زندگينامه و رساله 28 مرجع جلد 2

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1389

عنوان و نام پديدآور:زندگينامه و رساله 28 مرجع جلد 2/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان.

مشخصات نشر:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان، 1392.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

15- حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج ناصرمكارم شيرازي (دام ظله )

زندگينامه

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: بيش از نيم قرن خدمت به مكتب اهل بيت عليه السلام/ مولف احمد قدسي

مشخصات نشر:قم: نسل جوان، 1380.

مشخصات ظاهري:326 ص، [24] ص تصوير (بخشي رنگي)، نمونه

شابك:964-6275-24-9؛ 964-6275-24-9

يادداشت:عنوان ديگر: بيش از نيم قرن خدمت به مكتب اهل بيت عليهم السلام: زندگينامه حضرت آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله).

يادداشت:كتابنامه به صورت زيرنويس

عنوان ديگر:بيش از نيم قرن خدمت به مكتب اهل بيت عليهم السلام: زندگينامه حضرت آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله).

عنوان ديگر:زندگينامه حضرت آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله)

موضوع:مكارم شيرازي، ناصر، 1305 - -- سرگذشتنامه

موضوع:مجتهدان و علما -- سرگذشتنامه

رده بندي كنگره: BP153/5 /م73 ق4 1380

رده بندي ديويي: 297/998

شماره كتابشناسي ملي:م 80-22983

نبوغ و استعداد

حضرت آية الله العظمي مكارم شيرازي در سال 1305 هجري شمسي در شهر شيراز در ميان يك خانواده مذهبي كه به فضائل نفساني و مكارم اخلاقي معروفند ديده به جهان گشود. جدّ اعلاي ايشان «حاج محمّدباقر» كه از تجّار شيراز به شمار مي رفت، در «سراي نو» شيراز به تجارت اشتغال داشت، لباسي شبيه لباس روحانيّت مي پوشيد و پيوسته در مسجد «مولاي» شيراز به جماعت حاضر مي شد و مورد تكريم و احترام و اطمينان بود. جدّ ايشان مرحوم «حاج محمّد كريم» فرزند حاج محمّدباقر كه او نيز عمّامه اي بر سر داشت و در بازار در اثناي كار، كلاه پوستيني بر سر مي گذاشت، در «سراي گمرك» شيراز و سپس در «بازار وكيل» به تجارت مشغول بود، همواره در مسجد «مولاي» شيراز در نماز جماعت شركت مي كرد و از مرتبطين و نزديكان مرحوم آية اللّه العظمي حاج شيخ محمدجعفر محلاتي رحمه الله پدر مرحوم آية اللّه العظمي حاج شيخ بهاءالدين محلاتي و مرحوم آية اللّه حاج سيد محمد جعفر طاهري رحمه الله به حساب مي آمد.

پدرشان حاج محمد علي او نيز از تجار معروف شيراز بود استاد در مورد پدرشان چنين مي فرمايند:«پدرم علاقه زيادي به آيات قرآن داشت در دوراني كه در مدارس ابتدايي تحصيل مي كردم، گاهي شبها مرا به اطاق خودش فرا مي خواند و به من مي گفت: ناصر! كتاب آيات منتخبه و ترجمه آن را براي من بخوان (اين كتاب مجموعه آياتي بود كه توسّط بعضي از دانشمندان، انتخاب شده و در زمان رضاخان در مدارس به عنوان تعليمات ديني تدريس مي شد) من آيات و ترجمه آن را براي او مي خواندم و او لذّت مي برد».نبوغ استاد از اوايل كودكي امري مشهود بود و در هر مرحله از مراحل عمرش آشكارتر مي گشت.

دورترين خاطره

روايتي كه خود استاد از دوران كودكيش دارد چنين است:

«دورترين خاطره اي كه از دوران طفوليّت به نظر دارم مربوط به زماني است كه بيماري مختصري داشتم و در گهواره خوابيده بودم، حادثه از اين قرار بود كه فصل تابستان بود و گاهواره من در گوشه حياط خانه قرار داشت؛ در وسط حياط، حوض آبي

بود كه مي بايست از آب چاه، پر شود ولي چون حوض، نجس شده بود با آب چاه كه از دلو به آن مي ريختند پاك نمي شد، براي حلّ مشكل، در شيراز چنين معمول بود كه قسمت عمده حوض را با آب دستي پر مي كردند سپس ظرف بزرگ چرمي به نام «كُر» - كه واقعاً به مقدار كُر بود - را پر از آب مي كردند و روي آن حوض، خالي مي كردند تا با آبِ حوض مخلوط شود و همه پاك گردد (البتّه

اين توضيحات را من الآن مي فهمم و در آن وقت به صورت كم رنگي مي فهميدم) بالاخره ظرف كُر را پر از آب كردند و روي حوض ريختند، حوض پر شد و آب از حوض بيرون ريخت و از زير گهواره من هم گذشت و من همه اين كارها را مي ديدم و اجمالاً مي فهميدم و چنان به خاطرم مانده كه گويي ديروز اين امر اتّفاق افتاده است!».

اين جريان كه يادآور قصّه هاي افسانه اي و يا غير افسانه اي مربوط به نبوغ افرادي مثل بوعلي است، به روشني دليل بر وجود يك هوشمندي فوق العاده در استاد بود.

كلاس هاي جهشي

استاد به كلاس هاي به اصطلاح جهشي خود در آن دوران اشاره مي كند و مي فرمايد:

«چهار يا پنج ساله بودم كه به دبستان رفتم و به اصطلاح امروز چون سنّ من كافي نبود، در كلاس آمادگي شركت كردم، مدرسه ما به نام «زينت» در شيراز معروف بود، ولي در همان كلاس آمادگي، به ما تعليماتي ياد دادند كه خوب آنها را فرا گرفتم و به همين دليل بدون اين كه سلسله مراتب رعايت شود، مرا به كلاس هاي بالاتر بردند».

نقطه آغاز دروس ديني

اين نابغه پس از طيّ دوره دبستان و دبيرستان و پس از آن كه با سقوط رضاخان و فراهم شدن آزادي نسبي، از طرف يكي از علماي بزرگ شيراز (مرحوم آية اللّه حاج سيّد نور الدين شيرازي) از همه علاقمندان به تحصيل علوم ديني دعوت به عمل آمد (و استاد نيز در سال سوّم دبيرستان با اشتياق زائد الوصفي حاضر شدند كه در كنار دروس دبيرستان، دروس ديني را مشغول شوند) بيشتر و بيشتر رُخ نشان مي داد:

«محلّ بعدي ما مدرسه خان در شيراز بود كه از مدارس بسيار قديمي و بزرگ و معروف است كه محلّ تدريس يا تحصيل فيلسوف گرانقدر صدرالمتألّهين شيرازي بود. شروع به جامع المقدّمات و شرح الأمثله كردم. استاد من، مرحوم آية اللّه ربّاني شيرازي بود، به ايشان گفتم من جامع المقدّمات ندارم اگر بيست و چهار ساعت، امانت بدهي مطالعه مي كنم و امثله و شرح الامثله را يك روزه با مطالعه، امتحان مي دهم، ايشان به من دادند و تمام شب و روز را مشغول شدم و فردا امتحان دادم قبول شدم و به رتبه بالاتر ارتقاء

يافتم و با ايشان خداحافظي كردم و در كلاس ديگري شركت نمودم».

پيمودن راه ده ساله در چهار سال

درخشندگي اين نبوغ، زماني اوج مي گيرد كه استاد، ره ده ساله امروزِ دورانِ سطحِ حوزه هاي علميّه را چهارساله مي پيمايد، آن گاه، در حالي كه تنها هفده بهار از عمر شريفش مي گذرد بر متن عميق و در عين حال معقّد كفاية الاصولِ مرحوم آخوند خراساني، حاشيه مي زند. استاد در اين باره مي فرمايد:

«با جدّيتي كه استاد بسيار دلسوز و پركار(آية اللّه موحّد) داشت، از اوّل سيوطي تا آخر كفايه را نزد او در مدّت چهار سال خواندم، همان درسي كه امروز در حوزه ها در

مدّت ده سال خوانده مي شود. و هنگامي كه كفايه را تمام كردم، حدود هفده سال داشتم و در همان شيراز، حاشيه فشرده اي بر كفايه نوشتم، اين نكته نيز شنيدني است كه بعد از اتمام جامع المقدّمات در مدرسه خان، روزي مرحوم آية اللّه موحّد به مغازه پدرم آمد؛ تابستان بود و روزها در مغازه پدر كه شغلش در آن زمان جوراب بافي بود كار مي كردم، رو به پدرم كرد و سخني گفت كه مضمونش اين بود:

چند پسر داري؟

- چهارتا.

بيا اين يكي (ناصر) را وقف امام زمان (عليه السلام(كن و پدرم با اين كه كمك زيادي به او مي كردم پذيرفت كه مرا به خدمت آقاي موحّد يعني مدرسه علميّه آقا بابا خان بفرستد».

اتمام صمديّه در كمتر از دو شبانه روز

از شگفتي هاي آن زمان در همين زمينه، قصّه اي است كه استاد حكايت مي كند:

«روزي استاد ما، عبارت معروف «صمديّه»(و المبرّد ان كان كالخليل فكالخليل و الاّ فكيونس و الاّ فكالبدل) را از من سؤال كرد و سفارش كرد آن را حل كنم، من صمديّه را از ميان كتابهاي جامع

المقدّمات تا آن روز نخوانده بودم در حالي كه از پيچيده ترين كتابهاي جامع المقدّمات است، تصميم گرفتم آن را با مطالعه حل كنم، در مدّت «سي وشش ساعت» يعني كمتر از دو شبانه روز، تمام آن را مطالعه و جواب سؤال استاد را تهيّه كرده و براي ايشان بيان كردم و ايشان تعجّب كرد و مرا تشويق نمود».

اين درخشش هنگامي به قلّه خود مي رسد كه مشاهده شود جواني هيجده يا نوزده ساله، پاي در محفل درس شيخ الفقهاء و استاذ الاساتذة مرحوم آية اللّه العظمي بروجردي(قدس سره) مي گذارد.

او كه (مطابق تعريف استاد) مردي بسيار با تقوي، هوشيار، نوراني، جذّاب و فوق العاده در فقه قوي بود و در واقع مكتب خاص و مستقلّي در فقه داشت كه به واقعيّت بسيار نزديك بود و در رجال و حديث و ادبيّات و فنون ديگر، فوق العادگي

داشت، درسش براي استاد ما بسيار دلچسب بود و به اعتراف خود استاد، بسيار چيزها در مكتب فقهي او آموخت.

خاطره شركت در درس اين اَبَر مرد فقه و حديث را استاد، اين چنين توصيف مي كند:

«در آغاز جواني، هيجده - نوزده ساله بودم و شركت چنين نوجواني در درس مثل آية اللّه العظمي بروجردي كه معمّرين و بزرگان حوزه، حتّي استاد من آية اللّه العظمي داماد و آية اللّه العظمي گلپايگاني و همچنين امام راحل (قدس سره (در آن شركت داشتند، كمي عجيب بود، مخصوصاً زماني كه به خود شجاعت طرح اشكال در اثناي درس را مي دادم، مسأله عجيب تر به نظر مي رسيد و شايد بعضي به خود مي گفتند: اين پسربچه شيرازي چرا اين قدر جسور

است و به خود اجازه طرح اشكال و «إن قلت» را در چنين محضر بزرگي مي دهد؟!».

حكايت ذيل در اين رابطه قابل توجّه و جالب است:

«يك روز آية اللّه العظمي بروجردي در درس فقه اشاره به مسأله «صيد لهوي» كردند يعني شكار رفتن كساني كه براي تفريح شكار مي كنند. معروف ميان فقها اين است كه سفر اين گونه اشخاص تمام است، امّا شايد كمتر كسي حكم به حرام بودن چنين كاري كند، من كه در آن زمان طلبه كم سنّ و سالي بودم، رفتم و مدارك زيادي براي حرمت صيد لهوي از كلمات قدما و متأخّرينِ از آنها، جمع آوري كردم و ثابت نمودم كه سفر صيد لهوي يكي از مصاديق سفر حرام است كه نماز در آن، بايد تمام خوانده شود. هنگامي كه آية اللّه العظمي بروجردي آن نوشته را مطالعه كرد با تعجّب پرسيد كه اين نوشته را خود شما نوشته ايد؟! عرض كردم آري!».

درجه اجتهاد

چنين نبوغ و استعداد فوق العاده بود كه به ضميمه خصوصيّات ديگري كه ذكرش خواهد آمد، سبب شد استاد در سن بيست و چهار سالگي موفّق به اخذ اجازه اجتهاد گردد:

از زبان خود استاد بشنويد:

«پس از ورود به نجف اشرف به زودي به واسطه طرح سؤالات مختلف در بحث هاي اساتيد بزرگ، شناخته شدم و همه جا مورد عنايت و محبّت قرار مي گرفتم و سرانجام در سن بيست و چهار سالگي به وسيله دو نفر از مراجع بزرگ آن زمان مفتخر به اجازه اجتهاد گشتم: يكي آية اللّه العظمي اصطهباناتي بود كه از مراجع بسيار باشخصيّت و شيخ الفقهاء محسوب مي شد، ايشان لطف و محبّت

فوق العاده اي به من پيدا كردند، لذا اجازه كامل اجتهاد برايم مرقوم فرمودند و ديگر آية اللّه العظمي حاج شيخ محمّدحسين كاشف الغطاء بود، ايشان چون آشنايي به وضع من نداشتند فرمودند از شما امتحان مي كنم! گفتم آماده ام، از من خواستند رساله اي درباره اين مسأله كه «آيا تيمّم، مبيح است يا رافع حدث؟» بنويسم، من هم رساله اي مشروح در اين زمينه تهيّه كردم، خدمت ايشان دادم، ايشان علاوه بر آن، يك امتحان شفاهي نيز از من به عمل آوردند و يكي از مسائل پيچيده علم اجمالي را سؤال فرمودند، وقتي جواب دادم ايشان اجازه را مرقوم داشته و محبّت فرمودند».

از نكته هايي كه دليل اين نبوغ و استعداد موهبتي است (در عين حال بر حافظه قويّ استاد نيز گواهي مي دهد) اين است كه استاد گاهي درسهايي را كه دو هفته قبل در نجف اشرف از مرحوم آية اللّه العظمي خوئي شنيده بودند بعد از گذشتن اين مدّت طولاني به طور كامل يادداشت مي كردند، اين در حالي است كه امروز، غالب طلاّب، مطالب استاد را سر درس مي نويسند، مبادا چيزي از خاطر آنها محو شود!

تقريظ آية اللّه العظمي حكيم (رحمه الله)

آخرين قصّه اي كه از حوزه نجف، مهر تأييد بر نبوغ استاد و اوجِ نضوج انديشه ايشان مي زند تقريظي است كه صاحب مستمسك العروة الوثقي، مرحوم آية اللّه العظمي حكيم، آن فقيه تمام عيار، بر حاشيه دفتر كتاب الطهارة (كه تقرير درس خارج فقه آن مرحوم بود و به قلم استاد، تقرير و تدوين شد) وارد كردند، دستخط شريف آن مرحوم، عيناً چنين است:

«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم و له الحمد و الصلاة

و السلام علي رسوله و آله الطاهرين، قد نظرت في بعض مواضع هذا التقرير بمقدار ما سمح به الوقت فوجدته متقناً غاية الإتقان ببيان رائق و أسلوب فائق يدلّ علي نضوج في الفكر و توقّد في القريحة و اعتدال في السليقة فشكرت اللّه سبحانه أهل الشكر علي توفيقه لجناب العلاّمة المهذّب الزكيّ الألمعي الشيخ ناصر الشّيرازي سلّمه اللّه تعالي و دعوته سبحانه أن يسدّده و يرفعه الي المقام العالي في العلم و العمل، إنّه وليّ التسديد و هو حسبنا و نعم الوكيل و الحمد للّه ربّ العالمين».

محسن الطباطبائي الحكيم 9 / ج 1 / 1370 ه ق

«بنام خداوند بخشنده مهربان، و او راست سپاس، و درود و سلام بر فرستاده او و اهل بيت طاهرينش. به بخشي از اين تقرير به مقداري كه وقت اجازه مي داد نظر افكندم. آن را در نهايت اتقان ديدم با بياني شيوا و رسا، و اسلوبي سرآمد كه بيانگر رشد فكري و شكوفايي ذوق و قريحه، و اعتدال سليقه مقرّر است، پس شكر خداوند سبحاني كه شايسته و اهل شكر است را بجا آوردم به جهت توفيقي كه به جناب علاّمه مهذّب، پاك و هوشمند، شيخ ناصر شيرازي سلّمه اللّه تعالي عطا كرد و از حضرتش خواستم كه ياريش دهد و او را به مقام عالي از علم و عمل برساند چراكه اوست ياري دهنده و اوست كفايت كننده ما و بهترين پشتيبان، و الحمد للّه ربّ العالمين».

تشويق و جلب اعتماد اساتيد

از جمله چيزهايي كه نقش بسيار اساسي (و شايد اساسي ترين نقش را) در تكوّن شخصيّت يك طلبه و به طور كلّي يك شاگرد دارد، جلب اعتماد استاد و در نتيجه

محبّت ها و تشويق هاي پدرانه اوست، بافت محافل درسي و حوزه هاي تعليمي، اعمّ از حوزه و دانشگاه، با انواع رقابت ها و گاه حسادت ها و تخريب ها و تضعيف هايي همراه است كه سبب تزريق روحيّه يأس و احساس عقب ماندگي از قافله شده، اسباب پژمردگي و افسردگي خاطر را فراهم مي سازد.

مهم ترين عاملي كه مي تواند همه اين عوامل منفي را خنثي كرده و روح اميد و پيشرفت را در كالبد شاگرد بدمد، تشويق ها و شخصيّت دادن هاي اساتيد است. باهوش ترين و با استعداد ترين شاگرد اگر در يك مدار سالم قرار نگيرد و بر محور استاد يا اساتيد مخلّق به اخلاق اسلامي و وارسته اي نچرخد و از «خودرو بودن» و «آزادي هاي مطلق و بي حدّ و مرز» بيرون نيايد، دچار ناهنجاري هاي روحي و كج سليقگي ها يا بلند پروازي ها و باورهاي غلط، و ادّعاهاي عجيب و غريب مي شود.

بسيار اندكند كساني كه از آغوش گرم و پر محبّت اساتيد، محروم بودند و به تعبير ديگر، فرزند حوزه و پرورش يافته دامن هاي پاك معلّمان ربّاني به حساب نمي آمدند، در عين حال مشكلاتي -لااقل در حدّ مشكلات سليقه اي- نداشتند.

آيات عظام اصطهباناتي و كاشف الغطاء

به هرحال: موهبت ديگري كه نصيب استاد ما شد، همين بود كه از آغاز جواني و نوجواني مورد حمايت ها، تشويق ها و محبّت هاي بي دريغ اساتيد خويش قرار گرفتند و گواه آن، حكايتي است كه در فصل دوّم (نبوغ و استعداد موهبتي) تحت عنوان «درجه اجتهاد» به آن اشارت رفت و تكرار آن خالي از لطف نمي باشد:

«... به زودي به

واسطه طرح سؤالات مختلف در بحث هاي اساتيد بزرگ شناخته شدم و همه جا مورد عنايت قرار گرفتم و سرانجام در سن 24 سالگي به وسيله دو نفر از مراجع آن زمان مفتخر به اجازه اجتهاد گشتم: يكي آية اللّه العظمي اصطهباناتي بود، كه از مراجع بسيار با شخصيّت و شيخ الفقهاء نجف اشرف بودند، ايشان لطف و محبّت فوق العاده اي به من پيدا كردند، لذا اجازه كامل اجتهاد برايم مرقوم فرمودند، نفر ديگر آية اللّه العظمي كاشف الغطاء بود ايشان چون آشنايي به وضع من نداشتند، فرمودند: از شما امتحان مي كنم! از من خواستند رساله اي درباره اين مسأله كه «آيا تيمّم مبيح است يا رافع حدث؟» بنويسم. من هم رساله اي در اين زمينه تهيّه كردم خدمت ايشان دادم و هنگامي كه به اتّفاق آية اللّه العظمي ميرزا هاشم آملي (رحمه الله)خدمت ايشان رسيدم ايشان يك امتحان شفاهي از من بعمل آوردند و يكي از مسائل پيچيده فقهي علم اجمالي را از من سؤال فرمودند، وقتي جواب دادم ايشان نيز اجازه، مرقوم داشته و محبّت فرمودند».

آية اللّه حجّت (رحمه الله)

و حكايت ديگر تشويقي است كه از جانب مرحوم آية اللّه العظمي حجّت (رحمه الله) صورت پذيرفت كه استاد در اين رابطه نيز چنين مي فرمايد:

«يكبار هم در درس مرحوم آية اللّه العظمي حجّت كه خدايش رحمت كند طبق روشي كه ايشان داشتند سؤالي را مطرح كردند و گفتند: هر كس جواب آن را بياورد من به او جايزه مي دهم، بعد از درس به كتابخانه رفتم و مدّتي جستجو كردم، جواب را پيدا كردم خدمت ايشان تحويل دادم، كمي بعد از من نيز يكي

ديگر از شاگردان با سابقه ايشان، جواب را آورده بود، ايشان به او فرمود، قبل از شما ديگري جواب را آورده است و بعد يكصد تومان كه در آن روز پول بسيار زيادي بود (چون بعضي از شهريه ها از سه تومان تجاوز نمي كرد) به عنوان جائزه به من مرحمت فرمودند و

تشويق كردند».

تواضع فوق العاده و روحيه تشويق آية اللّه العظمي ميرزا هاشم آملي

شكّي نيست كه اين تشويق، زماني اوج مي گيرد و تأثيرش چند برابر مي شود كه استادي نصيب انسان شود كه از روحيه اشكال پذيري خاصّي برخوردار باشد و بي اعتنا از كنار سؤالات و ايرادات شاگرد نگذرد و قبول اشكال را منافي شئونات خود نبيند كه اتّفاقاً بعضي از اساتيد استاد ما از اين ملكه نوراني نيز برخوردار بودند و استاد خود، چنين حكايت مي كند:

«محبّت هاي فوق العاده مرحوم آية اللّه العظمي ميرزا هاشم آملي مرا به درس ايشان جلب و جذب كرد... آية اللّه العظمي آملي علاوه بر تواضع فوق العاده و روح تشويق و تقدير از شاگرد، احاطه زيادي بر بحث هاي اساتيدش مانند آية اللّه آقا ضياءالدين عراقي داشت، شاگردان او در آن زمان در نجف، اگرچه كم بودند ولي از فضلا محسوب مي شدند، ايشان مخصوصاً انصاف عجيبي در درس داشت كه من كسي را همانندش در اين ويژگي نديدم، اگر شاگردي اشكالي مي كرد كه وارد بود نه تنها با بي اعتنايي نمي گذشت بلكه آن را كاملاً شرح و پرورش مي داد و با بيان شافي از آن دفاع مي كرد و سپس مي پذيرفت».

تشويق آية اللّه العظمي بروجردي (رحمه الله) و كتاب جلوه حق

استاد در ارتباط با تشويق و كرامت مرحوم آية اللّه العظمي بروجردي (رحمه الله(چنين تعريف مي كند:

«وقتي كتاب «جلوه حق»نخستين تأليف من چاپ شده بود، يك جلد از آن را خدمت آية اللّه العظمي بروجردي فرستادم. مدّتي بعد، ايشان دنبال من فرستادند خدمتشان رفتم فرمودند: من پايم درد مي كرد و چند روزي به درس نيامدم و طبعاً وقت بيشتري براي مطالعه داشتم، چشمم به كتاب شما افتاد، اوّل ديدم«جلوه حق» اسمي

است كه به صوفي ها مي خورد و همين، حسّ كنجكاوي مرا تحريك كرد و كتاب را برداشتم از اوّل تا به آخر، تمام آن را خواندم من بسيار از روحيه اين مرد بزرگ تعجّب كردم كه چطور يك كتاب را كه از يك طلبه جوان به او رسيده، از اوّل تا به آخر مطالعه مي كند، و اين درس عبرتي براي من شد. آن هم از سوي كسي كه داراي مرجعيّت و زعامت جامعه بود بعداً فرمودند: من در تمام اين كتاب مطلقاً چيز خلافي نديدم و تعبيرشان اين بود: «احساس كردم نويسنده بدون آن كه بخواهد خودنمايي كند و مريد، براي خودش جمع كند مي خواسته حقايقي را درباره گروه صوفيّه بازگو كند» اين جمله مرا بسيار تشويق كرد و اعتماد به نفس فوق العاده اي در مسأله نويسندگي به من داد و از آن جا فهميدم تشويق، آن هم از سوي بزرگان چقدر مؤثّر و كارساز است».

ناصر! تو از ما استفاده خواهي كرد

اين نكته زماني به اوج خود مي رسد و بلكه نوراني و آسماني مي شود كه شاگرد، صرف نظر از تشويق اساتيد، مورد تفقّد و تشويق استاد حقيقي و امام الاساتيد، امام معصوم قرار بگيرد و در رؤيايي رحماني و بشارت بخش از جانب حضرت حجّت سلام اللّه عليه به او خطاب شود: «ناصر! تو از ما استفاده خواهي كرد».

قصّه را از زبان يكي از اساتيد دوران سطح استاد ما يعني مرحوم حجّة الإسلام و المسلمين قدوه مي شنويم كه چنين حكايت مي كند:

«امروز صبح آقاي مكارم در حالي كه برافروخته (و خوشحال) بودند وارد جلسه درس شدند، گفتم چرا؟

از پاسخ امتناع داشتند، با اصرار من جواب دادند كه ديشب ولي عصر سلام اللّه عليه را خواب ديدم به من فرمود: «ناصر تو از ما استفاده خواهي كرد».

تشويق ها و عنايت هاي حضرت امام (رحمه الله)

اين بخش را با تشويق ها و عنايت هايي كه آن پير مراد، امام راحل قدّس سرّه نسبت به استاد ما داشته اند پايان مي بريم، استاد خود در اين رابطه چنين مي گويد:

«اگرچه من توفيق شركت در درس امام (قدس سره(را بيش از يك روز پيدا نكردم، شايد به دليل اين بود كه در ايّامي كه درس ايشان گُل كرد، من كمتر به درس كسي مي رفتم و بيشتر تدريس مي كردم، ولي به هر حال با افكار ايشان كاملاً ارتباط داشتم يعني از خلال تقريرات ايشان و كتاب ها و نوشته هايشان با افكار فقهي و اصولي ايشان آشنا بودم، و براي ايشان احترام فوق العاده اي قائل بودم و كراراً به زيارت ايشان مي رفتم و ايشان هم محبّت آميخته با احترامي نسبت به بنده داشتند. فراموش نمي كنم: مدّتي به عللي از رفتن به جامعه مدرّسين خودداري كرده بودم ايشان، به يكي از معاريف از اعضاي جامعه دستور دادند و گفتند به سراغ فلاني برو و از او براي بازگشت به جامعه مدرّسين دعوت كن، و ايشان آمدند و من هم مجدّداً به جامعه بازگشتم، فرزند محترم ايشان حاج سيداحمد آقا در جلسه اي كه جمعي حضور داشتند به من گفتند: نامه هايي كه به مناسبت هاي مختلف براي امام مي فرستيد، امام اين نامه ها را مطالعه مي كنند (چون من گفته بودم نمي دانم نامه هاي ما به ايشان مي

رسد يا نه) و ايشان گفتند: مي رسد و مي بيند و نسبت به نامه شما عنايت دارند».

و نيز در همين رابطه خاطره شيرين ديگري را از دوران مجلس خبرگان قانون اساسي نقل مي كند و مي فرمايد:

«من در بخش مذهب در قانون اساسي با چند نفر از علماي شيعه و اهل سنّت و مذاهب ديگر بودم؛ موقعي كه مذهب شيعه را كه مذهب اكثريّت مردم كشور ماست در مجلس خبرگان مطرح كردم و از آن دفاع نمودم برادري از اهل سنّت (آقاي مولوي عبدالعزيز) بر خلاف انتظاري كه از ايشان داشتيم بعد از دفاع من وقت گرفت و مخالفت كرد. من با يك بيان منطقي به جواب ايشان پرداختم و روشن كردم كه در يك مملكت، بالاخره بايد قوانين، از يك مذهب پيروي كند و دو مذهب و سه مذهب نمي شود در احكام عمومي حاكم باشد، البتّه بقيّه مذاهب بايد محترم باشند و از تمام حقوق شهروندان بهره مند گردند ولي تعدّد قوانين حاكم بر كشور ممكن نيست، افراد در مسائل داخلي زندگي خود آزادند (مانند ازدواج و طلاق كه مسائل شخصيّه و احوال شخصيّه ناميده مي شود) ولي در مسائل عامّه، بايد پيرو يك قانون باشند، بعد كه امام را زيارت كردم ايشان فرمودند: «من از تلويزيون دفاع شما را ديدم و شنيدم و خيلي خوشم آمد، خوب و منطقي دفاع كرديد و حقّ مسأله را ادا نموديد!»».

رساله توضيح المسائل مطابق با فتاوا

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور:استفتائات جديد/ مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -؛ تهيه و تنظيم ابوالقاسم عليان نژادي.

مشخصات نشر:قم : مدرسه الامام علي بن ابيطالب(ع) ، 1379.

مشخصات ظاهري: 3 ج.

شابك: ج. 2 : 964-6632-27-0؛ 20000 ريال (ج. 1، چاپ دوم)؛ 12500 ريال (ج. 1، چاپ

سوم)؛ 35000 ريال : ج. ٬1 چاپ چهارم 978-964-8139-94-5:؛ 10000 ريال (ج. 2، چاپ دوم)؛ 12500 ريال (ج. 2، چاپ سوم)؛ 20000 ريال : ج. 3، چاپ دوم : 964-8139-39-3؛ 35000 ريال : ج.3 ٬ چاپ چهارم: 978-964-8139-39-6

يادداشت:چاپ اول: 1379.

يادداشت: ج. 1 (چاپ چهارم: 1387).

يادداشت: ج. 2 (چاپ دوم: 1380).

يادداشت: ج. 1 و 2 (چاپ سوم: 1381).

يادداشت: ج. 1 و 3 (چاپ دوم: 1385).

يادداشت: ج.3 (چاپ چهارم: 1387).

يادداشت:كتابنامه.

موضوع:فتوا هاي شيعه -- قرن 14

موضوع:فقه جعفري -- رساله عمليه

شناسه افزوده:عليان نژادي، ابوالقاسم، 1343 -، گردآورنده

شناسه افزوده: مدرسة الامام علي بن ابي طالب (ع)

رده بندي كنگره: BP183/9 /م7الف5 1379

رده بندي ديويي: 297/3422

شماره كتابشناسي ملي:م 78-25130

توضيح المسائل

تقليد
احكام تقليد

مسأله 1 هيچ مسلماني نمي تواند در اصول دين تقليد نمايد، بلكه بايد آنها را از روي دليل به فراخور حال خويش بداند ولي در فروع دين يعني احكام و دستورات عملي، اگر مجتهد باشد (يعني بتواند احكام الهي را از روي دليل به دست آورد) به عقيده خود عمل مي كند و اگر مجتهد نباشد بايد از مجتهدي تقليد كند، همان گونه كه مردم در تمام اموري كه تخصّص و اطّلاع ندارند، به اهل اطّلاع مراجعه مي كنند و از آنها پيروي مي نمايند.

و نيز مي تواند عمل به احتياط كند، يعني در اعمال خود طوري رفتار نمايد كه يقين كند تكليف خود را انجام داده است، مثلاً اگر بعضي از مجتهدين كاري را حرام و بعضي مباح مي دانند آن را ترك كند و يا اگر بعضي، آن را مستحب و بعضي واجب مي دانند آن را حتماً به جا آورد، ولي چون عمل به احتياط مشكل است و احتياج به اطّلاعات نسبتاً وسيعي از مسائل فقهي دارد، راه براي توده مردم غالباً همان مراجعه به مجتهدين و

تقليد از آنهاست.

مسأله 2 حقيقت تقليد در احكام، استناد عملي به دستور مجتهد است، يعني انجام اعمال خود را موكول به دستور مجتهد كند.

مسأله 3 مجتهدي كه از او تقليد مي كند بايد داراي صفات زير باشد: مرد، بالغ، عاقل، شيعه دوازده امامي، حلال زاده و همچنين بنابراحتياط واجب عادل و زنده

باشد. (عادل كسي است كه داراي حالت خداترسي باطني است كه او را از انجام گناه كبيره و اصرار بر گناه صغيره باز مي دارد).

مسأله 4 در مسائلي كه مجتهدين اختلاف نظر دارند بايد از «اعلم» تقليد كند.

مسأله 5 «مجتهد» و «اعلم» را از سه راه مي توان شناخت:

اوّل: اين كه خود انسان اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را بشناسد.

دوم: اين كه دو نفر عادل از اهل علم به او خبر دهند، به شرط اين كه دو نفر عالم ديگر برخلاف گفته آنها شهادت ندهند.

سوم: اين كه آنچنان در ميان اهل علم و محافل علمي مشهور باشد كه انسان يقين پيدا كند او اعلم است.

مسأله 6 هرگاه شناختن «اعلم» بطور قطع ممكن نشود، احتياط آن است از كسي تقليد كند، كه گمان به اعلم بودن او دارد و در صورت شك ميان چند مجتهد و عدم ترجيح آنها از هركدام بخواهد مي تواند تقليد كند.

مسأله 7 براي آگاهي از فتواي مجتهد چند راه وجود دارد: اوّل، شنيدن از خود مجتهد يا ملاحظه دستخطّ او؛ دوم، ديدن در رساله اي كه مورد اطمينان باشد؛ سوم، شنيدن از كسي كه مورد اعتماد است؛ چهارم، مشهور بودن در ميان مردم بطوري كه سبب اطمينان شود.

مسأله 8 اگر احتمال دهد فتواي مجتهد عوض شده، مي

تواند به فتواي سابق عمل كند و جستجو لازم نيست.

مسأله 9 در جايي كه مجتهد صريحاً فتوا ندارد، بلكه مي گويد احتياط آن است كه فلان گونه عمل شود، اين احتياط را «احتياط واجب» مي گويند و مقلّد يا بايد به آن عمل كند و يا به مجتهد ديگر مراجعه نمايد و امّا اگر فتواي صريحي داده، مثلاً گفته است اقامه براي نماز مستحبّ است، سپس گفته احتياط آن است كه ترك نشود، اين را «احتياط مستحبّ» مي گويند و مقلّد مي تواند به آن عمل كند يا نكند و در مواردي كه مي گويد «محلّ تامّل» يا «محلّ اشكال» است مقلّد مي تواند عمل به احتياط كند

يا به ديگري مراجعه نمايد. امّا اگر بگويد «ظاهر چنين است» يا «اقوي چنين است»، اين تعبيرها فتوا محسوب مي شود و مقلّد بايد به آن عمل كند.

مسأله 10 هرگاه مجتهدي كه انسان از او تقليد مي كند، از دنيا برود باقي ماندن بر تقليد او جايز است؛ بلكه اگر اعلم باشد واجب است، به شرط اين كه عمل به فتواي او كرده باشد.

مسأله 11 عمل كردن به فتواي مجتهد مرده ابتداءً جايز نيست هرچند اعلم باشد بنابر احتياط واجب.

مسأله 12 هركس بايد مسائلي را كه معمولاً مورد احتياج او واقع مي شود ياد گيرد يا طريقه احتياط آن را بداند.

مسأله 13 اگر مسأله اي پيش آيد كه حكم آن را نمي داند مي تواند عمل به احتياط نمايد، يا اگر وقت آن نمي گذرد صبر كند تا دسترسي به مجتهد پيدا كند، و اگر دسترسي ندارد يك طرف را كه بيشتر احتمال صحّت مي دهد انجام مي

دهد و بعداً سؤال مي كند، اگر مطابق فتواي مجتهد بود صحيح است وگرنه بايد اعاده كند.

مسأله 14 هرگاه كسي مدّتي اعمال خود را بدون تقليد انجام داده، سپس تقليد كند، اگر اعمال سابق، مطابق فتواي اين مجتهد باشد صحيح است و گرنه بايد اعاده كند، همچنين است اگر بدون تحقيق كافي از مجتهدي تقليد نموده.

مسأله 15 هرگاه كسي در نقل فتواي مجتهدي اشتباه كرده بايد بعد از اطّلاع، صحيح آن را بگويد، و اگر در منبر و سخنراني گفته بايد آن را در جلسات مختلف تكرار كند تا كساني كه به اشتباه افتاده اند از اشتباه درآيند، امّا اگر فتواي آن مجتهد تغيير كرده، اعلام تغيير بر او لازم نيست.

مسأله 16 عدول، يعني تغيير تقليد از مجتهدي به مجتهد ديگر، جايز نيست بنابر احتياط واجب، مگر آن كه مجتهد دوم اعلم باشد و اگر بدون تحقيق عدول كرده بايد بازگردد.

مسأله 17 هرگاه فتواي مجتهد تغيير كند بايد به فتواي جديد عمل شود، امّا اعمالي را كه مطابق فتواي سابق عمل كرده (مانند عبادات يا معاملاتي كه انجام داده) صحيح است و اعاده لازم ندارد، همچنين اگر از مجتهدي به مجتهد ديگر عدول كند، اعاده اعمال سابق لازم نيست.

مسأله 18 هرگاه مدّتي تقليد كرده امّا نمي داند تقليد او صحيح بوده يا نه، نسبت به اعمال گذشته اشكالي ندارد، امّا براي اعمال فعلي و آينده بايد تقليد صحيح كند.

مسأله 19 هرگاه دو مجتهد مساوي باشند، مي توان بعضي از مسائل را از يكي و بعضي را از ديگري تقليد كرد.

مسأله 20 فتوا دادن و اظهار نظر كردن در مسائل شرعي براي كسي كه مجتهد نيست

(يعني قادر به استنباط احكام از مدارك و دلايل آن نمي باشد) حرام است و هرگاه بدون اطّلاع اظهار نظر كند، مسؤول اعمال تمام كساني است كه به گفته او عمل مي كنند.

طهارت
اقسام آبها

مسأله 21 آب يا «مطلق» است يا «مضاف». آب مضاف آبي است كه به تنهايي به آن آب گفته نشود، مثلاً بگويند «آب ميوه»، «آب نمك» و «آب گل»؛ امّا آب مطلق آن است كه مي توان بدون هيچ قيد و شرطي به آن آب گفت؛ مثل آبهاي معمولي.

آب مطلق
تعريف آب مطلق

مسأله 22 آب مطلق اقسامي دارد كه هركدام حكمي دارد و آن پنج قسم است: اوّل آب كر، دوم آب قليل، سوم آب جاري و آبهاي لوله كشي، چهارم آب باران، پنجم آب چاه، ولي همه اين آبها پاك و پاك كننده اند؛ امّا آب مضاف چيزي را پاك نمي كند، بلكه با ملاقات به نجس، نجس مي شود.

1 آب كر

مسأله 23 آب كر بنابر احتياط واجب مقدار آبي است كه اگر در ظرفي كه طول و عرض و عمق آن هركدام سه وجب ونيم است بريزند، آن ظرف را پركند، يا وزن آن 384 كيلوگرم (384 ليتر) باشد و معيار در وجب، وجبهاي متوسّط است.

مسأله 24 اگر عين نجس مانند بول و خون در آب كر بريزد نجس نمي شود، مگر اين كه رنگ، يا بو يا مزه آن تغيير كند.

مسأله 25 اگر چيزي كه نجس شده (مانند لباس و ظرف) در آب كر بشويند، پاك مي شود.

مسأله 26 هرگاه رنگ و بو و طعم آب كر به واسطه غير نجاست تغيير كند، نجس نمي شود ولي خوب است از هرگونه آب آلوده اجتناب گردد.

مسأله 27 هرگاه عين نجس (مانند خون) به آبي كه بيشتر از كر است برسد و قسمتي از آن را تغيير دهد چنانچه باقيمانده به اندازه كر يا بيشتر است، فقط آن قسمت كه تغيير كرده نجس مي شود و الاّ تمام آن نجس خواهد شد.

مسأله 28 هرگاه چيز نجس را زير شيري كه متّصل به كر است بگيرند، آبي كه از آن مي ريزد پاك است، مگر اين كه بو يا رنگ يا طعم نجاست به خود گيرد.

مسأله 29 آبي

كه به اندازه كر يا بيشتر بوده، چنانچه شك كنيم از كر افتاده حكم آب كر را دارد و بعكس، اگر آبي كمتر از كر بوده و شك داريم كر شده، حكم آب كمتر از كر را دارد.

مسأله 30 كُر بودن آب را از دو راه مي توان شناخت: نخست اين كه خود انسان يقين پيدا كند و ديگر اين كه لااقل يك نفر عادل خبر دهد.

2 آب قليل

مسأله 31 آب قليل آبي را گويند كه از مقدار كر كمتر باشد و از زمين نجوشد.

مسأله 32 هرگاه چيز نجسي به آب قليل برسد آن را نجس مي كند (بنابر احتياط واجب) امّا اگر از بالا بريزند، فقط آن مقدار كه به نجس رسيده نجس مي شود و اگر به صورت فوّاره از پايين به بالا رود و به چيز نجسي برسد، قسمت پايين آن نجس نمي شود.

مسأله 33 اگر با آب قليل پاك چيزي را كه نجس شده بشويند پاك مي شود (با شرايطي كه بعداً گفته خواهد شد) امّا آبي كه از آن جدا مي شود و آن را «غساله» گويند، نجس است؛ مگر در آبي كه با آن مخرج بول و مدفوع را مي شويند كه با پنج شرط پاك است: 1 يكي از اوصاف سه گانه نجس را به خود نگرفته باشد. 2 نجاستي از خارج به آن نرسيده باشد. 3 نجاست ديگري مانند خون يا بول همراه آن نباشد.

4 بنابر احتياط واجب ذرّات مدفوع در آب پيدا نباشد. 5 بيشتر از مقدار معمول نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد، ولي پاك بودن اين آب به آن معني است كه اگر به بدن

و لباس ترشّح كند لازم نيست آن را آب بكشند، امّا ساير استفاده هاي آب پاك را از آن نمي توان كرد.

3 آب جاري

مسأله 34 آبهايي كه از زمين مي جوشد و جاري مي شود مانند آب چشمه و قنات، يا از برفهاي متراكم در كوهها سرچشمه مي گيرد و ادامه دارد آب جاري است.

مسأله 35 آب جاري با ملاقات نجاست نجس نمي شود، هرچند كمتر از كر باشد، مگر اين كه بو، يا رنگ، يا طعم نجاست به خود گيرد.

مسأله 36 هرگاه نجاستي به آب جاري برسد و قسمتي از آن، بو، يا رنگ ويا طعم نجس گيرد همان مقدار نجس مي شود و طرفي كه متّصل به چشمه است اگرچه كمتر از كر باشد پاك است، ولي طرف ديگر اگر كمتر از كر باشد نجس مي شود، مگر اين كه با آب تغيير نكرده، اتّصال به چشمه داشته باشد.

مسأله 37 آبهاي ايستاده كه هروقت از آن برمي دارند باز هم مي جوشد حكم آب جاري دارد و با ملاقات نجاست نجس نمي شود، هرچند كمتر از كر باشد، همچنين آبهاي ايستاده كنار نهرها كه متّصل به نهر است.

مسأله 38 چشمه ها و قناتها كه گاه مي جوشد و گاه از جوشش مي افتد، در هنگامي كه مي جوشد حكم آب جاري دارد.

مسأله 39 آبهاي لوله كشي شهرها و حمّام ها و مانند آن كه متّصل به منبع است حكم آب جاري را دارد، به شرط اين كه آب منبع به تنهايي يا به اضافه لوله ها كمتر از كر نباشد.

مسأله 40 هرگاه ظرفي را زير آب لوله كشي بگذارند، آبي كه درون ظرف است

حكم آب جاري را دارد، به شرط اين كه متّصل به آب لوله كشي باشد.

4 آب باران

مسأله 41 آب باران در حكم آب جاري است و به هر چيز نجسي برسد آن را پاك مي كند، خواه زمين باشد، يا بدن، يا فرش و يا غير اينها، به شرط اين كه عين نجاست در آن نباشد و غساله يعني آبي كه با آن شسته شده جدا شود.

مسأله 42 بارش چند قطره كافي نيست، بلكه بايد به مقداري ببارد كه به آن «باران» گويند.

مسأله 43 هرگاه باران روي عين نجسي ببارد و به جاي ديگر ترشح كند، احتياط واجب اجتناب از آن است.

مسأله 44 هرگاه روي زمين يا پشت بام عين نجس باشد و باران روي آن ببارد احتياط واجب اجتناب است، امّا آن مقدار كه روي نجس نباريده پاك است و اگر باهم مخلوط شود و از ناودان جاري گردد آن هم پاك است.

مسأله 45 هرگاه آب باران جاري شود و به زير سقف يا جايي كه باران نمي بارد برسد آن را پاك مي كند، به شرط اين كه باران قطع نشده باشد.

مسأله 46 هرگاه آب باران در جايي جمع شود و متّصل به باران باشد، حكم آب باران را دارد و هرچيز نجسي را پاك مي كند هرچند كمتر از كر باشد.

مسأله 47 هرگاه فرش پاكي روي زمين نجس باشد و باران بر آن ببارد و از زير آن جاري شود، آن فرش نجس نمي شود، بلكه زمين هم پاك مي شود.

مسأله 48 هرگاه باران بر حوضي كه آب آن نجس است ببارد و با آن مخلوط گردد پاك مي شود.

5 آب چاه

مسأله 49 آب چاه پاك و پاك كننده است، هرچند كمتر از كر باشد و اگر چيز نجسي

كه عين نجاست در آن نيست با آن شسته شود پاك مي گردد، مگر اين كه به واسطه رسيدن عين نجس، بو يا رنگ ويا طعم نجس به خود بگيرد.

مسأله 50 گرچه آب چاه بر اثر افتادن چيز نجس در آن نجس نمي شود، ولي مستحبّ است مقداري از آن را براي هريك از اشياء نجس بكشند و دور بريزند، اين مقدار در كتابهاي مفصل فقهي تعيين شده است.

مسأله 51 چاههاي عميق و نيمه عميق و معمولي كه آب آن با موتور و تلمبه كشيده مي شود هرگاه آبي كه از آن كشيده اند، به مقدار كر باشد پاك كننده است و اگر كمتر از كر باشد مادام كه آب جريان مستمر دارد حكم آب چاه را دارد و با ملاقات نجاست نجس نمي شود.

مسأله 52 هرگاه آب چاه بر اثر ريختن عين نجس در آن بو يا رنگ يا طعم نجاست گيرد و بعداً اين تغيير، خود به خود از بين برود آب چاه پاك نمي شود، مگر اين كه آبهاي تازه اي از آن بجوشد و با آن مخلوط گردد.

احكام آبها

مسأله 53 آب مضاف كه در اوّل اين بحث معني آن گفته شد مانند گلاب و آب ميوه، چيز نجس را پاك نمي كند و نيز وضو و غسل با آن صحيح نيست.

مسأله 54 هرگاه آب مضاف با چيز نجسي ملاقات كند نجس مي شود، مگر در سه صورت:

اوّل اين كه از بالا به پايين بريزد، مثلاً گلاب را از گلابدان روي دست نجسي بريزيم، گلابهايي كه در گلابدان است نجس نمي شود. دوم اين كه مانند فوّاره با فشار از پايين به

بالا رود، در اين صورت نيز تنها آن قسمت كه با نجس ملاقات كرده نجس مي شود. سوم آن كه بقدري زياد باشد كه بگويند نجاست به آن سرايت نكرده، مثل اين كه استخر بزرگي از آب مضاف باشد و نجس در گوشه اي از آن بيفتد يا لوله طولاني از نفت باشد و نجس با يك طرف آن ملاقات كند، در اين گونه موارد، بقيّه نجس نمي شود.

مسأله 55 هرگاه آب مضاف نجس، با كر يا آب جاري، چنان مخلوط شود كه ديگر به آن مضاف نگويند، پاك مي شود.

مسأله 56 هرگاه آبي مطلق بوده، شك كنيم مضاف شده يا نه مانند سيلابهايي كه نمي دانيم به آن آب مي گويند يا نه حكم آب مطلق را دارد، يعني مي توان چيزهاي نجس را با آن شست و وضو گرفت و غسل كرد، امّا بعكس اگر آبي مضاف بوده، شك داريم مطلق شده، حكم آب مضاف را دارد.

مسأله 57 آبي كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف و حالت سابقه آن هم معلوم نيست چيزي را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است، امّا اگر چيز نجسي به آن رسد نجس نمي شود.

مسأله 58 هرگاه آبي بر اثر مجاورت و نزديكي با عين نجس بوي نجس بگيرد پاك است، مگر اين كه عين نجس به آن برسد، درعين حال اجتناب از آن بهتر است.

مسأله 59 هرگاه آبي كه بو، يا رنگ و يا طعم آن بر اثر نجاست تغيير كرده خود به خود رنگ و بو و طعمش از بين برود پاك نمي شود، مگر اين كه با آب كر

يا باران يا جاري مخلوط گردد.

مسأله 60 آبي كه قبلاً پاك بوده شك داريم نجس شده يا نه، پاك است و آبي كه قبلاً نجس بوده شك داريم پاك شده يا نه نجس است.

مسأله 61 آب نيم خورده «حيوانات نجس» مانند سگ و خوك نجس است، امّا نيم خورده حيوانات حرام گوشت (مانند گربه و جانوران درنده) پاك است هرچند خوردن آن مكروه است.

مسأله 62 مستحبّ است آب نوشيدني كاملاً تميز بوده باشد، خوردن آبهاي آلوده كه موجب بيماري مي گردد حرام است، آبهاي شست و شو نيز شايسته است تميز باشد از آبهاي متعفّن و آلوده تا آنجا كه ممكن است، بايد پرهيز شود.

تخلي
احكام تخلّي

مسأله 63 واجب است انسان عورت خود را از ديگران بپوشاند، چه در موقع تخلّي و چه در مواقع ديگر، خواه بيننده محرم او باشد (مانند خواهر و مادر) يا نامحرم، بالغ باشد يا غير بالغ، حتّي از اطفال مميّز كه خوب و بد را مي فهمند. ولي زن و شوهر لازم نيست خود را از يكديگر بپوشانند.

مسأله 64 براي پوشانيدن عورت از هر چيز مي توان استفاده كرد، حتّي با دست و آب كدر.

مسأله 65 در موقع تخلّي بايد رو به قبله يا پشت به قبله نباشد و برگرداندن عورت به تنهايي كافي نيست، امّا اگر بدن رو به قبله يا پشت به قبله نباشد، احتياط واجب آن است كه عورت را رو به قبله يا پشت به قبله نكند.

مسأله 66 در موقع شستن مخرج بول و غائط مانعي ندارد رو به قبله و پشت به قبله باشد، ولي در موقع «استبراء» احتياط واجب ترك است.

مسأله 67 احتياط واجب

آن است كه بزرگترها بچّه ها را در موقع تخلّي رو به قبله يا پشت به قبله ننشانند، امّا اگر خود بچّه بنشيند جلوگيري او واجب نيست، هرچند بهتر است.

مسأله 68 در منزلهايي كه مستراح آن رو به قبله يا پشت به قبله ساخته شده (خواه از روي عمد باشد، يا اشتباه، يا ندانستن مسأله) بايد طوري بنشينند كه رو به قبله يا پشت به قبله نباشد و الاّ حرام است.

مسأله 69 اگر قبله را نمي داند بايد جستجو كند و اگر طريقي براي جستجو نيست اگر مي تواند تأخير بيندازد، امّا در صورت ضرورت به هر طرف بنشيند اشكالي ندارد، در هواپيماها و قطارها نيز بايد همين معني را مراعات كرد.

مسأله 70 در چند محل تخلّي كردن حرام است (خواه بول يا غائط): اوّل در كوچه ها و جادّه هايي كه مسير مردم است. دوم در جايي كه براي عدّه خاصي وقف شده، مانند مدرسه هايي كه مخصوص طلاّب است يا مساجدي كه آبريز آن فقط براي نمازگزاران مي باشد. سوم روي قبر مؤمن يا هر محلّ ديگري كه موجب بي احترامي نسبت به مؤمن يا يكي از مقدّسات شود.

مسأله 71 مخرج غائط را مي توان با آب شست، يا با سه قطعه كاغذ يا سنگ يا پارچه يا مانند آن تميز كرد، مگر در صورتي كه از حدّ معمول تجاوز كرده و اطراف مخرج را آلوده نموده باشد، يا نجاست ديگري مانند خون با آن بيرون آيد،يا از خارج نجاستي به آن برسد، كه در اين حال فقط با آب پاك مي شود.

مسأله 72 در مواردي كه مي توان مخرج غائط را با

غير آب تميز كرد، شستن با آب بهتر است.

مسأله 73 مخرج بول با غير آب پاك نمي شود و اگر با آب قليل بشويند واجب است دوبار بشويند، امّا با شيلنگ هاي متّصل به آب لوله كشي كه در حكم جاري است، يك مرتبه كافي است.

مسأله 74 در شستن مخرج بول و غائط فرق ميان مجراي طبيعي و غيرطبيعي نيست، ولي در مخرج غيرطبيعي غير آب كفايت نمي كند.

مسأله 75 هرگاه مخرج غائط را با سه قطعه سنگ، يا كاغذ و مانند آن پاك كنند و ذرات كوچكي كه معمولاً جز با آب برطرف نمي شود باقي بماند، ضرري ندارد و مي تواند با آن نماز بخواند.

مسأله 76 هرگاه با سه طرف يك قطعه سنگ محل را پاك كند كافي است، همچنين با سه گوشه يك قطعه كاغذ و پارچه.

مسأله 77 اگر شك كند كه مخرج را پاك كرده، بايد خود را تطهير كند، ولي اگر بعد از نماز شك كند، نمازش صحيح، امّا براي نمازهاي بعد بايد خود را تطهير كند.

استبراء

مسأله 78 استبراء عمل مستحبّي است كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام مي دهند، به اين ترتيب كه چند مرتبه از بيخ آلت تا بالا دست مي كشند و قسمت بالا را چند مرتبه فشار مي دهند، تا باقيمانده قطرات بول خارج شود، امّا استبراء از مني آن است كه بعد از خروج مني بول كنند تا ذرّات باقي مانده خارج شود.

مسأله 79 رطوبتهايي كه از انسان خارج مي شود غير از بول و مني بر چند قسم است: اوّل آبي كه گاه بعد از بول بيرون مي آيد و كمي

سفيد و چسبنده است و به آن «وَدْي» مي گويند، دوم آبي كه هنگام ملاعبه و بازي كردن با همسر بيرون مي آيد و به آن «مَذْي» مي گويند، سوم آبي كه گاه بعد از مني بيرون مي آيد و به آن «وَذْي» گويند، همه اين آبها در صورتي كه مجرا آلوده به بول و مني نباشد، پاك است و وضو و غسل را هم باطل نمي كند.

مسأله 80 فايده استبراء از بول اين است كه، مجرا را از بول پاك مي كند، يعني اگر آب مشكوكي بعد از آن خارج شود پاك است و وضو را هم باطل نمي كند، امّا اگر استبراء نكرده بايد وضو را اعاده كند و محل را بشويد.

مسأله 81 فايده استبراء از مني اين است كه اگر رطوبت مشكوكي از او خارج شود و نداند مني است يا يكي از آبهاي پاك، غسل ندارد و اگر استبراء نكند و احتمال دهد ذرّات مني در مجري باقي بوده و همراه بول يا رطوبت ديگري خارج شده، بايد دوباره غسل كند.

مسأله 82 هرگاه شك كند استبراء كرده يا نه، بايد از رطوبتهاي مشكوك اجتناب كند، امّا اگر استبراء كرده ولي نمي داند درست بوده يا نه، اعتنا به شك نمي كند.

مسأله 83 براي زن استبراء نيست و هرگاه رطوبت مشكوكي از او خارج شود، پاك است وضو وغسل هم ندارد.

مستحبّات و مكروهات تخلّي

مسأله 84 مستحبّ است در موقع تخلّي جايي بنشيند كه كسي مطلقاً او را نبيند، همچنين مستحبّ است هنگام تخلّي سر را بپوشاند.

مسأله 85 اين كارها در موقع تخلّي مكروه است:

1 نشستن زير درختان ميوه، 2 نشستن در جايي كه محلّ

عبور و مرور مردم است، هرچند كسي او را نبيند. 3 نشستن اطراف خانه ها، 4 نشستن مقابل خورشيد و ماه، ولي اگر عورت خود را بپوشاند، مكروه نيست. 5 توقّف زياد، 6 سخن گفتن مگر به هنگام ضرورت، ولي ذكر خدا در همه حال خوب است. 7 ايستاده بول كردن، 8 بول كردن در آب، مخصوصاً آبهاي ايستاده، 9 بول كردن در سوراخ جانوران، 9 بول كردن در زمينهاي سفت كه از آن ترشّح مي شود و در مقابل باد.

مسأله 86 نگه داشتن بول و غائط مكروه است، و اگر ضرر داشته باشد اشكال دارد.

مسأله 87 مستحبّ است پيش از خواب و پيش از نماز و بعد از خارج شدن مني، بول كند.

نجاست
چيزهاي نجس

مسأله 88 نجاسات بنابر احتياط واجب يازده چيز است: 1 بول 2 مدفوع

3 مني 4 مردار 5 خون 6 سگ 7 خوك 8 كافر 9 مايعات مست كننده

10 آبجو 11 عرق حيوان نجاستخوار

1 و 2 بول و مدفوع

مسأله 89 بول و مدفوع انسان و هر حيوان حرام گوشت كه خون جهنده دارد، يعني اگر رگ آن را ببرند خون از آن به سرعت جاري مي شود، نجس است، احتياط واجب آن است از بول حيوان حرام گوشت كه خون جهنده ندارد نيز اجتناب كند؛ ولي فضله حيوانات كوچك مثل پشه مگس و مانند آنها پاك است بنابر اين از فضله موش و گربه و حيوانات درنده و مانند آنها بايد اجتناب كرد.

مسأله 90 بول و مدفوع حيوان نجاستخوار نجس است بنابر احتياط واجب همچنين بول و غائط حيواني كه انساني آن را وطي كرده، يعني با آن نزديكي نموده است.

مسأله 91 از بول و مدفوع گوسفندي كه شير خوك خورده بايد اجتناب كرد. مسأله 92 فضله و بول پرندگان حلال گوشت و حرام گوشت نجس نيست، ولي احتياط مستحبّ پرهيز از حرام گوشت است مخصوصاً از بول خفّاش.

3 مني

مسأله 93 مني حيواني كه خون جهنده دارد نجس است، خواه حرام گوشت باشد، يا حلال گوشت و احتياط واجب آن است كه از مني حيواني كه خون جهنده ندارد نيز اجتناب شود.

4 مردار

مسأله 94 مردار حيواني كه خون جهنده دارد نجس است در صورتي كه خودش مرده باشد، امّا اگر به غير دستور شرعي آن را ذبح كرده باشند پاك است، ولي احتياط مستحبّ پرهيز است، بنابراين گوشت و پوست حيواناتي كه از ممالك غيراسلامي مي آورند پاك است، ولي خوردن اين گوشت ها حرام است، مگر اين كه يقين به ذبح شرعي آنها پيدا شود، يا آورنده آن خبر دهد كه ذبح شرعي شده است.

مسأله 95 اجزاي مردار كه روح ندارد مانند پشم و مو و ناخن پاك است، ولي استخوان و قسمتي از دندان و شاخ كه روح دارد يعني اگر آسيبي به آن برسد ناراحت مي شود، اشكال دارد.

مسأله 96 اجزايي را كه روح دارد اگر از بدن انسان يا حيوان زنده جدا كنند نجس است، هرچند گوشت كمي باشد.

مسأله 97 پوستهايي كه از لب و سر و جاهاي ديگر بدن انسان جدا مي شود پاك است، امّا اگر آن را با فشار جدا كنند احتياط واجب اجتناب است.

مسأله 98 تخم مرغي كه از شكم مرغ مرده بيرون مي آيد پاك است، به شرط اين كه پوست آن سفت شده باشد، ولي بايد ظاهر آن را آب بكشند.

مسأله 99 اگر برّه و بزغاله پيش از آن كه علفخوار شود بميرد، پنير مايه اي كه در شيردان آنهاست پاك است، ولي بيرون آن را بنابر احتياط واجب بايد آب بكشند.

مسأله 100 گوشت

و پوست و پيه و چرمي كه در بازار مسلمانان فروخته مي شود، يا مسلماني براي انسان هديه مي آورد پاك است، ولي اگر بدانند آن مسلمان از كافر گرفته و رسيدگي لازم را نكرده است، مستحبّ است از آن اجتناب شود، ولي خوردن آن حرام مي باشد.

مسأله 101 تمام مواد غذايي و غير غذايي كه از كشورهاي غير اسلامي مي آورند مانند كره و روغن و پنير و انواع داروها و صابون و واكس و پارچه و عطر و امثال اينها، اگر انسان يقين به نجس بودن آنها نداشته باشد، پاك است.

5 خون

مسأله 102 خون انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد (يعني اگر رگ آن را ببرند خون از آن به سرعت جاري مي شود) نجس است، ولي خون حيواناتي كه خون جهنده ندارند مانند ماهي و مار و همچنين خون پشه پاك است.

مسأله 103 هرگاه حيوان حلال گوشت را مطابق دستور شرع سر ببرند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد خوني كه در بدنش باقي مي ماند پاك است، مگر اين كه سر حيوان را در جاي بلند قرار دهند و خون به بدن حيوان بر گردد و اگر به علّت نفس كشيدن، خون برگردد نيز احتياط واجب، اجتناب است.

مسأله 104 خوني كه در تخم مرغ است نجس است بنابر احتياط واجب و خوردن آن نيز حرام است.

مسأله 105 خوني كه به هنگام دوشيدن شير در آن ديده مي شود نجس است و شير را هم نجس مي كند.

مسأله 106 خوني كه از لثه يا جاي ديگر دهان بيرون مي آيد هرگاه در آب دهان حل شود و از

بين برود پاك است و فرو بردن آب دهان نيز در اين صورت جايز است، ولي عمداً اين كار را نكند.

مسأله 107 هرگاه خون به واسطه كوبيده شدن زير پوست يا ناخن بميرد، اگر طوري باشد كه ديگر به آن خون نگويند پاك است و اگر به آن خون بگويند مادام كه زير پوست و ناخن است براي وضو و غسل نماز اشكال ندارد، امّا هرگاه سوراخ شود اگر ضرر و زحمت فوق العاده اي ندارد بايد آن را بيرون آورند و اگر زحمت زياد دارد بايد براي وضو و غسل اطراف آن را شست و پارچه اي روي آن بگذارد و روي پارچه دست تر بكشد و احتياطاً تيمّم هم بكند.

مسأله 108 اگر انسان نداند سياهي زير پوست، خون مرده است يا گوشت بر اثر كوبيده شدن، به آن رنگ درآمده، پاك است.

مسأله 109 زردابه اي كه گاه موقع خراشيدگي پوست يا در اطراف زخم پيدا مي شود چنانچه معلوم نباشد خون است يا با خون مخلوط شده، پاك است.

مسأله 110 پوست سرخ رنگي كه بعد از شستن زخم يا هنگام بهبودي روي زخم ظاهر مي شود پاك است، مگر اين كه يقين حاصل شود خون در آن است.

6 و 7 سگ و خوك

مسأله 111 سگ و خوك معمولي نجس است، حتّي مو و پنجه و ناخن و رطوبتهاي آن نجس مي باشد ولي سگ و خوك دريايي پاك است.

مسأله 112 حيواني كه از اين دو يعني سگ و خوك متولّد گردد، يا از جفت گيري يكي از اين دو با حيوان ديگري متولّد شود و به آن سگ و خوك نگويند پاك است.

8 كافر و كساني كه در حكم كافرند

مسأله 113 كافر يعني كسي كه خدا، يا پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) را قبول ندارد، يا براي خدا شريكي قرار مي دهد بنابر احتياط نجس است، هرچند به يكي از اديان آسماني، مانند آيين يهود و نصاري ايمان داشته باشد.

مسأله 114 كساني كه به خدا و پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) ايمان دارند، ولي وسوسه هايي براي آنها پيدا مي شود و به مطالعه و تحقيق مي پردازند پاكند و اين وسوسه ها ضرري ندارد.

مسأله 115 كسي كه ضروري دين اسلام يعني چيزي را كه همه مسلمانان مي دانند (مانند معاد روز قيامت و واجب بودن نماز و روزه و امثال آن) را منكر شود، چنانچه ضروري بودن آن را بداند، كافر است و اگر در ضروري بودن آن شك دارد كافر نيست، ولي احتياط مستحبّ آن است كه از او اجتناب شود.

مسأله 116 آنچه در بالا درباره نجس بودن كافر گفته شد، تمام اجزاي بدن او حتّي مو و ناخن را شامل مي شود.

مسأله 117 كسي كه در جامعه اسلامي زندگي مي كند و از اعتقادات او خبر نداريم، پاك است و جستجو و تفتيش لازم نيست و نيز در جوامع غير اسلامي چنانچه افرادي باشند كه معلوم نباشد مسلمان

هستند يا كافر، پاكند.

مسأله 118 بچّه هاي كفّار به حكم آنها هستند و بچّه هاي مسلمانان حتّي بچّه اي كه فقط پدرش مسلمان است پاك است، امّا اگر فقط مادرش مسلمان باشد احتياط، اجتناب است.

مسأله 119 هرگاه كسي پناه بر خدا به خدا، يا پيامبر (صلي الله عليه وآله) يا يكي از ائمّه معصومين (عليهم السلام) يا فاطمه زهرا (عليهم السلام) دشنام و ناسزا گويد يا عداوت داشته باشد، كافر است.

مسأله 120 كساني كه در حق علي (عليه السلام) و ساير امامان (عليهم السلام) غلوّ كنند؛ يعني، آن بزرگواران را خدا بدانند يا صفات مخصوص خدايي براي آنها قائل باشند، كافرند.

مسأله 121 كساني كه عقيده به وحدت وجود دارند يعني مي گويند در عالم هستي يك وجود بيش نيست و آن خداست و همه موجودات عين خدا هستند و كساني كه معتقدند خدا در انسان، يا موجود ديگري حلول كرده و با آن يكي شده، يا خدا را جسم بدانند احتياط واجب، اجتناب از آنهاست.

مسأله 122 تمام فرقه هاي اسلامي پاكند، مگر آنها كه با ائمه معصومين (عليهم السلام) عداوت و دشمني دارند و خوارج و غُلات، يعني غلوكنندگان در حق ائمّه (عليهم السلام).

9 مسكر مايع

مسأله 123 شراب و هر مايعي كه انسان را مست مي كند نجس است بنابراحتياط واجب، امّا اگر مثل بنگ و حشيش باشد كه مخدّر و مستي آور است و ذاتاً مايع نيست پاك است، هرچند آن را با آب مخلوط كنند و به صورت مايع درآورند، ولي استعمال آن به هر حال حرام است.

مسأله 124 الكل طبّي و صنعتي كه انسان نمي داند از چيز مست كننده مايع گرفته شده،

پاك است همچنين ادكلن و عطرها و داروهايي كه با الكل طبّي يا صنعتي مخلوط است.

مسأله 125 الكلهايي كه ذاتاً قابل شرب نيست يا جنبه سمّي دارد نجس نيست، ولي هرگاه آن را رقيق كنند و مشروب و مسكر باشد نوشيدنش حرام است و احتياطاً حكم نجس دارد.

مسأله 126 هرگاه آب انگور به خودي خود جوش آيد (جوش آمدني كه معمولاً مقدّمه شراب شدن است) نجس و حرام است، ولي اگر با حرارت آتش يا غير آن به جوش آيد نجس نيست، ولي خوردنش حرام است. همچنين آب خرما و مويز و كشمش، بنابر احتياط واجب.

مسأله 127 هرگاه خرما و مويز و كشمش را در غذا بريزند و بجوشد، خوردن آن اشكال ندارد.

10 آبجو

مسأله 128 مشروب الكي كه از جو گرفته مي شود و به آن «آبجو» مي گويند حرام و از جهت نجاست مانند شراب است، ولي آبي كه براي خواصّ طبّي از جو مي گيرند و به آن «ماء الشّعير» مي گويند و ابداً مسكر نيست، پاك و حلال است.

مسأله 129 مخمّر آبجو كه به آن «لوردوبير» نيز مي گويند و به صورت گردي است كه مصرف طبّي دارد نه مسكر است و نه مايع، پاك و حلال است.

11 عرق حيوان نجاستخوار

مسأله 130 عرق شتر نجاستخوار بلكه حيوانات ديگر نجاستخوار نجس است بنابر احتياط واجب.

عرق جُنُب از حرام

مسأله 131 كسي كه از طريق حرام جُنُب شود، خواه به واسطه زنا باشد، يالواط و يا استمناء، عرق او نجس نيست، ولي مادام كه بدن يا لباس او عرق دارد با آن نماز نخواند بنابر احتياط واجب.

مسأله 132 احتياط مستحبّ آن است كه از عرق جُنُب از حرام پرهيز شود و

براي رعايت اين احتياط، بهتر است با آب ملايم غسل كند، كه به هنگام غسل بدن او عرق نكند، اين در صورتي است كه با آب قليل غسل نمايد و اگر با آب كر و مانند آن باشد اشكال ندارد، امّا بعد از پايان غسل يك بار همه بدن را آب بكشد (بنابراحتياط مستحبّ).

مسأله 133 نزديكي كردن با همسر در حال عادت ماهيانه يا در حال روزه ماه مبارك رمضان حرام است و اگر عرق كند، احتياط واجب آن است كه با آن، معامله عرق جُنُب از حرام كند.

مسأله 134 منظور از عرق جُنُب از حرام عرقي است كه در آن حال يا بعد از آن، پيش از آن كه

غسل كند از بدن او بيرون مي آيد.

مسأله 135 هرگاه جنب ازحرام به واسطه نداشتن آب، يا عذر ديگر، يا تنگي وقت تيمّم كند، عرقهاي بدن او بعد از آن پاك و نمازخواندن با آن، جايز است.

راههاي ثابت شدن نجاست

مسأله 136 نجس بودن چيزي از سه راه ثابت مي شود: اوّل آن كه انسان يقين پيدا كند، ولي گمان حتّي گمان قوي كافي نيست؛ بنابراين، غذا خوردن در بعضي از اماكن عمومي كه گاه انسان گمان قوي به نجس بودن آنها دارد جايز است، مگر آن كه يقين به نجاست پيدا كند. دوم آن كه «ذواليد» يعني كسي كه چيزي در اختيار اوست (مانند صاحب خانه و فروشنده و خدمتكار) خبر دهد كه آن چيز نجس است. سوم دو نفر عادل و يا حتّي يك نفر گواهي دهد.

مسأله 137 هرگاه چيزي پاك بوده شك دارد نجس شده است يا نه، پاك است و اگر چيزي قبلاً نجس بوده شك دارد پاك شده يا نه، نجس است.

مسأله 138 هرگاه مي داند يكي از دو ظرف، يا دو لباس كه هر دو قابل استفاده اوست نجس شده و نداند كدام است بايد از هر دو اجتناب كند، امّا اگر مثلاً نداند لباس خودش نجس شده، يا لباس شخص بيگانه اي كه مورد استفاده او نيست، اجتناب لازم نمي باشد.

مسأله 139 افراد وسواسي نبايد به علم و يقين خود در طهارت و نجاست توجّه كنند، بلكه بايد ببينند افراد معمولي درچه مورد يقين به طهارت يانجاست پيدا مي كنند و به همان ترتيب عمل كنندوبراي ترك وسواس،بهترين راه، بي اعتنايي است.

مسأله 140 احتياط زياد از حد در مسأله طهارت و

نجاست از نظر شرع كار پسنديده اي نيست، بلكه اگر سبب وسواس گردد اشكال دارد.

مسأله 141 هرگاه گمان كند چيزي نجس شده، تفحّص و جستجو و سؤال كردن لازم نيست و اگر جستجو موجب وسواس گردد، آن هم اشكال دارد.

مسأله 142 مستحبّ است علاوه بر رعايت مسائل مربوط به طهارت و نجاست، نظافت و پاكيزگي در بدن و لباس و خانه و مسكن و مركب و تمام محيط زندگي رعايت شود، همان گونه كه پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله) و ائمّه هدي (عليهم السلام) رعايت مي فرمودند.

اسباب سرايت نجاست

مسأله 143 هرگاه چيز پاكي با چيز نجسي ملاقات كند و يكي از آن دو رطوبت داشته باشد نجس مي شود، امّا اگر هر دو خشك باشند يا رطوبت بقدري كم باشد كه سرايت نكند، پاك است (مگر در ملاقات چيزي با مرده انسان پيش از غسل دادن كه احتياط واجب اجتناب است، هرچند خشك باشد).

مسأله 144 اگر در ملاقات يا در رطوبت داشتن شك كند، آن چيز نجس نمي شود.

مسأله 145 هرگاه بداند قسمتي از فرش، يا لباس نجس شده امّا نمي داند كدام قسمت آن است اگر دست، به قسمتي از آن بزند نجس نمي شود، همين طور هر دو چيزي كه مي داند يكي از آن دو نجس شده،ولي نمي داند كدام نجس است ملاقات با يكي از آن دو سبب نجاست نمي شود.

مسأله 146 زمين يا پارچه و مانند آن اگر رطوبت داشته باشد و چيز نجسي به آن برسد همان قسمت نجس مي شود و بقيّه پاك است، مگر اين كه رطوبت بقدري زياد باشد كه از جايي به جاي ديگر سرايت

كند. همچنين خيار و خربزه و ماست و امثال آنها اگر رطوبت زياد و مسري نداشته باشد، همان محلّ ملاقات نجس مي شود.

مسأله 147 روغن و شيره اگر روان باشد هرگاه نقطه اي از آن نجس شود تمام آن نجس مي شود، امّا اگر روان نباشد، بطوري كه از جايي به جايي سرايت كند فقط محلّ ملاقات نجس است و مي توان آن را برداشت و دور ريخت.

مسأله 148 اگر مگس يا مانند آن روي چيز نجسي بنشيند، كه تر است و بعد روي چيز پاكي بنشيند نجس نمي شود، چون احتمال دارد پاي اين حشرات رطوبتي به خود نگيرد،امّا اگر بدانيم نجاستي را باخود حمل كرده وسرايت نموده،نجس مي شود.

مسأله 149 هرگاه جايي از بدن كه عرق دارد نجس شود، هرجا كه عرق به آن سرايت كند نجس مي شود.

مسأله 150 اخلاطي كه از بيني يا گلو مي آيد هرگاه غليظ باشد و نقطه اي از آن خون داشته باشد همان نقطه نجس است اگر روان باشد،همه نجس مي شود.

مسأله 151 هرگاه ظرفي را كه ته آن سوراخ است روي زمين نجسي بگذارند، چنانچه آب با فشار از آن خارج شود داخل ظرف نجس نخواهد شد.

مسأله 152 هرگاه چيزي مانند سوزن در داخل بدن با نجاستي مانند خون ملاقات كند نجس مي شود بنابر احتياط واجب، هر چند موقع بيرون آمدن آلوده نباشد، همچنين است آب دهان و بيني هرگاه در داخل دهان و بيني با خون ملاقات كند احتياط، اجتناب است.

مسأله 153 چيزي كه نجس شده مثلاً دستي كه با بول ملاقات كرده، اگر با رطوبت با چيز پاكي ملاقات كند آن هم

نجس مي شود.

احكام نجاسات

مسأله 154 اوّل: خوردن و آشاميدن چيز نجس حرام است و خورانيدن عين نجس، مانند مسكرات به اطفال نيز حرام مي باشد و بنابر احتياط واجب بايد از خورانيدن غذايي كه نجس شده به اطفال نيز خودداري كرد، امّا آنچه بر اثر نجس بودن دست خود آنها نجس مي شود، اشكال ندارد.

مسأله 155 فروختن و عاريه دادن چيز نجس اشكال ندارد و اطّلاع دادن نيز لازم نيست، مگر در صورتي كه بداند گيرنده آن را در خوردن و نماز و مانند آن استعمال مي كند، كه احتياط واجب اعلام است. همچنين اگر نزد عاريه گيرنده نجس شود، به هنگام برگرداندن در همين صورت اعلام مي كند.

مسأله 156 هرگاه انسان ببيند كسي بدون اطّلاع چيز نجسي را مي خورد، يا با لباس نجس نماز مي خواند لازم نيست به او خبر دهد، امّا اگر صاحب خانه ببيند ميهمان با لباس و بدن تر روي فرش نجسي مي نشيند، احتياط آن است كه به او اعلام كند.

مسأله 157 هرگاه صاحب خانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است، بنابر احتياط بايد به ميهمانها بگويد، ولي اگر يكي از ميهمانها بفهمد لازم نيست به ديگران بگويد فقط خودش بايد اجتناب كند، مگر اين كه با او معاشرت داشته باشند كه براي جلوگيري از آلودگي خودش مي تواند بعد از غذا خوردن به آنها بگويد، تا دست و دهان خود را آب بكشند.

مسأله 158 دوم: نجس كردن خط و ورق قرآن حرام است و اگر نجس شود بايد فوراً آن را آب كشيد. نجس كردن جلد قرآن اگر سبب بي احترامي به قرآن باشد نيز،همين

حكم را دارد.

مسأله 159 گذاشتن قرآن روي عين نجس چنانچه موجب بي احترامي باشد، حرام است و بايد آن را برداشت.

مسأله 160 نوشتن قرآن با مركّب نجس حرام است و اگر عمداً يا سهواً نوشته شود بايد آن را محو كنند، يا آب بكشند.

مسأله 161 دادن قرآن به دست كافر اگر موجب بي احترامي باشد حرام است و اگر اميد هدايت او برود، يا براي تبليغ اسلام باشد جايز، بلكه گاهي واجب است.

مسأله 162 هرگاه ورق قرآن و دعا يا ورقي كه نام خدا، يا پيامبر (صلي الله عليه وآله) و يا ائمّه (عليهم السلام) روي آن نوشته باشد در جاي آلوده و نجسي بيفتد بايد فوراً آن را بيرون آورد و آب كشيد، هرچند مخارجي داشته باشد و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد احتياط واجب آن است كه اگر مستراح باشد به آن مستراح نروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده، يا خطّ آن محو شده است.

مسأله 163 پاك كردن ورق قرآن فقط وظيفه كسي كه آن را نجس كرده نيست، بلكه اگر ديگران هم باخبر شوند وظيفه همه است كه آن را پاك كنند و اگر يكي اين وظيفه را انجام دهد، از ديگران ساقط مي شود، ولي اگر قرآن مال ديگري است و با شستن از بين مي رود يا ناقص مي شود آن كس كه آن را نجس كرده، بايد خسارت آن را بدهد.

مسأله 164 سوم: نجس كردن تربت امام حسين (عليه السلام) حرام است و پاك كردن آن واجب و اگر درمحلّ آلوده اي بيفتد بايد همانند ورق قرآن كه در مسأله 162 گفته شد عمل نمايد.

مسأله 165 چهارم:

نجس كردن مسجد حرام است و پاك كردن آن واجب است و شرح اين مسأله در بحث احكام مسجد در مكان نمازگزار به خواست خدا خواهد آمد.

مسأله 166 پنجم: بدن و لباس نمازگزار و محلّ سجده او بايد پاك باشد، شرح اين مسائل نيز در بحث لباس و مكان نمازگزار خواهد آمد.

مسأله 167 هرگاه «ذواليد» يعني كسي كه چيزي در اختيار اوست خبر دهد كه آن چيز، نجس يا پاك است بايد قبول كرد، خواه عادل باشد يا نه، به شرط اين كه بالغ باشد بنابراين، خبر دادن غيربالغ دراين باره قبول نيست، مگر اين كه اطمينان از گفته او حاصل شود.

مُطهِّرات
مطهرات

مسأله 168 مطهّرات به چيزهايي گفته مي شود كه نجس را پاك مي كند و آن 12 چيز است: 1 آب 2 زمين 3 آفتاب 4 استحاله 5 انقلاب 6 ثلثان شدن 7 انتقال 8 اسلام 9 تبعيّت 10 برطرف شدن عين نجاست 11 استبراء حيوان نجاستخوار 12 غايب شدن مسلمان، كه احكام اينها بطور تفصيل در مسائل آينده خواهد آمد.

1 آب

مسأله 169 آب پاك و مطلق هرچيز نجسي را پاك مي كند، به شرط اين كه هنگامي كه چيز نجس را با آن مي شويند آب مضاف نشود و بو يا رنگ يا طعم نجاست به خود نگيرد و با آب كشيدن عين نجاست برطرف شود، مثلاً اگر خون در آن است آنقدر بشويند كه خون برطرف گردد، البته در آب قليل شرايط ديگري نيز هست، كه بعداً اشاره مي شود.

مسأله 170 ظرف نجس را با آب قليل بايد سه مرتبه شست، ولي در آب كر يا جاري يك مرتبه كافي است، هرچند سه مرتبه بهتر است (آبهاي لوله كشي در حكم آب جاري است).

مسأله 171 هرگاه سگ ظرفي را ليسيده، يا از آن، آب يا مايع ديگري، خورده باشد، اوّل بايد آن را با خاك پاك كه مخلوط با كمي آب باشد خاك مال كرد و بعد دومرتبه در آب قليل، يا يك مرتبه در آب كر يا جاري شست و اگر آب دهان سگ در ظرفي بريزد، احتياط مستحبّ آن است كه همين كار انجام شود، امّا اگر جاي ديگري از بدن سگ با رطوبت به ظرف ملاقات كند خاك مال كردن واجب نيست بلكه بايد آن را در آب قليل سه

مرتبه و در آب كر يا جاري يك مرتبه شست.

مسأله 172 هرگاه دهانه ظرفي كه سگ دهان زده، تنگ باشد و نتوان آن را خاك مال كرد، چنانچه ممكن است بايد پارچه اي را به چوبي پيچيد و توسّط آن خاك را با كمي آب به آن ظرف بمالند و اگر ممكن نشود مقداري خاك و كمي آب در آن بريزند و تكان دهند، سپس طبق دستور بالا آب بكشند.

مسأله 173 ظرفي را كه خوك از آن، چيز مايعي را خورده بايد هفت مرتبه با آب شست و لازم نيست آن را خاك مال كنند و در ليسيدن خوك و مردن موش صحرايي در آن نيز، بنابر احتياط واجب بايد هفت مرتبه شست.

مسأله 174 ظرفي را كه با شراب نجس شده، بايد با آب قليل سه مرتبه بشويند و دست در آن بمالند و مستحبّ است هفت مرتبه شسته شود.

مسأله 175 كوزه اي كه از گل نجس ساخته شده، يا آب نجس در آن فرو رفته، اگر در آب كر يا جاري بگذارند و آب در باطن آن نفوذ كند و خارج شود پاك مي شود و اگر آب در آن نفوذ نكند ظاهرش پاك مي شود، با آب قليل نيز مي توان ظاهر آن را شست.

مسأله 176 براي آب كشيدن ظروف با آب قليل مي توان آن را سه مرتبه پر و خالي كرد و يا هر بار قدري آب در آن بريزند و طوري بگردانند كه به جاهاي نجس برسد، بعد بيرون بريزند.

مسأله 177 براي شستن ظرفهاي بزرگ مثل خمره و پاتيل هرگاه آن را سه مرتبه با آب پر كنند و بعد

خالي كنند پاك مي شود و راه آسانتر اين است كه هر دفعه آب را از بالا به پايين به تمام اطراف آن بريزند و هربار آبي كه ته آن جمع مي شود بيرون آورند و لازم است در هر دفعه ظرفي را كه با آن آبها را بيرون مي آورند، بشويند.

مسأله 178 هرگاه فلزّ نجس را آب بكشند ظاهرش پاك مي شود، هرچند اعماقش هنگامي كه ذوب شده، نجس شده باشد.

مسأله 179 براي تطهير تنور نجس كافي است يك مرتبه از بالا به پايين آب در آن بريزند بطوري كه تمام اطراف آن شسته شود، امّا اگربوسيله بول نجس شده باشد دوبار لازم است و بهتر است گودالي ته آن بكنند تا آبها در آن جمع شود و بيرون آورند و بعد آن گودال را با خاك پاك پر كنند.

مسأله 180 اگر چيز نجسي را با آب كر يا جاري يا آب لوله كشي بشويند تا عين نجاست برطرف شود، يا بعد از برطرف كردن عين نجس در آب كر يا جاري فرو برند پاك مي شود، ولي فرش و لباس و مانند آن را بايد فشار يا حركت داد تا آب آن خارج شود.

مسأله 181 براي تطهير چيزي كه با بول نجس شده با آب قليل دومرتبه و در آب كر و جاري و آب لوله كشي يك مرتبه كفايت مي كند، امّا در غير بول يك مرتبه با آب قليل يا كر كافي است.

مسأله 182 براي شستن لباس و فرش و مانند آن با آب قليل بايد آن را مقداري فشار دهند تا آب از آن خارج شود.

مسأله 183 هرگاه چيزي با

بول پسر يا دختر شيرخواري كه غذاخور نشده نجس گردد، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند پاك مي شود و در لباس و فرش و مانند آن فشار لازم نيست، ولي احتياط مستحبّ آن است كه دو مرتبه بريزند.

مسأله 184 اگر حصير نجس را كه با نخ بافته اند در آب كر يا جاري فرو برند، يا زير آب لوله كشي بگيرند بعد از برطرف شدن عين نجاست، پاك مي شود.

مسأله 185 اگر ظاهر گندم و برنج و صابون و مانند آن نجس شود با فرو بردن در آب كر جاري و يا گرفتن زير شير آب، پاك مي گردد اگر باطن آنها نجس شود بايد آن قدر صبر كرد تا يقين حاصل شود آب، داخل آن نفوذ كرده و خارج شده.

مسأله 186 هرگاه شك كند كه آب نجس به باطن چيزي رسيده يا نه، باطن آن پاك است.

مسأله 187 اگر چيزي نجس شود چنانچه آن را در ظرفي بگذارند و سه مرتبه آب روي آن بريزند و خالي كنند پاك مي شود و ظرف هم پاك مي گردد و اگر مانند

لباس يا چيزي كه فشار لازم دارد باشد، بايد در هر مرتبه آن را فشار دهند و ظرف را كج كنند تا آب، بيرون بريزد.

مسأله 188 هرگاه لباس نجسي را رنگ كرده باشند و در آب كر يا جاري فرو برند، يا زير شير آب بگيرند و آب پيش از آن كه به واسطه رنگ، مضاف شود به تمام آن برسد، پاك مي شود، هرچند موقع فشار دادن، آب مضاف از آن بيرون آيد، امّا اگر آب، قبل از رسيدن به تمام لباس

مضاف گردد بايد آنقدر آن را بشويند تا آب مطلق به آن برسد.

مسأله 189 هرگاه بعد از آب كشيدن فرش و لباس مختصري گل يا ذرّات صابون و اشياء ديگر در آن ديده شود پاك است و اگر اشياء بزرگتري باشد ظاهر آنها نيز پاك است و اگر آب نجس به باطن آنها نفوذ كرده براي پاك شدن باطن آنها بايد آب پاك نيز به آن برسد و خارج شود.

مسأله 190 هرگاه چيز نجسي را بشويند و عين نجس برطرف شود امّا بو يا رنگ آن بماند ضرري ندارد و اگر شك كند عين نجس مانده يا نه، بايد بيشتر بشويد تا يقين كند از بين رفته است.

مسأله 191 براي تطهير بدن در آب كر يا جاري يا زير شير آب، همين اندازه كه عين نجاست برطرف شود بدن پاك است و بيرون آمدن و دوباره در آب فرو رفتن لازم نيست.

مسأله 192 هرگاه غذاي نجس در لاي دندانهاباقي مانده، اگر آب در دهان بگردانند به طوري كه به تمام اجزاي آن برسد پاك مي شود.

مسأله 193 اگر موي سر و صورت را با آب قليل آب بكشند چنانچه آب، خود به خود بيرون آيد فشار لازم نيست، و الاّ فشار دهند.

مسأله 194 گوشت و دنبه اي كه نجس شده با آب كشيدن پاك مي شود، همچنين اگر بدن يا لباس كمي چرب باشد كه مانع رسيدن آب نگردد، ولي اگر طوري چرب باشد كه مانع رسيدن آب شود بايد اوّل چربي را از بدن برطرف كنند.

مسأله 195 شيري كه متّصل به كر مي باشد آبي كه از آن مي ريزد حكم آب كر و

جاري را دارد، بنابر اين هر چيز نجسي را با آن بشويند همين كه عين نجاست برطرف شد، پاك مي شود.

مسأله 196 هرگاه انسان چيزي را آب بكشد و يقين كند پاك شده، بعد شك كند كه آن را درست آب كشيده يا نه، آن چيز پاك است، مگر اين كه بداند كه در حال شستن توجّه نداشته است.

مسأله 197 هرگاه زميني را با آب قليل آب بكشند اگر از شن يا ريگ باشد و غساله يعني آب باقيمانده در آن فرو رود پاك است، امّا ريگهاي زير آن زمين نجس مي شود. همچنين اگر سراشيبي داشته باشد آب از آن بگذرد پاك مي گردد، امّا اگر غساله روي زمين بماند نجس است، مگر با وسيله اي آن را جمع كنند.

مسأله 198 هرگاه ظاهر نمك سنگ و مواد ديگري مانند آن نجس شود با آب كشيدن پاك مي شود، خواه با آب قليل باشد، يا كر و جاري، يا زير شير آب.

مسأله 199 هرگاه قند يا شكر نجس شود با آب كشيدن پاك نمي شود.

2 زمين

مسأله 200 اگر پاي انسان يا ته كفش او بر اثر راه رفتن روي زمين نجس، نجس شود با راه رفتن روي زمين پاك، يا كشيدن بر زمين، پاك مي شود، به شرط اين كه زمين پاك و خشك باشد و عين نجاست زايل گردد و نيز بايد زمين خاك، يا سنگ، يا آجر فرش، يا سيمان و يا مانند آن باشد. امّا با راه رفتن روي فرش و حصير و سبزه، كف پا و ته كفش نجس، پاك نمي شود.

مسأله 201 هرگاه روي زميني كه با چوب فرش شده

راه برود پاك شدن كف پا و ته كفش نجس مشكل است، ولي با راه رفتن روي آسفالت پاك مي شود.

مسأله 202 براي پاك شدن كف پا و ته كفش اگر مختصري راه برود يا پا را بر زمين كشد كافي است، ولي بهتراست لااقل پانزده ذراع (تقريباً 5/7 متر) راه برود.

مسأله 203 لازم نيست كف پا و يا ته كفش، تر باشد، بلكه اگر خشك هم باشد با راه رفتن پاك مي شود، وجود رطوبت غير مسري در زمين نيز ضرر ندارد.

مسأله 204 مقداري از اطراف پا و كفش كه با راه رفتن روي زمين آلوده نجس مي شود آن هم اگر به زمين برسد پاك مي گردد، ولي پاك شدن كف دست يا زانوي كسي كه با دست و زانو راه ميورد محلّ اشكال است و همچنين پاهاي مصنوعي و ته عصا و نعل چهارپايان و چرخ اتومبيل و مانند اينها.

مسأله 205 ذرّات كوچكي از نجاست كه جز با آب، پاك نمي شود هرگاه در كف پا يا ته كفش باقي بماند ضرري ندارد، همچنين باقي ماندن بو و رنگ.

مسأله 206 داخل كفش به واسطه راه رفتن پاك نمي شود و پاك شدن كف جوراب به واسطه راه رفتن نيز محلّ اشكال است، مگر اين كه جوراب چرمي و مانند آن باشد كه به جاي كفش از آن استفاده شود.

3 آفتاب

مسأله 207 تابش آفتاب، زمين و پشت بام را پاك مي كند، ولي پاك كردن ساختمان و درب و پنجره و مانند آن محلّ اشكال است.

مسأله 208 براي پاك شدن زمين و پشت بام با تابش آفتاب چند شرط است: اوّل اين كه

چيز نجس داراي رطوبت مسري باشد، بنابراين اگر خشك باشد بايد آن را قبلاً تر كنند، تا بوسيله آفتاب خشك گردد. دوم اين كه عين نجاست را قبلاً برطرف سازد. سوم اين كه آفتاب مستقيماً بر آن بتابد، نه از پشت ابر و مانند آن، مگر اين كه ابر بقدري نازك باشد كه مانع تابش آفتاب نشود ولي تابش از پشت شيشه مانعي ندارد. چهارم اين كه چيز نجس به واسطه تابش آفتاب خشك شود، امّا اگر به كمك باد يا وسيله حرارتي ديگري خشك شود كافي نيست، مگر اين كه بسيار كم باشد كه بگويند با آفتاب خشك شده است.

مسأله 209 تابش آفتاب، حصير نجس و درخت و گياه را بنابر احتياط واجب پاك نمي كند.

مسأله 210 هرگاه شك كند كه زمين نجس با آفتاب خشك شده يا نه، يا چيزي مانع تابش آفتاب بوده يا نه و يا قبلاً عين نجاست را برطرف كرده است يا نه، آن زمين نجس است.

مسأله 211 اگر آفتاب به قسمتي از زمين نجس بتابد و آن را خشك كند فقط همان قسمت پاك مي شود.

4 استحاله

مسأله 212 هرگاه عين نجس چنان تغيير يابد كه آن نام از آن برداشته و نام ديگري به آن داده شود، پاك مي گردد و مي گويند «استحاله» شده است، مثل اين كه سگ در نمكزار فرو رود و مبدّل به نمك شود. همچنين اگر چيزي كه نجس شده است بكلّي تغيير يابد، مثل اين كه چوب نجس را بسوزانند و خاكستر كنند، يا آب نجس تبديل به بخار شود، امّا اگر تنها صنعت آن تغيير كند مثل اين كه گندم نجس

را آرد كنند، پاك نمي شود.

مسأله 213 زغالي كه از چوب نجس درست شده، نجس است و همچنين كوزه يا آجري را كه از گل نجس ساخته اند.

مسأله 214 اگر شك كنيم چيز نجسي استحاله شده يا نه، نجس است.

5 انقلاب

مسأله 215 هرگاه شراب به خودي خود يا به واسطه ريختن چيزي در آن مبدّل به سركه گردد، پاك مي شود و آن را «انقلاب» گويند.

مسأله 216 شرابي كه از انگور نجس درست كنند با سركه شدن پاك نمي شود، حتّي اگر نجاستي از خارج به شراب برسد، واجب است بعد از سركه شدن از آن اجتناب كرد، همچنين سركه اي كه از انگور و كشمش و خرماي نجس مي گيرند، نجس است.

مسأله 217 اگر انگور را با چوبهايش سركه بريزند و معمولاً قبل از سركه شدن شراب مي شود، بعد از آن مبدّل به سركه مي گردد پاك است، امّا اگر خيار و بادنجان و مانند آنها، در آن بريزند احتياط واجب، اجتناب است.

مسأله 218 كشمش و خرمايي كه در غذا مي ريزند خوردنش حلال است، هرچند جوشيده باشد.

6 ثلثان شدن

مسأله 219 هرگاه آب انگور با آتش بجوشد نجس نيست، ولي خوردنش حرام است، امّا اگر آن قدر بجوشد كه دوقسمت آن بخار شود و يك قسمت بماند، حلال مي شود و اگر خود به خود به جوش آيد و مست كننده شود حرام و نجس است و تنها با سركه شدن پاك و حلال مي شود.

مسأله 220 اگر در ميان خوشه هاي غوره، دانه هايي از انگور باشد آب همه آن را بگيرند چنانچه به آن «آبغوره» گويند با جوشيدن نجس يا حرام نمي شود.

مسأله 221 چيزي كه معلوم نيست غوره است، يا انگور اگر با آتش بجوشد، حرام نمي شود.

مسأله 222 شيره اي كه از بازار مي گيرند و مي دانند فروشنده از اين مسائل باخبر است، پاك و حلال است و تفحّص

لازم نيست.

7 انتقال

مسأله 223 اگر خون بدن انسان يا حيواني كه خون جهنده دارد به بدن حيواني كه خون جهنده ندارد منتقل گردد و خون آن حيوان حساب شود پاك است و آن را «انتقال» گويند بنابراين، خون پشه كه جزء بدن اوست پاك است، هر چند در اصل آن را از انسان گرفته، ولي خوني كه زالو از انسان مي مكد پاك نيست، چون جزء بدن او محسوب نمي شود.

مسأله 224 هرگاه خوني از پشه بيرون آيد و نداند خوني است كه تازه از او مكيده، يا از خود پشه است پاك؛ ولي اگر بداند هنوزخون جزء بدن پشه نشده نجس مي باشد.

8 اسلام آوردن

مسأله 225 در بحث نجاسات گفتيم احتياط واجب آن است كه از كافر اجتناب شود حال اگر كافر شهادتين بگويد يعني بگويد: «اَشْهَدُ اَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللّه وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ» مسلمان مي شود و بدن او پاك مي گردد، ولي اگر عين نجاست در بدن او باشد بايد آن را برطرف كرده و جاي آن را آب بكشد، ولي اگر قبل از اسلام آوردن عين نجاست برطرف شده باشد لازم نيست جاي آن را آب بكشد.

مسأله 226 لباسي كه بر تن كافر است وقتي اسلام آورد پاك نمي شود بنابراحتياط واجب.

مسأله 227 هرگاه كافر شهادتين نگويد، ولي قلباً به معني آن ايمان داشته باشد مسلمان است، امّا اگر بر زبان جاري كند و يقين باشد كه قلباً به آن ايمان ندارد احتياط واجب آن است كه از او اجتناب شود.

9 تَبَعيّت

مسأله 228 «تَبَعيّت» آن است كه چيزي به تبع چيز ديگري پاك شود كه شرح آن در مسائل آينده خواهد آمد.

مسأله 229 هرگاه شراب، سركه شود، ظرف آن هم تا جايي كه شراب يا انگور موقع جوش آمدن به آن رسيده پاك مي شود، پارچه و چيزي كه روي آن مي گذارند اگر معمولاً به آن رطوبت، نجس شود آن هم پاك مي گردد، امّا اگر موقع جوشش سر برود و پشت ظرف به آن آلوده شود بعد از سركه شدن پشت ظرف پاك نمي شود.

مسأله 230 فرزندان نابالغ كفّار بعد از ايمان آوردن پدران آنها پاك مي شوند.

مسأله 231 سنگي كه ميّت را روي آن غسل مي دهند و پارچه اي كه عورت ميّت را با آن مي پوشانند و

دست كسي كه او را غسل مي دهد، بعد از تمام شدن غسل پاك مي شود.

مسأله 232 هرگاه لباس و مانند آن را با آب قليل آب بكشند و به اندازه معمول فشار دهند تا آب از آن خارج شود،آبي كه درآن باقي مي ماند، پاك است.

مسأله 233 هرگاه ظرف نجس را با آب قليل آب كشند قطره هايي كه آخر كار در آن مي ماند، پاك است.

10 بر طرف شدن عين نجاست

مسأله 234 هرگاه بدن حيوان، نجس شود همين كه عين نجاست برطرف شود، بدن حيوان پاك مي گردد، مثلاً اگر منقار پرنده خون آلود باشد يا حيواني روي چيزهاي آلوده بنشيند، همين كه خون و آلودگي برطرف شد، بدن حيوان پاك است.

مسأله 235 باطن بدن انسان (مانند داخل دهان و بيني) اگر نجس شود همين كه نجاست از بين برود پاك مي شود، مثلاً اگر از لثه ها خون بيرون آيد و در آب دهان از بين برود يا خون را بيرون بريزد آب كشيدن داخل دهان لازم نيست، ولي اگر دندان مصنوعي در دهان باشد، احتياط واجب آن است كه آن را آب بكشد.

مسأله 236 هرگاه غذا در دهان يا لاي دندانها باقي مانده باشد و داخل دهان خون بيايد چنانچه انسان نداند خون به غذا سرايت كرده، آن غذا پاك است و اگر خون به آن برسد، نجس مي شود و خوردن آن غذا حرام است.

مسأله 237 جايي از لب و مانند آن كه انسان نداند جزء ظاهر بدن است يا باطن، اگر نجس شود بايد آن را آب بكشد.

مسأله 238 هرگاه گرد و غبار نجس روي بدن يا لباس و فرش و مانند آن

بنشيند هردو خشك باشد نجس نمي شود كافي است آن را تكان دهند، همچنين اگر رطوبت غيرمسري داشته باشد، امّا اگر يكي از آنها تر باشد نجس مي شود و اگر در نجاست گرد و غبار يا رطوبت محل شك داشته باشد، آن هم پاك است.

11 استبراء حيوان نجاستخوار

مسأله 239 هرگاه حيواني به خوردن مدفوع انسان عادت كند بول و مدفوع آن نجس است و گوشت آن نيز حرام است و اگر بخواهند پاك شود، بايد حيوان را غذاي پاك بدهند تا نام حيوان نجاستخوار از آن برداشته شود و بايد در شتر چهل روز، و در گاو سي روز، و در گوسفند ده روز، و در مرغابي پنج روز و در مرغ خانگي سه روز بگذرد و در حيوانات ديگر همين اندازه كه نام نجاستخوار از آن برداشته شود، كافي است.

مسأله 240 گاهي در مرغداريها پودر خون با غذاي آنها مخلوط مي كنند بطوري كه گوشت مرغ به واسطه آن مي رويد، گوشت و تخم آن مرغ حرام نيست و رطوبتهاي مرغ نجس نمي شود، ولي بهتر آن است كه از چنين مرغ و تخم آن پرهيز شود.

مسأله 241 هرگاه حيوان، ساير نجاستها را غير از مدفوع انسان بخورد باعث نجاست بول و مدفوع او نمي شود، گوشت او هم حرام نيست، مگر حيواني كه از شير خوك تغذيه كرده بوسيله آن رشد و نمو كرده باشد كه گوشتش حرام است.

12 غايب شدن مسلمان

مسأله 242 هرگاه بدن يا لباس مسلمان يا چيز ديگري كه در اختيار اوست نجس شود و او هم بفهمد كه نجس شده، سپس آن مسلمان غايب گردد، اگر انسان احتمال دهد كه آن را آب كشيده، پاك است، به شرط اين كه از چيزهايي باشد كه طهارت در آن شرط است، مانند لباسي كه با آن نماز مي خواند و يا غذا و ظروف غذا.

مسأله 243 هرگاه دو نفر عادل، يا يك نفر، از پاك شدن چيز نجسي خبر دهند

شهادت آنها قبول است، همچنين اگر «ذواليد» يعني كسي كه چيزي را در اختيار دارد بگويد پاك شده است، يا بدانيم مسلماني آن را آب كشيده، ولي نمي دانيم درست آب كشيده يا نه، پاك است.

مسأله 244 هرگاه انساني لباسش را به لباسشويي مسلمان دهد كه آن را بشويد و آب كشد قول او قبول است.

مسأله 245 كساني كه گرفتار حالت وسوسه مي شوند و زود يقين به نجس بودن چيزي پيدا مي كنند و يا به هنگام آب كشيدن چيز نجس به آساني يقين به پاكي پيدا نمي كنند، يقين آنها اعتبار ندارد و مي توانند همان طور كه ديگران يقين پيدا مي كنند قناعت كنند.

احكام ظرفها

مسأله 246 ظرفها و مشكهايي كه از پوست مردار، يا حيوان نجس العين مثل سگ و خوك درست شده، استعمال آنها براي خوردن يا آشاميدن يا آب وضو و غسل و مانند آن جايز نيست، امّا براي كارهايي كه طهارت در آن شرط نيست (مانند آبياري زراعت و آب دادن به حيوانات) مانعي ندارد، هرچند احتياط مستحبّ آن است كه به هيچ وجه از آنها استفاده نشود.

مسأله 247 خوردن و نوشيدن از ظرف «طلا» و «نقره» و استعمال آنها حرام است، بلكه استفاده از آنها براي زينت اتاق و يا هر منظور ديگر نيز جايز نيست (بنابراحتياط واجب).

مسأله 248 از ساختن ظروف طلا و نقره و مزدي كه در مقابل آن مي گيرند بنابر احتياط واجب بايد اجتناب كرد، همچنين از خريد و فروش آنها و پولي كه در مقابل آن گرفته مي شود نيز اشكال دارد.

مسأله 249 آنچه را ظرف نمي گويند مانند گيره استكان و بادگير

قليان و غلاف شمشير و امثال اينها، اگر از طلا يا نقره باشد اشكال ندارد، ولي بنابراحتياط واجب از عطردان و سرمه دان و مثل آنها بايد اجتناب كرد.

مسأله 250 ظرفي كه روي آن را «آب طلا» يا «آب نقره» داده اند اشكال ندارد.

مسأله 251 هرگاه فلزّ ديگري را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند چنانچه به آن ظرف طلا يا نقره نگويند، استعمال آن مانعي ندارد، ولي اگر فقط طلا و نقره را با هم مخلوط كنند حرام است.

مسأله 252 هرگاه غذايي را كه در ظرف طلا يا نقره است به منظور پرهيز از حرام در ظرف ديگري بريزند اين استعمال جايز است، ولي اگر به اين منظور نباشد حرام است، امّا به هر حال خوردن آن غذا از ظرف دوم كه طلا و نقره نيست، اشكال ندارد.

مسأله 253 استفاده از ظرف طلا يا نقره در حال ناچاري جايز است و براي وضو و غسل نيز در حال تقيّه مانعي ندارد.

مسأله 254 هرگاه شك كند ظرفي از طلا يا نقره است يا جنس ديگر، استفاده از آن اشكال ندارد، تفحّص و جستجو نيز لازم نيست.

مسأله 255 آنچه را طلاي سفيد مي گويند نيز در حكم طلاي سرخ و زرد است، بنابر احتياط واجب، اگر به آن «طلا» گفته شود.

وضو
طريقه وضو گرفتن

مسأله 256 وضو عبارت است از شستن صورت و دستها و مسح جلو سر و روي پاها، به شرحي كه در مسائل آينده خواهد آمد.

مسأله 257 صورت را از بالاي پيشاني يعني جايي كه موي سر مي رويد تا آخر چانه و از نظر پهنا به مقداري كه ميان انگشت وسط و

شست قرار مي گيرد، بايد شست و اگر مختصري از اين مقدار شسته نشود وضو باطل است، لذا براي اين كه يقين پيدا كند تمام اين مقدار شسته شده بايد كمي اطراف آن را هم بشويد.

مسأله 258 هرگاه انگشتانش بيش از حدّ معمول بزرگ يا كوچك باشد اعتباري به آن نيست، بلكه بايد ببيند افراد معمولي چه اندازه از صورت خود را مي شويند، او هم همان مقدار را بشويد، همچنين كسي كه رستنگاه موي او بسيار بالا يا بسيار پايين است مطابق افراد معمولي صورت خود را مي شويد.

مسأله 259 صورت و دستها را بايد آنچنان شست كه آب به پوست بدن برسد و اگر موانعي وجود دارد بايد برطرف كند، حتّي اگر احتمال مانع مي دهد بايد وارسي نمايد.

مسأله 260 كساني كه محاسن دارند، چنانچه پوست صورت از لاي موها پيدا باشد بايد آب را به پوست برسانند و اگر پيدا نباشد شستن روي مو كافي است و رسانيدن آب به زير آن لازم نيست.

مسأله 261 هرگاه شك كند كه موي صورت به اندازه اي است كه پوست از لاي آن پيدا است يا نه، بنابر احتياط واجب هر دو را بشويد.

مسأله 262 شستن داخل بيني و مقداري از لب و چشم كه در وقت بستن ديده نمي شود، واجب نيست.

مسأله 263 بعد از شستن صورت بايد دست راست را از آرنج تا سر انگشتها بشويد و بعد از آن دست چپ را به همين ترتيب.

مسأله 264 بايد صورت و دستها را از بالا به پايين شست و اگر از پايين به بالا بشويد، وضو باطل است.

مسأله 265 اگر دست را تر كند

و به صورت و دستها بكشد، چنانچه تري دست بقدري باشد كه به آن شستن گفته شود كافي است.

مسأله 266 براي آن كه يقين كند آرنج را كاملاً شسته، كمي بالاتر از آرنج را هم بشويد.

مسأله 267 معمولاً پيش از شستن صورت، دستها را تا مچ مي شويند، ولي اين براي وضو كافي نيست، بايد بعد از شستن صورت در موقعي كه دست راست و چپ را مي شويد تمام دست را بشويد و اگر فقط تا مچ را بشويد وضوي او باطل است.

مسأله 268 براي وضو، شستن صورت و دستها مرتبه اوّل واجب است و احتياط واجب، ترك مرتبه دوم است و امّا سوم و بيشتر حرام است. منظور از مرتبه اوّل آن است كه تمام عضو را بشويد خواه با يك مشت آب باشد يا چندين مشت، وقتي كه تمام شد يك مرتبه حساب مي شود.

مسأله 269 بعد از شستن دستها بايد جلو سر را با رطوبت آب وضو كه در دست باقي مانده مسح كند و بنابر احتياط واجب، لازم است با دست راست باشد و بهتر اين است كه از بالا به پايين دست بكشد، ولي عكس آن يعني از پايين به بالا نيز اشكال ندارد.

مسأله 270 جلو سر، كه بالاي پيشاني است جاي مسح است هرجاي اين قسمت را به هر اندازه مسح كند كافي است، ولي احتياط مستحبّ آن است كه از درازا به اندازه درازاي يك انگشت از پهنا به اندازه پهناي سه انگشت مسح نمايد.

مسأله 271 مسح سر را جايز است بر پوست سر يا بر موهايي كه بر آن روييده است بكشند، امّا كسي كه موي

سر او به اندازه اي بلند است كه اگر مثلاً شانه كند به صورتش مي ريزد، يا به جاهاي ديگر سر مي رسد، بايد بيخ موها را مسح كند و بهتر است كه قبل از وضو،فرق سر را باز كند تا پس از شستن دست چپ، بن موها يا پوست سر را به راحتّي مسح نمايد.

مسأله 272 بعد از مسح سر نوبت مسح پاها مي رسد كه بايد با همان رطوبتي كه در دست مانده روي پاها را از سر انگشتها تا برآمدگي پشت پا مسح كند و بنابر احتياط مستحبّ تا مفصل پا مسح نمايد.

مسأله 273 از نظر عرض، كافي است به اندازه يك انگشت مسح كند، ولي بهتر است كه به اندازه پهناي سه انگشت بسته باشد وبهتر از آن مسح كردن تمام پشت پا با تمام كف دست است و اگر همه دست را روي پا بگذارد وكمي بكشد كافي است.

مسأله 274 براي مسح سر و روي پاها بايد دست را روي آنها بكشد و اگر دست را ثابت نگه دارد و سر يا پا را زير آن حركت دهد وضو باطل است بنابر احتياط واجب، امّا اگر مختصري سر يا پا حركت كند اشكال ندارد.

مسأله 275 جاي مسح بايد خشك باشد، ولي اگر مختصري رطوبت داشته باشد بطوري كه آب دست هنگام مسح بر آن غلبه كند اشكال ندارد.

مسأله 276 اگر رطوبت كف دست خشك شود مي تواند از اعضاي ديگر وضو رطوبت بگيرد با آن مسح كند، ولي از آب خارج جايز نيست و اگر فقط به اندازه مسح سر رطوبت دارد سر را با همان رطوبت مسح كند براي

مسح پاها از اعضاي ديگر، رطوبت بگيرد.

مسأله 277 مسح بايد روي پوست پا باشد و مسح كردن روي جوراب و كفش فايده ندارد، مگر در حال تقيّه و اگر به واسطه سرماي شديد يا ترس از دزد و درنده و مانند آن نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد كافي است روي آنهامسح كند و اگر روي كفش نجس است، بايد چيز پاكي بر آن بيندازد و بر آن چيز مسح كند.

مسأله 278 اگر روي پا نجس باشد و نتواند آن را آب بكشد بنابر احتياط واجب بايد چيز پاكي روي آن بيندازد و بر آن مسح كند و بعد تيمّم نمايد.

وضوي ارتماسي

مسأله 279 انسان مي تواند صورت و دستها را به قصد وضو در آب فرو برد، يا بعد از فرو بردن در آب به قصد وضو از آب بيرون آورد و آن را «وضوي ارتماسي» مي گويند.

احكام وضوي ارتماسي

مسأله 280 در وضوي ارتماسي بايد صورت و دستها از بالا به پايين شسته شود، يعني اگر وقتي صورت و دستها را در آب فرو مي برد قصد وضو كند، بايد صورت را از طرف پيشاني و دستها را از طرف آرنج در آب فرو برد و اگر موقع بيرون آوردن از آب قصد وضو مي كند بايدصورت را از طرف پيشاني و دستها را از طرف آرنج بيرون آورد.

مسأله 281 در وضوي ارتماسي براي اين كه مسح سر و پاها با آب خارج نباشد، بايد هنگامي كه دست راست و چپ را وضوي ارتماسي مي دهد قصد كند كه بعد از خارج شدن از آب تا وقتي كه آب روي دستها جريان دارد جزء وضو است، در غير اين صورت مسح سر و پاها اشكال دارد.

مسأله 282 جايز است وضوي بعضي از اعضا را ارتماسي و بعضي را غير ارتماسي بگيرد و بهتر است وضوي دست چپ را هميشه غير ارتماسي بگيرد تا براي مسح سر و پاها مشكلي پيش نيايد.

دعاهاي وضو

مسأله 283 شايسته است كسي كه وضو مي گيرد، موقعي كه نگاهش به آب مي افتد بگويد: «بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي جَعَلَ الْماءَ طَهُوراً وَ لَمْ يَجْعَلْهُ نَجِسَاً» و موقعي كه پيش از وضو دست خود را مي شويد بگويد: «اللّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنَ التَّوّابِينَ وَاجْعَلْنِي مِنَ الْمُتَطَهِّرينَ» و در وقت مضمضه كردن، يعني آب در دهان گرداندن بگويد: «اَللّهُمَّ لَقِّنِيْ حُجَّتِي يَوْمَ اَلْقَاكَ وَ اَطْلِقْ لِسانِيْ بِذِكْرِكَ» و در وقت استنشاق، يعني آب در بيني كردن بگويد: «اَللّهُمَّ لا تُحَرِّمْ عَلَيَّ رِيحَ الْجَنَّةَ وَاجْعَلْنِي مِمَّنْ يَشُمُّ رِيحَها وَ رُوحَها

وَ طِيبَهَا» و موقع شستن صورت بگويد: «اَللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهِي يَوْمَ تَسْوَدُّ فِيهِ الْوُجوُهُ وَ لا تُسَوِّدْ وَجْهِي يَوْمَ تَبْيَضُّ فِيهِ الْوُجُوهُ» و در وقت شستن دست راست بخواند: «اَللّهُمَّ اَعْطِني كِتابِي بِيَمينِي وَ الْخُلْدَ فِي الْجِنانِ بِيَسارِي وَ حاسِبْني حِسابَاً يَسِيراً» و موقع شستن دست چپ بگويد: «اَللّهُمَّ لا تُعْطِنِي كِتابِي بِشِمالِي وَ لا مَنْ وَراء ظَهْرِي وَ لا تَجْعَلْهَا مَغْلُولَةً اِلَي عُنُقِي وَ اَعُوذُ بِكَ مِنْ مُقَطِّعَاتِ النّيْران» و موقعي كه سر را مسح مي كند بگويد: «اَللّهُمَّ غَشِّنِي بِرَحْمَتِكَ وَ بَرَكاتِكَ وَ عَفْوِكَ» و در وقت مسح پا بخواند: «اَللّهُمَّ ثَبِّتْنِي عَلَي الصِّراطِ يَوْمَ تَزِلُّ فِيهِ الاَْقْدامُ وَ اجْعَلْ سَعْيِي فِي مَا يُرضِيكَ عَنِّي يَا ذَا الْجَلالِ وَالاِْكْرامِ».

شرايط وضو واحكام أن

مسأله 284 شرايط وضو دوازده چيز است: شرط اوّل: پاك بودن آب وضو. شرط دوم: اين كه مطلق باشد، بنابراين وضو با آب نجس يا مضاف باطل است، اگرچه نداند يا فراموش كرده باشد و اگر نمازي با آن خوانده بايد اعاده كند.

مسأله 285 اگر غير از آب مضاف آب ديگري ندارد بايد تيمّم كند و اگر آب مضاف او آب گل آلود است چنانچه وقت دارد، بايد صبر كند تا آب صاف شود (بنابر احتياط واجب).

مسأله 286 شرط سوم: آن كه آب وضو و فضايي كه در آن وضو مي گيرد و جايي كه آب وضو در آن مي ريزد و ظرف آن بنابر احتياط واجب مباح باشد، بنابر اين وضو با آب غصبي يا آبي كه معلوم نيست صاحبش راضي باشد، اشكال دارد.

مسأله 287 اگر صاحب آب قبلاً اجازه داده و انسان نمي داند از اجازه اش برگشته يا نه، وضوي او

صحيح است.

مسأله 288 وضو گرفتن از آب مدارس علوم ديني كه نمي داند آب آن را براي همه مردم وقف كرده اند يا فقط براي طلاب همان مدرسه، اشكال دارد، مگر در صورتي كه معمولاً مردم متديّن از آب آنجا وضو بگيرند بطوري كه نشانه عمومي بودن وقف باشد.

مسأله 289 كسي كه نمي خواهد در مسجد يا حسينيه اي نماز بخواند اگر نمي داند آب آن وقف عموم است يا فقط براي كساني است كه در آنجا نماز مي خوانند، نمي تواند آنجا وضو بگيرد، همچنين وضو گرفتن از آب تيمچه ها و مسافرخانه ها براي كساني كه ساكن آنجا نيستند، مگر اين كه از عمل افراد متديّن بفهمد كه وقف آن، عام است.

مسأله 290 هرگاه كسي محصّل مدرسه اي نيست ولي ميهمان محصّلين است، وضو گرفتن او در آن مدرسه اشكال ندارد، به شرط اين كه پذيرفتن چنان ميهماني برخلاف شرايط وقف نباشد، همچنين در مورد كسي كه ميهمان مسافران مسافرخانه و يا ساكنان تيمچه ها است.

مسأله 291 وضو گرفتن از نهرهاي بزرگ و كوچك جايز است، هرچند انسان نداند صاحبان آنها راضي هستند، امّا اگر صاحب آنها از وضو گرفتن صريحاً نهي كند احتياط واجب ترك است و اگر مجراي نهر را بدون اجازه صاحبش تغيير داده اند،احتياط آن است كه از آن وضو نگيرند.

مسأله 292 هرگاه فراموش كند آب غصبي است و با آن وضو بگيرد وضويش صحيح است، مگر اين كه خودش آب را غصب كرده باشد كه در اين صورت اشكال دارد.

مسأله 293 اگر گمان مي كرد آب از خود اوست و بعد از وضو معلوم شد مال ديگري است،وضوي

او صحيح است و بايد قيمت آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 294 شرط چهارم آن است كه ظرف آب وضو بنابر احتياط واجب از طلا و نقره نباشد.

مسأله 295 هرگاه آب وضو در ظرف غصبي يا طلا و نقره است و غير از آن آب ديگري ندارد، بايد تيمّم كند و اگر وضو بگيرد اشكال دارد، خواه وضو را به صورت ارتماسي بگيرد و يا با دست آب را برداشته به صورت و دست بريزد، امّا مي تواند آبي را كه در ظرف طلا و نقره است در ظرف ديگري بريزد و از آن وضو بگيرد.

مسأله 296 هرگاه در حوضي كه مثلاً يك آجر يا يك سنگ آن غصبي است وضو بگيرد اگر وضوي او تصرّف در غصب محسوب شود اشكال دارد، همچنين اگر شير آب يا قسمتي از لوله كشي غصبي باشد.

مسأله 297 اگر در صحن يكي از امامان (عليهم السلام) يا امام زادگان كه سابقاً قبرستان بوده حوض يا نهري بسازند، چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را مخصوص قبرستان وقف كرده اند، وضو گرفتن از آن حوض يا نهر اشكال ندارد.

مسأله 298 شرط پنجم آن است كه اعضاي وضو موقع شستن يا مسح كردن پاك باشد، امّا اگر بعد از تمام شدن وضوي يك عضو، همان عضو نجس شود وضو صحيح است.

مسأله 299 اگر غير از اعضاي وضو جايي از بدن نجس باشد مانعي براي وضو ندارد، ولي در مخرج بول و غائط احتياط مستحب آن است كه اوّل آن را تطهير كرده، بعد وضو بگيرد.

مسأله 300 هرگاه يكي از اعضاي وضو قبلاً نجس بوده و بعد از وضو شك كند كه

آن را پيش از وضو آب كشيده يا نه، وضوي او صحيح است، ولي بايد براي نماز آن را آب بكشد و اگر چيزي با آن ملاقات كرده تطهير كند.

مسأله 301 هرگاه در صورت يا دستها بريدگي است كه خون آن بند نمي آيد و آب براي آن ضرر ندارد، بايد در آب كر يا جاري فرو برد، يا زير شير آب بگيرد و قدري فشار دهد كه خون بند بيايد و بعد به دستوري كه قبلاً گفته شد وضوي ارتماسي بگيرد، امّا اگر آب ضرر دارد بايد به دستور وضوي جبيره كه بعداً مي آيد، عمل كند.

مسأله 302 شرط ششم آن كه وقت كافي براي وضو و نماز داشته باشد، بنابراين اگر وقت بقدري تنگ است كه اگر وضو بگيرد تمام يا مقداري از واجبات نماز بعد از وقت خوانده مي شود بايد تيمّم كند.

مسأله 303 كسي كه در تنگي وقت نماز، بايد تيمّم كند، هرگاه براي نماز وضو بگيرد باطل است، امّا اگر به قصد كار ديگري مانند خواندن قرآن باشد صحيح است.

مسأله 304 شرط هفتم آن است كه وضو را به قصد قربت يعني براي خدا انجام دهد، بنابر اين اگر به قصد ريا و خودنمايي يا براي خنك شدن بدن و مانند آن بگيرد باطل است، ولي اگر تصميم قطعي دارد كه براي اطاعت فرمان خدا وضو بگيرد در ضمن مي داند خنك هم مي شود، ضرري ندارد.

مسأله 305 لازم نيست نيّت را به زبان بگويد يا از قلب خود بگذراند، همين اندازه كافي است كه اگر از او بپرسند چه مي كني؟ بداند وضو مي گيرد.

مسأله 306 هرگاه زن در

جايي وضو بگيرد كه نامحرم او را مي بيند وضوي او باطل نيست، هرچند گناه كرده است.

مسأله 307 شرط هشتم آن كه «ترتيب» را در وضو رعايت كند، يعني اوّل صورت، بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد و بعد از آن مسح سر و بعد مسح پاها را انجام دهد و بنابر احتياط پاي چپ را پيش از پاي راست مسح نكند.

مسأله 308 شرط نهم اين كه كارهاي وضو را چنان به جا آورد كه بگويند پشت سر هم انجام مي دهد و اگر چنين كند وضوي او صحيح است، هرچند بر اثر گرمي هوا و وزش باد اعضاي سابق خشك شده باشد، مثلاً موقعي كه مي خواهد دست راست را بشويد صورت او خشك شود، ولي اگر طوري انجام دهد كه پشت سر هم نباشد وضوي او باطل است، هرچند بر اثر سردي هوا اعضاي قبل، خشك نشده باشد.

مسأله 309 راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد، بنابراين اگر بعد از شستن صورت و دستها چند قدم راه برود و بعد مسح سر و پا را بكشد وضوي او صحيح است.

مسأله 310 شرط دهم «مباشرت» است، يعني خود انسان شستن صورت و دست و مسح سر و پاها را انجام دهد و اگر ديگري او را وضو دهد، يا در رساندن آب به صورت و دستها و مسح سر و پاها به او كمك نمايد وضو باطل است، ولي كمك در مقدّمات وضو اشكال ندارد.

مسأله 311 كسي كه شخصاً قادر به وضو گرفتن نيست بايد كسي را كمك بگيرد كه او را وضو دهد و چنانچه مزد هم بخواهد در صورت

توانايي بايد بدهد، ولي بايد خود او نيّت وضو كند و با دست خود مسح نمايد و اگر نمي تواند بايد ديگري دست او را بگيرد و به محل مسح بكشد و اگر اين هم ممكن نيست، بايد از دست او رطوبت بگيرد و با آن رطوبت سر و پاي او را مسح نمايد، ولي در اين صورت احتياط واجب اين است كه تيمّم هم بكند.

مسأله 312 انسان هر يك از كارهاي وضو را كه مي تواند به تنهايي انجام دهد، نبايد كمك بگيرد.

مسأله 313 شرط يازدهم آن است كه استعمال آب براي او مانعي نداشته باشد، بنابر اين اگر خوف ضرر دارد، يا مي ترسد اگر آب را به مصرف وضو برساند تشنه بماند، بايد تيمّم كند.

مسأله 314 هرگاه وضو بگيرد بعد بفهمد آب براي او ضرر داشته، وضوي او صحيح است.

مسأله 315 هرگاه آب به مقدار كم براي او ضرر ندارد بايد با همان مقدار وضو بگيرد، يا مثلاً اگر آب سرد ضرر دارد بايد آب را گرم كند.

مسأله 316 شرط دوازدهم آن است كه مانعي از رسيدن آب نباشد و هرگاه مي داند چيزي به اعضاي وضو چسبيده، ولي شك دارد كه آيا مانع رسيدن آب هست يا نه بايد آن را برطرف كند.

مسأله 317 اگر زير ناخن كمي چرك باشد وضو اشكال ندارد، ولي بهتر است آن را تميز كند، امّا اگر ناخن را بگيرد بايد آن چرك را كه مانع رسيدن آب به بدن است برطرف كند و نيز اگر ناخن بيش از حدّ معمول بلند باشد و چرك زير آن، مانع رسيدن آب وضو است، بايد آن را برطرف

سازد.

مسأله 318 هرگاه به واسطه سوختگي يا چيز ديگر تاولهايي بر اعضاي وضو پيدا شود شستن و مسح روي آن كافي است و چنانچه سوراخ شود رساندن آب به زير پوست لازم نيست، ولي چنانچه قسمتي از پوست كنده شده كه گاهي به بدن مي چسبد و گاهي بلند مي شود بايد آب را به زير آن برساند به شرط اين كه ضرر نداشته باشد.

مسأله 319 هرگاه انسان احتمال دهد مانعي در اعضاي وضو وجود دارد اگر احتمال آن عقلايي است بايد وارسي كند، مثل اين كه بعد از گِل كاري يا رنگ كاري شك كند مقداري گِل يا رنگ به دست او چسبيده است.

مسأله 320 رنگهايي كه مانع رسيدن آب به بدن نيست، براي وضو ضرري ندارد ولي اگر مانع باشد،يا شك كندكه مانع است يا نه، بايد آن را برطرف سازد.

مسأله 321 وجود انگشتر و دستبند و مانند آن اگر مانع رسيدن آب نباشد، براي وضو ضرري ندارد و مي تواند آن را جابه جا كند تا آب به زير آن برسد و شسته شود و اگر بعد از وضو، انگشتر يا مانع ديگري در دست ببيند و نداند موقع وضو بوده يا نه،وضوي او صحيح است، به شرط اين كه احتمال بدهد در حال وضو توجّه به اين امر داشته است.

مسأله 322 اگر بعد از فراغت وضو شك كند همه كارهاي وضو را انجام داده يا نه، يا شرايط در آن جمع بوده يا نه، اعتنا نكند، امّا اگر در حال وضو شك كند بايد به جا آورد.

احكام وضو

مسأله 323 هرگاه انسان وضو داشته و شك كند باطل شده يا نه، بنامي

گذارد كه وضوي او باقي است و بعكس اگر كسي وضو نداشته، شك دارد وضو گرفته يا نه، بنا مي گذارد كه وضو نگرفته است.

مسأله 324 كسي كه مي داند وضو گرفته و حدثي هم از او سر زده، مثلاً بول كرده، چنانچه نداند كداميك جلوتر بوده، بايد وضو بگيرد.

مسأله 325 كسي كه در كارهاي وضو يا شرايط آن مثل پاك بودن آب و وجود مانع بر اعضاي وضو، زياد شك مي كند، بايد اعتنا نكند و مطابق معمول مردم انجام دهد.

مسأله 326 هرگاه بعد از نماز شك كند وضو گرفته يا نه، نماز او صحيح است، ولي براي نمازهاي بعد بايد وضو بگيرد.

مسأله 327 هرگاه در بين نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، بنابر احتياط واجب نماز را تمام كند و بعد از آن وضو بگيرد و اعاده نمايد.

مسأله 328 هرگاه انسان مرضي دارد كه بول او قطره قطره خارج مي شود، يا نمي تواند از بيرون آمدن غائط خود داري كند، چنانچه مي داند كه از اوّل وقت نماز تا آخر آن به مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن مهلت پيدا مي كند بايد نماز را در همان وقت مهلت بخواند و بايد به واجبات نماز قناعت كند و اذان و اقامه و قنوت را اگر مهلت نمي دهد ترك كند.

مسأله 329 اگر به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمي كند ولي در بين نماز فقط چند مرتبه بول و غائط از او خارج مي شود بطوري كه اگر بخواهد بعد از هر كدام وضو بگيرد مشكل نيست، در اين صورت بايد بنابر احتياط واجب ظرف آبي پهلوي خود بگذارد

و هر وقت چيزي از او خارج شد وضو بگيرد و بقيّه نماز را بخواند، امّا اگر چنان پي در پي از او خارج مي شود كه اين كار براي او مشقّت بار است يك وضو كافي است.

مسأله 330 چنان كه گفته شد هرگاه بول يا غائط طوري پي در پي از او خارج شود كه وضو گرفتن بعد از هر دفعه براي او بسيار مشكل است، يك وضو كافي است، بلكه مي تواند دو نماز مانند ظهر و عصر را با همان يك وضو بخواند، اگر چه احتياط آن است كه براي هر نماز يك وضو بگيرد.

مسأله 331 هرگاه اين گونه افراد با اختيار خود بول يا غائط كنند بايد وضو بگيرند.

مسأله 332 هرگاه مرضي دارد كه نمي تواند از خارج شدن باد جلوگيري كند، بايد بهوظيفه كساني كه نمي توانند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كنند عمل نمايد.

مسأله 333 كسي كه بول يا غائط پي در پي از او خارج مي شود بايد بعد از هر وضو فوراً مشغول نماز شود و براي به جا آوردن نماز احتياط و سجده و تشهّد فراموش شده، وضو گرفتن ديگري لازم نيست، به شرط اين كه ميان نماز و اين كارها فاصله اي نيندازد.

مسأله 334 كسي كه بول يا غائط از او بي اختيار خارج مي شود بايد براي نماز به وسيله كيسه و مانند آن از آلودگي جاهاي ديگر بدن جلوگيري كند و احتياط آن است كه پيش از هر نماز مخرج را آب بكشد.

مسأله 335 كساني كه داراي چنين بيماري هستند، اگر به آساني قابل معالجه باشند واجب است معالجه كنند و

اگر نكنند براي آنها اشكال دارد.

مسأله 336 كساني كه به چنين بيماري مبتلا هستند پس از بهبودي لازم نيست نمازهايي را كه در وقت بيماري طبق دستورهاي بالا خوانده اند قضا نمايند، ولي اگر قبل از پايان وقت نماز بهبودي يابند بايد نمازي را كه وقتش باقي است اعاده كنند (بنابر احتياط واجب).

اموري كه بايد براي آنها وضو گرفت

مسأله 337 وضو براي شش چيز واجب است:

1 نماز واجب (غير از نماز ميّت)

2 سجده و تشهّد فراموش شده.

3 طواف واجب (بايد توجّه داشت طوافهايي كه جزء حج يا عمره است طواف واجب حساب مي شود هرچند اصل حج و عمره مستحب باشد).

4 هرگاه نذر يا عهد كرده، يا قسم خورده كه وضو بگيرد و با طهارت باشد.

5 هرگاه نذر كرده جايي از بدن خود را به خطّ قرآن برساند (در صورتي كه اين نذر شرعاً رجحان داشته باشد مثل اين كه مي خواهد از روي احترام خطّ قرآن را ببوسد).

6 براي آب كشيدن قرآني كه نجس شده يا بيرون آوردن آن از محل آلوده، هرگاه مجبور باشد دست يا جاي ديگر بدن خود را به خطّ قرآن برساند.

مسأله 338 تماسّ بدن با خطّ قرآن براي كسي كه وضو ندارد حرام است، ولي ترجمه قرآن به زبانهاي ديگر اين حكم را ندارد.

مسأله 339 هرگاه ديوانه يا بچّه اي بدون وضو دست به خطّ قرآن مي زند جلوگيري او واجب نيست، امّا اگر كاري كنند كه بي احترامي به قرآن باشد بايد از آنها جلوگيري كرد.

مسأله 340 كسي كه وضو ندارد حرام است اسم خداوند متعال را كه به هر زباني نوشته شده باشد مس نمايد (بنابر احتياط واجب) و مسّ اسم مبارك

پيامبر (صلي الله عليه وآله) و ائمّه هدي (عليهم السلام) و حضرت زهرا(عليها السلام) نيز اگر هتك حرمت و بي احترامي باشد حرام است.

مسأله 341 مستحبّ است انسان براي اين كه با طهارت باشد وضو بگيرد، خواه نزديك وقت نماز باشد يا نه و با آن وضو، مي تواند نماز بخواند.

مسأله 342 هرگاه يقين دارد وقت، داخل شده و قصد وضوي واجب كند، بعد بفهمد وقت، داخل نشده بود، وضوي او صحيح است.

مسأله 343 وضو گرفتن در چند جا مستحبّ است: براي خواندن قرآن، براي نماز ميّت و براي دعا و مانند آن و نيز مستحبّ است كسي كه وضو دارد براي خواندن نماز، تجديد وضو كند و هرگاه به قصد يكي از اين كارها وضو بگيرد تمام كارهايي را كه مشروط به وضو است مي تواند انجام دهد.

اموري كه وضو را باطل مي كند

مسأله 344 هشت چيز وضورا باطل مي كند:

1 خارج شدن بول. 2 غائط. 3 بادي كه از مخرج غائط خارج شود. 4 خوابي كه بر عقل غلبه كند و به واسطه آن چشم نبيند و گوش نشنود، ولي اگر چشم نبيند و گوش بشنود وضو باطل نمي شود. 5 كلّيّه اموري كه عقل را از بين مي برد مانند مستي، بيهوشي و ديوانگي (بنابر احتياط واجب). 6 استحاضه زنان كه شرح آن در جاي خود مي آيد. 7 كاري كه براي آن بايد غسل كرد، مانند جنابت. 8 مسّ ميّت انسان.

احكام وضوي جبيره

چيزي كه با آن زخم يا عضو شكسته را مي بندند و دوايي كه روي آن مي گذارند «جبيره» ناميده مي شود.

مسأله 345 هرگاه در يكي از جاهاي وضو زخم يا دمل يا شكستگي باشد چنانچه روي آن باز است و خون ندارد و آب هم براي آن مضر نيست، بايد مطابق معمول وضو بگيرد.

مسأله 346 هرگاه زخم يا دمل يا شكستگي در صورت و دستها است و روي آن باز است امّا آب ريختن روي آن ضرر دارد، كافي است اطراف آن را بشويد، ولي اگر كشيدن دست تر بر آن ضرر ندارد بايد دست تر بر خود آن نيز بكشد و اگر ضرر دارد مستحبّ است پارچه پاكي روي آن بگذارد و دست تر روي آن بكشد.

مسأله 347 هرگاه زخم يا دمل و شكستگي در محلّ مسح باشد چنانچه نتواند آن را مسح كند بايد پارچه پاكي روي آن بگذارد و روي پارچه را با رطوبت آب وضو مسح كند و بنابر احتياط واجب، تيمّم هم بنمايد و اگر گذاشتن پارچه ممكن

نباشد بايد وضوي بدون مسح بگيرد و بنابر احتياط واجب تيمّم هم بكند.

مسأله 348 هرگاه زخم يا دمل و شكستگي با پارچه يا گچ يا مانند آن بسته شده است، چنانچه باز كردن آن ضرر و مشقّت زيادي ندارد و آب هم براي آن مضر نيست، بايد آن را باز كند و وضو بگيرد، در غير اين صورت اطراف زخم يا شكستگي را بشويد و احتياط مستحب آن است كه روي جبيره را نيز مسح كند و اگر جبيره، نجس است يا نمي شود روي آن دستِ تر بكشد، پارچه پاكي را بر آن ببندد و دستِ تر روي آن بكشد.

مسأله 349 هرگاه جبيره تمام صورت يا تمام يكي از دستها را گرفته باشد، بايد بنابر احتياط هم وضوي جبيره اي بگيرد و هم تيمّم كند، همچنين اگر جبيره تمام اعضاي وضو را گرفته باشد.

مسأله 350 كسي كه در كف دست و انگشتهايش جبيره دارد و در موقع وضو دست تر روي آن كشيده، مي تواند مسح سر و پا را با همان رطوبت انجام دهد و اگر كافي نباشد، از جاهاي ديگر وضو رطوبت مي گيرد.

مسأله 351 هرگاه جبيره بيشتر از معمول، اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن ممكن نيست بايد به دستور جبيره عمل كند و بنابر احتياط مستحب، تيمّم هم بنمايد و اگر برداشتن جبيره اضافي ممكن است بايد آن را بردارد.

مسأله 352 هرگاه در جاي وضو، زخم و جراحت و شكستگي وجود ندارد، امّا به جهت ديگري آب براي آن ضرر دارد، بايد تيمّم كند، ولي اگر فقط براي مقداري از دست و صورت ضرر دارد، چنانچه اطراف آن را

بشويد كافي است و احتياط آن است كه تيمّم هم بكند.

مسأله 353 اگر در جاي وضو يا غسل چيزي چسبيده كه برداشتن آن ممكن نيست، يا بسيار مشقّت دارد بايد به دستور جبيره عمل كند، يعني اطراف آن را بشويد و روي آن را دست بكشد.

مسأله 354 غسل جبيره اي مثل وضوي جبيره اي است، ولي تا ممكن است بايد غسل را ترتيبي به جا آورد، بنابر احتياط واجب.

مسأله 355 كسي كه وظيفه او تيمّم است هرگاه در اعضاي تيمّم او زخم، يا دمل، يا شكستگي باشدبايد مطابق دستور وضوي جبيره اي تيمّم جبيره اي كند.

مسأله 356 كسي كه وظيفه او وضو يا غسل جبيره اي است، چنانچه مي داند تا آخر وقت عذر او برطرف نمي شود مي تواند در اوّل وقت نماز بخواند، امّا اگر اميد دارد كه تا آخر وقت عذر او برطرف شود احتياط واجب آن است كه صبر كند.

مسأله 357 اگر به خاطر درد چشم شستن صورت ضرر دارد بايد تيمّم كند و اگر مي تواند اطراف چشم و بقيّه صورت را بشويد، كافي است.

مسأله 358 نمازهايي را كه با وضو يا غسل جبيره اي مي خوانند اعاده ندارد، مگر اين كه قبل از پايان وقت نماز، عذر برطرف شود، در اينجا بنابر احتياط واجب، نماز را اعاده كنند.

غسل
غسلهاي واجب

مسأله 359 غسلهاي واجب هفت غسل است:

1 غسل جنابت 2 غسل استحاضه 3 غسل حيض 4 غسل نفاس 5 غسل مسّ ميّت 6 غسل ميّت 7 غسل مستحبّي كه بواسطه نذر و قسم و مانند آن واجب شده است.

1 جنابت

مسأله 360 انسان با دو چيز جُنُب مي شود: اوّل جماع (آميزش جنسي) دوم بيرون آمدن مني، چه در خواب باشد يا بيداري، كم باشد يا زياد، با شهوت باشد يا بي شهوت.

احكام جنابت

مسأله 361 اگر رطوبتي از انسان خارج شود و نداند مني است يا رطوبت ديگر، چنانچه همراه با «جستن» و «شهوت» بوده باشد آن رطوبت حكم مني دارد و اگر اين دو نشانه، يا يكي از آنها را نداشته باشد حكم مني ندارد، ولي در زن و مريض لازم نيست كه با جستن بيرون آيد، بلكه اگر رطوبت هنگامي بيرون آيد كه به اوج شهوت جنسي رسيده است، حكم مني دارد.

مسأله 362 غالباً بعد از بيرون آمدن مني بدن سست مي شود، ولي اين موضوع جزء شرايط قطعي و نشانه ها نيست.

مسأله 363 مستحبّ است بعد از بيرون آمدن مني بول كند تا ذرّات باقيمانده خارج شود و اگر نكند و بعد از غسل رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند مني است يا رطوبت ديگر، حكم مني دارد و بايد دوباره غسل كند.

مسأله 364 اگر انسان جماع كند و به اندازه ختنه گاه يا بيشتر داخل شود، مرد و زن هردو جُنُب مي شوند، خواه بالغ باشند يا نابالغ، مني بيرون آيد يانه. اين در صورتي است كه جماع در قُبُل باشد و اگر در دُبُر باشد بنابر احتياط واجب بايد جمع كند بين غسل و وضو.

مسأله 365 اگر شك كند كه به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

مسأله 366 هرگاه نعوذ باللّه با حيواني نزديكي كند و مني از او بيرون آيد، جُنُب مي

شود و غسل كافي است، امّا اگر مني بيرون نيايد احتياط واجب آن است كه براي نماز و مانند آن، هم غسل كند و هم وضو بگيرد، مگر اين كه قبل از اين كار وضو داشته باشد كه در اين صورت تنها غسل كافي است.

مسأله 367 هرگاه مني از جاي خود حركت كند امّا از ريختن آن به بيرون جلوگيري بعمل آورد، يا به علّت ديگر بيرون نيايد غسل واجب نيست، همچنين اگر شك كند كه بيرون آمده يا نه.

مسأله 368 كسي كه آب براي غسل كردن ندارد مي تواند با همسر خود نزديكي كند و تيمّم براي او كافي است، خواه بعد از داخل شدن وقت نماز باشد يا قبل از آن.

مسأله 369 هرگاه در لباس خود مني ببيند و يقين نمايد از خود اوست بايد غسل كند و نمازهايي را كه يقين دارد با جنابت خوانده قضا نمايد، ولي آنچه را شك دارد لازم نيست قضا نمايد.

كارهايي كه بر جُنُب حرام است

مسأله 370 پنج كار بر جُنُب حرام است:

1 مسّ خطّ قرآن يا اسم خدا و پيامبران و امامان بنابر احتياط واجب، همانطور كه در وضو گفته شد.

2 رفتن به مسجدالحرام و مسجد پيغمبر (صلي الله عليه وآله)، هرچند از يك در داخل و از در ديگر خارج شود.

3 توقّف كردن در مساجد ديگر، امّا اگر از يك در داخل و از در ديگر خارج شود، يا براي برداشتن چيزي برود مانعي ندارد و احتياط واجب آن است كه در حرم امامان هم توقّف نكند.

4 داخل شدن در مسجد براي گذاشتن چيزي در آن.

5 خواندن يكي از آيات سجده، ولي خواندن غير آيه سجده از سوره سجده

مانعي ندارد.

مسأله 371 سوره هايي كه سجده واجب در آن است چهار سوره است:

1 سوره الم سجده (سوره 32). 2 سوره حم سجده (سوره 41). 3 سوره والنّجم (سوره 53). 4 سوره اقرأ (سوره 96).

كارهايي كه بر جُنُب مكروه است

مسأله 372 شايسته است جُنُب چند چيز را ترك كند:

1 و 2 خوردن و آشاميدن، ولي اگر وضو بگيرد مكروه نيست. 3 خواندن بيشتر از هفت آيه از قرآن، حتّي از سوره هايي كه سجده واجب ندارد. 4 تماسّ بدن با جلد وحاشيه و فاصله سطور قرآن مجيد و همراه داشتن آن. 5 خوابيدن بدون وضو. 6 رنگ كردن موها به حنا و مانند آن. 7 ماليدن روغن و انواع كِرِم ها به بدن. 8 جماع كردن بعد از محتلم شدن.

احكام غسل جنابت

مسأله 373 غسل جنابت را هرگاه براي رفع جنابت و پاك شدن انجام دهد مستحبّ است، امّا براي خواندن نماز واجب مانند آن واجب مي شود. براي نماز ميّت سجده شكر سجده هاي واجب قرآن (هنگامي كه آيه سجده را از ديگري بشنود) غسل جنابت واجب نيست، بلكه در همان حال نيز انجام اين كارها جايز است، هرچند بهتر است كه براي نماز ميّت و سجده شكر و امثال آن غسل كند.

مسأله 374 هنگام غسل كردن لازم نيست نيّت واجب يا مستحب كند، همين اندازه كه به قصد قربت و اطاعت فرمان خدا انجام دهد كافي است.

مسأله 375 هرگاه يقين كند وقت نماز داخل شده و نيّت غسل واجب كند بعد معلوم شود كه پيش از وقت بوده، غسل او صحيح است، همچنين اگر به نيّت نماز واجب غسل كند، بعد معلوم شود وقت گذشته بوده است،غسل او صحيح مي باشد.

اقسام و احكام غسل

مسأله 376 غسل را خواه واجب باشد يا مستحب، به دو صورت مي توان انجام داد: ترتيبي و ارتماسي.

مسأله 377 غسل ترتيبي به اين صورت است كه بعد از نيّت، اوّل سر و گردن را مي شويد و بعد طرف راست و بعد طرف چپ را (بنابر احتياط واجب) و اگر عمداً يا از روي فراموشي يا ندانستن مسأله به اين ترتيب عمل نكند غسل را اعاده مي كند.

مسأله 378 بايد نصف ناف و نصف عورت را با طرف راست بدن و نصف ديگر را با طرف چپ بشويد، ولي بهتر است تمام آن را با هر دو طرف غسل دهد.

مسأله 379 براي اين كه يقين كند هر سه قسمت بدن يعني سر و

گردن و طرف راست و طرف چپ را كاملاً غسل داده، كمي از قسمتهاي ديگر را با آن قسمت مي شويد و احتياط مستحبّ آن است كه طرف راست گردن را با طرف راست بدن و طرف چپ گردن را با طرف چپ بدن بشويد.

مسأله 380 اگر بعد از غسل بفهمد مقداري از بدن را نشسته، چنانچه از طرف چپ باشد شستن همان مقدار كافي است و اگر از طرف راست باشد، احتياط آن است كه بعد از شستن آن دوباره طرف چپ را بشويد و اگر از سر و گردن باشد، بايد بعد از شستن آن دوباره طرف راست و چپ را بشويد.

مسأله 381 اگر بعد از تمام شدن غسل، شك كند كه اعضا را درست شسته يا نه، اعتنا نكند.

مسأله 382 غسل ارتماسي آن است كه بعد از نيّت، تمام بدن را يك دفعه يا به تدريج در آب فرو مي برد،خواه در مثل حوض استخر باشد و يا زير آبشاري كه آب آن يك مرتبه تمام بدن را فرامي گيرد، امّا غسل ارتماسي زير دوش معمولي ممكن نيست.

مسأله 383هرگاه مقداري از بدن بيرون آب باشد و نيّت غسل ارتماسي كند و در آب فرو رود كافي است، امّا اگر تمام بدن زير آب باشد و آن را تكان دهد مشكل است.

مسأله 384اگر بعد از غسل ارتماسي بفهمد مقداري از بدن شسته نشده، بايد دوباره غسل كند.

مسأله 385 در غسل ارتماسي بايد پاها را نيز از زمين بلند كند تا آب به زير آن برسد.

مسأله 386 اگر براي غسل ترتيبي وقت ندارد و مي تواند ارتماسي انجام دهد، واجب است ارتماسي انجام دهد.

مسأله

387 احتياط واجب آن است كه كسي كه روزه واجب گرفته، يا براي حج يا عمره احرام بسته، غسل ارتماسي نكند و سر خود را زير آب فرو نبرد، ولي اگر از روي فراموشي غسل ارتماسي كند، صحيح است و ضرر به روزه و احرام او نمي زند.

مسأله 388 در غسل ترتيبي مي تواند سه بار در آب فرو رود، يك بار به نيّت سر و گردن، ديگري به نيّت طرف راست و ديگري را به نيّت طرف چپ.

مسأله 389 در غسل ارتماسي بايد تمام بدن پاك باشد(بنابر احتياط واجب) ولي در غسل ترتيبي پاك بودن تمام بدن لازم نيست، همين اندازه كه هر عضو پيش از غسل دادن پاك باشد، كافي است.

مسأله 390 سابقاً گفتيم عرق جُنُب از حرام نجس نيست و چنين كسي مي تواند با آب گرم غسل كند، ولي بهتر است با آب ملايم غسل كند كه عرق ننمايد.

مسأله 391 هرگاه مختصري از بدن شسته نشود، غسل باطل است، امّا شستن باطن، مانند داخل گوش و بيني و داخل چشم لازم نيست.

مسأله 392 هنگام غسل بايد هر چيز كه مانع رسيدن آب به بدن است برطرف كند و اگر احتمال عقلايي مي دهد مانعي باشد، بايد وارسي كند تا مطمئن شود مانعي نيست.

مسأله 393موهاي كوتاه را كه جزء بدن حساب مي شود بايد بشويد، بنابر احتياط واجب شستن موهاي بلند و زير آنها هر دو لازم است.

مسأله 394شرايطي كه براي وضو گفته شد مانند پاك بودن آب و غير آن در غسل هم شرط است، ولي در غسل لازم نيست كه از بالا به پايين بشويد و فاصله افتادن ميان شستن

اعضا در غسل ترتيبي نيز اشكالي ندارد، مگر در مورد كسي كه نمي تواند بول و غائط خود را حفظ كند كه بايد پشت سر هم به جاآورد و فوراً نماز بخواند، همچنين در زن مستحاضه.

مسأله 395 كسي كه قصد دارد پول حمّامي را ندهد، يا بدون علم به رضايت او مي خواهد نسيه بگذارد بنابر احتياط، غسل او باطل است، همچنين اگر قصد دارد پول حرام يا پولي كه خمس آن را نداده به حمّامي بدهد.

مسأله 396 كسي كه زيادتر از معمول در حمّام آب مي ريزد، غسل او اشكال دارد، مگر اين كه تصميم داشته باشد حمّامي را با پول اضافي راضي كند.

مسأله 397 هرگاه شك كند غسل كرده يا نه،بايد غسل كند ولي اگر بعد از غسل شك كند غسل او صحيح بوده يا نه، اعتنا به شك نكند.

مسأله 398 اگر در اثناء غسل، حَدَث اصغر از او سر زند (مثلاً بول كند) بنابر احتياط واجب، بايد غسل را از سر گيرد و براي نماز و مانند آن، وضو نيز بگيرد.

مسأله 399 هرگاه كسي جُنُب شده و نمازهايي خوانده است، بعداً شك كند غسل كرده يا نه، آن نمازها صحيح است، ولي براي نمازهاي بعد بايد غسل كند.

مسأله 400 چند غسل واجب، يا واجب و مستحب را مي توان با يك نيّت انجام داد، يعني يك غسل كند به نيّت جنابت و حيض و مسّ ميّت و غسل جمعه و مانند آن و از همه كفايت مي كند.

مسأله 401 با هر غسلي مي توان نماز خواند و وضو واجب نيست، خواه جنابت باشد يا غير آن، واجب باشد يا مستحب، ولي احتياط

مستحب آن است كه در غير غسل جنابت وضو بگيرد.

2 استحاضه

مسأله 402 يكي از خونهايي كه از زن خارج مي شود خون «استحاضه» است و دراين موقع زن را «مستحاضه» مي گويند، بطور كلّي تمام خونهايي كه غير از حيض و نفاس و زخم و دمل است و از رحم زن خارج مي شود خون استحاضه است.

مسأله 403 خون استحاضه غالباً كم رنگ و سرد و رقيق است و بدون فشار و سوزش بيرون مي آيد، ولي ممكن است گاهي تيره رنگ يا سرخ و گرم و غليظ باشد و با فشار و سوزش خارج شود.

مسأله 404 استحاضه فقط دو قسم است: «قليله» و «كثيره»: استحاضه قليله آن است كه هرگاه زن پنبه اي را داخل كند، خون، آن را آلوده نمايد ولي از طرف ديگر خارج نشود، خواه خون در پنبه فرو رود يا نه، و استحاضه كثيره آن است كه خون، در پنبه فرو رود و از آن بگذرد و جاري شود.

احكام زن مستحاضه

مسأله 405 در استحاضه قليله بايد زن براي هر نماز يك وضو بگيرد (بنابراحتياط واجب) و واجب است از سرايت خون به ساير اعضا جلوگيري كند، امّا عوض كردن پنبه و دستمال واجب نيست، هر چند احتياط است. و در استحاضه كثيره واجب است سه غسل انجام دهد: يك غسل براي نماز صبح و ديگر براي نماز ظهر و عصر و سوم براي مغرب و عشا و بايد ميان اين نمازها جمع كند و احتياط مستحب آن است كه علاوه بر اين، براي هر نماز يك وضو بگيرد، قبل از غسل يا بعد از آن.

مسأله 406 هرگاه قبل از داخل شدن وقت نماز وضو يا غسل را انجام داده باشد بايد

در موقع نماز بنابر احتياط واجب، آن را اعاده كند.

مسأله 407 هرگاه استحاضه قليله بعد از نماز صبح كثيره شود، بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر بعد از نماز ظهر و عصر كثيره شود، بايد براي نماز مغرب و عشا غسل كند.

مسأله 408 در تمام مواردي كه غسل بر او واجب مي شود اگر غسل كردن مكرّر براي او ضرر دارد، يا مايه مشقّت زياد است مي تواند به جاي آن تيمّم كند.

مسأله 409 در استحاضه «كثيره» يا «قليله» اگر قبل از اذان صبح براي نماز شب غسل كند يا وضو به جا آورد و نماز شب را بخواند احتياط واجب آن است كه بعد از داخل شدن صبح، دو مرتبه غسل و وضو را انجام دهد.

مسأله 410 هرگاه زن مستحاضه قليله، نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشا را از هم جدا بخواند، بايد براي هر كدام يك وضو بگيرد و همچنين براي نمازهاي مستحب، ولي براي مجموع نماز شب، يك وضو يا غسل كافي است و براي خواندن نماز احتياط و سجده فراموش شده و تشهّد فراموش شده و سجده سهو كه بلافاصله بعد از نماز به جا مي آورد، غسل و وضو لازم نيست.

مسأله 411 زن مستحاضه بعد از آن كه خونش قطع شد، فقط براي اولين نماز بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد.

مسأله 412 هرگاه نداند استحاضه او قليله است يا كثيره، بنابر احتياط واجب بايد قبل از نماز، خود را وارسي كند و اگر نمي تواند خود را وارسي كند، احتياط آن است كه هم وظيفه استحاضه كثيره را انجام دهد و هم قليله، امّا

اگر حالت سابق او معلوم است كثيره يا قليله بوده مي تواند به وظيفه همان ادامه دهد.

مسأله 413 هرگاه زن مستحاضه بعد از نماز، خود را وارسي كند و خون نبيند، با وضويي كه دارد مي تواند نماز ديگر را بخواند، هرچند بعد از مدّتي دوباره خون بيايد.

مسأله 414 هرگاه زن مستحاضه بداند پيش از گذشتن وقت نماز بكلّي پاك مي شود و يا به اندازه خواندن نماز، خون قطع مي گردد، بنابر احتياط واجب بايد صبر كند و هنگامي كه پاك شد غسل كند، يا وضو بگيرد و نماز را بخواند.

مسأله 415 مستحاضه بايد بعد از غسل يا وضو فوراً مشغول نماز شود، ولي گفتن اذان و اقامه و خواندن دعاهاي قبل از نماز بلكه انتظار جماعت به اندازه معمول اشكال ندارد و در نماز نيز، مي تواند مستحبّات، مثل قنوت و مانند آن را انجام دهد.

مسأله 416 هرگاه خون به بيرون جريان دارد چنانچه براي او ضرر نداشته باشد بايد پيش از غسل و بعد از آن بوسيله پنبه و مانند آن از بيرون آمدن خون جلوگيري كند، ولي اگر اين كار مشقّت زياد دارد، لازم نيست.

مسأله 417 هرگاه در موقع غسل خون قطع نشود، ضرري براي غسل ندارد، خواه ترتيبي باشد يا ارتماسي.

مسأله 418 زن مستحاضه بايد روزه ماه رمضان را بگيرد و در صورتي روزه او صحيح است كه غسل نماز مغرب و عشاي شبي كه مي خواهد فرداي آن را روزه بگيرد به جا آورد و همچنين غسلهاي روزي را كه روزه است (بنابر احتياط واجب).

مسأله 419 هرگاه زن روزه دار بعد از نماز ظهر و عصر مستحاضه شود براي

روزه آن روز غسلي ندارد.

مسأله 420 اگر در بين نماز، استحاضه قليله زن، كثيره شود بايد نماز را رها كند و غسل نمايد و از نو بخواند و در صورتي كه براي غسل وقت ندارد تيمّم كند، ولي اگر براي تيمّم هم وقت ندارد بايد همان نماز را تمام كرده و بنابر احتياط واجب قضا نمايد.

مسأله 421 هرگاه استحاضه كثيره زن، قليله شود، بايد براي نماز اوّل غسل كند و براي نمازهاي بعد وضو بگيرد.

مسأله 422 مستحاضه كثيره، هرگاه غسلهاي روزانه خود را انجام دهد براي اعمال ديگر مانند طواف و نماز قضا و نماز آيات و نماز شب، غسل ديگري بر او واجب نيست تنها بايد وضو بگيرد.

مسأله 423 زن مستحاضه مي تواند نماز قضا بخواند، ولي براي هر نماز بنابر احتياط واجب بايد يك وضو بگيرد، ولي براي خواندن نوافل روزانه، همان وضوي نماز واجب كافي است و همچنين براي تمام نماز شب يك وضو كفايت مي كند، به شرط اين كه پشت سر هم به جا آورد.

مسأله 424 هر خوني كه از زن خارج شود و شرايط حيض و نفاس را نداشته باشد و مربوط به بكارت يا زخم يا جراحتّي در رحم نبوده باشد، خون استحاضه است.

مسأله 425 هرگاه شك كند كه خون، از زخم است يا نه و ظاهر حال او سلامت است، خون استحاضه حساب مي شود، امّا اگر وضع حال او مشكوك باشد كه خون از زخم است يا غير آن، احكام استحاضه ندارد.

3 عادت ماهانه

مسأله 426 «حيض» كه گاهي از آن تعبير به «عادت ماهانه» مي كنند خوني است كه غالباً در هر ماه چند روزي از رحم

خارج مي شود و به هنگام انعقاد نطفه، غذاي فرزند است. زن را در موقع ديدن خون حيض «حائض» مي گويند و در شرع مقدّس اسلام احكامي دارد كه در مسائل آينده خواهد آمد.

احكام زن حائض

مسأله 427 خون حيض نشانه هايي دارد: در بيشتر اوقات غليظ و گرم و رنگ آن تيره يا سرخ است و با فشار و كمي سوزش خارج مي شود.

مسأله 428 زنان سيّده و غير سيّده هر دو بعد از تمام شدن پنجاه سال يائسه مي شوند، يعني اگر خوني ببينند خون حيض نيست، مگر زناني كه از قبيله «قريش» محسوب مي شوند كه آنها بعد از تمام شدن شصت سال يائسه مي شوند.

مسأله 429 خوني را كه دختر پيش از تمام شدن نه سال و زن بعد از يائسه شدن مي بيند حكم حيض ندارد و اگر مربوط به زخم و جراحتّي نباشد. استحاضه است كه احكام آن قبلاً گفته شد.

مسأله 430 زنان باردار يا زناني كه بچّه شير مي دهند ممكن است حائض شوند.

مسأله 431 دختري كه نمي داند نه سالش تمام شده يا نه، اگر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض را نداشته باشد، حيض نيست و اگر نشانه ها را داشته باشد و اطمينان حاصل كند كه حيض است، دليل بر اين است كه نه سالش تمام و بالغ شده است، ولي زني كه شك دارد يائسه شده يا نه، هر گاه خوني ببيند و نداند حيض است يا نه، بايد بنا بگذارد كه حيض است و هنوز يائسه نشده است.

مسأله 432 مدّت حيض كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نمي شود، حتّي اگر مختصري

كمتر باشد حيض نيست.

مسأله 433 سه روز اوّل حيض بايد پشت سر هم باشد، بنابراين اگر مثلاً دو روز خون ببيند و يك روز پاك شود و دوباره ببيند، حيض نيست و اين كه مي گوييم بايد پشت سر هم باشد، معنايش اين نيست كه در تمام سه روز خون بيرون آيد، بلكه اگر در فضاي داخل فرج خون باشد كافي است.

مسأله 434 لازم نيست شب اوّل و شب چهارم را خون ببيند، ولي بايد در شب دوم و سوم قطع نشود و ادامه داشته باشد.

مسأله 435 هرگاه سه روز پشت سر هم خون ببيند و پاك شود چنانچه دوباره خون ببيند و ايّامي كه خون ديده روي هم رفته از ده روز بيشتر نشود، تمام روزهايي را كه خون ديده حائض است، ولي روزهايي كه در وسط پاك بوده، حكم زنان پاك را دارد.

مسأله 436 اگر كمتر از سه روز خون ببيند و پاك شود، بعداً سه روز يا بيشتر خون ببيند با نشانه هايي كه گفته شد فقط خون دوم حيض است.

مسأله 437 زني كه مبتلا به خونريزي است اگر به طبيب مراجعه كند و او تشخيص دهد خون حيض يا خون زخم و مانند آن است، چنانچه به گفته طبيب اطمينان حاصل كند مي تواند بر طبق احكام آن عمل نمايد.

مسأله 438 كارهايي كه بر حائض حرام است به شرح زير است:

1 تمام عبادتهايي كه با وضو يا غسل يا تيمّم انجام مي شود، مانند نماز و روزه و طواف خانه خدا، ولي به جا آوردن عباداتي كه طهارت در آن شرط نيست مانند نماز ميّت مانعي ندارد.

2 تمام كارهايي كه بر

جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد.

3 نزديكي كردن، كه هم براي مرد حرام است و هم براي زن.

4 طلاق در اين حالت نيز باطل و بي اثر است.

مسأله 439 هرگاه مرددر حال حيض با همسر خود نزديكي كند مستحبّ است كفّاره دهد و كفّاره آن، در ثلث اوّل روزهاي حيض، يك مثقال طلاي سكّه دار، يا قيمت آن است (مثقال شرعي 18 نخود مي باشد) و اگر در ثلث دوم باشد نيم مثقال و اگر در ثلث سوم باشد يك چهارم مثقال است، بنابر اين اگر ايّام عادت شش روز است دو روز اوّل يك مثقال، دو روز وسط نيم مثقال و دو روز آخر يك چهارم مثقال كفّاره دارد.

مسأله 440 هرگاه بخواهد قيمت طلا را بپردازد بايد به قيمت روزي كه مي پردازد حساب كند.

مسأله 441 بازي كردن با همسر در حال حيض، حرام نيست و كفّاره هم ندارد.

مسأله 442 هرگاه نزديكي را تكرار كند مستحبّ است كفّاره را نيز تكرار كند.

مسأله 443 اگر مرد در حال نزديكي بفهمد زن حائض شده، بايد فوراً از او جدا شود و اگر جدانشود، گناه كرده و بنابر احتياط مستحب بايد كفّاره نيز بپردازد.

مسأله 444 اگر مرد با زن حائض زنا كند، يا با زن حائض بيگانه اي به گمان اين كه همسر خود اوست نزديكي نمايد، احتياط آن است كه كفّاره دهد.

مسأله 445 كسي كه نمي تواند كفّاره بدهد بهتر آن است كه صدقه اي بدهد و اگر نمي تواند، بايد از گناه خود استغفار كند.

مسأله 446 هرگاه زن بگويد حائض هستم يا از حيض پاك شده ام، حرف او قبول است، مگر

اين كه مورد سوءظن باشد.

مسأله 447 هرگاه زن در وسط نماز حائض شود نماز او باطل است و نبايد ادامه دهد، ولي اگر شك كند كه حائض شده يا نه، نماز او صحيح است.

مسأله 448 هنگامي كه زن از حيض پاك شود بايد براي انجام عبادات خود غسل كند و اگر دسترسي به آب ندارد تيمّم نمايد، دستور غسل حيض مثل غسل جنابت است و از وضو نيز كفايت مي كند، ولي احتياط مستحب آن است كه وضو هم بگيرد (خواه پيش از غسل باشد يا بعد از غسل).

مسأله 449 هنگامي كه زن از خون حيض پاك شود، طلاق او صحيح است و همسرش نيز مي تواند با او نزديكي كند، هر چند هنوز غسل نكرده باشد ولي احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل از نزديكي خود داري كند، ولي كارهاي ديگري كه در وقت حيض بر او حرام بوده، مانند توقّف در مسجد و مسّ خطّ قرآن، تا غسل نكند بر او حلال نمي شود، بنابر احتياط واجب.

مسأله 450 نمازهاي روزانه كه زن در حال حيض نخوانده قضا ندارد، ولي روزه واجب را بايد قضا كند.

مسأله 451 هرگاه وقت نماز داخل شود و بداند يا گمان داشته باشد كه اگر نماز را تأخير بيندازد حائض مي شود، بايد فوراً نماز را بخواند.

مسأله 452 هرگاه زن در اوّل وقت به اندازه انجام واجبات يك نماز پاك باشد و نماز نخواند و حائض شود، آن نماز را بايد بعداً قضا كند و در اندازه «وقت براي انجام واجبات» بايد ملاحظه حال خود را نمايد، مثلاً براي مسافر به اندازه دو ركعت و براي حاضر،

به اندازه چهار ركعت و كسي كه وضو ندارد، وقت وضو را نيز بايد در نظر بگيرد و همچنين تطهير لباس و بدن و اگر فقط به اندازه خود نماز وقت داشته باشد احتياط، قضا كردن نماز است.

مسأله 453 هرگاه در آخر وقت نماز پاك شود بايد غسل كند و نماز را بخواند، حتّي اگر به اندازه يك ركعت نماز وقت داشته باشد احتياط واجب خواندن نماز است و در صورت نخواندن، قضاي آن را به جاآورد.

مسأله 454 هرگاه در آخر وقت پاك شود، امّا وقت براي غسل ندارد فقط مي تواند تيمّم كند و يك ركعت نماز را در وقت و بقيّه را در خارج وقت به جا آورد نماز بر او واجب نيست، ولي اگر گذشته از تنگي وقت تكليفش تيمّم است، مثل اين كه آب براي او ضرر دارد بايد تيمّم كند و نماز را به جا آورد.

مسأله 455 هرگاه زن پاك شود و شك كند كه به مقدار كافي وقت براي نماز باقي مانده يا نه، بايد نمازش را بخواند.

مسأله 456 مستحبّ است زن حائض در وقت نماز خود را از خون پاك كند و دستمال و پنبه را عوض نمايد و وضو بگيرد، يا اگر نمي تواند تيمّم كند و در جاي نماز خود رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر خدا و دعا و صلوات شود، امّا خواندن قرآن و همراه داشتن آن و مسّ حواشي و فاصله ميان خطوط آن و نيز خضاب كردن به حنا براي حائض شايسته نيست.

اقسام زنان حائض

مسأله 457 زنان حائض بر شش گونه اند:

1 صاحب عادت وقتيّه و عدديّه: يعني زني كه دو ماه

پشت سر هم در وقت معيّن خون حيض ببيند و شماره روزهاي او در هر دو ماه يك اندازه باشد، مثل اين كه دو ماه پشت سر هم از اوّل ماه تا هفتم، خون ببيند.

2 صاحب عادت وقتيّه: و آن زني است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معيّن خون حيض ببيند، ولي شماره روزهاي او به يك اندازه نباشد، مثلاً يك ماه، پنج روز و يك ماه، هفت روز ببيند.

3 صاحب عادت عدديّه: و آن زني است كه شماره روزهاي عادت او در دو ماه پشت سر هم يك اندازه است (مثلاً هفت روز)، ولي وقت ديدن آن مختلف است، مثلاً يك بار از اوّل ماه و بار ديگر از دهم ماه شروع مي شود.

4 مضطربه: و آن زني است كه چندماه حائض شده ولي عادت معيّن پيدا نكرده و يا اگر سابقاً عادت داشته، به هم خورده و عادت تازه اي جانشين آن نشده است.

5 مبتدئه: و آن زني است كه براي اوّلين بار حائض مي شود.

6 ناسيه: و آن زني است كه عادت خود را فراموش كرده است. هر كدام از اينها احكامي دارند كه در مسائل آينده گفته مي شود.

1 صاحب عادت وقتيّه و عدديّه

مسأله 458 زناني كه عادت وقتيّه و عدديّه دارند همين كه در ايّام عادت خون ببينند حائض مي شوند و تا پايان ايّام عادت، احكام حائض را دارند، خواه نشانه هاي خون حيض در آن بوده باشد، يا نه.

مسأله 459 هرگاه زني در تمام ماه پاك نمي شود، ولي در دوماه پشت سر هم چند روز معيّن (مثلاً از اوّل تا هفتم ماه) خوني را

كه مي بيند، نشانه هاي حيض را دارد، امّا بقيّه چنين نيست، او نيز بايد همان ايّام را عادت قرار دهد.

مسأله 460 زناني كه «عادت وقتيّه و عدديّه» دارند، اگر يكي دو سه روز جلوتر از زمان عادت يا بعد از آن خون ببينند بطوري كه بگويند عادت را جلو يا عقب انداخته، بايد به احكام زن حائض عمل كنند، خواه آن خون نشانه هاي حيض را داشته باشد يا نه.

مسأله 461 زني كه «عادت وقتيّه و عدديّه» دارد، اگر چند روز پيش از عادت و چند روز بعد از عادت خون ببيند (بطوري كه در ميان زنها معمول است كه گاهي عادت را جلو يا عقب مي اندازند) و روي هم رفته از ده روز بيشتر نشود همه حيض است و اگر ده روز بيشتر شود، فقط خوني را كه در روزهاي عادت ديده حيض است و قبل و بعد از آن استحاضه مي باشد، همين طور اگر چند روز قبل از ايّام عادت به اضافه تمام عادت را خون ببيند، يا فقط چند روز بعد از عادت به اضافه تمام ايّام عادت را خون ببيند كه اگر از ده روز تجاوز نكند، همه اش حيض است و اگر تجاوز كند فقط ايّام عادت حيض محسوب مي شود.

مسأله 462 زني كه عادت دارد هرگاه سه روز يا بيشتر خون ببيند و پاك شود و دوباره خون ببيند و فاصله بين دو خون، كمتر از ده روز باشد و تمام روزهايي را كه خون ديده، بيش از ده روز نباشد، همه آن حيض است (امّا ايّامي كه در وسط پاك بوده، پاك محسوب مي شود)

و اگر زيادتر از ده روز باشد آن خوني كه در عادت بوده حيض و ديگري كه نبوده، استحاضه است و اگر هيچ كدام در عادت نبوده آن خوني كه داراي صفات حيض است حيض و ديگري استحاضه است و اگر هر دو صفات حيض دارد، تا ده روز حيض محسوب مي شود بعد از آن استحاضه است.

مسأله 463 زني كه «عادت وقتيّه و عدديّه» دارد اگر در وقت عادت، خون نبيند و در غير آن ايّام به شماره روزهاي حيضش خون ببيند بايد همان را حيض قرار دهد، چه پيش از وقت عادت باشد، يا بعد از آن، به شرط اين كه نشانه هاي حيض را داشته باشد.

مسأله 464 زني كه «عادت وقتيّه و عدديّه» دارد، اگر در وقت عادت خون ببيند ولي شماره روزهاي آن كمتر يا بيشتر از ايّام عادت باشد قبل از وقت عادت، يا بعد از آن به شماره روزهاي عادت خون ببيند، فقط خوني را كه در وقت عادت ديده حيض قرار مي دهد.

مسأله 465 زناني كه «عادت وقتيّه و عدديّه» دارند اگر بيشتر از ده روز خون ببينند، آنچه را در روزهاي عادت ديده اند حيض است (خواه نشانه هاي حيض را داشته باشد يا نه) و آنچه بعد از روزهاي عادت ديده اند استحاضه است (خواه نشانه هاي حيض داشته باشد يا نه).

2 صاحب عادت وقتيّه

مسأله 466 زناني كه فقط «عادت وقتيّه» دارند يعني دو ماه پشت سر هم در وقت معيّن خون حيض ببينند سپس پاك شوند، ولي شماره روزهاي آن يك اندازه نباشد، بايد تمام آن را حيض قرار دهند به شرط آن كه از

سه روز كمتر و از ده روز بيشتر نباشد.

مسأله 467 زني كه از خون پاك نمي شود، ولي دو ماه پشت سر هم در وقت معيّن خون او نشانه هاي حيض را دارد، امّا شماره روزهاي خوني كه نشانه حيض را دارد يك اندازه نيست، چنين زني نيز بايد تمام آنچه را نشانه حيض دارد حيض قرار دهد.

مسأله 468 زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معيّن، سه روز يا بيشتر خون حيض ببيند و بعد پاك شود، دو مرتبه سه روز يا بيشتر خون ببيند و مجموع روزهايي كه خون ديده از ده روز بيشتر نشود (ولي ماه دوم كمتر يا بيشتر از ماه اوّل باشد) چنين زني نيز بايد تمام آنچه را ديده حيض قرار دهد، ولي در روزهاي وسط كه پاك است حكم طاهر را دارد.

مسأله 469 زني كه «عادت وقتيّه» دارد اگر در وقت عادت خود، يا دو سه روز قبل يا بعد از عادت خون ببيند بطوري كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته، بايد به حكم زنهاي حائض عمل كند، خواه آن خون نشانه هاي حيض را داشه باشد يا نه.

مسأله 470 زني كه «عادت وقتيّه» دارد اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و نتواند تعداد روزهاي حيض را به واسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد، بايد مطابق تعداد روزهاي عادت زنان خويشاوند خود حيض قرار دهد (اعم از خويشاوندان پدري يا

[90]

مادري، زنده يا مرده و اين در صورتي است كه همه يا اكثريّت قريب به اتفاق آنها يكسان باشند، امّا اگر در ميان آنها اختلاف است، مثلاً بعضي پنج روز و بعضي هشت

روز عادت مي بينند، احتياط واجب آن است كه در هر ماه هفت روز را ايّام عادت خود قرار دهد.

3 صاحب عادت عدديّه

مسأله 471 زناني كه «عادت عدديّه» دارند يعني شماره روزهاي حيض آنها در دو ماه پشت سر هم يك اندازه است، ولي وقت آن تغيير مي كند، آنها بايد در همان چند روز به احكام حائض عمل كنند.

مسأله 472 زناني كه از خون پاك نمي شوند ولي دو ماه پشت سر هم چند روز از خوني را كه مي بينند نشانه حيض و بقيّه نشانه هاي استحاضه دارد و شماره روزهايي كه نشانه حيض دارد در هر دو ماه يك اندازه است، امّا وقت آن يكي نيست، بايد آن چند روزي كه نشانه حيض را دارد حيض قرار دهند.

مسأله 473 زني كه «عادت عدديّه» دارد اگر بيشتر از شماره عادت خود، خون ببيند و از ده روز بيشتر شود چنانچه همه خونهايي كه ديده يك جور باشد بايد از موقع ديدن خون به شماره روزهاي عادتش حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد و اگر چند روز آن نشانه حيض دارد بايد همان را حيض قرار دهد و اگر بيشتر از ايّام عادت او باشد از آخر آن كم مي كند و اگر كمتر از ايّام عادت او ست، بايد آن روزها را با چند روز بعد از آن كه روي هم رفته به اندازه عادتش شود، حيض قرار دهد و بقيّه را استحاضه.

4 مضطربه

مسأله 474 «مضطربه» يعني زني كه چند ماه خون ديده، ولي عادت معيّني پيدا نكرده است، اگر ده روز يا كمتر خون ببيند همه اش حيض است و اگر

بيشتر از ده

روز ببيند چنانچه بعضي نشانه حيض داشته باشد و از سه روز كمتر و از ده روز بيشتر نباشد، حيض محسوب مي شود و اگر همه اش يك جور باشد مطابق عادت خويشاوندان خود عمل مي كند (اگر عادت همه يا اكثريّت قاطع آنها يكسان باشد) و هرگاه عادت آنها مختلف باشد، احتياط آن است كه عادت خود را هفت روز قرار دهد.

5 مبتدئه

مسأله 475 «مبتدئه» يعني زني كه دفعه اوّل خون ديدن اوست، اگر ده روز يا كمتر خون ببيند همه اش حيض است و اگر بيشتر از ده روز ببيند و همه اش يك جور باشد بايد عادت خويشان خود را، بطوري كه در مسأله قبل گفته شد، حيض قرار دهد و بقيّه را استحاضه.

مسأله 476 اگر مبتدئه بيشتر از ده روز خون ببيند كه چند روز آن نشانه حيض دارد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، آن خون حيض و بقيّه استحاضه است و اگر كمتر از سه روز باشد بايد آنچه را نشانه حيض دارد بگيرد و باقيمانده را به عادت خويشاوندان خود مراجعه كند، همچنين اگر آنچه نشانه حيض دارد بيش از ده روز باشد به تعداد عادت خويشاوند خود حيض قرار مي دهد و بقيّه استحاضه است.

6 ناسيه

مسأله 477 «ناسيه» يعني زني كه عادت خود را فراموش كرده، اگر ده روز يا كمتر خون ببيند همه اش حيض است و اگر بيشتر از ده روز ببيند، بايد روزهايي كه خون او نشانه حيض دارد حيض قرار دهد (به شرط اين كه كمتر از سه روز و بيشتر

از ده روز نباشد) و اگر بيشتر باشد، يا همه روزها را يك جور ديده، احتياط واجب آن است كه هفت روز اوّل را حيض قرار دهد و بقيّه را استحاضه.

مسائل متفرّقه حيض

مسأله 478 «مبتدئه» و «مضطربه» و «ناسيه» و زني كه «عادت عدديّه» دارد، اگر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض داشته باشد، بايد فوراً عبادت را ترك كند و چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده، بايد عبادتهايي را كه به جا نياورده قضا كند، ولي اگر نشانه هاي حيض را نداشته باشد بر طبق حكم مستحاضه عمل مي كند تا ثابت شود كه خون حيض است، ولي زني كه «عادت وقتيّه» يا «وقتيّه و عدديّه» دارد به محض ديدن خون در ايّام عادت، عبادت را ترك مي كند.

مسأله 479 زني كه داراي عادت است (خواه وقتيّه و عدديّه باشد، يا فقط عادت وقتيّه يا عادت عدديّه)، هرگاه دو ماه پشت سرهم بر خلاف عادت خود، خوني ببيند عادتش بر مي گردد به آنچه در آن دو ماه ديده است.

مسأله 480 زني كه معمولاً ماهي يك مرتبه خون مي بيند اگر در يك ماه دوبار خون ببيند و آن خون نشانه هاي حيض را داشته باشد، چنانچه روزهايي كه در وسط پاك بوده كمتر از ده روز نباشد، بايد هر دو را حيض قرار دهد.

مسأله 481 هرگاه سه روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض را دارد و بعد ده روز يا بيشتر خوني را ببيند كه نشانه هاي استحاضه را دارد و مجدّداً خوني را ببيند كه نشانه حيض را دارد، بايد تمام خونهايي را كه نشانه حيض داشته است حيض قرار دهد.

مسأله

482 هرگاه زن پيش از ده روز پاك شود و بداند كه در باطن خون نيست، بايد غسل كند و عبادتهاي خود را انجام دهد، اگرچه يقين داشته باشد پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند.

مسأله 483 هرگاه زن پيش از ده روز پاك شود ولي احتمال مي دهد كه در باطن خون است بايد به وسيله قدري پنبه خود را امتحان كند، چنانچه پاك بود غسل كند و عبادتهاي خود را انجام دهد و اگر پاك نبود، هرچند به خونابه آلوده باشد بايد مطابق احكامي كه سابقاً درباره حائض گفته شد عمل نمايد.

4 نفاس

مسأله 484 از موقعي كه نخستين جزء بچّه از شكم مادر بيرون مي آيد، هر خوني كه زن مي بيند خون «نفاس» است و زن را در اين حال «نفساء» مي گويند، بنابر اين خوني كه قبل از خارج شدن طفل مي بيند نفاس نيست.

مسأله 485 ممكن است خون نفاس يك آن بيشتر نيايد، ولي بيشتر از ده روز نمي شود.

احكام زن نفساء

مسأله 486 در خون نفاس احتياط واجب اين است كه خلقت بچّه تمام باشد، بنابر اين اگر خون بسته اي از رحم خارج شود و بداند كه اگر در رحم مي ماند انسان مي شد بايد ميان اعمال زني كه از خون پاك است و كارهايي را كه حائض ترك مي كند جمع نمايد.

مسأله 487 هرگاه شك كند چيزي از او ساقط شده يا نه، يا چيزي كه ساقط شده اگر مي ماند انسان مي شد يا نه، خوني كه از او خارج مي شود خون نفاس نيست، و لازم نيست جستجو كند.

مسأله 488 تمام كارهايي كه بر حائض حرام است بر «نفساء» نيز حرام است و آنچه بر حائض واجب، يا مستحب، يا مكروه مي باشد، براي او نيز همين حكم را دارد.

مسأله 489 نزديكي كردن با زن در حال «نفاس» حرام است و اگر شوهر با او نزديكي كند، احتياط مستحب آن است مطابق دستوري كه در حائض گفته شد كفّاره دهد، طلاق او نيز در اين حال باطل است.

مسأله 490 هنگامي كه زن از خون نفاس پاك شد بايد غسل كند و عبادتهاي خود را انجام دهد و هرگاه قبل از گذشتن ده روز از ولادت، دوباره خون ببيند چنانچه روزهايي

كه خون ديده روي هم رفته ده روز يا كمتر از ده روز است، تمام آن نفاس مي باشد روزهايي كه در وسط پاك بوده، عباداتش صحيح است.

مسأله 491 هرگاه زن ظاهراً از خون نفاس پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون وجود دارد، بايد با كمي پنبه خود را امتحان كند و اگر پاك بود غسل كند و عبادتهاي خود را انجام دهد.

مسأله 492 هرگاه خون نفاس از ده روز بگذرد چنانچه در حيض، عادت عدديّه دارد به اندازه آن نفاس، و بقيّه استحاضه است و اگر عادت ندارد تا ده روز نفاس، و بقيّه استحاضه است.

مسأله 493 زني كه عادت او در حيض كمتر از ده روز است، اگر بيشتر از روزهاي عادتش خون نفاس ببيند بايد به اندازه روزهاي عادت خود نفاس قرار دهد و بعد از آن، تا روز دهم بنابر احتياط واجب ترك عبادت كند، اگر خون از ده روز گذشت فقط به اندازه روزهاي عادتش نفاس است و بقيّه استحاضه و عباداتي را كه در اين چند روز ترك كرده، بايد قضا كند.

مسأله 494 بسياري از زنان بعد از وضع حمل يك ماه يا بيشتر خون مي بينند، چنين زناني اگر درحيض عادت دارند بايد به تعداد روزهاي عادتشان نفاس قرار دهند بعد از آن تا ده روز حكم استحاضه دارد، بعد از گذشتن ده روز اگر همزمان با ايّام عادت حيضش باشد بايد مطابق احكام حائض عمل كند (خواه نشانه هاي خون حيض را داشته باشد يا نه) و اگر همزمان با ايّام عادتش نباشد حكم استحاضه دارد، مگر اين كه خون داراي نشانه هاي حيض

باشد.

مسأله 495 زناني كه تا يك ماه يا بيشتر بعد از وضع حمل خون مي بينند، اگر عادت ماهيانه ندارند ده روز اوّل نفاس است و ده روز دوم استحاضه و بعد از آن اگر نشانه هاي حيض را داشته باشد، حيض وگرنه آن هم استحاضه است.

5 مسّ ميّت

مسأله 496 هرگاه كسي بدن انسان مرده اي را بعد از سرد شدن و قبل از غسل، مس كند (يعني جايي از بدن او با ميّت تماس پيدا كند) بايد غسل مسّ ميّت نمايد، خواه با اختيار باشد يا بي اختيار، حتّي اگر ناخن او به ناخن ميّت برسد، غسل واجب است.

احكام مسّ ميّت

مسأله 497 مسّ بدن مرده اي كه تمام آن سرد نشده موجب غسل نيست، هرچند محلّ مس سرد شده باشد، همچنين مسّ بدن ميّت بعد از تمام شدن غسلهاي سه گانه او، غسل ندارد.

مسأله 498 هرگاه موي خود را به بدن ميّت بزند، يا دست به موي ميّت برساند، احتياط واجب آن است كه غسل كند.

مسأله 499 اگر كسي بچّه سقط شده اي را كه چهارماه او تمام شده مس كند، غسل بر او واجب است اگر كمتر از چهار ماه تمام باشد، احتياط مستحب غسل است.

مسأله 500 هرگاه بچّه چهارماهه اي يا بيشتر مرده به دنيا بيايد، مادر او بنابر احتياط واجب بايد غسل مسّ ميّت كند.

مسأله 501 هرگاه بچّه اي بعد از مردن مادر به دنيا بيايد، احتياط واجب آن است كه بعد از بلوغ، غسل مسّ ميّت كند.

مسأله 502 بچّه نابالغ يا ديوانه هرگاه مسّ ميّت كند، بعد از بلوغ يا عاقل شدن غسل بر او واجب مي شود اگر كودك مميّز

غسل كند، غسل او صحيح است.

مسأله 503 هرگاه از بدن زنده يا مرده اي كه غسلش نداده اند قطعه اي كه داراي استخوان است جدا شود (مثلاً يك دست و يا حتّي يك انگشت) هر كس آن را مس نمايد، بايد غسل مسّ ميّت كند، امّا اگر استخوان نداشته باشد غسل واجب نيست، همچنين براي مسّ استخوان تنها يا دندان كه از مرده يا زنده جدا شده غسل لازم نيست.

مسأله 504 غسل مسّ ميّت مثل غسل جنابت است و كفايت از وضو نيز مي كند، هرچند احتياط مستحبّ آن است كه وضو بگيرد.

مسأله 505 اگر چند ميّت را مس كند، يا يك ميّت را چند بار مس نمايد، يك غسل براي همه كافي است.

مسأله 506 كسي كه غسل مسّ ميّت بر او واجب شده، مي تواند به مسجد برود و سوره هايي كه سجده واجب دارد بخواند و با همسر خود نزديكي نمايد، ولي براي نماز و مانند آن بايد غسل كند، يعني كسي كه غسل مسّ ميّت بر او است مانند كسي است كه وضو ندارد.

محتضر
احكام محتضر

مسأله 507 «محتضر» يعني كسي كه در حال جان دادن است.

مسأله 508 بنا بر احتياط واجب بايد محتضر را به پشت بخوابانند و پاي او را به طرف قبله كنند، خواه مرد باشد يا زن، بزرگ باشد يا كوچك و اگر خواباندن او به اين صورت كاملاً ممكن نيست، بنابر احتياط واجب، آن مقدار كه ممكن است به اين دستور عمل كنند و اگر ممكن نشد رو به قبله بنشانند و اگر آن هم ممكن نيست به پهلوي راست، يا به پهلوي چپ رو به قبله بخوابانند.

مسأله 509

رو به قبله كردن محتضر بر هر مسلماني واجب است و اجازه گرفتن از وليّش لازم نيست.

مسأله 510 مستحبّ است شهادتين و اقرار به دوازده امام و ساير عقائد اسلام را به كسي كه در حال احتضار است طوري تلقين كنند كه بفهمد و مستحبّ است آن را تا وقت مرگ تكرار كنند.

مسأله 511 مستحبّ است اين دعا را به محتضر تلقين كنند بطوري كه بفهمد: اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الْكَثِيرَ مِنْ مَعاصِيكَ وَ اقْبَلْ مِنّي الْيَسيرَ مِنْ طاعَتِكَ يا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسِيرَ وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثِيرِ اِقْبَلْ مِنِّي الْيَسِيرَ وَاعْفُ عَنِّي الْكَثيرَ إِنَّكَ اَنْتَ الْعَفُوُّ الْغَفُورُ اَللّهُمَّ ارْحَمْ فَإِنَّكَ رَحيم، و بهتر است كه خودش نيز بخواند.

مسأله 512 مستحبّ است كسي كه سخت جان مي دهد او را به محلّ نمازش ببرند.

مسأله 513 شايسته است براي راحت شدن محتضر بر بالين او سوره مباركه «يس» و «صافّات» و «احزاب» و «آيت الكرسي» و هرچه از قرآن ممكن است بخوانند.

مسأله 514 تنها گذاشتن محتضر يا گذاشتن چيزي سنگين روي شكم او و حضور جُنُب و حائض نزد او و همچنين گريه كردن و حرف زدن و تنها گذاشتن زنها نزد او را، از مكروهات شمرده اند.

اموات
احكام اموات

مسأله 515 مستحبّ است بعد از مرگ دهان ميّت را روي هم بگذارند كه باز نماند، چشمها و چانه ميّت را ببندند، دست و پاي او را صاف كرده و پارچه اي روي او بيندازند، براي تشييع جنازه او مؤمنين را خبر كنند، تا وقتي از محل مردن حركت نداده اند رو به قبله باشد و در دفن او عجله نمايند، ولي اگر يقين به مرگ او ندارند، بايد صبر

كنند تا كاملاً معلوم شود.

مسأله 516 اگر ميّت زن حامله باشد و هنوز بچّه در شكم او زنده است و يا احتمال زنده بودن او را بدهند، بايد پهلوي چپ او را بشكافند و طفل را بيرون آورند، سپس پهلو را بدوزند و چنانچه دسترسي به اهل اطّلاع بوده باشد اين كار را زير نظر آنها انجام دهند.

مسأله 517 غسل و كفن و نماز و دفن ميّت مسلمان واجب كفائي است يعني،

اگر بعضي انجام دهند، از ديگران ساقط مي شود چنانچه هيچ كس انجام

ندهد، همه معصيت كرده اند و در اين مسأله تفاوتي ميان فرقه هاي مختلف مسلمانان نيست.

مسأله 518 هرگاه كسي مشغول وظايف بالا شود بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند، امّا اگر عمل خود را نيمه كاره بگذارد بايد ديگران تمام كنند و هرگاه شك كند كسي اقدام به كارهاي ميّت كرده است يا نه، بايد خودش اقدام كند.

مسأله 519 هرگاه كسي اقدام به غسل يا كفن و نماز و دفن ميّت كرده و ندانيم صحيح به جا آورده يا باطل، بايد بگوييم صحيح بوده، امّا اگر يقين داريم باطل انجام داده است بايد دوباره انجام دهيم.

مسأله 520 براي غسل و كفن و نماز و دفن ميّت بايد از وليّ او اجازه بگيرند، شوهر نسبت به زن خود از همه اَوْلي است، سپس كساني كه از ميّت ارث مي برند به ترتيبي كه در ارث بيان شده ولايت بر ميّت دارند و چنانچه در يك طبقه وارث مرد و زن باشند، احتياط اين است از هر دو اجازه بگيرند.

مسأله 521 اگر كسي بگويد من وصي يا وليّ ميّت هستم، يا وليّ ميّت به

من اجازه داده كه اعمال او را انجام دهم و بدن ميّت در اختيار اوست، انجام كارهاي ميّت بايد با اجازه او باشد.

مسأله 522 هرگاه ميّت براي كارهاي خود شخص ديگري غير از ولي را معيّن كند، مثلاً وصيّت كند فلان شخص بر من نماز بخواند، واجب است به آن عمل شود و احتياط مستحب آن است كه از ولي هم اجازه بگيرد، امّا كسي كه ميّت، او را براي انجام اين كارها معيّن كرده واجب نيست اين وصيّت را قبول كند، اگرچه قبول بهتر است و اگر قبول كرد بايد به آن عمل كند.

مسأله 523 هرگاه بداند ولي راضي است، امّا صريحاً با زبان اجازه نداده است، همين اندازه كه اجازه او از ظاهر حال نمايان باشد كافي است.

6 غسل ميّت
غسل ميت

مسأله 524 واجب است ميّت مسلمان را سه غسل بدهند: اوّل با آبي كه با سدر مخلوط باشد، دوم با آبي كه با كافور مخلوط است، سوم با آب تنها، ولي شهيد و بعضي ديگر غسل ندارند كه شرح آن بعداً خواهد آمد.

احكام غسل ميّت

مسأله 525 مانعي ندارد سدر و كافور به اندازه اي باشد كه آب را مضاف كند، ولي بايد به اندازه اي كم نباشد كه بگويند سدر و كافور با آب مخلوط نشده است و در صورتي كه مضاف شود بهتر اين است ميّت را اوّل با آن بشويند و بعد آب روي بدن او بريزند تا به صورت مطلق در آيد.

مسأله 526 هرگاه سدر و كافور به اندازه لازم پيدا نشود، بنابر احتياط واجب بايد همان مقدار كه به آن دسترسي دارند در آب بريزند و اگر آن هم پيدا نشود به جاي آن با آب معمولي غسل دهند.

مسأله 527 كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته است هرگاه پيش از تمام كردن طواف و قبل از حلال شدن بوي خوش بر او، از دنيا برود بايد به جاي آب كافور او را با آب معمولي غسل دهند.

مسأله 528 كسي كه ميّت را غسل مي دهد بايد مسلمان و بالغ و عاقل باشد و مسائل لازم غسل را بداند و احتياط مستحب آن است كه شيعه دوازده امامي باشد.

مسأله 529 غسل ميّت بايد با قصد قربت،يعني براي خدا انجام داده شود.

مسأله 530 بچّه مسلمان اگر چه از زنا باشد غسل او واجب است و كسي كه از بچّگي ديوانه بوده و با همان حال بالغ شده، چنانچه پدر يا مادر او

مسلمان باشد غسل او واجب است، همچنين كسي كه قبلاً مسلمان بوده و بعد ديوانه شده است.

مسأله 531 بچّه سقط شده اي را كه چهار ماه يا بيشتر دارد بايد غسل دهند و اگر كمتر از آن باشد بنابر احتياط واجب در پارچه اي بپيچند و بدون غسل دفن كنند.

مسأله 532 مرد نمي تواند زن را غسل دهد، همچنين زن نمي تواند مرد را غسل دهد، مگر زن و شوهر كه هر كدام مي تواند ديگري را غسل دهد، هرچند احتياط مستحب آن است كه اگر ضرورتي نيست اين كار را نكنند.

مسأله 533 مرد مي تواند دختر بچّه اي را كه سن او از سه سال كمتر است غسل دهد و زن هم مي تواند پسر بچّه اي را كه سه سال كمتر دارد غسل دهد.

مسأله 534 اگر براي غسل دادن ميّت مرد، مرد پيدا نشود زناني كه با او محرمند مي توانند او را غسل دهند، همچنين اگر براي غسل دادن ميّت زن، زن پيدا نشود مردهايي كه با او محرمند مي توانند او را غسل دهند و بهتر است از روي لباس باشد.

مسأله 535 هرگاه ميّت مرد را مرد غسل دهد و يا ميّت زن را زن غسل دهد، جايز است غير از عورت، بدن او را برهنه كند.

مسأله 536 نگاه كردن به عورت ميّت حرام است ولي غسل را باطل نمي كند.

مسأله 537 هرگاه عضوي از بدن ميّت ملاقات با نجس كرده باشد، بايد پيش از آن كه آن را غسل بدهند آب بكشند و احتياط مستحب آن است كه تمام بدن ميّت را پيش از شروع غسل از نجاست بشويند.

مسأله 538

غسل ميّت مثل غسل جنابت است و احتياط آن است كه تا غسل ترتيبي ممكن است غسل ارتماسي ندهند، ولي جايز است در غسل ترتيبي هر يك از سه قسمت بدن را به ترتيب در آب فرو برند. هرگاه زن حائض يا شخص جُنُب از دنيا برود همان غسل ميّت براي او كافي است.

مسأله 539 جايز نيست براي غسل دادن ميّت مزد بگيرند، ولي مزد گرفتن براي كارهاي مقدّماتي و نظافت او و مانند آن اشكالي ندارد.

مسأله 540 اگر آب پيدا نشود، يا بدن ميّت طوري باشد كه نمي توان آن را غسل داد و يا به خاطر هر مانع ديگر غسل ممكن نشود، بايد ميّت را عوض هر غسل يك تيمّم بدهند، به اين ترتيب كه تيمّم دهنده روبروي ميّت قرار مي گيرد و دست خود را بر زمين مي زند و به صورت و پشت دستهاي ميّت مي كشد.

احكام كفن كردن

مسأله 541 واجب است ميّت مسلمان را با سه پارچه كه يكي را لنگ و ديگري را پيراهن و ديگري را سرتاسري مي نامند كفن كنند.

مسأله 542 «لنگ» بايد از ناف تا زانو تمام اطراف بدن را بپوشاند و بهتر آن است كه از سينه تا روي پا برسد و بنابر احتياط واجب «پيراهن» بايد از سر شانه تا نصف ساق، تمام اطراف بدن را بپوشاند و بلندي «سرتاسري» بنابر احتياط واجب بايد بقدري باشد كه بستن دو سر آن ممكن شود و پهناي آن به اندازه اي باشد كه يك طرف آن روي طرف ديگر قرار گيرد.

مسأله 543 كفن را بطور متعارف از واجب و مستحب مي توان از اموال ميّت برداشت، هرچند

صغير داشته باشد، امّا زايد بر متعارف را نمي توان از حقّ صغير برداشت، مگر اين كه وصيّت كرده باشد، كه در اين صورت مي توان مقدار اضافي را از ثلث حساب كرد.

مسأله 544 مقدار واجب كفن و هزينه واجبات ديگر مانند غسل و حُنُوط و دفن را از اصل مال برمي دارند، و احتياجي به وصيّت ندارد و اگر ميّت مالي نداشته باشد، از بيت المال مي دهند.

مسأله 545 كفن زن بر عهده شوهر است، هرچند از خودش مال داشته باشد و زني كه طلاق رجعي گرفته هرگاه پيش از تمام شدن عدّه بميرد، كفن او نيز بر شوهر است.

مسأله 546 هرگاه ميّت مالي نداشته باشد، بر خويشاوندان او واجب نيست كفن او را بپردازند، هرچند واجب النّفقه آنها باشد، ولي اگر راه ديگري نباشد احتياط واجب آن است كه شخصي كه ميّت، واجب النّفقه اوست كفن او را بدهد.

مسأله 547 احتياط واجب آن است كه هريك از سه پارچه كفن بقدري ضخيم باشد كه زير آن پيدانباشد.

مسأله 548 كفن كردن با پارچه غصبي جايز نيست، هرچند چيز ديگري پيدا نشود و چنانچه با پارچه غصبي كفن كرده باشند و صاحب آن راضي نشود، بايد از تنش بيرون آورند، اگرچه او را دفن كرده باشند و اين بر عهده كسي است كه اين كار را كرده و نيز كفن كردن با پوست مردار و چيز نجس، جايز نيست، و احتياط واجب آن است كه با پارچه ابريشمي خالص، يا پارچه طلا بافت و پارچه اي كه از پشم و موي حيوان حرام گوشت گرفته شده باشد كفن نكنند، مگر اين كه ناچار باشند.

مسأله 549

كفن كردن در پوست حيوانات هرچند حلال گوشت باشد در غير حال ضرورت اشكال دارد، ولي كفن كردن با پارچه اي كه از پشم يا موي حيوان حلال گوشت تهيّه شده اشكال ندارد، اگرچه احتياط مستحب ترك آن است.

مسأله 550 اگر كفن به نجاستي از خارج، يا از خود ميّت نجس شود بايد آن را بشويند،يا اگر كفن ضايع نمي شود قسمت نجس را ببرند و اگر ممكن نيست، چنانچه بتوانند آن را عوض كنند.

مسأله 551 كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته اگر از دنيا برود بايد او را مثل ديگران كفن كنند و پوشاندن سر و صورت او اشكال ندارد.

احكام حَنُوط

مسأله 552 بعد از تمام شدن غسل، واجب است ميّت را «حَنُوط» كنند، يعني به محلهاي هفتگانه سجده (پيشاني، كف دستها، سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها) كافور بمالند و احتياط آن است مقداري از كافور روي اين اعضا بگذارند و بايد كافور، پاك و مباح و تازه باشد، بطوري كه عطر معمولي خود را حفظ كند.

مسأله 553 احتياط آن است كه اوّل كافور را به پيشاني ميّت بمالند، بعد به اعضاي ديگر و اين كار قبل از كفن كردن، يا در اثناي آن باشد، نه بعد از آن.

مسأله 554 كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته است اگر از دنيا برود حنوط و هيچ بوي خوش ديگري براي او جايز نيست.

مسأله 555 زني كه شوهرش مرده و هنوز در عدّه وفات است، حرام است خود را خوشبو كند، ولي اگر بميرد حنوط او واجب است.

مسأله 556 احتياط آن است كه ميّت را با مشك و عنبر و عطرهاي

ديگر خوشبو نكنند، حتّي براي حنوط، اينها را با كافور مخلوط ننمايند.

مسأله 557 اگر كافور به اندازه غسل و حنوط نباشد بنابر احتياط واجب غسل را مقدّم دارند و اگر براي هفت عضو نرسد پيشاني را مقدم دارند.

مسأله 558 شايسته است قدري تربت حضرت سيّدالشّهداء (عليه السلام) را با كافور مخلوط كنند، امّا بقدري زياد نباشد كه آن را كافور نگويند.

مسأله 559 مستحبّ است دو چوب تر و تازه در قبر همراه ميّت بگذارند، خواه داخل كفن باشد يا بيرون آن.

نماز ميّت

مسأله 560 واجب است بر هر ميّت مسلمان و بالغ نماز بخوانند و بر بچّه نابالغ اگر كمتر از شش سال نداشته باشد نيز احتياط واجب آن است كه نماز بخوانند.

مسأله 561 نماز ميّت بايد بعد از غسل و حنوط و كفن كردن خوانده شود و اگر پيش از اينها، يا در بين اينها بخوانند باطل است، هرچند از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد.

مسأله 562 در نماز ميّت، وضو و غسل يا تيمّم و پاك بودن بدن و لباس شرط نيست؛ ولي احتياط مستحب آن است كه تمام اموري را كه در نمازهاي ديگر لازم است رعايت كنند.

مسأله 563 واجب است نماز ميّت را رو به قبله بخوانند و نيز احتياط واجب آن است كه ميّت را مقابل نمازگزار به پشت بخوابانند بطوري كه سر او به طرف راست نمازگزار و پاي او به طرف چپ نمازگزار باشد.

مسأله 564 مكان نمازگزار بايد از جاي ميّت پست تر و بلندتر نباشد، ولي مختصر پستي و بلندي اشكال ندارد، همچنين نمازگزار نبايد از ميّت دور بايستد، ولي كساني كه به جماعت مي خوانند اگر دور

باشند و به صف اتّصال داشته باشند اشكالي ندارد.

مسأله 565 نمازگزار بايد در مقابل ميّت بايستد و پرده و ديواري حائل نباشد، ولي گذاردن ميّت در تابوت و مانند آن، اشكال ندارد.

مسأله 566 نماز ميّت را بايد ايستاده و با قصد قربت بخواند و در موقع نيّت، ميّت را معيّن كند مثلاً نيّت كند «نماز مي خوانم بر اين ميّت قربة الي اللّه» و اگر كسي نباشد كه بتواند نماز ميّت را ايستاده بخواند بايد نشسته بر او نماز خواند.

مسأله 567 هرگاه ميّت وصيّت كرده شخص معيّني بر او نماز بخواند، عمل به وصيّت او واجب است و لازم نيست از ولي اجازه بگيرد، هرچند احتياط مستحب آن است كه اجازه بگيرد.

مسأله 568 مكروه است بر ميّت چند مرتبه نماز بخوانند، بلكه اگر يك نفر چند مرتبه بخواند محلّ اشكال است، ولي اگر ميّت اهل علم و فضل و تقوا باشد مكروه نيست.

مسأله 569 هرگاه ميّت را عمداً يا از روي فراموشي يا به جهت عذري بدون نماز دفن كنند، يا بعد از دفن معلوم شود نمازي كه بر او خوانده شده باطل بوده است، واجب است با همان ترتيب به قبرش نماز بخوانند.

دستور نماز ميّت

مسأله 570 نماز ميّت پنج تكبير دارد و اگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد كافي است: بعد از نيّت و گفتن تكبير اوّل بگويد: اَشْهَدُ اَنْ لا إلهَ إلاَّ اللّهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ و بعد از تكبير دوم بگويد: اللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد و بعد از تكبير سوم بگويد: اللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤمِنينَ وَ الْمُؤمِناتِ و بعد از تكبير چهارم اگر ميّت مرد است بگويد:

اللّهُمَّ اغْفِرْ لِهذَا الْمَيِّتِ و اگر زن است بگويد: اللّهُمَّ اغْفِرْ لِهذِهِ الْمَيِّتِ و بعد، تكبير پنجم را بگويد و بهتر است بعد از تكبير اوّل بگويد: اَشْهَدُ اَنْ لا إلهَ إلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اَرْسَلَهُ بِالْحَقِّ بَشيراً وَ نَذيراً بَيْنَ يَدَيِ السّاعَةِ و بعد از تكبير دوم بگويد: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ بارِكْ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ ارْحَمْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد كَاَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ وَ بارَكْتَ وَ تَرَحَّمْتَ عَلي إبْراهيمَ وَ آلِ اِبْراهيمَ إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ وَ صَلِّ عَلي جَميعِ الاْنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصِّدّيقينَ وَ جَميعِ عِبادِ اللّهِ الصّالِحينَ بعد از تكبير سوم بگويد: اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤمِنينَ وَ الْمُؤمِناتِ وَ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِماتِ الاْحْياءِ مِنْهُمْ وَ الاْمْواتِ تابِعْ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ بِالْخَيْراتِ إنَّكَ مُجيبُ الدَّعَواتِ إنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْء قَديرٌ و بعد از تكبير چهارم اگر ميّت مرد است بگويد: اَللّهُمَّ إنَّ هذا عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ وَ ابْنُ اَمَتِكَ نَزَلَ بِكَ وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزُول بِهِ اَللّهُمَّ اِنّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ إلاّ خَيْراً وَ اَنْتَ اَعْلَمُ بِهِ مِنّا اَللّهُمَّ اِنْ كانَ مُحْسِناً فَزِدْ في اِحْسانِهِ وَ اِنْ كانَ مُسيئاً فَتَجاوَزْ عَنْهُ وَ اغْفِرْ لَهُ اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ عِنْدَكَ في اَعْلي عِلِّيّينَ وَاخْلُفْ عَلَي اَهْلِهِ فِي الْغابِرينَ وَ ارْحَمْهُ بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ و بعد، تكبير پنجم را بگويد ولي اگر ميّت زن است بعد تكبير چهارم بگويد: اَللّهُمَّ اِنَّ هذِهِ اَمَتُكَ وَ ابْنَةُ عَبْدِكَ وَ ابْنَةُ اَمَتِكَ نَزَلَتْ بِكَ وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزُول بِهِ اَللّهُمَّ اِنّا لا نَعْلَمُ مِنْها إلاّ خَيْراً وَ اَنْتَ اَعْلَمُ بِها

مِنّا اَللّهُمَّ اِنْ كانَتْ مُحْسِنَةً فَزِدْ في اِحْسَانِها وَ اِنْ كَانَتْ مُسيئَةً فَتَجاوَزْ عَنْها وَ اغْفِرْ لَها اَللّهُمَّ اجْعَلْها عِنْدَكَ في اَعْلي عِلِّيّينَ وَ اخْلُفْ عَلي اَهْلِها فِي الْغابِرينَ وَ ارْحَمْها بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ و اگر نماز بر چند نفر مرد بخواند، مي گويد: اَللّهُمَّ اِنَّ هوُلاءِ عَبيدُكَ وَ اَبْناءُ عَبيدِكَ وَ اَبْناءُ اِمائِكَ نَزَلُوا بِكَ وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزُول بِهْ... و بقيّه ضميرها را جمع مذكر مي آورد. و در مورد چند زن ضميرها و اسماء اشاره را به صورت مؤنّث مي آورد و در تثنيه به صورت تثنيه.

مسأله 571 بايد تكبيرها و دعا را طوري پشت سر هم بخوانند كه نماز از صورت خود خارج نشود و احتياط واجب آن است كه در وسط نماز با كسي سخن نگويند.

مسأله 572 مستحبّ است نماز ميّت را با جماعت بخوانند، ولي كسي كه نماز ميّت را با جماعت بخواند بايد تمام تكبيرها و دعاهاي آن را بخواند و همان گونه كه گفته شد خواندن دعاهاي مفصّل بالا مستحبّ است و اگر كسي آن را حفظ ندارد، مي تواند از روي كتاب بخواند.

مستحبّات نماز ميّت

مسأله 573 مستحبّ است كسي كه نماز ميّت مي خواند با وضو يا غسل يا تيمّم باشد و احتياط آن است در صورتي تيمّم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد، يا اگر وضو بگيرد و غسل كند، به نماز ميّت نرسد، علاوه بر اين مستحبّ است امور ديگري را به اميد ثواب پروردگار در نماز ميّت رعايت كند: اوّل اگر ميّت مرد است امام جماعت يا كسي كه فرادي بر او نماز مي خواند مقابل وسط قامت او بايستد و اگر

ميّت زن است مقابل سينه اش. دوم پابرهنه نماز بخواند. سوم در هر تكبير دستها را بلند كند. چهارم فاصله او با ميّت بقدري كم باشد كه اگر باد لباسش را حركت دهد، به جنازه برسد. پنجم اگر نماز را با جماعت مي خوانند امام جماعت تكبير و دعاها را بلند بخواند و كساني كه با او نماز مي خوانند، آهسته بخوانند ششم نمازگزار براي ميّت و مومنين زياد دعا كند. هفتم قبل از نماز سه مرتبه بگويد: «الصّلاة». هشتم نماز را در جايي بخواند كه عده بيشتري براي نماز ميّت حاضر مي شوند. نهم بهتر است نماز ميّت را در مسجد نخوانند، مگر در مسجد الحرام. دهم زن حائض اگر نماز ميّت را به جماعت بخواند در يك صف، تنها بايستد.

احكام دفن

مسأله 574 ميّت را بايد طوري دفن كنند كه بوي او بيرون نيايد و درندگان هم به او دسترسي پيدا نكنند، اگر ترس آن باشد كه جانور به جسد آسيب رساند بايد قبر او را با آجر و مانند آن محكم كنند.

مسأله 575 هرگاه دفن ميّت در زمين ممكن نباشد واجب است به جاي دفن، او را در بنا، يا تابوتي بگذارند و اطراف آن را ببندند.

مسأله 576 هنگام دفن كردن بايد ميّت را در قبر به پهلوي راست بخوابانند بطوري كه رو به قبله باشد.

مسأله 577 هرگاه كسي در كشتي بميرد چنانچه بدن او فاسد نمي شود و بودنش در كشتي مانعي ندارد بايد صبر كنند تا به خشكي برسند و او را در زمين دفن نمايند وگرنه بايد او را غسل دهند و حنوط و كفن كنند و نماز بخوانند بعداً

او را در چيزي كه حيوانات آبي نتوانند به بدن او دست يابند بگذارند و در آن را محكم كنند و به دريا بيندازند و اگر اين هم ممكن نشود چيز سنگيني به پايش ببندند و به دريا بيفكنند و واجب است او را تا ممكن است در جايي بيندازند كه فورا طعمه حيوانات دريا نشود.

مسأله 578 هرگاه خوف اين باشد كه دشمن قبر ميّت را بشكافد و بدن او را بيرون آورد و يا به آن آسيب رساند، چنانچه ممكن باشد بايد بطوري كه در مسأله پيش گفته شد او را به دريا بيندازند.

مسأله 579 مخارج محكم كردن قبر ميّت در جايي كه لازم است و همچنين هزينه انداختن در دريا را بايد از اصل مال ميّت بردارند.

مسأله 580 اگر زن كافري از دنيا برود و بچّه در شكم او نيز بميرد، چنانچه پدر آن بچّه مسلمان باشد بايد زن را در قبر به پهلوي چپ پشت به قبله بخوابانند تا روي بچّه به طرف قبله باشد، حتّي اگر هنوز روح به بدن بچّه داخل نشده باشد (يعني هنوز حسّ حركت پيدا نكرده است) بنابر احتياط واجب به همين دستور عمل كنند.

مسأله 581 دفن مسلمان در قبرستان غير مسلمان و دفن كافر در قبرستان مسلمان جايز نيست بنابر احتياط واجب، همچنين دفن مسلمان در جايي كه نسبت به او بي احترامي باشد حرام است، مانند جايي كه خاكروبه و كثافت مي ريزند.

مسأله 582 ميّت را نبايد در جاي غصبي دفن كنند و همچنين در جايي كه براي دفن وقف نشده است (مانند مساجد و مدارس ديني)، مگر اين كه از اوّل جايي را براي

دفن در نظر بگيرند و از وقف مستثنا كنند.

مسأله 583 دفن ميّت در قبر مرده ديگر در صورتي كه موجب نبش نشود (يعني بدن مرده قبلي ظاهر نگردد) و زمين هم مباح يا وقف عام باشد مانعي ندارد.

مسأله 584 بنابراحتياط واجب چيزي كه از ميّت جدا مي شود، حتّي مو يا ناخن و دندان را بايد با او دفن كرد، ولي به صورتي كه موجب نبش قبر نشود، امّا دفن ناخن و دنداني كه در حال حيات از انسان جدا مي شود واجب نيست، هر چند بهتر است.

مسأله 585 هرگاه كسي در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد بايد درِ چاه را ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند و در صورتي كه چاه مال غير باشد، بايد به نحوي او را راضي كنند.

مسأله 586 هرگاه بچّه اي در رحم مادر بميرد و ماندنش در رحم براي مادر خطر داشته باشد، بايد به آسانترين راه ممكن او را بيرون آورند، حتّي اگر ناچار شوند او را قطعه قطعه كنند اشكال ندارد، اين كار بايد در درجه اوّل به وسيله شوهرش اگر اهل فن است و در درجه بعد زني كه اهل فن باشد انجام شود و اگر ممكن نيست، از مرد محرمي كه اهل فن است استفاده كنند و در غير اين صورت، ناچار بايد از مرد نامحرمي كه اهل فن است كمك بگيرند.

مسأله 587 هرگاه مادر بميرد و بچّه در شكمش زنده باشد بايد فورا بچّه را بوسيله كساني كه در مسأله پيش اشاره شد از هر طرفي كه سالم بيرون مي آيد بيرون آورند و دوباره شكم او را بدوزند

و حتّي الامكان بايد اين كار زير نظر اهل فن انجام گيرد و اگر اهل فن نباشد، پهلوي چپ را مي شكافند و بچّه را فورا بيرون مي آورند.

مستحبّات دفن

مسأله 588 مستحبّ است به اميد اين كه مطلوب پروردگار باشد امور زير را در دفن ميّت رعايت كنند:

1 قبر را به اندازه قامت انسان متوسط گود كنند.

2 ميّت را در نزديكترين قبرستان دفن نمايند، مگر آن كه قبرستان دورتر، از جهتي بهتر باشد، مثل اين كه افراد خوب در آنجا دفن شده اند، يا مردم براي فاتحه بيشتر به آنجا مي روند.

3 هنگام دفن، جنازه را در چند قدمي قبر بر زمين بگذارند و تا سه مرتبه، كم كم نزديك ببرند و در مرتبه چهارم وارد قبر كنند.

4 اگر ميّت مرد است او را از طرف سر وارد قبر كنند و اگر زن است از طرف عرض بدن و به هنگام وارد كردن او پارچه اي روي قبر بگيرند.

5 جنازه را با آرامي از تابوت بردارند و با آرامي وارد قبر كنند، و دعاهايي كه دستور داده شده پيش از دفن و موقع دفن بخوانند.

6 قبر لحد داشته باشد، يعني آن را طوري بسازند كه خاك روي بدن ميّت نريزد،به اين ترتيب كه قسمت پايين قبر را باريكتر كنند و بعد از گذاشتن ميّت در قبر، بالاي آن خشت يا آجر بچينند و يا طرف قبله قبر را كمي از پايين توسعه دهند به اندازه اي كه ميّت در آن قرار بگيرد.

7 پشت سر ميّت مقداري خاك يا خشت بگذارند كه وقتي او را به طرف راست مي خوابانند به عقب برنگردد.

8 بعد از گذاشتن

در قبر، گره كفن را باز كنند و صورت ميّت را روي خاك بگذارند و بالشي از خاك زير سر او قرار دهند.

9 كسي كه ميّت را در قبر مي گذارد با طهارت و سربرهنه و پا برهنه باشد و غير از خويشان ميّت، با پشت دست خاك بر قبر بريزند و بگويند: «اِنَّا لِلّهِ وَ اِنَّا اِلَيْهِ راجِعُونَ» و اگر ميّت زن است كسي كه با او محرم است او را در قبر بگذارد و اگر محرم نباشد خويشانش او را در قبر بگذارند.

10 پيش از آن كه «لحد» را بپوشانند دست راست به شانه ميّت بزنند و او را حركت دهند و سه مرتبه بگويند:

اِسْمَعْ اِفْهَمْ يا فُلانَ ابْنِ فُلان (و به جاي فلان ابن فلان اسم ميّت و پدرش را ببرند) مثلاً سه مرتبه بگويند: «اِسْمَعْ اِفْهَمْ يا مُحَمَّدَ بْنِ عَلِي» سپس به ترتيب زير او را به عقايد حقّه اسلامي تلقين دهند و بگويند:

«هَلْ اَنْتَ عَلَي الْعَهْدِ الَّذِي فارَقْتَنا عَلَيْهِ مِنْ شَهادَةِ اَنْ لا اِلهَ إلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ سَيِّدُ النَّبِيّينَ وَ خاتَمُ الْمُرْسَلينَ وَ اَنَّ عَلِيَّاً اَميرُ الْمُؤمِنينَ وَ سَيِّدُ الْوَصِيّينَ وَ اِمامٌ افْتَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ عَلَي الْعالَمينَ، وَ اَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد وَ مُوسَي بْنَ جَعْفَر وَ عَلِيَّ بْنَ مُوسي وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ وَ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّد وَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ وَ الْقائِمَ الحُجَّةَ الْمَهْدِيَّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ اَئِمَّةُ الْمُؤمِنينَ وَ حُجَجُ اللّهِ عَلَي الْخَلْقِ اَجْمَعينَ، وَ اَئِمَّتُكَ اَئِمَّةُ هُديً اَبْرارٌ يا

فُلانَ بْنَ فُلان (و به جاي فلان بن فلان، اسم ميّت و پدرش را بگويند) و بعد بگويند: اِذا اَتاكَ الْمَلَكانِ الْمُقَرَّبانِ رَسُولَيْنَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ تَبارَكَ وَ تَعَالي وَ سَئَلاكَ عَنْ رَبِّكَ وَ عَنْ نَبِيِّكَ وَ عَنْ دينِكَ وَ عَنْ كِتابِكَ وَ عَنْ قِبْلَتِكَ وَ عَنْ اَئِمَّتِكَ فَلاْ تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ وَ قُلْ في جَوابِهِما: اَللّهُ رَبِّي وَ مُحَمَّدٌ صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نَبِيّي وَ الاْسْلامُ دِيني وَ الْقُرآنُ كِتابي وَ الْكَعْبَةُ قِبْلَتي وَ اَميرُالْمُؤمِنينَ عَلِيُّ بْنُ اَبي طالِب اِمامي وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الُْمجْتَبي اِمامِي وَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ الشَّهيدُ بِكَرْبَلاءَ اِمامي وَ عَلِيٌّ زَيْنُ الْعابِدينَ اِمامي وَ مُحَمَّدٌ الْباقِرُ اِمامي وَ جَعْفَرٌ الصّادِقُ اِمامي وَ مُوسَي الْكاظِمُ اِمامي وَ عَلِيٌّ الرِّضا اِمامي وَ مُحَمَّدٌ الْجَوادُ اِمامي وَ عَلِيٌّ الْهادِيُ اِمامي وَ الْحَسَنُ الْعَسْكَرِيُّ اِمامي وَ الْحُجَّةُ الْمُنْتَظَرُ اِمامي هؤُلآءِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ اَجْمَعينَ اَئِمَّتي وَ سادَتي وَ قادَتي وَ شُفَعائي، بِهِمْ اَتَوَلّي وَ مِنْ اَعْدآئِهِمْ اَتَبَرَّءُ فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ، ثُمَّ اعْلَم يا فُلانَ بْنَ فُلان (و به جاي فلان بن فلان، اسم ميّت و پدرش را بگويند) بعد بگويند: إِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالي نِعْمَ الرَّبُّ وَ اَنَّ مُحَمَّداً صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نِعْمَ الرَّسُولُ وَ اَنَّ عَلِيَّ بْنَ اَبيطالِب وَ اَوْلادَهُ الْمَعْصُومينَ الاْئِمَّةَ الإثْنَي عَشَرَ نِعْمَ الاْئِمَّةُ وَ أَنَّ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حَقٌّ وَ أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَ سُؤالَ مُنْكَر وَ نَكير فِي الْقَبْرِ حَقٌّ وَ الْبَعْثَ حَقٌّ وَ النُّشُورَ حَقٌّ وَ الصِّراطَ حَقٌّ وَ الْميزانَ حَقٌّ وَ تَطايُرَ الْكُتُبِ حَقٌّ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ النّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ السّاعَةَ

آتِيَةٌ لا رَيْبَ فيهَا وَ أَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ. پس بگويند: اَفَهِمْتَ يا فُلانُ (و به جاي فلان اسم ميّت را بگويد) پس از آن بگويند: ثَبَّتَكَ اللّهُ بِالْقَوْلِ الثّابِتِ وَ هَدَاكَ اللّهُ اِلي صِراط مُسْتَقيم عَرَّفَ اللّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اَولِيائِكَ فِي مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِهِ. پس بگويند: اَللّهُمَّ جافِ الاْرْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ وَ اَصْعِدْ بِرُوحِهِ اِلَيْكَ وَ لَقِّهِ مِنْكَ بُرْهاناً اَللّهُمَّ عَفْوَكَ عَفْوَكَ».

11 قبر را به صورت مربع مستطيل بسازند به اندازه چهار انگشت از زمين بلند كنند و نشانه اي روي آن بگذارند كه شناخته شود و روي قبر آب بپاشند و بعد از پاشيدن آب، كساني كه حاضرند دستها را بر قبر گذارند انگشتها را باز كرده در خاك فرو برند و هفت مرتبه سوره «إنّا انزلناه» بخوانند وبراي ميّت طلب آمرزش كنند. 12 اين دعا را بعد از آن بخوانند: «اَللّهُمَّ جافِ الاْرْضَ عَنْ جَنْبَيهِ وَ اَصْعِدْ اِلَيْكَ رُوحَهُ وَ لَقِّهِ مِنْكَ رِضْواناً وَ اَسْكِنْ قَبْرَهُ مِنْ رَحْمَتِكَ ما تُغْنِيهِ بِهِ عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِواكَ».

مسأله 589 مستحبّ است صاحبان عزا را تسليت گويند، امّا اگر مدّتي گذشته است و خاطره مصيبت فراموش شده و به واسطه تسليت مصيبت يادشان مي آيد ترك آن بهتر است و نيز شايسته است تا سه روز براي اهل خانه ميّت غذا بفرستند.

مسأله 590 سزاوار است انسان در مرگ خويشاوندان، مخصوصاً در مرگ فرزند شكيبايي را از دست ندهد و هر وقت ميّت را ياد مي كند «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ» بگويد و براي ميّت قرآن بخواند و طلب آمرزش كند.

مسأله 591 جايز نيست انسان در مرگ كسي صورت و بدن خود

را بخراشد، و به خود لطمه بزند، و پاره كردن يقه در مرگ غير پدر و برادر نيز، جايز نيست.

مسأله 592 هرگاه مرد در مرگ زن يا فرزند، لباس خود را پاره كند يا زن در عزاي ميّت صورت خود را بخراشد بطوري كه خون بيايد، يا موي خود را بكند، بنابر احتياط واجب بايد مانند كفّاره قسم را بدهد، يعني يك بنده آزاد كند، يا ده فقير را طعام دهد و يا آنها را بپوشاند، بلكه اگر خون هم نيايد به اين دستور عمل نمايد.

مسأله 593 احتياط واجب آن است كه در گريه بر ميّت صدا را خيلي بلند نكنند.

نماز وحشت

مسأله 594 مستحبّ است به اميد اين كه مطلوب پروردگار باشد در شب اوّل قبر دو ركعت نماز وحشت براي ميّت بخوانند، به اين ترتيب كه در ركعت اوّل بعد از حمد يك مرتبه «آيت الكرسي» و در ركعت دوم بعد از حمد ده مرتبه انّا اَنْزَلْناه بخواند و بعد از سلام نماز بگويد: «اللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ ابْعَثْ ثَوابَهَا اِلَي قَبْرِ فُلان» (و به جاي فلان، اسم ميّت را بگويد).

مسأله 595 نماز وحشت را در هر موقع از شب اوّل قبر مي تواند به جا آورد، ولي مناسبتر در اوّل شب بعد از نماز عشا است.

مسأله 596 اگر دفن ميّت به علتي به تأخير بيفتد بايد نماز وحشت را تا شب اوّل دفن او تأخير بيندازد.

احكام نبش قبر

مسأله 597 نبش قبر مسلمان يعني شكافتن قبر او حرام است، هر چند طفل يا ديوانه باشد و منظور از نبش قبر آن است كه آن را طوري بشكافند كه آثار بدن ميّت ظاهر شود و اگر بدن ظاهر نشود اشكال ندارد، مگر اين كه موجب هتك و بي احترامي باشد.

مسأله 598 اگر يقين داشته باشد بدن بكلي از بين رفته و خاك شده است شكافتن قبر اشكالي ندارد، مگر در قبور امامزاده ها و شهدا و علما و صلحا كه اگر سالها بر آن بگذرد نيز نبش قبر آنها جايز نيست.

مسأله 599 نبش قبر در چند مورد حرام نيست:

1 در صورتي كه ميّت در زمين غصبي دفن شده باشد و مالك زمين راضي نشود، همچنين اگر كفن يا چيز ديگري كه با ميّت دفن شده غصبي باشد، يا چيزي از اموال ميّت كه

به ورثه تعلّق دارد با او دفن شده باشد و ورثه راضي نشوند كه آن چيز در قبر بماند (مانند انگشتر يا زينت آلات قيمتي) حتّي اگر راضي شوند و ماندن آن در قبر اسراف باشد بايد آن را بيرون آورند، امّا اگر ميّت وصيّت كرده كه دعا يا انگشتري را مثلاً با او دفن كنند در صورتي كه وصيّت او بيش از ثلث نباشد و اسراف محسوب نشود نمي توانند قبر را بشكافند.

2 در صورتي كه براي اثبات حقّي لازم باشد بدن ميّت را ببينند.

3 در موردي كه ميّت را در جايي دفن كرده اند كه نسبت به او بي احترامي است، مانند قبرستان كفّار، يا جايي كه كثافات مي ريزند.

4 براي انجام يك مطلب شرعي كه اهمّيّت آن از شكافتن قبر بيشتر است، مثل اين كه بخواهند بچه زنده اي را از شكم زن حامله بيرون آورند (البتّه معلوم است بچّه مدّت كمي بعد از مادر ممكن است زنده بماند).

5 در جايي كه بترسند درنده اي به بدن ميّت آسيب برساند، يا دشمن آن را بيرون آورد.

6 در موردي كه قسمتي از بدن ميّت با او دفن نشده و بخواهند دفن كنند، ولي احتياط واجب آن است كه آن قسمت را طوري دفن كنند كه بدن ميّت ظاهر نشود.

مسأله 600 هرگاه كسي وصيّت كند بدن او را در جاي معيّني دفن كنند و به وصيّت او عمل نكنند و در جاي ديگري دفن شود جايز نيست قبر او را نبش كنند و به جاي مورد وصيّت انتقال دهند.

مسأله 601 هرگاه كسي وصيّت كند كه بعد از دفن، قبر او را نبش كرده و

بدن او را به مشاهد مشرفه يا نقطه ديگر ببرند عمل به چنين وصيتي مشكل است.

مسأله 602 تأخير دفن ميّت در صورتي كه موجب هتك و توهين او باشد جايز نيست.

احكام شهيد

مسأله 603 غسل دادن ميّت مسلمان و كفن كردن او چنان كه گفته شد واجب است ولي دو گروه از اين حكم مستثنا هستند: اوّل «شهيدان راه خدا» يعني كساني كه در ميدان جهاد در راه اسلام، همراه پيامبر (صلي الله عليه وآله) يا امام معصوم (عليه السلام) يا نايب خاصّ او كشته شده اند، همچنين كساني كه در حال غيبت امام زمان(ارواحنا فداه) براي دفاع در برابر دشمنان اسلام كشته مي شوند، خواه مرد باشند، يا زن، بزرگ باشند و يا كودك، در اين گونه موارد غسل و كفن و حنوط واجب نيست، بلكه بايد آنها را با همان لباسهايشان بعد از خواندن نماز دفن كنند.

مسأله 604 حكم مسأله سابق درباره كساني است كه در ميدان جنگ كشته شده باشند، يعني پيش از آن كه مسلمانان به او برسند جان داده است، امّا اگر به او برسند و زنده باشد، يا به صورت مجروح او را از ميدان جنگ خارج سازند و در بيمارستان يا غير آن از دنيا برود، گرچه ثواب شهيدان را دارد ولي حكم فوق شامل حال آنها نمي شود.

مسأله 605 در جنگهاي امروز كه ميدانهاي جنگ وسعت دارد و گاه كيلومترها يا فرسخها مسافت را در بر مي گيرد و گلوله هاي دشمن و مانند آن تا مسافت زيادي مي رسد، تمام اين صحنه كه مركز تجمّع سربازان است ميدان جنگ محسوب مي شود، ولي اگر دشمن بوسيله بمباران

افرادي را دور از جبهه هاي جنگ به قتل برساند احكام بالا در مورد آنها جاري نيست.

مسأله 606 هرگاه به علّتي شهيد برهنه شده باشد بايد او را كفن كنند و بدون غسل دفن نمايند.

مسأله 607 دوم كساني كه قتل آنها به عنوان قصاص يا حدّ شرعي واجب شده است و حاكم شرع به آنها دستور مي دهد مراسم غسل ميّت را خودشان در حال حيات انجام دهند و سه غسل را طبق دستوري كه قبلاً گذشت به جا آورده، سپس دو قسمت از قسمتهاي سه گانه كفن را يعني لنگ و پيراهن را مي پوشند و مانند ميّت حنوط مي كنند و بعد از كشته شدن، قطعه سوم را بر آنها مي پوشانند و نماز بر آنها خوانده و به همان حال دفنشان مي كنند و لازم نيست خون را از بدن و كفن آنها بشويند، حتّي اگر بر اثر ترس و وحشت خود را نجس كنند، تكرار غسل لازم نيست.

غسلهاي مستحب

مسأله 608 غسلهاي مستحب در شرع اسلام بسيار فراوان است و از جمله،

غسلهاي زير است:

1 غسل جمعه كه از مهمترين و مؤكّدترين غسلهاي مستحب محسوب مي شود و بهتر است كه حتّي الامكان آن را ترك نكنند، وقت آن از اذان صبح روز جمعه است تا ظهر و اگر تا ظهر انجام نشود احتياط آن است كه بدون نيّت ادا و قضا و به قصد مافي الذّمّه تا عصر جمعه به جا آورند، و اگر در روز جمعه غسل نكنند مستحبّ است از صبح شنبه تا غروب، قضاي آن را به جا آورند و كسي كه مي ترسد در روز جمعه آب پيدا

نكند مي تواند روز پنجشنبه غسل را به نيّت مقدّم داشتن انجام دهد.

2 غسل شبهاي ماه مبارك رمضان و آن عبارت است از غسل شب اوّل ماه و تمام شبهاي فرد (مانند شب سوم، پنجم و...) و از شب بيست يكم مستحبّ است همه شب غسل كنند، وقت اين غسلها تمام شب است، هرچند بهتر است كه همراه غروب آفتاب به جا آورند، ولي از شب بيست و يكم تا آخر ماه ميان نماز مغرب و عشا انجام دهند و احتياط آن است كه تمام غسلهاي ماه مبارك و غسلهايي را كه در مسائل آينده مي آيد به قصد رجاء يعني به اميد مطلوبيّت پروردگار به جا آورند.

3 غسل روز عيد فطر و عيد قربان و وقت آن از اذان صبح عيد است تا غروب و بهتر است آن را پيش از نماز عيد به جا آورند.

4 غسل شب عيد فطر و وقت آن از اوّل مغرب است تا اذان صبح و بهتر است در اوّل شب به جا آورند.

5 غسل روز هشتم و نهم ذي الحجّه كه روز «ترويه» و روز «عرفه» نام دارد.

6 غسل روز «اوّل، نيمه، بيست و هفتم (روز مبعث) و آخر ماه رجب».

7 غسل روز هيجدهم ذي الحجّه (عيد غدير).

8 غسل روز پانزدهم شعبان (ميلاد وليّ عصر عجّل اللّه تعالي فرجه) و هفدهم ربيع الاوّل (ميلاد پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله)) و غسل روز عيد نوروز.

9 غسل بچّه اي كه تازه به دنيا آمده است.

10 غسل زني كه براي غير شوهرش بوي خوش استعمال كرده و غسل كسي كه

در حال مستي خوابيده است.

11 غسل كسي كه به تماشاي كسي

كه به دار آويخته اند رفته و آن را ديده است، امّا اگر تصادفا نگاهش بر او بيفتد، يا براي مطلب لازمي مانند شهادت دادن رفته باشد غسل ندارد.

12 غسل توبه يعني هرگاه بعد از ارتكاب گناهي توبه كند، غسل به جا مي آورد. مسأله 609 غسل كردن براي وارد شدن در مكانهاي مقدس به اميد ثواب پروردگار مستحبّ است، از جمله براي داخل شدن در مكّه و مدينه، يا براي داخل شدن در مسجدالحرام و مسجد پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله) و همچنين حرم امامان (عليهم السلام) و اگر در يك روز چند مرتبه مشرّف شود يك غسل كافي است و اگر كسي مي خواهد در يك روز داخل مكّه شود و به مسجد الحرام رود، يا داخل شهر مدينه شود و به مسجد پيغمبر (صلي الله عليه وآله) برود، يك غسل به نيّت همه كفايت مي كند. همچنين مستحبّ است غسل براي زيارت پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله) يا امامان از دور يا نزديك و براي نشاط عبادت و رفتن به سفر به قصد رجاء.

مسأله 610 انسان نمي تواند با غسلي كه به اميد مطلوب بودن به جا آورده نماز بخواند بلكه بايد احتياطاً وضو نيز بگيرد، ولي با غسلهايي كه مستحب بودن آن قطعي است مانند غسل جمعه مي توان نماز خواند.

مسأله 611 هرگاه چند غسل مستحبّي، يا چند غسل كه بعضي مستحبّ است و بعضي واجب و يا چند غسل واجب بر كسي باشد مي تواند يك غسل به نيّت همه آنها به جا آورد.

تيمم و احكام أن
موارد تيمّم

مسأله 612 در هفت مورد بايد بجاي وضو يا غسل تيمّم كرد:

اوّل از موارد تيمّم

در جايي كه تهيه آب به اندازه وضو يا غسل ممكن نيست.

مسأله 613 هرگاه انسان در شهر و آبادي باشد و آب پيدا نكند بايد آنقدر جستجو نمايد تا از پيدا كردن آب مأيوس شود، امّا اگر در بيابان است چنانچه كوهستاني و يا زمين پست و بلند است يا به واسطه درخت و مانند آن عبور از آن مشكل مي باشد بايد در هر يك از چهار طرف به اندازه پرتاب يك تير كه در قديم با كمان پرتاب مي كردند به جستجوي آب رود (1) و اگر زمين هموار و بي مانع است بايد در هر طرف به اندازه مسافت دو تير جستجو كند، ولي هر طرفي كه يقين دارد آب نيست جستجو لازم ندارد و هرگاه بعضي از چهار طرف هموار و بعضي پست و بلند است بايد در هر طرف طبق دستور خودش عمل نمايد.

مسأله 614 هرگاه اطمينان دارد كه آب در محلي دورتر از اين مقدار، موجود است و وقت نماز نيز تنگ نشده، بايد به سراغ آن برود، مگر اين كه مشقّت

1. مرحوم علاّمه مجلسي در شرح «من لا يحضره الفقيه» مقدار پرتاب تير را دويست گام معيّن كرده است و ظاهر اين است كه تيرانداز متعارف از اين مقدار تجاوز نمي كند. فوق العاده اي داشته باشد، ولي اگر احتمال دهد يا گمان داشته باشد كه آب در فاصله دورتر است جستجو لازم نيست.

مسأله 615 انسان مي تواند شخص ديگري را كه مورد اطمينان اوست به جستجوي آب بفرستد و نيز اگر يك نفر از طرف

چند نفر برود كافي است.

مسأله 616 هرگاه قبل از وقت نماز جستجو كند و آب پيدا نكند چنانچه تا وقت نماز در همان جا بماند لازم نيست دوباره به جستجوي آب برود مگر اين كه تغييري در اوضاع محل پيدا شده باشد و همچنين اگر براي يك نماز جستجو كند براي نمازهاي ديگر تا تغييري پيدا نشده جستجو لازم نيست.

مسأله 617 هرگاه وقت نماز تنگ است و اگر جستجوي آب كند وقت مي گذرد و يا خطري وجود دارد، جستجو لازم نيست، ولي اگر بتواند مقداري جستجو كند همان مقدار لازم است.

مسأله 618 اگر عمداً به جستجوي آب نرود تا وقت نماز تنگ شود گناه كرده، ولي نمازش با تيمّم صحيح است.

مسأله 619 كسي كه يقين دارد آب پيدا نمي كند و به جستجوي آب نرود و با تيمّم نماز بخواند بعد از نماز بفهمد كه اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي شد نمازش باطل است، همچنين اگر بعد از جستجو، تيمّم كرده و نماز خوانده و بعداً بفهمد آب در آن جا وجود داشته بنابر احتياط واجب نماز را اعاده كند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 620 كسي كه وضو دارد و مي داند اگر وضوي خود را باطل كند نمي تواند وضو بگيرد، چنانچه ضرر يا مشقّت فوق العاده اي ندارد بايد وضوي خود را براي نماز نگه دارد، حتّي اگر احتمال قابل توجّهي بدهد كه آب براي وضو پيدا نخواهد كرد و يا اين كه قبل از وقت نماز وضو دارد و مي داند بعداً دسترسي به آب ندارد، احتياط واجب آن است كه وضوي خود را نگه دارد.

مسأله 621

هرگاه فقط به مقدار وضو يا غسل آب دارد و مي داند اگر آن را بريزد آب پيدا نمي كند، چنانچه وقت نماز داخل شده باشد ريختن آن حرام است و احتياط واجب آن است كه پيش از وقت نماز هم اين كار را نكند، همچنين اگر احتمال عقلايي مي دهد كه اگر آب را بريزد آب ديگري به دستش نمي رسد احتياط واجب آن است كه آب را نگه دارد و در تمام اين صورتها اگر آب را بريزد كار خلافي كرده امّا نماز او با تيمّم صحيح است.

دوم از موارد تيمّم

مسأله 622 هرگاه آب در چاه باشد و بواسطه عدم توانايي يا نداشتن وسيله، دسترسي به آب ندارد، بايد تيمّم كند و همچنين اگر مشقّت فوق العاده داشته باشد كه عادتاً مردم آن را تحمّل نمي كنند.

مسأله 623 اگر براي بيرون آوردن آب از چاه وسايلي لازم است بايد تهيّه كند، يا كرايه نمايد، هرچند به چند برابر قيمت معمول باشد، امّا اگر تهيّه وسايل يا خريدن خود آب وضو آنقدر هزينه مي خواهد كه نسبت به حال او ضرر دارد واجب نيست.

مسأله 624 هرگاه ناچار شود براي تهيّه آب قرض كند واجب است قرض نمايد، امّا اگر مي داند يا گمان دارد توانايي اداي آن دين را ندارد واجب نيست قرض كند و اگر كسي مقداري آب بدون منت فوق العاده اي به او ببخشد بايد قبول كند.

سوم از موارد تيمّم

مسأله 625 هرگاه آب دارد ولي مي ترسد اگر وضو بگيرد بيمار شود يا بيماري او به طول انجامد، يا شدّت كند، يا معالجه آن سخت شود، در تمام اين موارد بايد تيمّم كند، ولي اگر مثلاً آب گرم براي او ضرر ندارد بايد با آب گرم وضو بگيرد يا غسل كند و لازم نيست يقين به ضرر داشته باشد همين اندازه كه خوف ضرر داشته باشد كافي است كه وضو نگيرد و تيمّم كند.

مسأله 626 كسي كه مبتلا به درد چشم است و آب براي او ضرر دارد اگر بتواند اطراف چشم را بشويد بايد وضو بگيرد و الاّ تيمّم كند.

مسأله 627 كسي كه مي داند آب براي او ضرر دارد هرگاه تيمّم كند و بعداً بفهمد آب براي او ضرر نداشته تيمّم او باطل

است و اگر نماز با آن خوانده، بنابر احتياط واجب اعاده كند و بعكس اگر يقين داشت آب براي او ضرر ندارد و وضو گرفت و غسل كرد بعد فهميد آب براي او ضرر دارد احتياط واجب آن است كه تيمّم كند و اگر نماز خواند اعاده نمايد.

چهارم از موارد تيمّم

مسأله 628 هرگاه به مقدار كافي آب دارد امّا اگر آن را به مصرف وضو يا غسل برساند مي ترسد خودش يا فرزندان يا دوستان و همراهانش از تشنگي هلاك يا بيمار شوند، يا فوق العاده به زحمت بيفتند، بايد تيمّم كند و آب را نگه دارد، همچنين اگر انسان غير مسلماني جان او در خطر باشد بايد آب را به او بدهد و تيمّم نمايد، درباره حيوان نيز همين حكم جاري است.

مسأله 629 هرگاه غير از آب پاك، آب نجسي هم به مقدار آشاميدن دارد، از آب نجس نمي تواند استفاده كند، بايد آب پاك را براي آشاميدن بگذارد و براي نماز تيمّم كند، ولي دادن آب نجس به حيوان اشكالي ندارد.

پنجم از موارد تيمّم

مسأله 630 كسي كه آب كمي در اختيار دارد كه اگر با آن وضو بگيرد و يا غسل كند براي تطهير بدن يا لباس او چيزي نمي ماند بايد نخست بدن و لباس را آب بكشد، بعد تيمّم كند و نماز بخواند، امّا اگر چيزي كه بر آن تيمّم كند ندارد بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

ششم از موارد تيمّم

مسأله 631 هرگاه آب يا ظرفش غصبي است، يا از طلا و نقره است و آب و ظرف ديگري ندارد،بايد به جاي وضو يا غسل، تيمّم كند.

هفتم از موارد تيمّم

مسأله 632 در تنگي وقت كه اگر بخواهد وضو بگيرد يا غسل كند همه نماز يا مقداري از آن خارج از وقت واقع مي شود بايد تيمّم كند.

مسأله 633 هرگاه كسي عمداً نماز را بقدري تأخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد معصيت كرده، ولي نماز او با تيمّم صحيح است، هرچند احتياط مستحب آن است كه قضاي آن را نيز به جا آورد.

مسأله 634 كسي كه نمي داند وقت تنگ شده يا نه، بايد وضو بگيرد يا غسل كند، ولي اگر مي داند مقدار كمي وقت دارد امّا مي ترسد اگر سراغ وضو يا غسل برود به نماز نرسد بايد تيمّم كند.

مسأله 635 هرگاه كسي به واسطه تنگي وقت تيمّم كرده و مشغول نماز است و در بين نماز آبي كه داشته از دست برود براي نمازهاي بعد مي تواند با همان تيمّم نماز بخواند.

مسأله 636 هرگاه بتواند وضو بگيرد يا غسل كند و نماز را بدون مستحبات (مانند اقامه و قنوت) به جا آورد بايد چنين كند حتّي اگر به اندازه سوره هم وقت ندارد مي تواند آن را ترك نمايد و با وضو نماز بخواند.

بر چه چيزهايي مي توان تيمّم كرد؟

مسأله 637 تيمّم بر چند چيز جايز است: خاك، شن، ريگ، كلوخ (خاكهاي به هم چسبيده) و سنگ، به شرط اين كه پاك باشند و مختصر غباري لااقل بر آنها باشد.

مسأله 638 تيمّم بر سنگ آهك و سنگ گچ و سنگ مرمر و

سنگ سياه و مانند آن جايز است،ولي تيمّم بر جواهرات مانند سنگ عقيق و فيروزه باطل است و احتياط واجب آن است كه بر گچ و آهك پخته وهمچنين بر آجر و سفال تيمّم نكند.

مسأله 639 هرگاه چيزهايي كه در مسأله سابق گفتيم پيدا نشود، بايد برگرد و غباري كه روي لباس و مانند آن است تيمّم كند و چنانچه غبار پيدا نشود بايد بر گِل تيمّم كند و اگر گل هم پيدا نشود احتياط واجب آن است كه نماز را بدون تيمّم بخواند و بعداً قضاي آن را نيز به جا آورد و چنين كسي را «فاقد الطّهورين» نامند.

مسأله 640 كسي كه آب ندارد اگر برف يا يخ داشته باشد چنانچه ممكن است بايد آن را آب كند و با آن وضو يا غسل به جا آورد.

مسأله 641 اگر كاه يا اشياء ديگري با خاك و ريگ مخلوط شود تيمّم بر آن جايز نيست، ولي اگر آنقدر كم باشد كه در خاك يا ريگ از بين رفته حساب شود تيمّم بر آن مانعي ندارد.

مسأله 642 هرگاه خاك و مانند آن براي تيمّم ندارد امّا مي تواند خريداري كند واجب است اقدام نمايد.

مسأله 643 تيمّم بر ديوار گلي صحيح است و احتياط مستحب آن است كه با وجود زمين يا خاك خشك بر زمين يا خاك نمناك تيمّم نكند.

مسأله 644 چيزي كه بر آن تيمّم مي كند بنابر احتياط واجب بايد غصبي نباشد، امّا اگر نداند غصبي است و يا فراموش كرده باشد تيمّم او صحيح است، مگر آن كه خودش آن را غصب كرده باشد.

مسأله 645 كسي كه در جاي غصبي زنداني است مي

تواند بر خاك يا سنگ آن تيمّم نمايد و نماز بخواند.

مسأله 646 همان گونه كه اشاره شد واجب است تا آنجا كه امكان دارد چيزي كه بر آن تيمّم مي كند گردي داشته باشد كه بر دست بماند و بعد از زدن دست بر آن، مستحبّ است دست را بتكاند كه گرد و خاك اضافي آن بريزد.

مسأله 647 بهتر است از تيمّم بر زمينهاي آلوده، زمين گود، كنار جاده ها و زمين شوره زار در صورتي كه نمك روي آن نگرفته باشد خود داري كند و اگر نمك روي آن را گرفته است باطل است، اگر آلودگي طوري است كه بيم بيماري از تيمّم بر آن مي رود، بايد بنابر احتياط واجب بدون تيمّم نماز بخواند و بعداً قضا كند.

طريقه تيمّم كردن

مسأله 648 براي تيمّم بايد اوّل نيّت كند، بعد تمام دو كف دست را باهم بر چيزي كه تيمّم بر آن صحيح است بزند، سپس هردو دست را بنابر احتياط واجب به تمام پيشاني و دو طرف آن از جايي كه موي سر مي رويد تا ابروها و بالاي بيني بكشد و احتياط واجب آن است كه روي ابروها را نيز مسح كند، سپس كف دست چپ را بر تمام پشت دست راست مي كشد و بعد از آن، كف دست راست را بر تمام پشت دست چپ.

احكام تيمّم

مسأله 649 تيمّم بدل از وضو و بدل از غسل فرقي باهم ندارند، ولي احتياط مستحب آن است كه در تيمّم بدل از غسل يك بار ديگر دستها را بر زمين زند و مجدداً با آن پشت دست راست و سپس پشت دست چپ را مسح كند.

مسأله 650 تمام پيشاني و پشت دستها را بايد مسح كند و اگر مختصري از آن را مسح نكند تيمّم باطل است، خواه عمداً باشد يا از روي فراموشي، ولي دقّت زياد هم لازم نيست، همين اندازه كه بگويند تمام پيشاني و پشت دستها مسح شده كافي است.

مسأله 651 براي اين كه يقين كند تمام پيشاني و پشت دستها را مسح كرده بايد كمي از اطراف آن را نيز داخل كند، ولي مسح ميان انگشتان لازم نيست و احتياط واجب اين است كه پيشاني و پشت دستها را از بالا به پايين مسح كند و كارهاي تيمّم را پشت سر هم به جا آورد و اگر ميان آنها بقدري فاصله دهد كه صورت تيمّم از بين برود باطل است.

مسأله 652 لازم

نيست در موقع نيّت معيّن كند كه تيمّم او بدل از غسل است يا بدل از وضو، همين اندازه كه قصد اطاعت امر الهي را دارد كافي است، حتّي اگر يكي را به جاي ديگري نيّت كند امّا قصد او اطاعت امر واقعي الهي باشد صحيح است.

مسأله 653 بنابر احتياط واجب بايد اعضاي تيمّم و كف دستها پاك باشد، ولي اگر كف دست نجس باشد و نتواند آن را آب بكشد بايد با همان وضع تيمّم كند.

مسأله 654 بايد براي تيمّم، موانع را از اعضاي تيمّم برطرف كند و اگر انگشتري در دست دارد بيرون آورد، همچنين اگر موي پيش سر روي پيشاني افتاده آن را بايد كنار زند، حتّي اگر احتمال قابل توجهي مي دهد كه مانعي در كار باشد بايد جستجو نمايد.

مسأله 655 هرگاه پيشاني يا پشت دستها يا كف دستها زخم باشد و پارچه يا چيز ديگري بر آن بسته است كه نمي تواند باز كند، يا ضرر دارد، بايد با همان حال تيمّم كند.

مسأله 656 كسي كه خودش توانايي بر تيمّم ندارد بايد نايب بگيرد، يعني كسي دستهاي او را بر زمين زند، و اگر ممكن نيست، بر زمين بگذارد و بعد با دست خودش او را تيمّم دهد، اگر اين هم ممكن نباشد بايد نايب دست خود را بر چيزي كه تيمّم بر آن صحيح است بزند و بر پيشاني و دستهاي او بكشد.

مسأله 657 بعد از فراغت از تيمّم اگر شك كند كه درست انجام داده يا نه، اعتنا نكند و اگر در اثنا شك كند احتياط واجب آن است كه برگردد و قسمت مشكوك را دوباره انجام دهد.

مسأله

658 كسي كه وظيفه اش تيمّم است نبايد پيش از وقت نماز تيمّم كند، ولي اگر براي كار واجب ديگر يا كار مستحبّي تيمّم كند و تا وقت نماز عذرش باقي باشد مي تواند با همان تيمّم نماز بخواند.

مسأله 659 كسي كه وظيفه اش تيمّم است اگر يقين داشته باشد يا احتمال دهد كه تا آخر وقت عذرش باقي مي ماند مي تواند در اوّل وقت با تيمّم نماز بخواند، ولي اگر يقين داشته باشد كه تا آخر وقت عذر او برطرف مي شود بنابر احتياط واجب بايد صبر كند.

مسأله 660 كسي كه با تيمّم نماز مي خواند مي تواند نماز قضا را نيز در آن حال با تيمّم بخواند، ولي هرگاه يقين دارد عذر او بزودي برطرف مي شود بايد صبر كند، همچنين بنابر احتياط واجب اگر اميد برطرف شدن عذر را بزودي دارد تأخير اندازد.

مسأله 661 كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند جايز است نمازهاي مستحبّي را با تيمّم بخواند، حتّي اگر مثلاً براي انجام نماز شب وقت تنگ است مي تواند تيمّم كند.

مسأله 662 كسي كه به واسطه نداشتن آب يا عذر ديگري تيمّم كند بعد از پيدا شدن آب يا برطرف شدن عذر، تيمّم او خود به خود باطل مي شود.

مسأله 663 تمام كارهايي كه وضو را باطل مي كند تيمّم بدل از وضو را هم باطل مي كند و تمام كارهايي كه غسل را باطل مي كند تيمّم بدل از غسل را هم باطل مي نمايد.

مسأله 664 هرگاه چند غسل بر انسان واجب شود و نتواند غسل كند يك تيمّم به قصد همه آنها كافي است.

مسأله 665

هرگاه به جاي غسل تيمّم كند لازم نيست وضو بگيرد، يا تيمّم ديگري بدل از وضو كند، خواه غسل جنابت باشد يا غسلهاي ديگر، ولي احتياط مستحب آن است كه در غسلهاي ديگر وضو بگيرد يا اگر نمي تواند تيمّم ديگري بدل از وضو كند.

مسأله 666 هرگاه به جاي غسل تيمّم كند و بعد كاري كه وضو را باطل مي كند انجام دهد براي نمازهاي بعد فقط بايد وضو بگيرد و اگر نمي تواند وضو بگيرد به جاي آن تيمّم كند.

مسأله 667 كسي كه وظيفه اش تيمّم است اگر براي كاري تيمّم كند تا تيمّم و عذر او باقي است مي تواند تمام كارهايي را كه وضو و غسل در آن شرط است به جا آورد، حتّي اگر تيمّم را به خاطر تنگي وقت نماز گرفته باشد دست گذاردن روي خط قرآن و مانند آن براي او جايز است.

مسأله 668 نمازهايي را كه با تيمّم خوانده اعاده و قضا ندارد، ولي در چند مورد احتياط مستحب آن است كه نمازهاي خود را اعاده كند: اوّل در جايي كه آب نداشته يا مانع از استعمال آب داشته و عمداً خود را جُنُب كرده و با تيمّم نماز خوانده است. دوم در جايي كه عمداً به جستجوي آب نرود و در تنگي وقت با تيمّم نماز بخواند و بعد بفهمد اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي شد. سوم آن كه مي دانسته يا گمان داشته كه دسترسي به آب ندارد و آبي را كه داشته ريخته و تلف كرده است.

نماز
اهمّيّت نماز

نماز رابطه انسان با خداست و مايه صفاي روح و پاكي دل و پيدايش روح تقوا

و تربيت انسان و پرهيز از گناهان است. نماز مهمترين عبادات است كه طبق روايات اگر قبول درگاه خدا شود عبادات ديگر نيز قبول خواهد شد و اگر قبول نگردد اعمال ديگر نيز قبول نخواهد شد. و نيز بر طبق روايات، كسي كه نمازهاي پنجگانه را انجام مي دهد از گناهان پاك مي شود همان گونه كه اگر شبانه روز پنج مرتبه در نهر آبي شست و شو كند اثري از آلودگي در بدنش باقي نمي ماند. به همين دليل، در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامي و وصايا و سفارشهاي پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله) و ائمّه هدي (عليهم السلام) از مهمترين كارهايي كه روي آن تأكيد شده همين نماز است و لذا ترك نماز از بزرگترين گناهان كبيره محسوب مي شود.

سزاوار است انسان نماز را در اوّل وقت بخواند و به آن اهمّيّت بسيار دهد و از تند خواندن نماز كه ممكن است مايه خرابي نماز گردد جدّاً بپرهيزد.

در حديث آمده است روزي پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله) مردي را در مسجد مشغول نماز ديد كه ركوع و سجود را بطور كامل انجام نمي دهد، فرمود: اگر اين مرد از دنيا برود در حالي كه نمازش اين گونه باشد به دين من از دنيا نخواهد رفت.

روح نماز «حضور قلب» است و سزاوار است از آنچه مايه پراكندگي حواس مي شود بپرهيزد، معاني كلمات نماز را بفهمد و در حال نماز به آن توجّه داشته باشد و با حال خضوع و خشوع نماز را انجام دهد، بداند با چه كسي سخن مي گويد و خود را در مقابل عظمت و بزرگي خداوند

بسيار كوچك ببيند.

در حالات معصومين (عليهم السلام) آمده است به هنگام نماز آنچنان غرق ياد خدا مي شدند كه از خود بي خبر مي گشتند، تا آنجا كه پيكان تيري در پاي اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) مانده بود، در حال نماز بيرون آوردند و آن حضرت متوجّه نشد.

براي قبولي نماز و كمال و فضيلت آن علاوه بر شرايط واجب بايد امور زير را نيز رعايت كند:

قبل از نماز از خطاهاي خود توبه و استغفار نمايد و از گناهاني كه مانع قبول نماز است مانند «حسد» و «تكبّر» و «غيبت» و «خوردن مال حرام» و «آشاميدن مسكرات» و «ندادن خمس و زكات» بلكه هر معصيتي بپرهيزد.

همچنين سزاوار است كارهائي كه ارزش نماز و حضور قلب را كم مي كند انجام ندهد، مثلاً در حال خواب آلودگي و خودداري از بول و در ميان سر و صداها و در برابر منظره هايي كه جلب توجّه مي كند به نماز نايستد و كارهايي كه ثواب نماز را زياد مي كند انجام دهد، مثلاً لباس پاكيزه بپوشد، موهاي خود را شانه زند و مسواك كند و خود را خوشبو نمايد و انگشتر عقيق به دست كند.

نمازهاي واجب

مسأله 669 نمازهاي واجب شش نماز است: 1 نمازهاي يوميّه، 2 نماز طواف واجب خانه خدا، 3 نماز آيات، 4 نماز ميّت، 5 نماز قضاي پدر و مادر كه بر پسر بزرگتربه شرحي كه مي آيد واجب است، 6 نماز نافله اي كه به واسطه نذر و عهد و قسم واجب شده است.

نمازهاي واجب يوميّه

مسأله 670 نمازهاي واجب يوميّه پنج نماز است: نمازهاي «ظهر» و «عصر» كه هركدام چهار ركعت است، نماز «مغرب» سه ركعت، نماز «عشاء» چهار ركعت و نماز «صبح» دو ركعت، امّا در سفر بايد نماز چهار ركعتي را با شرايطي كه بعداً به خواست خدا مي آيد دو ركعت بخواند.

نماز جمعه
نماز جمعه

مسأله 671 نماز جمعه دو ركعت است و در روز جمعه جانشين نماز ظهر مي شود و در زمان حضور پيامبر (صلي الله عليه وآله) و امام معصوم (عليه السلام) و نايب خاصّ او واجب عيني است، امّا در زمان غيبت كبري واجب تخييري است، يعني ميان نماز جمعه و نماز ظهر مخيّر است، ولي در زماني كه حكومت عدل اسلامي باشد احتياط آن است كه ترك نشود.

احكام نماز جمعه

الف: وقت نماز جمعه از اوّل ظهر است به مقداري كه اذان و خطبه ها و نماز مطابق معمول انجام شود و با گذشتن اين مقدار، وقت نماز جمعه پايان مي يابد و بايد نماز ظهر خوانده شود.

ب: كساني كه تا دو فرسخي از محلّ نماز جمعه قرار دارند مشمول حكم نماز جمعه هستند و در صورتي كه نماز جمعه واجب عيني باشد حضور آنها در نماز جمعه واجب است.

ج: هرگاه كسي به خطبه ها نرسد و در نماز شركت كند، يا فقط يك ركعت از نماز جمعه را درك نمايد نماز او صحيح است، ولي احتياط واجب آن است كه عمداً تأخير نيندازد.

د: نماز جمعه بايد به جماعت خوانده شود و حدّاقلّ جمعيّت براي انعقاد جمعه، پنج نفر است (امام جمعه و چهار نفر ديگر).

ه: فاصله دو نماز جمعه بايد كمتر از يك فرسخ نباشد كه اگر در كمتر از يك فرسخ دو نماز جمعه خوانده شود نماز اوّلي صحيح و دومي باطل است.

و: نماز جمعه بر «مسافران» و «زنان» و «بيماران» و «از كارافتادگان» واجب نيست، ولي اگر آنها در نماز جمعه حاضر شوند نمازشان صحيح است، امّا احتياط واجب آن است كه پنج نفر

اصلي نماز جمعه (امام و چهار نفر ديگر) غير آنها باشد.

طريقه نماز جمعه

ز: نماز جمعه دو ركعت است مانند نماز صبح و دو قنوت دارد يكي در ركعت اوّل پيش از ركوع و دومي در ركعت دوم بعد از ركوع. مستحبّ است امام در ركعت اوّل، بعد از حمد، سوره جمعه را بخواند در ركعت دوم، سوره منافقين را و هرگاه مشغول يكي از اينها شود احتياط واجب آن است كه به سوره ديگري عدول نكند.

ح: بايد قبل از نماز جمعه دو خطبه به وسيله امام جمعه خوانده شود.

ط: خطبه ها بايد بنابر احتياط واجب بعد از اذان ظهر باشد و اگر قبل از آن خوانده شود اعاده كنند.

ي: هر يك از خطبه ها بايد مشتمل بر امور زير باشد:

1 حمد و ثناي الهي.

2 صلوات بر محمّد و آل محمّد.

3 وعظ و ارشاد و سفارش به تقواي الهي.

4 خواندن يك سوره كوتاه در هر خطبه مانند سوره قل هو اللّه، قل يا أيّها الكافرون يا سوره والعصر (بنابر احتياط واجب).

5 بنابر احتياط واجب براي خود و مؤمنين و مؤمنات استغفار كند و در خطبه دوم ائمّه هدي (عليهم السلام) را هنگام صلوات و درود يك يك نام ببرد. بنابراين خطبه اوّل

شامل پنج قسمت و خطبه دوم شامل شش قسمت است. امام بايد خطبه ها را در حال قيام بخواند و ميان دو خطبه جلوس مختصري بنمايد و صداي خود را در حدّ مقدور به نمازگزاران برساند و وعظ و ارشاد را به زبان قابل فهم براي مردم ايراد كند.

ك: شايسته است خطيب ملبّس به عمامه و عبا باشد و بر عصا يا مانند آن تكيه كند

و قبل از شروع به خطبه، به مأمومين سلام كند و سزاوار است مسائل مهمّ سياسي و اجتماعي و اخلاقي مسلمين و جهان اسلام و آن منطقه را براي مردم شرح دهد و آنها را به وظايفشان در برابر اين مسائل آشنا سازد و در برابر توطئه هاي دشمنان به آنها هشدار دهد. پس خطيب بايد حدّاكثر استفاده را از خطبه ها براي تهذيب نفوس مردم و آگاه ساختن آنها از مسائل مهمّ روز بنمايد كه يكي از اهداف اصلي خطبه ها همين است. خطبه ها را با عبارات فصيح و گويا و بليغ و مؤثّر و نافذ ايراد نمايد تا خطبه ها تأثير لازم را در نفوس مسلمين بگذارد و از اين فريضه عبادي سياسي بهره گيري كامل شود؛ هرگز به سراغ مسائل تفرقه انداز نرود و مسلمين را به وحدت در مقابل دشمنان دعوت نمايد و احتياط واجب آن است كه نمازگزاران هنگام ايراد خطبه با طهارت باشند و رو به امام نشينند و سكوت را رعايت كنند و به خطبه ها گوش فرا دهند، ولي اگر عمداً سخن بگويند، نماز جمعه آنها باطل نمي شود، هر چند كار خلافي كرده اند.

اوقات نمازهاي پنجگانه
وقت نماز ظهر و عصر

مسأله 672 وقت نماز ظهر و عصر از اوّل ظهر شرعي (يعني مايل شدن خورشيداز وسط آسمان به سوي مغرب) تا هنگام غروب آفتاب است و بهترين راه براي پي بردن به دخول وقت ظهر استفاده از شاخص است و آن اين است كه قطعه چوب صاف يا ميله اي را در زمين هموار بطور عمودي فرو كند، صبح كه خورشيد بيرون مي آيد سايه آن به طرف مغرب مي افتد

و هر چه آفتاب بالا آيد اين سايه كم مي شود، هنگامي كه سايه به آخرين درجه كمّي رسيد موقع ظهر است و همين كه رو به زيادي گذارد و سايه به سوي مشرق برگشت اوّل وقت نماز ظهر و عصر است، البتّه در بعضي از شهرها مثل مكّه در بعضي از روزهاي سال هنگام ظهر سايه بكلّي از بين مي رود و آفتاب كاملاً عمودي مي تابد، در اين گونه مناطق موقعي كه مجدّداً سايه پيدا شد وقت نماز ظهر و عصر شده است. (1)

مسأله 673 نمازهاي ظهر و عصر هر كدام «وقت مخصوص» و «وقت مشتركي» دارد: وقت مخصوص نماز ظهر از اوّل ظهر است تا موقعي كه به اندازه خواندن نماز ظهر بگذرد و وقت مخصوص نماز عصر موقعي است كه به اندازه خواندن يك نماز به غروب باقي مانده باشد و اگر كسي تا اين موقع نماز ظهر را نخوانده نماز ظهر او قضا شده و بايد نماز عصر را بخواند و ما بين اين دو، وقت مشترك نماز ظهر و عصر است.

مسأله 674 هرگاه پيش از خواندن نماز ظهر سهواً مشغول خواندن نماز عصر شود و در بين متوجّه گردد، چنانچه در وقت مشترك باشد بايد عدول كند، يعني نيّت خود را به نماز ظهر برگرداند و قصد كند آنچه خوانده نماز ظهر است و به همين ترتيب آن را ادامه دهد و بعد از آن كه نماز را تمام كرد نماز عصر را بخواند و اگر در وقت مخصوص ظهر باشد نماز او باطل است و بايد نماز را به نيّت ظهر از سر بگيرد.

وقت نماز مغرب و عشا

مسأله 675 مغرب موقعي

است كه قرص آفتاب در افق پنهان شود و احتياط آن است كه صبر كند تا سرخي طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مي شود از بالاي سر بگذرد و به طرف مغرب برگردد، هنگام مغرب وقت نماز مغرب و عشا وارد مي شود و تا نيمه شب ادامه دارد.

1. بايد توجّه داشت كه ساعت 12 هميشه ظهر شرعي نيست، بلكه در بعضي از مواقع سال ظهر شرعي قبل از 12 و گاهي بعد از ساعت 12 است و ساعت 12 ساعت قراردادي و رسمي است نه شرعي.

مسأله 676 نماز مغرب و عشاء نيز هر كدام وقت مخصوص و وقت مشتركي دارند، وقت مخصوص نماز مغرب از اوّل مغرب است تا به اندازه سه ركعت و اگر كسي مسافر باشد و تمام نماز عشا را در اين وقت بخواند باطل است، هرچند از روي سهو باشد. و وقت مخصوص نماز عشا موقعي است كه به اندازه خواندن نماز عشا به نصف شب باقي مانده باشد و اگر كسي عمداً تا اين موقع نماز مغرب را تأخير اندازد بايد اوّل نماز عشا را بخواند و بعد نماز مغرب را قضا كند و در ميان اين دو، وقت مشترك است، اگر كسي در اين وقت اشتباهاً نماز عشا را قبل از نماز مغرب بخواند و بعد از نماز متوجّه شود، نمازش صحيح است و بايد نماز مغرب را بعداً به جا آورد.

مسأله 677 وقت مخصوص و مشترك كه معني آن در مسأله پيش گفته شد براي اشخاص فرق مي كند مثلاً براي مسافر در مورد نماز ظهر و عصر و عشا به اندازه دو ركعت

است و براي حاضر به اندازه خواندن چهار ركعت.

مسأله 678 هرگاه از روي غفلت يا فراموشي شروع به نماز عشا كند و در اثنا بفهمد كه نماز مغرب را نخوانده بايد نيّت را به نماز مغرب برگرداند، مگر اين كه وارد ركوع ركعت چهارم شده باشد كه در اين صورت عدول جايز نيست و بايد ادامه دهد و نماز مغرب را بعد به جا آورد.

مسأله 679 آخر وقت نماز عشا نصف شب است و احتياط واجب آن است كه شب را از اوّل غروب آفتاب تا اذان صبح حساب كند ولي براي نماز شب و مانند آن تا اوّل آفتاب حساب كند.

مسأله 680 هرگاه عمداً نماز مغرب و عشا را تا نصف شب نخواند وقت آن گذشته و بايد قضا كند، امّا اگر به واسطه عذري نخوانده باشد بايد تا قبل از نماز صبح به جا آورد و نماز او ادا است.

وقت نماز صبح

مسأله 681 وقت اذان صبح (براي نماز و روزه) در شبهاي مهتابي و غير مهتابي

يكسان است و معيار، ظاهر شدن نور شفق در افق است، هرچند بر اثر تابش مهتاب نمايان نباشد، و وقت نماز صبح از اوّل طلوع فجر صادق است تا طلوع آفتاب و فجر صادق سپيده صبح است كه در افق پهن مي شود و بهتر است نماز صبح را قبل از روشن شدن هوا در همان تاريكي اوّل صبح به جا آورد.

احكام اوقات نماز

مسأله 682 هنگامي انسان مي تواند مشغول نماز شود كه يقين به داخل شدن وقت پيدا كند، يا لااقل يك مرد عادل خبر از ورود وقت دهد، اذان شخص وقت شناس و مورد اطمينان نيز كافي است و اگر گمان قوي به دخول وقت از راههاي ديگر پيدا كند نيز كفايت مي كند، خواه از روي ساعت صحيح باشد يا غير آن.

مسأله 683 كساني كه به واسطه وجود مانع در آسمان (مانند ابر و غبار) و يا گرفتاري در زندان و يا نداشتن بينايي چشم، نمي توانند يقين به دخول وقت پيدا كنند، چنانچه گمان قوي داشته باشند مي توانند مشغول نماز شوند.

مسأله 684 هرگاه مطابق دستورهاي بالا مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده، نماز او باطل است، همچنين اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده بايد نماز را اعاده كند، ولي اگر در بين نماز يا بعد از نماز بفهمد وقت داخل شده بود نمازش صحيح است.

مسأله 685 هرگاه انسان بر اثر غفلت و فراموشي مشغول نماز شود بي آن كه از دخول وقت با

خبر گردد چنانچه تمام نمازش در وقت واقع شده باشد صحيح است و اگر همه يا قسمتي از آن پيش از وقت بود نمازش باطل است.

مسأله 686 هرگاه بعد از نماز شك كند نماز را در وقت خوانده يا نه، نماز او صحيح است، به شرط آن كه هنگام شروع نماز غافل از وقت نباشد ولي اگر در بين نماز شك كند، نماز او باطل است و بايد پس از دخول وقت اعاده كند.

مسأله 687 در تنگي وقت اگر انجام مستحبّات نماز باعث شود مقداري از واجبات در خارج وقت واقع گردد بايد آن مستحبات را ترك كند (مانند قنوت و اقامه).

مسأله 688 كسي كه به اندازه يك ركعت نماز وقت دارد بايد تمام نماز را به نيّت ادا بخواند، ولي تأخير انداختن نماز تا اين حد حرام است، بنابر اين اگر به اندازه پنج ركعت تا مغرب وقت داشته باشد نماز ظهر و عصر را به نيّت ادا بخواند و به همين ترتيب ساير نمازها.

مسأله 689 يكي از مستحبات مؤكّد اين است كه نماز را در اوّل وقت فضيلت آن بخوانند و در روايات راجع به آن بسيار سفارش شده است و هرچه به اوّل وقت فضيلت نزديكتر باشد بهتر است.

مسأله 690 كساني كه داراي عذري هستند و يقين دارند عذرشان تا آخر وقت برطرف مي شود واجب است صبر كنند و چنانچه يقين داشته باشند عذر باقي مي ماند، صبر كردن واجب نيست، امّا اگر احتمال مي دهند برطرف شود احتياط واجب آن است كه صبر كنند، مگر در مورد تيمّم كه مي توانند در چنين صورتي در اوّل وقت نماز بخوانند.

مسأله 691

كسي كه مسائل نماز يا شكّيات و سهويّات را نمي داند و احتمال مي دهد در نمازش پيش آيد بايد براي يادگرفتن اينها نماز را از اوّل وقت تأخير بيندازد، ولي اگر اطمينان دارد كه مي تواند نماز را بطور كامل تمام كند جايز است در اوّل وقت مشغول نماز شود.

مسأله 692 هرگاه در نماز مسأله اي پيش آيد كه حكم آن را نمي داند مي تواند به يكي از دو طرفي كه احتمال مي دهد به قصد رجاء عمل كند و بايد بعد از نماز مسأله را سؤال كند كه اگر باطل بوده دوباره بخواند (و احتياط آن است طرفي را كه بيشتر احتمال مي دهد بگيرد).

مسأله 693 هرگاه ببيند مسجد نجس شده بهتر اين است اوّل مسجد را تطهير كند بعد نماز بخواند، همچنين اگر طلبكاري ايستاده و طلب خود را مطالبه مي كند، اگر نماز و مقدّمات آن وقت زيادي را بگيرد واجب است اوّل تطهير مسجد كند و اداء دين نمايد بعد نماز بخواند، اگر بر خلاف اين دستور عمل كند معصيت كرده ولي نمازش صحيح است و در تنگي وقت، نماز مقدّم است.

مسأله 694 مستحبّ است پنج نماز را در پنج وقت به جا آورد، يعني هركدام را در وقت فضيلت خود انجام دهد و تنها فاصله دادن به مقدار نافله يا تعقيبات كافي نيست، بلكه معيار همان وقت فضيلت است.

مسأله 695 وقت فضيلت نماز ظهر تا موقعي است كه سايه شاخص به اندازه خود شاخص شود (منظور سايه اي است كه از ظهر به بعد پيدا مي شود) و وقت فضيلت عصر از موقعي كه سايه شاخص به اندازه

خود آن است تا موقعي كه به اندازه دو برابر آن شود و وقت فضيلت نماز مغرب از غروب است تا ناپديد شدن حمره مغربيّه (رنگ سرخي كه بعد از غروب آفتاب در مغرب ظاهر مي شود) و وقت فضيلت نماز عشاء از موقعي است كه سرخي مزبور ناپديد مي شود تا يك سوم از شب و وقت فضيلت نماز صبح از اوّل طلوع فجر سپيده صبح است تا موقعي كه هوا روشن شود.

ترتيب در ميان نمازها

مسأله 696 نماز ظهر و عصر بايد به ترتيب خوانده شود، يعني اوّل نماز ظهر، بعد نماز عصر، همچنين بايد در ميان نماز مغرب و عشا نيز ترتيب رعايت شود و اگر عمداً نماز عصر را پيش از نماز ظهر، يا عشا را پيش از نماز مغرب بخواند باطل است.

مسأله 697 هرگاه به نيّت نماز ظهر، نماز را شروع كند و در بين نماز يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده است نمي تواند نيّت نماز را به عصر برگرداند و نماز او باطل است، همچنين در مورد نماز مغرب و عشا، امّا اگر نيّت نماز عصر كند و بعد متوجّه شود كه نماز ظهر را نخوانده هر جاي نماز باشد مي تواند نيّت خود را به ظهر برگرداند، همچنين اگر شروع به نماز عشا كرده و متوجّه شود نماز مغرب را نخوانده اگر قبل از ركوع ركعت چهارم متوجّه شود نيّت را بر مي گرداند، ولي اگر بعد از ركوع ركعت چهارم متوجّه شود نماز را به نيّت عشا تمام مي كند، بعداً نماز مغرب را مي خواند و احتياطاً نماز عشا را نيز اعاده كند.

مسأله 698 اگر در اثناء

نماز عصر شك كند كه آيا نماز ظهر را خوانده يا نه، بايد به همان دستور كه در مسأله قبل گفته شد عمل كند، يعني نيّت را به ظهر برگرداند و بعداً عصر را بخواند، همچنين اگر در وسط نماز عشاء شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، بايد به دستور گذشته عمل كند.

مسأله 699 عدول از نماز قضا به نماز ادا و از نماز مستحب به نماز واجب، جايز نيست، ولي عدول از نماز ادا به قضا جايز است و اگر نماز قضا، قضاي همان روز باشد احتياط واجب اين است كه عدول كند و بعد از فراغت از نماز قضا، نماز ادا را بخواند، البته اين در صورتي است كه جاي عدول باقي باشد، مثلاً در صورتي مي تواند نيّت را به قضاي صبح برگرداند كه داخل ركعت سوم از نماز ظهر نشده باشد.

نمازهاي نافله (مستحب)

مسأله 700 نمازهاي مستحبّي بسيار است و آنها را «نافله» گويند و از ميان نمازهاي نافله، نافله هاي شبانه روزي بيشتر سفارش شده است.

مسأله 701 نافله هاي شبانه روزي عبارتند از: نافله ظهر هشت ركعت و نافله عصر نيز هشت ركعت است، نافله مغرب چهار ركعت و نافله عشا دو ركعت است كه نشسته خوانده مي شود، نافله شب يازده ركعت و نافله صبح دو ركعت است و چون دو ركعت نافله عشا يك ركعت حساب مي شود، مجموع اين نافله ها سي و چهار ركعت خواهد بود، ولي در روز جمعه سي و هشت ركعت است زيرا چهار ركعت به نافله ظهر و عصر اضافه مي شود (همه نافله ها دو ركعت دو ركعت خوانده مي

شود).

مسأله 702 از يازده ركعت نافله شب هشت ركعت را به نيّت «نافله شب» و دو ركعت آن به نيّت «نافله شفع» و يك ركعت به نيّت «نافله وتر» به جا مي آورد.

مسأله 703 نافله شب از مهمترين نمازهاي نافله است كه در روايات اسلامي و قرآن مجيد روي آن تاكيد شده و تأثير عميقي در صفاي روح و پاكي قلب و تربيت نفوس انساني وحلّ مشكلات دارد و در كتب معروف دعا، آدابي براي آن ذكر كرده اند، مخصوصاً براي قنوت نافله وتر، رعايت اين آداب خوب است ولي مي توان نماز شب را بدون اين آداب مانند نمازهاي معمولي نيز انجام داد و كسي كه به علّتي نتواند آخر شب بيدار شود و نماز شب را بخواند مي تواند قبل از خواب آنها را به جا آورد.

مسأله 704 نماز نافله را مي توان نشسته خواند، ولي در اين صورت احتياط اين است كه هر دو ركعت را يك ركعت حساب كند، مثلاً به جاي هشت ركعت نافله ظهر ايستاده، شانزده ركعت نشسته بخواند.

مسأله 705 نافله ظهر و عصر در سفر ساقط است و نبايد خواند و احتياط آن است كه نافله عشا را نيز ترك كند، امّا بقيّه نافله هاي شبانه روزي يعني نافله صبح و مغرب و نافله شب در سفر ساقط نمي شود.

مسأله 706 چنان كه گفتيم نمازهاي نافله را بايد دو ركعت دو ركعت انجام داد، جز نافله وتر، كه يك ركعت است و اگر بخواهد نافله وتر را نشسته بخواند بايد دو نماز يك ركعتي جداگانه به جا آورد.

وقت نافله هاي شبانه روزي

مسأله 707 وقت نافله ظهر قبل از نماز ظهر است،

از اوّل ظهر تا موقعي كه سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود بيشتر از دو هفتم طول شاخص شود، مثلاً اگر طول شاخص هفت وجب است هر وقت مقدار سايه اي كه بعد از ظهر پيدا مي شود بيشتر از دو وجب شود وقت نافله ظهر تمام شده.

مسأله 708 وقت نافله عصر كه قبل از نماز عصر خوانده مي شود تا موقعي است كه سايه شاخص به چهار هفتم آن برسد به شرحي كه در مسأله پيش گفتيم.

مسأله 709 وقت نافله مغرب بعد از نماز مغرب است تا موقعي كه سرخي طرف مغرب كه بعد از غروب آفتاب پيدا مي شود از بين برود.

مسأله 710 وقت نافله عشا بعد از تمام شدن نماز عشا است تا نصف شب و بهتر است بعد از نماز عشا بلافاصله خوانده شود.

مسأله 711 وقت نافله صبح پيش از نماز صبح است از طلوع فجر تا آشكار شدن سرخي در طرف مشرق و مي تواند آن را بعد از نماز شب بلافاصله به جا آورد.

مسأله 712 وقت نافله شب بنابر احتياط از نصف شب است تا اذان صبح، ولي بهتر است در موقع سحر يعني در ثلث آخر شب بخواند.

نماز غُفيله

مسأله 713 از نمازهايي كه به جا آوردن آن به اميد ثواب پروردگار خوب است نماز غفيله است كه بين نماز مغرب و عشا خوانده مي شود و وقت آن بعد از نماز مغرب است تا موقعي كه سرخي طرف مغرب از بين برود، در ركعت اوّل بعد از حمد به جاي سوره اين آيه را مي خواند:

«وَ ذَا النُّونِ اِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ اَنْ لَنْ نَقْدِرَ

عَلَيْهِ فَنادي فِي الظُّلُماتِ اَنْ لا اِلهَ إلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤمِنينَ» و در ركعت دوم بعد از حمد به جاي سوره اين آيه را بخوانند: «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إلاَّ هُو وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَة إلاّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّة فِي ظُلُماتِ الاْرْضِ وَ لا رَطْب وَ لا يَابِس إلاَّ في كِتاب مُبين» و در قنوت آن بگويند: «اَللّهُمَّ اِنّي اَسْئَلُكَ بِمَفاتِحِ الْغَيْبِ الَّتي لا يَعْلَمُهَا إلاَّ اَنْتَ اَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ اَنْ تَفْعَلْ بِي كَذا وَ كَذا» و به جاي كلمه كذا و كذا حاجتهاي خود را بگويند و بعد بگويند: «اَللّهُمَّ اَنْتَ وَلِيُّ نِعْمَتِي وَ الْقادِرُ عَلي طَلِبَتي تَعْلَمُ حاجَتي فَأَسْئَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السّلامُ لَمّا قَضَيْتَها لِي».

مقدمات نماز
احكام قبله

مسأله 714 تمام نمازهاي واجب بايد رو به قبله خوانده شود

مسأله 715 «خانه كعبه» كه در مكّه معظّمه است قبله تمام مسلمين دنياست و هركس در هرجا باشد بايد روبروي آن نماز بخواند، امّا كسي كه دور است اگر طوري بايستد كه بگويند رو به قبله نماز مي خواند كافي است، بنابراين صفهاي طولاني نماز جماعت كه طول آنها از طول خانه خدا بيشتر است همه مي تواند رو به قبله باشد.

مسأله 716 لازم نيست در موقع ايستادن، نوك انگشتان پا هم رو به قبله باشد، يا در موقع نشستن، سر زانوها كاملاً رو به قبله قرار گيرد، همين اندازه كه بگويند رو به قبله ايستاده يا نشسته كفايت مي كند.

مسأله 717 كسي

كه نمي تواند نماز را نشسته بخواند بايد به پهلوي راست طوري بخوابد كه جلو بدنش روبه قبله باشد و اگر آن هم ممكن نيست به پهلوي چپ طوري بخوابد كه جلو بدنش رو به قبله باشد و اگر اين را هم نمي تواند بايد به پشت بخوابد بطوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد.

مسأله 718 در نماز احتياط و سجده و تشهّد فراموش شده نيز بايد رو به قبله باشد و در سجده سهو احتياط واجب نيز همين است.

مسأله 719 جايز است نماز مستحبّي را در حال راه رفتن و سواره بخواند و در اين حال لازم نيست رو به قبله باشد.

مسأله 720 براي تعيين قبله راههاي زيادي وجود دارد: نخست كوشش كند تا يقين حاصل نمايد و نيز مي تواند به گفته دو شاهد عادل و يا يك فرد مورد اطمينان كه از روي نشانه هاي حسّي شهادت مي دهد و يا به قول كسي كه از روي قاعده علمي قبله را مي شناسد و محلّ اطمينان است عمل كند و اگر اينها ممكن نشد بايد به گماني كه از محراب مسجد مسلمانان يا قبرهاي آنان يا از راههاي ديگر پيدا مي شود عمل نمايد.

مسأله 721 قبله نماهاي معمولي در صورتي كه سالم باشد از وسايل خوب براي شناخت قبله است و گمان حاصل از آن كمتر از گمان از راههاي ديگر نيست، بلكه غالباً دقيق تر است.

مسأله 722 به گفته صاحب منزل يا مسؤول يك مسافرخانه و مانند آن در صورتي كه فرد بي مبالات نباشد مي توان اعتماد كرد.

مسأله 723 هرگاه راهي براي پيدا كردن قبله وجود نداشته باشد

و قبله در ميان چهار سمت مختلف مردّد شود يك نماز به يك طرف كافي است، ولي احتياط مستحب آن است كه چهار نماز به چهار طرف بخواند و هرگاه در سه طرف يا دو طرف احتمال وجود قبله را مي دهد فقط به سمت آنها نماز بخواند.

مسأله 724 كسي كه مي خواهد به چند طرف نماز بخواند اگر بخواهد نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشا را به جا آورد بهتر آن است نماز اوّل را به چند طرف تمام كند بعد نماز دوم را شروع نمايد.

مسأله 725 سر بريدن حيوانات نيز بايد رو به قبله باشد و هرگاه قبله را پيدا نكند بايد به گمان خود عمل نمايد و اگر تحصيل گمان ممكن نيست و نياز به سر بريدن حيوان دارد به هر طرف كه انجام دهد صحيح است و در مورد دفن مسلمان كه بايد رو به قبله باشد نيز به همين ترتيب بايد عمل كرد.

آداب و احكام مسجد

مسأله 823 نجس كردن مسجد حرام است، خواه زمين مسجد باشد و يا سقف و بام و طرف داخل ديوارها و احتياط واجب آن است كه طرف بيرون ديوار مسجد را هم نجس نكند، مگر آن كه واقف آن را جزء مسجد قرار نداده باشد.

مسأله 824 هرگاه مسجد نجس شود بر همه لازم است كه بطور واجب كفائي نجاست را برطرف كنند، يعني اگر يك يا چند نفر اقدام به تطهير كنند از ديگران ساقط مي شود وگرنه همه گنه كارند و كسي كه مسجد را نجس كرده در اين حكم با ديگران تفاوتي ندارد.

مسأله 825 هرگاه نتواند مسجد را تطهير كند مثل اين كه

مسافر و در حال عبور باشد، يا احتياج به كمك دارد و پيدا نكند، احتياط واجب آن است كه به ديگران كه مي توانند تطهير كنند اطّلاع دهد.

مسأله 826 هرگاه جايي از مسجد نجس شود كه تطهير آن بدون كندن يا خراب كردن ممكن نيست بايد آنجا را بكنند، يا اگر خرابي زيادي لازم نمي آيد خراب نمايند و بنابر احتياط واجب جايي را كه كنده اند يا خراب كرده اند به حالت اوّل بازگردانند و بهتر است كسي كه نجس كرده تعمير آن را بر عهده گيرد و اگر مخارجي داشته باشد بنابر احتياط واجب ضامن است.

مسأله 827 هرگاه مسجدي را غصب كنند و آن را از صورت مسجد بكلّي در آورند، بطوري كه ديگر به آن مسجد نگويند، باز هم نجس كردن آن بنا بر احتياط حرام است و تطهير آن لازم است.

مسأله 828 آلوده كردن حرم پيامبر (صلي الله عليه وآله) و امامان (عليهم السلام) اگر موجب هتك باشد حرام است و در اين صورت تطهير آن نيز واجب است، بلكه اگر بي احترامي هم نباشد احتياط آن است كه آن را تطهير كنند.

مسأله 829 نجس كردن فرش مسجد نيز حرام است و چنانچه نجس شود بايد آن را تطهير كرد و اگر خسارتي لازم آيد كسي كه آن را نجس كرده است ضامن است (بنابر احتياط واجب).

مسأله 830 بردن عين نجاست مانند خون و بول در مسجد حرام است هر چند بي احترامي به مسجد نباشد بنابر احتياط واجب، مگر چيز جزئي كه گاه در لباس و بدن شخص وارد شونده يا در لباس بچّه هاي كوچك است، امّا بردن متنجّس

(چيزي كه نجس شده مانند لباس و كفش نجس) در صورتي كه بي احترامي به مسجد نباشد و سبب آلودگي مسجد نيز نشود حرام نيست.

مسأله 831 اگر براي روضه خواني و مراسم سوگواري يا جشن مذهبي و مانند آن مسجد را چادر بزنند و سياهي بكوبند و اسباب چاي و غذا در آن ببرند، در صورتي كه اين كارها به مسجد ضرر نرساند و مانع نماز خواندن نشود اشكال ندارد.

مسأله 832 تزيين كردن مسجد به طلا اشكال دارد و همچنين احتياط آن است كه صورت چيزهايي كه روح دارد مثل انسان و حيوان در مسجد نقش نكنند.

مسأله 833 اگر مسجد خراب شود نمي توانند زمين آن را بفروشند يا داخل ملك و جادّه كنند، حتّي فروختن در و پنجره ها و چيزهاي ديگر مسجد حرام است و اگر مسجد خراب شود بايد آنها را صرف تعمير همان مسجد كنند و هرگاه به درد آن مسجد نخورد بايد در مساجد ديگر صرف شود و اگر به درد مساجد ديگر نيز نخورد بايد آن را بفروشند و پولش را اگر ممكن است صرف تعمير همان مسجد و گرنه صرف تعمير مسجد ديگر نمايند.

مسأله 834 ساختن مسجد مستحبّ است و هر قدر در جاي مناسبتر و بهتري باشد كه مسلمانان از آن بيشتر استفاده كنند بهتر است. تعمير مسجد نيز مستحبّ است و از بهترين كارها است و اگر مسجد طوري خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد مي توانند آن را بكلّي خراب كنند و دوباره بسازند.

مسأله 835 مسجدي كه خراب نشده و قابل استفاده است اگر نياز به توسعه دارد مي توان آن را خراب كرد

و بهتر و بزرگتر ساخت.

مسأله 836 تميز كردن مسجد و روشن كردن چراغ آن و كوشش در تأمين حوائج آن مستحبّ است و نيز مستحبّ است كسي كه مي خواهد به مسجد برود خود را خوشبو كند و لباس پاكيزه بپوشد و ته كفش خود را به هنگام ورود به مسجد وارسي كند كه آلوده نباشد و شايسته است موقع داخل شدن پاي راست و موقع بيرون آمدن پاي چپ را بگذارد و زودتر به مسجد آيد و ديرتر از مسجد بيرون رود.

مسأله 837 وقتي انسان وارد مسجد مي شود مستحبّ است دو ركعت نماز به قصد تحيّت و احترام مسجد بخواند و اگر نماز واجب يا مستحبّ ديگري بخواند كافي است.

مسأله 838 خوابيدن در مسجد و سخن گفتن درباره كارهاي دنيا و خواندن اشعاري كه نصيحت و مانند آن در آن نباشد مكروه است و همچنين انداختن آب دهان و بيني و اخلاط سينه در مسجد و بلند كردن صدا و داد و فرياد و آنچه با موقعيّت مسجد منافات دارد مكروه مي باشد.

مسأله 839 راه دادن بچّه و ديوانه به مسجد مكروه است ولي در صورتي كه آوردن بچّه ها توليد مزاحمتي نكند و آنها را به مسجد و نماز علاقه مند سازد مستحبّ است و گاه واجب.

مسأله 840 كسي كه سير و پياز و مانند اينها خورده و بوي دهانش مردم را آزار مي دهد مكروه است به مسجد برود.

اذان و اقامه

مسأله 841 مستحبّ است پيش از نمازهاي يوميّه اذان و اقامه بگويند وبهتر است حتّي الامكان ترك نشود، مخصوصاً «اقامه»، ولي براي نماز عيد «فطر» و «قربان» و نمازهاي واجب ديگر، اذان

و اقامه نيست، بلكه سه مرتبه به اميد مطلوبيّت پروردگار بگويند «الصّلاة» و نيز مستحبّ است به عنوان تبرّك و اميد ثواب در روز اوّل كه بچّه به دنيا مي آيد، يا پيش از آن كه بند نافش بيفتد در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگويند.

مسأله 842 اذان داراي 18 جمله است به ترتيب زير:

اَللّهُ اَكْبَرُ چهار مرتبه (يعني خداوند بزرگتر از آن است كه به وصف آيد).

اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ دو مرتبه (يعني گواهي مي دهم غير از خداوند يكتا معبود ديگري نيست).

اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ دو مرتبه (يعني گواهي مي دهم كه محمّد فرستاده خداست).

حَيَّ عَلَي الصَّلاةِ دو مرتبه (يعني بشتاب به سوي نماز).

حَيَّ عَلَي الْفَلاحِ دو مرتبه (يعني بشتاب به سوي رستگاري).

حَيَّ عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ دو مرتبه (يعني بشتاب به سوي بهترين كارها كه نماز است).

اَللّهُ اَكْبَرُ دو مرتبه (يعني خداوند بزرگتر از آن است كه به وصف آيد).

لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ دو مرتبه (يعني هيچ معبودي جز خداوند يكتا نيست).

و اقامه 17 جمله است به اين ترتيب كه همه چيزش مانند اذان است جز اين كه در اوّل آن فقط دو مرتبه «اَللّهُ اَكْبَرُ» مي گويند و در آخر آن يك مرتبه «لا اِلهَ إِلاّ اللّهُ» ولي بعد از گفتن «حَيَّ عَلَي خَيْرِ الْعَمَلِ»، دو مرتبه «قَدْ قامَتِ الصَّلاةُ» (يعني نماز برپا شد) اضافه مي شود.

مسأله 843 «اَشْهَدُ أَنَّ عَلِيَّاً وَلِيُّ اللّهِ» (يعني گواهي مي دهم كه علي وليّ خدا بر همه خلق است) جزء اذان و اقامه نيست، ولي خوب است بعد از «اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ» به قصد تبرّك گفته شود، لكن

به صورتي كه معلوم شود جزء آن نيست.

مواردي كه اذان گفتن ساقط مي شود

مسأله 844 در پنج مورد اذان ساقط مي شود و بنابر احتياط واجب بايد آن را ترك كرد: 1 اذان نماز عصر روز جمعه هنگامي كه با نماز جمعه همراه خوانده شود. 2 نماز عصر روز عرفه كه روز نهم ذي الحجّه است هنگامي كه همراه ظهر خوانده شود.

3 نماز عشاي شب عيد قربان براي كسي كه در مشعرالحرام است و آن را با مغرب همراه مي خواند. 4 نماز عصر و عشاي زن مستحاضه كه بايد آن را بلافاصله بعد از نماز ظهر يا مغرب بخواند. 5 نماز عصر و عشاي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند.

بطور كلّي هر نمازي كه با نماز قبل همراه خوانده شود اذان آن ساقط مي شود و فاصله شدن نافله و تعقيب كافي نيست، ولي اگر نمازها را جدا از هم هر يك را در وقت فضيلت خود به جا آورند اذان و اقامه هر دو مستحبّ است.

مسأله 845 در نماز جماعت اگر يك نفر اذان و اقامه بگويد براي همه كافي است و بقيّه بنابر احتياط واجب بايد اذان و اقامه را ترك كنند.

مسأله 846 هرگاه براي خواندن نماز جماعت به مسجد رود و ببيند نماز جماعت تمام شده، ولي صفها هنوز به هم نخورده است احتياط آن است كه براي نماز خود اذان و اقامه نگويد، به شرط اين كه براي جماعت اوّل اذان و اقامه گفته شده باشد.

مسأله 847 در جايي كه عدّه اي مشغول نماز جماعتند يا نماز آنان تازه تمام شده و صفها به هم نخورده است اگر كسي

بخواهد فرادي يا با جماعت ديگري كه برپا مي شود نماز بخواند اذان و اقامه از او ساقط است به شرط اين كه براي آن نماز اذان و اقامه گفته باشند و نماز جماعت صحيح باشد و هر دو نماز در يك مكان و هر دو ادا و مربوط به يك وقت و در مسجد باشد.

مسأله 848 كسي كه اذان ديگري را مي شنود مستحبّ است هر جمله را كه مي شنود بازگو كند، بازگو كردن اقامه نيز به اميد ثواب مستحبّ است (و آن را حكايت اذان و اقامه گويند).

مسأله 849 اگر مرد اذان زن را بشنود اذان از او ساقط نمي شود، ولي اگر زن اذان مرد را بشنود اذان از او ساقط مي شود.

مسأله 850 در جماعتي كه مردان و زنان شركت دارند اذان و اقامه نماز جماعت را بايد مرد بگويد، ولي در جماعت زنان اذان و اقامه زنان كافي است.

[164]

مسأله 851 هرگاه كلمات اذان و اقامه را بدون ترتيب بگويد، مثلاً «اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدَاً رَسُولُ اللّهِ» را قبل از «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ» بگويد، بايد برگردد و ترتيب را رعايت كند.

مسأله 852 ميان اذان و اقامه بايد زياد فاصله ندهد و اگر فاصله بقدري باشد كه اقامه مربوط به آن اذان حساب نشود دوباره بگويد و همچنين ميان اذان و اقامه با نماز نبايد زياد فاصله شود و اِلاّ اذان و اقامه را اعاده نمايد.

مسأله 853 اذان و اقامه بايد به عربي صحيح گفته شود، بنابراين اگر غلط بگويد، يا ترجمه آنها را به فارسي يا زبان ديگر بگويد صحيح نيست.

مسأله 854 اذان و اقامه را قبل

از داخل شدن وقت نماز نمي توان گفت و اگر بگويد باطل است.

مسأله 855 هرگاه پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان را گفته يا نه، اذان را بگويد، ولي اگر مشغول اقامه شود و شك كند، اعتنا به شك نكند، ولي اگر در جمله هاي اذان و اقامه شك كند احتياط آن است كه برگردد و به جا آورد.

مسأله 856 مستحبّ است در موقع اذان گفتن رو به قبله بايستد و با وضو باشد و صدا را بلند كند وبكشد و بين جمله هاي آن كمي فاصله دهد و در ميان آن حرف نزند.

مسأله 857 شايسته است كه بدن در موقع گفتن اقامه آرام باشد و اقامه را از اذان آهسته تر بگويد و فاصله جمله ها را كمتر كند و ميان اذان و اقامه يك گام بردارد، يا كمي بنشيند، يا سجده كند، يا دعا نمايد، يا دو ركعت نماز به جا آورد.

مسأله 858 بهتر است كسي راكه براي اذان معيّن مي كنند، عادل و وقت شناس و صدايش مناسب و بلند باشد و اذان را در جاي بلند بگويد و در صورتي كه از بلندگوها استفاده شود مانعي ندارد گوينده اذان در محل پايين قرار گيرد.

مسأله 859 شنيدن اذان از راديو و مانند آن براي نماز كافي نيست، بلكه خود نمازگزاران به شرحي كه در بالا گفته شد بايد اذان بگويند.

مسأله 860 اذان گفتن به صورت غنا يعني آهنگي كه مناسب مجالس لهو و لعب است حرام و باطل است.

مسأله 861 احتياط واجب آن است كه اذان را هميشه به قصد نماز بگويند و گفتن اذان براي اعلام دخول وقت بدون

قصد نماز بعد از آن مشكل است.

واجبات نماز
واجبات يازده گانه

مسأله 862 واجبات نماز يازده چيز است: 1 نيّت، 2 تكبيرة الاحرام، يعني «اللّهُ اكبرُ» در اوّل نماز، 3 قيام، 4 قرائت، 5 ركوع، 6 سجود، 7 ذكر ركوع و سجود، 8 تشهّد، 9 سلام، 10 ترتيب، 11 موالات (پي در پي به جا آوردن اجزاء نماز).

مسأله 863 واجبات نماز بر دوگونه است: بعضي ركن است و بعضي غير ركن، ركن چيزي است كه اگر آن را به جا نياورد يا اضافه كند نماز باطل است، خواه عمداً باشد يا از روي سهو و اشتباه، ولي در واجبات غير ركني هنگامي نماز باطل مي شود كه آن را عمداً كم و زياد كند و اگر از روي سهو و اشتباه كم و زياد كند نماز صحيح است.

مسأله 864 اركان نماز پنج چيز است: اوّل نيّت. دوم تكبيرة الاحرام. سوم قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متّصل به ركوع، يعني ايستادن پيش از ركوع. چهارم ركوع. پنجم دو سجده (البتّه در نيّت زيادي تصوّر نمي شود و زيادي تكبيرة الاحرام نيز اگر از روي سهو باشد نماز را باطل نمي كند، هرچند احتياط مستحب آن است كه آن را اعاده كند).

1 نيّت

مسأله 865 نماز را بايد به قصد قربت يعني براي اطاعت فرمان خدا انجام داد و لازم نيست نيّت را به زبان آورد و يا در اوّل نماز از قلب بگذراند، همين اندازه كه اگر سؤال كنند چه مي كني، بتواند جواب دهد كه براي خدا نماز مي خوانم كافي است.

مسأله 866 در موقع نيّت بايد قصد كند كه نماز ظهر مي خواند يا عصر يا نمازهاي ديگر و اگر فقط نيّت كند

چهار ركعت نماز مي خوانم كافي نيست، بلكه نمازي را كه مي خواند بايد در نيّت خود معيّن كند و احتياط واجب آن است كه قضا و ادا بودن آن را نيز معيّن نمايد.

مسأله 867 نيّت بايد تا آخر نماز ادامه داشته باشد و اگر طوري غافل شود كه نداند چه مي كند نمازش باطل است.

مسأله 868 هركس براي ريا يعني نشان دادن به مردم نماز يا عبادت ديگري را انجام دهد علاوه بر اين كه عبادتش باطل است گناه كبيره نيز انجام داده است و اگر خدا و مردم را هر دو در نظر بگيرد باز عملش باطل و گناه كبيره است.

مسأله 869 اگر قسمتي از نماز را به قصد ريا انجام دهد نماز باطل است، خواه قسمت واجب باشد مثل حمد و سوره، يا مستحب مانند قنوت، بنابراحتياط واجب.

مسأله 870 هرگاه اصل نماز را براي خدا مي خواند، ولي به قصد ريا آن را در مسجد يا در اوّل وقت يا با جماعت انجام مي دهد نمازش باطل است، ولي اگر براي ريا نيست بلكه نماز خواندن در اوّل وقت يا در مسجد براي او راحت تر است اشكالي ندارد.

2 تكبيرة الاحرام

مسأله 871 اوّلين جزء نماز «اَللّهُ اَكْبَرُ» است كه آن را «تكبيرة الاحرام» مي گويند و ترك آن خواه از روي عمد باشد يا سهو نماز را باطل مي كند، امّا اضافه كردن آن (يعني به جاي يك اَللّهُ اَكْبَرُ مثلاً دو مرتبه اَللّهُ اَكْبَرُ بگويد) اگر عمدي باشد موجب باطل شدن نماز است.

مسأله 872 «اَللّهُ اَكْبَرُ» مانند ساير ذكرهاي نماز و حمد و سوره بايد به عربي صحيح گفته شود و عربي

غلط يا ترجمه آن كافي نيست.

مسأله 873 بايد موقع گفتن تكبيرة الاحرام بدن آرام باشد و اگر در حالي كه مثلاً قدم بر مي دارد اَللّهُ اَكْبَرُ بگويد باطل است و چنانچه سهواً بگويد احتياط واجب آن است كاري كند كه نماز باطل شود (مثلاً صورت را به طرف پشت قبله كند) و دوباره تكبير بگويد.

مسأله 874 تكبير و حمد و سوره و ساير ذكرهاي نماز را بايد طوري بخواند كه اگر مانعي در كار نباشد حدّاقل خودش آن را بشنود.

مسأله 875 كساني كه به خاطر بيماري يا لال بودن نمي توانند تكبير را درست بگويند بايد هر طوري مي توانند بگويند و اگر هيچ نمي توانند بگويند احتياط واجب آن است كه اشاره كنند و با زباني كه در ميان افراد كر و لال متعارف است آن را ادا نمايند و در قلب خود نيز بگذرانند.

مسأله 876 مستحبّ است بعد از تكبيرة الاحرام به قصد رجاء اين دعا را بخوانند: «يا مُحْسِنُ قَدْ اَتاكَ الْمُسيءُ وَ قَدْ أَمَرْتَ الْمُحْسِنَ اَنْ يَتَجاوَزَ عَنِ الْمُسيئِ اَنتَ الْمُحْسِنُ وَ أَنَا الْمُسيئُ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد صَلِّ عَلَي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ تَجاوَزْ عَنْ قَبِيحِ ما تَعْلَمُ مِنّي. يعني: «اي خداي نيكوكار! بنده گنهكارت به در خانه تو آمده است تو امر كرده اي كه نكوكار از گنهكار بگذرد،تو نيكو كاري و من گنهكارم، به حقّ محمّد و آل محمّد رحمتت را بر محمّد و آل محمّد بفرست و از كارهاي زشتي كه مي داني از من سرزده بگذر!»

مسأله 877 مستحبّ است در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و ساير تكبيرهاي نماز دستها را تا مقابل گوش

بالا ببرد.

مسأله 878 هرگاه شك كند كه تكبيرة الاحرام را گفته يا نه، چنانچه مشغول خواندن حمد شده است به شك خود اعتنا نكند واگر چيزي نخوانده بايد تكبير را بگويد و هرگاه مي داند تكبيرة الاحرام را گفته امّا شك دارد كه صحيح گفته است يا نه، اگر اين شك بعد از گفتن تكبير پيدا شود اعتنا نكند.

3 قيام

مسأله 879 قيام يعني ايستادن، در دو جاي نماز، واجب و ركن است: هنگام گفتن تكبيرة الاحرام و قيام قبل از ركوع كه آن را «قيام متّصل به ركوع» گويند، ولي قيام در موقع خواندن حمد و سوره و همچنين بعد از ركوع واجب است امّا ركن نيست.

مسأله 880 هرگاه ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد كه ركوع نكرده بايد بايستد و به ركوع رود و اگر به حالت خميدگي به ركوع برگردد نماز او باطل است زيرا قيام متّصل به ركوع را به جا نياورده است.

مسأله 881 در موقع قيام نبايد بدن و پاها را حركت دهد و به طرفي خم شود يا به جايي تكيه كند، ولي اگر از روي ناچاري باشد مانعي ندارد.

مسأله 882 هرگاه در حال قيام براي حمد و سوره از روي فراموشي بدن و پاها را حركت دهد يا به طرفي خم شود نماز باطل نيست، امّا اگر در موقع تكبيرة الاحرام و قيام متّصل به ركوع باشد، بنابر احتياط واجب بايد نماز را تمام كند و اعاده نمايد.

مسأله 883 هرگاه در موقع قيام روي يك پا بايستد نمازش اشكال دارد، ولي لازم نيست سنگيني بدن را بطور مساوي روي هر دو

پا قرار دهد.

مسأله 884 اگر پاها را بيش از اندازه گشاد بگذارد بطوري كه از شكل ايستادن بيرون رود نمازش باطل است، مگر اين كه ناچار باشد.

مسأله 885 هرگاه در نماز مي خواهد كمي جلو يا عقب رود يا بدن را كمي به طرف راست و چپ حركت دهد بايد چيزي نگويد ولي «بِحَوْلِ اللّهِ وَ قُوَّتِهِ اَقُومُ وَ اَقْعُدُ» را بايد در حال برخاستن بگويد.

مسأله 886 در موقع ذكرهاي واجب نماز نيز بايد بدن آرام باشد، بلكه احتياط واجب آن است كه در ذكرهاي مستحب نيز اين معني رعايت شود.

مسأله 887 هرگاه در حال حركت بدن ذكر بگويد مثلاً موقع رفتن ركوع يا در حال رفتن به سجده تكبير آن را بگويد، احتياط آن است كه نماز را دوباره بخواند، مگر آن كه قصدش مطلق ذكر باشد، يعني نه آن تكبير مخصوصي كه مثلاً قبل از سجده در حال ايستادن گفته مي شود، بلكه از آنجا كه ذكر خدا در هر جاي نماز خوب است تكبير مي گويد.

مسأله 888 هرگاه در موقع قرائت حمد و سوره يا تسبيحات بي اختيار بقدري حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود و يا مثلاً در ميان جمعيّت باشد و به او تنه بزنند و او را حركت دهند احتياط واجب آن است كه بعد از آرام گرفتن بدن آنچه را در حال حركت خوانده دوباره بخواند.

مسأله 889 هرگاه در بين نماز از ايستادن عاجز شود بايد بنشيند و اگر از نشستن هم عاجز شود بايد بخوابد، ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي نخواند.

مسأله 890 كسي كه نمي تواند ايستاده نماز بخواند بايد بنشيند،

ولي اگر بتواند بايستد و به عصا يا ديوار و مانند آن تكيه كند، يا پاهايش را از هم دور بگذارد بايد ايستاده نماز بخواند، مگر اين كه فوق العاده براي او زحمت داشته باشد، همچنين مادام كه مي تواند نشسته نماز بخواند هرچند به چيزي تكيه كند بايد خوابيده نماز نخواند و هرگاه نتواند بايد به پهلوي راست بخوابد، بطوري كه جلو بدن او رو به قبله باشد و اگر نتواند به پهلوي چپ و اگر آن هم ممكن نيست به پشت بخوابد بطوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد.

مسأله 891 كسي كه مي تواند قسمتي از نماز را ايستاده بخواند واجب است آن مقدار را بايستد و بقيّه را بنشيند و اگر نتوانست بخوابد.

مسأله 892 هرگاه كسي بر اثر ناتواني نماز را خوابيده بخواند، اگر در بين نماز بتواند بنشيند بايد آن مقدار را كه مي تواند، بنشيند و يا اگر مي تواند برخيزد و همچنين كساني كه نشسته نماز مي خوانند و در اثناء نماز توانايي ايستادن پيدا مي كنند بايد بايستند، ولي تا بدن آرام نگرفته است چيزي نخوانند.

مسأله 893 كسي كه احتمال مي دهد تا آخر وقت بتواند ايستاده نماز بخواند بنابر احتياط واجب در اوّل وقت نماز نخواند.

مسأله 894 هرگاه توانايي بر ايستادن دارد امّا مي داند يا احتمال عقلائي مي دهد كه براي او ضرر داشته باشد، يا بيماري اش طولاني مي شود، يا مثلاً زخم يا شكستگي استخوان او دير التيام پيدا مي كند، بايد نشسته نماز بخواند و اگر آن هم ضرر دارد خوابيده نماز بخواند.

مسأله 895 شايسته است در حال ايستادن بدن را

راست نگه دارد، شانه ها را پايين بيندازد، دستها را روي رانها بگذارد، انگشتها را به هم بچسباند، سنگيني بدن را بطور مساوي روي دو پا بيندازد و به محل سجده نگاه كند و با خضوع و خشوع باشد، مردان كمي پاها را باز بگذارند و زنان به هم بچسبانند.

4 قرائت

مسأله 896 در ركعت اوّل و دوم نمازهاي واجب روزانه بايد بعد از تكبيرة الاحرام سوره حمد را قرائت كند و بعد از آن بنابر احتياط واجب يك سوره تمام از قرآن مجيد را و خواندن يك يا چند آيه كافي نيست. و بايد توجّه داشت كه سوره «فيل» و «ايلاف» يك سوره حساب مي شود و همچنين سوره «والضّحي» و «الم نشرح».

مسأله 897 در تنگي وقت يا در جايي كه ترس از دزد يا درنده اي باشد مي توان سوره را ترك كرد و همچنين در جايي كه عجله براي كار مهمّي داشته باشد.

مسأله 898 واجب است قرائت حمد قبل از سوره باشد و اگر عمداً برخلاف اين انجام دهد نمازش باطل است اگر از روي اشتباه باشد چنانچه قبل از ركوع يادش بيايد بايد برگردد و درست بخواند، امّا اگر بعد از رسيدن به حدّ ركوع يادش بيايد نمازش صحيح است، همچنين اگر حمد يا سوره يا هر دو را فراموش كند.

مسأله 899 هرگاه در نماز واجب يكي از چهار سوره اي را كه آيه سجده دارد (1) عمداً بخواند بنابراحتياط واجب بايد سجده را به جا آورد سپس برخيزد و حمد و سوره ديگري بخواند و نماز را تمام كند و بعد اعاده نمايد و چنانچه سهواً مشغول خواندن سوره سجده شود

اگر قبل از رسيدن به آيه سجده متوجّه گردد بايد آن سوره را رها كرده و سوره ديگري بخواند و اگر از نصف گذشته باشد احتياطاً نماز را

1. سوره الم سجده سوره حم سجده (فصّلت) سوره والنّجم و سوره اقرأ (علق). اعاده كند اگر بعد از خواندن آيه سجده بفهمد بايد به ترتيب بالا عمل كند.

مسأله 900 خواندن سوره هاي سجده در نمازهاي مستحب مانعي ندارد و بايد به دنبال آيه سجده، سجده كند، سپس برخيزد و نماز را ادامه دهد.

مسأله 901 در نمازهاي مستحبّي مي توان سوره را ترك كرد حتّي آن نماز مستحبّي كه بهواسطه نذر كردن واجب شده باشد، ولي نمازهاي مستحبّي مخصوصي كه سوره هاي خاصّي دارد بايد به دستور آن عمل كرد.

مسأله 902 مستحبّ است در ركعت اوّل نماز ظهر روز جمعه بعد از حمد، سوره جمعه بخواند در ركعت دوم، سوره منافقين را و هرگاه مشغول يكي از اينها شود احتياط واجب آن است كه به سوره ديگري عدول نكند.

مسأله 903 عدول كردن از سوره «قُلْ هُوَ اللّهُ»، يا سوره «قُلْ يا اَيُّهَا الْكافِرُونَ» به سوره ديگري در هر نماز باشد جايز نيست، جز در نماز جمعه كه اگر به جاي سوره جمعه و منافقين يكي از اين دو سوره را بخواند پيش از آن كه به نصف برسد مي تواند آن را رها كرده، سوره جمعه و منافقين را بخواند.

مسأله 904 هرگاه غير سوره «قُلْ هُوَ اللّهُ» و «قُلْ يا اَيُّهَا الْكافِرُونَ» را در نماز بخواند مي تواند آن را رها كرده و سوره ديگري را بخواند، به شرط اين كه به نصف نرسيده باشد.

مسأله 905 هرگاه مقداري

از سوره را فراموش كند، يا از جهت تنگي وقت نتواند به آن ادامه دهد، مي تواند آن را رها كرده و سوره ديگري را بخواند، خواه از نصف گذشته باشد و خواه سوره «قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ» و يا «قُلْ يا اَيُّهَا الْكافِرُونَ» باشد يا نه.

مسأله 906 واجب است مردان حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند و حمد و سوره نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند و زنان نيز بايد حمد و سوره نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند، امّا حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را مي توانند بلند يا آهسته بخوانند، ولي اگر نامحرم صداي آنها را بشنود احتياط مستحب آن است كه آهسته بخوانند.

مسأله 907 در جايي كه بايد حمد و سوره را بلند بخواند اگر عمداً يك كلمه را آهسته بخواند نماز باطل است، همچنين در جايي كه بايد آهسته بخواند اگر يك كلمه را بلند بخواند نماز باطل مي شود.

مسأله 908 هرگاه در جايي كه بايد قرائت را بلند بخواند عمداً آهسته بخواند يا در جايي كه بايد آهسته بخواند عمداً بلند بخواند نمازش باطل است، ولي اگر از روي فراموشي، يا ندانستن مسأله باشد، صحيح است، مگر اين كه در ياد گرفتن مسأله كوتاهي كرده باشد كه بنابر احتياط واجب اعاده مي كند.

مسأله 909 هرگاه در اثناء حمد و سوره متوجّه شود مقداري را بر خلاف دستور بالا سهواً بلند يا آهسته خوانده لازم نيست برگردد، هرچند بهتر است كه برگردد و صحيح بخواند.

مسأله 910 هرگاه كسي در قرائت و ذكر نماز صداي خود را بيش از حدّ

معمول بلند كند و با فرياد بخواند نمازش باطل است.

مسأله 911 بايد قرائت و ذكر نماز را صحيح بخواند و اگر نمي داند ياد بگيرد، امّا كساني كه نمي توانند تلفّظ صحيح را ياد بگيرند بايد همانطور كه مي توانند بخوانند و براي چنين اشخاصي بهتر است كه تا مي توانند نماز خود را با جماعت به جا آورند.

مسأله 912 كسي كه در ياد گرفتن قرائت و ذكر نماز كوتاهي كرده نمازش باطل است و اگر وقت تنگ شده احتياط واجب آن است كه با جماعت نماز بخواند و اگر دسترسي به جماعت ندارد نمازش در تنگي وقت صحيح است.

مسأله 913 كسي نمي تواند براي ياد دادن واجبات نماز، مزد بگيرد (بنابراحتياط واجب) امّا براي مستحبّات مانعي ندارد، مگر اين كه از شعائر دين باشد يا حفظ احكام الهي منوط به تعليم آن گردد.

مسأله 914 هرگاه يكي از كلمات حمد و سوره يا ذكرهاي ديگر نماز را نداند، يا زير و زبر آن را غلط بخواند، يا حرفي را به حرف ديگري تبديل كند، مثلاً به جاي (ض) (ز) بگويد بطوري كه از نظر لغت عرب غلط باشد، نماز او باطل است.

مسأله 915 هرگاه كلمه يا تلفّظ آيه يا ذكري را صحيح مي دانسته و مدّتي در نمازها خوانده وبعد مي فهمد غلط بوده، نمازش اعاده ندارد، هرچند احتياط مستحب اعاده يا قضاي آن است.

مسأله 916 لازم نيست آنچه را علماي تجويد براي بهتر خواني قرآن ذكر كرده اند رعايت كند، بلكه لازم است طوري بخواند كه بگويند عربي صحيح است هرچند رعايت دستورات تجويد بهتر است.

مسأله 917 احتياط واجب آن است كه در نماز،

وقف به حركت ننمايد و معني وقف به حركت آن است كه زير و زبر آخر كلمه را بگويد امّا بين آن كلمه و كلمه بعد فاصله دهد، مثل اين كه بگويد: اَللّهُ اَكْبَرُ (و آخر آن را پيش دهد) امّا مدّتي سكوت كند بعد بِسْمِ اللّه را شروع نمايد، ولي وصل به سكون مانعي ندارد، هرچند ترك آن بهتر است، معني وصل به سكون اين است كه آخر جمله را بدون زير و زبر بخواند و بلافاصله آيه يا كلمه بعد را بگويد.

مسأله 918 در ركعت سوم و چهارم نمازهاي سه ركعتي و چهار ركعتي مخير است كه حمد بخواند (بدون سوره) يا سه مرتبه تسبيحات اربعه يعني «سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا اِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَ اللّهُ اَكْبَرُ» بگويد، بلكه يك مرتبه نيز كافي است و مانعي ندارد در يك ركعت حمد و در ركعت ديگر تسبيحات بگويد.

مسأله 919 واجب است در ركعت سوم و چهارم نماز، حمد يا تسبيحات اربعه را آهسته بخوانند، حتّي بِسْم اللّه را (بنابر احتياط واجب).

مسأله 920 اگر در ركعت اوّل و دوم نماز به گمان اين كه ركعت سوم و چهارم است تسبيحات بگويد، چنانچه پيش از ركوع متوجّه شود بايد برگردد و حمد و سوره بخواند و اگر در ركوع يا بعد از آن بفهمد نمازش صحيح است و احتياط مستحب آن است كه دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 921 اگر در ركعت سوم يا چهارم مي خواست حمد بخواند تسبيحات به زبانش آمد، يا بعكس مي خواست تسبيحات بخواند حمد به زبانش آمد، كافي نيست،

بايد برگردد و دوباره حمد يا تسبيحات را

بخواند، ولي اگر هر دو در نيّت او بوده است هر كدام به زبانش آيد كافي است.

مسأله 922 مستحبّ است بعد از تسبيحات استغفار كند مثلاً بگويد: «اَسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبِّي وَ اَتُوبُ اِلَيْهِ» يا بگويد: «اَللّهُمَّ اغْفِرْ لي».

مسأله 923 اگر در ركوع يا بعد از آن شك كند كه تسبيحات را خوانده يا نه، اعتنا به شك نكند، امّا اگر هنوز به اندازه ركوع خم نشده احتياط واجب آن است كه برگردد و بخواند.

مسأله 924 هرگاه در آيه و يا ذكري از نماز شك كند بايد آن را تكرار كند تا صحيح بگويد، امّا اگر به حدّ وسواس برسد بايد اعتنا نكند و اگر اعتنا كند نمازش اشكال دارد و بنابر احتياط واجب بايد دوباره بخواند.

مسأله 925 مستحبّ است در ركعت اوّل نماز پيش از خواندن حمد بگويد:«اَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ» و نيز مستحبّ است امام جماعت «بِسْمِ اللّه» را در ركعت اوّل و دوم نماز ظهر و عصر در جماعت بلند بگويد، همچنين مستحبّ است حمد و سوره و اذكار نماز را شمرده بخواند و آيات را به هم نچسباند و مخصوصاً به معني آنها توجّه داشته باشد و اگر نماز را با جماعت مي خواند بعد از تمام شدن حمد امام، به اميد ثواب پروردگار بگويد: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ رِبِّ الْعالَمينَ» و بعد از خواندن سوره «قُلْ هُوَ اللّه اَحَدٌ» يك يا دو يا سه مرتبه بگويد: «كَذلِكَ اللّهُ رَبِّي» يا «كَذلِكَ اللّهُ رَبُّنَا».

مسأله 926 شايسته است در نمازها در ركعت اوّل سوره «اِنّا اَنْزَلْناهُ» و در ركعت دوم سوره «قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ» را بخواند و هيچ سوره اي را در هر

دو ركعت تكرار نكند، مگر سوره «قُلْ هُوَ اللّهُ» و سزاوار نيست در تمام نمازهاي شبانه روز سوره «قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ» را ترك كند و بهتر است سوره هايي براي نماز انتخاب شود كه مردم را متوجّه اموري كه به آن نياز دارند و ترك گناهاني كه به آن آلوده اند كند.

5 ركوع

مسأله 927 در هر ركعت بعد از قرائت، يك ركوع واجب است، يعني به اندازه اي خم شود كه اگر بخواهد كف دستها را به زانو بگذارد بتواند، بلكه احتياط واجب آن است كه كف دستها را بر زانو بگذارد.

مسأله 928 كسي كه دست يا زانوي او با ديگران تفاوت دارد، مثلاً دستش خيلي بلند است كه اگر كمي خم شود به زانو مي رسد، يا زانويش خيلي پايين است چنين كسي بايد به اندازه معمول خم شود.

مسأله 929 كسي كه نماز نشسته مي خواند براي ركوع بايد بقدري خم شود كه بگويند ركوع كرده است.

مسأله 930 خم شدن بايد به قصد ركوع باشد، بنابراين اگر بدون اين قصد خم شود نمي تواند آن را ركوع حساب كند، بلكه بايد بايستد و به قصد ركوع خم شود.

مسأله 931 در ركوع واجب است ذكر بگويد، ذكر ركوع بنابر احتياط واجب سه مرتبه «سُبْحانَ اللّهِ» يا يك مرتبه «سُبْحانَ رِبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ» است كه بايد به عربي صحيح گفته شود و مستحبّ است آن را سه يا پنج يا هفت مرتبه تكرار كند.

مسأله 932 در موقع ذكر واجب بايد بدن آرام باشد و براي ذكر مستحب نيز اگر آن را به قصد ذكر ركوع مي گويد آرام بودن بدن لازم است.

مسأله 933 هرگاه

در موقعي كه مشغول ذكر واجب است كسي به او تنه بزند، يا به علّت ديگري بدن از آرامش بيرون رود، بايد بعد از آرام گرفتن دوباره ذكر را بگويد، ولي حركات مختصر اشكال ندارد.

مسأله 934 هرگاه ذكر را قبل از رسيدن به حدّ ركوع و آرام گرفتن بدن بگويد بايد آن را بعد از آرام گرفتن اعاده كند، حتّي اگر عمداً اين كار را كند احتياط اين است كه نماز را نيز بعداً اعاده نمايد.

مسأله 935 هرگاه پيش از تمام شدن ذكر واجب عمداً سر از ركوع بردارد نمازش باطل است و اگر سهواً باشد چنانچه پيش از خارج شدن از حال ركوع متوجّه شود بايد در حال آرامي بدن دوباره ذكر را بگويد و اگر بعد از آن كه از حال ركوع خارج شد متوجّه گردد، نمازش صحيح است.

مسأله 936 كسي كه نمي تواند به اندازه ركوع خم شود اگر بتواند بايد به چيزي تكيه كند و ركوع نمايد و اگر آن هم ممكن نشود بايد به هر اندازه كه ممكن است خم شود و اگر هيچ نتواند خم شود بايد ركوع را به صورت نشسته انجام دهد، و اگر آن هم ممكن نشود در حال ايستاده با سر اشاره مي كند و اگر اين را هم نتواند به نيّت ركوع چشمها را بر هم مي گذارد و ذكر را مي گويد و به نيّت برخاستن از ركوع چشمها را بازمي كند.

مسأله 937 هرگاه كسي مي تواند ركوع كند امّا به خاطر بيماري يا علّت ديگري نمي تواند به اندازه ذكر واجب توقّف كند بايد پيش از آن كه از حال ركوع خارج

شود ذكر واجب را بگويد هرچند بدن آرام نباشد و اگر نتواند، در حال برخاستن ذكر را تمام كند.

مسأله 938 هرگاه كسي بر اثر پيري خميده شده، يا به خاطر بيماري يا به علّت ديگر به حالتي شبيه ركوع درآمده، بايد در موقع نماز آن قدر كه مي تواند كمر را براي قرائت راست كند و اگر نمي تواند قدري كمر را قبل از ركوع راست كند سپس به حال ركوع در آيد و اگر آن هم ممكن نشود براي انجام ركوع كمي بيشتر خم شود، به شرط اين كه از حالت ركوع خارج نگردد و اگر آن هم ممكن نشود احتياط اين است كه هم با سر اشاره كند و هم قصد كند كه آن حالتش جزء ركوع باشد.

مسأله 939 ركوع از واجبات ركني است كه اگر ترك شود يا در يك ركعت دو ركوع يا بيشتر به جا آورد نماز باطل است خواه عمداً باشد يا از روي سهو و فراموشي.

مسأله 940 بعد از تمام شدن ركوع، واجب است راست بايستد و بعد از آرام گرفتن بدن به سجده رود و اگر عمداً اين كار را ترك كند نمازش باطل است، امّا اگر از روي سهو باشد اشكالي ندارد.

مسأله 941 هرگاه ركوع را فراموش كند و پيش از سجده اوّل يا ميان دو سجده، يا قبل از آن كه پيشاني براي سجده دوم به زمين رسد متوجّه شود، بايد برگردد و بايستد و بعد به ركوع رود.

مسأله 942 مستحبّ است پيش از رفتن به ركوع در حالي كه راست ايستاده «اللّهُ اَكْبَرُ» بگويد و در حال ركوع زانوها را عقب دهد و پشت

را صاف نگه دارد، گردن را بكشد و مساوي پشت نگه دارد و ميان دو قدم نگاه كند و بعد از آن كه از ركوع برخاست و راست ايستاد در حالي كه بدن آرام است بگويد: «سَمِعَ اللّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ».

مسأله 943 در احكام ركوع فرقي بين نماز واجب و مستحب نيست، حتّي زيادي ركوع بنابر احتياط واجب.

6 سجود

مسأله 944 در هر ركعت از نمازهاي واجب و مستحب دو سجده واجب است و محلّ آن بعد از ركوع است و هرگاه هر دو را عمداً يا از روي فراموشي ترك كند يا به جاي دو سجده چهار سجده به جا آورد نماز باطل است، امّا زيادي يا كمي يك سجده به شرط اين كه از روي سهو باشد نماز را باطل نمي كند.

مسأله 945 در سجده بايد هفت موضع بر زمين قرار گيرد: پيشاني، كف دستها، سر دو زانو، سرد وانگشت بزرگ پا و هرگاه يكي از اين اعضا را عمداً بر زمين نگذارد سجده اش باطل است و اگر سهواً پيشاني را به زمين نگذارد باز سجده باطل است، امّا اگر پيشاني به زمين باشد و بعضي ديگر از اعضا را سهواً به زمين نگذارد سجده صحيح است.

7 ذ كر ركوع و سجود

مسأله 946 در ركوع واجب است ذكر بگويد، ذكر ركوع بنابر احتياط واجب سه مرتبه «سُبْحَانَ اللّهِ» يا يك مرتبه «سُبْحانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ» است. ذكر سجده

نيز واجب است و احتياط آن است كه حدّاقل سه مرتبه «سُبْحانَ اللّهِ» يا يك مرتبه «سُبْحانَ رِبِّيَ الاَْعْلي وَ بِحَمْدِهِ» بگويد و هرچه بيشتر بگويد بهتر است.

احكام سجود

مسأله 947 در سجده بايد بدن به مقدار گفتن ذكر واجب آرام باشد، در موقع ذكر مستحب نيز اگر آن را به قصد ذكري كه براي سجده دستور داده شده بگويد آرام بودن بدن لازم است و امّا اگر به قصد ذكر مطلق باشد كه در هر جاي نماز جايز است حركت مانعي ندارد.

مسأله 948 هرگاه پيش از آن كه بدن آرام گيرد ذكر سجده را شروع كند، نماز باطل است، همچنين اگر قسمتي از آن را هنگام بلند شدن از سجده بگويد، امّا اگر سهواً باشد مانعي ندارد و اگر قبل از برداشتن سر از سجده متوجّه شود بايد ذكر را اعاده كند.

مسأله 949 هنگامي كه مشغول ذكر نيست مي تواند بعضي از اعضاي هفتگانه را جز پيشاني از زمين بردارد، يا جا به جا كند، ولي در موقع ذكر جايز نيست.

مسأله 950 بعد از سجده اوّل بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد، سپس به سجده رود.

مسأله 951 بنابر احتياط واجب جاي پيشاني نمازگزار بايد از جاي زانوهايش بيش از چهار انگشت بسته، بالاتر و پايين تر نباشد، همچنين جاي پيشاني نسبت به جاي انگشتان پاي او، خواه زمين سراشيبي باشد يا نباشد.

مسأله 952 هرگاه پيشاني را سهواً بر جايي بگذارد كه از محلّ زانوها يا انگشتان پا بيش

از چهار انگشت بسته، پست تر و بلند تر باشد، اگر بلندي به حدّي است كه به آن سجده نمي گويند بايد سر را بردارد و روي چيزي بگذارد كه بلندي آن از چهار انگشت بسته كمتر است، امّا اگر بقدري است كه سجده به آن مي گويند واجب است پيشاني را از روي آن به روي چيزي بكشد كه به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است و اگر كشيدن پيشاني ممكن نيست، احتياط آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 953 پيشاني بايد روي چيزي قرار گيرد كه سجده بر آن صحيح است و شرح آن به خواست خدا در مسائل آينده ذكر مي شود و اگر حايلي در اين وسط باشد مانند موي سر يا چرك بودن مهر به حدّي كه پيشاني به خود مهر نرسد سجده باطل است، ولي تغيير رنگ مهر اشكالي ندارد.

مسأله 954 هرگاه نتواند كف دستها را بر زمين بگذارد بايد پشت دستها را به زمين بگذارد و اگر آن هم ممكن نيست مچ دستها را بر زمين بگذارد و چنانچه آن هم ممكن نباشد بنابر احتياط واجب هر جاي دست تا آرنج ممكن شود روي زمين مي گذارد و در صورتي كه نتواند، بازو را بگذارد.

مسأله 955 بنابر احتياط واجب بايد هنگام سجده سر دو انگشت پاها بر زمين باشد و انگشتهاي ديگر كافي نيست، حتّي اگر ناخن انگشت بزرگ پا طوري بلند باشد كه سر انگشت به زمين نرسد اشكال دارد.

مسأله 956 كسي كه مقداري از شست پايش بريده شده بايد بقيّه را بر زمين بگذارد و اگر چيزي نمانده بقيّه انگشتان را

بگذارد و اگر انگشت ندارد، مقداري از پا كه باقيمانده بر زمين مي گذارد.

مسأله 957 هرگاه بطور غير معمول سجده كند مثلاً بخوابد و هفت عضو بدن را بر زمين بچسباند سجده اش باطل است.

مسأله 958 هرگاه در پيشاني دمل و مانند آن باشد و نتواند آن را بر مهر و مانند آن بگذارد مي تواند مهر را دركنار پيشاني يا در هر دو طرف قرار دهد و مهر را در هر دو طرف آن قدر از زمين بلند كند كه دمل در وسط آن قرار گيرد به شرط اين كه از چهار انگشت بسته بلندتر نباشد و هرگاه دمل يا زخم تمام پيشاني را گرفته باشد بايد به يكي از دو طرف بيرون پيشاني سجده كند و اگر ممكن نيست چانه را بر مهر مي گذارد و اگر آن هم ممكن نيست هر جاي از صورت كه ممكن شود بر مهر بگذارد و اگر به هيچ جاي از صورت ممكن نشود بايد به اندازه اي كه مي تواند خم شود.

مسأله 959 كسي كه نمي تواند پيشاني را بر زمين بگذارد بايد به اندازه اي كه مي تواند خم شود و مهر يا چيز ديگري كه سجده بر آن صحيح است بر محلّ بلندتري قرار دهد كه پيشاني به آن برسد و كف دستها و زانوها و انگشتان را بطور معمول بر زمين بگذارد هرگاه نتواند خم شود بايد با سر اشاره كند و الاّ با چشمها اشاره مي نمايد، يعني آن را به قصد سجده مي بندد و به نيّت سر برداشتن باز مي كند و در هر صورت احتياط واجب آن است كه

مهر را بلند كند و بر پيشاني بگذارد، اگر هيچ يك از اينها را نتواند احتياط اين است كه در قلبش نيّت سجده كند.

مسأله 960 هرگاه پيشاني بي اختيار از جاي سجده بلند شود و برگردد، يك سجده حساب مي شود، چه ذكر سجده را گفته باشد يا نه، ولي اگر اختياراً آن را بردارد اگر قبل از ذكر و از روي عمد باشد نمازش باطل است و الاّ اشكال ندارد.

مسأله 961 در مورد تقيّه مي تواند بر فرش و مانند آن سجده نمايد و لازم نيست براي نماز به جاي ديگري رود تا روي مهر سجده كند، ولي اگر در همان جا بتواند روي سنگ يا بوريا و مانند آن سجده كند واجب است.

مسأله 962 سجده كردن روي چيزي كه بدن روي آن آرام نمي گيرد اشكال دارد، ولي چنان كه قبلاً نيز گفتيم اگر در كشتي و قطار و مانند آن بتواند واجبات نماز را در حال حركت رعايت كند نمازش صحيح است، اگر انسان روي تشك يا چيز ديگري سجده كند كه بدن در اوّل آرام نيست و بعد آرام مي گيرد مانعي ندارد.

مسأله 963 هرگاه زمين گِل باشد كه اگر بخواهد سجده كند بدن و لباس او آلوده مي شود مي تواند ايستاده نماز بخواند و براي سجده با سر اشاره كند.

مسأله 964 بعد از سجده دوم در جايي كه تشهّد واجب نيست بهتر است لحظه اي بنشيند سپس براي ركعت بعد برخيزد.

پوشانيدن بدن در نماز

مسأله 726 مرد بايد در حال نماز عورتين خود را بپوشاند، هرچند كسي اورا نمي بيند و بهتر است از ناف تا زانو را بپوشاند و از آن

بهتر اين كه لباس كامل كه در برابر افراد محترم در تن مي كند به تن داشته باشد.

مسأله 727 زن بايد در موقع نماز تمام بدن حتّي سر و موي خود را بپوشاند، ولي پوشاندن گردي صورت و دستها تا مچ و پاها تا مچ لازم نيست، امّا براي اين كه يقين كند كه مقدار واجب را پوشانده است احتياط اين است كه مقداري از اطراف صورت و قدري پايين تر از مچ را هم بپوشاند.

مسأله 728 در نماز احتياط و قضاي سجده يا تشهّد فراموش شده، بلكه بنابر احتياط واجب در موقع سجده سهو و سجده هاي واجب قرآن نيز خود را مانند موقع نماز بپوشاند.

مسأله 729 براي زنان پوشانيدن موهاي مصنوعي و زينتهاي پنهاني (مانند دستبند و گردن بند) نيز لازم است.

مسأله 730 هرگاه در بين نماز بفهمد كه قسمتي را كه بايد بپوشاند پيداست بايد فورا آن را بپوشاند، به شرط اين كه كاري كه صورت نماز را بر هم مي زند به جا نياورد و چنانچه پوشاندن آن زياد طول بكشد احتياط واجب آن است خود را بپوشاند و نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 731 هرگاه بعد از نماز بفهمد كه مقدار واجب را در حال نماز نپوشانده، نمازش صحيح است.

مسأله 732 انسان مي تواند خود را در نماز با برگ درختان يا علف بپوشاند، ولي احتياط مستحب آن است هنگامي از اينها استفاده كند كه چيز ديگري نباشد.

مسأله 733 اگر چيزي غير از گِل در اختيار ندارد بايد بدن خود را با آن بپوشاند و نماز بخواند.

مسأله 734 هرگاه برهنه است و چيزي براي پوشانيدن بدن در نماز

ندارد، چنانچه احتمال مي دهد تا آخر وقت پيدا كند، احتياط آن است كه نماز را به تأخير اندازد و اگر پيدا نكرد چنانچه كسي او را مي بيند بايد نشسته نماز بخواند و عورت خود را به اين وسيله بپوشاند و اگر كسي او را نمي بيند ايستاده نماز بخواند و بنابر احتياط واجب عورت را با دست بپوشاند و ركوع و سجود را با اشاره انجام دهد و براي سجود سر را قدري پايين تر بياورد.

شرايط لباس نمازگزار

مسأله 735 لباس نمازگزار شش شرط دارد: 1 پاك بودن. 2 غصبي نبودن،

بنابراحتياط واجب. 3 ازاجزاء مردار نباشد. 4 از حيوان حرام گوشت نباشد. 5 و 6 اگر نمازگزار مرد است لباس او از ابريشم خالص يا طلا بافت نباشد و شرح اينها در مسائل آينده خواهد آمد.

شرط اوّل پاك بودن

مسأله 736 اگر كسي عمداً با لباس يا بدن نجس نماز بخواند نمازش باطل است، حتّي اگر به خاطر ياد نگرفتن مسأله باشد.

مسأله 737 اگر خبر ندارد كه بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز بفهمد، نمازش صحيح است، امّا اگر قبلاً باخبر بوده و فراموش كرده و با آن نماز خوانده بايد نماز را اعاده كند، خواه در وسط نماز يادش بيايد، يا بعد از نماز و اگر وقت نماز گذشته بايد قضا كند.

مسأله 738 هرگاه كسي مشغول نماز است و در وسط نماز لباس يا بدن او نجس شود، يا بفهمد لباس يا بدن او نجس شده است امّا نداند همان موقع نجس شده يا از قبل نجس بوده، چنانچه آب در دسترس اوست و آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن

آن نماز را به هم نمي زند بايد همان موقع آن را آب بكشد، يا عوض كند، سپس نماز را ادامه دهد و اگر ممكن نيست بايد نماز را بشكند و با بدن و لباس پاك نماز بخواند و اين در صورتي است كه وقت تنگ نباشد و الاّ با همان حال نماز مي خواند و صحيح است.

مسأله 739 كسي كه بعد از نماز بفهمد بدن يا لباسش نجس بوده نمازش صحيح است، خواه در وقت باشد يا بعد از وقت.

مسأله 740 هرگاه لباس يا بدن نجس بوده و آن را آب بكشد و يقين به پاكي آن پيدا كند و نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد هنوز پاك نشده است، نماز او صحيح است و براي نمازهاي بعد بايد آن را پاك كند.

مسأله 741 هرگاه در لباس خود خوني ببيند و يقين كند كه به مقدار كمتر از درهم است و يا خون زخم و دمل است كه براي نماز اشكال ندارد و با آن نماز بخواند، بعد بفهمد خون بيش از مقدار درهم بوده، يا خون از غير زخم و دمل است نمازش صحيح است.

مسأله 742 هرگاه نجس بودن چيزي را فراموش كند و بدن يا لباسش با رطوبت به آن ملاقات كند و نماز بخواند بعد يادش بيايد نماز او صحيح است، ولي اگر بدنش با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده ملاقات كند و بدون آن كه خود را آب بكشد، غسل كند، غسل و نمازش باطل است.

مسأله 743 كسي كه يك لباس بيشتر ندارد هرگاه بدن و لباس او هر دو نجس شود و به

اندازه آب كشيدن يكي از آن دو بيشتر آب ندارد احتياط واجب آن است كه بدن را آب بكشد و نماز را با همان لباس نجس بخواند، ولي اگر نجاست لباس شديد تر باشد (مثلاً نجاستش از بول باشد كه بايد آن را با آب قليل دو مرتبه شست و نجاست بدن مثلاً از خون باشد كه يك مرتبه شستن كافي است) احتياط واجب آن است كه لباس را بشويد و با نجاست بدن نماز را بخواند.

مسأله 744 هرگاه كسي غير از لباس نجس لباس ديگري در اختيار ندارد واحتمال نمي دهد تا آخر وقت لباس پاك پيدا كند بايد با همان لباس نماز بخواند.

مسأله 745 كسي كه دو لباس دارد و مي داند يكي از آن دو نجس است امّا نمي داندكداميك از آنهاست با هيچ كدام نمي تواند نماز بخواند و بايد هر دو را آب بكشد و اگر توانايي بر اين كار نداشته باشد بايددو نماز جداگانه با آن دو لباس بخواند.

شرط دوّم - غصبي نبودن

مسأله 746 لباس نمازگزار بنابر احتياط واجب بايد مباح باشد و اگر عمداً در لباس غصبي نماز بخواند حتّي اگر نخ يا دكمه آن غصبي باشد نماز را اعاده كند، ولي اگر نمي دانست غصبي است و با آن نماز خواند نمازش صحيح است، همچنين اگر قبلاً مي دانسته غصبي است و بعد فراموش كرده، مگر اين كه غاصب خود نمازگزار باشد، به اين معني كه چيزي را غصب كرده و بعد فراموش نموده و با آن نماز خوانده است در اينجا احتياط واجب آن است كه اعاده نمايد.

مسأله 747 چنانچه در اثناء نماز متوجّه شود كه

لباس او غصبي است اگر چيز ديگري كه عورت او را بپوشاند در تن دارد بايد لباس غصبي را بيرون آورد و نماز را ادامه دهد و اگر چيز ديگري در تن ندارد نماز را بشكند و با لباس غير غصبي نماز بخواند.

مسأله 748 اگر كسي براي حفظ جان خود با لباس غصبي نماز بخواند نمازش صحيح است، همچنين اگر براي حفظ آن لباس از دستبرد دزد و مانند آن، آن را بپوشد، نمازش درست است.

مسأله 749 اگر با پولي كه خمس يا زكات آن را نداده لباس بخرد، نماز در آن لباس اشكال دارد، همچنين اگر لباسي را نسيه بخرد امّا در موقع معامله قصدش اين باشد كه از پولي كه خمس يا زكات آن را نداده بدهي خود را بدهد يا اصلاً بدهي خود را ندهد نمازش اشكال دارد.

شرط سوم از اجزاء مردار نباشد

مسأله 750 لباس نمازگزار بايد از اجزاء حيوان مرده اي كه خون جهنده دارد نباشد، بلكه احتياط واجب آن است كه از اجزاي حيوانهاي مرده ديگر كه خون جهنده ندارند (مانند ماهي و مار) نيز اجتناب كند.

مسأله 751 نمازگزار بايد از اجزاي مردار چيزي همراه نداشته باشد هرچندبه صورت لباس هم نباشد امّا اجزايي كه مانند مو و پشم بي روح است مانعي ندارد، مثلاً مي توان از مو و پشم مردار حلال گوشت لباس تهيّه كرد و با آن نماز خواند.

مسأله 752 با لباسهاي چرمي كه از بازار مسلمانان تهيّه مي شود مي توان نماز خواند هرچند شك داشته باشد كه از حيواني است كه ذبح شرعي شده يا نه، امّا اگر يقين داشته باشد كه چرم را از

ممالك غير اسلامي آورده اند و فروشنده يك انسان لاابالي است كه درباره آن تحقيق نكرده نماز با آن جايز نيست و اگر نداند چرم از بلاد اسلامي است يا غير بلاد اسلامي اشكالي ندارد.

شرط چهارم از حيوان حرام گوشت نباشد

مسأله 753 لباس نمازگزار بايد ازحيوان حرام گوشت نباشد، حتّي اگر مويي ازآن همراه نمازگزار باشد اشكال دارد.

مسأله 754 هرگاه آب دهان يا بيني يا رطوبت ديگري از حيوان حرام گوشت (مانند گربه) در بدن يا لباس نمازگزار باشد مادام كه عين آن برطرف نشده نماز با آن اشكال دارد، امّا اگر خشك شود و عين آن برطرف گردد نماز صحيح است.

مسأله 755 بودن مو يا عرق يا آب دهان انساني در بدن يا لباس انساني ديگر براي نماز او اشكال ندارد.

مسأله 756 اگر مرواريد يا موم همراه نمازگزار باشد براي نماز او اشكالي ندارد ولي نماز خواندن با دكمه صدف كه از حيوان حرام گوشت گرفته مي شود مشكل است.

مسأله 757 اگر شك داشته باشد كه لباس از پشم و كرك و موي حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت، نماز با آن صحيح است، خواه در داخل تهيّه شده باشد يا در خارج.

مسأله 758 اين ايّام چرمهاي مصنوعي را به وسيله مواد پلاستيكي و مانندآن مي سازند نماز خواندن با آن اشكالي ندارد و هرگاه شك كند كه چيزي چرم مصنوعي است يا چرم واقعي يا از حيوان حرام گوشت، يا حيوان مرده، آن هم اشكالي ندارد.

مسأله 759 بنابر احتياط واجب بايد از پوست خز و سنجاب در نماز اجتناب كرد.

شرط پنجم طلابافت نباشد

مسأله 760 نماز خواندن با لباس طلا بافت براي مردان

جايز نيست و نماز را باطل مي كند، ولي براي زنان در صورتي كه اسراف نباشد اشكالي ندارد، در غير حال نماز نيز پوشيدن چنين لباسي براي مردان حرام است.

مسأله 761 زينت طلا مانند انگشتر طلا و يا ساعت مچي طلا و مانند آن براي مردان حرام است و نماز با آن نيز باطل است و احتياط واجب آن است كه از استعمال عينك طلا نيز خودداري شود ولي همه اينها براي زنان در نماز و غير نماز جايز است.

مسأله 762 دندان طلا اگر در جلو باشد و جنبه زينت داشته باشد براي مردان چه در نماز و چه در غير نماز اشكال دارد، مگر اين كه ناچار باشند.

شرط ششم از ابريشم خالص نباشد

مسأله 763 پوشيدن لباس از ابريشم خالص براي مردان حرام است، حتّي عرقچين و بند شلوار و نماز با آن باطل است، حتّي آستر لباس نيز نبايد از ابريشم خالص باشد، امّا براي زنان همه اينها چه در حال نماز و چه در غير نماز جايز است.

مسأله 764 لباسي كه معلوم نيست از ابريشم خالص است يا چيز ديگر پوشيدن آن اشكال ندارد و نماز با آن صحيح است.

مسأله 765 اگر دستمال ابريشمي و مانند آن در جيب مرد باشد حرام نيست و نماز را باطل نمي كند.

مسأله 766 هرگاه لباس مخلوط از ابريشم و غير آن باشد اشكالي براي هيچ كس ندارد، امّا اگر غير ابريشم بقدري كم باشد كه به حساب نيايد براي مرد جايز نيست.

مسأله 767 در حال اضطرار و ناچاري پوشيدن لباس ابريشمي خالص و طلا بافت يا غصبي و يا لباسي كه از مردار تهيّه شده مانعي

ندارد و مي تواند با آن نماز بخواند.

مسأله 768 اگر غير از لباس نجس و ابريشمي و طلا بافت يا لباسي كه از مردار يا حيوان حرام گوشت تهيّه شده لباس ديگري ندارد بايد با همان نماز بخواند، ولي اگر لباس او منحصر به غصبي است و مي تواند برهنه نماز بخواند بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد عمل كند. مسأله 769 هرگاه لباسي كه نماز در آن جايز است در اختيار ندارد اگر مي تواند بايد بخرد يا كرايه كند واگر ديگري به او ببخشد يا عاريه دهد چنانچه منّت و ناراحتي زيادي نداشته باشد بايد قبول كند.

مسأله 770 بنابر احتياط واجب بايد انسان از پوشيدن لباس شهرت خودداري كند، منظور از لباس شهرت لباسي است كه جنبه رياكاري دارد و مي خواهد به وسيله آن مثلاً به زهد و ترك دنيا مشهور شود، خواه از جهت پارچه يا رنگ آن باشد يا دوخت آن، امّا اگر واقعا قصدش ساده پوشيدن است و جنبه ريا كاري ندارد نه تنها جايز است بلكه عملي است شايسته و اگر كسي با لباس شهرت نماز بخواند نماز او باطل نيست.

مسأله 771 پوشيدن لباسي كه مايه هتك و بي آبرويي انسان يا منشأ فساد مي شود اشكال دارد.

مسأله 772 احتياط آن است كه مرد لباس مخصوص زنان و زن لباس مخصوص مردان را نپوشد، ولي نماز با آن اشكال ندارد.

مسأله 773 كسي كه بايد خوابيده نماز بخواند هرگاه برهنه باشد، بنابر احتياط واجب بايد لحاف يا تشك او نجس يا ابريشم خالص و مانند آن كه در بالا گفته شد نباشد، مگر در حالت اضطرار.

مواردي كه

نجس بودن لباس يا بدن نمازگزار جايز است

مسأله 774 در شش صورت اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد نماز او صحيح است:

1 در جايي كه به واسطه زخم يا جراحت و دمل، لباس يا بدن به خون آلوده شده باشد.

2 در جايي كه خون موجود در لباس كمتر از درهم باشد (درهم تقريباً به اندازه يك «بند انگشت» اشاره است).

3 هرگاه لباسهاي كوچك مانند جوراب و عرقچين او نجس باشد.

4 محمول متنجّس.

5 لباس زني كه پرستار بچّه است.

6 در جايي كه ناچار است با بدن يا لباس نجس نماز بخواند. شرح اينها در مسائل آينده خواهد آمد.

مسأله 775 اوّل هرگاه در بدن يا لباس نمازگزار خون زخم يا جراحت يا دمل باشد اگر به گونه اي است كه آب كشيدن بدن يا لباس، كار مشكلي است تا وقتي كه زخم يا جراحت و دمل خوب نشده مي تواند با آن نماز بخواند، همچنين است چركي كه با خون بيرون مي آيد، يا دوايي كه روي زخم مي گذارند و نجس مي شود، ولي اگر زخم بزودي خوب مي شود و شستن خون آن از لباس يا بدن آسان است بايد آن را آب كشد.

مسأله 776 جايي از لباس يا بدن كه با زخم فاصله دارد اگر با آن نجس شود بايد آن را آب بكشد، مگر جاهايي كه معمولاً خون از زخم به آنجا سرايت مي كند.

مسأله 777 هرگاه به آساني مي تواند زخم را پانسمان كند و از سرايت خون به ساير بدن يا لباس جلوگيري كند بايد اين كار را انجام دهد.

مسأله 778 هرگاه زخم داخل بيني يا دهان باشد و خوني

از آن به بدن يا لباس رسد احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند، خون بواسير نيز اگر از داخل بدن باشد همين حكم را دارد.

مسأله 779 كسي كه بدنش زخم است اگر در لباس يا بدن خود خوني ببيند و نداند از آن زخم است يا خون ديگر نماز خواندن با آن مشكل است.

مسأله 780 اگر چند زخم در بدن وجود دارد و بطوري نزديك هم است كه يك زخم حساب مي شود تا وقتي كه همه خوب نشده است نماز خواندن با آنها اشكال ندارد، ولي اگر به اندازه اي از هم دور است كه هر كدام يك زخم حساب مي شود، هر كدام خوب شود بايد بدن و لباس را از خون آن آب بكشد.

مسأله 781 دوم از موارد عفو، خون كمتر از درهم است كه در لباس نمازگزار باشد، نماز خواندن با آن جايز است به شرط اين كه از خون حيض يا نفاس و استحاضه و خون سگ و خوك و مردار و خون حيوان حرام گوشت و همچنين خون كافر نباشد(بنابر احتياط واجب).

مسأله 782 هرگاه خون در چند جاي لباس پراكنده باشد اگر مجموع آن كمتر از درهم است براي نماز ضرري ندارد، ولي خوني كه بر بدن است به هر مقدار باشد بنابر احتياط واجب بايد آن را شست.

مسأله 783 هرگاه لباس داراي آستر است اگر خون به آستر نيز سرايت كند هر كدام خون جداگانه اي حساب مي شود، ولي در پارچه اگر زياد ضخيم نباشد و از يك طرف به طرف ديگر سرايت كند، پشت و روي آن يكي محسوب مي شود.

مسأله 784 خوني

كه كمتر از مقدار درهم است هرگاه بدون شستن از لباس زايل شود جاي آن نجس است، ولي براي نماز اشكالي ندارد.

مسأله 785 اگر خوني كه در لباس است كمتر از درهم باشد و نجاست ديگري مانند بول روي آن بريزد نماز خواندن با آن جايز نيست.

مسأله 786 سوم از موارد عفو، لباسهاي كوچك نمازگزار است، مانند عرقچين و جورابي كه نمي توان با آن عورت را پوشانيد، اگر نجس باشد نماز با آنها صحيح است و همچنين انگشتر و عينك كه نجس شده است.

مسأله 787 چهارم، هرگاه دستمال يا لباس نجسي كه مي توان با آن عورت را پوشانيد در جيب نمازگزار باشد نماز او صحيح است و همچنين ساير اشياء نجس، ولي احتياط مستحب اجتناب از آن است.

مسأله 788 پنجم، زني كه پرستار بچّه است و نمي تواند براي نماز به آساني لباس طاهر تهيّه كند، هرگاه در شبانه روز يك مرتبه لباس خود را بشويد مي تواند با آن نماز بخواند، هرچند لباسش با بول بچّه نجس شود، ولي احتياط آن است كه لباس خود را براي اوّلين نمازي كه به جا مي آورد آب بكشد.

مسأله 789 هرگاه بتواند با وسايلي (مثلاً با پوشكهاي معمولي) جلو سرايت نجاست بچّه را بگيرد بايد چنين كند و نيز اگر لباسهاي متعدد دارد بايد از لباس پاك استفاده كند.

مستحبّات و مكروهات لباس نمازگزار

مسأله 790 چند چيز در لباس نمازگزار به اميد ثواب مطلوب است، از آن جمله: پوشيدن لباس سفيد و پاكيزه ترين لباسها و استعمال بوي خوش و انگشتر عقيق به دست كردن.

مسأله 791 ترك چند چيز در لباس نمازگزار به اميد ثواب مطلوب

است از جمله: پوشيدن لباس سياه (مگر در مورد تعظيم شعائر، چادر، عبا، و عمّامه سادات) و لباس كثيف و تنگ و لباس كسي كه از نجاست پرهيز نمي كند، مخصوصاً لباس شرابخوار و باز بودن دكمه هاي لباس و پوشيدن لباسي كه نقش صورت دارد و همچنين انگشتري كه روي آن صورت انسان يا حيواني نقش شده است.

مكان نمازگزار

مسأله 792 مكان نمازگزار بايد داراي شرايط زير باشد:

شرط اوّل مباح بودن

احتياط واجب آنست كه مكان نمازگزار مباح باشد، بنابراين كسي كه در ملك غصبي يا روي فرش يا تخت غصبي نماز مي خواند نمازش اشكال دارد، همچنين نماز در ملكي كه منفعت آن متعلّق به ديگري است (مثل اين كه در اجاره اوست) كه نماز خواندن در آن بدون اجازه مستأجر اشكال دارد، همچنين در ملكي كه مورد تعلّق حقّ ديگري است، مثل اين كه ميّت وصيّت كرده كه ثلث مال او را به مصرفي برسانند تا وقتي كه ثلث را جدا نكنند نمي توان در آن ملك نماز خواند.

مسأله 793 كسي كه در مسجد نشسته اگر ديگري جاي او را غصب كند و در آن نماز بخواند بنابر احتياط واجب بايد نمازش را اعاده كند.

مسأله 794 هرگاه در جايي نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد غصبي است نمازش صحيح است، همچنين اگر غصبي بودن جايي را مي دانست امّا فراموش كرد و بعداً به خاطرش آمد، ولي اگر خود غاصب فراموش كند و نماز بخواند نمازش اشكال دارد.

مسأله 795 هرگاه بداند مكاني غصبي است، امّا اين مسأله را كه نبايد در جاي غصبي نماز بخواند نمي دانست، هرگاه در آنجا نماز بخواند بنابر

احتياط واجب نمازش را اعاده كند.

مسأله 796 كسي كه ناچار است نماز واجب را سواره بخواند چنانچه مركب يا صندلي و زين آن غصبي باشد و مجبور نباشد بر آن مركب نماز بخواند نماز او اشكال دارد، همچنين است اگر بخواهد در حال اختيار نماز مستحبّي را سواره بخواند.

مسأله 797 كسي كه با ديگري در ملكي شريك است اگر سهم او جدا نباشد بدون اجازه شريكش نمي تواند در آن ملك تصرّف كند و نماز بخواند.

مسأله 798 اگر با پولي كه خمس و زكات آن را نداده ملكي بخرد، تصرّف او در آن ملك حرام است و نمازش هم در آن اشكال دارد، همچنين است اگر به ذمّه بخرد امّا هنگام خريدن قصدش اين باشد از مالي كه خمس يا زكاتش را نپرداخته پول آن را بپردازد كه بنابر احتياط واجب بايد از آن اجتناب كند.

مسأله 799 هرگاه رضايت صاحب ملك از قرائن روشن و قطعي باشد نماز خواندن در آن ملك اشكالي ندارد، هرچند به زبان نگويد و بعكس اگر با زبان اجازه دهد امّا بداند قلباً راضي نيست نمي تواند نماز بخواند.

مسأله 800 تصرّف و نماز خواندن در ملك ميّتي كه خمس يا زكات بدهكار است حرام است، مگر آن كه بدهي او را بدهند.

مسأله 801 تصرّف و نماز خواندن در ملك ميّتي كه به مردم بدهكار است با اجازه ورثه مانعي ندارد، مگر اين كه آن تصرّف مزاحم حقّ طلبكاران گردد.

مسأله 802 هرگاه بعضي از ورثه ميّت، صغير يا ديوانه يا غايب باشند تصرّف در ملك آنها و نماز در آن حرام است، ولي تصرّفات جزيي كه براي برداشتن ميّت معمول است

اشكال ندارد.

مسأله 803 نماز خواندن در مسافرخانه ها و حمّامها و مانند آن براي مسافران و مشتريان كه طبق متعارف وارد آنجا مي شوند اشكال ندارد، ولي در اماكن خصوصي بدون اجازه مالك جايز نيست، مگر آن كه اجازه تصرّفي بدهد كه معلوم شود براي نماز خواندن نيز راضي است مثل اين كه كسي را به ناهار يا شام يا استراحت دعوت كند كه مسلّماً براي نماز نيز رضايت دارد.

مسأله 804 در زمينهاي بزرگ زراعتي و غير زراعتي كه ديوار ندارد و زراعتي فعلاً در آن نيست نماز خواندن و نشستن و خوابيدن و تصرّفات جزئي اشكال ندارد، خواه نزديك شهر و روستا باشد يا دور از آن و خواه مالكين آن صغير باشند يا كبير، ولي اگر صاحبش صريحاً بگويد راضي نيستم يا بدانيم قلباً راضي نيست تصرّف در آن حرام و نماز نيز اشكال دارد.

شرط دوم استقرار

مسأله 805 اگر مكان نمازگزار متحرّك باشد بطوري كه نتواند كارهاي نماز را بطور عادي انجام دهد، نماز او باطل است بنابراين، نماز خواندن در كشتي و قطار و مانند آن اگر بتواند كارهاي نماز را صحيح انجام دهد اشكال ندارد و اگر از جهت تنگي وقت يا ضرورت ديگري ناچار باشد نماز را در كشتي و اتومبيل و مانند آن بخواند و قبله دائماً در حال تغيير باشد بايد تا آنجا كه مي تواند به طرف قبله برگردد و در حال برگشتن به سوي قبله چيزي نخواند.

مسأله 806 نماز خواندن روي خرمن گندم و جو و مانند اينها كه مقداري حركت دارد جايز است به شرط اين كه بتواند واجبات نماز را انجام دهد.

مسأله 807 در

جايي كه به واسطه احتمال باد و باران يا فشار جمعيّت و مانند آن اطمينان ندارد كه بتواند نماز را تمام كند اگر به اميد تمام كردن شروع كند و به مانعي برخورد ننمايد نمازش صحيح است.

مسأله 808 در جايي كه ماندن در آن حرام است (مثلاً جايي كه خطر خراب شدن سقف، يا ريزش كوه و آمدن سيلاب دارد) بايد نماز نخواند و اگر بخواند احتياط واجب اعاده آن است، همچنين روي چيزي كه ايستادن و نشستن بر آن حرام است مانند فرشي كه نام خدا بر آن نوشته شده است. شرط سوم توانائي انجام واجبات در آن محل

مسأله 809 بايد در جايي نماز بخواند كه بتواند واجبات را انجام دهد، پس در جايي كه سقف آن كوتاه است و نمي تواند بايستد يا جاي ركوع وسجود ندارد نماز باطل است.

مسأله 810 شايسته است انسان رعايت ادب كند و جلوتر از قبر پيغمبر (صلي الله عليه وآله) و امام (عليه السلام)، نماز نخواند و در صورتي كه نماز خواندن هتك و بي احترامي باشد حرام است و نماز هم اشكال دارد، در غير اين صورت نماز باطل نيست.

شرط چهارم تقدّم مرد بر زن

مسأله 811 بايد در نماز، زن عقب تر از مرد بايستد و جاي سجده او از جاي سجده مرد كمي عقب تر باشد و الاّ نماز باطل است در اين حكم محرم و غير محرم تفاوتي ندارند، ولي اگر ميان مرد و زن ديوار يا پرده و مانند آن باشد، يا به اندازه ده ذراع (تقريباً 5 متر) فاصله باشد اشكال ندارد.

مسأله 812 اگر زن در كنار مرد يا جلوتر بايستد و

باهم وارد نماز شوند نماز هر دو باطل است، امّا اگر يكي قبلاً وارد نماز شده، نماز او صحيح و نماز دومي باطل است.

شرط پنجم بلندتر نبودن محلّ پيشاني از جاي ايستادن

مسأله 813 بايد محلّ پيشاني نمازگزار از جاي ايستادن او به اندازه اي بلند نباشد كه از صورت سجده بيرون رود و احتياط واجب آن است بيش از چهار انگشت بسته بلند تر يا پست تر نباشد.

مسأله 814 بودن مرد با زن نامحرم در جاي خلوت كه ديگري نمي تواند به آنجا وارد شود اشكال دارد و احتياط واجب ترك آن است و نماز خواندن در آنجا نيز اشكال دارد، همچنين نماز خواندن در محلّي كه مجلس گناه است مثلاً در آنجا شراب مي نوشند، قمار مي زنند يا غيبت مي كنند.

مسأله 815 احتياط واجب آن است كه نماز واجب را در خانه كعبه نخوانند، ولي نماز مستحب اشكال ندارد، بلكه مستحبّ است در داخل خانه كعبه در مقابل هر زاويه اي دو ركعت نماز بخوانند، ولي نماز بر پشت بام كعبه خواه واجب يا مستحب اشكال دارد.

مكانهايي كه نماز خواندن در آنها مستحب يا مكروه است

مسأله 816 مستحبّ است انسان نماز را در مسجد بخواند و بسيار روي آن تاكيد شده و بهتر از همه مساجد، مسجدالحرام است، سپس مسجد پيغمبر (صلي الله عليه وآله) و بعد مسجد كوفه و بعد از آن مسجد بيت المقدّس است و در درجه بعد مسجد جامع هر شهر و بعد از آن مسجد محلّه و مسجد بازار است.

مسأله 817 براي زنها در صورتي كه خود را از نامحرم بخوبي حفظ كنند بهتر است نماز را در

مسجد بخوانند و اگر راهي براي ياد گرفتن مسائل اسلامي جز از طريق رفتن به مسجد وجود ندارد واجب است به مسجد بروند.

مسأله 818 نماز در حرم امامان (عليهم السلام) مستحبّ است، بلكه در حديث آمده نماز در حرم مطهّر حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) برابر با دويست هزار نماز است.

مسأله 819 رفتن به مسجدي كه نمازگزار ندارد مستحبّ است و همسايگان مسجد تا عذري نداشته باشند نماز در مسجد را ترك نكنند.

مسأله 820 شايسته است انسان با كساني كه از روي بي اعتنايي، به مسجد مسلمانها حاضر نمي شوند رابطه دوستي برقرار نكند، با آنها غذا نخورد و در كارها با آنها مشورت ننمايد و از آنها زن نگيرد و به آنها زن ندهد.

مسأله 821 شايسته است نماز را در اين چند جا نخوانند: حمّام، زمين نمك زار، مقابل انساني كه نشسته يا ايستاده است، مقابل دري كه باز است و در جادّه ها، و كنار خيابانها، در صورتي كه مزاحم عبور و مرور مردم نباشد، و اگر مزاحم باشد حرام است؛ همچنين نماز خواندن در مقابل آتش، چراغ،داخل آشپزخانه و هرجا كه كوره آتش باشد، مقابل چاه و چاله اي كه محلّ فاضلاب است و روبه روي عكس و مجسّمه چيزي كه روح دارد، مگر آن كه روي آن پرده بكشند و در جايي كه عكس باشد هرچند مقابل نمازگزار نيست ودر مقابل قبر و روي قبر و در قبرستان و در اطاقي كه شخص جُنُب درآن باشد.

مسأله 822 هرگاه انسان در جايي نماز مي خواند كه مردم از جلو او عبور مي كنند مستحبّ است جلو خود چيزي بگذارد كه ميان او و

آنها حايل گردد، حتّي اگر عصا و تسبيح و ريسماني هم باشد كافي است.

چيزي كه سجده بر آن صحيح است

مسأله 965 هنگام سجده بايد پيشاني بر زمين يا چيزهايي كه از زمين مي رويد مانند چوب و برگ درختان باشد، ولي سجده بر چيزهاي خوراكي و پوشاكي هرچند از زمين برويد جايز نيست و همچنين سجده كردن بر فلزّات مانند طلا و نقره باطل است، امّا سجده بر سنگهاي معدني مانند سنگ مرمر و سنگهاي سفيد وسياه و حتّي عقيق اشكال ندارد.

مسأله 966 احتياط واجب آن است كه بر برگ درخت مو كه بعضي آن را در غذا مصرف مي كنند سجده نكند.

مسأله 967 سجده بر علف و كاه و مانند اينها كه از زمين مي رويد و خوراك حيوان است اشكال ندارد و همچنين سجده بر گلهايي كه خوراكي انسان نيستند، امّا گلها و گياهاني كه از قبيل داروي خوراكي هستند مانند گل بنفشه و گل گاو زبان بنا بر احتياط، سجده بر آنها صحيح نيست، همچنين سجده بر گياهاني كه در بعضي از شهرها خوراكي است و در بعضي از شهرها خوراكي نيست.

مسأله 968 سجده بر سنگ آهك و سنگ گچ چه قبل از پخته شدن و چه بعد از آن صحيح است، همچنين بر آجر و سفال و سيمان نيز جايز است.

مسأله 969 سجده بر كاغذ جايز است مگر آن كه يقين داشته باشيم از پنبه يا چيزهايي ساخته شده كه سجده بر آنها شرعاً جايز نيست و از آنجا كه غالب كاغذها را در حال حاضر از چوب مي سازند و يا حدّاقل شك داريم از چه مي سازند سجده بر

آنها جايز است.

مسأله 970 بهتر از هر چيز براي سجده خاك مخصوصاً «تربت حضرت سيّد الشّهداء (عليه السلام)» است كه يادآور خونهاي شهيدان مي باشد.

مسأله 971 هرگاه چيزي كه سجده بر آن صحيح است در اختيار ندارد، يا به واسطه گرمي و سردي زياد نمي تواند بر آن سجده كند، بايد بر لباسش اگر از كتان يا پنبه است سجده كند و اگر از چيز ديگر است (مثلاً از پشم است) بر همان يا بر فرش سجده نمايد و اگر آن هم ممكن نيست بر فلزّات و اشياء معدني سجده كند و اگر مطلقا چيزي پيدا نمي كند كه بتوان بر آن سجده كرد بر پشت دست خود سجده مي كند، بنابر اين پشت دست آخرين چيزي است كه مي توان بر آن سجده كرد.

مسأله 972 هرگاه در سجده اوّل مهر به پيشاني بچسبد بايد آن را براي سجده دوم از پيشاني جدا كند و اگر به همان حال به سجده دوم رود اشكال دارد.

مسأله 973 هرگاه در اثناء نماز چيزي را كه سجده بر آن صحيح است از دست بدهد، مثلاً بچّه اي آن را بردارد، چنانچه وقت نماز باقي است نماز را تمام كرده و بنابر احتياط دوباره مي خواند و اگر وقت تنگ است قضا ندارد، در هر دو صورت به ترتيبي كه در دو مسأله قبل گفته شد عمل نمايد.

مسأله 974 هرگاه در حال سجده متوجّه شود پيشاني را بر چيزي گذارده كه سجده بر آن جايز نيست، اگر ممكن است و منافات با صورت نماز گزار ندارد پيشاني را به روي چيزي كه سجده بر آن صحيح است بكشد و

اگر دسترسي ندارد و وقت تنگ است به دستور مسأله پيش عمل كند.

مسأله 975 هرگاه بعد از نماز يا بعد از سجده متوجّه شود بر چيزي سجده كرده كه سجده بر آن جايز نبوده، نمازش صحيح است.

مسأله 976 سجده كردن براي غير خداوند متعال حرام است و بعضي از مردم عوام كه در مقابل قبر امامان (عليهم السلام) پيشاني را بر زمين مي گذارند اگر به قصد سجده براي امام (عليه السلام) باشد فعل حرام است و اگر براي شكر خدا باشد اشكالي ندارد، ولي اگر در نظر بينندگان چنين نشان دهد كه سجده براي امام (عليه السلام) است يا بهانه به دست دشمنان دهد اشكال دارد.

مستحبّات سجده

مسأله 977 چند چيز در سجده به رجاء ثواب الهي مطلوب است:

1 بعد از سر برداشتن از ركوع در حالي كه بدن آرام است براي رفتن به سجده تكبير گويد و همچنين بعد از سجده اوّل و نيز براي رفتن به سجده دوم.

2 مردان اوّل دستها را به زمين بگذارند و زنان اوّل زانوها را.

3 علاوه بر پيشاني، بيني را نيز بر چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد.

4 در حال سجده انگشتان دست را به هم بچسباند و مقابل گوش رو به قبله بگذارد.

5 در سجده دعا كند و حاجات خود را از خداوند بخواهد و از دعاهاي خوب و مناسب اين دعا است: «يا خَيْرَ الْمَسْؤولينَ وَ اَوْسَعَ الْمُعْطينَ اُرْزُقْنِي وَ ارْزُقْ عِيالي مِنْ فَضْلِكَ فَإنَّكَ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ» يعني: «اي بهترين كسي كه مردم از او حاجت مي طلبند و اي بهترين بخشندگان، به من و عيالم از فضل خودت روزي بده كه تو

داراي فضل عظيمي».

6 بعد از سجده روي ران چپ بنشيند، و روي پاي راست را بر كف پاي چپ بگذارد (واين را تَوَرّك گويند).

7 در ميان دو سجده هنگامي كه بدن آرام است «اَسْتَغْفِرُ اللّهَ وَ اَتُوبُ اِلَيْهِ» گويد.

8 سجده را طولاني كند و تسبيح و حمد و ذكر خدا گويد و صلوات بر محمّد و آل محمّد بفرستد.

9 در موقع نشستن دستها را روي ران بگذارد.

10 به هنگام بلند شدن، اوّل زانوها را از زمين بردارد و بعد دستها را.

مكروهات سجده

مسأله 978 قرآن خواندن در سجده مكروه است، همچنين فوت كردن محلّ سجده براي برطرف كردن گرد و غبار و اگر در اثر فوت كردن عمداً كلمه دو حرفي از دهان بيرون آيد نماز اشكال دارد.

سجده هاي واجب قرآن مجيد

مسأله 979 چنان كه گفته شد در چهار سوره از قرآن مجيد آيه سجده است

(سوره «الم سجده» و «حم سجده» و «النجم» و «اقرء») و هرگاه انسان آيه سجده را بخواند يا گوش كند بايد فوراً به سجده رود و اگر فراموش كرد هر زمان يادش آيد سجده واجب است و اگر گوش ندهد بلكه آيه سجده به گوشش بخورد، بنابر احتياط واجب بايد سجده كند.

مسأله 980 اگر انسان خودش آيه سجده را بخواند و در همان حال از ديگري هم بشنود يك سجده كافي است.

مسأله 981 هرگاه در غير نماز در حال سجده آيه سجده را بخواند يا به آن گوش فرا دهد، بايد سر از سجده بردارد و دوباره سجده كند.

مسأله 982 هرگاه آيه سجده را از مثل نوار يا راديو گوش كند احتياط آن است كه سجده كند.

مسأله 983 در سجده واجب قرآن، بايد پيشاني را بر چيزي بگذارد كه سجده نماز بر آن جايز است بنابر احتياط واجب، همچنين ستر عورت و غصبي نبودن را رعايت كند، ولي ساير شرايطي كه در نماز لازم است در اين سجده واجب نيست.

مسأله 984 براي سجده واجب قرآن كافي است به سجده رود و ذكر گفتن واجب نمي باشد، امّا بهتر است ذكر بگويد و بهتر است اين ذكر را انتخاب كند: «لا اِلهَ إلاَّ اللّهُ حَقّاً حَقّاً لا اِلهَ إلاَّ اللّهُ اِيماناً وَ تَصْديقاً لا اِلهَ إلاَّ

اللّهُ عُبُودِيَّةً وَرِقّاً سَجَدْتُ لَكَ يا رَبِّ تَعَبُّداً وَرِقّاً لا مُسْتَنْكِفاً وَ لا مُسْتَكْبِراً بَلْ اَنَا عَبْدٌ ذَليلٌ ضَعيفٌ خائِفٌ مُسْتَجيرٌ».

مسأله 985 در سجده قرآن، رو به قبله بودن شرط نيست و به هر سوي مي تواند سجده كند، ولي بهتر روبه قبله بودن است.

8 تشهّد

مسأله 986 در ركعت دوم تمام نمازها، تشهّد واجب است، همچنين در ركعت آخر نماز مغرب و عشا و ظهر و عصر، و طريقه تشهّد اين است كه بعد از سجده دوم مي نشيند و در حال آرام بودن بدن ذكر تشهّد را مي گويد و كافي است بگويد: «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ إلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد» و اين كلمات بايد به عربي صحيح و به ترتيب و پشت سر هم گفته شود.

مسأله 987 هرگاه تشهّد را فراموش كند اگر پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد بايد بنشيند و تشهّد را بخواند و دوباره برخيزد و از نو تسبيحات را بخواند، امّا اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد نمازش صحيح است و برگشتن واجب نيست، ولي احتياط آن است كه بعد از نماز تشهّد را قضا كند و دو سجده سهو نيز به جا آورد.

مسأله 988 اگر شك كند كه تشهّد را خوانده يا نه، در صورتي كه وارد ركعت بعد شده اعتنا نكند و اگر هنوز بر نخاسته بايد آن را بخواند.

مسأله 989 مستحبّ است در حال تشهّد بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را بر كف پاي چپ بگذارد و نيز مستحبّ است قبل از تشهّد

بگويد: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ» يا «بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ وَ الحَمْدُ لِلّهِ وَ خَيْرُ الاْسْماءِ لِلّهِ» و نيز مستحبّ است در حال تشهّد دستها را بر ران بگذارد و انگشتها را به يكديگر بچسباند و به دامان خود نگاه كند و بعد از تمام شدن تشهّد اوّل بگويد: «وَ تَقَبَّلْ شَفْاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ» (خداوندا شفاعت پيامبر (صلي الله عليه وآله) را بپذير و درجه او را بالاتر ببر).

9 سلام

مسأله 990 در ركعت آخر تمام نمازها بعد از تشهّد، واجب است سلام بگويد و سلام داراي سه صيغه است: «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادِ اللّهِ الصّالِحينَ، اَلسّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ» سلام واجب همان سلام سوم است و مي تواند به آن قناعت كند، ولي اكتفا به سلام دوم به تنهايي مشكل است و سلام اوّل از مستحبّات است.

مسأله 991 اگر سلام نماز را فراموش كند و هنگامي يادش بيايد كه صورت نماز به هم نخورده و كاري كه عمداً و سهواً نماز را باطل مي كند (مانند پشت به قبله كردن) انجام نداده است، بايد سلام را بگويد و نمازش صحيح است، امّا اگر موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم خورده، ولي كاري كه عمداً و سهواً نماز را باطل مي كند انجام نداده، سلام لازم نيست و نمازش صحيح است و اگر پيش از آن كه صورت نماز به هم بخورد چنين كاري را انجام داده احتياط واجب آن است كه نماز را اعاده كند.

10 ترتيب

مسأله 992 نمازگزار بايد كارهاي نماز را به ترتيبي كه در مسائل گذشته گفته شد انجام دهد و اگر عمداً برخلاف آن انجام دهد، مثلاً سجود را قبل از ركوع، يا تشهّد را قبل از سجده انجام دهد نمازش باطل است و اگر از روي فراموشي باشد بايد تا داخل ركن بعد نشده، برگردد و انجام دهد بطوري كه ترتيب حاصل شود و اگر وارد ركن بعد شده نمازش صحيح است، مگر آن كه جزء فراموش شده از اركان نماز باشد، مثل اين كه

ركوع را فراموش كند تا وارد سجده دوم شود كه در اين صورت نمازش باطل است.

11 موالات

مسأله 993 نمازگزار بايد موالات را رعايت كند، يعني در ميان كارهاي نماز، مانند ركوع و سجود و تشهّد، آن قدر فاصله نيندازد كه از صورت نماز خارج شود وگرنه نمازش باطل است خواه عمداً باشد يا از روي سهو.

مسأله 994 اگر در ميان حرفها يا كلمات قرائت، يا كلمات ذكر و تشهّد سهواً فاصله بيندازد كه صورت قرائت و كلمات از بين برود ولي صورت نماز از بين نرود بايد برگردد و بطور صحيح بخواند، مگر آن كه وارد ركن بعد شده باشد كه نمازش صحيح است و بازگشت ندارد.

مسأله 995 طول دادن ركوع و سجود و قنوت وخواندن سوره هاي طولاني در قرائت، موالات را به هم نمي زند، بلكه افضل است.

قنوت

مسأله 996 قنوت در تمام نمازهاي واجب و مستحب پيش از ركوع ركعت دوم مستحبّ است، ولي احتياط آن است كه در نماز شفع قنوت را ترك نمايد و در نماز وتر با آن كه يك ركعت است خواندن قنوت پيش از ركوع مستحب مي باشد.

مسأله 997 نماز آيات پنج قنوت و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اوّل پنج قنوت و ركعت دوم چهار قنوت دارند.

مسأله 998 در قنوت، ذكر و دعاي مخصوصي شرط نيست، همچنين بلند كردن دستها، ولي بهتر آن است دستها را تا مقابل صورت بلند كند بطوري كه كف دست رو به آسمان باشد و آنها را به يكديگر بچسباند و ذكر خدا بگويد و يا دعا كند و هر ذكري در قنوت بخواند جايز است حتّي گفتن يك «سُبْحانَ اللّهِ»، ولي بهتر است دعاهايي مانند دعاي زير را بخواند: «لا اِلهَ إلاَّ اللّهُ الْحَليمُ

الْكَريمُ لا اِلهَ إلاَّ اللّهُ الْعَلِيُّ الْعَظيمُ سُبْحانَ اللّهِ رَبِّ السَّمَواتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الاْرَضينَ السَّبْعِ وَ ما فيهِنَّ وَ ما بَيْنَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» وحوائج دنيا و آخرت را از خدا طلب كند.

مسأله 999 مستحبّ است قنوت را كمي بلند تر بخواند ولي در نماز جماعت طوري نخواند كه امام جماعت صداي او را بشنود.

مسأله 1000 هرگاه قنوت را عمداً ترك كند قضا ندارد و اگر فراموش كند اگر پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود يادش بيايد مستحبّ است بايستد و بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد مستحبّ است بعد از ركوع قضا كند و اگر در سجده يادش بيايد بعد از سلام نماز قضا نمايد.

ترجمه نماز

ترجمه سوره حمد

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ: به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ: ستايش مخصوص خداوندي است كه پروردگار جهانيان است.

اَلرَّحْمنِ الرَّحيمِ: بخشنده و بخشايشگر است.

مَالِكِ يَوْمِ الدّينِ: (خداوندي كه) صاحب روز جزا است.

اِيّاكَ نَعْبُدُ وَ اِيّاكَ نَسْتَعِينُ: (پروردگارا) تنها تو را مي پرستيم و تنها از تو ياري مي جوييم.

اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ: ما را به راه راست هدايت فرما!

صِراطَ الَّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ: راه كساني كه آنان را مشمول نعمت خود ساختي،

غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضّآلّينَ: نه راه كساني كه بر آنان غضب كردي و نه گمراهان!

ترجمه سوره قل هو اللّه

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ: به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ: بگو اوست خداي يكتا.

اَللّهُ الصَّمَدُ: خداوندي است كه همه نيازمندان قصد او مي كنند؛

لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ: (هرگز) نزاد و زاده نشد؛

وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَدٌ و براي او هيچ گاه شبيه و

مانندي نبوده است.

ترجمه ذ كر ركوع

سُبْحانَ رَبِّيَ الْعَظيمِ وَ بِحَمدِهِ: پاك و منزّه است پروردگار بزرگ من و او را سپاس مي گويم.

ترجمه ذ كر سجود

سُبْحانَ رَبِّيَ الاْعْلي وَ بِحَمْدِهِ: پاك و منزّه است خداوند بلند مقام من و او را سپاس مي گويم.

ترجمه تشهّد

اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ إلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ: گواهي مي دهم هيچ كس شايسته پرستش جز خداوند نيست، يگانه است و شريك ندارد.

وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ: و گواهي مي دهم محمد (صلي الله عليه وآله) بنده و فرستاده اوست.

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد: خداوندا! درود بفرست بر محمد (صلي الله عليه وآله) و اهل بيت او (عليهم السلام).

ترجمه سلام

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ: سلام بر تواي پيغمبر و رحمت خدا و بركات او بر تو باد.

اَلسَّلاْمُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادِ اللّهِ الصّالِحينَ: سلام بر ما و بر تمام بندگان صالح خدا.

السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ: سلام بر شما اي جمعيّت نمازگزاران و رحمت و بركات او بر شما باد.

ترجمه تسبيحات

سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا إلهَ إلاَّ اللّهُ وَ اللّهُ اَكْبَرُ: پاك و منزّه است خداوند و حمد و ستايش مخصوص اوست و معبودي جز او نيست و خداوند بزرگتر از آن است كه به وصف آيد.

ترجمه قنوت

رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الاْخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ: خداوندا در دنيا و در

سراي ديگر به ما نيكي مرحمت فرما و ما را از عذاب دوزخ نگاه دار!

تعقيبات نماز

مسأله 1001 مستحبّ است نمازگزار بعد از نماز مشغول ذكر و دعا و قرآن شود و اين را

تعقيب مي نامند و بهتر است پيش از آن كه از جاي خود حركت كند و وضوي او باطل شود رو به قبله بنشيند و تعقيب را بخواند. در كتابهاي دعا تعقيب هاي زيادي از ائمّه معصومين (عليهم السلام) نقل شده كه يكي از مهمترين آنها تسبيح حضرت زهراء(عليها السلام) است، به اين ترتيب كه 34 مرتبه «اَللّهُ اَكْبَرُ»، سپس 33 مرتبه «اَلْحَمْدُ لِلّهِ» و بعد 33 مرتبه «سُبْحانَ اللّهِ» بگويد و فضيلت و ثواب بسيار دارد.

مسأله 1002 ديگر از مستحبّات بعد از نماز سجده شكر است و آن اين است كه پيشاني را به قصد شكر بر زمين بگذارد و اگر شكر خداوند را به زبان نيز آورد بهتر است و به قصد رجاء يك مرتبه يا سه مرتبه، يا صد مرتبه «شُكْراً لِلّهِ» بگويد و مستحبّ است هر وقت نعمتي به انسان برسد يا بلايي از او دفع شود سجده شكر به جا آورد.

مسأله 1003 صلوات بر پيغمبر (صلي الله عليه وآله) و آل او (عليهم السلام) بعد از نماز، يا در حال نماز و همچنين در ساير حالات از مستحبّات مؤكّد است و نيز مستحبّ است هر موقع نام مبارك حضرت رسول (صلي الله عليه وآله) خواه محمّد باشد يا احمد و همچنين لقب و كنيه آن جناب را مانند مصطفي و ابوالقاسم بشنود صلوات بفرستد، حتّي اگر در نماز باشد، همچنين اگر خودش اين نامهاي مقدّس را بر زبان جاري كند صلوات بفرستد.

مسأله 1004 هنگام نوشتن اسم مبارك حضرت رسول (صلي الله عليه وآله) نيز مستحبّ است صلوات را بنويسد، حتّي بهتر است هر وقت ياد آن حضرت مي كند هر

چند بر زبان جاري نكند صلوات بفرستد و صلوات از اذكار بسيار با فضيلت و پر ثواب است.

مبطلات نماز

مسأله 1005 دوازده چيز نماز را باطل مي كند كه آنها را «مبطلات نماز» مي گويند.

اوّل: از بين رفتن يكي از شروط نماز

يعني: در بين نماز يكي از شرطهاي آن از بين برود.

دوم: باطل شدن وضو

مسأله 1006 اگر در بين نماز چيزي كه وضو را باطل مي كند انجام دهد، خواه عمداً باشد يا سهواً، يا از روي ناچاري نماز او باطل است؛ ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط جلوگيري كند بايد مطابق دستوري كه در احكام وضو گفته شد عمل نمايد، همچنين خارج شدن خون از زن مستحاضه نماز را باطل نمي كند به شرط اين كه به دستورات استحاضه عمل كرده باشد.

مسأله 1007 كسي كه بي اختيار خوابش برده (مثلاً در حال سجده خوابش برده) امّا نمي داند در سجده نماز بوده يا بعد از آن، در سجده شكر، بايد نماز را اعاده كند.

سوم: دست بسته نماز خواندن

مسأله 1008 اگر دست بسته نماز بخواند آن گونه كه بعضي از فرق اسلامي انجام مي دهند، حتّي اگر به قصد ادب دستها را روي هم بگذارد، يا دست به سينه نماز بخواند، هرچند شبيه آنها نباشد احتياط آن است كه نماز را اعاده كند، امّا اگر از روي فراموشي و ناچاري يا براي كار ديگري مثل خاراندن دست و مانند آن باشد اشكال ندارد.

چهارم: آمين گفتن

مسأله 1009 اگر بعد از خواندن حمد «آمين» بگويد، احتياط واجب اين است كه نماز را تمام كند و اعاده نمايد ولي اگر از روي اشتباه يا

در حال تقيّه بگويد اشكال ندارد.

پنجم: پشت به قبله نماز خواندن

مسأله 1010 اگر پشت به قبله كند يا كاملاً به طرف راست يا چپ قبله برگردد، خواه از روي عمد باشد يا فراموشي، همچنين اگر عمداً بقدري منحرف شود كه نگويند رو به قبله است نمازش باطل است.

مسأله 1011 هرگاه عمداً يا سهواً صورت را به تنهايي كاملاً به طرف راست يا چپ برگرداند بنابر احتياط واجب نمازش را اعاده كند، ولي اگر صورت را كمي بگرداند بطوري كه از قبله خارج نشود نماز باطل نمي شود.

ششم: حرف زدن

مسأله 1012 اگر عمداً حرف بزند، حتّي يك جمله، يا يك كلمه، حتّي كلمه دو حرفي مانند «من» و «ما» نماز او باطل است بلكه بنابر احتياط اگر دو حرف معني دار هم نباشد نماز باطل مي شود (منظور از احتياط در مبطلات نماز آن است كه نماز را تمام كرده بعد اعاده كند).

مسأله 1013 سخن گفتن از روي سهو و فراموشي و نسيان نماز را باطل نمي كند.

مسأله 1014 هرگاه كلمه اي بگويد كه يك حرف بيشتر ندارد چنانچه معني داشته باشد (مانند «ق» در عربي يعني نگه دار) و معني آن را قصد كند نمازش باطل است و اگر قصد نكند امّا متوجّه معني آن باشد احتياط آن است كه نماز را اعاده كند.

مسأله 1015 سرفه كردن، آه كشيدن، عطسه زدن، نماز را باطل نمي كند، هرچند عمدي باشد، ولي گفتن «آخ» و «آه» و مانند اينها كه دو حرف دارد اگر عمدي باشد بنابر احتياط واجب نماز را باطل مي كند.

مسأله 1016 ذكر خدا، قرائت قرآن دعا، در هر جاي نماز جايز است اگر

جمله اي را مانند «اَللّهُ اَكْبَرُ» به قصد ذكر خدا بگويد، امّا در موقع گفتن، صدا را بلند كند كه چيزي را به ديگري بفهماند اشكال ندارد، ولي دعا و ذكر به زبانهاي غير عربي اشكال دارد.

مسأله 1017 تكرار كردن آيات حمد و سوره يا ذكرهاي ركوع و سجود و تسبيحات براي ثواب يا براي احتياط مانعي ندارد، امّا اگر به خاطر وسوسه باشد اشكال دارد.

مسأله 1018 نمازگزار نبايد در حال نماز به ديگري سلام كند، ولي اگر ديگري به او سلام كند جواب او واجب است، امّا جواب بايد مانند سلام باشد، مثلاً اگر گفت: «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ» در جواب بگويد «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ» و اگر بگويد «سَلامٌ عَلَيْكُمْ» در جواب بگويد «سَلامٌ عَلَيْكُمْ»، حتّي اگر بگويد «سلام» در جواب بايد بگويد «سلام».

مسأله 1019 در غير نماز هم جواب سلام واجب، امّا سلام كردن مستحبّ است و بايد جواب را طوري بگويد كه جواب سلام محسوب شود، يعني اگر زياد فاصله بيندازد كه جواب محسوب نشود كار حرامي كرده و جواب دادن واجب نيست.

مسأله 1020 اگر كسي در حال نماز جواب سلام را ندهد گناه كرده ولي نمازش صحيح است.

مسأله 1021 واجب است جواب سلام را طوري بگويد كه سلام كننده بشنود، امّا اگر سلام كننده كر باشد يا در محيطي است كه سر و صدا زياد است چنانچه بطور معمول جواب دهد كافي است و احتياط آن است كه با اشاره نيز به او بفهماند.

مسأله 1022 جواب سلام را بايد به قصد جواب بگويد، نه به قصد قرائت بعضي از آيات قرآن و مانند آن.

مسأله 1023 هرگاه مرد يا زن نامحرم حتّي بچّه اي كه

خوب و بد را مي فهمد به نمازگزار يا غير نمازگزار سلام كند جواب او واجب است.

مسأله 1024 هرگاه سلام از روي مسخره يا شوخي باشد و يا طوري غلط بگويد كه سلام حساب نشود جواب آنها لازم نيست و احتياط واجب آن است كه در جواب سلام غير مسلمان فقط «سلام» بگويد، يا تنها «عليك».

مسأله 1025 اگر كسي وارد مجلس شود و به جمعيّت سلام كند جواب او بر همه واجب است، ولي اگر يك نفر جواب دهد كافي است.

مسأله 1026 هرگاه به عدّه اي سلام كند و در ميان آنها بعضي مشغول نماز باشند اگر نمازگزار شك كند كه سلام كننده قصد او را داشته يا نه، نبايد جواب دهد و نيز اگر بداند قصد او را هم داشته، ولي ديگري جواب سلام را بدهد، امّا در اين صورت اگر ديگران جواب نگويند او بايد جواب دهد.

مسأله 1027 سلام كردن از مستحبّات مؤكّد است و در قرآن مجيد و روايات اسلامي روي آن تأكيد فراوان شده است و سزاوار است كه سواره به پياده و ايستاده به نشسته و كوچكتر به بزرگتر سلام كند.

مسأله 1028 اگر دو نفر همزمان به يكديگر سلام كنند احتياط واجب آن است كه هر دو جواب دهند.

مسأله 1029 اين كه بعضي در جواب سلام مي گويند: «سلام از من» كافي نيست، بلكه سلام ديگر از ناحيه شخص مقابل محسوب مي شود و هر دو احتياطاً بايد بعد از آن جواب دهند.

مسأله 1030 مستحبّ است جواب سلام را بهتر از سلام بگويند (البتّه در نماز همان گونه كه گفته شد بايد مثل آن باشد) مثلاً اگر كسي در غير

نماز بگويد: «سَلامٌ عَلَيْكُمْ» در جواب بگويد: «سَلامٌ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ».

هفتم: خنده

مسأله 1031 خنده عمدي و با صدا نماز را باطل مي كند و همچنين خنده اي كه در آن بي اختيار باشد، امّا تبسم و لبخند نماز را باطل نمي كند هرچند عمدي باشد و نيز خنده سهوي به گمان اين كه در حال نماز نيست موجب باطل شدن نماز نمي شود.

مسأله 1032 هرگاه براي جلوگيري از صداي خنده به خود فشار آورد بطوريكه حالش تغيير كند و رنگش سرخ شود و بدن تكان بخورد به طوري كه از شكل نمازگزار بيرون رود نماز او باطل است واگر به اين حد نرسد اشكالي ندارد.

هشتم: گريه كردن

مسأله 1033 گريه كردن با صدا نماز را باطل مي كند هرچند بي اختيار شود، بلكه بنابر احتياط واجب گريه بي صدا نيز نماز را باطل مي كند اينها در صورتي است كه گريه از ترس خدا و براي آخرت نباشد، و الاّ نه تنها نماز را باطل نمي كند، بلكه از بهترين اعمال و از كارهاي اولياي خداست.

نهم: بهم خوردن صورت نماز

مسأله 1034 كارهايي كه صورت نماز را به هم مي زند مانند كف زدن و به هوا پريدن و مانند آن، خواه از روي عمد باشد يا از روي فراموشي باعث باطل شدن نماز است، امّا كارهايي كه صورت نماز را به هم نمي زند اشكالي ندارد مانند اشاره كردن به دست.

مسأله 1035 هرگاه در اثناء نماز آنقدر سكوت كند كه از صورت نمازگزار خارج شود نمازش باطل است، امّا اگر مقداري سكوت كند و شك كند كه آيا اين مقدار سكوت، نماز را به هم

زده يا نه، نمازش صحيح است، همچنين اگر كاري انجام داده كه شك دارد صورت نماز را به هم مي زند يا نه.

دهم: خوردن و آشاميدن

مسأله 1036 خوردن و آشاميدن به گونه اي كه صورت نماز را به هم زند موجب باطل شدن نماز است، ولي اگر ذرّاتي از غذا و مانند آن در دهان باشد و موقع نماز فرو برد نماز را باطل نمي كند.

يازدهم: شك

مسأله 1037 از مبطلات نماز شك در ركعتهاي نماز دو ركعتي، يا سه ركعتي، همچنين شك در ركعت اوّل و دوم نماز چهار ركعتي است.

دوازدهم: كم يا زياد كردن اركان

مسأله 1038 اگر ركني از اركان نماز را كم يا زياد كند عمداً باشد يا سهواً، مانند كم و زياد كردن ركوع، يا دو سجده باهم موجب باطل شدن نماز است، امّا كم و زياد كردن چيزي كه ركن نيست اگر عمدي نباشد اشكالي ندارد و اگر از روي عمد باشد نماز را باطل مي كند، مانند كم و زياد كردن يك سجده.

مسأله 1039 هرگاه بعد از نماز شك كند كه چيزي از مبطلات را در نماز انجام داده يا نه اعتنا نكند و نمازش صحيح است.

اموري كه در نماز مكروه است

مسأله 1040 هركاري كه خضوع و خشوع نمازگزار را از بين ببرد مكروه است، از جمله نگاه كردن به چپ و راست (البته اگر صورت را زياد برگرداند نماز اشكال دارد) و بازي كردن با ريش و با دست خود و داخل كردن انگشتها در يكديگر و انداختن آب دهان و نگاه كردن به خط انگشتر و نيز مكروه است هنگامي كه مشغول حمد و سوره و ذكر نماز است براي شنيدن حرف

كسي ساكت شود، همچنين مكروه است كه انسان در موقع خواب آلودگي يا وقتي كه نياز به دفع بول و غائط دارد، يا لباس تنگ در تن كرده نماز بخواند.

مواردي كه شكستن نماز جايز است

مسأله 1041 شكستن نماز واجب عمداً بنابر احتياط جايز نيست، ولي براي جلوگيري كردن از ضرر قابل توجّه مالي يا بدني مانعي ندارد، مثلاً اگر جان نمازگزار يا كسي كه حفظ جان او واجب است به خطر بيفتد و بدون شكستن نماز رفع خطر ممكن نباشد بايد نماز را شكست، همچنين براي حفظ مالي كه نگهداري آن لازم است، امّا براي مالي كه اهمّيّت چنداني ندارد، مكروه است.

مسأله 1042 هرگاه مشغول نماز باشد و طلبكاري طلب خود را مطالبه كند، چنانچه بتواند در بين نماز طلب او را بدهد و صورت نماز به هم نخورد بهتر است در همان حال بپردازد، ولي اگر بدون شكستن نماز ممكن نيست صبر كند تا نماز تمام شود و اين مقدار تأخير منافات با فوريت اداي دين ندارد مگر اين كه ضرورت خاصي داشته باشد، مثل اين كه همراهان و همسفران طلبكار مي روند واو به زحمت مي افتد.

مسأله 1043 هرگاه در اثناء نماز بفهمد مسجد نجس شده و تطهير مسجد نماز را به هم نزند آن را تطهير كند، در غير اين صورت بعد از نماز اقدام به تطهير مسجد نمايد و احتياط آن است كه نماز خود را طولاني نكند.

مسأله 1044 در مواردي كه شكستن نماز واجب است چنانچه ادامه دهد معصيت كرده و نماز او نيز اشكال دارد.

مسأله 1045 اگر پيش از ركوع متوجّه شود اذان و اقامه را فراموش كرده چنانچه وقت وسعت داشته باشد

بهتر است نماز را بشكند و اذان و اقامه را بگويد و دوباره شروع كند.

شكّيّات نماز
شكهاي 23 گانه

مسأله 1046 شكيّات نماز 23 قسم است:

1 شكهايي كه نماز را باطل مي كند و آن 8 قسم است.

2 شكهايي كه نبايد به آن اعتنا كرد و آن 6 قسم است.

3 شكهاي صحيح و آن 9 قسم است كه شرح همه آنها در مسائل آينده به خواست خدا مي آيد.

1 شكهاي باطل

مسأله 1047 شكهاي هشتگانه اي كه نماز را باطل مي كند به شرح زير است:

1 شك در ركعتهاي نماز دو ركعتي مانند نماز صبح و نماز مسافر، ولي شك در نمازهاي مستحب دو ركعتي نماز را باطل نمي كند.

2 شك در ركعتهاي نماز سه ركعتي (مغرب).

3 شك در نماز چهار ركعتي هرگاه يك طرف شك،يك باشد، مثل اين كه شك كند يك ركعت خوانده يا سه ركعت.

4 شك در نمازهاي چهار ركعتي پيش از تمام شدن سجده دوم در حالي كه يك طرف شك دو باشد (مانند شك دو و سه قبل از اتمام دو سجده).

5 شك بين دو و پنج يا بيشتر از پنج.

6 شك بين سه و شش يا بيشتر (البتّه اين شكها كمتر اتّفاق مي افتد ولي در عين حال بايد حكم آن روشن شود).

7 شك بين چهار و شش يا بيشتر، ولي در اينجا احتياط واجب آن است كه مانند شك چهار و پنج عمل كند، يعني بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد و سپس نماز را دوباره بخواند.

8 شك در عدد ركعتهاي نماز كه اصلاً نداند چند ركعت خوانده است.

مسأله 1048 اگر يكي از شكهاي باطل در اثناء نماز براي انسان پيش آيد نمي تواند نماز

را بشكند، بلكه بايد اوّل مقداري فكر كند اگر شك پابرجا شود، نماز را رها كند.

2 شكهايي كه اعتبار ندارد

مسأله 1049 شكهايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد به شرح زير است:

1 شكّ بعد از محل

2 شكّ بعد از سلام

3 شكّ بعد از گذشتن وقت نماز

4 شكّ كثيرالشّك يعني كسي كه زياد شك مي كند.

5 شكّ امام و ماموم

6 شكّ در نمازهاي مستحبّي و شرح هر يك از اينها در مسائل آينده مي آيد.

اوّل: شكّ بعد از محل

مسأله 1050 هرگاه در اثناء نماز بعد از گذشتن محل چيزي، شك كند آن را به جا آورده يا نه مثل اين كه بعد از داخل شدن در ركوع، شك در حمد و سوره كند و يا بعد از ورود در سجده شك در ركوع كند، در هيچ يك از اين موارد نبايد به شكّ خود اعتنا كند، خواه جزء بعدي ركن باشد يا غير ركن.

مسأله 1051 هرگاه در آيات حمد يا سوره شك كند، مثلاً موقعي كه وارد آيه دوم شده شك كند آيه اوّل را خوانده يا نه يا وارد كلمه اي از يك آيه شده، شك كند كلمه قبل را خوانده بايد بنابر احتياط برگردد و آن را به قصد قربت به جا آورد و بعد دنبال آن را ادامه دهد.

مسأله 1052 هرگاه بعد از ركوع يا سجود بداند ذكر واجب را گفته امّا نمي داند با شرايط و بطور صحيح انجام داده يا نه، به شكّ خود اعتنا نكند.

مسأله 1053 اگر در حال برخاستن شك كند تشهّد را به جا آورده يا نه يا در حالي كه به سجده مي رود شك كند ركوع را به جا

آورده يا نه احتياط واجب آن است كه برگردد و به جا آورد.

مسأله 1054 كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند هرگاه موقعي كه حمد و تسبيحات مي خواند شك كند سجده يا تشهّد را به جا آورده يا نه، بايد اعتنا نكند، امّا اگر پيش از آن كه مشغول حمد و تسبيحات شود شك كند بايد به جا آورد.

مسأله 1055 هرگاه قبل از گذشتن محل، شك كند و برگردد و به جا آورد، بعد معلوم شود آن جزء را انجام داده بود و بار دوم اضافه بوده، اگر ركن باشد نمازش باطل مي شود و اگر ركن نباشد صحيح است.

مسأله 1056 هرگاه بعد از گذشتن محل، شك كند و طبق دستور، اعتنا نكرده و بگذرد، بعد متوجّه شود كه آن عمل مشكوك را انجام نداده، هرگاه وارد ركن بعد نشده بايد برگردد و به جا آورد و اگر وارد ركن بعد شده نمازش صحيح است، مگر آن كه آن جزء مشكوكي كه ترك شده ركن باشد.

مسأله 1057 هرگاه شك كند كه «سلام» نماز را گفته يا نه يا شك كند درست گفته يا نه چنانچه وارد نماز ديگري شده، يا مشغول كاري است كه نماز را به هم مي زند،و از حال نمازگزار بيرون رفته بايد به شكّ خود اعتنا نكند و اگر پيش از اينهاست بايد برگردد و سلام را بگويد. دوم: شكّ بعد از سلام

مسأله 1058 هرگاه بعد از سلام نماز شك كند كه نمازش صحيح بود يا نه خواه شك مربوط به عدد ركعتهاي نماز باشد يا شرايط نماز، مانند قبله و طهارت و يا اجزاي نماز مانند ركوع و

سجود، به شكّ خود اعتنا نمي كند.

سوم: شكّ بعد از وقت

مسأله 1059 هرگاه بعد از گذشتن وقت نماز شك كند كه نماز را خوانده يا نه يا حتّي گمان كند نخوانده است، به شك اعتنا نكند، ولي هرگاه پيش از گذشتن وقت نماز شك كند، بايد نماز را به جا آورد، حتّي اگر گمان دارد نماز را خوانده كافي نيست.

مسأله 1060 هرگاه بعد از گذشتن وقت نماز ظهر و عصر بداند فقط چهار ركعت نماز خوانده، ولي نداند به نيّت ظهر بوده يا عصر بايد چهار ركعت نماز قضا به نيّت ما في الذّمّه (يعني نمازي كه بر او واجب است) خواه ظهر يا عصر به جا آورد، امّا اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب و عشا بداند يكي از آن دو نماز را به جا آورده ولي نداند مغرب بوده يا عشا بايد هم نماز مغرب را قضا كند و هم عشا را.

چهارم: شكّ كثيرالشّك

مسأله 1061 «كثيرالشّك» يعني كسي كه زياد شك مي كند نبايد به شكّ خود اعتنا كند، خواه در عدد ركعات نماز باشد، يا در اجزاي نماز، يا شرايط نماز.

مسأله 1062 كثيرالشّك كسي است كه بگويند زياد شك مي كند و اگر كسي در يك نماز سه مرتبه شك كند يا در سه نماز پشت سرهم شك كند كثيرالشّك است.

مسأله 1063 هرگاه به خاطر يك حالت فوق العاده مانند بيماري، غضب يا مصيبت موقّتاً گرفتار حالت كثرت شك شود بايد به شكّ خود اعتنا كرده و مطابق احكام آن رفتار كند.

مسأله 1064 منظور از اعتنا نكردن به شك اين است كه آن طرف را كه به نفع اوست بگيرد، مثلاً

اگر شك كند سجده يا ركوع را به جا آورده، بنا بگذارد كه به جا آورده است، هرچند از محل آن نگذشته است، يا اگر شك كند نماز صبح را دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است.

مسأله 1065 كسي كه فقط در يك مورد نماز زياد شك مي كند (مثلاً در حمد و سوره) چنانچه در چيزهاي ديگر شك كند بايد به دستور شك عمل نمايد، تنها در موردي كه زياد شك مي كند اعتنا نخواهد كرد، همچنين اگر كسي در نماز معيّني مانند نماز صبح زياد شك مي كند، فقط در آن بايد اعتنا نكند و نيز اگر كسي در مكان مخصوصي (مثلاً وقتي در ميان جمع نماز مي خواند) زياد شك مي كند فقط در همان جا اعتنا به شكّ خود نمي كند.

مسأله 1066 هرگاه انسان شك كند كثيرالشّك شده يا نه بنا مي گذارد بر اين كه كثيرالشّك نشده و بعكس اگر كثيرالشّك بوده، تا يقين نكند به حال معمولي برگشته، بايد به شكّ خود اعتنا نكند.

مسأله 1067 كسي كه زياد شك مي كند اگر شك كند ركني را به جا آورده يا نه (مانند ركوع) و به آن اعتنا نكند بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده است، چنانچه وارد ركن بعد نشده بايد آن را به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است، ولي اگر غير ركن باشد و بعد يادش بيايد كه به جا نياورده، چنانچه وارد ركن بعد نشده به جا مي آورد و اگر وارد ركن بعد شده بر نمي گردد و نمازش صحيح است.

مسأله

1068 اشخاص وسواسي بايد به يقين و شكّ خود عمل نكنند بلكه مطابق اشخاص معمولي عمل كنند خواه يقين براي آنها حاصل شود يا نه، و الاّ در بسياري از موارد نمازشان باطل خواهد بود.

پنجم: شكّ امام و مأموم

مسأله 1069 اگر امام جماعت در عدد ركعتهاي نماز شك كند، مثلاً نداند سه ركعت خوانده يا چهار ركعت هرگاه مأموم بداند چهار ركعت خوانده با علامتي به امام مي فهماند و امام بايد مطابق آن عمل كند و بعكس اگر امام مي داند چند ركعت خوانده، ولي مأموم شك مي كند، بايد از امام پيروي كند و به شكّ خود اعتنا نكند.

مسأله 1070 براي آگاه كردن امام ممكن است به عدد ركعات نماز دست بر زانو بزند، يا «اللّه اكبر» بگويد و يا به هر ترتيب ديگر كه سخن گفتن و كاري بر خلاف نماز انجام دادن در آن نباشد، ولي نبايد قبل از امام برخيزد و نماز خود را ادامه دهد.

ششم: شكّ در نماز مستحبّي

مسأله 1071 هرگاه در عدد ركعتهاي نماز مستحبّي شك كند مخيّر است بنا را بر كمتر بگذارد يا بيشتر، مگر اين كه طرف بيشتر، نماز را باطل كند كه در اين صورت بنا را بر كمتر مي گذارد، مثلاً اگر شك ميان يك و دو كند مخيّر است بنا را بر يك يا دو بگذارد، امّا اگر شك در ميان دو و سه كند حتماً بنا را بر دو، مي گذارد.

مسأله 1072 كم و زياد شدن ركن در نافله نيز اشكال دارد.

مسأله 1073 شك در افعال نماز مستحب با نماز واجب فرق ندارد، مثلاً اگر شك در حمد يا ركوع كند

چنانچه محل آن نگذشته است بايد به جا آورد و اگر محلّ آن گذشته است اعتنا نكند.

مسأله 1074 در نمازهاي مستحبّي بنابر احتياط واجب بايد به ظنّ و گمان خود عمل كند، تا آنجا كه نماز را باطل نمي كند، مثلاً اگر گمانش به دو ركعت مي رود بنا بر آن بگذارد و اگر گمانش به سه ركعت مي رود بايد بنا بر همان دو بگذارد.

مسأله 1075 نمازهاي مستحب سجده سهو ندارد، يعني اگر كاري كند كه در نمازهاي واجب سجده سهو دارد، در نمازهاي مستحب سجده سهو لازم نيست، همچنين سجده و تشهّد فراموش شده در نمازهاي مستحب قضا ندارد.

مسأله 1076 هرگاه بعد از گذشتن وقت نماز نافله شك كند آن را به جا آورده يا نه، اعتنا نكند و اگر وقت باقي است به جا آورد.

3 شكهاي صحيح

مسأله 1077 چنانچه گفته شد شك در عدد ركعتهاي نمازهاي چهار ركعتي در نُه صورت صحيح است:

اوّل شك ميان «دو و سه» بعد از سر برداشتن از سجده دوم: بايد بنا بگذارد كه سه ركعت خوانده و يك ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز، يك ركعت نماز احتياط ايستاده به دستوري كه بعداً گفته مي شود به جا آورد و اگر در سجده دوم بعد از ذكر واجب شك كند بنا بر احتياط واجب همين دستور را عمل كند، بعداً نماز را هم اعاده نمايد (اين حكم در تمام مواردي كه شك بايد بعد از تمام كردن سجده دوم باشد جاري است).

دوّم شك ميان «سه و چهار»: كه در هر جاي نماز باشد بنابر چهار مي گذارد و نماز را تمام

كرده و بعد از آن يك ركعت نماز احتياط ايستاده، يا دو ركعت نشسته، به جا مي آورد.

سوم شك ميان «دو و چهار» بعد از سر برداشتن از سجده دوم: كه بايد بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.

چهارم شك ميان «دو و سه و چهار» بعد از سر برداشتن از سجده دوم: بايد بنا را بر چهار بگذارد و بعد از نماز، دو ركعت نماز احتياط ايستاده، سپس دو ركعت نشسته به جا آورد.

پنجم شك ميان «چهار و پنج» بعد از سر برداشتن از سجده دوم: بنا را بر چهار مي گذارد و نماز را تمام مي كند و بعد از آن دو سجده سهو به جا مي آورد.

ششم شك ميان «چهار و پنج» در حال ايستاده: بايد بنشيند تا شك او تبديل به سه و چهار شود و بنا را بر چهار مي گذارد و نماز را تمام مي كند بعد يك ركعت نماز احتياط ايستاده، يا دو ركعت نشسته به جا مي آورد و احتياط واجب آن است كه نماز را نيز اعاده كند.

هفتم شك بين «سه و پنج» در حال ايستاده: بايد بنشيند و شك او به دو و چهار برمي گردد، بنا را بر چهار مي گذارد و نماز را تمام مي كند، سپس دو ركعت نماز احتياط ايستاده به جا مي آورد و بنابر احتياط واجب اصل نماز را نيز اعاده مي كند.

هشتم شك بين «سه و چهار و پنج» در حال ايستاده: بايد بنشيند و شك او به دو و سه و چهار برمي گردد، بنا را

بر چهار مي گذارد و نماز را تكميل كرده، سپس دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به جا مي آورد و احتياطاً اصل نماز را اعاده مي كند.

نهم شك ميان «پنج و شش» در حال ايستاده: بايد بنشيند و شك او به چهار و پنج بر مي گردد، نماز را تمام كرده و دو سجده سهو به جا مي آورد و بنابر احتياط اصل نماز را اعاده مي كند.

مسائل متفرّقه شكّيّات

مسأله 1078 هرگاه يكي از شكهاي صحيح براي انسان پيش آيد نمي تواند نماز را بشكند، بلكه بايد به دستورهاي بالا عمل كند و در مورد تمام شكها بايد قبلاً كمي فكر كند اگر يقين به هيچ طرف حاصل نشد و يا گمان در مواردي كه معتبر است بر هيچ طرف قرار نگرفت، چنانچه از شكهاي باطل باشد نماز را رها مي كند و اگر از شكهاي صحيح باشد به دستور آن عمل مي نمايد.

مسأله 1079 ظن و گمان در ركعات نماز در حكم يقين است، يعني بايد بنابر گمان بگذارد و نماز را ادامه دهد، ولي اگر در ركعت اوّل و دوم باشد احتياط واجب اين است كه نماز را بعداً نيز اعاده كند.

مسأله 1080 هرگاه در ابتدا گمانش به يك طرف قرار گرفت و بعد هر دو مساوي شد و حالت شك پيدا كرد، بايد به دستور شك عمل كند و بعكس اگر نخست حالت شك داشت و بعد گمانش بيشتر به يك طرف شد، بايد مطابق گمان عمل كند، ولي اگر شك از شكهايي است كه نماز را باطل مي كند و پا برجا شد بايد نماز را از

سر گيرد و مبدّل شدن آن به ظن اثري ندارد.

مسأله 1081 كسي كه نمي داند حالتي كه براي او پيدا شده است شك است يا ظن بايد به احكام شك عمل كند.

مسأله 1082 هرگاه مشغول تشهّد است، يا وارد ركعت بعد شده و شك كند آيا دو سجده را به جا آورده يا نه و در همان موقع يكي از شكهايي كه اگر بعد از تمام شدن دو سجده اتّفاق بيفتد صحيح است براي او پيش آيد (مثلاً شك ميان دو و سه) بايد بنا بگذارد كه سجده ها را به جا آورده و به دستور شك عمل كند و نمازش صحيح است، ولي اگر قبل از گذشتن از محلّ سجده شك كند نمازش باطل است.

مسأله 1083 هرگاه شكّ او از بين برود و شكّ ديگري به جاي آن پيدا شود، بايد به شكّ دوم عمل كند، مثلاً اگر شك در ميان دو و سه بود، بعد يقين كرد سه ركعت را خوانده و شكّ ميان سه و چهار كرد، بايد به دستور شكّ سه و چهار عمل كند.

مسأله 1084 هرگاه مي داند در وسط نماز شكّ كرده، امّا نمي داند مثلاً شكّ دو و سه بوده، يا دو و چهار، احتياط واجب آن است كه به دستور هر دو عمل كند و نماز را نيز اعاده نمايد.

مسأله 1085 كسي كه نشسته نماز مي خواند اگر شكّي كند كه بايد براي آن يك ركعت نماز احتياط ايستاده، يا دو ركعت نشسته بخواند، بايد يك ركعت نماز نشسته به جا آورد و اگر شكّي كند كه بايد براي آن دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند بايد

دو ركعت نشسته به جا آورد، همچنين در ساير شكها.

مسأله 1086 كسي كه نماز ايستاده مي خواند اگر موقع خواندن نماز احتياط از ايستادن عاجز شود، بايد مثل كسي كه نماز را نشسته مي خواند و حكم آن در مسأله قبل گذشت نماز احتياط را به جا آورد و بعكس كسي كه نماز نشسته مي خواند اگر موقع خواندن نماز احتياط بتواند بايستد بايد به وظيفه كسي كه نماز را ايستاده مي خواند عمل كند.

طريقه نماز احتياط

مسأله 1087 نماز احتياط كه براي شك در ركعتهاي نماز به جا آورده مي شود به اين ترتيب است كه بعد از سلام نماز بايد فورا نيّت نماز احتياط كند و اللّه اكبر بگويد و حمد را بخواند (و سوره را ترك كند) بعد به ركوع رود و مانند نمازهاي معمولي سجده نمايد، اگر نماز احتياط او يك ركعت است بعد از دو سجده تشهّد بخواند و سلام دهد و اگر دو ركعت است بعد از دو سجده يك ركعت ديگر را مثل ركعت اوّل به جا آورد و بعد از تشهّد سلام دهد.

مسأله 1088 نماز احتياط اذان و اقامه و سوره و قنوت ندارد و حمد را بايد آهسته بخواند، حتّي احتياط واجب آن است كه «بسم اللّه» را نيز آهسته بگويد ودر ميان اصل نماز و نماز احتياط كاري كه نماز را باطل مي كند انجام ندهد.

مسأله 1089 هرگاه قبل از خواندن نماز احتياط متوجّه شود نمازي را كه خوانده است درست بوده، نماز احتياط لازم نيست و اگر در وسط نماز احتياط بفهمد مي تواند آن را رها كند.

مسأله 1090 هرگاه پيش از خواندن نماز احتياط متوجّه

شود كه ركعتهاي نمازش كم بوده، مثلاً به جاي چهار ركعت سه ركعت خوانده، چنانچه كاري كه نماز را باطل كند انجام نداده بايد آن مقدار را كه كم خوانده است انجام دهد و براي سلام بي جا احتياطاً دو سجده سهو به جا مي آورد و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده بايد نماز را اعاده كند.

مسأله 1091 هرگاه بعد از نماز احتياط بفهمد كسري نمازش درست به اندازه نماز احتياط بوده (مثلاً در شك ميان سه و چهار يك ركعت نماز احتياط بخواند و بعد بفهمد نماز راسه ركعت خوانده) نمازش صحيح است و اگر بفهمد كسري نماز كمتر از نماز احتياط بوده بنابر احتياط واجب بايد كسري نماز را بلافاصله به جا آورد و اصل نماز را هم اعاده كند و اگر بفهمد كسري نماز بيشتر از نماز احتياط بوده، چنانچه بعد از نماز احتياط كاري كه نماز را باطل كند انجام نداده، احتياط واجب اين است كسري نماز را به جا آورد و اصل نماز را هم اعاده كند.

مسأله 1092 اگر كسي شك كند نماز احتياطي كه بر او واجب بوده به جا آورده است يا نه،چنانچه بعد از وقت نماز باشد به شكّ خود اعتنا نكند و اگر هنوز وقت نماز باقي است در صورتي كه مشغول كار ديگري نشده بايد نماز احتياط را بخواند و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند به جا آورده است احتياط واجب آن است كه نماز احتياط را بخواند و نماز را هم اعاده كند.

مسأله 1093 دستور نماز احتياط از نظر كم و زياد كردن ركن و اجزاي

غير ركن و شك در به جا آوردن اجزا مانند ساير نمازهاي واجب است.

مسأله 1094 اگر در عدد ركعتهاي نماز احتياط نيز شك كند بايد بنا را بر بيشتر بگذارد، امّا اگر طرف بيشتر نماز را باطل مي كند، بنا را بر كمتر مي گذارد و نمازش صحيح است.

مسأله 1095 براي كم و زياد كردن اجزاء نماز احتياط از روي سهو، سجده سهو واجب نيست.

مسأله 1096 اگر در نماز احتياط تشهّد يا سجده را فراموش كند احتياط واجب آن است كه بعد از سلام، قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1097 هرگاه قضاي سجده يا قضاي تشهّد يا سجده سهو بر او واجب شده و در عين حال نماز احتياط نيز بر او واجب است بايد اوّل نماز احتياط را به جا آورد، بعد قضاي سجده يا تشهّد را و بعد سجده سهو را.

مسأله 1098 احكامي كه درباره شكّ و سهو و ظنّ در نمازهاي واجب روزانه گفته شد، در ساير نمازهاي واجب نيز عيناً وجود دارد، مثلاً اگر در نماز آيات شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت چون شك او در نماز دو ركعتي است نماز باطل مي شود، همچنين ساير احكام شكّ و سهو و ظنّ.

مواردي كه سجده سهو واجب است

مسأله 1099 براي چند چيز بنابر احتياط واجب بايد بعد از نماز دو سجده سهو به دستوري كه گفته مي شود به جا آورد:

1 كلام بي جا، يعني سهواً به گمان اين كه نماز تمام شده حرف بزند.

2 سلام بي جا، يعني مثلاً در ركعت دوم نماز چهار ركعتي سلام بدهد.

3 سجده فراموش شده.

4 تشهّد فراموش شده.

5 به جاي ايستادن

سهواً بنشيند، يا به جاي نشستن برخيزد.

6 در شكّ ميان چهار و پنج بعد از سجده دوم واجب است نماز را تمام كند، بعداً دو سجده سهو بجا آورد و براي كم و زياد كردن غير اينها سجده سهو مستحبّ است.

احكام سجده سهو

مسأله 1100 اگر چيزي را غلط خوانده و دوباره بطور صحيح بخواند سجده سهو ندارد.

مسأله 1101 اگر در نماز چند كلمه يا چند جمله بگويد بطوري كه از صورت نمازگزار خارج نشود وهمه آن يكي حساب شود، دو سجده سهو براي همه كافي است.

مسأله 1102 هرگاه اشتباهاً «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ» را بگويد سجده سهو واجب نيست، بلكه مستحبّ است، ولي اگر مقداري از دو سلام ديگر را بگويد احتياط واجب انجام سجده سهو است و هرگاه هر سه سلام رادر جايي كه نبايد سلام دهد از روي اشتباه بگويد دو سجده سهو براي همه كفايت مي كند.

مسأله 1103 اگر سجده سهو واجب را بعد از سلام نماز عمداً به جا نياورده معصيت كرده و بايد هرچه زودتر به جا آورد، ولي نمازش باطل نيست.

مسأله 1104 اگر شك دارد كاري كه موجب سجده سهو مي شود انجام داده يا نه، چيزي بر او نيست و اگر شك كند دو سجده سهو بر او واجب شده يا چهار سجده سهو، همان دو سجده كافي است.

دستور سجده سهو

مسأله 1105 سجده سهو به ترتيب زير است بعد از نماز بلافاصله نيّت سجده سهو مي كند و بعد به سجده مي رود و مي گويد: «بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ» سپس سر از سجده بر

مي دارد و مي نشيند، دوباره به سجده مي رود و همان ذكر را مي گويد و بعد از آن كه سر از سجده برداشت تشهّد مي خواند و سلام مي دهد و احتياط آن است كه در تشهّد به مقدار واجب اكتفا كند و تنها به سلام آخر قناعت نمايد.

مسأله 1106 سجده سهو بايد رو به قبله و با حالت وضو و طهارت باشد و پيشاني را نيز بر چيزي گذارد كه سجده نماز بر آن جايز است.

قضاي سجده و تشهّد فراموش شده

مسأله 1107 هرگاه كسي يك يا چند سجده نماز را فراموش كرد بايد قضاي آن را بعد از نماز به جا آورد (البته اگر دو سجده از يك ركعت فراموش شود نماز باطل است) همچنين اگر تشهّد را فراموش نمايد بايد بلافاصله بعد از نماز آن را قضا كند و علاوه بر قضاي سجده و تشهّد بايد براي هر كدام بنابر احتياط واجب دو سجده سهو به جا آورد (ولي چنان كه قبلاً نيز گفته شد تشهّد سجده سهو، كفايت از تشهّد فراموش شده مي كند).

مسأله 1108 در قضاي سجده و تشهّد فراموش شده تمام شرايط نماز مانند طهارت و قبله و شرطهاي ديگر لازم است و بايد بلافاصله بعد از نماز انجام دهد.

مسأله 1109 اگر يك سجده و تشهّد را فراموش كند احتياط واجب آن است كه هر كدام را اوّل فراموش كرده اوّل قضا كند و اگر نداند كدام يك را اوّل فراموش كرده

احتياطاً يك سجده و بعد يك تشهّد و بار ديگر يك سجده به جا مي آورد، تا يقين كند سجده و تشهّد رابه ترتيبي كه فراموش كرده

قضا كرده است.

مسأله 1110 هرگاه بعد از نماز كاري كند كه صورت نماز را به هم مي زند يا نماز را باطل مي كند (مثل اين كه پشت به قبله كند) بايد قضاي سجده و تشهّد را به جا آورد و نماز را بنابر احتياط واجب اعاده كند و اگر كاري كند كه سجده سهو مي آورد، بعد از قضاي سجده يا تشهّد احتياط آن است كه سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1111 اگر شك دارد كه سجده يا تشهّد را فراموش كرده يا نه واجب نيست قضا كند و اگر مي داند يكي را فراموش كرده، امّا نمي داند كدام يك بوده، هر دو را قضا كند و هر كدام را اوّل به جا آورد مانعي ندارد.

مسأله 1112 هرگاه علاوه بر قضاي سجده يا تشهّد، سجده سهو نيز بر ذمّه او باشد، بايد بعد از نماز اوّل سجده يا تشهّد را قضا كند و بعد سجده سهو را به جا آورد.

مسأله 1113 هرگاه شك كند كه آيا قضاي سجده يا تشهّد فراموش شده كه بر عهده او بود بعد از نماز به جا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز نگذشته سجده يا تشهّد را قضا نمايد و اگر گذشته نيز بنابر احتياط واجب بايد قضاي آن را به جا آورد و نماز او صحيح است.

مسأله 1114 براي قضاي سجده يا تشهّد، بعد از نماز نيّت مي كند، سپس همان سجده يا تشهّد را بدون اللّه اكبر و چيز اضافي ديگر قضا مي كند و بعد بنابر احتياط سجده سهو به جا مي آورد.

خلل در اجزاء و شرايط نماز

مسأله 1115 اگر چيزي از واجبات نماز

را عمداً كم و زياد كند نماز او باطل است، امّا اگر به واسطه ندانستن مسأله باشد اگر آن جزء از اركان نماز است، نماز باطل مي شود و اگر غير اركان است، نمازش صحيح است به شرط اين كه جاهل قاصر باشد، يعني دسترسي براي يادگرفتن مسأله نداشته باشد.

مسأله 1116 هرگاه سهواً چيزي از اجزاي نماز را كم و زياد كند اگر از اركان نماز باشد نماز باطل است واگر از غير اركان باشد نماز صحيح است و در صورتيكه شرايطي مثل وضو يا غسل انجام نشده باشد نماز باطل است، خواه عمداً باشد يا سهواً.

مسأله 1117 اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز را نخوانده، بايد آن را به جا آورد و نمازش صحيح است، ولي اگر بعد از سلام متوجّه شود چنانچه كاري كه نماز را عمداً و سهواً باطل مي كند (مانند پشت به قبله كردن) انجام داده نماز باطل است و اگر انجام نداده بايد بلافاصله ركعت هاي فراموش شده را به جا آورد و نمازش صحيح است و احتياط واجب آن است كه سجده سهو براي سلام بي جا انجام دهد.

مسأله 1118 هرگاه بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده، يا پشت به قبله به جا آورده، بايد آن را اعاده كند و اگر وقت گذشته قضا نمايد، امّا اگر سهواً نماز را به طرف راست يا چپ خوانده نماز باطل نيست.

نماز مسافر

مسأله 1119 مسافر با «هشت شرط» بايد نمازهاي چهار ركعتي را دو ركعت به جا آورد:

شرط اوّل سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعي نباشد

مسأله 1120 كسي كه رفتن

و برگشتن او هشت فرسخ (حدود 43 كيلومتر) است بايد نماز را شكسته بخواند، خواه رفتنش چهار فرسخ (5/21 كيلومتر تقريباً) باشد يا كمتر يا بيشتر، همين اندازه كه رفتن و برگشتن او هشت فرسخ باشد نماز شكسته است و خواه در همان روز و شب برگردد يا فاصله اي بيفتد، مگر اين كه در بين اين مسافت، ده روز قصد اقامه كند.

مسأله 1121 اگر شك دارد سفر او هشت فرسخ است يا نه، نبايد نماز را شكسته بخواند، ولي در صورت شك بايد از كساني كه به آن راه آشنا هستند تحقيق كند، مگر اين كه مشقّت زيادي داشته باشد.

مسأله 1122 مقدار مسافت را از راههاي مختلف مي توان دريافت نخست اين كه خودش اندازه گيري كرده و يقين حاصل كند، دوم اين كه در ميان مردم معروف باشد، سوم اين كه شخص مورد اعتمادي خبر دهد.

مسأله 1123 هرگاه يقين دارد سفر او هشت فرسخ است و نماز را شكسته بخواند، بعد بفهمد هشت فرسخ نبوده، نمازش باطل است و بايد آن را اعاده كند و چهار ركعت بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد، امّا اگر يقين داشت مسافت مورد نظر هشت فرسخ نيست و در اثناء راه فهميد كه هشت فرسخ بوده بايد نماز را شكسته بخواند و اگر تمام خوانده اعاده كند.

مسأله 1124 اگر ميان دو محلّي كه فاصله آن كمتر از چهار فرسخ است چند مرتبه رفت و آمد كند نماز او شكسته نخواهد بود، هرچند روي هم رفته هشت فرسخ و بيشتر شود مگر اين كه عرفاً به او مسافر بگويند و در اين صورت بنا بر احتياط هم

نماز را تمام و هم شكسته بخواند.

مسأله 1125 هرگاه محلّي دو راه دارد كه يكي كمتر از هشت فرسخ و ديگري هشت فرسخ يا بيشتر است، اگر از راه اوّل برود بايد تمام بخواند و اگر از راه دوم برود نمازش شكسته است.

مسأله 1126 براي حساب مسافت هشت فرسخ بايد از آخرين خانه هاي شهر حساب كرد.

شرط دوم از اوّل، قصد هشت فرسخ را داشته باشد

مسأله 1127 اگر اوّل مي خواهد به محلّي كه كمتر از هشت فرسخ است برود ودر وسط راه يا پس از رسيدن به آن مقصد قصد كند مسافرت خود را ادامه دهد بطوري كه مجموع مسافرت او هشت فرسخ باشد، چون از اوّل قصد نداشته بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر در اثنا، يا پس از رسيدن به مقصد قصد كند از آنجا هشت فرسخ يا بيشتر برود، نماز او شكسته است.

مسأله 1128 كسي كه به دنبال گمشده اي مي رود و نمي داند چه مقدار بايد برود تا مقصود خود را پيدا كند، بايد نماز را تمام بخواند، ولي در برگشتن چنانچه تا وطن يا محل اقامتش هشت فرسخ يا بيشتر باشد نماز او شكسته است.

مسأله 1129 كسي كه قصد هشت فرسخ دارد بايد نمازش را شكسته بخواند، هرچند هر روز مقدار كمي راه برود ولي به اندازه اي باشد كه به او مسافر گويند.

مسأله 1130 كسي كه اختيارش در سفر با ديگري است مانند پسري كه با پدر خود مسافرت مي كند، چنانچه بداند سفر پدرش هشت فرسخ است بايد نماز را شكسته بخواند، حتّي اگر كسي را به اجبار به جايي مي برند (مانند زنداني) و

بداند مسافت او هشت فرسخ يا بيشتر است همين حكم را دارد، مگر اين كه احتمال عقلايي بدهد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از آنها جدا مي شود و برمي گردد.

شرط سوم در بين راه از قصدش برنگردد

مسأله 1131 اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد، يا مردّد شود بايد نماز را تمام بخواند، امّا اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت خود منصرف شود، بايد نماز را شكسته بخواند، مگر اين كه مردّد در ماندن و برگشتن باشد و يا بخواهد همان جا ده روز بماند.

مسأله 1132 هرگاه بخواهد به محلّي كه هشت فرسخ يا بيشتر است برود، اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد مردّد شود كه بقيّه راه را برود يا نه و در آنجا مقداري متوقّف شود و بعد تصميم بگيرد بقيّه راه را ادامه دهد بايد نماز را شكسته بخواند و اگر در حال ترديد مقداري از مسافت را طي كند سپس تصميمش بر ادامه راه شود، چنانچه باقيمانده راه با آنچه قبلاً با قصد طي كرده هشت فرسخ يا بيشتر باشد نماز را شكسته مي خواند.

شرط چهارم قبل از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود عبور نكند و نخواهد ده روز يا بيشتر در اثناء راه توقف كند.

مسأله 1133 اگر مسافر به وطن خود وارد شود سفر او قطع مي گردد و همچنين اگر به محلّ اقامه ده روز برسد، حتّي اگر ترديد دارد كه از وطنش بگذرد يا در جايي ده روز اقامه كند باز هم نماز او تمام است.

شرط پنجم سفر او براي كار حرامي نباشد

مسأله

1134 اگر به قصد دزدي، خيانت، يا كار حرام ديگري سفر كند، بايد نماز را تمام بخواند، همچنين اگر خود سفر حرام باشد مثل اين كه چنان مسافرتي براي بدن او ضرر قابل ملاحظه اي دارد، يا زن بدون اجازه شوهر سفر كند (بنا بر احتياط واجب) يا فرزند با نهي پدر و مادر سفر نمايد بطوري كه مايه اذيّت آنها شود، بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي اگر سفر واجبي مانند حجّ واجب بوده باشد رضايت شوهر و پدر ومادر شرط نيست و نماز شكسته است.

مسأله 1135 هرگاه خود سفر حرام نباشد و به منظور كار حرامي نيز سفر نمي كند، ولي در اثناء سفر، معصيت يا معصيتهايي انجام مي دهد، مثل اين كه در سفر شراب بخورد، يا غيبت كند و به مردم ظلم نمايد، نماز او شكسته است.

مسأله 1136 هرگاه براي فرار از انجام كار واجبي مسافرت نمايد، مثل اين كه بدهكار است و مي تواند بدهي خود را بدهد و طلبكار هم مطالبه مي كند، امّا او براي فرار از پرداخت بدهي مسافرت نمايد، بايد نماز را تمام به جا آورد، ولي اگر چنين قصدي را ندارد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1137 اگر سفر حرام نيست، ولي سوار بر مركب غصبي شود، يا در زمين غصبي مسافرت مي كند، بنابر احتياط جمع ميان نماز شكسته و تمام كند، يعني هم نماز دو ركعتي هم چهار ركعتي به جا آورد.

مسأله 1138 هرگاه كسي همراه ظالمي سفر كند و مسافرت او كمك به ظالم محسوب شود سفر او حرام است و نمازش را بايد تمام بخواند، مگر آن كه مجبور باشد يا

براي انجام وظيفه مهمتري مانند نجات جان مظلومي با او سفر كند كه در اين صورت نمازش شكسته است.

مسأله 1139 مسافرت به قصد تفريح و گردش و استفاده از آب و هوا و مانند آن تا آنجا كه موجب اسراف و كار حرام ديگري نباشد جايز است و نماز را بايد شكسته بخواند.

مسأله 1140 كسي كه براي امرار معاش به شكار مي رود سفرش حلال و نمازش شكسته است، همچنين اگر براي فراهم كردن درآمد بيشتر باشد، امّا كسي كه براي لهو و تفريح و خوشگذراني به شكار مي رود، سفرش حرام ونمازش را بايد تمام بخواند.

مسأله 1141 كسي كه از سفر معصيت بر مي گردد اگر توبه كرده و تا محلّي كه مي خواهد بر گردد هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد نماز را شكسته بخواند، همچنين اگر توبه نكرده ولي در بازگشت آلوده به معصيت نيست.

مسأله 1142 هرگاه كسي كه سفرش سفر معصيت است در اثناء راه از قصد خود برگردد، چنانچه باقيمانده راه هشت فرسخ يا بيشتر باشد و يا مجموع رفتن و برگشتن هشت فرسخ است بايد نماز را شكسته بخواند، ولي بعكس اگر به قصد معصيت سفر نكرده، ولي در بين راه قصدش تغيير كند و بقيّه راه را براي معصيت برود، بايد نماز را تمام بخواند، امّا آنچه را قبلاً شكسته خوانده اشكالي ندارد.

شرط ششم از صحرانشين هاي خانه بدوش نباشد

مسأله 1143 «صحرانشينهاي خانه بدوش» كه وطن خاصي ندارند و هرجا آب و خوراك براي خود و حيواناتشان فراهم باشد توقّف مي كنند، بايد در اين مسافرتها نمازشان را تمام بخوانند و روزه را بگيرند.

مسأله 1144 هرگاه صحرانشين خانه

به دوش مانند مردم ديگر براي زيارت خانه خدا، يا تجارت، يا مسافرت ديگري غير از آن مسافرت كه جزء زندگي اوست برود بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط هفتم شغل و كار او مسافرت نباشد

مسأله 1145 راننده ها، خلبان ها، كشتيبان ها و ساربان ها و مانند آنها كه سفر، شغل آنهاست بايد نماز را تمام بخوانند هرچند در سفر اوّل باشد.

مسأله 1146 كسي كه شغلش مسافرت نيست، ولي مسافرت مقدّمه شغل اوست، مانند معلّم و كارگر و كارمندي كه خودش ساكن شهري است و همه روز براي انجام كار به نقطه ديگري مي رود كه رفت و آمد او هشت فرسخ يا بيشتر است، بايد نماز را تمام بخواند و روزه را بگيرد.

مسأله 1147 كسي كه شغلش مسافرت است اگر براي كار ديگري غير از شغل خود (مثلاً براي حج يا زيارت يا مقصد ديگري) مسافرت كند، بايد مانند ساير مسافران نماز را شكسته بخواند، ولي اگر راننده اي اتومبيل خود را براي زيارت كرايه دهد و در ضمن خودش هم زيارت كند بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1148 كساني كه راهنماي حج و مدير كاروان حجّاج و مانند آن مي باشند، در صورتي كه مسافرت جزء يا مقدّمه شغل آنها محسوب شود و اين كار مدّت قابل ملاحظه اي (حدود چند ماه) به طول انجامد بايد نماز را تمام بخوانند.

مسأله 1149 كسي كه در مقداري از سال شغلش مسافرت است مثل راننده اي كه فقط در تابستان يا زمستان كار رانندگي مي كند، بايد در سفري كه مشغول به كارش هست نماز را تمام بخواند.

مسأله 1150 كسي كه شغلش رانندگي داخل شهرهاست اگر

اتّفاقاً به سفر خارج از شهر برود و هشت فرسخ و بيشتر باشد نمازش شكسته است، امّا كسي كه هم رانندگي داخل شهر مي كند و هم راننده بياباني است وقتي به خارج شهر مي رود نماز را بايد تمام بخواند.

مسأله 1151 كسي كه شغلش مسافرت است اگر ده روز يا بيشتر در محلّي بماند، خواه وطن او باشد يا نه، و خواه از اوّل، قصد ده روز را داشته يا نه، بايد در سفر اوّل نماز را شكسته بخواند و اگر شك كند كه ده روز مانده يا نه، بايد نمازش را تمام بخواند.

مسأله 1152 كساني كه براي خود وطني اختيار نكرده اند و به سياحت و جهانگردي مشغولند بايد نماز را تمام بخوانند.

مسأله 1153 كسي كه شغلش مسافرت نيست، ولي در شهر يا دهي جنسي دارد كه براي حمل آن مسافرتهاي پي در پي مي كند بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1154 كسي كه از وطنش صرف نظر كرده و مي خواهد وطن ديگري براي خود انتخاب كند بايد در مسافرت نماز را شكسته بخواند، مگر آن كه سفرش طولاني شود و جزء افراد خانه بدوش حساب شود.

شرط هشتم به حدّ ترخّص برسد

مسأله 1155 «حدّ ترخّص» يعني از وطن يا محلّ اقامتش به اندازه اي دور شود كه صداي اذان شهر را نشنود و مردم شهر او را نبينند، امّا ديدن و نديدن ديوارهاي شهر اثري ندارد، ولي بايد در هوا گرد و غبار يا مه يا چيز ديگري كه مانع ديدن است يا سرو صدايي كه مانع شنيدن است وجود نداشته باشد و اگر يكي از اين دو علامت حاصل شود كافي

است، به شرط اينكه يقين به نبودن ديگري نداشته باشد، و الاّ احتياط جمع ميان نماز شكسته و تمام است.

مسأله 1156 معيار در شهرها شهرهاي معمولي است و اگر شهري زياد در گودي يا در بلندي قرار گرفته باشد بايد مطابق شهرهاي معمولي با آن رفتار كرد، يعني ببينيم چه اندازه مسافت سبب مي شود كه در شهرهاي معمولي انسان صداي اذان شهر را نشنود و اهالي شهر او را نبينند.

مسأله 1157 هرگاه شك كند به حدّ ترخّص رسيده يا نه، يا نداند صدايي را كه مي شنود صداي اذان است يا صداي ديگر، بايد نماز را تمام بخواند، امّا اگر بفهمد صداي اذان است ولي كلمات آن قابل تشخيص نباشد احتياط جمع است.

مسأله 1158 هرگاه به جايي برسد كه اذان شهر را كه معمولاً در جاي بلند مي گويند نشنود نمازش شكسته است، هر چند اذاني را كه با بلند گوهاي قوي مي گويند بشنود و اگر كسي گوش و چشمش از معمول ضعيف تر يا بسيار قوي تر است اعتباري به آن نيست بلكه اعتبار به گوش و چشمهاي معمولي است.

مسأله 1159 هرگاه كسي در اثناء مسافرت به وطنش برسد نمازش در آنجا تمام است، ولي اگر مي خواهد سفر خود را از آنجا هشت فرسخ يا بيشتر ادامه دهد وقتي به حدّ ترخّص رسيد بايد نماز را شكسته بخواند.

چيزهايي كه سفر را قطع مي كند

مسأله 1160 چند چيز است كه سفر را قطع مي كند و بايد نماز را تمام خواند:

اوّل رسيدن به «وطن»

منظور از وطن محلّي است كه انسان آن را براي اقامت و زندگي خود انتخاب كرده، خواه در آنجا

متولّد شده باشد يا نه و خواه وطن پدر و مادرش باشد يا خودش آنجا را انتخاب كرده است.

مسأله 1161 هرگاه انسان جايي را براي «محلّ اقامت» خود انتخاب كند بطوري كه وقتي در آنجاست او را مسافر نمي گويند، خواه قصد اقامت دائم داشته باشد يا موقّت، مثلاً مي خواهد دو سال يا بيشتر در آنجا بماند اين محل در حكم وطن مي باشد و همين گونه است حال مأموران ادارات كه ممكن است هر چند سال در محلّي باشند و آنجا حكم وطنشان را دارد.

مسأله 1162 ممكن است كسي در دو محل زندگي كند، مثلاً شش ماه در شهري و شش ماه ديگر در شهر ديگر، هردو وطن او محسوب مي شود و حتّي ممكن است انسان داراي سه وطن باشد.

مسأله 1163 هرگاه انسان در محلّي زندگي مي كرده و وطن او بوده، چنانچه از آنجا اعراض كند، يعني ديگر قصد نداشته باشد در آنجا زندگي كند، هر چند گاهي به عنوان مسافرت و ديدار بستگان و دوستان به آنجا برود، نمازش در آنجا شكسته است، خواه در آنجا ملكي داشته باشد يا نه و خواه اقوام و بستگانش در آنجا زندگي كنند يا نكنند، مگر اين كه قصد كند در آنجا ده روز بماند، همچنين اگر انسان غير از وطن اصلي خود جاي ديگري را براي زندگي انتخاب كند و شش ماه يا كمتر و بيشتر در آنجا بماند بعد، از آنجا اعراض نمايد نمازش در آنجا شكسته است، خواه ملكي در آنجا داشته باشد يا نه.

دوم قصد اقامت ده روز

مسأله 1164 هرگاه مسافري مي خواهد ده روز پشت سر هم در

محلّي بماند، يا مي داند اجباراً بايد در آنجا توقّف كند بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1165 آنچه براي قصد اقامه كه در مسأله پيش گفته شد لازم است ماندن ده روز است و امّا شب قبل از آن و شب بعد از آن لزومي ندارد، بنابراين اگر از اذان صبح روز اوّل تا غروب روز دهم بماند (يعني ده روز و نُه شب) بايد نماز را تمام بخواند، همچنين اگر مثلاً قصدش اين باشد كه از ظهر روز اوّل تا ظهر روز يازدهم توقف كند.

مسأله 1166 مسافري كه قصد دارد ده روز در محلّي بماند مي تواند قصد كند در چند جا توقّف كند به شرط اين كه فاصله آنها كم باشد (مثلاً يكي دو كيلومتر و يا بيشتر) بطوري كه بگويند او مسافر نيست، همچنين هيچ تفاوتي ميان شهرهاي بزرگ و كوچك نيست يعني «بلاد كبيره» و «صغيره» تفاوتي در احكام مسافر ندارد.

مسأله 1167 مسافري كه قصد اقامه ده روز در محلّي كرده، اگر از اوّل قصد داشته باشد كه در بين ده روز به اطراف برود چنانچه جايي كه مي خواهد برود به اندازه اي دور نيست كه جزء مسافرت محسوب شود بايد نماز را تمام بخواند، امّا اگر طوري است كه جزء مسافرت محسوب مي شود بايد تمام ده روز را شكسته بخواند.

مسأله 1168 هرگاه كسي قصد دارد ده روز در جايي بماند امّا احتمال مي دهد در اثنا مانعي پيدا شود درصورتي كه مردم به اين گونه احتمالات اعتنا نكنند بايد نماز را تمام بخواند، امّا اگر احتمال وجود مانع قوي باشد نمازش شكسته است.

مسأله 1169 هرگاه مسافري قصد ندارد

ده روز در جايي توقف كند ولي قصدش اين است كه مثلاً اگر رفيقش بيايد يا منزل خوبي پيدا كند ده روز بماند بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1170 هرگاه مسافري بداند مثلاً ده روز يا بيشتر به آخر ماه مانده و قصد كند كه تا آخر ماه در محلّي بماند، بايد نماز را تمام بخواند، همچنين اگر نداند آن روز چندم ماه است و تا آخر ماه چقدر مانده، ولي قصدش اين است كه به هر حال تا آخر ماه بماند، چنانچه در واقع تا آخر ماه ده روز يا بيشتر باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1171 هرگاه كسي قصد اقامه ده روز كند و بعداً منصرف يا مردّد شود، اگر پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتي باشد نمازش شكسته است، ولي اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي منصرف يا مردّد شود، بايد تا وقتي در آنجاست نماز را تمام بخواند.

مسأله 1172 هرگاه كسي قصد ده روز كند و روزه بگيرد و بعد از ظهر از ماندن درآنجا منصرف شود چنانچه يك نماز چهار ركعتي خوانده باشد روزه اش صحيح است و بايد تا آنجا هست نمازها را تمام بخواند و روزه ماه رمضان را بگيرد امّا اگر نماز چهار ركعتي نخوانده روزه اش صحيح نيست و نمازها را نيز بايد شكسته بخواند.

مسأله 1173 هرگاه شك كند كه آيا نماز چهار ركعتي خوانده و بعد منصرف يا مردّد شده يا نه، بايد نمازهاي خود را شكسته بخواند.

مسأله 1174 هرگاه مسافر به نيّت نماز شكسته مشغول نماز شود و در بين نماز تصميم بگيرد ده روز يا بيشتر در آنجا بماند

بايد نماز را چهار ركعتي تمام كند و اگر بعكس قصد ده روز كرده بوده و مشغول نماز چهار ركعتي شده بود ولي در وسط نماز از قصد خود برگشت، چنانچه مشغول ركعت سوم نشده بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و بقيّه نمازها را نيز شكسته بخواند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته نمازش باطل است و تا وقتي كه آنجاست بايد شكسته بخواند.

مسأله 1175 كسي كه قصد كرده ده روز در محلّي بماند هرگاه بيشتر از ده روز بماند تا وقتي مسافرت نكرده بايد نمازش را تمام بخواند و لازم نيست دوباره قصد ده روز كند.

مسأله 1176 مسافري كه قصد ده روز كرده بايد روزه واجب را بگيرد و مي تواند روزه مستحبّي به جا آورد و نافله هاي ظهر و عصر و عشا را هم بخواند.

مسأله 1177 مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي توقّف كند، چنانچه بعد از گذشتن ده روز يا بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود و به محلّ اقامه خود بازگردد، بايد نماز را تمام بخواند و هرگاه بخواهد از محلّ اقامت به جاي ديگري برود كه كمتر از هشت فرسخ است و در محلّ دوم ده روز بماند بايد نماز خود را در مسير راه و در جاي دوم تمام بخواند، امّا اگر هشت فرسخ يا بيشتر باشد در مسير راه شكسته مي خواند و در محلّ دوم كه قصد اقامه كرده تمام مي خواند.

مسأله 1178 هرگاه كسي به خيال اين كه دوستانش مي خواهند ده روز در محلّي بمانند قصد ده روز كند

و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بفهمد كه آنها قصد نكرده اند و منصرف شود تا مدّتي كه او در آنجاست بايد نماز را تمام بخواند.

سوم توقّف يك ماه بدون قصد

مسأله 1179 هرگاه مسافر در محلّي توقّف كند ولي نمي داند مدّت توقّف او چند روز است بايد نماز را شكسته بخواند، امّا بعد از گذشتن سي روز بايد نماز را تمام بخواند، اگر چه مقدار كمي بعد از آن در آنجا بماند (اگر يك ماه از ماههاي قمري بماند كه كمتر از سي روز باشد نيز كافي است مثلاً از دهم اين ماه تا دهم ماه ديگر).

مسأله 1180 هرگاه كسي مي خواهد نه روز يا كمتر در محلّي بماند بعد از گذشتن اين مدّت باز تصميم مي گيرد نه روز يا كمتر بماند، تا سي روز، بايد نماز را شكسته بخواند، از روز سي و يكم بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1181 هرگاه توقّف سي روز در يك محل نباشد كافي نيست، بنابراين اگر در جايي مثلاً بيست روز بدون قصد بماند سپس از آنجا چند فرسخ دورتر رود و بيست روز ديگر بماند نماز او شكسته است.

مسائل متفرّقه نماز مسافر

مسأله 1182 در چهار محل مسافر مخيّر است نماز را تمام يا شكسته بخواند: «مسجدالحرام»، «مسجد پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله)»، «مسجد كوفه» و «حرم حضرت سيّد الشّهداء (عليه السلام)» و افضل در اين موارد نماز تمام است و فرقي ميان مسجدالحرام در عصر پيامبر (صلي الله عليه وآله) و ائمّه هدي (عليهم السلام) و اضافاتي كه بعداً بر آن افزوده شده، يا در آينده افزوده مي شود نيست، همچنين در مورد مسجد

پيامبر (صلي الله عليه وآله) و كوفه و حرم حسيني.

مسأله 1183 كسي كه مي داند مسافر است و نماز را بايد شكسته بخواند اگر عمداً تمام بخواند باطل است، همچنين اگر فراموش كند كه نماز مسافر شكسته است و تمام بخواند بايد اعاده كند و نيز اگر حكم نماز مسافر را مي دانست امّا توجّه نداشت كه در حال سفر است و نمازش را تمام بخواند، امّا اگر اصلاً اين حكم را نمي دانست كه وظيفه مسافر نماز شكسته است و هنوز اين مسأله را نشنيده بود اگر به جاي نماز شكسته نماز را تمام بخواند نمازش صحيح است.

مسأله 1184 مسافري كه اجمالاً مي داند بايد نماز را شكسته بخواند اگر بعضي از جزئيّات آن را نداند (مثلاً نداند كه شرط اين مسأله سفر هشت فرسخي است) چنانچه تمام بخواند احتياط آن است كه بطور شكسته اعاده كند.

مسأله 1185 هرگاه فراموش كند كه مسافر است و نماز را تمام بخواند چنانچه در وقت يادش بيايد بايد شكسته به جا آورد و اگر بعد از وقت متوجّه شود قضا ندارد.

مسأله 1186 كسي كه وظيفه اش نماز تمام است اگر عمداً يا از روي اشتباه يا فراموشي شكسته بخواند نمازش باطل است، حتّي اگر قصد اقامه ده روز كرده و نمي دانسته كه بايد در اين حال تمام بخواند و نماز خود را شكسته خوانده، احتياط واجب آن است كه به صورت تمام اعاده كند.

مسأله 1187 هرگاه مشغول نماز چهار ركعتي است و در بين نماز يادش بيايد كه مسافر است، يا متوجّه شود كه سفر او هشت فرسخ است، اگر به ركوع ركعت سوم نرفته، بايد

نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته نمازش باطل است و بايد شكسته بخواند.

مسأله 1188 هرگاه كسي مشغول نماز شكسته شود و در بين نماز يادش بيايد كه مسافر نيست و يا سفرش سفري نيست كه نماز در آن شكسته باشد، بايد نماز را چهار ركعتي تمام كند و نمازش صحيح است.

مسأله 1189 هرگاه كسي اوّل وقت مسافر بوده و نماز را نخوانده و بعد به وطن يا جايي كه قصد دارد ده روز بماند وارد شود بايد نماز را تمام بخواند و بعكس، اگر كسي اوّل وقت در وطن يا محلّ اقامت بوده و نماز را نخوانده، مسافرت كرد، بايد نمازش را در سفر شكسته بخواند.

مسأله 1190 هرگاه نماز انسان در سفر قضا شود بايد قضاي آن را شكسته بخواند (خواه در سفر قضا كند يا در وطن) و بعكس اگر در وطن نمازش قضا شود بايد قضاي آن را تمام بخواند (خواه در سفر قضا كند يا در وطن).

مسأله 1191 مستحبّ است مسافر به اميد ثواب الهي بعد از هر نماز شكسته سي مرتبه سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا اِلهَ إلاَّ اللّهُ وَ اللّهُ اَكْبَرُ بگويد.

مسأله 1192 حكم نماز مسافر مربوط به آسان بودن و سخت بودن سفر نيست، بلكه در مسافرتهاي راحت امروز نيز با شرايطي كه گفته شد بايد نماز را شكسته خواند.

نماز قضا

مسأله 1193 هركس نماز واجب را در وقت آن ترك كند بايد قضاي آن را به جا آورد، هر چند در تمام وقت نماز خواب بوده، يا به واسطه بيماري، يا مستي، نماز را نخوانده باشد، امّا كسي كه در

تمام وقت بي هوش بوده، قضا بر او واجب نيست، همچنين كافري كه مسلمان شده و زني كه در حال حيض يا نفاس بوده.

مسأله 1194 هرگاه بعد از وقت نماز بفهمد نمازي را كه خوانده باطل بوده بايد آن را قضا كند.

مسأله 1195 كسي كه نماز قضا برعهده دارد بايد در خواندن آن كوتاهي نكند، ولي واجب نيست آن را فوراً به جا آورد، مگر آنكه يك يا دو نماز قبل از آن قضا شده باشد كه احتياط واجب اين است كه پيش از نماز همان روز آن را قضا كند.

مسأله 1196 كسي كه نماز قضا بر ذمّه دارد مي تواند نماز مستحبّي بخواند و خواندن نماز قضا قبل از نماز يوميّه يا بعد از آن مانعي ندارد.

مسأله 1197 اگر كسي گمان دارد بعضي از نمازهاي گذشته او صحيح نبوده، يا فراموش كرده است، احتياط مستحب آن است كه قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1198 در نماز قضا ترتيب واجب نيست، جز در ميان قضاي ظهر و عصر و مغرب و عشاء از يك روز.

مسأله 1199 كسي كه چند نماز از او قضا شده و شماره آنها را نمي داند، مثلاً نمي داند دو نماز بوده يا سه نماز، كافي است مقدار كمتر را بخواند، امّا اگر قبلاً شماره آنها را مي دانسته، ولي به واسطه سهل انگاري فراموش كرده، احتياط واجب آن است كه مقدار بيشتر را بخواند.

مسأله 1200 كسي كه نماز قضا از روزهاي پيش بر ذمّه دارد مي تواند قبل از خواندن نماز قضا به نماز اداي روزانه مشغول شود، مگر آنكه يك يا دو نماز قبل از آن باشد كه

بنابر احتياط واجب بايد قبلاً بجا آورد.

مسأله 1201 كسي كه مي داند يك نماز چهار ركعتي بر ذمّه دارد، امّا نمي داند قضاي ظهر بوده يا عصر يا عشاء اگر يك نماز چهار ركعتي به نيّت ما في الذّمّه يعني قضايي كه بر عهده اوست بخواند كافي است و در بلند خواندن و آهسته خواندن حمد و سوره مخيّر است.

مسأله 1202 هيچ كس نمي تواند نماز قضاي ديگري را كه در حال حيات استبه جا آورد، هر چند او از خواندن نماز قضا عاجز باشد، امّا بعد از مردنمانعي ندارد.

مسأله 1203 نماز قضا را مي توان با جماعت خواند، خواه نماز امام جماعت ادا باشد يا قضا، ولي احتياط اين است كه هر دو يك نماز را بخوانند، مثلاً نماز قضاي ظهر را با نماز ظهر بخواند و نماز قضاي عصر را با نماز عصر.

مسأله 1204 مستحبّ است كودكي كه خوب و بد را تميز مي دهد به نماز خواندن و ساير عبادتها عادت دهند، بلكه مستحبّ است او را به قضاي نماز تشويق كنند (البتّه نبايد اين كار به صورتي انجام گيرد كه موجب ناراحتي و بيزاري او از نماز گردد).

نماز قضاي پدر و مادر

مسأله 1205 بر پسر بزرگتر (يعني بزرگترين پسري كه بعد از مرگ آنها در حال حيات است) واجب است كه نماز و روزه هايي كه از پدر يا مادرش فوت شده و از روي نافرماني نبوده و توانايي بر قضا داشته، بعد از مرگ آنها به جا آورد، بلكه اگر از روي نافرماني هم ترك كرده باشد بنابر احتياط مستحب بايد به همين طور عمل كند، همچنين روزه اي را كه در سفر

نگرفته هرچند توانايي قضاي آن را پيدا نكرده احتياط آن است كه پسر بزرگتر قضا نمايد.

مواردي كه نماز قضاي پدر و مادر بر پسر بزرگتر واجب نيست

مسأله 1206 هرگاه شخص ديگري آن نماز و روزه را قضا نمايد از پسر بزرگتر ساقط مي شود.

مسأله 1207 اگر پسر بزرگتر نمي داند كه از پدر يا مادرش نماز و روزه اي قضا شده يا نه، چيزي بر او واجب نيست و تفحّص و جستجو نيز لازم نمي باشد.

مسأله 1208 اگر پسر بزرگتر از دنيا برود بر ساير پسران تكليفي نيست.

مسأله 1209 اگر معلوم نباشد پسر بزرگتر كدام است يعني تاريخ تولّد پسرها درست روشن نباشد، قضاي نماز و روزه پدر و مادر بر هيچ كدام واجب نيست، ولي احتياط مستحب آن است كه بين خودشان قسمت كنند.

مسأله 1210 پسر بزرگتر هنگام قضاي نماز و روزه پدر و مادر بايد به تكليف خود عمل كند، يعني دستورات نماز و روزه را مطابق حكم مرجع تقليد خود به جا آورد.

مسأله 1211 كسي كه خودش نماز و روزه قضا دارد و نماز و روزه پدر و مادر نيز بر او واجب شده، هركدام را اوّل به جا آورد صحيح است.

مسأله 1212 هرگاه پسر بزرگتر در موقع مرگ پدر يا مادر نابالغ يا ديوانه بوده، هروقت بالغ و عاقل شود بايد نماز و روزه پدر يا مادر را قضا نمايد.

نماز استيجاري

مسأله 1213 اجير گرفتن براي قضاي نماز و عبادتهاي ديگر از طرف اموات خالي از اشكال نيست، مگر در حج و اگر كسي بخواهد در عبادتهاي ديگر اجير بگيرد قصد رجاء كند، امّا به جا آوردن نماز و روزه قضا و

همچنين نماز و روزه مستحبّي به قصد قربت و بدون گرفتن اجرت اشكالي ندارد.

مسأله 1214 انسان مي تواند براي بعضي از كارهاي مستحب مانند زيارت قبر پيغمبر (صلي الله عليه وآله) و امامان (عليهم السلام) از طرف زندگان اجير شود، ولي احتياط واجب آن است كه پول را براي مقدّمات كار بگيرد و نيز مي تواند اعمال مستحبّي را انجام دهد و ثواب آن را به اموات يا زنده ها هديه نمايد.

مسأله 1215 كسي كه براي نماز قضاي ميّت اجير شده، بايد مسائل نماز را بخوبي بداند و قرائت او صحيح باشد.

مسأله 1216 شخصي كه مي خواهد از طرف ديگري نماز يا روزه، يا عبادت ديگري، به جا آورد بايد در موقع نيّت، ميّت را معيّن كند، لازم نيست اسم او را بداند، همين اندازه كه علامت و نشانه اي براي او در قصد و نيّت خود قرار دهد كافي است.

مسأله 1217 شخص نايب بايد خود را به جاي ميّت فرض كند و عبادتي را كه بر ذمّه اوست قضا نمايد و اگر عملي را انجام دهد و ثواب آن را براي او هديه كند دين او ادا نمي شود.

مسأله 1218 در صورتي ذمّه ميّت ادا خواهد شد كه اطمينان پيدا شود كه نايب نماز را خوانده است و اگر شك كند كافي نيست، ولي اگر يقين داشته باشد نماز را خوانده امّا نداند صحيح انجام داده يا نه اشكال ندارد.

مسأله 1219 اگر نايب بگويد نماز را خوانده ام تنها به گفته او نمي توان قناعت كرد مگر اين كه فرد مورد اطميناني باشد.

مسأله 1220 شخصي كه از ميّت نيابت مي كند بايد كسي باشد

كه در انجام اجزاء و شرايط نماز معذور نباشد، مثلاً كسي كه نشسته نماز مي خواند نمي تواند نايب شود، حتّي بنابر احتياط واجب كسي كه با تيمّم يا جبيره نماز مي خواند نيابت نكند.

مسأله 1221 مرد مي تواند براي زن و زن براي مرد نيابت كند و در بلند خواندن و آهسته خواندن نماز بايد به وظيفه خودش عمل نمايد، نه وظيفه ميّت و لازم نيست قضاي نمازهاي ميّت به ترتيب خوانده شود، خواه ترتيب آن را بداند يا نداند، مگر در مورد ظهر و عصر، يا مغرب و عشا از يك روز كه رعايت ترتيب در آن لازم است.

مسأله 1222 كسي كه اجير براي قضاي نماز و روزه مي شود اگر طرز مخصوصي را با او شرط كنند (مثلاً بگويند نماز را بايد در مسجد يا در فلان ساعت بخواند) بايد به شرط عمل كند، امّا اگر شرط خاصّي با او نكنند مطابق تكليف خود و طبق معمول انجام دهد و در مستحبّات نيز آنچه معمول است به جا مي آورد و بيش از آن لازم نيست مگر شرط كنند، خواندن نماز آيات نيز تا شرط نكنند لازم نيست.

مسأله 1223 هرگاه اشخاص متعدّدي را براي قضاي نماز ميّت اجير كند لازم نيست براي هر كدام وقت معيّني را تعيين نمايد، بلكه آنها مي توانند در هر وقت كه بخواهند نماز را به جا آورند، ولي براي رعايت ترتيب بين نمازهاي قضا احتياط مستحب آن است كه براي هر كدام از آنها وقتي را معيّن نمايد، مثلاً با يكي قرار مي گذارد كه در فاصله صبح تا ظهر نماز قضا به جا آورد و

با ديگري از ظهر تا شب و نيز بهتر است هريك از آنها مقدار نمازي را كه مي خواند با ديگري شبيه باشد، مثلاً اگر از نماز ظهر شروع مي كند و تا نماز صبح پايان مي دهد (خواه يك شبانه روز بخواند يا چند شبانه روز) ديگري نيز از ظهر شروع كند و به صبح خاتمه دهد.

مسأله 1224 هرگاه شخص اجير پيش از تمام كردن نماز و روزه اي كه اجير شده بود از دنيا برود در حالي كه اجرت همه آنها را گرفته، اگر شرط كرده باشند تمام نمازها را خودش به جا آورد بايد اجرت مقداري را كه نخوانده از مال او برگردانند و اگر چنين شرطي نكرده اند بايد ورثه از مال او كسي را اجير كنند تا باقيمانده را بجا آورد و اگر مالي ندارد چيزي بر ورثه واجب نيست، ولي بهتر است دين ميّت را ادا كنند.

مسأله 1225 هرگاه اجير پيش از تمام كردن عمل از دنيا برود و خودش نيز نماز قضا بر ذمّه داشته باشد، بايد از مال او براي نمازهايي كه اجير بوده ديگري را اجير كنند و يا اگر شرط كرده اند خودش به جا آورد باقيمانده را برگردانند، امّا براي نمازهاي خودش نمي توانند از مال او بردارند مگر با رضايت ورثه و يا در صورتي كه وصيّت كرده از ثلث مالش به مصرف نماز برسانند.

نماز جماعت

مسأله 1226 نماز جماعت از مهمترين مستحبّات و از بزرگترين شعائر اسلامي است و در روايات، فوق العاده روي آن تكيه شده است، مخصوصاً براي همسايه مسجد يا كسي كه صداي اذان مسجد را مي شنود بيشتر سفارش

شده و سزاوار است انسان تا مي تواند نمازش را با جماعت بخواند. در روايتي آمده است كه اگر يك نفر به امام جماعت اقتدا كند هر ركعت آن ثواب 150 نماز دارد و اگر دو نفر اقتدا كند هر ركعت ثواب 600 نماز و هر قدر عدد نمازگزاران بيشتر شود ثواب نمازشان بيشتر خواهدشد و اگر عدد آنان از ده نفر بگذرد اگر تمام آسمانها كاغذ و درياها مركّب و درختها قلم و ملائكه و انس و جن نويسنده شوند، نمي توانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند.

مسأله 1227 حاضر نشدن به نماز جماعت اگر از روي بي اعتنايي و سبك شمردن باشد حرام است.

مسأله 1228 مستحبّ است انسان صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند و نماز جماعت از نماز اوّل وقت كه فرادي (تنها) باشد بهتر است و نيز جماعتي كه مختصر بخوانند از نماز فرادي كه آن را طول دهند برتر است.

مسأله 1229 هرگاه جماعت برپا شود مستحبّ است كسي كه نمازش را فرادي خوانده دوباره با جماعت بخواند و اگر بعداً بفهمد كه نماز اوّلش باطل بوده نماز دوم كافي است.

مسأله 1230 جايز است «امام جماعت» كه يك بار نماز خود را با جماعت خوانده آن را با جماعت ديگري دوباره بخواند، امّا بيش از دوبار اشكال دارد، بنابراين يك امام جماعت مي تواند در دو مسجد اقامه جماعت كرده و نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1231 كسي كه در نماز وسواس دارد و وسواس او اسباب اشكال نماز مي شود، چنانچه بداند در صورتي كه نماز را با جماعت بخواند از وسواس راحت مي شود بايد نماز را به

جماعت بخواند.

مسأله 1232 هيچ نماز مستحبّي را نمي توان با جماعت خواند، مگر نماز استسقاء، يعني نمازي كه براي آمدن باران مي خوانند و نماز عيد فطر و قربان كه در زمان غيبت امام (عليه السلام) مستحبّ است.

مسأله 1233 در نمازهاي يوميّه هر نمازي را مي توان با هر نماز امام اقتدا كرد، مثلاً اگر امام نماز ظهر را مي خواند و او نماز ظهر را قبلاً خوانده مي تواند نماز عصرش را با نماز ظهر امام بخواند، ولي اگر امام براي احتياط نمازش را اعاده كرده، نمي تواند نماز خود را با او بخواند، مگر اين كه هر دو از جهت احتياط مثل هم باشند.

مسأله 1234 اگر امام جماعت نماز قضا مي خواند مي شود به او اقتدا كرد ولي اگر نمازش را احتياطاً قضا كند اقتدا به او اشكال دارد.

مسأله 1235 اگر انسان نداند نمازي را كه امام مي خواند نماز نافله است يا نماز واجب نمي تواند به او اقتدا كند.

شرايط نماز جماعت

مسأله 1236 در جماعت چند چيز بايد رعايت شود:

اوّل نبودن حايل

ميان امام و مأموم و همچنين ميان مأمومين نسبت به يكديگر بايد چيزي كه مانع ديدن است نباشد، بلكه حايل شيشه اي نيز اشكال دارد، امّا اگر مأموم زن باشد حايل ميان او و مردان مانعي ندارد.

مسأله 1237 اگر امام در محراب باشد و كسي پشت سر او اقتدا نكرده باشد كساني كه در دو طرف محراب ايستاده اند و به واسطه ديوار محراب امام را نمي بينند نمي توانند به او اقتدا كنند، بلكه اگر كسي هم پشت سر امام اقتدا كرده باشد كساني كه دو طرف او ايستاده اند

و به واسطه ديوار محراب امام را نمي بينند جماعت آنها اشكال دارد، ولي صفهايي كه پشت سر آنها قرار دارد نمازشان صحيح است، همچنين اگر صفها به در مسجد برسد و از آن خارج گردد.

مسأله 1238 هرگاه به واسطه طولاني شدن صفها كساني كه دو طرف صف ايستاده اند امام را نمي بينند مانعي ندارد، همچنين اگر به واسطه طولاني شدن يكي از صفها كساني كه در دو طرف آن ايستاده اند صف جلو خود را نبينند جماعتشان صحيح است.

مسأله 1239 كسي كه پشت ستون ايستاده اگر از طرف راست يا چپ به واسطه مأموم ديگر به امام متصل باشد كافي است.

شرط دوم بلندتر نبودن جاي ايستادن امام از مأموم

مسأله 1240 جاي ايستادن امام از جاي مأموم بلندتر نباشد؛ مگر به مقدار بسيار كم، و اگر زمين سراشيبي باشد و امام در طرفي كه بلندتر است بايستد در صورتي كه سراشيبي آن زياد نباشد و به آن زمين مسطّح گويند مانعي ندارد.

مسأله 1241 بلندتر بودن جاي مأموم از جاي امام اشكال ندارد، ولي اگر امام در صحن مسجد بايستد و عدّه اي از مأمومين در بالكن و پشت بام، و طوري باشد كه به آن جماعت نگويند، صحيح نيست. مثل اين كه امام در طبقه اوّل بايستد و مأمومين در بعضي از طبقات بالا كه از جماعت دور است.

شرط سوّم نبودن فاصله ميان امام و مأموم

مسأله 1242 اگر يك يا چند قدم ميان امام و مأموم يا مأمومين با يكديگر فاصله باشد، بطوريكه به آن جماعت گويند مانعي ندارد، بنابراين فاصله شدن يك يا دو نفر كه نماز نمي خوانند مانعي ندارد، ولي مستحبّ

است صفوف كاملاً به هم متّصل باشد.

مسأله 1243 هنگامي كه امام تكبير مي گويد و وارد نماز مي شود در صورتي كه صفهاي جلوتر آماده نماز باشند همه مي توانند تكبير بگويند و وارد نماز شوند و لازم نيست انتظار بكشند تا صفهاي جلو وارد نماز شوند بلكه انتظار كشيدن بر خلاف احتياط است.

مسأله 1244 هرگاه بداند يكي از صفهاي جلو، نمازشان باطل است اگر صف جلو حايل شود، صفهاي بعد نمي توانند اقتدا كنند.

شرط چهارم مأموم جلوتر از امام نايستد

مسأله 1245 اگر مأموم در ابتداي جماعت يا در اثناء، جلوتر بايستد جماعت او باطل مي شود، احتياط اين است كه مساوي هم نايستد، بلكه كمي عقب تر قرار گيرد و اين عقب تر بودن در تمام حالات نماز مراعات گردد حتّي در حالت ركوع و سجود.

احكام جماعت

مسأله 1246 هرگاه مأموم بداند نماز امام قطعاً باطل است، مثلاً بداند امام وضو ندارد نمي تواند به او اقتدا كند هر چند امام متوجّه نباشد، امّا اگر مأموم بعد از نماز

بفهمد كه امام عادل نبوده و يا خداي نكرده كافر بوده است يا نمازش باطل بوده، نماز مأموم صحيح است.

مسأله 1247 اگر مأموم در اثناء نماز شك كند كه نيّت اقتدا كرده يا نه، چنانچه در حالي باشد كه اطمينان پيدا كند مشغول جماعت است نماز را به جماعت تمام مي كند، ولي اگر اطمينان پيدا نكند بايد نماز را به نيّت فرادي انجام دهد.

مسأله 1248 بدون عذر نمي توان از جماعت جدا شد و نيّت فرادي كرد، خواه از اوّل تصميم بر اين كار داشته باشد، يا در اثناء نماز.

مسأله 1249 هرگاه مأموم به واسطه عذري

بعد از حمد و سوره امام از او جدا شد و نيّت فرادي كرد لازم نيست حمد و سوره را بخواند، ولي اگر پيش از تمام شدن حمد و سوره نيّت فرادي كند بايد آن مقدار را كه امام نخوانده بخواند.

مسأله 1250 اگر در اثناء نماز به خاطر عذري نيّت فرادي كند نمي تواند دوباره به جماعت برگردد و نيز اگر مردّد شود كه نيّت فرادي كند يا نكند و بعد تصميم بگيرد نماز را به جماعت تمام كند جماعت او اشكال دارد، امّا هرگاه شك كند كه نيّت فرادي كرده يا نه، بنا مي گذارد بر اين كه نيّت فرادي نكرده است.

مسأله 1251 اگر موقعي كه امام در ركوع است به او اقتدا كند و به ركوع رود و به ركوع امام برسد نماز او صحيح است، خواه امام ذكر ركوع را گفته باشد يا نه و ركعت اوّل او حساب مي شود، امّا اگر به ركوع امام نرسد نمازش را بطور فرادي تمام كند و بنابر احتياط واجب اعاده نمايد، همچنين اگر شك كند به ركوع امام رسيده يا نه.

مسأله 1252 در ركعتهاي ديگر نماز (غير از ركعت اوّل) نيز بايد خود را به ركوع امام برساند و گرنه جماعت او اشكال دارد.

مسأله 1253 اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود امام سر از ركوع بردارد، نيّت فرادي مي كند و نمازش صحيح است و اعاده ندارد.

مسأله 1254 هرگاه در اوّل نماز يا در بين حمد و سوره اقتدا كند و خود را به ركوع امام نرساند جماعت او صحيح نيست،

مگر اين كه عذري داشته باشد.

مسأله 1255 اگر موقعي به جماعت رسد كه امام مشغول خواندن تشهّد آخر نماز است چنانچه بخواهد به ثواب نماز جماعت برسد بايد نيّت كند و تكبيره الاحرام بگويد و بعد بنشيند و تشهّد نماز را با امام بخواند، ولي سلام نگويد و كمي صبر كند تا امام سلام نماز را بگويد، بعد بايستد و نماز را ادامه دهد، يعني حمد و سوره را بخواند و آن را ركعت اوّل نماز خود حساب كند.

مسأله 1256 اگر در ركعت دوم اقتدا كند قنوت و تشهّد را با امام مي خواند و احتياط آن است كه موقع خواندن تشهّد زانوها را از زمين بلند كند و تنها انگشتان دست و سينه پا را بر زمين بگذارد (و به صورت نيمه خيز بنشيند) و بعد از تشهّد امام برخيزد و حمد و سوره بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد، حمد را تمام كند و در ركوع، خود را به امام برساند.

مسأله 1257 كسي كه در ركعت دوم امام اقتدا مي كند، بايد در ركعت دوم نماز خودش كه ركعت سوم امام است بعد از دو سجده بنشيند و تشهّد را به مقدار واجب بخواند و برخيزد و خود را به امام برساند و چنانچه براي گفتن سه مرتبه تسبيحات وقت ندارد يك مرتبه بگويد و در ركوع خود را به امام برساند.

مسأله 1258 اگر امام در ركعت سوم يا چهارم باشد و مأموم بداند كه اگر اقتدا كند و حمد را بخواند به ركوع امام نمي رسد، بنابر احتياط واجب بايد صبر كند تا امام به ركوع برود بعد اقتدا كند.

مسأله 1259

هرگاه در ركعت سوّم يا چهارم به امام اقتدا كند، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد فقط حمد را بخواند و خود را در ركوع به امام برساند.

مسأله 1260 كسي كه اطمينان دارد اگر سوره را بخواند به ركوع امام مي رسد، احتياط واجب آن است كه سوره را بخواند و در اين حال اگر سوره را بخواند و اتفاقا به ركوع امام نرسد جماعتش صحيح است.

مسأله 1261 اگر امام ايستاده باشد و مأموم نداند در كدام ركعت است مي تواند اقتدا كند و حمد و سوره را به قصد قربت بخواند و نمازش صحيح است، خواه معلوم شود امام در ركعت سوم و چهارم بوده، يا در ركعت اوّل و دوم، به شرط اين كه نماز ظهر و عصر باشد كه حمد و سوره را امام آهسته مي خواند.

مسأله 1262 اگر خيال مي كرد امام در ركعت اوّل يا دوم است و حمد و سوره را نخواند و بعد از ركوع فهميد كه ركعت سوم و چهارم بوده، نمازش صحيح است، ولي اگر پيش از ركوع بفهمد بايد حمد و سوره را بخواند و اگر وقت ندارد فقط حمد را بخواند و در ركوع، خود را به امام برساند.

مسأله 1263 هرگاه مشغول نماز مستحبّي باشد و جماعت برپا شود چنانچه مي ترسد اگر نماز خود را تمام كند به جماعت نرسد مستحبّ است آن نماز را رها كند و مشغول جماعت شود.

مسأله 1264 هرگاه مشغول نماز واجب است و جماعت برپا شود، چنانچه وارد ركعت سوم نشده و مي ترسد اگر نماز را تمام كند به جماعت نرسد

مستحبّ است نيّت خود را به نماز مستحبّي برگرداند و آن را دو ركعتي تمام كرده، خود را به جماعت برساند.

مسأله 1265 اگر نماز امام تمام شود و مأموم هنوز مشغول تشهّد يا سلام است لازم نيست نيّت فرادي كند.

مسأله 1266 كسي كه يك ركعت از امام عقب مانده، وقتي امام تشهّد را مي خواند احتياط آن است كه زانوها را از زمين بلند كند و انگشتان دست و سينه پا را بر زمين بگذارد و همراه او تشهّد بخواند، يا ذكر بگويد و اگر تشهّد آخر است صبر كند تا امام سلام نماز را بگويد و بعد برخيزد و ادامه دهد.

شرايط امام جماعت

مسأله 1267 امام جماعت بايد «بالغ» و «عاقل» و «عادل» و «حلال زاده» و «شيعه دوازده امامي» باشد و قرائت را صحيح بخواند و اگر مأموم مرد است امام هم بايد مرد باشد، ولي امامت زن براي زن مانعي ندارد و هر انساني حلال زاده است خواه مسلمان يا غير مسلمان، مگر اين كه خلاف آن ثابت شود.

مسأله 1268 «عدالت» يك حالت خداترسي باطني است كه انسان را از انجام گناه كبيره و تكرار گناه صغيره باز مي دارد و همين اندازه كه با كسي معاشرت داشته باشيم و گناهي از او نبينيم نشانه وجود عدالت است و اين را حسن ظاهر كه حاكي از ملكه باطن است مي گويند.

مسأله 1269 كسي كه سابقاً عادل بوده هرگاه شك شود كه بر عدالت باقي مانده است يا نه بايد گفت عادل است، مگر اين كه يقين به خلاف پيدا شود.

مسأله 1270 كسي كه ايستاده نماز مي خواند نمي تواند به كسي كه نشسته يا

خوابيده نماز مي خواند اقتدا كند و كسي كه نشسته نماز مي خواند نمي تواند به كسي كه خوابيده نماز مي خواند اقتدا كند.

مسأله 1271 اگر امام جماعت با تيمّم يا وضوي جبيره اي نماز مي خواند مي توان به او اقتدا كرد، ولي اگر به واسطه عذري با لباس نجس از روي ناچاري نماز مي خواند بنابر احتياط واجب نبايد به او اقتدا كرد، همچنين كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند و همچنين زن مستحاضه و بطور كلّي هر كس نماز خود را به سبب عذري ناقص مي خواند حق ندارد امام جماعت براي ديگران شود (بنابر احتياط واجب) مگر آنچه در بالا درباره تيمّم يا وضوي جبيره اي گفته شد.

مسأله 1272 كسي كه بيماري جذام (خوره) يا برص (پيسي) دارد بنابر احتياط نمي تواند امام جماعت شود حتّي براي مثل خودش.

ادامه احكام جماعت

مسأله 1273 مأموم بايد امام را در نيّت خود معيّن كند، ولي دانستن اسم او لازم نيست، مثلاً همين اندازه كه نيّت كند اقتدا به امام حاضر مي كنم و عدالت و ساير جهات در او جمع باشد كافي است.

مسأله 1274 ماموم بايد غير از حمد و سوره همه چيز نماز را خودش بخواند و حمد و سوره در صورتي از او ساقط است كه در ركعت اوّل و دوم با امام نماز بخواند، امّا اگر در ركعت سوم و چهارم در حال قيام امام، اقتدا كند بايد حمد و سوره را خودش بخواند.

مسأله 1275 اگر مأموم صداي قرائت امام را در نمازهاي صبح و مغرب و عشاء بشنود بايد حمد و سوره را ترك

كند و اگر صداي امام را نشنود جايز است حمد و سوره را بخواند، ولي بايد آهسته بخواند، امّا در نمازهاي ظهر و عصر احتياط واجب آن است كه هميشه حمد و سوره را ترك نمايد، امّا ذكر گفتن بطور آهسته جايز، بلكه مستحبّ است.

مسأله 1276 هرگاه مأموم بعضي از كلمات حمد و سوره امام، يا صداي همهمه او را بشنود احتياط واجب ترك حمد و سوره است.

مسأله 1277 اگر مأموم سهواً حمد و سوره را بخواند، يا گمان كند صدايي را كه مي شنود صداي امام نيست و حمد و سوره را بخواند و بعد بفهمد صداي امام بوده نمازش صحيح است و هرگاه شك كند صداي امام است يا صداي كس ديگر بنابر احتياط حمد و سوره را نخواند.

مسأله 1278 مأموم نبايد تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد، ولي در ذكرهاي ديگر مانع ندارد، هرچند احتياط مستحب آن است كه اگر صداي امام را بشنود پيش از او نگويد.

مسأله 1279 مأموم بايد كارهاي نماز را مانند ركوع و سجود جلوتر از امام انجام ندهد، بلكه همراه امام يا كمي بعد از او به جا آورد و اگر سهوا پيش از امام سر از ركوع بردارد بايد دوباره به ركوع برود و با امام سر بردارد و زيادي ركوع در اينجا نماز را باطل نمي كند، ولي اگر به ركوع برگردد و پيش از آن كه به ركوع برسد امام سر بردارد نمازش باطل است.

مسأله 1280 هرگاه مأموم خيال مي كرد امام سر از سجده برداشته، او هم سر از سجده برداشت، بايد دوباره به سجده برود و اگر اين كار در هر

دو سجده واقع شود زيادي دو سجده كه ركن است نماز را در اينجا باطل نمي كند، امّا اگر به سجده برگردد در حالي كه در همان لحظه امام سر از سجده برداشته است، اگر در يك سجده چنين اتفاق افتد نمازش صحيح است و اگر در دو سجده باهم باشد نمازش باطل مي شود.

مسأله 1281 اگر اشتباهاً سر از ركوع يا سجده بردارد و سهواً يا به خيال اين كه به امام نمي رسد به ركوع يا سجده نرود نمازش صحيح است.

مسأله 1282 هرگاه مأموم سهواً قبل از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر سر بردارد به مقداري از قرائت امام مي رسد بايد برگردد و قرائت امام را درك كند و با او به ركوع رود و هرگاه مي داند به چيزي از قرائت امام نمي رسد احتياط واجب آن است كه سر بردارد و با امام نماز را تمام كند و نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1283 در تمام مواردي كه مأموم بايد برگردد اگر عمداً برنگردد نمازش اشكال دارد.

مسأله 1284 اگر امام در ركعتي كه تشهّد ندارد اشتباهاً تشهّد بخواند، يا در ركعتي كه قنوت ندارد اشتباهاً قنوت بخواند، مأموم نبايد تشهّد و قنوت را بخواند، ولي نمي تواند پيش از امام برخيزد، يا پيش از امام به ركوع رود، بلكه بايد مطلب را با علامت و اشاره اي به او حالي كند، و اگر نشد صبر كند تا امام تشهّد و قنوت را تمام كند و بقيّه نماز را با او بخواند.

اموري كه در نماز جماعت مستحبّ است

مسأله 1285 مستحبّ است امور زير به اميد ثواب الهي در

جماعت رعايت شود: 1 اگر مأموم يك مرد است در طرف راست امام، كمي عقب تر از او بايستد و اگر يك زن است در طرف راست امام طوري بايستد كه جاي سجده اش مساوي زانو يا قدم امام باشد و اگر يك مرد و يك زن يا يك مرد و چند زن باشند مرد طرف راست امام و باقي پشت سر امام مي ايستند و اگر چند مرد يا چند زن باشند همه پشت سر امام مي ايستند و اگر چند مرد و چند زن باشند مردها پشت سر امام و زنها پشت سر مردها بايستند. 2 اگر امام و مأموم هر دو زن باشند در يك صف مي ايستند، ولي امام كمي جلوتر مي ايستد. 3 امام در وسط صف بايستد و اهل علم و فضيلت و تقوا در صف اوّل بايستند. 4 صفهاي جماعت منظم باشد آنچنان كه شانه هاي آنان رديف يكديگر قرار گيرد و ميان كساني كه در يك صف ايستاده اند فاصله اي نباشد.

5 بعد از گفتن «قَدْ قامَتِ الصَّلاة» مأمومين همگي برخيزند و آماده جماعت شوند. 6 امام جماعت حال مأمومي را كه از ديگران ضعيف تر است رعايت كند و عجله نكند تا افراد ضعيف به او برسند، همچنين ركوع و سجود و قنوت را زياد طولاني نكند، مگر اين كه بداند همه كساني كه به او اقتدا كرده اند آمادگي دارند.7 امام جماعت هنگام قرائت حمد و سوره صداي خود را بلند كند تا مأمومين بشنوند ولي نه بيش از اندازه. 8 اگر امام در ركوع بفهمد شخص يا اشخاصي تازه رسيده اند و مي خواهند

اقتدا كنند ركوع را كمي طول بدهد تا به او برسند، ولي بيش از دو برابر ركوع معمولي طول ندهد، هرچند بداند شخص يا اشخاص ديگري نيز مي خواهند اقتدا كنند.

اموري كه در نماز جماعت مكروه است

مسأله 1286 شايسته است به اميد ثواب از امور زير بپرهيزند:

1 اگر در صفهاي جماعت جا باشد نمازگزار تنها نايستد. 2 مأموم ذكرهاي نماز را طوري نگويد كه امام بشنود. 3 مسافري كه نماز ظهر و عصر و عشا را شكسته مي خواند براي كساني كه مسافر نيستند امامت نكند، همچنين كسي كه مسافر است به شخص حاضر اقتدا نكند (البته منظور از كراهت در اينجا كمتر بودن ثواب است وگرنه نماز جماعت در هر صورت ثواب دارد).

احكام نماز آيات

مسأله 1287 نماز آيات در چهار صورت واجب مي شود اوّل و دوم گرفتن خورشيد و ماه هرچند مقدار كمي از آنها بگيرد، خواه كسي بترسد يا نه. سوم زلزله، خواه كسي بترسد يا نه. چهارم صاعقه و بادهاي سياه و سرخ و هرگونه حوادث خوفناك آسماني در صورتي كه بيشتر مردم بترسند، بلكه براي حوادث خوفناك زميني نيز اگر موجب وحشت بيشتر مردم شود احتياط واجب آن است كه نماز آيات بخوانند.

مسأله 1288 هرگاه اموري كه نماز آيات براي آنها واجب است مكرّر اتّفاق بيفتد واجب است براي هريك از آنها يك نماز آيات بخواند، مثل اين كه چند بار زلزله شود، يا گرفتن خورشيد با زلزله همراه گردد، امّا اگر در بين نماز آيات اين امور واقع شود همان يك نماز آيات كافي است.

مسأله 1289 لازم نيست تعيين كند نمازي كه مي خواند براي كدام يك از اين حوادث

است كه رخ داده، همين اندازه كه نيّت آنچه بر او واجب است بكند كافي است.

مسأله 1290 در صورتي نماز آيات واجب است كه اين امور در همان محل رخ دهد و اگر در شهرها و نقاط ديگر رخ دهد بر او واجب نيست.

مسأله 1291 در موقع گرفتن خورشيد يا ماه وقت نماز آيات از موقعي است كه شروع به گرفتن كرده و تا زماني كه كاملاً باز نشده ادامه دارد، ولي احتياط مستحب آن است قبل از شروع به باز شدن نماز را بخواند.

مسأله 1292 هنگامي كه زلزله يا صاعقه و مانند آن اتّفاق مي افتد بايد بلافاصله نماز آيات را بخواند و اگر نخواند معصيت كرده و احتياط مستحب آن است كه تا آخر عمر هر وقت توانست بخواند.

مسأله 1293 اگر بعد از گذشتن وقت بفهمد تمام خورشيد يا ماه گرفته بوده، بايد قضاي نماز آيات را به جا آورد، امّا اگر تمام آن نگرفته باشد قضا واجب نيست.

مسأله 1294 اگر به او خبر دهند خورشيد يا ماه گرفته است ولي براي او يقين حاصل نشود و نماز نخواند بعداً معلوم شود كه راست گفته اند، اگر تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد بايد نماز آيات را بخواند وگرنه واجب نيست.

مسأله 1295 اگر از گفته منجّمين و اشخاصي كه از اين امور اطّلاع دارند اطمينان پيدا كند كه خورشيد يا ماه گرفته، بايد نماز آيات را بخواند و نيز اگر بگويند فلان وقت خورشيد يا ماه مي گيرد و فلان مقدار طول مي كشد و به گفته آنها اطمينان پيدا كند، بايد وقت را رعايت كند.

مسأله 1296 اگر در وقتي كه نماز روزانه

واجب است نماز آيات بر او واجب شود، هرگاه براي هر دو وقت دارد، هر كدام را اوّل بخواند اشكالي ندارد و اگر وقت يكي از آن دو تنگ شود، بايد اوّل آن را بخواند و اگر وقت هر دو تنگ باشد، بايد اوّل نماز روزانه را بخواند.

مسأله 1297اگر در وسط نماز روزانه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است و وقت نماز روزانه هم تنگ باشد، بايد نماز روزانه را ادامه دهد بعد نماز آيات را بخواند و اگر وقت نماز روزانه تنگ نيست بايد آن را بشكند اوّل نماز آيات را بخواند، بعد نماز روزانه را و اگر در بين نماز آيات بفهمد وقت نماز روزانه تنگ است بايد نماز آيات را بشكند و مشغول نماز روزانه شود و بعد از آن كه نماز را تمام كرد بايد پيش از انجام كاري كه نماز را به هم مي زند، بقيّه نماز آيات را از همان جا كه رها كرده به جا آورد.

مسأله 1298 اگر در حال عادت ماهانه يا نفاس، آفتاب يا ماه بگيرد و تا آخر مدّتي كه خورشيد يا ماه بازمي شود از خون حيض و نفاس پاك نشده باشد، نماز آيات بر او واجب نيست و قضا هم ندارد.

دستور نماز آيات

مسأله 1299 نماز آيات دو ركعت است و هر ركعت پنج ركوع دارد و مي توان آن را دو گونه به جا آورد:

1 بعد از نيّت، تكبير بگويد و يك حمد و سوره تمام بخواند و به ركوع رود و سر از ركوع بردارد، دوباره يك حمد و يك سوره تمام بخواند، باز به ركوع رود، تا پنج بار اين

كار را انجام دهد، بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد و برخيزد و ركعت دوم را مانند ركعت اوّل به جا آورد و تشهّد بخواند و سلام دهد. 2 بعد از نيّت و تكبير و خواندن حمد، آيه هاي يك سوره را پنج قسمت كند و يك قسمت از آن را بخواند و به ركوع رود، بعد سر بردارد و قسمت دوم از همان سوره را (بدون حمد) بخواند و به ركوع رود و همين طور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد و بعد به ركوع رود و ركعت دوم را هم به همين صورت به جا آورد، مثلاً سوره «قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ» را به ترتيب زير تقسيم كند: قبل از ركوع اوّل: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» بگويد و به ركوع رود بعد بايستد و بگويد: «قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ» باز به ركوع رود و سر بر دارد و بگويد: «اَللّهُ الصَّمَدُ»، باز به ركوع رود و سر بردارد و بگويد: «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ» و به ركوع رود و سر بردارد و بگويد: «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوَاً اَحَدٌ»، بعد به ركوع رود و بعد از سر برداشتن دو سجده كند و ركعت دوم را نيز مانند ركعت اوّل به جا آورد و در آخر تشهّد بخواند و سلام گويد.

مسأله 1300 مانعي ندارد كه در نماز آيات ركعت اوّل را مطابق يكي از اين دو روش به جا آورد و ركعت دوم را مطابق روش ديگر.

مسأله 1301 تمام كارهايي كه در نماز روزانه واجب و مستحبّ است در نماز آيات هم واجب و مستحبّ است،

فقط در نماز آيات اذان و اقامه نيست و به جاي آن سه مرتبه به اميد ثواب «الصَّلاة» مي گويد.

مسأله 1302 مستحبّ است در هر ركعت قبل از خم شدن براي سجده «سَمِعَ اللّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ» وَ «اللّهُ اَكْبَرُ» بگويد و نيز قبل از هر ركوع و بعد از آن تكبير بگويد.

مسأله 1303 مستحبّ است قبل از ركوع دهم قنوت بخواند.

مسأله 1304 اگر در عدد ركعات شك كند و نداند چند ركعت خوانده و فكرش به جايي نرسد، نماز باطل است، ولي اگر در عدد ركوعها شك كند بنابر كمتر مي گذارد و اگر از محل گذشته يعني وارد سجده شده باشد اعتنا نمي كند.

مسأله 1305 هر يك از ركوع هاي نماز آيات ركن است و اگر عمداً يا سهواً كم و زياد شود نماز باطل است.

نماز عيد فطر و قربان

مسأله 1306 اين نماز در زمان حضور امام (عليه السلام) واجب است و بايد به جماعت خوانده شود، ولي در زمان ما كه امام (عليه السلام) غايب است مستحب مي باشد و مي توان آن را به جماعت يا فرادي خواند.

مسأله 1307 وقت نماز عيد فطر و قربان از اوّل آفتاب است تا ظهر، ولي مستحبّ است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخواند و در عيد فطر مستحبّ است بعد از بلند شدن آفتاب افطار كند و زكات فطره را بدهد و بعد نماز عيد را بجا آورد.

دستور نماز عيد فطر و قربان

مسأله 1308 نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است، در ركعت اوّل بعد از خواندن حمد و سوره بايد پنج تكبير بگويد و بعد از هر تكبير يك قنوت بخواند و

بعد از قنوت پنجم تكبير ديگري بگويد و به ركوع رود، بعد دو سجده به جا آورد و برخيزد و در ركعت دوم چهار تكبير بگويد و بعد از هر تكبير قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد و به ركوع رود و بعد از ركوع دو سجده به جا آورد و تشهّد بخواند و سلام گويد.

مسأله 1309 در قنوت اين نماز هر دعايي كافي است، ولي مناسب است اين دعا را به قصد ثواب بخواند: «اَللّهُمَّ اَهْلَ الْكِبْرِياءِ وَ الْعَظِمَة وَ اَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ وَ اَهْلَ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ اَهْلَ التَّقْوي وَ الْمَغْفِرَةِ اَسْئَلُكَ بِحَقِّ هذَا الْيَوْمِ الَّذِي جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمينَ عيداً وَ لِمحَمَّد صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ذُخْراً وَ شَرَفاً وَ كِرامَةً وَ مَزيداً اَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ اَنْ تُدْخِلَنِي في كُلِّ خَيْر اَدْخَلْتَ فيهِ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد وَ اَنْ تُخْرِجَني مِنْ كُلِّ سُوء اَخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ اَللّهُمَّ اِنّي اَسْئَلُكَ خَيْرَ ما سَئَلَكَ بِهِ عِبادُكَ الصّالِحُونَ وَ اَعُوذُ بِكَ مِمّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبادُكَ الْمُخْلَصُونَ».

مستحبّات نماز عيد فطر و قربان

مسأله 1310 مستحبّ است در نماز عيد فطر و قربان امور زير را به اميد ثواب پروردگار رعايت كند:

1 قرائت نماز عيد را بلند بخواند. 2 بعد از نماز دو خطبه بخواند مانند خطبه هاي نماز جمعه با اين تفاوت كه در نماز جمعه قبل از نماز و در نماز عيد بعد از نماز خوانده مي شود (و اين خطبه در صورتي است كه نماز را با جماعت بخواند). 3 در اين نماز سوره مخصوص شرط نيست، ولي بهتر است در

ركعت اوّل سوره «سَبِّحِ اسْمِ رَبِّكَ الاْعْلي» و در ركعت دوم سوره «وَ الشَّمْس» بخواند. 4 در روز عيد فطر قبل از نماز عيد با خرما افطار كند و در عيد قربان بعد از نماز قدري از گوشت قرباني بخورد. 5 پيش از نماز عيد غسل كند و دعاهايي كه قبل از نماز و بعد از آن در كتب دعا آمده بخواند. 6 در نماز عيد بر زمين سجده كند و در موقع گفتن تكبيرها دستها را بلند كند. 7 بعد از نماز مغرب و عشا در شب عيد فطر و بعد از نماز صبح و ظهر و عصر روز عيد و نيز بعد از نماز عيد فطر اين تكبيرها را بگويد: «اَللّهُ اَكْبَرُ، اَللّهُ اَكْبَرُ، لا إلهَ إلاّ اللّهُ وَ اَللّهُ اَكْبَرُ، اللّهُ اَكْبَرُ وَ لِلّهِ الْحَمْدُ، اَللّهُ اَكْبَرُ عَلي ما هَدانا». 8 در عيد قربان بعد از ده نماز كه اوّل آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز دوازدهم است، همان تكبيرها را بگويد و بعد از آن اضافه كند: «اَللّهُ اَكْبَرُ عَلي ما رَزَقَنا مِنْ بَهِيمَةِ الاْنْعامِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ عَلي ما اَبْلانَا»، ولي اگر روز عيد قربان در مني باشد اين تكبيرات را بعد از پانزده نماز مي گويد كه اوّل آن نماز ظهر روز عيد و آخر آن نماز صبح روز سيزدهم ذي الحجّه است. 9 نماز عيد را در فضاي باز بخواند نه زير سقف.

احكام نماز عيد فطر و قربان

مسأله 1311 اگر در تكبيرهاي نماز و قنوتهاي آن شك كند چنانچه از محل نگذشته بنابر كمتر بگذارد و اگر بعد معلوم شود كه گفته بود

اشكال ندارد.

مسأله 1312 اگر از روي سهو، قرائت، يا تكبيرها، يا قنوتها را فراموش كند و بعد از رفتن به ركوع يادش بيايد نمازش صحيح است.

مسأله 1313 اگر در نماز عيد يك سجده يا تشهّد را فراموش كند احتياط واجب آن است كه بعد از نماز آن را به جا آورد و اگر كاري كند كه در نمازهاي روزانه سجده سهو دارد احتياط واجب آن است كه سجده سهو را بعد از نماز به جا آورد.

روزه
وجوب روزه

مسأله 1314 در هر سال واجب است همه افراد مكلّف يك ماه مبارك رمضان را به شرحي كه در مسائل آينده گفته مي شود روزه بدارند.

مسأله 1315 روزه آن است كه انسان براي اطاعت فرمان خدا، از اذان صبح تا مغرب، از چيزهايي كه روزه را باطل مي كند و شرح آن در مسائل بعد مي آيد خودداري كند.

نيّت

مسأله 1316 روزه از عبادات است و لازم است با نيّت به جا آورده شود، در موقع نيّت لازم نيست به زبان بگويد، يا از قلب خود بگذراند همين اندازه كه در نظرش اين باشد كه براي اطاعت فرمان خدا از اذان صبح تا مغرب كارهايي كه روزه را باطل مي كند ترك نمايد كافي است.

مسأله 1317 بايد احتياطاً كمي قبل از اذان صبح و كمي هم بعد از مغرب، از انجام اين كارها خودداري كند تا يقين حاصل كند كه تمام اين مدّت را روزه داشته است.

مسأله 1318 كافي است كه در هر شب از ماه مبارك رمضان براي روزه فردا نيّت كند، ولي بهتر است كه در شب اوّل ماه، علاوه براين، نيّت روزه همه ماه را نيز بنمايد.

مسأله 1319 نيّت وقت معيّني ندارد، بلكه هر موقعي تا قبل از اذان صبح نيّت كند كافي است و همين كه براي خوردن سحري برمي خيزد و اگر از او سؤال شود منظورت چيست؟ بگويد: «قصد روزه دارم» كافي است.

مسأله 1320 وقت نيّت براي روزه مستحبّي در تمام روز نيز ادامه دارد حتّي اگر مختصري به مغرب باقي مانده باشد و تا آن موقع كارهايي كه روزه را باطل مي كند انجام نداده است مي تواند

نيّت روزه مستحبّي كند و روزه او صحيح است.

مسأله 1321 اگر در ماه رمضان نيّت را فراموش كند چنانچه تا قبل از اذان ظهر يادش بيايد و فوراً نيّت كند و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد روزه اش صحيح است، امّا اگر بعد از ظهر نيّت كند صحيح نيست.

مسأله 1322 هرگاه كسي بخواهد روزه اي غير از روزه ماه رمضان به جا آورد بايد آن را معيّن كند، مثلاً نيّت كند روزه قضا مي گيرم، يا روزه نذر به جا مي آورم ولي در ماه مبارك رمضان همين اندازه كه نيّت كند فردا را روزه مي گيرم كافي است، بلكه اگر نداند ماه رمضان است يا بداند و فراموش كند و روزه ديگري را قصد كند روزه ماه رمضان حساب مي شود، ولي اگر عمداً در ماه مبارك رمضان نيّت روزه غير ماه رمضان را كند (در حالي كه مي داند در ماه رمضان روزه غير ماه رمضان صحيح نيست) روزه او باطل است، يعني نه از رمضان حساب مي شود و نه از غير آن.

مسأله 1323 لازم نيست در موقع نيّت، معيّن كند كه روز اوّل ماه است يا دوم يا غير آن، حتّي اگر روزي را تعيين كند مثلاً بگويد به نيّت روز دوم ماه روزه مي گيرم بعد معلوم شود سوم بوده، روزه او صحيح است.

مسأله 1324 اگر پيش از اذان صبح نيّت روزه كند و بعد بيهوش يا مست شود و در بين روز به هوش آيد در حالي كه هيچ كار خلافي به جا نياورده، احتياط واجب آن است روزه آن روز را تمام كند

و قضاي آن را هم به جا آورد.

مسأله 1325 اگر نداند يا فراموش كند ماه رمضان است و روزه نگيرد و بعد از ظهر ملتفت شود و يا قبل از ظهر در حالي كه افطار كرده باشد، بايد به احترام ماه رمضان تا مغرب كارهايي كه روزه را باطل مي كند ترك نمايد و بعد از ماه رمضان آن روز را قضا كند.

مسأله 1326 اگر كودكي پيش از اذان صبح بالغ شود بايد روزه بگيرد و اگر بعد از اذان بالغ شود و كاري كه روزه را باطل كند انجام نداده باشد احتياط واجب آن است كه روزه را بگيرد و بعد هم قضا كند.

مسأله 1327كسي كه روزه قضاي ماه رمضان يا روزه واجب ديگري بر ذمّه دارد جايز نيست روزه مستحبّي بگيرد و اگر فراموش كند و روزه مستحبّي بگيرد چنانچه قبل از ظهر يادش بيايد مي تواند نيّت خود را به روزه واجب برگرداند، ولي اگر بعد از ظهر باشد روزه او باطل است.

مسأله 1328 كسي كه براي روزه شخص مرده اي اجير شده مي تواند روزه مستحبّي براي خودش بگيرد.

مسأله 1329 اگر غير از روزه ماه مبارك روزه ديگري بر انسان واجب باشد، مثلاً نذر كرده كه روز معيّني را روزه بگيرد، چنانچه عمداً تا اذان صبح نيّت نكند روزه اش باطل است، ولي اگر يادش برود و پيش از ظهر يادش بيايد مي تواند نيّت كند.

مسأله 1330 هرگاه روزه واجب غير معيّن بر ذمّه دارد (مانند روزه قضاي ماه رمضان يا روزه كفّاره) وقت نيّت آن تا ظهر باقي است، يعني چنانچه چيزي كه روزه را باطل مي كند انجام نداده

باشد وقبل از ظهر نيّت كند روزه او صحيح است.

مسأله 1331 هرگاه كافري در ماه رمضان پيش از ظهر مسلمان شود چنانچه تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده، بنابر احتياط واجب روزه بگيرد و قضا هم ندارد، همچنين اگر مريض پيش از ظهر خوب شود و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد بايد نيّت روزه كند و احتياطاً قضا هم نمايد، ولي اگر بعد از ظهر خوب شود روزه آن روز واجب نيست فقط بايد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1332 يوم الشّك يعني روزي كه انسان شك دارد آخر ماه شعبان است يا اوّل ماه رمضان، روزه آن واجب نيست و اگر بخواهد روزه بگيرد بايد نيّت ماه شعبان كند، يا اگر روزه قضا به ذمه دارد نيّت قضا كند و چنانچه بعداً معلوم شود ماه رمضان بوده از رمضان حساب مي شود، ولي اگر در اثناء روز بفهمد بايد فوراً نيّت خود را به روزه ماه رمضان برگرداند.

مسأله 1333 هرگاه در ماه رمضان يا هر روزه واجب معيّن ديگر، از نيّت روزه برگردد، يا مردّد شود كه روزه بگيرد يا نه، روزه اش باطل مي شود، همچنين اگر نيّت كند چيزي كه روزه را باطل مي كند به جا آورد، مثلاً تصميم بر خوردن غذا بگيرد، روزه اش باطل مي شود، هرچند اصلاً غذا هم نخورد، مگر اين كه در آن حال توجّه نداشته باشد كه فلان عمل روزه را باطل مي كند.

مسأله 1334 در روزه مستحب و روزه واجبي كه وقت آن معيّن نيست (مانند روزه قضا) اگر قصد كند يكي

از مبطلات روزه را انجام دهد يا مردّد شود كه به جا آورد يا نه، چنانچه به جا نياورد و پيش از ظهر دوباره نيّت كند روزه اش صحيح است.

كارهايي كه روزه را باطل مي كند
مبطلات روزه

مسأله 1335 كارهايي كه روزه را باطل مي كند بنابر احتياط نُه چيز است:

1 خوردن و آشاميدن، 2 جماع، 3 استمناء، 4 دروغ بستن به خدا و پيغمبر (صلي الله عليه وآله) و ائمّه (عليهم السلام)، 5 رساندن غبار غليظ به حلق، 6 فرو بردن سر در آب، 7 باقي ماندن بر جنابت يا حيض يا نفاس تا اذان صبح، 8 اماله كردن با مايعات، 9 قي كردن عمدي.

احكام كارهايي كه روزه را باطل مي كند

1 خوردن و آشاميدن

مسأله 1336 خوردن و آشاميدن از روي عمد روزه را باطل مي كند، خواه از چيزهاي معمولي باشد مانند نان و آب و يا غير معمولي مانند برگ درختان، كم باشد

يا زياد، حتّي اگر مسواك را از دهان بيرون آورده، دوباره داخل دهان كند و رطوبت آن را فرو برد روزه اش باطل مي شود، مگر آن كه رطوبت مسواك كم باشد و در آب دهان از بين برود.

مسأله 1337 اگر هنگامي كه مشغول خوردن غذا يا نوشيدن آب است بفهمد صبح شده، بايد آنچه را در دهان است بيرون آورد و اگر عمداً فرو برد روزه اش باطل است و كفّاره نيز دارد.

مسأله 1338 خوردن و آشاميدن از روي سهو و فراموشي روزه را باطل نمي كند.

مسأله 1339 احتياط واجب آن است كه روزه دار از تزريق آمپولها و سِرُم هايي كه به جاي غذا يا دوا به كار مي رود خود داري كند، ولي تزريق آمپول هايي كه عضو را بي حس مي كند اشكال ندارد.

مسأله 1340 كسي كه مي خواهد روزه بگيرد بهتر است پيش از اذان صبح دندانهايش را بشويد و خلال كند و اگر

بداند غذايي كه لاي دندان مانده در روز فرو مي رود احتياط واجب آن است كه قبلاً آن را بشويد و خلال كند و اگر نكند و غذا فرو رود روزه را تمام كند و بعد قضا نمايد.

مسأله 1341 فرو بردن آب دهان، هر چند به واسطه خيال كردن ترشي و مانند آن در دهان جمع شده باشد، روزه را باطل نمي كند، و فرو بردن اخلاط سر و سينه تا به فضاي دهان نرسيده اشكال ندارد، امّا اگر داخل فضاي دهان شود احتياط واجب آن است كه آن را فرو نبرد.

مسأله 1342 جويدن غذا براي بچّه و همچنين چشيدن غذا و مانند آن و شست و شوي دهان با آب يا داروها اگر چيزي از آن فرو نرود روزه را باطل نمي كند و اگر بدون اراده به حلق برسد اشكالي ندارد، ولي اگر از اوّل بداند بي اختيار به حلق مي رسد روزه اش باطل است و قضا و كفّاره دارد.

مسأله 1343 اگر روزه دار به اندازه اي تشنه شود كه طاقت تحمّل آن را ندارد و يا ترس بيماري و تلف داشته باشد، مي تواند به اندازه ضرورت آب بنوشد، ولي روزه او

باطل مي شود و اگر ماه رمضان باشد بايد بقيّه روز را امساك كند.

مسأله 1344 انسان نمي تواند به خاطر ضعف، روزه را بخورد، ولي اگر بقدري ضعف پيدا كند كه تحمّل آن بسيار مشكل شود، مي تواند روزه را بخورد و همچنين اگر خوف بيماري داشته باشد.

2 جماع

مسأله 1345 «جماع» (نزديكي با زن) روزه هر دو طرف را باطل مي كند، هرچند فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود

و مني هم بيرون نيايد و اگر كمتر از آن باشد و مني هم بيرون نيايد باطل نمي شود و هرگاه شك كند كه اين مقدار داخل شده يا نه روزه اش صحيح است.

مسأله 1346 هرگاه از روي فراموشي جماع كند و يا از روي اجبار بطوري كه هيچ اختياري نداشته باشد، روزه باطل نمي شود، ولي چنانچه در بين جماع يادش بيايد، يا اجبار برطرف شود، بايد فورا ترك كند و الاّ روزه او باطل است.

3 استمناء

مسأله 1347 اگر روزه دار با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد روزه اش باطل مي شود، امّا اگر بي اختيار در حال خواب يا بيداري بيرون آيد، روزه باطل نمي شود.

مسأله 1348 هرگاه روزه دار مي داند كه اگر در روز بخوابد محتلم مي شود، يعني در خواب مني از او بيرون مي آيد، جايز است بخوابد و چنانچه محتلم شود براي روزه او اشكالي ندارد.

مسأله 1349 هرگاه روزه دار در حال بيرون آمدن مني از خواب بيدار شود واجب نيست از بيرون آمدن آن جلوگيري كند.

مسأله 1350 شخص روزه داري كه محتلم شده مي تواند بول و استبراء از بول كند هر چند مي داند به واسطه آن باقيمانده مني از مجرا بيرون مي آيد، حتّي اگر غسل كرده باشد اين كار براي روزه اش ضرري ندارد هر چند با خارج شدن باقيمانده مني از مجرا بايد مجدّداً غسل كند.

مسأله 1351 روزه داري كه محتلم شده اگر بداند مني در مجرا باقي مانده و در صورتي كه پيش از غسل بول نكند بعد از غسل مني بيرون مي آيد بهتر است قبلاً بول

كند ولي واجب نيست.

مسأله 1352 اگر روزه دار به قصد بيرون آمدن مني استمناء كند روزه اش باطل مي شود هر چند مني از او بيرون نيايد.

مسأله 1353 اگر روزه دار بدون قصد بيرون آمدن مني مثلاً با همسر خود بازي و شوخي كند در صورتي كه عادت نداشته باشد كه به اين مقدار بازي و شوخي مني از او خارج شود روزه اش صحيح است، ولي اگر اتّفاقاً مني بيرون آيد روزه اش اشكال دارد، مگر اين كه قبلاً مطمئن بوده كه مني از او خارج نمي شود.

4 دروغ بستن به خدا و پيامبر (صلي الله عليه وآله) و امامان (عليهم السلام)

مسأله 1354 هرگاه روزه دار دروغي به خدا و پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله) و جانشينان معصوم او (عليهم السلام) نسبت دهد خواه با گفتن باشد، يا نوشتن، يا اشاره و مانند آن، بنابراحتياط واجب روزه اش باطل مي شود، هر چند بلافاصله توبه كند. دروغ بستن به ساير انبيا و فاطمه زهرا(عليها السلام) نيز همين حكم را دارد.

مسأله 1355 هرگاه بخواهد خبري را نقل كند كه از راست يا دروغ بودن آن اطّلاعي ندارد، بايد از كسي كه آن خبر را گفته، يا از كتابي كه در آن نوشته شده نقل نمايد، مثلاً بگويد: فلان راوي چنين مي گويد و يا در فلان كتاب چنان نوشته شده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود...

مسأله 1356 اگر چيزي را به اعتقاد اين كه راست است از قول خدا يا پيغمبر (صلي الله عليه وآله) نقل كند و بعد بفهمد دروغ بوده روزه اش صحيح است، ولي بعكس اگر چيزي را دروغ مي دانست و به خدا و پيغمبر نسبت داد و بعداً معلوم شد

صحيح بوده، روزه اش اشكال دارد.

مسأله 1357 اگر دروغي را كه ديگري ساخته عمداً به خدا و پيغمبر نسبت دهد روزه اش اشكال دارد.

مسأله 1358 اگر از شخص روزه دار سؤال كنند كه آيا پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله) چنين مطلبي را فرموده، و او عمداً بگويد: آري، در حالي كه پيغمبر (صلي الله عليه وآله) نگفته باشد، يا بگويد: نه، درحالي كه پيغمبر (صلي الله عليه وآله) گفته باشد، روزه اش اشكال دارد.

مسأله 1359 اگر در نقل احكام شرعيّه عمداً دروغ گويد، مثلاً واجبي را غير واجب و حرامي را حلال ذكر كند، اگر منظورش نسبت دادن آن حكم به خدا يا پيغمبر (صلي الله عليه وآله) باشد، روزه اش اشكال دارد و اگر قصدش نسبت دادن فتوا به مجتهد است كار حرامي كرده، امّا روزه اش باطل نمي شود و كسي كه بدون اطّلاع، حكم مشكوكي را نقل مي كند، نيز همين حكم را دارد.

5 رساندن غبار غليظ به حلق

مسأله 1360 رساندن غبار غليظ به حلق هرگاه در حلق تبديل به گِل شود و فرو رود روزه را باطل مي كند، در غير اين صورت روزه صحيح است، خواه غبار چيزي باشد كه خوردن آن حلال است مانند آرد، يا غبار چيزي كه خوردن آن حرام است.

مسأله 1361 هرگاه به واسطه باد يا جارو كردن زمين، غبار غليظي برخيزد و بر اثر عدم مواظبت به حلق برسد، روزه اش باطل مي شود (همانطور كه در مسأله قبل آمد)

مسأله 1362 احتياط واجب آن است كه روزه دار از كشيدن سيگار و تنباكو و ساير دخانيات پرهيز كند و بخار غليظ نيز به حلق نرساند، ولي رفتن به

حمّام اشكال ندارد، هرچند فضاي حمّام را بخار گرفته باشد.

مسأله 1363 اگر فراموش كند كه روزه است و مواظبت نكند، يا بي اختيار و بدون اراده، غبار و مانند آن به حلق او رسد، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1364 در جايي كه احتمال مي دهد غبار يا دود به حلق برسد بايد احتياط كند، ولي اگر يقين يا گمان داشته باشد به حلق نمي رسد روزه اش صحيح است.

6 فرو بردن سر در آب (ارتماس)

مسأله 1365 روزه دار بنابر احتياط واجب تمام سر را عمداً در آب فرو نبرد، حتّي اگر بقيّه بدن بيرون از آب باشد، امّا اگر تمام بدن و قسمتي از سر زير آب برود ولي مقداري از سر بيرون باشد روزه باطل نمي شود، فرو بردن سر در مايعاتي مانند گلاب و آبهاي مضاف ديگر حكم آب مطلق را دارد.

مسأله 1366 اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر را دفعه ديگر، در آب فرو برد، روزه اش صحيح است، ولي اگر تمام سر را زير آب ببرد امّا مقداري از موها بيرون بماند روزه اش اشكال دارد.

مسأله 1367 كسي كه براي نجات غريق مجبور است سر را در آب فرو ببرد روزه اش اشكال دارد، ولي به عنوان نجات جان مسلماني اين كار واجب است و بعداً قضا كند.

مسأله 1368 غوّاصان اگر سر خود را در كلاهك پنهان كنند و با آن زير آب روند روزه آنها صحيح است.

مسأله 1369 اگر روزه دار بي اختيار در آب بيفتد، يا او را در آب بيندازند و سر او زير آب رود، يا فراموش كند كه روزه است سر در آب فرو برد، روزه او

باطل نمي شود، ولي اگر يادش بيايد بنابر احتياط واجب بايد فوراً سر را از آب بيرون آورد.

مسأله 1370 اگر فراموش كند كه روزه است و به نيّت غسل سر را زير آب كند روزه و غسل او هر دو صحيح است، ولي اگر بداند روزه واجب معيّن است و عمداً چنين كند بنابر احتياط واجب هم روزه را بايد قضا كند و هم غسل را دوباره انجام دهد.

7 باقي ماندن بر جنابت تا اذان صبح

مسأله 1371 اگر شخص جنب عمداً تا صبح غسل نكند بنابر احتياط واجب روزه اش باطل است ولي اگر توانايي بر غسل ندارد يا وقت تنگ است تيمّم نمايد، امّا اگر از روي عمد نباشد روزه اش صحيح است و زني كه از حيض يا نفاس پاك شده و تا اذان صبح غسل نكرده در حكم كسي است كه باقي بر جنابت مانده است.

مسأله 1372 باطل شدن روزه به خاطر بقاء بر جنابت مخصوص روزه ماه رمضان و قضاي آن است و در روزه هاي ديگر موجب بطلان نمي شود.

مسأله 1373 اگر جنب در ماه رمضان غسل را فراموش كند و بعد از يك يا چند روز يادش بيايد، بايد روزه هر چند روزي را كه يقين دارد جنب بوده قضا نمايد، مثلاً اگر نمي داند سه روز جنب بوده يا چهار روز، بايد سه روز را قضا كند و قضاي روز چهارم احتياط مستحبّ است.

مسأله 1374 كسي كه در شب ماه رمضان وقت براي غسل و تيمّم ندارد اگر خود را جنب كند روزه اش اشكال دارد و احتياطاً قضا و كفّاره به جا آورد، همچنين اگر براي غسل وقت ندارد و فقط براي تيمّم

وقت دارد.

مسأله 1375 اگر گمان كند به اندازه غسل وقت دارد و خود را جنب كند و بعد بفهمد وقت تنگ بوده و تيمّم كند روزه اش صحيح است.

مسأله 1376 كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند اگر بخوابد تا صبح بيدار نمي شود نبايد بخوابد و چنانچه بخوابد و بيدار نشود روزه اش اشكال دارد و بنابر احتياط واجب بايد قضا و كفّاره به جا آورد، امّا اگر احتمال دهد كه بيدار مي شود، مي تواند بخوابد، و احتياط اين است كه در دفعه دوم كه بيدار شد نخوابد تا غسل كند.

مسأله 1377 كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند و با اين تصميم بخوابد و تا اذان بيدار نشود روزه اش صحيح است، ولي اگر تصميم بر غسل نداشته باشد يا مردّد باشد كه غسل بكند يا نه، در اين صورت اگر بيدار نشود روزه اش اشكال دارد.

مسأله 1378 هرگاه چنين كسي بخوابد و بيدار شود و بداند يا احتمال دهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح براي غسل كردن بيدار مي شود چنانچه بخوابد و بيدار نشود احتياطاً بايد روزه آن روز را قضا كند، هم چنين است اگر براي دفعه سوم بخوابد و بيدار نشود، ولي در هيچ يك از اينها كفّاره بر او واجب نمي شود.

مسأله 1379 خوابي كه در آن محتلم شده خواب اوّل حساب نمي شود ولي اگر از آن خواب بيدار شود

و دوباره بخوابد خواب اوّل حساب مي شود.

مسأله 1380 هرگاه روزه دار در روز محتلم شود بهتر است فوراً غسل كند امّا اگر نكند براي روزه اش اشكالي ندارد.

مسأله 1381 هرگاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده روزه اش صحيح است، خواه بداند پيش از اذان محتلم شده، يا بعد از آن و يا شك داشته باشد.

مسأله 1382 كسي كه مي خواهد قضاي روزه ماه رمضان را بگيرد اگر بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده و بداند پيش از اذان صبح محتلم شده، اگر وقت قضاي روزه تنگ نيست بنابر احتياط واجب روز ديگري را روزه بگيرد، اگر وقت قضاي روزه تنگ است مثلاً پنج روز قضا به ذمّه دارد پنج روز هم بيشتر به ماه رمضان باقي نمانده، همان روز را روزه بگيرد و روزه اش صحيح است.

مسأله 1383 اگر در ماه مبارك رمضان پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براي غسل وقت ندارد تيمّم كند و روزه اش صحيح است، امّا اگر براي هيچ كدام از غسل و تيمّم وقت ندارد بايد بعداً غسل كند و روزه او نيز صحيح است.

مسأله 1384 اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود نمي تواند روزه بگيرد، همچنين اگر در اثناء روز خون حيض يا نفاس ببيند اگر چه نزديك مغرب باشد.

مسأله 1385 اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و در غسل كردن كوتاهي كند، بنابراحتياط واجب روزه اش باطل است، ولي چنانچه كوتاهي نكند، مثلاً منتظر باشد كه

حمّام باز شود يا آب حمّام گرم شود و تا اذان غسل نكند در صورتي كه تيمّم كرده باشد روزه او صحيح است.

مسأله 1386 زني كه در حال استحاضه است بايد غسل خود را به تفصيلي كه در احكام استحاضه گفته شد به جا آورد و روزه او صحيح است.

مسأله 1387 كسي كه مسّ ميّت كرده و غسل مسّ ميّت بر او واجب شده، مي تواند بدون غسل مسّ ميّت روزه بگيرد و اگر در حال روزه هم مسّ ميّت كند روزه اش باطل نمي شود، ولي براي نماز بايد غسل كند.

8 اماله كردن با مايعات

مسأله 1388 تنقيه (اماله كردن) با مايعات روزه را باطل مي كند هر چند براي معالجه بيماري و از روي ناچاري باشد، ولي استعمال شيافها براي معالجه اشكال ندارد و احتياط واجب آن است كه از استعمال شيافهايي كه براي تغذيه است خودداري شود.

9 قي كردن

مسأله 1389 قي كردن از روي عمد روزه را باطل مي كند، هرچند براي نجات از مسموميّت و درمان بيماري و مانند آن باشد، ولي قي كردن بدون اختيار يا از روي سهو روزه را باطل نمي كند.

مسأله 1390 اگر در شب چيزي بخورد كه مي داند در روز بي اختيار قي مي كند روزه باطل نمي شود، ولي احتياط مستحب اين است كه چنين كاري نكند و اگر كرد، روزه را قضا نمايد.

مسأله 1391 واجب نيست روزه دار با فشار آوردن به خود از قي كردن خودداري كند، ولي اگر ضرر و مشقّتي نداشته باشد بهتر است جلوگيري كند.

مسأله 1392 اگر خرده هاي غذا يا حشره اي مانند مگس بي اختيار در گلوي روزه دار برود چنانچه بقدري پايين برود كه نمي توان آن را بيرون آورد روزه اش صحيح است و اگر بتواند آن را بيرون آورد بايد چنين كند و بيرون آوردنش ضرري براي روزه ندارد، بلكه اگر در اين حال فرو برد روزه اش باطل است.

مسأله 1393 هرگاه يقين دارد كه به واسطه آروغ زدن چيزي از گلو بيرون مي آيد كه به آن قي كردن مي گويند نبايد عمداً آروغ بزند، ولي اگر يقين نداشته باشد اشكال ندارد و هر گاه بر اثر آروغ زدن بدون اختيار چيزي در گلو يا دهانش بيايد بايد آن را

بيرون بريزد و اگر عمداً فرو ببرد روزه اش باطل است، ولي اگر بي اختيار فرو رود اشكالي ندارد.

مسأله 1394 هرگاه يكي از امور نه گانه اي كه قبلاً گفته شد سهواً يا بدون اختيار به جا آورد روزه اش صحيح است، ولي جنب اگر بخوابد و تا اذان صبح غسل نكند روزه اش به شرحي كه قبلاً گفته شد اشكال دارد.

مسأله 1395 اگر روزه دار سهواً يكي از كارهايي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و بعد به گمان اين كه روزه اش باطل شده دوباره يكي از آنها را عمداً به جا آورد روزه اش باطل نمي شود، ولي احتياط مستحب قضاي آن است.

مسأله 1396 اگر چيزي را به زور در گلوي روزه دار بريزند، يا سر او را در آب فرو برند، روزه اش باطل نمي شود، ولي اگر مجبورش كنند كه خودش افطار كند، مثلاً به او بگويند اگر غذا نخوري ضرر جاني يا مالي به تو مي زنيم و او براي جلوگيري از ضرر، غذا بخورد روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1397 احتياط واجب آن است كه روزه دار به جايي نرود كه مي داند چيزي در گلويش مي ريزند يا مجبورش مي كنند كه روزه را افطار كند، امّا اگر قصد رفتن كند و نرود يا بعد از رفتن چيزي به خوردش ندهند روزه اش صحيح است.

كارهايي كه براي روزه دار مكروه است

مسأله 1398 چند كار براي روزه دار مكروه است از جمله:

1 ريختن دوا در چشم

2 سرمه كشيدن در صورتي كه مزه يا بوي آن به حلق برسد.

3 انجام كارهايي كه باعث ضعف مي شود، مانند خون گرفتن و حمّام رفتن.

4

انفيه كشيدن اگر نداند به حلق مي رسد، ولي اگر بداند به حلق مي رسد جايز نيست.

5 بو كردن گياههاي معطّر

6 نشستن زن در آب، بنابر احتياط

7 استعمال شياف بنابر احتياط

8 تر كردن لباس بر بدن

9 كشيدن دندان و هر كاري كه سبب خون آمدن از دهان و موجب ضعف شود.

10 مسواك كردن با چوب تازه

11 بوسيدن همسر بدون قصد بيرون آمدن مني و هر كاري كه شهوت را به حركت در آورد، امّا اگر به قصد بيرون آمدن مني باشد روزه او باطل مي شود.

مواردي كه قضا و كفّاره واجب است

مسأله 1399 كارهايي كه روزه را باطل مي كند اگر عمداً و با علم و اطّلاع انجام دهد، علاوه بر اين كه روزه او باطل مي شود و قضا دارد، كفّاره نيز دارد؛ ولي اگر به خاطر ندانستن مسأله باشد كفّاره ندارد، ولي احتياط آن است كه قضا كند. همچنين هرگاه انسان شك دارد مغرب شده يا نه.

مسأله 1400 هرگاه به واسطه بي اطّلاعي و ندانستن مسأله، كاري را انجام دهد كه مي داند حرام است، ولي نمي دانسته است كه روزه را باطل مي كند بنابر احتياط كفّاره بر او واجب است.

كفّاره روزه

مسأله 1401 كفّاره روزه يكي از سه چيز است: آزاد كردن يك بنده، يا دو ماه روزه گرفتن، يا شصت فقير را سير كردن (و اگر به هر كدام يك «مُد» كه تقريباً 750 گرم است گندم يا جو يا مانند آنها بدهد كافي است). و در زمان ما كه بنده آزاد كردن موضوع ندارد در ميان دو چيز ديگر مخيّر است و به جاي گندم مي تواند مقدار ناني بدهد كه گندم آن به اندازه يك «مُد» است.

مسأله 1402 هرگاه هيچ يك از اين سه كار ممكن نشود هر چند «مُد» كه مي تواند به فقرا اطعام كند و اگر نتواند بايد 18 روز روزه بگيرد و اگر نتواند هر چند روز كه مي تواند به جا آورد و اگر نتواند استغفار كند و همين اندازه كه در قلب بگويد: «استغفر اللّه» كافي است و واجب نيست بعداً كه قدرت پيدا كرد كفّاره را بدهد.

احكام كفّاره روزه

مسأله 1403 كسي كه شصت روزه را براي كفّاره انتخاب كرده، احتياط واجب آن است كه 31 روز آن را پي در پي به جا آورد، ولي در 18 روز كه در بالا گفته شد پي در پي به جا آوردن لازم نيست.

مسأله 1404 در جايي كه بايد پي در پي روزه بگيرد اگر در وسط يك روز را عمداً روزه نگيرد بايد همه را از نو به جا آورد، ولي اگر مانعي پيش آيد مانند عادت ماهانه و نفاس و سفري كه ناچار از انجام آن است مي تواند بعد از رفع مانع ادامه دهد و لازم نيست از سر بگيرد.

مسأله 1405 اگر روزه دار به چيز حرامي

روزه خود را باطل كند، بنابر احتياط واجب بايد كفّاره جمع بدهد، يعني هم يك بنده آزاد كند و هم دو ماه روزه بگيرد و هم شصت فقير را سير كند (يا به هر كدام از آنها يك مد طعام كه تقريبا 750 گرم است بدهد) و چنانچه هر سه برايش ممكن نباشد هر كدام كه ممكن است بايد انجام دهد (خواه آن چيز حرام، مانند شراب و زنا باشد يا مانند نزديكي كردن با همسر خود در عادت ماهانه).

مسأله 1406 هرگاه روزه دار نسبت دروغ به خدا و پيغمبر (صلي الله عليه وآله) دهد يك كفّاره كافي است و كفّاره جمع لازم نيست.

مسأله 1407 اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه جماع كند يك كفّاره بر او واجب است و در صورتي كه جماع او حرام باشد يك كفّاره جمع و همچنين اگر در يك روز چند مرتبه كارهاي ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد.

مسأله 1408 اگر روزه دار روزه خود را به چيز حلالي باطل كند، بعد كار حرامي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد احتياط واجب آن است براي هر كدام يك كفّاره بدهد.

مسأله 1409 هرگاه روزه دار آروغ بزند و چيزي در دهانش بيايد نبايد آن را فرو ببرد، و الاّ روزه او باطل مي شود و قضا و كفّاره دارد، ولي كفّاره جمع لازم نيست.

مسأله 1410 اگر نذر كند كه روز معيّني را براي خدا روزه بگيرد چنانچه عمداً روزه نگيرد يا روزه خود را باطل كند بايد كفّاره بدهد (و كفّاره آن مانند كفّاره ماه رمضان است).

مسأله 1411 هرگاه به گفته

كسي كه سخنش قابل اعتماد نيست و مي گويد مغرب شده افطار كند، بعد بفهمد مغرب نبوده، قضا و كفّاره بر او واجب است.

مسأله 1412 هرگاه روزه خود را عمداً باطل كند، بعد به مسافرت برود، كفّاره از او ساقط نمي شود، ولي اگر عمداً روزه خود را باطل كند بعد عذري مانند حيض يا نفاس يا بيماري براي او پيدا شود كفّاره بر او واجب نيست.

مسأله 1413 هرگاه يقين كند كه آن روز اوّل ماه رمضان است و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده، كفّاره بر او واجب نيست.

مسأله 1414 همچنين اگر شك كند آخر رمضان است يا اوّل شوال و عمداً روزه را باطل كند بعد معلوم شود روز عيد بوده كفّاره ندارد.

مسأله 1415 هرگاه روزه دار در ماه رمضان با همسر خود كه روزه دار است جماع كند چنانچه او را مجبور كرده باشد بايد كفّاره روزه خود و زنش را هر دو بدهد و اگر او به جماع راضي بوده، بر هر كدام يك كفّاره واجب مي شود، ولي اگر اجبار به مفطرات ديگر كند گناه كرده، امّا كفّاره بر هيچ كدام واجب نيست، امّا آن كسي كه روزه اش را خورده بايد قضا كند.

مسأله 1416 هرگاه زن روزه دار شوهر روزه دار خود را مجبور به جماع نمايد فقط يك كفّاره بر او واجب است و لازم نيست كفّاره شوهر را بدهد.

مسأله 1417 هرگاه زن در آغاز، مجبور بوده و در اثناء راضي شده احتياط واجب آن است كه مرد دو كفّاره بدهد و بر زن چيزي جز قضا لازم نيست.

مسأله 1418 هرگاه

كسي به واسطه مسافرت يا بيماري روزه نگيرد نمي تواند همسر خود را مجبور به جماع نمايد و اگر او را مجبور كند گناه كرده، ولي لازم نيست كفّاره او را هم بدهد.

مسأله 1419 به جا آوردن كفّاره واجب فوري نيست ولي نبايد طوري باشد كه بگويند كوتاهي مي كند.

مسأله 1420 اگر چند سال بگذرد و كفّاره را به جا نياورد چيزي بر آن اضافه نمي شود.

مسأله 1421 كسي كه براي كفّاره روزه، اطعام شصت فقير را انتخاب كرده بايد به هر كدام يك مد طعام (تقريبا 750 گرم) بدهد و نمي تواند چند مد را به يك نفر بدهد، مگر اين كه دسترسي به شصت فقير پيدا نكند، ولي اگر اطمينان داشته باشد كه فقير طعام را به عيالات خود مي دهد و با آنها مي خورد، مي تواند براي هر يك از عيالات او، هر چند صغير باشند، يك مد به آن فقير بدهد.

مسأله 1422 كسي كه قضاي روزه ماه رمضان را گرفته جايز نيست بعد از ظهر روزه را باطل كند و اگر عمداً چنين كاري كند بايد به ده نفر فقير هر كدام يك مد طعام بدهد و اگر نمي تواند بايد سه روز پي در پي روزه بگيرد.

مواردي كه فقط قضا لازم است

مسأله 1423 در چند صورت فقط قضاي روزه لازم است و كفّاره واجب نيست:

1 در صورتي كه در شب ماه رمضان جُنُب باشد و بخوابد و بيدار شود و براي بار دوم يا سوم بخوابد و بيدار نشود، در اين صورت احتياط واجب قضاي روزه است. امّا اگر در خواب اوّل بيدار نشود، قضا ندارد و روزه اش صحيح است.

2 هرگاه كاري

كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد، ولي نيّت روزه نكرده باشد يا قصد كند كه روزه خود را بخورد، يا با ريا روزه را باطل نمايد.

3 هرگاه در ماه رمضان غسل جنابت را فراموش كند و با همان حال يك يا چند روز روزه بگيرد بنابراحتياط واجب.

4 در ماه رمضان بدون آن كه تحقيق كند صبح شده يا نه، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، همچنين اگر بعد از تحقيق شك يا گمان كند كه صبح شده است؛ ولي اگر بعد از تحقيق يقين كند صبح نشده، و چيزي بخورد، بعد معلوم شود كه صبح بوده، قضا واجب نيست.

5 هرگاه كسي بگويد صبح نشده و هنوز وقت باقي است و انسان به گفته او كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و بعد معلوم شود صبح بوده، در اينجا نيز قضا لازم است، ولي اگر بعد از تحقيق يقين كند صبح نشده و چيزي بخورد بعد معلوم شود صبح بوده قضا واجب نيست.

6 كسي بگويد صبح شده و انسان به گفته او يقين نكند يا خيال كند شوخي مي كند و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد بعد معلوم شود صبح بوده.

7 هرگاه شخص عادلي خبر دهد مغرب شده و او افطار كند بعد معلوم شود مغرب نبوده است.

8 هرگاه در هواي صاف به واسطه تاريكي يقين كند مغرب شده و افطار كند بعد معلوم شود مغرب نبوده.

9 هرگاه براي خنك شدن، يا بدون هدف، آب در دهان بگرداند و بي اختيار فرو رود بايد قضا كند، امّا اگر فراموش

كرده كه روزه است و آب را فرو برد قضا ندارد، همچنين اگر براي وضو آب در دهان كند و بي اختيار فرو رود قضا بر او واجب نيست.

10 كسي كه با همسر خود بازي كند بدون اين كه قصد استمناء داشته باشد و مني از او خارج شود، ولي اگر اطمينان داشت كه با اين كار مني خارج نمي شود و تصادفا خارج شد روزه اش صحيح است و قضا ندارد.

مواردي كه قضا واجب نيست

در چند صورت قضاي روزه لازم نيست:

مسأله 1424 الف: هرگاه چيز ديگري غير از مايعات را در دهان ببرد و بي اختيار فرو رود يا آب داخل بيني كند و بي اختيار فرو رود.

ب: در ماه رمضان اگر بعد از تحقيق يقين كند صبح نشده و چيزي بخورد و بعد معلوم شود صبح بوده است.

ج: اگر فراموش كرده كه روزه است و آب را فرو برد.

د: اگر براي وضو آب در دهان كند و بي اختيار فرو رود.

ه: كسي با همسر خود بازي كند و اطمينان داشته باشد كه با اين كار مني خارج نمي شود و تصادفاً خارج شود.

و: در صورتي كه در شب ماه رمضان جنب باشد و بخوابد ولي در خواب اوّل بيدار نشود.

مسأله 1425 مضمضه كردن زياد براي روزه دار مكروه است و بعد از مضمضه بايد آب خارجي را از دهان بيرون بريزد و بهتر است سه مرتبه آب دهان را بيندازد و اگر بداند به واسطه مضمضه بي اختيار آب وارد گلويش مي شود نبايد مضمضه كند.

مسأله 1426 هرگاه انسان شك دارد مغرب شده يا نه نمي تواند افطار كند و اگر افطار كند هم قضا دارد

و هم كفّاره، ولي اگر شك كند كه صبح شده يا نه مي تواند كارهايي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و تحقيق كردن نيز واجب نيست.

احكام روزه قضا

مسأله 1427 روزه هايي كه در حال جنون به جا نياورده بعد از عاقل شدن لازم نيست قضا كند، همچنين اگر كافري مسلمان شود قضاي روزه هاي گذشته واجب نيست، امّا اگر مسلماني مرتد شود و دوباره برگردد و مسلمان شود روزه هاي دوران مرتد بودن را بايد قضا نمايد.

مسأله 1428 هرگاه به واسطه مستي روزه او ترك شده بايد قضا كند، هرچند مادّه مست كننده را از روي اشتباه و يا براي معالجه خورده باشد، بلكه اگر نيّت روزه را قبلاً كرده بعد در حال مستي روزه را تمام كند بنابر احتياط واجب بايد قضا نمايد.

مسأله 1429 روزه هايي كه به خاطر مسافرت يا بيماري و مانند آن ترك شده بايد قضا كند، امّا اگر نداند تعداد روزه هاي فوت شده چه اندازه بوده، كافي است مقداري كه يقين دارد قضا كند و اضافه بر آن واجب نيست، هرچند احتياط مستحبّ است.

مسأله 1430 اگر از چند ماه رمضان روزه قضا بر ذمّه دارد قضاي هر كدام را اوّل بگيرد مانعي ندارد، ولي اگر وقت براي قضاي رمضان آخر تنگ شده باشد بايد بنابر احتياط اوّل قضاي رمضان آخر را بگيرد.

مسأله 1431 كسي كه روزه قضاي ماه رمضان را به جا مي آورد مي تواند پيش از ظهر روزه را افطار كند، به شرط اين كه وقت براي قضاي روزه تنگ نباشد، ولي بعد از ظهر جايز نيست، همچنين اگر قضاي روزه غير معيّني (مانند قضاي

روزه نذر) را گرفته باشد احتياط واجب آن است كه بعد از ظهر روزه را باطل نكند.

مسأله 1432 كسي كه به واسطه بيماري يا حيض و نفاس روزه ماه رمضان را نگيرد و پيش از پايان ماه رمضان از دنيا برود لازم نيست روزه هايي را كه نگرفته براي او قضا نمايند.

مسأله 1433 هرگاه به واسطه بيماري، روزه ماه رمضان را نگيرد و بيماري او تا ماه رمضان سال بعد طولاني شود، قضاي روزه هايي را كه نگرفته واجب نيست، فقط بايد براي هر روز يك مد (تقريبا 750 گرم) گندم يا جو و مانند آن به فقير بدهد، ولي اگر به واسطه عذر ديگري (مثلاً بخاطر مسافرت) روزه نگرفته باشد و عذر او تا رمضان بعد باقي بماند احتياط واجب آن است كه روزه هايي را كه نگرفته بعد از ماه رمضان قضا كند و براي هر روز يك مد طعام به فقير دهد، همچنين اگر ترك روزه بخاطر بيماري بوده، بعد بيماري رفع شده و عذر ديگري مانند مسافرت پيش آمده است.

مسأله 1434 هرگاه روزه ماه رمضان را به واسطه عذري نگيرد و تا رمضان آينده عمداً قضاي آن را به جا نياورد در حالي كه عذرش برطرف شده، بايد بعداً روزه را قضا كند و براي هر روز يك مد طعام كفّاره بدهد، همچنين اگر در قضاي روزه كوتاهي كند تا وقت تنگ شود و در تنگي وقت عذري پيدا كند، بايد بعداً هم قضا به جا آورد و هم كفّاره دهد، امّا اگر كوتاهي نكرده و اتّفاقاً در تنگي وقت عذري پيدا شده فقط قضا لازم است.

مسأله 1435 هرگاه بيماري انسان

چند سال طول كشد و بعداً خوب شود اگر تا رمضان آينده به مقدار قضا وقت باقي است بايد فقط قضاي رمضان آخر را بگيرد و براي هر روز از سالهاي پيش يك مد طعام بدهد.

مسأله 1436 هرگاه قضاي روزه ماه رمضان را چند سال به تأخير اندازد بايد قضا را به جا آورد و براي هر روز يك مد طعام به فقير دهد و با گذشت سالها كفّاره متعدّد نمي شود.

مسأله 1437 لازم نيست كفّاره هر روز را به يك فقير بدهد، بلكه مي تواند كفّاره چندين روز را به يك نفر بدهد و اگر مقداري نان دهد كه گندم آن به اندازه يك مد باشد كافي است، ولي پول آن را نمي تواند بدهد مگر اين كه اطمينان داشته باشد آن را براي خريد نان مصرف مي كند.

مسأله 1438 بعد از مرگ پدر بايد پسر بزرگتر قضاي نماز و روزه او را به شرحي كه در مسائل قضاي نماز گفته شد به جا آورد و احتياط اين است كه قضاي نماز و روزه مادر را نيز انجام دهد.

مسأله 1439 اگر ولي ميّت نداند كه ميّت قضاي روزه بر ذمّه دارد يا نه، واجب نيست براي او قضا بگيرد و اگر اجمالاً بداند مقداري قضاي روزه بر ذمّه اوست بايد به اندازه اي كه يقين دارد به جا آورد و بيش از آن لازم نيست.

احكام روزه شخص مسافر

مسأله 1440 شخص مسافر (با شرايطي كه در مسأله نماز مسافر گفته شد) نبايد روزه بگيرد، و بطور كلّي در هر موردي نماز شكسته است روزه را بايد ترك كرد و در جايي كه نماز را بايد تمام بخواند

(مانند كسي كه شغلش مسافرت است و يا در محلّي قصد ماندن ده روز كرده) بايد روزه را بگيرد.

مسأله 1441 مسافرت در ماه رمضان حرام نيست، ولي اگر براي فرار از روزه باشد مكروه است.

مسأله 1442 هرگاه روزه روز معيّني غير از ماه رمضان بر انسان واجب باشد (مثل اين كه نذر كرده نيمه شعبان را روزه بگيرد) بنابر احتياط واجب نبايد در آن روز مسافرت كند، حتّي اگر در سفر است بايد در جايي قصد توقّف ده روز كند و آن روز را روزه بگيرد.

مسأله 1443 اگر نذر روزه كند ولي روز آن رامعيّن نسازد نمي تواند آن را در سفر به جا آورد، ولي اگر نذر كند روز معيّني را در سفر روزه بگيرد يا نذر كند روز معيّني را چه مسافر باشد چه نباشد روزه بگيرد، احتياط واجب آن است كه آن روز را اگرچه مسافر باشد روزه بگيرد.

مسأله 1444 مسافر مي تواند براي گرفتن حاجت، سه روز در مدينه روزه مستحبّي بگيرد (هر چند قصد ده روز نكند) ولي احتياط آن است كه روز چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه را اختيار كند.

مسأله 1445 كسي كه اصلاً نمي داند روزه مسافر باطل است اگر در سفر روزه بگيرد روزه اش صحيح است، ولي اگر در بين روز مسأله را بفهمد روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1446 هر گاه فراموش كند مسافر است،يا فراموش كند كه روزه مسافر باطل است و در اين حال روزه بگيرد، بنابر احتياط واجب بايد روزه را قضا كند.

مسأله 1447 هرگاه روزه دار بعد از ظهر مسافرت نمايد بايد روزه خود را تمام كند، امّا اگر پيش از

ظهر مسافرت نمايد روزه اش باطل است، ولي قبل از آن كه به حدّ ترخص برسد نمي تواند روزه را افطار كند و اگر پيش از آن افطار كند كفّاره بر او واجب است (منظور از حدّ ترخص جايي است كه صداي اذان شهر را نشنود، يا به جايي برسد كه از نظر مردم شهر پنهان گردد).

مسأله 1448 هرگاه مسافر پيش از ظهر وارد وطن شود، يا به جايي برسد كه قصد ده روز توقّف دارد، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد بايد روزه بگيرد و اگر انجام داده بايد بعداً قضا كند و مستحبّ است باقيمانده آن روز را امساك نمايد، ولي اگر بعد از ظهر وارد شود نمي تواند روزه بگيرد.

مسأله 1449 مسافر و كسي كه از روزه گرفتن معذور است مكروه است در روز ماه رمضان در خوردن و آشاميدن، خود را كاملاً سير كنند، همچنين جماع براي آنها مكروه است.

كساني كه روزه بر آنها واجب نيست

مسأله 1450 مرد و زن پير كه روزه گرفتن براي آنها مشكل است مي توانند روزه را ترك كنند، ولي بايد براي هر روز يك مد (تقريباً 750 گرم) گندم يا جو و مانند اينها به فقير دهند و بهتر آن است به جاي گندم و جو نان را انتخاب كنند و در اين صورت احتياط واجب اين است به اندازه اي باشد كه گندم خالص آن مقدار يك مد شود.

مسأله 1451 كساني كه به خاطر پيري روزه نگرفته اند اگر در فصل مناسبي كه هوا ملايم و روزها كوتاه است بتوانند قضاي آن را به جا آورند احتياط آن است كه آن را قضا كنند.

مسأله

1452 روزه بر كساني كه مبتلا به بيماري استسقاء هستند، يعني زياد تشنه مي شوند و توانايي روزه گرفتن را ندارند و يا براي آنها بسيار مشكل است واجب نيست، ولي بايد براي هر روز يك مدّ طعام كه در مسأله قبل به آن اشاره شد كفّاره بدهند و بهتر است كه بيش از مقدار ضرورت آب نياشامند و اگر بعداً بتوانند قضا كنند احتياط واجب قضا كردن است.

مسأله 1453 زنان بارداري كه وضع حمل آنها نزديك است و روزه براي حمل آنها ضرر دارد روزه گرفتن بر آنها واجب نيست، ولي كفّاره اي را كه در مسأله قبل گفته شد بايد بدهند، امّا اگر روزه براي خودش ضرر دارد روزه بر او واجب نيست كفّاره هم ندارد، ولي بعداً قضا مي كند.

مسأله 1454 زناني كه بچّه شير مي دهند خواه مادر بچّه باشند يا دايه، اگر روزه گرفتن باعث كمي شير آنها و ناراحتي بچّه شود روزه بر آنها واجب نيست، ولي براي هر روز همان كفّاره (يك مدّ طعام) واجب است، بعداً نيز بايد روزه را قضا كنند، امّا اگر روزه براي خودشان ضرر داشته باشد، نه روزه واجب است و نه كفّاره، ولي بايد بعداً روزه هايي را كه نگرفته اند قضا نمايند.

مسأله 1455 اگر كسي پيدا شود كه بدون اجرت، بچّه را شير دهد يا شخصي پيدا شود كه اجرت دايه را بي منّت بپردازد، در اين صورت روزه گرفتن واجب است.

راه ثابت شدن اوّل ماه

مسأله 1456 اوّل ماه از پنج طريق ثابت مي شود:

1 ديدن ماه با چشم، امّا ديدن با دوربين و وسايل ديگري از اين قبيل كافي نيست.

2 شهادت عدّه اي

كه از گفته آنها يقين پيدا شود (هر چند عادل نباشند، همچنين هر چيزي كه مايه يقين گردد).

3 شهادت دو مرد عادل، ولي اگر اين دو شاهد صفت ماه را بر خلاف يكديگر بگويند، يا نشانه هايي بدهند كه دليل بر اشتباه آنهاست به گفته آنها اوّل ماه ثابت نمي شود.

4 گذشتن سي روز تمام از اوّل ماه شعبان كه اوّل ماه رمضان با آن ثابت مي شود، يا گذشتن سي روز تمام از اوّل ماه رمضان كه اوّل ماه شوال ثابت مي شود (البتّه اين در صورتي است كه اوّل ماه قبل مطابق همين طريق ثابت شده باشد).

5 حكم حاكم شرع، به اين صورت كه براي مجتهد عادلي اوّل ماه ثابت شود و سپس حكم كند كه آن روز اوّل ماه است، در اين صورت پيروي از او بر همه لازم است، مگر كسي كه يقين به اشتباه او دارد.

مسأله 1457 اوّل ماه به وسيله تقويمها و محاسبات منجّمين ثابت نمي شود، هرچند آنها اهل اطّلاع و دقّت باشند، مگر اين كه از گفته آنها يقين حاصل گردد، همچنين بلند بودن ماه و دير غروب كردن آن دليل بر اين نمي شود كه شب قبل شب اوّل ماه بوده است.

مسأله 1458 اگر در شهري اوّل ماه ثابت شود براي شهرهاي ديگر كه با آن نزديك است كافي است و همچنين شهرهاي دور دستي كه افق آنها باهم متّحد است، همچنين اگر در بلاد شرقي ماه ديده شود براي كساني كه در بلاد غربي نسبت به آنها باشند كافي است (مثل اين كه اوّل ماه در مشهد ثابت شود مسلّماً براي كساني كه در تهران

هستند كافي است ولي عكس آن كفايت نمي كند).

مسأله 1459 اگر اوّل ماه رمضان ثابت نشود روزه واجب نيست، ولي اگر بعداً ثابت شود كه آن روزي را كه روزه نگرفته اوّل ماه بوده بايد آن را قضا كند.

مسأله 1460 روزي را كه انسان شك دارد آخر رمضان است يا اوّل شوّال بايد روزه بگيرد، امّا اگر در اثناء روز ثابت شود كه اوّل شوّال است بايد افطار كند هر چند نزديك مغرب باشد.

مسأله 1461 هرگاه شخص زنداني نتواند به ماه رمضان يقين پيدا كند بايد به گمان خود عمل نمايد و آن ماه را كه بيشتر احتمال مي دهد كه ماه رمضان است روزه بگيرد و اگر گمان براي او حاصل نشود هر ماهي را كه روزه بگيرد صحيح است، ولي احتياط واجب آن است كه اگر زندان او ادامه يابد در سال آينده نيز همان ماه را روزه بگيرد.

روزه هاي حرام

مسأله 1462 دو روز از سال روزه اش حرام است: عيد فطر (اوّل ماه شوّال) و عيد قربان (دهم ماه ذي الحجّه).

مسأله 1463 روزه گرفتن زن (روزه مستحبّي) در صورتي كه حقّ شوهرش از بين برود بدون اجازه او جايز نيست، و اگر حقّ او از بين نرود نيز، بنابر احتياط واجب بايد با اجازه شوهر باشد، همچنين روزه مستحبّي اولاد اگر اسباب اذيّت پدر و مادر شود جايز نيست، ولي اجازه گرفتن از آنها لازم نمي باشد.

مسأله 1464 كسي كه مي داند روزه براي او ضرر دارد بايد روزه را ترك كند و اگر روزه بگيرد صحيح نيست، همچنين اگر يقين ندارد امّا احتمال قابل توجّهي مي دهد كه روزه براي او ضرر

دارد، خواه اين احتمال از تجربه شخصي حاصل شده باشد يا از گفته طبيب.

مسأله 1465 اگر طبيب بگويد روزه ضرر دارد امّا او با تجربه دريافته است كه ضرر ندارد، بايد روزه بگيرد و در صورت معلوم نبودن ضرر، مي تواند يكي دو روز تجربه كند و بعد طبق دستور بالا عمل نمايد.

مسأله 1466 هرگاه عقيده اش اين بود كه روزه براي او ضرر ندارد و روزه گرفت و بعد از مغرب فهميد روزه براي او ضرر داشته، احتياط آن است كه قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1467 روزي كه انسان شك دارد كه آخر ماه شعبان است يا اوّل ماه رمضان، اگر مي خواهد روزه بگيرد بايد به قصد آخر شعبان باشد و اگر به نيّت اوّل ماه رمضان روزه بگيرد حرام و باطل است.

مسأله 1468 غير از روزه هايي كه گفته شد روزه هاي حرام ديگري نيز هست كه در كتابهاي مفصّل گفته شده است.

روزه هاي مكروه

مسأله 1469 روزه روز عاشورا مكروه است، همچنين روزي كه انسان شك دارد روز عرفه است يا عيد قربان و روزه ميهمان بدون اجازه ميزبان نيز كراهت دارد.

روزه هاي مستحب

مسأله 1470 روزه تمام روزهاي سال، غير از روزه هاي حرام و مكروه كه دربالا گفته شد، مستحبّ است، ولي بعضي از روزها تأكيد بيشتري دارد از جمله:

1 پنجشنبه اوّل و آخر هر ماه و اوّلين چهارشنبه بعد از روز دهم ماه، حتّي اگر كسي اينها را به جا نياورد مستحبّ است قضا كند.

2 سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه.

3 تمام ماه رجب و شعبان و اگر نتواند قسمتي از آن را روزه بگيرد، هر چند يك روز باشد.

4 روز بيست و چهارم ذي الحجّه و بيست و نهم ذي القعده.

5 روز اوّل ذي الحجّه تا روز نهم، ولي اگر به واسطه ضعف روزه نتواند دعاهاي روز عرفه را بخواند روزه آن روز مكروه است.

6 عيد سعيد غدير (هيجده ذي الحجّه).

7 روز اوّل و سوم و هفتم محرم.

8 روز تولّد پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله) (17 ربيع الاول).

9 روز مبعث رسول خدا (صلي الله عليه وآله) (27 رجب).

10 روز عيد نوروز.

مسأله 1471 هرگاه كسي روزه مستحبّي بگيرد واجب نيست آن را به آخر برساند و هر موقع بخواهد مي تواند روزه خود را بخورد، بلكه اگر برادر مؤمني او را به غذا دعوت كند مستحبّ است دعوت او را قبول كرده در اثناء روز افطار نمايد.

كساني كه نمي توانند روزه بگيرند

مسأله 1472 براي شش گروه روزه گرفتن ممكن (صحيح) نيست هرچند مستحبّ است اعمالي كه روزه را باطل مي كند ترك كنند:

1 مسافراني كه در سفر روزه خود را خورده اند و پيش از ظهر به وطن يا جايي كه مي خواهند ده روز اقامت كنند وارد شوند.

2 مسافراني كه بعد از ظهر به وطن يا محلّ

اقامت مي رسند.

3 بيماراني كه قبل از ظهر بهبودي يابند، ولي كاري كه روزه را باطل مي كند قبلاً انجام داده اند و نمي توانند روزه بگيرند.

4 بيماراني كه بعد از ظهر خوب شوند هرچند تا آن ساعت چيزي نخورده اند.

5 زناني كه در بين روز از عادت ماهانه، يا نفاس پاك شوند.

6 افراد غير مسلماني كه در روز ماه رمضان بعد از ظهر مسلمان شوند، ولي اگر قبل از ظهر باشد و چيزي نخورده باشند احتياط واجب آن است كه روزه بگيرند.

مسأله 1473 مستحبّ است روزه دار نماز مغرب و عشا را پيش از افطار بخواند، ولي اگر حضور قلب ندارد، يا كسي منتظر اوست، بهتر است اوّل افطار كند، امّا بقدري كه بتواند نماز را در وقت فضيلت به جا آورد.

خمس
موارد هفتگانه خمس

مسأله 1474 خمس در هفت چيز واجب است:

1 منافع كسب و كار 2 معدن 3 گنج 4 مال حلال مخلوط به حرام 5 جواهراتي كه با غوّاصي از دريا به دست مي آيد. 6 غنيمت جنگي 7 زميني كه كافر ذمّي از مسلمان مي خرد (بنابر احتياط واجب).

احكام و موارد هفتگانه خمس

1 منافع كسب و كار

مسأله 1475 هرگاه انسان از طريق زراعت يا صنعت يا تجارت يا از طريق كارگري و كارمندي در مؤسّسات مختلف درآمدي به دست آورد، چنانچه از مخارج سال او و همسر و فرزندان و ساير كساني كه نفقه آنها را مي دهد زياد آيد، بايد خمس (پنج يك) آن را به شرحي كه بعداً گفته مي شود بپردازد.

مسأله 1476 هيچ گونه تفاوتي ميان كسب ها و درآمدهاي كسب نيست، ولي اگر انسان چيزي را به عنوان وام از ديگري بگيرد خمس ندارد، همچنين اموالي كه به عنوان ارث به او مي رسد مشمول خمس نيست، مگر اين كه بداند شخص ميّت خمس آن را نداده است و يا اين كه به خاطر ساير اموالش بدهكار خمس است.

مسأله 1477 اگر كسي چيزي را به او ببخشد و از مخارج سالش زياد آيد احتياط واجب آن است كه خمس آن را بپردازد، همچنين اگر از كسي ارثي به او رسد كه خويشاوندي دوري با او دارد و اطّلاعي از چنين خويشاوندي و انتظاري درباره چنين ارثي نداشته، در اينجا نيز احتياط واجب آن است كه خمس آن را بپردازد.

مسأله 1478 هرگاه ملكي را بر افراد معيّني، مثلاً اولاد خود وقف نمايد، چنانچه آن ملك درآمدي داشته باشد و از مخارج سال آنها زياد بيايد بايد

خمس آن را بدهند.

مسأله 1479 چيزي را كه افراد مستحق از باب خمس يا زكات مي گيرند خمس ندارد، هر چند از مخارج سالشان به عللي زياد بيايد،ولي اگر از مالي كه از اين طريق به او رسيده منفعتي ببرد، مثلاً از درختي كه از باب خمس به او داده شده ميوه اي به دست آورد بايد خمس آن مقداري كه از مخارج سالش زياد آمده بپردازد.

مسأله 1480 اگر با عين پولي كه خمس آن را نداده اند جنسي بخرد، معامله نسبت به مقدار خمس باطل است، مگر اين كه حاكم شرع آن را اجازه دهد، در اين صورت بايد پنج يك جنسي را كه خريده به حاكم شرع دهد.

مسأله 1481 اگر جنسي را به ذمّه بخرد ولي بعد از معامله قيمت آن را از پولي كه خمس آن را نداده بپردازد معامله او صحيح و تصرّفاتش در آن جنس جايز است، ولي چون از پولي كه خمس در آن است به فروشنده داده به مقدار خمس آن پول به او مديون است و در صورتي كه آن مقدار در دست فروشنده موجود باشد حاكم شرع همان را مي گيرد و اگر از بين برود عوض آن را از خريدار يا فروشنده مطالبه مي كند.

مسأله 1482 هرگاه كسي مالي را كه خمسش را نداده اند خريداري كند، معامله او نسبت به خمس باطل است، مگر آن كه حاكم شرع اجازه دهد كه در اين صورت خمس پول معامله را بايد به او داد و اگر به فروشنده داده باشد بايد از او بگيرد و به حاكم شرع دهد.

مسأله 1483 اگر چيزي را كه خمس آن

را نداده به ديگري ببخشد مقدار خمس آن ملك او نمي شود.

مسأله 1484 هرگاه مالي به دست انسان از شخص كافر، يا كسي كه عقيده به خمس ندارد از طريق تجارت يا غير آن بيايد، دادن خمس آن واجب نيست، امّا اگر عقيده به خمس دارد ولي خمس آن را نداده، دادن خمس آن واجب است.

مسأله 1485 اگر اجمالاً مي دانيم كسي عقيده به خمس دارد و خمس نمي دهد ولي نمي دانيم خصوص مالي را كه به ما داده خمس به آن تعلّق گرفته يا نه، مثل اين كه احتمالاً اموالي از طريق ارث به او رسيده، يا وام گرفته و احتمال مي دهيم اين مال از آنها باشد، تصرّف در چنين مالي اشكال ندارد و خمس آن لازم نيست، همچنين قبول دعوت اين گونه اشخاص و يا نماز خواندن در خانه آنها جايز است، مگر اين كه بدانيم غذايي را كه تهيّه كرده و يا خانه او از پولهايي است كه خمس آن را نداده.

مسأله 1486 آغاز سال براي حساب خمس هر كسي اوّلين درآمد اوست، يعني اگر كسي شروع به تجارت و كسب و صنعت و زراعت و غير اينها كند، اوّلين زماني كه درآمد براي او حاصل مي شود اوّل سال خمس اوست و نمي توان با قصد و نيّت آن را جلو يا عقب انداخت و اگر بخواهد اوّل سال را جلو بيندازد راهش اين است كه حساب سال خود را زودتر از موعد معيّن برسد و خمس خود را بپردازد، همان وقت اوّل سال او خواهد شد.

مسأله 1487 انسان مي تواند در وسط سال هر وقت منفعتي به دستش

آمد خمس آن را بدهد، ولي مي تواند آن را تا آخر سال تأخير بيندازد تا مخارج احتمالي اش را از آن بردارد.

مسأله 1488 براي دادن خمس مي توان معيار را سال شمسي يا قمري قرار داد.

مسأله 1489 كسي كه درآمد اضافي ندارد نياز به قرار دادن سال خمسي ندارد.

مسأله 1490 كسي كه سال خمس دارد اگر در وسط سال بميرد بايد مخارج او را تا موقع مرگش از منافع او كم كنند و خمس باقيمانده را بدهند.

مسأله 1491 اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده بالا رود و روي ملاحظات تجارتي و كسب وكار آن را نفروشد و در بين سال قيمتش پايين آيد، خمس مقداري

كه بالا رفته بر او واجب نيست، ولي اگر قيمت آن تا آخر سال همچنان بالا باشد بايد سر سال خمس آن را بدهد، هر چند قيمت آن بعد از گذشتن سال پايين آيد، اين در صورتي است كه آخر سال وقت فروش آن باشد و به ميل خود آن را نگه دارد.

مسأله 1492 هرگاه غير مال التّجاره مالي دارد كه خمس آن را داده يا اصلاً خمس ندارد (مانند ارث) چنانچه قيمتش بالا رود، اگر آن را بفروشد بايد خمس اضافه قيمت را بدهد، همچنين اگر گوسفندي را كه خمسش داده چاق شود بايد خمس آنچه زياد شده بعد از فروش بدهد.

مسأله 1493 اگر باغي احداث كند براي آن كه بعد از بالا رفتن قيمتش بفروشد چنانچه وقت فروش آن رسيده باشد بايد خمس آن را بدهد، ولي اگر قصدش اين باشد كه از ميوه آن استفاده كند بايد خمس ميوه ها را بدهد و خمس خود باغ

را هنگام فروش مي دهد.

مسأله 1494 درختاني را كه براي استفاده از چوبشان پرورش مي دهند وقتي موقع فروش چوب آنها رسيد بايد خمس آن را بدهند، هر چند نخواهند آنها را بفروشند، ولي اگر موقع فروش آنها نرسيده خمس ندارد هر چند سالها بگذرد.

مسأله 1495 كسي كه داراي چند رشته كسب و كار است، مثلاً هم زراعت دارد و هم صنعت و هم درآمد كارگري، بايد منافع همه را در آخر سال يكجا حساب كند، چنانچه چيزي زايد بر مخارج داشت خمس آن را بدهد.

مسأله 1496 مخارجي را كه براي به دست آوردن فايده مي كند، مانند خرج باربري و دلالي و غير آن جزء مخارج كسب حساب مي شود.

مسأله 1497 هزينه زندگي خمس ندارد، يعني آنچه را انسان از درآمدش در بين سال مصرف خوراك و پوشاك و مسكن و اثاث خانه و ازدواج و جهيزيه دختر و زيارت واجب يا مستحب و بذل و بخشش و ميهماني و مانند آن مي كند، چنانچه در آن زياده روي نكرده باشد خمس ندارد و تنها آنچه در آخر سال اضافه مي ماند خمس دارد؛ ولي هرگاه چيزي جزء مؤونه سال گردد، مانند خانه و فرش و وسايل ديگر، اگر بعداً آن را بفروشند به قيمت آن خمس تعلّق نمي گيرد مخصوصاً اگر بخواهند آن را تبديل به مثل كنند.

مسأله 1498 اموالي را كه انسان به مصرف نذر و كفّاره و مانند آن مي رساند جزء مخارج ساليانه اوست، همچنين اموالي را كه به ديگران مي بخشد يا جايزه مي دهد اگر از شأن او زياد نباشد جزء مخارج سالانه حساب مي شود.

مسأله 1499 كسي

كه نياز به خانه ملكي دارد آنچه را صرف خريد خانه مي كند خمس ندارد، ولي اگر درآمد سالش براي خريد خانه كفايت نكند و مجبور باشد چند سال پس انداز كند تا قادر به تهيّه خانه شود پولهايي كه سال بر آنها گذشته خمس دارد، امّا اگر في المثل زمين خانه را در اثناء سال اوّل بخرد و مصالح ساختماني را در اثناء سال بعد و اجرت بنا را در سال سوم بدهد هيچ كدام خمس ندارد.

مسأله 1500 در ميان بسياري از خانواده ها معمول است كه جهيزيه دختران را تدريجاً تهيّه مي كنند، چنانچه سال بر آن جهيزيه بگذرد خمس آن واجب است ولي در مناطقي كه اگر جهيزيه را قبلاً تهيّه نكنند عيب است و يا اين كه تهيّه آن جز به صورت تدريجي مشكل است، خمس ندارد.

مسأله 1501 كساني كه قبر يا كفن از قبل براي خود تهيّه مي كنند چنانچه سال بر آن بگذرد خمس دارد.

مسأله 1502 هر مالي را كه يك بار خمس آن را بدهند ديگر خمس به آن تعلق نمي گيرد، مگر اين كه نمو كند يا قيمت آن اضافه شود.

مسأله 1503 همان گونه كه اشاره شد هزينه سفر حج يا زيارتهاي مستحبّي اگر از درآمد همان سال باشد خمس ندارد و اگر ناچار باشد از چند سال قبل اسم نويسي كند و هزينه را بدهد، جزء مخارج همان سالش محسوب مي شود و خمس ندارد، نه در آن سال و نه در سالهاي بعد.

مسأله 1504 كسي كه درآمدي از كسب و كار به دست آورده اگر مال ديگري هم دارد كه خمس آن واجب نيست يا

خمس آن را داده، مي تواند آن دو را از هم جدا كند و مخارج سال خود را فقط از فايده كسب آن سال بردارد، امّا اگر مخارج خود را از پولي كه خمس ندارد يا خمسش را قبلاً داده است بردارد، نمي تواند اين مخارج را از درآمد آن سال كم كند.

مسأله 1505 اگر از درآمد كسب و كار آذوقه اي براي مصرف سالش خريده، چنانچه چيزي در آخر سال از آن زياد بماند بايد خمس آن را بدهد احتياط اين است كه حتّي اشياء كم اهمّيّت را مانند مختصر مواد غذايي اضافي و امثال آن را هرچه هست حساب كند و بايد توجّه داشت كه اگر مي خواهد قيمت آنها را بدهد بايد قيمت همان آخر سال را در نظر بگيرد خواه كمتر از خريد باشد يا بيشتر.

مسأله 1506 اگر در اثناء سال وسايل مورد نياز خود را بخرد خمس ندارد و اگر بعداً از آن وسائل بي نياز شود خمس دادن آن لازم نيست، همچنين زيور آلات زنانه اگر بعد از گذشتن سنّ و سالي از زن، مورد نيازش نباشد خمس به آن تعلق نمي گيرد، ولي احتياط مستحب آن است كه خمس اين وسايل يا زيورآلات را بدهد.

مسأله 1507 كتابهايي را كه طلاّب علوم ديني يا غير آنها از درآمد كسب و كار مي خرند چنانچه مورد نيازشان باشد خمس ندارد، ولي اگر فعلاً نيازي به آن ندارند و مقصودشان استفاده در آينده است خمس به آن تعلّق مي گيرد (اگر در تمام طول سال نيز از آن استفاده نكند، ولي وجود آن كتاب براي مواقع ضروري در كتابخانه لازم است،

نياز محسوب مي شود) همچنين وسايلي مانند اسباب آتش نشاني در جاهايي كه بيم آتش سوزي است يا داروهاي ضروري و كمكهاي اوّليّه در خانه جزء هزينه هاي زندگي محسوب مي شود و خمس ندارد هر چند اتّفاقاً در تمام سال از آنها استفاده نشود.

مسأله 1508 اگر در يك سال منفعتي نبرد، بنا بر احتياط نمي تواند مخارج آن سال را از منافع سال بعد كم كند.

مسأله 1509 هرگاه در ابتداي سال منافعي نداشته باشد و از سرمايه خرج كند، امّا پيش از تمام شدن سال منفعتي ببرد، در اين صورت مي تواند آنچه را از سرمايه برداشته از منافع كم كند.

مسأله 1510 سرمايه اي كه مورد نياز است و با كمتر از آن زندگي او در حدّ آبرو و شؤونش اداره نمي شود خمس ندارد، يعني مي تواند از درآمد همان سال و سالهاي بعد بردارد و جزء سرمايه كند، ولي اگر با پرداختن خمس آن، لطمه اي به كار او نمي خورد، بايد خمس آن را بدهد، خواه اين سرمايه سرمايه تجارت باشد يا زمين و آب و ملك براي زراعت، يا ابزار كار.

مسأله 1511 اگر چيزي از سرمايه به خاطر كسب و كار از بين برود بطوري كه جزء ضرر معامله حساب شود، مي تواند مقدار آن را از منافع بردارد، ولي اگر به واسطه حوادث ديگري از بين برود (مانند سرقت وامثال آن) نمي تواند آن را از منافع كم كند، مگر اين كه با سرمايه باقيمانده نتواند كسبي كه سزاوار شأن اوست انجام دهد.

مسأله 1512 هرگاه غير از سرمايه چيز ديگري از اموال او به خاطر شكستن و سوختن و

سرقت و غير آن از بين برود اگر در همان سال به آن احتياج دارد مي تواند آن را از منافع همان سال تهيّه كند.

مسأله 1513 هرگاه در ابتداي سال براي مخارج خود قرض كند و قبل از تمام شدن سال منفعتي ببرد مي تواند مقدار قرض خود را از آن منفعت كسر نمايد و اگر در تمام سال منفعتي نبرد و براي مخارج خود قرض نمايد مي تواند قرض خود را از منافع سالهاي بعد ادا كند.

مسأله 1514 قرضهايي كه بر ذمّه انسان آمده خواه براي هزينه زندگي باشد يا خسارت و غرامت و يا غير اينها، مي تواند از درآمد سال آنها را ادا كند، ولي قرضهايي را كه به اقساط مي پردازد فقط قسط هايي را كه در آن سال بايد بپردازد جزء مخارج آن سال محسوب مي شود.

مسأله 1515 اگر براي زياد كردن مال يا خريدن ملكي كه به آن احتياج ندارد قرض كند نمي تواند آن قرض را از منافع سال كم كند، ولي اگر مالي را كه قرض كرده يا چيزي را كه از قرض خريده به علّتي از بين برود و ناچار شود قرض خود را بدهد مي تواند از منافع و درآمدهاي آن سال، قرض خود را ادا كند.

مسأله 1516 انسان تا خمس مال را ندهد نمي تواند در آن تصرّف كند و نيّت دادن خمس به تنهايي كافي نيست، همچنين نمي تواند خمس را به ذمّه بگيرد و در مال تصرّف كند و چنانچه تصرّف كند كار حرامي كرده و اگر آن مال تلف شود بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1517 كسي كه بدهكار خمس است

اگر با حاكم شرع (با در نظر گرفتن مصلحت مستحقّين) مصالحه و دستگردان كند مي تواند در تمام مال تصرّف نمايد و اگر بعد از آن منافعي از آن مال به دست آيد مال خود اوست.

مسأله 1518 كسي كه با ديگري شريك است و مي داند شريكش خمس درآمد خود را نمي دهد، ادامه شركت براي او جايز نيست و تصرّف در مال شركت بعد از تعلّق خمس براي هر دو حرام است.

مسأله 1519 انسان نمي تواند در مالي كه يقين دارد خمسش را نداده اند تصرّف كند، ولي در مال كسي كه شك دارد خمس آن داده شده يا نه، تصرّف جايز است و قبول بخشش و معامله يا شركت در ميهماني چنين كسي اشكال ندارد و تفحّص و جستجو لازم نيست.

مسأله 1520 كسي كه از اوّل تكليف، خمس نداده و درآمدهايي پيدا كرده و وسايلي براي زندگي خود خريده است و الآن متوجّه وظيفه خمس شده و مي خواهد تكليف خود را درباره آن ادا كند و زندگي خود را پاك نمايد اگر از منافع كسب، چيزي را كه به آن احتياج ندارد خريده و يك سال از خريد آن گذشته بايد خمس آن را بدهد و اگر اثاث خانه و چيزهاي ديگري كه به آنها نياز دارد مطابق شأن خود خريده، پس اگر بداند در بين سالي كه در آن سال فايده برده آنها را خريده است لازم نيست خمس آن را بدهد و اگر نداند كه در بين سال يا بعد از تمام شدن سال بوده بنابر احتياط واجب بايد با حاكم شرع يا نماينده او مصالحه كند، يعني تمام اموال

مشكوك خود را حساب كرده و حاكم شرع بدهي او را از جهت خمس به مقداري تخمين مي زند و با او مصالحه مي كند و با پرداخت آن تمام اموالش پاك مي شود.

مسأله 1521 هرگاه بچّه صغير درآمدي داشته باشد و از هزينه سال او اضافه بماند بنابر احتياط واجب بايد بعد از آن كه بالغ شد خمس آن را بدهد.

مسأله 1522 لباسهاي متعدّد و همچنين انگشتر و زيور آلات و وسايل مختلف زندگي، اگر همه آنها مورد نياز و در حدّ شأن او باشد و از درآمد همان سال تهيّه شده باشد خمس ندارد، ولي اگر زايد بر نياز و شأن باشد، مقدار زيادي، خمس دارد.

مسأله 1523 پولي را كه خرج خريدن وسايل حرام مي كند (مانند انگشتر طلا براي مرد و وسايل لهو و لعب) خمس دارد.

مسأله 1524 حقوق بازنشستگي و يا مبلغي كه به عنوان باز خريد كار داده مي شود جزء درآمد همان سال محسوب مي گردد و اگر چيزي تا آخر سال از آن باقي نماند خمس ندارد، امّا اگر اضافه بماند خمس دارد.

مسأله 1525 جوايزي كه به پس اندازها تعلّق مي گيرد اگر قراردادي ميان پس انداز كننده و پس انداز گيرنده نباشد حلال است و بنابر احتياط واجب با گذشتن سال خمس آن واجب مي شود، اين در صورتي است كه پس انداز كننده خود را طلبكار جايزه نداند، بلكه پس انداز گيرنده شخصاً براي تشويق پس انداز كنندگان جوايزي مي دهد.

2 معدن

مسأله 1526 واجب است خمس چيزي را كه از معادن طلا، نقره، سرب، آهن، مس، زغال سنگ، نفت، گوگرد، فيروزه، نمك و معدنهاي ديگر و

انواع فلزات به دست مي آورند بدهند و احتياط واجب آن است كه نصاب معيّني در آن نيست،يعني آنچه را از معدن استخراج مي كنند كم باشد يا زياد خمس دارد.

مسأله 1527 گچ و آهك و گل سرخ و مانند آن اگر به آنها معدن گفته شود بايد خمس آن را بدهد، همچنين انواع سنگها.

مسأله 1528 معدن، خواه روي زمين باشد يا زير زمين، در زمين ملكي باشد يا در جايي كه مالك ندارد، استخراج كننده آن مسلمان باشد يا غير مسلمان، بالغ باشد يا غير بالغ، در تمام اين صورتها بايد خمس آن پرداخته شود و در صورتي كه كودك باشد، وليّ او مي پردازد.

مسأله 1529 مخارج و هزينه استخراج معدن و تصفيه آن (در صورتي كه احتياج به تصفيه دارد) و همچنين اجاره اي را كه جهت معدن مي پردازد از آن كم مي شود و باقيمانده خمس دارد، ولي مخارج سال از درآمد معدن كسر نمي شود.

مسأله 1530 اگر چند نفر چيزي را از معدن استخراج كنند بايد بعد از كم كردن مخارج، خمس آن را بدهند، خواه كم باشد يا زياد (بنابر احتياط واجب).

مسأله 1531 اگر معدني را كه در ملك ديگري است استخراج كند، آنچه از آن به دست مي آيد مال صاحب آن زمين است و چون صاحب ملك براي بيرون آوردن آن خرجي نكرده، بايد خمس تمام آنچه از معدن استخراج شده بدهد، ولي اگر اين كار به دستور او انجام گرفته هزينه آن بر عهده اوست و از درآمد معدن كم مي شود.

مسأله 1532 هرگاه معدن از معادن عظيمه و در اراضي مباح يا ملكي باشد، حاكم

شرع (مجتهد عادل) حق دارد بر اخراج و صرف آن در مصارف مسلمين نظارت كند در اين صورت استخراج كنندگان بايد نظر حاكم شرع را رعايت كنند.

مسأله 1533 اگر حكومت اسلامي معدني را استخراج كند خمس به آن تعلّق نمي گيرد.

3 گنج

مسأله 1534 «گنج» مالي است كه در زير زمين، يا كوه، يا ديوار، يا درون درخت پنهان كرده باشند و در عرف به آن گنج گويند.

مسأله 1535 اگر انسان در زميني كه ملك كسي نيست گنجي پيدا كند و مالك آن گنج به هيچ وجه شناخته نيست مال خود اوست و بايد خمس آن را بدهد و نيز اگر در زميني كه از ديگري خريده گنجي پيدا كند و بداند مال كساني كه قبلاً مالك آن زمين بوده اند نيست، مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد، ولي اگر احتمال مي دهد كه مال يكي از آنان است، بنابر احتياط واجب بايد به مالك قبلي اطّلاع دهد چنانچه معلوم شود مال او نيست به كسي كه پيش از او، مالك آن زمين بوده اطّلاع مي دهد و به همين ترتيب به تمام كساني كه پيش از او مالك زمين بوده اند و آنها را مي شناسد خبر مي دهد، اگر معلوم شود مال هيچ يك از آنان نيست مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1536 گنج داراي نصاب است و نصاب آن صد و پنج مثقال نقره يا پانزده مثقال طلا است، يعني اگر قيمت چيزي را كه از گنج به دست آمده به اين مقدار برسد خمس آن واجب است، امّا اگر كمتر از

آن باشد خمس آن واجب نيست و اگر قيمت آن به پانزده مثقال طلا نرسد ولي به صد و پنج مثقال نقره برسد باز خمس آن واجب است و همچنين عكس آن.

مسأله 1537 اگر در ظرفهاي متعدّدي كه در يك جا دفن شده مالي پيدا كند كه قيمت آن روي هم رفته به حدّ نصاب برسد، بايد خمس آن را داد، ولي اگر گنجهاي متعدّدي در جاهاي مختلف پيدا كند هر كدام از آنها كه قيمتش به حدّ نصاب برسد خمس دارد و لازم نيست آنها را روي هم حساب كند.

مسأله 1538 هرگاه براي استخراج گنج، مخارجي كرده، مقدار آن را كم مي كند و خمس بقيّه را مي دهد.

مسأله 1539 اگر دو يا چند نفر گنجي پيدا كنند همه در آن شريكند و طبق قراردادي كه دارند عمل مي كنند و سهم هر يك به حدّ نصاب برسد خمس دارد.

مسأله 1540 هرگاه كسي حيواني را بخرد و در شكم آن مالي پيدا شود، چنانچه احتمال دهد مال فروشنده است بنابر احتياط واجب بايد به او خبر دهد و اگر معلوم شود مال او نيست بايد به ترتيب از صاحبان قبلي سؤال كند، چنانچه معلوم شود مال هيچ يك از آنان نيست مال خود او مي شود و احتياط مستحب آن است كه خمس آن را شبيه خمس معدن بدهد خواه به اندازه نصاب باشد يا نه.

مسأله 1541 هرگاه كسي ماهي خريداري كند و گوهري در دل آن بيابد مال خود اوست، نه مال صيّادي كه قبلاً آن را صيد كرده و به ديگري فروخته و نه مال فروشندگان قبل از او و احتياط مستحب

آن است كه خمس آن را بدهد.

4 مال حلال مخلوط به حرام

مسأله 1542 هرگاه مال حلال با حرام مخلوط شود بطوري كه انسان نتواند آنها را از هم تشخيص دهد و مقدار مال حرام و همچنين صاحب آن، هيچ كدام معلوم نباشد، بايد خمس تمام آن مال را بدهد و بقيّه براي او حلال است.

مسأله 1543 هرگاه مال حلال با حرام مخلوط گردد اگر مقدار آن را بداند (مثلاً بداند يك سوم آن حرام است) ولي صاحب آن را نشناسد بايد آن مقدار را بنابر احتياط واجب به مصرفي برساند كه هم مصرف خمس باشد و هم صدقه (مانند سادات فقير)

مسأله 1544 هرگاه مال حلال با حرام مخلوط شود و مقدار حرام را نداند، ولي صاحبش را بشناسد، بايد يكديگر را راضي كنند و چنانچه صاحب مال راضي نشود در صورتي كه بداند مقدار معيّني قطعا مال اوست (مثلاً يك چهارم مال) و در بيشتر از آن شك داشته باشد بايد مقداري را كه يقين دارد به او بدهد و مقدار بيشتر را كه احتمال مي دهد مال اوست با او نصف كند.

مسأله 1545 هرگاه خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد بفهمد مقدار حرام بيشتر از خمس بوده، بنابر احتياط واجب بايد مقداري را كه مي داند از خمس بيشتر بوده به مصرفي برساند كه هم مصرف خمس باشد و هم صدقه.

مسأله 1546 هرگاه خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد، بعد صاحبش پيدا شود، بنابراحتياط واجب بايد عوض آن را به او بدهد، همچنين اگر مالي كه صاحبش را نمي شناسد به نيّت صدقه از جانب صاحبش بدهد و بعد صاحبش پيدا شود

و راضي نشود.

مسأله 1547 هرگاه انسان بداند مال او با اموال ديگران مخلوط شده و مقدار آن معلوم باشد و بداند كه مالك آن از چند نفر معيّن بيرون نيست، ولي نتواند مالك را بطور معيّن تشخيص دهد، بايد در بين همه آنها بطور مساوي تقسيم كند.

5 جواهراتي كه با غوّاصي به دست مي آيد

مسأله 1548 هرگاه انسان به واسطه فرو رفتن در دريا جواهراتي مانند لؤلؤ و مرجان و مانند آن از دريا بيرون آورد بايد خمس آن را بدهد، به شرط آن كه قيمت آن بعد از كم كردن مخارج بيرون آوردن كمتر از يك مثقال شرعي طلاي سكه دار نباشد (مثقال شرعي 18 نخود است) خواه آن جواهرات معدني باشد يا روييدني و خواه در يك مرتبه از دريا بيرون آورد يا در چند دفعه پشت سر هم و با فاصله كه عرفاً يك مرتبه حساب شود، از يك جنس باشد يا از چند جنس.

مسأله 1549 هرگاه چند نفر جواهراتي را از دريا بيرون آورند بنابر احتياط لازم نيست سهم هر كدام به اندازه نصاب برسد، بلكه اگر مجموعاً به اندازه نصاب باشد بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1550 هرگاه بدون فرو رفتن در دريا جواهرات را با اسبابي بيرون آورند و يا از روي آب دريا و يا از كنار دريا بگيرند، چنانچه قيمت آن بعد از كم كردن مخارج به حدّ نصاب برسد احتياط واجب آن است خمس آن را بدهند.

مسأله 1551 ماهي و حيوانات ديگري را كه از دريا مي گيرند خمس ندارد، ولي جزء درآمد كسب حساب مي شود كه اگر در آخر سال چيزي از آن يا قيمت آن اضافه بماند خمس دارد.

مسأله 1552

لازم نيست انسان به قصد صيد جواهرات در دريا فرو برود بلكه اگر به قصد ديگري برود و جواهراتي به دستش آيد بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1553 هرگاه انسان در دريا فرو رود و حيواني را بيرون آورد كه در شكم آن جواهري باشد كه قيمتش بعد از كم كردن مخارج به حدّ نصاب برسد، چنانچه آن حيوان مانند صدف باشد كه نوعاً در شكمش جواهر است بايد خمس آن را بدهد و اگر اتّفاقاً آن جواهر را بلعيده باشد باز احتياط واجب پرداختن خمس آن است.

مسأله 1554 جواهراتي كه از رودخانه هاي بزرگي كه محل پرورش جواهر و صيد صدف است بيرون مي آورند نيز خمس دارد.

مسأله 1555 عنبر مادّه خوش بويي كه از دريا مي گيرند، هرگاه به وسيله غوّاصي بيرون آورند خمس دارد و اگر از روي آب، يا كنار دريا به دست آورند باز هم بنابر احتياط واجب بايد خمسش را بدهند.

مسأله 1556 كساني كه كارشان غوّاصي يا بيرون آوردن معادن است هرگاه خمس آنها را بدهند و در آخر سال چيزي از مخارج سالشان زياد بيايد لازم نيست دوباره خمس بدهند.

6 غنائم جنگي

مسأله 1557 هرگاه مسلمانان به دستور امام معصوم با كفّار جنگ كنند و چيزهايي در جنگ به دست آورند بايد خمس آن را بدهند، امّا مخارجي را كه براي حفظ غنيمت و حمل و نقل آن كرده اند از آن كم مي شود.

مسأله 1558 هرگاه مسلمانان به اذن نايب خاص، يا نائب عامّ امام (عليه السلام) اقدام به جنگ بر ضدّ كفّار كنند و غنائمي به دست آورند احتياط واجب آن است كه خمس آن را بپردازند.

مسأله 1559

سلاحهاي بزرگي كه در جنگهاي امروز در غنائم به دست مي آيد و مصرف شخصي ندارد، مانند تانكها و توپها، حاكم شرع و وليّ امر مسلمين مي تواند آن را منحصراً در اختيار ارتش اسلام قرار دهد.

مسأله 1560 مسلمانان حق دارند اموال كفّاري را كه با آنها در حال جنگ هستند تملّك كنند و بايد خمس آن را بدهند.

مسأله 1561 غنائم جنگي كه خمس آن را بايد داد منحصر به غنائم منقول است كه با دادن خمس ملك جنگجويان است، امّا زمينهايي كه از كفّار با جنگ به دست مي آيد خمس ندارد و ملك همه مسلمين است.

مسأله 1562 هرگاه گروهي از مسلمانان بر ضدّ گروه ديگري تجاوز كنند بايد جلو متجاوز را گرفت تا به حكم خدا گردن نهد و اگر مسلمانان در اين ميان غنائمي به دست آورند نمي توانند آن را ملك خود سازند، بلكه بايد نگهداري كنند و بموقع به آنها بازگردانند، مگر چيزهايي كه اگر در دست آنها باشد منشأ فساد و ادامه تجاوز مي شود كه با اجازه حاكم شرع از آن استفاده صحيح مي شود.

7 زميني كه كافر ذمّي از مسلمان مي خرد

مسأله 1563 هرگاه كافر ذمّي، يعني كافري كه به صورت يك اقلّيّت سالم در كنار مسلمانان زندگي مي كند و شرائط ذمّه را پذيرفته است، زميني را از مسلمان بخرد بايد يك پنجم عوايد را به جاي يك دهم زكات معمولي بپردازد.

مسأله 1564 هرگاه كافر ذمّي زميني را كه از مسلماني خريده به مسلمان ديگري بفروشد خمس ساقط نمي شود، همچنين اگر بميرد مسلماني آن زمين را از او به ارث ببرد احتياط آن است كه خمس آن را بپردازد، اگر كافر ذمّي

در موقع خريد زمين شرط كند كه خمس آن را ندهد، يا شرط كند كه فروشنده خمس آن را بدهد، شرط او باطل است و بايد خمس آن را خودش بپردازد، ولي اگر شرط كند فروشنده به جاي او مقدار خمس را بدهد عمل به اين شرط لازم است.

مسأله 1565 هرگاه مسلمان زميني را بدون خريد و فروش ملك كافر كند و عوض آن را بگيرد، مثلاً به او صلح نمايد، بنابر احتياط واجب بايد كافر ذمّي خمس آن را بدهد.

مصرف خمس

مسأله 1566 خمس را بايد دو قسمت كرد: يك قسمت آن سهم مبارك امام (عليه السلام) است و نيم ديگر سهم سادات. سهم سادات را بايد به سادات فقير يا يتيم نيازمند، يا ساداتي كه در سفر وامانده اند و نيازمند هستند، داد (هرچند در محلّ خود فقير نباشند) ولي سهم امام (عليه السلام) را در زمان ما بايد به مجتهد عادل يا نماينده او داد، تا در مصارفي كه مورد رضاي امام (عليه السلام) است از مصالح مسلمين و مخصوصاً اداره حوزه هاي علميّه و مانند آن مصرف كند.

مسأله 1567 صرف كردن قسمتي از سهم مبارك امام (عليه السلام) براي ساختن مساجد يا حسينيه ها يا بيمارستان و درمانگاه و مدارس، تنها در صورتي مجاز است كه با اجازه مجتهد عادل و رعايت اولويّت باشد، ولي سهم سادات را جز در مورد ساداتي كه گفته شد نمي توان مصرف كرد.

مسأله 1568 بدهكار مي تواند اگر مجتهد صلاح ببيند با او يا نماينده او مقدار بدهي خود را دست گردان كند و به ذمّه بگيرد و به اقساط بپردازد.

مسأله 1569 سهم سادات را بدون

اجازه مجتهد نمي توان به ساداتي كه در بالا گفته شد پرداخت (بنابر احتياط واجب)، و سهم امام (عليه السلام) را نيز اگر بدون اجازه مجتهد بپردازد قبول نيست، مگر اين كه مجتهد بعداً بپذيرد و اجازه دهد.

مسأله 1570 كسي كه بدهي زيادي از خمس دارد و قادر به اداي آن نيست اگر مجتهد مصلحت ببيند ممكن است مقداري از سهم امام (عليه السلام) را به خودش ببخشد.

مسأله 1571 اگر كسي بخواهد سهم امام (عليه السلام) را به مجتهدي كه از او تقليد نمي كند بدهد در صورتي مجاز است كه بداند آن مجتهد و مجتهدي كه از او تقليد مي كند سهم امام را يك طور مصرف مي كنند.

مسأله 1572 به سيّدي كه عادل نيست مي توان خمس داد، ولي احتياط واجب آن است به كسي بدهند كه آشكارا گناه نكند و اگر در سفر مانده است در صورتي مي توان به او خمس داد كه سفرش سفر معصيت نباشد، مگر اين كه توبه كند و باقيمانده سفر را در طريق معصيت انجام ندهد.

مسأله 1573 به سيّدي كه دوازده امامي نيست نمي توان خمس داد و همچنين به كسي كه واجب النّفقه است، مثلاً انسان نمي تواند به زنش كه سيّده است خمس خود را بدهد، مگر اين كه آن زن ناچار باشد مخارج اشخاص ديگري را كه واجب النّفقه مرد نيستند بپردازد.

مسأله 1574 سيّد بودن سادات از راههاي زير ثابت مي شود:

1 دو نفر عادل سيّد بودن او را تصديق كند (يك نفر نيز كافي است).

2 در شهر و منطقه خود مشهور باشد كه سيّد است، خواه اين شهرت سبب يقين شود يا

گمان.

مسأله 1575 سادات فقيري كه مخارج آنها بر ديگري واجب است اگر آن شخص نتواند خرج او را بدهد مي توان به او خمس داد، مثلاً زن سيّده اي كه شوهرش قادر به اداره زندگي او نيست مي تواند خمس بگيرد.

مسأله 1576 بنابر احتياط واجب سادات نمي توانند بيش از مخارج يك سال خود را از خمس بگيرند.

مسأله 1577 بردن خمس از شهري به شهر ديگر مانعي ندارد، خواه در شهر خودش مستحقّي باشد يا نه، ولي در هر صورت اگر تلف شود احتياط واجب آن است كه از اموال ديگرش بپردازد مخارج حمل و نقل نيز بر عهده اوست، امّا اگر به نماينده حاكم شرع دهد و او از شهري به شهري ديگر ببرد و تلف شود چيزي بر او نيست.

مسأله 1578 در صورتي كه سادات فقير نياز به سرمايه اي براي كسب و كار داشته باشند مي توان از باب خمس به آنها داد (البتّه به مقداري كه نياز زندگي آنها را تأمين كند).

مسأله 1579 هرگاه سهم سادات بيش از نياز سادات باشد بايد آن را به مجتهد عادل داد تا در مصارف ديگري كه صلاح مي داند صرف كند و اگر كمتر از نياز سادات باشد مي توان از سهم امام (عليه السلام) به آنها داد، بنابراين كم و زياد بودن سهم سادات مشكلي ايجاد نمي كند.

مسأله 1580 احتياط واجب آن است كه سهم سادات را از خود آن مال و يا از پول رايج بدهند، نه از جنس ديگر، مگر اين كه جنس ديگر را به مستحق بفروشد سپس بدهي او را از باب خمس حساب كند.

مسأله 1581 كسي كه از

سيّد نيازمندي طلبكار است مي تواند طلب خود را از باب خمس حساب كند، ولي در مورد سهم امام بايد به اجازه حاكم شرع باشد.

مسأله 1582 لازم نيست به سيّد گفته شود كه اين پول خمس است، بلكه مي تواند به عنوان هديه به او بدهد و نيّت خمس كند، همچنين در مورد سهم امام كه به اذن حاكم شرع به اشخاص مستحقّي مي دهد.

مسأله 1583 مستحق نمي تواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد، مگر آن مقدار كه در خور شأن اوست كه اگر خودش مالي داشت به آن شخص ممكن بود ببخشد.

مسأله 1584 اگر خمس را با حاكم شرع يا وكيل او دستگردان كند و بخواهد در سال بعد بپردازد نمي تواند از منافع آن سال كسر كند، مثلاً اگر دو هزار تومان خمس بدهكار است و از منافع سال بعد بيست هزار تومان بيشتر از مخارجش دارد بايد خمس بيست هزار تومان را بدهد و دو هزار توماني كه از باب خمس بدهكار است از بقيّه بپردازد.

مسأله 1585 دادن سهم سادات به سادات به خاطر آن است كه آنها از گرفتن زكات محرومند بنابراين تبعيضي محسوب نمي شود و محروم بودن آنها از زكات دلايلي دارد كه در جاي خود گفته شده.

زكات
احكام زكات مال

مسأله 1586 زكات بر نُه چيز واجب است: گندم، جو، خرما، انگور (كشمش) طلا، نقره، گوسفند، گاو و شتر و اگر كسي مالك يكي از اين نُه چيز باشد با شرايطي كه بعداً گفته مي شود بايد مقدار معيّني را كه در مسائل آينده خواهد آمد در مصارفي كه گفته مي شود صرف كند، ولي مستحبّ است از سرمايه

كسب و كار و تجارت نيز همه سال زكات بدهد، همچنين ساير غلاّت (غير از گندم و جو و خرما و كشمش) نيز زكات آن مستحبّ است.

شرايط واجب شدن زكات

مسأله 1587 زكات با چند شرط واجب مي شود:

1 مال به مقدار نصابي كه بعداً گفته مي شود برسد.

2 مالك آن بالغ و عاقل باشد.

3 بتواند در آن مال تصرّف كند.

4 در مورد گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره بايد دوازده ماه بر آن بگذرد، ولي احتياط واجب آن است كه از اوّل ماه دوازدهم زكات تعلّق مي گيرد، و اگر بعضي از شرايط در اثناء ماه دوازدهم از بين برود زكات را بايد بپردازد.

مسأله 1588 اگر مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در بين سال بالغ شود زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1589 زكات گندم و جو وقتي واجب مي شود كه دانه آن بسته شود و به آن گندم و جو گويند و زكات انگور و كشمش موقعي است كه ميوه برسد و به آن انگور گويند و همچنين در مورد خرما زماني است كه خرما برسد و قابل خوردن شود، ولي وقت دادن زكات در گندم و جو زماني است كه آن را خرمن كنند و كاه را جدا نمايند و در خرما و كشمش موقعي است كه خشك شود، مگر اين كه بخواهند آن را به صورت تر مصرف كنند كه بايد زكات آن را بدهند به شرط اين كه خشك شده آن به حدّ نصاب برسد.

مسأله 1590 در مورد گندم و جو و كشمش و خرما زكات در صورتي واجب است كه هنگام واجب

شدن زكات صاحب آنها بالغ باشد.

مسأله 1591 مالي را كه از انسان غصب كرده اند و نمي تواند در آن تصرّف كند زكات ندارد و همچنين هرگاه زراعتي غصب شده و موقعي كه زكات آن واجب مي شود در دست غاصب باشد، اگر بعداً به مالكش برگردد زكات ندارد.

مسأله 1592 هرگاه طلا و نقره يا چيز ديگري را كه در آن زكات است قرض كند و يك سال نزد او بماند، بايد زكات آن را بدهد و بر كسي كه قرض داده چيزي واجب نيست.

زكات غلاّت

مسأله 1593 زكات گندم و جو و خرما و كشمش وقتي واجب است كه به حدّ نصاب برسد و نصاب آنها «288 من تبريز، 45 مثقال كمتر» است كه حدود «847 كيلوگرم» برآورد شده (كمي كمتر از سه خروار).

مسأله 1594 اگر قبل از دادن زكات مقداري از انگور و خرما و جو وگندم را مصرف كند يا به ديگري بدهد بايد زكات آن را بپردازد.

مسأله 1595 اگر مالك بعد از واجب شدن زكات بميرد بايد زكات را از مال او بدهند، ولي اگر قبل از واجب شدن زكات بميرد زكات بر عهده ورثه است، يعني سهم هر كدام به اندازه نصاب رسد بايد زكات خود را بدهد.

مسأله 1596 حاكم شرع مي تواند مأموري براي جمع آوري زكات تعيين كند تا بعد از جدا كردن گندم و جو از كاه، يا خشك شدن خرما و انگور، زكات را جمع آوري كند و اگر از پرداختن زكات كه حقّ محرومان است خودداري نمايند مي تواند به زور از آنها بگيرد.

مسأله 1597 هرگاه زراعت يا باغي را قبل از واجب شدن زكات خريداري

كند زكات بر عهده مالك جديد است و اگر بعد از آن كه زكات واجب شده بخرد، زكات بر عهده فروشنده يعني مالك قديم است.

مسأله 1598 هرگاه انسان گندم و جو، يا خرما، يا انگور را بخرد و بداند فروشنده زكات آن را داده زكات بر او واجب نيست و اگر شك كند باز چيزي بر او لازم نيست، ولي اگر بداند زكات آن را نداده است، معامله نسبت به مقدار زكات باطل است مگر اين كه حاكم شرع اجازه دهد، در اين صورت قيمت مقدار زكات را از فروشنده مي گيرد و اگر اجازه ندهد زكات را از خريدار خواهد گرفت و در صورتي كه خريدار قيمت آن را به فروشنده داده مي تواند از او پس بگيرد.

مسأله 1599 اگر وزن گندم و جو و خرما و كشمش موقعي كه هنوز تر است به حدّ نصاب برسد و بعد از خشك شدن كمتر از اين مقدار شود زكات آن واجب نيست.

مسأله 1600 اگر رطب و انگور را پيش از خشك شدن مصرف كند يا به فروش رساند، در صورتي زكات آن واجب است كه خشك شده آنها به اندازه نصاب باشد.

مسأله 1601 غلاّتي كه زكات آنها را داده، اگر چند سال هم نزد او بماند زكات ندارد.

مسأله 1602 مقدار زكات گندم و جو و خرما و انگور در صورتي كه از آب باران، يا قنات و نهر و سد و يا رطوبت زمين مشروب شود، ده يك است و اگر با آب چاههاي عميق و نيمه عميق و كم عمق، يا به وسيله دلو و دست و حيوان از چاه يا رودخانه آب بكشد

و آن را مشروب سازد زكات آن بيست يك است.

مسأله 1603 اگر زراعتي با آب باران و آب چاه آبياري شود، چنانچه يكي از آنها بقدري كم باشد كه به حساب نيايد، بايد مطابق آن كه غالباً مشروب شده زكات بدهد، ولي اگر از هر دو به مقدار قابل توجهي مشروب شده است، مثلاً نصف يا ثلث مدّت با آب باران و بقيّه با آب چاه مشروب شده بايد زكات آن را نيمي به حساب ده يك و نيمي به حساب بيست يك بدهد.

مسأله 1604 اگر نداند كه آبياري با آب باران بوده يا با آب چاه و مانند آن، فقط بيست يك بر او واجب است.

مسأله 1605 هرگاه زراعت با آب باران و نهر مشروب شود و احتياجي به آب چاه نداشته باشد امّا با آن نيز آبياري گردد و اين كار تاثيري در محصول نداشته باشد زكات آن ده يك است و اگر بعكس با آب چاه آبياري شود و آب باران بر آن ببارد امّا تأثيري نگذارد زكات آن بيست يك است.

مسأله 1606 هرگاه زراعتي را با آب چاه آبياري كنند و در زمين مجاور آن زراعتي باشد كه از رطوبت آن زمين استفاده كند و محتاج به آبياري نشود زكات زراعتي كه با آب چاه آبياري شده، بيست يك و زكات زراعتي كه مجاور آن است ده يك مي باشد.

مسأله 1607 بنابر احتياط واجب مخارجي را كه براي زراعت كرده از حاصل كسر نكند، همچنين قيمت تخمي را كه براي زراعت پاشيده است.

مسأله 1608 هرگاه درخت انگور يا خرما را بخرد قيمت آن مسلّماً جزءِ مخارج نيست و اگر خرما يا

انگور را پيش از رسيدن بخرد احتياط واجب آن است كه پول آن را نيز از محصول كم نكند، همچنين پولي را كه براي خريد زمين مي دهد جزءِ مخارج نيست.

مسأله 1609 اگر انسان در چند شهر كه فصل آنها با يكديگر اختلاف دارد، يعني زراعت و ميوه آنها در يك وقت به دست نمي آيد، گندم يا جو يا خرما و انگور داشته باشد، همه آنها محصول يك سال حساب مي شود و چنانچه چيزي كه اوّل مي رسد به اندازه نصاب باشد بايد زكات آن را بدهد و زكات بقيّه را هر وقت به دست آيد مي پردازد و اگر آنچه اوّل مي رسد به اندازه نصاب نباشد، صبر مي كند تا بقيّه آن برسد، اگر روي هم رفته به مقدار نصاب شود زكات آن واجب است.

مسأله 1610 اگر درخت خرما يا انگور در يك سال دو مرتبه ميوه دهد چنانچه روي هم به مقدار نصاب باشد، زكات آن را بنابر احتياط واجب بايد بدهد.

مسأله 1611 اگر زكات خرما يا كشمش بر او واجب باشد نمي تواند زكات را از رطب تازه يا انگور بدهد (ولي مي تواند رطب تازه يا انگور را به مستحق بفروشد بعد بدهي او را از باب زكات حساب كند) امّا اگر بخواهد رطب يا انگور را قبل از خشك شدن بفروشد مي تواند زكات آن را از خودش بدهد.

مسأله 1612 هرگاه كسي از دنيا برود در حالي كه زكات واجب بر ذمّه اوست و هم بدهي به مردم دارد، اوّل بايد تمام زكات را از مالي كه زكات آن واجب شده بدهند بعد دين او را ادا

كنند و اين در صورتي است كه مالي كه زكات به آن تعلّق گرفته موجود باشد.

مسأله 1613 هرگاه كسي كه بدهكار است و زراعتي نيز دارد فوت كند و ورثه پيش از آن كه زكات زراعت واجب شود دين او را از اموال ديگري بدهند،هركدام از ورثه سهمش به اندازه زكات برسد بايد زكات را بدهد امّا اگر دين او را قبل از واجب شدن زكات نپردازند، چنانچه مال ميّت فقط به اندازه دين است زكات واجب نمي شود.

مسأله 1614 اگر محصول زراعت او خوب و بد دارد بايد زكات هر كدام را از خود آن بدهد و يا قيمتش را حساب كند و نمي تواند زكات همه را از جنس بد بدهد و اگر همه را از خوب بدهد بهتر است.

نصاب طلا و نقره

مسأله 1615 طلا داراي دو نصاب است:

نصاب اوّل آن 20 مثقال شرعي است كه معادل 15 مثقال معمولي مي باشد، هرگاه به اين مقدار برسد و شرايط ديگر نيز در آن جمع باشد بايد چهل يك آن را (دو و نيم درصد) به عنوان زكات بپردازد و اگر به اين مقدار نرسد زكات ندارد.

نصاب دوم 4 مثقال شرعي است كه 3 مثقال معمولي مي شود، يعني اگر 3 مثقال به 15 مثقال اضافه شود بايد زكات تمام 18 مثقال را از قرار دو و نيم درصد بدهد و اگر كمتر از 3 مثقال اضافه شود فقط زكات 15 مثقال واجب است و زيادي آن زكات ندارد، همچنين هر چه بالا رود، يعني اگر 3 مثقال اضافه شود بايد زكات تمام آن را بدهد و اگر كمتر اضافه شود مقدار اضافه زكات ندارد.

مسأله 1616

نقره نيز دو نصاب دارد:

نصاب اوّل 105 مثقال معمولي است كه اگر به آن مقدار برسد و شرايط ديگر در آن جمع باشد بايد چهل يك آن را (دو و نيم درصد) به عنوان زكات بپردازد و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست.

نصاب دوم 21 مثقال است، يعني اگر 21 مثقال به 105 مثقال اضافه شود بايد زكات تمام 126 مثقال را بدهد و هرگاه كمتر از 21 مثقال اضافه شود فقط زكات 105 مثقال واجب است و زيادي زكات ندارد، همچنين هر قدر بالا رود، ولي براي آسان شدن حساب اگر انسان دو و نيم درصد از طلا و نقره كه دارد بدهد زكاتي را كه بر او واجب بوده داده، گاهي هم بيشتر از مقدار واجب داده است.

مسأله 1617 به طلا و نقره همه سال زكات تعلّق مي گيرد، يعني اگر انسان زكات مقدار طلا يا نقره را بدهد و سال بعد نيز شرايط در او جمع باشد بايد دوباره زكات آن را بدهد، تا زماني كه از حد نصاب بيفتد، ولي در خمس چنين نيست، يعني اگر مال را يك بار خمس دادند ديگر خمس به آن تعلّق نمي گيرد، مگر اين كه اضافه شود، همچنين گندم وجو و كشمش و خرما يك بار بيشتر زكات ندارد.

مسأله 1618 يكي ديگر از شرايط واجب شدن زكات طلا و نقره اين است كه «داراي سكّه» باشد و معامله با آن رواج داشته باشد، بنابر اين سكّه هايي كه رواج معامله ندارد زكات به آن تعلّق نمي گيرد.

مسأله 1619 احتياط مستحب آن است كه از ساير پولهاي رايج مانند اسكناس اگر شرايط

ديگر در آن جمع باشد زكات بدهند.

مسأله 1620 هرگاه طلا و نقره سكّه دار رايج را زنها به صورت زينت آلات درآورند و براي زينت از آن استفاده كنند زكات ندارد و هر گاه كسي داراي مقداري طلا و نقره است، امّا هيچ كدام از آن دو به اندازه نصاب نيست زكات بر او واجب نمي باشد، هر چند قيمت مجموع آن به حدّ نصاب برسد.

مسأله 1621 شرط ديگر آن است كه انسان يك سال تمام مالك مقدار نصاب باشد و اگر وارد ماه دوازدهم شود احتياط آن است كه زكات آن را بدهد، امّا اگر قبل از گذشتن يازده ماه آن را بفروشد، يا از نصاب بيفتد، يا در اختيار او نباشد، زكات به آن تعلّق نمي گيرد، همچنين اگر آن را با چيز ديگري عوض نمايد، يا آنها را آب كند و از صورت سكّه خارج سازد، امّا اگر سكّه هاي طلا و نقره را به سكّه هاي طلا و نقره ديگري عوض كند احتياط واجب آن است كه زكات آن را بپردازد.

مسأله 1622 اگر كسي به قصد فرار از زكات، طلا و نقره را تبديل نمايد، يا آنها را آب كند، زكات به او تعلّق نمي گيرد، ولي از خير و سعادتي محروم شده و احتياط مستحب آن است كه زكات آن را بدهد.

مسأله 1623 هرگاه طلا و نقره اي كه دارد جنس خوب و بد يا عيار كم و زياد داشته باشد، زكات هركدام را از همان مي دهد، ولي بهتر آن است كه زكات همه را از نوع مرغوب بدهد.

مسأله 1624 هرگاه طلا و نقره بيش از اندازه معمول فلزّ

ديگري مخلوط دارد بطوري كه به آن طلا و نقره نگويند، اگر خالص آن به اندازه نصاب برسد بايد زكات آن را بدهد و چنانچه شك دارد كه به اندازه نصاب هست يا نيست زكات واجب نيست، ولي اگر مي تواند آن را امتحان كند احتياط واجب آن است كه امتحان كند.

زكات حيوانات

مسأله 1625 در زكات گوسفند و گاو و شتر علاوه بر شرايطي كه قبلاً گفته شد لازم است كه اين حيوانات بيكار باشد اگر در تمام طول سال روزهاي پراكنده اي كار كرده بطوري كه حيوان كارگر محسوب نشود زكات آن واجب است.

مسأله 1626 احتياط واجب آن است كه زكات گاو و گوسفند و شتر را اگر به حدّ نصاب برسد بدهد، خواه از علف بيابان بخورد يا علف دستي به آن بدهد و يا گاهي از اين و گاه از آن.

مسأله 1627 اگر براي اين حيوانات چراگاهي را كه كسي نكاشته بخرد يا اجاره كند يا براي چراندن در آن متحمّل مخارجي شود بايد زكات را بدهد.

نصاب گوسفند

مسأله 1628 گوسفند 5 نصاب دارد:

1 (40) گوسفند و زكات آن يك گوسفند است، و كمتر از آن زكات ندارد.

2 (121) گوسفند و زكات آن دو گوسفند است.

3 (201) گوسفند و زكات آن سه گوسفند است.

4 (301) گوسفند و زكات آن چهار گوسفند است.

5 (400) گوسفند و بالاتر، كه بايد براي هر صد تاي آنها يك گوسفند بدهد و مقداري كه از صد تا كمتر است زكات ندارد و ميان دو نصاب نيز زكات نيست، يعني اگر گوسفندان به (40) رسيده است تا به نصاب دوم كه (121) گوسفند است نرسد، فقط يك گوسفند مي

دهد و همچنين در نصابهاي بعد.

مسأله 1629 لازم نيست زكات را از خود گوسفندان بدهد، بلكه اگر گوسفند ديگري بدهد جايز است و همچنين مي تواند به جاي گوسفند و گاو و شتر پول آنها را بدهد، مگر آن كه دادن خود حيوان براي مستحق مفيدتر باشد در اين صورت احتياط آن است كه خود آن را بدهد.

نصاب گاو

مسأله 1630 گاو داراي دو نصاب است:

نصاب اوّل 30 رأس است، يعني وقتي شماره گاوها به 30 رسد اگر شرايطي را كه قبلاً گفته شد دارا باشد، بايد يك گوساله نر يا ماده كه لااقل داخل سال دوم شده باشد زكات دهد.

نصاب دوم 40 رأس است و زكات آن يك گوساله ماده است كه لااقل داخل سال سوم شده باشد و آنچه در بين 30 و 40 باشد زكات ندارد، مثلاً كسي كه (35) گاو دارد فقط زكات 30 رأس آن را مي دهد و همچنين اگر از (40) گاو زيادتر شود تا به 60 نرسيده، فقط زكات همان 40 گاو را مي دهد، و هرگاه به 60 رسيد بايد دو گوساله كه لااقل داخل سال دوم شده بدهد، همين طور هرچه افزايش يابد آنها را سي سي، يا چهل چهل، و يا اگر ممكن است با 30 و 40 حساب كند و مطابق دستور بالا عمل نمايد، امّا بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند، يا اگر مي ماند از 9 بيشتر نباشد، مثلاً كسي كه 70 رأس گاو دارد بايد به حساب 30 و 40 حساب كند و هر كدام را مطابق دستور بالا زكات بدهد و كسي كه 80 رأس گاو دارد با

حساب چهل چهل حساب كند.

نصاب شتر

مسأله 1631 براي شتر 12 نصاب است:

اوّل: 5 شتر و زكات آن يك گوسفند است و كمتر از مقدار، زكات ندارد.

دوم: 10 شتر و زكات آن دو گوسفند است.

سوم: 15 شتر و زكات آن سه گوسفند است.

چهارم: 20 شتر و زكات آن چهار گوسفند است.

پنجم: 25 شتر و زكات آن پنج گوسفند است.

ششم: 26 شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال دوم شده باشد.

هفتم: 36 شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال سوم شده باشد.

هشتم: 46 شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد.

نهم: 61 شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال پنجم شده باشد.

دهم: 76 شتر و زكات آن دو شتر است كه داخل سال سوم شده باشد.

يازدهم: 91 شتر و زكات آن دو شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد.

دوازدهم: 121 شتر و بالاتر از آن است كه بايد يا چهل چهل حساب كند و براي هر 40 شتر يك شتر بدهد كه داخل سال سوم شده باشد، يا پنجاه پنجاه حساب كند و براي هر پنجاه شتر يك شتر بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد و يا با چهل و پنجاه حساب كند، ولي در اين جا نيز بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند و يا اگر باقي مي ماند از 9 شتر بيشتر نباشد و شتر زكات بايد حتماً ماده باشد.

مسأله 1632 مابين دو نصاب زكات ندارد، يعني اگر از نصاب اوّل كه 5 شتر است بگذرد تا به نصاب دوم كه 10 شتر است نرسيده، فقط زكات

5 شتر را مي دهد، همچنين در نصابهاي بعد.

مسأله 1633 هرگاه گوسفند و گاو و شتر به مقدار نصاب برسد زكات آن واجب است خواه همه آنها نر باشد يا ماده يا بعضي نر و بعضي ماده.

مسأله 1634 بز و ميش و شيشك در زكات با هم فرق ندارد و همچنين انواع شتر، گاو و گاوميش نيز يك جنس حساب مي شود.

مسأله 1635 گوسفندي را كه براي زكات مي دهد احتياط واجب آن است كه حدّاقل سال اوّل آن تمام شده باشد اگر بز مي دهد دوسال آن تمام شده باشد.

مسأله 1636 گوسفندي را كه براي زكات مي دهد اگر قيمتش از گوسفندهاي ديگر او كمتر باشد اشكال ندارد، ولي مستحبّ است گوسفندي كه قيمتش بيشتر است بدهد، يا لااقل حدّ وسط را در نظر بگيرد و همچنين در گاو و شتر.

مسأله 1637 اگر چند نفر باهم شريك باشند هر كدام سهمش به حدّ نصاب برسد بايد زكات را بدهد.

مسأله 1638 اگر يك نفر در چند جا گوسفند يا گاو و شتر دارد و روي هم رفته به حدّ نصاب برسد، بايد زكات آن را بدهد و اگر گاو و گوسفند و شتر مريض و معيوب هم باشند زكاتشان واجب است.

مسأله 1639 اگر همه گوسفندان و گاو و شترها سالم و بي عيب و جوان باشد نمي تواند زكات آنها را از مريض يا معيوب و پير بدهد، بلكه اگر بعضي سالم و بعضي مريض، دسته اي معيوب و دسته اي بي عيب، مقداري پير و مقداري جوان باشد، احتياط واجب آن است كه براي زكات، سالم و بي عيب و جوان را انتخاب كند،

ولي اگر همه آنها مريض يا معيوب يا پير باشند مي تواند زكات را از خود آنها بدهد.

مسأله 1640 كسي كه زكات حيوان بر او واجب است اگر زكات را از مال ديگرش بدهد تا وقتي كه شماره آنها از نصاب كم نشده همه سال بايد زكات بدهد و هرگاه از نصاب افتاد ديگر زكات واجب نيست و اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم حيوان را با چيز ديگر عوض كند، زكات بر او واجب نيست، ولي اگر آن حيوانات را با گاو و گوسفند و شتر ديگري عوض كند، مثلاً 40 گوسفند بدهد و 40 گوسفند ديگر بگيرد احتياط واجب آن است كه زكات آن را بپردازد.

مصرف زكات

مسأله 1641 زكات را در يكي از هشت مورد زير بايد صرف كرد:

1 و 2 «فقرا» و «مساكين» و آنها كساني هستند كه مخارج سال خود و عيالاتشان را ندارند. تفاوت فقير و مسكين در اين است كه فقير روي سؤال از كسي ندارد، امّا مسكين نيازمندي است كه روي سؤال دارد، كساني كه صنعت و ملك و سرمايه و كسبي دارند كه زندگي آنها را اداره نمي كند فقير محسوب مي شوند و كمبود زندگي خود را مي توانند از زكات بگيرند.

3 كسي كه از طرف امام يا نايب او مأمور جمع آوري زكات يا نگهداري يا رسيدگي به حساب آن و يا رساندن آن به امام و نايب او، يا رساندن به مصارف لازم هستند مي توانند به اندازه زحمتي كه مي كشند از زكات استفاده كنند.

4 افراد ضعيف الايماني كه با گرفتن زكات تقويت مي شوند و تمايل به اسلام پيدا مي كنند.

5

خريدن برده ها و آزاد كردن آنها.

6 اشخاص بدهكاري كه نمي توانند قرض خود را ادا كنند.

7 «سبيل اللّه» يعني كارهايي مانند ساختن مسجد كه منفعت ديني عمومي دارد و همچنين مدارس علوم ديني، مراكز تبليغاتي، اعزام مبلّغين، نشر كتابهاي مفيد اسلامي و خلاصه آنچه براي اسلام نفع داشته باشد به هر نحو كه باشد، مخصوصاً جهاد در راه خدا.

8 «ابن السّبيل» يعني مسافري كه در سفر مانده و محتاج شده كه به مقدار نيازش مي تواند از زكات استفاده كند، هر چند در محلّ خود غني و بي نياز باشد.

مسأله 1642 فقير يا مسكين بنابر احتياط واجب نمي تواند بيش از مخارج سال خود و عيالاتش را از زكات بگيرد و اگر كسري دارد تنها به اندازه كسري خود مي تواند بگيرد.

مسأله 1643 صنعتگر يا كارگري كه درآمد او از مخارج سالش كمتر است مي تواند كسري مخارجش را از زكات بگيرد و لازم نيست ابزار كار يا سرمايه و ملك خود را به مصرف مخارج برساند.

مسأله 1644 شخص نيازمند مي تواند مركب سواري مورد نياز و همچنين خانه اي كه به آن احتياج دارد وسرمايه لازم براي كسب و كار را از زكات تهيّه كند و در اين قسمت بايد به آن مقدار كه براي نياز و حفظ آبروي او لازم است قناعت كند.

مسأله 1645 كسي كه مي تواند با ياد گرفتن صنعت يا كارهاي ديگر زندگي خود را اداره كند، بايد ياد گيرد تا نيازي به زكات نداشته باشد، ولي تا زماني كه مشغول ياد گرفتن است مي تواند زكات بگيرد.

مسأله 1646كساني كه مشغول فراگرفتن علم واجب هستند مي توانند از زكات

استفاده كنند، همچنين قضّات و مجريان حدود و مانند آنها.

مسأله 1647 كسي كه زكات بر ذمّه دارد و از فقيري طلبكار است، مي تواند طلب خود را از باب زكات حساب كند، حتّي اگر فقير بدهكار از دنيا برود مي تواند بدهي او را از زكات محسوب دارد، امّا اگر چيزي از خود گذاشته كه به اندازه بدهي اوست بنابر احتياط واجب نمي توان بدهي او را از زكات حساب كرد.

مسأله 1648 كسي كه فقير بودنش معلوم نيست نمي توان به او زكات داد، ولي اگر از ظاهر حالش گمان پيدا شود كه فقير است، زكات دادن به او جايز است، همچنين اگر افراد مورد اعتماد خبر دهند كه او فقير مي باشد.

مسأله 1649 لازم نيست به فقير بگويند كه اين مال زكات است، بلكه مي توان زكات را به صورت هديه به او داد (البته بطوري كه دروغ نشود) ولي در هر حال بايد قصد زكات كند.

مسأله 1650 اگر به گمان اين كه كسي فقير است زكات به او دهد بعد بفهمد فقير نبوده، يا از روي ندانستن مسأله به كسي كه فقير نيست زكات بدهد، چنانچه چيزي را كه به او داده باقي باشد مي تواند پس بگيرد و به مستحق بدهد و اگر از بين رفته هرگاه كسي كه آن چيز را گرفته مي دانسته يا احتمال مي داده كه زكات است بايد عوض آن را بدهد و او نيز به مستحق برساند، ولي اگر به غير عنوان زكات داده نمي تواند چيزي از او بگيرد و در هر حال چنانچه در تشخيص مستحق كوتاهي نكرده باشد لازم نيست دوباره از مال

خود بپردازد.

مسأله 1651 كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد، مي تواند براي دادن قرض خود زكات بگيرد، هر چند مخارج سال خود را داشته باشد، به شرط اين كه مالي را كه قرض كرده در معصيت خرج نكرده باشد.

مسأله 1652 مسافري كه خرجي او تمام شده، يا اموالش به سرقت رفته، يا مركبش از كار افتاده، چنانچه سفر او سفر معصيت نباشد و نتواند با فروختن چيزي يا قرض كردن مالي خود را به مقصد برساند، مي تواند زكات بگيرد، هر چند در وطن خود فقير نباشد و لازم نيست بعد از رسيدن به وطن مقداري را كه از باب زكات گرفته برگرداند، ولي اگر بعد از رسيدن به وطن چيزي از زكات زياد آمده باشد بايد آن را به حاكم شرع بدهد و بگويد زكات است.

مستحقّين زكات

مسأله 1653 مستحقّين زكات بايد شرايط زير را داشته باشند:

اوّل، ايمان به خدا و پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله) و ائمّه دوازده گانه (عليهم السلام)، به اطفال يا ديوانگاني كه از مسلمانان شيعه فقير باشند مي توان زكات داد، منتهي بايد زكات را به دست ولي آنها بدهند، خواه به نيّت تمليك به طفل يا ديوانه باشد يا به قصد مصرف كردن درباره آنها و اگر به ولي دسترسي ندارد مي تواند خودش يا به وسيله يك نفر امين زكات را براي احتياجات آنها صرف كند.

مسأله 1654 دوم، دادن زكات بايد مايه كمك به گناه نشود، بنابراين زكات را به كسي كه آن را در معصيت صرف مي كند نمي توان داد و احتياط واجب آن است به شرابخوار نيز زكات ندهند.

مسأله

1655 در زكات عدالت شرط نيست، همچنين عدم ارتكاب گناهان كبيره.

مسأله 1656 سوم، واجب النّفقه نبودن، يعني زكات را نمي توان به فرزند و همسر و پدر و مادر داد، ولي اگر آنها بدهكار باشند و نتوانند بدهي خود را بپردازند زكات را به مقدار اداء دين مي توان به آنها داد.

مسأله 1657 اگر كسي نمي تواند مخارج افراد واجب النّفقه خود را بپردازد، مثلاً قادر نيست خرج زن و بچّه خود را بدهد، يا توانايي دارد و نمي دهد، ديگران مي توانند به آنها زكات دهند.

مسأله 1658 هرگاه فرزندي به كتابهاي علمي ديني احتياج دارد پدر مي تواند براي خريدن آنها به او زكات دهد.

مسأله 1659 هرگاه شوهر مخارج همسرش را نمي پردازد، ولي زن مي تواند از طريق حاكم شرع يا غير او حقّ خود را بگيرد، چنين زني نمي تواند از زكات استفاده كند.

مسأله 1660 زن مي تواند به شوهر فقير خود زكات دهد، هر چند شوهر زكات را بگيرد و صرف مخارج آن زن و اولادش كند.

مسأله 1661 چهارم زكات گيرنده از سادات نباشد، مگر اين كه زكات دهنده هم از سادات باشد، ولي اگر خمس و ساير وجوهات كفايت مخارج آنها را نكند و ناچار به گرفتن زكات باشند، مي توانند از غير سيّد زكات بگيرند، امّا احتياط واجب آن است كه فقط به مقدار مخارج روزانه بگيرند.

نيّت زكات

مسأله 1662 در زكات قصد قربت شرط است، يعني بايد براي اطاعت فرمان خداوند

متعال زكات بدهد و بايد در نيّت خود معيّن كند كه زكات مال است يا زكات فطره، ولي اگر زكات گندم و جو و اموال ديگري بر او باشد

لازم نيست معيّن كند چيزي را كه مي دهد زكات كدام است.

مسأله 1663 كسي كه زكات چند مال بر او واجب است اگر مقداري زكات بدهد و نيّت هيچ كدام را نكند، چنانچه چيزي را كه داده همجنس يكي از آنها باشد، زكات همان جنس حساب مي شود و اگر همجنس هيچ كدام نباشد به همه آنها قسمت مي شود، بنابراين اگر مثلاً يك گوسفند از باب زكات بدهد زكات گوسفند حساب مي شود، ولي اگر مقداري پول نقره بدهد در حالي كه بدهكار زكات گوسفند و گاو است در ميان هر دو تقسيم مي گردد.

مسأله 1664 هرگاه كسي را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد همين اندازه كه مالك نيّت داشته باشد كافي است، خواه وكيل نيّت كند يا نه، ولي اگر مالك نيّت زكات را نكرده بلكه وكالت در همه چيز به او داده بايد وكيل نيّت كند.

مسأله 1665 اگر مالك يا وكيل او بدون قصد قربت، زكات را به فقير دهد و پيش از آن كه مال از بين برود خود مالك نيّت قربت كند، زكات حساب مي شود.

مسأله 1666 هرگاه زكات را به ميل خود نپردازد حاكم شرع مي تواند به اجبار از او دريافت دارد و زكات محسوب مي شود و نيّت قربت در اينجا ساقط است، ولي احتياط آن است كه حاكم شرع قصد قربت كند.

مسائل متفرّقه زكات

مسأله 1667 در اداي زكات نبايد كوتاهي كرد يعني موقعي كه زكات واجب مي شود بايد آن را به فقير يا حاكم شرع برساند، ولي اگر منتظر فقير معيّني باشد يا بخواهد به فقيري بدهد كه از جهتي برتري دارد مي

تواند انتظار او را بكشد، ولي احتياط واجب آن است كه در اين صورت زكات را از مال جدا كند.

مسأله 1668 كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند اگر كوتاهي كند و مال از بين برود ضامن است و بايد عوض آن را بدهد ولي اگر كوتاهي نكرده باشد چيزي بر او نيست.

مسأله 1669 اگر زكات را از خود مال جدا كند مي تواند در بقيّه آن تصرّف نمايد و اگر از مال ديگري كنار بگذارد مي تواند در تمام آن مال تصرّف كند.

مسأله 1670 انسان نمي تواند زكاتي را كه جدا كرده و كنار گذاشته بردارد و چيز ديگري به جاي آن بگذارد.

مسأله 1671 اگر از زكاتي كه كنار گذاشته منفعتي حاصل شود، مثلاً گوسفندي باشد كه برّه بياورد، آن نيز جزء مال زكات است.

مسأله 1672 اگر موقعي كه زكات را كنار گذارده مستحقّي حاضر باشد بهتر است زكات را به او بدهد، مگر اين كه كسي را در نظر داشته باشد كه از او اولي باشد.

مسأله 1673 هنگامي كه حاكم شرع مبسوط اليد است يعني مي تواند احكام اسلام را اجرا نمايد احتياط واجب آن است كه زكات را به او دهند، يا به اجازه او مصرف كنند و اقدام اشخاص به تقسيم آن بدون اذن حاكم شرع در اين صورت اشكال دارد.

مسأله 1674 اگر با عين مالي كه براي زكات كنار گذاشته، براي خودش تجارت كند صحيح نيست، ولي اگر با اجازه حاكم شرع باشد صحيح است ومنافع آن مال زكات است.

مسأله 1675 قبل از آن كه زكات بر انسان واجب شود نمي تواند چيزي از باب زكات به فقير

دهد، ولي مي تواند به او قرض دهد و بعد از آن كه زكات بر او واجب شد حساب كند.

مسأله 1676 فقيري كه مي داند زكات بر شخصي واجب نشده، نمي تواند چيزي از باب زكات از او بگيرد و اگر بگيرد و پيش او تلف شود ضامن است، امّا اگر آن فقير به فقر خود باقي باشد مي توان بدهي او را بعداً جهت زكات حساب كرد.

مسأله 1677 مستحبّ است زكات گوسفند و گاو و شتر را به نيازمندان آبرومند بدهند و نيز مستحبّ است در دادن زكات خويشاوندان را بر ديگران و اهل كمال و علم را بر غير آنان و كساني را كه اهل سؤال نيستند بر اهل سؤال مقدّم دارند.

مسأله 1678 بهتر است زكات واجب را آشكارا و صدقه مستحبّي را مخفي بدهند.

مسأله 1679 هرگاه زكات بر كسي واجب شود، ولي در آن محل مستحقّي نباشد، چنانچه اميد نداشته باشد كه بعداً در آنجا مستحقّي پيدا كند بايد زكات را به محلّ ديگري ببرد و به مصرف برساند و بنابراحتياط واجب مخارج حمل و نقل به محلّ ديگر به عهده خود او است، ولي اگر زكات تلف شود، ضامن نيست.

مسأله 1680 اگر در محلّ خودش مستحق پيدا شود، با اين حال مي تواند زكات را به محلّ ديگري ببرد؛ ولي مخارج آن بر عهده خود اوست و اگر زكات تلف شود بنابر احتياط واجب ضامن است، هرچند با اجازه حاكم شرع باشد.

مسأله 1681 اجرت وزن كردن گندم و جو و مانند آن، كه براي زكات مي دهد بر خود اوست.

مسأله 1682 احتياط واجب آن است كه به هر فقير از زكات

نصاب اوّل نقره (يعني به اندازه دو مثقال و 15 نخود) كمتر ندهد و اگر از چيز ديگر مانند گندم و جو زكات مي دهد نيز قيمت آن كمتر از اين مقدار نباشد.

مسأله 1683 مكروه است انسان از مستحق بخواهد كه زكاتي را كه به او داده به خودش بفروشد، ولي اگر مستحق بخواهد زكاتي را كه گرفته تبديل به پول كند، كسي كه زكات را به او داده بر ديگران مقدّم است.

مسأله 1684 هرگاه شك كند كه زكات واجب را پرداخته يا نه، بايد بدهد، هر چند شكّ او مربوط به زكات سالهاي گذشته است.

مسأله 1685 فقير حق ندارد زكات را به كمتر از مقدار آن صلح كند، يا چيزي را گرانتر از قيمت آن به عنوان زكات بپذيرد، يا زكات را از مالك گرفته و به خودش ببخشد، حتّي اگر كسي زكات زيادي بدهكار است و فقير شده و نمي تواند زكات را ادا كند بر ذمّه او مي ماند، مانند بدهي هاي ديگرش و گرفتن و بخشيدن به او اشكال دارد.

مسأله 1686 انسان مي تواند از زكات، كتابهاي ديني و علمي و قرآن و دعا و ساير كتبي كه در پيشرفت هدفهاي اسلامي مؤثّر است بخرد و وقف نمايد، خواه وقف عموم كند، يا وقف اشخاص خاص، حتّي مي تواند بر اولاد خود و كساني كه واجب النّفقه او هستند وقف كند، ولي نمي تواند از زكات املاكي بخرد و بر اولاد خود وقف نمايد.

مسأله 1687 شخص فقير مي تواند براي رفتن به حج و زيارت و مانند آن، زكات بگيرد، ولي اگر به مقدار خرج سالش زكات گرفته باشد گرفتن زكات

براي زيارت و مانند آن اشكال دارد.

مسأله 1688 اگر مالك كسي را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد چنانچه ظاهر عبارتش اين باشد كه به ديگران بدهد، خود وكيل نمي تواند چيزي از آن را بردارد، هرچند مستحق باشد، ولي اگر ظاهر عبارت عام است، خودش نيز مي تواند استفاده كند.

مسأله 1689 هرگاه كسي گوسفند و گاو و شتر يا طلا و نقره را از باب زكات به اندازه نيازش بگيرد، اگر به مقدار نصاب باشد و اتّفاقاً سال بر آن بگذرد بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1690 هرگاه دو نفر در مالي كه زكات آن واجب شده باهم شريك باشند و يكي از آنان سهم زكات خود را بدهد و بعد مال را تقسيم كند، تصرّف او در سهم خودش اشكال ندارد، هر چند ديگري سهم زكاتش را نداده است.

مسأله 1691 هرگاه كسي بدهكار خمس يا زكات است و قرض هم دارد و اموالي از باب كفّاره و نذر و مانند آن بر او نيز واجب شده، چنانچه نتواند همه آنها را بپردازد، اگر عين مالي كه خمس يا زكات بر آن واجب شده از بين نرفته است بايد خمس و زكات را مقدم دارد و اگر از بين رفته، احتياط اين است كه حقّ مردم را مقدّم دارد و اگر چنين كسي از دنيا برود و مال او براي همه اينها كافي نباشد به همين ترتيب عمل كنند.

زكات فطره

مسأله 1692 زكات فطره بر تمام كساني كه قبل از غروب شب عيد فطر بالغ و عاقل و غني باشند واجب است، يعني بايد براي خودش و كساني كه نان خور او هستند،

هر نفر به اندازه يك صاع (تقريباً سه كيلو) از آنچه غذاي نوع مردم آن محل است، اعم از گندم و جو يا خرما يا برنج يا ذرّت و مانند اينها به مستحق بدهد و اگر پول يكي از اينها را بدهد كافي است.

مسأله 1693 غني كسي است كه مخارج سال خود و عيالاتش را دارد، يا ازطريق كسب و كار به دست مي آورد و اگر كسي چنين نباشد فقير است، زكات فطره بر او واجب نيست و مي تواند زكات فطره بگيرد.

مسأله 1694 انسان بايد فطره كساني را كه قبل از غروب شب عيد فطر نان خور او حساب مي شوند بدهد، خواه بزرگ باشند يا كوچك، مسلمان باشند يا كافر، واجب النّفقه باشند يا غير واجب النّفقه، نزد او زندگي كنند يا در جاي ديگر.

مسأله 1695 اگر كسي را كه نان خور اوست و در شهر ديگر زندگي مي كند وكيل نمايد كه از مال او فطره خودش را بپردازد، چنانچه اطمينان و وثوق داشته باشد كه فطره را مي دهد كافي است.

مسأله 1696 ميهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر با رضايت صاحب خانه وارد شده و نان خور او محسوب مي شود (يعني تصميم دارد مدّتي نزد او بماند) دادن زكات فطره او نيز واجب است، امّا اگر فقط براي شب عيد دعوت شده فطره او بر ميزبان واجب نيست و در صورتي كه بدون رضايت صاحب خانه باشد نيز بنابر احتياط واجب فطره او را بدهد، همچنين فطره كسي كه انسان را مجبور كرده است كه خرجي او را بپردازد.

مسأله 1697 اگر پيش از غروب، بچّه بالغ شود،

يا ديوانه عاقل گردد، يا فقير غني شود، بايد زكات فطره را بدهد، ولي اگر بعد از غروب باشد زكات فطره بر او واجب نيست، هر چند مستحبّ است اگر تا پيش از ظهر روز عيد شرايط حاصل شود زكات فطره را بدهد.

مسأله 1698 مستحبّ است شخص فقيري كه فقط به اندازه يك صاع (تقريباً سه كيلو) گندم يا مانند آن دارد زكات فطره را بدهد و چنانچه عيالاتي داشته باشد و بخواهد فطره آنها را بپردازد، مي تواند آن يك صاع را به قصد فطره به يكي از آنان بدهد و او هم با همين قصد به ديگري مي دهد، تا نفر آخر و بهتر است بعداً آن را به كسي بدهند كه از خودشان نباشد و اگر يكي از آنها صغير است وليّ او به جاي او بگيرد و بعد به شخص ديگري دهد.

مسأله 1699 هرگاه بعد از غروب شب عيد فطر بچّه دار شود، يا كسي نان خور او گردد مستحبّ است فطره او را بپردازد، ولي واجب نيست.

مسأله 1700 اگر انسان نان خور كسي باشد، ولي قبل از غروب نان خور ديگري شود، زكات فطره او بر عهده شخص دوم است، مثل اين كه دختر پيش از غروب به خانه شوهر رود كه شوهرش بايد فطره او را بدهد.

مسأله 1701 اگر زكات فطره انسان بر ديگري واجب باشد، بر خود او واجب نيست، ولي اگر كسي كه بر او واجب است نپردازد احتياط واجب آن است كه اگر مي تواند خودش بدهد.

مسأله 1702 هرگاه فطره انسان بر ديگري واجب باشد اگر خودش آن را بپردازد از او ساقط نمي شود، مگر

اين كه با اذن و اجازه طرف باشد.

مسأله 1703 زني كه شوهرش مخارج او را نمي دهد و نان خور ديگري است فطره اش بر عهده كسي است كه نان خور او مي باشد و اگر زن غني است و از مال خود خرج مي كند بايد شخصاً فطره را بدهد.

مسأله 1704 كسي كه سيّد است نمي تواند زكات فطره از غير سيّد بگيرد.

مسأله 1705 طفل شير خواري كه از مادر يا دايه شير مي خورد، فطره او بر كسي است كه مخارج مادر يا دايه را مي پردازد و اگر از اموال خود آن طفل خرجش را بردارند فطره او بر كسي واجب نيست، نه بر خودش و نه بر ديگري.

مسأله 1706 هرگاه كسي مخارج عيالاتش را از مال حرام بدهد واجب است فطره آنها را از مال حلال بدهد.

مسأله 1707 هرگاه انسان كسي را اجير كند و شرط نمايد كه مخارج او را نيز بدهد (مانند خدمتكار) بايد فطره او را هم بدهد، ولي در مورد كارگراني كه مخارج آنها بر عهده صاحب كار است و اين مخارج جزئي از مزد آنها محسوب مي شود، فطره آنها بر صاحب كار واجب نيست، همچنين در ميهمانخانه ها و مانند آن،كه معمول است كاركنان غذاي خود را در همان جا مي خورند و اين در حقيقت جزء حقوق آنها محسوب مي شود، فطره آنها بر خودشان است، نه بر صاحب كار.

مسأله 1708 مخارج سربازها در سربازخانه ها يا ميدان جنگ بر عهده دولت است، ولي فطره آنها بر دولت واجب نيست و اگر شرايط در خودشان جمع است بايد زكات فطره خود را بدهند.

مسأله 1709

هرگاه كسي بعد از غروب روز آخر ماه از دنيا برود، بايد فطره او و عيالاتش را از مالش بدهند، ولي اگر پيش از غروب بميرد واجب نيست و در صورتي كه عيالاتش داراي شرايط وجوب فطره هستند خودشان بايد زكات فطره را بپردازند.

مصرف زكات فطره

مسأله 1710 زكات فطره را بنابر احتياط واجب بايد فقط به فقرا و مساكين بدهند مشروط بر اين كه مسلمان و شيعه دوازده امامي باشند و به اطفال شيعه كه نيازمند هستند نيز مي توان فطره داد، خواه به مصرف آنها برسانند يا از طريق وليّ طفل به آنها تمليك كنند.

مسأله 1711 فقيري كه فطره مي گيرد لازم نيست عادل باشد، ولي احتياط واجب آن است كه به شرابخوار و كسي كه آشكارا معصيت كبيره مي كند فطره ندهند و همچنين به كساني كه فطره را در معصيت خداوند مصرف مي كنند.

احكام زكات فطره

مسأله 1712 احتياط واجب آن است كه به فقير بيشتر از مخارج سالش و كمتر از يك صاع (تقريباً سه كيلو) داده نشود.

مسأله 1713 هرگاه به جاي يك صاع، نصف صاع از جنس خوب بدهد بطوري كه قيمتش به اندازه يك صاع جنس معمولي باشد، كافي نيست و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد.

مسأله 1714 انسان نمي تواند نصف صاع را از يك جنس (مثلاً گندم) و نصف صاع را از جنس ديگر (مثلاً جو) بدهد، مگر اين كه مخلوط آن دو غذاي معمول آن محل باشد.

مسأله 1715 مستحبّ است در دادن زكات فطره خويشاوندان محتاج را بر ديگران مقدّم دارد و بعد همسايگان نيازمند را و مستحبّ است اهل علم و فضل را اگر نيازي داشته باشند بر غير آنها مقدّم بشمرد.

مسأله 1716 هرگاه به گمان اين كه كسي فقير است به او فطره دهند و بعد معلوم شود فقير نبوده، مي تواند آن مال را پس بگيرد و به مستحق بدهد و اگر پس نگيرد بايد

از مال خودش فطره را بدهد و اگر از بين رفته باشد، در صورتي كه گيرنده فطره مي دانسته آنچه را گرفته زكات فطره است، بايد عوض آن را بدهد و در غير اين صورت عوض بر او واجب نيست و اگر دهنده فطره در تحقيق حال فقير كوتاهي نكرده باشد بر او هم چيزي نيست.

مسأله 1717 به كسي كه ادّعاي احتياج مي كند نمي توان زكات فطره داد، مگر آن كه اطمينان حاصل گردد كه او فقير است، يا لااقل از ظاهر حالش گمان پيدا شود و يا بداند سابقاً فقير بوده و رفع فقر او ثابت نشده باشد.

مسائل متفرّقه زكات فطره

مسأله 1718 در زكات فطره مانند زكات مال قصد قربت لازم است، يعني بايد براي اطاعت فرمان خدا زكات فطره بدهد و نيّت فطره نيز شرط است.

مسأله 1719 زكات فطره را نمي توان قبل از ماه رمضان داد و اگر بدهد بايد روز عيد فطر اعاده كند، همچنين احتياط واجب آن است كه در ماه مبارك رمضان هم ندهد، ولي اگر پيش از ماه رمضان يا در ماه رمضان چيزي را به فقير قرض دهد و بعد از آن كه فطره بر او واجب شد طلب خود را به جاي فطره حساب كند مانعي ندارد.

مسأله 1720 در زكات فطره خوراك شخصي خود انسان ملاك نيست بلكه خوراك معمولي اهل شهر و يا محل ملاك است؛ بنابراين، كسي كه هميشه برنج مي خورد مي تواند زكات فطره را از گندم بدهد.

مسأله 1721 در زكات فطره مي توان به جاي جنس، پول داد، مثلاً حساب مي كند قيمت يك من گندم چه اندازه است؛ پول آن را

به همين عنوان به فقير مي دهد، ولي بايد توجّه داشت ملاك، قيمت خرده فروشي در بازار آزاد است نه قيمت عمده فروشي و نرخ رسمي و به تعبير ديگر بايد پولي بدهد كه فقير اگر بخواهد بتواند با آن همان جنس را از بازار بخرد.

مسأله 1722 گندم يا چيز ديگري را كه براي فطره مي دهند بايد مخلوط با خاك و اشياء ديگر نباشد، مگر اين كه بقدري كم باشد كه به حساب نيايد.

مسأله 1723 زكات فطره را از جنس معيوب نمي توان داد، ولي اگر جايي باشد كه آن جنس خوراك غالب آنها محسوب مي شود اشكال ندارد.

مسأله 1724 كسي كه زكات فطره چند نفر را مي دهد لازم نيست همه را از يك جنس بدهد و مي تواند (مثلاً) براي بعضي گندم و براي بعضي جو بدهد.

مسأله 1725 وقت اداي زكات فطره، روز عيد فطر قبل از انجام نماز است؛ بنابراين، كسي كه نماز عيد فطر را مي خواند بايد فطره را پيش از نماز عيد بدهد، ولي اگر نماز عيد را نمي خواند مي تواند تا ظهر روز عيد تأخير بيندازد.

مسأله 1726 اگر دسترسي به فقير ندارد مي تواند مقداري از مال خود را به نيّت فطره جدا كرده و براي مستحقّي كه در نظر دارد يا براي هر مستحق كنار بگذارد و بايد هر وقت كه آن را مي دهد نيّت فطره نمايد.

مسأله 1727 اگر موقعي كه دادن زكات فطره واجب است فطره را ندهد و كنار هم نگذارد احتياط آن است كه بعداً به نيّت «ما في الذّمّه» يعني بدون اين كه قصد ادا و قضا كند فطره را

بدهد.

مسأله 1728 مالي را كه به قصد فطره كنار گذارده، نمي تواند آن را با مال ديگري عوض كند، بلكه بايد همان را براي فطره بدهد.

مسأله 1729 هرگاه مالي را كه براي فطره كنار گذاشته از بين برود، چنانچه دسترسي به فقير داشته و كوتاهي كرده بايد عوض آن را بدهد و اگر دسترسي نداشته و در حفظ آن نيز كوتاهي نكرده چيزي بر او نيست.

مسأله 1730 هرگاه انسان مالي دارد كه قيمتش از فطره بيشتر است چنانچه نيّت كند كه مقداري از آن مال براي فطره است اشكال دارد.

مسأله 1731 احتياط واجب آن است كه زكات فطره را در همان محل مصرف كند، مثلاً نمي تواند براي بستگانش كه در شهر ديگري هستند بفرستد، مگر اين كه در آن محل مستحقّي پيدا نشود و هرگاه با وجود مستحق فطره را به جاي ديگري ببرد و تلف شود ضامن است، ولي حاكم شرع مي تواند با توجّه به مصالح نيازمندان اجازه دهد آن را به محلّ ديگري ببرند.

مسأله 1732 همانطور كه قبلاً هم اشاره شد زكات فطره را بنابر احتياط واجب در غير مورد فقرا و مساكين نمي توان مصرف كرد، همچنين نمي توان از آن كارخانه هايي تأسيس كرد و منافع آن را در خدمت نيازمندان گذارد، ولي تهيّه سرمايه از آن براي افراد نيازمند به مقداري كه زندگاني آنها را اداره كند جايز است.

حج
حج و شرايط آن

مسأله 1733 «حج» يعني زيارت خانه خدا و انجام اعمالي كه آنها را مناسك حج مي نامند ودر تمام عمر يك بار برهمه كساني كه داراي شرايط زير باشند واجب است:

1 بالغ بودن 2 عاقل بودن 3 با انجام

حج، عمل واجب ديگري كه مهمتر از حج است ترك نشود يا كار حرامي كه اهمّيّتش در شرع بيشتر است به جا نياورد. 4 استطاعت و آن به چند چيز حاصل مي شود: 1 داشتن زاد وتوشه راه و آنچه در سفرش به آن محتاج است و مركب سواري مورد نياز، يا مالي كه بتواند به وسيله آن، اينها را به دست آورد. 2 نبودن مانعي در راه و عدم وجود ترس از خطر و ضرر بر جان و عرض و مال خويش، كه اگر راه بسته است يا ترس از خطري وجود دارد حج بر او واجب نيست، ولي اگر راه ديگري دارد هر چند دورتر است لازم است از آن راه به حج رود. 3 توانايي جسماني بر انجام مناسك حج 4 داشتن وقت كافي براي رسيدن به مكّه و انجام مناسك 5 داشتن مخارج كساني كه خرج آنها بر او شرعاً يا عرفاً لازم است. 6 داشتن مال يا كسب و كاري كه بعد از بازگشت بتواند با آن زندگي كند.

احكام استطاعت

مسأله 1734 كسي كه بدون خانه ملكي رفع احتياجش نمي شود هنگامي حج بر او واجب است كه پول خانه را هم داشته باشد، ولي اگر با خانه اجاره اي يا وقفي و مانند آن مي تواند زندگي كند مستطيع است.

مسأله 1735 هرگاه زن مالي دارد كه مي تواند با آن حج برود ولي بعد از بازگشت نه شوهرش قادر بر تأمين زندگي اوست و نه خودش، حج بر او واجب نمي شود.

مسأله 1736 هرگاه كسي مخارج رفتن به مكّه را ندارد، ولي ديگري مالي به او مي بخشد يا در

اختيار او مي گذارد كه با آن حج برود و مخارج زن و فرزند او را در اين مدّت نيز مي پردازد بر چنين كسي حج واجب است، هر چند بدهكار باشد و در موقع بازگشت نيز وسيله كافي براي امرار معاش نداشته باشد و قبول كردن چنين هديه اي واجب است، مگر اين كه در آن منّت يا ضرر يا مشقّت غير قابل تحمّلي باشد و اين حج كفايت از حجّ واجب او مي كند.

مسأله 1737 شخص بدهكار هرگاه مخارج حج را داشته باشد ولي با پرداخت بدهي خود توانايي بر حج ندارد چنين كسي مستطيع نيست، مگر اين كه طلبكار عجله اي نداشته باشد و او هم مطمئن باشد كه بعداً قادر به اداء دين است.

مسأله 1738 هرگاه كسي را اجير كنند كه در سفر حج خدمت شخص يا كارواني را كند و به اين صورت حجّ خود را به جا آورد حجّ واجب او حساب مي شود؛ ولي قبول چنين كاري واجب نيست.

مسأله 1739 كسي كه مي تواند با قرض كردن حج به جا آورد، مستطيع نمي باشد و حج بر او واجب نيست؛ ولي اگر چند نفر مخارج حجّ كسي و نفقه عيال او را بپردازند حج بر او واجب مي شود.

مسأله 1740 هركس مي تواند از طرف ديگري براي انجام حج اجير شود، به شرط اين كه از مسائل حج آگاه باشد، خواه قبلاً حج به جا آورده باشد يا نه، ولي اگر خودش نتواند حج را به جا آورد نمي تواند آن را به ديگري واگذار كند مگر به اجازه صاحب پول.

مسأله 1741 با اجير كردن كسي براي حج

از طرف ميّت ذمّه او ادا نمي شود، مگر زماني كه اطمينان حاصل شود او حج را به جا آورده است.

مسأله 1742 جايز است از مال زكات يا سهم امام بگيرند و حج به جا آورند، و اين حج، حج واجب محسوب مي شود.

مسأله 1743 كسي كه نياز به ازدواج دارد و بيش از مخارج آن، پولي براي حج ندارد، مستطيع نيست و حج بر او واجب نمي شود.

مسأله 1744 هرگاه حج بر كسي واجب شود و انجام ندهد و استطاعتش از دست برود بايد به هر طريق كه مي تواند حج را به جا آورد، ولو با قرض گرفتن يا اجير شدن باشد.

مسأله 1745 هرگاه شخص مستطيع حج به جا نياورد سپس توانايي جسماني را از دست بدهد، بطوري كه نا اميد باشد از اين كه خودش حج را به جا آورد، بايد شخص ديگري را از طرف خود به حج بفرستد، امّا هرگاه كسي قدرت مالي پيدا كند ولي بر اثر پيري يا بيماري، توانايي نداشته باشد، حج بر او واجب نيست، ولي احتياط مستحب اين است كه اجير بگيرد.

مسأله 1746 كسي كه حجّ واجب را به جا آورده مستحبّ است دوباره حج به جا آورد، ولي اگر ازدحام بيش از حدّ حجّاج براي كساني كه هنوز حج به جا نياورده اند توليد مزاحمت شديد كند بهتر است موقّتاً از انجام حجّ مستحبّي خودداري نمايند، همچنين در مقام نوبت بندي بهتر است نوبت را به كساني دهند كه حجّ واجب را به جا مي آورند و اگر خانه خدا فرضاً يك سال از زوّار خالي بماند بر حاكم شرع واجب است عدّه اي

را به حج بفرستد هرچند حجّ واجب خود را انجام داده باشند.

احكام خريد و فروش
خريد و فروش

مسأله 1820 هرگاه فروشنده قيمت خريد جنس را به مشتري بگويد و براساس آن معامله كند بايد تمام چيزهايي را كه به واسطه آنها قيمت كم و زياد مي شود بيان كند، مثلاً بگويد كه آن را نقد به اين قيمت خريده يا نسيه (خواه به همان قيمت بفروشد يا كمتر يا بيشتر).

مسأله 1821 هرگاه جنسي را به كسي دهد و بگويد اين جنس را به اين قيمت براي من بفروش و هر چه زيادتر فروختي مال خودت باشد معامله صحيح است و مقدار زيادي مال دلاّل مي باشد، همچنين اگر بگويد اين جنس را به اين قيمت به تو فروختم و او بگويد قبول كردم، هرچه زيادتر از آن قيمت بفروشد مال خود اوست.

مسأله 1822 هرگاه قصّاب گوشت ماده را به اسم گوشت نر بفروشد چنانچه آن گوشت را معيّن كرده و گفته است اين گوشت نر را مي فروشم مشتري مي تواند معامله را فسخ كند و اگر معيّن نكرده مشتري حق دارد آن را برگرداند و گوشت نر بگيرد.

مسأله 1823 هرگاه مشتري به پارچه فروش بگويد: پارچه اي مي خواهم كه رنگ آن ثابت باشد و او پارچه اي بدهد كه رنگ آن ثابت نيست، مشتري مي تواند معامله را فسخ كند.

مسأله 1824 قسم خوردن در معامله اگر راست باشد مكروه است و اگر دروغ باشد حرام.

احكام معاملات

خريد و فروش

مسأله 1747 بر هر مسلماني واجب است احكام معاملات را به مقداري كه معمولاً مورد احتياج او است ياد بگيرد و بر علما واجب است اين احكام را به مردم بياموزند.

معاملات واجب و مستحب

مسأله 1748 كسب و كار و تلاش براي زندگي از طريق تجارت و زراعت و صنعت و مانند آن براي كساني كه مخارج همسر و فرزند خود را ندارند واجب است، همچنين براي حفظ نظام و تأمين احتياجات جامعه اسلامي، و در غير اين صورت، مستحبّ مؤكّد است، مخصوصاً براي كمك به فقرا و يا وسعت بخشيدن به زندگي خانواده.

احكام معاملات

مسأله 1749 مستحبّ است فروشنده ميان مشتريها در قيمت جنس فرق نگذارد و سخت گيري نكند، قسم نخورد و اگر مشتري پشيمان شده و از او تقاضاي فسخ معامله را كند بپذيرد.

مسأله 1750 هرگاه انسان نداند معامله اي را كه انجام داده صحيح است يا باطل، نمي تواند در مالي كه گرفته تصرّف نمايد، ولي مي تواند معامله را انجام دهد و قبل از تصرّف در مال، حكم آن را سؤال كرده، مطابق آن عمل كند، ولي اگر در موقع معامله احكام آن را مي دانسته و بعد از معامله شك كند صحيح انجام داده يا نه، معامله او صحيح است.

معاملات مكروه

مسأله 1751 بسياري از فقها معاملات زير را مكروه شمرده اند و بهتر است از آنها اجتناب شود:

1 صرّافي و هر كاري كه ممكن است انسان را به رباخواري يا ساير اعمال حرام بكشاند. 2 كفن فروشي هرگاه به صورت شغل و حرفه درآيد. 3 معامله با افراد پست و كساني كه اموالشان مشكوك است، هر چند ظاهراً اموالشان حلال باشد. 4 معامله بين اذان صبح و اوّل آفتاب. 5 هرگاه كسي اقدام به خريدن چيزي كرده و هنوز معامله او تمام نشده ديگري داخل معامله او شود.

معاملات حرام و باطل

مسأله 1752 در موارد زير معامله باطل است:

1 خريد و فروش عين نجس يعني چيزهايي كه ذاتاً نجس است بنابر احتياط واجب (مانند بول و غائط و خون) بنابراين، خريد و فروش كودهاي نجس اشكال دارد، ولي استفاده از آنها بي مانع است، امّا خريد و فروش خون در عصر و زمان ما كه براي نجات مجروحين و بيماران مورد استفاده قرار مي گيرد جايز است و همچنين خريد و فروش سگ شكاري و نگهبان. 2 خريد و فروش اموال غصبي، مگر آن كه صاحبش معامله را اجازه دهد. 3 خريد و فروش چيزهايي كه منافع معمولي آن حرام است، مانند آلات موسيقي و قمار. 4 خريد و فروش چيزهايي كه در بين مردم مال محسوب نمي شود هرچند براي شخص خاصّي ارزش داشته باشد مانند بسياري از حشرات. 5 معاملاتي كه در آن ربا باشد. 6 فروختن اجناس تقلّبي كه خريدار از وضع آن خبر ندارد، مانند فروختن شير مخلوط با آب يا روغني كه آن را با پيه يا چيز ديگري مخلوط كرده اند، اين

عمل را «غشّ» مي گويند و يكي از گناهان كبيره است؛ از پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله) نقل شده است كه فرمود: «كسي كه در معامله با مسلمانان غِش كند، يا به آنها ضرر برساند، يا تقلّب و حيله نمايد از ما نيست و هر كس با برادر مسلمانش غِش كند خداوند بركت را از روزي او مي برد و راه معاش او را مي بندد و او را به خودش وامي گذارد. 7 خريد و فروش اعضاي بدن مانند كليه و امثال آن؛ ولي احتياط آن است كه اگر پولي مي خواهند بگيرند در مقابل اجازه برداشتن عضو از بدن شخص دهنده بوده باشد، نه در مقابل خود عضو و اصل اين كار در صورتي جايز است كه براي دهنده توليد خطر نكند. 8 اراضي موات با ثبت دادن ملك كسي نمي شود، و خريد و فروش آن جايز نيست، بلكه بايد آن را احياء كند يعني آماده براي كشت و زرع نمايد.

مسأله 1753 فروختن متنجّس، يعني چيز پاكي كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن است، مانند ميوه و پارچه و فرش اشكال ندارد، ولي اگر مشتري بخواهد آن را براي خوردن يا كارهاي ديگري كه پاك بودن در آن شرط است مصرف كند بايد به او بگويد.

مسأله 1754 هرگاه چيز پاكي مانند روغن كه آب كشيدن آن ممكن نيست نجس شود اگر مصرف آن فقط خوردن است فروختن آن باطل و حرام است، ولي اگر مصرفي دارد كه شرط آن پاك بودن نيست معامله آن صحيح است (مانند نفت نجس).

مسأله 1755 موادّ غذايي و دارويي و امثال آن، كه از

كشورهاي غير اسلامي مي آورند اگر نجس بودن آنها قطعي نباشد معامله آنها اشكالي ندارد، مثل اين كه احتمال دهيم شير و پنير و روغن را به وسيله دستگاه مي گيرند.

مسأله 1756 خريد و فروش گوشت و پيه كه از ممالك غير اسلامي مي آورند يا از دست كافر گرفته مي شود باطل است، همچنين چرم بنابر احتياط، ولي اگر بداند كه آنها از حيواني است كه مطابق دستور شرع يا با نظارت مسلمان ذبح شده اشكال ندارد.

مسأله 1757 گوشت و پيه كه از دست مسلمان گرفته شود خريد و فروشش اشكال ندارد، ولي اگر بداند مسلماني كه آن را از دست كافر گرفته يا از بلاد كفّار آورده تحقيق نكرده كه حيوانش مطابق دستور شرع ذبح شده يا نه، خريد و فروش آن باطل و حرام است (چرم نيز بنابر احتياط همين حكم را دارد)، ولي اگر از مسلماني گرفته كه ظاهراً پايبند شرع است و احتمال مي دهد تحقيق كرده باشد معامله اش صحيح است.

مسأله 1758 خريد و فروش تمام انواع مسكرات حرام و باطل است.

مسأله 1759 خريد و فروش مال غصبي نيز حرام و باطل است و فروشنده بايد پول را به خريدار برگرداند، ولي خريدار حق ندارد آن مال غصبي را به غير صاحبش بدهد و اگر صاحب آن را نمي شناسد بايد به نظر حاكم شرع عمل كند.

مسأله 1760 هرگاه خريدار از اوّل قصدش اين باشد كه پول جنس را ندهد معامله اشكال دارد، همچنين اگر قصدش اين باشد كه از پول حرام بدهد، ولي اگر از اوّل قصدش اين نباشد بعداً از حرام بدهد معامله صحيح است، ولي پول

حرامي را كه داده است كفايت نمي كند، بايد مجدّداً از پول حلال بدهد.

مسأله 1761 خريد و فروش آلات لهو و لعب مانند تار و ساز حتّي سازهاي كوچك حرام است، مگر اين كه از آلات مشترك باشد يا بازيچه باشد و از آلات لهو حساب نشود.

مسأله 1762 خريد و فروش راديو و تلويزيون و ساير وسايلي كه داراي منافع مباح و مشروع قابل ملاحظه است، جايز است، ولي هرگاه چيزي را كه منافع حلال دارد به كسي بفروشند كه آن را قطعاً در حرام مصرف مي كند (مثلاً انگور را به كارخانه شراب سازي بفروشند)، معامله آن حرام است.

مسأله 1763 ساختن و خريد و فروش مجسّمه اشكال دارد، ولي خريد و فروش صابون ومانند آن كه روي آنها شكل مجسّمه يا نقشهاي برجسته است اشكالي ندارد.

مسأله 1764 خريد و فروش چيزهايي كه از قمار يا دزدي يا معاملات باطل به دست آمده، حرام و باطل است و تصرّف در آنها جايز نيست و اگر كسي آن را بخرد بايد به صاحب اصلي اش بازگرداند و اگر صاحب اصلي اش را نمي شناسد به دستور حاكم شرع عمل كند.

مسأله 1765 هرگاه جنس تقلّبي مانند روغني را كه با پيه مخلوط كرده است بفروشد، چنانچه آن را معيّن كرده، مثلاً بگويد اين روغن را مي فروشم مشتري هر زمان متوجّه شد مي تواند معامله را فسخ كند، ولي اگر آن را معيّن نكند، بلكه بگويد فلان مقدار روغن را مي فروشم امّا هنگام تحويل دادن جنس تقلّبي تحويل دهد، مشتري مي تواند آن را پس بدهد و جنس سالم بگيرد.

ربا

مسأله 1766 رباخواري حرام است و

آن بر دوگونه است: نخست رباي در قرض كه در بحث قرض به خواست خدا خواهد آمد، دوم رباي در معامله است و آن اين است كه مقداري از جنسي را كه با وزن يا پيمانه مي فروشند به زيادتر از همان جنس بفروشد، مثلاً يك من گندم را به يك من و نيم بفروشد، در روايات اسلامي مذمّت از ربا بسيار شده است و از گناهان بسيار بزرگ محسوب مي شود.

احكام ربا

مسأله 1767 هرگاه يكي از آن دو جنس، معيوب و ديگري سالم، يا يكي مرغوب و ديگري نا مرغوب باشد، يا به خاطر جهات ديگر تفاوت قيمت داشته باشد، مثل

اين كه ده كيلو گندم مرغوب يا سالم را بدهد، و پانزده كيلو نا مرغوب يا ناسالم را بگيرد آن هم ربا و حرام است؛ بنابراين، اگر طلاي ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاي نساخته بگيرد، يا مس ساخته را بدهد و بيشتر از آن مسهاي شكسته را بگيرد، يا برنج درجه يك بدهد و بيشتر از آن درجه دو و سه بگيرد همه ربا و حرام است و همچنين اگر اضافه اي از غير جنس آن بگيرد مثل اين كه ده كيلو گندم مرغوب را بدهد و ده كيلو گندم نا مرغوب به اضافه ده تومان پول بگيرد آن هم ربا و حرام است، بلكه اگر چيزي زيادتر نگيرد ولي شرط كند خريدار كاري براي او انجام دهد آن نيز ربا و حرام است.

مسأله 1768 هرگاه كسي كه مقدار كمتر را مي دهد جنس ديگري به آن اضافه كند مثلاً ده كيلو گندم به اضافه يك متر پارچه را به پانزده

كيلو گندم بفروشد اشكال ندارد، همچنين اگر به هر دو طرف چيز ديگري اضافه كنند. ولي حيله هاي ربا كه قصد جدّي در آن نيست، مثل آنچه در ميان بعضي معمول است كه وامي را به كسي مي دهند و بعد سود آن را كه مبلغ هنگفتي است با يك سير نبات مصالحه مي كنند باطل و بي اساس است و مبلغ اضافي ربا محسوب مي شود.

مسأله 1769 جنس هايي را كه با وزن و پيمانه نمي فروشند بلكه با عدد و متر مي فروشند مانند تخم مرغ و پارچه و بسياري از ظروف و يا با مشاهده مي فروشند مانند بسياري از حيوانات، اگر تعداد كمتر را به تعداد بيشتر بفروشند اشكال ندارد.

مسأله 1770 جنسهايي كه در بعضي از شهرها با وزن يا پيمانه فروخته مي شود و در بعضي از شهرها با شماره (مانند تخم مرغ كه امروز در بعضي از مناطق با وزن و در بعضي با شماره مي فروشند) هرگاه در شهري كه با وزن يا پيمانه مي فروشند زيادتر بگيرند ربا و حرام است و در شهر ديگر اشكال ندارد.

مسأله 1771 خريد و فروش چيزهايي كه از يك جنس نيست به هر صورت كه باشد مانعي ندارد، مثل اين كه ده كيلو برنج را به بيست كيلو گندم بفروشند.

مسأله 1772 معامله جنسهاي مختلفي كه از يك ريشه گرفته شده است با تفاوت اشكال دارد، مثل اين كه ده كيلو روغن را به بيست كيلو پنير بفروشند، يا به پنجاه كيلو شير، يا پانزده كيلو كره.

مسأله 1773 جو و گندم در ربا يك جنس حساب مي شود، بنابراين نمي توان ده

كيلو گندم را با دوازده كيلو جو يا بالعكس معامله كرد، حتّي اگر ده كيلو جو بخرد كه در مقابل آن هنگام خرمن ده كيلو گندم بدهد آن نيز حرام است، زيرا جو را نقد گرفته و بعد از مدّتي گندم را مي دهد و اين مانند آن است كه زيادي گرفته باشد.

مسأله 1774 در چند مورد ربا گرفتن حرام نيست:

1 ربا گرفتن مسلمانان از كفّاري كه در پناه اسلام نيستند.

2 ربا گرفتن پدر و فرزند از يكديگر.

3 ربا گرفتن زن و شوهر از يكديگر.

شرايط خريدار و فروشنده

مسأله 1775 براي خريدار و فروشنده چند چيز شرط است: 1 بالغ بودن 2 عاقل بودن 3 ممنوع التّصرّف در اموال نبودن (مانند كساني كه به خاطر ورشكستگي از طرف حاكم شرع از تصرّف در اموالشان جلوگيري شده اند). 4 طرفين قصد جدّي براي معامله داشته باشند، پس اگر به شوخي بگويد مالم را فروختم اثري ندارد.

5 كسي آنها را مجبور نكرده باشد. 6 جنسي را كه خريد و فروش مي كنند ملك آنها باشد يا از طرف مالك وكيل بوده، يا وليّ صغير باشند.

مسأله 1776 معامله با بچّه نابالغ باطل است حتّي اگر ولي به او اجازه داده باشد، مگر اين كه طرف معامله وليّ طفل باشد و طفل وسيله رساندن پول به فروشنده يا جنس به خريدار است، در اين صورت اشكال ندارد، امّا بايد خريدار و فروشنده يقين داشته باشند كه بچّه جنس يا پول را به صاحب آن مي رساند.

مسأله 1777 هرگاه از بچّه نابالغ چيزي بخرد يا چيزي به او بفروشد معامله او باطل است و بايد آن جنس يا پول را كه از بچّه

گرفته به صاحب آن بدهد، نه به خود طفل و اگر صاحب آن را نمي شناسد و راهي براي شناختن او ندارد بايد آن را با اجازه حاكم شرع به فقيري بدهد و اگر مال خود كودك باشد بايد به وليّش برساند، البتّه پول يا جنسي را كه او به صغير داده مي تواند از او بگيرد ولي اگر تلف شده عوض آن را نمي تواند بگيرد.

مسأله 1778 هرگاه خريدار يا فروشنده را كه مجبور به معامله كرده اند بعداً رضايت دهد صحيح است و احتياط مستحب آن است كه صيغه معامله را دوباره بخوانند.

مسأله 1779 هرگاه مال كسي را بدون اجازه او بفروشند اگر بعداً راضي شود و اجازه دهد معامله صحيح است.

مسأله 1780 پدر و جدّ پدري طفل (بنابر احتياط واجب) در صورتي حقّ تصرّف و خريد و فروش در اموال طفل را دارند كه براي او مصلحتي داشته باشد، همچنين وصي و حاكم شرع.

مسأله 1781 هرگاه مالي را كه غصب كرده بفروشد و صاحب مال بعداً آن را براي خودش اجازه دهد معامله او صحيح است.

شرايط جنس و عوض آن

مسأله 1782 جنسي را كه مي فروشند و چيزي را كه عوض آن مي گيرند چند شرط دارد: 1 بايد مقدار آن معلوم باشد، به وسيله وزن، يا پيمانه، يا شماره و عدد. 2 توانايي بر تحويل آن را داشته باشند، بنابراين فروختن حيواني كه فرار كرده، صحيح نيست، حتّي اگر چيزي را به آن ضميمه كنند(بنابر احتياط). 3 صفات و خصوصيّاتي را كه در آنهاست و در ارزش جنس و ميل مردم به معامله اثر دارد معيّن نمايند. 4 شخص ديگري در جنس يا عوض

آن حقّي نداشته باشد، بنابر اين مالي را كه نزد كسي گرو گذاشته اند بدون اجازه او نمي توان فروخت و نيز خريدار مي تواند به جاي پول، منفعت ملك خود را بدهد، مثلاً فرشي از كسي بخرد و در عوض آن منافع يك ساله خانه خود را به او واگذار كند. خريدار و فروشنده در تعيين نرخ كالا آزادند، ولي اگر اين آزادي در مواردي سبب فساد و اختلال نظام اقتصادي جامعه اسلامي گردد، حاكم شرع در چنين مواردي مي تواند تعيين نرخ كند و مردم را به آن ملزم سازد.

مسأله 1783 جنسي را كه با ديدن معامله مي كنند، مانند خانه و اتومبيل و بسياري از انواع فرشها، معامله آن بدون مشاهده صحيح نيست.

مسأله 1784 هرگاه جنسي را در شهري با وزن يا پيمانه معامله مي كنند و در شهر ديگر با شماره يا مشاهده، بايد در هر كدام طبق عرف آن محل رفتار نمايند.

مسأله 1785 هرگاه يكي از شروط بالا حاصل نباشد معامله باطل است، ولي اگر خريدار و فروشنده راضي باشند كه در عين باطل بودن معامله در مال يكديگر تصرّف كنند مانعي ندارد.

مسأله 1786 معامله اموال موقوفه باطل است، ولي هرگاه طوري خراب شود كه نتوانند استفاده اي را كه براي آن وقف شده ببرند، مثلاً فرش مسجد طوري پاره شود كه نتوان از آن براي نماز در مسجد استفاده كرد فروش آن اشكالي ندارد، همچنين مصالح كهنه اي كه بعد از تعمير و نوسازي مسجد زياد مي آيد، ولي پس از فروختن بايد پول آن را در همان مسجد به همان مصرف برسانند و اگر ممكن نشود به مصرفي

كه به مقصود واقف نزديكتر است و اگر نيازي نباشد در مساجد ديگر مصرف كنند.

مسأله 1787 در وقف خاص هرگاه بين كساني كه مال براي آنان وقف شده چنان اختلافي پيدا شود كه اگر مال وقف را نفروشند بيم آن مي رود كه فسادي به بار آيد، خوني بريزد يا اموالي تلف شود، در اين صورت مي توانند آن مال را بفروشند و در مصرفي كه به مقصود وقف كننده نزديكتر است صرف نمايند.

مسأله 1788 مالك مي تواند ملكي را كه به ديگري اجاره داده بفروشد و اجاره آن باطل نمي شود و استفاده از آن ملك در مدّت اجاره مال مستأجر است، امّا اگرخريدار نمي دانسته كه آن ملك را اجاره داده اند، يا گمان مي كرده مدّت اجاره كم است، پس از اطّلاع مي تواند معامله را فسخ كند.

صيغه معامله

مسأله 1789 طرفين معامله به هر زباني آشنا باشند مي توانند صيغه بخوانند، بنابراين اگر فروشنده به فارسي بگويد: «اين جنس را به فلان قيمت فروختم» و مشتري بگويد: «قبول كردم» معامله صحيح است، همچنين با عبارات ديگري كه اين معني را به روشني بيان كند و اگر صيغه نخوانند امّا فروشنده جنس را به قصد فروختن به ديگري دهد و او هم به قصد خريدن بگيرد كافي است (به شرط اين كه تمام شرايط معامله در آن جمع باشد).

مسأله 1790 نوشتن و امضاء اسناد در تمام معاملات خواه در دفاتر رسمي باشد يا غير آن، مي تواند جانشين خواندن صيغه لفظي گردد، جز در ازدواج و طلاق كه احتياط واجب آن است كه صيغه لفظي خوانده شود.

مسأله 1791 هنگام خواندن صيغه معامله بايد

دو طرف قصد انشاء داشته باشند يعني مقصودشان از گفتن اين دو جمله خريد و فروش باشد، همچنين در جايي كه داد و ستد عملي جانشين صيغه لفظي مي شود بايد قصد انشاء وجود داشته باشد. همچنين شخصيّتهاي حقيقي و حقوقي هر دو مالك مي شوند و مي توانند طرف معامله واقع گردند، بنابراين هر موسّسه خيريّه يا انتفاعي كه تأسيس گردد و داراي شخصيّت حقوقي شود، با اشخاص حقيقي از اين نظر تفاوت نمي كند.

خريد و فروش ميوه ها بر درخت

مسأله 1792 خريد و فروش خرمايي كه زرد يا سرخ شده، يا ميوه اي كه گل آن ريخته و دانه آن بسته، به طوري كه معمولاً از آفت گذشته باشد صحيح است و همچنين فروختن غوره بر درخت اشكال ندارد، البتّه مقدار آنها بايد به وسيله تخمين كارشناس معلوم شود.

مسأله 1793 اگر بخواهند ميوه اي را كه بر درخت است پيش از آن كه گلش بريزد بفروشند احتياط آن است كه چيزي از حاصل زمين مانند سبزيهاي موجود را با آن بفروشند.

مسأله 1794 خريد و فروش خيار و بادنجان و انواع سبزيها و مانند آن كه سالي چند مرتبه چيده مي شود در صورتي كه ظاهر و نمايان شده باشد اشكال ندارد، ولي بايد معيّن كنند كه مشتري در سال چند دفعه آن را مي چيند.

مسأله 1795 خريد و فروش خوشه گندم و جو بعد از آن كه دانه آن بسته شده است اشكال ندارد، امّا فروختن آن به گندم و جو مشكل است، همچنين خود زراعت را مي توان قبل از ظاهر شدن خوشه ها خريداري كرد، خواه شرط كند باقي بماند تا برسد، يا فقط از علف

آن استفاده كند.

معامله نقد و نسيه

مسأله 1796 هرگاه جنسي را نقد بفروشند هر كدام از خريدار و فروشنده بعد از معامله مي تواند جنس يا پول خود را مطالبه كند و آن را تحويل بگيرد، تحويل دادن خانه و زمين و مانند اينها به اين است كه آن را طوري دراختيار خريدار بگذارند كه بتواند در آن تصرّف كند و تحويل دادن اشياء منقول مانند فرش و لباس به اين است كه آن را طوري در اختيار خريدار بگذارند كه اگر بخواهد به جاي ديگري ببرد مانعي نباشد.

مسأله 1797 در معامله نسيه بايد مدّت كاملاً معيّن باشد و اگر تاريخي براي آن معيّن نكنند معامله باطل است.

مسأله 1798 هرگاه جنسي را نسيه بفروشد قبل از فرا رسيدن مدّت نمي تواند عوض آن را مطالبه كند، ولي اگر مشتري از دنيا برود فروشنده مي تواند طلب خود را از اموال ميّت مطالبه نمايد، هر چند وقت آن نرسيده باشد.

مسأله 1799 هرگاه بعد از فرا رسيدن مدّت، مشتري نتواند پول را بپردازد بايد او را مهلت داد.

مسأله 1800 هرگاه جنسي را بطور نقد با قيمتي معامله كنند و بطور نسيه با قيمتي گرانتر، مثلاً بگويد: اين جنس را نقداً به فلان مقدار مي دهم بطور نسيه ده درصد گرانتر حساب مي كنم و مشتري قبول كند مانعي ندارد و ربا حساب نمي شود.

مسأله 1801 هرگاه كسي جنسي را نسيه بفروشد ولي بعداً مقداري از طلب خود را كم كند و بقيّه را نقد بگيرد اشكال ندارد.

معامله سلف و شرايط آن

مسأله 1802 معامله سلف (يا پيش خريد) آن است كه مشتري پول را بدهد كه بعد از مدّتي جنس را تحويل بگيرد و همين اندازه كه

بگويد اين پول را مي دهم كه مثلاً بعد از شش ماه فلان مقدار جنس را بگيرم و فروشنده بگويد قبول كردم كافي است، حتّي اگر صيغه اي نخوانند و خريدار به اين قصد پول را بدهد و فروشنده بگيرد صحيح است.

مسأله 1803 هرگاه خود پول را سلف بفروشد و عوض آن را پول بگيرد معامله باطل است، ولي اگر جنسي را سلف بفروشد و عوض آن را پول يا جنس ديگر بگيرد صحيح است، هر چند احتياط مستحب آن است كه هميشه در عوض جنس پول بگيرد نه جنس ديگر.

مسأله 1804 معامله سلف شش شرط دارد: 1 صفات و خصوصيّات جنس را كه در قيمت تأثير دارد بايد معيّن كنند، ولي البتّه دقت زياد لازم نيست، همين قدر كه گفته شود خصوصيّات آن معلوم شده كفايت مي كند؛ به همين جهت، معامله سلف در اجناسي كه نمي توان خصوصيّات آن را معيّن كرد (مانند بعضي از انواع پوست و گوشت و فرش باطل است). 2 پيش از آن كه خريدار و فروشنده از هم جدا شوند، تمام قيمت بايد پرداخته شود و اگر مقداري از قيمت را بدهد معامله به همان مقدار صحيح است، ولي فروشنده مي تواند معامله را فسخ كند. 3 بايد مدّت را كاملاً معيّن كند، مثلاً اگر بگويد اوّل خرمن جنس را تحويل مي دهم (و اوّل خرمن دقيقاً معيّن نباشد)، معامله باطل است. 4 زماني را براي تحويل جنس معيّن كنند كه در آن وقت معمولاً جنس وجود دارد. 5 بنابر احتياط واجب محلّ تحويل جنس را تعيين كنند كه در كدام شهر و كدام منطقه تحويل مي دهند،

مگر اين كه از سخنان آنها جاي آن معلوم باشد. 6 بايد وزن يا پيمانه آن را تعيين كنند، امّا جنسي را كه معمولاً با ديدن معامله مي كنند (مانند بسياري از انواع فرش) اگر با ذكر صفات، سلف بفروشند اشكال ندارد، ولي بايد تفاوت افراد آن بقدري كم باشد كه مردم به آن اهمّيّت ندهند.

احكام معامله سلف

مسأله 1805 جنسي را كه سلف خريده اند نمي توانند پيش از فرا رسيدن مدّت به ديگري بفروشند، ولي بعد از رسيدن مدّت هرچند آن را تحويل نگرفته باشد فروختن آن بي مانع است.

مسأله 1806 هرگاه در معامله سلف، فروشنده جنس بهتري را تحويل دهد (يعني جنسي كه تمام آن اوصاف مورد قرارداد را به اضافه صفات ديگري داراست) مشتري بايد قبول كند، ولي اگر بعضي از آن صفات را نداشته باشد مي تواند قبول نكند.

مسأله 1807 اگر فروشنده به جاي جنسي كه قرارداد كرده جنس ديگري بدهد و يا همان جنس را با صفات پست تري تحويل دهد در صورتي كه مشتري راضي شود اشكال ندارد.

مسأله 1808 هرگاه جنسي كه سلف فروخته شده، در موقع تحويل ناياب شود و نتواند آن را تهيّه كند، مشتري مي تواند صبر كند و نيز حق دارد معامله را به هم بزند و قيمتي را كه داده پس بگيرد.

خريد و فروش طلا و نقره

مسأله 1809 هرگاه طلا را به طلا، يا نقره را به نقره بفروشند (خواه سكّه دار باشد يا بي سكّه) در صورتي كه وزن يكي از آنها زيادتر باشد معامله حرام و باطل است هرچند يكي طلاي ساخته شده باشد و ديگري نساخته، يا ساخت آنها از نظر مرغوبيّت تفاوت داشته باشد، يا عيار آنها مختلف باشد، مثلاً يك گرم طلاي 18 عيار را به يك گرم و نيم طلاي 14 عيار بدهد، همه اينها حرام و باطل است، ولي فروختن طلا به نقره اشكالي ندارد، چه وزن آنها مساوي باشد يا غير مساوي.

مسأله 1810 در معامله طلا با طلا يا نقره با نقره، بايد فروشنده و خريدار پيش

از آن كه از هم جدا شوند جنس و عوض آن را به يكديگر تحويل دهند، اگر تحويل ندهند معامله باطل است و اگر فقط مقداري از آن را تحويل دهند معامله فقط به همان مقدار صحيح است و طرف مقابل مي تواند معامله را فسخ كند.

مواردي كه مي توان معامله را فسخ كرد

مسأله 1811 حقّ به هم زدن معامله را «خيار فسخ» مي گويند و خريدار و فروشنده در يازده صورت مي توانند معامله را فسخ كنند:

1 خيار مجلس: در صورتي كه از مجلس معامله متفرّق نشده باشند.

2 خيار غبن: در صورتي كه يكي از دو طرف مغبون شده باشد.

3 خيار شرط: در صورتي كه شرط كنند كه هر دو يا يكي از آن دو تا مدّت معيّني حقّ فسخ دارد.

4 خيار تدليس: در صورتي كه خريدار يا فروشنده تقلّب كند و مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد.

5 خيار تخلّف از شرط: در صورتي كه فروشنده يا خريدار شرط كند كاري را براي طرف مقابل انجام دهد، يا جنس طرز مخصوصي باشد، سپس به آن شرط عمل نكند، در اين صورت طرف مقابل مي تواند معامله را فسخ كند.

6 خيار عيب: در صورتي كه يكي از دو جنس يا هر دو معيوب باشد و قبلاً اطّلاع نداشته باشند.

7 خيار شركت يا خيار تبعّض صفقه: در صورتي كه معلوم شود مقداري از جنسي را كه فروخته اند مال ديگري است كه اگر صاحب آن راضي به معامله نشود خريدار مي تواند معامله را به هم بزند، يا معامله را در مقداري كه مال فروشنده بوده قبول كند و پول بقيّه را پس

بگيرد.

8 خيار رؤيت: در صورتي كه فروشنده جنس معيّني را كه مشتري نديده با بيان صفات بفروشد بعد معلوم شود آن طور كه گفته نبوده است، در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند، همين حكم در مورد عوض نيز وجود دارد.

9 خيار تأخير: در صورتي كه مشتري پول جنسي را كه نقداً خريده تا «سه روز» ندهد و فروشنده هم جنس را تحويل نداده باشد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند (مگر اينكه مشتري شرط كرده باشد دادن پول را تا مدّت معيّني تأخير بيندازد) و اگر جنسي كه فروخته شده مثل بعضي از ميوه ها و سبزيها باشد كه اگر يك روز بر آن بگذرد ضايع مي شود چنانچه تا شب پول آن را ندهد فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند.

10 خيار حيوان: در صورتي كه حيواني را خريده باشد خريدار مي تواند تا سه روز معامله را به هم بزند.

11 خيار تعذّر تسليم: در صورتي كه فروشنده نتواند جنسي را كه فروخته تحويل دهد مشتري مي تواند معامله را فسخ كند.

احكام خيارات

مسأله 1812 هرگاه خريدار قيمت جنس را نداند و يا غفلت كند و جنس را گرانتر از قيمت معمولي بخرد، چنانچه بقدري گران خريده باشد كه مردم او را مغبون بدانند مي تواند معامله را فسخ كند، اين حكم در صورتي كه فروشنده قيمت جنس را نداند و مغبون شود نيز جاري است.

مسأله 1813 در معامله بيع شرط كه مثلاً خانه صدهزار توماني را با علم و آگاهي به پنجاه هزار تومان مي فروشند و قرار مي گذارند اگر فروشنده در موعد مقرّر پول

را بدهد مي تواند معامله را فسخ كند، معامله اشكالي ندارد، به شرط اين كه طرفين واقعاً قصد خريد و فروش داشته باشند و اگر در موعد مقرّر پول را ندهد جنس از آن خريدار خواهد بود.

مسأله 1814 هرگاه در جنس تقلّب كند و مثلاً چاي اعلا را با چاي پست مخلوط نمايد و به اسم چاي اعلا بفروشد مشتري مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 1815 هرگاه خريدار بفهمد جنسي را كه گرفته معيوب است، مثلاً پارچه يا فرشي را كه خريده پوسيدگي يا پارگي دارد، چنانچه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و او نمي دانسته، مي تواند معامله را فسخ كند، يا تفاوت قيمت سالم و معيوب را معيّن كند و به همان نسبت از پولي كه به فروشنده داده پس بگيرد، مثلاً جنسي را به صد تومان خريده، هرگاه بفهمند معيوب است و تفاوت سالم و معيوب آن در بازار يك چهارم است، مي تواند يك چهارم پولي را كه داده يعني بيست و پنج تومان از فروشنده بگيرد، ولي احتياط واجب آن است كه اين كار با رضايت طرف مقابل انجام گيرد، همين حكم در صورتي كه عيبي در عوض باشد نيز جاري است.

مسأله 1816 هرگاه بعد از معامله و پيش از تحويل گرفتن جنس، عيبي در آن پيدا شود، مشتري مي تواند معامله را فسخ كند، همچنين اگر در عوض آن جنس بعد از معامله وپيش از تحويل گرفتن عيبي پيدا شود فروشنده مي تواند معامله را به هم زند.

مسأله 1817 هرگاه بعد از معامله عيب جنس را بفهمد و فورا معامله را فسخ نكند بنابر

احتياط حقّ او ساقط مي شود، ولي مقداري تأخير براي فكر كردن مانعي ندارد و شرط نيست كه فروشنده موقع فسخ حاضر باشد.

مسأله 1818 در چند صورت با وجود عيب نمي تواند معامله را فسخ كند يا تفاوت قيمت را بگيرد: 1 در صورتي كه موقع خريدن عيب مال را بداند. 2 درصورتي كه بعداً راضي شود. 3 فروشنده موقع معامله بگويد اين مال را با هر عيبي كه دارد مي فروشم، ولي اگر عيب معيّني را ذكر كند و بگويد با اين عيب مي فروشم بعد معلوم شود عيب ديگري دارد خريدار مي تواند معامله را فسخ كند. 4 خريدار در موقع معامله بگويد اگر مال عيبي داشته باشد فسخ نمي كنم و تفاوت قيمت هم نمي گيرم.

مسأله 1819 در چند صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد نمي تواند معامله را به هم بزند ولي مي تواند تفاوت قيمت را بگيرد: 1 در صورتي كه بعد از معامله تغييري در جنس بدهد بطوري كه مردم بگويند جنس خريداري شده به صورت خود باقي نمانده است. 2 در صورتي كه بعد از معامله بفهمد مال عيب دارد ولي حقّ فسخ را ساقط كرده باشد. 3 بعد از تحويل گرفتن مال عيب ديگري در آن پيدا شود، ولي اگر حيوان معيوبي را بخرد و قبل از گذشتن سه روز عيب ديگري پيدا كند باز هم مي تواند آن را پس دهد، همچنين اگر فقط براي خريدار تا مدّتي حقّ فسخ قرار داده شده باشد و در آن مدّت مال عيب ديگري پيدا كند در اين صورت نيز مي تواند معامله را فسخ كند هر چند

آن را تحويل گرفته باشد.

شركت
شركت

مسأله 1825 هرگاه دو مال طوري به هم آميخته شود كه از يكديگر تشخيص داده نشود و جدا كردن آن دو از يكديگر ممكن نباشد در آن مال شركت حاصل مي شود، خواه اين كار از روي قصد انجام شده باشد، يا نه. همچنين اگر صيغه شركت را به عربي، يا فارسي، يا هر زبان ديگر بخوانند، يا كاري كنند كه معلوم شود مي خواهند با هم شركت كنند، شركت آنها در اموالي كه صيغه خوانده اند صحيح است و نيازي به آميختن دو مال به يكديگر نيست.

احكام شركت

مسأله 1826 اگر چند نفر با هم قرارداد كنند كه در مزدي كه مي گيرند شريك باشند، مثلاً چند نفر دلاّل قرار بگذارند كه هر قدر درآمد پيدا كردند با هم قسمت كنند، شركت آنها صحيح نيست.

مسأله 1827 هرگاه دو نفر قرار بگذارند كه هر كدام جنسي را جداگانه به اعتبار خود بخرد قيمت آن را خودش بدهكار شود، ولي در جنس و استفاده آن هر دو شريك باشند صحيح نيست، امّا مانعي ندارد كه هر كدام ديگري را وكيل كند كه جنس را براي او بطور مشترك بخرد در اين صورت شركت آنها صحيح است.

مسأله 1828 كساني كه مي خواهند باهم قرارداد شركت ببندند بايد بالغ و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار اقدام كنند و نيز بايد ممنوع التّصرّف در اموال خود نباشند (مانند آدم سفيهي كه مال خود را نمي تواند سرپرستي كند و بيهوده مصرف مي نمايد).

مسأله 1829 مانعي ندارد كه در قرارداد شركت شرط كنند كسي كه كار مي كند بيشتر منفعت ببرد، يا بعكس شرط كنند كسي كه كار

نمي كند يا كمتر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد (به خاطر ارفاق يا علّت ديگر) امّا اگر قرار بگذارند تمام منافع را يك نفر ببرد صحيح نيست، ولي اگر قرار بگذارند تمام ضرر يا قسمت بيشتر آن را يكي بدهد صحيح است.

مسأله 1830 شريك ها هر كدام به نسبت سرمايه خود سود و زيان مي برند، مگر اين كه شرط خاصي در قرارداد شركت ذكر كنند، بنابراين كسي كه سرمايه اش دوبرابر سرمايه ديگري است سهم او از سود و زيان نيز دوبرابر سهم ديگري خواهد بود امّا اگر قرارداد كنند سهمشان مساوي باشد مانعي ندارد.

مسأله 1831 در قرارداد شركت مي توانند شرط كنند كه هر دو با هم خريد و فروش نمايند، يا هر كدام به تنهايي، يا فقط يكي از آنان معامله كند، در هر صورت بايد مطابق قرارداد عمل كنند و اگر اين مطلب را معيّن نكنند هيچ كدام بدون اجازه ديگري نمي تواند با آن سرمايه معامله كند.

مسأله 1832 كسي كه اختيار سرمايه شركت براي معامله به او داده شده بايد دقيقاً مطابق قرارداد و شرايط عمل كند، مثلاً اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه ندهد، يا از فلان مؤسّسه و شركت خريداري نكند، يا در برابر نسيه ها وثيقه بگيرد بايد به همان قرارداد رفتار نمايد، ولي اگر با او قراري نگذاشته اند، معاملات خود را مطابق معمول و متعارف انجام مي دهد.

مسأله 1833 كسي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر برخلاف قراردادي كه با او كرده اند خريد و فروش كند و خسارتي پيش آيد ضامن است، همچنين اگر قرارداد خاصّي با او نگذاشته

باشند و برخلاف معمول عمل كند ضامن مي باشد.

مسأله 1834 كسي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر در نگهداري سرمايه كوتاهي يا زياده روي نكند و بر اثر پيش آمدي تمام سرمايه يا مقداري از آن از دست برود ضامن نيست.

مسأله 1835 كسي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر ادّعا كند سرمايه بدون سهل انگاري و زياده روي تلف شده و طرف مقابل ادّعا كند خيانت كرده ولي دليلي براي اثبات گفتار خود نداشته باشد، چنانچه معامله كننده نزد حاكم شرع قسم بخورد بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 1836 شركت از معاملات لازم است يعني هيچ يك از طرفين نمي تواند پيش خود اين قرارداد را برهم زند و نيز قبل از پايان مدّت شركت حق ندارد تقاضاي تقسيم سرمايه كند، مگر اين كه چنين حقّي در قرارداد براي او پيش بيني شده باشد.

مسأله 1837 هرگاه يكي از شريك ها بميرد يا ديوانه يا سفيه شود شريك هاي ديگر نمي توانند در مال شركت تصرّف كنند، ولي بيهوشي موقّت تأثيري ندارد.

مسأله 1838 هرگاه شريك، چيزي را به صورت نسيه براي خود بخرد نفع و ضررش مال خود اوست و اگر مطابق قرارداد به قصد شركت بخرد مال هر دو است.

مسأله 1839 هرگاه با سرمايه شركت معامله اي انجام دهند بعد معلوم شود شركت باطل بوده، چنانچه همه شركا آن معامله را اجازه دهند صحيح است و درآمدش مال همه آنهاست و كساني كه در اين ميان كاري براي شركت كرده اند مي توانند مزد زحمتهاي خود را به اندازه معمولي بگيرند.

صلح
صلح

مسأله 1840 «صلح» آن است كه انسان با ديگري

در امري كه مورد اختلاف است يا امكان دارد مورد اختلاف و نزاع واقع شود سازش كند كه مقداري از مال يا منفعت يا حقّ خود را به ديگري واگذار نمايد، يا از طلب يا حقّ خود بگذرد كه او هم در عوض مقداري از مال يا منافع خود را به او واگذار نمايد، يا از طلب يا حقّ خود بگذرد و اين را «صلح معوّض» مي نامند و اگر اين واگذاري بدون عوض باشد «صلح غير معوّض» نام دارد و هر دو صحيح است.

احكام و شرايط صلح

مسأله 1841 كسي كه چيزي را به ديگري صلح مي كند بايد بالغ و عاقل باشد و كسي او را مجبور نكرده و در قصد صلح جدّي باشد؛ سفيه نباشد، (اموال خود را بيهوده مصرف نكند) و نيز حاكم شرع او را از تصرّف در اموالش جلوگيري نكرده باشد.

مسأله 1842 صلح را مي توان با صيغه عربي يا فارسي يا هر زبان ديگري خواند، بلكه هر اقدام عملي كه به وضوح نشان دهد طرفين مي خواهند به وسيله آن صلح و سازش كنند كافي است.

مسأله 1843 اگر كسي بخواهد طلب خود را در برابر چيزي يا بدون عوض، به ديگري صلح كند، درصورتي صحيح است كه طرف قبول نمايد، ولي اگر بخواهد از طلب يا حقّ خود بگذرد قبول كردن طرف لازم نيست و اين نيز نوعي از صلح است.

مسأله 1844 اگر انسان با اين كه مقدار بدهي خود را مي داند اظهار بي اطّلاعي كند و طلبكار او نداند و طلب خود را به كمتر از مقداري كه هست صلح كند صحيح نيست و بدهكار نسبت به مقدار اضافي

مديون است، مگر اين كه چنان باشد كه اگر مقدار طلب خود را هم مي دانست باز به اين صلح راضي بود.

مسأله 1845 اگر بخواهند دو چيز از يك جنس را كه وزن آنها معلوم است به يكديگر صلح كنند در صورتي صحيح است كه ربا لازم نيايد. يعني وزن هردو يكي باشد و اگر وزن آنها معلوم نباشد و احتمال كم و زياد بدهند صلح كردن اشكال دارد.

مسأله 1846 هرگاه كسي از ديگري طلبي دارد كه وقت آن نرسيده است چنانچه طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند و مقصودش اين باشد كه از مقداري از طلب خود بگذرد و بقيّه را نقداً بگيرد اشكال ندارد، مثل اين كه ده هزار تومان طلب دارد كه بعد از شش ماه ديگر بگيرد، از هزار تومان آن صرف نظر مي كند و بقيّه را با رضايت طرف مقابل بطور نقد مي گيرد.

مسأله 1847 قرارداد صلح را با رضايت طرفين مي توان فسخ كرد، همچنين اگر در ضمن قرارداد براي يكي از آن دو، يا براي هر دو، حقّ فسخ قرار داده باشند آن شخص مي تواند صلح را به هم بزند.

مسأله 1848 در احكام خريد و فروش گفته شد كه در يازده مورد مي توان معامله را فسخ كرد در تمام اين يازده مورد صلح را نيز مي توان فسخ كرد، مگر در مورد خيار مجلس و خيار حيوان و خيار تأخير، يعني اگر در مجلس مصالحه بعد از تمام شدن صلح يكي از دو طرف پشيمان شود حقِّ فسخ ندارد، همچنين در مصالحه حيوان حقِّ فسخ در سه روز اوّل ثابت نيست و نيز

اگر جنسي را نقداً مصالحه كند چنانچه در پرداختن عوض تأخير نمايد در همان روز اوّل حقّ فسخ براي طرف ديگر ثابت است و احتياج به گذشتن سه روز ندارد.

مسأله 1849 هرگاه چيزي را كه به صلح گرفته معيوب باشد و از آن اطلاعي نداشته مي تواند صلح را به هم زند، ولي گرفتن تفاوت قيمت صحيح و معيوب بستگي به رضايت طرفين دارد.

اجاره
اجاره

مسأله 1850 واگذار كردن منافع ملك يا منافع شخص خود را به ديگري «اجاره» گويند و اجاره دهنده و اجاره كننده بايد بالغ و عاقل باشند و با قصد و اراده خودشان اجاره را انجام دهند و نيز بايد حقّ تصرّف در اموال خود داشته باشند، بنابراين سفيهي كه توانايي بر اداره صحيح اموال خود ندارد و آن را بيهوده مصرف مي كند اجاره اش باطل است.

احكام اجاره

مسأله 1851 انسان مي تواند از طرف ديگري وكيل شود و مال او را اجاره دهد، همچنين ولي يا قيّم صغير مي تواند مال او را اجاره دهد به شرط اين كه مصلحت او رعايت شود و احتياط اين است كه زمان بعد از بلوغ او را در اجاره داخل نكند مگر اين كه بدون آن، مصلحت صغير حاصل نشود و در صورتي كه ولي و قيّم ندارد بايد از حاكم شرع اجازه گرفت و هرگاه دسترسي به مجتهد عادل و نماينده او نباشد از يك نفر مومن عادل كه مصلحت صغير را مراعات كند مي توان اجازه گرفت.

مسأله 1852 در اجاره مي توان با زبان عربي يا فارسي يا هر زبان ديگر صيغه خواند (مثلاً مالك به شخصي بگويد فلان ملك خودم را به فلان مبلغ در فلان مدّت به تو اجاره دادم، او هم بگويد: قبول كردم) و نيز كافي است كه ملك خود را به قصد اجاره در اختيار مستأجر بگذارد و او هم تحويل بگيرد.

مسأله 1853 هرگاه كسي بدون خواندن صيغه براي انجام دادن كاري اجير شود همين كه با درخواست طرف معامله، مشغول كار شود اجاره صحيح است.

مسأله 1854 كسي كه توانايي بر

حرف زدن ندارد اگر با اشاره بفهماند كه ملك خود را براي مدّت معيّن به مبلغ معيّن اجاره داده يا اجاره كرده صحيح است.

مسأله 1855 خانه يا دكّان يا چيز ديگري را كه اجاره كرده نمي تواند به ديگري اجاره دهد، مگر اين كه چنين حقّي به مستأجر داده شده باشد.

مسأله 1856 كسي كه خانه يا مغازه يا اطاقي را اجاره كرده و حق دارد به ديگري واگذار كند نمي تواند به زيادتر از آن مبلغ اجاره دهد مگر اين كه كاري (مانند تعمير و سفيد كردن يا گذاردن قفسه و فرش) در آن انجام داده باشد تا مقدار اضافي در برابر آن قرار گيرد.

مسأله 1857 هرگاه كارگر يا كارمندي خود را در استخدام و اجاره ديگري قرار دهد نمي تواند او را به استخدام و اجاره ديگري درآورد، مگر اين كه ظاهر كلام يا عملش اين باشد كه مستأجر از اين جهت آزاد است، در اين صورت چنانچه او را به زيادتر از آن مبلغ واگذار كند اشكال دارد ولي در غير خانه و مغازه و اجير اشكال ندارد.

شرايط اجاره

مسأله 1858 مالي را كه اجاره مي دهند چند شرط دارد: 1 بايد معيّن باشد، بنابراين اگر بگويد: يكي از خانه ها يا يكي از اتومبيلهاي خود را اجاره مي دهم صحيح نيست. 2 مستأجر بايد آن را ببيند يا مالك اوصاف آن را كاملاً بيان كند. 3 تحويل آن ممكن باشد، پس اجاره دادن اسبي كه فرار كرده و مستأجر قادر بر گرفتن آن نيست باطل است. 4 آن مال به واسطه استفاده كردن از بين نرود، بنابراين اجاره دادن نان و ميوه صحيح

نيست. 5 استفاده اي كه مال را براي آن اجاره داده اند ممكن باشد، پس اجاره دادن زمين براي زراعت، در صورتي كه قابل زراعت نباشد يا آب كافي نداشته باشد باطل است. 6 چيزي را كه اجاره مي دهد ملك او باشد، يا وكيل و ولي در اجاره آن باشد.

مسأله 1859 اجاره درخت يا باغ يا مرتع براي استفاده از ميوه يا علف آن صحيح است.

مسأله 1860 زن مي تواند براي اين كه از شيرش استفاده كنند اجير شود و لازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد، ولي اگر به واسطه شير دادن حقّ شوهر از بين برود، بدون اجازه او جايز نيست.

مسأله 1861 منافعي كه مال را براي آن اجاره مي دهند چند شرط دارد: 1 حلال بودن، بنابراين اجاره دادن مغازه يا ماشين براي شراب فروشي يا حمل شراب باطل است. 2 پول دادن در مقابل چنان منفعتي در نظر مردم بيهوده نباشد. 3 اگر آن مال فايده هاي مختلفي دارد بايد معيّن كنند براي كدام فايده آن را اجاره مي دهند، مثلاً حيواني كه به درد سواري و باربري هر دو مي خورد بايد معيّن كنند كه اجاره آن براي كدام يك از اين دو است، و اگر هر دو در نظر باشد باز بايد روشن سازند. 4 بايد مدّت اجاره را نيز معيّن كنند.

مسائل متفرّقه اجاره

مسأله 1862 هرگاه ابتداي اجاره را معيّن نكنند ابتداي آن بعد از خواندن صيغه يا تحويل گرفتن مال است.

مسأله 1863 اگر خانه يا ملكي را مثلاً يك ساله اجاره دهند و ابتداي آن را يك ماه بعد از خواندن صيغه معيّن كنند اجاره صحيح است، اگر

چه در موقع خواندن صيغه آن خانه در اجاره ديگري باشد.

مسأله 1864 اگر به مستأجر بگويد: خانه را يك ماهه به هزار تومان به تو اجاره مي دهم و هر قدر بيشتر بماني به همين قيمت است، فقط در ماه اوّل اجاره صحيح است چون بقيّه را معيّن نكرده، ولي اگر ماه اوّل را هم معيّن نكند فقط بگويد هر ماه يك هزار تومان است، اجاره بكلّي باطل است.

مسأله 1865 مسافرخانه ها و هتل هايي كه معلوم نيست انسان در آن چقدر مي ماند اگر قرار بگذارند كه مثلاً شبي يكصد تومان بدهد و طرفين راضي باشند اشكال ندارد، ولي چون مدّت اجاره را معلوم نكرده اند اجاره صحيح نيست، بنابراين مادام كه رضايت صاحب آن حاصل است مي تواند بماند وگرنه حقّي ندارد، امّا اگر تعداد شبها را از اوّل معيّن كنند، حق دارد تا آخر مدّت بماند.

مسأله 1866 هرگاه زمين را براي زراعت گندم يا جو اجاره دهد و مال الاجاره را گندم يا جو همان زمين قرار دهد اجاره صحيح نيست، همچنين در مقابل محصولات ديگر زمين.

مسأله 1867 كسي كه چيزي را اجاره داده تا آن را تحويل ندهد حق ندارد مال الاجاره آن را مطالبه كند، همچنين اگر براي انجام كاري اجير شده پيش از انجام كار حقّ مطالبه اُجرت ندارد.

مسأله 1868 مستحبّ است اجرت كارگر را قبل از آن كه عرق او بخشكد به او بدهند، مگر اين كه خود كارگر مايل نباشد و مثلاً مي خواهد حقوق خود را ماه به ماه بگيرد.

مسأله 1869 هرگاه چيزي را كه اجاره داده تحويل مستأجر دهد، امّا او تحويل نگيرد، يا تحويل

بگيرد و از آن استفاده اي نكند، بايد مال الاجاره را بپردازد.

مسأله 1870 اگر كسي اجير شود كه در روز معيّني كاري را انجام دهد و در آن روز براي انجام كار حاضر شود، ولي صاحب كار، كاري به او ندهد، بايد اُجرت او را بدهد، مثلاً اگر بنايي را براي ساختن بنايي در روز معيّني اجير كند و بنّا در آن روز آماده كار باشد ولي صاحب كار طفره برود و بنّا در آن روز بيكار بماند، بايد اجرتش را بدهد؛ امّا اگر براي خودش يا ديگري كار كند احتياط آن است كه فقط تفاوت را از صاحب كار اوّل بگيرد (در صورتي كه مزد دوم كمتر باشد).

مسأله 1871 هرگاه بعد از تمام شدن مدّت اجاره يا در اثناء بفهمد اجاره باطل بوده، مستأجر بايد مال الاجاره را به مقدار ارزش معمولي به صاحب ملك بدهد (خواه كمتر از مقدار قرارداد باشد يا بيشتر) پس اگر ارزش معمولي ماهي يك هزار تومان است، ولي او به پانصد تومان يا دو هزار تومان اجاره كرده بايد همان يك هزار تومان را بدهد.

مسأله 1872 اگر چيزي را كه اجاره كرده تلف شود، يا معيوب گردد چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و در استفاده از آن زياده روي ننموده باشد ضامن نيست، مثلاً اگر پارچه اي كه به خيّاط داده دزد ببرد يا در آتش سوزي از بين برود، در صورتي كه در حفظ آن كوتاهي نكرده باشد، مسؤول نيست، ولي اگر بر اثر اشتباه يا هر علّت ديگر آن را با دست خود ضايع يا معيوب كرده باشد ضامن است، مگر اين كه عيب از

خود جنس باشد، مثلاً جنس پارچه طوري است كه با اطو زدن خراب مي شود در اين صورت ضامن نيست.

مسأله 1873 هرگاه قصّاب سر حيواني را ببرد و آن را حرام كند، بايد قيمت آن را به صاحبش بدهد، خواه مجّاني سر بريده باشد يا در برابر مزد، و مزدي هم طلبكار نيست.

مسأله 1874 هرگاه حيواني را براي بردن بار شكستني اجاره دهد چنانچه آن حيوان بلغزد يا رم كند و بار را بشكند صاحب حيوان ضامن نيست، ولي اگر به واسطه زدن و مانند آن يا كوتاهي در هدايت حيوان از راه مورد اطمينان، حيوان به زمين خورد و بار را بشكند ضامن است، همچنين در مورد چپ شدن اتومبيلها و تلف شدن بارها اگر تخلّفات يا كوتاهي او، سبب تلف گردد ضامن است، امّا اگر اتومبيل سالم، به علّتي بعضي از قسمتهايش بشكند و چپ شود و بار تلف گردد ضامن نيست.سهل انگاري ضرري به بيمار يا كودك برساند، يا سبب مرگ او گردد ضامن است و همچنين اگر خطا كند و سبب زياني شود، ولي اگر كوتاهي نكرده و مرتكب خطا نشده است، بلكه بر اثر عوامل ديگري، بيمار معيوب گردد يا بميرد ضامن نيست به شرط اين كه در مورد كودك با اجازه ولي اقدام كرده باشد.

مسأله 1876 هرگاه طبيب نسخه اي براي بيمار بنويسد يا دستوري به او بدهد و يا شخصاً دوا را به او به خوراند يا تزريق كند، چنانچه در معالجه خطا كند و به مريض ضرري برسد يا بميرد ضامن است.

مسأله 1877 طبيب و جرّاح براي اين كه در مقابل خطا و اشتباهي كه مرتكب مي

شوند ضامن نباشند مي توانند به مريض يا وليّ او بگويند كه اگر ضرري بدون توجّه به مريض برسد ضامن نيستند و آنها قبول كنند، در چنين صورتي اگر دقّت و احتياط لازم را بكند و به مريض ضرري برسد، يا بميرد طبيب و جرّاح ضامن نيستند.

مسأله 1878 مستأجر و مالك مي توانند اجاره را با رضايت يكديگر به هم بزنند و همچنين اگر در اجاره حقّ فسخ براي يكي از آن دو، يا براي هر دو، قرار داده شده باشد مي تواند مطابق آن اجاره را فسخ كند.

مسأله 1879 اگر اجاره دهنده يا مستأجر بفهمد كه مغبون شده است و قبلاً از قيمت باخبر نبوده مي تواند اجاره را فسخ كند، ولي اگر در موقع اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند حقّ فسخ ندارند در اين صورت نمي توانند اجاره را به هم زنند.

مسأله 1880 هرگاه چيزي را به كسي اجاره دهد و پيش از تحويل دادن به مستأجر كسي آن را غصب كند مستأجر حق دارد اجاره را به هم بزند ونيز مي تواند صبر كند و اجاره مدّتي را كه در تصرّف غاصب بوده به ميزان معمول از او بگيرد، امّا اگر بعد از تحويل كسي آن را غصب كند نمي تواند اجاره را فسخ كند.

مسأله 1881 هرگاه پيش از تمام شدن مدّت اجاره، ملك را به مستأجر بفروشد اجاره به هم نمي خورد و مستأجر بايد مال الاجاره را بپردازد، همچنين اگر به ديگري بفروشد باز اجاره به حال خود باقي است.

مسأله 1882 هرگاه پيش از شروع مدّت اجاره ملك بطوري خراب شود كه قابل استفاده نباشد، يا قابل

استفاده اي كه در قرارداد گفته اند، نباشد، اجاره باطل مي شود و پولي كه مستأجر به صاحب ملك داده به او برمي گردد، ولي اگر بعد از گذشتن مقداري از مدّت كه در آن قابل استفاده بوده خراب شود، اجاره مدّتي كه باقي مانده است باطل مي شود.

مسأله 1883 اگر خانه اي را كه مثلاً دو اطاق دارد اجاره دهد و يك اطاق آن خراب شود، چنانچه فوراً آن را بسازد و هيچ مقدار از استفاده آن از بين نرود اجاره باطل نمي شود و مستأجر هم حقّ فسخ ندارد، ولي اگر ساختن آن به اندازه اي طول بكشد كه مقداري از استفاده مستأجر از بين برود اجاره نسبت به آن اطاق باطل مي شود، و در بقيّه نيز حقّ فسخ دارد.

مسأله 1884 اجاره با مرگ صاحب ملك يا مستأجر باطل نمي شود و آن حق تا آخر مدّت براي ورثه آنها باقي مي ماند، ولي اگر شرط كرده اند كه مستأجر شخصاً از آن ملك استفاده كند نه ديگري، صاحب ملك حق دارد باقيمانده مدّت را فسخ كند.

مسأله 1885 هرگاه صاحب كار، بنّايي را وكيل كند كه براي او كارگر ساختماني بگيرد چنانچه بيش از آنچه به كارگر مزد مي دهد از صاحب كار بگيرد حرام است، ولي اگر قبول كند كه ساختمان را با مبلغ معيّني تمام نمايد و بيش از آنچه خرج كرده است باشد اشكالي ندارد، امّا احتياط اين است كه خودش هم كاري را انجام داده باشد، خواه بنّايي باشد، يا نظارت بر آن، يا تهيّه مصالح.

مسأله 1886 هرگاه رنگرز قرار بگذارد كه مثلاً پارچه را فلان طور رنگ

كند چنانچه طور ديگري رنگ كند حق ندارد مزدي بگيرد، بلكه اگر سبب خرابي يا كمي ارزش پارچه شود ضامن است، همين مسأله در مورد خيّاط و كفّاش و غير آنها ثابت است.

جعاله
جعاله

مسأله 1928 جُعاله آن است كه انسان قرار بگذارد كه در مقابل كاري كه براي او انجام مي دهند مال معيّني بدهد، مثلاً بگويد «هر كس گمشده مرا پيدا كند هزار تومان به او مي دهم» به شخصي كه اين قرار را مي گذارد «جاعل» و به شخصي كه كار را انجام مي دهد «عامل» مي گويند و فرق ميان «جعاله» و «اجير كردن كسي براي انجام كاري» اين است كه در اجاره بعد از خواندن صيغه اجير بايد عمل را انجام دهد و كسي هم كه او را اجير كرده اجرت را به او بدهكار است، ولي در جعاله عامل مي تواند مشغول كار نشود، يا در وسط كار از آن دست بكشد و نيز تا كار را انجام نداده جاعل بدهكار نيست.

مسأله 1929 جعاله ممكن است با شخص غير معيّن يا با شخص معيّن صورت گيرد مثلاً، بگويد: اگر طبيبي بيماري فرزندم را علاج كند، فلان مقدار خواهم داد؛ و يا به غوّاصي بگويد: اگر فلان جنس غرق شده مرا از دريا بيرون آوري، هزار تومان به تو مي دهم در هر دو صورت صحيح است.

شرايط جعاله

مسأله 1930 جاعل بايد بالغ و عاقل باشد و از روي اراده و اختيار قرارداد ببندد و شرعاً بتواند در مال خود تصرّف كند، بنابراين جعاله آدم سفيهي كه مال خود را بيهوده مصرف مي كند صحيح نيست.

مسأله 1931 كار مورد قرارداد بايد حرام نباشد و نيز بايد نتيجه عقلايي داشته باشد، بنابراين اگر بگويد هر كسي شراب بخورد، يا هر كس در شب به جاي تاريكي برود فلان مبلغ را به او مي دهم اين جعاله

صحيح نيست.

احكام جعاله

مسأله 1932 هرگاه مالي را معيّن كند و مثلاً بگويد هر كس اسب مرا پيدا كند اين گندم را به او مي دهم احتياط آن است كه مقدار و خصوصيّات آن را كه در ارزش آن تأثير دارد معيّن كند و اگر مال را معيّن نكند و مثلاً بگويد كسي كه اسب مرا پيدا كند صد كيلو گندم به او مي دهم بايد خصوصيّات گندم را كه در قيمت دخالت دارد معيّن نمايد، ولي اگر جاعل مزد معيّني را براي اين كار قرار ندهد و بگويد هر كسي گمشده مرا پيدا كند پولي به او مي دهم يا مژدگاني دريافت خواهد كرد جعاله باطل است و چنانچه كسي آن عمل را انجام دهد بايد مزد او را به مقداري كه كار او در نظر مردم ارزش دارد بدهد، مگر اين كه ظاهر گفتار جاعل اين باشد كه مبلغ مورد نظر او كمتر از آن است، در اين صورت بايد همان را بدهد.

مسأله 1933 اگر عامل پيش از قرارداد آن كار را انجام داده باشد حقّي نسبت به مزد ندارد، همچنين اگر بعد از قرارداد كار را به قصد اين كه پول نگيرد انجام دهد.

مسأله 1934 هرگاه كسي بگويد هر كس گمشده مرا پيدا كند نيمي از آن را به او مي دهم، در صورتي كه عامل از خصوصيّات و قيمت آن گمشده باخبر نباشد جعاله اشكال دارد.

مسأله 1935 «جاعل» و «عامل» مي توانند قبل از شروع به كار، جعاله را فسخ كنند، بعد از شروع نيز مي توانند جعاله را به هم بزنند، ولي اگر جاعل به هم زند بايد مزد مقدار عملي

را كه انجام داده به او بدهد. گذاردن عمل سبب ضرر و زيان جاعل شود بايد آن را تمام كند و در صورتي كه تمام نكند ضامن است، مثلاً اگر به طبيب بگويد اگر چشم مرا عمل كني فلان مقدار به تو مي دهم و او جراحي را شروع كند، چنانچه ناتمام گذاردن آن باعث معيوب شدن چشم گردد حقّي بر جاعل ندارد و ضامن ضرر و زيان او نيز هست.

مسأله 1937 هرگاه عامل كاري را كه تا تمام نشود فايده ندارد نيمه كاره رها كند، مثلاً مقداري دنبال گمشده بگردد و بعد رها كند هيچ گونه حقّي بر جاعل ندارد، همچنين اگر انجام دادن قسمتي از كار مفيد باشد (مثل اين كه قسمتي از لباس را بدوزد) در صورتي كه مزد را براي اتمام كار قرار داده باز هيچ گونه حقّي ندارد، ولي اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار عمل كند به همان مقدار مزد دريافت نمايد بايد مزد مقداري را كه انجام داده به خيّاط بدهد.

مزارعه
مزارعه

مسأله 1887 «مزارعه» آن است كه صاحب زمين، زمين خود را در اختيار زارع بگذارد تا زراعت كند و سهم معيّني از حاصل را به مالك دهد. قرارداد مزارعه ممكن است با صيغه لفظي باشد، مثلاً بگويد: «من اين زمين را در برابر يك سوم حاصل آن براي مدّت دو سال در اختيار تو مي گذارم و زارع بگويد: قبول كردم»، يا بدون آن كه صيغه اي بخواند زمين را براي زراعت در اختيار او بگذارد و او تحويل بگيرد (البتّه گفتگوهاي لازم درباره مدّت و مقدار حصّه و مانند آن بايد قبلاً شده باشد).

شرايط مزارعه

مسأله 1888 در مزارعه چند چيز شرط است: 1 صاحب زمين و زارع هر دو بايد بالغ و عاقل باشند و با قصد و اختيار خود مزارعه را انجام دهند و حاكم شرع آنها را از تصرّف در اموالشان جلوگيري نكرده باشد و سفيه نباشند، 2 همه حاصل زمين به يكي از آن دو اختصاص داده نشود. 3 سهم هر كدام به طور مشاع باشد، مانند نصف يا ثلث حاصل و مثل اينها، بنابراين اگر شرط كنند كه نوعي از حاصل مخصوص به يكي و نوع ديگر مخصوص به ديگري باشد، يا شرط كنند حاصل فلان قسمت از زمين مال يكي و حاصل قسمت ديگر مال دومي باشد صحيح نيست و نيز اگر صاحب زمين بگويد اين زمين را زراعت كن و هرچه مي خواهي به من بده باطل است.

4 بايد مدّتي را كه زمين در اختيار زارع است معيّن كنند و به اندازه اي باشد كه به دست آمدن حاصل در آن مدّت ممكن شود. 5 زمين بايد قابل

زراعت باشد ولي اگر زمين آماده نيست امّا مي توان كاري كرد كه آماده زراعت شود مزارعه صحيح است. 6 نوع زراعت را بايد معيّن كند، مگر اين كه زراعت هر چه باشد تفاوتي در نظر آنها و نظر توده مردم نداشته باشد و يا اين كه معلوم باشد كه اين زمين براي چه زراعتي مناسب است. 7 بايد زمين معيّن باشد، بنابراين اگر كسي چند قطعه زمين دارد و بگويد يكي از آنها را به مزارعه دادم در صورتي كه زمينها در مرغوبيّت متفاوت باشد مزارعه باطل است، ولي اگر آن زمينها يكسان است و مثلاً بگويد مقدار پنج هكتار از اين زمين را به تو واگذار مي كنم مانعي ندارد و نيز ممكن است زمين را بدون اين كه زارع ديده باشد با اوصاف براي او بيان كند. 8 مخارج زراعت و همچنين بذر و مانند آن را بايد معيّن كنند كه بر عهده چه كسي است؛ ولي اگر مخارجي را كه هر كدام بايد بكنند ميان مردم آن محل معلوم باشد كافي است.

احكام مزارعه

مسأله 1889 اگر مالك يا زارع قرار بگذارد كه مقدار معيّني از حاصل (مثلاً يك خروار) مال او باشد و بقيّه را ميان هر دو تقسيم كنند اشكال دارد.

مسأله 1890 هرگاه مدّت مزارعه تمام شود و حاصل به دست نيايد، چنانچه بر اثر كوتاهي زارع باشد صاحب زمين مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند، ولي اگر به خاطر عقب افتادن سال باشد (طبق آنچه متعارف است) مالك بايد صبر كند و اگر هيچ كدام نباشد و چيدن زراعت باعث ضرر و زيان زارع شود و

مالك ضرري نبيند نيز بايد صبر كند، امّا در صورتي كه ضرر متوجّه او شود حق دارد زارع را وادار به چيدن زراعت كند.

مسأله 1891 هرگاه به واسطه پيش آمدي زراعت در زمين ممكن نشود، مثلاً قناتها خراب شود و آب قطع گردد، در صورتي كه مقداري از زراعت به دست آمده حتّي مثل قصيل (علف) كه مي توان آن را به حيوانات داد آن مقدار مطابق قرارداد مال هر دوي آنهاست و در بقيّه، مزارعه باطل است.

مسأله 1892 هرگاه زارع زراعت نكند چنانچه زمين در تصرّف او بوده بايد اجاره آن مدّت را مطابق معمول به مالك بدهد و اگر نقصي در زمين پيدا شده آن را نيز ضامن است.

مسأله 1893 صاحب زمين و زارع بدون رضايت يكديگر نمي توانند مزارعه را به هم بزنند، ولي اگر به هنگام قرارداد، حقّ فسخ براي هر دو، يا يكي از آن دو معيّن كرده باشند، مي تواند مطابق قرارداد، معامله را به هم زند.

مسأله 1894 اگر بعد از قرارداد، صاحب زمين يا زارع بميرد مزارعه به هم نمي خورد و ورثه آنها به جاي آنان خواهند بود، ولي اگر زارع بميرد و شرط كرده باشند كه شخصاً زراعت كند مزارعه به هم مي خورد و اگر زراعت نمايان شده باشد بايد سهم او را به ورثه اش بدهند، ولي ورثه نمي توانند صاحب زمين را مجبور كنند كه زراعت در زمين باقي بماند، مگر اين كه چيدن آن موجب ضرر و زيان آنها شود.

مسأله 1895 هرگاه بعد از زراعت و قبل از پايان محصول بفهمند مزارعه باطل بوده اگر بذر از صاحب زمين است زراعت متعلّق

به اوست و بايد اجرت زارع را مطابق معمول بپردازد و اگر بذر از زارع باشد زراعت مال اوست و بايد مال الاجاره زمين را مطابق معمول به صاحب زمين بدهد و چنانچه رضايت به باقي ماندن زراعت تا پايان مدّت در زمين خود ندهد زارع بايد آن را بچيند، مگر اين كه اين كار موجب ضرر و زيان او گردد و باقي ماندن در زمين و پرداختن مال الاجاره موجب ضرر و زياني براي مالك نباشد.

مسأله 1896 اگر بعد از جمع كردن حاصل و تمام شدن مدّت مزارعه، ريشه زراعت در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه حاصل دهد چنانچه صاحب زمين و زارع از آن صرف نظر نكرده باشند حاصل سال دوم مطابق سال اوّل بايد تقسيم شود.

مساقات
مساقات

مسأله 1897 هرگاه كسي درختان ميوه خود را تا مدّت معيّني به ديگري واگذار كند كه در مقابل دريافت سهمي از ميوه، باغ او را آبياري و رسيدگي نمايد اين معامله را «مساقات» گويند.

مسأله 1898 معامله مساقات علاوه بر درختان ميوه در مورد درختاني مانند درخت گل كه از گل آن براي گلاب گيري و مانند آن استفاده مي كنند و يا درختاني مثل درخت حنا و سدر كه از برگ آنها بهره مي گيرند، يا بعضي از درختان كه از شيره و صمغ آن استفاده مي كنند صحيح است، ولي در مورد درختاني كه هيچ يك از اينها را ندارد مساقات صحيح نيست.

مسأله 1899 در معامله مساقات مي توانند صيغه بخوانند، همچنين اگر صاحب درخت به قصد مساقات آن را دراختيار كسي كه كار مي كند بگذارد و او نيز به همين قصد

تحويل گيرد بي آن كه صيغه اي بخواند، باز معامله صحيح است (ولي گفتگوي لازم براي مدّت و شرايط بايد قبلاً شده باشد).

شرايط مساقات

مسأله 1900 مساقات چند شرط دارد: 1 مالك و باغدار بايد بالغ و عاقل باشند. 2 كسي آنها را مجبور به اين كار نكرده باشد. 3 ممنوع از تصرّف در مال خود نباشند. 4 مدّت مساقات بايد معلوم باشد و اگر ابتداي آن را معيّن كنند و آخر آن را موقعي

قرار دهند كه حاصل آن سال بدست مي آيد صحيح است. 5 بايد سهم هر كدام به صورت نصف يا ثلث حاصل و مانند آن باشد، بنابراين اگر قرار بگذارند كه مثلاً يك تن از ميوه، مال صاحب باغ و بقيّه مال كسي است كه كار مي كند معامله باطل است. 6 بايد قرار داد معامله را پيش از ظاهر شدن ميوه بگذارند و اگر بعد از ظاهر شدن ميوه و پيش از رسيدن آن بگذارند چنانچه كارهايي مانند آبياري و سمپاشي كه براي پرورش ميوه لازم است باقي مانده باشد مساقات صحيح است وگرنه اشكال دارد و اگر فقط احتياج به كارهايي مانند چيدن ميوه و نگهداري آن باشد قرارداد آنها صحيح است، ولي مساقات نيست.

احكام مساقات

مسأله 1901 در مورد بوته خربزه و خيار و مانند آن اگر قرارداد روشني بگذارند و تعداد چيدن و سهم هر كدام را مشخص كنند صحيح است، هر چند مساقات ناميده نمي شود.

مسأله 1902 درختاني كه احتياج به آبياري ندارند و از آب باران يا رطوبت زمين استفاده مي كنند، اگر به كارهاي ديگري مانند بيل زدن و كود دادن و سمپاشي كه موجب زياد شدن يا مرغوبيت ميوه مي شود احتياج داشته باشد معامله مساقات در آن صحيح است.

مسأله 1903 طرفين معامله مي توانند با رضايت يكديگر

معامله مساقات را فسخ كنند و نيز اگر در ضمن قرارداد، حقّ فسخ براي هر دو يا براي يكي قرارداده باشند مي توانند معامله را به هم زنند واگر در قرارداد مساقات شرطي ذكر كرده باشند و آن شرط عملي نشود و كسي كه شرط به نفع اوست نتواند طرف را وادار به انجام آن كند، مي تواند معامله را به هم زند.

مسأله 1904 معامله مساقات با مرگ صاحب باغ به هم نمي خورد و ورثه او به جاي او هستند، امّا اگر كسي كه تربيت درختها به او واگذار شده بميرد در صورتي كه شرط كرده باشند خودش باغداري كند معامله به هم مي خورد، ولي اگر چنين شرطي نكرده باشند ورثه او جانشين او مي شوند.

مسأله 1905 بايد اعمالي را كه بر عهده هر كدام از دو طرف مي باشد قبلاً معيّن كنند، مانند تعمير قنات، يا موتور چاه و همچنين تهيّه كود و وسيله سمپاشي و غير اينها و اگر عرف و قاعده اي در محل باشد همان كافي است.

مسأله 1906 اگر معلوم شود معامله مساقات باطل بوده ميوه هاي باغ مال صاحب باغ است، ولي بايد اجرت آبياري و كارهاي ديگر را مطابق معمول به كسي كه درختان را سرپرستي كرده بدهد.

مسأله 1907 اگر زمين را به ديگري واگذار كنند كه در آن درخت بكارد و آنچه عمل مي آيد مال هردو باشد در صورتي كه تمام جهات را روشن كنند معامله صحيح است، هر چند مساقات ناميده نمي شود.

مسأله 1908 ممكن است طرف قرارداد در مساقات متعدّد باشد يعني صاحب باغ آن را در اختيار چند نفر بگذارد و با

آنها قرارداد مساقات ببندد.

حجر
محجورين

محجورين كساني هستند كه حقّ تصرّف در مال خود را ندارند.

مسأله 1909 بچّه نابالغ حقّ تصرّف در مال خود را ندارد و نشانه بلوغ يكي از سه چيز است: «اوّل» پانزده سال قمري تمام در مرد و نه سال قمري تمام در زن «دوم» بيرون آمدن مني «سوم» روييدن موي درشت بالاي عورت.

مسأله 1910 درشت شدن صدا و روييدن موي درشت در صورت و پشت لب و مانند آن، دليل بر بلوغ نيست، مگر اين كه از اين راه يقين به بالغ شدن حاصل شود.

مسأله 1911 «ديوانه» و «سفيه» يعني كسي كه مال خود را بيهوده مصرف مي كند و توانايي بر نگهداري و معامله ندارد، حق ندارند در مال خود تصرّف كنند بلكه بايد زير نظر وليّ آنها باشد.

مسأله 1912 كسي كه ورشكست شده يعني بدهكاري او بيش از سرمايه موجود اوست و طلبكاران از حاكم شرع خواسته اند كه او را از تصرّف در اموالش ممنوع كند بعد از حكم حاكم حقّ تصرّف در اموال خود ندارد.

مسأله 1913 كسي كه گاهي عاقل و گاهي ديوانه است تصرّفي كه در موقع ديوانگي در اموال خود مي كند صحيح نيست.

مسأله 1914 انسان مي تواند قبل از مرگ خود خواه صحيح و سالم باشد يا بيمار هر قدر از مال خود را بخواهد، به ديگري ببخشد، يا جنسي را ارزانتر از قيمت بفروشد، يا به مصرف خود و عيال و ميهمان برساند، ولي احتياط آن است كه در مرضي كه با آن از دنيا مي رود (يعني در آستانه مرگ) در بيش از ثلث مال خود چنين تصرّفاتي نكند، مگر با اجازه

ورثه.

وكالت

مسأله 1915 «وكالت» آن است كه انسان كاري كه شرعاً مي تواند در آن دخالت و تصرّف كند به ديگري واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد، مثلاً كسي را وكيل كند كه خانه او را بفروشد، يا همسري را براي او عقد كند و در صورتي كه شرايط در آن جمع باشد صحيح است.

مسأله 1916 وكيل و موكّل هر دو بايد عاقل و بالغ و رشيد (كسي كه اموال خود را بيهوده مصرف نكند) باشند و وكالت را از روي قصد و اختيار انجام دهند.

مسأله 1917 قرارداد وكالت را مي توان به وسيله خواندن صيغه فارسي يا عربي يا هر زبان ديگر انجام داد، همچنين اگر عملاً به ديگري بفهماند كه او را وكيل كرده و او هم عملاً بفهماند كه قبول نموده است (مثلاً مال خود را براي فروختن به او بسپارد و او هم قبول كند) آن نيز صحيح است.

مسأله 1918 هرگاه انسان كسي را كه در شهر ديگر است وكيل نمايد و براي او وكالتنامه بفرستد و او قبول كند، وكالت صحيح است، هرچند وكالتنامه بعد از مدّتي بدست او برسد وكارهاي وكيل بعد از رسيدن وكالتنامه و قبول آن صحيح خواهد بود.

مسأله 1919 وكالت در كارهاي حرام، يا در اموري كه وكيل قدرت انجام آن را عقلاً يا شرعاً ندارد باطل است، مثلاً شخصي كه در حال احرام است چون نبايد صيغه عقد ازدواج را بخواند نمي تواند براي خواندن صيغه از طرف ديگري وكيل شود.

مسأله 1920 هرگاه انسان كسي را براي انجام تمام كارهاي خودش يا قسمت معيّني از كارها (مثلاً آنچه مربوط به اموال اوست) وكيل

كند جايز است، ولي اگر براي يكي از كارها بدون اين كه آن كار را معيّن نمايد، وكيل كند صحيح نيست.

مسأله 1921 هرگاه كسي وكيل خود را عزل كند، بعد از رسيدن اين خبر به او بركنار مي شود، ولي اگر پيش از رسيدن اين خبر به او كاري را انجام داده باشد صحيح است، امّا وكيل هر موقع بخواهد مي تواند از وكالت كنار برود هرچند موكّل غايب باشد.

مسأله 1922 وكيل نمي تواند براي انجام كاري كه به او واگذار شده ديگري را وكيل كند، مگر اين كه موكّل به او اجازه داده باشد كه از طرف خودش يا از طرف او وكيل بگيرد، در اين صورت مي تواند هر طور كه به او اجازه داده است عمل نمايد.

مسأله 1923 هرگاه انسان با اجازه موكّل كسي را از طرف او وكيل نمايد نمي تواند آن وكيل را عزل كند و اگر وكيل اوّل بميرد يا از وكالت كناره گيري كند وكالت دومي باطل نمي شود، ولي اگر با اجازه موكّل كسي را از طرف خودش (از طرف وكيل) وكيل نمايد هم موكّل مي تواند او را عزل كند و هم وكيل اوّل و اگر وكيل اوّل بميرد يا عزل شود وكالت دومي هم از بين مي رود.

مسأله 1924 هرگاه چند نفر را براي انجام كاري وكيل كند و به آنها بگويد هر كدام از شما وكيل من هستيد، در اين صورت هر يك از آنان كار را انجام دهد صحيح است و چنانچه يكي از آنها بميرد، وكالت ديگران باطل نمي شود و اگر بگويد همه باهم وكيل من هستيد هيچ كدام به تنهايي

نمي تواند كاري انجام دهد و اگر يكي از آنان بميرد وكالت ديگران هم باطل مي شود.

مسأله 1925 هرگاه وكيل يا موكّل از دنيا برود يا ديوانه شود وكالت باطل مي شود، هر چند ديوانه بعداً عاقل گردد، ديوانگي موقّت نيز بنابر احتياط باعث باطل شدن وكالت است، ولي بي هوشي موقّت موجب باطل شدن وكالت نيست.

مسأله 1926 هرگاه كسي را براي انجام كاري وكيل كند و حقّي براي او قرار دهد بايد بعد از انجام كار، آن را بپردازد.

مسأله 1927 اگر وكيل در نگهداري اموالي كه در اختيار اوست كوتاهي كند، يا غير از آن تصرفي كه به او اجازه داده شده تصرّف ديگري بنمايد و آن مال از بين برود يا ناقص شود، ضامن است، ولي اگر بعد از آن تصرّف، مال باقي باشد و در آن تصرّفاتي را كه اجازه داده بكند آن تصرّف صحيح است.

قرض

مسأله 1938 قرض دادن از كارهاي بسيار مستحبّ است و در آيات قرآن مجيد و اخبار معصومين (عليهم السلام) درباره آن زياد سفارش شده، از پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله) روايت شده كه «هركس به برادر مسلمان خود قرض دهد مال او زياد مي شود و ملائكه بر او رحمت مي فرستند و اگر با بدهكار خود مدارا كند بدون حساب و به سرعت از صراط مي گذرد و كسي كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و ندهد بهشت بر او حرام مي شود» و نيز در روايتي آمده است كه «ثواب صدقه ده برابر است و ثواب قرض هيجده برابر!»

شرايط قرض

مسأله 1939 قرارداد قرض را مي توان با صيغه لفظي انجام داد و

نيز با عمل، به اين گونه كه چيزي را به نيّت قرض به كسي بدهد و او هم به همين نيّت بگيرد، در هر دو صورت صحيح است.

مسأله 1940 در قرض بايد «مقدار» و «مدّت» و جنس روشن باشد و نيز «قرض دهنده» و «گيرنده» هر دو بالغ و عاقل باشند و سفيه و ممنوع از تصرّف در اموال خود نباشند و اين كار را از روي اراده و قصد انجام دهند، نه اجبار و اكراه يا شوخي.

احكام قرض

مسأله 1941 اگر در قرارداد قرض براي پرداخت آن مدّتي قرار دهند طلبكار پيش از رسيدن آن مدّت نمي تواند طلب خود را بخواهد، ولي اگر مدّت نداشته باشد هر وقت بخواهد مي تواند طلب خود را مطالبه كند.

مسأله 1942 در صورتي كه قرض مدّت دار باشد و بدهكار بخواهد قبل از رسيدن مدّت بدهي خود را بپردازد، طلبكار مجبور به قبول آن نيست، ولي اگر تعيين مدّت فقط براي همراهي با بدهكار باشد چنانچه پيش از وقت بدهي را بدهد طلبكار بايد قبول كند.

مسأله 1943 هرگاه طلبكار طلب خود را در موقعي كه حق دارد مطالبه كند بدهكار بايد فوراً آن را بپردازد، و تأخير آن گناه است، ولي اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته و اثاث و لوازم منزل و چيزهاي ديگري كه به آن احتياج دارد چيزي نداشته باشد، طلبكار بايد صبر كند و نمي تواند او را مجبور كند كه چيزهاي مورد احتياجش را بفروشد، امّا بدهكار بايد براي پرداخت بدهي خود تلاش كند و از طريق كسب و كار يا راههاي مشروع ديگر چيزي به دست آورده و

بدهي خود را بپردازد.

مسأله 1944 كسي كه دسترسي به طلبكار خود ندارد، چنانچه اميد نداشته باشد او را پيدا كند، احتياط واجب آن است كه مقدار طلب او را با اجازه حاكم شرع به فقير دهد، خواه آن فقير غير سيّد باشد يا سيد.

مسأله 1945 اگر مال ميّت بيش از مخارج واجب كفن و دفن و بدهي او نباشد بايد مال او را در همين راه مصرف كرد و به وارث چيزي نمي رسد.

مسأله 1946 هرگاه كسي مقداري پول طلا و نقره رايج يا غير آن را قرض كند و بعداً ارزش آن كم شود، يا چند برابر گردد، بايد همان مقدار را كه گرفته پس بدهد، خواه قيمت آن كم شده باشد يا زياد.

مسأله 1947 اگر مدّت فرا رسد و چيزي را كه قرض كرده عيناً موجود باشد و طلبكار همان را مطالبه كند، لازم نيست آن را به او بدهد، هر چند احتياط مستحب دادن همان مال است.

مسأله 1948 هرگاه قرض دهنده شرط كند كه زيادتر از مقداري كه داده بگيرد، ربا و حرام است، خواه جنسي باشد كه با وزن و پيمانه خريد و فروش مي شود يا با عدد، بلكه اگر قرار بگذارد كه بدهكار عملي براي او انجام دهد يا جنس ديگري اضافه كند، مثلاً شرط كند علاوه بر پولي كه قرض كرده مقداري گندم هم به او بدهد، يا اين كه مقداري طلاي نساخته را قرض دهد و شرط كند كه همان مقدار را ساخته پس بگيرد، همه اينها ربا و حرام است، ولي مانعي ندارد خود بدهكار بدون اين كه شرطي در كار باشد مقداري اضافه كند بلكه

اين كار مستحبّ است.

مسأله 1949 ربا دادن مثل ربا گرفتن حرام است و كسي كه قرض ربايي گرفته مالك آن نمي شود و تصرّف در آن جايز نيست، ولي هرگاه طوري باشد كه اگر قرار ربا را هم نداده بود صاحب پول راضي بود كه گيرنده قرض در آن تصرّف كند در اين صورت قرض گيرنده مي تواند در آن تصرّف نمايد.

مسأله 1950 هرگاه گندم يا بذر ديگري را بطور قرض ربايي بگيرد و با آن زراعت كند حاصلي كه از آن بدست مي آيد مال قرض دهنده است نه قرض گيرنده.

مسأله 1951 هرگاه لباسي را بخرد و بعداً با پولي كه از راه قرض ربايي به دست آورده، يا از پول حلالي كه مخلوط به ربا است، به صاحب لباس بدهد، چنانچه موقع خريد قصدش اين بوده كه از چنين پولي آن را بپردازد پوشيدن آن لباس و نماز خواندن با آن اشكال دارد و اگر موقع خريد قصدش اين نبوده بعداً اين قصد براي او پيدا شده، اشكال ندارد، ولي ذمّه او با مال حرام ادا نمي شود.

مسأله 1952 انسان مي تواند مقداري پول را به كسي بدهد كه در شهر ديگر از كسي كه طرف اوست كمتر بگيرد و اين را صرف برات گويند و به اين مي ماند كه از قسمتي از طلب خود صرف نظر كرده است ولي اگر مقداري پول بدهد كه بعد از مدّتي در شهر ديگر زيادتر بگيرد مثلاً هزار تومان بدهد و در شهر ديگر يك هزار و صد تومان بگيرد ربا و حرام است.

مسأله 1953 هرگاه بدهكار از دنيا برود تمام بدهي هاي او (هر

چند مدّت آن نرسيده باشد) بايد پرداخت شود و طلبكاران مي توانند آن را مطالبه نمايند.

حواله
احكام حواله

مسأله 1954 هرگاه بدهكار، طلبكار خود را حواله بدهد كه طلبش را از شخص ديگري بگيرد و طلبكار قبول كند، بدهي بر ذمّه آن شخص مي شود و بدهكار از بدهي خلاص مي شود.

مسأله 1955 حواله دهنده و طلبكار و كسي كه سر او حواله داده شده هر سه بايد بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد، و سفيه و ممنوع از تصرّف در اموالشان نباشند، ولي حواله دادن شخص ممنوع التّصرّف سر كسي كه به او بدهكار نيست اشكال ندارد.

مسأله 1956 هرگاه سر كسي حواله بدهند كه بدهكار است لازم است قبول كند، ولي اگر سر كسي حواله دهند كه بدهكار نمي باشد لازم نيست قبول كند و در صورتي حواله صحيح است كه او قبول كند، همچنين اگر انسان بخواهد به كسي كه طلبكار است جنس ديگري را حواله دهد مثلاً يكصد كيلو گندم طلبكار است به او حواله دهد يكصد كيلو جو در عوض آن بگيرد، در صورتي صحيح است كه طلبكار اين حواله را قبول كند.

مسأله 1957 حواله در صورتي صحيح است كه انسان بدهكار باشد، پس اگر به كسي بگويد قرضهايي را كه از تو بعداً مي گيرم از همين حالا حواله مي كنم صحيح نيست.

مسأله 1958 حواله دهنده و طلبكار بايد مقدار حواله و جنس آن را بدانند و اگر ندانند حواله باطل است، پس اگر بگويد يكي از دو طلبي كه داري از فلان كس بگير، درست نيست.

مسأله 1959 اگر بدهي واقعا معيّن باشد، ولي طلبكار و بدهكار

در موقع حواله دادن مقدار يا جنس آن را نداند حواله صحيح است، مثلاً اگر طلب كسي را در دفتر نوشته باشد و پيش از ديدن دفتر حواله بدهد بعد دفتر را ببيند و به طلبكار مقدار طلبش را بگويد حواله صحيح است، به شرط اين كه حدود بدهي معلوم باشد.

مسأله 1960 طلبكار مي تواند حواله را قبول نكند خواه كسي كه حواله سر او داده شده غني باشد يا فقير، خوش حساب باشد يا بد حساب.

مسأله 1961 هرگاه سر كسي حواله دهند كه بدهكار نيست او پيش از پرداختن حواله نمي تواند مقدار آن را از حواله دهنده بگيرد و اگر طلبكار به كمتر از آن مقدار راضي شود فقط همان مقدار را مي تواند از حواله دهنده بگيرد.

مسأله 1962 هيچ يك از حواله دهنده و حواله گيرنده نمي توانند قرارداد حواله را به هم بزنند، مگر اين كه هر دو راضي باشند، ولي اگر كسي كه سر او حواله داده اند در همان وقت حواله دادن فقير باشد و طلبكار نداند مي تواند حواله را به هم بزند، امّا اگر بعداً فقير شده يا اين كه از اوّل فقير بوده و طلبكار مي دانسته است حقّ فسخ ندارد.

مسأله 1963 اگر بدهكار و طلبكار و كسي كه به او حواله داده شده يا يكي از آنان براي خود حقّ فسخ قرار دهد مطابق آن مي تواند حواله را به هم بزند.

رهن
رهن

مسأله 1964 «رهن» يا «گرو گذاردن» آن است كه بدهكار با طلبكار قرارداد مي بندد كه مقداري از مال خود را نزد او بگذارد كه اگر طلب او را بموقع ندهد بتواند طلبش

را از آن مال بردارد.

مسأله 1965 رهن را مي توان با صيغه لفظي خواند، مثلاً بگويد: اين مال را در برابر آن طلب نزد تو گرو گذاردم او هم بگويد: «قبول كردم» و يا اينكه عملاً انجام دهند، يعني بدهكار مال خود را به قصد گرو به طلبكار بدهد و او هم به همين قصد، بگيرد.

شرايط و احكام رهن

مسأله 1966 «گرو گذار» و «كسي كه مال را گرو مي گيرد» بايد بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند همچنين حاكم شرع او را به خاطر ورشكستگي از تصرّف در اموالش جلوگيري نكرده باشد.

مسأله 1967 انسان مالي را مي تواند رهن بگذارد كه شرعاً بتواند در آن تصرّف كند و اگر مال شخص ديگري را رهن بگذارد صحيح نيست، مگر اين كه صاحب مال اجازه دهد و اگر صاحب مال به طلبكار بگويد: «من اين مال را در مقابل بدهي فلان كس رهن گذاردم» و او «قبول كند» صحيح است.

مسأله 1968 چيزي را كه گرو مي گذارند بايد خريد و فروش آن صحيح باشد، پس شراب و آلات قمار و مانند آن را نمي توان گرو گذارد.

مسأله 1969 منافع چيزي را كه گرو مي گذارند مانند شير حيوان و ميوه درخت، مال صاحب مال است.

مسأله 1970 احتياط واجب آن است كه گرو بدون تحويل دادن به طلبكار صورت نمي گيرد، ولي اگر گرو گذاري به اين حاصل شود كه مثلاً خانه را طبق سند محضري گرو بگذارند و سند را به طلبكار بدهند بطوري كه در صورت لزوم بتواند طلب خود را از فروش آن بردارد مانعي ندارد، هر

چند بدهكار در آن خانه ساكن باشد.

مسأله 1971 هرگونه تصرّفي كه با گرو گذاردن مخالف باشد جايز نيست، بنابراين طلبكار و بدهكار هيچ كدام نمي تواند مالي را كه گرو گذاشته شده بدون اذن ديگري ملك كسي كند، مثلاً آن را ببخشد، يا بفروشد، ولي اگر يكي از آنان آن را ببخشد يا بفروشد بعد ديگري اجازه دهد اشكال ندارد و احتياط آن است كه هيچ كدام بدون اجازه ديگري تصرّفهاي ديگر هر چند مزاحم رهن نباشد نكنند.

مسأله 1972 اگر طلبكار چيزي را كه گرو برداشته با اجازه بدهكار بفروشد رهن باطل مي شود و پول آن رهن نيست، مگر اين كه اجازه فروش با اين شرط باشد كه پول آن به جاي آن گرو باشد.

مسأله 1973 هرگاه بدهكار سر موعد با مطالبه طلبكار بدهي خود را ندهد، طلبكار مي تواند مالي را كه گرو برداشته بفروشد و طلب خود را بردارد و بقيّه را به بدهكار بدهد و چنانچه دسترسي به حاكم شرع دارد احتياط واجب آن است كه براي اين كار از او اجازه بگيرد.

مسأله 1974 هرگاه بدهكار گروگاني نپرداخته و غير از خانه مسكوني اش و وسايل ضروري خانه مال ديگري نداشته باشد، طلبكار نمي تواند طلب خود را از او بخواهد، بلكه بايد مهلت بدهد، ولي اگر مالي را كه گرو گذاشته، خانه و اثاث ضروري خانه نباشد طلبكار مي تواند آن را بفروشد و طلب خود را بردارد.

مسأله 1975 در ميان بعضي از مردم معمول است كه وامي به صاحب خانه مي دهند و خانه او را گرو برمي دارند به شرط اين كه قيمت كمتري جهت مال الاجاره بپردازند،

يا اصلاً مال الاجاره اي ندهند و آن را خانه رهني مي گويند اين كار ربا و حرام است، راه صحيح آن است كه اوّل صاحب خانه، خانه را به او به مبلغي اجاره دهد ولو مقدار كمي باشد و در ضمن اجاره شرط نمايد كه بايد فلان مقدار وام به او بدهد و خانه را در مقابل آن گرو بگذارد، در اين صورت ربا نيست و حلال است.

ضمانت
ضمانت

مسأله 1976 هرگاه انسان بخواهد ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد مي تواند صيغه لفظي به زبان فارسي يا عربي يا هر زبان ديگر بخواند و مثلاً بگويد: «من ضامنم طلب فلان كس را بدهم» و طلبكار هم بگويد: «قبول كردم» و نيز مي تواند قرارداد ضمانت را به و سيله امضا كردن ضمانت نامه، يا هر كار ديگر كه اين مطلب را به طلبكار بفهماند و او هم عملاً قبول كند، انجام دهد.

مسأله 1977 بعد از ضامن شدن بدهي بدهكار به ذمّه ضامن منتقل مي گردد و ذمّه بدهكار پاك مي شود و اگر ضمانت به خواهش بدهكار صورت گرفته باشد هر وقت ضامن بدهي را داد مي تواند آن را از بدهكار سابق بگيرد، نوع ديگري از ضمان نيز وجود دارد كه شخصي، ضامن ديگري مي شود، به اين منظور كه اگر بدهكار در دادن بدهي كوتاهي كرد، يا نتوانست آن را بپردازد، طلبكار طلب خود را از ضامن بگيرد، اين نوع ضمان نيز صحيح است و غالب ضمانتهايي كه در بانكها يا در برابر وامها مي گيرند از اين قبيل است (اوّلي را نقل ذمّه مي گويند و دومي را ضمّ ذمّه

به ذمّه و هر دو صحيح است).

شرايط و احكام ضمانت

مسأله 1978 «ضامن» و «طلبكار» بايد بالغ و عاقل باشند، و كسي آنها را مجبور نكرده باشد، ونيز سفيه نباشند و طلبكاري كه حاكم شرع به واسطه ورشكستگي او را از تصرّف در اموالش جلوگيري كرده نمي تواند ضامن بگيرد (يعني بدهي خود را به ذمّه ديگري منتقل كند).

مسأله 1979 كسي كه انسان ضامن بدهي او مي شود، بايد بدهكار باشد بنابراين اگر كسي بخواهد از ديگري وام بگيرد تا وقتي نگرفته كسي نمي تواند ضامن او بشود ولي اشكالي ندارد كه مثلاً بگويد فلان كارمند يا كارگر را استخدام كن اگر خرابي يا خيانتي به بار آورد من ضامنم، اين ضمانت نيز معتبر است.

مسأله 1980 در ضمانت بايد «طلبكار» و «بدهكار» و «جنس بدهي» معيّن باشد، بنابراين اگر دو نفر از كسي طلبكار باشند و انسان بگويد من در برابر يكي از آن دو ضامن هستم، فايده اي ندارد، همچنين اگر دو نفر به كسي بدهكار باشند و كسي بگويد من ضامنم كه بدهي يكي از آن دو نفر را بدهم، چون معيّن نكرده باطل است و نيز اگر كسي از ديگري يكصد كيلو گندم و يكصد تومان پول طلبكار باشد و كسي بگويد من ضامن يكي از دو طلب هستم و معيّن نكند صحيح نيست.

مسأله 1981 هرگاه طلبكار، طلب خود را به ضامن ببخشد، ضامن نمي تواند از بدهكار چيزي بگيرد و اگر مقداري از آن را ببخشد آن مقدار را نمي تواند مطالبه نمايد.

مسأله 1982 شخص ضامن نمي تواند ضمانت خود را بدون رضايت طلبكار فسخ كند، ولي اگر ضامن يا طلبكار در قرار داد

خود شرط كنند كه هر وقت بخواهند مي توانند فسخ كنند مانعي ندارد.

مسأله 1983 هرگاه ضامن در موقع ضمانت توانايي پرداختن بدهي را داشته باشد طلبكار نمي تواند ضمانت او را فسخ كند و طلب خود را از بدهكار اوّل مطالبه نمايد، همچنين اگر ضامن در آن موقع فقير باشد ولي طلبكار اين مطلب را بداند و به ضامن شدن او راضي شود حقّ فسخ ندارد، امّا اگر ضامن از همان اوّل فقير باشد و طلبكار هم نداند و بعد متوجّه شود مي تواند ضامن بودن او را فسخ كند.

مسأله 1984 هرگاه كسي بدون اجازه بدهكار ضامن او شود كه بدهي او را بدهد حق ندارد چيزي از او بگيرد، ولي اگر با اجازه او باشد مي تواند بعد از پرداخت بدهي به طلبكار، از بدهكار بگيرد.

كفالت
كفالت

مسأله 1985 هرگاه كسي بر ديگري حقّي داشته باشد (مثلاً طلبي يا قصاصي يا ديه اي يا حقّ ديگري) يا ادّعاي حقّي كند كه دعوي او قابل قبول باشد چنانچه انسان ضامن شود كه صاحب حق يا مدّعي، شخص متّهم را رها كند و هر وقت او را خواست به دست او بسپارد اين قرار داد را «كفالت» و به كسي كه ضامن اين كار مي شود «كفيل» گويند.

مسأله 1986 كفالت را مي توان با صيغه لفظي ادا كرد، مثلاً كفيل به طلبكار بگويد من ضامنم هر وقت بدهكار را بخواهي به دست تو دهم و طلبكار هم قبول نمايد، يا كاري انجام دهند كه معني اين صيغه لفظي را برساند خواه از طريق امضاء سندي باشد يا غير آن، كفالت صحيح است.

شرايط كفالت و كفيل

مسأله 1987 در كفالت رضايت كسي كه حق بر عهده اوست لازم نيست، بنابراين رضايت بدهكار شرط نمي باشد.

مسأله 1988 كفيل بايد بالغ و عاقل باشد و او را در كفالت مجبور نكرده باشند و بتواند كسي را كه كفيل او شده بموقع حاضر نمايد.

مسأله 1989 چند چيز كفالت را به هم مي زند: 1 طلب طلبكار داده شود.

2 طلبكار از طلب خود بگذرد. 3 بدهكار بميرد. 4 بدهكار يا شخصي را كه متّهم است به دست طلبكار يا مدّعي بدهند. 5 طلبكار حقّ خود را از كفيل ساقط كند. 6 كفيل بميرد. 7 صاحب حق طلب خود را به وسيله حواله يا طور ديگر به شخص ديگري واگذار كند.

مسأله 1990 هرگاه كسي به زور بدهكاري را از دست طلبكار رها كند، چنانچه طلبكار توانايي دسترسي به او را نداشته باشد واجب

است او را به دست طلبكار برساند يا دين او را ادا نمايد و اگر شخص يا اشخاصي قاتلي را از دست صاحبان خون بگيرند و فراري دهند حاكم شرع مي تواند آن شخص يا اشخاص را زنداني كند تا قاتل را به وسيله كسان خود تحويل دهند و اگر تحويل قاتل ممكن نشود بايد ديه شخص مقتول را بپردازند.

مسأله 1991 هرگاه كفالت به اجازه شخص مديون باشد و كفيل ناچار شود طلب طلبكار را بدهد، حق دارد آن را از بدهكار بگيرد، ولي اگر به اجازه او نبوده حق ندارد.

امانت
امانت (وديعه)

مسأله 1992 «وديعه» آن است كه انسان مال خود را به ديگري به عنوان امانت و به منظور حفظ و نگهداري بسپارد هر گاه اين مطلب را با صيغه لفظي بگويد، يا بدون اين كه صيغه اي بخواند به شخص امانتدار بفهماند كه مال را براي نگهداري به او مي دهد و او هم به همين قصد بگيرد، بايد به احكام وديعه و امانت كه بعداً گفته مي شود عمل نمايد.

مسأله 1993 خيانت در امانت حرام است و از گناهان كبيره است و اگر كسي امانتي را بپذيرد بايد در نگهداري آن كوتاهي نكند و هر وقت صاحب امانت از او بخواهد به او بدهد، خواه صاحب امانت مسلمان باشد يا غير مسلمان.

شرايط و احكام امانت

مسأله 1994 امانتدار و كسي كه مال را امانت مي گذارد هر دو بايد «بالغ» و «عاقل» باشند، بنابراين اگر بچّه نابالغ يا ديوانه مالي را نزد كسي امانت بگذارد صحيح نيست، همچنين نمي توان مالي را نزد بچّه نابالغ يا ديوانه امانت گذارد، ولي اگر مميّز باشد و وليّ او اجازه دهد مي تواند امانت را قبول كند.

مسأله 1995 هرگاه از بچّه يا ديوانه چيزي را بطور امانت قبول كند اگر آن چيز مال خود آن بچّه يا ديوانه است بايد به وليّ او برساند و نمي تواند به خود او بازگرداند و اگر مال شخص ديگري است بايد به صاحبش بدهد و در هر حال اگر آن مال تلف شود بايد عوض آن را بدهد، ولي اگر كسي مالي را دست بچّه يا ديوانه اي ببيند كه ممكن است از بين برود و آن را بگيرد و در نگهداري آن

كوتاهي نكند ضامن نيست.

مسأله 1996 كسي كه توانايي نگهداري امانت را ندارد نبايد آن را قبول كند، ولي اگر صاحب مال در نگهداري آن عاجزتر باشد و كسي هم كه بهتر حفظ كند وجود نداشته باشد، قبول كردن آن مانعي ندارد.

مسأله 1997 هرگاه انسان به صاحب مال بفهماند كه براي نگهداري مال او حاضر نيست، چنانچه او مال را بگذارد و برود و اين شخص مال را بر ندارد و آن مال تلف شود، كسي كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست، ولي بهتر آن است كه اگر مي تواند آن را نگهداري كند.

مسأله 1998 كسي كه چيزي را امانت مي گذارد هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه امانتي قبول كرده هر وقت بخواهد مي تواند آن را به صاحبش بازگرداند.

مسأله 1999 هرگاه انسان از نگهداري امانت منصرف شود و وديعه را فسخ كند بايد هرچه زودتر مال را به صاحب آن يا وكيل يا وليّ او برساند، يا به آنها خبر دهد كه مالشان را ببرند و اگر بدون عذر مال را به آنها نرساند و خبر هم ندهد چنانچه تلف شود بايد عوض آن را بدهد. مسأله 2000 هرگاه كسي امانتي را قبول كند اگر جاي مناسبي براي حفظ آن ندارد بايد تهيّه نمايد و طوري آن را نگهداري كند كه مردم بگويند در حفظ امانت كوتاهي نكرده است در غير اين صورت اگر تلف شود ضامن است.

مسأله 2001 كسي كه امانت را قبول نموده اگر در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد و زياده روي هم ننمايد و اتّفاقاً آن مال تلف شود ضامن نيست، ولي

اگر به اختيار خودش آن را در جايي بگذارد كه گمان مي رود ظالمي بفهمد و آن را ببرد، چنانچه تلف شود ضامن است، مگر اين كه جايي بهتر از آن نداشته باشد و نتواند مال را به صاحبش يا كسي كه بهتر حفظ مي كند برساند.

مسأله 2002 هرگاه صاحب مال محلّي را براي نگهداري مال خود معيّن كند و به امانتدار بگويد كه بايد آن را در اينجا حفظ كني و به جاي ديگر نبري، امانتدار حق ندارد آن را به جاي ديگر ببرد، مگر آن كه احتمال دهد در آنجا از بين مي رود و بداند چون آنجا در نظر صاحب مال براي حفظ بهتر بوده است گفته است بيرون نبر، ولي اگر نداند به چه جهت اين سخن را گفته بايد به جاي ديگر نبرد و اگر ببرد و تلف شود احتياط واجب آن است كه عوض آن را بدهد.

مسأله 2003 اگر صاحب مال جايي را براي نگهداري مال معيّن كند، ولي به امانتدار نگويد آن را به جاي ديگر نبر، چنانچه امانتدار احتمال دهد كه در آنجا از بين مي رود بايد آن را به جاي ديگري كه محفوظ تر است ببرد و چنانچه مال در جاي اوّل بماند و تلف شود ضامن است.

مسأله 2004 هرگاه صاحب مال ديوانه شود امانتدار بايد امانت را فوراً به وليّ او برساند، يا به او خبر دهد كه مال را ببرد و اگر بدون عذر شرعي اين كار را نكند و مال تلف شود ضامن است، مگر اين كه وليّ او اجازه دهد امانت به حال خود بماند.

مسأله 2005 هرگاه صاحب مال بميرد امانتدار

بايد مال را به وارث او برساند، يا به او خبر دهد كه آن را ببرد و چنانچه در اين كار كوتاهي كند ضامن است، ولي اگر براي آن كه مي خواهد وارث را بشناسد، يا بداند ميّت وارث ديگري هم دارد يا نه، مال را ندهد و مال تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2006 اگر صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد، امانتدار بايد مال را به همه ورثه بسپارد، يا به كسي كه وكيل همه آنان باشد بنابراين، اگر تمام مال را فقط به يكي از ورثه بدون اجازه ديگران بدهد ضامن سهم ديگران است.

مسأله 2007 هرگاه امانتدار بميرد، يا ديوانه شود، وارث يا وليّ او بايد هر چه زودتر به صاحب مال اطّلاع دهد، يا امانت را به او برساند.

مسأله 2008 هرگاه امانتدار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند چنانچه ممكن است بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل او برساند و اگر ممكن نيست احتياط آن است به حاكم شرع دهد و اگر دسترسي ندارد بايد وصيّت كند و شاهد بگيرد و به وصي و شاهد اسم صاحب مال و جنس و خصوصيّات و محلّ آن را بگويد.

عاريه
عاريه

مسأله 2009 هرگاه انسان مال خود را در اختيار ديگري بگذارد كه از آن استفاده كند، و چيزي هم از او نگيرد، آن را «عاريه» گويند.

مسأله 2010 «عاريه» را به دو صورت مي توان انجام داد نخست اين كه براي آن صيغه فارسي يا عربي بخواند، مثلاً بگويد: «من اين مال را به تو عاريه مي دهم» و او هم قبول كند؛ ديگر اين كه بدون خواندن صيغه، مال مورد نظر

را به قصد عاريه در اختيار ديگري بگذارد، او هم به آن قصد بگيرد.

احكام عاريه

مسأله 2011 عاريه دادن چيز غصبي و چيزي كه مال انسان است ولي منفعت آن به ديگري واگذار شده صحيح نيست، مگر اينكه صاحب حق راضي شود و اجازه دهد مسأله 2012 چيزي را كه منفعتش مال انسان است، مثلاً آن را اجاره كرده، مي توان عاريه داد، به شرط اين كه حقّ واگذاري به ديگري داشته باشد.

مسأله 2013 ديوانه و بچّه نابالغ نمي توانند مال خود را عاريه دهند امّا اگر ولي اجازه دهد و اين كار به نفع آنها باشد مانعي ندارد.

مسأله 2014 هرگاه چيزي را كه به عاريت گرفته تلف شود ضامن نيست، مگر اين كه در حفظ آن كوتاهي كرده باشد. همچنين اگر عاريه دهنده شرط ضمان كرده باشد، يا چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره يا زينت آلات ساخته شده از آنها باشد، در اين دو صورت نيز اگر تلف شود بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2015 هرگاه عاريه دهنده بميرد بايد چيزي را كه عاريه شده به ورثه او بدهند و اگر عاريه دهنده ديوانه شود بايد آن را به وليّ او داد.

مسأله 2016 كسي كه چيزي را عاريه داده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد، عاريه گيرنده نيز مي تواند آن را پس دهد.

مسأله 2017 جايز نيست چيزي كه فايده حلال و حرام هر دو دارد به قصد فايده حرام عاريه بدهند.

مسأله 2018 عاريه دادن گوسفند براي استفاده از شير و پشم آن و عاريه دادن حيوانات ديگر براي منافع مشروع آنها صحيح است.

مسأله 2019 هرگاه ظرف نجسي را

براي استعمال خوردن و آشاميدن عاريه دهد، احتياط واجب آن است كه نجس بودن آن را به كسي كه عاريه مي دهد بگويد، همچنين اگر لباسي را براي نماز عاريه دهد.

مسأله 2020 هرگاه چيزي را كه عاريه كرده با اجازه صاحب آن به ديگري عاريه دهد، چنانچه عاريه كننده اوّل بميرد يا ديوانه شود و صاحب اصلي زنده باشد عاريه دوم باطل نمي شود.

مسأله 2021 هرگاه بعداً معلوم شود چيزي را كه عاريه كرده غصبي است بايد آن را به صاحبش برساند و اگر صاحبش را نمي شناسد مطابق دستور مجهول المالك عمل كند و در هر حال نمي تواند آن را به عاريه دهنده بازگرداند.

مسأله 2022 اگر مال غصبي را با اطّلاع از غصب بودن عاريه كند و در دست او از بين برود، مالك مي تواند عوض مال را از او بگيرد و اگر به او دسترسي پيدا نكند از كسي كه مال را غصب كرده مطالبه كند و همچنين عوض استفاده هايي را كه عاريه كننده برده بايد بدهد و در صورتي كه نمي دانسته است آن مال غصبي است اگر مالك خسارت مال يا منافع آن را بگيرد او مي تواند آنچه را به مالك داده از عاريه دهنده غاصب بگيرد، البته اين در صورتي است كه عاريه دهنده شرط ضمان نكرده باشد و چيز عاريت شده از جنس طلا و نقره نباشد.

نكاح
ازدواج و زناشوئي

مسأله 2023 ازدواج از مستحبّات است و اگر كسي بترسد كه با ترك ازدواج در حرام بيفتد ازدواج بر او واجب است.

مسأله 2024 به واسطه عقد ازدواج زن و مرد به هم حلال مي شوند و آن بر

دو قسم است: ازدواج دائم كه هميشگي است و زني را كه به اين عقد در مي آيد «دائمه» گويند و ازدواج موقّت كه براي مدّت معيّني عقد زناشوئي مي بندند، خواه اين مدّت كوتاه باشد يا طولاني و آن را «متعه» و «صيغه» نيز مي نامند.

مسأله 2025 در عقد ازدواج خواه دائم باشد يا موقّت، خواندن صيغه لازم است و رضايت طرفين به تنهايي كافي نيست و صيغه عقد را طرفين يا وكيل آنها مي توانند بخوانند.

مسأله 2026 وكالت مرد از طرف زن، يا زن از طرف مرد، براي خواندن صيغه مانعي ندارد.

مسأله 2027 هرگاه زن و مردي به كسي وكالت داده اند صيغه عقد آنها را بخواند تا يقين نكنند كه وكيل صيغه را خوانده بر يكديگر حلال نمي شوند، ولي اگر وكيل مورد اعتماد باشد و بگويد خوانده ام كافي است.

مسأله 2028 هرگاه زن، كسي را وكيل كند كه او را مثلاً براي ده روز يا دو ماه به عقد مردي درآورد و ابتداي آن را معيّن نكند بايد آغاز آن را از روز و ساعتي كه عقد مي كند قرار دهد.

مسأله 2029 احتياط مستحب آن است كه يك نفر از سوي دو همسر صيغه عقد نخواند، يعني دو طرف عقد دو نفر باشند و نيز احتياط مستحب اين است كه انسان نمي تواند از طرف زن وكيل شود تا او را براي خود بطور دائم و يا موقّت عقد كند.

دستور خواندن صيغه عقد دائم

مسأله 2030 براي خواندن صيغه عقد دائم كافي است كه زن بگويد: «زَوَّجْتُكَ نَفْسِي عَلَي الصَّداقِ الْمَعْلُومِ» (يعني خود را به همسري تو درآوردم به مهري كه معيّن شده) و مرد

هم بعد از آن بگويد: «قَبِلْتُ التَّزْويجَ» (يعني قبول كردم اين ازدواج را) و اگر ديگري را براي اين كار وكيل كنند كافي است كه وكيل زن بگويد: «زَوَّجْتُ مُوَكِّلَتي مُوَكِّلَكَ عَلَي الصَّداقِ الْمَعْلُومِ» (موكّله خودم را به همسري موّكل تو با مهر معلوم درآوردم) وكيل مرد نيز بگويد: «قَبِلْتُ لِمُوَكِّلي هَكَذا» (من نيز همين گونه از طرف موكّل خودم قبول كردم).

دستور خواندن صيغه عقد موقت

مسأله 2031 براي خواندن صيغه عقد موقّت كافي است بعد از آن كه مدّت و مهر معيّن شد، زن بگويد: «زَوَّجْتُكَ نَفْسِي فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعْلُومِ» (من خودم را به همسري تو در مدّت معيّن با مهر معيّن درآوردم) مرد نيز بگويد: «قَبِلْتُ» (قبول كردم) يا اين كه وكيل زن بگويد: «مَتَّعْتُ مُوَكِّلَتِي مُوَكِّلَكَ فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعْلُومِ» (موكّله خودم را به ازدواج موكّل تو در مدّت معيّن با مهر معيّن درآوردم) وكيل مرد نيز بگويد: «قَبِلْتُ لِمُوَكِّلِي هَكَذا» (قبول كردم براي موكّل خودم همين طور).

شرايط عقد ازدواج

مسأله 2032 عقد ازدواج شرايطي دارد از جمله:

1 احتياط آن است كه صيغه آن به عربي صحيح خوانده شود، ولي در صورتي كه مرد و زن نتوانند صيغه را به عربي بخوانند مي توانند به زبان خود بخوانند و گرفتن وكيل براي خواندن صيغه به زبان عربي واجب نيست، ولي بايد لفظي بگويند كه معني همان صيغه عربي را بفهماند.

2 كسي كه صيغه را مي خواند بايد قصد انشاء داشته باشد يعني قصدشان اين باشد كه با گفتن اين الفاظ همسري در ميان آن دو برقرار گردد، زن خود را همسر مرد قرار دهد و مرد اين معني را قبول كند، وكيل نيز بايد چنين قصدي را داشته باشد.

3 كسي كه صيغه عقد را مي خواند بايد عاقل و احتياطاً بالغ باشد هر چند از طرف ديگري وكيل باشد.

4 ولي يا وكيل در اجراي صيغه عقد بايد زن و شوهر را معيّن كند، بنابراين اگر كسي چند دختر دارد نمي تواند به مردي بگويد: «زَوَّجْتُكَ اِحْدي بَناتي» (يكي از دخترانم را به همسري تو درآوردم).

5

زن و مرد بايد از روي اختيار به ازدواج راضي باشند ولي اگر يكي از آن دو ظاهراً با كراهت اجازه مي دهد، امّا مي دانيم قلباً راضي است عقد صحيح است.

6 صيغه عقد بايد صحيح خوانده شود و اگر طوري غلط بخوانند كه معني آن را عوض كند عقد باطل است، امّا اگر معني عوض نشود اشكالي ندارد.

مسأله 2033 كسي كه دستور زبان عربي را نمي داند ولي كلمات عقد را صحيح ادا مي كند و معني آن را نيز مي داند عقد او صحيح است.

مسأله 2034 اگر عقد زني را براي مردي بدون اجازه آنها بخوانند و بعداً آنها راضي شوند و اجازه دهند عقد صحيح است.

مسأله 2035 اگر زن و مردي يا يكي از آن دو را مجبور به ازدواج نمايند ولي بعد از خواندن عقد راضي شوند و اجازه دهند احتياط واجب آن است كه صيغه عقد را از نو بخوانند.

مسأله 2036 پدر و جدّ پدري مي توانند (در صورت ضرورت) براي فرزند نابالغ يا ديوانه خود ازدواج كنند و بعد از آن كه طفل بالغ شد يا ديوانه عاقل گرديد بنابر احتياط واجب نبايد آن را به هم زد.

مسأله 2037 دختري كه به حدّ بلوغ رسيده و رشيده است، يعني مصلحت خود را تشخيص مي دهد چنانچه باكره باشد احتياط آن است كه با اجازه پدر يا جدّ پدري ازدواج نمايد ولي اگر همسر مناسبي براي دختر پيدا شود و پدر مخالفت كند اجازه او شرط نيست، همچنين اگر به پدر يا جدّ پدري دسترسي نباشد و دختر هم احتياج به شوهر كردن داشته باشد، يا اين كه دختر قبلاً

شوهر كرده باشد كه در اين دو صورت نيز اجازه پدر و جد در ازدواج جديد لازم نيست.

عيوب فسخ نكاح

مسأله 2038 هرگاه مرد بعد از عقد بفهمد كه زن او يكي از هفت عيب زير را دارد مي تواند عقد را فسخ كند: 1 ديوانگي 2 بيماري خوره 3 بيماري برص (پيسي)

4 كور بودن 5 شل بودن بطوري كه آشكار باشد. 6 افضا شدن (يعني راه بول و حيض او، يا راه حيض و غائط او، يكي شده باشد و بطور كلّي پارگي طوري باشد كه قابل استفاده براي آميزش جنسي نباشد). 7 گوشت يا استخوان يا غدّه اي در او باشد كه مانع نزديكي شود.

مسأله 2039 زن نيز مي تواند در چند صورت عقد را به هم زند: 1 ديوانه بودن شوهر 2 نداشتن آلت مردي 3 ناتواني از نزديكي جنسي 4 بيضه هاي او را كشيده باشند (تفصيل اين مسأله و مسأله سابق در كتابهاي مفصّل فقهي آمده است).

مسأله 2040 هرگاه مرد يا زن به واسطه يكي از عيوبي كه در دو مسأله قبل گفته شد عقد را به هم زنند احتياجي به طلاق نيست، همان فسخ كافي است.

مسأله 2041 هرگاه به خاطر ناتواني مرد از نزديكي، زن عقد را به هم زند، شوهر بايد نصف مهر او را بپردازد، ولي اگر به خاطر يكي ديگر از عيبهايي كه گفته شد مرد يا زن عقد را به هم بزند اگر باهم نزديكي نكرده باشند چيزي بر مرد نيست و اگر كرده باشند بنابر احتياط واجب بايد تمام مهر را بپردازد.

گروهي از زناني كه ازدواج با آنان حرام است

مسأله 2042 ازدواج با زناني كه با انسان محرم هستند حرام است، مانند مادر، دختر، خواهر، عمّه، خاله، دختر برادر، دختر خواهر، زن پدر، دختر زن و مادر زن (و شرح آن

در مسائل آينده خواهد آمد).

مسأله 2043 هرگاه كسي زني را براي خود عقد نمايد، هر چند با او نزديكي نكرده باشد، مادر و مادر مادر آن زن و مادر پدر او هر چه بالا روند به آن مرد محرم مي شوند، ولي دختر زن و نوه دختري و پسري آن زن در صورتي به آن مرد حرام مي شوند كه با آن زن نزديكي كرده باشد.

مسأله 2044 عمّه و خاله پدر و عمّه و خاله پدر پدر و عمّه و خاله مادر و عمّه و خاله مادر مادر، هر چه بالا روند به انسان محرمند.

مسأله 2045 پدر شوهر و جدّ او هر چه بالا روند و پسر و نوه پسري و دختري شوهر، هرچه پايين آيند به زن او محرمند، چه قبل از عقد متولد شده باشند يا بعد از عقد.

مسأله 2046 هرگاه زني را براي خود عقد كند تا وقتي آن زن در عقد اوست نمي تواند با خواهر آن زن ازدواج كند، خواه عقد دائم باشد يا موقّت، حتّي بعد از طلاق مادام كه در عدّه است، در صورتي كه عدّه رجعي باشد (كه شرح آن در كتاب طلاق خواهد آمد)، نمي تواند خواهر او را بگيرد و احتياط مستحب آن است كه در عدّه طلاق بائن كه شرح آن خواهد آمد با او ازدواج نكند، همچنين در عدّه متعه، خواه بعد از تمام شدن مدّت باشد و يا بخشيدن مدّت.

مسأله 2047 مرد نمي تواند بدون اجازه زن خود، با خواهرزاده يا برادرزاده او ازدواج كند، ولي اگر بدون اجازه آنها را عقد نمايد بعد اجازه دهد عقد صحيح است.

مسأله 2048 زن مسلمان

نمي تواند به عقد كافر درآيد، همچنين مرد مسلمان نمي تواند بنابر احتياط با زن كافر ازدواج دائم كند ولي ازدواج موقت با زنان اهل كتاب مانند يهود و نصاري مانعي ندارد.

مسأله 2049 اگر با زن شوهرداري (نعوذ باللّه) زنا كند آن زن براي هميشه بر او حرام مي شود، يعني اگر از شوهرش طلاق بگيرد نمي تواند با او ازدواج نمايد.

مسأله 2050 اگر با زني كه در عدّه ديگري است زنا كند آن زن بر او حرام مي شود، خواه طلاق رجعي باشد يا غير رجعي بنابر احتياط واجب.

مسأله 2051 اگر با زن بي شوهري كه در عدّه نيست زنا كند بعداً مي تواند با او ازدواج نمايد، ولي احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا آن زن حيض ببيند بعد او را به عقد خود درآورد.

مسأله 2052 هرگاه زني را كه در عدّه ديگري است براي خود عقد كند چنانچه مرد و زن يا يكي از آنان بداند زن در عدّه است و نيز بداند عقد كردن زن در عدّه حرام است آن زن بر او حرام ابدي مي شود، خواه با او نزديكي كرده باشد يا نه، ولي اگر هيچ كدام نمي دانسته اند زن در عدّه است، يا نمي دانسته اند عقد كردن زن در عدّه حرام است، اگر باهم نزديكي كرده باشند زن بر او حرام مي شود و اگر نزديكي نكرده باشند حرام نمي شود.

مسأله 2053 هرگاه كسي بداند زني شوهر دارد و او را براي خود عقد كند، بايد از او جدا شود، بعداً هم بنابر احتياط واجب نمي تواند با او ازدواج كند هر چند با

او نزديكي نكرده باشد.

مسأله 2054 زن شوهردار اگر زنا دهد بر شوهر خود حرام نمي شود، ولي چنانچه توبه نكند و بر عمل خود باقي باشد بهتر است شوهر او را طلاق دهد، امّا مهرش را بايد بدهد و اگر مشهور به زنا شود احتياط واجب طلاق دادن اوست.

مسأله 2055 هرگاه كسي با زن شوهرداري (نعوذ باللّه) زنا كند براي توبه كردن لازم نيست به آن مرد بگويد، بلكه بايد در پيشگاه خدا توبه حقيقي كند.

مسأله 2056 «مادر» و «خواهر» و «دختر» پسري كه لواط داده بر لواط كننده حرام است، خواه لواط دهنده بالغ باشد يا نابالغ، ولي اگر لواط كننده نابالغ باشد حرام نمي شود، همچنين اگر شك داشته باشد كه دخول حاصل شده يا نه.

مسأله 2057 اگر با «مادر» يا «خواهر» يا «دختر» كسي ازدواج نمايد و بعد از ازدواج با آن شخص لواط كند آنها بر او حرام نمي شوند.

مسأله 2058 هرگاه كسي در حال احرام كه يكي از اعمال «حج» يا «عمره» است با زني ازدواج نمايد عقد او باطل است و چنانچه مي دانسته كه زن گرفتن در اين حال حرام است ديگر نمي تواند آن زن را عقد كند خواه نزديكي كرده باشد يا نه.

مسأله 2059 اگر مرد طواف نساء را كه يكي از اعمال حجّ است به جا نياورد، زن كه به واسطه احرام بستن بر او حرام شده بود حلال نمي شود، اين حكم درباره زن نيز ثابت است، ولي اگر بعداً طواف نساء را به جا آورند به يكديگر حلال مي شوند.

مسأله 2060 هرگاه كسي دختر نابالغي را با اجازه وليّ او براي خود عقد

كند پيش از آن كه نه سال دختر تمام شود نزديكي كردن با او حرام است و بعد از نه سال نيز اگر استعداد جسماني ندارد اشكال دارد، ولي در هر حال اگر نزديكي كند و او را افضا نمايد آن زن بر او حرام نمي شود مخصوصاً اگر از طريق جراحي يا درمان خوب شود و به حال اصلي بازگردد، بنابراين در مسأله نزديكي با زن علاوه بر تمام شدن سنّ نه سال، لازم است رشد جسماني براي نزديكي نيز داشته باشد و اگر بيم افضا و ناقص شدن زن باشد نزديكي با او اشكال دارد هرچند به سنّ بلوغ رسيده باشد.

مسأله 2061 زني را كه سه مرتبه طلاق داده اند بر شوهرش حرام مي شود ولي اگر با شرايطي كه در كتاب طلاق آمده با مرد ديگري ازدواج كند و سپس طلاق بگيرد مي تواند با شوهر اوّل دوباره ازدواج كند.

احكام عقد دائم

مسأله 2062 زني كه عقد دائم شده بنابر احتياط نبايد بدون اجازه شوهر از خانه بيرون رود يا كاري در خارج خانه انتخاب كند (خواه اجازه لفظي باشد و يا از قرائن معلوم شود كه او راضي است) و بدون عذر شرعي از نزديكي كردن او جلوگيري نكند. بر شوهر نيز واجب است كه غذا و لباس و منزل و لوازم ديگر را مطابق معمول براي او تهيّه كند (حتّي هزينه طبيب و دارو و مانند آن) و اگر تهيّه نكند بنابر احتياط بدهكار او خواهد بود، خواه توانايي داشته باشد يا نه.

مسأله 2063 اگر زن در كارهايي كه در مسأله پيش گفته شد اطاعت شوهر نكند گناهكار است و حقّ غذا

و لباس و منزل و همخوابي او از بين مي رود ولي مهر او از بين نمي رود.

مسأله 2064 زن وظيفه ندارد خدمت خانه را انجام دهد و غذا تهيّه كند و نظافت و مانند آن را انجام دهد، مگر به ميل خود و اگر مرد او را مجبور بر اين كارها نمايد زن مي تواند حقّ الزّحمه خود را در برابر اين كارها از او بگيرد.

مسأله 2065 هرگاه زن مطالبه خرجي كند و شوهر ندهد مي تواند هر روز به اندازه خرجي آن روز بدون اجازه از مال او بردارد و احتياط واجب آن است كه اين كار با اجازه حاكم شرع باشد و اگر مجبور شود كه خودش معاش خود را تهيّه كند در موقعي كه مشغول كار است اطاعت شوهر بر او واجب نيست.

مسأله 2066 مرد حق ندارد زن دائمي خود را طوري ترك كند كه نه مانند زن شوهردار باشد نه بي شوهر، ولي واجب نيست هر چهار شب يك شب نزد او بماند، ولي اگر همسرهاي متعدد دارد بايد در ميان آنها از اين جهات با عدالت رفتار نمايد كه شرح آن در كتابهاي مفصّل فقهي آمده است.

مسأله 2067 مرد نمي تواند بيش از چهار ماه، نزديكي با همسر دائمي خود را ترك كند، بلكه اگر زن جوان باشد و در اين مدّت بيم آن مي رود كه به گناه بيفتد احتياط واجب آن است كه طوري رفتار كند كه او به گناه نيفتد.

مسأله 2068 تعيين مهر در عقد دائم واجب نيست و بدون آن عقد صحيح است، ولي بعداً چنانچه با زن نزديكي كند بايد مهر او را مطابق

معمول زنهايي كه مثل او هستند بدهد.

مسأله 2069 در صورتي كه مدّتي براي دادن مهر در عقد تعيين نشده باشد زن حق دارد مهر خود را فوراً مطالبه كند، بلكه مي تواند پيش از گرفتن مهر از نزديكي كردن شوهر جلوگيري كند، چه شوهر توانايي بر دادن مهر را داشته باشد يا نه، مگر اين كه عدم توانايي او قرينه بر اين باشد كه مهر از اوّل بر ذمّه بوده نه بصورت نقدي.

احكام عقد موقّت

مسأله 2070 در ازدواج موقّت بايد مقدار وقت و مقدار مهر تعيين شده باشد و بدون آن باطل است.

مسأله 2071 ازدواج موقّت هر چند براي لذّت بردن هم نباشد بلكه به قصد محرم شدن نزديكان آن دختر باشد جائز است مشروط بر اين كه دختري را كه به ازدواج موقّت در مي آورند در حدّي باشد كه قابل لذّت جنسي باشد، مثلاً اگر كوچك است بايد وقت را به اندازه اي زياد كنند كه دوران آمادگي دختر را شامل شود، هرچند بعد از عقد مدّت را ببخشند.

مسأله 2072 احتياط واجب آن است كه شوهر بيش از چهار ماه نزديكي با همسر خود را در ازدواج موقّت نيز ترك نكند.

مسأله 2073 زن مي تواند در ازدواج موقّت شرط كند كه شوهر با او نزديكي نكند و تنها لذّتهاي ديگر ببرد، ولي اگر بعداً به اين امر راضي شود مانعي ندارد.

مسأله 2074 همسر ازدواج موقّت حقّ خرجي ندارد، هرچند باردار شود و از شوهر ارث نمي برد و شوهر هم از او ارث نمي برد و حقّ واجب همخوابي نيز ندارد.

مسأله 2075 همسر موقّت مي تواند بدون اجازه شوهر از خانه بيرون رود يا

كاري در خارج خانه براي خود انتخاب كند، مگر اين كه به خاطر بيرون رفتنش حقّ شوهر از بين برود.

مسأله 2076 پدر يا جدّ پدري مي تواند براي محرم شدن با زني او را به عقد موقّت پسر نابالغ خود درآورد (به شرط اين كه مدّت عقد به اندازه اي باشد كه پسر به حدّ بهره گيري جنسي برسد) و نيز مي تواند دختر نابالغي را براي محرم شدن بستگان به عقد كسي درآورد (به همان شرط كه در مورد پسر گفته شد) و در هر دو صورت بنابر احتياط واجب بايد عقد فايده اي براي آن دو داشته باشد و خالي از مفسده باشد.

مسأله 2077 مرد مي تواند مدّت ازدواج موقّت را ببخشد و به آن پايان دهد، در اين صورت اگر با آن زن نزديكي كرده بايد تمام مهر و اگر نزديكي نكرده بايد نصف آن را بدهد.

مسأله 2078 مرد مي تواند زني را كه صيغه اوست به عقد دائمي درآورد، ولي بايد نخست باقيمانده مدّت را ببخشد، سپس او را عقد كند.

مسأله 2079 ازدواج موقّت بعد از تمام شدن مدّت آن، عدّه دارد، به شرحي كه در كتاب طلاق خواهدآمد و فرزنداني كه از آن متولد مي شوند تمام حقوق فرزندي را دارند و از پدر و مادر و بستگان خود ارث مي برند هرچند آن زن و شوهر از هم ارث نمي برند.

مسأله 2080 نگاه كردن مرد به بدن زن نامحرم، خواه با قصد لذّت باشد يا بدون آن حرام است و همچنين نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم، ولي نگاه كردن به صورت و دستهاي زن نامحرم تا مچ

اگر به قصد لذّت نباشد و مايه فساد و گناه نگردد اشكال ندارد، همچنين نگاه كردن به بدن مرد نامحرم به آن مقدار كه معمولاً آن را نمي پوشانند مانند سر و صورت و گردن و مقداري از پا و دست.

مسأله 2081 نگاه كردن به دختر نابالغ اگر به قصد لذّت نباشد و به واسطه نگاه كردن ترس از افتادن در حرام نداشته باشد جايز است، ولي بنابر احتياط واجب بايد به جاهايي مثل ران و شكم كه معمولاً مي پوشانند نگاه نكند.

مسأله 2082 واجب است زن بدن و موي خود را از نامحرم بپوشاند و احتياط مستحب آن است كه از پسر نابالغ كه خوب و بد را مي فهمد و به حدّي رسيده كه مورد نظر شهواني است مستور دارد، ولي پوشانيدن صورت و دستها تا مچ واجب نيست.

مسأله 2083 نگاه كردن به عورت ديگري حرام است هر چند در آئينه يا آب صاف و مانند آن باشد خواه محرم باشد يا نامحرم، مرد باشد يا زن و احتياط واجب آن است كه به عورت بچّه مميّز نيز نگاه نكند، ولي زن و شوهر مي توانند به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

مسأله 2084 مرد و زني كه باهم محرمند (مانند خواهر و برادر) مي توانند به بدن يكديگر به آن مقدار كه در ميان محارم معمول است نگاه كنند و در غير آن احتياط آن است كه نگاه نكنند.

مسأله 2085 مرد نمي تواند با قصد لذّت به بدن مرد ديگر نگاه كند و نگاه كردن زن به بدن زن ديگر نيز با قصد لذّت حرام است.

مسأله 2086 عكس برداشتن مرد از زن نامحرم

حرام نيست، مگر اين كه ناچار باشد كه به بدن او غير از صورت و دستها نگاه كند.

مسأله 2087 در صورتي كه زني مقيّد به حفظ حجاب شرعي است نگاه كردن به عكس بدون حجاب او اشكال دارد، مگر اين كه او را نشناسد و مفسده ديگري از نگاه كردن حاصل نشود.

مسأله 2088 هرگاه پرستار يا طبيب ناچار باشد دست به عورت بيمار بزند بايد دستكش يا مانند آن در دست داشته باشد، همچنين اگر طبيب و پرستار مرد ناچار باشد دست به بدن زن بزند يا طبيب و پرستار زن دست به بدن مرد بزند، ولي در صورت ضرورت و ناچاري اشكالي ندارد.

مسأله 2089 نگاه كردن طبيب مرد به زن نامحرم براي معالجه در صورتي كه ضرورت داشته باشد جايز است.

مسأله 2090 در مورد حجاب واجب، كافي است كه زن بدن خود را جز صورت و دست تا مچ به هر وسيله اي كه مي تواند بپوشاند و لباس خاصّي شرط نيست ولي پوشيدن لباسهاي تنگ و چسبان و همچنين لباسهاي زينتي اشكال دارد.

مسأله 2091 نگاه كردن مرد به زني كه مي خواهد با او ازدواج كند به منظور آگاه شدن از حسن و عيب او جايز است حتّي اگر با يك بار نگاه كردن اين منظور حاصل نشود مي تواند چند بار در چند مجلس نگاه كند.

مسأله 2092 شنيدن صداي زن نامحرم در صورتي كه به قصد لذّت نباشد و سبب افتادن در گناه نشود اشكالي ندارد، ولي زن نبايد لحن صداي خود را طوري كند كه هوس انگيز باشد.

مسأله 2093 نگاه كردن به زن نامحرم براي شناختن او به منظور شهادت دادن

در دادگاه و امور مهم و لازمي از اين قبيل جايز است.

مسائل متفرّقه ازدواج

مسأله 2094 هرگاه در عقد شرط كند كه زن باكره باشد و بعد معلوم شود كه باكره نبوده مي تواند ازدواج را به هم زند.

مسأله 2095 احتياط واجب آن است كه مرد و زن نامحرم در محلّ خلوتي كه كسي در آنجا نيست و ديگري هم نمي تواند وارد شود نمانند، حتّي اگر در آنجا نماز بخوانند نماز آنها اشكال دارد.

مسأله 2096 هرگاه مرد از اوّل قصدش اين باشد كه مهر زن را نپردازد عقد صحيح است و پرداختن مهر بر او واجب است.

مسأله 2097 مرد مسلماني كه مسلمان زاده است اگر مرتد شود، يعني منكر خدا يا پيغمبر (صلي الله عليه وآله) گردد، يا يكي از احكام مسلّم اسلام مانند واجب بودن نماز و روزه را انكار كند بطوري كه انكار كردن آن معنايش انكار خدا يا پيغمبر (صلي الله عليه وآله) باشد، ازدواج او باطل مي شود و همسرش بايد از او كناره گيري كند و عدّه وفات يعني عدّه زني كه شوهرش مرده است بگيرد و بعد مي تواند ازدواج كند و اگر زن يائسه باشد، يا هنوز نزديكي نكرده باشند عده لازم نيست.

مسأله 2098 هرگاه زن در عقد شرط كند كه شوهر او را از فلان شهر بيرون نبرد، مرد نمي تواند او را از آن شهر بيرون ببرد مگر با رضايت او.

مسأله 2099 هرگاه كسي دختري را براي پسر خود عقد كند، خودش مي تواند با مادر آن دختر ازدواج نمايد، همچنين اگر اوّل خودش با مادر آن دختر ازدواج كرده مي تواند آن دختر را براي پسر

خود بگيرد.

مسأله 2100 زني كه از راه نامشروع باردار شده، جايز نيست بچّه اش را سقط كند و فرزند او حساب مي شود فقط ارث از او نمي برد.

مسأله 2101 هرگاه كسي با زني كه شوهر ندارد و در عدّه كسي نيست زنا كند جايز است او را بعداً به عقد خود درآورد و اگر بچّه اي از آنان متولد شود و ندانند از نطفه حلال است يا حرام آن بچّه حلال زاده است.

مسأله 2102 هرگاه زن بگويد شوهر ندارم مي توان حرف او را قبول كرد به شرط آن كه متّهم نباشد، امّا اگر بگويد يائسه ام قبول ادّعاي او اشكال دارد.

مسأله 2103 هرگاه با زني ازدواج كند و كسي بگويد آن زن شوهر داشته ولي خود زن بگويد نداشته ام و شرعاً هم ثابت نشود بايد حرف زن را قبول كرد، ولي اگر فرد مورد اعتمادي تصديق كند كه شوهر داشته احتياط واجب آن است كه او را طلاق دهد.

مسأله 2104 مستحبّ است در شوهر دادن دختري كه به حدّ بلوغ رسيده تعجيل كنند، همچنين درمورد زن دادن به پسراني كه نياز به همسر دارند.

مسأله 2105 كسي كه از زنا متولّد شده هرگاه زن بگيرد و بچّه اي پيدا كند آن بچّه حلال زاده است.

مسأله 2106 هرگاه مردي روز ماه مبارك رمضان يا در حال عادت همسرش، با او نزديكي كند گناه كرده، ولي بچّه اي كه از آنان به دنيا مي آيد حلال زاده است.

مسأله 2107 هرگاه زني يقين پيدا كند كه شوهرش در سفر فوت كرده و عدّه وفات (به مقداري كه در احكام طلاق گفته خواهد شد) نگه دارد سپس

شوهر كند، بعد شوهرش از سفر برگردد بايد از شوهر دوم جدا شود و به شوهر اوّل حلال است، ولي اگر شوهر دوم با او نزديكي كرده باشد زن بايد عدّه نگه دارد و احتياط واجب آن است كه شوهر دوم مهر او را مطابق آنچه با او قرار داده بپردازد و اگر مهر المثل بيشتر است آن را بپردازد.

شير دادن (رضاع)

مسأله 2108 هرگاه زني كودكي را با شرايطي كه در مسائل آينده گفته مي شود شير دهد، آن زن به حكم مادر اوست و آن مرد كه شير مربوط به اوست به حكم پدر او، پدر آن مرد به حكم جد و مادرش به حكم جدّه و برادرش عمو و خواهرش عمّه و فرزندانش برادر و خواهر او محسوب مي شوند، همچنين پدر آن زن به حكم جدّ مادري و مادرش جدّه مادري و برادرش دايي و خواهرش خاله، همچنين دختري را كه زن شير داده بر شوهر او حرام است (به شرط اين كه با آن زن نزديكي كرده باشد) و نيز انسان نمي تواند با مادر رضاعي زن خود ازدواج كند زيرا به حكم مادر زن اوست.

و به عبارت ديگر هنگامي كه بچّه اي را با شرايطي كه مي آيد شير دهد آن بچّه به اين عدّه محرم مي شود:

1 خود آن زن و او را مادر رضاعي مي گويند.

2 شوهر آن زن كه شير مربوط به اوست و او را پدر رضاعي گويند.

3 پدر و مادر آن زن هر چه بالا روند، اگر چه پدر و مادر رضاعي او باشند.

4 بچّه هايي كه از آن زن به دنيا آمده اند يا به

دنيا مي آيند.

5 بچّه هاي اولاد آن زن هر چه پايين روند چه از اولاد او به دنيا آمده، يا اولاد او آنها را شير داده باشند.

6 خواهر و برادر آن زن اگر چه رضاعي باشند.

7 عمو و عمّه آن زن اگر چه رضاعي باشند.

8 دايي و خاله آن زن اگر چه رضاعي باشند.

9 اولاد شوهر آن زن كه شير مربوط به اوست هر چه پايين روند، اگر چه اولاد رضاعي او باشند.

10 پدر و مادر شوهر آن زن كه شير مربوط به آن شوهر است هر چه بالا روند.

11 خواهر و برادر شوهري كه شير مربوط به اوست اگر چه خواهر و برادر رضاعي او باشند.

12 عمو و عمّه و دائي وخاله شوهري كه شير مربوط به اوست هر چه بالا روند اگر چه رضاعي باشند، همچنين عدّه ديگري كه در مسائل بعد گفته مي شود به واسطه شير دادن محرم مي شوند.

احكام شير دادن

مسأله 2109 هرگاه زني بچّه شيرخواري را با شرايطي كه بعداً مي آيد شير دهد پدر آن بچّه نمي تواند با دخترهايي كه از آن زن به دنيا آمده اند ازدواج كند و نيز بنابر احتياط واجب نمي تواند دختر شوهري را كه شير مربوط به اوست به ازدواج خود درآورد، بلكه احتياط واجب آن است كه با دخترهاي رضاعي او نيز ازدواج نكند، ولي ازدواج با دخترهاي رضاعي آن زن از شوهر ديگر مانعي ندارد.

مسأله 2110 هرگاه زني بچّه اي را با شرايط آينده شير دهد شوهر آن زن كه شير مربوط به اوست به خواهرهاي آن بچّه محرم نمي شود، ولي احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج

نكند، همچنين خويشان شوهر با خواهر و برادر آن بچّه محرم نمي شوند.

مسأله 2111 هرگاه زني كودكي را شير دهد به برادرهاي آن بچّه محرم نمي شود و نيز خويشان آن زن به برادر و خواهرهاي بچّه اي كه شير خورده محرم نمي شوند.

مسأله 2112 پسر نمي تواند با دختري كه مادر يا مادر بزرگ او آن دختر را شير كامل داده ازدواج كند، و نيز اگر زن پدر انسان از شير مربوط به پدر او دختري را شير داده باشد پسر نمي تواند با آن دختر ازدواج نمايد.

مسأله 2113 انسان با دختري كه خواهر انسان يا زن برادر او از شير مربوط به برادرش او را شير كامل داده باشد محرم است و نمي تواند با او ازدواج كند و همچنين اگر خواهرزاده يا برادرزاده يا نوه خواهر يا نوه برادر انسان آن دختر را شير داده باشد.

مسأله 2114 زن نبايد بچّه دختر خود را شير كامل دهد چرا كه آن دختر به شوهر خود حرام مي شود، همچنين اگر بچّه اي را كه شوهر دخترش از زن ديگر دارد شير دهد، ولي مانعي ندارد كه فرزند پسرش را شير دهد.

مسأله 2115 هرگاه زن پدر دختري، بچّه شوهر آن دختر را از شير مربوط به آن پدر شير دهد آن دختر به شوهر خود حرام مي شود، خواه بچّه از همان دختر يا از زن ديگر شوهر او باشد.

شرايط شير دادني كه سبب محرم شدن است

مسأله 2116 هرگاه زني كودكي را شير دهد با نُه شرط سبب محرم شدن خواهد بود:

1 شير از ولادت باشد، بنابراين اگر پستان بدون تولّد فرزندي شير پيدا كند

و كودكي از آن بنوشد سبب محرميّت نمي شود.

2 بچّه از زن زنده شير بخورد، پس اگر پستان زن مرده اي را به دهان بگيرد و شير بخورد اثري ندارد.

3 شير آن زن از حرام نباشد، بنابراين اگر شير بچّه اي را كه از زنا به دنيا آمده به بچّه اي بدهند به كسي محرم نمي شود.

4 شير را از پستان بمكد، ولي احتياط واجب آن است اگر شير را در گلوي بچّه بريزند با آن زن و محارم او ازدواج نكند.

5 شير را با چيز ديگر مخلوط نكنند.

6 شير مربوط به يك شوهر باشد، بنابراين اگر زني را كه داراي شير است طلاق دهد بعد شوهر ديگري كند و از او باردار شود و تا موقع وضع حمل شيري كه مربوط به شوهر اوّل داشته باقي بماند و مثلاً كودكي را هشت دفعه از شير مربوط به شوهر اوّل و هفت دفعه از شير مربوط به شوهر دوم شير دهد آن كودك به كسي محرم نمي شود، همچنين اگر زني از شير مربوط به شوهر اوّل كودكي را بطور كامل شير دهد و بعد از شير مربوط به شوهر دوم كودك ديگري را شير دهد آن دو به يكديگر محرم نمي شود.

7 كودك به واسطه بيماري شير را قي نكند، ولي احتياط واجب آن است در اين صورت كساني كه به واسطه شير دادن به آن بچّه محرم مي شوند با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

8 كودك پانزده مرتبه، يا يك شبانه روز بطوري كه در مسأله بعد خواهد آمد شير كامل بخورد، يا آن مقدار شير به او

بدهند كه بگويند از آن شير استخوانش محكم شده و گوشت در بدنش روييده است و احتياط مستحب آن است كه اگر ده مرتبه شير بخورد كساني كه به واسطه شير خوردن با او محرم مي شوند با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه نيز به او ننمايند.

9 دو سال كودك تمام نشده باشد، بنابراين بعد از تمام شدن دو سال اگر به او شير دهند به كسي محرم نمي شود، حتّي اگر پيش از تمام شدن دو سال چهارده مرتبه و بعد از آن يك مرتبه شير بخورد با كسي محرم نمي شود، ولي اگر از موقع زاييدن زن بيش از دو سال گذشته باشد و شير او باقي باشد و بچّه اي را شير دهد احتياط واجب آن است كه با زناني كه به واسطه شير خوردن با او محرم مي شوند ازدواج نكند و نگاه محرمانه هم ننمايد.

مسأله 2117 همانطور كه در مسأله سابق گفته شد اگر كودكي يك شبانه روز شير زني را بخورد باعث محرميّت مي شود، ولي بايد در بين يك شبانه روز غذا يا شير زن ديگري را نخورد، مگر اين كه غذا بقدري كم باشد كه به حساب نيايد، همچنين در بين پانزده مرتبه شير خوردن بايد شير زن ديگري را نخورد، و در هر مرتبه بايد بقدري بخورد كه سير شود و بنابر احتياط دو دفعه بطور ناقص، نه دو دفعه حساب مي شود و نه يك دفعه.

مسأله 2118 هرگاه زني از شير مربوط به يك شوهر چندين بچّه را شير دهد همه آنان به يكديگر و به شوهر و زني كه آنان را شير داده

محرم مي شوند و نيز هرگاه كسي داراي چند همسر است، هر كدام از آنان بچّه اي را شير كامل دهد، آن بچّه ها به يكديگر و به آن مرد و به همه آن زنان محرم مي شوند.

مسأله 2119 هرگاه زني از شير مربوط به يك شوهر پسر و دختري را شير كامل دهد آنها به هم محرم مي شوند، ولي خواهر و برادر آنها به يكديگر محرم نمي شوند.

مسأله 2120 مرد نمي تواند بدون اذن همسر خود با خواهرزاده يا برادرزاده رضاعي زن خود ازدواج كند و نيز احتياط واجب آن است كه اگر با پسري (العياذ باللّه) لواط كرده با دختر و خواهر مادر رضاعي آن پسر ازدواج نكند.

مسأله 2121 اگر زني برادر كسي را شير دهد به او محرم نمي شود، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.

مسأله 2122 مرد نمي تواند با دو خواهر اگرچه رضاعي باشند ازدواج كند و اگر دو زن را عقد كند بعد بفهمد خواهر بوده اند عقد اوّلي صحيح و دومي باطل است و اگر عقد در يك وقت بوده هر دو باطل است.

مسأله 2123 اگر زن از شير مربوط به شوهر خود كساني را كه در زير گفته مي شود شير دهد شوهرش بر او حرام نمي شود، ولي بهتر است اين كار را نكند:

1 برادر و خواهر خودش را.

2 عمو و عمّه و دايي و خاله خودش را.

3 عمو زاده و دايي زاده خود را.

4 برادر زاده خود را.

5 برادر شوهر يا خواهر شوهر خود را.

6 خواهر زاده خود، يا خواهر زاده شوهرش را.

7 عمو و عمّه و دايي و

خاله شوهرش را.

8 نوه زن ديگر شوهر را.

مسأله 2124 هرگاه زني دختر عمّه يا دختر خاله كسي را شير دهد به او محرم نمي شود، ولي احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.

مسأله 2125 مردي كه دو همسر دارد اگر يكي از آن دو همسر، فرزند عموي زن ديگر را شير دهد زني كه فرزند عموي او شير خورده به شوهر خود حرام نمي شود.

آداب شير دادن

مسأله 2126 هيچ كس براي شير دادن فرزند بهتر از مادر و سزاوارتر از او نيست و بهتر است در برابر شير دادن مزدي از شوهر خود نگيرد، ولي حق دارد بگيرد و اگر مادر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد شوهر مي تواند بچّه را از او گرفته به دايه دهد.

مسأله 2127 در روايات آمده است دايه اي را بايد براي طفل انتخاب كرد كه داراي عقل و ايمان و عفّت و صورت نيكو باشد و از گرفتن دايه كم عقل يا غير مؤمنه يا بد صورت و كج خلق يا زنازاده خودداري شود و همچنين از انتخاب دايه اي كه بچّه او از زنا به دنيا آمده و شيرش شير زنازاده است پرهيز شود.

مسائل متفرّقه شير دادن

مسأله 2128 خوب است زنها هر بچّه اي را شير ندهند، زيرا ممكن است فراموش

كنند به چه كساني شير داده اند و بعداً دو نفر محرم با يكديگر ازدواج كنند، مخصوصاً در اين ايّام كه با وجود امكان استفاده از شير خشك و امثال آن، كمتر ضرورتي براي شير دادن به بچّه هاي ديگر وجود دارد.

مسأله 2129 كساني كه به واسطه شير خوردن با يكديگر خويشاوند مي شوند مستحبّ است يكديگر را احترام كنند، ولي حقوق خويشاوندي ندارند و از يكديگر ارث نمي برند.

مسأله 2130 مستحبّ است درصورتيكه ممكن باشد بچّه را دو سال تمام شير بدهند.

مسأله 2131 زن مي تواند بدون اجازه شوهر بچّه ديگري را شير دهد، به شرط آن كه حقّ شوهر از بين نرود، ولي جايز نيست بچّه اي را شير دهد كه به واسطه شير دادن آن بچّه نسبت به شوهر خود حرام شود.

مسأله

2132 هرگاه مردي بخواهد زن برادرش به او محرم شود مي تواند دختر شيرخواري را با اجازه وليّ او به عقد موقت خود درآورد و در همان حال زن برادرش آن دختر را شير كامل دهد و بنابراحتياط واجب بايد مدّت عقد موقّت بقدري باشد كه دختر به حدّ قابليّت بهره گيري جنسي برسد و چنين عقدي موافق مصلحت دختر نيز باشد.

مسأله 2133 شير دادني كه علّت محرم شدن است به دو چيز ثابت مي شود:

اوّل: خبر دادن عدّه اي كه انسان از گفته آنها يقين پيدا كند.

دوم: شهادت دو مرد عادل يا چهار زن عادل، بلكه احتياط واجب آن است كه به شهادت يك مرد با يك زن هم اكتفا كند، ولي شاهدها بايد شرايط شير دادن را هم بگويند، مثلاً بگويند ما ديده ايم كه فلان بچّه پانزده بار از پستان فلان زن شير كامل با شرايطي كه در مسأله 2116 گفته شده خورده است و اگر بدانيم همه آنها شرايط را مي دانند و در آن توافق دارند، شرح دادن آن لازم نيست.

مسأله 2134 هرگاه ندانند آيا كودك به مقداري كه سبب محرم شدن است شير خورده يا نه، محرم بودن ثابت نمي شود بايد يقين حاصل شود.

طلاق
شرايط طلاق

مسأله 2135 مردي كه همسر خود را طلاق مي دهد بايد عاقل و بنابر احتياط واجب بالغ باشد و به اختيار خود طلاق دهد بنابراين طلاق از روي اجبار باطل است و نيز بايد قصد جدّي داشته باشد، بنابراين اگر صيغه طلاق را به شوخي بگويد صحيح نيست.

مسأله 2136 بنابر احتياط واجب بايد صيغه طلاق به عربي صحيح خوانده شود و واجب است دو

مرد عادل آن را بشنوند، اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلاً فاطمه است مي گويد: «زَوْجَتِي فاطِمَةُ طالِقٌ» (يعني همسرم فاطمه از همسري رهاست) و اگر ديگري را وكيل كند آن وكيل بايد بگويد: «زَوْجَةُ مُوَكِّلِي فاطِمَةُ طالِقٌ» يعني همسر موكّل من رهاست.

مسأله 2137 زن بايد هنگام طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد و نيز شوهرش در آن پاكي با او نزديكي نكرده باشد و اگر درحال حيض و نفاس كه پيش از اين پاك بوده با او نزديكي نموده باشد بنابراحتياط، طلاق كافي نيست، بلكه بايد دوباره عادت شود و پاك گردد (شرح اين دو شرط در مسائل آينده خواهد آمد).

مسأله 2138 طلاق دادن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است:

1 شوهر بعد از ازدواج مطلقاً با او نزديكي نكرده باشد. 2 باردار باشد. 3 زن غايب باشد و مرد نتواند يا برايش مشكل باشد كه پاك بودن زن را بفهمد.

مسأله 2139 هرگاه زن را از خون حيض پاك مي دانسته و طلاقش داده، بعد معلوم شود كه هنگام طلاق در حال حيض بوده طلاق او باطل است و بعكس اگر او را در حال حيض بداند و طلاق دهد، بعد معلوم شود پاك بوده، طلاق او صحيح است.

مسأله 2140 هرگاه كسي مي داند همسرش در حال حيض يا نفاس بوده اگر غايب شود، مثلاً مسافرت كند و بخواهد او را طلاق دهد و نتواند از حالش باخبر شود بايد تا مدّتي كه معمولاً از حيض يا نفاس پاك مي شود صبر كند.

مسأله 2141 هرگاه با همسرش نزديكي كرده و بخواهد طلاقش

دهد بايد صبر كند حيض ببيند و پاك شود، ولي اگر باردار باشد مي تواند بعد از نزديكي كردن بلافاصله او را طلاق دهد، همچنين اگر يائسه باشد يعني بيشتر از پنجاه سال داشته باشد.

مسأله 2142 هرگاه با همسرش كه از حيض و نفاس پاك بوده نزديكي كند سپس مسافرت نمايد و راهي براي تحقيق از حال زن نباشد چنانچه بخواهد او را طلاق دهد احتياط واجب آن است كه حدّاقل يك ماه صبر كند و بعد طلاق دهد.

مسأله 2143 زني كه به واسطه بيماري يا غير آن عادت ماهانه نمي بيند هرگاه مرد بخواهد او را طلاق دهد بايد از زماني كه با او نزديكي كرده تا سه ماه از نزديكي خودداري كند و بعد او را طلاق دهد.

مسأله 2144 ازدواج موقّت طلاق ندارد، هر زمان مدّتش تمام شود يا مرد مدّت را به او ببخشد از قيد همسري او رها مي شود و پاك بودن از عادت ماهانه و همچنين شاهد گرفتن لازم نيست.

عدّه طلاق

مسأله 2145 زني كه از شوهرش طلاق گرفته بايد عدّه نگه دارد، مگر اين كه شوهر با او اصلاً نزديكي نكرده باشد، يا قبل از نُه سال طلاقش دهد، يا زن يائسه باشد يعني پنجاه سال از عمر او گذشته باشد، در اين سه صورت بعد از طلاق مي تواند بلافاصله شوهر كند.

مسأله 2146 مقدار عدّه در مورد زناني كه عادت مي شوند احتياط آن است كه بقدري صبر كند كه دوبار حيض ببيند و پاك شود هنگامي كه حيض سوم را ديد عدّه او تمام است.

مسأله 2147 زني كه عادت ماهانه نمي بيند اگر در سنّ زناني باشد

كه عادت مي بينند چنانچه شوهرش بعد از نزديكي كردن او را طلاق دهد بايد بعد از طلاق سه ماه عدّه نگه دارد و منظور از سه ماه آن است كه اگر اوّل ماه است سه ماه تمام هلالي و اگر روز ديگري از ماه است مانند پنجم يا دهم هنگامي كه پنجم يا دهم ماه چهارم شود عدّه او تمام است، مثلاً اگر پنجم ماه رجب او را طلاق گفته، پنجم ماه شوّال عدّه او تمام است.

مسأله 2148 پايان عدّه زن باردار، متولّد شدن فرزند يا ساقط شدن آن است، حتّي اگر يك ساعت بعد از طلاق بچّه به دنيا آيد، عدّه او تمام مي شود و مي تواند شوهر كند.

مسأله 2149 عدّه ازدواج موقّت بعد از تمام شدن مدّت، در صورتي كه عادت ماهانه مي بيند، به مقدار دو حيض كامل است و اگر عادت نمي بيند چهل وپنج روز تمام است.

مسأله 2150 ابتداي شروع عدّه طلاق از آن موقعي است كه صيغه طلاق خوانده مي شود، خواه زن بداند يا نداند، حتّي اگر بعد از تمام شدن مدّت عدّه بفهمد او را طلاق داده اند لازم نيست دوباره عدّه نگه دارد.

عدّه وفات

مسأله 2151 زني كه همسرش از دنيا رفته بايد چهار ماه و ده روز عدّه نگه دارد، خواه ازدواج دائم باشد يا موقّت، شوهرش با او نزديكي كرده باشد يا نه، حتّي زن يائسه نيز بايد عدّه وفات نگه دارد و اگر باردار است بايد تا هنگام وضع حمل عدّه

نگه دارد، ولي اگر پيش از گذشتن چهار ماه و ده روز فرزندش به دنيا آيد بايد تا چهار ماه و ده

روز از مرگ شوهر عدّه را ادامه دهد.

مسأله 2152 زن در مدّت عدّه وفات بايد از پوشيدن لباسهاي زينتي و كشيدن سرمه در چشم و كارهاي ديگري كه زينت حساب مي شود خودداري كند.

مسأله 2153 هرگاه زن يقين كند همسرش از دنيا رفته و عدّه وفات نگه دارد و بعداً شوهر كند، چنانچه معلوم شود شوهر او بعد مرده است، بايد از شوهر دوم جدا شود و احتياط واجب آن است كه اگر باردار است به مقداري كه در عدّه طلاق گفته شد براي شوهر دوم عدّه طلاق نگه دارد و بعد از آن براي شوهر اوّل چهار ماه و ده روز عدّه وفات نگه دارد و اگر باردار نيست براي شوهر اوّل عدّه وفات نگه دارد و بعد براي شوهر دوم عدّه طلاق.

مسأله 2154 ابتداي عدّه وفات در صورتي كه شوهر غايب باشد و فوت كند از موقعي است كه زن از مرگ شوهر باخبر مي شود.

مسأله 2155 هرگاه زن بگويد عدّه من تمام شده از او قبول مي شود، به شرط آن كه مورد اتّهام نباشد، بلكه احتياط واجب آن است كه مورد وثوق باشد.

طلاق بائن و رجعي

مسأله 2156 طلاق بر دو قسم است: «طلاق بائن» و «طلاق رجعي» طلاق بائن آن است كه مرد در آن حقّ رجوع به زن خود را ندارد، (منظور از رجوع آن است كه مرد بدون عقد با زن آشتي كند و او را مجدّداً به همسري بپذيرد) طلاق بائن بر پنج قسم است: 1 طلاق زني كه نُه سالش تمام نشده. 2 طلاق زن يائسه، يعني زني كه بيشتر از 50 سال دارد. 3 طلاق زني كه شوهرش

بعد از عقد، با او نزديكي نكرده باشد. 4 طلاق سوم زني كه او را سه بار طلاق داده اند. 5 طلاق خلع و مبارات كه شرح آن بعداً خواهد آمد: و غير اينها را طلاق رجعي گويند كه تا وقتي زن در عدّه است مرد مي تواند به او رجوع كند.

احكام رجوع

مسأله 2157 هرگاه مرد همسرش را طلاق رجعي دهد نمي تواند او را از خانه اي كه موقع طلاق در آن بوده بيرون كند (مگر در بعضي از موارد خاص)، همچنين بر خود زن نيز حرام است كه براي كارهاي غير لازم از آن خانه بيرون رود.

مسأله 2158 در طلاق رجعي مرد مي تواند به زن خود رجوع كند، بدون آن كه صيغه عقد تازه اي بخواند و رجوع كردن بر دو قسم است: 1 سخني بگويد كه معنايش اين باشد كه آن زن را دوباره به همسري خود پذيرفته است. 2 كاري انجام دهد كه همين معني را برساند.

مسأله 2159 لازم نيست مرد هنگام رجوع كردن شاهد بگيرد، يا به زن خبر دهد، حتّي اگر بدون اين كه كسي بفهمد بگويد: به همسرم رجوع كردم صحيح است.

مسأله 2160 هرگاه مرد از همسرش مالي بگيرد و با او مصالحه كند كه بعد از طلاق به او رجوع نكند، يا حقّ رجوع نداشته باشد، حقّ رجوع از بين نمي رود.

مسأله 2161 هرگاه همسرش را دوبار طلاق دهد بعد عقدش كند و يا به او رجوع كند (و بنابر احتياط واجب در هر بار نزديكي نمايد و بعد از ديدن حيض و پاك شدن او را طلاق دهد) در مرتبه سوم كه او را طلاق

داد آن زن بر او حرام مي شود و تنها در صورتي بر او حلال خواهد شد كه بعد از گذشتن عدّه به عقد دائم شوهر ديگري درآيد و با او نزديكي كند، سپس او را طلاق دهد، بعد از عدّه شوهر اوّل مي تواند با او ازدواج كند.

طلاق خُلْع

مسأله 2162 زني كه مايل نيست با شوهرش زندگي كند، و بيم آن مي رود كه ادامه همسري آنها باعث گناه شود مي تواند مهر خود يا مال ديگري را به او ببخشد كه طلاقش دهد، اين را طلاق خلع گويند.

مسأله 2163 احتياط واجب آن است كه صيغه طلاق خلع به صورت زير باشد: اگر خود شوهر مي خواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم زن مثلاً «فاطمه» است مي گويد: «زَوْجَتِي فاطِمَةُ خَلَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ هِيَ طالِقٌ» يعني زنم فاطمه را در برابر چيزي كه بخشيده است طلاق دادم، او رهاست و اگر وكيل او بخواهد صيغه را بخواند احتياط واجب آن است كه يك نفر از طرف زن وكيل شود و ديگري از طرف مرد، چنانچه مثلاً اسم شوهر «محمد» و اسم زن «فاطمه» است، وكيل زن مي گويد: «عَنْ مُوَكِّلَتِي فاطِمَةَ بَذَلْتُ مَهْرَها لِمُوَكِّلِكَ مُحَمَّد لِيَخْلَعَها عَلَيْهِ» پس از آن وكيل مرد بدون فاصله مي گويد: «زَوْجَةُ مُوَكِّلِي خَلَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ هِيَ طالِقٌ» (و اگر زن چيز ديگري غير از مهر را به شوهر ببخشد بايد نام همان را در موقع خواندن صيغه ببرد).

طلاق مبارات

مسأله 2164 هرگاه زن و شوهر يكديگر را نخواهند و زن مهر خود يا مال ديگري را به مرد ببخشد كه او را طلاق دهد آن را طلاق مبارات گويند.

مسأله 2165 احتياط واجب آن است كه صيغه طلاق مبارات را به طريق زير بخوانند، اگر خود شوهر صيغه را مي خواند و مثلاً اسم زن «فاطمه» است مي گويد: «بَارَأْتُ زَوْجَتي فاطَمَةَ عَلي ما بَذَلَتْ فَهِيَ طالِقٌ» يعني مبارات كردم (1) زنم فاطمه را در مقابل

مهر او، پس او رها است (و اگر چيزي غير مهر را مي دهد بايد آن را نام ببرد) و در صورتي كه وكيل مرد بخواهد صيغه را بخواند مي گويد: «بَارَأْتُ زَوْجَةَ مُوَكِّلي فاطِمَةَ عَلي ما بَذَلَتْ فَهِيَ طالِقٌ» البته قبلاً بايد زن مهر خود بلكه چيزي كمتر از آن را به شوهر در برابر طلاق مبارات بخشيده باشد.

1. يعني از هم جدا شديم.

مسأله 2166 احتياط واجب آن است كه صيغه طلاق خلع و مبارات به عربي صحيح خوانده شود، ولي اگر زن براي بخشيدن مال خود به شوهر به فارسي بگويد: فلان مال را به تو بخشيدم تا مرا طلاق دهي مانعي ندارد.

مسأله 2167 زن مي تواند در بين عدّه طلاق خلع يا مبارات از بخشش خود برگردد و اگر بر گردد شوهر مي تواند رجوع كند و بدون عقد دوباره او را همسر خود قرار دهد.

مسأله 2168 مالي را كه شوهر براي طلاق مبارات مي گيرد بايد بيشتر از مهر نباشد بلكه احتياط واجب آن است كه كمتر باشد، ولي در طلاق خلع هر مقدار باشد اشكال ندارد.

احكام متفرّقه طلاق

مسأله 2169 هرگاه با زن نامحرمي به گمان اين كه همسر اوست نزديكي كند، زن بايد عدّه نگه دارد (به مقدار عدّه طلاق) خواه زن بداند كه او شوهرش نيست يا نه و اگر مرد مي داند كه آن زن همسرش نيست ولي زن او را شوهر خود مي داند در اين صورت نيز بنابر احتياط واجب بايد عدّه نگه دارد.

مسأله 2170 اگر مردي زني را فريب دهد كه از شوهرش طلاق بگيرد و همسر او شود طلاق و عقد آن زن صحيح است،

ولي هر دو معصيت بزرگي انجام داده اند (البتّه اين در صورتي است كه قبلاً زنا با آن زن نكرده باشد و الاّ بر او حرام ابدي است).

مسأله 2171 اگر زن در موقع عقد شرط كند كه هرگاه شوهر مثلاً مسافرت نمايد، يا معتاد به مواد مخدر گردد، يا خرجي او را ندهد اختيار طلاق با او باشد، اين شرط باطل است، ولي هرگاه شرط كند كه او از طرف شوهرش وكيل باشد كه هرگاه اين كارها را انجام دهد خود را مطلّقه كند اين وكالت صحيح است و در چنين صورتي

حق دارد خود را طلاق دهد.

مسأله 2172 زني كه شوهرش مفقودالاثر شده و نمي داند زنده است يا نه، اگر بخواهد طلاق بگيرد و شوهر كند بايد نزد مجتهد عادل برود و مطابق دستور مخصوصي كه در شرع وارد شده عمل نمايد.

مسأله 2173 پدر و جدّ پدري ديوانه مي توانند زن او را در صورت مصلحت طلاق دهند، امّا وليّ صغير اگر همسر دائمي براي او عقد كرده است بنابر احتياط واجب نمي تواند او را طلاق دهد، امّا اگر همسر موقّت براي او عقد كرده مي تواند باقيمانده مدّت را در صورت مصلحت ببخشد.

مسأله 2174 هرگاه كسي دو نفر را عادل بداند و زن خود را پيش آنها طلاق دهد، ديگري كه آنان را عادل نمي داند بنابر احتياط واجب نبايد آن زن را براي خود يا ديگري عقد كند، ولي اگر شك در عدالت آنها داشته مانعي ندارد.

غصب
غصب

مسأله 2175 «غصب» آن است كه انسان بر مال يا حقّ كسي از روي ظلم مسلّط شود، غصب يكي از گناهان كبيره است كه

در قيامت مجازات سخت دارد و در دنيا عواقب دردناك، در روايتي از پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله) آمده است كه هر كس يك وجب زمين ديگري را غصب كند در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن، مثل طوق به گردن او مي اندازند.

مسأله 2176 هرگاه كسي نگذارد مردم از مسجد يا مدرسه و پل و جاهاي ديگري كه براي عموم ساخته شده استفاده كنند، حقّ آنان را غصب نموده، همچنين اگر كسي در مسجد و مانند آن جايي براي خود مي گيرد و ديگري نگذارد از آن استفاده كند.

مسأله 2177 مسلّط شدن بر اموال بيت المال مسلمين بدون حق نيز غصب است و تمام احكام غصب را دارد و مسؤوليّتش از جهاتي بيشتر است.

احكام غصب

مسأله 2178 مالي را كه نزد كسي رهن (گرو) گذاشته اند اگر ديگري غصب كند، صاحب مال و طلبكار هر كدام مي توانند آن را از او مطالبه كنند و اگر از بين برود و عوض آن را بگيرند، آن عوض به جاي آن مال رهن خواهد بود.

مسأله 2179 واجب است شخص غاصب مالي را كه غصب كرده هر چه زودتر به صاحبش برگرداند، و هر قدر تأخير كند گناه بيشتري براي او نوشته مي شود و اگر تلف شود بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2180 هرگاه از مالي كه غصب كرده منفعتي به دست آيد، مانند اين كه برّه اي از گوسفند غصبي متولّد شود، يا ميوه اي از باغ غصبي به دست آيد، تمام آن ملك صاحب مال است، هر چند غاصب هم زحمت كشيده باشد و اگر كسي خانه اي را غصب كند بايد

مال الاجاره آن را در مدّتي كه دست او بوده مطابق معمول بپردازد، هر چند از خانه استفاده نكرده باشد و همچنين اموال ديگر مانند اتومبيل و غير آن.

مسأله 2181 هرگاه مالي را از بچّه يا ديوانه اي غصب كند، بايد آن را به وليّ او بازگرداند و اگر به دست آن بچّه يا ديوانه دهد و از بين برود ضامن است.

مسأله 2182 هرگاه دو يا چند نفر به اتّفاق هم مالي را غصب كنند هر كدام آنان ضامن قسمتي از آن مال است (اگر دو نفر باشند هر كدام نصف و اگر سه نفر باشند هر كدام ثلث آن را ضامن است) خواه به تنهايي مي توانسته آن را غصب كند يا نه.

مسأله 2183 هرگاه مالي را كه غصب كرده با چيز ديگري مخلوط شود، چنانچه جدا كردن آنها ممكن باشد بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند، هر چند زحمت داشته باشد و اگر جاي دوردستي آن را قرار داده تمام مخارج رساندن آن مال به دست صاحبش بر عهده غاصب است.

مسأله 2184 اگر ظرف يا چيز ديگري را كه غصب كرده خراب نمايد بايد آن را با تفاوت قيمتي كه حاصل شده به صاحبش بدهد و اگر براي اين كه تفاوت را ندهد بگويد آن را مثل اوّلش مي سازم مالك مجبور نيست قبول كند و نيز مالك نمي تواند غاصب را مجبور كند كه آن را مثل اوّلش بسازد، فقط مي تواند تفاوت قيمت را بگيرد.

مسأله 2185 هرگاه مالي را كه غصب كرده طوري تغيير دهد كه از اوّلش بهتر شود، مثلاً طلاي غصبي را به صورت گوشواره و گردنبند درآورد،

چنانچه صاحب مال بگويد آن را به همين صورت به من بده بايد بدهد، و نمي تواند براي زحمت خود مزدي بگيرد، حتّي نمي تواند بدون اجازه مالك آن را به صورت اوّل بازگرداند و اگر بدون اجازه او آن را به صورت اوّل باز گرداند احتياط واجب اين است كه تفاوت قيمت را بدهد.

مسأله 2186 هرگاه مال غصبي را طوري تغيير دهد كه از اولش بهتر شود ولي صاحب مال براي منظور خاصّي بگويد بايد آن را به صورت اوّل درآوري واجب است چنين كند و اگر عيبي بر آن وارد شود و قيمت آن از اوّل كمتر گردد بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2187 هرگاه در زميني كه غصب كرده زراعت كند يا درخت بنشاند، زراعت و درخت و ميوه آن مال غاصب است، ولي بايد اجاره زمين را در مدّتي كه زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد و چنانچه در اثناء كار صاحب زمين راضي نباشد كه زراعت و درخت در آن زمين بماند غاصب بايد فورا آن را بكند، هر چند باعث خسارت او شود و اگر نقصي در زمين پيدا شود بايد تفاوت قيمت را بدهد و غاصب نمي تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد يا اجاره دهد، همچنين صاحب زمين نمي تواند غاصب را مجبور كند كه زراعت يا درخت را به او بفروشد.

مسأله 2188 هرگاه مالي را كه غصب كرده از بين برود در صورتي كه از چيزهايي باشد كه مثل و مانند آن معمولاً كمياب است مانند بسياري از حيوانات و بسياري از فرشهاي دست

بافت، بايد قيمت آن را بدهد و اگر قيمت بازار آن فرق كرده باشد بايد قيمت روزي را كه تلف كرده بدهد و اگر از چيزهايي است مانند گندم وجو و بسياري از فرشهاي ماشيني، انواع پارچه ها و ظرفهايي كه با كارخانه ها درست مي شود كه معمولاً مثل آن فراوان است، بايد مثل همان چيز را كه غصب كرده بدهد، ولي بايد خصوصيّاتش مثل همان مالي باشد كه از بين رفته است.

مسأله 2189 هرگاه حيواني مانند گوسفند را غصب كند و از بين برود چنانچه در مدّتي كه نزد او بوده چاق شده سپس از بين رفته است، بايد افزايش قيمت آن را كه به خاطر چاقي بوده نيز بدهد.

مسأله 2190 هرگاه مالي را كه غصب كرده غاصب ديگري از غاصب اوّل بگيرد و از بين برود احتياط آن است صاحب مال عوض آن را از هر كدام مطالبه كند بدهد.

مسأله 2191 هرگاه معامله باطلي انجام گيرد، مثلاً جنسي را كه بايد با وزن خريد و فروش كند بدون وزن معامله نمايد، نه خريدار مالك جنس مي شود و نه فروشنده مالك قيمت، ولي اگر هر دو قطع نظر از معامله راضي باشند كه در مال يكديگر تصرّف كنند اشكالي ندارد وگرنه مثل مال غصبي است و بايد آنها را برگردانند و در صورتي كه مال هر يك در دست ديگري تلف شود بايد عوض آن را بدهد، چه بداند معامله باطل بوده و چه نداند.

مسأله 2192 اگر مالي را از فروشنده بگيرد تا آن را درست ببيند و اگر پسنديد بخرد، اگر آن مال تلف شود احتياط واجب آن است كه عوض

آن را به صاحبش بدهد.

اموال گمشده (لُقَطِه)
احكام اموال گمشده

مسأله 2193 مال گمشده اي را كه انسان پيدا مي كند اگر نشانه اي ندارد كه با آن صاحبش معلوم شود (مانند يك اسكناس صد توماني يا يك سكه طلا) احتياط واجب آن است كه از طرف صاحبش آن را صدقه دهد و اگر خود او مستحق است مي تواند بردارد اگر مال مهمّي باشد احتياط آن است كه از حاكم شرع اجازه بگيرد.

مسأله 2194 هرگاه مالي را كه پيدا كرده نشانه دارد ولي قيمت آن كمتر از يك درهم است (1) چنانچه صاحب آن معلوم باشد نمي تواند بدون رضايت او آن را بردارد و اگر صاحب آن معلوم نباشد مي تواند بردارد و تملّك كند و از آن استفاده نمايد و در صورت تلف شدن لازم نيست عوض آن را بدهد، بلكه اگر قصد تملّك هم نكرده باشد و بدون تقصير او تلف شود دادن عوض آن واجب نيست.

مسأله 2195 احتياط واجب آن است كه اگر در حرم مكّه مالي كه قيمت آن به اندازه يك درهم يا بيشتر است پيدا كند آن را برندارد.

مسأله 2196 هرگاه مالي را كه پيدا كرده نشانه دارد و قيمتش به اندازه يك درهم يا بيشتر است، بايد آن را تا يك سال اعلام كند (چنانچه از روزي كه پيدا كرده تا يك هفته هر روز اعلام كند، بعد هفته اي يك بار تا آخر سال در محلّ اجتماع مردم كافي است) چه آن مال متعلّق به مسلماني باشد يا كافري كه در امان مسلمانان است اعلام كردن واجب است

1. درهم عبارت است از 6/12 نخود نقره سكّه دار.

مسأله 2197 هرگاه به

جاي اعلام كردن لفظي، اعلان كتبي در محلّي كه مركز رفت و آمد مردم است نصب كند و مردم آنجا غالباً باسواد باشند يا افراد باسواد اعلان را براي بي سوادان بخوانند و تا يك سال اعلان در آنجا بماند كافي است.

مسأله 2198 هرگاه قبل از فرا رسيدن يك سال، از پيدا كردن صاحب آن مأيوس شود و يا از اوّل مأيوس باشد كه صاحب آن را پيدا كند احتياط واجب آن است كه آن مال را از طرف صاحب اصلي اش به فقير بدهد.

مسأله 2199 هرگاه در يكي از حرمهاي مقدّس، يا مساجد، محلّي براي گمشده ها تعيين شود و مردم بدانند براي پيدا كردن گمشده خود بايد به آن محل مراجعه كنند و متصدّيان آن محل مورد اعتماد باشند، كافي است كه گمشده را به محلّ آن تحويل دهد و آنها تا يك سال بايد آن را نگهداري كنند و اگر صاحب آن پيدا نشد طبق مسأله بعد عمل نمايند و اگر در بعضي از شهرها چنين محلّي براي گمشده ها در نظر گرفته شود و مردم از آن باخبر باشند وظيفه اعلان كردن با سپردن گمشده به آن محل، از دوش مردم برداشته مي شود.

مسأله 2200 هرگاه تا يك سال اعلان كند و يا در محل اعلان شده نگهداري شود و صاحب مال پيدا نشود، پيدا كننده مخيّر است يكي از چهار كار را انجام دهد: 1 آن را براي خود بردارد به قصد اين كه هر وقت صاحبش پيدا شد اگر آن مال موجود نيست، عوض آن را به او بدهد. 2 به صورت امانت براي او نگهداري كند. 3 از

طرف صاحبش صدقه در راه خدا بدهد. 4 آن را به حاكم شرع بسپارد و احتياط مستحب صدقه دادن يا سپردن به حاكم شرع است.

مسأله 2201 هرگاه بعد از يك سال اعلان كردن، صاحب مال پيدا نشود و مال را به عنوان امانت براي صاحبش نگهداري كند و مال از بين برود چنانچه در نگهداري آن كوتاهي، يا زياده روي نكرده باشد ضامن نيست، ولي اگر از طرف صاحبش صدقه دهد اگر صاحبش پيدا شد و به صدقه دادن راضي نشد بايد عوض آن را به او بدهد.

مسأله 2202 هر كودك نابالغي مالي را پيدا كند احتياط واجب آن است كه وليّ او اعلان نمايد و چنانچه تا يك سال صاحب آن پيدا نشد مطابق يكي از دستورهاي چهارگانه گذشته، آنچه مطابق مصلحت كودك است عمل مي نمايد.

مسأله 2203 هرگاه در اثناء سال كه مشغول اعلان كردن است مال از بين برود ضامن نيست، مگر اين كه در نگهداري آن كوتاهي يا زياده روي كرده باشد.

مسأله 2204 هرگاه مالي را پيدا كند و به گمان اين كه مال خود اوست بردارد، بعد بفهمد مال او نيست، نمي تواند آن را در همان جا بيندازد، بلكه بايد مطابق دستوري كه گذشت تا يك سال اعلان نمايد و اگر با پاي خود آن را تكان دهد اين حكم را ندارد، هر چند خود اين كار اشكال دارد.

مسأله 2205 بايد در موقع اعلان كردن طوري بگويد كه نشانه هاي آن روشن نشود و اگر كسي آمد و نشانه هاي آن را داد بطوري كه اطمينان حاصل شد مال اوست بايد به او بدهد، ولي لازم نيست نشانه هايي

را كه بيشتر اوقات صاحب مال هم ملتفت آن نيست بگويد.

مسأله 2206 مالي كه پيدا كرده اگر قيمت آن يك درهم يا بيشتر باشد چنانچه اعلان نكند و آن را در مسجد يا جاي ديگري كه محلّ اجتماع مردم است بگذارد و از بين برود، يا ديگري آن را بردارد كسي كه آن را در آغاز پيدا كرده است ضامن است.

مسأله 2207 هرگاه مالي پيدا كند كه اگر بماند فاسد مي شود مانند بسياري از غذاها و ميوه ها بايد تا مدّتي كه فاسد نمي شود آن را نگه دارد، بعد قيمت كند و خودش آن را مصرف نمايد يا بفروشد و پولش را نگه دارد و اگر صاحب آن پيدا نشد از طرف او صدقه دهد و احتياط مستحب آن است كه اگر دسترسي به حاكم شرع دارد از او اجازه بگيرد.

مسأله 2208 هرگاه مالي را كه پيدا كرده موقع وضو گرفتن و نماز خواندن همراه داشته باشد، در صورتي كه قصدش اين است كه آن را به اين وسيله حفظ كند تا به دستور شرع درباره آن عمل نمايد اشكالي ندارد.

مسأله 2209 هرگاه كفش كسي را ببرند و كفش ديگري به جاي آن بگذارند، چنانچه بداند كفشي كه مانده مال كسي است كه كفش او را برده و اين كار عمداً انجام شده و دسترسي به آن شخص نيست، مي تواند آن را به جاي كفش خود بردارد و چنانچه دسترسي به حاكم شرع دارد از او اجازه بگيرد و هرگاه قيمت آن از كفش خودش بيشتر باشد بايد هر وقت صاحب آن پيدا شد زيادي قيمت را به او بدهد و اگر

از پيدا شدن او مأيوس شود زيادي را از طرف صاحبش صدقه مي دهد، ولي اگر يقين دارد يا احتمال مي دهد كفشي كه مانده مال كسي نيست كه كفش او را برده، چنانچه از پيدا كردن صاحب آن مأيوس باشد بايد آن را صدقه دهد.

مسأله 2210 اگر مالي را كه پيدا كرده كمتر از يك درهم ارزش دارد در مسجد يا جاي ديگر بگذارد و از آن صرف نظر كند اگر كس ديگري آن را بردارد براي او حلال است.

مسأله 2211 در مواردي كه مال را از طرف صاحب اصلي آن در راه خدا صدقه مي دهند به سيّد يا غير سيّد مي توان داد و اگر خودش مستحق باشد خودش نيز مي تواند بردارد.

ذبح و شكار حيوانات
ذبح و شكار حيوانات

مسأله 2212 اگر حيوان حلال گوشتي را با شرايطي كه بعداً گفته مي شود سر ببرند خوردن گوشت آن حلال است، خواه اهلي باشد يا وحشي، مگر حيواني كه انساني با آن وطي و نزديكي كرده كه گوشت آن و حتّي گوشت بچه آن حرام است و همچنين حيواني كه نجاستخوار شده، مگر اين كه با دستوري كه در شرع معيّن گرديده، آن را غذاي پاك بدهند و پاك كنند.

مسأله 2213 حيوان حلال گوشت وحشي مانند آهو و بز كوهي و كبك و امثال آن و همچنين حيوان حلال گوشت اهلي كه بعداً وحشي شده مثل گاو و شتر اهلي كه فرار كرده و وحشي شده، اگر به و سيله اسلحه (با دستوري كه بعداً گفته مي شود) آن را شكار كنند حلال است، ولي حيوان حلال گوشت اهلي را اگر شكار كنند حلال نمي شود، همچنين حلال گوشت

وحشي كه به وسيله تربيت كردن اهلي شده است.

احكام ذبح و شكار حيوانات

مسأله 2214 حيوان حلال گوشت وحشي در صورتي با شكار كردن حلال مي شود كه توانايي بر فرار داشته باشد، بنابراين بچّه آهو يا بچّه كبك كه نمي تواند فرار كند با شكار كردن حلال نمي شود.

مسأله 2215 حيوان حلال گوشتي كه مانند ماهي خون جهنده (روان) ندارد اگر به خودي خود در آب بميرد پاك است، ولي گوشت آن حرام است.

مسأله 2216 حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده ندارد مانند مار با سر بريدن حلال نمي شود ولي مرده آن پاك است.

مسأله 2217 سگ و خوك به واسطه سر بريدن و شكار كردن پاك نمي شود و گوشت آنها نيز حرام است و حيوان حرام گوشتي كه درنده و گوشتخوار است مانند گرگ و پلنگ اگر به دستوري كه گفته مي شود سر ببرند يا با اسلحه شكار كنند پاك است، ولي گوشت آن حلال نمي شود، همچنين اگر با سگ شكاري آن را شكار كنند.

مسأله 2218 فيل و خرس و بوزينه و موش و حيواناتي كه مانند مار و سوسمار در داخل زمين زندگي مي كند، هر كدام خون جهنده دارد اگر به خودي خود بميرد نجس است، ولي اگر سر آنها را ببرند يا آنها را شكار كنند پاك است.

مسأله 2219 اگر از شكم حيوان زنده بچه مرده اي بيرون آيد يا بيرون آورند، گوشت آن حرام است.

دستور ذبح حيوانات

مسأله 2220 براي سر بريدن حيوان اگر حلقوم و دو رگ بزرگ گردن را بطور كامل ببرند كافي است ولي احتياط مستحب آن است كه چهار رگ بزرگ يعني دو رگ

بزرگ گردن به اضافه حلقوم و مري از پايين برآمدگي گلو بريده شود.

مسأله 2221 اگر بعضي از اين رگها را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد بعد بقيّه را ببرند فايده ندارد، بلكه اگر به اين مقدار هم صبر نكنند ولي بطور معمول رگها را پشت سر هم نبرند اگر چه هنوز حيوان جان داشته باشد اشكال دارد.

مسأله 2222 هرگاه گرگ، گلوي گوسفند را بطوري بكند كه از رگهاي گردن كه بايد موقع ذبح بريده شود چيزي باقي نماند آن حيوان حرام مي شود. ولي اگر آن رگها سالم باشد در صورتي كه گوسفند هنوز زنده است و آن را به دستوري كه گفته شد سر ببرند حلال مي باشد. همچنين هرگاه حيواني به غير دستور شرعي ذبح شده باشد پاك است، هر چند خوردن گوشت آن حرام مي باشد، بنابراين پوست و چرم حيواناتي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند در صورتي كه بدانيم از حيوانات ذبح شده است، پاك است.

شرايط ذبح حيوانات

مسأله 2223 سر بريدن حيوان پنج شرط دارد:

1 ذبح كننده بنابر احتياط واجب بايد مسلمان باشد، ناصبي ها يعني كساني كه با اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) دشمني دارند در حكم كفّارند.

2 بايد سر حيوان را با جسم تيزي كه از آهن، يا فلز ديگر باشد ببرند، ولي اگر احتياج به ذبح باشد و آهن پيدا نشود، يا اگر سر حيوان را نبرند مي ميرد و دسترسي به آهن نيست، با هر چيز تيزي كه رگها را بتواند جدا كند (مانند شيشه و سنگ و چوب تيز) مي شود آن را ذبح كرد.

3 در موقع سر بريدن بايد جلو

بدن حيوان رو به قبله باشد و اگر عمداً رو به قبله نكنند حيوان حرام مي شود، ولي اگر از روي فراموشي يا ندانستن مسأله يا اشتباه كردن قبله، حيوان را به سمتي غير از قبله سر ببرند حرام نيست.

4 هنگام سر بريدن بايد نام خدا را ببرد همين قدر كه بگويد «بسم اللّه» يا «سُبْحانَ اللّهِ» يا بگويد «لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ» كافي است و به زبان فارسي يا هر زبان ديگر نيز جايز است، ولي اگر بدون قصد سر بريدن نام خدا را ببرد كافي نيست و در صورتي كه از روي فراموشي نام خدا را نبرد اشكال ندارد.

5 بايد حيوان بعد از سر بريدن حركتي كند اگر چه مثلاً چشم يا دم خود را حركت دهد يا پاي خود را به زمين زند كه معلوم شود زنده بوده و احتياط واجب آن است كه خون به مقدار كافي از آن بيرون بريزد.

مسأله 2224 كسي كه حيوان را ذبح مي كند مي تواند مرد باشد يا زن يا بچه نابالغي كه دستورات ذبح را مي داند، ولي بهتر است تا دسترسي به مرد باشد زنان و كودكان را معاف دارند.

مسأله 2225 سر بريدن حيوانات با وسايل ماشيني در صورتي كه شرايط شرعي آن مطابق آنچه در بحث ذبح حيوانات گفته شد انجام شود جايز است و چنين حيواني پاك و حلال است.

مسأله 2226 هرگاه چند مرغ يا چند حيوان را باهم سر ببرند يك بسم اللّه براي همه آنها كافي است، همچنين هرگاه با ماشين، تعداد زيادي حيوان را در زمان واحد (با وجود شرايط ديگر) سر ببرند يك بسم اللّه كفايت مي

كند و اگر ماشين مرتّباً كار مي كند احتياط آن است مرتّباً نام خدا را تكرار كنند.

دستور كشتن شتر

مسأله 2227 براي كشتن شتر بايد با پنج شرطي كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد، كارد يا چيز ديگري را كه از آهن و برنده باشد در گودي پايين گردنش فرو كنند و اين عمل را «نحر» مي گويند و مطابق بعضي از روايات بهتر است كه شتر ايستاده باشد، ولي اگر در حالي كه زانوها را به زمين زده يا به پهلو خوابيده و جلو بدنش رو به قبله است كارد در گودي گردنش فرو كنند آن هم اشكالي ندارد.

مسأله 2228 هرگاه شتر را به جاي نحر كردن سر ببرند، يا گوسفند و گاو را به جاي سر بريدن نحر كنند، گوشت آنها حلال نيست، ولي اگر بعد از اين كار هنوز حيوان زنده باشد و فورا او را بر طبق دستور شرع بكشند گوشتش حلال است.

مسأله 2229 حيوان سركشي كه نمي توان آن را مطابق دستور شرع كشت و همچنين حيواني كه در چاه افتاده و امكان كشتن آن مطابق دستور شرع نيست و احتمال دارد در آنجا بميرد، چنانچه با چيز برنده اي مانند كارد جايي از بدنش را زخم كنند و در اثر آن زخم جان دهد حلال است و رو به قبله بودن آن لازم نيست، ولي بايد شرايط ديگري كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد دارا باشد.

مستحبّات و مكروهات ذبح

مسأله 2230 چند چيز در ذبح حيوانات طبق بعضي از روايات مستحبّ است:

1 هنگام سربريدن گوسفند دست وپايش را باز بگذارند و موقع سربريدن گاو چهار دست وپايش را ببندند و هنگام كشتن شتر دو دست آن را از پايين يا زير بغل به يكديگر ببندند وپاهايش را باز گذارند

و مرغ را بعد از سر بريدن رها كنند تا پر وبال بزند.

2 كسي كه حيوان را مي كشد رو به قبله باشد.

3 پيش از كشتن حيوان آب جلو آن بگذارند.

4 كاري كنند كه حيوان كمتر اذيّت شود، مثلاً با سرعت سر او را ببرند.

مسأله 2231 احتياط مستحب آن است كه پيش از بيرون آمدن روح سر حيوان را از بدنش جدا نكنند، بنابراين اگر دستگاه هايي براي ذبح حيوانات تهيّه شود كه سر حيوان را بكلّي قطع مي كند حيوان حرام نمي شود هر چند بهتر است طوري باشد كه تمام سر را قطع نكند، ولي در هر حال بايد تمام شرايط با دستگاه هاي ماشيني رعايت شود و نيز احتياط مستحب آن است كه مغز حرام حيوان را كه در وسط تيره پشت است قبل از جان دادن نبرند و پوست حيوان را جدا ننمايند.

مسأله 2232 مطابق بعضي از روايات چند چيز در كشتن حيوانات مكروه است:

1 كارد را پشت حلقوم حيوان فرو كنند و به طرف جلو بياورند كه حلقوم از پشت بريده شود.

2 در جايي حيوان را بكشند كه حيوان ديگر آن را مي بيند.

3 در موقع شب يا پيش از ظهر جمعه سر حيوان را ببرند، ولي در صورت احتياج عيبي ندارد.

4 حيواني را كه انسان خودش پرورش داده با دست خود بكشد.

مسأله 2233 در زمان ما گاه براي آسان شدن ذبح حيوانات به حيوان شوك

مي دهند، تا كمي بي حس شود و به راحتي يا به و سيله دستگاهها سر آن را ببرند، اين كار در صورتي كه حيوان بعد از شوك زنده باشد اشكالي ندارد.

شرايط شكار با اسلحه

مسأله 2234 هرگاه

حيوان حلال گوشت وحشي را با اسلحه شكار كنند با پنج شرط حلال مي شود:

1 آن كه با اسلحه برنده اي مانند شمشير و كارد و خنجر يا تفنگ و مانند آن باشد خواه گلوله آن تيز باشد يا نه، ولي طوري باشد كه بدن حيوان را پاره كند و از آن خون جاري گردد، ولي اگر به و سيله دام يا چوب و سنگ و مانند آن حيواني را شكار كنند حرام است، مگر اين كه موقعي به حيوان برسند كه هنوز زنده باشد و آن را مطابق آداب شرع سر ببرند.

2 بنابر احتياط واجب شكار كننده، مسلمان باشد يا بچّه مسلماني كه خوب و بد را مي فهمد.

3 اسلحه را به منظور شكار كردن به كار برد، امّا اگر مثلاً جايي را نشانه گيري كند و اتّفاقاً تير به حيواني اصابت كند، خوردن گوشت آن حيوان حرام است.

4 هنگام به كار بردن اسلحه نام خدا را ببرد، ولي اگر فراموش كند اشكالي ندارد.

5 وقتي به حيوان برسد كه جان داده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد، ولي اگر به اندازه سر بريدن وقت داشته باشد و در ذبح حيوان كوتاهي كند تا بميرد حرام است.

احكام شكار

مسأله 2235 اگر دونفر حيواني را شكار كنند، يكي مسلمان وديگري كافر، يا يكي نام خدا را ببرد و ديگري عمداً نبرد، آن حيوان بنابراحتياط واجب حرام است.

مسأله 2236 اگر حيواني را با تير بزند، بعد در آب بيفتد و بداند كه به واسطه تير و افتادن در آب جان داده است حلال نيست، بلكه اگر شك كند كه فقط به خاطر

تير بوده يا نه حلال نمي باشد.

مسأله 2237 هرگاه با اسلحه يا سگ غصبي، حيواني را شكار كند، شكار حلال است و مال او مي شود، ولي گذشته از اين كه گناه كرده بايد اجرت اسلحه يا سگ را به صاحبش بدهد.

مسأله 2238 اگر با شمشير يا سلاح ديگري كه شكار كردن با آن صحيح است با شرايطي كه قبلاً گفته شد حيواني را دونيم كند و سر و گردن در يك قسمت باقي بماند اگر وقتي برسد كه حيوان جان داده است، هر دو قسمت حلال است، همچنين اگر زنده باشد ولي وقت براي سر بريدن تنگ باشد امّا اگر وقت براي سر بريدن دارد آن قسمت كه در آن سر نيست حرام است و آن قسمت ديگر كه سر دارد اگر مطابق دستورشرع ببرد حلال است.

مسأله 2239 هرگاه به و سيله دام يا چوب يا سنگ يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح نيست حيواني را دو قسمت كند قسمتي كه سر و گردن ندارد در هر حال حرام است و امّا قسمتي كه سر و گردن دارد اگر هنوز زنده است و سر آن را مطابق دستور شرع ببرد حلال است.

مسأله 2240 اگر حيواني را سر ببرند يا شكار كنند و بچّه زنده اي از آن بيرون آيد، چنانچه آن بچّه را مطابق دستور شرع سر ببرند حلال وگرنه حرام است، امّا اگر بچّه با شكار كردن يا سر بريدن مادر، در شكم او مرده باشد حلال است به شرط اين كه خلقت بچّه كامل شده و مو يا پشم در بدنش روييده باشد.

شرايط شكار با سگهاي شكاري

مسأله 2241 هرگاه با سگ شكاري،

حيوان وحشي حلال گوشتي را شكار كند، اين حيوان با پنج شرط حلال مي شود:

1 سگ طوري تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براي گرفتن شكار بفرستند برود و هر وقت از رفتن جلوگيري كنند بايستد، بلكه همين اندازه كه سگ را براي شكار تربيت كرده اند كافي است، ولو اين كه وقتي چشمش به شكار افتاد خودش حركت كند و به سوي شكار برود، ولي احتياط واجب آن است كه اگر عادت دارد پيش از رسيدن صاحبش شكار را مي خورد از شكار او اجتناب شود، امّا اگر گاهي شكار را بخورد، يا فقط خون او را بخورد، اشكال ندارد.

2 كسي كه سگ را مي فرستد بنابر احتياط واجب بايد مسلمان يا بچّه مسلماني كه خوب و بد را مي فهمد باشد، كسي كه نسبت به اهل بيت پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله) اظهار دشمني كند مسلمان نيست و شكار او اشكال دارد.

3 هنگام فرستادن يا حركت كردن سگ بايد نام خدا را ببرد، ولي اگر از روي فراموشي آن را ترك كند اشكال ندارد و لازم نيست پيش از فرستادن سگ نام خدا را ببرد، بلكه اگر پيش از آن كه سگ به شكار برسد نام خدا را ببرد حلال است.

4 شكار به واسطه زخمي كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد، بنابراين اگر سگ، شكار خود را خفه كند يا از زيادي دويدن يا ترس بميرد حلال نيست.

5 كسي كه سگ را فرستاده وقتي برسد كه شكار جان داده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن وقت نباشد، امّا اگر زماني برسد كه به اندازه سربريدن وقت

دارد مثلاً چشم خود را حركت مي دهد يا پاي بر زمين مي زند، بايد سر حيوان را مطابق دستور شرع ببرد وگرنه حرام است.

احكام شكار با سگهاي شكاري

مسأله 2242 كسي كه سگ را فرستاده اگر وقتي برسد كه مي تواند سر حيوان را ببرد ولي كارد نداشته باشد، يا براي پيدا كردن كارد مدّتي وقت لازم باشد، چنانچه حيوان بميرد احتياط واجب اجتناب از گوشت آن است.

مسأله 2243 هرگاه چند سگ را براي شكار حيواني بفرستند چنانچه همه آنها داراي شرايط فوق باشد شكار حلال است و اگر بعضي از آنها داراي اين شرايط نيست شكار حرام است.

مسأله 2244 هرگاه سگ تربيت شده را براي شكار حيواني بفرستد ولي آن سگ حيوان حلال ديگري را شكار كند، اشكالي ندارد، همچنين اگر آن حيوان را با حيوان ديگري شكار كند هر دو حلال است.

مسأله 2245 اگر چند نفر باهم سگي را بفرستند ويكي از آنان كافر باشد، يا عمداً نام خدا را نبرد، يا چند سگ بفرستند و يكي از آنها تربيت شده نباشد بنابر احتياط واجب بايد از گوشت آن شكار پرهيز كرد.

مسأله 2246 هرگاه به و سيله باز شكاري يا حيوان ديگر تربيت شده اي غير از سگ، حيواني را شكار كند آن شكار حلال نيست، مگر اين كه وقتي برسند كه حيوان زنده باشد مطابق دستور شرع آن را ذبح كنند، در اين صورت حلال است.

صيد ماهي

مسأله 2247 ماهي حلال آن ماهي است كه فلس داشته باشد، خواه فلس آن كم باشد يا زياد، كوچك باشد يا درشت، حتّي ماهياني كه فلس آنها سست است و در دام مي ريزد حلال است،

ولي فلسهاي ذرّه بيني و مانند آن، كه مردم به آن فلس نمي گويند فايده اي ندارد.

مسأله 2248 اگر ماهي را زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد، پاك و حلال است، حتّي اگر در دامي كه در آب باشد بميرد آن نيز حلال است.

مسأله 2249 اگر ماهي از آب بيرون بيفتد، يا موج آن را بيرون بيندازد، يا بر اثر جزر و مَد دريا در خشكي بماند و بميرد، حرام است، ولي اگر پيش از آن كه بميرد با دست يا با وسيله ديگري آن را بگيرند و بعد جان دهد حلال است.

مسأله 2250 صيد كننده ماهي لازم نيست مسلمان باشد و در موقع صيد ماهي نام خدا را ببرد، ولي بايد معلوم باشد آن را زنده از آب گرفته يا بعد از افتادن در دام جان داده است.

مسأله 2251 اگر ماهي از بازار مسلمانان يا از دست مسلماني گرفته شود حلال است، هر چند معلوم نباشد آن را زنده از آب گرفته اند يا نه و جستجو نيز لازم نيست، ولي اگر از كافري گرفته شود و معلوم نباشد ماهي زنده از آب گرفته شده يا زنده به دام افتاده يا نه، حرام است.

مسأله 2252 خوردن ماهي هاي كوچك زنده اشكال دارد، مگر براي درمان در مقام ضرورت.

مسأله 2253 اگر ماهي را كه هنوز كاملاً جان نداده بريان كنند، يا در بيرون آب پيش از جان دادن بكشند خوردن آن اشكال ندارد.

مسأله 2254 اگر ماهي را بيرون آب دو قسمت كنند و يك قسمت آن در حالي كه زنده است در آب بيفتد و بميرد خوردن قسمتي كه بيرون آب مانده

اشكال دارد.

مسأله 2255 ميگو كه آن را روبيان نيز مي گويند از حيوانات آبي حلال است، ولي ماهي سمنقور كه از حشرات خشكي است و نام ماهي بر آن نهاده اند حرام است، مگر براي درمان در مقام ضرورت.

خوردني ها و آشاميدني ها
خوردني ها و آشاميدني ها

حيوانات حلال و حرام گوشت

مسأله 2256 گوشت گاو و گوسفند و شتر اهلي و همچنين گاو و گوسفند و بز و خر وحشي و آهو حلال است، ولي گوشت اسب و قاطر و الاغ مكروه مي باشد، حيوانات درنده عموما، همچنين فيل و خرگوش و حشرات گوشتشان حرام است.

مسأله 2257 گوشت پرندگاني كه داراي چنگال هستند حرام است، همچنين پرندگاني كه موقع پرواز بالهاي خود را صاف نگه مي دارند، يا اگر بال مي زنند بال زدن آنها كمتر و صاف نگه داشتن آنها بيشتر است، امّا پرندگاني كه بال مي زنند يا بال زدن آنها از صاف نگه داشتن بيشتر است گوشتشان حلال است از جمله انواع كبوترها و قمري و كبك حلال است، ولي گوشت هدهد مكروه است.

مسأله 2258 اگر از حيواني كه زنده است قطعه اي جدا كنند خواه دنبه يا گوشت بوده باشد خوردن آن حرام است.

اجزاء حرام حيوانات حلال گوشت

مسأله 2259 چهارده چيز از حيوانات حلال گوشت (بنابر احتياط واجب در بعضي از آنها) حرام است: 1 خون 2 نري 3 فرج 4 بچّه دان 5 غدد كه آن را دشول مي گويند. 6 تخم كه آن را دنبلان مي گويند. 7 دانه كوچكي كه در مغز سر است و به شكل نخود مي باشد. 8 مغز حرام كه در ميان تيره پشت است. 9 پي كه در دو طرف گردن قرار دارد و تا تيره پشت كشيده شده. 10 زهره دان 11 سپرز (طحال) 12 مثانه (محل اجتماع بول) 13 سياهي چشم 14 چيزي كه در ميان سم است و عرب آن را ذات الاشاجع مي گويد، اين در حيوانات بزرگ است،

امّا در حيوانات كوچكي مانند گنجشك چنانچه بعضي از اين امور قابل تشخيص، يا جدا كردن نيست خوردن آن اشكالي ندارد.

خوردني ها و آشاميدني هاي حرام

مسأله 2260 خوردن اشياء خبيث و پليد كه طبع انسان از آن تنفّر دارد (مانند فضله حيوانات و آب بيني و امثال آن) حرام است هرچند پاك باشد.

مسأله 2261 خوردن خاك و گِل حرام است، ولي خوردن كمي از تربت پاك حضرت سيّدالشّهداء امام حسين (عليه السلام) (كمتر از يك نخود) به قصد شفاء اشكال ندارد و همچنين گل داغستان و گل ارمني كه براي معالجه مي خورند در صورتي كه علاج منحصر به آن باشد جايز است.

مسأله 2262 خوردن يا نوشيدن چيزي كه براي انسان ضرر مهمّي دارد حرام است، كشيدن سيگار و ساير انواع دخانيّات اگر به تصديق اهل اطّلاع ضرر مهمّي داشته باشد نيز حرام است، ولي استفاده از مواد مخدّر مطلقاً حرام است خواه به صورت تزريق يا دود كردن يا خوردن و يا به هر طريق ديگري بوده باشد. و همچنين توليد، خريد و فروش و هرگونه كمك به انتشار آن حرام است.

مسأله 2263 اگر با گاو و گوسفند و شتر نزديكي كنند، علاوه بر اين كه گوشت آنها حرام است، بول و مدفوع آنها نيز بنابر احتياط واجب نجس مي باشد و آشاميدن شير آنها نيز حرام است و بايد آن حيوان را ذبح كنند و لاشه آن را بسوزانند و كسي كه با آن نزديكي كرده بايد پول آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2264 آشاميدن شراب حرام و از گناهان كبيره است، بلكه در بعضي از اخبار بزرگترين گناه شمرده شده است و اگر كسي آن را

حلال بداند در صورتي كه متوجّه باشد كه لازمه حلال دانستن آن تكذيب خدا و پيغمبر (صلي الله عليه وآله) مي باشد كافر است. از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) روايت شده است كه فرمود: «شراب ريشه بديها و منشأ گناهان است و كسي كه شراب مي خورد عقل خود را از دست مي دهد و در آن موقع خدا را نمي شناسد و از هيچ گناهي باك ندارد، احترام هيچ كس را نگه نمي دارد و حقّ خويشان نزديك را رعايت نمي كند و از زشتيهاي آشكار رو نمي گرداند، روح ايمان و خداشناسي از او بيرون مي رود، و روح خبيثي كه از رحمت خدا دور است در او مي ماند، خدا و فرشتگان و پيغمبران و مؤمنين او را لعنت مي كنند و تا چهل روز نماز او قبول نمي شود و روز قيامت روي او سياه است!»

مسأله 2265 منظور از شراب هر مايع مست كننده اي است و آبجو نيز جزء مشروبات الكلي است، حتّي نوشيدن يك قطره شراب و كمتر از آن نيز حرام است.

مسأله 2266 سفره اي كه بر سر آن شراب مي خورند اگر انسان يكي از آنان حساب شود نشستن كنار آن و خوردن از آن سفره حرام است هرچند غذاي حلال باشد.

مسأله 2267 هرگاه جان مسلماني به خاطر گرسنگي يا تشنگي در خطر باشد بر همه واجب است به او آب و غذا داده و از مرگ نجاتش بخشند.

مستحبّات و مكروهات غذا خوردن

مسأله 2268 چند چيز است كه انجام آن موقع غذا خوردن به اميد ثواب مستحبّ است: 1 هر دو دست را قبل از غذا بشويد. 2

بعد از غذا نيز دست خود را بشويد و با دستمال خشك كند. 3 ميزبان قبل از همه شروع به غذا خوردن كند و بعد از همه دست بكشد. 4 در اوّل غذا «بسم اللّه» و آخر غذا «الحمد للّه» بگويد و اگر سر يك سفره چند جور غذا باشد موقع خوردن از هر كدام از آنها «بسم اللّه» بگويد. 5 با دست راست غذا بخورد. 6 اگر چند نفر سر يك سفره غذا مي خورند هر كسي از غذاي جلو خودش بخورد. 7 لقمه را كوچك بردارد. 8 با عجله غذا نخورد و غذا خوردن را طول دهد و غذا را خوب بجود. 9 بعد از غذا خلال نمايد و اجزاء غذا را از لاي دندانها بيرون آورده و دهان را بشويد. 10 از دور ريختن مواد غذايي خودداري كند، ولي اگر در بيابان غذا مي خورد آنچه از سفره بيرون مي ريزد براي پرندگان و حيوانات بگذارد. 11 در شبانه روز دوبار غذا بخورد، اوّل روز و اوّل شب. 12 در اوّل و آخر غذا نمك بخورد. 13 تمام ميوه ها را پيش از خوردن با آب تميز بشويد. 14 تا بتواند بر سفره ميهماني داشته باشد.

مسأله 2269 كارهاي زير را در موقع غذا خوردن از مكروهات شمرده اند: 1 در حال سيري غذا خوردن 2 پر خوردن و در خبر است كه خداوند عالم از شكم پر بيش از هر چيز بدش مي آيد. 3 نگاه كردن به صورت ديگران در موقع غذا خوردن

4 خوردن غذاي داغ 5 فوت كردن به چيزي كه مي خورد يا مي آشامد 6 بعد از گذاشتن

نان در سفره منتظر چيز ديگري بودن 7 پاره كردن نان با كارد 8 گذاشتن نان زير ظرف غذا و هرگونه بي احترامي به آن 9 پوست كندن ميوه (ميوه هايي كه با پوست خورده مي شود) 10 دور انداختن ميوه پيش از آن كه آن را كاملاً بخورد

مستحبّات و مكروهات آشاميدن آب

مسأله 2270 چند كار در روايات به هنگام آشاميدن آب توصيه شده است: 1 آب را بطور مكيدن بياشامد 2 در روز ايستاده آب بخورد 3 پيش از نوشيدن آب «بسم اللّه» و بعد آن «الحمد للّه» بگويد. 4 آب را به سه نفس بياشامد، نه يك نفس. 5 از روي ميل آب بياشامد. 6 بعد از نوشيدن آب حضرت امام حسين (عليه السلام) و اهل او را ياد كند و قاتلان ايشان را لعنت نمايد.

مسأله 2271 در روايات از چند چيز در موقع آشاميدن آب نهي شده است: 1 زياد آشاميدن. 2 آشاميدن آب بعد از غذاي چرب 3 ايستاده نوشيدن در شب 4 نوشيدن آب با دست چپ 5 نوشيدن از جاي شكسته كوزه يا طرفي كه دسته آن است

نذر و عهد - قسم
نذر و عهد

مسأله 2272 «نذر» آن است كه كار خيري را براي خدا بر عهده خود قراردهد، يا ترك كاري كه نكردن آن بهتر است.

مسأله 2273 نذر دو قسم است: نذري كه به صورت «مشروط» انجام مي شود، مثلاً مي گويد: چنانچه مريض من خوب شود انجام فلان كار براي خدا بر عهده من است (اين را «نذر شكر» گويند) يا اگر مرتكب فلان كار بد شوم فلان كار خير را براي خدا انجام خواهم داد (و آن را «نذر زجر» گويند)، دوم نذر مطلق است و آن اين كه بدون هيچ قيد و شرطي بگويد: «من براي خدا نذر مي كنم كه نماز شب بخوانم» و همه اينها صحيح است.

شرايط و احكام نذر و عهد

مسأله 2274 نذر در صورتي صحيح است كه براي آن صيغه خوانده شود، خواه به عربي باشد يا زبانهاي ديگر،

بنابراين اگر بگويد چنانچه فلان حاجت من روا شود براي خدا بر من است كه فلان مقدار مال را به فقير بدهم، نذر او صحيح است، بلكه اگر بگويد نذر مي كنم براي خدا اگر فلان حاجت من روا شود فلان كار خير را انجام دهم، كافي است.

مسأله 2275 نذر در صورتي صحيح است كه از انسان بالغ و عاقل انجام شود و از روي اختيار و قصد باشد، بنابراين نذر از روي اجبار، يا به واسطه عصباني شدن و از دست دادن اختيار، صحيح نيست.

مسأله 2276 آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، همچنين كسي كه حاكم شرع او را به خاطر ورشكست شدن از تصرّف در اموالش جلوگيري كرده، نذرهاي مربوط به اموالشان صحيح نيست.

مسأله 2277 نذر زن اگر مزاحم حقوق شوهر باشد بي اجازه او باطل است و اگر مزاحم نباشد احتياط مستحب آن است كه با اجازه او باشد.

مسأله 2278 اگر زن در جايي كه احتياج به اجازه شوهر دارد با اجازه او نذر كند، شوهرش بنابراحتياط واجب نمي تواند نذر او را به هم بزند يا او را از عمل كردن به نذر جلوگيري نمايد.

مسأله 2279 نذر فرزند احتياجي به اجازه پدر ندارد، مگر اين كه كار او مايه آزار پدر باشد كه دراين صورت نذر او صحيح نيست.

مسأله 2280 نذر در مورد كارهايي صحيح است كه انجام آن ممكن باشد.

مسأله 2281 كاري را كه انسان نذر مي كند بايد شرعاً مطلوب باشد، بنابراين نذر كار حرام، يا مكروه، يا ترك واجب و مستحب، صحيح نيست.

مسأله 2282 لازم نيست جزئيّات و خصوصيّات عملي كه نذر

كرده مطلوب باشد، همين اندازه كه اصل آن شرعاً مطلوب باشد كافي است، مثلاً اگر نذر كند شب اوّل هر ماه نماز شب بخواند صحيح است و بايد به آن عمل كند، يا اگر نذر كند در محلّ خاصّي فقرا را اطعام نمايد بايد مطابق آن عمل نمايد.

مسأله 2283 كار مباحي كه انجام و ترك آن از هر جهت مساوي است نذر انجام آن صحيح نيست، ولي اگر انجام يا ترك آن از جهتي بهتر باشد و به همان منظور نذر كند صحيح است، مثلاً نذر كند غذايي بخورد كه براي عبادت قوّت گيرد يا غذايي كه مايه سستي بدن او براي انجام عبادت مي شود ترك نمايد.

مسأله 2284 هرگاه نذر كند روزه بگيرد ولي وقت و مقدار آن را معيّن نكند، چنانچه يك روز روزه بگيرد كافي است، همچنين اگر نذر كند نماز بخواند و مقدار و خصوصيّات آن را معيّن نكند يك نماز دو ركعتي كفايت مي كند، نذر ساير كارهاي خير نيز همين گونه است.

مسأله 2285 هرگاه نذر كند روز معيّني را روزه بگيرد، احتياط واجب آن است كه آن روز سفر نكند تا بتواند روزه خود را به جا آورد و چنانچه در آن روز مسافرت كند قضاي آن روز بر او واجب است و احتياط واجب آن است كه كفّاره نيز بدهد.

مسأله 2286 اگر كسي از روي اختيار به نذر خود عمل نكند گناه كرده و بايد كفّاره بدهد و كفّاره نذر عبارت است از اطعام شصت فقير، يا دو ماه پي در پي روزه گرفتن، يا يك بنده آزاد كردن.

مسأله 2287 اگر نذر كند تا وقت معيّني عملي را

ترك نمايد بعد از گذشتن آن وقت مي تواند آن كار را به جا آورد و اگر پيش از گذشتن وقت از روي فراموشي يا اجبار انجام دهد چيزي بر او نيست، ولي لازم است تا آخر وقت نذر، آن عمل را به جا نياورد و اگر بدون عذر آن را به جا آورد بايد مطابق آنچه در مسأله پيش گفته شد كفّاره بدهد.

مسأله 2288 كسي كه نذر كرده عملي را مستمرّاً ترك كند و زماني براي آن معيّن ننموده، چنانچه از روي اختيار آن را به جا آورد براي دفعه اوّل بايد كفّاره بدهد و اگر نذر او چنان بوده كه هر دفعه از آن عمل، مستقلاًّ تحت نذر قرار داشته احتياط واجب آن است كه براي هر دفعه، كفّاره اي بدهد، امّا اگر چنين قصدي نداشته، يا شك كند قصدش چگونه بوده يك كفّاره بيشتر واجب نيست.

مسأله 2289 اگر نذر كند در هر هفته روز معيّني (مثلاً روز جمعه) را روزه بگيرد، چنانچه يكي از جمعه ها مصادف با عيد فطر يا قربان شود، يا عذر ديگري مانند حيض براي او پيش آيد، بايد روزه را ترك كند احتياطاً قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 2290 هرگاه نذر كند مقدار معيّني را صدقه دهد، چنانچه پيش از دادن صدقه بميرد بايد آن مقدار را از مال او صدقه بدهند.

مسأله 2291 هرگاه نذر كند به فقير معيّني صدقه دهد نمي تواند آن را به ديگري دهد و اگر آن فقير بميرد بنابر احتياط به ورثه او بدهد.

مسأله 2292 هرگاه نذر كند به زيارت يكي از امامان مثلاً به زيارت حضرت امام حسين (عليه السلام)

مشرّف شود، اگر به زيارت امام ديگري برود كافي نيست و هرگاه به واسطه عذري نتواند آن امام را زيارت كند چيزي بر او نيست.

مسأله 2293 كسي كه نذر كرده زيارت برود ولي غسل زيارت و نماز آن را نذر نكرده، لازم نيست آنها را به جا آورد.

مسأله 2294 اگر چيزي براي حرم يكي از امامان يا امامزادگان نذر كند بايد آن را به مصارف حرم برساند، از قبيل تعميرات و فرش و روشنايي و خدّامي كه مشغول خدمت هستند و مانند آن، ولي اگر چيزي براي خود امام (عليه السلام) يا امامزاده نذر كرده بي آن كه نام حرم را ببرد، مي تواند علاوه بر اموري كه ذكر شد صرف مجالس عزاداري و سوگواري يا نشر آثار آن بزرگواران، يا كمك به زوّار آنها يا هر كار ديگري كه نسبتي با آنها دارد بكند.

مسأله 2295 گوسفندي را كه نذر كرده اند پشم آن و مقداري كه چاق مي شود جزء نذر است و اگر پيش از آن كه گوسفند به مصرف نذر برسد بچّه اي بياورد، يا شير دهد، احتياط واجب آن است آن را هم به مصرف نذر برساند.

مسأله 2296 هرگاه نذر كند اگر مريض او خوب شود يا مسافرش سالم بازگردد فلان كار خير را انجام دهد، چنانچه معلوم شود پيش از نذر كردن مريض او خوب شده، يا مسافر آمده است، عمل كردن به نذر واجب نيست.

مسأله 2297 هرگاه پدر يا مادري نذر كند دختر خود را به سيّد شوهر دهد نذر آنها اعتباري ندارد و هنگامي كه دختر به حدّ بلوغ رسيد اختيار با خود اوست.

مسأله 2298 عمل كردن به

«عهد» مانند نذر واجب است به شرط اين كه صيغه عهد را بخواند، مثلاً بگويد: «با خدا عهد كردم كه فلان كار خير را انجام دهم» امّا اگر صيغه نخواند، يا آن كار شرعاً مطلوب نباشد عهد او اعتباري ندارد.

مسأله 2299 كسي كه به عهد خود با شرايط بالا عمل نكند بايد كفّاره بدهد و كفاره عهد مانند كفاره نذر است، يعني سير كردن شصت فقير، يا دو ماه روزه پي در پي (يعني سي و يك روز آن را پشت سر هم به جا آورد) يا آزاد كردن يك بنده.

قسم خوردن
شرايط قسم خوردن

مسأله 2300 هرگاه كسي با شرايط زير قسم ياد كند بايد به قسم خود عمل نمايد و گرنه كفّاره دارد:

1 كسي كه قسم ياد مي كند بايد بالغ و عاقل باشد و اگر درباره مال خود قسم مي خورد بايد سفيه نباشد، همچنين حاكم شرع او را از تصرّف در اموالش منع نكرده باشد و از روي قصد و اختيار قسم بخورد، بنابراين قسم خوردن بچّه و ديوانه و كسي كه مجبورش كرده اند درست نيست، همچنين اگر در حال عصباني بودن بدون اراده و قصد قسم بخورد. 2 كاري را كه براي انجام آن قسم مي خورد بايد حرام و مكروه نباشد و كاري را كه قسم بر ترك آن مي خورد واجب و مستحب نباشد و اگر براي انجام كار مباحي قسم مي خورد بايد ترك آن در نظر مردم بهتر از انجامش نباشد، همچنين اگر قسم براي ترك كار مباحي مي خورد بايد انجام آن در نظر مردم بهتر از تركش نباشد. 3 به يكي از نامهاي خداوند قسم ياد كند

خواه نامي باشد كه به غير ذات مقدّس او گفته نمي شود، مانند «خدا» و «اللّه» يا نامي كه به غير او نيز گفته مي شود، ولي از قرائن معلوم است كه مقصودش خداست، بلكه اگر به نامهايي قسم ياد كند كه بدون قرينه خدا به نظر نمي آيد ولي او قصد خدا را كند بنابر احتياط واجب بايد به آن قسم عمل كند. 4 قسم را بايد به زبان بياورد، بنابراين اگر در قلبش بگذراند كافي نيست و در كتابت و نوشتن احتياط، عمل به آن است، ولي آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد صحيح است. 5 عمل كردن به قسم براي او ممكن باشد و اگر موقعي كه قسم مي خورد ممكن باشد ولي بعداً عاجز شود يا مشقّت شديد داشته باشد از همان وقت كه چنين شده قسم او به هم مي خورد.

احكام قسم خوردن

مسأله 2301 هرگاه پدر از قسم خوردن فرزند جلوگيري كند يا شوهر از قسم خوردن زن مانع شود قسم آنان صحيح نيست، حتّي اگر فرزند بدون اجازه پدر و زن بدون اجازه شوهر قسم ياد كند قسم آنان صحيح نمي باشد.

مسأله 2302 هرگاه عمداً با قسم خود مخالفت كند بايد كفّاره دهد، ده فقير را سير كند، يا بر آنها لباس بپوشاند، يا يك بنده را آزاد نمايد و اگر توانايي بر اينها نداشته باشد بايد سه روز روزه بگيرد.

مسأله 2303 اگر از روي فراموشي يا اجبار و اضطرار به قسم عمل نكند كفّاره ندارد و قسمي كه آدم وسواسي مي خورد مثل اين كه مي گويد و اللّه الآن مشغول نماز مي شوم، ولي وسواس مانع مي

گردد اگر وسواس او طوري باشد كه بي اختيار به قسم خود عمل نكند كفّاره ندارد.

مسأله 2304 كساني كه براي اثبات مطلبي قسم مي خورند اگر حرف آنها راست باشد قسم خوردن مكروه است و اگر دروغ باشد حرام و از گناهان كبيره است، ولي اگر مجبور شود كه براي نجات خود يا مسلمانان ديگري از شرّ ظالمي قسم دروغ بخورد اشكال ندارد، بلكه گاه واجب مي شود و اين نوع قسم خوردن كه براي اثبات مطلبي است غير از قسمي است كه در مسائل پيش گفته شد كه براي انجام كار يا ترك كاري بود.

وقف
احكام و شرايط وقف

مسأله 2305 هرگاه كسي چيزي را وقف كند از ملك او خارج مي شود نه او، و نه ديگران نمي توانند آن را بفروشند، يا ببخشند و هيچ كس از آن ارث نمي برد، ولي در بعضي از موارد كه در مسأله 1786 گفته شد فروختن آن جايز است.

مسأله 2306 صيغه وقف را مي توان به عربي يا به هر زبان ديگر خواند، مثلاً اگر بگويد: «خانه خود را براي فلان منظور وقف كردم» كافي است و احتياج به قبول ندارد، خواه وقف عام باشد يا وقف خاص، هرچند احتياط مستحب آن است كه حاكم شرع در وقف عام و اشخاصي كه براي آنها وقف شده در وقف خاص، صيغه قبول بخوانند.

مسأله 2307 وقف معاطاتي نيز صحيح است يعني همين كه مثلاً مسجدي را به قصد وقف بر مسلمين بسازد و در اختيار آنها بگذارد كافي است هر چند صيغه لفظي نخواند.

مسأله 2308 هرگاه ملكي را براي وقف معيّن كند و پيش از خواندن صيغه يا تحويل به كساني

كه براي آنها وقف شده پشيمان شود يا بميرد وقف درست نيست.

مسأله 2309 كسي كه مالي را وقف مي كند بنابر احتياط واجب بايد از همان موقع خواندن صيغه براي هميشه مال را وقف كند و اگر مثلاً بگويد اين مال بعد از وفات من وقف باشد اشكال دارد، يا بگويد از حالا تا ده سال وقف باشد آن نيز اشكال دارد، بلكه بايد وقف هميشگي و از موقع خواندن صيغه باشد.

مسأله 2310 وقف در صورتي صحيح است كه مال وقف را به تصرّف كساني كه براي آنها وقف شده يا وكيل يا وليّ آنها بدهد، ولي در اوقاف عامّه مانند مساجد و مدارس و امثال آنها تحويل دادن شرط نيست، هرچند احتياط مستحب آن است كه پس از خواندن صيغه آن را در اختيار كساني كه وقف براي آنها شده قرار دهند تا وقف كامل گردد.

مسأله 2311 وقف كننده بايد بالغ و عاقل و داراي قصد و اختيار باشد و شرعاً حق تصرّف در اموال خود را داشته باشد، بنابراين انسان سفيه يا بدهكاري كه حاكم شرع او را از تصرّف در اموالش منع كرده اگر چيزي از اموال خود را وقف كند صحيح نيست.

مسأله 2312 وقف براي كساني كه هنوز به دنيا نيامده اند صحيح نمي باشد، ولي وقف براي اشخاصي كه بعضي از آنها به دنيا آمده اند و بعضي هنوز به دنيا نيامده اند صحيح است (مانند وقف بر فرزندان موجود و نسلهاي آينده) و آنها كه بعداً به دنيا مي آيند در آن وقف شريك خواهند شد.

مسأله 2313 هرگاه كسي چيزي را براي خودش وقف كند (مثل آن كه ملكي

را وقف كند كه عايدي آن صرف خودش شود، يا بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند). صحيح نيست ولي اگر مثلاً، مدرسه يا مزرعه اي را وقف بر طلاّب كند و خودش طلبه باشد، مي تواند مانند سايرين از منافع وقف استفاده نمايد.

مسأله 2314 هرگاه براي چيزي كه وقف كرده متولّي معيّن كند، بايد مطابق قرارداد او رفتار نمايد و اگر معيّن نكند اگر از قبيل اوقاف عامّه (مانند مسجد و مدرسه) باشد تعيين متولّي وظيفه حاكم شرع است و اگر وقف خاص باشد (مانند ملكي كه وقف بر اولاد است) در مورد كارهايي كه مربوط به مصلحت وقف و منفعت طبقات بعد مي باشد، احتياط آن است كه نسل موجود و حاكم شرع با موافقت يكديگر تعيين متولّي كنند و اگر تنها مربوط به منافع طبقه موجود است اختيار آن با خود آنهاست در صورتي كه بالغ باشند و اگر بالغ نباشند اختيار با وليّ آنهاست.

مسأله 2315 در وقف خاص (مانند وقف بر اولاد) چنانچه متولّي، آن ملك را اجاره دهد و از دنيا برود در صورتي كه اجاره با مراعات مصلحت وقف و طبقات آينده بوده باشد اجاره باطل نمي شود، ولي اگر متولّي نداشته باشد و طبقه اوّل آن را اجاره دهند و در بين مدّت اجاره بميرند، ادامه اجاره نسبت به آينده بدون اجازه طبقه بعد اشكال دارد و هرگاه مستأجر، مال الاجاره تمام مدّت را داده باشد آنچه مربوط به بعد از مرگ طبقه اوّل است گرفته مي شود و به طبقه بعد داده خواهد شد (به شرط اين كه آنها اجاره را اجازه بدهند).

مسأله 2316 اگر ملك

وقف خراب شود از وقف بودن بيرون نمي رود.

مسأله 2317 وقف مشاع جايز است، يعني مي توان مثلاً، دو دانگ از خانه يا مزرعه اي را وقف كرد و در صورت لزوم حاكم شرع يا متولّي مي تواند مال موقوفه را با نظر اهل خبره جدا كند.

مسأله 2318 هرگاه در اوقاف عمومي متولّي خيانت كند و عايدات آن را به مصرفي كه معيّن شده نرساند، حاكم شرع بايد متولّي اميني براي آن معيّن نمايد يا در كنار او بگذارد و اگر متولّي وقف خاص خيانت كند، حاكم شرع با موافقت طبقه موجود براي آنها متولّي تعيين، يا ضميمه مي كند.

مسأله 2319 فرشي را كه براي حسينيّه وقف كرده اند نمي توان براي نماز به مسجد ببرند و اگر ندانند آن فرش مخصوص حسينيّه است يا نه، باز بردن آن به جاي ديگر صحيح نيست، همچنين ساير اموال وقف، حتّي مهر نماز مسجدي را به مسجد ديگري نمي توان برد.

مسأله 2320 هرگاه ملكي را براي تعمير مسجدي وقف كنند چنانچه آن مسجد احتياج به تعمير ندارد و احتمال هم نمي رود كه تا مدّتي احتياج به تعمير پيدا كند در آمد آن ملك را مي توان به مصرف تعمير مسجد ديگري رساند.

مسأله 2321 هرگاه ملكي را وقف كنند كه عايدي آن خرج تعمير مسجد و امام جماعت و اذان گو و مانند آن شود، در صورتي كه معلوم باشد براي هر كدام چه مقدار معيّن كرده بايد به همان گونه مصرف كنند و اگر مقداري براي آن تعيين نشده بايد مطابق نظر متولّي آن طور كه صلاح و مصلحت است عمل نمايند.

مسأله 2322 مؤسّسات و جمعيّت

هايي كه در زمان ما تشكيل مي دهند و به ثبت مي رسانند و داراي شخصيّت حقوقي است مي توان چيزي را به آن تمليك كرد و در اين صورت بايد مطابق اساسنامه مصرف شود، اموال اين گونه مؤسّسات در بعضي از جهات شبيه وقف است، ولي وقف نيست، بلكه ملك آن مؤسّسه است و هرگاه كسي از مؤسّسين يا اداره كنندگان از دنيا بروند چيزي به وارث آنها نمي رسد، مگر اين كه در اساسنامه ذكر شده باشد. آنچه در بالا گفته شد در مورد مؤسّساتي كه طبق موازين عقلاء تشكيل شده، ولي هنوز به ثبت قانوني نرسيده، نيز جاري است.

وصيّت
وصيت

مسأله 2323 «وصيّت» آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش كارهايي را انجام دهند (و آن را وصيّت عهديه گويند) مانند وصيّت هايي كه براي كفن و محلّ دفن و مراسم ديگر مي كنند، يا بگويد بعد از مرگش چيزي از اموال او ملك كسي باشد (آن را وصيّت تمليكيّه گويند) يا براي اولاد خود قيّم و سرپرستي معيّن كند.

مسأله 2324 كسي كه مي خواهد وصيّت كند مي تواند با گفتن يا نوشتن مقصود خود را بفهماند و اگر قادر به سخن گفتن و نوشتن نباشد مي تواند با اشاره اي كه مقصودش را برساند وصيّت كند.

مسأله 2325 علاوه بر وصيّت، تمام معاملات را مي توان به وسيله نوشتن و امضا كردن مطابق آنچه امروز معمول است كه اسناد را با امضاء تكميل مي كنند انجام داد، ولي در ازدواج و طلاق اكتفا به نوشتن اشكال دارد.

شرايط وصيّت كننده

مسأله 2326 وصيّت كننده بايد بالغ و عاقل باشد، ولي بچه ده ساله اي كه خوب و بد را تميز مي دهد اگر براي كارهاي خير، مانند ساختن مسجد و مدرسه و بيمارستان، يا براي خويشاوندان خود وصيّت مناسب و معقولي كند صحيح است و نيز بايد وصيّت كننده سفيه نباشد و حاكم شرع او را از تصرّف در اموالش ممنوع نكرده باشد و از روي قصد و اختيار وصيّت كند، نه از روي اكراه و اجبار.

احكام وصيّت

مسأله 2327 كسي كه به قصد خودكشي، مثلاً زخمي به خود زده يا مادّه سمّي خورده، اگر درباره اموال خود وصيّت كند، سپس بميرد، وصيّت او صحيح نيست.

مسأله 2328 هرگاه كسي وصيّت كند كه چيزي از اموالش را به كسي دهند آن مال بعد از مرگ او ملك آن شخص مي شود قبول هم لازم نيست، ولي اگر در حال حيات او وصيّت را رد كند احتياط آن است كه در آن مال تصرّف مالكانه نكند.

مسأله 2329 هنگامي كه انسان آثار و نشانه هاي مرگ را در خود ديد بايد فوراً امانت هاي مردم را به صاحبانش برگرداند و اگر بدهكار است و موقع آن رسيده بايد بدهي خود را بدهد و اگر خودش نمي تواند بدهد يا وقت دادن بدهي نرسيده، بايد وصيّت كند و اگر اطمينان ندارد كه به وصيّت او عمل كنند بايد شاهد بگيرد، ولي اگر مطمئن است كه ورثه بدهي او را مي پردازند، وصيّت لازم نيست.

مسأله 2330 كسي كه آثار و نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند اگر خمس و زكات و مظالم بدهكار است بايد فوراً بپردازد و اگر

نمي تواند بدهد چنانچه مالي دارد، يا اگر مال ندارد احتمال مي دهد دوستان يا بستگانش آن را ادا كنند بايد وصيّت نمايد، همچنين است اگر حج بر او واجب باشد و اگر نماز و روزه قضا دارد بنا بر احتياط واجب بايد وصيّت كند (با رعايت آنچه در مسأله نماز و روزه استيجاري گفته شد).

مسأله 2331 كسي كه آثار مرگ را در خود مي بيند اگر مالي نزد كسي دارد، يا در جايي پنهان كرده كه ورثه نمي دانند، چنانچه به واسطه ندانستن حقّشان از بين برود بايد به آنان اطّلاع دهد و نيز در صورتي كه فرزندان صغير دارد و اگر قيّم و سرپرست معيّن نكند حقّ آنها از بين مي رود يا خودشان ضايع مي شوند، بايد براي آنان قيّم اميني معيّن نمايد.

مسأله 2332 كسي را كه به او وصيّت مي كنند «وصيّ» مي گويند و بنابر احتياط واجب بايد مسلمان و بالغ و عاقل و مورد اعتماد باشد.

مسأله 2333 هرگاه كسي چند وصي براي خود معيّن كند چنانچه اجازه داده است هر كدام به تنهايي به وصيّت او عمل كنند لازم نيست از يكديگر اجازه بگيرند و اگر اجازه نداده است (خواه گفته باشد همه باهم عمل كنند يا نگفته باشد) بايد با نظر يكديگر به وصيّت او عمل نمايند و اگر حاضر به همكاري نباشند، يا در تشخيص مصلحت اختلاف كنند، در صورتي كه تأخير، سبب تعطيل عمل به وصيّت يا تأخير آن گردد بايد حاكم شرع ترتيبي دهد كه عمل به وصيّت، زمين نماند.

مسأله 2334 هرگاه انسان از وصيّت خود برگردد (مثلاً اوّل بگويد ثلث مالش را به كسي

دهند و بعد بگويد ندهند) وصيّت باطل مي شود، همچنين اگر وصيّت خود را تغيير دهد مثل آن كه قيّمي براي صغير معيّن كرده بعد ديگري را به جاي او تعيين كند وصيّت اوّل باطل مي شود و نيز اگر كاري كند كه معلوم شود از وصيّت خود برگشته است (مثلاً خانه اي را كه وصيّت كرده به كسي بدهند، بفروشد، يا كسي را براي فروش آن وكيل نمايد).

مسأله 2335 هرگاه وصيّت كند چيز معيّني را به كسي دهند بعد وصيّت كند نصف آن را به ديگري دهند، بايد آن مال را دو قسمت كرده، به هر كدام نصف آن را بدهند.

مسأله 2336 هرگاه كسي در مرضي كه با آن مرض از دنيا برود مقداري از مالش را به كسي ببخشد و نيز وصيّت كند كه بعد از مردن او مقداري به شخص ديگر بدهند، چنانچه مجموعاً بيش از ثلث مال او باشد در مقدار اضافي احتياط آن است كه از ورثه اجازه بگيرند.

مسأله 2337 هرگاه وصيّت كند ثلث مال او را نگه دارند و عايدي آن را به مصرفي برسانند بايد مطابق آن عمل شود.

مسأله 2338 هرگاه در مرضي كه با آن از دنيا مي رود بگويد مقداري به كسي بدهكار است چنانچه متّهم باشد كه براي ضرر زدن به ورثه اين اقرار را نموده است بايد آن را از ثلث او حساب كنند و اگر متّهم نباشد از اصل مال مي دهند.

مسأله 2339 شخصي كه براي او وصيّت شده بايد وجود داشته باشد، بنابراين اگر مالي را براي بچّه اي كه ممكن است بعداً به وجود آيد وصيّت كند اشكال دارد و احتياط

آن است كه با ورثه صلح كنند، ولي اگر براي بچّه اي كه در شكم مادر است وصيّتي كند وصيّت او صحيح است هر چند هنوز روح نداشته باشد، پس اگر زنده به دنيا آمد بايد آنچه را كه وصيّت كرده به او دهند و اگر مرده به دنيا آيد وصيّت باطل مي شود و آن مال به ورثه مي رسد.

مسأله 2340 هرگاه انسان با خبر شود كسي او را وصيّ خود كرده، چنانچه به اطّلاع وصيّت كننده برساند كه حاضر به قبول وصيّت نيست و او بتواند ديگري را وصيّ خود كند وصيّت اوّل باطل مي شود، ولي اگر پيش از مردن او باخبر نشود، يا باخبر شود امّا به او اطّلاع ندهد كه حاضر به قبول وصيّت نيست، يا اطّلاع دهد و او دسترسي به شخص ديگري نداشته باشد، احتياط واجب آن است كه به وصيّت عمل كند، مگر اين كه مشقّت شديدي داشته باشد.

مسأله 2341 وصي نمي تواند ديگري را براي انجام كارهاي ميّت معيّن كند و خود كنار برود ولي اگر بداند مقصود ميّت فقط انجام كار بوده خواه به وسيله او، يا ديگري، مي تواند ديگري را از طرف خود وكيل كند.

مسأله 2342 هرگاه كسي دو نفر را وصي قرار دهد كه مشتركاً كارها را انجام دهند، چنانچه يكي از آن دو بميرد يا ديوانه يا كافر شود حاكم شرع يك فرد ديگر را به جاي او معيّن مي كند و اگر هر دو چنين شوند حاكم شرع دو نفر ديگر را معيّن مي كند.

مسأله 2343 هرگاه وصي نتواند به تنهايي كارهاي ميّت را انجام دهد و نتواند كسي را

كمك بگيرد حاكم شرع براي كمك او فردي را تعيين مي كند.

مسأله 2344 هرگاه همه يا قسمتي از مال ميّت در دست وصي تلف شود، چنانچه او در نگهداري آن كوتاهي نكرده و برخلاف دستور ميّت رفتار ننموده ضامن نيست، و الاّ ضامن است.

مسأله 2345 هرگاه كسي را وصيّ خود كند و بگويد اگر او بميرد فلان شخص ديگر وصيّ من باشد اين وصيّت صحيح است و اگر وصيّ اوّل بميرد وصيّ دوم جانشين او مي شود.

مسأله 2346 بدهكاري و حجّ واجب و خمس و زكات و مانند آن را بايد از اصل مال بدهند، اگر چه وصيّت نكرده باشد و چنانچه چيزي اضافه بيايد هرگاه وصيّتي كرده باشد كه ثلث يا مقداري از ثلث را به مصرفي برسانند بايد به وصيّت عمل كنند و اگر كسي وصيّت نكرده باشد ثلث براي او نيست و آنچه بعد از اداي دين اضافه مي ماند مال ورثه است.

مسأله 2347 انسان نمي تواند بيش از مقدار ثلث مال خود را وصيّت كند، مگر اين كه ورثه اجازه دهند، خواه اين اجازه قبل از فوت او باشد يا بعد از فوت و ورثه بعد از اجازه نمي توانند از حرف خود برگردند، خواه قبل از فوت اجازه داده باشند يا بعد از آن بنابر احتياط واجب.

مسأله 2348 هرگاه كسي وصيّت هاي متعدد براي كارهاي مختلف كند و ثلث او كفايت نكند، بايد به ترتيب آنچه در وصيّت ذكر شده عمل كنند تا به اندازه ثلث برسد و بقيّه وصيّت باطل است (مگر اين كه ورثه اجازه دهند) امّا اگر در وصيّت خود واجبات را هم ذكر كرده باشد مانند

حج و خمس و زكات و مظالم اين قسمت از اصل مال برداشته مي شود و بقيّه از ثلث.

مسأله 2349 اگر كسي بگويد كه ميّت وصيّت كرده فلان مال را به من بدهيد چنانچه دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند، يا قسم بخورد و يك مرد عادل هم گفته او را تصديق نمايد، يا يك مرد عادل و دو زن عادله، يا چهار زن عادله گواهي دهند، بايد به گفته آن شخص عمل شود و اگر موقع وصيّت مرد عادلي حضور نداشته تنها يك زن عادله شهادت دهد بايد يك چهارم آن مال را به او دهند و اگر دو زن عادله شهادت دهند نصف آن را و اگر سه زن عادله شهادت دهند بايد سه چهارم آن را به او دهند و نيز اگر دو مرد كافر ذمّي كه در دين خود عادل باشند گفته او را تصديق كنند در صورتي كه ميّت ناچار بوده كه وصيّت كند و مرد و زن مسلمان عادلي هم در آنجا نبوده بايد به وصيّت عمل شود.

مسأله 2350 هرگاه كسي ادّعا كند من وصيّ ميّتم كه اموال او را به مصرفي برسانم، يا قيّم بچّه هاي او هستم فقط در صورتي بايد ادّعاي او را پذيرفت كه دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند.

مسأله 2351 هرگاه كسي وصيّت كند چيزي به شخصي بدهند و آن شخص قبل از آن كه قبول يا رد كند از دنيا برود، ورثه او مي توانند آن وصيّت را قبول كنند، خواه قبل از وصيّت كننده از دنيا رفته باشد و يا بعد از او و اين در صورتي است

كه وصيّت كننده از وصيّت خود برنگردد.

كساني كه ارث مي برند

مسأله 2352 كساني كه به واسطه خويشاوندي ارث مي برند سه گروهند.

گروه اوّل: پدر و مادر و اولاد ميّت است و با نبودن اولاد، اولاد اولاد او هرچه پايين روند (البته هر كدام از آنان كه به ميّت نزديكتر است) و تا يك نفر از اين گروه باشد گروه دوم ارث نمي برند.

گروه دوم: پدر بزرگ و پدر او، هر چه بالا روند و مادر بزرگ و مادر او، هر چه بالا روند (پدري باشند يا مادري) و همچنين خواهر و برادر و با نبودن برادر و خواهر اولاد ايشان و اولاد اولاد ايشان، هر كدام به ميّت نزديكتر است و تا يك نفر از اين گروه وجود دارد گروه سوم ارث نمي برند.

گروه سوم: عمو و عمّه و دايي و خاله هر چه بالا روند و اولاد آنان هر چه پايين روند (البته هر كدام نزديكترند ارث مي برند) و تا يك نفر از عمو و عمّه ها و دايي و خاله ها زنده اند اولاد آنان ارث نمي برند و تا اولاد آنها زنده اند اولاد اولاد آنها ارث نمي برند و تنها يك استثناء دارد و آن اين كه: اگر ميّت عموي پدري و پسر عموي پدري و مادري داشته باشد، عموي پدري ارث نمي برد و مال به پسر عموي پدر و مادري مي رسد.

مسأله 2353 اگر عمو و عمّه و دايي و خاله خود ميّت و اولاد آنان وجود نداشته باشند نوبت به عمو و عمّه و دايي و خاله «پدر و مادر» ميّت مي رسد و اگر اينها نباشند اولادشان ارث مي

برند و اگر آنها هم نباشند عمو و عمّه و دايي و خاله «پدر بزرگ و مادر بزرگ» ميّت ارث مي برند و اگر آنها نباشند نوبت به اولادشان مي رسد.

مسأله 2354 زن و شوهر از يكديگر ارث مي برند به شرحي كه در بحثهاي آينده خواهد آمد.

ارث گروه اوّل

مسأله 2355 هرگاه وارث ميّت فقط يك نفر از گروه اوّل باشد (مثلاً پدر يا مادر، يا يك پسر يا يك دختر) تمام مال ميّت به او مي رسد و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، ميان آنها بطور مساوي قسمت مي شود و اگر دختر و پسر هر دو باشند مال را طوري قسمت مي كنند كه هر پسر دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2356 هرگاه وارث ميّت فقط پدر و مادر او باشند، مال سه قسمت مي شود دو قسمت آن را پدر و يك قسمت آن را مادر مي برد، ولي اگر ميّت دو برادر، يا چهار خواهر، يا يك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همه آنها پدر و مادري باشند يا پدري فقط (يعني پدر آنان با پدر ميّت يكي باشد) مادر شش يك مال را مي برد و بقيّه به پدر مي رسد.

مسأله 2357 هرگاه وارث ميّت فقط پدر و مادر و يك دختر باشند، مال را پنج قسمت مي كنند پدر و مادر هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت آن را مي برد، مگر اين كه ميّت دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري داشته باشد، در اين صورت مال را شش قسمت مي كنند، پدر و مادر هر كدام يك قسمت

و دختر سه قسمت مي برد و يك قسمت باقي مانده را پدر و دختر در ميان خود تقسيم مي كنند و احتياط آن است كه آن دو در اين تقسيم باهم صلح كنند.

مسأله 2358 هرگاه وارث ميّت فقط پدر و مادر و يك پسر باشد مال را شش قسمت مي كنند، پدر و مادر هر كدام يك قسمت و پسر چهار قسمت آن را مي برد و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، آن چهار قسمت را بطور مساوي ميان خودشان تقسيم مي كنند و اگر پسر و دختر باهم باشند طوري تقسيم مي كنند كه هر پسر دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2359 هرگاه وارث ميّت فقط پدر و يك پسر، يا مادر و يك پسر باشد مال را شش قسمت مي كند، يك قسمت سهم پدر يا مادر است و پنج قسمت سهم پسر.

مسأله 2360 هرگاه وارث ميّت فقط پدر يا مادر و پسر و دختر باشد مال را شش قسمت مي كنند يك سهم آن را پدر يا مادر مي برد و پنج سهم باقي مانده را طوري تقسيم مي كنند كه هر پسر دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2361 هرگاه وارث ميّت فقط پدر و يك دختر، يا مادر و يك دختر باشد مال را چهار قسمت مي كنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر و سه قسمت را دختر مي برد.

مسأله 2362 هرگاه وارث ميّت فقط پدر و چند دختر، يا مادر و چند دختر باشد مال را پنج قسمت مي كنند، يك قسمت را پدر يا مادر مي برد و چهار قسمت ديگر سهم دخترهاست كه بطور مساوي

ميان خودشان تقسيم مي كنند.

مسأله 2363 هرگاه ميّت اولاد نداشته باشد نوه پسري او (هرچند دختر باشد) سهم پسر ميّت را مي برد و نوه دختري او (هر چند پسر باشد) سهم دختر ميّت را مي برد.

ارث گروه دوم

مسأله 2364 گروه دوم از كساني كه به واسطه خويشاوندي ارث مي برند «پدر بزرگ» و «مادر بزرگ» و «برادر» و «خواهر» ميّت است و اگر برادر و خواهر نداشته باشد اولادشان به جاي آنها ارث مي برند، اين گروه در صورتي ارث مي برند، كه هيچ كس از گروه اوّل وجود نداشته باشد. مسأله 2365 هرگاه وارث فقط يك برادر يا يك خواهر باشد، همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر يا چند خواهر پدر و مادري باشند همه مال بطور مساوي در ميان آنها تقسيم مي شود و اگر برادر و خواهر پدر و مادري باهم باشند سهم هر برادر دو برابر خواهر خواهد بود.

مسأله 2366 با وجود برادر و خواهر پدر و مادري، برادر و خواهر پدري فقط كه از مادر با ميّت جدا است ارث نمي برد، ولي اگر برادر وخواهر پدر ومادري ندارد چنانچه فقط يك خواهر يا يك برادر پدري دارد تمام مال به او مي رسد و اگر چند برادر يا چند خواهر پدري دارد مال بطور مساوي در ميان آنها تقسيم مي شود و اگر هم برادر و هم خواهر پدري دارد هر برادر دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2367 هرگاه وارث فقط يك خواهر يا يك برادر مادري باشد كه از پدر با ميّت جداست تمام مال به او مي رسد و اگر چند برادر مادري،

يا چند خواهر مادري، يا چند برادر و خواهر مادري باشند، در هر صورت مال بطور مساوي ميان آنها تقسيم مي شود.

مسأله 2368 اگر وارث، برادر و خواهر پدر و مادري و برادر و خواهر پدري و يك برادر و يك خواهر مادري باشند برادر و خواهر پدري ارث نمي برند و مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را به برادر يا خواهر مادري، بقيّه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادر دو برابر خواهر مي برد امّا اگر بيش از يك برادر يا يك خواهر مادري دارد مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري بطور مساوي ميان خودشان تقسيم مي كنند و دو قسمت را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و سهم هر برادر دو برابر خواهر است.

مسأله 2369 هرگاه وارث فقط برادر و خواهر پدري و يك برادر يا خواهر مادري باشد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر يا خواهر مادري مي برد و پنج قسمت ديگر به برادر و خواهر پدري مي رسد و هر برادر دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2370 هرگاه وارث فقط برادر و خواهر پدري و دو يا چند برادر و خواهر مادري باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر وخواهر مادري بطور مساوي تقسيم مي كنند و دو قسمت به برادر و خواهر پدري مي رسد و سهم هر برادر دو برابر خواهر است.

مسأله 2371 هرگاه وارث فقط برادر وخواهر و همسر او باشند، همسر ارث خود

را به تفصيلي كه در مسائل آينده گفته مي شود مي برد و خواهر و برادر بطوري كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود را مي برند، ولي براي آن كه زن يا شوهر ارث مي برد از سهم برادر و خواهر مادري چيزي كم نمي شود، ولي از سهم برادر و خواهر پدر و مادري يا پدري كم مي شود، مثلاً اگر وارث ميّت شوهر و برادر و خواهر مادري و برادر و خواهر پدر و مادري او باشند، نصف مال به شوهر مي رسد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال به برادر و خواهر مادري و باقيمانده سهم برادر و خواهر پدر و مادري است، مثلاً اگر تمام مال شش تومان باشد، سه تومان به شوهر، و دو تومان به برادر و خواهر مادري و يك تومان به برادر و خواهر پدر و مادري مي رسد.

مسأله 2372 در صورتي كه ميّت خواهر و برادر نداشته باشد، سهم آنان به اولادشان مي رسد، سهم برادر زاده و خواهرزاده مادري بطور مساوي بين آنها تقسيم مي شود و سهم برادرزاده و خواهرزاده پدري يا پدر و مادري چنان تقسيم مي شود كه پسر دو برابر دختر مي برد، ولي اگر برادرزاده پدري، يا پدر و مادري، همه از يك برادر باشند احتياط آن است كه در مقدار تفاوت ميان پسر و دختر، باهم مصالحه كنند.

مسأله 2373 هرگاه وارث فقط يك جد يا يك جدّه است، چه پدري باشد يا مادري همه مال به او مي رسد و با وجود جدّ ميّت، پدر جدّ او ارث نمي برد.

مسأله 2374 هرگاه وارث ميّت فقط

جدّ و جدّه پدري باشند، مال سه قسمت مي شود دو قسمت را جدّ و يك قسمت را جدّه مي برد و اگر جدّ و جدّه مادري باشند مال بطور مساوي ميان آنها تقسيم مي شود.

مسأله 2375 اگر وارث فقط يك جد يا جدّه پدري و يك جد يا جدّه مادري باشد، مال سه قسمت مي شود، دو قسمت سهم جد يا جدّه پدري است و يك قسمت سهم جد يا جدّه مادري.

مسأله 2376 هرگاه وارث جدّ و جدّه پدري و جدّ و جدّه مادري باشد مال سه قسمت مي شود يك قسمت آن را جدّ و جدّه مادري، بطور مساوي بين خود تقسيم مي كنند و دو قسمت آن را جدّ و جدّه پدري طوري تقسيم مي كنند كه سهم جد دوبرابر جدّه باشد.

مسأله 2377 اگر وارث فقط زن يا شوهر و جدّ و جدّه پدري و جدّ و جدّه مادري او باشند، زن يا شوهر، ارث خود را به شرحي كه در مسائل آينده خواهد آمد مي برند و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به جدّ و جدّه مادري مي دهند كه بطوري مساوي ميان خود تقسيم مي كنند و بقيّه به جدّ و جدّه پدري مي رسد و سهم جد دو برابر جدّه است.

مسأله 2378 اگر وارث، جد يا جدّه مادري (يا هر دو) با برادران مادري باشد، جد در حكم يك برادر و جدّه در حكم يك خواهر است و مال را در ميان خود بطور مساوي تقسيم مي كنند و اگر وارث، جدّ و جدّه پدري (يا پدر و مادري) با برادران پدري (يا پدري و مادري)

باشند جد، حكم يك برادر و جدّه، حكم يك خواهر را دارد و ارث را در ميان خود چنان تقسيم مي كنند كه سهم هر مرد دو برابر سهم زن شود.

ارث گروه سوم

مسأله 2379 گروه سوم عمو و عمّه و دايي و خاله و اولاد آنان است كه اگر از گروه اوّل و دوم كسي نباشد آنها ارث مي برند.

مسأله 2380 هرگاه وارث فقط يك عمو يا يك عمّه است، چه پدر و مادري باشد (يعني با پدر ميّت از يك پدر مادر باشد) يا پدري فقط، يا مادري، تمام مال به او مي رسد و اگر چند عمو و چند عمّه باشند و همه پدر و مادري يا پدري باشند مال بطور مساوي ميان آنها تقسيم مي شود، ولي اگر عمو و عمّه هر دو باشند (و همه پدر و مادري يا پدري باشند) عمو دو برابر عمّه مي برد.

مسأله 2381 هرگاه وارث فقط چند عمو يا چند عمّه مادري باشد مال بطور مساوي بين آنها تقسيم مي شود، ولي اگر فقط چند عمو و عمّه مادري داشته باشد بنابر احتياط واجب بايد در تقسيم مال باهم مصالحه كنند.

مسأله 2382 هرگاه وارث عمو و عمّه باشد و بعضي پدري و بعضي مادري و بعضي پدر و مادري باشند، عمو و عمّه پدري ارث نمي برند، سپس اگر ميّت تنها يك عمو يا يك عمّه مادري دارد مال را شش قسمت مي كنند يك قسمت را به عمو يا عمّه مادري و بقيّه را به عمو و عمّه پدر و مادري مي دهند (به طوري كه سهم عمو دو برابر عمّه باشد) و اگر ميّت

عمو و عمّه مادري متعدّد دارد (دو عمو يا دو عمّه يا يك عمو و يك عمّه مادري) مال را سه قسمت مي كنند، دو قسمت را عمو و عمّه پدر و مادري مي برند (عمو دو برابر عمّه) و يك قسمت را عمو و عمّه مادري و احتياط واجب آن است كه در تقسيم با يكديگر مصالحه كنند.

مسأله 2383 هرگاه وارث فقط يك دايي يا يك خاله باشد همه مال به او مي رسد، و اگر هم دايي و هم خاله باشد (و همه پدر و مادري يا پدري يا مادري باشند) مال بطور مساوي ميان آنها قسمت مي شود و احتياط مستحب آن است كه با يكديگر مصالحه كنند.

مسأله 2384 هرگاه وارث، فقط يك دايي، يا يك خاله مادري، و دايي و خاله پدر و مادري، دايي و خاله پدري باشد، دايي و خاله پدري ارث نمي برند و مال را شش قسمت مي كنند يك سهم به دايي و خاله مادري و بقيّه به دايي و خاله پدر و مادري مي رسد و آنها بطور مساوي تقسيم مي كنند.

مسأله 2385 هرگاه وارث فقط دايي و خاله پدري و دايي و خاله مادري و دايي و خاله پدر و مادري باشد، دايي و خاله پدري ارث نمي برند و بايد مال را سه قسمت كنند، يك سهم آن را دايي و خاله مادري به طور مساوي تقسيم مي كنند و بقيّه به دايي و خاله پدر و مادري مي رسد، آنها هم بطور مساوي ميان خود تقسيم مي كنند.

مسأله 2386 هرگاه وارث يك دايي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمّه

باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك سهم را دايي يا خاله، دو سهم را عمو يا عمّه مي برد.

مسأله 2387 اگر وارث يك دايي يا يك خاله و عمو و عمّه باشد، چنانچه عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري، باشند مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و از بقيّه دو قسمت به عمو و يك قسمت به عمّه مي دهند، بنابراين اگر مال را نه سهم كنند سه سهم به دايي يا خاله و چهار سهم به عمو و دو سهم به عمّه مي رسد.

مسأله 2388 اگر وارث، يك دايي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمّه مادري و عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را به دايي يا خاله مي دهند و دو قسمت باقيمانده را شش سهم مي كنند يك سهم را به عمو يا عمّه مادري و پنج سهم را به عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري مي دهند و عمو دو برابر عمّه مي برد.

مسأله 2389 هرگاه وارث، يك دايي يا يك خاله و عمو و عمّه مادري و عمو و عمّه پدري و مادري يا پدري باشد مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و دو قسمت باقي مانده را سه سهم مي كنند، يك سهم آن به عمو و عمّه مادري مي رسد (و بنابر احتياط واجب در تقسيم باهم مصالحه مي كنند) و دو سهم ديگر را ميان عمو و عمّه پدر و

مادري يا پدري قسمت مي نمايند و عمو دو برابر عمّه مي برد.

مسأله 2390 هرگاه وارث، چند دايي و چند خاله باشد كه همه پدر و مادري، يا پدري، يا مادري باشند و ميّت عمو و عمّه هم داشته باشد، مال را سه سهم مي كنند، دو سهم آن به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد عمو و عمّه بين خودشان تقسيم مي كنند و يك سهم آن را دايي ها و خاله ها بطور مساوي ميان خود قسمت مي نمايند.

مسأله 2391 هرگاه وارث، دايي يا خاله مادري و چند دايي و خاله پدر و مادري يا پدري و عمو و عمّه باشد، مال سه سهم مي شود دو سهم آن به دستوري كه قبلاً گفته شد ميان عمو و عمّه تقسيم مي شود و در مورد يك سهم باقي مانده اگر ميّت يك دايي يا يك خاله مادري دارد آن را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به دايي يا خاله مادري مي دهند، و بقيّه را به دايي و خاله پدر و مادري يا پدري و آنها بطور مساوي قسمت مي كنند و اگر چند دايي مادري يا چند خاله مادري، يا هم دايي مادري و هم خاله مادري دارد، آن يك سهم را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دايي ها و خاله هاي مادري بطور مساوي تقسيم مي كنند و بقيّه به دايي و خاله پدر و مادري يا پدري مي رسد كه آنها نيز بطور مساوي قسمت مي كنند.

مسأله 2392 اگر ميّت عمو و عمّه و دايي و خاله نداشته باشد، سهم عمو و عمّه به اولاد

آنها و سهم دايي و خاله نيز به اولاد آنها مي رسد.

مسأله 2393 هرگاه وارث ميّت عمو و عمّه و دايي و خاله پدر و عمو و عمّه و دايي و خاله مادر او باشد، مال او سه سهم مي شود، يك سهم به عمو و عمّه و دايي و خاله مادر ميّت مي رسد (و آنها بنا بر احتياط واجب در تقسيم آن مصالحه مي كنند) و دو سهم ديگر را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دايي و خاله پدر ميّت، بطور مساوي ميان خود تقسيم مي كنند و دو قسمت ديگر آن به عمو و عمّه پدر ميّت مي رسد (و سهم عمو دو برابر عمّه است).

مسأله 2394 سهم ارث عمو و عمّه و دايي و خاله را (در صورتي كه همه پدر و مادري باشند كه غالباً چنين هستند) مي توان چنين خلاصه كرد: به يك عمو يا يك عمّه تمام مال مي رسد و اگر وارث چند عمو يا چند عمّه باشند بطور مساوي مي برند و اگر هم عمو و هم عمّه باشند عمو دو برابر عمّه مي برد و اگر يك دايي يا يك خاله باشد تمام مال به او مي رسد و اگر چند دايي يا چند خاله باشد، يا هم دايي و خاله باشند، مال را بطور مساوي تقسيم مي كنند و هرگاه عمو و عمّه و دايي و خاله باشند، عمو و عمّه دو سهم مي برند و دايي و خاله يك سهم و هر عمو دوبرابر عمّه مي برد، امّا سهم دايي و خاله مساوي است.

ارث زن و شوهر

مسأله 2395 هرگاه زن دائمي از دنيا

برود و اولاد نداشته باشد نصف تمام مال او به شوهر مي رسد و بقيّه را ورثه ديگر مي برند و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگري اولاد داشته باشد يك چهارم تمام مال او به شوهرش مي رسد و بقيّه به وارثان ديگر.

مسأله 2396 هرگاه مردي از دنيا برود و فرزند نداشته باشد، يك چهارم مال او را همسر دائمي او مي برد و بقيّه را ورثه ديگر و هرگاه از آن زن يا از زن ديگر فرزند داشته باشد، يك هشتم مال به زن او مي رسد و بقيّه به وارثان ديگر.

مسأله 2397 زن از تمام اموال منقول شوهر ارث مي برد، ولي از زمين و قيمت آن ارث نمي برد، خواه زمين خانه باشد يا باغ، يا زمين زراعتي و مانند آن و نيز از خود هوايي ساختمان ارث نمي برد، مثل بنا و درخت، امّا بايد هوايي را قيمت كنند و از قيمت آن سهم ارث او را بدهند.

مسأله 2398 هرگاه زن بخواهد در چيزي كه از شوهرش ارث نمي برد (مانند زمين و بناي خانه) تصرّف كند بايد از ورثه ديگر اجازه بگيرد، همچنين ورثه ديگر تا سهم زن را از قيمت هوايي نداده اند (مانند بناي خانه) نبايد بدون اجازه زن در آن تصرّف كنند و چنانچه پيش از دادن سهم زن، آنها را بفروشند، در صورتي كه زن معامله را اجازه دهد صحيح و گرنه نسبت به سهم او باطل است.

مسأله 2399 اگر بخواهند بنا و درخت و مانند آن را قيمت كنند بايد چنين حساب كنند كه اگر آنها با دادن مال الاجاره در آن

زمين باقي بماند چقدر ارزش دارد، پس سهم زن را از قيمت آن بدهند.

مسأله 2400 مجراي آب قنات و مانند آن حكم زمين را دارد و آجر و چيزهايي كه در آن بكار رفته در حكم ساختمان است.

مسأله 2401 اگر ميّت بيش از يك زن داشته باشد در صورت نداشتن فرزند چهار يك اموال او و در صورت داشتن فرزند، هشت يك آن به شرحي كه در بالا گفته شد بطور مساوي ميان زنان او تقسيم مي شود، خواه شوهر با آنها نزديكي كرده باشد يا نه، امّا اگر در مرضي كه به آن مرض از دنيا رفته زني را عقد كرده، در صورتي ارث از او مي برد كه با او نزديكي كرده باشد.

مسأله 2402 هرگاه زن در حال بيماري، شوهر كند و با همان بيماري از دنيا برود شوهرش از او ارث مي برد، خواه نزديكي كرده باشد يا نه.

مسأله 2403 هرگاه زن را به ترتيبي كه در احكام طلاق گفته شد، طلاق رجعي دهد و در بين عدّه بميرد شوهر از او ارث مي برد، همچنين اگر شوهر در بين عدّه زن بميرد زن از او ارث مي برد، ولي در عدّه طلاق بائن هرگاه يكي از آنان بميرد ديگري از او ارث نمي برد.

مسأله 2404 هرگاه شوهر در حال بيماري، همسرش را طلاق دهد و پيش از گذشتن يك سال(قمري) از دنيا برود، زن با سه شرط از او ارث مي برد: «اوّل» اين كه شوهر در همان مرض از دنيا برود. «دوم» اين كه زن بعد از طلاق و گذشتن عدّه، شوهر نكند. «سوم» آن كه طلاق به رضايت زن

نباشد و اگر با رضايت او باشد، ارث بردنش مشكل است.

مسأله 2405 لباس و زينت آلات و مانند آنها كه مرد براي همسرش مي گيرد مال همسر اوست، مگر اين كه ثابت شود كه قصد تمليك نكرده بلكه جنبه عاريتي داشته باشد.

مسائل متفرّقه ارث

مسأله 2406 هرگاه مردي از دنيا برود، قرآن، انگشتر و شمشير و لباسي را كه مي پوشيده، يا براي پوشيدن آماده كرده، مال پسر بزرگتر اوست و اگر ميّت از اين چهار چيز بيش از يكي دارد، مثلاً دو قرآن يا دو انگشتر دارد چنانچه از همه آنها استفاده مي كرده همه به پسر بزرگترش مي رسد.

مسأله 2407 هرگاه ميّت قرض داشته باشد، چنانچه قرضش به اندازه مال او يا زيادتر از آن باشد، چهار چيزي كه در مسأله قبل گفته شد به پسر بزرگترش نمي رسد و بايد به قرض او بدهند، ولي اگر اموالش بيشتر باشد و بتوان قرض او را داد و مقدار قابل توجّهي هم براي ورثه باقي مي ماند، بايد آن چهار چيز را به پسر بزرگترش داد.

مسأله 2408 مسلمان از كافر ارث مي برد، ولي كافر اگر چه پدر يا پسر ميّت باشد از مسلمان ارث نمي برد.

مسأله 2409 هرگاه كسي يكي از خويشاوندان خود را عمداً و به ناحق بكشد از او ارث نمي برد، ولي اگر از روي خطا باشد ارث مي برد (مثل اين كه سنگي به هوا پرتاب كند و اتّفاقاً به يكي از خويشان او بخورد و او را به قتل برساند) و در اين صورت از ديه قتل بنابر احتياط ارث نمي برد.

مسأله 2410 هرگاه از ميّت فرزندي در شكم

مادر باشد و در طبقه او وارث ديگري نيز مانند اولاد و پدر و مادر وجود داشته باشد، بايد هنگام تقسيم براي بچّه اي كه در شكم مادر است سهم دو پسر را كنار بگذارند، هرگاه زنده به دنيا آمد ارث مي برد و چنانچه مثلاً يك پسر يا يك دختر به دنيا آيد زيادي را ورثه بين خودشان تقسيم مي كنند و اگر در طبقه او وارث ديگري نباشد هرگاه حمل زنده متولد شود تمام مال به او مي رسد و الاّ ميان ساير ورثه تقسيم مي گردد.

دفاع
احكام دفاع

مسأله 2411 دفاع بر همه مسلمانان در برابر هجوم دشمنان به كشورهاي اسلامي و مرزهاي آن واجب است و منحصر به كشوري نيست كه انسان در آن زندگي مي كند، بلكه همه مسلمين دنيا بايد در برابر هجوم اجانب به كشورهاي اسلامي يا مقدّسات مسلمانان مدافع يكديگر باشند، خواه از طريق بذل مال يا جان يا هر وسيله ديگر، و در اين امر احتياج به اذن حاكم شرع نيست، ولي براي نظم و هماهنگي برنامه هاي دفاعي بايد در صورت امكان فرمانده يا فرماندهان آگاه و مورد اعتمادي را با نظر حاكم شرع تعيين كنند.

مسأله 2412 هرگاه مسلمانان از اين بيم داشته باشند كه اجانب نقشه استيلا بر ممالك اسلامي را كشيده و بدون واسطه يا به واسطه عمّال خود از داخل يا خارج آن را عملي كنند بر همه مكلّفين واجب است به هر وسيله اي كه امكان دارد در برابر آن بايستند و از ممالك اسلامي دفاع كنند.

مسأله 2413 اگر به واسطه توسعه نفوذ سياسي يا اقتصادي و تجاري بيگانگان، خوف آن باشد كه

آنها بر ممالك اسلامي تسلّط پيدا كنند، بر همه واجب است كه از نفوذ آنان جلوگيري نموده، ايادي آنها را قطع كنند، همچنين در مورد برقرار ساختن روابط سياسي با دولتهاي غير اسلامي بايد طوري باشد كه موجب ضعف و ناتواني مسلمين يا اسارت آنها در چنگال بيگانگان يا وابستگي اقتصادي و تجاري نگردد.

امر به معروف و نهي از منكر
امر به معروف و نهي از منكر

مسأله 2414 امر به معروف و نهي از منكر بر تمام افراد عاقل و بالغ با شرايط زير واجب است: 1 كسي كه مي خواهد امر و نهي كند بايد يقين داشته باشد كه طرف مقابل مشغول انجام حرام يا ترك واجبي است. 2 احتمال دهد كه امر و نهي او اثر دارد، خواه اثر فوري داشته باشد يا غير فوري، كامل يا ناقص، بنابراين اگر بداند هيچ اثر نمي كند واجب نيست. 3 در امر و نهي او مفسده و ضرري نباشد، پس اگر بداند يا خوف اين باشد كه امر يا نهي او، ضرر جاني يا عرضي و آبرويي يا مالي قابل توجّه نسبت به او يا بعضي از مؤمنين مي رساند واجب نيست، ولي اگر معروف و منكر از اموري باشد كه شارع مقدّس اسلام اهمّيّت زيادي به آن مي دهد (مانند حفظ اسلام و قرآن و استقلال ممالك اسلامي، يا حفظ احكام ضروري اسلام)، بايد اعتنا به ضرر نكند و با بذل جان و مال در حفظ آنها بكوشد.

مسأله 2415 هرگاه بدعتي در اسلام واقع شود (مانند منكراتي كه دولتهاي ناصالح به نام اسلام انجام مي دهند) بر همه، مخصوصاً علماي دين واجب است حق را اظهار و باطل را انكار كنند و اگر سكوت علماي دين

موجب هتك مقام علم، يا سوء ظنّ به علماي اسلام شود، اظهار حق به هر نحوي كه ممكن باشد واجب است، هرچند بدانند تاثير نمي كند.

مسأله 2416 هرگاه احتمال صحيح داده شود كه سكوت، سبب مي شود كه عمل منكري معروف، يا عمل معروفي منكر شود، بر همه مخصوصاً علماي اسلام واجب است كه حق را اظهار و اعلام كنند و سكوت جايز نيست.

مسأله 2417 هرگاه سكوت علماي اسلام يا غير آنها موجب تقويت ظالم يا تأييد او شود، يا سبب جرأت او بر ساير محرّمات گردد، واجب است اظهار حق و انكار باطل كنند، هر چند تأثير فوري نداشته باشد.

مسأله 2418 اگر داخل شدن بعضي از مؤمنين يا علماي اسلام در دستگاههاي ظلمه سبب جلوگيري از مفاسد يا منكراتي شود واجب است قبول اين كار، مگر آن كه مفسده مهمتري در آن باشد، مثل اين كه باعث سستي عقايد مردم، يا سلب اعتماد آنها از علماي دين گردد كه در اين صورت جايز نيست.

مسأله 2419 امر به معروف و نهي از منكر مراتبي دارد كه بعضي از اين مراتب، احتياج به اجازه حاكم شرع ندارد و بعضي دارد، آنچه احتياج به اجازه حاكم شرع ندارد همان امر به معروف با زبان و دل و نصيحت كردن يا اعراض و بي اعتنايي و ترك مراوده نمودن است و اگر تأثير نكرد جايز است با كلمات تند و خشن كه خالي از گناه باشد يا با توسّل به زور، به اين طريق كه جلو فرد گنهكار را بگيرد، يا وسايل گناه را از دسترس او خارج سازد، اقدام نمايد ولي اگر براي امر به معروف و

نهي از منكر لازم شود كه متوسّل به ضرب و جرح يا اتلاف اموال و بالاتر از آن گردد در اين صورت هيچ كس بدون اجازه حاكم شرع حقّ اقدام ندارد، بلكه بايد اصل كار و مقدار و اندازه آن طبق ضوابط اسلامي با نظر حاكم شرع تعيين گردد.

مسائل جديد مورد نياز
معاملات بانكي و صندوقهاي قرض الحسنه

مسأله 2420 پولهايي را كه مردم به عنوان حساب جاري به بانك ها مي سپارند صورت قرض الحسنه به بانك دارد كه هر وقت بخواهند، مي توانند آن را بگيرند و اگر سودي در مقابل آن قرار دهند حرام است و قرض هم باطل است و بانك نمي تواند در آن تصرّف كند.

مسأله 2421 سپرده هاي كوتاه مدّت و درازمدّت مردم، نزد بانكها و سودي كه بانك به آن مي دهد، در صورتي حلال است كه طبق موازين شرعي و از طريق قراردادها و عقود اسلامي (از قبيل مضاربه و شركت و امثال آن) باشد و دهنده پول يقين داشته باشد يا احتمال قابل ملاحظه دهد كه بانك بعنوان وكالت از طرف مشتري اين قراردادها را به صورت شرعي انجام مي دهد، امّا اگر يقين دارد كه اين امور جنبه ظاهري و صوري دارد و فقط روي كاغذ است، آن سود حرام است.

مسأله 2422 آنچه اشخاص از بانكها به عنوان قرض الحسنه يا غير آن مي گيرند و اضافه اي مي پردازند در صورتي حلال است كه معامله به صورت شرعي انجام گيرد و جنبه ربا نداشته باشد.

مسأله 2423 اگر انسان بداند در بانك پول حلال و حرام هر دو وجود دارد ولي نداند پولي را كه از بانك مي گيرد از پولهاي حرام است يا

نه، گرفتن آن اشكالي ندارد، ولي اگر مطمئن باشد از پول حرام است تصرّف در آن جايز نيست و حكم مجهول المالك را دارد كه بايد بنابر احتياط واجب به اجازه حاكم شرع از طرف صاحب اصلي اش در راه خدا صدقه دهد و در اين مسأله فرقي ميان بانكهاي داخلي و خارجي دولتي و غير دولتي نيست.

مسأله 2424 گرفتن سود از بانك هاي خارجي و غيرمسلمان اشكال ندارد، ولي از بانكهاي مسلمان، حرام است.

مسأله 2425 حواله هاي بانكي يا تجاري كه به آنها «صرف برات» گفته مي شود مانعي ندارد، يعني بانك يا تاجر پولي را از كسي در محلّي مي گيرد و حواله مي دهد كه از بانك يا طرفش در محلّ ديگر به آن شخص بپردازند و در مقابل اين حواله از صاحب پول چيزي مي گيرد، اين معامله حلال است خواه حقّ حواله را از خود آن پول كم كند، يا جداگانه بگيرد، همچنين اگر بانك يا موسّسه ديگر، پولي را به شخص دهد و حواله كند كه اين شخص پول را در محلّ ديگر به شعبه بانك يا شخص معيّني بپردازد و اگر مقداري به عنوان حق ّزحمت در اين حواله بگيرد نيز، اشكال ندارد.

مسأله 2426 بانكهاي رهني و غير آنها اگر قرض بدهند به شرط سود و چيزي را رهن بگيرند، هم قرض باطل و حرام است و هم رهن و بانك حق ندارد مالي را كه رهن گذارده اند براي گرفتن حق خود بفروشد و نيز اگر كسي آن را بخرد مالك نمي شود.

مسأله 2427 چيزي را كه صندوقهاي قرض الحسنه به عنوان كارمزد و حقّ الزّحمه در

برابر خدماتي كه براي نگهداري حساب اقساط و امثال اين امور مي گيرند اشكال ندارد، ولي احتياط واجب آن است كه اين مبلغ متناسب با زحمات هزينه هاي بانك باشد، نه اين كه همان سود پول را به نام كارمزد بگيرند. صندوقهاي قرض الحسنه نمي توانند هيچ گونه شرطي در برابر دادن وام بكنند، مثلاً بگويند شرط وام آن است كه كارمزدي بدهند، بنابراين بايد كارمزدي را كه مي گيرند چيزي جداگانه از وام باشد.

مسأله 2428 بعضي از صندوق هاي قرض الحسنه مقداري از سرمايه خود را در كارهاي تجاري يا توليدي به كار مي گيرند، تا از درآمد آن هزينه هاي صندوق يا سوخت و سوز وامها را تأمين كنند، اين كار در صورتي جايز است كه صاحبان پول از اين جريان باخبر بوده و اجازه داده باشند و درآمد حاصل شده نيز تنها صرف هزينه هاي بانك شود.

سفته و چك

مسأله 2429 «سفته» به ورقه اي مي گويند كه پول نيست بلكه سند بدهكاري است، به همين جهت معامله به خود آن واقع نمي شود و آن بر دو قسم است:

1 سفته حقيقي كه شخص بدهكار در مقابل بدهي خود به طلبكار مي دهد.

2 سفته دوستانه كه شخص به ديگري مي دهد بي آن كه در مقابلش بدهكاري داشته باشد و مقصود آن است كه اين سفته را به شخص سومي بدهد و مقداري از مبلغ آن را كم كرده پول نقد بگيرد. «چك» نيز مانند «سفته» بر دو قسم است: 1 چك حقيقي و مدّت دار كه نشانه طلب كسي از ديگري است (مثلاً در برابر خريد جنس از ديگري به او چك داده

است) در اين صورت، چك مدّت دار را مي توان به مقداري كمتر از آن با شخص طلبكار نقداً معامله كرد، يا به شخص ثالثي به مبلغي كمتر فروخت. 2 چك دوستانه كه چك در مقابل طلب نبوده باشد. در اينصورت معامله آن اشكال دارد.

مسأله 2430 سفته حقيقي را اگر كسي با ديگري به مبلغي كمتر معامله كند مثل اين كه سفته هزار توماني را كه سه ماه مدّت دارد به نهصد تومان پول نقد معامله نمايد و در حقيقت يك هزار تومان اسكناسي را كه در ذمّه بدهكار، طلب دارد، به نهصد تومان پول نقد مي فروشد، اين گونه معامله سفته اشكال ندارد (و آن را تنزيل سفته گويند) ولي معامله روي سفته دوستانه خالي از اشكال نيست، چون بدهي واقعي در آنجا وجود ندارد و راههايي كه براي حلّ مشكل آن ذكر شده هيچ كدام خالي از اشكال نمي باشد.

مسأله 2431 هر كسي امضاء او در سفته باشد حقّ رجوع به او هست، يعني اگر سفته دهنده بدهكاري خود را بموقع ندهد طلبكار حق دارد طلب خود را از كساني كه امضاء آنها در سفته است بگيرد و در واقع كساني كه سفته را امضاء مي كنند ضامن بدهكار مي شوند كه اگر او نپرداخت آنها بپردازند (اين نوع ضمان را ضمّ ذمّه به ذمّه مي گويند و چنان كه در احكام ضمان گفتيم صحيح است).

مسأله 2432 معاملات ارزي جايز است، يعني مي توان اسكناس ايراني را به ليره سوري يا ريال سعودي يا مارك يا دلار معامله كرد و كم و زياد در آن اشكالي ندارد، ولي اگر كسي پولي را به

ديگري قرض بدهد خواه پول ايراني باشد يا پول خارجي فقط همان مقدار را مي تواند از او بگيرد و زيادتر از آن ربا و حرام است و اگر كسي مقداري پول خارجي مثلاً يكصد مارك به ديگري وام بدهد، بعد ناچار شود در مقابل آن ريال ايراني تحويل دهد بايد به نرخ بازار متعارف و معمول حساب كند، مگر اين كه طلبكار به كمتر از آن راضي شود.

معاملات سرقفلي

مسأله 2433 سرقفلي عبارت است از حقّ اولويّتي كه مستأجر بر ملك پيدا مي كند در مقابل پولي كه به مالك در اوّل كار مي پردازد و مطابق آن، مستأجري كه سرقفلي پرداخته در اجاره كردن آن ملك، اولي از ديگران است. سرقفلي در سابق وجود نداشت و امروز در ميان عقلاي اهل عرف وجود دارد و با شرايط زير صحيح است:

مقدار سرقفلي بايد معلوم باشد و طرفين با ميل و رضايت خود معامله را انجام دهند و بالغ و عاقل و رشيد باشند و معني سرقفلي و لوازم آن را بدانند.

مسأله 2434 صاحب ملك مي تواند ملك خود را به ديگري اجاره دهد و علاوه بر مال الاجاره از او سرقفلي بگيرد، در اين صورت ملكي را كه اجاره داده نمي تواند به ديگري اجاره دهد، هرچند مدّت اجاره تمام شده باشد، ولي اگر مستأجر اوّل كه سرقفلي پرداخته موافقت كند مي تواند به ديگري اجاره دهد، مستأجر اوّل نيز حق دارد سرقفلي آن ملك را به ديگري واگذار كند، خواه به قيمتي بيشتر يا كمتر باشد.

مسأله 2435 هرگاه مدّت اجاره ملكي كه سرقفلي آن گرفته شده تمام شود مالك موظّف است آن را به

همان مستأجر يا شخص ديگري كه او موافقت كند اجاره دهد و مقدار مال الاجاره به قيمت عادلانه روز با نظر كارشناس مورد اطمينان خواهد بود.

مسأله 2436 كسي كه ملكي را اجاره كرده و سرقفلي نپرداخته هنگامي كه مدّت اجاره به سر رسيد حق ندارد بدون اذن صاحب ملك در آنجا اقامت كند و اگر آن را تخليه نكند غاصب و ضامن ملك و ضامن مثل مال الاجاره است، خواه اجاره اوّل كوتاه باشد يا طولاني و خواه در مدّت اجاره ارزش ملك بالا رفته باشد يا نه و اگر كسي ملك را از چنين شخصي اجاره كند اجاره اش صحيح نيست، مگر اين كه صاحب ملك رضايت دهد.

مسأله 2437 هرگاه كسي ملكي را با دادن سرقفلي به صاحب آن براي مدّتي اجاره كند مادام كه وقت اجاره او تمام نشده است مي تواند ملك را به ديگري با همان مبلغ اجاره دهد، ولي حقّ سرقفلي را به هر مقداري كه با يكديگر توافق كنند مي تواند بگيرد و موافقت صاحب ملك نيز در انتقال اجاره شرط است، مگر اين كه از اوّل، اين حق به مستأجر واگذار شده باشد.

بيمه

مسأله 2438 بيمه قراردادي است بين بيمه كننده و شركت يا شخص بيمه گر و بر اين اساس است كه در برابر پولي كه به آن شركت يا آن شخص مي دهد خسارتهاي وارده بر انسان يا چيزي را جبران كند و اين معامله و قرارداد مستقلّي است كه با شرايطي كه در مسائل آينده مي آيد صحيح است، چه بيمه كالاهاي تجارتي باشد، يا ساختمانها و اتومبيلها و كشتيها و هواپيماها، يا بيمه كارمندان

و كارگران، يا بيمه عمر و مانند آن كه در عرف عقلاء معمول است.

مسأله 2439 طرفين بيمه، بايد بالغ و عاقل باشند و قرارداد بيمه را از روي اراده و اختيار انجام دهند و هيچ كدام سفيه نباشند، علاوه بر اين بايد تمام خصوصيّات را معيّن كنند از جمله: 1 تعيين مورد بيمه كه فلان وسيله نقليّه يا فلان ساختمان و فلان شخص است. 2 تعيين دو طرف قرارداد. 3 تعيين اقساط و مبلغي را كه بيمه كننده بايد بپردازد. 4 تعيين زمان بيمه كه مثلاً از فلان روز تا يك سال است. 5 تعيين خطرهايي كه موجب خسارت مي شود، مانند خطر آتش سوزي يا بمباران يا غرق شدن يا سرقت يا وفات يا بيماري، يا هرگونه خطر ديگر. 6 تعيين سقف قيمت چيزي كه بيمه شده مثلاً فلان خانه به مبلغ دو ميليون تومان يا كمتر و بيشتر بيمه شده است، يا به قيمت عادلانه روز و مانند آن و به هر حال بايد اصول كلي كه در بيمه در ميان عرف عقلا رايج است رعايت شود.

مسأله 2440 صيغه عقد بيمه را مي توان با هر زباني اجرا كرد و يا قرارداد بيمه را روي كاغذ آورد و آن را امضاء نمود.

تلقيح (بارور نمودن زن)

مسأله 2441 جايز است نطفه مرد را در رحم همسر او با سرنگ يا وسايل ديگر وارد كنند، لكن بايد مقدّمات آن مشروع و حلال باشد و از مقدّمات حرام پرهيز شود.

مسأله 2442 هرگاه نطفه مرد را در رحم همسرش وارد كنند (خواه با استفاده از مقدّمات حلال يا حرام) فرزندي كه از او متولّد مي شود حلال زاده است و

متعلّق به آن مرد و زن مي باشد و تمام احكام فرزند را دارد (مانند ارث و نفقه و غير آن).

مسأله 2443 جايز نيست نطفه مرد بيگانه را در رحم زني وارد كنند، خواه با اجازه آن زن باشد يا نه و خواه شوهر داشته باشد يا نه و خواه شوهرش اجازه بدهد يا نه و هرگاه چنين كنند و بچّه اي از آن متولد شود اگر اين عمل بطور شبهه انجام شده مثل اين كه گمان مي كرد زن خود اوست و زن نيز گمان مي كرد نطفه شوهر اوست و بعد از آن معلوم شد چنين نبوده است، در اين صورت بچّه متعلّق به آن مرد و زن است و تمام احكام فرزند را دارد، ولي اگر اين كار از روي علم و عمد انجام گيرد بچّه اي كه از آن متولّد مي شود فرزند آنها حساب نمي شود و احكام ارث و مانند آن را ندارد؛ ولي احكام محرميّت با صاحب نطفه، زن و بستگانشان جاري مي شود.

پيوند اعضاء و تشريح

مسأله 2444 پيوند قلب، يا كليه، يا اعضاي ديگر جايز است، خواه آن عضو از انسان زنده اي گرفته شده باشد يا از ميّت و خواه آن ميّت، ميّت مسلمان باشد يا غير مسلمان، ولي در صورتي مي توان آن عضو را از بدن «ميّت مسلمان» قطع كرد و به بدن ديگري پيوند زد كه حفظ جان آن مسلمان موقوف بر اين پيوند باشد، همچنين اگر حفظ عضو مهمّي مانند چشم موقوف بر اين كار باشد و در هر صورت احتياط آن است كه قطع كننده عضو ميّت مسلمان، ديه قطع عضو را مطابق

آنچه در كتابهاي فقهي مفصّل آمده است، بپردازد.

مسأله 2445 هرگاه خود ميّت در حال حيات اجازه داده باشد كه اعضاي او را براي پيوند در اختيار ديگران بگذارند يا اولياء ميّت بعد از وفات او اجازه دهند، حكم ديه و ساير احكام تغيير نمي كند و احتياط آن است كه ديه را در هر حال بپردازند.

مسأله 2446 قطع عضوي از بدن يك انسان زنده و پيوند آن به انسان ديگر مانند آنچه در پيوند كليه معمول است كه يك كليه از دو كليه يك انسان زنده را برداشته و به كسي كه هر دو كليه اش فاسد شده است پيوند مي زنند در صورتي جايز است كه با رضايت صاحب آن باشد و جان او به خطر نيفتد و احتياط آن است اگر پولي در برابر آن مي گيرد، در مقابل اجازه اقدام به گرفتن عضو از او بگيرد نه خود عضو.

مسأله 2447 تزريق خون انساني به انسان ديگر براي درمان بيماري يا جرّاحي يا نجات جان او جايز است، خواه خون مسلمان باشد يا كافر، مرد باشد يا زن و خريد و فروش خون براي اين منظور مانعي ندارد.

مسأله 2448 هرگاه عضوي از مرده يا زنده جدا كنند و به ديگري پيوند زنند بطوري كه جزء بدن انسان دوم شود، در اين صورت نجس و ميته نيست و براي نماز هم اشكال ندارد.

مسأله 2449 تشريح مرده مسلمان براي مقاصد طبّي به چند شرط جايز است:

1 مقصود ياد گرفتن و تكميل اطّلاعات طبّي براي نجات جان مسلمانان بوده باشد و بدون تشريح اين مقصود حاصل نشود. 2 دسترسي به مرده غير مسلمان نباشد.

3 به مقدار

ضرورت و احتياج قناعت كند و اضافه بر آن جايز نيست، با چنين شرايطي تشريح جايز بلكه واجب است، امّا در مورد مرده غير مسلمان اين شرايط لازم نيست.

مسأله 2450 دست زدن به مرده هايي كه مورد تشريح قرار مي گيرند در صورتيكه مسلمان باشد و آن را غسل داده باشند موجب غسل نمي گردد و در غير اين صورت بايد هربار دست مي زنند غسل مس ميّت كنند و اگر موجب عسر و حرج گردد مي توانند به جاي غسل، تيمّم نمايند، ولي اگر تشريح فقط روي استخوانهاي بدون گوشت، يا قسمتهاي گوشتي جدا شده، مانند قلب و عروق و مغز و امثال آن صورت گيرد، غسل ندارد و اگر بتوانند از دستكش استفاده كنند در هيچ صورتي غسل ندارد.

مسأله 2451 تشريح بدن انسان در آنجا كه شرعاً جايز است ديه اي ندارد.

مضاربه

مسأله 2452 «مضاربه» آن است كه فرد يا افرادي سرمايه گذاري كنند و فرد يا افراد ديگري با آن سرمايه كار كنند و درآمد آن را مطابق قراردادي ميان خود تقسيم كنند، و هر كدام سهمي از آن را ببرند.

مسأله 2453 لازم نيست مضاربه حتماً با سكّه هاي طلا و نقره باشد بلكه با هر گونه مالي مضاربه صحيح است، همچنين شرط نيست سرمايه گذاري حتماً براي امور تجاري باشد، بلكه سرمايه گذاري در امور توليد (صنعتي، كشاورزي و دامداري و مانند اينها) را شامل مي شود، بنابراين خريد سهام كارخانه ها و استفاده از منافع آنها نيز صحيح است.

مسأله 2454 در مضاربه لازم نيست سهم دو طرف حتما به صورت درصدي از منافع (مانند نصف و ثلث و مانند آن)

باشد، بلكه مي توان سهم يكي از دو طرف را در مقدار معيّني قرار داد، مثلاً گفت در برابر فلان مقدار سرمايه، ده هزار تومان از منافع سهم او مي شود، به شرط اين كه مضاربه مزبور سودي بيش از اين مقدار داشته باشد وگرنه صحيح نيست.

مسأله 2455 مضاربه اي كه بانكها با پول افراد انجام مي دهند چنانچه شرايط شرعيّه بالا در آن رعايت شود و تنها صورت كاغذ بازي نداشته باشد صحيح است و سود حاصل از آن مشروع مي باشد.

مسأله 2456 در مضاربه هرگاه خسارتي بدون تقصير از سوي «كار كننده» حاصل شود مربوط به سرمايه است و نمي توان خسارت را بر عهده عامل (كار كننده) قرار داد، يا در ميان هر دو تقسيم كرد.

مسائل عمومي مورد ابتلاء

1 بقآء بر تقليد ميّت: بقاء بر تقليد ميّت در مسائلي كه عمل كرده جايز است و اگر ميّت اعلم باشد واجب مي باشد.

2 كف زدن: كف زدن مانعي ندارد امّا در مساجد و حسينيّه ها ترك شود.

3 رقصيدن: تنها رقص زن براي شوهرش جايز است و بقيّه اشكال دارد.

4 شطرنج: اگر شطرنج در عرف عام از صورت قمار خارج شده باشد و به عنوان ورزش شناخته شود، مانعي ندارد.

5 پاسور بدون برد و باخت: بازي با پاسور بدون برد و باخت نيز اشكال دارد.

6 تراشيدن ريش: احتياط در ترك آن است.

7 موسيقي: كليّه صداها و آهنگ هايي كه مناسب مجالس لهو و فساد است حرام و غير آن حلال است و تشخيص آن با مراجعه به اهل عرف خواهد بود.

8 مادر جانشين: اين امر ذاتاً جايز است؛ ولي چون غالباً مستلزم نگاه و لمس حرام

است، جز در موارد ضرورت جايز نيست.

9 جلوگيري از انعقاد نطفه: براي جلوگيري از انعقاد نطفه هر وسيله مشروعي كه بي ضرر باشد و باعث نقص مرد يا زن نشود يعني مرد يا زن براي هميشه از قابليّت توليد مثل ساقط نگردند، ذاتاً مجاز است؛ ولي اگر مستلزم نظر و لمس نامشروع مي باشد، تنها در صورت ضرورت فردي يا اجتماعي جايز است.

10 سقط جنين: در صورتي كه يقين يا خوف خطر يا ضرر مهمّي براي مادر داشته باشد در مراحل اوليّه جايز است.

[486]

11 تغيير جنسيّت: تغيير جنسيّت و ظاهر ساختن جنسيّت واقعي ذاتاً خلاف شرع نيست؛ ولي بايد از مقدّمات مشروع استفاده شود يعني نظر و لمس حرام در آن نباشد، مگر اينكه به حدّ ضرورت همچون ضرورت مراجعه بيمار به طبيب، رسيده باشد كه جايز است.

12 حكم سپرده بانك ها: چنانچه رعايت عقود شرعيّه را بنمايند يا اينكه وكالت مطلقه به مسؤولين بانك داده شود كه رعايت اين عقود را بنمايند حلال است.

13 سهام فروشگاه هاي زنجيره اي: هرگاه به مسئولين آنها وكالت داده شود كه عقود شرعيّه را در آن رعايت كنند، مانعي ندارد.

14 نگاه كردن به زنان نامحرم در تلويزيون: چنانچه موجب فساد و انحراف نشود جايز است.

15 حكم تخريب بناي مسجد: چنانچه براي تعمير و توسعه لازم باشد، مانعي ندارد.

16 حكم ظروف و اشياء ديگر غيرقابل استفاده مساجد: اگر به هيچ وجه در آن مسجد و مساجد ديگر قابل استفاده نيست، مي توانند آن را بفروشند و اشياء مشابه قابل استفاده اي خريداري كنند.

17 حكم انتقال لوازم ساختمان مسجد مخروبه: چنانچه در مساجد ديگر قابل استفاده باشد به آنها

بدهند و اگر قابل استفاده نيست، بفروشند و وجه آن را در همان مسجد و اگر احتياج نباشد، در مساجد ديگر مصرف كنند.

18 نماز در شبهاي مهتابي: فرقي ميان شبهاي مهتابي و غير مهتابي نيست.

19 نماز و روزه در بلاد كبيره: فرقي ميان بلاد كبيره و غير كبيره نيست. بلاد كبيره شهرهايي است كه هر محلّه آن براي خود شهر مستقلي باشد، امّا مثل تهران و مانند آن جزء بلاد كبيره نيست و تمام آن از نظر قصد اقامه يا وطن بودن يك محل محسوب مي شود.

20 كيفيّت تطهير موكت چسبيده به زمين: به وسيله آب لوله كشي پاك مي شود و مقداري فشار بايد داده شود و بهتر اين است كه غسّاله آن را با چيزي جمع كنند.

21 تكليف كسي كه مقلّد مرجعي بوده و بعد از فوت او به مجتهد حي رجوع كرده است: مسائلي را كه از مرجع اوّل تقليد كرده بر تقليد او باقي بماند و همچنين مسائلي كه از مرجع دوّم تقليد كرده و بقيّه را به فتواي مجتهدي حي عمل كند.

22 ثبوت هلال: در شهرهايي كه از نظر افق با شهري كه هلال در آن رؤيت شده هم افق و يا قريب الافق است و همچنين اگر در مناطق شرقي ديده شود براي مناطق غربي حجّت است.

23 شبيه خواني: اگر امر خلاف شرعي در آن نباشد و موجب هتك مقدّسات نشود اشكالي ندارند.

24 كارمزد: منظور از كارمزد حق الزّحمه اي است كه به كارمندان بانك يا صندوق قرض الحسنه و مانند آن به عنوان حقوق در مقابل زحماتي كه جهت حفظ حسابها و ساير خدمات انجام مي دهند داده

مي شود و چنانچه مبلغ اضافي به همين نيّت گرفته شود و به عنوان حقوق صرف كارمندان و هزينه هاي ديگر شود مانعي ندارد.

25 وام گرفتن: وام گرفتن از بانكها مانعي ندارد و در صورتي كه طبق عقود شرعيّه باشد مبلغ اضافي را كه مي پردازد ربا نيست.

26 وضو گرفتن و نماز خواندن و استفاده از غذا در خانه كسي كه خمس نمي دهد: اگر يقين نداريد خانه يا غذاي او از پول غير مخمّس تهيّه شده، تصرّف در آن مانعي ندارد و اگر يقين داريد ما به شما اجازه مي دهيم تصرّف كنيد و معادل خمس آن را كه تصرّف كرده ايد به سادات نيازمندي بپردازيد و اگر تمكّن نداريد بر ذمّه بگيريد و هر موقع كه توانستيد بپردازيد

27 نيّت نماز صبح براي كسي كه شك دارد آفتاب زده يا نه: مي تواند به قصد ما في الذّمّه بخواند يا به نيّت ادا.

28 خمس جهيزيّه: در موردي كه تهيّه جهيزيّه معمول و مورد نياز است (مثلاً دختر در معرض ازدواج است يا تهيّه آن جز به صورت تدريجي ميسّر نيست) خمس ندارد و در غير اين صورت خمس آن واجب است.

29 كساني كه مادر آنها سيّد است: از جهاتي حكم سيّد دارند و از جهاتي ندارند. خمس نمي توانند بگيرند و از لباس مخصوص سادات نمي توانند استفاده كنند امّا از جهاتي شرافت سيادت دارند.

30 آب مضاف اگر بقدري زياد باشد كه افتادن نجاست در يك سوي آن عرفاً سبب سرايت به سوي ديگر نشود (مانند يك حوض بزرگ از آب مضاف تمام آن با ملاقات نجاست، نجس نمي شود).

31 هرگاه حيواني به غير

دستور شرعي ذبح شده باشد پاك است، هر چند خوردن گوشت آن حرام مي باشد، بنابراين پوست و چرم حيواناتي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند در صورتي كه بدانيم از حيوانات ذبح شده است، پاك است.

32 كساني كه مي خواهند مدّت قابل توجهي در يك محل بمانند (مانند طلاّبي كه قصد اقامت چند سال در حوزه علميّه دارند يا مأموران ادارات كه مثلاً دو سه سال در يك محل اقامت مي كنند در آنجا مسافر محسوب نمي شوند، اقامتگاه آنها حكم وطن دارد و نمازشان در آنجا تمام است، هرچند قصد ده روز نداشته باشند.

33 كساني كه شغلشان سفر است (مانند راننده بياباني) يا سفر مقدمه شغل آنهاست (مانند كساني كه در يك شهر اقامت دارند و همه روزه براي تدريس يا كار ديگر به شهرهاي مجاور مي روند) و مجموع رفت و برگشت آنها هشت فرسخ يا بيشتر است، نمازشان تمام و روزه ماه رمضان بر آنها واجب است.

34 هرگاه چيزي جزء مؤونه سال گردد، مانند خانه و فرش و وسايل ديگر، اگر بعداً آن را بفروشند به قيمت آن خمس تعلق نمي گيرد مخصوصاً اگر بخواهند آن را تبديل به مثل كنند.

35 ذبح حيوانات با وسايل ماشيني در صورتي كه شرايط شرعي آن مطابق آنچه در بحث ذبح حيوانات گفته شد انجام شود جايز است و چنان حيواني پاك و حلال است.

36 خريد و فروش راديو و تلويزيون و ساير وسايلي كه داراي منافع مباح ومشروع قابل ملاحظه است، جايز است.

37 هرگاه ماهي بعد از افتادن در دام در داخل آب بميرد، حلال است.

38 حيله هاي ربا كه قصد جدّي در

آن نيست، مثل آنچه در ميان بعضي معمول است كه وامي را به كسي مي دهند و بعد سود آن را كه چند هزار تومان است با يك سير نبات مصالحه مي كنند باطل و بي اساس است و مبلغ اضافي ربا محسوب مي شود.

39 بسياري از مردم پولي مي دهند و خانه اي را رهن مي كنند و مال الاجاره خانه تخفيف داده مي شود، اين كار به يك صورت صحيح است و به يك صورت باطل، هرگاه خانه را اجاره كند ودر ضمن عقد اجاره شرط كند كه فلان مبلغ را به عنوان وام به او بدهد و خانه را رهن كند صحيح است، ولي اگر قبلاً وام و رهن انجام گيرد و ضمن آن شرط شود مال الاجاره تقليل داده شود حرام و باطل است.

40 ضمانت ديگري خواه به صورت نقل ذمّه باشد (يعني بدهي طرف را به عهده گيرد كه بپردازد) يا به صورت ضمّ ذمّه به ذمّه باشد (يعني اگر بدهكار نپرداخت او بپردازد) هر دو صورت، صحيح و مشروع است.

41 اراضي موات با ثبت دادن ملك كسي نمي شود، بلكه بايد آن را احياء كند يعني آماده براي كشت و زرع نمايد.

42 تعزير منحصر به شلاّق زدن نيست، بلكه جريمه هاي مالي و زندان و حتّي معرفي خطا كار در وسايل ارتباط جمعي و يا انواع مختلف توبيخ را نيز شامل مي شود (البتّه انتخاب هر يك از اين امور بسته به نظر حاكم شرع و چگونگي جرم و خصوصيّات مجرم و ساير امور مربوطه است).

43 در حجاب اسلامي نوع لباس و رنگ آن تفاوت نمي كند بلكه واجب

است پوشاندن تمام بدن غير از صورت و دستها تا مچ، ولي پوشيدن لباسهاي زينتي هر چند بدن آشكار نباشد جايز نيست.

44 شخصيّتهاي حقيقي و حقوقي هر دو مالك مي شوند و مي توانند طرف معامله واقع گردند، بنابراين هر مؤسّسه خيريّه يا انتفاعي كه تأسيس گردد و داراي شخصيّت حقوقي شود، با اشخاص حقيقي از اين نظر تفاوت نمي كند.

45 نوشتن و امضاء كردن اسناد در تمام معاملات مي تواند جانشين خواندن صيغه لفظي گردد، جز در ازدواج و طلاق كه احتياط واجب آن است كه صيغه لفظي خوانده شود.

46 كشيدن سيگار و انواع دخانيات اگر به تصديق اهل اطّلاع ضرر مهمّي داشته باشد حرام است، ولي مواد مخدّر مطلقاً حرام است.

47 خريد و فروش خون براي نجات جان بيمار جايز است، ولي در مورد خريد و فروش اعضاي بدن مانند كليه و امثال آن، احتياط آن است كه اگر پولي مي خواهند بگيرند در مقابل اجازه برداشتن عضو از بدن شخص دهنده بوده باشد، نه در مقابل خود عضو و اصل اين كار در صورتي جايز است كه براي دهنده توليد خطر نكند.

48 خريدار و فروشنده در تعيين نرخ كالا آزادند، ولي اگر اين آزادي در مواردي سبب فساد و اختلال نظام اقتصادي جامعه اسلامي گردد، حاكم شرع در چنين مواردي مي تواند تعيين نرخ كند و مردم را به آن ملزم سازد.

49 دفاع از كشورهاي اسلامي واجب است و منحصر به كشوري نيست كه انسان در آن زندگي مي كند بلكه همه مسلمين دنيا در برابر هجوم اجانب به كشورهاي اسلامي يا مقدّسات مسلمين بايد مدافع يكديگر باشند.

50 وقت اذان صبح (براي

نماز و روزه) در شبهاي مهتابي و غير مهتابي يكسان است و معيار، ظاهر شدن نور شفق در افق است، هرچند بر اثر تابش مهتاب نمايان نباشد. شروع: صفر المظفّر 1408 ه ق پايان: محرّم الحرام 1409 ه ق

16- حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج سيد موسي شبيري زنجاني (دام ظله )

زندگينامه

تولد

آيت الله العظمي سيد موسي شبيري (حسيني) زنجاني سه ماه پس از ورود والد معظمش به حرم كريمه اهل بيت (عليها السلام) در هشتم ماه رمضان سال 1346 ديده به جهان گشود و به احترام حضرت معصومه (ع) موسي نام گرفت. ايشان دروس حوزوي را در سال 1359- 1360 قمري آغاز كرده و فراگيري كتب سطح را در خلال سه يا چهار سال به پايان رسانيده، در دروس خارج مرحوم آيت الله العظمي سيد صدرالدين قدس سره (1299 _ 1373) حاضر گرديد. دروس مرحوم آيت الله صدر مملو از فضلا و علماي بزرگ بوده و معظم له كم سن ترين شركت كننده بود. معظم له براي بهره گيري از معارف حوزه عريق و ريشه دار نجف اشرف، دوباره به اين مركز بزرگ علمي سفر كرد، بار نخست در سال 1373 و بار دوم در سال 1374 بوده و در دروس فقه مرحوم آيت الله العظمي سيد عبدالهاي شيرازي قدس سره (1305 _ 1382) در كتاب الصلاه، و در دروس فقه مرحوم آيت الله العظمي سيد محسن حكيم قدس سره (1306 _ 1390) كتاب الحج حاضر گشت و در دروس اصول و فقه (بحث رضاع) مرحوم آيت الله العظمي سيد ابوالقاسم خويي قدس سرّه (1317 _ 1413) شركت نمود. ايشان بيش از چهل سال به تدريس خارج فقه و اصول اشتغال داشته است. درس خارج فقه را با تدريس كتاب الحج در زمان حيات استاد

محقق خود مرحوم آيت الله محقق داماد (م 1388) آغاز نمود كه اين درس بيش از 15 سال گاه بر مدار كتاب عروة الوثقي و گاه كتاب شرائع ادامه يافت. پس از كتاب حج، مدار بحث كتاب عروة الوثقي قرار گرفت و سالها به بررسي كتاب الاجاره و كتاب الخمس پرداخت، سپس تدريس كتاب النكاح را آغاز نموده كه پس از پايان مباحث كتاب عروة الوثقي در اين باب، ساير مباحث آن را بر پايه كتاب شرائع ادامه داد. تدريس خارج اصول نيز سال ها ادامه يافت، ولي در حال حاضر اهتمام بيشتر معظّم له بر فقه بوده و مباحث لازم اصولي در ضمن بحث فقه بررسي مي گردد.

اساتيد

1_ آيت الله العظمي بروجردي (1292 _ 1380) ه_ ق (البته ايشان پس از ورود آيت الله بروجردي به قم در درس خارج اصول ايشان و همچنين در درس فقه (كتاب الغصب، كتاب الاجاره و كتاب الصلاه) شركت كرد.) 2_ آيت الله العظمي سيد محمد داماد (م 1305_ 1328 ه_ . ق) كه تقريبا يك دوره كامل اصول و 21 سال فقه را نزد او فراگرفت. 3_ آيت الله العظمي سيد عبد الهادي شيرازي (1305 _ 1328 ه_ ق) در كتاب الصلاة 4_ آيت الله العظمي سيد محسن حكيم (1306 _ 1390 ه_ . ق) در فقه كتاب الج 5_ آيت الله العظمي سيد ابوالقاسم خويي (1317_ 1413 ه_ ق) درس اصول فقه وبحث رضاع 6_ آيت الله العظمي سيد صدرالدين صدر (1299 _ 1373 ه_ . ق)

فعاليت هاي علمي

الف) تأليفات در فقه: 1_ تحرير الجواهر (كتاب حج) 2_ تجري فتاوي الجواهر (كتاب حج) 3_ شرح بر حج عروة الوثقي (فصل اقسام حج) 4_ حاشيه بر جامع احاديث شيعه مخصوصاً كتاب حج كه ايشان بر بسياري از احاديث اين كتاب حاشيه هاي متني وسندي ارزشمندي نوشته است تا در موارد نياز, ساده و قابل فهم باشد. 5_ پژوهش هايي در احكام حج 6_ برگزيده هايي از كتب فقهي و حديثي و ... به ويژه آنچه با كتاب حج ارتباط دارد. 7_ توضيح المسائل فارسي 8_ دروس اجاره 9_ دروس خمس ، تقريرات اين دروس به تفكيك هر درس در 6 مجلد تنظيم و منتشر شده كه البته تنظيم كاملي نيست. 10_ دروس نكاح، تقريرات اين دروس به تفكيك هر درس به گونه نسبتاً مطلوبي تنظيم شده كه تاكنون 20 مجلد آن انتشار يافته است. 11_ تقريرات

پراكنده اي از دروس اساتيد 12_ بحث هايي در تعادل و تراجيح 13_ بحث هايي در قاعده فراغ و تجاوز 14_ كتب مناسك حج (به فارسي و عربي و مناسك مختصري به فارسي با نام مناسك زائر مطابق با فناواي معظم له)

ب) در حديث و رجال و درايه: 1_ حاشيه بر اكثر كتب حديثي بويژه درباره سند آنها، بالاخص در كتب اربعه 2_ دو تعليقه بر رجال شيخ: تعليقه كبيره (تا اواسط باب ما روي عن النبي صلي الله عليه و اله من الحابه) در يك مجلد، و تعليقه صغيره (تا آخر كتاب) در يك مجلد. 3_ تعليقات بر كتب رجالي همچون كتاب رجال نجاشي، كتاب رجال نجاشي با تحقيق دقيق معظم له انتشار يافته است كه البته در آن تنها به ارائه متني صحيح ( نزديكترين متن به متن مؤلف با توجه به نسخه هاي موجود اكتفا شده است. 4_ دروس در درايه و قواعد كلي علم رجال 5_ فهارس رجالي بر اسناد اكثر كتب حديثي (بجز كتب اربعه) در مجلدات بسيار. اين فهارس با دو روش ترتيب الاسانيد و اعلام الاسانيد با تعيين راوي و مروي عنه تنظيم شده و از آنجا كه در معجم رجال الحديث و نيز در تجريد اسانيد الكافي و تجريد اسانيد التهذيب مرحوم آيت الله بروجردي فهرست رجالي كتب اربعه (تا حد نسبتاً مطلوبي) ارائه شده، فهارس معظم له به ديگر كتب حديثي اختصاص يافته است. 6_ اسناد اصحاب اجماع با تعيين راوي و مروي عنه (در پنج جلد) معظم له از فهارس رجالي كه سال ها وقت و تلاش طاقت فرسا براي تهيه آن صرف كرده اند، در بررسي مباحث رجالي

و اثبات مباني خاص خود و نيز در تعليقاتي كه بر اسناد احاديث زده اند، استفاده شاياني نموده، و در كنار آنها از فهارس ديگر و نرم افزارهاي رجالي بهره مند مي باشند.

رساله توضيح المسائل مطابق با فتاوا

مشخصات كتاب

سرشناسه: شبيري زنجاني موسي

عنوان و نام پديدآور: رساله توضيح المسائل / موسي شبيري زنجاني

مشخصات نشر: قم دفتر آيت الله حاج سيد موسي شبيري زنجاني 1384 - 1386.

مشخصات ظاهري: ج.

شابك: 12000ريال (ج. 1، چاپ دوازدهم) ؛ 8500 ريال (ج. 2) ؛ 10000 ريال (ج. 2، چاپ سوم)

وضعيت فهرست نويسي: برون سپاري

يادداشت: چاپ قبلي: موسسه تحقيقاتي ولا، 1377= 1419ق.

يادداشت: ج. 1 (چاپ دوارزدهم).

يادداشت: ج. 2 (چاپ اول؛ 1384).

يادداشت: ج. 2 (چاپ سوم؛ تابستان 1386).

موضوع: فقه جعفري - رساله عمليه

شناسه افزوده؛ دفتر آيت الله العظمي سيد موسي حسيني زنجاني

رده بندي كنگره: BP183 / 9 / ش 2ر5 1384

رده بندي ديويي: 297 / 3422

شماره كتابشناسي ملي: 1230174

[دعا]

اَللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ في هذِهِ السَّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.

سزاوار است آداب و مستحباتي را كه در اين كتاب آمده است، به اميد ثواب الهي انجام شود.

احكام تقليد

مسأله 1

شخص مسلمان بايد به اصول دين يقين داشته باشد، اگر چه از گفته ديگري براي او يقين حاصل شده باشد و در احكام دين كسي كه قطع ندارد، بايد يا مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روي دليل بدست آورد، يا از مجتهد جامع شرايط تقليد كند، يعني بدون سؤال از دليل، گفتار او را بپذيرد و به آن عمل كند، يا از راه احتياط طوري به وظيفه خود عمل نمايد كه يقين كند تكليف خود را انجام داده است، مثلاً اگر هيچ يك از مجتهدين عملي را واجب نمي دانند، ولي برخي آن را حرام دانسته و برخي حرام نمي دانند آن عمل را انجام ندهد و اگر عملي را هيچ يك حرام نمي دانند، ولي برخي آن را واجب دانسته و برخي واجب نمي دانند آن را به جا آورد، پس كساني كه مجتهد نيستند و نمي توانند به احتياط عمل كنند، واجب است از مجتهد تقليد كنند.

مسأله 2

تقليد به معناي پيروي كردن از ديگري در عقيده يا عمل است و در احكام ديني از كسي بايد تقليد كرد كه داراي اين شرايط باشد:

1 - مرد باشد.

2 - بالغ باشد.

3 - عاقل باشد.

4 - شيعه دوازده امامي باشد.

5 - حلال زاده باشد.

6 - عادل باشد، يعني از گناهان كبيره، مانند:

دروغ، غيبت، تهمت، آدم كشي، رباخواري، ترك نماز و ترك روزه …، از روي ملكه اجتناب كند و مراد از ملكه؛ حالت نفساني ست كه انسان را به ترك گناه وادار مي كند، گناه صغيره نيز با اصرار بر آن، گناه كبيره محسوب مي گردد و نشانه عدالت اين است كه در ظاهر شخص خوبي باشد؛ يعني اگر از اهل محل يا همسايگان

او يا كساني كه با او معاشرت دارند حال او را بپرسند، بگويند:

ما خلاف شرعي از او سراغ نداريم.

7 - مجتهد باشد.

8 - اعلم باشد و اين در صورتيست كه احتمال اختلاف بين مجتهدين را در مسائل مورد ابتلا بدهد. مجتهد اعلم كسيست كه از تمام مجتهدهاي زمان خود حكم خدا را بهتر بفهمد و برتري اين مجتهد از ساير مجتهدين بايد به گونه اي باشد كه متعارف افراد اهل فضل بتوانند آن را تشخيص دهند و اگر هيچ يك از مجتهدين چنين برتري روشني نداشته باشند از هر يك از مجتهدين طراز اوّل مي توان تقليد نمود.

9 - موثّق باشد، يعني اشتباهش از متعارف بيشتر نباشد و كسي كه حريص به دنيا باشد غالبا موثّق نيست، زيرا حبّ شديد به دنيا باعث اشتباه زياد در تشخيص مي گردد.

10 - زنده باشد (با تفصيلي كه در مسأله دهم خواهد آمد).

مسأله 3

مجتهد و اعلم و واجد ساير شرايط تقليد را از سه راه مي توان شناخت:

اوّل:

آن كه خود انسان از اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم و واجد ساير شرايط را بشناسد و به آن يقين يا اطمينان حاصل كند. در تشخيص مجتهد و اعلم، لازم نيست خود انسان مجتهد باشد.

دوّم:

آن كه از راهي براي خود انسان يا براي نوع مردم در اين شرايط، اطمينان حاصل شود، مثلاً عده اي از اهل علم كه مي توانند مجتهد و اعلم و واجد شرايط را تشخيص دهند، واجد شرايط بودن كسي را تصديق كنند و از گفته آنان براي شخص انسان يا نوع مردم اطمينان پيدا شود.

سوم:

آن كه دو مرد عالم عادل كه مي توانند واجد شرايط تقليد را تشخيص دهند، بدان گواهي

دهند به شرط آن كه دو مرد عالم عادل ديگر با نظر آنان مخالفت ننمايند و بنا بر احتياط واجب اگر يك نفر عالم عادل گواهي دهد بايد احتياط كرد.

و چنانچه دو مرد عالم عادل يا بيشتر، به واجد شرايط تقليد بودن كسي شهادت دهند، لازم نيست انسان تحقيق كند كه آيا دو مرد عالم عادل ديگر برخلاف نظر آنها شهادت مي دهند يا خير.

مسأله 4

اگر انسان اختلاف بين مجتهدين را در مسائل مورد ابتلا احتمال دهد و يقين داشته باشد كه يكي از مجتهدين از ديگران اعلم است ولي نتواند اعلم را تشخيص دهد، بايد در صورت امكان احتياط نمايد و اگر احتياط ممكن نيست، از كسي كه به اعلم بودن وي گمان داشته باشد، تقليد كند و اگر گمان نداشته باشد، از هر كسي كه احتمال اعلم بودن او را بدهد، مي تواند تقليد كند.

و اگر يقين نداشته باشد كه يكي از مجتهدين از ديگران اعلم است، بايد از كسي تقليد كند كه گمان به اعلم بودن او دارد و احتياط كردن لازم نيست، بلكه اگر احتمال اعلم بودن يكي را بدهد و بداند ديگري از او اعلم نيست، بايد از او تقليد نمايد، اگر چه گمان داشته باشد كه با هم مساويند و اگر هيچ يك از افراد در احتمال اعلم بودن بر ديگري ترجيح نداشته باشد، از يكي از آنها تقليد نمايد.

مسأله 5

بدست آوردن فتوا، يعني نظر مجتهد، دو راه دارد:

اوّل:

از هر طريقي كه علم يا اطمينان براي خود انسان يا نوع مردم حاصل شود؛ مثل شنيدن از خود مجتهد يا ديدن در رساله مجتهد يا شنيدن از كسي كه از گفته وي اطمينان حاصل شود و در صورتي كه انسان فتوايي را از خود مجتهد بشنود ولي به جهتي؛ مثلاً مخالفت آن فتوا با رساله مجتهد، احتمال بدهد كه مجتهد در نقل فتواي خود اشتباه كرده است، نمي تواند به گفته مجتهد اعتماد كند، همچنين تا به درستي رساله مجتهد اطمينان حاصل نشود، نمي تواند به آن عمل كند.

دوّم:

شنيدن از دو مرد عادل ضابط كه فتواي مجتهد را

نقل كنند و مراد از ضابط كسيست كه اشتباه او در نقل، از متعارف مردم بيشتر نباشد.

مسأله 6

اگر انسان احتمال عقلايي بدهد كه فتواي مجتهد عوض شده است و تحقيق كردن براي او حرجي نباشد - كار حرجي: كاريست كه به قدري مشقت دارد كه معمول مردم در امور خود آن را متحمّل نمي شوند - لازم است تحقيق كند و در زمان تحقيق مي تواند به فتواي سابق عمل كند، به شرط آن كه در اولين زمان ممكن اقدام به تحقيق كرده؛ ولي اگر بدون عذر تحقيق را تأخير انداخته باشد در زمان تحقيق بايد احتياط كند.

مسأله 7

اگر مجتهد اعلم در مسأله اي فتوا دهد، مقلّد آن مجتهد، يعني كسي كه از او تقليد مي كند نمي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهد ديگر عمل كند.

لازم به ذكر است كه علاوه بر مواردي كه مسأله بدون هيچ قيدي، ذكر شده، مواردي كه در آن عباراتي نظير «اقوي آن است»، «بنا بر اقوي»، «اظهر آن است» و «بعيد نيست» و مانند آن به كار رفته است، فتوا مي باشد.

در اين رساله در برخي از موارد كلمه احتياط به كار رفته است؛ احتياط بر سه قسم است:

الف: احتياط مستحب؛ در جاييست كه قيد «استحبابي» يا «مستحب» همراه احتياط آمده است، مثل آنكه گفته شود:

«احتياط مستحب آن است كه پيش از نماز اذان و اقامه گفته شود».

عمل به احتياط مستحب، واجب نيست، بلكه شايسته است.

ب: احتياط واجب: در جاييست كه قيد «وجوبي» يا «واجب» همراه احتياط ذكر شده باشد، مثل آنكه گفته شود:

«بنا بر احتياط واجب بايد براي قضاي نماز آيات غسل كرد».

عمل به اين گونه احتياط، واجب است و نمي توان در آن به فتواي مجتهد ديگر رجوع كرد.

ج: احتياط مطلق: در جاييست كه احتياط، بدون هيچ قيدي بكار رفته

است، مثل آنكه گفته شود:

«بنا بر احتياط بايد از آب قليلي كه بعد از برطرف شدن عين نجاست براي آب كشيدن چيز نجس روي آن مي ريزند و از آن جدا مي شود اجتناب كرد».

در احتياط مطلق، مقلّد مي تواند به احتياط عمل نكند، بلكه مطابق فتواي مجتهد ديگر - با رعايت شرط اعلميت نسبي - رفتار نمايد.

عبارت «محل اشكال است» نيز در موارد احتياط مطلق به كار مي رود.

مسأله 8

انسان نمي تواند برخي از مسائل را از يك مجتهد و برخي ديگر را از مجتهد ديگر تقليد كند، ولي اگر يكي از مجتهدين در يك باب از احكام - مثلاً در باب نماز - از ديگران اعلم باشد و مجتهد ديگر در باب ديگر - مثلاً روزه - اعلم باشد، بايد در احكام نماز از مجتهد اول و در احكام روزه از مجتهد دوم تقليد كند.

مسأله 9

اگر انسان به فتواي مجتهدي عمل كرد نمي تواند از مجتهد ديگر تقليد كند، مگر آنكه مجتهد ديگر اعلم از مجتهد اول شده باشد كه لازم است به فتواي مجتهد ديگر عدول كند.

مسأله 10

اگر انسان در هنگامي كه مميّز بوده و خوب و بد را مي فهميده مجتهدي را درك كرده كه در آن زمان مي توانسته از او تقليد كند، مي تواند پس از مرگ آن مجتهد از او تقليد كند، خواه در زمان زنده بودن مجتهد از او تقليد كرده باشد يا تقليد نكرده باشد، در غير اين صورت، بنا بر احتياط عمل كردن به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته جايز نيست.

و چنانچه مجتهدي كه انسان از او تقليد مي كند از دنيا برود پس از وفات حكم زنده بودن را دارد، بنابراين اگر مجتهدي كه از دنيا رفته اعلم باشد يا در صورت تساوي به فتواي او - هر چند در برخي از مسائل - عمل كرده باشد، لازم است در تمام مسائل بر فتواي او باقي بماند و اگر مجتهد زنده اعلم شده باشد، بايد از او تقليد كند و اگر به فتواي مجتهد متوفي كه با مجتهد زنده مساويست اصلاً عمل نكرده باشد، از هر يك از آنها كه بخواهد مي تواند تقليد كند.

و اگر مجتهد پيش از عمل كردن مقلّد به فتواي او از دنيا برود و انسان به فتواي مجتهد مساوي ديگر عمل كند، ديگر نمي تواند به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته عمل نمايد.

مسأله 11

مسائلي را كه انسان احتمال عقلايي مي دهد به آنها احتياج پيدا كند و نتواند احتياط كند، بايد پيش از عمل آنها را ياد بگيرد تا در هنگام عمل برخلاف وظيفه شرعي خود رفتار نكند.

مسأله 12

اگر براي غير مجتهد مسأله اي پيش آيد كه حكم آن را نمي داند، لازم است احتياط كند يا از مجتهد جامع شرايط تقليد نمايد و چنانچه احتمال مخالفت غير اعلم را با اعلم بدهد و تأخير واقعه و احتياط ممكن نباشد يا با حرج همراه باشد و دسترسي به اعلم نداشته باشد، جايز است از غير اعلم - با رعايت شرط اعلميت نسبي - تقليد كند.

مسأله 13

اگر كسي فتواي مجتهدي را به ديگري بگويد و بعد بفهمد كه اشتباه كرده در صورتي كه حرجي نباشد بايد اشتباه را برطرف كند ولي اگر فتواي آن مجتهد عوض شده باشد، لازم نيست به او خبر دهد كه فتواي آن مجتهد عوض شده است. مگر درباره مسأله گوياني كه سكوت آنها دلالت عرفي بر عوض نشدن فتواي مجتهد دارد كه در صورت امكان و عدم حرج بايد تغيير فتوا را خبر دهند.

مسأله 14

اگر مكلّف مدتي اعمال خود را بدون تقليد انجام دهد و پس از آن از مجتهدي تقليد نمايد، در صورتي كه اين مجتهد اعمال گذشته را صحيح بداند، آن اعمال صحيح است و اگر باطل بداند محكوم به بطلان است و چنانچه نسبت به صحت آن اعمال احتياط كند مكلف به وظيفه احتياطي عمل مي كند.

احكام طهارت

آب مطلق و مضاف
مسأله 15

آب مطلق: مايعيست كه بدون قيد و اضافه به آن «آب» گفته شود، هر چند به آن آب با اضافه هم گفته شود؛ مثلاً آب رودخانه كه به گل مخلوط شده باشد اگر چه به آن «آب گل» نيز بگويند، چنانچه بتوان كلمه «آب» را بدون قيد و اضافه درباره آن به كار برد، آب مطلق است ولي اگر تنها «آب گل» به آن گفته شود، ديگر آب مطلق نيست.

آب مضاف: مايعيست كه تنها با قيد و اضافه به آن آب گفته شود؛ مانند آب هندوانه، گلاب.

آب مطلق: بر پنج قسم است:

اول:

آب كر،

دوم:

آب قليل،

سوم:

آب جاري،

چهارم:

آب باران،

پنجم:

آب چاه.

[اقسام آب مطلق]
1 - آب كر
مسأله 16

آب كر: مقدار آبيست كه اگر در ظرفي كه درازا، پهنا و گودي آن هر يك سه وجب و نيم است بريزند آن را پر كند و وزن آن بي اشكال 1200 رطل عراقيست ولي در تبديل مقدار آن به اوزان كنوني در بين دانشمندان اختلاف نظر ديده مي شود، بنا بر نظر مشهور، مقدار كر 37791217 (تقريبا 377 / 42) كيلوگرم مي باشد، ولي ظاهراً مقدار كر بيشتر از اين مقدار است، برخي از بزرگان مقدار آن را تقريبا 462 / 77 كيلوگرم و برخي ديگر 478 / 5 كيلوگرم دانسته اند.

بنابراين اگر مقدار وزن آب 480 كيلوگرم باشد، طبق نظر تمامي دانشمندان آب كر است، حجم اين مقدار آب در آب مقطّر در دماي چهار درجه، 0 / 48 متر مكعب و در دماي صد درجه، حدود 0 / 5 متر مكعب و در ساير دماها بين اين دو مقدار مي باشد و در آب غير مقطّر از مقدارهاي ذكر شده كمتر است. (1)

مسأله 17

اگر عين نجس، مانند:

بول يا خون، يا چيزي كه نجس شده است، مانند:

لباس به آب كر برسد، چنانچه به سبب اين ملاقات بو، رنگ يا مزه آب تغيير كند، نجس مي شود، اگر چه آب، بو، رنگ يا مزه نجاست را نگيرد بلكه به اوصاف ديگري درآيد، بنابراين آب كر، اگر به رنگ سرخ خون در نيايد بلكه رنگ آن به سبب ملاقات با خون زرد شود، نجس مي شود و اگر هيچ يك از اوصاف سه گانه آب به سبب ملاقات تغيير نكند، آب نجس نمي شود.

مسأله 18

اگر بو، رنگ يا مزه آب به واسطه غيرنجاست تغيير كند، نجس نمي شود. همچنين اگر آب با نجس ملاقات نكند ولي به سبب مجاورت با آن تغيير كند، نجس نمي شود.

مسأله 19

اگر عين نجس، مانند:

خون، به آبي كه بيشتر از كر است برسد و بو، رنگ يا مزه قسمتي از آن را تغيير دهد، چنانچه مقداري كه تغيير نكرده كمتر از كر باشد، تمام آب نجس مي شود و اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد، فقط مقداري كه بو، رنگ يا مزه آن تغيير كرده، نجس است.

مسأله 20

آب فواره، اگر متّصل به كر باشد آب نجس را پاك مي كند. ولي اگر قطره قطره روي آب نجس بريزد آن را پاك نمي كند، مگر آن كه چيزي روي فواره بگيرند تا آب آن قبل از قطره قطره شدن، به آب نجس متّصل شود و بنا بر احتياط مستحب، آب فواره با آب نجس مخلوط گردد.

مسأله 21

اگر چيز نجس را زير شيري كه متّصل به كر است بشويند، آبي كه از آن چيز مي ريزد چنانچه متصّل به كر باشد و بو، رنگ يا مزه آن به سبب ملاقات با نجاست آن چيز تغيير نكرده باشد، پاك است

مسأله 22

اگر مقداري از آب كر يخ ببندد و باقي آن به قدر كر نباشد، چنانچه نجاست به آن آب برسد نجس مي شود و هر مقدار از يخ هم آب شود نجس است.

مسأله 23

آبي كه به اندازه كر بوده، اگر انسان شك كند كه از مقدار كر كمتر شده يا نه، حكم آب كر را دارد، يعني نجاست را پاك مي كند و اگر نجاستي هم به آن برسد نجس نمي شود و آبي كه كمتر از كر بوده و انسان شك دارد به مقدار كر شده يا نه، حكم آب كمتر از كر را دارد.

مسأله 24

كر بودن آب به دو راه ثابت مي شود:

اوّل:

آن كه خود انسان يا نوع مردم يقين يا اطمينان كنند و چنانچه در موردي، نوع مردم اطمينان ندارند و انسان برخلاف متعارف، اطمينان داشته باشد كفايت نمي كند.

دوّم:

آن كه دو مرد عادل به آن خبر دهند و بنا بر احتياط واجب قول يك نفر عادل كفايت نمي كند.

2 - آب قليل
مسأله 25

آب قليل: آبيست كه كر، جاري، باران و آب چاه نباشد.

مسأله 26

اگر آب قليل روي چيز نجس بريزد، يا چيز نجس به آن برسد نجس مي شود. ولي اگر با فشار به چيز نجس برسد - اگر چه از پايين به بالا باشد - مقداري كه به آن چيز مي رسد، نجس و مقداري كه به آن چيز نرسيده پاك است.

مسأله 27

آب قليلي كه براي برطرف كردن عين نجاست روي چيز نجس ريخته شود و از آن جدا گردد، نجس است، بلكه بنا بر احتياط از آب قليلي هم كه بعد از برطرف شدن عين نجاست براي آب كشيدن چيز نجس روي آن مي ريزند و از آن جدا مي شود، بايد اجتناب كرد.

ولي آبي كه با آن مخرج بول يا غائط را مي شويند، با پنج شرط پاك است:

اول:

آن كه بو، رنگ يا مزه آن به سبب ملاقات با نجاست تغيير نكرده باشد.

دوم:

نجاستي از جاي ديگر به آن نرسيده باشد.

سوم:

با بول يا غائط، نجاست ديگري مثل خون بيرون نيامده باشد.

چهارم:

ذرّه هاي غائط در آب نباشد.

پنجم:

بيشتر از معمول نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد.

3 - آب جاري
مسأله 28

آب جاري: آبيست كه جريان دارد و داراي ماده است (يعني به منبعي متّصل باشد) مانند آب چشمه، آب رودخانه، آب قنات و آب لوله كشي شهري.

مسأله 29

آب جاري اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد، تا بو، رنگ يا مزه آن، به سبب ملاقات با نجاست تغيير نكند، پاك است.

مسأله 30

اگر نجاستي به آب جاري برسد، مقداري از آن كه بو، رنگ يا مزه آن به سبب ملاقات با نجاست تغيير كرده، نجس است و با از بين رفتن تغيير پاك مي شود و آب طرف منبع اگر چه كمتر از كر باشد، پاك است و آب طرف ديگر اگر به اندازه كر باشد يا به واسطه آبي كه تغيير نكرده به آب طرف منبع يا آب كر متّصل باشد، پاك وگرنه، نجس است.

مسأله 31

آب چشمه اي كه جريان ندارد ولي طوريست كه اگر از آن آب بردارند باز مي جوشد، آب جاري محسوب مي شود، يعني اگر نجاست به آن برسد تا وقتي كه بو، رنگ يا مزه آن به واسطه ملاقات با نجاست تغيير نكرده پاك است و اگر بو، رنگ يا مزه اش تغيير كرد با از بين رفتن تغيير، پاك مي شود.

مسأله 32

آبي كه كنار نهر ايستاده و متّصل به آب جاري است، در صورتي كه با ملاقات نجس بو، رنگ يا مزه آن تغيير نكند، نجس نمي شود و چنانچه تغيير كند، با از بين رفتن آن پاك مي شود.

مسأله 33

چشمه اي كه مثلاً در زمستان مي جوشد و در تابستان از جوشش مي افتد، فقط وقتي كه مي جوشد آب جاري محسوب مي شود.

مسأله 34

آب حوضچه حمام اگر كمتر از كر باشد، چنانچه به خزينه اي متّصل باشد كه آب آن با ضميمه آب حوض به اندازه كر است اگر به سبب ملاقات با نجس، بو، رنگ يا مزه آن تغيير نكند، نجس نمي شود.

مسأله 35

آب لوله كشي شهري آب جاريست و فرقي بين آب حمام و غير حمام نيست.

مسأله 36

در حمامهايي كه به آب لوله كشي متّصل نيست، آبي كه از شيرها و دوشهاي آن مي ريزد اگر با آب لوله ها و آب حوضي كه متّصل به آن است به قدر كر باشد، كر محسوب مي شود.

4 - آب باران
مسأله 37

چيزي كه نجس است و عين نجاست در آن نيست، به هر جاي آن يك مرتبه باران برسد پاك مي شود و در فرش و لباس و مانند اينها فشار لازم نيست، ولي باريدن دو سه قطره كافي نيست، بلكه بايد طوري باشد كه بگويند:

باران مي آيد.

مسأله 38

اگر باران بر عين نجاست ببارد و به جاي ديگر ترشّح كند، چنانچه عين نجاست همراه آن نباشد و بو، رنگ يا مزه آن به سبب ملاقات با نجاست تغيير نكند، پاك است.

مسأله 39

اگر بر روي بام عمارت، عين نجاست باشد تا وقتي كه باران بر روي بام مي بارد آبي كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مي ريزد، پاك است، ولي اگر معلوم شد آبي كه مي ريزد بعد از قطع شدن باران، به چيز نجس رسيده است، نجس مي باشد.

مسأله 40

زمين نجسي كه باران بر آن ببارد پاك مي شود و اگر باران بر زمين جاري شود و در حال باريدن به جاي نجسي كه زير سقف است برسد، آن را نيز پاك مي كند.

مسأله 41

خاك نجسي كه به واسطه باران گل شود پاك مي شود.

مسأله 42

هر گاه آبي در جايي جمع شود اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه موقعي كه باران بر آن مي بارد چيز نجسي را در آن بشويند و بو، رنگ يا مزه آب به سبب ملاقات با نجاست تغيير نكند، آن چيز نجس پاك مي شود.

مسأله 43

اگر بر فرش پاكي كه روي زمين نجس است باران ببارد و باران به آن زمين برسد فرش نجس نمي شود و زمين هم پاك مي شود.

5 - آب چاه
مسأله 44

آب چاهي كه از زمين مي جوشد، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه نجاست به آن برسد تا وقتي كه بو، رنگ يا مزه آن به سبب ملاقات با نجاست تغيير نكرده، پاك است، ولي مستحب است پس از رسيدن بعضي از نجاستها، مقدار معيّني از آب آن را بكشند. توضيح اين مسأله در كتابهاي مفصّل فقهي آمده است.

مسأله 45

اگر نجاستي در آب چاه بريزد و بو، رنگ يا مزه آب را تغيير دهد چنانچه تغيير آب چاه از بين برود، پاك مي شود ولي بنا بر احتياط مستحب، با آبي كه از چاه مي جوشد مخلوط گردد.

مسأله 46

اگر آبي در گودالي جمع شود و كمتر از كر باشد و باران در حال باريدن بر آن نباشد، با رسيدن نجاست به آن نجس مي شود.

احكام آبها
مسأله 47

آب مضاف - كه معني آن در مسأله 15 گفته شد - چيز نجس را پاك نمي كند و وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 48

آب مضاف و هر مايع ديگر اگر به قدر كر نباشد اگر ذرّه اي نجاست به آن برسد، نجس مي شود و اگر به قدر كر باشد، بنا بر احتياط از آن اجتناب شود و در هر صورت چنانچه با فشار به چيز نجس برسد، مقداري كه به چيز نجس رسيده نجس مي شود و مقداري كه نرسيده پاك مي باشد، مثلاً اگر گلاب را از گلابدان روي دست نجس بريزند، آنچه به دست رسيده نجس و آنچه به دست نرسيده پاك است.

مسأله 49

اگر آب مضاف نجس، طوري با آب كر يا جاري مخلوط شود كه به آن آب - بدون قيد و اضافه - گفته شود، پاك مي گردد.

مسأله 50

مايعي كه آب مطلق بوده و معلوم نيست آب مضاف شده يا نه، در حكم آب مطلق است، يعني چيز نجس را پاك مي كند و وضو و غسل هم با آن صحيح است و مايعي كه آب مضاف بوده و معلوم نيست آب مطلق شده يا نه، در حكم آب مضاف است، يعني چيز نجس را پاك نمي كند و وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 51

مايعي كه معلوم نيست آب مطلق است يا آب مضاف و نيز معلوم نيست كه قبلاً مطلق يا مضاف بوده، نجاست را پاك نمي كند و وضو و غسل هم با آن باطل است، ولي اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد و نجاست به آن برسد، احكام آب پاك بر آن بار مي شود.

مسأله 52

آبي كه عين نجاست، مثل خون و بول به آن برسد و بو، رنگ يا مزه آن را تغيير دهد، اگر چه كر يا جاري باشد نجس مي شود، ولي اگر بو، رنگ يا مزه آب، به واسطه نجاستي كه بيرون آب است و به آن متّصل نيست عوض شود؛ مثلاً مرداري كه در كنار آب است بوي آن را تغيير دهد، نجس نمي شود.

مسأله 53

آبي كه عين نجاست مثل خون و بول در آن ريخته و بو، رنگ يا مزه آن را تغيير داده، اگر به خودي خود تغيير آن از بين برود پاك نمي شود ولي چنانچه به كر يا جاري متصّل شود، يا باران بر آن ببارد، يا باد، باران را در آن بريزد، يا آب باران در حال باريدن از ناودان در آن جاري شود و تغيير آن از بين برود، پاك مي شود و بنا بر احتياط مستحب آب كر يا جاري يا آب باران با آن مخلوط گردد.

مسأله 54

اگر چيز نجسي را در آب قليل آب بكشند، بنا بر احتياط بايد از آبي كه بعد از بيرون آوردن، از آن مي ريزد اجتناب كرد و اگر در غير آب قليل آب بكشند آبي كه از آن مي ريزد پاك است.

مسأله 55

آبي كه پاك بوده و معلوم نيست نجس شده يا نه، حكم آب پاك را دارد و آبي كه نجس بوده و معلوم نيست پاك شده يا نه حكم آب نجس را دارد و آبي كه حالت قبلي آن معلوم نيست، حكم آب پاك را دارد.

مسأله 56

نيم خورده سگ و خوك و كافر غير كتابي نجس و خوردن آن حرام است؛ بلكه بنا بر احتياط بايد از نيم خورده اهل كتاب اجتناب كرد و نيم خورده حيوانات حرام گوشت، پاك و خوردن آن (مگر در مورد گربه) مكروه مي باشد.

احكام تخلّي

تخلّي
مسأله 57

واجب است انسان وقت تخلّي و مواقع ديگر، عورت خود را از كساني كه مكلفند، اگر چه مثل خواهر و مادر با او محرم باشند و همچنين از ديوانه مميّز و بچه هاي مميّز كه خوب و بد را مي فهمند، بپوشاند ولي زن و شوهر و كساني كه در حكم آنها هستند، لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند.

مسأله 58

لازم نيست با چيز مخصوصي عورت خود را بپوشاند و اگر مثلاً با دست هم آن را بپوشاند كافيست و همچنين اگر به جهت تاريكي يا فرورفتن در گودال يا آب كدر و مانند آن، عورت ديده نشود، كفايت مي كند.

مسأله 59

موقع تخلّي بايد جلوي بدن؛ يعني شكم و سينه، رو به قبله و پشت به قبله نباشد.

مسأله 60

اگر هنگام تخلّي جلوي بدن كسي رو به قبله يا پشت به قبله باشد و عورت خود را از قبله بگرداند، كفايت نمي كند و اگر جلوي بدن او رو به قبله يا پشت به قبله نباشد، احتياط واجب آن است كه عورت را رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد.

مسأله 61

احتياط مستحب آن است كه جلوي بدن را در هنگام استبراء (كه در مسأله 73 به بعد خواهد آمد) و هنگام تطهير مخرج بول و غائط، رو به قبله و پشت به قبله ننمايد.

مسأله 62

اگر انسان به جهتي مانند پوشاندن عورت خود از نامحرم ناچار باشد كه در حال تخلّي رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند مانعي ندارد ولي بنا بر احتياط در صورت امكان پشت به قبله بنشيند و در صورتي كه يا بايد نامحرم غير عورت او را ببيند و يا رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند، مخير است رو به قبله و پشت به قبله ننشيند و نامحرم او را ببيند يا اينكه خود را از نامحرم بپوشاند و در اين صورت بنا بر احتياط در صورت امكان پشت به قبله بنشيند.

مسأله 63

احتياط آن است كه بچه را در وقت تخلّي رو به قبله يا پشت به قبله ننشانند، ولي اگر خود بچه بنشيند، جلوگيري از او واجب نيست.

مسأله 64

در چهار جا تخلّي حرام است:

اول:

در كوچه هاي بن بست، مگر اينكه همه صاحبانش راضي باشند.

دوم:

در ملك كسي كه به تخلّي در آن ملك راضي نيست.

سوم:

در جايي كه براي عده مخصوصي وقف شده است، مثل دستشوئي بعضي مدرسه ها.

چهارم:

روي قبر مؤمنان در صورتي كه بي احترامي به آنان باشد و همچنين در جايي كه بي احترامي به مؤمني گردد يا تخلّي سبب هتك حرمت يكي از مقدسات شريعت باشد.

مسأله 65

در سه صورت مخرج غائط فقط با آب پاك مي شود:

اول:

آن كه با غائط نجاست ديگري مانند خون بيرون آمده باشد.

دوم:

آن كه نجاستي از خارج به مخرج غائط رسيده باشد.

سوم:

آن كه اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد.

در غير اين سه صورت، مي توان مخرج را با آب شست و يا به دستوري كه (كه در مسأله 68 به بعد گفته مي شود) با پارچه، سنگ و مانند اينها پاك كرد، اگر چه شستن با آب بهتر است.

مسأله 66

مخرج بول با غير آب پاك نمي شود و در غير آب قليل اگر بعد از برطرف شدن بول يك مرتبه بشويند، كافي است، ولي با آب قليل بنا بر احتياط بايد دو مرتبه شست و بهتر آن است كه سه مرتبه شسته شود و در هر صورت اگر پس از برطرف شدن عين، آب به قسمت هاي نجس برسد، يك مرتبه شستن به حساب مي آيد و لازم نيست براي محاسبه آب قطع گردد و دوباره بر مخرج بول جريان پيدا كند.

مسأله 67

اگر مخرج غائط را با آب بشويند، بايد چيزي از غائط در محلّ نماند، ولي باقي ماندن رنگ و بوي آن مانعي ندارد و اگر در دفعه اول طوري بشويند كه ذرّه اي غائط در آن نماند، دوباره شستن لازم نيست.

مسأله 68

با سنگ و كلوخ و پارچه و دستمال كاغذي و مانند اينها مي شود مخرج غائط را تطهير كرد، ولي بنا بر احتياط بايد خشك باشد و چنانچه رطوبت كمي داشته باشد كه به مخرج سرايت نكند، اشكال ندارد.

مسأله 69

احتياط آن است كه سنگ يا پارچه اي كه غائط را با آن برطرف مي كنند سه قطعه باشد، بنابراين تطهير با سنگي كه سه طرف داشته باشد خلاف احتياط است، همچنين بنا بر احتياط با سه مرتبه تطهير صورت گيرد، اگر چه با كمتر از آن مقدار نيز غائط برطرف شود و اگر با سه قطعه برطرف نشد، بايد به قدري اضافه كنند تا مخرج كاملاً پاك شود، ولي باقي ماندن ذرّه هاي كوچكي كه ديده نمي شود اشكال ندارد

مسأله 70

پاك كردن مخرج غائط با چيزهايي كه احترام آنها لازم است، مانند كاغذي كه اسم خداوند متعال يا يكي از معصومين عليهم السلام بر آن نوشته شده، حرام است، همچنين بنا بر احتياط بايد از پاك كردن مخرج با استخوان و سرگين اجتناب نمود ولي اگر با آنها پاك نمود مخرج غائط پاك مي شود، اگر چه احتياط مستحب در تكرار تطهير با اشياء ديگر مي باشد.

مسأله 71

اگر شك كند كه مخرج را تطهير كرده يا نه، لازم است تطهير نمايد، اگر چه عادتا هميشه بعد از بول يا غائط فوراً تطهير مي كرده است.

مسأله 72

اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز مخرج را تطهير كرده يا نه، در صورتي كه مسأله را مي دانسته و احتمال مي دهد هنگام شروع به نماز متوجّه آن بوده، نمازي كه خوانده صحيح است و در غير اين صورت، نمازش محكوم به بطلان است و در هر صورت بنا بر احتياط براي نمازهاي بعد بايد تطهير كند.

استبراء
مسأله 73

استبراء عمل مستحبيست كه مردها بعد از بيرون آمدن بول براي خارج كردن بقاياي آن انجام مي دهند و در آن شرط است كه پس از قطع شدن بول با انگشت سه بار از مخرج غائط تا بيخ آلت كشيده و سه بار از بيخ آلت تا سر آلت كشيده و سه بار سر آلت را فشار دهد.

و بهتر آن است كه استبراء به اين صورت انجام گيرد كه پس از قطع شدن بول سه بار با انگشت ميانه دست چپ از مخرج غائط تا بيخ آلت بكشند و بعد انگشت شست را روي آلت و انگشت پهلوي شست را زير آن بگذارند و سه مرتبه تا سر آلت بكشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند.

مسأله 74

آبي كه گاهي بعد از ملاعبه و بازي كردن با زن از انسان خارج مي شود و نيز آبي كه گاهي بعد از مني بيرون مي آيد و آبي كه گاهي بعد از بول بيرون مي آيد اگر بعد از خروج، بول به آن نرسيده باشد، پاك است.

و چنانچه انسان پس از بول استبراء كند و بعد آبي از او خارج شود و شك كند كه بول است يا يكي از اين سه آب، پاك مي باشد.

مسأله 75

اگر رطوبتي از انسان بيرون بيايد كه نداند پاك است يا نه، چنانچه استبراء نكرده باشد يا شك كند كه استبراء كرده يا نه، آن رطوبت نجس است و چنانچه وضو گرفته باشد باطل مي شود، ولي اگر شك كند كه استبرايي كه كرده درست بوده يا نه، در صورتي كه مسأله را مي دانسته و احتمال مي دهد كه در هنگام استبراء به رعايت شرايط صحّت آن توجّه داشته، رطوبت خارج شده پاك است و وضو را هم باطل نمي كند و در غير اين صورت، رطوبت نجس است و وضو را هم باطل مي كند.

مسأله 76

كسي كه استبراء نكرده يا شك كند كه استبراء كرده يا نه، اگر به جهتي، مانند آن كه مدتي از بول كردن او گذشته، اطمينان پيدا كند از آن بول در مجري نمانده است و رطوبتي ببيند و شك كند كه پاك است يا نه، آن رطوبت پاك است و وضو را هم باطل نمي كند.

مسأله 77

اگر انسان پس از بول استبراء كند و وضو بگيرد، چنانچه بعد از وضو رطوبتي ببيند كه نداند بول است يا مني، واجب است احتياطاً غسل كند و وضو هم بگيرد، ولي اگر قبل از وضو رطوبتي ببيند كه نداند بول است يا مني، فقط گرفتن وضو كافي است.

مسأله 78

براي زن استبراء از بول نيست و اگر رطوبتي ببيند و شك كند پاك است يا نه، آن رطوبت پاك است و وضو و غسل او را هم باطل نمي كند.

مستحبات و مكروهات تخلّي
مسأله 79

مستحب است در موقع تخلّي جايي بنشيند كه كسي او را نبيند و موقع وارد شدن به جاي تخلّي، اول پاي چپ و هنگام بيرون آمدن، اول پاي راست را بگذارد و همچنين مستحب است در حال تخلّي سر را بپوشاند و سنگيني بدن را بر پاي چپ بيندازد.

مسأله 80

نشستن روبروي خورشيد و ماه در موقع تخلّي مكروه است، ولي اگر عورت خود را به وسيله اي بپوشاند مكروه نيست و نيز در موقع تخلّي نشستن روبروي باد و در جاده و خيابان و كوچه و درب خانه و زير درخت ميوه دار و چيز خوردن و توقّف زياد و تطهير كردن با دست راست، مكروه مي باشد، همچنين است حرف زدن در حال تخلّي، ولي اگر ناچار باشد، يا ذكر خدا بگويد، مكروه نيست.

مسأله 81

ايستاده بول كردن و بول كردن در زمين سخت و لانه جانوران و در آب - خصوصاً آب ايستاده - مكروه است.

مسأله 82

خودداري كردن از بول و غائط مكروه است و اگر موجب فساد بدن شود و ضرر اساسي داشته باشد، حرام است.

مسأله 83

مستحب است انسان قبل از نماز و قبل از خواب و قبل از جماع و بعد از بيرون آمدن مني، بول كند.

مسأله 84

نجاسات

نجاسات
اشاره

نجاسات يازده چيز است،

اول:

بول،

دوم:

غائط،

سوم:

مني،

چهارم:

مردار،

پنجم:

خون،

ششم و هفتم:

سگ و خوك،

هشتم:

كافر،

نهم:

شراب و مايعهاي مست كننده ديگر،

دهم:

فقّاع،

يازدهم:

بول و غائط و عرق حيوان نجاستخوار.

1 و 2 - بول و غائط
مسأله 85

بول و غائط انسان و هر حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند، نجس است و بنا بر احتياط، بايد از بول و غائط حيوان حرام گوشتي كه خون آن جستن نمي كند، مثل ماهي حرام گوشت، اجتناب كرد ولي فضله حيوانات كوچك، مثل پشه و مگس كه گوشت ندارند، پاك است.

مسأله 86

فضله پرندگان پاك است، اگر چه احتياط مستحب در آن است كه از فضله پرندگان حرام گوشت اجتناب كرد.

مسأله 87

بول و غائط حيوان نجاستخوار نجس است و همچنين است بول و غائط حيواني كه از خوك شير خورده و گوشت در بدنش روييده و استخوانش از آن سخت شده است (چنانچه در مسأله 2641 خواهد آمد) و نيز بول و غائط حيواني كه انسان با آن نزديكي كرده است.

3 - مني
مسأله 88

مني انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد نجس است.

4 - مردار
مسأله 89

مردار انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد نجس است، چه خودش مرده باشد، يا به غير دستوري كه در شرع معيّن شده آن را كشته باشند و ماهي چون خون جهنده ندارد اگر چه در آب بميرد، پاك است.

مسأله 90

چيزهايي از مردار مثل پشم، مو، كرك، استخوان و دندان، كه روح ندارند، پاك است.

مسأله 91

اگر از بدن انسان يا حيواني كه خون جهنده دارد در حالي كه زنده است گوشت يا چيز ديگري را كه روح دارد جدا كنند، نجس است. ولي پوستهاي مختصر لب و جاهاي ديگر بدن كه موقع افتادنشان رسيده، اگر چه آنها را بكنند پاك است و پوستي كه موقع افتادنش نرسيده و آن را كنده اند، بنا بر احتياط از آن اجتناب نمايند.

مسأله 92

تخم مرغي كه از شكم مرغ مرده بيرون مي آيد، اگر پوست روي آن كلفت شده باشد پاك است ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.

مسأله 93

اگر بره و بزغاله پيش از آن كه علفخوار شوند بميرند، پنير مايه اي كه در شيردان آنها مي باشد پاك است ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.

مسأله 94

دواهاي روان، عطر، روغن، واكس و صابوني كه از كشورهاي غير اسلامي مي آورند، اگر انسان يقين به نجاست آنها نداشته باشد پاك است.

مسأله 95

گوشت و پيه و چرمي كه احتمال برود از حيواني ست كه به دستور شرع كشته اند در چهار صورت پاك است و خوردن گوشت و پيه جايز مي باشد:

1 - از بازار مسلمانان تهيه شده باشد، اگر چه از دست كافر گرفته شده باشد.

2 - از مكاني در سرزمين اسلام - يعني سرزميني كه مسلمانان بر آن حكومت مي كنند - تهيه شده باشد كه در اين دو صورت اگر از بازار غير اسلامي يا سرزمين غير اسلامي وارد شده باشد، چنانچه احتمال برود كه در پاكي و نجسي آن تحقيق شده، پاك وگرنه نجس است، همچنين در برخي از فرضهاي اين دو صورت تفصيلي وجود دارد كه در مسأله بعد خواهد آمد.

3 - اگر كسي كه آن چيز در دست اوست به پاك بودن آن خبر دهد، با تفصيلي كه در مسأله بعد مي آيد.

4 - اگر ببيند كه مسلمانان در آن چرم نماز مي خوانند.

و در غير اين چهار صورت در حكم مردار است و تمام احكام مردار شامل آن مي شود، بنابراين نجس است و نماز خواندن در آن چرم جايز نيست و خوردن آن گوشت و پيه حرام است و خريد و فروش آن هم باطل است.

مسأله 96

اگر گوشت، پيه و چرم را از سرزميني تهيه كرده باشد كه برخلاف نظر شيعه برخي از اقسام مردار را پاك مي دانند؛ مثلاً از سرزمين حنفيان و شافعيان كه عقيده دارند پوست مردار با دباغّي پاك مي شود، در صورت اول و دوم كه در مسأله پيش گفته شد بايد از فروشنده سؤال شود كه آيا اين گوشت يا چرم از حيواني كه به دستور شرع ذبح شده گرفته شده است

يا خير؟ در صورتي كه پاسخ مثبت باشد، احكام پاك بودن را بر آن گوشت و چرم مي توان جاري و از آن گوشت خورد و در آن چرم نماز خواند، ولي نمي توان به مجرّد گفته فروشنده، به ديگران خبر داد كه اين گوشت يا چرم از حيواني ست كه به دستور شرع ذبح شده است و همينطور اگر كسي كه اين گوشت يا چرم در دست اوست در چنين سرزميني بگويد كه از حيواني ست كه به دستور شرع ذبح شده، نمي توان به مجرد گفته او اين مطلب را به ديگران گفت، اگر چه مي توان احكام پاك بودن را بر اين گوشت يا چرم جاري كرد.

5 - خون
مسأله 97

خون انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد، يعني حيواني كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند نجس است، پس خون حيواني كه مانند ماهي و پشه خون جهنده ندارد، پاك است.

مسأله 98

اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه در شرع معيّن شده بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد، خوني كه در بدنش مي ماند پاك است، ولي اگر به علت نفس كشيدن خون به بدن حيوان برگردد، يا به واسطه اينكه سر حيوان، در جاي بلندي بوده خون به مقدار متعارف بيرون نيايد، آن خون نجس است و بنا بر احتياط مستحب از خوني كه در اجزاء حرام از حيوان حلال گوشت مانده، اجتناب كنند.

مسأله 99

تخم مرغي كه ذرّه اي خون در آن است بنا بر احتياط بايد از آن اجتناب كرد ولي اگر مثلاً خون در زرده باشد تا پوست نازك روي آن پاره نشده، سفيده پاك است.

مسأله 100

خوني كه گاهي هنگام دوشيدن شير ديده مي شود نجس است و شير را نجس مي كند.

مسأله 101

خوني كه از لاي دندانها مي آيد، اگر به واسطه مخلوط شدن با آب دهان از بين برود پاك است ولي احتياط آن است كه آن را فرو نبرند.

مسأله 102

خوني كه به واسطه كوبيده شدن، زير ناخن يا زير پوست مي ميرد اگر طوري شود كه ديگر به آن خون نگويند، پاك است و اگر به آن خون بگويند، نجس است و در اين صورت، چنانچه ناخن يا پوست سوراخ شود، اگر مشقت زياد ندارد بايد براي وضو يا غسل خوني كه ديده مي شود بيرون آورد و اگر مشقت زياد دارد، بايد اطراف آن را به صورتي كه نجاست زياد نشود بشويد و پارچه يا چيزي مانند آن بر آن بگذارد و هنگام وضو يا غسل روي پارچه دست تر بكشد و اگر گذاشتن پارچه ممكن نبود، تيمم كند.

مسأله 103

اگر انسان نداند كه خون، زير پوست مرده يا گوشت به واسطه كوبيده شدن به آن حالت در آمده، پاك است.

مسأله 104

اگر موقع جوشيدن غذا ذرّه اي خون در آن بيفتد، تمام غذا و ظرف آن نجس مي شود و جوشيدن و آتش پاك كننده نيست.

مسأله 105

زردابه كه در حال بهبودي زخم در اطراف آن پيدا مي شود، اگر معلوم نباشد كه با خون مخلوط شده پاك است.

6 و 7 - سگ و خوك
مسأله 106

سگ و خوكي كه در خشكي زندگي مي كنند، حتي مو و استخوان و پنجه و ناخن و رطوبتهاي آنها نجس است، ولي سگ و خوك دريايي پاك است.

8 - كافر
مسأله 107

كافر؛ يعني كسي كه منكر خدا است، يا براي خدا شريك قرار مي دهد، يا پيغمبري حضرت خاتم الانبياء محمّد بن عبد اللَّه صلي الله عليه و آله را قبول ندارد نجس است و انكار چه به قلب باشد و چه به زبان سبب كفر مي گردد و همچنين غلات (يعني كساني كه يكي از معصومين عليهم السلام را خدا خوانده يا بگويند خدا در او حلول كرده است) و خوارج و نواصب (يعني كساني كه دشمني اهل بيت عليهم السلام را دين خود قرار دهند) نجسند و لكن اهل كتاب (يعني يهوديان و مسيحيان) و زردشتيان بنا بر احتياط نجس مي باشند.

و كسي كه يكي از ضروريات دين مانند نماز و روزه را كه تمام مسلمانان آنها را جزء دين اسلام مي دانند انكار كند، شرعاً كافر به شمار مي آيد، مگر در دو صورت: اوّل:

بدانيم كه انكار وي از روي شبهه است، مثلاً تازه مسلماني ست كه از احكام اسلامي آگاهي چنداني ندارد؛

دوم:

بدانيم كه انكاركننده به خدا و پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله ايمان قلبي دارد، در اين دو صورت اگر انكاركننده شهادتين را بر زبان جاري ساخته، مسلمان مي باشد.

مسأله 108

آنچه در مورد نجاست كافر گفته شد تمام اندام كافر، حتي مو و ناخن و رطوبتهاي او را شامل مي شود.

مسأله 109

طفل مميّز اگر اظهار كفر كند كافر و اگر اظهار اسلام كند مسلمان است و طفل غير مميّز و طفل مميّزي كه نه اظهار كفر كرده و نه اظهار اسلام، چنانچه پدر و مادر و نيز جد و جده نزديك وي كافر باشند، آن بچه هم نجس است و اگر يكي از آنان مسلمان باشند، بچه پاك است.

مسأله 110

كسي كه معلوم نيست مسلمان است يا نه، چنانچه سابقاً كافر بوده، نجس است و چنانچه سابقاً مسلمان بوده پاك است و ساير احكام مسلمان را داراست و چنانچه حالت سابقه او معلوم نباشد، پاك مي باشد ولي احكام ديگر مسلمان را ندارد مثلاً نمي تواند زن مسلمان بگيرد و نبايد در قبرستان مسلمانان دفن شود، مگر آن كه در سرزمين اسلام باشد كه ظاهراً تمام احكام مسلمان شامل او نيز مي شود.

مسأله 111

كسي كه به يكي از معصومين عليهم السلام دشنام دهد (خواه از روي دشمني باشد يا نباشد) بنا بر احتياط نجس است.

9 - شراب
مسأله 112

شراب و هر چيزي كه انسان را مست كند، چنانچه به خودي خود روان باشد نجس است و اگر مايعي زياد آن مست كننده باشد مقدار كم آن نيز نجس است و اگر مثل بنگ و حشيش روان نباشد، اگر چه چيزي در آن بريزند كه روان شود، پاك است.

مسأله 113

الكل صنعتي كه براي رنگ كردن درب و ميز و صندلي و مانند اينها بكار مي برند، اگر انسان نداند كه مست كننده است يا نه، پاك است.

مسأله 114

اگر انگور و آب انگور به خودي خود يا به سبب پختن جوش بيايد، خوردن آن حرام و بنا بر احتياط نجس مي باشد.

مسأله 115

خرما و مويز و كشمش و آب آنها اگر جوش بيايند، پاك و خوردن آنها حلال است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه از آنها اجتناب كنند.

10 - فقّاع
مسأله 116

فقّاع كه از جو گرفته مي شود و به آن «آبجو» مي گويند، نجس است ولي آبي كه به دستور پزشكان از جو مي گيرند و به آن «ماء الشّعير» مي گويند، پاك است.

11 - بول و غائط و عرق حيوان نجاستخوار
مسأله 117

بول و غائط و عرق حيواني كه به خوردن نجاست انسان (يعني مدفوع او) عادت كرده نجس است.

عرق جنب از حرام
مسأله 118

عرق جنب از حرام پاك است، ولي بنا بر احتياط مستحب از آن اجتناب كنند، چه عرق در حال نزديكي بيرون آيد يا بعد از آن، از مرد باشد يا از زن، جنابت از زنا باشد، يا از لواط، يا از نزديكي كردن با حيوانات، يا استمناء.

مسأله 119

اگر انسان در موقعي كه نزديكي با زن حرام است، مثلاً در روز ماه رمضان، با زن خود نزديكي كند، بنا بر احتياط مستحب از عرق خود اجتناب نمايد.

مسأله 120

اگر جنب از حرام، عوض غسل، تيمم نمايد و بعد از تيمم عرق كند، باز هم بنا بر احتياط مستحب از عرق خود اجتناب نمايد.

مسأله 121

اگر كسي از حرام، جنب شود و بعد با حلال خود نزديكي كند، يا اول با حلال خود نزديكي كند و بعد از حرام جنب شود، احتياط مستحب آن است كه از عرق خود اجتناب كند.

راه ثابت شدن نجاست
مسأله 122

نجاست هر چيز از سه راه ثابت مي شود:

اول:

آن كه خود انسان يقين يا اطمينان كند و يا طوري باشد كه نوع مردم يقين يا اطمينان مي كنند كه چيزي نجس است؛ و چنانچه در جايي كه نوع مردم اطمينان به نجاست پيدا نمي كنند، انسان برخلاف متعارف اطمينان به نجاست داشته باشد حكم به نجاست آن نمي شود و اگر اطمينان شخصي و نوعي نباشد، اگر چه گمان داشته باشد چيزي نجس است، لازم نيست از آن اجتناب كند، بنابراين غذاخوردن در قهوه خانه ها و مهمانخانه هايي كه مردمان لاابالي و كساني كه پاكي و نجسي را مراعات نمي كنند در آنها غذا مي خورند، تا يقين يا اطمينان شخصي يا نوعي به نجاست غذايي كه براي انسان مي آورند نباشد، اشكال ندارد.

دوّم:

آن كه كسي كه چيزي در اختيار اوست بگويد آن چيز نجس است، مثلاً همسر يا خدمتكار انسان يا فروشنده بگويد ظرف يا چيز ديگري كه در اختيار اوست نجس است.

سوّم:

آن كه دو مرد عادل بگويند چيزي نجس است و با گفتن يك مرد عادل نجاست ثابت نمي شود.

مسأله 123

اگر به واسطه ندانستن مسأله، نجس بودن و پاك بودن چيزي را نداند، مثلاً نداند كه فضله موش پاك است يا نه، بايد مسأله را بپرسد ولي اگر با اين كه مسأله را مي داند در چيزي شك كند كه پاك است يا نه - مثلاً شك كند كه آن چيز فضله موش است يا فضله سوسك، يا شك كند كه آن چيز خون است يا نه، يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان - پاك مي باشد و وارسي كردن يا پرسيدن لازم نيست.

مسأله 124

چيز نجسي كه انسان شك دارد پاك شده يا نه، حكم نجس را دارد؛ و چيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه، حكم پاك را دارد و اگر هم بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد، لازم نيست تحقيق كند.

مسأله 125

اگر بداند يكي از دو يا چند ظرف يا دو يا چند لباسي كه از هر دو يا همه آنها مي تواند استفاده كند نجس شده و نداند كدام است، بايد از هر دو يا چند چيز اجتناب كند؛ ولي اگر مثلاً نداند لباسي كه مي تواند از آن استفاده كند نجس شده يا لباسي كه عادة نمي تواند از آن استفاده كند، لازم نيست از لباسي كه مي تواند از آن استفاده كند اجتناب كند.

راه نجس شدن چيزهاي پاك
مسأله 126

اگر چيز پاك به چيز نجس برسد و هر دو يا يكي از آنها به طوري تر باشد كه تري يكي به ديگري برسد، چيز پاك نجس مي شود و اگر تري به قدري كم باشد كه به ديگري نرسد، چيزي كه پاك است نجس نمي شود.

مسأله 127

اگر چيز پاكي به چيز نجس برسد و انسان شك كند كه هر دو يا يكي از آنها تر بوده يا نه، آن چيز پاك نجس نمي شود.

مسأله 128

دو چيزي كه انسان نمي داند كدام پاك و كدام نجس است، اگر چيز پاكي با رطوبت به يكي از آنها برسد نجس نمي شود.

مسأله 129

زمين و پارچه و مانند اينها اگر رطوبت داشته باشد، هر قسمتي كه نجاست به آن برسد نجس مي شود و جاهاي ديگر آن پاك است و همچنين است خيار و خربزه و مانند اينها.

مسأله 130

هر گاه شيره و روغن و مانند اينها طوري باشد كه اگر مقداري از آن را بردارند جاي آن خالي نمي ماند، همين كه يك نقطه از آن نجس شود، تمام آن نجس مي شود؛ ولي اگر طوري باشد كه جاي آن در موقع برداشتن خالي بماند، اگر چه بعد پر شود، فقط جايي كه نجاست به آن رسيده نجس مي باشد؛ پس اگر مثلاً فضله موش در آن بيفتد جايي كه فضله افتاده نجس و بقيه پاك است.

مسأله 131

اگر مگس يا حيواني مانند آن روي چيز نجسي كه تر است بنشيند و بعد روي چيز پاكي كه آن هم تر است بنشيند چنانچه انسان بداند نجاست همراه حيوان بوده و يقين يا اطمينان دارد كه هنگام نشستن بر روي چيز پاك نجاستش از بين نرفته آن چيز نجس مي شود بلكه اگر چنين يقين يا اطميناني هم ندارد، آن چيز بنا بر احتياط واجب نجس مي شود.

و همچنين اگر مگس يا حيواني مانند آن، به گونه اي تر باشد كه تري آن به اشياء ديگر مي رسد و روي چيز نجسي بنشيند و بعد روي چيز پاكي بنشيند، چنانچه در هنگام نشستن بر روي چيز پاك ندانيم كه تري آن به همان حالت قبل مانده يا تري آن از بين رفته، يا ديگر به اندازه اي نيست كه سرايت كند، در اين صورت نيز آن چيز پاك بنا بر احتياط واجب نجس مي شود.

مسأله 132

اگر جايي از بدن كه عرق دارد نجس شود و عرق از آن جا به جاهاي ديگر برود، هر جا كه عرق به آن برسد نجس مي شود و اگر عرق به جاي ديگر نرود جاهاي ديگر بدن پاك است.

مسأله 133

اخلاط غليظي كه از بيني يا گلو مي آيد اگر خون داشته باشد، جايي كه خون دارد نجس و بقيه آن پاك است؛ پس اگر به بيرون دهان يا بيني برسد، مقداري را كه انسان يقين دارد جاي نجس اخلاط به آن رسيده نجس است و محلي را كه شك دارد جاي نجس به آن رسيده يا نه، پاك است.

مسأله 134

اگر ظرفي مانند آفتابه را كه پايين آن سوراخ است بر زمين نجس بگذارند، چنانچه از جريان بيفتد و آب زير آن جمع گردد به گونه اي كه با آب ظرف يكي حساب شود، آب ظرف نجس مي شود؛ ولي اگر آب ظرف جريان داشته باشد نجس نمي شود.

مسأله 135

اگر چيزي داخل بدن شود در صورتي كه يقين يا اطمينان كند كه به عين نجاست خورده است بنا بر احتياط نجس است و اگر نه، پاك است؛ پس اگر اسباب اماله يا آب آن، در مخرج غائط وارد شود و يقين يا اطمينان كند كه به غائط خورده است ولي بعد از بيرون آمدن آلوده نباشد يا سوزن و چاقو و مانند اينها در بدن فرو رود و يقين يا اطمينان كند كه به خون رسيده است و بعد از بيرن آمدن خوني نباشد، بنا بر احتياط نجس شده است؛ ولي آب دهان و بيني و مانند اينها - كه در داخل بدن هستند - اگر در داخل به خون برسد و بعد از بيرون آمدن به خون آلوده نباشد پاك است.

احكام نجاسات
مسأله 136

نجس كردن خط و ورق قرآن در صورتي كه مستلزم بي احترامي به قرآن باشد، بي اشكال حرام است و اگر نجس شود بايد فوراً آن را آب كشيد، بلكه بنا بر احتياط در غير صورت بي احترامي نيز، نجس كردن آن حرام و آب كشيدن واجب است.

مسأله 137

اگر جلد قرآن نجس شود در صورتي كه بي احترامي به قرآن باشد، بايد آن را آب بكشند.

مسأله 138

گذاشتن قرآن روي عين نجس مانند خون و مردار در صورتي كه بي احترامي به قرآن باشد، حرام و برداشتن آن واجب است.

مسأله 139

نوشتن قرآن با مركب نجس اگر چه يك حرف آن باشد، حكم نجس كردن آن را دارد.

مسأله 140

در صورتي كه دادن قرآن به كافر مستلزم هتك باشد حرام و گرفتن قرآن از او واجب است.

مسأله 141

اگر ورق قرآن يا چيزي كه احترام آن لازم است، مثل كاغذي كه اسم خدا يا يكي از معصومين عليهم السلام بر آن نوشته شده، در مستراح بيفتد، بيرون آوردن و آب كشيدن آن، اگر چه خرج داشته باشد واجب است و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد به آن مستراح نروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده است.

و نيز اگر تربت كربلا در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد تا وقتي كه يقين نكرده اند بكلي از بين رفته، به آن مستراح نروند.

مسأله 142

خوردن و آشاميدن چيز نجس يا متنجّس حرام است و همچنين خوراندن آن به ديگري در صورتي كه ضرر داشته باشد و نيز خوراندن چيز مست كننده و چيزي كه حيواني مانند موش در آن مرده باشد، اگر چه ضرر نداشته باشد؛ بلكه بنا بر احتياط واجب بايد از خوراندن ساير اشياء نجس يا متنجّس نيز خودداري كرد

خوراندن چيز مضر و چيز مست كننده به طفل يا ديوانه نيز حرام است و اگر طفل يا ديوانه خودش به خوردن آن اقدام كند، بر وليّ او لازم است از آن جلوگيري كند و در غير اين دو صورت، ظاهراً خوراندن چيز نجس جايز است و جلوگيري از آن بر وليّ لازم نيست.

مسأله 143

فروختن و عاريه دادن چيز نجسي كه مي شود آن را آب كشيد، چنانچه نجس بودن آن را به طرف بگويد، - اگر چه از نوع خوراكي باشد - اشكالي ندارد.

مسأله 144

اگر انسان ببيند كسي چيز نجسي را مي خورد يا با لباس نجس نماز مي خواند، لازم نيست به او بگويد.

مسأله 145

اگر جايي از خانه يا فرش كسي نجس باشد و ببيند بدن يا لباس يا چيز ديگر كساني كه وارد خانه او مي شوند با رطوبت به جاي نجس رسيده است، به چهار شرط لازم است به آنان بگويد:

شرط اوّل:

آن كه صاحب خانه آنها را دعوت كرده باشد و يا در مجالسي چون مجلس روضه دعوت عمومي شده باشد، پس اگر كسي بدون دعوت صاحب خانه وارد شود، بر صاحب خانه لازم نيست نجس شدن لباس يا بدن او را بگويد.

شرط دوّم:

آن كه جا يا چيز نجس به گونه اي باشد كه تماس بدن يا لباس افراد با رطوبت، با آن متعارف است مثلاً اگر دستمالي كه در كنار دستشويي گذاشته مي شود نجس باشد، بر صاحب خانه لازم است نجس شدن بدن يا لباس ديگران را به آنها بگويد، ولي اگر قسمتي از ديوار اتاق كه معمولاً دست تر به آنها زده نمي شود نجس باشد و بدن يا لباس ديگران با رسيدن به آن نجس شود، لازم نيست به آنها گفته شود.

شرط سوّم:

آن كه نجاست در معرض آن باشد كه به چيزهاي خوردني و آشاميدني سرايت كند.

شرط چهارم:

آن كه احتمال بدهد ميهمانها به گفته او ترتيب اثر مي دهند.

مسأله 146

اگر صاحب خانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است، بايد به ميهمانها بگويد؛ اما اگر يكي از ميهمانها بفهمد، لازم نيست به ديگران خبر دهد؛ ولي چنانچه طوري با آنان معاشرت دارد كه بداند به واسطه نجس بودن آنان لوازم منزل او نجس مي شود و از نجاست آن به گونه اي غفلت كرده كه مثلاً باعث خوردن چيز نجس مي گردد يا سبب مي گردد كه در لباس يا بدن

نجس نماز خوانده و ديگر در وقت نماز، نمازش را با لباس يا بدن پاك نخواهد خواند، لازم است بعد از غذا به آنان بگويد.

مسأله 147

اگر چيزي را كه عاريه كرده نجس شود، چنانچه صاحبش آن چيز را در كاري كه شرط آن پاكيست استعمال مي كند، مانند ظروفي كه در خوردن و آشاميدن استعمال مي شود، واجب است نجس شدن آن را به او بگويد و اما نجس شدن مثل لباس را لازم نيست بگويد، اگر چه بداند صاحبش با آن نماز مي خواند.

مسأله 148

اگر بچه بگويد چيزي نجس است يا چيزي را آب كشيده و از گفته او اطمينان حاصل نشود، نبايد حرف او را قبول كرد؛ ولي بچه مميّز كه طهارت و نجاست را مي فهمد اگر بدانيم چيزي را آب كشيده، مي توان آن را پاك دانست، اگر چه اطمينان نداشته باشيم كه درست آب كشيده است و اگر مميّز چيزي را كه در دستش است بگويد نجس است و از قول او اطمينان حاصل نشود، بنا بر احتياط بايد از آن اجتناب كرد.

مطهّرات

مطهّرات
مسأله 149

دوازده چيز نجاست را پاك مي كند و آنها را مطهّرات مي گويند:

اوّل:

آب، دوّم:

زمين، سوّم:

آفتاب،

چهارم:

استحاله،

پنجم:

انقلاب،

ششم:

كم شدن دوسوم آب انگور،

هفتم:

انتقال،

هشتم:

اسلام،

نهم:

تبعيت،

دهم:

برطرف شدن عين نجاست،

يازدهم:

استبراء حيوان نجاستخوار،

دوازدهم:

خارج شدن خون متعارف از ذبيحه و احكام اينها به تفصيل در مسائل آينده گفته مي شود.

1 - آب
مسأله 150

براي تطهير با آب پنج شرط در همه موارد لازم است:

اوّل:

آن كه مطلق باشد، پس آب مضاف، مانند آب هندوانه و گلاب، چيز نجس را پاك نمي كند.

دوّم:

آن كه پاك باشد.

سوّم:

آن كه وقتي چيز نجس را مي شويند از مطلق بودن خارج نشود و بنا بر احوط در شستني كه بعد از آن، شستن ديگر لازم نيست، بايد بو، رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكند و در غير آن شستن، تغيير ضرر ندارد. مثلاً اگر چيزي را با آب كر يا قليل بشويد و دو دفعه شستن در آن لازم باشد، در دفعه اول اگر چه تغيير كند، چنانچه در دفعه دوم با آبي تطهير كند كه تغيير نكند پاك مي شود.

چهارم:

آن كه بعد از آب كشيدن چيز نجس عين نجاست در آن نباشد.

پنجم:

براي تطهير با آب قليل آب را روي چيز نجس بريزيم و با داخل كردن چيز نجس در آب قليل نجس پاك نمي شود ولي براي تطهير با آب غير قليل - مانند كر و جاري - مي توانيم چيز نجس را داخل آب بكنيم و مي توانيم آب را با وسيله اي مانند شير يا شلنگ روي چيز نجس بريزيم.

در برخي موارد در تطهير با آب شرايط ديگري نيز لازم است كه در مسائل بعد گفته مي شود.

مسأله 151

اگر چيزي به غير بول مانند خون و مني نجس شود با يك مرتبه شستن پاك مي شود و در اين امر فرقي بين آب قليل و كر و جاري نيست، ولي در شستن لباس و فرش و مانند اينها با آب قليل بنا بر احتياط بايد آنها را فشار دهند تا غساله آنها بيرون آيد و در غير

آب قليل فشار دادن لازم نيست.

(غساله آبيست كه معمولاً در وقت شستن و بعد از آن از چيزي كه شسته مي شود خود به خود يا به وسيله فشار مي ريزد).

مسأله 152

اگر چيزي به بول نجس شود و بخواهند آن را با آب قليل آب بكشند بايد دو مرتبه آن را بشويند به اين شكل كه يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود و در صورتي كه بول در آن چيز نمانده باشد يك مرتبه ديگر كه آب روي آن بريزند پاك مي شود ولي در لباس و فرش و مانند اينها بنا بر احتياط، بايد بعد از هر دفعه، فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد.

مسأله 153

اگر بخواهيم چيزي را كه به بول نجس شده با آب غير قليل - مانند كر و جاري - آب بكشيم چنانچه يك مرتبه آب را به تمام جاهاي نجس برسانيم پاك مي شود، خواه چيز نجس را داخل آب كر يا جاري فرو بريم يا به وسيله اي مانند شير و شلنگ آب را روي نجس بريزيم، بلي براي تطهير لباس و فرش و مانند اينها كه به بول نجس شده با آب كر بنا بر احتياط دو مرتبه شستن لازم است. ولي براي تطهير با آب جاري و باران يك مرتبه كافيست و در هر حال بيرون آوردن غساله در شستن با آب جاري و كر و آب باران لازم نيست.

مسأله 154

اگر چيزي به بول پسر يا دختر شيرخواري كه غذاخور نشده نجس شود، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند كه به تمام جاهاي نجس آن برسد يا كمي آب روي آن ريخته و با فشار به تمام جاهاي نجس آن آب برسانند پاك مي شود؛ و احتياط مستحب آن است كه يك مرتبه ديگر هم آب روي آن بريزند و در لباس و فرش و مانند اينها فشار لازم نيست.

مسأله 155

داخل كاسه نجس و مانند آن از ساير ظروف شرب را با آب قليل بايد سه مرتبه شست و در كر و جاري يك مرتبه كافي است.

و ظرفي را كه سگ ليسيده يا از آن ظرف، آب يا چيز روان ديگر خورده بايد اول با خاك، خاك مالي كرده - و بنا بر احتياط، خاك بايد پاك باشد - سپس دو مرتبه با آب قليل بشويند و در آب كر و جاري نيز بعد از خاك مالي، بنا بر احتياط دو مرتبه شستن لازم است و غير ظرف - مانند دست انسان - كه سگ ليسيده يا از آن چيز روان خورده، حكم ظرف دارد و همچنين چيزي را كه آب دهان سگ در آن ريخته بنا بر احتياط بايد پيش از شستن خاك مالي كرد.

مسأله 156

اگر دهانه ظرفي كه سگ دهن زده، تنگ باشد بايد خاك را در آن بريزند و مقداري آب ريخته و به وسيله اي مانند داخل كردن چوب يا تكان شديد، خاك را به تمام ظرف برسانند و بعد به ترتيبي كه ذكر شد بشويند.

مسأله 157

اگر خوك كاسه و مانند آن از ظروف شرب را بليسد يا از آن چيز رواني بخورد، يا اين كه در آن موش صحرايي مرده باشد، بايد هفت مرتبه با آب قليل شست و در آب غير قليل نيز بنا بر احتياط، هفت مرتبه شستن لازم است و در هر حال لازم نيست آن را خاك مالي كنند.

مسأله 158

ظرف شربي را كه به شراب نجس شده بايد سه مرتبه بشويند و احتياط مستحب آن است كه هفت مرتبه بشويند و فرقي بين آب قليل و غير قليل نيست.

مسأله 159

كوزه اي را كه از گل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرو رفته اگر در آب غير قليل بگذارند، به هر جاي آن كه آب برسد پاك مي شود و اگر بخواهند باطن آن هم پاك شود، بايد به قدري در آب غير قليل بماند كه آب به تمام آن فرو رود.

مسأله 160

كاسه نجس را با آب قليل به دو صورت مي توان آب كشيد:

يكي: آن كه سه مرتبه پر كنند و خالي كنند؛

ديگر: آن كه سه دفعه قدري آب در آن بريزند و در هر دفعه آب را طوري در آن بگردانند كه به جاهاي نجس آن برسد و بيرون بريزند.

مسأله 161

اگر ظرف بزرگي، مثل پاتيل و خمره نجس شود، چنانچه سه مرتبه آن را از آب قليل پر كنند و خالي كنند پاك مي شود و همچنين است اگر سه مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد و در هر دفعه آبي كه ته آن جمع مي شود بيرون آورند؛ و واجب است كه در مرتبه دوم و سوم، اول ظرفي را كه با آن آبها را بيرون مي آورند آب بكشند.

مسأله 162

هر گاه جسم نجسي مانند اجسام فلزي يا پلاستيكي را آب كنند همه جاي آن نجس مي شود و اگر پس از انجماد آن را آب بكشند ظاهرش پاك مي شود.

مسأله 163

تنوري كه به بول نجس شده است، اگر دو مرتبه از بالا آب در آن بريزند به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد پاك مي شود و در غير بول اگر بعد از برطرف شدن نجاست يك مرتبه به دستوري كه گفته شد آب در آن بريزند كافيست و بنا بر احتياط در هر دفعه به طريقي آب را خارج كنند هر چند به اين نحو كه گودالي ته آن بكنند تا آبها در آن جمع شود و بيرون بياورند.

مسأله 164

در حصير نجس كه با نخ بافته شده، فشار لازم نيست و رسيدن آب به باطن آنها كفايت مي كند.

مسأله 165

اگر ظاهر گندم و برنج و صابون و مانند اينها نجس شود، با فرو بردن در كر و جاري پاك مي شود و اگر باطن آنها نجس شود چنانچه آب به باطن آنها برسد و در هنگام رسيدن به باطن آنها ندانيم آب از مطلق بودن خارج شده است، پاك مي شود.

مسأله 166

اگر انسان شك كند كه آب نجس - مثلاً - به باطن صابون رسيده يا نه، باطن آن پاك است.

مسأله 167

اگر ظاهر برنج و گوشت و مانند اينها نجس شده باشد در جايي كه تعدّد لازم نيست، چنانچه آن را در كاسه و مانند آن بگذارند و يك مرتبه آب روي آن بريزند و خالي كنند پاك مي شود.

مسأله 168

لباس نجسي را كه به نيل و مانند آن رنگ شده، اگر در آب غير قليل فرو برند و آب پيش از آن كه به واسطه رنگ پارچه از مطلق بودن خارج شود، به تمام آن برسد، يك مرتبه آب كشيدن به حساب مي آيد؛ اگر چه موقع فشار دادن، آب مضاف يا رنگين از آن بيرون آيد.

مسأله 169

اگر لباسي را در آب غير قليل آب بكشند و بعد - مثلاً - لجن آب در آن ببينند، چنانچه مطمئن باشند كه جلوگيري از رسيدن آب نكرده آن لباس پاك است.

مسأله 170

خورده گل يا صابوني كه بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن، در آن ديده شود پاك است؛ ولي اگر آب نجس به باطن آنها رسيده باشد، ظاهر آنها پاك و باطن آنها نجس است.

مسأله 171

هر چيز نجس، تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند پاك نمي شود، ولي اگر بو يا رنگ يا مزه نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد؛ پس اگر خون را از لباس برطرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند پاك مي باشد، اما چنانچه به واسطه غلظت بو يا رنگ يا مزه يقين كنند يا احتمال دهند كه ذرّه هاي نجاست در آن چيز مانده، بايد بيشتر بشويند تا مطمئن شوند عين نجاست برطرف شده است.

مسأله 172

اگر نجاست بدن را در آب غير قليل برطرف كنند، بدن پاك مي شود و بيرون آمدن و دوباره در آب رفتن لازم نيست.

مسأله 173

غذاي نجسي كه لاي دندانها مانده، اگر آب در دهان بگردانند و به تمام غذاي نجس برسد، پاك مي شود و در جايي كه تعدّد لازم است، بايد متعدّد آب بگردانند به طوري كه به تمام غذاي نجس برسد.

مسأله 174

اگر موي سر و صورت را با آب قليل آب بكشند بنا بر احتياط، بايد آن را فشار دهند تا غساله آن جدا شود.

مسأله 175

اگر جايي از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند بنا بر احتياط، بايد به اطراف آنجا كه متّصل به آن است و موقع آب كشيدن آنجا نجس مي شود، آب پاك برسد و همچنين اگر چيز پاكي را كنار چيز نجس بگذارند و روي هر دو آب بريزند، بايد بنا بر احتياط به قسمتهايي از چيز پاك كه در هنگام آب كشيدن نجس شده آب پاك برسد؛ پس اگر براي آب كشيدن يك انگشت نجس، روي همه انگشتها آب بريزند و آب نجس به همه آنها برسد بنا بر احتياط، بايد آب پاك به تمام انگشتان برسد.

مسأله 176

گوشت و دنبه اي كه نجس شده، مثل چيزهاي ديگر آب كشيده مي شود و همچنين است اگر بدن يا لباس، چربي كمي داشته باشد كه از رسيدن آب به آن جلوگيري نكند.

مسأله 177

اگر ظرف يا بدن نجس باشد و بعد به طوري چرب شود كه از رسيدن آب به آن جلوگيري كند، چنانچه بخواهند ظرف و بدن را آب بكشند، بايد چربي را برطرف كنند تا آب به آنها برسد.

مسأله 178

اگر چيزي را آب بكشد و يقين كند پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن برطرف كرده يا نه، چنانچه احتمال بدهد كه موقع آب كشيدن، متوجه برطرف كردن عين نجاست بوده، آن چيز پاك است و اگر چنين احتمالي ندهد، بايد دوباره آن را آب بكشد.

مسأله 179

زميني كه آب روي آن جاري نمي شود اگر نجس شود، چنانچه بخواهند با آب قليل آن را پاك كنند مي بايد آب را با دستمال و مانند آن جمع كنند و در غير اين صورت، زمين بنا بر احتياط با آب قليل پاك نمي شود.

مسأله 180

زميني كه آب در آن فرو مي رود، مثل زميني كه روي آن شن يا ريگ باشد، اگر نجس شود با آب قليل نيز پاك مي شود اما زير شن يا ريگها بنا بر احتياط نجس مي ماند.

مسأله 181

زمين سنگ فرش و آجرفرش و زمين سختي كه آب در آن فرو نمي رود، اگر نجس شود با آب قليل پاك مي گردد ولي بايد به قدري آب روي آن بريزند كه جاري شود و بنا بر احتياط آب را با دستمال و مانند آن جمع كنند و گرنه، جايي كه آب در آن جمع مي شود نجس مي ماند.

مسأله 182

اگر ظاهر سنگ نمك و مانند آن نجس شود، با آب قليل هم پاك مي شود.

مسأله 183

اگر شكر نجس آب شده را قند بسازند و در آب كر يا جاري بگذارند، ظاهر آن پاك مي شود ولي باطن آن پاك نمي شود.

2 - زمين
مسأله 184

زمين با سه شرط كف پا و ته كفش را كه به سبب راه رفتن نجس شده، پاك مي كند:

اول:

آن كه پاك باشد.

دوم:

آن كه خشك باشد.

سوم:

آن كه عين نجس مثل خون و بول، يا متنجّس مثل گلي كه نجس شده، اگر در كف پا و ته كفش باشد برطرف شود و بنا بر احتياط به واسطه راه رفتن بايد برطرف شود.

مسأله 185

كف پا و ته كفش نجس به واسطه راه رفتن روي آنچه معمولاً با آن زمين را فرش مي كنند مانند آسفالت پاك مي شود ولي پاك شدن كف پا و ته كفش به وسيله چيزي كه فرش كردن زمين با آن متعارف نيست محل اشكال است.

مسأله 186

براي پاك شدن كف پا و ته كفش بهتر است پانزده ذراع دست يا مانند آن راه بروند اگر چه به كمتر از اين مقدار هم پاك شود (ذراع دست حدود نيم متر است).

مسأله 187

لازم نيست كف پا و ته كفش نجس، تر باشد، بلكه اگر خشك هم باشد به راه رفتن پاك مي شود.

مسأله 188

علاوه بر كف پا يا ته كفش نجس، مقداري از اطراف آن هم كه معمولاً به گل آلوده مي شود با شرايط ذكر شده در مسأله 184 پاك مي شود.

مسأله 189

كسي كه با دست و زانو راه مي رود، اگر كف دست يا زانوي او به سبب راه رفتن نجس شود، با راه رفتن پاك مي گردد و همچنين است ته عصا و ته پاي مصنوعي و نعل چهارپايان و چرخ اتومبيل و درشكه و مانند اينها.

مسأله 190

اگر بعد از راه رفتن، بو، رنگ يا ذرّه هاي كوچكي از نجاست كه ديده نمي شود در كف پا يا ته كفش بماند اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه به قدري راه روند كه آنها هم برطرف شوند.

مسأله 191

داخل كفش به واسطه راه رفتن پاك نمي شود و پاك شدن كف جوراب به واسطه راه رفتن محل اشكال است.

3 - آفتاب
مسأله 192

آفتاب، زمين و ساختمان و چيزهايي مانند در و پنجره را كه در ساختمان به كار برده شده و همچنين ميخي را كه به ديوار كوبيده اند، با پنج شرط پاك مي كند:

اول:

آن كه چيز نجس تر باشد، پس اگر خشك باشد بايد به وسيله اي آن را تر كنند، تا آفتاب خشك كند.

دوم:

آن كه عين نجاست را پيش از تابيدن آفتاب برطرف كنند، يا آن كه تابش آفتاب، عين را برطرف كند.

سوم:

آن كه آفتاب بدون مانع بتابد، پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند، آن چيز پاك نمي شود؛ ولي اگر ابر به قدري نازك باشد كه مانع تابيدن آفتاب نباشد، اشكال ندارد.

چهارم:

آن كه آفتاب به تنهايي چيز نجس را خشك كند، پس اگر مثلاً چيز نجس به سبب باد و آفتاب خشك شود پاك نمي گردد؛ ولي اگر باد به قدري كم باشد كه مانع از استناد عرفي خشك شدن به آفتاب نباشد، اشكال ندارد.

پنجم:

آن كه آفتاب مقداري از بنا و ساختمان را كه نجاست در آن فرو رفته يك مرتبه خشك كند، پس اگر يك مرتبه بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روي آن را خشك كند و دفعه ديگر زير آن را خشك نمايد، فقط روي آن پاك مي شود و زير آن نجس مي ماند.

مسأله 193

آفتاب، حصير نجس را پاك نمي كند و پاك شدن درخت و گياه كه در زمين است به سبب آفتاب محل اشكال است.

مسأله 194

اگر آفتاب به زمين نجس بتابد، بعد انسان شك كند كه زمين هنگام تابيدن آفتاب، تر بوده يا نه؛ يا تري آن به واسطه آفتاب خشك شده يا نه، آن زمين نجس است، همچنين است اگر شك كند كه عين نجس برطرف شده يا نه، يا شك كند كه آيا تابش آفتاب بدون مانع بوده يا نه.

مسأله 195

اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد و به وسيله آن طرفي كه آفتاب به آن نتابيده نيز خشك شود، بعيد نيست هر دو طرف پاك شود.

4 - استحاله
مسأله 196

اگر جنس چيز نجس عوض شود و به صورت چيز پاكي درآيد پاك مي شود؛ مثل آن كه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد، يا سگ در نمكزار فرو رفته و نمك شود؛ ولي اگر جنس آن عوض نشود، مثل آن كه گندم نجس را آرد كنند يا نان بپزند، پاك نمي شود.

مسأله 197

كوزه گلي و مانند آن كه از گل نجس ساخته شده نجس است و بنا بر احتياط ذغالي كه از چوب نجس درست شده نجس است.

مسأله 198

چيز نجسي كه معلوم نيست استحاله شده يا نه، بنا بر احتياط نجس است.

5 - انقلاب
مسأله 199

اگر شراب به خودي خود يا به سبب ريختن چيزي، مثل سركه و نمك در آن سركه شود، پاك مي شود.

مسأله 200

شرابي كه از انگور نجس و مانند آن درست كنند، يا نجاست ديگري به آن برسد، به سركه شدن پاك مي شود و احتياط مستحب در اجتناب است.

مسأله 201

سركه اي كه از انگور و كشمش و خرماي نجس درست كنند، بنا بر احتياط نجس است.

مسأله 202

اگر پوشال ريز انگور و كشمش و خرما داخل آنها باشد و سركه بريزند مانعي ندارد؛ ولي احتياط در آن است كه تا خرما و كشمش و انگور سركه نشده، خيار و بادمجان و مانند اينها در آن نريزند.

6 - كم شدن دوسوم آب انگور
مسأله 203

آب انگوري كه به سبب آتش يا به خودي خود جوش بيايد، خوردن آن حرام و بنا بر احتياط نجس مي شود، چنانچه در مسأله 114 گذشت و آب انگوري كه به سبب آتش جوش آمده اگر آن قدر با آتش بجوشد كه ثلثان شود، يعني دوسوم آن كم شود، پاك شده و خوردن آن حلال است؛ ولي اگر به خودي خود جوش آمده، بنا بر احتياط فقط به سركه شدن پاك و حلال مي شود.

مسأله 204

اگر دو قسمت آب انگور بدون جوش آمدن كم شود، چنانچه باقيمانده آن جوش بيايد، حرام و بنا بر احتياط نجس است.

مسأله 205

اجتناب از آب انگوري كه معلوم نيست جوش آمده يا نه، لازم نيست؛ ولي اگر جوش بيايد تا انسان يقين نكند كه سركه شده يا دوسوم آن كم شده، بايد از آن اجتناب كرد.

مسأله 206

اگر مثلاً در يك خوشه غوره يك يا چند دانه انگور باشد، چنانچه به آبي كه از آن خوشه گرفته مي شود آب انگور نگويند، هر چند جوش بيايد، پاك و خوردن آن حلال است.

مسأله 207

اگر يك دانه انگور در چيزي كه مي جوشد بيفتد و بجوشد، احتياط آن است كه از آن اجتناب كنند و خوردن آن هم حرام است.

مسأله 208

اگر بخواهند در چند ديگ شيره بپزند، بايد كفگيري را كه در ديگ جوش آمده و ثلثان نشده زده اند، در ديگي كه جوش نيامده يا اگر جوش آمده ثلثان شده، نزنند.

مسأله 209

چيزي كه معلوم نيست غوره است يا انگور، اگر جوش بيايد نجس نمي شود و حرام هم نيست.

7 - انتقال
مسأله 210

اگر خون بدن انسان يا خون حيواني كه خون جهنده دارد، يعني حيواني كه وقتي رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند، به بدن حيواني كه خون جهنده ندارد برود و خون آن حيوان حساب شود پاك مي گردد و اين را انتقال گويند؛ و همچنين است حكم در ساير نجاسات و اما خوني كه زالو از انسان مي مكد، چون به آن خون انسان گفته مي شود نجس مي باشد.

مسأله 211

اگر كسي پشه اي را كه به بدنش نشسته بكشد و نداند خوني كه از پشه بيرون آمده از او مكيده يا از خود پشه است، پاك است و همچنين است اگر بداند از او مكيده ولي جزء بدن پشه حساب شود؛ اما اگر فاصله بين مكيدن خون و كشتن پشه به قدري كم باشد كه بگويند خون انسان است، يا معلوم نباشد كه مي گويند خون پشه است يا خون انسان، نجس مي باشد.

8 - اسلام
مسأله 212

اگر كافر از روي اعتقاد شهادتين بگويد، يعني به يگانگي خدا و نبوت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله شهادت بدهد، به هر لغتي كه باشد مسلمان مي شود و بعد از مسلمان شدن؛ بدن، آب دهان، آب بيني و عرق او پاك است؛ ولي اگر هنگام مسلمان شدن، عين نجاست به بدن او بوده، بايد برطرف كند و جاي آن را آب بكشد و اگر پيش از مسلمان شدن عين نجاست برطرف شده باشد، احتياط مستحب آن است كه جاي آن را آب بكشد.

مسأله 213

اگر موقعي كه كافر بوده لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او نباشد، نجس است بلكه اگر در بدن او هم باشد، بنا بر احتياط واجب بايد از آن اجتناب كرد.

مسأله 214

اگر كافر شهادتين بگويد و انسان نداند قلباً مسلمان شده يا نه، پاك است؛ ولي اگر بداند قلباً مسلمان نشده، بنا بر احتياط نجس است.

9 - تبعيت
مسأله 215

تبعيت آن است كه چيز نجسي به سبب پاك شدن چيز نجس ديگر پاك شود.

مسأله 216

فرزندان نابالغ كفار بعد از مسلمان شدن يكي از پدر يا مادر يا جد يا جده نزديك پاك مي شوند مگر اينكه مميّز بوده و اظهار كفر كنند.

مسأله 217

اگر شراب سركه شود، داخل ظرف كه به شراب نجس شده پاك مي شود ولي اگر پشت ظرف به آن شراب آلوده شده است، احتياط واجب آن است كه بعد از سركه شدن شراب نيز از آن اجتناب كنند.

مسأله 218

آب انگور اگر جوش بيايد و پيش از آن كه دوسوم آن كم شود يا سركه شود به جايي بريزد، بنا بر احتياط بايد آن جا را آب بكشند؛ ولي داخل ظرفي كه آب انگور در آن جوش مي آيد و چيزهايي مانند كفگير كه براي پختن آب انگور به كار مي رود و در آن قرار دارد، بعد از سركه شدن يا كم شدن دو سوم آب انگور پاك مي شود.

مسأله 219

تخته يا سنگي كه ميت را روي آن غسل مي دهند و پارچه اي كه عورت ميت را با آن مي پوشانند و دست كسي كه او را غسل مي دهد، بعد از تمام شدن غسل پاك مي شود؛ همچنين پيراهن ميت، در جايي كه معمولاً از زير پيراهن غسل داده مي شود.

مسأله 220

اگر لباس و مانند آن را با آب قليل به تعدادي كه لازم است آب بكشند و به اندازه معمول فشار دهند تا آبي كه روي آن ريخته اند جدا شود، آبي كه در آن مي ماند پاك است. همچنين ظرف نجسي را كه با آب قليل آب مي كشند، بعد از جدا شدن آبي كه براي پاك شدن روي آن ريخته اند، آب كمي كه در آن مي ماند پاك است.

10 - برطرف شدن عين نجاست
مسأله 221

اگر بدن حيوان به عين نجس مثل خون، يا متنجّس مثل آب نجس آلوده شود، اگر بگوييم بدن حيوان نجس مي شود، چنانچه آنها برطرف شود، بدن آن حيوان پاك مي شود؛ و همچنين است باطن بدن انسان مثل داخل دهان و بيني اگر نجس شده باشد، مثلاً اگر خوني از لاي دندان بيرون آيد و در آب دهان از بين برود، آب كشيدن داخل دهان لازم نيست.

مسأله 222

اعضايي كه در باطن بدن انسان پيوند زده مي شود و مانند ساير اعضاي بدن از فعاليت هاي حياتي برخوردار است، مانند ساير اعضاي باطني با برطرف شدن عين نجاست پاك مي شوند ولي اشيايي چون دندان مصنوعي كه از فعاليت هاي حياتي برخوردار نيستند، بنا بر احتياط با برطرف شدن عين نجاست پاك نمي شوند و بايد آنها را آب كشيد.

مسأله 223

اگر غذا در دهان باشد يا لاي دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد، چنانچه انسان نداند كه خون به غذا رسيده، آن غذا پاك است و اگر بداند خون به آن رسيده، بنا بر احتياط نجس مي شود.

مسأله 224

مقداري از لبها و پلك چشم كه موقع بستن روي هم مي آيد و نيز جايي را كه انسان نمي داند از ظاهر بدن است يا باطن آن، اگر نجس شود، بايد آب بكشد.

مسأله 225

چشم انسان جزء اعضاي باطني به شمار آمده و با برطرف شدن عين نجاست پاك مي شود.

11 - استبراء حيوان نجاستخوار
مسأله 226

بول و غائط و عرق حيوان نجاستخوار نجس است چنانچه در مسأله 117 گذشت و اگر بخواهند پاك شود بايد حيوان را استبراء كنند؛ يعني تا مدتي نگذارند نجاست بخورد و غذاي ديگري به او بدهند و اين مدت در شتر نجاستخوار چهل روز و در گاو بيست روز و در گوسفند ده روز و در مرغابي پنج روز و در مرغ خانگي سه روز و در ساير حيوانات به اندازه ايست كه ديگر به آنها نجاستخوار گفته نشود و اگر در حيواناتي كه مدتي براي آنها ذكر شده پس از اين مدت هنوز عنوان نجاستخوار برطرف نشده باشد، بنا بر احتياط مستحب به قدري از خوردن نجاست جلوگيري كنند كه ديگر به آنها نجاستخوار نگويند. استبراء گوسفند و ديگر حيواناتي كه از خوك شير خورده اند و هنوز گوشت در بدنشان نروييده و استخوانشان از آن سخت نشده است، به اين گونه است كه هفت روز از پستان گوسفند يا حيوانات پاك ديگر شير بخورند و اگر نيازي به شير ندارند هفت روز غذاي پاك ديگر بخورند.

12 - خارج شدن خون متعارف از ذبيحه
مسأله 227

خوني كه در جوف ذبيحه بعد از كشتن آن به طريق شرعي باقي مي ماند، چنانچه خون به مقدار متعارف خارج شده باشد پاك است، چنانكه در مسأله 98 گذشت.

مسأله 228

حكم سابق مختص به حيوان حلال گوشت است و در حيوان حرام گوشت جاري نيست، بلكه بنا بر احتياط استحبابي در اجزاي محرّمه از حيوان حلال گوشت نيز جاري نيست.

راه ثابت شدن طهارت
مسأله 229

پاك شدن چيز نجس به چند راه ثابت مي شود:

اول:

آن كه انسان خود يقين يا اطمينان كند يا طوري باشد كه نوع مردم يقين يا اطمينان به پاك شدن پيدا مي كنند و در جايي كه نوع مردم اطمينان به طهارت نمي كنند اگر انسان برخلاف متعارف اطمينان كند، كفايت نمي كند و شخص وسواسي كه برخلاف معمول افراد، در آب كشيدن چيز نجس به زودي اطمينان پيدا نمي كند لازم نيست خودش اطمينان كند؛ بلكه اگر معمول افراد اطمينان كنند كافي است.

دوم:

دو مرد عادل خبر دهند؛ و بنا بر احتياط واجب يك نفر عادل كفايت نمي كند.

سوم:

آن كه كسي كه چيز نجس در اختيار اوست بگويد آن چيز پاك شده.

چهارم:

مسلماني چيز نجس را آب كشيده باشد اگر چه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه.

مسأله 230

اگر بدن يا لباس مسلمان يا چيز ديگري مانند ظرف و فرش كه در اختيار او است، نجس شود و آن مسلمان غايب گردد، گفته شده است كه با شش شرط حكم به پاكي آن مي شود:

اول:

آن كه آن مسلمان چيزي را كه بدن يا لباسش را نجس كرده نجس بداند؛ پس اگر مثلاً لباسش با رطوبت به بدن كافر ملاقات كرده و آن را نجس نداند، بعد از غايب شدن او، نمي توان آن لباس را پاك دانست.

دوم:

آن كه بداند بدن يا لباسش به چيز نجس رسيده است.

سوم:

آن كه انسان ببيند از آن چيز در كاري استفاده مي كند كه شرط آن پاكي است، مثلاً ببيند با آن لباس، نماز مي خواند.

چهارم:

آن كه آن مسلمان بداند كاري را كه با آن چيز انجام مي دهد شرط آن پاكي است؛ پس اگر مثلاً نداند كه بايد لباس نمازگزار پاك باشد

و با لباسي كه نجس شده نماز بخواند، نمي توان آن لباس را پاك دانست.

پنجم:

آن كه انسان احتمال بدهد آن مسلمان چيزي را كه نجس شده آب كشيده است؛ پس اگر يقين داشته باشد كه آب نكشيده، نمي توان آن چيز را پاك دانست و نيز اگر نجس و پاك در نظر آن مسلمان فرق نداشته باشد، پاك دانستن آن چيز محل اشكال است.

ششم:

آن كه بنا بر احتياط واجب آن مسلمان بالغ باشد.

فقهاء عظام غايب شدن مسلمان را با شرايط فوق از مطهّرات دانسته اند ولي بنا بر احتياط واجب غايب شدن مسلمان، از راه هاي ثابت شدن طهارت نيست، مگر موجب اطمينان شخصي يا نوعي شود.

احكام ظرفها

مسأله 231

آشاميدن از ظرف يا غير ظرفي كه از پوست سگ يا خوك يا مردار ساخته شده و نيز خوردن چيزي از آن در صورتي كه به سبب رطوبتي نجس شده باشد، حرام است و نبايد آن را در وضو و غسل و كارهايي كه بايد با چيز پاك انجام داد، استعمال كنند؛ بلكه احتياط آن است كه چرم سگ و خوك و مردار - اگر چه ظرف هم نباشد - و نيز ساير اعيان نجس را در هيچ يك از استعمالات به كار نبرند.

مسأله 232

خوردن و آشاميدن از كاسه و ساير ظروف شرب كه از طلا يا نقره ساخته شده باشد، حرام است، بلكه احتياط در اجتناب از هر گونه استعمال اين ظروف مي باشد، بنابراين زينت نمودن اتاق و مانند آن با كاسه طلا و نقره بنا بر احتياط جايز نيست.

مسأله 233

ساختن كاسه طلا و نقره و مانند آن و مزدي كه براي ساختن آن مي گيرند و نگاهداري آنها حرام نيست، هر چند احتياط مستحب در ترك اين كارها مي باشد.

مسأله 234

خريد و فروش كاسه طلا و نقره و پول و عوضي كه فروشنده مي گيرد حرام نيست، همچنين استعمال غير ظرف شرب هر چند از طلا و نقره ساخته شده باشد مانعي ندارد، اگر چه احتياط استحبابي در اجتناب از تمام آنها است.

مسأله 235

استعمال گيره استكان كه از طلا و نقره ساخته مي شود مانعي ندارد.

مسأله 236

استعمال ظرفي كه روي آن را آب طلا و نقره داده اند اشكال ندارد.

مسأله 237

اگر فلزي را با طلا يا نقره مخلوط كنند و كاسه و مانند آن بسازند، چنانچه مقدار آن فلز به قدري زياد باشد كه به آن ظرف، ظرف طلا و نقره گفته نشود، استعمال آن مانعي ندارد.

مسأله 238

اگر انسان غذايي را كه در كاسه طلا يا نقره است به قصد اين كه چون غذا خوردن در كاسه طلا و نقره حرام مي باشد، در كاسه ديگر بريزد، خوردن غذا از ظرف دوم در صورتي كه عرفاً نگويند ظرف طلا و نقره را استعمال مي كند، مانعي ندارد.

مسأله 239

استعمال بادگير قليان و غلاف شمشير و كارد و قاب قرآن اگر از طلا يا نقره باشد، اشكال ندارد، ولي احتياط مستحب آن است كه عطردان و سرمه دان طلا و نقره و مانند آن را استعمال نكنند.

مسأله 240

استعمال كاسه طلا و نقره مانند خوردن و آشاميدن از آنها در حال ناچاري به مقدار ضرورت اشكال ندارد؛ ولي بيشتر از اين مقدار جايز نيست.

مسأله 241

استعمال كاسه اي كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر، اشكال ندارد.

وضو

[وضوي ترتيبي]
مسأله 242

در وضو واجب است صورت و دستها را بشويند و جلوي سر و روي پاها را مسح كنند.

مسأله 243

درازاي صورت را بايد از بالاي پيشاني جايي كه موي سر بيرون مي آيد تا آخر چانه شست و پهناي آن به مقداري كه بين انگشت وسط و شست قرار مي گيرد، بايد شسته شود و اگر مختصري از اين مقدار را هم نشويند وضو باطل است.

مسأله 244

اگر نسبت صورت و دست كسي كوچك تر يا بزرگتر از نسبت صورت و دست متعارف مردم باشد، بايد ملاحظه كند كه مردم متعارف تا كجاي صورت خود را مي شويند، او هم تا همانجا بشويد؛ و نيز اگر در پيشاني او مو روييده يا جلوي سرش مو ندارد بايد به اندازه معمول پيشاني را بشويد.

مسأله 245

اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگري در ابروها و گوشه هاي چشم و لب او هست كه نمي گذارد آب به آنها برسد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، بايد پيش از وضو بررسي كند كه اگر هست برطرف كند.

مسأله 246

اگر پوست صورت از لاي مو پيدا باشد، بايد آب را به پوست برساند و اگر پيدا نباشد شستن ظاهر مو كافي است.

مسأله 247

اگر شك كند كه پوست صورت از لاي مو پيداست يا نه، بايد مو را بشويد و آب را به پوست برساند.

مسأله 248

شستن داخل بيني و مقداري از لب و چشم كه در وقت بستن ديده نمي شود واجب نيست و شستن ظاهر بيني و مقداري از لب و چشم كه در وقت بستن ديده مي شود لازم است.

مسأله 249

كسي كه نمي دانسته بايد اين مقدار را بشويد، اگر نداند در وضوهايي كه گرفته، اين مقدار را شسته يا نه، نمازي را كه با آن وضو خوانده و وقتش باقيست با وضوي جديد اعاده نمايد و بنا بر احتياط نمازهايي كه وقتش گذشته را نيز قضا كند.

مسأله 250

بايد صورت و دستها را از بالا به پايين شست و اگر از پايين به بالا بشويد، وضو باطل است.

مسأله 251

اگر دست را تر كند و به صورت و دستها بكشد، چنانچه تري دست به قدري باشد كه بگويند صورت و دستها را شسته است، كافي است.

مسأله 252

بعد از شستن صورت بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را از آرنج تا سر انگشتها بشويد.

مسأله 253

كسي كه پيش از شستن صورت، دستهاي خود را تا مچ شسته است، در موقع وضو نبايد به آن اكتفا كند و لازم است دوباره تا سر انگشتان را بشويد و اگر فقط تا مچ را بشويد وضوي او باطل است.

مسأله 254

در وضو شستن صورت و دستها در مرتبه اول واجب و در مرتبه دوم جايز و بيشتر از آن حرام مي باشد و اين كه كدام شستن، اول يا دوم يا سوم است مربوط به شستن تمام عضو همراه با قصد وضو مي باشد، پس اگر به قصد وضو عضوي را دوبار به طور كامل شست، شستن بعدي حرام است و اگر به قصد وضو چند بار آب بريزد، هر گاه آب به تمام دست و صورت رسيد، يك مرتبه حساب مي شود و مازاد بر آن، مرتبه بعد به حساب مي آيد هر چند قصد مرتبه اول داشته باشد.

مسأله 255

بعد از شستن هر دو دست بايد جلوي سر را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند و احتياط آن است كه با داخل دست راست مسح نمايد و مسح را از بالا به پايين انجام دهد.

مسأله 256

يك قسمت از چهار قسمت سر كه مقابل پيشاني ست جاي مسح مي باشد و هر جاي اين قسمت را مسح كند كافي است؛ و بنا بر احتياط از پهنا به اندازه پهناي سه انگشت به هم چسبيده مسح نمايد و احتياط مستحب آن است كه از درازا به اندازه درازاي يك انگشت باز مسح نمايد.

مسأله 257

لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد بلكه بر موي جلوي سر هم صحيح است؛ ولي كسي كه موي جلوي سر او به اندازه اي بلند است كه اگر مثلاً شانه كند به صورتش مي ريزد، بايد قسمتي از موها را كه پس از شانه كردن در جلو سر قرار مي گيرد مسح كند، يا فرق سر را باز كرده پوست سر را مسح نمايد و اگر موهايي را كه به صورت مي ريزد يا به جاهاي ديگر سر مي رسد جلوي سر جمع كند و بر آنها مسح نمايد، يا بر موي جاهاي ديگر سر، كه جلوي آن آمده مسح كند باطل است.

مسأله 258

بعد از مسح سر، بايد با تري آب وضو كه در دست مانده روي پاها را از سر يكي از انگشتان تا برآمدگي روي پا مسح كند و احتياط آن است كه تا مفصل را هم مسح نمايد.

مسأله 259

احتياط آن است كه مسح پا به اندازه پهناي سه انگشت بسته باشد و بهتر آن است كه تمام روي پا را با تمام داخل دست مسح نمايد.

مسأله 260

احتياط آن است كه در مسح پا دست را بر سر انگشتان بگذارد و بعد به روي پا بكشد، يا آن كه دست را به مفصل گذاشته و تا سر انگشتان بكشد؛ نه آن كه تمام دست را روي پا بگذارد و كمي بكشد.

مسأله 261

در مسح سر و روي پا، بايد دست را روي آنها بكشد و اگر دست را نگهدارد و سر يا پا را به آن بكشد وضو باطل است ولي اگر موقعي كه دست را مي كشد سر يا پا مختصري حركت كند، اشكال ندارد.

مسأله 262

جاي مسح بايد خشك باشد و اگر به قدري تر باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند مسح باطل است ولي اگر تري آن به قدري كم باشد كه رطوبتي كه بعد از مسح در آن ديده مي شود بگويند از تري كف دست است، اشكال ندارد.

مسأله 263

اگر براي مسح، رطوبتي در كف دست نمانده باشد نمي تواند دست را با آبي از خارج تر كند بلكه بنا بر احتياط بايد از ريش خود رطوبت بگيرد و با آن مسح نمايد و گرفتن رطوبت از غير ريش و مسح نمودن با آن، محل اشكال است.

مسأله 264

اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه مسح سر باشد، احتياط آن است كه سر را با آن رطوبت مسح كند و براي مسح پاها از ريش خود رطوبت بگيرد.

مسأله 265

مسح كردن از روي جوراب و كفش باطل است؛ ولي اگر به واسطه سرماي شديد، يا ترس از دزد و درنده و مانند اينها نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد، مسح كردن بر آنها اشكال ندارد و احتياط مستحب آن است كه تيمم نيز بنمايد و اگر روي كفش نجس باشد بنا بر احتياط بايد چيز پاكي بر آن بيندازد و بر آن چيز مسح كند و تيمم هم بنمايد.

مسأله 266

اگر روي پا نجس باشد و نتواند براي مسح آن را آب بكشد، بنا بر احتياط بايد چيز پاكي روي پا بيندازد و بر آن چيز مسح كند و تيمّم هم بنمايد.

وضوي ارتماسي
مسأله 267

وضوي ارتماسي: آن است كه انسان صورت و دستها را به قصد وضو در آب فرو برد، يا صورت و دستها را كه در آب مي باشد به قصد وضو بيرون آورد، يا دست را در داخل آب به قصد شستن از بالا به پايين تكان دهد و در فرض اول و سوم مسح با تري آن دست محل اشكال است.

همچنين اگر از هنگام فرو بردن دست تا بيرون آوردن آن به قصد وضو باشد مسح كردن با تري آن دست خلاف احتياط است؛ بنابراين اگر بخواهد دست چپ را وضوي ارتماسي كند بنا بر احتياط بايد تنها در هنگام بيرون آوردن دست، قصد وضو كند.

مسأله 268

در وضوي ارتماسي هم بايد صورت و دستها از بالا به پايين شسته شود، پس اگر وقتي كه صورت و دستها را در آب فرو مي برد قصد وضو كند بايد صورت را از طرف پيشاني و دستها را از طرف آرنج در آب فرو برد و اگر موقع بيرون آوردن از آب قصد وضو كند، بايد صورت را از طرف پيشاني و دستها را از طرف آرنج بيرون آورد.

مسأله 269

اگر وضوي بعضي از اعضا را ارتماسي و بعضي را غير ارتماسي انجام دهد، اشكال ندارد.

دعاهايي كه موقع وضو گرفتن مستحب است
مسأله 270

كسي كه وضو مي گيرد مستحب است موقعي كه نگاهش به آب مي افتد بگويد:

بِسْمِ اللَّهِ و باللَّهِ و َالْحَمْدُ للَّهِ الّذي جَعَلَ الْماءَ طَهُوراً وَ لَمْ يَجْعَلْهُ نَجِساً.

و موقعي كه پيش از وضو دست خود را مي شويد بگويد:

بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ، اَللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنَ التَّوَّابِينَ وَ اجْعَلْنِي مِنَ الْمُتَطَهِّرِينَ.

و در وقت مضمضه كردن بگويد:

اَللَّهُمَّ لَقِّنِي حُجَّتِي يَوْمَ أَلْقاكَ وَ أَطْلِقْ لِسانِي بِذِكْرِكَ.

و در وقت استنشاق - يعني آب در بيني كردن - بگويد:

اَللَّهمّ لا تُحَرِّم عَلَيَّ رِيحَ الجَنَّة واجْعَلنِي مِمَّنْ يَشَمُّ رِيحَهَا وَ رَوْحَهَا وَ طِيبَها.

و موقع شستن رو بگويد:

اَللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهي يَوْمَ تَسْوَدُّ الوُجُوهُ ولا تُسَوِّدْ وَجْهي يَوْمَ تَبْيَضُّ الوُجُوه.

و موقع شستن دست راست بگويد:

اَللَّهمَّ أَعْطِني كِتابِي بِيَمِينِي و الخُلْدَ فِي الجِنَانِ بِيَسَاري وَ حَاسِبْنِي حِساباً يَسيِراً.

و موقع شستن دست چپ بگويد:

اَللَّهمَّ لا تُعْطِني كِتَابِي بِشِمالي وَ لا مِنْ وَرَاءِ ظَهْرِي وَ لا تَجْعَلْهَا مَغْلُولَةً اِلي عُنُقِي، وأَعُوذُ بِكَ مِنْ مُقطَّعَاتِ النِّيرَان.

و موقعي كه سر را مسح مي كند بگويد:

اَللَّهُمَّ غَشِّنِي بِرَحْمَتِكَ وَ بَرَكَاتِكَ وَ عَفْوِكَ.

و در وقت مسح پا بگويد:

اَللَّهُمّ ثَبِّتنِي عَلَي الصِّراطِ يَوْمَ تَزِلُّ فيه الْأَقْدامُ واجْعَلْ سَعْيِي فِي ما يُرْضِيكَ عَنِّي يا ذَا الْجَلالِ وَ الْإكْرامِ.

شرايط صحت وضو
اشاره

شرايط صحيح بودن وضو سيزده چيز است:

شرط اول؛ آن كه آب وضو پاك باشد

آن كه آب وضو پاك باشد.

شرط دوم؛ آن كه با آب مطلق باشد.
مسأله 271

وضو با آب نجس و آب مضاف و ساير مايعات باطل است، اگر چه انسان نجس بودن يا آب مطلق نبودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد و اگر با آن وضو نمازي هم خوانده باشد، آن نماز باطل است.

مسأله 272

اگر غير از آب گل آلود مضاف، آب ديگري براي وضو ندارد چنانچه وقت نماز تنگ است، بايد تيمم كند و اگر وقت دارد، بايد صبر كند تا آب صاف شود و وضو بگيرد يا به وسيله اي آن را صاف نمايد.

شرط سوم؛ آن كه آب وضو و فضايي كه در آن وضو مي گيرد، بنا بر احتياط مستحب مباح باشد.
مسأله 273

وضو با آب غصبي و با آبي كه معلوم نيست صاحب آن راضيست يا نه، حرام و بنا بر احتياط مستحب باطل است؛ ولي اگر صاحب آن سابقاً راضي بوده و معلوم نيست كه از رضايت خود برگشته يا نه، وضو گرفتن جايز و بي ترديد صحيح است و اگر آب وضو از صورت و دستها در جاي غصبي بريزد بنا بر احتياط مستحب وضوي او باطل است؛ چه بتواند در جاي ديگر وضو بگيرد يا نتواند.

مسأله 274

وضو گرفتن از حوض و دستشويي مدرسه اي كه انسان نمي داند آن حوض و دستشويي را براي همه مردم وقف كرده اند يا براي محصّلين همان مدرسه، در صورتي كه از راهي ثابت شود كه براي همه مردم وقف شده اشكال ندارد؛ مثل اين كه معمولاً مردم در آنجا وضو مي گيرند به گونه اي كه براي نوع مردم اطمينان حاصل مي شود كه براي همه مردم وقف شده است.

و اگر ثابت نشود، چنانچه شك در اصل عبارت وقف باشد وضو گرفتن اشكال دارد، مثلاً اگر انسان نداند در عبارت وقف، نام سادات حسيني ذكر شده يا سادات موسوي و او خودش از سادات حسيني باشد نه موسوي، نمي تواند در آن موقوفه تصرف كند؛ ولي اگر اصل عبارت وقف روشن است و شك كند كه واقف خصوصيتي ديگر را نيز معتبر كرده است يا نه، وضو گرفتن مانعي ندارد، مثلاً اگر مي داند وقف سادات است و شك مي كند واقف موسوي بودن را نيز قيد كرده يا نه، در اين صورت حكم مي شود كه وقف تمام سادات است و وضو گرفتن اشكالي ندارد.

مسأله 275

كسي كه نمي خواهد در مسجدي نماز بخواند، اگر نداند حوض و وضوخانه آن را براي همه مردم وقف كرده اند يا تنها براي كساني كه در آنجا نماز مي خوانند، اگر از راهي ثابت شود كه براي همه مردم وقف شده وضو گرفتن اشكال ندارد، در غير اين صورت در اين مسأله همان تفصيليست كه در مسأله پيش گفته شد.

مسأله 276

وضو گرفتن از حوض و دستشويي تيمچه ها و مسافرخانه ها و مانند اينها براي كساني كه ساكن آن اماكن نيستند، در صورتي بي اشكال است كه از طريقي جواز آن ثابت شود مثل اينكه براي نوع افراد اطمينان به جواز حاصل شود؛ مثلاً از اين راه كه معمولاً كساني هم كه ساكن آنجاها نيستند از آنها وضو بگيرند.

مسأله 277

وضو گرفتن در نهرهاي بزرگ جايز و صحيح است، هر چند مالك آنها از وضو گرفتن در آنها نهي كند، يا اين كه انسان بداند كه راضي نيست، يا اين كه مالك آنها صغير يا مجنون باشد؛ ولي احتياط مستحب آن است كه در اين چند صورت از آنها وضو گرفته نشود؛ ولي جايز نيست غاصب در آب غصبي وضو بگيرد، همچنين كساني مانند همسر و فرزندان و مهمانهاي غاصب كه به حساب او در اين آب تصرف مي كنند و اگر وضو بگيرند بنا بر احتياط مستحب وضوي آنها باطل است.

مسأله 278

اگر فراموش كند آب غصبيست و با آن وضو بگيرد صحيح است؛ ولي كسي كه خودش آب را غصب كرده اگر غصبي بودن آن را فراموش كند و وضو بگيرد وضوي او حرام و بنا بر احتياط مستحب باطل است.

شرط چهارم؛ آن كه ظرف آب وضو بنا بر احتياط مستحب مباح باشد.
شرط پنجم؛ آن كه ظرف آب وضو بنا بر احتياط مستحب طلا و نقره نباشد و تفصيل اين دو شرط در مسأله بعدي ذكر مي شود.
مسأله 279

اگر آب وضو در ظرف غصبيست و غير از آن آب ديگري ندارد در صورتي كه بتواند به وجه مشروعي آن آب را در ظرف ديگر خالي نمايد، لازم است خالي كند و بعد وضو بگيرد؛ و اگر نتواند، بايد تيمم كند و در هر دو صورت اگر معصيت كرده و از آن آب بردارد و وضوي ترتيبي بگيرد وضويش صحيح است و همچنين اگر بخواهد از ظرف طلا يا نقره وضوي ترتيبي بگيرد و وضوي ارتماسي در ظرف غصبي يا در ظرف طلا و نقره بنا بر احتياط مستحب باطل است.

مسأله 280

وضو گرفتن در حوضي كه مثلاً يك آجر يا يك سنگ آن غصبي است، در صورتي كه برداشتن آب به نظر عرف، تصرف در آن آجر يا سنگ نباشد اشكالي ندارد و در صورتي كه تصرف باشد، وضوي ارتماسي او بنا بر احتياط مستحب باطل است؛ و وضوي ترتيبي او بي اشكال صحيح مي باشد و در هر دو صورت مرتكب كار حرامي شده است.

مسأله 281

اگر در صحن يكي از امامان يا امامزادگان كه سابقاً قبرستان بوده حوض يا نهري بسازند، چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براي قبرستان وقف كرده اند، وضو گرفتن در آن حوض و نهر اشكال ندارد.

شرط ششم؛ آن كه اعضاي وضو موقع شستن و مسح كردن پاك باشد.
مسأله 282

اگر پيش از تمام شدن وضو، جايي را كه شسته يا مسح كرده نجس شود، وضو صحيح است.

مسأله 283

اگر غير از اعضاي وضو جايي از بدن نجس باشد، وضو صحيح است؛ ولي اگر مخرج را از بول يا غائط تطهير نكرده باشد احتياط مستحب آن است كه اول آن را تطهير كند، بعد وضو بگيرد.

مسأله 284

اگر يكي از اعضاي وضو نجس باشد و بعد از وضو شك كند كه پيش از وضو آنجا را آب كشيده يا نه، چنانچه بداند كه در هنگام وضو متوجه پاك يا نجس بودن آنجا نبوده يا اصلاً مسأله را نمي دانسته وضو باطل است و اگر مسأله را مي دانسته و مي داند كه متوجّه رعايت آن بوده، يا شك دارد كه متوجه بوده يا نه، وضويش صحيح است و در هر صورت، جايي را كه نجس بوده بنا بر احتياط بايد آب بكشد.

مسأله 285

اگر در صورت يا دستها بريدگي يا زخميست كه خون آن به طور كامل بند نمي آيد و آب براي آن ضرر ندارد، بايد در آب كر يا جاري فرو برد و قدري فشار دهد كه خون بند بيايد، بعد به دستوري كه گفته شد وضوي ارتماسي بگيرد.

شرط هفتم؛ آن كه وقت براي وضو و نماز كافي باشد.
مسأله 286

هر گاه وقت به قدري تنگ است كه اگر وضو بگيرد مي ترسد تمام نماز يا مقداري از واجبات آن بعد از وقت خوانده شود، بايد تيمم كند؛ ولي اگر براي وضو و تيمم يك اندازه وقت لازم است، بايد وضو بگيرد.

مسأله 287

كسي كه در تنگي وقت نماز بايد تيمم كند، اگر به قصد قربت يا براي كار مستحبي مثل خواندن قرآن وضو بگيرد صحيح است، اگر چه به جهت ترك تمام يا قسمتي از نماز در وقت، گناه كرده است.

شرط هشتم؛ آن كه به قصد قربت، يعني براي خداوند عالم وضو بگيرد و اگر براي خنك شدن يا به قصد ديگري وضو بگيرد، باطل است.
مسأله 288

لازم نيست نيت وضو را به زبان بگويد يا از قلب بگذراند ولي بايد در تمام وضو متوجه باشد كه براي خدا وضو مي گيرد به طوري كه اگر از او بپرسند:

«چه مي كني و براي چه كسي انجام مي دهي؟» بگويد:

«براي خدا وضو مي گيرم.»

شرط نهم؛ آن كه وضو را به ترتيبي كه گفته شد به جا آورد؛ يعني اول صورت و بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد و بعد از آن سر و بعد پاها را مسح نمايد؛ و بايد پاي چپ را پيش از پاي راست مسح نكند و بنا بر احتياط همزمان نيز مسح ننمايد و اگر به اين ترتيب وضو نگيرد باطل است.
شرط دهم؛ آن كه كارهاي وضو را پشت سر هم انجام دهد.
مسأله 289

اگر بين كارهاي وضو به قدري فاصله شود كه وقتي مي خواهد جايي را بشويد يا مسح كند رطوبت تمام جاهايي كه پيش از آن شسته يا مسح كرده خشك شده باشد؛ وضويش باطل است و اگر فقط رطوبت جايي كه جلوتر از محليست كه مي خواهد بشويد يا مسح كند، خشك شده باشد مثلاً موقعي كه مي خواهد دست چپ را بشويد رطوبت دست راست خشك شده باشد و صورت تر باشد، وضويش صحيح است و احتياط مستحب آن است كه وضو را باطل كند و از سر بگيرد.

مسأله 290

اگر كارهاي وضو را پشت سر هم به جا آورد؛ ولي به واسطه باد يا گرماي هوا يا حرارت زياد بدن و مانند اينها رطوبت خشك شود وضوي او صحيح است.

مسأله 291

راه رفتن در بين وضو، اشكال ندارد.

شرط يازدهم؛ آن كه شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها را خود انسان انجام دهد و اگر ديگري او را وضو دهد، يا در رساندن آب به صورت و دستها و مسح سر و پاها به او كمك نمايد، وضو باطل است و كمك كردن در مقدمات وضو مكروه است بنابراين اگر كسي آب در كف دست انسان بريزد و انسان با آن آب وضو بگيرد وضو باطل نيست.
مسأله 292

كسي كه به تنهائي نمي تواند وضو بگيرد بايد با كمك ديگري وضو بگيرد و اگر اين مقدار نيز نمي تواند، بايد نايب بگيرد كه او را وضو دهد و چنانچه مزد هم بخواهد در صورتي كه بتواند بايد مزد بدهد. ولي بايد خود او نيت وضو كند و با دست خود مسح نمايد و اگر نمي تواند، بايد نايبش دست او را بگيرد و به محل مسح او بكشد و اگر اين هم ممكن نيست، بايد از دست او رطوبت بگيرد و با آن رطوبت سر و پاي او را مسح كند.

مسأله 293

هر كدام از كارهاي وضو را كه مي تواند به تنهايي انجام دهد، نبايد در آن كمك بگيرد.

شرط دوازدهم؛ آن كه استعمال آب براي او مانعي نداشته باشد.
مسأله 294

كسي كه مي ترسد كه اگر وضو بگيرد تشنه بماند، نمي تواند وضو را ترك كند و احتياط مستحب آن است كه تيمم هم بنمايد، بلي اگر مي ترسد كه اگر وضو بگيرد مبتلا به مرض صعب العلاج شود، نبايد وضو بگيرد و بايد تيمم كند و چنانچه به اين حد نرسد، ولي وضو براي او مشقتي داشته باشد كه متعارف مردم آن را تحمل نمي كنند، مي تواند وضو را ترك كند و تيمّم نمايد اما اگر مشقت را تحمل نمود و وضو گرفت وضوي او صحيح است و اگر نداند كه وضو براي او ضرر شديد دارد و وضو بگيرد و بعد بفهمد كه ضرر شديد داشته، صحت وضوي او محل اشكال است.

مسأله 295

اگر رساندن آب به صورت و دستها به مقدار كمي كه وضو با آن صحيح است ضرر ندارد ولي بيشتر از آن مقدار ضرر دارد، بايد با همان مقدار وضو بگيرد.

شرط سيزدهم؛ آن كه در اعضاي وضو مانعي از رسيدن آب نباشد. اين امر گاه شرط در صحت وضو نيست، بلكه وظيفه وضوي جبيره است، چنانچه در فصل احكام وضوي جبيره خواهد آمد.
مسأله 296

اگر مي داند چيزي به اعضاي وضو چسبيده ولي شك دارد كه از رسيدن آب جلوگيري مي كند يا نه، بايد آن را برطرف كند، يا آب را به زير آن برساند.

لازم به ذكر است كه معيار در شك در وجود مانع يا مانع بودن چيزي كه در محل وضو است، متعارف مردم مي باشد، پس اگر متعارف مردم در جايي شك نمي كنند ولي براي كسي شك ايجاد شود، به شك خود اعتنا نمي كند.

مسأله 297

اگر زير ناخن چرك باشد وضو اشكال ندارد، ولي اگر ناخن را بگيرد و بداند يا احتمال دهد آن چرك مانع از رسيدن آب به پوست است، بايد براي وضو آن چرك را برطرف كند و نيز اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد، بايد چرك زير مقداري را كه از معمول بلندتر است برطرف نمايد.

مسأله 298

اگر در صورت و دستها و جلوي سر و روي پاها به واسطه سوختن يا چيز ديگر برآمدگي پيدا شود، شستن و مسح كردن روي آن كافيست و چنانچه سوراخ شود رساندن آب به زير پوست لازم نيست، بلكه اگر پوست يك قسمت آن كنده شود، لازم نيست آب را به زير قسمتي كه كنده نشده برساند؛ ولي چنانچه پوستي كه كنده شده گاهي به بدن مي چسبد و گاهي بلند مي شود بايد آب را به زير آن قسمت برساند.

مسأله 299

اگر انسان شك كند كه به اعضاي وضوي او چيزي چسبيده يا نه، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، مثل آن كه بعد از گل كاري شك كند گل به دست او چسبيده يا نه، بايد بررسي كند، يا به قدري دست بمالد كه براي خود او يا نوع مردم اطمينان پيدا شود كه اگر بوده برطرف شده، يا آب به زير آن رسيده است.

مسأله 300

اگر جايي را كه بايد شست يا مسح كرد چرك باشد ولي چرك آن مانع از رسيدن آب به بدن نباشد، اشكال ندارد و همچنين است اگر بعد از گچ كاري و شستن با صابون و مانند آن چيز سفيدي كه از رسيدن آب به پوست جلوگيري نمي كند بر دست بماند؛ ولي اگر شك كند كه با بودن آنها آب به بدن مي رسد يا نه، بايد آنها را برطرف كند، مگر شك او غير متعارف باشد.

مسأله 301

اگر پيش از وضو بداند كه در بعضي از اعضاي وضو مانعي از رسيدن آب هست و بعد از وضو شك كند كه در موقع وضو آب را به آنجا رسانده يا نه، چنانچه احتمال بدهد كه در حال وضو متوجّه بوده، وضوي او صحيح است.

مسأله 302

اگر در بعضي از اعضاي وضو مانعي باشد كه گاهي آب به خودي خود زير آن مي رسد و گاهي نمي رسد و انسان بعد از وضو شك كند كه آب زير آن رسيده يا نه، چنانچه بداند موقع وضو متوجّه رسيدن آب به زير آن نبوده، نمي تواند به آن وضو اكتفا كند.

مسأله 303

اگر بعد از وضو چيزي كه مانع از رسيدن آب است در اعضاي وضو ببيند و نداند موقع وضو بوده يا بعد پيدا شده، وضوي او صحيح است، مگر آن كه بداند كه در وقت وضو متوجّه آن مانع نبوده كه در اين صورت، نمي تواند به آن وضو اكتفا كند.

مسأله 304

اگر بعد از وضو شك كند چيزي كه مانع رسيدن آب است در اعضاي وضو بوده يا نه، چنانچه احتمال بدهد كه در حال وضو متوجّه بوده است، وضويش صحيح است.

احكام وضو
مسأله 305

كسي كه در كارهاي وضو يا شرايط آن؛ مثل پاك بودن آب، خيلي شك مي كند، چنانچه به حد وسوسه برسد، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 306

اگر شك كند كه وضوي او باطل شده يا نه، بنا مي گذارد كه وضوي او باقي است؛ ولي اگر بعد از بول استبراء نكرده و وضو گرفته باشد و بعد از وضو رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند از همان بول است يا چيز ديگر، وضوي او باطل است.

مسأله 307

كسي كه شك دارد وضو گرفته يا نه، بايد وضو بگيرد.

مسأله 308

كسي كه مي داند وضو گرفته و حدثي هم از او سر زده، مثلاً بول كرده، اگر نداند كدام جلوتر بوده، چنانچه پيش از نماز شك كند بايد وضو بگيرد و اگر در بين نماز شك كند نمي تواند به نماز خود اكتفا كند، بلكه بايد وضو بگيرد و نماز خود را اعاده كند و احتياط مستحب آن است كه نماز را رجاءً تمام كرده، پس از آن وضو بگيرد و نماز را اعاده كند و اگر بعد از نماز شك كند، در صورتي كه احتمال بدهد در حال شروع به نماز متوجّه بوده است نمازي كه خوانده صحيح است؛ ولي بنا بر احتياط براي نمازهاي بعد بايد وضو بگيرد.

و اگر زمان وضو معلوم باشد و زمان سرزدن حدث از او مجهول باشد، در همه صورتها نماز او صحيح است و حكم به وضودار بودن او مي شود؛ بنابراين اگر مثلاً مي داند كه در هنگام ظهر وضو گرفته و نمي داند كه آيا قبل از آن حدثي از او سر زده يا بعد از آن، نماز او صحيح است و مي تواند تمام احكام وضو را بار كند.

مسأله 309

اگر بعد از وضو يا در بين آن يقين كند كه بعضي جاها را نشسته يا مسح نكرده است، چنانچه رطوبت تمام جاهايي كه پيش از آن است به جهت طول مدت خشك شده، بايد دوباره وضو بگيرد؛ و اگر خشك نشده، يا به جهت باد يا گرمي هوا و مانند آنها خشك شده، بايد جايي را كه فراموش كرده و آنچه بعد از آن است را بشويد يا مسح كند و اگر در بين وضو در شستن يا مسح كردن جايي

شك كند، بايد به همين دستور عمل نمايد.

مسأله 310

اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، در صورتي كه احتمال بدهد در حال شروع به نماز متوجه بوده - ولو اجمالاً - كه بايد وضو داشته باشد، نمازش صحيح است؛ ولي احتياط آن است كه براي نمازهاي ديگر وضو بگيرد.

مسأله 311

اگر در بين نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، در صورتي كه احتمال بدهد در حال شروع نماز متوجّه بوده - ولو اجمالاً - كه بايد وضو داشته باشد، نمازش صحيح است؛ ولي احتياط مستحب آن است كه نمازش را رجاءً تمام كند و وضو بگيرد و نماز را دوباره بخواند؛ و بنا بر احتياط براي نمازهاي بعد وضو بگيرد.

مسأله 312

اگر بعد از نماز بفهمد كه وضوي او باطل شده ولي شك كند كه قبل از نماز باطل شده يا بعد از نماز، چنانچه احتمال بدهد كه در هنگام شروع نماز متوجه شرايط صحّت نماز بوده، نمازي كه خوانده صحيح است.

مسأله 313

اگر انسان مرضي دارد كه بول او قطره قطره مي ريزد، (كه به وي مسلوس گفته مي شود) يا نمي تواند از بيرون آمدن غائط خودداري كند (كه به وي مبطون گفته مي شود)، چنانچه يقين دارد كه از اول وقت نماز تا آخر آن به مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن مهلت پيدا مي كند، بايد نماز را در وقتي كه مهلت پيدا مي كند بخواند و اگر مهلت او به مقدار كارهاي واجب نماز است، بايد در وقتي كه مهلت دارد فقط كارهاي واجب نماز را به جا آورد و كارهاي مستحب مانند اذان و اقامه و قنوت، بلكه سوره را ترك نمايد.

مسأله 314

كسي كه بول او قطره قطره مي ريزد و به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمي كند، مي تواند با همين حالت نماز بخواند و خروج بول با اين كيفيت وضوي او را باطل نمي كند، بلكه وضو به سبب حدث به نحو متعارف؛ همچون خوابيدن يا بول يا غائط كردن مثل ساير مردم و … باطل مي شود.

مسأله 315

كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن غائط جلوگيري كند و به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمي كند، چنانچه در بين نماز يك يا چند دفعه غائط از او خارج مي شود، به طوري كه وضو گرفتن بعد از هر بار خروج غائط براي او حرجي نيست، بايد آبي در كنار خود قرار دهد و بعد از هر دفعه خروج غائط فوراً با رعايت شرايط نماز؛ مانند رو به قبله بودن، وضو بگيرد و نماز را از جايي كه قطع كرده ادامه دهد و اگر اين كار براي او حرجي است، مي تواند با همان حال نماز بخواند و تنها حدث به نحو متعارف وضوي او را باطل مي كند.

مسأله 316

اگر مرضي دارد كه نمي تواند از خارج شدن باد جلوگيري كند خروج باد، وضو را باطل نمي كند و مي تواند با همان حال نماز بخواند.

مسأله 317

كسي كه نمي تواند از خروج بول يا خروج باد جلوگيري كند لازم نيست براي هر نماز وضو بگيرد، همچنين در مورد كسي كه نمي تواند از خروج غائط جلوگيري كند و وضو گرفتن بعد از هر دفعه براي او حرجي است؛ ولي اگر حرجي نيست بايد براي هر نماز وضو بگيرد و فوراً مشغول نماز شود و اگر از او غائط خارج شود به دستور مسأله 315 رفتار كند.

مسأله 318

سجده و تشهد فراموش شده و نماز احتياط حكم اجزاي نماز را دارد، بنابراين براي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن غائط جلوگيري كند اگر در ضمن سجده يا تشهد فراموش شده يا نماز احتياط غائط از وي خارج شود، چنانچه حرجي نيست، بايد وضو بگيرد و بقيه عمل را انجام دهد و بنا بر احتياط در سجده سهو نيز همينطور رفتار كند.

مسأله 319

كسي كه بول او قطره قطره مي ريزد بايد براي نماز به وسيله كيسه پاكي كه در آن پنبه يا چيز ديگريست كه از رسيدن بول به جاهاي ديگر جلوگيري مي كند، خود را حفظ نمايد و بايد براي هر نماز مخرج بول را كه نجس شده آب بكشد و نيز كيسه را كه نجس شده آب كشيده يا آن را تعويض نمايد. ولي اگر نماز ظهر و عصر را با هم بخواند لازم نيست براي نماز عصر مخرج بول و كيسه را تطهير نموده و مي تواند با همان حال نماز عصر را هم بخواند و همچنين است اگر نماز مغرب و عشا را با هم بخواند و در هر حال تا مي تواند بايد از سرايت نجاست به جاهاي ديگر بدن جلوگيري كند.

و نيز كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن غائط جلوگيري كند، چنانچه ممكن باشد، بايد به مقدار نماز از رسيدن غائط به جاهاي ديگر جلوگيري كند و در صورت امكان براي هر نماز مخرج غائط را آب بكشد و اگر در وسط نماز هم غائط بيرون آيد بنا بر احتياط اگر مشقت ندارد مخرج غائط را آب بكشد.

مسأله 320

كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول يا غائط يا باد خودداري كند در صورتي كه ممكن باشد، بايد به مقدار نماز از خارج شدن بول و غائط و باد جلوگيري كند اگر چه خرج داشته باشد، بلكه اگر مرض او به آساني معالجه مي شود احتياط مستحب آن است كه خود را معالجه كند.

مسأله 321

كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول يا غائط يا باد خودداري كند، بعد از آن كه مرض او خوب شد، لازم نيست نمازهايي را كه در وقت مرض مطابق وظيفه اش خوانده قضا نمايد. ولي اگر در بين وقت نماز مرض او خوب شود، بايد نمازي را كه در آن وقت خوانده دوباره بخواند.

چيزهايي كه بايد براي آنها وضو گرفت
مسأله 322

براي شش چيز وضو گرفتن واجب است:

اول:

براي نمازهاي واجب غير از نماز ميت و در نمازهاي مستحب وضو شرط صحت است.

دوم:

براي سجده و تشهد فراموش شده، اگر بين آنها و نماز واجب حدثي از او سر زده، مثلاً بول كرده باشد و احتياط آن است كه براي سجده سهو هم وضو بگيرد.

سوم:

براي طواف واجب خانه خدا، خواه در عمره باشد يا حج، عمره يا حج واجب باشد يا مستحب.

چهارم:

اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد يا به جهت اجاره يا شرط يا دستوري كه اطاعت آن لازم است، وضو واجب شده باشد.

پنجم:

اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه جايي از بدن خود را به خط قرآن و مانند آن كه مس آنها بدون وضو جايز نيست، يا به جهت اجاره يا شرط يا دستوري كه اطاعت آن لازم است، رساندن جايي از بدن خود به خط قرآن و مانند آن بر او لازم شده باشد.

ششم:

براي آب كشيدن قرآني كه نجس شده، يا بيرون آوردن آن از مزبله و مانند آن، در صورتي كه مجبور باشد دست يا جاي ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند. ولي چنانچه معطّل شدن به مقدار وضو بي احترامي به قرآن باشد بايد تيمم كند و اگر معطّل

شدن به مقدار تيمم هم بي احترامي به قرآن باشد، بايد بدون تيمم قرآن را از مزبله و مانند آن بيرون آورد، يا اگر نجس شده آب بكشد.

مسأله 323

مس نمودن خط قرآن، يعني رساندن جايي از بدن به خط قرآن براي كسي كه وضو ندارد، حرام است؛ ولي اگر قرآن را به زبان فارسي يا به زبان ديگر ترجمه كنند، مسّ آن اشكال ندارد.

مسأله 324

جلوگيري بچه و ديوانه از مسّ خط قرآن و مانند آن واجب نيست؛ ولي اگر مسّ نمودن آنان بي احترامي به قرآن و مانند آن باشد، بايد از آنان جلوگيري كنند.

مسأله 325

كسي كه وضو ندارد بنا بر احتياط حرام است اسم خداوند متعال و صفات خاصه او را - به هر زباني كه نوشته شده است - مس نمايد، مگر پولي كه بر آن نام خدا نوشته شده باشد كه دست زدن به آن اشكال ندارد و بلكه بنا بر احتياط مستحب نامهاي مبارك پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام و حضرت زهرا عليهاالسلام را هم مسّ ننمايد.

مسأله 326

انسان مي تواند قبل از وقت نماز، به قصد نماز يا به قصد اين كه با طهارت باشد وضو بگيرد يا غسل كند، تحصيل طهارت به خودي خود مستحب است و انسان مي تواند در هر وقت به قصد اين كه با طهارت باشد وضو بگيرد يا غسل كند.

مسأله 327

كسي كه يقين دارد وقت نماز داخل شده اگر نيت وضوي واجب كند و بعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده، وضوي او صحيح است.

مسأله 328

مستحب است انسان براي نماز ميت و زيارت اهل قبور و رفتن به مسجد و حرم معصومين عليهم السلام و براي همراه داشتن قرآن و خواندن و نوشتن آن و مسّ حاشيه قرآن و براي خوابيدن وضو بگيرد و نيز مستحب است كسي كه وضو دارد دوباره وضو بگيرد و اگر براي يكي از اين كارها وضو بگيرد، هر كاري را كه مي توان با وضو انجام داد، مي تواند انجام دهد، مثلاً مي تواند با آن وضو نماز بخواند.

چيزهايي كه وضو را باطل مي كند

مسأله 329

هفت چيز وضو را باطل مي كند:

اول:

بول،

دوم:

غائط،

سوم:

باد معده و روده كه از مخرج غائط خارج شود.

چهارم:

خوابي كه به واسطه آن چشم نبيند و گوش نشنود، ولي اگر چشم نبيند و گوش بشنود وضو باطل نمي شود.

پنجم:

چيزهايي كه عقل را از بين مي برد، مانند ديوانگي و مستي و بيهوشي.

ششم:

استحاضه زنان كه بعداً گفته مي شود.

هفتم:

كاري كه بايد براي آن غسل كرد، مانند جنابت و حيض؛ ولي با مسّ ميت بنا بر احتياط وضو باطل مي شود.

احكام وضوي جبيره
جبيره

چيزي كه با آن زخم و عضو شكسته را مي بندند و دوايي كه روي زخم و مانند آن مي گذارند «جبيره» ناميده مي شود

مسأله 330

اگر در يكي از اعضاي وضو زخم يا دمل يا شكستگي باشد، چنانچه روي آن باز است و آب ريختن روي آن يا مسح كردن آن ضرر ندارد، بايد به طور معمول وضو گرفت.

مسأله 331

اگر زخم يا دمل يا شكستگي در صورت و دستهاست و روي آن باز است و آب ريختن روي آن ضرر دارد، بايد اطراف آن را به طوري كه در كيفيت وضو گفته شد از بالا به پايين بشويد و چنانچه زخم و مانند آن پاك باشد يا بتواند آن را آب بكشد و كشيدن دست تر ضرر ندارد دست تر بر آن بكشد و اگر ضرر دارد يا زخم نجس است و نمي شود آب كشيد، بايد پارچه پاك و مانند آن را به طوري كه جزء جبيره حساب شود روي زخم بگذارد و دست تر روي آن از بالا به پايين بكشد و اگر اين كار ممكن نيست، تيمم نمايد و بنا بر احتياط مستحب وضو هم بگيرد به اين شكل كه به غير از محل زخم، ساير جاها را بشويد.

مسأله 332

اگر زخم يا دمل يا شكستگي در جلوي سر يا روي پاهاست و روي آن باز است، چنانچه نتواند آن را مسح كند، به اين معني كه زخم مثلاً تمام محل مسح را گرفته باشد يا آن كه از مسح جاهاي سالم نيز متمكن نباشد در اين صورت، بايد پارچه اي پاك و مانند آن را به طوري كه جزء جبيره حساب شود روي زخم بگذارد و روي آن را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند و بنا بر احتياط مستحب تيمم نيز بنمايد و اگر مسح جبيره اي ممكن نباشد لازم است تيمم نمايد و بنا بر احتياط مستحب قسمتهايي را كه مي تواند وضو نيز بدهد.

مسأله 333

اگر زخم يا دمل يا شكستگي در صورت يا دستها باشد و جبيره اي روي آن قرار داشته و بتوان آن را باز كرد، اگر جاري ساختن آب بر آن، هر چند به وسيله كشيدن دست تر بر روي آن، بدون ضرر ممكن باشد، بايد اين كار را انجام دهد و در غير اين صورت اگر كشيدن دست تر روي پوست ضرر ندارد دست تر روي آن بكشد و اگر اين كار ضرر دارد بايد روي جبيره دست تر بكشد و اگر جبيره نجس است يا نمي شود روي آن دست تر كشيد بايد پارچه اي پاك و مانند آن را به طوري كه جزء جبيره حساب شود روي آن بگذارد و روي آن دست تر بكشد.

مسأله 334

اگر زخم يا دمل يا شكستگي در جلوي سر يا روي پا باشد و جبيره اي روي آن قرار داشته باشد، چنانچه جبيره تمام محل مسح را نگرفته باشد و بتواند بر جاهاي سالم مسح كند، بايد به طور معمولي وضو بگيرد، همچنين اگر تمام محل مسح را گرفته باشد و بتواند آن را باز كند و روي پوست را مسح كند و اگر نتواند روي پوست را مسح كند، چنانچه جبيره پاك باشد بايد روي آن را مسح كند و اگر جبيره نجس است يا نمي شود روي آن دست تر كشيد، مثلاً دواييست كه به دست مي چسبد، بايد پارچه اي پاك و مانند آن را به طوري كه جزء جبيره حساب شود، روي آن بگذارد و دست تر روي آن بكشد و اگر اين هم ممكن نيست، بايد تيمّم كند.

مسأله 335

اگر نمي شود روي زخم را باز كرد ولي زخم و چيزي كه روي آن گذاشته پاك است و رسانيدن آب به زخم ممكن است و ضرر هم ندارد بايد آب را به روي زخم از بالا به پايين برساند و اگر زخم يا چيزي كه روي آن گذاشته شده نجس است، چنانچه آب كشيدن آن و رساندن آب به روي زخم ممكن باشد و با ضرر همراه نباشد، بايد آن را آب بكشد و موقع وضو آب را به زخم برساند و در صورتي كه آب براي زخم ضرر دارد يا آن كه رساندن آب به روي زخم ممكن نيست، يا زخم نجس است و نمي شود آن را آب كشيد، بايد اطراف زخم را بشويد و اگر جبيره پاك است روي آن را مسح كند و

اگر جبيره نجس است، يا نمي شود روي آن دست تر كشيد پارچه اي پاك و مانند آن را به طوري كه جزء جبيره حساب شود، روي آن بگذارد و دست تر روي آن بكشد و اگر اين هم ممكن نيست تيمم بنمايد و بنا بر احتياط مستحب وضو نيز بگيرد.

مسأله 336

در احكام جبيره فرقي نيست كه جبيره تمام اعضاي وضو يا تمام يك عضو را گرفته باشد، يا بعضي از يك عضو را، ولي احتياط مستحب آن است كه اگر جبيره تمام اعضا يا تمام يك عضو را - خواه عضوي كه شسته مي شود يا عضوي كه مسح مي شود - گرفته باشد، تيمم نيز بنمايد.

مسأله 337

لازم نيست جبيره از جنس چيزهايي باشد كه نماز در آن جايز است بلكه اگر از حرير يا از اجزاء حيواني باشد كه خوردن گوشت آن جايز نيست مسح بر آن نيز اشكالي ندارد.

مسأله 338

كسي كه در كف دست و انگشتها جبيره دارد و در موقع وضو دست تر روي آن كشيده است، بايد سر و پا را با همان رطوبت مسح كند.

مسأله 339

اگر جبيره تمام پهناي روي پا را گرفته ولي مقداري از طرف انگشتان و مقداري از طرف بالاي پا باز است، بايد جاهايي كه باز است روي پا را و جايي كه جبيره است روي جبيره را مسح كند.

مسأله 340

اگر در صورت يا دستها چند جبيره است بايد بين آنها را بشويد و اگر جبيره ها در سر يا روي پاها باشد، بايد بين آنها را مسح كند و در جاهايي كه جبيره است بايد به دستور جبيره عمل كند.

مسأله 341

اگر جبيره بيشتر از معمول اطراف زخم را گرفته و برداشتن مقدار زيادي ممكن نيست، بنا بر احتياط واجب بايد به دستور جبيره عمل نموده و تيمم نيز بنمايد و اگر برداشتن مقدار زيادي ممكن است، بايد آن را بردارد و به دستور جبيره عمل كند.

مسأله 342

اگر در جاي وضو زخم و دمل و شكستگي نيست ولي به جهت ديگري آب براي آن ضرر دارد بايد تيمم كند.

مسأله 343

اگر جايي از اعضاي وضو را رگ زده است و نمي تواند آن را آب بكشد، يا آب براي آن ضرر دارد، بايد به دستور جبيره عمل كند.

مسأله 344

اگر در جاي وضو يا غسل چيزي چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست يا به قدري مشقت دارد كه نمي شود تحمل كرد، بايد تيمم بنمايد و بنا بر احتياط مستحب به دستور جبيره هم عمل كند؛ بلي اگر محل، جراحت و مانند آن داشته باشد و برداشتن آن چيز به جراحت صدمه مي زند بايد وضوي جبيره بگيرد و تيمم لازم نيست.

مسأله 345

غسل جبيره اي - در غير غسل ميت - مثل وضوي جبيره ايست و احتياط مستحب آن است كه آن را ترتيبي به جا آورند و در غسل ميت غسل جبيره اي مشروع نيست.

مسأله 346

كسي كه وظيفه او تيمم است، اگر در بعضي از جاهاي تيمم او زخم يا دمل يا شكستگي باشد، بايد به دستور وضوي جبيره اي، تيمم جبيره اي نمايد.

مسأله 347

كسي كه بايد با وضو يا غسل جبيره اي نماز بخواند، چنانچه بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف نمي شود مي تواند در اول وقت نماز بخواند و اگر اميد دارد كه تا آخر وقت عذر او برطرف شود مي تواند صبر كند و آخر وقت نماز بخواند و مي تواند رجاءً در اول وقت نماز بخواند ولي در هر صورت، در صورتي كه اول وقت نماز بخواند و تا آخر وقت عذرش برطرف شود، لازم است وضو بگيرد يا غسل كند و نماز را دوباره بخواند.

مسأله 348

اگر انسان براي مرضي كه در چشم اوست موي چشم خود را بچسباند، بايد تيمم نمايد و بنا بر احتياط مستحب وضو يا غسل جبيره اي هم انجام دهد.

مسأله 349

كسي كه نمي داند وظيفه اش تيمم است يا وضوي جبيره اي در صورتي كه جهل او از ندانستن مسأله است، بايد به مرجع تقليد خود مراجعه كند يا هر دو وظيفه را به جا آورد و در صورتي كه جهل او از ندانستن خصوصيات مورد باشد بايد هر دو وظيفه را انجام دهد.

مسأله 350

نمازهايي را كه انسان با وضوي جبيره اي خوانده و تا آخر وقت عذرش باقي بوده صحيح است و در صورتي كه عذر او در وقت نمازهاي بعدي استمرار داشته باشد مي تواند با آن وضو نمازهاي ديگر را نيز بخواند ولي در صورتي كه عذرش برطرف شود نمي تواند با آن وضو نمازهاي ديگر را بخواند.

[غسل]

غسلهاي واجب
اشاره

غسلهاي واجب هشت چيز است:

اول:

غسل جنابت.

دوم:

غسل حيض.

سوم:

غسل نفاس.

چهارم:

غسل استحاضه.

پنجم:

غسل مس ميت.

ششم:

غسل ميّت.

هفتم:

غسل قضاي نماز آيات. كسي كه در موقع گرفتن خورشيد و ماه نماز آيات را عمداً نخوانده باشد، در صورتي كه تمام ماه و خورشيد گرفته باشد بنا بر احتياط واجب بايد براي قضاي نماز آيات غسل نموده و نماز بخواند و اين نماز قضا بدون غسل باطل است.

هشتم:

غسلي كه به واسطه نذر و قسم و مانند آن، يا اجاره، يا شرط، يا دستوري كه اطاعت آن لازم است، واجب شده باشد.

[جنابت]
احكام جنابت
مسأله 351

به دو چيز انسان جنب مي شود،

اول:

جماع،

دوم:

بيرون آمدن مني، چه در خواب باشد يا بيداري، كم باشد يا زياد، با شهوت باشد يا بي شهوت، با اختيار باشد يا بي اختيار.

مسأله 352

اگر رطوبتي از مرد سالم خارج شود و نداند مني ست يا بول يا غير اينها، چنانچه با شهوت و جستن بيرون آمده و بعد از بيرون آمدن آن بدن سست شده باشد، آن رطوبت حكم مني را دارد و اگر هيچ يك از اين سه نشانه، يا بعضي از اينها را نداشته باشد حكم مني را ندارد و در زن اگر جدا شدن آب از محلّ آن با شهوت همراه باشد و آب خارج شود حكم مني را دارد و لازم نيست دو نشانه ديگر را داشته باشد و اگر به مريض حالت شهوت دست دهد و آبي خارج شود كه احتمال بدهد مني است، حكم مني را دارد، هر چند بيرون آمدن آن با شهوت نباشد و دو نشانه ديگر را هم نداشته باشد.

مسأله 353

اگر از مرد سالم آبي بيرون آيد كه يكي از نشانه ها را داشته، ولي نداند كه دو نشانه ديگر را داشته يا نه، در حكم مني است.

مسأله 354

مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن مني بول كند و اگر بول نكند و بعد از غسل رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند مني ست يا رطوبت ديگر، چنانچه فاصله آن با بيرون آمدن مني كم باشد به طوري كه احتمال دهد كه رطوبت از بقاياي مني سابق باشد، حكم مني را دارد. ولي اگر به جهتي همچون طول مدت، اطمينان دارد كه از مني سابق چيزي نمانده و احتمال دهد رطوبت مشكوك مني جديد است، حكم مني را ندارد.

و اگر بعد از بيرون آمدن مني بول نكرده باشد و پس از غسل بول نمايد چنانچه احتمال دهد كه همراه بول بقاياي مني خارج شده، حكم مني بار مي شود و بايد دوباره غسل كند مگر آنكه بقاياي مني چنان در بول مستهلك شده باشد كه به مجموع رطوبت خارج شده بول بگويند كه در اين صورت حكم مني را ندارد.

مسأله 355

اگر انسان با زني جماع كند و به اندازه ختنه گاه يا بيشتر داخل شود؛ در قبل باشد يا در دبر، بالغ باشند يا نابالغ، يا يكي بالغ و ديگري نابالغ، اگر چه مني بيرون نيايد، هر دو جنب مي شوند.

مسأله 356

اگر شك كند كه به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه، غسل واجب نيست.

مسأله 357

اگر - نعوذ باللَّه - با حيواني نزديكي كند و مني از او بيرون آيد، غسل تنها كافيست و اگر مني بيرون نيايد، چنانچه پيش از نزديكي وضو داشته، باز هم غسل تنها كافيست و اگر وضو نداشته احتياط آن است كه غسل كند و وضو هم بگيرد و همچنين است حكم نزديكي نمودن با مرد يا پسر.

مسأله 358

اگر مني از جاي خود حركت كند و بيرون نيايد، يا انسان شك كند كه مني از او بيرون آمده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

مسأله 359

كسي كه نمي تواند غسل كند ولي تيمم برايش ممكن است، بعد از داخل شدن وقت نماز هم مي تواند با عيال خود نزديكي كند. ولي اگر در وقت نماز، وضو داشته باشد، بايد قبل از نزديكي نماز را با وضو بخواند.

مسأله 360

اگر در لباس خود مني ببيند و بداند كه از خود اوست و براي آن غسل نكرده، بايد غسل كند و نمازهايي را كه اطمينان دارد بعد از بيرون آمدن مني خوانده قضا كند؛ ولي نمازهايي را كه احتمال مي دهد پيش از بيرون آمدن آن مني خوانده، لازم نيست قضا نمايد.

چيزهايي كه بر جنب حرام است
مسأله 361

پنج چيز بر جنب حرام است:

اول:

رساندن جايي از بدن خود به خط قرآن و بنا بر احتياط به اسم خدا و صفات خاصه او به هر لغت كه باشد، مگر پولي كه بر آن نام خدا نوشته شده باشد كه دست زدن به آن اشكال ندارد و احتياط مستحب آن است كه جايي از بدن خود را به اسم پيغمبران و امامان و حضرت زهرا عليهم السلام نيز نرساند.

دوم:

رفتن يا ماندن در مسجد الحرام و مسجد پيغمبر صلي الله عليه و آله و حرم امامان عليهم السلام اگر چه از يك در داخل و از در ديگر خارج شود و مراد از حرم امامان عليهم السلام :

محوّطه ايست كه ضريح مقدّس و قبر مطهّر در آن قرار دارد، نه تمام رواقها يا صحنها.

سوم:

داخل شدن يا ماندن در مساجد ديگر، مگر آنكه از يك در داخل و از در ديگر خارج شود.

چهارم:

گذاشتن چيزي در مسجد.

پنجم:

خواندن هر يك از آيات سجده واجب و آن آيات در چهار سوره است.

اول:

سوره سي و دوم قرآن «الم تنزيل (=سجده) »، آيه پانزدهم؛

دوم:

سوره چهل و يكم «حم سجده (=فُصّلت) »، آيه سي و هفتم؛

سوم:

سوره پنجاه و سوم «النجم»، آيه آخر؛

چهارم:

سوره نود و ششم «اقرء (=العلق) »، آيه آخر. بلكه بنا بر احتياط خواندن آيات ديگر يا قسمتي از يك آيه از سوره هاي سجده نيز

جايز نيست.

چيزهايي كه بر جنب مكروه ست

مسأله 362
نه چيز بر جنب مكروه است:

اول و دوم:

خوردن و آشاميدن ولي اگر وضو بگيرد يا دستها را بشويد مكروه نيست.

سوم:

خواندن بيشتر از هفت آيه از سوره هايي كه سجده واجب ندارند.

چهارم:

رساندن جايي از بدن به جلد و حاشيه و بين خطهاي قرآن.

پنجم:

همراه داشتن قرآن.

ششم:

خوابيدن، مگر وضو بگيرد، همچنين اگر براي غسل آب نداشته باشد و بدل از غسل تيمّم كند يا براي وضو هم آب نداشته باشد و بدل از وضو تيمّم كند.

هفتم:

خضاب كردن به حنا و مانند آن.

هشتم:

ماليدن روغن به بدن.

نهم:

نزديكي كردن بعد از آن كه محتلم شده؛ يعني در خواب مني از او بيرون آمده است.

غسل جنابت
مسأله 363

تحصيل طهارت با غسل جنابت به خودي خود مستحب است و براي خواندن نماز واجب و مانند آن واجب مي شود و در نماز مستحب تنها شرط صحت مي باشد، همچنين براي سجده و تشهد فراموش شده، اگر بين آنها و نماز، از او كاري كه باعث جنابت مي شود صادر شده باشد، غسل جنابت واجب است و احتياط آن است كه براي سجده سهو نيز غسل كند. ولي براي نماز ميت و سجده شكر و سجده هاي واجب قرآن غسل جنابت لازم نيست.

مسأله 364

لازم نيست در وقت غسل، نيت كند كه غسل واجب يا مستحب مي كند بلكه اگر فقط به قصد قربت؛ يعني براي خداوند عالم غسل كند، كافي است.

مسأله 365

اگر يقين كند وقت نماز شده و نيت غسل واجب كند، بعد معلوم شود كه پيش از وقت غسل كرده، غسل او صحيح است.

مسأله 366
[اقسام غسل]
اشاره

غسل واجب يا مستحب را، به دو قسم مي توان انجام داد:

ترتيبي و ارتماسي.

غسل ترتيبي
مسأله 367

در غسل ترتيبي بايد به نيت غسل، اول سر و گردن، بعد بدن را بشويد و بهتر، بلكه مطابق احتياط استحبابي آن است كه اول طرف راست بعد طرف چپ بدن را بشويد و اگر عمداً يا از روي فراموشي يا به واسطه ندانستن مسأله بدن را قبل از سر بشويد، غسل او باطل است.

مسأله 368

در صورتي كه بدن را قبل از سر بشويد لازم نيست غسل كامل را دوباره انجام دهد، بلكه چنانچه بدن را دوباره بشويد، غسل او صحيح خواهد بود.

مسأله 369

در هر دو قسمت؛ يعني سر و گردن و بدن، بايد يقين كند كه آن قسمت را كاملاً شسته است.

مسأله 370

اگر بعد از غسل بفهمد كه جايي را نشسته و نداند از بدن است يا سر و گردن، بنا بر احتياط قسمتي از سر را كه احتمال مي دهد نشسته، بشويد و سپس دوباره همه بدن را بشويد.

مسأله 371

اگر بعد از غسل بفهمد مقداري از بدن را نشسته، چنانچه از طرف چپ باشد شستن همان مقدار كافيست و اگر از طرف راست باشد احتياط مستحب آن است كه بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف چپ را بشويد و اگر بفهمد مقداري از سر و گردن را نشسته، بايد بعد از شستن آن مقدار دوباره بدن را بشويد.

مسأله 372

اگر پيش از تمام شدن غسل، در شستن مقداري از طرف چپ يا طرف راست شك كند، لازم است آن مقدار را بشويد و بنا بر احتياط اگر در شستن مقداري از سر و گردن شك كند بايد بعد از شستن آن، بدن را نيز بشويد.

غسل ارتماسي
مسأله 373

در غسل ارتماسي بايد آب در يك آن، تمام بدن را فرا بگيرد، پس اگر به نيت غسل ارتماسي در آب فرو رود، چنانچه پاي او روي زمين است بايد از زمين بلند كند.

مسأله 374

در غسل ارتماسي بنا بر احتياط مستحب موقعي نيت كند كه مقداري از بدن بيرون از آب باشد و اگر در هنگامي كه در آب قرار گرفته به قصد غسل ارتماسي بدن را حركت دهد تا آب جديدي به بدن برسد، يا در حالي كه به حركت خود آب، آب جديدي به بدن مي رسد نيت غسل ارتماسي داشته باشد، كفايت مي كند، هر چند خلاف احتياط استحبابي است.

مسأله 375

اگر بعد از غسل ارتماسي بفهمد به مقداري از بدن آب نرسيده، چه جاي آن را بداند يا نداند، بنا بر احتياط مستحب دوباره غسل كند؛ ولي بنا بر اقوي تمام يا قسمتي از سر و گردن را كه مي داند شسته است لازم نيست دوباره بشويد.

مسأله 376

اگر براي غسل ترتيبي وقت ندارد و براي ارتماسي وقت دارد، بايد غسل ارتماسي كند.

مسأله 377

كسي كه روزه واجب معيّن را گرفته، همچون روزه ماه رمضان يا قضاي آن (با تفصيلي كه در مسأله 1709 خواهد آمد) يا براي حج يا عمره احرام بسته، نبايد غسل ارتماسي كند و اگر بدون عذر غسل ارتماسي كند بنا بر احتياط استحبابي مؤكّد غسل او باطل است ولي اگر كسي به جهت عذري مانند فراموشي يا ندانستن مسأله بدون تقصير غسل ارتماسي كند، غسل او بي ترديد صحيح است.

احكام غسل كردن
مسأله 378

در غسل ارتماسي يا ترتيبي پاك بودن تمام بدن پيش از غسل لازم نيست، بلكه اگر به فرو رفتن در آب يا ريختن آب به قصد غسل، بدن پاك شود غسل انجام شده است.

مسأله 379

كسي كه از حرام جنب شده چنانچه با آب گرم غسل كند، غسل او صحيح است؛ اگر چه عرق كند و احتياط مستحب آن است كه با آب سرد غسل كند.

مسأله 380

در غسل بايد تمام بدن شسته شود، حتي نبايد سر مويي از بدن نشسته بماند. (البته نبايد به وسوسه هاي شيطاني اعتنا كرد)؛ ولي شستن هر چه از باطن شمرده مي شود مثل داخل بيني واجب نيست.

مسأله 381

جايي را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن آن، چنانچه قبلاً از ظاهر بوده بايد بشويد و در غير اين صورت واجب نيست.

مسأله 382

اگر سوراخ جاي گوشواره و مانند آن به قدري گشاد باشد كه داخل آن از ظاهر شمرده شود، بايد آن را شست و در غير اين صورت، شستن آن لازم نيست.

مسأله 383

چيزي را كه مانع از رسيدن آب به بدن است، بايد برطرف كند و اگر پيش از آن كه يقين كند برطرف شده غسل نمايد، نمي تواند به آن غسل اكتفا كند؛ ولي چنانچه غسل را رجاءً انجام داده باشد و پس از غسل مطمئن شود كه مانع برطرف شده بوده، غسل او صحيح است.

مسأله 384

اگر هنگام غسل شك كند چيزي كه مانع از رسيدن آب باشد در بدن او هست يا نه، بايد وارسي كند تا مطمئن شود كه مانعي نيست، مگر شك وي در نظر مردم بجا نباشد كه در اين صورت وارسي لازم نيست.

مسأله 385

در غسل شستن موهاي بلند لازم نيست بلكه اگر آب را طوري به پوست برساند كه موها تر نشود، غسل صحيح است؛ ولي اگر رساندن آب به پوست بدون شستن آنها ممكن نباشد، بايد آنها را بشويد تا آب به بدن برسد.

مسأله 386

تمام شرطهايي كه براي صحيح بودن وضو به صورت فتوا يا احتياط (از هر قسم) گفته شد، در صحيح بودن غسل هم به همان صورت شرط است. ولي در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد و نيز در غسل ترتيبي لازم نيست بعد از شستن سر و گردن فوراً بدن را بشويد، پس اگر بعد از شستن سر و گردن صبر كند و بعد از مدت زيادي بدن را بشويد اشكال ندارد، بلكه لازم نيست تمام سر و گردن يا بدن را يك مرتبه بشويد؛ پس جايز است كه مثلاً سر را شسته و بعد از مدت زيادي گردن را بشويد، ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول يا غائط خودداري كند، چنانچه به اندازه اي كه غسل كند و نماز بخواند بول و غائط از او بيرون نمي آيد، در صورتي كه وقت تنگ باشد و نتواند پس از غسل وضو بگيرد، لازم است فوراً بدون فاصله غسل كند و بعد از غسل هم فوراً نماز بخواند و در غير اين صورت لازم نيست فوراً غسل كند.

مسأله 387

كسي كه پول حمامي را بدون اين كه بداند حمامي راضيست بخواهد نسيه بگذارد اگر چه بعد حمامي را راضي كند، غسل او بنا بر احتياط مستحب باطل است.

مسأله 388

اگر حمامي راضي باشد كه پول حمام نسيه بماند، ولي كسي كه غسل مي كند قصدش اين باشد كه طلب او را ندهد، بنا بر احتياط مستحب غسل او باطل است، ولي اگر بخواهد طلب او را از مال حرام بدهد در بسياري از موارد كه حمامي حرام بودن مال را نمي داند، چون حمامي راضيست پولي به دست او برسد كه به حسب ظاهر حكم شرع براي او حلال بوده، غسل او صحيح است، ولي اگر به اين صورت هم راضي نباشد بنا بر احتياط مستحب غسل او باطل است.

مسأله 389

اگر در حمام غسل كند و سپس پولي را كه خمس آن را نداده به حمامي بدهد، اگر چه مرتكب حرام شده، ولي ظاهر اين است كه غسل او صحيح است.

مسأله 390

اگر شخصي در هنگام شستشو بيش از حد متعارف آب مصرف كند و پيش از غسل شك كند كه چون آب زياد مصرف كرده حمامي به غسل كردن او راضيست يا نه، غسل او بنا بر احتياط مستحب باطل است.

مسأله 391

اگر شك كند كه غسل كرده يا نه، بايد غسل كند. ولي اگر بعد از غسل شك كند كه غسل او درست بوده يا نه، در صورتي كه احتمال بدهد كه وقت غسل ملتفت به شرايط صحّت غسل بوده، لازم نيست دوباره غسل نمايد.

مسأله 392

اگر در بين غسل حدث اصغر از او سر زند؛ مثلاً بول كند، غسل او صحيح است، ولي بايد پس از غسل وضو هم بگيرد و احتياط مستحب آن است كه غسل را نيز دوباره به جا آورد.

مسأله 393

اگر از جهت ضيق وقت وظيفه مكلف تيمم بوده، ولي به خيال آن كه به اندازه غسل و نماز وقت دارد غسل كند، غسل او صحيح است؛ چه با خود غسل قصد قربت كرده باشد يا به قصد طهارت يا براي نماز غسل نموده باشد.

مسأله 394

كسي كه جنب شده اگر بعد از خواندن نماز شك كند كه غسل كرده يا نه، نمازهايي را كه خوانده صحيح است و بنا بر احتياط براي نمازهاي بعد بايد غسل كند و اگر پس از نماز حدث اصغر از او سر زده باشد، لازم است براي نمازهاي بعد وضو هم بگيرد.

مسأله 395

كسي كه چند غسل بر او واجب است مي تواند به نيت همه آنها يك غسل به جا آورد، بلكه اگر يكي معيّن را نيت كند ظاهراً از ديگر غسلها كفايت مي كند، پس اگر بخواهد غسلها را جدا جدا انجام دهد، غير از غسل اول، بقيه غسلها را به نيت رجاءً انجام دهد.

مسأله 396

اگر بر جايي از بدن آيه قرآن نوشته شده باشد، چنانچه بخواهد وضو يا غسل را ترتيبي به جا آورد بايد آب را طوري به بدن برساند كه دست او به نوشته نرسد. همچنين است بنا بر احتياط اگر بر جايي از بدن اسم خداوند متعال يا صفات خاصه او نوشته شده باشد و در هر صورت احتياط مستحب آن است كه در صورت امكان آن را از بين ببرد.

مسأله 397

كسي كه غسل جنابت كرده نبايد براي نماز وضو بگيرد، البته در صورتي كه احتمال عدم صحت غسل انجام شده را بدهد مي تواند رجاءً وضو بگيرد. با غسلهاي واجب ديگر - غير از غسل استحاضه - يا غسلهاي مستحب كه استحباب آن ثابت است و تفصيل آن در مسأله 651 مي آيد، نيز مي تواند بدون وضو نماز بخواند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه وضو هم بگيرد و براي نماز به غسلهايي كه بايد رجاءً انجام داد نمي توان اكتفا كرد بلكه بايد وضو نيز گرفت.

استحاضه
[استحاضه ]

يكي از خونهايي كه از زن خارج مي شود خون استحاضه است و زن را در موقع ديدن خون استحاضه، مستحاضه مي گويند.

مسأله 398

خون استحاضه در بيشتر اوقات زرد رنگ يا قرمز روشن و رقيق و سرد و كهنه است و بدون فشار و سوزش بيرون مي آيد ولي ممكن است گاهي سياه يا سرخ تيره و گرم و تازه و غليظ باشد و با فشار و سوزش بيرون آيد.

[اقسام استحاضه]
مسأله 399
اشاره

استحاضه سه قسم است:

قليله، متوسطه، كثيره.

استحاضه قليله:

آن است كه خون فقط روي پنبه اي را كه زن داخل فرج مي گذارد، آلوده كند و در آن فرو نرود.

استحاضه متوسطه:

آن است كه خون در پنبه فرو رود ولي از پشت پنبه جريان نداشته باشد؛ خواه از طرف ديگر پنبه بيرون آيد و به دستمال برسد و خواه به دستمال نرسد و لازم نيست خون تمام پنبه را فرا بگيرد، بلكه اگر در يك گوشه آن هم فرو رود كافي است.

استحاضه كثيره:

آن است كه خون از پشت پنبه جريان داشته باشد.

مسأله 400

در تمام اقسام استحاضه احتياط مستحب در زن حامله آن است كه كارهاي استحاضه كثيره را به جا آورد و بر هر زن مستحاضه واجب است براي هر نماز ظاهر فرج را اگر خون به آن رسيده آب بكشد و به احتياط واجب، پنبه و همچنين دستمال را اگر نجس شده، عوض كند يا آب بكشد.

مسأله 401

در استحاضه قليله بايد زن براي هر نماز يك وضو بگيرد.

مسأله 402

در استحاضه متوسطه نيز ظاهراً بايد اعمال استحاضه قليله را انجام دهد و كفايت مي كند؛ ولي احتياط مستحب آن است كه اگر خون به دستمال نرسيده، براي اولين نماز غسل كند و براي هر روز يك غسل كافيست و اگر عمداً يا از روي فراموشي براي نماز اول غسل نكرد، براي نماز بعدي غسل كند و همينطور … و اگر خون به دستمال رسيده براي نماز صبح يك غسل و براي نماز ظهر و عصر هم يك غسل به جا آورد و بين نماز ظهر و عصر هم فاصله نيندازد و براي نماز مغرب و عشاء هم يك غسل به جا آورد و بين آن دو فاصله نيندازد و غسل و وضو را هر كدام جلوتر به جا آورد اشكالي ندارد، ولي بهتر است اول وضو بگيرد.

مسأله 403

در استحاضه كثيره بايد براي نماز صبح يك غسل و براي نماز ظهر و عصر يك غسل و براي نماز مغرب و عشا هم يك غسل به جا آورد و بين نماز ظهر و عصر و همچنين بين نماز مغرب و عشاء فاصله نيندازد و اگر فاصله انداخت اشكالي ندارد، ولي بايد براي نماز بعدي دوباره غسل كند و در هر حال بنا بر احتياط واجب براي هر نماز يك وضو بگيرد و هر يك از وضو يا غسل را كه اول انجام دهد اشكالي ندارد ولي مستحب - بلكه مطابق احتياط استحبابي - است كه اول وضو بگيرد.

مسأله 404

اگر خون استحاضه پيش از وقت نماز بيايد و در وقت نماز قطع شود، چنانچه زن براي آن خون، وضو و غسل بجا نياورده باشد، بايد در هنگام نماز وضو و غسل را به جا آورد.

مسأله 405

اگر استحاضه قليله زن بعد از نماز صبح متوسطه شود، بنا بر احتياط مستحب براي نماز ظهر و عصر غسل هم كند و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود، بنا بر احتياط مستحب براي نماز مغرب و عشا غسل هم نمايد.

مسأله 406

اگر استحاضه قليله يا متوسطه زن، بعد از نماز صبح كثيره شود بايد براي نماز ظهر و عصر يك غسل و براي نماز مغرب و عشا غسل ديگري به جا آورد و اگر بعد از نماز ظهر و عصر كثيره شود، بايد براي نماز مغرب و عشا غسل نمايد و اگر بعد از نماز ظهر و پيش از نماز عصر كثيره شود، بايد براي نماز عصر غسل كند و براي نماز مغرب و عشا هم غسل ديگري بنمايد، همچنين اگر بعد از نماز مغرب و پيش از نماز عشا كثيره شود، بايد براي نماز عشا غسل نمايد و در تمام صورتها بنا بر احتياط واجب براي هر نماز وضو بگيرد.

مسأله 407

مستحاضه كثيره يا متوسطه اگر پيش از داخل شدن وقت نماز براي نماز غسل كند، غسل او باطل است، ولي نزديك اذان صبح جايز است به قصد رجاءً غسل نموده و نماز شب را بخواند، هرچند مستحاضه كثيره بعد از طلوع فجر براي نماز صبح بايد غسل را اعاده كند.

مسأله 408

مستحاضه قليله و متوسطه (و نيز مستحاضه كثيره بنا بر احتياط واجب) براي هر نمازي - چه واجب باشد چه مستحب - بايد وضو بگيرند و نيز اگر بخواهند نمازي را كه خوانده اند احتياطاً دوباره بخوانند، يا بخواهند نمازي را كه تنها خوانده اند دوباره با جماعت بخوانند، بايد تمام كارهايي را كه براي استحاضه گفته شد انجام دهند، ولي براي خواندن نماز احتياط و سجده فراموش شده و تشهد فراموش شده و سجده سهو، اگر آنها را بعد از نماز فوراً به جا آورند، لازم نيست كارهاي استحاضه را انجام دهند.

مسأله 409

زن مستحاضه بعد از آن كه خونش قطع شد، فقط براي نماز اولي كه مي خواند بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد و براي نمازهاي بعد لازم نيست.

مسأله 410

اگر زن نداند استحاضه او چه قسم است، در هنگامي كه مي خواهد نماز بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد و بعد از آن كه فهميد استحاضه او كدام يك از آن اقسام است، كارهايي را كه براي آن قسم دستور داده شده انجام دهد، ولي اگر بداند تا وقتي كه مي خواهد نماز بخواند استحاضه او تغيير نمي كند، پيش از داخل شدن وقت هم مي تواند خود را وارسي نمايد و در هر صورت مي تواند وارسي نكرده مطابق احتياط عمل كند.

مسأله 411

زن مستحاضه اگر پيش از آن كه خود را وارسي كند مشغول نماز شود، چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفه خود عمل كرده؛ مثلاً استحاضه اش قليله بوده و به وظيفه استحاضه قليله عمل كرده، نماز او صحيح است و اگر قصد قربت نداشته، يا عمل او مطابق وظيفه اش نبوده؛ مثل آن كه استحاضه او كثيره بوده و به وظيفه قليله رفتار كرده، نماز او باطل است.

مسأله 412

زن مستحاضه اگر نتواند خود را وارسي كند بنا بر احتياط واجب بايد به گونه اي عمل كند كه حتماً وظيفه خود را عمل كرده باشد؛ مثلاً اگر نمي داند استحاضه او قليله است يا كثيره، بايد كارهاي استحاضه كثيره را انجام دهد، ولي اگر بداند سابقاً كدام يك از آن سه قسم بوده، مي تواند به وظيفه همان قسم رفتار نمايد.

مسأله 413

خون استحاضه در اول ظهورش تا در باطن است باعث وجوب غسل يا وضو نمي شود و اگر از زن بيرون بيايد؛ هر چند كم باشد، تا زماني كه در باطن وجود دارد بايد به وظايف مستحاضه عمل كند.

مسأله 414

زن مستحاضه اگر بعد از نماز خود را وارسي كند و خون نبيند؛ اگر چه بداند دوباره خون مي آيد، با وضويي كه دارد مي تواند نماز بخواند.

مسأله 415

زن مستحاضه اگر بداند پس از وضو يا غسل خوني از او بيرون نيامده، مي تواند خواندن نماز را تا وقتي كه پاك مي ماند به تأخير بيندازد.

مسأله 416

اگر مستحاضه بداند كه پيش از گذشتن وقت نماز به كلّي پاك مي شود، يا به اندازه خواندن نماز خون بند مي آيد، بنا بر احتياط بايد صبر كند و نماز را در وقتي كه پاك است بخواند.

مسأله 417

اگر بعد از وضو و غسل خون در ظاهر قطع شود و مستحاضه بداند كه آن قدر وقت دارد كه نماز را تأخير بيندازد و بعد از پاك شدن وضو و غسل كرده نماز را به جا آورد بنا بر احتياط بايد نماز را تأخير بيندازد و هنگامي كه به كلّي پاك شد، دوباره وضو و غسل را به جا آورد و نماز را بخواند و اگر وقت نماز تنگ شد لازم نيست وضو و غسل را دوباره به جا آورد بلكه با وضو و غسلي كه دارد مي تواند نماز بخواند.

مسأله 418

مستحاضه كثيره وقتي به كلّي از خون پاك شد، بايد غسل كند؛ ولي اگر بداند از وقتي كه براي نماز پيش مشغول غسل شده ديگر خون در باطن هم نيامده، لازم نيست دوباره غسل نمايد.

مسأله 419

مستحاضه قليله و متوسطه بعد از وضو و مستحاضه كثيره بعد از غسل و وضو، در صورتي كه خونشان كاملاً قطع نشده، بايد فوراً مشغول نماز شوند، ولي گفتن اذان و اقامه و خواندن دعاهاي قبل از نماز كه به دليل معتبر استحباب آن ثابت شده است، اشكال ندارد و در نماز هم مي توانند كارهاي مستحب؛ مثل قنوت و غير آن، را به جا آورند، همچنانكه مي توانند مقداري از تعقيبات نماز را به جا آورند و بلافاصله مشغول نماز بعدي شوند، به طوري كه بگويند بين دو نماز جمع كرده اند.

مسأله 420

زن مستحاضه كه خونش كاملاً قطع نشده اگر بين غسل و نماز يا بين وضو و نماز فاصله بيندازد و در اين فاصله خون بيرون آيد، بايد دوباره غسل كند يا وضو بگيرد و بلافاصله مشغول نماز شود.

مسأله 421

اگر خون استحاضه زن جريان دارد و قطع نمي شود، چنانچه براي او ضرر و مشقت شديد ندارد، بايد بعد از غسل يا وضو تا پايان نماز از بيرون آمدن خون جلوگيري نمايد و چنانچه كوتاهي كند و خون بيرون آيد اگر نماز خوانده، بايد دوباره بخواند و بنا بر احتياط مستحب دوباره غسل و وضو را انجام دهد.

مسأله 422

اگر در هنگام غسل خون قطع نشود غسل صحيح است؛ ولي اگر در بين غسل، استحاضه متوسطه كثيره شود، احتياط آن است كه غسل را از سر بگيرد.

مسأله 423

احتياط مستحب آن است كه زن مستحاضه در تمام روزي كه روزه است به مقداري كه مي تواند از بيرون آمدن خون جلوگيري كند.

مسأله 424

اگر زن مستحاضه غسلهايي را كه براي نمازهاي روزانه يا براي نمازهاي شب قبل يا شب بعد بايد انجام دهد بجا نياورد، روزه اش باطل نمي شود، هر چند احتياط مستحب آن است كه قضاي آن روز را نيز به جا آورد.

مسأله 425

اگر بعد از نماز عصر مستحاضه شود و تا غروب غسل نكند، روزه او صحيح است.

مسأله 426

اگر استحاضه قليله زن پيش از نماز كثيره شود، بايد كارهاي كثيره را كه گفته شد انجام دهد و اگر استحاضه متوسطه كثيره شود، بايد كارهاي استحاضه كثيره را انجام دهد و چنانچه براي استحاضه متوسطه غسل هم كرده باشد، بنا بر احتياط بايد دوباره براي كثيره غسل كند.

مسأله 427

اگر در بين نماز استحاضه قليله او كثيره شود، بايد نماز را بشكند و براي استحاضه كثيره غسل كند و بنا بر احتياط واجب بايد وضو هم بگيرد و كارهاي ديگر آن را انجام دهد و نماز را از سر بگيرد و اگر براي غسل وقت ندارد يك تيمم بدل از غسل كند و اگر براي وضو هم وقت نداشته باشد بنا بر احتياط تيمم ديگري بدل از وضو بكند و اگر براي تيمم هم وقت ندارد، بنا بر احتياط مستحب نماز را نشكند و آن را تمام نمايد ولي در هر حال بايد آن را قضا كند.

همچنين است اگر در بين نماز استحاضه متوسطه زن كثيره شود و براي استحاضه متوسطه غسل نكرده باشد؛ و اگر براي استحاضه متوسطه غسل كرده باشد، بنا بر احتياط بايد نماز را تمام كند و براي استحاضه كثيره غسل كند و وضو بگيرد و كارهاي ديگر آن را انجام دهد و همان نماز را دوباره بخواند و اگر براي هيچ كدام از غسل و وضو وقت ندارد، دو تيمم كند:

يكي بدل از غسل و ديگري بدل از وضو و اگر براي يكي از آنها وقت ندارد عوض آن، تيمم كند و ديگري را به جا آورد. ولي اگر براي تيمم هم وقت ندارد دوباره خواندن نماز لازم نيست و

بنا بر احتياط بايد نماز را قضا نمايد.

مسأله 428

اگر در بين نماز خون بند بيايد و مستحاضه نداند كه در باطن هم قطع شده يا نه، چنانچه بعد از نماز بفهمد قطع شده بوده، بايد وضو و غسل و نماز را دوباره به جا آورد.

مسأله 429

اگر استحاضه كثيره زن متوسطه شود، بايد براي نماز اول عمل كثيره و براي نمازهاي بعد عمل متوسطه را به جا آورد؛ مثلاً اگر پيش از نماز ظهر استحاضه كثيره متوسطه شود، بايد براي نماز ظهر غسل كند و بنا بر احتياط واجب وضو بگيرد و براي نماز عصر و مغرب و عشا فقط وضو بگيرد؛ ولي اگر براي نماز ظهر غسل نكند و فقط به مقدار نماز عصر وقت داشته باشد بايد براي نماز عصر غسل كند و اگر براي نماز عصر هم غسل نكند بايد براي نماز مغرب غسل كند و اگر براي آن هم غسل نكند و فقط به مقدار غسل و نماز عشا وقت داشته باشد، بايد براي نماز عشا غسل نمايد.

مسأله 430

اگر پيش از هر نماز خون مستحاضه كثيره قطع شود و دوباره بيايد، بايد براي هر نماز يك غسل به جا آورد و بنا بر احتياط واجب وضو هم بگيرد.

مسأله 431

اگر استحاضه كثيره قليله شود، بايد براي نماز اول عمل كثيره و براي نمازهاي بعد عمل قليله را انجام دهد.

مسأله 432

اگر مستحاضه يكي از كارهايي را كه بر او واجب است، ترك كند، نمازش باطل است و اگر كاري را كه به احتياط واجب يا به احتياط بر مستحاضه لازم است ترك كرده و نماز بخواند، نمازش به احتياط واجب يا به احتياط باطل است.

مسأله 433

مستحاضه اي كه براي نماز وضو گرفته يا غسل كرده، بنا بر احتياط نمي تواند در حال اختيار جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند و در حال اضطرار جايز است؛ ولي بنا بر احتياط بايد وظيفه غسل يا وضويي كه براي نماز دارد، براي رساندن بدن به خط قرآن هم انجام دهد.

مسأله 434

بر مستحاضه قليله و متوسطه رفتن و توقّف در مساجد و خواندن آيه و سوره سجده جايز است و شوهرش مي تواند با وي نزديكي كند و بر مستحاضه كثيره اگر غسلهاي واجب خود را به جا آورد، رفتن در مسجد؛ هر چند براي عبور نباشد و خواندن آيه يا سوره اي كه سجده واجب دارد، حلال است و شوهرش مي تواند با وي نزديكي كند؛ اگر چه كارهاي ديگري را كه براي نماز واجب است مثل: عوض كردن دستمال يا آب كشيدن آن، انجام نداده باشد.

مسأله 435

اگر زن در استحاضه كثيره بخواهد پيش از وقت نماز سوره اي را كه سجده واجب دارد بخواند، يا مسجد برود، بنا بر احتياط بايد غسل نمايد و همچنين است اگر شوهرش بخواهد با او نزديكي كند.

مسأله 436

نماز آيات بر مستحاضه واجب است و بايد براي نماز آيات هم كارهايي را كه براي نماز روزانه گفته شد، انجام دهد.

مسأله 437

هر گاه در وقت نماز روزانه نماز آيات بر مستحاضه واجب شود؛ اگر چه بخواهد هر دو را پشت سر هم به جا آورد، بايد براي نماز آيات هم تمام كارهايي را كه براي نماز روزانه او واجب است انجام دهد و نمي تواند هر دو را با يك غسل و وضو بخواند.

مسأله 438

زن مستحاضه نمي تواند نماز قضا بخواند، مگر احتمال عقلايي بدهد كه اگر نماز را تأخير بيندازد ديگر نتواند آن را انجام دهد كه در اين صورت بايد براي هر نماز كارهايي را كه براي نماز ادا بر او واجب است به جا آورد.

مسأله 439

اگر زن بداند خوني كه از او خارج مي شود خون زخم و دمل و مانند آن نيست و شرعاً حكم حيض و نفاس ندارد، بايد به دستور استحاضه عمل كند؛ بلكه اگر شك داشته باشد كه خون استحاضه است يا خونهاي ديگر، چنانچه نشانه آنها را نداشته باشد، بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد.

حيض
[خون حيض و حائض ]

خون حيض خوني ست كه غالبا در هر ماه چند روزي از رحم زنها خارج مي شود و زن را در هنگام ديدن خون حيض، حائض مي گويند.

[احكام حيض]
مسأله 440

خون حيض در بيشتر اوقات، گرم و تازه و رنگ آن سياه يا سرخ تيره است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد.

مسأله 441

زنهاي قرشيه بعد از تمام شدن شصت سال قمري يائسه مي شوند؛ يعني خون حيض نمي بينند و زنهايي كه قرشيه نيستند بعد از تمام شدن پنجاه سال قمري يائسه مي شوند. بايد توجّه داشت كه زنهاي سيده يكي از اقسام زنهاي قرشيه مي باشند.

مسأله 442

خوني كه دختر پيش از تمام شدن نه سال قمري و زن بعد از يائسه شدن مي بيند، حيض نيست.

مسأله 443

زن حامله و زني كه بچه شير مي دهد، ممكن است حيض ببيند، ولي زن حامله در دو جهت با ساير زنها تفاوت دارد:

اوّل:

آن كه اگر پس از ايام عادت خون ببيند چنانچه بيست روز از آخر عادت وي بگذرد، خوني كه ديده حيض به حساب نمي آيد و استحاضه است اگر چه به نشانه حيض باشد و اگر هنوز بيست روز از آخر عادت وي نگذشته، خوني كه ديده چنانچه به نشانه حيض باشد، حيض و چنانچه به نشانه حيض نباشد استحاضه است، ولي در زنان ديگر خوني كه پس از ايام حيض مي بينند به طور كلي استحاضه است و فرقي بين گذشتن بيست روز و نگذشتن آن و نشانه دار بودن خون و نشانه دار نبودن آن نيست. در مورد خوني كه زن در ايام عادت يا قبل از آن مي بيند فرقي بين زن حامله و زنان ديگر نيست.

دوّم:

آن كه در زن حامله لازم نيست خون سه روز ادامه داشته باشد تا حيض به حساب آيد.

مسأله 444

دختري كه نمي داند نه سالش تمام شده يا نه، اگر خوني ببيند كه نشانه حيض را نداشته باشد حيض نيست و اگر نشانه حيض را داشته باشد، حيض است و شرعاً علامت اين است كه نه سال او تمام شده است.

مسأله 445

زني كه شك دارد يائسه شده يا نه، بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است و زني كه بين پنجاه و شصت سالگيست و نمي داند كه قرشيست يا نه، حكم كسي را دارد كه هنوز از پنجاه سال نگذشته است.

مسأله 446

مدت خون حيض كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نمي شود و اگر مختصري هم از سه روز كمتر باشد حيض نيست (البته اگر به جهت مانعي همچون حامله بودن يا خوردن قرص، خون سه روز ادامه نيابد، با داشتن ساير شرايط حيض است). مراد از روز، در اين مسأله مدّت 24 ساعت است؛ نه روز در مقابل شب.

مسأله 447

لازم نيست سه روز اول حيض پشت سر هم باشد؛ ولي بايد سه روز اول، در يك دهه باشد، پس اگر يك روز خون ببيند و سه روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند و چهار روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند، خونهاي ديده شده حيض است؛ و اگر دو روز خون ببيند و هفت روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند، هر دو خون حيض است؛ ولي اگر دو روز خون ببيند و هشت روز پاك شود، خون ديده شده حيض نمي باشد.

و در مورد غير سه روز اول لازم نيست خون ديده شده، در يك دهه واقع شود؛ بلكه اگر فاصله آن با آخر خون ديده شده از ده روز كمتر باشد، ادامه خون حيض سابق مي باشد؛ بنابراين، اگر مثلاً سه روز متوالي خون ببيند و پاك شود و در روز دوازدهم دوباره خون ببيند، اين خون نيز ادامه حيض مي باشد.

و نيز اگر دو روز خون ببيند و پنج روز پاك شود و دوباره دو روز خون ببيند و دوباره پاك شود و در روز هيجدهم دوباره خون ببيند خونهاي ديده شده، يك حيض به حساب مي آيد. البته مجموع روزهايي كه با فاصله، يا بي فاصله خون

ديده است نبايد از ده روز تجاوز كند؛ پس اگر هفت روز خون ديد و سه روز پاك شد و دوباره هفت روز خون ديد، نمي توان تمام خونهاي ديده شده را حيض دانست.

مسأله 448

ابتداي حيض لازم است خون بيرون بيايد، ولي لازم نيست در تمام سه روز خون بيرون بيايد، بلكه اگر در ادامه حيض در باطن فرج خون باشد كافي است؛ و چنانچه در بين سه روز مختصري پاك شود و مدّت پاك شدن به قدري كم باشد كه بگويند در تمام سه روز در فرج خون بوده، باز هم حيض است.

مسأله 449

لازم است سه شبانه روز خون ببيند؛ پس اگر از اذان صبح (يا طلوع آفتاب) روز اول تا غروب روز سوم، خون بيايد براي حيض بودن كافي نيست و بايد تا اذان صبح (يا طلوع آفتاب) روز چهارم هم خون بيايد، يا مقدار باقي مانده در ضمن ده روز تكميل شود، همچنين اگر در وسطهاي روز اول شروع شود، بايد تا همان موقع از روز چهارم خون بيايد و در شب دوم و سوم هم خون قطع نشود و يا مقدار سه شبانه روز كامل در ضمن ده روز خون ببيند.

مسأله 450

اگر در بين روزهايي كه زن خون مي بيند يك يا چند روز پاك شود به طوري كه در باطن او هم خون نباشد، در روزهايي كه پاك شده حائض نيست؛ هر چند روزهايي كه خون ديده و روزهايي كه در وسط پاك شده، بر روي هم از ده روز بيشتر نباشد؛ بنا بر اين اگر مثلاً سه روز خون ببيند و دو روز پاك شود و دوباره چهار روز خون ببيند، در مدت دو خون حائض و در دو روز وسط پاك مي باشد و بايد غسل حيض كرده و عبادات واجب خود را به جا آورد و مي تواند كارهايي كه بر حائض حرام است انجام دهد و چنانچه عباداتي در ايام پاكي انجام داده، لازم نيست دوباره به جا آورد.

مسأله 451

اگر خوني ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون دمل و زخم است يا خون حيض، چنانچه نشانه حيض را نداشته باشد و در روزهاي عادت يا يكي دو روز قبل از آن نباشد، نمي تواند آن را خون حيض قرار دهد؛ مگر در برخي صورتها كه در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 452

اگر خوني ببيند و شك كند خون حيض است يا استحاضه، چنانچه در ايام عادت يا يكي دو روز قبل باشد (هر چند نشانه حيض را نداشته باشد) يا بيش از دو روز قبل از عادت با نشانه حيض باشد، اين خون حيض به شمار مي آيد و اگر بيش از دو روز قبل از عادت بدون نشانه حيض باشد بايد اعمال استحاضه را انجام دهد، همچنين است اگر شك كند خون حيض است يا استحاضه يا خون دمل و زخم. حكم خون ديدن پس از ايّام عادت در مسأله 489 خواهد آمد.

مسأله 453

اگر خوني ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت، بايد خود را وارسي كند؛ يعني مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بعد بيرون بياورد، پس اگر فقط اطراف آن آلوده باشد، خون بكارت است و اگر خون به همه آن رسيده، حيض مي باشد و اگر شك كند كه خون حيض است يا خون استحاضه يا بكارت، يا شك كند كه خون حيض است يا خون زخم است يا بكارت، يا اصلاً نداند چه خوني است، اگر فقط اطراف پنبه اي كه در داخل فرج مي گذارد آلوده شده باشد خون بكارت مي باشد و اگر به همه آن رسيده و نشانه حيض را داشته باشد خون حيض و اگر نشانه حيض را نداشته باشد، بايد اعمال استحاضه را انجام دهد.

مسأله 454

اگر زن خوني ببيند كه اگر سه روز ادامه پيدا كند حكم به حيض بودنش مي شود، ولي شك دارد كه خون سه روز ادامه پيدا مي كند يا قطع مي شود، بايد بنا بر اين بگذارد كه خون ادامه پيدا كرده و حيض است، ولي اگر خون قطع شود و نداند كه آيا دوباره قبل از تمام شدن ده روز خون مي آيد، بايد بنا بر اين گذارد كه خون دوباره نمي آيد و خوني كه ديده حيض نبوده است و همچنين است اگر در وقتي كه خون قطع نشده بداند خون سه روز ادامه پيدا نمي كند ولي احتمال بدهد پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون بيايد.

مسأله 455

اگر كمتر از سه روز خون ببيند و بعد از گذشتن ده روز از اول خون، با شرايط حيض خون ببيند و خون دوم در عادت، يا يكي دو روز قبل از عادت باشد خون دوّم حيض است (هرچند نشانه حيض را نداشته باشد) همچنين اگر بيشتر از دو روز قبل از عادت بوده و نشانه حيض را دارا باشد و در هر سه صورت خون اول؛ اگر چه در روزهاي عادتش باشد و نشانه حيض را هم داشته باشد، حيض نيست.

احكام حائض
مسأله 456

چند چيز بر حائض و كسي كه شرعاً محكوم به حائض بودن است، حرام است:

اول:

عبادتهايي كه مانند نماز بايد با وضو يا غسل يا تيمم به جا آورده شود و در مدتي كه حائض مي باشد، يا در مدتي كه شرعاً محكوم به حائض بودن مي باشد، اگر چنين عبادتهايي را - ولو رجاءً - به جا آورد معصيت كرده است؛ ولي به جا آوردن عبادتهايي كه وضو و غسل و تيمم براي آنها لازم نيست؛ مانند نماز ميت، مانعي ندارد.

دوم:

تمام چيزهايي كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد.

سوم:

جماع كردن در فرج، كه هم براي مرد حرام است و هم براي زن، اگر چه به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد، بلكه ظاهراً جايز نيست كه مقدار كمتر از ختنه گاه را داخل كند و وطي زن در دبر به طور كلي شديداً مكروه است و خلاف احتياط استحبابيست و در حال حيض احتياط استحبابي اكيد در ترك آن است.

مسأله 457

جماع كردن در روزهايي هم كه حيض زن قطعي نيست ولي شرعاً بايد براي خود حيض قرار دهد، جايز نيست؛ پس زني كه بايد به دستوري كه بعداً گفته مي شود روزهاي عادت يكي از خويشان خود را حيض قرار دهد، شوهرش نمي تواند در آن روزها با او نزديكي كند، همچنين در روزهايي كه زن شرعاً مي تواند براي خود حيض قرار دهد (همچون روزهاي استظهار كه در مسأله 487 توضيح داده مي شود)، اگر زن آن روزها را حيض قرار دهد، شوهرش نمي تواند در آن روزها با او نزديكي كند و لازم نيست در حيض قرار دادن از شوهر خود اجازه بگيرد، اگر

چه احتياط استحبابي در اجازه گرفتن است.

مسأله 458

اگر مرد با زن خود در حال حيض از قبل نزديكي كند لازم است استغفار كند و مستحب - بلكه مطابق احتياط مستحب - است كه در نزديكي با زن در حال حيض - چه از قبل باشد چه از دبر - كفاره بدهد و كفاره آن در مسأله 460 بيان مي شود.

مسأله 459

غير از نزديكي كردن با زن حائض ساير بهره گيريهاي جنسي؛ مانند بوسيدن و ملاعبه نمودن، مانعي ندارد، ولي بهره گيري از ما بين ناف تا زانو مكروه و خلاف احتياط استحبابي است.

مسأله 460

كفاره نزديكي در حال حيض صدقه دادن به فقير است، به اين ترتيب كه: اگر شماره روزهاي حيض زن به سه قسمت تقسيم شود، كفاره نزديكي در قسمت اول آن: يك دينار شرعي (حدود 22 نخود طلاي سكه دار) (2) و در قسمت دوم:

نيم دينار (حدود 11 نخود) و در قسمت سوم:

ربع دينار (حدود پنج نخود و نيم) است؛ مثلاً زني كه شش روز خون حيض مي بيند، اگر شوهرش در شب يا روز اول و دوم با او جماع كند، يك دينار شرعي و در شب يا روز سوم و چهارم نيم دينار و در شب يا روز پنجم و ششم ربع دينار بدهد و بهتر آن است كه در قسمت سوم هم نيم دينار بدهد و از آن بهتر آن است كه در هر سه قسمت يك دينار بدهد و اگر نتواند كفاره بدهد، به يك مسكين صدقه بدهد.

مسأله 461

اگر طلاي سكه دار ممكن نباشد، پولي به قيمت آن داده شود و اگر قيمت طلا در وقتي كه جماع كرده با وقتي كه مي خواهد به فقير بدهد فرق كرده باشد، قيمت وقتي را كه مي خواهد به فقير بدهد حساب كند.

مسأله 462

اگر كسي هم در قسمت اول و هم در قسمت دوم و هم در قسمت سوم حيض جماع كند، هر سه كفاره را كه يك دينار و سه چهارم (حدود سي و هشت نخود و نيم) مي شود بدهد.

مسأله 463

اگر با زن حائض در يك حيض چند مرتبه جماع كند، بهتر آن است كه براي هر جماع يك كفاره بدهد.

مسأله 464

اگر مرد در حال جماع بفهمد زن حائض شده، بايد فوراً از او جدا شود و اگر جدا نشود نيز احتياط مستحب آن است كه كفاره بدهد.

مسأله 465

اگر مرد - العياذ باللَّه - با زن حائض نامحرم به گمان اين كه عيال خودش است جماع كند، احتياط مستحب اين است كه كفاره بدهد.

مسأله 466

كسي كه از روي ناداني يا فراموشي با زن در حال حيض نزديكي كند، كفاره ندارد.

مسأله 467

اگر مرد به اعتقاد اين كه زن حائض است با او نزديكي كند و بعداً معلوم شود كه حائض نبوده است، كفاره ندارد.

مسأله 468

طلاق دادن زن در حال حيض، با شرايطي كه در احكام طلاق گفته مي شود باطل است.

مسأله 469

اگر زن بگويد حائضم يا از حيض پاك شده ام و اطمينان به دروغ بودن گفته اش نباشد، بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 470

اگر زن در بين نماز حائض شود نمازش باطل است و ادامه دادن آن حرام مي باشد.

مسأله 471

اگر زن در بين نماز شك كند كه حائض شده يا نه، نمازش صحيح است، ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز حائض شده، نمازي كه خوانده باطل است؛ بلي اگر در نماز مغرب بعد از دو ركعت حائض شود، نماز را رها مي كند و احتياط آنست كه بعد از پاك شدن نماز مغرب را از جايي كه حائض شده تمام كند و قضا نيز بنمايد.

مسأله 472

بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد، واجب است براي نماز و امور ديگري كه بايد با وضو يا غسل يا تيمم به جا آورده شود غسل كند و دستور آن مثل غسل جنابت است و نيازي به وضو ندارد، ولي احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل يا بعد از آن وضو بگيرد و بهتر آن است كه پيش از غسل وضو بگيرد.

مسأله 473

بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد؛ اگر چه غسل نكرده باشد، طلاق او صحيح است و شوهرش هم مي تواند با او جماع كند و بهتر اين است كه جماع پس از شستن فرج باشد، ولي جماع پيش از غسل كراهت شديد دارد، اما كارهاي ديگري كه در وقت حيض بر او حرام بوده، مانند:

ورود در مسجد الحرام و مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و نيز در ساير مساجد در غير صورت عبور و مس خط قرآن؛ تا غسل نكند بر او حلال نمي شود.

مسأله 474

اگر آب براي وضو و غسل كافي نباشد و به اندازه اي باشد كه بتواند غسل كند، بايد غسل كند و احتياط مستحب آن است كه بدل از وضو تيمم هم بنمايد و اگر فقط براي وضو كافي باشد و به اندازه غسل نباشد، بايد عوض غسل تيمم كند و احتياط مستحب آن است كه وضو هم بگيرد و اگر براي هيچ يك از آنها آب ندارد، بايد بدل از غسل تيمم نموده و بنا بر احتياط مستحب تيمم ديگري هم بدل از وضو بگيرد.

مسأله 475

نمازهاي يوميه اي كه به سبب حيض از زن فوت شده قضا ندارد ولي روزه هاي واجب را كه در حال حيض نگرفته، بايد قضا نمايد و قضاي نمازهاي غيريوميه كه بر ديگران واجب است، بر او نيز واجب است.

مسأله 476

هر گاه وقت نماز داخل شود و بداند كه اگر نماز را به تأخير بيندازد حائض مي شود، بايد فوراً نماز بخواند؛ بلكه بنا بر احتياط اگر احتمال هم بدهد، نماز را فوراً بخواند.

مسأله 477

اگر زن نماز را به تأخير بيندازد و از اول وقت به اندازه خواندن يك نماز بگذرد و حائض شود چنانچه مي توانسته نمازش را در وقت بخواند - هر چند به اين صورت كه مقدمات آن مانند:

وضو گرفتن يا غسل يا تيمم كردن يا پاك بودن بدن يا لباس و يافتن جهت قبله را قبل از وقت انجام دهد، يا نماز را بدون حرج تند بخواند - قضاي آن نماز بر او واجب مي شود و در چگونگي نماز بايد ملاحظه حال خود را بكند؛ مثلاً زني كه مسافر نيست اگر در اول ظهر نماز نخواند قضاي آن در صورتي واجب است كه به مقدار خواندن چهار ركعت نماز از اول ظهر بگذرد و حائض شود و مي توانسته قبل از وقت، مقدمات نماز را تهيه كند و مدت زمان به قدريست كه بتواند بدون حرج با تند خواندن، نماز را به جا آورد و براي كسي كه مسافر است گذشتن وقت به مقدار خواندن دو ركعت با شرايط ذكر شده، كافيست

مسأله 478

اگر زن در آخر وقت نماز از خون پاك شود و به اندازه غسل و خواندن يك ركعت نماز يا بيشتر وقت داشته باشد بايد نماز را بخواند و اگر نخواند، بايد آن را قضا كند و اگر مي توانسته با تهيه مقدمات از قبل، نماز را در اين وقت بخواند، داشتن وقت براي تهيه مقدمات پس از پاك شدن، لازم نيست و همين مقدار كه بتواند نماز اشخاصي را كه به خاطر اضطرار و عذر به صورت خاصي خوانده مي شود - مثلاً با لباس نجس يا بدون لباس - بخواند كفايت مي كند و اگر اين

مقدار هم وقت نداشته باشد، نماز واجب نيست و اگر مي توانسته با تحصيل مقدمات قبل از پاك شدن، نمازش را پس از پاك شدن در آخر وقت بخواند ولي چون تحصيل مقدمات نكرده اكنون قادر به خواندن نماز - ولو نماز افراد معذور - نيست، نماز فعلاً بر او واجب نيست ولي قضاي آن واجب است.

مسأله 479

اگر زن حائض به اندازه غسل و وضو وقت ندارد ولي مي تواند با تيمم نماز را در وقت بخواند، آن نماز بر او واجب نيست؛ اما اگر گذشته از تنگي وقت از جهت ديگر تكليفش تيمم است، مثل آن كه آب برايش ضرر دارد، بايد تيمم كند و آن نماز را بخواند و در صورتي كه نخواند لازم است قضا نمايد.

مسأله 480

اگر زن بعد از پاك شدن از حيض شك كند كه براي نماز وقت دارد يا نه، بايد نمازش را بخواند.

مسأله 481

اگر به خيال اين كه براي خواندن يك ركعت نماز - با خصوصياتي كه در مسأله 477 گفته شد - وقت ندارد نماز نخواند و بعد بفهمد وقت داشته، بايد قضاي آن نماز را به جا آورد.

مسأله 482

مستحب است زن حائض در وقت نماز، خود را از خون پاك نمايد و پنبه و دستمال را عوض كند و وضو بگيرد - و اگر نمي تواند وضو بگيرد تيمم نمايد - و در جاي نمازش رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر و دعا و صلوات شود.

مسأله 483

خواندن سوره هايي كه سجده واجب ندارند و همراه داشتن قرآن و رساندن جايي از بدن به جلد يا حاشيه يا مابين خطهاي قرآن و نيز خضاب كردن به حنا و مانند آن، بر حائض مكروه است.

اقسام زنهاي حائض
اشاره
مسأله 484

زنهاي حائض بر شش قسم اند:

اول:

صاحب عادت وقتيه و عدديه و آن زني ست كه دو ماه پشت سر هم از وقت معيّن خون حيض ببيند و شماره روزهاي حيض او هم در هر دو ماه به يك اندازه باشد، مثل آن كه دو ماه پشت سر هم از اول ماه تا هفتم خون حيض ببيند.

دوم:

صاحب عادت وقتيه و آن زني ست كه دو ماه پشت سر هم از وقت معيّن حيض ببيند، ولي شماره روزهاي حيض او در هر دو ماه به يك اندازه نباشد؛ مثلاً دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند، ولي ماه اول روز ششم و ماه دوم روز هفتم از خون پاك شود.

سوم:

صاحب عادت عدديه و آن زني ست كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت سر هم به يك اندازه باشد، ولي وقت ديدن آن دو خون يكي نباشد، مثل آن كه ماه اول از اول ماه تا آخر روز هفتم و ماه دوم از هفتم تا آخر روز سيزدهم خون ببيند.

چهارم:

مبتدئه و آن زني ست كه دفعه اول خون ديدن او است.

پنجم:

مضطربه و آن زني ست كه چند ماه خون ديده ولي عادت معيّني پيدا نكرده، يا عادتش بهم خورده و عادت تازه اي پيدا نكرده است.

ششم:

ناسيه و آن زني ست كه عادت خود را فراموش كرده است.

و هر كدام اينها احكامي دارند كه در مسائل آينده گفته مي شود:

1 - صاحب عادت وقتيه و عدديه
مسأله 485

زناني كه عادت وقتيه و عدديه دارند، سه دسته هستند:

اول:

زني كه دو ماه پشت سر هم از وقت معيّن خون حيض ببيند و در وقت معيّن هم پاك شود؛ مثلاً دو ماه پشت سر هم از روز اوّل ماه خون حيض

ببيند و روز هفتم پاك شود كه عادت اين زن از روز اول ماه تا هفتم است.

دوم:

زني كه از خون حيض پاك نمي شود، ولي دو ماه پشت سر هم چند روز معيّن؛ مثلاً از اوّل ماه تا هفتم، خوني كه مي بيند نشانه حيض را دارد؛ يعني سياه يا قرمز تيره است و بقيه خونهاي او نشانه استحاضه را دارد؛ يعني زرد يا قرمز روشن است، كه عادت او از اول ماه تا هفتم مي شود.

سوم:

زني كه دو ماه پشت سر هم از وقت معيّن خون حيض ببيند و پاك شود و دوباره خون ببيند و مجموع خونهايي كه ديده - بدون محاسبه زماني كه پاك بوده - در دو ماه به يك اندازه باشد و شرايط حيض را هم داشته باشد (يعني مجموع خونها در هر ماه از ده روز بيشتر نشود و سه روز اول خون در يك دهه واقع شود و مدتي كه در وسط پاك بوده كمتر از ده روز باشد) و لازم نيست كه روزهايي كه در وسط پاك بوده به يك اندازه باشد؛ مثلاً اگر در ماه اول از روز اول ماه تا سوم ماه خون حيض ببيند و پنج روز پاك شود و دوباره چهار روز خون ببيند و در ماه دوم بعد از آن كه روز اول و دوم ماه خون ديده كمتر از هشت روز پاك شود و دوباره پنج روز خون ببيند، عادت او هفت روزه است كه از اول ماه به طور متّصل به حساب مي آيد.

همچنين اگر در يكي از دو ماه از زمان معيّني (مثلاً از اول ماه) چند روز متّصل (مثلاً هفت روز) خون

حيض ببيند و در ماه ديگر از همان وقت چند روز خون ببيند و سپس مدتي كمتر از ده روز پاك شود و دوباره خون ببيند و خون هر دو ماه شرايط حيض را داشته و به يك اندازه هم باشند، عادتش به همان مقدار (مثلاً هفت روز) است كه به طور متّصل از اول آن زمان معيّن (مثلاً از اول ماه) محاسبه مي گردد.

مسأله 486

در تمام اقسام عادت وقتيه و عدديه اگر زن خون ببيند و شروع آن در وقت عادت يا يكي دو روز جلوتر باشد - اگر چه آن خون زرد رنگ باشد - بايد از اول خون به مقدار عدد عادتش به احكام حائض عمل نمايد و اگر خون ادامه داشت مستحب است تا ده روز استظهار كند (چنانچه در مسأله آينده گفته خواهد شد) و اگر خون از ده روز بگذرد استحاضه است، مگر در صورتي كه عادت با نشانه حيض مشخص شده باشد (صورت دوم مسأله سابق) كه چنانچه پس از ده روز خوني ببيند كه نشانه حيض را داشته باشد و خوني كه در وقت عادت يا يكي دو روز جلوتر ديده نشانه هاي حيض را نداشته باشد، خون نشانه دار، حيض است و خوني كه در ايام عادت ديده حيض نبوده؛ بنا بر اين تمام عبادتهاي واجبي را كه در آن زمان ترك كرده، بايد قضا كند.

و به طور كلي در جايي كه عادت با نشانه حيض مشخص شده باشد چنانچه دو خون ببيند كه هر يك به تنهايي بتواند حيض باشد و هر دو نتوانند حيض باشند و يكي از آن دو بدون نشانه، ولي در زمان حيض يا

يكي دو روز جلوتر باشد و ديگري در غير زمان حيض ولي با نشانه حيض باشد؛ خون با نشانه حيض، حيض است و خون زمان عادت استحاضه، برخلاف ساير اقسام عادت كه خون زمان عادت حيض است.

در پاره اي از مسائل آينده كه حيض بودن خون زمان عادت بر حيض بودن خون نشانه دار مقدّم شمرده شده، مراد اقسام معمولي عادت است كه به وسيله نشانه حيض مشخّص نشده است.

مسأله 487

مراد از استظهار در مسأله گذشته و مسائل آينده اين است كه زن خود را حائض به شمار آورده، به احكام حائض رفتار نموده، عبادات را ترك و از محرّمات حائض اجتناب كند. استظهار درباره زني كه عادتش مستقيم باشد و هيچ از نظر عدد تخلّف نداشته باشد، مشروع نيست؛ در غير اين شخص استظهار تا ده روز مستحب است؛ خواه در زمان استظهار خون به نشانه حيض باشد يا نباشد، خون از ده روز بگذرد يا نگذرد، از آغاز بداند كه از ده روز مي گذرد يا نداند.

ايام استظهار همانند ايام حيض است و قضاي نمازهاي روزانه اي كه زن در آن موقع ترك مي كند، واجب نيست.

مسأله 488

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد اگر خون ببيند و شروع آن بيش از دو روز قبل از عادت باشد، چند صورت دارد:

الف: اگر خون به رنگ سياه يا قرمز تيره باشد، حيض است.

ب: اگر خون به رنگ زرد يا قرمز روشن باشد، استحاضه است.

ج: اگر در آغاز به رنگ زرد يا قرمز روشن بوده، قبل از عادت سياه يا قرمز تيره شده و با رنگ حيض سه روز در ضمن يك دهه ادامه داشته يا بعد از تغيير رنگ به ايام عادت متّصل شده و سه روز را تكميل كند (هر چند در ايام عادت به رنگ حيض نباشد) در اين دو حالت ازوقتي كه تغيير رنگ داده حيض به شمار مي آيد و نمازهايي را كه ترك كرده قضا ندارد.

د:

اگر در آغاز به رنگ زرد يا قرمز روشن بوده و با همان رنگ به ايام عادت متّصل شده است از اول ايام عادت حيض به حساب مي آيد،

اگر چه آن خون همچنان زرد يا قرمز روشن باشد، ولي اگر سه روز در ضمن يك دهه ادامه نداشته باشد، معلوم مي گردد كه آن خون حيض نبوده و بايد عبادتهاي واجبي را كه نخوانده است، قضا كند.

ه’: اگر در آغاز به رنگ زرد يا قرمز روشن بوده و بعد كه قرمز تيره يا سياه شده يا ايّام عادت رسيده، كمتر از سه روز ادامه يافته است، بنا بر احتياط واجب به مقدار سه روز را عادت خود قرار مي دهد و بعد از پاك شدن نماز و ساير عبادتهاي واجبي را كه در آن سه روز بجا نياورده، قضا مي كند (و براي تعيين سه روز، خوني را كه نشانه حيض دارد يا در ايام عادت مي بيند حيض قرار مي دهد و بنا بر احتياط مقدار كسري آن تا سه روز را اگر مي تواند از خون بعد تكميل مي كند) و در ساير روزهايي كه خون مي بيند بايد به وظايف مستحاضه عمل نمايد.

در ساير صورتها كه حكم به حيض بودن خون شد، به اندازه عدد عادت خود حيض قرار داده، پس از آن تا ده روز از هنگامي كه حكم به حيض بودن شد، مستحب است استظهار كند و بعد از آن استحاضه مي باشد.

مسأله 489

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر بعد از گذشتن تمام ايام عادت شروع به خون ديدن كرد استحاضه است؛ هر چند به نشانه حيض باشد، مگر آن كه عادت وي در اثر نشانه دار بودن خون مشخص شده باشد (صورت دوم مسأله 485) كه چنانچه خوني با نشانه پس از ايام عادت هم ببيند، حيض است.

مسأله 490

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر بعد از آن كه مدتي قبل از عادت خوني با نشانه حيض ديد كمتر از ده روز پاك شود و دوباره خون ببيند و مجموع روزهايي كه خون ديده - بدون محاسبه ايامي كه در وسط پاك بوده - از ده روز بيشتر باشد؛ مثلاً پنج روز حيض ببيند و پنج روز پاك شود و دوباره بيش از پنج روز خون ببيند، از زماني كه خون مي بيند به مقدار عدد عادتش حيض قرار مي دهد و اگر خون اول كمتر از عادت باشد از خون دوم تكميل مي كند و پس از آن مستحب است تا ده روز استظهار نمايد و خون بعد از ده روز استحاضه است.

مسأله 491

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت يا يكي دو روز قبل از آن شروع به خون ديدن كرد و مدتي كمتر از ده روز پاك شود و دوباره خون ببيند، از آغاز خون اول به مقدار عدد عادتش حيض بوده، اگر كمتر از عادت بود، آن را از خون دوم تكميل مي كند و چنانچه خون ادامه داشت، مستحب است تا ده روز استظهار كند و پس از آن مستحاضه است.

مسأله 492

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت يا يكي دو روز پيش از آن شروع به خون ديدن كند و بيشتر از ده روز متّصل خون ببيند، به مقدار عدد عادتش از اولين روزي كه خون مي بيند حيض قرار مي دهد؛ هر چند نشانه حيض را نداشته باشد و پس از آن مستحب است تا ده روز استظهار كند و پس از ده روز بقيه خون استحاضه است؛ هر چند نشانه حيض را داشته باشد، مگر آن كه عادت وي در اثر نشانه حيض مشخص شده باشد؛ كه در اين صورت بايد خون حيض را در خونهاي نشانه دار قرار دهد - چنانچه در مسأله 486 گذشت - و زني كه بيش از دو روز قبل از عادت با نشانه حيض خون ببيند، از روز اول خون به مقدار عادتش حيض بوده و تا ده روز مستحب است استظهار كند و پس از آن استحاضه است.

2 - صاحب عادت وقتيه
مسأله 493

زناني كه عادت وقتيه دارند، سه دسته اند:

اول:

زني كه دو ماه پشت سر هم از وقت معيّن خون حيض ببيند و بعد از چند روز پاك شود، ولي شماره روزهاي آن در هر دو ماه به يك اندازه نباشد؛ مثلاً دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند، ولي ماه اول روز ششم و ماه دوم روز هفتم از خون پاك شود؛ كه اين زن بايد روز اول ماه را وقت عادت خود قرار دهد.

دوم:

زني كه از خون پاك نمي شود ولي دو ماه پشت سر هم از وقت معيّن خون او حداقل سه روز قرمز تيره يا سياه رنگ است و بقيه خونهاي او قرمز

روشن يا زرد رنگ است و شماره روزهايي كه خون او قرمز تيره يا سياه است در هر دو ماه به يك اندازه نباشد؛ مثلاً در ماه اول از اول ماه تا هفتم و در ماه دوم از اول ماه تا ششم خون او به رنگ حيض و بقيه به رنگ استحاضه مي باشد، كه اين زن هم بايد روز اول ماه را وقت عادت خود قرار دهد.

سوم:

زني كه دو ماه پشت سر هم از وقت معيّني (مثلاً اول ماه) خون حيض ببيند و مدتي كمتر از ده روز پاك شود و دوباره خون ببيند و مجموع خونهايي كه ديده - بدون محاسبه زماني كه در وسط پاك بوده - در دو ماه به يك اندازه نباشد و در هر دو ماه خون شرايط حيض را داشته باشد (يعني از سه روز كمتر و از ده روز بيشتر نباشد و سه روز اول آن در يك دهه واقع باشد) كه اين زن هم آن وقت معيّن (مثلاً اول ماه) را وقت عادت خود قرار مي دهد.

همچنين اگر در يكي از دو ماه از زمان معيّني (مثلاً اول ماه) چند روز متّصل خون حيض ببيند و در ماه ديگر از همان وقت چند روز خون ببيند، سپس كمتر از ده روز پاك شود و دوباره خون ببيند و مجموع هر دو خون شرايط حيض را داشته و مقدارش با ماه اول يكسان نباشد؛ كه در اين صورت نيز بايد آن زمان معيّن (مثلاً اول ماه) را وقت عادت خود قرار دهد.

مسأله 494

زني كه عادت وقتيه دارد اگر در وقت عادت خود يا يكي دو روز قبل از عادت

(با نشانه حيض يا بدون نشانه حيض) يا چند روز قبل با نشانه حيض خون ببيند، بايد به احكام حائض رفتار نمايد و اگر بعد بفهمد حيض نبوده؛ مثل آن كه از سه روز كمتر باشد، بايد عبادتهاي واجبي را كه بجا نياورده، قضا كند و چنانچه خوني در وقت عادت خود يا يكي دو روز قبل و خون ديگري در غير وقت عادت ببيند و هر يك به تنهايي بتواند حيض باشد ولي نتواند هر دو خون را حيض قرار دهد، خوني را كه در وقت عادت يا يكي دو روز قبل است، حيض قرار مي دهد، هر چند به نشانه حيض نباشد و خوني را كه در غير وقت عادت مي بيند، استحاضه قرار مي دهد، هر چند به نشانه حيض باشد؛ مگر آن كه عادت وي به سبب نشانه حيض مشخّص شده باشد (صورت دوم مسأله قبل)، كه در اين صورت خون نشانه دار حيض و خون بي نشانه، استحاضه است.

مسأله 495

زني كه عادت وقتيه دارد، براي تعيين مقدار خون حيض خود مي بايد نخست به نشانه حيض و سپس به عادت يكي از خويشان خود توجّه كند، بنابراين اگر خوني ببيند كه نشانه حيض را دارد در صورتي كه شرايط حيض را هم داشته باشد، (يعني از سه روز كمتر و از ده روز بيشتر نباشد) آن خون را حيض قرار مي دهد و اگر نتواند مقدار حيض خود را به واسطه نشانه حيض تعيين نمايد، بايد شماره عادت يكي از خويشان خود را در زماني كه هم سن او بوده اند؛ پدري باشد يا مادري، زنده باشد يا مرده، حيض قرار دهد و پس از آن مستحب است

تا ده روز استظهار كند و پس از ده روز، خون استحاضه است.

مسأله 496

زني كه عادت وقتيه دارد و شماره عادت يكي از خويشان خود را حيض قرار مي دهد، بايد روزي را كه در هر ماه اول عادت او بوده، اول حيض خود قرار دهد؛ مثلاً زني كه هر ماه از روز اول حيض مي ديده و گاهي روز ششم و گاهي روز هفتم پاك مي شده است، چنانچه يك ماه از اول تا دوازدهم خون ببيند و عادت يكي از خويشان او هفت روز باشد، هفت روز اول ماه را حيض قرار مي دهد و مستحب است تا ده روز استظهار نمايد و سپس مستحاضه مي باشد.

مسأله 497

زني كه با نشانه حيض نمي تواند حيضش را معيّن كند و هيچ يك از خويشاوندانش هم عادت ندارند يا به آنان دسترسي ندارد، شش يا هفت روز را حيض قرار مي دهد و بنا بر احتياط از اول خون قرار دهد و مستحب است تا ده روز استظهار نمايد و بعد از آن مستحاضه است.

3 - صاحب عادت عدديه
مسأله 498

زنهايي كه عادت عدديه دارند، سه دسته اند:

اول:

زني كه شماره حيض او در دو ماه پشت سر هم يك اندازه باشد ولي وقت خون ديدن او يكي نباشد، كه در اين صورت مقدار روزهايي كه خون ديده، عدد عادت او مي شود؛ مثلاً اگر ماه اول از روز اول تا پنجم و ماه دوم از يازدهم تا پانزدهم خون ببيند، عدد عادتش پنج روز مي شود.

دوم:

زني كه از خون پاك نمي شود ولي دو ماه پشت سر هم چند روز از خوني كه مي بيند نشانه حيض: قرمزي تيره يا سياهي و بقيه نشانه استحاضه: قرمزي روشن يا زردي، را دارد و شماره روزهايي كه خون نشانه حيض را دارد در هر دو ماه يك اندازه است، ولي وقت آن يكي نيست. در اين صورت هر چند روزي كه خون او نشانه حيض را دارد، عدد عادت او مي شود؛ مثلاً اگر يك ماه از اول ماه تا پايان روز پنجم و ماه بعد از يازدهم تا پايان روز پانزدهم خون او نشانه حيض و بقيه نشانه استحاضه را داشته باشد، شماره روزهاي عادت او پنج روز مي شود.

سوم:

زني كه دو ماه پشت سر هم خون حيض ببيند و مدّتي كمتر از ده روز پاك شود و دوباره خون ببيند و وقت ديدن خون در دو ماه فرق

داشته باشد و مجموع خونهايي كه ديده - بدون محاسبه زماني كه پاك بوده - در دو ماه به يك اندازه باشد و در هر ماه شرايط حيض را داشته باشد (يعني از سه روز كمتر و از ده روز بيشتر نشود و سه روز اوّل خون در يك دهه واقع شود) كه در اين صورت شماره مجموع خونهايي كه در هر ماه ديده، عدد عادت او محسوب مي شود و لازم نيست كه روزهايي كه در وسط پاك بوده، در هر دو ماه به يك اندازه باشد؛ مثلاً اگر ماه اول، از روز اول تا سوم خون ببيند و دو روز پاك شود و سپس سه روز خون ببيند و ماه دوم، روز يازدهم و دوازدهم خون ببيند و چهار روز پاك شود، سپس چهار روز خون ببيند، عادت او شش روز مي شود.

همچنين است اگر در يكي از دو ماه به طور متّصل مقداري خون ببيند و در ماه ديگر به همان مقدار به طور جداگانه خون ببيند و وقت خون ديدن يكي نباشد.

مسأله 499

زني كه عادت عدديه دارد، اگر بيشتر از شماره عادت خود، خون يك شكل ببيند، پس اگر همه زرد رنگ يا قرمز روشن بود، مستحاضه است و اگر همه قرمز تيره يا سياه بود، به شماره روزهاي عادتش حيض قرار مي دهد و مستحب است تا ده روز استظهار نمايد و بقيه را استحاضه قرار مي دهد و بنا بر احتياط مقدار حيض را از روزهاي اول خون، قرار دهد.

و اگر خوني كه ديده يك شكل نبوده است، بلكه چند روز از آن نشانه حيض و چند روز نشانه استحاضه را داشته باشد،

چنانچه روزهايي كه خون نشانه حيض را دارد با شماره عادت او يك اندازه است، بايد همان روزها را حيض قرار داده و مستحب است بعد از آن تا ده روز استظهار نمايد و بقيه خونها، استحاضه مي باشد و اگر خوني كه نشانه حيض را دارد از روزهاي عادت او بيشتر است، فقط به اندازه روزهاي عادت از خونهاي نشانه دار حيض قرار مي دهد (و بنا بر احتياط اين مقدار را از روزهاي اول قرار دهد) و مستحب است تا ده روز استظهار كند (هر چند خون زرد رنگ باشد) و بقيه را استحاضه قرار مي دهد؛ و اگر مقدار روزهايي كه خون نشانه حيض را دارد از روزهاي عادت او كمتر، ولي حداقل سه روز باشد، اين مقدار را حيض قرار داده و مقداري از خونهاي ديگر را نيز حيض قرار مي دهد تا به اندازه عادت شود (و بنا بر احتياط اگر مي تواند مكمل عدد عادت را از بعد حساب مي كند) و اگر از سه روز نيز كمتر باشد، بنا بر احتياط واجب به مقدار سه روز به احكام حائض رفتار مي نمايد و بعد از پاك شدن، نماز و ساير عبادتهاي واجبي كه در اين سه روز بجا نياورده، قضا مي نمايد (بنابر احتياط مكمل سه روز را از بعد حساب مي كند) و در بقيه روزها مستحاضه مي باشد.

4 و 5 - مبتدئه و مضطربه
مسأله 500

مبتدئه يعني زني كه دفعه اول خون ديدن او است و مضطربه، يعني زني كه بيش از يك بار خون ديده ولي عادت معيّني نه در وقت و نه در عدد پيدا نكرده، يا عادتش از بين رفته و عادت تازه اي پيدا نكرده است، اين دو در احكام حيض

و استحاضه يكسان هستند به جز در حكمي كه در ذيل مسأله 504 خواهد آمد.

مسأله 501

مبتدئه و مضطربه اگر خوني ببينند كه نشانه هاي حيض را داشته باشد، بايد به وظائف حائض رفتار كنند و اگر بعد روشن شود كه آن خون حيض نبوده (مثلاً خون سه روز در ضمن يك دهه ادامه نيابد) بايد عبادتهاي واجبي را كه ترك كرده قضا كنند و اگر خوني كه مي بينند نشانه هاي حيض را نداشته باشد، بايد به احكام مستحاضه عمل كنند.

مسأله 502

مبتدئه يا مضطربه اگر چند روز خون ببينند، چنانچه اين خون صفات حيض را نداشته باشد، استحاضه است و اگر نشانه هاي حيض را داشته باشد و از سه روز كمتر و از ده روز بيشتر نباشد همگي حيض است. امّا اگر خون نشانه دار بيش از ده روز ادامه يابد، مقدار عادت يكي از خويشاوندان در سن و سال خود را حيض قرار مي دهد و اگر هيچ يك از خويشاوندانش عادت معيّني نداشته باشند، يا به آنها دسترسي نداشته باشد شش يا هفت روز را براي خود حيض قرار مي دهد (و بنا بر احتياط اين مقدار را از اوّل خون ها قرار مي دهد) و در هر دو صورت (رجوع به عادت برخي خويشاوندان يا حيض قرار دادن شش يا هفت روز) مستحب است تا ده روز استظهار كند (چنانچه در مسأله 487 گذشت) و پس از آن بايد به احكام مستحاضه عمل كند.

مسأله 503

مبتدئه يا مضطربه اگر خوني ببيند كه برخي از آن نشانه هاي حيض را دارد و برخي نشانه هاي حيض را ندارد، سه صورت دارد:

الف: خون نشانه دار از سه روز كمتر و از ده روز بيشتر نباشد در اين صورت خون نشانه دار را حيض و خون بدون نشانه ي حيض را استحاضه قرار مي دهد.

ب: خون نشانه دار كمتر از سه روز باشد كه بنا بر احتياط واجب بايد آن خون نشانه دار و مكمّل آن را تا سه روز از خونهاي بي نشانه حيض قرار دهد و پس از پاك شدن، نماز و ساير عبادت هاي واجبي را كه ترك كرده قضا كند (و بنا بر احتياط اگر مي تواند كسري سه روز را از خون هايي كه پس از خون هاي نشانه دار است

تكميل مي كند) و خون بعد از سه روز را استحاضه قرار مي دهد.

ج: خون نشانه دار بيشتر از ده روز باشد در اين صورت براي تعيين مقدار حيض خود به عادت يكي از خويشاوندان خويش در اين سن و سال، مراجعه مي كند و اگر هيچ يك از آنها عادت نداشته باشند يا به آن دسترسي نداشته باشد شش يا هفت روز از خون هاي نشانه دار را حيض قرار مي دهد (و بنا بر احتياط اين مقدار را از اول خون هاي نشانه دار قرار مي دهد) و در هر دو صورت خون هاي بعد را استحاضه قرار مي دهد. البته در تمام صورت هاي اين مسأله مستحب است تا ده روز استظهار كند (چنانچه در مسأله 487 گذشت).

مسأله 504

مبتدئه يا مضطربه اگر پيش از گذشتن ده روز از خوني كه با نشانه هاي حيض ديده، بار ديگر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض را داراست، مثلاً پنج روز خون سياه، سپس نه روز خون زرد و سپس چند روز خون سياه ببيند، اگر مجموع خونهايي كه نشانه هاي حيض را دارند از ده روز بيشتر نباشد، همه آنها حيض است و مستحب است تا ده روز استظهار كند (چنانچه در مسأله 487 گذشت) و اگر مجموع خون هاي نشانه دار از ده روز بيشتر باشد، به مقدار ده روز از خون هاي نشانه دار را حيض قرار مي دهد (و بنا بر احتياط اين مقدار را از اوّل خون ها قرار مي دهد) و پس از ده روز مستحاضه است.

لازم به ذكر است كه در تمام صورت هاي اين مسأله اگر مضطربه نسبت به مقداري از عدد يا وقت حيض اطمينان داشته باشد، بايد آن را رعايت كند، بنا بر اين اگر اكثر حيض او منظّم

نباشد، ولي در سالهاي اخير وي هيچ گاه عادت وي از هشت روز - مثلاً - كمتر نيست، در اين صورت بايد در صورت امكان عادت خود را از اين مقدار كمتر قرار ندهد، هر چند عادت تمام خويشاوندانش كمتر از آن باشد. همچنين اگر ابتداي عادت وي از جهت وقت نامشخّص باشد و گاه چند روز قبل از آغاز ماه خون مي بيند و گاه از آغاز ماه، ولي هميشه در سالهاي كنوني وي در سه روز اوّل ماه خون مي بيند در اين صورت خون سه روز اوّل ماه را بايد حيض قرار دهد، هر چند نشانه هاي حيض را دارا نباشد.

6 - ناسيه
مسأله 505

ناسيه، يعني زني كه عادت داشته باشد ولي عادت خود را فراموش كرده باشد، اگر هم در وقت و هم در عدد عادت داشته و عادت خود را فراموش كند، مسأله سه صورت دارد:

اوّل:

تنها عادت وقتي خود را فراموش كند، كه حكم زني را دارد كه عادت عددي دارد.

دوّم:

تنها عادت عددي خود را فراموش كند كه حكم زني را دارد كه عادت وقتي دارد.

سوّم:

هر دو عادت خود را فراموش كند كه در حكم مضطربه است، همچنين اگر تنها در يكي از وقت و عدد عادت داشته و آن را فراموش كند، در حكم مضطربه است.

البته اگر مقداري از عادت خود را در ياد داشته باشد، مثلاً مطمئن است كه عادت وي از هشت روز كمتر نيست ولي احتمال مي دهد كه نه يا ده روز باشد، در اين صورت در صورت امكان نبايد ايام حيض خود را از مقداري كه در ياد دارد كمتر قرار دهد. همچنين اگر ناسيه مقداري از وقت عادت خود را

در ياد داشته باشد، مثلاً بداند كه در سالهاي كنوني وي هميشه سه روز اول ماه را حائض بوده ولي اول و آخر زمان حيض خود را فراموش كرده، بايد در وقتي كه در ياد دارد خون را حيض قرار دهد، هر چند نشانه هاي حيض را نداشته باشد.

مسائل متفرّقه حيض
مسأله 506

زني كه فقط عادت عدديه دارد يا عادت وقتيه هم داشته و آن را فراموش كرده است، همانند مضطربه و مبتدئه اگر خوني ببيند كه نشانه حيض را داشته باشد، بايد به وظايف حائض رفتار نمايد و چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده، بايد نماز و ساير عبادتهاي واجبي را كه بجا نياورده، قضا نمايد و اگر خوني ببيند كه نشانه حيض را نداشته باشد، بايد به وظائف استحاضه عمل نمايد

مسأله 507

زني كه در حيض عادت دارد؛ چه در وقت حيض عادت داشته باشد و چه در عدد حيض يا هم در وقت و هم در عدد آن، اگر دو ماه پشت سر هم بر خلاف عادت خود خوني ببيند كه وقت آن يا شماره روزهاي آن يا هم وقت و هم شماره روزهاي آن يكي باشد، عادتش برمي گردد به آنچه در اين دو ماه ديده است؛ مثلاً اگر از روز اول ماه تا هفتم خون مي ديده و پاك مي شده، چنانچه دو ماه پشت سر هم از يازدهم تا هفدهم ماه خون ببيند و پاك شود، از يازدهم تا هفدهم عادت او مي شود.

مسأله 508

مقصود از يك ماه، از ابتداي خون ديدن است تا سي روز؛ نه از روز اول ماه تا آخر ماه، يا از روزي كه خون مي بيند تا همان روز از ماه بعد.

مسأله 509

زني كه معمولاً ماهي يك مرتبه خون مي بيند، اگر در يك ماه دو مرتبه خون ببيند و آن خون نشانه هاي حيض را داشته باشد، چنانچه روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز كمتر نباشد، بايد هر دو را حيض قرار دهد؛ بلي در مورد زني كه عادت وقتيه دارد و عادت وي به وسيله نشانه هاي حيض مشخّص نشده باشد خوني كه بعد از ايام عادت مي بيند هر چند نشانه حيض را داشته و ده روز فاصله هم شده باشد، حيض نيست.

مسأله 510

اگر سه روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه حيض را دارد، بعد ده روز يا بيشتر با نشانه استحاضه خون ببيند و دوباره سه روز يا بيشتر خوني به نشانه حيض ببيند، بايد خون اول و خون آخر را كه نشانه حيض داشته، حيض قرار دهد؛ بلي در مورد زني كه عادت وقتيه دارد و عادت وي به وسيله نشانه حيض مشخّص نشده باشد، خون بعد از ايام عادت، حيض نيست.

مسأله 511

اگر زن پيش از ده روز پاك شود و بداند كه در باطن خون نيست، بايد براي عبادتهاي خود غسل كند؛ اگر چه يقين داشته باشد كه قبل از گذشتن ده روز دوباره خون مي بيند.

مسأله 512

اگر زن پيش از ده روز پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد قدري پنبه داخل فرج نمايد و مقداري صبر كند و بيرون آورد، پس اگر پاك بود، غسل كند و عبادتهاي خود را به جا آورد و اگر پاك نبود، چنانچه در عدد حيض عادت داشته باشد، به مقدار عدد عادت را حيض قرار دهد و مستحب است تا ده روز، استظهار نمايد و اگر عادت ندارد، اقسام و تفاصيلي دارد كه در مسائل مبتدئه و مضطربه و ناسيه گذشت.

مسأله 513

اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند و بعد بفهمد حيض نبوده است، بايد نماز و روزه هاي واجبي را كه در آن روزها بجا نياورده، قضا كند و اگر چند روز را به گمان اينكه حيض نيست عبادت كند، بعد بفهمد حيض بوده، آن عبادتها باطل است.

نفاس
مسأله 514

از وقتي كه اولين جزء بچه از شكم مادر بيرون مي آيد، هر خوني كه زن مي بيند اگر پيش از ده روز يا سر ده روز قطع شود، خون نفاس است و زن را در حال نفاس، نفساء مي گويند.

مسأله 515

خوني كه زن پيش از بيرون آمدن اولين جزء بچه مي بيند، نفاس نيست.

مسأله 516

لازم نيست كه خلقت بچه تمام باشد، بلكه اگر ناتمام نيز باشد، در صورتي كه زاييدن صدق كند، خوني كه تا ده روز ببيند خون نفاس است.

مسأله 517

ممكن است خون نفاس يك آن بيشتر نيايد؛ ولي بيشتر از ده روز نمي شود.

مسأله 518

هر گاه شك كند كه چيزي سقط شده يا نه، يا بداند چيزي سقط شده و شك كند كه زاييدن صدق مي كند، لازم نيست وارسي كند و خوني كه از او خارج مي شود، شرعاً خون نفاس نيست.

مسأله 519

كارهايي كه بر حائض حرام است بر نفساء هم حرام است بنابراين ورود و توقّف در مسجد الحرام و مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و نيز در ساير مساجد - مگر در حال عبور - و رساندن جايي از بدن به خط قرآن كه بر حائض حرام است، بر نفساء هم حرام است و آنچه بر حائض واجب و مستحب و مكروه است، بر نفساء هم واجب و مستحب و مكروه مي باشد.

مسأله 520

طلاق دادن زني كه در حال نفاس است باطل و نزديكي كردن با او حرام مي باشد و اگر شوهرش با او نزديكي كند، احتياط مستحب آن است كه به دستوري كه در احكام حيض گفته شد كفاره بدهد.

مسأله 521

وقتي زن از خون نفاس پاك شد، بايد غسل كند و عبادتهاي خود را به جا آورد و اگر دوباره خون ببيند، چنانچه روزهايي كه خون ديده بر روي هم ده روز يا كمتر از ده روز باشد، تمام آن نفاس است و در روزهايي كه در وسط پاك بوده، طاهر و عبادتهايي كه انجام داده صحيح است.

مسأله 522

اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست، مانند زن حائض بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند كه اگر پاك است، براي عبادتهاي خود غسل كند.

مسأله 523

چنانچه زن نفساء در حيض عادت وقتيه و عدديه دارد، بايد به اندازه عدد روزهاي عادت خود را نفاس قرار داده و بعد از آن مستحب است تا ده روز استظهار كند (يعني احتياطاً خود را نفساء به شمار آورد چنانچه نظير آن در مسأله 487 گذشت) و بعد از ايامي كه خون را نفاس قرار داده اگر خون ادامه داشت، تا ده روز استحاضه است و پس از آن اگر خون نشانه حيض را داشته يا در ايام عادت يا يكي دو روز قبل باشد، حيض وگرنه، آن هم استحاضه است.

مسأله 524

چنانچه زن نفساء در حيض عادت عدديه داشته باشد، بايد به اندازه عدد عادت خود را نفاس قرار داده و بعد از آن مستحب است تا ده روز استظهار كند و پس از ايامي كه نفاس قرار داده اگر خون ادامه داشت، تا ده روز استحاضه و پس از آن اگر خون نشانه حيض را داشته، حيض وگرنه، آن هم استحاضه است.

مسأله 525

چنانچه زن نفساء در حيض عادت وقتيه داشته باشد، خوني را كه تا ده روز مي بيند خون نفاس و پس از آن در دهه دوم استحاضه و پس از آن، چنانچه خون نشانه حيض را داشته باشد يا در ايام عادت يا يكي دو روز جلوتر باشد، حيض وگرنه، آن هم استحاضه است.

مسأله 526

زني كه در حيض عادت ندارد، يا عادت خود را فراموش كرده است، خوني را كه تا ده روز بعد از زايمان مي بيند خون نفاس و پس از آن تا ده روز استحاضه و پس از آن اگر خون نشانه حيض را داشته باشد، حيض وگرنه استحاضه است.

احكام ميت
غسل مس ميت
مسأله 527

اگر كسي بدن انسان مرده اي را كه سرد شده و غسلش نداده اند، مس كند؛ يعني جايي از بدن خود را به آن برساند، بايد غسل مس ميت نمايد؛ چه در خواب مس كند چه در بيداري، با اختيار مس كند يا بي اختيار، حتي اگر ناخن و استخوان او به ناخن و استخوان ميت برسد بنا بر احتياط بايد غسل كند؛ ولي اگر حيوان مرده اي را مس كند، غسل بر او واجب نيست.

مسأله 528

براي مس مرده اي كه تمام بدن او سرد نشده، غسل واجب نيست، اگر چه جايي را كه سرد شده مس كند.

مسأله 529

اگر موي ريز خود را به بدن ميت برساند، يا بدن خود را به موي ريز ميت يا موي ريز خود را به موي ريز ميت برساند، احتياط آن است كه غسل كند و اين حكم در موهاي بلند جاري نيست، بلكه غسل مطابق احتياط استحبابي است.

مسأله 530

براي مس بچه مرده؛ حتي بچه سقط شده اي كه چهار ماه او تمام شده، غسل مس ميت واجب است، بلكه بنا بر احتياط مستحب براي مس بچه سقط شده اي كه از چهار ماه كمتر دارد، غسل كند و اگر بچه چهار ماهه اي مرده به دنيا آمده و بدنش سرد شده باشد، بنا بر احتياط مادر او غسل مس ميت كند.

مسأله 531

بچه اي كه بعد از مردن مادر و سرد شدن بدنش به دنيا مي آيد، بنا بر احتياط وقتي بالغ شد، لازم است غسل مس ميت كند و اگر در هنگامي كه مميّز بود غسل كند، غسلش صحيح است و لازم نيست پس از بالغ شدن دوباره غسل كند.

مسأله 532

اگر انسان، ميتي را كه سه غسل او كاملاً تمام شده مس نمايد، غسل بر او واجب نمي شود؛ ولي اگر پيش از آن كه غسل سوم تمام شود جايي از بدن او را مس كند؛ اگر چه غسل سوم آن قسمت تمام شده باشد، بايد غسل مس ميت نمايد.

مسأله 533

اگر ديوانه يا بچه نابالغي ميت را مس كند، بعد از آن كه ديوانه عاقل يا بچه بالغ شد، بايد غسل مس ميت نمايد و اگر بچه هنگامي كه مميّز است غسل كند غسل او صحيح است و لازم نيست پس از بالغ شدن دوباره غسل كند.

مسأله 534

اگر از بدن زنده يا مرده اي كه غسلش نداده اند، قسمتي كه داراي استخوان است جدا شود و پس از سرد شدن و پيش از آن كه قسمت جدا شده را غسل دهند، انسان آن را مس نمايد، بنا بر احتياط بايد غسل مس ميت كند ولي اگر قسمتي كه جدا شده استخوان نداشته باشد، براي مس آن غسل واجب نيست.

مسأله 535

براي مس استخواني كه گوشت ندارد و آن را غسل نداده اند؛ چه از مرده جدا شده باشد چه از زنده، بنا بر احتياط بايد غسل كرد و همچنين است براي مس دنداني كه از مرده جدا شده، در صورتي كه آن را غسل نداده باشند، ولي براي مس دنداني كه از زنده جدا شده و گوشت ندارد يا گوشت آن خيلي كم است، غسل واجب نيست.

مسأله 536

غسل مس ميت را بايد مثل غسل جنابت انجام داد، ولي كسي كه مس ميت كرده اگر بخواهد نماز بخواند، احتياط مستحب آن است كه وضو هم بگيرد.

مسأله 537

اگر چند ميت را مس كند، يا يك ميت را چند بار مس نمايد، يك غسل كافي است.

مسأله 538

براي كسي كه بعد از مس ميت غسل نكرده است، بودن در مسجد - ولو در غير حال مرور - و نزديكي با زن و خواندن سوره هايي كه سجده واجب دارد - حتي آيه هاي سجده آن - مانعي ندارد، ولي براي نماز و مانند آن بايد غسل كند.

احكام محتضر
مسأله 539

مسلماني را كه محتضر است؛ يعني در حال جان دادن مي باشد، مرد باشد يا زن، بزرگ باشد يا كوچك، بنا بر احتياط مستحب در صورت امكان به پشت بخوابانند به طوري كه كف پايش به طرف قبله باشد.

مسأله 540

احتياط واجب آن است كه بعد از مرگ فرد مسلمان، تا بلند كردن جنازه او را، به گونه اي كه در مسأله قبل گفته شد رو به قبله بخوابانند، همچنين بنا بر احتياط مستحب در حال غسل نيز تا وقتي كه غسل تمام نشده او را رو به قبله بخوابانند ولي بعد از آن كه غسلش تمام شد، بهتر آن است كه او را مثل حالتي كه بر او نماز مي خوانند بخوابانند.

مسأله 541

بر هر مسلمان شايسته است محتضر مسلمان را رو به قبله كند و اين كار مطابق احتياط استحبابيست و بنا بر احتياط استحبابي از وليّ محتضر اجازه بگيرند.

مسأله 542

مستحب است شهادتين و اقرار به امامت دوازده امام عليهم السلام و ساير عقايد حقه را به كسي كه در حال جان دادن است، طوري تلقين كنند كه بفهمد و نيز مستحب است چيزهايي را كه گفته شد تا وقت مرگ تكرار كنند.

مسأله 543

مستحب است اين دعا را طوري به محتضر تلقين كنند كه بفهمد:

«اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الكَثِيرَ مِنْ مَعَاصِيكَ وَ اقْبَلْ مِنِّي اليَسِيرَ مِنْ طَاعَتِكَ، يا مَنْ يَقْبَلُ اليَسِيرَ ويَعْفُو عَنِ الكَثِير، إقْبَلْ مِنِّي اليَسِيرَ، واعْفُ عَنِّي الكَثِير، إنَّكَ أَنْتَ الْعَفُوُّ الْغَفُورُ، أَللَّهُمَّ ارْحَمْني فَإِنَّكَ رَحِيمٌ».

مسأله 544

مستحب است كسي را كه سخت جان مي دهد، اگر ناراحت نمي شود، به جايي كه نماز مي خوانده ببرند.

مسأله 545

مستحب است براي راحت شدن محتضر بر بالين او سوره هاي مباركه «يس» و «صافات» و «احزاب» و «آية الكرسي» و دو آيه بعد آن تا «هُم فِيها خالِدون» و آيه پنجاه و چهارم از سوره اعراف و سه آيه آخر سوره بقره را بلكه هر چه از قرآن ممكن است بخوانند.

مسأله 546

تنها گذاشتن محتضر و گذاشتن چيزي روي شكم او و بودن جنب و حائض نزد او و همچنين حرف زدن زياد و گريه كردن و تنها گذاشتن زنها نزد او مكروه است.

احكام بعد از مرگ
مسأله 547

بعد از مرگ مستحب است چشمها و لبها و چانه ميت را ببندند و دست و پاي او را دراز كنند و پارچه اي روي او بيندازند و اگر شب مرده است در جايي كه مرده چراغ روشن كنند و براي تشييع جنازه او مؤمنين را خبر كنند و در دفن او عجله نمايند. ولي اگر يقين به مردن او ندارند بايد صبر كنند تا معلوم شود و نيز اگر ميت حامله باشد و بچه در شكم او زنده باشد، بايد به قدري دفن را عقب بيندازند كه شكم او را بشكافند و طفل را بيرون آورند و شكم او را بدوزند.

تجهيز ميت
مسأله 548

غسل و كفن و نماز و دفن ميت مسلمان؛ اگر چه دوازده امامي نباشد، بر هر مكلفي واجب است و اگر بعضي انجام دهند، از ديگران ساقط مي شود و چنانچه هيچ كس انجام ندهد، همه معصيت كرده اند.

مسأله 549

اگر كسي مشغول كارهاي ميت شود، بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند ولي اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد، بايد ديگران تمام كنند.

مسأله 550

اگر انسان اطمينان كند كه ديگري مشغول كارهاي ميت شده، واجب نيست به كارهاي ميت اقدام كند ولي اگر شك يا گمان غيراطميناني دارد، بايد اقدام نمايد.

مسأله 551

اگر كسي بداند غسل يا كفن يا نماز يا دفن ميت را باطل انجام داده اند، بايد دوباره انجام دهد. ولي اگر گمان دارد كه باطل بوده، يا شك دارد كه درست بوده يا نه، لازم نيست اقدام نمايد.

مسأله 552

براي غسل و كفن و نماز و دفن ميت، بايد رضايت وليّ را احراز كنند.

مسأله 553

وليّ زن شوهر او است و بعد از او خويشاوندان نسبي به ترتيب طبقات ارث و در هر طبقه مردها بر زنها مقدم اند و در صورت تعدّد بنا بر احتياط از همه بايد اجازه گرفته شود.

مسأله 554

اگر كسي بگويد:

من ولي ميت هستم، يا وليّ ميت به من اجازه داده كه غسل و كفن و دفن ميت را انجام دهم يا بگويد:

راجع به امور تجهيز ميت من وصيّ او مي باشم، چنانچه به حرف او اطمينان دارند، يا ميت در تصرف اوست، يا اين كه دو مرد عادل به گفته او شهادت دهند، بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 555

اگر ميت براي غسل و كفن و دفن و نماز خود غير از وليّ، كس ديگري را معيّن كند احتياط آن است كه وليّ و آن كس هر دو اجازه بدهند و كسي كه ميت او را براي انجام اين كارها معيّن كرده، مي تواند اين وصيت را رد كند؛ ولي اگر آن را رد نكند يا رد آن به وصيت كننده نرسد تا بميرد، لازم است وصي پس از مرگ به آن عمل كند.

احكام غسل ميت
مسأله 556

واجب است ميت را سه غسل بدهند:

اول:

با آبي كه با سدر مخلوط باشد،

دوم:

با آبي كه با كافور مخلوط باشد،

سوم:

با آب خالص.

مسأله 557

سدر و كافور بايد به اندازه اي زياد نباشد، كه آب را مضاف كند و به اندازه اي هم كم نباشد كه نگويند سدر و كافور با آب مخلوط شده است.

مسأله 558

اگر سدر و كافور به اندازه اي كه لازم است پيدا نشود، بنا بر احتياط مستحب مقداري كه به آن دسترسي دارند در آب بريزند.

مسأله 559

اگر كسي در حال احرام بميرد، نبايد او را با آب كافور غسل دهند و به جاي آن بايد با آب خالص غسلش بدهند، مگر اين كه در احرام حج بوده و حلق يا تقصير و سعي بين صفا و مروه كرده باشد يا در احرام عمره مفرده بوده و حلق يا تقصير نموده باشد.

مسأله 560

اگر سدر و كافور يا يكي از اينها پيدا نشود، يا استعمال آن جايز نباشد؛ مثل آن كه غصبي باشد، بايد به جاي هر كدام كه ممكن نيست ميت را با آب خالص غسل دهند و بنا بر احتياط مستحب يك تيمم نيز بنمايند.

مسأله 561

كسي كه ميت را غسل مي دهد بايد مسلمان دوازده امامي و عاقل و بالغ يا مميّز بوده و غسل را درست انجام دهد ولي اگر ميت مسلمان غير دوازده امامي را هم مذهب خودش بر طبق مذهبش غسل بدهد، تكليف از مسلمان دوازده امامي ساقط است.

مسأله 562

كسي كه ميت را غسل مي دهد، بايد قصد قربت داشته باشد، يعني غسل را براي خداوند انجام دهد.

مسأله 563

غسل بچه مسلمان اگر چه از زنا باشد، واجب است و غسل و كفن و دفن كافر و اولاد او، جايز نيست و كسي كه از بچگي ديوانه بوده و به حال ديوانگي بالغ شده، چنانچه پدر يا مادر يا جدّ يا جدّه نزديك او مسلمان بوده، يا به جهت ديگري محكوم به اسلام باشد، بايد او را غسل دهند در غير اين صورت غسل دادن او جايز نيست.

مسأله 564

بچه سقط شده را اگر چهار ماه يا بيشتر دارد، بايد غسل بدهند و اگر چهار ماه ندارد، بايد در پارچه اي بپيچند و بدون غسل دفن كنند.

مسأله 565

حرام است مرد زن را و زن مرد را غسل بدهد ولي زن مي تواند شوهر خود را غسل دهد و شوهر هم مي تواند زن خود را غسل دهد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه زن، شوهر خود و شوهر، زن خود را در حال اختيار غسل ندهد.

مسأله 566

مرد مي تواند دختر بچه اي را كه سن او از سه سال بيشتر نيست، غسل دهد؛ و زن هم مي تواند پسر بچه اي را كه سه سال بيشتر ندارد، غسل دهد.

مسأله 567

اگر براي غسل دادن ميت مرد، مرد پيدا نشود، زناني كه با او نسبت دارند و محرمند، مثل مادر و خواهر و عمه و خاله، يا به واسطه ازدواج با او محرم شده اند، مثل عروس و مادرزن، يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند غسلش مي دهند و بنا بر احتياط در هنگام غسل بايد لباس يا چيزي كه بدن او را بپوشاند بر او باشد و نيز اگر براي غسل ميت زن، زن ديگري نباشد، مردهايي كه با او نسبت دارند و محرمند، يا به واسطه ازدواج يا شير خوردن با او محرم شده اند او را غسل مي دهند و بنا بر احتياط او را با لباس غسل دهند.

مسأله 568

اگر ميت و كسي كه او را غسل مي دهد هر دو مرد يا هر دو زن باشند، بهتر است كه غير از عورت، جاهاي ديگر ميت برهنه باشد.

مسأله 569

نگاه كردن به عورت ميت حرام است و كسي كه او را غسل مي دهد اگر نگاه كند؛ هر چند معصيت كرده، غسل باطل نمي شود. ولي نگاه كردن زن و شوهر و كساني كه در حكم آنها هستند به عورت يكديگر جايز است، هر چند احتياط مستحب در ترك است.

مسأله 570

اگر جايي از بدن ميت نجس باشد چنانچه با همان آبي كه براي غسل بر وي ريخته مي شود پاك شود، غسل صحيح است و احتياط مستحب آن است كه پيش از آن كه آنجا را غسل بدهند آب بكشند، بلكه بهتر آن است كه تمام بدن ميت، پيش از شروع به غسل از جهت نجاستهاي ديگر پاك باشد.

مسأله 571

غسل ميت مثل غسل جنابت است، با اين فرق كه احتياط واجب آن است كه تا غسل ترتيبي ممكن است، ميت را غسل ارتماسي ندهند و در غسل ترتيبي ميت لازم است طرف راست را پيش از طرف چپ بشويند و نيز اگر ممكن است بنا بر احتياط مستحب هر يك از سه قسمت بدن را در آب فرو نبرند، بلكه آب را روي آن بريزند.

مسأله 572

كسي را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده، لازم نيست غسل حيض يا غسل جنابت بدهند، بلكه همان غسل ميت براي او كافي است.

مسأله 573

مزد گرفتن براي غسل دادن ميت حرام است و اگر كسي براي گرفتن مزد، ميت را غسل دهد، آن غسل باطل است؛ ولي مزد گرفتن براي كارهاي مقدماتي غسل حرام نيست.

مسأله 574

در غسل ميت، غسل جبيره اي مشروع نيست و اگر آب پيدا نشود يا استعمال آن مانعي داشته باشد، بايد ميت را يك تيمم دهند و بنا بر احتياط مستحب عوض هر غسل ميت را يك تيمم دهند و در غير تيمم اول ساير تيممها را رجاءً انجام دهند و كسي كه ميت را سه تيمم مي دهد اگر در يكي از آنها قصد مافي الذمه نمايد؛ يعني نيت كند كه اين تيمم را براي آن كه به تكليف عمل شده باشد، انجام مي دهم، بي اشكال تيمم چهارم لازم نيست.

مسأله 575

كسي كه ميت را تيمم مي دهد، بايد دست خود را به زمين بزند و به صورت و پشت دستهاي ميت بكشد و اگر ممكن باشد، احتياط مستحب آن است كه با دست ميت هم او را تيمم بدهد.

احكام كفن ميت
مسأله 576

ميت را بايد با سه پارچه كه آنها را لنگ و پيراهن و سرتاسري مي گويند، كفن نمايند.

مسأله 577

لنگ بايد از ناف تا زانو، اطراف بدن را بپوشاند و بهتر آن است كه از سينه تا روي پا برسد و پيراهن بايد، از سر شانه تا نصف ساق پا، تمام بدن را بپوشاند و بهتر آن است كه تا روي پا برسد و درازاي سرتاسري، بايد به قدري باشد كه بستن دو سر آن ممكن باشد و نيز پهناي آن بايد به اندازه اي باشد كه يك طرف آن روي طرف ديگر بيايد.

مسأله 578

مقداري از لنگ، كه از ناف تا زانو را مي پوشاند و مقداري از پيراهن كه از شانه تا نصف ساق را مي پوشاند، مقدار واجب كفن است و آنچه بيشتر از اين مقدار در مسأله قبل گفته شد، مقدار مستحب كفن مي باشد، البته مقداري از كفن كه كمتر از آن مطابق شؤون ميت نيست داخل در مقدار واجب كفن است.

مسأله 579

اگر ورثه بالغ باشند و اجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را كه در مسأله قبل گفته شد از سهم آنان بردارند، اشكال ندارد و احتياط آن است كه مقدار مستحب و مقدار احتياطي كفن را از سهم وارثي كه به جهتي همچون عدم بلوغ يا جنون يا افلاس از تصرف در اموال خود ممنوع است بر ندارند، همچنين بنا بر احتياط در اين مقدار رضايت ديگر ورثه هم جلب شود.

مسأله 580

اگر كسي وصيت كرده باشد كه در كفن كردن رعايت مقدار مستحب را نيز بنمايند يا وصيت كرده باشد كه مقدار مستحب كفن را كه در دو مسأله قبل گفته شد، از ثلث مال او بردارند، يا وصيت كرده باشد ثلث مال را به مصرف خود او برسانند ولي مصرف آن را معيّن نكرده باشد، يا فقط مصرف مقداري از آن را معيّن كرده باشد، مي توانند مقدار مستحب كفن را از ثلث مال او بردارند.

مسأله 581

اگر ميت وصيت نكرده باشد كه كفن را از ثلث مال او بردارند و بخواهند از اصل مال بردارند، احتياط آن است كه مقدار واجب كفن را با ملاحظه شأن ميت به ارزانترين قيمتي كه ممكن است تهيه نمايند. ولي اگر كساني از ورثه كه ممنوع از تصرف نيستند اجازه بدهند كه از سهم آنان بردارند، مقداري را كه اجازه داده اند، از سهم آنان مي شود برداشت.

مسأله 582

كفن زن بر شوهر است، اگر چه زن از خود مال داشته باشد و همچنين اگر زن را به شرحي كه در فصل احكام طلاق گفته مي شود، طلاق رجعي بدهند و در زمان عده بميرد، شوهرش بايد كفن او را بدهد و چنانچه شوهر به جهتي چون عدم بلوغ و ديوانگي و سفاهت از تصرف در اموال ممنوع باشد، وليّ شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد.

مسأله 583

دادن كفن ميت بر خويشان او واجب نيست، اگر چه پرداخت مخارج او در حال زندگي بر آنان واجب باشد.

مسأله 584

احتياط واجب آن است كه هر يك از سه پارچه كفن به قدري نازك نباشد كه بدن ميت از زير آن پيدا باشد.

مسأله 585

كفن كردن با چيز غصبي اگر چه چيز ديگري هم پيدا نشود جايز نيست و چنانچه كفن ميت غصبي باشد و صاحب آن راضي نباشد بايد از تنش بيرون آورند، اگر چه او را دفن كرده باشند؛ ولي اگر اين كار توهين به ميت باشد، نبش قبر ميّت جايز نيست، بلكه به صاحب آن عوض كفن را از مال ميت و اگر ميت شوهر داشته باشد از مال شوهر وي مي دهند.

مسأله 586

كفن كردن ميت با چيز نجس؛ مانند پوست مرداري كه خون جهنده دارد و پارچه اي كه از موي سگ و خوك بافته شده و پارچه اي كه نجس شده باشد، در حال اختيار جايز نيست، ولي در حال ناچاري اشكال ندارد، همچنين كفن كردن ميت با پارچه اي كه در آن ابريشم به اندازه غير ابريشم يا بيشتر از آن بكار رفته در حال اختيار جايز نيست و بنا بر احتياط مستحب با پارچه اي كه با طلا بافته شده نيز در حال اختيار كفن نكنند.

مسأله 587

بنا بر احتياط مستحب با پارچه اي كه از پشم يا موي حيوان حرام گوشت يا پوست حيوان حلال گوشت تهيه شده، كفن نكنند؛ بلكه احتياط مستحب آن است كه از مو و پشم حيوان حلال گوشت نيز كفن نكنند.

مسأله 588

اگر كفن ميت به نجاست خود او يا به نجاست ديگري نجس شود چنانچه با شستن مقدار نجس يا بريدن آن از مقدار واجب خارج نمي شود، بايد بشويند يا ببرند يا آن را تعويض كنند؛ هر چند در قبر گذاشته شده باشد، مگر آن كه كفن پس از دفن ميت و ريختن خاك بر روي آن نجس شده باشد كه در اين صورت نبش قبر جهت تطهير كفن ميت جايز نيست.

مسأله 589

كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته اگر بميرد، بايد مثل ديگران كفن شود و پوشاندن سر و صورتش اشكال ندارد.

مسأله 590

مستحب است انسان در حال سلامتي، كفن و سدر و كافور خود را تهيه كند.

احكام حَنوط
مسأله 591

بعد از غسل واجب است ميت را «حَنوط» كنند، يعني به پيشاني و كف دستها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاي او كافور بمالند و مستحب است به سر بيني ميت هم كافور بمالند و بايد كافور، ساييده و تازه باشد و اگر به واسطه كهنه بودن عطرش از بين رفته باشد، كافي نيست.

مسأله 592

مراعات ترتيب در حنوط لازم نيست ولي احتياط مستحب آن است كه اول كافور را به پيشاني ميت بمالند.

مسأله 593

بهتر آن است كه ميت را پيش از كفن كردن حنوط نمايند، اگر چه در بين كفن كردن و بعد از آن هم مانعي ندارد.

مسأله 594

كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته، اگر بميرد حنوط كردن او جايز نيست؛ مگر اين كه در احرام حج بعد از حلق يا تقصير و سعي بين صفا و مروه، يا در عمره مفرده پس از حلق يا تقصير بميرد.

مسأله 595

زني كه شوهر او مرده و هنوز عدّه اش تمام نشده؛ اگر چه حرام است خود را خوشبو كند، ولي چنانچه بميرد حنوط او واجب است.

مسأله 596

احتياط آن است كه ميت را با مشك و عنبر و عود و عطرهاي ديگر خوشبو نكنند و اينها را با كافور مخلوط ننمايند.

مسأله 597

مستحب است قدري تربت حضرت سيد الشهداء عليه السلام با كافور مخلوط كنند، ولي بايد از آن كافور به جاهايي كه بي احترامي مي شود نرسانند و نيز بايد تربت به قدري زياد نباشد كه وقتي با كافور مخلوط شد، آن را كافور نگويند.

مسأله 598

اگر كافور پيدا نشود، يا فقط به اندازه غسل باشد، حنوط لازم نيست و چنانچه از غسل زياد بيايد ولي به همه هفت عضو نرسد، بنا بر احتياط بايد اول پيشاني و اگر زياد آمد به جاهاي ديگر بمالند.

مسأله 599

مستحب است دو چوب تر و تازه در قبر همراه ميت بگذارند.

احكام نماز ميت
مسأله 600

نماز خواندن بر ميت مسلمان يا بچه او كه محكوم به اسلام و شش سال او تمام شده باشد، واجب است.

مسأله 601

نماز خواندن بر بچه اي كه شش سال او تمام نشده، رجاءً مانعي ندارد و نماز خواندن بر بچه اي كه مرده به دنيا آمده مستحب نيست.

مسأله 602

نماز ميت بايد بعد از غسل يا تيمم و حنوط و كفن كردن او خوانده شود و اگر پيش از اينها، يا در بين اينها بخوانند؛ اگر چه از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد، كافي نيست.

مسأله 603

كسي كه مي خواهد نماز ميت بخواند، لازم نيست با وضو يا غسل يا تيمم باشد و بدن و لباسش پاك باشد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه تمام چيزهايي را كه در نمازهاي ديگر لازم است، رعايت كند.

مسأله 604

كسي كه به ميت نماز مي خواند، بايد رو به قبله باشد و نيز واجب است ميت را مقابل او به پشت بخوابانند، به طوري كه سر او به طرف راست نمازگزار و پاي او به طرف چپ نمازگزار باشد.

مسأله 605

نماز خواندن در جاي غصبي حرام و بنا بر احتياط مستحب باطل است بنابراين مكان كسي كه بر ميت نماز مي خواند بنا بر احتياط مستحب غصبي نباشد و بايد از جاي ميت پست تر يا بلندتر نباشد، ولي پستي و بلندي مختصر اشكال ندارد.

مسأله 606

نمازگزار بايد از ميت دور نباشد؛ ولي كسي كه نماز ميت را به جماعت مي خواند اگر از ميت دور باشد، چنانچه صفها به يكديگر متّصل باشد اشكال ندارد.

مسأله 607

نمازگزار بايد مقابل ميت بايستد؛ ولي اگر نماز به جماعت خوانده شود و صف جماعت از دو طرف ميت بگذرد، نماز كساني كه مقابل ميت نيستند اشكال ندارد.

مسأله 608

بنا بر احتياط بين ميت و نمازگزار بايد پرده و ديوار يا چيزي مانند اينها نباشد؛ ولي اگر ميت در تابوت و مانند آن باشد اشكال ندارد.

مسأله 609

در وقت خواندن نماز، بايد عورت ميت پوشيده باشد و اگر كفن كردن او ممكن نيست، بايد عورتش را اگر چه با تخته و آجر و مانند اينها باشد، بپوشانند.

مسأله 610

انسان نماز ميت را بايد ايستاده و با قصد قربت بخواند و در موقع نيت ميت را معيّن كند، مثلاً نيت كند:

نماز مي خوانم بر اين ميت قربةً الي اللَّه.

مسأله 611

اگر كسي نباشد كه بتواند نماز ميت را ايستاده بخواند، مي شود نشسته بر او نماز خواند و اگر بعد از خواندن نماز نشسته پيش از دفن كسي پيدا شود كه بتواند نماز ميت را ايستاده بخواند نماز ميت واجب است.

مسأله 612

اگر ميت وصيت كرده باشد كه شخص معيّني بر او نماز بخواند، بنا بر احتياط آن شخص از وليّ ميت اجازه بگيرد و وليّ ميت هم اجازه بدهد.

مسأله 613

مكروه است بر ميت چند مرتبه نماز بخوانند؛ ولي اگر ميت اهل علم و تقوا باشد مكروه نيست.

مسأله 614

اگر ميت را عمداً يا از روي فراموشي يا به جهت عذري بدون نماز دفن كنند، يا بعد از دفن معلوم شود نمازي كه بر او خوانده شده باطل بوده است، تا وقتي كه جسد او از هم نپاشيده واجب است با شرطهايي كه براي نماز ميت گفته شد به قبرش نماز بخوانند.

دستور نماز ميت
مسأله 615

نماز ميت پنج تكبير دارد و اگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد كافي است، بعد از نيت و گفتن تكبير اول بگويد:

«أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إلَّا اللَّهُ وأَنَّ محمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» و بعد از تكبير دوم بگويد:

«أَللَّهُمَّ صَلِّ علي مُحمَّدٍ و آلِ مُحمَّدٍ» و بعد از تكبير سوم بگويد:

«أَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمؤْمِنينَ و الْمُؤْمِناتِ» و بعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است بگويد:

«أَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِهذَا الميِّتِ» و اگر زن است بگويد:

«أَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِهذِهِ الميِّتِ» و بعد تكبير پنجم را بگويد.

و بهتر است بعد از تكبير اول، بگويد:

«أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إلّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بالحَقِّ بشيراً ونَذيراً بَيْنَ يَدَيِ السَّاعَةِ».

و بعد از تكبير دوم، بگويد:

«أَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمّدٍ و آلِ مُحَمّدٍ وبارِكْ عَلي مُحَمّدٍ و آلِ مُحَمّدٍ، وارْحَمْ محمَّداً و آلَ محمَّد، كَأَفْضَلِ ما صَلَّيْتَ وبارَكْتَ و رَحِمْتَ عَلي إبْرَاهيمَ و آلِ إبْراهيمَ، إِنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ، وصَلِّ عَلي جَميعِ الْأنبياءِ و الْمُرْسَلينَ، و الشُّهداءِ و الصِّدِّيقينَ، وجَميعِ عِبَادِ اللَّهِ الصَّالحين».

و بعد از تكبير سوم بگويد:

«اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمؤْمنينَ و الْمُؤْمِناتِ و المُسْلِمِينَ و المُسْلِماتِ، الْأَحياءِ مِنْهُمْ و الْأَمْواتِ، تَابِعِ اللّهُمَّ بَيْنَنَا وبَيْنَهُمْ بالخَيْراتِ، إنَّكَ مُجيبُ الدَّعَواتِ، إنَّكَ علي كلِّ شي ءٍ قَديرٌ».

و بعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است بگويد:

«اَللّهُمَّ إِنَّ هذا

عَبْدُكَ وابْنُ عَبْدِكَ وابْنُ أَمَتِكَ، نَزَلَ بِكَ وأَنْتَ خَيْرُ مَنْزُولٍ به، اللّهمَّ إِنَّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ إلّا خَيْراً وأَنْتَ أَعْلَمُ به مِنَّا، اللّهُمَّ إن كانَ مُحْسِناً فَزِدْ في إِحْسَانِهِ، وإِنْ كان مُسِيئاً فَتَجاوَزْ عنْهُ واغْفِرْ له، اللّهُمَّ اجْعَلْهُ عِنْدَكَ في أعْلي عِلِّيِّين، واخْلُفْ علي أهْلِهِ في الغَابِريِنَ، وارْحَمْهُ بِرَحْمَتِكَ يا أرْحَمَ الرَّاحِمينَ»

ولي اگر ميت زن است بعد از تكبير چهارم بگويد:

«اَللّهُمَّ إِنَّ هذه أَمَتُكَ وابْنَةُ عَبْدِكَ وابْنَةُ أَمَتِكَ، نَزَلَتْ بِكَ وأَنْتَ خَيْرُ مَنْزُولٍ به، اللّهمَّ إِنَّا لا نَعْلَمُ مِنْها إلّا خَيْراً وأَنْتَ أَعْلَمُ بها مِنَّا، اللّهُمَّ إن كانَتْ مُحْسِنةً فَزِدْ في إِحْسَانِها، وإِنْ كانت مُسِيئةً فَتَجاوَزْ عنْها واغْفِرْ لها، اللّهُمَّ اجْعَلْها عِنْدَكَ في أعْلي عِلِّيِّين، واخْلُفْ علي أهْلِها في الغَابِريِنَ، وارْحَمْها بِرَحْمَتِكَ يا أرْحَمَ الرَّاحِمينَ».

مسأله 616

بايد تكبيرها و دعاها را طوري پشت سر هم بخواند كه نماز از صورت خود خارج نشود.

مسأله 617

كسي كه نماز ميت را به جماعت مي خواند، بايد تكبيرها و دعاهاي آن را هم بخواند.

مستحبات نماز ميت
مسأله 618

چند چيز در نماز ميت مستحب است:

اول:

آن كه نمازگزار بر ميت با وضو يا غسل يا تيمم باشد و احتياط آن است در صورتي تيمم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد، يا بترسد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند به نماز ميت نرسد.

دوم:

اگر ميت مرد است، امام جماعت يا كسي كه فرادي بر او نماز مي خواند مقابل وسط قامت او بايستد و اگر ميت زن است مقابل سينه اش بايستد.

سوم:

پا برهنه نماز بخواند.

چهارم:

در هر تكبير، دستها را بلند كند.

پنجم:

فاصله او با ميت به قدري كم باشد كه اگر باد لباسش را حركت دهد به جنازه برسد.

ششم:

نماز ميت را به جماعت بخواند.

هفتم:

امام جماعت تكبير و دعاها را بلند بخواند و كساني كه با او نماز مي خوانند آهسته بخوانند.

هشتم:

در جماعت اگر چه مأموم يك نفر باشد عقب امام بايستد.

نهم:

نمازگزار به ميت و مؤمنين زياد دعا كند.

دهم:

پيش از نماز سه مرتبه بگويد:

«اَلصَّلاة».

يازدهم:

نماز را در جايي بخوانند كه مردم براي نماز ميت بيشتر به آنجا مي روند.

دوازدهم:

زن حائض اگر نماز ميت را به جماعت مي خواند، در صفي تنها بايستد.

مسأله 619

خواندن نماز ميت در مساجد مكروه است، ولي در مسجد الحرام مكروه نيست.

احكام دفن
مسأله 620

واجب است ميت را طوري در زمين دفن كنند، كه بوي او بيرون نيايد و درندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند و اگر ترس آن باشد كه جانور بدن او را بيرون آورد، بايد قبر را با آجر و مانند آن محكم كنند.

مسأله 621

اگر دفن ميت در زمين ممكن نباشد، بايد به جاي دفن، او را در بنا يا تابوت بگذارند.

مسأله 622

ميت را بايد در قبر به پهلوي راست طوري بخوابانند كه جلوي بدن او رو به قبله باشد.

مسأله 623

اگر كسي در كشتي بميرد، چنانچه جسد او فاسد نمي شود و بودن او در كشتي مانعي ندارد، بايد صبر كنند تا به خشكي برسند و او را در زمين دفن كنند؛ وگرنه، بايد در كشتي غسلش بدهند و حنوط و كفن كنند و پس از خواندن نماز ميت، بنا بر احتياط در صورت امكان او را در خمره بگذارند و درش را ببندند و به دريا بيندازند، والا چيز سنگيني به پايش بسته و به دريا بيندازند و اگر ممكن است، بايد او را در جايي بيندازند كه فوراً طعمه حيوانات نشود.

مسأله 624

اگر بترسند كه دشمن قبر ميت را بشكافد و بدن او را بيرون آورد و گوش يا بيني يا اعضاي ديگر او را ببرد، چنانچه ممكن باشد - به طوري كه در مسأله پيشين گفته شد - او را به دريا بيندازند.

مسأله 625

مخارج انداختن در دريا و مخارج محكم كردن قبر ميت را در صورتي كه لازم باشد، از اصل مال ميت برمي دارند.

مسأله 626

اگر زني كه كافر است بميرد و بچه در شكم او مرده باشد، يا هنوز روح به بدن او داخل نشده باشد و امكان حيات يافتن وي نباشد، چنانچه بچه محكوم به اسلام باشد - چون پدر يا جد يا جده نزديك وي مسلمان است - بايد زن را در قبر به پهلوي چپ پشت به قبله بخوابانند كه روي بچه به طرف قبله باشد.

مسأله 627

دفن مسلمان، در قبرستان كفار و دفن كافر در قبرستان مسلمانان جايز نيست.

مسأله 628

دفن مسلمان در جايي كه بي احترامي به او باشد، مانند جايي كه خاكروبه و كثافت مي ريزند، جايز نيست.

مسأله 629

دفن ميت در جاي غصبي و در زميني كه مثل مسجد و حسينيه و مدرسه علميه براي غير دفن كردن وقف شده باشد، جايز نيست.

مسأله 630

دفن ميت در قبر مرده ديگر بنا بر احتياط جايز نيست، مگر آن كه قبر كهنه شده و ميت اولي بكلي از بين رفته باشد.

مسأله 631

چيزي كه از ميت جدا مي شود، اگر چه مو و ناخن و دندانش باشد، بنا بر احتياط بايد با او دفن شود، همچنين قطعه اي كه از زنده جدا مي شود بنا بر احتياط بايد دفن شود؛ ولي دفن ناخن و دنداني كه در حال حيات از انسان جدا مي شود لازم نيست، بلكه مستحب است.

مسأله 632

اگر كسي در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد، بايد در چاه را ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند.

مسأله 633

اگر بچه در رحم مادر بميرد و ماندنش در رحم براي مادر خطر داشته باشد، بايد به آسان ترين راه براي مادر او را بيرون آورند و چنانچه ناچار شوند كه بچّه را قطعه قطعه كنند، اشكال ندارد؛ ولي در صورتي كه بيرون آوردنش متوقّف بر نگاه كردن يا لمس عورت مادر باشد، بايد به وسيله شوهرش اگر آشنا به طب باشد، او را بيرون بياورند و اگر ممكن نيست زني كه آشنا به طب باشد و اگر ممكن نيست، مرد محرمي كه آشنا به طب باشد و اگر آن هم ممكن نيست، مرد نامحرمي كه آشنا به طب باشد بچه را بيرون بياورد و در صورتي كه آن هم پيدا نشود، كسي كه اهل فن نباشد مي تواند بچه را بيرون آورد.

مسأله 634

هر گاه مادر بميرد و بچه در شكمش زنده باشد يا امكان حيات يافتن وي باشد، اگر چه احتمال زنده ماندن طفل يا حيات يافتن جنين ضعيف باشد، بايد به ترتيبي كه در مسأله پيش گفته شد؛ به هر راهي كه براي زنده ماندن بچه سودمندتر است، بچه را از شكم مادر بيرون آورند و محل بريدگي را بدوزند.

مستحبات دفن
مسأله 635

مستحب است قبر را به اندازه قد انسان متوسط، گود كنند و ميت را در نزديكترين قبرستان دفن نمايند مگر آن كه قبرستان دورتر، از جهتي بهتر باشد، مثل آن كه مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند، يا مردم براي فاتحه اهل قبور بيشتر به آنجا بروند.

و نيز مستحب است جنازه را در چند ذرعي قبر، زمين بگذارند و تا سه مرتبه كم كم نزديك ببرند و در هر مرتبه زمين بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر كنند و اگر ميت مرد است در دفعه سوم طوري زمين بگذارند كه سر او طرف پايين قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمايند و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر كنند و در موقع وارد كردن پارچه اي روي قبر بگيرند.

و نيز مستحب است جنازه را به آرامي از تابوت برداشته وارد قبر كنند و دعاهايي كه دستور داده شده، پيش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آن كه ميت را در قبر گذاشتند گره هاي كفن را باز كنند و صورت ميت را روي خاك بگذارند و بالشي از خاك زير سر او بسازند و پشت ميت خشت خام

يا كلوخي بگذارند كه ميت به پشت برنگردد.

و پيش از آن كه قبر را بپوشانند دست راست را به شانه راست ميت بزنند و دست چپ را به قوّت بر شانه چپ ميت بگذارند و دهان را نزديك گوش او ببرند و به شدت حركتش دهند و در صورتي كه ميت مرد باشد سه مرتبه بگويند:

«اسْمَعْ، افْهَمْ يا فُلانَ بنَ فُلانٍ» و به جاي «فُلانَ بنَ فُلانٍ» اسم ميت و پدرش را بگويند، مثلاً اگر اسم او محمد و اسم پدرش عليست سه مرتبه بگويند:

«اسْمَعْ، افْهَمْ يا محمَّد بن علي».

و پس از آن بگويند:

«هَلْ أَنْتَ علي العَهْدِ الذي فارَقْتَنا عَلَيْهِ مِنْ شَهادَةِ أَنْ لا إلهَ إلّا اللَّه وحْدَهُ لا شَرِيكَ له وأنَّ مُحمّداً صلّي اللَّهُ عليه و آله عَبْدُهُ ورَسُولُهُ وسَيِّدُ النَّبيّينَ وخاتَمُ الْمُرْسَلِينَ، وأَنَّ عَلِيّاً أمِيرُ المؤمِنِينَ وسَيِّدُ الوَصِيِّينَ وإمامٌ افْتَرَضَ اللَّهُ طاعَتَهُ علي العالَمينَ، وأَنَّ الحسَنَ و الحُسَيْنَ وعَليَّ بنَ الحُسَيْن و مُحمّدَ بنَ عَليٍّ وجَعْفَرَ بْنَ مُحمّدٍ وموسي بنَ جَعْفَرٍ وعليَّ بنَ مُوسي ومُحمّدَ بنَ عليٍّ وعليَّ بنَ مُحمّدٍ و الحسنَ بنَ عليٍّ و القائِمَ الحُجّةَ المهدِيّ صلواتُ اللَّهِ عليهمْ أئِمّةُ المؤمِنِينَ وحُجَجُ اللَّهِ علي الخَلْقِ أجمعينَ وأَئمَّتُكَ أئِمَّةُ هُديً أَبْرار».

و بعد بگويد:

«يا فُلانَ بنَ فُلانٍ» - و به جاي «فُلانَ بنَ فُلانٍ» اسم ميت و پدرش را بگويد:

«إذا أتاكَ الملكانِ المقرَّبانِ رَسُولَيْنِ من عِنْدِ اللَّهِ تَبارَكَ وتَعالي وسألاكَ عَنْ رَبِّكَ و عن نبيِّكَ وعَنْ دِينكَ وعَنْ كتابِكَ وعَنْ قِبْلَتِكَ وعَنْ أَئمَّتِكَ فلا تخف ولا تَحْزَنْ وقُلْ في جوابِهما: اللَّهُ رَبِّي، ومُحمّدٌ صلّي اللَّه عليه و آلهِ نَبِيِّي، و القُرآنُ كتابي، و الكَعْبَةُ قِبْلَتِي، واميرُ المؤمِنِينَ عليّ بن أبي طالبٍ إِمامِي و الحسنُ

بن عليٍّ المجتبي إِمامِي، و الحُسَيْنُ بن عليٍّ الشهيدُ بِكَرْبَلاء إِمامِي، وعليٌّ زين العابدين إِمامِي، ومُحمّدٌ الباقرُ إِمامِي، وجَعْفَرٌ الصَّادقُ إِمامِي، وموسي الكاظِمُ إِمامِي، وعليٌّ الرضا إِمامِي، ومُحمّدٌ الجوادُ إِمامِي، وعليٌّ الهادي إِمامِي، و الحَسَنُ العسكريُّ إِمامِي، و الحُجّةُ المُنْتَظَرُ إِمامِي، هؤلاءِ صلواتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أئِمّتِي وسادَتي وقادتِي وشُفعائِي، بِهِمْ أتَوَلّي ومِنْ أعدائِهِمْ أَتَبَرَّءُ في الدُّنيا و الآخِرَةِ».

سپس بگويد:

«ثمَّ اعْلمْ يا فُلانَ بن فُلانٍ» - و به جاي «فُلانَ بنَ فُلانٍ» اسم ميت و پدرش را بگويد - «أنَّ اللَّهَ تبارَكَ وتعالي نِعْمَ الرَّبُ، وأَنَّ مُحمّداً صلّي اللَّه عليه و آلهِ نِعْمَ الرّسولُ، وأنَّ عليَّ بن أبي طالبٍ وأولادَهُ المعصومينَ الأئمَّةَ الاثنَيْ عَشَرَ نِعْمَ الأئِمَّةُ، وأَنَّ ما جاءَ بهِ محمَّدٌ صلّي اللَّه عليه و آلهِ حقٌّ وأَنَّ الموتَ حقٌّ، وسُؤالَ مُنْكَرٍ ونَكِيرٍ في القَبْرِ حقٌّ، و البعثَ حقٌّ، و النُّشُورَ حقٌّ، و الصِّراطَ حقٌّ، و الميزانَ حقٌّ، وتطايُرَ الكُتُبِ حقٌّ، وأَنَّ الجنَّةَ حقٌّ، و النّارَ حقٌّ، وأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها، وأنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ في القُبُورِ».

سپس بگويد:

«أَفَهِمْتَ يافُلان» - و به جاي فُلان اسم ميت را بگويد - «ثَبَّتَكَ اللَّهُ بالقَوْلِ الثّابت، وهداكَ اللَّهُ إلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ، عَرَّفَ اللَّهُ بَيْنَكَ وبَيْنَ أوليائِكَ في مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِهِ».

پس بگويد:

«اللّهمَّ جافِ الأَرْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ، واصْعَدْ بروحِهِ إلَيْكَ، ولَقِّنْهُ مِنْكَ بُرْهاناً، اللّهُمَّ عَفْوَكَ عَفْوَكَ».

و در صورتي كه ميت زن باشد پاره اي از اين دعا تغيير مي كند به اين ترتيب: «اسْمَعي، افْهَمي يا فُلانَةَ ابنةَ فُلانٍ» و به جاي «فُلانة» نام ميت و به جاي فلان نام پدرش را بگويد - و پس از آن بگويد:

«هَلْ أَنْتِ علي العَهْدِ الذي فارَقتِنا … وأئمَّتُكِ أئمَّةُ هدًي أبْرارٌ، يا فُلانةَ

ابْنةَ فُلانٍ» - و به جاي فلانة نام ميت و به جاي فلان نام پدرش را بگويد، پس بگويد:

«إذا أتاكِ الملكانِ المقرَّبانِ رَسُولَيْنِ من عِنْدِ اللَّهِ تَبارَكَ وتَعالي وسألاكِ عَنْ رَبِّكِ و عن نبيِّكِ وعَنْ دِينكِ وعَنْ كتابِكِ وعَنْ قِبْلَتِكِ وعَنْ أَئمَّتِكِ فلا تَخَافي ولا تَحْزَني وقولي في جوابِهما … ثمَّ اعلمي يا فُلانةَ ابْنةَ فُلانٍ» و به جاي فلانة اسم ميت و به جاي فلان نام پدرش را بگويد و بعد بگويد:

«اَفَهِمْتِ يا فُلانة» و به جاي فلانة اسم ميت را بگويد پس از آن بگويد:

«ثَبَّتَكِ اللَّهُ بالقَوْلِ الثّابتِ وهداكِ اللَّهُ إلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ، عَرَّفَ اللَّهُ بَيْنَكِ وبَيْنَ أوليائِكِ في مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِهِ».

پس بگويد:

«اللّهمَّ جافِ الأَرْضَ عَنْ جَنْبَيْها واصْعَدْ بروحِها إلَيْكَ، ولَقِّنْها مِنْكَ بُرْهاناً، اللّهُمَّ عَفْوَكَ عَفْوَكَ».

مسأله 636

مستحب است كسي كه ميت را در قبر مي گذارد، با طهارت و سر برهنه و پا برهنه باشد و از طرف پاي ميت از قبر بيرون بيايد و غير از خويشان نسبي ميت كساني كه حاضرند، با پشت دست خاك بر قبر بريزند و بگويند:

«إِنّا للَّه و إنّا إليه راجعون» و اگر ميت زن است كسي كه با او محرم مي باشد او را در قبر بگذارد و اگر محرمي نباشد خويشانش او را در قبر بگذارند.

مسأله 637

مستحب است قبر را مربع يا مربع مستطيل بسازند و به اندازه چهار انگشت از زمين بلند كنند و نشانه اي روي آن بگذارند كه اشتباه نشود و روي قبر آب بپاشند و بعد از پاشيدن آب كساني كه حاضرند دستها را بر قبر بگذارند و انگشتها را باز كرده، در خاك فرو برند و هفت مرتبه سوره مباركه «إنّا أنزلناه» بخوانند و براي ميت طلب آمرزش كنند و اين دعا را بخوانند:

«اللّهمَّ جافِ الأَرْضَ عَنْ جَنْبَيْه، وَ أَصْعِدْ إلَيْكَ روحَهُ، ولَقِّنْهُ مِنْكَ رضواناً و أَسْكِنْ قَبْرَهُ مِنْ رَحْمَتِكَ ما تُغْنيِه بهِ عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِواك».

و اگر ميت زن است دعا را به اين شكل بخوانند:

«اللّهمَّ جافِ الأَرْضَ عَنْ جَنْبَيْها، وَ أَصْعِدْ إلَيْكَ روحَها، ولَقِّنْها مِنْكَ رضواناً، وأَسْكِنْ قَبْرَها مِنْ رَحْمَتِكَ ما تُغْنيها بهِ عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِواك».

مسأله 638

پس از رفتن كساني كه تشييع جنازه كرده اند، مستحب است وليّ ميت يا كسي كه از طرف وليّ اجازه دارد، دعاهايي را كه دستور داده شده به ميت تلقين كنند.

مسأله 639

بعد از رفتن، مستحب است صاحبان عزا را سرسلامتي دهند، ولي اگر مدتي گذشته است كه به واسطه سرسلامتي دادن، مصيبت يادشان مي آيد، ترك آن بهتر است و نيز مستحب است كه تا سه روز براي اهل خانه ميت غذا بفرستند و غذاخوردن نزد آنان و در منزلشان مكروه است.

مسأله 640

مستحب است انسان در مرگ خويشان، مخصوصاً در مرگ فرزند صبر كند و هر وقت ميت را ياد مي كند «إنّا للَّه و إنّا إليه راجعون»، بگويد و براي ميت قرآن بخواند و سر قبر پدر و مادر از خداوند حاجت بخواهد و قبر را محكم بسازد كه زود خراب نشود.

مسأله 641

بنا بر احتياط مستحب انسان در مرگ كسي صورت و بدن خود را نخراشد و به خود سيلي نزند و آسيب نرساند، بلكه اگر آسيب به نقص اساسي بدن بينجامد، حرام مي باشد.

مسأله 642

بنا بر احتياط مستحب انسان در مرگ كسي يقه پاره نكند، به خصوص در مرگ غير پدر و برادر.

مسأله 643

اگر زن در عزاي ميت صورت خود را بخراشد و خونين كند يا موي خود را بكند، بنا بر احتياط مستحب يك بنده آزاد كند، يا ده فقير را طعام دهد يا بپوشاند و همچنين است اگر مرد در مرگ زن يا فرزند يقه يا لباس خود را پاره كند.

مسأله 644

احتياط مستحب آن است كه در گريه بر ميت صدا را خيلي بلند نكنند.

نماز وحشت
مسأله 645

مستحب است در شب اول قبر دو ركعت نماز وحشت براي ميت بخوانند و دستور آن اين است كه در ركعت اول بعد از حمد يك مرتبه «آية الكرسي» و در ركعت دوم بعد از حمد ده مرتبه سوره «إنّا أنزلناه» بخوانند و بعد از سلام نماز بگويند:

«اللّهمّ صَلِّ علي محمَّدٍ و آلِ محمّدٍ، وابْعَثْ ثوابَها إلي قَبْرِ فُلانٍ» و به جاي كلمه فلان اسم ميت را بگويند.

مسأله 646

نماز وحشت را در هر موقع از شب اول قبر مي شود خواند؛ ولي بهتر است در اول شب بعد از نماز عشا خوانده شود.

مسأله 647

اگر بخواهند ميت را به شهر دوري ببرند، يا به جهت ديگر دفن او به تأخير بيفتد، بايد نماز وحشت را تا شب اول قبر او به تأخير بيندازند.

نبش قبر
مسأله 648

نبش قبر مسلمان؛ يعني شكافتن قبر او اگر چه طفل يا ديوانه باشد حرام است، ولي اگر تمام گوشت و استخوانش خاك شده باشد اشكال ندارد.

مسأله 649

نبش قبري كه باعث هتك حرمت فرد مسلمان مي گردد؛ مانند امامزاده ها و شهدا و علما و صلحا، اگر چه سالها بر آن گذشته باشد حرام است.

مسأله 650

شكافتن قبر در چند مورد حرام نيست:

اول:

آن كه ميت در زمين غصبي دفن شده باشد و مالك زمين راضي نشود كه در آنجا بماند.

دوم:

آن كه كفن يا چيزي ديگري كه با ميت دفن شده غصبي باشد و صاحب آن راضي نشود كه در قبر بماند و همچنين است اگر چيزي از مال خود ميت كه به ورثه او رسيده با او دفن شده باشد و ورثه راضي نشوند كه آن چيز در قبر بماند؛ ولي اگر وصيت كرده باشد كه دعا يا قرآن يا انگشتري يا غير آن را با او دفن كنند، در مواردي كه وصيت نافذ است براي بيرون آوردن اينها نمي توانند قبر را بشكافند.

سوم:

آن كه ميت بي غسل يا بي كفن يا بي حنوط دفن شده باشد، يا بفهمند غسل يا تيممش باطل بوده، يا به غير دستور شرع كفن شده، يا در قبر او را رو به قبله نگذاشته اند.

در همه اين موارد نيز شكافتن قبر در صورتي جايز است كه موجب هتك حرمت ميت نباشد.

چهارم:

آن كه ثابت شدن حقي متوقّف بر ديدن بدن ميت باشد.

پنجم:

آن كه ميت را در جايي كه بي احترامي به اوست؛ مثل قبرستان كفار يا جايي كه كثافت و خاكروبه مي ريزند، دفن كرده باشند.

ششم:

آن كه براي يك غرض شرعي كه اهميت آن از شكافتن قبر كمتر نيست قبر را بشكافند، مثلاً بخواهند بچه زنده را از شكم زن حامله اي كه دفنش كرده اند بيرون آورند.

هفتم:

آن كه بترسند درنده اي بدن ميت را پاره كند، يا سيل آن

را ببرد، يا دشمن بيرون آورد.

هشتم:

آن كه قسمتي از بدن ميت را كه با او دفن نشده بخواهند دفن كنند، ولي احتياط مستحب آن است كه آن قسمت از بدن را طوري در قبر بگذارند كه بدن ميت ديده نشود.

نهم:

آن كه ميت را بخواهند به مشاهد مشرّفه نقل نمايند، به خصوص اگر وصيت كرده باشد.

غسلهاي مستحب
مسأله 651

در شرع مقدس اسلام غسلهايي مستحب است و از آن جمله است:

1 - غسل جمعه؛ و اول وقت آن بعد از طلوع فجر روز جمعه است و بهتر آن است كه نزديك ظهر به جا آورده شود و اگر تا ظهر انجام ندهد مستحب است پس از ظهر تا غروب به جا آورد و بنا بر احتياط در آن نيت ادا و قضا نكند و اگر در روز جمعه غسل نكند، مستحب است از صبح شنبه تا غروب قضاي آن را به جا آورد و كسي كه مي داند در روز جمعه آب پيدا نخواهد كرد، مي تواند روز پنجشنبه غسل را رجاءً انجام دهد و مستحب است انسان در موقع غسل جمعه بگويد:

«أَشْهَدُ أَنْ لا إلهَ إلّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريِكَ لَهُ، وأَنَّ مُحَّمداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اللّهُمَّ صَلِّ علي مُحمّدٍ و آلِ مُحمّدٍ، واجْعَلني مِنَ التَّوابينَ، واجْعَلْني من المُتطَهّرِينَ».

2 - غسل شب اول و هفدهم و نوزدهم و بيست و يكم و بيست و سوم و بيست و چهارم ماه رمضان و در شب بيست و سوم غسل ديگري هم در آخر شب مستحب است.

3 - غسل روز عيد فطر و عيد قربان؛ و وقت آن پس از اذان صبح است و اگر بخواهند بعد از ظهر تا غروب غسل

كنند بهتر آن است كه به قصد رجاء انجام دهند و مستحب است آن را پيش از نماز عيد به جا آورند.

4 - غسل شب عيد فطر؛ و وقت آن از اول مغرب است تا اذان صبح و بهتر آن است كه در اول شب به جا آورده شود.

5 - غسل روز هشتم و نهم ذي حجه و در روز نهم بهتر آن است كه آن را در هنگام زوال آفتاب به جا آورد.

6 - غسل كسي كه جايي از بدنش را به بدن ميتي كه غسل داده اند رسانده باشد.

7 - غسل براي نماز حاجت.

8 - غسل احرام؛ احتياط استحبابي مؤكّد در انجام غسل احرام است (تفصيل احكام آن در مناسك حج آمده است).

9 - غسل ورود حرم مكه مكرّمه؛ چه قبل از ورود حرم انجام دهد، چه بعد از ورود حرم، يا در مكه، يا در منزل خود در مكه.

10 - غسل ورود شهر مكه مكرّمه.

11 - غسل زيارت خانه كعبه.

12 - غسل طواف خانه خدا.

13 - غسل دخول كعبه.

14 - غسل براي نحر و ذبح و حلق.

15 - غسل ورود حرم مدينه منوره.

16 - غسل ورود شهر مدينه منوره.

17 - غسل وارد شدن مسجد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله.

18 - غسل وداع قبر مطهر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله.

19 - غسل براي مباهله با خصم.

20 - غسل دادن بچه اي كه تازه به دنيا آمده.

21 - غسل براي استخاره.

22 - غسل براي استسقاء.

23 - غسل توبه.

24 - غسل زيارت حضرت سيد الشهداء عليه السلام هر چند از دور باشد.

25 - غسل وداع زيارت حضرت سيد الشهداء عليه السلام.

مسأله 652

فقها در بيان غسل هاي

مستحب، غسل هاي زيادي نقل فرموده اند كه از جمله آنها اين چند غسل است:

1 - غسل تمام شبهاي فرد ماه رمضان و غسل تمام شبهاي دهه آخر آن و غسل شبهاي پانزدهم و بيست و پنجم و بيست و هفتم و بيست و نهم آن.

2 - غسل روز بيست و چهارم ذي الحجه.

3 - غسل روز عيد نوروز و پانزدهم شعبان و نهم و هفدهم ربيع الاول و اول و وسط و آخر رجب و روز بيست و پنجم ذي قعده و عيد پربركت غدير.

4 - غسل زني كه براي غير شوهرش بوي خوش استعمال كرده است.

5 - غسل كسي كه در حال مستي خوابيده.

6 - غسل كسي كه براي تماشاي دار آويخته رفته و آن را ديده باشد؛ ولي اگر اتّفاقاً يا از روي ناچاري نگاهش بيفتد يا مثلاً براي شهادت دادن رفته باشد، غسل مستحب نيست.

7 - غسل كسي كه وزغي كشته است.

8 - غسل به جهت نماز براي رفع اندوه.

9 - غسل براي زيارت حضرات معصومين عليهم السلام از دور يا نزديك.

استحباب اين غسلها ثابت نيست و آنها را به قصد رجاء مي توان انجام داد.

مسأله 653

انسان با غسلهايي كه مشروعيت آنها با دليل معتبر ثابت شده همچون غسلهاي واجب و غسلهايي كه در مسأله 651 گفته شد مي تواند كاري مانند نماز را كه وضو لازم دارد انجام دهد و اما غسلهايي كه استحباب آنها ثابت نيست و رجاءً به جا آورده مي شود و نيز غسل دادن ديگري همچون غسل دادن ميت كفايت از وضو نمي كند.

مسأله 654

اگر چند غسل بر كسي مستحب باشد و به نيت همه، يك غسل به جا آورد، كافي است.

تيمم

[موارد لزوم يا جواز تيمم]
اشاره

در هفت مورد به جاي وضو و غسل لازم يا جايز است تيمم كرد:

اول؛ نبودن آب به قدر وضو يا غسل.
مسأله 655

اگر انسان در آبادي باشد، بايد براي تهيه آب وضو و غسل به قدري جستجو كند كه از پيدا شدن آن نااميد شود و در صورتي كه در اول وقت بدون جستجو نماز بخواند نمازش باطل است، مگر آن كه قصد قربت داشته باشد و معلوم شود كه اگر جستجو هم مي كرد آب پيدا نمي كرد و اگر در بيابان باشد، چنانچه به جهتي؛ همچون پست و بلند بودن زمين يا زيادي درختان، راه رفتن در آن دشوار باشد، بايد در دايره اي به شعاع مقدار پرتاب يك تير قديمي كه با كمان پرتاب مي كردند (3) در جستجوي آب برود و اگر راه رفتن دشوار نباشد بايد در دايره اي به شعاع مقدار پرتاب دو تير جستجو كند.

مسأله 656

اگر راه رفتن در برخي از اطراف آسان و در بعضي ديگر دشوار باشد، بايد در طرفي كه آسان است به اندازه پرتاب دو تير و در طرفي كه دشوار است به اندازه پرتاب يك تير، جستجو كند.

مسأله 657

در هر طرفي كه اطمينان دارد آب نيست، در آن طرف جستجو لازم نيست و اگر نسبت به تمام جهات چنين اطميناني دارد، اصلاً جستجو لازم نيست.

مسأله 658

كسي كه وقت نماز او تنگ نيست و براي تهيه آب وقت دارد، اگر اطمينان داشته باشد در محلي دورتر از مقداري كه بايد جستجو كند آب هست، بايد براي تهيه آب برود؛ ولي اگر اطمينان ندارد رفتن به آن مكان لازم نيست.

مسأله 659

لازم نيست خود انسان در جستجوي آب برود بلكه اگر شخصي كه به گفته او اطمينان دارد جستجو نمايد و انسان مطمئن شود كه اگر خودش هم برود آب پيدا نمي كند كافي است.

مسأله 660

اگر احتمال دهد كه داخل بار سفر خود، يا در منزل، يا در قافله آب هست، بايد به قدري جستجو كند كه به نبودن آب اطمينان كند، يا از پيدا كردن آن نااميد شود.

مسأله 661

اگر پيش از وقت نماز جستجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت نماز همان جا بماند، چنانچه احتمال دهد كه آب پيدا مي كند احتياط مستحب آن است كه دوباره در جستجوي آب برود.

مسأله 662

اگر بعد از داخل شدن وقت نماز جستجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت نماز ديگر در همان جا بماند، چنانچه احتمال دهد كه آب پيدا مي شود احتياط مستحب آن است كه دوباره در جستجوي آب برود.

مسأله 663

اگر وقت نماز تنگ باشد جستجو لازم نيست، همچنين اگر از دزد يا درنده بترسد، يا جستجوي آب به قدري سخت باشد كه نوعاً تحمّل نمي شود، جستجو لازم نيست و مي تواند در اول وقت نماز بخواند.

مسأله 664

اگر كسي احتمال مي دهد كه آب پيدا كند و در جستجوي آب نرود و در وسعت وقت با تيمم نماز بخواند نمازش باطل است و همچنين اگر كسي به جهت غفلت يا ندانستن مسأله در جستجوي آب نرود نمازي كه با تيمم در وسعت وقت خوانده بنا بر احتياط واجب باطل است و در هر صورت چنانچه با قصد قربت تيمم كرده و نماز بخواند و بعد بفهمد كه اگر جستجو هم مي كرد آب پيدا نمي كرد نمازش صحيح است و نيز اگر در جستجوي آب نرود و در هنگامي كه مي ترسد كه اگر نماز را تأخير بيندازد نماز قضا شود، با تيمم نماز بخواند نمازش صحيح است و لازم نيست آن را با وضو دوباره بخواند، هر چند به جهت عدم جستجوي آب معصيت كرده است.

مسأله 665

كسي كه به جهتي؛ چون ترس از دزد و درنده، جستجوي آب براي او واجب نبود، مي تواند در اول وقت با تيمم نماز بخواند و اگر پس از خواندن نماز در وقت يا خارج وقت آب هم پيدا كند لازم نيست نماز خود را دوباره بخواند، هر چند مطابق احتياط استحبابي است؛ ولي اگر يقين داشته باشد كه آب پيدا نمي كند و در وسعت وقت بدون جستجو با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز در وقت آب پيدا كند، يا بفهمد كه اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي كرد، بنا بر احتياط واجب بايد نمازي را كه خوانده دوباره بخواند و اگر در وقت نخواند آن را قضا كند.

مسأله 666

اگر بعد از جستجو آب پيدا نكند و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز آب پيدا كند، يا بفهمد كه در جايي كه جستجو كرده آب بوده، نماز او صحيح است؛ چه قبل از وقت جستجو كرده باشد يا در وقت، هر چند احتياط مستحب در اين است كه نمازش را دوباره بخواند؛ خصوصا اگر در خارج وقت جستجو كرده باشد.

مسأله 667

كسي كه به جهت ترس از تنگي وقت بدون جستجو با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه براي جستجو وقت داشته، نمازش صحيح است؛ ولي احتياط مستحب آن است كه نمازش را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 668

اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوي خود را باطل كند تهيه آب براي او ممكن نيست، يا نمي تواند وضو بگيرد، چنانچه بتواند وضوي خود را نگهدارد، نبايد آن را باطل نمايد و اگر بخواهد با عيال خود نزديكي كند، بايد در صورت امكان اول نمازش را بخواند.

مسأله 669

اگر پيش از وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند يا احتمال عقلايي بدهد كه اگر وضوي خود را باطل كند، تهيه آب براي او ممكن نيست، چنانچه بتواند وضوي خود را نگهدارد، احتياط واجب آن است كه آن را باطل نكند ولي نزديكي با عيال مانعي ندارد.

مسأله 670

كسي كه فقط به مقدار وضو يا به مقدار غسل آب دارد و مي داند يا احتمال عقلايي بدهد كه اگر آن را بريزد آب پيدا نمي كند، چنانچه وقت نماز داخل شده، ريختن آن حرام است و احتياط واجب آن است كه پيش از وقت نماز هم آن را نريزد.

مسأله 671

كسي كه مي داند يا احتمال عقلايي مي دهد كه آب پيدا نمي كند؛ اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضوي خود را باطل كند، يا آبي كه دارد بريزد، معصيت كرده، ولي نمازش با تيمم صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را بخواند.

دوم؛ دسترسي نداشتن به آب موجود
مسأله 672

اگر به واسطه پيري يا ناتواني، يا ترس از دزد و جانور و مانند اينها، يا نداشتن وسيله اي كه آب از چاه بكشد، دسترسي به آب نداشته باشد، بايد تيمم كند و همچنين است اگر تهيه كردن آب يا استعمال آن به قدري مشقت داشته باشد كه مردم آن را تحمل نمي كنند؛ ولي در صورت اخير چنانچه تيمم ننمايد و وضو بگيرد، وضوي او صحيح است.

مسأله 673

اگر براي كشيدن آب از چاه، ابزاري مانند دلو و ريسمان لازم دارد و مجبور است بخرد، يا كرايه نمايد؛ اگر چه قيمت آن چند برابر معمول باشد، بايد تهيه كند و همچنين است اگر آب را به چندين برابر قيمتش بفروشند؛ ولي اگر تهيه آب براي او مشقت غير قابل تحمّل دارد يا مستلزم هتك حيثيت او باشد، واجب نيست.

مسأله 674

اگر ناچار شود كه براي تهيه آب قرض كند، بايد قرض نمايد؛ ولي كسي كه نمي تواند قرض خود را بدهد واجب نيست قرض كند.

مسأله 675

اگر كندن چاه مشقت غير قابل تحمل ندارد، بايد براي تهيه آب چاه بكند.

مسأله 676

اگر كسي مقداري آب به او ببخشد بايد قبول كند، مگر منّتي داشته باشد، كه غير قابل تحمّل باشد يا مستلزم هتك حيثيت وي باشد.

سوم؛ ترس از ضرر استعمال آب
مسأله 677

اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد، يا بترسد كه به واسطه استعمال آن مرض يا عيبي در او پيدا شود، يا مرضش طول بكشد، يا شدت بكند، يا به سختي معالجه بشود، بايد تيمم نمايد؛ ولي اگر آب گرم براي او ضرر ندارد، بايد با آب گرم وضو بگيرد يا غسل كند.

مسأله 678

لازم نيست يقين كند كه آب براي او ضرر دارد، بلكه اگر احتمال ضرر بدهد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد و از آن احتمال، ترس براي او پيدا شود، بايد تيمم كند.

مسأله 679

كسي كه مبتلا به درد چشم است و از استعمال آب، بر چشم خود مي ترسد، بايد تيمم كند.

مسأله 680

اگر به واسطه يقين يا ترس ضرر، تيمم كند و پيش از نماز بفهمد كه آب برايش ضرر ندارد، تيمم او باطل است؛ و اگر بعد از نماز در وقت بفهمد بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بخواند، ولي اگر پس از گذشتن وقت بفهمد قضا لازم نيست.

مسأله 681

كسي كه فكر مي كند آب برايش ضرر ندارد، چنانچه غسل كند يا وضو بگيرد و بعد بفهمد كه آب براي او ضرر داشته، وضو و غسل او صحيح است.

چهارم؛ نياز مبرم به آب براي آشاميدن
مسأله 682

اگر آب را به مصرف وضو يا غسل برساند بر خود يا ديگري بترسد، در سه صورت جايز يا لازم است تيمم كند:

1 - آن كه اگر آب را در وضو يا غسل صرف نمايد خودش - فعلاً يا بعداً - به تشنگيي بيفتد كه باعث تلف يا مرض صعب العلاج گردد، در اين صورت لازم است تيمم كند و اگر تحمل تشنگي براي او مشقّت زيادي داشته باشد، مي تواند تيمم كند ولي تيمم لازم نيست.

2 - آن كه اگر آب را در وضو يا غسل صرف نمايد، نتواند موجودي را كه حفظش بر او واجب است حفظ كند كه در اين صورت لازم است تيمم كند.

3 - آن كه بر غير خود؛ چه انسان باشد يا حيوان، بترسد و تلف يا بيماري يا بيتابيشان براي او مشقّت غير قابل تحمّل داشته باشد كه در اين صورت مي تواند تيمم كند.

و در غير اين سه صورت با داشتن آب تيمم جايز نيست.

مسأله 683

اگر غير از آب پاكي كه براي وضو يا غسل دارد آب نجسي هم به مقدار آشاميدن خود دارد بايد آب پاك را براي آشاميدن بگذارد و با تيمم نماز بخواند.

پنجم؛ نياز به آب براي تطهير بدن يا لباس
مسأله 684

كسي كه بدن يا لباسش نجس است و كمي آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد يا غسل كند، براي آب كشيدن بدن يا لباس او نمي ماند، بنا بر احتياط بايد بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمم نماز بخواند؛ ولي اگر چيزي نداشته باشد كه بر آن تيمم كند، بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند.

ششم؛ حرام بودن آب يا ظرف آن
مسأله 685

اگر غير از آب يا ظرفي كه استعمال آن حرام است، آب يا ظرف ديگري ندارد؛ مثلاً آب يا ظرفش غصبيست و غير از آن، آب و ظرف ديگري ندارد، بايد به جاي وضو يا غسل، تيمم كند.

هفتم؛ تنگ بودن وقت نماز
مسأله 686

هر گاه وقت نماز به قدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد، يا غسل كند تمام نماز يا مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد تيمم كند.

مسأله 687

اگر عمداً نماز را به قدري تأخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد، معصيت كرده، ولي نماز او با تيمم صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را بخواند.

مسأله 688

كسي كه شك دارد كه اگر وضو بگيرد، يا غسل كند، وقت براي نماز او مي ماند يا نه، بايد تيمم كند.

مسأله 689

كسي كه به واسطه تنگي وقت تيمم كرده اگر بعد از نماز بتواند وضو بگيرد تيمّم وي باطل مي گردد، بنابراين اگر در نمازهاي بعدي وظيفه اش تيمّم باشد بايد دوباره تيمّم بكند و نمي تواند به تيمّم قبلي اكتفا كند.

مسأله 690

كسي كه آب دارد، اگر به واسطه تنگي وقت با تيمم مشغول نماز شود و در بين نماز آبي كه داشته از دستش برود مي تواند با آن تيمم نمازهاي ديگر را هم كه مي توان با تيمم به جا آورد بخواند؛ ولي احتياط مستحب آن است كه براي نمازهاي بعد دوباره تيمم كند.

مسأله 691

اگر انسان به قدري وقت دارد كه مي تواند وضو بگيرد، يا غسل كند و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن مثل اقامه و قنوت بلكه بدون سوره بخواند، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن به جا آورد.

چيزهايي كه تيمم به آنها صحيح است
مسأله 692

در حال اختيار تيمم بايد به خاك يا چيزهايي كه از زمين بوده و پودر شده؛ مانند سنگ پودر شده و گچ پودر شده، صورت گيرد و تيمم به گچ و آهك پخته و آجر پخته كه پودر شده است در حال اختيار جايز است.

مسأله 693

در صورتي كه خاك و مانند آن پيدا نشود بايد به گرد و غباري كه روي اشياء نشسته تيمم كند و اگر آن هم پيدا نشد بايد به گِل تيمم كند و در صورتي كه گِل هم پيدا نشد، بنا بر احتياط مستحب بدون تيمم نماز بخواند ولي بايد بعداً نماز را قضا نمايد.

مسأله 694

تيمم بر سنگ و هر چيزي كه مانند سنگ با زدن دست هيچ چيزي از آن به دست نمي چسبد، در حال اختيار يا غيراختيار جايز نيست و كسي كه تنها سنگ در اختيار دارد، بنا بر احتياط مستحب با آن تيمم نموده و نماز بخواند ولي بايد بعداً نماز را قضا نمايد. سنگ گچ و سنگ آهك حكم ساير سنگها را دارد و تيمم به جواهر؛ مانند عقيق، هر چند پودر شده باشد، جايز نيست.

مسأله 695

اگر بتواند با تكان دادن فرش و مانند آن خاك تهيه كند، تيمم به گرد باطل است و اگر بتواند گل را خشك كند و از آن خاك تهيه كند، تيمم به گِل باطل است.

مسأله 696

كسي كه آب ندارد، اگر برف يا يخ داشته باشد، چنانچه ممكن است بايد آن را آب كند و با آن وضو بگيرد يا غسل نمايد و اگر ممكن نيست، بايد تيمم كند؛ ولي اگر چيزي هم كه تيمم به آن صحيح است ندارد، بنا بر احتياط واجب با برف يا يخ اعضاي وضو يا غسل را نمناك كند و نماز خوانده و در خارج وقت قضاي نماز را نيز بخواند و اگر نمناك كردن اعضا با برف و يخ هم ممكن نيست بنا بر احتياط مستحب با يخ و برف تيمم كند و در وقت نماز بخواند، ولي لازم است نماز خود را در خارج وقت قضا نمايد.

مسأله 697

اگر با خاك چيزي مانند كاه كه تيمم به آن باطل است مخلوط شود، نمي تواند به آن تيمم كند؛ ولي اگر آن چيز به قدري كم باشد كه در خاك از بين رفته حساب شود، تيمم به آن خاك صحيح است.

مسأله 698

اگر چيزي ندارد كه بر آن تيمم كند، چنانچه ممكن است بايد به خريدن و مانند آن تهيه كند.

مسأله 699

تيمم به ديوار گلي كه با زدن دست بر آن، دست انسان خاكي مي شود صحيح است و احتياط مستحب آن است كه با بودن خاك خشك به خاك نمناك تيمم نكند.

مسأله 700

اگر چيز پاكي كه تيمم به آن صحيح است ندارد، بنا بر احتياط به چيز نجس تيمم كرده و نماز خوانده و بعداً قضاي آن را نيز به جا آورد.

مسأله 701

اگر يقين داشته باشد كه تيمم به چيزي صحيح است و به آن تيمم كند، بعد بفهمد تيمم به آن باطل بوده، نمازهايي را كه با آن تيمم خوانده بايد دوباره بخواند.

مسأله 702

چيزي كه بر آن تيمم مي كند بنا بر احتياط مستحب غصبي نباشد، همچنين مكان آن چيزي كه بر آن تيمم مي كند در صورتي كه تيمم تصرّف در چيز غصبي به شمار آيد، بنا بر احتياط مستحب غصبي نباشد، پس اگر بر خاك غصبي تيمم كند، يا خاكي را كه مال خود اوست بي اجازه در ملك ديگري بگذارد و بر آن تيمم كند، تيمم او بنا بر احتياط مستحب باطل مي باشد.

مسأله 703

تيمم در فضاي غصبي بنا بر احتياط مستحب باطل است.

مسأله 704

اگر تيمم به جهت غصب باطل باشد، در صورت عذر مانند فراموشي يا غفلت صحيح است، ولي فراموشي و غفلت براي خود غاصب عذر نيست بنابراين تيمم او بنا بر احتياط مستحب باطل است؛ و نيز كسي كه به جهت ندانستن مسأله به چيز غصبي تيمم كند، چنانچه در ندانستن مسأله كوتاهي نكرده باشد تيمم او صحيح است

مسأله 705

كسي كه در جاي غصبي حبس است، اگر آب و خاك او هر دو غصبي است، بايد با تيمم نماز بخواند.

مسأله 706

بنا بر احتياط واجب در صورت امكان، بايد چيزي كه بر آن تيمم مي كند گردي داشته باشد كه به دست بماند و بعد از زدن دست، مستحب است دست را بتكاند كه بيشتر گرد آن بريزد.

مسأله 707

تيمم به زمين گود و خاك جاده و زمين شوره زار كه نمك روي آن را نگرفته مكروه است و اگر نمك روي آن را گرفته باشد باطل است.

دستور تيمم بدل از وضو يا غسل
مسأله 708

در تيمم بدل از وضو يا غسل چهار چيز واجب است:

اول:

نيت؛

دوم:

زدن يا قرار دادن كف دو دست بر چيزي كه تيمم به آن صحيح است؛ و احتياط مستحب آن است كه كف هر دو دست با هم به زمين زده شود.

سوم:

كشيدن كف هر دو دست به پيشاني و دو طرف آن، از جايي كه موي سر مي رويد، تا ابروها و بالاي بيني و احتياطاً بايد دستها روي ابروها هم كشيده شود.

چهارم:

كشيدن كف دست چپ به تمام پشت دست راست و بعد از آن كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ.

مسأله 709

احتياط مستحب آن است كه تيمم را چه بدل از وضو باشد چه بدل از غسل، به اين ترتيب به جا آورد:

يك مرتبه دستها را به زمين بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد و يك مرتبه ديگر به زمين بزند و پشت دستها را مسح كند؛ و از اين بهتر آن است كه دو مرتبه دستها را به زمين بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد و سپس دو مرتبه ديگر به زمين بزند و پشت دستها را مسح كند.

احكام تيمم
مسأله 710

اگر مختصري هم از پيشاني يا پشت دستها را مسح نكند تيمم باطل است، چه عمداً مسح نكند، يا مسأله را نداند، يا فراموش كرده باشد؛ ولي دقت زياد هم لازم نيست و همين قدر كه بگويند پيشاني و پشت دستها مسح شده، كافي است.

مسأله 711

مسح بين انگشتان لازم نيست.

مسأله 712

پيشاني و پشت دستها را بنا بر احتياط از بالا به پايين مسح نمايد و كارهاي آن را بايد پشت سر هم به جا آورد و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد كه نگويند يك كار انجام داده است، تيمم باطل است.

مسأله 713

چنانچه بر انسان دو گونه تيمم لازم باشد؛ مثلاً به جهت نداشتن آب بايد به جاي غسل تيمم كند و نيز به جهت نذري كه داشته بايد به جاي وضو تيمم نمايد، بايد در موقع نيت معيّن كند كه تيمم بدل از غسل انجام مي دهد يا بدل از وضو، ولي اگر يك تيمم بر او واجب است لازم نيست نوع آن را تعيين كند.

مسأله 714

در تيمم بنا بر احتياط استحبابي پيشاني و كف دستها و پشت دستها در صورت امكان پاك باشد.

مسأله 715

انسان بايد براي تيمم انگشتري را از دست بيرون آورد و اگر در پيشاني يا پشت يا كف دستها مانعي باشد، مثلاً چيزي به آنها چسبيده، بايد برطرف نمايد.

مسأله 716

اگر پيشاني يا پشت دستها زخم است و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نتواند باز كند، بايد دست را روي آن بكشد و نيز اگر كف دست زخم باشد و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نتواند باز كند، بايد دست را با همان پارچه به چيزي كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد.

مسأله 717

اگر پيشاني و پشت دستها مو داشته باشد اشكال ندارد؛ ولي اگر موي سر روي پيشاني آمده باشد، بايد آن را عقب بزند.

مسأله 718

اگر احتمال دهد كه در پيشاني و كف دستها يا پشت دستها مانعي هست، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، بايد جستجو نمايد، تا يقين يا اطمينان كند كه مانعي نيست.

مسأله 719

اگر وظيفه او تيمم است و نمي تواند تيمم كند بايد نايب بگيرد و كسي كه نايب مي شود، بايد او را با دست خود او تيمم دهد و اگر ممكن نباشد بايد نايب، دست خود را به چيزي كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستهاي او بكشد.

مسأله 720

اگر در بين تيمم شك كند كه قسمتي از آن را فراموش كرده يا نه، چنانچه از محلّ آن نگذشته، بايد آن قسمت را به جا آورد، بلكه بنا بر احتياط اگر از محلّ آن هم گذشته، بايد برگردد و آن قسمت را به جا آورد.

مسأله 721

اگر بعد از مسح دست چپ شك كند كه درست تيمم كرده يا نه، در صورتي كه مسأله را مي دانسته و احتمال مي دهد كه در حال عمل متوجّه بوده تيمم او صحيح است و چنانچه شك او در مسح دست چپ باشد، لازم است آن را مسح كند؛ مگر آن كه در عملي وارد شده كه شرط آن طهارت است، يا موالات فوت شده باشد.

مسأله 722

كسي كه وظيفه اش تيمم است چنانچه پيش از وقت نماز براي كار واجب يا مستحب ديگر تيمم كند، مي تواند با همان تيمم نماز بخواند؛ ولي بنا بر احتياط مستحب براي خود نماز پيش از وقت تيمم نكند.

مسأله 723

كسي كه وظيفه اش تيمم است اگر اطمينان داشته باشد تا آخر وقت عذر او باقي مي ماند در وسعت وقت مي تواند با تيمم نماز بخواند؛ ولي اگر تصادفاً عذرش قبل از گذشتن وقت برطرف شد، بايد نماز را با وضو يا غسل اعاده كند. ولي اگر اطمينان دارد كه تا آخر وقت عذر او برطرف مي شود بايد صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند و نيز اگر اميد دارد كه عذرش برطرف شود، بايد صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند، يا در تنگي وقت با تيمم نماز را به جا آورد، البته مي تواند قبل از تنگي وقت رجاءً با تيمم نماز بخواند كه اگر عذرش برطرف نشد نمازش صحيح است.

مسأله 724

كسي كه نمي تواند وضو بگيرد، يا غسل كند، نمي تواند نمازهاي قضاي خود را با تيمم بخواند؛ مگر آن كه احتمال عقلايي بدهد كه با تأخير نتواند تا آخر عمر با وضو يا غسل نماز قضا را به جا آورد و مسّ نوشته قرآن و بودن در مسجد الحرام و مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و نيز ورود يا ماندن در ساير مساجد؛ ولو در حال عبور نباشد، با تيمم ظاهراً جايز است و احتياط مستحب در ترك است.

مسأله 725

كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند، جايز است نمازهاي مستحبي را كه مثل نافله هاي شبانه روز وقت معيّن دارد با تيمم بخواند؛ ولي اگر احتمال دهد كه تا آخر وقت آنها عذر او برطرف شود، نبايد آنها را زودتر بخواند، مگر آنها را رجاءً انجام دهد و تا آخر وقت عذرش هم برطرف نشود.

مسأله 726

كسي كه احتياطاً هم غسل جبيره اي و هم تيمم نموده اگر بعد از تيمم حدث اصغري از او سر بزند؛ مثلاً بول كند، بايد براي نماز و مانند آن وضو بگيرد و بنا بر احتياط مستحب تيمم هم بنمايد.

مسأله 727

اگر به واسطه نداشتن آب يا عذر ديگري تيمم كند، بعد از برطرف شدن عذر، تيمم او باطل مي شود.

مسأله 728

چيزهايي كه وضو را باطل مي كند، تيمم بدل از وضو را هم باطل مي كند؛ و چيزهايي كه غسل را باطل مي نمايد، تيمم بدل از غسل را هم باطل مي نمايد.

مسأله 729

كسي كه نمي تواند غسل كند، اگر چند غسل بر او واجب باشد، جايز است يك تيمم بدل از همه آنها بنمايد؛ و احتياط مستحب آن است كه بدل هر يك از آنها يك تيمم نمايد.

مسأله 730

اگر به جهت عذري در اول وقت با تيمم نماز خواند و قبل از گذشتن وقت عذرش برطرف شد لازم است وضو يا غسل را انجام داده و نماز را دوباره بخواند؛ هر چند اطمينان داشته كه عذرش تا آخر وقت باقيست - مگر در برخي صورتهايي كه در مسأله 665 و 666 گذشت - و اگر احتمال مي داده عذرش برطرف مي شود و رجاءً در اول وقت با قصد قربت با تيمم نماز خواند و عذرش تا آخر وقت باقي بود، نماز خوانده شده صحيح است.

مسأله 731

اگر بدل از غسل جنابت تيمم كند، لازم نيست براي نماز وضو بگيرد؛ بلكه اگر بدل از غسلهاي ديگر هم؛ چه واجب چه مستحب، در صورتي كه استحبابش ثابت شده باشد، تيمم كند كفايت از وضو مي كند، مگر در تيمم بدل از غسل استحاضه كه بنا بر احتياط واجب لازم است وضو هم بگيرد و اگر نتواند وضو بگيرد، تيمم ديگري هم بدل از وضو بنمايد و احتياط مستحب آن است كه در غير غسل جنابت وضو هم بگيرد و اگر نتواند تيمم ديگري هم بدل از وضو بكند.

مسأله 732

اگر بدل از غسل تيمم كند و بعد كاري كه وضو را باطل مي كند براي او پيش آيد، بايد وضو بگيرد؛ و احتياط مستحب آن است كه تيمم بدل از غسل هم بنمايد و اگر نمي تواند وضو بگيرد تيمم بدل از وضو مي نمايد؛ و بنا بر احتياط مستحب در غير غسل جنابت، تيمم ديگري بدل از غسل نمايد.

مسأله 733

كسي كه وظيفه اش تيمم است اگر براي كاري تيمم كند، تا تيمم و عذر او باقيست كارهايي را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد مي تواند به جا آورد؛ حتي اگر عذرش تنگي وقت باشد.

مسأله 734

كسي كه وظيفه اش آن است كه بدل از وضو و بدل از غسل تيمّم كند همين دو تيمّم كفايت مي كند و تيمّم ديگري لازم نيست.

مسأله 735

در مواردي كه انسان مي توانسته است نماز خود را با وضو يا غسل بخواند، ولي به اختيار خود كاري كرده است كه ناچار شده با تيمم نماز بخواند، بهتر است نماز خود را دوباره با وضو يا غسل بخواند؛ مانند موارد زير:

اول:

آن كه از استعمال آب ترس داشته و عمداً خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده است.

دوم:

آن كه مي دانسته يا احتمال مي داده كه آب پيدا نمي كند و عمداً خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده است.

سوم:

آن كه عمداً در جستجوي آب نرود و در آخر وقت با تيمم نماز بخواند و بعد بفهمد يا احتمال دهد كه اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي شد.

چهارم:

آن كه آب در اختيار داشته و عمداً نماز را تأخير بيندازد تا آب از دست برود و در آخر وقت با تيمم نماز بخواند.

پنجم:

آن كه مي دانسته يا احتمال مي داده كه آب پيدا نمي شود و آبي را كه داشته ريخته است.

احكام نماز

اشاره

نماز مهمترين عمل ديني ست كه اگر قبول درگاه خداوند عالم شود، عبادتهاي ديگر هم قبول مي شود و اگر پذيرفته نشود عبادتهاي ديگر هم قبول نمي شود و همانطور كه اگر انسان در هر شبانه روز پنج نوبت در نهر آبي شستشو كند، چرك در بدنش نمي ماند، نمازهاي پنجگانه هم انسان را از گناهان پاك مي كند.

و سزاوار است كه انسان نماز را در اول وقت بخواند و كسي كه نماز را سبك شمارد، مانند كسيست كه نماز نمي خواند. پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود:

كسي كه به نماز اهميت ندهد و آن را سبك شمارد، سزاوار عذاب آخرت است.

روزي حضرت در مسجد تشريف داشتند، مردي وارد و مشغول

نماز شد و ركوع و سجودش را كاملاً بجا نياورد، حضرت فرمودند:

اگر اين مرد در حالي كه نمازش اينطور است از دنيا برود، به دين من از دنيا نرفته است.

پس انسان بايد مواظب باشد كه به عجله و شتابزدگي نماز نخواند و در حال نماز به ياد خدا و با خضوع و خشوع و وقار باشد و متوجه باشد كه با چه كسي سخن مي گويد و خود را در مقابل عظمت و بزرگي خداوند عالم بسيار پست و ناچيز ببيند و اگر انسان در موقع نماز كاملاً به اين مطلب توجّه كند از خود بي خبر مي شود، چنانكه در حال نماز تير را از پاي مبارك حضرت امير المؤمنين عليه السلام بيرون كشيدند و آن حضرت متوجه نشدند.

و نيز بايد نمازگزار توبه و استغفار كند و گناهاني كه مانع قبول شدن نماز است؛ مانند حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات و ندادن خمس و زكات، بلكه هر معصيتي را ترك كند.

همچنين سزاوار است كارهايي كه ثواب نماز را كم مي كند بجا نياورد، مثلاً در حال خواب آلودگي و خودداري از بول به نماز نايستد و در موقع نماز به آسمان نگاه نكند و كارهايي را كه ثواب نماز را زياد مي كند به جا آورد، مثلاً انگشتر عقيق به دست كند و لباس پاكيزه بپوشد و شانه و مسواك كند و خود را خوشبو نمايد.

نمازهاي واجب
[اقسام نمازهاي واجب ]

نمازهاي واجب شش قسم است:

اول؛ نمازهاي روزانه،

دوم؛ نماز آيات،

سوم؛ نماز ميت،

چهارم؛ نماز طواف واجب خانه خدا،

پنجم؛ نماز قضاي پدر كه بر پسر بزرگتر واجب است،

ششم؛ نمازي كه به واسطه اجاره يا شرط يا نذر و قسم و عهد و امري كه اطاعت آن

لازم است بر انسان واجب مي شود و نماز جمعه از نمازهاي روزانه است.

نمازهاي واجب روزانه
[تعداد نمازهاي واجب روزانه ]

نمازهاي واجب روزانه پنج تاست:

ظهر و عصر، هر كدام چهار ركعت. مغرب، سه ركعت. عشا، چهار ركعت. صبح، دو ركعت.

مسأله 736

در سفر بايد نمازهاي چهار ركعتي را با شرايطي كه گفته مي شود، دو ركعت خواند.

وقت نماز ظهر و عصر
مسأله 737

اگر چوب يا چيزي مانند آن را (كه به آن شاخص مي گويند) راست در زمين هموار فرو برند، صبح كه خورشيد بيرون مي آيد، سايه آن به طرف مغرب مي افتد و هر چه آفتاب بالا مي آيد اين سايه كم مي شود و در شهرهاي ما در اول ظهر شرعي (4) به آخرين درجه كمي مي رسد و ظهر كه گذشت، سايه آن به طرف مشرق برمي گردد و هر چه خورشيد رو

به مغرب مي رود سايه زيادتر مي شود، بنابراين وقتي سايه به آخرين درجه كمي رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت معلوم مي شود ظهر شرعي شده است. ولي در بعضي شهرها مثل مكّه كه گاهي موقع ظهر سايه بكلي از بين مي رود، بعد از آن كه سايه دوباره پيدا شود، معلوم مي شود ظهر شده است.

مسأله 738

نماز ظهر و عصر هر كدام وقت مخصوص و وقت مشتركي دارند:

وقت مخصوص نماز ظهر از اول ظهر است تا وقتي كه از ظهر به اندازه خواندن نماز ظهر بگذرد.

اگر كسي در اثر ندانستن مسأله تمام نماز عصر را در اين وقت بخواند، نمازش باطل است.

وقت مخصوص نماز عصر موقعيست كه تنها به اندازه خواندن نماز عصر، وقت به مغرب باقي مانده باشد، كه اگر كسي تا اين موقع نماز ظهر را نخواند، نماز ظهرش قضا شده و بايد نماز عصر را بخواند.

و ما بين وقت مخصوص نماز ظهر و وقت مخصوص نماز عصر، وقت مشترك نماز ظهر و نماز عصر است؛ اگر كسي در اين وقت در اثر ندانستن مسأله تمام نماز عصر را پيش از نماز ظهر بخواند، نمازش بنا بر احتياط باطل است.

مسأله 739

وقت مخصوص و مشترك كه معناي آن در مسأله پيش گفته شد، براي اشخاص فرق مي كند، مثلاً براي مسافر اگر به اندازه خواندن دو ركعت نماز از اول ظهر بگذرد، وقت مخصوص نماز ظهر تمام شده و وقت مشترك آغاز شده و براي كسي كه مسافر نيست، بايد به اندازه خواندن چهار ركعت نماز بگذرد.

مسأله 740

اگر در وقت مشترك يا وقت اختصاصي ظهر پيش از خواندن نماز ظهر، سهواً مشغول نماز عصر شود و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است، بايد نيّت را به نماز ظهر برگرداند؛ ولي اگر نمازش شكسته است و در وقت اختصاصي ظهر، در بين نماز متوجّه اشتباه خود شود، بنا بر احتياط واجب بايد نمازش را به نيّت نماز ظهر تمام كند و سپس هر دو نماز را به ترتيب به جا آورد.

مسأله 741

اگر پيش از خواندن نماز ظهر، سهواً مشغول نماز عصر شود و پس از نماز متوجه اشتباه خود شود، بايد نمازش را نماز ظهر قرار دهد و پس از آن نماز عصر را بخواند و ظاهراً در اينجا فرقي نيست كه متوجّه شدن اشتباه در وقت مختص ظهر باشد يا در وقت مشترك و بنا بر احتياط مستحب در نماز دوم قصد خصوص نماز عصر را نكند، بلكه نماز را به قصد مافي الذمّه به جا آورد. ولي اگر نمازش شكسته است و در وقت اختصاصي نماز ظهر متوجه شود نماز ظهر را بنا بر احتياط واجب رجاءً بخواند و پس از آن بايد نماز عصر را به جا آورد و اگر در وقت مشترك متوجه شده پس از آن دو ركعت نماز به جا آورد و بنا بر احتياط واجب آن را به قصد مافي الذمه به جا آورد و نيت خصوص ظهر يا عصر نكند.

مسأله 742

در زمان حضور امام عليه السلام واجب است انسان در روز جمعه به جاي نماز ظهر دو ركعت نماز جمعه بخواند؛ ولي در زمان غيبت حضرت، خواندن نماز ظهر در وقت امكان حضور در نماز جمعه با شرايط معتبر خلاف احتياط است، همچنان كه اگر نماز جمعه خواند بنا بر احتياط به آن اكتفا نكرده بلكه بايد نماز ظهر را هم بخواند.

مسأله 743

وقت نماز جمعه از اول ظهر است تا يك ساعت و مراد از ساعت: 112 روز است؛ بنابراين در فصول مختلف تغيير مي كند.

وقت نماز مغرب و عشا
مسأله 744

مغرب موقعيست كه سرخي طرف مشرق كه در هنگام غروب آفتاب پديدار مي گردد از بين برود.

مسأله 745

نماز مغرب و عشا هر كدام وقت مخصوص و مشتركي دارند:

وقت مخصوص نماز مغرب از اول مغرب است، تا وقتي كه از مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز بگذرد، كه اگر كسي مثلاً مسافر باشد و سهواً يا به جهت ندانستن مسأله تمام نماز عشا را در اين وقت بخواند، نمازش باطل است.

وقت مخصوص نماز عشا براي افراد غير معذور: موقعيست كه به اندازه خواندن عشا به نصف شب مانده باشد كه اگر كسي بدون عذر تا اين موقع نماز مغرب و عشا را نخواند، بايد اوّل نماز عشا و بعد از آن نماز مغرب را بخواند.

و بين وقت مخصوص نماز مغرب و وقت مخصوص نماز عشا وقت مشترك نماز مغرب و عشاست كه اگر كسي در اين وقت اشتباهاً نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند و بعد از نماز متوجّه شود، نمازش صحيح است و بايد نماز مغرب را بعد از آن به جا آورد؛ ولي اگر در اثر ندانستن مسأله نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند بنا بر احتياط نمازش باطل است.

مسأله 746

اگر پيش از خواندن نماز مغرب سهواً مشغول نماز عشا شود و در بين نماز بفهمد كه اشتباه كرده، چنانچه به ركوع ركعت چهارم نرفته، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند و بعد نماز عشا را بخواند - و اگر مقداري از آن را در وقت مختص مغرب خوانده باشد احتياط مستحب آن است كه، نماز مغرب را قبل از نماز عشا اعاده كند - و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته باشد، بنا بر احتياط بايد نماز را تمام

كرده و بعد از خواندن نماز مغرب نماز عشا را اعاده كند.

مسأله 747

آخر وقت نماز مغرب براي افراد غير معذور موقعيست كه به اندازه خواندن نماز عشا به نصف شب وقت مانده باشد و آخر وقت نماز عشا براي افراد غير معذور نصف شب است و شب را بايد از اول غروب تا طلوع فجر حساب كرد، نه تا اول آفتاب. (5)

مسأله 748

اگر بواسطه عذري؛ مانند خواب يا فراموشي يا حائض بودن نماز مغرب و عشا را تا نصف شب نخواند نمازش قضا نشده و بايد آن را تا قبل از اذان صبح بخواند و مي تواند در آن نيت ادا كند و احتياط مستحب آن است كه نماز را بدون نيت ادا و قضا به جا آورد و اگر از روي معصيت نماز مغرب و عشا را تا نصف شب نخواند نماز وي قضا شده است؛ ولي احتياط مستحب آن است كه تا قبل از اذان صبح، بدون اين كه نيت ادا و قضا كند آن نماز را به جا آورد و كسي كه بدون عذر شرعي قبل از خواندن نماز عشا بخوابد و تا نصف شب بيدار نشود بنا بر احتياط واجب بايد آن روز را روزه بگيرد.

وقت نماز صبح
مسأله 749

نزديك اذان صبح از طرف مشرق، سفيده اي رو به بالا حركت مي كند كه آن را فجر اول يا فجر كاذب گويند، موقعي كه آن سفيده پهن شد، فجر دوم يا فجر صادق و اول وقت نماز صبح است و آخر وقت نماز صبح موقعيست كه آفتاب بيرون مي آيد.

احكام وقت نماز
مسأله 750

موقعي انسان مي تواند مشغول نماز شود كه خودش يا نوع مردم اطمينان كنند كه وقت داخل شده يا دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند و بنا بر احتياط واجب خبر دادن يك نفر عادل كافي نيست.

مسأله 751

اگر به خاطر مانعي مثلاً وجود ابر يا غبار، در اول وقت نماز به داخل شدن وقت اطمينان شخصي يا نوعي حاصل نشود، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را به تأخير انداخت تا اطمينان شخصي يا نوعي پيدا شود، يا دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند؛ به ويژه در مواردي كه نسبت به شناختن وقت مانع شخصي وجود داشته باشد، مثلاً به واسطه نابينايي يا بودن در زندان نتواند در اول وقت نماز به داخل شدن وقت، اطمينان كند.

مسأله 752

اگر به يكي از راه هاي گذشته براي انسان ثابت شود كه وقت نماز شده و مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده، نماز او باطل است و همچنين است اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده؛ ولي اگر در بين نماز بفهمد كه وقت داخل شده، يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده بود، نماز او صحيح است.

مسأله 753

اگر انسان متوجّه نباشد كه بايد ثابت شود كه وقت داخل شده تا مشغول نماز شود، چنانچه در بين نماز يا بعد از نماز بفهمد كه تمام آنچه خوانده در وقت بوده، نماز او صحيح وگرنه، باطل است.

مسأله 754

اگر اطمينان كند وقت داخل شده و مشغول نماز شود و در بين نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه، نماز او باطل است؛ ولي اگر در بين نماز اطمينان داشته باشد كه وقت داخل شده نمازش صحيح است، هر چند اطمينان كند كه نماز را پيش از وقت شروع كرده است، چنانچه گذشت.

مسأله 755

اگر وقت نماز به قدري تنگ است كه به واسطه به جا آوردن بعضي از كارهاي مستحب نماز، همچون اذان و قنوت - بلكه سوره - بترسد مقداري از آن بعد از وقت خوانده شود، بايد آن مستحب را بجا نياورد و اگر آن را به جا آورد نمازش باطل نمي شود هر چند معصيت كرده است.

مسأله 756

كسي كه به اندازه خواندن يك ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز را بخواند و اگر بدون عذر نماز را تا اين وقت تأخير بيندازد معصيت كرده، ولي بايد نماز را بخواند؛ و در اين دو صورت بنا بر احتياط مستحب نيت ادا و قضا نكند.

مسأله 757

كسي كه مسافر نيست اگر نماز ظهر و عصر خود را تا نزديكي غروب آفتاب به تأخير بيندازد مسأله سه صورت دارد:

اول:

به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، در اين صورت بايد نماز ظهر و عصر خود را به ترتيب بخواند.

دوم:

به اين اندازه وقت ندارد ولي به اندازه يك ركعت يا بيشتر وقت دارد، در اين صورت نماز ظهرش قضا شده، بايد بدون تأخير نماز عصر را به جا آورد.

سوم:

به اندازه يك ركعت هم وقت نداشته باشد، در اين صورت نماز ظهر و عصر هر دو قضا شده است.

چنانچه غير مسافر نماز مغرب و عشا را تا نزديكي نيمه شب به تأخير بيندازد و به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را به ترتيب بخواند.

در غير اين صورت، اگر تأخير بدون عذر باشد دو صورت دارد:

اول:

به اندازه پنج ركعت وقت ندارد، ولي به اندازه يك ركعت يا بيشتر وقت دارد، در اين صورت بايد نماز عشا را فوراً بخواند و سپس نماز مغرب را قضا كند و بنا بر احتياط مستحب نماز مغرب را تا پيش از طلوع فجر بخواند و در آن نيت ادا يا قضا نكند.

دوم:

به اندازه يك ركعت هم وقت نداشته باشد، در اين صورت نماز مغرب و عشا قضا شده و بنا بر احتياط مستحب آن دو را

تا پيش از طلوع فجر به جا آورد و در آن نيت ادا يا قضا نكند.

و اگر تأخير با عذر باشد سه صورت دارد:

اول:

به اندازه چهار ركعت وقت داشته باشد، در اين صورت نماز مغرب و عشا را به ترتيب انجام داده و بنا بر احتياط مستحب نماز مغرب را تا پيش از طلوع فجر، بدون نيت ادا يا قضا اعاده كند.

دوم:

به اندازه چهار ركعت وقت نداشته ولي به اندازه يك ركعت يا بيشتر وقت داشته باشد، در اين صورت بايد نماز مغرب را بخواند و تا پيش از طلوع فجر نماز عشا را به جا آورد و بنا بر احتياط مستحب نماز مغرب را پيش از آن بدون نيت ادا يا قضا اعاده كند و در نماز عشا نيز نيت خصوص ادا يا قضا نكند.

سوم:

به اندازه يك ركعت هم وقت نداشته باشد، در اين صورت بايد نماز مغرب و عشا را تا پيش از طلوع فجر به جا آورد و بنا بر احتياط مستحب در آنها نيت خصوص ادا يا قضا نكند.

در تأخير نماز مغرب و عشا تا نزديكي طلوع فجر با عذر سه صورت وجود دارد:

اول:

به اندازه پنج ركعت وقت داشته باشد در اين صورت بايد نماز مغرب و عشا را به ترتيب بخواند و بنا بر احتياط مستحب در آنها نيت خصوص ادا يا قضا نكند.

دوم:

به اين اندازه وقت نداشته باشد ولي به اندازه يك ركعت يا بيشتر وقت داشته باشد، در اين صورت نماز مغربش قضا شده، بايد نماز عشا را در اين وقت به جا آورد و بنا بر احتياط مستحب نيت خصوص ادا يا قضا نكند.

سوم:

به اندازه يك ركعت

هم وقت نداشته باشد، در اين صورت نماز مغرب و عشا هر دو قضا شده است.

گفتني ست كه در تأخير نماز مغرب و عشا تا نزديكي طلوع فجر بدون عذر نيز نظير اين سه صورت وجود دارد و حكم هر سه صورت چنين است كه با تأخير نماز مغرب و عشا از نصف شب بدون عذر، اين دو نماز قضا مي شوند - همچنان كه گذشت - ولي احتياط مستحب آن است كه حكم سه صورت تأخير با عذر در اينجا نيز جاري گردد؛ و در هر حال نمي تواند در نماز نيت ادا كند.

مسأله 758

كسي كه مسافر است، اگر نماز ظهر و عصر خود را تا نزديكي غروب آفتاب به تأخير بيندازد، مسأله سه صورت دارد:

اول:

به اندازه خواندن سه ركعت نماز وقت دارد، در اين صورت نماز ظهر و عصر را به ترتيب مي خواند.

دوم:

به اين اندازه وقت ندارد ولي به اندازه يك ركعت يا بيشتر وقت دارد، در اين صورت نماز ظهرش قضا شده بايد نماز عصر را به جا آورد.

سوم:

به اندازه يك ركعت هم وقت نداشته باشد كه در اين صورت نماز ظهر و عصر هر دو قضا شده است.

مسافر اگر نماز مغرب و عشا را تا نزديكي نيمه شب به تأخير بيندازد و به اندازه خواندن چهار ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز مغرب و عشا را به ترتيب بخواند.

در غير اين صورت، اگر تأخير بي عذر باشد سه صورت دارد:

اول:

به اندازه خواندن سه ركعت وقت داشته باشد، در اين صورت، نخست نماز عشا را خوانده و پس از آن فوراً نماز مغرب را مي خواند و بنا بر احتياط مستحب در آن نيت ادا يا قضا

نكند.

دوم:

به اين اندازه هم وقت ندارد ولي به اندازه يك ركعت يا بيشتر وقت دارد، در اين صورت بايد نماز عشا را بخواند و سپس نماز مغرب را قضا كند و بنا بر احتياط مستحب نماز مغرب را تا پيش از طلوع فجر به جا آورد و در آن نيت ادا يا قضا نكند.

سوم:

به اندازه يك ركعت هم وقت نداشته باشد، در اين صورت نماز مغرب و عشا قضا شده و بنا بر احتياط مستحب بايد آن دو را تا پيش از طلوع فجر به جا آورد و نيت ادا يا قضا نكند.

و اگر تأخير تا وقتي كه كمتر از چهار ركعت وقت دارد با عذر صورت گيرد، مسأله دو صورت دارد:

اول:

به اندازه يك ركعت يا بيشتر وقت داشته باشد، در اين صورت بايد نماز مغرب را بخواند و تا پيش از طلوع فجر نماز عشا را به جا آورد و بنا بر احتياط مستحب نماز مغرب را پيش از آن بدون نيت ادا يا قضا اعاده كند و در نماز عشا نيز نيت خصوص ادا يا قضا نكند.

دوم:

به اندازه يك ركعت هم وقت نداشته باشد، در اين صورت بايد نماز مغرب و عشا را تا پيش از طلوع فجر به جا آورد و بنا بر احتياط مستحب در آنها نيت خصوص ادا يا قضا نكند.

در تأخير نماز مغرب و عشا براي مسافر تا نزديكي طلوع فجر با عذر سه صورت دارد:

اول:

به اندازه چهار ركعت وقت داشته باشد در اين صورت بايد نماز مغرب و عشا را به ترتيب بخواند و بنا بر احتياط مستحب در آنها نيت خصوص ادا يا قضا نكند.

دوم:

به اين اندازه

وقت نداشته باشد ولي به اندازه يك ركعت يا بيشتر وقت داشته باشد، در اين صورت نماز مغربش قضا شده، بايد نماز عشا را در اين وقت به جا آورد و بنا بر احتياط مستحب نيت خصوص ادا يا قضا نكند؛ بلكه احتياط مستحب آن است كه بعد از قضا كردن نماز مغرب دوباره نماز عشا را قضا كند.

سوم:

به اندازه يك ركعت هم وقت نداشته باشد، در اين صورت نماز مغرب و عشا هر دو قضا شده است.

و بنا بر احتياط مستحب در تأخير بدون عذر تا نزديكي طلوع فجر نيز حكم تأخير با عذر جاري مي شود؛ ولي نمي تواند در نماز نيت ادا كند.

مسأله 759

مستحب است انسان نماز را در اول وقت آن بخواند و درباره آن سفارش بسيار شده است و هر چه به اول وقت نزديكتر باشد بهتر است؛ مگر آن كه تأخير آن از جهتي بهتر باشد، مثلاً صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند.

مسأله 760

هر گاه انسان عذري دارد كه اگر بخواهد در اول وقت نماز بخواند ناچار است مثلاً با تيمم يا با لباس نجس نماز بخواند، چنانچه بداند عذر او تا آخر وقت باقيست مي تواند در اول وقت نماز بخواند؛ ولي اگر برخلاف عقيده وي، عذر او در وقت برطرف شد بايد نماز را دوباره بخواند و اگر احتمال مي دهد عذر او از بين مي رود مي تواند صبر كند تا عذرش برطرف شود و اگر از برطرف شدن عذرش نااميد شد مطابق وظيفه خود نماز مي خواند و مي تواند قبل از آن رجاءً مثلاً تيمم كرده، يا با لباس نجس نماز بخواند، در اين صورت اگر عذرش تا آخر وقت باقي بود نمازش صحيح است وگرنه، بايد آن را اعاده كند.

مسأله 761

كسي كه مسائل نماز و احكام شك و سهو را نمي داند و احتمال مي دهد كه يكي از اينها در نماز پيش آيد و نمازش را باطل كند، نمي تواند در اول وقت با قصد جزمي نماز را شروع كند بلكه يا بايد نماز را در اول وقت به قصد رجاء شروع كند يا براي ياد گرفتن اينها نماز را از اول وقت به تأخير بيندازد ولي اگر اطمينان دارد كه نماز را به طور صحيح تمام مي كند، مي تواند در اول وقت با نيت جزمي مشغول نماز شود و در هر صورت اگر در نماز مسأله اي كه حكم آن را نمي داند پيش نيايد، نماز او صحيح است و اگر مسأله اي كه حكم آن را نمي داند پيش آيد، جايز است به يكي از دو طرفي كه احتمال مي دهد، عمل نمايد و نماز را تمام كند؛ ولي بعد از نماز بايد مسأله

را بپرسد كه اگر نمازش باطل باشد، دوباره بخواند و اگر صحيح بوده، اعاده لازم نيست.

مسأله 762

اگر وقت نماز وسعت دارد و طلبكار هم طلب خود را كه وقتش رسيده مطالبه مي كند، در صورتي كه ممكن است، بايد اول قرض خود را بدهد، بعد نماز بخواند و همچنين است اگر كار واجب ديگري كه بايد فوراً آن را به جا آورد پيش آيد، مثلاً ببيند مسجد نجس است كه بايد اول مسجد را تطهير كند، بعد نماز بخواند و در هر دو صورت چنانچه اول نماز بخواند معصيت كرده، ولي نماز او صحيح است.

نمازهايي كه بايد به ترتيب خوانده شود

مسأله 763

انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر و نماز عشا را بعد از نماز مغرب بخواند و اگر با علم و عمد، نماز عصر را پيش از نماز ظهر، يا نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند، باطل است.

مسأله 764

اگر به نيت نماز ظهر مشغول نماز شود و در بين نماز يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده است، نمي تواند نيت را به نماز عصر برگرداند، بلكه بايد نماز عصر را جداگانه بخواند و همينطور است در نماز مغرب و عشا.

مسأله 765

اگر در بين نماز عصر اطمينان پيدا كند كه نماز ظهر را نخوانده است، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند و نماز را تمام نمايد و چنانچه پس از برگرداندن نيت به نماز ظهر يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده بوده در صورتي كه هيچ يك از اجزاء واجب را به نيت ظهر بجا نياورده باشد، بايد نيت را به نماز عصر برگرداند و نماز را تمام كند و اگر برخي از اجزاء واجب را كه از قبيل ذكر خدا و قرآن باشد خوانده، بنا بر احتياط آن اجزاء را دوباره به قصد قربت؛ بدون نيت خصوص وجوب يا استحباب، به جا آورد و نمازش را تمام كند و در غير اين دو صورت نماز را رجاءً به نيت عصر تمام كند و دوباره آن را اعاده كند.

مسأله 766

اگر در بين نماز عشا اطمينان پيدا كند كه نماز مغرب را نخوانده است، چنانچه داخل ركوع ركعت چهارم نشده باشد، نيت را به نماز مغرب برمي گرداند و نماز را تمام مي كند و چنانچه بعد از رسيدن به ركوع ركعت چهارم باشد، مي تواند نماز را بهم بزند و نماز مغرب و عشا را بخواند؛ ولي احتياط مستحب آن است كه نماز را به نيت عشا رجاءً تمام كند و در هر حال بايد نماز مغرب و عشا را بخواند.

مسأله 767

اگر در بين نماز عصر شك كند كه نماز ظهر را خوانده يا نه، بعيد نيست بتواند نماز را به نيت عصر تمام كند و نيازي به خواندن نماز ظهر نيست؛ هر چند در وسعت وقت، احتياط مستحب آن است كه نماز را به قصد مافي الذمّه تمام كند و پس از آن رجاءً چهار ركعت (يا دو ركعت در مورد مسافر) بدون نيت ظهر يا عصر به جا آورد.

مسأله 768

اگر در نماز عشا شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، بعيد نيست كه بتواند نماز خود را به نيت عشا تمام كند و نيازي به خواندن نماز مغرب نيست، هر چند احتياط مستحب آن است كه اگر در وسعت وقت شك كند، پس از اتمام اين نماز، نماز مغرب و عشا را رجاءً به جا آورد.

مسأله 769

اگر انسان نمازي را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند و در بين نماز يادش بيايد نمازي را كه بايد پيش از آن بخواند نخوانده است، نمي تواند نيت را به آن نماز برگرداند؛ مثلاً موقعي كه نماز عصر را احتياطاً مي خواند، اگر يادش بيايد نماز ظهر را نخوانده است، نمي تواند نيت را به نماز ظهر برگرداند.

مسأله 770

برگرداندن نيت از نماز قضا به نماز ادا و از نماز مستحب به نماز واجب يا نماز مستحب ديگر جايز نيست.

مسأله 771

انسان مي تواند در بين نماز ادا نيت را به نماز قضا برگرداند؛ به تفصيلي كه در فصل نماز قضا (مسأله 1394) خواهد آمد.

نمازهاي مستحب
[برخي احكام]
مسأله 772

نمازهاي مستحبي بسيار است و آنها را نافله مي گويند و در ميان نمازهاي مستحبي به خواندن نافله هاي شبانه روز بيشتر سفارش شده است و آنها در غير روز جمعه سي و چهار ركعتند كه هشت ركعت آن نافله ظهر و هشت ركعت نافله عصر و چهار ركعت نافله مغرب و دو ركعت نافله عشا و يازده ركعت نافله شب و دو ركعت نافله صبح مي باشد و چون دو ركعت نافله عشا را بنا بر احتياط بايد نشسته خواند، يك ركعت حساب مي شود.

و در روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ظهر و عصر، چهار ركعت اضافه مي شود.

نمازهاي نافله - به جز نافله وتر و برخي نافله هايي كه در كتابهاي مفصّل ذكر شده - دو ركعت دو ركعت خوانده مي شود.

مسأله 773

از يازده ركعت نافله شب، هشت ركعت آن به نيت نافله شب و دو ركعت آن به نيت نماز شفع و يك ركعت آن، به نيت نماز وتر خوانده مي شود، آداب و مستحبات نافله شب در كتابهاي دعا به طور كامل گفته شده است.

مسأله 774

نمازهاي نافله را مي شود نشسته خواند، ولي بهتر است دو ركعت نماز نافله نشسته را يك ركعت حساب كند، مثلاً كسي كه مي خواهد نافله ظهر را كه هشت ركعت است، نشسته بخواند، بهتر است شانزده ركعت بخواند و اگر مي خواهد نماز وتر را نشسته بخواند، دو نماز يك ركعتي نشسته بخواند.

مسأله 775

نافله هاي شبانه روز در مورد مسافر نيز مستحب است؛ ولي نافله ظهر و عصر در سفر ساقط مي شود و نافله عشا بنا بر احتياط به قصد رجاء خوانده شود.

وقت نافله هاي روزانه
مسأله 776

نافله نماز ظهر پيش از نماز ظهر خوانده مي شود. وقت فضيلت آن از اول ظهر است، تا هنگامي كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود به اندازه دو هفتم آن شود؛ مثلاً اگر درازاي شاخص هفت وجب باشد، هر وقت مقدار سايه اي كه بعد از ظهر پيدا مي شود به دو وجب رسيد، آخر وقت فضيلت نافله ظهر است.

مسأله 777

نافله عصر پيش از نماز عصر خوانده مي شود و وقت فضيلت آن تا هنگاميست كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود، به چهار هفتم آن برسد و چنانچه بخواهد نافله ظهر يا عصر را بعد از وقت فضيلت آنها بخواند، بهتر است نافله ظهر را بعد از نماز ظهر و نافله عصر را بعد از نماز عصر بخواند و بنا بر احتياط مستحب نيت ادا و قضا نكند.

مسأله 778

نافله مغرب، پس از نماز مغرب خوانده مي شود و وقت فضيلت آن تا وقتيست كه سرخي طرف مغرب كه بعد از غروب كردن آفتاب در آسمان پيدا مي شود از بين برود.

مسأله 779

وقت نافله عشا بعد از تمام شدن نماز عشا تا نصف شب است و بهتر است بعد از نماز عشا بلافاصله خوانده شود.

مسأله 780

نافله صبح پيش از نماز صبح خوانده مي شود و وقت فضيلت آن بعد از فجر اول است تا وقتي كه سرخي طرف مشرق پيدا شود و نشانه فجر اول در وقت نماز صبح گفته شد و جايز است نافله صبح را بعد از نافله شب بلافاصله بخوانند.

مسأله 781

وقت نافله شب از نصف شب است تا اذان صبح و بهتر است نزديك اذان صبح خوانده شود.

مسأله 782

مسافر و كسي كه براي او سخت است نافله شب را بعد از نصف شب بخواند، مي تواند آن را در اوّل شب به جا آورد.

نماز غفيله
مسأله 783

يكي از نمازهاي مستحبي بنا بر مشهور نماز غفيله است كه بين نماز مغرب و عشا خوانده مي شود و وقت آن بنا بر احتياط پيش از آن است كه سرخي طرف مغرب از بين برود.

در ركعت اول نماز غفيله، بعد از حمد بايد به جاي سوره اين آيه را بخوانند:

«وَذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغَاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادي في الظُّلُماتِ أَنْ لا إلهَ إلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إنّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ فاسْتَجَبْنا لَهُ ونَجَّيْناهُ مِنَ الغَمِّ وكَذلِكَ نُنْجِي المُؤمِنِينَ»

و در ركعت دوم بعد از حمد به جاي سوره اين آيه را بخوانند:

«وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الغَيْبِ لا يَعْلَمُها إلّا هُوَ وَ يَعْلَمُ ما في البَرِّ و البَحْرِ وما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إلّا يَعْلَمُها ولا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ الأَرْضِ ولا رَطْبٍ ولا يابِسٍ إلّا في كِتابٍ مُبِينٍ»

و در قنوت آن بگويند:

«اَللّهُمّ إنِّي أَسْأَلُكَ بِمَفاتِحِ الغَيْبِ التّي لا يَعْلَمُها إلّا أَنْتَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وأَنْ تَفْعَلَ بِي كذا و كذا» و به جاي «كذا و كذا» حاجتهاي خود را بگويند و بعد بگويند:

«اَللّهُمَّ أَنْتَ وَلِيُّ نِعْمَتي و القَادِرُ علي طَلِبَتِي تَعْلَمُ حاجَتي فأَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحمَّدٍ و آلِ مُحمَّدٍ عَلَيْهِ وعَلَيْهِمُ السَّلامُ لَمّا قَضَيْتَها لِي».

احكام قبله
مسأله 784

خانه كعبه - كه در مكّه معظّمه مي باشد - و محاذي آن تا آسمان، قبله است و بايد روبروي آن نماز خواند و اگر طوري بايستد كه بگويند:

رو به قبله نماز مي خواند، كافيست و همچنين است كارهاي ديگر؛ مانند سربريدن حيوانات كه بايد رو به قبله انجام گيرد.

مسأله 785

در نماز واجب - ايستاده باشد يا نشسته - بايد صورت نمازگزار رو به قبله بوده و نيز طوري باشد كه بگويند رو به قبله نماز مي خواند.

مسأله 786

چنانچه نمازگزار ايستاده نماز مي خواند، احتياط مستحب آن است كه انگشتان پاي او هم رو به قبله باشد.

مسأله 787

كسي كه نمي تواند نشسته نماز بخواند، بنا بر احتياط بايد در حال نماز به پهلوي راست طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد و اگر ممكن نيست، بنا بر احتياط بايد به پهلوي چپ طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد و اگر اين را هم نتواند، بنا بر احتياط بايد به پشت بخوابد به طوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد.

مسأله 788

نماز احتياط و سجده و تشهد فراموش شده را بايد رو به قبله به جا آورد و بنا بر احتياط سجده سهو را نيز بايد رو به قبله به جا آورد.

مسأله 789

نماز مستحبي را مي شود در حال راه رفتن و سواري خواند و اگر انسان در اين دو حال نماز مستحبي بخواند، لازم نيست رو به قبله باشد.

مسأله 790

كسي كه مي خواهد نماز بخواند، بايد براي پيدا كردن قبله كوشش نمايد تا يقين يا چيزي كه در حكم آن است، پيدا كند كه قبله كدام طرف است و اگر نتواند بايد به گماني كه از محراب مسجد مسلمانان يا قبرهاي آنان يا از راه هاي ديگر پيدا مي شود عمل نمايد، حتي اگر از گفته فاسق يا كافري كه بر اساس قواعد علمي قبله را مي شناسد گمان به قبله پيدا كند، كافي است.

مسأله 791

كسي كه گمان به قبله دارد، اگر بتواند گمان قويتري پيدا كند نمي تواند به گمان خود عمل كند، مثلاً اگر ميهمان از گفته صاحب خانه گمان به قبله پيدا كند، ولي بتواند از راه ديگر گمان قويتري پيدا كند، نبايد به حرف او عمل نمايد.

مسأله 792

اگر براي پيدا كردن قبله وسيله اي ندارد، يا با اين كه كوشش كرده گمانش به طرفي نمي رود، نماز خواندن به يك طرف كه احتمال مي دهد قبله است كافيست و احتياط مستحب آن است كه چنانچه وقت وسعت دارد، چهار نماز به چهار طرف بخواند.

مسأله 793

اگر يقين يا گمان كند كه قبله در يكي از دو طرف است و وسيله اي كه بتواند قبله را مشخص كند نداشته باشد به هر يك از آنها نماز بخواند، كافيست و احتياط مستحب آن است كه به هر دو طرف نماز بخواند.

مسأله 794

كسي كه بخواهد به چند طرف نماز بخواند، اگر بخواهد دو نماز بخواند كه مثل نماز ظهر و عصر بايد يكي را بعد از ديگري بخواند، احتياط مستحب آن است كه نماز اول را به آن چند طرف بخواند، بعد نماز دوم را شروع كند.

مسأله 795

اگر بخواهد غير از نماز كاري كند كه بايد رو به قبله انجام دهد، مثلاً بخواهد سر حيواني را ببرد، در صورت امكان بايد اين كار را تأخير بيندازد و با يقين يا چيزي كه در حكم يقين است، آن را رو به قبله انجام دهد و اگر امكان نداشته باشد، مثلاً حيوان در معرض تلف قرار داشته باشد بايد به گمان خود عمل نمايد و اگر گمان ممكن نيست، مي تواند به هر طرف كه احتمال بدهد رو به قبله است انجام دهد.

پوشانيدن بدن در نماز
[احكام پوشانيدن بدن در نماز]
مسأله 796

مرد بايد در حال نماز، اگر چه كسي او را نمي بيند، عورتين خود را بپوشاند و بهتر است كه از ناف تا زانو را بپوشاند.

مسأله 797

زن بايد در موقع نماز تمام بدن حتي سر و موي خود را بپوشاند؛ و احتياط مستحب آن است كه كف پاها را هم بپوشاند؛ ولي پوشاندن صورت به مقداري كه در وضو شسته مي شود و دستها تا مچ و روي پاها تا مچ پا لازم نيست.

مسأله 798

موقعي كه انسان نماز احتياط مي خواند يا قضاي سجده فراموش شده يا تشهّد فراموش شده را بجا مي آورد، بايد خود را مثل هنگام نماز بپوشاند و احتياط آن است كه در هنگام به جا آوردن سجده سهو نيز خود را بپوشاند.

مسأله 799

اگر كسي عمداً پوشش لازم را در نماز رعايت نكند نمازش باطل است، خواه حكم پوشش نماز را بداند يا در آن شك داشته باشد، بلكه بنا بر احتياط در صورت غفلت از مسأله، يا اشتباه در آن نيز نمازش باطل است.

مسأله 800

اگر شخصي در بين نماز بفهمد كه پوشش لازم را دارا نيست، بايد خود را بپوشاند و نمازش صحيح است ولي نبايد پس از فهميدن، بدون پوشاندن خود كارهاي نماز را انجام دهد، همچنين اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز پوشش لازم را نداشته نمازش صحيح است.

مسأله 801

اگر در حال ايستاده لباسش او را مي پوشاند ولي ممكن است در حال ديگر، مثلاً در حال ركوع و سجود نپوشاند، چنانچه هنگامي كه ممكن است لباسش او را نپوشاند به وسيله اي خود را بپوشاند. نماز او صحيح است؛ ولي احتياط مستحب آن است كه با آن لباس نماز نخواند.

مسأله 802

انسان هنگامي كه پوشاك ندارد مي تواند در نماز خود را به علف و برگ درختان بپوشاند و بنا بر احتياط، هنگامي كه پوشاك دارد با علف و برگ درختان خود را نپوشاند.

مسأله 803

بنا بر احتياط انسان اگر فقط گل يا لجن يا آب گل آلود و مانند آن در اختيار دارد، دو نماز بخواند:

در يك نماز با گل و مانند آن خود را بپوشاند و در نماز ديگر مانند كسي كه چيزي ندارد كه در نماز خود را با آن بپوشاند رفتار كند، چنانچه در مسأله 805 خواهد آمد.

مسأله 804

اگر چيزي ندارد كه در نماز خود را با آن بپوشاند، چنانچه مأيوس از پيدا كردن آن تا آخر وقت باشد مي تواند در اول وقت نماز بخواند؛ ولي اگر اتّفاقاً تا آخر وقت پيدا شد بايد نماز خود را اعاده كند و اگر احتمال دهد پيدا مي كند مي تواند نماز خود را به تأخير بيندازد و در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز بخواند و مي تواند قبل از آن رجاءً نماز بخواند كه اگر تا آخر وقت عذرش باقي بود نماز خوانده شده صحيح، وگرنه بايد آن را اعاده كند.

مسأله 805

كسي كه مي خواهد نماز بخواند، اگر براي پوشاندن خود حتي برگ درخت و علف و گل و لجن و مانند آن پيدا نكند و تا آخر وقت هم چيزي پيدا نكند كه خود را با آن بپوشاند، در صورتي كه احتمال بدهد كه كسي كه پوشاندن عورت از او واجب است او را ببيند، بايد نشسته نماز بخواند و چنانچه كسي او را از پشت سر مي بيند ركوع و سجود را با اشاره به جا آورد و اگر كسي او را از پشت سر نبيند ركوع و سجود را به طور معمولي به جا آورد و در صورتي كه اصلاً احتمال ندهد كه كسي كه پوشاندن عورت از او واجب است او را ببيند، بايد ايستاده نماز بخواند و ركوع و سجود را با اشاره به جا آورد.

شرايط لباس نمازگزار
مسأله 806
اشاره

لباس نمازگزار شش شرط دارد:

اول:

آن كه پاك باشد.

دوم:

آن كه بنا بر احتياط مستحب مباح باشد.

سوم:

آن كه از اجزاء مردار نباشد.

چهارم:

آن كه از حيوان حرام گوشت نباشد. پنجم و ششم:

آن كه اگر نمازگزار مرد است لباس او طلاباف و ابريشم خالص نباشد؛ و تفصيل اينها در مسائل آينده خواهد آمد.

شرط اول؛ لباس نمازگزار بايد پاك باشد.
مسأله 807

اگر كسي با علم و عمد و اختيار با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 808

كسي كه شك دارد نماز با بدن و لباس نجس باطل است يا نه، چنانچه بدون تحقيق در مسأله با توجّه و اختيار با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است؛ بلكه بنا بر احتياط اگر تحقيق هم كرده باشد و شك او برطرف نشده باشد، يا اصلاً از مسأله غافل باشد، يا مسأله را به نحو اشتباه دانسته باشد و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 809

كسي كه به جهت عدم آگاهي از مسأله شرعي، نجس بودن چيزي را نداند، بلكه در آن شك يا غفلت يا علم به خلاف داشته باشد؛ مانند كسيست كه نداند نماز خواندن در لباس يا بدن نجس باطل است كه حكم آن در مسأله قبل گذشت.

مسأله 810

اگر با آگاهي از مسأله شرعي نداند كه بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز بفهمد نجس بوده نمازش صحيح است؛ و احتياط مستحب آن است كه اگر وقت دارد آن را دوباره بخواند؛ ولي اگر هنگام شروع نماز در طهارت بدن يا لباسش شك داشته ولي مي دانسته كه قبلاً نجس بوده است، نمازش با اين شرايط باطل است مگر اطلاع پيدا كند كه پاك بوده است.

مسأله 811

اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است و در بين نماز يا بعد از آن، قبل از گذشتن وقت، يادش بيايد بايد نماز را دوباره بخواند، بلكه اگر وقت هم گذشته بنا بر احتياط نماز را قضا كند.

مسأله 812

كسي كه در وسعت وقت مشغول نماز است اگر در بين نماز، بدن يا لباس او نجس شود و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند متوجّه شود كه نجس شده، يا بفهمد بدن يا لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس يا بيرون آوردن آن نماز را بهم نمي زند، بايد در بين نماز بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض كند، يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده لباس را بيرون آورد؛ ولي چنانچه طوري باشد كه اگر بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض كند يا بيرون آورد نماز بهم مي خورد، يا اگر لباس را بيرون آورد برهنه مي ماند، بايد نماز را بشكند و با بدن و لباس پاك نماز بخواند.

مسأله 813

كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است اگر در بين نماز لباس او نجس شود و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند بفهمد كه نجس شده، يا بفهمد كه لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن يا عوض كردن يا بيرون آوردن لباس، نماز را بهم نمي زند و مي تواند لباس را بيرون آورد، بايد لباس را آب بكشد يا عوض كند، يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده لباس را بيرون آورد و نماز را تمام كند. اما اگر چيز ديگري عورت او را نپوشانده و لباس

را هم نمي تواند آب بكشد، يا عوض كند پس اگر لباس به مني نجس شده و مي تواند آن را بيرون آورد، لباس را بيرون آورده و به دستوري كه براي برهنگان در مسأله 805 گفته شد عمل كند و اگر لباس به نجاستي غير مني نجس شده باشد يا به جهتي مثلاً سرما نتواند آن را بيرون آورد بايد با همان لباس نماز بخواند.

مسأله 814

كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن او نجس شود، در صورتي كه آب كشيدن بدن نماز را بهم نمي زند بايد آب بكشد و اگر نماز را بهم مي زند يا باعث مي شود كه مقداري از نماز خارج وقت واقع شود بايد با همان حال نماز را تمام كند و نماز او صحيح است.

مسأله 815

كسي كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك كند، چنانچه نماز بخواند و بعد از نماز متوجّه شود كه در هنگام نماز بدن يا لباسش نجس بوده، به احتياط واجب نمازش باطل است و بايد آن را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا كند.

مسأله 816

اگر لباس را آب بكشد و يقين كند كه پاك شده است و با آن نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد پاك نشده، نمازش صحيح است.

مسأله 817

اگر خوني در بدن يا لباس خود ببيند و يقين كند كه از خونهاي نجس نيست، مثلاً يقين كند كه خون پشه است، چنانچه بعد از نماز بفهمد از خونهايي بوده كه نمي شود با آن نماز خواند، نماز او صحيح است.

مسأله 818

اگر يقين كند خوني كه در بدن يا لباس او است خون نجسيست كه نماز با آن صحيح است، مثلاً يقين كند خون زخم و دمل است، چنانچه بعد از نماز بفهمد خوني بوده كه نماز با آن باطل است، نمازش صحيح است.

مسأله 819

اگر نجس بودن چيزي را فراموش كند و بدن يا لباسش با رطوبت به آن برسد و در حال فراموشي نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نمازش صحيح است؛ مگر به جهت نجاست بدن وضو يا غسلش باطل شده باشد كه در نتيجه نمازش نيز باطل خواهد بود.

مسأله 820

كسي كه يك لباس دارد، اگر بدن و لباسش نجس شود و به اندازه آب كشيدن يكي از آنها آب داشته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد بدنش را آب بكشد و پس از صرف آب اگر لباسش به مني نجس شده و مي تواند آن را بيرون آورد، به دستوري كه براي برهنگان در مسأله 805 گفته شد عمل كند و اگر به غير مني نجس شده يا به جهتي؛ مثلاً سرما، نتواند آن را بيرون آورد در لباس نجس نماز بخواند.

مسأله 821

اگر دو جاي لباس يا دو جاي بدن نجس شده باشد و به اندازه آب كشيدن يكي از دو جا آب داشته باشد بنا بر احتياط واجب بايد نجاست شديدتر را تطهير كند؛ مثلاً اگر نجاست يكي بول است كه اگر بخواهد با آب قليل آب بكشد بايد دو مرتبه آب روي آن بريزد و ديگري خون است كه يك مرتبه آب ريختن روي آن كافي است، بنا بر احتياط واجب بايد آن را كه به بول نجس شده آب بكشد و اگر نتواند نجاست لباس يا بدن را به طور كامل از بين ببرد ولي بتواند آن را كم كند، به احتياط واجب بايد آن را كم نمايد.

مسأله 822

كسي كه دو لباس دارد، اگر بداند يكي از آنها نجس است و نداند كدام يك از آنهاست، چنانچه وقت دارد بايد با هر دو لباس نماز بخواند، مثلاً اگر مي خواهد نماز ظهر و عصر بخواند بايد با هر كدام يك نماز ظهر و يك نماز عصر بخواند يا يكي را آب كشيده در آن نماز بخواند؛ ولي اگر وقت تنگ است چنانچه احتمال نجاست يكي بيشتر باشد يا نجاستش بيشتر يا شديدتر باشد، (مثلاً به جهت ملاقات با ادرار نجس شده كه نياز به دو بار شستن دارد؛ نه مثل خون كه با يك بار شستن پاك مي شود) بايد در لباس ديگر نماز بخواند و اگر از همه جهات هر دو لباس مانند هم هستند، با هر كدام نماز بخواند كافي است.

شرط دوم؛ لباس نمازگزار به احتياط مستحب مباح باشد.
مسأله 823

كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است اگر بدون عذر در لباس غصبي يا در لباسي كه نخ يا دكمه يا چيز ديگر آن غصبيست نماز بخواند، معصيت كرده؛ بلكه در صورتي كه لباس به حركت نمازگزار حركت كند نمازش بنا بر احتياط مستحب باطل است.

مسأله 824

كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است ولي نمي داند نماز را باطل مي كند، مانند كسيست كه مي داند لباس غصبي نماز را باطل مي كند.

مسأله 825

اگر نداند كه لباس او غصبيست يا فراموش كند و با آن لباس نماز بخواند، نمازش صحيح است؛ ولي اگر خودش غاصب باشد به احتياط مستحب نمازش باطل است.

مسأله 826

اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبيست و در بين نماز بفهمد، چنانچه بدون از بين رفتن شرايط نماز؛ مانند ستر عورت، مي تواند لباس غصبي را بيرون بياورد بايد آن را بيرون آورد، وگرنه، در صورتي كه لااقل به مقدار يك ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز را بشكند و با لباس غير غصبي نماز بخواند و اگر به اين مقدار هم وقت ندارد بايد در حال نماز لباس را بيرون آورد و به دستور برهنگان (كه در مسأله 805 گذشت) نماز را تمام نمايد.

مسأله 827

اگر كسي براي حفظ جانش با لباس غصبي نماز بخواند، يا مثلاً براي اين كه دزد لباس غصبي را نبرد با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است؛ ولي غاصب در صورتي كه اگر لباس را غصب نمي كرد، لازم نبود در آن لباس نماز بخواند بنا بر احتياط مستحب نمازش باطل است.

مسأله 828

اگر با عين پولي كه خمس آن را نداده لباس بخرد تا حاكم شرع معامله انجام شده را اجازه ندهد لباس در ملك فروشنده باقي است، پس چنانچه بدون احراز رضايت فروشنده در آن نماز بخواند، نمازش به احتياط مستحب باطل است.

شرط سوم؛ لباس نمازگزار از اجزاء مردار نباشد.
مسأله 829

لباس نمازگزار بايد از اجزاء حيوان مرده اي كه خون جهنده دارد (يعني حيواني كه اگر رگش را ببرند خون از آن جستن مي كند) نباشد، بلكه اگر از حيوان مرده اي كه مانند ماهي و مار خون جهنده ندارد لباس تهيه كنند، احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخوانند.

مسأله 830

هر گاه چيزي از مردار مانند گوشت و پوست آن، كه روح داشته همراه نمازگزار باشد؛ اگر چه لباس او نباشد، در صورتي كه به بدن يا لباسش چسبيده باشد نماز او باطل است.

مسأله 831

اگر چيزي از مردار حلال گوشت مانند مو و پشم كه روح ندارد همراه نمازگزار باشد، يا با لباسي كه از آنها تهيه كرده اند نماز بخواند، نمازش صحيح است.

شرط چهارم؛ لباس نمازگزار بايد از حيوان حرام گوشت نباشد.
مسأله 832

لباس نمازگزار بايد از حيوان حرام گوشت نباشد؛ بلكه اگر مويي از حيوان حرام گوشت به بدن يا لباس نمازگزار چسبيده باشد، نماز او باطل است.

مسأله 833

اگر آب دهان يا بيني يا رطوبت ديگري از حيوان حرام گوشتِ پاك مانند گربه بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، چنانچه تر باشد نماز باطل و اگر خشك شده و عين آن برطرف شده باشد نماز او صحيح است.

مسأله 834

اگر مو و عرق و آب دهان مسلماني بر بدن يا لباس نمازگزار باشد اشكال ندارد، همچنين است اگر مرواريد و موم و عسل همراه او باشد.

مسأله 835

اگر شك داشته باشد كه لباسي از حيوان حرام گوشت است يا حلال گوشت، احتياط مستحب آن است كه با آن نماز نخواند و فرقي نيست كه آن لباس در كشورهاي اسلامي تهيه شده باشد يا در كشورهاي غير اسلامي.

مسأله 836

نماز خواندن در صدف جايز است ولي خلاف احتياط استحبابي است؛ مگر بداند كه از اجزاء حيوان حرام گوشت مي باشد، كه نماز خواندن در آن صحيح نيست.

مسأله 837

پوشيدن پوست خزّ خالص و هم چنين چيزي از سنجاب در نماز اشكال ندارد؛ ولي احتياط مستحب آن است كه با پوست سنجاب نماز نخواند.

مسأله 838

اگر با توجّه به مسأله شرعي با لباسي كه غفلت دارد كه از حيوان حرام گوشت است، يا فكر مي كند از حيوان حرام گوشت نيست نماز بخواند، بنا بر احتياط مستحب آن نماز را دوباره بخواند؛ اما اگر از روي فراموشي در لباسي كه از حيوان حرام گوشت است نماز بخواند، بايد آن نماز را دوباره بخواند

شرط پنجم؛ لباس نمازگزار مرد بايد از طلا نباشد.
مسأله 839

پوشيدن لباس طلاباف براي مردان حرام است و نماز با آن باطل است؛ ولي براي زنان در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 840

پوشيدن طلا، مثل آويختن زنجير طلا به سينه و انگشتري طلا به دست و بستن ساعت مچي طلا به دست و عينك طلا گذاشتن، براي مرد حرام و نماز خواندن با آن باطل است؛ ولي براي زن در نماز و غيرنماز اشكال ندارد.

مسأله 841

اگر مردي نداند يا شك داشته باشد كه انگشتري يا لباس او از طلاست و با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است و احتياط مستحب آن است كه نماز را دوباره بخواند؛ ولي اگر فراموش كند كه انگشتري يا لباس او از طلا است، بايد آن نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا كند.

شرط ششم؛ لباس نمازگزار نبايد ابريشم خالص باشد.
مسأله 842

لباس مرد نمازگزار؛ حتي عرقچين و بند شلوار او، بايد ابريشم خالص نباشد و در غير نماز هم پوشيدن آن براي مرد حرام است.

مسأله 843

اگر تمام آستر يا مقداري از آن ابريشم خالص باشد پوشيدن آن براي مرد حرام و نماز در آن باطل است.

مسأله 844

لباسي را كه نمي داند از ابريشم خالص است يا چيز ديگر، جايز است بپوشد و نماز در آن نيز اشكال ندارد.

مسأله 845

دستمال ابريشمي و مانند آن اگر در جيب مرد باشد اشكال ندارد و نماز را باطل نمي كند.

مسأله 846

پوشيدن لباس ابريشمي خالص براي زن در غيرنماز اشكال ندارد؛ ولي احتياط واجب آن است كه در حال نماز نپوشند.

احكام لباس نمازگزار
مسأله 847

پوشيدن لباس غصبي و ابريشمي خالص و طلاباف در حال ناچاري جايز است و نيز كسي كه لباس ديگري غير از اينها ندارد و ناچار است با لباس نماز بخواند، نماز وي اشكالي ندارد.

مسأله 848

اگر غير از لباس غصبي و لباسي كه از مردار تهيه شده لباس ديگري ندارد و ناچار نيست لباس بپوشد، بايد به دستوري كه در مسأله 805 براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

مسأله 849

اگر غير از لباسي كه از حيوان حرام گوشت تهيه شده لباس ديگري ندارد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار باشد، مي تواند با همان لباس نماز بخواند و اگر ناچار نباشد بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز را به جا آورد.

مسأله 850

اگر مرد غير از لباس ابريشمي خالص يا طلاباف لباس ديگري نداشته باشد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار نباشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

مسأله 851

اگر چيزي ندارد كه در نماز عورت خود را با آن بپوشاند، واجب است اگر چه به كرايه كردن يا خريدن باشد تهيه نمايد؛ ولي اگر تهيّه آن مشقّتي دارد كه نوعاً غير قابل تحمّل است يا هتك حيثيت وي را به همراه دارد، لازم نيست، بلكه مي تواند به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

مسأله 852

كسي كه لباس ندارد اگر ديگري لباس به او ببخشد يا عاريه دهد، چنانچه قبول كردن آن براي او مشقّت غير قابل تحمّل نداشته باشد و مستلزم هتك حيثيت او نباشد، بايد قبول كند، بلكه اگر عاريه كردن يا طلب بخشش براي او سختي غير قابل تحمّل نداشته باشد و مستلزم هتك حيثيت او نباشد، بايد از كسي كه لباس دارد طلب بخشش يا عاريه نمايد.

مسأله 853

پوشيدن لباسي كه پارچه يا رنگ يا مدل دوخت آن براي كسي كه مي خواهد آن را بپوشد معمول نيست؛ مثل آن كه اهل علم در شرايط عادي لباس نظامي بپوشند، در صورتي كه مستلزم هتك حرمت باشد حرام است و در غير اين صورت كراهت شديد دارد و احتياط استحبابي در ترك آن است.

مسأله 854

اگر مرد لباس زنانه و زن لباس مردانه را لباس عادي خود قرار دهد، بنا بر احتياط واجب حرام است؛ ولي نماز خواندن در آن صحيح است و احتياط مستحب آن است كه اصلاً مرد لباس زنانه و زن لباس مردانه نپوشد؛ خصوصا در هنگام نماز خواندن.

مسأله 855

كسي كه بايد خوابيده نماز بخواند اگر لحافش از اجزاء حيوان حرام گوشت باشد، نماز در آن صحيح نيست؛ هر چند برهنه نباشد و اگر نجس يا ابريشم خالص باشد، در صورتي كه پوشيدن بر آن صدق كند، نماز در آن باطل است؛ ولي مجرد روي خود كشيدن آن عيبي ندارد و ضرري به نماز نمي رساند و اگر تشكش از اجزاء حيوان حرام گوشت يا نجس يا ابريشم خالص باشد اشكالي ندارد؛ مگر اين كه مقداري از آن را به خود بپيچد كه در عرف پوشيدن گفته شود كه در اين صورت حكم لحاف را دارد.

مواردي كه لازم نيست بدن و لباس نمازگزار پاك باشد

مسأله 856

در سه صورت كه تفصيل آنها بعداً گفته مي شود، اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است:

اول:

آن كه به واسطه زخم يا جراحت يا دملي كه در بدن او است، لباس يا بدنش به خون آلوده شده باشد.

دوم:

آن كه بدن يا لباس او به مقدار كمتر از درهم به خون آلوده شده باشد (چون قطر درهم متعارف در زمانهاي سابق حداقل 23 ميليمتر بوده، لازم است از اين مقدار كمتر باشد).

سوم:

آن كه ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

مسأله 857

در دو صورت اگر فقط لباس نمازگزار نجس باشد نماز او صحيح است:

اول:

آن كه لباسهاي كوچك او؛ مانند جوراب و عرقچين، نجس باشد.

دوم:

آن كه لباس زني كه پرستار پسر بچه يا دختر بچه است نجس شده باشد و احكام اين دو صورت نيز مفصلاً در مسائل بعد گفته مي شود.

مسأله 858

اگر در بدن يا لباس نمازگزار خون زخم يا جراحت يا دمل باشد، تا وقتي كه زخم يا جراحت يا دمل خوب نشده است، مي تواند با آن خون نماز بخواند و همچنين است اگر چركي كه با خون بيرون آمده يا دوايي كه روي زخم گذاشته اند و نجس شده، در بدن يا لباس او باشد.

مسأله 859

اگر جايي از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد، به مقدار درهم يا بيشتر از آن به سبب آن زخم نجس شود نمي تواند با آن نماز بخواند؛ ولي اگر مقداري از بدن يا لباس كه معمولاً به سبب آن زخم آلوده مي شود به سبب آن نجس شود، نماز خواندن با آن مانعي ندارد.

مسأله 860

اگر از زخمي كه داخل دهان و بيني و مانند اينهاست خوني به بدن يا لباس برسد، احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند (البته خون دماغ، خون زخم به حساب نمي آيد پس اگر به مقدار درهم باشد نماز خواندن در آن بي ترديد باطل است) و در خون بواسير نيز در صورتي كه دانه هايش بيرون نباشد به احتياط واجب نماز نخواند؛ ولي با خون بواسيري كه دانه هاي آن بيرون است مي تواند نماز بخواند.

مسأله 861

كسي كه بدنش زخم است اگر در بدن يا لباس خود خوني ببيند و نداند از زخم است يا خون ديگر، احتياط مستحب آن است كه با آن نماز نخواند.

مسأله 862

اگر چند زخم در بدن باشد و به طوري نزديك هم باشند كه يك زخم به حساب آيد، تا وقتي همه خوب نشده اند، نماز خواندن با خون آنها اشكال ندارد؛ ولي اگر به قدري از هم دور باشند كه هر كدام يك زخم حساب شود، هر كدام كه خوب شد، بايد براي نماز، بدن و لباس را از خون آن آب بكشد.

مسأله 863

اگر سر سوزني خون حيض، نفاس، يا استحاضه، يا خون سگ، خوك، كافر، مردار، يا حيوان حرام گوشت در بدن، يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است؛ ولي خونهاي ديگر مثل خون بدن انسان يا خون حيوان حلال گوشت؛ اگر چه در چند جاي بدن و لباس باشد، در صورتي كه روي هم كمتر از درهم باشد يا خون زخم يا دمل خود نمازگزار باشد نماز خواندن با آن اشكال ندارد.

مسأله 864

خوني كه به لباس بي آستر بريزد و به پشت آن برسد، يك خون حساب مي شود؛ ولي اگر پشت آن جدا، خوني شود، در صورتي كه به يكديگر نرسند بايد هر كدام را جدا حساب نمود؛ پس اگر خوني كه در پشت و روي لباس است روي هم كمتر از درهم باشد، نماز با آن صحيح و اگر به مقدار درهم يا بيشتر باشد، نماز با آن باطل است و در صورتي كه به يكديگر برسند بنا بر احتياط مستحب همين حكم را دارند.

مسأله 865

اگر خون روي لباسي كه آستر دارد بريزد و به آستر آن برسد، يا به آستر بريزد و روي لباس خوني شود، بايد هر كدام را جدا حساب نمود پس اگر خون روي لباس و آستر بر روي هم، كمتر از درهم باشد، نماز با آن صحيح و اگر به اندازه درهم يا بيشتر باشد، نماز با آن باطل است.

مسأله 866

اگر خون بدن يا لباس كمتر از درهم باشد و رطوبتي به آن برسد، در صورتي كه خون و رطوبتي كه به آن رسيده به اندازه درهم يا بيشتر شود يا اطراف را آلوده كند، نماز با آن باطل است؛ ولي اگر رطوبت و خون به اندازه درهم نشود و اطراف را هم آلوده نكند، نماز خواندن با آن ظاهراً صحيح است و احتياط استحبابي در ترك آن است.

مسأله 867

اگر بدن يا لباس خوني نشود ولي به واسطه رسيدن به خون نجس شود؛ اگر چه مقداري كه نجس شده كمتر از درهم باشد، نمي شود با آن نماز خواند.

مسأله 868

اگر خوني كه در بدن يا لباس است كمتر از درهم باشد و نجاست ديگري به آن برسد؛ مثلاً يك قطره بول روي آن بريزد، نماز خواندن با آن صحيح نيست.

مسأله 869

اگر لباسهاي كوچك نمازگزار؛ مثل عرقچين و جوراب كه نمي شود با آن عورت را پوشانيد، نجس باشد، چنانچه از ابريشم خالص و مردار و حيوان حرام گوشت درست نشده باشد، نماز با آنها صحيح است و نيز اگر با انگشتري نجس يا عينك نجس نماز بخواند اشكال ندارد.

مسأله 870

چيز نجس مانند دستمال و كليد و چاقوي نجس، جايز است همراه نمازگزار باشد و بعيد نيست كه هر نوع لباس نجس كه همراه او است ضرري به نماز نرساند؛ ولي احتياط مستحب آن است كه از تمام اين امور اجتناب كنند، خصوصا اگر از مردار باشد؛ بلي اگر طوري باشد كه بگويند در نجس نماز خوانده است؛ مثلاً لباس نجس را به كمر خود ببندد، نماز باطل مي شود.

مسأله 871

زني كه پرستار پسر بچه يا دختر بچه است و بيشتر از يك لباس ندارد، چنانچه نتواند لباس ديگري بخرد يا كرايه كند و يا عاريه نمايد، هر گاه شبانه روزي يك مرتبه لباس خود را آب بكشد، اگر چه تا روز ديگر لباسش به بول بچه نجس شود، مي تواند با آن لباس نماز بخواند و مي تواند در هر ساعتي كه بخواهد لباسش را آب بكشد ولي احتياط مستحب آن است كه نزديك غروب براي نماز ظهر و عصر لباسش را آب بكشد كه بتواند چهار نماز خود را با لباس پاك يا لباسي كه نجاست كمتري دارد بخواند و نيز اگر بيشتر از يك لباس دارد ولي ناچار است كه همه آنها را بپوشد، چنانچه شبانه روزي يك مرتبه همه آنها را آب بكشد كافي است.

مسأله 872

احتياط مستحب آن است كه اگر لباس پرستار دختر بچه به بول دختر نجس شود آن را آب بكشد و به آب كشيدن يك بار در روز اكتفا نكند.

چيزهايي كه در لباس نمازگزار مستحب است

مسأله 873

چند چيز در لباس نمازگزار مستحب است كه از آن جمله است:

پوشيدن عمامه، بستن تحت الحنك، پوشيدن عبا و لباس سفيد و پاكيزه ترين لباسها و نيز استعمال بوي خوش و دست كردن انگشتري عقيق.

چيزهايي كه در لباس نمازگزار مكروه ست

مسأله 874

چند چيز در لباس نمازگزار مكروه است و از آن جمله است:

پوشيدن لباس سياه و چرك و تنگ و لباس شرابخوار و لباس كسي كه از نجاست پرهيز نمي كند و لباسي كه تصوير موجود روح دار بر آن نقش بسته باشد و نيز باز بودن دكمه هاي تنها لباسي كه پوشيده و باز بودن دكمه هاي تمام لباسهايي كه پوشيده به طوري كه قسمتي از بدن برهنه گردد و دست كردن انگشتري كه تصوير موجود روح دار بر آن نقش بسته باشد.

مكان نمازگزار

مكان نمازگزار هفت شرط دارد:

شرط اول:

بنا بر احتياط مستحب مباح باشد.

مسأله 875

نماز خواندن در مكان غصبي حرام است و كسي كه در ملك غصبي نماز مي خواند اگر چه روي فرش و تخت و مانند اينها باشد نمازش به احتياط مستحب باطل است، بلكه بنا بر احتياط مستحب در زير سقف و خيمه غصبي نيز صحيح نيست؛ و چنانچه نماز خواندن در زير خيمه غصبي باعث حركت آن گردد، بي ترديد حكم نماز در مكان غصبي را دارد.

مسأله 876

نماز خواندن در ملكي كه منفعت آن مال ديگري است، بدون رضايت كسي كه منفعت ملك مال او مي باشد حرام و به احتياط مستحب باطل است، مثلاً در خانه اجاره اي اگر صاحب خانه يا ديگري بدون رضايت كسي كه آن خانه را اجاره كرده در آنجا نماز بخواند، به احتياط مستحب نمازش باطل است و همچنين نماز در ملكي كه به جهت حقّ ديگري تصرف در آن جايز نيست به احتياط مستحب باطل مي باشد؛ مثلاً اگر ميت وصيت كرده باشد كه ثلث مشاع مال او را به مصرفي برسانند، در صورتي كه عمل به وصيت نشده باشد، به احتياط مستحب نمي شود در ملك او نماز خواند.

مسأله 877

كسي كه در مكاني نشسته؛ مسجد باشد يا نباشد، اگر ديگري جاي او را غصب كند و در آن جا نماز بخواند حرام و به احتياط مستحب نمازش باطل است.

مسأله 878

اگر به جهت عذري در جاي غصبي نماز بخواند نمازش بي ترديد صحيح است؛ مثلاً اگر تقصير نكرده باشد و در جايي كه شك دارد غصبيست يا نه، يا از غصبي بودن آن غفلت داشته باشد و يا به اشتباه يا به جهت ندانستن مسأله آنجا را مباح بداند يا غصبي بودن آن را فراموش كند و نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است؛ و كسي كه خودش جايي را غصب كرده، اگر فراموش كند و در آن جا نماز بخواند، فراموشي او عذر نيست و نمازش به احتياط مستحب باطل است.

مسأله 879

اگر بداند جايي غصبيست ولي نداند كه در جاي غصبي نماز باطل است و در آن جا نماز بخواند، نمازش به احتياط مستحب باطل مي باشد.

مسأله 880

كسي كه ناچار است نماز واجب را سواره بخواند، چنانچه حيوان سواري يا زين يا نعل آن غصبي باشد نماز او به احتياط مستحب باطل است؛ و همچنين است اگر بخواهد بر آن حيوان نماز مستحبي بخواند.

مسأله 881

كسي كه در ملكي با ديگري شريك است اگر سهم او جدا نباشد، بدون رضايت شريكش نمي تواند در آن ملك تصرفي بكند و نماز بخواند.

مسأله 882

اگر با عين پولي كه خمس آن را نداده ملكي بخرد تا حاكم شرع معامله را اجازه ندهد، تصرف او در آن ملك حرام است و به احتياط مستحب نمازش هم در آن باطل است.

مسأله 883

اگر صاحب ملك به زبان، اجازه نماز خواندن بدهد و انسان بداند كه قلباً راضي نيست، نماز خواندن در ملك او جايز نيست و به احتياط مستحب باطل است و اگر شك داشته باشد كه قلباً راضيست نماز او بي ترديد صحيح است، همچنين است اگر اجازه نداده و انسان بداند كه قلباً راضيست و اگر اجازه نداده و انسان شك داشته باشد كه قلباً راضيست يا نه، نماز خواندن در آن ملك حرام و به احتياط مستحب باطل است.

مسأله 884

تصرف در ملك ميتي كه خمس يا زكات بدهكار است حرام و به احتياط مستحب نماز در آن باطل است؛ ولي اگر بدهي او را بدهند يا ضامن شوند كه ادا نمايند به نحوي كه دين از عهده ميت ساقط شود، تصرف و نماز در ملك او بي ترديد اشكال ندارد.

مسأله 885

تصرف در ملك ميتي كه به مردم بدهكار است حرام و نماز در آن به احتياط مستحب باطل است؛ ولي اگر ضامن شوند كه قرضهاي او را بپردازند، يا طلبكارها يا كسان ديگري كه اختيار بدهي ها به دست آنهاست راضي باشند، تصرف و نماز در ملك او مانعي ندارد.

مسأله 886

اگر ميت قرض نداشته باشد ولي بعضي از ورثه او صغير يا ديوانه يا غايب باشند، تصرف در ملك او بدون رضايت وليّ آنها حرام و نماز در آن به احتياط مستحب باطل است.

مسأله 887

نماز خواندن در مسافرخانه و حمام و مانند اينها كه براي واردين آماده شده است و اطمينان نوعي، به رضايت مالك مي باشد اشكال ندارد؛ ولي در غير اين قبيل جاها، در صورتي مي شود نماز خواند كه رضايت مالك معلوم باشد هر چند از لازمه حرفش اين معنا فهميده شود؛ مثل اين كه به كسي اجازه دهد در ملك او بنشيند و بخوابد، كه از اينها فهميده مي شود به نماز خواندن هم رضايت دارد و اگر بدون فهميدن رضايت مالك نماز بخواند، به احتياط مستحب نمازش باطل است.

مسأله 888

نماز خواندن در زمين بسيار وسيعي كه براي بيشتر مردم مشكل است موقع نماز از آن جا به جاي ديگر بروند جايز و صحيح است؛ هر چند مالك آن از نماز خواندن در آن جا نهي كرده باشد يا اين كه انسان بداند راضي نيست يا اين كه مالك آن صغير يا مجنون باشد، ولي احتياط مستحب آن است كه در اين چند صورت در آنجا نماز نخوانند؛ ولي غاصب نبايد در مكان غصبي نماز بخواند هر چند بسيار وسيع باشد و نماز او به احتياط مستحب باطل است. همچنين كساني مانند همسر و فرزندان و مهمانهاي غاصب كه به حساب او در اين مكان تصرف مي كنند.

شرط دوم:

استقرار است؛ يعني مكان نمازگزار بايد بي تكان باشد.

مسأله 889

اگر به واسطه تنگي وقت يا جهت ديگر ناچار باشد در جايي كه تكان دارد؛ مانند اتومبيل و كشتي و قطار، نماز بخواند، به قدري كه ممكن است بايد استقرار و قبله را رعايت نمايد و اگر وسيله نقليه از قبله به طرف ديگر حركت كند، به طرف قبله برگردد.

مسأله 890

نماز خواندن در اتومبيل و كشتي و قطار و مانند اينها، وقتي كه تكان ندارند با رعايت ساير شرايط نماز مانعي ندارد.

مسأله 891

روي خرمن گندم و جو و مانند اينها كه نمي شود بي تكان ماند، نماز باطل است.

مسأله 892

بنا بر احتياط مستحب در جايي نماز بخواند كه اطمينان داشته باشد نماز را تمام مي كند و در جايي كه به واسطه احتمال باد و باران و زيادي جمعيت و مانند اينها اطمينان ندارد كه بتواند نماز را تمام كند، نماز نخواند؛ ولي اگر علم هم داشته باشد كه نمي تواند نماز را تمام كند، چنانچه قصد قربت داشته باشد و اتفاقاً نماز را تمام كند، نمازش صحيح است.

شرط سوم:

آن كه بنا بر احتياط مستحب در جايي كه ماندن در آن حرام است؛ مثلاً زير سقفي كه نزديك است خراب شود نماز نخواند.

شرط چهارم:

آن كه بنا بر احتياط مستحب روي چيزي كه ايستادن و نشستن روي آن حرام است؛ مثل فرشي كه اسم خدا بر آن نوشته شده، نماز نخواند.

شرط پنجم:

جلوتر از مراقد معصومين عليهم السلام نباشد.

مسأله 893

بنا بر احتياط واجب بايد جلوتر از قبر پيغمبر صلي الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام نماز نخواند و چنانچه اين كار مستلزم هتك باشد، حرام نيز مي باشد. اگر چيزي مانند ديوار بين او و قبر مطهر باشد، نماز خواندن اشكال ندارد؛ ولي فاصله شدن صندوق شريف و ضريح مطهّر و پارچه اي كه روي آن افتاده كافي نيست.

شرط ششم:

در مكان نمازگزار نجاست سرايت كننده نباشد.

مسأله 894

مكان نمازگزار اگر نجس است، به طوري تر نباشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد و آن را به نحوي نجس كند كه نتواند در آن نماز بخواند؛ ولي جايي كه پيشاني را بر آن مي گذارد اگر نجس باشد، در صورتي كه خشك هم باشد نماز باطل است؛ بلي چنانچه فقط قسمتي از مهر نمازگزار نجس باشد پس اگر نجاست آن به بدن نمازگزار سرايت نكند نماز اشكال ندارد و احتياط مستحب آن است كه مكان نمازگزار اصلاً نجس نباشد.

مسأله 895

در غير مكّه مكرّمه اگر زن و مرد در كنار هم نماز بخوانند يا زن جلوتر از مرد نماز بخواند شايسته است كه بين آنها بيش از ده ذراع فاصله باشد و چون ذراعهاي متعارف با يكديگر تفاوت دارند بزرگترين ذراع متعارف را در نظر بگيرند و نماز خواندن در كمتر از اين فاصله مكروه است و اگر فاصله از يك وجب كمتر باشد كراهت بيشتري دارد و اين مسأله در مسجد الحرام و اطراف نزديك آن - كه محلّ تراكم نمازگزاران است - جاري نيست، بلكه بانوان مي توانند در كنار مردان بلكه جلوتر از آنان نماز بخوانند و اين امر كراهت هم ندارد. در ساير اماكن مكه شايسته است فاصله رعايت شود.

مسأله 896

اگر زن برابر مرد يا جلوتر، بدون رعايت فاصله مناسب بايستد و با هم وارد نماز شوند احتياط مستحب آن است كه نماز را دوباره بخوانند و اگر يكي بعد از ديگري به نماز بايستد احتياط مستحب آن است كه دومي نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 897

اگر بين مرد و زن ديوار يا پرده يا چيز ديگري باشد كه يكديگر را نبينند يا مكان يكي از آنان به قدري بلند باشد كه نگويند زن جلوتر از مرد يا برابر او ايستاده است، نماز هر دو بي ترديد صحيح است.

شرط هفتم:

هم سطحي جاي پيشاني و پاها يعني جاي پيشاني نمازگزار از جاي پاهاي او، بيش از چهار انگشت بسته پست تر يا بلندتر نباشد و تفصيل اين مسأله در احكام سجده مي آيد.

مسأله 898

بودن مرد و زن نامحرم در جايي كه كسي در آنجا نيست و كسي هم نمي تواند وارد شود در صورتي كه احتمال وقوع در معصيت را بدهند حرام؛ بلكه اگر چنين احتمالي را هم ندهد بنا بر احتياط حرام است و در هر حال نمازشان در آنجا به احتياط مستحب باطل است و اگر مشغول نماز باشد و كسي كه با او نامحرم است وارد شود نيز همين حكم جاري است.

مسأله 899

ماندن در مجالس لهو و لعب كه در آن آوازه خواني مي كنند يا تار و مانند آن استعمال مي كنند، حرام و نماز خواندن در آنجا بنا بر احتياط مستحب باطل است.

مسأله 900

احتياط مستحب آن است كه بر بام خانه كعبه در حال اختيار نماز واجب يا مستحب نخوانند؛ ولي در حال ناچاري بي ترديد مانعي ندارد.

مسأله 901

خواندن نماز واجب در خانه كعبه در حال اختيار مكروه و احتياط استحبابي در ترك آن است و خواندن نماز مستحب در خانه كعبه اشكال ندارد، بلكه مستحب است در داخل خانه، مقابل هر ركني دو ركعت نماز بخوانند.

جاهايي كه نماز خواندن در آنها مستحب است

مسأله 902

در شرع مقدس اسلام بسيار سفارش شده است كه نماز را در مسجد بخوانند و بهتر از همه مسجدها مسجد الحرام است و بعد از آن مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و بعد مسجد كوفه و بعد از آن مسجد بيت المقدس و بعد از مسجد بيت المقدس، مسجد جامع هر شهر و بعد از آن مسجد محله و بعد از مسجد محله، مسجد بازار است.

مسأله 903

براي زنها نماز خواندن در خانه بهتر است و در حديث شريف از امام جعفر صادق عليه السلام آمده است كه: «خير مساجد نساءكم البيوت».

مسأله 904

نماز در حرم امامان عليهم السلام مستحب، بلكه بهتر از مسجد است و نماز در حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام برابر دويست هزار نماز است.

مسأله 905

زياد رفتن به مسجد و رفتن در مسجدي كه نمازگزار ندارد مستحب است و همسايه مسجد اگر عذري نداشته باشد، مكروه است در غير مسجد نماز بخواند.

مسأله 906

مستحب است انسان با كسي كه در مسجد حاضر نمي شود غذا نخورد و در كارها با او مشورت نكند و همسايه او نشود و از او زن نگيرد و به او زن ندهد.

جاهايي كه نماز خواندن در آنها مكروه ست

مسأله 907

نماز خواندن در چند جا مكروه است و از آن جمله است:

1 - حمام

. 2 - زمين نمكزار.

3 - مقابل انسان.

4 - مقابل دري كه باز است.

5 - در جاده و خيابان و كوچه اگر براي كساني كه عبور مي كنند مزاحمت نداشته باشد - و چنانچه مزاحم باشد حرام و به احتياط مستحب نماز باطل است -

6 - مقابل آتش و چراغ.

7 - در آشپزخانه و هر جا كه كوره آتش است.

8 - مقابل چاه و چاله اي كه محل بول است.

9 - روبروي عكس و مجسمه چيزي كه روح دارد، مگر آن كه روي آن پرده بكشند.

10 - در اطاقي كه جنب در آن باشد.

11 - در جايي كه عكس باشد؛ اگر چه روبروي نمازگزار نباشد.

12 - مقابل قبر.

13 - روي قبر.

14 - بين دو قبر.

15 - در قبرستان.

مسأله 908

اگر انسان در جايي نماز مي خواند كه مردم از جلوي او عبور مي كنند، يا كسي روبروي اوست، مستحب است جلوي خود چيزي بگذارد و اگر عصا، يا تسبيح، يا ريسماني هم باشد كافي است.

احكام مسجد
مسأله 909

نجس كردن زمين و سقف و بام و طرف داخل ديوار مسجد حرام است و هر كس بفهمد كه نجس شده است بايد فوراً نجاست آن را برطرف كند و احتياط آن است كه طرف بيرون ديوار مسجد را هم نجس نكنند و اگر نجس شود نجاستش را برطرف نمايند.

مسأله 910

اگر نتواند مسجد را تطهير نمايد يا كمك لازم داشته باشد و پيدا نكند، تطهير مسجد بر او واجب نيست؛ ولي بايد به كسي كه احتمال مي دهد آن را تطهير مي كند اطلاع دهد.

مسأله 911

اگر جايي از مسجد نجس شود كه تطهير آن بدون كندن يا خراب كردن ممكن نيست، بايد آنجا را بكنند يا خراب نمايند و پر كردن جايي كه كنده اند و ساختن جايي كه خراب كرده اند بر كسي كه مسجد را نجس كرده، لازم است و بر غير او لازم نيست.

مسأله 912

اگر مسجدي را غصب كنند و به جاي آن خانه و مانند آن بسازند و عرفاً امكان بازگشت دوباره آن به حالت مسجديت نباشد يا به طوري خراب شود كه نماز خواندن در آن ممكن نباشد، بنا بر احتياط مستحب آن را نجس نكنند و اگر نجس شد تطهير كنند.

مسأله 913

نجس كردن حرم امامان عليهم السلام حرام است و اگر يكي از آنها نجس شود، چنانچه نجس ماندن آن بي احترامي باشد، تطهير آن واجب است، بلكه احتياط مستحب آن است كه اگر بي احترامي هم نباشد آن را تطهير كنند.

مسأله 914

اگر فرش يا حصير مسجد نجس شود، بايد آن را آب بكشند؛ ولي چنانچه به واسطه آب كشيدن، خراب مي شود و بريدن جاي نجس بهتر است، بايد آن را ببرند.

مسأله 915

بردن عين نجس يا متنجّس در مسجد اگر سبب نجس شدن مسجد شود يا بي احترامي به مسجد باشد حرام است و در غير اين صورت هم احتياط مستحب آن است كه آن را در مسجد نبرند.

مسأله 916

اگر مسجد را براي روضه خواني آماده كنند مثلاً چادر بزنند و سياهي بكوبند و اسباب چاي در آن ببرند، در صورتي كه اين كارها به مسجد ضرر نرساند و مانع نماز خواندن نشود، اشكال ندارد.

مسأله 917

احتياط مستحب اين است كه مسجد را به طلا يا نصب تصوير چيزهايي كه مثل انسان و حيوان روح دارد، زينت نكنند.

مسأله 918

اگر مسجد خراب هم شود نمي توانند آن را بفروشند، يا داخل ملك و جاده نمايند.

مسأله 919

فروختن در و پنجره و چيزهاي ديگر مسجد حرام است و اگر مسجد خراب شود، بايد اينها را صرف تعمير همان مسجد كنند و چنانچه به درد آن مسجد نخورد، بايد در مسجد ديگر مصرف شود؛ ولي اگر به درد مسجدهاي ديگر هم نخورد، مي توانند آن را بفروشند و پول آن را، بايد اگر ممكن است به مصرفي برسانند كه به مقصود واقف نزديكتر است.

مسأله 920

ساختن مسجد و تعمير مسجدي كه نزديك به خرابي مي باشد مستحب است و اگر مسجد طوري خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد، مي توانند آن را خراب كنند و دوباره بسازند بلكه مي توانند مسجدي را كه خراب نشده، براي احتياج مردم خراب كنند و بزرگتر بسازند.

مسأله 921

تميز كردن مسجد و روشن كردن چراغ آن مستحب است و كسي كه مي خواهد مسجد برود، مستحب است خود را خوشبو كند و لباس پاكيزه و قيمتي بپوشد و ته كفش خود را وارسي كند كه نجاستي به آن نباشد و موقع داخل شدن به مسجد، اول پاي راست و موقع بيرون آمدن، اول پاي چپ را بگذارد و همچنين مستحب است از همه زودتر به مسجد آيد و از همه ديرتر از مسجد بيرون رود.

مسأله 922

وقتي انسان وارد مسجد مي شود، مستحب است دو ركعت نماز به قصد تحيت و احترام مسجد بخواند و اگر نماز واجب يا مستحب ديگري هم بخواند كافي است.

مسأله 923

خوابيدن در مسجد، اگر انسان ناچار نباشد و صحبت كردن راجع به كارهاي دنيا، خريد و فروش، مشغول صنعت شدن و خواندن شعري كه نصيحت و مانند آن نباشد مكروه است؛ و نيز مكروه است آب دهان و بيني و اخلاط سينه را در مسجد بيندازد و گمشده اي را طلب كند و صداي خود را بلند كند، ولي بلند كردن صدا براي اذان مانعي ندارد.

مسأله 924

راه دادن بچه و ديوانه به مسجد مكروه است و كسي كه پياز و سير و مانند اينها خورده كه بوي دهانش مردم را اذيت مي كند مكروه است به مسجد برود.

اذان و اقامه

مسأله 925

براي مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاي واجب روزانه اذان و اقامه بگويند و براي مرد سفارش بيشتري شده و در نماز مغرب و صبح تأكيد بيشتري دارد و احتياط استحبابي در آن است كه اقامه در نمازها ترك نشود و براي نمازهاي ديگر واجب يا مستحب مشروع نيست؛ ولي پيش از نمازهاي واجب غير روزانه مثل نماز آيات در صورتي كه با جماعت بخوانند مستحب است سه مرتبه بگويند:

«الصلاة».

مسأله 926

مستحب است در روز اولي كه بچه به دنيا مي آيد، يا پيش از آن كه بند نافش بيفتد، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه بگويند.

مسأله 927

اذان هيجده جمله دارد:

«اللَّهُ أكبَر» چهار مرتبه، «أَشْهَدُ أَنْ لا إلهَ إلّا اللَّهُ»، «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه»، «حَيَّ علي الصَّلاةِ»، «حَيَّ علي الفَلاحِ»، «حَيَّ علي خَيْرِ العَمَلِ»، «اللَّه أكبَر»، «لا إلهَ إلّا اللَّهُ» هر يك دو مرتبه.

و اقامه هفده جمله است؛ يعني دو مرتبه «اللَّه أكبَر» از اول اذان و يك مرتبه «لا إلهَ إلّا اللَّهُ» از آخر آن كم مي شود و بعد از گفتن «حَيَّ علي خَيْرِ العَمَلِ» بايد دو مرتبه «قَدْ قامَتِ الصّلاة» اضافه نمود.

مسأله 928

أَشْهَدُ أَنَّ عَليّاً وَلِيُّ اللَّه» جزء اذان و اقامه نيست؛ البته ولايت امير المؤمنين و ائمه معصومين عليهم السلام از اركان ايمان است و اسلام بدون آن ظاهري بيش نيست و قالبي از معني تهيست و خوب است كه پس از «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه»، به قصد تيمن و تبرّك، شهادت به ولايت و امامت بلافصل حضرت امير المؤمنين و ساير معصومين عليهم السلام به گونه اي كه عرفاً از اجزاء اذان و اقامه به حساب نيايد؛ ذكر گردد.

مسأله 929

بين جمله هاي اذان و اقامه بايد خيلي فاصله نشود و اگر بين آنها به قدري فاصله بيندازد كه عرفاً به آنچه انجام مي دهد يك عمل نگويند، بايد دوباره آن را از سر بگيرد.

مسأله 930

اگر در اذان و اقامه صدا را در گلو بيندازد چنانچه غنا شود؛ يعني به طور آوازه خواني كه در مجالس لهو و بازيگري معمول است، اذان و اقامه را بگويد حرام است و اگر غنا نشود مكروه مي باشد.

مسأله 931

انسان اگر نماز عصر را بدون فاصله يا با فاصله كم بعد از نماز ظهر، يا نماز عشا را بدون فاصله يا با فاصله كم بعد از نماز مغرب بخواند، اذان نماز دوم ساقط مي شود؛ همچنين اگر چندين نماز قضا را پشت سر هم بخواند، اذان از نمازهاي دوم به بعد ساقط است.

مسأله 932

فاصله نينداختن بين نماز دوم و نماز اول در موارد زير مستحب يا لازم است:

اول:

نماز عصر روز جمعه،

دوم:

نماز عصر روز عرفه كه روز نهم ذي حجه است،

سوم:

نماز عشاء شب عيد قربان براي كسي كه در مشعر الحرام باشد،

چهارم:

نماز عصر و عشاء كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند.

در اين موارد اگر بين دو نماز فاصله نينداخت اذان نماز دوم ساقط است و اگر به اين دستور عمل نكرد و بين دو نماز فاصله زيادي انداخت، اذان ساقط نيست و همچنين است در ساير موارد اگر بين دو نماز فاصله نينداخت يا فاصله كمي انداخت اذان نماز دوم ساقط است و خواندن نافله، فاصله حساب مي شود، بنابراين در صورت خواندن نافله، اذان ساقط نيست.

مسأله 933

كسي كه به نماز جماعتي حاضر مي شود نبايد براي نماز خود اذان و اقامه بگويد.

مسأله 934

اگر در مسجد عده اي مشغول نماز جماعتند يا نماز آنان تازه تمام شده و صفها بهم نخورده است، اگر انسان بخواهد در مسجد فرادي يا با جماعت ديگري كه برپا مي شود نماز بخواند، نبايد براي نماز خود اذان و اقامه بگويد. اين حكم در غير مسجد جاري نيست.

مسأله 935

تا تمام افراد حاضر در نماز جماعت متفرّق نشده و مشغول تعقيبات نماز باشند اذان و اقامه ساقط است، پس اگر برخي متفرّق و برخي ديگر باقي بوده، مشغول تسبيح و مانند آن باشند، اذان و اقامه ساقط است؛ ولي اگر به تعقيبات نماز مشغول نباشند ساقط نيست و اگر شك داشته باشد كه جماعت متفرق شده يا نه، اذان و اقامه ساقط است.

مسأله 936

اگر به جهت ندانستن خصوصيات خارجي نماز جماعت نداند كه نماز جماعت صحيح بوده يا نه، اذان و اقامه ساقط است ولي اگر به جهت ترديد در حكم مسأله نداند نماز جماعت صحيح بوده يا نه، مثلاً در وجوب و عدم وجوب سوره شك دارد در نتيجه در نماز جماعتي كه بدون سوره خوانده شده شك مي كند كه آيا صحيح است يا نه، در اين صورت اذان و اقامه ساقط نيست.

مسأله 937

كسي كه اذان و اقامه ديگري را مي شنود، مستحب است هر قسمتي را كه مي شنود آهسته تكرار كند.

مسأله 938

كسي كه در نزديكي وي اذان و اقامه گفته شده باشد؛ مثلاً همسايه وي اذان و اقامه گفته باشد يا از كنار كسي كه اذان و اقامه مي گويد گذشته باشد، در صورتي كه بين آن اذان و اقامه و نمازي كه مي خواند زياد فاصله نشده باشد مي تواند براي نماز خود اذان و اقامه نگويد؛ خواه اذان و اقامه ديگري را شنيده باشد يا نه و خواه با او اذان و اقامه گفته باشد يا نه، هر چند بهتر است كه اگر نشنيده باشد به قصد رجاء اذان و اقامه بگويد و در اين مسأله لازم نيست اذان و اقامه را مرد گفته باشد، پس اگر زن نيز گفته باشد اذان و اقامه ساقط است.

مسأله 939

احتياط مستحب آن است كه اذان و اقامه نماز جماعت را مرد بگويد، مگر در نماز جماعت زنان كه اگر زن اذان و اقامه بگويد بي ترديد كافي است.

مسأله 940

اقامه را بايد بعد از اذان و در حال ايستادن گفت و در هنگام اقامه بايد طهارت از حدث داشت يعني با وضو يا غسل يا تيمّم بود و اگر يكي از اين شرطها رعايت نشود اقامه باطل است.

مسأله 941

اگر كلمات اذان و اقامه را بدون ترتيب بگويد؛ مثلاً «حي علي الفلاح» را پيش از «حي علي الصلاة» بگويد، اذان و اقامه صحيح نيست و مي تواند آن را از سر بگيرد و مي تواند از جايي كه ترتيب بهم خورده به شكل مرتّب بخواند، مگر در اثر بهم خوردن ترتيب پي در پي بودن جملات اذان و اقامه بهم خورده باشد كه بايد از اوّل بخواند.

مسأله 942

بايد بين اذان و اقامه فاصله ندهد و اگر بين آنها به قدري فاصله بدهد كه اذاني را كه گفته اذان اين اقامه حساب نشود، كفايت نمي كند و مستحب است دوباره اذان بگويد و نيز بايد بين اذان و اقامه و نماز فاصله نيندازد و اگر بين آنها و نماز به قدري فاصله دهد كه اذان و اقامه آن نماز حساب نشود، كفايت نمي كند و مستحب است دوباره براي آن نماز اذان و اقامه بگويد.

مسأله 943

اذان و اقامه بايد به عربي صحيح گفته شود؛ پس اگر به عربي غلط بگويد يا به جاي حرفي حرف ديگر بگويد، يا مثلاً ترجمه آنها را به فارسي بگويد صحيح نيست.

مسأله 944

اذان و اقامه بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود و اگر عمداً يا از روي فراموشي پيش از وقت بگويد باطل است.

مسأله 945

اگر پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان گفته يا نه، بايد اذان را بگويد؛ ولي اگر مشغول اقامه شود و شك كند كه اذان گفته يا نه، گفتن اذان لازم نيست.

مسأله 946

اگر در بين اذان يا اقامه، پيش از آن كه قسمتي را بگويد شك كند كه آن قسمت را گفته يا نه، بايد آن را بگويد؛ ولي اگر در حال گفتن قسمتي از اذان يا اقامه شك كند كه آنچه پيش از آن است گفته يا نه، گفتن آن لازم نيست.

مسأله 947

مستحب است انسان در موقع گفتن اذان رو به قبله بايستد و با وضو يا غسل باشد و دستها را به گوش بگذارد و صدا را بلند نمايد و بكشد و بين جمله هاي اذان كمي فاصله دهد و بين آنها حرف نزند.

مسأله 948

مستحب است انسان در موقع گفتن اقامه رو به قبله بايستد و بدن او آرام باشد و آن را نيز بلند لكن از اذان آهسته تر بگويد و بين اقامه حرف نزند و جمله هاي آن را به هم نچسباند؛ ولي به اندازه اي كه بين جمله هاي اذان فاصله مي دهد بين جمله هاي اقامه فاصله ندهد.

مسأله 949

مستحب است بين اذان و اقامه يك قدم بردارد، يا قدري بنشيند، يا سجده كند، يا ذكر بگويد، يا دعا بخواند، يا قدري ساكت باشد، يا حرفي بزند، يا دو ركعت نماز بخواند؛ ولي حرف زدن بين اذان و اقامه نماز صبح و نماز خواندن بين اذان و اقامه نماز مغرب مستحب نيست.

مسأله 950

مستحب است كسي را كه براي گفتن اذان معيّن مي كنند عادل و وقت شناس و صدايش بلند باشد و اذان را در جاي بلند بگويد.

واجبات نماز

واجبات نماز يازده چيز است:

اول:

نيت.

دوم:

قيام يعني ايستادن.

سوم:

تكبيرة الاحرام؛ يعني گفتن «اَللَّهُ اَكْبَر» در اول نماز.

چهارم:

ركوع.

پنجم:

سجده.

ششم:

قرائت.

هفتم:

ذكر ركوع و سجود.

هشتم:

تشهد.

نهم:

سلام.

دهم:

ترتيب. يازدهم:

موالات؛ يعني پي در پي بودن اجزاء نماز.

مسأله 951

بعضي از واجبات نماز ركن است؛ يعني اگر انسان آنها را بجا نياورد، عمداً باشد يا اشتباهاً، نماز باطل مي شود و بعضي ديگر ركن نيست؛ يعني اگر اشتباهاً كم گردد نماز باطل نمي شود.

ركن نماز پنج چيز است:

اول:

نيت.

دوم:

تكبيرة الاحرام (با توضيحي كه در مسأله 957 خواهد آمد) سوم:

قيام متّصل به ركوع؛ يعني از حالت ايستاده به ركوع رفتن.

چهارم:

ركوع.

پنجم:

سجده.

زيادي عمدي واجبات نماز را باطل مي كند و در زيادي سهوي تفصيلاتي وجود دارد كه در مسأله 1118 و نيز در مسأله 1273 به بعد خواهد آمد.

نيت

مسأله 952

انسان بايد نماز را به نيت قربت؛ يعني فقط براي خداوند عالم به جا آورد و لازم نيست نيت را از قلب بگذراند، يا به زبان مثلاً بگويد كه چهار ركعت نماز ظهر مي خوانم قربةً الي اللَّه.

مسأله 953

در نيت نماز بايد نمازي را كه مي خواند معيّن كند ولو به نحو اجمال، پس اگر در نماز ظهر نيت كند:

«آنچه بر من اول واجب شده بجا مي آورم»؛ صحيح است ولي اگر فقط نيت كند كه چهار ركعت نماز مي خوانم و به نحو اجمال هم معيّن نكند ظهر است يا عصر، نماز او باطل است و نيز كسي كه مثلاً قضاي نماز ظهر بر او واجب است اگر در وقت نماز ظهر بخواهد آن نماز قضا يا نماز ظهر را بخواند، بايد نمازي را كه مي خواند در نيت معيّن كند.

مسأله 954

انسان بايد از اول تا آخر نماز به نيت خود باقي باشد، پس اگر در بين نماز به طوري غافل شود كه اگر بپرسند:

«چه مي كني؟» نداند چه بگويد، نمازش باطل است.

مسأله 955

انسان بايد فقط براي خداوند عالم نماز بخواند و كسي كه ريا كند؛ يعني براي نشان دادن به مردم نماز بخواند، علاوه بر آن كه گناهكار است، نمازش باطل است، خواه فقط براي مردم باشد، يا خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد.

مسأله 956

اگر قسمتي از نماز را براي خداوند عالم انجام ندهد، چنانچه به جهت نشان دادن به مردم باشد علاوه بر آن كه گناهكار است نمازش باطل است؛ خواه آن قسمت واجب باشد مثل «حمد»، يا مستحب باشد مثل «قنوت» و چنانچه به جهت مباحي؛ مانند اعلام مطلبي به غير باشد، آن قسمت باطل است، پس اگر آن قسمت را عمداً زياد كرده باشد نمازش باطل است، در غير اين صورت فقط همان قسمت باطل مي شود، پس اگر آن قسمت را دوباره بخواند يا آن قسمت مستحبي باشد، نمازش صحيح است.

و اگر تمام نماز را براي خدا به جا آورد ولي براي نشان دادن به مردم در جاي مخصوصي مثل مسجد، يا در وقت مخصوصي مثل اول وقت، يا به طرز مخصوصي مثلاً با جماعت نماز بخواند علاوه بر آن كه گناهكار است نمازش باطل است؛ ولي اگر به خاطر كار مباحي، مثل خنك بودن مسجد يا خنك بودن هوا در اول وقت يا نخواندن حمد و سوره در جماعت باشد، اشكالي ندارد. همچنانكه اگر نماز را براي خدا به جا آورد لكن براي اعلام مطلبي به ديگري با صداي بلند بخواند نمازش صحيح است.

تكبيرة الاحرام

مسأله 957

گفتن «اللَّه اكبر» در اول هر نماز واجب و در برخي صورتها ركن است؛ بدين شكل كه اگر آن را فراموش كند و قبل از ركوع متوجه شود نمازش باطل است، ولي اگر در ركوع يا بعد از آن متوجه شود ركني را ترك نكرده و نمازش صحيح است و احتياط مستحب آن است كه نماز را دوباره بخواند؛ و بايد حروف «اللَّه» و حروف «اكبر» را پشت سر هم

بگويد و نيز بايد اين دو كلمه به عربي صحيح گفته شود و اگر به عربي غلط بگويد يا مثلاً ترجمه آن را به فارسي بگويد، صحيح نيست.

مسأله 958

احتياط واجب آن است كه تكبيرة الاحرام نماز را به چيزي كه پيش از آن مي خواند؛ مثلاً به اقامه يا دعايي كه پيش از تكبير مي خواند، نچسباند؛ يعني همزه «اللَّه اكبر» را به جهت اتصال به قبل ساقط نكند.

مسأله 959

نمازگزار مي تواند «اللَّه اكبر» را به چيزي كه بعد از آن مي خواند؛ مثلاً به «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

بچسباند و در اين صورت بنا بر احتياط مستحب «ر» اكبر را پيش بدهد.

مسأله 960

موقع گفتن تكبيرة الاحرام بايد سر و بدن آرام باشد و اگر با علم و عمد در حالي كه سر يا بدنش حركت دارد، تكبيرة الاحرام را بگويد نمازش باطل است.

مسأله 961

تكبير و حمد و سوره و ذكر و دعا را بايد طوري بخواند كه خودش بشنود و اگر به واسطه سنگيني يا كري گوش يا سر و صداي زياد نمي شنود، بايد طوري بگويد كه اگر افراد متعارف بگويند و مانعي نباشد خودشان بشنوند.

مسأله 962

كسي كه به خاطر بيماري يا لال بودن نمي تواند اللَّه اكبر را درست بگويد، بايد هر طور كه مي تواند بگويد و اگر هيچ نمي تواند بگويد، بايد در قلب خود بگذراند و براي تكبير اشاره كند و زبانش را هم اگر مي تواند حركت دهد.

مسأله 963

مستحب است قبل از تكبيرة الاحرام بگويد:

«يا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاكَ المُسي ءُ وقَدْ أَمَرْتَ المُحْسِنَ أَنْ يَتَجاوَزَ عَنِ المُسِي ءِ، أَنْتَ المُحْسِنُ وأَنا المُسِي ءُ، بحقِّ مُحمَّدٍ و آل محمّد صَلِّ علي مُحمَّدٍ و آلِ مُحمَّدٍ وتَجاوَزْ عَنْ قَبِيحِ ما تَعْلَمُ مِنّي» يعني اي خدايي كه به بندگان احسان مي كني بنده گنهكار به در خانه تو آمده و تو امر كرده اي كه نيكوكار از گناهكار بگذرد، تو نيكوكاري و من گناهكار، به حق محمد و آل محمد رحمت خود را بر محمد و آل محمد بفرست و از بديهايي كه مي داني از من سرزده بگذر.

مسأله 964

مستحب است موقع گفتن تكبير اول نماز و تكبيرهاي بين نماز، دستها را تا مقابل گوشها بالا ببرد.

مسأله 965

اگر شك كند كه تكبيرة الاحرام را گفته يا نه، چنانچه مشغول خواندن چيزي از قرائت شده، به شك خود اعتنا نكند و اگر چيزي نخوانده بايد تكبير را بگويد.

مسأله 966

اگر بعد از گفتن تكبيرة الاحرام شك كند كه آن را صحيح گفته يا نه؛ چه مشغول چيزي شده باشد يا نه، به احتياط واجب تكبيرة الاحرام او محكوم به بطلان است و احتياط مستحب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره اعاده كند؛ ولي مي تواند آن را قطع كند و سپس اعاده كند.

قيام (ايستادن)

مسأله 967

قيام پيش از ركوع، كه آن را قيام متّصل به ركوع مي گويند، ركن است و معني آن از حالت ايستاده به ركوع رفتن است و لازم نيست پس از اتمام قرائت، مقداري صبر كند و سپس به ركوع برود.

مسأله 968

قيام در موقع تكبيرة الاحرام مانند خود تكبيرة الاحرام واجب است و ظاهراً ركن نيست و قيام در موقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع واجب است ولي بي ترديد ركن نيست و اگر كسي آن را از روي فراموشي ترك كند نمازش صحيح است.

مسأله 969

اگر ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد بايستد و به ركوع رود و اگر بدون اين كه بايستد به حال خميدگي به ركوع برگردد، كفايت نمي كند، بلكه بايد بايستد و از حالت ايستاده ركوع كند و اگر اين كار را نكند، نمازش باطل است.

مسأله 970

موقعي كه براي تكبيرة الاحرام يا قرائت ايستاده است، بايد سر و بدن را حركت ندهد و به طرفي خم نشود و بنا بر احتياط در حال اختيار به جايي تكيه نكند؛ ولي اگر از روي ناچاري باشد اشكال ندارد.

مسأله 971

اگر موقعي كه ايستاده، از روي فراموشي بدن را حركت دهد، يا به طرفي خم شود، يا به جايي تكيه كند اشكال ندارد.

مسأله 972

احتياط مستحب آن است كه در موقع ايستادن هر دو پا روي زمين باشد؛ ولي لازم نيست سنگيني بدن روي هر دو پا باشد و اگر روي يك پا هم باشد اشكالي ندارد.

مسأله 973

كسي كه مي تواند درست بايستد، اگر پاها را خيلي گشاد بگذارد كه ايستادن به آن گفته نشود نمازش باطل است.

مسأله 974

موقعي كه انسان در نماز مشغول خواندن چيزي است؛ حتي بنا بر احتياط واجب در موقع گفتن ذكرهاي مستحبي نماز (كه به قصد ذكر مخصوص نماز گفته مي شود)، بايد سر و بدنش آرام باشد و در موقعي كه مي خواهد كمي جلو يا عقب رود، يا كمي بدن را به طرف راست يا چپ حركت دهد بايد چيزي از اذكار نماز را نخواند؛ ولي «بحولِ اللَّهِ وقُوَّتِهِ أقومُ وأَقْعُدُ» را بايد در حال برخاستن بگويد.

مسأله 975

اگر با علم و عمد در حال حركت بدن ذكر بگويد، مثلاً موقع رفتن به ركوع يا رفتن به سجده تكبير بگويد، چنانچه آن را به قصد ذكر خاصي كه در نماز دستور داده اند بگويد بايد نماز را دوباره بخواند و اين امر در ذكرهاي مستحب مطابق احتياط وجوبيست و اگر به اين قصد نگويد بلكه بخواهد ذكري گفته باشد، نمازش صحيح است.

مسأله 976

حركت دادن دست و انگشتان در موقع خواندن حمد و سوره و تسبيحات اربعه اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه آنها را هم حركت ندهد.

مسأله 977

اگر موقع خواندن حمد و سوره يا خواندن تسبيحات بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، احتياط واجب آن است كه بعد از آرام گرفتن بدن، آنچه را در حال حركت خوانده دوباره بخواند.

مسأله 978

اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود، بايد بنشيند و اگر از نشستن هم عاجز شود بايد بخوابد (البته اين حكم مخصوص صورتيست كه ناتواني او تا آخر وقت نماز ادامه داشته باشد)؛ ولي تا بدنش آرام نگرفته نبايد ذكر واجب بلكه به احتياط واجب چيزي از ذكر مستحب را به قصد ورود بخواند.

مسأله 979

تا انسان مي تواند ايستاده نماز بخواند (ولو با تكيه دادن بر چيزي، يا با حركت كردن بدن) نبايد بنشيند؛ مثلاً كسي كه در موقع ايستادن بدنش حركت مي كند، يا مجبور است به چيزي تكيه دهد يا بدنش را مختصري كج كند، بايد به هر طور كه مي تواند ايستاده نماز بخواند؛ ولي اگر به هيچ قسم نتواند بايستد، بايد راست بنشيند و نشسته نماز بخواند.

مسأله 980

تا انسان مي تواند بنشيند، نبايد خوابيده نماز بخواند و اگر نتواند راست بنشيند، بايد هر طور كه مي تواند بنشيند و اگر به هيچ قسم نمي تواند بنشيند بنا بر احتياط به طوري كه در احكام قبله (مسأله 787) گفته شد، به پهلوي راست بخوابد و اگر نمي تواند بنا بر احتياط به پهلوي چپ و اگر آن هم ممكن نيست، بنا بر احتياط به پشت بخوابد.

مسأله 981

كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر بتواند بعد از قرائت بايستد و ركوع را ايستاده به جا آورد، بايد بايستد و از حال ايستاده به ركوع رود و اگر نتواند بايد ركوع را هم نشسته به جا آورد.

مسأله 982

كسي كه خوابيده نماز مي خواند، اگر بتواند در بين نماز بنشيند بايد مقداري را كه مي تواند نشسته بخواند و نيز اگر مي تواند بايستد بايد مقداري را كه مي تواند ايستاده بخواند، ولي تا بدنش آرام نگرفته، بايد چيزي نخواند چنانچه در مسأله 978 گذشت.

مسأله 983

كسي كه نشسته نماز مي خواند اگر بتواند در بين نماز بايستد، بايد مقداري را كه مي تواند ايستاده بخواند، ولي تا بدنش آرام نگرفته، بايد چيزي نخواند چنانچه گذشت.

مسأله 984

كسي كه مي تواند بايستد اگر بترسد كه به واسطه ايستادن، مريض شود يا ضرري به بدن او برسد، مي تواند نشسته نماز بخواند و اگر از نشستن هم بترسد، مي تواند خوابيده نماز بخواند.

مسأله 985

اگر انسان در اول وقت به اعتقاد اين كه تا آخر وقت از ايستادن عاجز است، نشسته يا خوابيده نماز خواند ولي در وقت بر نماز ايستاده قدرت پيدا كرد، بايد نماز را دوباره بخواند؛ و اگر احتمال مي داد كه تا آخر وقت قدرت پيدا مي كند و قبل از آن رجاءً نشسته يا خوابيده بر طبق حال خود نماز بخواند، چنانچه عذرش تا آخر وقت باقي نباشد، نمازش را بايد دوباره بخواند و اگر باقي باشد، نمازش صحيح است؛ بلكه اگر با يقين به اين كه تا آخر وقت قدرت پيدا مي كند در اول وقت با قصد قربت - مثلاً به جهت ندانستن مسأله - نشسته يا خوابيده نماز بخواند و اتفاقاً تا آخر وقت قدرت نيافت، نماز خوانده شده صحيح است.

مسأله 986

مستحب است در حال ايستادن بدن را راست نگهدارد و شانه ها را پايين بيندازد و دستها را روي رانها بگذارد و انگشتها را بهم بچسباند و جاي سجده را نگاه كند و سنگيني بدن را به طور مساوي روي دو پا بيندازد و با خضوع و خشوع باشد و پاها را پس و پيش نگذارد و اگر مرد است پاها را از سه انگشت باز تا يك وجب فاصله دهد و اگر زن است پاها را به هم بچسباند.

قرائت

مسأله 987

در ركعت اول و دوم نمازهاي واجب انسان بايد اول حمد بخواند و سپس مستحب مؤكّد است كه يك سوره تمام بخواند بلكه خواندن سوره مطابق احتياط استحبابي نيز مي باشد.

مسأله 988

اگر وقت نماز تنگ باشد يا انسان ناچار باشد كه سوره را نخواند؛ مثلاً بترسد كه اگر سوره را بخواند، دزد يا درنده يا چيز ديگري به او صدمه بزند، بي ترديد سوره لازم نيست؛ بلكه اگر مستلزم ضرر اساسي به بدن باشد جايز نيست.

مسأله 989

اگر با علم و عمد سوره را پيش از حمد بخواند، نمازش باطل است و اگر اشتباهاً سوره را پيش از حمد بخواند و در بين آن يادش بيايد، بايد سوره را رها كند و حمد را بخواند و بعد از حمد، مستحب است سوره را دوباره بخواند.

مسأله 990

اگر حمد را فراموش كند و بعد از رسيدن به ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.

مسأله 991

اگر پيش از آن كه براي ركوع خم شود بفهمد كه حمد را نخوانده، بايد بخواند و نيز اگر خم شده و پيش از آن كه به حدّ ركوع برسد بفهمد حمد را نخوانده، بايد بايستد و آن را بخواند.

مسأله 992

در نماز واجب به احتياط واجب نبايد يكي از آيه هاي سجده را كه در مسأله 361 گفته شد بخواند بلكه به احتياط مستحب سوره هايي را كه آيه سجده دارد نيز شروع نكند.

مسأله 993

اگر عمداً يا به جهت فراموشي سوره هايي را كه آيه سجده دارد شروع كند، مي تواند آن را رها كند و سوره ديگري بخواند و مي تواند همان سوره را ادامه دهد؛ ولي به احتياط واجب آيه سجده را نخواند و اگر سوره ادامه دارد ادامه آن را بخواند و به ركوع رود و اگر آيه سجده را خواند، بايد سجده كند و برخيزد و حمد را خوانده، سپس به ركوع رفته، نمازش را تمام كند و چنانچه عمداً آيه سجده را خوانده باشد و در نماز سجده كند، به احتياط واجب نمازش را دوباره بخواند، ولي اگر سهواً آيه سجده را خوانده و سجده كند، به احتياط مستحب نمازش را دوباره بخواند، ولي اگر آيه سجده را بخواند و سجده نكند، نمازش باطل نمي شود؛ هر چند اگر عمداً سجده نكرده باشد گناهكار است.

مسأله 994

اگر در نماز آيه سجده را گوش دهد - خواه عمدي باشد يا سهوي - لازم است سجده نموده و چنانچه قبل از ركوع باشد برخاسته و پس از خواندن حمد، ركوع كرده نماز را ادامه دهد و اگر سجده نكند معصيت كرده ولي نمازش صحيح است و اگر عمداً آيه سجده را گوش داده باشد و در نماز سجده كند، به احتياط واجب نمازش را دوباره بخواند و اگر سهواً گوش داده باشد دوباره خواندن نماز لازم نيست؛ و چنانچه امام جماعت آيه سجده را بخواند، بر وي و بر مأمومين - هر چند آيه سجده را نشنيده باشند - لازم است سجده نموده و چنانچه قبل از ركوع باشد برخاسته و پس از خواندن حمد ركوع نموده و نمازشان را تمام

كنند و اگر سجده نكنند نمازشان صحيح است؛ هر چند اگر عمداً باشد معصيت كرده اند.

مسأله 995

در نماز مستحبي خواندن سوره بي ترديد لازم نيست، اگر چه آن نماز به واسطه نذر كردن و مانند آن واجب شده باشد، ولي در بعضي از نمازهاي مستحبي مثل نماز وحشت كه سوره مخصوصي دارد، اگر بخواهد به دستور آن نماز رفتار كرده باشد، بايد همان سوره را بخواند.

مسأله 996

در نماز جمعه و در نماز ظهر روز جمعه مستحب است در ركعت اول بعد از حمد، سوره جمعه و در ركعت دوم بعد از حمد، سوره منافقين بخواند و اگر مشغول يكي از اينها شود، بنا بر احتياط واجب نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند.

مسأله 997

اگر بعد از حمد مشغول خواندن سوره «قُلْ هو اللَّه أَحَد» يا سوره «قُلْ يا أيُّها الكافِرُون» شود نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند ولي در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه اگر از روي فراموشي به جاي سوره جمعه و منافقين يكي از آن دو سوره را بخواند، مي تواند آن را رها كند و سوره جمعه و منافقين را بخواند و احتياط مستحب اين است كه بعد از تجاوز نصف رها ننمايد.

مسأله 998

اگر در نماز جمعه يا نماز ظهر روز جمعه عمداً سوره «قُلْ هو اللَّه أَحَد» يا سوره «قُلْ يا أيُّها الكافِرُون» بخواند؛ اگر چه به نصف نرسيده باشد، احتياط مستحب اين است كه آن را رها نكرده سوره جمعه و منافقون بخواند.

مسأله 999

اگر در نماز، غير سوره «قُلْ هو اللَّه أَحَد» و «قُلْ يا أيُّها الكافِرُون» سوره ديگري بخواند، تا به نصف نرسيده بي ترديد مي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند و بنا بر احتياط مستحب در مابين نصف و دو ثلث رها نكند و پس از اين كه به دو ثلث رسيد، رها كردن آن و عدول به سوره ديگر جايز نيست.

مسأله 1000

اگر مقداري از سوره را فراموش كند، يا به جهتي مثل تنگي وقت نتواند آن را تمام نمايد، مي تواند آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند، اگر چه از دو ثلث هم گذشته باشد، يا سوره اي كه مي خواند «قُلْ هو اللَّه أَحَد» يا «قُلْ يا أيُّها الكافِرُون» باشد.

مسأله 1001

بر مرد واجب است حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند بخواند و بر مرد و زن واجب است حمد و سوره نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند. البته مستحب است مردها حمد و سوره نماز ظهر روز جمعه و «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم» را در همه نمازهاي ظهر و عصر بلند بخوانند.

مسأله 1002

مرد بايد در نماز صبح و مغرب و عشا مواظب باشد كه تمام كلمات حمد و سوره؛ حتي حرف آخر آنها، را بلند بخواند.

مسأله 1003

زن مي تواند حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند يا آهسته بخواند، ولي اگر نامحرم صدايش را بشنود بنا بر احتياط مستحب آهسته بخواند.

مسأله 1004

اگر با علم و عمد يا در حال ترديد در مسأله در جايي كه بايد نماز را بلند بخواند، آهسته بخواند، يا در جايي كه بايد آهسته بخواند بلند بخواند، نمازش باطل است، ولي اگر از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد صحيح است و اگر در بين خواندن حمد و سوره هم بفهمد فراموش كرده؛ لازم نيست مقداري كه خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1005

اگر كسي در خواندن حمد و سوره صدايش را به قدري بلند كند كه به آن قرائت گفته نشود، نمازش باطل است.

مسأله 1006

انسان بايد نماز را ياد بگيرد كه غلط نخواند و كسي كه به هيچ قسم نمي تواند صحيح آن را ياد بگيرد، بايد هر طور كه مي تواند بخواند و احتياط مستحب آن است كه نماز را به جماعت به جا آورد.

مسأله 1007

كسي كه حمد يا واجبات ديگر نماز را به خوبي نمي داند و مي تواند ياد بگيرد، چنانچه وقت وسعت دارد، بايد ياد بگيرد و اگر وقت تنگ است بنا بر احتياط واجب در صورتي كه ممكن باشد، بايد نمازش را به جماعت بخواند.

مسأله 1008

مزد گرفتن براي ياد دادن واجبات نماز بنا بر احتياط حرام است ولي براي مستحبات آن اشكال ندارد.

مسأله 1009

اگر يكي از كلمات حمد را نداند يا شك داشته باشد يا عمداً آن را نگويد يا به جاي حرفي حرف ديگر بگويد؛ مثلاً به جاي «ض»، «ظ» بگويد، يا جايي كه بايد بدون حركت خوانده شود، حركت بدهد، يا تشديد را نگويد، نماز او باطل است.

مسأله 1010

اگر انسان كلمه اي را صحيح بداند و در نماز همان طور بخواند و بعد بفهمد غلط خوانده، لازم نيست نمازش را دوباره بخواند؛ هر چند احتياط مستحب در آن است كه نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1011

اگر زير و زبر كلمه اي را نداند يا مثلاً نداند كلمه اي به «س» است يا به «ص»، بايد ياد بگيرد و چنانچه دو جور يا بيشتر بخواند؛ مثل آن كه در «اهْدنا الصِّراطَ المُسْتَقيم» كلمه مستقيم را يك بار با سين و يك بار با صاد بخواند، نمازش باطل است، مگر كلمه به هر دو نحو عربي صحيح باشد و يكي از آنها را به قصد ذكر بگويد.

مسأله 1012

بنا بر احتياط مستحب اگر در كلمه اي «واو» ساكن باشد و حرف ماقبل از واو در آن كلمه پيش داشته باشد و حرف بعد از واو در آن كلمه همزه «ء» باشد؛ مثل كلمه «سوء»، آن واو را مدّ بدهد؛ يعني آن را بكشد و همچنين اگر در كلمه اي «الف» باشد و حرف بعد از الف در آن كلمه همزه باشد؛ مثل «جاء»، الف آن را بكشد و نيز اگر در كلمه اي «ياء» ساكن باشد و حرف پيش از «ياء» در آن كلمه زير داشته باشد و حرف بعد از «ياء» در آن كلمه همزه باشد؛ مثل «جي ء»، «ياء» را با مدّ بخواند، اگر بعد از «واو» و «الف» و «ياء» در آن كلمه به جاي همزه حرفي باشد كه ساكن است؛ يعني زبر و زير و پيش ندارد، باز هم بنا بر احتياط مستحب اين سه حرف را با مدّ بخواند، مثلاً در «وَ لا الضَّالِّين» كه بعد از الف، حرف لام ساكن است، الف آن را با مدّ بخواند و چنانچه به دستوري كه گفته شد رفتار نكند، بنا بر احتياط مستحب نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1013

احتياط مستحب آن است كه در نماز وقف به حركت و وصل به سكون ننمايد.

و معناي وقف به حركت: آن است كه حركت آخر كلمه اي را بگويد و بين آن كلمه و كلمه بعدش فاصله دهد مثلاً بگويد:

«الرّحْمنِ الرَّحيمِ» و ميم «الرَّحيمِ» را زير بدهد و بعد قدري فاصله دهد و بگويد:

«مالكِ يَوْمِ الدينِ» و معني وصل به سكون: آن است كه حركت آخر كلمه اي را نگويد و آن كلمه را به كلمه بعد

بچسباند؛ مثل آن كه بگويد:

«الرّحْمنِ الرَّحيمِ» و ميم «الرّحْمنِ الرَّحيمِ» را زير ندهد و فوراً «مالكِ يَوْمِ الدينِ» را بگويد.

مسأله 1014

در ركعت سوم و چهارم نماز مي تواند فقط يك حمد بخواند، يا يك مرتبه تسبيحات اربعه بگويد؛ يعني يك مرتبه بگويد:

«سُبْحانَ اللَّهِ و الحَمْدُ للَّهِ ولا إله إلّا اللَّه و اللَّه أكبر» و احتياط مستحب آن است كه سه مرتبه بگويد و مي تواند در يك ركعت حمد و در ركعت ديگر تسبيحات بگويد و بهتر است در هر دو ركعت تسبيحات بخواند.

مسأله 1015

در تنگي وقت بايد تسبيحات اربعه را يك مرتبه بگويد.

مسأله 1016

بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، حمد و تسبيحات را آهسته بخوانند.

مسأله 1017

اگر در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند، بنا بر احتياط بايد «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم» را آهسته بخواند.

مسأله 1018

كسي كه نمي تواند تسبيحات را ياد بگيرد يا درست بخواند، بايد در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند.

مسأله 1019

اگر در دو ركعت اول نماز به خيال اين كه دو ركعت آخر است تسبيحات بگويد چنانچه پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد را بخواند و اگر در ركوع يا بعد از آن بفهمد، نمازش صحيح است.

مسأله 1020

اگر در دو ركعت آخر نماز به خيال اين كه در دو ركعت اول است حمد بخواند؛ يا در دو ركعت اول نماز به گمان اين كه در دو ركعت آخر نماز است حمد بخواند؛ چه پيش از ركوع بفهمد، چه بعد از آن، نمازش صحيح است.

مسأله 1021

اگر در ركعت سوم يا چهارم مي خواست حمد بخواند تسبيحات به زبانش آمد، يا مي خواست تسبيحات بخواند حمد به زبانش آمد، بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند؛ ولي اگر عادتش خواندن چيزي بوده كه به زبانش آمده، همان را تمام مي كند و نمازش صحيح است.

مسأله 1022

كسي كه عادت دارد در ركعت سوم و چهارم تسبيحات بخواند، اگر بدون قصد حمد به زبانش آمد، بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند؛ ولي اگر از عادت خود غفلت كند و به قصد انجام وظيفه حمد را بخواند، مي تواند آن را تمام كرده و نمازش صحيح است.

مسأله 1023

در ركعت سوم و چهارم مستحب است بعد از تسبيحات استغفار كند، مثلاً بگويد:

«أسْتَغْفِرُ اللَّهَ ربّي وأتوبُ إليهِ»، يا بگويد:

«اللّهُمَّ اغْفِرْلي» و كسي كه مشغول گفتن استغفار است، اگر شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، اگر به قصد ذكر خاصّ استغفار كرده باشد، لازم نيست حمد يا تسبيحات را بخواند ولي احتياط مستحب آن است كه حمد يا تسبيحات را به قصد ذكر مطلق، دوباره بخواند؛ مخصوصاً اگر عادتش خواندن آن استغفار نباشد و چنانچه به قصد اين كه در هر جاي نماز استغفار مستحب است، استغفار كرده لازم است حمد يا تسبيحات را بخواند و نيز اگر نمازگزار استغفار نكرده باشد پيش از خم شدن براي ركوع شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1024

اگر در ركوع ركعت سوم يا چهارم شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر براي ركوع خم شده و پيش از رسيدن به حد ركوع شك كند چنانچه استغفار نكرده باشد، لازم است برگردد و حمد يا تسبيحات را بخواند و اگر استغفار كرده باشد، حكم مسأله به همان تفصيليست كه در مسأله قبل گذشت.

مسأله 1025

هر گاه شك كند كه آيه يا كلمه اي را درست گفته يا نه، اگر به چيزي كه بعد از آن است مشغول نشده، بايد آن آيه يا كلمه را به طور صحيح بگويد و اگر در ركوع يا بعد از آن شك كند كه فلان كلمه از حمد را درست گفته يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند؛ و اگر پيش از ركوع باشد ولي به چيزي كه بعد از آن است مشغول شده؛ مثلاً موقع خواندن سوره شك كند كه حمد را صحيح خوانده يا نه، يا موقع خواندن «اهْدنا الصِّراطَ المُسْتَقيم» شك كند كه «إيّاك نَعْبُدُ وإياك نَسْتَعين» را صحيح خوانده، بنا بر احتياط واجب بايد قسمت خوانده شده را به طور صحيح به قصد قربت مطلقه تكرار كند و اگر چند مرتبه هم شك كند، وظيفه اش همين است؛ اما اگر به حد وسواس برسد نبايد به شك خود اعتنا كند و چنانچه بتواند به وسواس خود عمل نكند و با اين حال با علم به مسأله يا شك در آن، باز هم آن قسمت را تكرار كند نمازش را بايد دوباره بخواند.

مسأله 1026

مستحب است در ركعت اول، پيش از خواندن حمد بگويد:

«أَعُوذُ باللَّه من الشَّيطانِ الرّجيم» و بر مردها مستحب است در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم» را بلند بگويند و مستحب است نمازگزار حمد و سوره را شمرده بخواند و در آخر هر آيه وقف كند؛ يعني آن را به آيه بعد نچسباند و در حال خواندن حمد و سوره به معناي آيه توجّه داشته باشد و اگر نماز را به جماعت مي خواند،

بعد از تمام شدن حمد امام و اگر فرادي مي خواند، بعد از آن كه حمد خودش تمام شد، بگويد:

«الحَمْدُ للَّهِ ربِّ العالَمين» و بعد از خواندن سوره «قُلْ هو اللَّهُ أَحَد» يك يا دو يا سه مرتبه «كذلِكَ اللَّهُ ربّي»، يا سه مرتبه «كذلك اللَّهُ رَبُّنا» بگويد و بعد از خواندن سوره كمي صبر كند، بعد تكبير پيش از ركوع را بگويد يا قنوت را بخواند

مسأله 1027

مستحب است در تمام نمازها در ركعت اول سوره «إنّا أَنْزلناهُ» و در ركعت دوم سوره «قُلْ هو اللَّهُ أَحَد» را بخواند.

مسأله 1028

مكروه است انسان در تمام نمازهاي شبانه روز سوره «قُلْ هو اللَّهُ أَحَد» را نخواند.

مسأله 1029

خواندن سوره «قُلْ هو اللَّهُ أَحَد» به يك نفس مكروه است.

مسأله 1030

سوره اي را كه در ركعت اول خوانده مكروه است در ركعت دوم بخواند، ولي اگر سوره «قُلْ هو اللَّهُ أَحَد» را در هر دو ركعت بخواند مكروه نيست.

ركوع

مسأله 1031

در هر ركعت بعد از قرائت بايد به قصد خضوع به اندازه اي خم شود كه بتواند دست را به زانو بگذارد، اين عمل را ركوع مي گويند.

مسأله 1032

اگر به اندازه ركوع خم شود ولي دستها را به زانو نگذارد، اشكالي ندارد.

مسأله 1033

هر گاه ركوع را به طور غير معمول به جا آورد؛ مثلاً به چپ يا راست خم شود، اگر چه دستهاي او به زانو برسد، بنا بر احتياط صحيح نيست.

مسأله 1034

خم شدن بايد به قصد خضوع باشد؛ پس اگر به قصد كار ديگر؛ مثلاً براي كشتن جانور خم شود، نمي تواند آن را ركوع حساب كند، بلكه بايد بايستد، دوباره براي ركوع خم شود و به واسطه اين عمل ركوع زياد نشده و نماز باطل نمي شود.

مسأله 1035

كسي كه دست يا زانوي او با دست و زانوي ديگران فرق دارد؛ مثلاً دستش خيلي بلند است كه اگر كمي خم شود به زانو مي رسد، يا زانوي او پايين تر از مردم ديگر است كه بايد خيلي خم شود تا دستش به زانو برسد، بايد به اندازه معمول خم شود.

مسأله 1036

كسي كه نشسته ركوع مي كند بايد به قدري خم شود كه اگر ايستاده ركوع مي كرد كمرش را خم مي نمود.

مسأله 1037

لازم است در حال اختيار سه مرتبه «سُبحان اللَّهِ» يا يك مرتبه «سُبحانَ ربِّيَ العظيمِ وبِحَمْدِهِ» يا ذكر ديگري به اين مقدار بگويد؛ ولي به احتياط واجب در ركوع «سُبحانَ ربِّيَ الأعْلي وبِحَمْدِهِ» نگويد و در تنگي وقت و در حال ناچاري گفتن يك «سُبحان اللَّهِ» كافي است.

مسأله 1038

ذكر ركوع بايد دنبال هم و به عربي صحيح گفته شود و مستحب است آن را سه يا پنج يا هفت مرتبه بلكه بيشتر بگويند.

مسأله 1039

براي تحقق ركوع بايد بعد از خم شدن سر و بدن آرام بگيرد و در حال ذكر واجب آن نيز بايد سر و بدن آرام باشد و در ذكر مستحب هم اگر آن را به قصد ذكري كه براي ركوع دستور داده اند بگويد، بنا بر احتياط واجب آرام بودن سر و بدن لازم است.

مسأله 1040

اگر موقعي كه ذكر واجب ركوع را مي گويد، بي اختيار به قدري حركت كند كه سر يا بدن از حال آرام بودن خارج شود، بنا بر احتياط واجب رجاءً ذكر را تمام كرده بعد از آرام گرفتن دوباره ذكر را بگويد، ولي اگر كمي حركت كند كه سر و بدن از حالت آرام بودن خارج نشود، يا دستها و انگشتان را حركت دهد اشكال ندارد.

مسأله 1041

اگر پيش از آن كه به مقدار ركوع خم شود و سر و بدن آرام گيرد، با علم و عمد ذكر ركوع را بگويد، نمازش باطل است.

مسأله 1042

اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب، با علم و عمد سر از ركوع بردارد، نمازش باطل است.

مسأله 1043

اگر پيش از آن كه به مقدار ركوع خم شود و سر و بدن آرام گيرد سهواً يا به جهت ندانستن مسأله سر بردارد بايد دوباره ركوع كند و اگر به مقدار ركوع خم شود ولي پيش از تمام شدن ذكر واجب سهواً يا به جهت ندانستن مسأله سر بردارد، چنانچه پيش از آن كه از حال ركوع خارج شود متوجه شود، بايد در حال آرامي بدن ذكر را بگويد و اگر بعد از آن كه از حال ركوع خارج شد متوجه شود، نماز او صحيح است.

مسأله 1044

اگر نتواند به مقدار يك «سُبحانَ اللَّه» در ركوع بماند، احتياط واجب آن است كه مقداري را در حال رفتن به ركوع يا در حال برخاستن بگويد و آنچه را مي تواند در حال ركوع بگويد.

مسأله 1045

اگر به واسطه مرض و مانند آن در ركوع آرام نگيرد، نمازش صحيح است، ولي بايد پيش از آن كه از حال ركوع خارج شود، ذكر واجب را بگويد.

مسأله 1046

كسي كه نمي تواند به اندازه واجب ركوع خم شود اگر بتواند بايد با كمك يا تكيه دادن به چيزي ركوع كند و اگر به هيچ وجه نتواند بايد براي ركوع با سر اشاره كند و كافيست و به احتياط مستحب هر اندازه هم كه مي تواند خم شود و اگر نتواند با سر اشاره كند بنا بر احتياط واجب به نيت ركوع چشمها را ببندد و بايد ذكر آن را بگويد و به نيت برخاستن از ركوع چشمها را باز كند و اگر از اين هم عاجز است، به نيت ذكر ركوع، ذكر را بگويد و در هر دو صورت اخير پس از بهبودي نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1047

كسي كه در حال ايستاده نمي تواند به اندازه ركوع خم شود ولي در حال نشسته مي تواند بايد نشسته ركوع كند و اگر در هيچ يك از دو حالت - ايستاده و نشسته - نمي تواند ركوع كند چنانچه مي تواند ايستاده و اگر نتواند بايد نشسته نماز بخواند و در هر دو صورت بايد براي ركوع، با سر اشاره كند (و بنا بر احتياط مستحب هر اندازه هم كه مي تواند خم شود) و اگر نتواند با سر اشاره كند بايد به دستور مسأله قبل رفتار كند و در هر دو صورت اخير پس از بهبودي نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1048

اگر بعد از رسيدن به حد ركوع و آرام گرفتن بدن سر بردارد و دو مرتبه به قصد خضوع به اندازه ركوع خم شود و بدنش آرام گيرد، نمازش باطل است.

مسأله 1049

بعد از تمام شدن ذكر ركوع، بايد راست بايستد و بعد از آن كه بدن آرام گرفت به سجده رود و اگر با علم و عمد پيش از ايستادن، يا پيش از آرام گرفتن بدن به سجده رود، نمازش باطل است.

مسأله 1050

اگر ركوع را فراموش كند و پيش از آن كه به سجده برسد يادش بيايد، بايد بايستد بعد به ركوع رود و چنانچه به حالت خميدگي به ركوع برگردد، كفايت نمي كند، بلكه بايد بايستد بعد به ركوع رود.

مسأله 1051

اگر بعد از آن كه پيشاني به زمين رسيد يادش بيايد كه ركوع نكرده، لازم است برگردد و ركوع را بعد از ايستادن به جا آورد و در صورتي كه در سجده دوم يادش بيايد، به احتياط واجب دو سجده را ناديده گرفته و پس از انجام ركوع و سجود نماز را تمام كند، پس از آن نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1052

مستحب است پيش از رفتن به ركوع در حالي كه راست ايستاده تكبير بگويد و در ركوع زانوها را به عقب دهد و پشت را صاف نگهدارد و گردن را بكشد و مساوي پشت نگهدارد و بين دو قدم را نگاه كند و پيش از ذكر يا بعد از آن صلوات بفرستد و بعد از آن كه از ركوع برخاست و راست ايستاد، در حال آرامي بدن بگويد:

«سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ».

مسأله 1053

مستحب است در ركوع زنها دستها را از زانو بالاتر بگذارند و زانوها را به عقب ندهند.

سجود

مسأله 1054

نمازگزار بايد در هر ركعت از نمازهاي واجب و مستحب بعد از ركوع دو سجده نمايد؛ يعني به قصد خضوع پيشاني را به زمين بگذارد و بنا بر احتياط مستحب مقداري از پيشاني كه بر زمين قرار مي گيرد كمتر از درهم نباشد (مقدار درهم در مسأله 856 بيان شد) و بايد در حال سجده ذكر بگويد و در حال ذكر، كف دو دست و دو زانو و سر دو انگشت بزرگ پاها را بر زمين بگذارد و نهادن پشت دست كفايت نمي كند و بنا بر احتياط واجب بايد انگشتان دست نيز روي زمين قرار گيرد.

مسأله 1055

سجده در هر ركعت ركن است كه اگر كسي در يك ركعت از نماز واجب عمداً يا از روي فراموشي هر دو را ترك كند، نمازش باطل مي شود.

مسأله 1056

اگر با علم و عمد يك سجده كم يا زياد كند، نماز باطل مي شود و اگر سهواً يك سجده زياد كند نمازش صحيح است و اگر سهواً يك سجده كم كند، حكم آن در مسأله 1119 گفته خواهد شد.

مسأله 1057

اگر پيشاني را عمداً يا سهواً بر زمين نگذارد سجده نكرده است؛ اگر چه جاهاي ديگر به زمين برسد، ولي اگر پيشاني را به قصد خضوع بر زمين بگذارد و سهواً جاهاي ديگر را به زمين نرساند يا سهواً ذكر نگويد، سجده صحيح است.

مسأله 1058

يكي از واجبات سجده ذكر است و آن گفتن «سُبْحانَ رَبِّيَ الأَعْلي وَ بِحَمْدِهِ» يا «سُبْحانَ اللَّهِ سُبْحانَ اللَّهِ سُبْحانَ اللَّهِ» است و ظاهر آن است كه گفتن هر ذكري كه به مقدار اينها باشد كفايت مي كند، لكن بنا بر احتياط واجب در سجده «سُبحانَ ربِّيَ العَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ» نگويد؛ و بايد ذكر سجده به دنبال هم و به عربي صحيح گفته شود و مستحب است «سُبْحانَ رَبِّيَ الأَعلي وَ بِحَمْدِهِ» را سه يا پنج يا هفت مرتبه يا بيشتر بگويد.

مسأله 1059

در سجده بايد پس از رسيدن پيشاني به مهر سر و بدن آرام بگيرد و در حال ذكر واجب آن بايد سر و بدن آرام باشد و موقع گفتن ذكر مستحب هم اگر آن را به قصد ذكري كه براي سجده دستور داده اند بگويد، بنا بر احتياط واجب آرام بودن سر و بدن لازم است.

مسأله 1060

اگر پيش از آن كه پيشاني به زمين برسد و سر و بدن آرام گيرد، با علم و عمد ذكر سجده را بگويد، يا بدون ذكر يا قبل از تمام شدن آن سر از سجده بردارد، يا در حال ذكر واجب يا ذكر مستحبي كه به قصد ورود مي گويد بدن را حركت دهد، نمازش باطل است و اين امر در ذكر مستحب بنا بر احتياط وجوبي است.

مسأله 1061

اگر پيش از آنكه پيشاني به زمين برسد و سر و بدن آرام گيرد سهواً يا به جهت ندانستن مسأله ذكر سجده را بگويد و پيش از آنكه سر از سجده بردارد بفهمد اشتباه كرده است، بايد دوباره در حال آرام بودن ذكر را بگويد.

مسأله 1062

اگر بعد از آن كه سر از سجده برداشت بفهمد كه ذكر نگفته يا در حال گفتن ذكر بدنش آرام نبوده يا پيش از آن كه ذكر سجده تمام شود سر برداشته، نمازش صحيح است.

مسأله 1063

اگر موقعي كه ذكر واجب سجده را مي گويد يكي از هفت عضو را با علم و عمد از زمين بردارد نماز باطل مي شود؛ ولي موقعي كه مشغول گفتن ذكر نيست، اگر غير پيشاني جاهاي ديگر را از زمين بردارد و دوباره بگذارد اشكال ندارد.

مسأله 1064

اگر قبل از شروع ذكر سجده يا پيش از تمام شدن آن سهواً پيشاني را از زمين بردارد، نمي تواند دوباره به زمين بگذارد و بايد آن را يك سجده حساب كند ولي اگر جاهاي ديگر را از زمين بردارد، بايد دو مرتبه به زمين بگذارد و ذكر را بگويد.

مسأله 1065

بعد از تمام شدن ذكر سجده اول، بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد و دوباره به سجده رود.

مسأله 1066

جاي پيشاني سجده كننده بايد از جاي پاي او عرفاً بلندتر و پست تر از چهار انگشت بسته نباشد و در اين حكم فرقي بين زمين شيب دار و غير آن نيست.

مسأله 1067

اگر پيشاني را اشتباهاً بر جايي بگذارد كه از جاي پاي او بلندتر از چهار انگشت بسته است، چنانچه بلندي آن به قدريست كه نمي گويند در حال سجده است مي تواند سر را بردارد و به جايي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و مي تواند سر را به جايي كه سجده بر آن صحيح است بكشاند و اگر بلندي آن به قدري كم است كه مي گويند در حال سجده است، بنا بر احتياط واجب سر را به جايي كه سجده بر آن صحيح است بكشاند و كفايت مي كند؛ و احتياط مستحب آن است كه پس از تمام كردن نماز، آن را اعاده كند و اگر نمي تواند سر را بكشاند، بايد سر را بردارد و بر جايي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و نمازش صحيح است.

مسأله 1068

اگر پيشاني را اشتباهاً بر جايي بگذارد كه از جاي پاي او بيش از چهار انگشت بسته پايين تر است، بنا بر احتياط واجب پيشاني را به جايي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و نمازش صحيح است.

مسأله 1069

بايد بين پيشاني و آنچه كه بر آن سجده مي كند چيزي نباشد پس اگر چادر تمام سطح مهر را بپوشاند يا تمام سطح مهر به قدري چرك باشد كه پيشاني به خود مهر نرسد، سجده باطل است، ولي اگر مثلاً رنگ مهر تغيير كرده باشد اشكال ندارد.

مسأله 1070

براي سجده اگر گذاشتن تمام دست ممكن نباشد بايد هر مقداري از دست را كه ممكن است - ولو انگشتان دست - به زمين بگذارد و بنا بر احتياط اگر هيچ ممكن نباشد پشت دست را بر زمين بگذارد و چنانچه آن را هم نتواند، مچ دست را بر زمين بگذارد و اگر ممكن نباشد، تا آرنج هر جا را كه مي تواند بر زمين بگذارد و اگر آن هم ممكن نيست گذاشتن بازو كافي است.

مسأله 1071

در سجده بايد سر دو انگشت بزرگ پاها را بر زمين بگذارد و اگر به جاي آن انگشتان ديگر پا يا روي پا را بر زمين بگذارد، يا به واسطه بلند بودن ناخن سر شست به زمين نرسد، نماز باطل است و كسي كه به واسطه ندانستن مسأله نمازهاي خود را اين طور خوانده، بنا بر احتياط واجب بايد دوباره بخواند.

مسأله 1072

كسي كه مقداري از شست پايش بريده شده، بايد بقيه آن را بر زمين بگذارد و اگر چيزي از آن نمانده يا نمي تواند بقيه را بر زمين بگذارد، بايد بعضي از انگشتان ديگر را بگذارد و اگر هيچ انگشت ندارد، بايد سر هر مقداري از پا كه باقي مانده به زمين بگذارد.

مسأله 1073

اگر به طور غير معمول سجده كند؛ مثلاً در حال سجده سينه و شكم را به زمين بچسباند يا پاها را دراز كند، اگر هفت عضوي كه گفته شد به زمين برسد كفايت مي كند، لكن بنا بر احتياط مستحب نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1074

بايد مقداري از سطح مهر يا چيز ديگري كه بر آن سجده مي كند پاك باشد، ولي اگر مثلاً مهر را روي فرش نجس بگذارد يا پشت مهر نجس باشد سجده بر آن مانعي ندارد؛ مگر آن كه موجب نجس شدن پيشاني شود به طوري كه موجب بطلان نماز گردد.

مسأله 1075

اگر در پيشاني دمل و مانند آن باشد كه نتواند با آن سجده كند بايد با جاي سالم پيشاني سجده كند؛ ولو به اين شكل كه مهر بلندي بردارد و دمل را در كنار مهر قرار داده با قسمت سالم پيشاني سجده كند، يا زمين را گود كند و دمل را در گودال و جاي سالم پيشاني را بر زمين بگذارد.

مسأله 1076

اگر دمل يا زخم تمام پيشاني را فرا گرفته باشد بايد به يكي از دو طرف پيشاني سجده كند و بنا بر احتياط مستحب طرف راست را مقدم بدارد و اگر نتواند، بر ابرو سجده كند و بنا بر احتياط واجب ابروي راست را مقدم بدارد و اگر نمي تواند، به چانه سجده نمايد و موي ريش حائل محسوب نمي شود و اگر ممكن نيست، بايد براي سجده كردن اشاره كند.

مسأله 1077

كسي كه نمي تواند پيشاني را به زمين برساند بايد به قدري كه مي تواند خم شود و مهر يا چيز ديگري را كه سجده بر آن صحيح است، روي جاي بلندي بگذارد و پيشاني را بر آن قرار دهد، به طوري كه بگويند سجده كرده است و هر مقدار از مواضع سجده را كه مي تواند به طور معمول بر زمين بگذارد.

مسأله 1078

اگر چيز بلندي نباشد كه مهر يا چيز ديگري را كه سجده بر آن صحيح است بر آن بگذارد، لازم است كه مهر يا چيز ديگر را با دست بلند كرده بر آن سجده نمايد.

مسأله 1079

كسي كه هيچ نمي تواند سجده كند بايد در حالي كه در قلب نيت سجده مي كند با سر اشاره كند و كافيست و اگر ممكن نباشد بنا بر احتياط واجب به نيت سجده با چشمها اشاره كند و پس از برطرف شدن عذر نماز را دوباره بخواند؛ و اگر اشاره نيز ممكن نباشد، سجده واجب نيست و بنا بر احتياط واجب نماز را بدون سجده بخواند و بعد از برطرف شدن عذر اعاده كند و احتياط مستحب آن است كه در حال نماز به نيت سجده با دست اشاره كند و ذكر نيز بگويد.

مسأله 1080

اگر پس از آنكه پيشاني به زمين رسيد و بدن آرام گرفت، پيشاني بي اختيار از جاي سجده بلند شود، چنانچه ممكن باشد بايد نگذارد دوباره به جاي سجده برسد و اين يك سجده حساب مي شود، هر چند ذكر سجده را نگفته باشد و اگر نتواند سر را نگه دارد و بي اختيار به جاي سجده برگردد روي هم يك سجده حساب مي شود؛ و اگر ذكر نگفته باشد بايد بگويد.

مسأله 1081

جايي كه انسان مي تواند تقيّه كند تا مي تواند نبايد بر فرش و مانند آن سجده نمايد؛ بلكه اگر بتواند بر حصير يا چيزي كه سجده بر آن صحيح مي باشد طوري سجده كند، كه به زحمت نيفتد، نبايد بر فرش و مانند آن سجده كند؛ بلكه اگر لازم باشد بايد براي نماز به جاي ديگر برود؛ بلكه اگر در صورت ناچاري هم بر فرش و مانند آن سجده نمايد، بايد نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1082

اگر روي تشك فنري يا چيز ديگري كه بدن روي آن آرام نمي گيرد سجده كند، باطل است.

مسأله 1083

اگر انسان ناچار شود كه در زمين گل آلوده نماز بخواند چنانچه آلوده شدن بدن و لباس براي او مشقت زياد ندارد، بايد سجده و تشهد را به طور معمول به جا آورد و اگر مشقت زياد دارد مي تواند در حالي كه ايستاده، براي سجده با سر اشاره كند و تشهد را ايستاده بخواند و اگر سجده و تشهد را به طور معمول هم به جا آورد، نمازش صحيح است.

مسأله 1084

در ركعت اول نمازها و ركعت سوم نمازهاي چهار ركعتي، بنا بر احتياط مستحب بايد بعد از سجده دوم قدري بي حركت بنشيند و بعد برخيزد.

چيزهايي كه سجده بر آنها صحيح است

مسأله 1085

بايد بر زمين يا روييدني هايي كه خوراكي و پوشاكي نيست، مانند:

چوب و برگ درخت، سجده كرد و سجده بر چيزهاي ديگر مانند:

روييدني هاي خوراكي يا پوشاكي (گندم، جو، پنبه) و آنچه از اجزاء زمين شمرده نمي شود و روييدني هم نيست مانند:

طلا و نقره و قير و زفت، صحيح نيست.

مسأله 1086

احتياط واجب آن است كه بر برگ مو سجده نكنند.

مسأله 1087

سجده بر روييدني هايي كه پوشاك و خوراك انسان نيست ولي خوراك حيوان است؛ مانند علف و كاه، صحيح است.

مسأله 1088

سجده بر گلهايي كه خوراكي نيستند صحيح است؛ هر چند مانند گل بنفشه براي مداوا خورده شوند.

مسأله 1089

سجده بر ميوه نارس صحيح نيست و سجده بر گياهي كه خوردن آن در بعضي از مناطق معمول است و در منطقه هاي ديگر معمول نيست صحيح نمي باشد؛ بلي اگر چيزي در نوع مناطق خوردني نباشد كسي كه در آن مناطق است مي تواند بر آن سجده كند.

مسأله 1090

سجده بر انواع سنگهاي معدني كه از اجزاء زمين است مانند سنگ مرمر و سنگ آهك و سنگ گچ صحيح است و احتياط آن است كه در حال اختيار به گچ و آهك پخته و آجر و كوزه گلي و مانند آنها سجده نكنند.

مسأله 1091

سجده بر كاغذ؛ اگر چه از پنبه و مانند آن ساخته شده باشد، صحيح است.

مسأله 1092

براي سجده بهتر از هر چيز تربت حضرت سيد الشهداء عليه السلام مي باشد و بعد از آن خاكهاي ديگر و بعد از خاك، سنگ و بعد از سنگ، گياه است.

مسأله 1093

اگر در تمام وقت چيزي كه سجده بر آن صحيح است ندارد يا اگر دارد به جهتي مانند سرما يا گرماي زياد نمي تواند بر آن سجده كند، چنانچه جنسي كه از پنبه و كتان است در اختيار دارد بايد بر آن سجده كند و اگر ندارد، بايد بر پشت دست سجده كند.

مسأله 1094

سجده بر گل و خاك سستي كه پيشاني روي آن آرام نمي گيرد باطل است.

مسأله 1095

اگر در سجده اول مهر به پيشاني بچسبد، بايد براي سجده دوم مهر را بردارد.

مسأله 1096

اگر در بين نماز چيزي كه بر آن سجده مي كند گم شود و چيزي كه سجده بر آن صحيح است نداشته باشد چنانچه وقت وسعت داشته باشد بايد نماز را رها كند و بعد از تهيه مهر دوباره نماز بخواند و اگر وقت تنگ است به ترتيبي كه در مسأله 1093 گفته شد، عمل نمايد.

مسأله 1097

هر گاه در حال سجده بفهمد كه پيشاني را بر چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است بايد پيشاني را بر چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و اگر نداشته باشد چنانچه وقت وسعت داشته باشد بايد نماز را رها كند و بعد از تهيه مهر دوباره نماز بخواند و اگر وقت تنگ است بايد به ترتيبي كه در مسأله «1093» گفته شد عمل نمايد و در هر صورت اگر ممكن باشد، بنا بر احتياط واجب سر را به روي اينها بكشد و اگر ممكن نباشد سر را بردارد و بدون نشستن در حال خميده روي اينها بگذارد و بنا بر احتياط مستحب در تمام صورتها نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1098

اگر بعد از سجده بفهمد پيشاني را روي چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است، بايد بر چيزي كه سجده بر آن صحيح است سجده نمايد و اگر نداشته باشد چنانچه وقت وسعت دارد بايد نماز را رها كند و بعد از تهيه مهر دوباره نماز بخواند و اگر وقت تنگ است بايد به ترتيبي كه در مسأله 1093 گفته شد عمل نمايد و در اين مسأله فرقي نيست كه اين كار در يك سجده رخ داده باشد، يا در دو سجده از يك ركعت.

مسأله 1099

سجده كردن براي غير خداوند متعال حرام مي باشد و بعضي از مردم كه مقابل قبر امامان پيشاني را به زمين مي گذارند، اگر براي شكر خداوند متعال باشد اشكال ندارد وگرنه حرام است.

مستحبات و مكروهات سجده

مسأله 1100

در سجده چند چيز مستحب است:

1 - كسي كه ايستاده نماز مي خواند بعد از آن كه سر از ركوع برداشت و كاملاً ايستاد و كسي كه نشسته نماز مي خواند، بعد از آن كه كاملاً نشست، براي رفتن به سجده تكبير بگويد.

2 - موقعي كه مرد مي خواهد به سجده برود، اول دستها را و زن اول زانوها را به زمين بگذارد.

3 - بيني را به مهر يا چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد، بلكه اين امر مطابق احتياط استحبابي مؤكد است.

4 - در حال سجده انگشتان دست را به هم بچسباند و برابر گوش بگذارد، به طوري كه سر آنها رو به قبله باشد.

5 - در سجده دعا كند و از خدا حاجت بخواهد و خوب است اين دعا را بخواند:

«يا خَيْرَ المَسْؤُولينَ ويا خيْرَ المُعْطينَ ارْزُقْني وارْزُقْ عِيالي مِنْ فَضْلِكَ فإنَّك ذُو الفَضْلِ العَظِيم»؛ يعني اي بهترين كسي كه از او سؤال مي كنند و اي بهترين عطاكنندگان، از فضل خودت به من و عيال من روزي ده، پس به درستي كه تو داراي فضل بزرگي.

6 - بعد از سجده بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را بر كف پاي چپ بگذارد.

7 - بعد از هر سجده وقتي نشست و بدنش آرام گرفت تكبير بگويد.

8 - بعد از سجده اول بدنش كه آرام گرفت «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ ربّي وأتُوبُ إليه» بگويد.

9 - سجده را طول بدهد.

10 - موقع

نشستن دستها را روي رانها بگذارد.

11 - براي رفتن به سجده دوم، در حال آرامي بدن «اَللَّهُ اَكْبَر» بگويد.

12 - در سجده صلوات بفرستد.

13 - در موقع بلند شدن، دستها را بعد از زانوها از زمين بردارد.

14 - مردها آرنجها و شكم را به زمين نچسبانند و بازوها را از پهلو جدا نگاه دارند و بانوان آرنجها و شكم را بر زمين بگذارند و اعضاي بدن را به يكديگر بچسبانند.

مستحبات ديگر سجده در كتب مفصّل گفته شده است.

مسأله 1101

قرآن خواندن در سجده مكروه است و نيز مكروه است براي برطرف كردن گرد و غبار، جاي سجده را فوت كند و اگر در اثر فوت كردن، دو حرف از دهان بيرون آيد چنانچه اين كار از روي علم و عمد باشد نماز باطل است.

غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتب مفصّل گفته شده است.

سجده واجب قرآن

مسأله 1102

آيه هاي: 15 سوره سجده و 37 سوره فصّلت و 62 سوره نجم و 19 سوره علق، آيات سجده واجب است كه اگر انسان بخواند يا گوش دهد بعد از تمام شدن آن آيه بايد فوراً سجده كند، هر چند هنگام خواندن يا گوش دادن به قرآن بودن آن توجّه نداشته باشد و اگر فراموش كرد هر وقت يادش آمد بايد سجده كند و كسي كه گوش نمي دهد ولي آيه را مي شنود بنا بر احتياط مستحب سجده كند.

مسأله 1103

اگر انسان هنگامي كه آيه سجده را گوش مي دهد، خودش نيز بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد دو سجده بنمايد.

مسأله 1104

در غير نماز اگر در حال سجده آيه سجده را بخواند يا گوش كند، بايد سر از سجده بردارد و دوباره سجده كند و حكم خواندن و گوش دادن آيات سجده در حال نماز، در مسائل 992 - 994 گذشت.

مسأله 1105

اگر شخصي در ايستگاه راديو يا تلويزيون آيه سجده را بخواند و به طور مستقيم پخش شود، بر كسي كه به آن گوش مي دهد سجده واجب است. بلكه اگر به طور مستقيم هم نباشد بنا بر احتياط واجب سجده واجب است و همچنين است اگر آيه سجده به وسيله ضبط صوت و مانند آن پخش شود يا بچّه غيرمميّز كه خوب و بد را نمي فهمد آن را بخواند.

مسأله 1106

در سجده واجب قرآن بنا بر احتياط مستحب جاي انسان غصبي نباشد و بنا بر احتياط واجب جاي پيشاني از جاي پاي او بيش از چهار انگشت بسته بلندتر يا پست تر نباشد؛ لكن با وضو يا غسل بودن و رو به قبله بودن و پوشاندن بدن و پاك بودن جاي پيشاني و رعايت شرايط لباس نمازگزار در سجده واجب لازم نيست، اما اگر لباس او غصبيست چنانچه سجده كردن تصرّف در آن لباس باشد حرام و بنا بر احتياط مستحب سجده باطل است.

مسأله 1107

بنا بر احتياط واجب در سجده واجب قرآن پيشاني را بر مهر يا چيز ديگري كه سجده بر آن صحيح است و جاهاي ديگر بدن را به دستوري كه در سجده نماز گفته شده، بر زمين بگذارد.

مسأله 1108

براي سجده واجب قرآن اگر با شرايطي كه در مسأله قبل گفته شد سجده كند كافيست هر چند ذكر نگويد و گفتن ذكر مستحب است و بهتر آن است كه اين ذكر را بگويد:

«سَجَدْتُ لكَ تعبُّداً وَ رِقّاً، لا مُسْتَكْبِراً عن عِبادَتِكَ ولا مُسْتَنْكِفاً ولا مُتَعَظِّماً، بل أَنَا عَبْدٌ ذَليلٌ خائِفٌ مُسْتَجِير».

تشهد

مسأله 1109

در ركعت دوم تمام نمازهاي واجب و مستحب و ركعت سوم نماز مغرب و ركعت چهارم نماز ظهر و عصر و عشا و در نماز وتر، بايد انسان بعد از سجده دوم بنشيند و در حال آرام بودن سر و بدن، تشهد بخواند، يعني بگويد:

«أَشْهَدُ أَنْ لا إلهَ إلّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَه، وَ أَشْهَدُ أَنَّ محمّداً عَبْدُهُ ورَسُولُهُ، اللّهُمَّ صَلِّ علي مُحمَّدٍ و آلِ محمَّد» و احتياط واجب آن است كه به غير اين ترتيب نگويد.

مسأله 1110

كلمات تشهد بايد به عربي صحيح و به طوري كه معمول است پشت سر هم گفته شود.

مسأله 1111

اگر تشهد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع يادش بيايد كه تشهد را نخوانده، بايد بنشيند و تشهد را بخواند و دوباره بايستد و آنچه بايد در آن ركعت خوانده شود بخواند و نماز را تمام كند و بنا بر احتياط مستحب بعد از نماز براي ايستادن بيجا دو سجده سهو به جا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را تمام كند و بعد از سلام نماز دو سجده سهو به جا آورد كه با آن، تشهد فراموش شده نيز، قضا مي گردد و تشهد ديگري لازم نيست.

مسأله 1112

مستحب است در حال تشهد بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را به كف پاي چپ بگذارد و پيش از تشهد بگويد:

«اَلْحَمْدُ للَّه» يا بگويد:

«بِسْمِ اللَّهِ وباللَّهِ و الحَمْدُ للَّهِ وخَيْرُ الْأسْماءِ للَّه» و نيز مستحب است دستها را بر رانها بگذارد و انگشتها را به يكديگر بچسباند و به دامان خود نگاه كند و بعد از صلوات در تشهد بگويد:

«وتَقبَّلْ شَفاعَتَهُ وارْفَعْ دَرَجَتهُ».

مسأله 1113

مستحب است زنها در وقت خواندن تشهد، رانها را به هم بچسبانند.

سلام نماز

مسأله 1114

بعد از تشهد ركعت آخر نماز مستحب است در حالي كه نشسته و بدن آرام است بگويد:

«السّلامُ عليكَ أيّها النَّبيُّ ورحمةُ اللَّه وبركاتُهُ» و بعد از آن بايد بگويد:

«السّلامُ عَلَيْنا وعلي عِبادِ اللَّهِ الصّالحينَ» و يا بگويد:

«السّلامُ عَلَيْكُمْ» و احتياط مستحب آن است كه به جمله «السّلامُ عَلَيْكُمْ» عبارت «ورحمةُ اللَّه وبركاتُهُ» را اضافه نمايد و به صيغه اول (السّلامُ عَلَيْنا وعلي عِبادِ اللَّهِ الصّالحينَ) اكتفا نكند و مستحب است هر دو صيغه را بگويد.

مسأله 1115

اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه صورت نماز بهم نخورده و كاري هم كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند؛ مثل پشت به قبله كردن، انجام نداده، بايد سلام را بگويد و نمازش صحيح است.

مسأله 1116

اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه صورت نماز بهم خورده است، يا آن كه كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند؛ مثل پشت به قبله كردن، انجام داده باشد، نمازش صحيح است.

ترتيب

مسأله 1117

اگر عمداً ترتيب نماز را بهم بزند نمازش باطل مي شود؛ چه در مورد اجزاء واجب باشد، مثلاً سجود را پيش از ركوع به جا آورد، چه در مورد اجزاء مستحب باشد، مثلاً سوره را پيش از حمد بخواند يا قنوت را پيش از سوره بخواند.

مسأله 1118

اگر ركوع را فراموش كند و قبل از سجده دوّم يادش بيايد، بايد برگردد و ركوع را انجام دهد و نمازش صحيح است و اگر بعد از اين كه براي سجده دوم سر را به زمين و مانند آن گذاشت يادش بيايد به احتياط واجب دو سجده را ناديده بگيرد و پس از انجام ركوع و سجود نماز را تمام كند و پس از آن نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1119

اگر يك سجده يا دو سجده را فراموش كند و قبل از رسيدن به ركوع ركعت بعد يادش بيايد، بايد بازگشته و سجده فراموش شده را انجام دهد و نمازش صحيح است و اگر بعد از رسيدن به ركوع ركعت بعد يادش بيايد كه يك سجده را فراموش كرده، نماز را ادامه مي دهد و صحيح است و بعد از نماز قضاي سجده فراموش شده و دو سجده سهو بجا مي آورد و اگر يادش بيايد كه دو سجده از يك ركعت را فراموش كرده، نمازش باطل است.

مسأله 1120

اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد، مثلاً حمد را فراموش كند و مشغول ركوع شود، نمازش را ادامه مي دهد و صحيح است.

مسأله 1121

اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و آن هم ركن نيست به جا آورد و هنوز وارد ركن بعد نشده يادش بيايد، مثلاً تشهد را فراموش كند و تسبيحات اربعه را خوانده هنوز وارد ركوع نشده يادش بيايد، بايد آنچه را فراموش كرده، به جا آورده و بعد از آن چيزي را كه اشتباهاً جلوتر خوانده دوباره بخواند و نمازش صحيح است.

مسأله 1122

اگر سجده اول را به خيال اين كه سجده دوم است، يا سجده دوم را به خيال اين كه سجده اول است به جا آورد، نمازش صحيح است و سجده اول او، سجده اول و سجده دوم او، سجده دوم حساب مي شود.

موالات

مسأله 1123

انسان بنا بر احتياط واجب بايد نماز را با موالات بخواند؛ يعني كارهاي نماز مانند ركوع و سجود و تشهد را پشت سر هم به جا آورد و چيزهايي را كه در نماز مي خواند به طوري كه معمول است پشت سر هم بخواند و اگر موالات را رعايت نكند و به قدري فاصله بيندازد كه از صورت يك عمل خارج شود نمازش بنا بر احتياط واجب باطل است و اگر به قدري بين آنها فاصله بيندازد كه نگويند نماز مي خواند، نمازش بي ترديد باطل است؛ هر چند از روي سهو يا اضطرار باشد.

مسأله 1124

انسان در نماز نبايد بين حروف يا كلمات فاصله بيندازد به طوري كه صورت قرائت يا ذكر از بين برود و اگر عمداً به قدري فاصله بيندازد كه نگويند كه قرائت يا ذكر مي خواند نمازش باطل است و اگر سهواً فاصله بيندازد و فاصله به قدري نباشد كه صورت نماز از بين برود، چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد بايد آن كلمات را به طور معمول بخواند و در صورتي كه چيز واجبي بعد از آن خوانده شده لازم است تكرار نمايد و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نمازش را ادامه مي دهد و صحيح است.

مسأله 1125

طول دادن ركوع و سجود و خواندن سوره هاي بزرگ موالات را بهم نمي زند.

قنوت

مسأله 1126

در تمام نمازهاي واجب و مستحب، پيش از ركوع ركعت دوم مستحب است قنوت بخواند و در نماز وتر با آن كه يك ركعت مي باشد خواندن قنوت پيش از ركوع مستحب است و نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد:

در ركعت اول پيش از ركوع و در ركعت دوم بعد از ركوع و نماز آيات پنج قنوت و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اول پنج قنوت و در ركعت دوم چهار قنوت دارد.

مسأله 1127

مستحب است در قنوت دستها را مقابل صورت و كف آنها را رو به آسمان و پهلوي هم نگهدارد و غيرشست، انگشتهاي ديگر دستها را بهم بچسباند و به كف دستها نگاه كند.

مسأله 1128

در قنوت هر ذكري بگويد؛ اگر چه يك سبحان اللَّه باشد، كافيست و بهتر است بگويد:

«لا إِلهَ إلّا اللَّهُ الحليمُ الكَريمُ، لا إِلهَ إلّا اللَّهُ العَلِيُّ العَظِيمُ، سُبحانَ اللَّهِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ ورَبِّ الأرضينَ السَّبْعِ وما فيهِنَّ وما بَيْنَهُنَّ ورَبِّ العَرْشِ العَظيم، و الحمدُ للَّهِ ربِّ العالَمينَ».

مسأله 1129

مستحب است انسان قنوت را بلند بخواند ولي براي كسي كه نماز را به جماعت مي خواند، اگر امام جماعت صداي او را بشنود، بلند خواندن قنوت مستحب نيست، بلكه مكروه است.

مسأله 1130

اگر عمداً قنوت نخواند قضا ندارد و اگر فراموش كند و پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود يادش بيايد، مستحب است بايستد و بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد، مستحب است بعد از ركوع قضا كند و اگر در سجده يادش بيايد مستحب است بعد از سلام نماز قضا نمايد.

ترجمه نماز

1 - ترجمه سوره حمد

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»؛ يعني ابتدا مي كنم به نام خداوندي كه در دنيا بر مؤمن و كافر رحم مي كند و در آخرت بر مؤمن رحم مي نمايد.

«الحَمْدُ للَّهِ ربِّ العالَمين»؛ يعني ثنا مخصوص خداوند است كه پروردگار همه موجودات است.

«الرَّحْمنِ الرَّحيم»؛ يعني در دنيا بر مؤمن و كافر و در آخرت بر مؤمن رحم مي كند.

«مالكِ يَوْمِ الدينِ»؛ يعني صاحب اختيار روز قيامت است.

«إيّاك نَعْبُدُ وإياك نَسْتَعين»؛ يعني فقط تو را عبادت مي كنيم و فقط از تو كمك مي خواهيم.

«اهْدنا الصِّراطَ المُسْتَقيم»؛ يعني هدايت كن ما را به راه راست (كه آن دين اسلام است).

«صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم»؛ يعني به راه كساني كه به آنان نعمت دادي (كه آنان پيغمبران و جانشينان پيغمبران هستند).

«غَيْرِ الْمَغْضُوبَ عَلَيْهِم وَ لا الضَّالِّين»؛ يعني نه كساني كه بر ايشان غضب شده و نه گمراهان.

2 - ترجمه سوره «قل هو اللَّه احد»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»

«قُلْ هو اللَّه أَحَد»؛ يعني بگو (اي محمد صلي الله عليه و آله ) كه خداوند، خداييست يگانه.

«اَللَّهُ الصَّمَد»؛ يعني خدايي كه از تمام موجودات بي نياز است.

«لَمْ يَلِدْ وَ لَمَ

يُولَد»؛ يعني فرزند ندارد و فرزند كسي نيست.

«وَ لَمْ يَكُنْ لَه كُفُواً اَحَد»؛ يعني هيچ كس از مخلوقات مثل او نيست.

3 - ترجمه ذكر ركوع و سجود و ذكرهايي كه بعد از آنها مستحب است:

«سُبحانَ ربِّيَ العظيمِ وبِحَمْدِهِ»؛ يعني پروردگار بزرگم را از هر عيب و نقصي پاك و منزه مي خوانم و مشغول ستايش او هستم.

«سُبحانَ ربِّيَ الأعْلي وبِحَمْدِهِ»؛ يعني پروردگارم را كه از هر كس بالاتر است، از هر عيب و نقصي پاك و منزه مي خوانم و مشغول ستايش او هستم.

«سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ»؛ يعني خداوند بشنود و بپذيرد ثناي كسي كه او را ستايش مي كند.

«أسْتَغْفِرُ اللَّهَ ربّي وأتوبُ إليهِ»؛ يعني طلب آمرزش و مغفرت مي كنم از خداوند كه پروردگار من است و توبه كرده، به سوي او باز مي گردم.

«بحولِ اللَّهِ وقُوَّتِهِ أقومُ وأَقْعُدُ»؛ يعني به ياري خداي متعال و قوه او برمي خيزم و مي نشينم.

4 - ترجمه قنوت

«لا إِلهَ إلّا اللَّهُ الحليمُ الكَريمُ»؛ يعني نيست خدايي سزاوار پرستش مگر «اللَّه» (خداوند يكتاي بي همتا) كه بردبار و بزرگوار است.

«لا إِلهَ إلّا اللَّهُ العَلِيُّ العَظِيمُ»؛ يعني نيست خدايي سزاوار پرستش مگر «اللَّه» كه بلند مرتبه و بزرگ است.

«سُبحانَ اللَّهِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ ورَبِّ الأرضينَ السَّبْعِ»؛ يعني پاك و منزه است خداوند كه پروردگار هفت آسمان و پروردگار هفت زمين است.

«وما فيهِنَّ وما بَيْنَهُنَّ ورَبِّ العَرْشِ العَظيم»؛ يعني پروردگار هر چه در آسمانها و زمينها و مابين آنهاست و پروردگار عرش بزرگ است.

«وَالحمدُ للَّهِ ربِّ العالَمينَ» يعني حمد و ثنا مخصوص خداوند است كه پروردگار تمام موجودات است.

5 - ترجمه تسبيحات اربعه

«سُبْحانَ اللَّهِ و الحَمْدُ للَّهِ ولا إله إلّا اللَّه و اللَّه أكبر»؛ يعني پاك و منزه

است «اللَّه» و ثنا مخصوص «اللَّه» است و نيست خدايي سزاوار پرستش مگر «اللَّه» و بزرگتر است «اللَّه» از اين كه به وصف آيد.

6 - ترجمه تشهد و سلام

«اَلحَمْدُ للَّهِ أَشْهَدُ أَنْ لا إلهَ إلّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَه»؛ يعني ستايش مخصوص «اللَّه» است و شهادت مي دهم كه خدايي سزاوار پرستش نيست مگر «اللَّه» كه يگانه است و شريك ندارد.

«وَأَشْهَدُ أَنَّ محمّداً عَبْدُهُ ورَسُولُهُ»؛ يعني شهادت مي دهم كه محمد صلي الله عليه و آله بنده خدا و فرستاده او است

«اللّهُمَّ صَلِّ علي مُحمَّدٍ و آلِ محمَّد»؛ يعني خدايا رحمت فرست بر محمد و آل محمد.

«وتَقبَّلْ شَفاعَتَهُ وارْفَعْ دَرَجَتهُ»؛ يعني قبول كن شفاعت پيغمبر را و درجه آن حضرت را (نزد خود) بلند كن.

«السّلامُ عليكَ أيّها النَّبيُّ ورحمةُ اللَّه وبركاتُهُ»؛ يعني سلام بر تو اي پيغمبر و رحمت و بركات خدا بر تو باد

«السّلامُ عَلَيْنا وعلي عِبادِ اللَّهِ الصّالحينَ»؛ يعني سلام از خداوند عالم بر ما نمازگزاران و تمام بندگان خوب او.

«السّلامُ عَلَيْكُمْ ورحمةُ اللَّه وبركاتُهُ»؛ يعني سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما باد.

تعقيب نماز

مسأله 1131

مستحب است انسان بعد از نماز مقداري مشغول تعقيب؛ يعني خواندن ذكر و دعا و قرآن شود و بهتر است پيش از آن كه از جاي خود حركت كند و وضو و غسل و تيمم او باطل شود، رو به قبله تعقيب را بخواند و لازم نيست تعقيب به عربي باشد ولي بهتر است چيزهايي را كه در كتابهاي دعا دستور داده اند بخواند و از تعقيبهايي كه بسيار به آن سفارش شده است تسبيح حضرت زهرا عليهاالسلام است كه بايد به اين ترتيب گفته شود:

34 مرتبه اللَّه اكبر،

بعد 33 مرتبه الحمد للَّه و بعد از آن 33 مرتبه سبحان اللَّه و مي شود سبحان اللَّه را پيش از الحمد للَّه گفت؛ ولي بهتر است بعد از الحمدللَّه گفته شود.

مسأله 1132

مستحب است بعد از نماز، سجده شكر نمايد و همين قدر كه پيشاني را به قصد شكر بر زمين بگذارد كافي است، ولي بهتر است صد مرتبه، يا سه مرتبه، يا يك مرتبه، شكراً للَّه يا شكراً يا عفواً بگويد و نيز مستحب است هر وقت نعمتي به انسان مي رسد يا بلايي از او دور مي شود سجده شكر به جا آورد.

صلوات بر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله

مسأله 1133

صلوات بر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و آل او از مستحبات مؤكد است و هر وقت انسان اسم مبارك حضرت رسول صلي الله عليه و آله مانند محمد و احمد يا لقب يا كنيه آن جناب؛ مثل مصطفي و ابو القاسم، را بگويد يا بشنود، اگر چه در نماز باشد، مستحب است صلوات بفرستد.

مسأله 1134

موقع نوشتن اسم مبارك حضرت رسول صلي الله عليه و آله مستحب است صلوات را هم بنويسد و نيز بهتر است هر وقت آن حضرت را ياد مي كند صلوات بفرستد.

مبطلات نماز

مسأله 1135

ده چيز نماز را باطل مي كند:

اول:

«از بين رفتن يكي از شرايط نماز»

از مبطلات نماز آن است كه در بين نماز يكي از شرطهاي آن از بين برود؛ مثلاً در بين نماز لباس وي نجس شود و نمازگزار با توجّه به آن، عمداً يا به علت ندانستن مسأله با همان حال نماز خود را ادامه دهد.

دوم:

«از بين رفتن وضو يا غسل»

از مبطلات نماز آن است كه در بين نماز عمداً يا سهواً يا از روي ناچاري، چيزي كه وضو يا غسل را باطل مي كند پيش آيد، مثلاً بول از او بيرون آيد، ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول يا غائط خودداري كند، اگر در بين نماز بول يا غائط از او خارج شود، چنانچه به دستوري كه در احكام وضو گفته شد، رفتار نمايد نمازش باطل نمي شود و نيز اگر در بين نماز از زن مستحاضه خون خارج شود در صورتي كه به دستور استحاضه رفتار كرده باشد، نمازش صحيح است.

مسأله 1136

كسي كه بي اختيار خوابش برده، اگر نداند كه در بين نماز خوابش برده يا بعد از آن، بايد نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 1137

اگر بداند با اختيار خودش خوابيده و شك كند كه بعد از نماز بوده، يا در بين نماز يادش رفته كه مشغول نماز است و خوابيده، نمازش صحيح است.

مسأله 1138

اگر در حال سجده از خواب بيدار شود و شك كند كه در سجده آخر نماز است يا در سجده شكر، بايد آن نماز را دوباره بخواند.

سوم:

«روي هم گذاشتن دستها»

از مبطلات نماز آن است كه مانند بعضي كساني كه شيعه نيستند دستها را روي هم بگذارد.

مسأله 1139

هر گاه براي ادب دستها را روي هم بگذارد، اگر چه مثل آنها نباشد، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند، ولي اگر از روي فراموشي يا ناچاري يا براي كار ديگر مثل خاراندن دست و مانند آن يا بر حسب عادت، دستها را روي هم بگذارد اشكالي ندارد.

چهارم:

«گفتن آمين»

از مبطلات نماز آن است كه بعد از خواندن حمد، آمين بگويد، ولي اگر اشتباهاً يا از روي تقيه بگويد، نمازش باطل نمي شود.

پنجم:

«روگرداندن از قبله»

از مبطلات نماز آن است كه عمداً يا از روي فراموشي پشت به قبله كند، يا سر را به قدري برگرداند كه بيشتر از طرف راست و چپ از قبله منحرف گردد، بلكه اگر عمداً به قدري برگردد كه نگويند رو به قبله است، اگر چه به طرف راست يا چپ نرسد، نمازش باطل است.

مسأله 1140

اگر عمداً يا سهواً سر را به قدري بگرداند كه بيشتر از طرف راست يا چپ از قبله منحرف گردد نمازش باطل مي شود، ولي اگر سر را كمي بگرداند كه نگويند روي خود را از قبله برگردانده - عمداً باشد يا اشتباهاً - نمازش باطل نمي شود و اگر به مقداري برگرداند كه بگويند روي خود را از قبله برگردانده است ولي بيشتر از طرف راست و چپ قبله منحرف نشده باشد، نمازش در اين صورت چنانچه رو گرداندن عمدي باشد باطل است و اگر سهوي باشد نمازش صحيح است.

ششم:

«كلام عمدي»

از مبطلات نماز آن است كه عمداً لفظي بگويد كه دو حرف يا بيشتر باشد؛ اگر چه معني هم نداشته باشد، ولي اگر سهواً بگويد نماز باطل نمي شود.

مسأله 1141

اگر با عمد لفظي بگويد كه دو حرف يا بيشتر دارد، نمازش باطل مي شود؛ اگر چه به قصد جدّي نباشد، بلكه مثلاً به جهت شوخي آن لفظ را بگويد.

مسأله 1142

سرفه كردن و آروغ زدن و آه كشيدن در نماز اشكال ندارد ولي اگر عمدي باشد و از آن دو حرف توليد شود مانند آخ و آه، نماز را باطل مي كند؛ بلكه اگر يك حرف هم توليد شود به احتياط واجب نماز را باطل مي كند.

مسأله 1143

اگر كلمه اي را به قصد ذكر بگويد، مثلاً به قصد ذكر بگويد:

اَللَّهُ اَكْبَر و در موقع گفتن آن، صدا را بلند كند كه چيزي را به ديگري بفهماند اشكال ندارد، بلكه اگر به جهت اين كه چيزي به كسي بفهماند كلمه اي را به قصد ذكر بگويد، اشكال ندارد.

مسأله 1144

خواندن قرآن در نماز، غير از چهار آيه اي كه سجده واجب دارد و در مسأله 361 و 1102 گفته شد و نيز دعا كردن در نماز اشكال ندارد، ولي احتياط مستحب آن است كه به غير عربي دعا نكند.

مسأله 1145

اگر چيزي از حمد و سوره و ذكرهاي نماز را عمداً بدون قصد وجوب يا استحباب ذكر خاص چند مرتبه بگويد اشكال ندارد، ولي اگر از روي وسواس چند مرتبه بگويد چنانچه به مسأله آگاه باشد و بتواند به وسواس عمل نكند گناهكار است و نمازش هم باطل است.

مسأله 1146

سلام كردن مستحب است و بسيار سفارش شده است كه سواره به پياده و ايستاده به نشسته و كوچكتر به بزرگتر سلام كند و اگر مسلمان مميّزي سلام كرد جواب دادن آن بر مكلف واجب است.

مسأله 1147

در حال نماز، انسان نبايد به ديگري سلام كند ولي بايد جواب سلام مسلمان مميّز را بدهد، به اين شكل كه اگر سلام كننده كلمه «سلام» را بر «عليكم» و مانند آن مقدّم داشت، بايد نمازگزار در جواب سلام را مقدّم دارد و به احتياط مستحب از ساير جهات نيز همان طور كه او سلام كرده جواب دهد؛ مثلاً اگر «السلام» - با الف و لام - گفته، او نيز با الف و لام جواب بگويد و اگر «عليكم» - به صيغه جمع - گفته او نيز به صيغه جمع جواب دهد و چنانچه سلام كننده «عليكم» و مانند آن را بر سلام مقدم داشت، بنا بر احتياط واجب با صيغه هاي سلامي كه در قرآن وارد شده است مانند «سَلامٌ عَلَيْكَ» يا «سَلامٌ عَلَيْكُمْ» به قصد اين كه از قرآن است جواب بگويد.

مسأله 1148

انسان بايد جواب سلام را چه در نماز يا در غير نماز فوراً بگويد و اگر عمداً يا از روي فراموشي جواب سلام را به قدري طول دهد، كه اگر جواب بگويد، جواب آن سلام حساب نشود، چنانچه در نماز باشد، نبايد جواب بدهد و اگر در نماز نباشد، جواب دادن واجب نيست.

مسأله 1149

بايد جواب سلام را به سلام كننده بفهماند؛ اگر چه سلام كننده كر باشد و لازم نيست جواب سلام را طوري بگويد كه سلام كننده بشنود و اگر فهماندن جواب سلام به سلام كننده ممكن نباشد؛ مثل اين كه شخص به انسان سلام كند و به سرعت رد شود و يا از تلويزيون يا راديو سلام بدهد، ظاهراً جواب سلام لازم نيست.

مسأله 1150

جواب سلام را بايد به قصد تحيت (يعني قصد احترام) مخاطب بگويد و لازم نيست در جواب سلام قصد دعا هم داشته باشد؛ يعني از خداوند عالم براي كسي كه سلام كرده سلامتي بخواهد.

مسأله 1151

اگر زن يا مرد نامحرم مسلمان يا بچه مميّز مسلمان، يعني بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد سلام كند، بايد جواب او را بگويد؛ چه در حال نماز باشد، چه نباشد.

مسأله 1152

اگر نمازگزار بدون عذر جواب سلام را ندهد، معصيت كرده ولي نمازش صحيح است.

مسأله 1153

اگر كسي غلط سلام كند به طوري كه سلام حساب نشود، جواب او واجب نيست و چنانچه در حال نماز باشد جايز نيست.

مسأله 1154

جواب سلام كسي كه از روي مسخره يا شوخي سلام مي كند و جواب سلام مرد و زن غير مسلمان واجب نيست و چنانچه در حال نماز باشد جايز نيست.

مسأله 1155

اگر كسي به عدّه اي سلام كند، جواب سلام بر همه آنان واجب است، ولي اگر يكي از آنان جواب دهد كافي است.

مسأله 1156

اگر كسي به عدّه اي سلام كند و كسي كه سلام كننده قصد سلام دادن به او را نداشته جواب دهد، باز هم جواب سلام او بر آن عده واجب است.

مسأله 1157

اگر به عدّه اي سلام كند و كسي كه بين آنها مشغول نماز است شك كند كه سلام كننده قصد سلام كردن به او را هم داشته يا نه، نبايد جواب بدهد و همچنين است اگر بداند قصد او را هم داشته، ولي مي داند ديگري جواب سلام را مي دهد، اما اگر بداند كه قصد او را هم داشته و ديگري جواب نمي دهد؛ يا شك داشته باشد ديگري جواب سلام را مي دهد يا نه، بايد جواب او را بگويد

مسأله 1158

اگر دو نفر با هم به يكديگر سلام كنند، بنا بر احتياط واجب بايد هر يك جواب سلام ديگري را بدهد.

مسأله 1159

در غير نماز مستحب است جواب سلام را بهتر از سلام بگويد؛ مثلاً اگر كسي گفت:

«سَلامٌ عَلَيْكُم» در جواب بگويد:

«سَلامٌ عَلَيْكْم وَ رَحْمَةُ اللَّه».

هفتم:

«خنديدن با صدا»

از مبطلات نماز آن است كه نمازگزار عمداً با صدا بخندد و چنانچه عمداً بي صدا يا سهوا - باصدا يا بي صدا - بخندد، ظاهر اين است كه نمازش اشكال ندارد و اگر براي جلوگيري از صداي خنده حالش تغيير كند؛ مثلاً رنگش سرخ شود، بنا بر احتياط مستحب نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 1160

گريه كردن با صدا براي كار دنيا بنا بر مشهور از مبطلات نماز است ولي ظاهراً گريه كردن نماز را باطل نمي كند و بنا بر احتياط مستحب چنانچه گريه كند، چه با صدا باشد، چه بي صدا، نماز را تمام كند و آن را دوباره بخواند.

هشتم:

«از بين رفتن صورت نماز»

از مبطلات نماز كاريست كه صورت نماز را به هم بزند، مثل دست زدن و به هوا پريدن و مانند اينها، خواه عمداً باشد يا از روي فراموشي و مانند آن؛ ولي كاري كه صورت نماز را به هم نزند، مثل اشاره كردن با دست، اشكال ندارد.

مسأله 1161

اگر در بين نماز به قدري ساكت بماند كه نگويند نماز مي خواند، نمازش باطل مي شود و اگر كاري انجام دهد، يا مدتي ساكت شود و شك كند كه نماز بهم خورده يا نه، جايز است نماز را قطع كند و اعاده نمايد و احتياط مستحب اين است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1162

اگر در نماز طوري بخورد يا بياشامد كه نگويند نماز مي خواند، عمداً باشد يا از روي فراموشي، نمازش باطل مي شود، ولي كسي كه مي خواهد روزه بگيرد، اگر پيش از اذان صبح نماز مستحبي بخواند و تشنه باشد، چنانچه بترسد كه اگر نماز را تمام كند صبح شود، در صورتي كه آب روبروي او در دو سه قدمي باشد مي تواند در بين نماز آب بياشامد، اما بايد كاري كه نماز را باطل مي كند؛ مثل روگرداندن از قبله، انجام ندهد.

مسأله 1163

اگر به واسطه خوردن يا آشاميدن عمدي، موالات نماز بهم بخورد، يعني طوري شود كه نگويند نماز را پشت سر هم مي خواند، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1164

اگر در بين نماز، غذايي را كه در دهان يا لاي دندانها مانده فرو ببرد، نمازش باطل نمي شود و نيز اگر قند يا شكر و مانند اينها در دهان مانده باشد و در حال نماز كم كم آب شود و فرو رود، اشكال ندارد.

نهم:

«شكهاي باطل كننده»

از مبطلات نماز، شكهاييست كه نماز را باطل مي كند و تفصيل آنها در مسأله 1174 خواهد آمد.

دهم:

«نقص يا زيادي اجزاء نماز»

از مبطلات نماز آن است كه ركن نماز را عمداً يا سهواً كم كند، يا چيزي را كه ركن نيست عمداً كم نمايد، يا چيزي را عمداً در نماز زياد كند يا ركوع را سهواً زياد كند و حكم زياد كردن دو سجده از يك ركعت در مسأله 1118 گذشت.

مسأله 1165

اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده يا نه، نمازش صحيح است.

چيزهايي كه در نماز مكروه ست

مسأله 1166

در نماز چند چيز مكروه است، مانند:

1 - صورت را كمي به طرف راست يا چپ بگرداند

. 2 - چشمها را ببندد، يا به طرف راست يا چپ بگرداند.

3 - با ريش و دست خود بازي كند.

4 - انگشتها را داخل هم نمايد.

5 - آب دهان بيندازد.

6 - به خط قرآن يا كتاب يا خط انگشتري نگاه كند.

و نيز مكروه است هنگام خواندن حمد و سوره و گفتن ذكر، براي شنيدن حرف كسي ساكت شود؛ بلكه انجام هر كاري كه خضوع و خشوع را از بين ببرد مكروه است.

مسأله 1167

هنگامي كه انسان خوابش مي آيد و نيز هنگام خودداري كردن از بول و غائط مكروه است نماز بخواند و همچنين نماز خواندن با جوراب تنگ كه پا را فشار دهد مكروه مي باشد و غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتابهاي مفصّل گفته شده است.

مواردي كه مي شود نماز واجب را شكست

مسأله 1168

شكستن نماز واجب از روي اختيار حرام است، ولي براي حفظ مال و جلوگيري از ضرر مالي يا بدني مانعي ندارد و شكستن نماز مستحب در حال اختيار هم جايز است.

مسأله 1169

اگر حفظ جان خود انسان يا كسي كه حفظ جان او واجب است يا حفظ مالي كه نگهداري آن واجب مي باشد، بدون شكستن نماز ممكن نباشد، بايد نماز را بشكند.

مسأله 1170

اگر در وسعت وقت مشغول نماز باشد و طلبكار طلب خود را كه زمانش رسيده از او مطالبه كند، چنانچه بتواند در بين نماز طلب او را بدهد، بايد در همان حال بپردازد و اگر بدون شكستن نماز، دادن طلب او ممكن نيست، بايد نماز را بشكند و طلب او را بدهد، بعد نماز را بخواند.

مسأله 1171

اگر در بين نماز واجب بفهمد كه مسجد نجس است، چنانچه وقت تنگ باشد به گونه اي كه نمي تواند با به هم زدن نماز و تطهير مسجد، يا با تطهير آن در بين نماز؛ حتي يك ركعت از نماز را هم در وقت به جا آورد، بايد نماز را تمام كند و اگر وقت به اين مقدار وسعت دارد و تطهير مسجد نماز را به هم نمي زند، بايد در بين نماز تطهير كند، بعد بقيه نماز را بخواند و اگر نماز را بهم مي زند، بايد نماز را بهم بزند و مسجد را تطهير كند و نماز را دوباره بخواند؛ و اگر در بين نماز مستحب متوجه شود كه مسجد نجس است بايد بدون تأخير مسجد را تطهير كند. اگر تطهير مسجد در حال نماز ممكن نيست بايد براي تطهير نماز را رها كند.

مسأله 1172

كسي كه بايد نماز را بشكند، اگر نماز را تمام كند معصيت كرده ولي نماز او صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه دوباره بخواند.

مسأله 1173

اگر اذان و اقامه را فراموش كرده باشد و قبل از ركوع يادش بيايد مستحب است نماز را بشكند و اذان و اقامه بگويد و نماز را دوباره بخواند و اگر بعد از ركوع يادش بيايد بنا بر احتياط نمي تواند نمازش را بشكند و اگر تنها اذان را فراموش كرده باشد، در هيچ جاي نماز نمي تواند نمازش را بشكند و اگر تنها اقامه را فراموش كرده باشد، در هر جاي نماز باشد مي تواند نمازش را بشكند و اقامه گفته، نمازش را دوباره بخواند.

اين مسأله اختصاص به مردان دارد و براي زنان جايز نيست كه به خاطر فراموشي اذان يا اقامه نماز خود را قطع كنند.

شكّيات

شكّيات نماز بيست و پنج قسم است:

ده قسم آن شكهاييست كه نماز را باطل مي كند، به شش قسم آن نبايد اعتنا كرد و نه قسم ديگر آن صحيح است.

شكهاي باطل كننده نماز

مسأله 1174

شكهايي كه نماز را باطل مي كند از اين قرار است:

اول:

شك در شماره ركعتهاي نماز دو ركعتي واجب؛ مثل نماز صبح و نماز مسافر و نيز بنا بر احتياط واجب شك در نماز احتياط، چنانچه در مسأله 1238 خواهد آمد. ولي شك در شماره ركعتهاي نماز مستحب نماز را باطل نمي كند.

دوم:

شك در شماره ركعتهاي نماز سه ركعتي.

سوم:

آن كه در نماز چهار ركعتي شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر.

چهارم:

آن كه در نماز چهار ركعتي پيش از تمام شدن سجده دوم، شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر. (تفصيل اين امر در ذيل صورت چهارم از مسأله 1208 خواهد آمد).

پنجم:

شك بين دو و پنج، يا دو و بيشتر از پنج.

ششم:

شك بين سه و پنج پس از ركوع.

هفتم:

شك بين سه و

شش، يا سه و بيشتر از شش.

هشتم:

شك بين چهار و پنج پس از ركوع و قبل از تمام شدن دو سجده (با تفصيلي كه در ذيل صورت چهارم از مسأله 1208 خواهد آمد).

نهم:

شك بين چهار و شش، يا چهار و بيشتر از شش.

دهم:

شكي كه سه طرف يا بيشتر داشته باشد، مگر شك بين دو و سه و چهار پس از تمام شدن دو سجده (البته در شك بين سه و چهار و پنج قبل از ركوع بايد بنشيند و در نتيجه به شك بين دو و سه و چهار پس از تمام شدن دو سجده باز مي گردد).

مسأله 1175

اگر يكي از شكهاي باطل كننده نماز براي انسان پيش آيد، نمي تواند نماز را بهم بزند، بلكه بايد قدري فكر كند كه شكش پابرجا شود، بلكه بنا بر احتياط واجب بايد به قدري فكر كند كه صورت نماز بهم بخورد، يا از پيدا شدن يقين يا گمان نااميد شود.

شكهايي كه مي توان به آنها اعتنا نكرد

مسأله 1176

شكهايي كه لازم نيست به آنها اعتنا كرد، از اين قرار است:

اول:

شك در چيزي كه محل به جا آوردن آن گذشته است؛ مثل آن كه در حال تشهد شك كند كه سجده به جا آورده يا نه.

دوم:

شك بعد از سلام نماز.

سوم:

شك بعد از گذشتن وقت نماز.

چهارم:

شك كثير الشك؛ يعني كسي كه در هر سه نماز پي در پي لااقل يك بار شك مي كند.

پنجم:

شك امام در شماره هاي ركعتهاي نماز در صورتي كه مأموم شماره آنها را بداند يا گمان داشته باشد و همچنين شك مأموم در صورتي كه امام شماره ركعتهاي نماز را بداند يا گمان داشته باشد.

ششم:

شك در نمازهاي مستحبي.

1 - شك در چيزي كه محل آن گذشته است.

مسأله 1177

اگر در بين نماز شك كند كه يكي از كارهاي آن را انجام داده يا نه؛ مثلاً شك كند كه سجده كرده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن انجام مي گيرد نشده، بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده به جا آورد و اگر مشغول كاري كه بعد از آن انجام مي گيرد شده، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1178

اگر در بين خواندن آيه اي شك كند كه آيه پيش را خوانده يا نه، يا وقتي كه آخر آيه را مي خواند شك كند كه اول آن را خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نمي كند.

مسأله 1179

اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه كارهاي واجب آن (مانند ذكر و آرام بودن بدن) را انجام داده يا نه، به شك خود اعتنا نمي كند.

مسأله 1180

اگر در حالي كه به سجده مي رود شك كند كه ركوع كرده يا نه، لازم است برگردد و بايستد و ركوع را به جا آورد و اگر شك كند كه بعد از ركوع ايستاده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1181

اگر در حال برخاستن شك كند كه تشهد را به جا آورده يا نه، بايد برگردد و به جا آورد. همچنين است اگر در حال برخاستن از ركعت اول و سوم شك كند كه سجده را به جا آورده يا نه؛ ولي اگر بعد از ايستادن شك كند كه سجده يا تشهّد را به جا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1182

كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند، اگر هنگامي كه حمد يا تسبيحات مي خواند شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از آن كه مشغول عملي شود كه جاي آن بعد از سجده يا تشهد است، شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه، بايد آن عمل را به جا آورد.

مسأله 1183

اگر قبل از سجده شك كند كه ركوع نماز را به جا آورده يا نه و آن را به جا آورد و بعد يادش بيايد كه ركوع كرده بود؛ چون ركوع زياد شده، نمازش باطل است و اگر پيش از خواندن تشهد شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه و آنها را به جا آورد و بعد يادش بيايد كه دو سجده انجام داده بوده، دو سجده زياد كرده كه بنا بر احتياط واجب بايد نماز را تمام كند و آن را دوباره بخواند.

مسأله 1184

اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه و از آنجا كه مشغول كار بعد از آن نشده آن را بجا بياورد؛ مثلاً پيش از خواندن سوره شك كند كه حمد را خوانده يا نه و حمد را بخواند، اگر چه بعد از انجام آن يادش بيايد كه آن را به جا آورده بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 1185

اگر بعد از گذشتن محل ركوع و سجده شك كند كه آن را به جا آورده يا نه و به شك خود اعتنا نكند و بعد يادش بيايد كه آن را بجا نياورده، بايد به دستوري كه براي فراموشي ركوع و سجده در مسأله 1118 و 1119 گفته شد عمل كند.

مسأله 1186

اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه و از آنجا كه مشغول كار بعد از آن شده به شك خود اعتنا نكند؛ مثلاً هنگامي كه مشغول خواندن سوره است، شك كند كه حمد را خوانده يا نه و به شك خود اعتنا نكند و بعد يادش بيايد كه آن را بجا نياورده، در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده بايد آن را به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش صحيح است، بنابراين اگر مثلاً در قنوت يادش بيايد كه حمد را نخوانده، بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد نمازش صحيح است، ولي اگر در تشهد آخر نماز متوجه شود كه سجده آخر نماز را فراموش كرده، به احتياط واجب نماز را تمام كند و پس از سلام سجده را قضا نمايد و نماز را نيز دوباره بخواند.

مسأله 1187

اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه، چنانچه مشغول كاري كه محل آن پس از نماز است، شده باشد؛ مثلاً مشغول تعقيبات يا نماز ديگر شده باشد، يا به جهت انجام كاري كه نماز را بهم مي زند از حالت نمازگزار بيرون رفته، بايد به شك خود اعتنا نكند، ولي اگر بداند سلام نماز را گفته و شك كند صحيح گفته يا نه، بنا بر احتياط واجب سلام نماز را دوباره بگويد و اگر پيش از اينها شك كند كه سلام را داده يا آن را صحيح گفته يا نه، بايد سلام نماز را بخواند.

2 - شك بعد از سلام نماز

مسأله 1188

اگر بعد از سلام نماز شك كند كه نمازش صحيح بوده يا نه؛ مثلاً شك كند ركوع كرده يا نه، يا بعد از سلام نماز سه ركعتي شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، يا بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت، به شك خود اعتنا نكند؛ ولي اگر يقين داشته باشد كه نمازش كامل نيست و شك وي از شكهايي باشد كه در وقت نماز، آن را باطل مي كند؛ مثلاً بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه سه ركعت خوانده يا پنج ركعت، نمازش باطل است، ولي اگر مثلاً بعد از سلام نماز چهار ركعتي قبل از آنكه از حالت نمازگزار بيرون رود، شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، نمازش باطل نيست، بلكه بنا را بر سه گذاشته و پس از خواندن يك ركعت ديگر سلام مي دهد و نماز احتياط را - كه به احتياط واجب

يك ركعت ايستاده است - مي خواند و به جهت سلام بيجا دو سجده سهو بجا مي آورد.

3 - شك بعد از وقت

مسأله 1189

اگر بعد از گذشتن وقت نماز، شك كند كه نماز خوانده يا نه و يا گمان كند كه نخوانده، خواندن آن لازم نيست، مگر اطمينان داشته باشد نخوانده، ولي اگر پيش از گذشتن وقت شك كند كه نماز خوانده يا نه، اگر چه گمان كند كه خوانده است، بايد آن نماز را بخواند.

مسأله 1190

اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه نماز را درست خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1191

اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر و عصر بداند چهار ركعت نماز نخوانده و نمي داند كه نماز ظهر است يا نماز عصر، بايد چهار ركعت نماز به قصد مافي الذمه بخواند و اگر در غير وقت اختصاصي عصر نمازي خوانده و نمي داند در آن نيت ظهر كرده يا به جهت فراموشي نيت عصر نموده، نماز خوانده شده را نماز ظهر قرار داده، نماز عصر را قضا مي كند و احتياط مستحب آن است كه در نماز قضا، نيت خصوص ظهر يا عصر را نكند.

مسأله 1192

اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب و عشا، بداند فقط يك نماز خوانده ولي نداند سه ركعتي خوانده يا چهار ركعتي، بايد قضاي نماز مغرب و عشا را بخواند و هر دو نماز را به قصد رجاء به جا آورد.

4 - كثير الشك

مسأله 1193

«كثير الشك» : كسيست كه در سه نماز پي در پي لااقل يك مرتبه شك مي كند، چنين شخصي به شك خود اعتنا نمي كند و كسي كه شك او به اين اندازه نباشد ولي به قدريست كه معمول مردم مي گويند زياد شك مي كند، بنا بر احتياط واجب به گونه اي رفتار كند كه هم به وظيفه شك معمولي و هم به وظيفه كثير الشك عمل كرده باشد، بنابراين اگر مثلاً بين سه و چهار شك كرده، به وظيفه شك معمولي عمل كند و اگر شك وي از شكهاييست كه در افراد معمولي نماز را باطل مي كند، همانند كثير الشك نماز را ادامه دهد و پس از تمام كردن آن را دوباره بخواند و اگر وظيفه شك معمولي مخالف وظيفه كثير الشك است، به يكي از دو وظيفه رفتار كرده و نماز را دوباره نيز بخواند، بنابراين اگر در حال ايستاده بين چهار و پنج شك كند، بايد يا مانند كثير الشك بنا را بر چهار گذاشته و نماز را تمام كند يا مانند شك معمولي به وظيفه اي كه در مسأله 1208 خواهد آمد عمل كند و در هر دو حال نماز را دوباره نيز بخواند.

مسأله 1194

كثير الشك اگر در به جا آوردن چيزي از اجزاء نماز شك كند بايد بنا بگذارد كه آن را به جا آورده؛ مثلاً اگر شك كند كه ركوع كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه ركوع كرده است و اگر در به جا آوردن چيزي شك كند كه نماز را باطل مي كند، مثل اين كه شك كند كه نماز صبح را دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بنا را بر صحت مي گذارد،

همچنين اگر در حال ايستاده شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت، بنا را بر اين مي گذارد كه در ركعت چهارم است و نماز را تمام مي كند.

مسأله 1195

كسي كه فقط در يك چيز نماز زياد شك مي كند، چنانچه در چيزهاي ديگر نماز شك كند، بايد به دستور آن عمل نمايد؛ مثلاً كسي كه زياد شك مي كند سجده كرده يا نه، اگر در به جا آوردن ركوع شك كند بايد به دستور آن رفتار نمايد، يعني اگر به سجده نرفته ركوع را به جا آورد و اگر به سجده رفته اعتنا نكند.

مسأله 1196

كسي كه فقط در نماز مخصوصي؛ مثلاً در نماز ظهر، زياد شك مي كند، اگر در نماز ديگر؛ مثلاً در نماز عصر، شك كند، بايد به دستور شك رفتار نمايد.

مسأله 1197

كسي كه فقط وقتي در جاي مخصوصي نماز مي خواند، زياد شك مي كند اگر در غير آنجا نماز بخواند و شكي براي او پيش آيد، بايد به دستور شك عمل نمايد.

مسأله 1198

اگر انسان شك كند كه كثير الشك شده يا نه، بايد به دستور شك عمل نمايد و كثير الشك تا وقتي اطمينان نكند كه به حال مردم معمولي برگشته، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1199

كسي كه زياد شك مي كند، اگر شك كند دو سجده را انجام داده يا نه و اعتنا نكند و بعد يادش بيايد كه آنها را انجام نداده، چنانچه مشغول ركوع ركعت بعد نشده بايد آنها را به جا آورد و چنانچه مشغول ركوع شده نمازش باطل است و اگر شك كند كه ركوع را انجام داده يا نه و اعتنا نكند و بعد يادش بيايد كه آن را انجام نداده، چنانچه قبل از سر گذاشتن به زمين براي سجده دوم يادش بيايد بايد برگردد و آن را انجام دهد و اگر پس از سر گذاشتن به زمين براي سجده دوم يادش بيايد، به احتياط واجب دو سجده را ناديده بگيرد و پس از انجام ركوع و سجود نماز را تمام كند و پس از آن نماز را دوباره به جا آورد.

مسأله 1200

كسي كه زياد شك مي كند، اگر شك كند چيزي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه و اعتنا نكند و بعد يادش بيايد كه آن را بجا نياورده، چنانچه وارد ركن بعد از آن نشده، بايد آن را به جا آورد و اگر وارد ركن بعد شده نمازش صحيح است؛ مثلاً اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه و اعتنا نكند چنانچه در قنوت يادش بيايد كه حمد نخوانده، بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد نمازش صحيح است.

5 - شك امام و مأموم

مسأله 1201

اگر امام جماعت در شماره ركعتهاي نماز شك كند؛ مثلاً شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، چنانچه مأموم يقين يا گمان داشته باشد كه چهار ركعت خوانده و به امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است، امام بايد نماز را تمام كند و خواندن نماز احتياط لازم نيست و نيز اگر امام يقين يا گمان داشته باشد كه چند ركعت خوانده و مأموم در شماره ركعتهاي نماز شك كند، بايد به شك خود اعتنا ننمايد.

و ظاهراً اگر امام گمان داشته باشد كه چند ركعت خوانده و مأموم يقين داشته باشد، بايد به يقين مأموم عمل كند و همينطور است اگر مأموم گمان داشته باشد و امام يقين، بايد به يقين امام عمل كند.

6 - شك در نماز مستحب

مسأله 1202

اگر در شماره ركعتهاي نماز مستحبي شك كند، چنانچه طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد؛ مثلاً اگر در نافله صبح شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمي كند، مثلاً شك كند كه دو ركعت خوانده يا يك ركعت، به هر طرف شك عمل كند، نمازش صحيح است.

مسأله 1203

كم شدن ركن نافله را باطل مي كند، ولي زياد شدن ركن آن را باطل نمي كند، پس اگر يكي از كارهاي نافله را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه مشغول ركن بعد از آن شده، بايد آن كار را انجام دهد و دوباره آن ركن را به جا آورد؛ مثلاً اگر در بين ركوع يادش بيايد كه حمد را نخوانده، بايد برگردد و حمد را بخواند و دوباره به ركوع رود.

مسأله 1204

اگر در يكي از كارهاي نافله شك كند؛ خواه ركن باشد يا غير ركن، چنانچه محل آن نگذشته، بايد به جا آورد و اگر محل آن گذشته، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1205

اگر در نماز مستحبي دو ركعتي گمانش به سه ركعت يا بيشتر برود، بايد اعتنا نكند و نمازش صحيح است و اگر گمانش به دو ركعت يا كمتر برود، بايد به همان گمان عمل كند؛ مثلاً اگر گمانش به يك ركعت مي رود بايد يك ركعت ديگر بخواند.

مسأله 1206

اگر در نماز نافله كاري كند كه براي آن در نماز واجب سجده سهو واجب مي شود، يا يك سجده يا تشهد را فراموش كند، لازم نيست بعد از نماز، سجده سهو يا قضاي سجده يا تشهد را به جا آورد.

مسأله 1207

اگر شك كند كه نماز مستحبي را خوانده يا نه، چنانچه آن نماز مثل نماز جعفر طيار وقت نداشته باشد بنا بگذارد كه نخوانده است و همچنين است اگر مثل نافله يوميه وقت معيّن داشته باشد و پيش از گذشتن وقت شك كند كه آن را به جا آورده يا نه، ولي اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه خوانده است يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

شكهاي صحيح

مسأله 1208

در نه صورت اگر در شماره ركعتهاي نماز چهار ركعتي شك كند، بنا بر احتياط بايد فوراً فكر كند، پس اگر يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا كرد، همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند، وگرنه، به دستورهايي كه گفته مي شود عمل نمايد و آن نه صورت از اين قرار است:

اول:

آن كه بعد از سر برداشتن از سجده دوم شك كند كه دو ركعت خوانده است يا سه ركعت كه بايد بنا بگذارد كه سه ركعت خوانده است و يك ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز، نماز احتياط به جا آورد كه بنا بر احتياط واجب يك ركعت ايستاده است.

دوم:

شك بين دو و چهار بعد از سر برداشتن از سجده دوم، كه بايد بنا را بگذارد چهار ركعت خوانده و نماز را تمام كند و بعد از نماز، دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.

سوم:

شك بين دو و سه و چهار بعد از سر برداشتن از سجده دوم، كه بايد بنا را بر چهار بگذارد و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد.

چهارم:

شك بين چهار و پنج

بعد از سر برداشتن از سجده دوم، كه بايد بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد.

ولي اگر بعد از تحقق سجده اول و پيش از سر برداشتن از سجده دوم يكي از اين چهار شك، براي او پيش آيد، بنا بر احتياط واجب بايد به دستور همان شك عمل كند و نماز را هم دوباره بخواند.

پنجم:

شك بين سه و چهار كه در هر جاي نماز باشد، بايد بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز، نماز احتياط را - كه به احتياط واجب دو ركعت نشسته است - بخواند.

ششم:

شك بين چهار و پنج در حال ايستادگي، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و سلام نماز را بدهد و نماز احتياط را - كه به احتياط واجب دو ركعت نشسته است - بخواند.

هفتم:

شك بين سه و پنج در حال ايستادگي، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و سلام نماز را بدهد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده به جا آورد.

هشتم:

شك بين سه و چهار و پنج در حال ايستادگي، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و بعد از سلام نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نماز احتياط نشسته بخواند.

نهم:

شك بين پنج و شش در حال ايستادگي، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و سلام نماز را بدهد و دو سجده سهو به جا آورد.

و نيز بنا بر احتياط مستحب دو سجده سهو براي ايستادن بي جا در اين چهار صورت به جا آورد.

مسأله 1209

اگر يكي از شكهاي صحيح براي انسان پيش آيد، نبايد نماز

را بشكند و بايستي به دستوري كه گفته شد عمل نمايد.

مسأله 1210

اگر يكي از شكهايي كه نماز احتياط براي آنها واجب است در نماز پيش آيد، پس از تمام شدن نماز، بايد فوراً نماز احتياط را بخواند و بدون خواندن نماز احتياط، نماز ديگري نخواند و اگر احتياطاً بخواهد نماز را از سر بگيرد، بايد پس از خواندن نماز احتياط باشد.

مسأله 1211

وقتي يكي از شكهاي باطل كننده نماز براي انسان پيش آيد و بداند كه اگر به حالت بعدي منتقل شود براي او يقين يا گمان پيدا مي شود، بنا بر احتياط مستحب با حالت شك نماز را ادامه ندهد؛ مثلاً اگر در حال ايستادن شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر و بداند كه اگر به ركوع رود به يك طرف يقين يا گمان پيدا مي كند، بنا بر احتياط مستحب با اين حال ركوع نكند، بلكه صبر كند تا براي وي يقين يا گمان پيدا شود؛ ولي اگر لازم باشد به قدري صبر كند كه صورت نماز بهم بخورد، لازم است به حالت بعد منتقل شود.

مسأله 1212

اگر اول گمانش به يك طرف بيشتر باشد، بعد دو طرف در نظر او مساوي شود، بايد به دستور شك عمل نمايد و اگر اول دو طرف در نظر او مساوي باشد و به طرفي كه وظيفه او است بنا بگذارد و بعد گمانش به طرف ديگر برود، بايد همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند.

مسأله 1213

كسي كه نمي داند عرفاً گمانش به يك طرف بيشتر است يا دو طرف در نظر او مساوي است، بنا بر احتياط واجب بايد به دستور شك عمل كند و اگر عمل وي برخلاف دستور گمان باشد، نماز را نيز به احتياط واجب دوباره بخواند؛ بنابراين اگر بين سه و چهار شك كند و احتمال دهد كه گمانش به طرف سه بيشتر باشد بنا بر احتياط واجب بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و يك ركعت احتياط ايستاده بخواند و سپس نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1214

اگر بعد از نماز بداند كه در بين نماز حالت ترديدي داشته، كه مثلاً دو ركعت خوانده يا سه ركعت و بنا را بر سه گذاشته ولي نداند كه گمانش به خواندن سه ركعت بوده يا هر دو طرف در نظر او مساوي بوده، بايد نماز احتياط را بخواند.

مسأله 1215

اگر موقعي كه تشهّد مي خواند يا بعد از ايستادن شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه و در همان موقع يكي از شكهايي كه اگر بعد از تمام شدن دو سجده اتفاق بيفتد صحيح مي باشد براي او پيش بيايد؛ مثلاً شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، چنانچه به دستور آن شك عمل كند نمازش صحيح است.

مسأله 1216

اگر پيش از آن كه مشغول تشهد شود، يا در ركعتهايي كه تشهد ندارد پيش از ايستادن شك كند كه يك سجده را به جا آورده يا دو سجده را و در همان موقع يكي از شكهايي كه قبل از تمام شدن دو سجده باطل كننده است برايش پيش آيد، نمازش باطل است.

مسأله 1217

اگر موقعي كه ايستاده بين سه و چهار يا بين سه و چهار و پنج شك كند و يادش بيايد كه يك يا دو سجده از ركعت پيش را بجا نياورده، نمازش باطل است ولي اگر بين چهار و پنج شك كند بايد بنشيند و دو سجده ركعت قبل را به جا آورد و به دستور شك بين سه و چهار عمل نمايد.

مسأله 1218

اگر شك او از بين برود و شك ديگري برايش پيش آيد، مثلاً اول شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بعد شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، بايد به دستور شك دوم عمل نمايد.

مسأله 1219

اگر بعد از نماز شك كند كه در حال نماز مثلاً بين دو و چهار شك كرده يا بين سه و چهار، بنا بر احتياط واجب اگر به يك شك، گمان دارد به دستور آن عمل كند وگرنه، دستور يكي از اين دو شك را انجام داده و در هر دو حال نماز را دوباره بخواند و همچنين است اگر بيشتر از دو احتمال درباره شك داشته باشد؛ مثلاً بداند شك وي از شكهاي صحيح بوده و نداند از كدام قسم آن بوده است.

مسأله 1220

اگر بعد از نماز بفهمد كه در حال نماز شكي براي او پيش آمده ولي نداند از شكهاي صحيح بوده يا از شكهاي باطل كننده نماز، چنانچه بداند يا احتمال دهد كه بر فرضي كه شك باطل كننده نماز بوده از روي غفلت نماز را ادامه نداده است مثلاً نماز را رجاءً ادامه داده است، در اين صورت مي تواند بدون انجام دادن وظيفه شك، نماز را از سر بگيرد، ولي اگر بداند كه بر فرضي كه شك، نماز را باطل مي كند از روي غفلت نماز را ادامه داده است بنا را بر اين مي گذارد كه شك او از شكهاي صحيح بوده، پس اگر شك او بر فرض صحيح بودن مشخص است به وظيفه همان شك عمل مي كند و اگر شك او بر فرض صحيح بودن مشخّص نيست ولي مي تواند با احتياط كردن نماز خود را درست كند، بايد احتياط كند، مثلاً اگر شك صحيح او بعد از سر برداشتن از سجده دوم بوده و مردّد بين شك دو و چهار و شك دو و سه و چهار باشد، بنا را بر چهار

مي گذارد و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نماز احتياط نشسته بجا مي آورد، در نتيجه به وظيفه هر دو شك عمل كرده است و نمازش صحيح است، ولي اگر نتواند با به جا آوردن وظيفه شك، نماز انجام شده خود را درست كند و نياز به از سرگرفتن نماز باشد، مي تواند بدون انجام دادن وظيفه شك، نماز را از سر بگيرد.

مسأله 1221

كسي كه نشسته نماز مي خواند اگر بين دو و سه شك كند، به احتياط واجب بايد يك ركعت نشسته نماز احتياط بخواند و بنا بر احتياط مستحب نماز را نيز اعاده كند و در شك بين سه و چهار، به احتياط واجب دو ركعت نشسته بخواند و سپس نمازش را از سر بگيرد و در شك بين دو و سه و چهار، يك نماز احتياط دو ركعتي نشسته و سپس يك نماز يك ركعتي نشسته بجا مي آورد و به احتياط واجب نماز را دوباره بخواند و در شك بين دو و چهار، دو ركعت نشسته مي خواند.

مسأله 1222

كسي كه ايستاده نماز مي خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط از ايستادن عاجز شود، بايد مثل كسي كه نماز را نشسته مي خواند - كه حكم آن در مسأله پيش گفته شد - نماز احتياط را به جا آورد مگر اين كه ناتواني وي از ايستادن در تمام وقت نباشد بلكه در وقت بتواند تمام نماز را ايستاده بخواند كه بايد نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1223

كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر تنها موقع خواندن نماز احتياط بتواند بايستد، بايد در نماز احتياط به وظيفه كسي كه نماز را ايستاده مي خواند عمل كند.

دستور نماز احتياط

مسأله 1224

كسي كه نماز احتياط بر او واجب است، بعد از سلام نماز بايد فوراً نيت نماز احتياط كند و تكبير بگويد و حمد را بخواند و به ركوع برود و دو سجده نمايد، پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده تشهد بخواند و سلام دهد و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از ركعت دوم، تشهد خوانده و سلام دهد.

مسأله 1225

نماز احتياط سوره و قنوت ندارد و بايد قرائت آن را آهسته بخوانند و نيت آن را به زبان نياورند و احتياط آن است كه «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» آن را هم آهسته بگويند.

مسأله 1226

اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد، نمازي كه خوانده درست بوده، لازم نيست نماز احتياط را بخواند و اگر در بين نماز احتياط بفهمد، لازم نيست آن را تمام نمايد.

مسأله 1227

اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد كه ركعتهاي نمازش كم بوده، چنانچه كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد آنچه را از نماز نخوانده بخواند و براي سلام بيجا دو سجده سهو بنمايد و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده؛ مثلاً پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1228

اگر بعد از نماز احتياط بفهمد كسري نمازش به مقدار نماز احتياط بوده مثلاً در شك بين سه و چهار، دو ركعت نماز احتياط نشسته بخواند - كه به منزله يك ركعت نماز ايستاده است - بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، نمازش صحيح است.

مسأله 1229

اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز كمتر از نماز احتياط بوده؛ مثلاً در شك بين دو و چهار، دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده بوده، بايد نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1230

اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نمازش بيشتر از نماز احتياط بوده؛ مثلاً در شك بين دو و سه، يك ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده بوده، چنانچه بعد از نماز احتياط كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده - مثلاً پشت به قبله كرده - بايد نماز را دوباره بخواند و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده، نماز احتياطش جزء نماز او محسوب است و يك ركعت كسري نمازش را به جا آورده و نمازش صحيح است و براي زيادي هر يك از دو سلام - در اصل نماز و در نماز احتياط - دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1231

اگر بين دو و سه و چهار شك كند و بعد از خواندن دو ركعت نماز احتياط ايستاده، يادش بيايد كه نماز را دو ركعتي خوانده، لازم نيست دو ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند.

مسأله 1232

اگر بين دو و سه شك كند و موقعي كه يك ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده نماز احتياط را ركعت چهارم محسوب كرده، آن را تمام كند و نمازش صحيح است و براي سلام زيادي سجده سهو بنمايد و به احتياط استحبابي نماز را نيز دوباره بخواند.

و اگر بين سه و چهار شك كند و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط نشسته مي خواند يادش بيايد نماز را سه ركعت خوانده، اگر قبل از ركوع اول يادش بيايد، بايستد و به احتياط واجب قرائت را به قصد آنچه مطلوب شارع است دوباره بخواند و بايد نماز را تمام نمايد و اگر در ركوع اول يا پس از آن يادش بيايد، نمازش باطل است.

مسأله 1233

اگر بين دو و سه و چهار شك كند و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند، پيش از ركوع ركعت دوم يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد بنشيند و نماز احتياط را يك ركعتي تمام كند و براي سلام زيادي سجده سهو بنمايد و اگر در ركوع ركعت دوم يا بعد از آن يادش بيايد نمازش باطل است.

مسأله 1234

اگر در بين نماز احتياط بفهمد كسري نمازش بيشتر يا كمتر بوده، چنانچه بتواند بايد نماز احتياط را مطابق كسري نمازش تمام كند؛ مثلاً اگر شك بين دو و سه كرده و موقعي كه يك ركعت نماز احتياط ايستاده مي خواند بفهمد نمازش را دو ركعتي خوانده، بايد يك ركعت نماز احتياط را ركعت سوم خود حساب كند و آن را تمام نمايد، سپس ركعت چهارم نمازش را بخواند.

و اگر نتواند نماز احتياط را مطابق كسري نمازش تمام كند بايد آن را رها كند، در اين صورت اگر ممكن باشد كسري نماز را به جا آورد و اگر ممكن نباشد نماز را دوباره بخواند؛ مثلاً در شك بين سه و چهار، اگر موقعي كه دو ركعت نماز احتياط نشسته را مي خواند يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده چون نمي تواند دو ركعت نشسته را به جاي دو ركعت ايستاده حساب كند بايد نماز احتياط نشسته را رها كند، پس اگر قبل از ركوع اول نماز احتياط يادش آمده بايد بايستد و به احتياط واجب قرائت را به قصد آنچه مطلوب شارع است بجا بياورد و پس از آن بايد كسري نمازش را بخواند و اگر در ركوع اوّل نماز احتياط يا

بعد از آن يادش بيايد بايد نماز را دوباره بخواند.

و نيز اگر در شك بين دو و چهار هنگامي كه مشغول دو ركعت نماز احتياط ايستاده است بفهمد نماز خود را سه ركعتي خوانده، پس اگر در ركعت اول است، اين ركعت را ركعت چهارم به حساب مي آورد و نمازش را تمام مي كند و اگر در ركعت دوم قبل از ركوع باشد، بايد آن ركعت را رها كند و بنشيند و تشهد و سلام بخواند و نماز را تمام كند و اگر در ركوع يا پس از آن باشد نمازش باطل است.

و در همه صورتهاي مسأله اگر نماز را تمام مي كند، به جهت زيادي سلام بايد دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1235

اگر شك كند نماز احتياطي را كه بر او واجب بوده به جا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز گذشته به شك خود اعتنا نكند و اگر وقت دارد، در صورتي كه بين نماز و شك زياد طول نكشيده و كاري هم مثل روگرداندن از قبله كه نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد نماز احتياط را بخواند و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند به جا آورده، يا بين نماز و شك او زياد طول كشيده، اعتنا به شك ننمايد.

مسأله 1236

نماز احتياط به منزله اجزاء نماز اصلي است، پس اگر در آن مثلاً ركوع را زياد كند يا به جاي يك ركعت، دو ركعت بخواند - هرچند از روي سهو باشد - نماز احتياط باطل مي شود و بايد دوباره اصل نماز را بخواند.

مسأله 1237

موقعي كه مشغول نماز احتياط است اگر در يكي از كارهاي آن شك كند، چنانچه محل آن نگذشته، بايد به جا آورد و اگر محلش گذشته، بايد به شك خود اعتنا نكند؛ مثلاً اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه به ركوع نرفته بايد بخواند و اگر به ركوع رفته بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1238

اگر موقعي كه مشغول نماز احتياط است در شماره ركعتهاي آن شك كند، چنانچه طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند، به احتياط واجب بنا را بر كمتر بگذارد و پس از پايان نماز احتياط، اصل نماز را دوباره بخواند و اگر طرف بيشتر نماز را باطل نمي كند، به احتياط واجب بنا را بر بيشتر بگذارد و پس از پايان نماز احتياط، اصل نماز را نيز دوباره بخواند؛ مثلاً موقعي كه مشغول خواندن دو ركعت نماز احتياط است، اگر شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، چون طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند، به احتياط واجب بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده و پس از پايان نماز احتياط، اصل نماز را دوباره بخواند و اگر شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون طرف بيشتر نماز را باطل نمي كند، به احتياط واجب بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است و پس از پايان نماز احتياط، اصل نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1239

كارهايي كه در اصل نماز واجب سجده سهو را واجب مي كند در نماز احتياط موجب سجده سهو نمي شود بنابراين اگر در نماز احتياط چيزي كه ركن نيست سهواً كم يا زياد شود، سجده سهو ندارد.

مسأله 1240

اگر بعد از سلام نماز احتياط شك كند كه يكي از اجزاء يا شرايط آن را به جا آورده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1241

اگر در نماز احتياط، تشهد يا يك سجده را فراموش كند و نتواند در جاي خود آن را جبران كند احتياط واجب آن است كه بعد از سلام نماز، آن را قضا نمايد.

مسأله 1242

اگر نماز احتياط و قضاي يك سجده يا قضاي يك تشهد يا دو سجده سهو بر او واجب شود، بايد اول نماز احتياط را به جا آورد.

مسأله 1243

گمان در نماز نسبت به ركعات حكم يقين را دارد. - خواه نماز چهار ركعتي باشد يا نه - مثلاً اگر نداند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت و گمان داشته باشد كه دو ركعت خوانده، بنا مي گذارد كه دو ركعت خوانده و اگر در نماز چهار ركعتي گمان دارد كه چهار ركعت خوانده، لازم نيست نماز احتياط بخواند؛ و اما در مورد افعال نماز، چنانچه گمان به انجام كاري يا ترك كاري داشته باشد بنا بر احتياط واجب بر طبق گمان عمل كند و اگر كار او برخلاف وظيفه شك بود، نمازش را نيز دوباره بخواند.

مسأله 1244

حكم شك و سهو و گمان در نمازهاي واجب يوميه و نمازهاي واجب ديگر فرق ندارد؛ مثلاً اگر در نماز آيات شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون شك او در نماز دو ركعتي است، نمازش باطل مي شود و اگر گمان داشته باشد كه دو ركعت يا يك ركعت است، بر طبق گمان خود نماز را تمام مي نمايد.

سجده سهو

مسأله 1245

براي پنج چيز بعد از سلام نماز، انسان بايد دو سجده سهو - به دستوري كه بعداً گفته مي شود - به جا آورد:

اول:

آن كه در بين نماز، سهواً حرف بزند.

دوم:

جايي كه نبايد سلام نماز را بدهد؛ مثلاً در ركعت اول، سهواً سلام بدهد.

سوم:

آن كه تشهد را فراموش كند.

چهارم:

آن كه در نماز چهار ركعتي شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت، به تفصيلي كه در صورت چهارم مسأله 1208 گذشت.

پنجم:

آن كه يك سجده را فراموش كند.

و بنا بر احتياط مستحب اگر در جايي كه بايد بايستد؛ مثلاً موقع خواندن حمد و سوره، اشتباهاً بنشيند يا در موقعي كه بايد بنشيند؛ مثلاً موقع تشهد، اشتباهاً بايستد، دو سجده سهو به جا آورد، بلكه براي هر چيزي كه در نماز اشتباهاً كم يا زياد كند، احتياط مستحب آن است كه دو سجده سهو بنمايد.

و احكام اين چند صورت در مسائل آينده گفته مي شود.

مسأله 1246

اگر انسان اشتباهاً يا به خيال اين كه نمازش تمام شده حرف بزند، بايد دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1247

براي صدايي كه از آه كشيدن و سرفه كردن پيدا مي شود سجده سهو واجب نيست، ولي اگر مثلاً سهواً آخ يا آه بگويد، بايد سجده سهو نمايد.

مسأله 1248

اگر چيزي را كه سهواً غلط خوانده، دوباره به طور صحيح بخواند، براي دوباره خواندن آن سجده سهو واجب نيست.

مسأله 1249

اگر در نماز سهواً مدتي حرف بزند و تمام آنها عرفاً يك مرتبه حساب شود، دو سجده سهو بعد از سلام نماز كافي است.

مسأله 1250

اگر سهواً تسبيحات اربعه را نگويد، احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1251

اگر در جايي كه نبايد سلام نماز را بگويد، سهواً بگويد:

«السّلامُ عَلَيْنا وعلي عِبادِ اللَّهِ الصّالحينَ» يا بگويد:

«السّلام عليكم» اگر چه «و رحمة اللَّه و بركاته» را نگفته باشد، بايد دو سجده سهو بنمايد، ولي اگر اشتباهاً بگويد:

«السّلامُ عليكَ أيّها النَّبيُّ ورحمةُ اللَّه وبركاتُهُ»، احتياط مستحب آن است كه دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1252

اگر در جايي كه نبايد سلام دهد اشتباهاً هر سه سلام را بگويد، دو سجده سهو كافي است.

مسأله 1253

اگر يك سجده يا تشهد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد، بايد برگردد و به جا آورد و بعد از نماز بنا بر احتياط مستحب براي ايستادن بيجا دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1254

اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه يك سجده را از ركعت پيش فراموش كرده، بايد بعد از سلام سجده را قضا نمايد و دو سجده سهو نيز به جا آورد و بنا بر احتياط قضاي سجده را پيش از دو سجده سهو انجام دهد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه تشهد را از ركعت پيش فراموش كرده، بايد بعد از سلام نماز دو سجده سهو به جا آورد و قضاء تشهد به طور مستقل نمي باشد بلكه در ضمن سجده سهو انجام گرفته است.

مسأله 1255

اگر سجده سهو را بعد از سلام نماز عمداً بجا نياورد، معصيت كرده و واجب است هر چه زودتر آن را انجام دهد و چنانچه سهواً بجا نياورد، هر وقت يادش آمد بايد فوراً انجام دهد و لازم نيست نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1256

اگر شك دارد سجده سهو بر او واجب شده يا نه، لازم نيست به جا آورد.

مسأله 1257

كسي كه شك دارد مثلاً دو سجده سهو بر او واجب شده يا چهار تا، اگر دو سجده بنمايد كافي است.

مسأله 1258

بين دو سجده سهو نبايد زياد فاصله بيندازد، به طوري كه عرفاً دو كار به شمار آيد؛ پس اگر عمداً يا سهواً بين دو سجده سهو فاصله زياد بيندازد، بايد دو سجده سهو را از سر بگيرد و اگر عمداً يا سهواً سه سجده نيز انجام دهد، بايد دوباره سجده سهو نمايد.

دستور سجده سهو

مسأله 1259

سجده سهو را بايد فوراً بعد از نماز به جا آورد و دستور آن اين است كه نيت سجده سهو كند و پيشاني را بر چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و دو دست و دو زانو و سر دو انگشت بزرگ پاها را بر زمين بگذارد؛ و نهادن پشت دست كفايت نمي كند؛ و بنا بر احتياط واجب بايد انگشتان دست نيز روي زمين قرار گيرد و بنا بر احتياط رعايت وضو و قبله و ستر عورت را بكند و ذكري را كه لازم است بگويد.

ذكر سجده سهو به گونه هاي مختلفي در روايات آمده و چنانچه بگويد:

«بِسمِ اللَّه و بِاللَّه السّلامُ عليكَ أيّها النَّبيُّ ورحمةُ اللَّه وبركاتُهُ» و نيز بگويد:

«بِسمِ اللَّه و بِاللَّه و السّلامُ عليكَ أيّها النَّبيُّ ورحمةُ اللَّه وبركاتُهُ»، حتماً عمل به وظيفه نموده است، بعد بايد بنشيند و دوباره به سجده رود و ذكر را بگويد و بنشيند و بعد از خواندن تشهد بگويد:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكُم» و بهتر اين است كه «ورحمةُ اللَّه وبركاتُهُ» را هم اضافه كند.

قضاي سجده و تشهد فراموش شده

مسأله 1260

در سجده و تشهدي كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز، قضاي آن را بجا مي آورد، بايد تمام شرايط نماز مانند:

طهارت از حدث و پاك بودن بدن و لباس و رو به قبله بودن و شرطهاي ديگر را رعايت كرد.

مسأله 1261

اگر سجده را چند دفعه فراموش كند، مثلاً يك سجده را از ركعت اول و يك سجده از ركعت دوم فراموش نمايد، بايد بعد از نماز قضاي هر دو را با سجده هاي سهوي كه براي آنها لازم است به جا آورد.

مسأله 1262

اگر يك سجده و تشهد را فراموش كند، مي تواند هر يكي را كه بخواهد اول قضا نمايد، اگر چه بداند كدام اول فراموش شده است.

مسأله 1263

اگر دو سجده از دو ركعت فراموش نمايد، لازم نيست هنگام قضا آنها را با ترتيب به جا آورد.

مسأله 1264

اگر بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهد كاري كند كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند؛ مثلاً پشت به قبله كند، بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد و به احتياط مستحب بعد از آن دوباره نماز را بخواند.

مسأله 1265

اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك سجده از ركعت آخر را فراموش كرده، چنانچه كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند؛ مثل پشت كردن به قبله، انجام نداده، بنا بر احتياط واجب بايد به قصد اين كه وظيفه خود را انجام داده باشد، سجده فراموش شده و بعد از آن تشهد و سلام و دو سجده سهو به جا آورد و نيز اگر يادش بيايد كه تشهد ركعت آخر را فراموش كرده، به احتياط واجب بايد به قصد اين كه وظيفه خود را انجام داده باشد، تشهد را بخواند و بعد از آن، سلام دهد و دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1266

اگر بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهد كاري كند كه براي آن سجده سهو واجب مي شود؛ مثل آن كه سهواً حرف بزند، بايد سجده يا تشهد را قضا كند و بنا بر احتياط مستحب علاوه بر دو سجده سهوي كه براي قضاي سجده يا تشهد - به تفصيلي كه در مسأله 1254 گذشت - مي نمايد، دو سجده سهو ديگر نيز بنمايد.

مسأله 1267

اگر مي داند كه يكي از سجده يا تشهد را فراموش كرده و نمي داند كدام يك بوده، بايد سجده را قضا نمايد و دو سجده سهو به جا آورد كه تشهد نيز اگر فوت شده باشد در ضمن آن قضا شده است و هر كدام را اوّل به جا آورد اشكالي ندارد.

مسأله 1268

اگر شك دارد كه سجده يا تشهد را فراموش كرده يا نه، واجب نيست قضا كند يا سجده سهو نمايد.

مسأله 1269

اگر بداند سجده يا تشهد را فراموش كرده و شك كند كه پيش از ركوع ركعت بعد به جا آورده يا نه، بايد آن را قضا نمايد و دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1270

كسي كه بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد، اگر براي كار ديگري سجده سهو بر او واجب شود، بنا بر احتياط اين سجده سهو را پس از قضاي سجده و انجام دو سجده سهو براي آن يا قضاي تشهدي كه در ضمن سجده سهو آورده مي شود، به جا آورد.

مسأله 1271

اگر شك دارد كه بعد از نماز، قضاي سجده يا تشهد فراموش شده را به جا آورده يا نه، بايد آن را به جا آورد، هر چند وقت نماز گذشته باشد.

كم و زياد كردن اجزاء و شرايط نماز

مسأله 1272

هر گاه چيزي از واجبات نماز را عمداً كم يا زياد كند؛ اگر چه يك حرف آن باشد، نماز باطل است.

مسأله 1273

اگر به واسطه ندانستن مسأله، چيزي از واجبات نماز را كه ركن نيست كم يا زياد كند، به احتياط واجب نمازش باطل است، هر چند در ندانستن مسأله معذور باشد ولي چنانچه به واسطه ندانستن مسأله حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را آهسته بخواند، يا حمد و سوره نماز ظهر و عصر يا تسبيحات اربعه نمازها را بلند بخواند، يا مسافري كه قصد ماندن ده روز در جايي را داشته باشد و به جهت ندانستن مسأله نماز را شكسته بخواند، نمازش صحيح است و نيز چنانچه مسافري به جهت ندانستن اصل شكسته بودنِ نماز مسافر، نماز ظهر يا عصر يا عشا را چهار ركعتي بخواند نمازش صحيح است.

مسأله 1274

اگر در بين نماز بفهمد وضو يا غسلش باطل بوده، يا بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده، بايد نماز را بهم بزند و دوباره با وضو يا غسل صحيح بخواند و اگر بعد از نماز بفهمد، بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل صحيح به جا آورد و اگر وقت گذشته، قضا نمايد.

مسأله 1275

اگر بعد از رسيدن به ركوع يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش فراموش كرده، نمازش باطل است و اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد، بايد برگردد و دو سجده را به جا آورده و برخيزد و حمد يا تسبيحات را بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز بنا بر احتياط مستحب، براي ايستادن بيجا دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1276

اگر پيش از گفتن «السّلامُ عَلَيْنا وعلي عِبادِ اللَّهِ الصّالحينَ» و «السّلام عليكم» يادش بيايد كه دو سجده ركعت آخر را به جا نياورده، بايد دو سجده را بجا بياورد و دوباره تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1277

اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز نخوانده، بايد مقداري را كه فراموش كرده به جا آورد.

مسأله 1278

اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز را نخوانده، چنانچه كاري انجام داده كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند؛ مثلاً پشت به قبله كرده، نمازش باطل است و اگر چنين كاري، انجام نداده، بايد فوراً مقداري را كه فراموش كرده به جا آورد و براي سلام زيادي دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1279

هرگاه بعد از سلام نماز عملي انجام دهد كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند؛ مثلاً پشت به قبله نمايد و بعد يادش بيايد كه دو سجده آخر را بجا نياورده، نمازش باطل است و اگر پيش از انجام چنين كاري يادش بيايد، بايد دو سجده اي را كه فراموش كرده به جا آورد و دوباره تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو سجده سهو براي سلامي كه اول گفته است بنمايد.

مسأله 1280

اگر بفهمد تمام نماز را پيش از وقت خوانده، يا تمام يا قسمتي از نماز را پشت به قبله، يا با انحرافي بيشتر از طرف راست و چپ قبله به جا آورده، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته، قضا نمايد.

نماز مسافر

مسافر بايد نماز ظهر و عصر و عشا را با هشت شرط شكسته؛ يعني دو ركعتي بخواند:

شرط اول:

«مسافت شرعي»

از شرايط شكسته خواندن نماز آن است كه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعي نباشد و فرسخ شرعي تقريبا پنج كيلومتر است.

مسأله 1281

كسي كه رفتن و برگشتن او هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته بخواند؛ خواه رفتن او يا برگشتنش هر يك به اندازه چهار فرسخ باشد يا نباشد، بنابراين اگر رفتن سه فرسخ و برگشتن پنج فرسخ باشد، يا بالعكس، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1282

اگر رفتن و برگشتنش هشت فرسخ باشد، اگر چه روزي كه مي رود يا شب آن برنگردد، بايد نماز را شكسته بخواند؛ اگر چه احتياط مستحب آن است كه تمام نيز بخواند.

مسأله 1283

اگر سفر مختصري از هشت فرسخ كمتر باشد، يا انسان نداند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، بايد نماز را تمام بخواند و چنانچه شك كند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، تحقيق كردن برايش لازم نيست و بايد نمازش را تمام بخواند.

مسأله 1284

اگر از راهي اطمينان شخصي يا نوعي حاصل شود يا دو مرد عادل خبر دهند كه مقصدي را كه قصد كرده است هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته بخواند؛ و بنا بر احتياط واجب اگر يك نفر عادل خبر دهد و اطمينان از قولش حاصل نشود نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1285

كسي كه يقين دارد يا به طريق معتبري؛ همچون خبردادن دو مرد عادل، براي او ثابت شود كه سفر او هشت فرسخ است و نماز را شكسته بخواند، چنانچه بعد بفهمد كه هشت فرسخ نبوده، بايد آن را چهار ركعتي بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1286

كسي كه قصد محل معيّني را داشته و يقين دارد سفرش هشت فرسخ نيست، يا شك دارد كه هشت فرسخ هست يا نه، چنانچه در مقصد يا بين راه بفهمد كه مقصد او هشت فرسخ بوده، اگر چه كمي از راه باقي باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر تمام خوانده دوباره شكسته به جا آورد، اما اگر مثلاً قصد ملاقات شخصي را داشته و گمان مي كرد كه سر هفت فرسخ است، بعد معلوم شود سر هشت فرسخي يا بيشتر است، در اين صورت اگر نمازش را تمام خوانده صحيح است و بعد از دانستن هم تا قصد مسافرت هشت فرسخي نكرده، نمازش تمام است.

مسأله 1287

اگر بين دو محلي كه فاصله آنها كمتر از چهار فرسخ است، چند مرتبه رفت و آمد كند؛ اگر چه روي هم رفته هشت فرسخ شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1288

اگر محلي دو راه داشته باشد، يك راه آن كمتر از هشت فرسخ و راه ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد، چنانچه انسان از راهي كه هشت فرسخ يا بيشتر است به آنجا برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از راهي كه هشت فرسخ نيست برود، بايد تمام بخواند.

مسأله 1289

اگر شهر ديوار دارد، بايد ابتداي هشت فرسخ را از ديوار شهر حساب كند و اگر ديوار ندارد، بايد از خانه هاي آخر شهر حساب نمايد.

شرط دوم:

«قصد مسافت»

از شرائط شكسته خواندن نماز آن است كه از اول مسافرت قصد هشت فرسخ را داشته باشد، پس اگر به جايي كه كمتر از هشت فرسخ است مسافرت كند و بعد از رسيدن به آنجا قصد كند جايي برود كه با مقداري كه آمده هشت فرسخ مي شود، چون از اول قصد هشت فرسخ را نداشته، بايد نماز را تمام بخواند؛ و اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود، يا به جايي برود و به وطنش يا جايي كه مي خواهد ده روز بماند برگردد و مجموع اين رفت و برگشت هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1290

كسي كه نمي داند سفرش چند فرسخ است؛ مثلاً براي پيدا كردن گمشده اي مسافرت مي كند و نمي داند كه چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند، بايد نماز را تمام بخواند، ولي در برگشتن، چنانچه تا وطنش يا جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و نيز اگر در بين رفتن قصد كند به جايي برود و برگردد كه رفتن و برگشتن هشت فرسخ مي شود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1291

مسافر در صورتي بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود؛ پس كسي كه از شهر بيرون مي رود و مثلاً قصدش اين است كه اگر رفيق پيدا كند سفر هشت فرسخي برود، چنانچه اطمينان دارد كه رفيق پيدا مي كند، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر اطمينان ندارد، بايد تمام بخواند.

مسأله 1292

كسي كه قصد هشت فرسخ دارد، اگر چه در هر روز مقدار كمي راه برود، وقتي به جايي برسد كه اذان شهر را نشنود و مردم شهر او را نبينند، بايد نماز را شكسته بخواند؛ ولي اگر در هر روز مقدار خيلي كمي راه برود كه عرفاً نگويند مسافر است، بايد نمازش را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1293

كسي كه در سفر به اختيار ديگري است؛ مانند نوكري كه با آقاي خود مسافرت مي كند، چنانچه بداند سفر او هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر نداند، نماز را تمام بجا مي آورد و پرسيدن لازم نيست.

مسأله 1294

كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، اگر بداند يا گمان داشته باشد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود و به سفر ادامه نمي دهد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1295

كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، اگر شك دارد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود يا نه، بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر تصميم داشته باشد كه چهار فرسخ را سفر نمايد و براي برطرف كردن موانع هم تلاش مي كند ولي احتمال مي دهد كه مانعي غير اختياري براي سفر او پيش آيد، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر احتمال مي دهد كه مانعي براي سفر او پيش آيد و در صدد برطرف كردن آن نباشد بايد نماز را تمام بخواند.

شرط سوم:

«استمرار قصد»

از شرائط شكسته خواندن نماز آن است كه در بين راه از قصد خود برنگردد، پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد، يا مردّد شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1296

اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه همانجا بماند، يا بعد از ده روز برگردد، يا در برگشتن يا قصد اقامه ده روز مردّد باشد، بايد نماز را تمام بخواند و همچنين است اگر احتمال دهد سي روز بدون قصد در آنجا مي ماند.

مسأله 1297

اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود و تصميم داشته باشد از همان راه يا راه دورتر برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند و همچنين اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود و تصميم داشته باشد از راه ديگري برگردد كه مجموع رفت و برگشت به مقدار هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1298

اگر براي رفتن به محلي كه به تنهايي يا به ضميمه برگشت هشت فرسخ فاصله دارد حركت كند و بعد از رفتن مقداري از راه بخواهد جاي ديگري برود، چنانچه از محلّ اوّلي كه حركت كرده تا جايي كه مي خواهد برود به تنهايي يا به ضميمه برگشت هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1299

اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد، مردّد شود كه بقيه راه را برود يا نه و در موقعي كه مردّد است راه نرود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود، بايد تا آخر مسافرت نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1300

اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد، مردّد شود كه بقيه راه را برود يا نه و در موقعي كه مردّد است مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد كه هشت فرسخ ديگر برود، يا مجموع رفت و برگشت وي پس از ترديد هشت فرسخ باشد، تا آخر مسافرت بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1301

اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد، مردّد شود كه بقيه راه را برود يا نه و در موقعي كه مردّد است مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود، چنانچه باقيمانده سفر او كمتر از هشت فرسخ باشد و مجموع رفت و برگشت وي - به استثناء مقداري را كه در حال ترديد راه رفته است - نيز كمتر از هشت فرسخ باشد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر باقيمانده سفر كمتر از هشت فرسخ باشد ولي راهي كه پيش از مردّد شدن و راهي كه بعد از آن مي رود روي هم هشت فرسخ باشد، بنا بر احتياط بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

شرط چهارم:

«نبودن قاطع»

از شرائط شكسته خواندن نماز آن است كه تصميم داشته باشد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود نگذرد و در جايي قصد اقامه ده روز يا بيشتر نداشته باشد و سي روز بدون قصد در جايي نماند؛ پس كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا مي خواهد در جايي ده روز بماند، يا احتمال مي دهد كه در جايي سي روز بدون قصد بماند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1302

مسافري كه شك دارد كه پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش مي گذرد يا نه، يا قصد اقامه ده روز در محلي مي نمايد يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1303

مسافري كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا قصد داشته ده روز در محلي بماند و نيز كسي كه مردّد است از وطنش بگذرد، يا قصد اقامت ده روز در محلي بنمايد، اگر در بين راه تصميم بگيرد كه از وطن نگذرد و قصد اقامه نيز نكند، باز هم بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر باقيمانده راه به تنهايي يا به ضميمه برگشت، هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط پنجم:

«سفر حلال باشد»

از شرائط شكسته خواندن نماز آن است كه براي كار حرام سفر نكند و اگر براي كار حرامي؛ مانند دزدي، سفر كند، بايد نماز را تمام بخواند، همچنين است اگر خود سفر حرام باشد؛ مثل آن كه براي او ضرري داشته باشد كه اقدام به آن شرعاً حرام است، يا زن بدون اجازه شوهر سفر كند.

مسأله 1304

سفر به منظور اذيت كردن مؤمن حرام و نماز در آن سفر تمام است، همچنين اگر پدر يا مادر سفر غير واجبي را به صلاح فرزند ندانند و از روي دلسوزي او را از سفر نهي كنند چنانچه مسافرت فرزند سبب اذيت آنها شود حرام و نماز در آن سفر تمام است ولي اگر سفر واجب باشد - مانند سفر براي حج واجب - حرام نيست و نماز در آن شكسته است، هر چند سبب اذيت پدر و مادر باشد.

مسأله 1305

اگر براي آن كه كار واجبي را ترك كند، مسافرت كند نمازش تمام است، پس كسي كه بدهكار است و وقت آن رسيده، اگر بتواند بدهي خود را بدهد و رضايت طلبكار را در تأخير پرداخت احراز نكرده باشد، چنانچه در سفر نتواند بدهي خود را بدهد و براي فرار از پرداخت آن مسافرت نمايد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1306

كسي كه سفر او حرام نيست و براي كار حرام يا ترك واجب هم سفر نمي كند، اگر چه در سفر معصيتي انجام دهد يا واجبي را ترك كند؛ مثلاً غيبت كند يا شراب بخورد، يا نماز نخواند، بايد نماز خود را شكسته بخواند و اگر سفر وي مستلزم معصيت يا ترك واجبي باشد نيز همينطور است؛ هر چند احتياط مستحب در اين صورت اين است كه نماز را تمام بخواند.

مسأله 1307

اگر سفر او سفر حرام نباشد، ولي ماشين يا مركب ديگري كه سوار است غصبي باشد، يا در زمين غصبي مسافرت كند، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1308

كسي كه با ظالم مسافرت مي كند، اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك به ظالم در ظلمش يا سبب تقويت شوكت وي باشد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر ناچار باشد يا به جهتي كه اهميّت آن كمتر نيست؛ مثل نجات دادن مظلومي از مرگ، با او مسافرت كند، نمازش شكسته است.

مسأله 1309

مسافرت براي تفريح و گردش حرام نيست و كسي كه به اين قصد مسافرت مي كند بايد نمازش را شكسته بخواند.

مسأله 1310

اگر براي لهو و خوشگذراني به شكار رود، حرام و نمازش تمام است و بايد روزه اش را بگيرد و چنانچه براي امرار معاش به شكار رود، سفرش حلال و نمازش شكسته است و اگر براي كسب درآمد بيشتر و زياد كردن مال برود، احتياط واجب آن است كه نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند؛ ولي بايد روزه را نگيرد.

مسأله 1311

كسي كه براي معصيت به مقدار مسافت شرعي سفر كرده، موقعي كه از سفر بر مي گردد اگر توبه كرده، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر توبه نكرده بايد تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1312

كسي كه سفر او سفر معصيت بوده، يا براي معصيت سفر كرده، اگر در بين راه سفرش حلال شود يا از قصد معصيت بر گردد، چنانچه باقي مانده راه هشت فرسخ باشد، يا مي خواهد به جايي رود كه به ضميمه برگشت هشت فرسخ مي باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1313

كسي كه سفر او سفر معصيت نبوده و براي معصيت هم سفر نكرده، اگر در بين راه، سفرش معصيت شود يا قصد كند كه بقيه راه را براي معصيت برود، بايد نماز را تمام بخواند و نمازهايي را كه شكسته خوانده، در صورتي كه مقدار گذشته مسافت شرعي بوده صحيح است، والّا احتياط واجب آن است كه آن نمازها را دوباره بخواند.

شرط ششم:

«صحرانشين نباشد»

از شرائط شكسته خواندن نماز آن است كه از صحرانشين هايي نباشد كه در بيابان ها گردش مي كنند و هر جا آب و خوراك براي خود و حشمشان پيدا كنند مي مانند و بعد از چندي به جاي ديگر مي روند و صحرانشين ها در اين مسافرتها بايد نماز را تمام بخوانند.

مسأله 1314

اگر يكي از صحرانشين ها براي پيدا كردن منزل و چراگاه حيواناتشان سفر كند، چنانچه با چادر و اثاثيه باشد نماز را تمام بخواند و الّا چنانچه سفر او هشت فرسخ باشد، بنا بر احتياط بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1315

اگر صحرانشين براي كار ديگري مانند زيارت يا حج مسافرت كند نمازش تمام است و بنا بر احتياط مستحب شكسته نيز بخواند.

شرط هفتم:

«كثيرالسفر نباشد»

از شرائط شكسته خواندن نماز آن است كه بسيار مسافرت نكند، بنابراين كسي كه شغل او مسافرت است؛ مانند ساربان و راننده و چوبدار و كشتيبان و مانند اينها، بايد نماز را تمام بخوانند.

مسأله 1316

كثيرالسفر بايد نمازش را تمام بخواند؛ خواه شغلش مسافرت باشد، يا به خاطر شغل و گذران زندگي بسيار مسافرت مي كند و خواه به جهت ديگر باشد؛ بنابراين كسي كه در سفر تجارت، يا تدريس مي كند، يا به جهت تفريح - مثلاً - زياد سفر كند نمازش تمام است.

مسأله 1317

كسي كه شغلش مسافرت است اگر براي كار ديگري؛ مثلاً براي زيارت يا حج، مسافرت كند، نمازش تمام است و بنا بر احتياط مستحب نماز را شكسته هم بخواند.

مسأله 1318

حمله دار، يعني كسي كه براي رساندن حاجي ها به مكه مسافرت مي كند، اگر بسيار مسافرت مي كند بايد نماز را تمام بخواند، ولي امروزه كه معمولاً بسيار مسافرت نمي كنند نمازشان شكسته است.

مسأله 1319

كسي كه فقط در مقداري از سال شغلش مسافرت است؛ مانند راننده اي كه فقط در تابستان يا زمستان مسافران را جابجا مي كند، بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه شكسته نيز بخواند، ولي اگر مدت سفر او كم باشد به قدري كه عرفاً به او كثير السفر نگويند؛ مانند حمله داري كه سالي يك بار حجّاج را به مكه مي برد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1320

كسي كه در كمتر از چهار فرسخي شهر رفت و آمد مي كند به صورتي كه عرفاً او را كثيرالسفر مي گويند، چنانچه اتفاقاً سفري برود كه مسافت شرعيست بنا بر احتياط نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند و اگر رفت و آمد او به جايي نزديك شهر است به حدّي كه رفتن به آنجا عرفاً مسافرت محسوب نشود، در مسافرتي كه به قدر مسافت شرعيست بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1321

كسي كه زياد مسافرت مي كند اگر ده روز يا بيشتر در وطن خود بماند؛ چه از اول قصد ماندن ده روز را داشته باشد، چه بدون قصد بماند، بايد در سفر اول كه بعد از ده روز مي رود نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1322

كسي كه زياد مسافرت مي كند، اگر در غير وطن خود ده روز بماند، چنانچه از اول قصد ماندن ده روز را داشته باشد، در سفر اولي كه بعد از ده روز مي رود بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از اول قصد ماندن ده روز را نداشته باشد، بنا بر احتياط در سفر اول هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1323

كسي كه زياد مسافرت مي كند اگر شك كند كه در وطن خود يا جاي ديگر ده روز مانده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1324

كسي كه در شهرها سياحت مي كند و براي خود وطني اختيار نكرده، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1325

كسي كه زياد مسافرت نمي كند، اگر اتفاقاً در شهري يا دهي جنسي دارد كه براي حمل آن مسافرتهاي پي در پي مي كند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1326

كسي كه از وطنش صرفِ نظر كرده و مي خواهد وطن ديگري براي خود اختيار كند، اگر كثير السفر نباشد، بايد در مسافرت نماز را شكسته بخواند.

شرط هشتم:

«به حدّ ترخص برسد» يعني از وطنش يا جايي كه قصد كرده ده روز در آن جا بماند، به قدري دور شود كه صداي اذان بلند آخر آن جا را نشنود و نيز اهل آن محل او را نبينند.

مسأله 1327

كسي كه به سفر مي رود، اگر به جايي برسد كه اگر در آخر شهر با صداي بلند اذان بگويند صداي اذان را نمي شنود و اهل شهر او را نمي بينند ولي ديوارهاي شهر را مي بيند، چنانچه بخواهد در آنجا نماز بخواند بايد نماز را شكسته بخواند و احتياط مستحب در آن است كه تمام نيز بخواند.

مسأله 1328

مسافري كه به وطنش برمي گردد وقتي به جايي برسد كه صداي اذان آخر شهر را مي شنود يا اهل شهر او را مي بينند، بايد نماز را تمام بخواند و نيز مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، وقتي به جايي برسد كه صداي اذان آنجا را بشنود يا اهل آنجا او را ببينند، بايد نماز را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند يا آن را تأخير بيندازد تا به منزل برسد.

مسأله 1329

هر گاه موقعيت جغرافيايي شهر به طوري باشد كه از دور صداي اذان آن شنيده شود، يا طوري باشد كه با كمي فاصله گرفتن صداي اذان قطع گردد، اهالي آن شهر نيز در مسافرت وقتي به جايي برسند كه صداي اذان بلند آخر شهر را نشنوند بايد نماز را شكسته بخوانند، بلي اگر شهر در مسير بادهاي تند باشد و صداي اذان تا مسافتهاي زيادي برسد، بايد موقعيت متعارف را در نظر بگيرد؛ و اگر باد مانع رساندن صداي اذان باشد ولي اهالي شهر، مسافر را ببينند، نمازش تمام است.

مسأله 1330

اگر از محلي مسافرت كند كه اهل ندارد، وقتي به جايي برسد كه اگر در آخر آن محل، با صداي بلند اذان بگويند شنيده نمي شود و اگر كسي در آن محل باشد او را نمي بيند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1331

اگر به قدري دور شود كه نداند صدايي را كه مي شنود صداي اذان است، يا صداي ديگر، بايد نماز را شكسته بخواند، ولي اگر بفهمد اذان مي گويند و كلمات آن را تشخيص ندهد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1332

اگر به قدري دور شود كه اذان خانه ها را نشنود، ولي اذان شهر را كه معمولاً در جاي بلند مي گويند بشنود، نبايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1333

اگر به جايي برسد كه اذان شهر را كه معمولاً در جاي بلند مي گويند نشنود، ولي اذاني را كه در جاي خيلي بلند يا با وسايلي همچون بلندگو مي گويند بشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1334

اگر گوش او يا صداي اذان غير معمولي باشد، در محلي بايد نماز را شكسته بخواند كه گوش معمولي صداي اذان بلند معمولي را نشنود و اهل محل نيز او را نبينند.

مسأله 1335

اگر موقعي كه سفر مي رود شك كند كه به حدّ ترخّص رسيده يا نه و بخواهد نماز بخواند، بنا بر احتياط واجب نماز را هم تمام و هم شكسته بخواند؛ مگر برگشت به آن جا در وقت نماز چهار ركعتي عرفاً امكان نداشته باشد كه بايد نماز را تمام بخواند و كفايت مي كند و در برگشت از سفر نيز اگر شك كند كه به حد ترخص رسيده يا نه و بخواهد نماز بخواند، بنا بر احتياط واجب نماز را هم تمام و هم شكسته بخواند.

چيزهايي كه سفر را قطع مي كند

اول:

رسيدن به وطن

مسأله 1336

مسافري كه در سفر از وطن خود عبور مي كند وقتي به حدّ ترخّص وطن رسيد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1337

مسافري كه در بين مسافرت به وطنش رسيده، تا وقتي در آنجاست بايد نماز را تمام بخواند و اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود يا مجموع رفت و برگشتش هشت فرسخ باشد وقتي به حدّ ترخّص رسيد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1338

محلّي را كه انسان براي اقامت و زندگي خود اختيار كرده به نحوي كه در نظر متعارف مردم محل زندگي او محسوب مي شود وطن اوست؛ چه در آنجا به دنيا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، يا خودش آن جا را براي زندگي اختيار كرده باشد و همچنين جايي را كه انسان محلّ زندگي خود قرار داده و مثل كسي كه آنجا وطن دائمي اوست در آنجا زندگي مي كند كه اگر مسافرتي براي او پيش آيد، دوباره به همان جا برمي گردد؛ اگر چه قصد نداشته باشد كه هميشه در آنجا بماند، وطن او محسوب مي شود.

مسأله 1339

اگر قصد دارد در محلّي كه وطن اصليش نيست مدّتي بماند و بعد به جاي ديگر رود، آنجا وطن او حساب نمي شود.

مسأله 1340

كساني كه مانند اكثر طلّاب حوزه هاي علميه و دانشجويان مدّتي به كاري مانند تحصيل در جايي كه وطن آنها نيست اشتغال دارند و در آنجا عرفاً مسافر خوانده نمي شوند، در زمان آن كار آن جا در حكم وطن آنها مي باشد.

مسأله 1341

كسي كه در دو محل زندگي مي كند چنانچه در هر يك تقريبا شش ماه از سال را زندگي مي كند، هر دو وطن او محسوب مي شود، ولي اگر در يكي از آن دو كمتر از شش ماه بماند آنجا وطن وي به حساب نمي آيد؛ بنابراين انسان تنها مي تواند دو وطن داشته باشد و بيشتر از دو وطن امكان ندارند.

مسأله 1342

در شكسته خواندن در غير وطن فرقي نمي كند كه در محلّي ملك داشته باشد و در آن محل شش ماه مانده باشد يا نه؛ هر چند احتياط مستحب اين است كه اگر در محلي ملك داشته و شش ماه در آنجا مانده، هر وقت در مسافرت به آنجا برسد نماز را تمام هم بخواند.

مسأله 1343

اگر به جايي برسد كه وطن او بوده و از آن جا صرفِ نظر كرده و قصد ماندن ده روز را در آن جا ندارد، بايد نماز را شكسته بخواند.

دوم:

قصد اقامت ده روز

مسأله 1344

مسافري كه قصد دارد ده روز پشت سر هم در محلي بماند، يا مي داند كه بدون اختيار ده روز در محلي مي ماند، در آن محل بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1345

مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، اگر ده شبانه روز كامل (يعني 24 ساعت) در جايي بماند بي اشكال نمازش تمام است و اگر قصدش اين باشد كه ده روز كامل و نه شب بين آن را در جايي بماند در اين صورت نيز بايد نمازش را تمام بخواند، بلكه اگر قصدش اين باشد كه ده روز تلفيقي كامل در جايي بماند (مثلاً تصميم دارد از ساعت ده روز اوّل ماه تا ساعت ده روز يازدهم ماه در محلي اقامت كند) بايد نماز را تمام بخواند و در صورتي كه تصميم دارد ده روز تلفيقي ناقص در جايي بماند مثلاً تصميم گرفته از دو ساعت به غروب روز اول ماه تا ظهر روز يازدهم ماه در محلّي اقامت كند بنا بر احتياط واجب بايد نمازش را هم شكسته و هم تمام بخواند و در غير اين چهار صورت نماز مسافر شكسته است.

مسأله 1346

مسافري كه مي خواهد ده روز در محلّي بماند، در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه بخواهد تمام ده روز در يك جا بماند، پس اگر بخواهد مثلاً ده روز در نجف و كوفه يا در قم و جمكران بماند، بايد نماز را شكسته بخواند و معيار آن است كه در عرف دو محل محسوب شوند؛ هر چند به قدري به يكديگر نزديك باشند كه به مقدار حدّ ترخّص نيز فاصله نباشد، يا به هم چسبيده باشند.

مسأله 1347

مسافري كه مي خواهد ده روز در محلّي بماند اگر از اول قصد داشته باشد در بين ده روز از آن محل و اطراف آن كه عرفاً جزء محل به حساب مي آيد؛ مانند باغات اطراف شهر، خارج شود، چنانچه خوابگاهش در اين محل باشد كافيست و لازم نيست تصميم داشته باشد در روز يا اوايل شب به محل برگردد و در اين صورت اگر بخواهد هر روز نيز به خارج محل برود مانعي ندارد.

مسأله 1348

مسافري كه تصميم فعلي ندارد ده روز در محلي بماند؛ مثلاً قصدش اين است كه اگر رفيقش بيايد يا منزل خوبي پيدا كند، ده روز بماند، بايد نماز را شكسته بخواند، مگر آن كه مطمئن باشد كه شرايط ماندن ده روز فراهم خواهد شد.

مسأله 1349

كسي كه تصميم دارد ده روز در محلي بماند به طوري كه براي ايجاد شرايط ماندن و رفع موانع آن اقدام مي كند؛ هر چند احتمال عقلائي بدهد كه نتواند بماند، بايد نماز را تمام بخواند؛ بلي اگر تصميم دارد چنانچه مقدّمات اقامت فراهم شد ده روز بماند و براي ايجاد مقدّمات اقدام نمي كند، چنانچه اطمينان داشته باشد كه مقدّمات فراهم مي شود و عملاً ده روز مي ماند، نمازش تمام است، وگرنه بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1350

اگر مسافر تصميم دارد در محلّي تا زماني معيّن بماند، اگر نداند چند روز در آن جا مي ماند نماز را شكسته مي خواند، ولي اگر بعد بفهمد كه تا آن زمان ده روز بوده، مي فهمد كه نمازي كه شكسته خوانده باطل بوده و بايد آن را تمام بخواند و اگر وقت گذشته قضا كند، بنابراين كسي كه مي خواهد تا آخر ماه در محلّي بماند و چون نمي داند كه ماه كامل است يا ناقص، نماز را شكسته خوانده، اگر بعد بفهمد كه ماه كامل بوده و مدت اقامت او ده روز است، نمازش را بايد به صورت تمام دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد، همچنين كسي كه مي خواهد تا روز مشخّصي از ايام هفته مثلاً تا جمعه آينده بماند و به علت اين كه نمي داند تا آن روز ده روز مي باشد يا نه، نماز خود را شكسته بخواند، اگر بعد بفهمد كه ده روز بوده، معلوم مي شود نمازش باطل بوده و بايد آن را به صورت تمام دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1351

اگر مسافر قصد كند ده روز در محلي بماند و به خاطر آن يك نماز چهار ركعتي ادايي بخواند، چنانچه پس از آن از ماندن منصرف شود يا مردّد شود كه در آنجا بماند يا به جاي ديگر برود، تا وقتي در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر پيش از آن كه به خاطر قصد اقامه، نماز چهار ركعتي بخواند از ماندن منصرف شود يا مردّد گردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1352

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند اگر روزه بگيرد و بعد از ظهر از ماندن در آنجا منصرف شود، چنانچه يك نماز چهار ركعتي ادايي خوانده باشد، تا وقتي كه در آنجا هست روزه هايش صحيح است و بايد نمازهاي خود را تمام بخواند و اگر نماز چهار ركعتي ادايي نخوانده باشد، روزه آن روزش صحيح است؛ اما نمازهاي خود را بايد شكسته بخواند و روزهاي بعد هم نمي تواند روزه بگيرد.

مسأله 1353

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر از ماندن منصرف شود يا در ماندن مردّد شود و شك كند كه پيش از آن نماز چهار ركعتي ادايي خوانده است يا نه، چنانچه پس از قصد اقامه وقت به جا آوردن نماز چهار ركعتي گذشته باشد، بايد نمازهاي بعدي را تمام بخواند، ولي چنانچه قبل از گذشتن وقت نماز چهار ركعتي شك كند كه آيا نماز چهار ركعتي خوانده يا نه، بايد آن نماز و نمازهاي بعد را شكسته بخواند.

مسأله 1354

اگر مسافر به نيت اين كه نماز را شكسته بخواند مشغول نماز شود و در بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند، بايد نماز را چهار ركعتي تمام نمايد.

مسأله 1355

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلّي بماند اگر در اثناء اولين نماز چهار ركعتي ادايي از قصد خود برگردد، يا در ماندن مردّد شود، چنانچه هنوز به ركوع ركعت سوم نرفته است، بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و بقيه نمازهاي خود را شكسته بخواند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته نمازش باطل است و بايد آن نماز و نمازهاي بعد را شكسته بخواند؛ و احتياط مستحب آن است كه آن نماز را چهار ركعتي تمام كند و شكسته نيز بخواند و نمازهاي بعد را نيز، هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1356

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلّي بماند، اگر بيشتر از ده روز در آنجا بماند، تا وقتي مسافرت نكرده، بايد نمازش را تمام بخواند و لازم نيست دوباره قصد ماندن ده روز كند.

مسأله 1357

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلّي بماند، بايد روزه واجب معيّن - مثل روزه ماه رمضان - را بگيرد و مي تواند روزه قضا و روزه مستحبي را هم بجا بياورد و نافله ظهر و عصر را هم بخواند.

مسأله 1358

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي ادايي، يا بعد از ماندن ده روز - اگر چه يك نماز تمام هم نخوانده باشد - بخواهد به جايي كه كمتر از مسافت شرعيست برود و برگردد و دوباره در جاي اول خود ده روز يا كمتر يا بيشتر بماند، از وقتي كه مي رود تا وقتي كه برمي گردد و بعد از برگشتن، بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر برگشتن به محل اقامتش فقط از اين جهت باشد كه در مسير سفرش واقع شده است و رفت و برگشت او تا جايي كه مي خواهد برود مجموعاً هشت فرسخ باشد، لازم است در حال رفتن بعد از گذشتن از حدً ترخّص و در مقصد و در بازگشت و در جايي كه قبلاً قصد اقامه كرده بود، نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1359

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلّي بماند، اگر بعد از يك نماز چهار ركعتي ادايي، يا بعد از ماندن ده روز بخواهد به جاي ديگري برود كه كمتر از مسافت شرعيست در تمام مدت سفر بايد نماز خود را تمام بخواند؛ خواه قصد ماندن ده روز در مقصد يا در بين راه را داشته باشد يا نه و اگر محلّي كه مي خواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد در طول راه و در مقصد نمازش شكسته است؛ مگر آن كه بخواهد ده روز در مقصد بماند كه بايد نماز را در موقع رفتن شكسته و در مقصد تمام بخواند

مسأله 1360

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلّي بماند اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي ادايي يا بعد از ماندن ده روز بخواهد به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود، چنانچه مردّد باشد كه به محلّ اولش برگردد يا نه، يا به كلّي از برگشتن به آنجا غافل باشد، بايد از وقتي كه مي رود تا برمي گردد و بعد از برگشتن، نمازهاي خود را تمام بخواند.

مسأله 1361

اگر به خيال اين كه رفقايش مي خواهند ده روز در محلّي بمانند، قصد كند كه ده روز در آنجا بماند و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي ادايي بفهمد كه آنها قصد نكرده اند؛ اگر چه خودش هم از ماندن منصرف شود، تا مدتي كه در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند.

سوم:

ماندن يك ماه بدون قصد

مسأله 1362

اگر مسافر بعد از رسيدن به هشت فرسخ، بدون قصد اقامه ده روز، سي شبانه روز در محلّي بماند، بعد از گذشتن سي شبانه روز، اگر چه مقدار كمي هم در آنجا بماند بايد نماز را تمام بخواند و اگر فقط سي روز مانده باشد و شب اول يا شب آخر كامل نشده، بنا بر احتياط نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1363

مسافري كه مي خواهد نه روز يا كمتر در محلّي بماند، اگر بعد از آن كه نه روز يا كمتر در آنجا ماند، بخواهد دوباره نه روز يا كمتر بماند و همينطور تا سي شبانه روز، روز سي و يكم بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1364

مسافري كه سي شبانه روز مردّد بوده، در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه سي شبانه روز را در يك جا بماند، پس اگر مقداري از آن را در جايي و مقداري را در جاي ديگر بماند، بعد از سي شبانه روز هم بايد نماز را شكسته بخواند.

مسائل متفرقه

مسأله 1365

در شهرهاي مكه و مدينه و نجف (يا كوفه) و كربلا، تأكيد بسيار شده كه قصد اقامه ده روز كنند و نماز را تمام بخوانند، ولي تا قصد اقامه نكرده، ظاهراً مانند ساير شهرها بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1366

كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر عمداً تمام بخواند، نمازش باطل است و همچنين است حكم كسي كه فراموش كند كه نماز مسافر شكسته است و تمام بخواند.

مسأله 1367

مسافري كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر در عدد ركعات اشتباه كند و به جاي دو ركعت، چهار ركعت بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 1368

مسافري كه اصلاً نمي داند نماز مسافر شكسته است، اگر تمام بخواند نمازش صحيح است.

مسأله 1369

مسافري كه مي داند نماز مسافر شكسته است، اگر بعضي از خصوصيّات آن را نداند؛ مثلاً نداند كه در سفري كه رفت و برگشت آن هشت فرسخ است بايد شكسته بخواند، چنانچه تمام بخواند نمازش باطل است.

مسأله 1370

مسافري كه مي داند نماز مسافر شكسته است، اگر به گمان اين كه مقصد معيّن او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند، وقتي بفهمد كه مقصدش هشت فرسخ بوده، نمازي را كه تمام خوانده بايد دوباره شكسته بخواند و اگر بعد از وقت فهميد، بايد نماز را شكسته قضا كند و همچنين است اگر اصلاً نمازش را نخوانده باشد.

مسأله 1371

اگر فراموش كند كه مسافر است و نماز را تمام بخواند، چنانچه در وقت يادش بيايد بايد شكسته به جا آورد و اگر آن را بجا نياورد بايد شكسته قضا نمايد و اگر بعد از وقت يادش بيايد قضاي آن نماز بر او واجب نيست.

مسأله 1372

كسي كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر شكسته به جا آورد، نمازش باطل است؛ مگر مسافري كه قصد ماندن ده روز در جايي داشته باشد و به جهت ندانستن حكم مسأله نماز را شكسته بخواند، ولي احتياط مستحب آن است كه نماز را دوباره تمام بخواند.

مسأله 1373

اگر مشغول نماز چهار ركعتي شود و در بين نماز يادش بيايد كه مسافر است يا متوجّه شود كه مقصد معيّن او در هشت فرسخي است، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته، بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته، اين نماز باطل است و بايد نماز دوركعتي ديگري بخواند و در صورتي كه به اندازه خواندن يك ركعت هم وقت داشته باشد، بايد نماز را از سر شكسته بخواند و الّا، بايد نماز را شكسته قضا كند.

مسأله 1374

اگر مسافر بعضي از خصوصيّات نماز مسافر را نداند؛ مثلاً نداند كه اگر رفتن و برگشتن بر روي هم هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند، چنانچه به نيت نماز چهار ركعتي مشغول نماز شود و پيش از ركوع ركعت سوم مسأله را بفهمد، بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر در ركوع يا بعد از آن متوجّه شود نمازش باطل است و در صورتي كه به مقدار يك ركعت از وقت هم مانده باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و الّا، بايد نماز را شكسته قضا كند.

مسأله 1375

مسافري كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر به واسطه ندانستن مسأله به نيت نماز دو ركعتي مشغول نماز شود و در بين نماز، مسأله را بفهمد، بايد نماز را چهار ركعتي تمام كند.

مسأله 1376

مسافري كه نماز نخوانده، اگر پيش از تمام شدن وقت به وطنش برسد، يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند و كسي كه مسافر نيست، اگر در اول وقت نماز نخواند و مسافرت كند، در سفر بايد نماز را شكسته بخواند و احتياط مستحب آن است كه در صورت اول شكسته و در صورت دوم تمام نيز بخواند و رعايت اين احتياط در صورت دوم مناسبتر است.

مسأله 1377

اگر از مسافري كه بايد نماز را شكسته بخواند نماز ظهر يا عصر يا عشا قضا شود، بايد آن را دو ركعتي قضا نمايد؛ اگر چه در غير سفر بخواهد قضاي آن را به جا آورد و اگر از كسي كه مسافر نيست يكي از اين سه نماز قضا شود، بايد چهار ركعتي قضا نمايد؛ اگر چه در سفر بخواهد آن را قضا نمايد.

مسأله 1378

مستحب است مسافر در تعقيب هر يك از نمازهاي شكسته سي مرتبه بگويد:

«سُبْحانَ اللَّهِ و الحَمْدُ للَّهِ ولا إله إلّا اللَّه و اللَّه أكبر» و چون اين ذكر در تعقيب تمام نمازها - براي مسافر و غير مسافر - مستحب است، براي مسافر در تعقيب نماز ظهر و عصر و عشا كه شكسته مي خواند، تأكيد بيشتري خواهد داشت، بلكه بهتر است شصت مرتبه بگويد.

نماز قضا

مسأله 1379

كسي كه نماز واجب خود را در وقت آن نخوانده، بايد قضاي آن را به جا آورد، اگر چه در تمام وقت نماز خواب مانده، يا به واسطه مستي نماز نخوانده باشد، ولي نمازهاي يوميه اي را كه زن در حال حيض يا نفاس نخوانده، قضا ندارد، همچنين اگر به جهت بي هوشي غيراختياري در تمام وقت نماز قضا شود، ولي اگر بي هوشي به اختيار خود شخص باشد؛ مثل اين كه به خاطر عمل جراحي خود را در اختيار پزشك قرار داده پس چنانچه به مقدار انجام نماز از وقت هشيار بوده بدون اشكال بايد آن را قضا كند بلكه اگر در تمام وقت هم بي هوش بوده، به احتياط واجب بايد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1380

اگر بعد از وقت نماز بفهمد نمازي را كه خوانده باطل بوده، بايد قضاي آن را بخواند.

مسأله 1381

كسي كه نماز قضا دارد، بايد در خواندن آن كوتاهي نكند؛ ولي لازم نيست فوراً آن را به جا آورد.

مسأله 1382

كسي كه نماز قضا دارد، مي تواند نماز مستحبي بخواند.

مسأله 1383

اگر انسان احتمال دهد كه نماز قضايي دارد يا نمازهايي را كه خوانده صحيح نبوده، بهتر است قضاي آنها را به جا آورد.

مسأله 1384

در قضاي نمازهاي يوميه ترتيب لازم نيست بلكه مطابق احتياط استحبابي است؛ مگر در نمازهايي كه در اداي آنها ترتيب لازم است؛ مثل نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشا از يك روز، كه در قضاي آنها نيز ترتيب لازم است.

مسأله 1385

اگر بخواهد قضاي چند نماز غير يوميه مانند نماز آيات را بخواند، يا مثلاً بخواهد قضاي يك نماز يوميه و چند نماز غير يوميه را بخواند، لازم نيست آنها را به ترتيب به جا آورد.

مسأله 1386

اگر ترتيب نمازهايي را كه نخوانده فراموش كند، احتياط مستحب آن است كه طوري آنها را بخواند كه يقين كند به ترتيبي كه قضا شده به جا آورده است، مثلاً اگر قضاي يك نماز ظهر و يك نماز مغرب بر او واجب است و نمي داند كدام اول قضا شده، اول يك نماز مغرب و بعد از آن يك نماز ظهر و دوباره نماز مغرب را بخواند، يا اول يك نماز ظهر و بعد از آن يك نماز مغرب و دوباره نماز ظهر را بخواند، تا يقين كند هر كدام را كه اول قضا شده اول خوانده است.

مسأله 1387

اگر نماز ظهر يك روز و نماز عصر روز ديگر، يا دو نماز ظهر، يا دو نماز عصر از او قضا شده و نمي داند كدام اول قضا شده است، چنانچه دو نماز چهار ركعتي بخواند به نيت اين كه اولي قضاي نماز اول و دومي قضاي نماز دوم باشد، براي حاصل شدن ترتيب كافي است.

مسأله 1388

اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا، يا يك نماز عصر و يك نماز عشا از او قضا شود و نداند كدام اول قضا شده است، احتياط مستحب آن است كه طوري آنها را بخواند كه يقين كند به ترتيب به جا آورده است، مثلاً اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا از او قضا شده و اولي آنها را نمي داند، اول يك نماز ظهر، بعد از آن يك نماز عشا، دوباره يك نماز ظهر بخواند؛ يا اول يك نماز عشا، بعد يك نماز ظهر، دوباره يك نماز عشا بخواند.

مسأله 1389

كسي كه مي داند يك نماز چهار ركعتي نخوانده، ولي نمي داند نماز ظهر است يا نماز عصر، اگر يك نماز چهار ركعتي به نيت قضاي نمازي كه نخوانده، به جا آورد كافيست و همچنين است حكم كسي كه مي داند يك نماز چهار ركعتي نخوانده ولي نمي داند مثلاً نماز ظهر است يا نماز عشا و ظاهراً مي تواند حمد و سوره نماز را بلند يا آهسته بخواند.

مسأله 1390

كسي كه چند نماز پشت سر هم از او قضا شده و نمي داند اولي كدام است، اگر يك بار تمام آن نمازها را بخواند و بار ديگر نمازها را به همان ترتيب - به غير از نماز آخري - بخواند ترتيب يقيناً حاصل مي شود؛ مثلاً كسي كه پنج نماز پشت سر هم از او قضا شده و نمي داند اولي آنها كدام است، چنانچه نه نماز به ترتيب بخواند؛ مثلاً از نماز صبح شروع كند و بعد از آن كه ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند، دو مرتبه نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب را بخواند يقين به ترتيب حاصل نموده است.

مسأله 1391

كسي كه مي داند نمازهاي پنجگانه او هر كدام از يك روز قضا شده و ترتيب آنها را نمي داند، براي رعايت ترتيب مي تواند پنج شبانه روز نماز بخواند و اگر شش نماز از شش روز از او قضا شده، مي تواند براي رعايت ترتيب شش شبانه روز نماز بخواند و همچنين براي هر نمازي كه به نمازهاي قضاي او اضافه شود، مي تواند يك شبانه روز بيشتر بخواند و يقين مي كند به ترتيبي كه قضا شده به جا آورده است؛ البته با كمتر از مقدارهاي ذكر شده نيز مي توان ترتيب را رعايت كرد، به گونه اي كه در اينجا مجال توضيح آن نيست.

مسأله 1392

كسي كه مثلاً چند نماز صبح يا چند نماز ظهر از او قضا شده و شماره آنها را نمي داند، مثلاً نمي داند كه سه يا چهار يا پنج نماز بوده، چنانچه مقدار كمتر را بخواند كافيست و احتياط مستحب آن است كه مقدار بيشتر را بخواند؛ به خصوص اگر شماره آنها را مي دانسته و فراموش كرده، مثلاً اگر فراموش كرده كه چند نماز صبح از او قضا شده و يقين دارد كه بيشتر از ده نبوده، به احتياط مستحب ده نماز صبح بخواند.

مسأله 1393

كسي كه فقط يك نماز قضا از روزهاي پيش دارد، بنا بر احتياط اگر ممكن است اول آن را بخواند، بعد مشغول نماز آن روز شود و نيز اگر يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضا شده است، در صورتي كه ممكن باشد، بنا بر احتياط نماز قضاي آن روز را پيش از نماز ادا بخواند.

مسأله 1394

اگر در بين نماز يادش بيايد كه يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضا شده، يا فقط يك نماز قضا از روزهاي پيش دارد، چنانچه وقت وسعت دارد و ممكن است نيت را به نماز قضا برگرداند، بنا بر احتياط نيت نماز قضا كند؛ مثلاً اگر در نماز ظهر پيش از ركوع ركعت سوم يادش بيايد كه نماز صبح آن روز قضا شده، در صورتي كه وقت نماز ظهر تنگ نباشد، نيت را به نماز صبح برگرداند و آن را دو ركعتي تمام كند، بعد نماز ظهر را بخواند، ولي اگر وقت تنگ است يا نمي تواند نيت را به نماز قضا برگرداند؛ مثلاً در ركوع ركعت سوم نماز ظهر يادش بيايد كه نماز صبح را نخوانده، چون اگر بخواهد نيت نماز صبح كند يك ركوع زياد مي شود، نبايد نيت را به قضاي صبح برگرداند.

مسأله 1395

اگر از روزهاي گذشته نمازهاي قضا دارد و يك نماز يا بيشتر هم از همان روز از او قضا شده، چنانچه براي قضاي تمام آنها وقت ندارد، يا نمي خواهد همه را در آن روز بخواند، احتياط آن است كه نماز قضاي آن روز را پيش از نماز ادا بخواند و احتياط مستحب آن است كه بعد از خواندن قضاي نمازهاي سابق، دوباره نماز قضايي را كه در آن روز پيش از نماز ادا خوانده به جا آورد.

مسأله 1396

تا انسان زنده است، اگر چه از خواندن نماز قضاي خود عاجز باشد، ديگري نمي تواند نمازهاي او را قضا نمايد.

مسأله 1397

نماز قضا را با جماعت مي شود خواند؛ چه نماز امام جماعت ادا باشد يا قضا و لازم نيست هر دو يك نماز را بخوانند؛ مثلاً اگر نماز قضاي صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند، اشكال ندارد.

مسأله 1398

مستحب است بچه مميّز را يعني بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد، به نماز خواندن و عبادتهاي ديگر عادت دهند، بلكه مستحب است او را به قضاي نمازها هم وادار نمايند.

نماز قضاي پدر كه بر پسر بزرگتر واجب است

مسأله 1399

اگر پدر نماز خود را بجا نياورده باشد و مي توانسته است قضا كند، هر چند از روي نافرماني ترك شده باشد، بر پسر بزرگترش لازم است كه اگر ديگري نماز پدر را بجا نياورد، او بجا بياورد يا ديگري را به نماز وادار كند يا براي او اجير كند و قضاي نمازهاي مادر بر او ظاهراً واجب نيست، بلكه مطابق احتياط استحبابيست و مراد از پسر بزرگتر، بزرگترين پسريست كه در هنگام مرگ پدر زنده باشد.

مسأله 1400

اگر پسر بزرگتر شك دارد كه پدرش نماز قضا داشته يا نه، چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 1401

اگر پسر بزرگتر بداند كه پدرش نماز قضا داشته و شك كند كه به جا آورده يا نه، بنا بر احتياط آن را قضا كند.

مسأله 1402

اگر معلوم نباشد كه پسر بزرگتر كدام است، قضاي نماز پدر بر هيچ كدام از پسرها واجب نيست، ولي احتياط مستحب آن است كه نماز او را بين خودشان تقسيم كنند، يا براي انجام آن قرعه بزنند.

مسأله 1403

اگر ميت وصيت كرده باشد كه براي نماز او اجير بگيرند، بعد از آن كه اجير نماز او را به طور صحيح به جا آورد، بر پسر بزرگتر چيزي واجب نيست.

مسأله 1404

اگر پسر بزرگتر بخواهد نماز مادر را بخواند، بايد در آهسته و بلند خواندن به تكليف خود عمل كند، پس حمد و سوره قضاي نماز صبح و مغرب و عشاء مادرش را بايد بلند بخواند.

مسأله 1405

كسي كه خودش نماز قضا دارد، اگر نماز پدر و مادر را هم بخواهد قضا كند، هر كدام را اوّل به جا آورد صحيح است.

مسأله 1406

اگر پسر بزرگتر موقع مرگ پدر نابالغ يا ديوانه باشد، وقتي كه بالغ شد يا عاقل گرديد، بايد نماز پدر را قضا نمايد و اگر در حال مميّز بودن هم نماز پدر را بخواند صحيح است و چنانچه پيش از بالغ شدن يا عاقل شدن بميرد، چنانچه نمازهاي پدر خوانده نشده باشد، بنا بر احتياط پسر دوم قضاي نماز پدر را عهده دار شود و همچنين است اگر پسر دوم پيش از بالغ شدن يا عاقل شدن بميرد.

مسأله 1407

اگر پسر بزرگتر عاقل بالغ پيش از قضاي نماز پدر بميرد، چنانچه بين مرگ پدر و مرگ او به قدري طول كشيده كه مي توانسته قضاي نماز آنها را به جا آورد، بر پسر دوم چيزي واجب نيست و اگر اين مقدار طول نكشيده بنا بر احتياط پسر دوم قضاي آنها را به جا آورد.

نماز جماعت

مسأله 1408

مستحب است نمازهاي واجب؛ خصوصا نمازهاي يوميه، را با جماعت بخوانند و در نماز صبح و مغرب و عشا خصوصا براي همسايه مسجد و كسي كه صداي اذان مسجد را بشنود، بيشتر سفارش شده است.

مسأله 1409

در روايات معتبره وارد شده است كه ثواب نماز با جماعت بيست و پنج برابر نماز فرادي، يعني نمازي كه تنها خوانده شود، است.

مسأله 1410

حاضر نشدن به نماز جماعت از روي بي اعتنايي جايز نيست و سزاوار نيست كه انسان بدون عذر نماز جماعت را ترك كند.

مسأله 1411

مستحب است انسان صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند و نماز جماعت از نماز اوّل وقت فرادي، بهتر است - ولي نماز فرادي در وقت فضيلت، افضل از نماز جماعت در غير وقت فضيلت است - و نيز نماز جماعتي را كه مختصر بخوانند، از نماز فرادي كه آن را طول بدهند بهتر است.

مسأله 1412

وقتي كه جماعت برپا مي شود، مستحب است كسي كه نمازش را فرادي خوانده دوباره با جماعت بخواند و اگر بعد بفهمد كه نماز اولش باطل بوده، نماز دوم او كافي است.

مسأله 1413

اگر امام يا مأموم بخواهد نمازي را كه با جماعت خوانده دوباره با جماعت بخواند، در صورتي كه برخي از افراد جماعت دوم - امام يا مأمومين - افراد ديگري باشند اشكال ندارد.

مسأله 1414

كسي كه در نماز وسواس دارد و فقط در صورتي كه نماز را با جماعت بخواند از وسواس راحت مي شود، بايد نماز را با جماعت بخواند.

مسأله 1415

اگر پدر يا مادر به فرزند خود امر كند كه نماز را با جماعت بخواند، در صورتي كه ترك آن موجب اذيّتشان شود، نماز جماعت بر او واجب مي شود و در غير اين صورت، واجب نيست.

مسأله 1416

نماز مستحب را نمي شود به جماعت خواند، مگر نماز استسقا كه براي آمدن باران مي خوانند و نيز كودك غير بالغ كه نماز بر وي مستحب است، مي تواند آن را به جماعت بخواند؛ ولي نمازي كه واجب بوده و به جهتي مستحب است؛ مانند نماز عيد فطر و قربان كه در زمان حضور امام عليه السلام واجب بوده و به واسطه غايب شدن آن حضرت، مستحب مي باشد، بنا بر احتياط به جماعت نخوانند.

مسأله 1417

موقعي كه امام جماعت نماز يوميه مي خواند، هر كدام از نمازهاي يوميه را مي شود به او اقتدا كرد، ولي اگر نماز يوميه امام جماعت، به عقيده مأموم احتياطي باشد، نمي شود به او اقتدا كرد؛ مگر در جايي كه مأموم و امام احتياط مشابهي داشته باشند، مانند آن كه دو نفر با هم سفر كرده اند و احتياطاً مي خواهند نماز را هم شكسته و هم تمام بخوانند، كه مي تواند يكي از آنها نماز شكسته خود را به نماز شكسته ديگري و نماز تمام را به نماز تمام او اقتدا كند و نيز در برخي صورتهاي ديگر كه در اينجا مجال شرح آن نيست.

مسأله 1418

اگر امام جماعت قضاي نماز يوميه خود يا كس ديگر را كه فوت آن به عقيده مأموم يقيني باشد مي خواند، مي شود به او اقتدا كرد، ولي اگر به عقيده مأموم يقيني نباشد، نمي شود اقتدا نمود؛ مگر در برخي صورتهاي خاص؛ مثل آن كه مأموم و كسي كه امام نماز قضاي او را مي خواند، احتياط مشابهي داشته باشند، چنانچه در مسأله قبل توضيح داده شد.

مسأله 1419

اگر انسان نداند نمازي را كه امام مي خواند نماز واجب يوميه است يا نماز مستحب، نمي تواند به او اقتدا كند، البته مي تواند رجاءً به او اقتدا كرده كه اگر بعداً بفهمد كه نماز واجب بوده، نمازش صحيح مي باشد.

شرائط نماز جماعت

اول:

«بين امام و مأموم حائل نباشد.»

مسأله 1420 - در صحت جماعت شرط است كه بين امام و مأموم و همچنين بين مأموم و مأموم ديگري كه واسطه بين مأموم و امام است، حائلي نباشد، (مراد از حائل چيزيست كه مانع از ديدن شود؛ مانند پرده و ديوار و امثال اينها، بلكه به احتياط مستحب شيشه هم در بين نباشد. ) پس اگر در تمام احوال نماز يا بعض آن بين امام و مأموم يا بين مأموم و مأموم ديگري كه واسطه اتّصال است، حائلي باشد كه مانع ديدن شود، جماعت باطل است. ولي اگر امام مرد و مأموم زن باشد، چنانچه بين آن زن و امام يا بين زن و مأموم ديگري كه مرد است و زن به واسطه او به امام متّصل شده است، پرده و ديوار و مانند آن حائل شود، اشكال ندارد.

مسأله 1421

اگر بعد از شروع به نماز بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسي كه مأموم به واسطه او متّصل به امام است، پرده يا چيز ديگري حائل شود، جماعت باطل مي شود و لازم است مأموم، به وظيفه فرادي عمل نمايد.

مسأله 1422

اگر امام در محراب باشد و كسي پشت سر او اقتدا نكرده باشد، كساني كه دو طرف محراب ايستاده اند و به واسطه ديوار محراب امام را نمي بينند، نمي توانند اقتدا كنند؛ همچنين است اگر به جهت حائل ديگري مثل پرده امام را نبينند، بلكه اگر كسي هم پشت سر امام اقتدا كرده باشد و مأموم به جهتي؛ مثل پرده يا ديوار محراب، امام را نمي بيند، بنا بر احتياط اقتدا كردن صحيح نيست.

مسأله 1423

اگر به واسطه درازي صف اول، كساني كه دو طرف صف ايستاده اند، امام را نبينند، مي توانند اقتدا كنند و نيز اگر به واسطه درازي يكي از صفهاي ديگر كساني كه دو طرف آن ايستاده اند، هيچ يك از افراد صف جلوي خود را نبينند، مي توانند اقتدا كنند.

مسأله 1424

اگر صفهاي جماعت تا درب مسجد برسد، كسي كه مقابل درب، پشت صف ايستاده، نمازش صحيح است و نيز نماز كساني كه پشت سر او اقتدا مي كنند و برخي از افراد صف جلو را مي بيند صحيح مي باشد، ولي نماز كساني كه دو طرف او ايستاده اند و هيچ يك از افراد صف جلو را نمي بينند، بنا بر احتياط صحيح نيست و به طور كلي بنا بر احتياط در صحّت جماعت شرط است كه حائلي مانع رؤيت تمام صف قبل نشده، بلكه لازم است لااقل يك نفر از صف جلويي ديده شود.

مسأله 1425

كسي كه پشت ستون ايستاده، اگر از طرف راست يا چپ به واسطه مأموم ديگر به امام متّصل نباشد، نمي تواند اقتدا كند، بلكه بنا بر احتياط اگر به واسطه مأموم ديگر هم متّصل باشد ولي از صف قبل هيچ كس را نبيند، نماز جماعتش صحيح نيست.

دوم:

«جاي امام از مأموم بلندتر نباشد»

مسأله 1426 - جاي ايستادن امام، بايد از جاي مأموم بلندتر نباشد، ولي اگر مكان امام مقدار خيلي كمي بلندتر باشد، اشكال ندارد و نيز اگر زمين سراشيب باشد و امام در طرفي كه بلندتر است بايستد در صورتي كه سراشيبي آن زياد نباشد و طوري باشد كه به آن زمين مسطّح بگويند، مانعي ندارد.

مسأله 1427

اگر جاي مأموم بلندتر از جاي امام باشد، اشكال ندارد، ولي اگر به قدري بلند باشد كه نگويند اجتماع كرده اند، نماز جماعت صحيح نيست.

سوم:

«بين امام و مأموم فاصله نباشد»

مسأله 1428 - لازم است بين امام و مأموم بيش از مقدار اندام انسان در حال سجده فاصله نباشد و بنا بر احتياط واجب كمتر از اين مقدار باشد و همچنين است اگر انسان به واسطه مأمومي كه جلوي او قرار دارد به امام متّصل باشد و احتياط مستحب آن است كه جاي سجده مأموم با جاي ايستادن كسي كه جلوي او ايستاده، هيچ فاصله نداشته باشد.

مسأله 1429

اگر مأموم به واسطه كسي كه طرف راست يا چپ او اقتدا كرده به امام متّصل باشد و از جلو به امام متّصل نباشد، بنا بر احتياط واجب بايد با كسي كه واسطه اتّصال است، كمتر از مقدار اندام انسان در حال سجده، فاصله داشته باشد.

مسأله 1430

اگر در نماز، بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسي كه مأموم به واسطه او به امام متّصل مي شود، بيشتر از مقدار اندام انسان فاصله شود، نمازش فرادي مي شود و بنا بر احتياط مستحب فوراً قصد فرادي كند و اگر به اندازه اندام انسان فاصله شود، بنا بر احتياط واجب فوراً قصد فرادي نمايد و نماز را تمام كند.

مسأله 1431

اگر نماز همه كساني كه در صف جلو هستند تمام شود، چنانچه فوراً براي نماز ديگري به امام اقتدا نكنند، نماز او فرادي مي شود، بلكه بنا بر احتياط اگر صف جلو فوراً هم اقتدا كنند، قصد فرادي نمايد و نماز را تمام كند.

مسأله 1432

اگر بين مأموم و امام يا بين مأموم و مأموم ديگري كه واسطه اتصال مأموم با امام است كمتر از مقدار اندام انسان در حال سجده - كه حدود يك متر است - فاصله باشد، مانعي ندارد، ولي اگر بيش از اين مقدار فاصله شود، جماعتش صحيح نيست، بنابراين اگر چند نفر كه نمازشان باطل است فاصله شوند، نمي تواند اقتدا كند و اگر در وسط نماز به مقدار اندام انسان در حال سجده فاصله شود، به احتياط واجب قصد فرادي نمايد و نماز را تمام كند.

به هر حال اگر شك داشته باشد كه نماز امام يا مأمومين سمت راست يا سمت چپ يا جلو صحيح است يا نه، مي تواند به جماعت خود ادامه دهد و اقتدا نمايد و بچه مميّز؛ يعني بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد، اگر شرايط نماز را رعايت كند، نمازش صحيح است و اگر شك داشته باشند كه نمازش صحيح است يا نه، حكم به صحّت نمازش مي شود.

مسأله 1433

بعد از تكبير امام اگر صف جلو آماده نماز بوده و تكبير گفتن ايشان نزديك باشد، كسي كه در صف بعد ايستاده، مي تواند تكبير بگويد.

مسأله 1434

اگر بداند نماز يك صف از صفهاي جلو باطل است، در صفهاي بعد نمي تواند اقتدا كند، ولي اگر نداند نماز آنان صحيح است يا نه، مي تواند اقتدا نمايد.

مسأله 1435

هر گاه بداند نماز امام باطل است؛ مثلاً بداند امام وضو ندارد، اگر چه خود امام ملتفت نباشد، نمي تواند به او اقتدا كند، ولي اگر نماز امام، برخي از شرايط را دارا نباشد يا با برخي از موانع همراه باشد كه فقدان سهوي آن شرايط يا همراه بودن سهوي آن موانع نماز را باطل نمي كند، مي توان به او اقتدا كرد؛ مثل آن كه امام جماعت سهواً از قبله منحرف باشد و مقدار انحرافش به بيش از سمت راست يا سمت چپ قبله نرسيده باشد، يا سهواً با لباس نجس نماز بخواند، همچنين اگر امام برخي از كارهاي نماز را ترك كند و انجام آن كارها از سوي امام، به جاي مأموم نباشد، بنابراين اگر امام به جهت فراموشي در ركعت سوم و چهارم تسبيحات اربعه را نخواند، يا در ركعت قبل، تمام يا قسمتي از حمد را نخوانده باشد، مي تواند به او اقتدا كند؛ ولي در آن ركعتي كه تمام يا قسمتي از حمد را نخوانده، نمي تواند به او اقتدا كند؛ اگر چه در حال ركوع بخواهد اقتدا كند.

مسأله 1436

اگر مأموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده، يا كافر بوده، يا به جهتي نمازش باطل بوده؛ مثلاً بي وضو نماز خوانده، نمازش صحيح است و ظاهراً جماعت هم مي باشد؛ بنابراين اگرچه سهواً پيش از امام سر از ركوع بردارد و به جهت تبعيت از امام جماعت، ركوع را زياد كرده باشد، نمازش باطل نمي شود، هر چند زيادي سهوي ركوع در نماز فرادي نماز را باطل مي سازد.

چهارم:

«مأموم نيت جماعت داشته باشد»

مسأله 1437 - اگر در بين نماز جماعت قبل از ركوع، شك كند كه تكبيرة

الاحرام را گفته يا نه، بنا بر اين مي گذارد كه نگفته و اگر اطمينان دارد كه تكبيرة الاحرام را گفته و شك كند كه نيت جماعت كرده يا نه، بايد نماز را به نيت فرادي تمام كند، هر چند قبل از نماز، بناي بر جماعت خواندن داشته و الان هم مشغول كاري باشد كه مأمومين انجام مي دهند؛ مثلاً به حمد و سوره امام گوش مي دهد و اگر در ركوع يا بعد از آن شك كند كه تكبيرة الاحرام را گفته يا نه، يا نيت جماعت كرده يا نه، نماز را به جماعت تمام كرده و صحيح مي باشد.

مسأله 1438

احتياط مستحب آن است كه در بين نماز جماعت تا ناچار نشود نيت فرادي نكند، ولي اگر نيت فرادي كرد، اشكالي ندارد، بلكه اگر از ابتداي نماز هم قصد داشته باشد كه در بين نماز نيت فرادي كند، نماز جماعتش اشكالي ندارد.

مسأله 1439

اگر مأموم بعد از حمد امام، نيت فرادي كند، لازم نيست حمد را بخواند، ولي اگر پيش از تمام شدن حمد نيت فرادي كند، بايد مقداري را كه امام نخوانده، بخواند و احتياط مستحب آن است كه قبل از آن، قسمتي را هم كه امام خوانده به نيت مردّد بين قرائت واجب نماز يا قرائت قرآن بخواند.

مسأله 1440

اگر در بين نماز جماعت نيت فرادي نمايد، نمي تواند دوباره نيت جماعت كند، ولي اگر مردّد شود كه نيت فرادي كند يا نه و بعد تصميم بگيرد كه نماز را با جماعت تمام كند، نمازش صحيح است.

مسأله 1441

اگر شك كند كه نيت فرادي كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه نيت فرادي نكرده است.

پنجم:

«قبل از تمام شدن ركوع امام به جماعت برسد.»

مسأله 1442 - اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به ركوع برسد، اگر چه ذكر امام تمام شده باشد، نمازش صحيح است و يك ركعت حساب مي شود، اما اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد، بنا بر احتياط نمازش باطل مي شود. در اين صورت بنا بر احتياط مستحب ابتدا نماز را تمام كند و سپس دوباره بخواند.

مسأله 1443

اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به مقدار ركوع خم شود و شك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه، نمازش باطل مي شود و بنا بر احتياط مستحب نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1444

اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود، امام سر از ركوع بردارد، بنا بر احتياط بايد نماز را به صورت فرادي تمام كند.

مسأله 1445

اگر اول نماز يا بين حمد و سوره اقتدا كند و اتفاقاً پيش از آن كه به ركوع رود، امام سر از ركوع بردارد، نماز او صحيح است و جماعت هم حساب مي شود و بايد در سجده خود را به امام برساند.

مسأله 1446

اگر موقعي برسد كه امام مشغول تشهد آخر نماز است، چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد، بايد بعد از نيت و گفتن تكبيرة الاحرام بنشيند و تشهد را با امام بخواند، ولي سلام را نگويد، بلكه صبر كند تا امام سلام نماز را بدهد، بعد بايستد و بدون آن كه دوباره نيت كند و تكبير بگويد، حمد را بخواند و آن را ركعت اوّل نماز خود حساب كند.

ششم:

«مأموم جلوتر از امام نايستد»

مسأله 1447 - مأموم نبايد جلوتر از امام بايستد و بنا بر احتياط اگر مأموم يك مرد باشد، قدري عقب تر در طرف راست امام بايستد و اگر متعدّد باشند پشت سر امام بايستند، چنانچه در مسأله 1489 خواهد آمد و در صورت اوّل اگر قد او بلندتر از امام است، بنا بر احتياط بايد طوري بايستد كه سر او در ركوع و سجود جلوتر از امام نباشد.

× × ×

مسأله 1448

اگر در ركعت دوم اقتدا كند، لازم نيست حمد و سوره بخواند، ولي قنوت و تشهد را با امام مي خواند و احتياط آن است كه موقع خواندن تشهد انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند كند و بايد بعد از تشهد با امام برخيزد و حمد را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد، آن را نخواند و در ركوع خود را به امام برساند و اگر در ركوع به امام نرسد، در سجده خود را به امام برساند و ظاهراً كافي است.

مسأله 1449

اگر موقعي كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتيست اقتدا كند، بايد در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است، بعد از دو سجده بنشيند و تشهد را به مقدار واجب بخواند و برخيزد و چنانچه براي گفتن سه مرتبه تسبيحات وقت ندارد، يك مرتبه بگويد و در ركوع خود را به امام برساند و اگر در ركوع به امام نرسد، در سجده خود را به امام برساند.

مسأله 1450

اگر امام در ركعت سوم يا چهارم باشد و مأموم بداند كه اگر اقتدا كند و حمد را بخواند به ركوع امام نمي رسد، بنا بر احتياط صبر كند تا امام به ركوع رود، بعد اقتدا نمايد.

مسأله 1451

اگر در ركعت سوم يا چهارم امام در حالي كه امام هنوز به ركوع نرفته اقتدا كند، بايد حمد را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد آن را نخواند و اگر شروع كرده رها كند و در ركوع خود را به امام برساند و اگر نتواند امام را در ركوع درك كند در سجده خود را به امام برساند و در اين صورت، احتياط مستحب آن است كه نماز را پس از تمام كردن با جماعت، دوباره بخواند.

مسأله 1452

كسي كه مي داند اگر سوره يا قنوت را تمام كند به ركوع امام نمي رسد، چنانچه عمداً سوره يا قنوت را بخواند و به ركوع نرسد، جماعتش باطل مي شود و بنا بر احتياط، نماز را به صورت فرادي تمام كند و آن را دوباره بخواند.

مسأله 1453

كسي كه اطمينان دارد كه اگر سوره را شروع كند يا تمام نمايد به ركوع امام مي رسد، در صورتي كه زياد طول نمي كشد بهتر آن است كه سوره را شروع كند، يا اگر شروع كرده، تمام نمايد و اگر زياد طول مي كشد، چنانچه بخواهد نماز جماعتش باقي باشد، بايد شروع نكند و چنانچه شروع كرده، تمام ننمايد.

مسأله 1454

كسي كه يقين دارد اگر سوره را بخواند، به ركوع امام مي رسد و زياد هم طول نمي كشد، چنانچه سوره را بخواند و به ركوع امام نرسد ولي در سجده خود را به امام برساند، جماعتش صحيح است.

مسأله 1455

اگر امام ايستاده باشد و مأموم نداند كه در كدام ركعت است، مي تواند اقتدا كند، ولي بايد حمد را به قصد قربت بخواند و اگر بعد بفهمد كه امام در ركعت اول يا دوم هم بوده، جماعتش صحيح است.

مسأله 1456

اگر به خيال اين كه امام در ركعت اول يا دوم است، حمد را نخواند و بعد از ركوع بفهمد كه در ركعت سوم يا چهارم بوده، جماعتش صحيح است، ولي اگر پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد، آن را نخواند و در ركوع و اگر نتواند در سجده خود را به امام برساند.

مسأله 1457

اگر به خيال اين كه امام در ركعت سوم يا چهارم است، حمد و سوره بخواند و پيش از ركوع يا بعد از آن بفهمد كه در ركعت اول يا دوم بوده، جماعتش صحيح است و اگر در بين حمد و سوره بفهمد، لازم نيست آنها را تمام كند.

مسأله 1458

اگر موقعي كه مشغول نماز مستحبيست جماعت برپا شود، چنانچه اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت مي رسد، مستحب است نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود، بلكه اگر اطمينان نداشته باشد كه به ركعت اول مي رسد، مستحب است به همين دستور رفتار نمايد.

مسأله 1459

اگر موقعي كه مشغول نماز سه ركعتي يا چهار ركعتيست جماعت برپا شود، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند، به جماعت مي رسد، مستحب است به نيت نماز مستحبي نماز را دو ركعتي تمام كند و خود را به جماعت برساند و اگر با تمام كردن نماز مستحبي هم نمي تواند خود را به جماعت برساند، نيتش را به نماز مستحبي برگرداند و نماز را بشكند و خود را به جماعت برساند.

مسأله 1460

اگر نماز امام تمام شود و مأموم مشغول تشهد يا سلام باشد، لازم نيست نيت فرادي كند.

مسأله 1461

كسي كه از امام عقب مانده، وقتي امام تشهد ركعت آخر را مي خواند اگر در ركعتي باشد كه تشهد ندارد، تشهد را با امام مي خواند و بنا بر احتياط انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند نگهدارد و صبر كند تا امام سلام نماز را بگويد و بعد برخيزد و ركعت آخر را بخواند، ولي مي تواند قصد فرادي كند و تشهد نخوانده برخيزد.

شرايط امام جماعت

مسأله 1462

امام جماعت بايد بالغ و عاقل و شيعه دوازده امامي و عادل و حلال زاده باشد و نماز را به طور صحيح بخواند و نيز اگر مأموم مرد است، امام او هم بايد مرد باشد و اقتدا كردن به بچه مميّز كه خوب و بد را مي فهمد، بنا بر احتياط واجب صحيح نيست؛ ولي بچه مميّز، مي تواند در نماز جماعت شركت كند و اقتدا نمايد و احكام جماعت هم بر آن بار مي شود.

مسأله 1463

امامي را كه عادل بوده، اگر شك كند كه هنوز عادل است يا نه، مي تواند به او اقتدا نمايد.

مسأله 1464

كسي كه ايستاده نماز مي خواند، نمي تواند به كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند اقتدا كند و كسي كه نشسته نماز مي خواند، نمي تواند به كسي كه خوابيده نماز مي خواند اقتدا نمايد.

مسأله 1465

كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند، مي تواند به كسي كه ايستاده يا نشسته نماز مي خواند اقتدا كند و كسي كه خوابيده نماز مي خواند، علاوه بر آن مي تواند به كسي كه خوابيده نماز مي خواند اقتدا كند.

مسأله 1466

اگر امام جماعت به واسطه عذري با لباس نجس يا با تيمّم يا با وضوي جبيره اي نماز بخواند، مي شود به او اقتدا كرد.

مسأله 1467

اگر امام مرضي دارد كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند، مي شود به او اقتدا كرد و نيز زني كه مستحاضه نيست، مي تواند به زن مستحاضه اقتدا نمايد.

مسأله 1468

كسي كه مرض خوره يا پيسي دارد مكروه است امام جماعت شود، بلكه اين كار برخلاف احتياط استحبابي نيز مي باشد و همچنين مكروه است كسي كه به جهت مثلاً فلج نمي تواند شرايط قيام را رعايت كند، امام جماعت افراد سالم شود و بنا بر احتياط به كسي كه حدّ شرعي بر او جاري شده، اقتدا ننمايند؛ و همچنين اهل شهر (يعني خانه نشينان) به اعرابي (يعني صحرانشين)، اقتدا نكنند.

احكام جماعت
مسأله 1469

موقعي كه مأموم نيت مي كند، بايد امام را معيّن نمايد، ولي دانستن اسم او لازم نيست، مثلاً اگر نيت كند:

اقتدا مي كنم به امام حاضر، نمازش صحيح است.

مسأله 1470

مأموم بايد غير از حمد و سوره، همه چيز نماز را خودش بخواند، ولي اگر ركعت اول يا دوم او، ركعت سوم يا چهارم امام باشد، بايد حمد را نيز خودش بخواند.

مسأله 1471

اگر مأموم در ركعت اول و دوم نماز صبح و مغرب و عشا صداي حمد و سوره امام را بشنود، اگر چه كلمات را تشخيص ندهد، بايد حمد و سوره را نخواند و اگر صداي امام را نشنود، مستحب است حمد و سوره بخواند، ولي بايد آهسته بخواند و چنانچه سهواً بلند بخواند، اشكال ندارد.

مسأله 1472

در نماز صبح و مغرب و عشا اگر مأموم بعضي از كلمات حمد و سوره امام را بشنود، احتياط واجب آن است كه حمد و سوره نخواند.

مسأله 1473

اگر مأموم سهواً حمد و سوره بخواند، يا خيال كند صدايي را كه مي شنود صداي امام نيست و حمد و سوره بخواند و بعد بفهمد صداي امام بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 1474

اگر شك كند كه صداي امام را مي شنود يا نه، يا صدايي بشنود و نداند صداي امام است يا صداي كس ديگر، مي تواند حمد و سوره بخواند.

مسأله 1475

مأموم در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر، نبايد حمد و سوره بخواند و مستحب است به جاي آن، ذكر بگويد.

مسأله 1476

مأموم نبايد تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد، بلكه احتياط واجب آن است كه تا تكبير امام تمام نشده، تكبير نگويد.

مسأله 1477

اگر مأموم سهواً پيش از امام سلام دهد، نمازش صحيح است و لازم نيست دوباره با امام سلام دهد، بلكه اگر عمداً هم پيش از امام سلام دهد، نمازش اشكال ندارد؛ هر چند از اوّل نماز قصد داشته باشد.

مسأله 1478

اگر مأموم غير از تكبيرة الاحرام، اذكار ديگر نماز را پيش از امام بگويد، اشكال ندارد، ولي اگر آنها را بشنود يا بداند امام چه وقت مي گويد، احتياط مستحب آن است كه پيش از امام نگويد.

مسأله 1479

مأموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مي شود، كارهاي ديگر آن؛ مانند ركوع و سجود را با امام، يا كمي بعد از امام به جا آورد و اگر عمداً پيش از امام يا مدّتي (كه عرفاً پياپي گفته نشود) بعد از امام انجام دهد، نمازش فرادي مي شود و بايد به وظيفه فرادي عمل نمايد.

مسأله 1480

اگر سهواً پيش از امام سر از ركوع بردارد، چنانچه اطمينان دارد كه اگر برگردد در ركوع به امام مي رسد، پس اگر بخواهد نماز جماعتش برقرار باشد، بايد به ركوع برگردد و با امام سر بردارد و در اين صورت زياد شدن ركوع، نماز را باطل نمي كند و اگر عمداً برنگردد نمازش فرادي مي شود؛ ولي اگر به ركوع برگردد و پيش از آن كه به ركوع برسد امام سر بردارد، نمازش باطل است.

مسأله 1481

اگر اشتباهاً سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است، چنانچه اطمينان دارد كه اگر برگردد در سجده به امام مي رسد، پس اگر بخواهد نماز جماعتش باقي باشد، بايد به سجده برگردد و اگر عمداً برنگردد نمازش فرادي مي شود و اگر در هر دو سجده يك ركعت هم اين اتفاق بيفتد، نمازش باطل نمي شود.

مسأله 1482

كسي كه اشتباهاً پيش از امام سر از سجده برداشته، هر گاه به سجده برگردد و هنوز به سجده نرسيده امام سر بردارد، نمازش صحيح است و اگر در هر دو سجده يك ركعت اين اتفاق بيفتد، به احتياط واجب نماز را تمام كند و پس از آن دوباره به جا آورد.

مسأله 1483

اگر اشتباهاً سر از ركوع يا سجده بردارد و سهواً يا به خيال اين كه به امام نمي رسد به ركوع يا سجده نرود، جماعت و نمازش صحيح است، هر چند معلوم شود كه اگر برمي گشته به امام مي رسيده است.

مسأله 1484

اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است، چنانچه به خيال اين كه سجده اول امام است، به قصد اين كه با امام سجده كند، به سجده رود و بعد بفهمد سجده دوم امام بوده، سجده دوم او حساب مي شود و اگر به خيال اين كه سجده دوم امام است به سجده رود و بفهمد سجده اول امام بوده، بايد سجده را به قصد همراهي با امام تمام كند و دوباره با امام به سجده رود و در هر صورت بنا بر احتياط مستحب پس از تمام كردن نماز با جماعت، آن را دوباره بخواند.

مسأله 1485

اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر سر بردارد به مقداري از قرائت امام مي رسد، بايد برگردد و با امام به ركوع رود و نمازش صحيح است و اگر با دانستن مسأله عمداً برنگردد و به مقداري از حمد امام كه مي توانسته برسد، نرسد، نمازش باطل است، بلكه بنا بر احتياط واجب اگر به جهت ندانستن مسأله عمداً برنگردد نيز نمازش باطل است و در هر حال احتياط استحبابي آن است كه قبل از اعاده به نيت فرادي نماز را تمام كند.

مسأله 1486

اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر سر بردارد به چيزي از قرائت امام نمي رسد، ولي مي تواند سر بردارد و با امام به ركوع رود چنانچه بخواهد جماعتش باقي باشد بايد سر بردارد و با امام به ركوع رود جماعت و نمازش صحيح است و اگر عمداً برنگردد، نمازش فرادي مي شود؛ و در هر دو صورت، بنا بر احتياط مستحب، پس از تمام شدن نماز، آن را دوباره بخواند.

مسأله 1487

اگر سهواً پيش از امام به سجده رود، ولي مي تواند سر بردارد و با امام به سجده رود چنانچه بخواهد جماعتش باقي باشد بايد سر بردارد و با امام به سجده رود، جماعت و نمازش صحيح است و اگر عمداً برنگردد نمازش فرادي مي گردد.

مسأله 1488

اگر امام در ركعتي كه قنوت ندارد، اشتباهاً قنوت بخواند، يا در ركعتي كه تشهد ندارد اشتباها مشغول خواندن تشهد شود، مأموم نبايد قنوت و تشهد را بخواند، ولي نمي تواند پيش از امام به ركوع رود، يا پيش از ايستادن امام بايستد، بلكه بايد صبر كند تا قنوت و تشهد امام تمام شود و بقيه نماز را با او بخواند.

مسأله 1489

بنا بر احتياط، اگر مأموم يك مرد باشد، قدري عقب تر طرف راست امام بايستد و اگر يك يا چند زن باشد، پشت سر امام بايستد و اگر يك مرد و يك زن يا يك مرد و چند زن باشد، مرد طرف راست امام، قدري عقب تر بايستد و يك يا چند زن پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد و يك يا چند زن باشند، مردها عقب امام و يك زن يا زنها پشت مردها بايستند.

چيزهايي كه در نماز جماعت مستحب است

مسأله 1490

اگر امام و مأموم هر دو زن باشند، بهتر است كه رديف يكديگر بايستند و امام جلوتر از ديگران نايستد.

مسأله 1491

مستحب است امام در وسط صف بايستد و اهل علم و كمال و تقوي در صف اول بايستند.

مسأله 1492

مستحب است صفهاي جماعت منظّم و نزديك يكديگر باشد و بين كساني كه در يك صف ايستاده اند، فاصله نباشند و شانه آنان رديف يكديگر باشد.

مسأله 1493

مستحب است بعد از گفتن «قد قامت الصلاة»، مأمومين برخيزند.

مسأله 1494

مستحب است امام جماعت حال مأمومي را كه از ديگران ضعيف تر است رعايت كند و قنوت و ركوع و سجود را طول ندهد، مگر بداند همه كساني كه به او اقتدا كرده اند مايلند و نيز عجله نكند تا ضعيف ترين شخص به او برسد.

مسأله 1495

مستحب است امام جماعت در حمد و سوره و ذكرهايي كه بلند مي خواند، صداي خود را به قدري بلند كند كه ديگران بشنوند، ولي بايد بيش از اندازه صدا را بلند نكند.

مسأله 1496

اگر امام در ركوع بفهمد كسي تازه رسيده و مي خواهد اقتدا كند، مستحب است ركوع را دو برابر هميشه طول بدهد و بعد برخيزد؛ اگر چه بفهمد كس ديگري هم براي اقتدا وارد شده است.

چيزهايي كه در نماز جماعت مكروه ست

مسأله 1497

اگر در صفهاي جماعت جا باشد، مكروه است انسان تنها بايستد.

مسأله 1498

مكروه است مأموم ذكرهاي نماز را طوري بگويد كه امام بشنود.

مسأله 1499

مسافري كه نماز ظهر و عصر و عشا را دو ركعت مي خواند، مكروه است در اين نمازها به شخص غير مسافر اقتدا كند، همچنين شخص غير مسافر در اين نمازها، مكروه است به مسافر اقتدا نمايد و در هر دو صورت بهتر است فرادي بخوانند.

نماز آيات

مسأله 1500

نماز آيات - كه دستور آن بعداً گفته خواهد شد - به واسطه چهار چيز واجب مي شود:

اول:

گرفتن خورشيد.

دوم:

گرفتن ماه؛ اگر چه مقدار كمي از آنها گرفته شود و كسي هم از آن نترسد.

سوم:

زلزله؛ اگر چه كسي هم نترسد.

چهارم:

رعد و برق و بادهاي سياه و سرخ و مانند اينها، در صورتي كه بيشتر مردم بترسند.

مسأله 1501

اگر از چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است بيشتر از يكي اتفاق بيفتد، انسان بايد براي هر يك از آنها، يك نماز آيات بخواند؛ مثلاً اگر خورشيد بگيرد و زلزله هم بشود، بايد دو نماز آيات بخواند.

مسأله 1502

كسي كه چند نماز آيات بر او واجب است، اگر آن نمازهاي آيات احكام يكسان داشته باشند، - مانند:

قضاي نمازهايي كه براي خورشيد گرفتگي هاي متعدد خوانده مي شود - لازم نيست كه در نيّت معيّن كند كه براي كدام يك نماز مي خواند و اگر نمازهايي بر عهده كسي باشد كه احكام متفاوتي داشته باشد؛ مثلاً يكي قضاي خورشيدگرفتگي باشد كه لازم نيست فوراً به جا آورده شود و يكي براي زلزله است كه فوريت دارد؛ يا يكي ادا و ديگري قضا باشد، بايد موقع نيت معيّن كند كه نماز آياتي كه مي خواند براي كدام يك از آنها است.

مسأله 1503

چيزهايي كه نماز آيات بر آنها واجب مي شود در هر جايي اتفاق بيفتد، فقط مردم همانجا بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاي ديگر واجب نيست.

مسأله 1504

وقت اداي نماز آيات در خورشيد يا ماه گرفتگي، از وقتيست كه خورشيد يا ماه شروع به گرفتن مي كند و تا وقتي كه كاملاً باز شود ادامه دارد، لكن بنا بر احتياط مستحب به قدري به تأخير نيندازد كه شروع به باز شدن كند.

مسأله 1505

اگر خواندن نماز آيات را به قدري به تأخير بيندازد كه آفتاب يا ماه شروع به باز شدن كند، بنا بر احتياط مستحب نيت ادا و قضا ننمايد؛ و بعد از باز شدن تمام آن، نماز آيات قضا مي شود.

مسأله 1506

اگر مدت گرفتن خورشيد يا ماه به اندازه نماز آيات باشد، بايد نماز آيات را به جا آورد و تا زماني كه از گرفتن ماه يا خورشيد به مقدار خواندن يك ركعت وقت باقي است، نماز اداست و بعد از آن نماز قضا مي شود و اگر مدت گرفتن خورشيد يا ماه كمتر از نماز آيات باشد، بنا بر احتياط نماز آيات را بخواند و نيت ادا و قضا ننمايد، هر چند بعد از باز شدن خوانده شود.

مسأله 1507

موقعي كه زلزله و رعد و برق و مانند اينها اتفاق مي افتد، مكلف بايد فوراً نماز آيات را بخواند، به نحوي كه در نظر مردم تأخير محسوب نشود و اگر بدون عذر تأخير كرد، معصيت كرده و بايد هر چه زودتر بخواند و بنا بر احتياط در وقت خواندن، نيت ادا و قضا نكند.

مسأله 1508

اگر هنگام گرفتن خورشيد يا ماه، گرفتن آنها را نداند و بعد از باز شدن خورشيد يا ماه بفهمد كه تمام آن گرفته بوده، بايد قضاي نماز آيات را بخواند، ولي اگر بفهمد كه مقداري از آن گرفته بوده قضا بر او واجب نيست و كسي كه در موقع گرفتن خورشيد يا ماه نماز آيات را عمداً نخوانده باشد، در صورتي كه تمام ماه يا خورشيد گرفته باشد بنا بر احتياط واجب بايد براي قضاي نماز آيات غسل كند و نماز بخواند و نماز قضا بدون غسل باطل است.

مسأله 1509

اگر يك يا چند نفر بگويند كه خورشيد يا ماه گرفته است و اعتبار گفتار آنان از نظر شرع ثابت نباشد چنانچه نماز آيات نخواند و بعد از راهي كه شرعاً معتبر است ثابت شود كه گفتار آنها راست بوده در صورتي كه تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد، بايد نماز آيات بخواند، بلكه اگر مقداري از آن هم گرفته باشد، بنا بر احتياط خواندن نماز آيات بر او واجب است.

مسأله 1510

انسان از هر راهي اطمينان پيدا كند كه يكي از موجبات نماز آيات به وقوع پيوسته، بايد نماز آيات بخواند، بنابراين اگر انسان از گفته كساني كه از روي قاعده علمي مي گويند فلان وقت خورشيد يا ماه گرفته، يا مي گيرد و فلان مقدار طول مي كشد، اطمينان پيدا كند، بايد به حرف آنها عمل نمايد.

مسأله 1511

اگر بفهمد نماز آياتي كه خوانده باطل بوده، بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته، قضا نمايد.

مسأله 1512

اگر در وقت نماز يوميه، نماز آيات هم بر انسان واجب شود، چنانچه براي هر دو نماز وقت دارد و خواندن هيچ يك از آنها فوريت ندارد، هر كدام را اول بخواند، اشكال ندارد و اگر وقت يكي از آن دو تنگ باشد، يا خواندن آن فوريت داشته باشد مانند؛ نماز آيات به جهت زلزله، بايد اول آن را بخواند و اگر وقت هر دو تنگ باشد، بايد اول نماز يوميه را بخواند.

مسأله 1513

اگر در بين نماز يوميه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است يا نماز آيات فوري بر عهده اوست، چنانچه وقت نماز يوميه تنگ باشد، بايد آن را تمام كند، بعد نماز آيات را بخواند؛ و الّا بايد آن را بشكند و اول نماز آيات، بعد نماز يوميه را به جا آورد.

مسأله 1514

اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز يوميه تنگ است، بايد نماز آيات را رها كند و مشغول نماز يوميه شود و بعد از آن كه نماز را تمام كرد، پيش از انجام كاري كه نماز را به هم بزند، بقيه نماز آيات را از همان جا كه رها كرده بخواند.

مسأله 1515

حائض و نفساء، نمي توانند نماز آيات بخوانند و اگر در حال حيض يا نفاس زن، خورشيد يا ماه بگيرد، پس اگر هنگام كسوف يا خسوف خبردار شده است، بنا بر احتياط واجب، بايد قضا نمايد و اگر خبردار نشد و كسوف يا خسوف كلي بود، بنا بر احتياط واجب، قضا دارد والّا قضا واجب نيست.

و اگر در حال حيض يا نفاس، زلزله يا رعد و برق و مانند اينها اتفاق بيفتد، بنا بر احتياط واجب، بايد بعد از پاك شدن، نماز آيات را بخواند.

دستور نماز آيات

مسأله 1516

نماز آيات دو ركعت است و هر ركعت پنج ركوع دارد و به چند شكل مي توان آن را به جا آورد:

يكي از شكلهاي آن اين است كه انسان بعد از نيت تكبير بگويد و يك حمد و يك سوره تمام بخواند و به ركوع رود و سر از ركوع بردارد، دوباره يك حمد و سوره بخواند، باز به ركوع رود، تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد و برخيزد و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول به جا آورد و تشهد بخواند و سلام دهد.

مسأله 1517

شكل ديگر خواندن نماز آيات اين است كه انسان بعد از نيت و تكبير و خواندن حمد، آيه هاي يك سوره را پنج قسمت كند و يك آيه يا كمتر يا بيشتر از آن را بخواند و به ركوع رود و سر بردارد و بدون اين كه حمد بخواند، قسمت دوم از همان سوره را بخواند و به ركوع رود و همين طور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد؛ مثلاً به قصد سوره توحيد، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم» بگويد و به ركوع رود، بعد بايستد و بگويد:

«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد» دوباره به ركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد:

«اَللَّهُ الصَّمَد» باز به ركوع رود و بايستد و بگويد:

«لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَد» و برود به ركوع، باز هم سر بردارد و بگويد:

«وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَد» بعد از آن به ركوع پنجم رود و بعد از سربرداشتن، دو سجده كند و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول به جا آورد و بعد از سجده دوم تشهد

بخواند و نماز را سلام دهد

شكل ديگر نماز آيات آن است كه سوره را به كمتر از پنج قسمت تقسيم كند، لكن هر وقت سوره را تمام كرد، لازم است حمد را بخواند و سپس تمام يا بعضي از سوره را به شكلي كه اشاره شد، بخواند و سپس به ركوع رود.

مسأله 1518

اگر در يك ركعت از نماز آيات، پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در ركعت ديگر يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت يا كمتر بكند، مانعي ندارد.

مسأله 1519

چيزهايي كه در نماز يوميه واجب يا مستحب است، در نماز آيات هم واجب و مستحب مي باشد، ولي در نماز آيات، اذان و اقامه مشروع نيست؛ بلكه اگر با جماعت بخوانند مستحب است سه مرتبه بگويند:

«الصّلاة».

مسأله 1520

مستحب است بعد از ركوع پنجم و دهم بگويد:

«سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ» و نيز پيش از هر ركوع و بعد از آن تكبير بگويد؛ ولي بعد از ركوع پنجم و دهم، گفتن تكبير مستحب نيست.

مسأله 1521

مستحب است پيش از ركوع دوم و چهارم و ششم و هشتم و دهم قنوت بخواند و اگر فقط يك قنوت پيش از ركوع دهم بخواند، كافي است.

مسأله 1522

اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده و فكرش به جايي نرسد، نماز باطل است.

مسأله 1523

اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اول است يا ركوع اول ركعت دوم و فكرش به جايي نرسد، نمازش باطل است ولي اگر بداند در كدام ركعت است و در عدد ركوع شك كند؛ مثلاً شك كند كه چهار ركوع كرده يا پنج ركوع، چنانچه شك او پيش از رسيدن به سجده بوده، ركوعي را كه شك دارد به جا آورده يا نه، بايد به جا آورد؛ ولي اگر به سجده رسيده باشد، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1524

اگر يكي از ركوعهاي نماز آيات عمداً يا اشتباهاً كم يا زياد شود، نماز باطل است.

نماز عيد فطر و قربان

مسأله 1525

نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام عليه السلام واجب است و بايد به جماعت خوانده شود و در زمان ما كه امام عليه السلام غايب هستند، مستحب مي باشد و بنا بر احتياط، آن را به جماعت نخوانند. (برخي از مسائل آينده كه درباره جماعت است، بر فرض مشروعيت جماعت مي باشد).

مسأله 1526

وقت نماز عيد فطر و قربان، از اول آفتاب روز عيد است تا ظهر.

مسأله 1527

مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند.

مسأله 1528

نماز عيد فطر و قربان اذان و اقامه ندارد و دو ركعت است:

در ركعت اول بعد از خواندن حمد، مستحب است سوره بخواند و بعد بايد پنج تكبير بگويد و بعد از هر تكبير يك قنوت بخواند و بعد از قنوت پنجم، تكبير ديگري بگويد و به ركوع رود و دو سجده به جا آورد و برخيزد و در ركعت دوم نيز مستحب است بعد از خواندن حمد سوره بخواند و بعد چهار تكبير بگويد و بعد از هر تكبير قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد و به ركوع رود و بعد از هر ركوع دو سجده كند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1529

در قنوت نماز عيد فطر و قربان هر دعا و ذكري بخوانند كافي است، ولي بهتر است اين دعا را بخوانند:

«اللّهُمَّ أَهْلَ الكِبْرياءِ و العَظَمَةِ، وأَهْلَ الجُودِ و الجَبَرُوتِ، وأَهْلَ العَفْوِ و الرَّحْمةِ و أَهْلَ التَّقْوي و المَغْفِرةِ، أسأَلُكَ بِحَقِّ هذَا الْيَومِ الّذِي جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمينَ عِيداً ولمُحَمَّدٍ صلّي اللَّه عَلَيه و آله ذُخْراً ومَزيداً أَنْ تُصَلِّيَ علي مُحَمَّدٍ و آلَ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ تُدْخِلَني فِي كُلِّ خَيرٍ أَدْخَلْتَ فيهِ مُحمَّداً و آلَ مُحَمَّدٍ، وأَن تُخْرِجَنِي مِنْ كلِّ شَرٍّ (6) أَخْرَجْتَ منه مُحَمَّداً و آلَ مُحَمَّدٍ صَلواتُكَ عَلَيهِ وعَلَيْهِمْ، اللّهُمَّ إنِّي أسْأَلُكَ خَيْرَ ما سَألَكَ بِه عِبادُكَ الصَّالِحُون، وَ أَعُوذُ بِكَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْه عِبادُكَ الصّالِحُون» (7)

مسأله 1530

در زمان غايب بودن امام عليه السلام ، مستحب است بعد از نماز عيد فطر و قربان، دو خطبه بخوانند و بهتر است كه در خطبه عيد فطر احكام زكات فطره و در خطبه عيد قربان احكام قرباني را بگويند.

مسأله 1531

نماز عيد سوره مخصوصي ندارد، ولي بهتر است كه در ركعت اول آن سوره شمس (سوره 91) و در ركعت دوم، سوره غاشيه (سوره 88) را بخوانند يا در ركعت اول، سوره أعلي (سوره 87) و در ركعت دوم، سوره شمس (سوره 91) را بخوانند.

مسأله 1532

مستحب است نماز عيد را در صحرا بخوانند؛ ولي در مكّه مكرّمه، مستحب است در مسجد الحرام خوانده شود.

مسأله 1533

مستحب است پياده و پا برهنه و با وقار به نماز عيد بروند و پيش از نماز، غسل كنند و عمامه سفيد بر سر بگذارند.

مسأله 1534

مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند و در حال گفتن تكبيرها دستها را بلند كنند و كسي كه نماز عيد مي خواند اگر امام جماعت است قرائت نماز را بلند بخواند. ولي بلند خواندن قرائت براي مأموم و كسي كه فرادي نماز مي خواند مستحب نيست.

مسأله 1535

بعد از نماز مغرب و عشاي شب عيد فطر و بعد از نماز صبح آن و بعد از نماز عيد فطر و نماز ظهر و نماز عصر روز عيد فطر، مستحب است اين تكبيرها را بگويد:

«اللَّهُ أكْبَرُ، اللَّهُ أكْبَرُ، لاإلهَ إلّا اللَّهُ و اللَّهُ أكْبَرُ، اللَّهُ أكْبرُ و للَّهِ الْحَمْدُ، اللَّهُ أكْبَرُ علي ما هَدانا» و استحباب اين تكبير در چهار نماز اول و پس از آن در نماز پنجم (نماز ظهر)، بيشتر است.

مسأله 1536

مستحب است انسان در عيد قربان بعد از ده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز دوازدهم است، تكبيرهايي را كه در مسأله پيش گفته شد بگويد و بعد از آن بگويد:

«اللَّهُ أكْبَرُ علي ما رَزَقَنا مِنْ بَهيمَةِ الأَنْعامِ، و الحَمْدُ للَّهِ علي ما أَبْلانا»، ولي اگر عيد قربان را در مني باشد، مستحب است تا از مني كوچ نكرده، بعد از پانزده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز سيزدهم ذي حجه است، اين تكبيرها را بگويد.

مسأله 1537

مستحب، بلكه مطابق احتياط استحبابيست كه زنها از رفتن به نماز عيد خودداري كنند؛ ولي اين امر براي پيرزنها نيست.

مسأله 1538

در نماز عيد هم مثل نمازهاي ديگر، مأموم بايد غير از حمد و سوره چيزهاي ديگر نماز را خودش بخواند.

مسأله 1539

اگر مأموم موقعي برسد كه امام مقداري از تكبيرها را گفته، بعد از آن كه امام به ركوع رفت، بايد آنچه از تكبيرها و قنوتها را كه با امام نگفته خودش بگويد و اگر در هر قنوت يك ذكر يا دعاي مختصر؛ مثل يك «سبحان اللَّه» يا يك «العفو» يا يك «الجنّة» بگويد، كافي است.

مسأله 1540

اگر در نماز عيد موقعي برسد كه امام در ركوع است، مي تواند نيت كند و تكبير اول نماز را بگويد و به ركوع رود.

مسأله 1541

اگر در نماز عيد يك سجده يا تشهد را فراموش كند، احتياط آن است كه بعد از نماز آن را به جا آورد و نيز اگر كاري كه براي آن سجده سهو لازم است پيش آيد، بنا بر احتياط بعد از نماز دو سجده سهو بنمايد.

نيابت در نماز

مسأله 1542

بعد از مرگ انسان مي شود نماز و عبادتهاي ديگري را كه او در زندگي بجا نياورده، شخص ديگري به جا آورد كه به او «نايب» مي گويند و عمل او را نيابت مي نامند و به كسي كه از طرف او عمل را انجام مي دهند «منوب عنه» مي گويند و در حال حيات انسان تنها در حج و زيارت، نيابت مشروع است به تفصيلي كه در جاي خود ذكر شده است.

و همچنان كه نيابت تبرعي و بدون مزد صحيح است، نيابت با اجاره يا جعاله يا شرط ضمن عقد و مانند اينها نيز صحيح مي باشد.

مسأله 1543

انسان مي تواند بعضي از اعمال مستحبي؛ مانند زيارت مراقد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و ائمّه معصومين عليهم السلام را از طرف مردگان يا زندگان به جا آورد و نيز مي تواند كار مستحبي را انجام دهد و ثواب آن را به آنها هديه نمايد و در اين دو شكل فرقي نيست كه تبرعي باشد يا با اجاره يا جعاله و مانند آن.

مسأله 1544

كسي كه براي نماز قضاي ميت نايب شده است، بايد يا مجتهد باشد، يا مسائل نمازش را كه مي خواهد بخواند از روي تقليد صحيح بداند، يا آن كه عمل به احتياط كند.

مسأله 1545

نايب بايد موقع نيت قصد نيابت كند و منوب عنه را - و لو اجمالاً - معيّن نمايد و لازم نيست اسم او را بداند؛ مثلاً اگر نيت كند:

از طرف كسي نماز مي خوانم كه براي او اجير شده ام، كافي است.

مسأله 1546

كسي كه براي نيابت اجير مي شود، بايد عمل را از طرف منوب عنه به جا آورد و اگر عملي را انجام دهد و ثواب آن را براي او هديه كند كافي نيست؛ بلي اگر براي اهداء ثواب اجير شود، عمل را انجام مي دهد و ثواب آن را براي منوب عنه، هديه مي نمايد.

مسأله 1547

وثوق به انجام عمل شرط صحّت عمل نيابي نيست، لكن تا زماني كه اطمينان يا طريق معتبر ديگري نباشد كه نايب عمل را انجام داده است نمي توان به آن اكتفا كرد؛ پس اگر بفهمند كسي را كه براي نمازهاي ميت اجير كرده اند، عمل را بجا نياورده يا باطل انجام داده، نمي توان به آن اكتفا كرد و هر گاه شك كنند كه اجير عمل را انجام داده يا نه و بگويد انجام داده ام، چنانچه گفته او موجب اطمينان شود، كافيست و اگر اطمينان كنند كه نايب عمل را انجام داده و شك كنند كه عمل او صحيح بوده يا نه، پس اگر احتمال بدهند كه نايب به رعايت شرايط عمل توجّه داشته است، كافي است.

مسأله 1548

كسي را كه عذري دارد و مثلاً با تيمم يا نشسته نماز مي خواند، اگر به نيابت از شخص ديگري نماز بخواند، نمي شود بدان اكتفا كرد؛ هر چند از آن شخص هم همان طور قضا شده باشد.

مسأله 1549

مرد براي زن و زن براي مرد مي تواند نايب شود و در بلند خواندن و آهسته خواندن، بايد به تكليف خود عمل نمايد و نيابت مميّز كه خوب و بد را مي فهمد و شرايط نماز را رعايت مي كند صحيح است.

مسأله 1550

در قضاي نمازهاي ميت ترتيب واجب نيست؛ مگر در نمازهايي كه اداي آنها ترتيب دارد، مثل نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشا از يك روز چنان كه سابقاً گذشت.

مسأله 1551

كسي كه به نيابت از ديگري عبادتي انجام مي دهد، اگر مرجع تقليدش امري را حرام مي داند نبايد مرتكب شود؛ همچنين اگر بخواهد آثار صحّت بر عملش بار كند، رعايت فتواي مرجع تقليدش لازم است و در اين امر فرقي نيست كه از طرف شخص زنده باشد (مثلاً در نماز طواف) يا از طرف ميت، ميت وصيت كرده باشد يا خير، بدون مزد باشد يا با مزد.

مسأله 1552

اگر بر كسي لازم باشد كه به انجام عبادتي وصيت كند، بايد قيد كند كه فتاواي او يا مرجع تقليدش رعايت شود و اگر در وصيت قيدي نشده باشد؛ خواه در اعمال واجب يا مستحب، نايب بايد فتاواي وصيت كننده يا مرجعش را نيز رعايت كند و در مواردي كه بر وليّ ميت لازم است كه براي عبادات ميت نايب بگيرد، بايد در نيابت قيد كند كه نايب فتواي ولي ميت يا مرجع تقليدش را رعايت كند؛ و اگر قيد هم نكرد، بايد فتواي او يا مرجع تقليدش رعايت شود، همچنين اگر در وصيت يا در هنگام نايب گرفتن شرط كنند كه عمل را به طور مخصوصي انجام دهد، بايد نايب همان طور به جا آورد.

مسأله 1553

در جايي كه وصيت شده براي عبادتي نايب بگيرند و بر وليّ نيز لازم بوده كه براي ميت نايب بگيرد، نايب بايد بين فتاواي وصيت كننده يا مرجعش و فتاواي وليّ ميت يا مرجع تقليدش احتياط كند و نيز بايد به تفصيلي كه در مسأله 1551 گذشت، فتاواي خود يا مرجع تقليدش را نيز رعايت كند.

مسأله 1554

اگر با اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحبات آن بخواند، بايد مقداري از مستحبات نماز را كه معمول است به جا آورد.

مسأله 1555

اگر انسان به چند نفر براي نماز قضاي ميت نيابت دهد، بنا بر آنچه در مسأله 1550 گفته شد، لازم نيست براي هر كدام آنها وقتي را معيّن كند مگر براي رعايت ترتيب در نمازهايي كه در اداي آنها ترتيب معتبر است بلكه احتياط استحبابي آن است كه نماز را به شكلي بخوانند كه ترتيب در تمام نمازها رعايت شود.

مسأله 1556

اگر كسي نايب شود كه مثلاً در مدت يك سال نمازهاي ميت را بخواند و پيش از تمام شدن سال بميرد، براي نمازهايي كه مي دانند بجا نياورده ديگري را نايب بگيرند و بنا بر احتياط واجب اگر احتمال مي دهند كه بجا نياورده نيز، نايب بگيرند.

مسأله 1557

كسي را كه براي نمازهاي ميت اجير كرده اند، اگر پيش از تمام كردن نمازها بميرد و اجرت همه آنها را گرفته باشد، چنانچه تصريح نكرده باشند كه مي تواند نماز را ديگري هم به جا آورد، بايد اجرت مقداري را كه نخوانده از مال او به وليّ ميت بدهند، مثلاً اگر نصف آنها را نخوانده، بايد نصف پولي را كه گرفته از مال او به وليّ ميت بدهند و اگر تصريح كرده باشند كه مي تواند نماز را ديگري هم انجام دهد، بايد ورثه اش از مال او نايب بگيرند يا خودشان آنها را انجام دهند، اما اگر مال نداشته باشد بر ورثه او چيزي واجب نيست؛ مگر بر پسر بزرگتر كه بنا بر احتياط بايد آن نمازها را به جا آورد يا براي انجام آن نايب بگيرد.

مسأله 1558

اگر اجير پيش از تمام كردن نمازهاي ميت بميرد و خودش هم نماز قضا داشته باشد، بايد از مال او براي نمازهايي كه اجير بوده ديگري را نايب بگيرند يا خودشان آنها را انجام دهند و اگر چيزي زياد آمد در صورتي كه وصيت كرده باشد و ورثه اجازه بدهند، براي تمام نمازهاي او اجير بگيرند و اگر اجازه ندهند، ثلث آن را به مصرف نمازهاي خودش برسانند.

احكام روزه

روزه،

آن است كه انسان براي خداوند متعال از اذان صبح تا مغرب از چيزهايي كه روزه را باطل مي كند و شرح آنها بعداً گفته مي شود خودداري نمايد.

نيّت روزه
مسأله 1559

لازم نيست انسان نيّت روزه را به زبان آورد يا از قلب خود بگذراند؛ مثلاً در قلب خود بگويد:

فردا را روزه مي گيرم قربةً الي اللَّه، بلكه همين قدر كه با قصد براي خداوند متعال از اذان صبح تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد كافيست

مسأله 1560

انسان مي تواند در هر شب از ماه رمضان براي روزه فرداي آن نيّت كند و بهتر آن است كه شب اول ماه هم نيت روزه همه ماه را بنمايد.

مسأله 1561

نيّت روزه ماه رمضان وقت معيّن ندارد و همين كه تا قبل از اذان صبح نيت كرده باشد، كفايت مي كند، بنابراين كسي كه مثلاً در روز قبل نيت روزه كند و بعد بخوابد و تا اذان صبح هم بيدار نشود، روزه اش صحيح است.

مسأله 1562

در روزه مستحبّي اگر كسي كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و پيش از ظهر نيت روزه مستحبي كند، روزه او صحيح است و همانند كسيست كه از اوّل طلوع فجر نيّت روزه كرده باشد و اگر بعد از ظهر هم نيّت روزه مستحبي كند، روزه او صحيح است ولي از هنگام نيّت كردن روزه دار بشمار مي آيد.

مسأله 1563

اگر عمداً در ماه رمضان هنگام اذان صبح نيّت روزه - حتي نيّت ارتكازي - نداشته باشد مثلاً عمداً بدون نيّت روزه بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود، روزه اش باطل است ولي بايد در روز از انجام كارهايي كه روزه را باطل مي كند خودداري ورزد و اگر در اثر غفلت بدون نيت روزه تا اذان صبح خواب بماند و قبل از ظهر بيدار شود و تا آن وقت يكي از مبطلات روزه را بجا نياورده، بنا بر احتياط واجب بايد روزه آن روز را بگيرد و قضا نيز بنمايد و چنانچه بعد از ظهر بيدار شود يا يكي از مبطلات روزه را انجام داده، نمي تواند نيت روزه كند ولي بايد در بقيه روز از مبطلات روزه اجتناب نمايد و بعداً روزه آن روز را قضا كند.

مسأله 1564

اگر بخواهد غير روزه ماه رمضان روزه ديگري بگيرد، بايد آن را معيّن نمايد؛ مثلاً نيت كند كه: روزه قضا يا روزه نذر مي گيرم.

مسأله 1565

در ماه رمضان لازم نيست نيت كند كه روزه ماه رمضان مي گيرم؛ و اگر نداند ماه رمضان است يا فراموش كند و روزه ديگري را نيت كند، روزه ماه رمضان حساب مي شود؛ بلكه اگر بداند ماه رمضان است و عمداً نيت روزه غير ماه رمضان كند روزه ماه رمضان حساب مي شود، هرچند احتياط مستحب آن است كه روزه آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1566

لازم نيست در موقع نيّت مشخص كند كه روز چندم ماه است، بلكه اگر مثلاً به نيت روز اول ماه روزه بگيرد، بعد بفهمد دوم يا سوم بوده، روزه او صحيح است.

مسأله 1567

اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بي هوش شود و در بين روز به هوش آيد، بنا بر احتياط واجب بايد روزه آن روز را تمام نمايد و اگر تمام نكرد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1568

اگر پيش از اذان صبح نيت كند و مست شود و در بين روز هشيار گردد، احتياط واجب آن است كه روزه آن روز را تمام كند و قضاي آن را هم به جا آورد.

مسأله 1569

اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بخوابد و بعد از مغرب بيدار شود، روزه اش صحيح است.

مسأله 1570

اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است و پيش از ظهر متوجّه شود، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بنا بر احتياط واجب بايد نيت روزه نمايد و بعداً روزه آن روز را قضا كند و اگر كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد، يا بعد از ظهر متوجه شود، روزه او باطل است؛ ولي بايد تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد و بعد از ماه رمضان هم آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1571

اگر بچه پيش از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود و ديگر شرايط وجوب روزه را داشته باشد بايد روزه بگيرد و اگر بعد از اذان بالغ شود، روزه آن روز بر او واجب نيست.

مسأله 1572

كسي كه براي به جا آوردن روزه ميتي اجير شده، اگر وقت آن وسعت داشته باشد مي تواند روزه مستحبي بگيرد و در صورتي كه وقت، تنگ باشد اگر روزه مستحبي بگيرد گناهكار است، ولي روزه او صحيح مي باشد.

كسي كه روزه قضاي ماه رمضان؛ يا بنا بر احتياط روزه واجب ديگري - غير ماه رمضان - دارد، نمي تواند روزه مستحبي بگيرد، مگر اين كه به جهتي نتواند روزه واجب بگيرد ولي بتواند روزه مستحبي بگيرد، مثلاً اگر در سفر باشد و نذر كرده باشد كه در آن سفر روزه مستحبي بگيرد، روزه اش صحيح است و در جايي كه نمي تواند روزه مستحبي بگيرد چنانچه فراموش كند و روزه مستحبي بگيرد چنانچه بعد از مغرب يادش بيايد روزه مستحبي او صحيح است و اگر در اثناء روز متوجه شود، روزه مستحبي او باطل است و حكم كسي را دارد كه هنوز نيت روزه نكرده است و در برخي موارد مي تواند نيت خود را به روزه واجب برگرداند، به تفصيلي كه در مسأله 1573 و 1574 خواهد آمد.

و كسي كه روزه قضاي ماه رمضان دارد مي تواند براي به جا آوردن روزه ديگري اجير شود.

مسأله 1573

كسي كه قضاي روزه ماه رمضان خودش بر عهده اش مي باشد؛ وقت آن وسعت داشته باشد يا تنگ باشد، اگر در اثناء روز حتي بعد از ظهر نيت كند روزه اش صحيح است، هر چند احتياط مستحب آن است كه اگر وقت وسعت داشته باشد تا قبل از ظهر نيت كند و اگر وقت تنگ باشد قبل از طلوع فجر نيت كند و در غير اين صورت به آن روزه اكتفا نكند.

مسأله 1574

كسي كه روزه واجب ديگري بر عهده اوست؛ وقت آن وسعت داشته باشد يا تنگ باشد، مانند روزه نذري و روزه كفاره و روزه بدل قرباني حجّ و همچنين كسي كه روزه نيابي بجا مي آورد، بايد قبل از طلوع فجر نيت كند و اگر در اثر غفلت نيز تا طلوع فجر نيت نكرد، نمي تواند به روزه آن روز اكتفا كند؛ هر چند احتياط استحبابي اين است كه اگر وقت آن تنگ باشد قبل از ظهر نيت روزه كند و روزه آن روز را نيز بگيرد.

مسأله 1575

اگر كافري مسلمان شود قضاي روزه هاي قبلي بر او واجب نيست؛ بلي چنانچه در ماه رمضان قبل از ظهر مسلمان شده و از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده، احتياط واجب آن است كه در بقيه روز، نيت روزه كند و اگر آن روز را روزه نگرفت قضاي آن را به جا آورد و اگر بعد از ظهر مسلمان شده لازم نيست نيت روزه كند.

مسأله 1576

اگر مريض در اثناء روز ماه رمضان خوب شد، چنانچه اجتناب از مبطلات روزه در طول روز برايش ضرر داشته گرفتن روزه و اجتناب از مبطلات آن در بقيه روز بر او واجب نيست و اگر ضرر نداشته، معلوم مي شود كه واقعاً روزه آن روز بر او واجب بوده، پس بايد در بقيه روز از مبطلات روزه اجتناب كند و اگر قبل از ظهر خوب شده و از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده، بنا بر احتياط واجب بايد در بقيه روز نيت روزه كند و قضاي آن را نيز به جا آورد، ولي اگر يكي از مبطلات روزه را به جا آورده يا بعد از ظهر خوب شده، لازم نيست نيت روزه كند، اگر چه واجب است از مبطلات روزه اجتناب نمايد و روزه را نيز بعداً قضا كند.

مسأله 1577

روزي را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان، واجب نيست روزه بگيرد و اگر بخواهد روزه بگيرد، بايد به نيت روزه قضا يا روزه مستحبي و مانند آن روزه بگيرد و نمي تواند نيت روزه ماه رمضان كند بلكه ظاهراً نمي تواند قصد كند آنچه را كه فعلاً خداوند متعال از او خواسته است انجام مي دهد يا چنين نيت كند كه اگر ماه رمضان است روزه ماه رمضان و اگر ماه رمضان نيست روزه قضا يا روزه مستحبي و مانند آن باشد و در صورتي كه به نيّت روزه قضا يا روزه مستحبي و مانند آن روزه بگيرد، بعد معلوم شود ماه رمضان بوده، از ماه رمضان حساب مي شود.

مسأله 1578

اگر روزي را كه شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان، به نيت روزه قضا يا روزه مستحبي و مانند آن روزه بگيرد و در بين روز بفهمد كه ماه رمضان است، نبايد در بقيه روز نيت غير ماه رمضان را داشته باشد.

مسأله 1579

اگر در اثناء روزه واجب؛ وقت آن وسعت داشته يا وقت آن تنگ باشد، قصد كند كه در بقيه روز روزه نباشد، يا مردّد باشد كه در بقيه روز، روزه باشد يا نه، يا با توجّه به مفطر بودن چيزي قصد كند آن را به جا آورد، حكم كسي را دارد كه تا آن وقت قصد روزه نكرده است و تفصيل آن در مسائل قبل گذشت و اگر مردّد شود كه با آوردن يكي از مبطلات روزه، روزه را باطل كند يا نه، اگر به اميد مطلوبيت از مبطلات روزه اجتناب كند، روزه اش صحيح است.

مسأله 1580

در روزه مستحب، اگر قصد كند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، يا مردّد شود كه به جا آورد يا نه، چنانچه بجا نياورد و پيش از مغرب دوباره نيت روزه كند، روزه او صحيح است.

چيزهايي كه روزه را باطل مي كند
مسأله 1581

هفت چيز روزه را باطل مي كند:

اول:

خوردن و آشاميدن.

دوم:

جماع.

سوم:

استمنا؛

چهارم:

دروغ بستن بر خدا يا پيغمبر صلي الله عليه و آله يا يكي از امامان عليهم السلام.

پنجم:

باقي ماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح.

ششم:

اماله كردن.

هفتم:

قي كردن.

به جز اين هفت چيز، بر روزه دار حرام است سر را در آب فرو برد ولي ظاهراً روزه را باطل نمي كند و احتياط مستحب آن است كه از رساندن غبار به حلق خودداري كند.

احكام اينها در مسائل آينده گفته مي شود.

1 - خوردن و آشاميدن
مسأله 1582

اگر روزه دار، عمداً چيزي بخورد يا بياشامد، روزه او باطل مي شود؛ چه خوردن و آشاميدن آن چيز معمول باشد، مثل نان و آب، چه معمول نباشد، مثل خاك و شيره درخت و چه كم باشد يا زياد، حتي اگر مسواك را از دهان بيرون آورد و دوباره به دهان ببرد و رطوبت آن را فرو ببرد، روزه اش باطل مي شود، مگر آن كه رطوبت مسواك در دهان بسيار كم باشد و منظور از كلمه «عمداً» در اين مسأله و مسائل بعدي آن است كه انسان با توجّه به روزه دار بودن خود، كاري انجام دهد.

مسأله 1583

اگر موقعي كه مشغول غذا خوردن است بفهمد صبح شده، بايد لقمه را از دهان بيرون آورد و چنانچه عمداً فرو برد، روزه اش باطل مي شود و به دستوري كه در مسأله 1670 گفته مي شود، كفاره نيز بر او واجب مي گردد.

مسأله 1584

اگر روزه دار سهواً چيزي بخورد يا بياشامد، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1585

احتياط واجب آن است كه روزه دار از استعمال سرم و آمپولي كه به جاي غذا بكار مي رود خودداري كند، ولي تزريق آمپول دوايي و آمپولي كه عضو را بي حس مي كند، اشكال ندارد.

مسأله 1586

اگر روزه دار چيزي را كه لاي دندان مانده عمداً فرو ببرد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1587

كسي كه مي خواهد روزه بگيرد لازم نيست پيش از اذان صبح خلال كند، ولي اگر بداند غذايي كه لاي دندان مانده در روز فرو مي رود چنانچه عمداً خورده هاي غذا را بيرون نياورد روزه اش باطل مي باشد؛ هر چند در روز فرو نرود، امّا چنانچه توجه نداشته باشد كه اين كار روزه را باطل مي كند با خلال نكردن روزه اش باطل نمي شود مگر در روز خورده هاي غذا فرو رود.

مسأله 1588

فرو بردن آب دهان؛ اگر چه به واسطه خيال كردن ترشي و مانند آن در دهان جمع شده باشد، روزه را باطل نمي كند.

مسأله 1589

فرو بردن اخلاط سر و سينه، تا به فضاي دهان نرسيده هيچ اشكالي ندارد، ولي اگر داخل فضاي دهان شود، احتياط مستحب آن است كه آن را فرو نبرد.

مسأله 1590

اگر روزه دار اتفاقاً به قدري تشنه شود كه از ادامه روزه بر جان خود بترسد يا روزه بر او حرجي يا ضرري باشد، مي تواند به قدري كه سيراب نشود، آب بياشامد و روزه او باطل مي شود و اگر ماه رمضان باشد بايد در بقيه روز از به جا آوردن كاري كه روزه را باطل مي كند، خودداري كند؛ بلكه بنا بر احتياط در روزه واجب غير ماه رمضان نيز امساك نمايد.

مسأله 1591

جويدن غذا براي بچه يا پرنده يا چشيدن غذا و مانند اينها كه معمولاً فرو نمي رود، اگر چه اتفاقاً فرو رود روزه را باطل نمي كند، ولي در روزه ماه رمضان اگر انسان از اول بداند كه فرو مي رود و روزه باطل مي شود، اگر قصد كند كه اين كار را انجام دهد، روزه اش باطل است؛ هر چند آن را انجام ندهد و اگر در اثر انجام اين كار غذا فرو رود، كفاره نيز دارد.

مسأله 1592

انسان نمي تواند براي ضعف، روزه خود را بخورد ولي اگر ضعف او به حديست كه معمولاً نمي شود آن را تحمل كرد، خوردن روزه اشكال ندارد، بلي بعضي از اشخاص مانند پيرمردها و پيرزنان مي توانند به جهت مشقت روزه را بخورند.

2 - جماع
مسأله 1593

جماع روزه را باطل مي كند، اگر چه مني هم بيرون نيايد.

مسأله 1594

اگر كمتر از مقدار ختنه گاه هم داخل شود و مني هم بيرون نيايد، روزه باطل مي شود.

مسأله 1595

اگر فراموش كند كه روزه است و جماع نمايد يا او را به جماع مجبور نمايند به طور يكه از اختيار او خارج باشد، روزه او باطل نمي شود و كسي كه مكره به جماع شده به طوري كه جماع كردن از اختيار او خارج نيست، ولي براي دفع شر ديگري، جماع مي كند روزه اش باطل مي شود ولي كفاره ندارد.

مسأله 1596

اگر روزه دار فراموش كند كه روزه است و جماع كند و در بين جماع يادش بيايد يا او را به جماع مجبور كنند و در بين جماع اجبار برطرف شود، بايد فوراً از حال جماع خارج شود و اگر فوراً خارج نشود روزه او باطل است.

3 - استمنا
مسأله 1597

اگر روزه دار استمنا كند (يعني با خود يا ديگري - همسر يا غير او - كاري غير از جماع انجام دهد كه مني از او بيرون آيد)، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1598

اگر بي اختيار مني از او خارج شود، روزه اش باطل نيست.

مسأله 1599

هر گاه روزه دار احتمال دهد يا بداند اگر در روز بخوابد، محتلم مي شود؛ يعني در خواب مني از او بيرون مي آيد، جائز است بخوابد؛ هر چند به سبب نخوابيدن به زحمت نيفتد و اگر محتلم شود روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1600

اگر روزه دار در حال بيرون آمدن مني از خواب بيدار شود، واجب نيست از بيرون آمدن آن جلوگيري كند.

مسأله 1601

روزه داري كه محتلم شده مي تواند بول كند و به دستوري كه در مسأله 73 گفته شد، بعد از بول استبراء نمايد؛ اگر چه بداند به واسطه بول يا استبراء كردن باقيمانده مني از مجري بيرون مي آيد.

مسأله 1602

روزه داري كه محتلم شده، اگر بداند مني در مجري مانده و در صورتي كه پيش از غسل بول نكند بعد از غسل مني از او بيرون مي آيد، بنا بر احتياط مستحب پيش از غسل بول كند.

مسأله 1603

در ماه رمضان اگر روزه دار با توجّه به اين كه بيرون آوردن مني روزه را باطل مي كند، تصميم بگيرد كاري را انجام دهد كه موجب بيرون آمدن مني مي گردد، روزه اش باطل مي شود؛ هر چند از تصميمش برگردد و كاري نكند و اگر بي توجّه كاري را انجام دهد يا توجّه نداشته باشد كه موجب خارج شدن مني مي شود، روزه اش صحيح است؛ هر چند مني خارج شود و اگر توجّه نداشته باشد كه روزه را باطل مي كند و چنين تصميمي بگيرد، پس اگر عمداً مني از خود خارج كند روزه اش باطل مي شود والّا روزه اش صحيح است.

مسأله 1604

اگر روزه دار بدون قصد بيرون آوردن مني، مثلاً با زن خود بازي و شوخي كند، چنانچه اطمينان دارد كه مني از او خارج نمي شود؛ اگر چه اتفاقاً مني از او بيرون آيد، روزه او صحيح است؛ ولي اگر اطمينان ندارد، در صورتي كه مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل است.

4 - دروغ بستن به خدا و پيغمبر صلي الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام

مسأله 1605

اگر روزه دار به گفتن يا نوشتن يا به اشاره و مانند اينها به خدا يا پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله يا يكي از امامان معصوم عليهم السلام عمداً نسبتي را بدهد كه دروغ است؛ اگر چه فوراً بگويد:

دروغ گفتم يا توبه كند، روزه او باطل است، بلكه اگر به حضرت زهرا عليهاالسلام و ساير پيامبران و جانشينان ايشان عليهم السلام هم به دروغ نسبتي بدهد بنا بر احتياط روزه او باطل مي شود.

مسأله 1606

اگر بخواهد خبري را كه نمي داند راست است يا دروغ، نقل كند، بنا بر احتياط نبايد به خداوند يا پيامبر صلي الله عليه و آله يا امام عليه السلام نسبت دهد، بلكه بايد مثلاً چنين بگويد:

چنين روايت شده است.

مسأله 1607

اگر چيزي را به اعتقاد اين كه راست است از قول خدا يا پيغمبر يا امام نقل كند و بعد بفهمد دروغ بوده، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1608

اگر بداند دروغ بستن به خدا و پيغمبر صلي الله عليه و آله و امام عليه السلام روزه را باطل مي كند و چيزي را كه دروغ مي داند به آنان نسبت دهد روزه اش باطل مي شود و اگر در ماه رمضان باشد بايد در بقيه روز امساك كند و اگر بعداً بفهمد كه آنچه را گفته راست بوده، همانند كسيست كه قصد روزه نكرده باشد كه تفصيل آن در مسأله هاي 1563 و 1573 و 1574 گذشت.

مسأله 1609

اگر دروغي را كه ديگري ساخته عمداً به خدا و پيغمبر و امام نسبت دهد روزه اش باطل مي شود؛ ولي اگر از قول كسي كه آن دروغ را ساخته نقل كند اشكال ندارد.

مسأله 1610

اگر از روزه دار بپرسند كه آيا پيغمبر يا امام چنين مطلبي فرموده اند؟ و او جايي كه در جواب بايد بگويد:

نه، عمداً بگويد:

بله؛ يا جايي كه بايد بگويد:

بلي، عمداً بگويد:

نه، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1611

اگر از قول خدا يا پيغمبر يا امام حرف راستي را بگويد، بعد بگويد:

دروغ گفتم، يا در شب دروغي را به آنان نسبت دهد و فرداي آن كه روزه مي باشد بگويد:

آنچه ديشب گفتم راست است، روزه اش باطل مي شود.

4 - رساندن غبار به حلق
مسأله 1612

بنا بر احتياط مستحب، رساندن غبار غليظ يا غيرغليظ به حلق، روزه را باطل مي كند؛ چه غبار از چيزي باشد كه خوردن آن حلال است، مثل آرد يا غبار چيزي باشد كه خوردن آن حرام است، مثل خاك، ولي اگر غبار را فرو برد و به قدري غليظ باشد كه به فرو بردن آن عرفاً خوردن گفته مي شود، بنا بر احتياط روزه باطل مي گردد.

مسأله 1613

اگر به واسطه باد، غباري پيدا شود و انسان با اين كه متوجه است مواظبت نكند و به حلق برسد، بنا بر احتياط مستحب روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1614

در ماه مبارك رمضان سيگار كشيدن و استعمال ساير دخانيات به صورت آشكار به گونه اي كه بي احترامي به روزه بشمار آيد جايز نيست، بلكه بنا بر احتياط در غير اين صورت نيز استفاده نشود و چنانچه روزه دار در ماه رمضان از دخانيات استفاده كند، بنا بر احتياط در بقيه روز از كارهايي كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد و روزه آن روز را نيز قضا كند.

مسأله 1615

اگر مواظبت نكند و غبار يا بخار يا دود و مانند اينها داخل حلق شود، چنانچه اطمينان داشته كه به حلق نمي رسد روزه اش صحيح است و اگر احتمال عقلايي مي داده كه به حلق مي رسد، بنا بر احتياط مستحب آن روزه باطل مي باشد و اگر غبار و مانند آن به نحوي باشد كه به فرو بردن آن خوردن گفته شود و آن را هم احتمال مي داده، چنانچه تمام كردن روزه لازم باشد، بنا بر احتياط آن را تمام كند و چنانچه قضاي آن در صورت بطلان لازم است بنا بر احتياط آن را قضا هم بنمايد.

مسأله 1616

اگر فراموش كند كه روزه است و عمداً يا در اثر عدم مواظبت يا بي اختيار غبار و مانند آن به حلق او برسد، روزه اش باطل نمي شود.

فرو بردن سر در آب

مسأله 1617

بر روزه دار حرام است كه عمداً تمام سر را در آب فرو برد، اگر چه باقي بدن او از آب بيرون باشد، ولي چنانچه معصيت كرده و اين كار را انجام دهد، ظاهراً روزه اش باطل نمي شود و احتياط مستحب در روزه واجب، آن است كه دوباره به جا آورد و اگر تمام بدن را آب بگيرد ولي تمام يا مقداري از سر بيرون باشد، اشكال ندارد.

مسأله 1618

اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر آن را دفعه ديگر در آب فرو برد، اشكالي ندارد.

مسأله 1619

اگر شك كند كه تمام سر زير آب مي رود يا نه، مي تواند سر را زير آب كند.

مسأله 1620

جايز نيست روزه دار تمام سر را زير آب ببرد؛ هر چند مقداري از موها بيرون بماند.

مسأله 1621

احتياط مستحب آن است كه روزه دار سر را در گلاب و آبهاي مضاف و مايعات ديگر فرو نبرد.

مسأله 1622

اگر روزه دار بي اختيار در آب بيفتد و تمام سر او را آب بگيرد، يا فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد، اشكال ندارد و روزه او باطل نمي شود.

مسأله 1623

اگر به خيال اين كه آب سر او را نمي گيرد، خود را در آب بيندازد و آب تمام سر او را بگيرد، اشكال ندارد.

مسأله 1624

اگر فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد، يا ديگري به زور سر او را در آب فرو برد، چنانچه در زير آب يادش بيايد كه روزه است يا آن كس دست بردارد، بايد فوراً سر را بيرون آورد و چنانچه بيرون نياورد معصيت كرده است.

مسأله 1625

اگر به جهت عذري به نيت غسل سر را در آب فرو برد؛ مثل اينكه فراموش كند كه روزه است يا بدون تقصير مسأله را نداند، غسل او صحيح است و معصيتي نكرده است.

مسأله 1626

اگر بداند كه روزه است و بدون عذر در روزه واجب معيّن براي غسل، سر را در آب فرو برد، معصيت كرده و بنا بر احتياط مستحب غسلش باطل مي شود؛ ولي روزه اش صحيح است.

مسأله 1627

سر به زير آب بردن براي روزه دار هميشه حرام نيست، بلكه ممكن است به جهتي همچون نجات دادن كسي جايز يا لازم باشد.

5 - باقي ماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح
مسأله 1628

اگر جنب عمداً در ماه رمضان تا اذان صبح غسل نكند روزه اش باطل است و جنبي كه وظيفه اش تيمّم است اگر عمداً تيمّم ننمايد روزه اش باطل است.

مسأله 1629

در غير رمضان اگر در روزه واجبي كه مثل روزه ماه رمضان وقت آن معيّن است، تا اذان صبح غسل نكند و تيمم هم ننمايد روزه اش صحيح است؛ خصوصاً اگر عمداً نباشد، مگر در قضاي ماه رمضان كه حكم آن در مسأله 1643 و 1644 خواهد آمد.

مسأله 1630

جنبي كه روزه ماه رمضان بر او واجب است بايد تا اذان صبح غسل جنابت كند و چنانچه غسل نكند تا وقت تنگ شود بايد تيمّم كند و روزه بگيرد و اگر در تأخير غسل معذور نباشد بنا بر احتياط مستحب قضاي آن روزه را هم به جا آورد و اگر تيمم هم نكند روزه اش باطل است.

مسأله 1631

اگر جنب در ماه رمضان غسل را فراموش كند و بعد از گذشتن ماه رمضان يادش بيايد، بايد روزه هر چند روزي را كه يقين دارد جنب بوده قضا كند؛ مثلاً اگر نمي داند سه روز جنب بوده يا چهار روز، بايد روزه سه روز را قضا كند و اگر در ماه رمضان يادش بيايد قضا واجب نيست؛ لكن بنا بر احتياط مستحب اگر بعد از گذشتن يك هفته يادش بيايد روزه را قضا كند بلكه به احتياط مستحب اگر بعد از گذشتن روز جمعه هم يادش بيايد، روزه را قضا نمايد.

مسأله 1632

كسي كه در شب ماه رمضان براي هيچ كدام از غسل و تيمم وقت ندارد نبايد خود را جنب كند و اگر با توجه به اين مسأله خود را جنب كند روزه اش باطل است و قضا و كفاره دارد؛ بلي اگر خيال مي كرده جنب كردن بر او حرام نيست يا از اين حكم غفلت داشت قضا دارد ولي كفاره ندارد، بلكه اگر فقط براي تيمم وقت دارد، نبايد خود را جنب كند و چنانچه خود را جنب كند، بايد تيمم كند و روزه آن روز را بگيرد و به احتياط مستحب قضاي آن را نيز به جا آورد و كفاره هم بدهد.

مسأله 1633

اگر در ماه رمضان براي آن كه بفهمد وقت دارد يا نه، جستجو نمايد و گمان كند كه به اندازه غسل وقت دارد و خود را جنب كند بعد بفهمد وقت تنگ بوده و تيمم كند، روزه اش بي اشكال صحيح است؛ بلكه اگر بدون جستجو گمان كند كه وقت دارد و خود را جنب كند و بعد بفهمد وقت تنگ بوده و با تيمم روزه بگيرد، روزه اش صحيح است؛ هر چند احتياط مستحب در قضا و كفاره است.

مسأله 1634

كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند كه اگر بخوابد تا صبح بيدار نمي شود، نبايد بخوابد و چنانچه با اختيار بخواند و تا صبح بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا بر او واجب مي شود و كفاره نيز لازم است، مگر آن كه خيال مي كرده بقاء بر جنابت حرام نيست يا از اين حكم غفلت داشت و در هر حال بايد در روز از مبطلات روزه پرهيز كند.

مسأله 1635

هر گاه جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود، چنانچه ترديد داشته باشد كه اگر بخوابد بيدار مي شود يا نه، احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل نخوابد.

مسأله 1636

كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل يا تيمم كند و با اين تصميم بخوابد و تا اذان صبح خواب بماند، روزه اش بدون اشكال صحيح است.

مسأله 1637

كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه غفلت داشته باشد كه بعد از بيدار شدن بايد غسل يا تيمم كند، در صورتي كه بخوابد و تا اذان صبح خواب بماند، بنا بر احتياط مستحب روزه آن روز را قضا كند.

مسأله 1638

كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل يا تيمم كند، اگر بخوابد و تا اذان صبح خواب بماند روزه اش باطل و قضا و كفاره لازم است؛ و اگر ترديد داشته باشد كه غسل يا تيمم كند يا نه، بنا بر احتياط روزه اش باطل و قضا و كفاره لازم است.

مسأله 1639

اگر جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود و بداند يا احتمال دهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود و تصميم هم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل يا تيمم كند، چنانچه دوباره بخوابد و تا اذان بيدار نشود، بايد روزه آن روز را قضا كند؛ همچنين اگر از خواب دوم بيدار شود و براي مرتبه سوم بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود، بايد روزه آن روز را قضا كند و بنا بر احتياط مستحبي كفاره نيز بدهد، بلكه بنا بر احتياط مستحب در خواب دوم و همچنين در خواب اول در صورتي كه عادت به بيدار شدن نداشته باشد، كفاره بدهد.

مسأله 1640

اگر انسان در خواب محتلم شود و بعد بيدار شود و ببيند جنب شده و دوباره بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود، بايد در آن روز از كارهايي كه بر روزه دار حرام است خودداري كند و بعد روزه آن روز را قضا كند.

مسأله 1641

اگر روزه دار در روز محتلم شود، واجب نيست فوراً غسل كند.

مسأله 1642

هر گاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده، اگر چه بداند پيش از اذان محتلم شده، روزه اش صحيح است.

مسأله 1643

كسي كه در وسعت وقت مي خواهد قضاي روزه ماه رمضان را بگيرد هر گاه جنب باشد - به جهت احتلام يا به سبب ديگر - و تا اذان صبح جنب بماند، اگر چه از روي عمد نباشد، نمي تواند آن روز را روزه بگيرد و بايد در روز ديگري به جا آورد.

مسأله 1644

اگر وقت قضاي روزه ماه رمضان تنگ شده و تا اذان صبح جنب بماند، - اگر چه از روي عمد نباشد - بنا بر احتياط واجب روزه آن روز را بگيرد و عوض آن را هم به جا آورد.

مسأله 1645

اگر در غير روزه ماه رمضان در روزه واجب ديگري؛ مثل روزه كفاره و نذر غير معيّن، كه وقت آن وسعت دارد، عمداً تا اذان صبح جنب بماند، اظهر اين است كه روزه اش صحيح است ولي احتياط مستحب آن است كه غير از آن روز، روز ديگري را روزه بگيرد.

مسأله 1646

اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود بايد پيش از اذان براي روزه آن روز غسل كند و چنانچه غسل نكند تا وقت تنگ شود يا به جهت ديگري از انجام غسل معذور باشد، بايد تيمم نمايد و اگر بدون عذر تيمم هم نكند در روزه ماه رمضان، روزه اش باطل است و در غير آن باطل نيست.

مسأله 1647

اگر زن پيش از اذان صبح در ماه رمضان از حيض يا نفاس پاك شود و از غسل معذور باشد بايد تيمّم نمايد و بنا بر احتياط مستحب تا اذان صبح از مبطلات وضو اجتناب نمايد و همچنين است حكم جنب در صورتي كه وظيفه اش تيمّم باشد.

مسأله 1648

اگر زن نزديك اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براي هيچ كدام از غسل يا تيمم وقت نداشته باشد، روزه اش صحيح است؛ خواه در روزه ماه مبارك رمضان باشد يا روزه واجب ديگري - وقت آن وسعت داشته باشد يا تنگ باشد - يا روزه مستحبي باشد؛ ولي احتياط مستحب آن است كه در روزه واجب كه وقت آن وسعت دارد، به آن اكتفا نكند، مخصوصاً در روزه قضاي ماه رمضان.

مسأله 1649

اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود، يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند؛ اگر چه نزديك مغرب باشد، روزه او باطل است.

مسأله 1650

اگر زن غسل حيض را فراموش كند و روزه بگيرد، روزه او صحيح است.

مسأله 1651

اگر زن در ماه رمضان پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و در غسل كردن و تيمم كوتاهي كند و آن دو را تا اذان صبح انجام ندهد روزه اش باطل است ولي چنانچه كوتاهي نكند، مثلاً منتظر باشد كه حمام، زنانه شود؛ اگر چه سه مرتبه بخوابد و تا اذان صبح غسل يا تيمم نكند، روزه او صحيح است.

مسأله 1652

زني كه در حال استحاضه است اگر غسلهاي خود را به تفصيلي كه در احكام استحاضه گذشت به جا آورد، بي اشكال روزه او صحيح است؛ بلكه اگر غسلهاي خود را انجام ندهد، ظاهراً روزه اش صحيح است، ولي احتياط مستحب آن است كه روزه را قضا نيز بنمايد.

مسأله 1653

كسي كه مسّ ميت كرده؛ يعني جايي از بدن خود را به بدن ميت رسانده، مي تواند بدون غسل مس ميت روزه بگيرد و اگر در حال روزه هم ميت را مس نمايد، روزه او باطل نمي شود.

6 - اماله كردن
مسأله 1654

اماله كردن با چيز روان؛ اگر چه از روي ناچاري و براي معالجه باشد، روزه را باطل مي كند.

7 - قي كردن
مسأله 1655

هر گاه روزه دار عمداً قي كند؛ اگر چه به واسطه مرض و مانند آن ناچار باشد، روزه اش باطل مي شود؛ ولي اگر سهواً يا بي اختيار قي كند، اشكال ندارد.

مسأله 1656

اگر در شب چيزي بخورد كه مي داند به واسطه خوردن آن در روز بي اختيار قي مي كند، روزه اش صحيح است؛ ولي احتياط مستحب آن است كه روزه آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1657

اگر مقدمات قي كردن براي روزه دار، بي اختيار حاصل شود لازم نيست از قي كردن خودداري كند ولي چنانچه براي او ضرر يا مشقّت شديد نداشته باشد، بنا بر احتياط مستحب از آن خودداري كند.

مسأله 1658

اگر مگس در گلوي روزه دار برود، چنانچه ممكن باشد، بايد آن را بيرون آورد و روزه او صحيح است؛ ولي اگر مجبور باشد كه يا آن را ببلعد يا با قي كردن آن را بيرون آورد، واجب است آن را بيرون آورد و در هر دو صورت: بلعيدن و قي كردن، روزه او باطل مي شود.

مسأله 1659

اگر سهواً چيزي را فرو ببرد، اگر به قدري فرو رفته باشد كه به آن خوردن بگويند، بيرون آوردن آن لازم نيست؛ ولي اگر به قدري فرو رفته است كه به آن خوردن نمي گويند پس اگر مي تواند، نبايد آن را بخورد؛ بلي چنانچه بيرون آوردن آن قي كردن به حساب مي آيد يا با قي كردن همراه مي شود اگر آن را بيرون آورد، روزه اش باطل مي شود، همچنانكه خوردن آن نيز روزه را باطل مي كند.

مسأله 1660

اگر يقين داشته باشد كه به واسطه آروغ زدن، چيزي از گلو بيرون مي آيد به گونه اي كه به آن قي كردن مي گويند، نبايد عمداً آروغ بزند و اگر احتمال آن را بدهد آروغ زدن، خلاف احتياط استحبابيست و اگر اين احتمال را هم ندهد آروغ زدن هيچ اشكالي ندارد؛ هر چند آروغ زدن باعث قي گردد.

مسأله 1661

اگر آروغ بزند و چيزي در گلو يا دهانش بيايد، بايد آن را بيرون بريزد و اگر بي اختيار فرو رود، روزه اش صحيح است.

احكام چيزهايي كه روزه را باطل مي كند
مسأله 1662

اگر انسان عمداً و از روي اختيار كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، روزه او باطل مي شود؛ و چنانچه از روي عمد نباشد يا متوجه نباشد كه روزه است، روزه اش باطل نمي شود.

ولي بقاء بر جنابت در سه مورد باعث بطلان روزه مي گردد؛ هر چند عمدي نباشد:

1 - بقاء بر جنابت در خواب دوم به بعد (با توضيحي كه در مسأله 1639 و 1640 گذشت).

2 - قضاي ماه رمضان.

3 - اگر غسل جنابت را فراموش كند و پس از گذشتن ماه رمضان متوجه شود.

و همچنين است اگر براي خنك شدن يا بي جهت آب در دهان بگرداند و بي اختيار فرو رود به تفصيلي كه در مسأله 1697 مي آيد.

مسأله 1663

اگر روزه دار سهواً يكي از كارهايي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و به خيال اين كه روزه اش باطل شده، در ادامه روز نيّت روزه نكند روزه اش باطل است، هرچند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد.

مسأله 1664

اگر چيزي را به زور در گلوي روزه دار بريزند، روزه او باطل نمي شود؛ همچنين است در ساير مبطلات؛ مگر عمداً خود را در چنين شرايطي قرار داده باشد، ولي اگر مجبورش كنند كه كارهايي را كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، مثلاً به او بگويند:

اگر غذا نخوري، ضرر جاني به تو مي زنيم و خودش براي جلوگيري از ضرر چيزي بخورد، روزه او باطل مي شود.

مسأله 1665

روزه دار در روزه هاي واجب كه وقت آن تنگ است، مانند روزه ماه رمضان و روزه قضاي ماه رمضان كه وقتش تنگ شده، نبايد جايي برود كه مي داند چيزي در گلويش مي ريزند، يا مجبورش مي كنند كه خودش روزه خود را باطل كند و اگر با توجه به اين امر به چنين جايي برود و چيزي در گلويش بريزند، يا از روي ناچاري كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، روزه او باطل مي شود، بلكه اگر با توجّه به مسأله، تصميم به رفتن داشته باشد، روزه اش باطل مي شود، اگر چه از تصميمش منصرف شده و به آنجا نرود و در اين صورت همانند كسيست كه قصد روزه نكرده باشد كه تفصيل آن در مسأله هاي 1563 و 1573 و 1574 گذشت.

آنچه براي روزه دار مكروه ست
مسأله 1666

چند چيز براي روزه دار مكروه است و از آن جمله است:

1 - دوا ريختن به چشم و سرمه كشيدن، در صورتي كه مزه يا بوي آن به حلق برسد.

2 - انجام دادن هر كاري كه مانند خون گرفتن و حمام رفتن، باعث ضعف مي شود.

3 - انفيه كشيدن، اگر نداند كه بلعيده مي شود و اگر بداند بلعيده مي شود، جايز نيست.

4 - بو كردن گياهان معطر.

5 - نشستن زن در آب.

6 - استعمال شياف.

7 - تر كردن لباسي كه در بدن است.

8 - كشيدن دندان و هر كاري كه به واسطه آن از دهان، خون بيايد.

9 - مسواك كردن با چوب تر.

10 - بي جهت آب يا چيز رواني در دهان كردن.

11 - بدون قصد بيرون آمدن مني زن خود را ببوسد، يا كاري كند كه شهوت خود را به حركت آورد و اگر با توجّه به مسأله و

به قصد بيرون آمدن مني باشد، روزه او باطل مي شود. همچنين اگر به قصد بيرون آمدن مني نباشد ولي اطمينان داشته باشد كه با اين كار مني بيرون مي آيد و در اين دو صورت اگر مني بيرون نيايد همانند كسيست كه قصد روزه نكرده است.

جاهايي كه قضا و كفاره واجب است
مسأله 1667

اگر روزه دار در روزه ماه رمضان عمداً و بدون اضطرار و اكراه يا رعايت واجب مهمتر يا مساوي كاري كه روزه را باطل مي كند، انجام دهد در صورتي كه مي دانسته كه آن كار بر روزه دار حرام است يا در حرام بودن يا حلال بودن آن ترديد داشته، قضا و كفاره بر او واجب مي شود، ولي در پاره اي موارد كه در مسأله 1697 گفته خواهد شد تنها قضا واجب مي باشد.

مسأله 1668

اگر كاري را كه روزه را باطل مي كند انجام دهد ولي به جهت غفلت يا به واسطه ندانستن مسأله خيال مي كرده كه اين كار حلال است، فقط قضا بر او واجب است، هر چند مي توانسته مسأله را ياد بگيرد و در ياد گرفتن آن كوتاهي كرده كه در اين صورت؛ اگر چه گناهكار است، ولي كفاره لازم نيست.

كفاره روزه
مسأله 1669

كسي كه كفاره روزه ماه رمضان بر او واجب است، بايد يك بنده آزاد كند، يا به دستوري كه در مسائل بعد گفته مي شود دو ماه روزه بگيرد، يا شصت فقير را اطعام كند يا به هر كدام يك مد طعام بدهد.

و اگر مقدار شصت مد برايش ممكن نباشد، هر چند مد كه مي تواند، به فقرا طعام بدهد و اگر يك مد هم نتواند طعام دهد استغفار مي كند و احتياط مستحب آن است كه هر مقدار كه مي تواند به فقير طعام دهد و احتياط واجب آن است كه هر وقت بتواند، كفاره بدهد و اگر مقداري داده، آن را تكميل كند.

مسأله 1670

مدّ بنا بر مشهور كمي بيش از نه سير و نيم است ولي ظاهراً بيش از اين مقدار است و بنا بر نظر برخي از محققان تقريبا 900 گرم است و احتياط واجب در رعايت اين قول است. توضيح بيشتر درباره مدّ (كه معادل 14 صاع است) در مسأله 1872 و 1999 خواهد آمد و در طعام نيز احتياط مستحب آن است كه تنها گندم يا آرد گندم يا نان گندم داده شود، هر چند ظاهراً هر طعامي كه بدهد، كافي است.

مسأله 1671

كسي كه مي خواهد به جهت كفاره روزه ماه رمضان، دو ماه روزه بگيرد، بايد يك ماه تمام و يك روز از ماه بعد از آن را پي در پي بگيرد و نبايد موقعي شروع كند كه در بين يك ماه و يك روز، روزي مانند عيد قربان باشد كه روزه آن حرام است يا روزي باشد كه روزه آن به جهت ديگري واجب است و با روزه كفاره قابل تداخل نيست؛ و اگر بقيه آن پي در پي نباشد اشكال ندارد.

مسأله 1672

كسي كه بايد پي در پي روزه بگيرد، اگر در بين آن بدون عذر يك روز روزه نگيرد، بايد روزه ها را از سر بگيرد.

مسأله 1673

اگر در بين روزهايي كه بايد پي در پي روزه بگيرد عذري؛ مثل حيض، يا نفاس، يا سفري كه در رفتن آن مجبور است، پيش آيد، بعد از برطرف شدن عذر، واجب نيست روزه ها را از سر بگيرد، بلكه بقيه را بعد از برطرف شدن عذر، بجا مي آورد.

مسأله 1674

اگر به چيز حرامي روزه خود را باطل كند، چنانچه آن مفطر، جماع حرام يا خوردن و آشاميدن حرام باشد - چه آن چيز اصلاً حرام باشد مثل شراب و زنا و يا به جهتي حرام شده باشد، مثل خوردن غذاي حلالي كه براي انسان ضرري دارد كه موجب فساد بدن مي شود و نزديكي كردن با زن خود در حال حيض - كفاره جمع بر او واجب مي شود؛ يعني بايد يك بنده آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند يا به هر كدام يك مد طعام بدهد و چنانچه هر سه برايش ممكن نباشد، هر كدام آنها را كه ممكن است بايد انجام دهد و اگر آن چيز حرام غير از جماع و خوردن و آشاميدن باشد كفاره تخييري به تفصيلي كه در مسأله 1670 گذشت واجب مي شود و احتياط مستحب آن است كه كفاره جمع بدهد.

مسأله 1675

اگر روزه دار عمداً دروغي را به خدا يا پيغمبر صلي الله عليه و آله يا امام عليهم السلام نسبت دهد بنا بر احتياط، كفاره تخييري بر او واجب مي شود.

مسأله 1676

اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه جماع كند، براي هر دفعه يك كفاره بر او واجب است و اگر جماع او حرام باشد براي هر دفعه يك كفاره جمع واجب مي شود و ظاهر اين است كه استمنا نيز در تكرر كفاره حكم جماع را دارد.

مسأله 1677

اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه غير جماع و استمنا، كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، براي همه آنها يك كفاره كافي است.

مسأله 1678

اگر روزه دار غير از جماع و استمنا، كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و بعد جماع يا استمنا نمايد، براي هر كدام كفاره واجب مي شود.

مسأله 1679

اگر روزه دار غير از جماع و استمناء كار ديگري كه حلال است و روزه را باطل مي كند، انجام دهد؛ مثلاً آب بياشامد و بعد كار ديگري كه حرام است و روزه را باطل مي كند - غير از جماع و استمنا - انجام دهد؛ مثلاً غذاي حرامي بخورد، كفاره افطار به حلال كافي است.

مسأله 1680

اگر روزه دار آروغ بزند و چيزي در دهانش بيايد چنانچه عمداً آن را فرو ببرد، روزه اش باطل است و بايد قضاي آن را بگيرد و كفاره هم بر او واجب مي شود و اگر خوردن آن چيز حرام باشد، مثلاً موقع آروغ زدن، خون به دهان او بيايد و عمداً آن را فرو برد، بايد قضاي آن روزه را بگيرد و كفاره جمع هم بر او واجب مي شود.

مسأله 1681

اگر نذر كند كه روز معيّني را روزه بگيرد، چنانچه در آن روز عمداً روزه خود را باطل كند، كفاره اي مانند كفاره افطار روزه ماه رمضان، بر وي لازم مي گردد؛ يعني بايد يك بنده آزاد نمايد، يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد، يا به شصت فقير به اندازه يك مد طعام دهد يا آنها را سير كند.

مسأله 1682

كسي كه مي تواند وقت را تشخيص دهد اگر به گفته كسي كه مي گويد مغرب شده و او گفته او را مورد اعتماد نمي داند، افطار كند و بعد بفهمد مغرب نبوده است يا شك كند كه مغرب بوده است يا نه، قضا و كفاره بر او واجب مي شود.

مسأله 1683

كسي كه عمداً و بدون عذر روزه خود را باطل كرده، اگر بعد از ظهر مسافرت كند كفاره از او ساقط نمي شود؛ همچنين است اگر پيش از ظهر مسافرت كند و از شب در فكر سفر - حتي به نحو ترديد - نباشد، ولي اگر از شب در فكر سفر باشد و پيش از ظهر مسافرت كند كفاره بر او واجب نيست؛ هر چند به جهت فرار از كفاره سفر نمايد و احتياط مستحب اين است كه در مسافرت پيش از ظهر هم كفاره بدهد.

مسأله 1684

اگر عمداً روزه خود را باطل كند و بعد عذري مانند حيض يا نفاس يا مرض براي او پيدا شود، كفاره بر او واجب نيست.

مسأله 1685

اگر يقين كند كه روز اول ماه رمضان است و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده، كفاره بر او واجب نيست.

مسأله 1686

اگر انسان شك كند كه آخر ماه رمضان است يا اول شوال، يا يقين كند كه آخر ماه رمضان است و عمداً روزه خود را باطل كند بعد معلوم شود اول شوال بوده، كفاره بر او واجب نيست.

مسأله 1687

اگر روزه دار در ماه رمضان با زن خود كه روزه دار است جماع كند، چنانچه زن را مجبور كرده باشد، بايد علاوه بر كفاره روزه خودش، كفاره روزه زن را نيز بدهد و اگر زن به جماع راضي بوده، بر هر كدام يك كفاره، واجب مي شود.

مسأله 1688

اگر زني شوهر روزه دار خود را مجبور كند كه با او جماع كند، واجب نيست به خاطر باطل كردن روزه شوهر كفاره بدهد و بر شوهر او نيز كفاره، واجب نيست.

مسأله 1689

اگر روزه دار در ماه رمضان، زن خود را مجبور به جماع كند و در بين جماع زن راضي شود بنا بر احتياط، مرد دو كفاره و زن يك كفاره بدهد.

مسأله 1690

اگر روزه دار در ماه رمضان با زن روزه دار خود كه خواب است جماع نمايد، يك كفاره بر او واجب مي شود و روزه زن صحيح است و كفاره هم بر او واجب نيست.

مسأله 1691

اگر مرد زن خود را يا زن شوهر خود را مجبور كند كه غير از جماع، كاري ديگر كه روزه را باطل مي كند به جا آورد، بر هيچ يك از آنها واجب نيست كفاره ديگري را بپردازد.

مسأله 1692

كسي كه به واسطه مسافرت يا مرض روزه نمي گيرد، نمي تواند زن روزه دار خود را مجبور به جماع نمايد، ولي اگر او را مجبور نمايد بر مرد هيچ گونه كفاره اي - نه براي خود نه از جانب زن - واجب نيست.

مسأله 1693

انسان لازم نيست كفاره را فوراً ادا كند، ولي نبايد آن را به قدري به تأخير بيندازد كه بگويند در انجام دستور الهي، كوتاهي و مسامحه كرده است.

مسأله 1694

اگر كفاره بر انسان واجب شود و چند سال آن را بجا نياورد، چيزي بر آن اضافه نمي شود.

مسأله 1695

كسي كه براي كفاره يك روز، شصت فقير را طعام مي دهد، نمي تواند همان مقدار را بين كمتر از شصت نفر تقسيم كند؛ ولي مي تواند براي هر يك از عيالات فقير، اگر چه صغير باشند، يك مد ديگر به آن فقير بدهد.

مسأله 1696

كسي كه قضاي روزه ماه رمضان را گرفته، اگر از شب نيت روزه كرده و پيش از ظهر عمداً كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و يا اين كار را بعد از ظهر انجام دهد - چه از شب نيت روزه كرده باشد يا نه - بايد به ده فقير هر كدام يك مد طعام بدهد يا آنها را سير كند و اگر نمي تواند سه روز روزه بگيرد.

جاهايي كه فقط قضاي روزه واجب است
مسأله 1697

در چند صورت فقط قضاي روزه واجب است و كفاره واجب نيست:

اول:

آن كه در شب ماه رمضان جنب باشد و به تفصيلي كه در مسأله «1639» گفته شد تا اذان صبح از خواب دوم يا بيشتر بيدار نشود و كسي كه در خواب محتلم شود و بعد بيدار شود و ببيند جنب شده و دوباره بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود بايد روزه آن روز را قضا كند چنانچه در مسأله 1640 گفته شد.

دوم:

عملي كه روزه را باطل مي كند بجا نياورد ولي نيت روزه نكند، يا ريا كند، يا قصد كند كه روزه نباشد، يا قصد كند كه كاري كه متوجّه است روزه را باطل مي كند انجام دهد.

سوم:

آن كه در ماه رمضان، غسل جنابت را فراموش كند و بعد از گذشتن ماه رمضان متوجه شود و اگر در ماه رمضان بعد از گذشتن يك هفته متوجّه شود به احتياط مستحب روزه را قضا نمايد.

چهارم:

آن كه كسي بگويد صبح نشده و انسان به گفته او كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.

پنجم:

آن كه كسي بگويد صبح شده و انسان به گفته او اطمينان نكند، يا خيال كند كه

شوخي مي كند و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.

ششم:

آن كه براي خنك شدن يا بي جهت مضمضه كند؛ يعني آب در دهان بگرداند و بي اختيار فرو رود و همچنين است بنا بر احتياط واجب اگر مضمضه براي وضوي غير نماز واجب باشد، ولي اگر فراموش كند كه روزه است و آب را فرو دهد، يا براي وضوي نماز واجب مضمضه كند و بي اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست.

هفتم:

آن كه افطار كردن به جهتي؛ چون اكراه يا اضطرار يا تقيه يا رعايت واجب مهمتر يا مساوي، جايز يا واجب باشد.

هشتم:

اگر در سحر ماه رمضان افق ابري باشد و افطار كند، بعد معلوم شود كه در روز، افطار كرده است، در اين صورت بايد روزه آن روز را قضا نمايد؛ هر چند يقين داشته كه صبح نشده است.

نهم:

آن كه در سحر ماه رمضان افق صاف باشد و بدون نگاه كردن به افق، كاري را كه روزه را باطل مي كند انجام دهد مثلاً غذا بخورد، همچنين اگر نگاه كرده و در حالي كه ترديد داشته كه صبح شده يا نه، كاري را انجام دهد كه روزه را باطل مي كند و در هر دو صورت؛ بعد معلوم شود صبح بوده است.

دهم:

اگر در ماه رمضان گمان كند كه مغرب شده و به خيال اين كه مي تواند به گمان خود اعتماد كند، يكي از كارهايي كه روزه را باطل مي كند به جا آورد، كه در اين صورت بايد روزه خود را قضا كند. مگر بعداً معلوم شود كه مغرب بوده است و در اين مسأله فرقي نيست كه هوا صاف باشد يا

ابري، مكلّف بينا باشد يا كور و روزه نذر معيّن در سه مورد اخير حكم روزه ماه رمضان را دارد.

مسأله 1698

اگر غير از آب چيز ديگري را در دهان ببرد و بي اختيار فرو رود، يا آب داخل بيني كند و بي اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1699

مضمضه زياد، براي روزه دار مكروه است و اگر بعد از مضمضه بخواهد آب دهان را فرو برد، بهتر است سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد.

مسأله 1700

اگر انسان بداند كه به واسطه مضمضه، بي اختيار يا از روي فراموشي، آب وارد گلويش مي شود نبايد مضمضه كند.

مسأله 1701

اگر در ماه رمضان، بعد از نظر كردن خود به افق صاف مطمئن شود كه صبح نشده و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، قضا لازم نيست. همچنين اگر اطمينان كند كه مغرب شده و افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده قضا ندارد.

مسأله 1702

روزه دار تا اطمينان به مغرب پيدا نكند، نبايد افطار كند، هر چند گمان به مغرب داشته باشد، ولي در هنگام سحر تا اطمينان به صبح شدن نداشته باشد جايز است كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و لازم نيست تحقيق كند، ولي در صورتي كه بدون اطمينان به صبح شدن كاري كه روزه راباطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود كه صبح شده بوده، قضاي روزه واجب است ولي كفاره واجب نيست.

احكام روزه قضا
مسأله 1703

اگر ديوانه عاقل شود، واجب نيست روزه هاي وقتي را كه ديوانه بوده قضا نمايد.

مسأله 1704

اگر كافر مسلمان شود، واجب نيست روزه هاي وقتي را كه كافر بوده قضا نمايد؛ ولي اگر مسلماني كافر شود و دوباره مسلمان گردد، روزه هاي وقتي را كه كافر بوده بايد قضا نمايد.

مسأله 1705

روزه اي را كه از انسان به واسطه مستي فوت شده، بايد قضا نمايد، اگر چه چيزي را كه به واسطه آن مست شده، براي معالجه خورده باشد.

مسأله 1706

اگر براي عذري چند روز روزه نگيرد، بعد شك كند كه چه وقت عذر او برطرف شده، بنا بر احتياط واجب بايد مقدار بيشتري را كه احتمال مي دهد روزه نگرفته قضا نمايد؛ مثلاً كسي كه پيش از ماه رمضان مسافرت كرده و نمي داند عصر پنجم ماه رمضان از سفر برگشته يا عصر ششم، به احتياط واجب بايد شش روز روزه بگيرد، ولي كسي كه نمي داند چه وقت عذر برايش پيدا شده، مي تواند مقدار كمتر را قضا نمايد؛ مثلاً اگر در آخرهاي ماه رمضان مسافرت كند و بعد از ماه رمضان برگردد و نداند كه شب بيست و پنجم ماه رمضان مسافرت كرده، يا شب بيست و ششم، مي تواند مقدار كمتر - يعني پنج روز (با فرض كامل بودن ماه) - را قضا كند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه مقدار بيشتر؛ يعني شش روز، را قضا نمايد.

مسأله 1707

اگر از چند ماه رمضان، روزه قضا داشته باشد، قضاي هر كدام را كه اول بگيرد مانعي ندارد، ولي اگر وقت قضاي ماه رمضان آخر تنگ باشد؛ مثلاً پنج روز از ماه رمضان آخر قضا داشته باشد و پنج روز هم به ماه رمضان مانده باشد، بايد اول قضاي ماه رمضان آخر را بگيرد؛ ولي اگر قضاي ماه رمضانهاي قبل را بگيرد معصيت كرده ولي روزه اش صحيح است.

مسأله 1708

اگر قضاي روزه چند ماه رمضان بر او واجب باشد و در نيت معيّن نكند، روزه اي را كه مي گيرد قضاي كدام ماه رمضان است، قضاي سال آخر حساب نمي شود، بلكه از سالهاي قبل حساب مي شود.

مسأله 1709

در قضاي روزه ماه رمضان، اگر از شب نيت روزه را داشته باشد يا وقت قضا تنگ باشد جايز نيست روزه خود را باطل كند؛ خواه پيش از ظهر باشد خواه بعد از ظهر و اگر از شب نيت نكرده باشد و وقت هم داشته باشد مي تواند پيش از ظهر روزه خود را باطل نمايد ولي بعد از ظهر نمي تواند.

مسأله 1710

اگر قضاي روزه ميتي را گرفته باشد، احتياط مستحب آن است كه بعد از ظهر روزه را باطل نكند.

مسأله 1711

اگر به واسطه مرض يا حيض يا نفاس، روزه ماه رمضان را نگيرد و پيش از تمام شدن ماه رمضان بميرد، لازم نيست روزه هايي را كه نگرفته براي او قضا كنند.

مسأله 1712

اگر به واسطه مرضي روزه ماه رمضان را نگيرد و مرض او تا ماه رمضان سال بعد طول بكشد، قضاي روزه هايي را كه نگرفته بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مد - كه به احتياط واجب حدود 900 گرم است - طعام به فقير بدهد؛ ولي اگر به واسطه عذر ديگري - مثلاً براي مسافرت - روزه نگرفته باشد و عذر او تا ماه رمضان بعد باقي بماند، روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند و احتياط آن است كه براي هر روز يك مد طعام هم به فقير بدهد.

مسأله 1713

اگر به واسطه مرضي روزه ماه رمضان را نگيرد و بعد از ماه رمضان مرض او برطرف شود ولي عذر ديگري پيدا كند كه نتواند تا ماه رمضان بعد قضاي روزه را بگيرد، بايد روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد و نيز اگر در ماه رمضان، غير مرض عذر ديگري داشته باشد و بعد از ماه رمضان آن عذر برطرف شود و تا ماه رمضان سال بعد به واسطه مرض نتواند روزه بگيرد، روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند و در هر دو صورت، بنا بر احتياط براي هر روز يك مد طعام نيز به فقير بدهد.

مسأله 1714

اگر در ماه رمضان به واسطه عذري روزه نگيرد و بعد از ماه رمضان عذر او برطرف شود و تا ماه رمضان آينده بدون عذر قضاي روزه را نگيرد، بايد روزه را قضا كند و براي هر روز يك مد طعام هم به فقير بدهد.

مسأله 1715

اگر در قضاي روزه سستي و مسامحه كند تا وقت تنگ شود و در تنگي وقت عذري پيدا كند كه موجب ترك روزه شود، بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و بعد از برطرف شدن عذر، قضا را بگيرد و اگر مسامحه نكند و تصميم داشته باشد كه روزه هاي خود را قضا كند، ولي پيش از آن كه قضا نمايد، در تنگي وقت عذر پيدا كند، پس از برطرف شدن عذر بايد قضا را بگيرد و بنا بر احتياط براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد.

مسأله 1716

اگر مرض انسان چند سال طول بكشد، بعد از آن كه خوب شد هر مقداري كه تا ماه رمضان بعد براي گرفتن روزه قضاي ماه رمضان آخر زمان داشته باشد، بايد روزه بگيرد و اگر نگرفت در سالهاي بعد بگيرد و قضاي روزه سالهاي قبل و بقيه روزهاي سال آخر لازم نيست، بلكه براي هر روز از آن يك مد طعام به فقير بدهد.

مسأله 1717

كسي كه بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد، مي تواند كفاره چند روز را به يك فقير بدهد.

مسأله 1718

اگر قضاي روزه ماه رمضان را چند سال به تأخير بيندازد، بايد قضا را بگيرد و از جهت تأخير سالهاي بعد چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 1719

اگر روزه ماه رمضان را بدون عذر نگيرد، بايد قضاي آن را به جا آورد و براي هر روز دو ماه روزه بگيرد يا به شصت فقير طعام بدهد يا يك بنده آزاد كند (به تفصيلي كه در مسأله 1670 گذشت) و چنانچه تا ماه رمضان آينده قضاي آن روزه را بجا نياورد، بنا بر احتياط، (علاوه بر كفاره پيشين) براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد.

مسأله 1720

اگر روزه ماه رمضان را عمداً نگيرد و در روز مكررّ جماع يا استمنا كند، كفاره هم مكرر مي شود؛ ولي اگر چند مرتبه كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ مثلاً چند مرتبه غذا بخورد، يا هم غذا خورده و هم با مايع روان اماله كند، يك كفاره كافي است.

مسأله 1721

بعد از مرگ پدر، پسر بزرگتر بايد قضاي روزه او را به تفصيلي كه در بخش احكام نماز در مسائل 1399 به بعد گفته شد، به جا آورد.

مسأله 1722

اگر پدر غير از روزه رمضان، روزه واجب ديگري را مانند روزه نذر نگرفته باشد، احتياط واجب آن است كه پسر بزرگتر قضا نمايد، ولي اگر براي روزه اي اجير شده و نگرفته باشد، قضاي آن بر پسر بزرگتر لازم نيست.

احكام روزه مسافر
مسأله 1723

مسافري كه بايد نمازهاي چهار ركعتي را در سفر دو ركعت بخواند، نبايد روزه بگيرد و مسافري كه نمازش را تمام مي خواند؛ مثل كسي كه زياد مسافرت مي كند يا سفر او سفر معصيت است، اگر ماه رمضان سفر كند بايد در سفر روزه بگيرد.

مسأله 1724

مسافرت در ماه رمضان اشكال ندارد، ولي براي فرار از روزه، مسافرت مكروه است و همچنين است هر گونه سفر قبل از پايان شب بيست و سوم ماه رمضان، مگر اين كه سفر براي حج يا عمره يا استقبال برادر مؤمن يا از بيم تلف مال و يا تلف جان برادر مؤمن يا به جهت ضرورت ديگر باشد.

مسأله 1725

اگر غير روزه رمضان، روزه معيّن ديگري بر انسان واجب باشد؛ مثلاً نذر كرده باشد روز معيّني را روزه بگيرد، تا ناچار نشود، نمي تواند در آن روز مسافرت كند و اگر در سفر باشد، چنانچه ممكن است بايد به وطن برگردد يا قصد كند كه ده روز در جايي بماند و آن روز را روزه بگيرد.

مسأله 1726

مسافر نمي تواند روزه مستحبي بگيرد، مگر در مدينه طيبه (به تفصيلي كه در مسأله بعد مي آيد) و اگر نذر كند روزه مستحبي بگيرد، نمي تواند آن را در سفر به جا آورد، مگر در نيّت نذر تصريح كرده باشد كه روزه را در سفر انجام دهد، يا چه مسافر باشد يا نباشد روزه بگيرد و لازم نيست قبل از رفتن به مسافرت نذر كند بلكه مي تواند بعد از سفر نذر كند كه در همان سفر روزه بگيرد.

مسأله 1727

مسافر مي تواند براي خواستن حاجت، سه روز در مدينه طيّبه روزه مستحبي بگيرد و احوط اين است كه آن سه روز، روزهاي چهار شنبه و پنجشنبه و جمعه باشد.

مسأله 1728

كسي كه اصلاً نمي داند كه مسافر نمي تواند روزه بگيرد، اگر در سفر روزه بگيرد و در بين روز مسأله را بفهمد روزه اش باطل است و اگر تا مغرب نفهمد، روزه اش صحيح است.

مسأله 1729

كسي كه برخي از جزئيات مسائل روزه مسافر را نمي داند، يا فراموش كند كه مسافر است يا فراموش كند كه روزه مسافر صحيح نيست و در سفر روزه بگيرد، روزه او باطل است.

مسأله 1730

در ماه رمضان اگر روزه دار از شب در فكر سفر نباشد - حتي به نحو ترديد - و در روز مسافرت كند بايد روزه را تمام كند، چه پيش از ظهر سفر كند، چه بعد از ظهر و چنانچه از شب در فكر سفر باشد اگر بعد از ظهر مسافرت كند بايد روزه را بگيرد و اگر پيش از ظهر مسافرت كند، وقتي به حد ترخص برسد مي تواند روزه را بخورد - و صحّت روزه گرفتن محلّ اشكال است و مي تواند روزه را رجاءً بگيرد ولي بنا بر احتياط واجب بايد آن را قضا كند - و پيش از رسيدن به حدّ ترخّص جايز نيست روزه را بخورد، ولي اگر روزه را خورد، بعد به سفر رفت، كفاره ندارد؛ هر چند كفاره دادن مطابق احتياط استحبابي است.

مسأله 1731

در ماه رمضان اگر مسافر پيش از ظهر به وطنش برسد، يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند، انجام نداده، بايد آن روز را روزه بگيرد و اگر انجام داده روزه آن روز بر او واجب نيست و در اين مسأله فرقي نيست كه قبل از فجر در سفر بوده و يا آن كه ابتدا روزه گرفته و سپس با مسافرت، روزه را باطل كرده و بعد به وطن يا جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، رسيده است.

مسأله 1732

اگر مسافر بعد از ظهر به وطنش برسد، يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، نمي تواند آن روز را روزه بگيرد.

مسأله 1733

مسافر و كسي كه از روزه گرفتن عذر دارد، مكروه است در روز ماه رمضان جماع نمايد و در خوردن و آشاميدن كاملاً خود را سير كند.

كساني كه روزه بر آنها واجب نيست
مسأله 1734

پير مرد يا پيرزني كه نمي تواند روزه بگيرد، يا براي او مشقّت دارد - اگر چه به حدّ حرج نرسد - روزه ماه رمضان بر او واجب نيست، ولي در صورت دوم بايد براي هر روز يك مدّ (به احتياط واجب حدود 900 گرم) طعام به فقير بدهد.

مسأله 1735

كسي كه به واسطه پيري روزه نگرفته، اگر بعد از ماه رمضان بتواند بدون مشقّت روزه بگيرد، بايد قضاي روزه هايي را كه نگرفته به جا آورد.

مسأله 1736

اگر انسان مرضي دارد كه زياد تشنه مي شود و نمي تواند تشنگي را تحمّل كند، يا براي او مشقت دارد، روزه بر او واجب نيست، ولي در صورت دوم، بايد براي هر روز يك مدّ طعام به فقير بدهد و احتياط مستحب آن است كه در طول روز بيشتر از مقداري كه ناچار است آب نياشامد و چنانچه تا ماه رمضان بعد عذرش برطرف شود، بايد روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد.

مسأله 1737

زن بارداري كه روزه براي حملش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و نيز اگر روزه براي خودش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست و بنا بر احتياط مستحب براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت اگر تا ماه رمضان بعد بتواند بدون ضرر روزه بگيرد بايد روزه هايي را كه نگرفته قضا كند، بلكه به احتياط واجب اگر بعد از آن نيز بتواند روزه بگيرد، قضاي روزه بر او واجب مي شود.

مسأله 1738

زني كه بچه شير مي دهد؛ چه مادر بچه يا دايه او باشد يا بي اجرت شير دهد، اگر روزه براي بچه اي كه شير مي دهد ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و نيز اگر براي خودش ضرر دارد روزه بر او واجب نيست و بنا بر احتياط مستحب براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت اگر تا ماه رمضان بعد عذرش برطرف شود و بتواند قضا كند بايد روزه هايي را كه نگرفته قضا كند، بلكه اگر بعد از آن نيز عذرش برطرف شد بنا بر احتياط واجب بايد قضا كند، ولي اگر كسي پيدا شود كه بتواند روزه بگيرد و بچه را شير دهد يا روزه گرفتن بر او واجب نباشد احتياط واجب آن است كه شير دادن بچه را به او بسپارد و روزه بگيرد و در اين مسأله فرقي نيست كه زني كه بچه را شير مي دهد با اجرت بچه را شير مي دهد يا بدون

اجرت.

راه ثابت شدن اول ماه
مسأله 1739

اول ماه به چهار چيز ثابت مي شود:

اول:

آن كه خود انسان ماه را ببيند يا از جهتي براي انسان يقين حاصل شود.

دوم:

آن كه از جهتي براي انسان يا نوع مردم اطمينان حاصل شود؛ مثلاً عده اي بگويند ماه را ديده ايم، ولي اگر براي شخص انسان برخلاف متعارف اطمينان حاصل شود، به گونه اي كه براي نوع مردم در آن شرايط، اطمينان حاصل نمي شود، نمي تواند به اطمينان خود اعتماد كند.

سوم:

دو مرد عادل بگويند كه در شب، ماه را ديده ايم و به جهتي، اطمينان نوعي به اشتباه آنها نباشد؛ بنابراين اگر هوا صاف باشد و جماعت زيادي استهلال كرده باشند ولي تنها دو نفر گواهي به رؤيت هلال دهند اعتباري به شهادت آنها نيست.

چهارم:

سي روز از اول ماه شعبان بگذرد كه به واسطه آن، اول ماه رمضان ثابت مي شود و سي روز از اول ماه رمضان بگذرد كه به واسطه آن اول ماه شوال ثابت مي شود.

مسأله 1740

ثبوت ماه با حكم حاكم، محل اشكال است؛ بلي اگر موجب اطمينان شود (به تفصيلي كه در مسأله قبل گذشت) كافي است.

مسأله 1741

اول ماه با پيشگويي منجّمين ثابت نمي شود ولي اگر از گفته آنان يقين يا اطمينان براي خود انسان يا نوع مردم حاصل شود بايد به آن عمل نمايد، البته اگر اطمينان شخصي بر خلاف اطمينان متعارف مردم باشد معتبر نيست.

مسأله 1742

بلند بودن ماه يا دير غروب كردن آن، دليل نمي شود كه شب پيش، اول ماه بوده است؛ بلي اگر ماه پيش از ظهر ديده شود آن روز، اول ماه محسوب مي شود و اگر ماه، طوق داشته باشد علامت اين است كه آن شب، شب دوم ماه است، بنابراين اگر احتمال دهيم كه ماه در شب يا روز قبل قابل رؤيت بوده و به جهتي مثلاً ابري بودن هوا، ديده نشده و در شب بعد ماه طوق داشته باشد آن شب، شب دوم به حساب مي آيد، ولي اگر يقين داشته باشيم كه در شب و روز قبل چنانچه هوا صاف هم مي بود امكان رؤيت ماه نبوده، طوق داشتن ماه در شب بعد، كفايت نمي كند.

مسأله 1743

اگر اول ماه رمضان براي كسي ثابت نشود و روزه نگيرد، چنانچه بعد ثابت شود كه شب پيش، اول ماه بود، بايد روزه آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1744

اگر در شهري اول ماه ثابت شود، براي مردم شهر ديگر فايده ندارد، مگر آن كه دو شهر به هم نزديك باشند، يا انسان بداند كه افق آنها يكي است، يا بداند كه اگر در شهر اول ماه ديده شود، در شهر دوم هم ماه ديده مي شود.

مسأله 1745

اول ماه به تلگراف ثابت نمي شود، مگر انسان بداند كه تلگراف از روي شهادت دو مرد عادل يا از راه ديگري بوده كه شرعاً معتبر است.

مسأله 1746

روزي را كه انسان نمي داند آخر ماه رمضان است يا اول شوال بايد روزه بگيرد، ولي اگر در اثناء روز بفهمد كه اول شوال است بايد افطار كند.

مسأله 1747

اگر زنداني نتواند به ماه رمضان يقين كند، بايد به گمان عمل نمايد و اگر آن هم ممكن نباشد هر ماهي را كه احتمال مي دهد ماه رمضان است روزه بگيرد، صحيح است، ولي بايد بعد از گذشتن يازده ماه از ماهي كه روزه گرفته دوباره يك ماه روزه بگيرد.

روزه هاي حرام و مكروه
مسأله 1748

روزه عيد فطر و قربان حرام است و روزي را كه انسان نمي داند آخر شعبان است يا اول رمضان اگر بخواهد روزه بگيرد بايد به نيّت ماه شعبان روزه بگيرد و اگر به نيت اول ماه رمضان روزه بگيرد، حرام مي باشد، همچنين اگر نيّت كند كه اگر ماه شعبان باشد روزه مستحبي و اگر ماه رمضان باشد روزه واجب مي گيرم، چنانچه در مسأله 1577 گذشت.

مسأله 1749

اگر زن به واسطه گرفتن روزه مستحبي، حق شوهرش از بين برود، روزه او حرام است و بنا بر احتياط، از حقوق شوهر آن است كه زن بدون اجازه او روزه مستحبي نگيرد.

مسأله 1750

اگر پدر يا مادر روزه مستحب را به صلاح فرزند ندانند و از روي دلسوزي او را از روزه گرفتن بازدارند چنانچه روزه مستحبي فرزند سبب اذيت پدر يا مادر شود حرام است.

مسأله 1751

اگر فرزند بدون اجازه پدر و مادر روزه مستحبي بگيرد و در بين روز پدر يا مادر به جهت دلسوزي او را از ادامه روزه نهي كند چنانچه ادامه روزه سبب اذيت يكي از آنها شود بايد فرزند روزه خود را افطار كند.

مسأله 1752

كسي كه مي ترسد روزه برايش ضرر داشته باشد، اگر چه دكتر بگويد ضرر ندارد نبايد روزه بگيرد و كسي كه نمي ترسد بايد روزه بگيرد، اگر چه دكتر بگويد ضرر دارد.

مسأله 1753

كسي كه مي ترسد روزه برايش ضرر داشته باشد چنانچه روزه بگيرد، روزه اش صحيح نيست، مگر به جهتي - مثلاً ندانستن مسأله - با قصد قربت روزه بگيرد و بعد بفهمد كه ضرر نداشته است.

مسأله 1754

كسي كه نمي ترسد روزه برايش ضرر داشته باشد، اگر روزه بگيرد و بعد معلوم شود كه روزه براي او ضرر داشته، روزه اش باطل است.

مسأله 1755

غير از روزه هايي كه گفته شد، روزه هاي حرام ديگري هم هست كه در كتابهاي مفصّل گفته شده است.

مسأله 1756

روزه روز عاشورا و روزي كه انسان شك دارد روز عرفه است يا عيد قربان، مكروه است.

روزه هاي مستحب
مسأله 1757

روزه تمام روزهاي سال، غير از روزهاي حرام و مكروه كه گفته شد، مستحب است و گرفتن روزه در بعضي از روزها بيشتر سفارش شده است كه از آن جمله است:

1 - پنجشنبه اول و پنجشنبه آخر هر ماه و چهار شنبه اولي كه بعد از روز دهم ماه است و اگر كسي آنها را بجا نياورد مستحب است قضا نمايد و چنانچه اصلاً نتواند روزه بگيرد، مستحب است براي هر روز يك مدّ طعام يا يك درهم به فقير بدهد.

2 - سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه.

3 - تمام ماه رجب و شعبان و بعضي از اين دو ماه اگر چه يك روز باشد.

4 - روز چهارم تا نهم شوال.

5 - روز بيست و پنجم و بيست و نهم ذي قعده.

6 - روز اول تا روز نهم ذي حجه (روز عرفه)؛ ولي اگر به واسطه ضعف روزه نتواند دعاهاي روز عرفه را بخواند روزه آن روز مكروه است.

7 - روز عيد سعيد غدير (18 ذي حجه).

8 - روز مباهله (24 ذي حجه).

9 - روز اول و سوم و هفتم محرم.

10 - روز ميلاد مسعود پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله (17 ربيع الاول).

11 - روز پانزدهم جمادي الاولي.

12 - روز مبعث حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله (27 رجب).

و اگر كسي روزه مستحبي بگيرد واجب نيست آن را به آخر برساند بلكه اگر برادر مؤمنش او را به غذا دعوت كند، اگر قبل از ظهر باشد، مستحب است دعوت او را قبول كند

و در بين روز افطار نمايد.

مواردي كه مستحب است انسان از كارهايي كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد
مسأله 1758

براي هشت نفر، مستحب است در ماه رمضان - اگر چه روزه نيستند - از كاري كه روزه را باطل مي كند، خودداري نمايند:

اول:

مسافري كه در سفر كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد و پيش از ظهر به وطنش يا به جايي كه مي خواهد ده روز بماند برسد.

دوم:

مسافري كه بعد از ظهر به وطنش يا به جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند برسد (با توجّه به مسأله 1730).

سوم:

مريضي كه در اثناء روز خوب شود (با تفصيلي كه در مسأله 1576 گذشت).

چهارم:

زني كه در بين روز از خون حيض و نفاس پاك شود.

پنجم:

زني كه بعد از ظهر حائض شود.

ششم:

كافري كه در بين روز مسلمان شود (با تفصيلي كه در مسأله 1575 گذشت).

هفتم:

كودكي كه در بين روز بالغ شود (با تفصيل مورد پيشين).

هشتم:

ديوانه اي كه در بين روز عاقل شود (با تفصيل مورد پيشين).

مسأله 1759

مستحب است روزه دار، نماز مغرب را پيش از افطار كردن بخواند، ولي اگر كسي منتظر او است يا ميل زيادي به غذا دارد كه نمي تواند با حضور قلب نماز بخواند بهتر است اول افطار كند ولي تا ممكن است نماز را در وقت فضيلت آن به جا آورد.

احكام خمس

[آنچه بر آن خمس واجب است]
مسأله 1760
اشاره

در هفت چيز خمس واجب است:

اوّل:

منفعت كسب و فايده هاي ديگر.

دوم:

معدن.

سوم:

گنج.

چهارم:

مال حلال مخلوط به حرام.

پنجم:

جواهري كه به واسطه غوّاصي يعني فرو رفتن در دريا به دست مي آيد.

ششم:

غنيمت جنگي.

هفتم:

زميني كه كافر ذمّي از مسلمان بخرد و احكام اينها و تفاوتهاي آنها در كيفيّت وجوب خمس و مصرف آنها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

1 - منفعت كسب و فايده هاي ديگر
مسأله 1761

هرگاه انسان از تجارت يا صنعت يا كسبهاي ديگر سودي به دست آورد، اگرچه مثلاً نماز و روزه ميّتي را به جا آورد و اجرت بگيرد چنانچه از مخارج سال خود او و عيالاتش زياد بيايد، بايد خمس يعني يك پنجم آن را به دستوري كه بعداً گفته مي شود بدهد.

مسأله 1762

اگر انسان از غير كسب فايده اي به دست آورد، مثلاً چيزي به او ببخشند، چنانچه از مخارج سالش زياد بيايد، اگر مالي كه به دست آورده ارزشمند باشد لازم است خمس آن را بدهد، بلكه بنا بر احتياط اگر مال ارزشمندي هم نباشد خمس آن را بدهد.

مسأله 1763

مهري كه زن در ازدواج دائم مي گيرد خمس ندارد؛ ولي بنا بر احتياط واجب مهري كه زن در ازدواج موقّت مي گيرد اگر از مخارج سالش زياد بيايد بايد خمس آن را بدهد.

ارثي كه به انسان مي رسد خمس ندارد، مگر ارث غيرمنتظره باشد كه بنا بر احتياط واجب اگر از مخارج سالش زياد بيايد بايد خمس آن را بدهد.

البته مالي كه به ارث رسيده اگر رشد كند يا قيمت آن زياد شود، تا نفروخته پرداخت خمس آن واجب نيست ولي پس از فروش بايد خمس مقدار زيادي را بدهد.

مسأله 1764

اگر مالي به ارث به انسان برسد و بداند كسي كه اين مال از او به ارث رسيده خمس آن را نداده، بايد خمس آن را بدهد؛ و نيز اگر در خود آن مال خمس نباشد ولي وارث بداند كسي كه آن مال از او به ارث رسيده، خمس بدهكار است، بايد به گونه اي بدهكاري او را برطرف سازد، خواه از مال ميّت بدهد يا از مال خود خمس را داده و بعد، از مال ميّت بردارد، يا از مال خود به گونه مجّاني بدهد.

مسأله 1765

اگر به واسطه قناعت كردن، چيزي از مخارج سال انسان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1766

كسي كه ديگري مخارج او را مي دهد، بايد خمس تمام مالي را كه به دست مي آورد و يك سال در دست او مي ماند، بدهد.

مسأله 1767

اگر ملكي را بر افراد معيّني، مثلاً بر اولاد خود وقف نمايد، چنانچه در آن ملك زراعت يا درختكاري كنند و از آن چيزي به دست آورند و از مخارج سال آنان زياد بيايد بايد خمس آن را بدهند؛ و اگر قيمت زراعت و درختكاري هم در اثر رشد زياد شود، خمس مقدار زيادي لازم است و اگر طور ديگري هم از ملك نفع ببرند، مثلاً اجاره آن را بگيرند، بايد خمس مقداري را كه از مخارج سالشان زياد مي آيد بدهند.

مسأله 1768

مالي را كه فقير بابت خمس مي گيرد، خمس ندارد هر چند از مخارج سالش زياد بيايد؛ ولي مالي را كه فقير بابت زكات يا صدقه مستحبّي مي گيرد اگر از مخارج سالش زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد؛ و اگر از مالي كه بابت خمس به او داده اند منفعتي ببرد، مثلاً از درخت ميوه اي به دست آورد و از مخارج سالش زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1769

اگر با عين پول خمس نداده جنسي را بخرد، يعني به فروشنده بگويد اين جنس را با اين پول مي خرم، چنانچه حاكم شرع معامله يك پنجم آن را اجازه دهد، معامله آن مقدار صحيح است و انسان بايد يك پنجم جنسي را كه خريده به حاكم شرع بدهد و اگر اجازه ندهد معامله آن مقدار باطل است، پس اگر پولي را كه فروشنده گرفته از بين نرفته، حاكم شرع خمس همان پول را مي گيرد و اگر از بين رفته، عوض آن خمس را از فروشنده يا خريدار مطالبه مي نمايد؛ و در صورت بطلان معامله به مقدار يك پنجم، فروشنده كه به اين امر آگاه نبوده، مي تواند معامله را به طور كامل به هم بزند.

مسأله 1770

اگر جنسي را بخرد و بعد از معامله قيمت آن را از پول خمس نداده بدهد، معامله اي كه كرده صحيح است، ولي چون از پولي كه خمس در آن است، به فروشنده داده به مقدار يك پنجم آن پول به او مديون مي باشد و پولي را كه به فروشنده داده، اگر از بين نرفته، حاكم شرع يك پنجم همان را مي گيرد و اگر از بين رفته عوض آن را از خريدار يا فروشنده مطالبه مي نمايد.

مسأله 1771

اگر مالي را كه خمس آن داده نشده بخرد، چنانچه حاكم شرع معامله يك پنجم آن را اجازه ندهد، معامله آن مقدار باطل است و حاكم شرع مي تواند يك پنجم آن مال را بگيرد و اگر خريدار به اين امر آگاه نباشد مي تواند بقيّه معامله را هم، به هم بزند و پول خود را از فروشنده بگيرد و اگر حاكم شرع معامله يك پنجم آن را اجازه دهد معامله صحيح است و خريدار بايد مقدار يك پنجم پول آن را به حاكم شرع بدهد و اگر به فروشنده داده مي تواند از او پس بگيرد.

مسأله 1772

اگر چيزي را كه خمس آن داده نشده به كسي ببخشند، يك پنجم آن چيز، مال او نمي شود.

مسأله 1773

اگر به شيعه دوازده امامي، مالي از پيروان ديگر فرقه هاي اسلامي يا از كافران برسد، واجب نيست خمس آن را بدهد.

مسأله 1774

تاجر و كاسب و صنعتگر و مانند اينها، چنانچه منفعت آنها از مخارج سال كه ابتداي آن وقتيست كه منفعت مي برند، زياد بيايد، بايد خمس مقدار زيادي را بدهند، همچنين كسي كه شغلش كاسبي نيست و اتّفاقاً منفعتي برده، ابتداي سال وي وقتيست كه منفعت برده است.

مسأله 1775

انسان مي تواند در بين سال هر وقت منفعتي به دستش آيد خمس آن را بدهد، بلكه اگر بداند كه منفعت صرف مخارج وي نمي گردد، لازم است همان وقت كه منفعت به دست مي آورد خمس آن را بدهد و در صورتي كه نمي داند كه منفعت وي از مخارج سال وي زياد مي آيد يا نه، جايز است دادن خمس را تا آخر سال تأخير بيندازد و براي دادن خمس مي توان سال شمسي يا سال قمري را ملاك قرار داد.

مسأله 1776

كسي كه مانند تاجر و كاسب براي دادن خمس، سال قرار مي دهد اگر منفعتي به دست آورد و در بين سال بميرد، بايد مخارج تا موقع مرگش را از آن منفعت كسر كنند و خمس باقي مانده را بدهند، البتّه مخارج ضروري كفن و دفن و مراسم ترحيم به مقداري كه اگر از مال ميّت صرف آنها نشود آبروي ميّت در خطر است، از مخارج ميّت به شمار مي آيد و خمس به آنها تعلّق نمي گيرد.

مسأله 1777

اگر قيمت جنسي را كه براي تجارت خريده بالا رود و آن را نفروشد و در بين سال قيمتش پايين آيد، خمس مقداري را كه بالا رفته بر او واجب نيست.

مسأله 1778

اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده بالا رود و به اميد آن كه قيمت آن بالاتر رود، تا بعد از تمام شدن سال آن را نفروشد و قيمتش پايين آيد، خمس مقداري كه بالا رفته بر او واجب نيست.

مسأله 1779

اگر غير سرمايه مالي داشته باشد كه خمسش را داده يا خمس ندارد؛ مثلاً مهريه يا ارث يا چيزي كه براي مخارج زندگي خريده باشد، چنانچه قيمتش بالا رود، اگر آن را بفروشد خمس مقداري را كه بر قيمتش اضافه شده، بايد بدهد.

لازم به توضيح است كه مقداري كه در اثر تورّم به قيمت مال افزوده مي شود خمس ندارد. بنابراين اگر به طور مثال مالي قبلاً هزار تومان ارزش داشته و هنگام فروش به دو هزار تومان برسد، اگر مقدار 50% افزوده شده به جهت تورّم باشد، پانصد تومان افزوده خمس ندارد و تنها لازم است خمس پانصد تومان را بدهد، در هر حال اگر مثلاً درختي را كه خريده ميوه بياورد يا گوسفند چاق شود، بايد خمس آنچه زياد شده را بدهد، هر چند مقصودش منفعت بردن از ميوه درخت يا چاق شدن گوسفند نباشد.

مسأله 1780

اگر باغي با مال خمس داده يا مالي كه خمس ندارد احداث كند، بايد خمس ميوه و نموّ درختها را بدهد؛ ولي اگر در اثر افزايش قيمت بازار، قيمت باغ زياد شود، تا وقتي كه باغ را نفروخته خمس واجب نيست، در اين مسأله فرقي نيست كه مقصود وي از احداث باغ اين باشد كه بعد از بالا رفتن قيمتش آن را بفروشد، يا از ميوه آن استفاده كند، يا به غرض ديگري باغ را احداث كرده باشد.

مسأله 1781

اگر درخت بيد و چنار و مانند اينها را بكارد، بايد هر سال خمس زيادي آنها را بدهد و همچنين اگر مثلاً از شاخه هاي آن كه معمولاً هر سال مي برند استفاده اي ببرد و به تنهايي يا با منفعتهاي ديگر كسبش از مخارج سال او زياد بيايد، در آخر هر سال بايد خمس آن را بدهد، لازم به ذكر است كه اگر چند سال خمس را نداده باشد، مجموع زيادي درخت را در اين مدّت ملاحظه نموده و خمس آن را مي پردازد و پرداخت چيزي بيش از آن لازم نيست.

مسأله 1782

كسي كه چند رشته كسب دارد، مثلاً اجاره ملك مي گيرد و خريد و فروش و زراعت هم مي كند، چنانچه در هر رشته كسبي كه دارد سرمايه و دخل و خرج و حساب صندوق جداگانه دارد، بايد منافع همان رشته را حساب كند و خمس آن را بدهد و اگر در آن رشته ضرر كند، بنا بر احتياط واجب نمي تواند آن را از سود رشته ديگر كسر نمايد و اگر رشته هاي مختلف در دخل و خرج و حساب صندوق، يكي باشد، بايد همه را آخر سال يكجا حساب كند و اگر نفع داشت خمس آن را بدهد.

مسأله 1783

خرجهايي را كه انسان براي به دست آوردن فايده مي كند مانند دلّالي و حمّالي؛ از منفعت كسر شده و نسبت به آن مقدار خمس لازم نيست.

مسأله 1784

آنچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خورد و خوراك و پوشاك و اثاثيّه و خريد منزل و عروسي اولاد و مانند اينها مي رساند خمس ندارد، ولي اگر بيش از مقداري باشد كه براي امثال او متعارف است، مقدار زيادي خمس دارد، البتّه لازم نيست به حدّاقل متعارف اكتفا شود، بلكه تمام مقدارهاي گوناگون مخارج كه متعارف است خمس ندارد.

مسأله 1785

مالي را كه انسان به مصرف نذر و كفّاره مي رساند، جزء مخارج ساليانه است؛ و نيز مالي را كه به كسي مي بخشد يا جايزه مي دهد - به مقداري كه متعارف است - از مخارج ساليانه حساب مي شود.

مسأله 1786

كسي كه براي تأمين مخارج زندگي در سالهاي آينده همچون جهيزيه دختر يا خريد منزل، لازم است پول يا جنسي را كنار بگذارد و بدون اين كار نتواند در سالهاي آينده مخارج خود را تأمين كند، پول يا جنسي را كه كنار مي گذارد خمس ندارد.

مسأله 1787

مالي را كه خرج سفر حجّ و زيارتهاي ديگر - به گونه اي كه متعارف است - مي كند، خمس ندارد و مالي كه براي هزينه سفر حج واجب كنار مي گذارد يا سپرده گذاري مي كند خمس ندارد ولي اگر براي حج مستحب باشد خمس دارد.

مسأله 1788

كسي كه از كسب و تجارت فايده اي برده، اگر مال ديگري هم دارد كه خمس آن واجب نيست، مي تواند مخارج سال خود را فقط از فايده كسب حساب كند، اگر چه از مال ديگر براي مخارج خود صرف كرده باشد.

مسأله 1789

اگر آذوقه اي كه براي مصرف سالش خريده، در آخر سال زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد و چنانچه بخواهد قيمت آن را بدهد هر وقت خمس را ادا مي كند قيمت آن زمان را بايد حساب كند. براي محاسبه خمس مي توان هر مال را جداگانه حساب كرد، بنابراين كسي كه براي خود سالي قرار داده است، اگر قبل از آن آذوقه تهيّه كرده باشد كه هنوز بر آن سال نگذشته، مي تواند خمس آن را ندهد.

مسأله 1790

اگر از منفعت كسب پيش از دادن خمس اثاثيه اي براي منزل بخرد و سپس احتياجش از آن برطرف شود، چنانچه احتمال دهد كه تا يك سال بعد از برطرف شدن احتياج وي، صرف مخارج زندگي مي كند مي تواند آن را تا يك سال نگه دارد و اگر چنين احتمالي نمي دهد بايد بلافاصله خمس آن را بدهد، به هر حال اگر بعد از گذشت سال در مخارج صرف نكند بايد خمس آن را بدهد و همچنين است زيورآلات زنانه كه وقت زينت كردن زن به آنها گذشته باشد.

مسأله 1791

اگر در يك سال منفعتي نبرد، نمي تواند مخارج آن سال را از منفعتي كه در سال بعد مي برد، كسر نمايد.

مسأله 1792

اگر در اوّل سال منفعتي نبرد و از سرمايه خرج كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي به دستش آيد، نمي تواند مقداري را كه از سرمايه برداشته از منافع كسر كند و فقط مخارج تجارت را مي تواند از آن كسر كند.

مسأله 1793

سرمايه اي كه مورد نياز انسان است و با كمتر از آن زندگي او در حدّ آبرو و شؤونش اداره نمي شود خمس ندارد، يعني مي تواند از درآمد خود برداشته و جزء سرمايه كند، همچنين است اموالي كه براي تأمين مخارج آتيه زندگي خود، پس انداز مي كند ولي اگر با پرداختن خمس اين اموال، مشكلي در اداره زندگي او پديد نمي آيد بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1794

اگر مقداري از سرمايه از بين برود و از باقيمانده آن منافعي ببرد كه از خرج سالش زياد بيايد، نمي تواند مقداري را كه از سرمايه كم شده از منافع بردارد، ولي اگر با سرمايه اي كه براي او مانده، نتواند كسبي كند كه سزاوار شأن او باشد يا منافعي كه از آن پيدا مي شود، براي مخارج سال او كافي نباشد، مي تواند كسري سرمايه اي را كه براي امرار معاش لازم است از منافع كسر نمايد.

مسأله 1795

اگر غير از سرمايه چيز ديگري از مالهاي او از بين برود، تهيه آن از مؤونه سال محسوب نمي شود، ولي اگر در همان سال به آن چيز احتياج داشته باشد مي تواند در بين سال از منافع كسب آن را تهيّه نمايد، همچنين اگر در سالهاي بعد، به آن چيز احتياج داشته باشد ولي به گونه ايست كه اگر اكنون آن را تهيّه نكند، نمي تواند در سالهاي آينده آن را تهيّه كند.

مسأله 1796

اگر در تمام سال منفعتي نبرد و براي مخارج خود قرض كند نمي تواند از منافع سالهاي بعد مقدار قرض خود را كسر نمايد، بلكه اگر در اوّل سال براي مخارج خود قرض كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي ببرد، ظاهر اين است كه نمي تواند مقدار قرض خود را از آن منفعت كسر نمايد، مگر اين كه قرض بعد از منفعت كردن باشد، ولي در هر صورت مي تواند قرض خود را از منافع اثناء سال بپردازد و در صورت پرداخت به آن مقدار خمس تعلّق نمي گيرد.

مسأله 1797

اگر براي زياد كردن مال يا خريدن ملكي كه به آن احتياج ندارد قرض كند، نمي تواند از منافع كسب آن قرض را محاسبه كند، ولي مي تواند قرض خود را بپردازد كه در اين صورت اگر مالي را كه با قرض تهيّه كرده، شرايط وجوب خمس را داشته باشد، بايد خمس آن را بدهد و اگر مالي را كه قرض كرده يا چيزي را كه با قرض تهيّه كرده، از بين برود، مي تواند قرض خود را از منافع آن سال بپردازد.

مسأله 1798

انسان مي تواند خمس هر چيز را از همان چيز بدهد يا به مقدار قيمت خمس پول بدهد، ولي نمي تواند به مقدار قيمت خمس، از جنس ديگري بدهد مگر حاكم شرع آن را اجازه دهد.

مسأله 1799

تصرّف كردن در مالي كه خمس دارد تا يك پنجم آن باقيست اشكال ندارد.

مسأله 1800

كسي كه در مال وي خمس مي باشد نمي تواند آن را به ذمّه بگيرد، يعني خود را بدهكار اهل خمس بداند و در تمام مال تصرّف كند و چنانچه تصرّف كند و آن مال تلف شود، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1801

كسي كه در مال وي خمس مي باشد اگر با حاكم شرع مصالحه كند مي تواند در تمام مال تصرّف نمايد و بعد از مصالحه، منافعي كه از آن به دست مي آيد مال خود اوست؛ البتّه حاكم شرع نمي تواند خمس را به گونه اي كه مطابق مصلحت مستحقّين نيست محاسبه يا مصالحه كند يا آن را ببخشد.

مسأله 1802

كسي كه با ديگري شريك است، اگر خمس منافع خود را بدهد و شريك او ندهد و در سال بعد؛ از مالي كه خمسش را نداده براي سرمايه شركت بگذارد، هيچ كدام نمي توانند در آن تصرّف كنند.

مسأله 1803

اگر براي بچه صغير يا ديوانه منافعي به دست آيد، همچون ديگر افراد متعلّق خمس مي باشد و بايد وليّ آنها خمس را بپردازد و اگر ندهد، بعد از آن كه بچه بالغ شد يا ديوانه عاقل گرديد بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1804

انسان نمي تواند در مالي كه يقين دارد خمسش را نداده اند تصرّف كند، ولي در مال ديگري كه شك دارد خمس آن را داده اند يا نه، مي تواند تصرّف كند.

مسأله 1805

كسي كه از اوّل تكليف خمس نداده، اگر ملكي بخرد و قيمت آن بالا رود، چنانچه آن ملك را براي آن نخريده كه قيمتش بالا رود و بفروشد، مثلاً زميني را براي زراعت خريده است، در صورتي كه آن را به ذمّه خريده و از پول خمس نداده قيمت آن را داده، بايد خمس قيمتي را كه خريده بدهد، ولي اگر مثلاً پول خمس نداده را به فروشنده داده و به او گفته اين ملك را با اين پول مي خرم، در صورتي كه حاكم شرع مصلحت بداند و معامله يك پنجم آن را اجازه دهد، خريدار بايد خمس مقداري را كه آن ملك ارزش دارد بدهد.

مسأله 1806

كسي كه از اوّل تكليف خمس نداده، اگر از منافع كسب چيزي كه به آن احتياج ندارد خريده و يك سال از بدست آوردن منفعت گذشته، بايد خمس آن چيز را بدهد و اگر اثاث خانه و چيزهاي ديگري كه به طور متعارف به آنها احتياج دارد تهيّه كرده، پس اگر بداند در بين سالي كه در آن سال فايده برده آنها را خريده لازم نيست خمس آنها را بدهد. همچنين است اگر بعد از آن سال خريده ولي براي تهيّه آن لازم بوده فايده اي را كه برده كنار بگذارد؛ و اگر وضعيّت مال وي مشخّص نباشد، بنا بر احتياط واجب بايد با حاكم شرع مصالحه كند.

2 - معدن
مسأله 1807

اگر از معدن طلا، نقره، سرب، مس، آهن، نفت، زغال سنگ، فيروزه، عقيق، زاج، نمك و معدنهاي ديگر چيزي به دست آورد، در صورتي كه به مقدار نصاب باشد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1808

نصاب معدن بيست دينار شرعي است، يعني اگر قيمت چيزي را كه از معدن بيرون آورده، بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده به بيست دينار شرعي برسد، بايد خمس آن را بدهد، در تبديل دينار شرعي به اوزان كنوني آراي چندي ارائه شده است:

مشهور؛ دينار شرعي را 34 مثقال معمولي طلا دانسته، در نتيجه نصاب معدن 15 مثقال معمولي طلا يعني تقريبا 69 / 1 گرم خواهد بود، ولي هم چنان كه در مسأله 1904 خواهد آمد، دينار شرعي ظاهراً بيش از اين مقدار بوده، لذا نصاب معدن از مقدار فوق بيشتر است، نصاب معدن بنا بر يك نظر، تقريبا 84 / 7 گرم طلا و بنا بر نظر ديگر، تقريبا 89 / 3 گرم طلا مي باشد، ولي بهتر است بر طبق قول مشهور عمل شود.

مسأله 1809

درآمدي كه از معدن داشته، اگر قيمت آن به بيست دينار شرعي نرسد، خمس آن در صورتي لازم است كه به تنهايي يا با منفعتهاي ديگر او از مخارج سالش زياد بيايد چنانچه در مسائل منفعت كسب (مسأله 1671 به بعد) گذشت.

مسأله 1810

گچ و آهك و هر گونه سنگ يا خاكي كه عرفاً معدن به شمار مي رود، خمس دارد.

مسأله 1811

كسي كه از معدن چيزي به دست مي آورد، بايد خمس آن را بدهد؛ چه معدن روي زمين باشد يا زير آن، در زميني باشد كه ملك باشد يا در جايي باشد كه مالك ندارد.

مسأله 1812

اگر نداند قيمت چيزي را كه از معدن بيرون آورده به بيست دينار شرعي مي رسد يا نه، خمس ندارد، هر چند احتياط مستحبّ آن است كه به وزن كردن يا از راه ديگر قيمت آن را معلوم كند.

مسأله 1813

اگر چند نفر چيزي از معدن بيرون آورند، بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده اند، سهم هر كدام آنها كه به بيست دينار شرعي برسد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1814

اگر معدني را كه در ملك ديگري است، بدون اجازه او بيرون آورد، آنچه از آن به دست مي آيد مال صاحب ملك است و چون صاحب ملك براي بيرون آوردن آن خرجي نكرده، بايد خمس تمام آنچه را كه از معدن بيرون آمده، بدهد.

3 - گنج
مسأله 1815

گنج مال گرانبهاييست كه در زمين يا درخت يا كوه يا ديوار يا مانند آن، ذخيره و پنهان شده باشد.

مسأله 1816

اگر انسان در زميني كه ملك كسي نيست گنجي پيدا كند، چنانچه از گنجهاي قديميست كه زمان بسياري از پنهان شدن آن گذشته - به طوري كه عرفاً آن را بدون مالك بشمار مي آورند - مي تواند آن را به ملكيت خود درآورد و در اين صورت اگر گنج از جنس طلا و نقره سكه دار باشد، بايد خمس آن را بدهد و لازم نيست كه معامله با آن گنج در حال حاضر مرسوم باشد و اگر از جنس طلا يا نقره سكه دار نباشد، در صورتي خمس آن لازم است كه به تنهايي يا با منفعتهاي ديگر از مخارج سالش زياد بيايد و چنانچه گنج عرفاً بدون مالك به شمار نمي آيد (يا به اين جهت كه گنج قديمي نيست و مثلاً از چيزهاييست كه در عصر حاضر يا زمانهاي نزديك به آن مرسوم است يا به جهت اينكه در ظرفي قرار گرفته كه نشان مي دهد مدّت زمان بسياري از پنهان شدن آن نگذشته) در اين صورت چنانچه نتواند صاحب آن را پيدا كند بايد آن را صدقه دهد و صدقه به احتياط واجب بايد با اجازه مجتهد جامع الشرايط باشد.

مسأله 1817

نصاب گنج در طلاي سكه دار همچون نصاب طلا در زكات؛ يعني بيست دينار شرعي و در نقره سكه دار همچون نصاب نقره در زكات؛ يعني دويست درهم شرعي است، درباره تبديل اين وزنها به وزنهاي كنوني در مسأله 1904 و 1905 توضيح داده خواهد شد و گنجي كه طلا و نقره سكه دار نيست، خمس ندارد - مگر از باب منافع كسب كه در مسأله 1761 به بعد گذشت - هر چند احتياط مستحبّ آن است كه اگر قيمت آن به

مقدار يكي از دو نصاب طلا و نقره برسد، خمس آن را بدهد.

مسأله 1818

اگر در زميني كه از ديگري خريده گنجي پيدا كند، مسأله دو صورت دارد:

صورت اوّل:

گنج از گنجهاي قديمي نباشد، در اين صورت اگر احتمال دهد گنج مال كسيست كه قبلاً مالك زمين بوده، بايد به او اطلاع دهد و چنانچه بگويد مال من است آن را به او بدهد و لازم نيست نشانه آن را بگويد، همچنين اگر احتمال دهد مال يكي از كساني ست كه با اين زمين سر و كار داشته اند؛ همچون فرزند و خدمتكار مالك پيشين، بايد به آنها اطلاع دهد و چنانچه يكي از آنها بگويد كه مال من است بايد آن را به وي بدهد و اگر مالك پيشين و هيچ يك از كساني كه با اين زمين سر و كار داشته، نگويند كه اين گنج مال آنهاست، بايد به كسي كه پيش از آن مالك زمين بوده و كساني كه در زمان او با زمين سر و كار داشته اند اطلاع دهد و به همين ترتيب به تمام مالكان پيشين و كساني كه با زمين سر و كار داشته اند اطلاع دهد، چنانچه هيچ يك نگويند كه گنج مال آنها است، بايد آن را صدقه دهد و بنا بر احتياط واجب در صدقه از مجتهد جامع الشرايط اجازه بگيرد.

صورت دوم:

گنج از گنجهاي قديمي باشد، در اين صورت اگر نشانه اي در كار نباشد كه گنج به تازگي پنهان شده و در نتيجه به طوري باشد كه عرفاً بدون مالك به شمار آيد مي تواند آن را به ملكيت خود درآورد كه در اين فرض اگر از جنس طلا و نقره سكه دار

باشد، بايد خمس آن را بدهد و چنانچه نشانه اي در كار باشد كه گنج به تازگي پنهان شده، بنا بر احتياط واجب، بايد به ترتيبي كه در صورت اوّل گفته شده به مالكان پيشين و كساني كه با زمين در ارتباط بوده اند خبر دهد و چنانچه هيچ يك از آنها نگويند كه اين گنج مال آنها است، آن را صدقه داده و در صدقه از مجتهد جامع الشرايط اجازه بگيرد.

مسأله 1819

در وجوب خمس گنج لازم نيست كه تمام مقدار نصاب را در يك جا پيدا كند، بلكه اگر در چند جا هم گنج پيدا كند كه بر روي هم به مقدار نصاب باشد، بايد خمس آن را بدهد، البتّه گنجهاي طلا و گنجهاي نقره به همديگر ضميمه نشده، بلكه هر دسته جداگانه محاسبه مي شوند و اگر مقداري گنج پيدا كند كه به مقدار نصاب نرسيده و پس از مصرف كردن يا از بين رفتن آن مقداري ديگر پيدا كند كه به ضميمه مقدار مصرف شده به اندازه نصاب برسد خمس ندارد، بنابراين در وجوب خمس شرط است كه مقدار گنجهايي كه در يك يا چند جا و در يك يا چند زمان پيدا كرده و هنوز موجود است، به مقدار نصاب برسد.

مسأله 1820

اگر دو نفر گنجي پيدا كنند كه قيمت آن به مقدار نصاب برسد، ولي سهم هيچ يك از آنان به اين مقدار نباشد، لازم نيست خمس آن را بدهند.

مسأله 1821

اگر كسي حيواني بخرد و در شكم آن مالي پيدا كند، چنانچه احتمال دهد كه مال فروشنده بوده و حيوان در زماني كه ملك فروشنده بوده آن را بلعيده باشد، بايد به فروشنده خبر دهد و اگر او بگويد كه مال من است، آن را به وي بدهد و نيازي نيست كه فروشنده نشانه آن را بگويد و اگر فروشنده نگويد كه ملك من است يا احتمال ندهد كه حيوان در زماني كه ملك فروشنده بوده آن را بلعيده باشد، مي تواند آن را به ملكيت خود درآورد، كه در اين صورت، همانند منافع كسب او مي باشد (كه احكام آن در مسأله 1761 به بعد گذشت)، بنابراين اگر حيواني را خريده كه مثلاً از جنس چهارپايان يا از ماهي هاي پرورشي است، چون اين احتمال وجود دارد كه در زماني كه فروشنده مالك اين حيوان بوده، آن مال را بلعيده باشد، بايد به فروشنده خبر دهد، ولي اگر ماهي دريا يا رودخانه را خريده چون احتمال نمي دهد پس از صيد، آن مال را بلعيده باشد، نيازي نيست كه به فروشنده خبر دهد بلكه مي تواند آن را به ملكيت خود درآورد كه در اين صورت همچون منافع كسب خواهد بود.

4 - مال حلال مخلوط به حرام
مسأله 1822

اگر مال حلال با مال حرام به طوري مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهد و صاحب مال حرام اصلاً معلوم نباشد، بايد خمس تمام مال را با اجازه مجتهد جامع الشرايط صدقه بدهد و بعد از صدقه دادن خمس مال، بقيه مال حلال مي شود.

مسأله 1823

اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را بداند، در اين صورت هم بايد با اجازه مجتهد جامع الشرايط خمس آن را صدقه بدهد، هر چند اگر بداند كه مقدار مال حرام بيشتر از خمس است، احتياط مستحب آن است كه آن مقدار را صدقه بدهد.

مسأله 1824

اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند ولي صاحبش را بشناسد، چنانچه همديگر را راضي نكنند، بايد مقدار قطعي مال حرام و نصف مقدار مشكوك را به صاحبش بدهد و براي تعيين مال، چنانچه به شكل خاصّي راضي نشوند، با قرعه مال هر يك را مشخّص مي كنند.

مسأله 1825

اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را صدقه دهد و بعد بفهمد كه مقدار حرام بيشتر از خمس بوده بنا بر احتياط مستحبّ مقداري را هم كه مي داند از خمس بيشتر بوده صدقه بدهد.

مسأله 1826

اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را صدقه دهد، يا مالي كه صاحبش را نمي شناسد صدقه بدهد، چنانچه صاحبش پيدا شود، بايد به مقدار مالش به او بدهد و اگر مقدار مال مشخّص نبوده بايد مقدار قطعي مال وي را با نصف مقدار مشكوك به او بدهد، البتّه هر مقدار از صدقه را كه صاحب مال به آن راضي شود، نيازي نيست به وي بدهد.

مسأله 1827

اگر مال حلالي با حرام مخلوط شود و مقدار حرام معلوم باشد و انسان بداند كه صاحب آن يكي از چند نفر مشخّص است ولي نتواند وي را بشناسد، بايد آن مقدار را به طور مساوي بين آن چند نفر قسمت كند و اگر مقدار حرام معلوم نباشد، مقدار قطعي حرام و نصف مقدار مشكوك را به طور مساوي بين آن چند نفر قسمت مي كند.

5 - جواهري كه از دريا و مانند آن بدست مي آيد
مسأله 1828

اگر به واسطه غوّاصي، يعني فرو رفتن در دريا، لؤلؤ و مرجان يا جواهر ديگري بيرون آورند، روييدني باشد يا معدني، چنانچه بعد از كم كردن مخارجي كه براي بيرون آوردن آن كرده اند قيمت آن به حدّ نصاب برسد، بايد خمس آن را بدهند و نصاب آن بنا بر احتياط واجب يك دينار شرعيست كه بنا بر مشهور 18 نخود طلا (تقريبا 3 / 4 گرم) مي باشد ولي در مسأله 1904 خواهيم گفت كه مقدار دينار شرعي بيشتر بوده، بنا بر يك نظر تقريبا 4 / 24 گرم و بنا بر نظر ديگر تقريبا 4 / 46 گرم مي باشد، ولي بهتر است بر طبق قول مشهور عمل شود.

مسأله 1829

اگر بدون فرو رفتن در دريا، به وسيله اسبابي جواهر بيرون آورد و بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده قيمت آن به يك دينار شرعي برسد، بايد خمس آن را بدهد، ولي اگر از روي آب دريا يا از كنار دريا جواهر به دست آورد، در صورتي بايد خمس آن را بدهد كه آنچه را بدست آورده به تنهايي يا با منفعتهاي ديگر او از مخارج سالش زياد بيايد، كه در اين صورت لازم نيست كه قيمت آن به يك دينار شرعي برسد.

مسأله 1830

خمس ماهي و حيوانات ديگري كه انسان از دريا مي گيرد در صورتي واجب است كه به تنهايي يا با منفعتهاي ديگر او از مخارج سالش زياد بيايد.

مسأله 1831

اگر انسان بدون قصد اين كه چيزي از دريا بيرون آورد در دريا فرو رود و اتّفاقاً جواهري به دستش آيد، در صورتي كه به يك دينار شرعي برسد و قصد كند كه آن چيز ملكش باشد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1832

اگر انسان در دريا فرو رود و حيواني را بيرون آورد و در شكم آن جواهري پيدا كند كه قيمتش يك دينار شرعي يا بيشتر باشد، چنانچه آن حيوان مانند صدف باشد كه نوعاً در شكمش جواهر هست، بايد خمس آن را بدهد و اگر اتّفاقاً جواهر بلعيده باشد، در صورتي خمس آن واجب است كه به تنهايي يا با منفعتهاي ديگر او از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 1833

اگر از رودخانه هاي بزرگ - مانند دجله و فرات و كارون - جواهري بيرون آورد كه قيمت آن به يك دينار شرعي برسد (خواه آن را با فرو رفتن يا با اسبابي بدون فرو رفتن بيرون آورد) چنانچه در آن رودخانه جواهر عمل مي آيد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1834

اگر در آب فرو رود و مقداري عنبر بيرون آورد كه قيمت آن يك دينار شرعي يا بيشتر باشد، بايد خمس آن را بدهد و چنانچه از روي آب يا از كنار دريا به دست آورد، چنانچه از مؤونه سال زياد بيايد خمس آن واجب است هر چند قيمت آن به يك دينار شرعي هم نرسد.

× × ×

مسأله 1835

كسي كه كسبش غوّاصي يا بيرون آوردن معدن است، اگر خمس آنها را بدهد و چيزي از مخارج سالش زياد بيايد، لازم نيست دوباره خمس آن را بدهد.

مسأله 1836

لازم نيست كه مالك بالغ باشد تا خمس بر مال وي واجب گردد، بلكه در مال بچه هم خمس لازم است و وليّ او بايد خمس را بپردازد و اگر وليّ، نپرداخت، بعد از آنكه بچه بالغ شد بر خودش واجب است خمس را بپردازد.

6 - غنيمت جنگي
مسأله 1837

اگر مسلمانان با رضايت امام عليه السلام با كافران جنگ كنند و غنايمي در جنگ بدست آورند، مخارجي را كه بعد از بدست آوردن غنايم براي نگهداري يا حمل و نقل آن انجام داده و نيز مقداري را كه امام عليه السلام صلاح مي داند به مصرفي برساند و اموال ممتاز و برجسته همچون وسايل جنگي فوق العاده و اموال اختصاصي پادشاهان و حكمرانان كه مخصوص امام عليه السلام مي باشد، از غنيمت كنار گذاشته و خمس بقيه را مي پردازند و آنچه در زمان غيبت امام عليه السلام در جنگ با كافران يا در هنگام دفاع از هجوم آنان به كشور اسلامي گرفته مي شود خمس دارد، مرتد فطري يعني كسي كه در هنگام ولادت مسلمان بشمار آمده و پس از بلوغ كافر گردد، در اين مسأله همچون ديگر كافران مي باشد.

مسأله 1838

خمس تنها در غنايم منقول مي باشد و غنايم غير منقول همچون زمين خمس ندارد، زمينهايي كه در جنگ به غنيمت گرفته مي شود، اگر در هنگام فتح آباد باشد ملك تمام مسلمانان و اگر موات باشد ملك امام عليه السلام بوده و در هر حال خمس ندارد.

مسأله 1839

مال ناصبي احترام ندارد و مي توان آن را به ملكيت خود درآورد كه در اين صورت همچون سودهاي تجاريست كه اگر از مخارج سال خود و عيالاتش زياد بيايد خمس دارد.

مسأله 1840

جنگ با كساني كه بر امام معصوم عليه السلام خروج كنند جايز است ولي اگر ناصبي نباشند اموال آنها را بدون جنگ نمي توان تصاحب كرد.

مسأله 1841

آنچه در دست كفّار باشد و مالك آن از كساني باشد كه اموال آنها احترام دارد؛ يعني مسلمانان يا كافران ذمّي يا معاهد، چنانچه به صورت امانت در دست كفّار بوده و آنان خود را مالك آن نمي دانسته اند، اگر با جنگ يا بدون جنگ به دست مسلمانان برسد، احكام غنيمت بر آن بار نمي شود، بلكه ملك مالك اصلي است، همچنين اگر كفّار خود را مالك آن مال مي دانسته ولي بدون جنگ به دست مسلمانان برسد، ولي اگر با جنگ به دست مسلمانان برسد - خواه در پيكاري عمومي به چنگ مسلمانان آمده باشد يا برخي از مسلمانان آن را به دست بياورند - غنيمت جنگيست و خمس آن كنار گذاشته و بقيه بين جنگجويان تقسيم مي شود، ولي مالك اصلي مال نسبت به آن حقّ اولويت دارد و مي تواند با پرداخت قيمت آن، آن را مالك گردد

7 - زميني كه كافر ذمي از مسلمان بخرد
مسأله 1842

اگر كافر ذمّي زميني را از مسلمان بخرد، بايد خمس بدهد؛ البتّه در ماهيت حقوقي اين خمس در كتب استدلالي بحث شده كه آيا همانند ديگر موارد خمس بوده يا نوعي زكات و مربوط به عوائد و محصولات زمين است (نه خود زمين) يا مسأله به شكل ديگري است.

مصرف خمس
مسأله 1843

خمس را بايد دو قسمت كرد، يك قسمت آن سهم سادات است (8) و بايد به سيّد فقير يا سيّد يتيم يا به سيّدي كه در سفر درمانده شده بدهند، سهم سيّد يتيم را با اجازه وليّ صرف وي مي كنند يا به وليّ وي مي دهند تا آن را صرف يتيم كند، سهم سادات را بايد به مجتهد جامع الشّرائط داد تا به مصرف آن برساند، يا با اجازه وي، آن را به مصرفش برسانند، نصف ديگر خمس سهم امام عليه السلام است كه در اين زمان بايد به مجتهد جامع الشّرائط بدهند يا به مصرفي كه او اجازه مي دهد برسانند، ولي اگر انسان بخواهد سهم امام عليه السلام را به مجتهدي كه از او تقليد نمي كند بدهد، در صورتي به او اذن داده مي شود كه بداند آن مجتهد، سهم امام عليه السلام را در مصرفي صرف مي كند كه مجتهدي كه از او تقليد مي كند جايز مي داند.

آنچه در اين مسأله گفته شد در مورد اكثر چيزهاييست كه خمس در آنها واجب است، ولي در مورد مال حلال مخلوط به حرام، براي پاك شدن مال از حرام بايد خمس آن را صدقه داد. مصرف خمس در مورد زميني كه كافر ذمّي از مسلمان مي خرد، تابع ماهيت حقوقي اين خمس مي باشد كه در كتب استدلالي بررسي شده است.

مسأله 1844

سيّد يتيمي كه به او خمس مي دهند، بايد فقير باشد، ولي به سيّدي كه در سفر درمانده شده، اگر در وطنش فقير هم نباشد، مي شود خمس داد.

مسأله 1845

به سيّدي كه در سفر درمانده شده، اگر سفر او سفر معصيت باشد بنا بر احتياط واجب نبايد خمس بدهند.

مسأله 1846

به سيّدي كه عادل نيست مي شود خمس داد، ولي به سيّدي كه دوازده امامي نيست نبايد خمس داد.

مسأله 1847

به شراب خوار و نيز به سيّدي كه معصيت كار است اگر خمس دادن كمك به معصيت او باشد نمي شود خمس داد.

مسأله 1848

اگر كسي بگويد سيّدم نمي شود به او خمس داد، مگر آن كه دو نفر عادل، سيّد بودن او را تصديق كنند يا از راه ديگري سيّد بودن او ثابت گردد

مسأله 1849

به كسي كه در محلّ خود مشهور به سيّد بودن است مي شود خمس داد و لازم نيست انسان به سيّد بودن او مطمئن باشد، بلكه همين مقدار كه گمان قوي به آن داشته باشد كافيست

مسأله 1850

انسان نمي تواند به عنوان نفقه همسر، به زن سيّده خود خمس بدهد كه به مصرف مخارج خودش برساند، ولي اگر زن سيّده به خاطر نداشتن شوهر يا ندادن نفقه از سوي شوهر، يا داشتن هزينه هايي كه پرداخت آن بر شوهر وي واجب نيست، فقير باشد، مي تواند براي تأمين نفقه خود يا هزينه هايي كه شوهر وي نمي پردازد، از شوهر خود يا ديگران خمس دريافت كند، البتّه شوهر نمي تواند خمسي را كه مي پردازد به عنوان حقّ نفقه زن به شمار آورد، بلكه نفقه زن را به وي بدهكار است.

مسأله 1851

اگر مخارج سيّدي كه زن انسان نيست بر انسان واجب باشد، نمي تواند از بابت خمس مخارج وي را پرداخت كند، ولي مي تواند مخارج غير واجب وي را از بابت خمس بدهد و بنا بر احتياط واجب كسي كه عرفاً به انسان پيوسته بوده و خرجي او را مي دهد، همچون كساني هستند كه پرداخت مخارج آنها بر ايشان لازم است و نمي توان از بابت خمس مخارج آنها را داد.

مسأله 1852

به سيّد فقيري كه مخارجش بر ديگري واجب است و او مخارج آن سيّد را نمي دهد و نمي توان او را به پرداخت مخارج وادار كرد، مي شود خمس داد.

مسأله 1853

جايز نيست كه بيشتر از مخارج يك سال به يك سيّد فقير خمس بدهند.

مسأله 1854

چنانچه انسان در شهر خود سيّد مستحقّي نيابد و احتمال هم ندهد كه پيدا شود يا نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحقّ ممكن نباشد، بايد خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحقّ برساند و بنا بر احتياط واجب مخارج بردن آن را از خمس بر ندارد و اگر خمس از بين برود چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده، بايد عوض آن را بدهد و اگر كوتاهي نكرده، چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 1855

هر گاه در شهر خودش مستحقّي نباشد ولي احتمال دهد كه پيدا شود، اگر چه نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحقّ ممكن باشد، مي تواند با اجازه مجتهد جامع الشّرائط خمس را به شهر ديگر ببرد و چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكند و تلف شود لازم نيست چيزي بدهد، ولي نمي تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد.

مسأله 1856

اگر در شهر خودش مستحقّ پيدا شود، باز هم مي تواند با اجازه مجتهد جامع الشّرائط خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحقّ برساند، ولي مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد و در صورتي كه خمس تلف شود اگر در نگهداري آن كوتاهي نكرده لازم نيست چيزي بدهد.

مسأله 1857

اگر خمس را به كسي بدهد كه از طرف مجتهد جامع الشّرائط وكيل است، همانند آن است كه خمس را به خود مجتهد جامع الشّرايط داده باشد.

مسأله 1858

اگر خمس را از خود مال ندهد بلكه پول بدهد، بايد به قيمت واقعي حساب كند و نمي تواند مال خمس دار را ارزانتر از قيمت واقعي حساب كند هر چند مستحقّ به آن قيمت راضي شده باشد، پرداخت جنس ديگر (غير از پول) به جاي مالي كه در آن خمس واجب شده، جايز نيست، مگر مجتهد جامع الشرايط به مصلحت دانسته اجازه دهد.

مسأله 1859

كسي كه از مستحقّ طلبكار است مي تواند طلب خود را بابت خمس حساب كند.

مسأله 1860

مستحقّ نمي تواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد، ولي كسي كه خمس بدهكار است و به هيچ وجه نمي تواند خمس را پرداخت كند و مالي هم ندارد كه پس از مرگ وي بابت خمس پرداخت گردد، مستحقّ مي تواند خمس را از او بگيرد و به او ببخشد و اگر انسان خيال مي كرده كه خمس وي ولو بعد از مرگ پرداخت شدني نيست و لذا مستحقّ خمس را به وي ببخشد، بعد معلوم شود كه خمس را مي تواند بپردازد، مثلاً تصادفاً مالي به دست آورد، بايد خمس را بپردازد و اگر مرده از اموال وي بابت خمس بدهند.

احكام زكات

[زكات واجب]
مسأله 1861

در نه چيز زكات واجب مي شود:

اوّل:

گندم.

دوم:

جو.

سوم:

خرما.

چهارم:

كشمش.

پنجم:

طلا.

ششم:

نقره.

هفتم:

شتر.

هشتم:

گاو.

نهم:

گوسفند.

و اگر كسي مالك يكي از اين نه چيز باشد با شرايطي كه بعداً گفته مي شود، بايد مقداري را كه معيّن شده، به يكي از مصرفهايي كه گفته مي شود برساند.

در زمان كنوني كه پول طلا و نقره رواج ندارد، بنا بر احتياط واجب در هر نوع پول رايج در صورتي كه شرايط زكات طلا و نقره را داشته باشد زكات واجب است.

[زكات مستحب]
مسأله 1862

در برخي چيزها زكات مستحبّ است مانند:

1 - غلّاتِ (غير گندم و جو و خرما و كشمش)؛ روييدني هايي كه به سرعت فاسد نمي گردند همچون برنج و عدس و ماش و ذرّت و سلت (كه دانه ايست به نرمي گندم و خاصيّت جو را دارد).

2 - سرمايه تجارت و كسب و كار.

شرايط واجب شدن زكات
مسأله 1863

زكات در صورتي واجب مي شود كه مال به مقدار نصاب كه بعداً گفته مي شود برسد و مالك آن، بالغ و عاقل باشد و نيز مالك بايد شخص خاصّي باشد نه عنوان كلّي، بنابراين در اوقاف عامه و مانند آن كه مالك عنوان كلّي است، زكات واجب نيست و نيز بايد ملك شخصي باشد، بنابراين در مواردي همچون قرض كه قرض دهنده در ذمّه قرض گيرنده به طور كلّي به مقدار قرض مالك مي باشد، بر قرض دهنده زكات واجب نيست.

مسأله 1864

اگر انسان يازده ماه كامل قمري مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره باشد، با ديده شدن هلال ماه دوازدهم بايد زكات آن را بدهد ولي اوّل سال بعد را بايد بعد از تمام شدن ماه دوازدهم پس از مالك شدن قرار دهد، بنابراين اگر كسي مثلاً در دهم محرّم مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره باشد، با ديده شدن هلال ماه محرّم سال بعد زكات واجب مي شود ولي اوّل سال بعد را دهم محرّم سال بعد قرار مي دهد و اگر در فاصله اوّل محرّم تا دهم محرّم شرايط وجوب زكات با اختيار مالك يا بدون اختيار وي از بين برود، تأثيري در وجوب زكات نداشته و باز هم بايد زكات را بپردازد.

مسأله 1865

اگر مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در بين سال شرايط وجوب را دارا گردد؛ مثلاً بالغ گردد، زكات واجب نيست، بنابراين اگر بچه اي در دهم محرّم مالك چهل گوسفند گردد و بعد از گذشتن دو ماه بالغ گردد، در اوّل محرّم سال بعد زكات واجب نمي گردد، بلكه در اوّل ربيع الاوّل كه يازده ماه قمري كامل از بالغ شدن وي مي گذرد، اگر شرايط ديگر را هم دارا باشد بايد زكات را بدهد.

مسأله 1866

زكات گندم و جو وقتي واجب مي شود كه به آنها گندم و جو گفته شود و زكات كشمش وقتي واجب مي شود كه به آن انگور گفته شود و موقعي هم كه رنگ خرما زرد يا سرخ شد، زكات آن واجب مي شود، ولي وقت دادن زكات در گندم و جو موقع خرمن و جداكردن كاه آنها و در خرما موقعيست كه در لغت عرب به آن تمر مي گويند و در كشمش موقعيست كه انگور خشك شده و به آن كشمش گفته شود و در وجوب زكاتِ گندم و جو و كشمش و خرما گذشتن سال لازم نيست.

مسأله 1867

اگر موقع واجب شدن زكات گندم و جو و كشمش و خرما كه در مسأله پيشين گفته شد، صاحب آنها شرايط واجب شدن زكات را دارا باشد، مثلاً بالغ باشد، بايد زكات آنها را بدهد و اگر اين شرايط را بعداً دارا گردد، زكات واجب نيست

مسأله 1868

اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در تمام سال يا در مقداري از آن ديوانه باشد، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1869

اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در تمام سال يا مقداري از آن مست يا بيهوش باشد، زكات از او ساقط نمي شود و همچنين است اگر موقع واجب شدن زكات گندم و جو و خرما و كشمش مست يا بيهوش باشد.

مسأله 1870

يكي از شرايط وجوب زكات در غير غلّات آن است كه مالك بتواند در آن مال تصرّف كند، بنابراين در مالي كه از مالك غصب شده يا به سرقت برده اند و يا گم شده و مالك مكان آن را نمي داند زكات واجب نيست، ولي اين شرط در زكات غلاّت نيست. بنابراين اگر در هنگام تعلّق زكات به غلاّت، مالك نتواند در آن تصرّف كند، زكات به غلاّت وي تعلّق مي گيرد و هر موقع كه به مال دسترسي پيدا كند، بايد زكات را بپردازد.

مسأله 1871

اگر طلا يا نقره يا چيز ديگري را كه زكات آن واجب است قرض كند و يك سال نزد او بماند يا در زمان واجب شدن زكات غلاّت در نزد وي باشد بايد زكات آنها را بدهد و بر كسي كه قرض داده چيزي واجب نيست.

مسأله 1872

زكات گندم و جو و خرما و كشمش وقتي واجب مي شود كه به مقدار نصاب برسد، مقدار نصاب غلاّت بي ترديد 5 وَسَق معادل 300 صاع مي باشد، مشهور علماء، وزن هر صاع را در تمامي غلاّت، 1170 درهم گرفته اند و با محاسبه هر درهم به وزن 2140 مثقال معمولي، نصاب غلاّت را 849 / 193 كيلوگرم برآورد كرده اند، ولي در اين محاسبه دو مطلب مهم بايد تذكّر داده شود:

1 - مقدار درهم، بنا بر تحقيق بيش از 2140 مثقال معمولي بوده، بر طبق يك محاسبه وزن درهم تقريبا 2 / 97 گرم تعيين شده (9) در نتيجه نصاب (يعني 300 صاع) معادل 1041 / 239 كيلوگرم و بر طبق محاسبه ديگر وزن درهم 3 / 125 گرم معيّن شده (10) در نتيجه نصاب 1097 / 875 كيلوگرم خواهد بود.

2 - تعيين يك وزن براي تمامي غلاّت در صورتي صحيح است كه وزن هر صاع در تمامي غلّات يكسان باشد، ولي با عنايت به اين كه صاع و وسق پيمانه هاي خاص بوده و قهراً با توجّه به سبكي و سنگيني غلّات (بر طبق وزن حجمي آنها) وزن نصاب غلّات مختلف تغيير مي كند. ظاهراً وزن 1170 درهم براي هر صاع، براي گندم متوسط تعيين شده است، بنابراين ارقام 1041 / 239 يا 1097 / 875 كيلوگرم مربوط به نصاب گندم مي باشد و

با عنايت به تفاوت اقسام مختلف گندم در وزن حجمي و اختلاف فوق در وزن درهم، تعيين دقيق حجم نصاب غلّات ميسور نيست، ولي مي توان حجم حداقل 1300 ليتر را براي نصاب غلّات در نظر گرفت (11)، اين حجم در غلّات مختلف وزنهاي گوناگوني دارد، بلكه اقسام هر نوع غلّه، نيز وزن حجمي مختلفي دارد، مثلاً براي جو، حداقل وزن 780 كيلوگرم را مي توان براي نصاب زكات در نظر گرفت. (12)

مسأله 1873

اگر پيش از دادن زكات از انگور و خرما و جو و گندمي كه زكات آنها واجب شده خود و عيالاتش بخورند زكات آن مقدار واجب نيست ولي اگر بيش از مقدار متعارف بخورند بايد زكات مقدار اضافي را بدهد همچنين اگر از انگور و خرما و جو و گندم در موقع چيدن به مقدار متعارف به فقير بدهد زكات ندارد.

مسأله 1874

اگر بعد از آن كه زكات گندم و جو و خرما و انگور واجب شد مالك آن بميرد بايد مقدار زكات را از مال او بدهند ولي اگر پيش از واجب شدن زكات بميرد هر يك از ورثه كه سهمش به اندازه نصاب است، بايد زكات سهم خود را بدهد.

مسأله 1875

كسي كه از طرف حاكم شرع مأمور جمع آوري زكات است، موقع خرمن كه گندم و جو را از كاه جدا مي كنند و بعد از خشك شدن خرما و كشمش شدن انگور مي تواند زكات را مطالبه كند و اگر مالك ندهد و چيزي كه زكات آن واجب شده از بين برود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1876

اگر بعد از مالك شدن درخت خرما و انگور يا زراعت گندم و جو زكات آنها واجب شود، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1877

اگر بعد از آن كه زكات گندم و جو و خرما و انگور واجب شد، زراعت و درخت را بفروشد ظاهراً معامله صحيح است و فروشنده يا خريدار بايد زكات آنها را بدهد و چنانچه خريدار زكات را داد، مي تواند معادل آن را از فروشنده بگيرد.

مسأله 1878

اگر انسان گندم يا جو يا خرما يا انگور را بخرد و بداند كه فروشنده زكات آن را داده يا شك كند كه داده يا نه، چيزي بر او واجب نيست و اگر بداند زكات آن را نداده بايد زكات آن را بدهد، مگر اين كه فروشنده بعد از فروش زكات را بدهد و چنانچه خريدار زكات را بدهد مي تواند معادل آن را از فروشنده بگيرد.

مسأله 1879

اگر گندم و جو و خرما و انگور موقعي كه تر است به مقدار نصاب برسد و بعد از خشك شدن يا كشمش شدن كمتر از اين مقدار شود، زكات آن واجب نيست.

مسأله 1880

اگر گندم و جو و خرما را پيش از خشك شدن مصرف كند، چنانچه خشك آنها به اندازه نصاب باشد، بايد زكات آنها را داد، همچنين است اگر انگور را پيش از كشمش شدن مصرف كند، چنانچه كشمش آنها به اندازه نصاب باشد، بايد زكات آنها را داد.

مسأله 1881

خرما بر سه قسم است:

1 - آن كه خشكش مي كنند كه زكات در آن بي اشكال واجب است، چنانچه گذشت.

2 - آن كه در حال رطب بودنش مي خورند كه بنا بر احتياط اگر مقداري باشد كه خشك آن به اندازه نصاب باشد، زكات آن واجب است.

3 - آن كه نارس آن را مي خورند كه ظاهراً زكات در آن واجب نيست.

زكات گندم و جو و خرما و كشمش
مسأله 1882

گندم و جو و خرما و كشمشي كه زكات آنها را داده، اگر چند سال هم نزد او بماند زكات ندارد.

مسأله 1883

اگر گندم و جو و خرما و انگور از آب باران يا نهر مشروب شود يا از رطوبت زمين استفاده كند، زكات آن يك دهم است و اگر از چاه يا قنات با دلو و مانند آن يا از نهر و دريا يا غير آن آبياري شود، زكات آن يك بيستم است.

مسأله 1884

اگر گندم و جو و خرما و انگور، هم از آب باران هم از آب دلو و مانند آن استفاده كند، چنانچه طوري باشد كه عرفاً بگويند آبياري آن با دلو و مانند آن شده، زكات آن يك بيستم است و اگر بگويند آبياري با آب نهر و باران شده، زكات آن يك دهم است و اگر طوريست كه عرفاً مي گويند با هر دو آبياري شده زكات آن سه چهلم است.

مسأله 1885

چنانچه نداند كه آبياري طوريست كه در عرف مي گويند با هر دو آبياري شده يا اين كه مي گويند آبياري آن مثلاً با باران است، اگر سه چهلم بدهد كافي است.

مسأله 1886

اگر شك كند و نداند كه عرف مي گويند با هر دو آبياري شده يا اين كه مي گويند با دلو و مانند آن آبياري شده است، در اين صورت دادن يك بيستم كافيست و همچنين است اگر احتمال آن نيز برود كه در عرف بگويند با آب باران آبياري شده است.

مسأله 1887

اگر گندم و جو و خرما و انگور با آب باران و نهر مشروب شود و به آب دلو و مانند آن محتاج نباشد ولي با آب دلو هم آبياري شود و آب دلو به زياد شدن محصول كمك نكند، زكات آن بي اشكال يك دهم است و اگر با دلو و مانند آن آبياري شود و به آب نهر و باران محتاج نباشد ولي با آب نهر و باران هم مشروب شود و آنها به زياد شدن محصول كمك نكنند، زكات آنها بي اشكال يك بيستم است.

مسأله 1888

اگر زراعتي را با دلو و مانند آن آبياري كنند و در زميني كه مجاور آن است زراعتي كنند كه از رطوبت آن زمين استفاده نمايد و محتاج به آبياري نشود، زكات زراعتي كه با دلو آبياري شده يك بيستم و زكات زراعتي كه مجاور آن است يك دهم مي باشد.

مسأله 1889

بنا بر احتياط مخارجي را كه براي گندم و جو و خرما و انگور كرده است نمي تواند از حاصل كسر نموده و ملاحظه نصاب نمايد، پس چنانچه يكي از آنها پيش از ملاحظه مخارج به اندازه نصاب برسد، بنا بر احتياط بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1890

بنا بر احتياط بذري را كه به مصرف زراعت رسانده، چه از خودش باشد يا خريده باشد، نمي تواند از حاصل كسر كند و سپس ملاحظه نصاب نمايد، بلكه نصاب را نسبت به مجموع حاصل بايد ملاحظه نمايد.

مسأله 1891

آنچه كه دولت از عين مال مي گيرد زكات آن واجب نيست، مثلاً اگر حاصل زراعت 1100 كيلوگرم باشد و دولت 300 كيلوگرم آن را به عنوان ماليات بگيرد، زكات فقط در 800 كيلوگرم واجب مي شود.

مسأله 1892

بنا بر احتياط مصارفي را كه براي محصول نموده، نمي تواند از حاصل كسر نموده و فقط زكات بقيّه را بدهد.

مسأله 1893

در مسأله قبل فرقي نيست كه مصارف، پيش از تعلّق زكات انجام شده باشد، يا بعد از آن.

مسأله 1894

واجب نيست صبر نمايد تا جو و گندم به هنگام خرمن برسد و انگور و خرما خشك گردد و آن گاه زكات بدهد، بلكه همين كه زكات واجب شد جايز است مقدار زكات را قيمت كند و آن را بابت زكات بدهد.

مسأله 1895

بعد از آن كه زكات تعلّق گرفت مي تواند عين زراعت يا خرما و انگور را پيش از درو كردن يا چيدن به مستحقّ يا حاكم شرع يا وكيل اينها به صورت مشاع تسليم كند كه در اين صورت پس از آن، مالك و مستحقّان زكات در مخارج به نسبت شريكند.

مسأله 1896

در صورتي كه مالك عين مال را از زراعت يا خرما يا انگور به حاكم يا مستحقّ يا وكيل آنها تسليم كند، لازم نيست آنها را مجّاني بطور اشاعه نگاه دارد بلكه براي ماندن آنها در زمين تا وقت درو يا خشك شدن مي تواند اجرت مطالبه نمايد.

مسأله 1897

اگر انسان در چند شهر كه فصل رسيدن حاصل آنها با يكديگر اختلاف دارد و زراعت و ميوه آنها در يك وقت به دست نمي آيد، گندم يا جو يا خرما يا انگور داشته باشد و همه آنها محصول يك سال حساب شود، چنانچه چيزي كه اوّل مي رسد به اندازه نصاب باشد بايد زكات آن را موقعي كه مي رسد بدهد و زكات بقيّه را وقتي كه بدست مي آيد خواهد داد و اگر آنچه اوّل مي رسد به اندازه نصاب نباشد زكات آنها فعلاً واجب نيست، هر چند يقين داشته باشد كه با آنچه بعد بدست مي آيد به اندازه نصاب مي شود، بلكه صبر مي كند تا مقدار مجموع محصول به اندازه نصاب برسد و در آن وقت زكات واجب مي شود.

مسأله 1898

اگر مثلاً درخت خرما يا انگور در يك سال دو مرتبه ميوه دهد، چنانچه روي هم به مقدار نصاب باشد، بنا بر احتياط زكات آن واجب است.

مسأله 1899

اگر مقداري خرماي تازه يا انگور دارد كه خشك شده يا كشمش آن به اندازه نصاب مي شود، مي تواند به قصد زكات به قدري به مصرف زكات برساند كه اگر خشك شود يا كشمش گردد به اندازه زكاتي باشد كه بر او واجب است.

مسأله 1900

اگر زكات خرماي خشك يا كشمش بر او واجب باشد، نمي تواند زكات آن را خرماي تازه يا انگور بدهد هر چند از بابت قيمت باشد و نيز اگر زكات خرماي تازه يا انگور بر او واجب باشد، نمي تواند زكات آن را خرماي خشك يا كشمش بدهد هر چند به اعتبار قيمت باشد و به طور كلّي در جايي كه زكات از بابت قيمت داده مي شود، تنها پول مي توان داد و اجناس ديگر كفايت نمي كند.

مسأله 1901

كسي كه بدهكار است و مالي دارد كه زكات آن واجب شده اگر بميرد، بايد اوّل تمام زكات را از مالي كه زكات آن واجب شده بدهند، بعد قرض او را ادا نمايند.

مسأله 1902

كسي كه بدهكار است و گندم يا جو يا خرما يا انگور هم دارد، اگر بميرد و پيش از آن كه زكات اينها واجب شود، ورثه قرض او را از مال ديگر بدهند هر كدام كه سهمشان به حدّ نصاب برسد بايد زكات بدهد و اگر پيش از آن كه زكات اينها واجب شود قرض او را ندهند، چنانچه مال ميّت فقط به اندازه بدهي او باشد واجب نيست زكات اينها را بدهند و اگر مال ميّت بيشتر از بدهي او باشد، در صورتي كه بدهي او به قدريست كه اگر بخواهند ادا نمايند، بايد مقداري از گندم و جو و خرما و انگور را هم به طلبكار بدهند آنچه را به طلبكار مي دهند زكات ندارد و بقيّه مال ورثه است و هر كدام آنان كه سهمش به اندازه نصاب شود، بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1903

اگر گندم و جو و خرما و كشمشي كه زكات آنها واجب شده خوب و بد دارد، احتياط آن است كه زكات قسم خوب را از قسم بد آن نپردازد، ولي لازم نيست زكات همه را از جنس خوب بدهد، بلكه مي تواند زكات هر قسم را از خود آن بدهد.

زكات طلا و نقره
مسأله 1904
[نصاب طلا ]
اشاره

طلا دو نصاب دارد:

نصاب اوّل:

بيست دينار است، اين نصاب بنا بر مشهور معادل پانزده مثقال معمولي و تقريبا 69 / 1 گرم است، ولي ظاهراً وزن دينار بيش از 34 مثقال معمولي بوده لذا نصاب طلا بيشتر از وزن فوق مي باشد، بنا بر نظر برخي محقّقان دينار شرعي تقريبا 4 / 24 گرم و نصاب اوّل طلا تقريبا 84 / 7 گرم و بنا بر نظر برخي ديگر دينار شرعي تقريبا 4 / 46 گرم و نصاب اوّل طلا تقريبا 89 / 3 گرم مي باشد، ولي بهتر است كه بر طبق قول مشهور عمل شود، وقتي كه طلا به نصاب اوّل برسد، اگر شرايط ديگر را هم داشته باشد، انسان بايد يك چهلم (2 / 5%) آن را از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد، زكات آن واجب نيست.

نصاب دوم:

چهار دينار است كه بنا بر مشهور 3 مثقال معمولي (تقريبا 13 / 8 گرم) و بنا بر قول برخي از محقّقان تقريبا 16 / 9 گرم و بنا بر قول برخي ديگر تقريبا 17 / 8 گرم مي باشد و اگر چهار دينار به بيست دينار طلا افزوده شود بايد زكات تمام 24 دينار را (از قرار 140) بدهد و اگر كمتر از چهار دينار افزوده شود، فقط بايد زكات 20 دينار را بدهد و زيادي آن زكات ندارد، همچنين است هر چه بالا رود، يعني اگر چهار دينار افزوده شود، بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر افزوده شود، مقدار افزوده شده زكات ندارد.

[نصاب نقره]
مسأله 1905
اشاره

نقره دو نصاب دارد:

نصاب اوّل:

200 درهم يا 140 دينار است كه بنا بر مشهور 105 مثقال معمولي (تقريبا 483 / 8 گرم) مي باشد و بنا بر نظر برخي از محقّقان تقريبا 593 / 2 و بنا بر نظر برخي ديگر تقريبا 625 گرم مي باشد و بهتر است قول مشهور رعايت گردد و اگر نقره به نصاب اوّل برسد و شرايط ديگر را هم داشته باشد، انسان بايد يك چهلم آن را از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست.

نصاب دوم:

40 درهم يا 28 دينار است كه بنا بر مشهور 21 مثقال معمولي (تقريبا 96 / 3 گرم) و بنا بر نظر برخي از محقّقان تقريبا 118 / 6 گرم و بنا بر نظر برخي ديگر تقريبا 125 گرم مي باشد و اگر مقدار نصاب دوم به نصاب اوّل افزوده شود بايد زكات تمام آن داده شود و اگر كمتر از مقدار نصاب دوم افزوده شود، مقدار افزوده شده زكات ندارد و همچنين است هر چه بالا رود، يعني اگر مقدار نصاب دوم اضافه شود، بايد زكات تمام آن را بدهد و اگر كمتر اضافه شود مقداري كه اضافه شده و كمتر از نصاب دوم است، زكات ندارد.

بنابراين اگر انسان يك چهلم هر چه طلا و نقره دارد بدهد، زكاتي را كه بر او واجب بوده داده و گاهي هم بيشتر از مقدار واجب داده است. مثلاً كسي كه 150 دينار نقره دارد اگر يك چهلم آن را بدهد زكات 140 دينار آن را كه واجب بوده داده و مقداري هم براي 10 دينار آن داده است.

مسأله 1906

كسي كه طلا يا نقره او به اندازه نصاب است، اگر چه زكات آن را داده باشد، تا وقتي از نصاب اوّل كم نشده، همه ساله بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1907

زكات طلا يا نقره در صورتي واجب مي شود كه آن را سكّه زده باشند و معامله با آن رواج داشته باشد و اگر سكّه آن از بين هم رفته باشد، بايد زكات آن را هم بدهند، بنابراين طلا و نقره سكّه داري كه زنها براي زينت بكار مي برند در صورتي كه معامله با آن رايج باشد، يعني باز معامله پول طلا و نقره با آن شود، زكات آن واجب است. ولي اگر معامله با آن رايج نباشد زكات واجب نيست ولي احتياط مستحبّ در پرداخت زكات است.

مسأله 1908

بنا بر احتياط واجب در زمان كنوني كه پول طلا و نقره رايج نيست، اگر پول به حدّ نصاب طلا يا نقره برسد و ساير شرايط وجوب زكات (همچون ثابت بودن عين پول در طول سال) را داشته باشد، پرداخت زكات آن لازم است، هر چند از جنس طلا و نقره نباشد.

مسأله 1909

كسي كه طلا و نقره دارد، اگر هيچ كدام آنها به اندازه نصاب اوّل نباشد، مثلاً 199 درهم نقره و 19 دينار طلا داشته باشد، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1910

چنانچه در مسأله 1865 گفته شد زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه انسان يازده ماه كامل قمري مالك مقدار نصاب باشد و اگر در بين يازده ماه طلا و نقره او از نصاب اوّل كمتر شود، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1911

اگر در بين يازده ماه، طلا و نقره اي را كه دارد با طلا يا نقره يا چيز ديگر عوض نمايد، يا آنها را آب كند، زكات بر او واجب نيست، ولي اگر براي فرار از دادن زكات اين كارها را بكند، احتياط مستحبّ آن است كه زكات را بدهد.

مسأله 1912

اگر در ماه دوازدهم، پول طلا و نقره را آب كند، بايد زكات آنها را بدهد و چنانچه به واسطه آب كردن، وزن يا قيمت آنها كم شود، بايد زكاتي را كه پيش از آب كردن بر او واجب بوده بدهد.

مسأله 1913

اگر طلا و نقره اي كه دارد خوب و بد داشته باشد، بنا بر احتياط زكات قسم خوب را از قسم بد آن ندهد، ولي لازم نيست زكات همه آنها را از طلا و نقره خوب بدهد، بلكه مي تواند زكات هر قسم را از خود آن بدهد.

مسأله 1914

در پول طلا يا نقره اي كه بيشتر از اندازه معمول فلز ديگر دارد و هنوز به آن پول طلا و نقره مي گويند، با داشتن شرايط وجوب زكات، همچون نصاب، زكات واجب است، هر چند طلا و نقره، خالصش به حدّ نصاب نرسد ولي فلزي كه - در اثر زيادي بيش از متعارف فلز ديگر در آن - به آن پول طلا يا نقره نمي گويند زكات ندارد، هر چند طلا و نقره خالص آن به حدّ نصاب برسد.

مسأله 1915

اگر پول طلا و نقره اي كه دارد به مقدار معمول، فلز ديگر با آن مخلوط باشد، چنانچه زكات آن را از پول طلا و نقره اي كه بيشتر از معمول فلز ديگر دارد، يا از پول غير طلا و نقره بدهد ولي به قدري باشد كه قيمت آن، به اندازه قيمت زكاتي باشد كه بر او واجب است، اشكال ندارد.

زكات شتر و گاو و گوسفند
مسأله 1916

زكات شتر و گاو و گوسفند غير از شرطهايي كه گفته شد، دو شرط ديگر دارد:

اوّل:

آن كه حيوان بيكار باشد و همين مقداري كه به اين حيوان بيكار مي گويند كفايت مي كند و لازم نيست گفته شود كه حيوان در تمام سال بيكار است. بنابراين اگر حيواني مقداري از سال را كار كرده باشد ولي عرفاً مي گويند كه اين حيوان بيكار است، زكات آن واجب است.

دوم:

آن كه از علف بيابان بچرد و اگر از علف چيده شده بخورد يا از زراعتي كه ملك مالك يا ملك كس ديگر است بچرد زكات ندارد، در اين شرط هم بايد عرفاً به اين حيوان بگويند كه از علف بيابان مي چرد و لازم نيست بتوان اين عبارت را درباره حيوان بكار برد كه «در تمام سال از علف بيابان مي چرد»، بنابراين اگر در مقداري از سال از علف چيده شده يا از زراعتي بچرد ولي عرفاً مي گويند كه از علف بيابان مي چرد، زكات آن واجب مي گردد، همچون حيواني كه تنها در فصل زمستان چنانچه متعارف است از علف چيده شده استفاده مي كند.

مسأله 1917

اگر انسان براي شتر و گاو و گوسفند خود چراگاهي را كه كسي نكاشته بخرد، يا اجاره كند، يا براي چراندن در آن باج دهد، بايد زكات آنها را بدهد.

نصاب شتر
مسأله 1918

شتر دوازده نصاب دارد:

اوّل:

پنج شتر؛

و زكات آن يك گوسفند است و تا شماره شتر به اين مقدار نرسد زكات ندارد

دوم:

ده شتر؛

و زكات آن دو گوسفند است.

سوم:

پانزده شتر؛

و زكات آن سه گوسفند است.

چهارم:

بيست شتر؛

و زكات آن چهار گوسفند است.

پنجم:

بيست و پنج شتر؛

و زكات آن پنج گوسفند است.

ششم:

بيست و شش شتر؛ و زكات آن يك شتر است كه داخل سال دوم شده باشد.

هفتم:

سي و شش شتر؛ و زكات آن يك شتر است كه داخل سال سوّم شده باشد.

هشتم:

چهل و شش شتر؛ و زكات آن يك شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد.

نهم:

شصت و يك شتر؛ و زكات آن يك شتر است كه داخل سال پنجم شده باشد.

دهم:

هفتاد و شش شتر؛ و زكات آن دو شتر است كه داخل سال سوم شده باشد.

يازدهم:

نود و يك شتر؛ و زكات آن دو شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد.

دوازدهم:

صد و بيست و يك شتر و بالاتر از آن است كه بايد چهل تا چهل تا حساب كند و براي هر چهل تا يك شتري بدهد كه داخل سال سوم شده باشد، يا پنجاه تا پنجاه تا حساب كند و براي هر پنجاه تا يك شتري بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد و يا با چهل و پنجاه حساب كند، ولي در هر صورت بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند يا اگر چيزي باقي مي ماند به ده نرسد، مثلاً اگر صد و چهل شتر دارد، بايد

براي صد تا، دو شتري كه داخل سال چهارم شده و براي چهل تا، يك شتري كه داخل سال سوم شده بدهد.

شتري كه در زكات داده مي شود بايد ماده باشد و لازم نيست از همان شترها بدهد بلكه اگر شتر ديگري بدهد يا مطابق قيمت شتر پول بدهد كافي است.

مسأله 1919

زكات مابين دو نصاب، واجب نيست، پس اگر شماره شترهايي كه دارد از نصاب اوّل كه پنج است بگذرد، تا به نصاب دوم كه ده تاست نرسيده، فقط بايد زكات پنج تاي آن را بدهد و همچنين است در نصاب هاي بعد.

نصاب گاو
مسأله 1920

گاو دو نصاب دارد:

نصاب اوّل:

سي تاست كه وقتي شماره گاو به سي رسيد، اگر شرايطي را كه گفته شد داشته باشد بايد يك گوساله اي كه داخل سال دوّم شده، از بابت زكات بدهد.

نصاب دوم:

چهل است و زكات آن يك گوساله ماده ايست كه داخل سال سوم شده باشد و زكات مابين سي و چهل واجب نيست، مثلاً كسي كه سي و نه گاو دارد، فقط بايد زكات سي تاي آنها را بدهد و نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد تا به شصت نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد و بعد از آن كه به شصت رسيد، چون دو برابر نصاب اوّل را دارد، بايد دو گوساله اي كه داخل سال دوم شده بدهد و همچنين هرچه بالا رود، بايد يا سي تا سي تا حساب كند، يا چهل تا چهل تا، يا با سي و چهل حساب نمايد و زكات آن را به دستوري كه گفته شد بدهد، ولي بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند، يا اگر چيزي باقي مي ماند به ده نرسد، مثلاً اگر هفتاد گاو دارد، بايد به حساب سي و چهل حساب كند و براي سي تاي آن زكات سي تا و براي چهل تاي آن زكات چهل تا را بدهد، چون اگر همه را به حساب سي تا حساب كند، ده گاو زكات نداده مي ماند.

نصاب گوسفند
مسأله 1921

گوسفند پنج نصاب دارد:

اوّل:

چهل تاست و زكات آن يك گوسفند است و تا گوسفند به چهل نرسد زكات ندارد.

دوم:

صد و بيست و يك است و زكات آن دو گوسفند است.

سوم:

دويست و يك است و زكات آن سه گوسفند است.

چهارم:

سيصد و يك

است و زكات آن چهار گوسفند است.

پنجم:

چهارصد و بالاتر از آن است كه بايد آنها را صد تا صد تا حساب كند و براي هر صدتاي آنها يك گوسفند بدهد و لازم نيست زكات را از خود گوسفندها بدهد، بلكه اگر گوسفند ديگري بدهد، يا مطابق قيمت گوسفند پول بدهد كافيست و پرداخت اجناس ديگر (به جز پول) از بابت قيمت كفايت نمي كند.

مسأله 1922

زكات مابين دو نصاب واجب نيست، پس اگر شماره گوسفندهاي كسي از نصاب اوّل كه چهل است بيشتر باشد، تا به نصاب دوم كه صد و بيست و يك است نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است در نصابهاي بعد.

مسأله 1923

زكات شتر و گاو و گوسفندي كه به مقدار نصاب برسد واجب است، چه همه آنها نر باشند يا ماده، يا بعضي نر باشند و بعضي ماده.

مسأله 1924

در زكات، گاو و گاوميش يك جنس حساب مي شود و شتر عربي و غير عربي يك جنس است و همچنين است بز و ميش.

مسأله 1925

اگر گوسفند براي زكات بدهد، بنا بر احتياط بايد اقلاً داخل سال دوم شده باشد و اگر بز بدهد احتياطاً بايد داخل سال سوم شده باشد.

مسأله 1926

گوسفندي را كه بابت زكات مي دهد، اگر قيمتش از گوسفندهاي ديگر او كمتر باشد اشكال ندارد ولي بهتر است گوسفندي را كه قيمت آن از تمام گوسفندهايش بيشتر است بدهد و همچنين است در گاو و شتر.

مسأله 1927

اگر چند نفر با هم شريك باشند، هر كدام از آنان كه سهمش به نصاب اوّل رسيده، بايد زكات بدهد و بر كسي كه سهم او كمتر از نصاب اوّل است زكات واجب نيست.

مسأله 1928

اگر يك نفر در چند جا گاو يا شتر يا گوسفند داشته باشد و روي هم به اندازه نصاب باشند، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1929

اگر گاو و گوسفند و شتري كه دارد مريض و معيوب هم باشند، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1930

اگر گاو و گوسفند و شتري كه دارد همه سالم و بي عيب و جوان باشند، نمي تواند زكات آنها را مريض يا معيوب يا پير بدهد، بلكه اگر بعضي از آنها سالم و بعضي مريض و دسته اي معيوب و دسته ديگر بي عيب و مقداري پير و مقداري جوان باشند، احتياط آن است كه براي زكات آنها سالم و بي عيب و جوان بدهد، بلكه بنا بر احتياط در صورتي كه همه مريض يا معيوب يا پير هم باشند، براي زكات آنها سالم و بي عيب و جوان بدهد.

مسأله 1931

اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم، گاو و گوسفند و شتري را كه دارد با چيز ديگر عوض كند، يا نصابي را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد، مثلاً چهل گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1932

كسي كه بايد زكات گاو و گوسفند و شتر را بدهد، اگر زكات آنها را از مال ديگرش بدهد، تا وقتي شماره آنها از نصاب كم نشده همه ساله بايد زكات را بدهد و اگر از خود آنها بدهد و از نصاب اوّل كمتر شوند، زكات بر او واجب نيست، مثلاً كسي كه چهل گوسفند دارد اگر از مال ديگرش زكات آنها را بدهد، تا وقتي كه گوسفندهاي او از چهل كم نشده همه ساله بايد يك گوسفند بدهد و اگر از خود آنها بدهد، تا وقتي به چهل نرسيده زكات بر او واجب نيست.

مصرف زكات
مسأله 1933

انسان بايد زكات را در يكي از هشت مورد زير مصرف كند:

اوّل:

فقير و او كسيست كه مخارج سال خود يا عيالاتش را ندارد، البتّه لازم نيست كه مخارج عيالاتي را كه متناسب شؤون وي نيست دارا باشد و كسي كه صنعت يا ملك يا سرمايه اي دارد كه مي تواند مخارج سال خود را از منافع آنها بگذراند فقير نيست.

دوم:

مسكين و او كسيست كه زندگي را از فقير سخت تر مي گذراند.

سوم:

كسي كه از طرف امام عليه السلام يا نايب امام مأمور جمع آوري زكات يا نگاهداري يا رسيدگي به حساب آن يا رساندن به امام يا نايب امام يا مصارف زكات مي باشد.

چهارم:

مسلمان سست اعتقادي كه با پرداخت زكات، ايمان قوي تري پيدا مي كند.

پنجم:

خريداري بندگان و آزاد كردن آنان با شرايطي كه در كتب مفصّل گفته شده است.

ششم:

بدهكاري كه نمي تواند قرض خود را بدهد.

هفتم:

في سبيل اللَّه يعني امور ديني، خواه مربوط به عموم باشد، همچون ساختن مسجد و مدارس علوم ديني و نشر كتب ديني و خواه به افراد خاصّي مربوط باشد، مثل آن كه برخي از

مؤمنان را به حجّ خانه خدا بفرستد و روشن ترين مورد اين مصرف، جهاد در راه خداست و ظاهراً اين مصرف، امور دنيايي را شامل نمي گردد، هر چند عمومي باشد همچون ساختن پل و تعمير جاده ها و راهها.

هشتم:

ابن السبيل يعني مسافري كه در سفر درمانده شده و احكام اين موارد در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 1934

فقير يا مسكين نمي تواند بيشتر از مخارج سال خود و عيالاتش را از زكات بگيرد و اگر مقداري پول يا جنس دارد، فقط مي تواند به اندازه كسري مخارج يك سال، زكات بگيرد، ولي اگر قادر به تأمين مخارج سالهاي آينده - ولو از زكات - نباشد، مي تواند مخارج سالهاي بعد را نيز در همان سال اوّل از زكات بگيرد.

مسأله 1935

كسي كه مخارج سالش را داشته، اگر مقداري از آن را مصرف كند و بعد شك كند كه آنچه باقي مانده به اندازه مخارج يك سال او هست يا نه، نمي تواند زكات بگيرد.

مسأله 1936

اگر درآمد صنعت يا ملك يا تجارت انسان از مخارج سالش كمتر است، مي تواند براي كسري مخارجش زكات بگيرد و لازم نيست ابزار كار يا ملك يا سرمايه خود را به مصرف مخارج برساند.

مسأله 1937

فقيري كه خرج سال خود و عيالاتش را ندارد، اگر خانه اي دارد كه ملك اوست و در آن نشسته يا وسيله سواري دارد، چنانچه به آنها نياز داشته باشد، اگر چه براي حفظ آبرويش باشد، مي تواند زكات بگيرد و همچنين است اثاث خانه و ظرف و لباس تابستاني و زمستاني و چيزهايي كه به آنها احتياج دارد و فقيري كه اينها را ندارد، اگر به اينها نياز داشته باشد، مي تواند از زكات خريداري نمايد.

مسأله 1938

فقيري كه ياد گرفتن صنعت براي او مشكل نيست، نمي تواند با گرفتن زكات زندگي كند ولي تا وقتي مشغول ياد گرفتن است، مي تواند زكات بگيرد.

مسأله 1939

به كسي كه نمي دانيم فقير است يا نه ولي قبلاً فقير بوده، مي توان زكات داد.

مسأله 1940

به كسي كه مي گويد فقيرم و قبلاً فقير نبوده، يا معلوم نيست فقير بوده يا نه، چنانچه از گفته او اطمينان پيدا نشود، نمي توان زكات داد.

مسأله 1941

كسي كه بايد زكات بدهد، اگر از فقيري طلبكار باشد، مي تواند طلبي را كه از او دارد بابت زكات حساب كند، مگر آن كه اميد نداشته باشد كه بدهكار بتواند قرض خود را در آينده ادا كند كه در اين صورت نمي تواند آن را از بابت زكات حساب كند.

مسأله 1942

اگر فقير بميرد و مال او به مقدار قرضش نباشد، طلبكار مي تواند از بابت طلبش به مقدار كسري مال او از بابت زكات حساب كند و اگر مال او به اندازه قرضش باشد و ورثه قرض او را ندهند يا به جهت ديگر انسان نتواند طلب خود را بگيرد، بنا بر احتياط مستحب طلبي را كه از او دارد بابت زكات حساب نكند.

مسأله 1943

چيزي را كه انسان بابت زكات به فقير مي دهد، لازم نيست به او بگويد كه زكات است، بلكه اگر فقير خجالت بكشد، مستحبّ است مال را به قصد زكات داده و زكات بودنش را اظهار ننمايد.

مسأله 1944

اگر زكات خود را به كسي بدهد كه وي را از موارد مصرف زكات مي داند، بعد بفهمد كه او از موارد مصرف زكات نبوده، مثلاً خيال مي كرده كه او فقير است، بعد بفهمد كه او فقير نبوده، مسأله دو صورت اصلي دارد:

صورت اوّل:

مالي را براي زكات كنار گذاشته باشد و آن مال را بدهد، در اين صورت چنانچه بتواند بدون حرج آن مال را از گيرنده بگيرد و پس گرفتن آن اشكال شرعي هم نداشته باشد، بايد آن مال را بگيرد و به ارباب زكات بدهد و اگر نتواند پس بگيرد، چنانچه آن مال را با حجّت شرعي داده باشد چيزي به گردن او نيست ولي اگر با حجّت شرعي نداده باشد، ضامن است و بايد دوباره زكات را بپردازد و اگر آن مال در دست گيرنده تلف شود يا گيرنده با مصرف كردن آن يا به گونه اي ديگر آن را اتلاف كند، چنانچه به استناد حجّت شرعي آن مال را گرفته باشد ضامن نيست، وگرنه ضامن ارباب زكات است و بايد به اندازه زكات به مصرف آن برساند و پس از مصرف رساندن اگر از طرف مالك فريب خورده باشد، مي تواند عوض آن را از وي بگيرد.

صورت دوم:

مالي را داده كه براي زكات كنار نگذاشته است، در اين صورت در هر حال زكات پرداخت نشده است و بايد مالك دوباره زكات بدهد (هر چند به استناد حجّت شرعي

مال خود را به آن شخص داده باشد) و اگر گيرنده اشتباه مالك را بداند يا احتمال بدهد، نبايد آن مال را كه مالك به گمان مورد مصرف بودن زكات به وي مي دهد بگيرد و اگر آن را بگيرد و تلف كند يا تلف شود، ضامن است و بايد عوض آن را به مالك بدهد و اگر گيرنده اشتباه مالك را احتمال نمي داده و آن مال را گرفته و تلف كرده يا تلف شده، ضامن نيست و در هر حال اگر آن مال موجود باشد، مالك مي تواند آن را پس بگيرد، هر چند اين كار واجب نيست.

مسأله 1945

كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد، اگر چه مخارج سال خود را داشته باشد مي تواند براي دادن قرض خود زكات بگيرد، ولي اگر مالي را كه قرض كرده در معصيت خرج كرده باشد، تا توبه نكرده نمي تواند از سهم بدهكاران زكات بگيرد.

گفتني ست كه پرداخت وام، خود؛ گاه از مخارج سال به حساب مي آيد و آن در صورتيست كه - به جهت فشار طلبكار يا به جهت ديگر - پرداخت نكردن وام براي انسان حرجي بوده يا با هتك حيثيّت وي همراه باشد، در اين صورت اگر نتواند وام خود را بپردازد فقير به شمار مي آيد، در غير اين صورت، پرداخت وام از مخارج سال نمي باشد، لذا انسان فقير به شمار نمي آيد ولي با اين حال مي تواند زكات بگيرد و وام خود را بپردازد.

مسأله 1946

اگر به كسي كه وي را مورد يكي از مصارف زكات مي دانسته زكات بدهد، بعد بفهمد كه وي آن مورد نبوده، ولي از موارد ديگر زكات بوده است، مثلاً به كسي به جهت فقير بودن زكات بدهد، بعد بفهمد كه آن شخص فقير نبوده ولي به خاطر بدهكاري مي تواند زكات دريافت كند، چنانچه پرداخت زكات وي مقيّد به همان مصرفي باشد كه در نظر گرفته است، مثلاً مي خواسته زكات را حتماً به مصرف فقير برساند، در اين صورت مي تواند زكات را پس بگيرد و در مورد ديگر زكات به مصرف برساند و مي تواند زكات را پس نگيرد و آنچه را داده از بابت زكات حساب كند. ولي اگر پرداخت زكات وي مقيّد به همان مصرف نباشد، مثلاً مي خواسته زكات خود را به اين شخص بدهد و مقيّد نبوده

كه حتماً از مصرف فقرا به وي بدهد، در اين صورت زكات وي پرداخت شده و نمي تواند آن را پس بگيرد.

مسأله 1947

كسي كه بدهكار است و نمي تواند فعلاً بدهي خود را بدهد اگر چه فقير نباشد، انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد بابت زكات حساب كند و در مسأله 1941 گفته شد كه اگر اميدي به پرداخت زكات از سوي بدهكار در آينده هم نباشد، نمي تواند طلبش را بابت زكات حساب كند.

مسأله 1948

مسافري كه خرجي او تمام شده، يا اموال او به سرقت رفته يا مركبش از كار افتاده، چنانچه سفر او سفر معصيت نباشد و نتواند با قرض كردن يا فروختن چيزي خود را به محلّي كه بايد برود برساند، اگر چه در وطن خود فقير نباشد، مي تواند زكات بگيرد، ولي اگر چنانچه به جاي ديگر برود مي تواند با قرض كردن يا فروختن چيزي مخارج سفر خود را فراهم كند، فقط به مقداري كه به آنجا برسد مي تواند زكات بگيرد.

مسأله 1949

مسافري كه در سفر درمانده شده و زكات گرفته، بعد از آن كه به وطنش رسيد اگر چيزي از زكات زياد آمده باشد، بايد آن را به مصرف زكات برساند.

شرايط كساني كه مستحقّ زكاتند
مسأله 1950

به كسي مي توان زكات داد كه شيعه دوازده امامي باشد، ولي در مصرف سوم (كارگزاران زكات) و مصرف چهارم (تقويت ايمان مسلمانان) و نيز در جهاد مشروع شيعه دوازده امامي بودن گيرنده زكات لازم نيست، بنابراين كارگزاران زكات مي توانند غير شيعه بلكه غير مسلمان بوده و نيز در جهاد مشروع ممكن است غير شيعه يا غير مسلمان به كار گرفته شود كه در اين صورت هزينه اين افراد را مي توان از زكات پرداخت كرد، ولي در تحصيل حجّ بايد زكات را به شيعه دوازده امامي داد تا حجّ به جا آورد.

مسأله 1951

در مصرف زكات، طفل يا ديوانه، همچون عاقل بالغ است پس چنانچه طفل و ديوانه از مصارف زكات باشند، انسان مي تواند به وليّ آنها زكات بدهد، به قصد اين كه آنچه مي دهد ملك طفل يا ديوانه باشد، يا وليّ آن را به مصرف طفل يا ديوانه برساند، يا با احراز رضايت وليّ، خودش آن را به مصرف طفل يا ديوانه برساند.

مسأله 1952

اگر به وليّ طفل يا ديوانه دسترسي ندارد، مي تواند خودش يا به وسيله يك نفر امين زكات را به مصرف طفل يا ديوانه برساند و بايد موقعي كه زكات به مصرف آنان مي رسد، نيّت زكات كند.

مسأله 1953

بنا بر احتياط واجب به فقيري كه گدايي مي كند نمي توان زكات داد.

مسأله 1954

به شراب خوار و نيز به كسي كه معصيت كار است اگر زكات دادن كمك به معصيت او باشد نمي شود زكات داد و بنا بر احتياط مستحب به كسي كه معصيت كبيره بجا مي آورد يا آشكارا گناه مي كند زكات ندهند.

مسأله 1955

انسان مي تواند بدهي كسي را كه نمي تواند بپردازد از زكات بدهد (اگر چه مخارج او بر انسان واجب باشد) مگر در صورتي كه پرداخت بدهي كسي بر انسان واجب باشد كه نمي توان از بابت زكات بدهي را پرداخت كرد، مثلاً اگر پدر بدهي داشته باشد و به جهت عدم پرداخت آن در مشقّت شديد قرار گرفته است، بر فرزند وي لازم است بدهي او را بپردازد كه در اين صورت نمي تواند از بابت زكات بدهي او را پرداخت كند.

مسأله 1956

انسان نمي تواند مخارج كساني را كه مثل اولاد خرجشان بر او واجب است از زكات بدهد و اگر مخارج آنها را ندهد، ديگران مي توانند به آنان زكات بدهند و بنا بر احتياط واجب كسي كه عرفاً به انسان پيوسته بوده و انسان خرجي او را مي دهد، همچون كساني هستند كه پرداخت مخارج آنها بر انسان لازم است و نمي توان از باب زكات مخارج آنها را داد.

در اين مسأله فرقي نيست كه بخواهد زكات را به خاطر فقير بودن بدهد يا به جهت مصارف ديگر.

مسأله 1957

انسان مي تواند مخارج غير واجب كساني را كه مثل اولاد خرجشان بر او واجب است از زكات بدهد، لذا انسان مي تواند زكات را به پسرش بدهد كه خرج زن يا خدمتكار خود نمايد.

مسأله 1958

اگر پسر به كتابهاي علمي ديني احتياج داشته باشد، پدر مي تواند براي خريدن آنها به او زكات بدهد.

مسأله 1959

پدري كه فرزندش نياز به ازدواج دارد و نمي تواند ازدواج كند اگر تمكّن داشته باشد كه براي پسرش زن بگيرد نمي تواند از بابت زكات مخارج ازدواج او را بدهد و اگر تمكّن نداشته باشد مي تواند از بابت زكات براي او زن بگيرد و همچنين است پسر نسبت به پدر.

مسأله 1960

به زني كه شوهرش مخارج او را مي دهد، يا خرجي نمي دهد ولي زن مي تواند بدون مشقّت غير قابل تحمّل، او را به دادن خرجي مجبور كند، نمي شود زكات داد.

مسأله 1961

زني كه صيغه شده اگر فقير باشد، شوهرش و ديگران مي توانند به او زكات بدهند، ولي اگر شوهرش در ضمن عقد ازدواج شرط كند كه مخارج او را بدهد، يا به جهت ديگري دادن مخارجش بر او واجب باشد، در صورتي كه نتواند مخارج آن زن را بدهد، مي تواند به او زكات بدهد و اگر بتواند مخارج آن زن را بدهد، نمي تواند به او زكات بدهد، در اين صورت اگر شوهر مخارج زن را ندهد و زن نتواند بدون مشقّت غيرقابل تحمّل، او را به دادن خرجي وادار كند، ديگران مي توانند به آن زن زكات دهند.

مسأله 1962

زن مي تواند به شوهر فقير خود زكات بدهد، اگر چه شوهر زكات را صرف مخارج خود آن زن نمايد.

مسأله 1963

سيّد مي تواند از غير سيّد زكات مستحبّي بگيرد ولي نمي تواند از غير سيّد زكات واجب بگيرد، البتّه اگر خمس و ساير وجوهات كفايت مخارج او را نكند و ناچار باشد كه از زكات واجب غير سيّد استفاده كند، مانعي ندارد.

مسأله 1964

كسي كه در محلّ خود به سيادت مشهور است سيّد به شمار مي آيد و كسي كه در محلّ خود به عدم سيادت مشهور است غير سيّد مي باشد، همچنين است اگر به دليلي عرفاً به سيّد نبودن وي يا عدم اشتهار وي به سيادت اطمينان پيدا شود، مثل كسي كه خود مي گويد من سيّد نيستم و انگيزه ويژه اي براي اين سخن ندارد. در اين مسأله داشتن يا نداشتن شجره نامه و مانند آن تأثيري ندارد، همچنين راه هاي ديگر همچون خواب نما شدن كه برخي از مردمان عوام به آنها اعتماد مي كنند، هيچ اعتباري ندارد.

و به كسي كه سيادت يا عدم سيادت وي از راه معتبر ثابت نشده است، نمي شود از زكات واجب غير سيّد داد، بلكه از زكات واجب سادات يا زكاتهاي مستحبّي و يا ساير وجوهي كه اختصاص به سادات يا غير سادات ندارد، داده مي شود.

نيّت زكات

مسأله 1965

انسان بايد زكات را به قصد قربت؛ يعني براي خداوند عالم بدهد و در نيّت معيّن كند كه آنچه را مي دهد زكات مال است يا زكات فطره، بلكه اگر مثلاً زكات گندم و جو بر او واجب باشد، لازم است - ولو اجمالاً - معيّن كند چيزي را كه مي دهد زكات گندم است يا زكات جو، ولي اگر تنها يك نوع زكات بر وي واجب باشد، مثلاً فقط زكات گندم بر وي واجب باشد، لازم نيست در نيّت خود، زكات گندم را هم قصد كند.

مسأله 1966

كسي كه زكات چند مال بر او واجب شده، اگر مقداري زكات بدهد و نيّت هيچ كدام آنها را نكند، چنانچه مالي را كه مي پردازد تنها زكات يكي از آنها مي تواند به حساب آيد، زكات همان مال پرداخت شده است، ولي اگر بتواند زكات دو يا چند مال محسوب گردد، به آن دو يا چند مال قسمت مي شود، بنابراين كسي كه زكات پنج شتر و زكات بيست دينار طلا بر او واجب است، اگر يك گوسفند از بابت زكات بدهد، زكات پنج شتر به حساب مي آيد، ولي اگر مقداري پول بدهد، به زكاتي كه براي شتر و طلا بدهكار است تقسيم مي شود.

مسأله 1967

اگر به وسيله كسي زكات مال را بدهد، موقعي كه آن شخص زكات را به فقير مي دهد بايد مالك قصد قربت داشته باشد هر چند موقع دادن مال به واسطه، قصد قربت نداشته باشد و اگر در هنگامي كه مال را به واسطه مي دهد يا موقعي كه او را وكيل مي كند يا به او اجازه دادن زكات مي دهد قصد قربت كند و تا موقع دادن زكات از اين قصد منصرف نشود، كفايت مي كند.

مسأله 1968

اگر مالك يا وكيل او بدون قصد زكات يا بدون قصد قربت مالي را به فقير بدهد و پيش از آن كه آن مال از بين برود خود مالك نيّت زكات و قصد قربت كند، زكات حساب مي شود.

مسائل متفرّقه زكات

مسأله 1969

موقعي كه گندم و جو را از كاه جدا مي كنند و موقع خشك شدن خرما و انگور انسان بايد زكات را به فقير بدهد، يا از مال خود جدا كند يا كاري (همچون نوشتن مقدار آن همراه با رعايت جهات لازم) انجام دهد كه خطر از بين رفتن زكات نباشد و زكات طلا و نقره و گاو و گوسفند و شتر را بعد از تمام شدن ماه يازدهم و ديده شدن هلال ماه دوازدهم بايد به فقير بدهد يا از مال خود جدا كند يا كاري كند كه خطر از بين رفتن زكات نباشد.

مسأله 1970

بعد از جدا كردن زكات لازم نيست فوراً آن را به مستحقّ بدهد، بلكه مي تواند پرداخت زكات مال خود را به مقداري كه خطر از بين رفتن نباشد تأخير بيندازد، ولي اگر به كسي كه مي شود زكات داد دسترسي دارد احتياط مستحبّ آن است كه دادن زكات را تأخير نيندازد.

مسأله 1971

كسي كه مي تواند زكات را به مستحقّ برساند، اگر ندهد و به واسطه كوتاهي او از بين برود، بايد عوض آن را بدهد و اگر كوتاهي نكرده ضامن نيست، هر چند اگر فقير حاضر بوده و به وي نداده، به احتياط مستحبّ عوض آن را بدهد.

مسأله 1972

كسي كه زكات را جدا نكرده و مي تواند آن را به مستحقّ برساند، اگر زكات را ندهد و بدون آن كه در نگهداري آن كوتاهي كند از بين برود، چنانچه دادن زكات را به قدري تأخير انداخته كه نمي گويند فوراً داده است، بايد عوض آن را بدهد و اگر به اين مقدار تأخير نيانداخته، مثلاً دو سه ساعت تأخير انداخته و در همان دو سه ساعت تلف شده در صورتي كه مستحقّ حاضر نبوده يا آن را مطالبه نكرده، چيزي بر او واجب نيست و اگر مستحقّ حاضر بوده و زكات را مطالبه كرده، بنا بر احتياط واجب بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1973

اگر زكات را از خود مال كنار بگذارد، مي تواند در بقيّه آن تصرّف كند و اگر از مال ديگرش كنار بگذارد، مي تواند در تمام مال تصرّف نمايد.

مسأله 1974

انسان نمي تواند زكاتي را كه كنار گذاشته براي خود بردارد و چيز ديگري به جاي آن بگذارد.

مسأله 1975

اگر از زكاتي كه كنار گذاشته منفعت حاصل شود، مثلاً گوسفندي كه براي زكات گذاشته بره بياورد بايد آن را به مصرف زكات برساند.

مسأله 1976

اگر موقعي كه زكات را كنار گذاشته مستحقّي حاضر باشد، بهتر است زكات را به او بدهد، مگر كسي را در نظر دارد كه دادن زكات به او از جهتي بهتر باشد.

مسأله 1977

اگر بدون اجازه حاكم شرع، با مالي كه براي زكات كنار گذاشته تجارت كند و ضرر نمايد، نبايد چيزي از زكات كم كند، ولي اگر منفعت كند بايد آن را به مصرف زكات برساند.

مسأله 1978

اگر پيش از آن كه زكات بر او واجب شود، چيزي بابت زكات به مستحقّ بدهد، زكات حساب نمي شود و بعد از آن كه زكات بر او واجب شد، اگر چيزي را كه به مستحقّ داده از بين نرفته باشد و بداند يا احتمال دهد كه آن شخص هنوز مستحقّ زكات باشد، مي تواند چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب كند.

مسأله 1979

مستحقّي كه مي داند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزي بابت زكات بگيرد و آن را مصرف كند يا پيش او تلف شود ضامن است، پس موقعي كه زكات بر انسان واجب مي گردد، اگر بداند يا احتمال دهد آن شخص هنوز مستحقّ زكات است، مي تواند عوض چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب كند.

مسأله 1980

مستحقّي كه خيال مي كند زكات بر انسان واجب شده، يا در آن ترديد دارد، اگر چيزي بابت زكات بگيرد و آن را مصرف كند يا پيش او تلف شود، ضامن نيست و انسان نمي تواند عوض آن را بابت زكات حساب كند.

مسأله 1981

مستحبّ است زكات گاو و گوسفند و شتر را به فقيرهاي آبرومند بدهد و در دادن زكات، خويشان خود را بر ديگران و اهل علم و كمال را بر غير آنان و كساني را كه اهل سؤال نيستند بر اهل سؤال مقدّم بدارد، ولي اگر دادن زكات به فقيري از جهت ديگري بهتر باشد، مستحبّ است زكات را به او بدهد.

مسأله 1982

بهتر است زكات واجب را آشكار و صدقه مستحبّي را پنهان بدهند.

مسأله 1983

اگر در شهرِ كسي كه مي خواهد زكات بدهد مستحقّي نباشد و نتواند زكات را به مصرف ديگري هم كه براي آن معيّن شده برساند، چنانچه اميد نداشته باشد كه بعداً مستحقّ پيدا كند بايد زكات را به شهر ديگر ببرد و به مصرف زكات برساند و بنا بر احتياط واجب مخارج بردن به آن شهر را از زكات برندارد و اگر بدون كوتاهي زكات تلف شود ضامن نيست.

مسأله 1984

اگر در شهر خودش مستحقّ پيدا شود، مي تواند زكات را به شهر ديگر ببرد، ولي مخارج بردن به آن شهر را بي اشكال بايد خودش بدهد و اگر زكات تلف شود ضامن است، هر چند كوتاهي نكرده باشد، مگر آن كه با اجازه حاكم شرع برده باشد.

مسأله 1985

اجرت وزن كردن و پيمانه نمودن گندم و جو و كشمش و خرمايي را كه براي زكات مي دهد با خود او است.

مسأله 1986

كسي كه به اندازه 5 درهم شرعي يا بيشتر از بابت زكات بدهكار است بنا بر احتياط كمتر از 5 درهم شرعي به يك فقير ندهد و نيز اگر غير نقره چيز ديگري مثل گندم و جو بدهكار باشد و قيمت آن به 5 درهم شرعي برسد، بنا بر احتياط به يك فقير كمتر از آن ندهد.

مسأله 1987

مكروه است انسان از مستحقّ درخواست كند كه زكاتي را كه از او گرفته به او بفروشد، ولي اگر مستحقّ بخواهد چيزي را كه گرفته بفروشد، كسي كه زكات به او داده در خريدن آن بر ديگران مقدّم است.

مسأله 1988

اگر شك كند زكاتي را كه بر او واجب بوده داده يا نه و مال زكات دار موجود باشد بايد زكات را بدهد و اگر عين تلف شده چنانچه احتمال دهد كه زكات بدون كوتاهي تلف شده باشد زكات لازم نيست و گرنه بايد زكات بدهد، مثلاً اگر مال زكات دار را مصرف كرده و نمي داند آيا زكات آن را داده و مصرف كرده يا پيش از پرداخت زكات مصرف كرده، بايد زكات را بدهد و در اين مسأله فرقي نيست كه شك او در دادن زكات مربوط به زكات سالهاي پيش باشد يا مربوط به همين سال باشد.

مسأله 1989

فقير قبل از اين كه زكات را از مالك بگيرد، نمي تواند آن را با وي صلح كند يا به گونه ديگري مبادله نمايد، همچنين فقير نمي تواند زكات را از مالك بگيرد و به كمتر از مقدار آن صلح كند يا آن را به او ببخشد يا به قيمت كمتر به او بفروشد ولي كسي كه زكات بدهكار است و فقير شده و نمي تواند زكات را بدهد، چنانچه بخواهد توبه كند، فقير مي تواند زكات را از او بگيرد و به او ببخشد، ولي اگر بعداً دارا شود بايد زكات را بدهد، همچنين اگر پس از مرگ وي مالي از وي باقي مانده باشد، بايد زكات را از آن مال بردارند.

مسأله 1990

انسان مي تواند از زكات، قرآن يا كتب ديني يا كتاب دعا بخرد و وقف نمايد، اگر چه بر اولاد خود و بر كساني وقف كند كه خرج آنان بر او واجب است و نيز مي تواند توليت وقف را براي خود يا اولاد خود قرار دهد.

مسأله 1991

انسان نمي تواند از زكات ملك بخرد و بر اولاد خود يا بر كساني كه مخارج آنان بر او واجب است وقف نمايد كه عايدي آن را به مصرف مخارج خود برسانند.

مسأله 1992

انسان مي تواند براي رفتن به حجّ خانه خدا و زيارت، از سهم سبيل اللَّه زكات بگيرد؛ اگر چه فقير نباشد يا اين كه به مقدار خرج سالش زكات گرفته باشد.

مسأله 1993

اگر مالك فقيري را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، چنانچه آن فقير احتمال دهد كه قصد مالك اين بوده كه خود آن فقير از زكات بر ندارد، نمي تواند چيزي از آن را براي خودش بردارد و اگر اطمينان داشته باشد كه قصد مالك اين نبوده، براي خودش هم مي تواند بردارد.

مسأله 1994

اگر فقير شتر و گاو و گوسفند و طلا و نقره را بابت زكات بگيرد، چنانچه در ملك وي شرايط واجب شدن زكات را دارا گردند، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1995

اگر دو نفر در مالي كه زكات آن واجب شده باهم شريك باشند و يكي از آنان زكات قسمت خود را بدهد، تا زكات قسمت ديگر را با اجازه شريك يا در صورت خودداري او، با اجازه حاكم شرع نداده نمي تواند در مال مشترك تصرّف كند، ولي اگر مال را تقسيم كنند، تصرّف او در سهم خودش اشكال ندارد هر چند بداند شريكش زكات سهم خود را نداده است، البتّه بايد در تقسيم مال از حاكم شرع اجازه بگيرند.

مسأله 1996

كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و كفّاره و نذر و مانند اينها هم بر او واجب است و قرض هم دارد، چنانچه نتواند، همه آنها را بدهد، اگر مالي كه خمس يا زكات آن واجب شده، از بين نرفته باشد، بايد خمس و زكات را بدهد و اگر از بين رفته باشد، هر مقداري از اينها را كه مي تواند مي دهد و در چگونگي ادا كردن، اختيار دارد مي تواند تمامي توانايي خود را در پرداخت يكي از موارد فوق صرف كند و مي تواند از هر يك از آنها، مقداري را ادا كند و بهتر است توانايي خود را در موارد فوق تقسيم كند.

مسأله 1997

كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و نذر و كفّاره و مانند اينها هم بر او واجب است و قرض هم دارد، اگر بميرد و مال او براي همه آنها كافي نباشد، چنانچه مالي كه خمس و زكات آن واجب شده، از بين نرفته باشد، بايد خمس يا زكات را بدهند و بقيّه مال او را به چيزهاي ديگري كه بر او واجب است قسمت كنند و اگر مالي كه خمس و زكات آن واجب شده، از بين رفته باشد، بايد مال او را به خمس و زكات و قرض و نذر و كفّاره و مانند اينها قسمت نمايند، مثلاً اگر چهار ميليون تومان خمس بر او واجب است و دو ميليون تومان هم به كسي بدهكار است و همه مال او سه ميليون تومان است، بايد دو ميليون تومان بابت خمس و يك ميليون تومان به دين او بدهند.

مسأله 1998

كسي كه مشغول تحصيل علم است و اگر تحصيل نكند مي تواند براي معاش خود كسب كند، چنانچه تحصيل آن علم واجب يا مستحبّ باشد مي شود به او زكات داد و اگر تحصيل آن علم واجب يا مستحبّ نباشد، زكات دادن به او اشكال دارد.

زكات فطره
مسأله 1999

زكات فطره بر انساني كه بالغ و عاقل است و بيهوش و فقير نيست لازم بوده و بايد براي خودش و كساني كه نان خور او هستند، هر نفري يك صاع از خوراكيهاي رايج در آن منطقه، همچون گندم، جو، خرما، كشمش، برنج و مانند اينها، به مستحقّ بدهد و اگر پول يكي از اينها را هم بدهد كافي است، در مورد اندازه صاع در مسأله 1872 توضيحاتي داده شد و گفتيم كه وزن هر صاع بنا بر مشهور در تمام غلّات، 1170 درهم مي باشد كه با تبديل آن به اوزان كنوني، تقريبا وزن 2 / 830 كيلوگرم را به دست آورده اند، ولي گفتيم كه ظاهراً وزن درهم بيش از مقداريست كه مبناي محاسبه فوق مي باشد، بنا بر يك محاسبه وزن هر صاع تقريبا 3 / 47 و بر طبق محاسبه ديگر تقريبا 3 / 66 كيلوگرم مي باشد، همچنين پيشتر اشاره كرديم كه صاع، پيمانه بوده و نه وزن مشخّص و اوزان فوق ظاهراً براي گندم متوسّط تعيين شده، بنابراين حجم صاع مابين 4 / 3 تا 4 / 9 ليتر خواهد بود، اين حجم در غلّات سبكتر از گندم، همچون جو، وزني كمتر از اوزان فوق دارد.

مسأله 2000

كسي كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسبي هم ندارد كه بتواند مخارج سال خود و عيالاتش را بگذراند فقير است و دادن زكات فطره بر او واجب نيست.

مسأله 2001

كسي كه در ماه رمضان شرايط وجوب زكات فطره را كه در مسأله 1999 گفته شد دارا باشد، چنانچه اين شرايط تا طلوع آفتاب روز عيد فطر باقي باشد بي ترديد زكات فطره بر وي واجب است، بلكه بنا بر احتياط واجب اگر يكي از اين شرايط را تا هنگام طلوع آفتاب روز عيد فطر از دست بدهد، باز زكات فطره تعلّق مي گيرد.

همچنين است در مورد نان خور انسان، كه اگر در قسمت آخر ماه رمضان نان خور انسان به شمار آيد و اين امر تا طلوع آفتاب روز عيد فطر ادامه يابد، بي ترديد زكات فطره بر انسان واجب است و اگر تا طلوع آفتاب ادامه نيابد، مثلاً آن شخص در اين فاصله از دنيا برود، به احتياط واجب زكات فطره وي لازم مي باشد.

اين مسأله، مبناي مسائل آينده است، ولي چون بين احتياط واجب و فتوا در عمل تفاوتي نيست، براي سهولت فهم مسائل، بين باقي ماندن شرايط تا طلوع آفتاب و عدم باقي ماندن آن فرقي نخواهيم گذاشت.

مسأله 2002

زكات فطره تمام نان خورهاي انسان لازم است؛ كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، دادن خرج آنان بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر و اگر كسي را كه نان خور اوست وكيل كند كه از مال او فطره خود را بدهد، چنانچه اطمينان داشته باشد كه فطره را مي دهد، لازم نيست خودش فطره او را بدهد.

مسأله 2003

زكات فطره كسي بر انسان واجب است كه «نان خور» - بدون هيچ قيدي - خوانده شود، ولي كسي كه فقط با قيدي نان خور خوانده مي شود مثلاً تنها «نان خور در شب عيد فطر» يا «نان خور در روز آخر ماه رمضان» به وي گفته مي شود، زكات فطره وي بر انسان واجب نيست.

بنابراين مهماني كه قبل از غروب آفتاب شب عيد فطر وارد منزل انسان مي گردد، اگر بنا دارد مدّت طولاني مهمان بوده به گونه اي كه «نان خور» بدون هيچ قيدي، بشمار مي آيد، زكات فطره وي واجب است، ولي اگر تنها همان شب را مهمان است زكات فطره وي واجب نيست، هر چند احتياط مستحبّ آن است كه زكات فطره او را هم بدهد و اگر در طول ماه رمضان نان خور انسان باشد بنا بر احتياط واجب زكات فطره وي بر انسان واجب است.

در هر صورت در جاهايي همچون اين مسأله كه به طور مسلّم نمي توان زكات را به گردن مهمان يا صاحب خانه دانست، چنانچه يكي از آن دو با اجازه ديگري زكات فطره را به نيّت كسي كه واقعاً زكات فطره به گردن اوست بدهد كافيست و بر ديگري پرداخت مجدّد زكات فطره لازم نيست.

مسأله 2004

فطره مهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر بدون رضايت صاحب خانه وارد شده و مدّتي نزد او مي ماند به گونه اي كه نان خور او حساب مي گردد، بنا بر احتياط واجب، لازم است و همچنين است فطره كسي كه انسان را مجبور كرده اند كه خرجي او را بدهد.

مسأله 2005

فطره ميهماني كه بعد از غروب شب عيد فطر وارد مي شود، بر صاحب خانه واجب نيست، اگر چه پيش از غروب او را دعوت كرده باشد و در منزل وي هم افطار كند و قرار است مدّت طولاني ميهمان وي باشد.

مسأله 2006

اگر كسي هنگام غروب شب عيد فطر ديوانه باشد، زكات فطره بر او واجب نيست.

مسأله 2007

اگر پيش از غروب، بچه بالغ شود، يا ديوانه عاقل گردد يا فقير غني گردد، در صورتي كه ساير شرايط واجب شدن فطره را دارا باشد، بايد زكات فطره را بدهد.

مسأله 2008

بر كسي كه در هيچ مقداري از ماه رمضان شرايط وجوب زكات فطره را دارا نباشد، زكات فطره واجب نيست ولي اگر تا پيش از ظهر روز عيد شرايط وجوب زكات فطره در او پيدا شود مستحبّ بلكه مطابق احتياط استحبابيست كه زكات فطره را بدهد.

مسأله 2009

كافري كه بعد از غروب شب عيد فطر مسلمان شود، فطره بر او واجب نيست، ولي مسلماني كه شيعه نبوده، اگر بعد از ديدن ماه، شيعه شود، بايد زكات فطره را بدهد.

مسأله 2010

كسي كه فقط به اندازه يك صاع (كه مقدار آن در مسأله 1999 گفته شد) گندم و مانند آن دارد، مستحبّ است زكات فطره را بدهد و چنانچه عيالاتي داشته باشد و بخواهد فطره آنها را هم بدهد، مي تواند به قصد فطره، آن يك صاع را به يكي از عيالاتش بدهد و او هم به همين قصد به ديگري بدهد و همچنين تا به نفر آخر برسد و بهتر است نفر آخر چيزي را كه مي گيرد، به كسي بدهد كه از خودشان نباشد و اگر يكي از آنها صغير يا ديوانه باشد، وليّ او به جاي او مي گيرد و احتياط مستحبّ آن است كه چيزي را كه براي صغير يا ديوانه گرفته، به كسي ندهد.

مسأله 2011

اگر بعد از غروب شب عيد فطر بچه دار شود، يا كسي نان خور او حساب شود، واجب نيست فطره او را بدهد، اگر چه مستحبّ بلكه مطابق احتياط استحبابيست فطره كساني را كه بعد از غروب تا پيش از ظهر روز عيد نان خور او حساب مي شود بدهد.

مسأله 2012

اگر انسان نان خور كسي باشد و پيش از غروب، نان خور كس ديگر شود، فطره او بر كسي كه نان خور او شده واجب است، مثلاً اگر دختر پيش از غروب به خانه شوهر رود، شوهرش بايد فطره او را بدهد.

مسأله 2013

كسي كه ديگري بايد فطره او را بدهد، واجب نيست فطره خود را بدهد.

مسأله 2014

اگر فطره انسان بر كسي واجب باشد و او فطره را ندهد، بر خود انسان واجب نمي شود.

مسأله 2015

اگر كسي كه فطره او بر ديگري واجب است خودش فطره را بدهد، از كسي كه فطره بر او واجب شده ساقط نمي شود، ولي اگر از طرف كسي كه فطره بر او واجب شده با اجازه او بدهد، كفايت مي كند.

مسأله 2016

زني كه شوهرش مخارج او را نمي دهد، چنانچه نان خور كس ديگر باشد فطره اش بر آن كس واجب است و اگر نان خور كس ديگر نيست، در صورتي كه فقير نباشد، بايد فطره خود را بدهد.

مسأله 2017

كسي كه سيّد نيست، نمي تواند به سيّد فطره بدهد، حتّي اگر سيّدي نان خور او باشد، نمي تواند فطره او را به سيّد ديگر بدهد.

مسأله 2018

فطره طفلي كه از مادر يا دايه شير مي خورد، بر كسيست كه مخارج مادر يا دايه را مي دهد، ولي اگر مادر يا دايه مخارج خود را از مال طفل برمي دارد، فطره طفل بر كسي واجب نيست، ولي فطره مادر يا دايه بنا بر احتياط واجب از مال طفل برداشته مي شود.

مسأله 2019

انسان اگر چه مخارج عيالاتش را از مال حرام بدهد، بايد فطره آنان را از مال حلال بدهد.

مسأله 2020

اگر انسان كسي را اجير كند و شرط كند كه مخارج او را بدهد، بايد فطره او را هم بدهد، ولي چنانچه شرط كند كه مقدار مخارج او را بدهد و مثلاً پولي براي مخارجش بدهد، واجب نيست فطره او را بدهد.

مسأله 2021

اگر كسي بعد از غروب شب عيد فطر بميرد، بايد فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند، ولي اگر پيش از غروب بميرد، واجب نيست فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند، همچنين اگر يكي از عيالات انسان بعد از غروب شب عيد فطر بميرد پرداخت فطره او بر انسان واجب است، ولي اگر پيش از غروب بميرد، لازم نيست فطره او را بپردازند.

مصرف زكات فطره
مسأله 2022

اگر زكات فطره را به يكي از هشت مصرفي كه در مسأله 1933 براي زكات مال گفته شد برسانند كافي است، ولي احتياط مستحبّ آن است كه فقط به فقراي شيعه بلكه فقط به مساكين (يعني فقراي بسيار نيازمند) بدهند.

مسأله 2023

اگر طفل شيعه اي فقير باشد، انسان مي تواند با رضايت وليّ طفل، فطره را به مصرف او برساند يا به واسطه دادن به وليّ؛ ملك طفل نمايد.

مسأله 2024

فقيري كه فطره به او مي دهند لازم نيست عادل باشد، ولي به شراب خوار و نيز كسي كه زكات دادن كمك به معصيت اوست نمي توان فطره داد، همچنين بنا بر احتياط واجب به فقيري كه گدايي مي كند فطره ندهند چنانچه در مسأله 1953 و 1954 گذشت.

مسأله 2025

به كسي كه فطره را در معصيت مصرف مي كند، نبايد فطره بدهند.

مسأله 2026

احتياط واجب آن است كه به يك فقير كمتر از يك صاع (كه مقدار آن در مسأله 1999 گفته شد) فطره ندهند، ولي اگر بيشتر بدهند اشكال ندارد.

مسأله 2027

اگر از جنسي كه قيمتش دو برابر قيمت معمولي آن است، مثلاً از گندمي كه قيمت آن دو برابر قيمت گندم معمولي است، نصف صاع بدهد كافي نيست، بلكه اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد كافي نيست.

مسأله 2028

انسان نمي تواند نصف صاع را از يك جنس، مثلاً گندم و نصف ديگر را از جنس ديگر؛ مثلاً جو، بدهد و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد كافي نيست.

مسأله 2029

مستحبّ است در دادن زكات فطره، خويشان فقير خود را بر ديگران مقدّم دارد و بعد همسايگان فقير را و بعد اهل علم فقير را، ولي اگر ديگران از جهتي برتري داشته باشند، مستحبّ است آنها را مقدّم بدارد.

مسأله 2030

اگر انسان به خيال اين كه كسي از مصارف زكات فطره مثلاً فقير است به او فطره بدهد و بعد بفهمد كه از مصارف زكات فطره نبوده، مثلاً فقير نبوده، حكم مسأله همانند حكميست كه در مسأله 1944 درباره زكات اموال گفته شد.

مسأله 2031

اگر كسي بگويد فقيرم، تا از گفته وي براي انسان اطمينان پيدا نشود نمي شود به او فطره داد، مگر انسان بداند كه قبلاً فقير بوده است كه بدون اطمينان هم مي شود به او فطره داد.

مسائل متفرقه زكات فطره

مسأله 2032

انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت؛ يعني براي خداوند عالم، بدهد و موقعي كه آن را مي دهد نيّت دادن فطره نمايد.

مسأله 2033

اگر پيش از ماه رمضان فطره را بدهد صحيح نيست و احتياط مستحبّ آن است كه در ماه رمضان هم فطره را ندهد، ولي اگر پيش از ماه رمضان به مستحقّ قرض بدهد و بعد از آن كه فطره بر او واجب شد طلب خود را بابت فطره حساب كند مانعي ندارد، مگر بداند كه اكنون ديگر گيرنده مستحقّ فطره نيست.

مسأله 2034

گندم يا چيز ديگري را كه براي فطره مي دهد، بايد به جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد، ولي مقداري خاك و مانند آن كه معمولاً همراه گندم مي باشد مانعي ندارد و اگر بيش از مقدار متعارف به چيزي كه خالص كردن آن نياز به خرج و كار زائد داشته باشد مخلوط باشد، كفايت نمي كند.

مسأله 2035

اگر فطره را از چيز معيوب بدهد كافي نيست.

مسأله 2036

كسي كه فطره چند نفر را مي دهد، لازم نيست همه را از يك جنس بدهد و اگر مثلاً فطره بعضي را گندم و فطره بعضي ديگر را جو بدهد كافي است.

مسأله 2037

كسي كه نماز عيد فطر مي خواند بايد فطره را پيش از نماز عيد بدهد، ولي اگر نماز عيد نمي خواند به احتياط واجب در روز عيد فطر زكات فطره را بدهد.

مسأله 2038

اگر به نيّت فطره مقداري از مال خود را كنار بگذارد و تا ظهر روز عيد به مستحقّ ندهد اشكال ندارد و هر وقت آن را مي دهد نيّت فطره نمايد.

مسأله 2039

اگر موقعي كه دادن زكات فطره واجب است، فطره را ندهد و كنار هم نگذارد معصيت كرده و به احتياط مستحب پس از آن، بدون اين كه نيّت ادا يا قضا كند فطره را بدهد.

مسأله 2040

اگر فطره را كنار بگذارد، نمي تواند آن را براي خودش بردارد و مالي ديگر را براي فطره بگذارد.

مسأله 2041

اگر انسان مالي داشته باشد كه قيمتش از فطره بيشتر است، چنانچه فطره را ندهد و نيّت كند كه مقداري از آن مال براي فطره باشد اشكال دارد.

مسأله 2042

اگر مالي را كه براي فطره كنار گذاشته از بين برود، چنانچه در نگهداري مال كوتاهي كرده، بايد عوض آن را بدهد و اگر كوتاهي نكرده، ضامن نيست، البتّه اگر مي توانسته زكات را به مصرف برساند، ولي دادن زكات را به تأخير انداخته، احتياط مستحبّ آن است كه عوض آن را بدهد.

مسأله 2043

اگر در محلّ خودش، نتواند فطره را به مصرف آن برساند، چنانچه اميد نداشته باشد كه بعداً بتواند به مصرف برساند، بايد آن را به شهر ديگر ببرد و به مصرف فطره برساند و بنا بر احتياط واجب مخارج بردن به آن شهر را از فطره برندارد و اگر فطره تلف شود ضامن نيست و در صورتي كه بتواند زكات فطره را در محلّ خود به مصرف برساند، مي تواند به شهر ديگر ببرد ولي چنانچه بدون اجازه حاكم شرع آن را به شهر ديگر ببرد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

احكام حج

مسأله 2044

حجّ زيارت كردن خانه خدا و انجام اعماليست كه دستور داده اند در آنجا به جا آورده شود و در تمام عمر بر كسي كه اين شرايط را دارا باشد يك مرتبه واجب مي شود:

اوّل:

آن كه بالغ باشد.

دوم:

آن كه عاقل باشد.

سوم:

به واسطه رفتن به حجّ مجبور نشود كه كار حرامي را (كه اهميتش در شرع به اندازه حجّ يا بيشتر از حجّ است) انجام دهد، يا عمل واجبي را (كه به اندازه حجّ يا مهمتر از حجّ است) ترك نمايد؛ بلي در صورتي كه عمل واجب را ترك كند، يا عمل حرام را مرتكب شود، با داشتن شرايط ديگر حجّ بر او واجب است.

چهارم:

آن كه مستطيع باشد؛ و مستطيع بودن به چند چيز است:

اوّل:

آن كه توشه راه و مركب سواري يا مالي كه بتواند آنها را تهيّه كند داشته باشد.

دوم:

توانايي بدني داشته باشد؛ يعني از نظر شرايط جسمي توانايي آن را داشته باشد كه مكّه رود و حجّ را به جا آورد.

سوم:

در راه مانعي از رفتن نباشد، پس اگر راه بسته باشد يا انسان

بترسد كه در راه، خطر جاني باشد يا آبروي وي در خطر افتد يا مالي را كه بردن آن مشقّت شديد براي او ايجاد مي كند ببرند، حجّ بر او واجب نيست ولي اگر بتواند از راه ديگري برود - اگر چه دورتر باشد - در صورتي كه مشقّت شديد نداشته باشد، حجّ بر او واجب است.

چهارم:

به مقدار به جا آوردن حجّ وقت داشته باشد.

پنجم:

انجام حجّ موجب اختلال در تأمين اقتصادي زندگي خود يا كساني كه شرعاً يا عرفاً خرجي آنها بر او واجب است، نگردد.

ششم:

انجام حجّ موجب اختلال در سائر جهات زندگي او نگردد؛ مثلاً كسي كه مي ترسد با رفتن حجّ زندگي او به جدايي كشيده شود، حجّ بر او واجب نيست.

مسأله 2045

كسي كه بدون خانه ملكي رفع احتياجش نمي شود، چنانچه انجام حجّ مانع تهيّه خانه ملكي گردد، مستطيع نيست.

مسأله 2046

زني كه مي تواند مكّه برود، اگر بعد از برگشتن از خودش مال نداشته باشد و شوهرش هم - مثلاً - فقير باشد و خرجي او را ندهد و ناچار است كه به سختي زندگي كند، حجّ بر او واجب نيست.

مسأله 2047

اگر كسي توشه راه و مركب سواري و پول تهيّه آنها را نداشته باشد و ديگري به او بگويد:

اگر حجّ بروي من خرج حجّ تو را مي دهم، استطاعت مالي پيدا مي كند و با داشتن ساير شرايط حجّ بر او واجب مي شود.

مسأله 2048

اگر به مقدار مخارج رفت و برگشت و مخارج حجّ را كسي به انسان ببخشد يا در اختيار او بگذارد، استطاعت مالي پيدا مي كند و با داشتن ساير شرايط مستطيع است هر چند در دادن پول انجام حجّ شرط نشده باشد.

مسأله 2049

اگر مقداري مال كه براي حجّ كافيست به كسي بدهند و با او شرط كنند كه در راه مكّه خدمت كند، در صورتي كه بتواند ضمن خدمت حجّ خود را به جا آورد، استطاعت مالي پيدا مي كند و با داشتن ساير شرايط حجّ بر او واجب مي شود.

مسأله 2050

اگر مقداري مال به كسي بدهند و حجّ بر او واجب شود، چنانچه حجّ نمايد، هر چند بعداً مالي از خود پيدا كند، ديگر حجّ بر او واجب نيست.

مسأله 2051

اگر براي تجارت - مثلاً - تا جدّه رود و مالي به دست آورد كه بتواند با آن مكّه رود و اعمال حجّ را به جا آورد، استطاعت مالي پيدا مي كند و با داشتن ساير شرايط مستطيع است.

مسأله 2052

اگر انسان اجير شود كه از طرف كسي ديگر حجّ كند، چنانچه خودش نرود و بخواهد ديگري را از طرف خودش بفرستد، بايد از كسي كه او را اجير كرده اجازه بگيرد.

مسأله 2053

اگر كسي مستطيع شود و به مكّه نرود تا از استطاعت بيفتد، بايد اگر چه به زحمت باشد، بعداً حجّ كند. بلي چنانچه بدون اختيار انجام حجّ بر او با مشقّت شديد همراه گردد، تأخير حجّ تا رفع مشقّت شديد جايز است، ولي حجّ از عهده او ساقط نيست.

مسأله 2054

اگر در سال اوّلي كه مستطيع شده به مكّه رود و در وقت معيّني كه دستور داده اند به عرفات و مشعر الحرام نرسد، چنانچه هنوز محرم به احرام حجّ نشده و در اين تأخير مسامحه ننموده و در سالهاي بعد نيز مستطيع نباشد، حجّ بر او واجب نيست ولي اگر مسامحه كرده، يا از سالهاي قبل مستطيع بوده و نرفته، اگر چه به زحمت باشد بايد حجّ را به جا آورد و چنانچه محرم به احرام حجّ شده ولي به عرفات و مشعر نرسيده، واجب است - هر چند با قرض گرفتن يا اكتساب - در سال بعد حجّ به جا آورد؛ بلي چنانچه در تأخير سال قبل معذور بوده و بدون اختيار او انجام حجّ سال بعد با مشقّت شديد همراه باشد، لازم نيست دوباره حجّ به جا آورد و در هر حال اگر سال بعد حجّ بجا نياورد حجي بر عهده او نيست، هر چند در ترك حجّ معصيت كرده باشد.

مسأله 2055

شخص بالغ و عاقل كه استطاعت مالي دارد ولي برخي از شرايط ديگر استطاعت را ندارد، چنانچه احتمال دهد كه بتواند استطاعت بدني يا طريقي را فراهم كند بايد براي ايجاد آن شرايط اقدام كند و تأخير حج تا زمان فراهم شدن شرايط جايز است و چنانچه از فراهم شدن آن شرايط در آينده مأيوس است، واجب است با قصد قربت براي انجام حجّ خود در اولين سال ممكن نايب بگيرد، هر چند امسال، اولين سالي باشد كه استطاعت مالي پيدا كرده است.

مسأله 2056

كساني كه خود مستطيع هستند تا حج خود را بجا نياورده اند، نبايد در انجام حجّ نايب ديگري بشوند و اگر انجام بدهند، ظاهراً حجّ آنها باطل است و براي خودشان نيز واقع نمي شود.

كساني كه نمازشان صحيح نيست يا توانايي انجام اعمال اختياري عمره يا حجّ را ندارند (مثلاً نمي توانند رمي جمرات نمايند) در حج واجب نيابتشان باطل است، هر چند مجّاني باشد.

مسأله 2057

كسي كه از طرف ديگري براي حجّ اجير شده، بايد طواف نساء را از طرف او (يا به نيّت مافي الذّمه) به جا آورد و اگر بجا نياورد، همسر بر آن اجير حرام است.

مسأله 2058

اگر طواف نساء را فراموش كند يا آن را درست بجا نياورد، لازم است خودش آن را بجا بياورد مگر پس از مراجعت به وطن متوجه شود و انجام طواف نساء براي او مشقت داشته باشد (هر چند شديد نباشد) كه در اين صورت مي تواند نايب بگيرد و به هر حال تا طواف نساء به درستي انجام نگرفته بهره گيري جنسي از همسر جايز نيست و اگر قبل از مراجعت به وطن متوجه شود تنها در صورتي مي تواند براي انجام طواف نساء نايب بگيرد كه انجام طواف نساء براي او مشقت شديد داشته باشد يا اين كه اجتناب از همسر تا انجام طواف نساء براي او با مشقت شديد همراه باشد.

احكام خريد و فروش

مسأله 2059

بر كاسب لازم است احكام خريد و فروش را در موارد محلّ ابتلاء ياد بگيرد، تا در اثر ندانستن احكام، به حرام گرفتار نشود، از حضرت صادق عليه السلام روايت شده:

كسي كه مي خواهد خريد و فروش كند، بايد احكام آن را ياد بگيرد و اگر پيش از ياد گرفتن احكام آن خريد و فروش كند، به واسطه گرفتار شدن معامله هاي باطل و شبهه ناك به هلاكت مي افتد.

مسأله 2060

اگر انسان نداند معامله اي كه پيشتر انجام داده، صحيح است يا باطل، حكم به صحّت معامله مي شود و مي تواند در مالي كه گرفته تصرف كند.

مسأله 2061

كسي كه مال ندارد و مخارجي بر او واجب است؛ مثل خرج زن و بچه، بايد كسب كند و براي كارهاي مستحبّ؛ مانند وسعت دادن به عيالات و دستگيري از فقرا، كسب كردن مستحبّ است.

مستحبات خريد و فروش

كارهايي در خريد و فروش مستحبّ است از جمله:

1 - آن كه چيزي را كه مي فروشد زيادتر بدهد و آنچه را كه مي خرد كمتر بگيرد.

2 - آن كه كسي كه با او معامله كرده، اگر پشيمان شود و از او تقاضا كند كه معامله را به هم بزند، براي به هم زدن معامله حاضر شود. در روايت شريف آمده است:

«كسي كه تقاضاي به هم زدن خريد و فروش را از برادر مسلمانش بپذيرد خداوند متعال روز قيامت از لغزش او مي گذرد».

معاملات مكروه
مسأله 2062

برخي از معاملات مكروه است و كارهايي چند در معامله كراهت دارد كه عمده آنها عبارتند از:

اوّل:

فروش زمين و آب مگر اين كه با پول آن زمين يا آب ديگري بخرد.

دوم:

ذبح زياد حيوانات.

سوم:

كفن فروشي.

چهارم:

معامله با مردمان پست.

پنجم:

معامله بين اذان صبح و اوّل آفتاب.

ششم:

آن كه كار خود را خريد و فروش گندم و جو و مانند اينها قرار دهد.

هفتم:

فرق گذاشتن بين مشتريهاي مسلمان، مگر به جهت علم و تقوي.

هشتم:

سخت گيري در معامله در جايي كه قيمت عادلانه باشد، ولي چانه زدن و سخت گيري براي اجتناب از زيان ديدن مستحبّ است.

نهم:

داخل معامله شدن براي خريدن يا فروختن جنسي كه برادر مؤمن مي خواهد بخرد يا بفروشد، مگر آن كه معامله برادر مؤمن سر نگيرد يا معامله بر اساس مزايده باشد.

دهم:

قسم خوردن اگر راست باشد وگرنه حرام است.

معاملات باطل و حرام
مسأله 2063

معاملات ذيل باطل است:

اوّل:

خريد و فروش عين نجس مثل بول و غائط.

گفتني ست كه در برخي از نجاسات علاوه بر باطل بودن معامله، معامله بنا بر أقوي يا بنا بر أحوط حرام نيز مي باشد، تفصيل اين مسأله در كتب مفصّلتر ذكر شده است.

دوم:

خريد و فروش مال غصبي، البتّه اگر مالك بعداً معامله را اجازه كند، معامله صحيح خواهد بود.

سوم:

خريد و فروش چيزي كه عقلاء براي تحصيل آن، شي ء با ارزشي را نمي پردازند؛ همچون آب در كنار دريا، يا اصلاً در صدد تحصيل آن برنمي آيند؛ همچون حشرات معمولي.

چهارم:

معامله چيزي كه منافع معمولي آن فقط كار حرام باشد، مانند آلات قمار.

گفتني ست كه اگر چنين معامله اي سبب شود كه خريدار به گناه بيفتد، معامله حرام نيز مي باشد. (13)

پنجم:

معامله اي كه در آن ربا باشد، اين گونه معامله علاوه بر باطل بودن حرام نيز مي باشد.

در برخي از موارد معامله

حرام است ولي باطل نيست همچون:

1 - معامله اي كه سبب كار حرام گردد.

2 - فروش جنسي كه با چيز نامرغوب مخلوط است، در صورتي كه آن چيز معلوم نباشد و فروشنده هم به خريدار نگويد، مثل فروختن روغني كه آن را با پيه مخلوط كرده است و اين عمل را غشّ مي گويند، پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله فرمود:

از ما نيست كسي كه در معامله با مسلمانان غشّ كند، يا به آنان ضرر بزند، يا تقلّب و حيله نمايد و هر كه با برادر مسلمان خود غشّ كند، خداوند بركت روزي او را مي برد و راه معاش او را مي بندد و او را به خودش واگذار مي كند.

غشّ در معامله سبب بطلان معامله نمي شود ولي سبب مي شود كه كسي كه در معامله با وي غشّ شده بتواند معامله را به هم بزند، مگر آن كه جنس فروخته شده به طوري با جنس ديگر مخلوط شود كه جنس معامله شده به شمار نيايد كه معامله باطل نيز مي باشد.

مسأله 2064

فروختن چيز پاكي كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن است اشكال ندارد، ولي اگر خريدار آن چيز را براي كاري بخواهد كه شرط آن پاك بودن است، مثلاً از قسم خوراكيست كه مي خواهد آن را بخورد، چنانچه ناآگاهي خريدار سبب گردد كه وي آن را در كاري كه شرط آن پاكيست به كار گيرد، مثلاً آن خوراكي را بخورد، بايد فروشنده نجس بودن آن را به او بگويد، ولي در لباس، لازم نيست نجس بودنش را بگويد، اگر چه مشتري با آن نماز بخواند، مگر خريدار نجس بودنش را مي دانسته و الان فراموش كرده است و

مي خواهد با آن نماز بخواند كه در اين صورت فروشنده بايد نجس بودن آن را به مشتري بگويد، زيرا نماز در لباس نجس يا بدن نجس در صورت فراموشي باطل است، ولي در صورت ندانستن نجاست لباس يا بدن صحيح است.

مسأله 2065

اگر چيز پاكي مانند روغن و نفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست نجس شود، معامله آن چند صورت دارد:

صورت اوّل:

چيزي باشد كه منافع غالبي آن حرام است، ولي قصد مشتري از خريد آن، تنها استفاده از آن در منفعت حلال نادر باشد، مثلاً بخواهد روغن نجس را بسوزاند، معامله صحيح و جايز است.

صورت دوّم:

چيزي باشد كه منافع غالبي آن حرام است و قصد مشتري از خريد آن تنها استفاده در منفعت حلال نباشد، مثلاً بخواهد روغن نجس را بخورد، يا هنوز در مورد استفاده از آن تصميمي نگرفته باشد معامله باطل است.

در اين دو صورت فرقي نيست كه مشتري نجس بودن آن چيز را بداند يا نداند و اگر مشتري نجس بودن آن چيز را نداند و در صورت نگفتن به حرام مي افتد، مثلاً روغن نجس را مي خورد، فروشنده بايد نجس بودن آن را بگويد و اگر معامله سبب شود كه مشتري آن را در كار حرام به كار گيرد معامله به طور كلي حرام است، هر چند به مشتري بگويد، يا مشتري خود حرام بودن آن را بداند.

صورت سوم:

چيزيست كه منفعت غالبي آن حرام نيست ولي در معامله شرط مي شود كه آن را در كار حرام صرف كند كه معامله حرام و باطل است.

صورت چهارم:

همانند صورت قبلي ولي شرط نمي شود كه در كار حرام صرف شود در اين صورت اگر مشتري آن

را براي كار حرام نخرد، بدون اشكال معامله صحيح و جايز است و اگر مشتري آن را براي خصوص كار حرام بخرد، معامله صحيح است، ولي اگر معامله سبب شود كه مشتري آن را در كار حرام صرف كند، معامله حرام است.

مسأله 2066

معامله دواهايي كه در آن عين نجس به كار رفته بنا بر مشهور باطل است، ولي اگر متنجّس باشد، چنانچه منافع غالبي آن حرام نباشد و آن را به شرط مصرف كردن در كار حرام معامله نكنند، معامله صحيح و جايز است مگر اين كه معامله سبب گردد كه مشتري آن را در كار حرام صرف كند كه معامله حرام ولي صحيح است.

مسأله 2067

خريد و فروش چيزي كه معلوم نيست نجس است اشكال ندارد هر چند از كشورهاي غير اسلامي آورده شود، ولي اگر از حيواني باشد كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند نجس و معامله آن باطل است مگر نشانه اي در كار باشد كه آن حيوان به دستور شرع كشته شده است، چنانچه در مسأله 95 و 96 گفته شد.

مسأله 2068

اگر روباه و مانند آن را به غير دستوري كه در شرع معيّن شده كشته باشند، يا خودش مرده باشد، خريد و فروش پوست آن حرام و معامله آن باطل است.

مسأله 2069

خريد و فروش گوشت و پيه و چرمي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند، باطل است، ولي اگر انسان نشانه معتبري داشته باشد كه آنها از حيواني ست كه به دستور شرع كشته شده يا از بازار مسلمانان يا سرزمين اسلامي به ممالك غير اسلامي منتقل شده، خريد و فروش آنها اشكال ندارد، چنانچه در مسأله 95 و 96 گذشت.

مسأله 2070

خريد و فروش گوشت و پيه و چرمي كه از بازار مسلمانان يا سرزمين اسلامي تهيّه شده، اشكال ندارد، چنانچه در مسأله 95 و 96 گذشت، ولي اگر دليل معتبري نزد انسان باشد كه اين گوشت و پيه و چرم بدون تحقيق از ممالك غير اسلامي وارد شده است، خريد و فروش آنها اشكال دارد.

مسأله 2071

خريد و فروش مسكرات حرام و معامله آنها باطل است.

مسأله 2072

فروختن مال غصبي باطل است و فروشنده بايد پولي را كه از خريدار گرفته به او برگرداند، مگر مالك بعداً معامله را اجازه كند.

مسأله 2073

اگر خريدار قصدش اين باشد كه پول جنس را ندهد، بنا بر احتياط واجب معامله باطل است.

مسأله 2074

اگر كسي جنسي را با پول معيّن حرام بخرد معامله باطل است ولي اگر معامله بر روي پول غير معيّن (به گونه كلّي) انجام گيرد و خريدار تصميم داشته باشد كه پول جنس را از مال حرام بدهد در صورتي كه فروشنده راضي باشد، مثل آن كه شخصي لاابالي باشد، يا به علّت ندانستن وضعيّت پول پرداخت شده و حلال بودن آن پول براي وي (به حكم ظاهر شرع) به معامله راضي باشد، معامله صحيح است، ولي بايد مقداري را كه بدهكار است از مال حلال بدهد.

مسأله 2075

خريد و فروش آلات لهو مثل تار و ساز، حتّي سازهاي كوچك حرام است و امّا آلات مشترك مثل راديو و ضبط صوت در صورتي كه به قصد استعمال در حرام نبوده و اين معامله سبب استعمال در حرام نباشد، خريد و فروش آن مانعي ندارد.

مسأله 2076

اگر چيزي را كه مي شود استفاده حلال از آن ببرند به قصد اين بفروشد كه آن را در حرام مصرف كند، مثلاً انگور را به اين قصد بفروشد كه از آن شراب تهيّه نمايند، معامله آن حرام و باطل است، ولي اگر به اين قصد نفروشد و معامله وي هم سبب مصرف شدن آن چيز در حرام نباشد معامله اشكال ندارد؛ هر چند بداند كه مشتري از انگور شراب تهيّه خواهد كرد.

مسأله 2077

ساختن مجسّمه جاندار حرام است و همچنين نقّاشي جاندار بنا بر احتياط حرام است، ولي خريد و فروش آن مانعي ندارد هر چند احتياط استحبابي در ترك آن است.

مسأله 2078

خريدن چيزي كه از قمار، يا دزدي، يا از معامله باطل تهيّه شده حرام است و اگر كسي آن را بخرد، بايد به صاحب اصلي اش برگرداند.

مسأله 2079

اگر روغني را كه با پيه مخلوط است بفروشد، چنانچه آن را معيّن كند، مثلاً بگويد اين يك كيلو روغن را مي فروشم، معامله به مقدار پيهي كه در آن است باطل مي باشد و پولي را كه فروشنده براي پيه آن گرفته مال مشتري و پيه مال فروشنده است و اگر مشتري نداند مي تواند معامله روغن خالصي را هم كه در آن است به هم بزند، ولي اگر آن را معيّن نكند بلكه يك كيلو روغن در ذمّه بفروشد، بعد روغني كه پيه دارد بدهد، مشتري مي تواند آن روغن را پس بدهد و روغن خالص را مطالبه نمايد.

مسأله 2080

اگر مقداري از جنسي را كه با وزن يا پيمانه مي فروشند، به زيادتر از همان جنس بفروشد، مثلاً يك من گندم را به يك من و نيم گندم بفروشد، ربا و حرام است، بلكه اگر يكي از دو جنس سالم و ديگري معيوب يا جنس يكي خوب و جنس ديگري بد باشد، يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند، چنانچه بيشتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، باز هم ربا و حرام است، پس اگر مس درست را بدهد و بيشتر از آن مس شكسته بگيرد، يا برنج صدري بدهد و بيشتر از آن برنج گرده بگيرد، يا طلاي ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاي نساخته بگيرد، ربا و حرام است.

مسأله 2081

اگر چيزي را كه اضافه مي گيرد غير از جنسي باشد كه مي فروشد، مثلاً يك كيلو گندم را به يك كيلو گندم و مقداري پول بفروشد باز هم ربا و حرام است، بلكه اگر چيزي زيادتر نگيرد، ولي شرط كند كه خريدار عملي براي او انجام دهد، ربا و حرام است.

مسأله 2082

اگر كسي كه مقدار كمتر را مي دهد چيزي علاوه كند، مثلاً يك كيلو گندم و يك دستمال را به يك كيلو و نيم گندم بفروشد اشكال ندارد، همچنين است اگر از هر دو طرف چيزي زياد كنند، مثلاً يك كيلو گندم و يك دستمال را به يك كيلو و نيم گندم و يك دستمال بفروشد.

مسأله 2083

اگر چيزي را كه مثل پارچه با متر و ذرع مي فروشند، يا چيزي را كه مثل كبريت با شماره معامله مي كند بفروشد و زيادتر بگيرد، مثلاً ده بسته كبريت بدهد و يازده بسته بگيرد، اشكال ندارد.

مسأله 2084

جنسي را كه در بعضي از شهرها با وزن يا پيمانه مي فروشند و در بعضي از شهرها با شماره معامله مي كنند احتياط آن است كه آن جنس را به زيادتر از آن نفروشند و اگر در شهري هم با شماره و هم با وزن يا پيمانه معامله شود زياده گرفتن اشكال دارد.

مسأله 2085

اگر چيزي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد از يك جنس نباشد، زيادي گرفتن اشكالي ندارد، پس اگر يك كيلو برنج را بفروشد و دو كيلو گندم بگيرد معامله صحيح است.

مسأله 2086

جنسي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد، اگر از يك چيز عمل آمده باشد، بايد در معامله زيادي نگيرد؛ مثلاً اگر يك كيلو روغن گاو بفروشد و در عوض آن يك كيلو و نيم پنير گاو بگيرد، ربا و حرام است و همچنين است اگر ميوه رسيده را با ميوه نارس آن معامله كند، نمي تواند زيادي بگيرد.

مسأله 2087

جو و گندم در ربا يك جنس حساب مي شود، پس اگر يك كيلو گندم بدهد و يك كيلو و نيم جو بگيرد، ربا و حرام است.

مسأله 2088

مسلمان مي تواند از كافري كه در پناه اسلام نيست يا از كافري كه در پناه اسلام است و ربا گرفتن در شريعتش جايز است ربا بگيرد و نيز پدر مي تواند از فرزند خود و شوهر از زن خود ربا بگيرد و بنا بر احتياط واجب پسر از پدر و زن از شوهر خود ربا نگيرد.

شرايط فروشنده و خريدار
مسأله 2089

فروشنده و خريدار بايد چند شرط داشته باشند:

اوّل:

آن كه عاقل باشند.

دوم:

آن كه مميّز باشند.

سوم:

آن كه قصد خريد و فروش داشته باشند، پس اگر مثلاً به شوخي بگويد:

مال خود را فروختم، معامله باطل است.

چهارم:

آن كه جنس و عوضي را كه مي دهند مالك يا در حكم مالك (مانند وليّ و وكيل) باشند.

پنجم:

آن كه بالغ باشند.

ششم:

آن كه از ساير كساني كه نمي توانند در مال خود تصرّف كنند و در فصل مستقلّي خواهد آمد، نباشند.

هفتم:

آن كه كسي آنها را مجبور نكرده باشد.

اين شرط و دو شرط پيشين در معامله با مال خود لازم است، ولي اگر كسي مال ديگري را با اجازه او معامله كند، لازم نيست اين سه شرط را دارا باشد.

شرايط بالا در اكثر معامله هاي ديگر (غير از خريد و فروش) نيز شرط است و احكام آنها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2090

معامله با بچه نابالغ كه مستقل در معامله باشد، در مال خود باطل است، امّا اگر معامله با وليّ باشد و بچه نابالغ مميّز فقط صيغه معامله را جاري سازد، يا بچه مميّز مال ديگري را با اجازه وي معامله كند صحيح است.

مسأله 2091

اگر انسان از بچه نابالغ در مواردي كه معامله باطل است، چيزي بخرد يا چيزي به او بفروشد بايد جنس يا پولي را كه از او گرفته به صاحب آن بدهد يا از صاحبش رضايت بگيرد و اگر صاحب آن را نمي شناسد و براي شناختن او هم وسيله اي ندارد و رضايت او را هم احراز نكرده، بايد چيزي را كه از بچه گرفته با اجازه حاكم شرع صدقه بدهد.

مسأله 2092

اگر كسي با بچه معامله اي انجام دهد كه صحيح نيست و جنس يا پولي كه به بچه داده است از بين برود، چنانچه بچه مميّز باشد اين شخص مي تواند عوض مالي را كه از بين رفته از بچه بعد از بلوغش يا از وليّ او (در صورتي كه از اموال بچه در اختيار وي باشد) مطالبه كند و اگر بچه مميّز نباشد حقّ مطالبه ندارد.

مسأله 2093

اگر خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كنند، چنانچه بعد از معامله راضي شود و رضايت خود را ابراز نمايد معامله صحيح است، ولي احتياط مستحبّ آن است كه دوباره صيغه معامله را اجرا سازند.

مسأله 2094

اگر انسان مال كسي را بدون اجازه او بفروشد، چنانچه صاحب مال بعداً راضي شود و اجازه كند معامله صحيح است، مگر در صورتي كه قبل از معامله از انجام آن نهي كرده باشد، يا بعد از معامله آن را رد كرده باشد كه در اين دو صورت چنانچه بعداً هم معامله را اجازه كند، بنا بر احتياط واجب معامله باطل است.

مسأله 2095

پدر و جدّ پدري طفل و نيز وصيّ پدر و وصيّ جدّ پدري (كه به ايشان براي تصرّف در اموال كودك وصيّت شده است) در صورتي كه مفسده نداشته باشد، مي توانند مال طفل را بفروشند و مجتهد عادل هم مي تواند مال ديوانه يا طفل يتيم يا مال كسي را كه غايب است بفروشد، ولي بنا بر احتياط فقط در صورت ضرورت به اين كار اقدام ورزد.

مسأله 2096

اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش صاحب مال معامله را اجازه كند، معامله صحيح است و چيزي را كه غصب كننده به مشتري داده و منفعتهاي آن از موقع معامله ملك مشتريست و چيزي را كه مشتري داده و منفعتهاي آن از موقع معامله، ملك كسيست كه مال او را غصب كرده اند.

مسأله 2097

اگر كسي مالي را غصب كند و خود را مالك آن به شمار آورده، آن را براي خودش بفروشد، در صورتي كه مالك معامله را براي غاصب اجازه دهد معامله صحيح نيست ولي اگر مالك معامله را براي خودش اجازه دهد، يا معامله را اجازه دهد و نگويد كه براي خودش اجازه مي دهد يا براي غاصب، معامله صحيح بوده و عوض آن، مال مالك مي شود نه مال غاصب.

شرايط جنس و عوض آن
مسأله 2098

جنسي را كه مي فروشند و چيزي را كه عوض آن مي گيرند، شش شرط دارد:

اوّل:

آن كه مقدار آن با وزن يا پيمانه يا شماره يا متر و مانند اينها معلوم باشد.

دوم:

آن كه هر كدام از طرفين معامله بتوانند آنچه را كه مالك مي شوند در اختيار بگيرند ولي اگر اسبي را كه فرار كرده و احتمال مي دهد كه مي تواند به چنگ آورد، با چيزي كه خريدار مي تواند تحويل بگيرد، مثلاً با يك فرش بفروشد، معامله صحيح است، اگر چه آن اسب پيدا نشود و خريد و فروش جنسي كه از تحويل گرفتن آن مأيوس است باطل است، هر چند با ضميمه همراه باشد.

سوم:

خصوصياتي را كه در جنس و عوض مي باشد و به واسطه آنها ميل مردم به معامله فرق مي كند، معيّن نمايند.

چهارم:

آن كه كسي در جنس يا در عوض آن حقّي نداشته باشد، پس مالي را كه انسان پيش كسي گرو گذاشته، بدون اجازه او نمي تواند بفروشد.

پنجم:

آن كه ملك طلق باشد، پس كساني كه مالي وقف آنها شده، نمي توانند آن را به فروش برسانند. مگر در چند مورد كه در مسائل 2102 و 2103 خواهد آمد.

ششم:

خود جنس را بفروشد، نه منفعت آن را، پس اگر مثلاً منفعت يك ساله

خانه را بفروشد، صحيح نيست، ولي اگر ثمن را منفعت قرار دهد مثلاً فرشي را از كسي بخرد و عوض آن منفعت يك ساله خانه خود را به او واگذار كند، اشكال ندارد.

احكام اين شرايط در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2099

جنسي را كه در شهري با وزن يا پيمانه معامله مي كنند، در آن شهر انسان بايد با وزن يا پيمانه بخرد، ولي مي تواند همان جنس را در شهري كه با ديدن معامله مي كنند با ديدن خريداري نمايد.

مسأله 2100

چيزي را كه با وزن خريد و فروش مي كنند، با پيمانه اي كه وزن مشخص گنجايش آن است هم مي شود معامله كرد به اين طور كه اگر مثلاً مي خواهد ده كيلو گندم بفروشد، با پيمانه اي كه يك كيلو گندم مي گيرد ده پيمانه بدهد.

مسأله 2101

اگر يكي از شرطهايي كه گفته شد در معامله نباشد، معامله باطل است، ولي اگر خريدار و فروشنده راضي باشند كه در مال يكديگر تصرّف كنند، تصرّف آنها اشكال ندارد.

مسأله 2102

معامله چيزي كه وقف شده باطل است، ولي اگر به طوري خراب شود يا در معرض خرابي باشد كه نتوانند استفاده اي را كه مال براي آن وقف شده از آن ببرند، مثلاً حصير مسجد به طوري پاره شود كه نتوانند روي آن نماز بخوانند، فروش آن اشكالي ندارد و در صورتي كه ممكن باشد بايد پول آن را در همان مسجد، به مصرفي برسانند كه به مقصود وقف كننده نزديكتر باشد.

مسأله 2103

هر گاه بين كساني كه مال را براي آنان وقف كرده اند، به طوري اختلاف پيدا شود كه اگر مال وقف را نفروشند، بيم آن برود كه اموال يا جانهاي مسلمانان تلف شود، با اجازه حاكم شرع مي توانند آن مال را بفروشند و به مصرفي كه به مقصود وقف كننده نزديكتر است برسانند.

مسأله 2104

خريد و فروش ملكي كه آن را به ديگري اجاره داده اند اشكال ندارد ولي استفاده آن ملك در مدّت اجاره مال مستأجر است و اگر خريدار خيال كرده كه آن ملك را اجاره نداده اند، يا اين كه مدّت اجاره كم است، پس از اطّلاع مي تواند معامله خودش را به هم بزند.

صيغه خريد و فروش
مسأله 2105

در خريد و فروش لازم نيست صيغه عربي بخوانند، مثلاً اگر فروشنده به فارسي بگويد كه اين مال را در عوض اين پول فروختم و مشتري بگويد قبول كردم معامله صحيح است، ولي خريدار و فروشنده بايد قصد انشاء داشته باشند، يعني به گفتن اين دو جمله مقصودشان خريد و فروش باشد.

مسأله 2106

اگر فروشنده و خريدار صيغه نخوانند بلكه فروشنده جنس را به قصد فروختن به ديگري بدهد و خريدار هم به قصد خريدن بگيرد، داد و ستد انجام گرفته و هر دو مالك مي شوند، همچنين مي توان با دادن پول از سوي خريدار و گرفتن آن از سوي فروشنده به قصد داد و ستد، خريد و فروش را انجام داد.

خريد و فروش ميوه ها
مسأله 2107

فروش ميوه اي كه گل آن ريخته و دانه بسته و به احتياط واجب از آفت رسته باشد، پيش از چيدن صحيح است و نيز فروختن غوره بر درخت اشكالي ندارد.

مسأله 2108

اگر بخواهند ميوه اي را كه بر درخت است، پيش از آن كه دانه ببندد و گلش بريزد (به طوري كه در مسأله پيش ذكر شد) بفروشند، بايد چيزي از حاصل زمين مانند سبزيها را با آن بفروشند.

مسأله 2109

اگر خرمايي را كه زرد يا سرخ شده بر درخت بفروشند اشكال ندارد، ولي نبايد عوض آن را از خرما، چه از آن درخت چه از درخت ديگر قرار دهند.

مسأله 2110

فروختن خيار و بادمجان و سبزيها و مانند اينها كه سالي چند مرتبه چيده مي شود، در صورتي كه ظاهر و نمايان شده باشد و معيّن كنند كه مشتري در سال چند دفعه آن را بچيند، اشكال ندارد.

مسأله 2111

اگر خوشه گندم و جو را بعد از آن كه دانه بسته و از آفت رسته، به چيز ديگري غير گندم و جو بفروشند اشكال ندارد.

نقد و نسيه
مسأله 2112

اگر جنسي را نقد بفروشند، خريدار و فروشنده بعد از معامله مي توانند جنس و پول را از يكديگر مطالبه نموده و تحويل بگيرند و تحويل دادن اشياء غير منقول همچون خانه و زمين و اشياء منقول همچون فرش و لباس به اين است كه اختيار تصرّف در مال را بدست طرف معامله قرار دهد.

مسأله 2113

در معامله نسيه بايد مدّت كاملاً معلوم باشد، پس اگر جنس را بفروشد كه سر خرمن پول آن را بگيرد، چون مدّت كاملاً معيّن نشده، معامله باطل است.

مسأله 2114

اگر جنسي را نسيه بفروشد، پيش از تمام شدن مدّتي كه قرار گذاشته اند، نمي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولي اگر خريدار بميرد و از خودش مال داشته باشد، فروشنده مي تواند پيش از تمام شدن مدّت، طلبي را كه دارد از ورثه او مطالبه نمايد.

مسأله 2115

اگر جنسي را نسيه بفروشد، بعد از تمام شدن مدّتي كه قرار گذاشته اند مي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولي اگر خريدار نتواند بپردازد بايد او را مهلت دهد و اگر عين مال او موجود باشد مي تواند معامله را به هم بزند و مال خود را پس بگيرد.

مسأله 2116

اگر به كسي كه قيمت جنس را نمي داند، مقداري نسيه بفروشد و قيمت آن را به او نگويد معامله باطل است مگر اين كه خريدار، فروشنده را وكيل كند كه به جاي او خريد جنس را عهده دار گردد كه در اين صورت همين مقدار كه وكيل قيمت جنس را مي داند، كفايت مي كند، ولي اگر به كسي كه قيمت نقدي جنس را مي داند نسيه بفروشد و گرانتر حساب كند، مثلاً بگويد جنسي را كه به تو نسيه مي دهم 10% از قيمتي كه نقد مي فروشم گرانتر حساب مي كنم و او قبول كند، اشكال ندارد.

مسأله 2117

كسي كه جنسي را نسيه فروخته و براي گرفتن پول آن مدّتي قرار داده، اگر مثلاً بعد از گذشتن نصف مدّت، مقداري از طلب خود را كم كند و بقيّه را نقد بگيرد، اشكال ندارد.

معامله سلف و شرايط آن
مسأله 2118

معامله سلف آن است كه پول كالا نقد بوده، ولي خود كالا به گونه كلّي و زمان دار باشد، بنابراين اگر با پول نقد با فروشنده معامله كند كه مثلاً بعد از شش ماه فلان جنس را تحويل بگيرد و فروشنده هم قبول كند، معامله سلف است.

مسأله 2119

اگر پولي را كه از جنس طلا يا نقره است، سلف بفروشد و عوض آن را پول طلا يا نقره بگيرد، معامله باطل است، ولي اگر جنسي يا پولي را كه از جنس طلا و نقره نيست بفروشد و عوض آن را جنس ديگر يا پول طلا و نقره بگيرد معامله صحيح است و احتياط مستحبّ آن است كه در عوض جنسي كه مي فروشد پول بگيرد و جنس ديگر نگيرد.

مسأله 2120

معامله سلف شش شرط دارد:

اوّل:

خصوصياتي را كه جنس به واسطه آنها فرق مي كند معيّن نمايند، ولي دقّت زياد لازم نيست، همين قدر كه مردم بگويند خصوصيات آن معلوم شده كافي است.

دوم:

پيش از آن كه خريدار و فروشنده از هم جدا شوند، خريدار تمام قيمت را به فروشنده بدهد، يا به مقدار پول آن از فروشنده طلبكار باشد و طلب خود را بابت قيمت جنس حساب كند و او قبول نمايد و چنانچه مقداري از قيمت آن را بدهد، اگر چه معامله به آن مقدار صحيح است، ولي فروشنده مي تواند معامله همان مقدار را به هم بزند.

سوم:

مدّت را كاملاً معلوم كنند و اگر مثلاً بگويد:

تا اوّل خرمن جنس را تحويل مي دهم، چون مدّت كاملاً معلوم نشده، معامله باطل است.

چهارم:

زماني را براي تحويل جنس معيّن كنند كه فروشنده بتواند در آن زمان جنس را تحويل دهد، البتّه اگر در هنگام معامله فروشنده مي توانسته با فراهم كردن مقدّمات كار، جنس مورد نظر را در زمان تعيين شده تحويل دهد، ولي در اثر تأخير در فراهم كردن مقدّمات، پس از معامله قدرت خود را بر تحويل جنس در زمان تعيين شده از دست دهد معامله صحيح است، ولي خريدار

مي تواند معامله را به هم بزند.

گفتني ست كه اگر فروشنده در هنگام معامله نمي توانسته جنس را تحويل دهد ولي مثلاً به اندازه همان جنس از ديگري طلب داشته باشد، همين كه خريدار بتواند جنس را از بدهكار تحويل بگيرد، كفايت مي كند در اين كه معامله سلف صحيح باشد.

پنجم:

جاي تحويل جنس را معيّن نمايد، ولي اگر از حرفهاي آنان جاي آن معلوم باشد، لازم نيست اسم آنجا را ببرند.

ششم:

وزن يا پيمانه يا طول يا مساحت آن را معيّن كنند و جنسي را هم كه معمولاً با ديدن معامله مي كنند اگر سلف بفروشند اشكال ندارد، ولي بايد مثل بعضي از اقسام گردو و تخم مرغ تفاوت افراد آن به قدري كم باشد كه مردم به آن اهميّت ندهند.

احكام معامله سلف
مسأله 2121

انسان نمي تواند جنسي را كه سلف خريده پيش از تمام شدن مدّت بفروشد، خواه به فروشنده بفروشد يا به كس ديگر، عوض آن را از همان جنس عوض در معامله سلف قرار دهد يا از جنس ديگر، قيمت عوض تعيين شده با قيمت عوض در معامله سلف يكسان باشد يا كمتر باشد و بعد از تمام شدن مدّت و تحويل گرفتن جنس، معامله آن بدون اشكال صحيح است، ولي اگر هنوز آن را تحويل نگرفته، بخواهد آن را بفروشد، بايد عوض آن را چيزي كه خريدار طلبكار است قرار ندهد، همچنين اگر بخواهد با عوضي از جنس همان عوض معامله سلف، آن را به فروشنده معامله سلف بفروشد، بايد به همان اندازه (نه كمتر، نه بيشتر) بفروشد.

مسأله 2122

در معامله سلف اگر فروشنده جنسي را كه قرارداد كرده بدهد، مشتري بايد قبول كند، ولي اگر جنس ديگري بدهد لازم نيست مشتري قبول كند، هر چند بهتر از جنسي باشد كه قرار گذاشته اند، البتّه گاه تعيين يك ويژگي براي جنس از باب حدّاقل مقدار لازم است كه در اين صورت اگر جنسي با ويژگي بهتر تحويل دهد، چون همان جنسيست كه قرار گذاشته اند، بر مشتري لازم است آن را قبول كند.

مسأله 2123

اگر جنسي را كه فروشنده مي دهد، پست تر از جنسي باشد كه قرارداد كرده، مشتري مي تواند قبول نكند.

مسأله 2124

اگر فروشنده به جاي جنسي كه قرارداد كرده، جنس ديگر بدهد، در صورتي كه مشتري راضي شود، اشكال ندارد.

مسأله 2125

اگر جنسي را كه سلف فروخته در موقعي كه بايد آن را تحويل دهد ناياب شود و نتواند آن را تهيّه كند، مشتري مي تواند صبر كند تا تهيّه نمايد، يا معامله را به هم بزند و چيزي را كه داده پس بگيرد، چنانچه در مسأله 2120، شرط چهارم گفته شد.

مسأله 2126

اگر جنسي را بفروشد و قرار بگذارد كه بعد از مدّتي تحويل دهد و پول آن را هم بعد از مدّتي بگيرد، بنا بر احتياط معامله باطل است.

فروش طلا و نقره به طلا و نقره
مسأله 2127

اگر طلا را به طلا، يا نقره را به نقره بفروشند، در صورتي كه وزن يكي از آنها زيادتر از ديگري باشد معامله حرام و باطل است، ولي سكّه طلاي كنوني را كه با وزن معامله نمي شود، مي توان با سكّه طلا با وزن بيشتر معامله كرد.

مسأله 2128

اگر طلا را به نقره، يا نقره را به طلا بفروشند، معامله صحيح است و لازم نيست وزن آنها مساوي باشد.

مسأله 2129

اگر طلا را به طلا يا نقره بفروشند يا نقره را به طلا يا نقره بفروشند، بايد فروشنده و خريدار پيش از آن كه از يكديگر جدا شوند، جنس و عوض آن را به يكديگر تحويل دهند و اگر هيچ مقدار از چيزي را كه قرار گذاشته اند تحويل ندهند معامله باطل است.

مسأله 2130

اگر فروشنده يا خريدار تمام چيزي را كه قرار گذاشته تحويل دهد و ديگري مقداري از آن را تحويل دهد و از يكديگر جدا شوند، اگر چه معامله به آن مقدار صحيح است ولي كسي كه تمام مال به دست او نرسيده، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2131

اگر خاك نقره معدن را به نقره خالص و خاك طلاي معدن را به طلاي خالص بفروشند معامله باطل است، مگر معلوم باشد مقدار نقره موجود در خاك نقره با مقدار نقره خالص يا مقدار طلاي موجود در خاك طلا با مقدار طلاي خالص مساويست و اگر در جايي خاك خودش ارزش مالي داشته باشد نيز معامله صحيح است ولي فروختن خاك نقره به طلا و خاك طلا به نقره در هر حال اشكال ندارد.

مواردي كه انسان مي تواند معامله را به هم بزند
مسأله 2132

حقّ به هم زدن معامله را خيار مي گويند و خريدار و فروشنده در دوازده صورت مي توانند معامله را به هم بزنند:

اوّل:

آن كه از مجلس معامله متفرّق نشده باشند و اين خيار را «خيار مجلس» مي گويند.

دوم:

آن كه معامله كننده مغبون شده باشد كه به آن «خيار غبن» مي گويند.

سوم:

در معامله قرارداد كنند كه تا مدّت معيّني هر دو يا يكي از آنان يا شخص ثالثي بتوانند معامله را به هم بزنند كه به آن «خيار شرط» مي گويند.

چهارم:

فروشنده يا خريدار، مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد و طوري كند كه قيمت مال به نظر مردم زياد بيايد، كه به آن «خيار تدليس» مي گويند.

پنجم:

فروشنده يا خريدار شرط كند كه كاري انجام دهد، يا شرط كند مالي را كه مي دهد طور مخصوصي باشد و به آن شرط عمل نكند كه در اين صورت ديگري مي تواند معامله را به هم بزند، كه به آن «خيار تخلّف شرط» مي گويند.

ششم:

در جنس يا عوض آن عيبي باشد كه به آن «خيار عيب» مي گويند.

هفتم:

معلوم شود مقداري از جنس را كه فروخته اند، مال ديگري است، كه اگر صاحب آن به معامله راضي نشود، خريدار مي تواند معامله را به هم

بزند، يا پول آن مقدار را از فروشنده بگيرد و نيز اگر معلوم شود مقداري از چيزي را كه خريدار عوض قرار داده، مال ديگريست و صاحب آن راضي نشود، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند، يا عوض آن مقدار را از خريدار بگيرد، همچنين اگر قسمتي از جنسي را كه فروخته اند يا قسمتي از چيزي را كه عوض قرار داده اند، از چيزهايي باشد كه معامله با آن صحيح نيست، مثلاً كسي گوسفند و خوك را در يك معامله فروخته باشد، در اين صورت كسي كه مال به صورت كامل به دستش نمي رسد، مي تواند معامله را به هم بزند، خيار در اين صورتها «خيار تبعّض صفقه» نام دارد. در خيار تبعّض صفقه لازم نيست قسمتي كه مال ديگري در مي آيد، تفكيك شده باشد، بلكه اگر به صورت مشاع هم باشد اين خيار ثابت است.

هشتم:

آن كه پس از انجام معامله و قبل از تحويل، جنسي را كه فروخته اند يا چيزي را كه عوض قرار مي دهند به طوري با چيز ديگر مخلوط شود كه شركت پديد آيد، كه كسي كه مال وي به صورت مشترك درآمده، مي تواند معامله را به هم بزند، اين خيار «خيار شركت» ناميده مي شود.

نهم:

فروشنده خصوصيات جنسي را كه مشتري نديده، به او بگويد، بعد معلوم شود طوري كه گفته نبوده كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر مشتري خصوصيّات عوض معيّني را كه قرار مي دهد بگويد، بعد معلوم شود طوري كه گفته نبوده است، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند كه به آن «خيار رؤيت» مي گويند.

دهم:

مشتري پول جنسي را كه نقد خريده تا سه

روز ندهد و فروشنده هم جنس را تحويل ندهد كه اگر مشتري شرط نكرده باشد كه دادن پول را به تأخير بيندازد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند، ولي اگر جنسي را كه خريده مثل بعضي از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند ضايع مي شود، چنانچه تا شب پول آن را ندهد و شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند، اين خيار «خيار تأخير» نام دارد.

يازدهم:

حيواني را خريده باشد كه خريدار تا سه روز مي تواند معامله را به هم بزند و اگر عوض معامله، حيوان باشد، فروشنده تا سه روز مي تواند معامله را به هم بزند كه به آن «خيار حيوان» مي گويند.

دوازدهم:

فروشنده نتواند جنسي را كه فروخته تحويل دهد، مثلاً اسبي را كه فروخته فرار نمايد كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند كه به آن «خيار تعذّر تسليم» مي گويند، اين خيار در جاييست كه در هنگام معامله فروشنده توانايي تحويل جنس را داشته يا خريدار بتواند جنس را تحويل بگيرد و ناتواني پس از انجام معامله پديد آيد و اگر در هنگام معامله توانايي وجود نداشته باشد، معامله از اساس باطل است.

احكام خيارها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2133

اگر خريدار قيمت جنس را نداند، يا در موقع معامله غفلت كند و جنس را گرانتر از قيمت معمولي آن بخرد، چنانچه به قدري گران خريده كه مردم به آن اهميّت مي دهند مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر فروشنده قيمت جنس را نداند، يا موقع معامله غفلت كند و جنس را ارزانتر از قيمت آن بفروشد، در

صورتي كه مردم به مقداري كه ارزان فروخته اهميّت بدهند، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2134

در معامله «بيع شرط» كه مثلاً خانه ده ميليوني را به يك ميليون مي فروشند و قرار مي گذارند كه اگر فروشنده سر مدّت پول را بدهد، بتواند معامله را به هم بزند، در صورتي كه خريدار و فروشنده قصد خريد و فروش داشته باشند صحيح است.

مسأله 2135

در معامله بيع شرط اگر چه فروشنده اطمينان داشته باشد كه هر گاه سر مدّت پول را ندهد خريدار ملك را به او مي دهد معامله صحيح است ولي اگر سر مدّت پول را ندهد حقّ ندارد ملك را از خريدار و در صورت مرگ خريدار، از ورثه او مطالبه نمايد.

مسأله 2136

اگر چاي اعلا را با چاي پست مخلوط كند و به اسم چاي اعلا بفروشد، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2137

اگر خريدار بفهمد مالي را كه گرفته عيبي دارد، مثلاً حيواني را بخرد و بفهمد كه يك چشم آن كور است، چنانچه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و او نمي دانسته و مال به همان شكل اوّليه خود باقي مانده است، مي تواند معامله را به هم زده و آن مال را به فروشنده برگرداند و اگر مال را تغيير داده باشد، مثلاً پارچه را بريده يا دوخته يا رنگ كرده است، يا اين گونه تغييرات بدون دخالت فروشنده در مال ايجاد شده باشد، مي تواند به خاطر عيبي كه پيش از معامله در مال بوده و او نمي دانسته به نسبت تفاوت قيمت سالم و معيوب از پولي كه به فروشنده داده پس بگيرد، مثلاً مالي را كه به چهار هزار تومان خريده اگر بفهمد معيوب است، در صورتي كه قيمت سالم آن هشت هزار تومان و قيمت معيوب آن شش هزار تومان باشد، چون فرق قيمت سالم و معيوب يك چهارم است، مي تواند يك چهارم پولي را كه داده يعني هزار تومان از فروشنده بگيرد و بنا بر احتياط واجب در صورتي كه مال تغيير نكرده، نمي تواند تفاوت قيمت بگيرد بلكه تنها مي تواند معامله را بهم بزند.

مسأله 2138

اگر فروشنده بفهمد در عوضي كه مالش را به آن فروخته عيبي هست، چنانچه آن عيب پيش از معامله در عوض بوده و او نمي دانسته مي تواند معامله را به هم زده و آن عوض را به صاحبش برگرداند، مگر در عوض تغييري بدون دخالت خريدار صورت گرفته باشد كه تنها مي تواند تفاوت قيمت سالم و معيوب را به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد بگيرد و

در صورتي كه عوض تغيير نكرده بنا بر احتياط واجب نمي تواند تفاوت قيمت بگيرد، بلكه تنها مي تواند معامله را بهم بزند.

مسأله 2139

اگر بعد از معامله و پيش از تحويل دادن مال عيبي بدون دخالت خريدار در آن پيدا شود، خريدار مي تواند معامله را به هم بزند ولي نمي تواند تفاوت قيمت بگيرد و نيز اگر در عوض مال بعد از معامله و پيش از تحويل دادن، عيبي بدون دخالت فروشنده پيدا شود، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند، ولي نمي تواند تفاوت قيمت بگيرد.

مسأله 2140

حقّ بهم زدن معامله در موارد خيار، فوري نيست؛ بنابراين اگر بعد از معامله عيب مال را بفهمد، لازم نيست فوراً معامله را بهم بزند، بلكه بعداً هم حقّ بهم زدن معامله را دارد و همين طور در ديگر خيارها.

مسأله 2141

هرگاه بعد از خريدن جنس عيب آن را بفهمد، اگر چه فروشنده حاضر نباشد، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2142

در چهار صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد، نمي تواند معامله را به هم بزند، يا تفاوت قيمت بگيرد:

اوّل:

موقع خريدن عيب مال را بداند.

دوم:

به عيب مال راضي شود.

سوم:

در وقت معامله بگويد اگر مال عيبي داشته باشد، پس نمي دهم و تفاوت قيمت هم نمي گيرم.

چهارم:

فروشنده در وقت معامله بگويد اين مال را با هر عيبي كه دارد مي فروشم ولي اگر عيبي را معيّن كند و بگويد مال را با اين عيب مي فروشم و معلوم شود عيب ديگري هم دارد، خريدار مي تواند براي عيبي كه فروشنده معيّن نكرده مال را پس دهد و در صورت تغيير تفاوت قيمت بگيرد.

مسأله 2143

اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد و پس از تحويل گرفتن مال عيب ديگري (از ناحيه غير فروشنده) در آن پيدا شود، نمي تواند معامله را به هم بزند ولي مي تواند تفاوت قيمت سالم و معيوب را بگيرد ولي اگر حيوان معيوبي را بخرد و پيش از گذشتن زمان خيار كه سه روز است عيب ديگري پيدا كند اگر چه آن را تحويل گرفته باشد باز هم مي تواند آن را پس دهد و نيز اگر فقط خريدار تا مدّتي حقّ به هم زدن معامله را داشته باشد و در آن مدّت مال عيب ديگري پيدا كند اگر چه آن را تحويل گرفته باشد مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2144

اگر انسان مالي داشته باشد كه خودش آن را نديده و ديگري خصوصيّات آن را براي او گفته باشد، چنانچه او همان خصوصيّات را به مشتري بگويد و آن را بفروشد و بعد از فروش بفهمد كه بهتر از آن بوده، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسائل متفرقه
مسأله 2145

اگر فروشنده قيمت خريد جنس را به مشتري بگويد، بايد تمام خصوصيت هايي را كه به واسطه آنها قيمت مال كم يا زياد مي شود بگويد اگر چه به همان قيمت يا به كمتر از آن بفروشد، مثلاً بايد بگويد كه نقد خريده است يا نسيه.

مسأله 2146

اگر انسان جنسي را به كسي بدهد و با وي قرارداد ببندد كه او جنس را به قيمت معيّني بفروشد و هر مقدار زيادتر از آن فروخت اجرت فروشش باشد، اين قرارداد باطل است و هرچه زيادتر از آن قيمت بفروشد مال صاحب مال است و فروشنده فقط مي تواند مزد زحمت خود را از صاحب مال بگيرد و اگر مزد زحمت از مقداري كه زيادتر فروخته بيشتر باشد فقط مي تواند مقداري را كه زيادتر فروخته بگيرد، ولي اگر به طور جعاله باشد و بگويد اگر اين جنس را به زيادتر از آن قيمت فروختي؛ زيادي مال خودت باشد، اشكال ندارد.

لازم به توضيح است كه در قرارداد اجاره (صورت اوّل) عامل تعهد مي كند كه كاري براي صاحب مال انجام دهد، در اين قرارداد بايد مقدار اجرت معيّن باشد ولي در قرارداد جعاله (صورت دوم) عامل تعهدي براي انجام كار ندارد ولي صاحب مال تعهد كرده است كه اگر عامل كاري را انجام دهد، چيزي را به وي بدهد، در جعاله معيّن بودن مقدار اين چيز شرط نيست.

مسأله 2147

اگر قصّاب گوشت نر بفروشد و به جاي آن گوشت ماده تحويل بدهد معصيت كرده است، پس اگر آن گوشت را معيّن كرده و گفته اين گوشت نر را مي فروشم مشتري مي تواند معامله را به هم بزند و اگر آن را معيّن نكرده، در صورتي كه مشتري به گوشتي كه گرفته راضي نشود، قصّاب بايد گوشت نر به او بدهد.

مسأله 2148

اگر مشتري به بزّاز بگويد پارچه اي مي خواهم كه رنگ آن نرود و بزّاز پارچه اي به او بفروشد كه رنگ آن مي رود، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2149

قسم خوردن در معامله اگر راست باشد، مكروه است و اگر دروغ باشد، حرام است.

احكام شركت

مسأله 2150

عقد «شركت» قرارداديست كه مابين دو يا چند نفر بر انجام معامله با مال مشترك منعقد مي گردد، مفاد عقد شركت بايد انشاء شود بنابراين چنانچه دو نفر مالشان را مخلوط كنند به طوري كه مال هيچ يك مشخص نباشد و با عبارت - عربي يا غير آن - يا با انجام عملي مفاد عقد شركت را انشاء كنند، شركت حاصل مي شود.

مسأله 2151

اگر چند نفر در مزدي كه از كار خودشان مي گيرند با يكديگر شركت كنند، مثلاً چند دلّاك با هم قرار بگذارند هر قدر مزد مي گيرند با هم قسمت كنند، شركت آنان صحيح نيست و به اين شركت، «شركت ابدان» مي گويند.

مسأله 2152

اگر دو نفر با يكديگر شركت كنند كه هر كدام به اعتبار خود جنسي بخرد و قيمت آن را خودش بدهكار شود ولي در جنسي كه هر كدام خريده اند و در استفاده آن با يكديگر شريك باشند صحيح نيست، امّا اگر هر كدام ديگري را وكيل كند كه جنس را براي خود و شريكش بخرد و بعد هر يك به اين گونه جنس را براي هر دو بخرند، شركت آنان صحيح است.

مسأله 2153

كساني كه به واسطه عقد شركت با هم شريك مي شوند، بايد عاقل و مميّز باشند و از روي قصد شركت كنند و شركت غير مميّز و ديوانه و نيز شركتي كه از روي قصد نباشد باطل است و شركت كودك غير بالغي كه مميّز است با اجازه وليّ خود اشكال ندارد، همچنين مميّز مي تواند صيغه عقد شركت را براي ديگري بخواند.

در عقد شركت بايد طرفين از روي اختيار شركت كنند و شركت كسي كه با زور او را به شركت وادار كرده اند صحيح نيست، مگر بعداً از روي اختيار به عقد شركت رضايت دهد. در عقد شركت بايد طرفين بتوانند در مال خود تصرّف نمايند و شركت سفيه بدون اجازه وليّ خود باطل است، سفيه كسيست كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند و در معاملات خود توانايي انجام معاملات بي زيان را ندارد، چنين كسي شرعاً حقّ ندارد در مال خود بدون اجازه وليّ تصرّف كند و معاملات وي همچون شركت بايد با اذن وليّ همراه باشد. همچنين طرفين عقد شركت بايد مفلّس نباشند، مفلّس كسيست كه به جهت ورشكستگي به حكم حاكم شرع از تصرّف در اموال خود منع شده

است، اگر عقد شركت مفلّس با اذن طلبكاران باشد صحيح است، همچنين اگر طلبكاران پس از معامله آن را اجازه كنند.

مسأله 2154

اگر در عقد شركت شرط كنند كسي كه كار مي كند يا بيشتر از شريك ديگر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد يا شرط كنند كسي كه كار نمي كند يا كمتر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد بايد به شرطي كه كرده اند عمل نمايند.

مسأله 2155

اگر در عقد شركت قرار بگذارند كه همه استفاده را يك نفر ببرد، يا تمام ضرر يا بيشتر آن را يكي از آنان بدهد، اشكال ندارد و شركت صحيح است.

مسأله 2156

اگر شرط نكنند كه يكي از شريكها بيشتر منفعت ببرد چنانچه سرمايه آنان يك اندازه باشد، منفعت و ضرر را هم به يك اندازه مي برند و اگر سرمايه آنان يك اندازه نباشد، بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند؛ مثلاً اگر دو نفر شركت كنند و سرمايه يكي از آنان دو برابر سرمايه ديگري باشد، سهم او از منفعت و ضرر دو برابر سهم ديگري است، چه هر دو به يك اندازه كار كنند، يا يكي كمتر كار كند، يا هيچ كار نكند، ولي كسي كه كار كرده - اگر براي اجرت كار قراري نگذاشته باشند - حقّ دارد اجرت كار خود را طبق معمول مطالبه كند.

مسأله 2157

اگر در عقد شركت شرط كنند كه هر دو با هم خريد و فروش نمايند، يا هر كدام به تنهايي معامله كنند، يا فقط يكي از آنان معامله كند، بايد به قرارداد عمل نمايند.

مسأله 2158

اگر معيّن نكنند كه كداميك از آنان با سرمايه خريد و فروش نمايد، هيچ يك از آنان بدون اجازه ديگري نمي تواند با آن سرمايه معامله كند.

مسأله 2159

شريكي كه اختيار سرمايه شركت با اوست، بايد به قرارداد شركت عمل كند، مثلاً اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد، يا نقد بفروشد، يا جنس را از محلّ مخصوصي بخرد، بايد به همان قرارداد رفتار نمايد و اگر با او قراري نگذاشته باشند بايد به طور معمول معامله كند و داد و ستدي نمايد كه براي شركت ضرر نداشته باشد و مال شركت را در مسافرت همراه خود نبرد، مگر آن كه اين كار متعارف باشد.

مسأله 2160

شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند، اگر بر خلاف قراردادي كه با او كرده اند خريد و فروش كند، يا آن كه قراردادي نكرده باشند و بر خلاف معمول معامله كند، در اين دو صورت معامله نسبت به سهم شريك فضولي است، پس چنانچه شريك آن را اجازه نكند مي تواند خود مالش را و اگر تلف شده باشد، عوض آن را بگيرد.

مسأله 2161

شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر زياده روي ننمايد و در نگهداري سرمايه كوتاهي نكند و اتّفاقاً مقداري از آن يا تمام آن تلف شود، ضامن نيست.

مسأله 2162

شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر بگويد سرمايه تلف شده و پيش حاكم شرع قسم بخورد، بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 2163

اگر تمام شريكها از اجازه اي كه به تصرّف در مال يكديگر داده اند برگردند، هيچ كدام نمي توانند در مال شركت تصرّف كنند و اگر يكي از آنان از اجازه خود برگردد، شريكهاي ديگر حقّ تصرّف ندارند، ولي كسي كه از اجازه خود برگشته، مي تواند در مال شركت تصرّف كند.

مسأله 2164

هر وقت يكي از شريكها تقاضا كند كه سرمايه شركت را قسمت كنند، اگر چه شركت مدّت داشته باشد، بايد ديگران قبول نمايند، مگر آن كه شريك در اثر تقسيم، به ضرري بيفتد كه در تقسيم در معمول شركتها به اين ضرر نمي افتند.

مسأله 2165

اگر يكي از شريكها بميرد، يا ديوانه يا بيهوش شود شريكهاي ديگر نمي توانند در مال شركت تصرّف كنند، همچنين است اگر يكي از آنان سفيه يا مفلّس گردند. توضيح اين دو اصطلاح در مسأله 2153 گذشت.

مسأله 2166

اگر شريك، چيزي را نسيه براي خود بخرد، نفع و ضررش مال اوست، ولي اگر براي شركت بخرد و نسيه خريدن متعارف باشد، يا در صورت غير متعارف بودن شريك ديگر اجازه نمايد، مثلاً بگويد:

به آن معامله راضي هستم، نفع و ضررش مال هر دوي آنان است.

مسأله 2167

اگر با سرمايه شركت معامله اي كنند، بعد بفهمند شركت باطل بوده، چنانچه طوري باشد كه در صورتي كه شركت درست هم نباشد، به معامله شريك اذن داده، معامله صحيح است و هرچه از آن معامله پيدا شود، مال همه آنان است و اگر اين طور نباشد ولي كساني كه به معامله ديگران اذن نداده اند، بعداً بگويند به آن معامله راضي هستيم، معامله صحيح وگرنه باطل است و در هر صورت هر كدام آنان كه براي شركت كاري كرده است، اگر به قصد مجّاني كار نكرده باشد، مي تواند مزد زحمتهاي خود را به اندازه معمول از شريكهاي ديگر بگيرد.

احكام صلح

مسأله 2168

صلح آن است كه انسان با ديگري سازش كند كه مال يا منفعت مال خود را ملك او كند، يا از طلب يا حقّ خود بگذرد كه او هم در عوض، مال يا منفعت مال خود را به او واگذار نمايد، يا از طلب يا حقّي كه دارد بگذرد؛ بلكه اگر بدون آن كه عوض بگيرد مال يا منفعت مال خود را به كسي واگذار كند، يا از طلب يا حقّ خود بگذرد، باز هم صلح صحيح است.

مسأله 2169

كسي كه مالش را به ديگري صلح مي كند، بايد مميّز و عاقل بوده و قصد صلح داشته باشد و كسي او را مجبور نكرده باشد و سفيه و مفلّس هم نباشد (توضيح اين دو كلمه در مسأله 2153 گذشت). مميّز عاقل و كسي كه او را مجبور كرده اند و سفيه و مفلّس مي توانند براي ديگري عقد صلح را بخوانند و صلح مميّز يا سفيه با اذن يا اجازه وليّ و نيز صلح مفلّس با اذن يا اجازه طلبكاران صحيح است.

مسأله 2170

لازم نيست صيغه صلح به عربي خوانده شود، بلكه با هر لفظ يا كاري كه بفهمانند با هم صلح و سازش كرده اند، صحيح است.

مسأله 2171

اگر كسي گوسفندهاي خود را به چوپان بدهد كه مثلاً يك سال نگهداري كند و از شير آن استفاده نمايد و مقداري روغن بدهد، چنانچه شير گوسفند را در مقابل زحمتهاي چوپان و آن روغن صلح كند، صحيح است، ولي اگر گوسفند را يك ساله به چوپان اجاره دهد كه از شير آن استفاده كند و در عوض، مقداري روغن بدهد، چون مقدار شير و روغن مشخّص نيست اجاره باطل است.

مسأله 2172

اگر كسي بخواهد طلب يا حقّ خود را به ديگري صلح كند، در صورتي صحيح است كه او قبول نمايد، ولي اگر بخواهد از طلب يا حقّ خود بگذرد، قبول كردن او لازم نيست.

مسأله 2173

اگر انسان مقدار بدهي خود را بداند و طلبكار او نداند، چنانچه طلبكار طلب خود را به كمتر از مقداري كه هست مصالحه كند، مثلاً پنج ميليون تومان طلبكار باشد و طلب خود را به يك ميليون تومان صلح نمايد، زيادي براي بدهكار حلال نيست، مگر آن كه مقدار بدهي خود را به او بگويد و او را راضي كند، يا طوري باشد كه اگر مقدار طلب خود را مي دانست، باز هم به آن مقدار صلح مي كرد.

مسأله 2174

اگر بخواهند دو چيزي را كه از يك جنس بوده و معمولاً با وزن معامله مي شود و وزن آنها معلوم است، به يكديگر صلح كنند، احتياط آن است كه وزن يكي بيشتر از ديگري نباشد، ولي اگر وزن آنها معلوم نباشد، اگر چه احتمال دهند كه وزن يكي بيشتر از ديگري است، صلح صحيح است و اگر بعداً هم معلوم شود كه وزن يكي بيشتر از ديگري بوده، اشكالي براي معامله پديد نمي آورد، همچنين دو چيزي را كه از يك جنس بوده و معمولاً با پيمانه معامله مي شود، اگر با معلوم بودن حجم آنها بخواهند صلح كنند، بنا بر احتياط حجم يكي بيشتر از ديگري نباشد، ولي اگر حجم آنها معلوم نيست، صلح آنها صحيح است، هر چند واقعاً حجم يكي از آنها بيشتر از ديگري بوده و بعداً هم معلوم گردد.

مسأله 2175

اگر دو نفر از يك نفر طلبكار باشند، يا دو نفر از دو نفر ديگر طلبكار باشند و بخواهند طلبهاي خود را به يكديگر صلح كنند، چنانچه طلب آنان از يك جنس و وزن يا پيمانه آنها يكي باشد، مثلاً هر دو ده كيلو گندم طلبكار باشند، مصالحه آنان صحيح است و همچنين است اگر جنس طلب آنان يكي نباشد، مثلاً يكي ده كيلو برنج و ديگري دوازده كيلو گندم طلبكار باشد، ولي اگر طلب آنان از يك جنس و چيزي باشد كه معمولاً با وزن يا پيمانه آن را معامله مي كند، در صورتي كه معلوم است وزن يا پيمانه آنها مساوي نيست، مصالحه آنان بنا بر احتياط باطل است.

مسأله 2176

اگر از كسي طلبي دارد كه بايد بعد از مدّتي بگيرد، چنانچه طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند و مقصودش اين باشد كه از مقداري از طلب خود گذشت كند و بقيّه را نقد بگيرد، اشكال ندارد، ولي اگر اين كار در ضمن معامله بيع، انجام گيرد، قطعا و اگر در ضمن معامله اي ديگر انجام گيرد، بنا بر احتياط؛ صحيح نيست، اين حكم در صورتيست كه طلب از جنسي باشد كه با وزن يا پيمانه فروخته مي شود، اما در غير آنها براي طلبكار جايز است كه طلب خود را به بدهكار و غير او، به كمتر از طلب معامله كند مثلاً صلح نموده يا بفروشد، چنانچه در مسأله 2297 خواهد آمد.

مسأله 2177

صلح از عقود لازم است و تنها با تراضي متصالحين يا يكي از اسباب خيار فسخ، قابل فسخ است پس متصالحين با رضايت يكديگر مي توانند صلح را به هم بزنند و نيز اگر در ضمن معامله براي هر دو، يا يكي از آنان، حقّ به هم زدن معامله را قرار داده باشند، كسي كه آن حقّ را دارد مي تواند صلح را به هم بزند.

مسأله 2178

تا وقتي كه خريدار و فروشنده از مجلس معامله متفرّق نشده اند، مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر مشتري حيواني را بخرد، تا سه روز حقّ به هم زدن معامله را دارد و همچنين اگر پول جنسي را كه نقد خريده تا سه روز ندهد و جنس را تحويل نگيرد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند، ولي كسي كه مالي را صلح مي كند، در اين سه صورت حقّ به هم زدن صلح را ندارد و در صورتي كه طرف مصالحه پرداخت مال المصالحه را بيش از حدّ متعارف به تأخير بيندازد، انسان مي تواند صلح را به هم بزند، در نه صورت ديگري كه در احكام خريد و فروش گفته شد (مسأله 2132) مي توان صلح را به هم زد.

مسأله 2179

اگر چيزي را كه به صلح گرفته معيوب باشد مي تواند صلح را به هم بزند، يا تفاوت قيمت صحيح و معيوب را بگيرد، به تفصيلي كه در مسأله 2137 گفته شد.

مسأله 2180

هرگاه مال خود را به كسي صلح نمايد و با او شرط كند كه اگر بعد از مرگ وارثي نداشتم، بايد چيزي را كه به تو صلح كردم وقف كني و او هم اين شرط را قبول كند، بايد به شرط عمل نمايد.

احكام اجاره

[اقسام «اجاره» ]
مسأله 2181

«اجاره» بر دو قسم است:

قسم اوّل:

قراردادي كه انسان منفعت مالي را در مقابل عوضي به ملكيت ديگري در مي آورد، كسي كه منفعت مال را به ملكيت ديگري در مي آورد، موجر (=اجاره دهنده) و كسي را كه منفعت مال به ملكيت وي درمي آيد، مستأجر (=اجاره كننده) مي گويند.

قسم دوم:

قراردادي كه با آن كار يا منفعت انساني در مقابل عوضي به ملكيت ديگري در مي آيد، كسي كه كار يا منفعت او به ملكيت ديگري درآمده اجير و كسي كه عمل يا منفعت ديگري را مالك مي گردد، مستأجر خوانده مي شود، در مسأله 2146 و 2226 فرق بين اجاره و جعاله توضيح داده شده است.

شرايط موجر و مستأجر و اجير
اشاره

موجر و اجير و مستأجر بايد هفت شرط را دارا باشند:

1 و 2 - عاقل و مميّز باشند؛ بنابراين اجاره ديوانه و شخص غير مميّز اساساً باطل است.

3 - قصد جدّي اجاره را داشته باشند؛ پس اگر - مثلاً - به شوخي بگويد:

اين خانه را اجاره دادم، به طور كلّي باطل است.

4 - با اختيار به اين كار اقدام كنند؛ و اگر كسي را به اجاره مجبور كنند و در اين كار اختيار نداشته باشد، اجاره باطل است، مگر آن كه بعد از اجاره به آن رضايت دهد (يعني راضي باشد و رضايت خود را ابراز نمايد).

5 و 6 - آن كه بالغ و رشيد باشند؛ بنابراين اجاره مميّز نابالغ و مميّز غير رشيد (يعني سفيه و كسي كه توانايي شناخت او از ارزش اموال از متعارف مردم كمتر است)، در مال خود و همچنين اجير شدن آنها در صورتي كه مستقل در معامله باشند، نافذ نيست ولي چنانچه وليّ شرعي آنها يا خود آنها بعد از

بلوغ و رشد به آن رضايت دهند صحيح مي باشد. اما اگر اجاره با وليّ آنها باشد و نابالغ و سفيه تنها اجراءكننده صيغه اجاره باشند، اجاره صحيح است و همچنين مميّز نابالغ و مميّز غير رشيد مي توانند در مال غير خودشان با اجازه مالك آن يا وليّش اجاره منعقد كنند.

7 - موجر و مستأجر بايد از نظر شرعي بتوانند منافع يا عمل مورد اجاره را به ملكيت ديگري درآورند؛ مثلاً منفعت آن مال، مال موجر باشد يا اجاره دهنده وليّ مالك منفعت يا وكيل او باشد بنابراين اگر كسي كه صاحب اختيار مال نيست آن را اجاره دهد در صورتي صحيح است كه كسي كه رضايت او معتبر است به اجاره رضايت دهد و همچنين مفلّس (كه تعريف آن در مسأله 2262 خواهد آمد) نمي تواند مالي را كه حقّ استفاده از منافع آن را ندارد، اجاره دهد مگر آن كه طلبكاران قبل از اجاره يا بعد از آن، به آن رضايت دهند؛ ولي اجير شدن مفلّس مانعي ندارد.

مسأله 2182

انسان مي تواند از طرف ديگري وكيل شود و مال او را اجاره دهد يا مالي را براي او اجاره كند، يا او را اجير ديگري بنمايد، يا براي او اجيري بگيرد.

مسأله 2183

اگر وليّ بچه مال او را اجاره دهد، يا چيزي را براي او اجاره كند، يا خود او را اجير ديگري نمايد، يا براي او اجيري بگيرد، اشكال ندارد، البتّه اگر وليّ بچه پدر يا جدّ پدري وي باشد، در صورتي مي تواند براي بچه عقد اجاره منعقد كند كه اين اجاره مفسده اي براي بچه نداشته باشد و در ساير اولياء، همچون حاكم شرع و وصيّ و قيّم كودكان در صورتي اجاره آنها براي كودك صحيح است كه اين اجاره براي كودك مصلحت داشته باشد و اگر شرط مفسده نداشتن يا مصلحت داشتن رعايت شود، كودك پس از بلوغ نيز نمي تواند اجاره را به هم بزند.

مسأله 2184

بچه صغيري را كه وليّ خاص ندارد، بدون اجازه مجتهد جامع الشرايط يا نماينده او نمي شود اجير كرد، يا براي او اجير گرفت، يا مال او را اجاره داد، يا مالي را براي او اجاره كرد و كسي كه به مجتهد جامع الشرايط و نماينده او دسترسي ندارد، مي تواند از يك نفر شيعه اثنا عشري عادل اجازه بگيرد و اقدام به اجاره كند و اين كار اگر توسط وليّ عرفي كودك - مثلاً مادر او - انجام شود با رعايت مصلحت جايز است و غير آنها بنا بر احتياط تنها در صورت ضرورت اقدام به اين كار كنند.

مسأله 2185

براي انعقاد اجاره، اجاره دهنده و مستأجر بايد قرارداد اجاره ببندند؛ و لازم نيست صيغه عربي بخوانند بلكه اگر مالك به كسي بگويد:

«اين ملك را به يكصد هزار تومان به مدت يكماه به تو اجاره دادم» و او بگويد:

«قبول كردم» اجاره صحيح است؛ بلكه اگر حرفي نزنند و مالك به قصد اجاره دادن در مدت مشخص به مبلغ معين آن ملك را در اختيار مستأجر بگذارد و او هم به قصد اجاره كردن بگيرد، اجاره صحيح مي باشد.

مسأله 2186

اگر انسان بخواهد براي انجام كاري اجير شود، لازم نيست صيغه بخواند، بلكه مي تواند با انجام كاري قرارداد اجاره ببندد، مثلاً همين كه با توافق طرف معامله به قصد اجاره مشغول آن عمل شد، اجاره منعقد مي گردد.

مسأله 2187

اشاره كردن يا نوشتن و هر چيزي كه دلالت بر اجاره مي كند، همچون صيغه خواندن است و با آنها نيز مي توان قرارداد اجاره بست.

مسأله 2188

كسي كه مالي را اجاره كرده اگر مالك با او شرط كرده باشد كه آن را به ديگري اجاره ندهد، نمي تواند آن را اجاره دهد. (تذكر اين نكته مناسب است كه براي شرط كردن لازم نيست طرفين اجاره شرط را در قرارداد ذكر كنند؛ بلكه همين كه اجاره بر اساس آن منعقد گردد به نحوي كه اجاره دادن مستأجر خلاف قرارداد به حساب آيد، مستأجر حقّ اجاره دادن ندارد) و اگر اجاره دهنده شرط نكرده باشد مستأجر مي تواند آن را به ديگري اجاره بدهد و مورد اجاره را در اختيار او بگذارد؛ البتّه در معمول موارد نمي تواند به بيشتر از مقداري كه اجاره كرده، اجاره بدهد، به تفصيلي كه در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2189

اگر بخواهد چيزي را كه اجاره كرده به همان جنس مال الاجاره ولي زيادتر از مقداري كه اجاره كرده است به ديگري اجاره دهد، بايد در آن اصلاحاتي كه موجب زيادي رغبت اجاره كنندگان مي شود، انجام داده باشد؛ بلكه به احتياط واجب اگر به غير جنسي هم كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، مثلاً اگر با پول اجاره كرده به گندم يا چيز ديگر اجاره دهد، چنانچه ارزش آن بيشتر باشد اشكال دارد و در اين مسأله فرقي نيست كه مورد اجاره خانه يا اطاق يا دكان يا كشتي يا آسيا باشد يا غير اينها، مثل زمين و نيز فرقي نيست كه تمام مورد اجاره را با يك قرارداد اجاره دهد يا هر قسمتي از آن را با قراردادي جداگانه به يك شخص يا به اشخاص مختلف اجاره دهد.

مسأله 2190

اگر اجير با مستأجر شرط كند كه تنها اجير او باشد، مستأجر نمي تواند او را به ديگري اجاره دهد و اگر شرط نكند، مي تواند؛ ولي اگر مال الاجاره دوم از همان جنس مال الاجاره اوّل باشد نبايد زيادتر بگيرد؛ بلكه بنا بر احتياط واجب اگر به چيز ديگري هم اجاره دهد نبايد ارزش بيشتري داشته باشد. همچنين است كسي كه انجام عملي مانند دوختن يك لباس را براي ديگري تعهّد كرده است در صورتي كه از نظر اجاره كننده خصوصيتي در كار اين اجير نباشد مي تواند ديگري را براي انجام اين كار اجير كند؛ ولي نمي تواند او را به كمتر اجاره نمايد، بلي اگر مقداري از آن عمل را خودش انجام داده باشد مي تواند براي اتمام كار، ديگري را به كمتر اجاره نمايد و اگر اجاره كننده به جهت امتيازي

كه در دوختن اين خياط معتقد بوده پارچه را نزد او آورده، خياط نمي تواند كار را به ديگري واگذار كند.

مسأله 2191

اگر چيزي مثلاً خانه اي را يك ساله به يك ميليون تومان اجاره كند و از قسمتي از آن يا تمام آن چيز در مقداري از مدت اجاره، خودش استفاده كند، مي تواند باقيمانده آن را به همان قيمت يا كمتر اجاره دهد؛ ولي اگر بخواهد به بيش از يك ميليون تومان اجاره دهد بايد در آن اصلاحاتي انجام داده باشد؛ و بنا بر احتياط واجب اگر به غير جنسي هم كه اجاره كرده، اجاره دهد نبايد ارزش آن بيشتر باشد. در اين مسأله فرقي بين خانه و دكان و اطاق و غير آنها نيست؛ البتّه اجاره مرتع از قانون فوق مستثني ست و كسي كه چراگاهي را اجاره كرده، چنانچه بخواهد قسمتي از آن يا تمام آن را در مقداري از مدّت به كسي اجاره دهد، تنها مي تواند آن را به كمتر از تمام مبلغي كه مرتع را اجاره كرده، اجاره دهد و اجاره دادن به مقدار مساوي هم اشكال دارد.

شرايط مالي كه آن را اجاره مي دهند
مسأله 2192

«مالي» را كه اجاره مي دهند، بايد چند شرط داشته باشد:

اوّل:

آن كه معيّن باشد، پس اگر بگويد:

«يكي از خانه هاي خود را اجاره دادم» درست نيست؛ مگر آن كه چيزي را اجاره دهد كه افراد آن از نظر قيمت و خصوصياتي كه موجب رغبت اجاره كنندگان مي گردد، مثل هم باشند، همچون كالاهاي مشابهي كه يك كارخانه توليد مي كند، در اين مورد چنانچه بگويد:

«يكي از اين كالاها را اجاره دادم»، هر چند مورد اجاره فرد معيّني نبوده و كلّي است، اجاره صحيح است.

دوم:

تحويل گرفتن آن براي مستأجر ممكن باشد؛ پس اجاره دادن اسبي كه فرار كرده و مستأجر نمي تواند آن را در اختيار بگيرد، باطل است.

سوم:

آن مال به واسطه استفاده

كردن از بين نرود، پس اجاره دادن نان و ميوه و خوراكيهاي ديگر براي خوردن صحيح نيست.

مسأله 2193

اجاره دادن درخت براي آن كه از سايه يا ميوه اش استفاده كنند، اشكال ندارد، ولي درختي را كه به حسب متعارف روشن نيست كه محصول مي آورد يا نه، نمي توان براي استفاده از محصول احتماليش، اجاره داد.

مسأله 2194

زن مي تواند براي شير دادن اجير شود و لازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد؛ ولي اگر نتواند بدون تضييع حقّي از حقوق شوهر به اجاره عمل كند، بايد از وي براي اجير شدن اجازه بگيرد.

شرايط استفاده يا كار مورد اجاره
مسأله 2195

«استفاده اي» كه مال را براي آن اجاره مي دهند، يا «كاري» كه براي آن اجير مي شوند، شش شرط دارد:

اوّل:

آن كه اين استفاده يا كار معلوم باشد؛ پس اگر چيزي را كه اجاره مي دهند چند استفاده دارد، بايد استفاده و كاري را كه مورد نظر طرفين است، مشخص نمايند؛ مثلاً اگر ماشيني را كه هم مي تواند مسافر حمل كند و هم بار، اجاره دهند بايد در موقع اجاره معيّن كنند كه حمل مسافر يا باربري آن مال مستأجر است يا همه استفاده هاي آن.

دوم:

آن كه اين استفاده يا كار ممكن باشد؛ پس اجاره دادن زمين براي زراعت در صورتي كه آب باران براي زراعت كافي نبوده و مشروب كردن آن از راه ديگر هم ممكن نباشد، صحيح نيست. همچنان كه اجير كردن شخص بي سواد براي تدريس صحيح نمي باشد.

سوم:

آن كه حلال باشد؛ بنابراين اجاره دادن دكان براي شراب فروشي يا نگهداري شراب و كرايه دادن وسيله نقليه براي حمل و نقل شراب، باطل است.

چهارم:

آن كه انجام آن كار از نظر شرع به طور مجّاني واجب نباشد؛ پس اجير شدن براي انجام كارهايي كه جزء حقوق لازم الرعايه مردم است؛ مانند:

نجات مسلمان از غرق شدن و تعليم اصول دين و مقدار واجب از فروع دين و انجام مقدار واجب از مراسم به خاك سپاري مسلمانان، همچون كفن كردن و نماز خواندن و دفن كردن - كه از حقوقي هستند كه ميّت مسلمان بر زنده ها دارد - صحيح

نيست ولي اجير شدن براي كارهايي كه جزء حقوق لازم الرعايه مردم نيست، مانعي ندارد.

پنجم:

پول دادن براي آن در نظر مردم بيهوده نباشد؛ و اجير كردن ديگري براي اين كه نماز واجب خود را بخواند يا روزه واجب خود را بگيرد، چون براي مستأجر ثواب اخروي بلكه گاهي نفع دنيوي دارد، اشكال ندارد.

ششم:

مدت استفاده را معيّن نمايند و اگر براي انجام كاري اجير مي شوند بايد زمان انجام آن كار را مشخّص كنند؛ مثلاً در سفارش خياطي علاوه بر اين كه با خياط قرار مي گذارند لباس معيّني را به شكل مخصوصي بدوزد، بايد مدّت زماني را كه خياط بايد در آن زمان لباس را بدوزد، مشخّص كنند.

مسأله 2196

اگر ابتداي مدّت اجاره را معيّن نكنند، ابتداي آن از زمان قرارداد اجاره است.

مسأله 2197

اگر خانه اي را مثلاً يك ساله اجاره دهند و ابتداي آن را يك ماه بعد از خواندن صيغه قرار دهند اجاره صحيح است؛ اگر چه موقعي كه صيغه مي خوانند خانه در اجاره شخص ديگري باشد.

مسأله 2198

اگر مدّت اجاره را معلوم نكند و بگويد:

«هر وقت در خانه نشستي اجاره آن ماهي يكصد هزار تومان است» اجاره صحيح نيست؛ و اگر بگويد:

«من به تو اجازه مي دهم كه از خانه من استفاده كني؛ به شرط آن كه ماهي يكصد هزار تومان به من بدهي» مانعي ندارد؛ ولي اين اجازه مشروط، اجاره نيست.

در اجاره پس از عقد قرارداد، اجاره دهنده و مستأجر نمي توانند معامله را به هم بزنند (مگر براي يكي از آنها حقّ خيار فسخ قرار داده شده باشد يا از جهت ديگري يكي از آنها اختيار به هم زدن اجاره را داشته باشد) ولي اجازه مشروط به پرداخت پول، قرارداد لازم الرعايه نيست و صاحب مال قبل از استفاده ديگري مي تواند از اجازه خود برگردد و در اجاره مستأجر مالك منفعت ملك مي شود و در اجاره مشروط به پرداخت پول، كسي كه مجاز است مالك منفعت نيست.

مسأله 2199

اگر به مستأجر بگويد:

«خانه را ماهي يكصد هزار تومان به تو اجاره دادم» يا بگويد:

«خانه را يك ماهه به صد هزار تومان به تو اجاره دادم و بعد از آن هم هر قدر بنشيني اجاره آن ماهي يكصد هزار تومان است» تنها اجاره ماه اوّل صحيح است؛ مگر آن كه مستأجر در صورتي به اجاره ماه اوّل راضي باشد كه اجاره ماه هاي بعد نيز صحيح باشد، كه در اين صورت با باطل بودن اجاره ماه هاي بعد، اجاره ماه اوّل نيز باطل است.

مسأله 2200

خانه اي را كه افراد غريب و زوّار در آن منزل مي كنند و معلوم نيست چند شب در آن مي مانند، اگر قرار بگذارند كه مثلاً شبي ده هزار تومان بدهند و صاحب خانه راضي باشد، استفاده از آن خانه اشكال ندارد؛ ولي چون مدّت اجاره را معلوم نكرده اند، به عنوان اجاره صحيح نيست و صاحب خانه هر وقت بخواهد مي تواند آنان را بيرون كند؛ امّا اجاره نسبت به شب اوّل كه مقدار قطعي اجاره است صحيح مي باشد، مگر آن كه اجاره كنندگان در صورتي به اجاره شب اوّل راضي باشند كه اجاره شبهاي بعد نيز صحيح باشد كه در اين صورت با باطل بودن اجاره شبهاي بعد، اجاره شب اول هم باطل است.

مسائل متفرّقه اجاره
مسأله 2201

مالي را كه مستأجر بابت اجاره مي دهد، بايد معلوم باشد؛ پس اگر از چيزهاييست كه مثل گندم با وزن معامله مي كنند، بايد وزن آن معلوم باشد و اگر از چيزهاييست كه مثل پولهاي رائج با شماره معامله مي كنند، بايد شماره آن معيّن باشد و اگر مثل ماشين و اسب است، بايد اجاره دهنده آن را ببيند، يا به گونه ديگري خصوصيات آن براي طرفين معلوم باشد.

مسأله 2202

اگر مال الاجاره را حاصل زميني كه به حسب متعارف معلوم نيست كه حاصل دارد يا خير، قرار دهند، اجاره باطل است؛ خواه مورد اجاره همين زمين باشد يا چيز ديگر و در باطل بودن اجاره فرقي نمي كند كه مال الاجاره مقدار معيّني از محصول آن زمين - مانند 1000 كيلو - باشد يا كسري از آن - مانند نصف محصول -.

مسأله 2203

كسي كه چيزي را اجاره داده تا آن را در اختيار مستأجر نگذارد، حقّ ندارد مال الاجاره را مطالبه كند؛ مگر در اجاره شرط كرده باشند و كسي كه براي انجام عملي اجير شده باشد، در صورتي كه شرط نكرده باشند قبل از انجام عمل حقّ مطالبه اجرت ندارد؛ بلي چنانچه معمول باشد كه پيش از انجام عمل اجرت را بدهند - مثل اجير شدن براي حجّ يا زيارت در زمان كنوني - مي تواند قبل از عمل اجرت را مطالبه كند؛ مگر شرط تأخير كرده باشند.

مسأله 2204

اگر چيزي را كه اجاره داده در اختيار مستأجر بگذارد، اگر چه مستأجر تحويل نگيرد يا تحويل بگيرد ولي تا آخر مدت اجاره از آن استفاده نكند، بايد مال الاجاره آن را بدهد.

مسأله 2205

اگر انسان اجير شود كه در روز معيّني كاري را انجام دهد و در آن روز براي انجام آن كار حاضر شود، كسي كه او را اجير كرده اگر چه آن كار را به او واگذار نكند بايد اجرت او را بدهد، مثلاً اگر خياطي را در روز معيّني براي دوختن لباس اجير نمايد و خياط در آن روز آماده كار باشد، اگر چه پارچه را به او ندهد كه بدوزد بايد اجرتش را بدهد، خواه خياط در آن روز بيكار باشد، يا براي خودش يا ديگري كار كند.

مسأله 2206

اگر بعد از تمام شدن مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده و مستأجر مورد اجاره را تحويل گرفته باشد، چنانچه اجاره معمولي مساوي يا كمتر از اجاره تعيين شده باشد، مستأجر بايد اجاره معمولي آن را بدهد و اگر اجاره معمولي بيشتر باشد، چنانچه اجاره دهنده تنها در صورت صحيح بودن اجاره به اجاره تعيين شده راضي بوده، تمام اجاره معمولي را مي تواند بگيرد؛ ولي اگر اجاره دهنده به طور كلّي (خواه اجاره صحيح باشد، خواه باطل) به اجاره تعيين شده راضي باشد، نمي تواند بيشتر از آن بگيرد، مثلاً در مواردي كه اجاره دهنده با آگاهي از اين كه اجاره آنها از نظر شرع باطل است و لازم نيست مورد اجاره را در اختيار مستأجر بگذارد، به اين كار اقدام ورزد، چون اجاره دهنده با توجّه به باطل بودن اجاره به مبلغ كمتر راضي بوده، نمي تواند بيشتر از اجاره تعيين شده از مستأجر بگيرد و اگر بعد از گذشتن مقداري از مدّت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده نسبت به اجرت مدت گذشته همين حكم

جاري است.

مسأله 2207

اگر چيزي را كه اجاره كرده از بين برود يا معيوب شود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و در استفاده كردن از آن هم زياده روي ننموده باشد، ضامن نيست و نيز اگر مثلاً پارچه اي را كه به خياط داده دزد ببرد، يا در آتش سوزي بسوزد، در صورتي كه خياط در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد، لازم نيست عوض آن را بدهد.

مسأله 2208

هر گاه صنعتگر چيزي را كه گرفته در اثر مسامحه و سهل انگاري ضايع كند، ضامن است، همچنين اگر شرط كرده باشند كه در صورت ضايع كردن ضامن باشد و در غير اين دو صورت چنانچه صنعتگر بر طبق قواعد آن صنعت كه براي معمول صنعتگران شناخته شده است، رفتار نكرده باشد ضامن است؛ مگر آن كه قبل از انجام كار از مالك برائت گرفته باشد؛ يعني رضايت او را جلب كرده باشد كه در صورت ضايع كردن صنعتگر ضامن نباشد، كه در اين صورت اگر در اثر غفلت - و نه مسامحه و سهل انگاري - چيزي را كه گرفته ضايع كند، ضامن نيست و چنانچه صنعتگر بر طبق قواعد آن صنعت رفتار كرده، ضامن نيست، هر چند قبل از انجام كار از مالك برائت نگرفته باشد.

مسأله 2209

اگر قصاب سر حيواني را ببرد و آن را حرام كند، چه مزد گرفته باشد و چه مجّاني سر بريده باشد، ضرري را كه به مالك زده است، ضامن است.

مسأله 2210

اگر وسيله نقليه يا حيواني را اجاره كند و معيّن نمايد كه چقدر بار بر آن بگذارد، چنانچه بيشتر از آن مقدار بار كند و آن وسيله يا حيوان تلف يا معيوب شود، ضامن است و همچنين است اگر مقدار بار را معيّن نكرده باشد، ولي بيشتر از معمول بار كند؛ و در هر دو صورت بايد اجرت زيادي بار را نيز بر حسب معمول بدهد.

مسأله 2211

اگر حيواني را براي بردن بار شكستني اجاره دهد، چنانچه آن حيوان بلغزد يا رم كند و بار را بشكند، صاحب حيوان ضامن نيست؛ ولي اگر بر اثر مسامحه صاحب حيوان مثلاً به واسطه زدن غير معمول يا بار زدن بار اضافي حيوان زمين بخورد و بار بشكند، ضامن است.

مسأله 2212

اگر كسي بچه اي را ختنه كند و ضرري به آن بچه برسد يا بميرد، چنانچه اصول پزشكي را كه براي متعارف اهل آن حرفه شناخته شده است، رعايت كرده و با اجازه وليّ انجام داده باشد، ضامن نيست؛ مگر شرط ضمان شده باشد كه در اين صورت ضامن است. بلي در صورتي كه وليّ كودك رضايت داده باشد كه پزشك در صورت غفلت ضامن ضرر نباشد، اگر در اثر غفلت ضرري به طفل وارد شده ضامن نيست، ولي اگر در اثر مسامحه و سهل انگاري ضرري به طفل وارد شود ضامن است.

مسأله 2213

هر گاه طبيب نسخه اي براي بيمار بنويسد يا دستوري به او بدهد و بيمار به آن عمل كند، يا شخصاً دارويي را به او بخوراند يا تزريق كند يا عملي روي بيمار انجام دهد و در اثر اين كارها آسيبي به بيمار برسد يا بميرد، چنانچه طبيب بر طبق قواعد شناخته شده پزشكي رفتار كرده و اين كار با اجازه بيمار يا وليّ او انجام شده باشد، ضامن نيست مگر شرط ضمان شده باشد.

مسأله 2214

طبيب و جرّاح براي اين كه در مقابل خطا و اشتباهي هم كه ممكن است براي آنها پيش بيايد ضامن نباشند مي توانند از بيمار يا وليّ شرعي او برائت بگيرند، پس اگر بيمار يا وليّ او پذيرفته باشند كه اگر بر اثر غفلت دكتر ضرري به بيمار برسد پزشك ضامن نباشد، چنانچه پزشك دقت لازم را بكند و در اثر غفلت او ضرري به بيمار برسد، ضامن نيست؛ ولي اگر در اثر مسامحه و سهل انگاري ضرري بزند، ضامن است.

مسأله 2215

اجاره عقديست لازم و تنها با رضايت طرفين يا با يكي از اسباب حق خيار قابل فسخ است؛ بنابراين مستأجر و كسي كه چيزي را اجاره داده، با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكي از آنها حقّ به هم زدن معامله را داشته باشند، مي توانند مطابق قرارداد، اجاره را به هم بزنند.

مسأله 2216

اگر اجاره دهنده يا مستأجر بفهمد كه مغبون شده است، چنانچه در موقع اجاره نمودن خيال نمي كرده است كه مغبون است، مي تواند اجاره را به هم بزند؛ مگر در ضمن اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند حقّ به هم زدن معامله را نداشته باشند، كه در اين صورت نمي توانند اجاره را به هم بزنند.

مسأله 2217

اگر چيزي را اجاره دهد و قبل از اجاره يا بعد از آن و پيش از آن كه مورد اجاره را در اختيار مستأجر بگذارد كسي آن را غصب نمايد يا مانع استفاده بردن مستأجر گردد، چنانچه مستأجر هنگام عقد اجاره نمي توانسته مورد اجاره را در مدت اجاره تحويل بگيرد، عقد اجاره باطل است، ولي اگر هنگام قرارداد قدرت بر تحويل گرفتن آن را در مدّت اجاره داشته - و مي توانسته با اقدام خويش يا اقدام اجاره دهنده جلوي غاصب را بگيرد - عقد اجاره صحيح است؛ در اين صورت چنانچه غاصبي مورد اجاره را غصب نموده يا مانع استفاده مستأجر گردد، چنانچه اجرت تعيين شده مساوي اجرت معمولي يا كمتر از آن بود، مستأجر مي تواند اجرت تعيين شده آن مدّت را از اجاره دهنده يا از غاصب بگيرد و اگر اجرت تعيين شده بيشتر از اجرت معمولي بود، مستأجر مي تواند اجرت معمولي آن مدت را از اجاره دهنده يا از غاصب بگيرد؛ همچنان كه - در هر سه صورت - مي تواند اجاره را فسخ كرده و اجرت تعيين شده را از اجاره دهنده پس بگيرد و چنانچه بعد از آن كه اجاره دهنده مال را در اختيار مستأجر گذاشت غاصب آن را غصب كند، مستأجر فقط حقّ دارد اجرت معمولي آن را از غاصب بگيرد.

مسأله 2218

اگر بر اثر بروز مشكلي مستأجر نتوانست - حتّي با اجاره دادن به ديگري - از مورد اجاره استفاده ببرد، چنانچه مشكل، مشكلي عمومي باشد معلوم مي شود اجاره از اوّل باطل بوده است؛ مثلاً اگر ماشيني را براي حمل كالا در منطقه اي اجاره كردند و در مدت اجاره جنگ يا سيل مانع تردّد در آن

منطقه شد، اين اجاره باطل است و اگر مشكل، مشكل خاص مستأجر باشد، پس چنانچه استفاده از مورد اجاره براي او - ولو با اجاره دادن - ممكن نبود يا در وضعيتي قرار گرفت كه چنين استفاده اي از نظر شرعي براي او حرام بود، در اين دو صورت نيز اجاره باطل است و اگر اين مشكل - عمومي يا خصوصي - تنها نسبت به قسمتي از زمان اجاره پيش آمد، اجاره نسبت به آن مقدار باطل بوده و نسبت به بقيه آن مستأجر اختيار فسخ دارد و در غير اين موارد بروز مشكل اجاره را باطل نمي كند.

مسأله 2219

اگر پيش از شروع مدت اجاره يا در اثناء آن مستأجر ملك مورد اجاره را از مالك آن بخرد، اين خريد و فروش صحيح بوده و بايد قيمت تعيين شده را بپردازد و اجاره نيز به هم نمي خورد و بايد مال الاجاره را نيز بدهد. همچنين اگر شخص ثالثي ملك را بخرد اجاره به هم نمي خورد و هر كدام از خريدار و مستأجر بايد عوض معامله را بپردازند.

مسأله 2220

اگر بعد از قرارداد و پيش از ابتداي مدت اجاره ملك به طوري خراب شود كه اصلاً قابل استفاده اي كه قرار گذاشته اند نباشد، اجاره باطل مي شود و پولي را كه مستأجر به صاحب ملك داده به او باز مي گردد و اگر استفاده اي كه قرار گذاشته اند ممكن است ولي به شكل كامل نظر مستأجر را تأمين نمي كند؛ مثلاً مسكني را كه اجاره كرده خيلي مرطوب از كار درآيد، اجاره باطل نمي شود؛ ولي مستأجر مي تواند آن را به هم بزند.

مسأله 2221

اگر ملكي را اجاره كند و پس از گذشتن مقداري از مدّت اجاره به طوري خراب شود كه اصلاً قابل استفاده اي كه قرار گذاشته اند نباشد، اجاره مدّتي كه باقي مانده باطل مي شود و به همين ميزان از پولي كه به صاحب ملك داده شده به مستأجر باز مي گردد و نسبت به مدت گذشته مستأجر اختيار دارد اجاره را فسخ كرده، بقيه مال الاجاره را نيز بازگرداند و اجرت استفاده اي را كه برده بر طبق معمول بپردازد، همچنان كه مي تواند اجاره مدّت گذشته را به هم نزند و اجرت استفاده اي را كه برده به تناسب مال الاجاره بپردازد.

و اگر استفاده اي را كه قرار گذاشته اند ممكن است، ولي نظر مستأجر را به شكل كامل تأمين نمي كند، اجاره باطل نمي شود؛ ولي مستأجر مي تواند اجاره را به طور كامل به هم بزند و اجرت استفاده اي را كه برده به مقدار معمول بپردازد.

مسأله 2222

اگر خانه اي را كه مثلاً دو اتاق دارد اجاره دهد و يك اتاق آن خراب شود، چنانچه فوراً آن را بسازد و هيچ مقداري از استفاده آن از بين نرود، اجاره باطل نمي شود و مستأجر هم نمي تواند اجاره را به هم بزند؛ ولي اگر ساختن آن به قدري طول بكشد كه مقداري از استفاده مستأجر از بين برود، اجاره به آن مقدار باطل مي شود و چنانچه عرفاً اجاره خانه يك اجاره به شمار آيد، مستأجر مي تواند اجاره تمام مدت را به هم بزند و براي استفاده هايي كه كرده بر طبق معمول اجرت بپردازد؛ همچنان كه مي تواند اجاره را باقي نگاه داشته و از اجرت به تناسب مقدار استفاده اي را كه از بين رفته است، مسترد دارد.

و اگر

اجاره اي كه كرده از نظر عرف مانند اجاره چند اتاق از يك مسافرخانه، چندين اجاره به شمار آيد، اجاره اتاق سالم به صحّت خود باقيست و بايد مال الاجاره آن را به تناسب بپردازد و نسبت به اتاقي كه خراب شده، حكم دو مسأله سابق جاري است.

مسأله 2223

اجاره با مرگ اجاره دهنده باطل مي شود و با مرگ مستأجر، باطل نمي شود.

مسأله 2224

اگر صاحب كار، بنّا را وكيل كند كه براي او عمله بگيرد، چنانچه بنّا كمتر از مقداري كه از صاحب كار مي گيرد به عمله بدهد، زيادي آن بر او حرام است و بايد آن را به صاحب كار بدهد، ولي اگر اجير شود كه - مثلاً - ساختمان را تمام كند و براي خود اختيار بگذارد كه خودش بسازد يا به ديگري بدهد، در صورتي كه مقداري خودش كار كرده باشد، چنانچه باقي را به كمتر از مقداري كه اجير شده به ديگري بدهد، زيادي آن براي او حلال است.

مسأله 2225

اگر رنگرز قرار بگذارد كه مثلاً پارچه را با نيل رنگ كند، چنانچه با چيز ديگري رنگ نمايد، حقّ ندارد چيزي بگيرد و اگر با اين كار ضرري به صاحب مال بزند بايد آن را نيز جبران كند.

احكام جعاله

مسأله 2226

جعاله» آن است كه انسان قرار بگذارد در مقابل كاري كه براي او انجام مي دهند مال معيّني بدهد، مثلاً بگويد:

هر كس گمشده مرا پيدا كند، ده هزار تومان به او مي دهم و به كسي كه به اين امر ملتزم مي شود «جاعل» و به كسي كه كار را انجام مي دهد «عامل» مي گويند.

و فرق بين جعاله و اجاره اين است كه در اجاره بعد از بستن قرارداد، اجير بايد عمل را انجام دهد و كسي هم كه او را اجير كرده اجرت را به او بدهكار مي شود، ولي در جعاله اگر چه عامل شخص معيّني باشد مي تواند مشغول عمل نشود و تا عمل را انجام ندهد جاعل بدهكار نمي شود.

مسأله 2227

جاعل بايد عاقل و مميّز باشد و از روي قصد قرار جعاله بگذارد و نيز اگر بخواهد در مال خود قرارداد كند، بايد بالغ و با اختيار باشد و شرعاً بتواند در مال خود تصرّف نمايد، بنابراين جعاله نابالغ يا سفيه يا مفلّس (كه توضيح آنها در مسأله 2153 گذشت) صحيح نيست، مگر وليّ نابالغ يا سفيه به انجام جعاله اذن دهند، يا پس از انجام آن را اجازه دهند، همين طور اگر طلبكاران جعاله مفلّس را اذن يا اجازه دهند، جعاله صحيح است.

مسأله 2228

كاري را كه جاعل مي گويد براي او انجام دهند، بايد حرام يا بي فايده نباشد، پس اگر بگويد هر كس شراب بخورد يا بي جهت در شب به جاي تاريكي برود، ده هزار تومان به او مي دهم، جعاله صحيح نيست.

مسأله 2229

اگر مالي را كه قرار مي گذارد بدهد معيّن كند، مثلاً بگويد اگر اسب مرا پيدا كني، اين گندم را (كه عامل آن را ديده است) به تو مي دهم، لازم نيست بگويد آن گندم مال كجاست و قيمت آن چيست، ولي اگر مال را معيّن نكند، مثلاً بگويد اگر اسب مرا پيدا كني، ده كيلو گندم به تو مي دهم، بايد خصوصيّات آن را كاملاً معيّن كند.

مسأله 2230

اگر جاعل مزد معيّني براي كار قرار ندهد، مثلاً به بنّا بگويد، اگر اتاق مرا تعمير كردي، پولي به تو مي دهم و مقدار آن را معيّن نكند، چنانچه بنّا آن كار را انجام دهد، جاعل بايد حداقلِّ مقداري را كه در اين گونه جعاله ها داده مي شود بدهد.

مسأله 2231

اگر عامل به قصد مجاني بودن كاري را براي ديگري انجام دهد استحقاق مزد ندارد وگرنه در دو صورت استحقاق مزد دارد:

1 - بر اساس قرارداد كار را انجام دهد

2 - به امر يا در خواست ديگري عملي را انجام دهد و اين امر و درخواست ظهور در مجاني بودن نداشته باشد.

مسأله 2232

پيش از آن كه عامل شروع به كار كند، جاعل و عامل هر يك مي توانند جعاله را به هم بزنند.

مسأله 2233

بعد از آن كه عامل شروع به كار كرد، اگر جاعل بخواهد جعاله را به هم بزند، اشكال دارد.

مسأله 2234

عامل مي تواند عمل را ناتمام بگذارد، ولي اگر تمام نكردن عمل اسباب ضرر جاعل شود بايد آن را تمام كند، مثلاً اگر به پزشك جرّاح بگويد اگر چشم مرا عمل كني، فلان مقدار به تو مي دهم و جرّاح شروع به عمل كرد، چنانچه طوري باشد كه اگر عمل را تمام نكند، چشم معيوب مي شود، بايد آن را تمام نمايد و در صورتي كه ناتمام بگذارد حقّي به جاعل ندارد، بلكه ضامن عيبي كه پديد مي آيد نيز هست.

مسأله 2235

اگر عامل كار را ناتمام بگذارد، چنانچه آن كار مثل پيدا كردن اسب است كه تا تمام نشود، براي جاعل فايده اي ندارد، عامل نمي تواند چيزي مطالبه كند، همچنين است اگر جاعل مزد را براي مجموع عمل يا براي تمام كردن عمل قرار دهد، مثلاً بگويد:

هر كس لباس مرا بدوزد ده هزار تومان به او مي دهم، يا به شخص خاصّي بگويد كه اگر لباس مرا بدوزي ده هزار تومان به تو مي دهم، ولي اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل انجام گيرد، براي آن مقدار مزد بدهد، جاعل بايد مزد مقداري را كه انجام شده به عامل بدهد، اگر چه احتياط مستحبّ در تمام صورتها اين است كه با مصالحه يكديگر را راضي كنند.

احكام مزارعه

مسأله 2236

مزارعه» آن است كه مالك با زارع به اين قسم معامله كند كه زمين را در اختيار او قرار دهد تا زراعت كند و مقداري از حاصل آن را به مالك بدهد.

مسأله 2237

مزارعه چند شرط دارد:

اوّل:

صاحب زمين به زارع بگويد:

زمين را براي زراعت به تو واگذار كردم و زارع هم بگويد:

قبول كردم، يا بدون اين كه حرفي بزنند مالك زمين را به قصد مزارعه به زارع واگذار كند و زارع قبول نمايد.

دوم:

صاحب زمين و زارع هر دو عاقل و مميّز باشند و با قصد، مزارعه را انجام دهند و نيز بايد بالغ بوده و از روي اختيار مزارعه را انجام دهند و سفيه هم نباشند.

بلوغ و اختيار و سفيه نبودن در جايي كه كسي بخواهد بر روي زمين ديگري معامله كند شرط نيست، همچنين مزارعه مميّز نابالغ و سفيه با اذن قبلي يا اجازه بعدي وليّ آنها صحيح است و اگر شخصي به زور عقد مزارعه ببندد و بعد راضي شود، مزارعه صحيح خواهد بود و در صاحب زمين شرط است كه مفلّس نباشد و همين طور در زارع؛ اگر براي انجام مزارعه بايد در مال خود تصرّف كند و در هر دو صورت مزارعه مفلّس با اذن يا اجازه طلبكاران صحيح مي باشد.

سوم:

مالك و زارع از تمام حاصل زمين ببرند، پس اگر مثلاً شرط كنند كه آنچه اوّل يا آخر مي رسد، مال يكي از آنان باشد مزارعه باطل است.

چهارم:

سهم هر كدام كسر مشاعي از حاصل مانند نصف يا ثلث باشد، پس اگر مالك بگويد در اين زمين زراعت كن و هر چه مي خواهي به من بده صحيح نيست و همچنين است اگر مقدار معيّني از

حاصل را مثلاً صد كيلو فقط براي زارع يا مالك قرار دهند.

پنجم:

مدّتي را كه بايد زمين در اختيار زارع باشد معيّن كنند و بايد مدّت به قدري باشد كه در آن مدّت به دست آمدن حاصل ممكن باشد و اگر اوّل مدّت را روز معيّني و آخر مدّت را رسيدن حاصل قرار دهند كافي است.

ششم:

زمين قابل زراعت باشد و اگر زراعت در آن ممكن نباشد امّا بتوانند كاري كنند كه زراعت ممكن شود، مزارعه صحيح است.

هفتم:

اگر منظور هر كدام آنان زراعت مخصوصي است، چيزي را كه زارع بايد بكارد معيّن كنند، ولي اگر زراعت معيّني را در نظر ندارند، يا زراعتي را كه هر دو در نظر دارند معلوم است، لازم نيست آن را معيّن نمايند.

هشتم:

مالك، زمين را معيّن كند، پس كسي كه چند قطعه زمين دارد و با هم تفاوت دارند، اگر به زارع بگويد در يكي از اين زمينها زراعت كن و آن را معيّن نكند مزارعه باطل است.

نهم:

خرجي را كه هر كدام آنان بايد بكنند معيّن نمايند، ولي اگر خرجي را كه هر كدام بايد بكنند معلوم باشد، لازم نيست آن را معيّن نمايند.

مسأله 2238

اگر مالك با زارع قرار بگذارد كه مقداري مشخّص از حاصل براي او باشد و بقيّه را بين خودشان قسمت كنند، بنا بر احتياط واجب صحيح نيست، هر چند بدانند كه بعد از برداشتن آن مقدار، چيزي باقي مي ماند.

مسأله 2239

اگر مدّت مزارعه تمام شود و حاصل به دست نيايد، چنانچه مالك راضي شود كه با اجاره يا بدون اجاره زراعت در زمين او بماند و زارع هم راضي شود مانعي ندارد و اگر مالك راضي نشود، چنانچه زارع در به دست آمدن حاصل كوتاهي نكرده باشد، مثلاً اتّفاقاً در اثر سردي هوا، به دست آمدن حاصل به تأخير افتاده باشد، مالك بايد صبر كند تا حاصل به دست آيد، ولي اگر زارع كوتاهي كرده باشد، مالك مي تواند او را وادار كند كه زراعت را بچيند و اگر براي چيدن زراعت، ضرري به زارع برسد، لازم نيست عوض آن را به او بدهد، ولي زارع اگر چه راضي شود كه به مالك چيزي بدهد، نمي تواند مالك را مجبور كند كه زراعت در زمين بماند.

مسأله 2240

اگر به واسطه پيش آمدي زراعت در زمين ممكن نباشد، مثلاً آب از زمين قطع شود، مزارعه به هم مي خورد و اگر زارع بدون عذر زراعت نكند، چنانچه زمين در تصرّف او بوده و مالك در آن تصرّفي نداشته است، بايد اجاره آن مدّت را به مقدار معمول به مالك بدهد، مگر آن كه اجاره آن مدّت از حداكثر مقدار احتمالي سهم مالك از محصول زمين بيشتر باشد كه دادن زيادي لازم نيست.

مسأله 2241

مزارعه عقدي لازم است بنابراين پس از عقد مزارعه هيچ يك از مالك يا زارع به تنهايي نمي توانند مزارعه را به هم بزنند، خواه صيغه خوانده باشند يا مالك به قصد مزارعه زمين را به زارع واگذار كرده باشد، ولي اگر در ضمن قرارداد، شرط كرده باشند كه هر دو يا يكي از آنان حقّ به هم زدن معامله را داشته باشند، مي توانند مطابق قراري كه گذاشته اند، معامله را به هم بزنند.

مسأله 2242

اگر بعد از قرارداد مزارعه، مالك يا زارع بميرد، مزارعه به هم نمي خورد و وارثشان به جاي آنان است ولي اگر زارع بميرد و شرط كرده باشند كه خود زارع زراعت را انجام دهد، مزارعه به هم مي خورد و چنانچه زراعت نمايان شده باشد، بايد سهم او را به ورثه اش بدهند و حقوق ديگري هم كه زارع داشته، ورثه او ارث مي برند، ولي نمي توانند مالك را مجبور كنند كه زراعت در زمين او باقي بماند، مگر آن كه چيدن زراعت براي ورثه ضرر داشته باشد كه مي توانند مالك را مجبور كنند كه زراعت تا زمان رسيدن با اجرت باقي بماند.

مسأله 2243

اگر بعد از زراعت بفهمد كه مزارعه باطل بوده چنانچه بذر، مال مالك بوده حاصلي هم كه به دست مي آيد مال اوست و بايد مزد زارع و مخارجي را كه كرده و كرايه گاو يا حيوان يا وسايل ديگري را كه مال زارع بوده و در آن زمين به كار گرفته شده به او بدهد و اگر بذر مال زارع بوده، زراعت هم مال او است و بايد اجاره زمين و خرجهايي را كه مالك كرده و كرايه گاو يا حيوان يا وسايل ديگري كه مال او بوده و در آن زراعت از آن استفاده شده به او بدهد و در هر دو صورت چنانچه مقدار استحقاق معمولي بيشتر از مقدار قرارداد باشد، دادن زيادي واجب نيست.

مسأله 2244

اگر بذر، مال زارع باشد و بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده، چنانچه مالك و زارع راضي شوند كه با اجرت يا بي اجرت زراعت در زمين بماند، اشكال ندارد و اگر مالك راضي نشود، چنانچه چيدن زراعت براي زارع ضرر نداشته باشد مالك مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند و اگر ضرر داشته باشد، زارع مي تواند مالك را مجبور كند كه زراعت با اجرت در زمين او بماند و مالك نمي تواند زارع را مجبور كند كه اجاره بدهد و زراعت را در زمين خود باقي بگذارد.

مسأله 2245

اگر بعد از جمع كردن حاصل و تمام شدن مدّت مزارعه، ريشه زراعت در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه حاصل دهد، چنانچه مالك با زارع شرط اشتراك در ريشه نكرده باشد، حاصل سال دوم مال مالك بذر است.

احكام مساقات

مسأله 2246

اگر انسان با كسي به اين قسم معامله كند كه درختهاي ميوه اي را كه ميوه آن مال خود اوست، يا اختيار ميوه هاي آن با اوست، تا مدّت معيّني به آن كس واگذار كند كه تربيت نمايد و آب دهد و مقداري از ميوه آن كه قرار مي گذارند، مال او باشد، اين معامله را «مساقات» مي گويند.

مسأله 2247

معامله مساقات در درخت هايي كه ميوه نمي دهد؛ مثل بيد و چنار، صحيح نيست، بلكه بنا بر احتياط در مثل درخت حنا كه از برگ آن استفاده مي كنند مساقات انجام ندهند.

مسأله 2248

در معامله مساقات لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر صاحب درخت به قصد مساقات آن را واگذار كند و طرف به اين قصد آن را تحويل بگيرد، معامله صحيح و لازم است.

مسأله 2249

مالك و كسي كه تربيت درختها را به عهده مي گيرد، بايد عاقل و مميّز بوده و از روي قصد معامله كنند و اگر بخواهد در مال خود معامله كنند بايد بالغ بوده و سفيه نباشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد، ولي معامله نابالغ مميّز و سفيه، با اذن قبلي يا اجازه بعدي وليّ آنها صحيح است و در صاحب درخت شرط است كه مفلّس نباشند و همچنين در باغبان؛ اگر انجام مساقات مستلزم تصرف در اموالش باشد و در هر دو صورت مساقات مفلّس با اذن يا اجازه طلبكاران صحيح مي باشد و اگر كسي كه او را به انجام مساقات بر روي مال خود مجبور كرده اند، بعداً راضي شود، مساقات صحيح خواهد بود.

مسأله 2250

مدّت مساقات بايد معلوم باشد و اگر اوّل آن را معيّن كنند و آخر آن را موقعي قرار دهند كه ميوه آن سال به دست مي آيد صحيح است.

مسأله 2251

بايد سهم هر كدام كسر مشاعي از حاصل مانند ثلث يا نصف باشد و اگر قرار بگذارند كه مثلاً صد كيلو از ميوه ها مال مالك و بقيّه مال كسي باشد كه كار مي كند، معامله باطل است. همچنين اگر شرط كند كه تمام حاصل براي مالك باشد مساقات باطل است.

مسأله 2252

بايد قرار معامله مساقات را پيش از ظاهر شدن ميوه بگذارند و اگر بعد از ظاهر شدن ميوه و پيش از رسيدن آن قرار بگذارند، پس اگر كاري مانند آبياري كه براي زياد شدن يا بهتر شدن ميوه درخت لازم است باقي مانده باشد معامله صحيح است وگرنه اشكال دارد، اگر چه احتياج به كاري مانند چيدن ميوه و نگهداري آن داشته باشد.

مسأله 2253

معامله مساقات در بوته خربزه و خيار و مانند اينها بنا بر احتياط صحيح نيست.

مسأله 2254

درختي كه از آب باران يا رطوبت زمين استفاده مي كند و به آبياري احتياج ندارد، اگر به كارهاي ديگر مانند بيل زدن و كود دادن و سم پاشي محتاج باشد، معامله مساقات در آن صحيح است.

مسأله 2255

مساقات عقدي لازم است و تنها در صورت توافق طرفين يا تحقق يكي از اسباب خيار قابل فسخ است؛ بنابراين دو نفري كه مساقات كرده اند، با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر شرط كنند كه هر دو يا يكي از آنان حقّ به هم زدن معامله را داشته باشند، مطابق قراري كه گذاشته اند به هم زدن معامله اشكال ندارد و اگر شرطي كنند و آن شرط عملي نشود، كسي كه به نفع او شرط كرده اند مي تواند معامله را به هم بزند و در هر دو صورت لازم نيست شرط در ضمن قرارداد مساقات باشد بلكه اگر در ضمن معامله ديگر يا با قراري مستقل، قبل يا بعد از معامله مساقات هم شرط كنند، همين حكم را دارد

مسأله 2256

اگر مالك بميرد، معامله مساقات به هم نمي خورد و ورثه اش به جاي او هستند.

مسأله 2257

اگر كسي كه تربيت درختها به او واگذار شده بميرد چنانچه شرط نكرده باشند كه خودش آنها را تربيت كند ورثه اش به جاي او هستند و چنانچه خودشان عمل را انجام ندهند و اجير هم نگيرند، حاكم شرع از مال ميّت اجير مي گيرد و حاصل را بين ورثه ميّت و مالك قسمت مي كند ولي اگر قرارداد كرده باشند كه خود او درختها را تربيت نمايد، به گونه اي كه به تربيت درختها توسّط شخص ديگر اصلاً رضايت ندارد، با مردن او معامله به هم مي خورد و اگر براي كسي حقّ به هم زدن معامله را در صورت مرگ تربيت كننده درخت قرار داده باشد، وي مي تواند بر طبق حقّ خود معامله را به هم بزند.

مسأله 2258

در صورتي كه معامله مساقات به جهتي باطل باشد ميوه مال مالك است و مالك بايد به كسي كه به گفته او تربيت درختها را انجام داده مزد آبياري و كارهاي ديگر را به مقدار معمول بدهد، ولي اگر مقدار معمول بيشتر از مقدار قرارداد باشد دادن زيادي لازم نيست و در هر حال پرداخت مزد بر مالك در دو صورت لازم نيست:

اوّل:

اگر تربيت كننده درختها، به قصد مجّاني كارها را انجام داده باشد.

دوم:

اگر مالك به قصد مجّاني تربيت درختها را به ديگري واگذار كرده و گفتار وي ظهور در بامزد بودن نداشته باشد.

مسأله 2259

اگر زميني را به ديگري واگذار كند كه در آن درخت بكارد و آنچه عمل مي آيد مال هر دو باشد، معامله باطل است، پس اگر درختها مال صاحب زمين بوده، بعد از تربيت هم مال اوست و بايد مزد كسي كه آنها را تربيت كرده بدهد (مگر در دو صورتي كه در مسأله پيش گذشت) و اگر مال كسي بوده كه آنها را تربيت كرده بعد از تربيت هم مال اوست و مي تواند آنها را بكند، ولي بايد گودالهايي را كه به واسطه كندن درختها پيدا شده پر كند و اجاره زمين را از روزي كه درخت را كاشته به صاحب زمين بدهد و مالك هم مي تواند او را مجبور نمايد كه درختها را بكند و اگر به واسطه كندن درخت، عيبي در آن پيدا شود، بايد تفاوت قيمت آن را به صاحب درخت بدهد و صاحب درخت يا صاحب زمين نمي تواند ديگري را مجبور كند كه با اجاره يا بدون اجاره، درخت را در زمين باقي بگذارد.

احكام محجوران

محجور

محجور كسيست كه نمي تواند در مال خود به تنهايي تصرف كند.

مسأله 2260

بچه اي كه بالغ نشده، تصرّف او در مال خود بدون اذن وليّ صحيح نيست مگر اين كه وليّ بعداً معامله اش را اجازه دهد و بالغ شدن با يكي از سه چيز است:

اوّل:

روييدن موي درشت، زير شكم بالاي عورت.

دوم:

بيرون آمدن مني در خواب يا بيداري.

سوم:

تمام شدن پانزده سال قمري در مرد و تمام شدن نه سال قمري در زن. (14)

{}

مسأله 2261

روييدن موي درشت در صورت و پشت لب و در سينه و زير بغل و درشت شدن صدا و مانند اينها نشانه بالغ شدن نيست، مگر انسان به واسطه اينها اطمينان يابد كه يكي از سه چيزي كه در مسأله قبل گفته شد، پديد آمده است.

مسأله 2262

ديوانه و مُفَلَّس (يعني كسي كه به جهت مطالبه طلبكاران از طرف حاكم شرع از تصرّف در مال خود ممنوع است) و سفيه (يعني كسي كه توانايي شناخت وي نسبت به ارزش امور مالي كمتر از نوع مردم است)، نمي توانند در مال خود تصرّف نمايند، ولي اگر سفيه با اذن يا اجازه وليّ تصرّف مالي كند صحيح است، همچنين تصرّف مالي مفلّس با اذن يا اجازه طلبكاران صحيح مي باشد.

مسأله 2263

كسي كه گاهي عاقل و گاهي ديوانه است، تصرّفي كه در موقع ديوانگي در مال خود مي كند صحيح نيست.

مسأله 2264

انسان مي تواند در مرضي كه به آن مرض از دنيا مي رود، هر قدر از مال خود را به مصرف خود و عيال و مهمان و كارهايي كه اسراف شمرده نمي شود برساند و نيز اگر مال خود را به قيمت بفروشد، يا اجاره دهد اشكال ندارد، بلكه ظاهراً اگر مال خود را به كسي ببخشد يا ارزانتر از قيمت بفروشد، اگر چه بيشتر از ثلث باشد و ورثه هم اجازه ننمايند تصرّف او صحيح است، هر چند احتياط مستحبّ آن است كه رضايت ورثه را هم جلب كنند.

احكام وكالت

وكالت

وكالت آن است كه انسان كاري را كه مي تواند در آن دخالت كند، به ديگري واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد، مثلاً كسي را وكيل كند كه خانه او را بفروشد يا زني را براي او عقد نمايد، پس آدم سفيه چون حقّ ندارد در مال خود تصرّف كند، نمي تواند براي فروش آن بدون اذن يا اجازه وليّ خود، كسي را وكيل نمايد.

مسأله 2265

در وكالت لازم نيست صيغه بخوانند و اگر انسان به ديگري بفهماند كه او را وكيل كرده و او هم بفهماند قبول نموده، مثلاً مال خود را به كسي بدهد كه براي او بفروشد و او مال را بگيرد، وكالت صحيح است.

مسأله 2266

اگر انسان كسي را كه در شهر ديگر است وكيل نمايد و براي او وكالت نامه بفرستد و او قبول كند، اگر چه وكالت نامه بعد از مدّتي برسد وكالت صحيح است.

مسأله 2267

مُوَكِّل (يعني كسي كه ديگري را وكيل مي كند) و نيز كسي كه وكيل مي شود بايد عاقل و مميّز باشند و از روي قصد و اختيار اقدام كنند و موكّل بايد بالغ نيز باشد و كسي كه او را به وكالت مجبور كرده اند، اگر بعداً راضي شود و نيز موكّل نابالغ اگر وليّ او اذن يا اجازه دهد، وكالت وي صحيح است.

مسأله 2268

كاري را كه انسان نمي تواند انجام دهد، يا شرعاً نبايد انجام دهد، نمي تواند براي انجام آن از طرف ديگري وكيل شود، مثلاً كسي كه در احرام حجّ است، چون نبايد صيغه عقد زناشويي را بخواند، نمي تواند براي اين كه صيغه را در حال احرام بخواند از طرف ديگري وكيل شود.

مسأله 2269

اگر انسان كسي را براي انجام تمام كارهاي خودش وكيل كند صحيح است، ولي اگر براي يكي از كارهاي خود وكيل نمايد و آن كار را معيّن نكند، وكالت صحيح نيست.

مسأله 2270

عقد وكالت از طرفين غير لازم است و در نفوذ عزل موكل رسيدن خبر شرط است پس اگر موكّل وكيل را عزل كند، (يعني از كار بركنار كند)، بعد از آن كه خبر به وكيل رسيد نمي تواند آن كار را انجام دهد، ولي اگر پيش از رسيدن خبر آن كار را انجام داده باشد صحيح است.

مسأله 2271

وكيل مي تواند از وكالت كناره گيرد و اگر موكّل هم غايب باشد اشكال ندارد.

مسأله 2272

وكيل نمي تواند براي انجام كاري كه به او واگذار شده ديگري را وكيل نمايد، مگر كاري را كه وكيل انجام مي دهد به طوري باشد كه اگر با واسطه هم انجام گيرد، آن كار عرفاً به وكيل نسبت داده مي شود كه در اين صورت وكيل مي تواند - چنانچه موكّل تصريح بر خلاف نكرده - وكيل بگيرد. در هر حال اگر موكّل به وكيل اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد، مي تواند بر طبق اجازه رفتار نمايد، پس اگر گفته باشد براي من وكيل بگير، بايد از طرف او وكيل بگيرد و نمي تواند كسي را از طرف خودش وكيل كند.

مسأله 2273

اگر انسان با اجازه موكّل كسي را از طرف او وكيل كند، نمي تواند آن وكيل را عزل نمايد و اگر وكيل اوّل بميرد يا موكّل او را عزل كند، وكالت دومي باطل نمي شود.

مسأله 2274

اگر وكيل با اجازه موكّل، كسي را از طرف خودش وكيل كند، موكّل و وكيل اوّل مي توانند آن وكيل را عزل كنند و اگر وكيل اوّل بميرد، يا عزل شود، وكالت دومي باطل مي شود.

مسأله 2275

اگر چند نفر را براي انجام كاري وكيل كند و به آنها اجازه دهد كه هر كدام به تنهايي در آن كار اقدام كنند، هر يك از آنان مي توانند آن كار را انجام دهد و چنانچه يكي از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل نمي شود، ولي اگر نگفته باشد كه با هم يا به تنهايي انجام دهند، يا گفته باشد كه با هم انجام دهند، هيچ يك نمي توانند به تنهايي اقدام نمايند و در صورتي كه يكي از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل مي شود.

مسأله 2276

اگر وكيل يا موكّل بميرد وكالت باطل مي شود و نيز اگر چيزي كه براي تصرّف در آن وكيل شده است از بين برود، مثلاً گوسفندي كه براي فروش آن وكيل شده بميرد، وكالت باطل مي شود و اگر يكي از آنها ديوانه يا بيهوش شود در زمان ديوانگي يا بيهوشي وكالت اثري ندارد و اگر كسي را براي انجام كاري در آينده وكيل كند، وكيل و موكّل هر دو هم در حال وكالت دادن و هم در زمان آن كار شرايط لازم را دارا باشند، وكالت صحيح است و اگر در فاصله اين دو زمان، ديوانگي يا بيهوشي يا مانند آن پديد آيد، به صحّت وكالت ضرري نمي رساند.

مسأله 2277

اگر انسان كسي را براي كاري وكيل كند و چيزي براي او قرار بگذارد، بعد از انجام آن كار چيزي را كه قرار گذاشته بايد به او بدهد.

مسأله 2278

اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار اوست كوتاهي نكند و غير از تصرّفي كه به او اجازه داده اند، تصرّف ديگري ننمايد و اتّفاقاً آن مال از بين برود، لازم نيست عوض آن را بدهد.

مسأله 2279

اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار اوست كوتاهي كند، يا غير از تصرّفي كه به او اجازه داده اند، تصرّف ديگري در آن بنمايد و آن مال از بين برود، ضامن است، پس اگر لباسي را كه گفته اند بفروش، بپوشد و آن لباس تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2280

اگر وكيل غير از تصرّفي كه به او اجازه داده اند، تصرّف ديگري در مال بكند، مثلاً لباسي را كه گفته اند بفروش، بپوشد و بعداً تصرّفي را انجام دهد كه به او اجازه داده اند، آن تصرّف صحيح است.

احكام قرض

اشاره

«قرض دادن» به مؤمنين از كارهاي مستحبّ است و در احاديث، سفارش بسيار ي به آن شده است، از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه هر مؤمني كه به مؤمن ديگر به خاطر خدا قرض دهد، خداوند اجر صدقه براي او ثبت مي كند تا وقتي كه مال او باز گردد، در روايات بسيار آمده است كه صدقه ده برابر پاداش داده مي شود و قرض هجده برابر. در روايتي از پيامبر صلي الله عليه و آله وارد شده كه هر كس كه برادر مسلمانش دست نياز به سوي وي دراز كرده از وي قرضي بخواهد و او مي تواند به وي قرض دهد و ندهد، خداوند نسيم بهشت را بر وي حرام مي گرداند.

مسأله 2281

در قرض، بايد انشاء قرض صورت گيرد، ولي لازم نيست انشاء قرض با لفظ باشد، بلكه اگر با نوشتار باشد يا چيزي را به نيّت قرض به كسي بدهد و او هم به همين قصد بگيرد يا با فعل ديگر انشاء صورت گيرد صحيح است و مقدار آن بايد كاملاً معلوم باشد، البتّه لازم نيست در هنگام قرض گرفتن مقدار آن معلوم باشد بلكه اگر بعد از قرض گرفتن هم مقدار آن مشخّص شود مانعي ندارد.

مسأله 2282

اگر بدهكار قرض خود را قبل از رسيدن زمان آن بدهد، طلبكار بايد قبول كند، مگر شرط تأخير شده باشد كه طلبكار مي تواند قرض را قبول نكند، مثلاً اگر طلبكار مايل نباشد كه مدّتي پول را در اختيار داشته باشد، لذا آن را به ديگري قرض داده و با وي شرط مي كند كه تا زمان مشخّصي قرض را ادا نكند، چنانچه بدهكار قبل از رسيدن اين زمان قرض خود را بدهد، بر طلبكار لازم نيست آن را بپذيرد.

مسأله 2283

اگر در قرارداد قرض براي پرداخت آن مدّتي قرار دهند، طلبكار پيش از تمام شدن آن مدّت حقّ مطالبه قرض را ندارد، ولي اگر مدّت نداشته باشد، پس از گذشتن زماني كه عرفاً در قرض اجازه تأخير داده مي شود، طلبكار هر وقت بخواهد حقّ مطالبه قرض را دارد.

مسأله 2284

اگر طلبكار حقّ خود را مطالبه كند، چنانچه بدهكار بتواند بدهي خود را بدهد، بايد فوراً آن را بپردازد و اگر تأخير بيندازد گناهكار است.

مسأله 2285

بدهكار را براي پرداخت قرض نمي توان مجبور كرد كه چيزهاي مورد نياز خود همچون منزل و اثاثيه آن را بفروشد يا آنها را به طلبكار بدهد، بلكه بايد طلبكار صبر كند تا بدهكار بتواند بدهي خود را بدهد.

مسأله 2286

كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد، بايد كسب كند و بدهي خود را بدهد مگر آن كه اين كار حرجي يا با هتك حيثيّت وي همراه باشد.

مسأله 2287

كسي كه دسترسي به طلبكار خود ندارد، چنانچه اميد نداشته باشد كه او را پيدا كند، بايد طلب او را به فقير بدهد و براي اين كار از حاكم شرع اجازه بگيرد و احتياط مستحبّ آن است كه در هنگام صدقه دادن قصد كند كه صدقه از طرف صاحبش باشد و نيز اگر طلبكار او سيّد است، بنا بر احتياط مستحبّ طلب او را به سيّد ندهد.

مسأله 2288

اگر مال ميّت بيشتر از خرج واجب كفن و دفن و بدهي او نباشد، بايد مالش را به همين مصرفها برسانند و به وارث او چيزي نمي رسد.

مسأله 2289

اگر كسي مقداري پول طلا يا نقره قرض كند و قيمت آن كم شود چنانچه همان مقدار را گرفته پس دهد كافيست و اگر قيمت آن زيادتر گردد، لازم است همان مقدار را كه گرفته بدهد ولي در هر دو صورت اگر بدهكار و طلبكار به غير آن راضي شوند اشكال ندارد.

مسأله 2290

اگر مالي را كه قرض كرده از بين نرفته باشد و صاحب مال آن را مطالبه كند، احتياط مستحبّ آن است كه بدهكار همان مال را به او بدهد.

مسأله 2291

اگر كسي كه قرض مي دهد شرط كند كه زيادتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، مثلاً يك من گندم بدهد و شرط كند كه يك من و پنج سير بگيرد، يا ده تخم مرغ بدهد كه يازده تا بگيرد، ربا و حرام است، بلكه اگر قرار بگذارد كه بدهكار كاري براي او انجام دهد يا چيزي را كه قرض كرده با مقداري جنس ديگر پس دهد، مثلاً شرط كند كه هزار توماني را كه قرض كرده با يك كبريت پس دهد، ربا و حرام است و نيز اگر با او شرط كند كه چيزي را كه قرض مي گيرد به گونه اي كه قيمت آن بيشتر است پس بدهد، مثلاً مقداري طلاي نساخته به او بدهد و شرط كند كه ساخته پس بگيرد، باز هم ربا و حرام مي باشد، ولي اگر بدون اين كه شرط كند، خود بدهكار زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد اشكال ندارد، بلكه مستحبّ است.

مسأله 2292

ربا دادن مثل ربا گرفتن حرام است و كسي كه قرض ربايي گرفته، مالك آن نمي شود و نمي تواند در آن تصرّف كند، ولي چنانچه طوري باشد كه اگر قرار ربا هم نبود، صاحب پول راضي بود كه گيرنده قرض در آن پول تصرّف كند، قرض گيرنده مي تواند در آن تصرّف نمايد.

مسأله 2293

اگر گندم يا چيزي مانند آن را به طور قرض ربايي بگيرد و با آن زراعت كند، حاصلي كه از آن به دست مي آيد مال قرض دهنده است.

مسأله 2294

اگر لباسي را بخرد و بعداً از پولي كه به قرض ربايي گرفته، يا از پول حلالي كه مخلوط با رباست به فروشنده لباس بدهد، پوشيدن آن لباس و نماز خواندن با آن اشكال ندارد، ولي اگر عوض معامله را پول معيّن و مخصوصي قرار دهد به طوري كه اگر بخواهد پول ديگري به جاي آن بپردازد حقّ نداشته باشد؛ مثل آن كه به فروشنده بگويد:

كه اين لباس را با اين پول مي خرم؛ يا به قصد معامله با پول معيّني آن را به فروشنده بدهد و فروشنده هم به همين قصد قبول كند، اگر آن پول را به قرض ربايي گرفته يا با ربا مخلوط باشد، پوشيدن آن لباس بدون احراز رضايت مالك، حرام است و نماز خواندن در آن به احتياط مستحبّ باطل است.

البتّه غالبا فروشندگان به اين راضي هستند كه در برابر مالي كه مي فروشند، پولي به دست آورند كه بر حسب ظاهر شرع، تصرّف در آن جايز باشد، لذا معمولاً با جاهل بودن فروشنده به وضعيّت پول داده شده، به تصرّف خريدار در آن راضي هستند.

مسأله 2295

اگر انسان مقداري پول به كسي بدهد كه در شهر ديگر از طرف او كمتر بگيرد اشكال ندارد و اين را صرف برات مي گويند.

مسأله 2296

اگر مقداري پول به كسي قرض دهد كه بعد از چند روز در شهر ديگر زيادتر بگيرد، مثلاً نود هزار تومان بدهد كه بعد از ده روز در شهر ديگر صد هزار تومان بگيرد ربا و حرام است، ولي اگر كسي كه زيادي را مي گيرد در مقابل زيادي جنس بدهد يا عملي انجام دهد اشكال ندارد.

مسأله 2297

اگر در مقابل طلبي كه از كسي دارد سفته يا براتي داشته باشد و بخواهد طلب خود را پيش از موعد آن به كمتر از آن بفروشد اشكال ندارد.

احكام حواله دادن

مسأله 2298

اگر انسان طلبكار خود را «حواله» بدهد كه طلب خود را از ديگري بگيرد و طلبكار قبول نمايد، بعد از آن كه حواله با شرايطي كه بعداً گفته مي شود درست شد (كه از جمله شرايط آن اين است كه طلبكار قصد داشته باشد كه با حواله شدن، حواله دهنده از قرض او بري ءالذمّه گردد)، كسي كه به او حواله شده بدهكار مي شود و ديگر طلبكار نمي تواند طلبي را كه دارد از بدهكار اوّلي مطالبه نمايد.

مسأله 2299

در حواله بدهكار و طلبكار بايد مميّز و عاقل و قاصد حواله باشند و حواله مميّز نابالغ بايد با اذن يا اجازه وليّ او صورت گيرد و نيز نبايد كسي بدهكار و طلبكار را مجبور كرده باشد و اگر يكي از آنها را مجبور كرده باشند حواله صحيح نيست، مگر آن كه بعد از برطرف شدن اجبار حواله را اجازه كند، همچنين بايد سفيه نباشند و حواله سفيه بدون اذن يا اجازه وليّ باطل است و نيز بايد مفلّس نباشند، مگر حواله بر شخصي باشد كه به حواله دهنده بدهكار نباشد كه در اين صورت حواله دهنده مي تواند مفلّس باشد و نيز در صحّت حواله شرط است كه طلبكار شرعاً بتواند براي دريافت دين خود به بدهكار مراجعه كند، پس اگر بدهكار بيش از چيزهايي كه در دين استثناء شده همچون منزل مسكوني نداشته باشد، چون طلبكار نمي تواند دين خود را از بدهكار مطالبه كند، حواله دادن بدهكار صحيح نيست.

مسأله 2300

حواله دادن بر كسي كه بدهكار نيست در صورتي صحيح است كه او قبول كند و نيز اگر انسان بخواهد به كسي كه جنسي بدهكار است، جنس ديگر حواله دهد، مثلاً به كسي كه جو بدهكار است گندم حواله دهد، تا او قبول نكند حواله صحيح نيست، بلكه بنا بر احتياط در غير اين دو صورت هم بايد كسي كه به او حواله شده، قبول كند.

مسأله 2301

موقعي كه انسان حواله مي دهد بايد بدهكار باشد، پس اگر بخواهد از كسي قرض كند، تا وقتي از او قرض نكرده، نمي تواند او را به كسي حواله دهد كه آن چه را بعداً قرض مي دهد از آن كس بگيرد.

مسأله 2302

مقدار حواله و جنس آن بايد مشخّص باشد، پس اگر مثلاً صد كيلو گندم و ده هزار تومان پول به يك نفر بدهكار باشد و به او بگويد يكي از دو طلب خود را از فلاني بگيرد و آن را معيّن نكند، حواله درست نيست.

مسأله 2303

اگر بدهي واقعاً معيّن باشد، ولي بدهكار و طلبكار در موقع حواله دادن، مقدار آن يا جنس آن را ندانند حواله صحيح است، مثلاً اگر طلب كسي را در دفتر نوشته باشد و پيش از ديدن دفتر آن طلب مشخّص را حواله بدهد، حواله صحيح مي باشد.

مسأله 2304

طلبكار مي تواند حواله را قبول نكند، اگر چه كسي كه به او حواله شده فقير نباشند و در پرداختن حواله هم كوتاهي ننمايد.

مسأله 2305

اگر كسي كه به حواله دهنده بدهكار نيست حواله را قبول كند، پيش از پرداختن حواله نمي تواند مقدار حواله را از حواله دهنده بگيرد و اگر طلبكار پس از حواله طلب خود را با كسي كه به او حواله شده به مقدار كمتر صلح كند، كسي كه به او حواله شده، تنها مي تواند مقداري را كه پرداخت كرده (و نه تمام مقدار حواله) را از حواله دهنده مطالبه كند.

مسأله 2306

بعد از آن كه قرارداد حواله منعقد شد، حواله دهنده و كسي كه به او حواله شده، هيچ يك نمي توانند معامله را به هم بزنند وهمچنين بنا بر أقوي طلبكار نمي تواند حواله را به هم بزند، چه كسي كه به او حواله شده در موقع حواله فقير باشد يا نباشد.

مسأله 2307

اگر بدهكار و طلبكار و كسي كه به او حواله شده يا يكي از آنان براي خود حقّ به هم زدن حواله را قرار دهند، مطابق قراري كه گذاشته اند، مي توانند حواله را به هم بزنند.

مسأله 2308

اگر حواله دهنده خودش طلب طلبكار را بدهد چنانچه به خواهش كسي كه به او حواله شده و مديون حواله دهنده بوده، داده است، مي تواند چيزي را كه داده از او بگيرد و اگر بدون خواهش او بوده يا اين كه او مديون حواله دهنده نبوده، نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد.

احكام رهن

مسأله 2309

رهن» آن است كه بدهكار مالي را نزد طلبكار بگذارد كه اگر طلب او را به موقع ندهد طلبش را از آن مال به دست آورد.

مسأله 2310

در رهن لازم نيست صيغه بخوانند و همين قدر كه بدهكار مالي را به قصد گرو به طلبكار بدهد و طلبكار به همين قصد بگيرد رهن صحيح است.

مسأله 2311

گرودهنده و كسي كه مال را گرو مي گيرد بايد مميّز و عاقل و قاصد رهن باشند و نابالغ مميّز بايد با اذن يا اجازه وليّ گرو بگذارد، همچنين بايد كسي گرودهنده و گروگيرنده را مجبور نكرده باشد و اگر پس از برطرف شدن اجبار به گرو رضايت دهند كفايت مي كند و نيز گرودهنده بايد مفلّس و سفيه نباشد (معناي مفلّس و سفيه در مسأله 2262 گذشت)، گرودادن مفلّس با اذن يا اجازه طلبكاران و گرودادن سفيه با اذن يا اجازه وليّ او صحيح است.

مسأله 2312

انسان مالي را مي تواند گرو بگذارد كه شرعاً بتواند در آن تصرّف كند و اگر مال كس ديگر را با اجازه او گرو بگذارد صحيح است.

مسأله 2313

چيزي را كه گرو مي گذارند، بايد خريد و فروش آن صحيح باشد، پس اگر شراب و مانند آن را گرو بگذارند درست نيست.

مسأله 2314

مالي كه به گرو گذاشته مي شود، با گرو از ملكيّت گروگذار خارج نمي شود بنابراين منافع چيزي را كه گرو مي گذارند، مال كسيست كه آن را گرو گذاشته است.

مسأله 2315

طلبكار نمي تواند در مالي كه گرو گرفته، بدون اجازه بدهكار تصرّف كند يا آن را به ملكيّت كسي در آورد؛ مثلاً ببخشد يا بفروشد، ولي اگر آن را ببخشد يا بفروشد، بعد بدهكار اجازه نمايد، بخشش يا فروش صحيح خواهد بود و اگر بدون اجازه بدهكار در مال تصرّف كند ضامن مي باشد و اگر كوتاهي نكند و مالي كه گرو گرفته، در دست او تلف شود، چيزي بر عهده او نيست.

مسأله 2316

اگر طلبكار چيزي را كه گرو برداشته با اجازه بدهكار بفروشد، پول آن هم مثل خود مال گرو مي باشد و همچنين است در صورتي كه بي اجازه او بفروشد و بعد بدهكار امضاء كند يا آن كه خود بدهكار آن چيز را با اجازه طلبكار بفروشد كه عوض آن گرو مي باشد و در صورتي كه بي اجازه او باشد آن چيز به گروبودن خود باقي مي ماند.

مسأله 2317

اگر موقعي كه بايد بدهي خود را بدهد، طلبكار مطالبه كند و او ندهد، طلبكار در صورتي كه وكالت در فروش داشته باشد مي تواند مالي را كه گرو برداشته بفروشد و طلب خود را بردارد و در صورتي كه وكالت نداشته باشد لازم است از بدهكار اجازه بگيرد و اگر دسترسي به بدهكار ندارد يا بدهكار از اجازه دادن خودداري مي كند، بايد براي فروش آن از حاكم شرع اجازه بگيرد و در هر حال اگر مبلغي كه گرو را به آن فروخته، از طلب خود زيادي داشته باشد، بايد زيادي را به بدهكار بدهد.

مسأله 2318

اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته و از شؤون وي بيشتر نيست و چيزهاي مورد نياز ديگر همچون اثاثيّه منزل چيز ديگري نداشته باشد، طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه كند، ولي اگر چيزهاي مورد نياز همچون خانه و اثاثيه را گرو گذاشته، طلبكار - به شكلي كه در مسأله قبل گذشت - مي تواند آن را بفروشد و طلب خود را بردارد.

احكام ضامن شدن

مسأله 2319

اگر انسان بخواهد ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد، ضامن شدن او در صورتي صحيح است كه به لفظي - اگر چه عربي نباشد - يا به عملي به طلبكار بفهماند كه من ضامن شده ام طلب تو را بدهم و طلبكار هم رضايت خود را بفهماند، ولي راضي بودن بدهكار شرط نيست.

مسأله 2320

در عقد ضمان ضامن و طلبكار بايد مميّز و عاقل باشند و قصد ضامن شدن داشته باشند و در مورد نابالغ مميّز بايد با اذن يا اجازه وليّ باشد و كسي نبايد ضامن و طلبكار را مجبور كرده باشد و در صورت مجبور كردن، اگر بعداً رضايت دهند كفايت مي كند و نيز بايد سفيه و مفلّس نباشند ولي ضامن شدن سفيه با اذن يا اجازه وليّ و ضامن شدن مفلّس با اذن يا اجازه طلبكاران صحيح است؛ ولي اين شرطها در بدهكار نيست، مثلاً اگر كسي ضامن شود كه بدهي بچه (هر چند غير مميّز باشد) يا ديوانه يا سفيه را بدهد صحيح است.

مسأله 2321

ضامن شدن بر دو قسم است:

قسم اوّل:

ضامن بدون هيچ شرطي تعهّد مي كند كه طلب ديگري را بپردازد، در اين صورت بدهكار بري الذمّه شده و ضامن بدهكار مي شود، بنابراين طلبكار نمي تواند طلب خود را از بدهكار اوّلي مطالبه كند، اين قسم بدون اشكال صحيح است.

قسم دوم:

ضامن از هم اكنون تعهّد مي كند كه اگر بدهكار طلب خود را ندهد، او بدهد، بعيد نيست كه اين قسم هم صحيح باشد و طلبكار در صورت ندادن بدهكار، مي تواند از ضامن مطالبه كند.

مسأله 2322

اگر كسي بخواهد از ديگري قرض كند و شخصي به قرض دهنده بگويد كه من ضامن قرض هستم، بعيد نيست در صورتي كه قرض گيرنده ادا نكند طلبكار بتواند از ضامن مطالبه كند.

مسأله 2323

بنا بر احتياط در صورتي انسان مي تواند ضامن شود كه طلبكار و بدهكار و جنس بدهي همه در واقع معيّن باشد، هر چند در نزد طرفين معلوم نباشد، مثلاً اگر طلبكار بدهي بدهكار يا نام شخص بدهكار را در دفتر خود نوشته و فعلاً براي او مجهول باشد، در اين صورت اگر شخص ضامن بگويد، بدهي فلاني هر چه باشد، يا بدهي هر كدام از اين دو يا چند نفر كه به تو بدهكار است، من به عهده مي گيرم، ظاهراً اين گونه ضامن شدن هم صحيح است، ولي اگر دو نفر از كسي طلبكار باشند و انسان بگويد من ضامن هستم كه طلب يكي از شماها را بدهم چون معيّن نيست كه طلب كدام يك را ضمانت كرده، ضامن شدن او باطل است و نيز اگر كسي از دو نفر طلبكار باشد و شخصي بگويد من ضامن هستم كه بدهي يكي از آن دو نفر را به تو بدهم، چون معيّن نكرده كه بدهي كدام را مي دهد ضامن شدن او باطل است، همچنين اگر كسي از ديگري مثلاً ده كيلو گندم و ده كيلو جو طلبكار باشد و شخصي بگويد من ضامن يكي از دو طلب تو هستم و معيّن نكند كه ضامن گندم است يا ضامن جو، صحيح نيست.

مسأله 2324

اگر طلبكار طلب خود را به ضامن ببخشد، ضامن نمي تواند از بدهكار چيزي بگيرد و اگر مقداري از آن را ببخشد، نمي تواند آن مقدار را مطالبه كند.

مسأله 2325

ضامن شدن عقدي لازم است پس اگر انسان ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد، نمي تواند از ضامن شدن خود برگردد.

مسأله 2326

ضامن و طلبكار بنا بر احتياط واجب نمي توانند شرط كنند كه هر وقت بخواهند ضامن بودن ضامن را به هم بزنند.

مسأله 2327

هر گاه انسان در موقع ضامن شدن بتواند طلب طلبكار را بدهد اگر چه بعد فقير شود، طلبكار نمي تواند ضامن بودن او را به هم بزند و طلب خود را از بدهكار اوّل مطالبه نمايد و همچنين است اگر در آن موقع نتواند طلب او را بدهد ولي طلبكار بداند و به ضامن شدن او راضي شود.

مسأله 2328

اگر انسان در موقعي كه ضامن مي شود نتواند طلب طلبكار را بدهد و طلبكار چگونگي را نمي دانسته يا بر فرض آگاه شدن هم به ضامن شدن او رضايت مي داد، ضامن شدن صحيح است و طلبكار نمي تواند آن را به هم بزند، ولي اگر طلبكار بر فرض آگاهي از ناتواني ضامن، به ضامن شدن او رضايت نمي داد، ضامن شدن او باطل است، مگر طلبكار بعداً آن را اجازه كند كه ضامن شدن وي صحيح خواهد بود و نيازي به قرارداد جديد نيست.

مسأله 2329

اگر كسي بدون اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد، نمي تواند چيزي از او بگيرد.

مسأله 2330

اگر كسي با اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد مي تواند مقداري را كه ضامن شده پس از دادن، از او بگيرد، مگر آن كه ضامن در هنگام پرداخت بدهي قصد مجّانيّت كرده باشد، يا بدهكار قصد مجّانيّت داشته و لفظي هم بكار برده باشد كه ظاهر آن، اين باشد كه ضامن به طور مجّاني بدهي او را بپردازد كه در اين صورت چيزي بر عهده بدهكار نيست. به هر حال اگر ضامن به جاي جنسي كه بدهكار بوده جنس ديگري به طلبكار او بدهد، نمي تواند چيزي را كه داده از بدهكار بگيرد، مثلاً اگر ده كيلو گندم بدهكار باشد و ضامن ده كيلو برنج بدهد، نمي تواند برنج را از او مطالبه كند، اما اگر خودش راضي شود كه برنج بدهد، اشكال ندارد.

احكام كفالت

كفالت:
مسأله 2331

كفالت آن است كه انسان ضامن شود كه هر وقت طلبكار بدهكار را خواست به دست او بدهد، يا كسي را كه لازم است در دادگاه صالح حضور پيدا كند حاضر نمايد، مثل اين كه مردي ادّعاي زوجيّت زني را دارد و زن آن را انكار مي كند و انسان ضامن مي شود كه آن زن را در موقع لزوم در محضر حاكم شرع حاضر نمايد، به كسي كه اين گونه ضمانت مي كند «كفيل» مي گويند.

مسأله 2332

كفالت در صورتي صحيح است كه كفيل به لفظي - اگر چه عربي نباشد - يا به عملي به طلبكار - مثلاً - بفهماند كه من متعهدم هر وقت بدهكار خود را بخواهي به دست تو بدهم و بنا بر احتياط طلبكار و نيز كسي كه حقّ احضار ديگري را به دادگاه دارد و بدهكار و نيز كسي كه احضار او را به دادگاه ضمانت مي كند؛ بايد قبول كنند. از شرايط صحّت كفالت اين است كه طلبكار حقّ مطالبه از بدهكار را داشته باشد، پس اگر بدهكار به جهتي - همچون فقر - شرعاً موظّف به پرداخت بدهي خود نباشد، كفالت باطل است و در كفالت براي احضار به دادگاه شرط است كه حضور آن شخص در دادگاه لازم باشد.

[شرايط كفيل ]
مسأله 2333

كفيل بايد چند شرط داشته باشد:

1 - مميّز باشد.

2 - عاقل باشد.

3 - بالغ باشد ولي اگر نابالغ با اجازه يا اذن ولي كفالت كند، صحيح است.

4 - قصد كفالت داشته باشد.

5 - اگر كفالت نيازمند صرف مال باشد، سفيه نباشد و كفالت سفيه بدون اذن يا اجازه وليّ در صورتي كه نيازمند صرف مال خود است، باطل است.

6 - مفلّس نباشد و كفالت مفلّس، چنانچه نيازمند تصرّف در مالي باشد كه از تصرف در آن ممنوع است، بدون اذن يا اجازه طلبكاران صحيح نيست.

7 - كسي او را در كفالت مجبور نكرده باشد و چنانچه كسي او را مجبور كرده باشد، كفالت او باطل است مگر بعد از برطرف شدن اجبار، كفالت را امضا كند.

8 - بتواند كسي را كه كفيل او شده حاضر نمايد.

مسأله 2334

يكي از هفت چيز كفالت را به هم مي زند:

اوّل:

كفيل بدهكار را به دست طلبكار بدهد يا شخص مورد نظر را در دادگاه حاضر نمايد.

دوم:

طلب طلبكار داده شود، يا به ديگري انتقال يابد يا شخص مورد نظر خودش در دادگاه حاضر شود.

سوم:

طلبكار از طلب خود بگذرد يا احضار شخص به دادگاه به جهتي - همچون صرفِ نظر كردن مدّعي - لازم نباشد.

چهارم:

بدهكار يا شخصي كه احضار وي به دادگاه ضمانت شده بميرد.

پنجم:

كفيل بميرد.

ششم:

طلبكار يا كسي كه حقّ احضار ديگري را به دادگاه دارد، كفيل را از كفالت آزاد كند.

هفتم:

كسي كه مي توانسته بدهكار را در نزد طلبكار يا شخص مورد نظر را در دادگاه حاضر كند، پس از انجام عقد از انجام اين كار ناتوان شود.

مسأله 2335

اگر پرداخت طلب واجب باشد و كسي به زور بدهكار را از دست طلبكار رها كند، چنانچه طلبكار دسترسي به او نداشته باشد، كسي كه بدهكار را رها كرده، بايد او را به دست طلبكار بدهد يا خود، طلب طلبكار را بدهد مگر طلبكار از طلب خود بگذرد يا آن را به ديگري انتقال دهد يا طلبكار بميرد، يا به جهتي پرداخت بدهي، ديگر لازم نباشد.

احكام وديعه (امانت)

مسأله 2336

اگر انسان مال خود را به كسي بدهد و بگويد نزد تو امانت باشد و او هم قبول كند، يا بدون اين كه حرفي بزنند صاحب مال بفهماند كه مال را براي نگهداري به او مي دهد و او هم به قصد نگهداري كردن بگيرد، بايد به احكام وديعه و امانتداري كه بعداً گفته مي شود عمل نمايد.

مسأله 2337

امانت دار و كسي كه مال را به امانت مي گذارد بايد هر دو عاقل و مميّز باشند، پس اگر انسان مالي را پيش ديوانه يا غير مميّز امانت بگذارد، يا ديوانه يا غير مميّز مالي را پيش كسي امانت بگذارد صحيح نيست و همچنين امانت گذارنده بايد بالغ و مالك باشد و قصد وديعه داشته با شد، ولي جايز است بچه مميّز با اذن وليّ مالش را نزد كسي امانت بگذارد و همچنين جايز است انسان مال ديگري را با اذن او نزد كسي امانت بگذارد.

مسأله 2338

اگر چيزي را بدون اذن صاحبش از بچه يا ديوانه به طور امانت قبول كند بايد آن را به صاحبش بدهد و اگر آن چيز مال خود بچه يا ديوانه است چنانچه وليّ آنها در امانت گذاشتن اجازه نداده باشد، لازم است آن مال را به وليّ او برساند و اگر آن مال تلف شود؛ چه در رساندن مال به آنان كوتاهي كرده باشد يا كوتاهي نكرده باشد، ضامن است و بايد عوض آن را بدهد، مگر آن كه از جهت ترس تلف شدن و از بين رفتن مال، آن را حفظ كرده باشد تا به صاحب يا وليّ او برساند و مال تلف شود كه در اين صورت ضامن نيست.

مسأله 2339

كسي كه نمي تواند امانت را نگهداري نمايد در صورتي كه امانت گذار ملتفت حال او نباشد نبايد قبول كند، مگر صاحب مال در نگهداري آن از وي ناتوانتر بوده و كسي ديگر بهتر از امانتدار نتواند از مال نگهداري كند.

مسأله 2340

اگر انسان به صاحب مال بفهماند كه براي نگهداري مال او حاضر نيست، چنانچه او مال را بگذارد و برود و آن مال تلف شود، كسي كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست ولي احتياط مستحبّ آن است كه اگر ممكن باشد آن مال را نگهداري نمايد.

مسأله 2341

وديعه قراردادي غيرلازم است بنابراين كسي كه چيزي را امانت مي گذارد، هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه امانت را قبول مي كند، هر وقت بخواهد مي تواند آن را به صاحبش برگرداند.

مسأله 2342

اگر انسان از نگهداري امانت منصرف شود و وديعه را به هم بزند، بايد هر چه زودتر مال را به صاحب آن يا وكيل يا وليّ صاحبش برساند، يا به آنان خبر دهد كه به نگهداري حاضر نيست و اگر بدون عذر، مال را به آنان نرساند و خبر هم ندهد، چنانچه مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2343

كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر براي آن، جاي مناسبي ندارد، بايد جاي مناسبي تهيّه نمايد و طوري آن را نگهداري كند كه مردم نگويند در نگهداري آن كوتاهي نموده است و اگر در جايي كه مناسب نيست بگذارد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2344

كسي كه امانت را قبول مي كند اگر در نگهداري آن كوتاهي نكند و اتّفاقاً آن مال تلف شود ضامن نيست و اگر آن را در جايي بگذارد كه ايمن از آن نباشد كه ظالمي بفهمد و آن را ببرد، چنانچه تلف شود، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2345

اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معيّن كند و به كسي كه امانت را قبول كرده بگويد كه بايد مال را در اينجا حفظ كني و اگر احتمال هم بدهي كه از بين برود، نبايد آن را به جاي ديگر ببري نمي تواند آن را به جاي ديگر ببرد و اگر به جاي ديگر ببرد و تلف شود ضامن است.

مسأله 2346

اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را نام ببرد و كسي كه امانت را قبول كرده بداند آن محلّ در نظر صاحب مال خصوصيّتي نداشته، بلكه يكي از موارد حفظ آن بوده، مي تواند آن را به جاي ديگري ببرد كه مال در آنجا محفوظتر يا مثل محلّ اوّليست و چنانچه مال در آنجا تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2347

اگر صاحب مال ديوانه شود، كسي كه امانت را قبول كرده، بايد فوراً امانت را به وليّ او بدهد، يا به وليّ او خبر دهد و اگر بدون عذر شرعي مال را به وليّ او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2348

اگر صاحب مال بميرد، امانت دار بايد مال را به وارث او يا وليّ يا وكيل وارث برساند يا به آنان خبر دهد و چنانچه مال را به آنان نرساند و از خبردادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود ضامن است و اگر در مورد امانت وصيّتي شده باشد و براي آن وصيّ تعيين شده باشد، بايد مال را به وصيّ برساند يا به او خبر دهد، ولي اگر براي آن كه مي خواهد بفهمد كسي كه مي گويد من وارث ميّتم يا وصيّ او هستم راست مي گويد يا نه، يا ميّت وارث ديگري دارد يا نه، يا ميّت در مورد امانت وصيّتي كرده و براي آن وصيّ تعيين كرده يا نه، مال را ندهد و از خبر دادن هم خودداري ورزد و مال تلف شود، ضامن نيست.

مسأله 2349

اگر صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد، اگر در مورد امانت وصيّتي نموده و براي آن وصيّ تعيين نموده، امانتدار بايد مال را به وصيّ برساند يا به او خبر دهد و اگر براي آن وصيّتي ننموده يا براي آن وصيّ معيّن نكرده باشد امانتدار بايد مال را به همه ورثه يا اولياء آنها بدهد يا به آنان خبر دهد يا به كسي بدهد كه همه آنان اجازه گرفتن مال را به او داده باشند و اگر بدون اجازه ديگران يا اولياء آنها، تمام مال را به يكي از ورثه بدهد ضامن سهم ديگران است.

مسأله 2350

اگر كسي كه امانت را قبول كرده بميرد يا ديوانه شود، وارث يا وليّ او بايد هر چه زودتر به صاحب مال يا وليّ يا وكيل او خبر دهد يا امانت را به آنان برساند.

مسأله 2351

اگر امانتدار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند چنانچه ممكن است، بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل يا وليّ او برساند، يا آنها را از اين امر با خبر سازد و اگر رساندن امانت و خبر دادن آنان ممكن نيست، بايد امانت را به حاكم شرع بدهد و چنانچه به حاكم شرع دسترسي ندارد، در صورتي كه وارث او امين است و از امانت اطّلاع دارد، لازم نيست وصيّت كند وگرنه، بايد بهترين كاري را كه براي رسيدن مال به صاحبش پس از وفات او سودمند است، انجام دهد، مثلاً وصيّت كند و شاهد بگيرد و به وصيّ و شاهد اسم صاحب مال و جنس و خصوصيّات مال و محلّ آن را بگويد.

مسأله 2352

اگر امانتدار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اي كه در مسأله پيش گفته شد عمل نكند، چنانچه آن امانت از بين برود بايد عوضش را بدهد اگر چه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد و مرض او خوب شود يا بعد از مدّتي پشيمان شود و وصيّت كند، مگر پس از خوب شدن، مالك راضي باشد كه مال امانت بوده و امانتدار هم رضايت وي را احراز كرده باشد كه در اين صورت حكم امانت پابرجاست، بنابراين اگر پس از آن بدون كوتاهي امانت تلف شود، ضامن نيست.

احكام عاريه

مسأله 2353

عاريه آن است كه انسان مال خود را به ديگري بدهد كه از آن استفاده كند و در عوض، چيزي هم از او نگيرد.

مسأله 2354

لازم نيست در عاريه صيغه بخوانند و اگر مثلاً لباس را به قصد عاريه به كسي بدهد و او هم به همين قصد بگيرد عاريه صحيح است.

مسأله 2355

عاريه دادن چيز غصبي و چيزي كه مال انسان است ولي منفعت آن را به ديگري واگذار كرده؛ مثلاً آن را اجاره داده در صورتي صحيح است كه مالك چيز غصبي يا كسي كه آن چيز را اجاره كرده، عاريه دادن را اجازه دهد.

مسأله 2356

چيزي را كه منفعتش مال انسان است، مثلاً آن را اجاره كرده مي تواند آن را به كسي كه مورد اعتماد است و عاريه دادن به وي براي مال خطر نداشته باشد عاريه بدهد، ولي اگر در اجاره شرط كرده باشند كه خودش از آن استفاده كند، نمي تواند آن را به ديگري عاريه دهد.

مسأله 2357

اگر ديوانه و بچه و مفلّس و سفيه مال خود را عاريه بدهند صحيح نيست. همچنين اگر كسي عاريه دهنده را مجبور كرده باشد، عاريه باطل است، مگر بعداً آن را اجازه دهد، امّا اگر وليّ ديوانه يا بچه يا سفيه مصلحت بداند مي تواند مال آنها را عاريه دهد و نيز اگر بچه مميّز يا شخص سفيه با اذن يا اجازه وليّ، يا شخص مفلّس با اذن يا اجازه طلبكاران مال خود را عاريه بدهند، صحيح مي باشد.

مسأله 2358

اگر انسان در نگهداري چيزي كه عاريه كرده كوتاهي نكند و در استفاده از آن هم زياده روي ننمايد و اتّفاقاً آن چيز تلف شود ضامن نيست، ولي چنانچه شرط كند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد، يا چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2359

اگر طلا و نقره را عاريه نمايد و شرط كند كه اگر تلف شود ضامن نباشد، چنانچه تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2360

اگر عاريه دهنده بميرد، چنانچه درباره عاريه وصيّتي كرده و براي آن وصيّ تعيين كرده باشد، عاريه گيرنده بايد چيزي را كه عاريه كرده به وصيّ او بدهد و اگر وصيّتي نكرده يا براي آن وصيّ تعيين نكرده باشد، بايد آن را به ورثه يا وليّ يا وكيل آنها بدهد.

مسأله 2361

اگر عاريه دهنده طوري شود كه شرعاً نتواند در مال خود تصرّف كند، مثلاً ديوانه شود، عاريه كننده بايد مالي را كه عاريه كرده به وليّ او بدهد.

مسأله 2362

عاريه عقدي غيرلازم است بنابراين كسي كه چيزي را عاريه داده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه عاريه كرده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس دهد مگر شرط شود كه عاريه دهنده يا عاريه گيرنده يا هر دو حقّ به هم زدن معامله را نداشته باشند كه بايد بر طبق شرط عمل شود.

مسأله 2363

عاريه دادن چيزي كه استفاده حلال ندارد، مثل آلات لهو و قمار و همچنين عاريه دادن چيزي كه هم استفاده حلال و هم استفاده حرام دارد براي استفاده حرام باطل است.

مسأله 2364

عاريه دادن گوسفند براي استفاده از شير و پشم آن و عاريه دادن حيوان نر براي كشيدن بر ماده صحيح است.

مسأله 2365

اگر چيزي را كه عاريه كرده به مالك يا وكيل يا وليّ او بدهد و بعد آن چيز تلف شود، عاريه كننده ضامن نيست، ولي اگر بدون اجازه صاحب مال يا وكيل يا وليّ او آن را به جايي ببرد كه صاحبش معمولاً به آنجا مي برده، مثلاً اسب را در اصطبلي كه صاحبش براي آن درست كرده ببندد و بعد تلف شود، يا كسي آن را تلف كند ضامن است.

مسأله 2366

اگر چيز نجس را براي كاري كه شرط آن پاكيست عاريه دهد، مثلاً ظرف نجس را عاريه دهد كه در آن غذا بخورند، بايد نجس بودن آن را به كسي كه عاريه مي كند بگويد و امّا اگر لباس نجس را براي نماز خواندن عاريه دهد لازم نيست نجس بودنش را اطّلاع دهد مگر عاريه كننده نجس بودن آن را قبلاً مي دانسته و فعلاً فراموش كرده، كه بايد عاريه دهنده نجس بودن آن را به وي گوشزد كند.

مسأله 2367

انسان چيزي را كه عاريه كرده بدون اذن يا اجازه صاحب آن نمي تواند به ديگري اجاره يا عاريه دهد.

مسأله 2368

اگر چيزي را كه عاريه كرده با اذن يا اجازه صاحب آن به ديگري عاريه دهد، چنانچه كسي كه اوّل آن چيز را عاريه كرده بميرد يا ديوانه شود، عاريه دومي باطل نمي شود.

مسأله 2369

اگر بداند مالي را كه عاريه كرده غصبي است، بايد آن را به صاحبش يا وليّ يا وكيل صاحبش برساند و نمي تواند به عاريه دهنده بدهد.

مسأله 2370

اگر مالي را كه مي داند غصبيست عاريه كند و از آن استفاده اي ببرد و در دست او از بين برود، مالك مي تواند عوض مال و عوض استفاده اي را كه عاريه كننده برده، از او يا از كسي كه مال را غصب كرده مطالبه كند و اگر از عاريه كننده بگيرد، او نمي تواند چيزي را كه به مالك مي دهد از عاريه دهنده مطالبه كند و اگر عاريه كننده از مال استفاده نكند، ولي در صورتي كه غاصب مال را غصب نمي كرد، مورد استفاده مالك قرار مي گرفت، مالك مي تواند عوض اين استفاده را از عاريه كننده يا از كسي كه مال را غصب كرده بگيرد.

مسأله 2371

اگر نداند مالي را كه عاريه كرده غصبيست و در دست او از بين برود، چنانچه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد، او هم مي تواند آنچه را به صاحب مال داده از عاريه دهنده مطالبه نمايد، ولي اگر چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود عوضش را بدهد، نمي تواند چيزي را كه به صاحب مال مي دهد، از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

احكام نكاح (ازدواج)

[انواع نكاح]
اشاره

به واسطه عقد ازدواج، زن و مرد به يكديگر حلال مي شود و آن بر دو قسم است:

نكاح دائم و نكاح موقّت:

نكاح دائم

عقد ازدواجيست كه مدّت زناشويي در آن به هيچ وجه محدود نباشد و زني را كه به اين قسم عقد مي كنند «دائمه» مي گويند.

نكاح موقّت

عقد ازدواجيست كه مدّت زناشويي در آن معيّن شود، مثلاً زن را به مدّت يك ساعت يا يك روز يا يك ماه يا يك سال يا بيشتر عقد نمايند و زني را كه به اين قسم عقد كنند «متعه» و «صيغه» مي نامند.

احكام عقد نكاح
مسأله 2372

در زناشويي چه دائم و چه موقّت بايد صيغه خوانده شود و تنها راضي بودن زن و مرد يا معاطات و كتابت كافي نيست، مگر درباره شخص لال كه اگر مي تواند بنويسد، با نوشته و اگر نمي تواند، با اشاره، انشاء عقد ازدواج مي نمايد و احتياط مستحبّ آن است كه اگر بتواند، كسي را كه قادر به خواندن عقد است وكيل كند.

صيغه عقد ازدواج را يا خود زن و مرد مي خوانند يا ديگري را وكيل مي كنند كه از طرف آنان بخواند، يا وليّ كسي صيغه عقد را براي او مي خواند يا ديگري را وكيل مي كند.

مسأله 2373

وكيل لازم نيست مرد باشد، زن هم مي تواند براي خواندن صيغه عقد از طرف ديگري وكيل شود؛ بلكه بچه مميّز نيز مي تواند براي خواندن صيغه وكيل شود.

مسأله 2374

زن و مرد تا اطمينان نكنند كه وكيل آنها صيغه را خوانده است، يا به دليل معتبري همچون گفتار دو شاهد عادل ثابت نشده باشد كه صيغه خوانده شده، نمي توانند به احكام زناشويي عمل كنند، مثلاً به يكديگر نگاه محرمانه نمايند و گمان به اين كه وكيل صيغه را خوانده است كفايت نمي كند و اگر وكيل بگويد صيغه را خوانده ام، بنا بر احتياط واجب تا از گفته وي به خواندن صيغه اطمينان حاصل نشود، گفته وكيل كفايت نمي كند و اگر اطمينان شخصي يا نوعي حاصل شود كه وكيل عقد را خوانده و شك داشته باشيم كه درست خوانده يا خير، عقد خوانده شده شرعاً صحيح به شمار مي آيد.

مسأله 2375

اگر زني كسي را وكيل كند كه مثلاً ده روزه او را به عقد مردي درآورد و ابتداي ده روز را معيّن نكند، آن وكيل در صورت امكان نبايد بيش از مقداري كه معمول است خواندن عقد را به تأخير بيندازد، مگر قرينه اي در كار باشد كه در اين صورت مي تواند هر مقداري كه قرينه دلالت مي كند خواندن عقد را به تأخير بيندازد، در هر حال بنا بر احتياط واجب بايد ابتداي ده روز را همان زمان عقد قرار دهد.

مسأله 2376

يك نفر مي تواند براي خواندن صيغه عقد دائم يا موقّت از طرف دو نفر وكيل شود، هر چند احتياط مستحبّ آن است كه عقد را دو نفر بخوانند، ولي عقد شوهر به وكالت از طرف زن و عقد زن به وكالت از طرف شوهر به احتياط واجب صحيح نيست، خواه وكالت در ايجاب باشد يا در قبول، حتّي اگر عقد را دو نفر بخوانند، مثل اين كه مرد وكيل زن باشد و زن وكيل مرد باشد يا شخص ديگري را براي خود وكيل نمايد.

دستور خواندن ازدواج دائم
مسأله 2377

اگر صيغه عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند و اوّل زن بگويد:

«زَوَّجْتُكَ نَفْسي عَلَي الصّداقِ المَعْلُوم» (يعني خود را زن تو نمودم به مهري كه معيّن شده)، پس از آن بدون فاصله قابل توجّه مرد بگويد:

«قَبِلْتُ التَّزْويْجَ عَلَي الصِّداق المعلُوم» (يعني ازدواج را با مهري كه معيّن شده قبول كردم) عقد صحيح است. جمله دوم مي تواند با اشاره به مهر مذكور باشد، مانند:

«قَبِلْتُ التَّزْويْجَ هكذا» بلكه اگر در جواب تنها بگويد:

«قَبِلْتُ» يا «قَبِلْتُ التَّزْويْجَ» و مقصود او قبول تزويج با مهر معيّن شده باشد كفايت مي كند.

در عقد ازدواج دائم اگر ديگري را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغه عقد را بخواند، چنانچه مثلاً اسم مرد احمد و اسم زن فاطمه باشد و وكيل زن بگويد:

«زَوَّجْتُ مُوَكِّلَتي فاطِمَةَ مُوَكِّلَكَ أَحْمَدَ علي الصّداقِ المعلُومِ» و پس از آن بدون فاصله قابل توجهي مرد بگويد:

«قَبِلْتُ التَزْويج لمُوكّلي عَلَي الصّداقِ المعلُومِ» صحيح مي باشد، همين طور به شكلهاي ديگري كه اشاره شد.

گفتني ست كه لازم نيست صيغه ايجاب را زن بخواند و صيغه قبول را مرد، بلكه بر عكس، مي تواند صيغه ايجاب را مرد

و صيغه قبول را زن بخواند. در هر حال بايد صيغه اي كه مرد و زن مي خوانند معناي يكساني را برساند، هر چند با يك لفظ نباشد، مثلاً اگر زن با لفظ «زوّجتك» صيغه ايجاب را بخواند و مرد با لفظ «قبلت النّكاح» آن را قبول كند اشكالي ندارد.

دستور خواندن ازدواج موقّت
مسأله 2378

اگر خود زن و مرد بخواهند صيغه عقد غير دائم را بخوانند، بعد از آن كه مدّت و مهر را معيّن كردند، چنانچه زن بگويد:

«زَوّجْتُكَ نَفْسي في المدَّةِ المعلُومَةِ عَلَي المَهْرِ المعْلُومِ»، بعد بدون فاصله قابل توجهي مرد بگويد:

«قَبِلْتُ التَّزويجَ في المدةِ المعلومَةِ عَلَي المَهرِ المعلُوم» يا «قَبِلْتُ التَّزْويج هكذا» يا «قَبِلْتُ التَّزْويج» يا «قَبِلْتُ» صحيح است و اگر ديگري را وكيل كنند و اوّل وكيل زن به وكيل مرد بگويد:

«مَتَّعْتُ مُوَكِّلَتِي مُوَكِّلَكَ في المدةِ المعلُومَةِ عَلَي المهرِالمعلومِ»، پس بدون فاصله وكيل مرد بگويد:

«قَبِلْتُ لموكِّلي هكذا» (يا به شكلهاي ديگر كه اشاره شد)، صحيح مي باشد.

شرايط عقد ازدواج
مسأله 2379

عقد ازدواج چند شرط دارد:

اوّل:

آن كه بنا بر احتياط مستحبّ به عربي صحيح خوانده شود و اگر خود مرد و زن نتوانند صيغه را به عربي صحيح بخوانند، بي اشكال به هر لفظي كه صيغه را بخوانند و معناي «زَوَّجْتُكَ» و «قَبِلْتُ» را بفهماند صحيح است و احتياط مستحبّ آن است كه چنانچه ممكن باشد، كسي را كه مي تواند به عربي صحيح بخواند وكيل كنند.

دوم:

مرد و زن يا وكيل يا وليّ آنها كه صيغه را مي خوانند قصد انشاء داشته باشند، يعني اگر خود مرد و زن صيغه را مي خوانند زن به گفتن «زَوَّجْتُكَ نَفْسي» قصدش اين باشد كه خود را زن او قرار دهد و مرد به گفتن «قَبِلْتُ التَّزْويجَ» زن بودن او را براي خود قبول نمايد و اگر وكيل يا وليّ مرد و زن صيغه را مي خوانند، به گفتن «زَوَّجْتُ» و «قَبِلْتُ» قصدشان اين باشد كه مرد و زني كه آنان را وكيل كرده اند يا وليّ آنها هستند، زن و شوهر شوند.

سوم:

كسي كه صيغه را مي خواند مميّز و عاقل

باشد، چه براي خودش بخواند يا از طرف ديگري وكيل شده باشد و اگر مميّز براي خودش صيغه مي خواند، بايد با اجازه وليّ باشد و به احتياط مستحبّ كسي كه صيغه مي خواند بالغ باشد.

چهارم:

اگر وكيل زن و شوهر يا وليّ آنها صيغه را مي خوانند، در عقد، زن و شوهر را معيّن كنند، مثلاً اسم آنها را ببرند يا به آنها اشاره نمايند؛ پس كسي كه چند دختر دارد اگر به مردي بگويد:

«زَوَّجْتُكَ اِحدي بَناتي» (يعني يكي از دخترانم را زن تو نمودم) و او بگويد «قَبِلْتُ» (قبول كردم)، چون در موقع عقد، دختر را معيّن نكرده اند عقد باطل است.

پنجم:

زن و مرد به ازدواج راضي باشند ولي اگر زن ظاهراً به كراهت اذن دهد و معلوم باشد قلباً راضيست عقد صحيح است.

مسأله 2380

اگر در عقد يك حرف غلط خوانده شود كه معناي آن را عوض كند، عقد باطل است، هر چند قادر به خواندن عقد به شكل صحيح نباشند، بلكه بايد وكيل بگيرند.

مسأله 2381

كسي كه دستور زبان عربي را نمي داند، اگر قرائتش صحيح باشد و معناي هر كلمه از عقد را جداگانه بداند و از هر لفظي معناي آن را قصد نمايد، مي تواند عقد را بخواند، بلكه اگر معناي مجموع صيغه عقد را بداند و از كلّ عبارت، معناي آن را قصد كند، كفايت مي كند.

مسأله 2382

اگر كسي كه وليّ زن يا مرد نيست، بدون اجازه آنان يا وليّ يا وكيل ايشان عقد كند، سپس مرد يا زن يا وليّ يا وكيل آنها اجازه دهد، عقد صحيح خواهد شد.

مسأله 2383

اگر زن و مرد يا يكي از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند و بعد از خواندن عقد راضي شوند و بگويند به آن عقد راضي هستيم عقد صحيح خواهد بود، ولي احتياط مستحبّ آن است كه دوباره عقد را بخوانند.

مسأله 2384

پدر و جدّ پدري مي توانند در صورتي كه مفسده نداشته باشد براي پسر يا دختر نابالغ يا ديوانه خود ازدواج كنند و در اينجا فرقي نيست كه ديوانه با حال ديوانگي بالغ شده باشد، يا پس از بالغ شدن ديوانه شده باشد و بعد از آن كه دختر بالغ شد نمي تواند ازدواجي را كه براي او كرده اند بهم بزند و اگر پسر بالغ شد بنا بر احتياط واجب اجازه وي رعايت شود، مخصوصاً اگر عقد را جدّ انجام داده باشد، بنابراين در صورت عدم اجازه پسر، او را شوهر آن دختر بحساب نياورند و دختر هم تا طلاق صورت نگرفته، با ديگري ازدواج نكند.

مسأله 2385

پدر يا جدّ پدري مي توانند دختري را كه به حدّ بلوغ رسيده و رشيده است، يعني مصلحت خود را تشخيص مي دهد در صورتي كه باكره باشد شوهر دهند و مستحبّ و مطابق احتياط استحبابي آن است كه رضايت دختر را در اين مورد جلب كنند و اجازه مادر و برادر لازم نيست و اگر دختر باكره بالغه رشيده بخواهد با كسي ازدواج كند و پدر و جدّ پدري اجازه نمي دهند، چنانچه ممانعت ايشان بدون رعايت مصلحت دختر باشد، اجازه آنان لازم نيست، ولي اگر آنها ازدواج را به صلاح دختر ندانسته لذا ممانعت به عمل آورند، ازدواج دختر بدون اجازه پدر يا جدّ پدري باطل است.

مسأله 2386

اگر پدر يا جدّ پدري غايب باشند، به طوري كه نتوان از آنها اذن گرفت و دختر احتياج به ازدواج داشته باشد، اجازه پدر و جدّ لازم نيست و همچنين اگر دختر باكره نباشد اجازه پدر و جدّ لازم نيست، ولي اگر بكارت دختر به سببي غير از شوهر از بين رفته باشد، مثل آن كه در اثر پرش يا نعوذ باللَّه زناي وي يا نزديكي غير شوهر با وي از روي اشتباه، از بين رفته باشد، اجازه پدر يا جدّ پدري لازم است.

مسأله 2387

اگر پدر يا جدّ پدري براي پسر نابالغ خود زن دائمي بگيرند، پسر بايد بعد از بالغ شدن خرج آن زن را بدهد و قبل از بلوغ، اگر پسر مي توانسته از وي بهره گيري جنسي نموده و دختر هم براي اين كار خود را تسليم نموده باشد، دختر استحقاق خرجي داشته و وليّ پسر بايد خرجي دختر را از مال پسر بپردازد و يا از مال ديگر، پسر را برئ الذّمه كند و اگر نپرداخت، بعد از بلوغ بر خود پسر واجب است كه آن را بپردازد.

مسأله 2388

اگر پدر يا جدّ پدري براي پسر نابالغ خود زن بگيرند، چنانچه پسر در موقع عقد مالي نداشته باشد، بايد كسي كه براي پسر زن گرفته مهر زن را بدهد و اگر پسر در موقع عقد مالي داشته، خودش مديون مهر زن است.

عيبهايي كه به واسطه آنها مي شود عقد ازدواج را به هم زد
مسأله 2389

اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكي از اين هفت عيب را هنگام عقد دارا بوده، مي تواند عقد را به هم بزند:

اوّل:

ديوانگي،

دوم:

مرض خوره،

سوم:

مرض بَرَص،

چهارم:

مرض كوري،

پنجم:

شل بودن،

ششم:

آن كه إفضاء شده؛ يعني راه بول و حيض يا راه حيض و غائط او يكي شده باشد،

هفتم:

آن كه گوشت يا استخوان يا چيز ديگري در فرج او باشد كه مانع نزديكي كامل شود، يا باعث تنفّر از نزديكي گردد.

اگر شوهر قبل از عقد بفهمد كه زن يكي از اين عيبها را داراست، يا در آن شك كرده و با اين حال به ازدواج با زن راضي بوده، پس از عقد نمي تواند آن را به هم بزند.

مسأله 2390

اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او ديوانه بوده است يا بعد از عقد ديوانه شود (خواه پيش از نزديكي كردن با او باشد يا بعد از آن) يا بعد از عقد بفهمد كه آلت مردي ندارد يا بعد از عقد و پيش از نزديكي كردن آلت مردي وي بريده شود يا بعد از عقد بفهمد كه مرضي دارد كه نمي تواند وطي و نزديكي نمايد يا تخمهاي او را كشيده اند مي تواند عقد را به هم بزند و اگر بعد از عقد و پيش از نزديكي كردن بفهمد كه مرد عنّين است و نمي تواند نزديكي كند اگر به حاكم شرع مراجعه كند و با دستور او يك سال بعد از آن صبر كند و در اين مدّت شوهر نتواند با زن خود يا با زن ديگري نزديكي كند، زن مي تواند عقد را به هم بزند و اگر شوهر بعد از نزديكي كردن عنّين شود، زن نمي تواند عقد را به هم

بزند و اگر شوهر را قبل از نزديكي كردن سحر كرده باشند كه نتواند نزديكي كند، زن مي تواند عقد را به هم بزند.

در تمامي عيبها اگر مرد يا زن با توجه به اين عيب ها به ازدواج راضي شوند، پس از آن نمي توانند عقد را به هم بزنند.

مسأله 2391

اگر مرد يا زن، به واسطه يكي از عيبهايي كه در دو مسأله پيش گفته شد عقد را به هم بزند، بايد بدون طلاق از هم جدا شوند.

مسأله 2392

اگر به واسطه آن كه مرد نمي تواند وطي و نزديكي كند، زن عقد را به هم بزند شوهر بايد نصف مهر را بدهد، ولي اگر به واسطه يكي از عيبهاي ديگري كه گفته شد مرد يا زن عقد را به هم بزند، چنانچه مرد با زن نزديكي نكرده باشد، چيزي بر او نيست و اگر نزديكي كرده باشد بايد تمام مهر را بدهد.

عدّه اي از زنها كه ازدواج با آنان حرام است
مسأله 2393

ازدواج با زنهايي كه مثل مادر و خواهر و مادرزن با انسان محرم هستند حرام و باطل است.

مسأله 2394

اگر كسي زني را براي خود عقد نمايد، اگر چه با او نزديكي نكند، مادر و مادر مادر آن زن و مادر پدر او - هرچه بالا روند - به آن مرد محرم مي شوند.

مسأله 2395

اگر زني را عقد كند و با او نزديكي نمايد، دختر و نوه دختري و پسري آن زن - هرچه پايين روند، چه در وقت عقد باشند، يا بعداً به دنيا بيايند - به آن مرد محرم مي شوند.

مسأله 2396

اگر با زني كه براي خود عقد كرده نزديكي هم نكرده باشد، تا وقتي كه آن زن در عقد اوست، نمي تواند بإ دختر و نوه ي دختري و پسري آن زن هرچه پايين روند ازدواج كند.

مسأله 2397

عمه و خاله پدر يا مادر و عمه و خاله پدربزرگ پدري يا مادري و عمه و خاله مادربزرگ پدري يا مادري - هرچه بالا روند - به انسان محرمند.

مسأله 2398

پدر و جدّ شوهر - هرچه بالا روند - و پسر و نوه پسري و دختري شوهر - هرچه پايين آيند - خواه در موقع عقد يا وقتي كه زن او بوده باشند، يا بعداً بدنيا بيايند - به زن او محرم هستند.

مسأله 2399

اگر زني را براي خود عقد كند، دائمه باشد يا صيغه، تا وقتي كه آن زن در عقد اوست، نمي تواند با خواهر آن زن ازدواج نمايد.

مسأله 2400

اگر زن خود را به ترتيبي كه در فصل طلاق (مسأله 2531) گفته مي شود، طلاق رجعي دهد در بين عدّه نمي تواند خواهر او را عقد نمايد، ولي در عدّه بائن (كه بعداً بيان مي شود) مي تواند عقد كند، ولي احتياط مستحبّ آن است كه در عدّه متعه از ازدواج با خواهر او خودداري نمايد.

مسأله 2401

انسان نمي تواند بدون اجازه زن خود با خواهرزاده و برادرزاده او ازدواج كند، ولي اگر بدون اجازه زنش آنان را عقد نمايد و بعداً زن بگويد به آن عقد راضي هستم، اشكال ندارد.

مسأله 2402

اگر زن بفهمد شوهرش برادرزاده يا خواهرزاده او را عقد كرده و حرفي نزند، چنانچه بعداً رضايت ندهد عقد آنان باطل است.

مسأله 2403

اگر انسان پيش از آن كه زني را بگيرد، با مادر وي زنا كند، ديگر نمي تواند با آن زن ازدواج كند، اين حكم اختصاص به ازدواج با دختر خاله در صورت زنا با مادر وي ندارد بلكه در غير اين صورت هم مي آيد.

مسأله 2404

اگر زني را عقد نمايد و با او نزديكي كند، بعد با مادر او زنا كند، آن زن به او حرام نمي شود و اگر زني را عقد نمايد و پيش از نزديكي با وي با مادر او زنا كند، آن زن بر او حرام نمي شود، هر چند احتياط استحبابي در آن است كه با طلاق و مانند آن از آن زن جدا شود.

مسأله 2405

اگر كسي با زني كه با وي ازدواج نكرده، از روي اشتباه يا عمد نزديكي كند، آن زن بر پدر و پسر او حرام خواهد شد. ولي اگر كسي با زن پدر يا زن پسر بعد از نزديكي كردن شوهر نزديكي كند، آن زن بر شوهرش حرام نخواهد شد و اگر پسر قبل از نزديكي كردن پدر با زن او نزديكي كند، زن بر پدر حرام خواهد شد و بنا بر احتياط واجب اگر پدر با زن پسر قبل از نزديكي كردن پسر نزديكي كند، آن زن بر پسر حرام خواهد شد.

مسأله 2406

زن مسلمان نمي تواند به عقد مرد كافر درآيد، مرد مسلمان هم نمي تواند با غير اهل كتاب و مجوس ازدواج كند، نه به صورت ازدواج دائم و نه به صورت ازدواج موقّت و ظاهراً ازدواج دائم يا موقّت با زن يهودي و نصراني باطل نيست؛ بلكه مكروه و مخالف احتياط استحبابيست به ويژه ازدواج دائم. ازدواج با زن مجوسي به صورت دائم صحيح نيست و به صورت موقّت مكروه و مخالف احتياط استحبابيست و در صورتي كه مرد و زن كافر با يكديگر ازدواج كنند و سپس شوهر مسلمان شود و زن وي بر دين مسيحيّت يا يهوديّت يا مجوسيّت باقي بماند ازدواج باطل نمي گردد. در مورد اسلام زن يا شوهر احكام چندي وجود دارد كه در كتب مفصّل فقهي آمده است.

مسأله 2407

زناي با زن شوهردار موجب حرمت ابدي نمي شود و همچنين اگر با زني كه در عدّه است زنا كند، آن زن بر او حرام ابدي نمي شود - خواه عدّه طلاق رجعي باشد يا طلاق بائن يا عدّه وفات يا عدّه متعه يا غير آن - لذا بعد از عدّه مي تواند با او ازدواج كند، البتّه اگر اين كار در عدّه طلاق رجعي رخ داده احتياط مستحبّ مؤكّد آن است كه ديگر با اين زن ازدواج ننمايد.

مسأله 2408

ازدواج دائم با زني كه زنا كرده جايز نيست - خواه زن معروف به زنا باشد يا خير، خود اين مرد با او زنا كرده باشد يا ديگري - مگر آن كه از راهي، مثلاً با توبه خود زن يا حفاظت مرد، اطمينان حاصل شود كه ديگر زنا نخواهد كرد؛ ولي در هر حال اگر ازدواج كند، ازدواج صحيح است؛ البتّه مرد بايد صبر كند تا زن حيض ببيند و اگر باردار است بنا بر احتياط واجب وضع حمل نمايد.

ازدواج موقّت با زني كه زنا كرده است جايز و صحيح است ولي مستحبّ بلكه مطابق احتياط استحبابيست كه تا زماني كه اطمينان به تكرار نشدن اين عمل حاصل نشده، با او ازدواج موقّت نيز نكند.

مسأله 2409

ازدواج موقّت يا دائم با زني كه در عدّه ديگري است، حرام و باطل است و اگر زني را كه در عدّه ديگريست براي خود عقد كند، در سه صورت، آن زن بر او حرام ابدي مي شود، اگر چه بعد از عقد نزديكي نكرده باشند:

1 - هنگام عقد هر دو يا يكي از آنها بدانند كه زن در عدّه ديگريست و عقد كردن زن در عدّه ديگري حرام است.

2 - هنگام عقد اين امر براي هر دو يا يكي از آنها از يكي از طرق شرعي - مانند شهادت دو مرد عادل يا گزارش هاي بسيار اطمينان بخش - ثابت شده باشد.

3 - هنگام عقد هر دو يا يكي از آنها بدانند كه اين زن سابقاً در عدّه بوده و پايان يافتن عدّه او مشكوك بوده و خلاف آن ثابت نشده باشد.

مسأله 2410

اگر زني را كه در عدّه ديگريست براي خود عقد كند و در عدّه با او نزديكي كند، آن زن بر او حرام ابدي مي شود؛ اگر چه هر دو يا يكي از آنها در اين كار شرعاً معذور باشند، مثلاً به جهت ناآگاهي از اين امر، بدان اقدام كرده باشند.

مسأله 2411

ازدواج با زن شوهردار حرام و باطل است و اگر مردي با زن شوهردار ازدواج كند، در چند صورت آن زن بر او حرام ابدي مي شود:

1 - هنگام عقد زن و مرد بدانند كه زن شوهردار است و ازدواج آنها حرام است.

2 - هنگام عقد از يكي از راه هاي شرعي - مانند شهادت دو مرد عادل يا گزارشهاي اطمينان بخش - اين امر اثبات شده باشد.

3 - هنگام عقد هر دو بدانند كه اين زن سابقاً شوهر داشته و الان در شوهردار بودن او شك داشته و خلاف آن ثابت نشده باشد.

در اين سه صورت كه زن و شوهر بدون عذر شرعي ازدواج كرده اند، بر يكديگر حرام ابدي مي گردند؛ هر چند دخول نكرده باشند.

4 - هنگام عقد فقط مرد بداند كه زن شوهر دارد و ازدواج با او حرام است.

5 - هنگام عقد از يكي از راه هاي شرعي اين امر فقط براي مرد اثبات شده باشد.

6 - هنگام عقد فقط مرد بداند كه اين زن قبلاً شوهر داشته ولي نسبت به هنگام ازدواج شك داشته و خلاف آن ثابت نشده باشد.

(تذكر اين نكته مناسب است كه چنانچه زن به مردي كه از شوهر داشتن يا نداشتن او بي خبر است، بگويد كه شوهر ندارد، در صورتي كه مرد احتمال بدهد كه اين زن از اموري اطّلاع دارد

كه آن مرد از آنها بي اطّلاع است گفته زن براي او معتبر است ولي اگر مرد بداند كه زن بيش از آن مقداري كه مرد از آن مطلع است، اطلاع بيشتري ندارد، گفته او براي مرد معتبر نيست).

در اين سه صورت كه تنها مرد بدون عذر شرعي ازدواج كرده، اگر بعد از عقد دخول كرده باشد، اين زن بر او حرام ابدي مي شود.

در غير اين چند صورت ازدواج با زن شوهردار هر چند باطل است؛ ليكن باعث حرمت ابدي نمي شود.

مسأله 2412

زن شوهردار اگر قبل از آن كه شوهرش به او دخول كند، به كسي زنا بدهد، ديگر پرداخت مهريه بر شوهرش واجب نيست و بنا بر احتياط واجب بايد شوهرش - احتياطاً - او را طلاق بدهد و احكام محرّم ابدي را نيز بر او بار كند (يعني ديگر از او تمتع نبرد و بعد از طلاق مجدداً با او ازدواج ننمايد) و اگر بعد از مباشرت با شوهرش، زنا بدهد به شوهرش حرام نمي شود؛ ولي احتياط مستحبّ آن است كه شوهرش او را احتياطاً طلاق بدهد و احكام حرام ابدي را نيز بار كند؛ مخصوصاً اگر زن توبه نكرده به عمل خويش اصرار بورزد، ولي به هر حال مهريه او ساقط نمي شود.

مسأله 2413

زني كه به جهتي - مانند طلاق يا فسخ عقد يا انفساخ آن يا پايان يافتن يا بخشيدن مدت در عقد موقّت - از زوجيت شوهرش خارج شده، چنانچه بعد از مدتي شوهر كند و بعد شك كند كه موقع عقد شوهر دوم، عدّه شوهر اوّل تمام بوده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 2414

اگر مردي با كودك يا نوجواني كه اوايل سنين بلوغ است - العياذ باللَّه - لواط كند، نمي تواند بعد از آن، با خواهر يا دختر - با واسطه يا بي واسطه - يا مادر - با واسطه و بي واسطه - آن شخص ازدواج نمايد؛ بلكه اگر با كسي كه از اوايل سنين بلوغ نيز گذشته است لواط كند، بنا بر احتياط اين حكم جاريست و اگر شخص در زمان كودكي لواط كرده باشد، بنا بر احتياط مستحبّ مؤكّد از ازدواج با كساني كه ذكر شد اجتناب نمايد. در تمام صورتهاي گذشته اگر شك دارد كه به مقدار ختنه گاه دخول كرده يا خير، يا گمان كند كه دخول كرده، حرام ابدي نمي شوند، همچنان كه در هر صورت هيچ كدام از بستگان لواط كننده بر لواط دهنده حرام ابدي نمي شوند.

مسأله 2415

اگر مردي با زني ازدواج نمايد و بعد از ازدواج - العياذ باللَّه - با يكي از بستگان همسرش كه در مسأله قبل گذشت، لواط كند؛ چنانچه اين كار با برادر زن باشد عقد آنها باطل شده، بر يكديگر حرام ابدي مي شوند و اگر با غير او مثلاً با پسر زن لواط كند، باعث بطلان عقد و حرمت ابدي نمي شود. بلي، اگر به جهتي مانند طلاق عقد آنها به هم خورد نمي توانند مجددا ازدواج نمايند و در هر حال اگر شك كند به مقدار ختنه گاه دخول كرده يا خير، يا گمان كند كه دخول كرده، حرام نمي شود.

مسأله 2416

عقد ازدواج در حال احرام حجّ يا عمره حرام است و اگر مردي كه در حال احرام است با زني ازدواج نمايد، عقد آنها باطل است؛ هر چند آن زن در حال احرام نباشد و چنانچه در حال عقد مي دانسته كه در حال احرام است و زن گرفتن بر او حرام است، اين زن بر او حرام ابدي مي شود، خواه نزديكي كرده باشد يا خير و اگر در حالي كه محرم بودن خود يا حرام بودن ازدواج در احرام را نمي دانسته، عقد كرده، هر چند عقد باطل است، ولي آن زن حرام ابدي نمي شود؛ اگر چه دخول كند، ولي احتياط مستحبّ آن است كه در صورت دخول ديگر با او ازدواج ننمايد.

مسأله 2417

اگر زني كه در حال احرام است با مردي ازدواج كند، عقد او باطل است؛ هر چند آن مرد در حال احرام نباشد و چنانچه زن مي دانسته كه در حال احرام است و ازدواج بر او حرام است، اين مرد بر او حرام ابدي مي شود؛ هر چند هنوز دخول نكرده باشند والّا حرام ابدي نمي شود؛ هر چند دخول كرده باشند ولي احتياط مستحبّ آن است كه در صورت دخول ديگر با او ازدواج نكند.

مسأله 2418

تا مرد يا زن طواف نساء را كه يكي از مناسك حجّ و عمره مفرده و عمره قِران است بجا نياورند، بهره گيري جنسي زن و شوهر از يكديگر حلال نمي شود و اگر بخواهند ازدواج كنند، چنانچه با حلق يا تقصير از احرام خارج شده باشند، ازدواجشان صحيح است هر چند طواف نساء را انجام نداده باشند.

مسأله 2419

پدر يا جد پدري مي توانند در صورتي كه براي دختر نابالغ مفسده نداشته باشد، او را به عقد ازدواج درآورند و پس از ازدواج، نزديكي با همسر نابالغ جايز نيست ولي ديگر بهره گيري هاي جنسي اشكال ندارد.

اگر مرد با همسر نابالغ خود نزديكي كند، اين كار حرام عقد آنها را باطل نمي سازد و نزديكي آنها پس از بالغ شدن همسر نيز حرام نمي گردد، ولي اگر با اين كار دختر افضا شود؛ يعني راه بول و حيض يا راه حيض و غايط او يكي شود، بايد ارش بپردازد، يعني خسارتي را كه به همسر وارد كرده جبران كند و اگر پس از افضا او را طلاق دهد، به جاي ارش بايد ديه كامل بپردازد و در هر حال، علاوه بر مهريه همسر بايد تا پايان عمر نفقه او را نيز بدهد، هر چند او را طلاق دهد و او نيز با شوهر ديگري ازدواج كند.

مسأله 2420

زني كه شوهرش سه مرتبه او را طلاق داده، بر شوهرش حرام مي شود، ولي اگر با مرد ديگري ازدواج كند با شرايطي كه در كتاب طلاق گفته مي شود، شوهر اوّل مي تواند بعد از جدايي از شوهر دوم و گذشتن زمان عدّه او، زن را براي خود عقد نمايد.

احكام ازدواج دائم
مسأله 2421

زني كه عقد دائمي شده، نبايد بي عذر شرعي بدون اجازه شوهر از خانه بيرون رود و بايد خود را براي هر لذّتي كه او مي خواهد و عذر شرعي براي زن در اجتناب آن نيست، تسليم نمايد و اگر در اينها از شوهر اطاعت كند، تهيّه غذا و لباس و منزل و ساير لوازم منزل او (با در نظر گرفتن شؤون زن) بر شوهر واجب است و اگر تهيّه نكند؛ چه توانايي داشته باشد يا نداشته باشد، مديون زن است.

(گفتني ست كه نزديكي از راه دبر جزء حقوق مرد بر زن نيست و زن مي تواند از تسليم شدن در اين زمينه امتناع ورزد. بلكه مرد نمي تواند بدون رضايت زن به اين كار اقدام ورزد).

مسأله 2422

اگر زن در كارهايي كه در مسأله پيش گفته شد بدون عذر شرعي اطاعت شوهر نكند، گناهكار است و حقّ غذا و لباس و منزل و ساير لوازم و همخوابي ندارد ولي مهر او از بين نمي رود.

مسأله 2423

اگر در عقد ازدواج انجام كاري از خدمات منزل را بر زن شرط كرده باشند؛ مثلاً در ضمن عقد غذا پختن را ذكر كرده يا عقد را بر اساس آن جاري كرده باشند به نحوي كه تخلّف از آن تخلّف از قرارداد محسوب گردد، زن بايد به تعهّد خود عمل نمايد و در غير اين صورت زن وظيفه ندارد خدمت خانه را انجام دهد و مي تواند بابت كارهاي خانه از شوهر خويش مطالبه مزد نمايد، همچنان كه مي تواند بابت كارهايي كه به درخواست شوهر قبلاً انجام داده مزد بگيرد، مگر در چهار صورت:

1 - در وقت انجام آن كارها با آگاهي از استحقاق مزد قصد مجانيت كرده باشد.

2 - از استحقاق مزد مطّلع نبوده ولي به طور مطلق قصد مجانيت كرده باشد (يعني قصد داشته بدون مزد غذا - مثلاً - بپزد، حتّي به فرض آن كه حقّ مزد گرفتن داشته باشد)

3 - پس از انجام آن كارها، حقّ مزد خويش را اسقاط كرده باشد.

4 - شوهر قصد مجاني بودن كار را داشته و درخواست وي ظاهر در اين معنا باشد.

مسأله 2424

اگر زن سفر رود چنانچه سفر مانند سفر حجّ و نذر، واجب باشد، مخارج سفر زن كه بيشتر از مخارج وطن است، با شوهر نيست، ولي اگر زن به طور متعارف نيازمند به سفر است تمام مخارج سفر وي با شوهر است هر چند بيشتر از مخارج وطن باشد، ولي اگر نيازمندي زن به سفر متعارف نباشد، مخارج سفر افزوده از مخارج وطن با شوهر نيست و اگر سفر براي زن ضروري نباشد و با اجازه شوهر سفر كند لزوم پرداخت مخارج سفر زن

بستگي به نحوه توافق وي با شوهر خود دارد و اگر شوهر مايل باشد كه زن را سفر ببرد، بر زن لازم است كه همراه وي برود و خرج سفر زن بر عهده شوهر است.

مسأله 2425

زني كه از شوهر اطاعت مي كند اگر مطالبه خرجي كند و شوهر ندهد مي تواند براي وادار كردن شوهر به پرداخت نفقه به حاكم شرع و اگر ممكن نباشد به مؤمنان عادل و اگر آن هم ممكن نباشد به مؤمنان فاسق مراجعه نمايد و چنانچه نتواند شوهر را به دادن خرجي وادار كند مي تواند در هر روز به اندازه خرجي آن روز را بدون اجازه شوهر از مال او بردارد، همچنين مي تواند خرجي روزهاي قبلي را كه شوهر نپرداخته بدين ترتيب از وي بگيرد و اگر ممكن نيست چنانچه ناچار باشد كه معاش خود را تهيّه كند و با اطاعت شوهر تهيّه معاش براي وي ممكن نباشد، در موقعي كه مشغول تهيّه معاش است اطاعت شوهر بر او واجب نيست.

مسأله 2426

مرد بايد در هر چهار شب يك شب نزد زن دائمي خود بماند.

مسأله 2427

شوهر نمي تواند بيش از چهار ماه قمري نزديكي با عيال دائمي خود را بدون رضايت وي ترك كند.

مسأله 2428

اگر در عقد دائمي مهر را معيّن نكنند عقد صحيح است و چنانچه مرد با زن نزديكي كند، بايد مهر او را مطابق مهر زنهايي كه مثل او هستند، بدهد و امّا در عقد موقّت چنانچه مهر را معيّن نكنند عقد باطل است.

مسأله 2429

اگر موقع خواندن عقد دائمي براي دادن مهر مدّتي معيّن نكرده باشند، زن مي تواند پيش از گرفتن مهر از نزديكي كردن شوهر جلوگيري كند، چه شوهر توانايي دادن مهر را داشته باشد چه نداشته باشد، ولي اگر پيش از گرفتن مهر به نزديكي كردن راضي شود و شوهر با او نزديكي كند، ديگر نمي تواند بدون عذر شرعي از نزديكي كردن شوهر جلوگيري نمايد.

ازدواج موقّت
مسأله 2430

ازدواج موقّت هر چند براي لذّت بردن هم نباشد صحيح است، همسر موقّت را «متعه» يا «صيغه» نيز مي گويند.

مسأله 2431

احتياط مستحبّ آن است كه شوهر بي رضايت زن بيش از چهار ماه نزديكي با همسر موقّت خود را ترك نكند.

مسأله 2432

زني كه به ازدواج موقّت در مي آيد اگر در عقد شرط كند كه شوهر با او نزديكي نكند، عقد و شرط او صحيح است و شوهر فقط مي تواند لذتهاي ديگر از او ببرد، ولي اگر بعداً به نزديكي راضي شود، شوهر مي تواند با او نزديكي نمايد.

مسأله 2433

زني كه صيغه شده اگر چه آبستن شود حقّ خرجي ندارد مگر حقّ خرجي را براي وي شرط كرده باشند.

مسأله 2434

زني كه صيغه شده حقّ همخوابي ندارد و از شوهر ارث نمي برد و شوهر هم از او ارث نمي برد، مگر در صورتي كه حقّ همخوابي را شرط كرده باشند و نيز اگر ارث بردن را شرط كرده باشند هر كس ارث بردن وي شرط شده، ارث مي برد.

مسأله 2435

همسر موقّت اگر نداند كه حقّ خرجي و همخوابي ندارد عقد او صحيح است و براي آن كه نمي دانسته، حقّي به شوهر پيدا نمي كند.

مسأله 2436

زني كه صيغه شده، مي تواند بدون اجازه شوهر از خانه بيرون برود، ولي اگر به واسطه بيرون رفتن حقّ شوهر از بين مي رود، بيرون رفتن او حرام است.

مسأله 2437

اگر زني مردي را وكيل كند كه به مدّت و مبلغ معيّن او را براي خود صيغه نمايد، چنانچه مرد او را به عقد دائم خود درآورد، يا به غير از مدّت يا مبلغي كه معيّن شده او را صيغه كند وقتي آن زن فهميد، اگر پيش از آن كه عقد انجام شده را رد كند، رضايت خود را به آن ابراز كند عقد صحيح وگرنه باطل است.

مسأله 2438

پدر يا جدّ پدري براي محرم شدن مي تواند زني را به عقد پسر نابالغ خود درآورد و نيز مي تواند دختر نابالغ خود را براي محرم شدن به عقد كسي درآورد ولي در هر دو صورت بايد پسر يا دختر نابالغ صلاحيت بهره گيري جنسي داشته باشند يا مدّت عقد را به اندازه اي قرار دهند كه صلاحيت پيدا كنند.

مسأله 2439

اگر پدر يا جدّ پدري، طفل خود را كه در محلّ ديگريست و نمي داند زنده است يا مرده، براي محرم شدن به عقد كسي درآورد، بر حسب ظاهر محرم بودن حاصل مي شود و چنانچه بعداً معلوم شود كه در موقع عقد، آن فرزند زنده نبوده، عقد باطل است و كساني كه به واسطه عقد ظاهراً محرم شده بودند، نامحرمند.

مسأله 2440

اگر مرد مدّت صيغه زن را ببخشد، چنانچه با او نزديكي كرده، بايد تمام مهري را كه قرار گذاشته اند به او بدهد، بلكه بنا بر احتياط اگر نزديكي هم نكرده تمام آن را بدهد.

مسأله 2441

مرد نمي تواند زني را كه در ازدواج موقت ويست به عقد دائم درآورد مگر آن كه بقيه مدت ازدواج موقّت را ببخشد و بعد از تمام شدن يا بخشيدن مدّت متعه مي تواند او را به عقد دائم خود درآورد هر چند هنوز عده اش تمام نشده باشد.

احكام نگاه كردن
مسأله 2442

نگاه كردن مرد به بدن زن نامحرم كه نه سالش تمام شده و به موي آنان چه با قصد لذّت و چه بدون آن حرام است و نگاه كردن به صورت و دستها تا مچ اگر به قصد لذّت باشد يا بترسد به حرام بيفتد حرام است و احتياط مستحبّ آن است كه بدون اين دو هم به آنها نگاه نكند.

نگاه كردن زن بدون قصد لذّت به مواضعي از بدن مرد كه معمولاً پوشيده است بنا بر احتياط واجب حرام است و نگاه كردن به قصد لذّت به تمام مواضع مرد حرام است.

لازم به توضيح است كه مراد از لذّت در مسائل اين فصل، لذّت شهواني و جنسي است، كه مرتبه شديد آن معمولاً در مقدّمات نزديكي براي انسان پديد مي آيد، نه لذّتيست كه مثل پدر و مادر از نگاه كردن به فرزند مي برند و يا لذّتي كه از نگاه كردن به بناهاي زيبا يا سبزه زار و گلستان و مانند آن براي انسان پديد مي آيد.

مسأله 2443

اگر انسان بدون قصد لذّت به صورت و دستها و موي زنان اهل كتاب مثل يهود و نصاري بلكه هر زن كافري نگاه كند، در صورتي كه نترسد كه به حرام بيفتد اشكال ندارد و احتياط واجب آن است كه به ديگر اعضاي آنان نگاه نكند.

مسأله 2444

زن بايد بدن و موي خود را از مرد نامحرم بپوشاند و احتياط مستحبّ آن است كه بدن و موي خود را از پسري هم كه بالغ نشده ولي خوب و بد را مي فهمد بپوشاند.

لخت شدن زن مسلمان در نزد زن اهل كتاب جايز نيست.

مسأله 2445

نگاه كردن به عورت ديگري حتّي به عورت بچه مميّزي كه خوب و بد را مي فهمد حرام است، اگر چه از پشت شيشه يا در آينه يا آب صاف و مانند اينها باشد ولي زن و شوهر و كساني كه در حكم آنها هستند مي توانند به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

مسأله 2446

مرد و زني كه با يكديگر محرمند بدون قصد لذّت مي توانند غير از عورت به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

مسأله 2447

مرد نبايد با قصد لذّت به بدن مرد ديگر نگاه كند و نگاه كردن زن هم به بدن زن ديگر با قصد لذّت حرام است.

مسأله 2448

عكس برداشتن مرد از زن نامحرم اگر همراه با كار حرامي همچون نگاه كردن به غير از وجه و كفين و دست زدن به بدن، يا نگاه كردن با لذّت يا خوف وقوع در حرام نباشد حرام نيست و اگر زن نامحرمي را بشناسد نبايد به عكس او نگاه كند مگر به وجه و كفين يا به زنهاي بي حجابي كه از آشكار شدن پرهيز ندارند كه نگاه كردن به عكس بدون لذّت و خوف وقوع در حرام جايز است.

مسأله 2449

اگر زن بخواهد در صورت ضرورت زن ديگر يا مردي غير از شوهر خود را تنقيه كند يا عورت او را آب بكشد، بايد چيزي در دست كند كه دست او به عورت آن مرد نرسد و همچنين است اگر مرد بخواهد در صورت ضرورت مرد ديگري يا زني غير از زن خود را تنقيه كند يا عورت او را آب بكشد.

مسأله 2450

اگر زني براي معالجه ناچار باشد به مرد نامحرم مراجعه كند و مرد براي معالجه زن نامحرم ناچار باشد كه او را نگاه كند و دست به بدن او بزند اشكال ندارد، ولي اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند نبايد دست به بدن او بزند و اگر با دست زدن بتواند معالجه كند نبايد او را نگاه كند، همچنين اگر معالجه منحصر به پزشك نامحرم نباشد ولي زن در اثر بي اطلاعي از پزشك معالج زن يا محرم، ناچار باشد كه به مرد نامحرم مراجعه كند، در صورتي كه معالجه مرد بدون دست زدن يا نگاه كردن به قسمتهاي محرّم از اعضاي زن امكان پذير نباشد و مرد بداند كه معالجه به مثل او منحصر نيست، جايز نيست معالجه كند.

مسأله 2451

اگر انسان براي معالجه غير همسر خود ناچار باشد كه به عورت او نگاه كند، بنا بر احتياط مستحبّ آينه اي را در مقابل گذاشته و در آن نگاه كند، ولي اگر چاره اي جز نگاه كردن به عورت نباشد بدون ترديد اشكال ندارد.

مسائل متفرّقه زناشوئي
مسأله 2452

كسي كه به واسطه نداشتن زن بي اختيار به حرام مي افتد، واجب است زن بگيرد.

مسأله 2453

اگر شوهر در عقد شرط كرده باشد كه زن باكره باشد و بعد از عقد معلوم شود باكره نبوده، مي تواند عقد را به هم بزند.

مسأله 2454

ماندن مرد و زن نامحرم در محلّ خلوتي كه خطر ارتكاب حرام باشد حرام است.

مسأله 2455

اگر مرد مهر زن خود را در عقد معيّن كند و قصدش اين باشد كه آن را ندهد، عقد صحيح است و بايد مهر او را بدهد.

مسأله 2456

مسلماني كه منكر خدا يا يگانگي خداوند يا رسالت پيامبر صلي الله عليه و آله شود مرتدّ مي شود و انكار حكم ضروري دين (يعني حكمي كه مسلمانان جزء دين اسلام مي دانند مثل واجب بودن نماز و روزه) با اعتراف به توحيد و رسالت سبب ارتداد نيست، هر چند ضروري بودن آن را بداند، ولي در مسأله 1107 اشاره شد كه كسي كه يكي از ضروريات دين را انكار مي كند و شبهه اي در حق وي نباشد و شك داريم كه به دو اصل توحيد و رسالت ايمان قلبي دارد، شرعاً كافر بشمار مي آيد، هر چند ضروري بودن آن حكم را نداند.

مسأله 2457

اگر زن پيش از آن كه شوهرش با او نزديكي كند يا در زمان يائسگي مرتدّ شود عقد او باطل است، ولي در موارد ديگر كه بايد به دستوري كه در احكام طلاق گفته خواهد شد عدّه نگهدارد، اگر در بين عدّه به اسلام بازگردد عقد باقي و اگر تا آخر عدّه مرتدّ بماند عقد باطل است.

مسأله 2458

مردي كه پدر يا مادرش هنگام انعقاد نطفه او مسلمان بوده اند اگر مرتدّ شود عقد زن مسلمانش باطل مي شود و بايد زن وي مقداري كه در احكام طلاق گفته مي شود عدّه وفات نگهدارد.

مسأله 2459

مردي كه از پدر و مادر غير مسلمان به دنيا آمده و مسلمان شده، اگر قبل از نزديكي يا در زمان يائسگي زن مرتدّ شود، عقد وي باطل مي شود و اگر بعد از نزديكي و قبل از يائسگي زن، مرتدّ شود، بايد زن وي به مقداري كه در احكام طلاق گفته مي شود عدّه طلاق نگهدارد، پس اگر پيش از تمام شدن عدّه، شوهر او مسلمان شود عقد باقي وگرنه باطل است.

مسأله 2460

اگر زن با مرد شرط كند كه او را از شهري بيرون نبرد و مرد هم قبول كند، نبايد زن را بدون رضايت او از آن شهر بيرون ببرد.

مسأله 2461

اگر زن انسان از شوهر ديگرش دختري داشته باشد، انسان مي تواند آن دختر را براي پسر خود كه از آن زن نيست عقد كند و نيز اگر دختري را براي پسر خود عقد كند، مي تواند با مادر آن دختر ازدواج كند.

مسأله 2462

اگر زني از زنا هم آبستن شود، جايز نيست بچه را سقط كند.

مسأله 2463

اگر كسي با زني كه شوهر ندارد و در عدّه كسي هم نيست زنا كند چنانچه بعد او را عقد كند و بچه اي از آنان پيدا شود، در صورتي كه ندانند از نطفه حلال است يا حرام، آن بچه حلال زاده است.

مسأله 2464

اگر مرد و زن ندانند كه زن در عدّه است، يا ندانند كه عقد در حال عدّه باطل است و با يكديگر ازدواج كنند و بچه اي از آنان به دنيا آيد، حلال زاده است و تمام احكام اولاد را دارا مي باشد، همچنين اگر يكي از مرد و زن نداند كه زن در عدّه است يا نداند كه عقد در حال عدّه باطل است، بين او و بچه اي كه بدنيا مي آيد تمام احكام اولاد جاري است، ولي ديگري كه مي دانسته كه زن در عدّه است و عقد در حال عدّه باطل است، از بچه ارث نمي برد و بچه هم از وي ارث نمي برد ولي اين دو به هم محرمند و احكام محرميت را دارا مي باشند، لذا مي توانند همچون ديگر محرمها به همديگر نگاه كنند و ازدواج آنها با يكديگر جايز نيست و همانند ديگر فرزندان حقّ نفقه دارد و در هر دو صورت عقد زن و شوهر باطل است و اگر در حال عدّه نزديكي شده باشد به يكديگر حرام ابدي مي باشند.

مسأله 2465

اگر زن بگويد يائسه ام و به درستي گفتار او اطمينان نباشد نبايد حرف او را قبول كرد، ولي اگر بگويد شوهر ندارم يا در عدّه نيستم، تا اطمينان به بطلان گفته او نباشد حرف او قبول مي شود.

مسأله 2466

اگر بعد از آن كه انسان با زني ازدواج كرد، كسي بگويد آن زن شوهر داشته و زن بگويد نداشتم، چنانچه شرعاً ثابت نشود كه زن شوهر داشته، بايد حرف زن را قبول كرد.

مسأله 2467

تا هفت سال قمري پسر يا دختر تمام نشده، پدر نمي تواند او را از مادرش جدا كند ولي مادر بايد در نحوه تربيت و اداره فرزند نظر پدر را رعايت كند، در دوران شيردهي، زن حقّ دارد فرزند خود را شير بدهد، مگر آن كه كس ديگري يافت شود كه حاضر باشد مجّاني يا با مزد كمتري بچه را شير دهد، در اين صورت پدر مي تواند بچه را از مادر جدا سازد، هر چند مستحبّ است كه چنين كاري را نكند و فرزند را در نزد مادر خود باقي بگذارد. در اين زمان هم رعايت نظر پدر در تربيت و اداره فرزند بر مادر وي لازم است.

مسأله 2468

مستحبّ است در شوهر دادن دختري كه بالغه است (يعني مكلّف شده) و به سني رسيده كه حيض ديدن وي متعارف است، عجله كنند، از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه يكي از سعادتهاي مرد آن است كه دخترش در خانه او حيض نبيند.

مسأله 2469

اگر زن مهر خود را به شوهر صلح كند كه زن ديگري نگيرد، احتياط واجب آن است كه زن مهر را نگيرد و شوهر هم با زن ديگري ازدواج نكند.

مسأله 2470

كسي كه از زنا به دنيا آمده، اگر زن بگيرد و بچه اي پيدا كند، آن بچه حلال زاده است.

مسأله 2471

هر گاه مرد در روزه ماه رمضان يا در حال حيض زن با او نزديكي كند معصيت كرده، ولي اگر بچه اي از آنان به دنيا آيد، حلال زاده است.

مسأله 2472

زني كه يقين دارد شوهرش مرده، اگر بعد از عدّه وفات كه مقدار آن در احكام طلاق گفته خواهد شد، شوهر كند و بعد معلوم شود كه شوهرش نمرده، بايد از شوهر دوم جدا شود و به شوهر اوّل حلال است؛ ولي اگر شوهر دوم با او نزديكي كرده باشد، زن بايد عدّه وطي شبهه كه مقدار آن همچون مقدار عدّه طلاق است، نگهدارد و در دوران عدّه، شوهر اوّل نبايد با او نزديكي كند ولي ديگر بهره گيري هاي جنسي جايز است و نفقه او بر شوهر اوّل است.

آغاز عدّه وطي شبهه، از آخرين نزديكي شوهر دوم با زن مي باشد و شوهر دوم به جهت نزديكي با وي بايد مهر او را بدهد و اگر مهر المسمّي (يعني مهري كه در عقد تعيين شده) با مهر المثل (يعني مهر زناني كه همچون وي مي باشند) تفاوت دارد، در تفاوت آن بنا بر احتياط با هم مصالحه كنند.

احكام شير دادن

[برخي احكام]
مسأله 2473

اگر زني بچه اي را با شرايطي كه در مسأله (2483) و بعد از آن، گفته خواهد شد شير دهد، رابطه هاي رضاعي زير پديد مي آيد، اين روابط كه نسبي آنها موجب محرميت مي شود رضاعي آنها نيز سبب محرميت مي گردد:

1 - آن زن مادر رضاعي كودك مي شود.

2 - شوهر آن زن كه شير از اوست، پدر رضاعي كودك مي شود.

3 - پدر و مادر آن مرد و اجداد او - اگر چه رضاعي باشند - جدّ و جدّه پدري رضاعي آن كودك مي شوند.

4 - پدر و مادر آن زن و اجداد او - اگر چه رضاعي باشند - جدّ و جدّه مادري رضاعي آن كودك مي شوند.

5 - پسران - نسبي و رضاعي -

آن مرد يا زن، برادران رضاعي كودك و دختران - نسبي و رضاعي - آنها خواهران رضاعي او مي شوند.

6 - نوادگان - نسبي و رضاعي - آن مرد يا زن، برادرزادگان و خواهر زادگان رضاعي كودك مي شوند.

7 - برادر - نسبي و رضاعي - آن مرد عموي رضاعي و خواهر - نسبي و رضاعي - او عمه رضاعي كودك مي شوند.

8 - برادر - نسبي و رضاعي - آن زن دايي رضاعي و خواهر - نسبي و رضاعي - او خاله رضاعي كودك مي شوند.

9 - عمو و عمه و دايي و خاله آن مرد - هر چند با واسطه باشند - به ترتيب عمو و عمه و دايي و خاله پدر رضاعي كودك مي شوند.

10 - عمو و عمه و دايي و خاله آن زن - هر چند با واسطه باشند - به ترتيب عمو و عمه و دايي و خاله مادر رضاعي كودك مي شوند.

مسأله 2474

اگر زني بچه را با شرايطي كه در مسأله (2483) و بعد از آن گفته مي شود شير دهد، پدر آن بچه - اگر چه رضاعي باشد - نمي تواند با دخترها و نوه هاي نسبي آن زن ازدواج كند؛ ولي ازدواج او با دخترها و نوه هاي رضاعي آن زن، مانعي ندارد و همچنان پدر آن بچه نمي تواند با دخترها و نوه هاي شوهري كه شير از اوست - اگر چه رضاعي باشند - ازدواج نمايد؛ بلكه بنا بر احتياط واجب مادر آن بچه نيز نمي تواند با اولاد مردي كه شير از اوست - اگر چه با واسطه باشند - يا با اولاد نسبي زن شير دهنده - اگر چه با واسطه باشند - ازدواج كند،

همچنان كه نبايد در نگاه كردن و دست دادن و مانند آن، آنها را محرم بداند.

مسأله 2475

اگر زني كودكي را با شرايطي كه در مسأله (2483) و بعد از آن گفته مي شود شير دهد، شوهر آن زن كه شير از اوست، بنا بر احتياط واجب نمي تواند با اولاد - نسبي و رضاعي - پدر آن كودك - هر چند با واسطه باشند - و با اولاد نسبي مادر آن كودك ازدواج نمايد، همچنان كه در نگاه كردن و دست دادن و ساير احكام محرميت نمي تواند مانند يكي از محارم رفتار كند؛ ولي ازدواج خويشان شوهر با خواهر و برادر آن بچه مانعي ندارد.

مسأله 2476

اگر زني كودكي را شير كامل بدهد، بنا بر احتياط واجب نمي تواند با اولاد نسبي و رضاعي پدر آن كودك - اگر چه با واسطه باشند - و با اولاد نسبي مادر آن كودك ازدواج نمايد. همچنان كه در نگاه كردن و دست دادن و ديگر احكام محرميت نمي تواند مانند يكي از محارم رفتار نمايد؛ ولي ازدواج خويشان آن زن با برادر و خواهر آن بچه مانعي ندارد.

مسأله 2477

اگر انسان با زني كه كودكي را شير كامل داده، ازدواج كند و با آن زن نزديكي نمايد ديگر نمي تواند دختر آن زن و اولاد و نوادگانش را - ولو رضاعي باشند - براي خود عقد كند؛ هر چند آن زن از زوجيت او خارج شود.

مسأله 2478

اگر انسان با زني ازدواج كند، ديگر نمي تواند با زني كه آن همسر را شير كامل داده و با مادر و مادربزرگ آن زن - اگر چه رضاعي باشند - ازدواج نمايد؛ هر چند هنوز با آن همسر نزديكي نكرده باشد.

مسأله 2479

انسان نمي تواند با زني كه مادر يا مادربزرگش او را شير كامل داده، ازدواج كند، همچنين زن نمي تواند با مردي كه مادر يا مادربزرگش او را شير كامل داده، ازدواج نمايد و نيز اگر زن پدر يا زن پدربزرگ انسان از شير پدر يا پدربزرگ بچه اي را شير داد انسان نمي تواند با آن بچه ازدواج نمايد.

و اگر كسي دختر يا پسر شيرخواري را براي خود عقد كند، بعد از عقد مادر يا مادربزرگ او يا زن پدر او از شير پدر يا زن پدربزرگ او از شير پدربزرگ، بچه را شير كامل دهد، عقد آنها باطل مي شود. حكم ازدواج با زني كه مادر رضاعي انسان او را شير كامل داده است در مسائل 2485 و 2486 خواهد آمد.

مسأله 2480

با زن و مردي كه خواهر، يا زن برادر انسان از شير برادر، او را شير كامل داده اند، نمي شود ازدواج كرد، اگر چه خواهر يا برادر رضاعي باشند. همچنين است اگر خواهرزاده يا برادرزاده يا نوه خواهر يا نوه برادر انسان يا همسران آنها از شير خواهرزاده و برادرزاده او را شير كامل داده باشند. اگر دختر يا پسر شيرخواري را براي خود عقد كند و بعد يكي از اين افرادي كه گفته شد او را شير كامل بدهد، عقد باطل مي شود.

مسأله 2481

اگر زني فرزند دختر نسبي خود را شير كامل دهد، آن دختر بر پدر آن بچه - هر چند رضاعي باشد - حرام مي گردد و همچنين است اگر بچه اي را كه شوهر دخترش از زن ديگر دارد - هر چند رضاعي باشد - شير دهد، بلكه بنا بر احتياط واجب اگر مادربزرگ نوه پسري - نسبي - خود را شير دهد، عروسش كه مادر آن طفل شيرخوار است، بر پسرش حرام مي شود؛ و همچنين است اگر بچه اي را كه عروسش از شوهر ديگر دارد، شير دهد.

مسأله 2482

اگر زن پدر دختري، بچه شوهر آن دختر را از شير آن پدر شير كامل دهد، آن دختر بر شوهر خود حرام مي شود؛ خواه بچه از همان دختر باشد يا از زن ديگر شوهر او.

شرايط شير دادني كه علّت محرم شدن است
مسأله 2483

شير دادني كه علّت محرم شدن است ده شرط دارد:

1 - شير، شير كودك دايه باشد؛ پس اگر بدون بارداري شير در سينه زني جمع شود يا بر اثر بارداري شير پيدا شده ولي كودك او به حدي نرسيده كه از اين شير تغذيه كند يا تغذيه او مشكوك است، اين شير سبب محرميت نمي شود؛ ولي اگر نزديك تولد كودك است و حمل از آن تغذيه مي كند به طوري كه عرفاً اين شير، شير آن كودك به حساب مي آيد، موجب محرميت مي شود.

2 - بچه شير زن زنده را بخورد؛ پس اگر مقداري از رضاع معتبر را از پستان زني كه مرده است شير بخورد، فايده ندارد.

3 - شير آن زن از زنا نباشد؛ پس اگر شير بچه اي را كه از زنا به دنيا آمده به بچه ديگري بدهند، به واسطه آن شير بچه به كسي محرم نمي شود؛ ولي شير مباشرت به شبهه و مباشرتي كه از جهت ديگر حرام است؛ مانند مباشرت در حال احرام يا ضرر شديد يا حيض، سبب محرم شدن مي شود.

4 - بچه شير را مستقيم از سينه زن بنوشد؛ پس اگر شير را بدوشند و به كودك بنوشانند، كافي نيست.

5 - بايد شير در دهان كودك از شير بودن خارج نشود؛ پس اگر با مايعي مخلوط شود به طوري كه ديگر به آن شير نگويند، سبب محرميت نمي شود.

6 - مقدار شيري كه سبب محرميت است از

يك شوهر باشد؛ پس اگر زني بچه اي را از شير مردي هفت مرتبه شير بدهد و از شوهرش طلاق گرفته با مرد ديگري ازدواج كند و از شير شوهر دوم هشت مرتبه به همان كودك شير بدهد، آن بچه به كسي محرم نمي شود؛ اگر چه در اين بين كودك از شير زن ديگري تغذيه نكرده باشد.

7 - شيردهنده يك زن باشد؛ پس اگر مردي دو زن داشته باشد و يكي از آنها كودكي را مثلاً هفت مرتبه و ديگري هشت مرتبه شير بدهد، آن بچه به كسي محرم نمي شود؛ اگر چه تمام شيرها مال يك شوهر باشد.

8 - بچه مقداري از شير معتبر را قي نكند؛ ولي اگر كودك بعد از سير شدن اضافه بخورد و آن اضافه را قي كند، مانعي ندارد.

9 - شيري كه كودك مي خورد در رشد او تأثير محسوسي بگذارد به طوري كه متعارف مردم بگويند از آن شير استخوان او محكم شده و گوشت در بدنش روييده است، يا پانزده مرتبه كامل يا يك شبانه روز به طوري كه در مسأله بعد گفته مي شود، شير بخورد؛ بلي اگر ده مرتبه به او شير دهند و در بين آن، زن ديگري او را شير ندهد، احتياط مستحبّ آن است كه كساني كه به واسطه شير خوردن به او محرم مي شوند، با او ازدواج نكنند و در نگاه كردن و دست دادن و مانند آن او را محرم ندانند.

10 - از ابتداي شير خوردن بچه دو سال نگذشته باشد؛ بنابراين كودكي كه در ابتداي ماه دوم تولد شروع به شير خوردن كرده، چنانچه مقداري از شير خوردن او بعد از ورود در ماه

بيست و ششم از بدو تولد واقع شود، به كسي محرم نمي شود و اگر تمام مقدار معتبر را در ماه بيست و پنجم يا جلوتر بخورد محرم مي شود. اين امر در فرزند زن شيرده يا پيدايش شير زن معتبر نيست؛ پس چنانچه از شروع شير زن يا از شروع شير خوردن كودك او بيش از دو سال گذشته باشد و با آن شير كودك ديگري را با شرايط معتبر شير بدهد، باعث محرميت مي گردد.

مسأله 2484

گفته شد كه اگر كودكي يك شبانه روز شير زني را بخورد، باعث محرميت مي شود، اين شير خوردن بايد به طور كامل باشد (يعني در اين مدت كودك گرسنه نماند و هر گاه نياز به شير خوردن داشت شير بنوشد) و در اين امر فرقي نمي كند كه در هر بار به مقدار كامل بخورد يا شير مورد نياز را در چندين دفعه بخورد (يعني مقداري شير خورده و بعد از بازي يا استراحت يا خواب مختصر شير خوردن خود را كامل كند) ولي بايد در بين يك شبانه روز غذا يا شير كس ديگري را نخورد. البتّه چيزهايي كه خوردن آن در مدت شير خوردن متعارف است؛ مثلاً مقدار مختصري عرق نعناع كه براي جلوگيري از نفخ معده به كودك مي دهند، اشكال ندارد.

معيار ديگري كه براي مقدار شير خوردن گفته شد، پانزده مرتبه كامل بود، كودك نبايد در بين پانزده مرتبه شير زن ديگري را - ولو به طور ناقص - بخورد؛ ولي تغذيه هاي ديگر مانعي ندارد و در مورد معيار ديگر (يعني شير خوردن به مقداري كه به طور محسوس موجب رشد گوشت كودك و محكم شدن استخوان او شود)

خوردن غذاها يا شير زن ديگر در اثنا مانعي ندارد.

مسأله 2485

اگر كودك با شرايطي كه در مسائل قبل گفته شد از زني شير بخورد، آن زن مادر رضاعي او و مردي كه شير از اوست پدر رضاعي كودك و آن كودك فرزند رضاعي آنها شده، با اولاد نسبي آن زن و مرد، برادر و خواهر مي شوند؛ ولي چنانچه آن مرد يا زن فرزند رضاعي ديگري داشته باشند، اين كودك در صورتي با آنها برادر و خواهر مي شود كه تمام شيرها از يك مرد باشد؛ پس اگر زن از شير شوهر خود پسري را پانزده مرتبه شير بدهد و بعد شوهر ديگر كند و از شير آن شوهر هم دختري را پانزده مرتبه شير دهد، آن دو بچه با يكديگر برادر و خواهر نمي شوند، هر چند فرزندان رضاعي زن شيردهنده و مرد صاحب شير هستند.

مسأله 2486

اگر زني از شير يك شوهر چندين بچه را شير بدهد، همه آنان به يكديگر و به شوهر و به زني كه آنها را شير داده، محرم مي شوند.

مسأله 2487

اگر كسي دو زن داشته باشد و يكي از آنها با شرايط معتبر پسر بچه اي را شير كامل بدهد و ديگري دختر بچه اي را، آن بچه ها به يكديگر و به آن مرد و به آن زنها محرم مي شوند؛ و همچنين است در بيشتر از دو زن.

مسأله 2488

اگر زني از شير يك شوهر، پسر و دختري را شير كامل بدهد، خواهر و برادر آن دختر، به برادر و خواهر آن پسر محرم نمي شوند، ليكن زن شيردهنده و مردي كه شير از اوست، بنا بر احتياط واجب نبايد با اولاد - نسبي و رضاعي - پدر آن پسر و دختر و با اولاد نسبي مادر آنها ازدواج كنند؛ همچنان كه نبايد در نگاه كردن و مانند آن، آنها را محرم بدانند.

مسأله 2489

انسان نمي تواند بدون اذن زن خود با زنهايي كه به واسطه شير خوردن، خواهرزاده يا برادرزاده زن او شده اند، ازدواج كند؛ ولي اگر قبلاً با يكي از آنها ازدواج كرده، ازدواج عمه و خاله صحيح است و اگر از عقد قبلي اطلاع پيدا كنند، حقّ به هم زدن عقد آنها را ندارند.

مسأله 2490

اگر مردي با كودك يا نوجواني كه در اوائل سنين بلوغ است - العياذ باللَّه - لواط كند، نمي تواند بعد از آن با خواهر يا دختر يا نوه يا مادر يا مادربزرگ آن شخص اگر چه رضاعي باشند (همانند اقوام نسبي) ازدواج نمايد، بلكه اگر با كسي كه از اوائل سنين بلوغ گذشته است لواط كند، بنا بر احتياط اين حكم جاريست و اگر در زمان كودكي شخص لواط كرده باشد، بنا بر احتياط مستحبّ مؤكّد از ازدواج با كساني كه ذكر شد اجتناب نمايد و در هر حال هيچ كدام از بستگان لواط كننده بر لواط دهنده حرام نمي شوند.

و اگر اين كار - العياذ باللَّه - پس از ازدواج صورت گرفته باشد، چنانچه با برادر رضاعي زن باشد - همانند برادر نسبي - عقد آنان باطل مي گردد و بر يكديگر حرام ابدي مي شوند و اگر با غير او باشد، باعث بطلان عقد و حرمت ابدي نمي شود.

مسأله 2491

بنا بر احتياط واجب انسان نبايد با زني كه برادر انسان را شير كامل داده ازدواج كند، همچنان كه نبايد مانند يكي از محارم با او رفتار كند؛ مثلاً به موي او نگاه كند يا به او دست بزند.

مسأله 2492

انسان نمي تواند در يك زمان با دو خواهر اگر چه رضاعي باشند - يعني بواسطه شير خوردن خواهر يكديگر شده باشند - ازدواج كند و چنانچه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بوده اند، در صورتي كه زوجيت هر دو با يك صيغه نكاح خوانده شده است، هر دو عقد باطل است و اگر با دو صيغه باشد چنانچه در دو زمان بوده، عقد اول صحيح و عقد دوم باطل است و اگر در يك زمان هر دو عقد خوانده شده باشد، شوهر مخير است هر كدام را بخواهد انتخاب نمايد.

مسأله 2493

اگر زن از شير شوهر خود اين افراد را شير دهد شوهرش بر او حرام نمي شود، اگر چه بهتر است اين كار را نكند:

1 - برادر يا خواهر خود.

2 - نوه - با واسطه و بي واسطه - خود.

3 - عمو يا عمه يا دايي يا خاله - با واسطه و بي واسطه - خود.

4 - اولاد بي واسطه عمو يا دايي خود.

5 - اولاد بي واسطه برادر خود يا نوه پسري - با واسطه و بي واسطه - او.

مسأله 2494

اگر زني يكي از خويشان مردي را به تفصيلي كه گفته مي شود شير دهد - هر چند از شير آن مرد نباشد - احتياط مستحبّ آن است كه از ازدواج با آن مرد خودداري كند و اگر قبل از شير دادن همسر آن مرد بوده، اين شير دادن زن را بر او حرام نمي كند؛ ولي بهتر است اين كار را نكند:

1 - برادر يا خواهر مرد.

2 - نوه - با واسطه و بي واسطه - شوهر خود را، هر چند از زن ديگر باشد.

3 - عمو يا عمه يا دايي يا خاله - با واسطه و بي واسطه - مرد.

4 - اولاد بي واسطه عمه يا خاله مرد.

5 - اولاد بي واسطه خواهر مرد يا نوه دختري - با واسطه و بي واسطه - او.

مسأله 2495

مردي كه دو زن دارد اگر يكي از آن دو زن از شير شوهرش يكي از خويشان زن ديگر را - به تفصيلي كه در مسأله 2493 گفته شد - شير دهد، زن دوّم به شوهرش حرام نمي شود، ولي بهتر است اين كار را نكند؛ پس بهتر است برادر يا خواهر زن ديگر، يا عمو يا عمه يا دايي يا خاله او را شير ندهد.

آداب شير دادن
مسأله 2496

براي شير دادن بچه، بهتر از هر كس مادر اوست و در روايتي از وجود مبارك حضرت امير المؤمنين عليه السلام آمده است كه: «بركتي كه در شير مادر است در شير هيچكس نيست» و اين شير دادن حقّ مادر اوست و مي تواند براي آن از پدر بچه مزد بگيرد و پدر حقّ ندارد شير دادن كودك را به ديگري واگذار كند مگر آن كه مادرش بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد و مادر مي تواند بابت شيرهايي كه به درخواست شوهرش قبلاً به كودك داده از پدر بچه مزد بگيرد؛ مگر در چهار صورت:

1 - در وقت شير دادن، با آگاهي از استحقاق مزد قصد مجانيت كرده باشد.

2 - از استحقاق مزد مطلع نبوده، ولي به طور مطلق قصد مجانيت كرده باشد (يعني قصد داشته به طور مجّاني شير بدهد، خواه حقّ مزد گرفتن داشته باشد يا خير).

3 - بعد از شير دادن حقّ مزد خود را اسقاط كرده باشد.

4 - پدر كودك قصد مجاني بودن داشته و درخواست وي ظاهر در اين معنا باشد.

مسأله 2497

مستحبّ است دايه اي كه براي طفل مي گيرند دوازده امامي و داراي اخلاق و رفتار پسنديده و واجد ويژگيهاي يك همسر خوب باشد و گرفتن دايه كم عقل يا ناصبي يا كافر يا زنازاده مكروه است و نيز مكروه است شير دايه از زنا باشد يا دايه از غذاي حرام (مانند شراب و گوشت خوك و ميته و مال غصبي) تغذيه كند.

مسائل متفرّقه شير دادن
مسأله 2498

خوب است زنها هر بچه اي را شير ندهند زيرا ممكن است فراموش شود كه به چه كساني شير داده اند و بعداً دو نفر محرم با يكديگر ازدواج نمايند.

مسأله 2499

كساني كه به واسطه شير خوردن، خويشي پيدا مي كنند از يكديگر ارث نمي برند و حقّ هاي خويشاوندي كه انسان با خويشان خود دارد براي آنان نيست.

مسأله 2500

در صورت امكان بايد بچه را بيست و يك ماه تمام شير بدهند و مستحبّ است او را به مقدار كامل؛ يعني بيست و چهار ماه تمام، شير بدهند و زودتر از آن او را از شير نگيرند. بلي، چنانچه پدر و مادر كودك اين امر را صلاح دانسته و به آن راضي باشند، مي توانند قبل از بيست و چهار ماه بلكه قبل از بيست و يك ماه كودك را از شير بگيرند؛ هر چند صورت اخير خلاف احتياط استحبابيست و بنا بر احتياط كودك را بيش از دو سال شير ندهند و شيري كه بعد از آن داده مي شود، باعث حرمت ابدي نبوده و به خاطر آن مادر حقّ مزد گرفتن ندارد.

مسأله 2501

اگر به واسطه شير دادن حقّ شوهر از بين نرود، زن مي تواند بدون اجازه شوهرش بچه كس ديگري را شير بدهد و جايز نيست بدون هدف عقلايي يا به قصد اذيت مؤمن بچه اي را شير كامل دهد كه به واسطه آن شير دادن به آن بچه، همسري به شوهر خود حرام شود؛ مگر آن كه زوجين به اين امر راضي باشند، لذا جايز نيست مادربزرگ بدون غرض عقلايي يا براي اذيت دختر يا دامادش فرزند آنها را شير كامل دهد؛ مگر آن كه آنها راضي باشند.

مسأله 2502

هر گاه مردي بخواهد زن برادرش به او محرم شود، مي تواند دختر شيرخواري را با اجازه وليّ او و رعايت شرايط ديگر به عقد موقّت خود درآورد و در همان حال زن برادرش آن دختر را شير كامل دهد؛ ولي بنا بر احتياط واجب بايد مدت عقد موقّت به قدري باشد كه دختر به حد قابليت بهره گيري جنسي برسد، پس از تكميل شير، زن برادر به او محرم مي شود و اگر شيري كه داده از شير برادرش باشد، علاوه بر حصول محرميت عقد دختر نيز باطل مي شود.

مسأله 2503

اگر مردي پيش از آن كه زني را براي خود عقد كند، بگويد آن زن محرم اوست يا به امري كه موجب محرميت مي شود اعتراف نمايد؛ مثلاً بگويد شير مادر او را خورده است، وظيفه شخصي او تغيير نمي كند؛ پس چنانچه به محرم بودن او واقعاً معتقد است نبايد با او ازدواج كند و اگر شك دارد به وظيفه شاك عمل مي نمايد و اما اشخاص ديگر - حاكم شرع و غير او - چنانچه خلاف گفته او براي آنها ثابت نشود، بايد مطابق اقرارش عمل نمايند.

اگر بعد از عقد چنين اعترافي بنمايد باز وظيفه شخصي او تغيير نمي كند امّا وظيفه ديگران، چنانچه به حسب ضوابط قضائي حرف او اثبات شود؛ (مثلاً براي حرفش بيّنه داشته باشد، يا زن نيز حرف او را قبول داشته باشد و نظاير اين دو راه) كساني كه احتمال صحت اين كلام را مي دهند، بايد حرف او را بپذيرند و ازدواجش با اين زن را باطل بدانند و در غير اين صورت بايد ازدواجش را صحيح بدانند.

امّا در مورد مهريه اگر با زن نزديكي

نشده يا زن وقت نزديكي معتقد به جواز شرعي آن نبوده - خواه خود را محرم مي دانسته يا در آن ترديد داشته است - استحقاق مهريه ندارد و اگر زن با اعتقاد به اين كه مباشرت آنها شرعاً جايز است به نزديكي رضايت داده، مستحق مهريه است و از نظر مقدار اگر مهر قرار داده شده با مهر المثل او تفاوت دارد، بنا بر احتياط در مقدار تفاوت با يكديگر مصالحه كنند.

مسأله 2504

اگر زن پيش از آنكه با مردي ازدواج كند، بگويد كه محرم اوست يا بعد از عقد چنين اعترافي نمايد، مانند اعتراف مرد است كه در مسأله قبل گذشت.

مسأله 2505

شير دادني كه علّت محرم شدن است به چند راه ثابت مي شود:

1 - اطّلاع داشتن خود شخص مانند اطّلاع خود زن شيردهنده يا مردي كه شير از اوست.

2 - خبر دادن عدّه اي كه انسان از گفته آنها يقين يا اطمينان پيدا كند.

3 - شهادت دو مرد عادل يا يك مرد و دو زن عادل يا چهار زن كه عادل باشند.

4 - اعتراف زن يا مرد به محرميت براي كساني كه احتمال مي دهند اين اعتراف صحيح باشد.

در اين سه راه اخير لازم نيست خبردهنده يا شاهد يا اعتراف كننده خصوصيات شير دادن را به طور كامل بيان كنند، همچنين لازم نيست بدانيم كه عقيده ما با عقيده آنها يكي است، بلكه همين مقدار كه احتمال دهيم كه عقيده آنها در شرايط شير دادني كه علّت محرميت مي شود با ما يكسان است و در خصوصياتي كه در شير دادن لازم است، اشتباه نكرده اند، كفايت مي كند.

مسأله 2506

اگر شك كنند بچه به مقداري كه علّت محرم شدن است، شير خورده يا نه و هيچ يك از راههايي كه در مسأله قبل گفته شد نبود، رابطه رضاعي ثابت نمي شود، اگر چه گمان داشته باشند كه به مقدار معتبر شير خورده است؛ ولي بهتر آن است كه احتياط كنند.

احكام طلاق

[احكام طلاق]
مسأله 2507

كسي كه زن خود را طلاق مي دهد بايد عاقل بوده و كمتر از ده سال نداشته باشد و طلاق بچه نابالغ مميّز كه كمتر از ده سال نداشته باشد صحيح است و نيز بايد انسان واقعاً طلاق شرعي و جدا شدن زن از زوجيّت خود را قصد كرده باشد و مجرّد مجبور بودن طلاق دهنده سبب باطل شدن طلاق نمي گردد، البتّه در غالب موارد اجبار، شخص اجبار شده وقوع طلاق شرعي را واقعاً قصد نمي كند بلكه تنها اجراء صيغه طلاق را قصد مي كند كه در اين صورت طلاق واقع نمي گردد، ولي اگر به سبب اجبار، مرد واقعاً قصد طلاق شرعي زنش را داشته باشد طلاق صحيح خواهد بود.

مسأله 2508

زن بايد در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد و شوهرش در آن پاكي يا در حال نفاس يا حيض كه پيش از اين پاكي بوده با او نزديكي نكرده باشد، تفصيل اين دو شرط در مسائل آينده گفته مي شود.

مسأله 2509
[طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس]
اشاره

طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است:

اوّل:

آن كه شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكي نكرده باشد.

دوم:

معلوم باشد آبستن است و اگر معلوم نباشد و شوهرش در حال حيض طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده، احتياط واجب آن است كه دوباره او را طلاق دهد و تا او را طلاق مجدّد نداده، معامله زن و شوهري ننمايد.

سوم:

مرد به واسطه غايب بودن يا جهتي ديگر همچون محبوس بودن نتواند يا برايش مشكل باشد كه پاك بودن زن را بفهمد.

مسأله 2510

در جايي كه پاك بودن زن از خون حيض شرط است اگر زن را از خون حيض و نفاس پاك بداند و طلاقش دهد، بعد معلوم شود كه موقع طلاق در حال حيض يا نفاس بوده، طلاق او باطل است و اگر او را در حيض بداند و طلاقش دهد، بعد معلوم شود پاك بوده، طلاق او صحيح است.

مسأله 2511

كسي كه مي داند زنش در حال حيض يا نفاس است، اگر غايب باشد، مثلاً در سفر باشد و بخواهد زنش را طلاق دهد، بايد تا مدّتي كه شرعاً زن محكوم به حيض يا نفاس است صبر كند و بعد او را طلاق دهد.

مسأله 2512

اگر مردي كه غايب است بدون مشقّت بتواند اطّلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه، چنانچه بخواهد بدون اطّلاع گرفتن از وضعيّت زن، او را طلاق دهد، بايد تا زماني صبر كند كه اطمينان پيدا شود كه زن از حيض يا نفاس پاك شده است يا به خاطر نشانه هايي كه شرع معيّن كرده همچون عادت زن، حكم به پاكي زن از حيض و نفاس گردد.

مسأله 2513

اگر با عيالش كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و بخواهد طلاقش دهد، بايد صبر كند تا حيض ببيند و پاك شود، ولي زني را كه نه سالش تمام نشده يا آبستن بودن او معلوم باشد، اگر بعد از نزديكي طلاق دهند، صحيح است و همچنين است اگر يائسه باشد؛ يعني اگر قرشيه است (زن سيّده يكي از اقسام زن قرشيه است) بيشتر از شصت سال قمري و اگر قرشيه نيست، بيشتر از پنجاه سال قمري داشته باشد.

مسأله 2514

اگر با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و در همان پاكي طلاقش دهد، چنانچه بعد معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده، بنا بر احتياط واجب بايد دوباره او را طلاق دهد و تا او را دوباره طلاق نداده معامله زن و شوهري نكنند.

مسأله 2515

اگر با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و غايب شود؛ مثلاً مسافرت نمايد، چنانچه احتمال دهد كه هنوز از پاكي بيرون نرفته و بخواهد در سفر طلاقش دهد بايد يك ماه صبر كند و بعد طلاقش دهد و اگر بعد از يك ماه صبر كردن طلاقش دهد طلاق وي صحيح است هر چند بعداً معلوم شود كه هنوز از آن پاكي بيرون نرفته يا در هنگام طلاق، در حال حيض يا نفاس بوده است.

اگر شخص غايب يقين داشته باشد كه زنش از خون حيض و نفاس پاك است و در آن پاكي با وي نزديكي نكرده است، يا به حكم شرع، زن وي در اين حال به شمار آيد چنانچه زنش را طلاق دهد طلاق او صحيح است و اگر بعداً هم معلوم شود كه زن در زمان طلاق در پاكي زمان نزديكي قرار داشته يا در حال حيض يا نفاس بوده است، طلاق صحيح است.

مسأله 2516

اگر مرد بخواهد زن خود را كه نه سالش تمام گشته و به سن يائسگي نرسيده ولي طبق معمول حيض نمي بيند طلاق دهد، بايد از وقتي كه با او نزديكي كرده تا سه ماه قمري از نزديكي با او خودداري نمايد و بعد او را طلاق دهد.

صيغه طلاق
مسأله 2517

صحيح و با كلمه طالق و بنا بر مشهور به صيغه عربي خوانده شود و دو مرد عادل آن را بشنوند و در صورتي كه زن معيّن نباشد به گونه اي او را معيّن كند، بنابراين اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم زن او - مثلاً - فاطمه است مي گويد:

«زَوْجَتي فاطمة طالِقٌ» و اگر ديگري را وكيل كند آن وكيل مي گويد:

«زَوْجَةُ مُوَكِّلي فاطمة طالِقٌ».

مسأله 2518

زني كه صيغه شده؛ مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را عقد كرده اند، طلاق ندارد و رها شدن او به اين است كه مدّتش تمام شود يا مرد باقي مانده مدّت را به او ببخشد يا عقد او به واسطه شير خوردن و مانند آن منفسخ شود و شاهد گرفتن و پاك بودن زن از حيض لازم نيست.

عدّه طلاق
مسأله 2519

اگر شوهر زنش را پيش از نزديكي كردن با او طلاق دهد عدّه ندارد و زن مي تواند بعد از طلاق فوراً شوهر كند و همچنين زني كه نه سالش تمام نشده و زن يائسه، عدّه ندارد، اگر چه شوهرش با او نزديكي كرده باشد.

مسأله 2520

زني كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست، اگر شوهرش با او نزديكي كند و طلاقش دهد، بعد از طلاق بايد عدّه نگهدارد، يعني بعد از طلاق سه پاكي ببيند و بعد مي تواند شوهر كند و اگر در حال پاكي، زن را طلاق داده و پس از آن مقداري هر چند كم، پاك باشد؛ يك پاكي به حساب مي آيد.

مسأله 2521

زني كه در سنّ زنهاييست كه حيض مي بينند اگر حيض نمي بيند يا حيض مي بيند ولي فاصله دو حيض او سه ماه يا بيشتر است، چنانچه شوهرش بعد از نزديكي كردن او را طلاق دهد، بايد بعد از طلاق تا سه ماه قمري عدّه نگهدارد.

مسأله 2522

زني را كه عدّه او سه ماه است هر روز از ماه طلاق دهند، در همان روز از ماه چهارم عدّه او تمام مي شود و احتياط مستحبّ آن است كه زن قبل از گذشتن 90 روز از زمان طلاق ازدواج نكند و از كارهايي كه در عدّه حرام است؛ همچون زينت كردن، خودداري كند.

مسأله 2523

اگر زن آبستن را طلاق دهند، عدّه اش تا دنيا آمدن، يا سقط شدن بچه او است، بنابراين اگر مثلاً يك ساعت بعد از طلاق، بچه او به دنيا آيد، عدّه اش تمام مي شود، البته اين در صورتيست كه بچه از عقد صحيح باشد، يا شوهر پيش از عقد از روي شبهه با زن نزديكي كرده و زن آبستن شده باشد، ولي اگر زن از زنا آبستن شده باشد يا از غير شوهرش آبستن شده باشد و شوهرش او را طلاق دهد، عدّه طلاق با دنيا آمدن يا سقط شدن بچه تمام نمي شود، بلكه عده وي همچون عدّه زناني ست كه آبستن نيستند.

مسأله 2524

زني كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست اگر به ازدواج موقّت كسي درآيد، چنانچه شوهرش با او نزديكي نمايد و مدّت ازدواج تمام شود، يا به جهتي همچون بخشيدن شوهر، يا شير خوردن، ازدواج وي فسخ گردد بايد عدّه نگهدارد، پس اگر حيض مي بيند بايد به مقدار يك حيض كامل عدّه نگهدارد و مستحبّ بلكه مطابق احتياط استحبابي آن است كه دو حيض كامل صبر كند و شوهر نكند و اگر حيض نمي بيند چهل و پنج روز از شوهر كردن خودداري نمايد و در هر حال اگر زن آبستن است با به دنيا آمدن بچه يا سقط بچه عدّه تمام مي گردد، چنانچه در مسأله قبل گذشت.

مسأله 2525

ابتداي عدّه طلاق از موقعيست كه خواندن صيغه طلاق تمام مي شود، چه زن بداند طلاقش داده اند يا نداند، پس اگر بعد از تمام شدن عدّه بفهمد كه او را طلاق داده اند، لازم نيست دوباره عدّه نگهدارد، همچنين اگر وكيل شوهر، زن را طلاق دهد و شوهر از آن اطّلاع نداشته باشد و بعد از تمام شدن عدّه بفهمد كه وكيل او زنش را طلاق داده، لازم نيست زن دوباره عدّه نگهدارد.

عدّه زني كه شوهرش مرده
مسأله 2526

زني كه شوهرش مرده اگر آبستن نباشد، بايد تا چهار ماه و ده روز عدّه نگهدارد، يعني از شوهر كردن خودداري نمايد، اگر چه صيغه باشد، يا از زنهايي باشد كه عدّه ندارند و اگر آبستن باشد بايد تا موقع زايمان يا سقط شدن كودك عدّه نگهدارد، ولي اگر پيش از گذشتن چهار ماه و ده روز بچه اش به دنيا آيد يا سقط شود، بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش صبر كند و اين عدّه را عدّه وفات مي گويند.

مسأله 2527

زن در مدّت عدّه وفات، بايد از زينت كردن يا پوشيدن لباسهاي زينتي يا كشيدن سرمه در چشم يا كارهاي ديگر خودداري كند.

مسأله 2528

ابتداي عدّه وفات از موقعيست كه زن از مرگ شوهر مطّلع شود.

مسأله 2529

اگر زن يقين كند كه شوهرش مرده و بعد از تمام شدن عدّه وفات شوهر كند، چنانچه معلوم شود شوهر او در موقع يقين زن به مرگ وي، هنوز زنده بوده و بعداً مرده است، بايد از شوهر دوم جدا شود و براي شوهر اوّل عدّه وفات نگهدارد كه ابتداي آن زماني ست كه خبر درست مرگ وي به او مي رسد و براي شوهر دوم، اگر با وي نزديكي كرده باشد، عدّه وطي شبهه - كه مانند عدّه طلاق است - نگهدارد.

ظاهراً عدّه وفات و عدّه وطي شبهه در يكديگر تداخل نموده و لازم نيست دو عدّه مستقل بگيرد، بلكه با هر كدام از آنها كه ديرتر به پايان مي رسد عدّه زن به طور كامل سپري مي گردد.

مسأله 2530

اگر زن بگويد عدّه ام تمام شده، چنانچه اطمينان بر خلاف گفته وي نباشد، قول او پذيرفته مي شود.

طلاق بائن و طلاق رجعي
مسأله 2531

طلاق بائن» آن است كه بعد از طلاق، مرد حقّ ندارد به زن خود رجوع كند، يعني بدون عقد دوباره ازدواج را برقرار سازد و آن بر شش قسم است:

اوّل:

طلاق زني كه نه سال قمري اش تمام نشده باشد.

دوم:

طلاق زني كه يائسه باشد.

سوم:

طلاق زني كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكي نكرده باشد.

چهارم:

طلاق سوم زني كه او را سه دفعه طلاق داده اند.

پنجم:

طلاق خلع و مبارات.

ششم:

طلاقي كه حاكم شرع، مي دهد در مورد زني كه شوهرش نه حاضر است مخارج زندگي او را بدهد و نه حاضر است او را طلاق دهد و احكام اينها بعداً گفته خواهد شد.

و غير اينها «طلاق رجعي» است كه بعد از طلاق تا وقتي زن در عدّه است، مرد مي تواند به او رجوع نمايد.

مسأله 2532

كسي كه زنش را طلاق رجعي داده، حرام است او را از خانه اي كه موقع طلاق در آن خانه بوده بيرون كند، ولي در بعضي مواقع كه در كتابهاي مفصّل گفته شده، بيرون كردن او اشكال ندارد و نيز حرام است زن براي كارهاي غير لازم بدون اجازه شوهر از آن خانه بيرون رود.

احكام رجوع كردن
مسأله 2533

در طلاق رجعي مرد به دو قسم به زن خود رجوع مي كند:

اوّل:

حرفي بزند كه از آن فهميده شود كه او را دوباره زن خود قرار داده است يا كاري كند كه از آن اين مطلب فهميده شود، مثلاً همسر خود را ببوسد.

دوم:

با همسر خود نزديكي كند، كه اگر بدون قصد رجوع هم چنين كاري را انجام دهد رجوع به حساب مي آيد.

مسأله 2534

براي رجوع كردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد، يا به زن خبر دهد بلكه اگر بدون اين كه كسي بفهمد خودش رجوع كند رجوعش صحيح است، ولي اگر بعد از تمامي عدّه، مرد بگويد كه در عدّه رجوع نموده ام و زن تصديق نكند، لازم است مرد ادّعاي خود را اثبات نمايد.

مسأله 2535

مردي كه زن خود را طلاق رجعي داده، اگر مالي از او بگيرد و با او صلح كند كه ديگر به او رجوع نكند، اين مصالحه اگر چه صحيح است و واجب است كه رجوع ننمايد، ولي حقّ رجوع او از بين نمي رود و در صورتي كه رجوع كند، ازدواج دوباره برقرار خواهد شد.

مسأله 2536

اگر زني را دو بار طلاق دهد و به او رجوع كند، يا دو بار او را طلاق دهد و بعد از هر طلاق عقدش كند، بعد از طلاق سوم آن زن بر او حرام است، ولي اگر بعد از طلاق سوم به ديگري شوهر كند با چهار شرط به شوهر اوّل حلال مي شود؛ يعني مي تواند آن زن را دوباره عقد نمايد:

اوّل:

آن كه عقد شوهر دوم هميشگي باشد و اگر مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را صيغه كند، بعد از آن كه از او جدا شد شوهر اوّل نمي تواند او را عقد كند.

دوم:

شوهر دوم با او نزديكي و دخول كند.

سوم:

شوهر دوم طلاقش دهد يا عقد وي را فسخ كند يا عقد زن به علّتي همچون شير دادن فسخ گردد يا شوهر دوم بميرد.

چهارم:

عدّه طلاق يا فسخ يا عدّه وفات شوهر دوم تمام شود.

طلاق خلع
مسأله 2537

طلاق زني را كه به شوهرش مايل نيست و مهر يا مال ديگر خود را به او مي بخشد كه طلاقش دهد، «طلاق خلع» گويند.

مسأله 2538

اگر شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند بايد زن را به گونه اي مشخّص كند و چنانچه اسم زن مثلاً فاطمه باشد، مي گويد:

«زَوْجَتي فاطِمَةُ خَلَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ» و احتياط مستحب آن است كه پس از اين عبارت صيغه طلاق را نيز ضميمه كند، مثلاً بگويد:

«هي طالق»، يا «فهي طالق». (يعني زنم فاطمه را در مقابل چيزي كه بذل نموده طلاق خلع دادم).

مسأله 2539

اگر زن كسي را وكيل كند كه مهر او را به شوهرش ببخشد و شوهر همان كس را وكيل كند كه طلاق دهد، چنانچه مثلاً اسم شوهر محمّد و اسم زن فاطمه باشد، وكيل صيغه طلاق را اين طور مي خواند:

«عَنْ مُوَكِّلَتي فاطِمَةَ بَذَلَتْ مَهْرَها لِمُوَكِّلي مُحَمَّد لِيُخْلَعَها عَلَيْهِ» و پس از آن بدون فاصله مي گويد:

«زَوْجَةُ مُوَكِّلَتي خَلَعتها عَلي ما بَذَلَتْ» و احتياط مستحبّ آن است كه پس از آن صيغه طلاق را نيز بيفزايد، مثلاً بگويد:

«هِيَ طالِقٌ» يا «فَهِيَ طالِقٌ» و اگر زن كسي را وكيل كند كه غير از مهر چيز ديگري را به شوهر او ببخشد كه او را طلاق دهد، وكيل بايد به جاي كلمه «مهرها» آن چيز را بگويد، مثلاً اگر يك زمين داده، بايد بگويد:

«… بذلت الارض … ».

طلاق مبارات
مسأله 2540

اگر زن و شوهر از هم بدشان بيايد و زن مالي به مرد بدهد كه او را طلاق دهد، اين طلاق را «طلاق مبارات» مي گويند.

مسأله 2541

اگر شوهر بخواهد صيغه مبارات را بخواند بايد زن را به گونه اي مشخّص كند، مثلاً چنانچه اسم زن فاطمه باشد و مالي را به شوهرش بخشيده تا طلاقش دهد، شوهر او مي گويد:

«بارَأْتُ زَوْجَتي فاطِمَةَ عَلي ما بَذَلَتْ» (يعني من از زنم فاطمه در مقابل مالي كه او بذل كرده جدا مي شوم) و اگر ديگري را وكيل كند، وكيل مي گويد:

«عَنْ قِبَلِ مُوَكِّلي بارَأْتُ زَوْجَتُهُ فاطِمَةَ عَلي ما بَذَلَتْ» و در هر دو صورت پس از صيغه مبارات بنا بر احتياط واجب صيغه طلاق را نيز بگويد، مثلاً بگويد:

«هِيَ طالِقٌ» يا «فَهِيَ طالِقٌ» و اگر به جاي كلمه «عَلي ما بَذَلَتْ» «بِما بَذَلَتْ» بگويد اشكال ندارد.

مسأله 2542

صيغه طلاق خلع و مبارات بايد به طور صحيح و بنا بر مشهور به عربي خوانده شود، ولي اگر زن براي آن كه مال خود را به شوهر ببخشد، مثلاً به فارسي بگويد:

براي طلاق فلان مال را به تو بخشيدم اشكال ندارد.

مسأله 2543

اگر زن در بين عدّه طلاق خلع يا مبارات از بخشش خود برگردد، شوهر مي تواند رجوع كند و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد.

مسأله 2544

مالي را كه شوهر براي طلاق مبارات مي گيرد بايد بيشتر از مهر نباشد، ولي در طلاق خلع اگر بيشتر باشد اشكال ندارد.

احكام متفرّقه طلاق
مسأله 2545

اگر با زن نامحرمي به گمان اين كه عيال خود او است نزديكي كند، چه زن بداند كه او شوهرش نيست يا گمان كند شوهرش مي باشد، زن بايد عدّه نگهدارد.

مسأله 2546

اگر با زني كه مي داند عيالش نيست زنا كند، لازم نيست عدّه نگهدارد، چه زن بداند كه آن مرد شوهر او نيست يا خيال كند كه شوهرش مي باشد.

مسأله 2547

اگر مرد، زني را گول بزند كه از شوهرش طلاق بگيرد و زن او شود طلاق و عقد آن زن صحيح است، هر چند معصيت بزرگي كرده اند.

مسأله 2548

هر گاه زن با شوهر شرط كند كه اگر شوهر مسافرت نمايد، يا مثلاً شش ماه، به او خرجي ندهد اختيار طلاق با او باشد، اين شرط باطل است، ولي چنانچه شرط كند كه اگر مرد مسافرت كند يا مثلاً تا شش ماه خرجي ندهد، از طرف او براي طلاق خود وكيل باشد، چنانچه شوهر او را از وكالت بركنار نكرده باشد يا از وكالت بركنار كرده ولي خبر بركناري وي به زن نرسيده باشد و زن خود را طلاق دهد، صحيح است.

گفتني ست كه اگر شرط به اين شكل باشد كه شوهر زن را وكيل در طلاق نموده و حقّ عزل وكالت را هم نداشته باشد (به گونه اي كه اگر زن را عزل كند و خبر عزل هم به او برسد، باز وكالت برقرار باشد) چنين شرطي صحيح نيست، هر چند اصل وكالت صحيح است. ولي اگر شرط به اين شكل باشد كه زن وكيل در طلاق باشد و مرد موظّف باشد كه وكالت را عزل نكند، در اين صورت شرط صحيح است و عزل كردن زن از وكالت بر مرد حرام است، ولي اگر چنين امر حرامي را مرتكب شده عزل وي مؤثّر بوده و با آگاه شدن زن از عزل، ديگر وكيل در طلاق نخواهد بود.

در اين مسأله فرقي نيست كه شرط در ضمن عقد نكاح باشد يا در ضمن عقد ديگر، يا به عنوان قراردادي مستقل بين زن و شوهر بسته شده باشد.

مسأله 2549

زني كه شوهرش گم شده، اگر بخواهد به ديگري شوهر كند، بايد نزد حاكم شرع رفته و به دستور او عمل نمايد.

مسأله 2550

پدر و جدّ پدري ديوانه مي توانند زن او را طلاق دهند، مگر آن كه طلاق زن براي ديوانه مفسده داشته باشد.

مسأله 2551

اگر پدر يا جدّ پدري براي طفل خود زني را صيغه كند، اگر چه مقداري از زمان تكليف بچه جزء مدّت صيغه باشد؛ مثلاً براي پسر چهارده ساله خودش زني را دو ساله صيغه كند، چنانچه صلاح بچه باشد، مي تواند مدّت آن زن را ببخشد، ولي زن دائمي او را نمي تواند طلاق دهد.

مسأله 2552

اگر از روي علاماتي كه در شرع معيّن شده، مرد دو نفر را عادل بداند و زن خود را پيش آنان طلاق دهد، ديگري كه مي داند آنان عادل نيستند، نبايد آن زن را براي خود يا كس ديگر عقد كند، ولي اگر در عدالت آن دو نفر شك داشته باشد مي تواند آن زن را بعد از تمام شدن عدّه اش براي خود يا براي كس ديگر عقد كند، اگر چه احتياط مستحبّ آن است كه از ازدواج با او خودداري كند و براي ديگري هم او را عقد نكند.

مسأله 2553

اگر كسي زن خود را بدون اين كه او بفهمد طلاق دهد، چنانچه مخارج او را مثل وقتي كه زنش بوده بدهد و مثلاً بعد از يك سال بگويد، يك سال پيش تو را طلاق دادم و شرعاً هم ثابت كند، مي تواند چيزهايي را كه در آن مدّت براي زن تهيّه نموده و او مصرف نكرده است از او پس بگيرد، ولي چيزهايي را كه مصرف كرده، نمي تواند از او مطالبه نمايد.

احكام غصب

غصب

غصب آن است كه انسان از روي ظلم، بر مال يا حقّ كسي مسلّط شود و اين يكي از گناهان كبيره است كه اگر كسي انجام دهد در قيامت به عذاب سخت گرفتار مي شود، از حضرت پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله روايت شده كه هر كس يك وجب زمين از ديگري غصب كند، در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق به گردن او مي اندازند.

مسأله 2554

اگر انسان نگذارد مردم از مسجد و مدرسه و پل و جاهاي ديگري كه براي عموم ساخته شده استفاده كنند، حقّ آنان را غصب نموده و همچنين است اگر كسي نگذارد جايي را كه ديگري به آن پيشي گرفته، استفاده كند.

مسأله 2555

چيزي را كه انسان پيش طلبكار گرو مي گذارد، بايد پيش او بماند كه اگر طلب او را ندهد طلب خود را از آن به دست آورد، پس اگر پيش از آن كه طلب او را بدهد آن چيز را از او بگيرد، حقّ او را غصب كرده است.

مسأله 2556

مالي را كه نزد كسي گرو گذاشته اند، اگر ديگري غصب كند صاحب مال و طلبكار مي توانند چيزي را كه غصب كرده از او مطالبه نمايند و چنانچه آن چيز را از او بگيرند، باز هم در گرو است و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را بگيرند، آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مي باشد.

مسأله 2557

اگر انسان چيزي را غصب كند، بايد هرچه زودتر به صاحبش يا وليّ او برگرداند و اگر به وكيل او هم بازگرداند به منزله اين است كه به خود صاحب بازگردانده است.

مسأله 2558

اگر از چيزي كه غصب كرده منفعتي به دست آيد، مثلاً از گوسفندي كه غصب كرده بره اي پيدا شود، مال صاحب مال است و نيز كسي كه مثلاً خانه اي را غصب كرده، اگر چه در آن ننشيند بايد اجاره آن را بدهد، مگر آن كه بر فرض غصب نكردن هم اجاره دادن آن خانه و استفاده از آن براي مالك مقدور نباشد كه در صورتي كه غاصب در آن ننشيند لازم نيست اجاره آن را بدهد.

مسأله 2559

اگر از بچه نابالغ يا ديوانه يا سفيه چيزي را كه مال او است غصب كند، بايد آن را به وليّ او بدهد و اگر آن را به وليّ ندهد يا به دست آن بچه يا ديوانه يا سفيه بدهد و از بين برود، ضامن است.

مسأله 2560

هرگاه دو نفر با هم چيزي را غصب كنند هر كدام آنان به نسبت استيلايي كه پيدا كرده ضامن آن است و چنانچه هر دو بر تمام آن چيز تسلّط داشته باشند، هر كدام از آنان ضامن آن چيز است اگر چه هر يك به تنهايي نمي توانسته آن را غصب كند.

مسأله 2561

اگر چيزي را كه غصب كرده با چيز ديگري مخلوط كند، مثلاً گندمي را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد، چنانچه جدا كردن آنها ممكن است، اگر چه زحمت داشته باشد، بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند مگر بداند كه صاحب آن به گونه ديگري راضي است.

مسأله 2562

اگر چيزي را كه ساختن آن حرام است ولي نگاه داشتن آن حرام نيست غصب كند و آن را خراب كند، بايد آن را به همراه تفاوت قيمتش به صاحبش بازگرداند.

همچنين اگر مثلاً گوشواره اي را كه غصب كرده خراب نمايد، چنانچه براي اين كه تفاوت قيمت ندهد، بگويد آن را مثل اوّلش مي سازم، مالك مجبور نيست قبول نمايد و مالك نيز نمي تواند او را مجبور كند كه آن را مثل اوّلش بسازد، مگر درست كردن آن مشقّتي براي غاصب نداشته باشد كه مالك مي تواند غاصب را مجبور كند.

مسأله 2563

اگر چيزي را كه غصب كرده به طوري تغيير دهد كه از اوّلش بهتر شود؛ مثلاً طلايي را كه غصب كرده گوشواره بسازد، چنانچه صاحب مال بگويد مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد و نمي تواند براي زحمتي كه كشيده مزد بگيرد، بلكه بدون اجازه مالك حقّ ندارد آن را به صورت اوّلش درآورد و اگر بدون اجازه او آن چيز را مثل اوّلش كند، بايد تفاوت قيمت ساخته و نساخته را هم به صاحبش بدهد.

مسأله 2564

اگر چيزي را كه غصب كرده به طوري تغيير دهد كه از اوّلش بهتر شود و صاحب مال بگويد بايد آن را به صورت اوّل درآوري واجب است آن را به صورت اوّلش درآورد و چنانچه قيمت آن به واسطه تغيير دادن از اوّلش كمتر شود، بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد، پس طلايي را كه غصب كرده اگر گوشواره بسازد و صاحب آن بگويد:

بايد به صورت اوّلش درآوري، در صورتي كه بعد از آب كردن، قيمت آن از پيش از گوشواره ساختن كمتر شود، بايد تفاوت آن را بدهد.

البتّه اگر كم شدن قيمت به جهت اختلاف قيمت بازار باشد (نه به خاطر پديد آمدن نقصي در خود آن گوشواره يا ويژگي هاي آن) پرداخت تفاوت قيمت لازم نيست.

مسأله 2565

اگر در زميني كه غصب كرده زراعت كند، يا درخت بنشاند زراعت و درخت و ميوه آن مال خود اوست و چنانچه صاحب زمين راضي نباشد كه زراعت و درخت در زمين بماند، كسي كه غصب كرده بايد فوراً زراعت يا درخت خود را اگر چه ضرر نمايد از زمين بكند و نيز بايد اجاره زمين را در مدّتي كه زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد و خرابي هايي را كه در زمين پيدا شده، درست كند؛ مثلاً جاي درختها را پر كند و اگر به واسطه اينها قيمت زمين از اوّلش كمتر شود، بايد تفاوت آن را هم بدهد و نمي تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد، يا اجاره دهد و نيز صاحب زمين نمي تواند او را مجبور كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد.

مسأله 2566

اگر صاحب زمين راضي شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند كسي كه آن را غصب كرده، لازم نيست درخت و زراعت را بكند، ولي بايد اجاره آن زمين را از وقتي كه غصب كرده تا وقتي كه صاحب زمين راضي شده بدهد.

مسأله 2567

اشياء بر دو گونه اند:

قيمي و مثلي:

مراد از «قيمي» چيزيست كه تهيّه مثل آن از هر جهت، براي معمول افراد آسان نيست.

مراد از «مثلي» چيزيست كه تهيّه مثل آن از هر جهت، براي معمول افراد آسان است.

اگر كسي يكي از اشياء قيمي همچون گاو و گوسفند را غصب كند و آن چيز از بين برود، بايد قيمت آن را بدهد ولي اگر غاصب، مثل چيزي را كه تلف شده، از هر جهت، مالك باشد - مثلاً گوسفندي با مشخّصات گوسفند تلف شده را از كسي طلب داشته باشد - يا تهيّه مثل چيز تلف شده براي شخص غاصب آسان باشد، مالك مي تواند غاصب را مجبور كند كه مثل را به وي تحويل دهد، ولي اگر تهيّه مثل براي غاصب دشوار باشد يا بايد براي تهيّه آن بيش از قيمت آن بپردازد، لازم نيست مثل را تحويل دهد بلكه مي تواند قيمت آن را به مالك بپردازد و چنانچه قيمت بازار آن فرق كرده باشد، بايد قيمت زمان تلف شدن را بدهد هر چند احتياط مستحب آن است كه بالاترين قيمتي را كه از زمان غصب كردن تا زماني كه مي خواهد قيمت را بدهد، پيدا كرده بدهد.

مسأله 2568

اگر چيزي را كه غصب كرده «قيمي» باشد (همچون گوسفند) و از بين برود، چنانچه قيمت بازار آن فرق نكرده باشد، ولي در مدّتي كه پيش او بوده به جهتي؛ همچون چاق شدن يا بهبود گوشت آن، گرانتر شده باشد، بايد بالاترين قيمت وقتي را كه در نزد وي بوده بدهد.

مسأله 2569

اگر چيزي را كه غصب كرده «مثلي» باشد (همچون گندم و جو) و از بين برود، بايد مثل همان چيزي را كه غصب كرده بدهد و چيزي را كه مي دهد بايد خصوصيّاتش مثل چيزي باشد كه آن را غصب كرده و از بين رفته است.

مسأله 2570

اگر چيزي را كه غصب كرده ديگري از او غصب نمايد و از بين برود، صاحب مال مي تواند عوض آن را از هر يك از آنان بگيرد، يا عوض مال خود را از هر دو (از هر كدام آنان مقداري از عوض را) بگيرد و چنانچه عوض مال را از اوّلي بگيرد، اوّلي مي تواند آنچه را داده از دومي بگيرد ولي اگر از دومي كه آن چيز پيش او تلف شده بگيرد، او نمي تواند آنچه را داده از اوّلي بگيرد.

مسأله 2571

اگر چيزي را كه مي فروشد يكي از شرطهاي صحّت معامله در آن نباشد، مثلاً چيزي را كه بايد با وزن خريد و فروش كنند بدون وزن معامله نمايند، معامله باطل است و چنانچه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله راضي باشند كه در مال يكديگر تصرّف كنند اشكال ندارد، وگرنه چيزي را كه از يكديگر گرفته اند مثل مال غصبيست و بايد آن را به هم برگردانند و در صورتي كه مال هر يك در دست ديگري تلف شود، چه بداند معامله باطل است چه نداند، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2572

هرگاه مالي را از فروشنده بگيرد كه آن را ببيند يا مدّتي نزد خود نگهدارد تا اگر پسنديد بخرد، در صورتي كه آن مال تلف شود، بنا بر احتياط با يكديگر مصالحه كنند.

احكام مالي كه انسان آن را پيدا مي كند

مسأله 2573

مالي را كه انسان پيدا مي كند اگر نشانه اي نداشته باشد كه به واسطه آن صاحبش معلوم شود، بنا بر احتياط واجب بايد با اذن حاكم شرع صدقه دهد و آن را تملّك نكند مگر آن كه قيمت آن از يك درهم (كه بنا بر مشهور 12 / 6 نخود نقره سكّه دار بوده و در مسأله 1872 درباره اندازه آن توضيح داده شد) كمتر باشد كه مي تواند آن را تملّك كند.

مسأله 2574

اگر مالي پيدا كند كه نشانه دارد چنانچه صاحب آن معلوم باشد و انسان نداند راضيست يا نه، نمي تواند بدون اجازه او بردارد مگر برداشتن آن مال احسان به مالك به شمار آيد، مثلاً در جايي كه مال در معرض از بين رفتن است، مي تواند آن را به قصد نگاهداري براي مالك بردارد و اگر صاحب آن معلوم نباشد چنانچه قيمت آن از يك درهم كمتر باشد مي تواند به قصد اين كه ملك خودش باشد بردارد.

مسأله 2575

هرگاه چيزي را كه پيدا كرده نشانه اي دارد كه به واسطه آن مي تواند صاحبش را پيدا كند، اگر چه بداند صاحب آن كافريست كه اموالش محترم است، در صورتي كه قيمت آن چيز به مقدار يك درهم برسد، بايد از روزي كه آن را پيدا كرده تا يك سال در محلّ اجتماع مردم اعلان كند و لازم نيست پيداكننده خودش اعلان كند، بلكه مي تواند به كسي كه اطمينان دارد بگويد كه اعلان نمايد.

مسأله 2576

اگر تا يك سال اعلان كند و صاحب مال پيدا نشود در صورتي كه آن مال را در غير حرم پيدا كرده باشد مي تواند آن را براي خود بردارد يا براي صاحبش نگهداري كند كه هر وقت پيدا شد به او بدهد يا آن را صدقه بدهد.

مسأله 2577

اگر بعد از آن كه يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد مال را براي صاحبش نگهداري كند و از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده ضامن نيست، ولي اگر براي خود برداشته باشد ضامن است (يعني اگر صاحبش پيدا شود بايد آن مال يا عوض آن را به او بدهد) و چنانچه صدقه داده باشد، صاحبش مي تواند به صدقه دادن راضي شده يا عوض مالش را بگيرد و ثواب صدقه براي صدقه دهنده باشد، در ساير مسائل اين فصل هم كه از صدقه دادن سخن گفته شده، اگر صاحب مال به صدقه راضي نشود، صدقه دهنده ضامن است.

مسأله 2578

كسي كه مالي را پيدا كرده، اگر عمداً طبق دستوري كه گفته شد اعلان نكند، نه تنها معصيت كرده، بلكه باز هم واجب است اعلان كند.

مسأله 2579

هرگاه در حرم (كه محدوده اي مشخّص از مكّه و اطراف آن مي باشد) مال گمشده اي را ببيند بنا بر احتياط واجب آن را بر نداشته و به حال خود رها كند، چه قيمت آن به اندازه يك درهم برسد يا نرسد، مگر اين كه براي اعلام كردن در جستجوي مالك آن را بردارد و پس از اعلام كردن و نيافتن مالك آن نيز آن را صدقه دهد، يا براي صاحب آن تا وقتي كه احتمال دارد صاحب آن پيدا شود، نگه دارد.

مسأله 2580

اگر ديوانه يا بچه نابالغ چيزي پيدا كند، وليّ او بايد اعلان كند و پس از آن با رعايت مصلحت وي آن را برايش تملّك كند يا صدقه دهد يا براي مالك آن نگاه دارد.

مسأله 2581

اگر انسان در بين سالي كه اعلان مي كند، از پيدا شدن صاحب مال نااميد شود، بايد آن را صدقه دهد كه به احتياط واجب در صورت امكان با اجازه حاكم شرع باشد.

مسأله 2582

اگر در بين سالي كه اعلان مي كند مال از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد و اگر كوتاهي نكرده، چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 2583

اگر مالي را كه نشانه دارد و قيمت آن به يك درهم مي رسد در جايي پيدا كند كه معلوم است به واسطه اعلان، صاحب آن پيدا نمي شود، بايد آن را صدقه بدهد و لازم نيست صبر نمايد تا سال تمام شود و به احتياط واجب براي صدقه دادن از حاكم شرع اجازه بگيرد.

مسأله 2584

اگر چيزي را پيدا كند و به خيال اين كه مال خود او است بردارد، بعد بفهمد مال خودش نبوده، بايد به احكام مال پيدا شده عمل كند.

مسأله 2585

در هنگام اعلان بايد عبارتي را برگزيند كه بيش از همه شنونده را متوجّه مال گمشده و صفات آن بنمايد، بنا بر اين معمولاً نمي تواند بگويد كه «چيزي يا مالي پيدا شده» بلكه مثلاً بايد بگويد:

«طلا يا نقره يا ظرف يا پيراهني پيدا شده است» البتّه نبايد تمام ويژگي هاي آن را هم ذكر كند، بلكه بايد هنوز چيز پيدا شده در بوته ابهام باقي باشد، خلاصه بايد بهترين راهي را كه مال را به صاحبش مي رساند برگزيند، عبارت اعلان نه كاملاً مبهم باشد و نه كاملاً مشخّص، بلكه مابين اين دو حالت باشد.

مسأله 2586

اگر كسي چيزي را پيدا كند و ديگري بگويد مال من است و نشانه هاي آن را بگويد، اگر اطمينان نباشد مال اوست نمي تواند به او بدهد و اگر اطمينان باشد بايد به او بدهد و لازم نيست نشانه هايي را كه بيشتر اوقات صاحب مال هم ملتفت آنها نيست بگويد.

مسأله 2587

اگر قيمت چيزي را كه پيدا كرده به يك درهم برسد، چنانچه اعلان نكند و در مسجد يا جاي ديگري كه محلّ اجتماع مردم است بگذارد و آن چيز از بين برود يا ديگري آن را بردارد، كسي كه آن را پيدا كرده ضامن است.

مسأله 2588

هرگاه چيزي پيدا كند كه اگر بماند فاسد مي شود يا از قيمت آن كاسته مي گردد، بايد تا مقداري كه از قيمت آن كاسته نمي شود آن را نگه دارد و بعد از آن قيمت كند و خودش بردارد و يا بفروشد و پولش را نگه دارد و احتياط مستحبّ آن است كه در صورت امكان در فروش آن به خودش يا به ديگري از حاكم شرع اجازه بگيرد، ولي ظاهراً اجازه لازم نيست، به ويژه در چيزهايي مثل غذاي پخته و سبزيجات كه به سرعت فاسد مي شوند و در هر صورت بايد اعلان را تا يك سال ادامه دهد تا اگر صاحب آن پيدا شد پول آن را به وي بدهد و اگر صاحب آن پيدا نشد صدقه دهد.

مسأله 2589

اگر همراه داشتن مالي كه پيدا كرده ضرري به آن نداشته باشد، مي تواند آن را در موقع وضو و نماز يا غير آن همراه داشته باشد.

مسأله 2590

اگر كفش او را ببرند و كفش ديگري به جاي آن بگذارند، چنانچه بداند كفشي كه مانده مال كسيست كه كفش او را برده و نتواند كفش خود را به دست آورد، مي تواند كفشي را كه مانده به جاي كفش خودش بردارد، ولي اگر قيمت آن از كفش خودش بيشتر باشد، بايد هر وقت صاحب آن پيدا شد زيادي قيمت را به او بدهد و چنانچه از پيدا شدن او نااميد شود، بايد با اجازه حاكم شرع زيادي قيمت را صدقه بدهد و اگر احتمال دهد كفشي كه مانده مال كسي نيست كه كفش او را برده در صورتي كه قيمت آن از يك درهم كمتر باشد، مي تواند براي خود بردارد و اگر بيشتر باشد، بايد تا يك سال اعلان كند و بعد از يك سال احتياطاً صدقه بدهد.

مسأله 2591

اگر صاحب مالي كه در دست انسان است نامعلوم باشد و بر آن مال پيدا شده صدق نكند، مثل آن كه امانتي به انسان بسپارند و او فراموش كند كه صاحب مال چه كسي بوده است و صاحب مال هم به دنبال مالش نيايد (كه به اين مال مجهول المالك گفته مي شود)، لازم است صاحب آن را جستجو كند و پس از مأيوس شدن از پيدا شدن صاحبش آن را صدقه بدهد و احتياط واجب اين است كه با اجازه حاكم شرع صدقه دهد و اگر بعداً صاحبش پيدا شد، چيزي بر عهده او نيست، همچنين اگر صاحب مال مشخّص است، ولي انسان نمي تواند آن را به وي يا به وليّ يا وكيل او برساند، بايد آن را صدقه بدهد كه بايد به احتياط واجب با

اجازه حاكم شرع باشد.

احكام سر بريدن [و صيد] و شكار كردن حيوانات

[برخي احكام]
مسأله 2592

اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه بعداً گفته مي شود سر ببرند، وحشي باشد يا اهلي، بعد از جان دادن بدن آن پاك و در نتيجه گوشت آن حلال است.

البتّه در برخي موارد كه در مسأله 2640 خواهد آمد حيوان حلال گوشت، حرام گوشت خواهد شد، لذا با سر بريدن گوشت آن حلال نمي شود.

مسأله 2593

حيوان حلال گوشت وحشي مانند آهو و كبك و بز كوهي و حيوان حلال گوشتي كه اهلي بوده و بعداً وحشي شده، مثل گاو و شتر اهلي كه فرار كرده و وحشي شده است، اگر به دستوري كه بعداً گفته مي شود آنها را شكار كنند پاك و حلال است، ولي حيوان حلال گوشت اهلي مانند گوسفند و مرغ خانگي و حيوان حلال گوشت وحشي كه به واسطه تربيت كردن اهلي شده است با شكار كردن پاك و حلال نمي شود.

مسأله 2594

حيوان حلال گوشت وحشي در صورتي با شكار كردن پاك و حلال مي شود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد، بنابراين بچه آهو كه نمي تواند فرار كند و بچه كبك كه نمي تواند پرواز نمايد، با شكار كردن پاك و حلال نمي شود.

مسأله 2595

حيوان حلال گوشتي كه مانند ماهي خون جهنده ندارد اگر به خودي خود بميرد يا به غير دستور شرعي كه گفته مي شود آن را بكشند پاك است ولي گوشت آن را نمي شود خورد.

مسأله 2596

حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده ندارد مانند مار، پس از مرگ حلال نيست، چه خودش بميرد يا سرش را ببرند يا آن را شكار كنند ولي مرده آن پاك است.

مسأله 2597

سگ و خوك به واسطه سر بريدن و شكار كردن پاك نمي شوند و در نتيجه خوردن گوشت آنها هم حرام است و حيوان حرام گوشتي را كه درنده و گوشت خوار است، مانند گرگ و پلنگ، اگر به دستوري كه گفته شده سر ببرند، يا با تير و مانند آن شكار كنند پاك است ولي گوشت آن حلال نمي شود و اگر با سگ شكاري آن را شكار كنند پاك شدن بدنش هم اشكال دارد.

مسأله 2598

فيل و خرس و بوزينه و موش و حيواناتي كه مانند مار و سوسمار در داخل زمين زندگي مي كنند، اگر خون جهنده داشته باشند و به خودي خود بميرند نجسند، بلكه اگر سر آنها را هم ببرند، يا آنها را شكار نمايند، پاك شدن بدنشان اشكال دارد.

مسأله 2599

اگر از شكم حيوان زنده بچه مرده اي بيرون آيد، يا آن را بيرون آورند نجس است، بنابراين خوردن گوشت آن حرام است.

دستور سر بريدن حيوانات
مسأله 2600

دستور سر بريدن حيوان آن است كه حلقوم «مجراي نفس» و مري «مجراي غذا» و دو شاهرگ را كه در دو طرف حلقوم است كه به آنها اَوداج اربعه «چهار رگ» گفته مي شود، از پايين برآمدگي زير گلو به طور كامل ببرند و اگر آنها را ّّ بشكافند كافي نيست.

مسأله 2601

اگر بعضي از چهار رگ را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد بعد بقيّه را ببرند فايده ندارد، امّا در صورتي كه چهار رگ را پيش از جان دادن حيوان ببرند ولي به طور معمول پشت سر هم نباشند، آن حيوان پاك و حلال است، اگر چه احتياط مستحبّ آن است كه پشت سر هم ببرند.

مسأله 2602

اگر گرگ گلوي گوسفند را به طوري بكند كه برخي از چهار رگي كه در گردن است و بايد بريده شود به طور كامل كنده شود، بنا بر احتياط با قطع ديگر رگها گوسفند حلال و پاك نمي باشد، ولي اگر از تمام رگها چيزي باقي بماند، هر چند از هر يك قسمتي كنده شده باشد در صورتي كه گوسفند زنده باشد و قسمت باقي مانده از چهار رگ را ببرند، حلال و پاك مي باشد.

@شرايط سر بريدن حيوان

مسأله 2603

سر بريدن حيوان چند شرط دارد:

اوّل:

كسي كه سر حيوان را مي برد، چه مرد باشد، چه زن، بايد مسلمان باشد و بچه مسلمان هم اگر مميّز باشد؛ يعني خوب و بد را بفهمد، مي تواند سر حيوان را ببرد و امّا كسي كه از كفّار يا از فرقه هاييست كه در حكم كفّارند، مانند غلات و خوارج و نواصب، نمي تواند سر حيوان را ببرد.

دوم:

سر حيوان را با وسيله تيزي كه بريدن با آن متعارف است همچون كارد و چاقو ببرد و لازم نيست سر حيوان را با چيزي ببرد كه از جنس آهن باشد، بنابراين بريدن سر حيوان با كارد استيل اشكالي ندارد هر چند بداند كه به استيل آهن گفته نمي شود، ولي چنانچه چنين وسيله تيزي پيدا نمي شود و طوري باشد كه اگر سر حيوان را نبرند مي ميرد يا سر بريدنش ضروري باشد، مي توان با چيزهاي تيز ديگر همچون شيشه و سنگ تيز كه چهار رگ حيوان را جدا مي كند، سر آن را بريد.

سوم:

در موقع سربريدن، جلوي بدن حيوان رو به قبله باشد و كسي كه مي داند بايد رو به قبله سر ببرد، اگر عمداً حيوان را رو به قبله

نكند و سر ببرد، حيوان نجس و در نتيجه حرام مي شود ولي اگر فراموش كند يا مسأله را نداند يا قبله را اشتباه كند يا نداند قبله كدام طرف است يا نتواند حيوان را رو به قبله كند اشكال ندارد.

چهارم:

وقتي مي خواهد سر حيوان را ببرد، يا كارد به گلويش بگذارد، به نيّت سر بريدن نام خدا را ببرد و همين قدر كه بگويد:

«بسم اللَّه» يا «الحمد للَّه» يا «سبحان اللَّه» يا «لا اله الا اللَّه» كافيست و بردن نام خدا به هر زباني كفايت مي كند هر چند اندكي قبل از كارد بر گردن نهادن يا بعد از آن باشد و اگر بدون قصد سر بريدن نام خدا را ببرد، آن حيوان پاك نمي شود و در نتيجه گوشت آن هم حرام است ولي اگر از روي فراموشي نام خدا را نبرد اشكال ندارد.

پنجم:

آن كه خون تازه بسيار از بدن حيوان خارج شود و بداند يا احتمال دهد كه حيوان بعد از سر بريدن حركتي كرده، اگر چه مثلاً چشم يا دم خود را حركت دهد يا پاي خود را به زمين بزند، ولي اگر تنها خون بسيار تازه بيرون آيد و بداند كه حيوان بعد از سر بريدن حركتي نكرده كفايت نمي كند، همچنين اگر حركت حيوان را متوجّه شود و بداند كه خون بسيار تازه بيرون نيامده بنا بر احتياط واجب كافي نيست و اگر خون بسيار تازه بيرون آيد و احتمال دهد كه حيوان حركتي كرده، يا حيوان حركتي كرده و احتمال دهد كه خون بسيار تازه بيرون آمده باشد كفايت مي كند.

گفتني ست كه شرط پنجم در جاييست كه زنده يا مرده بودن حيوان پيش از

سربريدن معلوم نباشد، ولي اگر بداند كه حيوان پيش از سر بريدن زنده بوده چنين شرطي لازم نيست.

دستور كشتن شتر
مسأله 2604

اگر بخواهند شتر را بكشند كه بعد از جان دادن پاك و در نتيجه حلال باشد، بايد با شرايطي كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد، كارد يا چيز برنده ديگري مانند آن را در گودي بين گردن و سينه اش فرو كنند.

مسأله 2605

وقتي مي خواهند كارد را به گردن شتر فرو ببرند، بهتر است كه شتر ايستاده باشد ولي اگر در حالي كه زانوها را به زمين زده يا به پهلو خوابيده و جلوي بدنش رو به قبله است، كارد را در گودي گردنش فرو كنند اشكال ندارد.

مسأله 2606

اگر به جاي اين كه كارد در گودي گردن شتر فرو كنند سر آن را ببرند، يا گوسفند و گاو و مانند اينها را مثل شتر كارد در گودي گردنشان فرو كنند، بدن آنها نجس بوده و در نتيجه گوشت آنها حرام است، ولي اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است به دستوري كه گفته شد كارد در گودي گردنش فرو كنند، بدن آن پاك و در نتيجه گوشت آن حلال است و نيز اگر كارد در گودي گردن گاو يا گوسفند و مانند اينها فرو كنند و تا زنده است سر آن را با رعايت شرايط ببرند، پاك و در نتيجه گوشت آن حلال است.

مسأله 2607

اگر حيوان سركش شود و نتوانند آن را به دستوري كه در شرع معيّن شده بكشند، يا مثلاً در چاه بيفتد و احتمال بدهند كه در آنجا بميرد و كشتن آن به دستور شرع ممكن نباشد، هر جاي بدنش را كه زخم بزنند و در اثر زخم جان بدهد پاك و در نتيجه حلال مي شود و رو به قبله بودن آن لازم نيست، ولي بايد شرطهاي ديگري را كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد دارا باشد.

مستحبات سر بريدن حيوان
مسأله 2608

چند چيز موقع سربريدن حيوانات مستحبّ است:

اوّل:

موقع سر بريدن گوسفند، دو دست و يك پاي آن را ببندد و پاي ديگرش را باز بگذارند و موقع سر بريدن گاو، چهار دست و پايش را ببندند و دم آن را باز بگذارند و موقع كشتن شتر، دو دست آن را از پايين تا زانو، يا تا زير بغل به يكديگر ببندند و پاهايش را باز بگذارند و مستحبّ است مرغ را بعد از سر بريدن رها كنند تا پر و بال بزند.

دوم:

كسي كه حيوان را مي كشد رو به قبله باشد.

سوم:

پيش از كشتن حيوان آب جلوي آن بگذارند.

چهارم:

كاري كنند كه حيوان كمتر اذيّت شود، مثلاً كارد را خوب تيز كنند و با عجله سر حيوان را ببرند.

مكروهات سر بريدن حيوان
مسأله 2609

چند چيز موقع سر بريدن حيوانات مكروه است:

اوّل:

آن كه كارد را پشت گردن فرو كنند و به طرف جلو بياورند كه گردن از پشت آن بريده شود.

دوم:

پيش از بيرون آمدن روح، سر حيوان را از بدنش جدا كنند ولي اگر از روي غفلت يا به واسطه تيز بودن كارد، بي اختيار سر حيوان جدا شود مكروه نيست.

سوم:

پيش از آن كه روح از بدن حيوان بيرون رود عمداً مغز حرام را كه در تيره پشت است و از مهره هاي گردن تا دم حيوان امتداد دارد ببرند بنا بر احتياط استحبابي مؤكّد اين امر و دو امر قبلي رعايت شده و از خوردن حيواني كه در هنگام سر بريدن آن يكي از اين سه امر رعايت نشده خودداري شود.

چهارم:

پيش از بيرون آمدن روح، پوست حيوان را بكنند.

پنجم:

در جايي حيوان را بكشند كه حيوان ديگر آن را ببيند.

ششم:

در شب يا پيش از ظهر روز جمعه ذبح

كنند، ولي در صورت احتياج كراهت ندارد.

هفتم:

خود انسان چهارپايي را كه پرورش داده است بكشد.

احكام شكاركردن با اسلحه
مسأله 2610

اگر حيوان حلال گوشت وحشي را با اسلحه شكار كنند و بميرد، با پنج شرط پاك و در نتيجه حلال است:

اوّل:

آن كه اسلحه شكار مثل كارد و شمشير برنده باشد، يا مثل نيزه و تير، تيز باشد كه به واسطه تيز بودن، بدن حيوان را پاره كند و اگر به وسيله دام يا چوب و سنگ و مانند اينها حيواني را شكار كنند پاك نمي شود و در نتيجه خوردن آن هم حرام است و اگر حيواني را با تفنگ شكار كنند، چنانچه گلوله آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره كند پاك و حلال است و اگر گلوله تيز نباشد بلكه با فشار در بدن حيوان فرو رود و حيوان را بكشد، يا به واسطه حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن، حيوان بميرد پاك و حلال بودنش اشكال دارد.

دوم:

كسي كه شكار مي كند بايد مسلمان باشد يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد را مي فهمد و اگر كافر يا كسي كه در حكم كافر است - مانند غلات و خوارج و نواصب - حيواني را شكار كنند، آن شكار حلال نيست.

سوم:

اسلحه را براي شكاركردن حيوان به كار برد و اگر - مثلاً - جايي را نشان كند و اتّفاقاً حيواني را بكشد، آن حيوان پاك نيست و در نتيجه خوردن آن هم حرام است.

چهارم:

در وقت به كار بردن اسلحه، نام خدا را ببرد و چنانچه عمداً نام خدا را نبرد شكار حلال نمي شود؛ ولي اگر فراموش كند اشكال ندارد.

پنجم:

وقتي به حيوان

برسد كه مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد (البتّه نه به جهت تأخير غير معمول در رسيدن به شكار) و چنانچه به اندازه سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد حرام است.

مسأله 2611

اگر دو نفر حيواني را شكار كنند و يكي از آنان مسلمان و ديگري كافر باشد، يا يكي از آن دو نام خدا را ببرد و ديگري عمداً نام خدا را نبرد، آن حيوان حلال نيست.

مسأله 2612

اگر بعد از آن كه حيواني را تير زدند، مثلاً در آب بيفتد و انسان بداند كه حيوان به واسطه تير و افتادن در آب جان داده حلال نيست، بلكه اگر نداند كه جان دادن آن فقط به واسطه تير بوده، حلال نمي باشد.

مسأله 2613

اگر با سگ غصبي يا اسلحه غصبي حيواني را شكار كند، شكار حلال است و مال خود او مي شود، ولي گذشته از اين كه گناه كرده، بايد اجرت استفاده از اسلحه يا سگ را به صاحبش بدهد.

مسأله 2614

اگر با شمشير يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح است با شرطهايي كه در مسأله 2610 ذكر شد، حيواني را دو قسمت كنند و سر و گردن در يك قسمت بماند و انسان وقتي برسد كه حيوان جان داده باشد، هر دو قسمت حلال است و همچنين اگر حيوان زنده باشد، ولي به اندازه سر بريدن وقت نباشد؛ امّا اگر به اندازه سر بريدن وقت باشد، قسمتي كه سر و گردن ندارد حرام و قسمتي كه سر و گردن دارد، اگر سر آن را به دستوري كه پيشتر ذكر شد ببرند حلال وگرنه آن هم حرام مي باشد.

مسأله 2615

اگر با چوب يا سنگ يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح نيست حيواني را دو قسمت كنند، قسمتي كه سر و گردن ندارد حرام است و قسمتي كه سر و گردن دارد اگر زنده باشد و سر آن را به دستوري كه ذكر شد ببرند حلال وگرنه آن قسمت هم حرام است.

مسأله 2616

اگر حيواني را شكار كنند، يا سر ببرند و بچه زنده اي از آن بيرون آيد، چنانچه آن بچه را به دستوري كه ذكر شد سر ببرند حلال و گرنه حرام مي باشد.

مسأله 2617

اگر حيواني را شكار كنند يا سر ببرند و بچه مرده اي از شكمش بيرون آورند چنانچه خلقت آن بچه كامل باشد و مو يا پشم در بدنش روييده باشد پاك و حلال است، مگر بدانند كه پيش از كشتن مادرش مرده بوده كه نجس و حرام است.

احكام شكاركردن با سگ شكاري
مسأله 2618

اگر سگ شكاري حيوان وحشي حلال گوشتي را شكار كند، پاك بودن و حلال بودن آن حيوان شش شرط دارد:

اوّل:

سگ به طوري تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براي گرفتن شكار بفرستند برود و هر وقت از رفتن جلوگيري كنند بايستد و نيز بايد عادتش اين باشد كه تا صاحبش نرسد از شكار نخورد، ولي اگر عادت به خوردن خون شكار داشته باشد يا اتّفاقاً از شكار بخورد اشكال ندارد.

دوم:

صاحبش آن را بفرستد و اگر از پيش خود دنبال شكار رود و حيواني را شكار كند خوردن آن حيوان حرام است، بلكه اگر از پيش خود دنبال شكار رود و بعداً صاحبش بانگ بزند كه زودتر آن را به شكار برساند، اگر چه به واسطه صداي صاحبش شتاب كند، بنا بر احتياط واجب بايد از خوردن آن شكار خودداري نمايند.

سوم:

كسي كه سگ را مي فرستد بايد مسلمان يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر يا كسي كه در حكم كافر است - مانند غالي و خارجي و ناصبي - سگ را بفرستد، شكار آن سگ حرام است.

چهارم:

وقت فرستادن سگ نام خدا را ببرد و اگر عمداً نام خدا را نبرد آن شكار حرام است؛ ولي اگر فراموش كند اشكالي ندارد.

پنجم:

شكار به واسطه زخمي كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد، پس اگر

سگ، شكار را خفه كند يا شكار از دويدن يا ترس بميرد حلال نيست.

ششم:

كسي كه سگ را فرستاده، وقتي برسد كه حيوان مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سربريدن آن وقت نباشد ولي نه از جهت تأخير غير معمول در رسيدن به شكار، امّا اگر وقتي برسد كه به اندازه سربريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد، حلال نيست.

مسأله 2619

كسي كه سگ را فرستاده، اگر وقتي برسد كه بتواند سر حيوان را ببرد، چنانچه مثلاً به خاطر بيرون آوردن كارد وقت بگذرد و آن حيوان بميرد حلال است، ولي اگر چيزي همراه او نباشد كه با آن سر حيوان را ببرد و حيوان بميرد احتياط واجب آن است كه از خوردن آن خودداري كنند.

مسأله 2620

اگر چند سگ را بفرستند و با هم حيواني را شكار كنند، چنانچه همه آنها داراي شرطهايي كه ذكر شد بوده اند شكار حلال است و اگر يكي از آنها داراي آن شرطها نبوده شكار حرام است.

مسأله 2621

اگر سگ را براي شكار حيواني بفرستد و آن سگ حيوان ديگري را شكار كند، آن شكار حلال و پاك است و نيز اگر آن حيوان را با حيوان ديگري شكار كند، هر دوي آنها حلال و پاك مي باشند.

مسأله 2622

اگر چند نفر با هم سگ را بفرستند و يكي از آنها كافر باشد، يا عمداً نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است و نيز اگر يكي از سگهايي را كه فرستاده اند به طوري كه پيشتر گفته شد تربيت شده نباشد، آن شكار حرام مي باشد.

مسأله 2623

اگر باز يا حيوان ديگري غير سگ شكاري، حيواني را شكار كند، آن شكار حلال نيست، ولي اگر وقتي برسند كه حيوان زنده باشد و به دستوري كه ذكر شد سر آن را ببرند حلال است.

احكام صيد ماهي
مسأله 2624

اگر ماهي فلس دار را زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد، پاك و خوردن آن حلال است و چنانچه در آب بميرد پاك است ولي خوردن آن حرام مي باشد، مگر اين كه در تور ماهيگير در آب بميرد كه در اين صورت خوردنش نيز حلال است. ماهي بي فلس را اگر چه زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد حرام است.

مسأله 2625

اگر ماهي از آب بيرون بيفتد يا موج آن را بيرون بيندازد يا آب فرو رود و ماهي در خشكي بماند، چنانچه پيش از آن كه بميرد، با دست يا به وسيله ديگر كسي آن را بگيرد، بعد از جان دادن حلال است.

مسأله 2626

كسي كه ماهي را صيد مي كند لازم نيست مسلمان باشد و در موقع گرفتن، نام خدا را ببرد ولي انسان بايد ببيند يا از راه ديگري اطمينان داشته باشد كه او را زنده از آب گرفته يا آن كه در تور ماهيگير در آب مرده است.

مسأله 2627

ماهي مرده اي كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا مرده، چنانچه از ممالك غير اسلامي آورده باشند حرام است و اگر از بازار مسلمانان يا سرزمين اسلامي تهيّه شده يا از اين جاها به ممالك غير اسلامي منتقل شده باشد اشكال ندارد، چنانچه در مسأله 95 و 96 گذشت، ولي اگر انسان بداند كه ماهي از ممالك غير اسلامي بدون تحقيق وارد بازار مسلمانان يا سرزمين اسلامي شده، حرام مي باشد.

مسأله 2628

خوردن ماهي زنده جايز است ولي بهتر است از خوردن آن خودداري كنند.

مسأله 2629

اگر ماهي زنده را بريان كنند، يا در بيرون آب پيش از جان دادن بكشند، خوردنش جايز است، ولي بهتر است آن را نخورند.

مسأله 2630

اگر ماهي را بيرون آب دو قسمت كنند و يك قسمت آن در حالي كه زنده است در آب بيفتد، بنا بر احتياط قسمتي را كه بيرون آب مانده، نبايد خورد.

احكام صيد ملخ
مسأله 2631

اگر ملخ را با دست يا به وسيله ديگري زنده بگيرند، خوردن آن حلال است و لازم نيست كسي كه آن را مي گيرد مسلمان باشد و در موقع گرفتن آن نام خدا را ببرد؛ ولي اگر ملخ مرده اي از ممالك غير اسلامي تهيّه شود يا از بازار اسلامي يا سرزمين اسلامي تهيّه شده ولي بدانيم كه بدون تحقيق از ممالك غير اسلامي وارد شده و معلوم نباشد كه آن را زنده گرفته اند يا نه، حرام است، چنانچه در مسأله 95 و 96 گذشت.

مسأله 2632

خوردن ملخي كه بال در نياورده و نمي تواند پرواز كند حرام است.

احكام خوردنيها و آشاميدنيها

مسأله 2633

هر پرنده اي كه مانند شاهين و عقاب و باز چنگال دارد يا بال زدنش در هنگام پرواز كمتر از صاف نگه داشتن بالهايش باشد حرام است، همچنين شب پره (يعني خفّاش) و طاووس و بنا بر احتياط واجب همه انواع كلاغ حرام مي باشد. در ديگر پرندگان اگر روشن باشد كه چنگال ندارد و بال زدنش از صاف نگه داشتن كمتر نيست حلال است و اگر چنگال دار بودن پرنده و كيفيت پروازش معلوم نباشد، چنانچه چينه دان يا سنگدان يا خارپشت پا داشته باشد حلال وگرنه حرام مي باشد.

مرغ خانگي و كبوتر و گنجشك و پرندگان ديگر راسته سبكبالان (=راسته گنجشكان) همچون بلبل و سار و چكاوك از پرندگان حلال گوشت مي باشند و احتياط مستحبّ آن است كه از خوردن گوشت پرستو و هدهد خودداري كنند و كشتن هر نوع پرنده اي كه در منزل انسان مأوا گزيده است مكروه است.

مسأله 2634

اگر چيزي را كه روح دارد از حيوان زنده جدا نمايند، مثلاً دنبه يا مقداري گوشت از گوسفند زنده ببرند، نجس و حرام است.

[اجزاء حرام حيواناتِ حلال گوشت]
مسأله 2635

چهارده چيز از اجزاء حيوانات حلال گوشت حرام است:

1 - خون.

2 - نري.

3 - فرج.

4 - بچه دان.

5 - غدد كه آن را دشول مي گويند.

6 - تخم كه آن را دنبلان مي گويند.

7 - چيزي كه در مغز كله است و تقريبا به اندازه نصف نخود است.

8 - مغز حرام كه در ميان تيره پشت است.

9 - پي كه در دو طرف تيره پشت است.

10 - زهره دان.

11 - سپرز (طحال).

12 - بول دان (مثانه).

13 - سياهي چشم.

14 - چيزي كه در ميان سم است و به آن ذات الاشاجع مي گويند. حرمت برخي از اين چيزها بنا بر احتياط است.

مسأله 2636

بنا بر احتياط مستحبّ از خوردن چيزهايي همچون آب بيني كه طبيعت انسان از آنها متنفّر است اجتناب كنند. آشاميدن بول حيوانات حرام گوشت حرام است، همچنين بول حيوانات حلال گوشت - حتّي شتر - ولي خوردن بول شتر و گاو و گوسفند اگر براي معالجه باشد اشكال ندارد.

مسأله 2637

خوردن خاك حرام است و خوردن تربت حضرت سيّدالشهداء عليه السلام براي استشفاء جايز است و احتياط مستحبّ آن است كه به مقدار اندكي همچون اندازه يك نخود اكتفا شود. خوردن گِل داغستان و گِل ارمني براي معالجه در جايي كه معالجه منحصر به استفاده از خاك و گل باشد جايز است.

مسأله 2638

فرو بردن آب بيني و خلط سينه كه در دهان آمده حرام نيست و نيز فرو بردن غذايي كه در موقع خلال كردن، از لاي دندان بيرون مي آيد اشكال ندارد.

مسأله 2639

خوردن چيزي كه موجب مرگ مي شود يا براي انسان ضرر مهمّي دارد؛ مثل اين كه به نقص عضو مي انجامد، حرام است.

مسأله 2640

خوردن گوشت اسب و قاطر و الاغ مكروه است و اگر كسي با آنها وطي كند؛ يعني با آنها نزديكي نمايد، حرام نمي شوند، ولي بايد آنها را از شهر بيرون ببرند و در جاي ديگري كه وضعيت اين حيوان را نمي دانند بفروشند؛ با عمل زشت وطي، حيوان از ملك مالكش خارج نمي شود، بلكه نزديكي كننده كه مالك حيوان نيست بايد هر مقدار كه در اثر بيرون بردن و فروختن اين حيوان به مالك ضرر زده است جبران نمايد.

و اگر با حيوان حلال گوشتي كه خوردن گوشت و آشاميدن شير آنها مرسوم است مانند گاو و گوسفند و شتر نزديكي كنند بول و سرگين آنها نجس مي شود و خوردن گوشت و آشاميدن شير آنها هم حرام است، همچنين بچه آنها كه در هنگام نزديكي در شكم حيوان بوده يا پس از آن توليد شود و بايد آن حيوان را بكشند و سپس آن را بسوزانند و كسي كه با آن وطي كرده و مالكش نيست، بايد پول آن را به صاحبش بدهد و اگر گوسفند وطي شده در يك گله مشتبه گردد، بايد به وسيله قرعه آن را معيّن كرده كارهايي را كه گفته شد درباره آن اجرا كرد.

مسأله 2641

گوسفند شيرخوار - و بنا بر احتياط واجب گوساله و بچه هاي ديگر حيوانات حلال گوشت - اگر از خوك به مقداري شير بخورند كه گوشت در بدنشان روييده و استخوانشان از آن سخت شده باشد، خود و نسلشان حرام مي شوند و در صورتي كه مقدار شير خوردن كمتر از آن باشد لازم است استبراء شوند تا حلال گردند و استبراء اين است كه هفت روز از پستان گوسفند - يا

حيوان حلال گوشت ديگر - شير بخورند و اگر حاجت به شير ندارند هفت روز غذاي پاك ديگر بخورند.

مسأله 2642

آشاميدن شراب حرام و در بعضي از اخبار بزرگترين گناه شمرده شده است و اگر كسي حرمت آن را انكار ورزد، چنانچه شبهه اي در حقّ وي نباشد شرعاً كافر به شمار مي آيد مگر شهادتين را بر زبان جاري ساخته و بدانيم كه به خدا و پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله ايمان قلبي دارد (چنانچه در مسأله 107 و مسأله 2456 گذشت)، از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده است:

شراب ريشه بدي ها و منشأ گناهان است و كسي كه شراب مي خورد عقل خود را از دست مي دهد و در آن موقع خدا را نمي شناسد و از هيچ گناهي باك ندارد و احترام هيچ كس را نگه نمي دارد و حقّ خويشان نزديك را رعايت نمي كند و از زشتيهاي آشكار رو نمي گرداند و هر كس جرعه اي از شراب بنوشد تا چهل روز نمازش قبول نمي شود، كسي كه به خوردن شراب عادت كرده كه هر گاه آن را به دست آورد مي نوشد، همچون بت پرست به نزد خداوند مي رود، شراب خوار در روز قيامت رويش سياه است و زبان از دهانش بيرون مي آيد و آب دهان او به سينه اش مي رسد و فرياد تشنگي او بلند است.

مسأله 2643

سر سفره اي كه در آن شراب خورده مي شود نبايد نشست و خوردن از غذاي آن سفره نيز حرام است، بلكه به احتياط واجب از سفره اي كه پيشتر در آن شراب خورده شده است نبايد غذا خورد.

مسأله 2644

بر هر مسلمان واجب است مسلمان ديگري را كه نزديك است از گرسنگي يا تشنگي بميرد آب و غذا داده و او را از مرگ نجات دهد.

آداب غذا خوردن
مسأله 2645

آداب غذا خوردن چند چيز است:

اوّل:

هر دو دست را پيش از غذا بشويد.

دوم:

بعد از غذا دست خود را بشويد و با دستمال خشك كند.

سوم:

ميزبان پيش از همه شروع به غذا خوردن كند و بعد از همه دست بكشد و پيش از غذا اوّل ميزبان دست خود را بشويد، بعد كسي كه طرف راست او نشسته و همين طور تا برسد به كسي كه طرف چپ او نشسته و بعد از غذا اوّل كسي كه طرف چپ ميزبان نشسته دست خود را بشويد و همين طور تا به ميزبان برسد.

چهارم:

در اوّل غذا بسم اللَّه بگويد و اگر سر يك سفره چند جور غذا باشد، در وقت خوردن هر كدام آنها گفتن بسم اللَّه مستحبّ است.

پنجم:

اگر چندنفر سر يك سفره نشسته اند هر كس از غذاي جلوي خودش بخورد.

ششم:

لقمه را كوچك بردارد.

هفتم:

سر سفره زياد بنشيند و غذا خوردن را طول بدهد.

هشتم:

غذا را خوب بجود.

نهم:

بعد از غذا خداوند عالم را حمد كند.

دهم:

انگشتها را بليسد.

يازدهم:

بعد از غذا خلال نمايد ولي با چوب انار و چوب ريحان و ني و برگ درخت خرما خلال نكند.

دوازدهم:

آنچه بيرون سفره مي ريزد جمع كند و بخورد، ولي اگر در بيابان غذا مي خورد، مستحبّ است آنچه مي ريزد، براي پرندگان و حيوانات بگذارد.

سيزدهم:

در اوّل روز و اوّل شب غذا بخورد و در بين روز و در بين شب غذا نخورد.

چهاردهم:

بعد از خوردن غذا به پشت بخوابد و پاي راست را روي پاي چپ بيندازد.

پانزدهم:

در اوّل غذا و آخر آن نمك بخورد.

شانزدهم:

ميوه

را پيش از خوردن با آب بشويد.

چيزهايي كه در غذا خوردن مذموم است
مسأله 2646

چند چيز در غذا خوردن مذموم است:

اوّل:

در حال سيري غذا خوردن.

دوم:

پر خوردن و در حديثي وارد شده كه خداوند عالم بيشتر از هر چيز از شكم پر بدش مي آيد.

سوم:

نگاه كردن به صورت ديگران در موقع غذا خوردن.

چهارم:

خوردن غذاي داغ.

پنجم:

فوت كردن چيزي كه مي خورد يا مي آشامد.

ششم:

بعد از گذاشتن نان در سفره، منتظر چيز ديگر شدن.

هفتم:

خوردن با دست چپ مگر در مورد انگور و انار كه با دست چپ خوردن آنها مذموم نيست.

هشتم:

غذا خوردن با دو انگشت.

نهم:

پاره كردن نان با كارد.

دهم:

گذاشتن نان زير ظرف غذا.

يازدهم:

پاك كردن گوشتي كه به استخوان چسبيده به طوري كه چيزي در آن نماند.

دوازدهم:

بي پوست خوردن ميوه هايي كه با پوست خورده مي شود.

سيزدهم:

دور انداختن ميوه پيش از آن كه كاملاً آن را بخورد، البتّه اگر مقدار قابل توجّهي از ميوه باقي مانده باشد اسراف است و حرام.

آداب آشاميدن

آداب آشاميدن
مسأله 2647

آداب آشاميدن چند چيز است:

اوّل:

آب را به طور مكيدن بياشامد.

دوم:

در روز ايستاده آب بخورد.

سوم:

پيش از آشاميدن آب «بِسْمِ اللَّه» و بعد از آن «اَلْحَمْدُ للَّه» بگويد.

چهارم:

به سه نفس آب بياشامد.

پنجم:

از روي ميل آب بياشامد.

ششم:

بعد از آشاميدن آب حضرت ابا عبد اللَّه عليه السلام و اهل بيت ايشان را ياد كند و قاتلان آن حضرت را لعنت نمايد.

چيزهايي كه در آشاميدن مذموم است
مسأله 2648

زياد آشاميدن آب و آشاميدن آن بعد از غذاي چرب و در شب به حال ايستاده آب آشاميدن مذموم است و نيز آشاميدن آب با دست چپ و همچنين از جاي شكسته كوزه و دسته آن مذموم مي باشد.

[احكام نذر و عهد و قسم]

احكام نذر و عهد
مسأله 2649

نذر آن است كه انسان براي خدا چيزي را در عهده خود قرار دهد و آن چيز مي تواند انجام يا ترك كاري باشد.

مسأله 2650

نذر نيازمند صيغه است و در صيغه نذر بايد نام خداوند به زبان جاري گردد ولي ساير اجزاء صيغه لازم نيست با لفظ باشد، بلكه مي تواند با نوشتار يا انجام كاري باشد. همچنين لازم نيست نام خدا به لفظ عربي برده شود، پس اگر مثلاً بگويد چنانچه مريض من خوب شود، براي خدا بر من است كه هزار تومان به فقير بدهم، نذر او صحيح است.

مسأله 2651

نذركننده بايد مميّز و عاقل باشد و با قصد و اختيار خود نذر كند، بنابراين نذركردن كسي كه او را مجبور كرده اند يا به واسطه عصباني شدن - مثلاً - بي قصد يا بي اختيار نذر كرده صحيح نيست، ولي اگر شخصي كه او را به نذر كردن مجبور كرده اند بعداً نذر را اجازه دهد، ظاهراً نذر صحيح خواهد بود. نذر مفلّس درباره اموالي كه از تصرّف در آنها منع شده، بدون اذن يا اجازه طلبكاران و نذر طفل مميّز بدون اذن يا اجازه وليّ وي باطل است ولي اگر طلبكاران يا وليّ طفل اذن داده يا بعداً نذر را اجازه دهند صحيح خواهد بود.

مسأله 2652

آدم سفيه (كه تشخيص وي در امور مالي از معمول مردم كمتر است) اگر بدون اذن وليّ نذر كند - مثلاً - چيزي به فقير بدهد صحيح نيست، مگر اين كه وليّ او بعداً نذر را اجازه كند.

مسأله 2653

بنا بر مشهور نذر زن با نهي شوهر، بلكه بي اذن او صحيح نيست و ظاهراً با اجازه بعدي صحيح مي شود، ولي بنا بر احتياط حتّي در صورت نهي شوهر به نذر عمل شود.

مسأله 2654

اگر زن با اجازه شوهر نذر كند، شوهرش نمي تواند نذر او را به هم بزند يا او را از عمل كردن به نذر جلوگيري كند، مگر زن عملي را نذر كرده كه انجام آن بدون اذن شوهر جايز نيست، در اين صورت شوهر مي تواند در هنگام عمل اجازه انجام آن را ندهد، در نتيجه عمل به نذر لازم نخواهد بود، هر چند در هنگام نذر اجازه داده باشد.

مسأله 2655

اگر فرزند با اجازه پدر نذر كند، بايد به آن نذر عمل نمايد، بلكه بنا بر احتياط اگر بدون اذن او نذر كند، بلكه اگر با نهي پدر نذر كند، عمل به آن نذر بنمايد.

مسأله 2656

انسان كاري را مي تواند نذر كند كه انجام آن برايش ممكن باشد، بنابراين كسي كه نمي تواند پياده به كربلا برود، اگر نذر كند كه پياده برود، نذر او صحيح نيست، ولي اگر نذر كند كه روزه اي بگيرد و بدون پيش بيني قبلي از انجام آن عاجز شود، بايد آن را قضا كند و اگر ممكن نشد به مقدار يك مدّ طعام (مدّ14 صاع است كه مقدار آن در مسأله 1872 و 1999 بررسي شد) به فقير صدقه بدهد.

مسأله 2657

اگر نذر كند كه كار حرام يا مكروهي را انجام دهد، يا كار واجب يا مستحبّي را ترك كند نذر او صحيح نيست، ولي اگر نذر كند يك سال يا هر روز جمعه را مثلاً روزه بگيرد، روزهايي را كه روزه در آن صحيح نيست يا مكروه است بايد قضا نمايد و اگر نتواند، براي هر روز به مقدار يك مدّ طعام به فقير صدقه دهد.

مسأله 2658

اگر نذر كند كه كار مباحي را انجام دهد يا ترك نمايد، چنانچه به جا آوردن آن و تركش از هر جهت مساوي باشد، بنا بر احتياط واجب بايد به نذرش عمل كند و اگر انجام آن از جهتي بهتر باشد بي ترديد نذر انجام آن صحيح است، بنابراين اگر كاري را نذر كند كه ذاتا انجام دادن و ترك آن يكسان است ولي عمل به نذر مقدمه ايست براي واجب يا مستحبّ و نذركننده با عمل به نذر به واجب يا مستحبّي عمل خواهد نمود، بي اشكال نذر او صحيح است، هر چند به قصد انجام كار خوب نذر نكرده باشد؛ بنابراين اگر خوردن غذايي را نذر كند كه سبب قوّت گرفتن براي عبادت مي شود و نذركننده با خوردن غذا، عبادت خواهد كرد، نذر او صحيح است.

مسأله 2659

اگر نذر كند نماز واجب يا مستحبّ خود را در جايي بخواند كه به خودي خود ثواب نماز در آنجا زياد نيست، مثلاً نذر كند نماز را در اطاق بخواند، چنانچه نماز خواندن در آنجا از جهتي بهتر باشد، مثلاً به واسطه اين كه خلوت است انسان حضور قلب پيدا مي كند نذرش صحيح است، بلكه بنا بر احتياط واجب اگر آنجا هيچ امتيازي هم نداشته باشد بايد به نذر عمل شود مگر نمازخواندن در آن محلّ از جهتي ناپسند باشد كه نذر صحيح نيست.

مسأله 2660

اگر نذر كند عملي را انجام دهد، بايد همان طور كه نذر كرده به جا آورد، پس اگر نذر كند كه روز اوّل ماه صدقه بدهد، يا روزه بگيرد، يا نماز اوّل ماه بخواند، چنانچه قبل از آن روز يا بعد از آن به جا آورد كفايت نمي كند و نيز اگر نذر كند كه وقتي مريض او خوب شد صدقه بدهد، چنانچه پيش از آن كه خوب شود صدقه بدهد، كافي نيست.

مسأله 2661

اگر نذر كند روزه بگيرد ولي وقت و مقدار آن را معيّن نكند، چنانچه يك روز روزه بگيرد كافيست و اگر نذر كند نماز بخواند و مقدار و خصوصيّات آن را معيّن نكند، اگر يك نماز دو ركعتي بخواند كفايت مي كند و اگر نذر كند صدقه بدهد و جنس و مقدار آن را معيّن نكند، اگر چيزي بدهد كه بگويند صدقه داده، به نذر عمل كرده است و اگر نذر كند كاري براي خدا انجام دهد، در صورتي كه مثلاً يك نماز بخواند يا يك روز روزه بگيرد يا چيزي صدقه بدهد، نذر خود را انجام داده است.

مسأله 2662

اگر نذر كند روز معيّني را روزه بگيرد، بايد همان روز را روزه بگيرد و نمي تواند در آن روز مسافرت كند و اگر به واسطه مسافرت روزه نگيرد، بايد گذشته از قضاي آن روز كفّاره هم بدهد؛ يعني يك بنده آزاد كند، يا به شصت فقير يك مدّ طعام دهد يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد و اگر در آن روز ناچار شود كه مسافرت كند و نتواند در سفر روزه بگيرد يا عذر ديگري؛ مثل مرض يا حيض، براي او پيش بيايد، قضاي تنها كافي است.

مسأله 2663

اگر انسان از روي اختيار به نذر خود عمل نكند، كفاره آن مانند كفاره افطار روزه ماه رمضان است؛ پس بايد به مقداري كه در مسأله پيش گفته شد كفّاره بدهد.

مسأله 2664

اگر نذر كند كه تا وقت معيّني عملي را ترك كند، كفاره آن، مانند كفاره افطار روزه ماه رمضان است پس بعد از گذشتن آن وقت مي تواند آن عمل را به جا آورد و اگر پيش از گذشتن وقت از روي عمد يا عذر انجام دهد، چنانچه ديگر هدفي از نذر براي ترك آن عمل در بقيه زمان نباشد، لازم نيست در بقيّه مدّت آن را ترك نمايد و اگر هدف از نذر هنوز باقي باشد، بنا بر احتياط بايد تا آخر وقت تعيين شده آن عمل را بجا نياورد و چنانچه دوباره پيش از رسيدن آن وقت بدون عذر آن عمل را انجام دهد، بايد به مقداري كه در دو مسأله پيش گفته شد كفّاره بدهد و در اين فرض اگر از اوّل بي عذر انجام داده باشد، بي ترديد بايد كفاره دهد كه بنا بر احتياط متعدّد است.

مسأله 2665

كسي كه نذر كرده عملي را ترك كند و وقتي براي آن معيّن نكرده است، هرگاه آن عمل را انجام دهد، بايد به همان دستوري كه در مسأله پيشين گذشت عمل كند.

مسأله 2666

اگر نذر كند كه در هر هفته روز معيّني، مثلاً روز جمعه را روزه بگيرد چنانچه يكي از جمعه ها عيد فطر يا ّّ قربان باشد يا در روز جمعه عذر ديگري مانند حيض براي او پيدا شود، بايد آن روز را روزه نگيرد و قضاي آن را به جا آورد و اگر نتوانست، براي هر روز يك مدّ طعام به فقير صدقه بدهد.

مسأله 2667

اگر نذر كند كه مقدار معيّني صدقه بدهد، چنانچه پيش از دادن صدقه بميرد، بايد آن مقدار را از مال او صدقه بدهند.

مسأله 2668

اگر نذر كند كه به فقير معيّني صدقه بدهد، نمي تواند آن را به فقير ديگر بدهد و اگر آن فقير بميرد، بنا بر احتياط بايد به ورثه او بدهد.

مسأله 2669

اگر نذر كند كه به زيارت يكي از امامان - مثلاً به زيارت حضرت ابا عبد اللَّه عليه السلام - مشرّف شود، چنانچه به زيارت امام ديگر برود كافي نيست و اگر به واسطه عذري نتواند آن امام را زيارت كند، چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 2670

كسي كه نذر كرده زيارت برود و غسل زيارت و نماز آن را نذر نكرده، لازم نيست آنها را به جا آورد.

مسأله 2671

اگر براي حرم يكي از امامان يا امامزادگان چيزي نذر كند و مصرف معيّني را در نظر نداشته باشد، بايد آن را در تعمير و روشنايي و نظافت و فرش حرم و مانند اينها مصرف كند، يا به زوّار و خدّام آن مشاهد مشرّفه بدهد، يا براي سكناي زائران آن مشاهد مصرف كند و اگر اين گونه كارها ممكن نشد، در مورد زائراني كه براي مراجعت به وطن به هزينه اي نيازمندند صرف نمايد.

مسأله 2672

اگر براي خود امام عليه السلام يا امامزاده اي چيزي نذر كند، چنانچه مصرف معيّني را قصد كرده، بايد به همان مصرف برساند و اگر مصرف معيّني را قصد نكرده، ظاهراً اگر در اموري كه ارتباط خاصّي با امام عليه السلام يا با آن امامزاده دارد از قبيل عزاداري و جشن ولادت يا تعمير حرم آن امام عليه السلام يا امامزاده و مانند آن صرف كند كفايت مي كند و نيازي نيست قصد هديّه آن امام را بنمايد و اگر در مثل مسجد و پل مصرف كند و ثواب آن را به امام عليه السلام هديه كند، كفايت آن محلّ اشكال است.

مسأله 2673

گوسفندي را كه براي صدقه يا براي يكي از امامان عليهم السلام نذر كرده اند، پشم آن و مقداري كه چاق مي شود جزء نذر است و اگر پيش از آن كه به مصرف نذر برسد شير بدهد يا بچه بياورد، بايد به مصرف نذر برسانند.

مسأله 2674

هر گاه نذر كند كه اگر مريض او خوب شود، يا مسافر او بيايد، عملي را انجام دهد، چنانچه معلوم شود كه پيش از نذر كردن مريض خوب شده يا مسافر آمده است، عمل كردن به نذر لازم نيست.

مسأله 2675

اگر پدر يا مادر نذر كنند كه دختر خود را به سيّد شوهر دهد، اگر مصلحت فرزند باشد بايد به نذرشان عمل كنند، بلكه بنا بر احتياط واجب اگر انجام نذر با ترك آن يكسان باشد بايد به آن عمل كرد، ولي بعد از آن كه دختر به تكليف رسيد در فرضي كه اختيار ازدواج با خود دختر است، بايد او را راضي كنند و اگر راضي كردن دختر ممكن نشد، نذر باطل خواهد بود.

مسأله 2676

هر گاه با خدا عهد كند كه اگر به حاجت شرعي خود برسد، كار خيري را انجام دهد، بعد از آن كه حاجتش برآورده شد، بايد آن كار را انجام دهد و نيز اگر بدون آن كه حاجتي داشته باشد عهد كند كه عمل خيري را انجام دهد، آن عمل بر او واجب مي شود.

مسأله 2677

در عهد هم مثل نذر بايد با خداوند عهد نمايد و آن را انشاء كند و لازم نيست انشاء عهد با صيغه لفظي صورت گيرد بلكه مي تواند آن را با نوشته يا با كار ديگري انجام دهد ولي در هر حال بايد نام خداوند را - به هر زباني هر چند عربي نباشد - بر زبان آورد و اگر عهد كند كاري را كه خوب است به جا آورد يا كاري را كه بد است ترك كند عمل به عهد لازم است، بلكه ظاهراً اگر كاري را عهد كرده كه انجام و ترك آن از هر جهت يكسان است، بايد به عهد خود وفا كند.

مسأله 2678

اگر بدون عذر به عهد خود عمل نكند، بايد كفّاره بدهد و كفاره آن مانند كفاره افطار روزه ماه رمضان است؛ يعني بايد شصت فقير را يك مدّ طعام دهد، يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد، يا يك بنده آزاد كند.

احكام قسم خوردن
مسأله 2679

اگر قسم بخورد كه كاري را انجام دهد يا ترك كند، مثلاً قسم بخورد كه روزه بگيرد، يا دود استعمال نكند، چنانچه بدون عذر مخالفت كند گناه كرده است و بايد كفّاره بدهد؛ يعني يك بنده آزاد كند، يا ده فقير را سير كند، يا آنان را بپوشاند و اگر اينها را نتواند، بايد سه روز پي در پي روزه بگيرد.

مسأله 2680

قسم چند شرط دارد:

اوّل:

كسي كه قسم مي خورد بايد مميّز و عاقل باشد و از روي قصد و اختيار قسم بخورد، پس قسم خوردن غير مميّز و ديوانه و مست و كسي كه مجبورش كرده اند درست نيست ولي اگر كسي كه مجبورش كرده اند بعداً قسمي را كه خورده اجازه دهد، صحيح خواهد شد و نيز اگر در حال عصباني بودن بي قصد يا بي اختيار قسم بخورد صحيح نيست و قسم بچه مميّز بدون اذن يا اجازه وليّ صحيح نيست.

دوم:

كاري را كه قسم مي خورد انجام دهد بايد واجب يا مستحبّ باشد و كاري را كه قسم مي خورد ترك كند بايد واجب و مستحبّ نباشد، بنابراين اگر كاري انجام و ترك آن از هر جهتي يكسان باشد اگر ترك آن را قسم بخورد بايد به قسم خود عمل نمايد و اگر انجام آن را قسم بخورد لازم نيست انجام دهد.

سوم:

به يكي از اسمهاي خداوند عالم قسم بخورد كه به غير ذات مقدّس او گفته نمي شود؛ مانند «خدا» و «اللَّه» و نيز اگر به اسمي قسم بخورد كه به غير خدا هم مي گويند ولي به قدري به خدا گفته مي شود كه هر وقت كسي آن اسم را بگويد ذات مقدّس حقّ در نظر مي آيد، مثل آن كه به خالق

و رازق قسم بخورد صحيح است و نيز اگر به قرينه اي به خداي متعال قسم بخورد صحيح است و بنا بر احتياط بي قرينه هم صحيح است.

چهارم:

قسم خوردن را به وسيله اي همچون گفتار يا نوشتار يا اشاره كردن انشاء كند و ظاهراً لازم نيست قسم را به زبان آورد ولي نام خداوند را بايد به زبان آورد و نوشتن آن يا اشاره به آن كفايت نمي كند و آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد و به خداوند عالم اشاره كند صحيح است.

پنجم:

عمل كردن به قسم براي او ممكن باشد و اگر موقعي كه قسم مي خورد ممكن باشد و بعداً از عمل به آن عاجز شود، از وقتي كه عاجز مي شود قسم او به هم مي خورد و اگر عمل كردن به نذر با ضرر يا حرج (يعني مشقّت زيادي كه معمولاً آن را تحمّل نمي كنند) همراه باشد، مانع از صحّت قسم نيست، آري گاه تحمّل ضرر يا حرج از نظر شرع ناپسند است كه در اين صورت قسم به علّت دارا نبودن شرط دوم صحيح نيست.

مسأله 2681

قسم فرزند بدون اجازه پدر و قسم زن بدون اجازه شوهر صحيح نيست، بنابراين اگر پدر يا شوهر از قسم خوردن، يا عمل به كاري كه به آن قسم خورده مي شود، قبل از قسم خوردن نهي كند، قسم صحيح نخواهد بود.

مسأله 2682

اگر فرزند با اجازه پدر يا زن با اجازه شوهر قسم بخورد، بعداً پدر يا شوهر نمي تواند قسم فرزند يا زن را به هم بزند، مگر زن به كاري قسم خورده كه انجام آن بدون اذن شوهر جايز نيست، در اين صورت شوهر مي تواند در هنگام عمل اجازه انجام آن را ندهد، در نتيجه عمل به قسم لازم نخواهد بود.

مسأله 2683

اگر انسان از روي فراموشي يا ناچاري به قسم عمل نكند، كفّاره بر او واجب نيست و همچنين است اگر مجبورش كنند كه به قسم عمل ننمايد و قسمي كه آدم وسواسي مي خورد، مثل اين كه مي گويد واللَّه الآن مشغول نماز مي شوم و به واسطه وسواس مشغول نمي شود، اگر وسواس او طوري باشد كه بي اختيار به قسم عمل نكند كفّاره ندارد.

مسأله 2684

كسي كه براي اثبات يا نفي مطلبي قسم مي خورد اگر حرف او راست باشد قسم خوردن او مكروه است و اگر دروغ باشد حرام و از گناهان كبيره مي باشد، ولي اگر براي اين كه خودش يا مسلمان يا غير مسلمان را (كه اموال وي احترام دارد) از شرّ ظالمي نجات دهد، قسم دروغ بخورد اشكال ندارد، بلكه گاهي واجب مي شود امّا اگر بتواند توريه كند؛ يعني موقع قسم خوردن طوري نيّت كند كه دروغ نشود، بنا بر احتياط مستحبّ توريه نمايد، مثلاً اگر ظالمي بخواهد كسي را اذيّت كند و از انسان بپرسد كه او را نديده اي؟ و انسان يك ساعت قبل او را ديده باشد، احتياط مستحبّ آن است كه بگويد او را نديده ام و قصد كند كه مثلاً از پنج دقيقه پيش نديده ام.

احكام وقف

مسأله 2685

اگر كسي چيزي را وقف كند، از ملك او خارج مي شود و خود او و ديگران نمي توانند آن را از راهي؛ همچون بخشيدن يا فروختن، به ديگري منتقل كنند و كسي هم از آن ملك ارث نمي برد، ولي متولّي وقف مي تواند در بعضي موارد كه در مسأله 2102 و 2103 گفته شد وقف را بفروشد.

مسأله 2686

در وقف انشاء معناي وقف لازم است ولي لازم نيست معناي وقف را به زبان بياورد يا به عربي بخواند، بلكه اگر مفاد وقف را به صيغه فارسي بخواند يا به وسيله اي همچون نوشتن يا كار ديگري وقف را انشاء كند كفايت مي كند، در وقف قبول كردن كسي كه براي او وقف شده يا وليّ يا وكيل او شرط نيست، همچنانكه اگر وقف بر افراد مخصوصي نباشد، بلكه مثل مسجد و مدرسه براي عموم وقف كند يا مثلاً بر فقراء يا سادات وقف نمايد، قبول كردن كسي لازم نيست، بنابراين اگر - مثلاً - بگويد خانه خود را وقف كردم، وقف (با شرايطي كه گفته خواهد شد) صحيح خواهد بود.

مسأله 2687

اگر مالك تصميم داشته باشد وقف كند و ملكي را هم براي اين كار معيّن كند وقف تحقّق پيدا نمي كند، بلكه بايد انشاء وقف با شرايط آن صورت پذيرد.

مسأله 2688

كسي كه مالي را وقف مي كند، بايد قصد قربت داشته باشد و از موقع انشاء صيغه، مال را براي هميشه وقف كند و اگر مثلاً بگويد اين مال بعد از مردن من وقف باشد، چون از موقع خواندن صيغه تا مردنش وقف نبوده صحيح نيست و نيز اگر بگويد تا ده سال وقف باشد و بعد از آن نباشد يا بگويد تا ده سال وقف باشد، بعد پنج سال وقف نباشد و دوباره وقف باشد يا بگويد تا ده سال وقف باشد و نسبت به بعد از آن چيزي نگويد، وقف صحيح نمي باشد. البتّه تعهّدي نظير وقف به نام حبس وجود دارد كه مدّت آن موقّت است، توضيح اين تعهّد و اقسام آن در كتب فقهي مفصّل آمده است.

مسأله 2689

وقف بر دو قسم است:

وقف خاصّ و وقف عام.

در وقف خاصّ كه مال براي افراد به خصوصي وقف مي گردد وقف در صورتي صحيح است كه مال وقف را به تصرّف يكي از كساني كه براي آنان وقف شده يا وكيل يا وليّ او بدهند و اگر چيزي را بر اولاد صغير خود وقف كند و به قصد اين كه آن چيز وقف آنان شود نگهداري كند وقف صحيح است.

در وقف عام بايد متولّي تعيين گردد و لازم نيست كسي مال وقف شده را در اختيار بگيرد.

مسأله 2690

اگر مسجدي را وقف كنند، لازم نيست كه يك نفر در آن مسجد نماز بخواند تا وقف درست شود، بلكه همين كه براي آن متولّي تعيين شود كفايت مي كند و بدون تعيين متولّي وقف مسجد صحيح نيست.

مسأله 2691

وقف كننده بايد مميّز و عاقل باشد و با قصد و اختيار وقف كند و شرعاً بتواند در مال خود تصرّف كند، بنابراين وقف سفيه بدون اذن يا اجازه وليّ او صحيح نيست و كسي كه بدون اختيار وقف كرده اگر بعداً وقف را اجازه كند وقف صحيح خواهد بود و وقف بچه ده ساله در موردي كه بجا و شايسته باشد ظاهراً صحيح است.

مسأله 2692

اگر مالي را براي بچه اي كه در شكم مادر است و در آن روح دمي ده باشد ولي هنوز به دنيا نيامده وقف كند اشكالي ندارد، همچنين اگر مثلاً وقف فقراء يا طلّاب يك مدرسه خاصّ كند و هنوز فقير يا طلبه اي در آن مدرسه وجود نداشته باشد، ولي اگر مثلاً قيد كند كه وقف تنها براي كساني باشد كه از سال بعد در اين مدرسه ساكن مي شوند صحيح نيست، ولي مي توان براي تمام كساني كه در اين مدرسه ساكن هستند يا ساكن خواهند شد مالي را وقف كرد، همچنين مي توان مالي را براي زندگان و بعد از آنها براي كساني كه بعداً به دنيا مي آيند وقف نمايد، مثلاً چيزي را براي اولاد خود وقف كند كه بعد از آنان وقف نوه هاي او باشد و هر دسته اي بعد از دسته ديگر از وقف استفاده كند

مسأله 2693

اگر چيزي را بر خودش وقف كند، مثل آن كه دكاني را وقف كند كه تمام يا قسمتي از عايدي آن را بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند صحيح نيست؛ ولي اگر مثلاً مالي را بر فقراء وقف كند و خودش فقير باشد، مي تواند از منافع وقف استفاده نمايد.

مسأله 2694

اگر براي چيزي كه وقف كرده متولّي معيّن كند، بايد مطابق نظر او رفتار نمايند و اگر معيّن نكند، چنانچه بر افراد مخصوصي، مثلاً بر اولاد خود، وقف كرده باشد و آنها بالغ و عاقل باشند و سفيه نباشند اختيار با خود آنان است و اگر نابالغ يا ديوانه يا سفيه باشند، اختيار با وليّ ايشان است و براي استفاده از وقف اجازه حاكم شرع لازم نيست.

مسأله 2695

اگر ملكي را بر عناوين عامي وقف كند، مثلاً آن را بر فقراء يا سادات وقف كند يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد، بايد براي آن متولّي تعيين كند و بدون تعيين متولّي وقف عام صحيح نيست و اگر متولّي تعيين شده بميرد و براي بعد از او متولّي تعيين نشده باشد، وقف باطل نمي شود بلكه اختيار آن با حاكم شرع است.

مسأله 2696

اگر ملكي را بر افراد مخصوصي مثلاً بر اولاد خود وقف كند كه هر طبقه اي بعد از طبقه ديگر از آن استفاده كنند، چنانچه متولّي وقف آن را اجاره دهد و بميرد اجاره باطل نمي شود، ولي اگر متولّي نداشته باشد و يك طبقه از كساني كه ملك بر آنها وقف شده، آن را اجاره دهند و در بين مدّت اجاره بميرند، چنانچه طبقه بعدي آن اجاره را امضا نكنند اجاره باطل مي شود و در صورتي كه مستأجر مال الاجاره تمام مدّت را داده باشد مال الاجاره از زمان مردنشان تا آخر مدّت اجاره را از مال آنان مي گيرد.

مسأله 2697

اگر ملك وقف خراب شود، از وقف بودن بيرون نمي رود بلكه اگر بتوان با تعميركردن از آن استفاده مورد وقف انجام گيرد بايد آن را تعمير كرد و در صورتي كه با تعمير هم استفاده مورد وقف ممكن نباشد، بايد ولو با فروش آن ملك، آن را در نزديكترين كار به نظر واقف صرف كرد و اگر آن هم ممكن نباشد، در كارهاي خير صرف كرد.

مسأله 2698

ملكي كه مقداري از آن وقف است و مقداري از آن وقف نيست، اگر تقسيم نشده باشد، مالك قسمتي كه وقف نيست به همراه متولّي وقف (و در صورتي كه وقف متولّي نداشته باشد يا دسترسي به وي امكان پذير نباشد، مالك قسمت غير وقفي به همراه حاكم شرع) مي توانند وقف را جدا كنند و اگر بهره برداري مناسب از مال وقف بدون تقسيم امكان نداشته باشد، بر متولّي وقف (يا حاكم شرع) لازم است براي تقسيم وقف اقدام كند.

مسأله 2699

اگر متولّي وقف خيانت كند و عايدات آن را به مصرفي كه معيّن شده نرساند، حاكم شرع بايد در صورت امكان با گماردن ناظري از خيانت وي جلوگيري كند و اگر ممكن نيست متولّي امين ديگري را معيّن كند.

مسأله 2700

فرشي را كه براي حسينيه وقف كرده اند نمي شود براي نماز به مسجد ببرند، اگر چه آن مسجد نزديك حسينيه باشد.

مسأله 2701

اگر ملكي را براي تعمير مسجدي وقف نمايند، در صورتي كه اين مسجد به هيچ وجه به تعمير احتياج نداشته باشد و احتمال احتياج در آينده را هم ندهند، به طوري كه نگهداري عايدات لغو و بيهوده باشد، مي توان در ديگر احتياجات اين مسجد صرف كرد و اگر مسجد هيچ گونه احتياجي نداشته باشد و احتمال احتياج هم ندهند مي توانند عايدات وقف را به مصرف مسجد ديگري كه احتياج به تعمير دارد برسانند.

مسأله 2702

اگر ملكي را وقف كند كه عايدي آن را خرج تعمير مسجد نمايند و به امام جماعت و به كسي كه در آن مسجد اذان مي گويد بدهند، متولّي آن را در همه يا برخي از اين موارد، به گونه اي كه به نظر واقف نزديكتر است، مصرف مي كند.

احكام وصيّت

مسأله 2703

«وصيّت» آن است كه انسان سفارشي درباره اموري كه اختيار آنها با وي است، براي بعد از مرگ خود بنمايد، مثلاً سفارش كند كه بعد از مرگش براي او كارهايي انجام دهند، يا بگويد بعد از مرگش چيزي از مال او ملك كسي باشد، يا براي اولاد خود و كساني كه اختيار آنان با او است قيّم و سرپرست معيّن كند و كسي را كه به او وصيّت مي كنند «وصيّ» مي گويند.

مسأله 2704

كسي كه نمي تواند حرف بزند، اگر با اشاره يا كتابت مقصود خود را بفهماند براي هر كاري مي تواند وصيّت كند، بلكه كسي هم كه مي تواند حرف بزند اگر با كتابت يا اشاره اي كه مقصودش را بفهماند وصيّت كند صحيح است.

مسأله 2705

اگر نوشته اي به امضا يا مهر ميّت ببينند، چنانچه مقصود او را بفهماند و معلوم باشد كه به آن وصيّت كرده، بايد مطابق آن عمل كنند.

مسأله 2706

كسي كه وصيّت مي كند بايد مميّز و عاقل باشد و از روي اختيار وصيّت كند و كسي كه بدون اختيار وصيّت كرده اگر بعداً راضي شود وصيّت وي صحيح خواهد بود، وصيّت بچه اي كه به هفت سال نرسيده صحيح نيست و وصيّت بچه اي كه به هفت سال رسيده در مقدار اندك در صورت بجابودن صحيح است و بچه اي كه به ده سال رسيده مي تواند براي خويشاوندان نسبي خود تا مقدار يك سوم مال وصيّت كند، به شرط آن كه وصيّت وي از نظر عقلاً بجا و شايسته باشد، همچنين وصيّت سفيه اگر در نظر عقلاً بجا باشد نافذ است.

مسأله 2707

كسي كه به قصد خودكشي زخمي به خود بزند يا كار ديگري انجام دهد اگر وصيّتي كند و سپس در اثر آن كار بميرد، وصيّتش صحيح نيست.

مسأله 2708

اگر انسان وصيّت كند كه چيزي از اموالش مال كسي باشد در صورتي كه آن شخص وصيّت را قبول كند، اگر چه قبولش در زمان زنده بودن وصيّت كننده باشد، بعد از مردن وصيّت كننده، مالك آن چيز مي گردد، بلكه ظاهراً اصلاً در وصيّت، قبول لازم نيست، بلكه همين مقدار كه كسي كه براي او وصيّت شده وصيّت را ردّ نكند براي درست شدن وصيّت كفايت مي كند.

مسأله 2709

وقتي انسان نشانه هاي مرگ را در خود ديد بايد فوراً امانتهاي مردم را به صاحبانش برگرداند يا به آنها اطّلاع دهد به گونه اي كه صاحبان مال بتوانند مال خود را در اختيار بگيرند و اگر به مردم بدهكار است و موقع دادن آن بدهي رسيده بايد بدهد مگر صاحبان مال به باقي ماندن مال يا بدهي در دست وي راضي باشند و اگر خودش نمي تواند مال يا بدهي را بدهد يا موقع دادن بدهي او نرسيده يا صاحبان مال به باقي ماندن مال در دست وي راضي باشند، چنانچه بترسد كه ورثه مال را به صاحبانش رد نكنند بايد به بهترين راه ممكن؛ مثلاً با وصيّت كردن يا شاهدگرفتن يا ثبت كتبي يا ثبت رسمي يا … زمينه رسيدن مال را به صاحبان آن فراهم كند.

مسأله 2710

كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر خمس و زكات و مظالم بدهكار است، بايد فوراً بدهد و اگر نمي تواند بدهد، چنانچه از خودش مال دارد يا احتمال مي دهد كسي آنها را ادا نمايد، بايد وصيّت كند و همچنين است اگر حجّ بر او واجب باشد.

مسأله 2711

كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر نماز و روزه قضا دارد، بايد وصيّت كند كه براي او نايب بگيرند، مگر مطمئن باشد كه كسي نماز و روزه او را بدون وصيّت هم بجا مي آورد و اگر براي نايب گرفتن بايد از مال ميّت صرف كرد، به مقدار ثلث مال از مال ميّت بر مي دارند و براي برداشتن مقدار بيشتر از مال ميّت بايد ورثه اجازه دهند و اگر مالي هم نداشته باشد بايد به بهترين راه ممكن كاري كند كه نماز و روزه او به جا آورده شود، مثلاً اگر احتمال دهد كسي بدون آن كه چيزي بگيرد آنها را انجام دهد، وصيّت مي كند تا نماز و روزه وي به جا آورده شود و اگر قضاي نماز و روزه او به تفصيلي كه در مسأله 1399 گفته شد بر پسر بزرگترش واجب باشد، بايد به او اطّلاع دهد يا وصيّت كند كه براي او به جا آورد يا به طريق ديگر، كاري كند كه نماز و روزه او انجام گيرد.

مسأله 2712

كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر مالي پيش كسي دارد يا در جايي پنهان كرده است كه ورثه نمي دانند، چنانچه به واسطه ندانستن، حقّشان از بين برود، بايد به آنان اطّلاع دهد و لازم نيست براي بچه هاي صغير خود قيّم و سرپرست معيّن كند، ولي در صورتي كه بدون تعيين قيّم مالشان از بين مي رود يا خودشان ضايع مي شوند، بايد براي آنان قيّم اميني معيّن نمايد.

مسأله 2713

وصيّ بايد ديوانه و سفيه نباشد و أحوط اين است كه بالغ بوده و وصيّ مسلمان هم مسلمان باشد و در جايي كه وصيّت كردن لازم است بايد وصيّ مورد اطمينان باشد.

مسأله 2714

اگر كسي چند وصيّ براي خود معيّن كند، چنانچه اجازه داده باشد كه هر كدام به تنهايي به وصيّت عمل كنند، لازم نيست در انجام وصيّت از يكديگر اجازه بگيرند و اگر اجازه نداده باشد، چه گفته باشد كه همه با هم به وصيّت عمل كنند، يا نگفته باشد، بايد با نظر يكديگر به وصيّت عمل نمايند و اگر حاضر نشوند كه با يكديگر به وصيّت عمل كنند، حاكم شرع آنها را مجبور مي كند و اگر اطاعت نكنند، حاكم شرع به طريقي كه نزديكترين راه به نظر موصّي مي داند وصيّت را اجرا مي كند، مثلاً به جاي همه يا يكي از آنان شخص يا اشخاص ديگري معيّن نمايد.

مسأله 2715

اگر انسان از وصيّت خود برگردد؛ مثلاً بگويد:

ثلث مالش را به كسي بدهند، بعد بگويد:

به او ندهند، وصيّت باطل مي شود و اگر وصيّت خود را تغيير دهد، مثل آن كه قيّمي براي بچه هاي خود معيّن كند، بعد ديگري را به جاي او قيّم نمايد، وصيّت اوّلش باطل مي شود و بايد به وصيّت دوم او عمل نمايند.

مسأله 2716

اگر كاري كند كه معلوم شود از وصيّت خود برگشته؛ مثلاً خانه اي را كه وصيّت كرده به كسي بدهند بفروشد، يا ديگري را براي فروش آن وكيل نمايد، وصيّت باطل مي شود.

مسأله 2717

اگر وصيّت كند چيز معيّني را به كسي بدهند، بعد وصيّت كند كه نصف همان را به ديگري بدهند، بايد آن چيز را دو قسمت كنند و به هر كدام از آن دو نفر يك قسمت آن را بدهند.

مسأله 2718

اگر كسي در مرضي كه به آن مرض مي ميرد، مقداري از مالش را به كسي ببخشد و وصيّت كند كه بعد از مردن او هم مقداري به كس ديگر بدهند بخشش وي صحيح است چنانچه در مسأله 2264 گذشت و پس از كنارگذاشتن مقدار بخشيده شده، اگر مالي را كه وصيّت كرده به اندازه ثلث مال باشد يا ورثه اجازه دهند وصيّت صحيح است و اگر ورثه اجازه ندهند تنها به اندازه ثلث نافذ مي باشد.

مسأله 2719

اگر وصيّت كند كه ثلث مال او را بفروشند و عايدي آن را به مصرفي برسانند، بايد مطابق گفته او عمل نمايند.

مسأله 2720

اگر در مرضي كه به آن مرض مي ميرد، بگويد كه مقداري به كسي بدهكار است، چنانچه متّهم باشد كه براي ضررزدن به ورثه گفته است بايد مقداري را كه معيّن كرده از ثلث او بدهند و اگر متّهم نباشد اقرار او نافذ است و بايد از اصل مالش بدهند.

مسأله 2721

كسي را كه انسان وصيّت مي كند چيزي به او بدهند لازم نيست در حال وصيّت وجود داشته باشد، پس اگر وصيّت كند به بچه اي كه ممكن است فلان زن حامله شود چيزي بدهند اگر آن بچه پس از مرگ وصيّت كننده موجود باشد لازم است آن چيز را به او بدهند و اگر موجود نباشد در مصرف ديگري كه به نظر وصيّت كننده نزديكتر به مورد وصيّت باشد صرف مي كنند.

مسأله 2722

اگر انسان بفهمد كسي او را وصيّ كرده، چنانچه به اطّلاع وصيّت كننده برساند كه براي انجام وصيّت او حاضر نيست، لازم نيست بعد از مردن او به وصيّت عمل كند ولي اگر پيش از مردن او نفهمد كه او را وصيّ كرده يا بفهمد و به او اطّلاع ندهد كه براي عمل كردن به وصيّت حاضر نيست در صورتي كه حرجي نباشد، بايد وصيّت او را انجام دهد، البتّه اگر به او گفته باشد كه اگر او را وصيّ كند حاضر به قبول آن نيست يا وصيّت كننده اين مطلب را از راه ديگري بداند، در اين صورت لازم نيست به وصيّت عمل كند هر چند از وصيّ قرار دادن او اطّلاع نداشته باشد و اگر وصيّت كننده از عدم رضايت وصيّ آگاه نباشد و وصيّ پيش از مرگ، موقعي ملتفت شود كه مريض به واسطه شدّت مرض نتواند به ديگري وصيّت كند، در صورتي كه حرجي نباشد بايد وصيّت را قبول نمايد.

مسأله 2723

اگر كسي كه وصيّت كرده بميرد وصيّ نمي تواند مسؤوليّت كار را بر عهده ديگري بگذارد و خود از مسؤوليّت كار كناره گيرد، ولي اگر بداند مقصود وصيّت كننده اين نبوده كه وصيّ شخصا مسؤول باشد، بلكه مقصودش فقط انجام امر وصيّت باشد، مي تواند مسؤوليّت كار را به كسي واگذار نمايد كه به نظر وصيّت كننده با وصيّ تفاوتي ندارد.

مسأله 2724

اگر كسي دو نفر را با هم وصيّ كند، چنانچه يكي از آنها بميرد يا از شرايط لازم براي وصيّ (كه در مسأله 2713 گذشت) بيفتد، مثلاً ديوانه شود، اگر وصيّت كننده به متعدّدبودن وصيّ به طور مستقل نظر داشته باشد، حاكم شرع يك نفر را به جاي او معيّن مي كند و اگر هر دو بميرند يا از شرايط بيفتند، حاكم شرع دو نفر ديگر را معيّن مي كند، ولي اگر متعدّد بودن وصيّ به طور مستقل در نظر وصيّت كننده نبوده، بلكه مثلاً به خاطر متعدّدبودن فرزندان خود براي جلوگيري از نزاع و دشمني همه را وصيّ قرار داده باشد، با مرگ يكي يا از شرايط افتادن وي، شخص ديگري به جاي وي جايگزين نمي شود.

مسأله 2725

اگر وصيّ نتواند به تنهايي مسؤوليّت كارهاي ميّت را عهده دار شود، حاكم شرع براي كمك او يك نفر ديگر را معيّن مي كند.

مسأله 2726

اگر مقداري از مال ميّت در دست وصيّ تلف شود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده يا بر خلاف نظر وصيّت كننده رفتار كرده، مثلاً ميّت وصيّت كرده است كه فلان مقدار به فقراي فلان شهر بده و او مال را به شهر ديگر برده و در راه از بين رفته، ضامن است و اگر كوتاهي نكرده و بر خلاف نظر وصيّت كننده هم رفتار ننموده، ضامن نيست.

مسأله 2727

هر گاه انسان كسي را وصيّ كند و بگويد كه اگر آن كس بميرد فلاني وصيّ باشد، بعد از آن كه وصيّ اوّل مرد، مسؤوليّت امر بر عهده وصيّ دوم قرار مي گيرد.

مسأله 2728

بدهكاري و حقوق لازم همچون خمس و زكات و مظالم و نيز حجّة الاسلام و حجّي را كه به جهت نذر كردن بر ميّت واجب شده است بايد از اصل مال ميّت بدهند، اگر چه ميّت براي آنها وصيّت نكرده باشد.

مسأله 2729

اگر مال ميّت از آنچه در مسأله قبل گفته شد زياد بيايد، چنانچه وصيّت كرده باشد كه ثلث يا مقداري از ثلث را به مصرفي برسانند، بايد به وصيّت او عمل كنند و اگر وصيّت نكرده باشد، آنچه مي ماند مال ورثه است.

مسأله 2730

اگر مصرفي را كه ميّت معيّن كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، وصيّت او در بيشتر از ثلث در صورتي صحيح است كه ورثه حرفي بزنند يا كاري كنند يا با سكوت آنها معلوم شود وصيّت را اجازه نموده اند و تنها راضي بودن آنها كافي نيست و اگر مدّتي بعد از مردن او هم اجازه نمايند صحيح است و چنانچه بعضي از ورثه اجازه و بعضي ردّ نمايند، وصيّت فقط در سهم آنهايي كه اجازه نموده اند صحيح و نافذ است.

لازم به توضيح است كه در مورد هر وارث بايد ديد كه آيا مقداري كه به وسيله وصيّت از سهم الارث وي كم مي شود از ثلث سهم او بيشتر است يا خير؟ و در صورت اوّل اجازه وي در نافذبودن وصيّت شرط است.

بنابراين اگر شخصي زميني داشته باشد و وصيّت كند كه تمام يا قسمتي از آن را به مصرف برسانند، چون زن از زمين ارث نمي برد، نظر وي در اين وصيّت نقشي ندارد و اگر مرد 3 ميليون تومان پول داشته باشد و زميني داشته باشد كه 3 ميليون تومان مي ارزد، اگر وصيّت كند كه دو ميليون از پول وي را به مصرفي برسانند، در اينجا نسبت به سهم ديگر ورثه وصيّت به اندازه ثلث است ولي نسبت به سهم همسر، وصيّت بيشتر از ثلث مي باشد و بايد تنها نظر وي را

نسبت به بيشتر از ثلث جلب نمود و همين طور اگر نسبت به چيزهايي كه پس از مرگ پدر به پسر بزرگتر مي رسد و در مسأله 2794 گفته خواهد شد وصيّتي كند، تنها نظر پسر بزرگتر در مقدار بيشتر از ثلث تأثير دارد.

مسأله 2731

اگر مصرفي را كه ميّت معيّن كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد و پيش از مردن او ورثه اجازه بدهند كه وصيّت او عملي شود، بعد از مردن او نمي توانند از اجازه خود برگردند.

مسأله 2732

اگر وصيّت كند كه از ثلث او خمس و زكات يا بدهي ديگر او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبّي هم مثل اطعام به فقراء بدهند، بايد اوّل خمس و زكات يا بدهي ديگر او را از ثلث بدهند و چنانچه ثلث كفايت نكند باقي مانده را از اصل مال بر مي دارند و اگر پس از برداشتن خمس و زكات يا بدهي ديگر ميّت چيزي از ثلث زياد آمد براي نماز و روزه او اجير مي گيرند و اگر از آن هم زياد آمد به مصرف كار مستحبّي كه معيّن كرده مي رسانند و چنانچه ثلث مال او فقط به اندازه خمس و زكات يا بدهي ديگر او باشد و ورثه هم اجازه ندهند كه بيشتر از ثلث مال مصرف شود، وصيّت براي نماز و روزه و كارهاي مستحبّي باطل است.

مسأله 2733

اگر وصيّت كند كه بدهي او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبّي هم انجام دهند، چنانچه وصيّت نكرده باشد كه اينها را از ثلث بدهند، بايد بدهي او را از اصل مال بدهند و اگر چيزي زياد آمد، ثلث آن را به مصرف نماز و روزه و كارهاي مستحبّي كه معيّن كرده برسانند و در صورتي كه ثلث كافي نباشد، پس اگر ورثه اجازه بدهند، بايد وصيّت او عملي شود و اگر اجازه ندهند بايد نماز و روزه را از ثلث بدهند و اگر چيزي زياد آمد به مصرف كار مستحبّي كه معيّن كرده برسانند.

مسأله 2734

اگر كسي بگويد كه ميّت وصيّت كرده فلان مبلغ را به من بدهند، چنانچه دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند، يا قسم بخورد و يك مرد عادل هم گفته او را تصديق نمايد يا يك مرد عادل و دو زن عادله يا چهار زن عادله به گفته او شهادت دهند، بايد مقداري را كه مي گويد به او بدهند و اگر يك زن عادله شهادت دهد، بايد يك چهارم چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند و اگر دو زن عادله شهادت دهند نصف آن را و اگر سه زن عادله شهادت دهند، بايد سه چهارم آن را به او بدهند و نيز اگر دو كافر ذمّي كه در دين خود عادل باشند گفته او را تصديق كنند، در صورتي كه ميّت ناچار بوده است كه وصيّت كند و مرد و زن مسلمان عادلي هم در موقع وصيّت نبوده، بايد چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند.

مسأله 2735

اگر كسي بگويد من وصيّ ميّتم كه مال او را به مصرفي برسانم، يا ميّت مرا قيّم بچه هاي خود قرار داده و به صدق گفتار وي اطمينان نباشد در صورتي حرف او قبول مي شود كه دو مرد عادل گفته او را تصديق نمايند.

مسأله 2736

اگر وصيّت كند چيزي از مال او براي كسي باشد و آن كس پيش از آن كه قبول يا رد نمايد بميرد، تا وقتي ورثه او وصيّت را ردّ نكرده اند مي توانند آن را قبول نمايند ولي اين حكم در صورتيست كه وصيّت كننده از وصيّت خود برنگردد وگرنه آن كس حقّي به آن چيز ندارد.

احكام ارث

مقدمه

پيش از شرح تفصيلي احكام و مسائل ارث ذكر برخي از اصطلاحات و قواعد آن مفيد به نظر مي آيد.

الف: وارثان خويشاوند نسبي در سه طبقه قرار دارند و طبقه اوّل و دوم از دو صنف تشكيل مي شود.

طبقه اوّل:

داراي دو صنف است:

صنف اوّل:

پدر و مادر.

صنف دوم:

فرزندان (بي واسطه يا باواسطه).

طبقه دوم:

داراي دو صنف است:

صنف اوّل:

پدر بزرگ و مادر بزرگ (بي واسطه يا باواسطه).

صنف دوم:

برادر و خواهر و برادرزاده و خواهرزاده (بي واسطه يا باواسطه).

طبقه سوم كه يك صنف است:

عمو و عمّه و دايي و خاله و فرزندان آنها.

مراد از عمو، عموي خود شخص يا عموي پدر يا مادر يا عموي پدربزرگ يا مادربزرگ و … است و همين طور است مراد از عمّه و دايي و خاله و مراد از فرزندان، فرزندان بي واسطه يا باواسطه مي باشد.

[قواعد مربوط به طبقات و اصناف وارثان]
[قواعد]

سه قاعده مربوط به طبقات و اصناف وارثان:

قاعده اوّل:

هر طبقه بر طبقه بعدي مقدّم است و با بودن يك نفر از طبقه اوّل نوبت به طبقه دوم نمي رسد و با بودن يك نفر از طبقه دوم نوبت به طبقه سوم نمي رسد.

قاعده دوم:

در هر صنف، كسي كه به ميّت نزديكتر است، بر كسي كه از ميّت دورتر است مقدم است، ولي خويشاوند نزديكتر در يك صنف بر خويشاوند دورتر در صنف ديگر مقدّم نيست.

بنابراين فرزند بر نوه و نوه بر نتيجه مقدّم است، ولي پدر بر نوه مقدّم نيست، چون در دو صنف قرار دارند و نيز پدربزرگ خود ميّت بر پدر بزرگ پدر ميّت مقدّم است و برادر بر برادرزاده مقدّم است، ولي پدربزرگ بر برادرزاده و نيز برادر بر پدربزرگ با واسطه مقدّم نيست، چون در دو صنف قرار دارند.

قاعده سوم:

خويشاوند پدر

و مادري، بر خويشاوند پدري مقدّم است، به شرطي كه هر دو در يك فاصله از ميّت قرار داشته باشند، ولي اگر فاصله آنها يكي نباشد، خويشاوند پدر و مادري مقدّم نيست، بنابراين خويشاوند نزديكتر بر خويشاوند دورتر مقدّم است، هر چند خويشاوند نزديكتر از طريق تنها پدر به ميّت برسد و خويشاوند دورتر از طريق پدر و مادر.

از قاعده دوم و سوم يك مورد استثنا شده است:

پسر عموي پدر و مادري ميّت بر عموي پدري ميّت مقدّم است و ظاهراً دختر عمو همچون پسر عمو و عمّه همچون عمو مي باشد. اين استثنا در جاييست كه همراه پسر عموي پدر و مادري و عموي پدري، دايي يا خاله پدري وجود نداشته باشند وگرنه اين استثنا در كار نيست.

ب: زن و شوهر در طبقه بندي سه گانه فوق قرار ندارند، بلكه زن و شوهر همراه تمامي طبقات ارث مي برند و مانع ارث بردن هيچ طبقه اي هم نمي شوند.

ج: سهم الارث خويشاوندان نسبي و سببي گاه با كسر مشخّصي معيّن شده است، به اين كسر «فرض» و به وارثي كه به اين شكل ارث مي برد، «صاحب فرض» يا «فرض بر» مي گويند و گاه سهم الارث بدون كسر مشخّصي تعيين شده است، وارثي كه به اين شكل ارث مي برد «قرابت بر» خوانده مي شود.

× فرضهاي ارث: 12، 14، 18، 13، 16، 23،

× صاحبان فرض (فرض برها) عبارتند از:

12: 1 - يك دختر (بدون پسر).

2 - شوهر (در صورتي كه ميّت فرزند - ولو با واسطه - نداشته باشد).

3 - يك خواهر پدر و مادري يا تنها پدري (بدون برادر).

14: 1 - شوهر (در صورتي كه ميّت فرزند - بي واسطه يا باواسطه - داشته باشد. )

2

- زن (در صورتي كه ميّت فرزند - بي واسطه يا باواسطه - نداشته باشد).

18: زن (در جايي كه ميّت فرزند - ولو با واسطه - داشته باشد).

13: 1 - مادر (در صورتي كه ميّت فرزند - ولو با واسطه - نداشته باشد و پدر ميّت هم باشد و حاجبي از ارث مادر هم در كار نباشد، در مسأله 2746 درباره مراد از حاجب در اينجا توضيح داده خواهد شد).

2 - دو يا چند برادر مادري، يا دو يا چند خواهر مادري، يا برادر و خواهر مادري.

16: 1 - مادر (در صورتي كه ميّت فرزند داشته باشد. )

2 - پدر (در صورتي كه ميّت فرزند داشته باشد. )

در اين سهم پدر و مادر فرقي نيست كه هر يك به تنهايي باشد يا هر دو با هم باشند.

3 - مادر (در صورتي كه ميّت فرزند نداشته باشد و پدر ميّت هم زنده باشد ولي حاجبي از ارث مادر در كار باشد. )

توضيح: اگر ميّت فرزند نداشته باشد، چنانچه تنها پدر يا تنها مادر وجود داشته باشد، مادر يا پدر قرابت بر است و چنانچه هر دو باشند مادر فرض بر (13 در صورت عدم حاجب و 16 در صورت وجود حاجب) و پدر قرابت بر است.

4 - يك برادر يا خواهر مادري.

23: 1 - دو يا چند دختر (بدون پسر).

2 - دو يا چند خواهر پدر و مادري يا فقط پدري (بدون برادر).

× دو قاعده:

قاعده اوّل:

فرض برها اوّل سهم خود را مي برند و سپس قرابت برها بقيّه تركه را ارث مي برند.

اين قاعده يك استثنا دارد:

اگر يك يا چند خواهر پدر و مادري يا تنها پدري با پدربزرگ يا مادربزرگ اجتماع كنند (خواه

وارث ديگري هم در كار باشد يا نباشد) اين قاعده جاري نمي گردد، بلكه پدربزرگ به منزله برادر و مادربزرگ به منزله خواهر بوده، ارث همانند صورتي كه تنها برادران يا خواهران وجود داشته باشد تقسيم مي گردد.

قاعده دوم:

در خويشاوندان مادري، مذكّر و مؤنّث به طور مساوي ارث مي برند ولي در خويشاوندان پدر و مادري يا تنها پدري مذكّر دو برابر مؤنّث ارث مي برد، بنابراين برادر مادري و خواهر مادري ارث مساوي دارند و برادر پدر و مادري دو برابر خواهر پدر و مادري و برادر پدري دو برابر خواهر پدري ارث مي برد. توضيح بيشتر اين قاعده در ضمن مسائل آينده خواهد آمد

تذكّر: احكامي كه در مسائل اين فصل و ساير فصول رساله گفته مي شود مخصوص انسانهاي آزاد مي باشد و بندگان احكام مخصوصي دارند كه به جهت عدم ابتلاء به آن، در اين رساله نيامده است.

[برخي مسائل]
مسأله 2737

كساني كه به واسطه خويشاوندي نسبي ارث مي برند سه طبقه هستند:

طبقه اوّل:

كه از دو صنف تشكيل شده است؛

صنف اوّل:

پدر و مادر.

صنف دوم:

فرزند (مستقيم يا غير مستقيم، هرچه پايين روند).

با توجّه به قاعده اي كه در مقدمه (قسمت الف / قاعده دوم) گفته شد، تا يكي از فرزندان ميّت وجود داشته باشد نوبت به نوه نمي رسد و تا يك نوه وجود داشته باشد نوبت به نتيجه نمي رسد، ولي پدر و مادر هم همراه فرزند ارث مي برند و هم همراه نوه و هم همراه نتيجه و … و در هر حال تا يك نفر از طبقه اوّل هست، طبقه دوم ارث نمي برند.

طبقه دوم كه آن هم از دو صنف تشكيل شده است:

صنف اوّل:

پدربزرگ و مادربزرگ (مستقيم يا غير مستقيم، هرچه بالا روند).

صنف دوم:

برادر و

خواهر و برادرزاده و خواهرزاده (مستقيم يا غير مستقيم، هرچه پايين روند) و در هر صنف هر كس كه به ميّت نزديكتر است ارث مي برد و با وجود او كسي كه دورتر است ارث نمي برد، بنابراين پدر بزرگ يا مادربزرگ مستقيم (هر چند مادري باشد) بر پدربزرگ يا مادر بزرگ غير مستقيم (هر چند پدري باشد) مقدّم است، همچنين برادر يا خواهر بر برادرزاده يا خواهرزاده مقدّم است و نيز برادرزاده يا خواهرزاده بر نوه برادر يا نوه خواهر مقدّم است، ولي بين افراد يك صنف با افراد صنف ديگر نزديكي يا دوري از ميّت ملاحظه نمي شود و در هر حال تا يك نفر از طبقه اوّل يا دوم هست، طبقه سوم ارث نمي برند.

طبقه سوم كه همگي يك صنف هستند:

عمو و عمّه و دايي و خاله (هر چه بالا روند) و اولاد آنان (هرچه پايين روند) و تا يك نفر از عموها و عمّه ها و دايي ها و خاله هاي ميّت زنده اند، اولاد آنها ارث نمي برد و در مورد اولاد آنان هم تا يك نفر از اولاد نزديكتر وجود دارد، اولاد دورتر ارث نمي برد، ولي اگر ميّت عموي پدري و پسر عموي پدري و مادري داشته باشد، ارث به پسر عموي پدر و مادري مي رسد و عموي پدري ارث نمي برد، توضيح اين حكم در مقدمه (قسمت الف / استثنا قاعده دوم و سوم) گذشت.

مسأله 2738

اگر عمو و عمّه و دايي و خاله خود ميّت نباشند اولاد مستقيم و غير مستقيم آنان ارث مي برند و اگر اينها هم نباشند، عمو و عمّه و دايي و خاله پدر و مادر ميّت ارث مي برند و اگر اينها نباشند اولادشان ارث

مي برند و اگر اينها هم نباشند عمو و عمّه و دايي و خاله جدّ و جدّه ميّت و اگر اينها هم نباشد اولادشان ارث مي برند.

مسأله 2739

زن و شوهر، به تفصيلي كه بعداً گفته خواهد شد، به همراه هر سه طبقه، از يكديگر ارث مي برند.

ارث طبقه اوّل
مسأله 2740

اگر وارث ميّت فقط يك نفر از طبقه اوّل باشد، مثلاً پدر يا مادر يا يك پسر يا يك دختر باشد، همه مال ميّت به او مي رسد و اگر تنها چند پسر يا چند دختر باشند همه مال را به طور مساوي قسمت مي كنند و اگر پسر و دختر باشند، مال را طوري قسمت مي كنند كه هر پسر دو برابر هر دختر ببرد.

مسأله 2741

اگر وارث ميّت فقط پدر يا مادر و يك يا چند پسر باشند، 16 مال را پدر يا مادر و 56 باقي مانده را پسر يا پسران مي برند كه اگر چند پسر باشند، آن را به طور مساوي تقسيم مي كنند.

مسأله 2742

اگر وارث ميّت فقط پدر يا مادر و پسر و دختر باشند، 16 مال را پدر يا مادر مي برد و 56 باقيمانده را بين پسر و دختر به گونه اي تقسيم مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد، بنابراين اگر پدر و يك پسر و يك دختر باشند، سهم پدر 318 و سهم پسر 1018 و سهم دختر 518 خواهد بود و اگر پدر و دو پسر و سه دختر باشند، سهم پدر742، سهم هر يك از دو پسر 1042 (بر روي هم 2042) و سهم هر يك از سه دختر 542 (بر روي هم 1542) خواهد بود، مسائل مشابه هم به همين شكل محاسبه مي گردد.

مسأله 2743

اگر وارث ميّت فقط پدر و يك دختر، يا مادر و يك دختر باشند، فرض پدر يا مادر 16 و فرض دختر 12 است و 26 باقيمانده را هم به همين نسبت بين ايشان تقسيم مي كنند، در نتيجه سرانجام14 كلّ مال را پدر يا مادر و 34 آن را دختر مي برد.

مسأله 2744

اگر وارث ميّت فقط پدر يا مادر و چند دختر باشند، فرض پدر يا مادر 16 و فرض دختران 23 است و 16 باقيمانده را هم به همين نسبت بين خود تقسيم مي كنند، بنابراين 15 كلّ مال را پدر يا مادر مي برد و 45 مال به دخترها مي رسد كه به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2745

اگر وارث ميّت فقط پدر و مادر و يك پسر باشند، پدر و مادر هر يك 16 مال و 46 باقي مانده را پسر مي برد و اگر پدر و مادر و چند پسر يا چند دختر باشند، هر كدام از پدر و مادر 16 مال مي برند و فرزندان 46 باقي مانده را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و اگر وارث پدر و مادر و پسر و دختر باشند، هر كدام از پدر و مادر 16 مال را مي برد و 46 باقي مانده به فرزندان مي رسد كه آن را طوري تقسيم مي كنند كه هر پسري دو برابر يك دختر ببرد، بنابراين اگر ميّت پدر و مادر و يك پسر و دو دختر داشته باشد، سهم هر يك از پدر و مادر 16 و سهم پسر 26 و سهم هر دختر 16 خواهد بود.

مسأله 2746

اگر وارث ميّت، فقط پدر و مادر او باشند، گاه مادر حاجب دارد و گاه ندارد، - مراد از حاجب در اين مسأله اين است كه ميّت دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همگي مسلمان و پدرشان با پدر ميّت يكي باشد، (خواه مادرشان هم با مادر ميّت يكي باشد، يا نه) - در صورتي كه مادر حاجب داشته باشد 16 مال را مي برد و 56 باقيمانده به پدر مي رسد و در صورتي كه مادر حاجب نداشته باشد 13 مال را مي برد و 23 باقي مانده به پدر مي رسد.

مسأله 2747

اگر وارث ميّت فقط پدر و مادر و يك دختر باشد، چنانچه مادر حاجب (كه در مسأله پيش توضيح داده شد) نداشته باشد، پدر و مادر هر يك 16 و دختر12 ارث مي برد و 16 باقي مانده را هم به همين نسبت بين آنها قسمت مي كنند، در نتيجه سرانجام پدر و مادر هر يك 15 كلّ مال و دختر 35 آن را ارث مي برد و اگر مادر حاجب داشته باشد پدر و مادر هر يك 16 و دختر 12 ارث مي برد16 باقي مانده را نيز بين پدر و دختر به نسبت سهمهايشان تقسيم كرده، 14 آن را به پدر و 34 آن را به دختر مي دهند، بنابراين سهم دختر 1524 از كلّ مال، سهم پدر524 آن و سهم مادر 424 آن خواهد بود.

مسأله 2748

اگر ميّت اولاد نداشته باشد، نوه پسري او اگر چه دختر باشد سهم پسر ميّت را مي برد و نوه دختري او اگر چه پسر باشد سهم دختر ميّت را مي برد، مثلاً اگر ميّت يك پسر از دختر خود و يك دختر از پسرش داشته باشد سهم پسر دختر 13 و سهم دختر پسر 23 خواهد بود و در صورت متعدّد بودن نوادگان، سهم پسر دو برابر سهم دختر است، بنابراين نوادگان دختري 13 سهم خود را به گونه اي تقسيم مي كنند كه هر پسر دو برابر هر دختر ببرد و نوادگان پسري هم 23 سهم خود را به اين شكل تقسيم مي كنند.

مسأله 2749

اگر همراه طبقه اوّل، شوهر يا زن وجود داشته باشد و در طبقه اوّل وارث قرابت بر وجود داشته باشد، تقسيم ارث روشن است:

نخست شوهر و زن و وارث فرض بر ديگر (اگر وجود داشته باشد) ارث خود را مي برد و باقي مانده به وارث قرابت بر مي رسد، بنابراين اگر وارث شوهر و پسر باشد، شوهر 14 و بقيّه به پسر مي رسد و اگر شوهر و پدر و مادر و پسر و دختر باشد، شوهر 14 و هر يك از پدر و مادر 16 و 512 باقي مانده را پسر و دختر برده و پسر دو برابر دختر مي برد، در نتيجه سهام نهايي بدين گونه خواهد بود:

شوهر 936، پدر و مادر هر يك636، پسر 1036 و دختر 536.

مسأله 2750

اگر همراه افراد فرض بر طبقه اوّل، شوهر يا زن هم باشند، در اينجا گاه مجموع فرضها از كلّ تركه بيشتر مي شود كه در اين صورت از سهم دختر يا دختران كم مي شود و سهم پدر و مادر و شوهر و زن تغييري نمي كند و گاه مجموع فرضها از كلّ تركه كمتر مي گردد كه در اين صورت مقدار باقي مانده به پدر و مادر و دختر يا دختران به نسبت سهام داده مي شود و به سهم زن و شوهر اضافه نمي گردد.

چند مثال از بيشتر شدن مجموع فرضها از كلّ تركه:

1 - شوهر و پدر و چند دختر با هم باشند، فرض شوهر 14، فرض پدر 16 و فرض دختران 23 بوده كه مجموعا1312 شده و 112 از كلّ تركه بيشتر مي گردد اين 112 از سهم دختران كم مي شود، در نتيجه سهم شوهر 312 و سهم پدر 212 باقي مانده و سهم

دختران از 812 به 712 كاهش مي يابد.

2 - شوهر و پدر و مادر و يك دختر با هم باشند، در اين صورت فرض شوهر 14 و فرض پدر 16 و فرض مادر 16 و فرض يك دختر 12 مي گردد كه مجموع آن 1312 و 112 از كلّ تركه بيشتر است، در اينجا هم سهم شوهر همان 312 و سهم پدر و مادر هر يك 212 بوده و سهم دختر از 612 به 512 كاهش مي يابد.

3 - زن و پدر و مادر و دختران با هم باشند، در اين صورت فرض زن 18 (با توضيحي كه بعداً خواهد آمد) و فرض هر يك از پدر و مادر 16 و سهم دختران 23 مي باشد كه مجموع آنها 2724 مي باشد، در اينجا سهم زن همان 324 و سهم هر يك از پدر و مادر 424 بوده و سهم دختران از 1624 به 1324 كاهش مي يابد.

چند مثال از كم آمدن مجموع فرضها از كلّ تركه:

1 - شوهر و پدر يا مادر و يك دختر با هم باشند، فرض شوهر 14 و فرض پدر يا مادر16 و فرض دختر 12 بوده كه مجموعا 1112 بوده كه 112 از تركه باقي مي ماند كه به نسبت سهام بين پدر (يا مادر) و دختر تقسيم مي گردد، در نتيجه سهم نهايي شوهر همان 416 بوده و سهم پدر يا مادر به 316 و سهم دختر به 916 افزايش مي يابد.

2 - زن و پدر يا مادر و يك دختر با هم باشند، فرض زن 18 و فرض پدر يا مادر 16 و فرض دختر 12 بوده كه مجموعا 1924 گرديده كه 524 از تركه باقي

مانده كه به نسبت سهام پدر (يا مادر) و دختر بين آنها تقسيم مي گردد، در نتيجه سهم زن همان 432 باقي مانده و سهم پدر يا مادر به 732 و سهم دختر به 2132 افزايش مي يابد.

3 - زن و پدر يا مادر و دختران با هم باشند، فرض زن 18 و فرض پدر يا مادر16 و فرض دختران 23 خواهد بود كه مجموعا 2324 گرديده و 124 باقي مي ماند كه به نسبت سهام بين پدر (يا مادر) و دختران قسمت مي شود، در نتيجه سهم زن همان 540 بوده و سهم پدر يا مادر به 740 و سهم دختران به 2840 افزايش مي يابد.

ارث طبقه دوم
مسأله 2751

طبقه دوم از كساني كه به واسطه خويشاوندي نسبي ارث مي برند دو صنف مي باشند:

صنف اوّل:

پدربزرگ و مادربزرگ (بي واسطه يا باواسطه)

صنف دوم:

برادر و خواهر و برادرزاده و خواهرزاده (بي واسطه يا باواسطه)

مسأله 2752

اگر وارث ميت فقط يك برادر يا يك خواهر باشد، همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر پدر و مادري يا چند خواهر پدر و مادري باشد، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر برادر و خواهر پدر و مادري با هم باشند، هر برادري دو برابر خواهر مي برد، مثلاً اگر دو برادر و يك خواهر پدر و مادري دارد، هر برادر25 و خواهر 15 مال را مي برند.

مسأله 2753

اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادري دارد، برادر و خواهر پدري كه از مادر با ميت جداست ارث نمي برد و اگر برادر و خواهر پدر و مادري ندارد، چنانچه فقط يك خواهر يا يك برادر پدري داشته باشد، همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر يا چند خواهر پدري داشته باشد مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر هم برادر و هم خواهر پدري داشته باشد، هر برادر دو برابر خواهر ارث مي برد.

مسأله 2754

اگر وارث ميّت فقط يك خواهر يا يك برادر مادري باشد كه از پدر با ميّت جدا است، همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر مادري يا چند خواهر مادري يا يك برادر و يك خواهر مادري يا چند برادر و خواهر مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود.

مسأله 2755

اگر ميّت برادر يا خواهر پدر و مادري و برادر يا خواهر پدري و يك برادر يا يك خواهر مادري داشته باشد، برادر يا خواهر پدري ارث نمي برد، بلكه برادر يا خواهر مادري 16 مال را مي برد و 56 باقي مانده را به برادر يا خواهر پدر و مادري مي دهند، پس اگر چند برادر يا چند خواهر پدر و مادري باشند، 56 باقي مانده را به طور مساوي بين خود قسمت مي كنند و اگر برادر و خواهر پدر و مادري با هم باشند، هر برادر دو برابر خواهر ارث مي برد.

مسأله 2756

اگر ميّت برادر يا خواهر پدر و مادري و برادر يا خواهر پدري و چند برادر مادري يا چند خواهر مادري يا هم برادر و هم خواهر مادري داشته باشد، برادر يا خواهر پدري ارث نمي برد، بلكه 13 مال را مادري ها ارث برده كه به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود، 23 باقي مانده را به برادر يا خواهر پدر و مادري مي دهند، پس اگر چند برادر يا چند خواهر پدر و مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنها قسمت مي شود و اگر هم برادر و هم خواهر پدر و مادري باشد، هر برادري دو برابر خواهر ارث مي برد.

مسأله 2757

اگر وارث ميّت فقط برادر يا خواهر پدري يا هم برادر و هم خواهر پدري، به همراه يك برادر مادري يا يك خواهر مادري باشد، 16 مال را به برادر يا خواهر مادري و 56 باقي مانده را به برادر يا خواهر پدري مي دهند، پس اگر چند برادر يا چند خواهر پدري باشند، مال به طور مساوي بين آنها قسمت مي شود و اگر برادر و خواهر پدري با هم باشند، هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2758

اگر وارث ميّت فقط برادر يا خواهر پدري، به همراه چند برادر يا چند خواهر مادري يا هم برادر و هم خواهر مادري باشد، 13 مال را مادري ها ارث برده كه به طور مساوي بين خود قسمت مي كنند و 23 باقي مانده را به برادر و خواهر پدري مي دهند، پس اگر همه آنها برادر يا خواهر باشند، آن را به طور مساوي تقسيم مي كنند و اگر هم برادر و هم خواهر باشند، هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2759

اگر وارث ميّت زن يا شوهر و برادر يا خواهر مادري به همراه برادر يا خواهر پدري يا پدر و مادري باشند، به خاطر ارث بردن زن يا شوهر، از سهم برادر و خواهر مادري چيزي كم نمي شود و از سهم برادر و خواهر پدر و مادري يا پدري كم مي شود، مثلاً اگر وارث ميّت شوهر و برادر و خواهر مادري و برادر و خواهر پدر و مادري او باشند، نصف مال به شوهر مي رسد و 13 آن را به برادر و خواهر مادري مي دهند و آنچه مي ماند سهم برادر و خواهر پدر و مادري است، بنابراين 36 سهم شوهر و 26 سهم برادر و خواهر مادريست كه به طور مساوي تقسيم مي كنند و16 سهم برادر و خواهر پدر و مادريست كه آن را طوري تقسيم مي كنند كه هر برادري دو برابر خواهر ببرد.

مسأله 2760

اگر ميت برادر و خواهر نداشته باشد، سهم الارث هر يك از آنان را به اولادشان مي دهند يعني نخست فرض مي شود كه اگر برادر و خواهر ميت زنده بودند، سهم ارث هر يك از آنان چه مقدار بود، سهم الارث هر كدام را به اولادشان مي دهند، سهم برادرزاده و خواهرزاده مادري به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و از سهمي كه به برادرزاده و خواهرزاده پدري يا پدر و مادري مي رسد، هر پسري دو برابر دختر مي برد.

مسأله 2761

اگر وارث ميّت فقط يك پدربزرگ يا يك مادربزرگ است (چه پدري باشد و چه مادري)، همه مال به او مي رسد و با بودن پدربزرگ يا مادربزرگ نزديك (پدري باشد يا مادري)، پدربزرگ يا مادربزرگ دور (پدري باشد يا مادري) ارث نمي برد و اگر وارث ميّت فقط پدربزرگ پدري به همراه مادربزرگ پدري باشد، 23 مال سهم پدربزرگ و 13 آن سهم مادربزرگ مي باشد و اگر پدربزرگ و مادربزرگ مادري باشند، مال را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2762

اگر وارث ميّت فقط يك پدربزرگ يا مادربزرگ پدري به همراه يك پدربزرگ يا مادربزرگ مادري باشد، 23 مال را پدربزرگ يا مادربزرگ پدري و 13 را پدربزرگ يا مادربزرگ مادري مي برد.

مسأله 2763

اگر وارث ميّت پدربزرگ و مادربزرگ پدري و پدربزرگ و مادربزرگ مادري باشند، 13 مال را پدربزرگ و مادربزرگ مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و 23 مال را به پدربزرگ و مادربزرگ پدري مي دهند و پدربزرگ پدري دو برابر مادربزرگ پدري مي برد، بنابراين سهم پدربزرگ و مادربزرگ مادري هر يك 318 (مجموعاً: 618) و سهم پدر بزرگ پدري 818 و سهم مادربزرگ پدري 418 خواهد بود.

مسأله 2764

اگر وارث ميّت زن يا شوهر و پدربزرگ يا مادربزرگ مادري به همراه پدربزرگ يا مادربزرگ پدري باشند، به خاطر ارث بردن زن يا شوهر، از سهم پدربزرگ يا مادربزرگ مادري چيزي كم نمي شود، بلكه از سهم پدر بزرگ يا مادربزرگ پدري كم مي شود، بنابراين پدربزرگ يا مادربزرگ مادري 13 و شوهر يا زن 12 يا 14 را (به تفصيلي كه گفته خواهد شد) مي برند و آنچه مي ماند، سهم پدربزرگ يا مادربزرگ پدري است.

مسأله 2765

اگر وارث ميّت هم از صنف برادر و خواهر و برادر زادگان و خواهرزادگان باشد و هم از صنف پدربزرگ و مادربزرگ، مسأله صورتهاي مختلفي دارد، قبل از ذكر اين صورتها و حكم آنها مبناي كلّي اين مسأله را متذكّر مي شويم:

«كه پدربزرگ پدري به منزله يك برادر پدري يا پدر و مادري و مادربزرگ پدري به منزله يك خواهر پدري يا پدر و مادريست و پدربزرگ و مادربزرگ مادري مانند يك برادر يا خواهر مادري هستند» و اينك صورتهاي مختلف مسأله:

اوّل:

پدربزرگ و مادربزرگ و برادر و خواهر (يا برخي از آنها) همه از طرف مادر باشند، در اين صورت مال بين آنها به طور مساوي تقسيم مي شود و جنس مذكّر يا مؤنّث بودن وارثان نقشي در حكم اين صورت ندارد.

دوم:

مانند صورت پيشين، ولي همه ورثه از طرف پدر باشند، در اين صورت اگر همه مذكّر يا همه مؤنّث باشند، مال به طور مساوي بين آنها قسمت مي شود و اگر برخي مذكّر و برخي مؤنّث، هر مذكّر دو برابر مؤنّث مي برد.

سوم:

مادربزرگ يا پدربزرگ از طرف پدر باشد و برادر يا خواهر از طرف پدر و مادر. حكم اين صورت همانند حكم صورت

دوم است و اگر علاوه بر مادربزرگ يا پدربزرگ پدري و برادر يا خواهر پدر و مادري، برادر يا خواهر پدري هم باشد، برادر يا خواهر پدري ارث نمي برد.

چهارم:

پدربزرگ ها يا مادربزرگ ها برخي پدري باشند و برخي مادري (چه همه مذكّر باشند يا همه مؤنّث يا برخي مذكّر و برخي مؤنّث) و برادرها يا خواهرها برخي مادري باشند و برخي پدر و مادري يا پدري، در اين صورت سهم كليّه خويشاوندان تنها مادري، از برادرها و خواهرها و پدر بزرگ ها و مادربزرگ ها، 13 از مال است كه به طور مساوي بين آنها تقسيم مي شود و به مذكّر يا مؤنّث بودن آنها توجّهي نمي شود و سهم خويشاوندان پدر و مادري يا پدري23 مال است كه اگر همه مذكّر يا همه مؤنّث باشند، به طور مساوي تقسيم مي شود و اگر برخي مذكّر و برخي مؤنّث، 23 مال را به گونه اي تقسيم مي كنند كه به هر مذكّر دو برابر مؤنّث برسد.

پنجم:

پدربزرگ يا مادربزرگ از طرف پدر باشد و برادر يا خواهر تنها از طرف مادر، در اين صورت برادر يا خواهر اگر يكي باشد 16 مال و اگر متعدّد باشند 13 مال را برده، به طور مساوي بين خود تقسيم مي كنند و باقي مانده سهم پدربزرگ و مادربزرگ است كه اگر پدربزرگ و مادربزرگ هر دو باشند، پدربزرگ دو برابر مادربزرگ مي برد.

ششم:

اگر پدربزرگ يا مادربزرگ از طرف مادر باشد و برادر يا برادر و خواهر پدري يا پدر و مادري باشد، در اين صورت پدربزرگ يا مادر بزرگ مادري 13 مي برد، اگر چه يكي باشد و چنانچه متعدّد باشند، 13 را به طور مساوي بين خود تقسيم مي كنند و

23 سهم برادر يا برادر و خواهر است، پس اگر تنها يك برادر بود، 23 را به او مي دهند و اگر چند برادر بودند، آن را به طور مساوي تقسيم مي كنند و اگر برادر و خواهر بودند، طوري تقسيم مي كنند كه سهم يك برادر دو برابر سهم يك خواهر باشد.

و اگر همراه با پدربزرگ يا مادر بزرگ مادري، خواهر پدري يا پدر و مادري باشد، چنين خواهري در صورتي كه يكي باشد 12 و در صورت متعدّد بودن 23 ارث مي برد و در هر صورت سهم پدربزرگ يا مادربزرگ مادري 13 است، بنابراين اگر خواهران متعدّد باشند، چيزي از تركه باقي نمي ماند و اگر يك خواهر باشد 16 از تركه باقي مي ماند كه مردّد است كه تمام آن به خواهر داده شود يا بين خواهر و پدربزرگ يا مادربزرگ به نسبت سهام آنان تقسيم گردد، در نتيجه سهم قطعي خواهر 1830 و سهم قطعي پدربزرگ يا مادربزرگ 1030 است و صاحب 230 باقي مانده مردّد است كه احتياط در مصالحه در اين مقدار است، در نتيجه اگر اين مقدار را به عنوان مصالحه به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند، سهم خواهر 1930 و سهم پدربزرگ يا مادربزرگ 1130 خواهد بود و اگر برخي از ورثه نابالغ يا ديوانه باشد، احتياط مستحبّ آن است كه به جاي مصالحه، افراد بالغ و عاقل، مقدار مردّد را به نابالغ يا ديوانه ببخشند.

هفتم:

پدربزرگ ها يا مادربزرگ ها برخي پدري و برخي مادري باشند و همراه آنها برادر يا خواهر پدري يا پدر و مادري باشد، چه يكي باشد يا بيشتر، در اين صورت سهم پدربزرگ يا مادربزرگ مادري 13 است

كه در صورتي كه متعدّد باشند به طور مساوي بين خود قسمت مي كنند و به مذكّر و مونّث بودن ايشان توجّهي نمي شود و 23 باقي مانده را به خويشاوندان پدري مي دهند كه اگر همه مذكّر يا همه مونّث باشند به طور مساوي و اگر برخي مذكّر و برخي مؤنّث باشند، به گونه اي تقسيم مي كنند كه هر مذكّري دو برابر مونّث ببرد.

و اگر همراه آن پدربزرگ ها يا مادربزرگ ها، برادر يا خواهر مادري باشد، 13 تركه سهم خويشاوندان مادري (يعني پدربزرگ يا مادربزرگ مادري و برادر يا خواهر مادري) است كه به طور مساوي بين آنان تقسيم مي شود و به مذكّر و مونّث بودنشان توجّهي نمي شود و پدر بزرگ يا مادربزرگ پدري 23 باقي مانده را مي برد كه در صورت متعدّد بودن اگر همه مذكّر يا همه مونّث باشند، آن را به طور مساوي و اگر برخي مذكّر و برخي مؤنّث باشند، به گونه اي تقسيم مي كنند كه هر مذكّر دو برابر مؤنّث ببرد.

هشتم:

برادرها يا خواهرها برخي پدري يا پدر و مادري و برخي مادري باشند و همراه آنها پدربزرگ يا مادربزرگ پدري باشد، در اين صورت اگر برادر يا خواهر مادري يكي باشد 16 واگر بيشتر از يكي باشد 13 تركه را مي برند كه به طور مساوي بين آنها تقسيم مي شود و بقيّه تركه به برادر يا خواهر پدري يا پدر و مادري و پدربزرگ يا مادربزرگ پدري مي رسد كه اگر همه مذكّر يا همه مؤنّث باشند به طور مساوي و اگر برخي مذكّر و برخي مؤنّث، به گونه اي تقسيم مي كنند كه هر مذكّر دو برابر مونّث ببرد.

و اگر همراه آن برادرها يا خواهرها، پدربزرگ يا مادربزرگ

مادري باشد، سهم خويشاوندان مادري (پدربزرگ يا مادربزرگ مادري و برادر يا خواهر مادري) بر روي هم13 است كه به طور مساوي بين آنان تقسيم مي شود و برادر يا خواهر پدري يا پدر و مادري23 باقي مانده را مي برد كه اگر همه مذكّر يا همه مونّث باشند به طور مساوي و اگر برخي مذكّر و برخي مؤنّث باشند، به گونه اي تقسيم مي كنند كه هر مذكّر دو برابر مؤنّث ببرد.

لازم به ذكر است كه به طور كلّي در صورت وجود برادر يا خواهر پدر و مادري، برادر يا خواهر پدري ارث نمي برد.

مسأله 2766

در صورتي كه ميّت برادر يا خواهر دارد، برادرزاده يا خواهرزاده او ارث نمي برد، ولي اين حكم در جايي كه ارث برادرزاده يا خواهرزاده با ارث برادر يا خواهر مزاحمت نكند جاري نيست، مثلاً اگر ميّت برادر پدري و جدّ مادري داشته باشد، برادر پدري 23 و جدّ مادري 13 مي برد و در اين صورت اگر ميّت پسر برادر مادري نيز داشته باشد، پسر برادر و جدّ مادري در 13 شريك خواهند بود، چون ارث پسر برادر مادري به ارث برادر پدري ارتباطي ندارد.

ارث طبقه سوم
مسأله 2767

طبقه سوم كه همگي يك صنف هستند عمو و عمّه و دايي و خاله (مستقيم يا غير مستقيم) و فرزندان (مستقيم يا غير مستقيم) ايشان مي باشند كه اگر از طبقه اوّل و دوم كسي نباشد اينها ارث مي برند.

مسأله 2768

اگر وارث ميّت فقط يك عمو يا يك عمّه است، چه پدر و مادري باشد (يعني با پدر ميّت از يك پدر و مادر باشد) يا پدري باشد يا مادري، همه مال به او مي رسد و اگر چند عمو يا چند عمّه باشد و همه پدر و مادري يا همه پدر يا همه مادري باشند مال به طور مساوي بين آنها قسمت مي شود و اگر برخي پدري و برخي مادري و برخي پدر و مادري باشند، با وجود عمو يا عمّه پدر و مادري، عمو و عمّه پدري ارث نمي برند و سهم عمو يا عمّه مادري اگر يكي باشد 16 و اگر متعدّد باشد 13 است كه به طور مساوي تقسيم مي كنند و بقيّه مال را عمو يا عمه پدر و مادري مي برد كه اگر متعدد باشند آن را به طور مساوي تقسيم مي كنند.

مسأله 2769

اگر وارث ميّت يك يا چند عمو به همراه يك يا چند عمّه باشند، چنانچه همه مادري باشند مال به طور مساوي بين آنها تقسيم مي شود و اگر همه پدر و مادري يا همه پدري باشند، عمو دو برابر عمّه مي برد، مثلاً اگر وارث ميّت دو عمو و يك عمّه باشند كه همگي پدر و مادري يا پدري هستند، 15 مال به عمّه و به هر يك از دو عمو، 25 مي رسد و احتياط مستحبّ آن است كه در تقسيم مصالحه كنند، شيوه طبيعي مصالحه اين است كه مقدار مردّد بين دو نفر را به طور مساوي بين خود تقسيم كنند، بنابراين سهم نهايي هر شخص پس از مصالحه، ميانگين حداقل و حداكثر سهم وي خواهد بود.

در توضيح مصالحه مي گوييم كه

چون برخي از علماء، سهم عمو و عمّه را مساوي مي دانند، در نتيجه سهم هر يك از عمو و عمّه را در مثال بالا 1030 مي دانند، بنابراين سهم قطعي عموها 1030 (طبق نظر صحيح: 1230) و سهم قطعي عمّه 630 (طبق نظر برخي از علماء: 1030) مي باشد و اگر مقدار مردّد را به طور مساوي مصالحه كنند، سهم نهايي هر عمو 1130 و سهم عمّه 830 خواهد بود و اگر برخي از وارثان نابالغ يا ديوانه باشد، احتياط مستحبّ آن است كه وارثان بالغ عاقل، به جاي مصالحه مقدار مردّد را به وارث نابالغ يا ديوانه ببخشند؛ و همين طور در مسائل آينده.

مسأله 2770

اگر وارث ميّت يك يا چند عمو و يك يا چند عمّه باشند و بعضي از آنها پدر و مادري و بعضي پدري و بعضي مادري باشند، با بودن عمو يا عمّه پدر و مادري، عمو و عمّه پدري ارث نمي برند، پس اگر ميّت علاوه بر عمو و عمّه پدر و مادري، تنها يك عمو يا يك عمّه مادري دارد، 16 را به عمو يا عمّه مادري و بقيّه را به عمو و عمّه پدر و مادري مي دهند و عمو دو برابر عمّه مي برد و اگر ميّت علاوه بر عمو يا عمّه پدر و مادري، عمو و عمّه مادري متعدّد دارد (همه عمو، يا همه عمّه، يا مختلف باشند) 13 را به عمو و عمّه مادري مي دهند كه به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيّه را به عمو و عمّه پدر و مادري مي دهند و عمو دو برابر عمّه مي برد و احتياط مستحبّ آن است كه در تقسيم با يكديگر

مصالحه كنند.

در توضيح مصالحه مي گوييم كه برخي از علماء معتقدند كه عمو و عمّه مادري و عمو و عمّه پدر و مادري همه به طور مساوي ارث مي برند، بنابراين اگر ميّت - مثلاً - يك عموي مادري و يك عموي پدر و مادري و دو عمّه پدر و مادري داشته باشد، بر طبق نظر صحيح، سهم عموي مادري 848 و سهم عموي پدري و مادري 2048 و سهم هر يك از دو عمّه پدر و مادري 1048 (مجموعاً: 2048) مي باشد، ولي طبق نظر برخي از علماء سهم هر يك از اين چهار نفر 1248 است، بنابراين سهم قطعي عموي مادري 848 (طبق نظر برخي از علماء: 1248) و سهم قطعي عموي پدر و مادري 1248 (طبق نظر صحيح: 2048) و سهم قطعي هر يك از دو عمّه پدر و مادري 1048 (طبق نظر برخي از علماء: 1248) است و اگر مقدار مردّد را در هر مورد به طور مساوي مصالحه كنند، سهم نهايي عموي مادري 1048 و سهم عموي پدر و مادري 1648 و سهم هر عمّه پدر و مادري 1148 (مجموعاً: 2248) خواهد بود.

مسأله 2771

اگر وارث ميّت فقط يك دايي يا يك خاله باشد، همه مال به او مي رسد و اگر چند دايي يا چند خاله باشند و همه پدر و مادري (يعني با مادر ميّت از يك پدر و مادر باشند) يا همه پدري يا همه مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان تقسيم مي شود و چنانچه دايي ها و خاله هاي متعدّد برخي مادري و برخي پدري و برخي پدر و مادري باشند، دايي يا خاله پدري ارث نمي برد و دايي يا خاله

مادري اگر يكي باشد 16 مي برد و اگر بيش از يكي باشد، 13 مال را به طور مساوي بين خود تقسيم مي كنند و بقيّه مال را دايي يا خاله پدر و مادري مي برد كه اگر متعدّد باشند آنها هم سهم خود را به طور مساوي تقسيم مي كنند.

مسأله 2772

اگر وارث ميّت يك يا چند دايي به علاوه يك يا چند خاله باشند، چنانچه همه مادري باشند مال بين همه آنها به طور مساوي تقسيم مي شود و اگر همه پدر و مادري يا همه پدري باشند، دايي دو برابر خاله مي برد و چون برخي از فقهاء در اينجا نيز سهم دايي و خاله پدر و مادري يا پدري را مساوي مي دانند، احتياط مستحبّ آن است كه در اينجا نيز مصالحه شود.

در توضيح مصالحه مي گوييم كه اگر مثلاً دو دايي پدر و مادري و يك خاله پدر و مادري باشند، طبق نظر صحيح هر يك از دو دايي 1230 و خاله 630 مي برد و طبق نظر برخي از علماء هر يك از آنها 1030 مي برند، در نتيجه سهم قطعي هر يك از دايي ها 1030 و سهم قطعي خاله 630 است و اگر مقدار مردّد را به طور مساوي مصالحه كنند، سهم هر يك از دايي ها 1130 و سهم خاله 830 خواهد بود.

مسأله 2773

اگر وارث ميّت يك دايي يا خاله مادري و يك يا چند دايي يا خاله پدري به علاوه يك يا چند دايي يا خاله پدر و مادري باشند، با وجود دايي يا خاله پدر و مادري، دايي و خاله پدري ارث نمي برند و دايي يا خاله مادري 16 مال را مي برد و 56 باقي مانده را دايي و خاله پدر و مادري به گونه اي تقسيم مي كنند كه دايي دو برابر خاله ببرد و احتياط مستحبّ آن است كه در تقسيم مصالحه كنند.

در توضيح مصالحه مي گوييم كه اگر وارث مثلاً يك دايي مادري و يك دايي و يك خاله پدر و مادري باشند، طبق

نظر صحيح 16 مال سهم دايي مادريست و 56 باقي مانده سهم دايي و خاله پدر و مادريست كه دايي دوبرابر خاله مي برد در نتيجه سهم دايي مادري 636 و سهم دايي پدر و مادري 2036 و سهم خاله 1036 مي باشد و طبق نظر برخي از علماء سهم هر كدام 1236 است و اگر مقدار مردد را با مصالحه به طور مساوي تقسيم كنند سهم دايي مادري 936 و سهم دايي پدر و مادري 1636 و سهم خاله 1136 خواهد بود.

مسأله 2774

اگر وارثان ميّت چند دايي و خاله مادري (همه دايي باشند يا همه خاله، يا برخي دايي و برخي خاله) و يك يا چند دايي پدر و مادري و يك يا چند خاله پدر و مادري و دايي و خاله پدري باشند، دايي و خاله پدري ارث نمي برند و دايي و خاله مادري 13 مال را به طور مساوي بين خود تقسيم مي كنند و بقيّه را دايي و خاله پدر و مادري بين خود به گونه اي تقسيم مي كنند كه دايي دو برابر خاله ببرد، در اين مسأله هم چون برخي علماء معتقدند كه دايي و خاله پدر و مادري به طور مساوي ارث مي برند، احتياط مستحبّ آن است كه در مقدار مردّد بين دو نظريه مصالحه كنند، چنانچه در مسائل پيشين شيوه آن توضيح داده شد.

مسأله 2775

اگر وارث ميّت يك يا چند دايي يا خاله (همه دايي يا همه خاله يا برخي دايي و برخي خاله) به همراه يك يا چند عمو يا عمّه باشند، سهم دايي ها يا خاله ها 13 و بقيّه سهم عموها يا عمّه ها مي باشد، شيوه تقسيم مال بين هر گروه در مسائل آينده توضيح داده مي شود.

مسأله 2776

اگر وارث ميّت يك دايي يا يك خاله و يك يا چند عمو و عمّه باشند، 13 مال را دايي يا خاله و بقيّه را عمو و عمّه مي برند، پس چنانچه عمو و عمّه همگي مادري باشند، سهم آنها به طور مساوي بينشان تقسيم مي شود و اگر همه پدر و مادري يا پدري باشند، به گونه اي تقسيم مي كنند كه به عمو دو برابر عمّه برسد، بنابراين اگر وارث يك دايي يا خاله و يك عمو و يك عمّه پدر و مادري باشند، سهم دايي يا خاله39 و سهم عمو 49 و سهم عمّه 29 خواهد بود.

مسأله 2777

اگر وارث ميّت يك دايي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمّه مادري به همراه يك عمو يك عمّه پدر و مادري يا پدري باشد، 13 مال را به دايي يا خاله مي دهند و 16 باقي مانده را به يك عمو يا يك عمّه مادري و بقيّه را به عمو و عمّه هاي پدر و مادري يا پدري مي دهند و عمو دو برابر عمّه مي برد، بنابراين سهم دايي يا خاله927 و سهم عمو يا عمّه مادري 327 و سهم عموي پدر و مادري يا پدري 1027 و سهم عمّه پدر و مادري يا پدري527 خواهد بود.

البتّه از آنجا كه برخي از علماء، سهم عمو و عمّه را يكسان دانسته و بين عمو يا عمّه پدر و مادري يا پدري با عمو يا عمّه مادري فرقي نگذاشته اند، احتياط مستحبّ آن است كه مقدار مردّد را مصالحه كنند، بنابراين سهم قطعي عمو يا عمّه مادري 654 (طبق نظر برخي علماء: 1254) و سهم قطعي عموي پدر و مادري يا پدر

1254 (طبق نظر صحيح: 2054) و سهم قطعي عمّه پدر و مادري يا پدري 1054 (طبق نظر برخي علماء: 1254) مي باشد و اگر مقدار مردّد بين دو نظريه را با مصالحه به طور مساوي قسمت كنند، سهم عمو يا عمّه مادري 954، سهم عموي پدر و مادري يا پدري 1654 و سهم عمّه پدر و مادري يا پدري 1154 مي باشد و سهم دايي يا خاله هم بنا بر هر دو نظريه 1854 است.

مسأله 2778

اگر وارث ميّت يك دايي يا يك خاله به همراه يك عمو و يك عمه مادري و يك عمو و يك عمّه پدر و مادري يا پدري باشد، 13 مال را دايي يا خاله مي برد و از 23 باقي مانده هم 13 آن به عمو و عمّه مادري مي رسد كه به طور مساوي بين آنها قسمت مي شود و 23 آن هم به عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري مي رسد كه عمو دو برابر عمّه مي برد، بنابراين سهم دايي يا خاله 927، سهم عموي مادري و عمّه مادري هر يك 327، سهم عموي پدر و مادري 827 و سهم عمّه پدر و مادري 427 مي باشد. (در اين مسأله اگر به جاي عمو و عمّه مادري، چند عمو يا چند عمّه باشد، حكم مسأله به همين شكل است). در اين مسأله هم برخي از علماء سهم عمو و عمّه را در هر حال يكسان مي دانند، لذا احتياط مستحبّ در اين است كه مقدار مردّد را مصالحه كنند، بنابراين سهم قطعي عموي مادري و عمّه مادري هر يك 12108 (طبق نظر برخي علماء: 18108) و سهم قطعي عموي پدر و مادري 18108 (طبق

نظر صحيح: 32108) و سهم قطعي عمّه پدر و مادري 16108 (طبق نظر برخي علماء: 18108) مي باشد و اگر مقدارهاي مردّد را با مصالحه به طور مساوي قسمت كنند، سهم عموي مادري و عمّه مادري هر يك15108 و سهم عموي پدر و مادري25108 و سهم عمه پدر و مادري 17108 خواهد بود و سهم دايي يا خاله هم بنا بر هر دو نظريه 36108 مي باشد.

مسأله 2779

اگر وارث ميّت چند دايي و چند خاله باشد و همگي پدر و مادري يا پدري يا مادري باشد و عمو و عمّه هم داشته باشد 13 مال سهم دايي ها و خاله ها است، پس اگر همگي مادري بودند آن را به طور مساوي تقسيم مي كنند و اگر پدري يا پدر و مادري بودند دايي دو برابر خاله مي برد و 23 باقي مانده را عمو و عمّه به دستوري كه در مسائل سابق گذشت بين خود قسمت مي كنند.

مسأله 2780

اگر وارث ميّت يك يا چند دايي يا خاله مادري و يك يا چند دايي يا خاله پدر و مادري يا پدري به همراه يك يا چند عمو يا عمّه باشند، 13 مال سهم دايي ها و خاله هاست و 23 باقي مانده سهم عمو و عمّه است كه به دستوري كه سابقاً گفته شد بين خودشان قسمت مي كنند. 13 سهم دايي ها و خاله ها نيز به اين شكل تقسيم مي شود كه اگر ميّت يك دايي يا يك خاله مادري دارد 16 از اين13 (يعني 118 كلّ مال) به وي مي رسد و بقيّه (يعني 518 كلّ مال) را به دايي و خاله پدر و مادري يا پدري مي دهند كه دايي پدر و مادري يا پدري دو برابر خاله پدر و مادري يا پدري مي برد و اگر ميّت چند دايي مادري يا چند خاله مادري يا هم دايي مادري و هم خاله مادري دارد 13 از آن 13 (يعني 19 كلّ مال) سهم دايي ها و خاله هاي مادريست كه به طور مساوي بين خودشان تقسيم مي كنند و بقيّه (يعني 29 كلّ مال) را به دايي و خاله پدر و مادري يا پدري مي دهند

كه دايي پدر و مادري يا پدري دو برابر خاله پدر و مادري يا پدري مي برد.

در اين مسأله هم چون برخي از علماء سهم دايي و خاله پدر و مادري يا پدري را يكي مي دانند، بنا بر احتياط مستحبّ در مقدار مردّد مصالحه كنند، شيوه طبيعي مصالحه در مسائل پيشين توضيح داده شد.

مسأله 2781

اگر ميّت عمو و عمّه و دايي و خاله نداشته باشد، مقداري كه به هر عمو و عمّه مي رسد به فرزندان آنان و مقداري كه به هر دايي و خاله مي رسد به فرزندان آنها داده مي شود كه در اينجا فرزندان آنان سهم خود را به گونه اي تقسيم مي كنند كه هر مذكّر دو برابر مؤنّث ببرد و اگر فرزندان آنها هم نباشند، وارث ميّت عمو و عمّه و دايي و خاله پدر و عمو و عمّه و دايي و خاله مادر او مي باشند كه 13 مال را عمو و عمّه و دايي و خاله مادر ميّت مي برند و23 باقي مانده را عمو و عمّه و دايي و خاله پدر ميّت مي برند، نحوه تقسيم مال بين عمو و عمّه و دايي و خاله پدر يا مادر ميّت همچون نحوه تقسيم مال بين عمو و عمّه و دايي و خاله خود ميّت است كه در مسائل گذشته توضيح داده شد.

ارث زن و شوهر
مسأله 2782

زن و شوهر همراه با جميع طبقات به تفصيلي كه مي آيد از يكديگر ارث مي برند.

مسأله 2783

اگر زني بميرد و فرزند نداشته باشد، نصف همه مال را شوهر او و بقيّه را ورثه ديگر مي برند و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگر فرزند داشته باشد، 14 همه مال را شوهر و بقيّه را ورثه ديگر مي برند.

مسأله 2784

اگر مردي بميرد و فرزند نداشته باشد، 14 مال او را زن و بقيّه را ورثه ديگر مي برند و اگر از آن زن يا از زن ديگر فرزند داشته باشد، 18 مال را زن و بقيّه را ورثه ديگر مي برند و زن از زمين خانه و باغ و زراعت و زمين هاي ديگر ارث نمي برد، نه از خود زمين و نه از قيمت آن و از ساختمان و زراعت و درختان و چيزهاي ديگر كه بر روي زمين استقرار دارد ارث مي برد ولي ورثه ديگر مي توانند اين چيزها را قيمت كرده و سهم زن را از قيمت آنها بپردازند و زن بايد آن را بپذيرد.

مسأله 2785

زن و شوهري كه به ازدواج موقّت به عقد هم درآمده اند از يكديگر ارث نمي برند، مگر در ضمن عقد ازدواج موقّت شرط ارث بردن شده باشد كه هر كدام كه چنين شرطي براي او شده، همچون زن و شوهر دائمي ارث مي برد.

مسأله 2786

اگر زن بخواهد در چيزهايي كه از آنها ارث نمي برد، مانند زمين و خانه مسكوني تصرّف كند، بايد از ورثه ديگر اجازه بگيرد و نيز احتياط آن است كه ورثه تا سهم زن را نداده اند، در چيزهايي كه زن از قيمت آنها ارث مي برد، مانند بنا و درخت بدون اجازه او تصرّف نكنند و چنانچه پيش از دادن سهم زن، اينها را بفروشند، در صورتي كه زن معامله را اجازه دهد، صحيح وگرنه بنا بر احتياط نسبت به سهم زن باطل است و اگر خريدار از اين موضوع آگاه نباشد، مي تواند به خاطر اين كه تمام چيزي را كه خريده به دستش نرسيده، معامله را به هم بزند.

مسأله 2787

اگر بخواهند بنا و درخت و مانند آن را قيمت كنند، بايد حساب كنند كه اگر اين چيزها بدون اجاره در زمين بمانند تا از بين بروند، چقدر قيمت دارند و سهم زن را از آن قيمت بدهند.

مسأله 2788

مجراي آب قنات و مانند آن حكم زمين را دارد و آجر و چيزهايي كه در آن به كار رفته، در حكم ساختمان است.

مسأله 2789

اگر ميّت بيش از يك زن داشته باشد، چنانچه فرزند نداشته باشد يك چهارم مال و اگر فرزند داشته باشد يك هشتم مال (به شرحي كه گفته شد) به طور مساوي بين زنهاي او قسمت مي شود، اگر چه شوهر با همه يا بعضي از آنان نزديكي نكرده باشد، ولي اگر در مرضي كه در آن مرض از دنيا رفته، زني را عقد كرده و با او نزديكي نكرده باشد، آن زن از او ارث نمي برد و حقّ مهر هم ندارد.

مسأله 2790

اگر زن در حال مرض شوهر كند و به همان مرض بميرد، شوهرش، اگر چه با او نزديكي نكرده باشد، از او ارث مي برد.

مسأله 2791

اگر زني را به ترتيبي كه در احكام طلاق گفته شد، طلاق رجعي بدهند و در بين عدّه بميرد، شوهر از او ارث مي برد و نيز اگر شوهر در بين آن عدّه بميرد، زن از او ارث مي برد، ولي اگر بعد از گذشتن عدّه يا در عدّه طلاق بائن، يكي از آنان بميرد، ديگري از او ارث نمي برد.

مسأله 2792

اگر شوهر در حال مرض عيالش را طلاق دهد و پيش از گذشتن دوازده ماه قمري بميرد، زن با سه شرط از او ارث مي برد:

اوّل:

در اين مدّت شوهر ديگر نكرده باشد.

دوم:

به واسطه بي ميلي به شوهر، مالي به او نداده باشد كه به طلاق دادن راضي شود، بلكه اگر چيزي هم به شوهر ندهد، ولي طلاق به تقاضاي زن باشد، ارث بردن زن محلّ اشكال است.

سوم:

شوهر در مرضي كه در آن مرض زن را طلاق داده - به واسطه آن مرض يا به جهت ديگري - بميرد، پس اگر از آن مرض خوب شود و به جهت ديگري از دنيا برود، زن از او ارث نمي برد.

مسأله 2793

لباسي كه مرد براي پوشيدن زن خود گرفته، اگر چه زن آن را پوشيده باشد، بعد از مردن شوهر جزء مال شوهر است، مگر ثابت شود كه شوهر آن را به ملكيت زن خود درآورده است.

مسائل متفرقه ارث

مسأله 2794

قرآن و كتابها و انگشتر و شمشير و سلاح ميّت و لباسهايي را كه پوشيده يا براي پوشيدن تهيّه كرده و جهاز شتر، مال پسر بزرگتر است و در قرآن و انگشتر و شمشير و سلاح ميّت اگر بيشتر از يكي باشد، احتياط آن است كه پسر بزرگ در آنها با ورثه ديگر مصالحه كنند و بنا بر احتياط مستحب، در مورد مركب ميّت هم رضايت پسر بزرگتر جلب شود.

مسأله 2795

اگر ميّت قرض داشته باشد، چنانچه قرضش به اندازه مال او يا زيادتر باشد، بايد چيزهايي را كه مال پسر بزرگتر است و در مسأله پيش گفته شد، براي اداي قرضهاي او بدهند و اگر قرضش كمتر از مال او باشد، بايد به نسبت از آن چيزها هم كه مال پسر بزرگتر است براي اداي قرض او بدهند، مثلاً اگر همه دارايي او 6 ميليون تومان است و به مقدار دو ميليون تومان آن از چيزهاييست كه مال پسر بزرگتر است و سه ميليون تومان هم قرض دارد، پسر بزرگتر بايد به مقدار يك ميليون تومان را از آن چيزها بابت قرض ميّت بدهد.

مسأله 2796

مسلمان از كافر ارث مي برد، ولي كافر اگر چه پدر يا پسر ميّت باشد از او ارث نمي برد.

مسأله 2797

اگر كسي يكي از خويشان خود را عمداً و به ناحقّ بكشد از او ارث نمي برد ولي اگر از روي خطا باشد، خواه شبيه عمد باشد، مثل آن كه او را كتك بزند، ولي او اتّفاقاً بميرد و خواه شبيه عمد نباشد، مثل آن كه سنگ را به هوا بيندازد و اتّفاقاً به يكي از خويشان او بخورد و او را بكشد از او ارث مي برد، ولي ارث بردن او از ديه قتل كه بعداً گفته مي شود محلّ اشكال است.

مسأله 2798

برادران يا خواهران مادري و فرزندان آنها و هر كس كه به جهت برادري يا خواهري مادري با ميّت قرابت دارد، از ديه ارث نمي برد.

مسأله 2799

هر گاه بخواهند ارث را تقسيم كنند، براي بچه اي كه در شكم است كه اگر زنده به دنيا بيايد ارث مي برد، در صورتي كه احتمال بيشتر از يكي نرود، سهم يك پسر را كنار مي گذارند و زيادي را ورثه بين خود تقسيم مي كنند، ولي اگر احتمال بدهند كه بيشتر از يكي است، مثلاً احتمال بدهند كه زن به دو يا سه بچه حامله باشند و ورثه هم راضي نباشد كه سهم حمل احتمالي را كنار بگذارند، جايز است كه ورثه سهم بيشتر از يك پسر را تقسيم كنند.

به هر حال پس از ولادت در صورتي ارث به نوزاد داده مي شود كه اثر روشني بر حيات وي؛ همچون گريه يا حركت آشكار، وجود داشته باشد وگرنه، شرعاً حكم مي شود كه نوزاد مرده به دنيا آمده و ارثي به وي داده نمي شود.

لازم به توضيح است كه اگر بتوان به روشي همچون روشهاي پزشكي كنوني مطمئن گشت كه بچه اي كه در شكم است دختر است يا پسر و برخي از ورثه حاضر به تأخير تقسيم مقدار تفاوت بين سهم پسر و دختر نباشند يا در ميان ورثه افراد نابالغ يا ديوانه وجود داشته باشد و تأخير در تقسيم اين مقدار به ضرر آنها باشد، لازم است كه جنسيّت بچه را تعيين نمود و در هر حال اگر به گونه اطميناني وضعيّت بچه روشن شود، بر طبق آن ميراث تقسيم مي گردد.

احكام حدود

حد

حدّ: كيفريست كه براي برخي از گناهان معيّن شده است.

در اسلام نسبت به اجراي حدّ گناهان سفارش بسيار شده است، از جمله در رواياتي بسيار آمده است كه اجراء يك حدّ از چهل روز (يا چهل شبانه روز)

باران سودمندتر است، البتّه تأكيد شده است كه زياده روي در حدّ نيز جايز نيست و كسي كه زياده روي كند، خود كيفر مي بيند.

[تذكر]

در احكام حدود تذكّر سه نكته لازم است:

1 - احكامي كه در اين فصل ذكر مي گردد مربوط به روابط افراد آزاد مي باشد ولي بندگان در روابط مابين خود و روابط با افراد آزاد، احكام ويژه اي دارند كه به جهت اين كه محلّ ابتلاء نيست، از ذكر آن خودداري كرده ايم.

2 - اجراء حدود بايد به حكم حاكم شرع باشد و كس ديگري حقّ دخالت ندارد.

3 - حدود گاه در حقوق مردم مي باشد؛ همچون حقّ قصاص و حقّ حدّ قذف (كسي كه به او نسبت زنا يا لواط يا سحق داده اند) و گاه در حقوق الهي؛ همچون حدّ زنا و لواط. در حقوق مردم اجراء حدّ به نظر صاحب حقّ بستگي دارد و اگر او از حقّ خود بگذرد حدّ جاري نمي گردد.

مسأله 2800

اگر كسي با يكي از محرمهاي نسبي خود؛ مثل خواهر و مادر، زنا كند، بايد يك ضربت با شمشير به گردن وي بزنند، خواه زنده بماند يا كشته شود و اگر كسي با زن پدر خود زنا كند، بايد او را سنگسار كرد و اگر مردي زني را اجبار كرده و با او زنا كند، بايد او را كشت. همچنين است اگر مرد كافر با زن مسلمان زنا كند.

مسأله 2801

اگر مرد بالغ عاقل بدون عذر شرعي (همچون اكراه و ندانستن حكم مسأله يا موضوع آن) زنا كند (در غير مواردي كه در مسأله پيشين گفته شد) بايد او را صد تازيانه بزنند و چنانچه سه مرتبه زنا كند و در هر مرتبه صد تازيانه اش بزنند، در دفعه چهارم بايد او را بكشند، ولي اگر زنا كننده همسر دائمي داشته باشد كه با او نزديكي كرده و هر وقت هم بخواهد مي تواند با او نزديكي كند، بايد او را بعد از زدن صد تازيانه سنگسار نمايند، حكم زني كه با شرايط فوق زنا دهد، همانند حكم مرديست كه زنا مي كند و اگر مردي با زني عقد ازدواج دائمي ببندد و پيش از نزديكي با او، زنا كند، سرش را تراشيده و او را از شهري كه در آن سكنا گزيده، يك سال تبعيد مي كنند و در اين مدّت زنش را از او جدا نگاه مي دارند و همين طور اگر زني قبل از نزديكي شوهر با او، زنا دهد، يك سال تبعيد مي گردد، حكم تبعيد و سر تراشي زناكننده در صورتيست كه تاكنون نزديكي نكرده است و حكم تبعيد زنادهنده هم در صورتيست كه كسي با او

نزديكي نكرده باشد.

مسأله 2802

اگر مردي ببيند كه كسي با زن او زنا مي كند، چنانچه نترسد كه به او ضرر جاني شديد برسد، مي تواند هر دو را بكشد و اگر آنان را نكشد، آن زن بر وي حرام نمي شود.

مسأله 2803

اگر مرد عاقل بالغ بدون عذر شرعي (همچون ناداني و اجبار) لواط كند، چنانچه داراي همسر دائمي باشد كه با او نزديكي كرده و هر وقت بخواهد مي تواند نزديكي كند سنگسار مي گردد و اگر چنين نباشد، صد تازيانه به او زده مي شود و لواط دهنده اگر بدون عذر چنين كاري كرده كشته مي شود، كيفيت قتل، وابسته به نظر حاكم شرع است كه وي آن را به شيوه اي كه در بازداشتن جامعه از گناه مؤثر است، اجرا مي كند.

مسأله 2804

اگر عاقل بالغ عمداً و به ناحقّ ديگري را بكشد، اولياء مقتول حقّ كشتن قاتل را دارند و اگر عاقل بالغي قاتل به شمار نيايد ولي به دستور وي، ديگري كسي را عمداً و به ناحقّ بكشد، دستوردهنده به حبس ابد مجازات مي شود. اولياء مقتول كه حقّ قصاص دارند كساني هستند كه از ميّت ارث مي برند.

مسأله 2805

اگر فرزندي پدر خود را عمداً و به ناحقّ بكشد، اولياء مقتول حقّ كشتن وي را دارند، ولي اگر پدري فرزند خود را به ناحقّ بكشد، بايد به دستوري كه در احكام ديه گفته مي شود، ديه بدهد و هر قدر حاكم شرع صلاح بداند او را تازيانه بزنند.

مسأله 2806

هر گاه كسي در حال احرام پسري را از روي شهوت ببوسد، صد تازيانه به او مي زنند و اگر چنين گناهي را در غير حال احرام مرتكب شود هر مقداري كه حاكم شرع صلاح بداند، از سي تازيانه تا نود تازيانه، به او مي زنند. درباره اين گناه روايت شده كه هر كس آن را مرتكب شود، خداوند عالم دهانه اي از آتش به دهان او مي زند و نيز روايت شده كه ملائكه آسمان و زمين و ملائكه رحمت و غضب بر او لعنت مي كنند و جهنم براي او مهيّا است.

مسأله 2807

اگر كسي، مرد و زن را براي زنا، يا مرد و پسر را براي لواط به هم برساند، بنا بر مشهور هفتاد و پنج تازيانه به او مي زنند و اگر مرد باشد، بعد از هفتاد و پنج تازيانه سر او را تراشيده و در كوچه و بازار گردانيده و از محلّي كه در آن محلّ اين كار را كرده بيرونش مي كنند.

مسأله 2808

اگر كسي بخواهد زنا يا لواط نمايد و بدون آن كه او را بكشند جلوگيري از آن كار ممكن نباشد، كشتن او جايز است.

مسأله 2809

اگر بالغ عاقل به مرد يا زن مسلمان بالغ عاقل عفيفي، نسبت زنا يا لواط يا سحق بدهد و شرعاً نتواند آن را ثابت كند، بايد هشتاد تازيانه از روي لباس به او بزنند، تازيانه به طور متوسط زده مي شود و به جز عبا ساير لباسهاي وي را نبايد كند.

چند مورد از اين حدّ استثنا شده است:

اوّل:

اگر دو نفر هم ديگر را به زنا يا لواط يا سحق نسبت دهند حدّ جاري نمي شود، بلكه آن دو به حكم حاكم شرع تعزير مي گردند.

دوم:

اگر پدري به فرزند خود چنين نسبتي بدهد حدّ جاري نمي شود، بلكه تعزير مي گردد.

سوم:

اگر شوهر به زن خود چنين نسبتي بدهد، حكم خاصّي دارد كه در كتب فقهي در فصل «لعان» آمده است.

اگر كسي به ديگري ولد الزنا بگويد، چنانچه با اين جمله نسبت زنا به پدر و مادر وي بدهد، حدّ فوق درباره او ثابت است، ولي اگر تنها از باب فحّاشي باشد و نسبت زنا به طور جدّي مطرح نباشد، كار گناهي انجام داده است ولي حدّ فوق درباره اش نيست.

گفتني ست كه اين حدّ، حقّ كسيست كه به او چنين توهيني شده است و اگر او ببخشد حدّ جاري نمي گردد.

مسأله 2810

اگر شخص بالغ عاقلي بدون عذر شرعي؛ شراب يا ديگر مشروبات مست كننده بخورد، در دفعه اوّل و دوم بايد هشتاد تازيانه به او بزنند و در دفعه سوم بايد او را بكشند و چنانچه مرد باشد لازم است براي تازيانه زدن، بدن او را غير از عورتش برهنه كنند، براي اجراي اين حدّ، لازم نيست به اندازه اي بخورد كه مست شود، بلكه اگر مقدار اندكي هم بخورد حدّ ثابت مي گردد.

مسأله 2811

اگر بالغ عاقلي مالي به ارزش 15 دينار شرعي بدزدد، چنانچه شرطهايي را كه در كتابهاي فقهي ذكر شده دارا باشد، در دفعه اوّل بايد چهار انگشت دست راست او را از بيخ ببرند و كف دست و شست او را بگذارند و در دفعه دوم بايد پاي چپ او را از وسط قدم ببرند و پاشنه پا را باقي بگذارند تا با آن راه رود و در دفعه سوم بايد او را حبس كنند تا بميرد و خرج او را از بيت المال بدهند و در صورتي كه در مرتبه چهارم دزدي كند، بايد او را بكشند.

دينار شرعي بنا بر مشهور 34 مثقال معمولي؛ يعني 18 نخود، است، ولي در مسأله 1904 گفتيم كه ظاهراً وزن دينار شرعي از اين مقدار بيشتر است، بنا بر نظر برخي محقّقان دينار شرعي تقريبا 4 / 46 گرم و بنا بر برخي ديگر دينار شرعي تقريبا 4 / 46 گرم مي باشد، بنابراين نظر، نصاب حدّ سرقت، حدود 0 / 9 گرم مي باشد و تا ارزش مال دزدي به مقدار قطعي نصاب نرسد، حدّ اجرا نمي گردد.

احكام ديه

مسأله 2812

قتل بر سه گونه است:

اوّل:

قتل عمدي، در قتل عمدي يا قاتل به قصد قتل ديگري را مي كشد يا با وسيله اي كه به حسب عادت كشنده است و قاتل هم احتمال عقلايي اين امر را بدهد قتل صورت مي گيرد.

دوم:

قتل شبه عمد، در قتل شبه عمد شخصي كسي را با آلتي بزند كه به حسب عادت كشنده نيست و يا قاتل اين امر را احتمال نمي دهد و قصد كشتن هم نداشته باشد و اتّفاقاً بكشد.

سوم:

قتل خطاي محض، در قتل خطاي محض قاتل انجام كاري

بر روي مقتول را قصد نكرده، بلكه مثلاً براي شكار حيواني تير انداخته ولي اشتباهاً كسي را كشته است.

در قتل عمد، وليّ مقتول مي تواند قاتل را عفو كند، يا در صورت وجود شرائط قصاص، او را با حكم حاكم شرع بكشد و اگر مقتول مسلمان، زن يا دختر باشند، اگر چه قاتل مسلمان او را هم مي توان كشت، لكن اگر قاتل، مرد باشد، بايد نصف ديه او را به وي بدهند و وليّ مقتول مي تواند در صورت رضايت آنها به مقداري كه طرفين راضي شوند از قاتل ديه بگيرد و در صورتي كه رضايت آنها به ديه اي باشد كه در شرع معيّن شده است، چون اندازه هايي كه در شرع براي ديه تعيين شده مختلف است، قاتل مي تواند هر اندازه اي را كه مايل است انتخاب كند، بنابراين مي تواند قيمت نقره را كه از ساير اقسام ديه كمتر است بدهد و اگر رضايت آنها به قسم خاصّي از ديه باشد، قاتل بايد همان قسم را بدهد.

در قتل شبه عمد و خطاي محض، وليّ مقتول حقّ ندارد قاتل را بكشد، بلكه حقّ دريافت ديه دارد كه در قتل شبه عمد از خود قاتل و در قتل خطاي محض از عاقله (يعني قوم و خويشان پدري قاتل) و در صورت ندادن آنها از خود قاتل ديه گرفته مي شود.

مسأله 2813

اگر كسي مرد مسلماني را بكشد ديه اي كه بايد قاتل يا عاقله وي بدهند يكي از شش چيز است:

اوّل:

در قتل عمدي صد شتر كه بنا بر احتياط واجب داخل سال ششم شده باشند و بهتر آن است نري باشند كه اخته و رگ ماليده نيست و در قتل شبه عمد و

خطاي محض شرائط ديگري از جهت سن و نري و مادگي در شتر معتبر است كه در كتابهاي فقهي مفصل آمده است.

دوم:

دويست گاو.

سوم:

هزار گوسفند.

چهارم:

دويست حلّه، حلّه نوعي پارچه بوده و چون در تفسير آن اختلافاتي در ميان لغويان وجود دارد، احتياط آن است كه براي پرداخت ديه، ساير اقسام آن را اختيار كنند.

پنجم:

هزار دينار طلاي شرعي كه بنا بر مشهور مقدار هر دينار طلا 18 نخود طلاي سكّه دار مي باشد.

ششم:

ده هزار درهم كه بنا بر مشهور هر درهم 12 / 6 نخود نقره سكّه است.

درباره مقدار دقيقتر دينار و درهم در مسأله 1872، 1904 و 1905 توضيح بيشتري داده شد.

و اگر مقتول زن مسلمان باشد، ديه او در هر يك از شش چيز نصف ديه مرد است و اگر مقتول كافر ذمّي باشد در صورتي كه مرد باشد ديه او هشتصد درهم و در صورتي كه زن باشد ديه او چهارصد درهم مي باشد و اگر كافر غير ذمّي باشد ديه ندارد.

مسأله 2814

ديه چند چيز مثل ديه كشتن است كه مقدار آن در مسأله پيش گفته شد:

اوّل:

آن كه دو چشم كسي را كور كند يا چهار پلك چشم او را از بين برد و اگر يك چشم او را كور كند، بايد نصف ديه كشتن را بدهد و در هر پلك چشم هم 14 ديه گرفته مي شود.

دوم:

دو گوش كسي را ببرد يا كاري كند كه هر دو گوش او كر شود و اگر يك گوش او را ببرد يا كر كند بايد نصف ديه كشتن را بدهد، ديه نرمه هر گوش ثلث ديه آن گوش است.

سوم:

تمام بيني يا نرمه بيني كسي را ببرد.

چهارم:

زبان كسي را از بيخ

ببرد و اگر مقداري از آن را ببرد بايد به نسبت حروف بيست و هشتگانه كه به جهت قطع زبان از بين رفته ديه بدهد، مثلاً اگر يك حرف را نتواند بگويد 128 ديه و اگر دو حرف نتواند 228 و … و نسبت به چهار حرف فارسي نيز بر طبق نظر حاكم شرع ديه گرفته مي شود.

و در كسي كه لال است اگر تمام زبان را ببرد ثلث ديه را بايد بدهد و اگر مقداري از زبان لال را ببرد بايد به نسبت مساحت قطع شده از زبان از ديه لال را بدهد، بنابراين ديه قطع نصف زبان لال 12*13) 16) و ديه قطع ثلث زبان لال13*13) 19) خواهد بود.

پنجم:

تمام دندانهاي كسي را از بين ببرد و ديه هر كدام از دوازده دندان جلوي دهان 5 صدم ديه كامل و ديه هر يك از شانزده دندان عقب 2 / 5 صدم ديه كامل است.

ششم:

هر دو دست كسي را از بند جدا كند و اگر يك دست را از بند جدا كند بايد نصف ديه كشتن را بدهد.

هفتم:

ده انگشت كسي را ببرد و ديه هر انگشت، 110 ديه كشتن است.

هشتم:

هر دو پستان زني را يا مردي را ببرد و اگر يكي از آنها را ببرد، بايد نصف ديه كشتن را بدهد.

نهم:

هر دو پاي كسي را تا مفصل يا همه ده انگشت پا را ببرد و ديه هر انگشت پا 110 ديه كشتن است.

دهم:

تخم هاي مردي را از بين ببرد.

يازدهم:

طوري به كسي آسيب برساند كه عقل او از بين برود.

دوازدهم:

به كسي صدمه اي بزند كه ديگر بوي خوب و بد را نفهمد.

مسأله 2815

ديه اعضاء بدن زن تا مقداري كه

به ثلث ديه نرسيده با ديه مرد مساويست و در صورتي كه به ثلث برسد ديه او نصف ديه مرد خواهد بود.

مسأله 2816

در قتل عمد در صورتي كه اولياي مقتول قاتل را عفو كنند يا ديه بگيرند، قاتل بايد دو ماه پي در پي روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند (البتّه وظيفه آزاد كردن يك بنده را هم دارد كه در زمان كنوني منتفي است) و در قتل شبه عمد يا خطاي محض بايد علاوه بر ديه، خود قاتل يك بنده آزاد كند و اگر نتواند بنده آزاد كند (كه در زمان كنوني چنين است) دو ماه پي در پي روزه بگيرد و اگر اين را هم نتواند شصت فقير را سير كند.

مسأله 2817

اگر قتل در يكي از ماه هاي حرام (رجب - ذي قعده - ذي حجّه - محرم) انجام گيرد، 13 بر ديه افزوده شده و دو ماه پي در پي روزه را نيز بايد در ماه هاي حرام بگيرد كه طبعا روز عيد قربان هم در اين دو ماه قرار مي گيرد كه در اين مسأله روزه عيد قربان هم واجب است.

مسأله 2818

كسي كه سوار حيوان است، اگر كاري كند كه آن حيوان به كسي آسيب برساند، ضامن است و نيز اگر ديگري كاري كند كه حيوان به سوار خود، يا به كسي ديگر صدمه بزند، ضامن مي باشد.

مسأله 2819

اگر انسان كاري مي كند كه زن حامله سقط كند و آن سقط به حكم مسلمان باشد، چنانچه چيز سقط شده نطفه باشد ديه اش 20 دينار شرعي و اگر علقه؛ يعني خون بسته، باشد 40 دينار و اگر مضغه؛ يعني پاره گوشت، باشد 60 دينار و اگر استخوان باشد 80 دينار و اگر گوشت آورده ولي هنوز روح در او دمي ده نشده 100 دينار و اگر روح در او دمي ده شده، ديه وي همچون ديه انسان متولّد شده است.

مسأله 2820

اگر زن حامله كاري كند كه بچه اش سقط شود، بايد ديه آن را به تفصيلي كه در مسأله پيش گفته شد به وارث بچه بدهد و به خود زن چيزي از آن نمي رسد.

مسأله 2821

اگر كسي زن حامله را بكشد چنانچه بچه هم كشته شود بايد ديه زن و بچه را بدهد.

مسأله 2822

اگر پوست سر يا صورت مردي را پاره كند، بايد يك صدم ديه انسان را كه در مسأله 2813 گفته شد به او بدهد و اگر به گوشت برسد و قدري از آن را هم ببرد بايد دو صدم بدهد و اگر خيلي از گوشت را پاره كند بايد سه صدم بدهد و اگر به پرده نازك استخوان برسد چهار صدم و اگر بعضي از استخوان نمايان شود پنج صدم و اگر استخوان بشكند ده صدم و اگر بعضي از ريزه هاي استخوان از جاي خود بيرون آيد، پانزده صدم و اگر به پرده مغز سر برسد بايد يك سوم ديه بدهد و اگر سي و سه شتر بدهد كافي است.

مسأله 2823

اگر به صورت كسي سيلي يا چيز ديگر بزند به طوري كه صورت او سرخ شود بايد يك دينار و نيم شرعي بدهد و اگر كبود شود سه دينار و اگر سياه شود، بايد شش دينار بدهد، ولي اگر جاي ديگر بدن كسي را به واسطه زدن، سرخ يا كبود يا سياه كند، بايد نصف آنچه را كه گفته شده بدهد، درباره مقدار دينار شرعي در مسأله 1904 توضيح داده شد.

مسأله 2824

اگر به حيواني كه شرعاً قيمت دارد زخم بزند، يا چيزي از بدن آن را ببرد، بايد تفاوت قيمت سالم و معيوب آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2825

اگر انسان سگ شكاري را بكشد، بايد 40 درهم (كه درباره مقدار آن در مسأله 1872 توضيح داده شد) به صاحب آن بدهد و اگر اقسام ديگر سگ را كه شرعاً قيمت دارد (همچون سگ گله و زراعت و بستان و سگ پليس) بكشد، بايد قيمت آن را به صاحبش بدهد و بهتر است كه در اين موارد مصالحه شود و كشتن سگي كه در خانه ها نگهداري مي شود ضمان ندارد.

مسأله 2826

اگر حيوان، زراعت يا مال كسي را از بين ببرد، چنانچه صاحب حيوان در نگهداري آن كوتاهي كرده باشد، بايد مقداري را كه حيوان ضرر زده به صاحب مال يا زارع بدهد.

مسأله 2827

اگر بچه يكي از گناهان كبيره را انجام بدهد، وليّ يا مثلاً معلم او با اجازه وليّ مي تواند به قدري كه ادب شود و ديه واجب نشود او را بزند.

مسأله 2828

اگر كسي بچه اي را طوري بزند كه ديه واجب شود ديه مال طفل است و اگر مرد، بايد به ورثه او بدهند و چنانچه مثلاً پدر بچه به قدري او را بزند كه بميرد، ديه او را ورثه ديگرش مي برند و به خود پدر از ديه چيزي نمي رسد.

مسأله 2829

ديه ميّت به ورثه وي مي رسد ولي برادر و خواهر مادري از ديه سهمي ندارند، چنانچه در مسأله 2798 گذشت.

[پي نوشت]

(1) عوامل ديگري همچون فشار هوا بر حجم آب كر تأثير مي گذارد كه چون در شرايط معمولي تأثير آنها اندك است از ذكر آن صرفِ نظر نموديم.

(2) رأي محقّقان در وزن دينار شرعي گوناگون است:

مشهور آن را هيجده نخود دانسته اند و برخي از محققان بيش از بيست و يك نخود. اندازه ذكر شده در بالا بر مبناي بالاترين مقداريست كه ذكر شده است.

(3) مولي محمد تقي مجلسي قدس سره در كتاب لوامع صاحبقراني، شرح فارسي «كتاب من لا يحضره الفقيه»، 1: 694 فرموده كه مقدار پرتاب تير تخميناً به دويست گام نمي رسد.

(4) ظهر شرعي عبارت از گذشتن نصف روز است، مثلاً اگر روز دوازده ساعت باشد پس از گذشتن شش ساعت از طلوع آفتاب ظهر شرعيست و اگر روز سيزده ساعت باشد پس از گذشتن شش ساعت و نيم از طلوع آفتاب ظهر شرعيست و هميشه ساعت 12 ظهر شرعي نيست بلكه ظهر شرعي در بعضي از مواقع سال در شهرهاي مياني ايران همچون قم و تهران چند دقيقه پيش از ساعت دوازده و گاهي چند دقيقه بعد از دوازده است و در شهرهاي شرقي ظهر زودتر و در شهرهاي غربي ديرتر است.

(5) بنابراين در مناطق ايران - مثلاً - تقريباً 11 ساعت و بيست دقيقه يا كمي بيشتر بعد از ظهر شرعي آخر وقت اختياري نماز مغرب و عشا است.

(6) سوء؛ خ. ل.

(7) عبادك المخلصون؛ خ. ل.

(8) سهمي كه به نام سهم سادات معروف است، اختصاص به اولاد حضرت زهرا عليهاالسلام كه ذريّه پيامبر

صلي الله عليه و آله هستند ندارد، بلكه براي تمامي اولاد هاشم بن عبد مناف (نياي دوم پيامبر صلي الله عليه و آله ) مي باشد، ولي چون در زمان كنوني، هاشميان معمولاً از طريق سيادت شناخته مي شوند، در اين فصل كلمه سيّد و سادات به كار رفته ولي حكم خمس مربوط به هاشمي است.

(9) غاية التعديل ص 18.

(10) اوزان و مقياسها در اسلام، دكتر والترهينس، ترجمه دكتر غلامرضا ورهرام، ص 5.

(11) علّامه سردار كابلي در كتاب غاية التعديل ص 26، وزن حجم معيّني از آب، گندم و جو را به ترتيب 140، 117، 105 تعيين كرده است، ولي با عنايت به تفاوت انواع آبها و گندمها و جوها در سبكي و سنگيني، تعيين وزن دقيق براي آب و گندم و جو به طور كلّي صحيح نيست، يكي از پژوهشگران غربي ضمن تأكيد بر اين نكته كه در محيطهاي عربي حبوبات وزن نمي شده اند، بلكه با مقياس حجم اندازه گيري مي شده اند، اشاره مي كند كه از فحواي مضمون منابع مي توان چنين محاسبه كرد كه 75 تا 77 كيلو گندم يا 60 تا 72 كيلو جو، معادل 100 ليتر بوده است (اوزان و مقياسها در اسلام ص 59، با تصحيح يك غلط چاپي). با آزمايشي كه بر روي يك نوع گندم صورت گرفت، 80 كيلوگرم گندم معادل 100 ليتر به دست آمد، با اين رقم، براي حجم نصاب (با عنايت به اختلاف در وزن درهم) ارقام 1301 / 55، 1372 / 34 به دست مي آيد، با ارقام 75 الي 77 كيلو گندم براي 100 ليتر هم 1352 / 22 الي 1388 / 32 (بر طبق يك محاسبه درهم) و 1425

/ 81 الي 1463 / 82 (بر طبق محاسبه ديگر درهم) براي حجم نصاب غلّات به دست مي آيد، بنابراين مي توان حجم نصاب غلّات را بين 1300 تا 1500 ليتر دانست.

(12) با توجّه به وزن 60 كيلوگرم براي 100 ليتر جو و حجم حداقل 1300 ليتر براي نصاب غلّات.

(13) سبب شدن براي كار حرام اگر با ايجاد مقدمات نزديك به عمل باشد، حرام بوده وگرنه حرام نيست، در اين مسأله و مسائل آينده هر جا گفته شود كه معامله اي كه سبب كار حرام است، حرام مي باشد، مراد سبب شدن با ايجاد مقدمات نزديك به عمل است.

(14) سال شمسي تقريباً 24/365 روز و سال قمري تقريباً 37/354 روز است، لذا پانزده سال قمري حدود 163 روز از پانزده سال شمسي و نه سال قمري حدود 98 روز از سال شمسي كمتر است.

17- حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج عباس محفوظي (دام ظله )

زندگينامه

آيت الله عباس محفوظي در سال 1307 هجري شمس در يكي از روستاهاي شهرستان رودسر و در ميان خانواده اي مذهبي و دوستدار خاندان پاك پيامبر(ص) به دنيا آمد. تولد او با شب ولادت حضرت ابوالفضل العباس(ع) مصادف شده بود. پدرش پيشه كشاورزي داشت و گاه نيز به تجارت مي پرداخت. آيت الله محفوظي دروس دورة ابتدايي را در رودسر به پايان برد و سپس به دبيرستان رفت. امّا حدود يك سال بعد به سبب اشتياق فراوان به تحصيل دروس ديني، به حوزه علميه رودسر وارد شد. حوزه علميه رودسر در آن روزگار رونق چنداني نداشت و استبداد رضا خاني باعث شده بود كه مردم كمتر به تحصيل علوم ديني رو آورند.

استاد محفوظي پس از حدود 2 سال اقامت در حوزه علميه رودسر به اين نتيجه رسيد كه براي

يافتن استاداني بهتر و شرايط تحصيلي مناسب تر به قم آيد. اين در حالي بود كه دروس دورة مقدمات تا سيوطي را در حوزه رودسر به پايان رسانيده بود. با ورود به حوزه علميه قم، به محضر استادان مبرّز و صاحب نام آن ديار مشرف شد و در زماني كوتاه دروس مقدمات و سطح را به پايان برد و به درس خارج علماي بنام آن روزگار همچون آيت الله العظمي بروجردي(ره) و امام خميني(ره) راه يافت. او مدتي نيز براي تحصيل به نجف اشرف رفت. قصد او براي اين سفر، آشنايي با سبك تدريس علماي آن ديار و سنجش شرايط تحصيل بود؛ امّا پس از بازگشت با مخالفت خانواده رو به رو شد و از سفر به نجف منصرف شد. آيت الله عباس محفوظي در ساليان تحصيل خود، محضر استادان بسيار را درك كرد.

تنها استاد او در حوزه علميه رودسر آقاسيد هادي روحاني بود كه دروس مقدمات تا سيوطي را نزد او به پايان برد. با ورود به قم در سال 1324 به درس استاداني همچون آقاميرزا علي راسخي، آقا شيخ حسين زرندي و آقا شيخ نعمت الله صالحي رفت و مطول را نزد آيت الله مشكيني و شرح لمعه را نزد آيت الله صدوقي، آقا سيد محمد حسين درچه اي و شهيد آيت الله بهشتي و آية الله منتظري آموخت. براي فراگيري رسائل به نزد آقا شيخ عبدالجواد اصفهاني رفت و مكاسب را نزد مرحوم شيخ مرتضي حائري و مرحوم مجاهدي تبريزي فرا گرفت. استاد او در كفايه، مرحوم سلطاني طباطبايي بود. او با اتمام دوره سطح به دروس خارج آيت الله العظمي بروجردي(ره)، آيت الله العظمي امام خميني(ره)، آيت الله العظمي ميرزا هاشم آملي(ره)، آيت الله

العظمي محقق داماد(ره)، آيت الله العظمي گلپايگاني(ره)، آيت الله العظمي شيخ عباسعلي شاهرودي(ره) رفت و از محضر آن بزرگواران بهره هاي بسيار برد. امّا استاد اصلي او در فقه و اصول، امام خميني(ره) بود. او در بخش حكمت نيز از محضر علامه طباطبايي(ره) بهره مند شد شرح منظومه حكمت را نيز از آية الله منتظري آموخت.

او در درسهاي اخلاق استادان خود نيز حاضر مي شد. آيت الله محفوظي در سالهاي تحصيل خود با فضلاي بسياري رابطه دوستي داشت و درسهاي آموخته را مباحثه مي كرد كه از آن ميان مي توان آيت الله محمدي گيلاني، شهيد هاشمي نژاد و شهيد شيخ عبدالحسين رضايي و شيخ محمدباقري طاهري شاهرودي را نام برد. آيت الله عباس محفوظي تا به امروز، تلاشهاي فرهنگي بسياري را به انجام رسانده است. او كه از نخستين سالهاي تحصيل به تدريس مي پرداخته، بارها و بارها كتب دوره مقدمات و سطح را به طلاب مستعدّ و فضلاي بسياري درس داده است؛ و سالهاست كه به تدريس خارج فقه مي پردازد و طلاب بسياري را از درس و اخلاق خود بهره مند مي سازد.

او در زمينه علوم عقلي نيز به تدريس كتب فلسفي، از جمله شرح منظومه سبزواري پرداخته است كه اين تدريس، تا هم اكنون نيز ادامه دارد. همچنين وي كتابي در زمينه ولايت فقيه نگاشته است و كتابهاي بسياري نيز در دست چاپ دارد. آيت الله محفوظي در كنار تحصيل و تدريس، همواره از مبارزه بر ضد رژيم پهلوي باز نمانده است و ضمن شركت در جلسات جامعه مدرسين حوزه علميه قم، زير بسياري از اعلاميه هاي افشاگرانة آن مركز را امضا كرده است. او در رژيم گذشته بارها مورد تعقيب، بازجويي و تبعيد قرار گرفته است و با

پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي در سال 1357 نيز همواره مدافع و يار امام(ره) و رهبر معظم انقلاب بوده است. آيت الله محفوظي هم اكنون در قم به تدريس و تربيت طلاب اشتغال دارد

رساله توضيح المسائل مطابق با فتاوا

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: رساله توضيح المسايل / عباس محفوظي

مشخصات نشر: قم:

نور النور، 1389

مشخصات ظاهري: 468ص.

وضعيت فهرست نويسي: در انتظار فهرستنويسي (اطلاعات ثبت)

شماره كتابشناسي ملي: 2305959

«به موارد ذيل توجه شود»

*الف: كلّيه جملاتي كه در آن «بايد»، «لازم است»، «بنا بر اظهر»، «بنا بر اقوي»، «بعيد نيست»، «خالي از وجه نيست» به كار رفته است به منزله فتواي صريح مي باشد و لازم است به آن عمل شود.

* ب: كلّيه جملاتي كه در آن عبارت «بنا بر احوط»، «بنا بر احتياط» به كار رفته است اگر در آن مسأله، قبل از اين كلمات و يا بعد از آن فتوايي داده نشده احتياط واجب است و در غير اين صورت احتياط مستحب مي باشد.

* ج: در هر مسأله اي كه احتياط واجب باشد مُقلّد مي تواند به آن عمل كرده و يا به مجتهد ديگري كه جامع شرايط تقليد بوده و از ديگر مجتهدين اعلم باشد رجوع كند و اين در صورتيست كه مجتهد دوم در آن مسأله احتياط نكرده و فتوا داده باشد.

* د:

در هر مسأله اي كه عبارت «محلّ تأمل است» يا «محلّ اشكال است» به كار رفته به منزله احتياط واجب است؛ بنا بر اين اگر جايز بودن چيزي مورد تأمل يا اشكال بود، احتياط واجب در ترك كردن آن است.

احكام تقليد

اشاره

دين اسلام بر اساس اعتقادات صحيح و حقّ و همچنين اعمال و دستوراتي در زمينه هاي گوناگون بنا شده است. در اعتقادات تقليد جايز نيست؛ هم چنين در اعمال و دستورات غيراعتقادي كه ضروري دين باشد تقليد در آن لازم نيست، ولي در غيرضروريّات اگر شخص مجتهد باشد يعني بتواند از روي دلايل شرعي وظيفه خود را تشخيص دهد، بايد طبق نظريه خود عمل كند و در غير اين صورت عقل براي او دو راه معين خواهد كرد:

الف: تقليد يعني طبق فتاوي

و نظريات مجتهدي كه واجد شرايط است

عمل كند.

ب: احتياط يعني بر اساس نظريه تمامي و يا گروهي از مجتهدين وظيفه خود را انجام دهد. به اين معني كه اگر مجتهدي كاري را جايز و ديگري حرام مي داند، آن كار را ترك كند و اگر مجتهدي كاري را واجب و ديگري مباح مي داند، آن را به جا آورد.

مسأله 1

تقليد از مجتهدي كه مرد، بالغ، عاقل، شيعه دوازده امامي، حلال زاده آزاد، زنده و عادل باشد، جايز است و بنا بر اظهر بايد از مجتهدين ديگر اَعلَم باشد يعني در استنباط احكام الهي تواناتر باشد و يا اينكه از نظر علمي و اجتهاد مساوي ديگر مجتهدين باشد و در صورتي كه شناختن اعلم يا به دست آوردن فتاواي او مشكل باشد مستلزم عُسر و حَرَج باشد مي تواند با رعايت اَلاَعلَم فَالاَعلَم و ساير شرايط، از غيراعلم تقليد نمايد.

مسأله 2

اگر دو مجتهد يكي اعلم و ديگري اَورَع باشد و در ساير جهات با هم مساوي باشند، اظهر رجوع به اعلم است و اگر هر دو در علم مساوي باشند ولي يكي اَعدَل و اورع از ديگري باشد، ترجيح قول اعدل خالي از وجه نيست.

مسأله 3

مجتهد و اعلم را از سه راه مي توان شناخت:

اول:

خود انسان يقين كند، مثل آن كه از اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را بشناسد.

دوم:

آن كه دو نفر عالم عادل كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند، مجتهد بودن يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند، به شرط آن كه دو نفر عالم عادل ديگر با گفته آنان مخالفت ننمايند.

سوم:

آن كه عده اي از اهل علم كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند و از گفته آنان اطمينان پيدا مي شود، مجتهد بودن يااعلم بودن كسي را تصديق كنند؛ بلكه از هر راهي كه انسان اطمينان به اعلم بودن كسي پيدا كند بنا بر اظهر مي تواند به همان اكتفا نمايد.

مسأله 4

اگر شناختن اعلم مشكل باشد و انسان گمان به اعلم بودن كسي دارد، در صورتي كه گمانش به حدّ اطمينان برسد بايد از او تقليد كند. بلكه اگر اطمينان براي او حاصل نشد بعيد نيست ترجيحِ كسي كه فقط به اعلم بودن او گمان دارد يا احتمال مي دهد، ولي بهتر اين است كه در اين صورت به قول كسي عمل كند كه موافق احتياط باشد امّا اگر احتمال ضعيفي هم بدهد كه كسي اعلم است و بداند ديگري از او اعلم نيست، بايد از او تقليد نمايد و اگر چند نفر در نظر او اعلم از ديگران و با يكديگر مساوي باشند بايد از يكي از آنان تقليد كند.

مسأله 5

در صورت مساوي بودن دو مجتهد جايز است انسان در مسائلي كه ارتباطي با هم ندارند، بعضي مسائل را از يكي و بعضي ديگر را از مجتهد ديگر تقليد نمايد.

مسأله 6

عدول از مجتهد زنده به مجتهد ديگر، در صورت تساوي دو مجتهد در اعلميّت، در جميع مسائل يا در بعض مسائل كه ارتباطي با هم ندارند، جايز است؛ ولي احوط ترك عدول است مگر به اعلم؛ و حكم اَورَعيّت نيز مانند اعلميّت است.

مسأله 7

به دست آوردن فتوا يعني دستور مجتهد چهار راه دارد:

1 شنيدن از خود مجتهد.

2 شنيدن از دو نفر عادل كه فتواي مجتهد را نقل كنند.

3 شنيدن از كسي كه مورد اطمينان و راستگوست، اگر اطمينان به كلام او دارد بنا بر احوط.

4 ديدن در رساله مجتهد، در صورتي كه به درستي آن رساله اطمينان داشته باشد بنا بر احوط

مسأله 8

تا انسان يقين نكند كه فتواي مجتهد عوض شده است، مي تواند به آنچه در رساله نوشته شده عمل نمايد و اگر احتمال دهد كه فتواي او عوض شده، جستجو لازم نيست ولي اگر بعداً معلوم شود كه فتوايش عوض شده بود، بايد نسبت به گذشته، به وظيفه عمل نمايد.

مسأله 9

اگر مجتهد اعلم در مسأله اي فتوا دهد، مقلِّدِ آن مجتهد يعني كسي كه از او تقليد مي كند نمي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهد ديگر عمل كند، ولي اگر فتوا ندهد و بفرمايد:

احتياط آن است كه فلان طور عمل شود، مثلا بفرمايد:

«احتياط آن است كه در ركعت سوم و چهارم نماز سه مرتبه تسبيحات اربعه يعني «سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ للهِ وَ لااِلهَ اِلاَّ اللهُ وَ اللهُ اَكْبَرْ» بگويند مقلد بايد يا به اين احتياط كه احتياط واجبش مي گويند عمل كند و سه مرتبه بگويد و يا بنا بر احتياط واجب به فتواي مجتهدي كه علم او از مجتهد اعلم كمتر و از مجتهدهاي ديگر بيشتر و يا مساويست با احراز ساير شرايط تقليد عمل نمايد، پس اگر او يك مرتبه گفتن را كافي بداند، مي تواند يك مرتبه بگويد و همچنين است اگر مجتهد اعلم بفرمايد:

«مسأله محل تأمّل يا محل اشكال است».

مسأله 10

اگر مجتهد اعلم بعد از آن كه در مسأله اي فتوا داده احتياط كند مثلا بفرمايد:

«ظرف نجس را كه يك مرتبه در آب كر بشويند پاك مي شود، اگر چه احتياط آن است كه سه مرتبه بشويند»، مقلد او نمي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهد ديگر عمل كند، بلكه بايد يا به فتوا عمل كند، يا به احتياطِ بعد از فتوا كه آن را احتياط مستحب مي گويند عمل نمايد.

مسأله 11

فقها حيات را شرط مي دانند؛ يعني مي گويند براي ابتداي تقليد بايد از مجتهد زنده تقليد كرد اما اگر مرجع تقليد انسان از دنيا رفت در اين كه آيا مي تواند بر تقليد او باقي بماند يا بايد به مجتهد زنده مراجعه نمايد، اختلاف است پس اگر كسي دراين مسأله مجتهد بود، طبق نظر خودش عمل مي كند و گرنه طبق نظر مجتهد زنده اَعلَم عمل مي نمايد.

مسأله 12

باقي ماندن بر تقليد ميّت در مسائلي كه در آنها تقليد و عمل كرده است، در صورتي كه مجتهدِ از دنيا رفته با مجتهد زنده از نظر علمي مساوي باشند، بنا بر اقوي جايز است، هر چند با اجازه مجتهدي ديگر بر تقليد باقي بوده و عمل كرده باشد و اگر مجتهدي كه از دنيا رفته اعلم باشد واجب است بر تقليد او باقي بماند و اگر مجتهد زنده بعداً اعلم شد واجب است در تمامي مسائل به او عدول نمايد.

مسأله 13

اگر مسائلي را از مجتهد ميت ياد گرفته و بنا داشته عمل كند، چنانچه عمل نكرده و يا شك در عمل كردن دارد در صورت بقاء بر تقليد ميت نمي تواند در آن مسائل بر تقليد باقي بماند هرچند مجتهد ميت اعلم باشد.

مسأله 14

شخصي كه مقلد مرجعي بوده و بعد از وفات او بر طبق نظر مرجعي ديگر بر تقليد باقي مانده، ولي در بعضي از فتاوي (از قبيل بلاد كبيره و شب مهتاب يا هر مسأله ديگر به مرجع دوم عدول كرده، بعد از وفات مرجع دوم، در صورت بقاء، نمي تواند در اين مسائل به مرجع اول برگردد ولي مي تواند به تقليد مرجع دوم باقي باشد.

مسأله 15

كسي كه مقلد مرجعي بوده و بعد از وفات او به فتواي مرجعي ديگر به تقليد اول باقي بوده، پس از وفات مرجع دوم، در صورت جواز بقاء، تنها در مسائلي كه طبق فتواي مجتهد اول عمل كرده مي تواند باقي بماند و اگر چند مرجع داشته و بعد از وفات هر كدام طبق موازين از ديگري تقليد كرده و با اجازه بعدي بر تقليد باقي مانده و در نتيجه از هر مجتهد چند مسأله عمل كرده است، در آن مسائل مي تواند بر تقليد مجتهدين قبلي باقي بماند ولي در هر صورت در مسائلي كه عمل نكرده بايد به فتواي مجتهد زنده عمل كند.

مسأله 16

شخصي كه مقلد مرجعي بوده، بعد از فوت آن مرجع اگر احراز و يا احتمال اعلميت ميت در بين نباشد، رجوع به مجتهد زنده جايز است؛ و در صورتي كه مجتهد زنده اعلم باشد يا احتمال اعلميت او در بين باشد رجوع به او واجب است.

مسأله 17

مسائلي را كه انسان غالباً به آنها احتياج دارد، واجب است ياد بگيرد.

مسأله 18

اگر براي انسان مسأله اي پيش آيد كه حكم آن را نمي داند، مي تواند صبر كند تا فتواي مجتهد اعلم را به دست آورد يا اگر احتياط ممكن است به احتياط عمل نمايد بلكه اگر احتياط ممكن نباشد چنانچه از انجام عمل محذوري لازم نيايد مي تواند عمل را به جا آورد. پس اگر معلوم شد كه مخالف واقع يا مخالف نظر مجتهد بوده، بايد دوباره انجام دهد.

مسأله 19

اگر كسي فتواي مجتهدي را به ديگري بگويد، چنانچه فتواي آن مجتهد عوض شود لازم نيست به او خبر دهد كه فتوا عوض شده ولي اگر بعد از گفتن فتوا بفهمد اشتباه كرده، در صورتي كه ممكن باشد بايد اشتباه را

برطرف كند.

مسأله 20

اگر مكلف مدتي اعمال خود را بدون تقليد انجام دهد، در صورتي اعمال او صحيح است كه بفهمد به وظيفه واقعي خود رفتار كرده است، يا عمل او با فتواي مجتهدي كه وظيفه اش تقليد از او بوده، يا با فتواي مجتهدي كه فعلا بايد از او تقليد كند مطابق باشد و عباداتي را كه قبلا انجام داده با قصد قربت انجام داده باشد.

احكام طهارت

«اقسام آب ها»

اشاره

آب يا مطلق است يا مضاف آب مضاف آبيست كه آن را از چيزي بگيرند مثل آب هندوانه و گلاب، يا با چيزي مخلوط باشد، مثل آبي كه به قدري با گِل و مانند آن مخلوط شود كه ديگر به آن آب نگويند و غير اينها آب مطلق است و آن بر پنج قسم است:

1 آب كر.

2 آب قليل.

3 آب جاري.

4 آب باران.

5 آب چاه

آب كُر
مسأله 21

آب كر بنا بر اقوي مقدار آبيست كه اگر در ظرفي كه درازا و پهنا و گودي آن هر يك سه وجب است بريزند، آن ظرف را پر كند و وزن آن از صد و بيست و هشت من تبريز بيست مثقال كمتر است و كافيست به حسب كيلو 740 / 376 كيلوگرم باشد و به حسب ليتر هم به همين مقدار مي باشد

مسأله 22

اگر عين نجس مانند بول و خون يا چيزي كه نجس شده است مانند لباس نجس به آب كر برسد و آب بو يا رنگ يا مزه نجاست را بگيرد نجس مي شود و اگر تغيير نكند نجس نمي شود

مسأله 23

اگر بوي آب كر به واسطه غير نجاست تغيير كند، نجس نمي شود و تا وقتي كه مضاف نشده، پاك كننده است.

مسأله 24

اگر عين نجس مانند خون به آبي كه بيشتر از كر است برسد و بو يا رنگ يا مزه قسمتي از آن را تغيير دهد، چنانچه مقداري كه تغيير نكرده كمتر از كر باشد تمام آب نجس مي شود و اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد، فقط مقداري كه بو يا رنگ يا مزه آن تغيير كرده نجس است.

مسأله 25

آب فوّاره اگر متصل به كر باشد، آب نجس و هر متنجس را كه قابل تطهير با آب است پاك مي كند، ولي اگر قطره قطره روي آب نجس بريزد، آن را پاك نمي كند، مگر آن كه چيزي روي فواره بگيرند، تا آب آن قبل از قطره قطره شدن به آب نجس متصل شود و بهتر اين است كه آب فوّاره با آن آب نجس، مخلوط گردد.

مسأله 26

اگر چيز نجس را زير شيري كه متصل به كر است بشويند، آبي كه از آن چيز مي ريزد اگر متصل به كر باشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد و عين نجاست هم در آن نباشد، پاك است.

مسأله 27

اگر مقداري از آب كر يخ ببندد و باقي آن به قدر كر نباشد، چنانچه نجاست به آن برسد نجس مي شود و هر قدر از يخ هم آب شود نجس است.

مسأله 28

آبي كه به اندازه كر بوده، اگر انسان شك كند كه از كر كمتر شده يا نه، مثل آب كر است، يعني نجاست را پاك مي كند در صورتي كه تفاوت بين آبي كه الان هست و آنچه قبلا بوده كم باشد و اگر نجاستي هم به آن برسد نجس نمي شود. اما آبي كه كمتر از كر بوده و انسان شك دارد به مقدار كر رسيده يا نه، حكم آب كر را ندارد.

مسأله 29

كر بودن آب به سه راه ثابت مي شود:

مسألة خود انسان يقين كند يا اطمينان داشته باشد بنا بر اظهر

2 دو مرد عادل خبر دهند.

3 كسي كه آب در اختيار اوست بگويد آب كُر است. مثلا صاحب منزل بگويد:

حوض منزل كُر است.

آب قليل
مسأله 30

آب قليل، آبيست كه از زمين نجوشد و از كر كمتر باشد و آب باران در حال باريدن هم نباشد.

مسأله 31

اگر آب قليل روي چيز نجس بريزد، يا چيز نجس به آن برسد نجس مي شود. ولي اگر از بالا با فشار بلكه با مطلق حركت از بالا به پايين روي چيز نجس بريزد، مقداري كه به آن چيز مي رسد نجس و هر چه بالاتر از آن است پاك مي باشد؛ و نيز اگر مثل فواره با فشار از پايين به بالا رود در صورتي كه نجاست به بالا برسد پايين نجس نمي شود و اگر نجاست به پايين برسد بالا نجس مي شود.

مسأله 32

آب قليلي كه براي بر طرف كردن عين نجاست روي چيز نجس ريخته شود و از آن جدا گردد، نجس است و بنا بر احتياط واجب بايد از آب قليلي هم كه بعد از برطرف شدن عين نجاست، براي آب كشيدن چيز نجس روي آن مي ريزند و از آن جدا مي شود اجتناب كنند. ولي آبي كه با آن مخرج غائط را مي شويند با پنج شرط پاك است:

1 بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد.

2 نجاستي از خارج به آن نرسيده باشد.

3 نجاست ديگري مثل خون يا بول با غائط بيرون نيامده باشد.

4 ذره هاي غائط در آب پيدا نباشد.

5 بيشتر از مقدار معمول، نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد.

آب جاري
مسأله 33

آب جاري، آبيست كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد، مانند آب چشمه و قنات.

مسأله 34

آب جاري اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده، پاك است.

مسأله 35

اگر نجاستي به آب جاري برسد، مقداري از آن، كه بو يا رنگ يا مزه اش به واسطه نجاست تغيير كرده، نجس است و طرفي كه متصل به چشمه است اگر چه كمتر از كر باشد پاك است و آبهاي ديگر نهر اگر باندازه كر باشد يا به واسطه آبي كه تغيير نكرده به آب طرف چشمه متصل باشد، پاك و گرنه نجس است.

مسأله 36

آب چشمه اي كه جاري نيست ولي طوريست كه اگر از آن بردارند باز مي جوشد، حكم آب جاري را دارد، يعني اگر نجاست به آن برسد، تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن بواسطه نجاست تغيير نكرده، پاك است.

مسأله 37

آبي كه كنار نهر ايستاده و متصل به آب جاري است، حكم آب جاري را دارد.

مسأله 38

چشمه اي كه مثلا در زمستان مي جوشد و در تابستان از جوشش مي افتد، فقط وقتي كه مي جوشد حكم آب جاري را دارد.

مسأله 39

آب حوض حمام اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه به خزينه اي كه آب آن باندازه كر است متصل باشد، مثل آب جاري است.

مسأله 40

آب لوله هاي حمام كه از شيرها و دوشها مي ريزد و آب لوله هاي ساختمان، اگر متصل به كر باشد در حكم آب كر است.

مسأله 41

آبي كه روي زمين جريان دارد ولي از زمين نمي جوشد، چنانچه كمتر از كر باشد و نجاست به آن برسد نجس مي شود. اما اگر از بالا با فشار به پايين بريزد چنانچه نجاست به پايين آن برسد بالاي آن نجس نمي شود.

آب باران
مسأله 42

اگر به چيز نجسي كه عين نجاست در آن نيست يك مرتبه باران ببارد جايي كه باران به آن برسد پاك مي شود و در فرش و لباس و مانند اينها فشار لازم نيست ولي باريدن دو سه قطره فايده ندارد بلكه بايد بنا بر احوط طوري باشد كه بگويند باران مي آيد، وبه حدّ جريان برسد؛ و اگر زمين طوريست كه آب به آن جريان پيدا نمي كند، كافيست به حدي ببارد كه اگر زمين سخت بود بر آن جاري مي شد.

مسأله 43

اگر باران، به عين نجس ببارد و به جاي ديگر ترشح كند، چنانچه عين نجاست همراه آن نباشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد پاك است. پس اگر باران بر خون ببارد و ترشح كند، چنانچه ذره اي خون در آن باشد، يا آن كه بو يا رنگ يا مزه خون گرفته باشد، نجس مي باشد.

مسأله 44

اگر بر روي بام عمارت عين نجاست باشد تا وقتي باران بر بام مي بارد، آبي كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مي ريزد در صورتي كه صفات عين نجس را نداشته باشد و مضاف نشده باشد پاك است و بعد از قطع شدن باران اگر معلوم باشد آبي كه مي ريزد به چيز نجس رسيده است، نجس مي باشد.

مسأله 45

زمين نجسي كه باران بر آن ببارد پاك مي شود و اگر باران بر زمين جاري شود و در موقع آمدن باران به جاي نجسي كه زير سقف است برسد آن را نيز پاك مي كند، اگر مضاف يا متغير به نجاست نشده باشد.

مسأله 46

خاك نجسي كه به واسطه باران گِل شود پاك است، اگر آب باران به همه خاك برسد و بنا بر احوط موقع مخلوط شدن با خاك، مضاف نشده باشد.

مسأله 47

هرگاه آب باران در جايي جمع شود، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه موقعي كه باران مي آيد، چيز نجسي را در آن بشويند و آب، بو يا رنگ يا مزه نجاست نگيرد، آن چيز نجس پاك مي شود.

مسأله 48

اگر بر فرش پاكي كه روي زمين نجس است باران ببارد و بر زمين نجس جاري شود، فرش نجس نمي شود و زمين هم پاك مي گردد، مگر اين كه آب مضاف يا متغيّر شود.

مسأله 49

اگر آب باران بعد از آن كه از باريدن افتاد، در گودالي جمع شود و كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد نجس مي شود.

آب چاه
مسأله 50

آب چاهي كه از زمين مي جوشد، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه نجاست به آن برسد، تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است، ولي مستحب است پس از رسيدن بعضي از نجاست ها به چاه، به مقداري كه در كتاب هاي مفصل گفته شده از آن چاه آب بِكشند

مسأله 51

اگر نجاستي در چاه بريزد و بو يا رنگ يا مزه آب آن را تغيير دهد، چنانچه تغيير آب چاه از بين برود، بنا بر احتياط واجب آن آب موقعي پاك مي شود كه به آبي كه از چاه مي جوشد متصل باشد.

«احكام آب ها»

مسأله 52

آب مضاف كه معني آن گفته شد چيز نجس را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 53

آب مضاف هرقدر زياد باشد اگر ذره اي نجاست به آن برسد، نجس مي شود البته در موارد متعارف كه احتمال نجس شدن به وسيله ملاقات داده شود ولي چنانچه از بالا با فشار روي چيز نجس بريزد، مقداري كه به چيز نجس رسيده نجس و مقداري كه بالاتر از آن است پاك مي باشد. مثلا اگر گلاب را از گلابدان روي دست نجس بريزند، آنچه به دست رسيده نجس و آنچه به دست نرسيده پاك است. بلكه در بعضي از موارد كه آب مضاف جريان دارد، اگر قسمت آخر آب، نجس شود نجس شدن قسمت اوّل آن، خالي از تأمل نيست اگر چه سطح اوّل و آخر آب يكي باشد و از بالا به پايين جريان نداشته باشد، در صورتي كه عرفاً به سبب ملاقات، تأثر و انفعال حاصل نشود، بلكه نجس نشدن قسمت اول خالي از وجه نيست.

مسأله 54

اگر آب مضافِ نجس، طوري با آب كر يا جاري مخلوط شود، كه ديگر به آن آب مضاف نگويند بلكه مردم بگويند آب است بدون ضميمه كردن كلمه ديگري به آن)، پاك مي شود

مسأله 55

آبي كه مطلق بوده و معلوم نيست مضاف شده يا نه و با مختصر تحقيق و بررسي هم نشود وضع آن را روشن كرد، مثل آب مطلق است، يعني چيز نجس را پاك مي كند، وضو و غسل هم با آن صحيح است و آبي كه مضاف بوده و معلوم نيست مطلق شده يا نه، مثل آب مضاف است، يعني چيز نجس را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 56

آبي كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف و معلوم نيست كه قبلا مطلق يا مضاف بوده، نجاست را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است. ولي اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد و نجاست به آن برسد حكم به نجس بودن آن نمي شود.

مسأله 57

آبي كه عين نجاست مثل خون و بول به آن برسد و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير دهد، اگر چه كر يا جاري باشد نجس مي شود. ولي اگر بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاستي كه بيرون آن است عوض شود، مثلا مرداري كه پهلوي آب است بوي آن را تغيير دهد نجس نمي شود

مسأله 58

آبي كه عين نجاست مثل خون و بول در آن ريخته و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير داده، چنانچه به كر يا جاري متصل شود، يا باران بر آن ببارد، يا باد باران را در آن بريزد، يا آب باران هنگام باريدن، از ناودان در آن جاري شود و تغيير آن از بين برود پاك مي شود و اگر قبل از اتصال به كر يا جاري يا باريدن باران تغيير از بين برود همين قدر كه آب كر يا جاري به آن متصل شود و يا آب باران به آن برسد پاك مي شود و لازم نيست با آن مخلوط شود

مسأله 59

اگر چيز نجس را در كر يا جاري آب بكشند آبي كه بعد از بيرون آوردن از آن مي ريزد پاك و پاك كننده است

مسأله 60

آبي كه پاك بوده و معلوم نيست نجس شده يا نه پاك است و پاك كننده نيز هست و آبي كه نجس بوده و معلوم نيست پاك شده يا نه

نجس است

مسأله 61

نيم خورده سگ خوك و كافر نجس و خوردن آن حرام است و نيم خورده حيوانات حرام گوشت پاك است ولي خوردن آن مكروه مي باشد.

«احكام تخلّي»

مسأله 62

واجب است انسان وقت تخلي و مواقع ديگر، عورت خود را از كساني كه مكلفند، اگر چه مثل خواهر و مادر با او محرم باشند و همچنين از ديوانه و بچه هاي مميّز كه خوب و بد را مي فهمند بپوشاند ولي زن و شوهر لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند

مسأله 63

لازم نيست با چيز مخصوصي عورت خود را بپوشاند بلكه در غير نماز با دست هم اگر آن را بپوشاند كافي است

مسأله 64

موقع تخلي بايد طرف جلوي بدن يعني شكم و سينه رو به قبله و پشت به قبله نباشد

مسأله 65

بنا بر احتياط نبايد موقع تخلي طرف جلو بدن رو به قبله يا پشت به قبله باشد هرچند عورت را از قبله بگرداند و اگر جلو بدن او رو به قبله يا پشت به قبله نباشد، احتياط واجب آن است كه عورت را هم رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد.

مسأله 66

در موقع تطهير مخرج بول و غائط رو به قبله و پشت به قبله بودن اشكال ندارد ولي اگر در موقع استبراء بول از مخرج بيرون آيد يا اينكه بداند بول يا آب مشكوكي در حال استبراء خارج خواهد شد در اين حال رو به قبله و پشت به قبله بودن، حرام است.

مسأله 67

اگر براي آن كه نامحرم او را نبيند ناچار شود رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند بايد رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند و نيز اگر از جهت ديگر ناچار باشد كه رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند مانعي ندارد

مسأله 68

احتياط واجب آن است كه بچه را در وقت تخلي رو به قبله يا پشت به قبله ننشانند ولي اگر خود بچه بنشيند جلوگيري از او واجب نيست

مسأله 69

تخلي در چهار مكان حرام است:

1 در كوچه هاي بن بست، در صورتي كه صاحبانش اجازه نداده باشند

2 در ملك كسي كه اجازه تخلي نداده است.

3 در جايي كه براي عده مخصوصي وقف شده است، مثل بعضي از مدرسه ها.

4 روي قبر مؤمنين يا ساير مقامات مقدسه ديني و مذهبي، در صورتي كه بي احترامي به آنان باشد.

مسأله 70

در سه صورت مخرج غائط فقط با آب پاك مي شود:

1 با غائط نجاست ديگري مثل خون بيرون آمده باشد.

2 نجاستي از خارج به مخرج غائط رسيده باشد.

3 اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد

در غير اين سه صورت مي شود مخرج را با آب شست و يا به دستوري كه بعداً گفته مي شود با پارچه و سنگ و مانند اينها پاك كرد اگر چه شستن با آب بهتر است

مسأله 71

مخرج بول با غير آب پاك نمي شود و اگر بعد از برطرف شدن بول يك مرتبه بشويند كافي است ولي كساني كه بولشان از غير مجراي طبيعي مي آيد و يا اينكه از مخرج طبيعي مي آيد ولي از محلي كه معمولا نجس مي شود به جاهاي ديگر نيز برسد احتياط واجب آن است كه بعد از برطرف شدن بول دو مرتبه بشويند و زن نيز حكم مرد را دارد

مسأله 72

اگر مخرج غائط را با آب بشويند بايد چيزي از غائط در آن نماند ولي باقي ماندن رنگ و بوي آن مانعي ندارد و اگر در دفعه اول طوري شسته شود كه ذره اي از غائط در آن نماند دوباره شستن لازم نيست

مسأله 73

هرگاه با سنگ و كلوخ و مانند اينها غائط را از مخرج با شرايطي كه ذكر مي شود برطرف كنند بنا بر اظهر مخرج پاك مي شود و نماز خواندن مانعي ندارد و چنانچه چيزي هم به آن برسد نجس نمي شود و ذره هاي كوچك و لُزوجت محل اشكال ندارد مگر اينكه آن مقداري كه معمولا به وسيله سنگ و كهنه از بين مي رود باقي بماند

مسأله 74

لازم نيست با سه سنگ يا سه پارچه مخرج را پاك كنند بلكه با اطراف يك سنگ يا يك پارچه هم كافي است، بلكه اگر با يك مرتبه هم غائط برطرف شد كفايت مي كند و اگر با سرگين يا استخوان پاك كنند بنا بر اظهر پاك مي شود

مسأله 75

پاك كردن مخرج غائط با چيزهاي مقدس كه احترام آنها لازم است مانند كاغذي كه اسم خدا يا پيامبران بر آن نوشته شده حرام است و ممكن است در صورت علم و عمد موجب كفر شود كه در اين صورت به سبب كافر شدن تمام بدن نجس مي شود ولي در صورت عدم علم و عمد، يا غفلت يا خوانا نبودن نوشته اظهر حصول طهارت است

مسأله 76

اگر شك كند مخرج را تطهير كرده يا نه، اگر چه هميشه بعد از بول يا غائط فوراً تطهير مي كرده احتياط واجب آن است كه خود را تطهير نمايد

مسأله 77

اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز مخرج را تطهير كرده يا نه نمازي كه خوانده صحيح است ولي براي نمازهاي بعد بايد تطهير كند

استبراء

استبراء عمليست مستحب كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام مي دهند و آن داراي اقساميست و يك قسم آن كه مطابق احتياط است به اين صورت مي باشد كه بعد از قطع شدن بول، اگر مخرج غائط نجس شده، اول آن را تطهير كنند، بعد سه دفعه با انگشت ميانه دست چپ از مخرج غائط تا بيخ آلت بكشند و بعد شست را روي آلت و انگشت پهلوي شست را زير آن بگذارند و سه مرتبه تا ختنه گاه بكشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند

مسأله 78

آبي كه بعد از ملاعبه و بازي كردن از انسان خارج مي شود و به آن «مَذْي» مي گويند و آبي كه گاهي بعد از مني بيرون مي آيد و به آن «وَذْي» گفته مي شود و آبي كه گاهي بعد از بول بيرون مي آيد و به آن «وَدْي» مي گويند اگر بعد از خروج بول به آن نرسيده باشد پاك است و چنانچه بعد از بول استبراء كند و بعد آبي از او خارج شود و شك كند كه بول است يا يكي از اينها و يا مخلوط است پاك مي باشد

مسأله 79

اگر انسان شك كند كه استبراء كرده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، نجس مي باشد و چنانچه وضو گرفته باشد، باطل مي شود ولي اگر شك كند استبرائي كه كرده درست بوده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، پاك مي باشد و وضو را هم باطل نمي كند.

مسأله 80

كسي كه استبراء نكرده اگر به واسطه آن كه مدتي از بول كردن او گذشته، يقين كند بول در مجرا نمانده است و رطوبتي ببيند و شك كند كه پاك است يا نه، آن رطوبت پاك مي باشد و وضو را هم باطل نمي كند.

مسأله 81

اگر انسان بعد از بول استبراء كند و وضو بگيرد چنانچه بعد از وضو رطوبتي ببيند كه بداند يا بول است يا مني واجب است احتياطاً غسل كند و وضو هم بگيرد ولي اگر وضو نگرفته باشد فقط گرفتن وضو كافي است

مسأله 82

براي زن استبراء از بول نيست و اگر رطوبتي ببيند و شك كند كه پاك است يا نه پاك مي باشد و وضو و غسل او را هم باطل نمي كند

آداب تخلي

مسأله 83

مستحب است در موقع تخلي جايي بنشيند كه كسي او را نبيند و موقع وارد شدن به مكان تخلي اول پاي چپ و موقع بيرون آمدن اول پاي راست را بگذارد؛ و همچنين مستحب است در حال تخلي سر را بپوشاند و سنگيني بدن را بر پاي چپ بيندازد.

مسأله 84

نشستن روبروي خورشيد و ماه در موقع تخلي مكروه است ولي اگر عورت خود را به وسيله اي بپوشاند مكروه نيست و همچنين در موقع تخلي، نشستن روبروي باد و در جاده، خيابان، كوچه، درب خانه و زير درختي كه ميوه مي دهد مكروه است و چيز خوردن و توقف زياد در مكان تخلي و تطهير كردن با دست راست نيز مكروه مي باشد و همچنين است حرف زدن در حال تخلي ولي اگر ناچار باشد يا ذكر خدا بگويد كراهت ندارد

مسأله 85

ايستاده بول كردن و بول كردن در زمين سخت و سوراخ جانوران و در آب خصوصاً آبِ ايستاده مكروه است

مسأله 86

خودداري كردن از بول و غائط مكروه است و اگر به حدّي ضرر برساند كه در حكمِ ضرر زدنِ حرام باشد، نبايد خودداري كند.

مسأله 87

مستحب است انسان پيش از نماز و پيش از خواب و پيش از جماع و بعد از بيرون آمدن مني بول كند.

نجاسات

[نجاسات]
اشاره

نجاسات ده چيز است:

1 بول.

2 غائط.

3 مَني.

4 مردار.

5 خون.

6 و 7: سگ و خوك.

8 كافر.

9 شراب.

10 فقّاع.

و مسائل مربوط به عرق جنب از حرام و عرق شتر نجاستخوار نيز در ادامه همين مسائل خواهد آمد.

بول و غائط
مسأله 88

بول و غائط انسان و هر حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد يعني اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند نجس است و بنا بر احتياط از بول و غائط حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده ندارد در صورتي كه عُسر و حرج لازم نمي آيد اجتناب نمايند ولي فضله حيوانات كوچك مثل پشه و مگس كه گوشت ندارند پاك است

مسأله 89

فضله پرندگان حرام گوشت نجس است و فضله خفاش بنا بر احتياط نجس است.

مسأله 90

بول و غائط حيوان نجاستخوار كه عادت به خوردنِ فقط نجاست انسان بدون اختلاط به چيز ديگري پيدا كرده تا زماني كه استبراء نشده است نجس است و نيز حيواني كه انسان آن را وَطْي كرده يعني با آن نزديكي نموده و گوسفندي كه گوشت آن از خوردن شير خوك روئيده شده است، ممكن است ملحق به نجاستخوار باشد.

مَني
مسأله 91

مني حيواني كه خون جهنده دارد نجس است.

مُردار
مسأله 92

مردار حيواني كه خون جهنده دارد، نجس است، چه خودش مرده باشد، يا به غير دستوري كه در شرع معين شده آن را كشته باشند و ماهي چون خون جهنده ندارد، اگر چه در آب بميرد پاك است.

مسأله 93

چيزهايي از مردار مثل پشم، مو، كرك، استخوان و دندان كه روح ندارند، پاك مي باشند.

مسأله 94

اگر از بدن انسان يا حيواني كه خون جهنده دارد، در حالي كه زنده است گوشت يا چيز ديگري را كه روح دارد جدا كنند، نجس است.

مسأله 95

پوست هاي مختصر لب و جاهاي ديگر بدن كه موقع افتادنشان رسيده اگر چه آنها را بكَنند پاك است ولي بنا بر احتياط واجب بايد از پوستي كه موقع افتادنش نرسيده و آن را كنده اند اجتناب نمايند

مسأله 96

تخم مرغي كه از شكم مرغ مرده بيرون مي آيد پاك است و بنا بر احتياط بايد پوست روي آن سفت شده باشد ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد

مسأله 97

اگر برّه و بزغاله پيش از آن كه علف خوار شوند بميرند، پنير مايه اي كه در شيردان آنها مي باشد پاك است، ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.

مسأله 98

دواجات مايع عطر روغن واكس و صابوني كه از كشورهاي غيراسلامي مي آورند، اگر انسان يقين به نجاست آنها نداشته باشد پاك است

مسأله 99

گوشت و پيه و چرمي كه در بازار مسلمانان فروخته مي شود پاك است و همچنين است اگر يكي از اينها در دست مسلمان باشد. ولي اگر بدانند آن مسلمان از كافر گرفته و رسيدگي نكرده كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، نجس مي باشد.

خون
مسأله 100

خون انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد يعني حيواني كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند نجس است، پس خون حيواني كه مانند ماهي و پشه خون جهنده ندارد، پاك مي باشد.

مسأله 101

اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد خوني كه در بدنش مي ماند پاك است ولي اگر به علت نفس كشيدن يا به واسطه اين كه سر حيوان در جاي بلندي بوده خون به بدن حيوان برگردد آن خون نجس است و همچنين چيزي كه با آن خون ملاقات كند آن هم نجس است

مسأله 102

از خوني كه در تخم مرغ مي باشد بنا بر احتياط بايد اجتناب كرد ولي اگر خون در زرده باشد سفيده پاك است و اگر در سفيده باشد زرده پاك است

مسأله 103

خوني كه هنگام دوشيدن شير ديده مي شود نجس است و شير را نجس مي كند.

مسأله 104

خوني كه از لاي دندان ها مي آيد، اگر به واسطه مخلوط شدن با آب دهان از بين برود پاك است.

مسأله 105

خوني كه به واسطه كوبيده شدن، زير ناخن يا زير پوست مي ميرد، اگر طوري شود كه ديگر به آن خون نگويند پاك است و اگر به آن خون بگويند نجس است و در صورتي كه ناخن يا پوست سوراخ شود اگر مشقت ندارد بايد براي وضو و غسل خون را بيرون آورند و اگر مشقت دارد بايد اطراف آن را به طوري كه نجاست زياد نشود بشويند و پارچه يا چيزي مثل پارچه بر آن بگذارند و رويش دست تر بكشند همان طوري كه وضو يا غسل جبيره اي مي نمايند.

مسأله 106

اگر انسان نداند كه زير پوست خون مرده يا گوشت به واسطه كوبيده شدن به آن حالت در آمده، پاك است.

مسأله 107

اگر موقع جوشيدن غذا ذره اي خون در آن بيفتد، تمام غذا و ظرف آن نجس مي شود و جوشيدن و حرارت و آتش پاك كننده آن نيست

مسأله 108

زردابه اي كه درحال بهبودي زخم در اطراف آن پيدا مي شود، اگر معلوم نباشد كه با خون مخلوط است و به آن خون زرد نيز نگويند، پاك است. اما اگر قبلا مي دانستيم خون بوده ولي حالا شك در خون بودن آن داشته باشيم، نجس است.

سگ و خوك
مسأله 109

سگ و خوكي كه در خشكي زندگي مي كنند همه اجزاء حتي مو استخوان پنجه ناخن و رطوبت آنها نجس است ولي سگ و خوك دريايي پاك است

كافر
مسأله 110

كسي كه منكر خدا يا براي خدا شريك قائل است يا پيامبري حضرت خاتم الانبياء محمّد بن عبداللّه (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) را قبول ندارد و همين طور كسي كه ايمان به خدا و پيامبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) نداشته باشد، كافر و نجس مي باشد همچنين كسي كه يكي از ضروريّات دين اسلام مثل نماز يا روزه را با علم به اينكه ضروري دين است انكار نمايد نجس مي باشد و اگر از روي تقصير نداند و انكار نمايد احتياطاً بايد از او اجتناب كرد

مسأله 111

تمام بدن كافر، حتي مو، ناخن و رطوبتهاي او نجس است.

مسأله 112

اگر پدر و مادر و جد و جده بچه نابالغ كافر باشند آن بچه هم نجس است و اگر يكي از اينها مسلمان باشد بچه نيز پاك است.

مسأله 113

كسي كه معلوم نيست مسلمان است يا نه، پاك مي باشد ولي احكام ديگر مسلمانان را ندارد، مثلا نمي تواند زن مسلمان بگيرد و نبايد در قبرستان مسلمانان دفن شود.

مسأله 114

اگر كسي اعم از مسلمان و غيرمسلمان به يكي از دوازده امام ( عليهم السلام ) دشنام دهد، يا با آنان دشمني نمايد، نجس است.

شراب
مسأله 115

شراب و هرچيزي كه زيادِ آن انسان را مست مي كند چنانچه به خودي خود مايع باشد نجس و خوردن آن حرام است اگر چه كم باشد يا مست كنندگي آن خفيف باشد ولي اگر مثل بنگ و حشيش مايع نباشد اگر چه چيزي در آن بريزند كه مايع شود پاك است

مسأله 116

اشيائي كه الكل دارند، الكل صنعتي، تزريقاتي و عطرهايي كه احياناً الكل دارند، پاك اند

مسأله 117

اگر انگور و آب انگور به واسطه پختن يا غير آن، جوش بيايد بنا بر اقوي و احوط نجس و خوردنش حرام است و بايد از آن اجتناب نمود

مسأله 118

خرما، مويز، كشمش و آب آنها اگر خود به خود يا با پختن جوش بيايند، پاك است و خوردن آنها جايز مي باشد.

فُقّاع
مسأله 119

فُقّاع كه غالباً از جو گرفته مي شود و به آن آبجو مي گويند نجس و خوردن آن حرام است، ولي آبي كه به دستور طبيب از جو مي گيرند و به آن ماءالشعير مي گويند پاك مي باشد.

عرق جنب از حرام
مسأله 120

عرق جنب از حرام نجس نيست ولي بنا بر اظهر و احوط با بدن يا لباسي كه به آن آلوده شده تا خشك نشده است نماز نخوانند.

مسأله 121

اگر در زماني كه نزديكي با زن حرام است مثلا در روزه ماه رمضان يا در حال حيض با زن خود نزديكي كند در صورتي كه عرق او خشك نشده و اگر وظيفه اش تيمم باشد تيمم نكرده بنا بر احتياط واجب بايد از عرق خود در حال نماز اجتناب نمايد و اگر تيمم كرده بنا بر اظهر اجتناب از عرقي كه بعد از تيمم فوق حاصل شده حتي اگر خشك نشده باشد لازم نيست

مسأله 122

اگر جنب از حرام بدون عذر به جاي غسل تيمم نمايد و بعد از تيمم عرق كند بنا بر احتياط واجب بايد از عرق خود در حال نماز

اجتناب نمايد.

مسأله 123

اگر كسي از حرام جنب شود و بعد با حلال خود نزديكي كند بايد از عرق خود اجتناب كند و اگر اول با حلال نزديكي كند و سپس از حرام جنب شود مي تواند با آن نماز بخواند.

عرق شتر نجاستخوار
مسأله 124

عرق شتر نجاستخوار بنا بر اظهر پاك است اگر چه احتياط مستحب در اجتناب است؛ ولي اگر حيوانات ديگر نجاستخوار شوند، اجتناب از عرق آنها لازم نيست.

«راه ثابت شدن نجاست»
مسأله 125

نجاست هرچيز از سه راه ثابت مي شود:

1 آنكه خود انسان يقين يا ظن اطمينان آور پيدا كند كه چيزي نجس است و گرنه لازم نيست از آن اجتناب نمايد. بنا بر اين در قهوه خانه و مهمانخانه هايي كه مردمان بي مبالات و كساني كه پاكي و نجسي را مراعات نمي كنند در آنها غذا مي خورند، اگر انسان يقين نداشته باشد غذايي را كه براي او آورده اند نجس است، غذا خوردن اشكال ندارد.

2 كسي كه چيزي در اختيار اوست بگويد آن چيز نجس است و از گفته او اطمينان حاصل گردد، مثلاً همسر يا خدمتكار بگويد ظرف يا چيز ديگري كه در اختيار اوست نجس مي باشد.

3 آن كه دو مرد عادل بگويند چيزي نجس است و همچنين اگر يك نفر عادل هم بگويد چيزي نجس است بنا بر احتياط واجب بايد از آن اجتناب كرد.

مسأله 126

اگر به واسطه ندانستن مسأله نجس بودن و پاك بودن چيزي را نداند مثلا نداند عرق جنب از حرام پاك است يا نه بايد مسأله را بپرسد يا احتياط نمايد ولي اگر با اينكه مسأله را مي داند در چيزي شك كند كه پاك است يا نه مثلا شك كند كه آن چيز خون است يا نه يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان پاك مي باشد

نجاست اشياء

مسأله 127

اگر چيز پاك به نجس برسد و هر دو يا يكي از آنها به طوري تَر باشد كه تري يكي به ديگري برسد، چيز پاك نجس مي شود و اگر تري به قدري كم باشد كه به ديگري نرسد، چيزي كه پاك بوده نجس نمي شود. ولي اگر دست انسان به بدن ميّتي كه هنوز او را غسل نداده اند برسد اگر چه بدن ميت خشك باشد، احتياط در اين است كه دست را بشويد.

مسأله 128

اگر چيز پاكي به نجس برسد و انسان شك كند كه هر دو يا يكي از آنها تر بوده يا نه، آن چيز پاك، نجس نمي شود.

مسأله 129

دو چيزي كه انسان نمي داند كدام پاك و كدام نجس است، اگر چيز پاكي با رطوبت به يكي از آنها برسد نجس نمي شود ولي اگر يكي از آنها قبلا نجس بوده و انسان نداند پاك شده يا نه، چنانچه چيز پاكي با رطوبت به آن برسد نجس مي شود.

مسأله 130

زمين و پارچه و مانند اينها اگر رطوبت داشته باشد، هر قسمتي كه نجاست به آن برسد نجس مي شود و جاهاي ديگر آن پاك است و همچنين است خيار و خربزه و مانند اينها.

مسأله 131

هرگاه شيره و روغن، مايع باشد به طوري كه اگر قدري از آن برداشته شود جاي آن پُر مي شود همين كه يك نقطه از آن نجس شد، تمام آن نجس مي شود ولي اگر مايع نباشد و يا اينكه مايع باشد ولي نجاست به جاي ديگر سرايت نكند نجس نمي شود

مسأله 132

اگر مگس يا حيواني مانند آن، روي چيز نجسي كه تر است بنشيند و بعد روي چيز پاكي كه آن هم تر است بنشيند چنانچه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده چيز پاك نجس مي شود و اگر نداند پاك است

مسأله 133

اگر جايي از بدن كه عرق دارد نجس شود و عرق از آنجا به جاي ديگر برود هر جا كه عرق نجس به آن برسد نجس مي شود و اگر عرق به جاي ديگر نرود جاهاي ديگر بدن پاك است

مسأله 134

اخلاطي كه از بيني يا گلو مي آيد اگر خون داشته باشد جايي كه خون دارد نجس و بقيه آن پاك است پس اگر به بيرون دهان يا بيني برسد مقداري را كه انسان يقين دارد جاي نجسِ اخلاط به آن رسيده نجس است و محلي را كه شك دارد جاي نجس به آن رسيده يا نه، پاك مي باشد.

مسأله 135

اگر آفتابه اي را كه ته آن سوراخ است روي زمين نجس بگذارند چنانچه آب طوري زير آن جمع گردد كه با آب آفتابه يكي حساب شود، آب آفتابه نجس مي شود ولي اگر آب آفتابه از داخل به بيرون با فشار جريان داشته باشد يا احتمال برود كه نجاست بيرون به داخل سرايت نمي كند، حتي اگر سطح آب بيرون و داخل مساوي هم باشد، آب آفتابه نجس نمي شود.

«احكام نجاسات»

مسأله 136

نجس كردن خط و ورق قرآن حرام است و اگر نجس شود بايد فوراً آن را آب بكشند.

مسأله 137

اگر جلد قرآن نجس شود در صورتي كه نجس شدن موجب بي احترامي به قرآن باشد، بايد آن را آب بكشند.

مسأله 138

گذاشتن قرآن روي عين نجس مانند خون و مردار، اگر چه آن عين نجس خشك باشد حرام است و برداشتن قرآن از روي آن واجب مي باشد.

مسأله 139

نوشتن قرآن با مركّب نجس، اگر چه يك حرف آن باشد، حرام است و اگر نوشته شود بايد آن را آب بكشند، يا به وسيله تراشيدن و مانند آن، كاري كنند كه عين مركب نجس از بين برود و ورق متنجس به آن، آب كشيده شود

مسأله 140

احتياط واجب آن است كه از دادن قرآن به كافر خودداري كنند و اگر قرآن در دست اوست در صورت امكان از او بگيرند.

مسأله 141

اگر ورق قرآن يا چيزي كه احترام آن لازم است، مثل كاغذي كه اسم خدا يا پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) يا امام ( عليه السلام ) بر آن نوشته شده، در مستراح بيفتد، بيرون آوردن و آب كشيدن آن اگر چه خرج داشته باشد بر كسي كه آن را انداخته واجب است و اگر او اين كار را نكرد يا نتوانست انجام دهد، بر ديگران واجب مي شود و خرج آن از بيت المال داده مي شود و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد، كساني كه مطلع هستند نبايد به آن مستراح بروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده شده است. ولي وجوب اعلام محل تأمل است و همچنين اگر تُربت در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد تا وقتي يقين نكرده اند كه كاملا از بين رفته نبايد به آن مستراح بروند

مسأله 142

خوردن و آشاميدن چيز نجس حرام است و نيز خورانيدن عين نجس به اطفال در صورتي كه ضرر داشته باشد حرام مي باشد بلكه اگر ضرر هم نداشته باشد بنا بر احتياط واجب بايد از آن خودداري كنند و همچنين است چيزهايي كه پاك است ولي خوردنش حرام است بنا بر احتياط ولي خوراندن غذاهايي كه نجس شده است به طفل حرام نيست امّا احتياط مستحب در اجتناب است

مسأله 143

فروختن و عاريه دادن چيز نجسي كه مي شود آن را آب كشيد، اگر نجس بودن آن را به طرف نگويند اشكال ندارد ولي چنانچه انسان بداند كه عاريه گيرنده يا خريدار آن را در خوردن و آشاميدن استعمال مي كند بايد نجاستش را به آنها بگويد و اگر بداند كه آن را در كار حرامي استعمال مي كند اصل فروختن يا عاريه دادن محل اشكال است

مسأله 144

اگر انسان ببيند كسي چيز نجسي را مي خورد يا با لباس نجس نماز مي خواند، لازم نيست به او بگويد مگر اين كه با او طوري معاشرت داشته باشد كه اگر نگويد لوازم مشترك بين آن دو نجس خواهد شد

مسأله 145

اگر جايي از خانه يا فرش كسي نجس باشد و ببيند بدن يا لباس يا چيز ديگر كساني كه وارد خانه او مي شوند با رطوبت به جاي نجس رسيده است لازم نيست به آنان بگويد مگر اينكه مثل مسأله فوق با آنها معاشرت داشته باشد.

مسأله 146

اگر صاحبخانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است، بايد به مهمانها بگويد. اما اگر يكي از مهمانها بفهمد، لازم نيست به ديگران خبر دهد ولي چنانچه طوري با آنان معاشرت دارد كه مي داند به واسطه نگفتن، لوازم خود او هم نجس مي شود بايد بعد از غذا به آنان بگويد.

مسأله 147

چيز نجسي كه انسان شك دارد پاك شده يا نه، نجس است و چيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه، پاك است و اگر چه بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد لازم نيست جستجو كند.

مسأله 148

اگر بداند يكي از دو ظرف يا دو لباس كه از هر دو استفاده مي كند نجس شده و نداند كدام است بايد از هر دو اجتناب كند

مسأله 149

اگر چيزي را كه عاريه گرفته نجس شود، اگر بداند كه صاحبش آن چيز را در خوردن و آشاميدن استعمال مي كند واجب است به او بگويد

مسأله 150

بچه مميّزي كه خوب و بد را مي فهمد اگر چه زمان تكليفش هم نزديك باشد اگر بگويد چيزي را آب كشيدم بايد دوباره آن را آب كشيد مگر اينكه انسان بداند آن را درست آب كشيده است ولي اگر بگويد چيزي كه در اختيار اوست نجس است احتياط واجب آن است كه از آن اجتناب كنند

مطهِّرات

اشاره

يازده چيز نجاست را پاك مي كند و آنها را مطهّرات گويند:

1 آب7 اسلام

2 زمين8 تبعيت

3 آفتاب9 برطرف شدن عين نجاست

4 استحاله و انقلاب10 استبراء حيوان نجاستخوار

5 كم شدن دو سوم آب انگور11 غايب شدن مسلمان

6 انتقال

و احكام اينها به طور تفصيل در مسائل آينده ذكر مي شود.

آب

مسأله 151

آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مي كند:

اول:

مطلق باشد، پس آب مضاف مانند گلاب و عرق بيد، چيز نجس را پاك نمي كند.

دوم:

پاك باشد.

سوم:

وقتي چيز نجس را مي شويند آب مضاف نشود، مگر اينكه قبل از مضاف شدن چيز نجس پاك شده باشد و آب هم بو يا رنگ يا مزه نجاست را نگرفته باشد.

چهارم:

بعد از آب كشيدن چيز نجس، عين نجاست يا چيزي كه نجس شده و پاك نشده است در آن نباشد و پاك شدن چيز نجس با آب قليل يعني آب كمتر از كر شرط هاي ديگري هم دارد كه بعداً گفته مي شود.

مسأله 152

ظرفي كه به غير بول نجس شده اگر يك مرتبه شسته شود پاك مي شود حتي اگر با آب قليل باشد بنا بر اقوي ولي ظرفي را كه سگ ليسيده يا از آن، آب يا چيز مايع ديگر خورده اظهر اين است كه اگر با خاكِ ممزوج با آب، خاك مالي شود و بعد از آن دو مرتبه با آب قليل، يا يك مرتبه با آب كر يا جاري شسته شود كافيست و احوط آن است كه قبل از همه اينها با خاك تنها خاك مالي شود و همچنين ظرفي را كه آب دهان سگ در آن ريخته شود بنا بر احتياط بايد پيش از شستن خاك مال كرد

مسأله 153

اگر دهانه ظرفي كه سگ دهن زده، تنگ باشد و به راحتي نشود آن را خاك مال كرد، چنانچه ممكن است بايد پارچه به چوبي بپيچند و به وسيله آن، خاك را درون آن ظرف بمالند و در غير اين صورت پاك شدن ظرف اشكال دارد ولي ممكن است خاك مالي را با حركت دادن شديدِ خاكِ ممزوج با آب در همه اطراف داخل ظرف انجام داد

مسأله 154

ظرفي را كه خوك از آن چيز مايع بخورد با آب قليل بنا بر احتياط بايد هفت مرتبه شست و در كر و جاري نيز بنا بر احتياط واجب هفت مرتبه بايد شست و بنا بر اظهر لازم نيست آن را خاك مال كنند و نيز بنا بر احتياط واجب ليسيدن خوك مانند آب خوردن آن است

مسأله 155

اگر بخواهند ظرفي را كه به شراب نجس شده با آب قليل آب بكشند بنا بر احتياط بايد سه مرتبه بشويند ولي بنا بر اقوي شستن يك مرتبه كافي است

مسأله 156

كوزه اي كه از گل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرو رفته اگر در آب كر يا جاري بگذارند، به هر جاي آن كه آب برسد پاك مي شود و اگر بخواهند باطن آن هم پاك شود، بايد بخشكانند و بعد به قدري در آب كر يا جاري بگذارند كه آب به تمام آن فرو رود و احتياط مستحب اين است كه دو مرتبه بلكه سه مرتبه در آب به همين صورت قرار دهند، مخصوصاً اگر به شراب و يا مردن موش بزرگ صحرايي نجس شود

مسأله 157

ظرفي را كه به غير بول نجس شده با آب قليل به دو صورت مي توان آب كشيد:

اول:

آن كه بنا بر اقوي يك مرتبه از آب پر كنند و خالي كنند

دوم:

يك بار قدري آب در آن بريزند و آب را طوري در آن بگردانند كه به جاهاي نجس آن برسد و بيرون بريزند

و اگر به بول نجس شده باشد اين كار را دو بار انجام دهند

مسأله 158

اگر ظرف بزرگي مثل پاتيل و خمره نجس شود، چنانچه يك مرتبه آن را از آب پر كنند و خالي كنند بنا بر اظهر پاك مي شود و همچنين است اگر يك مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد و بايد آبي كه ته آن جمع مي شود بيرون آورند.

مسأله 159

اگر مِس نجس و مانند آن را آب كنند و آب بكشند ظاهرش پاك مي شود.

مسأله 160

تنوري كه به بول نجس شده است، اگر دو مرتبه از بالا آب در آن بريزند به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد پاك مي شود و در غير بول اگر بعد از برطرف شدن نجاست يك مرتبه به دستوري كه گفته شده آب در آن بريزند كافيست و بهتر است كه گودالي ته آن حفر كنند تا آب ها در آن جمع شود و بيرون بياورند بعد آن گودال را با خاك پاك پر كنند

مسأله 161

اگر چيز نجس را بعد از برطرف كردن عين نجاست يك مرتبه در آب كر يا جاري فرو برند كه آب به تمام جاهاي نجس آن برسد، پاك مي شود؛ و احتياط واجب آن است كه فرش و لباس و مانند اينها را اگر با آب قليل شسته شود طوري فشار يا حركت دهند كه آب داخل آن خارج شود.

مسأله 162

اگر بخواهند چيزي را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود و در صورتي كه بول در آن چيز نمانده باشد، يك مرتبه ديگر آب روي آن بريزند پاك مي شود، ولي در لباس و فرش و مانند اينها بايد بعد از هر دفعه فشار دهند تا غُساله آن بيرون آيد و غساله آبيست كه معمولا در وقت شستن و بعد از آن، از چيزي كه شسته مي شود خود به خود يا به وسيله فشار مي ريزد .

مسأله 163

اگر چيزي به بول پسر شيرخواري كه غذاخور نشده نجس شود، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند كه به تمام جاهاي نجس آن برسد پاك مي شود و شستن و فشار دادن آن لازم نيست و بنا بر احوط بايد شير كافر و شير نجس و شير غير پسر نيز نخورده باشد و احوط اين است كه به وسيله آب ريختن خود بول از بين برود يا اينكه قبلا خشك شده باشد

مسأله 164

اگر چيزي به غير بول نجس شود، چنانچه بعد از برطرف كردن نجاست يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود پاك مي گردد و نيز اگر در دفعه اولي كه آب روي آن مي ريزند نجاست آن برطرف شود و بعد از برطرف شدن نجاست هم آب روي آن بيايد پاك مي شود و اگر با آب قليل چيزي را مي خواهند پاك كنند بهتر اين است كه دو مرتبه آن را بشويند ولي در هر صورت لباس و مانند آن را بايد فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد.

مسأله 165

اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده در آب كر يا جاري فرو برند، بعد از برطرف شدن عين نجاست اگر آب به همه جاي نجس رسيده باشد پاك مي شود و اگر با آب قليل آب بكشند در هر دفعه كه شسته مي شود، بنا بر احوط بايد غساله را خارج كنند.

مسأله 166

اگر ظاهر گندم برنج صابون و مانند اينها نجس شود به وسيله آب قليل يا فرو بردن در آب كر و جاري پاك مي شود؛ و اگر باطن آنها نجس شود با آب قليل ظاهر آنها پاك مي شود ولي باطن آنها پاك نمي شود، مگر اينكه در كر يا جاري به قدري بماند كه آب به باطن آنها نفوذ كند يعني آب به هر جايي از باطن كه يقين دارد نجاست به آنجا رسيده بود، برسد و بنا بر احوط بايد آب مطلق به باطن آنها برود نه آب مضاف و قبلا آنها را براي تطهير باطن خشك كنند

مسأله 167

اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون رسيده يا نه باطن آن پاك است

مسأله 168

اگر ظاهر برنج و گوشت يا چيزي مانند اينها نجس شده باشد، چنانچه آن را در ظرفي بگذارند و يك مرتبه آب روي آن بريزند و خالي كنند پاك مي شود و ظرف آن هم پاك مي گردد. ولي اگر بخواهند لباس يا چيزي را كه فشار لازم دارد در ظرفي بگذارند و آب بكشند، بايد بعد از آن كه آب روي آن مي ريزند آن را فشار دهند و ظرف را كج كنند، تا غساله اي كه در آن جمع شده بيرون بريزد.

مسأله 169

لباس نجسي را كه به نيل و مانند آن رنگ شده اگر در آب كر يا جاري فرو برند و آب پيش از آنكه به واسطه رنگ پارچه مضاف شود به تمام آن برسد آن لباس پاك مي شود اگر چه موقع فشار دادن آب مضاف يا رنگين از آن بيرون آيد و همچنين است در شستن با آب قليل با ساير شرايط

مسأله 170

اگر لباسي را در آب كر يا جاري آب بكشند و بعد مثلا لجن در آن ببينند، چنانچه احتمال ندهند كه جلوگيري از رسيدن آب كرده آن لباس

پاك است

مسأله 171

اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن، خرده گِل يا اشنان در آن ديده شود پاك است ولي اگر آب نجس به باطن گل يا اشنان رسيده باشد ظاهر گل و اشنان پاك و باطن آنها نجس است اشنان گياهيست كه در شستشو استفاده مي شود .

مسأله 172

هرچيز نجس، تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند پاك نمي شود، ولي اگر بو يا رنگ نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد، پس اگر خون را از لباس برطرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند پاك مي باشد اما چنانچه به واسطه بو يا رنگ يقين كنند يا احتمال دهند كه ذره هاي نجاست در آن چيز مانده نجس است

مسأله 173

حناي نجس را اگر به سر يا ريش ببندند بعد از شستن ريش و سر، رنگ آن پاك است و آنچه از اجزاء كوچك آن باقي بماند بعد از شستن ظاهر آنها پاك مي شود.

مسأله 174

اگر نجاست بدن را در آب كر يا جاري برطرف كنند، بدن پاك مي شود و بيرون آمدن و دوباره در آب رفتن لازم نيست.

مسأله 175

غذاي نجسي كه لاي دندان ها مانده اگر آب در دهان بگردانند و به تمام غذاي نجس برسد پاك مي شود در صورتي كه يقين كند آب مطلق به همه جاي نجس رسيده، با تعدد در آنچه تعدد در آن لازم است.

مسأله 176

اگر موي سر و صورت را با آب قليل آب بكشند بنا بر احتياط واجب بايد فشار دهند كه غساله آن جدا شود اگر چه محتاج به تعدد شستن نباشد در صورتي كه آب در لابلاي موها فرو رفته باشد

مسأله 177

اگر جايي از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند اطراف آن جا كه متصل به آن است و معمولا موقع آب كشيدن آن جا نجس مي شود با پاك شدن جاي نجس پاك مي شود و در صورتي كه بيش از يك مرتبه بايد شسته شود آب دوم بايد به تمام جاهايي كه آب اول رسيده و با آن نجس شده بود برسد؛ و همچنين است اگر چيز پاكي را پهلوي چيز نجس بگذارند و روي هر دو آب بريزند. پس اگر براي آب كشيدن يك انگشت نجس، روي همه انگشت ها آب بريزند و آب نجس به همه آنها برسد، بعد از پاك شدن انگشت نجس، تمام انگشت ها پاك مي شوند.

مسأله 178

چيز نجسي را كه عين نجاست در آن نيست اگر زير شيري كه متصل به كُر است يك دفعه بشويند پاك مي شود و نيز اگر عين نجاست در آن باشد چنانچه عين نجاست آن، زير شير يا به وسيله ديگر برطرف شود و آبي كه از آن چيز مي ريزد بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد با آب شير پاك مي گردد امّا اگر آبي كه از آن مي ريزد در اول زمان اتصال بو يا رنگ يا مزه نجاست گرفته باشد بايد به قدري آب شير روي آن بريزند تا در آبي كه از آن جدا مي شود بو يا رنگ يا مزه نجاست نباشد

مسأله 179

اگر چيزي را آب بكشد و يقين كند پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن برطرف كرده يا نه، چنانچه موقع آب كشيدن متوجه برطرف كردن عين نجاست بوده، آن چيز پاك است و اگر متوجه برطرف كردن عين نجاست نبوده بنا بر احتياط واجب بايد دوباره آن را آب بكشد، مگر آن كه احتمال بدهد كه بعد از علم به نجاست متوجه بوده كه بايد عين را برطرف نمايد.

مسأله 180

زميني كه آب روي آن جاري نمي شود اگر نجس شود با آب قليل پاك نمي گردد بلكه فقط ظاهر آن پاك مي شود و زميني كه روي آن شن يا ريگ باشد چون آبي كه روي آن مي ريزند از آن جدا شده و در شن و ريگ فرو مي رود با آب قليل پاك مي شود اما زير ريگ ها نجس مي ماند

مسأله 181

زمين سنگفرش و آجرفرش و زمين سختي كه آب در آن فرو نمي رود اگر نجس شود با آب قليل پاك مي گردد ولي براي اخراج غساله بايد به قدري آب روي آن بريزند كه جاري شود و چنانچه آبي كه روي آن ريخته اند از سوراخي بيرون رود همه زمين پاك مي شود و اگر بيرون نرود جايي كه آب ها جمع مي شود نجس مي ماند و براي پاك شدن آنجا بايد گودالي حفر كنند كه آب در آن جمع شود؛ بعد آب را بيرون بياورند و گودال را با خاك پاك پر كنند

مسأله 182

اگر ظاهر سنگ نمك و مانند آن نجس شود با آب كمتر از كر هم پاك مي شود.

مسأله 183

اگر از شكر آب شده نجس، قند بسازند و در آب كر يا جاري بگذارند پاك نمي شود.

زمين

مسأله 184

زمين با پنج شرط كف پا و ته كفش نجس را پاك مي كند:

اول:

آن كه زمين بنا بر احوط از عين نجاست و آنچه در حكم نجاست است پاك باشد بنا بر اين زميني كه آلوده به بول شده و هنوز تطهير نشده پاك كننده نيست هرچند خشك شده باشد

دوم:

آن كه زمين خشك باشد و رطوبتي كه سرايت به جاي ديگر كند نداشته باشد بنا بر احوط

سوم:

آن كه اگر عين نجس مثل خون و بول، يا متنجس مثل گلي كه نجس شده در كف پا و ته كفش باشد، به واسطه راه رفتن يا ماليدن پا به زمين يا به هر سبب ديگري برطرف شود

چهارم:

آن كه زمين بايد خاك يا سنگ يا آجر فرش و مانند اينها باشد پس با راه رفتن روي فرش و حصير و سبزه، كف پا و ته كفش نجس پاك نمي شود

پنجم:

آنكه كف پا و ته كفش به واسطه راه رفتن نجس شده باشد پس اگر به واسطه غير راه رفتن نجس شده باشد بنا بر اظهر به واسطه راه رفتن پاك نمي شود

مسأله 185

پاك شدن كف پا و ته كفش نجس، به واسطه راه رفتن روي آسفالت و روي زميني كه با چوب فرش شده يا هرچيزي كه به آن زمين نگويند محل اشكال است و اظهر بقاء نجاست است

مسأله 186

بعد از برطرف شدن عين نجاست بنا بر اظهر تماس كف پا و ته كفش با زمين كافيست اگرچه راه رفتن و ماليدن صدق ننمايد ولي براي پاك شدن كف پا و ته كفش بهتر است پانزده قدم يا بيشتر راه بروند اگرچه به كمتر از پانزده قدم يا ماليدن پا به زمين عين نجاست برطرف شود

مسأله 187

لازم نيست كف پا و ته كفش نجس تر باشد بلكه اگر خشك هم باشد به وسيله راه رفتن پاك مي شود

مسأله 188

بعد از آن كه كف پا يا ته كفش نجس به راه رفتن پاك شد مقداري از اطراف آن هم كه معمولا به گل آلوده مي شود پاك مي گردد

مسأله 189

كسي كه با دست و زانو راه مي رود اگر دست يا زانوي او نجس شود با راه رفتن پاك مي گردد و همچنين است ته عصا و ته پاي مصنوعي و نعل چهارپايان و چرخ اتومبيل و گاري و مانند اينها بنا بر اظهر

مسأله 190

اگر بعد از راه رفتن، بو يا رنگ نجاست در كف پا يا ته كفش بماند اشكال ندارد ولي ذرّه هاي كوچك كه معلوم باشد اشكال دارد.

مسأله 191

درون كفش و مقداري از كف پا كه به زمين نمي رسد به واسطه راه رفتن پاك نمي شود ولي جورابي كه به جاي كفش از آن استفاده مي شود با راه رفتن پاك مي شود اگر چه جوراب از پوست درست نشده باشد

آفتاب

مسأله 192

آفتاب با پنج شرط، زمين و ساختمان و چيزهايي مانند درب و پنجره كه در ساختمان به كار برده شده و همچنين ميخي را كه به ديوار كوبيده اند پاك مي كند:

1 چيز نجس به طوري تر باشد كه اگر چيز ديگري به آن برسد تر شود پس اگر خشك باشد بايد به وسيله اي آن را تر كنند تا آفتاب خشك كند

2 اگر عين نجاست در آن چيز باشد پيش از تابيدن آفتاب آن را برطرف كنند

3 چيزي از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند آن چيز پاك نمي شود ولي اگر ابر به قدري نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند اشكال ندارد

4 آفتاب به تنهايي چيز نجس را خشك كند پس اگر مثلا چيز نجس به واسطه باد و آفتاب خشك شود پاك نمي گردد ولي اگر باد به قدري كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده اشكال ندارد

5 آفتاب مقداري از زمين و ساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته يك مرتبه با هم خشك كند پس اگر يك بار بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روي آن را خشك كند و دفعه ديگر زير يا درون آن را خشك

نمايد فقط روي آن پاك مي شود و زير و درون آن نجس مي ماند

مسأله 193

منقولاتي كه در اصل از زمين بوده ولي به صورتي درآمده كه در حال حاضر به آن «زمين» نمي گويند، مثل كوزه و تسبيح و مُهر به آفتاب پاك نمي شود و آنچه در حال حاضر از زمين شمرده مي شود مانند پاره سنگ و امثال آن، با آفتاب پاك مي شود هرچند منقول قابل نقل و انتقال باشد

مسأله 194

آفتاب، درخت و گياه و حصير نجس را پاك مي كند.

مسأله 195

اگر آفتاب به زمين نجس بتابد، بعد انسان شك كند كه زمين موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه و يا شك كند كه تري آن به واسطه آفتاب خشك شده يا نه و يا شك كند كه پيش از تابش آفتاب عين نجاست از آن برطرف شده يا نه آن زمين نجس است مگر اينكه از قبيل شك در تطهيراتي باشد كه زمان آن گذشته و در زمان تطهير شك نكرده است، يا شك كند كه چيزي مانع تابش آفتاب بوده يا نه كه در اين صورت پاك است

مسأله 196

اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد طرفي كه آفتاب به آن نتابيده پاك نمي شود.

استحاله و انقلاب

مسأله 197

اگر چيز نجس استحاله شود يعني جنس آن به طوري عوض شود كه به صورت چيز پاكي درآيد پاك مي شود مثل آن كه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد يا سگ در نمكزار فرو رود و نمك شود ولي اگر جنس آن عوض نشود مثل آن كه گندم نجس را آرد كنند و يا آرد نجس را نان بپزند پاك نمي شود

مسأله 198

بخار و دود و شعله اي كه از چيز نجس يا متنجس بر مي خيزد پاك است ولي اگر بخار به صورت عرق و مايع درآيد، چه از نجس باشد و چه از متنجّس، نجس است؛ و نيز بنا بر احتياط واجب بايد از ذرّات چربي و روغني كه از دود نجس و متنجس حاصل مي شود و بر سطوح مجاور آن مي نشيند اجتناب شود.

مسأله 199

كوزه گِلي و مانند آن كه از گل نجس ساخته شده نجس است و بنا بر احتياط واجب بايد از زغالي كه از چوب نجس درست شده اجتناب نمايند

مسأله 200

چيز نجسي كه معلوم نيست استحاله شده يا نه، نجس است

مسأله 201

اگر شراب به خودي خود يا به واسطه آن كه چيزي مثل سركه و نمك در آن ريخته اند سركه شود، پاك مي گردد در صورتي كه شراب با چيز نجس ديگري مخلوط نشده باشد و اين از مطهّريّت انقلاب است

مسأله 202

سركه اي كه از انگور و كشمش و خرماي نجس درست كنند نجس است و در طهارت آن بعد از انقلاب به شراب و انقلاب شراب به سركه

تأمل است

مسأله 203

اگر پوشال ريز انگور يا خرما با آنها باشد و سركه بريزند اشكال ندارد و نيز اگر پيش از آن كه خرما و كشمش و انگور سركه شود خيار و بادنجان و مانند اينها در آن بريزند بنا بر اظهر اشكال ندارد

كم شدن دو سوم آب انگور

مسأله 204

آب انگوري كه جوش آمده پيش از آن كه دو سوم آن به واسطه جوشيدن كم شود و يك سوم آن باقي بماند، بنا بر اقوي و احوط نجس است و بنا بر اظهر و احوط فرقي نيست در اين كه به وسيله آتش جوش بيايد يا به وسيله ديگر ولي همين كه دو سوم آن كم شد يا مبدّل به سركه گرديد، پاك مي شود.

مسأله 205

اگر مثلا در يك خوشه غوره يك دانه يا دو دانه انگور باشد چنانچه به آبي كه از آن خوشه گرفته مي شود آبغوره بگويند و اثري از شيرينيِ دانه انگور در آن نباشد و بجوشد پاك و خوردن آن حلال است

مسأله 206

چيزي كه معلوم نيست غوره است يا انگور اگر جوش بيايد نجس نمي شود و نيز اگر شك در جوشيدن آب انگور داشته باشيم پاك و خوردن آن حلال است اما اگر يقين به جوشيدن آب انگور پيدا شد بايد يقين به كم شدن دو سوم آن يا سركه شدن آن پيدا كنيم تا پاك و حلال شود

مسأله 207

هرگاه انگور را در ميان تيزاب بگذارند كه سبزه شود در صورتي كه علم به جوشيدن حاصل نشود پاك است

انتقال

مسأله 208

اگر خون بدن انسان يا خون حيواني كه خون جهنده دارد به بدن حيواني كه خون جهنده ندارد برود و خون آن حيوان حساب شود پاك مي گردد و اين را انتقال گويند پس خوني كه زالو از انسان مي مكد چون خون زالو به آن گفته نمي شود و مي گويند خون انسان است تا وقتي كه چنين است نجس مي باشد

مسأله 209

اگر كسي پشه اي را كه به بدنش نشسته بكُشد و نداند خوني كه از پشه بيرون آمده از او مكيده يا از خود پشه مي باشد پاك است و همچنين است اگر بداند از او مكيده ولي جزو بدن پشه حساب شود اما اگر فاصله بين مكيدن خون و كشتن پشه به قدري كم باشد كه بگويند خون انسان است يا معلوم نباشد كه به آن خون پشه مي گويند يا خون انسان نجس مي باشد

اسلام

مسأله 210

اگر كافر شهادتين بگويد يعني أَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلاَّ الله و أَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله يا معناي اين دو جمله را به زبان ديگري بگويد مسلمان مي شود و بعد از مسلمان شدن بدن و آب دهان و بيني و عرق او پاك است و اگر موقع مسلمان شدن، عين نجاست به بدن او باشد بايد برطرف كند و جاي آن را آب بكشد ولي اگر پيش از مسلمان شدن عين نجاست برطرف شده باشد لازم نيست جاي آن را آب بكشد

مسأله 211

اگر موقعي كه كافر بوده لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او نباشد آن لباس نجس است ولي اگر در بدن او باشد بنا بر اظهر پاك مي شود

مسأله 212

اگر كافر شهادتين بگويد و انسان نداند قلباً مسلمان شده يا نه پاك است ولي اگر بداند قلباً مسلمان نشده نجس بودن او خالي از وجه نيست

تبعيّت

مسأله 213

تبعيت آن است كه چيز نجسي به واسطه پاك شدن چيز نجسِ ديگر پاك شود و همين طور است كودكي كه در جنگ با مسلمانان از كفار اسير مي شود كه به سبب تبعيت مسلمان اسير كننده پاك مي گردد

مسأله 214

اگر شراب سركه شود اطراف داخل ظرف نيز با پاك شدن آن پاك مي شود

مسأله 215

تخته يا سنگي كه روي آن، ميت را غسل مي دهند و پارچه اي كه با آن عورت ميت را مي پوشانند و دست كسي كه او را غسل مي دهد بعد از تمام شدن غسل پاك مي شود

مسأله 216

كسي كه چيزي را با دست خود آب مي كشد بعد از پاك شدن آن چيز دست او هم پاك مي شود

مسأله 217

اگر لباس و مانند آن را با آب قليل آب بكشند و به اندازه معمول فشار دهند تا آبي كه روي آن ريخته اند جدا شود آبي كه در آن مي ماند

پاك است

مسأله 218

ظرف نجس را كه با آب قليل آب مي كشند، بعد از جدا شدن آبي كه براي پاك شدن، روي آن ريخته اند، آب كمي كه در آن مي ماند پاك است.

برطرف شدن عين نجاست

مسأله 219

اگر بدن حيواني و يا منقار مرغي به عين نجس مثل خون، يا متنجس مثل آب نجس آلوده شود چنانچه آنها برطرف شوند بدن آن حيوان پاك مي شود و همچنين است باطن بدن انسان مثل داخل دهان و بيني مثلا اگر خوني از لاي دندان بيرون آيد و در آب دهان از بين برود آب كشيدن داخل دهان لازم نيست ولي اگر دندان مصنوعي در دهان نجس شود بايد آن را آب بكشند

مسأله 220

اگر غذا لاي دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد چنانچه انسان نداند كه خون به غذا رسيده يا نه آن غذا پاك است و اگر خون به آن برسد ظاهر آن نجس مي شود

استبراء حيوان نجاستخوار

مسأله 221

بول و غائط حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده نجس است چنانچه در مسأله 90 گفته شد و اگر بخواهند پاك شود بايد آن حيوان را استبراء كنند يعني تا مدتي كه بعد از آن مدت ديگر به آن نجاستخوار نگويند نگذارند نجاست بخورد و غذاي پاك به آن بدهند و بنا بر احتياط واجب بايد شتر نجاستخوار را چهل روز و گاو را بيست روز و گوسفند را ده روز و مرغابي را هفت يا پنج روز و مرغ خانگي را سه روز از خوردن نجاست جلوگيري كنند و غذاي پاك به آنها بدهند

غايب شدن مسلمان

مسأله 222

اگر بدن يا لباس مسلمان يا چيز ديگري كه مانند ظرف و فرش در اختيار او است، نجس شود و آن مسلمان با آن چيزي كه در اختيار اوست غايب گردد و انسان احتمال بدهد كه آن چيز را آب كشيده يا به واسطه اي مثلا آن چيز در آب جاري افتاده پاك شده است، اجتناب از آن لازم نيست.

«پاك شدن اشياء نجس»

مسأله 223

اگر خود انسان يقين كند چيزي كه نجس بوده پاك شده است، يا دو عادل به پاك شدن آن خبر دهند آن چيز پاك است و همچنين است اگر كسي كه چيز نجس در اختيار او است بگويد آن چيز پاك شده يا مسلماني چيز نجس را آب كشيده باشد اگر چه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه

مسأله 224

كسي كه وكيل شده است لباس انسان را آب بكشد و لباس هم در اختيار او باشد اگر بگويد آب كشيدم در صورتي كه ظن به خلافِ گفته او نباشد آن لباس پاك است

مسأله 225

اگر انسان حالي دارد كه در آب كشيدن چيز نجس يقين پيدا نمي كند مي تواند به گمان اكتفا نمايد و در صورتي كه مي تواند يقين تقديري متعارف را تشخيص دهد آن مقدم است يعني با اين كه يقين پيدا نمي كند، به مقداري بشويد كه ساير مسلمان ها مي شويند و بيش از آن لازم نيست .

«احكام ظرف ها»

مسأله 226

ظرفي كه از پوست سگ يا خوك يا مردار ساخته شده خوردن و آشاميدن از آن ظرف حرام است در صورتي كه بداند ظرف موجب نجاست خوردني مي شود ولي اگر علم نداشت بنا بر احتياط اجتناب كند و همچنين نبايد آن ظرف را در وضو و غسل و كارهايي كه بايد با چيز پاك انجام داد استعمال كند بلكه احتياط واجب آن است كه چرم سگ و خوك و مردار را، اگر چه ظرف هم نباشد در استعمالاتي كه مشروط به طهارت نيست هم استعمال نكنند

مسأله 227

خوردن و آشاميدن از ظرف طلا و نقره حرام است ولي نگهداري و يا استعمال آنها در زينت اطاق حرام نمي باشد و در غير زينت محل احتياط است.

مسأله 228

ساختن ظرف طلا و نقره براي استعمالِ حرام، حرام است و در غير اين صورت حرام نيست و نيز مزدي كه براي آن مي گيرند حرام نيست

مسأله 229

خريد و فروش ظرف طلا و نقره براي غير استعمالات حرام اشكالي ندارد و پول و عوضي هم كه فروشنده مي گيرد حرام نيست.

مسأله 230

گيره استكان كه از طلا يا نقره مي سازند اگر بعد از برداشتن استكان، ظرف به آن گفته شود، استعمال آن، چه به تنهايي و چه با استكان حرام است و اگر ظرف به آن گفته نشود استعمال آن مانعي ندارد.

مسأله 231

استعمال ظرفي كه روي آن را آب طلا يا آب نقره داده اند اشكال دارد، اگر چه به حدي نباشد كه دو ظرف متصل به حساب بيايد.

مسأله 232

اگر فلزي را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند چنانچه مقدار آن فلز به قدري زياد باشد كه عرفاً به آن ظرف ظرف طلا يا نقره نگويند استعمال آن مانعي ندارد

مسأله 233

اگر انسان غذايي را كه در ظرف طلا يا نقره است در ظرف ديگر بريزد اين استعمال جايز است ولي اگر بخواهد از ظرف دوم غذا بخورد و خالي كردن ظرف اول براي آن نباشد كه غذا خوردن از ظرف طلا يا نقره جايز نيست اين استعمال حرام مي باشد

مسأله 234

استعمال ظرف طلا يا نقره در حال ناچاري براي غير وضو و غسل اشكال ندارد

مسأله 235

استعمال ظرفي كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر، اشكال ندارد.

مسأله 236

استعمال بادگير قليان و غلاف شمشير و كارد و قاب قرآن و عطردان و سرمه دان اگر از طلا و نقره باشد خالي از اشكال نيست بلكه اظهر در عطردان و سرمه دان منع است.

وضو

مسأله 237

در وضو واجب است با نيت صورت و دست ها را بشويند و جلو سر و روي پاها را مسح كنند

مسأله 238

درازاي صورت را بايد از بالاي پيشاني جايي كه موي سر بيرون مي آيد تا آخر چانه شُست و پهناي آن به مقداري كه بين انگشت وسط و شَست يعني انگشت مياني كه وسطي و انگشت بزرگ كه ابهام است قرار مي گيرد بايد شسته شود و اگر مختصري از اين مقدار را هم نشويد وضو باطل است و براي آن كه يقين كند اين مقدار كاملا شسته شده بايد كمي اطراف آن را هم بشويد و ميزان در رستنگاه مو و در انگشتان افراد مستوي الخلقه و عادي مي باشد پس كساني كه رستنگاه مو يا انگشتان آنها غيرعادي است در مقدار شستن افراد عادي را ميزان قرار دهند

مسأله 239

اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگري در ابروها و گوشه هاي چشم و لب او هست كه نمي گذارد آب به آنها برسد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، بايد پيش از وضو يا وقت شستنِ آنها وارسي كند كه اگر هست برطرف نمايد.

مسأله 240

اگر پوست صورت از لاي مو پيدا باشد علاوه بر شستن ظاهر موها، بنا بر احوط بايد آب را به پوست هم برساند و اگر پيدا نباشد شستن ظاهر مو كافيست و رساندن آب به زير آن لازم نيست.

مسأله 241

اگر شك كند كه پوست صورت از لاي مو پيداست يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد مو را بشويد و آب را به پوست هم برساند.

مسأله 242

شستن داخل بيني و مقداري از لب و چشم كه در وقت بستن ديده نمي شود واجب نيست، ولي براي آن كه يقين كند از جاهايي كه بايد شسته شود چيزي باقي نمانده، واجب است مقداري از آنها را هم بشويد و كسي كه نمي دانسته بايد اين مقدار را بشويد اگر نداند در وضوهايي كه گرفته اين مقدار را شسته يا نه نمازهايي كه خوانده صحيح است

مسأله 243

بايد صورت و دست ها را از بالا به پايين شست و اگر از پايين به بالا بشويد و به همان شستن اكتفا كند بلكه مطلقاً در بعضي موارد وضو باطل است و رعايت ترتيب عرفي كافي است

مسأله 244

اگر دست را تر كند و به صورت و دست ها بكشد، بايد بنا بر احتياط تري دست به قدري باشد كه به واسطه كشيدن دست، كمي آب بر آنها جاري شود.

مسأله 245

بعد از شستن صورت بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را از آرنج تا سر انگشت ها بشويد به طوري كه دست ها كاملا شسته شود

مسأله 246

براي آن كه يقين كند آرنج را كاملا شسته بايد مقداري بالاتر از آرنج را هم بشويد.

مسأله 247

كسي كه پيش از شستن صورت دست هاي خود را تا مچ شسته در موقع شستن دست ها براي وضو بايد تا سر انگشتان را بشويد و اگر فقط تا مچ را بشويد وضوي او باطل است

مسأله 248

در وضو شستن صورت و دست ها مرتبه اول واجب و مرتبه دوم مستحب و مرتبه سوم و بيشتر از آن حرام مي باشد و مقصود از هر مرتبه، شستن تمام عضو است

مسأله 249

بعد از شستن هر دو دست بايد جلو سر را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند اگر تري در دست نمانده باشد وظيفه اش در مسأله 257 بيان خواهد شد و احتياط واجب در مسح سر از بالا به پايين است و مسح كردن با دست راست بهتر است

مسأله 250

جلوي سر يك قسمت از چهار قسمت سر كه مقابل پيشاني است جاي مسح مي باشد و هر جاي اين قسمت را به هر اندازه مسح كند كافي است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه از درازا به اندازه درازاي يك انگشت و از پهنا به اندازه پهناي سه انگشت بسته مسح نمايد و واجب است در صورت امكان مسح با كف دست باشد نه با پشت آن.

مسأله 251

لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد بلكه بر موي جلو سر هم صحيح است ولي كسي كه موي جلو سر او به اندازه اي بلند است كه اگر مثلاً شانه كند به صورتش مي ريزد، يا به جاهاي ديگر سر مي رسد، بايد بيخ موها را مسح كند يا فرق سر را باز كرده پوست سر را مسح نمايد و اگر مقداري را كه به صورت مي ريزد يا به جاهاي ديگر سر مي رسد جلو سر جمع كند و بر آنها مسح نمايد، يا بر موي جاهاي ديگر سر، كه جلو آن آمده مسح كند باطل است.

مسأله 252

بعد از مسح سر بايد با تري آب وضو كه در دست مانده روي پاها را از سر يكي از انگشت ها تا برآمدگي روي پا مسح كند و احتياط مستحب اين است كه تا مَفصل پا مسح نمايد.

مسأله 253

پهناي مسح پا به هر اندازه باشد كافي است، ولي بهتر آن است كه به اندازه پهناي سه انگشت بسته مسح نمايد و بهتر از آن مسح تمام روي پا است.

مسأله 254

اگر در مسح پا همه دست را روي همه پا بگذارد و كمي بكشد صحيح است

مسأله 255

در مسح سر و روي پا بايد دست را روي آنها بكشد پس اگر دست را نگهدارد و سر يا پا را به آن بكشد وضو باطل است ولي اگر موقعي كه دست را مي كشد سر يا پا مختصري حركت نمايد اشكال ندارد

مسأله 256

جاي مسح بايد خشك باشد و اگر به قدري تر باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند مسح باطل است، ولي اگر تري آن به قدري كم باشد كه رطوبتي كه بعد از مسح در آن ديده مي شود بگويند فقط از تري كف دست است، اشكال ندارد.

مسأله 257

اگر براي مسح، رطوبتي در كف دست نمانده باشد، نمي تواند دست را با آب خارج، تر كند. بلكه بايد از اعضاي ديگر وضو، رطوبت بگيرد و با آن مسح نمايد و بهتر است اول از تري موي ريش و ابرو كمك بگيرد و اگر در آنها تري نبود از دست ها رطوبت مي گيرد.

مسأله 258

هرگاه به سبب گرمي هوا يا جهات ديگر هيچ رطوبتي در اعضا براي مسح باقي نمي ماند بنا بر احتياط واجب هم با آب خارج مسح كند و هم بعد از وضو تيمم كند

مسأله 259

اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه مسح سر باشد، احتياط واجب آن است كه سر را با همان رطوبت مسح كند و براي مسح پاها از اعضاي ديگر وضو رطوبت بگيرد و بنا بر احتياط واجب بايد اول از تري موي ريش و ابرو كمك بگيرد و اگر در آنها تري نبود از دست ها رطوبت بگيرد

مسأله 260

مسح كردن از روي جوراب و كفش باطل است ولي اگر به سبب سرماي شديد يا ترس از دزد و درنده و مانند اينها نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد مسح كردن بر آنها اشكال ندارد و اگر روي كفش نجس باشد بايد چيز پاكي بر آن بيندازد و بر آن چيز مسح كند و احتياطاً تيمم هم بنمايد

مسأله 261

اگر روي پا نجس باشد و نتواند براي مسح، آن را آب بكشد، اگر جبيره ممكن نباشد بايد تيمم نمايد و اگر جبيره ممكن بود بايد هم وضوي جبيره اي بگيرد و هم تيمم كند بنا بر احوط

مسأله 262

تكرار مسح موجب بطلان وضو نيست خصوصاً اگر براي رعايت احتياط باشد، مگر آن كه از روي تشريع يا وسوسه باشد.

وضوي ارتماسي

مسأله 263

وضوي ارتماسي آن است كه انسان صورت و دست ها را به قصد وضو در آب داخل كند يا آنها را بعد از اين كه در آب فرو برد، به قصد وضو بيرون آورد و اگر موقعي كه دست ها را در آب فرو مي برد نيت وضو كند و تا وقتي كه آنها را از آب بيرون مي آورد و ريزش آب تمام مي شود به قصد وضو باشد، وضوي او صحيح است و نيز اگر موقع بيرون آوردن از آب قصد وضو كند و تا وقتي كه ريزش آب تمام مي شود به قصد وضو باشد وضوي او صحيح مي باشد.

مسأله 264

در وضوي ارتماسي نيز بايد صورت و دست ها از بالا به پايين شسته شود، پس اگر وقتي كه صورت و دست ها را در آب فرو مي برد قصد وضو كند بايد صورت را از طرف پيشاني و دست ها را از طرف آرنج در آب فرو برد و اگر موقع بيرون آوردن از آب قصد وضو كند بايد صورت را از طرف پيشاني و دست ها را از طرف آرنج بيرون آورد

مسأله 265

اگر وضوي بعضي از اعضاء را ارتماسي و بعضي را غير ارتماسي انجام دهد اشكال ندارد

مسأله 266

شخصي كه مي تواند بدون كمك ديگران وضوي ارتماسي بگيرد نبايد به كمك ديگران وضوي غير ارتماسي ترتيبي بگيرد

دعاهاي وضو

مسأله 267

كسي كه وضو مي گيرد مستحب است موقعي كه نگاهش به آب مي افتد بگويد:

بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي جَعَلَ الْمَاءَ طَهُوراً وَلَمْ يَجْعَلْهُ نَجِساً و موقعي كه پيش از وضو دست خود را مي شويد بگويد:

اللّهُمَّ اجْعَلْني مِنَ التّوّابينَ وَ اجْعَلْني مِنَ الْمُتَطهِّرين؛ و در وقت مضمضه كردن يعني آب در دهان گردانيدن بگويد:

اللّهُمَّ لَقِّنّي حُجَّتي يَوْمَ اَلْقاكَ وَ أَطْلِقْ لِساني بِذِكْرِك و در وقت استنشاق يعني آب در بيني كردن بگويد:

اللّهُمّ لا تُحَرِّمْ عَلَيَّ ريحَ الْجَنَّةِ وَ اجْعَلْني مِمَّنْ يَشُمُّ ريحَها وَ رَوْحَها وَ طيبَها و موقع شستن صورت بگويد:

اللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهي يَوْمَ تَسْوَدُّ فيهِ الْوُجوهُ وَ لا تُسَوِّدْ وَجْهي يَوْمَ تَبْيَضُّ فيهِ الْوُجوه؛ و در وقت شستن دست راست بگويد:

اللّهُمّ أَعْطِني كِتابي بِيَميني وَ الْخُلْدَ فِي الْجِنان بِيَساري وَ حاسِبني حِساباً يَسيراً و موقع شستن دست چپ بگويد:

اللّهُمَّ لا تُعطِني كِتابي بِشِمالي و لا من وَراء ظَهْري وَ لا تَجْعَلْها مَغلولةً إلي عُنُقي وَ اَعوذُ بكَ مِن مُقَطَّعاتِ النِّيران؛ و موقعي كه سر را مسح مي كند بگويد:

اللّهُمَّ غَشِّني بِرَحْمَتِكَ وَ بَرَكاتِك وَ عَفْوِك و در وقت مسح پا بگويد:

اللّهُمّ ثَبِّتْني عَلَي الصِّراطِ يَومَ تَزِلُّ فيه الاَقدامُ و اجْعَلْ سَعيي فيما يُرضيكَ عَنّي يا ذاالجَلالِ وَ الإِكرام

«شرايط وضو»
اشاره

شرايط صحيح بودن وضو سيزده چيز است:

1 آب وضو پاك باشد.

2 آب وضو مطلق باشد.

3 وضو گرفتن مستلزم تصرف غاصبانه نباشد.

4 ظرف آب وضو مباح باشد (غصبي نباشد).

5 ظرف آبِ وضو، طلا و نقره نباشد.

6 اعضاي وضو موقع شستن و مسح كردن پاك باشد.

7 وقت براي وضو و نماز كافي باشد.

8 به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم وضو بگيرد.

9 ترتيب.

10

موالات.

11 مباشرت در اعمال وضو.

12 استعمال آب ضرر نداشته باشد.

13 در اعضاي وضو مانعي از رسيدن آب نباشد.

و تفصيل اينها به ترتيب در مسائل بعدي ذكر مي شود.

شرط اول و دوم؛ آب وضو پاك و مطلق باشد.
مسأله 268

وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است، اگر چه انسان نجس بودن يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد و اگر با آن وضو نمازي هم خوانده باشد، بايد آن نماز را دوباره با وضوي صحيح بخواند.

مسأله 269

اگر غير از آب گِل آلود و مضاف آب ديگري براي وضو ندارد، چنانچه وقت نماز تنگ است به طوري كه براي وضو و يك ركعت نماز وقت ندارد بايد تيمم كند و اگر وقت دارد، احتياط واجب آن است كه صبر كند تا آب، صاف شود و وضو بگيرد و مبادرت به تيمم ننمايد اما اگر براي يك ركعت نماز با وضو و يا چهار ركعت با تيمم وقت دارد بنا بر اظهر مي تواند هر كدام را خواست انجام دهد

شرط سوم؛ وضو گرفتن مستلزم تصرف غاصبانه نباشد.
مسأله 270

اگر كسي به قصد وضو آب غصبي را به صورت يا دستهاي خود بريزد و موقع آب ريختن ملتفت غصبي بودن آب باشد وضويش باطل است. ولي اگر بدون توجه به غصبي بودن آب، وضو گرفت، اگر چه در اثناء وضو فهميد و بقيه وضو را با آب مباح انجام داد، وضويش صحيح است اما قيمت آن آب غصبي را ضامن است.

مسأله 271

اگر كسي بدون قصد وضو آب غصبي را به صورت و دست هاي خود ريخت و پس از آن كه عرفاً آب از بين رفت به قصد وضو گرفتن به صورت و دست هاي خود كه تر شده است دست كشيد وضويش صحيح است

مسأله 272

وضو گرفتن از حوض مدرسه اي كه انسان نمي داند آن حوض را براي همه مردم وقف كرده اند يا براي محصلين همان مدرسه، در صورتي كه معمولا مردم از آب آن وضو بگيرند و معلوم نباشد كه از روي غفلت و يا عدم مبالات وضو مي گيرند اشكال ندارد اگر با ساكنين مزاحمت نداشته باشد

مسأله 273

كسي كه نمي خواهد در مسجدي نماز بخواند اگر نداند حوض آن را براي همه مردم وقف كرده اند يا براي كساني كه در آن جا نماز مي خوانند، نمي تواند از حوض آن وضو بگيرد، ولي اگر معمولا كساني هم كه نمي خواهند در آن جا نماز بخوانند از حوض آن وضو مي گيرند، مي تواند از حوض آن وضو بگيرد.

مسأله 274

وضو گرفتن از حوض تيمچه ها و مسافرخانه ها و مانند اينها براي كساني كه ساكن آن جاها نيستند، در صورتي صحيح است كه معمولا كساني هم كه ساكن آن جاها نيستند از آب آن جا وضو بگيرند.

مسأله 275

وضو گرفتن در نهرهاي بزرگ اگر چه انسان نداند كه صاحب آنها راضيست يا نه اشكال ندارد ولي اگر صاحب آنها از وضو گرفتن نهي كند در صورتي كه سيره و روش مسلمين استفاده از آن آبها باشد وضو صحيح و گرنه باطل است

مسأله 276

اگر در صحن يكي از امامان يا امامزادگان كه سابقاً قبرستان بوده حوض يا نهري بسازند، چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براي قبرستان وقف كرده اند، وضو گرفتن در آن حوض و نهر اشكال ندارد ولي اگر فهميد زمين براي قبرستان وقف شده و نشود زير حوض يا نهر ميّتي را دفن كرد وضو اشكال دارد و نيز اگر ايجاد حوض يا نهر موجب بي حرمتي به بدن مسلمان بشود مثلا آب به بدن او برسد وضو اشكال دارد اگرچه زمين قبرستان مباح بوده و موقوفه هم نباشد

مسأله 277

اگر فراموش كند آب غصبيست و با آن وضو بگيرد وضو صحيح است

شرط چهارم؛ ظرف آب وضو مباح باشد غصبي نباشد ، ولي مانند شرط سوم ممكن است كسي وضوي صحيح بگيرد به اين صورت كه موقع آب برداشتن قصد وضو نداشته باشد چنان كه در مسأله 271 گذشت
شرط پنجم؛ ظرف آب وضو، طلا و نقره نباشد.
مسأله 278

اگر آب وضو در ظرف غصبي يا طلا يا نقره باشد و غير از آن، آب ديگري ندارد و نمي تواند آب را در ظرف ديگري بريزد بايد تيمم كند و اگر آب ديگري دارد چنانچه در ظرف غصبي يا طلا و نقره وضوي ارتماسي بگيرد يا با آنها آب را به صورت و دست ها بريزد وضوي او باطل است مگر به صورتي كه در مسأله 271 گذشت

شرط ششم؛ اعضاي وضو موقع شستن و مسح كردن پاك باشد مگر اينكه به وسيله وضو گرفتن و شستن صورت و يا دست ها، اعضاي وضو خود به خود پاك شود
مسأله 279

اگر پيش از تمام شدن وضو جايي را كه شسته يا مسح كرده نجس شود وضو صحيح است

مسأله 280

اگر غير از اعضاي وضو جايي از بدن نجس باشد وضو صحيح است ولي اگر مخرج را از بول يا غائط تطهير نكرده باشد احتياط مستحب آن است كه اول آن را تطهير كند بعد وضو بگيرد

مسأله 281

اگر يكي از اعضاي وضو نجس باشد و بعد از وضو شك كند كه پيش از وضو آن جا را آب كشيده يا نه، چنانچه در موقع وضو ملتفت پاك بودن و نجس بودن آن جا نبوده وضو باطل است بنا بر احوط در صورتي كه با وضو گرفتن و يا غير آن به طور اتفاقي پاك نشده باشد و اگر ملتفت بوده، يا شك دارد كه ملتفت بوده يا نه وضو صحيح است و در هر صورت بايد بنا بر احوط براي نماز و مانند آن، جايي را كه نجس بوده آب بكشد

مسأله 282

اگر در صورت يا دست ها بريدگي يا زخميست كه خون آن بند نمي آيد و آب براي آن ضرر ندارد بايد در آب كر يا جاري فرو برد و قدري فشار دهد كه خون بند بيايد بعد به دستوري كه گفته شد وضوي ارتماسي بگيرد و اگر بعد از بند آمدن دو مرتبه خون جاري شد وضو به طور ارتماسي صحيح است و اگر خون جاري نشد به صورت ترتيبي هم مي شود وضو گرفت

شرط هفتم؛ وقت براي وضو و نماز كافي باشد.
مسأله 283

هرگاه وقت به قدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد تمام نماز بعد از وقت خوانده مي شود، بايد تيمم كند، ولي اگر براي وضو و تيمم يك اندازه وقت لازم باشد بايد وضو بگيرد براي انجام يك ركعت با وضو و اگر با وضو، وقت يك ركعت نماز و با تيمم، وقت چهار ركعت را دارد مي تواند هر كدام را خواست انتخاب كند بنا بر اظهر

مسأله 284

كسي كه در تنگي وقت نماز بايد تيمم كند اگر به قصد قربت يا براي كار مستحبي مثل خواندن قرآن وضو بگيرد، صحيح است ولي اگر براي خواندن آن نماز وضو بگيرد باطل است.

شرط هشتم؛ به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم وضو بگيرد و اگر براي خنك شدن يا به قصد ديگري وضو بگيرد باطل است ولي اگر به قصد قربت وضو بگيرد و قصد ديگري مثل خنك شدن تابع قصد وضو باشد، اشكال ندارد
مسأله 285

لازم نيست نيت وضو را به زبان بگويد يا از قلب خود بگذراند ولي بايد در تمام وضو متوجه باشد كه وضو مي گيرد، به طوري كه اگر از او بپرسند:

چه مي كني بگويد:

وضو مي گيرم.

شرط نهم؛ وضو را به ترتيبي كه گفته مي شود به جا آورد،
اشاره

يعني اول صورت و بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد و بعد از آن سر و بعد پاها را مسح نمايد و اگر به ترتيب وضو نگيرد باطل است و در مسح دو پا آن است كه مسح پاي راست را با دست راست بر مسح پاي چپ با دست چپ مقدم بدارد.

مسأله 286

هر گاه كسي شستن عضو قبلي را فراموش كرد و عضو بعدي را شست، مثلاً اول دست چپ را شست بعد دست راست را، بايد بعد از دست راست دست چپ را بشويد تا ترتيب مراعات شود به شرط اين كه بااين شستن بيجا موالات بهم نخورد؛ و اگر موالات بهم خورد، بايد وضو را از سر بگيرد.

شرط دهم؛ موالات يعني كارهاي وضو را پشت سر هم انجام دهد.
مسأله 287

اگر بين كارهاي وضو به قدري فاصله شود كه وقتي مي خواهد جايي را بشويد يا مسح كند رطوبت جاهايي كه پيش از آن شسته يا مسح كرده خشك شده باشد، وضو باطل است و اگر فقط رطوبت جايي كه جلوتر از محليست كه مي خواهد بشويد يا مسح كند، خشك شده باشد مثلا موقعي كه مي خواهد دست چپ را بشويد رطوبت دست راست خشك شده باشد و صورت، تر باشد، احتياط واجب آن است كه وضو را باطل كند و از سر بگيرد.

مسأله 288

اگر كارهاي وضو را پشت سر هم به جا آورَد ولي به واسطه گرماي هوا يا حرارت زياد بدن و مانند اينها رطوبت خشك شود وضوي او

صحيح است.

مسأله 289

راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد، پس اگر بعد از شستن صورت و دست ها چند قدم راه برود و بعد سر و پاها را مسح كند وضوي او

صحيح است.

شرط يازدهم؛ مباشرت يعني شستن صورت و دست ها و مسح سر و پاها را خود انسان انجام دهد و اگر ديگري او را وضو دهد، يا در رساندن آب به صورت و دست ها و مسح سر و پاها به او كمك نمايد، وضو باطل است؛ و منظور كمك در اصل شستن و مسح كردن است، ولي اگر در مقدمات اينها كمك بگيرد مثل اين كه ديگري آب را به صورت او بريزد ولي شخص خودش صورت را بشويد، مانعي ندارد.
مسأله 290

كسي كه نمي تواند وضو بگيرد بايد نايب بگيرد كه او را وضو دهد؛ و چنانچه مزد هم بخواهد، در صورتي كه بتواند بايد بدهد، ولي بايد خود او نيت وضو كند و با دست خود مسح نمايد و اگر نمي تواند، بايد نايبش دست او را بگيرد و به جاي مسح او بكشد و اگر اين هم ممكن نيست بايد از دست او رطوبت بگيرند و با آن رطوبت، سر و پاي او را مسح كنند و احوط اين است كه تيمم هم بنمايد، اگر در تيمم كردن محذوري نبوده يا محذور كمتري باشد.

مسأله 291

هر كدام از كارهاي وضو را كه مي تواند به تنهايي انجام دهد نبايد در آن كمك بگيرد.

شرط دوازدهم؛ استعمال آب براي او مانعي نداشته باشد چنانكه در مسائل تيمم خواهد آمد.
مسأله 292

كسي كه مي ترسد اگر وضو بگيرد مريض شود، يا اگر آب را به مصرف وضو برساند تشنه بماند نبايد وضو بگيرد ولي اگر نداند كه آب براي او ضرر دارد و ترس از استعمال آب هم نداشته باشد و وضو بگيرد اگر چه بعد بفهمد ضرر داشته وضوي او صحيح است و اگر ترس ضرر را داشت ولي به اميد ضرر نداشتن وضو گرفت و بعد فهميد ضرر نداشته وضويش صحيح است

مسأله 293

اگر رساندن آب به صورت و دست ها به مقدار كمي كه وضو با آن صحيح است ضرر ندارد و بيشتر از آن ضرر داشته باشد، بايد با همان مقدار

وضو بگيرد.

شرط سيزدهم؛ در اعضاي وضو مانعي از رسيدن آب نباشد و گرنه وظيفه او وضوي جبيره اي يا تيمم خواهد بود.
مسأله 294

اگر مي داند چيزي به اعضاي وضو چسبيده ولي شك دارد كه از رسيدن آب جلوگيري مي كند يا نه، بايد آن را برطرف كند يا آب را به زير آن برساند.

مسأله 295

اگر زير ناخن چرك باشد، وضو اشكال ندارد ولي اگر ناخن را بگيرند بايد براي وضو آن چرك را برطرف كنند و نيز اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد، بايد چرك زير مقداري را كه از معمول بلندتر است برطرف نمايند.

مسأله 296

اگر در صورت و دست ها و جلوي سر و روي پاها به سبب سوختن يا چيز ديگر، برآمدگي پيدا شود، مثل بلند شدن پوست به سبب باد كردن محل آن، تا وقتي كه جزو بدن به حساب مي آيد شستن و مسح روي آن كافيست و چنانچه سوراخ شود رساندن آب به زير پوست لازم نيست، بلكه اگر پوستِ يك قسمت آن كنده شود، لازم نيست آب را به زير قسمتي كه كنده نشده برساند، ولي چنانچه پوستي كه كنده شده گاهي به بدن مي چسبد و گاهي بلند مي شود، مي تواند آن را قطع كند يا آب را به زير آن برساند يا آن كه در هر وقتي به وظيفه آن وقت عمل نمايد.

مسأله 297

اگر انسان شك كند كه به اعضاي وضوي او چيزي چسبيده يا نه چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، مثل آن كه بعد از گِل كاري شك كند گِل به دست او چسبيده يا نه، بايد وارسي كند يا به قدري دست بمالد كه اطمينان پيدا كند كه اگر بوده برطرف شده يا آب به زير آن رسيده است؛ و اگر از روي غفلت وضو گرفت و بعد معلوم شد كه مانعي بوده، وضويش باطل است؛ و اگر احتمال داد كه مانعي در كار نيست و به اميد عدم مانع وضو گرفت يا غافل شد و بعد معلوم شد مانعي در كار نبوده، صحيح بودن وضو خالي از

وجه نيست.

مسأله 298

جايي را كه بايد شست و مسح كرد هر قدر چرك باشد، اگر چرك مانع از رسيدن آب به بدن نباشد اشكال ندارد و همچنين است اگر بعد از گچ كاري و مانند آن چيز سفيدي كه جلوگيري از رسيدن آب به پوست نمي نمايد بر دست بماند، ولي اگر شك كند كه با بودن آنها آب به بدن مي رسد يا نه، بايد آنها را برطرف كند.

مسأله 299

كسي كه پوست بدن او چرب است اگر چربي آن جِرم ندارد كه مانع رسيدن آب به پوست باشد اشكال ندارد و اگر احراز كند كه محل وضو به طوري چرب است كه مانع رسيدن آب مي شود اول خشك كند بعد وضو بگيرد.

مسأله 300

اگر پيش از وضو بداند كه در بعضي از اعضاي وضو مانعي از رسيدن آب هست و بعد از وضو شك كند كه در موقع وضو آب را به آن جا رسانده يا نه، در صورتي كه احتمال بدهد موقع وضو ملتفت و متوجه بوده و مانع را برطرف كرده است وضوي او صحيح است.

مسأله 301

اگر در بعضي از اعضاي وضو مانعي باشد كه گاهي آب به خودي خود زير آن مي رسد و گاهي نمي رسد و انسان بعد از وضو شك كند كه آب زير آن رسيده يا نه، چنانچه بداند موقع وضو ملتفت رسيدن آب به زير آن نبوده، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

مسأله 302

اگر بعد از وضو چيزي كه مانع از رسيدن آب است در اعضاي وضو ببيند و نداند موقع وضو بوده يا بعد پيدا شده، وضوي او صحيح است، ولي اگر بداند كه در وقت وضو ملتفت آن مانع نبوده، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

مسأله 303

اگر بعد از وضو شك كند چيزي كه مانع رسيدن آب است در اعضاي وضو بوده يا نه وضو صحيح است.

«احكام وضو»
مسأله 304

كسي كه در كارهاي وضو و شرايط آن مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن خيلي شك مي كند بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 305

اگر شك كند كه وضوي او باطل شده يا نه، بنا مي گذارد كه وضوي او باقي است ولي اگر بعد از بول استبراء نكرده و وضو گرفته باشد و بعد از وضو رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگر وضوي او

باطل است.

مسأله 306

كسي كه شك دارد وضو گرفته يا نه بايد وضو بگيرد.

مسأله 307

اگر بعد از وضو يا در اثناء آن يقين كند كه بعضي جاها را نشسته يا مسح نكرده است چنانچه رطوبت جاهايي كه پيش از آن است خشك شده باشد بايد دوباره وضو بگيرد و اگر خشك نشده باشد، جايي را كه فراموش كرده و آنچه بعد از آن است بايد بشويد يا مسح كند و اگر در اثناء وضو در شستن يا مسح كردن جايي شك كند بايد به همين دستور عمل كند.

مسأله 308

اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او صحيح است، ولي بايد براي نمازهاي بعد وضو بگيرد.

مسأله 309

اگر در بين نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او باطل است و بايد وضو بگيرد و نماز را بخواند، مگر اين كه به اميد صحيح بودن، نماز را بخواند بعد اگر فهميد كه وضو داشته نمازش بنا بر اظهر صحيح است و همچنين است اگر قبل از نماز شك كرد كه وضو دارد يا نه ولي گمان به وضو داشت.

مسأله 310

اگر بعد از نماز شك كند، كه قبل از نماز وضوي او باطل شده يا بعد از نماز، نمازي كه خوانده صحيح است.

مسأله 311

كسي كه مي داند وضو گرفته و حدثي هم از او سر زده مثلا بول كرده است اگر نداند كدام جلوتر بوده چنانچه پيش از نماز است بايد وضو بگيرد و اگر در اثناء نماز است بايد نماز را بشكند و وضو بگيرد و اگر بعد از نماز است نمازي كه خوانده صحيح است و براي نماز بعد بايد وضو بگيرد

مسأله 312

اگر انسان مرضي دارد كه بول او قطره قطره مي ريزد يا نمي تواند از بيرون آمدن غائط خودداري كند، چنانچه يقين دارد كه از اول وقت نماز تا آخر آن به مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن مهلت پيدا مي كند، بايد نماز را در وقتي كه مهلت پيدا مي كند بخواند؛ و اگر مهلت او به مقدار كارهاي واجب نماز است، بايد در وقتي كه مهلت دارد فقط كارهاي واجب نماز را به جا آورد و كارهاي مستحب آن مانند اذان و اقامه را ترك نمايد، اگر در مراقبتِ آن وقت عسر و حرج و مشكلي براي او پيش نيايد

مسأله 313

اگر به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمي كند و در بين نماز چند دفعه بول يا غائط از او خارج مي شود، اگر وضو گرفتن بعد از هر دفعه برايش سخت نيست و عُسر و حرج در كار نيست و كاري كه نمازش را باطل كند پيش نمي آيد، بايد ظرف آبي پهلوي خود بگذارد و هر وقت بول يا غائط از او خارج شد فوراً وضو بگيرد و بقيه نماز را بخواند و احتياط مستحب آن است كه همان نماز را دوباره با يك وضو بخواند و اگر در بين آن نماز وضوي او باطل شد

اعتنا نكند.

مسأله 314

كسي كه بول يا غائط پي در پي از او خارج مي شود و وضو گرفتن بعد از هر دفعه براي او سخت است، اگر بتواند مقداري از نماز را با وضو بخواند، بايد براي هر نماز يك وضو بگيرد.

مسأله 315

كسي كه بول يا غائط پي در پي از او خارج مي شود اگر نتواند هيچ مقدار از نماز را با وضو بخواند احتياط واجب آن است كه براي هر نماز يك وضو بگيرد و اگر با تيمم مي تواند مقداري از نماز را با تيمم بخواند تيمم

هم بنمايد.

مسأله 316

اگر مرضي دارد كه نمي تواند از خارج شدن باد جلوگيري كند، بايد به وظيفه كساني كه نمي توانند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كنند

عمل نمايد.

مسأله 317

كسي كه بول يا غائط پي در پي از او خارج مي شود، بايد براي هر نماز وضو بگيرد و فوراً مشغول نماز شود، ولي براي به جا آوردن سجده و تشهد فراموش شده و نماز احتياط كه بايد بعد از نماز انجام داد در صورتي كه آنها را بعد از نماز بجا بياورد، وضو گرفتن لازم نيست.

مسأله 318

كسي كه بول او قطره قطره مي ريزد بايد براي نماز به وسيله كيسه اي كه در آن، پنبه يا چيز ديگريست كه از رسيدن بول به جاهاي ديگر جلوگيري مي كند، خود را حفظ نمايد و احتياط واجب آن است كه پيش از هر نماز مخرج بول و كيسه اي را كه نجس شده آب بكشد يا عوض كند و نيز كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن غائط خودداري كند، چنانچه ممكن باشد به مقدار نماز از رسيدن غائط به جاهاي ديگر بايد جلوگيري نمايد و احتياط واجب آن است كه اگر مشقت ندارد براي هر نماز مخرج غائط را آب بكشد

مسأله 319

كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند در صورتي كه ممكن باشد و مشقت و زحمت و خوف ضرر نداشته باشد بايد به مقدار نماز از خارج شدن بول و غائط جلوگيري نمايد اگر چه خرج داشته باشد و خرج آن به او ضرر زيادي نزند، بلكه اگر مرض او به آساني يعني بدون عُسر شخصي معالجه شود، احتياط واجب آن است كه خود را معالجه نمايد.

مسأله 320

كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند، بعد از آن كه مرض او خوب شد، لازم نيست نمازهايي را كه در وقت مرض مطابق وظيفه اش خوانده قضا نمايد. ولي اگر در بين وقت نماز مرض او خوب شود، بايد بنا بر احتياط مستحب نمازي را كه در آن وقت خوانده دوباره بخواند.

وضوهاي واجب و مستحب

براي شش چيز وضو گرفتن واجب است:

1 براي نمازهاي واجب غير از نماز ميت.

2 براي سجده و تشهد فراموش شده، اگر بين آنها و نماز حدثي از او سر زده مثلا بول كرده باشد؛ و احتياط واجب آن است كه براي سجده سهو هم وضو بگيرد.

3 براي طواف واجب خانه كعبه.

4 اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد.

5 اگر نذر كرده باشد كه جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند.

6 براي آب كشيدن قرآني كه نجس شده يا بيرون آوردن آن از مستراح و مانند آن، در صورتي كه مجبور باشد دست يا جاي ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند، ولي چنانچه معطل شدن به مقدار وضو بي احترامي به قرآن باشد بايد بدون

اينكه وضو بگيرد، قرآن را از مستراح و مانند آن بيرون آورد، يا اگر نجس شده آب بكشد و در صورت پنجم و ششم بنا بر احتياط واجب اسم پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) و ائمه طاهرين ( عليهم السلام ) و حضرت زهرا ( عليها السلام ) هم مثل قرآن است.

مسأله 321

مس نمودن خط قرآن، يعني رساندن جايي از بدن به خط قرآن براي كسي كه وضو ندارد حرام است، ولي تماس موي انسان با خط قرآن بنا بر اظهر مانعي ندارد، حتي اگر كوتاه باشد و اگر قرآن را به زبان فارسي يا به زبان ديگر ترجمه كنند مس آن اشكال ندارد.

مسأله 322

جلوگيري بچه و ديوانه از مس خط قرآن واجب نيست، ولي اگر مس نمودن آنان بي احترامي به قرآن باشد، بايد از آنان جلوگيري كنند.

مسأله 323

كسي كه وضو ندارد، حرام است اسم خداوند متعال را به هر زباني كه نوشته شده باشد مس نمايد و احتياط واجب آن است كه اسم پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) و امام ( عليه السلام ) و حضرت زهرا ( عليها السلام ) را هم مس ننمايد.

مسأله 324

اگر پيش از وقت نماز به قصد اين كه با طهارت باشد وضو بگيرد يا غسل كند صحيح است.

مسأله 325

كسي كه يقين دارد وقت داخل شده اگر نيت وضوي واجب كند و بعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده، وضوي او صحيح است.

مسأله 326

مستحب است انسان براي امور زير وضو بگيرد:

براي نماز ميت، زيارت اهل قبور، رفتن به مسجد و حرم ائمه ( عليهم السلام )، براي همراه داشتن قرآن و خواندن و نوشتن آن و نيز براي مس حاشيه قرآن و براي خوابيدن و نيز مستحب است كسي كه وضو دارد دوباره وضو بگيرد و اگر براي يكي از اين كارها وضو بگيرد هر كاري را كه بايد با وضو انجام داد مي تواند به جا آورد مثلا مي تواند با آن وضو نماز بخواند

مبطلات وضو
مسأله 327

هفت چيز وضو را باطل مي كند:

1 بول و در حكم بول است رطوبتي كه انسان نداند بول است يا نه اگر قبل از استبراء كردن از او خارج شود

2 غائط.

3 باد معده و روده كه از مخرج غائط خارج مي شود و يا از غير مخرج اگر اين عنوان بر آن صدق نمايد

4 خوابي كه به واسطه آن چشم نبيند و گوش نشنود ولي اگر چشم نبيند و گوش بشنود وضو باطل نمي شود و همچنين است اگر گوش هم نشنود ولي نخوابيده باشد مثل اين كه به ادامه فكر سابق مشغول باشد

5 چيزهايي كه عقل را از بين مي برد:

مانند ديوانگي مستي و بيهوشي

6 استحاضه زنان كه بعداً گفته مي شود

7 جنابت و بنا بر احوط مس ميت اگر غسل براي آن كافي نبوده و نياز به وضو نيز داشته باشد

وضوي جبيره
اشاره

چيزي كه با آن زخم و شكسته را مي بندند و دوايي كه روي زخم و مانند آن مي گذارند جبيره ناميده مي شود.

مسأله 328

اگر در يكي از جاهاي وضو زخم يا دمل يا شكستگي باشد، چنانچه روي آن باز است و آب براي آن ضرر ندارد، بايد به طور معمول وضو گرفت.

مسأله 329

اگر زخم يا دمل يا شكستگي در صورت و دستها باشد و روي آن باز بوده و آب ريختن به كمترين مقدار و شستن روي آن ضرر دارد، چنانچه كشيدن دست تر بر آن با آبي كه در دست هست ضرر ندارد ولي شستن صدق نمي كند احتياط واجب آن است كه دست تر بر آن بكشد و بعد احتياطاً پارچه پاكي روي آن گذاشته و دست تر را روي پارچه هم بكشد به قصد وظيفه كه مسح يا غَسْل باشد و اگر اين مقدار هم ضرر دارد يا زخم نجس است و نمي شود آب كشيد بايد اطراف زخم را به طوري كه در وضو گفته شد از بالا به پايين بشويد و بنا بر احتياط واجب پارچه پاكي روي زخم گذاشته و دست تر روي آن بكشد و اگر گذاشتن پارچه ممكن نيست بايد اطراف زخم را بشويد و بنا بر احتياط مستحب تيمم هم بنمايد

مسأله 330

اگر زخم يا دمل يا شكستگي در جلو سر يا روي پاها باشد و روي آن باز باشد، چنانچه نتواند آن را مسح كند، بايد پارچه پاكي روي آن بگذارد و روي پارچه را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند و اگر گذاشتن پارچه ممكن نباشد مسح لازم نيست ولي بايد بعد از وضو احتياطاً تيمم نمايد

مسأله 331

اگر روي دمل يا زخم يا شكستگي بسته باشد، چنانچه باز كردن آن ممكن است و آب هم براي آن ضرر ندارد، بايد روي آن را باز كند و وضو بگيرد، چه زخم و مانند آن در صورت و دست ها باشد و چه جلو سر و روي پاها.

مسأله 332

اگر زخم يا دمل يا شكستگي در صورت يا دست ها باشد و بشود روي آن را باز كرد، چنانچه ريختن آب روي آن ضرر دارد و كشيدن دست تر ضرر ندارد، بنا بر اظهر بايد دست تر روي آن بكشد و بعد پارچه پاكي روي آن بگذارد و روي پارچه را هم دست تر بكشد به نحوي كه در محل مسح و غَسل گذشت و اگر صدق غَسل جبيره در محل غَسل ننمايد احتياط اين است كه تيمم هم بنمايد

مسأله 333

اگر نمي شود روي زخم را باز كرد ولي زخم و چيزي كه روي آن گذاشته پاك است و رسانيدن آب به زخم ممكن است و ضرر هم ندارد بايد آب را به روي زخم برساند به طوري كه شسته شود و اگر زخم يا چيزي كه روي آن گذاشته نجس است چنانچه آب كشيدن آن و رساندن آب بر روي زخم به طوري كه شسته شود ممكن باشد بايد آن را آب بكشد و موقع وضو آب را به زخم برساند به طوري كه گذشت و در صورتي كه آب براي زخم ضرر دارد، يا آن كه رساندن آب به روي زخم ممكن نيست يا زخم نجس است و نمي شود آن را آب كشيد، بايد اطراف زخم را بشويد و اگر جبيره پاك است روي آن را مسح كند و اگر جبيره نجس است يا نمي شود روي آن را دست تر كشيد، مثلا دواييست كه به دست مي چسبد، پارچه پاكي را به طوري كه جزو جبيره حساب شود، روي آن بگذارد و دست تر روي آن بكشد، به طوري

كه شسته و مسح شود بنا بر احوط و اگر اين هم ممكن نيست احتياط واجب آن است كه وضو بگيرد با شستن يا مسح كردن اطراف زخم و تيمم هم بنمايد.

مسأله 334

اگر جبيره تمام صورت يا تمام يكي از دست ها يا تمام هر دو دست را گرفته باشد، بايد وضوي جبيره اي بگيرد و بنا بر احتياط واجب تيمم هم بنمايد.

مسأله 335

اگر جبيره تمام اعضاي وضو را گرفته باشد بنا بر اظهر بايد تيمم بنمايد ولي اگر تيمم هم جبيره ايست احتياط در جمع بين وضو و تيمم است.

مسأله 336

كسي كه در كف دست و انگشت ها جبيره دارد و در موقع وضو دست تر روي آن كشيده است، مي تواند سر و پا را با همان رطوبت مسح كند.

مسأله 337

اگر جبيره تمام پهناي روي پا را گرفته ولي مقداري از طرف انگشتان و مقداري از طرف بالاي پا باز است، بايد جاهايي كه باز است روي پا را و جايي كه جبيره است روي جبيره را مسح كند

مسأله 338

اگر در صورت يا دست ها چند جبيره باشد، بايد بين آنها را بشويد و اگر جبيره ها در سر يا روي پاها باشد، بايد بين آنها را مسح كند و در جاهايي كه جبيره است بايد به دستور جبيره عمل نمايد.

مسأله 339

اگر جبيره بيشتر از معمول اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن ممكن نيست بايد به دستور جبيره عمل كند و بنا بر احتياط واجب تيمم هم بنمايد و اگر برداشتن جبيره ممكن است بايد جبيره را بردارد پس اگر زخم در صورت و دستهاست اطراف آن را بشويد و اگر در سر يا روي پاهاست اطراف آن را مسح كند و براي جاي زخم به دستور جبيره عمل نمايد

مسأله 340

اگر در جاي وضو زخم و جراحت و شكستگي نيست ولي به جهت ديگري آب براي آن ضرر دارد بايد تيمم كند و احتياط واجب آن است كه وضوي جبيره اي هم بگيرد اگر ضرر در تمام اعضا نيست بلكه در يك عضو است و حكم وضوي جبيره اي از آنچه كه گذشت معلوم مي شود

مسأله 341

اگر جايي از اعضاي وضو را رگ زده است و نمي تواند آن را آب بكشد يا آب براي آن ضرر دارد، بايد به دستور جبيره عمل كرده و احتياطاً تيمم نمايد.

مسأله 342

اگر در جاي وضو يا غسل چيزي چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست، يا به قدري مشقت دارد كه نمي شود تحمل كرد، بايد بنا بر اظهر به دستور جبيره عمل كند و احتياط در جمع بين تيمم و وضوي جبيره اي است.

مسأله 343

غسل جبيره اي مثل وضوي جبيره اي است، ولي بايد بنا بر احوط آن را ترتيبي به جا آورند.

مسأله 344

كسي كه وظيفه او تيمم است اگر در بعضي از جاهاي تيمم او زخم يا دمل يا شكستگي باشد، بايد به دستور وضوي جبيره اي تيمم جبيره اي نمايد.

مسأله 345

كسي كه بايد با وضو يا غسل جبيره اي نماز بخواند، چنانچه بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف نمي شود، مي تواند در اول وقت نماز بخواند و اگر بعد از نماز عذر زائل شد اعاده نماز لازم نيست بلكه با همان وضوي جبيره اي مي تواند كارهاي ديگري هم كه وضو لازم دارد انجام دهد. ولي اگر اميد دارد كه تا آخر وقت عذر او برطرف مي شود، احتياط واجب آن است كه صبر كند و اگر عذر او برطرف نشد در آخر وقت نماز را با وضو يا غسل جبيره اي به جا آورد.

مسأله 346

اگر انسان براي مرضي كه در چشم اوست موي چشم خود را بچسباند، به طوري كه آب به تمام ظاهر بشره وموها نرسد بايد وضو و غسل را جبيره اي انجام دهد و احتياطاً تيمم هم بنمايد.

مسأله 347

كسي كه نمي داند وظيفه اش تيمم است يا وضوي جبيره اي، در صورتي كه حجّتي بر تعيين يكي ندارد بنا بر احتياط واجب بايد هر دو را به جا آورد.

مسأله 348

نمازهايي را كه انسان با وضوي جبيره اي خوانده صحيح است و بعد از آن كه عذرش برطرف شد، با همان وضو مي تواند نمازهاي بعد را نيز بخواند ولي اگر براي آن كه نمي دانسته تكليفش وضوي جبيره ايست يا تيمم هر دو را انجام داده باشد، بنا بر احتياط واجب در صورت بقاي جهل براي نمازهاي بعد وضو بگيرد

غسل

[غسل هاي واجب ]
اشاره

غسل هاي واجب هفت قسم مي باشد:

1 غسل جنابت.

2 غسل استحاضه.

3 غسل حيض.

4 غسل نفاس.

5 غسل ميت.

6 غسل مس ميت.

7 غسلي كه به واسطه نذر و قسم و مانند اينها واجب مي شود.

به مناسبت ذكر غسل ميت و مس ميت احكام ديگر مربوط به اموات نيز ذكر مي شود

«احكام جنابت»
مسأله 349

به دو چيز انسان جنب مي شود

اول:

جماع

دوم:

بيرون آمدن مني چه در خواب باشد چه در بيداري با اختيار باشد يا بي اختيار كم باشد يا زياد با شهوت باشد يا بي شهوت

مسأله 350

اگر رطوبتي از انسان خارج شود و نداند مني است يا بول يا غير اينها چنانچه با شهوت و جَستن بيرون آمده و بعد از بيرون آمدن آن، بدن سست شده آن رطوبت حكم مني را دارد بلكه اگر فقط با شهوت و جَستن باشد ثابت شدن حكم مني خالي از وجه نيست و اگر هيچ يك از اين سه نشانه را نداشته باشد حكم مني ندارد و در مريض لازم نيست آن آب با جَستن بيرون آمده باشد بلكه اگر با شهوت بيرون آمده باشد در حكم مني است بنا بر اظهر و همچنين در زن مريض بنا بر احوط و لازم نيست بدن او سست شود بلكه خالي از وجه نيست كه حكم زن در صحت و مرض مانند مرد باشد

مسأله 351

مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن مني بول كند و اگر بول نكند و بعد از غسل رطوبتي از او بيرون آيد، كه نداند مني است يا رطوبت ديگر، حكم مني را دارد و اگر نمي تواند بول كند بنا بر احوط بايد استبراء كند به كيفيتي كه در احكام تخلي گذشت و اگر به اين صورت استبراء كرد و يا بول نمود و بعد رطوبتي خارج شد كه ندانست بول است يا مني، حكم بول را دارد.

مسأله 352

اگر كسي در قُبُل زن جماع كند و به اندازه ختنه گاه داخل شود هر دو جنب مي شوند و همچنين است بنا بر اظهر اگر در دُبُر زن نزديكي كند بلكه بنا بر اظهر و احوط اگر در دُبُر مردي نزديكي كند نيز همين طور است و در نزديكي با حيوان نيز بنا بر احتياط حكم همين است

مسأله 353

اگر شك كند به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه، غسل بر او واجب نيست

مسأله 354

اگر نَعُوذُ بِاللهِ حيواني را وَطي كند يعني با او نزديكي نمايد و مني از او بيرون آيد غسل تنها كافيست و اگر مني بيرون نيايد، چنانچه پيش از وطي وضو داشته باز هم غسل تنها كافي بوده و احتياطيست و اگر وضو نداشته احتياط واجب آن است كه غسل كند، وضو هم بگيرد.

مسأله 355

اگر مني از جاي خود حركت كند و بيرون نيايد، يا انسان شك كند كه مني از او بيرون آمده يا نه، غسل بر او واجب نيست و همچنين است اگر خواب ببيند كه محتلم شده ولي بعد از بيدار شدن اثري از مني نبيند.

مسأله 356

هرگاه بعد از غسل مني مرد از زن خارج شود غسل واجب نيست و همچنين است اگر شك كند كه مني بيرون آمده از خود اوست يا از مرد، اما اگر علم يا اطمينان داشته باشد كه مني خارج شده از خود اوست و يا مخلوط با مني مرد است غسل بر او واجب است

مسأله 357

كسي كه نمي تواند غسل كند ولي تيمم برايش ممكن است، بعد از داخل شدن وقت نماز هم مي تواند با عيال خود نزديكي كند، مگر آنكه قبل از وقت متطهر باشد

مسأله 358

اگر در لباس خود مني ببيند و بداند كه از خود اوست و براي آن غسل نكرده بايد غسل كند و نمازهايي را كه يقين يا اطمينان دارد كه بعد از بيرون آمدن مني خوانده قضا يا اعاده كند

آنچه كه بر جنب حرام است
مسأله 359

پنج چيز بر جنب حرام است:

1 رساندن جايي از بدن به خط قرآن، يا به اسم خدا و بنا بر احتياط به اسم پيغمبران و امامان و اسم حضرت زهرا ( عليهم السلام ) به طوري كه در وضو

گفته شد.

2 رفتن به مسجد الحرام و مسجد پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) اگر چه از يك در داخل و از در ديگر خارج شود و همچنين داخل شدن به آن جا براي برداشتن چيزي بنا بر احوط.

3 توقف در مساجد ديگر ولي اگر از يك در داخل و از در ديگر خارج شود، يا براي برداشتن چيزي برود مانعي ندارد و احتياط واجب آن است كه در حرم امامان هم توقف نكند بلكه عبور نيز ننمايد و همچنين در رواق ها.

4 گذاشتن چيزي در مسجد.

5 خواندن سوره اي كه سجده واجب دارد و آن چهار سوره است:

1 سجده سوره 32 ، 2 فصّلت 41 ، 3 نجم 53 ، 4 علق 96 ؛ و اگر يك كلمه از اين چهار سوره را هم بخواند حرام است

آنچه كه بر جنب مكروه ست
مسأله 360

چند چيز بر جنب مكروه است:

1 و 2 خوردن و آشاميدن؛ ولي اگر وضو بگيرد مكروه نيست؛ و اگر دست و صورت را بشويد و مضمضه و استنشاق كند كراهت كمتر مي شود.

3 خواندن بيشتر از هفت آيه تا هفتاد آيه از سوره هايي كه سجده واجب ندارد بنا بر احوط ولي بيشتر از هفتاد آيه كراهت شديدتري دارد

4 رساندن جايي از بدن به جلد و حاشيه و بين خط هاي قرآن.

5 همراه داشتن قرآن.

6 خوابيدن ولي اگر وضو بگيرد يا به واسطه اين كه

نمي تواند غسل كند بدل از غسل تيمم كند خوابيدن او مكروه نيست.

7 خضاب كردن به حنا و مانند آن.

غسل جنابت
مسأله 361

غسل جنابت به خودي خود مستحب است و براي خواندن نماز واجب و مانند آن واجب مي شود. ولي براي نماز ميت و سجده شكر و سجده هاي واجب قرآن غسل جنابت لازم نيست.

مسأله 362

غسل را چه واجب باشد و چه مستحب، به دو صورت مي شود انجام داد:

ترتيبي و ارتماسي و غسل ترتيبي افضل از ارتماسي است.

غسل ترتيبي
مسأله 363

در غسل ترتيبي بايد به نيت غسل، اول سر و گردن بعد طرف راست بعد طرف چپ بدن را بشويد و اگر عمداً يا از روي فراموشي يا به سبب ندانستن مسأله به اين ترتيب عمل نكند غسل او باطل است ولي چنانچه قصد قربت داشته و آنچه را كه مقدّم داشته اعاده نمايد غسل صحيح است؛ بنا بر اين در غسل ترتيبي شستن از بالا به پايين عرفاً ملاك است.

مسأله 364

نصف ناف و نصف عورت را بايد با طرف راست بدن و نصف ديگر را بايد با طرف چپ بشويد.

مسأله 365

براي آن كه يقين كند هر سه قسمت يعني سر و گردن و طرف راست و طرف چپ را كاملا شسته، بايد هر قسمتي را كه مي شويد مقداري از قسمت هاي ديگر را هم با آن قسمت بشويد.

مسأله 366

اگر بعد از غسل بفهمد جايي از بدن را نشسته و نداند كجاي بدن است بايد دوباره غسل كند.

مسأله 367

اگر بعد از غسل بفهمد مقداري از بدن را نشسته ولي هنوز چيزي كه وضو را باطل مي كند از او سر نزده است چنانچه از طرف چپ باشد شستن همان مقدار كافيست و اگر از طرف راست باشد بايد بعد از شستن آن مقدار دوباره طرف چپ را بشويد، بنا بر اظهر در اعتبار ترتيب سر با دو جانب و احوط در ترتيب بين دو جانب و اظهر در عدم اعتبار ترتيب از بالا به پايين در حال نسيان و اگر از سر و گردن باشد بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف راست و بعد طرف چپ را بشويد و اگر در اثناء غُسل چيزي كه وضو را باطل مي كند از او سر زده، احتياط در اين است كه غسل را دو مرتبه به طور كامل انجام دهد و براي نماز و كاري كه براي آن وضو لازم است وضو بگيرد.

غسل ارتماسي
مسأله 368

در غسل ارتماسي اگر به نيت غسل ارتماسي به تدريج در آب فرو رود تا تمام بدن زير آب رود غسل او صحيح است و احتياط آن است كه از اول فرو رفتن در آب نيت غسل كردن را داشته باشد به آنچه غسل ارتماسي با آن محقق و تمام مي شود و اظهر كفايت نيت در حال فرو رفتن مجموع بدن در آب است.

مسأله 369

در غسل ارتماسي اگر همه بدن زير آب باشد و بعد از نيت غسل، بدن را حركت دهد غسل او صحيح است.

مسأله 370

اگر بلافاصله بعد از غسل ارتماسي بفهمد كه به جايي از بدن آب نرسيده، اگر جاي آن را بداند، شستن همان مقدار كافي است؛ و اگر جاي آن را نداند يا بعد از مدتي متوجه شود، بايد دوباره غسل كند.

«احكام غسل»
مسأله 371

در غسل ارتماسي بايد تمام بدن پاك باشد مگر اينكه در آنِ واحد هم بدن پاك شود و هم غسل انجام گيرد و در غسل ترتيبي پاك بودن تمام بدن لازم نيست و اگر تمام بدن نجس باشد و هر قسمتي را پيش از غسل دادن آن قسمت آب بكشد كافي است ولي پاك بودن تمام بدن قبل از شروع در غسل مطلقاً موافق احتياط است

مسأله 372

اگر در غسل مقداري از بدن نشسته بماند غسل باطل است ولي شستن جاهايي از بدن كه ديده نمي شود، مثل داخل گوش و بيني واجب نيست

مسأله 373

جايي را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن آن، شستن آن لازم نيست ولي احتياط در شستن است.

مسأله 374

چيزي را كه مانع رسيدن آب به بدن است، بايد برطرف كند.

مسأله 375

اگر موقع غسل شك كند كه چيزي كه مانع از رسيدن آب باشد، در بدن او هست يا نه بايد بنا بر احوط وارسي كند تا مطمئن شود كه مانعي نيست و اگر وارسي نكرد و پس از غسل معلوم شد مانعي نبوده و قصد قربت داشته غسل صحيح است

مسأله 376

لزوم شستن موهاي كوتاه كه پوست از لاي آنها ديده مي شود در موقع غسل كردن خالي از قوت نيست ولي موهاي بلند لازم نيست.

مسأله 377

تمام شرطهايي كه براي صحيح بودن وضو گفته شد، مثل پاك بودن آب، در صحيح بودن غسل هم شرط است. ولي در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد، امّا در ترتيبي احوط است و نيز در غسل ترتيبي لازم نيست بعد از شستن هر قسمت فوراً قسمت ديگر را بشويد، بلكه اگر بعد از شستن سر و گردن مقداري صبر كند و بعد طرف راست را بشويد و بعد از مدتي طرف چپ را بشويد اشكال ندارد.

مسأله 378

كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند، اگر به اندازه اي كه غسل كند و نماز بخواند، بول و غائط از او بيرون نمي آيد چنانچه وقت تنگ باشد بايد هر قسمت را فوراً بعد از قسمت ديگر بشويد و بعد از غُسل هم فوراً نماز بخواند و همچنين است حكم زن مستحاضه كه بعداً گفته مي شود.

مسأله 379

اگر در بين غسل، حدث اصغر از او سرزند مثلا بول كند، بنا بر احتياط به قصد وظيفه واقعيّه (اعم از تمام يا اتمام) غسل را دوباره از سر شروع كند و براي نماز و كاري كه وضو لازم دارد وضو بگيرد.

مسأله 380

كسي كه چند غسل بر او واجب است مي تواند به نيت همه آنها يك غسل به جا آورد، يا آنها را جدا جدا انجام دهد.

مسأله 381

كسي كه غسل جنابت كرده، نبايد براي نماز وضو بگيرد ولي در غسل هاي ديگر براي نماز بايد وضو بگيرد.

«خون هاي سه گانه»
1 استحاضه
اشاره

يكي از خون هايي كه از زن خارج مي شود، خون استحاضه است و زن را در موقع ديدنِ اين خون، مستحاضه مي گويند خون استحاضه غالباً زرد رنگ و سرد و بدون فشار و سوزش بيرون مي آيد و ممكن است گاهي برخلاف اوصاف مذكوره باشد.

[اقسام] استحاضه
اشاره

استحاضه سه قسم است:

قليله، متوسطه و كثيره.

استحاضه قليله

آن است كه خون در پنبه اي كه زن داخل فرج مي نمايد نفوذ نكند.

استحاضه متوسطه

آن است كه خون در پنبه فرو رود ولي از آن نگذرد.

استحاضه كثيره آن است كه خون از پنبه گذشته و به دستمال برسد

وظيفه مستحاضه در مورد روزه در مسأله 1321 ذكر خواهد شد

احكام استحاضه
مسأله 382

در استحاضه قليله بايد زن براي هر نماز يك وضو بگيرد و بنا بر احتياط پنبه را عوض كند يا آب بكشد و ظاهر فرج را هم اگر خون به آن رسيده، آب بكشد.

مسأله 383

در استحاضه متوسطه بايد زن براي نماز صبح غسل كند و تا صبح ديگر براي نمازهاي خود بنا بر احتياط واجب پنبه را اگر خوني شده عوض كند يا آب بكشد و همچنين ظاهر فرج اگر نجس شده است؛ و وجوب وضو براي هر نماز در اين صورت خالي از وجه نيست و اين در صورتيست كه استحاضه متوسطه پيش از نماز صبح يا در بين آن پيدا شود ولي اگر بعد از نماز صبح تا پيش از نماز ظهر يا بين آن حاصل شود بايد براي نماز ظهر غسل كند و به همين ترتيب پيش از هر نماز يا بين هر نمازي كه استحاضه متوسطه شده بايد براي آن غسل كند و اگر عمداً يا از روي فراموشي براي نماز صبح غسل نكند بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر براي نماز ظهر و عصر غسل نكند بايد پيش از نماز مغرب و عشا غسل نمايد چه آن كه خون بيايد يا قطع شده باشد

مسأله 384

در استحاضه كثيره علاوه بر كارهاي استحاضه متوسطه كه در مسأله پيش گفته شد، بايد براي هر نماز دستمال را عوض كند يا آب بكشد و يك غسل براي نماز ظهر و عصر و يكي براي نماز مغرب و عشا به جا آورد و بنا بر احتياط واجب با هر غسلي يك وضو هم بگيرد بلكه براي نماز عصر و نماز عشا نيز بايد بنا بر احتياط واجب وضو بگيرد و همچنين بايد بين نماز ظهر و عصر فاصله نيندازد و اگر فاصله بيندازد، بايد براي نماز عصر دوباره غسل كند و نيز اگر بين

نماز مغرب و عشا فاصله بيندازد بايد براي نماز عشا دوباره غسل نمايد.

مسأله 385

اگر خون استحاضه پيش از وقت نماز هم بيايد اگر چه زن براي آن خون، وضو و غسل را انجام داده باشد بايد در موقع نماز وضو و غسل را به جا آورد.

مسأله 386

اگر استحاضه قليله زن بعد از نماز صبح متوسطه شود، بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود بايد براي نماز مغرب و عشا غسل نمايد.

مسأله 387

اگر استحاضه قليله يا متوسطه زن بعد از نماز صبح كثيره شود بايد براي نماز ظهر و عصر يك غسل و براي نماز مغرب و عشا غسل ديگري به جا آورد و اگر بعد از نماز ظهر و عصر كثيره شود، بايد براي نماز مغرب و عشا غسل نمايد.

مسأله 388

زن مستحاضه بعد از آن كه خونش قطع شد، فقط براي نماز اولي كه مي خواند، بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد و براي نمازهاي بعد

لازم نيست.

مسأله 389

اگر زن نداند استحاضه او از چه قسم است، در صورت امكان بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد و بعد از آن كه فهميد استحاضه او كدام يك از آن سه قسم است، كارهايي را كه براي آن قسم دستور داده شده انجام دهد.

مسأله 390

زن مستحاضه اگر پيش از آن كه خود را وارسي كند، مشغول نماز شود با اينكه مي توانسته خود را وارسي كند چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفه خود عمل كرده مثلا استحاضه اش قليله بوده و به وظيفه استحاضه قليله عمل نموده، نماز او صحيح است و اگر قصد قربت نداشته يا عمل او مطابق وظيفه اش نبوده مثل آن كه استحاضه او متوسطه بوده و به وظيفه قليله رفتار كرده، نماز او باطل است.

مسأله 391

زن مستحاضه اگر نتواند خود را وارسي نمايد، بنا بر احوط بايد به آنچه مشكل تر است عمل كند، مثلا اگر نمي داند استحاضه او قليله است يا متوسطه، بايد كارهاي استحاضه متوسطه را بنا بر احوط انجام دهد و اگر نمي داند متوسطه است يا كثيره بايد كارهاي استحاضه كثيره را بنا بر احوط انجام دهد ولي اگر بداند سابقاً كدام يك از آن سه قسم بوده بايد به وظيفه همان قسم عمل كند

مسأله 392

زن مستحاضه اگر بداند از وقتي كه مشغول وضو يا غسل شده خوني از او بيرون نيامده و تا بعد از نماز هم خون در داخل فرج نيست و بيرون نمي آيد مي تواند خواندن نماز را تأخير بيندازد

مسأله 393

مستحاضه كثيره و متوسطه وقتي كاملاً از خون پاك شد بايد غسل كند، ولي اگر بداند از وقتي كه براي نماز قبلي مشغول غسل شده ديگر خون نيامده، لازم نيست دوباره غسل كند.

مسأله 394

زن مستحاضه اگر بين غسل و نماز فاصله بيندازد، بايد دوباره غسل كند و بلافاصله مشغول نماز شود ولي اگر خون در داخل فضاي فرج نيايد غسل لازم نيست.

مسأله 395

زن مستحاضه بايد موقع غسل و وضو و بعد از آن تا آخرِ نماز خود را از بيرون آمدن خون در صورتي كه براي او ضرر نداشته باشد حفظ كند و اگر مسامحه كرد و خوني خارج شد بنا بر احتياط هرچه به جا آورده از غسل يا وضو يا نماز دو مرتبه انجام دهد

مسأله 396

اگر استحاضه قليله زن پيش از نماز، متوسطه يا كثيره شود بايد كارهاي متوسطه يا كثيره را كه گفته شد انجام دهد و اگر استحاضه متوسطه كثيره شود بايد كارهاي استحاضه كثيره را انجام دهد.

مسأله 397

اگر استحاضه كثيره زن متوسطه شود، بايد براي نماز اول عمل كثيره و براي نمازهاي بعد عمل متوسطه را به جا آورد. مثلا اگر پيش از نماز ظهر استحاضه كثيره متوسطه شود، بايد براي نماز ظهر غسل كند و براي نماز عصر و مغرب و عشا فقط وضو بگيرد.

مسأله 398

اگر استحاضه كثيره قليله شود بايد براي نماز اول عمل كثيره و براي نمازهاي بعد عمل قليله را انجام دهد و نيز اگر استحاضه متوسطه قليله شود بايد براي نماز اول عمل متوسطه و براي نمازهاي بعد عمل قليله را به جا آورد

2 حيض
اشاره

خون حيض خوني است كه غالباً در هر ماه چند روزي از رحم زن ها خارج مي شود؛ و زن را در موقع ديدن خون حيض، حائض مي گويند.

خون حيض در بيشتر اوقات غليظ و گرم و رنگ آن سرخ مايل به سياه يا سرخ است و با فشار و كمي سوزش بيرون مي آيد.

مسأله 399

زن هاي سيّده بعد از تمام شدن شصت سال قمري يائسه مي شوند يعني خون حيض نمي بينند و زن هايي كه سيّده نيستند بعد از تمام شدن پنجاه سال قمري يائسه مي شوند

مسأله 400

خوني كه دختر پيش از تمام شدن نُه سال مي بيند در صورتي كه معلوم باشد نه سال او تمام نشده است و علامت و نشانه ديگري غير از سن، بر بلوغ او نباشد و همچنين خوني كه زن بعد از يائسه شدن مي بيند حيض نيست

مسأله 401

زن حامله و زني كه بچه شير مي دهد ممكن است حيض ببيند بنا بر اقوي ولي اگر بيست روز از ايام عادت ديرتر بود هم وظيفه حائض و هم مستحاضه را احتياطاً انجام دهد.

مسأله 402

اگر دختري نمي داند كه نه سالش تمام شده يا نه و خوني ديد كه يقين كرد خون حيض است بايد آن را خون حيض قرار دهد.

مسأله 403

زني كه شك دارد يائسه شده يا نه، اگر خوني ببيند و نداند حيض است يا نه بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است.

مسأله 404

مدت حيض كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نمي شود و اگر مختصري هم از سه روز كمتر باشد حيض نيست.

مسأله 405

بايد سه روز اول حيض پشت سر هم باشد، پس اگر مثلا دو روز خون ببيند و يك روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند حيض نيست.

مسأله 406

اگر سه روز پشت سر هم خون ببيند و سپس پاك شود چنانچه دوباره خون ببيند و روزهايي كه خون ديده و در وسط پاك بوده، روي هم از ده روز بيشتر نشود تمام اين مدت را حيض قرار مي دهد

مسأله 407

اگر زني بيش از سه روز خون ديد و ده روزه يا كمتر از آن پاك شد چنانچه نمي داند خون زخم و جراحت است يا نه، اگر در ايام عادت زن باشد يا اينكه شرايط حيض را داشته باشد آن را خون حيض قرار مي دهد.

مسأله 408

اگر خوني ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون حيض است يا زخم، اگر قبلا حيض بوده، يعني خون حيض ديده وممكن است اين خون دنباله آن باشد حيض است ليكن اظهر اعتبار خروج از چپ براي حيض و خروج از طرف راست براي زخم است و با عدم امكان وارسي عمل به حالت سابقه مي نمايد و اگر سابقاً پاك بوده وظيفه اي نسبت به حيض ندارد.

مسأله 409

اگر خوني ببيند و شك كند كه خون حيض است يا خون نفاس، اگر در ايام عادت زن باشد آن را خون حيض قرار مي دهد وگرنه بايد به وظيفه اي كه مشترك بين حيض و نفاس است عمل كند، يعني لازم نيست آنچه بر حائض واجب است ولي بر نفساء واجب نيست و آنچه بر نفساء واجب است و بر حائض واجب نيست به جا آورد. گرچه انجام دادن مجموع وظايف حائض و وظايف نفساء، مطابق احتياط است بلكه اين احتياط در صورت امكان ترك نشود و در صورت عدم امكان احتياط، مخالفت قطعيه ننمايد.

مسأله 410

اگر خوني ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت، ولي احتمال خون ديگري مثل خون جراحت و زخم را هم نمي دهد، بايد خود را وارسي كند، يعني مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند، بعد بيرون آورد پس اگر اطراف آن آلوده باشد، خون بكارت است و اگر به همه آن رسيده، حيض مي باشد. البته بايد خون زياد نباشد تا به وسيله فوق بتواند بين خون حيض و بكارت فرق بگذارد و در صورت عدم امكان تشخيص وعدم حصول يقين، در ايام عادت حكم به حيض بودن مي كند و گرنه عمل به حالت سابقه مي نمايد.

مسأله 411

اگر كمتر از سه روز خون ببيند و سپس پاك شود و بعد سه روز خون ببيند، خون دوم حيض است و خون اول اگر چه در روزهاي عادتش باشد حيض نيست.

مسأله 412

اگر حائض پاك شد و بعد از گذشتن ده روز يا بيشتر، دوباره خون ديد، اگر از سه روز بيشتر طول بكشد ولي از ده روز بيشتر نباشد و ساير شرايط حيض را داشته باشد، خون دوم نيز حيض است.

اقسام زن هاي حائض

مسأله 413

زن هاي حائض بر شش قسمند:

1 صاحب عادت وقتيّه و عدديّه؛ و آن زني است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و شماره روزهاي حيض او هم در هر دو ماه يك اندازه باشد، مثل آن كه دو ماه پشت سر هم از اوّل ماه تا هفتم آن خون ببيند.

2 صاحب عادت وقتيّه و آن زني است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند ولي شماره روزهاي حيض او در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثلا دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند ولي ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود.

3 صاحب عادت عدديه و آن زني است كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت سر هم به يك اندازه باشد، ولي وقت ديدن آن دو خون يكي نباشد، مثل آن كه ماه اول از پنجم تا دهم و ماه دوم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند.

4 مضطربه؛ و آن زني است كه چند ماه خون ديده ولي عادت معيني پيدا نكرده يا عادتش بهم خورده و عادت تازه اي پيدا نكرده است.

5 مبتدئه و آن زني است كه دفعه اولِ خون ديدن او است.

6 ناسيه و آن زني است كه عادت خود را فراموش كرده است.

و هر

كدام از اينها احكامي دارند كه در مسائل بعدي گفته مي شود.

مسأله 414

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت يا دو سه روز جلوتر يا دو سه روز عقب تر خون ببيند، به طوري كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته اگر چه آن خون، نشانه هاي حيض را نداشته باشد، بايد به احكامي كه براي زن حائض گفته مي شود عمل كند و چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده، مثل اينكه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادت هايي را كه بجا نياورده قضا نمايد.

مسأله 415

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد اگر چند روز پيش از عادت و همه روزهاي عادت و چند روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط خوني را كه در روزهاي عادت خود ديده، حيض است و خوني كه پيش از آن و بعد از آن ديده استحاضه مي باشد و بايد عبادتهايي را كه در روزهاي پيش از عادت و بعد از عادت بجا نياورده قضا نمايد و اگر همه روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود فقط روزهاي عادت او حيض است و خوني كه جلوتر از آن ديده استحاضه مي باشد و چنانچه در آن روزها عبادت نكرده بايد قضا نمايد و اگر همه روزهاي عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر بيشتر شود فقط روزهاي عادت

حيض و باقي استحاضه است

مسأله 416

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود روزهايي كه در عادت خون ديده با چند روز پيش از آن، كه روي هم به مقدار عادت او شود، حيض و روزهاي اول را استحاضه قرار مي دهد و اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است و اگر بيشتر شود، بايد روزهايي كه در عادت خون ديده با چند روز بعد از آن كه روي هم به مقدار عادت او شود حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 417

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، خوني كه در روزهاي عادت ديده اگر چه نشانه هاي حيض را نداشته باشد، حيض است؛ و خوني كه بعد از روزهاي عادت ديده اگرچه نشانه هاي حيض را داشته باشد استحاضه است. مثلا زني كه عادت حيض او از اول ماه تا هفتم است، اگر از اول تا دوازدهم خون ببيند، هفت روز اول آن حيض و پنج روز بعد استحاضه مي باشد.

مسأله 418

زني كه عادت وقتيه دارد، اگر در وقت عادت خود يا دو سه روز پيش از عادت يا دو سه روز بعد از عادت خون ببيند به طوري كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته، اگر چه آن خون نشانه هاي حيض را نداشته باشد، بايد به احكامي كه براي زن هاي حائض گفته خواهد شد عمل نمايد و اگر بعد بفهمد حيض نبوده مثل آن كه پيش از سه روز پاك شود بايد عبادت هايي را كه بجا نياورده قضا نمايد

مسأله 419

زني كه عادت عدديه دارد اگر بيشتر از شماره عادت خود خون ببيند و از ده روز بيشتر شود، چنانچه همه خون هايي كه ديده يك جور باشد بايد از موقع ديدن خون به شماره روزهاي عادتش حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر همه خون هايي كه ديده يك جور نباشد، بلكه چند روز از آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، اگر روزهايي كه خون، نشانه حيض را دارد با شماره روزهاي عادت او يك اندازه است بايد همان روزها را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر روزهايي كه خون نشانه حيض دارد از روزهاي عادت او بيشتر است فقط به اندازه روزهاي عادت او حيض و بقيه استحاضه است و اگر روزهايي كه خون نشانه حيض دارد از روزهاي عادت او كمتر است، بايد آن روزها را با چند روز ديگر كه روي هم به اندازه روزهاي عادتش شود حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد

مسأله 420

مضطربه زني كه چند ماه خون ديده ولي عادت معيني پيدا نكرده اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خون هايي كه ديده يك جور باشد، چنانچه عادت خويشان او مشخص است آن مقدار را براي خود حيض و بقيه را استحاضه قرار مي دهد

مسأله 421

مضطربه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر آن نشانه استحاضه دارد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، همه آن حيض است و اگر خوني كه نشانه حيض را دارد كمتر از سه روز باشد بايد بنا بر احتياط تا هفت روز را حيض قرار دهد.

مسأله 422

مبتدئه يعني زني كه دفعه اول خون ديدن اوست اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خون هايي كه ديده يك جور باشد بايد عادت خويشان خود را به طوري كه در مضطربه گفته شد حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد

مسأله 423

مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد همه آن حيض است ولي اگر پيش از گذشتن ده روز از خوني كه نشانه حيض دارد دوباره خوني ببيند كه آن هم نشانه خون حيض داشته باشد، مثل آن كه پنج روز خون سياه و نُه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد از اول خون اول كه نشانه حيض دارد، حيض قرار دهد و در عدد رجوع به خويشاوندان خود كند و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 424

مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر آن نشانه استحاضه داشته باشد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد از سه روز كمتر يا از ده روز بيشتر باشد، بايد از اولي كه خون نشانه حيض دارد، حيض قرار دهد و در عدد به خويشاوندان خود رجوع كند و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 425

ناسيه يعني زني كه وقت و عدد عادت خود را فراموش كرده است اگر بيشتر از ده روز خون ببيند بايد روزهايي را كه خون او نشانه حيض دارد تا ده روز حيض قرار دهد و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر نتواند حيض را به واسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد، بنا بر احتياط واجب بايد هفت روز اول را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد، مگر اينكه بداند به طور مسلم در روزهاي اول حيض نمي شده است كه در آن صورت بعد از آن روزها را بايد حيض قرار دهد و اگر ظن اطميناني پيدا كرد كه ايام عادتش مثل خويشان خود است عادت آنها را براي خود انتخاب مي كند.

احكام حائض

مسأله 426

چند چيز بر حائض حرام است:

1 عبادت هايي كه مانند نماز بايد با وضو يا غسل يا تيمم به جا آورده شود، ولي به جا آوردن عبادت هايي كه وضو و غسل و تيمم براي آنها لازم نيست، مانند نماز ميت مانعي ندارد.

2 تمام چيزهايي كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد.

3 جماع كردن در فرج، كه هم براي مرد حرام است و هم براي زن، اگر چه به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد.

مسأله 427

جماع كردن در روزهايي هم كه حيض زن قطعي نيست ولي شرعاً بايد براي خود حيض قرار دهد حرام است. پس زني كه بيشتر از ده روز خون مي بيند و بايد به دستوري كه قبلاً ذكر شده روزهاي عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، شوهرش نمي تواند در آن روزها با او نزديكي نمايد.

مسأله 428

اگر شماره روزهاي حيض زن به سه قسمت تقسيم شود و مرد در قسمت اول آن با زن خود در قُبُل جماع كند، احتياط واجب آن است كه هجده نخود طلا كفاره به فقير بدهد و اگر در قسمت دوم جماع كند، نُه نخود و اگر در قسمت سوم جماع كند، بايد چهار نخود و نيم بدهد، مثلا زني كه شش روز خون حيض مي بيند، اگر شوهرش در شب يا روز اول و دوم با او جماع كند، هجده نخود طلا بدهد و در شب يا روز سوم و چهارم نُه نخود و در شب يا روز پنجم و ششم بايد چهار نخود و نيم بدهد.

مسأله 429

طلاق دادن زن در حال حيض، به طوري كه در كتاب طلاق گفته مي شود باطل است

مسأله 430

اگر زن بگويد حائضم يا از حيض پاك شده ام، بايد حرف او را قبول كرد، مگر اينكه اطمينان پيدا شود كه دروغ مي گويد.

مسأله 431

اگر زن در بين نماز حائض شود، نماز او باطل است.

مسأله 432

بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد واجب است براي نماز و روزه و عبادت هاي ديگري كه بايد با طهارت وضو يا غسل يا تيمم به جا آورده شود غسل كند و دستور آن مثل غسل جنابت است ولي بنا بر اظهر براي نماز بايد پيش از غسل يا بعد از آن وضو هم بگيرد و اگر پيش از غسل وضو بگيرد بهتر است

مسأله 433

نمازهاي يوميه اي كه زن در حال حيض نخوانده قضا ندارد ولي روزه هاي واجب را بايد قضا نمايد

مسائل متفرقه حيض

مسأله 434

مبتدئه مضطربه، ناسيه و زني كه عادت عدديه دارد اگر خوني ببينند كه نشانه هاي حيض را داشته باشد يا يقين كنند كه سه روز طول مي كشد بايد عبادت را ترك كنند و چنانچه بعد بفهمند حيض نبوده بايد عبادت هايي را كه بجا نياورده اند قضا نمايند ولي اگر يقين نكنند كه تا سه روز طول مي كشد و نشانه هاي حيض را هم نداشته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد تا سه روز كارهاي استحاضه را به جا آورند و كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك نمايند و چنانچه پيش از سه روز پاك نشدند، بايد آن را حيض قرار دهند.

مسأله 435

اگر زن پيش از ده روز پاك شود و بداند كه در باطن خون نيست، بايد براي عبادت هاي خود غسل كند، ولي اگر يقين داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند نبايد غسل كند و نمي تواند نماز بخواند و بايد به احكام حائض عمل نمايد.

مسأله 436

زني كه در حيض عادت عدديه دارد اگر بيش از مقدار عادت خود خون ديد در صورتي كه نشانه هاي حيض را داشته باشد و بداند يا احتمال دهد كه قبل از ده روز پاك خواهد شد عبادت هاي خود را ترك مي كند و اگر در اثناء ده روز در ظاهر پاك شد بنا بر احتياط بايد مقداري پنبه داخل فرج خود كرده كمي صبر كند و بعد بيرون آورد اگر پاك بود غسل مي كند و اگر پاك نبود مي تواند عبادت هاي خود را ترك كند تا از داخل هم پاك شود ولي در صورتي كه مي داند خون بيش از ده روز ادامه خواهد داشت مقدار عادت خود را حيض و بقيه را استحاضه قرار مي دهد

مسأله 437

اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند بعد بفهمد حيض نبوده است بايد نماز و روزه اي را كه در آن روزها بجا نياورده قضا نمايد و اگر چند روز را به گمان اينكه حيض نيست عبادت كند، بعد بفهمد حيض بوده، چنانچه آن روزها روزهايي بوده كه بايد روزه مي گرفته، واجب است

قضا نمايد.

3 نفاس
اشاره

از وقتي كه اولين جزء بچه از شكم مادر بيرون مي آيد، هر خوني كه زن مي بيند، اگر پيش از ده روز يا سر ده روز قطع شود، خون نفاس است و زن را در حال نفاس نَفساء مي گويند.

مسأله 438

خوني كه زن پيش از بيرون آمدن اولين جزء بچه مي بيند نفاس نيست.

مسأله 439

لازم نيست كه خلقت بچه تمام باشد، بلكه اگر خون بسته اي هم از رحم زن خارج شود و خود زن بداند يا چهار نفر قابله بگويند كه اگر در رحم مي ماند انسان مي شد خوني كه تا ده روز ببيند خون نفاس است بنا بر احوط

مسأله 440

ممكن است خون نفاس يك لحظه بيشتر نيايد ولي بيشتر از ده روز نمي شود

مسأله 441

توقف در مسجد و رساندن جايي از بدن به خط قرآن و كارهاي ديگري كه بر حائض حرام است، بر نفساء هم حرام است و آنچه بر حائض واجب و مستحب و مكروه است، بر نفساء هم واجب، مستحب و مكروه مي باشد.

مسأله 442

طلاق دادن زني كه در حال نفاس مي باشد باطل است و نزديكي كردن با او حرام مي باشد و اگر شوهرش با او نزديكي كند احتياط واجب آن است كه به دستوري كه در احكام حيض مسأله 428 گفته شد كفاره بدهد

مسأله 443

وقتي زن از خون نفاس پاك شد بايد غسل كند و عبادت هاي خود را به جا آورد و اگر دوباره خون ببيند چنانچه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده روي هم ده روز يا كمتر از ده روز باشد تمام آن نفاس است و اگر روزهايي كه پاك بوده روزه گرفته باشد بايد قضا نمايد

مسأله 444

اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال بدهد كه در باطن خون هست بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد كه اگر پاك است، براي عبادت هاي خود غسل كند.

مسأله 445

اگر خون نفاس زن از ده روز بگذرد چنانچه در حيض عادت دارد به اندازه روزهاي عادت او نفاس و بقيه استحاضه است و اگر عادت ندارد تا ده روز بنا بر اظهر نفاس و بقيه استحاضه مي باشد و احتياط مستحب آن است كسي كه عادت دارد از روز بعد از عادت و كسي كه عادت ندارد بعد از روز دهم تا روز هيجدهم زايمان كارهاي استحاضه را به جا آورد و كارهايي را كه بر نفساء حرام است ترك كند

مسأله 446

زني كه عادت حيضش كمتر از ده روز است اگر بيشتر از روزهاي عادتش خون نفاس ببيند در صورتي كه از ده روز بيشتر نشود بنا بر اظهر تمام آن مدت را نفاس قرار مي دهد

«احكام اموات»
مسأله 447

مسلماني را كه محتضر است يعني در حال جان دادن مي باشد مرد باشد يا زن بزرگ باشد يا كوچك، بايد بنا بر احتياط واجب به پشت بخوابانند به طوري كه كف پاهايش به طرف قبله باشد

مسأله 448

غسل كفن نماز و دفن مسلمان يعني ميتي كه به حسب اظهار شهادتين و عدم منافي حكم به اسلام او مي شود بر هر مكلفي واجب است و اگر بعضي انجام دهند از ديگران ساقط مي شود و چنانچه هيچ كس انجام ندهد همه معصيت كرده اند

مسأله 449

اگر كسي مشغول كارهاي ميّت شود بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند ولي اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد بايد ديگران تمام كنند

مسأله 450

اگر انسان يقين كند كه ديگري مشغول كارهاي ميّت شده واجب نيست به كارهاي ميّت اقدام كند

مسأله 451

اگر كسي بداند غسل يا كفن يا نماز يا دفن ميّت را باطل انجام داده اند بايد دوباره انجام دهد

مسأله 452

براي غسل كفن نماز و دفن ميّت بايد از وليّ او اجازه بگيرند

مسأله 453

وليّ زن كه در غسل و كفن و دفن او دخالت مي كند شوهر اوست و در مرتبه بعد از او مردهايي كه از ميّت ارث مي برند مقدّم بر زن هاي ايشانند و هر كدام كه در ارث بردن مقدم هستند در اين امر نيز مقدّمند

مسأله 454

اگر ميّت براي غسل كفن دفن و نماز خود غير از وليّ شخص ديگري را معين كند بنا بر اظهر لازم است آن شخص از وليّ ميت براي اين كارها اجازه بگيرد

غسل ميّت
مسأله 455

واجب است ميّت را سه غسل بدهند:

اول غُسل با آبي كه به سِدر مخلوط باشد

دوم غُسل با آبي كه به كافور مخلوط باشد

سوم غُسل با آب خالص و مراعات اين ترتيب لازم است و در صورت به هم خوردن ترتيب از همان جا كه به هم خورده اعاده كنند

مسأله 456

سدر و كافور بايد به اندازه اي زياد نباشد كه آب را مضاف كند و به اندازه اي كم نباشد كه عُرفاً نگويند سدر و كافور با آب مخلوط شده است

مسأله 457

اگر سدر و كافور يا يكي از اينها پيدا نشود، يا استعمال آن جايز نباشد، مثل آن كه غصبي باشد، بايد به جاي هر كدام كه ممكن نيست بنا بر احتياط واجب ميّت را با آب خالص غسل بدهند؛ و اقوي در مكان غسل اين است كه بايد مباح باشد.

مسأله 458

كسي كه ميّت را غسل مي دهد بايد مسلمان و دوازده امامي و عاقل باشد و مسائل غسل را هم بداند

مسأله 459

كسي كه ميّت را غسل مي دهد بايد قصد قربت داشته باشد يعني غسل را براي انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد و اگر به همين نيّت تا آخر غسل سوم باقي باشد كافيست و تجديد نيّت لازم نيست اگر چه احوط است

مسأله 460

غسل بچه مسلمان اگر چه از زنا باشد بنا بر احتياط واجب است و غسل كفن دفن كافر و اولاد او جايز نيست و كسي كه از بچگي ديوانه بوده و به حال ديوانگي بالغ شده چنانچه پدر و مادر او يا يكي از آنان مسلمان باشند بايد او را غسل داد و اگر هيچ كدام از آنان مسلمان نباشند غسل دادن او

جايز نيست

مسأله 461

بچه سقط شده را اگر چهار ماه يا بيشتر دارد بايد بنا بر احتياط واجب غسل بدهند و اگر چهار ماه ندارد بايد در پارچه اي بپيچند و بدون غسل دفن كنند

مسأله 462

كسي كه كشتن او به رجم يا قصاص و مانند اينها واجب شده است در صورتي كه قبل از اجراي حُكم، غسل هاي سه گانه ميّت را به امر حاكم شرع يا بدون امر او انجام داده باشد، غُسل دادنش واجب نيست، اگر چه بعد از غُسل، از او حدث اصغر يا اكبر سر زده باشد.

مسأله 463

اگر مرد، زن را و زن، مرد را در غير موارد ضرورت غسل بدهد باطل است ولي زن مي تواند شوهر خود را غسل دهد و شوهر هم مي تواند زن خود را غسل دهد و احتياط مستحب در غسل زوجين از زير لباس است اگر چه احتياط مستحب آن است كه زن، شوهر خود و شوهر، زن خود را غسل ندهد

مسأله 464

مرد مي تواند در غير حال ضرورت دختر بچه اي را كه سن او از سه سال بيشتر نيست غسل دهد، زن هم مي تواند در غير حال ضرورت پسر بچه اي را كه سه سال بيشتر ندارد، غسل دهد.

مسأله 465

اگر براي غسل دادن ميّتي كه مرد است مرد پيدا نشود، زناني كه با او نسبت دارند و محرمند، مثل مادر و خواهر و عمه و خاله، يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند بنا بر احوط بايد از زير لباس يا چيزي كه بدن او را بپوشاند غسلش بدهند و نيز اگر براي غسل ميّت زن زن ديگري نباشد مردهايي كه با او نسبت دارند و محرمند يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند بعد از اين كه از ساير اولياي ميت خصوصاً شوهر او اجازه بگيرند بنا بر احوط بايد از زير لباس او را غسل دهند

مسأله 466

اگر ميّت و كسي كه او را غسل مي دهد هر دو مرد يا هر دو زن باشند، جايز است كه غير از عورت جاهاي ديگر ميّت برهنه باشد

مسأله 467

نگاه كردن به عورت ميّت حرام است و كسي كه او را غسل مي دهد اگر نگاه كند معصيت كرده، ولي غسل باطل نمي شود.

مسأله 468

اگر جايي از بدن ميّت نجس باشد، بايد پيش از آن كه آن جا را غسل بدهند، آب بكشند.

مسأله 469

غسل ميّت مثل غسل جنابت است و احتياط مستحب آن است كه تا غسل ترتيبي ممكن است ميّت را غسل ارتماسي ندهند و در صورت غسل ارتماسي بايد آب قليل نباشد

مسأله 470

كسي را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده، لازم نيست غسل حيض يا غسل جنابت بدهند، بلكه همان غسل ميّت براي او كافيست ولي بنا بر احتياط موقع غسل دادن نيت غسل جنابت و يا حيض را نيز بنمايند.

مسأله 471

اگر آب پيدا نشود يا استعمال آن مانعي داشته باشد بايد بنا بر احتياط واجب ميّت را سه تيمّم بدهند و تيمم اول را به قصد ما في الذمّه انجام دهند و اما اگر آب هست ولي فقط براي يك غسل كافيست مسأله دو

صورت دارد:

اول:

آن كه آب طوريست كه فقط در غُسل معيني قابل استفاده است

دوم:

آن كه غُسل معيّن نيست

اگر غسل معين است مثل اين كه آب مخلوط با سدر يا كافور شده باشد در اين صورت آن آب را در غسل مربوط به خودش استفاده مي كنند و به جاي دو غسل ديگر ميّت را تيمم مي دهند و در اين اعمال ترتيب معتبر در غسل ميّت را رعايت مي كنند

اما اگر غسل معين نباشد مثل اين كه آب خالص است و سدر و كافور هم موجود است بنا بر احوط در اين صورت قدري سدر با آب مخلوط مي كنند به طوري كه مضاف نشود و با آن غسل اوّل را به قصد وظيفه فعليّه انجام مي دهند و سپس ميّت را بدل از دو غسل بعدي دو تيمم مي دهند

مسأله 472

اگر به علت نبودن آب ميّت را تيمم دهند و بعد از آن آب پيدا شود در صورتي كه خوفي بر ميّت در تأخير دفن نيست بايد آن را غسل بدهند و حنوط و كفن كنند و اگر نماز بر او خوانده اند بنا بر احوط دوباره بخوانند.

مسأله 473

كسي كه ميّت را تيمّم مي دهد بنا بر اظهر بايد دست خود را به زمين زده و به صورت و پشت دست هاي ميّت بكشد به اين ترتيب كه در صورت امكان و نبودن مشكل، ميّت را بايد بنشاند و پشت سر او قرار گرفته و او را تيمم بدهد ولي احتياط در اين است كه با دست خود ميّت نيز او را

تيمم بدهند.

غسل مسّ ميت
مسأله 474

اگر كسي بدن انسان مرده اي را كه سرد شده چه مسلمان باشد چه كافر و غسلش نداده اند مسّ كند يعني جايي از بدن خود را به آن برساند بايد غسل مسّ ميّت نمايد چه در خواب مسّ كند چه در بيداري با اختيار مسّ كند يا بي اختيار ولي اگر حيوان مرده اي را مس كند غسل بر او واجب نيست و اگر وظيفه به جاي غسل، تيمم دادن ميّت است اگر بعد از تيمم، كسي به ميّت مثلا دست بزند، بنا بر اظهر غسل كردن بر او واجب نمي شود اگر چه احتياط مستحب اين است كه غسل كند.

مسأله 475

براي مسّ مرده اي كه تمام بدن او سرد نشده، غسل واجب نيست اگر چه جايي را كه سرد شده مس نمايد.

مسأله 476

اگر موي خود را به بدن ميّت برساند يا بدن خود را به موي ميّت يا موي خود را به موي ميّت برساند، غسل واجب نيست.

مسأله 477

بچه اي كه بعد از مردن مادر به دنيا مي آيد، وقتي بالغ شد واجب است غسل مس ميّت كند.

مسأله 478

اگر انسان، ميّتي را كه سه غسل او كاملا تمام شده مس نمايد، غسل بر او واجب نمي شود ولي اگر پيش از آن كه غسل سوم تمام شود جايي از بدن او را مس كند اگر چه غسل سوم آن جا تمام شده باشد، بايد غسل مس

ميّت نمايد.

مسأله 479

اگر از بدن زنده يا مرده اي كه غسلش نداده اند، قسمتي كه داراي استخوان است جدا شود و پيش از آن كه قسمت جدا شده را غسل دهند، انسان آن را مس نمايد، بايد غسل مس ميّت كند

مسأله 480

براي مس استخوان و دنداني كه از مرده جدا شده باشد و آن را غسل نداده اند، بنا بر احتياط واجب بايد غسل كرد؛ و همچنين براي مس استخواني كه از زنده جدا شده و گوشت ندارد، بنا بر احوط غسل واجب است.

مسأله 481

غسل مسّ ميّت را بايد مثل غسل جنابت انجام دهند ولي كسي كه غسل مس ميّت كرده، اگر بخواهد نماز بخواند، بايد بنا بر احوط وضو هم بگيرد.

مسأله 482

اگر چند ميّت را مس كند يا يك ميّت را چند بار مس نمايد، يك غسل كافي است.

مسأله 483

براي كسي كه بعد از مس ميّت غسل نكرده است، جايز بودن توقف در مسجد و خواندن سوره هايي كه سجده واجب دارد، خالي از وجه نيست گرچه احتياط در اجتناب است ولي براي نماز و مانند آن بايد غسل كند بلكه وضو نيز بنا بر احتياط بگيرد.

مسأله 484

كسي كه غسل مس ميت بر او واجب شده اما غافل از تكليف به غسل مس ميت، غسل جنابت انجام داده در صورتي كه اين غسل به قصد انجام وظيفه واقع شده، كفايت از غسل مس ميت مي كند.

مسأله 485

بدن ميّتي كه سرد نشده چنانچه با رطوبت مسّ شود موجب نجاست است اگرچه موجب غسل نيست

مسأله 486

اگر ديوانه يا بچه نابالغ ميت را مس كند بعد از آنكه ديوانه، عاقل شد و بچه بالغ گرديد بايد غسل مس ميت نمايد

مسأله 487

مس ميت اجمالا ناقض وضو مي باشد

مسأله 488

با مس ميت غسل واجب مي شود و فرقي نيست بين اينكه با رطوبت مس كند يا بدون رطوبت

مسأله 489

در صورتي كه ميتي را مس كند ولي معلوم نشود قبل از سرد شدن بوده يا بعد از سرد شدن غسل واجب نيست

مسأله 490

شهيد مانند كسيست كه غسل داده شده بنا بر اين مس بدن او موجب غسل نيست و همچنين كسي كه قتل او به عنوان قصاص و يا حد واجب باشد و قبل از اجراي قصاص يا حد غسل كرده باشد

كفن ميّت
مسأله 491

ميّت مسلمان را بايد با سه پارچه كه آنها را لُنگ و پيراهن و سر تا سري مي گويند كفن نمايند

مسأله 492

بنا بر احتياط لنگ بايد از ناف تا زانو اطراف بدن را بپوشاند و بهتر آن است كه از سينه تا روي پا برسد و پيراهن بايد از سر شانه تا نصف ساق پا تمام بدن را بپوشاند و بهتر است تا روي پا برسد با توجه به اينكه عرفاً آن را پيراهن بگويند و درازاي سر تا سري بايد به قدري باشد كه بستن دو سر آن ممكن باشد و پهناي آن بايد به اندازه اي باشد كه يك طرف آن روي طرف

ديگر بيايد

مسأله 493

اگر سه پارچه لنگ پيراهن سرتاسري براي كفن ميّت ميسر نشود به هر كدام كه ميسر باشد اكتفا مي شود، اگر چه اسم هيچ يك از اين سه پارچه بر او صدق نكند بلكه اگر هيچ پارچه اي مقدور نشود و فقط مقداري جهت پوشاندن عورتين موجود باشد، واجب است با آن عورتين را بپوشانند

مسأله 494

اگر ورثه بالغ باشند و اجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را كه در مسأله 492 گفته شد از سهم آنان بردارند اشكال ندارد و احتياط واجب آن است كه بيشتر از مقدار واجب كفن و همچنين مقداري را كه احتياطاً لازم است از سهم وارثي كه بالغ نشده برندارند

مسأله 495

اگر كسي وصيّت كرده باشد كه مقدار مستحب كفن را كه در مسأله 492 گفته شد از ثلث مال او بردارند يا وصيّت كرده باشد كه ثلث مال را به مصرف خود او برسانند ولي مصرف آن را معين نكرده باشد يا فقط مصرف مقداري از آن را معيّن كرده باشد مي توانند مقدار مستحب كفن را از ثلث مال

او بردارند

مسأله 496

اگر ميّت وصيّت نكرده باشد كه كفن را از ثلث مال او بردارند مي توانند به طور متعارف كه لايق شأن ميّت باشد كفن و چيزهاي ديگري را كه از واجبات دفن است از اصل مال بردارند.

مسأله 497

كفن زن بر شوهر است اگرچه زن از خود مال داشته باشد، در صورتي كه شوهر او مالي داشته باشد كه بتواند زن خود را كفن نمايد و گرنه بنا بر اظهر بايد از تركه زن بردارند و همچنين بنا بر اظهر اگر زن را به شرحي كه در كتاب طلاق گفته مي شود، طلاق رجعي بدهند و پيش از تمام شدن عدّه بميرد، شوهرش بايد كفن او را بدهد و احتياط در اين است كه شوهر با ورثه ميّت در اين مصارف مصالحه نمايند؛ و چنانچه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه باشد وليّ شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد.

مسأله 498

كفن ميّت بر خويشان او واجب نيست، اگر چه مخارج او در حال زندگي بر آنان واجب باشد

مسأله 499

بايد مقدار واجب از سه پارچه كفن به قدري نازك نباشد، كه بدن ميّت از زير آن پيدا باشد و در بيشتر از مقدار واجب بنا بر احوط و اظهر بايد اين مسأله رعايت شود.

مسأله 500

كفن كردن با چيز غصبي، اگر چيز ديگري هم پيدا نشود، جايز نيست؛ و چنانچه كفن ميّت غصبي باشد و صاحب آن راضي نباشد، بايد از تنش بيرون آورند

مسأله 501

كفن كردن ميّت با چيز نجس جايز نيست و بنا بر احتياط در چيز نجسي كه نماز با آن جايز است نيز كفن نكنند.

مسأله 502

كفن كردن با پارچه اي كه از پشم يا موي حيوان حرام گوشت تهيه شده، در حال اختيار جايز نيست؛ و بنا بر احتياط واجب با پوست حيوان حلال گوشت هم ميّت را كفن نكنند ولي اگر كفن را از مو پشم يا كُرك حيوان حلال گوشت طوري درست كنند كه به آن جامه و لباس بگويند اشكال ندارد.

مسأله 503

اگر كفن ميّت به نجاست خود او يا به نجاست ديگري نجس شود چنانچه كفن ضايع نمي شود، بايد مقدار نجس را بشويند اگرچه جواز بُريدن مقداري از كفن كه بيشتر از مقدار ساتر عورت است و نجس شده است خالي از وجه نيست پس اگر در قبر گذاشته باشند جايزست كه ببُرند، بلكه اگر بيرون آوردن ميّت توهين به او باشد بريدن واجب مي شود؛ و اگر شستن يا بريدن آن ممكن نيست، در صورتي كه عوض كردن آن ممكن باشد، بايد عوض نمايند

مسأله 504

ميّت اگر مرد باشد نبايد با پارچه ابريشمي خالص كفن شود؛ و همچنين است بنا بر احتياط واجب اگر ميّت زن باشد.

حنوط
مسأله 505

بعد از غسل واجب است ميّت را حنوط كنند، يعني به پيشاني و كف دست ها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاي او كافور بمالند

و مستحب است به سر بيني ميّت هم كافور بمالند و بايد كافور، سائيده و تازه باشد و اگر به علّت كهنه بودن، عطر آن از بين رفته باشد كافي نيست.

مسأله 506

احتياط مستحب آن است كه اول كافور را به پيشاني ميّت بمالند و در جاهاي ديگر ترتيب لازم نيست.

مسأله 507

بهتر آن است كه ميّت را پيش از كفن كردن، حنوط نمايند اگر چه در بين كفن كردن و بعد از آن هم مانعي ندارد.

مسأله 508

كسي كه براي حج احرام بسته است، اگر پيش از تمام كردن سعي بين صفا و مروه بميرد حنوط كردن او جايز نيست و نيز اگر در احرام عمره پيش از آن كه تقصير كند بميرد نبايد او را حنوط كنند

مسأله 509

زني كه شوهر او مرده و هنوز عده اش تمام نشده، اگر چه حرام است خود را خوشبو كند ولي چنانچه بميرد حنوط او واجب است.

مسأله 510

مكروه است ميّت را با مشك، عنبر، عود و عطرهاي ديگر خوشبو كنند يا براي حنوط، اينها را با كافور مخلوط نمايند.

مسأله 511

مستحب است قدري تربت حضرت سيد الشهداء ( عليه السلام ) با كافور مخلوط كنند ولي بايد از آن كافور به جاهايي كه بي احترامي مي شود نرسانند و نيز بايد تربت به قدري زياد نباشد كه وقتي با كافور مخلوط شد آن را كافور نگويند.

مسأله 512

اگر كافور به اندازه غسل و حنوط نباشد، بنا بر احتياط واجب غسل را مقدم دارند و اگر براي هفت عضو نرسد پيشاني را مقدم دارند.

مسأله 513

مستحب است دو چوب تر و تازه در كفن همراه ميّت بگذارند يكي را در ترقوه طرف چپ بين پيراهن و لُنگ و يكي را در ترقوه راست به بدن ميت برسانند

نماز ميّت
مسأله 514

نماز خواندن بر ميّت شيعه اثني عشري واجب است بلكه بر هر مسلمان كه شهادتين مي گويد تا وقتي كه چيزي كه منافات با شهادتين دارد از او صادر نشده باشد، بنا بر اقوي واجب است و خواندن نماز ميّت بر كساني كه محكوم به كفر هستند مثل غُلاة و خوارج و نواصب جايز نيست. نماز ميّت بر بچه اگر شش سالش تمام شده باشد واجب است، بلكه بنا بر احتياط اگر عارف به نماز باشد و كمتر از شش سال هم داشته باشد بايد بر او نماز بخوانند ولي بايد پدر و مادر آن بچه يا يكي از آنان مسلمان باشند و اگر عارف به نماز نيست بايد شش سالش تمام شده باشد

مسأله 515

نماز بر ميّت ديوانه اي كه پدر يا مادرش مسلمان هستند واجب است؛ و همچنين است نماز بر مرده اي كه در بلاد اسلامي پيدا شود و همين طور است مرده اي كه در بلاد كفر پيدا شود و در آن جا مسلمانان هم زندگي كنند و احتمال برود كه اين ميّت مسلمان باشد و يا از مسلمان متولد شده باشد.

مسأله 516

نماز ميّت واجب كفايي است، كه با خواندن يك نفر از ديگران ساقط مي شود، به شرط آن كه نمازگزار شيعه اثني عشري و بنا بر احوط

بالغ باشد

مسأله 517

نماز ميّت بايد بعد از غسل و حنوط و كفن كردن خوانده شود و اگر وظيفه غير از غسل و حنوط و كفن است آنچه وظيفه است انجام بگيرد و بعد از آن نماز خوانده شود و اگر پيش از اينها، يا در بين اينها بخوانند، اگر چه از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد كافي نيست.

مسأله 518

كسي كه مي خواهد نماز ميّت بخواند، لازم نيست با وضو يا غسل يا تيمّم باشد و بدن و لباسش پاك باشد و اگر لباس او غصبي هم باشد اشكال ندارد ولي احتياط در اين است كه اگر غسل بر او واجب است بدون غسل و اگر وظيفه اش تيمم بدل از غسل است بدون تيمم نماز نخواند

مسأله 519

نماز خواندن زن بر ميّت با شرايطش مجزيست و از ديگران

ساقط مي شود.

مسأله 520

كسي كه به ميّت نماز مي خواند، بايد رو به قبله باشد و نيز واجب است ميّت را مقابل او به پشت بخوابانند، به طوري كه سر او به طرف راست نمازگزار و پاي او به طرف چپ نمازگزار باشد.

مسأله 521

مكان نمازگزار نبايد از جاي ميّت به قدري پست تر يا بلندتر باشد كه عرفاً نماز بر اين ميّت صدق نكند، ولي پستي و بلندي مختصر اشكال ندارد.

مسأله 522

نمازگزار نبايد به قدري از ميّت دور باشد كه عرفاً نماز بر اين ميّت صدق نكند ولي كسي كه نماز ميّت را به جماعت مي خواند اگر از ميّت دور باشد چنانچه صف ها به يكديگر متصل باشند اشكال ندارد

مسأله 523

نمازگزار بايد مقابل ميّت بايستد، ولي اگر نماز به جماعت خوانده شود و صف جماعت از دو طرف ميّت بگذرد، نماز كساني كه مقابل ميّت نيستند اشكال ندارد.

مسأله 524

اگر كسي موقعي به نماز جماعت ميّت رسيد كه بعضي از تكبيرات آن خوانده شده، مي تواند اقتدا كند ولي بايد در هر تكبير به وظيفه خود عمل كند، يعني دعاي مربوط به همان تكبير را خودش بخواند و بعد از فراغ امام بقيه تكبيرات را تمام كند.

مسأله 525

بين ميّت و نمازگزار، نبايد پرده و ديوار يا چيزي مانند اينها باشد، به طوري كه نماز بر آن ميّت عرفاً صدق نكند، ولي اگر ميّت در تابوت و مانند آن باشد اشكال ندارد.

مسأله 526

در وقت خواندن نماز، بايد عورت ميّت پوشيده باشد و اگر كفن كردن او ممكن نيست بايد عورتش را اگر چه با تخته و آجر و مانند اينها

باشد بپوشانند

مسأله 527

نماز ميّت را بايد ايستاده و با قصد قربت بخواند و در موقع نيّت ميّت را معيّن كند مثلا نيّت كند نماز مي خوانم بر اين ميّت قربةً الي الله

مسأله 528

اگر كسي نباشد كه بتواند نماز ميّت را ايستاده بخواند، مي شود نشسته بر او نماز خواند و چنانچه بعد از خواندن تمام نماز و يا قسمتي از آن به طور نشسته، شخصي كه قادر بر نماز خواندن به طور ايستاده است پيدا شود، بنا بر احتياط واجب بايد نماز اعاده شود.

مسأله 529

اگر چند ميّت با هم حاضر بودند، مي تواند براي همه يك نماز بخواند ولي در دعاهايي كه بعد از تكبير چهارم خوانده مي شود بايد ضماير به صورت جمع گفته شود؛ و مي تواند براي هر كدام يك نماز بخواند.

مسأله 530

مكروه است بر ميّت چند مرتبه نماز بخوانند، در صورتي كه هر دو نماز از هر نظر مثل هم باشند؛ ولي اگر ميّت صاحب فضيلت ايماني مانند حضرت حمزه و فاطمه بنت اسد و سهل بن حنيف باشد مكروه نيست.

مسأله 531

اگر ميّت را عمداً يا از روي فراموشي يا به جهت عذري بدون نماز دفن كنند، يا بعد از دفن معلوم شود نمازي كه بر او خوانده شده باطل بوده است اگر خارج كردن ميّت از قبر ممكن نيست يا موجب بي احترامي به او مي شود، واجب است به قبر او نماز بخوانند و گرنه احتمال دارد مثل غسل دادن و كفن كردن ميّت، بيرون آوردن ميّت و خواندن نماز بر بدن او واجب باشد و اما اگر بعد از نماز خواندن به قبر ميّت، بدن او به سببي مثل سيل و نظير آن خارج شد بنا بر احتياط واجب اين نماز اعاده شود

مسأله 532

در صورت مزاحمت نماز فريضه با نماز ميّت هر كدام كه وقتش تنگ است مقدّم است و اگر وقت هر دو وسعت دارد مخيّر است و در صورتي كه وقت هر دو تنگ شده باشد، به طوري كه در تأخير دفن، خوف بر ميّت وجود دارد اظهر تقديم فريضه و نماز خواندن بر قبر ميّت بعد از دفن اوست.

دستور نماز ميّت
مسأله 533

نماز ميّت پنج تكبير دارد و اگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد كافي است:

بعد از نيت و تكبير اول بگويد:

«اَشْهَدُ اَن لا اِلهَ اِلاَّ الله و اَنَّ مُحمَّداً رَسوُلُ الله».

و بعد از تكبير دوم بگويد:

«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آل مُحَمَّد».

و بعد از تكبير سوم بگويد:

«اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُؤمِنينَ وَ المُؤمِنات».

و بعد از تكبير چهارم اگر ميّت مرد است بگويد:

«اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِهذَا المَيّت» و اگر زن است بگويد:

«اَللّهُمَّ اغْفِر لِهذِهِ المَيّت».

و بعد تكبير پنجم را بگويد.

و بهتر است بعد از تكبير اول بگويد:

«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُوْلُه أَرْسَلَهُ بِالْحَقِّ بَشيراً وَنَذيراً بَيْنَ يَدَيِ السّاعَة».

و بعد از تكبير دوم بگويد:

«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَبارِكْ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَارْحَمْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد كَأَفْضَلِ ما صَلَّيْتَ وَ بارَكْتَ وَ تَرَحَّمْتَ عَلي اِبْراهيمَ وَ آلِ اِبْراهِيم اِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ وَ صَلِّ عَلي جَمِيعِ الاَْنْبياءِ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ جَمِيعِ عِبادِ اللهِ الصّالِحِينَ».

و بعد از تكبير سوم بگويد:

«اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ والْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسلِماتِ اَلاَْحْياءِ مِنْهُمْ وَ الاَْمْواتِ تابِعْ بَيْنَنا وَبَيْنَهُمْ بِالْخَيْراتِ اِنَّكَ مُجِيبُ الدَّعَواتِ اِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِير».

و بعد از تكبير چهارم اگر ميّت مرد است

بگويد:

«اَللّهُمَّ اِنَّ هذا عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ وَ ابْنُ أَمَتِكَ نَزَلَ بِكَ وَ أنْتَ خَيْرُ مَنْزُول بِهِ اَللّهُمَّ اِنّا لانَعْلَمُ مِنْهُ اِلاّ خَيْراً وَ اَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنّا اَللّهُمَّ اِنْ كانَ مُحْسِناً فَزِدْ فِي اِحْسانِهِ وَاِنْ كانَ مُسِيئاً فَتَجاوَزْ عَنْهُ وَ اغْفِرْ لَهُ اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ عِنْدَكَ فِي أَعْلي عِلِّيّينَ وَ اخْلُفْ عَلي أَهلِهِ فِي الْغابِرينَ وَ ارْحَمْهُ بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ» و بعد تكبير پنجم را بگويد

ولي اگر ميّت زن است بعد از تكبير چهارم بگويد:

«اَللّهُمَّ اِنَّ هذِهِ أَمَتُكَ وَ ابْنَةُ عَبْدِكَ وَ ابْنَةُ أَمَتِكَ نَزَلَتْ بِكَ وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزُول بِهِ اَللّهُمَّ اِنّا لانَعْلَمُ مِنْها اِلاّ خَيْراً وَ اَنْتَ أَعْلَمُ بِها مِنّا، اَللّهُمَّ اِنْ كانَتْ مُحْسِنَةً فَزِدْ فِي اِحْسانِها وَ اِنْ كانَتْ مُسيئَةً فَتَجاوَزْ عَنْها وَ اغْفِرْ لَها اَللّهُمَّ اجْعَلْها عِنْدَكَ فِي اَعْلي عِلّيّينَ وَ اخْلُفْ عَلي أَهْلِها فِي الْغابِرِينَ وَ ارْحَمْها بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

مسأله 534

بايد تكبيرها و دعاها را طوري پشت سر هم بخواند، كه نماز از صورت خود خارج نشود و اگر مأموم عمداً يا سهواً در غير تكبير اول از امام جلو افتاد مستحب است همان تكبير را با امام اعاده كند

مسأله 535

كسي كه نماز ميّت را به جماعت مي خواند بايد تكبيرها و دعاهاي آن را هم بخواند

مستحبات نماز ميّت
مسأله 536

چند چيز در نماز ميّت مستحب است:

1 كسي كه نماز ميّت مي خواند با وضو يا غسل يا تيمّم باشد و احتياط مستحب آن است كه در صورتي تيمّم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد، يا بترسد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند به نماز ميّت نرسد.

2 اگر ميّت مرد است امام جماعت يا كسي كه فُرادي بر او نماز مي خواند مقابل وسط قامت يا سينه او بايستد و اگر ميّت زن است مقابل سينه يا سر او بايستد.

3 پابرهنه نماز بخواند.

4 در هر تكبير دست ها را بلند كند بنا بر اظهر

5 فاصله او با ميّت به قدري كم باشد، كه اگر باد لباسش را حركت دهد به جنازه برسد.

6 نماز ميّت را به جماعت بخواند.

7 امام جماعت تكبير و دعاها را بلند بخواند و كساني كه با او نماز مي خوانند، آهسته بخوانند.

8 در جماعت اگرچه مأموم يك نفر باشد، پشت سر امام بايستد.

9 نمازگزار به ميّت و مؤمنين زياد دعا كند.

10 پيش از نماز سه مرتبه بگويد:

«اَلصَّلاة».

11 نماز را در جايي بخوانند كه مردم براي نماز ميّت بيشتر به آن

جا مي روند

12 زن حائض اگر نماز ميّت را به جماعت مي خواند در صفي تنها بايستد

دفن ميّت
مسأله 537

واجب است ميّت را طوري در زمين دفن كنند، كه بوي او بيرون نيايد و درندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند.

مسأله 538

اگر دفن ميّت در زمين ممكن نباشد، مي توانند به جاي دفن، او را در بنا يا تابوت بگذارند.

مسأله 539

ميّت را بايد در قبر به پهلوي راست طوري بخوابانند كه جلو بدن او رو به قبله باشد.

مسأله 540

اگر كسي در كشتي بميرد چنانچه جسد او فاسد نمي شود و بودن او در كشتي مانعي ندارد بايد صبر كنند تا به خشكي برسند و او را در زمين دفن كنند و گرنه بايد در كشتي غسلش بدهند و حنوط و كفن كنند و پس از خواندن نماز ميّت او را در خمره بگذارند و درش را ببندند و به دريا بيندازند و اگر اين كار مشكل است چيز سنگيني به پايش ببندند و به دريا بيندازند و اگر ممكن است بايد او را در جايي بيندازند كه فوراً طعمه حيوانات نشود

مسأله 541

مخارج انداختن در دريا و مخارج محكم كردن قبر ميّت را، در صورتي كه لازم باشد، احتمال دارد كه از اصل مال ميّت بردارند ولي احتياط مستحب اين است كه رضايت طلبكار و ورثه را در اين صورت به دست آورند.

مسأله 542

اگر زن كافره بميرد و بچه در شكم او مرده باشد چنانچه پدر بچه مسلمان باشد بايد بنا بر احتياط واجب زن را در قبر به پهلوي چپ پشت به قبله بخوابانند كه روي بچه به طرف قبله باشد حتي اگر هنوز روح هم به بدن او داخل نشده باشد

مسأله 543

چيزي كه از ميّت جدا مي شود اگر چه مو و ناخن و دندانش باشد بايد با او دفن شود ولي اگر مستلزم نبش باشد احتياط آن است كه جدا

دفن شود

مسأله 544

اگر كسي در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد پس اگر ممكن است همان مقدار از چاه را كه بدن او قرار گرفته مسدود مي نمايند و اگر ممكن نيست بايد درِ چاه را ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند و در صورتي كه چاه مال غير باشد بايد به نحوي او را راضي كنند اگر چه با پرداخت قيمت چاه باشد

مسائل متفرقه ميّت
مسأله 545

اگر بچه در رحم مادر بميرد و ماندنش در رحم براي مادر خطر داشته باشد بايد به آسان ترين راه او را بيرون آورند و چنانچه ناچار شوند كه او را قطعه قطعه كنند اشكال ندارد ولي بايد به وسيله شوهرش اگر اهل فن است انجام بگيرد و اگر نشد به وسيله زني كه اهل فن باشد او را بيرون بياورند و اگر ممكن نيست مرد محرمي كه اهل فن باشد و اگر آن هم ممكن نشود مرد نامحرمي كه اهل فن باشد بچه را بيرون بياورد و در صورتي كه آن هم پيدا نشود كسي كه اهل فن نباشد مي تواند بچه را بيرون آورد

مسأله 546

هرگاه مادر بميرد و بچه در شكمش زنده باشد، اگرچه اميد زنده ماندن طفل را نداشته باشند، بايد به وسيله كساني كه در مسأله پيش گفته شد از هر طرفي كه بچه سالم بيرون مي آيد بچه را بيرون آورند و دوباره بدوزند ولي اگر بين پهلوي چپ و راست در سالم بودن بچه فرقي نباشد بايد از پهلوي چپ بيرون آورند

مسأله 547

جايز نيست انسان در مرگ كسي صورت و بدن را بخراشد و به خود لطمه بزند و بنا بر احتياط فرقي بين مرد و زن نيست

مسأله 548

پاره كردن يقه در مرگ غير پدر و برادر جايز نيست

نبش قبر
مسأله 549

نبش قبر مسلمان يعني شكافتن قبر او اگر چه طفل يا ديوانه باشد حرام است ولي اگر بدنش از بين رفته و خاك شده باشد اشكال ندارد

مسأله 550

فرموده اند شكافتن قبر در چند مورد جايز است:

1 ميّت در زمين غصبي دفن شده باشد و مالك زمين راضي نشود كه در آنجا بماند

2 كفن يا چيز ديگري كه با ميّت دفن شده غصبي باشد و صاحب آن راضي نشود كه در قبر بماند و همچنين است اگر چيز گرانبهايي با او دفن شود و بدون نبش قبر نشود آن را بيرون آورد

3 ميّت بدون غسل يا كفن يا حنوط دفن شده باشد، يا بفهمند غسلش باطل بوده يا به غير دستور شرع كفن شده، يا در قبر او را رو به قبله نگذاشته اند. ولي احوط اين است كه اگر موجب هتك و بي احترامي ميّت شود نبش قبر نشود و اگر برهنه دفن شده بايد ملاحظه كنند كه كفن كردن مهمتر است يا نبش قبر نكردن و هر كدام براي ميّت اهميت بيشتري دارد رعايت نمايند

4 بترسند درنده اي بدن ميّت را پاره كند، يا سيل او را ببرد، يا دشمن بيرون آورد، يا بخواهند ميّت را به مشاهد مشرّفه منتقل كنند اگر چه وصيت به اين مطلب نكرده باشد بنا بر اظهر

«غسل هاي مستحب»
اشاره

غسل هاي مستحب در شرع مقدس اسلام بسيار است و از آن جمله است:

1 غسل جمعه و وقت آن از اذان صبح است تا ظهر و بهتر است نزديك ظهر به جا آورده شود و اگر تا ظهر انجام ندهد، بنا بر احوط بدون نيت ادا و قضا تا عصر جمعه به جا آورد و اگر در روز جمعه غسل نكند، مستحب است از صبح شنبه تا غروب قضاي آن را به جا آورد و

كسي كه مي ترسد در روز جمعه آب پيدا نكند مي تواند روز پنجشنبه غسل را انجام دهد

و مستحب است انسان در موقع غسل جمعه بگويد:

«اَشهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلاّ الله وَحْدَهُ لاشَريكَ لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ اجْعَلْني مِنَ التوّابينَ وَ اجْعَلْني مِنَ الْمُتَطَهِّرين».

2 غسل شب اول ماه رمضان و تمام شب هاي فرد مثل شب سوم و پنجم و هفتم ولي از شب بيست و يكم به بعد مستحب است همه شب غسل كند و براي غسل شب اول پانزدهم هفدهم نوزدهم بيست و يكم بيست و سوم بيست و پنجم بيست و هفتم بيست و نهم بيشتر سفارش شده است و زمان مخصوصي براي اين غسل ها معين نيست ولي بهتر است كه در اوّل شب آنها را به جا آورد و نيز مستحب است در شب بيست و سوم غير از غسل اول شب يك غسل هم در آخر شب انجام دهد

3 غسل روز عيد فطر و عيد قربان؛ و وقت آن از اذان صبح است تا غروب؛ و بهتر است آن را پيش از نماز عيد به جا آورد و اگر از ظهر تا غروب به جا آورد، به قصد رجاء انجام دهد.

4 غسل شب عيد فطر؛ و وقت آن از اول مغرب است تا اذان صبح و بهتر است در اول شب به جا آورده شود.

5 غسل روز هشتم و نهم ذي الحجة.

6 غسل روز اول، پانزدهم، بيست و هفتم و آخر ماه رجب.

7 غسل روز عيد غدير.

8 غسل روز بيست و چهارم ذي الحجة.

9 غسل روز عيد نوروز، پانزدهم

شعبان و هفدهم ربيع الاول.

10 غسل كسي كه در موقع گرفتن خورشيد و ماه، نماز آيات را عمداً نخوانده در صورتي كه تمام ماه و خورشيد گرفته باشد

11 غسل كسي كه براي تماشاي دار آويخته رفته و آن را ديده باشد

12 غسل براي احرام، طواف، وقوف به عرفات و مشعر، براي قرباني كردن و سر تراشيدن در مني و براي توبه از معاصي، اگر چه گناه صغيره باشد و براي طلب حاجت و استخاره يعني طلب خير از خداوند.

مسأله 551

پيش از داخل شدن در حرم مكه، شهر مكه، مسجد الحرام، خانه كعبه، حرم مدينه، شهر مدينه، مسجد پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) و حرم امامان ( عليهم السلام ) مستحب است انسان غسل كند و اگر در يك روز چند مرتبه مشرف شود، يك غسل كافي است، بلكه اگر در روز غسل كند، مي تواند اين اعمال را در شبي كه متصل به آن است نيز انجام دهد و همچنين به عكس؛ و براي زيارت پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) و امامان ( عليهم السلام ) از دور يا نزديك مستحب است انسان غسل كند

اگر يكي از غسل هايي را كه در اين مسأله گفته شد به جا آورد و بعد كاري كند كه وضو را باطل مي نمايد، مثلا بخوابد غسل او باطل نمي شود ولي مستحب است دوباره غسل را به جا آورد

* تذكر داده مي شود كه هيچ يك از غسل هاي مستحب كفايت از وضو نمي كند

تيمّم

[تيمم بدل از وضو و غسل ]
اشاره

در هفت مورد به جاي وضو و غسل بايد تيمم كرد:

1 پيدا نكردن آب.

2 مشقت بيش از حد.

3 ترس از ضرر.

4 نياز به آب براي حفظ جان.

5 نياز به آب براي تطهير.

6 نداشتن آب مباح.

7 نداشتن وقت براي وضو يا غسل.

و تفصيل هر كدام به ترتيب ذكر مي شود.

1 پيدا نكردن آب
مسأله 552

اگر انسان در آبادي باشد، بايد براي تهيه آب وضو و غسل، به قدري جستجو كند كه از پيدا كردن آب نااميد شود و اگر در بيابان باشد، چنانچه زمين آن سخت است و يا پست و بلند است و يا به سبب وجود درخت و مانند آن عبور در آن زمين مشكل است بايد در هر يك از چهار طرف به اندازه پرتاب يك تير كه در قديم با كمان پرتاب مي كردند و در حدود دويست قدم مي شود در جستجوي آب برود و اگر زمين آن اين طور نيست بايد در هر طرف به اندازه پرتاب دو تير جستجو نمايد.

مسأله 553

اگر بعضي از چهار طرف هموار و بعضي ديگر پست و بلند يا عبور در آن مشكل باشد، بايد در طرفي كه هموار است به اندازه پرتاب دو تير و در طرفي كه اين طور نيست به اندازه پرتاب يك تير جستجو كند؛ و همين طور است اگر در يك طرف قسمتي هموار و قسمت ديگر ناهموار باشد.

مسأله 554

كسي كه وقت نماز او تنگ نيست و براي تهيه آب وقت دارد اگر يقين يا اطمينان دارد كه در محلي دورتر از مقداري كه بايد جستجو كند آب هست، در صورتي كه مانعي نباشد و مشقت هم نداشته باشد بايد براي تهيه

آب برود.

مسأله 555

لازم نيست خود انسان در جستجوي آب برود، بلكه مي تواند كسي را كه به گفته او اطمينان دارد بفرستد و در اين صورت اگر يك نفر ازطرف چند نفر برود كافي است؛ و همچنين اگر كسي اهل آن ناحيه باشد و خبر از نبودن آب بدهد به همان اكتفا مي شود.

مسأله 556

اگر احتمال دهد كه داخل بار سفر خود، يا در منزل يا در قافله آب هست، بايد به قدري جستجو نمايد كه به نبودن آب يقين كند، يا از پيدا كردن آن نااميد شود.

مسأله 557

اگر پيش از وقت نماز جستجو نمايد و آب پيدا نكند و تا وقت نماز همان جا بماند، لازم نيست كه دوباره در جستجوي آب برود.

مسأله 558

اگر بعد از داخل شدن وقت نماز جستجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت نماز ديگر در همان جا بماند، جستجوي دوباره لازم نيست.

مسأله 559

اگر از درنده بترسد، يا جستجوي آب به قدري سخت باشد كه نتواند تحمل كند، يا وقت نماز به قدري تنگ باشد كه هيچ نتواند جستجو كند، جستجو لازم نيست ولي اگر بتواند مقداري جستجو كند همان مقدار جستجو لازم است و اگر از دزد بر جان يا مال خودش بترسد نبايد در جستجوي آب برود.

مسأله 560

اگر در جستجوي آب نرود تا وقت نماز تنگ شود، معصيت كرده ولي نمازش با تيمم صحيح است.

مسأله 561

كسي كه يقين دارد آب پيدا نمي كند، چنانچه دنبال آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي شد، بايد بنا بر احتياط واجب نماز را اعاده نمايد.

مسأله 562

اگر بعد از جستجو آب پيدا نكند و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد در جايي كه جستجو كرده آب بوده، نماز را احتياطاً اعاده كند گرچه واجب نبودن اعاده خالي از وجه نيست.

مسأله 563

اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوي خود را باطل كند نمي تواند وضو بگيرد، چنانچه بتواند بدون ضرر و مشقت وضوي خود را نگاه دارد، نبايد آن را باطل نمايد و همچنين است اگر بداند كه تهيه آب براي او ممكن نيست

مسأله 564

اگر پيش از وقت نماز وضو داشته باشد و بداند يا احتمال عقلايي دهد يا دو شاهد عادل خبر دهند كه اگر وضوي خود را باطل كند، تهيه آب براي او ممكن نيست، چنانچه بتواند بدون ضرر و مشقت وضوي خود را نگاه دارد، احتياط در آن است كه آن را باطل نكند.

مسأله 565

كسي كه فقط به مقدار وضو يا به مقدار غسل آب دارد اگر بداند كه اگر آن را بريزد آب پيدا نمي كند، چنانچه وقت نماز داخل شده باشد، ريختن آن حرام است و احتياط در آن است كه پيش از وقت نماز هم آن را نريزد.

مسأله 566

كسي كه مي داند يا دو شاهد عادل خبر دهند كه آب پيدا نمي كند، اگر بعد از داخل شدن وقت نماز وضوي خود را باطل كند يا آبي كه دارد بريزد معصيت كرده ولي نمازش با تيمّم صحيح است.

2 مشقّت بيش از حد
مسأله 567

اگر به سبب پيري يا ترس از دزد و جانور و مانند اينها، يا نداشتن وسيله اي كه آب از چاه بكشد، دسترسي به آب نداشته باشد، بايد تيمّم كند و همچنين است اگر تهيه كردن آب يا استعمال آن به قدري مشقت داشته باشد كه مردم آن را تحمل نكنند

مسأله 568

اگر براي كشيدن آب از چاه دلو و ريسمان و مانند اينها لازم دارد و مجبور است بخرد يا كرايه نمايد اگر چه قيمت آن چند برابر معمول باشد در صورتي كه اجحاف نباشد بايد تهيه كند و همچنين است اگر آب را به چندين برابر قيمتش بفروشند ولي اگر تهيه آنها به قدري پول مي خواهد كه نسبت به حال او آن مقدار ضرر دارد واجب نيست تهيه نمايد

مسأله 569

اگر ناچار شود كه براي تهيه آب قرض كند، بايد قرض نمايد ولي كسي كه مي ترسد نتواند قرض خود را بدهد واجب نيست قرض كند

مسأله 570

اگر حفر چاه مشقّت ندارد بايد براي تهيه آب چاه حفر كند مگر اين كه ضرر غير مالي مهمي در اين كار باشد كه به خاطر آن، ديگر اين كار واجب نباشد

مسأله 571

اگر كسي مقداري آب بي منّت به او ببخشد بايد قبول كند

3 ترس از ضرر
مسأله 572

اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد يا بترسد كه به علّت استعمال آن، مرض يا عيبي در او پيدا شود يا مرضش طول بكشد يا شدت كند يا به سختي معالجه شود بايد تيمّم نمايد ولي اگر آب گرم براي او ضرر ندارد بايد با آب گرم وضو بگيرد يا غسل كند در صورتي كه مخارج گرم كردن در حد متعارف باشد نه خارج از حد معمول

مسأله 573

لازم نيست يقين كند كه آب براي او ضرر دارد، بلكه اگر احتمال ضرر بدهد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد و از آن احتمال ترس براي او پيدا شود، بايد تيمّم كند.

مسأله 574

كسي كه مبتلا به درد چشم است و آب براي او ضرر دارد؛ بايد تيمم نمايد.

مسأله 575

اگر به دليل يقين يا ترس به ضرر، تيمم كند و قبل از نماز بفهمد كه آب برايش ضرر ندارد تيمم او باطل است و اگر بعد از نماز بفهمد، اگر قطع او بر اساس منشأ و علامت معتبري بوده نمازش صحيح است و گرنه بنا بر احتياط نمازش را بايد دو مرتبه بخواند

مسأله 576

كسي كه مي داند آب برايش ضرر ندارد، چنانچه غسل كند يا وضو بگيرد و بعد بفهمد كه آب براي او ضرر داشته وضو و غسل او صحيح است

4 نياز به آب براي حفظ جان
مسأله 577

هرگاه بترسد كه اگر آب را به مصرف وضو يا غسل برساند خود او يا عيال و اولاد او، يا رفيقش و كساني كه به او مربوطند، مانند خدمتكار از تشنگي بميرند يا مريض شوند، يا به قدري تشنه شوند كه تحمل آن مشقت دارد بايد به جاي وضو و غسل تيمّم نمايد و نيز اگر بترسد حيواني از تشنگي تلف شود در صورتي كه ذبح آن حيوان براي او ضرر داشته باشد، بايد آب را به آن بدهد و تيمم نمايد اگر چه حيوان مال خودش نباشد و همچنين است اگر كسي كه حفظ جان او واجب است به طوري تشنه باشد كه اگر انسان آب را به او ندهد تلف شود

مسأله 578

اگر غير از آب پاكي كه براي وضو يا غسل دارد آب نجسي هم به مقدار آشاميدن خود و كساني كه به او مربوطند داشته باشد، بايد آب پاك را براي آشاميدن بگذارد و با تيمّم نماز بخواند ولي چنانچه آب را براي حيوانش بخواهد بايد آب نجس را به آن بدهد و با آب پاك وضو و غسل را انجام دهد

5 نياز به آب براي تطهير
مسأله 579

كسي كه بدن يا لباسش نجس است و كمي آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد يا غسل كند براي آب كشيدن بدن يا لباس او نمي ماند، بايد بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمّم نماز بخواند. ولي اگر چيزي نداشته باشد كه بر آن تيمم كند، بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

6 نداشتن آب مباح
مسأله 580

اگر غير از آب يا ظرفي كه استعمال آن حرام است آب يا ظرف ديگري ندارد، مثلاً آب يا ظرفش غصبي است، بايد به جاي وضو و غسل

تيمم كند.

7 نداشتن فرصت براي وضو يا غسل
مسأله 581

هرگاه وقت به قدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند تمام نماز بعد از وقت خوانده مي شود بايد تيمم كند و در صورتي كه اگر وضو بگيرد يك ركعت از نماز را در وقت مي خواند و بقيه را خارج وقت، ولي اگر تيمم كند تمام نماز را در وقت مي خواند، مي تواند بنا بر اظهر هر كدام را خواست انجام دهد ولي احتياط مستحب در تيمم و خواندن تمام نماز در وقت است و اگر با تيمّم هم تمام نماز را نمي تواند در وقت بخواند بايد بنا بر احوط بلكه اقرب وضو بگيرد و يك ركعت نماز را در وقت با وضو بخواند

مسأله 582

اگر عمداً نماز را به قدري تأخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد، معصيت كرده ولي نماز او با تيمّم صحيح است.

مسأله 583

كسي كه شك دارد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند وقت براي نماز او مي ماند يا نه، بايد تيمم كند.

مسأله 584

كسي كه به واسطه تنگي وقت تيمّم كرده، چنانچه بعد از نماز آبي كه داشته از دستش برود، اگر چه تيمّم خود را نشكسته باشد، در صورتي كه براي نمازهاي بعد وظيفه اش تيمّم باشد بايد دوباره تيمم نمايد

مسأله 585

كسي كه آب دارد، اگر به واسطه تنگي وقت با تيمّم مشغول نماز شود و در بين نماز آبي كه داشته از دستش برود، براي نمازهاي بعد مي تواند با همان تيمّم نماز بخواند

مسأله 586

اگر انسان به قدري وقت دارد كه مي تواند وضو بگيرد يا غسل كند و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن مثل اقامه و قنوت بخواند، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن به جا آورد، بلكه اگر به اندازه سوره هم وقت ندارد، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند.

چيزهايي كه تيمّم بر آنها صحيح است
مسأله 587

تيمم به خاك، ريگ، كلوخ و سنگ اگر پاك باشند صحيح است و به آجر و كوزه قبل از پخته شدن نيز صحيح است، ولي اگر پخته شده باشد و چيز ديگري براي تيمم ندارد احتياطاً هم به اينها و هم به مانند گِل يا غبار تيمم نمايد

مسأله 588

تيمّم بر سنگ گچ و سنگ آهك قبل از پخته شدن صحيح است و اگر سنگ گچ و آهك پخته شده است و چيز ديگري ندارد احتياطاً هم به آنها و هم به گِل يا غبار، اگر برايش ممكن است، تيمم نمايد. ولي تيمّم به جواهر، مانند سنگ عقيق و فيروزه باطل مي باشد.

مسأله 589

اگر خاك، ريگ، كلوخ و سنگ پيدا نشود، بايد با تكان دادن لباس و فرش و مانند آن خاك تهيه كند. همچنين اگر با خشك كردن گِل بتواند خاك تهيه كند بايد اين كار را انجام دهد؛ و اگر تهيه خاك به هيچ صورتي ممكن نيست، دست خود را بر لباس يا فرش و مانند آن بزند تا روي آن غبار آلود شود و بر آن تيمم كند و اگر غبار در لاي لباس يا فرش باشد تيمم بر آن صحيح نيست؛ چنانچه گرد و غبار هم پيدا نشود بايد به گِل تيمم كند و اگر گِل هم پيدا نشود، احتياط مستحب آن است كه نماز را بدون تيمم بخواند و بنا بر اقوي بعداً قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 590

كسي كه آب ندارد اگر برف يا يخ داشته باشد، چنانچه ممكن است بايد آن را آب كند و با آن وضو بگيرد يا غسل نمايد و اگر ممكن نيست و چيزي هم كه تيمّم به آن صحيح است ندارد، احتياط مستحب آن است كه نماز را بدون وضو و تيمّم بخواند و بعداً بايد قضاي آن را هم بخواند.

مسأله 591

اگر با خاك و ريگ چيزي مانند كاه، كه تيمم به آن باطل است مخلوط شود، نمي تواند به آن تيمّم كند ولي اگر آن چيز به قدري كم باشد كه در خاك يا ريگ، از بين رفته حساب شود، تيمم به آن خاك و ريگ صحيح است؛ بلكه اگر آن چيز كم باشد و از بين رفته هم حساب نشود ولي عرفاً خاك و ريگ گفته شود، بعيد نيست تيمم صحيح باشد.

مسأله 592

تيمّم به ديوار گِلي صحيح است و همچنين است تيمّم به زمين و خاك نمناك و تيمم به گِل سفت شده نيز صحيح است بنا بر اين گِلي كه تيمم به آن با وجود زمين و خاك خشك صحيح نيست گِليست كه تَر باشد

مسأله 593

چيزي كه بر آن تيمّم مي كند بايد پاك باشد و اگر چيز پاكي كه تيمّم به آن صحيح است ندارد احتياط در اين است كه نماز را بدون تيمم بخواند و بعداً با وضو يا غسل يا تيمم نماز را دو مرتبه بخواند

مسأله 594

چيزي كه بر آن تيمم مي كند نبايد غصبي باشد

مسأله 595

كسي كه در جاي غصبي محبوس است، اگر آب و خاك او غصبي است بايد با تيمّم نماز بخواند در صورتي كه تيمم موجب تصرفي بيشتر از ماندن در آنجا نشود يا صاحب آن زمين به تيمم كردن او راضي باشد

مسأله 596

مستحب است بعد از زدن دست بر چيزي كه تيمم بر آن صحيح است دست را بتكاند كه گرد آن بريزد

دستور تيمّم

مسأله 597

در تيمّم چهار چيز واجب است:

اول:

نيت

دوم:

زدن تمام كف دو دست با هم بر چيزي كه تيمّم به آن صحيح است و بنا بر احتياط واجب همراه با ضربه باشد و گذاشتن دو دست بر زمين كافي نيست

سوم:

كشيدن كف هر دو دست به تمام پيشاني و دو طرف آن، از جايي كه موي سر مي رويَد تا ابروها و بالاي بيني و بنا بر احتياط واجب بايد دست ها روي ابروها هم كشيده شود

چهارم:

كشيدن كف دست چپ به تمام پشت دست راست و بعد از آن كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ

مسأله 598

تيمّم بدل از غسل و بدل از وضو با هم فرقي ندارند ولي احتياط مستحب آن است كه در تيمم بدل از غسل بلكه در هر تيمّمي بعد از مسح پيشاني يك بار ديگر كف دست ها را به زمين بزند و پشت دست ها را به همان صورتي كه گفته شد با كف دست ديگر مسح نمايد

احكام تيمّم
مسأله 599

پيشاني و پشت دست ها را بايد از بالا به پايين مسح نمايد و كارهاي تيمّم را بايد پشت سر هم به جا آورد و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد كه نگويند تيمّم مي كند باطل است

مسأله 600

در تيمّم بايد پيشاني و كف دست ها و پشت دست ها پاك باشد و اگر كف دست نجس باشد و نتواند آن را آب بكشد بايد با همان كف دست نجس تيمّم كند و احتياط واجب در اين است كه اگر روي دست نجس نيست هم با كف دست و هم با روي دست تيمم نمايد

مسأله 601

انسان بايد براي تيمّم انگشتر را از دست بيرون آورد و اگر در پيشاني يا پشت دست ها يا در كف دست ها مانعي باشد مثلا چيزي به آنها چسبيده باشد بايد برطرف نمايد

مسأله 602

اگر پيشاني يا پشت دست ها زخم است و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نمي تواند باز كند بايد دست را روي آن بكشد و نيز اگر كف دست زخم باشد و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نتواند باز كند، بايد دست را با همان پارچه به چيزي كه تيمّم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دست ها بكشد و اگر كف دست به سبب شكستگي يا عارضه ديگري به طوري در ميان گچ باشد كه قابل برداشتن نيست براي تيمم از ديگران كمك بگيرد

مسأله 603

اگر پيشاني و پشت دست ها مو داشته باشد اشكال ندارد ولي اگر موي سر روي پيشاني آمده باشد و بيش از حدّ معمول باشد بايد آن را

عقب بزند

مسأله 604

كسي كه وظيفه اش تيمّم است بنا بر احتياط واجب نبايد پيش از وقت نماز براي نماز تيمّم كند، ولي اگر براي كار واجب ديگر يا مستحبي تيمّم كند و تا وقت نماز عذر او باقي باشد، مي تواند با همان تيمّم نماز بخواند.

مسأله 605

كسي كه وظيفه اش تيمّم است اگر بداند تا آخر وقت عذر او باقي مي ماند در وسعت وقت مي تواند با تيمّم نماز بخواند و همچنين اگر اميد برطرف شدن عذر در آخر وقت را دارد اظهر جواز مبادرت به نماز با تيمم است اگر چه تأخير افضل و احوط است

مسأله 606

كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند، مي تواند نمازهاي قضاي خود را با تيمّم بخواند هر چند احتمال بدهد كه به زودي عذر او برطرف مي شود.

مسأله 607

كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند، جايز است نمازهاي مستحبي را كه مثل نافله هاي شبانه روز وقت معين دارد باتيمّم بخواند، حتي دراول وقت.

مسأله 608

اگر به واسطه نداشتن آب يا عذر ديگري تيمّم كند، بعد از برطرف شدن عذر، تيمّم او باطل مي شود.

مسأله 609

كسي كه وظيفه اش تيمّم است اگر براي كاري تيمّم كند، تا تيمّم و عذر او باقي است كارهايي را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد مي تواند به جا آورد ولي اگر عذرش تنگي وقت بوده، يا با داشتن آب براي نماز ميّت يا خوابيدن تيمّم كرده فقط كاري را كه براي آن تيمّم نموده مي تواند انجام دهد

احكام نماز

اشاره

نماز مهمترين اعمال ديني است كه اگر قبول درگاه خداوند عالم شود عبادت هاي ديگر هم قبول مي شود و اگر پذيرفته نشود اعمال ديگر هم قبول نمي شود و همان طور كه اگر انسان هر شبانه روز پنج نوبت در نهر آبي شستشو كند چرك در بدنش نمي ماند نمازهاي پنجگانه هم انسان را از گناهان پاك مي كند سزاوار است كه انسان نماز را در اول وقت بخواند كسي كه نماز را پَست و سبك شمارد مانند كسيست كه نماز نمي خواند پيغمبر اكرم (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) فرمودند:

«كسي كه به نماز اهميت ندهد و آن را سبك شمارد سزاوار عذاب آخرت است». روزي حضرت در مسجد تشريف داشتند مردي وارد و مشغول نماز شد ركوع و سجودش را كاملا به جا نياورد

حضرت فرمودند:

«اگر اين مرد در حالي كه نمازش اين طور است از دنيا برود، به دين من از دنيا نرفته است». پس انسان بايد مواظب باشد كه به عجله و شتابزدگي نماز نخواند و در حال نماز به ياد خدا و با خضوع و خشوع و وقار باشد و متوجه باشد كه با چه كسي سخن مي گويد و خود را در مقابل عظمت و

بزرگي خداوند عالم بسيار پست و ناچيز ببيند و اگر انسان در موقع نماز كاملا به اين مطلب توجه كند، از خود بي خبر مي شود، چنانكه در حال نماز تير را از پاي مبارك اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) بيرون كشيدند و آن حضرت متوجه نشدند و نيز بايد نمازگزار توبه و استغفار نمايد و گناهاني كه مانع قبول شدن نماز است، مانند حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات و ندادن خمس و زكات بلكه هر معصيتي را ترك كند و همچنين سزاوار است كارهايي كه ثواب نماز را كم مي كند بجا نياورد مثلا در حال خواب آلودگي و خودداري از بول به نماز نايستد و در موقع نماز به آسمان نگاه نكند و نيز كارهايي كه ثواب نماز را زياد مي كند به جا آورد مثلا انگشتري عقيق به دست كند و لباس پاكيزه بپوشد و شانه و مسواك كند و خود را خوشبو نمايد

«نمازهاي واجب»
اشاره

نمازهاي واجب به شرح ذيل مي باشد:

1 نماز يوميّه و آنچه ملحق به آن است مانند نماز جمعه نماز احتياط نماز قضا و نمازي كه نمازگزار دوباره آن را اعاده مي كند، كه احكام هر يك گفته خواهد شد

2 نماز آيات كه شامل زلزله و خسوف و كسوف و مانند اينها مي شود

3 نماز ميّت

4 نماز طواف واجب خانه كعبه براي حج و عمره اي كه واجب شده باشند

5 فقط نماز و روزه ي قضاي پدر بر عهده ي پسر بزرگتر مي باشد.

6 نمازي كه به سبب اجير شدن يا نذر و قسم و عهد واجب مي شود

نمازهاي يوميّه
اشاره

پنج نماز در هر شبانه روز واجب مي باشد:

1 و 2 ظهر و عصر هر كدام چهار ركعت.

3 مغرب سه ركعت.

4 عشا چهار ركعت.

5 صبح دو ركعت

مسأله 610

در سفر بايد نمازهاي چهار ركعتي را با شرايطي كه در احكام نماز مسافر گفته مي شود دو ركعت خواند

مسأله 611

نمازگزار براي به جا آوردن نماز صحيح چند شرط را بايد قبل از نماز رعايت كند:

اول:

طهارت كه مسائل آن گذشت

دوم:

وقت هر نماز

سوم:

قبله

چهارم:

پوشش در حال نماز و شرايط آن.

پنجم:

مكان نماز و مسائل مربوط به آن؛ و تفصيل هر يك از شرايط و ساير مستحبات بيان خواهد شد

وقت نماز ظهر و عصر

مسأله 612

براي تعيين ظهر شرعي مي توان از «شاخص» استفاده كرد و آن چوب يا چيزي مانند آن است كه به صورت عمودي در زمين مسطح فرو مي برند. صبح كه خورشيد بيرون مي آيد، سايه اين شاخص به طرف مغرب مي افتد و هرچه آفتاب بالا مي آيد اين سايه كم مي شود و در اكثر شهرها در اول ظهر شرعي به آخرين درجه كمي مي رسد و ظهر كه گذشت، سايه آن به طرف مشرق برمي گردد و هرچه خورشيد رو به مغرب مي رود، سايه زيادتر مي شود بنا بر اين وقتي سايه به آخرين درجه كمي رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت معلوم مي شود ظهر شرعي شده است ولي در بعضي شهرها مثل مكه كه گاهي موقع ظهر سايه به كلي از بين مي رود بعد از آن كه سايه دوباره پيدا شد معلوم مي شود ظهر شده است

مسأله 613

نماز ظهر و عصر هر كدام وقت مخصوص و مشتركي دارند؛ وقت مخصوص نماز ظهر: از اول ظهر است تا وقتي كه از ظهر به اندازه خواندن نماز ظهر و تحصيل شرايط نماز اگر تحصيل نكرده است بگذرد؛ و اگر كسي اشتباهاً عصر را در اين وقت بخواند نمازش باطل است و وقت مخصوص نماز عصر: هنگاميست كه به اندازه خواندن نماز عصر وقت به مغرب مانده باشد كه اگر كسي تا اين موقع نماز ظهر را نخواند نماز ظهر او قضا شده و بايد نماز عصر را بخواند و مابين اين دو وقتِ مخصوص وقت مشترك نماز ظهر و عصر است

مسأله 614

وقت مخصوص و مشترك كه معني آن در مسأله قبل گفته شد براي اشخاص فرق مي كند مثلاً اگر به اندازه خواندن دو ركعت نماز از اول ظهر بگذرد وقت مخصوص نماز ظهر كسي كه مسافر است تمام شده و داخل وقت مشترك مي شود و براي كسي كه مسافر نيست بايد به اندازه خواندن چهار ركعت نماز بگذرد

مسأله 615

اگر پيش از خواندن نماز ظهر، سهواً مشغول نماز عصر شود و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است، چنانچه در وقت مشترك باشد، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند، يعني نيت كند كه آنچه تا حال خوانده ام و آنچه را مشغولم و آنچه بعد مي خوانم همه نماز ظهر باشد و بعد از آن كه نماز را تمام كرد، نماز عصر را بخواند و اگر در وقت مخصوص به ظهر باشد پس اگر بعد از نماز فهميد، نمازش باطل است مگر آن كه به قصد آنچه الآن وظيفه اوست به جا آورده و در تطبيق آن بر عصر اشتباه كرده باشد نظير اين كه به جاي ظهر كلمه عصر بگويد و اگر در اثناء متوجه شود بايد عدول كرده نيت را به نماز ظهر برگرداند و احتياط به اعاده هر دو نماز بعد از آن ترك نشود و اگر موقعي ملتفت شد كه داخل وقت مشترك شده است عدول به نماز ظهر مي نمايد و اگر بعد از نماز فهميد نماز او صحيح است و عصر حساب مي شود و اعاده عصر بعد از نماز ظهر لازم نيست.

مسأله 616

اگر در وقت مشترك سهواً نماز عصر را بر ظهر مقدم داشت و در وقت مختص به نماز عصر فهميد آن را با همان نيت نماز عصر تمام كند و سپس احتياطاً نماز ظهر را به قصد ما في الذمّه يعني آنچه بر ذمّه اوست بخواند

مسأله 617

اگر مسافر، فقط وقت چهار ركعت نماز را داشت و نيت ظهر كرد و در اثناء نماز نيّت اقامت ده روز يا بيشتر نمود، نماز او باطل است؛ پس آن نماز را قطع مي كند و شروع به نماز عصر مي نمايد و بعد قضاي ظهر را بجا مي آورد؛ ولي اگر اين نيت اقامت با اختيار اوست احتياطاً اين كار را نكند

مسأله 618

در روز جمعه انسان مي تواند بنا بر اظهر به جاي نماز ظهر دو ركعت نماز جمعه بخواند و در عصر غيبت وجوب آن تخييريست يعني نماز جمعه كفايت از نماز ظهر مي كند شرايط و احكام نماز جمعه در بخش مربوط به آن بيان خواهد شد

وقت نماز مغرب و عشا

مسأله 619

مغرب موقعيست كه آفتاب از زميني كه مسطح است غروب كند و منطقه اي كه پستي و بلندي دارد، مغربِ آن موقعيست كه اگر زمين مسطح بود آفتاب غروب مي كرد، ولي احتياط مستحب اين است كه سرخي طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مي شود از بين برود.

مسأله 620

نماز مغرب و عشا هر كدام وقت مخصوص و مشترك و وقت فضيلتي دارند؛ وقت مخصوص نماز مغرب: از اول مغرب است، تا وقتي كه از مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز بگذرد، كه اگر كسي مثلاً مسافر باشد و تمام نماز عشا را سهواً در اين وقت بخواند نمازش باطل است؛ و وقت مخصوص نماز عشا: براي شخص مختار موقعيست كه به اندازه خواندن نماز عشا به نصف شب مانده باشد كه اگر كسي تا اين موقع نماز مغرب را نخواند، بايد اول نماز عشا و بعد از آن نماز مغرب را بخواند، ولي احتياط در اين است كه در صورت اضطرار و تأخير نماز از نيمه شب، آخر شب را ملاك براي وقت مخصوص نماز عشا قرار دهد، بنا بر اين اگر به مقدار پنج ركعت به آخر شب وقت دارد هر دو نماز را به قصد ما في الذمه بخواند و اگر كمتر وقت دارد اگرچه يك ركعت باشد اول نماز عشا را به قصد اين كه احتمالا وظيفه او نماز عشاست بخواند بعد نماز مغرب را قضا كند و بعد از آن احتياطاً نماز عشا را دو مرتبه به نيت قضا بخواند و بين وقت مخصوص نماز مغرب و وقت مخصوص نماز عشا، وقت مشترك نماز مغرب و عشاست كه

اگر كسي در اين وقت اشتباهاً نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند و بعد از نماز ملتفت شود، نمازش صحيح است و بايد نماز مغرب را بعد از آن به جا آورد.

مسأله 621

اگر پيش از خواندن نماز مغرب، سهواً مشغول نماز عشا شود و در بين نماز بفهمد كه اشتباه كرده، چنانچه تمام آنچه را خوانده يا مقداري از آن را، در وقت مشترك خوانده و به ركوع ركعت چهارم نرفته، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند و بعد نماز عشا را بخواند و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته بايد نماز را تمام كند بعد نماز مغرب را بخواند. اما اگر تمام آنچه را خوانده در وقت مخصوص نماز مغرب خوانده باشد نمازش خالي از اشكال نيست حتي اگر به مغرب عدول كرده باشد.

مسأله 622

آخر وقت نماز عشا نصف شب است ولي رعايت احتياطي كه در مسأله 620 گفته شد بنمايد و مقصود از نصف شب نصف مابين غروب آفتاب و طلوع فجر است نه طلوع آفتاب

مسأله 623

اگر از روي معصيت يا به واسطه عذري نماز مغرب يا نماز عشا را تا نصف شب نخواند، بنا بر احتياط واجب بايد تا قبل از اذان صبح بدون اينكه نيت ادا و قضا كند به جا آورد

وقت نماز صبح

مسأله 624

نزديك اذان صبح از طرف مشرق نور سفيدي رو به بالا حركت مي كند كه آن را فجر اول گويند؛ موقعي كه آن سفيدي پهن شد، فجر دوم و اول وقت نماز صبح است؛ و آخر وقت نماز صبح موقعيست كه آفتاب بيرون مي آيد.

احكام اوقات نماز
مسأله 625

در حال توانائي بر تحصيل علم موقعي انسان مي تواند مشغول نماز شود كه يقين كند وقت داخل شده است؛ و يا اينكه بنا بر اظهر شخص عادلي كه آشنا با اوقات نماز است اذان بگويد؛ و يا دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند.

مسأله 626

نابينا يا كسي كه در زندان است همين قدر كه گمان به داخل شدن وقت پيدا كرد، داخل نماز مي شود؛ ولي احتياط در اين است كه نماز را تأخير بيندازد تا يقين و يا اطمينان و يا گمان قويتر به داخل شدن وقت پيدا كند و اشخاص ديگر غير از نابينا و زنداني كه به واسطه ابر و غبار و مانند اينها توانائي بر تحصيل يقين يا علامات معتبر را ندارند در صورتي كه احتمال مي دهند دسترسي به چيزي پيدا كنند كه به واسطه آن علم و يا ظن به وقت پيدا مي كنند، احتياط در تأخير نماز است ولي اگر به خاطر تأخير خود به خود علم و يا ظن به وقت پيدا مي شود احتمال دارد همين قدر كه گمان به وقت پيدا كردند بتوانند نماز بخوانند ولي اگر عُسر و حرج نباشد احتياط در تأخير

نماز است

مسأله 627

اگر با ملاك هايي كه گفته شد داخل شدن وقت را احراز كند و مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده، نماز او باطل است، مگر اينكه بتواند عدول كند به نماز نافله و يا نمازي كه از او قضا شده باشد و همچنين است اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده ولي اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده نماز او صحيح است

مسأله 628

اگر انسان نداند و يا فراموش كند كه بايد با يقين به داخل شدن وقت مشغول نماز شود، چنانچه بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را در وقت خوانده، نماز او صحيح است در صورتي كه موقع نماز قصد قربت داشته باشد.

مسأله 629

اگر وقت نماز به قدري تنگ است كه به سبب به جا آوردن بعضي از كارهاي مستحب نماز، مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد آن مستحب را بجا نياورد. مثلا اگر به سبب خواندن قنوت مقداري از نماز بعد از وقت خوانده مي شود، بايد قنوت نخواند.

مسأله 630

كسي كه فقط به اندازه خواندن يك ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز را به نيت ادا بخواند.

مسأله 631

كسي كه مسافر نيست، اگر تا مغرب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر هر دو را بخواند و اگر كمتر وقت دارد بايد فقط نماز عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند و اگر تا نصف شب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد بايد فقط عشا را بخواند و بعداً بايد نماز مغرب را به قصد ما في الذمه بخواند

مسأله 632

كسي كه مسافر است اگر تا مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند و اگر تا نصف شب به اندازه خواندن چهار ركعت نماز وقت دارد بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد بايد فقط عشا را بخواند و بلافاصله مغرب را احتياطاً به قصد ما في الذمه به جا آورد

مسأله 633

مستحب است انسان نماز را در اول وقت آن بخواند و راجع به آن خيلي سفارش شده است و هرچه به اول وقت نزديكتر باشد بهتر است مگر مواردي كه شارع مقدس استثنا كرده است كه خواهد آمد

ترتيب نمازها
مسأله 634

انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر و نماز عشا را بعد از نماز مغرب بخواند و اگر عمداً نماز عصر را پيش از نماز ظهر و نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند باطل است.

مسأله 635

اگر به نيت نماز ظهر مشغول نماز شود و در بين نماز يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده است، نمي تواند نيت را به نماز عصر برگرداند مگر اينكه قصدش اين بوده كه نمازي كه بر او واجب است بخواند و اشتباهاً كلمه ظهر را در نيت آورده است و يا اينكه خيال كرده ظهر را بايد بخواند و در صورت جائز نبودن عدول بايد نماز را بشكند و نماز عصر را بخواند و همين طور است در نماز مغرب و عشا

مسأله 636

اگر بعد از خواندن نماز عصر شك كرد كه نماز ظهر را خوانده يا نه، بنا بر اظهر خواندن نماز ظهر واجب نيست اگر چه در وقت مشترك احوط است و اگر در اثناء نماز عصر شك كرد كه ظهر را خوانده يا نه، در صورتي كه در وقت مشترك باشد عدول كردن او به نماز ظهر واجب نيست بلكه محل تأمل است و احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز عصر ظهر را بخواند و اگر وقت گذشته آن را قضا كند و چنانچه وقت به قدري كم است كه بعد از خواندن نماز مغرب مي شود (يعني در وقت مختص به عصر شك كرد نماز ظهر را خوانده يا نه) بايد به همان نيت نماز عصر را تمام كند و نماز ظهرش قضا ندارد اگر چه در قضا احتياط خوب است

مسأله 637

اگر در نماز عشا چه بعد از ركوع و چه پيش از ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، حكم آن مانند نماز عصر است كه در مسأله قبل بيان شد.

«نمازهاي مستحب»
مسأله 638

نمازهاي مستحبي زياد است و آنها را نافله گويند. در بين نمازهاي مستحبي به خواندن نافله هاي شبانه روز بيشتر سفارش شده و آنها، در غير روز جمعه، سي و چهار ركعتند كه هشت ركعت آن نافله ظهر و هشت ركعت نافله عصر و چهار ركعت نافله مغرب و دو ركعت نافله عشا و يازده ركعت نافله شب و دو ركعت نافله صبح مي باشد و چون دو ركعت نافله عشا را بايد نشسته خواند، يك ركعت حساب مي شود. ولي در روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ظهر و عصر، چهار ركعت اضافه مي شود كه تمام آن را مي توان قبل از ظهر

بجا آورد.

مسأله 639

از يازده ركعت نافله شب، هشت ركعت آن بايد به نيت نافله شب و دو ركعت آن به نيت نماز «شَفْع» و يك ركعت آن به نيت نماز «وَتْر» خوانده شود و دستور كامل نافله شب در كتاب هاي دعا گفته شده است

مسأله 640

نافله ظهر و عصر را در سفر يعني در جايي كه بايد نماز ظهر و عصر را شكسته بخواند ساقط مي شود؛ و امّا در جايي كه مخير است نمازش را تمام و يا شكسته بخواند اظهر عدم سقوط نافله ظهر و عصر است؛ و امّا در نافله عشا اظهر عدم سقوط آن در سفر است ولي احتياط اين است كه به نيّت اين كه شايد مطلوب باشد به جا آورد.

وقت نافله هاي يوميه
مسأله 641

نافله نماز ظهر پيش از نماز ظهر خوانده مي شود و وقت آن از اول ظهر است تا موقعي كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود، به اندازه دو هفتم آن شود مثلا اگر درازي شاخص هفت وجب باشد هر وقت مقدار سايه اي كه بعد از ظهر پيدا مي شود به دو وجب رسيد آخر وقت نافله ظهر است امّا بعد از اين وقت تا موقعي كه سايه به اندازه خود شاخص بشود باز هم نافله ظهر فضيلت دارد ولي از نظر فضيلت به وقت قبلي نمي رسد؛ و قبل از اذان ظهر و بعد از اين كه سايه به اندازه شاخص شد به اميد اين كه الآن خواندن آن خوب باشد مي توانند نافله ظهر را بخوانند ولي بنا بر احتياط اگر قبل از ظهر مي خوانند نيت ادا و اگر بعد از نماز مي خوانند نيت ادا و قضا ننمايند

مسأله 642

نافله عصر پيش از نماز عصر خوانده مي شود و وقت آن تا موقعيست كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود، به چهار هفتم آن برسد و اگر تا اين وقت نخواند، تا موقعي كه سايه به اندازه دو برابر شاخص بشود وقت فضيلت خواندن نافله عصر است ولي از نظر فضيلت به وقت قبلي يعني چهار هفتم شاخص نمي رسد؛ و چنانچه بخواهد نافله ظهر يا نافله عصر را بعد از وقت آنها بخواند بهتر است بنا بر اظهر نافله ظهر را بعد از نماز ظهر و نافله عصر را بعد از نماز عصر بخواند و بايد نيت ادا و

قضا نكند

مسأله 643

وقت نافله مغرب بعد از تمام شدن نماز مغرب است تا وقتي كه سرخي طرف مغرب، كه بعد از غروب كردن آفتاب در آسمان پيدا مي شود، از بين برود.

مسأله 644

وقت نافله عشا بعد از تمام شدن نماز عشا تا آخر وقت عشاست و احتياط در اين است كه بعد از نماز عشا بلافاصله خوانده شود.

مسأله 645

نافله صبح را بعد از تمام شدن نماز شب تا طلوع سرخي از طرف مشرق مي شود خواند و بعد از آن، اول نماز صبح و بعد از آن نافله صبح را بخوانند.

مسأله 646

وقت نافله شب از نصف شب است تا اذان صبح و بهتر است نزديك اذان صبح خوانده شود؛ و اگر كسي چهار ركعت يا بيشتر از نافله شب را خوانده و وقت فريضه صبح رسيده، مي تواند نماز شب را تمام كند و مي تواند نافله و فريضه صبح را بخواند و بعداً باقيمانده نماز شب را قضا كند؛ و امّا اگر چيزي از نماز شب را بجا نياورده و يا كمتر از چهار ركعت به جا آورده، در اين دو صورت مقدم داشتن نافله و فريضه صبح بر قضاي نماز شب افضل است.

مسأله 647

مسافر و كسي كه براي او سخت است نافله شب را بعد از نصف شب بخواند، مي تواند آن را در اول شب به جا آورد.

مسأله 648

نافله خواندن در وقت فريضه، ولو نافله غير يوميّه باشد، در صورتي كه باعث فوت فريضه نشود جايز است و همچنين جايز است نافله خواندن براي كسي كه نماز قضا يا واجب ديگر مثل نماز استيجاري به گردن دارد.

نماز غفيله
مسأله 649

يكي از نمازهاي مستحبي نماز غفيله است كه بين نماز مغرب و عشا خوانده مي شود و وقت آن بنا بر احوط بعد از نماز مغرب است تا وقتي كه سرخي طرف مغرب از بين برود گرچه احتمال دارد بين نماز مغرب و عشا هر وقت كه بود بشود خواند و بنا بر اظهر مي توانند نماز غفيله را با نافله مغرب باهم در يك نماز نيّت كرده به جا آورند و در ركعت اول آن، بعد از حمد بايد يا بهتر است به جاي سوره اين آيه را بخوانند:

«وَ ذَالنّونِ اِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ اَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادي فِي الظُّلُماتِ اَنْ لااِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ».

و در ركعت دوم بعد از حمد به جاي سوره اين آيه را بخوانند:

«وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لايَعْلَمُها اِلاّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ماتَسْقُطُ مِنْ وَرَقَة اِلاّ يَعْلَمُها وَ لاحَبَّة في ظُلُماتِ الاَْرْضِ وَ لارَطْب وَ لايابِس اِلاّ في كِتاب مُبِين».

و در قنوت آن بگويند:

«اَللّهُمَّ اِنّي أَسْئلُكَ بِمَفاتِحِ الْغَيْبِ الَّتي لايَعْلَمُها اِلاّ أنْتَ أنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ اَنْ تَفْعَلَ بي . . سپس حاجت هاي خود را ذكر كنند و بعد بگويند:

اَللّهُمَّ أَنْتَ وَلِيُّ نِعْمَتي وَ الْقادِرُ عَلي طَلِبَتي تَعْلَمُ حاجَتي فَأَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد عَلَيْهِ

وَ عَلَيْهِمُ السَّلام لَمّا قَضَيْتَها لي».

«قبله»
مسأله 650

خانه كعبه كه در مكه معظمه مي باشد قبله است و بايد رو به روي آن نماز خواند و همين قدر كه گمان بكند رو به روي قبله است و گمان او عقلايي باشد كافيست اگر چه در صورت امكان، احتياط مستحب در تحصيل علم و يا اطمينان به قبله است و همچنين اگر بتواند گمان قويتري پيدا كند در صورتي كه مشكل نباشد احتياط مستحب در تحصيل آن است

مسأله 651

نماز احتياط و سجده و تشهد فراموش شده را بايد رو به قبله

بجا آورد.

مسأله 652

نماز مستحبي را مي شود در حال راه رفتن و سواري و در كشتي خواند و اگر انسان در اين دو حال نماز مستحبي بخواند لازم نيست رو به قبله باشد حتي در تكبيرة الاحرام بنا بر اظهر گرچه احتياط مستحب اين است كه موقع گفتن تكبيرة الاحرام و بلكه در بقيه نماز نيز رو به قبله باشد ولي در حال كار كردن در منزل علي الاحوط قبله بايد در نماز مستحبي مراعات شود

مسأله 653

نماز واجب را هنگام ناچاري و وقتي كه ضرورتي از پياده شدن جلوگيري كند مي تواند در حال سواري بخواند ولي اگر كسي مي داند كه در آخر وقت مي تواند بدون اينكه دچار سختي شود نمازش را در حال استقرار به جا آورد بنا بر اظهر واجب است نماز را تأخير بيندازد.

مسأله 654

كسي كه مي خواهد نماز بخواند، مي تواند به گفته دو شاهد عادل كه از روي نشانه هاي حسي شهادت مي دهند يا به قول كسي كه از روي قاعده علمي قبله را مي شناسد و مورد اطمينان است عمل كند و مي تواند به گماني كه از محراب مسجد مسلمانان يا قبرهاي آنان يا از راه هاي ديگر پيدا مي شود عمل نمايد حتي اگر از گفته فاسق يا كافري كه به واسطه قواعد علمي قبله را مي شناسد گمان به قبله پيدا كند كافي است.

مسأله 655

كسي كه گمان به قبله دارد، اگر بتواند گمان قويتري پيدا كند مي تواند بنا بر اظهر به گمان خود عمل نمايد ولي اگر مشكل نباشد احتياط در تحصيل علم و يا گمان قويتر است مثلا اگر ميهمان از گفته صاحبخانه گمان به قبله پيدا كند ولي بتواند از راه ديگر گمان قويتري پيدا كند بنا بر احتياط گمان قويتر را تحصيل مي نمايد

مسأله 656

اگر براي پيدا كردن قبله وسيله اي ندارد، يا با اينكه كوشش كرده، گمانش به طرفي نمي رود، چنانچه وقت نماز وسعت دارد بايد از روي احتياط چهار نماز به چهار طرف بخواند، اگر چه بعيد نيست فقط يك نماز به يكي از چهار طرف كه بخواند كافي باشد و سه نماز ديگر مستحب و از روي احتياط باشد؛ و اگر به اندازه چهار نماز وقت ندارد، بايد به اندازه اي كه وقت دارد نماز بخواند، مثلاً اگر فقط به اندازه يك نماز وقت دارد، بايد يك نماز به هر طرفي كه مي خواهد بخواند و در مواردي كه نماز متعدد مي خواند بايد نمازها را طوري بخواند كه يقين كند يكي ازآنها رو به قبله بوده، يا اگر از قبله كج بوده به طرف دست راست و دست چپ قبله نرسيده است.

مسأله 657

اگر يقين يا گمان كند كه قبله در يكي از دو طرف است، بايد به هر دو طرف نماز بخواند.

مسأله 658

كسي كه مي خواهد به چند طرف نماز بخواند، اگر بخواهد نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشا را بخواند مي تواند بنا بر اظهر نماز ظهر را به يك طرف بخواند بعد نماز عصر را به همان طرف بخواند و بعد همين طور به طرف هاي ديگر و لازم نيست ظهر را به چهار طرف بخواند و بعد شروع در نماز عصر كند

مسأله 659

اگر در بين نماز فهميد كه از قبله منحرف است، پس اگر انحراف در بين طرف راست و چپ او بوده و قبله در جهت پشت قرار نگرفته باشد، به طرف قبله متوجه مي شود و بقيه نمازش را مي خواند و صحيح است؛ ولي اگر پشت به قبله بوده و يا كاملاً به طرف راست يا چپ بوده، نماز را قطع مي كند و دوباره رو به قبله نماز مي خواند.

مسأله 660

كسي كه يقين به قبله ندارد اگر بخواهد غير از نماز كاري كند كه بايد رو به قبله انجام داد مثلا بخواهد سر حيواني را ببرد بايد به گمان عمل نمايد و اگر گمان ممكن نيست به هر طرف كه انجام دهد صحيح است

«پوشاندن بدن در نماز»
مسأله 661

مرد بايد در حال نماز، اگر چه كسي او را نمي بيند عورتين خود را بپوشاند و بهتر است از ناف تا زانو را هم بپوشاند.

مسأله 662

زن در موقع نماز، بايد تمام بدن حتي سر و موي خود را بپوشاند حتي اگر كسي او را نبيند. ولي پوشاندن صورت و دست ها تا مچ و پاها تا مچ پا لازم نيست، ولي احتياط در اين است كه صورت بيش از آنچه شستن آن در موقع وضو واجب است در حال نماز باز نباشد و همچنين كف پا و درون دست نيز باز نباشد. اما براي آن كه يقين كند كه مقدار واجب را پوشانده است بايد مقداري از اطراف صورت و قدري پايين تر از مچ را هم بپوشاند

مسأله 663

موقعي كه انسان نماز احتياط مي خواند و يا قضاي سجده فراموش شده يا تشهد فراموش شده را بجا مي آورد، بايد خود را مثل موقع نماز بپوشاند.

مسأله 664

اگر انسان عمداً در نماز عورتش را نپوشاند، نمازش باطل است.

مسأله 665

اگر در بين نماز بفهمد كه عورتش پيداست، بايد آن را بپوشاند بدون اين كه پوشاندن عورت زياد طول بكشد ولي احتياط در آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند، ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز عورت او پيدا بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 666

انسان مي تواند در نماز خود را به علف و برگ درختان بپوشاند ولي احتياط در آن است موقعي خود را با اينها بپوشاند كه چيز ديگري نداشته باشد.

مسأله 667

اگر غير از گِل هيچ چيز ندارد كه در نماز خود را بپوشاند واجب نيست خود را با گِل بپوشاند ولي بنا بر احتياط براي اين كه ركوع و سجود به جا آورد خود را با گِل بپوشاند با عدم مشقّت

مسأله 668

تهيّه ساتر براي نماز واجب است اگر چه به خريدن باشد و يا اجاره اي كه مضرّ به حالش نباشد؛ و اگر مضر به حالش باشد يا موجب خواري و تحمّل منّت باشد لازم نيست و احوط تأخير نماز است تا آخر وقت براي تهيّه ساتر مگر آن كه از تهيه آن تا آخر وقت مأيوس باشد

مسأله 669

كسي كه مي خواهد نماز بخواند، اگر براي پوشاندن خود حتي برگ درخت و علف هم نداشته باشد و احتمال ندهد كه تا آخر وقت چيزي پيدا كند كه خود را با آن بپوشاند، در صورتي كه نامحرم او را مي بيند بايد نشسته نماز بخواند و عورت خود را با ران خود بپوشاند و اگر كسي او را نمي بيند، ايستاده نماز بخواند و جلوي خود را با دست بپوشاند و اگر در ركوع و سجود بيشتر عورت او ديده شود مي تواند ركوع و سجود را در حال قيام با اشاره انجام دهد و براي سجود سر را قدري پايين تر آورد.

«لباس نمازگزار»
[شرايط لباس نمازگزار ]
اشاره

لباس نمازگزار شش شرط دارد:

1 آن كه پاك باشد.

2 آن كه مباح باشد.

3 آن كه از اجزاء مردار نباشد

4 آن كه از اجزاء حيوان حرام گوشت نباشد

5 و 6 آن كه اگر نمازگزار مرد است لباس او ابريشم خالص و طلاباف نباشد

و تفصيل اينها در مسائل آينده گفته مي شود

شرط اول:
مسأله 670

لباس نمازگزار بايد پاك باشد و اگر كسي در حال اختيار با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است. مگر در مواردي كه استثنا شده و بعداً خواهد آمد.

مسأله 671

كسي كه از روي تقصير نمي داند با بدن و لباس نجس، نماز باطل است، اگر با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 672

اگر به واسطه ندانستن مسأله از روي تقصير چيز نجس را نداند نجس است، مثلا نداند عرق كافر نجس است و با آن نماز بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 673

اگر نداند كه بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز بفهمد نجس بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 674

اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است و در بين نماز يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته، قضا نمايد.

مسأله 675

كسي كه در وسعت وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن يا لباسش نجس شود و نجس طوري نباشد كه نماز با آن بي اشكال باشد كه بعداً خواهد آمد بلكه طوري نجس شود كه نماز خواندن با آن صحيح نباشد و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند، ملتفت شود كه نجس شده يا بفهمد بدن يا لباسش نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس يا بيرون آوردن آن، نماز را به هم نمي زند بايد در بين نماز بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض نمايد يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده لباس را بيرون آورد ولي چنانچه طوري باشد كه اگر بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض كند يا بيرون آورد، نماز به هم مي خورد يا اگر لباس را بيرون آورد برهنه مي ماند بايد نماز را بشكند و با بدن و لباس پاك نماز بخواند و همين حكم در مورد كسي كه در بين نماز فهميد كه قبلا بدن يا لباسش نجس شده است ولي تا به حال نمي دانسته در مورد بقيه نماز كه مي خواهد بخواند بنا بر اظهر جاري است

مسأله 676

كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز لباس او نجس شود و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند، بفهمد كه نجس شده يا بفهمد كه لباس او نجس است و شك

كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن يا عوض كردن يا بيرون آوردن لباس، نماز را به هم نمي زند و مي تواند لباس را بيرون آورد بايد لباس را آب بكشد يا عوض كند يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد و نماز را تمام كند. اما اگر چيز ديگري عورت او را نپوشانده و لباس را هم نمي تواند آب بكشد يا عوض كند، در صورتي كه مي تواند لباس نجس را كم كند يعني مقداري كه لازم نيست را از بدن بيرون آورد، بايد اين كار را انجام دهد و در غير اين صورت بايد با همان لباس نجس نماز بخواند

مسأله 677

كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن او نجس شود و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند ملتفت شود كه نجس شده، يا بفهمد بدن او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده يا اين كه در بين نماز بفهمد كه قبلا در حال نماز بدنش نجس شده و تا به حال نمي دانسته، در تمامي اين موارد در صورتي كه آب كشيدن بدن، نماز را به هم نمي زند، بدن را آب بكشد و اگر نماز را به هم مي زند، بايد با همان حال نماز را تمام كند و نماز او صحيح است.

مسأله 678

كسي كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك دارد، چنانچه نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه بدن يا لباسش نجس بوده، نماز او صحيح است؛ امّا اگر مي دانسته كه قبلا نجس بوده و بعد شك كرد كه پاك شده يا نه و به همان حال نماز خواند و بعد از نمازفهميد كه پاك نشده بود، دراين صورت نمازش باطل است.

مسأله 679

اگر لباس را آب بكشد و يقين كند پاك شده است و با آن نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد پاك نشده، نمازش صحيح است و همچنين اگر ديگري لباس او را آب بكشد كه اين كار را به او واگذار كرده بود و بعد بفهمد كه پاك نشده يا اين كه فهميد بدن يا لباسش نجس شده و همان طور نماز خواند و بعد از نماز فهميد كه اشتباه كرده و پاك بوده است؛ در تمامي اين موارد نمازش صحيح است.

مسأله 680

اگر خوني در بدن يا لباس خود ببيند و يقين كند كه از خونهاي نجس نيست، مثلا يقين كند كه خون پشه است، چنانچه بعد از نماز بفهمد از خونهايي بوده كه نمي شود با آن نماز خواند، نمازش صحيح است.

مسأله 681

اگر يقين كند خوني كه در بدن يا لباس او است، خون نجسيست كه نماز با آن صحيح است، مثلا يقين كند خون زخم و دمل است، چنانچه بعد از نماز بفهمد خوني بوده كه نماز با آن باطل است، نمازش صحيح است.

مسأله 682

اگر نجس بودن چيزي را فراموش كند و بدن يا لباسش با رطوبت به آن برسد و در حال فراموشي نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نمازش صحيح است. ولي اگر بدنش با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و بدون اين كه خود را آب بكشد، غسل كند و نماز بخواند، غسل و نمازش باطل است مگر اين كه طوري باشد كه به غسل نمودن، بدن نيز پاك شود و نيز اگر جايي از اعضاي وضو با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و پيش از آن كه آنجا را آب بكشد، وضو بگيرد و نماز بخواند، وضو و نمازش باطل مي باشد مگر اين كه طوري باشد كه به وضو گرفتن، اعضاي وضو نيز پاك شود.

مسأله 683

كسي كه يك لباس دارد، اگر بدن و لباسش نجس شود و به اندازه آب كشيدن يكي از آنها آب داشته باشد، احتياط در اين است كه بدن را آب بكشد و با لباس نجس نماز بخواند؛ ولي در صورتي كه نجاست يكي از آنها بيشتر باشد، لازم است بنا بر احتياط آن را آب بكشد، بلكه بعيد نيست وظيفه اش همين باشد.

مسأله 684

كسي كه غير از لباس نجس، لباس ديگري ندارد و در اثر تنگي وقت يا به علّت ديگري نمي تواند آن را تطهيركند، بايد با آن نماز بخواند و نمازش صحيح است.

مسأله 685

كسي كه دو لباس دارد، اگر بداند يكي از آنها نجس است و نداند كدام است، چنانچه وقت دارد بايد با هر دو لباس نماز بخواند، مثلا اگر مي خواهد نماز ظهر و عصر بخواند، بايد با هر كدام يك نماز ظهر و يك نماز عصر بخواند ولي اگر وقت تنگ است، با هر كدام نماز بخواند كافي است.

شرط دوم:
مسأله 686

لباس نمازگزار بايد مباح باشد و كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است اگر عمداً در لباس غصبي نماز بخواند بنا بر احتياط بايد آن نماز را دوباره با لباس غير غصبي بخواند گرچه با تحقق قصد قربت، اظهر صحت نماز است و در صورت غصبي بودن چيزهايي كه به تنهايي عورت را نمي پوشاند مثل عرقچين و همچنين چيزهايي كه نمازگزار آنها را پوشيده ولي ساتر مباح ديگري دارد نيز همين حكم جاري است

مسأله 687

كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است، ولي نمي داند نماز را باطل مي كند، اگر عمداً با لباس غصبي نماز بخواند حكمش همان است كه در مسأله قبل گفته شد

مسأله 688

اگر لباسي را با رنگ غصبي رنگ نمايند و عين آن باقي باشد؛ يا با نخ غصبي دوخته باشند به طوري كه آن نخ عرفاً تلف شده حساب نشود، نماز با آن حرام و بنا بر احتياط باطل است

مسأله 689

اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبيست اگر چه خودش آن لباس را غصب كرده باشد و با آن نماز بخواند، نمازش بنا بر اظهر

صحيح است.

مسأله 690

اگر صاحب لباس غصبي در خصوص نماز در آن لباس اذن داد و يا به طريقي علم به رضايت او حاصل شد، نماز خواندن در آن لباس صحيح است.

مسأله 691

اگر با عين پولي كه خمس يا زكات آن را نداده لباس بخرد تا زماني كه از پول ديگري خمس يا زكات آن را نداده است نماز خواندن در آن لباس حرام و بنا بر احتياط باطل است

شرط سوم:
مسأله 692

لباس نمازگزار بايد از اجزاي حيوان مرده اي كه خون جهنده دارد نباشد ولي اگر از اجزاي حيوان حلال گوشت مرده اي كه مانند ماهي خون جهنده ندارد لباس تهيه كند نماز در آن مانعي ندارد

مسأله 693

اگر چيزي از مردار حلال گوشت مانند مو و پشم كه روح ندارد همراه نمازگزار باشد يا با لباسي كه از آنها تهيه كرده اند نماز بخواند نمازش صحيح است

شرط چهارم:
مسأله 694

لباس نماز گزار بايد از اجزاي حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد نباشد و اگر مويي از آن هم همراه نمازگزار باشد نماز او بنا بر اظهر و احوط باطل است و اگر خون جهنده ندارد احتياط در اجتناب است بلكه اجتناب بي وجه نيست اگر چه بشود آن را تذكيه كرد يعني به دستور شرع آن را ذبح كرد و يا تذكيه آن مشكوك باشد

مسأله 695

اگر آب دهان يا بيني يا رطوبت ديگري از حيوان حرام گوشت مانند گربه بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، بايد در حال نماز از آن اجتناب كرد.

مسأله 696

اگر مو، عرق و آب دهان انساني بر بدن يا لباس نمازگزار باشد و آنها پاك باشند نماز اشكال ندارد.

مسأله 697

اگر شك داشته باشد كه لباسي از مو يا پشم يا كرك حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت، چه در كشورهاي اسلامي تهيه شده باشد چه در كشورهاي غير اسلامي، نماز خواندن با آن مانعي ندارد؛ و اگر جنس آن از پوست و چرم و مانند آن باشد حكم آن در احكام طهارت، بحث مردار، گفته شد.

مسأله 698

اگر انسان احتمال دهد دكمه صدفي و مانند آن، از حيوان است نماز خواندن با آن مانعي ندارد و اگر بداند صدف است و احتمال بدهد صدف گوشت نداشته باشد نماز خواندن با آن مانع ندارد.

مسأله 699

با پوست سنجاب و خز نماز خواندن بنا بر اظهر اشكال ندارد، بعد از اينكه بدانيم به دستور شرع تذكيه شده است؛ ولي احتياط، اجتناب از

سنجاب است.

مسأله 700

اگر با لباسي كه نمي داند كه از حيوان حرام گوشت است نماز بخواند نمازش صحيح است.

شرط پنجم:
مسأله 701

پوشيدن لباس طلاباف براي مرد حرام است و باطل شدن نماز با آن به طور مطلق در همه موارد محل تأمل است و احتياط در باطل بودن نماز است بلكه بي وجه نيست ولي براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد

مسأله 702

زينت كردن به طلا مثل آويختن زنجير طلا به سينه و انگشتر طلا به دست كردن و بستن ساعت مچي طلا به دست براي مرد در نماز و غير نماز حرام است و در باطل بودن نماز با آنها تأمل است اگرچه مطابق احتياط بلكه خالي از وجه نيست و همراه داشتن طلا و حمل آن بدون اينكه صدق پوشش بكند و همچنين دنداني كه پوشش طلا دارد براي مرد در نماز مانعي ندارد ولي زينت كردن به طلا براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد

شرط ششم:
مسأله 703

لباس مرد نمازگزار بايد ابريشم خالص نباشد و در غير نماز هم پوشيدن آن براي مرد حرام است ولي چيزهايي مثل عرقچين و يا بند شلوار و جوراب و مانند آن كه به تنهايي عورت را نمي پوشاند اگر ابريشم خالص باشد بنا بر اظهر نماز با آنها صحيح است گرچه خلاف احتياط است

مسأله 704

اگر آستر تمام لباس يا آستر مقداري از آن ابريشم خالص باشد، پوشيدن آن براي مرد خالي از اشكال نيست.

مسأله 705

دستمال ابريشمي و مانند آن، اگر در جيب مرد باشد اشكال ندارد و نماز را باطل نمي كند.

مسأله 706

پوشيدن لباس ابريشمي براي زن و خنثاي مشكل بنا بر اظهر در نماز و غير نماز اشكال ندارد ولي صحت نماز پسر غيرمكلّف با لباس ابريشمي در حال اختيار بنا بر شرعيت نماز او محل تأمل است

مسأله 707

پوشيدن لباس غصبي و ابريشمي خالص و طلاباف و لباسي كه از مردار تهيه شده، در حال ناچاري مانعي ندارد؛ و نيز كسي كه ناچار است لباس بپوشد و لباس ديگري غير از اينها ندارد و تا آخر وقت هم ناچاري او از بين نمي رود، مي تواند با اين لباسها نماز بخواند.

مسأله 708

اگر غير از لباس غصبي و لباسي كه از مردار تهيه شده، لباس ديگري ندارد و ناچار نيست لباس بپوشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

مسأله 709

اگر غير از لباسي كه از حيوان حرام گوشت تهيه شده لباس ديگري ندارد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار باشد، مي تواند با همان لباس نماز بخواند و اگر ناچار نباشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز را به جا آورد.

مسأله 710

اگر مرد غير از لباس ابريشمي خالص يا طلاباف، لباس ديگري نداشته باشد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار نباشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

مسأله 711

پوشيدن لباس مخصوص زنان براي مرد و همچنين پوشيدن لباس مخصوصِ مردان براي زن حرام است اگر چه حرام بودن تا موقعي كه داخل در لباس شهرت نباشد مورد تأمل است و نيز تزيين هر يك از مرد و زن به زينت ديگري حرام است و لباس شهرت عبارت از لباسيست كه از جهت جنس يا رنگ يا نحوه بُرش و دوخت و مانند آن خلاف شأن و زيّ پوشنده لباس باشد

موارد استثناء بدن و لباس نمازگزار
مسأله 712

در چهار صورت كه تفصيل آنها بعداً گفته مي شود اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد نماز او صحيح است:

1 به واسطه زخم يا جراحت يا دملي كه در بدن او است، لباس يا بدنش به خون آلوده شده باشد

2 بدن يا لباس او به مقدار كمتر از دِرهم كه تقريباً به اندازه بند سر انگشت سبابه انگشت شهادت مي شود به خون آلوده باشد

3 ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند

4 لباس هاي كوچك او مانند جوراب و عرقچين نجس باشد

احكام اين چهار صورت به تفصيل در مسائل بعد گفته مي شود

مسأله 713

اگر در بدن يا لباس نمازگزار خون زخم يا جراحت يا دمل باشد چنانچه طوريست كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس براي بيشتر مردم سخت است تا وقتي كه زخم يا جراحت يا دمل خوب نشده است مي تواند با آن خون نماز بخواند و اگر طوريست كه براي مردم آب كشيدن آن سخت نيست ولي براي شخص او سخت و مشكل است صحت نماز با اين لباس يا بدن خالي از وجه نيست و همچنين است اگر چركي كه با خون بيرون آمده يا دوايي كه روي زخم گذاشته اند و نجس شده در بدن يا لباس او باشد

مسأله 714

اگر خون بريدگي و زخمي كه به زودي خوب مي شود و شستن آن آسان است، در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است.

مسأله 715

اگر جايي از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد، به رطوبت زخم نجس شود، جايز نيست با آن نماز بخواند. ولي مقداري از بدن يا لباس كه معمولا به رطوبت زخم آلوده مي شود، نماز خواندن با آن مانعي ندارد.

مسأله 716

اگر از بواسيري كه دانه هاي آن بيرون نباشد يا زخمي كه توي دهان و بيني و مانند اينها است خوني به بدن يا لباس برسد بنا بر اظهر نمي تواند با آن نماز بخواند مگر اينكه عرفاً مضطر و مجبور باشد با همين بدن يا لباس نماز بخواند يا براي شخص او آب كشيدن يا تعويض آنها مشكل و سخت باشد و اما خون بواسيري كه دانه هاي آن بيرون است و يا اينكه در داخل بوده ولي مثل بواسيري كه در بيرون است بدن يا لباسش رانجس مي كند بدون اشكال نماز خواندن با آن جايز است

مسأله 717

كسي كه بدنش زخم است اگر در بدن يا لباس خود خوني كه بيشتر از دِرهم است ببيند و نداند از زخم است يا خون ديگر بنا بر اظهر جايز است با آن نماز بخواند

مسأله 718

اگر سر سوزني خون سگ، خوك، كافر، مردار و حيوان حرام گوشت بنا بر احوط، در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است و بنا بر احتياط خون حيض نفاس استحاضه نيز چنين است ولي خون هاي ديگر مثل خون بدن انسان يا خون حيوان حلال گوشت اگر چه در چند جاي بدن و لباس باشد در صورتي كه روي هم كمتر از دِرهم باشد نماز خواندن با آن اشكال ندارد

مسأله 719

اگر چند زخم در بدن باشد چنانچه مي شود آنها را موقع آب كشيدن جداي از يكديگر تطهير كرد و براي آن شخص مشكل نباشد، هر كدام يك زخم حساب مي شود، اگر چه زخم ها نزديك به هم باشد و هر كدام كه خوب شد بايد بدن يا لباس را از خون آن آب كشيد.

مسأله 720

بايد مجموع خوني كه در لباس است از مقدار يك درهم بيشتر نباشد، بنا بر اين خوني كه به پشت لباس رسيده يا به آستر لباس هم سرايت كرده جداگانه حساب مي شود و بايد مجموع جاهايي را كه خوني شده، در نظر گرفت كه اگر از يك درهم كمتر بود، مانعي ندارد و گرنه بايد آب كشيده يا تعويض شود.

مسأله 721

اگر خون بدن يا لباس كمتر از درهم باشد و رطوبتي به آن برسد كه اطراف را آلوده كند، در صورتي كه خون و رطوبتي كه به آن رسيده، به اندازه درهم نباشد، بنا بر اظهر نماز صحيح است.

مسأله 722

اگر بدن يا لباس خوني نشود، ولي با رطوبت به خون برسد و نجس شود اگر مقداري كه نجس شده كمتر از درهم باشد، بنا بر اظهر مي شود با آن نماز خواند

مسأله 723

اگر خوني كه در بدن يا لباس است كمتر از درهم باشد و نجاست ديگري به آن برسد مثلا يك قطره بول روي آن بريزد و به بدن يا لباس برسد، نماز خواندن با آن جايز نيست

مسأله 724

اگر لباس هاي كوچك نمازگزار مثل عرقچين و جوراب كه نمي شود با آنها عورت را پوشانيد نجس باشد چنانچه از مردار و حيوان نجس العين درست نشده باشد نماز با آن صحيح است و بنا بر احتياط بايد از ساير حيوانات حرام گوشت نيز درست نشده باشد و يا با رطوبت با آنها ملاقات نكرده باشد و اگر با انگشتر نجس نماز بخواند اشكال ندارد

مسأله 725

چيز نجس مانند دستمال و كليد و چاقوي نجس جايز است

همراه نمازگزار باشد و اگر لباسي كه ساتر عورت نيست همراه او باشد ولي آن را نپوشيده و نجس است نماز با آن اشكال ندارد و اگر ساتر عورت باشد احوط اجتناب است

مسأله 726

اگر مي داند خوني كه در بدن يا لباس او است، كمتر از درهم است ولي احتمال مي دهد از خون هايي باشد كه نماز را باطل مي كند، جايز است كه با آن خون نماز بخواند و شستن لازم نيست.

مسأله 727

اگر خوني كه در لباس يا بدن است كمتر از درهم باشد و نداند كه از خون هاييست كه نماز با آن باطل است و نماز بخواند و بعد معلوم شود كه از خون هايي بوده كه نماز با آن باطل است، اعاده نماز لازم نيست؛ و همچنين است اگر اعتقاد پيدا كند كه كمتر از درهم است و نماز بخواند و بعد معلوم شود كه به مقدار درهم يا بيشتر بوده كه در اين صورت نيز اعاده لازم نيست.

مكروهات لباس نمازگزار
مسأله 728

اگر نمازگزار چند چيز را به اميد اين كه ثواب نمازش زياد شود ترك كند خوب است قسمتي از آنها عبارتند از: پوشيدن لباس سياه غير از عمامه و كساء و لباس نازك كه ساتر عورت باشد و شلوار را روي پيراهن قراردادن و بدون حَنَك با عمامه نماز خواندن و بدون رداء امام شدن و پوشيدن لباس كسي كه از نجاست پرهيز نمي كند و لباسي كه نقش صورت دارد و دست كردن انگشتري كه نقش صورت دارد و نماز خواندن با نقاب و خلخال زيوري كه زنان در پا مي كنند و صدا مي كند براي زنان و با نقاب براي مردان

«مكان نمازگزار»
اشاره

مكان نمازگزار دو شرط دارد:

شرط اول:

مكان مباح باشد

شرط دوم:

مكان نمازگزار از نجاست مرطوبي كه به بدن و لباس نمازگزار سرايت كند خالي باشد

مسأله 729

كسي كه در ملك غصبي نماز مي خواند اگر چه روي فرش و تخت و مانند اينها باشد نمازش باطل است، اگر قصد قربت در نماز نداشته باشد و همچنين است بنا بر احتياط اگر قصد قربت داشت ولي نماز خواندن در زير سقف و خيمه غصبي و در جائي كه فقط ديوار آن غصبيست بنا بر اظهر مانعي ندارد

مسأله 730

نماز خواندن در ملكي كه منفعت آن مال ديگري است بدون اجازه او باطل است مثلا در خانه اجاره اي اگر صاحب خانه يا ديگري بدون اجازه كسي كه آن خانه را اجاره كرده نماز بخواند نمازش باطل است مگر اين كه بداند و يا نشانه هايي در كار باشد كه گمان كند مستأجر به نماز خواندن او راضيست بنا بر اظهر بلكه اگر نداند يا نشانه هايي نسبت به عدم رضايت مستاجر در كار نباشد تا موجب گمان به عدم رضايت مستاجر شود باز مي تواند بنا بر اظهر نماز بخواند و همچنين است اگر در ملكي كه ديگري در آن حقّي دارد نماز بخواند مثلا اگر ميّت وصيت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفي برسانند تا وقتي ثلث را جدا نكنند نمي شود در ملك او نماز خواند

مسأله 731

نماز خواندن در خانه پدر مادر فرزند جدّ جدّه برادر خواهر عمو عمّه دايي و خاله بدون اذن آنها جايز نيست و حال آنها با ساير مردم مساوي است.

مسأله 732

شخص معذور مثل محبوس در مكان غصبي و يا مضطرّ اگر اميد تمكن و برطرف شدن عذر را تا آخر وقت دارد بنا بر احوط بايد نماز را تأخير بيندازد و در صورتي كه تمكن بيرون رفتن از آن مكان را ندارد نماز در آن جا صحيح است.

مسأله 733

اگر در جايي نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه غصبي بوده يا در جايي كه غصبي بودن آن را فراموش كرده، نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او بنا بر اظهر صحيح است اگر چه خودش غصب كرده باشد ولي اگر در بين نماز فهميد كه آن مكان غصبيست در صورت امكان بدون اين كه نماز را به هم بزند بايد بقيه نماز را در مكان مباح انجام دهد و در صورتي كه ممكن نباشد بايد نماز را قطع كند و در جايي مباح نماز را از سر بگيرد و اگر وقت تنگ است آنچه از نماز به جا آورده صحيح است و بقيّه نماز را در حين خروج از آن مكان بجا مي آورد

مسأله 734

اگر بداند جايي غصبيست ولي نداند كه در جاي غصبي نماز باطل است و در ندانستن مسأله هم كوتاهي كرده و مقصر باشد و در آنجا نماز بخواند، نماز او باطل است، اگر قصد قربت نداشت و اگر قصد قربت در نماز داشت باز بنا بر احتياط نمازش باطل است.

مسأله 735

كسي كه در ملكي با ديگري شريك است اگر سهم او جدا نباشد بدون اجازه شريكش نمي تواند در آن ملك تصرف كند و نماز بخواند

مسأله 736

نماز خواندن در مسافرخانه و حمام و مانند اينها كه براي واردين آماده است اشكال ندارد مگر اين كه انسان بداند يا نشانه هايي در كار باشد كه گمان كند صاحبش به نماز خواندن او راضي نيست و جاهاي ديگر كه ملك كسي مي باشد نيز در اين مسأله مانند اين مكان هاي عموميست كه در صورتي نماز صحيح نيست كه بداند و يا نشانه هايي در كار باشد كه گمان كند صاحبش راضي نيست

مسأله 737

در زمين بسيار وسيعي كه از آبادي دور و چراگاه حيوانات است نماز خواندن و نشستن و خوابيدن اشكال ندارد مگر اين كه انسان بداند و يا نشانه هايي در كار باشد كه گمان كند صاحبش راضي نيست بنا بر اظهر و همچنين در زمين هاي زراعتي هم كه نزديك ده است و ديوار ندارد، اگر چه در ميان مالكين آنها صغير و ديوانه باشد، نماز و عبور و تصرفات جزئي اشكال ندارد ولي اگر يكي از صاحبانش ناراضي باشند تصرف در آن حرام و نماز باطل است

مسأله 738

نماز خواندن جلوتر يا مساوي قبر پيامبر ( عليه السلام ) و امام (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) در صورتي كه بي ادبي نسبت به آنها نباشد بنا بر اظهر مكروه است ولي احتياط مستحب اين است كه به طور كلي از اين كار مخصوصاً از جلوتر ايستادن اجتناب شود.

مسأله 739

اگر در نماز چيزي مانند ديوار بين او و قبر مطهر باشد كه مساوي يا جلوتر از قبر ايستادن بي احترامي نشود اشكال ندارد، ولي صندوق شريف و ضريح و پارچه اي كه روي آن افتاده براي فاصله شدن كافي نيست.

مسأله 740

مكان نمازگزار اگر نجس است نبايد به طوري تر باشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد مگر اين كه طوري تر باشد كه اگر نجاست به بدن يا لباس سرايت كرد نماز را باطل نكند چنان كه خواهد آمد؛ ولي جايي كه پيشاني را بر آن مي گذارد اگر نجس باشد در صورتي كه خشك هم باشد نماز باطل است.

مسأله 741

نماز خواندن زن جلوتر از مرد يا مساوي و همدوش با مرد مكروه است بنا بر اظهر مگر اين كه بين آن دو چيزي مانند پرده و مانند آن حائل بشود و يا اين كه بين آن دو به مقدار حد اقل يك وجب و حد اكثر ده ذراع كه حدود پنج متر مي شود فاصله باشد كه در اين صورت كراهت كم و يا برداشته مي شود.

«احكام مسجد»
مسأله 742

بنا بر اظهر در قرار دادن مكاني به عنوان مسجد، صيغه وقف لازم نيست بلكه هر عملي كه دلالت بر آن كند كافي است اگر چه به كار بردن لفظ در ايجاب آن و تلفّظ به وقفيت به عنوان مسجديت احوط است و همچنين در قبول متولي يا حاكم شرع؛ و اظهر اعتبار قصد قربت است در وقف مسجد و كافيست كه با نيت و اراده بگويد:

«جَعَلْتُهُ مَسجِداً لِلّه» و مسجديّت را اعلام كند به معنايي كه در عرف مسلمين معمول است در مقابل مسجد به معناي لغوي ؛ و در قبضش كافيست يك نفر كه نمازش محكوم به صحت باشد با اذن واقف در آن جا نماز بخواند؛ و اقرب ترتيب آثار مسجديّت است بر مساجد مخالفين، در صورتي كه محكوم به كفر نباشند؛ و كليساها و كنيسه ها در جهت حصول تقرب مانند مساجد مخالفين است ولي در ساير جهات محل تأمل است

مسأله 743

نجس كردن زمين، سقف، بام، ظاهر و باطن مسجد حرام است و هر كس بفهمد كه نجس شده است بايد فوراً نجاست آن را برطرف كند؛ و احتياط واجب آن است كه طرف بيرون ديوار مسجد را هم نجس نكنند و اگر نجس شود نجاستش را برطرف نمايند مگر آن كه واقف آن را جزء مسجد قرار نداده باشد و بنا بر احوط كافر نبايد وارد مساجد مسلمين شود.

مسأله 744

گذاشتن لباس نجس و ساير چيزهاي نجس و متنجّس در مسجد، در صورتي كه نجاست آن به مسجد سرايت نكند و موجب بي احترامي به آن نباشد، مانعي ندارد.

مسأله 745

بنا بر احتياط واجب مسجد را به طلا نبايد زينت نمايند و همچنين نبايد صورت چيزي را نقاشي كنند و بكشند، مخصوصاً چيزهايي كه مثل انسان و حيوان روح دارد، كه در غير مسجد هم اشكال دارد و احتمال دارد نماز خواندن در اين مساجد هم مكروه باشد ولي نوشتن قرآن و احاديث صحيحه در مسجد مانعي ندارد.

مسأله 746

اگر مسجد خراب هم شود نمي توانند آن را بفروشند، يا داخل ملك و جاده نمايند.

مسأله 747

فروختن در و پنجره و چيزهاي ديگر مسجد حرام است و اگر مسجد خراب شود، بايد اينها را صرف تعمير همان مسجد كنند و چنانچه در آن مسجد قابل مصرف نيست و همان مسجد به پول آن نياز دارد، بفروشند و صرف نياز آن مسجد كنند و اگر آن مسجد به خود آن و به پول آن نياز ندارد در مساجد ديگر آن را مصرف كنند و اگر آنجا هم نياز نباشد بفروشند و پول آن را صرف مسجد كنند و غلّه و نذوراتي كه براي مسجد معيني قرار داده شده، در صورت بي نياز بودن آن مسجد و يا معذور بودن مصرف در آن مسجد مي توان آنها را در ساير مساجد مصرف كرد؛ و همچنين است حكم غلات و نذورات موقوفه مشاهد مشرفه؛ و با تعذر مصرف در موارد معين شده و يا مماثِل آن، مي توان آن غلات و نذورات را در مطلق خيرات و مبرّات مصرف نمود.

مسأله 748

ساختن مسجد و تعمير مسجدي كه نزديك به خرابي مي باشد مستحب است و اگر مسجد طوري خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد، مي توانند آن را خراب كنند و دوباره بسازند بلكه مي توانند مسجدي را كه خراب نشده، براي احتياج مردم خراب كنند و بزرگتر بسازند.

مسأله 749

چند چيز در مسجد مستحب است از جمله: تميز كردن مسجد روشن كردن چراغ آن و قرار دادن محل تطهير از بول و غايط در خارج مسجد و نيز مستحب است كسي كه مي خواهد مسجد برود ته كفش خود را وارسي كند كه نجاستي در آن نباشد و موقع داخل شدن به مسجد اول پاي راست و موقع بيرون آمدن اول پاي چپ را بگذارد.

مسأله 750

مستحب است مسجد داراي سقف نباشد، بلكه سايبان قرار دادن بر آن به غير بوريا مكروه است مگر به سبب ضرورت و يا مرجّحات ديگري كه با وجود آنها، بنا بر اقرب اين كراهت از بين مي رود

مسأله 751

خوابيدن در مسجد، اگر انسان ناچار نباشد و صحبت كردن راجع به كارهاي دنيا و مشغول صنعت شدن و خواندن شعري كه نصيحت و مانند آن نباشد در مسجد مكروه است؛ و نيز مكروه است آب دهان و بيني و اخلاط سينه را در مسجد بيندازد و گمشده اي را طلب كند و صداي خود را بلند كند و در هر صورت بايد از كارهايي كه با احترام مسجد منافات دارد يا مزاحم نمازگزاران است اجتناب كند؛ ولي بلند كردن صدا براي اذان مانعي ندارد.

مسأله 752

مستحب است كه در مسجد از خريد و فروش و ساير معاملات عقود و ايقاعات غيرعبادي خودداري شود و امّا مانند نذر و وقف و نكاح چون حيثيت عبادي دارند اشكالي ندارد

و مستحب است از ورود ديوانگان و اطفال غيرمميز كه مراعات آداب مساجد را نمي نمايند به مساجد، خودداري شود؛ و مكروه است كسي كه بوي بدي از او استشمام مي شود مثل بوي سير و پياز، داخل مسجد شود و بعيد نيست نمازي را كه با اين حال خوانده اعاده اش مستحب باشد.

مسأله 753

تعرض به معابد يهوديان و مسيحيان كه در ذمّه اسلام هستند و آن معابد هم در دست خود آنهاست جايز نيست و آن اماكن مثل مساجد محترم است و جايز نيست خراب كردن آنها مگر با شرايطي كه در مساجد هم

جاري است.

مكان هايي كه نماز خواندن در آنها مستحب است
مسأله 754

نماز در مسجد از نماز در غير مسجد افضل است؛ و بهتر از همه مسجد الحرام است و بعد مسجد النبي و بعد مسجد كوفه و بعد مسجد سهله و مسجد خيف و مسجد غدير و مسجد بيت المقدس و مسجد براثا و مسجد قبا و مسجد جامع هر شهر و بعد مسجد قبيله و بعد مسجد بازار و از جمله مواضع مستحب و بافضيلت مشاهد مشرفه انبياء و اوصياء آنان و ائمه ( عليهم السلام ) است

«اذان و اقامه»

مسأله 755

براي مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاي يوميه اذان و اقامه بگويند، اما احتياط مستحب اين است كه اقامه ترك نشود مخصوصاً در نماز صبح و مغرب و براي كسي كه به جماعت نماز نمي خواند؛ ولي پيش از نماز عيد فطر و قربان، مستحب است سه مرتبه بگويند:

«اَلصّلاة» ؛ و همچنين براي اين كه به ديگران اعلام شود كه وقت نماز داخل شده است، استحباب اذان بعيد نيست؛ و گفتن اذان و اقامه در غير اين موارد به قصد ورود در شرع حرام است.

مسأله 756

مستحب است در گوش راست بچه اي كه به دنيا آمده اذان و در گوش چپش اقامه بگويند.

مسأله 757

اذان هيجده جمله است:

«اللهُ اَكْبَر» چهار مرتبه؛ «اَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلاَّ الله»، «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله»، «حَيَّ عَلَي الصَّلاة»، «حَيَّ عَلَي الفَلاح»، «حَيَّ عَلي خَيرِ الْعَمَل»، «اللهُ اَكْبَر»، «لااِلهَ اِلاَّ الله» هر يك دو مرتبه.

و اقامه هفده جمله است يعني دو مرتبه «الله اكبر» از اول اذان و يك مرتبه «لااِلهَ الاَّ الله» از آخر آن كم مي شود و بعد از گفتن «حَيَّ عَلي خَيرِ الْعَمَل» بايد دو مرتبه «قَدْ قامَتِ الصَّلاة» اضافه نمود

مسأله 758

بعيد نيست مستحب بودن اقرار به ولايت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) در اذان مستحبي، در صورتي كه به نيّت مطلوب بودن گفته شود به عبارات مختلفي كه در «نهايه» و «فقيه» و «احتجاج» نقل شده است كه «اَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» و يا «عَلِيٌّ اَميرُ المُؤمِنين» و يا به عبارت «اَشْهَدُ اَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» باشد و اما اقرار به ولايت اگر چه در غير اذان باشد خوب است پس احتياج به دليل مخصوص ندارد؛ و كاملترين عبارتي كه در اينجا گفته مي شود آن است كه اقرار به خليفه بودن يا وصي بودن حضرت اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) و ائمه طاهرين ( عليهم السلام ) در آن باشد.

مسأله 759

در پنج نماز، اذان ساقط مي شود:

اول:

نماز عصر روز جمعه در صورتي كه با نماز جمعه با هم خوانده شود

دوم:

نماز عصر روز عرفه كه روز نهم ذي حجه است در صورتي كه با نماز ظهر جمع شود

سوم:

نماز عشاء شب عيد قربان، براي كسي كه در مشعر الحرام باشد در صورتي كه با نماز مغرب جمع شود و بنا بر احتياط در اين سه صورت كه گفته شد بايد اصلا اذان نگويند نه اين كه مستحب نباشد و گفتن آن بي اشكال باشد؛ ولي در جايي كه نماز عصر را با نماز ظهر با هم مي خوانند خوب است براي نماز عصر اذان گفته نشود.

چهارم:

نماز عصر و عشاء زن مستحاضه.

پنجم:

نماز عصر و عشاء كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند و در اين پنج نماز در صورتي اذان ساقط مي شود كه با نماز قبلي

فاصله نداشته باشد، يا فاصله كمي بين آنها باشد و اگر فاصله پيدا كرد يا نافله بين آنها خوانده شد، بنا بر اظهر اذان گفتن به استحباب خود باقي است

مسأله 760

اگر براي نماز جماعتي اذان و اقامه گفته باشند؛ كسي كه با آن جماعت نماز مي خواند، مي تواند براي نماز خود اذان و اقامه نگويد

مسأله 761

اگر براي خواندن نماز جماعت به مسجد رود و ببيند جماعت تمام شده، تا وقتي كه صف ها به هم نخورده و جمعيت متفرق نشده بنا بر اظهر لازم نيست براي نماز خود اذان و اقامه بگويد، در صورتي كه براي جماعت اذان و اقامه گفته شده باشد

مسأله 762

در جايي كه عده اي مشغول نماز جماعتند، يا نماز آنان تازه تمام شده و صف ها به هم نخورده است، اگر انسان بخواهد فُرادي به تنهايي يا با جماعت ديگري كه بر پا شده نماز بخواند، با سه شرط اذان و اقامه از او ساقط مي شود بنا بر اظهر؛ اول آن كه براي آن نماز، اذان و اقامه گفته باشند.

دوم آن كه نماز جماعت باطل نباشد.

سوم آن كه نماز او و نماز جماعت در يك مكان باشد و بنا بر احتياط بايد طوري باشد كه ملحق به صف بشود پس اگر نماز جماعت داخل مسجد باشد و او بخواهد در بام مسجد نماز بخواند، مستحب است اذان و اقامه بگويد.

مسأله 763

كسي كه اذان و اقامه ديگري را مي شنود مستحب است هر قسمتي را كه مي شنود بگويد ولي از «حَيَّ عَلَي الصَلاة» تا «حَيَّ عَلي خَيرِ العَمل» را به جاي هر كدام «لاحَوْلَ وَ لاقُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيم» مي گويد

مسأله 764

كسي كه اذان و اقامه ديگري را شنيده چه با او گفته باشد يا نه مي تواند براي نماز خود اذان و اقامه نگويد

مسأله 765

اقامه بايد بعد از اذان گفته شود و اگر قبل از اذان بگويند صحيح نيست

مسأله 766

اگر كلمات اذان و اقامه را بدون ترتيب بگويد مثلا «حَيَّ عَلَي الْفَلاح» را پيش از «حَيَّ عَلَي الصَّلاة» بگويد، بايداز جايي كه ترتيب به هم خورده، دوباره بگويد.

مسأله 767

بنا بر احتياط بايد بين اذان و اقامه فاصله ندهد و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد كه اذاني را كه گفته اذان اين اقامه حساب نشود، مستحب است دوباره اذان و اقامه را بگويد و نيز اگر بين اذان و اقامه و نماز به قدري فاصله دهد كه اذان و اقامه آن نماز حساب نشود، مستحب است دوباره براي آن نماز، اذان و اقامه بگويد.

مسأله 768

اذان و اقامه بايد بنا بر احتياط به عربي صحيح گفته شود بلكه لزوم آن خالي از وجه نيست؛ پس اگر به عربي غلط بگويد، اگر چه معني را تغيير ندهد؛ يا به جاي حرفي حرف ديگر بگويد يا مثلا ترجمه آنها را به فارسي بگويد صحيح نيست.

مسأله 769

اذان و اقامه بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود و اگر عمداً يا از روي فراموشي پيش از وقت بگويد باطل است؛ مگر براي اين كه مردم مهيا براي نماز شوند و يا كارهاي خود را رها كنند، كه بعيد نيست يك اذان قبلا گفته شود اگر مردم را به اشتباه نيندازد و بعد اذان ديگري براي نماز گفته شود.

مسأله 770

اگر كسي اذان و اقامه را فراموش كرد و بعد از ركوع يادش آمد براي درك آنها نمي تواند نماز را قطع كند؛ ولي اگر قبل از ركوع يادش آمد، مستحب است به قصد تحصيل ثواب اذان و اقامه نماز را قطع كند و بعد از اذان و اقامه نماز را از سر بگيرد؛ و اگر فقط اذان را به تنهايي فراموش كرده، بنا بر اظهر قطع نماز جايز نيست و اگر فقط اقامه را فراموش كرده جواز قطع نماز خالي از وجه نيست اگر چه خلاف احتياط است

مسأله 771

اگر پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان گفته يا نه، بايد اذان را بگويد، ولي اگر مشغول اقامه شود و شك كند كه اذان گفته يا نه، گفتن اذان

لازم نيست.

مسأله 772

اگر در بين اذان يا اقامه، پيش از آن كه قسمتي را بگويد شك كند كه قسمت پيش از آن را گفته يا نه، بايد قسمتي را كه در گفتن آن شك كرده بگويد، ولي اگر در حال گفتن قسمتي از اذان يا اقامه شك كند جمله قبلي را گفته يا نه، بعيد نيست گفتن آن لازم نباشد.

مسأله 773

مستحب است انسان در موقع گفتن اذان، رو به قبله بايستد و با وضو يا غسل باشد. ولي در اقامه بنا بر احوط با وضو يا غسل بودن شرط است؛ و در اذاني كه براي اعلام داخل شدن وقت است مستحب است جاي بلندي بايستد و دستها را به گوش بگذارد و صدا را بلند نمايد و بكشد و بين جمله هاي اذان كمي فاصله دهد و بين آنها حرف نزند.

مسأله 774

مستحب است بدن انسان در موقع گفتن اقامه آرام باشد و آن را از اذان آهسته تر بگويد و بين جمله هاي آن كمتر از اذان فاصله دهد ولي جمله ها را به هم نچسباند و به خلاف اذان كه با تأنّي گفته مي شود اقامه را سريعتر بگويد

مسأله 775

مستحب است بين اذان و اقامه در غير نماز مغرب دو ركعت نماز بخواند و در صورت نخواندن نافله قدري بنشيند يا سجده نمايد يا قدمي بردارد و در مغرب كافيست قدري ساكت شود يا قدمي بردارد و حرف زدن بين اذان و اقامه نماز صبح، اگر ذكر نباشد مكروه است.

مسأله 776

مستحب است كسي را كه براي گفتن اذان معين مي كنند عادل و بينا و وقت شناس باشد يا اين كه راهنما داشته باشد؛ و صدايش بلند باشد و اذان را در جاي بلند بگويد.

مسأله 777

مؤذّن در مقابل اذان گفتن بنا بر احتياط واجب نبايد مزد بگيرد و امّا چيزي كه عنوان مزد ندارد جايز است، مثل ارتزاق از بيت المال و يا موقوفه اي كه از درآمد آن براي مؤذّن سهمي در نظر گرفته شده است.

«واجبات نماز»
اشاره

واجبات نماز يازده چيز است:

اول:

نيّت.

دوم:

قيام.

سوم:

تكبيرة الاحرام يعني گفتن «الله اكبر» در اول نماز

چهارم:

ركوع

پنجم:

سجود

ششم:

قرائت

هفتم:

ذكر

هشتم:

تشهد.

نهم:

سلام

دهم:

ترتيب يازدهم:

موالات يعني پي در پي بودن اجزاء نماز

[اركان نماز]
مسأله 778

بعضي از واجبات نماز ركن است، يعني اگر انسان آنها را بجا نياورد، يا در نماز اضافه كند، عمداً باشد يا اشتباهاً، نماز باطل مي شود و بعضي ديگر ركن نيست، يعني اگر عمداً كم يا زياد شود، نماز باطل مي شود و چنانچه اشتباهاً كم يا زياد گردد، نماز باطل نمي شود.

و اركان نماز پنج چيز است:

اول:

نيت.

دوم:

تكبيرة الاحرام.

سوم:

قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متصل به ركوع، يعني ايستادن پيش از ركوع.

چهارم:

ركوع.

پنجم:

دو سجده.

نيّت
مسأله 779

انسان بايد نماز را به نيت قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد و لازم نيست نيت را از قلب خود بگذراند يا مثلا به زبان بگويد كه چهار ركعت نماز ظهر مي خوانم قربةً الي الله بلكه همين قدر كه انگيزه انسان از اين كار نماز خواندن براي خدا باشد در تحقق نيت كافي است. ولي بهتر و افضل اين است كه نيت نماز را از قلب خود بگذراند مگر اين كه نزديك به حد وسوسه برسد

مسأله 780

اگر در نماز ظهر يا در نماز عصر نيت كند كه چهار ركعت نماز مي خوانم و معين نكند ظهر است يا عصر و تصميم هيچ كدام از اين دو را نداشته باشد نماز او باطل است و نيز كسي كه مثلا قضاي نماز ظهر بر او واجب است اگر در وقت نماز ظهر بخواهد نماز قضا يا نماز ظهر را بخواند، بايد نمازي را كه مي خواند، در نيت معين كند بنا بر احوط

مسأله 781

انسان بايد از اول تا آخر نماز به نيت خود باقي باشد، پس اگر در بين نماز به طوري غافل شود كه اگر بپرسند چه مي كني نداند چه بگويد نمازش باطل است

مسأله 782

انسان بايد فقط براي انجام امر خداوند عالم نماز بخواند، پس كسي كه ريا كند، يعني براي نشان دادن به مردم نماز بخواند، نمازش بنا بر احوط باطل است، خواه فقط براي مردم باشد، يا خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد.

مسأله 783

اگر قسمتي از نماز را هم براي غير خدا به جا آورد، نماز باطل است، چه آن قسمت، واجب باشد مثل حمد و سوره و چه مستحب باشد مانند قنوت و چه از افعال نماز باشد يا از قبيل دعا و ذكر باشد، مگر اين كه از چيزهايي باشد كه شرط صحيح بودن نماز است ولي قصد قربت در انجام آن لازم نيست، مثل پوشاندن عورت.

مسأله 784

اگر كسي مثلا خواست نماز ظهر بخواند ولي موقع شروع در نماز اشتباهاً به جاي لفظ ظهر لفظ عصر به زبان او آمد يا اين كه در قلبش به جاي ظهر مثلا عصر اشتباهاً خطور كرد ولي انگيزه او از اين عمل نماز ظهر بود، مانعي ندارد و نماز او صحيح است.

مسأله 785

عدول نيت از نافله به فريضه و بالعكس جايز نيست و در صورت عدول در مورد اول، نماز نه نافله حساب مي شود و نه فريضه ولي در مورد دوّم بعضي از موارد استثناء شده است، چنانچه در مسائل نماز جماعت خواهد آمد.

قيام ايستادن
مسأله 786

قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام بنا بر ظاهر و قيام پيش از ركوع كه آن را قيام متصل به ركوع مي گويند ركن است ولي قيام در موقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع ركن نيست و اگر كسي آن را از روي فراموشي ترك كند، نمازش صحيح است

مسأله 787

اگر ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد اول بايستد و سپس به ركوع رود و اگر بدون اين كه بايستد، به حال خميدگي به ركوع برگردد، چون قيام متصل به ركوع را بجا نياورده نماز او باطل است

مسأله 788

موقعي كه ايستاده، بايد بدن را عمداً حركت ندهد و به طرفي خم نشود و به جايي تكيه نكند ولي اگر از روي ناچاري باشد، يا در خم شدن براي ركوع پاها را حركت دهد اشكال ندارد.

مسأله 789

اگر موقعي كه ايستاده، از روي فراموشي بدن را حركت دهد، يا به طرفي خم شود، يا به جايي تكيه كند، اشكال ندارد ولي در قيامِ موقعِ گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متصل به ركوع اگر از روي فراموشي هم باشد، بنا بر احتياط واجب، بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 790

احتياط واجب آن است كه در موقع ايستادن، هر دو پا روي زمين باشد، ولي لازم نيست سنگيني بدن روي هر دو پا باشد و اگر روي يك پا هم باشد اشكال ندارد و اگر ايستادن صدق كرد و از روي فراموشي روي يك پا قرار گرفت نمازش باطل نيست، گرچه محل احتياط است.

مسأله 791

كسي كه مي تواند درست بايستد لازم است پاها را طوري گشاد نگذارد كه به حال ايستادن معمولي نباشد ولي اگر بگويند ايستاده است و يا از روي فراموشي پاها را بيش از متعارف باز كرد نمازش باطل نمي شود گرچه محل احتياط است

مسأله 792

حركت دادن دست و انگشتان در موقع خواندن حمد و ساير حالات اشكال ندارد

مسأله 793

اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود بايد بنشيند و اگر از نشستن هم، به همه اقسامش عاجز شود، بايد بخوابد، ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي نخواند.

مسأله 794

انسان تا مي تواند ايستاده نماز بخواند، نبايد بنشيند مثلا كسي كه در موقع ايستادن بدنش حركت مي كند، يا مجبور است به چيزي تكيه دهد، يا بدنش را كج كند، يا خم شود، يا پاها را بيشتر از معمول گشاد بگذارد، بايد به هر طوري كه مي تواند ايستاده نماز بخواند، ولي اگر به هيچ صورتي نتواند بايستد، بايد راست بنشيند و نشسته نماز بخواند.

مسأله 795

اگر كسي نمي تواند هم بايستد و هم ركوع و سجود را انجام دهد، بلكه يا بايد بايستد و براي ركوع و سجود اشاره كند و يا بنشيند و ركوع و سجود را بدون اشاره انجام دهد، بنا بر اظهر بايد صورت اول را اختيار كند.

مسأله 796

انسان تا مي تواند بنشيند نبايد خوابيده نماز بخواند و اگر نتواند راست بنشيند، بايد هر طور كه مي تواند بنشيند و اگر به هيچ صورتي نمي تواند بنشيند بايد به پهلوي راست بخوابد و اگر نمي تواند بنا بر احوط به پهلوي چپ بخوابد و اگر آن هم ممكن نيست به پشت بخوابد به طوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد و اگر آن هم ممكن نيست به هر صورتي كه ممكن است نماز بخواند ولي تا حدّ امكان طوري باشد كه نزديكتر به نماز كسي كه به طور عادي ايستاده نماز مي خواند باشد و گرنه بايد نزديكتر به نماز كسي كه ايستاده نمي خواند، با رعايت مراتبي كه گفته شد باشد.

مسأله 797

كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر بعد از خواندن حمد و سوره بتواند بايستد و ركوع را ايستاده به جا آورد، بايد بايستد و از حال ايستاده به ركوع رود و اگر نتواند، بايد ركوع را هم نشسته به جا آورد.

مسأله 798

كسي كه نشسته نماز مي خواند اگر در بين نماز بتواند بايستد، بايد مقداري را كه مي تواند، ايستاده بخواند ولي تا بدنش آرام نگرفته، بايد چيزي نخواند.

مسأله 799

كسي كه خوابيده نماز مي خواند، اگر در بين نماز بتواند بنشيند بايد مقداري را كه مي تواند، نشسته بخواند؛ و نيز اگر مي تواند بايستد، بايد مقداري را كه مي تواند، ايستاده بخواند. ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي نخواند.

مسأله 800

كسي كه مي تواند بايستد اگر بترسد كه به سبب ايستادن مريض شود يا ضرري به او برسد، مي تواند نشسته نماز بخواند و اگر از نشستن هم بترسد، مي تواند خوابيده نماز بخواند.

تكبيرة الاحرام
مسأله 801

گفتن «اَللهُ اَكبَر» در اول هر نماز، واجب و ركن است و بايد بنا بر احوط حروف «الله» و حروف «اكبر» و دو كلمه «اللهُ اكبر» را پشت سر هم بگويد و نيز بايد كسي كه مي تواند، اين دو كلمه را به عربي صحيح بگويد و اگر به عربي غلط بگويد، يا مثلا ترجمه آن را به فارسي بگويد صحيح نيست

مسأله 802

موقع گفتن تكبيرة الاحرام بايد بدن آرام باشد و اگر عمداً در حالي كه بدنش حركت دارد، تكبيرة الاحرام را بگويد باطل است و همچنين بنا بر احتياط اگر سهواً يا از روي فراموشي باشد نيز باطل است.

مسأله 803

كسي كه لال است يا زبان او مرضي دارد كه نمي تواند «اَللهُ اَكبَر» را درست بگويد، بايد به هر طوري كه مي تواند بگويد و اگر هيچ نمي تواند بگويد براي تكبير بنا بر احوط با انگشت اشاره كند و اگر مي تواند، زبانش را هم حركت دهد.

مسأله 804

مستحب است موقع گفتن تكبير اول نماز و تكبيرهاي بين نماز، دست ها را تا مقابل گوش ها يا مقابل صورت يا گونه ها يا مقابل پايين گردن، بالا ببرد و نبايد دست ها را از مقابل گوش ها و سر بالاتر ببرد؛

و مستحب است در نماز جماعت امام تكبير را بلند و مأموم آهسته بگويد

قرائت
مسأله 805

در ركعت اول و دوم نمازهاي واجب يوميه، انسان بايد اول سوره حمد و بعد از آن بنا بر احتياط در صورتي كه مي داند يا مي تواند ياد بگيرد، يك سوره تمام بخواند و بنا بر اظهر اگر سوره ضُحي را مي خواند بايد سوره «الم نشرح» را هم به دنبال آن بخواند و اگر سوره فيل را خواند سوره قريش را هم بخواند.

مسأله 806

اگر وقت نماز تنگ باشد، يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند، مثلا بترسد كه اگر سوره را بخواند، دزد يا درنده، يا چيز ديگري به او صدمه بزند، نبايد سوره را بخواند؛ و اگر در كاري عجله داشته باشد به طوري كه اگر سوره را بخواند ضرري به او مي رسد، مي تواند سوره را نخواند.

مسأله 807

اگر عمداً سوره را پيش از حمد بخواند و قصد او اين باشد كه سوره جزء نماز باشد نمازش باطل است، ولي اگر قصد او قرآن خواندن باشد مانعي ندارد و بعد از حمد يك سوره بنا بر احتياطي كه قبلا ذكر شد مي خواند و اگر اشتباهاً سوره را پيش از حمد بخواند و در بين آن يادش بيايد، بايد سوره را رها كند و بعد از خواندن حمد، سوره را از اول بخواند.

مسأله 808

اگر حمد و سوره يا يكي از آنها را فراموش كند و بعد از رسيدن به ركوع بفهمد، نمازش صحيح است ولي بايد دو سجده سهو به خاطر فراموش كردن قرائت به جا آورد.

مسأله 809

اگر پيش از آن كه براي ركوع خم شود، بفهمد كه حمد و سوره را نخوانده، بايد بخواند و اگر بفهمد سوره را نخوانده، بايد فقط سوره را بنا بر احتياطي كه گذشت بخواند ولي اگر بفهمد حمد تنها را نخوانده، بايد اول حمد و بعد از آن دوباره سوره را بخواند و بعد از نماز دو سجده سهو به خاطر زياد شدن سوره به جا آورد و نيز اگر خم شود و پيش از آن كه به ركوع برسد بفهمد حمد و سوره، يا سوره تنها، يا حمد تنها را نخوانده، بايد بايستد و به همين دستور عمل نمايد.

مسأله 810

اگر در نماز يكي از چهار سوره اي را كه آيه سجده دارد، عمداً بخواند نمازش بنا بر احتياط باطل است. ولي در نماز مستحبي خواندن يكي از آنها جايز است و در بين نماز سجده مي كند.

مسأله 811

اگر اشتباهاً مشغول خواندن سوره اي شود كه سجده واجب دارد، چنانچه پيش از رسيدن به آيه سجده بفهمد، بايد آن سوره را رها كند و بنا بر احتياط سوره ديگر بخواند و اگر بعد از خواندن آيه سجده بفهمد، بايد بنا بر احتياط سوره ديگري بخواند و بعد از نماز، سجده آن آيه اي كه سجده واجب داشته است به جا آورد.

مسأله 812

اگر در نماز آيه سجده را بشنود، بنا بر احوط بعد از نماز سجده آن را بجا مي آورد و نمازش صحيح است.

مسأله 813

در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه مستحب است در ركعت اول بعد از حمد، سوره جمعه و در ركعت دوم بعد از حمد، سوره منافقين بخواند بلكه احتياط مستحب در اين است كه بدون عذر اينها را ترك نكند؛ و اگر مشغول يكي از اينها شود، بنا بر احتياط واجب نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند.

مسأله 814

اگر بعد از حمد مشغول خواندن سوره «قل هو الله احد» يا سوره «قل يا أيُّها الكافرون» شود، نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند ولي در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه اگر به نصف نرسيده، مي تواند آن را رها كند و سوره جمعه و منافقين را بخواند.

مسأله 815

اگر در نماز، غير سوره «قل هو الله احد» و «قل يا ايها الكافرون» سوره ديگري بخواند، تا به نصف نرسيده مي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند.

مسأله 816

اگر مقداري از سوره را فراموش كند يا از روي ناچاري، مثلا به واسطه تنگي وقت يا جهت ديگر، نشود به هيچ وجه آن را تمام نمايد، مي تواند آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند، اگر چه از نصف گذشته باشد؛ و احتياط در اين است كه به سوره «قل هو الله احد» يا «قل يا ايها الكافرون» عدول نمايد و در ظهر جمعه به سوره جمعه و منافقين، اگر مانعي در كار نباشد

مسأله 817

بر مرد واجب است حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند بخواند و بر مرد و زن واجب است حمد و سوره نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند، مگر در ظهر جمعه كه مستحب است دو ركعت اوّل را بلند بخوانند.

مسأله 818

زن مي تواند حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند يا آهسته بخواند، ولي اگر نامحرم صدايش را بشنود بايد آهسته بخواند، در صورتي كه شنيدن صداي او حرام باشد، مثلا ترس فتنه و لذت بردن در بين باشد بنا بر اظهر.

مسأله 819

اگر در جايي كه بايد نماز را بلند بخواند عمداً آهسته بخواند، يا در جايي كه بايد آهسته بخواند عمداً بلند بخواند، نمازش باطل است؛ ولي اگر از روي فراموشي باشد يا مسأله را نداند و احتمال خلاف هم ندهد و ترديد در صحّت عملش نداشته باشد، به طوري كه قصد قربت از او حاصل بشود نمازش صحيح است و اگر در بين خواندن حمد و سوره هم بفهمد اشتباه كرده، بنا بر اظهر لازم نيست مقداري را كه خوانده دوباره بخواند.

مسأله 820

اگر كسي در خواندن حمد و سوره بيشتر از معمول صدايش را بلند كند، مثل آن كه آنها را با فرياد بخواند، نمازش بنا بر احتياط باطل است.

مسأله 821

انسان بايد نماز را ياد بگيرد كه غلط نخواند و كسي كه به هيچ وجه نمي تواند صحيح آن را ياد بگيرد، بايد هر طور كه مي تواند بخواند و احتياط مستحب در آن است كه نماز را به جماعت به جا آورد.

مسأله 822

كسي كه حمد و سوره و چيزهاي ديگر نماز را به خوبي نمي داند و مي تواند ياد بگيرد، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بايد ياد بگيرد و اگر وقت تنگ است، دو صورت دارد:

1 اگر در ياد گرفتن كوتاهي كرده، در صورتي كه عُسر و حرج نباشد بنا بر اظهر بايد نمازش را به جماعت بخواند، يا كسي بخواند و او هم همراه او بخواند يا اگر ممكن است از روي نوشته اي بخواند.

2 اگر كوتاهي نكرده بنا بر احتياط مستحب اين كارها را انجام دهد.

اگر كسي از قرآن هيچ نمي داند به مقداري كه واجب است در نماز از قرآن بخواند تسبيح و تهليل و تكبير مي گويد.

مسأله 823

اگر يكي از كلمات حمد يا سوره را نداند، يا عمداً آن را نگويد يا به جاي حرفي حرف ديگر بگويد مثلا به جاي «ض»، «ظ» بگويد به طوري كه در زبان عربي بگويند آن حرف را تلفظ نكرده و موافق هيچ يك از قرائت هاي هفتگانه نباشد؛ يا جايي كه بايد بدون زير و زبر خوانده شود، زير و زبر بدهد، يا تشديد را نگويد، نماز او باطل است بنا بر احتياط.

مسأله 824

اگر زير و زبر كلمه اي را نداند بايد ياد بگيرد ولي اگر كلمه اي را كه وقف كردن آخر آن جايز است هميشه وقف كند ياد گرفتن زير و زبر آن لازم نيست ولي اگر نداند مثلا كلمه اي با «س» است يا با «ص» بايد ياد بگيرد و چنانچه دو جور يا بيشتر بخواند، مثل آن كه در «اهدنا الصراط المستقيم»، مستقيم را يك مرتبه با سين و يك مرتبه با صاد بخواند، نمازش باطل است، مگر آن كه هر دو جور قرائت شده باشد و به اميد رسيدن به واقع بخواند.

مسأله 825

رعايت مدّي كه در يك كلمه واقع شده واجب است؛ يعني اگر در كلمه اي «واو» باشد و حرف قبل از «واو» در آن كلمه پيش ضمّه داشته باشد و حرف بعد از واو در آن كلمه همزه ء باشد، مثل كلمه سوء، بايد آن واو را مدّ بدهد يعني آن را بكشد؛ و همچنين اگر در كلمه اي «الف» باشد و حرف قبل از الف در آن كلمه زبر فتحه داشته باشد و حرف بعد از الف در آن كلمه همزه باشد، مثل جاء بايد الف آن را بكشد و نيز اگر در كلمه اي «ي» باشد و حرف پيش از «ي» در آن كلمه زير كسره داشته باشد و حرف بعد از «ي» در آن كلمه همزه باشد مثل جيء بايد «ي» را با مد بخواند و اگر بعد از اين «واو» و «الف» و «ي» به جاي همزه ء حرفي باشد كه ساكن است يعني زير و زبر و پيش ندارد، باز هم بايد اين سه حرف را

با مدّ بخواند، مثلا در «وَ لاَالضَّآلّينَ» كه بعد از الف حرف لام ساكن است بايد الف آن را با مدّ بخواند

مسأله 826

وصل به سكون در نماز بنا بر اظهر جائز است و وقف غير عمدي بر حركت، وضعاً صحيح است و اعاده ندارد و احوط آن است كه بدون عذر وقف به حركت ننمايد و معناي وقف به حركت آن است كه زير يا زبر يا پيش آخر كلمه اي را بگويد و بين آن كلمه و كلمه بعدش فاصله دهد، مثلا بگويد:

«الرحمنِ الرحيمِ» و ميم الرحيم را زير بدهد و بعد قدري فاصله دهد و بگويد:

«مالك يوم الدين» و معناي وصل به سكون آن است كه زير يا زبر يا پيش كلمه اي را نگويد و آن كلمه را به كلمه بعد بچسباند مثل آن كه بگويد:

«الرحمنِ الرحيمْ» و ميم الرحيم را زير ندهد و فوراً «مالك يوم الدين» را بگويد.

مسأله 827

در ركعت سوم و چهارم نماز مي تواند فقط يك حمد بخواند، يا سه مرتبه تسبيحات اربعه بگويد يعني سه مرتبه بگويد:

«سُبحانَ اللهِ وَ الْحَمدُ للهِ وَ لااِلهَ اِلاَّ اللهُ وَ اللهُ اَكبَر» ؛ و اگر يك مرتبه هم تسبيحات اربعه را بگويد بنا بر اقوي كافيست ولي سه مرتبه فضيلت بيشتر دارد و موافق احتياط است؛ و مي تواند در يك ركعت حمد و در ركعت ديگر تسبيحات بگويد و بهتر است در هر دو ركعت تسبيحات بخواند

مسأله 828

در تنگي وقت بايد تسبيحات اربعه را يك مرتبه بگويد.

مسأله 829

بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، حمد يا تسبيحات را آهسته بخوانند.

مسأله 830

اگر در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد «بسم الله» آن را هم آهسته بگويد

مسأله 831

كسي كه نمي تواند تسبيحات را ياد بگيرد يا درست بخواند، بايد در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند.

مسأله 832

اگر در دو ركعت اول نماز به خيال اين كه دو ركعت آخر است تسبيحات بگويد، چنانچه پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر در ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.

مسأله 833

اگر در دو ركعت آخر نماز به خيال اين كه در دو ركعت اول است حمد بخواند، يا در دو ركعت اول نماز با گمان به اين كه در دو ركعت آخر است حمد بخواند، چه پيش از ركوع بفهمد چه بعد از آن، نمازش صحيح است.

مسأله 834

اگر در ركعت سوم يا چهارم مي خواست حمد بخواند ولي تسبيحات به زبانش آمد، يا مي خواست تسبيحات بخواند ولي حمد به زبانش آمد بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند. ولي اگر عادتش خواندن چيزي بوده كه به زبانش آمده و در خزانه قلبش آن را قصد داشته مي تواند همان را تمام كند و نمازش صحيح است.

مسأله 835

كسي كه عادت دارد در ركعت سوم و چهارم تسبيحات بخواند اگر بدون قصد مشغول خواندن حمد شود بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 836

مستحب است در ركعت اول پيش از خواندن حمد، آهسته بگويد:

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» و در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر، «بسم الله الرحمن الرحيم» را بلند بگويد و نيز مستحب است حمد و سوره را شمرده بخواند و در آخر هر آيه وقف كند يعني آن را به آيه بعد نچسباند و در حال خواندن حمد و سوره به معناي آيه توجه داشته باشد و اگر نماز را به جماعت مي خواند، بعد از تمام شدن حمد امام و اگر فُرادي مي خواند، بعد از آن كه حمد خودش تمام شد، بگويد:

«الحمد لله ربّ العالمين» و بعد از خواندن سوره «قل هو الله أحد» يك يا دو مرتبه «كَذلِكَ اللهُ رَبّي» يا سه مرتبه «كَذلِكَ اللهُ رَبُّنا» بگويد و بعد از خواندن سوره كمي صبر كند بعد تكبير پيش از ركوع را بگويد يا قنوت را بخواند

ركوع
مسأله 837

در هر ركعت بعد از قرائت بايد به اندازه اي خم شود كه بتواند دست را به زانو بگذارد و اين عمل را ركوع مي گويند

مسأله 838

اگر به اندازه ركوع خم شود ولي دست ها را به زانو نگذارد اشكال ندارد

مسأله 839

هرگاه ركوع را به طور غير معمول به جا آورد مثلا به چپ يا راست خم شود اگر چه دست هاي او به زانو برسد صحيح نيست

مسأله 840

ركوع بايد با قصد باشد اگرچه بعد از خم شدن پديد آيد پس اگر به قصد كار ديگر مثلا براي كشتن جانوري خم شود و قصد ركوع بعد از خم شدن به وجود آمد بنا بر اظهر كافي است

مسأله 841

كسي كه دست يا زانوي او با دست و زانوي ديگران فرق دارد، مثلا دستش خيلي بلند است كه اگر كمي خم شود به زانو مي رسد؛ يا زانوي او پائين تر از مردم ديگر است كه بايد خيلي خم شود تا دستش به زانو برسد، بايد به اندازه معمول خم شود

مسأله 842

كافي بودن هر ذكري كه خواست بگويد در ركوع خالي از وجه نيست ولي احتياط مستحب آن است كه سه مرتبه «سُبحانَ الله» يا يك مرتبه «سُبحانَ رَبِّيَ الْعَظيم وَ بِحَمْدِه» بگويد

مسأله 843

در ركوع بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد و آرام گرفتن بدن در حدّي كه بگويند آرام گرفت داخل در ركن ركوعيست و زائد بر آن مثل خود ذكر ركوع، داخل در ركن نيست، اگرچه واجب است.

مسأله 844

اگر موقعي كه ذكر واجب ركوع را مي گويد، بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود بايد بعد از آرام گرفتن بدن، دوباره ذكر را بگويد ولي اگر كمي حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج نشود، يا انگشتان را حركت دهد اشكال ندارد.

مسأله 845

اگر نتواند به مقدار ذكر در ركوع بماند، در صورتي كه بتواند پيش از آن كه از حد ركوع بيرون رود ذكر را بگويد، بايد در آن حال تمام كند.

مسأله 846

اگر بدن به واسطه مرض و مانند آن در ركوع آرام نگيرد نماز صحيح است ولي بايد پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود ذكر واجب را بگويد.

مسأله 847

هرگاه نتواند به اندازه ركوع خم شود، بايد به چيزي تكيه دهد و ركوع كند و اگر موقعي هم كه تكيه داده نتواند به طور معمول ركوع كند بايد به هر اندازه مي تواند خم شود و اگر هيچ نتواند خم شود بايد با سر اشاره نمايد و اگر آن هم ممكن نشد با چشم، به وسيله بستن براي ركوع و باز كردن براي برخاستن از ركوع اشاره نمايد و اگر ازاين هم عاجزست بايد در قلب، نيّت ركوع كند و ذكر آن را بگويد.

مسأله 848

كسي كه نمي تواند ايستاده يا نشسته ركوع كند و براي ركوع فقط مي تواند در حالي كه نشسته است كمي خم شود، يا در حالي كه ايستاده است با سر اشاره كند؛ بايد ايستاده نماز بخواند و براي ركوع با سر اشاره نمايد.

مسأله 849

بعد از تمام شدن ذكر ركوع، بايد راست بايستد و بعد از آن كه بدن آرام گرفت به سجده رود و اگر عمداً پيش از ايستادن، يا پيش از آرام گرفتن بدن به سجده رود نمازش باطل است.

مسأله 850

اگر ركوع را فراموش كند و پيش از آن كه به سجده برسد، يادش بيايد، اگر به قصد ركوع خم شده بود و مختصر مكثي در ركوع كرد؛ فقط قيام بعد از ركوع را انجام نداده، بنا بر اين برمي گردد و آن قيام را به جا آورده و به سجده مي رود و الاّ بايد ايستاده و بعد به ركوع رود؛ و احتياط مستحب است اگر فراموش كردن ركوع قبل از خم شدن باشد، نماز را دو مرتبه بخواند و چنانچه به حالت خميدگي به ركوع برگردد، نمازش باطل است.

مسأله 851

مستحب است پيش از رفتن به ركوع در حالي كه راست ايستاده تكبير بگويد و در ركوع زانوها را به عقب دهد و پشت را صاف نگه دارد و گردن را بكشد و مساوي پشت نگه دارد و بين دو قدم را نگاه كند و پيش از ذكر يا بعد از آن صلوات بفرستد و بعد از آن كه از ركوع برخاست و راست ايستاد، در حال آرامي بدن بگويد:

«سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه» و در حال ركوع بلكه در تمام احوال نماز، گذاشتن دست ها در زير همه لباس ها مكروه است

مسأله 852

مستحب است در ركوع زن ها دست را از زانو بالاتر بگذارند و زانوها را به عقب ندهند.

سجود
مسأله 853

نماز گزار بايد در هر ركعت از نمازهاي واجب و مستحب، بعد از ركوع دو سجده كند و سجده آن است كه پيشاني و تمام كف دو دست و سر دو زانو و سر دو انگشت بزرگ پاها را بر زمين بگذارند.

مسأله 854

بنا بر احتياط مقدار پيشاني كه به زمين گذاشته مي شود نبايد كمتر از مقدار پهناي يك ناخن باشد، گرچه كفايت مطلق گذاشتن پيشاني روي زمين بدون تعيين مقدار خالي از وجه نيست و در صورت رعايت احتياط در مقدار سجده گاه يعني پهناي يك ناخن، احوط اتصال اين مقدار از زمين است به همديگر؛ پس سجود بر دانه هاي تسبيح متعارف خلاف احتياط است.

مسأله 855

دو سجده روي هم يك ركن است كه اگر كسي در نماز واجب عمداً يا از روي فراموشي هر دو را ترك كند، يا دو سجده ديگر به آنها اضافه نمايد، نمازش باطل است.

مسأله 856

اگر عمداً يك سجده كم يا زياد كند، نماز باطل مي شود و اگر سهواً يك سجده كم كند حكم آن بعداً گفته خواهد شد.

مسأله 857

اگر پيشاني را عمداً يا سهواً بر زمين نگذارد، سجده نكرده است، اگر چه جاهاي ديگر به زمين برسد. ولي اگر پيشاني را به زمين بگذارد و سهواً جاهاي ديگر را به زمين نرساند، يا سهواً ذكر نگويد سجده صحيح است.

مسأله 858

كفايت هر ذكري كه در سجده بگويد خالي از وجه نيست. ولي احتياط مستحب آن است كه سه مرتبه «سُبحانَ الله» يا يك مرتبه «سُبحانَ رَبِّيَ الاْعلي وَ بِحَمْدِه» بگويد

و مستحب است «سبحان ربّي الأعلي و بحمده» را سه يا پنج يا هفت مرتبه بگويد

مسأله 859

در سجود بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد و اگر نتوانست به اندازه ذكر واجب آرامش بدن داشته باشد، اصل وجوب ذكر ساقط نمي شود و اگر به هيچ وجه بدنش آرام نمي گيرد احوط اين است كه نماز ديگري هم بخواند و سجده آن را با اشاره انجام دهد و منظور از آرامش بدن، توقف و مكث بين سر گذاشتن و برداشتن است.

مسأله 860

اگر پيش از آن كه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام بگيرد عمداً ذكر سجده را بگويد، يا پيش از تمام شدن ذكر عمداً سر از سجده بردارد، نماز باطل است.

مسأله 861

اگر پيش از آن كه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام گيرد، سهواً ذكر سجده را بگويد و پيش از آن كه سر از سجده بردارد، بفهمد اشتباه كرده بايد دوباره در حال آرام بودن، ذكر را بگويد.

مسأله 862

اگر بعد از آن كه سر از سجده برداشت، بفهمد كه پيش از آرام گرفتن بدن ذكر را گفته يا پيش از آن كه ذكر سجده تمام شود سر برداشته نمازش صحيح است.

مسأله 863

موقعي كه ذكر سجده را مي گويد بايد تمام هفت عضو روي زمين باشند و از زمين برداشته نشوند ولي موقعي كه مشغول گفتن ذكر نيست، اگر غير پيشاني جاهاي ديگر را از زمين بردارد و دوباره بگذارد اشكال ندارد.

مسأله 864

اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده سهواً پيشاني را از زمين بردارد نمي تواند دوباره به زمين بگذارد و بايد آن را يك سجده حساب كند. ولي اگر جاهاي ديگر را سهواً از زمين بردارد، بايد دو مرتبه به زمين بگذارد و ذكر را بگويد.

مسأله 865

بعد از تمام شدن ذكر سجده اول بايد بنشيند تا بدن آرام بگيرد و بعد به سجده رود.

مسأله 866

جاي پيشاني نمازگزار از محل ايستادن او در قيام و محل دو انگشت بزرگ پا در موقع سجده به اندازه يك خشت كه چهار انگشت بسته است بايد بلندتر نباشد و احتياط در اين است كه پايين تر از چهار انگشت بسته هم نباشد.

مسأله 867

در زمين سراشيب كه سراشيبي آن درست معلوم نيست، بايد جاي پيشاني نماز گزار از جاي انگشتهاي پا بيش از چهار انگشت بسته بلندتر نباشد و بنا بر احتياط بايد پايين تر نيز نباشد.

مسأله 868

اگر پيشاني را سهواً به چيزي بگذارد كه از جاي انگشتهاي پا و سر زانوهاي او بلندتر از چهار انگشت بسته است، چنانچه بلندي آن به قدريست كه نمي گويند در حال سجده است، مي تواند سر را بردارد و به چيزي كه بلندي آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است بگذارد و مي تواند سر را كم كم بكشد تا به روي آنچه به اندازه چهار انگشت يا كمتر است برسد و اگر بلندي آن به قدريست كه مي گويند در حال سجده است احتياط واجب آن است كه پيشاني را از روي آن بكشد تا به روي چيزي كه بلندي آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است برسد و اگر كشيدن پيشاني ممكن نيست بنا بر احتياط واجب بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند

مسأله 869

بايد بين پيشاني و آنچه بر آن سجده مي كند چيزي نباشد پس اگر مُهر به قدري چرك باشد كه پيشاني به خود مُهر نرسد، سجده باطل است، ولي اگر مثلا رنگ مُهر تغيير كرده باشد اشكال ندارد.

مسأله 870

در سجده بايد تمام كف دست را بر زمين بگذارد ولي در حال ناچاري پشت دست هم مانعي ندارد و اگر پشت دست ممكن نباشد، بايد مچ دست را بگذارد و چنانچه آن را هم نتواند، بايد تا آرنج هر جا را كه مي تواند بر زمين بگذارد و اگر آن هم ممكن نيست، گذاشتن بازو كافي است.

مسأله 871

در سجده بايد سر دو انگشت بزرگ پاها رابه زمين بگذارد و اگر روي انگشت بزرگ پا يعني طرف ناخن و يا پشت آن را هم به زمين بگذارد كافي بودنش خالي از وجه نيست ولي خلاف احتياط است و اگر فقط انگشت هاي ديگر پا يا روي پا را به زمين بگذارد يا به واسطه بلند بودن ناخن سر شست به زمين نرسد نماز باطل است

مسأله 872

كسي كه مقداري از شست پايش بريده، بايد بقيه آن رابه زمين بگذارد و اگر چيزي از آن نمانده، يا اگر مانده خيلي كوتاه است، بايد بقيه انگشتان را بگذارد و اگر هيچ انگشت ندارد، بايد هر مقداري از پا باقي مانده به زمين بگذارد.

مسأله 873

مهر يا چيز ديگري كه بر آن سجده مي كند، بايد پاك باشد ولي اگر مثلا مُهر را روي فرش نجس بگذارد، يا يك طرف مُهر نجس باشد و پيشاني را به طرف پاك آن بگذارد اشكال ندارد.

مسأله 874

كسي كه فراموش كرده كه موضع سجده او نجس بوده و يا نمي دانسته و بعد از نماز فهميده، در صورتي كه قصد قربت داشته، نمازش صحيح است و اگر در بين نماز فهميد، اگر در حال سجده است پيشاني را از موضع نجس كم كم بكشد تا به موضع پاك برسد و اگر بعد از سجده فهميد سجده هاي گذشته صحيح است

مسأله 875

اگر محل سجده منحصر در نجس شد، سقوط شرطيت طهارت خالي از وجه نيست؛ و اگر امر دائر است كه به محل نجس سجده كند يا بر لباس پاك، تخيير خالي از وجه نيست و در صورتي كه اميد برطرف شدن عذر را دارد، احوط تأخير نماز براي آخر وقت است.

مسأله 876

اگر موضعي كه پيشاني بر آن گذاشته مي شود نجس باشد و حالت سرايت هم نداشته باشد ولي قسمتي از آن به مقداري كه براي سجده لازم است پاك باشد، سجده بر آن كفايت مي كند.

مسأله 877

اگر در روي پيشاني دمل و مانند آن باشد، چنانچه ممكن است بايد با جاي سالم پيشاني سجده كند و اگر ممكن نيست بايد زمين را گود كند و دمل را در گودال و جاي سالم را به مقداري كه براي سجده كافي باشد بر زمين بگذارد

مسأله 878

اگر دمل يا زخم تمام پيشاني را گرفته باشد بايد به يكي از دو طرف پيشاني سجده كند و احتياط در اين است كه اگر طرف راست ممكن است آن را بر طرف چپ پيشاني مقدم بدارد و اگر ممكن نيست به چانه و اگر به چانه هم ممكن نيست بايد با سر اشاره كند و اگر آن هم نشد با بستن و باز كردن چشمها سجده را انجام دهد.

مسأله 879

كسي كه نمي تواند پيشاني رابه زمين برساند بايد به قدري كه مي تواند خم شود و مُهر يا چيز ديگري را كه سجده بر آن صحيح است روي چيز بلندي گذاشته و طوري پيشاني را بر آن بگذارد كه بگويند سجده كرده است، ولي بايد بنا بر احتياط كف دستها و زانوها و انگشتان پا را به طور معمول به زمين بگذارد.

مسأله 880

كسي كه هيچ نمي تواند خم شود براي سجده بايد سر را به قصد سجده خم كند و براي برخاستن از سجده، سر را بلند كند و اگر اين هم ممكن نشد، به قصد سجده چشم را مي بندد و به قصد برخاستن، چشم را باز مي كند و لازم نيست در اين صورت بقيه اعضا يعني كف دست و زانو و انگشت بزرگ پا روي زمين باشد، گرچه اين كار در صورت امكان موافق احتياط است.

مسأله 881

اگر پيشاني بي اختيار از جاي سجده بلند شود، چنانچه در موقع سجده استقرار پيدا كرده بود و حالا مي تواند خود را نگه دارد و به سجده برنگردد، بايد نگذارد دوباره به جاي سجده برسد و اين يك سجده حساب مي شود، چه ذكر سجده را گفته باشد يا نه و اگر نتواند سر را نگه دارد و بي اختيار دوباره به جاي سجده برسد، روي هم يك سجده حساب مي شود و اگر ذكر نگفته باشد بايد بگويد و اگر استقرار پيدا نكرده بود حتي اگر مي تواند خود را نگه دارد، بايد به سجده برگردد و روي هم يك سجده حساب مي شود و بايد ذكر را بگويد و اگر سجده اول است يك سجده ديگر به جا آورد.

مسأله 882

اگر روي چيزي كه بدن روي آن آرام نمي گيرد سجده كند باطل است ولي روي تشك يا چيز ديگري كه بعد از سر گذاشتن و مقداري پايين رفتن آرام مي گيرد سجده اشكال ندارد

مسأله 883

در ركعت اول و سوم كه تشهد ندارد مثل ركعت سوم نماز ظهر و عصر و عشاء اگر بعد از سجده دوم بدون آن كه مقداري بنشيند براي ركعت بعد برخيزد بنا بر اظهر نمازش صحيح است. ولي بنا بر احتياط مستحب بعد از سجده دوم بايد قدري بي حركت نشسته و بعد برخيزد.

مسأله 884

مستحب است تكبير گفتن در موقع رفتن به سجده و بعد از سر برداشتن از آن

و مستحب است در حال تكبير دستها را بلند كند؛ و براي مرد مستحب است در موقع سجده رفتن، دست ها را زودتر از زانوها بر زمين بگذارد و در موقع بلند شدن براي قيام، زانوها را زودتر از دست ها از زمين بردارد و زن در حال رفتن به سجده، اول زانوها را به زمين مي گذارد بعد دست ها را

و مستحب است در حال سجده بيني نيز به خاك و يا هر چه سجده بر آن جايز است گذاشته شود و بين دو سجده دعاهايي كه وارد شده بخواند، مثل استغفار و مانند آن

و مستحب است در بين دو سجده به حال تورّك بنشيند يعني بر ران چپ بنشيند و قدم راست را بر كف قدم چپ بگذارد و برروي دو پا نشستن مكروه است و براي زن مستحب است نشستن بر نشيمنگاه و بالا آوردن زانوها و چسباندن ران ها به يكديگر و همچنين مستحب است نمازگزار در وقت بلند شدن براي ايستادن بگويد:

«بِحَولِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ اَقُومُ وَ اَقعُدْ».

چيزهايي كه سجده بر آنها صحيح است
مسأله 885

بايد بر زمين و چيزهاي غيرخوراكي و پوشاكي كه از زمين مي رويَد سجده كرد و سجده بر چيزهاي خوراكي و پوشاكي صحيح نيست و منظور از خوراكي چيزهاييست كه خام يا پخته آن عادتاً خورده مي شود، پس سجده بر گندم و جو و نخاله آنها كه در ضمن خورده مي شود صحيح نيست، ولي سجده بر پوست برنج و خربزه و هندوانه و انار، حتي در حال اتصال مانعي ندارد و همچنين سجده بر گياهان

دارويي كه اختصاص به مريض دارد و به هيچ وجه از آن در حال سلامت استفاده نمي شود جايز است و سجده بر تنباكو و مانند آن، كه خوراكي نيست جايز است به خلاف مثل قهوه و چاي و منظور از پوشاكي چيزيست كه عادتاً پوشيده مي شود ولو بعد از ريسيدن و بافتن، مثل پنبه و كتان و كنف، ولي سجده بر برگ درختان و چوب ها و آنچه كه از چوب ساخته مي شود و حصير و بادبزن و امثال آن جايز است.

مسأله 886

سجده كردن بر چيزهاي معدني مانند طلا، نقره، عقيق و فيروزه و مرمر اصيل باطل است و اما سجده كردن بر سنگ هاي معدني مانند سنگ مرمر معمولي و سنگ هاي سياه بنا بر اظهر اشكال ندارد

مسأله 887

سجده بر چيزهايي كه از زمين مي رويَد و خوراك حيوان است مثل علف و كاه صحيح است.

مسأله 888

سجده بر گياهي كه خوردن آن در بعضي از شهرها معمول است در آن شهرها جايز نيست و بنا بر احتياط در شهرهاي ديگر نيز كه خورده نمي شود، سجده نكنند و نيز سجده بر ميوه نارس صحيح نيست.

مسأله 889

بنا بر اظهر سجده بر سنگ آهك و سنگ گچ صحيح است، بلكه به گچ و آهك پخته و آجر و كوزه گلي و مانند آن هم مي شود سجده كرد.

مسأله 890

اگر كاغذ را از چيزي كه سجده برآن صحيح است مثلا از كاه ساخته باشند، مي شود بر آن سجده كرد و جواز سجده بر كاغذي كه احتمال دارد از چيزهايي درست شده باشد كه سجده بر آن جايز نيست مورد تأمل است لذا احتياطاً سجده ننمايند

مسأله 891

براي سجده، بهتر از هرچيز تربت حضرت سيد الشهداء ( عليه السلام ) مي باشد، بعد از آن خاك است.

مسأله 892

اگر چيزي كه سجده بر آن صحيح است ندارد، يا اگر دارد به واسطه سرما يا گرماي زياد و مانند اينها نمي تواند بر آن سجده كند، بايد به لباسش كه از كتان يا پنبه است، سجده كند وگرنه اگر از چيز ديگر است بر همان چيز سجده كند و اگر آن هم نيست بايد بر پشت دست و چنانچه آن هم ممكن نباشد به چيز معدني مانند انگشتر عقيق سجده نمايد بنا بر اظهر و اگر آن هم نشد، تا نزديك زمين خم مي شود و يا اين كه با اشاره سر سجده مي نمايد.

مسأله 893

سجده بر گِل و خاك سستي كه پيشاني روي آن آرام نمي گيرد، اگر بعد از آن كه مقداري فرو رفت آرام بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 894

اگر در سجده اول، مهر به پيشاني بچسبد و بدون اين كه مهر را بردارد دوباره به سجده رود، اشكال ندارد اگر چه خلاف احتياط است.

مسأله 895

اگر در بين نماز چيزي كه بر آن سجده مي كند گم شود و چيزي كه سجده بر آن صحيح است نداشته باشد چنانچه وقت وسعت دارد، بايد نماز را بشكند و اگر وقت تنگ است، بايد به لباسش اگر از پنبه يا كتان است سجده كند و اگر از چيز ديگر است بر همان چيز و اگر آن هم ممكن نيست بر پشت دست و اگر آن هم نمي شود به چيز معدني مانند انگشتر عقيق سجده نمايد.

مسأله 896

هرگاه در حال سجده بفهمد پيشاني را بر چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اگر ممكن باشد بايد پيشاني را از روي آن به روي چيزي كه سجده بر آن صحيح است بكشد و اگر وقت تنگ است، به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد عمل كند.

سجده واجب قرآن
مسأله 897

در هر يك از چهار سوره: «سجده» سوره 32 ، «فصّلت» سوره 41 ، «نجم» سوره 53 ، «علق» سوره 96 ، يك آيه سجده است كه اگر انسان بخواند يا به آن گوش دهد، بعد از تمام شدن آن آيه، بايد فوراً سجده كند؛ و اگر فراموش كرد هر وقت يادش آمد بايد سجده نمايد

مسأله 898

اگر انسان موقعي كه آيه سجده را مي خواند، از ديگري هم بشنود چنانچه گوش داده دو سجده نمايد و اگر به گوشش خورد، يك سجده كافيست اگر چه احتياط در دو سجده است و اگر انسان چند دفعه آيه سجده را شنيد و يا خود قرائت كرد اگر بعد از اولي سجده كرد واجب است باز هم براي دفعات بعد سجده كند؛ و اگر سجده نكرد بنا بر احتياط واجب براي هر قرائت يا شنيدن آيه سجده كند.

مسأله 899

در غير نماز اگر در حال سجده آيه سجده را بخواند يا به آن گوش بدهد بايد سر از سجده بردارد و دوباره سجده كند.

مسأله 900

اگر آيه سجده را از كسي كه قصد خواندن قرآن ندارد، بشنود، يا از ضبط صوت بشنود لازم نيست سجده نمايد، ولي اگر از وسيله اي كه مثل بلندگو صداي خود انسان را مي رساند بشنود، واجب است سجده كند.

مسأله 901

در وجوب سجده براي كسي كه آيه سجده را مي شنود، فرق نمي كند كه قرائت كننده مكلف باشد يا نباشد و آنكه قرائت كننده خودش هم سجده كند يا نكند و آنكه صحيح قرائت كند يا غلط، اما به صورتي كه معلوم و مشخص باشد كه آيه سجده را تلاوت كرده و همين طور فرق نمي كند كه به صورت حرام، مثل غنا بخواند يا نه و آنكه شنيدن به صورت حرام باشد مثل التذاذ از صداي اجنبيه يا نه و باز هم فرق نمي كند كه وقت گوش دادن بداند كه به آيه سجده گوش مي دهد و يا بعد از گوش دادن بفهمد آيه سجده بوده است و اما اگر قرائت كننده طفل غيرمميز باشد و يا از شخص خواب بشنود سجده واجب نمي شود و همچنين است اگر شنونده كلمات و حروف را تشخيص ندهد و فقط همهمه اي بشنود.

مسأله 902

در سجده واجب قرآن بايد نيت سجده كردن را داشته باشد و مكان هم مباح باشد و طوري باشد كه اگر مردم ديدند، بگويند سجده كرد، ولي ساير شرايطي كه در سجده نماز معتبر است لازم نيست مانند پوشانيدن عورت و پاك بودن مُهر يا چيزي كه بر آن سجده مي كنند و بلندتر نبودن محل سجده از محل پا و گذاشتن دست ها و زانوها و نوك انگشتان بزرگ پا بر زمين و مانند اينها، اگر چه رعايت اين امور مورد احتياط است

مسأله 903

هرگاه در سجده واجب قرآن پيشاني را به قصد سجده به زمين بگذارد اگر چه ذكر نگويد كافيست و گفتن ذكر مستحب است و بهتر است بگويد:

«لاإلهَ اِلاّ اللهُ حَقّاً حَقّاً لااِلهَ اِلاّاللهُ ايماناً وَ تَصْديقاً لااِلهَ اِلاّ اللهُ عُبودِيّةً وَ رِقّاً سَجَدْتُ لَكَ يا رَبِّ تَعَبُّداً وَ رِقّاً لامُسْتَنكِفاً وَ لامُسْتَكْبِراً بَلْ اَنَا عَبْدٌ ذَليلٌ ضَعيفٌ خائِفٌ مُسْتَجير».

تشهّد و سلام
مسأله 904

در ركعت دوم تمام نمازهاي واجب و ركعت سوم نماز مغرب و ركعت چهارم نماز ظهر و عصر و عشا بايد انسان بعد از سجده دوم بنشيند و در حال آرام بودن بدن تشهّد بخواند و ذكر تشهد بنا بر احتياط عبارت است از:

«اَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلاّ اللهُ وَحْدَهُ لاشَريكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمّداً عَبْدُهُ وَ رَسولُهُ أللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد».

مسأله 905

كلمات تشهّد بايد به عربي صحيح و به طوري كه معمول است پشت سر هم گفته شود.

مسأله 906

كسي كه تشهد را نمي داند واجب است ياد بگيرد و در تنگي وقت در صورتي كه نتواند از غير خود متابعت كند و يا از روي نوشته بخواند، ترجمه آن را به زبان خودش، بخواند و اگر از ترجمه هم عاجز بود ذكر يا ترجمه ذكري را به جاي آن بخواند.

مسأله 907

اگر تشهّد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع يادش بيايد كه تشهّد را نخوانده، بايد بنشيند و تشهد را بخواند و بقيه نماز را مطابق معمول بخواند سپس بعد از اتمام نماز دو سجده سهو براي ايستادن بي جا و دو سجده سهو براي قرائت يا تسبيحات زيادي در صورتي كه خوانده باشد نيز به جا آورد؛ و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد بايد نماز را مطابق معمول تمام كند و بعد از سلام نماز، تشهد را قضا كند و بنا بر احتياط واجب براي تشهّد فراموش شده دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 908

مستحب است در حال تشهّد بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را به كف پاي چپ بگذارد و پيش از تشهد بگويد:

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ» يا بگويد:

«بِسمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ خَيْرُ الاَْسْماءِ لِلّهِ» و نيز مستحب است دست ها را بر ران ها بگذارد و انگشت ها را به يكديگر بچسباند و به دامان خود نگاه كند و بعد از تمام شدن تشهّد بگويد:

«وَ تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَه».

سلام نماز

مسأله 909

بعد از تشهّد ركعت آخر نماز در حالي كه نشسته و بدن آرام است بايد سلام نماز را بگويد

و مستحب است ابتدا بگويد:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُه» و بعد از آن بايد بگويد:

«اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادِ اللهِ الصّالِحِين» و يا اين كه بگويد:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ» و بنا بر اظهر مستحب است بلكه موافق احتياط است كه بعد از آن بگويد:

«وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُه» و بهتر آن است كه هر سه سلام را به ترتيبي كه ذكر شد بگويد

ترتيب
مسأله 910

اگر عمداً ترتيب نماز را بهم بزند، مثلا سوره را پيش از حمد بخواند، يا سجود را پيش از ركوع به جا آورد، بنا بر احتياط نماز باطل مي شود.

مسأله 911

اگر ركني از نماز را فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد، مثلا پيش از آن كه ركوع كند دو سجده نمايد؛ نماز باطل است.

مسأله 912

اگر ركني را فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و ركن نيست به جا آورد، مثلا پيش از آن كه دو سجده كند تشهّد بخواند، بايد ركن را به جا آورد و آنچه را اشتباهاً پيش از آن خوانده دوباره بخواند.

مسأله 913

اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد مثلا حمد را فراموش كند و مشغول ركوع شود و در ركوع يادش بيايد كه حمد را نخوانده بايد بگذرد و نمازش صحيح است

مسأله 914

اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و آن هم ركن نيست به جا آورد مثلا حمد را فراموش كند و سوره را بخواند چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد بايد آنچه را فراموش كرده به جا آورد و بعد از آن، چيزي را كه اشتباهاً جلوتر خوانده دوباره بخواند

موالات
مسأله 915

انسان بايد نماز را با موالات بخواند، يعني كارهاي نماز مانند ركوع و سجود و تشهد را پشت سر هم به جا آورد و چيزهايي را كه در نماز مي خواند به طوري كه معمول است پشت سر هم بخواند و اگر به قدري بين آنها فاصله بيندازد كه نگويند نماز مي خواند، نمازش باطل است.

مسأله 916

اگر در نماز سهواً بين حرفها يا كلمات فاصله بيندازد و فاصله به قدري نباشد كه صورت نماز از بين برود، چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آن حرفها يا كلمات را به طور معمول بخواند و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نمازش صحيح است و احتياط در اين است كه بدون عذر و سهو از پي در پي آوردن مسامحه نكند اگر چه طوري نيست كه موالات را به هم بزند

مسأله 917

طول دادن ركوع و سجود و خواندن سوره هاي بزرگ، موالات را به هم نمي زند. مگر آن قدر طول بدهد كه وقت نماز فوت شود. مثل عمداً خواندن سوره بزرگ در نماز صبح

[مستحبات نماز]
«قنوت»
مسأله 918

در تمام نمازهاي واجب و مستحب پيش از ركوع ركعت دوّم مستحب است قنوت بخواند، بلكه احتياط در اين است كه قنوت را در نمازهاي واجب ترك نكند؛ و در نماز وتر با آن كه يك ركعت مي باشد، خواندن قنوت پيش از ركوع مستحب است؛ و نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد در ركعت اول قبل از ركوع و در ركعت دوم بعد از ركوع و نماز آيات پنج قنوت و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اول پنج قنوت و در ركعت دوم چهار قنوت دارد

مسأله 919

اگر بخواهد قنوت بخواند خوب است دست ها را مقابل صورت بلند كند بلكه احتياط در اين است كه در غيرموقع تقيه آن را ترك نكند

و مستحب است كه كف آنها را رو به آسمان و پهلوي هم نگه دارد

مسأله 920

در قنوت هر ذكري بگويد اگر چه يك «سبحان الله» باشد، كافيست و بهتر است بگويد:

«لااِلهَ اِلاَّ اللهُ الْحَلِيمُ الْكَريم لااِلهُ الاّ اللهُ الْعَلِيُّ الْعَظِيم سُبْحانَ اللهِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْع وَ رَبِّ الاَْرَضِينَ السَّبْع وَ ما فيهِنَّ وَ ما بَيْنَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيم وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِين».

مسأله 921

اظهر جواز قنوت به غير عربيست و بايد به هر لغتي كه مي خواند صحيح بخواند تا وظيفه قنوتي را انجام داده باشد و همچنين بنا بر احتياط واجب بايد دعا خواندن به صورت غلط را در هر جاي نماز كه باشد ترك كند

مسأله 922

مستحب است انسان قنوت را بلند بخواند ولي براي كسي كه نماز را به جماعت مي خواند اگر امام جماعت صداي او را بشنود بلند خواندن قنوت مستحب نيست

مسأله 923

اگر عمداً قنوت نخواند قضا ندارد و اگر فراموش كند و پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود يادش بيايد، مستحب است بايستد و بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد، مستحب است بعد از ركوع قضا كند و اگر در سجده يادش بيايد مستحب است بعد از سلام نماز قضا نمايد و احتمال دارد هر جاي نماز كه يادش آمد بتواند قنوت را به جا آورد

«مستحبات نماز»

مسأله 924

مستحب است در حال قيام نگاه كردن به محل سجده؛ و نيز بعيد نيست استحباب نگاه كردن بين دو قدم در حال ركوع و به طرف بيني در حال سجود و به دامن خود در حال نشسته و به كف دو دست در حال قنوت؛

و مستحب است در حال قيام گذاشتن دستها روي رانها مقابل زانو و در حال قنوت قرار دادن آنها مقابل صورت به طوري كه كف آنها رو به آسمان باشد و در حال سجده گذاشتن دست ها مقابل گوش ها يا صورت يا شانه ها و در حال نشسته روي ران ها و در حال ركوع روي زانو براي مردها

تعقيبات نماز
مسأله 925

مستحب است انسان بعد از نماز مشغول تعقيب، يعني خواندن ذكر و دعا و قرآن شود و بهتر است پيش از آن كه از جاي خود حركت كند و وضو و غسل و تيمم او باطل شود، روبه قبله تعقيب را بخواند و لازم نيست تعقيب به عربي باشد ولي بهتر است چيزهايي را كه در كتابهاي دعا دستور داده اند بخواند و از تعقيبهايي كه خيلي سفارش شده است، تسبيح حضرت زهرا ( عليها السلام ) است كه بايد به اين ترتيب گفته شود:

34 مرتبه «اللهُ اَكبر»، سپس 33 مرتبه «اَلحَمدُ لله» و بعد از آن 33 مرتبه «سُبحان الله» و بنا بر اظهر مي شود «سبحان الله» را پيش از «اَلحَمد لله» گفت ولي بهتر است بعد از «الحمد لله» گفته شود

مسأله 926

مستحب است بعد از نماز سجده شكر نمايد و همين قدر كه پيشاني را به قصد شكر بر زمين بگذارد كافي است، ولي بهتر است صد مرتبه يا سه مرتبه يا يك مرتبه، «شُكراً لله» يا «شكراً» يا «عَفْواً» بگويد و نيز مستحب است هر وقت نعمتي به انسان مي رسد يا بلايي از او دور مي شود سجده شكر به جا آورد

«مبطلات نماز»
اشاره

دوازده چيز نماز را باطل مي كند و آنها را «مُبطِلات» مي گويند:

1 از بين رفتن يكي از شروط در اثناء نماز.

2 باطل شدن وضو يا غسل در اثناء نماز عمداً يا سهواً .

3 گذاشتن دستها روي هم عمداً با قصد اينكه جزء نماز است.

4 گفتن «آمين» عمداً بعد از حمد.

5 برگرداندن عمدي تمام بدن به پشت سر روي برگرداندن از قبله .

6 حرف زدن عمدي.

7 خنديدن عمدي قهقهه كردن .

8 براي امور دنيا با صداي بلند عمداً گريه كردن

9 كار زيادي كه صورت نماز را به هم بزند.

10 خوردن و آشاميدن در بين نماز.

11 شك در ركعت هاي نماز دو يا سه ركعتي.

12 كم و زياد كردن رُكن نماز عمداً يا سهواً .

و تفصيل موارد ذكر شده به ترتيب در مسائل بعدي ذكر مي شود.

اول:

آن كه در بين نماز يكي از شرط هاي آن از بين برود؛ مثلا در بين نماز بفهمد مكانش غصبي است.

دوم:

آن كه در بين نماز عمداً يا سهواً يا از روي ناچاري، چيزي كه وضو يا غسل را باطل مي كند پيش آيد، مثلا بول از او بيرون آيد؛ ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند، اگر در بين نماز بول يا غائط از او خارج شود چنانچه به دستوري كه در احكام وضو گفته شد، عمل نمايد نمازش باطل نمي شود؛ و نيز اگر در بين نماز از زن مستحاضه خون خارج شود، در صورتي كه به وظيفه مستحاضه عمل كرده باشد، نمازش صحيح است.

سوم:
[توضيح]

آن كه مثل بعضي از كساني كه شيعه نيستند دست ها را روي هم بگذارد و قصدش اين باشد كه اين كار جزء نماز است يا انجام دادن آن لازم است، در غير اين صورت اگر عمداً اين كار را بكند، از روي احتياط نمازش را بايد دوباره بخواند.

مسأله 927

هرگاه براي ادب دست ها را روي هم بگذارد، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند، ولي اگر از روي فراموشي يا ناچاري يا براي كار ديگر مثل خاراندن دست و مانند آن، دست ها را روي هم بگذارد بنا بر اظهر اشكال ندارد

چهارم:

بنا بر احتياط آن كه بعد از خواندن حمد، آمين بگويد و گفتن آن حرام است. ولي اگر اشتباهاً يا از روي تقيه بگويد، نمازش باطل نمي شود.

پنجم:

آن كه عمداً با تمام بدن به پشت سر يعني بيش از سمت راست و چپ توجه كند و اگر فقط با صورت به طرف راست يا چپ توجه كند نمازش باطل نمي شود و اگر عمداً با تمام بدن به راست يا چپ و يا فقط با صورت به پشت سر توجه نمايد بنا بر اظهر و احوط نمازش باطل است و اگر سهواً و يا از روي فراموشي باشد، مانعي ندارد در اولي و محل احتياط است در دومي

ششم:
[توضيح]

آن كه عمداً كلمه اي بگويد كه دو حرف يا بيشتر داشته، ولي بي معنا باشد و يا اين كه يك حرف يا بيشتر بوده ولي معنا داشته باشد.

مسأله 928

سرفه كردن، آروغ زدن و آه كشيدن در نماز اشكال ندارد ولي گفتن آخ و آه و مانند اينها كه دو حرف است، اگر عمدي باشد نماز را باطل مي كند. ولي اگر بگويد:

«آه مِنْ ذُنُوبي» اشكال ندارد

مسأله 929

اگر كلمه اي را به قصد ذكر بگويد، مثلا به قصد ذكر بگويد:

«اللهُ اكبر» و در موقع گفتن آن صدا را بلند كند كه چيزي را به ديگري بفهماند، اشكال ندارد؛ ولي اگر به قصد اين كه چيزي را به كسي بفهماند كلمه اي را، مناسب مقصودش بگويد، اگر چه قصد ذكر هم داشته باشد، نماز باطل مي شود.

مسأله 930

قرآن يا دعا خواندن در نماز اشكال ندارد مگر چهار آيه اي كه سجده واجب دارند و در مسأله 898 گذشت يا اين كه دعا خواندن به طوري كه به نظم واجب در قرائت و يا ذكر واجب صدمه بزند و يا نفرين بر مؤمن باشد كه در اين صورت نماز باطل خواهد بود

مسأله 931

دعا يا ذكر خداوند متعال به هر لغتي كه مخصوص نمازگزار باشد، در بين نماز، اگرچه به عربي نباشد، مانعي ندارد ولي خلاف احتياط است حتي در قنوت. ولي بنا بر احتياط واجب ذكرهاي مستحبي ركوع، سجود و تشهد را به غير عربي نخواند.

مسأله 932

اگر چيزي از حمد و سوره و ذكرهاي نماز را عمداً يا احتياطاً چند مرتبه بگويد؛ اشكال ندارد. مگر اين كه به نظم واجب ديگر، مثل قرائت و يا ذكر واجب صدمه بزند.

مسأله 933

در حال نماز انسان نبايد به ديگري سلام كند و اگر ديگري به او سلام كند بايد مثل سلام او جواب بدهد بنا بر اين اگر گفت:

سلام عليكم جواب بگويد:

سلام عليكم و اگر گفت:

السلام عليك بايد در جواب بگويد:

السلام عليك

مسأله 934

انسان بايد جواب سلام را در نماز و غيرنماز فوراً بگويد و اگر عمداً يا از روي فراموشي جواب سلام را به قدري طول دهد كه اگر جواب بگويد جواب آن سلام حساب نشود، چنانچه در نماز باشد نبايد جواب بدهد و در غير نماز ديگر جواب دادن واجب نيست

مسأله 935

بايد جواب سلام را طوري بگويد كه سلام كننده بشنود، ولي اگر سلام كننده كر باشد، چنانچه انسان به طور معمول جواب او را بدهد كافي است

مسأله 936

نمازگزار مي تواند به جاي رد سلام جواب سلام را به قصد دعاء بگويد

مسأله 937

اگر زن يا مرد نامحرم يا بچه مميز يعني بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد و به معناي سلام آگاه است به نمازگزار سلام كند نمازگزار بايد جواب او را بدهد

مسأله 938

اگر نمازگزار جواب سلام را ندهد معصيت كرده ولي نمازش صحيح است

مسأله 939

اگر كسي به نمازگزار غلط سلام كند به طوري كه سلام حساب نشود جواب او واجب نيست مگر اينكه احتمال بدهد كه سلام كننده نمي تواند به طور صحيح سلام دهد كه در اين صورت ردّ سلام واجب است

مسأله 940

جواب سلام كسي كه مسلمان نيست در نماز واجب نيست بلكه جايز هم نيست ولي در غير نماز ممكن است جواب به لفظ سلام فقط يا عليك فقط جايز باشد مگر اينكه مصلحتي در كار باشد كه در اين صورت با قصد قرآن خواندن سلامٌ عليك يا سلامٌ عليكم مي گويد كه در اين صورت جايز و گاهي خوب و گاهي واجب مي شود

مسأله 941

اگر كسي به عدّه اي سلام كند جواب سلام او بر همه آنان واجب است ولي اگر يكي از آنان جواب دهد كافي است

مسأله 942

سلام كردن مستحب است و خيلي سفارش شده است كه سواره به پياده و ايستاده به نشسته و كوچكتر به بزرگتر سلام كند

مسأله 943

اگر به عده اي سلام كند و كسي كه بين آنها مشغول نماز است شك كند كه سلام كننده قصد سلام كردن به او را هم داشته يا نه نبايد جواب بدهد و همچنين است اگر بداند كه او را هم قصد كرده ولي ديگري جواب سلام را بدهد اما اگر بداند كه او را هم قصد كرده يا اين كه به وسيله اي بفهمد كه فقط او را قصد كرده است و ديگري جواب ندهد بايد جواب او را بگويد ولي اگر بچه مميزي هم جواب سلام را داد بنا بر اظهر از نمازگزار و ديگران

ساقط مي شود

مسأله 944

اگر دو نفر با هم در يك زمان به يكديگر سلام كنند بر هر يك واجب است جواب سلام ديگري را بدهد ولي احتمال دارد كه بر هيچ كدام رد سلام واجب نباشد و اگر كسي به يكي از دو نفر بدون تعيين سلام كرد، جواب سلام بر هيچ كدام واجب نيست و در حال نماز جايز نيست

هفتم:
[توضيح]

از مبطلات نماز عمداً قهقهه كردن يعني خنديدن شديد است ولي اگر سهواً يا از روي فراموشي قهقهه كرد نمازش صحيح است و اگر كسي با صدا بخندد ولي به حدّ قهقهه نرسد در صورتي كه مقدمه خنديدن به اختيار و توجه او بوده است بنا بر اظهر نمازش باطل است و گرنه باطل بودن نماز مطابق احتياط است كه نماز را تمام كرده و بعد از روي احتياط دو مرتبه اعاده نمايد

مسأله 945

اگر براي جلوگيري از صداي خنده حالش تغيير كند مثلا رنگش سرخ شود نمازش صحيح است

هشتم:

آن كه براي كار دنيا عمداً با صدا گريه كند ولي اگر براي كار دنيا بي صدا گريه كند اشكال ندارد و اگر از ترس خدا يا براي آخرت گريه كند آهسته باشد يا بلند اشكال ندارد بلكه از بهترين اعمال است

نهم:
[توضيح]

از مبطلات نماز كار زياديست كه نزد افراد متشرعه صورت نماز را به هم بزند مثل دست زدن و به هوا پريدن و مانند اينها كم باشد يا زياد عمداً باشد يا از روي فراموشي ولي كاري كه صورت نماز را به هم نزند مثل كشتن عقرب حفظ كردن مال ساكت كردن و بغل كردن و شير دادن بچه و اشاره كردن با دست اشكال ندارد

مسأله 946

اگر در بين نماز به قدري ساكت بماند كه نگويند نماز مي خواند نمازش باطل است

دهم:
[توضيح]

از مبطلات نماز، خوردن و آشاميدن است كه اگر در نماز طوري بخورد يا بياشامد كه نگويند نماز مي خواند، نمازش باطل مي شود.

مسأله 947

اگر عمداً در نماز چيز كمي بخورد به طوري كه موالات يعني پي درپي آوردن كارهاي نماز به هم نخورد و از صورت نمازگزار هم خارج نشود، بنا بر احتياط واجب، نمازش را بايد دو مرتبه بخواند ولي اگر سهواً باشد، بنا بر اظهر نماز صحيح است.

مسأله 948

اگر در بين نماز، غذايي را كه لاي دندانها مانده فرو ببرد، نمازش باطل نمي شود؛ و همچنين اگر قند يا شكر و مانند اينها در دهان مانده باشد و در حال نماز كم كم آب شود و فرو رود بنا بر اظهر نماز اشكال پيدا نمي كند.

يازدهم:

از مبطلات نماز شك در ركعتهاي نماز دو ركعتي يا سه ركعتي، يا در دو ركعت اول نمازهاي چهار ركعتي است.

دوازدهم:
[توضيح]

آن است كه ركن نماز را عمداً يا سهواً كم يا زياد كند، يا چيزي از واجبات را كه ركن نيست عمداً كم يا زياد نمايد.

مسأله 949

اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده يا نه، نمازش صحيح است.

مكروهات نماز
مسأله 950

در نماز چند چيز مكروه است:

گرداندن صورت به مقدار كم به طرف راست يا چپ، بستن چشم ها، گرداندن چشم به چپ و راست، فوت كردن محل سجده، خميازه كشيدن، بازي كردن با ريش يا دست، داخل هم كردن انگشتان، آب دهان انداختن، گرفتن آب بيني و خلط سينه، نگاه كردن به خط قرآن يا كتاب يا خط انگشتري و هر كار ديگري كه خضوع و خشوع را از بين ببرد

مسأله 951

موقعي كه انسان خوابش مي آيد و نيز موقع خودداري كردن از بول و غائط نماز خواندن مكروه است و غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتاب هاي مفصّل ذكر شده است

«شكّيات نماز»
اشاره

شك هاي نماز 23 قسم است:

هشت قسم آن شك هاييست كه نماز را باطل مي كند و به شش قسم آن نبايد اعتنا كرد و نُه قسم ديگر آن صحيح است

شك هاي مُبطِل
اشاره

شك هايي كه نماز را باطل مي كند از اين قرار است:

1 شك در شماره ركعت هاي نماز دو ركعتي مثل نماز صبح و نماز مسافر ولي شك در نماز مستحب دو ركعتي و بعضي از نمازهاي احتياط نماز را باطل نمي كند

2 شك در شماره ركعت هاي نماز سه ركعتي

3 اگر در نماز چهار ركعتي شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر

4 اگر در نماز چهار ركعتي پيش از تمام شدن سجده دوم شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر كه در اين صورت نمازش باطل است و بايد اعاده كند و بهتر آن است كه عمل به حكم شك كرده و نماز را اعاده نمايد

5 شك بين دو و پنج يا دو و بيشتر از پنج.

6 شك بين سه و شش يا سه و بيشتر از شش.

7 شك در ركعت هاي نماز، كه نداند چند ركعت خوانده است

8 شك بين چهار و شش يا چهار و بيشتر از شش، چه پيش از تمام شدن سجده دوم باشد و چه بعد از آن.

مسأله 952

اگر يكي از شك هاي باطل كننده براي انسان پيش آيد، بنا بر احوط نمي تواند نماز را به هم بزند بلكه بايد ابتدا قدري فكر كند تا علم يا گمان به يك طرف پيدا كند ولي اگر بعد از فكر كردن هم شك او از بين نرود به هم زدن نماز بنا بر اظهر مانعي ندارد و لازم نيست آن قدر صبر كند تا خود از حالت نمازگزار بيرون رود

شك هايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد
مسأله 953

شك هايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد از اين قرار است:

1 شك در چيزي كه محل به جا آوردن آن گذشته است مثل آن كه در ركوع شك كند كه حمد را خوانده يا نه

2 شك بعد از سلام نماز

3 شك بعد از گذشتن وقت نماز

4 شك كثير الشك يعني كسي كه زياد شك مي كند

5 شك امام در شماره ركعت هاي نماز، در صورتي كه مأموم شماره آنها را بداند و همچنين شك مأموم در صورتي كه امام شماره ركعت هاي نماز را بداند

6 شك در نماز مستحبي

و تفصيل هر يك از اين شش مورد در مسائل بعدي بيان خواهد شد

1 شك بعد از محل

مسأله 954

اگر در بين نماز شك كند كه يكي از كارهاي واجب آن را انجام داده يا نه، مثلا شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بايد بعد از آن انجام دهد نشده، بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده به جا آورد و اگر مشغول كاري كه بايد بعد از آن انجام دهد شده، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 955

اگر در بين خواندن آيه اي شك كند كه آيه پيش را خوانده يا نه، يا وقتي آخر آيه را مي خواند شك كند كه اولِ آن را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 956

اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه كارهاي واجب آن، مانند ذكر و آرام بودن بدن را انجام داده يا نه بايد به شك خود اعتنا نكند

مسأله 957

اگر در حالي كه به سجده مي رود شك كند كه ركوع كرده يا نه، بنا بر احتياط بايد برگردد و ركوع را انجام دهد و اگر شك كند كه بعد از ركوع ايستاده يا نه بايد آن را بنا بر احتياط انجام دهد.

مسأله 958

اگر در حال برخاستن شك كند كه تشهد را به جا آورده يا نه يا اگر شك كند كه سجده را به جا آورده يا نه بنا بر احتياط بايد برگردد و به جا آورد بلكه در دومي وجوب برگشتن اظهر است

مسأله 959

كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند اگر موقعي كه حمد يا تسبيحات مي خواند شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از آن كه مشغول حمد يا تسبيحات شود شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه بايد به جا آورد

مسأله 960

اگر شك كند كه يكي از ركنهاي نماز را به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده، بايد آن را به جا آورد مثلا اگر پيش از خواندن تشهد شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، بايد به جا آورد ولي چنانچه بعد يادش بيايد كه آن ركن را به جا آورده، چون ركن زياد شده نمازش باطل است.

مسأله 961

اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده، بايد آن را به جا آورد، مثلا اگر پيش از خواندن سوره شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد حمد را بخواند و اگر بعد از انجام آن يادش بيايد كه آن را به جا آورده بوده چون ركن زياد نشده نماز صحيح است.

مسأله 962

اگر شك كند ركني را به جا آورده يا نه؛ مثلا چنانچه مشغول تشهد است اگر شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر يادش بيايد آن ركن را بجا نياورده، در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده، بايد آن را به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است، مثلا اگر پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد كه دو سجده را بجا نياورده، بايد به جا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد نمازش باطل است.

مسأله 963

اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است شده، بايد به شك خود اعتنا نكند؛ مثلا موقعي كه مشغول خواندن سوره است، اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر بعد يادش بيايد كه آن را بجا نياورده، در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده، بايد به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش صحيح است؛ بنا بر اين اگر مثلا در قنوت يادش بيايد كه حمد را نخوانده، بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد نماز او صحيح است.

مسأله 964

اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه، در صورتي كه مشغول تعقيب نماز شده يا به سبب انجام كاري كه نماز را بهم مي زند از حال نمازگزار خارج شده، به شك خود اعتنا نمي كند و در صورت دوم در بعضي از موارد احتياط مستحب در اعاده است و اگر پيش از اينها شك كند بايد سلام را بگويد و امّا اگر در صحيح بودن سلام شك كند، چه مشغول كار ديگر شده باشد يا نه، بايد به شك خود اعتنا ننمايد.

مسأله 965

اگر در صحيح بودن چيزي شك كند، مثلا تكبيرة الاحرام گفت يا حمد خواند و يا آيه اي را خواند و شك كرد صحيح گفته يا نه، نبايد به شك خود اعتناكند.

مسأله 966

اگر كسي در نماز شك كرد كه ظهر را قصد كرده يا عصر را و مي داند كه قبلا ظهر را نخوانده يا شك در خواندن آن دارد، پس اگر در وقت مختص به ظهر يا وقت مشترك است، قصد نماز ظهر را مي كند و اگر در وقت مختص به عصر است اگر تا حال قصد انجام تكليف فعلي را داشته قصد نماز عصر مي نمايد و آن را تمام مي كند؛ و اگر مي داند كه نماز ظهر را قبلاً خوانده، پس با قصد انجام تكليف فعلي قصد نماز عصر مي كند و آن را تمام مي كند، چه در وقت مشترك باشد و چه در وقت مختص به عصر.

2 شك بعد از سلام

مسأله 967

اگر بعد از سلام شك كند كه نمازش صحيح بوده يا نه، مثلا شك كند ركوع كرده يا نه يا بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت به شك خود اعتنا نكند ولي اگر هر دو طرف شك او باطل باشد مثلا بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه سه يا پنج ركعت خوانده نمازش باطل است

مسأله 968

اگر در نماز بين دو و چهار شك كرد و بنا را بر چهار گذاشت و بعد از سلام شك او به شك بين سه و چهار تبديل شد، يا آن كه بين دو و سه و چهار شك كرد و بنا را بر چهار گذاشت و بعد از سلام شك او به شك بين سه و چهار تبديل شد احوط اين است كه به وظيفه شك دوم عمل كند و اگر بين دو و چهار شك كرد و بنا را بر چهار گذاشت و بعد از سلام شك او به شك بين دو و سه تبديل شد، علاوه بر انجام وظيفه مربوط به شك بين دو و سه، دو سجده سهو نيز براي سلام بي جا بجا مي آورد

مسأله 969

اگر بعد از نماز شك كند كه نمازي كه خوانده به قصد ظهر خوانده يا عصر، اگر مسافر نيست يك نماز چهار ركعتي و اگر مسافر است يك نماز دو ركعتي به قصد ما في الذمه بخواند كافيست و اگر شك كرد نمازي كه خوانده واجب بوده يا مستحب، بايد نماز واجب را بخواند.

3 شك بعد از وقت

مسأله 970

اگر بعد از گذشتن وقت نماز شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده، خواندن آن لازم نيست مگر گماني كه در حد اطمينان باشد، ولي اگر پيش از گذشتن وقت، شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده، بايد آن نماز را بخواند بلكه اگر گمان كند كه خوانده، بايد آن را به جا آورد.

مسأله 971

اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه نماز را درست خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

4 كثير الشك

مسأله 972

كسي كه زياد شك مي كند، نبايد به شك خود اعتنا كند و كثير الشك شدن به اين است كه مردم بگويند تو زياد شك مي كني و زياد شك كردن به اين صورت محقق مي شود كه در يك نماز سه مرتبه شك كند، يا در سه نماز پشت سر هم مثلا در نماز صبح و ظهر و عصر شك كند

مسأله 973

كثير الشك اگر در به جا آوردن چيزي شك كند، چنانچه بجا نياوردن آن نماز را باطل مي كند بايد بنا بگذارد كه آن را به جا آورده، مثلا اگر شك كند كه ركوع كرده يا نه بايد بنا بگذارد كه ركوع كرده است و نيز اگر به جا آوردن آن نماز را باطل مي كند بايد بنا بگذارد كه آن را انجام نداده، مثلا اگر شك كند كه يك ركوع كرده يا بيشتر، چون زياد شدن ركوع نماز را باطل مي كند، بايد بنا بگذارد كه بيشتر از يك ركوع نكرده است.

مسأله 974

كسي كه در يك چيز نماز زياد شك مي كند، چنانچه در چيزهاي ديگر نماز شك كند بايد به دستور آن عمل نمايد، مثلا كسي كه زياد شك مي كند سجده كرده يا نه، اگر در به جا آوردن ركوع شك كند بايد به دستور آن عمل نمايد يعني اگر ايستاده است ركوع را به جا آورد و اگر به سجده رفته اعتنا نكند.

مسأله 975

اگر انسان شك كند كه كثير الشك شده يا نه، بايد به دستور شك عمل نمايد و كثير الشك تا وقتي يقين نكند كه به حال معمولي مردم برگشته بايد به شك خود اعتنا نكند.

5 شك امام و مأموم

مسأله 976

اگر امام جماعت در شماره ركعتهاي نماز شك كند؛ مثلا شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، چنانچه مأموم يقين يا گمان داشته باشد كه چهار ركعت خوانده و به امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است، امام بايد نماز را تمام كند و خواندن نماز احتياط لازم نيست و همچنين اگر امام يقين يا گمان داشته باشد كه چند ركعت خوانده است و مأموم در شماره ركعت هاي نماز شك كند، بايد به شك خود اعتنا ننمايد.

مسأله 977

اگر در نماز جماعت، هم امام و هم مأموم شك كنند و شك هر كدام با ديگري فرق دارد هر كدام به وظيفه خود عمل مي كند و حكم سهو امام يا مأموم يا هر دو نيز همين است

6 شك در نماز مستحبي

مسأله 978

اگر در شماره ركعت هاي نماز مستحبي شك كند، چنانچه طرف بيشترِ شك نماز را باطل مي كند بايد بنا را بر كمتر بگذارد مثلا اگر در نافله صبح شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است و اگر طرف بيشترِ شك نماز را باطل نمي كند مثلا شك كند كه دو ركعت خوانده يا يك ركعت به هر طرف شك عمل كند نمازش صحيح است

مسأله 979

اگر در يكي از كارهاي نافله شك كند، خواه ركن باشد يا غير ركن، بنا بر اظهر مي تواند به شك خود اعتنا نكند، ولي چنانچه محل آن نگذشته، احتياط مستحب در اين است كه آن را به جا آورد و اگر محل آن گذشته، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 980

اگر در نماز نافله كاري كند كه براي آن سجده سهو واجب مي شود و يا يك سجده يا تشهد را فراموش نمايد، لازم نيست بعد از نماز، سجده سهو يا قضاي سجده و تشهد را به جا آورد.

مسأله 981

اگر در نماز مستحبي كاري را فراموش كرد، چنانچه محل آن باقيست بنا بر اظهر بايد آن را به جا آورد و در اين جهت مثل نماز واجب است.

شك هاي صحيح
مسأله 982

در نُه صورت اگر در شماره ركعت هاي نماز چهار ركعتي شك كند بنا بر احتياط بايد فكر نمايد پس اگر يقين يا گمان به يك طرفِ شك پيدا كرد همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند و گرنه به دستورهايي كه گفته مي شود عمل نمايد و آن نُه صورت از اين قرار است:

1 شك بين دو و سه بعد از سر برداشتن از سجده دوم بنا بر اظهر كه بايد بنا بگذارد سه ركعت خوانده و يك ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به دستوري كه بعداً گفته مي شود به جا آورد، ولي احتياط در اين است كه يك ركعت ايستاده بخواند.

2 - شك بين دو و چهار بعد از سر برداشتن از سجده دوم، كه بايد بنا بگذارد چهار ركعت خوانده و نماز را تمام كند و بعد ازنماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند و بعيد نيست استحباب دو سجده سهو بعد از نماز احتياط.

3 شك بين دو و سه و چهار بعد از سر برداشتن از سجده دوم، كه بايد بنا را بر چهار بگذارد و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد؛ ولي اگر بعد از سجده اول يا پيش از سر برداشتن از سجده دوم يكي از اين سه شك برايش پيش

آيد بايد نماز را رها كند و دوباره بخواند.

4 شك بين چهار و پنج بعد از سر برداشتن از سجده دوم كه بايد بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد ولي اگر بعد از ركوع ركعتي كه در آن شك كرده و پيش از سر برداشتن از سجده دوم اين شك براي او پيش آيد بنا بر احتياط واجب بايد به دستوري كه گفته شد عمل كند و نماز را دوباره هم بخواند

5 شك بين سه و چهار؛ كه در هر جاي نماز باشد، بايد بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد.

6 شك بين چهار و پنج در حال ايستاده قبل از ركوع، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد و بنا بر احتياط دو سجده سهو نيز انجام دهد.

7 شك بين سه و پنج در حال ايستاده قبل از ركوع؛ كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده به جا آورد و بعيد نيست استحباب دو سجده سهو براي آنچه زياد شده است و اگر اين شك بعد از ركوع باشد احوط اين است كه آن ركعت را تمام كند و يك ركعت ديگر هم بخواند و بعد از سلام نماز را اعاده كند و همچنين احتياط اين است كه در شك بين دو و

پنج بعد از سر برداشتن از سجده دوم نماز را تمام كند و دوباره آن را بخواند

8 شك بين سه و چهار و پنج در حال ايستاده قبل از ركوع؛ كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و بعد از سلامِ نماز، دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد و سپس دو سجده سهو براي كارهاي زيادي كه انجام داده به جا آورد.

9 شك بين پنج و شش در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 983

اگر يكي از شك هاي صحيح براي انسان پيش آيد، نبايد نماز را بشكند و چنانچه نماز را بشكند معصيت كرده است

مسأله 984

اگر يكي از شك هايي كه نماز احتياط براي آنها واجب است در نماز پيش آيد چنانچه انسان نماز را تمام كند و بدون خواندن نماز احتياط نماز را از سر بگيرد معصيت كرده است و در صورتي كه قصد قربت حاصل شود، مثل اين كه بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند مشغول نماز شده، نماز دومش صحيح است.

مسأله 985

اگر موقعي كه ايستاده، بين سه و چهار يا بين سه و چهار و پنج شك كند و يادش بيايد كه يك سجده يا دو سجده از ركعت پيش بجا نياورده نمازش بنا بر اظهر باطل است

موارد شكستن نماز
مسأله 986

شكستن نماز واجب از روي اختيار حرام است، ولي براي حفظ مال و جلوگيري از ضرر مالي يا بدني مانعي ندارد و همچنين شكستن نماز مستحبي از روي اختيار مانعي ندارد.

مسأله 987

اگر حفظ جان خود يا كسي كه حفظ جان او واجب است يا حفظ مالي كه نگهداري آن واجب مي باشد، بدون شكستن نماز ممكن نباشد بايد نماز را بشكند.

مسأله 988

كسي كه بايد نماز را بشكند، اگر نماز را تمام كند معصيت كرده ولي صحيح بودن نمازش خالي از وجه نيست

«نماز احتياط»
مسأله 989

كسي كه نماز احتياط بر او واجب است بعد از سلام نماز بايد فوراً نيت نماز احتياط كند و تكبير بگويد و بنا بر اظهر حمد را بخواند و به ركوع برود و دو سجده نمايد پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده، تشهد بخواند و سلام دهد و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است بعد از دو سجده يك ركعت ديگر مثل ركعت اول به جا آورد و بعد از تشهد سلام دهد.

مسأله 990

نماز احتياط سوره و قنوت ندارد و بايد آن را آهسته بخواند بنا بر لزومِ آهسته خواندن در قرائت ركعت سوم و چهارم و نيت آن را به زبان نياورد

مسأله 991

اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد، نمازي كه خوانده درست بوده، لازم نيست نماز احتياط را بخواند و اگر در بين نماز احتياط بفهمد، لازم نيست آن را تمام نمايد بلكه مثل نماز نافله مي شود كه قطع و ادامه آن هر دو جايز است

مسأله 992

اگر بعد از نماز احتياط بفهمد كسري نمازش به مقدار نماز احتياط بوده مثلا در شك بين سه و چهار، يك ركعت نماز احتياط بخواند بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، نمازش صحيح است.

مسأله 993

اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز بيشتر از نماز احتياط بوده، مثلا در شك بين سه و چهار، يك ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده، چنانچه بعد از نماز احتياط كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده مثلا پشت به قبله كرده بايد نماز را دوباره بخواند و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده بايد يك ركعت ديگر نماز بخواند و بنا بر احتياط نمازش را دو مرتبه اعاده كند

مسأله 994

اگر بين دو و سه و چهار شك كند و بعد از خواندن دو ركعت نماز احتياط ايستاده، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده بنا بر اظهر لازم نيست دو ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند.

مسأله 995

اگر بين سه و چهار شك كند و موقعي كه يك ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند، يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده بايد نماز احتياط را تمام كند و نمازش بنا بر اظهر صحيح است، ولي اگر در اثناء دو ركعت نماز احتياط نشسته يادش بيايد، بايد احتياطاً نمازش را اعاده كند.

مسأله 996

اگر بين دو و سه و چهار شك كند و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند پيش از ركوع ركعت دوم يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده بايد بنشيند و نماز احتياط را يك ركعتي تمام كند و بنا بر اظهر نمازش صحيح است

مسأله 997

اگر در بين نماز احتياط بفهمد كسري نمازش بيشتر يا كمتر از نماز احتياط بوده، چنانچه نتواند نماز احتياط را مطابق كسري نمازش تمام كند، بايد آن را تمام كند و بنا بر احتياط واجب، نماز را دوباره بخواند مثلا در شك بين سه و چهار اگر موقعي كه دو ركعت نماز احتياط نشسته را مي خواند، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، چون نمي تواند دو ركعت نشسته را به جاي دو ركعت ايستاده حساب كند، بايد بعد از تمام كردن نماز احتياط، نماز را احتياطاً اعاده نمايد؛ و احتياط بيشتر در اين است كه اگر قبل از ركوع ركعت اول متوجه نقصان نماز شد، بايستد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند و بعد نمازش را دو مرتبه اعاده كند.

مسأله 998

اگر شك كند نماز احتياطي كه بر او واجب بوده به جا آورده يا نه، بنا مي گذارد كه خوانده است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه در صورتي كه از حال نماز خارج نشده آن را به جا آورد.

مسأله 999

اگر در نماز احتياط ركني را كم يا زياد كند يا مثلا به جاي يك ركعت دو ركعت بخواند نماز احتياط باطل مي شود و احتياط در جايي كه سهواً نماز احتياط را باطل كرده باشد اين است كه نماز احتياط و اصل نماز را دوباره بخواند

مسأله 1000

موقعي كه مشغول نماز احتياط است اگر در يكي از كارهاي آن شك كند بايد به شك خود اعتنا نكند اگر چه محل آن نگذشته باشد بنا بر اظهر.

مسأله 1001

اگر در عدد ركعات نماز احتياط شك كند به آن اعتنا نمي كند و بنا بر اظهر بنا را بر صحيح بودن نماز مي گذارد و اگر بعد از نماز شك كرد كه احتياط لازم يك ركعت است يا دو ركعت، احتياطاً هر دو را بجا مي آورد و سپس نماز را اعاده مي كند

مسأله 1002

اگر بعد از سلام نماز احتياط شك كند كه يكي از اجزاء يا شرايط آن را به جا آورده يا نه به شك خود اعتنا نكند و اگر سهواً در نماز احتياط كلام بي جا گفت بنا بر اظهر سجده سهو واجب نيست اگر چه احتياط در به جا آوردن است

مسأله 1003

حكم گمان در ركعت هاي نماز حكم يقين است، مثلا اگر در نماز چهار ركعتي انسان گمان دارد كه نماز را چهار ركعت خوانده نبايد نماز احتياط بخواند و همچنين اگر به افعال نماز گمان پيدا كرد، مثلا گمان كرد كه حمد خوانده است مثل اين است كه يقين كرده و لازم نيست بخواند و اگر گمان كرد كه نخوانده بايد دو مرتبه بخواند چه گمان به چيزي پيدا كند كه موجب صحيح بودن نماز است يا به چيزي كه نماز را باطل مي كند، به ركني از اركان نماز گمان پيدا كند يا به غير ركن، موقع شك يا فراموشي گمان حاصل شود يا خود به خود گمان پيدا كند، در تمام اين صورت ها، گمان داشتن مانند يقين است و حكم يقين را دارد، اگرچه احتياط مستحب در اين است كه اگر گمان به انجام دادن فعلي پيدا كرد كه ركن نيست، دو مرتبه آن را انجام بدهد.

مسأله 1004

اگر هم نماز احتياط و هم سجده سهو بر نمازگزار لازم شد بنا بر اظهر بايد نماز احتياط را بر سجده سهو مقدم بدارد؛ و اگر همراه با نماز احتياط قضاي سجده يا تشهد هم بر او واجب شد پس در لزوم تقديم آنها بر نماز احتياط و يا تأخير تأمل است و در هر صورت علاوه بر به جا آوردن آن دو احوط اعاده نماز است

«سجده سهو»
اشاره

براي پنج چيز بعد از سلام نماز انسان بايد دو سجده سهو به دستوري كه بعداً گفته مي شود به جا آورد:

1 اگر در بين نماز سهواً حرف بزند

2 اگر يك سجده را فراموش كند

3 اگر در نماز چهار ركعتي بعد از سجده دوم شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت، ولي اگر قبل از تمام شدن سجده دوم شك كند، عمل به وظيفه اي كه قبلا گفته شد مي نمايد و بنا بر احتياط دو سجده سهو بجا مي آورد؛ و همچنين اگر در حال ايستاده شك كرد كه شش ركعت خوانده يا پنج ركعت بدون ركوع مي نشيند و تشهد خوانده سلام مي دهد و دو سجده سهو براي ايستادن بي جا و دو سجده ديگر براي شكي كه كرده بنا بر احتياط انجام مي دهد

4 جايي كه نبايد نماز را سلام دهد، مثلا در ركعت اول، سهواً سلام بدهد.

5 اگر سهواً چيزي از غير ركن را كم يا زياد كند، بنا بر احتياط دو سجده سهو بجا مي آورد.

مسأله 1005

اگر انسان اشتباهاً يا به خيال اينكه نمازش تمام شده حرف بزند بايد دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1006

اگر چيزي را كه غلط خوانده دوباره به طور صحيح بخواند براي دوباره خواندن آن سجده سهو واجب نيست و همچنين اگر در بين نماز احتياط موجبات سجده سهو پيش بيايد، بنا بر اظهر سجده سهو واجب نمي شود.

مسأله 1007

اگر در نماز سهواً مدتي حرف بزند و تمام آنها يك مرتبه حساب شود، دو سجده سهو بعد از سلام نماز كافي است.

مسأله 1008

اگر سهواً تسبيحات اربعه را نگويد يا كمتر از يك مرتبه بگويد بايد دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1009

اگر در جايي كه نبايد سلام دهد به نيت سلام اشتباهاً هر سه سلام را بگويد دو سجده سهو كافي است

مسأله 1010

اگر يك سجده يا تشهد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد و يا گمان كند كه سجده را از ركعت پيش فراموش كرده است، بايد برگردد و به جا آورد و بعد از نماز براي قيام بي جا احتياطاً دو سجده سهو به جا آورد و همچنين بنا بر احوط دو سجده سهو ديگر براي زياد شدن قرائت يا تسبيحات اگر آنها را خوانده باشد به جا آورد

مسأله 1011

اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه يك سجده يا تشهد را از ركعت پيش فراموش كرده، بايد بعد از سلام بنا بر اظهر سجده يا تشهد را قضا نمايد و بعد از آن براي تشهد فراموش شده دو سجده سهو و بنا بر احتياط واجب براي يك سجده فراموش شده نيز دو سجده سهو به جا آورد

مسأله 1012

اگر سجده سهو را بعد از سلام نماز عمداً بجا نياورد، معصيت كرده و واجب است هرچه زودتر آن را انجام دهد و چنانچه سهواً بجا نياورد، هر وقت يادش آمد بايد فوراً انجام دهد و لازم نيست نماز را دوباره بخواند

مسأله 1013

اگر شك دارد كه سجده سهو بر او واجب شده يا نه لازم نيست به جا آورد

مسأله 1014

كسي كه شك دارد دو سجده سهو بر او واجب شده يا چهار سجده، اگر دو سجده بنمايد كافي است.

مسأله 1015

اگر بداند يكي از دو سجده سهو را بجا نياورده، در محل تدارك مي كند و در غير محل بنا بر احتياط واجب دو سجده سهو به جا آورد و اگر بداند سهواً سه سجده كرده، بنا بر احتياط مستحب دوباره دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1016

اگر واجبي از واجبات سجده سهو را فراموش كرد، اگر محل آن نگذشته آن را بجا مي آورد و اگر بعد از سلام فهميد، بنا بر احتياط سجده سهو را اعاده كند.

مسأله 1017

اگر در سجده سهو شك كرد كه دو سجده به جا آورده يا يك سجده، بنا را بر دو مي گذارد اگر چه قبل از تشهد باشد و اگر شك كرد كه دو سجده به جا آورده يا سه سجده بنا را بر دو مي گذارد و همچنين به شك در ذكر يا طمأنينه اعتنا نمي كند اگر چه قبل از سر برداشتن از سجده باشد، امّا اگر شك كرد كه اصل سجده را به جا آورده يا نه، بايد به جا آورد.

دستور سجده سهو

مسأله 1018

دستور سجده سهو اين است كه بعد از سلام نماز فوراً نيت سجده سهو كند و پيشاني را به چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و بنا بر احتياط واجب به نحو مأثور بگويد:

«بسم اللهِ و بِاللهِ و صَلَّي اللهُ عَلي محمّد و آلِ محمّد» يا «بسم اللهِ و باللهِ اللّهمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد»، ولي بهتر است بگويد:

«بسم اللهِ و باللهِ السّلامُ عَلَيكَ اَيُّهَا النَّبِيُّ و رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُه»، بعد بايد بنشيند و دوباره به سجده رود و يكي از ذكرهايي را كه گفته شد بگويد و بنا بر اظهر وقتي سر از سجده برداشت تشهد بخواند سپس سلام بدهد

مسأله 1019

آنچه در سجده نماز واجب است، از قبيل گذاشتن مواضع هفتگانه بر زمين گذاشتن پيشاني بر چيزي كه سجده بر آن صحيح است نشستن بين دو سجده و طمأنينه در آنها طهارت پوشش و رو به قبله بودن بنا بر احوط بايد در سجده سهو رعايت شود

قضاي سجده و تشهد فراموش شده

مسأله 1020

سجده و تشهدي را كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز قضاي آن را بجا مي آورد بايد تمام شرايط نماز مانند پاك بودن بدن و لباس و رو به قبله بودن و شرط هاي ديگر را داشته باشد

مسأله 1021

اگر بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهد كاري كند كه اگر عمداً يا سهواً در نماز اتفاق بيفتد نماز باطل مي شود، مثلا پشت به قبله نمايد، بايد قضاي سجده و تشهد را به جا آورد و بنا بر احتياط نمازش را اعاده نمايد

مسأله 1022

اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك سجده از ركعت آخر را فراموش كرده، بايد سجده را نه به قصد ادا و نه به قصد قضا، به جا آورد و ما بعد آن را كه تشهد و سلام است انجام دهد و بنا بر احتياط واجب دو سجده سهو براي سجده فراموش شده و دو سجده سهو براي زياد شدن تشهد و سلام به جا آورد و اگر تشهد ركعت آخر را فراموش كرده باشد و بعد از سلام يادش بيايد، در صورتي كه چيزي كه نماز را باطل كند انجام نداده باشد، بنا بر احتياط واجب آن تشهد را نه به قصد ادا و نه قضا به جا آورد و سلام را هم بگويد و سپس دو سجده سهو به قصد وظيفه فعليه انجام دهد.

كم و زياد كردن اجزاء و شرايط نماز

مسأله 1023

هرگاه چيزي از واجبات نماز را عمداً كم يا زياد كند، اگر چه يك حرف آن باشد، نماز باطل است.

مسأله 1024

اگر در بين نماز بفهمد وضو يا غسلش باطل بوده، يا بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده، بايد نماز را بهم بزند و دوباره با وضو يا غسل بخواند و اگر بعد از نماز بفهمد بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل به جا آورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1025

اگر بعد از رسيدن به ركوع يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش فراموش كرده، نمازش باطل است و اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد، بايد برگردد و دو سجده را به جا آورد و برخيزد و حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند و نماز را تمام كند

مسأله 1026

اگر پيش از گفتن «السلام علينا» و «السلام عليكم» يادش بيايد كه دو سجده ركعت آخر را بجا نياورده، بايد دو سجده را به جا آورد و دوباره تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1027

اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز نخوانده، بايد مقداري را كه فراموش كرده به جا آورد.

مسأله 1028

اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز را نخوانده، چنانچه كاري انجام داده كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند، مثلا پشت به قبله كرده، نمازش باطل است و در غير اين صورت بايد فوراً مقداري كه فراموش كرده به جا آورد.

مسأله 1029

هرگاه بعد از سلام عملي انجام دهد كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند، مثلا پشت به قبله نمايد و بعد يادش بيايد كه دو سجده آخر را بجا نياورده نمازش باطل است بلكه اگر پيش از انجام كاري هم كه نماز را باطل مي كند، يادش بيايد، دو سجده اي را كه فراموش كرده بجا مي آورد و دوباره تشهد مي خواند و نماز را سلام مي دهد و براي سلامي كه اول گفته است دو سجده سهو بجا مي آورد و بنا بر احتياط واجب بايد نماز را اعاده كند

مسأله 1030

اگر بفهمد نمازش را پيش از وقت خوانده يا پشت به قبله يا با انحراف بيشتر از طرف راست و طرف چپ قبله به جا آورده بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته در صورتي كه قبل از وقت خوانده بايد قضا كند و اگر پشت به قبله خوانده بنا بر احوط قضا نمايد

«نماز مسافر»
اشاره

مسافر بايد نماز ظهر و عصر و عشا را با هشت شرط شكسته به جا آورد يعني دو ركعت بخواند:

1 آن كه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعي نباشد

2 از اول مسافرت، قصد هشت فرسخ را داشته باشد

3 در بين راه از قصد خود برنگردد

4 قبل از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود يا جايي كه مي خواهد ده روز يا بيشتر در آنجا بماند نگذرد.

5 براي كار حرام سفر نكند.

6 از صحرانشين هايي نباشد كه در بيابان ها گردش مي كنند.

7 شغل او مسافرت نباشد.

8 از شهر خارج شده به حد ترخُّص برسد

تفصيل شروط ذكر شده در مسائل بعدي بيان مي شود

شرط اول:
اشاره

آن كه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعي نباشد

مسأله 1031

كسي كه مجموع مسافت رفت و برگشت او هشت فرسخ است و بخواهد همان روز كه رفته است برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند و همچنين اگر رفت و برگشت در شب يا در روز و شب باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1032

اگر مجموع رفت و برگشت هشت فرسخ باشد ولي همان روز كه رفته نمي خواهد برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند و روزه را افطار نمايد و اگر رفت و برگشت به تنهايي هشت فرسخ يا بيشتر باشد و در بين راه و مقصد، قصد ماندن ده روز نكرده باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و روزه را افطار نمايد.

مسأله 1033

اگر علم يا اطمينان داشته باشد و يا دو نفر عادل بگويند كه سفر او هشت فرسخ است بايد ترتيب اثر بدهد و نماز را شكسته بخواند، بلكه كافي بودن مطلق گمان اگر چه اطمينان نداشته باشد خالي از وجه نيست و اگر براي او سؤال كردن مشكل نيست و حرج ندارد بايد بنا بر احتياط سؤال كند.

مسأله 1034

اگر دو نفر عادل بگويند سفر هشت فرسخ است و دو نفر عادل ديگر بگويند نيست، بنا بر احوط بايد قول دوم را بگيرد و نماز را تمام بخواند و اگر شكسته خوانده اعاده كند، حتي اگر بعداً هم معلوم شود كه هشت فرسخ بوده؛ مگر اينكه نماز اول را با قصد قربت خوانده باشد كه در اين صورت همان نماز كافي است.

مسأله 1035

كسي كه يقين دارد سفرش هشت فرسخ نيست يا شك دارد كه هشت فرسخ هست يا نه چنانچه در بين راه بفهمد كه سفر او هشت فرسخ بوده اگر چه كمي از راه باقي باشد بايد نماز را شكسته بخواند و اگر تمام خوانده دوباره شكسته به جا آورد

مسأله 1036

اگر طفل مميزي كه قصد سفر دارد در بين راه بالغ شود، در صورتي كه مجموع حركت از ابتداي سفر هشت فرسخ باشد واجب است از زمان بلوغ نماز را شكسته بخواند

مسأله 1037

اگر دو همسفر يكي معتقد به مقدار مسافت شرعي يعني هشت فرسخ است و ديگري معتقد است كه هشت فرسخ نيست، بايد هر كدام به وظيفه خود عمل كند و بنا بر احتياط واجب هيچ كدام به ديگري اقتدا نكند

مسأله 1038

اگر بين دو محلي كه فاصله آنها كمتر از چهار فرسخ است، چند مرتبه رفت و آمد كند به نحوي كه به حدّ ترخّص برگردد، اگر چه روي هم رفته هشت فرسخ شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1039

اگر محلي دو راه داشته باشد، يك راه آن كمتر از هشت فرسخ و راه ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد، چنانچه انسان از راهي كه هشت فرسخ است، به آنجا برود بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از راه ديگر بدون قصد برگشت برود بايد تمام بخواند.

مسأله 1040

اگر شهر ديوار دارد، بايد ابتداي مسافت را از ديوار شهر حساب كند و اگر ديوار ندارد، بايد از خانه هاي آخر شهر حساب نمايد.

شرط هفتم:

شغل او مسافرت نباشد بنا بر اين شتردار و راننده و چوبدار و كشتيبان و مانند اينها اگر چه براي بردن اثاثيه منزل خود مسافرت كنند نمازشان تمام است

شرط دوم:
اشاره

از اول مسافرت، قصد هشت فرسخ را داشته باشد، پس اگر به جايي كه كمتر از هشت فرسخ است مسافرت كند و بعد از رسيدن به آنجا قصد كند جايي برود كه با مقداري كه آمده هشت فرسخ شود، چون از اول قصد هشت فرسخ را نداشته، بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود يا چهار فرسخ برود و به وطنش يا به جايي كه مي خواهد ده روز بماند برگردد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1041

كسي كه نمي داند سفرش چند فرسخ است، مثلا براي پيدا كردن گمشده اي مسافرت مي كند و نمي داند كه چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند، بايد نماز را تمام بخواند، ولي در برگشتن، چنانچه تا وطنش يا جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و نيز اگر در بين رفتن مثلاً قصد كند كه چهار فرسخ برود و برگردد، چنانچه رفت و برگشت هشت فرسخ شود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1042

مسافر در صورتي بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود، پس كسي كه از شهر بيرون مي رود و مثلا قصدش اين است كه اگر رفيق پيدا كند، سفر هشت فرسخي برود چنانچه اطمينان دارد كه رفيق پيدا مي كند، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر اطمينان ندارد بايد تمام بخواند و احتمال دارد كه مطلق گمان كافي باشد.

مسأله 1043

كسي كه در سفر به اختيار ديگريست مانند نوكري كه با آقاي خود مسافرت مي كند، چنانچه بداند سفر او هشت فرسخ است بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1044

كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، اگر بداند يا گمان داشته باشد، بلكه اگر احتمال نيز بدهد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود و برمي گردد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1045

كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، اگر نداند كه آن ديگري قصد هشت فرسخ را دارد يا نه، بنا بر احوط بايد تحقيق كند و اگر تحقيق ممكن نيست بايد نماز را تمام بخواند و اگر معلوم شد كه از اول قصد هشت فرسخ را داشته بنا بر اظهر بايد نماز را شكسته بخواند و احوط جمع بين شكسته و تمام است مگر اين كه مسافت باقيمانده هشت فرسخ باشد كه در اين صورت بايد شكسته بخواند.

شرط سوم:
اشاره

در بين راه از قصد خود برنگردد، پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد، يا مردّد شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1046

اگر براي رفتن به محلي حركت كند و بعد از رفتن مقداري از راه بخواهد جاي ديگري برود، چنانچه از محل اولي كه حركت كرده تا جايي كه مي خواهد برود، هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1047

اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد مردّد شود كه بقيه راه را برود يا نه و در موقعي كه مردّد است راه نرود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود، بايد تا آخر مسافرت نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1048

اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد مردّد شود كه بقيه راه را برود يا نه و در موقعي كه مردّد است مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد كه هشت فرسخ ديگر برود يا چهار فرسخ رفته و برگردد و يا اين كه تصميم بگيرد بقيه راه را برود و باقيمانده سفر او هشت فرسخ باشد يا چهار فرسخ باشد ولي بخواهد برود و برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1049

اگر در حال سفر بعد از گذشتن از حدّ ترخص مانعي براي مسافرت پيش بيايد تا وقتي كه تصميم او بر سفر باقيست و مشروط به تحقق امر ديگر نيست، بايد نماز را شكسته بخواند، ولي اگر از تصميم سفر برگردد و يا بخواهد در همان مكان ده روز بماند بايد نماز را تمام بخواند.

شرط چهارم:
اشاره

قبل از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود نگذرد، يا نخواهد ده روز يا بيشتر در جايي بماند، پس كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلي بماند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1050

كسي كه نمي داند پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش مي گذرد يا نه، يا ده روز در محلي مي ماند يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1051

كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلي بماند و نيز كسي كه مردّد است كه از وطنش بگذرد يا ده روز در محلي بماند، اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود، باز هم بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر باقيمانده راهش هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط پنجم:
اشاره

براي كار حرام سفر نكند و اگر براي كار حرامي مانند دزدي سفر كند، بايد نماز را تمام بخواند و همچنين است اگر خود سفر حرام باشد، مثل آن كه براي او ضرر داشته باشد، يا زن بدون اجازه شوهر و فرزند با وجود نهي پدر و مادر سفري بروند كه بر آنان واجب نباشد، ولي اگر مثل سفر حج واجب باشد، بايد نماز را شكسته بخوانند.

مسأله 1052

كسي كه سفر او حرام نيست و براي كار حرام هم سفر نمي كند، اگر چه در سفر، معصيتي انجام دهد، مثلا نعوذ بالله غيبت كند يا شراب بخورد، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر مقصود از سفر هم طاعت و هم معصيت باشد اگر هر دو قصد مستقل باشد بايد نماز را تمام بخواند ولي اگر مقصود اصلي طاعت است و معصيت مقصود فرعي و تبعي است، نماز را شكسته مي خواند.

مسأله 1053

اگر مخصوصاً براي آن كه كار واجبي را ترك كند، مسافرت نمايد نمازش تمام است، پس كسي كه بدهكار است، اگر بتواند بدهي خود را بدهد و طلبكار هم مطالبه كند، چنانچه در سفر نتواند بدهي خود را بدهد و مخصوصاً براي فرار از دادن بدهي مسافرت نمايد، بايد نماز را تمام بخواند ولي مسافرت براي ترك روزه حرام نيست

مسأله 1054

اگر سفر او سفر حرام نباشد ولي حيوان سواري يا مركب ديگري كه سوار است غصبي باشد و يا اين كه در زمين غصبي سفر مي كند، بنا بر اظهر نمازش تمام است.

مسأله 1055

كسي كه با ظالم مسافرت مي كند اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك به ظالم باشد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر ناچار باشد يا مثلا براي نجات دادن مظلومي با او مسافرت كند، نمازش شكسته است.

مسأله 1056

اگر به قصد تفريح و گردش مسافرت كند حرام نيست و بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1057

اگر براي لهو و خوشگذراني به شكار رود نمازش تمام است و چنانچه براي تهيه معاش به شكار رود، نمازش شكسته است و اگر براي كسب و زياد كردن مال برود، پس اگر از كساني مي شود كه شغلشان در مسافرت كردن است نمازش تمام است و روزه مي گيرد و گرنه احتياط واجب در جمع بين شكسته و تمام است ولي روزه را افطار مي كند

مسأله 1058

كسي كه سفرش براي معصيت است اگر در بين راه توبه كرده در صورتي كه باقيمانده سفر به اندازه مسافت شرعي باشد نمازش شكسته است و اگر توبه نكرده و پس از ارتكاب معصيت و يا بدون آن برگشت در صورتي كه بقيه سفر به اندازه مسافت شرعي باشد بنا بر اظهر نماز را شكسته مي خواند.

مسأله 1059

اگر قسمتي از سفر براي كار حرام و قسمتي ديگر براي كار غير حرام باشد آن قسمت سفر كه براي غير حرام است ملاك شروع مسافت شرعي براي شكسته بودن نماز است.

شرط ششم:
اشاره

از صحرانشين هايي نباشد كه در بيابان ها گردش مي كنند و هر جا آب و خوراك براي خود و حيواناتشان پيدا كنند مي مانند و بعد از چندي به جاي ديگر مي روند و صحرانشين ها در اين مسافرت ها بايد نماز را تمام بخوانند

مسأله 1060

كسي كه شغلش مسافرت است اگر براي كار ديگري، مثلا براي زيارت يا حج مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند، ولي اگر مثلا راننده، عده اي را براي زيارت با اتومبيل خود ببرد و در ضمن خودش هم زيارت كند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1061

مسافرت هايي كه هميشه لازمه شغل انسان است، مثل سفر براي پيدا كردن منزل قبل از حركت كاروان، مانند همان شغل است بخلاف مسافرت هاي اتفاقي كه نماز در آن شكسته است.

مسأله 1062

كسي كه در مقداري از سال شغلش مسافرت است، مثل راننده اي كه فقط در تابستان يا زمستان اتومبيل خود را كرايه مي دهد، در سفري كه مشغول به كارش است اگر به او راننده گفته مي شود، بايد نماز را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1063

در كثيرالسفر لازم نيست كه انسان سفرهاي متعدد داشته باشد بلكه يك سفر طولاني كه بيشتر سال را فرا گيرد مثل سفرهاي متعدد است؛ پس همين كه بگويند فلاني راننده است و يا شغلش سفر است اگر چه در يك سفر طولاني و بدون تكرار و تعدّد باشد كافي است.

مسأله 1064

راننده و دوره گردي كه در دو سه فرسخي شهر رفت و آمد مي كند، چنانچه اتفاقاً سفر هشت فرسخي برود ولي اين سفر جزء شغل او باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1065

كسي كه شغلش مسافرت است، اگر در وطن يا غير وطن خود ده روز بماند، در سفر اولي كه بعد از ده روز مي رود، مانند سفر اوليست كه اين شغل را در ابتدا شروع كرده بود و بنا بر اين تا زماني كه اين سفر، عرفاً شغل او حساب نمي شود، بايد نماز را شكسته بخواند. بلي ماندن ده روز متصل در غيروطن بايد با قصد اقامه باشد ولي در وطن اگرچه بدون قصد هم باشد همين حكم را دارد

مسأله 1066

كسي كه در شهرها سياحت مي كند و براي خود وطني اختيار نكرده بايد نماز را تمام بخواند

مسأله 1067

كسي كه شغلش مسافرت نيست اگر مثلا در شهري يا در دهي جنسي دارد كه براي حمل آن مسافرت هاي پي در پي مي كند بايد نماز را شكسته بخواند

شرط هشتم:
اشاره

به حد ترخُّص برسد يعني از وطنش يا جايي كه قصد كرده ده روز در آنجا بماند، به قدري دور شود كه ديوار شهر را نبيند و صداي اذان آن را نشنود ولي بايد در هوا غبار يا چيز ديگري نباشد كه از ديدن ديوار و شنيدن اذان جلوگيري كند و لازم نيست به قدري دور شود كه مناره ها و گنبدها را نبيند، يا ديوارها هيچ پيدا نباشد، بلكه همين قدر كه ديوارها كاملا معلوم نباشد، كافي است.

مسأله 1068

كسي كه به سفر مي رود اگر به جايي برسد كه اذان را نشنود ولي ديوار شهر را ببيند، يا ديوارها را نبيند و صداي اذان را بشنود، چنانچه بخواهد در آنجا نماز بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1069

اگر كسي بدون قصد سفر تا حد ترخّص رفته و از آن جا قصد سفر كرده، همين كه از آن محل شروع به حركت كرد به طوري كه عرفاً بگويند سفرش را آغاز كرده، بايد نمازش را شكسته بخواند و در اين صورت ديگر خروج از حد ترخصِ آن محل اعتباري ندارد و ابتداي مسافت شرعي را هم بايد از همان جا حساب كرد؛ و همچنين اگر در جايي بود كه نه وطن او بود و نه قصد ماندن ده روز را در آن جا داشت و نه سي و يك روز به طور ترديد در آنجا مانده بود و در عين حال نمازش در آن شهر يا محل تمام بود مثل اينكه به دنبال گمشده اي، بدون قصد سفر به آن جا رسيده بود و از آن جا قصد سفر كرد، خروج از حد ترخّصِ آن محل اعتباري ندارد و همين كه مسافت شرعي را عرفاً شروع كرد، نمازش را شكسته مي خواند.

مسأله 1070

اگر مسافر به اجبار يا به اختيار خود بدون اينكه از قصد سفر برگردد به كمتر از حد ترخص برگشت، نمازش در آن جا تمام است، ولي اگر برگشتن او به كمتر از حدّ ترخص نبود نماز شكسته است، مگر آن كه از قصد سفر برگردد.

مسأله 1071

مسافري كه به وطن خود برمي گردد، براي اين كه نماز را تمام بخواند بنا بر احتياط بايد هم ديوار وطن را ببيند و هم اذان آن جا را بشنود اگر چه اظهر كفايت شنيدن اذان است. ولي مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، اگر به جايي برسد كه ديوار آن محل را ببيند و صداي اذانش را بشنود، چنانچه بخواهد در آنجا نماز بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد هم شكسته و هم تمام بخواند

مسأله 1072

هر گاه شهري در بلندي باشد كه از دور ديده شود، يا به قدري گود باشد كه اگر انسان كمي دور شود ديوار آن را نبيند، كسي كه از آن شهر مسافرت مي كند، وقتي به اندازه اي دور شود كه اگر آن شهر در زمين هموار بود، ديوارش از آنجا ديده نمي شد، بايد نماز خود را شكسته بخواند و نيز اگر پَستي و بلندي خانه ها بيشتر از معمول باشد، بايد ملاحظه معمول را بنمايد.

مسأله 1073

در شهرهاي بزرگي، مثل تهران، همين كه عرفاً صدق كند كسي كه در آن شهر زندگي مي كند براحتي مي تواند در نواحي مختلف شهر رفت و آمد كند بدون اين كه عرف او را مسافر حساب كند، بنا بر اظهر آن شهر حكم شهرهاي ديگر را دارد.

مسأله 1074

اگر از محلي مسافرت كند كه خانه و ديوار ندارد، وقتي به جايي برسد كه اگر آن محل ديوار داشت از آنجا ديده نمي شد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1075

اگر به قدري دور شود كه اذان خانه ها را نشنود ولي اذان شهر را كه معمولا در جاي بلند مي گويند بشنود بايد نماز را تمام بخواند

مسأله 1076

اگر به جايي برسد كه اذان شهر را كه معمولا در جاي بلند مي گويند نشنود ولي اذاني را كه در جاي خيلي بلند مي گويند بشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1077

اگر چشم يا گوش او يا صداي اذان، غيرمعمول باشد، در محلي بايد نماز را شكسته بخواند كه چشم متوسط ديوار خانه ها را نبيند و گوش متوسط صداي اذان معمولي را نشنود.

مسأله 1078

مسافري كه در سفر از وطن خود عبور مي كند، وقتي به جايي برسد كه ديوار وطن خود را ببيند و صداي اذان آن را بشنود بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1079

مسافري كه در بين مسافرت به وطنش رسيده، تا وقتي در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود، يا چهار فرسخ برود و برگردد، وقتي به جايي برسد كه ديوار وطن را نبيند و صداي اذان آن را نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1080

محلي را كه انسان براي اقامت و زندگي خود اختيار كرده وطن اوست، چه در آنجا به دنيا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، يا خودش آنجا را براي زندگي اختيار كرده باشد، پس وطن انسان بنا بر اقوي جاييست كه عرفاً آنجا را وطن شخص بدانند و لازم نيست در آنجا ملكي داشته باشد و يا اينكه شش ماه آنجا زندگي كرده باشد بلكه همين قدر كه عرفاً آنجا وطن او به حساب بيايد كافي است.

مسأله 1081

كسي كه در دو محل زندگي مي كند، مثلا شش ماه در شهري و شش ماه ديگر در شهري ديگر مي ماند، هر دو وطن او است؛ و نيز اگر بيشتر از دو محل را براي زندگي خود اختيار كرده باشد، همه آنها وطن او حساب مي شود و زن در صورتي كه زندگيش در اين گونه وطن به همراه شوهرش است در مسأله وطن تابع شوهر خواهد بود و در صورتي كه فاصله بين دو وطن به اندازه مسافت شرعي باشد، نمازش در آن فاصله شكسته است و در غير اين صورت نمازش تمام است.

مسأله 1082

غير از وطن اصلي و وطن غير اصلي كه ذكر شد در جاهاي ديگر اگر قصد اقامت ده روز نكند نمازش شكسته است ولي اگر جايي وطن او بوده و در آنجا شش ماه به قصد وطن بودن مانده است و ملك هم داشته و حالا اعراض كرده است، احتياط كردن در جمع بين نماز قصر و تمام و همچنين گرفتن روزه و قضاي آن خوب است و همين احتياط جاريست اگر در جايي شش ماه بدون قصد وطن بودن بماند و ملكي داشته باشد.

مسأله 1083

اگر به جايي برسد كه وطن او بوده و از آنجا صرف نظر كرده نبايد نماز را تمام بخواند مگر اين كه قبلا شش ماه با داشتن ملك در آنجا مانده باشد كه خوب است احتياط مسأله قبلي رعايت شود، اگر چه وطن ديگر هم براي خود اختيار نكرده باشد.

مسأله 1084

مسافري كه قصد دارد، ده روز پشت سر هم در محلي بماند، يا مي داند كه بدون اختيار ده روز در محلي مي ماند، در آن محل بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1085

مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، لازم نيست قصد ماندن شب اول يا شب يازدهم را داشته باشد و همين كه قصد كند از اذان صبح روزاول تا غروب روز دهم بماند بايد نماز را تمام بخواند و همچنين اگر مثلا قصدش اين باشد كه از ظهر روز اول تا ظهر روز يازدهم بماند بايد نماز را تمام بخواند و احوط اين است كه جبران كمبود را از شب يازدهم حساب نكند

مسأله 1086

مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، اگر از اول قصد داشته باشد كه در بين ده روز به اطراف آنجا برود، چنانچه جايي كه مي خواهد برود از مقدار ترخص دورتر نباشد بايد در همه ده روز نماز را تمام بخواند و اگر از مقدار ترخص دورتر باشد ولي كمتر از مقدار مسافت يعني چهار فرسخ شرعي باشد، چنانچه قسمت عمده روز را در محل اقامت باشد كافيست و نمازش تمام است و عرفاً صدق اقامت ده روز در آنجا مي كند.

مسأله 1087

مسافري كه تصميم ندارد ده روز در جايي بماند مثلا قصدش اين است كه اگر رفيقش بيايد يا منزل خوبي پيدا كند ده روز بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1088

اگر مسافر قصد كند ده روز در محلي بماند، چنانچه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود، يا مردّد شود كه در آنجا بماند يا به جاي ديگر برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود يا مردّد شود، تا وقتي در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند و بنا بر اظهر چه اين نماز چهار ركعتي را به طور اداء خوانده باشد يا قضاي يك نماز چهار ركعتي باشد كه در همان محل از او فوت شده باشد، ولي فقط گذشتن وقت نماز چهار ركعتي كافي نيست، مثل اين كه در تمام وقت حائض يا بيهوش يا در حال جنون باشد و اگر قبل از قضاي نمازش از نيت عدول كرده، بايد نمازش را شكسته بخواند.

مسأله 1089

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر روزه بگيرد و بعد از ظهر از ماندن در آنجا منصرف شود، چنانچه يك نماز چهار ركعتي خوانده باشد، روزه اش صحيح است و تا وقتي در آنجا هست بايد نمازهاي خود را تمام بخواند و اگر يك نماز چهار ركعتي نخوانده باشد، روزه آن روزش صحيح است، اما نمازهاي خود را بايد شكسته بخواند و روزهاي بعد هم نمي تواند روزه بگيرد.

مسأله 1090

اگر مسافر به نيت اين كه نماز را شكسته بخواند مشغول نماز شود و در بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند، بايد نماز را چهار ركعتي تمام نمايد و اگر بعد از سلام نماز از نيّت خود برگشت، بنا بر اظهر اين برگشت از نيت بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي تأثيري ندارد و بقيه نمازهايش نيز تمام است.

مسأله 1091

مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي بماند، اگر در بين نماز چهار ركعتي از قصد خود برگردد، چنانچه مشغول ركعت سوم نشده، بايد نماز را دو ركعتي تمام نمايد و بقيه نمازهاي خود را شكسته بخواند و اگر داخل ركوع ركعت سوم شده و قبل از سلام نماز از قصد اقامت منصرف شود احتياط در تمام كردن آن نماز و اعاده آن به صورت شكسته است و در بقيه مدتي كه در آنجا مي ماند بنا بر احتياط نمازها را هم شكسته و هم تمام مي خواند.

مسأله 1092

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر بيشتر از ده روز در آنجا بماند، تا وقتي مسافرت نكرده بايد نمازش را تمام بخواند و لازم نيست دوباره قصد ماندن ده روز كند.

مسأله 1093

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، بايد روزه واجب را بگيرد و مي تواند روزه مستحبي هم بگيرد و نافله ظهر و عصر و عشا را هم بخواند.

مسأله 1094

مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي بماند اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود و به محل اقامت خود برگردد تا وقتي كه سفر شرعي جديدي را آغاز نكرده بايد نماز را تمام بخواند حتي اگر طوري خارج شود كه به اقامه او صدمه بزند مثل اين كه يك روز آنجا بماند تا وقتي كه قصد سفر جديد شرعي نكرده نماز تمام است

مسأله 1095

مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي بماند اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جاي ديگري كه كمتر از هشت فرسخ است برود و ده روز در آنجا بماند، بايد در رفتن و در جايي كه قصد ماندن ده روز كرده، نمازهاي خود را تمام بخواند، ولي اگر جايي كه مي خواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد بايد موقع رفتن نمازهاي خود را شكسته بخواند و چنانچه در آنجا قصد ماندن ده روز كرد نمازش را تمام بخواند.

مسأله 1096

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود، چنانچه مردّد باشد كه به محل اولش برگردد يا نه، يا به كلي از برگشتن به آنجا غافل باشد، يا بخواهد برگردد ولي مردّد باشد كه ده روز در آنجا بماند يا نه، يا آن كه از ده روز ماندن در آنجا و مسافرت از آنجا غافل باشد، بايد در طول مدتي كه مي رود و برمي گردد و بعد از برگشتن، نمازهاي خود را تمام بخواند.

مسأله 1097

اگر به خيال اين كه رفقايش مي خواهند ده روز در محلي بمانند، قصد كند كه ده روز در آنجا بماند و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بفهمد كه آنها قصد نكرده اند، اگر چه خودش هم از ماندن منصرف شود، تا مدتي كه در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1098

اگر مسافر بعد از رسيدن به هشت فرسخ، سي روز در محلي بماند و در تمام سي روز در رفتن و ماندن مردّد باشد، بعد از گذشتن سي روز اگر چه مقدار كمي در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1099

مسافري كه مي خواهد نُه روز يا كمتر در محلي بماند اگر بعد از آن كه نُه روز يا كمتر در آنجا ماند، بخواهد دوباره نُه روز ديگر يا كمتر بماند و همين طور تا سي روز، روز سي و يكم بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1100

مسافري كه سي روز مردّد بوده، در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه سي روز در يك جا بماند، پس اگر مقداري از آن را در جايي و مقداري را در جاي ديگر بماند، بعد از سي روز هم بايد نماز را شكسته بخواند، مگر اين كه قسمت عمده روز را در جايي بماند و بقيه روز را در جاي ديگري كه كمتر از چهار فرسخ شرعيست به طوري كه عرفاً صدق كند سي روز يك جا مانده است كه در اين صورت بعد از سي روز مثل محل اقامت، نماز را در آنجا تمام مي خواند.

مسائل متفرقه نماز مسافر
مسأله 1101

مسافر مي تواند در مسجد الحرام و مسجد النّبي (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) و مسجد كوفه نمازش را تمام بخواند و احتياط در اين است كه نماز را شكسته بخواند. ولي اگر بخواهد در جايي كه اول جزء اين مساجد نبوده و بعد به آنها اضافه شده نماز بخواند، احتياط واجب آن است كه شكسته بخواند و نيز مسافر مي تواند در حرم اصلي حضرت سيد الشهداء ( عليه السلام ) نماز را تمام بخواند، ولي اگر در اين چهار مكان نماز او قضا شد بنا بر احتياط واجب به طور شكسته قضا نمايد اگر چه در همان مكان باشد

مسأله 1102

كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند اگر در غير چهار مكاني كه در مسأله پيش گفته شد عمداً تمام بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 1103

مسافري كه نمي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر تمام بخواند و قصد قربت در نماز داشته باشد نمازش صحيح است.

مسأله 1104

مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند اگر بعضي از خصوصيات آن را نداند، مثلا نداند كه در سفر هشت فرسخي بايد شكسته بخواند، چنانچه تمام بخواند در صورتي كه وقت باقيست بايد بنا بر احوط نماز را شكسته بخواند و اگر وقت گذشته به طور شكسته قضا نمايد.

مسأله 1105

مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر به گمان اين كه سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند، وقتي بفهمد كه سفرش هشت فرسخ بوده، نمازي را كه تمام خوانده، بنا بر احتياط واجب بايد دوباره شكسته بخواند و اگر وقت هم گذشته، قضا نمايد.

مسأله 1106

اگر فراموش كند كه مسافر است و نماز را تمام بخواند، چنانچه در وقت يادش بيايد، بايد شكسته به جا آورد ولي اگر بعد از وقت يادش بيايد، قضاي آن نماز بر او واجب نيست.

مسأله 1107

اگر از روي فراموشي نماز را شكسته بخواند با اين كه نمي دانست سفرش به اندازه مسافت شرعي هست يا نه، يا اين كه مي دانست به اندازه مسافت نيست ولي بعد معلوم شد كه به اندازه مسافت بوده، بنا بر اظهر اگر نيت قربت داشت اعاده لازم نيست

مسأله 1108

مسافري كه نماز نخوانده، اگر پيش از تمام شدن وقت به وطنش برسد، يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، بنا بر اصح بايد نماز را تمام بخواند و كسي كه مسافر نيست، اگر در اول وقت نماز نخواند و مسافرت كند، بنا بر اقوي در سفر بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1109

اگر از مسافري كه بايد نماز را شكسته بخواند نماز ظهر يا عصر يا عشا قضا شود، بايد آن را دو ركعتي قضا نمايد، اگر چه در غير سفر بخواهد قضاي آن را به جا آورد و اگر از كسي كه مسافر نيست يكي از اين سه نماز قضا شود، بايد چهار ركعتي قضا نمايد اگر چه در سفر بخواهد آن را قضا نمايد.

مسأله 1110

مستحب است مسافر بعد از هر نمازي كه شكسته مي خواند سي مرتبه بگويد:

«سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لااِلهَ اِلاّ اللهُ وَ اللهُ اَكْبَرْ».

«نماز قضا»
مسأله 1111

كسي كه نماز واجب خود را در وقت آن نخوانده، بايد قضاي آن را به جا آورد، اگر چه در تمام وقت نماز، خواب مانده يا به سبب مستي نماز نخوانده باشد؛ ولي كسي كه در تمام وقت نماز، هنوز بالغ نشده و يا ديوانه و يا بيهوش است و يا زني كه در تمام وقت نماز در حال حيض يا نفاس است، نمازي كه اينها نخوانده اند قضا ندارد، مگر اين كه قبل از تمام شدن وقت نماز، اين افراد از چنين حالي خارج شوند يعني شخص غيربالغ به تكليف برسد و بيهوش به هوش آيد و زن از حيض و نفاس پاك شود و مجنون عاقل شود، كه دراين صورت نمازي را كه لااقل يك ركعت از آن را ولو با تيمّم و حذف مستحبات، در وقت مي توانسته بخواند و نخوانده، بايد قضا نمايد.

مسأله 1112

اگر كسي به اختيار خود سبب حصول ديوانگي يا بيهوشي، يا حيض و نفاس در خود شود، بنا بر احتياط واجب بايد نمازهاي فوت شده در آن حال را قضا نمايد، خصوصاً اگر اين عمل بعد از دخول وقت باشد.

مسأله 1113

نمازهايي كه واجب است قرائت در آنها بلند خوانده شود هنگام قضا هم بايد بلند خوانده شود و همچنين نمازهايي كه واجب است آهسته بخواند هنگام قضا نيز واجب است آهسته بخواند و بلند يا آهسته خواندن قضاي نافله ها تابع خود آنها است

مسأله 1114

كسي كه وضو، غسل و تيمم برايش ممكن نيست، در خود وقت، نماز بر او واجب نيست و بنا بر احتياط واجب بايد در وقتي كه قادر بر تحصيل طهارت است نماز را قضا نمايد، خصوصاً اگر خودش با اختيار سبب از بين رفتن تمكن شده باشد، بلكه اگر اين عمل بعد از گذشتن وقت كافي براي انجام نماز صورت گيرد، بايد نمازش را قضا كند.

مسأله 1115

كافر اصلي، به جميع اقسام آن، در صورتي كه مسلمان شود، نمازهاي سابق او قضا ندارد و امّا مسلماني كه نماز نخوانده اگر چه معذور بوده يا مسلماني كه مرتد شده، اگر چه مرتد فطري باشد بنا بر اظهر و يامسلماني كه محكوم به كفر است، مثل خوارج، در صورت توبه بر همه اينها قضا لازم است، ولي مسلماني كه شيعه شده و نمازهايش را قبلاً مطابق مذهب خودش يا مطابق مذهب شيعه با نيت قربت خوانده است بنا بر اظهر قضا براو واجب نيست و امّا اگر اصلاً نمازش را نخوانده بايد قضا كند.

مسأله 1116

اگر بعد از وقت نماز بفهمد نمازي را كه خوانده باطل بوده، بايد قضاي آن را بخواند.

مسأله 1117

كسي كه نماز قضا دارد، بايد در خواندن آن كوتاهي نكند ولي واجب نيست فوراً آن را به جا آورد و كسي كه نماز قضا دارد تا وقتي كه وقت فريضه تنگ نشده مي تواند نماز قضا يا نماز مستحبي بخواند.

مسأله 1118

قضاي نمازهاي يوميه در صورتي كه ترتيب آنها معلوم باشد بايد به ترتيب خوانده شود مثلا كسي كه يك روز نماز عصر و روز بعد نماز ظهر را نخوانده بنا بر اظهر و احوط بايد اول نماز عصر و بعد از آن نماز ظهر را قضا نمايد

مسأله 1119

اگر بخواهد قضاي چند نماز غير يوميه، مانند نماز آيات را بخواند يا مثلا بخواهد قضاي يك نماز يوميه و چند نماز غير يوميه را بخواند، لازم نيست آنها را به ترتيب به جا آورد.

مسأله 1120

اگر كسي نداند و گمان هم ندارد كه نمازهايي كه از او قضا شده كداميك جلوتر بوده، بنا بر اقوي لازم نيست به طوري بخواند كه ترتيب حاصل شود و مي تواند هر كدام را خواست مقدم بدارد، اگر چه احتياط، در صورتي كه عسر و حرج پيش نيايد و موجب فوت آنچه يقيناً فوت شده، نشود، تحصيل يقين به ترتيب است، پس اگر نداند نماز مغرب و ظهر كه از او فوت شده كداميك جلوتر بوده يك نماز مغرب بين دو ظهر يا يك نماز ظهر بين دو مغرب بنا بر احتياط مستحب بخواند.

مسأله 1121

اگر نماز ظهر و عصر از او قضا شده ولي نمي داند از يك روز بوده يا از دو روز و نمي داند كدام زودتر قضا شده، مي تواند دو نماز چهار ركعتي بخواند:

چهار ركعت اول به قصد نمازي كه اوّل فوت شده و چهار ركعت دوم به قصد نماز دوم

مسأله 1122

كسي كه چند نماز از او قضا شده و تعداد آنها را نمي داند مثلا نمي داند چهار تا بوده يا پنج تا چنانچه براي او مشكل نيست و عسر و حرج در كار نباشد لازم است آن قدر نماز بخواند تا علم پيدا كند به مقدار نمازهاي قضا شده يا اينكه بيشتر نماز قضا خوانده است و اگر تحصيل علم ممكن نيست به مقداري كه اطمينان پيدا كند نماز بخواند و اگر آن هم نشد به قدري كه گمان پيدا كند و اين احتياطاً ت در صورتيست كه مي داند يا احتمال مي دهد كه سابقاً مقدار آنها را مي دانسته و الاّ فقط به قدري كه يقين دارد نماز بخواند و در مورد مقدار بيشتر احتياط كردن خوب است ولي ظاهر اين است كه لازم نيست

مسأله 1123

كسي كه نماز قضا از همين روز يا روزهاي پيش دارد، مي تواند قبل از خواندن نمازي كه قضا شده، نماز ادايي را بخواند و لازم نيست نماز قضا را جلو بيندازد، گر چه مطابق احتياط است.

مسأله 1124

كسي كه مي داند يك نماز چهار ركعتي نخوانده و نمي داند نماز ظهر است يا عصر است يا عشا، اگر يك نماز چهار ركعتي به نيت قضاي نمازي كه نخوانده بخواند كافي است.

مسأله 1125

كسي كه مي داند يكي از نمازهاي پنجگانه از او فوت شده و نمي داند كدام بوده، كافيست يك نماز صبح و يك مغرب و يك چهار ركعتي به قصد ما في الذمّه بخواند و در بلند يا آهسته خواندن آن مخيّر است و اگر مسافر بوده كافيست يك مغرب و يك دو ركعتي به قصد ما في الذمه بخواند.

مسأله 1126

اگر از روزهاي گذشته نمازهاي قضا دارد و يك نماز يا بيشتر هم از همان روز از او قضا شده، چنانچه براي قضاي تمام آنها وقت ندارد، يا نمي خواهد همه را در آن روز بخواند، مستحب است نماز قضاي آن روز را پيش از نماز ادا بخواند، بلكه مطابق احتياط است.

مسأله 1127

نماز قضا را با جماعت مي شود خواند، چه نماز امام جماعت ادا باشد يا قضا و لازم نيست هر دو يك نماز را بخوانند مثلا اگر نماز قضاي صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند اشكال ندارد

مسأله 1128

نمازهاي مستحبّي كه وقت خاص دارند در صورت ترك، قضاي آنها مستحب است ولي اگر در اثر بيماري فوت شد، استحباب قضا تأكد ندارد و اگر نمازهاي مستحبي فوت شده را قضا نكرد مستحب است براي هر نماز فوت شده يك مُدّ طعام صدقه بدهد

«نماز جماعت»
اشاره

مستحب است نمازهاي واجب خصوصاً نمازهاي يوميه را به جماعت بخوانند و در نماز صبح مغرب و عشاء بيشتر سفارش شده و در روايتي وارد شده است كه اگر يك نفر به امام جماعت اقتدا كند هر ركعت از نماز آنان ثواب صد و پنجاه نماز دارد و اگر دو نفر اقتدا كنند هر ركعت ثواب ششصد نماز دارد و هرچه بيشتر شوند ثواب نمازشان بيشتر مي شود تا به ده نفر برسند و عده آنان كه از ده گذشت، اگر تمام آسمان ها كاغذ و درياها مركّب و درخت ها قلم و جنّ و انس و ملائكه نويسنده شوند نمي توانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند

مسأله 1129

وقتي كه جماعت برپا مي شود، مستحب است كسي كه نمازش را فُرادي خوانده دوباره با جماعت بخواند و اگر بعد بفهمد كه نماز اولش باطل بوده، نماز دوم او كافي است.

مسأله 1130

اگر امام يا مأموم بخواهد نمازي را كه به جماعت خوانده دوباره با جماعت بخواند، جواز جماعت محل تأمل است ولي در صورتي كه جماعت دوم داراي مزايايي باشد كه در شرع رجحان داشته باشد و كسي بخواهد به اميد مطلوب بودن دو مرتبه نمازش را به جماعت بخواند، بنا بر اظهر جايز است.

مسأله 1131

نمازهاي مستحبي را نمي شود به جماعت خواند، ولي خواندن نماز عيد فطر و قربان در زمان غيبت امام ( عليه السلام ) به جماعت مستحب است در صورتي كه شروط وجوب موجود نباشد، همچنين خواندن نماز استسقاء كه براي طلب باران مي خوانند به جماعت مستحب است و بعيد نيست استحباب جماعت در نماز غدير كه به اميد مطلوبيت خوانده شود.

مسأله 1132

موقعي كه امام جماعت نماز يوميه مي خواند، هر كدام از نمازهاي يوميه را مي شود به او اقتدا كرد ولي اگر نماز يوميه اش را احتياطاً دوباره مي خواند، فقط در صورتي كه مأموم احتياطش با امام يكي باشد مي تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1133

اگر امام جماعت قضاي نماز يوميه خود را مي خواند، مي شود به او اقتدا كرد ولي اگر نمازش را احتياطاً قضا مي كند، يا قضاي نماز شخص ديگر را تبرعاً مي خواند، اقتدا به او اشكال دارد.

مسأله 1134

اگر امام در محراب باشد و كسي پشت سر او اقتدا نكرده باشد، كساني كه دو طرف محراب ايستاده اند و به واسطه ديوار محراب امام را نمي بينند نمي توانند اقتدا كنند.

مسأله 1135

اگر به واسطه طولاني بودن صف اول، كساني كه دو طرف صف ايستاده اند امام را نبينند مي توانند اقتدا كنند و نيز اگر به واسطه درازي يكي از صفهاي ديگر كساني كه دو طرف آن ايستاده اند صف جلوي خود را نبينند مي توانند اقتدا نمايند

مسأله 1136

اگر صفهاي جماعت تا درب مسجد برسد، كسي كه مقابل درب، پشت صف ايستاده، نمازش صحيح است و نيز نماز كساني كه با ديدن او اقتدا مي كنند صحيح مي باشد و در صف نماز جماعت از جهت اتّصال، تهيّأ نمازگزار متّصل، كافي است.

مسأله 1137

كسي كه پشت ستون ايستاده، اگر از طرف راست يا چپ به واسطه مأموم ديگر به امام متصل نباشد، نمي تواند اقتدا كند، ولي اگر از دو طرف يا يك طرف متصل باشد و مأموم كسي را كه امام را مي بيند مشاهده كند، جماعتش صحيح است و منظور از ديدن امام اين است كه اگر مأمومين نباشند بتواند امام را ببيند ولي غير از مأمومين هر چه حائل شود موجب فرادي شدن نماز است.

مسأله 1138

محل ايستادن امام بايد از محل مأموم بلندتر نباشد، ولي اگر مكان امام مقدار خيلي كمي، مثلاً كمتر از يك وجب بلندتر باشد، اشكال ندارد و نيز اگر زمين سراشيب باشد و امام در طرفي كه بلندتر است بايستد، در صورتي كه سراشيبي آن زياد نباشد و طوري باشد كه به آن، زمين مسطح بگويند مانعي ندارد.

مسأله 1139

اگر مكان مأموم بلندتر از مكان امام باشد و ساير لوازم و شرايط اقتدا رعايت شود، اشكال ندارد.

مسأله 1140

هرگاه بداند نماز امام باطل است، مثلا بداند امام وضو ندارد، اگر چه خود امام ملتفت نباشد، نمي تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1141

اگر مأموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده يا كافر بوده، يا به جهتي نمازش باطل بوده، مثلا بي وضو نماز خوانده، نمازش صحيح است و همچنين اگر در اثناء نماز به يكي از اين سه امر اطلاع پيدا كرد، نيت فرادي مي كند و بقيه نماز را مي خواند و نمازش صحيح است.

مسأله 1142

انسان در بين نماز جماعتي كه خواندن آن به جماعت واجب نيست بنا بر اظهر مي تواند نيت فُرادي كند اگر چه از اول نماز قصد فرادي داشته باشد، مثلاً نيّت كند كه دو نماز خود را با يك نماز امام بخواند يعني قصد كند كه بين نماز فرادي كند و زودتر تمام كند و دوباره نماز دوم را به او اقتدا كند. ولي ممكن است از جهت اخلال به نظم جماعت و اشتباه انداختن مأمومين ممنوع باشد.

مسأله 1143

اگر مأموم به واسطه عذري بعد از حمد و سوره امام نيت فُرادي كند لازم نيست حمد و سوره را بخواند، ولي اگر پيش از تمام شدن حمد و سوره نيت فُرادي نمايد، بايد مقداري را كه امام نخوانده بخواند.

مسأله 1144

اگر در بين نماز جماعت نيت فُرادي نمايد، بنا بر احتياط واجب نبايد دوباره نيت جماعت كند، ولي اگر مردّد شود كه نيت فُرادي كند يا نه و بعد تصميم بگيرد نماز را با جماعت تمام كند، نمازش صحيح است.

مسأله 1145

اگر موقعي كه امام در ركوع است، مأموم اقتدا كند و به ركوع امام برسد، اگر چه ذكر امام تمام شده باشد، نمازش به طور جماعت صحيح است و يك ركعت حساب مي شود. اما اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد نمازش به طور فُرادي صحيح مي باشد و بايد آن را تمام نمايد.

مسأله 1146

اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به مقدار ركوع خم شود ولي شك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه، نمازش صحيح است و بنا بر احتياط فُرادي مي شود.

مسأله 1147

اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود، امام سر از ركوع بردارد، مي تواند نيت فرادي كند يا مي تواند صبر كند تا در ركعت بعد به امام ملحق شود و در صورت ملحق شدن تكبيرِ ديگر لازم نيست.

مسأله 1148

چنانچه مأموم بترسد كه اگر ملحق به صف شود و اقتدا كند، امام سر از ركوع بردارد مي تواند در همان مكاني كه ايستاده اقتدا كند و تكبير بگويد و به ركوع برود به شرط آن كه مانعي از اقتدا در آن مكان نباشد، مثل وجود حائل يا بلند بودن جاي امام، بنا بر اين دور بودن فاصله بين مأموم و امام يا صف جماعت بنا بر اظهر مانع از اقتدا نيست پس مأموم بعد از رسيدن به ركوع امام، در حال ركوع و يا بعد از ركوع و بنا بر احتياط بعد از سجود، ولو به چند دفعه حركت، خود را به امام يا صف ملحق مي كند و بنا بر احتياط واجب در حال ذكر حركت نكند و اگر توانست، راه رفتن را به بعد از سجده تأخير بيندازد اين كار را مي كند، ولي در هر صورت طي كردن اين فاصله نبايد فعل كثير حساب شود

مسأله 1149

اگر كسي بعد از سر برداشتن امام از ركوع رسيد، مي تواند به امام اقتدا كند و تكبيرة الاحرام بگويد، اما ركوع بجا نياورد ولي در يك سجده يا دو سجده امام را متابعت كند و در ركعت بعد كه امام برمي خيزد ركعت اول مأموم حساب مي شود و بنا بر اظهر تجديد تكبيرة الاحرام لازم نيست

مسأله 1150

اگر موقعي برسد كه امام مشغول خواندن تشهد آخر نماز است، چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد، بايد بعد از نيت و گفتن تكبيرة الاحرام بنشيند و تشهد را با امام بخواند ولي سلام را نگويد و صبر كند تا امام سلام نماز را بدهد و بنا بر احتياط مستحب در اين حال به صورت تَجافي بنشيند، كه توضيح آن خواهد آمد، بعد بايستد و بدون آن كه دوباره نيت كند و تكبير بگويد، حمد و سوره را بخواند و آن را ركعت اول نماز خود حساب كند و همچنين بنا بر اظهر در غير تشهد ركعت آخر هم مي تواند چنين كند.

مسأله 1151

در نماز جماعت بايد بين مأموم و امام پرده و مانند آن، كه پشت آن ديده نمي شود، فاصله نباشد و همچنين است بين انسان و مأموم ديگري كه انسان به واسطه او به امام متصل شده است، ولي اگر امام مرد و مأموم زن باشد، چنانچه بين آن زن و امام، يا بين آن زن و مأموم ديگري كه مرد است و زن به واسطه او به امام متصل شده است، پرده و مانند آن باشد اشكال ندارد.

مسأله 1152

مأموم نبايد بنا بر اظهر جلوتر از امام بايستد و اظهر اين است كه مي تواند مساوي امام بايستد، ولي احتياط در اين است كه مساوي هم نايستد بلكه از امام عقب تر باشد و افضل آن است كه اگر مأموم يك نفر است در طرف راست امام بايستد و اگر بيشتر هستند پشت سر او قرار بگيرند.

مسأله 1153

اگر بعد از شروع نماز، بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسي كه مأموم به واسطه او متصل به امام است، پرده يا چيز ديگري كه پشت آن را نمي توان ديد فاصله شود، نماز فُرادي مي شود و صحيح است.

مسأله 1154

بايد بين جاي سجده مأموم و جاي ايستادن امام به قدر يك انسان كه به سجده رفته است فاصله نباشد، بنا بر اين اگر بين آن دو اين مقدار فاصله بود يعني از سر تا نوك انگشتان پاي يك نفر كه در سجده است بنا بر اظهر نماز جماعت اشكال دارد و همچنين اگر بين انسان و مأمومي كه جلوي او ايستاده و به وسيله او به امام متصل است به همين مقدار فاصله باشد نمازش اشكال دارد؛ و احتياط مستحب آن است كه جاي سجده مأموم با جاي كسي كه جلوي او ايستاده، هيچ فاصله نداشته باشد و اگر فاصله به قدر يك گام متعارف و معمولي باشد، بنا بر اظهر اشكالي ندارد.

مسأله 1155

اگر مأموم به واسطه كسي كه طرف راست يا چپ او اقتدا كرده به امام متصل باشد و از جلو به امام متصل نباشد، چنانچه كمتر از مقداري كه در مسأله فوق گفته شد فاصله داشته باشد، نماز و جماعتش صحيح است.

مسأله 1156

اگر در اثناء نماز، بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسي كه مأموم به واسطه او به امام متصل است به مقدار فوق فاصله پيدا شود، نمازش فُرادي مي شود و صحيح است.

مسأله 1157

اگر نماز همه كساني كه در صف جلو هستند تمام شود، يا همه نيت فُرادي نمايند، چنانچه فاصله به اندازه فوق نباشد نماز صف بعد به طور جماعت صحيح و گرنه نمازشان فُرادي مي شود و صحيح است.

مسأله 1158

اگر در ركعت دوم اقتدا كند، مستحب است قنوت و تشهد را با امام بخواند و احتياط مستحب آن است كه موقع خواندن تشهد، به حال تَجافي بنشيند، يعني انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند كند و بايد بعد از تشهد، با امام برخيزد و حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد، حمد را تمام كند و در ركوع خود را به امام برساند و چنانچه طوريست كه اگر بخواهد حمد را بخواند و يا تمام كند به ركوع امام نمي رسد اظهر تمام كردن حمد است اگر چه احتياط در قصد فُرادي است.

مسأله 1159

اگر موقعي كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتيست اقتدا كند، بايد در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است بعد از دو سجده بنشيند و تشهد را به مقدار واجب بخواند و برخيزد و چنانچه براي گفتن سه مرتبه تسبيحات وقت ندارد، يك مرتبه بگويد و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند و اگر يك مرتبه تسبيحات را هم وقت ندارد كمتر از آن بگويد و به ركوع امام برسد و اگر اصلاً وقت ندارد، قريب است كه هيچ ذكر نگويد و با امام ركوع كند، اگر چه احتياط در قصد انفراد و اتمام است.

مسأله 1160

اگر در ركعت سوم يا چهارم در حالي كه امام ايستاده و هنوز تكبير ركوع را نگفته اقتدا كند، بنا بر احوط بايد حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد، بايد حمد را تمام كند و در ركوع خود را به امام برساند و چنانچه طوريست كه اگر حمد بخواند يا حمد را بخواهد تمام كند به ركوع نخواهد رسيد احتياط در اين است كه قصد فرادي كند و حمد را تمام كرده و بقيه نماز را هم خودش بخواند، ولي اگر مأموم در ركعت دوم خود چنانچه طوريست كه اگر بخواهد حمد را تمام كند به ركوع امام نمي رسد، نمي تواند حمد را رها كرده و همراه امام به ركوع برود، بلكه بايد حمد را تمام كند و خود را در سجده به امام برساند، گرچه احوط در اين صورت قصد فرادي است.

مسأله 1161

كسي كه مي داند اگر سوره را بخواند در ركوع به امام نمي رسد، بايد سوره را نخواند.

مسأله 1162

كسي كه اطمينان دارد كه اگر سوره را شروع كند يا تمام نمايد به ركوع امام مي رسد احتياط واجب آن است كه سوره را شروع كند يا اگر شروع كرده تمام نمايد

مسأله 1163

اگر امام ايستاده باشد و مأموم نداند كه در كدام ركعت است مي تواند اقتدا كند، ولي بايد حمد و سوره را به قصد قربت بخواند و اگر بعداً بفهمد كه امام در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 1164

اگر به خيال اين كه امام در ركعت اول يا دوم است حمد و سوره نخواند و بعد از ركوع بفهمد كه در ركعت سوم يا چهارم بوده، نمازش صحيح است، ولي اگر پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر وقت ندارد، فقط حمد را بخواند و بعد خود را به امام برساند.

مسأله 1165

اگر به خيال اين كه امام در ركعت سوم يا چهارم است حمد و سوره بخواند و پيش از ركوع يا بعد از آن بفهمد كه در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 1166

اگر موقعي كه مشغول نماز مستحبيست جماعت بر پا شود، چنانچه اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت مي رسد، مستحب است نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود، بلكه اگر اطمينان نداشته باشد كه به ركعت اول برسد مستحب است به همين كيفيّت عمل نمايد.

مسأله 1167

اگر موقعي كه مشغول نماز سه ركعتي يا چهار ركعتيست جماعت بر پا شود، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است به نيت نماز مستحبي نماز را دو ركعتي تمام كند و خود را به جماعت برساند.

مسأله 1168

اگر نماز امام تمام شود و مأموم مشغول تشهد يا سلام اول باشد، لازم نيست نيت فُرادي كند.

شرايط امام جماعت
مسأله 1169

امام جماعت بايد شيعه دوازده امامي، عاقل، عادل و حلال زاده باشد و نماز را به طور صحيح بخواند و بنا بر احتياط بايد بالغ باشد و نيز اگر مأموم مرد است امام او هم بايد مرد باشد.

مسأله 1170

عدالت معتبر در امام جماعت عبارت است از حُسن ظاهر يعني دوري جستن از گناهان كبيره، به طوري كه ظاهر احوال شخص بطور ظني دلالت كند كه او بناي بر ترك گناه دارد، نه آن كه اتفاقاً چند روزي گناه را ترك كرده باشد و مأموم بايد اين حسن ظاهر را احراز كند و اصرار بر گناهان صغيره به منزله گناه كبيره است.

مسأله 1171

كسي كه ايستاده نماز مي خواند بنا بر اظهر نمي تواند به كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند اقتدا كند و همچنين بنا بر احوط كسي كه نشسته نماز مي خواند، نمي تواند به كسي كه خوابيده نماز مي خواند اقتدا نمايد و كسي كه در حال ايستاده به تكيه كردن نياز ندارد اقتداي او به كسي كه نياز دارد محل اشكال و احتياط است

مسأله 1172

اگر امام جماعت در بين نماز از قيام عاجز شد، لازم است مأموم نيت فرادي كند و نماز خود را بخواند و همچنين است هر نقصي كه مانع از اقتدا است.

مسأله 1173

كسي كه نشسته نماز مي خواند، مي تواند به كسي كه نشسته نماز مي خواند اقتدا كند و با تساوي در هر نقص اقتدا جايز است مثل اقتداي نشسته به نشسته ولي با اختلاف جهات كمال و نقص، مثل اقتداي ايستاده اي كه براي ركوع اشاره مي كند به نشسته اي كه براي ركوع خم مي شود محل اشكال است

مسأله 1174

اگر امام جماعت به واسطه عذري با تيمم يا با وضوي جبيره اي نماز مي خواند، كسي كه وظيفه اش وضو بوده مي تواند به او اقتدا كند، ولي اگر امام با لباس نجس نماز مي خواند، بنا بر احتياط واجب نبايد به او اقتدا كرد.

مسأله 1175

اگر امام مرضي دارد كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند بنا بر احتياط واجب نمي شود به او اقتدا كرد و نيز زني كه مستحاضه نيست نمي تواند بنا بر احتياط به زن مستحاضه اقتدا نمايد.

مسأله 1176

امامت كسي كه مرض خوره يا پيسي دارد، مكروه است مگر براي كسي كه مثل اوست و امامت براي كساني كه تمايل به امامت او ندارند مكروه است و همچنين كسي كه حد شرعي براو اجرا شده، هر چند توبه كرده و حكم به عدالت او شده باشد، مگر براي مثل خودش علي الاظهر، همچنين امامت كسي كه با تيمّم نماز مي خواند براي كسي كه با وضو نماز مي خواند، مكروه است.

احكام جماعت
مسأله 1177

موقعي كه مأموم نيت مي كند، بايد امام را معين نمايد ولي دانستن اسم او لازم نيست مثلا اگر نيت كند:

اقتدا مي كنم به امام حاضر نمازش صحيح است

مسأله 1178

اگر كسي به قصد اينكه فلاني است اقتدا كند بعداً معلوم شود كه شخص ديگري است، نماز او به جماعت باطل است ولو آن ديگري هم نزد او عادل باشد و اگر به صورت وجوب يا استحباب يا احتياط، مأموم قرائت نماز خود را خوانده باشد نماز او به طور فُرادي صحيح است، ولي اگر طوري بوده كه اگر قبل از نماز مي فهميد كه دومي است، به او هم مثل اولي اقتدا مي كرد، نمازش به جماعت نيز صحيح است.

مسأله 1179

مأموم بايد غير از حمد و سوره، همه چيز نماز را خودش بخواند، ولي اگر ركعت اول يا دوم او ركعت سوم يا چهارم امام باشد، بايد حمد و سوره خود را بخواند.

مسأله 1180

مأموم در نماز با مخالفين غير شيعه واجب است به وظيفه منفرد عمل كند و اگر لازم است تقيه كند، حمد و سوره و لااقل حمد را به صورت آهسته بخواند، ولي در غير اين صورت نماز را اعاده نمايد.

مسأله 1181

اگر مأموم در ركعت اول و دوم نماز صبح، مغرب و عشا صداي حمد و سوره امام را بشنود، اگر چه كلمات را تشخيص ندهد، بايد بنا بر احتياط حمد و سوره را نخواند و اگر صداي امام را نشنود، مستحب است حمد و سوره بخواند ولي بايد آهسته بخواند و چنانچه سهواً بلند بخواند اشكال ندارد.

مسأله 1182

اگر مأموم بعضي از كلمات حمد و سوره امام را بشنود بايد بنا بر احتياط همان قدر از حمد و سوره را نخواند.

مسأله 1183

حمد و سوره خواندن مأموم در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر كراهت دارد

و مستحب است به جاي آن ذكر بگويد.

مسأله 1184

مأموم نبايد تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد، بلكه احتياط واجب آن است كه تا تكبير امام تمام نشده تكبير نگويد.

مسأله 1185

اگر مأموم پيش از امام عمداً هم سلام دهد بنا بر اقوي نمازش صحيح است ولي احتياط در اين است كه اگر عذري ندارد و مي خواهد قبل از امام سلام دهد قصد انفراد كند

مسأله 1186

اگر مأموم غير از تكبيرة الاحرام و سلام كه حكم آن گذشت چيزهاي ديگر نماز را پيش از امام بگويد اشكال ندارد ولي مستحب آن است كه پيش از امام نگويد

مسأله 1187

مأموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مي شود و حكم آن گفته شد، كارهاي ديگر نماز، مانند ركوع و سجود را با امام يا كمي بعد از امام به جا آورد و نبايد پيش از امام انجام دهد و همچنين نبايد زياد از امام عقب بماند به طوري كه مثلا امام از ركوع برخيزد ولي مأموم هنوز به ركوع نرفته باشد و احتياط در اين است كه با امام هم انجام ندهد بلكه كمي بعد از امام انجام دهد. ولي اگر پيش از امام مشغول افعال نماز شود يا اينكه از او زياد عقب بماند، چنانچه تكبيرة الاحرام را بعد از امام گفته و جماعت منعقد شده باشد نمازش بنا بر اقوي صحيح است، ولي معصيت كرده است و اگر اين مخالفت در نماز زياد واقع شود، مخصوصاً اگر در چند ركن انجام بگيرد ممكن است از نماز جماعت خارج شود، ولي اصل نماز صحيح است.

مسأله 1188

اگر مأموم عمداً زودتر از امام سر از ركوع بردارد، بايد بايستد تا امام سر از ركوع بردارد و اگر به قصد متابعت، دوباره به ركوع برگردد نمازش باطل است.

مسأله 1189

اگر مأموم عمداً در غير ركعت اول خودش، زودتر از امام به ركوع برود، بايد صبر كند تا امام به او برسد و با او ركوع را تمام كند و برگشتن جايز نيست و در صورتي كه تمام قرائت امام را درك كرده باشد نماز او صحيح است و اگر به حالت ايستاده برگشت و با امام دوباره ركوع كرد، نمازش باطل است و اگر دوباره ركوع نكرد نماز و جماعتش صحيح است، اگر چه معصيت كرده است.

مسأله 1190

اگر سهواً پيش از امام سر از ركوع بردارد، چنانچه امام در ركوع باشد، بايد به ركوع برگردد و با امام سر بردارد و در اين صورت زياد شدن ركوع كه ركن است نماز را باطل نمي كند، ولي اگر به ركوع برگردد و پيش از آن كه به ركوع برسد، امام سر بردارد بنا بر اظهر نمازش باطل است و همچنين در حكم سهو است اگر فراموش كند كه مأموم است و يا گمان كند كه امام سر از ركوع برداشته و يا هر عذري كه موجب ترك متابعت شده باشد.

مسأله 1191

اگر مأموم سهواً قبل از امام سر از ركوع برداشت در حالي كه ذكر واجب را نگفته بود، بايد به قصد متابعت به ركوع برگردد و ذكر را بگويد ولي اگر ديد كه نمي تواند به ركوع امام برسد و امام زود سر برمي دارد، به ركوع برنگردد و به سبب نگفتن ذكر، نمازش باطل نيست.

مسأله 1192

اگر اشتباهاً سر بردارد و ببيند امام در سجده است بايد به سجده برگردد و چنانچه در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد براي زياد شدن دو سجده كه ركن است نماز باطل نمي شود.

مسأله 1193

كسي كه اشتباهاً پيش از امام سر از سجده برداشته هرگاه به سجده برگردد و هنوز به سجده نرسيده امام سر بردارد، نمازش صحيح است، ولي اگر در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد نمازش باطل است.

مسأله 1194

اگر اشتباهاً سر از ركوع يا سجده بردارد و سهواً يا به خيال اين كه به امام نمي رسد به ركوع يا سجده نرود، نمازش صحيح است.

مسأله 1195

اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است، چنانچه به خيال اين كه سجده اول امام است، به قصد اين كه با امام سجده كند به سجده رود و بفهمد سجده دوم امام بوده، سجده دوم مأموم حساب مي شود و نمازش صحيح است و اگر به خيال اين كه سجده دوم امام است به سجده رود و بفهمد سجده اول امام بوده، سجده اول او خواهد بود و بقيه نماز را با امام مي خواند.

مسأله 1196

اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر سر بردارد به مقداري از قرائت امام مي رسد، بايد سر بردارد و با امام به ركوع رود و نمازش صحيح است.

مسأله 1197

اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر برگردد به چيزي از قرائت امام نمي رسد، بايد سر بردارد و با امام نماز را تمام كند و نمازش صحيح است و اگر سر برندارد تا امام برسد باز هم نمازش صحيح است.

مسأله 1198

اگر پيش از امام سهواً به سجده رود، بايد سر بردارد و با امام به سجده رود و اگر برنداشت نمازش صحيح است.

مسأله 1199

اگر امام در ركعتي كه قنوت ندارد اشتباهاً قنوت بخواند، يا در ركعتي كه تشهد ندارد اشتباهاً مشغول خواندن تشهد شود مأموم نبايد قنوت و تشهد را بخواند ولي نمي تواند پيش از امام به ركوع رود، يا پيش از ايستادن امام بايستد بلكه بايد صبر كند تا قنوت و تشهد امام تمام شود و بقيه نماز را با او بخواند.

مسأله 1200

در تحقق جماعت فقط كافيست كه مأموم نيّت اقتدا داشته باشد و نيّت امامت براي امام معتبر نيست و بدون نيّت او جماعت از طرفين محقق مي شود و احكام آن، از قبيل متابعت و شك جاري است، امّا در استحقاق ثواب جماعت براي امام بدون نيّت تأمل است و در اين صورت احوط براي امام اين است كه احكام جماعت را بر اين نماز جاري نكند

مسأله 1201

صاحب مسجد و امام راتب امامي كه براي امامت آن مسجد معين شده و صاحب منزل يا مستأجر آن در صورت واجد شرايط بودن، از ديگران در امامت براي جماعت مقدّم هستند

و مستحب است كسي را كه فقيه تر يا قرائتش از ديگران بهتر يا مسنّ تر يا هاشميست امام جماعت قرار دهند.

مسأله 1202

امام جماعت بايد يك نفر باشد ولي اگر در بين نماز براي امام حادثه اي پيش آمد، مثل مردن، بيهوشي، ديوانگي، حدث، مرض، جاري شدن خون از بيني، احتياج به قضاي حاجت و همينطور است اگر امام متوجه شود كه طهارت نداشته و يا نماز او شكسته بوده است، امام يا مأمومين مي توانند ديگري را امام قرار دهند، خواه آن فرد از اعضاي جماعت باشد و يا كسي باشد كه ابتداءاً مي خواهد نماز بخواند

مستحبات نماز جماعت

مسأله 1203

اگر مأموم يك مرد باشد، مستحب است طرف راست امام بايستد و اگر يك زن باشد، مستحب است پشت سر امام بايستد و اگر يك مرد و يك زن، يا يك مرد و چند زن باشند، مستحب است مرد طرف راست امام و بقيه پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد يا چند زن باشند، مستحب است پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد و چند زن باشند، مستحب است مردها پشت سر امام و زنها پشت مردها بايستند.

مسأله 1204

اگر امام و مأموم هر دو زن باشند، بدون تقدم امام بر مأموم كنار هم مي ايستند.

مسأله 1205

مستحب است امام در وسط صف بايستد و اهل علم، كمال و تقوي در صف اول بايستند.

مسأله 1206

مستحب است امام جماعت در حمد و سوره و ذكرهايي كه بلند مي خواند صداي خود را به قدري بلند كند كه ديگران بشنوند، ولي بايد بيش از اندازه صدا را بلند نكند.

مسأله 1207

مستحب مؤكّد است كه امام بعد از نماز خود بنشيند تا همه مأمومين از نماز فارغ شوند.

مكروهات نماز جماعت

مسأله 1208

اگر در صف هاي جماعت جا باشد، مكروه است انسان تنها بايستد راه دادن افرادي كه از كمال عقل برخوردار نيستند مثل طفل، ديوانه و ابله در صف اول و به خصوص نزديك امام و يا در جايي كه گمان مي رود موجب فساد نماز ديگران شود مكروه است

مسأله 1209

مكروه است مأموم ذكرهاي نماز را طوري بگويد كه امام بشنود.

مسأله 1210

در صورتي كه جماعت برپا شد و «قَدْ قامَتِ الصَّلاة» گفته شود خواندن نافله براي مأموم مكروه است و بنا بر اقرب اين كراهت قبل از «قد قامت الصلاة» نيز هست، در صورتي كه بداند به اول جماعت نمي رسد

مسأله 1211

اقتداي مسافر به غيرمسافر و همچنين برعكس مكروه است و كراهت در اين موارد به معناي كم شدن ثواب جماعت است

«نماز جمعه»

نماز جمعه دو ركعت است مانند نماز صبح و به جاي نماز ظهر خوانده مي شود و داراي دو خطبه و شرائط خاصيست كه خواهد آمد

مسأله 1 وقت نماز جمعه اول ظهر شرعي كه زوال شمس است مي باشد مثل نماز ظهر و بنا بر احوط بايد اول زوال مبادرت به انجام آن بشود با مراعات وقت خطبه ها چنان كه خواهد آمد و در موقعي كه واجب تعييني باشد اگر مبادرت مذكور صورت نگرفت احوط در صورت امكان جمع بين آن و نماز ظهر است كه اول جمعه را اقامه مي كنند و پس از آن ظهر را

مسأله 2 در زمان غيبت نماز جمعه واجب تخييريست و كفايت از نماز ظهر مي كند

مسأله 3 لازم نيست كه امام جمعه فقيه باشد اگرچه در صورت امكان احوط است

مسأله 4 هنگامي كه نماز جمعه وجوب تعييني دارد در همان حال بر مسافري كه نماز را شكسته مي خواند زن پير كور بنده و هر كسي كه حضور او باعث مشقّت و حرج برايش باشد مثل مريض واجب نيست اگرچه نماز جمعه از آنها در صورتي كه شركت بكنند صحيح است و كفايت از ظهر مي كند و اما وجوب تخييري پس براي جميع آنها ثابت است و فرقي با ديگران ندارند بلكه مي توانند نماز جمعه مستقل مثل جماعت مسافرين تشكيل بدهند ولي به جماعت زنان به تنهايي جمعه مستقل منعقد نمي شود

مسأله 5 فاصله بين دو نماز جمعه

كه هر دو واجد شرائط صحت باشند از يك فرسخ بايد كمتر نباشد و اگر كمتر بود هر كدام كه ديرتر شروع كرده باشند يعني در تكبيرة الاحرام متأخّر باشند نماز آنها باطل است خواه از همديگر مطّلع باشند يا نه و اگر مقارن يكديگر شروع كرده اند هر دو نماز باطل است و در صورتي كه وقت باقيست مي توانند از اول يك نماز جمعه در آن وقت باقيمانده بخوانند

مسأله 6 براي تشكيل نماز جمعه بايد جمعيت آنها از پنج نفر مرد كمتر نباشد كه يكي از آنها خود امام مي باشد بنا بر اين غير از امام اگر چهار نفر مرد هم كه نماز جمعه براي آنها وجوب تخييري دارد اگرچه وجوب تعييني نداشته باشد براي نماز جمعه حاضر شوند انعقاد آن جائز و مشروع مي شود

مسأله 7 خواندن دو خطبه و مقدّم بودن آنها بر نماز شرط صحت نماز جمعه است پس اگر عمداً نماز را بدون خطبه خواندند دوباره بعد از خواندن خطبه ها نماز را اعاده مي كنند و اگر از روي فراموشي خطبه را ترك كردند بنا بر احتياط واجب نماز را پس از خطبه اعاده مي كنند

مسأله 8 بنا بر اظهر واجب است واجبات خطبه ها را بعد از زوال ظهر شرعي بخوانند پس اگر خطبه ها قبل از زوال واقع شد بايد واجبات آنها را بعد از زوال اعاده كنند

مسأله 9 بايد هر يك از دو خطبه مشتمل بر حمد الهي باشد و نيز بنا بر اظهر مشتمل بر صلوات بر پيامبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) و آل او (

عليهم السلام ) باشد و نيز بايد در مجموع دو خطبه، موعظه و قرائت قرآن كريم را ترك نكند بلكه بنا بر احتياط واجب هر يك از دو خطبه بايد مشتمل بر موعظه پند و نصيحت و قرائت قرآن باشد بلكه احوط رعايت ترتيب مذكور و نيز قرائت سوره كامل در هر يك از دو خطبه است و نيز احوط لزوم اشتمال خطبه دوم بر صلوات بر معصومين ( عليهم السلام ) به نحو تفصيل است

مسأله 10 بنا بر احتياط واجب بايد خود امام جمعه خطبه ها را بخواند ولي اگر ممكن نشد مي تواند ديگري بخواند

مسأله 11 بنا بر احتياط واجب بايد خطبه ها طوري خوانده شود كه مستمعين تمام محتواي آن را بفهمند اگرچه به غير عربي بيان شود و اين احتياط در بخش موعظه خطبه مؤكّدتر است

مسأله 12 واجب است خطيب در حال خواندن خطبه ايستاده باشد و نيز واجب است بين دو خطبه به مقدار كمي بنشيند و واجب است كه به نحو متعارف صداي خود را بلند كند تا آن عده اي كه مي توانند بشنوند به سمع آنها برساند اگرچه صحت جمعه با اسماعِ عددِ لازم خالي از وجه نيست

مسأله 13 بهتر است كه خطيب در هنگام ايراد خطبه باطهارت باشد اگرچه بنا بر اظهر صحّت خطبه مشروط به طهارت وضوء و غسل و تيمّم نيست و همين حكم در مورد مأمومين هم جاري است

و همچنين صحت خطبه مشروط به پاك بودن بدن و لباس هم نيست

مسأله 14 حرف زدن خطيب به غير خطبه در اثناء خطبه باطل كننده آن نيست مادامي كه

باعث به هم خوردن موالات و وحدت عرفيّه اي كه در يك خطبه شرط است و نيز باعث فوت وقت نماز جمعه نباشد و همچنين است اگر مثلا در اثناء خطبه وضوء بگيرد

مسأله 15 اگر ممكن است كه به وسيله بلندگو كلام خطيب به گوش تمام جمعيت نمازگزار برسد بعيد نيست كه واجب باشد

مسأله 16 در صورتي كه مأموم در شرائطيست كه اگر خطبه ها را گوش بدهد مي شنود واجب است گوش بدهد و نيز حرف زدني كه او را از اين گوش دادنِ واجب باز دارد حرام است اگرچه باعث بطلان خطبه و نماز جمعه نسبت به او نيست و احتياط مستحب آن است كه مأموم از حرف زدني كه او را از گوش دادنِ واجب هم باز نمي دارد اجتناب كند

مسأله 17 اگر مأموم به خطبه ها نرسيد ولي يك ركعت از نماز جمعه را درك كرد نماز جمعه او صحيح است

مسأله 18 واجب است نماز جمعه را به جماعت بخوانند و نيز جماعت شرط صحت آن است ولي اگر بعداً معلوم شد كه امام فاسق بوده و يا طهارت نداشته بنا بر اظهر نماز جمعه صحيح است

مسأله 19 امام جماعت در نماز جمعه بايد از كمال عقل برخوردار باشد و مرد و عادل و بالغ و حلال زاده و شيعه دوازده امامي باشد و لازم نيست نماز جمعه در اصل بر او واجب تعييني باشد پس مسافر مي تواند امام جمعه شود و نيز ساير اموري كه در جماعت نمازهاي يوميه شرط است مثل فاصله نداشتن و غير آن) در اينجا نيز معتبر است

مسأله 20

در نماز جمعه لازم است كه مأمومين قصد اقتداء به امام را داشته باشند و احتياط مستحب براي امام نيز اين است كه نيّت امامت كند اگرچه با عدم نيّت امامت و تنها قصد وظيفه فعليّه نماز جمعه از همگي صحيح است

مسأله 21 در نماز جمعه سوره معيّني معتبر نيست ولي مستحب است در ركعت اول پس از حمد سوره جمعه و در ركعت دوم بعد از حمد سوره منافقون خوانده شود

مسأله 22 مستحب است كه حمد و سوره در نماز جمعه بلند خوانده شود

مسأله 23 در نماز جمعه دو قنوت مستحب است:

يكي در ركعت اول قبل از ركوع كه پس از خواندن قنوت به ركوع مي رود و ديگري در ركعت دوم بعد از ركوع كه پس از پايان قنوت به سجده مي رود

مسأله 24 اگر نمازگزار اشتباهاً در ركعت دوم پس از قنوت به ركوع رود و پيش از رسيدن به حدّ ركوع يادش بيايد بايد به سجده برود و نيز اگر در حال رسيدن به حدّ ركوع ملتفت شد و در آن حال هيچ مكث ركوعي نكرد به سجده مي رود و نمازش صحيح است اما اگر مكث كرد نمازش باطل است

مسأله 25 اگر مأموم به ركعت اول نماز جمعه نرسيد ولي به ركعت دوم آن كه در وقت نماز جمعه به جا آورده مي شود رسيد اگرچه تنها به ركوع امام برسد نماز جمعه او صحيح است و ركعت دوم را خودش فرادي مي خواند ولي اگر شك كند كه ركوع امام را درك كرده يا نه نماز جمعه او باطل است و نماز ظهر مي

خواند

مسأله 26 در موقعي كه نماز جمعه بر واجد شرائط وجوب تعييني دارد اگر بداند كه در صورت حركت براي حضور در جمعه به ركوع ركعت آخر هم نمي رسد مي تواند نماز ظهر را شروع كند و لازم نيست يقين كند كه نماز جمعه تمام شده است

و همچنين نماز ظهر صحيح است اگر آن را با نيّت قربت خواند و در اثناء آن يا بعد از فراغ معلوم شد كه از اول متمكّن از انجام نماز جمعه نبوده است

مسأله 27 شخص خنثي اگر به نماز جمعه حاضر شود نمازش صحيح است ولي نمي تواند خود امام شود و يا تكميلِ عددِ لازم كند

مسأله 28 اگر بعد از زوال اذان نماز براي جمعه گفته شد براي دفعه دوم اذان گفتن به نحوي كه مخالفين انجام مي دهند بدعت و حرام است و نيز بعد از خواندن نماز جمعه احتياط واجب آن است كه براي نماز عصر اذان نگويند

مسأله 29 اگر در بين نماز براي امام موت يا بي هوشي پيش آيد مأمومين يك نفر از خود را كه با آنها مشغول نماز بود و واجد شرائط امامت است پيش مي اندازند و بقيه نماز را با او مي خوانند و واجب است كه نيّت اقتداء را

تجديد كنند

و همچنين اگر از امام حدثي سر زد خود او يا سايرين ديگري را امام قرار مي دهند و نماز مأمومين صحيح است

مسأله 30 اگر تعيين شخصي به جاي امام ممكن نشد پس اگر يك ركعت نماز را با جماعت تمام كرده بودند ممكن است گفته شود كه ركعت بعد را به

عنوان نماز جمعه ولي فرادي تمام كنند مثل مأمومي كه فقط يك ركعت امام را درك كند و اگر يك ركعت را تمام نكرده بودند ممكن است گفته شود كه نماز خود را به عنوان ظهر تمام كنند و صحيح باشد لكن احتياط به تمام كردن جمعه و پس از آن خواندن ظهر در صورت دوم ترك نشود

مسأله 31 اگر در بين خطبه، افراد پراكنده شدند و براي نماز بازنگشتند و تعداد افراد شركت كننده از پنج نفر كمتر شد بر هر كدام از آنها نماز ظهر واجب است

مسأله 32 اگر بعد از تحقق مقدار واجبِ خطبه يا بعد از تمام شدن خطبه پراكنده شدند و سپس بازگشتند در صورتي كه وقت نماز جمعه نگذشته باشد اعاده خطبه لازم نيست اگرچه طول بكشد و اگر افراد ديگري غير از كساني كه خطبه را گوش داده اند حاضر شدند خطبه اعاده مي شود و نماز جمعه مي خوانند

مسأله 33 اگر بعد از آنكه عددِ لازم در نماز جمعه همگي تكبيرة الاحرام را گفتند متفرق شدنِ آنها پيش آمد پس اگر يك ركعت نماز را با جماعت تمام كرده اند و سپس متفرق شده اند كسي كه نمازش را ادامه مي دهد به عنوان جمعه تمام مي كند و صحيح است و اگر قبل از آن متفرق شده اند احتياط واجب در تمام كردن نماز به عنوان جمعه و پس از آن خواندن نماز ظهر است

مسأله 34 اگر مأموم در اثر ازدحام جمعيت نتوانست دو سجده ركعت اول را همراه امام انجام دهد پس اگر بعد توانست انجام دهد و تا امام سر

از ركوع ركعت ّدوم برنداشته خود را به او برساند نماز جمعه او صحيح است و اگر نتوانست همراه امام در ركعت دوم سجده مي كند به نيّت ركعت اول خودش و بعد از آن يك ركعت ديگر مي خواند و نماز جمعه او صحيح است

«نماز آيات»
مسأله 1212

نماز آيات كه دستور آن بعداً گفته خواهد شد به واسطه چهار چيز واجب مي شود:

1 و 2 گرفتن خورشيد و گرفتن ماه، اگر چه مقدار كمي از آنها گرفته شود و كسي هم از آن نترسد

3 زلزله، اگر چه كسي هم نترسد.

4 رعد و برق، بادهاي سياه و سرخ و صيحه ترسناك و مانند اينها از چيزهايي كه از آيات آسماني و زميني بوده و موجب ترس بيشتر مردم مي شود بنا بر اظهر.

مسأله 1213

اگر از چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است بيشتر از يكي اتفاق بيفتد، انسان بايد براي هر يك از آنها يك نماز آيات بخواند، مثلا اگر خورشيد بگيرد و زلزله هم بشود، بايد دو نماز آيات بخواند.

مسأله 1214

چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است، در هر جايي اتفاق بيفتد، فقط مردم همان جا بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاي ديگر واجب نيست، اگر چه از توابع يكديگر و به يك اسم معروف باشند.

مسأله 1215

از وقتي كه خورشيد يا ماه شروع به گرفتن مي كند، انسان بايد نماز آيات را بخواند و بايد به قدري تأخير نيندازد كه شروع به باز شدن كند.

مسأله 1216

اگر خواندن نماز آيات را به قدري تأخير بيندازد كه خورشيد يا ماه شروع به باز شدن كند، بنا بر احتياط واجب بايد نيت ادا و قضا نكند ولي اگر بعد از باز شدن تمام آن نماز بخواند بايد نيت قضا نمايد.

مسأله 1217

اگر مدت گرفتن خورشيد يا ماه بيشتر از خواندن يك ركعت باشد ولي انسان نماز را نخواند، تا وقتي كه به اندازه خواندن يك ركعت به وقتِ بازشدن مانده باشد، بايد نيت ادا كند.

مسأله 1218

موقعي كه زلزله و رعد و برق و مانند اينها اتفاق مي افتد، انسان بايد فوراً نماز آيات را بخواند و اگر نخواند معصيت كرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت بخواند ادا است.

مسأله 1219

اگر بعد از باز شدن خورشيد يا ماه بفهمد كه تمام آن گرفته بوده، بايد قضاي نماز آيات را بخواند، ولي اگر بفهمد مقداري از آن گرفته بوده قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1220

اگر عده اي بگويند كه خورشيد يا ماه گرفته است، چنانچه انسان از گفته آنان يقين پيدا نكند و نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود راست گفته اند و يا اين كه دو نفر كه عادل بودن آنها معلوم نيست شهادت بدهند و عادل بودن آنها ثابت نشود و انسان نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود كه عادل بوده اند، در صورتي كه تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد، بايد نماز آيات را بخواند. بلكه اگر معلوم شود كه مقداري از آن گرفته، احتياط در آن است كه نماز آيات را بخواند.

مسأله 1221

اگر در وقت نماز يوميه نماز آيات نيز بر انسان واجب شود، چنانچه براي هر دو نماز وقت دارد، هر كدام را اول بخواند اشكال ندارد و اگر وقت يكي از آن دو تنگ باشد، بايد اول آن را بخواند و اگر وقت هر دو تنگ باشد، بايد اول نماز يوميه را بخواند.

مسأله 1222

اگر در بين نماز يوميه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است، چنانچه وقت نماز يوميه تنگ نباشد، بايد آن را بشكند و اول نماز آيات، بعد نماز يوميه را به جا آورد و اگر وقت نماز يوميه هم تنگ باشد، بايد آن را تمام كند بعد نماز آيات را بخواند.

مسأله 1223

اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز يوميه تنگ است، بايد نماز آيات را رها كند و مشغول نماز يوميه شود و بعد از آن كه نماز را تمام كرد، پيش از انجام كاري كه نماز را به هم بزند، بقيه نماز آيات را از همان جا كه رها كرده بخواند.

دستور نماز آيات
مسأله 1224

نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت پنج ركوع دارد و دستور آن، اين است كه انسان بعد از نيت، تكبير بگويد و يك حمد و يك سوره تمام بخواند و به ركوع رود و سر از ركوع بردارد، دوباره يك حمد و يك سوره بخواند، باز به ركوع رود تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد و برخيزد و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول به جا آورد و تشهد بخواند و سلام دهد.

مسأله 1225

در نماز آيات ممكن است انسان بعد از نيت و تكبير و خواندن حمد، آيه هاي يك سوره را پنج قسمت كند و يك آيه يا بيشتر از آن را بخواند و به ركوع رود و سر بردارد و بدون اين كه حمد بخواند، قسمت دوم از همان سوره را بخواند و به ركوع رود و همين طور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد، مثلا به قصد سوره توحيد، «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم» بگويد و به ركوع رود، بعد بايستد و بگويد:

«قُلْ هُوَ اللهُ اَحَدٌ» دوباره به ركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد:

«اَللهُ الصَّمَدُ» باز به ركوع رود و بايستد و بگويد:

«لَمْ يَلِدْ و لَمْ يوُلَدْ» و به ركوع برود و باز هم سر بردارد و بگويد:

«وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَد» و بعد از آن به ركوع پنجم رود و بعد از سر برداشتن، دو سجده كند و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول به جا آورد و بعد از سجده دوم تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1226

اگر در يك ركعت از نماز آيات، پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در ركعت ديگر يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت كند مانعي ندارد.

مسأله 1227

چيزهايي كه در نماز يوميه واجب

و مستحب است، در نماز آيات هم واجب و مستحب مي باشد ولي در نماز آيات مستحب است به جاي اذان و اقامه سه مرتبه به قصد اميد ثواب بگويند:

«اَلصَّلاة»

و مستحب است نماز آيات را به جماعت بخوانند و در اين صورت مثل نمازهاي يوميه قرائت هاي نماز را امام مي خواند

و مستحب است قرائت اين نماز را، حتي در آفتاب گرفتگي بلند بخوانند.

مسأله 1228

مستحب است بعد از ركوع پنجم و دهم بگويد:

«سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه» و نيز قبل از هر ركوع و بعد از آن تكبير بگويد ولي بعد از ركوع پنجم و دهم گفتن تكبير مستحب نيست.

مسأله 1229

مستحب است پيش از ركوع دوم، چهارم، ششم، هشتم و دهم قنوت بخواند و اگر فقط يك قنوت پيش از ركوع دهم و يا دو قنوت پيش از ركوع پنجم و دهم بخواند كافي است

مسأله 1230

اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اول است يا در ركوع اول ركعت دوم و فكرش به جايي نرسد، نماز باطل است، ولي اگر مثلا شك كند كه چهار ركوع كرده يا پنج ركوع، چنانچه هنوز به سجده نرفته بايد ركوعي را كه شك دارد به جا آورده يا نه به جا آورد و اگر به سجده رفته به شك خود اعتنا نكند

مسأله 1231

هر يك از ركوع هاي نماز آيات ركن است كه اگر عمداً يا اشتباهاً كم يا زياد شود نماز باطل است و اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده و فكرش به جايي نرسد، نمازش باطل است.

«نماز عيد فطر و قربان»
اشاره

نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام ( عليه السلام ) واجب است و بايد به جماعت خوانده شود و در زمان ما كه امام ( عليه السلام ) غايب است، بنا بر اظهر مستحب مي باشد.

مسأله 1232

محل دو خطبه در نماز عيد فطر و قربان بعد از نماز است و هر خطبه بنا بر احوط بايد مشتمل بر همان چيزهايي باشد كه خطبه جمعه مشتمل بر آن است يعني: حمد و ثناي الهي و شهادتين و سفارش به تقوي و قرائت سوره كوتاه قرآن و نشستن امام بين دو خطبه.

مسأله 1233

در صورتي كه عيد فطر بعد از ظهر ثابت شود، بعيد نيست كه نماز عيد فطر به جماعت در فرداي آن روز، بعد از طلوع آفتاب و قبل از ظهر، به اميد مطلوبيّت، بدون قصد قضا مستحب باشد.

مسأله 1234

وقت نماز عيد فطر و قربان از اول آفتاب روز عيد است تا ظهر.

مسأله 1235

مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند و بعد از آن قرباني كنند و از گوشت قرباني قدري بخورند، ولي در عيد فطر مستحب است، بعد از بلند شدن خورشيد افطار كنند و زكات فطره را هم بدهند، بعد نماز عيد را بخوانند.

مسأله 1236

نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است كه نمازگزار در ركعت اول بعد از خواندن حمد و سوره بنا بر احوط پنج تكبير مي گويد و بعد از هر تكبير يك قنوت مي خواند و بعد از قنوت پنجم تكبير ديگري مي گويد و به ركوع مي رود و دو سجده بجا مي آورد و برمي خيزد و در ركعت دوم بعد از حمد و سوره چهار تكبير مي گويد و بعد از هر تكبير قنوت مي خواند و تكبير پنجم را مي گويد و به ركوع مي رود و بعد از ركوع دو سجده بجا مي آورد و تشهد مي خواند و نماز را سلام مي دهد.

مسأله 1237

در قنوت نماز عيد فطر و قربان هر دعا و ذكري بخوانند كافيست ولي بهتر است اين دعا را به قصد اميد ثواب بخوانند:

«اَللّهُمَّ اَهْلَ الْكِبْرياءِ وَ الْعَظَمَةِ وَ اَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَروتِ وَ اَهْلَ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ اَهْلَ التَّقْوي وَ الْمَغْفِرَةِ أَسألُكَ بِحَقِّ هذَا الْيَوْمِ الَّذي جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمينَ عيداً وَ لِمُحَمَّد صَلَّي اَللهُ عَلَيْهِ وَ آلهِ ذُخْراً وَ شَرَفَاً وَ كَرامَةً وَ مَزِيداً اَن تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ اَنْ تُدْخِلَني في كُلِّ خَيْر اَدْخَلْتَ فِيهِ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد وَ اَن تُخْرِجَني مِنْ كُلِّ سُوء اَخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِم اَللّهُمَّ اِنّي أَسْأَلُكَ خَيْرَ ما سَأَلَكَ بِهِ عِبادُكَ الْصّالِحُونَ وَ اَعُوذُ بِكَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبادُكَ الْمُخْلَصُوْنَ».

مسأله 1238

مستحب است در نماز عيد فطر و قربان قرائت را بلند بخواند.

مسأله 1239

نماز عيد سوره مخصوصي ندارد ولي بهتر است كه در ركعت اول آن سوره شمس سوره 91 و در ركعت دوم سوره غاشيه سوره 88 و يا به عكس را بخوانند يا در ركعت اول سوره اعلي سوره 87 و در ركعت دوم سوره شمس يا به عكس را بخوانند

مسأله 1240

مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند و در حال گفتن تكبيرها دست ها را بلند كنند

مسأله 1241

شب عيد فطر بعد از نماز مغرب و عشاء و روز عيد بعد از نماز صبح و نيز بعد از نماز عيد فطر مستحب است اين تكبيرها را بگويد:

«اَللهُ اَكبَرُ اَللهُ اَكبَرُ لااِلهَ اِلاَّ اللهُ وَ اللهُ اَكبَر وَ للهِِ الْحَمْدُ عَلي ما هَدانا وَ الْحَمْدُ للهِِ عَلي ما اَبْلانا

مسأله 1242

مستحب است در عيد قربان بعد از ده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز دوازدهم است، اين تكبيرها را بگويد:

«اَللهُ اَكْبَرُ اَللهُ اَكْبَرُ لااِلهَ اِلاَّ اللهُ و اَللهُ اَكْبَرُ اَللهُ اَكْبَرُ وَ للهِِ الْحَمْدُ اَللهُ اَكْبَرُ عَلي ما هَدانا اَللهُ اَكبَرُ عَلي ما رَزَقَنا مِن بَهِيمَةِ الاْنعامِ ولي اگر عيد قربان را در مني باشد، مستحب است بعد از پانزده نماز، كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز سيزدهم ذيحجّه است، اين تكبيرها را بگويد.

مسأله 1243

مستحب است نماز عيد را زير آسمان بخواند.

مسأله 1244

اگر در تكبيرهاي نماز و قنوت هاي آن شك كند اگر از محل آن تجاوز نكرده است بنا را بر كمتر بگذارد و اگر بعد معلوم شد كه گفته بوده اشكال ندارد و اگر در حال قنوت شك كرد كه تكبير گفته يا نه، بنا بر اظهر به اين شك اعتنا نكند.

مسأله 1245

اگر قرائت يا تكبيرها يا قنوت ها را فراموش كند و بجا نياورد نمازش صحيح است.

مسأله 1246

اگر كاري كند كه در نمازهاي يوميه براي آن سجده سهو لازم است، بنا بر اظهر در نماز عيد سجده سهو لازم نيست، اگر چه احوط آن است كه سجده سهو به جا آورد.

«اجير گرفتن براي نماز»
مسأله 1247

بعد از مرگ انسان مي توان براي نماز و عبادت هاي ديگر او كه در زمان حيات بجا نياورده ديگري را اجير نمود، يعني به كسي مزد دهند كه آنها را به جا آورد و اگر او بدون مزد هم آنها را انجام دهد صحيح و مجزيست و در اين صورت بر وصي يا وليّ اجير گرفتن لازم نيست

مسأله 1248

كسي كه براي نماز قضاي ميت اجير شده بايد يا مجتهد باشد يا مسائل نماز را از روي تقليد صحيح، بداند.

مسأله 1249

اجير بايد هنگام نيت، ميت را معين نمايد ولي لازم نيست اسم او را بداند، پس اگر نيت كند كه از طرف كسي نماز مي خوانم كه براي او اجير شده ام، كافي است.

مسأله 1250

اجير بايد خود را به جاي ميت فرض كند و عبادتهاي او را به نيابت از او قضا نمايد و يا به قصد به جا آوردن آنچه بر عهده ميت است، انجام دهد، ولي اگر عملي را انجام دهد و ثواب آن را براي ميّت هديه كند كافي نيست.

مسأله 1251

بايد كسي را اجير كنند كه اطمينان داشته باشند نماز را به صورت صحيح مي خواند.

مسأله 1252

كسي كه ديگري را براي نمازهاي ميت اجير كرده اگر بفهمد كه عمل را بجا نياورده و يا باطل انجام داده، بايد دوباره اجير بگيرد.

مسأله 1253

هرگاه شك كند كه اجير عمل را انجام داده يا نه، اگر اجير بگويد، انجام داده ام، گفته او قبول است و اگر شك كند كه عمل او صحيح بوده يا نه، حمل بر صحت مي شود يعني بنا بر اين مي گذارند كه عمل را صحيح انجام داده است.

مسأله 1254

كسي را كه عذري دارد، مثلاً نشسته نماز مي خواند، بنا بر احتياط نمي توان براي نمازهاي ميت اجير كرد، بلكه كسي را هم كه با تيمم يا وضوي جبيره نماز مي خواند بنا بر احتياط نمي شود اجير كرد

مسأله 1255

مرد براي زن و زن براي مرد مي تواند اجير شود و در بلند خواندن و آهسته خواندن نماز بايد هر يك به وظيفه خود عمل نمايد

مسأله 1256

اگر ترتيب قضا شدن نمازهاي ميت معلوم است، قضاي آنها هم بايد به ترتيب خوانده شود و اگر ترتيب نمازها را نمي دانند، چنانچه رعايت ترتيب مستلزم تكرار عمل باشد لازم نيست، حتي اگر بدانند كه ميت ترتيب نمازهاي خود را مي دانسته است.

مسأله 1257

اگر با اجير شرط كنند كه عمل را به صورت مخصوص انجام دهد، بايد همان طور به جا آورد و اگر با او شرط نكنند، بايد در آن عمل به تكليف خود عمل نمايد.

مسأله 1258

اگر با اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحبات آن بخواند، مي تواند بدون مستحبات نماز را به جا آورد.

مسأله 1259

اگر انسان چند نفر را براي نماز قضاي ميت اجير كند، در صورتي كه ترتيب قضا شدن نمازها براي مستأجر معلوم است، بايد براي هر كدام آنها وقتي را معين نمايد، مثلاً اگر با يكي از آنها قرار گذاشت كه از صبح تا ظهر نماز بخواند، با ديگري قرار بگذارد كه از ظهر تا شب بخواند و نيز بايد نماز را كه در هر دفعه شروع مي كند معين نمايد، مثلاً قرار بگذارد نماز اولي كه مي خواند صبح باشد يا ظهر يا عصر و با نفر دوم طوري قرار بگذارد كه ترتيب رعايت شود.

مسأله 1260

اگر كسي اجير شود كه مثلاً در مدت يك سال نمازهاي ميت را بخواند و پيش از تمام شدن سال بميرد، بايد براي نمازهايي كه مي دانند اجير بجا نياورده، ديگري را اجير نمايند، بلكه براي نمازهايي كه احتمال مي دهند بجا نياورده بنا بر احتياط واجب بايد اجير بگيرند.

مسأله 1261

كسي را كه براي نمازهاي ميت اجير كرده اند اگر پيش از تمام كردن نمازها بميرد و اجرت همه آنها را گرفته باشد، چنانچه شرط كرده باشد كه تمام نمازها را خودش بخواند، بايد اجرت مقداري را كه نخوانده از مال او به وليّ ميّتي كه براي نماز او اجير شده بود، بدهند، مثلا اگر نصف آنها را نخوانده بايد نصف پولي را كه گرفته از مال او به وليّ ميت بدهند و اگر شرط نكرده باشند، ورثه اجير بايد از مال او كسي را اجير بگيرند تا نمازهاي باقيمانده را بخواند و اگر مال نداشته باشد، بر ورثه چيزي واجب نيست و احتياط در اعلام به مستأجر است كه در صورت تمكّن فرد ديگري را اجير نمايد.

مسأله 1262

اگر اجير تمام اجرت را بگيرد و پيش از تمام كردن نمازهاي ميّت بميرد و خودش هم نماز قضا داشته باشد، بايد از مال او براي نمازهايي كه اجير بوده ديگري را اجير نمايند و قضاي نماز خودش بر وليّ اوست.

احكام روزه

اشاره

روزه آن است كه انسان براي انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا

مغرب از چيزهايي كه روزه را باطل مي كند و شرح آنها بعداً گفته مي شود خودداري نمايد.

نيّت روزه
مسأله 1263

انسان مي تواند در هر شب از ماه رمضان براي روزه فرداي آن نيّت كند و همچنين جايز است كه شب اول ماه، نيت روزه همه ماه را بنمايد و احتياط به تجديد نيّت در هر شب ترك نشود

مسأله 1264

از اول شب ماه رمضان تا اذان صبح هر وقت نيّت روزه فردا را بكند، اشكال ندارد.

مسأله 1265

لازم نيست انسان نيت روزه را از قلب بگذراند يا به زبان جاري كند مثلاً بگويد:

فردا را روزه مي گيرم قُربةً اِلَي الله بلكه همين قدر كه براي انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد كافي است.

مسأله 1266

وقت نيّت روزه مستحبي از اول شب است تا موقعي كه به اندازه نيّت كردن به مغرب وقت مانده باشد و اگر تا اين وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و نيّت روزه مستحبي كند، روزه او صحيح است.

مسأله 1267

كسي كه پيش از اذان صبح در غير روزه معين واجب، مثل روزه ماه مبارك رمضان، بدون نيّت روزه خوابيده است، اگر پيش از ظهر بيدار شود و در حال اختيار نيّت كند، روزه او صحيح است چه روزه او واجب باشد چه مستحب و اگر بعد از ظهر بيدار شود، نمي تواند نيّت روزه واجب نمايد.

مسأله 1268

اگر بخواهد غير روزه رمضان روزه واجب ديگري بگيرد، در صورتي كه آنچه بر او واجب شده است انواع متعددي باشد بنا بر اقوي بايد آن را معين نمايد مثلا نيّت كند كه روزه قضا يا روزه نذر مي گيرم، ولي در ماه رمضان لازم نيست نيّت كند كه روزه ماه رمضان مي گيرم، بلكه اگر نداند ماه رمضان است يا فراموش نمايد و روزه ديگري را نيّت كند، روزه ماه رمضان حساب مي شود، مگر اين كه روزه براي ميّت گرفته باشد كه در اين صورت روزه ماه رمضان حساب نمي شود و صحيح بودن آن مورد تأمل است مگر اين كه مقصود او به دو قسمت جداگانه تقسيم شود:

يكي روزه واجب و يكي هم براي ديگري بودنِ روزه كه در اين صورت بنا بر اظهر روزه ماه رمضان محسوب مي شود

مسأله 1269

هرگاه در ماه رمضان يا روزه واجب معين، نيّت روزه را عمداً ترك نمايد تا صبح داخل شود، روزه آن روزش صحيح نيست و قضا بر او واجب است ولي وجوب كفّاره محل تأمل است

مسأله 1270

اگر بداند ماه رمضان است و عمداً نيّت روزه غير رمضان كند، نه روزه رمضان حساب مي شود و نه روزه اي كه قصد كرده است.

مسأله 1271

اگر مثلا به نيّت روز اول ماه روزه بگيرد، بعد بفهمد دوم يا سوم بوده روزه او صحيح است.

مسأله 1272

كسي كه در سراسر روز بيهوش بوده در صورتي كه روزه واجب معيّن باشد روزه بر او واجب نيست ولي اگر قبل از ظهر بهوش آيد بنا بر احتياط واجب بايد روزه آن روز را تمام كرده و قضاي آن را نيز بگيرد و همين احتياط در مورد مخالف، اگر قبل از ظهر شيعه شود نيز جاري است.

مسأله 1273

اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است و پيش از ظهر ملتفت شود، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بايد فوراً نيّت كند و گرنه روزه او باطل مي شود.

مسأله 1274

اگر بچه قبل از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود، بايد روزه بگيرد؛ و اگر بعد از اذان و قبل از ظهر بالغ شود، اگر چيزي كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد احتياط واجب در اين است كه بقيه آن روز را روزه بگيرد و بعداً قضاي آن روز را نيز بگيرد و همچنين است اگر شخصي كه جنون دارد جنونش از بين برود و اين احتياط در باره غير بالغيست كه از اول صبح نيّت روزه نداشته است ولي چون روزه بچه مميّز صحيح است اگر چه بر او واجب نيست اگر نيّت روزه داشته باشد و در بين روز بالغ شود روزه آن روز او صحيح است و قضا ندارد

مسأله 1275

كسي كه براي به جا آوردن روزه ميّتي اجير شده، اگر روزه مستحبي بگيرد اشكال ندارد، ولي كسي كه روزه قضا دارد، نمي تواند روزه مستحبي بگيرد.

مسأله 1276

اگر در ماه رمضان، پيش از ظهر، كافر مسلمان شود بنا بر احتياط مستحب بايد نيت روزه كند و روزه را تمام نمايد.

مسأله 1277

اگر مريض در ماه رمضان، پيش از ظهر خوب شود و تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، واجب بودن روزه و صحيح بودنش، خالي از وجه نيست.

مسأله 1278

روزي را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان، واجب نيست روزه بگيرد و اگر بخواهد روزه بگيرد، نمي تواند نيّت روزه رمضان كند بلكه بايد نيّت روزه قضا و مانند آن بنمايد و چنانچه بعد معلوم شود رمضان بوده، از رمضان حساب مي شود و در صورتي كه قصد كند آنچه را كه فعلا خدا از او خواسته است انجام دهد و بعد معلوم شود رمضان بوده نيز كافي است.

مسأله 1279

اگر روزي را كه شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان، به نيت روزه قضا يا روزه مستحبي و مانند آن روزه بگيرد و در بين روز بفهمد كه ماه رمضان است، بايد نيّت روزه رمضان كند.

«مبطلات روزه»
اشاره

نُه چيز روزه را باطل مي كند:

1 خوردن و آشاميدن

2 جماع

3 استمناء (استمناء آن است كه انسان با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد .

4 دروغ بستن به خدا و پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) و جانشينان پيغمبر و معصومين ( عليهم السلام ).

5 رساندن غبار به حلق

6 فرو بردن تمام سر در آب

7 باقي ماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح

8 اماله كردن با چيزهاي روان

9 قي كردن

و احكام اينها به ترتيب در مسائل بعدي ذكر مي شود

خوردن و آشاميدن
مسأله 1280

اگر روزه دار عمداً چيزي بخورد يا بياشامد، روزه او باطل مي شود، چه خوردن و آشاميدن آن چيز معمول باشد مثل نان و آب، چه معمول نباشد مثل خاك و شيره درخت و چه كم باشد يا زياد.

مسأله 1281

اگر موقعي كه مشغول غذا خوردن است بفهمد صبح شده، بايد لقمه را از دهان بيرون آورد و چنانچه عمداً فرود برد روزه اش باطل است و به دستوري كه بعداً گفته خواهد شد كفّاره هم بر او واجب مي شود.

مسأله 1282

اگر روزه دار سهواً چيزي بخورد يا بياشامد، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1283

احتياط واجب آن است كه روزه دار از استعمال آمپولي كه به جاي غذا به كار مي رود خودداري كند، بلكه اجتناب خالي از وجه نيست؛ ولي تزريق آمپولي كه عضو را بي حس مي كند يا به جهت ديگر استعمال مي شود اشكال ندارد و اجتناب از آمپولي كه معلوم نيست از قسم اول باشد يا نه، لازم نيست.

مسأله 1284

اگر روزه دار چيزي را كه لاي دندان مانده است عمداً فرو ببرد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1285

كسي كه مي خواهد روزه بگيرد، لازم نيست پيش از اذان دندانهايش را خلال كند؛ ولي اگر بداند غذايي كه لاي دندان مانده در روز فرو مي رود بايد خلال كند و چنانچه خلال نكند و چيزي از آن فرو رود، روزه اش باطل مي شود و اگر هم فرو نرود باز اخلال به نيّت كرده، ولي اگر نمي داند كه غذا فرو خواهد رفت يا نه مستحب است خلال كند و اگر هم اتفاقاً و سهواً فرو برد روزه باطل نيست.

مسأله 1286

جواز فرو بردن اخلاط سر و سينه، در صورتي كه در غير حال روزه امري عادي باشد و به فضاي دهان نرسيده باشد خالي از وجه نيست و اگر به فضاي دهان رسيد و آن را فرو برد، بنا بر احتياط واجب روزه را باطل مي كند.

مسأله 1287

اگر روزه دار به قدري تشنه شود كه بترسد از تشنگي بميرد، مي تواند به اندازه اي كه از مردن نجات پيدا كند آب بياشامد ولي روزه او باطل مي شود امّا در ماه رمضان تا مغرب از ساير مفطرات اجتناب كند.

مسأله 1288

جويدن غذا براي بچه يا پرنده و چشيدن غذا و مانند اينها كه معمولا به حلق نمي رسد، اگر چه اتفاقاً به حلق برسد، روزه را باطل نمي كند و احتياط مستحب است كه اين امور را در صورت عدم حاجت و ضرورت ترك كنند.

مسأله 1289

انسان نمي تواند براي ضعف روزه را بخورد، ولي اگر ضعف او به قدريست كه مشقت شديدي داشته، به طوري كه معمولا نمي شود آن را تحمل كرد، خوردن روزه اشكال ندارد ولي اگر تا سال ديگر خوب شد بايد قضاي آن را بگيرد.

جماع
مسأله 1290

نزديكي روزه را باطل مي كند، اگر چه فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد.

مسأله 1291

اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد، روزه باطل نمي شود، ولي اگر كسي كه آلتش را بريده اند كمتر از ختنه گاه را داخل كند بطلان و عدم بطلان روزه اش، محل اشكال است.

مسأله 1292

اگر فراموش كند كه روزه است و نزديكي نمايد، يا او را به نزديكي مجبور نمايند روزه او باطل نمي شود ولي چنانچه در هنگام نزديكي يادش بيايد يا ديگر مجبور نباشد بايد فوراً از حال نزديكي خارج شود و اگر خارج نشود روزه او باطل است

استمناء
مسأله 1293

اگر روزه دار استمناء كند، يعني با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد روزه اش باطل مي شود

مسأله 1294

اگر بي اختيار مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل نيست، ولي اگر عمداً كاري كند كه بي اختيار مني از او بيرون آيد روزه اش باطل مي شود، در صورتي كه بداند يا اطمينان داشته باشد كه به سبب آن كار، مني بي اختيار خارج خواهد شد.

دروغ بستن به خدا و پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم)
مسأله 1295

اگر روزه دار به گفتن يا به نوشتن يا به اشاره و مانند اينها به خدا و پيغمبر و جانشينان آن حضرت ( عليهم السلام ) عمداً نسبت دروغ بدهد روزه او باطل است و خالي از وجه نيست كه دروغ بستن به پيغمبران و جانشينان آنها و حضرت زهرا ملحق به دروغ بستن به خدا باشد و روزه را باطل كند، ولي اگر شك داشته باشد كه سخني كذب است يا نه و به يكي از آنان نسبت دهد، بنا بر اقوي روزه اش باطل نمي شود

رساندن غُبار به حلق
مسأله 1296

رساندن غبار يا دود غليظ به حلق بنا بر اظهر روزه را باطل مي كند، چه غبار چيزي كه خوردن آن حلال است مثل آرد، يا غبار چيزي كه خوردن آن حرام باشد.

مسأله 1297

عدم افساد روزه به وسيله غبار يا دود غير غليظ و غير جايگزين غذا و غير مقوّي خالي از وجه نيست ولي احوط اجتناب است.

مسأله 1298

اگر فراموش كند كه روزه است و مواظبت نكند، يا بي اختيار غبار و مانند آن به حلق برسد روزه اش باطل نمي شود.

فرو بردن سر در آب
مسأله 1299

اگر روزه دار عمداً تمام سر را در آب فرو برد، اگر چه بقيه بدن از آب بيرون باشد بنا بر اقوي روزه اش باطل مي شود، ولي اگر تمام بدن را آب بگيرد و مقداري از سر بيرون باشد، روزه باطل نمي شود و همچنين در حالي كه مانع و حائل غليظي دور سر را فراگرفته و يا سر به چيزي آغشته شده كه مانع از رسيدن آب به آن باشد، فرو بردن تمام سر در آب، بنا بر اظهر روزه را باطل نمي كند.

مسأله 1300

اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر آن را دفعه ديگر در آب فرو برد بنا بر اظهر روزه اش باطل نمي شود

مسأله 1301

فرو بردن سر در آب مضاف، بنا بر احوط روزه را باطل مي كند.

مسأله 1302

اگر روزه دار بي اختيار در آب بيفتد و تمام سر او را آب بگيرد، يا فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد، روزه او باطل نمي شود.

مسأله 1303

اگر فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد، يا ديگري به زور سر او را در آب فرو برد؛ چنانچه در زير آب يادش بيايد كه روزه است، يا آن شخص دست خود را بردارد، بايد فوراً سر را بيرون آورد و چنانچه بيرون نياورد، روزه اش باطل مي شود.

باقي ماندن بر جنابت حيض و نفاس تا اذان صبح
مسأله 1304

اگر جنب عمداً تا اذان صبح غسل نكند، روزه اش باطل مي شود و كسي كه وظيفه او تيمم است اگر عمداً تيمم ننمايد، روزه اش باطل است و حكم قضاي روزه ماه رمضان بعداً خواهد آمد.

مسأله 1305

اگر در روزه واجبي كه مثل روزه ماه رمضان وقت آن معين است تا اذان صبح غسل نكند و تيمّم هم ننمايد ولي از روي عمد نباشد، مثل آن كه ديگري به اجبار نگذارد غسل و تيمم كند و ناچار شود روزه اش صحيح است ولي در صورت فراموش كردن روزه ماه رمضان باطل است

مسأله 1306

كسي كه جنب است و مي خواهد روزه واجبي بگيرد كه وقت آن معين است مثل روزه رمضان، اگر عمداً غسل نكند تا وقت تنگ شود، بايد با تيمم روزه بگيرد و روزه او بنا بر اظهر صحيح است.

مسأله 1307

كسي كه در شب ماه رمضان يا روزه واجب معين ديگري، براي هيچ كدام از غسل و تيمم وقت ندارد، نبايد خود را جنب كند و همچنين است بنا بر اظهر اگر فقط براي تيمم وقت دارد و اگر معصيت كرد و خود را جنب نمود، روزه اش با تيمم بنا بر اظهر صحيح است.

مسأله 1308

كسي كه در شب ماه رمضان يا روزه واجب معين جنب است و مي داند كه اگر بخوابد تا صبح بيدار نمي شود، در صورتي كه در نخوابيدن عسر و حرج براي او نباشد، نبايد بخوابد مگر بعد از غسل؛ و چنانچه بخوابد و تا صبح بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفاره بر او واجب مي شود.

مسأله 1309

هرگاه جنب در شب ماه رمضان يا روزه واجب معين بخوابد و بيدار شود، اگر اطمينان به بيدار شدن پيش از اذان صبح براي غسل را ندارد، بايد نخوابد اگر چه احتمال بدهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود.

مسأله 1310

كسي كه در شب ماه رمضان يا روزه واجب معين جنب است و مي داند يا اطمينان دارد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند و با اين تصميم بخوابد و تا اذان خواب بماند، بايد روزه بگيرد و روزه اش صحيح مي باشد.

مسأله 1311

كسي كه در شب ماه رمضان يا روزه واجب معين جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل كند، يا ترديد داشته باشد كه غسل كند يا نه، در صورتي كه بخوابد و بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفّاره لازم است.

مسأله 1312

اگر جنب در شب ماه رمضان يا روزه واجب معين بعد از جنب شدن خوابيد و بيدار شد، در صورتي كه اطمينان دارد كه اگر دو مرتبه بخوابد قبل از اذان صبح بيدار مي شود خوابيدن دفعه دوم بر او حرام نيست ولي خلاف احتياط است و اگر دوباره خوابيد و بيدار نشد، بايد قضاي آن را بگيرد و بنا بر احتياط واجب كفاره هم بدهد و اگر بيدار شد باز دفعه سوم خوابيد و تا اذان صبح بيدار نشد قضاي آن روز را بايد بگيرد و وجوب كفّاره مطابق احتياط بلكه اقوي است.

مسأله 1313

خوابي را كه در آن محتلم شده خواب اول حساب نمي شود، بلكه اگر از آن خواب بيدار شود و دوباره بخوابد خواب اول حساب مي شود.

مسأله 1314

اگر روزه دار در روز محتلم شود واجب نيست فوراً غسل كند

مسأله 1315

هرگاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده، اگر چه بداند پيش از اذان بوده، روزه او صحيح است.

مسأله 1316

كسي كه مي خواهد قضاي روزه رمضان را بگيرد، هرگاه تا اذان صبح جنب بماند، اگر چه از روي عمد نباشد بنا بر اظهر روزه او باطل است و در صورتي كه وقت گرفتن روزه قضا طوري تنگ است كه اگر روزه اش باطل باشد ديگر فرصتي براي گرفتن روزه قضا ندارد، احتمال دارد ملحق به روزه ماه رمضان باشد.

مسأله 1317

اگر زن در ماه رمضان پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و عمداً غسل نكند، يا اگر وظيفه او تيمم است عمداً تيمم نكند، روزه اش باطل است و وجوب كفاره خالي از وجه نيست.

مسأله 1318

اگر زن نزديك اذان صبح از حيض و نفاس پاك شود و براي هيچ كدام از غسل و تيمم وقت نداشته باشد، يا بعد از اذان بفهمد كه پيش از اذان پاك شده؛ روزه او صحيح است.

مسأله 1319

اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود، يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند، اگر چه نزديك مغرب باشد، روزه او باطل است.

مسأله 1320

اگر زني كه در حال استحاضه است غسلهاي خود را به تفصيلي كه در احكام استحاضه گفته شد به جا آورد، روزه او صحيح است و بي وجه نيست كه صحت روزه او مشروط به انجام غسلي باشد كه بايد براي نماز صبح انجام دهد، ولي بنا بر اظهر غسل نمازهاي مغرب و عشاي شب گذشته و شب آينده در صحيح بودن روزه او شرط نيست و بنا بر احتياط واجب مستحاضه متوسطه هم مثل كثيره انجام غسلي كه بر او واجب است در صحيح بودن روزه اش شرط است ولي وضوي واجب بر مستحاضه قليله، شرط صحت روزه نيست.

مسأله 1321

در تمام مواردي كه غسل واجب است، اگر نتوانست غسل كند، وجوب تيمّم خالي از وجه نيست و بنا بر احتياط واجب بعد از تيمّم بايد تا اذان صبح بيدار بماند.

اِماله كردن
مسأله 1322

اماله كردن با چيز مايع اگر چه از روي ناچاري و براي معالجه باشد بنا بر اظهر روزه را باطل مي كند

قِي كردن
مسأله 1323

هرگاه روزه دار عمداً قي كند، اگر چه به واسطه مرض و مانند آن ناچار باشد، روزه اش باطل مي شود، ولي اگر سهواً يا بي اختيار قي كند اشكال ندارد، ولي نبايد آن را عمداً فرو ببرد

مسأله 1324

اگر روزه دار بتواند از قي كردن خودداري كند، چنانچه براي او ضرر و مشقت نداشته باشد، بايد خودداري نمايد.

مسأله 1325

اگر يقين داشته باشد كه به واسطه آروغ زدن، چيزي از گلو بيرون مي آيد، نبايد عمداً آروغ بزند ولي اگر يقين نداشته باشد اشكال ندارد.

مسأله 1326

اگر آروغ بزند و بدون اختيار چيزي در گلو يا دهانش بيايد، بايد آن را بيرون بريزد و اگر بي اختيار فرو رود، روزه اش صحيح است و در صورت فرو بردن عمدي روزه اش باطل و قضا و كفّاره بر او واجب مي شود

مسأله 1327

اگر روزه دار با علم و عمد قصد انجام فعلي را بنمايد كه روزه را باطل مي كند، روزه اش باطل است ولي كفاره ندارد.

«كفّاره روزه»
مسأله 1328

كسي كه روزه ماه مبارك رمضان بر او واجب است، اگر به عمد يا شبه عمد، روزه خود را باطل كند، بايد علاوه بر قضاي آن، كفّاره بدهد مگر در مواردي كه بعداً گفته خواهد شد.

مسأله 1329

كسي كه كفّاره روزه رمضان بر او واجب است، بايد يك بنده آزاد كند، يا به دستوري كه در مسأله بعد گفته مي شود دو ماه روزه بگيرد، يا شصت فقير را سير كند يا به هر كدام يك مُد كه تقريباً ده سير است طعام، يعني گندم يا جو و مانند اينها بدهد و دادن پول كافي نيست، ولي اگر فقير را در خريد و قبول آن وكيل كند و فقير نيز انجام دهد، كافي است.

مسأله 1330

كسي كه مي خواهد دو ماه روزه كفاره رمضان را بگيرد، بايد سي و يك روز آن را پي در پي بگيرد و اگر بقيه آن پي در پي نباشد اشكال ندارد، بنا بر اين كسي كه مي خواهد سي و يك روز پي در پي روزه بگيرد بايد زماني را انتخاب كند كه در بين اين سي و يك روز، روزي كه روزه داشتن در آن حرام است، مثل عيد قربان، وجود نداشته باشد و همچنين روزي نباشد كه روزه آن بر او واجب باشد، مثل اينكه نذر كرده باشد يا ماه مبارك رمضان پيش آيد.

مسأله 1331

اگر به چيز حرامي روزه خود را باطل كند، چه آن ذاتاً حرام باشد مثل شراب و زنا، يا به جهتي حرام شده باشد، مثل نزديكي با همسر در حال حيض، بنا بر احتياط كفّاره جمع بر او واجب مي شود، يعني بايد يك بنده آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند يا به هر كدام آنها يك مُد گندم يا جو يا نان و مانند اينها بدهد؛ و چنانچه هر سه برايش ممكن نباشد، هر كدام كه ممكن است بايد انجام دهد.

مسأله 1332

اگر نذر كند كه روز معيني را روزه بگيرد، چنانچه در آن روز عمداً روزه خود را باطل كند، بايد يك بنده آزاد نمايد يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد يا به شصت فقير طعام دهد، ولي اگر نذر او مطلق باشد و روزي را براي آن روزه بگيرد، مانند روزه مستحبي مي تواند در آن روز چه پيش از ظهر و چه بعد از ظهر افطار كند و در روز ديگري براي اداي نذرش روزه بگيرد.

مسأله 1333

كسي كه قضاي روزه ماه رمضان گرفته است، در صورت وسعت وقت پيش از ظهر مي تواند افطار كند و آن قضا را در وقت ديگري انجام دهد ولي افطار بعد از ظهر حرام است و اگر بعد از ظهر افطار كند بايد كفاره بدهد و كفاره او اطعام ده فقير و در صورت عدم توانايي سه روز روزه گرفتن است.

مسأله 1334

كسي كه مي تواند وقت را تشخيص دهد، اگر به گفته كسي كه مي گويد مغرب شده افطار كند و بعد بفهمد مغرب نبوده است قضا و كفاره بر او واجب مي شود

مسأله 1335

كسي كه عمداً روزه خود را باطل كرده، اگر براي فرار از كفاره به سفر برود اگر چه پيش از ظهر، كفاره از او ساقط نمي شود.

مسأله 1336

اگر يقين كند كه روز اول ماه رمضان است و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده، كفاره بر او واجب نيست.

مسأله 1337

اگر انسان شك كند كه آخر رمضان است يا اول شوال و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه اول شوال بوده، كفاره بر او واجب نيست.

مسأله 1338

اگر روزه دار در ماه رمضان با زن خود كه روزه دار است نزديكي كند، چنانچه زن را مجبور كرده باشد، كفاره روزه خودش و روزه زن را بايد بدهد ولي اگر در اثناء زن راضي شود، بنا بر احتياط واجب مرد دو كفاره بدهد و زن يك كفاره و اگر زن به نزديكي راضي بوده، بر هر كدام يك كفاره واجب مي شود.

مسأله 1339

اگر زني شوهر روزه دار خودرا مجبور كند كه نزديكي نمايد يا كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد واجب نيست كفاره روزه شوهر را بدهد

مسأله 1340

كسي كه به سبب مسافرت يا بيماري روزه نمي گيرد، نمي تواند زن روزه دار خود را مجبور به نزديكي كند.

مسأله 1341

اگر كفاره واجب شود نبايد در به جا آوردن آن كوتاهي كرد ولي لازم نيست فوراً آن را انجام داد.

مسأله 1342

اگر كفاره واجب شود و چند سال آن را بجا نياورد، چيزي بر آن اضافه نمي شود.

مواردي كه فقط قضاي روزه واجب است
مسأله 1343

غير از مواردي كه در مسائل گذشته بيان شد در چند صورت ديگر هم فقط قضاي روزه بر انسان واجب است و كفاره واجب نيست:

1 در شب ماه رمضان جنب باشد و به تفصيلي كه در مسائل قبلي گفته شد تا اذان صبح از خواب دوم بيدار نشود ولي چنانكه گفته شد علاوه بر قضا، احتياط واجب نيز در دادن كفاره است.

2 كسي كه مي تواند از صبح شدن مطلع شود، بدون تحقيق، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و بعد معلوم شود كه صبح بوده است، ولي اگر چنين كسي تحقيق كرد و اطمينان پيدا كرد كه صبح نشده ولي بعد معلوم شد كه صبح شده بود، قضا بر او واجب نيست.

3 كسي كه قادر به تحقيق است، به قول كسي كه مي گويد:

صبح نشده، اعتماد كند اگر چه از حرف او اطمينان پيدا كند كه شب است و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و بعد معلوم شود صبح بوده است و همچنين است اگر دو نفر عادل شهادت دهند صبح نشده و انسان يقين به شب بودن نداشته باشد، حتي اگر از حرف آنها اطمينان پيدا كند.

4 اين كه كسي بگويد صبح شده و انسان گمان كند شوخي مي كند يا دروغ مي گويد و چيزي بخورد بعد معلوم شود صبح بوده است، در حالي كه خودش به تنهايي مي توانست تحقيق كند.

5 دو نفر عادل يا شخص موثقي بگويد كه مغرب شده است و انسان از گفته آنان

اطمينان پيدا كند و افطار نمايد، اما بعداً بفهمد مغرب نشده بود.

6 انسان به خاطر تاريكي افطار كند، بعد بفهمد مغرب نبوده است، ولي بنا بر احتياط واجب نيز دراين صورت بايد كفاره بدهد، ولي اگر به خاطرتاريكي اطمينان داشت مغرب شده و افطار كرد، بعد معلوم شد مغرب نبوده، كفاره ندارد، بلكه بنا بر اظهر قضا هم واجب نيست.

7 كسي كه غسل جنابت را فراموش كند و روزه بگيرد، يا اين كه تمام روز را خواب باشد و نيّت روزه نكرده باشد، يا روزه گرفتن را فراموش كند.

8 شخص نابينا يا زنداني بدون سؤال و تحقيق از صبح شدن، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.

مسأله 1344

اگر كسي عمداً قي كند روزه اش باطل است و قضا دارد، ولي كفاره واجب نيست و در صورت اماله كردن با چيز روان، بنا بر احتياط واجب، كفاره لازم است.

مسأله 1345

مضمضه كردن، يعني آب در دهان گردانيدن، براي روزه دار جايز است حتي اگر براي غير وضو، مثل خنك شدن باشد و بهتر است در غيروضو اين كار را انجام ندهد

و مستحب است بعد از مضمضه، سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد، ولي اگر براي غير وضوي واجب و غير مداوا مضمضه يا استنشاق كرد و بدون اختيار آب در حلق او فرو رفت، بنا بر احتياط واجب بايد قضاي اين روزه را بگيرد.

مسأله 1346

اگر روزه دار براي درمان غير ضروري در بيني يا گوش دارو بريزد يا سرمه بكشد اگر نداند كه دارو به حلق مي رسد ولي اتفاقاً از اين مجاري به حلق رسيد و پائين رفت بنا بر احتياط واجب بايد قضاي روزه را بگيرد اما اگر بداند كه به حلق مي رسد، بنا بر اظهر روزه باطل و قضاي آن واجب است.

مسأله 1347

مسواك كردن براي روزه دار، مانند مضمضه جايز و بلكه مستحب است، ولي اگر مسواك را از دهان بيرون آورد و دوباره در دهان وارد كند، نگذارد آب آن داخل حلق شود، ولي اگر آب مسواك به قدري كم باشد كه در آب دهان مستهلك مي شود، مانعي ندارد.

مسأله 1348

اگر در ماه رمضان، بعد از تحقيق يقين كند كه صبح نشده و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، قضا لازم نيست.

مسأله 1349

اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه، نمي تواند افطار كند، ولي اگر شك كند كه صبح شده يا نه، پيش از تحقيق هم مي تواند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد.

احكام روزه قضا
مسأله 1350

اگر ديوانه عاقل شود، واجب نيست روزه هاي زماني را كه ديوانه بوده قضا نمايد.

مسأله 1351

اگر كافر مسلمان شود، واجب نيست روزه هاي زماني را كه كافر بوده قضا نمايد، ولي اگر مسلماني كافر شود و دوباره مسلمان گردد، روزه هاي زماني را كه كافر بوده بايد قضا نمايد.

مسأله 1352

روزه اي كه از انسان به علّت مستي فوت شده، بايد قضا نمايد، اگر چه چيزي را كه به واسطه آن مست شده، براي معالجه خورده باشد.

مسأله 1353

اگر از چند ماه رمضان روزه قضا داشته باشد، قضاي هر كدام را كه اول بگيرد مانعي ندارد. ولي اگر وقت قضاي رمضان آخر تنگ باشد، مثلا پنج روز از رمضانِ گذشته قضا داشته باشد و پنج روز هم به رمضان بعدي مانده باشد، بايد اول قضاي رمضانِ گذشته را بگيرد.

احكام روزه مسافر
مسأله 1354

مسافر نمي تواند در سفر روزه بگيرد، مگر اين كه روزه گرفتن در سفر را نذر كرده باشد، كه در اين صورت روزه گرفتن صحيح است و بنا بر احتياط واجب روزه مستحبي را در سفر به نيت رجاء بايد گرفت، مگر در مدينه مشرفه كه بنا بر روايت مسافر مي تواند براي برآورده شدن حاجت سه روز روزه بگيرد.

مسأله 1355

مسافري كه نماز چهار ركعتي او شكسته است، نمي تواند در سفر روزه بگيرد، ولي مسافري كه نماز او تمام، يعني چهار ركعتيست بايد در حال سفر هم روزه اش را بگيرد و تفصيل مسائل در نماز مسافر گذشت.

مسأله 1356

اگر مسافر قبل از ظهر به سفر رود روزه اش باطل مي شود، چه از شب نيّت مسافرت داشته باشد يا نه، ولي احتياط مستحب اين است كه اگر از شب قبل تصميم مسافرت نداشته، مسافرت نكند.

مسأله 1357

اگر مسافر بعد از ظهر از مسافرت برگردد و ظهر آن روز در جايي كه نماز تمام است نباشد، روزه آن روز باطل است، ولي اگر قبل از ظهر برگردد، در صورتي كه افطار نكرده باشد، روزه آن روز بر او واجب مي شود، بنا بر اين بايد نيت روزه بكند و روزه اش هم صحيح است.

مسأله 1358

اگر فراموش كند كه مسافر است، يا فراموش كند كه روزه مسافر باطل است و در سفر روزه بگيرد، روزه اش باطل است.

مسأله 1359

اگر مسافر نداند كه روزه در سفر صحيح نيست و روزه بگيرد روزه اش صحيح است

كساني كه روزه بر آنها واجب نيست
مسأله 1360

اگر كسي مريض باشد به طوري كه بداند يا گمان كند روزه گرفتن براي او ضرر دارد، نبايد روزه بگيرد و اگر روزه بگيرد روزه اش صحيح نيست و در صورت خوف ضرر در صورتي كه خوف او عقلايي باشد، مي تواند روزه اش را افطار كند.

مسأله 1361

كسي كه به علّت پيري نمي تواند روزه بگيرد يا براي او مشقت دارد، روزه بر او واجب نيست و چنانچه تا رمضان بعد بتواند روزه بگيرد، اقوي وجوب قضاست و در صورتي كه نتواند تا رمضان بعد روزه را قضا كند، واجب است براي هرروز، يك مُد طعام كه تقريباً ده سير است از گندم يا جو و مانند اينها صدقه دهد و همچنين كسي كه توانايي قضاي روزه را داشته ولي به سبب ندانستن حكم قضاي آن را تا رمضان بعد تأخير انداخته، بايد علاوه بر قضاي روزه به مقداري كه گفته شد كفاره بدهد.

مسأله 1362

بر پسر يا دختري كه تازه بالغ شده اند و قدرت بر روزه گرفتن ندارند، روزه واجب نيست و كفاره هم ندارد ولي قضاء دارد

مسأله 1363

اگر انسان مرضي دارد كه زياد تشنه مي شود و نمي تواند تشنگي را تحمل كند، يا براي او مشقت دارد، روزه بر او واجب نيست، ولي اگر تا رمضان بعد بتواند روزه بگيرد واجب است قضاي آن را بگيرد و در صورت عدم توانايي واجب است براي هرروز يك مُد طعام از گندم و جو و مانند اينها صدقه دهد.

مسأله 1364

زني كه زاييدن او نزديك است و روزه براي حملش يا خودش ضرر دارد، واجب است افطار نمايد و براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هايي را كه نگرفته، بعداً بايد قضا نمايد.

مسأله 1365

زني كه بچه شير مي دهد و شير او كم است، چه مادر بچه باشد يا دايه او، چه با اجرت شير بدهد يا بي اجرت، اگر روزه براي خودش يا بچه اي كه شير مي دهد ضرر دارد، واجب است افطار كند و براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هايي را كه نگرفته بعد از بر طرف شدن عذر، بايد قضا نمايد و اگر كسي پيدا شود كه بي اجرت بچه را شير دهد يا براي شير دادن بچه، از پدر يا مادر بچه يا از شخص ديگري كه اجرت او را بدهد اجرت بگيرد، واجب است كه بچه را به او بدهد و روزه بگيرد.

روزه حرام روزه مستحب
مسأله 1366

روزه عيد فطر و قربان حرام است.

مسأله 1367

بنا بر احتياط روزه مستحبي براي زن، بدون اذنِ شوهر صحيح نيست، چه منافات با حق شوهر داشته باشد و چه نداشته باشد و اگر شوهر به خاطر منافات با حقش زن را از روزه اي كه به نحوي بر خود واجب نموده منع كند، در صورتي كه وقت روزه وسعت دارد زن نبايد روزه بگيرد، ولي اگر وقت روزه تنگ شود اذن شوهر شرط نيست

مسأله 1368

بنا بر احتياط مستحب در صحيح بودن روزه مستحبي فرزند اذن پدر و مادر شرط است گرچه بنا بر اقوي همين كه موجب ناراحتي آنها نشود و يا نهي نكرده باشند روزه اش صحيح است

«راه ثابت شدن اول ماه»
اشاره

اول ماه به پنج طريق ثابت مي شود:

اول:

خود انسان ماه را ببيند.

دوم:

عده اي كه از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا مي شود، بگويند ماه را ديده ايم و همچنين است هر چيز كه به واسطه آن يقين پيدا شود؛ و ممكن است از اين قبيل باشد، هنگامي كه ماه جديد به صورت طوق دار مشاهده شود، يعني علاوه بر نيم دايره هلال كه كاملاً نوراني است نيمه ديگر آن كه تاريك است همراه با هاله اي از نور كم ديده شود، كه چنين حالتي مي تواند نشانه اين باشد كه روز گذشته روز اول ماه بوده و فردا روز دوم است همچنين اگر به دليل ديده نشدن ماه در شب سي ام ماه گذشته بنا بر استصحاب حكم شود كه آن روز، روز سي ام است، اما در شب سيزدهم ماه آينده، ماه به صورت بدر كامل ديده شود، كه همين علامت مي تواند نشانه اين باشد كه آن شب در واقع شب چهاردهم ماه است و ماه گذشته بيست و نه روز بوده است.

سوم:

دو مرد عادل بگويند كه در شب ماه را ديده ايم يا اين كه يكي بگويد ماه را ديدم و ديگري بگويد سي روز قبل، ماه شعبان را ديدم، ولي اگر صفت ماه را بر خلاف يكديگر بگويند، يا شهادتشان خلاف واقع باشد مثل اين كه بگويند داخل دايره ماه طرف افق بود، اول

ماه ثابت نمي شود.

چهارم:

سي روز از اول ماه شعبان بگذرد كه به واسطه آن، اول ماه رمضان ثابت مي شود و سي روز از اول رمضان بگذرد كه به واسطه آن، اول ماه شوال ثابت مي شود.

پنجم:

حاكم شرع حكم كند كه اول ماه است بنا بر اظهر

مسأله 1369

اول ماه با پيشگويي منجّمين ثابت نمي شود، ولي اگر انسان از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا كند، بايد به آن عمل نمايد

مسأله 1370

اگر اول ماه رمضان براي كسي ثابت نشود و روزه نگيرد. بعد ثابت شود كه شب پيش ماه را ديده اند، بايد روزه آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1371

اگر در شهري ماه ديده شد در صورتي براي ساكنين شهر ديگر مفيد است كه يقين يا اطمينان بكنند اگر در آسمان يا زمين مانعي نبود در آنجا هم ماه ديده مي شد، چه در شرق باشد يا در غرب، ولي اگر به اين مطلب يقين نداشته باشند نمي توانند به ديدن ماه در شهر ديگر اكتفا كنند

مسأله 1372

اول ماه به تلگراف ثابت نمي شود، مگر اين كه انسان بداند تلگراف از راهي بوده كه شرعاً معتبر است، مثلا دو نفر شاهد عادل شهادت داده اند يا آنكه سبب اطمينان شود، اگر چه با ضميمه نشانه ها و امارات ديگر باشد.

مسأله 1373

روزي را كه انسان نمي داند آخر رمضان است يا اول شوال، بايد روزه بگيرد ولي اگر تا پيش از مغرب بفهمد كه اول شوال است بايد افطار كند

احكام خُمس

[خمس بر چه چيزهايي واجب مي شود]
اشاره

در هفت چيز خمس واجب مي شود:

1 منفعت كسب

2 معدن

3 گنج

4 مال حلال مخلوط به حرام

5 جواهري كه به واسطه غواصي يعني فرو رفتن در دريا به دست مي آيد

6 غنيمت جنگ

7 زميني كه كافر ذمي از مسلمان بخرد

و احكام اينها به ترتيب در مسائل بعدي ذكر خواهد شد

منفعت كسب
مسأله 1374

هر گاه انسان از تجارت يا صنعت يا كسبهاي ديگر مالي به دست آورد، اگر چه مثلا نماز و روزه ميتي را به جا آورد و از اجرت آن، مالي تهيه كند، چنانچه از مخارج سال او و عيالاتش زياد بيايد، بايد خمس، يعني يك پنجم آن را به دستوري كه بعداً گفته مي شود بدهد

مسأله 1375

جهيزيه اي كه پدر به دخترش مي دهد و دختر آن را به منزل خود مي برد، آنچه از جهيزيه كه تا آخر سال استفاده نكرده، خمس دارد، مگر آن كه استفاده نكردن او اتفاقي بوده و آن چيز نياز منزل اوست و يا چيزيست كه نداشتن آن خلاف شأن اوست كه در اين صورت خمس ندارد.

مسأله 1376

اگر از غير كسب مالي به دست آورد، مثلا چيزي به او جايزه بدهند، يا اين كه از راه وصيت يا نذر شخصي يا عمومي يا وقف، چيزي به او برسد، اگر از مخارج سالش زياد بيايد، خمس ندارد.

مسأله 1377

مهري را كه زن مي گيرد و ارثي كه به انسان ازخويشاوندي مي رسد كه نمي داند با او خويشاوند است، بنا بر احتياط واجب اگر از مخارج سالش اضافه آمد، بايد خمس بدهد، ولي ارثهاي ديگر كه از خويشاوندي مي رسد كه مي داند با او خويشاوند است، اگر چه از مخارج سالش زياد بيايد خمس ندارد، ولي اگر علم دارد كه مورِّث خمس مال را نداده، واجب است خمس آن را بدهد.

مسأله 1378

پولي را كه انسان قرض مي دهد، اگر سر سال، موعد وصول آن فرارسيده باشد و وصول آن بدون عسر، ممكن باشد، به حكم موجوديِ اوست. در غير اين صورت، هر زمان آن را وصول كرد، با تحقق ديگر شرايط، بايد خمس آن را بدهد و پولي را كه انسان قرض مي گيرد به اصل آن، خمس تعلق نمي گيرد، ولي منافع آن به حكم ديگر منافع است.

مسأله 1379

اگر به واسطه قناعت، منفعت كسب را كمتر مصرف كند و چيزي از مخارج سال زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد و همچنين اگر كسي بيشتر از متعارف و متناسب با شأن خود در سال از درآمد مصرف كند خمس مقدار زائد را بايد بدهد.

مسأله 1380

كسي كه ديگري مخارج او را مي دهد، مثل زني كه شوهر مخارج او را مي دهد، اگر خودش كسبي داشته باشد بايد خمس تمام مالي را كه به دست مي آورد بدهد، ولي اگر مقداري از آن را خرج زيارت و مانند آن كرده باشد، فقط بايد خمس باقيمانده را بدهد.

مسأله 1381

اگر ملكي را بر افراد معيني مثلا بر اولاد خود وقف نمايد، چنانچه آنها در آن ملك زراعت و درختكاري كنند و از آن چيزي به دست آورند و از مخارج سال آنان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهند.

مسأله 1382

اگر مالي را كه فقير بابت خمس و زكات و صدقه مستحبي گرفته، از مخارج سالش زياد بيايد و شخص با گرفتن اين مال، ديگر فقير نباشد واجب است خمس آن را بدهد.

مسأله 1383

تاجر و كاسب و صنعتگر و مانند اينها از وقتي كه شروع به كاسبي مي كنند يك سال كه بگذرد، بايد خمس آنچه راكه از خرج سالشان زياد مي آيد بدهند؛ و كسي كه شغلش كاسبي نيست، اگر اتفاقاً معامله اي كند و منفعتي ببرد، بعد از آن كه يك سال از موقعي كه فايده برده بگذرد، بايد خمس مقداري را كه از خرج سالش زياد آمده بدهد.

مسأله 1384

انسان مي تواند در بين سال هر وقت منفعتي به دستش آيد، خمس آن را بدهد و جايز است دادن خمس را تا آخر سال قمري، تأخير بيندازد و اگر براي دادن خمسِ زراعت و مانند آن، كه مطابق سال شمسي انجام مي شود، سال خمسي را شمسي قرار دهد، اشكال ندارد.

مسأله 1385

كسي كه مانند تاجر و كاسب بايد براي دادن خمس، سال قرار دهد، اگر منفعتي به دست آورد و در بين سال بميرد، بايد مخارج تا موقع مرگش را از آن منفعت كسر كنند و خمس باقيمانده را بدهند.

مسأله 1386

اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده بالا رود و آن را نفروشد و در بين سال قيمتش پايين آيد، خمس مقداري كه بالا رفته بر او واجب نيست.

مسأله 1387

كسي كه چند رشته كسب دارد، مثلا اجاره ملك مي گيرد و خريد و فروش و زراعت هم مي كند، مي تواند براي همه درآمدهاي خود يك روز از سال را معين كند و آن را براي خود سال قراردهد و آنچه از مخارج سالش زياد آمد خمس دهد.

مسأله 1388

خرج هايي را كه انسان براي به دست آوردن فايده مي كند، مانند دلالي و حمالي مي تواند جزء مخارج ساليانه حساب نمايد

مسأله 1389

آنچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك پوشاك خريد اثاثيه خريدِ منزل جهيزيه دختر عروسي زيارت و مانند اينها مي رساند در صورتي كه از شأن او زياد نباشد و زياده روي هم نكرده باشد، خمس ندارد.

مسأله 1390

چيزهايي كه در زندگي به آن احتياج دارد، مانند خانه، اثاثيه و جهيزيه دختر اگر نمي تواند يك دفعه آن را تهيه نمايد ولي مي تواند تدريجاً در طول چند سال آنها را تهيه نمايد خمس ندارد مثلا اگر يك سال زمين را و در سال بعد قسمتي از وسايل ساختمان را بخرد كه دراين صورت اگرچه زمين يا آهن و آجر و يا ساير وسايل مدتي بدون استفاده مي ماند، خمس ندارد، حتي اگر پولي را براي تهيه اينها پس انداز نمايد در صورتي كه با آن پول در يك مرتبه نمي شود تمام آن چيز را خريد و در مدت كمي، مثلا دو سال و سه سال مي تواند آن چيز را بخرد و عرفاً مي گويند محتاج به آن چيز است و پس انداز كردن هم براي خريدن آن چيز باشد باز هم خمس ندارد؛ ولي اگر بخواهد بعد از مدت طولاني مثلا بعد از بيست سال آن چيز را بخرد به طوري كه عرفاً نگويند فعلاً به آن محتاج است، در اين صورت پولي كه پس انداز كرده، اگر از يك سال گذشت خمس دارد، بنا بر اين جمع كردن پول براي تهيه ي خانه، جهيزيه، رهن خانه، زيارت و وسايل ضروري عرفاً بعد از سه يا چهار سال، خمس ندارد.

مسأله 1391

اگر كسي در بعضي از موارد مخارج شك كند كه جزء مخارج سال هست كه مستثناي از خمس است يا نه و تعيين آن به تحقيق و مانند آن ممكن نباشد، اظهر عدم تعلق خمس در آن مورد است.

مسأله 1392

اگر در سال سود عايدش گرديد و وقت پرداخت خمس هم قبل از ماه هاي حج باشد، بايد خمس آن سود را بدهد و اگر وقت پرداخت بعد از ماه حج باشد و در همان سال مستطيع شد، مي تواند اين سود را در مخارج حج مصرف كند و اما اگر سود مربوط به سالهاي قبل باشد، بايد خمس آن را بدهد جز آن مقدار از درآمد اين سال كه استطاعت او را تكميل كرده، كه از مئونه حساب مي شود و اگر از روي معصيت در سال استطاعت حج بجا نياورد، بنا بر اظهر بايد خمس مالي را كه اختصاص به حج داده شده بپردازد و اگر تخميس مال موجب بجا نياوردن حجّي شود كه بر او مستقر شده، بعيد نيست از مئونه سالي حساب شود كه در آن مي تواند حج به جا آورد

مسأله 1393

مالي را كه انسان به مصرف نذر و كفاره مي رساند، جزو مخارج سال است و نيز مالي را كه به كسي ببخشد يا جايزه دهد، در صورتي كه از شأن او زياد نباشد، از مخارج سال حساب مي شود.

مسأله 1394

كسي كه از كسب و تجارت فايده اي برده، اگر مال ديگري هم دارد كه خمس آن واجب نيست، احتياط اين است كه مخارج سال خود را از آن مال بردارد ولي اظهر اين است كه مي تواند از درآمد سال هم حساب كند.

مسأله 1395

اگر كسي پولي را به صاحب منزلي بدهد براي اينكه در منزل او سكونت كند، اگر بدون اين پول نياز مسكن او تأمين نمي شود اين پول جزو مئونه سال او حساب مي شود.

مسأله 1396

اگر از منفعت كسب، آذوقه اي براي مصرف سالش خريده باشد و در آخر سال زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1397

اگر از منفعت كسب، پيش از دادن خمس، اثاثيه اي براي منزل بخرد كه خود آن اثاثيه باقيست و از آن استفاده مي نمايند، خمس آن واجب نيست.

مسأله 1398

كفن و بُرد يماني و قبري كه از سود بين سال قبل خريد مي كنند، وقتي سال بر آنها گذشت، بايد خمس آن را بدهند و اگر يك بار خمس آن را بدهند در سال هاي بعد خمس تعلّق نمي گيرد.

مسأله 1399

اگر شخصي نتواند خرج سال خود را تأمين كند و سر سال پول و يا چيزهايي از مئونه در خانه زياد بيايد، مي تواند آنها را در مخارج مورد نياز صرف كند و خمس ندارد.

مسأله 1400

سرمايه و آلاتي را كه در وقت كسب به آنها و يا تكميل آنها نياز دارد اگر از پولي تهيه كند كه بايد خمس آن را بدهد، حكم همان پول را دارد و اگر از پولي مثل ارث تهيه شده باشد خمس ندارد و اگر از دستمزد كاري كه كرده سرمايه يا آن وسايل را تهيه كند، در صورتي كه در همان سالِ كسب با آن سرمايه و وسايل، مقصودي عقلايي و متناسب با شأن خود دارد، اصل سرمايه و وسايل خمس ندارد، ولي واجب است خمس سودي كه از آنها مي برد بدهد و اين كه گفته شد سرمايه خمس ندارد منظور، آن مقدار از سرمايه است كه زندگي مطابق شأن او بدون آن تأمين نمي شود پس اگر سرمايه زيادتر از اين بود آن مقدار زيادتر خمس دارد.

مسأله 1401

در مواردي كه براي كم كردن اجاره منزل، دادن قرض شرط مي شود، اگر بدون اين پول نياز مسكن او تأمين نمي شود، اين قرض خمس ندارد حتي اگر چند سال در دست صاحب منزل باقي بماند.

مسأله 1402

اگر در اول سال منفعتي نبرد و از سرمايه خرج كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي به دستش آيد، مي تواند مقداري را كه از سرمايه برداشته از منافع كسر كند.

مسأله 1403

اجناس مغازه اي كه به عنوان سرمايه حساب شده و خمس آن پرداخت گرديده، اگر در رأس سال خمسي آينده به سبب گران شدن اجناس، قيمت آن بالا رفته باشد، ملاك در حساب سرمايه، قيمت فعلي آن است در صورتي كه فروش آن جنس به نرخ روز سود آور باشد.

مسأله 1404

اگر غير از سرمايه چيز ديگري از مالهاي او از بين برود، نمي تواند از منفعتي كه به دستش مي آيد آن چيز را تهيه كند، ولي اگر در همان سال به آن چيز احتياج داشته باشد، مي تواند در بين سال از منافع كسب آن را تهيه نمايد.

مسأله 1405

اگر در اول سال براي مخارج خود قرض كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي ببرد، مي تواند مقدار قرض خود را از آن منفعت بپردازد

مسأله 1406

اگر در تمام سال منفعتي نبرد و براي مخارج خود قرض كند، مي تواند از منافع سالهاي بعد قرض خود را ادا نمايد.

مسأله 1407

در معاشرت و استفاده از اموال كساني كه انسان مي داند خمس مال خود را نمي دهند، تا علم به بودن خمس در مال مورد ابتلا ندارد، تصرف در آنها مانعي ندارد.

مسأله 1408

بعد از گذشت سال تا خمس مال خود را ندهد نمي تواند در آن مال تصرف كند اگر چه قصد دادن خمس را داشته باشد.

مسأله 1409

كسي كه با ديگري در مالي شريك است، اگر خمس منافع خود را بدهد و شريك او ندهد، براي تصرف در آن مال بايد از حاكم شرع اجازه بگيرد.

مسأله 1410

كسي كه خمس بدهكار است نمي تواند آن را به ذمه بگيرد يعني خود را بدهكار اهل خمس بداند و در تمام مال تصرف كند مگر اين كه با حاكم شرع مصالحه كند يا از او اجازه بگيرد و چنانچه تصرف كند و آن مال تلف شود، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1411

كسي كه خمس بدهكار است، اگر با حاكم شرع مصالحه كند، مي تواند در تمام مال تصرف نمايد و بعد از مصالحه، منافعي كه از آن به دست مي آيد مال خود او است.

مسأله 1412

اگر از مالي كه خمس آن واجب شده ولي خمس آن را نپرداخته و به ذمّه هم نگرفته سودي ببرد مقداري از سود كه در مقابل خمس آن مال است مال شخص نخواهد بود و بايد خمس اصل مال و تمام سودي كه در مقابل خمس بدست آورده و خمس بقيه سود را بدهد، مثلاً صد تومان مال خمس نداده داشته و از آن پنجاه تومان سود برده، بيست تومان بابت خمس اصل مال و ده تومان بابت سود اين بيست تومان و هشت تومان بابت خمس چهل تومان باقيمانده، بايد خمس بدهد.

مسأله 1413

در تعلق خمس به سودي كه به مال طفل تعلق مي گيرد اشكال است و ظاهر عدم تعلق خمس است به مال طفل، ولي احوط اداي خمس بعد از بلوغ است و وقت تعلق آن گذشتن سال بر اولين سوديست كه علم به وقت آن دارد.

مسأله 1414

كسي كه خمس مال خود را نداده و فقير شده و يا اگر الان بدهد فقير مي شود، همان طور كه ساير بدهي ها ساقط نمي شود، خمس مال او نيز ساقط نمي شود و بايد به حاكم شرع مراجعه كند.

* كسي كه از اول تكليف خمس نداده اگر ملكي بخرد و قيمت آن بالا رود چنانچه آن ملك را براي ترقي قيمت نخريده باشد مثلا زميني را براي زراعت خريده است اگر پول آن را بعد از تعلق خمس به فروشنده داده خمس همان پول را فعلا بايد بدهد و تفاوت ارزش پول را با حاكم مصالحه نمايد و با پرداخت خمس تصرفات قبلي بدون اشكال مي شود و اگر آن پول مشكوك در تعلق خمس بوده احتياطاً با حاكم مصالحه نمايد

* كسي كه از اول تكليف خمس نداده اگر از منافع كسب چيزي كه به آن احتياج ندارد خريده و يك سال از خريد آن گذشته بايد خمس آن را بدهد ولي اثاث خانه و چيزهاي ديگري كه نياز داشته و مطابق شأن خود خريده اگر بداند كه از فايده در بين سال خود آنها را خريده خمس واجب نيست و اگر نداند كه از منافع در بين سال خريده يا بعد از گذشت سال احتياطاً با حاكم شرع مصالحه نمايد

معدن
مسأله 1415

اگر از معدن طلا، نقره، سرب، مس، آهن، نفت، زغال سنگ، فيروزه، عقيق، زاج، نمك و معادن ديگر چيزي به دست آورد، در صورتي كه به مقدار نصاب برسد، بنا بر اقوي بايد خمس آن را بدهد و برخلاف منفعت كسب، خمس معدن را نمي تواند تا سر سال به

تأخير بيندازد.

مسأله 1416

نصاب معدن 15 مثقال معمولي طلاي سكه دار است، يعني اگر قيمت چيزي را كه از معدن بيرون آورده، بعد از كم كردن هزينه اخراج به 15 مثقال طلاي سكه دار برسد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1417

سودي كه از معدن برده، اگر قيمت آن به 15 مثقال طلاي سكه دار نرسد، بنا بر اقوي خمس آن در صورتي لازم است كه به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر كسب او، از مخارج سالش زياد بيايد.

مسأله 1418

لازم نيست كه معدن را يك دفعه اخراج كند بلكه اگر مدتي اعراض كند و دوباره مشغول شود نيز كافي است.

مسأله 1419

اگر چند نفر با شراكت، معدن را استخراج كنند، چنانچه بعد از كسر هزينه استخراج، نصيب هر كدام به حد نصاب برسد بايد خمس آن را بدهند و بنا بر احتياط واجب، اگر نصيب مجموع همه به حد نصاب برسد، بايد هر كدام خمس نصيب خود را بدهد.

مسأله 1420

لازم نيست كه معدن يكي باشد بلكه اگر متعدد هم باشد و درآمد مجموع بعد از كسر هزينه به حد نصاب برسد خمس دارد و همچنين لازم نيست كه معدن از يك نوع باشد، بلكه اگر از چند نوع هم باشد، خمس واجب است.

گنج
مسأله 1421

گنج، ماليست كه در زمين يا در درخت يا كوه يا ديوار پنهان باشد و كسي آن را پيدا كند و طوري باشد كه به آن، گنج بگويند.

مسأله 1422

اگر انسان در زميني كه ملك كسي نيست، گنجي پيدا كند مال خود او است و بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1423

نصاب گنج 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا است، يعني اگر قيمت چيزي راكه از گنج به دست مي آورد، بعد از كم كردن هزينه اخراج، به 105 مثقال نقره سكه دار يا 15 مثقال طلاي سكه دار برسد بايد خمس آن را بدهد و در تعلق خمس به گنج نيز گذشتن سال معتبر نيست.

مسأله 1424

اگر در زميني كه از ديگري خريده گنجي پيدا كند و احتمال بدهد كه مال فروشنده است، بايد به او اطلاع دهد و اگر آن فروشنده ادعا كرد كه مال اوست و راست گفتن او محتمل بود، به او داده مي شود و اگر گفت مال من نيست بنا بر احتياط واجب به فروشنده قبل از او اطلاع داده مي شود و اگر هيچكدام از فروشندگان مدعي مالكيت نبودند، مال پيدا كننده است و خمس آن بر او واجب مي شود و همچنين است در موردي كه گنج در ملك ديگري پيدا شود، اگر چه احتياط مستحب آن است كه همه را صدقه بدهد تا در مواردي كه بين خمس و صدقه مشترك است مصرف شود.

مسأله 1425

اگر كسي حيواني از چهارپايان را بخرد و در شكم او مالي از قبيل طلا و نقره باشد، چنانچه احتمال بدهد مال فروشنده و يا فروشنده قبل از او است، بايد به او خبر دهد و تمام مراتبي كه در مسأله گذشته در مورد خبر دادن گفته شد، اينجا هم جاري مي شود، ولي اگر در شكم ماهي دريا و يا آهوي صحرا و مانند اينها كه مالك مشخصي ندارد، مالي از قبيل طلا و نقره پيدا كرد، اطلاع دادن به كسي لازم نيست و مانند وقتيست كه فروشندگان حيوان همه نفي مالكيت كنند. بنا بر اين احوط آن است كه بعد از پرداخت خمس، بقيه آن را صدقه بدهد، اگر چه اظهر آن است كه اصلاً گنج نيست و از قبيل مال پيدا

شده است.

مال حلال مخلوط به حرام
مسأله 1426

اگر مال حلال با مال حرام به طوري مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهدو صاحب مال حرام و مقدار آن، هيچ كدام معلوم نباشد بايد خمس تمام مال را بدهد و بعد از دادن خمس، بقيه مال

حلال مي شود.

مسأله 1427

اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را بداند ولي صاحب آن را نشناسد، بايد آن مقدار را به نيت صاحبش صدقه بدهد و احتياط واجب آن است كه از حاكم شرع هم اذن بگيرد.

مسأله 1428

اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند ولي صاحبش را بشناسد، در صورتي كه انسان بداند چيز معيني مال او است و شك كند كه بيشتر از آن مال هم مال او هست يا نه، بايد چيزي را كه يقين دارد مال اوست به او بدهد و احتياط در اين است كه با او در مقداري كه احتمال مي دهد مال او باشد مصالحه نمايد، در صورتي كه مصالحه ممكن باشد و اگر مصالحه ممكن نشد بنا بر اظهر دادن زيادتر از مقداري كه يقين دارد مال اوست بر اين شخص واجب نيست.

مسأله 1429

اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد بفهمد كه مقدار حرام بيشتر از خمس بوده، بايد در مقداري كه مي داند از خمس بيشتر است، به وظيفه فعلي خود عمل نمايد و در مقداري كه نمي داند و احتمال مي دهد، مطابق مسأله قبلي عمل نمايد.

مسأله 1430

اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد، يا مالي كه صاحبش را نمي شناسد به نيت او صدقه بدهد و بعداً صاحبش پيدا شود، اگر عين مال باقي باشد و يا هنگام پرداخت خمس به اهلش، جهت آن را اعلام كرده باشد، به كسي كه مال در دست اوست رجوع مي شود و اين شخص صدقه دهنده يا خمس دهنده ضامن نيست، در غير اين صورت بنا بر احتياط واجب، بايد به مقدار مالش به او بدهد يا اين كه مصالحه نمايد و در مواردي كه از طرف صاحب مال صدقه داده است، مالك مي تواند ثواب صدقه را براي خود اختيار كند يا اين كه مالش را از اين شخص بگيرد.

مسأله 1431

اگر مال حلالي با حرام مخلوط شود و مقدار حرام معلوم باشد و انسان بداند كه صاحب آن از چند نفر معيّن بيرون نيست ولي نتواند بفهمد كيست، بايد بنا بر احتياط با آنها مصالحه نمايد و اگر مصالحه ممكن نيست بنا بر اظهر بين آنها به نسبت سهم هر كدام تقسيم نمايد.

مسأله 1432

اگر عمداً مال حلالي را به قصد اكتفا كردن به خمس با مال حرام مخلوط كند بنا بر اظهر مورد مورد خمس نيست و بنا بر احتياط واجب بايد آن قدر صدقه بدهد تا يقين كند كه ذمّه او بَريء شده است

جواهري كه با غواصي به دست مي آيد
مسأله 1433

اگر به وسيله غواصي، يعني فرو رفتن در دريا، لؤلؤ و مرجان يا جواهر ديگري كه با فرو رفتن در دريا بيرون مي آيد بدست آورند، خواه روييدني باشد، يا معدني، چنانچه بعد از كسر هزينه غواصي، قيمت آن به 18 نخود طلا برسد، بايد خمس آن را بدهند، خواه در يك نوبت آن رااز دريا بيرون آورده باشند يا در چند نوبت.

مسأله 1434

اگر از روي آب دريا يا از كنار دريا جواهر بگيرد، در صورتي بايد خمس آن را بدهد كه اين كار شغلش باشد و از مخارج سالش به تنهايي يا با منفعت ديگر زياد بيايد و اگر به وسيله اسبابي جواهر را بيرون آورد ملحق شدن آن، به صورتي كه خودش روي آب آمده باشد كه خمس ندارد، بي وجه نيست.

مسأله 1435

خمس ماهي و حيوانات ديگري كه بدون فرو رفتن در دريا صيد مي شوند در صورتي واجب است كه براي كسب، صيد كند و به تنهايي يا با منفعتهاي ديگر، از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 1436

اگر انسان بدون قصد اين كه چيزي از دريا بيرون آورد در دريا فرو رود و اتفاقاً جواهري به دستش آيد، در صورتي كه قصد كند كه آن چيز ملكش باشد بنا بر اظهر بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1437

اگر انسان در دريا فرو رود و حيواني را صيد كند، آن حيوان خمس ندارد ولي اگر در شكم آن حيوان جواهري پيدا شود، مثل جواهر پيدا شده در شكم حيوان صحراييست كه حُكم آن گذشت.

مسأله 1438

اگر در رودخانه هاي بزرگ مانند دجله و فرات فرو رود و جواهري بيرون آورد، چنانچه در آن رودخانه جواهر عمل مي آيد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1439

اگر در آب فرو رود و مقداري عنبر بيرون آورد كه قيمت آن 18 نخود طلا يا بيشتر باشد، بايد خمس آن را بدهد و چنانچه از روي آب يا از كنار دريا به دست آورد، اگر قيمت آن به مقدار 18 نخود طلا هم نرسد، در صورتي كه اين كار كسبش باشد و به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر از مخارج سالش زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

غنيمت
مسأله 1440

اگر مسلمانان به امر امام ( عليه السلام ) با كفّار جنگ كنند و چيزهايي در جنگ به دست آورند، به آنها غنيمت گفته مي شود و بايد مخارجي را كه براي غنيمت كرده اند، مانند هزينه نگهداري و حمل و نقل آن و نيز مقداري را كه امام ( عليه السلام ) صلاح مي داند به مصرفي برساند و چيزهايي كه مخصوص به امام ( عليه السلام ) است، از غنيمت كنار بگذارند و خمس بقيه آن را بدهند.

زميني كه كافر ذمّي از مسلمان بخرد
مسأله 1441

اگر كافر ذمّي زميني را از مسلمان بخرد، يا به طريقي ديگر مثل صلح به او منتقل شود، بايد خمس آن را بدهد و اگر پول آن را هم بدهد اشكال ندارد و بنا بر اظهر بين زمين مزروعي و يا غير مزروعي فرقي نيست، ولي اگر خانه و دكان و مانند اينها را از مسلمان بخرد، در صورتي كه مقصود اصلي او از اين معامله زمين باشد و يا زمين و بنا هر كدام جداگانه قيمت گذاري و مورد معامله واقع شود، بايد خمس زمين آنها را بدهد و در صورتي كه مقصود او از خريد، بناي آن باشد، ولو زمين هم به تبع بنا داخل معامله است خمس ندارد و بنا بر احتياط واجب كسي كه خمس را از ذمّي مي گيرد و به اهلش مي دهد بايد در وقت گرفتن و دادن نيّت داشته باشد.

مسأله 1442

اگر كافر ذمي زميني را كه از مسلمان خريده به مسلمان ديگري هم بفروشد، بايد خمس آن را بدهد و نيز اگر بميرد و مسلماني آن زمين را از او ارث ببرد، بايد خمس آن را از همان زمين، يا از مال ديگرش بدهند.

مسأله 1443

اگر كافر ذمي موقع خريد زمين شرط كند كه خمس ندهد، شرط باطل و معامله صحيح است و بنا بر اظهر بايد خمس آن را بدهد؛ و اگر شرط كند كه فروشنده خمس آن را بدهد، معامله و شرط هر دو صحيح است.

مسأله 1444

اگر كافر ذمّي، صغير يا ديوانه باشد و وليّ او برايش زميني بخرد، بنا بر احتياط واجب بايد وليّ خمس آن را بدهد.

«مصرف خمس»
مسأله 1445

خمس را بايد دو قسمت كنند، يك قسمت آن سهم سادات است كه بنا بر احتياط واجب بايد با اذن مجتهد جامع الشرايط به سيّد فقير، يا سيّد يتيم، يا به سيّدي كه در سفر درمانده شده بدهند و نصف ديگر آن سهم امام ( عليه السلام ) است كه در اين زمان بايد به مجتهد جامع الشرايط بدهند و در صورت عدم مطالبه مجتهد، به مصرفي كه او اجازه مي دهد برسانند، ولي اگر انسان بخواهد سهم امام ( عليه السلام ) را به مجتهدي كه از او تقليد نمي كند بدهد، در صورتي به او اذن داده مي شود كه بداند آن مجتهد و مجتهدي كه از او تقليد مي كند، سهم امام ( عليه السلام ) را از نظر كميّت و كيفيّت به يك نحو مصرف مي كنند.

مسأله 1446

كسي كه خمس مي دهد، هنگام دادن خمس به مجتهد يا نماينده او يا در صورتي كه مجاز است، هنگام رساندن خمس به موارد مصرف آن، بايد قصد قربت نمايد، يعني خمس را به قصد انجام فرمان خداوند و براي نزديك شدن به او بدهد، ولي اگر ديگري را براي رساندن خمس وكيل كرده باشد، همين كه وكيل قصد قربت كند كافي است.

مسأله 1447

سيّد يتيمي كه به او خمس مي دهند، بايد فقير باشد ولي به سيّدي كه در سفر درمانده شده، اگر در وطنش فقير هم نباشد، مي شود خمس داد.

مسأله 1448

به سيّدي كه در سفر درمانده شده، اگر سفر او سفر معصيت باشد، نبايد خمس بدهند.

مسأله 1449

به سيّدي كه عادل نيست مي شود خمس داد ولي به سيّدي كه دوازده امامي نيست بنا بر اظهر نبايد خمس بدهند.

مسأله 1450

به سيّدي كه معصيت كار است، اگر خمس دادن كمك به معصيت او باشد، بنا بر احوط نمي شود خمس داد و به سيّدي هم كه آشكارا معصيت مي كند، اگر چه دادن خمس كمك به معصيت او نباشد، بهتر اين است كه خمس ندهند.

مسأله 1451

اگر كسي بگويد:

«سيّدم» نمي شود به او خمس داد مگر آن كه دو نفر عادل، سيّد بودن او را تصديق كنند يا در بين مردم به طوري معروف باشد كه انسان يقين يا اطمينان پيدا كند كه سيّد است و بنا بر اظهر اگر انسان به سيّد بودن كسي گمان داشت ولي دو نفر عادل هم سيّد بودنش را تصديق نكردند و در بين مردم و يا شهر خودش هم معروف به سيّد بودن نبود باز هم كافيست و مي شود به او خمس داد.

مسأله 1452

به كسي كه در شهر خودش به سيّد بودن مشهور باشد، اگر انسان به سيّد بودن او اطمينان يا گمان پيدا كند، مي شود خمس داد.

مسأله 1453

كسي كه زنش سيّده است خمسش را بنا بر احتياط واجب نبايد به او بدهد كه به مصرف مخارج خودش برساند ولي اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد و نتواند مخارج آنان را بدهد، جايز است انسان خمس به آن زن بدهد كه به مصرف آنان برساند.

مسأله 1454

اگر مخارج سيّدي كه زوجه انسان نيست بر انسان واجب باشد بنا بر احتياط واجب، نمي تواند خوراك و پوشاك او را از خمس بدهد؛ ولي اگر مقداري خمس ملك او كند كه به مصرف ديگري غير مخارج خودش كه بر خمس دهنده واجب است برساند مانعي ندارد.

مسأله 1455

به سيّد فقيري كه مخارجش بر ديگري واجب است و او نمي تواند مخارج آن سيّد را بدهد، مي شود خمس داد.

مسأله 1456

احتياط مستحب آن است كه بيشتر از مخارج يك سال به يك سيّد فقير خمس ندهند.

مسأله 1457

اگر در شهر سيّد مستحقي نباشد و احتمال هم ندهد كه پيدا شود، يا نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن نباشد، بايد خمس را به شهر ديگري ببرد و به مستحق برساند و هزينه بردن خمس، بنا بر اظهر از خمس برداشته مي شود اگرچه خلاف احتياط است و اگر خمس از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده، بايد عوض آن را بدهد و اگر كوتاهي نكرده، چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 1458

هرگاه در شهر خودش مستحقي نباشد ولي احتمال دهد كه پيدا شود، اگر چه نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد، مي تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكند و تلف شود، لازم نيست چيزي بدهد. ولي نمي تواند هزينه بردن آن را از خمس بر دارد.

مسأله 1459

اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، باز هم مي تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق برساند ولي مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد و در صورتي كه خمس از بين برود، اگرچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد ضامن است.

مسأله 1460

اگر خمس را از خود مال ندهد و از جنس ديگر بدهد، بايد به قيمت واقعي آن جنس حساب كند و چنانچه گرانتر از قيمت حساب كند، اگر چه مستحق به آن قيمت راضي شده باشد بايد مقداري را كه زياد حساب كرده بدهد.

مسأله 1461

كسي كه از مستحق طلبكار است و مي خواهد طلب خود را بابت خمس حساب كند، بنا بر احتياط واجب بايد خمس را به او بدهد و بعد مستحق بابت بدهي خود به او برگرداند، ولي اگر با اذن حاكم شرع باشد اين احتياط لازم نيست.

مسأله 1462

مستحق نمي تواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد، ولي كسي كه مقدار زيادي خمس بدهكار است و فقير شده و اميد ثروتمند شدنش هم نمي رود و مي خواهد مديون اهل خمس نباشد، اگر مستحق راضي شود كه خمس را از او بگيرد و به او ببخشد، اشكال ندارد.

مسأله 1463

اگر خمس را با حاكم شرع يا وكيل او يا با سيّد دستگردان كند و بخواهد در سال بعد بپردازد نمي تواند از منافع آن سال كسر نمايد مثلا اگر هزار تومان دستگردان كرده و از منافع سال بعد دو هزار تومان بيشتر از مخارجش داشته باشد، بايد اول خمس دو هزار تومان را بدهد و سپس هزار توماني را كه بابت خمس بدهكار است از بقيه بپردازد.

احكام زكات

اشاره

در نُه چيز زكات واجب است:

1 گندم.

2 جو.

3 خرما.

4 كشمش.

5 طلا.

6 نقره.

7 شتر.

8 گاو

9 گوسفند.

اگر كسي مالك يكي از اين چيزها باشد، با شرايطي كه بعداً گفته مي شود بايد مقداري كه معين شده، به يكي از مصرفهايي كه دستور داده اند برساند.

مسأله 1464

«سُلْت» كه دانه ايست به نرمي گندم و خاصيت جو را دارد و «عَلَس» كه مثل گندم است و خوراك مردم صنعا مي باشد، در صورتي كه به آنها جو و گندم بگويند زكات دارد و در غير اين صورت زكات در آنها

واجب نيست.

«شرايط وجوب زكات»
مسأله 1465

زكات در صورتي واجب مي شود كه مال به مقدار نصاب كه بعداً گفته مي شود برسد و مالك آن، بالغ، عاقل و آزاد باشد و بتواند در آن مال تصرف كند.

مسأله 1466

بعد از آن كه انسان يازده ماه مالك گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره باشد با ديده شدن هلال ماه دوازدهم، بنا بر اظهر زكات بر او واجب مي شود، ولي بنا بر اظهر ماه دوازدهم را نبايد از سال دوم حساب كند و از اول ماه دوازدهم نمي تواند طوري در مال تصرف كند كه مال از بين برود و اگر چنين تصرف كند ضامن است.

مسأله 1467

اگر مالك گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره در بين سال بالغ شود زكات براو واجب نيست.

مسأله 1468

بنا بر اظهر و احوط زكات گندم و جو وقتي واجب مي شود كه دانه آنها سفت و محكم شود و زكات كشمش وقتي واجب مي شود كه به صورت غوره است و خرما هم موقعي كه شروع به زرد يا قرمز شدن كند زكات آن واجب مي شود. ولي وقت دادن زكات در گندم و جو، موقع خرمن شدن و جدا كردن كاه آنها و در خرما موقع چيدن و در كشمش هنگاميست كه خشك شده باشد.

مسأله 1469

اگر موقع واجب شدن زكات گندم، جو، كشمش و خرما كه در مسأله پيش گفته شد صاحب آنها بالغ باشد بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1470

اگر صاحب گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره در تمام سال ديوانه باشد، زكات بر او واجب نيست و اگر در مقداري از سال هم ديوانه شود نيز زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1471

اگر صاحب گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره در مقداري از سال مست يا بيهوش شود، بنا بر احوط زكات از او ساقط نمي شود و همچنين است اگر موقع واجب شدن زكات گندم، جو، خرما و كشمش مست يا بيهوش باشد.

مسأله 1472

مالي را كه از انسان غصب كرده اند و نمي تواند به هيچ وجه در آن تصرف كند زكات ندارد و نيز اگر زراعتي را از او غصب كنند و موقعي كه زكات آن واجب مي شود، در دست غصب كننده باشد، هنگامي كه به صاحبش برمي گردد زكات ندارد.

مسأله 1473

اگر كسي طلا و نقره يا چيز ديگري را كه زكات آن واجب است قرض كند و يك سال نزد او بماند، بايد زكات آن را بدهد و بر كسي كه قرض داده چيزي واجب نيست، اگر چه در پرداخت قرض تأخير شده باشد و علت تأخير هم خود قرض دهنده باشد بنا بر اظهر، هرچند در صورت اخير، احتياط مستحب در پرداخت زكات است.

مسأله 1474

اگر مالي را براي انسان وصيت كنند، در صورتي كه از مردن وصيت كننده و قبول وصيّت يك سال بگذرد و آن مال از چيزهايي باشد كه زكات آن واجب است، شخص قبول كننده بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1475

اگر در بين سال، مالي كه زكات به آن تعلق مي گيرد، مثل گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره به علّت انتقال يا صدقه يا نذر به عين مال، از حد نصاب خارج شود زكات واجب نمي شود.

مسأله 1476

اگر به علت رسيدن مال به حدّ نصاب، مستطيع شود و رسيدن سالِ زكات بعد از زمان حج باشد، حج واجب مي شود و اگر از روي معصيت حج بجا نياورد تا سال زكات فرا برسد، زكات واجب مي شود اگر چه به سبب تقصير در انجام حج و پرداخت زكات استطاعت او براي حج، در سالهاي آينده از بين برود و اگر فرا رسيدن سال زكات قبل از اولين ماه از ماه هاي سه گانه حج (شوال، ذيقعده و ذيحجه) باشد در اين صورت زكات واجب است و حج واجب نمي شود، مگر آن كه با بقيه مال مستطيع براي حج باشد.

مسأله 1477

كسي كه زكات يا خمس يا واجبات ماليه ديگري كه به عين مال تعلق مي گيرد و هم كفّاره يا قرض و مانند آن كه به عين مال تعلق نمي گيرد بدهكار است، اگر بميرد و اموالش براي اداي همه آنها كافي نباشد، اداي زكات و خمس و واجبات مالي كه به عين مال تعلق مي گيرد، مقدم است.

مسأله 1478

كسي كه حج و زكات بر عهده دارد، اگر بميرد و مالش براي هر دو كافي نباشد چنانچه مالي كه متعلق زكات است باقي باشد اداي زكات مقدم است و گرنه مالش بين حج و زكات تقسيم مي شود و اين در صورتيست كه سهم حج براي كمترين مراتب حج كافي باشد و اگر كافي نباشد احتمال دارد بين اداي زكات و انجام حج مخيّر باشند، اگر چه احتياط واجب در اختيار نمودن حج است، خصوصاً اگر با انجام حج مقداري مال براي زكات باقي بماند.

مسأله 1479

غير از گندم، جو، خرما و كشمش، در چيزهايي كه از زمين مي رويد و با پيمانه يا وزن معامله مي شود و از چيزهايي نيست كه مثل سبزيجات زود فاسد شود، زكات مستحب است و نصاب اين گونه چيزها همان «سيصد مَن تبريز» است.

مسأله 1480

اگر چند نفر در مالي شريك باشند، كسي كه سهمش به مقدار نصاب رسيده زكات بر او واجب است و همچنين اگر كسي در چند جا مالي داشته باشد در صورتي كه مجموع آنها به حدّ نصاب برسد، زكات بر او واجب مي شود.

مسأله 1481

دادن زكات مال التجاره، يعني مالي كه انسان آن را سرمايه كسب قرار مي دهد با شرايطي مستحب است، كه از جمله اين شرايط، رسيدن آن به حد نصاب طلا يا نقره در تمام سال است، پس اگر مدتي از حد نصاب كمتر شود، زكات استحبابي ندارد.

زكات گندم، جو، خرما و كشمش
مسأله 1482

زكات گندم، جو، خرما و كشمش وقتي واجب مي شود كه به مقدار نصاب برسند و نصاب آنها حدود 288 من تبريز است كه آن را «847 كيلوگرم» يا «194 / 849 كيلوگرم» برآورد كرده اند ولي رعايت 847 كيلوگرم موافق با احتياط است.

مسأله 1483

اگر پيش از دادن زكات، از انگور، خرما، جو و گندمي كه زكات آنها واجب شده، خود و افراد تحت تكفّل او بخورند، يا مثلا به فقير بدهد، بايد زكات مقداري را كه مصرف شده بدهد.

مسأله 1484

اگر بعد از آن كه زكات گندم، جو، خرما و انگور واجب شد مالك آن بميرد، بايد مقدار زكات را از مال او بدهند؛ ولي اگر پيش از واجب شدن زكات بميرد، هر يك از ورثه كه سهم او به اندازه نصاب است، بايد زكات سهم خود را بدهد.

مسأله 1485

كسي كه از طرف حاكم شرع مأمور جمع آوري زكات است، موقع خرمن كه گندم و جو را از كاه جدا مي كنند و بعد از خشك شدن خرما و انگور، مي تواند زكات را مطالبه كند.

مسأله 1486

كسي كه زكات را جمع آوري مي كند مي تواند در زماني كه معلوم باشد ميوه از آفات محفوظ خواهد ماند، با رضايت مالك مقدار زكات را تخمين بزند تا مالك بتواند در نصاب تصرف كند.

مسأله 1487

اگر بعد از مالك شدن درخت خرما و انگور يا زراعت گندم و جو زكات آنها واجب شود، مثلا خرما در ملك او زرد يا سرخ شود، بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1488

اگر بعد از آن كه زكات گندم، جو، خرما و انگور واجب شد، زراعت و درخت را بفروشد، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1489

اگر وزن گندم و جو و خرما و كشمش موقعي كه تَر است به سيصد من تبريز برسد و بعد از خشك شدن كمتر از اين مقدار شود، زكات آن واجب نيست.

مسأله 1490

خرمايي كه تازه آن را مي خورند و اگر بماند وزن آن خيلي كم مي شود، چنانچه مقداري باشد كه خشك آن به سيصد من تبريز برسد، زكات آن واجب است.

مسأله 1491

گندم، جو، خرما و كشمشي كه زكات آنها را داده، اگر چند سال هم نزد او بماند زكات ندارد.

مسأله 1492

اگر گندم، جو، خرما و انگور از آب باران يا نهر آبياري شود يا مثل زراعت هاي مصر از رطوبت زمين استفاده كند، زكات آن «ده يك» است و اگر با دست همچون دلو و موتور آب و مانند آن آبياري شود، زكات آن «بيست يك» است و اگر مقداري از باران يا نهر يا رطوبت زمين استفاده كند و به همان مقدار از آبياري با دلو و موتور آب و مانند آن استفاده نمايد، زكات نصف آن ده يك و زكات نصف ديگر آن بيست يك مي باشد، يعني از چهل قسمت بايد سه قسمت، آن را بابت زكات بدهند.

مسأله 1493

اگر گندم، جو، خرما و انگور، از آب باران يا مانند آن و هم از آب دلو و موتور آب يا مانند آن استفاده كند، چنانچه از يكي از اين دو راه بيشتر آبياري مي شود، همان را بايد ملاك قرار داد.

مسأله 1494

هزينه اي را كه براي گندم، جو، خرما و انگور پرداخت كرده است، مي تواند از محصول كسر كند و چنانچه پيش از كم كردن هزينه وزن آنها به سيصد من تبريز برسد، ولي بعد از كم كردن به اين مقدار نرسد، بنا بر اظهر زكات واجب نيست.

مسأله 1495

اگر در يك زمين جو و گندم و چيزي مثل برنج و لوبيا كه زكات آن واجب نيست بكارد، خرج هايي كه تنها براي يكي از آنها كرده فقط از همان كسر مي شود، ولي اگر براي هر دو مخارجي كرده، بايد به هر دو قسمت نمايد، مثلا اگر هر دو به يك اندازه بوده، مي تواند نصف مخارج را از جنسي كه زكات دارد كسر نمايد.

مسأله 1496

اگر براي سال اول كاري مانند شخم زدن انجام دهد، اگر چه براي سال هاي بعد هم فايده داشته باشد، بايد مخارج آن را از سال اول كسر كند و اگر كاري را براي چند سال انجام دهد، مي تواند از مخارج سال اول حساب كند و يا بين آنها تقسيم نمايد.

مسأله 1497

اگر انسان در چند شهر كه فصل آنها با يكديگر اختلاف دارد و زراعت و ميوه آنها در يك وقت به دست نمي آيد، گندم يا جو يا خرما يا انگور داشته باشد و همه آنها محصول يك سال حساب شود، چنانچه چيزي كه اول مي رسد به اندازه نصاب (يعني سيصد من تبريز) باشد، بايد زكات آن را هنگامي كه مي رسد بدهد و زكات بقيه را هر وقت كه به دست مي آيد ادا كند و اگر آنچه اول مي رسد به اندازه نصاب نباشد، صبر مي كند تا بقيه آن برسد، پس اگر روي هم به مقدار نصاب برسد، زكات آن واجب است و اگر به مقدار نصاب نرسد، زكات آن واجب نيست.

مسأله 1498

اگر درخت خرما يا انگور در يك سال دو مرتبه ميوه دهد، چنانچه روي هم به مقدار نصاب باشد، بنا بر اظهر زكات آن واجب است.

مسأله 1499

اگر مقداري خرما يا انگور تازه دارد كه خشك آن به اندازه نصاب مي شود، چنانچه به قصد زكات از تازه آن قدري به مستحق بدهد كه اگر خشك شود به اندازه زكاتي باشد كه بر او واجب است، اشكال ندارد.

مسأله 1500

كسي كه بدهكار است و مالي هم دارد كه زكات آن واجب شده، اگر بميرد، بايد بنا بر اظهر اول تمام زكات را از مالي كه زكات آن واجب شده بدهند، بعد قرض او را ادا كنند.

مسأله 1501

كسي كه بدهكار است و گندم يا جو يا خرما يا انگور هم دارد، اگر بميرد و قبل از آن كه زكات اينها واجب شود، ورثه قرض او را از مال ديگر بدهند، هر كدام كه سهمشان به سيصد من تبريز برسد، بايد زكات بدهد و اگر قبل از آن كه زكات آنها واجب شود، قرض او را ندهند، چنانچه مال ميت فقط به اندازه بدهي او باشد نيز زكات چنان كه گفته شد واجب است بنا بر اظهر چه مرگ مالك پيش از ظهور ثمره باشد و خواه بعد از آن و قبل از وجوب زكات كه در صورت دوم بدون اشكال نيست و همچنين است اگر مال ميت بيشتر از بدهي او باشد دادن زكات واجب است بنا بر اظهر

مسأله 1502

اگر گندم، جو، خرما و كشمشي كه زكات آنها واجب شده خوب و بد دارد بايد زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آنها بدهد و زكات همه را نمي تواند از جنس بد بدهد.

نصاب طلا
مسأله 1503

طلا دو نصاب دارد:

نصاب اول:

بيست مثقال شرعيست كه هر مثقال آن 18 نخود است، پس اگر طلا به بيست مثقال شرعي، كه پانزده مثقال معموليست برسد، اگر شرايط ديگر را هم كه قبلاً گفته شد داشته باشد، بايد «چهل يك» آن را، كه نُه نخود مي شود، به عنوان زكات داد و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست.

نصاب دوم:

چهار مثقال شرعيست كه سه مثقال معمولي مي شود، يعني اگر سه مثقال به پانزده مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 18 مثقال را از قرار «چهل يك» بدهد و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات 15 مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هرچه بالا رود، يعني اگر سه مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقداري كه اضافه شده زكات ندارد.

نصاب نقره
مسأله 1504

نقره دو نصاب دارد:

نصاب اول:

105 مثقال معمولي است، كه اگر نقره به 105 مثقال برسد و شرايط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد، بايد «چهل يك» آن را كه دو مثقال و پانزده نخود مي شود، به عنوان زكات داد و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست.

نصاب دوم:

21 مثقال است، يعني اگر 21 مثقال به 105 مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 126 مثقال را به طوري كه گفته شد بدهد و اگر كمتر از 21 مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات 105 مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هر چه بالا رود، يعني اگر 21 مثقال اضافه شود بايد زكات تمام آنها را

بدهد و اگر كمتر اضافه شود مقداري كه اضافه شده زكات ندارد. بنا بر اين اگر انسان چهل يك هر چه طلا و نقره دارد بدهد، زكاتي را كه بر او واجب بوده داده و گاهي هم بيشتر از مقدار واجب داده است، مثلا كسي كه 110 مثقال نقره دارد، اگر چهل يك آن را بدهد، زكات 105 مثقال آن را كه واجب بوده داده و مقداري هم براي 5 مثقال آن داده كه واجب نبوده است.

مسأله 1505

زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه آن را سكه زده باشند و معامله با آن رايج باشد و اگر چه سكه آن نيز از بين رفته باشد، بايد زكات آن را بدهند.

مسأله 1506

طلا و نقره سكه داري كه زنها براي زينت به كار مي برند، اگر معامله با آن رايج باشد، زكات دارد ولي اگر طوري شود كه معامله با آن به عنوان مسكوك رايج نباشد زكات ندارد.

مسأله 1507

همان طور كه سابقاً گفته شد زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه انسان يازده ماه مالك مقدار نصاب باشد و اگر در بين يازده ماه، طلا و نقره او از نصاب اول كمتر شود، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1508

اگر در بين يازده ماه، طلا و نقره اي را كه دارد با طلا يا نقره يا چيز ديگر عوض نمايد يا آنها را آب كند، بنا بر اظهر زكات بر او واجب نيست، ولي مكروه است كه براي فرار از دادن زكات اين كارها را بكند.

مسأله 1509

اگر طلا و نقره اي را كه دارد خوب و بد داشته باشد، مي تواند زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آن بدهد، ولي بهتر است زكات همه آنها را از طلا و نقره خوب بدهد اگر چه بنا بر اظهر جايز است زكات همه را از جنس بد بدهد

مسأله 1510

طلا و نقره اي كه بيشتر از اندازه معمول ناخالصي دارد، اگر خالص آن به اندازه نصاب كه مقدار آن گفته شد برسد انسان بايد زكات آن را بدهد و چنانچه شك دارد كه خالص آن به اندازه نصاب هست يا نه، زكات آن واجب نيست، ولي احتياط در اين است كه با تصفيه كردن و مانند آن تحقيق كند، تا بداند اگر خالص آن به مقدار نصاب است زكاتش را بپردازد، يا اين كه بدون تصفيه و تحقيق، احتياط كرده و زكاتي را كه احتمال مي دهد واجب شده، بپردازد.

مسأله 1511

اگر طلا و نقره اي را كه دارد به مقدار معمول فلز ديگر با آن مخلوط باشد، نمي تواند زكات آن را از طلا و نقره اي بدهد كه بيشتر از معمول فلز ديگر دارد، ولي اگر به قدري بدهد كه يقين كند طلا و نقره خالصي كه در آن هست، به اندازه زكاتي مي باشد كه بر او واجب است اشكال ندارد و نيت كند مقداري را كه زيادتر داده است به عنوان زكات نباشد، بلكه به عنوان هديه و احسان بدهد.

زكات شتر گاو و گوسفند
مسأله 1512

زكات شتر، گاو و گوسفند غير از شرط هايي كه گفته شد، دو شرط ديگر دارد:

1 حيوان در تمام سال بيكار باشد و ملاك تشخيص بيكار بودن نظر مردم و عرف است.

2 در تمام سال از علف بيابان بچرد، پس اگر تمام سال يا مقداري از آن را از علف چيده شده، يا از زراعتي كه ملك مالك يا ملك ديگريست بچرد، زكات ندارد.

نصاب شتر
مسأله 1513

شتر دوازده نصاب دارد:

1 پنج شتر و زكات آن يك گوسفند است و تا شماره شتر به اين مقدار نرسد زكات ندارد.

2 ده شتر و زكات آن دو گوسفند است.

3 پانزده شتر و زكات آن سه گوسفند است.

4 بيست شتر و زكات آن چهار گوسفند است.

5 25 شتر و زكات آن پنج گوسفند است.

6 - 26 شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال دوم شده باشد و مادرش قابليت حمل را داشته باشد

7 36 شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال سوم شده باشد و مادرش قابليت حمل و مقاربت را داشته باشد

8 46 شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد و قابليت حمل را داشته باشد.

9 61 شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال پنجم شده باشد.

10 76 شتر و زكات آن دو شتر است كه داخل سال سوم شده باشند.

11 91 شتر و زكات آن دو شتر است كه داخل سال چهارم شده باشند.

12 - 121 شتر و بالاتر از آن؛ كه بايد يا چهل تا، چهل تا، حساب كند و براي هر چهل تا، يك شتر بدهد كه داخل سال سوم

شده باشد، يا پنجاه تا، پنجاه تا، حساب كند و براي هر پنجاه تا، يك شتر بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد و يا با هر دو راه، يعني چهل تايي و پنجاه تايي حساب كند، ولي در هر صورت بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند، يا اگر چيزي باقي مي ماند، از نُه تا بيشتر نباشد، مثلا اگر 140 شتر دارد، بايد براي صدتا دو شتري كه داخل سال چهارم شده و براي چهل تا يك شتري كه داخل سال سوم شده بدهد

مسأله 1514

شتري كه به عنوان زكات داده مي شود، بايد مادّه باشد

نصاب گاو
مسأله 1515

گاو و گاوميش دو نصاب دارد:

نصاب اول:

سي گاو است هنگامي كه تعداد گاوها به سي برسد، اگر شرايطي را كه گفته شد داشته باشد، بايد يك گوساله كه داخل سال دوم شده و مادرش قابليت حمل را داشته باشد به عنوان زكات داد

نصاب دوم:

چهل گاو است و زكات آن يك گوساله ماده است كه داخل سال سوم شده و مادرش قابليت حمل را داشته باشد.

مسأله 1516

زكات مابين سي و چهل گاو واجب نيست، مثلا كسي كه 39 گاو دارد، فقط بايد زكات سي تاي آنها را بدهد و نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد، تا به شصت نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد و بعد از آن كه به شصت رسيد، چون دو برابر نصاب اول را دارد، بايد دو گوساله كه داخل سال دوم شده باشند زكات بدهد و همچنين هرچه بالا رود بايد يا سي تا، سي تا، حساب كند يا چهل تا، چهل تا، يا با سي و چهل حساب كند و زكات آن را به دستوري كه گفته شد بدهد، ولي بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند، يا اگر چيزي باقي مي ماند از نُه تا بيشتر نباشد، مثلا اگر هفتاد گاو دارد، بايد به حساب سي و چهل حساب كند و براي سي تاي آن، زكات سي تا و براي چهل تاي آن، زكات چهل تا را بدهد، چون اگر تنها با روش سي تايي، حساب كند، ده گاو زكات نداده باقي مي ماند

نصاب گوسفند
مسأله 1517

گوسفند پنج نصاب دارد:

اول:

چهل گوسفند و زكات آن يك گوسفند است و تا گوسفند به چهل نرسد زكات ندارد.

دوم:

121 گوسفند و زكات آن دو گوسفند است.

سوم:

201 گوسفند و زكات آن سه گوسفند است.

چهارم:

301 گوسفند و زكات آن چهار گوسفند است.

پنجم:

چهار صد و بالاتر از آن، كه بايد آنها را صدتا، صدتا، حساب كند و براي هر صد تاي آنها يك گوسفند بدهد و لازم نيست زكات را از خود گوسفندها بدهد، بلكه اگر گوسفند ديگري بدهد، يا مطابق قيمت گوسفند، پول بدهد كافي است،

ولي اگر بخواهد جنس ديگر بدهد در صورتي كه براي فقرا بهتر باشد، اشكال ندارد.

مسأله 1518

زكات ما بين دو نصاب واجب نيست، پس اگر شماره گوسفندهاي كسي از نصاب اول كه چهل است بيشتر باشد تا به نصاب دوم كه 121 است نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است در نصابهاي بعد.

مسأله 1519

گوسفندي را كه براي زكات مي دهد اگر داخل سال دوم شده باشد كافي است، ولي اظهر اين است كه اگر هفت ماه گوسفند هم تمام شده باشد كافيست و اگر بُز را به عنوان زكات بدهد، بايد داخل سال سوم شده باشد.

مسأله 1520

اگر يك نفر در چند جا، گاو يا شتر يا گوسفند داشته باشد و روي هم به اندازه نصاب باشند، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1521

اگر گاو، گوسفند و شتري كه دارد همه مريض يا معيوب يا پير باشند، مي تواند زكات را از خود آنها بدهد، ولي اگر همه سالم و بي عيب و جوان باشند نمي تواند زكات آنها را از حيوان مريض يا معيوب يا پير بدهد، بلكه اگر بعضي از آنها سالم و بعضي مريض و دسته اي معيوب و دسته ديگر بي عيب و مقداري پير و مقداري جوان باشند، مستحب آن است كه براي زكات آنها، همه را در مجموع و به طور متوسط در نظر بگيرد، گرچه اظهر آن است كه پرداخت آنچه كه اسم حيوان بر او صدق كند كافي است.

مسأله 1522

اگر قبل از تمام شدن ماه يازدهم، گاو، گوسفند و شتر را با چيز ديگر عوض كند، يا نصابي را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد، مثلا چهل گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد، زكات بر او

واجب نيست.

«مصرف زكات»
اشاره

در هشت مورد مي توان زكات را مصرف كرد:

1 فقير و آن كسيست كه مخارج سال خود و افراد تحت تكفّلش را ندارد و كسي كه صنعت يا ملك يا سرمايه اي دارد كه مي تواند مخارج سال خود را بگذارند فقير نيست.

2 مسكين و آن كسيست كه زندگيش را سخت تر از فقير مي گذراند.

3 كسي كه از طرف امام ( عليه السلام ) يا نايب امام مأمور است كه زكات را جمع و نگهداري نمايد و به حساب آن رسيدگي كند و آن را به امام ( عليه السلام ) يا نايب امام يا فقرا برساند.

4 كافرهايي كه اگر زكات به آنان بدهند به دين اسلام مايل مي شوند، يا در جنگ به مسلمانان كمك مي كنند.

5 خريداري بنده ها و آزاد كردن آنان.

6 پرداخت بدهي كسي كه نمي تواند قرض خود را ادا كند.

7 في سبيل الله يعني كاري كه مانند ساختن مسجد، پل، راهسازي و مدرسه منفعت عمومي و ديني دارد كه نفع آن به عموم مسلمانان مي رسد و براي اسلام نفع داشته باشد.

8 ابن السبيل يعني مسافري كه در سفر درمانده شده است.

و احكام اينها به ترتيب در مسائل بعدي ذكر خواهد شد.

مسأله 1523

انسان مي تواند به فقير و مسكين بيش از مخارج ساليانه اش زكات بدهد ولي اگر اين كار موجب بي انصافي شده و به ديگر فقرا اجحاف شود، مثل اين كه همه مردم بخواهند زكاتشان را به يك فقير بدهند و بقيه فقرا تنگدست بمانند، خالي از اشكال نيست

و مستحب است كه به هر فقير كمتر از زكات نصاب اول طلا و نقره كه قبلاً گفته شد

ندهند.

مسأله 1524

صنعتگر يا مالك يا تاجري كه درآمد او از مخارج سالش كمتر است، مي تواند براي كسري مخارجش زكات بگيرد و لازم نيست ابزار كار يا ملك يا سرمايه خود را به مصرف مخارج برساند، مگر اين كه ابزار كار يا سرمايه او به قدري زياد باشد كه بتواند آن را تعويض يا تبديل به چيز ديگر كند و مقداري برايش بماند كه براي زندگي بدون مشقت و عسر كافي باشد، كه در اين صورت لازم است اين كار را انجام بدهد.

مسأله 1525

فقيري كه خرج سال خود و افراد تحت تكفّلش را ندارد، اگر خانه اي دارد كه ملك اوست و در آن ساكن است، يا حيوان سواري دارد، چنانچه بدون اينها نتواند زندگي كند، يا اين كه براي حفظ آبرويش لازم داشته باشد، مي تواند زكات بگيرد و همچنين است اگر اثاث خانه، ظرف، لباس تابستاني و زمستاني و چيزهاي ضروري زندگي را نداشته باشد و به اينها احتياج داشته باشد مي تواند از مالي كه به عنوان زكات به او مي دهند خريداري نمايد

مسأله 1526

فقيري كه ياد گرفتن صنعت براي او مشكل نيست، بنا بر احتياط واجب بايد ياد بگيرد و با گرفتن زكات زندگي نكند، ولي تا وقتي كه مشغول ياد گرفتن است، مي تواند زكات بگيرد.

مسأله 1527

كسي كه قبلا فقير بوده و مي گويد فقيرم، اگر از گفته او اطمينان يا گمان پيدا شود، مي شود به او زكات داد.

مسأله 1528

كسي كه مي گويد فقيرم و قبلا فقير نبوده، يا معلوم نيست فقير بوده يا نه، اگر از ظاهر حالش گمان پيدا شود كه فقير است، مي شود به او زكات داد.

مسأله 1529

موقع دادن زكات به فقير لازم نيست به او بگويد كه زكات است.

مسأله 1530

اگر به خيال اين كه شخصي فقير است به او زكات بدهد، بعد بفهمد فقير نبوده، يا از روي ندانستن مسأله به كسي كه مي داند فقير نيست زكات بدهد، چنانچه چيزي را كه به او داده باقي باشد، مي تواند از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر از بين رفته باشد، اظهر اين است كه گيرنده در صورت جهل ضامن نيست، امّا اگر كسي كه آن چيز را گرفته مي دانسته يا احتمال مي داده كه زكات است و مي دانسته كه خودش فقير نيست و ممكن است آن چيز يا عوضش را از او بگيرند، اگر مي تواند بايد عوض آن را از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر گيرنده ادعا كند نمي دانسته آن مال زكات است، همين كه دهنده زكات مي گويد، به عنوان زكات دادم، پذيرفته مي شود و در صورت بقاي عين آن مال، حق پس گرفتن آن را دارد ولي مي تواند پس نگيرد و از مال خود دوباره بدهد.

مسأله 1531

مسافري كه خرجي او تمام شده يا مركبش از كار افتاده، چنانچه سفر او سفر معصيت نباشد و نتواند با قرض كردن يا فروختن چيزي خود را به مقصد برساند، اگر چه در وطن خود فقير نباشد، مي تواند زكات بگيرد، ولي اگر بتواند در جاي ديگر با قرض كردن يا فروختن چيزي مخارج بقيه سفر خود را فراهم كند، فقط به مقداري كه به آنجا برسد، مي تواند زكات بگيرد.

مسأله 1532

مسافري كه در سفر درمانده شده و زكات گرفته، بعد از آن كه به وطنش رسيد، اگر چيزي از زكات باقي مانده باشد، در صورتي كه بازگرداندن آن به صاحب مال يا نايب او مشقت داشته باشد، بايد آن را به حاكم شرع بدهد و بگويد آن زكات است و اگر به حاكم شرع هم ممكن نشد به مؤمنين عادل مي دهد كه آنها به مصرف زكات برسانند و اگر آن هم ممكن نشد، خودش مي تواند آن را در موارد مصرف زكات صرف كند.

شرايط مستحقين زكات
مسأله 1533

مستحق زكات بايد مؤمن شيعه باشد مگر مورد چهارم و هفتم از مصارف زكات، كه شرايط خاص خود را دارد.

مسأله 1534

اگر طفل يا ديوانه اي از شيعه فقير باشد، انسان مي تواند به وليّ او زكات بدهد كه به مصرف او برساند.

مسأله 1535

اگر به وليّ طفل و ديوانه دسترسي ندارد، مي تواند خودش يا به وسيله فردي امين زكات را به مصرف طفل يا ديوانه برساند؛ و بايد موقعي كه زكات را به مصرف آنان مي رساند، نيت زكات كند و اگر طفل مميز است و اطمينان دارد كه در همان مواردي صرف مي كند كه وليّ او صرف مي كرد، مي توان به خود طفل نيز داد و همچنين به سفيه، با اطلاع وليّ او، مي توان زكات داد.

مسأله 1536

به كسي كه معصيت كبيره و اموري كه در اسلام منكر و قبيح هست مرتكب مي شود، مخصوصاً كسي كه آشكارا معصيت انجام مي دهد بنا بر احتياط واجب نبايد زكات بدهند، مگر به قدر ضروريات او و خانواده اش.

مسأله 1537

انسان نمي تواند مخارج كساني، مثل اولاد، كه خرجشان بر او واجب است از زكات بدهد، ولي اگرمخارج آنان را ندهد، ديگران مي توانند به آنان زكات بدهند.

مسأله 1538

اگر انسان زكات به پسرش بدهد كه خرج زن و خدمتكار خود كند اشكال ندارد.

مسأله 1539

زني كه صيغه شده اگر فقير باشد، شوهرش و ديگران مي توانند به او زكات بدهند، ولي اگر شوهرش در ضمن عقد شرط كند كه مخارج او را بدهد يا به جهت ديگري دادن مخارجش بر او واجب باشد، در صورتي كه بتواند مخارج آن زن را بدهد يا زن بتواند او را مجبور كند، نمي شود به آن زن از سهم فقرا زكات داد.

مسأله 1540

زن مي تواند به شوهر فقير خود زكات بدهد، اگر چه شوهر، زكات را صرف مخارج خود آن زن نمايد.

مسأله 1541

سيّد نمي تواند از غير سيد زكات بگيرد، ولي اگر خمس و ساير وجوهات كفايت مخارج او را نكند و ناچار به گرفتن زكات باشد، مي تواند از غير سيّد زكات بگيرد، ولي احتياط واجب آن است كه اگر ممكن باشد فقط به مقداري كه براي مخارج سالانه اش ضروري باشد بگيرد و اگر در اثناي سال از زكات بي نياز شد آن را عودت يا با اذن زكات دهنده به مصرف مستحقين زكات برساند و خودش از خمس استفاده كند.

نيّت زكات
مسأله 1542

انسان بايد زكات را به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم بدهد و اگر غير از زكات مال ديگري هم بر او واجب شده است، در نيت معين كند كه آنچه را مي دهد زكات است، ولي اگر هم زكات مال بر او واجب شده است و هم زكات فطره، لازم نيست موقع ادا كردن، نيت كند كه آنچه را مي دهد زكات مال است، بلكه اگر به نيت «آنچه بر او واجب است» بدهد از هر دو كفايت مي كند و همچنين اگر مثلا زكات گندم و جو بر او واجب باشد، لازم نيست معين كند چيزي را كه مي دهد زكات گندم است يا جو.

مسأله 1543

كسي كه زكات چند مال بر او واجب شده اگر مقداري زكات بدهد و نيت هيچ كدام آنها را نكند، بلكه نيت كند كه «زكات مي دهم» كافي است.

مسأله 1544

اگر كسي را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، چنانچه وكيل موقع دادن زكات به فقير، از طرف مالك نيت زكات كند، بنا بر اظهر كافي است.

مسأله 1545

اگر مالك يا وكيل او بدون قصد قربت زكات رابه فقير بدهد و پيش از آن كه آن مال از بين برود، خود مالك نيت زكات كند، زكات حساب مي شود.

مسأله 1546

مسلماني كه مستبصر شيعه شد عباداتي كه موافق مذهب خودش انجام داده اعاده ندارد مگر زكات كه بايد آن را به فقير شيعه بدهد ولي اگر از اول آن را به فقير شيعه و با قصد قربت داده باشد، اعاده ندارد.

مسأله 1547

در حال غيبت نبايد به كساني كه منصب امام را غصب كرده اند زكات داد، ولي دادن زكات به مجتهد جامع الشرايط بنا بر اقوي مثل دادن زكات به امام معصوم ( عليه السلام ) است.

مسائل متفرقه زكات
مسأله 1548

هنگام جدا كردن گندم و جو از كاه و هنگام چيدن خرما و انگور، بايد زكات آن را به فقير داد يا از مال خود جدا كرد و زكات طلا، نقره، گاو، گوسفند، شتر را بعد از تمام شدن ماه دوازدهم بايد به فقير بدهد يا از مال خود جدا نمايد، ولي اگر منتظر فقير معيني باشد يا بخواهد به فقيري بدهد كه از جهتي برتري دارد، مي تواند زكات را جدا كند و اداي آن را به خاطر آن فقير تأخير بيندازد.

مسأله 1549

زكات گندم، جو، خرما، كشمش، طلا و نقره را مي توان از خود آنها داد و مي توان قيمت آن را حساب كرد و همچنين است بنا بر اظهر در زكات شتر، گاو و گوسفند؛ و اگر قيمت را مي دهد، بنا بر احتياط واجب بايد پول نقد بدهد، مگر آن كه گيرنده رضايت داشته باشد و منظور از قيمت، قيمت وقت اخراج زكات و دادن به مستحق است.

مسأله 1550

بعد از جدا كردن زكات، لازم نيست فوراً آن را به مستحق بدهد، ولي اگر به كسي كه مي شود زكات داد دسترسي دارد يا ساير مصارف زكات براي او ممكن است، احتياط مستحب آن است كه دادن زكات را تأخير نيندازد و اگر با وجود آن كه مي تواند زكات را به اهل آن برساند، تأخير بيندازد و زكات از بين برود، بنا بر اظهر ضامن است.

مسأله 1551

انسان نمي تواند زكاتي را كه كنار گذاشته براي خود بردارد و چيز ديگري به جاي آن بگذارد.

مسأله 1552

اگر با عين مالي كه براي زكات كنار گذاشته براي خودش تجارت كند اصل مال و سود آن مال فقير است و اگر ضرر كند جبران آن بر عهده زكات دهنده است

مسأله 1553

مستحب است زكات گاو، گوسفند و شتر را به فقراي آبرومند بدهد و در دادن زكات خويشان را بر ديگران و اهل علم و كمال را بر غير آنان و كساني را كه اهل سؤال نيستند بر اهل سؤال مقدم بدارد

مسأله 1554

اگر در شهرِ زكات دهنده مستحقي نباشد و نتواند زكات را به مصرف ديگري كه براي آن معين شده برساند، چنانچه اميد نداشته باشد كه بعداً مستحق پيدا كند، بايد زكات را به شهر ديگر ببرد و به مصرف زكات برساند و مخارج بردن به شهر ديگر به عهده او نيست، گرچه احتياط مستحب در اين است كه خودش مخارج را بپردازد و اگر زكات تلف شود ضامن نيست.

مسأله 1555

اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، مي تواند زكات را به شهر ديگر ببرد، ولي مخارج بردن به آن شهر را بايد از خودش بدهد و اگر زكات تلف شود ضامن است، مگر آن كه به درخواست حاكم شرع برده باشد.

مسأله 1556

اجرت وزن و پيمانه كردن گندم، جو، كشمش و خرمايي را كه براي زكات مي دهد اگر مالك پرداخت نكرد و با فقير هم در مورد اجرت آن مصالحه نكردند، بنا بر اظهر از زكات پرداخت مي شود.

مسأله 1557

مكروه است انسان از مستحق در خواست كند كه زكاتي را كه از او گرفته به او بفروشد، ولي اگر مستحق بخواهد چيزي راكه گرفته بفروشد، بعد از آن كه به قيمت رساند، كسي كه زكات را به او داده در خريدن آن، بر ديگران مقدم است.

مسأله 1558

كسي كه مالك حد نصاب طلا و نقره بوده و چند سال بر آن گذشته و زكات آن را نداده است، در صورتي كه زكات فعلي آن را پرداخت كند كافي است.

«زكات فطره»
مسأله 1559

كسي كه موقع رؤيت شدن هلال ماه شوال بالغ، عاقل و هوشيار است و فقير و بنده كس ديگر نيست بايد براي خودش و كساني كه نان خور او هستند به ازاي هرنفر يك صاع طعام تقريباً سه كيلو از گندم يا جو يا خرما يا كشمش يا برنج يا ذرت و مانند اينها، از چيزهايي كه خوراك بيشتر مردم است، به مستحق بدهد و اگر پول يكي از اينها را هم بدهد كافيست ولي احتياط مستحب اين است كه زكات فطره را از گندم يا جو يا خرما يا كشمش بدهد و يا پول يكي از اينها را حساب كند.

مسأله 1560

كسي كه مخارج سال خود و خانواده اش را ندارد و كسبي هم ندارد كه بتواند مخارج سال خود و آنان را تهيه كند، فقير است و دادن زكات فطره بر او واجب نيست.

مسأله 1561

كسي كه فقط به اندازه يك صاع (تقريباً سه كيلو) گندم و مانند آن دارد، مستحب است زكات فطره را بدهد و چنانچه افرادي تحت تكفّل داشته باشد و بخواهد فطره آنها را هم بدهد، مي تواند به قصد فطره، آن يك صاع را به يكي از اين افرادبدهد و او هم به همين قصد به ديگري بدهد و همين طور ادامه دهند تا به نفرآخر برسد و بهتر است نفر آخر چيزي را كه مي گيرد به كسي بدهد كه از خودشان نباشد.

مسأله 1562

كسي كه خرج سال خود و خانواده اش را دارد، فقير نيست و دادن زكات فطره بر او واجب است و كسي كه فعلاً خرج سال را ندارد، ولي به تدريج به دست مي آورد ومصرف مي كند، اگر غير از آنچه خرج مي كند، با قرض كردن و مانند آن بتواند زكات فطره را بدهد به طوري كه نظم امور او برهم نخورد و موجب حرج و اجحاف نباشد، بنا بر احتياط واجب بايد زكات فطره

را بدهد.

مسأله 1563

انسان بايد فطره كساني را كه در غروب شب عيد فطر نان خور او حساب مي شوند بدهد، كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، دادن خرج آنان بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر، ولي زني كه ناشزه شده و از تمكين شوهر خودداري مي كند، اگر نان خور او حساب نشود، فطره او بر شوهر واجب نيست.

مسأله 1564

اگر كسي را كه نان خور اوست و در شهر ديگر است وكيل كند كه از مال او فطره خود را بدهد، چنانچه اطمينان داشته باشد كه فطره را مي دهد، لازم نيست خودش فطره او را بدهد.

مسأله 1565

فطره كسي كه پيش از برآمدن هلال ماه شوال مهمان شخص ديگري شده است بر ميزبان واجب است، به شرط آن كه براي خوردن غذا به منزل او آمده باشد، ولو بعداً مانعي پيش آيد كه نتواند غذا صرف كند، اما اگر وقت رؤيت هلال، غذايي براي كسي هديه بفرستد، در صورتي كه اين گونه هديه مستمر نبوده و صدق نان خور يا مهمان بر او نكند، فطره او بر هديه دهنده واجب نيست، هر چند با مال او افطار كرده باشد.

مسأله 1566

اگر كسي موقع غروب شب عيد فطر ديوانه يا بيهوش باشد، زكات فطره بر او واجب نيست، ولي اگر يكي از افراد تحت تكفّل او در اين موقع ديوانه يا بيهوش باشد، فطره او بر وليّ واجب است.

مسأله 1567

اگر بچه پيش از غروب بالغ شود، يا ديوانه عاقل گردد، يا فقير غني شود در صورتي كه ساير شرايط واجب شدن فطره را دارا باشد بايد زكات فطره را بدهد و همچنين است اگر كافري قبل از غروب شب عيد فطر، مسلمان شود و يا بيهوشي به هوش آيد

مسأله 1568

كسي كه موقع غروب شب عيد فطر، زكات فطره بر او واجب نيست، اگر تا پيش از ظهر روز عيد شرطهاي واجب شدن فطره در او پيدا شود، مستحب است زكات فطره را بدهد.

مسأله 1569

كافري كه بعد از غروب شب عيد فطر مسلمان شده، فطره بر او واجب نيست، ولي مسلماني كه شيعه نبوده، اگر بعد از ديدن ماه شيعه شود؛ بايد زكات فطره را بدهد.

مسأله 1570

اگر كسي بعد از غروب شب عيد فطر بچه دار شود، يا كسي نان خور او حساب شود، واجب نيست فطره او را بدهد، اگر چه مستحب است فطره كساني را كه بعد از غروب، تا پيش از ظهر روز عيد، نان خور او حساب مي شوند بدهد.

مسأله 1571

اگر انسان نان خور كسي باشد و پيش از غروب نان خور ديگري شود، فطره او بر كسي كه نان خور او شده واجب است، مثلا اگر دختر پيش از غروب به خانه شوهر رود، شوهرش بايد فطره او را بدهد.

مسأله 1572

كسي كه ديگري بايد فطره اورا بدهد، واجب نيست فطره خود را بدهد.

مسأله 1573

اگر فطره انسان بر كسي واجب باشد و او فطره را ندهد، بر خود انسان واجب نمي شود.

مسأله 1574

اگر كسي كه فطره او بر ديگري واجب است خودش فطره را بدهد، بنا بر احوط از كسي كه فطره بر او واجب شده ساقط نمي شود، مگر اين كه با اذن مكلف و به قصد نيابت از او باشد، كه كفايت آن بعيد نيست.

مسأله 1575

زني كه شوهرش مخارج او را نمي دهد، چنانچه نان خور ديگري باشد، فطره اش بر او واجب است و اگر نان خور ديگري نيست، در صورتي كه فقير نباشد، بايد فطره خود را بدهد و اگر از روي شدت احتياج شوهر، زن به او انفاق مي كند، فطره او نيز بر زن واجب است، ولي اگر شوهر با همين سختي فطره زن را بدهد ساقط شدن فطره از گردن زن خالي از وجه نيست.

مسأله 1576

كسي كه سيّد نيست نمي تواند به سيد فطره بدهد و حتي اگر سيدي نان خور او باشد، نمي تواند فطره او را به سيد ديگر بدهد.

مسأله 1577

فطره طفلي كه از مادر يا دايه شير مي خورد، بر كسيست كه مخارج مادر يا دايه را مي دهد، ولي اگر مادر يا دايه مخارج را از مال طفل برمي دارد، فطره طفل بركسي واجب نيست.

مسأله 1578

انسان اگر چه مخارج افراد تحت تكفل خود را از مال حرام بدهد، بايد فطره آنان را از مال حلال بدهد.

مسأله 1579

اگر انسان كسي را اجير نمايد و شرط كند كه مخارج او را بدهد در صورتي كه به شرط خود عمل كند و اجير نان خور او حساب شود، بايد فطره او را هم بدهد.

مسأله 1580

اگر كسي بعد از غروب شب عيد فطر بميرد، بايد فطره او و افراد تحت تكفل او را از مال او بدهند، ولي اگر پيش از غروب بميرد، واجب نيست فطره او و خانواده اش را از مال او بدهند.

مصرف زكات فطره
مسأله 1581

اگر زكات فطره رابه يكي از هشت مصرفي كه سابقاً براي زكات گفته شد برسانند بنا بر اظهر كافي است ولي احتياط در آن است كه فقط به فقراي شيعه بدهند

مسأله 1582

بنا بر اظهر جايز است زكات فطره را به فقير مستضعف يعني كسي كه نه اهل ولايت است و نه دشمن شيعه بدهند

مسأله 1583

اگر طفل شيعه اي فقير باشد، انسان مي تواند فطره را به مصرف او برساند، يا به وسيله دادن به وليّ طفل، ملك طفل نمايد.

مسأله 1584

به يك فقير نبايد بيشتر از مخارج سالش فطره بدهند و بنا بر احتياط واجب كمتر از يك صاع (تقريباً سه كيلو) نيز فطره ندهند.

مسأله 1585

مستحب است در دادن زكات فطره، خويشان فقير را بر ديگران مقدم دارد و بعد همسايگان فقير را و بعد اهل علم فقير را؛ ولي اگر ديگران از جهتي برتري داشته باشند، مستحب است آنها را مقدم بدارد.

مسائل متفرقه زكات فطره
مسأله 1586

انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت، يعني براي انجام فرمان خداوند بدهد و موقعي كه آن رامي دهد، نيت دادن فطره نمايد.

مسأله 1587

اگر پيش از ماه رمضان يا در ماه رمضان به فقير قرض بدهد و بعد از آن كه فطره بر او واجب شد، طلب خود را بابت فطره حساب كند مانعي ندارد.

مسأله 1588

گندم يا چيز ديگري كه براي فطره مي دهد، بايد با جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد يا اگر مخلوط است، چيزي كه مخلوط شده به قدري كم باشد كه قابل توجه نباشد و اگر بيش از اين مقدار باشد در صورتي صحيح است كه خالص آن به يك صاع برسد، ولي اگر مثلا يك صاع گندم با چندين من خاك مخلوط باشد، كه خالص كردن آن خرج يا كار بيشتر از متعارف دارد، دادن آن كافي نيست.

مسأله 1589

اگر فطره را از چيز معيوب بدهد كافي نيست.

مسأله 1590

كسي كه فطره چند نفر را مي دهد، لازم نيست همه را از يك جنس بدهد و اگر مثلا فطره بعضي را گندم و فطره بعض ديگر را جو بدهد كافيست و همچنين مي تواند بعضي را جنس و بعضي ديگر را قيمت بدهد، خواه قيمت همان جنس يا قيمت جنس ديگر، ولي بنا بر احتياط واجب يك فطره را از دو جنس ندهد و اگر قيمت را مي دهد قيمت دو جنس را مخلوط نكند.

مسأله 1591

افضل اين است كه زكات فطره را از خرما بدهد و بعد از آن كشمش و بعد از آن خوراك غالب مردم شهر، ولي اگر شخصي خوراك غالبش غير از خوراك غالب مردم شهر بود، بعيد نيست كه بعد از خرما و كشمش، دادن فطره از همان خوراك خودش افضل باشد، نه خوراك غالب مردم شهر.

مسأله 1592

كسي كه نماز عيد فطر مي خواند، بنا بر احتياط واجب بايد فطره را پيش از نماز عيد بدهد، ولي اگر نماز عيد نمي خواند، مي تواند فطره را تا ظهر به تأخير بيندازد؛ و ابتداي وقت واجب شدن فطره، وقت رؤيت هلال عيد است.

مسأله 1593

اگر موقعي كه دادن زكات فطره واجب است، فطره را ندهد و كنار هم نگذارد، احتياط مستحب آن است كه بعداً قضا كند، ولي اظهر اين است كه زكات فطره ديگر براو واجب نيست ولي معصيت كرده است.

مسأله 1594

اگر مالي را كه براي فطره كنار گذاشته از بين برود، چنانچه دسترسي به فقير داشته و دادن فطره را تأخير انداخته، بايد عوض آن را بدهد و همچنين است اگر دسترسي به فقير نداشته ولي در نگهداري آن كوتاهي كرده باشد و اگر در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد نيز بنا بر احتياط واجب ضامن است.

مسأله 1595

اگر در محل خودش مستحق پيدا شود، احتياط مستحب آن است كه فطره را به جاي ديگر نبرد و اگر به جاي ديگر ببرد و تلف شود، بايد بنا بر احتياط عوض آن را بدهد.

احكام حج

[شرايط وجوب حج]
اشاره

زيارت كردن خانه خدا و انجام اعمالي مخصوص در زماني خاص را حج گويند. حج از اركان دين است و با شرايط ذيل يك بار در تمام عمر بر انسان واجب مي شود:

1 بالغ باشد.

2 عاقل و آزاد باشد.

3 به واسطه رفتن به حج مجبور نشود كه كار حرامي را كه اهميّتش در شرع از حج بيشتر است انجام دهد يا عمل واجبي را كه از حج مهمتر است ترك نمايد.

4 مستطيع باشد و مستطيع بودن با امور ذيل حاصل مي شود:

اول:

توشه راه و چيزهايي را كه بر حسب حالش در سفر به آن محتاج است و در كتابهاي مناسك حج گفته شده، دارا باشد و نيز مركب سواري يا مالي كه بتواند آن را تهيه كند، داشته باشد.

دوم:

داشتن توانايي جسمي، جهت انجام اعمال حج.

سوم:

در راه مانعي از رفتن نباشد و اگر راه بسته باشد يا انسان بترسد كه در راه جان يا آبروي او از بين برود يا مال او را ببرند، حج بر او واجب نيست، ولي اگر از راه ديگري بتواند برود اگر چه دورتر باشد، در صورتي كه مشقت زياد نداشته باشد و خيلي غيرمتعارف نباشد، بايد از آن راه برود.

چهارم:

داشتن وقت كافي براي رسيدن به مكه و انجام اعمال حج.

پنجم:

داشتن مخارج عائله تا برگشت هر چند واجب النفقه او نباشند ولي مردم تأمين مخارج آنها را لازم بدانند.

ششم:

داشتن مال يا كسب و كاري كه بعد

از بازگشت بتواند با آن زندگي كند و به زحمت نيفتد رجوع به كفايت .

مسأله 1596

كسي كه بدون خانه ملكي احتياجش رفع نمي شود، وقتي حج بر او واجب است كه پول خانه را هم داشته باشد.

مسأله 1597

اگر كسي توشه راه و مركب سواري نداشته باشد و ديگري به او بگويد:

«حج برو، من خرج تو و عيالات تو را در موقعي در سفر حج هستي مي دهم» در صورتي كه به گفته او اطمينان داشته باشد حج بر او واجب مي شود.

مسأله 1598

اگر مخارج رفتن و برگشتن و مخارج افراد تحت تكفّل كسي را در مدتي كه مكه مي رود و برمي گردد به او ببخشند و با او شرط كنند كه حج به جا آورد، لازم نيست قبول كند، ولي اگر قبول كرد حج بر او واجب مي شود.

مسأله 1599

اگر مقداري مال، كه براي حج كافيست به كسي بدهند و با او شرط كنند كه در راه مكه به كسي كه مال را داده خدمت نمايد، لازم نيست قبول كند، ولي اگر قبول كرد حج بر او واجب مي شود.

مسأله 1600

اگر مقداري مال به كسي بدهند و حج بر او واجب شود، چنانچه حج نمايد، هر چند بعداً مالي از خود پيدا كند، ديگر حج بر او واجب نيست.

مسأله 1601

اگر براي تجارت، مثلا تا جدّه برود و مالي بدست آورد كه اگر بخواهد از آنجا به مكه رود مستطيع باشد، بايد حج به جا آورد و در صورتي كه حج نمايد، اگر چه بعداً مالي پيدا كند كه بتواند از وطن خود به مكه رود، ديگر حج بر او واجب نيست.

مسأله 1602

اگر انسان اجير شود كه از طرف ديگري به حج برود، چنانچه خودش نتواند برود و بخواهد ديگري را از طرف خودش بفرستد، اگر با شرط مباشرت بوده بايد از كسي كه او را اجير كرده اجازه بگيرد.

مسأله 1603

اگر كسي مستطيع شود و حج را بجا نياورد و فقير شود، بايد حج به جا آورد، اگر چه به زحمت باشد.

مسأله 1604

اگر در سال اوّلي كه مستطيع شده به مكه رود و در وقت معيني كه دستور داده اند به عرفات و مشعر الحرام نرسد، چنانچه در سالهاي بعد مستطيع نباشد، حج بر او واجب نيست، ولي اگر از سالهاي پيش مستطيع بوده و نرفته بايد حج به جا آورد، اگر چه به زحمت باشد.

مسأله 1605

اگر در سال اوّلي كه مستطيع شده حج نكند و بعد به علّت پيري يا بيماري و ناتواني نتواند حج نمايد و از اين كه بعداً خودش حج به جا آورد، نا اميد باشد بايد ديگري را از طرف خود بفرستد.

مسأله 1606

اگر كسي مخارج حج و كساني كه واجب النفقه او هستند را دارد ولي بعضي مخارج را هم بايد براي حفظ آبروي خود، به خاطر حج رفتن بنمايد، در صورتي كه حج رفتن با اين وضع براي او عسر و حرج دارد، يعني مشكلاتي را به همراه دارد كه عادتاً نمي شود تحمل كرد، حج رفتن لازم نيست در غير اين صورت بنا بر احتياط واجب بايدبه حج برود.

امر به معروف و نهي از منكر

اشاره

اگر كسي واجبي را انجام نمي دهد و يا معصيتي را بجا مي آورد، در صورت تحقق شرايط ذيل، بر ديگران واجب است او را امر به معروف و نهي از منكر بنمايند و اگر مستحبي را ترك و يا مكروهي را بجا مي آورد، امر به معروف و نهي از منكر مستحب است و اگر يك نفر به اين وظيفه قيام كند، بنا بر اظهر از ديگران ساقط مي شود.

مسأله 1607

امر به معروف و نهي از منكر با وجود شرايط ذيل واجب مي شود:

اول:

علم؛ پس كسي كه عالم به حكم شرعي نيست، نمي تواند امر به معروف و يا نهي از منكر بنمايد، بنا بر اين در ابتدا لازم است شخص آمر و يا ناهي خودش از احكام شرعي اطلاع كافي داشته باشد.

دوم:

احتمال تأثير؛ پس در صورتي كه انسان مي داند سخن او تأثيري در ديگري ندارد، بر او لازم نيست امر به معروف و يا نهي از منكر بنمايد، اما جواز بلكه رجحان آن در صورت عدم خوف ضرر، خالي از وجه نيست.

سوم:

اصرار بر ترك واجب و يا انجام دادن معصيت؛ پس در صورتي كه انسان بداند شخصي از معصيتي كه انجام داده توبه كرده است و يا نشانه هايي بر پشيماني او دلالت كند، امر به معروف و يا نهي از منكر واجب نيست.

چهارم:

عدم مفسده؛ پس اگر كسي به خاطر امر به معروف و يا نهي از منكر ترس از وقوع مفسده اي دارد و آن مفسده عبارت از ضرر جاني يا آبرويي و يا مالي قابل اعتنايي است، اين كار بر او واجب نيست

بنا بر اين با وجود اين شرايط،

امربه معروف و نهي از منكر واجب مي شود و در امر به معروف و نهي از منكر عدالت شرط نيست.

مسأله 1608

جايز است اطفال را براي تمرين و عادت دادن به ترك معصيت و يا انجام دادن واجبات، تأديب كرد، خصوصاً در مراحل آخر كه به انجام واجب و ترك معصيت نزديكتر است، كه اگر تاديب نشوند، در بعضي از موارد منجر به ترك واجبات و انجام معاصي از طرف آنها مي شود.

مسأله 1609

امر به معروف و نهي از منكر مراتبي دارد:

اول:

انكار قلبي مي باشد،

دوم:

اظهار كردن به زبان،

سوم:

متألّم كردن معصيت كار به قدري از زدن، كه تفصيل مراتب در مسأله بعد خواهد آمد.

بنا بر اين اگر انسان بدون گفتن، به هر وسيله ديگر ناراحتي قلبي خود را به معصيت كار نشان دهد و اين كار موجب ترك معصيت شود، لازم نيست با زبان امر به معروف و يا نهي از منكر بنمايد، البته در صورتي كه هيچ گونه اشكال شرعي ديگري در اين كار نباشد و اگر چاره اي در اين كار به جز اظهار زباني نيست، باز بايد درجات خفيف تر را در انجام اين كار ملاحظه نمايد

مسأله 1610

اگر انسان بداند در صورتي كه بخواهد جلوگيري از معصيتي بنمايد منجر به ايجاد جرح و يا قتل خواهد شد، بنا بر اظهر بدون اجازه امام معصوم ( عليه السلام ) يا كسي كه از طرف آن حضرت مستقيماً نايب مخصوص است، نبايد اين كار را بكند و آيا با اجازه مجتهد جامع الشرايط مي تواند اين كار را انجام دهد مورد تأمل است ولي اگر نمي داند كه اين كار منجر به مجروح كردن و يا قتل مي شود ولي احتمال اين را مي دهد، بنا بر احتياط واجب بايد مستقيماً از طرف امام معصوم ( عليه السلام ) و يا نايب مخصوص آن حضرت و يا از طرف مجتهد جامع الشرايط اجازه داشته باشد

خريد و فروش

«اقسام معاملات»
اشاره

معاملات چند قسم مي باشد:

1 معاملات باطل.

2 معاملات مكروه.

3 خريد و فروش ميوه.

4 معامله سلف.

5 خريد و فروش طلا به طلا يا نقره به نقره.

كه تفصيل هر كدام از آنها به ترتيب در مسائل بعدي ذكر خواهد شد.

معاملات باطل
اشاره

در چند مورد معامله باطل است:

1 خريد و فروش عين نجس، براي استفاده هايي كه شرط آن، پاك بودن آن چيز باشد.

2 خريد و فروش مال غصبي، مگر آن كه صاحبش معامله را اجازه دهد.

3 خريد و فروش چيزهايي كه ارزش مالي ندارند.

4 معامله چيزي كه منافع معمولي آن حرام باشد، با توضيحي كه بعداً خواهد آمد، مثل آلات قمار و موسيقي.

5 معامله اي كه در آن ربا باشد.

مسأله 1611

فروختن چيز پاكي كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن است، اشكال ندارد، ولي اگر مشتري بخواهد آن چيز را بخورد، فروشنده بايد نجس بودن آن را به او بگويد.

مسأله 1612

چيزهاي روان مضاف كه گاهي به اتصال و استهلاك در آب زياد مطلق، قابل تطهير است اگر ممكن باشد به طريقي به حالت اول خود برگردد و از آن استفاده شود، خريد و فروش آن در حال نجاست جايز است و اين در صورتيست كه مقصود از معامله منافع بعد از پاك شدن باشد و اگر مقصود منافعيست كه مشروط به پاك بودن آن نيست، در صورتي كه ماليّت داشته باشد بدون قابليت تطهير هم خريد و فروش آن بنا بر اظهر جايز است.

مسأله 1613

اگر چيز پاكي مانند روغن و نفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست نجس شود، چنانچه روغن نجس را براي خوردن به خريدار بدهند معامله باطل و عمل حرام است و اگر براي كاري بخواهند كه شرط آن پاك بودن نيست، مثلا بخواهند روغن نجس را بسوزانند، يا براي روغن مالي بدن مريض استعمال كنند، فروش آن اشكال ندارد.

مسأله 1614

خريد و فروش دارويي كه موقع درست كردن با شراب مخلوط كرده باشند، در صورتي كه شخص مريض چاره اي به جز استفاده از آن دارو را ندارد، بنا بر جواز استشفا به حرام، بعيد نيست جايز باشد.

مسأله 1615

خريد و فروش روغن، دارو و عطرهايي كه از كشورهاي غير اسلامي مي آورند، اگر نجس بودن آنها معلوم نباشد اشكال ندارد؛ ولي دارو يا روغني كه از حيوان، بعد از جان دادن آن مي گيرند، چنانچه در شهر كفار از دست كافر بگيرند و از حيواني باشد كه خون جهنده دارد، نجس است و معامله آن باطل مي باشد، بلكه اگر در شهر مسلمانان هم از دست كافر بگيرند، معامله آن باطل است، مگر آن كه بدانند كه آن كافر از مسلمان خريده است.

مسأله 1616

اگر روباه را بغير دستوري كه در شرع معين شده كشته باشند، يا خودش مرده باشد، پوست آن نجس است، بنا بر اين خريد و فروش پوست آن، در صورتي كه هيچ استفاده مشروع و حلالي از آن برده نشود، حرام و معامله آن باطل است.

مسأله 1617

خريد و فروش گوشت، پيه و چرمي كه از كشورهاي غير اسلامي مي آورند يا از دست كافر گرفته مي شود، باطل است، ولي اگر انسان بداند كه آنها از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده، خريد و فروش آنها اشكال ندارد.

مسأله 1618

خريد و فروش گوشت، پيه و چرمي كه از دست مسلمان گرفته شود اشكال ندارد ولي اگر انسان بداند كه آن مسلمان آن را از دست كافر گرفته و تحقيق نكرده كه از حيواني است كه بدستور شرع كشته شده يا نه، خريدن آن حرام و معامله آن باطل است.

مسأله 1619

خريد و فروش خوك و سگ حرام است مگر سگ شكاري سگ گله و سگ محافظ باغ و بستان، كه بنا بر اظهر خريد و فروش آنها به قصد همين منافع جايز است

مسأله 1620

خريد و فروش چيزهاي مست كننده حرام و معامله آنها باطل است.

مسأله 1621

چيزهايي كه نجس نيستند ولي منافع حلالي كه مورد قصد عقلاء باشد ندارند، از قبيل حشرات و بعضي حيوانات و فضله ها كه نجس نيستند و مردار حيواناتي كه خون جهنده ندارند، معامله آنها باطل است، مگر اين كه به حسب زمان ها و مكان هاي مختلف منافعي عقلايي داشته باشد، مثل گرفتن روغن از ماهي مرده، كه در اين صورت معامله صحيح است.

مسأله 1622

فروختن مال غصبي باطل است و فروشنده بايد پولي را كه از خريدار گرفته به او برگرداند.

مسأله 1623

خريد و فروش آلات لهو، مثل تار و حتي سازهاي كوچك و همچنين آلات قمار از قبيل نرد و شطرنج حرام است، مگر اين كه منفعت مشروع و حلالي از آن برده شود و معامله براي آن منفعتِ حلال واقع شود، كه بنا بر اظهر در اين صورت معامله صحيح است و اگر معامله براي موادّ تشكيل دهنده آنها صورت گيرد، بايد يا شكسته شود و يا مطمئن باشد كه خريدار خود مي شكند.

مسأله 1624

اگر چيزي را كه مي شود استفاده حلال از آن ببرند، به اين شرط بفروشد كه آن را در حرام مصرف كنند، مثلا انگور را به اين شرط بفروشد كه از آن شراب تهيه نمايند، معامله آن حرام و باطل است، اما اگر معلوم باشد كه خريدار در حرام مصرف مي كند ولي فروشنده شرط نمي كند و همچنين قصد او، مصرف در حرام و كمك به خريدار در اين امر نيست، بنا بر اظهر معامله جايز است، اگر چه در صورت عدم عُسر و حرج اَولي و احوط ترك آن است و همين حكم براي فروختن غذا به كسي كه در ماه رمضان از روي معصيت افطار مي كند جاري است.

مسأله 1625

ساختن مجسّمه موجودات جاندار حرام است امّا نگهداري آن براي مقاصد غيرحرام بنا بر اظهر جايز است و نيز معامله به همين مقصود مانعي ندارد اگر چه احتياط مستحب در ترك آن است و نقاشي موجودات جاندار بنا بر اظهر حرام نيست اگر چه احتياط در ناقص يا جدا كشيدن آن است

مسأله 1626

خريدن چيزي كه از قمار يا دزدي يا از معامله باطل تهيه شده، باطل و تصرف در آن چيز حرام است و اگر كسي آن را بخرد، بايد به صاحب

اصليش برگرداند.

مسأله 1627

غِش در معامله، كه عبارت است از مخفي كردن عيب چيزي و فروختن آن به اسم صحيح و سالم، مثل مخلوط كردن شير با آب يا گندم خوب با گندم بد يا روغن با پيه و مانند آن، در صورتي كه مشخص نباشد و فروشنده به خريدار نگويد، حرام است و مشتري حق به هم زدن معامله و يا گرفتن تفاوت قيمت را دارد.

مسأله 1628

اگر مقداري از جنسي را كه با وزن يا پيمانه مي فروشند به زيادتر از همان جنس بفروشد، مثلا يك من گندم را به يك من و نيم گندم بفروشد، ربا و حرام است و گناه يك درهم ربا بزرگتر از آن است كه انسان هفتاد مرتبه با مَحرَم خود زنا كند، بلكه اگر يكي از دو جنس، سالم و ديگري معيوب، يا جنس يكي خوب و جنس ديگري بد باشد، يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند، چنانچه بيشتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، باز هم ربا و حرام است، پس اگر مِس درست را بدهد و بيشتر از آن مس شكسته بگيرد، يا برنج مرغوب را بدهد و بيشتر از آن برنج نامرغوب بگيرد، يا طلاي ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاي نساخته بگيرد، ربا و حرام مي باشد.

مسأله 1629

اگر چيزي را كه اضافه مي گيرد غير از جنسي باشد كه مي فروشد، مثلا يك من گندم را به يك من گندم و يك ريال پول بفروشد، باز هم ربا و حرام است.

مسأله 1630

اگر كسي كه مقدار كمتر را مي دهد چيزي به آن اضافه كند، مثلا يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم بفروشد، اشكال ندارد و همچنين است اگر هر دو طرف چيزي زياد كنند، مثلا يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم و يك دستمال بفروشند.

مسأله 1631

اگر چيزي را كه مثل پارچه با متر و ذرع مي فروشند، يا چيزي را كه مثل گردو عددي معامله مي كنند، بفروشد و زيادتر بگيرد، مثلا ده عدد تخم مرغ بدهد و يازده عدد بگيرد، اشكال ندارد ولي در بعضي از موارد كراهت دارد.

مسأله 1632

جنسي راكه در بعضي از شهرها با وزن يا پيمانه مي فروشند و در بعضي از شهرها عددي معامله مي كنند، اگر در شهري كه آن را با وزن يا پيمانه مي فروشند زيادتر بگيرد ربا و حرام است و در شهر ديگر اگر عددي معامله كند و زيادتر بگيرد ربا نيست.

مسأله 1633

اگر چيزي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد از يك جنس نباشد، زيادي گرفتن اشكال ندارد، پس اگر يك من برنج بفروشد و دو من گندم بگيرد معامله صحيح است.

مسأله 1634

اگر جنسي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد از يك چيز به دست آمده باشد و به عبارت ديگر، حقيقت نوعيه آنها يكي بوده و اصناف مختلف باشند، بايد در معامله زيادي نگيرد، پس اگر يك من كَره حيواني بفروشد و در عوض آن يك من و نيم پنير بگيرد، ربا و حرام است.

مسأله 1635

جو و گندم در ربا يك جنس حساب مي شوند، پس اگر يك من گندم بدهد و يك من و پنج سير جو بگيرد، ربا و حرام است و نيز اگر مثلا ده من جو بخرد كه سر خرمن ده من گندم بدهد، چون جو را نقد گرفته و بعد از مدتي گندم را مي دهد، مثل آن است كه زيادي گرفته و حرام مي باشد.

مسأله 1636

اگر مسلمان از كافري كه در پناه اسلام نيست ربا بگيرد اشكال ندارد، ولي مسلمان نمي تواند به كافر ربا و زيادتي در معامله بدهد و همچنين پدر و فرزند، زن و شوهر مي توانند از يكديگر ربا بگيرند.

معاملات مكروه

توضيحات

زير مجموعه: احكام

دسته: رساله توضيح المسائل

معاملات مكروه
مسأله 1637

بعضي از معاملات مكروه عبارتند از: كسب كردن به چيزهايي كه غالباً به حرام يا مكروه مي انجامد، مثل مواردي كه غالباً ابتلا به ربا در آن است، فروختن غذا به كسي كه براي وقت گراني احتكار مي كند، شغل خود را سر بريدن حيوانات قرار دادن، معامله كردن با كساني كه عادت بر اجتناب از

محرمات ندارند و همچنين با اطفال كه اصل معامله با آنها شرعاً صحيح ولي مورد شبهه است.

خريد و فروش ميوه
مسأله 1638

فروش ميوه اي كه گُل آن ريخته و دانه بسته، پيش از چيدن صحيح است.

مسأله 1639

اگر بخواهند ميوه اي را كه روي درخت است، پيش از آن كه گُل آن بريزد بفروشند، بايد چيزي از حاصل زمين، مانند سبزي را با آن بفروشند كه در اصل، چيز ديگري معامله شود و فروختن ميوه تابع و ضميمه باشد و يا به صورت شرط يا مصالحه در ضمن معامله ديگري باشد.

مسأله 1640

اگر خرمايي را كه زرد يا سرخ شده، روي درخت بفروشند اشكال ندارد. ولي بنا بر اظهر نبايد عوض آن را خرما بگيرند، اما اگر كسي يك درخت خرما در خانه يا باغ ديگري داشته باشد، در صورتي كه مقدار محصول آن را تخمين بزنند و صاحب درخت آن را به صاحب خانه يا باغ بفروشد و عوض آن، خرما بگيرد، چنانچه خرمايي كه مي گيرد كمتر يا زيادتر از مقداري كه تخمين زده اند نباشد اشكال ندارد.

مسأله 1641

فروختن خيار، بادنجان، سبزيجات و مانند آنها، كه سالي چند مرتبه چيده مي شود، در صورتي كه ظاهر و نمايان شده باشد و معين كنند كه مشتري در سال چند مرتبه آن را بچيند، اشكال ندارد.

مسأله 1642

اگر خوشه گندم و جو را بعد از آن كه دانه بسته، به چيز ديگري، غير گندم و جو بفروشند، اشكال ندارد.

مسأله 1643

انسان مي تواند از ميوه درختي كه در مسير عبور عمومي است، حتي اگر مالك مشخص داشته باشد، بخورد، ولي نبايد موجب افساد يا از بين رفتن درخت و ميوه شود و بنا بر احوط بايد چيزي از ميوه را با خود نبرد

معامله سَلَف
مسأله 1644

معامله سلف آن است كه مشتري پول را بدهد كه بعد از مدتي جنس را تحويل بگيرد و اگر بگويد اين پول را مي دهم كه مثلا بعد از شش ماه فلان جنس را بگيرم و فروشنده بگويد قبول كردم، يا فروشنده پول را بگيرد و بگويد فلان جنس را فروختم كه بعد از شش ماه تحويل بدهم، معامله صحيح است.

مسأله 1645

اگر پولي را سلف بفروشد و عوض آن را پول بگيرد معامله باطل است، ولي اگر جنسي را سلف بفروشد و عوض آن را جنس ديگر يا پول بگيرد، معامله صحيح است.

شرايط معامله سَلَف
مسأله 1646

معامله سلف شش شرط دارد:

1 بايد خصوصياتي را كه قيمت جنس به واسطه آنها فرق مي كند، معين نمايند. ولي دقت زياد هم لازم نيست، همين قدر كه مردم بگويند خصوصيات آن معلوم شده كافي است، پس معامله سلف در نان، گوشت، پوست حيوان و مانند آنها، در صورتي كه نشود خصوصياتشان را به طوري معين كنند كه براي مشتري مجهول نباشد و معامله غرري باشد، باطل است.

2 پيش از آن كه خريدار و فروشنده از هم جدا شوند، خريدار تمام قيمت را به فروشنده بدهد و اگر خريدار از فروشنده طلبكار است خلاف احتياط است كه پول را از طلب خود حساب كند، گر چه جايز بودن اين كار خالي از وجه نيست و چنانچه مقداري از قيمت آن را بدهد، اگر چه معامله به آن مقدار صحيح است، ولي فروشنده مي تواند معامله همان مقدار را بهم بزند.

3 بنا بر احتياط واجب، زمان دريافت جنس را كاملا معين كنند و چنانچه زمان را معين نكنند و بطور فعلي بفروشند معامله صحيح است ولي معامله سلف نيست.

4 وقتي را براي تحويل جنس معين كنند كه در آن وقت، به قدري از آن جنس وجود داشته باشد كه اطمينان داشته باشند كه ناياب نخواهد بود.

5 بنا بر اظهر محل تحويل جنس را معين نمايند، به طوري كه هيچيك مغبون نشوند، ولي اگر از نوع معامله جاي آن معلوم باشد، لازم نيست اسم آنجا

را ببرند و همچنين كرايه حمل بار بايد مشخص شود كه به عهده كدام

يك مي باشد.

6 وزن يا پيمانه آن را معين كنند و جنسي را هم كه معمولا با ديدن، معامله مي كنند اگر سلف بفروشند، اشكال ندارد، ولي بايد مثل بعضي از اقسام گردو و تخم مرغ تفاوت افراد آن به قدري كم باشد كه مردم به آن اهميت ندهند، به هر حال در معامله سلف بايد طوري جنس را مشخص كنند كه هيچيك از فروشنده و خريدار مغبون نشوند.

احكام معامله سَلَف
مسأله 1647

انسان نمي تواند جنسي را كه سلف خريده پيش از تمام شدن مدت بفروشد و بعد از تمام شدن مدت، اگر چه آن را تحويل نگرفته باشد، فروختن آن اشكال ندارد.

مسأله 1648

در معامله سلف اگر فروشنده جنسي را كه قرارداد كرده بدهد، مشتري بايد قبول كند و نيز اگر بهتر از آنچه قرار گذاشته بدهد، يعني همان اوصاف را با زيادتي كمال دارا باشد، مشتري بايد قبول نمايد، مگر اين كه در معامله مشخص كرده باشند كه بهتر يا بدتر تحويل داده نشود كه اگر طبق قرارداد، نباشد، لازم نيست قبول كند.

مسأله 1649

اگر جنسي را كه فروشنده مي دهد، پست تر از جنسي باشد كه قرارداد كرده، مشتري مي تواند قبول نكند.

مسأله 1650

اگر فروشنده به جاي جنسي كه قرارداد كرده، جنس ديگري بدهد، در صورتي كه مشتري راضي شود اشكال ندارد.

فروش طلا به طلا و نقره به نقره
مسأله 1651

اگر طلا را به طلا يا نقره را به نقره بفروشد، سكه دار باشند يا بي سكه، در صورتي كه وزن يكي از آنها زيادتر از ديگري باشد، معامله حرام و باطل است.

مسأله 1652

اگر طلا را به نقره يا نقره را به طلا بفروشد، معامله صحيح است و لازم نيست وزن آنها مساوي باشد

مسأله 1653

اگر طلا يا نقره را به طلا يا نقره بفروشند، بايد فروشنده و خريدار پيش از آن كه از يكديگر جدا شوند، جنس و عوض آن را به يكديگر تحويل دهند و اگر هيچ مقدار از چيزي را كه قرار گذاشته اند تحويل ندهند، معامله باطل است و اگر مقداري تحويل داده شد، معامله نسبت به آن مقدار صحيح و ثابت است.

مسأله 1654

اگر فروشنده يا خريدار تمام چيزي را كه قرار گذاشته، تحويل دهد و ديگري مقداري از آن را تحويل دهد و از يكديگر جدا شوند، اگر چه معامله به آن مقدار صحيح است، ولي اختيار فسخ معامله براي كسي كه حق خود را به طور ناقص دريافت كرده، ثابت است

مسأله 1655

اگر مقداري خاك نقره معدن را به همان مقدار نقره خالص، يا مقداري خاك طلاي معدن را به آن مقدار طلاي خالص بفروشند، بنا بر اظهر معامله باطل است ولي فروختن خاك نقره به طلا و خاك طلا به نقره به هر صورت كه باشد اشكال ندارد.

«شرايط فروشنده و خريدار»
اشاره

براي فروشنده و خريدار شش شرط است:

1 بالغ باشند.

2 عاقل باشند.

3 حاكم شرع آنان را از تصرف در اموالشان منع نكرده باشد.

4 قصد خريد و فروش داشته باشند، پس اگر مثلا به شوخي بگويد:

مال خود را فروختم معامله باطل است

5 كسي آنها را مجبور نكرده باشد.

6 جنس و عوضي را كه مي دهند مالك باشند، يا مثل پدر و جد صغير، اختيار مال در دست آنان باشد و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 1656

اگر بچه نابالغ چيزي را با اجازه پدر يا جد پدري خود بخرد يا بفروشد، در صورتي كه بتواند معامله كند، بنا بر اظهر صحيح است ولي اگر نمي تواند انشاء معامله نمايد و يا قبلا نمي توانسته ولي حالا شك داريم

كه مي تواند انشاء معامله كند يا نه، اگر چه با اجازه وليّ باشد معامله اش

صحيح نيست

* خريد و فروش و معامله طفل غيرمميّز ديوانه مست غافل بيهوش و كسي كه از روي شوخي و بدون قصد جدي معامله مي كند باطل است

مسأله 1657

اگر ظالمي خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كند، چنانچه بعد از معامله راضي شود و بگويد راضي هستم، در صورتي معامله صحيح است كه موقع خريد يا فروش قصد معامله كرده باشد. ولي اگر خود مالك شخصي را بر اجراي صيغه مجبور كند بنا بر اظهر معامله صحيح است و احتياج به رضايت بعدي ندارد

مسأله 1658

اگر انسان مال كسي را بدون اجازه او بفروشد، چنانچه صاحب مال به فروش آن راضي نشود و اجازه نكند، معامله باطل است.

مسأله 1659

پدر و جد پدري طفل، در صورتي مي توانند مال طفل را بفروشند كه براي او مفسده نداشته باشد.

مسأله 1660

اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش، صاحب مال معامله را براي خود اجازه دهد، معامله صحيح است.

مسأله 1661

اگر كسي مالي را غصب كند و به قصد اين كه پول آن، مال خودش باشد آن را بفروشد، چنانچه صاحب مال معامله را اجازه نكند معامله باطل است.

«شرايط جنس و عوض آن»
مسأله 1662

جنسي كه مي فروشند و چيزي كه عوض آن مي گيرند پنج

شرط دارد:

1 مقدار آن با وزن يا پيمانه يا عدد و مانند اينها معلوم باشد.

2 بتواند آن را تحويل دهد بنا بر اين فروختن اسبي كه فرار كرده است صحيح نيست

3 خصوصياتي را كه در جنس و عوض هست و به واسطه آنها ميل مردم به معامله فرق مي كند معين نمايد

4 مال در رهن يا گرو نباشد مگر اينكه از مالك آن اجازه فروش

داشته باشد.

5 خود جنس را بفروشد نه منفعت آن را، پس اگر مثلا منفعت يك ساله خانه را بفروشد صحيح نيست ولي چنانچه خريدار به جاي پول منفعت ملك خود را بدهد، مثلا فرشي را از كسي بخرد و عوض آن منفعت يك سال خانه خود را به او واگذار كند، اشكال ندارد و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 1663

جنسي را كه در شهري با وزن يا پيمانه معامله مي كنند، در آن شهر انسان بايد با وزن يا پيمانه بخرد، ولي مي تواند همان جنس را در شهري كه با ديدن معامله مي كنند، با ديدن خريداري نمايد.

مسأله 1664

چيزي را كه با وزن خريد و فروش مي كنند با پيمانه هم مي شود معامله كرد، به اين صورت كه اگر مثلا مي خواهد ده من گندم بفروشد با پيمانه اي كه يك من گندم گنجايش دارد، ده پيمانه بدهد.

مسأله 1665

اگر يكي از شرطهايي كه گفته شد در معامله نباشد معامله باطل است، ولي اگر خريدار و فروشنده راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند، تصرف آنها اشكال ندارد.

مسأله 1666

معامله چيزي كه وقف شده باطل است ولي اگر معلوم شود وقف باطل بوده مثل آن كه واقف بالغ نبوده، يا در نفروختن آن مفسده بزرگتري چون قتل نفس و هتك عِرض باشد، يا معلوم باشد كه واقف محل خاصّي در نظر نداشته مثل زميني كه براي حمام ده وقف كرده باشد در اين صور فروختن جايز است اما در صورت اول خود واقف يا وارث او مي تواند آن را براي خود بفروشد و در صورت دوم، موقوفه فروخته مي شود و تبديل به چيزي كه به نظر واقف نزديكتر است مي شود و در صورت سوم به مثل آن تبديل مي گردد مثلا در جاي ديگر همان ده حمام ساخته مي شود و همچنين وقفي كه در آن اختلاف شده به طوري كه علم يا اطمينان به خرابي وقف پيدا شود بنا بر اظهر مي توان آن را فروخت

صيغه خريد و فروش
مسأله 1667

در خريد و فروش لازم نيست صيغه عربي بخوانند، مثلا اگر فروشنده به فارسي بگويد:

اين مال را در عوض اين پول فروختم و مشتري بگويد:

قبول كردم معامله صحيح است و بنا بر اظهر لازم نيست ايجاب بر قبول مقدم باشد مقصود از ايجاب كلام فروشنده و مقصود از قبول كلام خريدار است و احتياط مستحب آن است كه به هر زباني معامله مي كنند صحيح گفته شود و كاملا بيانگر مقصود طرفين باشد

مسأله 1668

اگر در موقع معامله صيغه نخوانند ولي فروشنده در مقابل مالي كه از خريدار مي گيرد مال خود را ملك او كند و او بگيرد معامله صحيح است و هر دو مالك مي شوند

«موارد فسخ معامله»
اشاره

حق به هم زدن معامله را «خيار» گويند و خريدار و فروشنده در يازده صورت مي توانند معامله را به هم بزنند:

1 آن كه از مجلس معامله متفرق نشده باشند و اين خيار را «خيار مجلس» گويند

2 آن كه مغبون شده باشند خيار غَبن .

3 در معامله قرارداد كنند كه تا مدت معيني هر دو يا يكي از آنان بتواند معامله را به هم بزند خيار شرط .

4 فروشنده يا خريدار مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد و طوري كند كه قيمت مال در نظر طرف مقابل زياد شود خيار تَدليس .

5 فروشنده يا خريدار شرط كند كه كاري انجام دهد، يا شرط كند مالي را كه مي دهد به طور مخصوصي باشد و به آن شرط عمل نكند كه در اين صورت ديگري مي تواند معامله را به هم بزند خيار تخلّف شرط .

6 در جنس يا عوض آن عيبي باشد خيار عيب .

7 معلوم شود مقداري از جنس را كه فروخته اند، مال ديگري است، كه اگر صاحب آن به معامله راضي نشود، خريدار مي تواند تمام معامله را به هم بزند يا پول آن مقدار را از فروشنده بگيرد و نيز اگر معلوم شود مقداري از چيزي را كه خريدار به عنوان عوض داده، مال ديگريست و صاحب آن راضي نشود، فروشنده مي تواند تمام معامله را به هم بزند، يا عوض آن

مقدار را از خريدار بگيرد خيار شركت .

8 فروشنده خصوصيات جنس معيني را كه مشتري نديده به او بگويد و بعد معلوم شود آن گونه كه گفته نبوده است كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر مشتري خصوصيات عوض معيني را كه مي دهد بگويد، بعد معلوم شود به طوري كه گفته نبوده است، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند خيار رُؤيت .

9 مشتري پول جنسي را كه نقد خريده، تا سه روز ندهد و فروشنده هم جنس را تحويل ندهد، كه اگر مشتري شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد و شرط تأخير جنس هم نشده باشد، فروشنده مي تواند معامله را بهم بزند، ولي اگر جنسي را كه خريده مثل بعضي از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند فاسد مي شود، چنانچه تا شب پول آن را ندهد و شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد و شرط تأخير جنس هم نشده باشد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند خيار تأخير .

10 اگر مورد معامله حيوان باشد، خريدار تا سه روز مي تواند معامله را به هم بزند خيار حيوان .

11 فروشنده نتواند جنسي را كه فروخته تحويل دهد مثلا اسبي را كه فروخته فرار نمايد كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند خيار تَعذّر تسليم .

و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد

مسأله 1669

اگر خريدار قيمت جنس را نداند، يا در موقع معامله غفلت كند و جنس را گرانتر از قيمت معمولي آن بخرد، چنانچه به قدري

گران خريده كه مردم او را مغبون مي دانند و به كمي و زيادي آن اهميّت مي دهند مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر فروشنده قيمت جنس را نداند يا موقع معامله غفلت كند و جنس را ارزانتر از قيمت آن بفروشد در صورتي كه مردم به مقداري كه ارزان فروخته اهميّت بدهند و او را مغبون بدانند مي تواند معامله را به هم بزند

مسأله 1670

در معامله بيع شرط، كه مثلا جنس هزار توماني را به هزار تومان يا كمتر مي فروشند و قرار مي گذارند كه اگر فروشنده تا مدت معيّني پول را بدهد بتواند معامله را به هم بزند، در صورتي كه خريدار و فروشنده قصد خريد و فروش داشته باشند معامله صحيح است

مسأله 1671

اگر چاي اعلا را با چاي پَست مخلوط كند و به اسم چاي اعلا بفروشد مشتري مي تواند معامله را به هم بزند

مسأله 1672

اگر خريدار بفهمد مالي را كه گرفته عيبي دارد، مثلاً حيواني را بخرد و بفهمد كه يك چشم آن كور است، چنانچه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و او نمي دانسته، مي تواند معامله را به هم بزند، يا ما به التفاوت قيمت سالم و معيوب آن را بگيرد

مسأله 1673

اگر فروشنده بفهمد در عوضي كه گرفته عيبي هست، چنانچه آن عيب پيش از معامله در عوض بوده و او نمي دانسته، مي تواند معامله را به هم بزند، يا ما به التفاوت قيمت سالم و معيوب را بگيرد.

مسأله 1674

اگر بعد از معامله و قبل از تحويل گرفتن مال عيبي در آن پيدا شود خريدار مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر در عوض مال بعد از معامله و قبل از تحويل گرفتن عيبي پيدا شود فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند ولي اگر بخواهند تفاوت قيمت بگيرند اشكال دارد

مسأله 1675

اگر بعد از معامله عيب مال را بفهمد و فوراً معامله را بهم نزند ديگر حق به هم زدن معامله را ندارد و براي فسخ معامله كافيست كه به طرف مقابل اطلاع دهد و يا اگر ممكن نيست به ديگران اطلاع دهد كه معامله را فسخ كرده است

مسأله 1676

هرگاه بعد از خريدن جنس عيب آن را بفهمد اگر چه فروشنده حاضر نباشد مي تواند معامله را به هم بزند

مسأله 1677

در چهار صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد نمي تواند معامله را به هم بزند يا تفاوت قيمت بگيرد:

1 موقع خريدن، عيب مال را بداند.

2 به عيب مال راضي شود.

3 در وقت معامله بگويد، اگر مال عيبي داشته باشد، پس نمي دهم و تفاوت قيمت هم نمي گيرم.

4 فروشنده در وقت معامله بگويد، اين مال را با هر عيبي كه دارد مي فروشم، ولي اگر عيبي را معين كند و بگويد مال را با اين عيب مي فروشم ومعلوم شود عيب ديگري هم دارد، خريدار مي تواند براي عيبي كه فروشنده معين نكرده مال را پس دهد، يا تفاوت بگيرد.

مسأله 1678

در سه صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد، نمي تواند معامله را به هم بزند ولي مي تواند تفاوت قيمت بگيرد:

1 بعد از معامله تغييري در مال بدهد كه مردم بگويند:

آن گونه كه خريداري و تحويل داده شده باقي نمانده است

2 بعد از معامله بفهمد مال عيب دارد و فقط حق برگرداندن آن را ساقط كرده باشد

3 بعد از تحويل گرفتن مال عيب ديگري در آن پيدا شود ولي اگر حيوان معيوبي را بخرد و پيش از گذشتن سه روز عيب ديگري پيدا كند، اگر چه آن را تحويل گرفته باشد باز هم مي تواند آن را پس دهد و همچنين اگر فقط خريدار تا مدتي كه حق به هم زدن معامله را داشته باشد و در آن مدت مال عيب ديگري پيدا كند اگر چه آن را تحويل گرفته باشد، مي تواند معامله را به هم بزند

احكام شركت

مسأله 1679

اگر دو نفر بخواهند با يكديگر شريك شوند چنانچه هر كدام مقداري از مال خود را با مال ديگري طوري مخلوط كند كه از يكديگر تشخيص داده نشود و به عربي يا به زبان ديگر صيغه شركت را بخوانند، يا كاري كنند كه معلوم باشد مي خواهند با يكديگر شريك باشند شركت آنان صحيح است

مسأله 1680

مورد شركت يا عين است يا دين در ذمّه مديون يا منفعت مثل اجاره و يا حق است

مسأله 1681

اگر چند نفر قرار بگذارند كه در مزدي كه از كار خودشان مي گيرند با يكديگر شريك شوند، مثل كارگرهايي كه قرار مي گذارند هرقدر مزد گرفتند با يكديگر تقسيم كنند، شركت آنان صحيح نيست؛ ولي اگر يك چيز را به عنوان مزد به همه بدهند، هر كدام به نسبت سهم اجرت خود در آن شريك مي شوند همچنين اگر چند نفر با هم يك كار را، كه اجرت معيني دارد انجام دهند، در اجرت آن شريك هستند.

مسأله 1682

اگر دو شريك هر كدام به اعتبار خود جنسي بخرد و قيمت آن را خودش بدهكار شود ولي هر كدام در سود معامله ديگري شريك باشد صحيح نيست، اما اگر هر كدام ديگري را وكيل كند كه جنس را براي او نسيه بخرد بعد هر شريكي جنس را براي خودش و شريكش بخرد كه هر دو بدهكار شوند شركت صحيح است

مسأله 1683

كساني كه به واسطه عقد شركت با هم شريك مي شوند، بايد مكلَّف و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار شريك شوند و نيز بايد بتوانند در مال خود تصرف نمايند، پس سَفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، اگر شركت كند صحيح نيست.

مسأله 1684

اگر در عقد شركت شرط كنند كسي كه كار مي كند، يا بيشتر از شريك ديگر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد، بايد به شرطي كه كرده اند عمل نمايند و همچنين است بنا بر اظهر، اگر شرط كنند كسي كه كار نمي كند، يا كمتر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد، در صورتي كه چنين شرطي عقلايي باشد.

مسأله 1685

اگر شرط نكنند كه يكي از شريك ها بيشتر منفعت ببرد، چنانچه سرمايه آنان يك اندازه باشد، منفعت و ضرر را هم به يك اندازه مي برند و اگر سرمايه آنان يك اندازه نباشد، بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند، مثلا اگر دو نفر شريك شوند و سرمايه يكي از آنان دو برابر سرمايه ديگري باشد، سهم او از منفعت و ضرر، دو برابر سهم ديگريست اگر چه هر دو به يك اندازه كار كنند يا يكي كمتر كار كند، يا هيچ كار نكند.

مسأله 1686

اگر در عقد شركت شرط كنند كه هر دو با هم خريد و فروش نمايند، يا هر كدام به تنهايي معامله كنند، يا فقط يكي از آنان معامله كند، بايد به قرارداد عمل نمايند و اگر معين نكنند كه كداميك با سرمايه خريد و فروش نمايند، هيچ كدام بدون اجازه ديگري، نمي توانند با آن سرمايه معامله كنند.

مسأله 1687

شريكي كه اختيار سرمايه شركت با اوست بايد به قرارداد شركت عمل كند، مثلا اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد، يا نقد بفروشد، يا جنس را از محل مخصوصي بخرد، بايد به همان قرارداد رفتار نمايد و اگر با او قراري نگذاشته باشند، بايد داد و ستدي نمايد كه براي شركت ضرر نداشته باشد و معاملات را آن گونه كه متعارف است انجام دهد، پس اگر معمول است كه نقد بفروشد، يا مال شركت را در مسافرت همراه خود نبرد، بايد همين طور عمل نمايد و اگر معمول است كه نسيه بدهد يا مال را به سفر ببرد، مي تواند همين طور عمل كند.

مسأله 1688

شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر بر خلاف قرار دادي كه با او كرده اند خريد و فروش كند و خسارتي براي شركت پيش آيد ضامن است و همچنين اگر با او قراردادي نكرده باشند و بر خلاف معمول معامله كند، نيز ضامن است ولي معاملاتي كه بعد از خسارت بر طبق قرارداد يا طبق معمول انجام دهد صحيح مي باشد.

مسأله 1689

شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند، اگر زياده روي ننمايد و در نگهداري سرمايه كوتاهي نكند و اتفاقاً مقداري از آن تلف شود ضامن نيست.

مسأله 1690

شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند، اگر بگويد سرمايه تلف شده و پيش حاكم شرع قسم بخورد، بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 1691

اگر تمام شركاء از اجازه اي كه براي تصرف در مال يكديگر داده اند برگردند، هيچ كدام نمي توانند در مال شركت تصرف كنند، حتي اگر يكي از آنان از اجازه خود برگردد، شركاء ديگر حق تصرف ندارند ولي كسي كه از اجازه خود برگشته، مي تواند در مال شركت تصرف كند.

مسأله 1692

هرگاه يكي از شركاء تقاضا كند كه سرمايه شركت را قسمت كنند، اگر چه شركت مدت داشته باشد، ديگران بايد قبول نمايند.

مسأله 1693

اگر يكي از شركاء بميرد، يا ديوانه، يا بيهوش، يا سَفيه شود، يا حاكم شرع او را از تصرف در اموالش منع كند، شركاء ديگر نمي توانند در مال شركت تصرف كنند، ولي اصل شركت و تقسيم سود به حال خود باقيست و وارث متوفي يا وليّ شريك در امور آن شركت، جايگزين خواهد شد.

مسأله 1694

اگر شريك، چيزي را نسيه براي خود بخرد، نفع و ضررش مال خود اوست ولي اگر براي شركت بخرد و شريك ديگر بگويد به آن معامله راضي هستم، نفع و ضررش مال هر دوي آنان است.

مسأله 1695

اگر با سرمايه شركت معامله اي كنند و بعد بفهمند شركت باطل بوده، چنانچه طوري باشد كه اگر مي دانستند شركت درست نيست، باز هم به تصرف در مال يكديگر راضي بودند، معامله صحيح است و هر چه از آن معامله به دست آيد، مال همه آنان است و اگر اين طور نباشد، در صورتي معامله صحيح است كه آناني كه ابتدا به تصرف ديگران راضي نبوده اند، به آن معامله راضي شوند و گرنه معامله باطل است؛ و در هر صورت هر كدام از آنان كه براي شركت كاري كرده است، اگر شرط شده باشد كه هر كس كار كرد استفاده بيشتر ببرد بايد مزد كاري كه كرده است به او داده شود؛ در غير اين صورت اگر اصلاً شرط نشده بود كسي كار كند ولي شخص به اختيار خود كار كرده و مدعيست كه قصد كار مجاني و تبرع نداشته استحقاق مزد خالي از وجه نيست

مضاربه

اشاره

مضاربه عبارت است از عقد خاصي بين دو نفر بدين صورت كه سرمايه از يك طرف معيّن و كار از ديگري باشد و سود بين آن دو به نسبتي كه قرار مي گذارند تقسيم گردد در مضاربه بايد طرفين بالغ، عاقل و مختار باشند و مالك شرعاً محجور يعني ممنوع التصرف در مال نباشد

مسأله 1696

در مضاربه تعيين نسبت منفعت لازم است، بنا بر اين اگر شخصي سرمايه به ديگري دهد و از قرائن معلوم شود كه قصد بخشش يا قرض و مانند آن ندارد و بدون اين كه قراري در مورد سود و نحوه تقسيم آن بگذارند، ديگري با آن كسب كند اين مضاربه نيست نتيجه آن كه، سود حاصل متعلق به صاحب سرمايه است و عامل فقط مستحق اجرة المثل است يعني فقط مي تواند به اندازه كاري كه انجام داده اجرت دريافت كند

مسأله 1697

مضاربه عقد جايز است، يعني طرفين هر وقت بخواهند مي توانند عقد را به هم بزنند و حتي اگر در متن عقد مدت معيني را شرط كنند، مضاربه تبديل به عقد لازم نمي شود و اقرب صحت عقد و شرط است و لازمه آن اين است كه بعد از سپري شدن مدت، تصرف عامل منوط به اجازه مالك است.

مسأله 1698

لازم است در مضاربه، سرمايه طلا، نقره سكه دار و عين باشد، بنا بر اين منفعت يا ديني كه بر عهده شخصيست نمي تواند سرمايه قرار گيرد و بنا بر اقرب مضاربه با پول رايج هر زمان مثل اسكناس كه معمولا در مقابل جنس پرداخت مي شود جايز است

مسأله 1699

در عقد مضاربه، خسارت مربوط به مالك است، ولي اگر سودي به دست آيد جبران خسارت با آن مي شود و چنانچه شرط كنند كه عامل تمام خسارت يا مقداري از آن را به عهده گيرد، اظهر صحت شرط است.

مسأله 1700

مخارج عامل در سفر، در صورتي كه سفر براي آن مضاربه باشد، از اصل مال كم مي شود، مگر آن كه در عقد مضاربه شرط نمايد كه مخارج عامل به عهده خود او باشد، كه در اين صورت مطابق شرط بايد عمل شود و چنانچه عامل در مخارج، از قبيل مهمانيها و هدايا، كه مربوط به تجارت نيست، زياده روي كرده باشد از مخارج مضاربه حساب نمي شود، مگر اينكه در عقد مضاربه شرط كرده باشد؛ و اگر صرفه جويي كند مقدار زيادي، مال او نمي شود.

مسأله 1701

در مضاربه چنانچه خريد كالاي خاصي شرط شده باشد، عامل نبايد بر خلاف شرط عمل كند و در صورت مخالفت، ضامن سرمايه و خسارت وارده مي باشد، مگر آن كه مالك اجازه بدهد كه در صورت اجازه، سود حاصله مطابق قرار داد خواهد بود و خسارت احتمالي بر عهده مالك است.

مسأله 1702

اگر مقداري از مال مضاربه بدون كوتاهي عامل به سوختن يا دزدي و مانند آن از بين برود، در جبران كردن آن به سود حاصل، تأمل است و مقتضاي قاعده عدم جبران است.

مسأله 1703

اگر در مضاربه قسمتي از مال التجاره به نسيه فروخته شود و مالك از اين كار اطلاع داشته باشد و بخواهد مضاربه را فسخ نمايد، مطالبه بدهيها و تحصيل آن به عهده عامل نيست و اگر عامل مضاربه را فسخ نمايد و جمع آوري مطالبات بدون دخالت او در خطر باشد، لزوم تحصيل مطالبات توسط عامل در صورت تقاضاي مالك، موافق احتياط است

مسأله 1704

اگر عقد مضاربه فاسد باشد، چنانچه مالك معامله هاي عامل را اجازه دهد، تمام سود حاصله مال مالك خواهد بود، خواه هر دو فساد مضاربه را بدانند يا ندانند و يا يكي بداند و ديگري نداند و اگر عامل جاهل به فساد مضاربه باشد حق گرفتن اجرة المثل كارهايش را دارد

مسأله 1705

عامل مي تواند با اجازه مالك با عاملي ديگر مضاربه كند، خواه به اين صورت كه دومي را عامل مالك قرار دهد و خود كنار برود، يعني مضاربه اول را فسخ نموده و به عنوان وكيل مالك، مضاربه دوم را برقرار كند و خواه دومي را عامل خودش قرار دهد، كه در صورت دوم اگر مثلاً نصف سود سهم او بوده براي عامل دوم نسبت معيني از اين نصف را قرار دهد. بنا بر اين عامل دوم حسابش با عامل اول است نه با مالك.

مسأله 1706

اگر كسي با مال ديگري بدون اذن يا وكالت يا ولايت مضاربه نمايد، مضاربه فضوليست و با اجازه مالك اصل مضاربه صحيح است و در صورتي كه خسارتي پيدا شود به عهده مالك است، ولي سود حاصله بر طبق قرار داد، بين مالك و عامل تقسيم مي شود.

مسأله 1707

مضاربه محل اجتماع يا تبادل احكام متعدد است، زيرا عامل در صورت صحت عقد مضاربه و نداشتن سود امانتداراست و در صورت وجود سود شريك در سود است و در تصرفات وكيل است و با تجاوز از مورد تعيين شده در مضاربه، غاصب است و با فساد در عقد مضاربه، اجيرِ صاحب مال است.

مسأله 1708

اگر مالك مال خود را در اختيار كسي بگذارد و بگويد، اگر با اين مال تجارت كردي سود حاصله به نصف يا ثلث از آن تو باشد، اين عمل مضاربه نيست، بلكه جُعاله است كه فايده مضاربه را دارد، ولي شرايط مضاربه در آن لازم نيست.

مسأله 1709

پدر و جد پدري صغير مي توانند در صورت وجود مصلحت و نبودن مفسده با مال آن صغير مضاربه نمايند و همچنين وصيّ پدر و جد و بعد از آنان حاكم شرع، با رعايت عدم مفسده و وجود مصلحت مجاز به چنين تصرفي هستند.

مسأله 1710

اگر بين مالك و عامل شرطي در بين نباشد، تصرفات عامل در صورت رعايت مصلحت، نافذ است، مثل فروختن نقد و با قيمت متعارف و اگر عامل از محدوده اذني كه مالك داده تجاوز كند، مثل اين كه به نسيه يا قيمتي كمتر از حدود متعارف معامله نمايد، معامله اش صحيح نيست مگر آن كه مالك اجازه دهد.

احكام صلح

اشاره

صلح آن است كه انسان با ديگري توافق كند كه مقداري از مال يا منفعت مال خود را ملك او كند، يا از طلب يا حق خود بگذرد كه او هم در عوض، مقداري از مال يا منفعت مال خود را به او واگذار نمايد يا از طلب يا حقي كه دارد بگذرد.

مسأله 1711

بنا بر اظهر صلح عقد مستقليست و در احكام و شرايط، تابع ساير عقود نيست و فرقي نمي كند كه صلح بعد از نزاع انجام گيرد و يا اصلاً نزاعي در بين نباشد، بنا بر اظهر ولي لازم است در عقد صلح حرامي را حلال و يا حلالي را حرام نكنند، كه در اين صورت صلح صحيح و نافذ نيست

مسأله 1712

دو نفر كه چيزي را با يكديگر صلح مي كنند، بايد بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و قصد صلح داشته باشند و حاكم شرع هم آنان را از تصرف در اموالشان جلوگيري نكرده باشد.

مسأله 1713

لازم نيست صيغه صلح به عربي خوانده شود، بلكه با هر لفظ يا فعلي كه بفهماند با هم صلح و سازش كرده اند صحيح است.

مسأله 1714

اگر كسي بخواهد طلب يا حق خود را با ديگري صلح كند در صورتي صحيح است كه او قبول نمايد.

مسأله 1715

اگر انسان مقدار بدهي خود را بداند و طلبكار او نداند، چنانچه طلبكار طلب خود را به كمتر از مقداري كه هست صلح كند، مثلا پنجاه تومان طلبكار باشد و طلب خود را به ده تومان صلح نمايد، زيادي براي بدهكار حلال نيست، مگر آن كه مقدار بدهي خود را به او بگويد و او را راضي كند، يا طوري باشد كه اگر مقدار طلب خود را مي دانست، باز هم به آن مقدار صلح مي كرد.

مسأله 1716

در عقد صلح كه در آن دو چيز با يكديگر معاوضه مي شوند، اگر يكي از آن دو قابل ملكيت و معامله نباشد، اصل عقد باطل است و اگر بعد از صلح معلوم شد كه يكي از دو چيزي كه مورد مصالحه واقع شده معيوب است، حق فسخ براي كسي كه ضرر ديده ثابت است و همچنين است اگر يكي از دو طرف مغبون شده باشد.

مسأله 1717

اگر بخواهند دو چيزي را كه از يك جنس و وزن آن معلوم است با يكديگر صلح كنند، بنا بر احتياط در صورتي صحيح است كه وزن يكي بيشتر از ديگري نباشد، ولي اگر وزن آنها معلوم نباشد، اگر چه احتمال دهند كه وزن يكي بيشتر از ديگريست صلح صحيح است.

احكام اجاره

مسأله 1718

اجاره دهنده و كسي كه چيزي را اجاره مي كند بايد مكلف و عاقل باشند و به اختيار خودشان اجاره را انجام دهند و نيز بايد در مال خود حق تصرف داشته باشند، پس سفيه چون حق ندارد در مال خود تصرف كند، اگر چيزي را اجاره كند يا اجاره دهد صحيح نيست. ولي بنا بر اظهر اگر طفل مميّز با اجازه ولي، چيزي را اجاره دهد صحيح است و همچنين است اگر بعد از بلوغ به اجاره سابقش رضايت دهد ولي در مجنون اگر چه ولي هم اجازه دهد، اجاره او صحيح نيست.

مسأله 1719

انسان مي تواند از طرف ديگري وكيل شود و مال او را اجاره دهد. همچنين ولي يا قيّم يا وصي مي تواند مال طفل را اجاره دهد و يا خود آن طفل را اجير ديگري نمايد، امّا وقتي كه علم به بلوغ همراه با رشد او پيدا شد، ولايت او ساقط است و ادامه آن اجاره بستگي به اجازه خودش دارد.

مسأله 1720

اجاره دهنده و مستأجر لازم نيست صيغه اجاره را به عربي بخوانند، بلكه اگر مالك به كسي بگويد، ملك خود را به تو اجاره دادم و او بگويد، قبول كردم، اجاره صحيح است و همچنين اگر حرفي نزنند و مالك به قصد اين كه ملك را اجاره دهد، آن را به مستأجر واگذار كند و او هم به قصد اجاره كردن بگيرد، اجاره صحيح است.

مسأله 1721

اگر انسان بدون صيغه اجاره بخواهد براي انجام عملي اجير شود، همين كه مشغول آن عمل شد اجاره صحيح است، يعني كار او دلالت بر

قبول دارد.

مسأله 1722

كسي كه نمي تواند حرف بزند، اگر با اشاره بفهماند كه ملك را اجاره داده يا اجاره كرده، صحيح است.

مسأله 1723

اگر خانه يا دكان يا اطاقي را اجاره كند و صاحب ملك با او شرط كند كه فقط خود او از آنها استفاده نمايد، مستأجر نمي تواند آن را به ديگري اجاره دهد و اگر شرط نكند مي تواند آن را به ديگري اجاره دهد اگر چه به خود اجاره دهنده باشد و اگر استفاده بردن از آن مال احتياج به تحويل عين مال دارد، بنا بر اظهر تحويل آن هم جايز است، ولي اگر بخواهد به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، بايد در آن، كاري مانند تعمير و سفيد كاري انجام داده باشد، يا به غيرجنسي كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، مثلا اگر با پول اجاره كرده به گندم يا چيز ديگر اجاره دهد و در غير اين دو صورت، بنا بر اظهر اجاره به مقدار زيادتر جايز نيست.

مسأله 1724

اگر اجير با انسان شرط كند كه فقط براي او كار كند، نمي شود او را به ديگري اجاره داد و اگر شرط نكند، چنانچه او را به چيزي كه اجرت او قرار داده اجاره دهد، بايد زيادتر نگيرد و اگر به چيز ديگري اجاره دهد، مي تواند زيادتر بگيرد و اگر خودش اجير كسي شود و هنگام قرار داد شرط نكرده باشند كه خود او شخصاً كار را انجام دهد، بنا بر اظهر نمي تواند شخص ديگري را به مزد كمتر اجير نمايد، ولي اگر مقداري از آن كار را انجام داده باشد، مي تواند در باقيمانده كار ديگري را به مزد كمتري اجير نمايد.

مسأله 1725

اگر مورد اجاره چيزي غير از خانه، دكان و اجير باشد مثلاً زمين باشد و مالك شرط استفاده از آن را منحصر به او نكرده باشد مستأجر مي تواند آن را اجاره دهد هرچند به بيشتر از مقداري كه اجاره كرده است.

مسأله 1726

اگر خانه يا دكاني را، مثلا يك ساله به صد تومان اجاره كند و از نصف آن خودش استفاده نمايد، بنا بر اظهر مي تواند نصف ديگر آن را به صد تومان اجاره دهد، ولي اگر بخواهد نصف آن را به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده، مثلا به صد و بيست تومان اجاره دهد، بايد در آن، كاري مانند تعمير انجام داده باشد يا به غيرجنسي كه اجاره كرده، اجاره دهد.

مسأله 1727

در تمام مواردي كه مستأجر مي تواند مورد اجاره را به ديگري اجاره دهد مقدار استفاده مجاز در اجاره دوم نبايد با اجاره اول مخالف باشد، مثلا مركب سواري را كه براي سواري يك نفر اجاره كرده نمي تواند براي سواري دو نفر اجاره دهد.

شرايط مال مورد اجاره
اشاره

مالي را كه اجاره مي دهند چند شرط دارد:

1 معيّن باشد، پس اگر بگويد، يكي از خانه هاي خود را اجاره دادم

درست نيست.

2 مستأجر آن را ببيند، يا كسي كه آن را اجاره مي دهد طوري خصوصيات آن را بگويد كه كاملا معلوم باشد و اگر بعضي خصوصيات طوريست كه در اين قبيل اجاره ها متعارف و عادي است، لازم به گفتن نيست و فقط بايد طوري باشد كه اجاره از نزاع بعدي محفوظ باشد.

3 تحويل دادن آن ممكن باشد، پس اجاره دادن اسبي كه فرار كرده

باطل است.

4 آن مال به واسطه استفاده كردن از بين نرود، پس اجاره دادن نان و ميوه و خوردنيهاي ديگر صحيح نيست.

5 استفاده اي كه مال را براي آن اجاره داده اند ممكن باشد، پس اجاره دادن زمين براي زراعت در صورتي كه آب باران كفايت آن را نكند و از آب نهر هم آبياري نشود صحيح نيست.

6 چيزي را كه اجاره مي دهد مال خود او باشد. بنا بر اين اجاره دادن مباحات كه مؤجر و مستأجر در آنها مساوي مي باشند صحيح نيست و اگر مال شخص ديگر را اجاره دهد، در صورتي صحيح است كه صاحبش رضايت دهد.

مسأله 1728

اجاره دادن چيزي كه منفعت آن فعلاً موجود نيست صحيح است، مثل اجاره دادن درخت براي ميوه اش، كه هنوز موجود نيست و اجاره دادن حيوان براي شير آن و اجرت اجاره نيز مي تواند چنين باشد ولي تا وقتي كه منفعت موجود نشد، حق مطالبه ندارد.

مسأله 1729

زن مي تواند براي آن كه از شيرش استفاده كنند اجير شود و اگر اطمينان دارد حق شرعي شوهرش از بين نمي رود، لازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد، ولي اگر به سبب شير دادن حق شوهر از بين برود، بدون اجازه او نمي تواند اجير شود، مگر اينكه شوهر خودش او را براي شيردادن طفل ديگر اجير كند.

مسأله 1730

در صورتي كه زن براي اعمالي غير از شيردادن، اجير غير شوهر شود، چنانچه اين اجيرشدن با حق شوهر منافات داشته باشد، بايد با اجازه

شوهر باشد.

شرايط استفاده از مال مورد اجاره
مسأله 1731

استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند سه شرط دارد:

1 حلال باشد، بنا بر اين اجاره دادن دكان براي شراب فروشي يا نگهداري شراب، يا كرايه دادن حيوان براي حمل و نقل شراب، باطل است.

2 اگر چيزي را كه اجاره مي دهند چند استفاده دارد، استفاده اي را كه مستأجر بايد از آن ببرد، معيّن نمايند، مثلا اگر حيواني را كه سواري مي دهد و بار هم مي برد اجاره دهند، بايد در موقع اجاره معيّن كنند كه سواري يا باربري آن مال مستأجر است يا همه استفاده هاي آن و اگر استفاده اي را معين نكردند و معلوم هم نباشد كه بعضي استفاده هاي خاص را قصد كرده اند، همه استفاده ها جايز است.

3 مدت استفاده را معين نمايند و اگر مدت معلوم نباشد ولي عمل را معين كنند، مثلا با خياط قرار بگذارند كه لباس معيني را به طور خاصي بدوزد،

كافي است.

مسأله 1732

اگر ابتداي مدت اجاره را معين نكنند، ابتداي آن بعد از خواندن صيغه اجاره است.

مسأله 1733

اگر خانه اي را مثلا يك ساله اجاره دهند و ابتداي آن را يك ماه بعد از خواندن صيغه قرار دهند، بنا بر اظهر اجاره صحيح است، اگر چه هنگامي كه صيغه مي خوانند، خانه در اجاره ديگري باشد.

مسأله 1734

اگر مدّت اجاره را معلوم نكند و بگويد، هر وقت در خانه نشستي اجاره آن، ماهي ده تومان است، اجاره صحيح نيست، چون ابتدا و انتهاي اجاره معلوم نيست.

مسأله 1735

اگر به مستأجر بگويد، خانه را يك ماهه به هزار تومان به تو اجاره دادم و بعد از آن هرقدر بنشيني اجاره آن به همين قيمت است، يا بگويد، خانه را ماهي هزار تومان به تو اجاره مي دهم و اول و آخر آن را معلوم نكند، ولي از قرائن معلوم باشد كه ماه اول همان ماه متصل به عقد اجاره است، بنا بر اظهر اجاره براي ماه اول صحيح است، امّا براي ماه هاي بعد صحيح نيست، مگر آن كه در ضمن عقد اجاره ماه اول شرط كنند كه اگر بيش از يك ماه در آنجا سكونت كرد، هر ماهي هزار تومان بدهد كه در اين صورت مشخص نكردن مدت اشكال ندارد و همين طور است اگر مستأجر به صورت جعاله قرار بگذارد كه اگر خانه را به من بدهي تا از آن استفاده كنم، ماهي هزار تومان به تو مي دهم، يا بر اين امر صلح كنند، تا همان نتيجه اجاره حاصل شود و اگر در مقابل عوض خاص، مثلاً هزار تومان، استفاده از منزل را براي طرف مقابل مباح كند صحيح است، ولي هر وقت بخواهد مي تواند مبلغ اجاره را تغيير دهد و يا درخواست تخليه نمايد.

مسائل متفرقه اجاره
مسأله 1736

چيزي كه مستأجر به عنوان مال الاجاره مي دهد بايد معلوم باشد، پس اگر از چيزهاييست كه مثل گندم با وزن معامله مي كنند، بايد وزن آن معلوم باشد و اگر از چيزهاييست كه مثل گردو، به صورت عددي معامله مي كنند بايد تعداد آن معيّن باشد و اگر مثل اسب و گوسفند است كه با مشاهده آنها را مي خرند، بايد اجاره دهنده

آن را ببيند، يا مستأجر خصوصيات آن را به او بگويد.

مسأله 1737

اگر زميني را براي زراعت اجاره دهد و مال الاجاره را حاصل همان زمين قرار دهد، در صورتي كه حاصل موجود باشد كه بتوان آن را درو كرد، اجاره صحيح است و اگر حاصل، موجود نباشد اجاره صحيح نيست، ولي در همين صورت اخير اگر مستأجر مال الاجاره را به ذمّه بگيرد و شرط كند كه آن را از حاصل همان زمين پرداخت كند، اجاره صحيح است.

مسأله 1738

كسي كه چيزي را اجاره داده، تا آن را تحويل ندهد، حق مطالبه اجرت را ندارد و همچنين اگر براي انجام عملي اجير شده باشد، پيش از انجام عمل حق مطالبه اجرت را ندارد.

مسأله 1739

هرگاه چيزي را كه اجاره داده در اختيار مستأجر قرار دهد، اگر چه مستأجر تحويل نگيرد، يا تحويل بگيرد و تا آخر مدت اجاره از آن استفاده نكند، بايد مال الاجاره آن را بدهد.

مسأله 1740

اگر انسان اجير شود كه در روز معيني، كاري را انجام دهد و در آن روز براي انجام آن كار حاضر شود، كسي كه او را اجير كرده اگرچه براي انجام آن كار به او مراجعه نكند، بايد اجرت او را بدهد، مثلا اگر خياطي را در روز معيني براي دوختن لباسي اجير نمايد و خياط در آن روز آماده كار باشد، اگر چه پارچه را به او ندهد كه بدوزد، بايد اجرتش را بدهد، چه خياط در آن روز بيكار باشد، يا براي خودش يا ديگري كار كند.

مسأله 1741

اگر بعد از تمام شدن مدت اجاره، معلوم شود كه اجاره باطل بوده، مستأجر بايد مال الاجاره را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد، مثلا اگر اتاقي را يك ساله به هزار تومان اجاره كند بعد بفهمد اجاره باطل بوده، چنانچه اجاره آن خانه معمولا پانصد تومان است، بايد پانصد تومان بدهد و اگر دو هزار تومان است، بايد دوهزار تومان بپردازد و نيز اگر بعد از گذشتن مقداري از مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، بايد اجاره آن مدت را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد و اين در صورتيست كه صاحب ملك عالم به بطلان اجاره نباشد، كه در صورت علم، استحقاق گرفتن اجرة المثل توسط مالك، محل تأمل است و اگر علت بطلان اجاره، نداشتن اجرت باشد، بعيد نيست كه عمل مجاني و تبرّعي باشد و استحقاق اجرت در آن نباشد.

مسأله 1742

اگر چيزي را كه اجاره كرده از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و در استفاده بردن از آن هم زياده روي ننموده ضامن نيست و همچنين اگر مثلا پارچه اي را كه به خياط داده از بين برود، در صورتي كه خياط زياده روي نكرده و در نگهداري آن هم كوتاهي نكرده باشد، لازم نيست عوض آن را بدهد و ادعاي آنها در اين باره مسموع است.

مسأله 1743

هرگاه صنعتگر چيزي را كه گرفته ضايع كند، ضامن است.

مسأله 1744

اگر حيواني را اجاره كند و معين نمايد كه چه مقدار بار بر آن بگذارد، چنانچه بيشتر از آن مقدار بار كند و آن حيوان بميرد يا معيوب شود ضامن است و همچنين اگر مقدار بار را معين نكرده باشند و بيشتر از معمول بار كند و حيوان تلف شود، يا معيوب گردد ضامن است و در هر صورت اجرت استفاده بيش از آن را نيز بايد بر حسب معمول بپردازد.

مسأله 1745

اگر كسي بچه اي را ختنه كند و ضرري به آن بچه برسد يا بميرد، چنانچه بيشتر از معمول بريده باشد، به طوري كه بگويند تعدّي كرده ضامن است، ولي اگر بيشتر از معمول نبريده ضامن نيست و اين در صورتيست كه به وليّ بچه گفته باشد كه در صورت حدوث ضرر، او ضامن نيست.

مسأله 1746

اگر دكتر با دست خود به مريض دارو بدهد، يا درد و داروي مريض را به او بگويد و مريض دارو را بخورد، چنانچه در معالجه خطا كند و به مريض ضرري برسد يا بميرد، دكتر ضامن است.

مسأله 1747

هرگاه دكتر به مريض يا وليّ او بگويد، اگر ضرري به مريض برسد من ضامن نيستم، در صورتي كه دقت و احتياط خود را بكند و به مريض ضرري برسد يا بميرد، دكتر ضامن نيست.

مسأله 1748

مستأجر و مؤجر با رضايت يكديگر مي توانند معامله را بهم بزنند و همچنين اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مي توانند مطابق قرار داد، اجاره را بهم بزنند.

مسأله 1749

اگر اجاره دهنده يا مستأجر بفهمد كه مغبون شده است، چنانچه در موقع خواندن صيغه ملتفت نباشد كه مغبون است، مي تواند اجاره را بهم بزند، ولي اگر در صيغه اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند حق به هم زدن معامله را نداشته باشند، نمي توانند اجاره را بهم بزنند.

مسأله 1750

اگر چيزي را اجاره دهد و پيش از آن كه تحويل دهد كسي آن را غصب نمايد، مستأجر مي تواند اجاره را بهم بزند و چيزي را كه به مؤجر داده پس بگيرد، يا اجاره را به هم نزند و اجاره مدتي را كه در تصرف غاصب بوده به ميزان معمول از او بگيرد، پس اگر حيواني را يك ماهه به صد تومان اجاره نمايد و كسي آن را ده روز غصب كند و اجاره معمولي ده روز آن سي تومان باشد، مي تواند سي تومان از غاصب بگيرد.

مسأله 1751

اگر چيزي را كه اجاره كرده تحويل بگيرد و بعداً ديگري آن را غصب كند نمي تواند اجاره را به هم بزند و فقط حق دارد كرايه آن چيز را به مقدار معمول از غاصب بگيرد.

مسأله 1752

اگر پيش از آن كه مدت اجاره تمام شود، ملك را به مستأجر بفروشد اجاره به هم نمي خورد و مستأجر بايد مال الاجاره را به فروشنده بدهد و همچنين است اگر آن را به ديگري بفروشد و اگر شخص ديگري كه ملك را خريده از اين كه ملك در اجاره است بي خبر بوده، مي تواند آن بيع را به هم بزند و اگر مستأجر در بين مدّت اجاره را فسخ كند منفعت مال در بقيه مدت اجاره از آنِ فروشنده است نه خريدار

مسأله 1753

اگر قبل از شروع مدت اجاره، ملك به طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد، اجاره باطل مي شود و پولي كه مستأجر به صاحب ملك داده به او بر مي گردد، بلكه اگر به طوري باشد كه فقط بتواند استفاده مختصري از آن ببرد، مي تواند اجاره را

بهم بزند.

مسأله 1754

اگر ملكي را اجاره كند و بعد از گذشتن مقداري از مدت اجاره، به طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد، اجاره مدتي كه باقي مانده باطل مي شود و اگر استفاده مختصري هم بتواند از آن ببرد، مي تواند اجاره مدت باقيمانده را بهم بزند.

مسأله 1755

اگر خانه اي را كه مثلا دو اطاق دارد اجاره دهد و يك اطاق آن خراب شود، چنانچه فوراً آن را بسازد و هيچ مقدار از استفاده آن از بين نرود، اجاره باطل نمي شود و مستأجر هم نمي تواند اجاره را بهم بزند، ولي اگر ساختن آن به قدري طول بكشد كه مقداري از استفاده مستأجر از بين برود، اجاره به آن مقدار باطل مي شود و مستأجر مي تواند اجاره مدت باقيمانده را بهم بزند.

مسأله 1756

اگر موجر يا مستأجر بميرد، بنا بر اظهر اجاره باطل نمي شود، ولي اگر خانه، ملك مؤجر نباشد، مثلا ديگري وصيت كرده كه تا او زنده است منفعت خانه مال او باشد، چنانچه آن خانه را اجاره دهد و پيش از تمام شدن مدت اجاره بميرد، از وقتي كه مرده اجاره باطل است، مگر آن كه مالك آن منفعت، بقيه مدت اجاره را اجازه دهد. همچنين اگر خانه را به مستأجر به اين صورت اجاره داده باشند كه شخص ديگري، حق نداشته باشد در آن سكونت كند، باز هنگام موت مستأجر اجاره باطل خواهد شد.

مسأله 1757

اگر صاحب كار، بنّا را وكيل كند كه براي او كارگر بگيرد، چنانچه بنّا كمتر از مقداري كه از صاحب كار مي گيرد به كارگر بدهد، زيادي آن بر او حرام است و بايد آن را به صاحب كار برگرداند و اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند و به او اختيار داده شود كه خودش بسازد يا به ديگري بدهد، اگر ديگري را براي تمام كردن همان ساختمان، به مبلغي كمتر از آنچه از صاحب ساختمان، خودش اجاره كرده، اجير كند، بنا بر اظهر جايز نيست.

صفحه نخست

شرح حال

اخبار

احكام

رساله توضيح المسائل

رساله في نجاسته الكافر و طهارته

سلوك كعبه (مناسك حج)

احكام دختران و بانوان

كتابخانه

آلبوم تصاوير

آلبوم فيلم و صدا

در محضر نور

دانلود

جستجو

پيشنهادات و انتقادات

نقشه سايت

آمار سايت

شما اينجا هستيد:

صفحه نخست احكام رساله توضيح المسائل احكام جعاله

احكام جعاله

اشاره

جعاله آن است كه انسان قرار بگذارد در مقابل كاري كه براي او انجام مي دهند مال معيّني بدهد، مثلا بگويد:

هر كسي گمشده مرا پيدا كند ده تومان به او مي دهم و به كسي كه اين قرار را مي گذارد «جاعِل» و به كسي كه كار را انجام مي دهد «عامل» گويند و فرق بين جعاله و اجير كردن ديگري براي كار، اين است كه در اجاره، بعد از خواندن صيغه، اجير بايد عمل را انجام دهد و كسي هم كه او را اجير كرده اجرت را به او بدهكار مي شود، ولي در جعاله عامل مي تواند مشغول عمل نشود و تا عمل را انجام ندهد، جاعل بدهكار نمي شود.

مسأله 1758

جاعل بايد بالغ، عاقل و از روي قصد و اختيار قرار داد كند و شرعاً بتواند در مال خود تصرف نمايد.

مسأله 1759

كاري كه جاعل مي گويد براي او انجام دهند، بايد حرام نباشد و نيز بايد بي فايده نباشد و از واجباتي نباشد كه شرعاً خود عامل لازم است به جا آورد، پس اگر بگويد، هر كس شراب بخورد، يا در شب تاريك به مكاني مخوف برود، يا نماز واجب خود را بخواند صد تومان به او مي دهم، جعاله نيست.

مسأله 1760

اگر مالي را كه قرار مي گذارد بدهد معين كند، مثلاً بگويد، هر كس اسب مرا پيدا كند، اين كيسه گندم را به او مي دهم، لازم نيست بگويد، اين گندم مال كجاست و قيمت آن چقدر است، ولي اگر مال را معين نكند، مثلاً بگويد، كسي كه اسب مرا پيدا كند، ده من گندم به او مي دهم، بايد خصوصيات آن را كاملاً معين نمايد.

مسأله 1761

اگر جاعل، مزد معيّن براي كار قرار ندهد، مثلاً بگويد، هر كسي بچه مرا پيدا كند پولي به او مي دهم و مقدار آن را معين نكند، چنانچه كسي آن عمل را انجام دهد بايد مزد او را به مقداري كه كار او در نظر مردم ارزش دارد، يعني اجرت المثل، پرداخت نمايد.

مسأله 1762

اگر شخصي كاري را بدون جعاله يا با جعاله انجام دهد و قصد او اين باشد كه پولي نگيرد، مستحق اجرت نخواهد بود.

مسأله 1763

جاعل مي تواند پيش از آن كه عامل، شروع به كار كند جعاله را بهم بزند و بعد از شروع به كار نيز مي تواند، بهم بزند ولي بايد مزد مقدار عملي كه عامل انجام داده به او بدهد.

مسأله 1764

اگر عامل كار را ناتمام بگذارد، چنانچه آن كار مثل پيدا كردن اسب است كه تاتمام نشود براي جاعل فايده اي ندارد، در اين صورت نمي تواند چيزي مطالبه نمايد و همچنين است اگر جاعل مزد را براي تمام كردن عمل قرار دهد، مثلاً بگويد، هر كسي لباس مرا بدوزد صد تومان به او مي دهم و امّا اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل انجام گيرد براي آن مقدار هم مزد هست، جاعل بايد مزد مقدار كاري را كه انجام شده به عامل بدهد، اگر چه احتياط اين است كه با مصالحه، يكديگر را راضي نمايند.

احكام مزارعه

اشاره

مزارعه معامله ايست بين مالك و زارع بدين صورت كه مالك زمين را در اختيار زارع مي گذارد تا زراعت كند و در عوض مقداري از حاصل آن را زارع به مالك بدهد.

مسأله 1765

مزارعه چند شرط دارد:

1 مالك به زارع بگويد:

زمين را به تو واگذار كردم و زارع هم بگويد:

قبول كردم يا بدون اين كه حرفي بزنند مالك زمين را براي مزارعه واگذار كند و زارع تحويل بگيرد

2 مالك و زارع هر دو بالغ و عاقل باشند و با قصد و اختيار خود مزارعه را انجام دهند و حاكم شرع آنان را از تصرف در اموالشان منع نكرده باشد، بلكه اگر سفيه باشند، اگر چه حاكم شرع جلوگيري نكرده باشد نمي توانند مزارعه را انجام دهند و اين حكم در همه معاملات جاري است.

3 تمام محصول زمين به يكي از آن دو اختصاص داده نشود.

4 سهم هر كدام به طور مشاع باشد، مثل نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها و بايد تعيين شده باشد پس اگر قرار بگذارند كه حاصل يك قطعه، مال يكي و حاصل قطعه ديگر، مال ديگري باشد صحيح نيست و نيز اگر مالك بگويد:

در اين زمين زراعت كن و هرچه مي خواهي به من بده صحيح نيست

5 - مدتي را كه بايد زمين در اختيار زارع باشد معين كنند و بايد مدت به قدري باشد كه در آن مدت به دست آمدن محصول ممكن باشد.

6 - زمين قابل زراعت باشد و اگر زراعت در آن ممكن نباشد، اما بتوانند كاري كنند كه زراعت ممكن شود، مزارعه صحيح است.

7 اگر در محلي هستند كه مثلا يك نوع زراعت مي

كنند چنانچه اسم هم نبرند همان زراعت معين مي شود و اگر چند نوع زراعت مي كنند بايد زراعتي را كه مي خواهد انجام دهد معين نمايد، مگر آن كه نوع خاصي متعارف باشد كه به همان نوع بايد عمل شود.

8 مالك، زمين را معين كند، پس كسي كه چند قطعه زمين دارد و با هم تفاوت دارند اگر به زارع بگويد در يكي از اين زمين ها زراعت كن و آن را معين نكند مزارعه باطل است

9 خرجي را كه هر كدام از آنان بايد بكنند معين نمايند، ولي اگر خرجي را كه هر كدام بايد بكنند معلوم باشد، لازم نيست آن را معين نمايند.

مسأله 1766

اگر مالك با زارع قرار بگذارد كه مقداري از حاصل براي او باشد و بقيه را بين خودشان قسمت كنند، چنانچه به صورت شرطي در ضمن عقد مزارعه باشد كه شرط كنند زارع يك قسمت از حاصل را ملك مالك نمايد، صحيح است.

مسأله 1767

اگر مدت مزارعه تمام شود و بدون اين كه زارع كوتاهي يا سهل انگاري كرده باشد، محصول به دست نيايد، پس در اين كه مالك بتواند خودش زراعت را بچيند يا زارع را وادار كند كه محصول را بچيند و زمين را خالي كند اشكال است و بنا بر اظهر چون هر دو قصد زراعت را داشته اند، مالك استحقاق اجرت براي نگهداشتن زرع تا زمان درو را ندارد و اگر نرسيدن محصول به علّت كوتاهي زارع باشد، احتمال است كه مالك مستحق اجرت المثل زمين در اين مدت زيادي بقاء زرع باشد ولي عدم استحقاق سهم خود از مزارعه، خالي از وجه نيست.

مسأله 1768

در مسأله قبل، چنانچه در عقد مزارعه شرط كنند كه اگر در مدت معين شده، محصول آماده درو نشد، تا زمان درو، زراعت در زمين باقي بماند و يا شرط كنند كه بعد از رسيدن محصول، تا مدتي زَرع در زمين بماند، اين شرط لازم الوفاء است و مالك حق مطالبه اجرت المثل زمين را ندارد و اگر چنين شرطي نكرده باشد پس از رسيدن محصول در صورت دوم مالك مي تواند زارع را وادار به كندن و درو كردن زرع كند و يا خود اين كار را انجام دهد و حكم صورت اول در مسأله قبل گذشت

مسأله 1769

اگر به سبب حوادثي زراعت در زمين ممكن نباشد، مثلا آب از زمين قطع شود، در صورتي كه مقداري از زراعت، حتي مثل قصيل كه بتوان به حيوانات داد به دست آمده باشد، آن مقدار مطابق قرارداد مال هر دوي آنهاست و در بقيه، مزارعه باطل است و اگر زارع زراعت نكند، چنانچه زمين در تصرف او بوده و مالك در آن تصرفي نداشته است، بايد اجاره آن مدت را به مقدار معمول به مالك بدهد.

مسأله 1770

اگر مالك و زارع صيغه خوانده باشند، بدون رضايت يكديگر نمي توانند مزارعه را بهم بزنند و همچنين است اگر مالك به قصد مزارعه زمين را به كسي واگذار كند و او هم به همين قصد بگيرد، ولي اگر در ضمن خواندن صيغه مزارعه شرط كرده باشند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مي توانند مطابق قراري كه گذاشته اند معامله را بهم بزنند.

مسأله 1771

اگر بعد از قرارداد مزارعه، مالك يا زارع بميرد، مزارعه بهم نمي خورد و ورّاث به جاي آنان مي باشند و اگر مالك در عقد مزارعه شرط كند كه زارع خودش كار مزارعه را انجام دهد، ولي زارع قبل از عمل بميرد، عقد باطل نمي شود ولي مالك اختيار فسخ پيدا مي كند و اگر بعد از آن كه مقداري از عمل را انجام داد بميرد، باز هم مزارعه باطل نمي شود، پس اگر مقصود از شرط اين بوده كه خودش از اول تا آخر كار كند به طوري كه اگر قبل از اتمام كار عاجز شد شرط آنها محقق نشده، مالك مي تواند مزارعه را نسبت به گذشته و آينده فسخ كند و اگر مقصود از شرط اين بوده كه تا وقتي هست و مي تواند، خودش انجام دهد، در اين صورت تنها نسبت به آينده حق فسخ دارد و ارزش كار زارع تا وقت مردن، براي ورّاث او محفوظ است.

مسأله 1772

اگر با وجود تسليم زمين، زارع اختياراً زراعت نكرد و يا با حاضر بودن زارع، مالك زمين را تسليم ننمود، هر كدام به مقداري كه حق ديگري را ضايع كرده ضامن است. همچنين اگر عامل كوتاهي كند و به سبب زراعت نكردن نقصي در زمين حاصل شود، بي وجه نيست كه مالك حق گرفتن خسارت را داشته باشد.

مسأله 1773

اگر زمين مزارعه بدون آب باشد و امكان جاري كردن آب هم بر آن وجود نداشته باشد، مزارعه باطل است، ولي اگر امكان جاري كردن آب بوده ولي زارع از موضوع خبر نداشته باشد، در صورتي كه تهيه آب و آبياري زراعت به اين صورت براي زارع مستلزم ضرر باشد، مي تواند عقد مزارعه را فسخ نمايد.

مسأله 1774

اگر بعد از زراعت بفهمند مزارعه باطل بوده، چنانچه بذر، مال مالك بوده، محصولي كه به دست مي آيد مال اوست و بايد مزد زارع و مخارجي را كه كرده و كرايه گاو يا حيوان ديگري را كه مال زارع بوده و با آنها در آن زمين كار كرده به او بدهد و اگر بذر مال زارع بوده، زراعت هم مال اوست و بايد اجاره زمين و خرج هايي را كه مالك كرده و كرايه گاو يا حيوان ديگري كه مال او بوده و با آنها در آن مزرعه كار كرده به او بدهد.

مسأله 1775

اگر بعد از جمع كردن محصول و تمام شدن مدت مزارعه، ريشه زراعت در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه محصول دهد، چنانچه مالك و زارع از آن صرف نظر نكرده باشند، محصول مال صاحب بذر خواهد بود و اگر صاحب بذر مالك زمين نباشد، بايد اجرت زمين را به مالك بدهد.

احكام مساقات

اشاره

واگذاري مقداري از محصولات درختان ميوه از طرف مالك آنها يا كسي كه اختيار درختان در دست اوست در مقابل آبياري، باغباني و مراقبت درختان در مدتي معين را مساقات گويند.

مسأله 1776

معامله مساقات در درخت هايي مثل درخت حنا كه از برگ آن استفاده مي كنند، يا درختي كه از گُل آن استفاده مي كنند، اشكال ندارد.

مسأله 1777

در معامله مساقات لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر صاحب درخت به قصد مساقات، آن را واگذار كند و كسي كه كار مي كند به همين قصد، تحويل بگيرد معامله صحيح است.

مسأله 1778

مالك و كسي كه مراقبت از درخت ها را به عهده مي گيرد، بايد بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد حاكم شرع آنان را از تصرف در مال خودشان منع نكرده باشد، بلكه اگر سفيه باشند اگر چه حاكم شرع از تصرف در مال خودشان منع نكرده باشد، معامله آنان صحيح نيست.

مسأله 1779

مدت مساقات بايد معلوم باشد و اگر اولِ آن را معين كنند و آخر آن را موقعي قرار دهند كه ميوه آن سال به دست مي آيد، صحيح است.

مسأله 1780

بايد سهم هر كدام به صورت نسبت معين شود، مثلاً نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها باشد و اگر قرار بگذارند كه مثلا صد من از ميوه ها مال مالك و بقيه مال كسي باشد كه كار مي كند، معامله باطل است، مگر به صورتي كه در مزارعه گذشت و اگر درخت ها مختلف باشند و مقدار حاصل هرنوع معلوم باشد، مي توانند براي هر نوعي، سهم مخصوصي، براي هر كدام از طرفين

قرار دهند.

مسأله 1781

بايد قرار معامله مساقات را پيش از ظاهر شدن ميوه بگذارند و اگر بعد از ظاهر شدن ميوه و پيش از رسيدن آن قرار بگذارند، پس اگر كاري مانند آبياري كه براي زياد شدن يا بهتر شدن ميوه لازم است، باقي مانده باشد، معامله صحيح است و گرنه اشكال دارد، اگر چه احتياج به كاري مانند چيدن ميوه و نگهداري آن داشته باشد.

مسأله 1782

در عقد مساقات اگر نسبت به تقسيم امور چيزي را تعيين نكنند، آنچه از كارهاي مساقات كه در هر سال تكرار مي شود به عهده عامل است، از قبيل، كشت و وسايل كار و اصلاح درخت ها و آنچه موجب ميوه دادن و ازدياد آن است و آنچه از مقدمات كه در يك سال ايجاد مي شود و براي سال ها باقي مي ماند، مثل ديواركشي و وسايل آبياري و احداث جدول ها به عهده

مالك است

مسأله 1783

ماليات زمين زراعتي يا باغ، به عهده مالك است، نه بر عامل مساقات يا مزارعه، مگر آن كه در عقد شرط كرده باشند، كه بايد بر طبق آن

عمل كنند.

مسأله 1784

اگر در عقد مساقات شرط كنند كه مالك تمام كار مساقات را انجام دهد، عقد باطل است، زيرا با مقتضاي عقد مساقات مخالفت دارد، چون در اين عقد، عامل در مقابل كاري كه انجام مي دهد استحقاق سهمي از محصول را پيدا مي كند و بدون كار حقي ندارد.

مسأله 1785

دو نفر كه قرار مساقات گذاشته اند، با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر در ضمن خواندن صيغه مساقات شرط كنند كه هر دو، يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مطابق قراري كه گذاشته اند، به هم زدن معامله اشكال ندارد بلكه اگر در معامله شرطي كنند و عملي نشود، كسي كه شرط به نفع او بوده، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 1786

مساقات با مردن يكي از طرفين قرار داد باطل نمي شود، بلكه ورّاث او جايگزين مي شوند و در صورتي كه شرط كرده باشند خود زارع مساقات را انجام دهد، حكم آن در احكام مزراعه گذشت.

مسأله 1787

اگر زمين را به ديگري واگذار كند كه در آن درخت بكارد و آنچه عمل مي آيد مال هر دو باشد، معامله به اين صورت باطل است، ولي در صورت توافق طرفين مي توان همين نتيجه را با صلح و يا اجاره به دست آورد.

مسأله 1788

اگر عقد مساقات باطل باشد درخت هاي غَرس شده ملك كسيست كه نهال ها از آنِ او بوده، پس اگر مال مالك بوده، عامل اجرت المثل مي برد و گرنه مال كسيست كه آنها را كاشته است، ولي صاحب زمين هم حق كندن آنها را دارد و در صورت كندن بايد خسارتي را كه بر درخت ها وارد شده به صاحب درخت بدهد و در صورتي كه مالك نمي دانست عقد مساقات باطل بوده، مي تواند اجرت زمين از اول تا آخر، يا تا زمان كندن درخت ها و نيز اجرت پركردن گودال ها را كه در اثر كندن درخت ها ايجاد مي شود، از صاحب درخت بگيرد، ولي نمي تواند صاحب درخت را مجبور كند كه آنها را نَكَند و به او بفروشد و همچنين صاحب درخت حق ندارد كه مالك زمين را مجبور كند كه اجازه دهد درخت ها در زمين او باقي بماند و تنها اجرت زمين را بگيرد.

احكام محجور

اشاره

بچه اي كه بالغ نشده شرعاً نمي تواند در مال خود تصرف كند و نشانه بالغ شدن يكي از سه چيز است. بنا بر اين هر يك از اين سه نشانه به تنهايي علامت بلوغ و رسيدن به حد تكليف شرعي است:

1 روييدن موي درشت در زير شكم بالاي عورت.

2 بيرون آمدن مني، در خواب يا بيداري با اختيار يا بي اختيار.

3 تمام شدن پانزده سال قمري در مرد و تمام شدن نُه سال قمري در زن.

مسأله 1789

روييدن موي درشت در صورت و پشت لب و در سينه و زير بغل و درشت شدن صدا و مانند اينها بعيد نيست كه نشانه بلوغ باشد.

مسأله 1790

روييدن مو اگر به سبب معالجه و استعمال دارو باشد، بنا بر اظهر نشانه بلوغ نيست مگر آن كه معالجه از قبيل تقويت و تفريحات باشد كه در رشد قوه بدني مؤثر است.

مسأله 1791

اگر بچه مميّزي كه بلوغ او نزديك است ادعاي بلوغ به احتلام كرد، قبول آن بدون بيّنه و قسم خالي از وجه نيست و همچنين است اگر دو نفر عادل خبر دهند، يا علم و يا اطمينان نزديك به علم حاصل شود.

مسأله 1792

شخص سفيه و همچنين كسي كه حاكم شرع او را به علتي از تصرف در اموالش منع كرده باشد، نمي توانند در مال خود تصرف نمايند ولي تصرفات غيرمالي آنها اشكالي ندارد و شخص سفيه، عقدهايش با اجازه وليّ صحيح است و نيز مي تواند در اجراي صيغه عقد وكيل ديگري شود.

(سفيه كسيست كه مال خود را در كارهاي غير عقلايي و بيهوده صرف مي كند و در تدبير امور مالي و اصلاح آن، عقل او كمتر از مردم متعارف مي باشد).

مسأله 1793

كسي كه گاهي عاقل و گاهي ديوانه است، تصرفي كه در هنگام ديوانگي در مال خود مي كند صحيح نيست.

مسأله 1794

انسان در مرضي كه به آن از دنيا مي رود، بنا بر اقرب مي تواند هر مقدار از مال خود را كه بخواهد به مصرف خود و عيال و مهمان و كارهايي كه اسراف شمرده نمي شود برساند و نيز اگر مال خود را به كسي ببخشد يا ارزانتر از قيمت بفروشد يا اجاره دهد صحيح است

احكام وكالت

اشاره

وكالت آن است كه انسان كاري را كه مي تواند در آن دخالت كند، به ديگري واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد مثلا كسي را وكيل كند كه خانه او را بفروشد يا زني را براي او عقد نمايد، پس شخص سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، نمي تواند براي فروش مال خودش، كسي را

وكيل نمايد.

مسأله 1795

در وكالت لازم نيست صيغه بخوانند و اگر انسان به ديگري بفهماند كه او را وكيل كرده و او هم بفهماند كه قبول نموده، مثلا مال خود را به كسي بدهد كه براي او بفروشد و او مال را بگيرد، وكالت صحيح است.

مسأله 1796

مُوَكِّل، يعني كسي كه ديگري را وكيل مي كند و نيز كسي كه وكيل مي شود، بايد بالغ و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار اقدام كنند.

مسأله 1797

كاري را كه انسان نمي تواند انجام دهد، يا شرعاً نبايد انجام دهد نمي تواند براي انجام آن از طرف ديگري وكيل شود، مثلا كسي كه در احرام حج است چون نبايد صيغه عقد زناشويي را بخواند، نمي تواند براي خواندن صيغه از طرف ديگري وكيل شود.

مسأله 1798

اگر انسان كسي را براي انجام تمام كارهاي خودش وكيل كند، صحيح است، ولي اگر براي يكي از كارهاي خود وكيل نمايد و آن كار را معين نكند، وكالت صحيح نيست.

مسأله 1799

اگر وكيل را عزل كند، يعني از وكالت بركنار نمايد، بعد از آن كه خبر به او رسيد، نمي تواند آن كار را انجام دهد، ولي اگر قبل از رسيدن خبر، آن كار را انجام داده باشد، صحيح است.

مسأله 1800

وكيل مي تواند از وكالت كناره گيري كند و اگر موكّل غايب هم باشد اشكال ندارد.

مسأله 1801

وكيل نمي تواند براي انجام كاري كه به او واگذار شده، ديگري را وكيل نمايد، ولي اگر موكّل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد، به هر صورتي كه به او اجازه داده، مي تواند رفتار نمايد، پس اگر گفته باشد براي من وكيل بگير، بايد از طرف او وكيل بگيرد و نمي تواند كسي را از طرف خودش وكيل كند.

مسأله 1802

اگر وكيل با اجازه موكّل، كسي را از طرف او وكيل كند، نمي تواند آن وكيل را عزل نمايد و اگر وكيل اول بميرد، يا موكّل او را عزل كند، وكالت دومي، باطل نمي شود.

مسأله 1803

اگر وكيل با اجازه موكّل، كسي را از طرف خودش وكيل كند موكّل و وكيل اول مي توانند آن وكيل را عزل كنند و اگر وكيل اول بميرد يا عزل شود، وكالت دومي باطل مي شود و اگر موكّل اول بميرد يا ديوانه يا بيهوش شود، وكالت هر دو وكيل باطل مي شود و همچنين است در مسأله قبلي.

مسأله 1804

اگر چند نفر را براي انجام كاري وكيل كند و به آنها اجازه دهد كه هر كدام به تنهايي در آن كار اقدام كنند، هر يك از آنان مي تواند آن كار را انجام دهد و چنانچه يكي از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل نمي شود و همچنين است بنا بر اظهر، اگر تعيين نكرده باشد كه با هم يا به تنهايي اقدام كنند. ولي اگر گفته باشد كه با هم انجام دهند، نمي توانند به تنهايي اقدام نمايند و اگر با هم وكيل شده باشند در صورتي كه يكي از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل مي شود.

مسأله 1805

اگر وكيل يا موكّل بميرد، يا ديوانه هميشگي شود، وكالت باطل مي شود؛ و نيز اگر گاه گاهي ديوانه يا بيهوش شود بنا بر احتياط واجب، بايد بعد از زوال ديوانگي يا بيهوشي وكالت تجديد شود و نيز اگر چيزي كه براي تصرف در آن وكيل شده است از بين برود، مثلا گوسفندي كه براي فروش آن وكيل شده بميرد، وكالت باطل مي شود.

مسأله 1806

اگر انسان كسي را براي كاري وكيل كند و چيزي به عنوان مزد براي او قرار بگذارد، بعد از انجام آن كار، چيزي را كه قرار گذاشته بايد به

او بدهد.

مسأله 1807

اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار اوست كوتاهي نكند و غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگري در آن ننمايد و اتفاقاً آن مال از بين برود، لازم نيست عوض آن را بدهد و اگر وكيل ادعا كند كه مال بدون تجاوز و كوتاهي تلف شده، چنانچه بيّنه برخلافش نباشد، ادّعايش قبول مي شود.

مسأله 1808

اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار اوست كوتاهي كند، يا غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند تصرف ديگري در آن بنمايد و آن مال از بين برود، ضامن است، پس اگر لباسي را كه گفته اند بفروش، بپوشد و آن لباس تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1809

اگر وكيل غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگري در مال بكند، مثلاً لباسي را كه گفته اند بفروش، بپوشد و بعداً تصرفي را كه به او اجازه داده اند بنمايد، آن تصرف صحيح است.

مسأله 1810

اگر وكيل در چيزي كه به وكالت خريده عيبي ببيند، لازم است آن معامله را از جهت خيار عيب فسخ كند، چه موكِّل حاضر باشد يا غايب و اگر موكِّل او را از فسخ كردن معامله منع كند، وكيل نمي تواند فسخ كند.

مسأله 1811

زن مي تواند براي طلاق دادن زن ديگر شوهرش يا طلاق زن مرد ديگر وكيل شود، بلكه مي تواند براي طلاق خودش از طرف شوهرش وكيل شود.

احكام قرض

اشاره

قرض دادن از كارهاي مستحبيست كه در قرآن و روايات به آن زياد سفارش شده است، از پيغمبر اكرم (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) روايت شده:

«هر كس به برادر مسلمان خود قرض بدهد، مال او زياد مي شود و ملائكه بر او رحمت مي فرستند و اگر با بدهكار خود مدارا كند، بدون حساب و به سرعت از صراط مي گذرد و كسي كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و ندهد، بهشت بر او حرام مي شود».

مسأله 1812

در قرض لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر چيزي را به نيت قرض به كسي بدهد و او هم به همين قصد بگيرد، صحيح است، ولي مقدار آن بايد كاملا معلوم باشد.

مسأله 1813

اگر در صيغه قرض براي پرداخت آن مدتي قرار دهند بنا بر احتياط واجب طلبكار قبل از تمام شدن آن مدت نمي تواند طلب خود را مطالبه نمايد ولي بدهكار مي تواند هر وقت خواست قرض را بپردازد، ولي اگر مدت نداشته باشد، طلبكار هر وقت بخواهد، مي تواند طلب خود را مطالبه نمايد.

مسأله 1814

اگر طلبكار طلب خود را مطالبه كند، چنانچه بدهكار بتواند بدهي خود را بدهد بايد فوراً آن را بپردازد و اگر تأخير بيندازد گناهكار است.

مسأله 1815

اگر طلبكار ناپديد شد، بدهكار بايد جستجو كرده و مال او را نگهداري كند تا به او برساند و اگر هيچ گونه اميدي به يافتن طلبكار ندارد، بايد مال را يا به حاكم شرع بدهد و يا با اجازه او به قصد «آنچه در واقع وظيفه اوست» به فقير صدقه بدهد؛ و اگر اتفاقاً طلبكار پيدا شد، مخيّر است بين اينكه طلب خود را از بدهكار بگيرد و يا به ثواب صدقه اي كه داده شده، براي خودش راضي شود.

مسأله 1816

اگر مال ميت بيشتر از خرج واجب كفن و دفن و بدهي او نباشد، بايد مالش را به همين مصرفها برسانند و به وارث او چيزي نمي رسد.

مسأله 1817

اگر كسي مقداري پول طلا يا نقره قرض كند و قيمت آن كم شود، يا چند برابر گردد، چنانچه همان مقدار را كه گرفته پس بدهد، كافيست ولي اگر هر دو به غير آن راضي شوند اشكال ندارد.

مسأله 1818

اگر كسي كه قرض مي دهد شرط كند كه زيادتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، مثلا يك من گندم بدهد و شرط كند كه يك من و پنج سير بگيرد، يا ده عدد تخم مرغ بدهد كه يازده عدد پَس بگيرد، ربا و حرام است، بلكه اگر قرار بگذارد كه بدهكار كاري براي او انجام دهد، يا چيزي را كه قرض كرده با مقداري جنس ديگر پس دهد، مثلا شرط كند يك توماني را كه قرض كرده با يك كبريت پس دهد، ربا و حرام است، همچنين اگر با او شرط كند كه چيزي را كه قرض مي گيرد بطور خاصي پس دهد، مثلا مقداري طلاي نساخته به او بدهد و شرط كند كه ساخته پس بگيرد، باز هم ربا و حرام مي باشد. ولي اگر بدون اينكه شرط كند، خود بدهكار زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد بنا بر اظهر اشكال ندارد و بلكه مستحب است.

مسأله 1819

اگر گندم، يا چيزي مانند آن را بطور قرض رِبايي بگيرد و با آن زراعت كند، محصولي كه از آن به دست مي آيد، مال قرض دهنده است.

احكام رهن

اشاره

رهن آن است كه بدهكار، مقداري از مال خود را نزد طلبكار گرو بگذارد كه اگر طلب او را ندهد، طلبش را از آن مال به دست آورد.

مسأله 1820

در رهن بنا بر اقرب، لازم نيست صيغه بخوانند و همين قدر كه بدهكار مال خود را به قصد گرو، به طلبكار بدهد و طلبكار هم به همين قصد بگيرد، رهن صحيح است.

مسأله 1821

گرو دهنده و كسي كه مال را گرو مي گيرد بايد بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز گرو دهنده بايد سفيه نباشد و همچنين كسي كه حاكم شرع او را به علتي مانند ورشكستگي و غير آن از تصرف در اموالش منع كرده باشد، نمي تواند مال خود را گرو بگذارد، اما وليّ طفل و ديوانه مي تواند از طرف آنها گرو بدهد يا گرو بگيرد، در صورتي كه به مصلحت آنها باشد

مسأله 1822

انسان مالي را مي تواند گرو بگذارد كه شرعاً بتواند در آن مال تصرف كند و اگر مال شخص ديگري را گرو بگذارد، در صورتي صحيح است كه صاحب مال بگويد:

به گرو گذاشتن راضي هستم.

مسأله 1823

اگر گرو گيرنده مالي را با اجازه گرو دهنده به عنوان گرو گرفت، ديگر گرو دهنده نمي تواند آن مال را از او بگيرد، مگر آن كه قرض خود را پرداخت كند.

مسأله 1824

چيزي را كه گرو مي گذارند، بايد خريد و فروش آن صحيح باشد، پس اگر شراب و مانند آن را گرو بگذارند صحيح نيست.

مسأله 1825

اگر چيزي را كه گرو مي گذارند، قبل از رسيدن وقت اداي قرض، فاسد مي شود و مي توان از فساد آن جلوگيري كرد، بايد جلوگيري شود، مثل آبياري باغ و چنانچه گرو گيرنده شرط كرد كه آن را قبل از فاسد شدن بفروشد، جايز است بفروشد و قيمت آن گرو مي شود.

مسأله 1826

طلبكار و بدهكار نمي توانند مالي را كه گرو گذاشته شده، بدون اجازه يكديگر ملك كسي كنند، مثلا ببخشند يا بفروشند، ولي اگر يكي از آنان آن را ببخشد يا بفروشد، بعد ديگري بگويد راضي هستم، اشكال ندارد.

مسأله 1827

گرو گيرنده بدون اجازه گرو دهنده جايز نيست در مالي كه آن را گرو گرفته تصرف كند و اگر تصرفي مثل سواري حيوان يا سكونت در خانه كرد، بايد اجرة المثل استفاده را بدهد و اگر به سبب تصرف، تلف شد ضامن است. هم چنين گرو دهنده نيز بدون اذن گرو گيرنده نمي تواند در مالي كه گرو گذاشته تصرّفي نمايد كه با رهن منافات دارد و سبب تغيير مال يا كم شدن قيمت آن مي شود، ولي تصرفي كه اين چنين نباشد جايز است و همچنين تصرفي كه براي حفظ و اصلاح آن باشد، از قبيل آب و علف دادن و چرانيدن حيوان، يا اصلاح و آب دادن درخت، جايز مي باشد.

مسأله 1828

رهن در دست گروگيرنده امانت است، زيرا با اجازه گرو دهنده است، بنا بر اين اگر بدون تعدّي و تفريط در دست او تلف شود، ضامن نيست.

مسأله 1829

اگر طلبكار چيزي را كه گرو برداشته با اجازه بدهكار بفروشد پول آن هم مثل خود مال، گرو مي باشد.

مسأله 1830

اگر وقت بدهي تمام شد و بدهكار بدهي خود را با وجود مطالبه طلبكار نداد، چنانچه طلبكار از طرف بدهكار، وكيل در فروش آنچه گرو گذاشته شده باشد، مي تواند اقدام به فروش آن كند و اگر وكيل نبود بايد مراجعه به حاكم شرع كرده و حاكم شرع به هر صورت كه صلاح بداند در مورد فروش گرو اقدام مي كند و اگر طلبكار دسترسي به حاكم شرع ندارد و يا دسترسي به او مشكل است و يا محذور ديگري در كار است، مراجعه به مؤمن عادل كرده و اين كار به وسيله او انجام مي گيرد.

مسأله 1831

در صورتي كه جايز باشد طلبكار گرو را بفروشد، بايد به مقدار طلبش اكتفا نمايد و اگر وصول طلبش متوقف بر فروختن تمام آن باشد، در صورتي كه بعد از فروش، مبلغ حاصله بيش از طلبش باشد مقدار زيادي را به صورت امانت نزد خود نگه مي دارد و اگر بدهكار حاضر به فروختن تمام مال نباشد، طلبكار به حاكم رجوع مي نمايد و در صورت عدم امكان رجوع به حاكم، به مؤمن عادل مراجعه مي كند و اگر تمام مال كمتر از طلبش باشد، باقي را از بدهكار طلبه كار مي شود و چنانچه گرو دهنده بخواهد با فروش مال قرضش را ادا كند، بايد از گرو گيرنده اجازه بگيرد و اگر اجازه نداد به حاكم مراجعه مي نمايد.

مسأله 1832

در مواردي كه خانه مثلاً به اجرت كمتري اجاره داده مي شود و همراه آن پولي به عنوان قرض يا رهن در اختيار مالك قرار مي گيرد، كه پس از پايان مدت اجاره به صاحبش برگردانده شود، در صورتي كه در ضمن اجاره، شرط قرض كرده باشد و معامله متعارف باشد، اشكالي ندارد.

احكام وَديعه امانت

اشاره

اگر انسان مال خود را به كسي بدهد و بگويد نزد تو امانت باشد و او هم قبول كند، يا بدون اين كه حرفي بزنند صاحب مال بفهماند كه مال رابراي نگهداري به او مي دهد و او هم به قصد نگهداري كردن بگيرد، بايد به احكام وديعه و امانت داري كه بعداً گفته مي شود عمل نمايد.

مسأله 1833

امانت دار و امانت گذار، بايد هر دو بالغ و عاقل باشند، پس اگر مالي را پيش بچه يا ديوانه امانت بگذارند، يا ديوانه و بچه مالي را پيش كسي امانت بگذارند، صحيح نيست.

مسأله 1834

اگر كسي را در قبول و نگهداري امانت مجبور كنند حكم امانت بر او مترتب نمي شود، مگر اين كه بعد از برطرف شدن اجبار، به آن راضي شود.

مسأله 1835

اگر از بچه يا ديوانه چيزي را به طور امانت قبول كند، بايد آن را به صاحبش بدهد و اگر آن چيز، مال خود بچه يا ديوانه است، بايد به وليّ او برساند و چنانچه مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد، ولي اگر براي اين كه مال از بين نرود آن را از بچه گرفته، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد، ضامن نيست.

مسأله 1836

اگر انسان به صاحب مال بفهماند كه براي نگهداري مال او حاضر نيست، چنانچه او مال را بگذارد و برود و اين شخص هم مال را برندارد و آن مال تلف شود، كسي كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست، ولي احتياط مستحب آن است كه اگر ممكن باشد آن را نگهداري نمايد.

مسأله 1837

امانت گذار هر وقت بخواهد مي تواند امانت را پس بگيرد و همچنين امانتدار، هر وقت بخواهد مي تواند امانت را به صاحبش برگرداند و اگر مالك امانت را طلب كند و امانت دار با اين كه ردّ امانت برايش ممكن است، امانت را ندهد، ضامن است و بعد از آن حكم غصب را پيدا مي كند، زيرا بدون رضايت مالك نزد او مي ماند.

مسأله 1838

اگر امانتدار از نگهداري امانت منصرف شود و وديعه را بهم بزند، بايد سريعاً امانت را به صاحب آن يا وكيل يا وليّ صاحبش برساند، يا به آنان خبر دهد كه حاضر به نگهداري نيست و اگر بدون عذر امانت را به آنان نرساند و خبر هم ندهد، چنانچه مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1839

امانتدار، اگر براي نگهداري، جاي مناسبي ندارد، بايد جاي مناسب، تهيه نمايد و طوري آن را نگهداري كند كه عرفاً نگويند در امانت خيانت كرده و در نگهداري آن كوتاهي نموده است و اگر آن را در جايي كه مناسب نيست بگذارد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1840

اگر امانت گذار جايي را براي حفظ امانت تعيين كند بايد امانت دار آن را آنجا بگذارد و اگر آنجا نگذارد چنانچه امانت را در جايي گذاشته كه در حفظ مال به حدّ جايي كه مالك معين كرده نمي رسد، بنا بر اظهر ضامن است. امّا اگر امانت را به جايي برده كه در حفظ و نگهداري بهتر يا مثل جاي تعيين شده است و امانت دار هم بداند كه آنجا در نظر امانت گذار بهتر يا مساوي با جاي معين شده است، بنا بر اظهر، اشكال ندارد و در صورت تلف، ضامن نيست.

مسأله 1841

امانتدار، اگر در نگهداري امانت كوتاهي نكند و تعدّي يعني، زياده روي هم ننمايد و اتفاقاً مال تلف شود، ضامن نيست و اگر به طوري كوتاهي يا تعدّي كرده كه بگويند خيانت كرده و مال تلف شود، ضامن است اگر چه تلف به سبب آفات آسماني باشد.

مسأله 1842

اگر مال كسي را گرفت، ولي نه به عنوان امانت و نه به عنوان ديگر، ضامن است.

مسأله 1843

اگر امانت را با اكراه قبول كرد و بعد از آن كه اكراه برطرف شد باز هم مال را نگه داشت، ولي قصد قبول امانت يا قصد رضايت به عقد اكراهي را نداشت ضامن است.

مسأله 1844

اگر كسي امانت دار را با اكراه به تلف كردن مال وادار كرد، وادار كننده ضامن است و بنا بر اقرب تلف كننده ضامن نيست به شرط آن كه از آنچه بر آن اكراه شده بود، تجاوز نكرده باشد.

مسأله 1845

اگر ظالمي بخواهد امانت را غصب كند و شخص امين تواناييِ دفع ظالم را داشته باشد، واجب است او را دفع كند و چنانچه دفع نكند با اين كه حرجي هم بر او نداشته و ظالم امانت را غصب كند، امانت دار ضامن است و همچنين اگر حفظ امانت بستگي به دادن قسمتي از آن داشته باشد، لازم است بدهد تا بقيه مال حفظ شود و چنانچه ندهد و در نتيجه ظالم همه مال را غصب كند، مقداري را كه قابل حفظ كردن بود، ضامن است و اگر دفع ظالم متوقف بر اين باشد كه شخص امين مالي را پرداخت كند، جايز است و بلكه اگر ضرر و حرجي براي او ندارد در صورتي كه امكان اذن گرفتن از امانت گذار يا وليّ او ولو حاكم شرع نباشد، واجب است آن مال را بپردازد و مي تواند به اين قصد بدهد كه بعداً به امانت گذار رجوع كند و از او بگيرد.

مسأله 1846

اگر حفظ امانت متوقف بر آن باشد كه دروغ بگويد، پس اگر مي تواند، بايد توريه كند و اگر نمي تواند، واجب است دروغ بگويد تا امانت حفظ شود و اگر دروغ نگفت و امانت محفوظ نماند ضامن است، بلكه اگر قسم دروغ لازم شد، واجب است قسم بخورد و گرنه ضامن است.

مسأله 1847

اگر امانت گذار مالي را از امانت گيرنده غصب كرده، امانت گيرنده مي تواند از مال امانت به همان مقدار به عنوان تَقاصّ بردارد و پس ندهد و اگر امانت گذار مال شخص ديگري را غصب كرده و آن را امانت گذاشته، پس بر امين واجب است آن مال را به غاصب پس ندهد، بلكه در صورت امكان بايد از رسيدن آن به دست غاصب جلوگيري نمايد و اگر غاصب بميرد و ورثه او امانت را مطالبه كنند، واجب است امين منكر وجود امانت شود، ولي در صورت علم به غصبي بودن جايز نيست آن را به عنوان امانت قبول كند، مگر آن كه اطمينان داشته باشد كه مي تواند به مالك اصلي برگرداند.

مسأله 1848

اگر براي حفظ امانت مسافرت لازم باشد، واجب است مسافرت نمايد يا امانت را رد نمايد.

مسأله 1849

اگر مال تلف شود و كوتاهي امانت گيرنده هم در حفظ امانت ثابت شود يا خودش اعتراف كند، ولي در قيمت آن اختلاف شود، قول امين كه منكر زيادي قيمت است، مقدم مي شود.

مسأله 1850

اگر صاحب مال ديوانه شود، كسي كه امانت را قبول كرده بايد فوراً امانت را به وليّ او برساند و يا به وليّ او خبر دهد و اگر بدون عذر شرعي مال رابه وليّ او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1851

اگر صاحب مال بميرد، امانت دار بايد مال را به ورّاث او برساند. يا به ورّاث او خبر دهد و چنانچه مال را به ورّاث او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود، ضامن است، ولي اگر براي آن كه مي خواهد بفهمد كسي كه مي گويد من وارث ميّت هستم، راست مي گويد يا نه، يا ميّت وارث ديگري دارد يا نه، مال را ندهد و از خبر دادن هم خودداري كند و مال تلف شود، بنا بر اقرب ضامن نيست.

مسأله 1852

اگر صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد، كسي كه امانت را قبول كرده بايد مال را به همه ورثه بدهد، يا به كسي بدهد كه همه آنان گرفتن مال را به او واگذار كرده اند، پس اگر بدون اجازه ديگران تمام مال را به يكي از ورثه بدهد، ضامن سهم ديگران است.

مسأله 1853

اگر كسي كه امانت را قبول كرده بميرد، يا ديوانه شود، وارث يا وليّ او بايد هر چه زودتر به صاحب مال اطلاع دهد، يا امانت را به او برساند.

مسأله 1854

اگر امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند به طوري كه اطمينان به مرگ خود پيدا كند، چنانچه ممكن است بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل او برساند و اگر ممكن نيست بايد آن را به حاكم شرع و اگر آن هم نشد به مؤمنين عادل بدهد و چنانچه به حاكم شرع و مؤمنين عادل دسترسي ندارد، در صورتي كه وارث او امين است و از امانت اطلاع دارد، لازم نيست وصيت كند و گرنه بايد وصيت كند و شاهد بگيرد و به وصي و شاهد، اسم صاحب مال و جنس و خصوصيات مال و محل آن را بگويد.

مسأله 1855

اگر امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اي كه در مسأله قبل گفته شد عمل نكند، چنانچه آن امانت از بين برود بايد عوضش را بدهد، اگر چه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد.

مسأله 1856

اگر از فاسق يا كافر امانتي گرفته و او آن را مطالبه كند، واجب است آن را رد نمايد، ولي بنا بر اظهر واجب نيست كه امانت كافر حربي را رد كند و جايز است مسلمان آن را براي خودش تملّك نمايد، بلكه اگر امانت وسايل جنگي باشد، رد كردن آن در زمان جنگ جايز نيست.

احكام عاريه

اشاره

عاريه آن است كه انسان مال خود را به ديگري بدهد كه از آن استفاده كند و در عوض، چيزي هم از او نگيرد.

مسأله 1857

در عاريه، استفاده هايي جايز است كه عادتاً و به حسب زمان و مكان مناسب آن چيز باشد و استفاده هايي غير از منافع ظاهره آن جايز نيست، مگر اين كه بداند يا قرينه باشد كه مي تواند از همه منافع آن استفاده كند و اگر چيزي بود كه منافع متعددي داشت و قرينه اي هم بر منع بعضي از منافع وجود نداشت، استفاده از تمام منافع آن، جايز است.

مسأله 1858

اگر از مقداري كه در عاريه معين شده تعدي و تجاوز نمايد، مثلاً زيادتر از مقداري كه مجاز بوده بر حيوان عاريه اي حمل كرد يا سوار بر آن شد، يا زمين را زيادتر از مقداري كه اجازه داشت زراعت كرد، پس اجرت استفاده هاي زيادتر از آن مقدار را ضامن است و اگر آن را براي استفاده معيني عاريه كرده ولي استفاده ديگري از آن نموده پس اجرت تمام آن را ضامن است و اگر آن مال تلف شود عين آن را هم ضامن است.

مسأله 1859

لازم نيست در عاريه صيغه بخوانند و اگر مثلا لباس را به قصد عاريه به كسي بدهد و او به همين قصد بگيرد، عاريه صحيح است.

مسأله 1860

عاريه دادن چيز غصبي و چيزي كه مال انسان است ولي منفعت آن را به ديگران واگذار كرده، مثلا آن را اجاره داده، در صورتي صحيح است كه مالك چيز غصبي يا كسي كه آن چيز را اجاره كرده، بگويد، به عاريه دادن

راضي هستم.

مسأله 1861

چيزي را كه منفعتش مال انسان است مثلا آن را اجاره كرده مي تواند عاريه بدهد، ولي اگر در اجاره شرط كرده باشند كه خودش از آن استفاده كند، نمي تواند آن را به ديگري عاريه دهد.

مسأله 1862

اگر ديوانه و بچّه، مال خود را عاريه بدهند صحيح نيست، اما اگر وليّ بچه مصلحت بداند كه مال او را عاريه دهد و بچه آن مال را به دستور وليّ به عاريه كننده برساند، اشكال ندارد.

مسأله 1863

اگر در نگهداري چيزي كه عاريه كرده كوتاهي نكند و در استفاده از آن هم زياده روي ننمايد و اتفاقاً آن چيز تلف شود ضامن نيست؛ ولي چنانچه شرط كنند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد، يا چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، بنا بر اظهر بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1864

اگر طلا ونقره را عاريه نمايد و شرط كند كه اگر تلف شود ضامن نباشد، چنانچه تلف شود ضامن نيست.

مسأله 1865

اگر عاريه دهنده بميرد، گيرنده بايد چيزي را كه عاريه كرده به ورثه او بدهد.

مسأله 1866

اگر عاريه دهنده طوري شود كه شرعاً نتواند در مال خود تصرف كند مثلا ديوانه شود، عاريه كننده بايد مالي را كه عاريه كرده به وليّ او بدهد.

مسأله 1867

كسي كه چيزي عاريه داده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه عاريه كرده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس دهد.

مسأله 1868

اگر زميني را براي دفن ميت مسلمان يا كسي كه در حكم مسلمان است عاريه داد و بعد از دفن از عاريه برگشت نمي تواند عاريه گيرنده را وادار به نبش قبر نمايد مگر آن كه بدن ميت از بين رفته باشد.

مسأله 1869

اگر ظرف طلا و نقره را براي زينت اُطاق عاريه بدهند، اشكال ندارد، ولي اگر براي استفاده حرام بدهند باطل است.

مسأله 1870

عاريه دادن گوسفند براي استفاده از شير و پشم آن و عاريه دادن حيوان نر براي جفت گيري صحيح است.

مسأله 1871

اگر چيزي را كه عاريه كرده به مالك يا وليّ او بدهد و بعد آن چيز تلف شود، عاريه كننده ضامن نيست و در غير اين صورت ضامن است، اگر چه مثلا آن را به جايي ببرد كه صاحبش معمولا به آنجا مي برده؛ مثلا اسب را در اصطبلي كه صاحبش براي آن درست كرده ببندد.

مسأله 1872

چيزي را كه عاريه كرده بدون اجازه صاحب آن، نمي تواند به ديگري اجاره يا عاريه دهد.

مسأله 1873

اگر چيزي را كه عاريه كرده با اجازه صاحب آن، به ديگري عاريه دهد، چنانچه كسي كه اول آن چيز را عاريه كرده، بميرد يا ديوانه شود، عاريه دومي باطل نمي شود.

مسأله 1874

اگر بداند مالي را كه عاريه كرده غصبي است، بايد آن را به صاحبش برساند و نمي تواند به عاريه دهنده بدهد.

مسأله 1875

اگر مالي را كه مي داند غصبيست عاريه كند و از آن استفاده اي ببرد و در دست او از بين برود، مالك مي تواند عوض مال را از او يا از كسي كه مال را غصب كرده مطالبه كند و همچنين مي تواند عوض استفاده هايي را كه عاريه گيرنده برده، از او و يا از غاصب مطالبه نمايد و اگر مالك چيزي از غاصب گرفت، غاصب مي تواند عوض آن را از عاريه گيرنده بگيرد و اگر مالك، عوض مال يا عوض استفاده آن را از عاريه كننده بگيرد، او نمي تواند چيزي را كه به مالك مي دهداز عاريه دهنده مطالبه نمايد.

مسأله 1876

اگر نداند مالي را كه عاريه كرده غصبيست و در دست او از بين برود، چنانچه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد، او هم مي تواند آنچه را به صاحب مال داده از عاريه دهنده مطالبه نمايد، ولي اگر چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود، بايد عوضش را بدهد، نمي تواند چيزي را كه به صاحب مال مي دهد، از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

احكام ازدواج

اشاره

عقد نكاح يا ازدواج عقديست كه به وسيله آن زن به مرد حلال مي شود و آن بر دو قسم است:

1 عقد دائم و آن عبارت است از ازدواجي كه مدت در آن معين نشود و زني را كه به اين صورت عقد مي كنند «دائمه» گويند.

2 عقد غيردائم و آن عبارت است از ازدواجي كه مدت در آن معين شود و زني را كه به اين صورت عقد كنند «متعه» يا «صيغه» مي نامند، مثل آن كه به مدت يك ساعت يا يك روز يا يك ماه يا بيشتر عقد نمايند.

احكام عقد
مسأله 1877

در زناشويي دائم يا غير دائم، بايد صيغه عقد خوانده شود و تنها راضي بودن زن و مرد كافي نيست و صيغه را يا خود زن و مرد مي خوانند، يا ديگري را وكيل مي كنند كه از طرف آنان بخواند.

مسأله 1878

وكيل لازم نيست مرد باشد، زن هم مي تواند براي خواندن صيغه از طرف ديگري وكيل شود.

مسأله 1879

اگر زن كسي را وكيل كند كه او را مثلا ده روز به عقد مردي در آورد و ابتداي ده روز را معين نكند، در صورتي كه از گفته زن معلوم شود كه به وكيل اختيار كامل داده، آن وكيل مي تواند هر وقت كه بخواهد او را ده روز به عقد آن مرد درآورد و اگر معلوم باشد كه زن، روز يا ساعت معيني را قصد كرده، بايد صيغه را مطابق قصد او بخواند.

صيغه عقد دائم

مسأله 1880

اگر صيغه عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند و اول زن بگويد:

«زَوَّجْتُكَ نَفْسي عَلَي الصِّداقِ الْمَعْلُوم»، يعني: «خود را زن تو نمودم به مهري كه معين شده» و پس از آن مرد بلافاصله بگويد:

«قَبِلْتُ التَّزويجْ»، يعني: «ازدواج را قبول كردم»، عقد صحيح است و اگر ديگري را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغه عقد را بخواند، چنانچه مثلا اسم مرد احمد و اسم زن فاطمه باشد و وكيل زن بگويد:

«زَوَّجْتُ مُوَكِّلَتي فاطِمَة مُوَكِّلَكَ اَحْمَد عَلَي الصِّداقِ الْمَعْلُوم» و سپس وكيل مرد بلافاصله بگويد:

«قَبِلْتُ لِمُوَكِّلي اَحْمَد عَلَي الصِّداقِ»، صحيح مي باشد

صيغه عقد غيردائم

مسأله 1881

اگر خود زن و مرد بخواهند صيغه عقد غير دائم را بخوانند، بعد از آن كه مدت و مهر را معين كردند، چنانچه زن بگويد:

«زَوَّجْتُكَ نَفْسي فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلوُمَة عَلَي الْمَهْرِ المَعْلُوم» و سپس مرد بلافاصله بگويد:

«قَبِلْتُ»، صحيح است و اگر ديگري را وكيل كنند و اول وكيل زن به وكيل مرد بگويد:

«مَتَّعْتُ مُوَكِّلَتي مُوَكِّلَكَ فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعْلُوم»، پس بلافاصله وكيل مرد بگويد:

«قَبِلْتُ لِمُوَكِّلي هكَذا»، صحيح مي باشد

شرايط عقد
مسأله 1882

بنا بر اظهر ترجمه صيغه عقد به فارسي يا زبان ديگر با وجود قدرت بر عربي كافيست و احتياط مستحب عربي بودن صيغه است و براي كسي كه آشنا به معناي عربي صيغه نيست و فقط مي داند كه صيغه عقد، به اين لفظ جاري مي شود، احتياط مستحب اين است كه هم صيغه عربي و هم ترجمه اش را بخواند و اكتفا كردن او به عربي خالي از تأمل نيست و اگر نمي توانند صيغه عربي را بخوانند و يا وكيل بگيرند، قطعاً ترجمه كافي است.

مسأله 1883

كسي كه صيغه عقد را مي خواند، چه براي خود و چه به عنوان وكيل، بنا بر احتياط واجب، بايد بالغ و عاقل باشد و در هنگام خواندن صيغه قصد ايجاد عقد نكاح داشته باشد و اگر در حال مستي صيغه را بخوانند، عقد صحيح نيست.

مسأله 1884

وليّ يا وكيل زن يا مرد كه صيغه عقد را مي خوانند، بايد زن و شوهر را به قصد و لفظ معين كنند و در صورتي كه زن يا شوهر به لفظ يا قصد معين نشود، چه از روي غفلت باشد يا با قصد خلاف، عقد باطل است.

مسأله 1885

حضور دو شاهد عادل در عقد دائم و غيردائم لازم نيست، ولي احتياط مستحب آن است كه حضور داشته باشند

مسأله 1886

زن و مرد بايد به عقد راضي باشند، ولي اگر زني را براي مردي بدون اجازه آنان عقد كنند و بعداً زن و مرد بگويند به آن عقد راضي هستيم، عقد صحيح است.

مسأله 1887

اگر زن و مرد يا يكي از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند و بعد از خواندن عقد راضي شوند و بگويند به آن عقد راضي هستيم عقد صحيح است

مسأله 1888

پدر و جد پدري مي توانند براي فرزند نابالغ يا ديوانه خود، كه در حال ديوانگي بالغ شده است، در صورتي كه مصلحت باشد ازدواج كنند و بعد از آن كه آن طفل بالغ شد يا ديوانه عاقل گرديد نمي تواند آن را به هم بزند حتي اگر طفل پسر باشد بنا بر اظهر

مسأله 1889

دختري كه به حد بلوغ رسيده و رشيده است، يعني مصلحت خود را تشخيص مي دهد، اگر بخواهد شوهر كند، بايد از پدر يا جد پدري خود اجازه بگيرد ولي در غيرباكره در صورتي كه بكارتش به سبب شوهر كردن از بين رفته باشد اجازه پدر و جد پدري لازم نيست

مسأله 1890

اگر پدر و جد پدري غايب باشند، به طوري كه نشود از آنان اذن گرفت و ازدواج براي دختر لازم باشد يا در ازدواج نكردن ضرر يا حرج يعني مشقّت شديدي باشد و همچنين اگر پدر يا جد پدري از ازدواج او با كسي كه هم كفو اوست با وجود تمام مقدمات و شرايط ممانعت كنند و او نيز تمايل به ازدواج دارد و ازدواج هم به مصلحت او باشد با اجتماع تمام شرايط مي تواند ازدواج نمايد

موارد فسخ عقد
مسأله 1891

اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكي از اين هفت عيب را دارد، مي تواند عقد را به هم بزند:

1 ديوانگي.

2 بيماري خوره.

3 بيماري برص.

4 كوري.

5 شل بودن، به طوري كه معلوم باشد.

6 افضا شده باشد؛ يعني مجراي بول و حيض يا مجراي حيض و غائط او يكي شده باشد، ولي اگر مجراي حيض و غائط او يكي شده باشد، به هم زدن عقد مشكل است و بايد احتياط شود.

7 گوشت يا استخوان يا غده اي در فرج او باشد، كه مانع نزديكي شود.

مسأله 1892

اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او ديوانه است، يا آلت مردي ندارد، يا عِنّين است و نمي تواند نزديكي نمايد، يا بيضه هاي او را كشيده اند، مي تواند عقد را به هم بزند.

مسأله 1893

اگر مرد يا زن، به سبب يكي از عيوب كه در دو مسأله قبل گفته شد عقد را بهم بزند، از هم جدا مي شوند و طلاق لازم نيست.

مسأله 1894

اگر به علّت آن كه مرد عِنّين است و نمي تواند نزديكي كند، زن عقد را به هم بزند، شوهر بايد نصف مهر را بدهد، ولي اگر به علّت يكي از عيوب ديگر كه گفته شد، مرد يا زن عقد را به هم بزند، چنانچه مرد با زن نزديكي نكرده باشد، چيزي بر او نيست و اگر نزديكي كرده، بايد تمام مهر را بدهد.

احكام عقد دائم
مسأله 1895

زني كه عقد دائم شده، نبايد بدون اجازه شوهر از خانه بيرون رود و بايد خود را براي هر لذتي كه او مي خواهد تسليم نمايد و بدون عذر شرعي از نزديكي كردن او جلوگيري نكند و اگر در اين امور از شوهر اطاعت كند، تهيه ي غذا، لباس، منزل و لوازم ديگري كه در كتب فقهي ذكر شده بر شوهر واجب است و اگر تهيه نكند، چه توانايي داشته باشد، يا نداشته باشد، مديون زن است.

مسأله 1896

اگر زن در كارهايي كه در مسأله پيش گفته شد، اطاعت شوهر را نكند، گناهكارست و حق غذا، لباس، منزل و همخوابي ندارد، ولي مهر او از

بين نمي رود.

مسأله 1897

اگر در عقد دائم مهر را معين نكنند، عقد صحيح است و چنانچه مرد با زن نزديكي كند، بايد مهر او را مطابق مهر زناني كه مثل او هستند، بدهد.

مسأله 1898

اگر هنگام خواندن عقد دائم براي دادن مهر، مدتي معين نكرده باشند، زن مي تواند قبل از گرفتن مهر از نزديكي كردن شوهر جلوگيري كند، چه شوهر توانايي دادن مهر را داشته باشد چه نداشته باشد. ولي اگر قبل از گرفتن مهر به نزديكي راضي شود و شوهر با او نزديكي كند، ديگر نمي تواند بدون عذر شرعي از نزديكي شوهر، جلوگيري نمايد.

مسأله 1899

در صورت فوت زن يا مرد قبل از دخول بنا بر اقوي مهر

نصف مي شود.

متعه يا صيغه
مسأله 1900

صيغه كردن زن، اگر چه براي لذت بردن نيز نباشد صحيح است

مسأله 1901

زني كه صيغه مي شود اگر در عقد شرط كند كه شوهر با او نزديكي نكند عقد و شرط او صحيح است و شوهر فقط مي تواند، لذت هاي ديگر از او ببرد ولي اگر بعداً به نزديكي راضي شود شوهر مي تواند با او نزديكي نمايد

مسأله 1902

مرد مي تواند زني را كه صيغه او بوده و هنوز عدّه اش تمام نشده، بعد از تمام شدن مدّت ازدواج يا بخشيدن آن مدت، به عقد دائم خود در آورد.

«ازدواج هاي حرام»
مسأله 1903

ازدواج با زن هايي كه به انسان مَحرَم هستند مثل مادر و خواهر و مادر زن حرام است.

مسأله 1904

اگر كسي زني را براي خود عقد نمايد، اگر چه با او نزديكي نكند، مادر و مادرِ مادر آن زن و مادر پدر او، هر چه بالا روند به آن مرد

مَحرَم مي شوند.

مسأله 1905

اگر زني را عقد كند و با او نزديكي نمايد، دختر و نوه دختري و پسري آن زن هر چه پايين آيند، چه در وقت عقد باشند، يا بعداً به دنيا بيايند، به آن مرد مَحرم مي شوند.

مسأله 1906

اگر با زني كه براي خود عقد كرده، نزديكي هم نكرده باشد، تا وقتي كه آن زن در عقد اوست نمي تواند با دختر او ازدواج كند.

مسأله 1907

عمه و خاله پدر، عمه و خاله پدرِ پدر، عمه و خاله مادر و عمه و خاله مادرِ مادر هرچه بالا روند، به انسان محرم هستند.

مسأله 1908

پدر و جدّ مرد، هرچه بالا روند و پسر و نوه پسري و دختري او هر چه پايين آيند، چه در موقع عقد باشند، يا بعداً به دنيا بيايند، به زن او

محرم هستند.

مسأله 1909

اگر زني را براي خود عقد كند، دائم باشد، يا غيردائم، تا وقتي كه آن زن در عقد اوست، نمي تواند با خواهر آن زن، ازدواج نمايد.

مسأله 1910

انسان نمي تواند بدون اجازه زن خود، با خواهر زاده و برادر زاده او ازدواج كند، ولي اگر بدون اجازه زنش آنان را عقد نمايد و بعداً زن بگويد به آن عقد راضي هستم، بنا بر اقرب اشكال ندارد.

مسأله 1911

اگر انسان قبل از آن كه دختر عمه يا دختر خاله خود را بگيرد، نعوذ بالله با مادر آنان زنا كند، بنا بر احوط، ديگر نمي تواند با آنان ازدواج نمايد.

مسأله 1912

اگر با دختر عمه يا دختر خاله خود ازدواج نمايد و پيش از آن كه با آنان نزديكي كند، با مادرشان زنا نمايد، عقد آنان اشكال ندارد.

مسأله 1913

اگر با زني غير از عمه و خاله خود زنا كند، بنا بر اظهر مي تواند با دختر او ازدواج نمايد، ولي احتياط در عدم ازدواج است، ولي اگر زني را عقد نمايد و با او نزديكي كند بعد با مادر او زنا كند، آن زن بر او حرام نمي شود و همچنين است اگر پيش از آن كه با او نزديكي كند با مادر او زنا نمايد.

مسأله 1914

زن مسلمان، نمي تواند با مرد غير مسلمان ازدواج نمايد و مرد مسلمان هم نمي تواند با زنان كافري كه اهل كتاب نيستند، ازدواج كند، ولي با زناني كه يهودي و يا نصراني باشند، موقتاً به صورت صيغه مي تواند

ازدواج نمايد.

مسأله 1915

اگر با زني كه در عدّه طلاق رجعيست زنا كند، آن زن بر او حرام مي شود و اگر با زني كه در عدّه طلاق بائن، يا عدّه وفات است زنا كند، بعداً مي تواند او را عقد نمايد.

مسأله 1916

اگر با زن بي شوهري كه در عدّه نيست، زنا كند، بنا بر اظهر مكروه است كه بعداً آن زن را براي خود عقد نمايد، بلكه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج ننمايد، مگر اين كه زن از كار خود توبه نموده باشد.

مسأله 1917

اگر زني را كه در عدّه ديگريست براي خود عقد كند، چنانچه مرد و زن يا يكي از آنان بدانند كه عدّه زن تمام نشده و بدانند عقد كردن زن در عدّه حرام است آن زن بر او حرام مي شود اگرچه مرد بعد از عقد با آن زن نزديكي نكرده باشد

مسأله 1918

اگر زني را براي خود عقد كند و بعد معلوم شود كه در عدّه بوده، چنانچه هيچ كدام نمي دانسته اند كه زن در عدّه است و يا اين كه نمي دانسته اند كه عقد كردن زن در عدّه حرام است، در صورتي كه مرد با او در زمان عدّه نزديكي كرده باشد، آن زن بر او حرام مي شود و اگر نزديكي كردن بعد از زمان عدّه بوده، عقد باطل است، ولي زن بر او حرام نمي شود، بلكه مي تواند بعداً زن را

عقد نمايد.

مسأله 1919

اگر انسان بداند زني شوهر دارد و با او ازدواج كند، بايد از او جدا شود و بعداً هم نمي تواند او را براي خود عقد كند، مگر اين كه نداند زن شوهر دارد و با او هم نزديكي نكرده باشد، كه دراين صورت فقط عقد باطل است، ولي بعد از طلاق او و تمام شدن ايام عدّه، ازدواج با آن زن، بنا بر اظهر مانعي ندارد.

مسأله 1920

اگر زن شوهردار نَعوذُ بِالله زنا كند بر شوهر خود حرام نمي شود و چنانچه توبه نكند و بر عمل خود باقي باشد، بهتر است كه شوهر، او را طلاق دهد ولي بايد مهرش را بدهد

مسأله 1921

مادر خواهر و دختر كسي كه لواط داده، بر لواط كننده حرام است، اگر چه لواط كننده و لواط دهنده بالغ نباشند، ولي اگر گمان كند كه دخول شده، يا شك كند كه دخول شده يا نه، بر او حرام نمي شوند.

مسأله 1922

اگر با مادر يا خواهر يا دختر كسي ازدواج نمايد و بعد از ازدواج، با آن شخص لواط كند، بنا بر اظهر آنان بر او حرام نمي شوند، گر چه احوط باطل كردن عقد است به سبب طلاق

مسأله 1923

اگر كسي در حال احرام، كه يكي از اعمال حج است، با زني ازدواج نمايد عقد او باطل است و چنانچه مي دانسته كه در حال احرام زن گرفتن بر او حرام است، ديگر نمي تواند آن زن را عقد كند.

مسأله 1924

اگر زني كه در حال احرام است، با مردي كه در حال احرام نيست، ازدواج كند، عقد او باطل است و اگر زن مي دانسته كه ازدواج كردن در حال احرام، حرام است، احتياط واجب آن است، كه بعداً با آن مرد ازدواج نكند.

مسأله 1925

اگر مرد طواف نساء را، كه يكي از اعمال حج است، بجا نياورد، زنش كه به واسطه مُحْرِم شدن بر او حرام شده بود، حلال نمي شود و نيز اگر زن طواف نساء نكند، شوهرش بر او حلال نمي شود، ولي اگر بعداً طواف نساء را انجام دهند به يكديگر حلال مي شوند.

مسأله 1926

اگر كسي دختر نابالغي را براي خود عقد كند و پيش از آن كه نُه سال دختر تمام شود، با او نزديكي و دخول كند، چنانچه او را افضا نمايد بنا بر احتياط واجب ديگر هيچ وقت نبايد با او نزديكي كند ولي از زوجّيت او بدون طلاق بيرون نمي رود، در هر صورت تا وقتي هر دو زنده هستند نفقه زن بر مرد است و غير از مهر، ديه هم بر مرد واجب مي شود و چنانچه افضا نكرده باشد، هرچند مرتكب حرام شده، ولي بنا بر اظهر آن زن بر او حرام نمي شود

مسأله 1927

زني را كه سه مرتبه طلاق داده اند بر شوهرش حرام مي شود، ولي اگر با شرايطي كه در كتاب طلاق گفته مي شود با مرد ديگري ازدواج كند، آنگاه آن مرد او را طلاق دهد، شوهر اول مي تواند دوباره او را براي خود عقد نمايد.

مسأله 1928

ازدواج دائم با زن پنجم براي كسي كه چهار زن دائم دارد، جايز نيست مگر آن كه بعضي از آنها را طلاق دهد، كه اگر طلاق رجعيست بايد عدّه به سر آيد و اگر طلاق بائن است سرآمدن عدّه لازم نيست، اگر چه در زمان عدّه مكروه است و بلكه خلاف احتياط است

احكام نگاه كردن
مسأله 1929

نگاه كردن مرد به بدن زنان نامحرم و همچنين نگاه كردن به موي آنان چه با قصد لذت و چه بدون آن، حرام است و نگاه كردن به صورت و دست هاي آنها اگر به قصد لذت باشد، حرام است و امّا بدون قصد لذت، نگاه به آنها بنا بر اظهر جايز است

مسأله 1930

بنا بر احتياط واجب نگاه كردن مرد به بدن و موي دختري كه نُه سالش تمام نشده ولي خوب و بد را مي فهمد جايز نيست، اگرچه بدون قصد لذت هم باشد.

مسأله 1931

نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم بنا بر احتياط واجب حرام است و همچنين نگاه كردن زن به بدن پسري كه بالغ نشده ولي خوب و بد را مي فهمد جايز نيست و اما جواز نگاه كردن زن به قسمتي از بدن مرد نامحرم كه غالباً باز است مثل سر خالي از وجه نيست مگر اين كه اين نگاه كردن كمك به معصيت باشد

مسأله 1932

دست زدن مرد به بدن زن نامحرم يا دست زدن زن به بدن مرد نامحرم مثل نگاه كردن حرام است و دست زدن مرد به صورت و دست هاي زن نامحرم و بالعكس نيز بنا بر اظهر جايز نيست

مسأله 1933

نگاه كردن به زنان اهل ذمّه بلكه به زنان كافري كه از هنگام تولد محكوم به كفر هستند به جاهايي از بدن آنها كه عادتاً پوشانيده نمي شود بدون قصد لذت و در صورتي كه خوف واقع شدن در حرام نباشد، جايز است و بنا بر اظهر نگاه كردن به زنان باديه نشين و غير آنها كه عادت به پوشاندن ندارند، بدون قصد لذت، جايز است مگر در صورت خوف وقوع در حرام، پس معاشرت با آنها در داد و ستد و ساير نيازها جايز است

مسأله 1934

شنيدن صداي زن نامحرم بدون قصد لذت، جايز است.

مسأله 1935

زن بايد بدن و موي خود را از مرد نامحرم بپوشاند اگر چه كمك به حرام و قصد لذتي در بين نباشد، بلكه احتياط واجب آن است كه از پسر غير بالغ كه خوب و بد را مي فهمد نيز خود را بپوشاند و همچنين احتياط واجب آن است كه مرد هم بدن خود را از زن نامحرم بپوشاند اگر چه كمك بر حرام نباشد و اگر كمك بر حرام باشد پوشاندن بدن قطعاً واجب است، همان طور كه پوشاندن عورت از زن نامحرم واجب است و نيز احتياط واجب آن است كه مرد بدن خود را از دختر نامحرمي كه نُه سالش تمام نشده ولي خوب و بد را مي فهمد بپوشاند، اگر چه قصد لذتي در بين نباشد.

مسأله 1936

نگاه كردن به عورت ديگري، حتي به عورت بچه مميّزي كه خوب و بد را مي فهمد، حرام است، ولي زن و شوهر مي توانند به تمام بدن يكديگر، چه ظاهر و چه باطن نگاه كنند.

مسأله 1937

مرد و زني كه با يكديگر محرمند، اگر قصد لذت نداشته باشند مي توانند غير از عورت، به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

مسأله 1938

نگاه كردن مرد به بدن مرد ديگر با قصد لذت و همچنين نگاه كردن زن به بدن زن ديگر با قصد لذت حرام است ولي بدون قصد لذت

جايز است

مسأله 1939

اگر مرد براي معالجه زن نامحرم و يا زن براي معالجه مرد نامحرم ناچار شود كه او را نگاه كند و دست به بدن او بزند اشكال ندارد ولي اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند نبايد دست به بدن او بزند و اگر با دست زدن بتواند معالجه كند نبايد نگاه كند

مسأله 1940

اگر انسان براي معالجه كسي ناچار شود كه به عورت او نگاه كند اشكال ندارد.

مسأله 1941

نگاه كردن و دست زدن به بدن پيرزن و بچه غير مميّز كه خوب و بد را نمي فهمد، بدون قصد لذّت، جايز است.

مسأله 1942

نگاه كردن مرد به صورت زني كه مي خواهد با او ازدواج كند جايز است به شرط آن كه بداند كه مانع شرعي از ازدواج با او نيست و احتمال هم بدهد كه زن ازدواج را قبول مي كند و احتمال بدهد كه با اين نگاه كردن اطلاع تازه اي پيدا مي كند و با اين شرايط نگاه كردن فقط براي اين مرد جايز است اگر چه چند مرتبه باشد بلكه چنين نگاه كردني براي جلوگيري از نزاع بعد از عقد مستحب نيز هست و اجازه زن هم در آن لازم نيست و بنا بر اظهر نگاه كردن به مو و محاسن ديگر آن زن هم با همين شرايط جايز است و وجهي دارد كه زن هم بتواند به مردي كه مي خواهد با او ازدواج كند با شرايطي كه گفته شد

نگاه كند

مسائل متفرقه ازدواج
مسأله 1943

اگر مرد در عقد شرط كند كه زن باكره باشد و بعد از عقد معلوم شود كه باكره نبوده، بنا بر اظهر، مي تواند عقد را به هم بزند، ولي اگر به گمان باكره بودن با زني ازدواج كرد و بعداً معلوم شود كه باكره نيست، اختيار فسخ ندارد، مگر در صورتي كه تَدليسي در كار باشد.

مسأله 1944

مسلماني كه منكر خدا يا پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) شود، يا حكم ضروري دين يعني حكمي را كه مسلمانان جزء دين اسلام مي دانند، مثل واجب بودن نماز و روزه را انكار كند، در صورتي كه منكر شدن آن حكم به تكذيب خدا يا پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّ م) برگردد مُرتَد است

مسأله 1945

كسي كه پدر يا مادرش در موقع بسته شدن نطفه او مسلمان بوده اند، چنانچه بعد از بالغ شدن اظهار اسلام كند و بعداً مرتد شود زنش بر او حرام مي شود و بايد به مقداري كه در احكام طلاق گفته مي شود عدّه وفات نگه دارد.

مسأله 1946

مردي كه از پدر و مادر غيرمسلمان به دنيا آمده و مسلمان شده، اگر پيش از نزديكي با همسرش مرتد شود، عقد او باطل مي گردد و اگر بعد از نزديكي مرتد شود، چنانچه زن او در سن زنهايي باشد كه حيض مي بينند، بايد آن زن به مقداري كه در احكام طلاق گفته مي شود، عدّه نگاه دارد، پس اگر پيش از تمام شدن عدّه، شوهر او مسلمان شود عقد باقي و گرنه باطل است.

مسأله 1947

اگر زن پيش از آن كه شوهر با او نزديكي كند، به طوري كه در مسأله 1946 گفته شد، مرتد شود، عقد او باطل مي گردد و همچنين است اگر بعد از نزديكي مرتد شود ولي يائسه باشد، امّا اگر يائسه نباشد، بايد به دستوري كه در احكام طلاق گفته خواهد شد عدّه نگه دارد، پس اگر قبل از اتمام عدّه مسلمان شود، عقد باقيست و اگر تا آخر عدّه مرتد بماند، عقد باطل است.

مسأله 1948

اگر زن در عقد با مرد شرط كند كه او را از شهر بيرون نبرد و مرد هم قبول كند، نبايد زن را از آن شهر بيرون ببرد.

مسأله 1949

اگر زن از شوهر قبلي دختري داشته باشد شوهر فعلي مي تواند آن دختر را براي پسر خود كه از آن زن نيست عقد كند و نيز اگر دختري را براي پسر خود عقد كند، مي تواند با مادر آن دختر ازدواج نمايد.

مسأله 1950

اگر زني از زنا آبستن شود، جايز نيست بچه اش را سقط كند.

مسأله 1951

كسي كه از زنا به دنيا آمده، اگر زن بگيرد و اولاد دار شود آن اولاد حلال زاده است.

مسأله 1952

هرگاه مرد در روزه ماه رمضان يا در حال حيض با زن نزديكي كند معصيت كرده، ولي اگر بچه اي از آنان به دنيا بيايد حلال زاده است.

احكام شير دادن

مسأله 1953

اگر زن بچه اي را با شرايطي كه بعداً گفته خواهد شد، شير دهد، آن بچه به واسطه شير خوردن به افراد ذيل مَحرَم مي شود:

1 خود زن و او را مادر رضاعي مي گويند.

2 شوهر زن كه شير مال اوست و او را پدر رضاعي مي گويند.

3 پدر و مادر آن زن هر چه بالا روند، اگر چه پدر و مادر رضاعي او باشند.

4 بچه هايي كه از آن زن به دنيا آمده اند، يا بعداً به دنيا مي آيند.

5 بچه هاي اولاد آن زن هر چه پايين آيند، چه از اولاد او به دنيا آمده، يا اولاد او آن بچه ها را شير داده باشند.

6 خواهر و برادر آن زن، اگر چه رضاعي باشند، يعني به واسطه شير خوردن، با آن زن خواهر و برادر شده باشند.

7 عمو و عمه آن زن، اگر چه رضاعي باشند.

8 دايي و خاله آن زن، اگر چه رضاعي باشند.

9 اولاد شوهر آن زن، كه شير مال آن شوهر است، هر چه پايين آيند.

10 پدر و مادر شوهر آن زن، كه شير مال آن شوهر است، هرچه بالا روند.

11 خواهر و برادر شوهر كه شير مال اوست، اگر چه خواهر و برادر رضاعي او باشند.

12 عمو، عمه، دايي و خاله شوهر كه شير مال اوست، هر چه بالا روند، اگر چه رضاعي باشند. همچنين عده ديگري كه در مسائل بعد گفته مي شود.

مسأله 1954

اگر زن بچه اي را با شرايطي كه بعداً گفته مي شود شير دهد پدر آن بچه بنا بر اظهر و احوط نمي تواند با دخترهايي كه از آن زن به دنيا آمده اند ازدواج

كند همچنين نمي تواند با دخترهاي شوهر كه شير مال اوست ازدواج نمايد، بلكه احتياط واجب آن است كه دخترهاي رضاعي او را هم براي خود عقد ننمايد، ولي جايز است با دخترهاي رضاعي آن زن ازدواج كند.

مسأله 1955

اگر زن بچه اي را با شرايطي كه گفته مي شود شير دهد، شوهر آن زن، كه صاحب شير است، به خواهرهاي آن بچه، محرم نمي شود.

مسأله 1956

اگر زن بچه اي را شير دهد، به برادرهاي آن بچه محرم نمي شود. همچنين خويشان آن زن، به برادر و خواهر بچه اي كه شير خورده، محرم نمي شوند.

مسأله 1957

اگر مرد با زني كه دختري را شير كامل داده، ازدواج و با آن زن نزديكي نمايد، ديگر نمي تواند آن دختر را براي خود عقد كند.

مسأله 1958

اگر مرد با دختري ازدواج كند، بنا بر احتياط واجب ديگر نمي تواند با زني كه آن دختر را شير كامل داده ازدواج نمايد.

مسأله 1959

مرد با دختري كه مادر يا مادربزرگ مرد، او را شير كامل داده نمي تواند ازدواج نمايد. همچنين اگر زن پدر مرد، از شير پدر او، دختري را شير داده باشد، آن مرد نمي تواند با آن دختر ازدواج نمايد و چنانچه شخصي دختر شير خواري را براي خود عقد كند و بعداً مادر يا مادر بزرگ، يا زن پدر او از شير پدر آن شخص، آن دختر را شير دهد، عقد باطل مي شود.

مسأله 1960

با دختري كه خواهر، يا زن برادر انسان از شير برادرش او را شير كامل داده، نمي توان ازدواج كرد و همچنين است اگر خواهرزاده يا برادرزاده يا نوه خواهر، يا نوه برادر انسان آن دختر را شير داده باشد.

مسأله 1961

اگر زن نوه دختري خود را شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود و همچنين است اگر بچه اي را كه شوهر دخترش، از زن ديگر دارد شير دهد، ولي اگر نوه پسري خود را شير دهد، زن پسرش، كه مادر طفل شير خوار است، بر شوهر خود حرام نمي شود.

مسأله 1962

اگر زن پدر دختري، بچه شوهر آن دختر را از شير آن پدر شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود، چه بچه از همان دختر يا از زن ديگر شوهر او باشد.

شرايط شير دادن
مسأله 1963

شير دادني كه موجب محرم شدن است، هشت شرط دارد:

1 بچه، شير زن زنده را بخورد، پس اگر از پستان زني كه مرده است شير بخورد، بچه به كسي محرم نمي شود.

2 شير آن زن از حرام نباشد، پس اگر شير بچه اي را كه از زنا به دنيا آمده به بچه ديگر بدهند، به واسطه آن شير، بچه به كسي محرم نمي شود.

3 بچه، شير را از پستان بمكد پس اگر شير را در گلوي او بريزند مَحرَم نمي شود.

4 دو سال بچه تمام نشده باشد و اگر بعد از تمام شدن دو سال او را شير دهند به كسي محرم نمي شود.

5 شير از يك شوهر باشد.

6 بچه به واسطه بيماري شير را قي نكند، ولي اگر قي كند، باز هم بنا بر احتياط واجب كساني كه به واسطه شير خوردن به آن بچه محرم مي شوند، بايد با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

7 پانزده مرتبه، يا يك شبانه روز به طوري كه در مسأله 1967 گفته مي شود شير كامل بخورد، يا مقداري شير به او بدهند كه بگويند از آن شير استخوانش محكم شده و گوشت در بدنش روييده است، بلكه اگر ده مرتبه هم به او شير دهند، بنا بر اظهر كافي است، ولي احوط اين است كه اگر بخواهند محرميّت به وجود آيد، پانزده مرتبه شير بدهند.

8 شير، خالص

باشد و با چيز ديگر مخلوط نباشد.

مسأله 1964

اگر پيش از تمام شدن دو سال، نُه مرتبه و بعد از آن، شش مرتبه شير بخورد، به كسي محرم نمي شود، ولي چنانچه از موقع زاييدن زن شيرده بيشتر از دو سال گذشته باشد و شير او باقي باشد و بچه اي را شير دهد، بنا بر اظهر آن بچه به كساني كه گفته شد، محرم مي شود.

مسأله 1965

بايد بچه در بين يك شبانه روز غذا يا شير زن ديگر را نخورد، ولي اگر كمي غذا بخورد كه نگويند در بين دفعات شير خوردن، غذا خورده اشكال ندارد و نيز پانزده مرتبه را از شير يك زن بخورد و در بين پانزده مرتبه، شير زن ديگر را نخورد و در هر دفعه بدون فاصله شير بخورد ولي اگر در بين شير خوردن نفس تازه كند يا كمي صبر كند به طوري كه از وقتي كه پستان در دهان مي گيرد تا وقتي كه سير مي شود يك دفعه حساب شود اشكال ندارد

مسأله 1966

اگر زني بچه اي را شير داد كه شير از شوهر اولش بود ولي هنوز ده مرتبه نشده مثلا بعد از طلاق از شوهر اول و تمام شدن عدّه با كسي ازدواج نمود و از او آبستن و داراي شير شد، اگر بقيه شير را از اين شير دوم به بچه بدهد، موجب محرم شدن نمي شود

مسأله 1967

اگر زن از شير شوهر خود بچه اي را شير دهد، بعد شوهر ديگري اختيار كند و از شير آن شوهر هم بچه ديگري را شير دهد، آن دو بچه به يكديگر محرم نمي شوند.

مسأله 1968

اگر زن از شير يك شوهر چندين بچه را شير دهد، همه آنان به يكديگر و به شوهر و به زني كه آنان را شير داده محرم مي شوند.

مسأله 1969

اگر كسي چند زن داشته باشد و هر كدام آنان با شرايطي كه گفته شد بچه اي را شير دهند، همه آن بچه ها به يكديگر و به آن مرد و به همه آن زن ها محرم مي شوند.

مسأله 1970

اگر كسي دو زن شيرده داشته باشد و يكي از آنان بچه اي را مثلا هشت مرتبه و ديگري هفت مرتبه شير بدهد، آن بچه به كسي محرم نمي شود.

مسأله 1971

اگر زني از شير يك شوهر، پسر و دختري را شير كامل بدهد، خواهر و برادر آن دختر به خواهر و برادر آن پسر محرم نمي شوند.

مسأله 1972

زني كه برادر انسان را شير داده، به او محرم نمي شود.

مسأله 1973

انسان نمي تواند با دو خواهر اگرچه رضاعي باشند، يعني به واسطه شير خوردن خواهر يكديگر شده باشند ازدواج كند و چنانچه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بوده اند، در صورتي كه عقد آنان در يك وقت بوده، هر دو باطل است و اگر در يك وقت نبوده، عقد اولي صحيح و عقد دومي، باطل مي باشد.

مسأله 1974

اگر كسي دختر عمه يا دختر خاله انسان را شير دهد، به انسان محرم نمي شود.

آداب شير دادن
مسأله 1975

مستحب است دايه اي را كه براي طفل مي گيرند، دوازده امامي و داراي عقل، عفت، صورت نيكو باشد و مكروه است كم عقل يا غير دوازده امامي يا بد صورت، يا بدخُلق، يا زنازاده باشد و نيز مكروه است دايه اي بگيرند كه بچه او از زنا به دنيا آمده باشد

مسائل متفرقه شير دادن
مسأله 1976

اگر مرد پيش از آن كه زني را براي خود عقد كند، بگويد به واسطه شير خوردن، آن زن بر او حرام شده، مثلا بگويد، شير مادر او را خورده ام نمي تواند با آن زن ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد و خود زن هم حرف او را قبول نمايد، عقد باطل است، پس اگر مرد با او نزديكي نكرده باشد، يا نزديكي كرده باشد، ولي در وقت نزديكي كردن، زن بداند كه بر آن مرد حرام است، مهر ندارد و اگر بعد از نزديكي بفهمد كه بر آن مرد حرام بوده، شوهر بايد مهر او را مطابق زنهايي كه مثل او هستند بدهد.

مسأله 1977

اگر زن پيش از عقد بگويد به واسطه شير خوردن بر مردي حرام شده، نمي تواند با آن مرد ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد، مثل صورتيست كه مرد بعد از عقد بگويد كه زن بر او حرام است و حكم آن در مسأله قبل

گفته شد.

مسأله 1978

شير دادني كه موجب محرم شدن است به دو چيز ثابت مي شود:

1 خبر دادن عدّه اي كه انسان از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا كند.

2 شهادت دو مرد عادل يا چهار زن كه عادل باشند، ولي بايد شرايط شير دادن را هم بگويند مثلا بگويند، ما ديده ايم كه فلان بچه بيست و چهار ساعت از پستان فلان زن شير خورده و چيز ديگري در اين مدّت نخورده و همچنين ساير شرطها را كه قبلا گفته شد شرح دهند، ولي اگر معلوم باشد كه شرايط را مي دانند و در مورد اين شرايط، هم عقيده هستند و همچنين با مرد و زني كه هم شير بوده اند در اعتقاد به محرميت موافق باشند لازم نيست شرايط را شرح دهند و اگر كمتر از اين تعداد شهادت دهند، در قبول كردن حرف آنها تأمل است، اگر چه موافق احتياط است.

مسأله 1979

اگر شك كنند بچه به مقداري كه علت محرم شدن است و با ساير شرايط شير خورده يا نه، بچه به كسي محرم نمي شود و همچنين است اگر گمان داشته باشند ولي گمان به حد اطمينان نرسد.

احكام اولاد حضانت و نفقه

مسأله 1980

فرزندي كه از زن متولد مي شود ملحق به شوهر مي شود، به شرط آن كه بين نزديكي و زايمان، حداقل شش ماه هلالي كه كمترين مدّت حمل است، فاصله شده باشد و نيز بيشتر از نُه ماه فاصله نشود، اگر چه رعايت احتياط متناسب با يك سال است.

مسأله 1981

اگر زن شوهردار زنا كند، در صورتي كه امكان داشته باشد بچه متولد از او و از شوهرش باشد ملحق به شوهر مي شود و متولد از زنا

حساب نمي شود.

مسأله 1982

حق سرپرستي طفل پسر باشد يا دختر، بنا بر اظهر تا دو سال براي مادر است، اما بعد از دو سال تا هفت سال پدر هم حق سرپرستي دارد و در اين پنج سال احوط آن است كه حق سرپرستي پسر با پدر و دختر با مادر است، ولي بعد از هفت سال حق سرپرستي، فقط از آن پدر است.

مسأله 1983

اگر زني كه آزاد، مسلمان و عاقل است دختري داشته باشد، تا هفت سال دختر تمام نشده، پدر نمي تواند او را از مادرش جدا كند.

مسأله 1984

در ايام سرپرستي هر كدام از پدر و مادر اگر ديگري خواست بچه اش را ببيند يا اين كه به او چيزي برساند يا مشكل و ضرري از او برطرف كند و يا اين كه مدّتي در كنار هم باشند، ديگري نبايد مانع شود.

مسأله 1985

هر يك از پدر و مادر، اگر چه مثل پدر قبل از رسيدن نوبت سرپرستيش از دنيا برود، حق سرپرستي مخصوص ديگري مي شود، نه وصي يا نزديكان متوفّي و در صورت وفات پدر، اگر مادر ازدواج كند در حق سرپرستي او تأمّل است و احوط رعايت رضايت كسيست كه شرعاً بعد از پدر و مادر صاحب حق است.

مسأله 1986

اگر پدر و مادر مفقود شوند، بنا بر اظهر حق سرپرستي براي جدّ پدري به جاي پدر و جدّه مادري به جاي مادر به همان صورتي كه در پدر و مادر گفته شد ثابت است و احتياط در رعايت رضايت جدّ پدريست و اگر اينها هم مفقود شوند، حق سرپرستي براي كسي كه از نظر ارث به بچه نزديكتر است، يعني اگر بچه بميرد از او ارث مي برد، خالي از وجه نيست.

مسأله 1987

انفاق و تأمين مخارج زندگي پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ هرچه بالا روند بر فرزند واجب است و همچنين تأمين مخارج فرزندان و اولاد آنها هرچه پايين آيند و اين دو حكم در صورتيست كه آنها فقير باشند و انفاق بر غير اينها از برادران و خواهران و عموها و دائي ها واجب نيست، اگر چه مستحب مؤكّد است

احكام طلاق

اشاره

مرد با شرايط ذيل مي تواند زن خود را طلاق دهد:

1 بالغ باشد.

2 عاقل باشد.

3 مجبور نباشد.

4 قصد طلاق داشته باشد. پس اگر صيغه طلاق را به شوخي بگويد طلاق صحيح نيست.

مسأله 1988

طلاق دادن بچه مميّزي كه ده سال او تمام شده بنا بر اظهر صحيح است ولي خلاف احتياط مي باشد و بهتر است او طلاق ندهد.

مسأله 1989

اگر مرد را مجبور كنند كه زنش را طلاق دهد، طلاق باطل است و بنا بر اظهر در تحقق اجبار همين مقدار كافيست كه اگر مثلاً طلاق ندهد، مالي را كه به آن نياز دارد و اگر از او بگيرند به حالش ضرر دارد به ناحق از او بگيرند ولي اگر مي تواند توريه كند و با توجه و التفات در حين طلاق توريه نكرد بنا بر اظهر طلاق صحيح است

مسأله 1990

زن بايد در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد و شوهرش در آن پاكي يا در حال نفاس و حيضي كه قبل از اين پاكي بود، با او نزديكي نكرده باشد؛ و تفصيل اين دو شرط در مسائل آينده گفته مي شود.

طلاق دادن زن در حال حيض
مسأله 1991

طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است:

1 آنكه شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكي نكرده باشد.

2 آبستن باشد و اگر معلوم نباشد كه آبستن است و شوهر در حال حيض طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده، اشكال ندارد.

3 مرد به واسطه غايب بودن، نتواند يا برايش مشكل باشد كه پاك بودن زن را بفهمد، ولي احتياط مستحب در اين است كه در اين صورت يك ماه صبر كند و بعد طلاق بدهد.

مسأله 1992

اگر با اعتقاد به اين كه زن از خون حيض پاك است طلاقش دهد، بعد معلوم شود كه موقع طلاق در حال حيض بوده، طلاق او باطل است و اگر با اعتقاد به اين كه در حال حيض است طلاقش دهد، بعد معلوم شود پاك بوده، طلاق او صحيح است.

مسأله 1993

كسي كه مي داند زنش در حال حيض يا نفاس است، اگر غايب شود مثلا مسافرت كند و بخواهد او را طلاق دهد، بايد تا مدتي كه معمولا زنها از حيض يا نفاس پاك مي شوند، صبر كند تا يقين كند كه او پاك شده است.

مسأله 1994

مردي كه غايب است اگر بخواهد زن خود را طلاق دهد چنانچه بتواند اطلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه، بايد تحقيق كند؛ ولي اگر اطلاع او از روي عادت حيض زن، يا نشانه هاي ديگري باشد كه در شرع معين شده، بايد تا مدتي كه معمولا زن ها از حيض يا نفاس پاك مي شوند صبر كند.

مسأله 1995

اگر با عيالش، كه از خون حيض و نفاس پاك است، نزديكي كند و بخواهد طلاقش دهد، بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود. ولي زني را كه نُه سالش تمام نشده، يا آبستن است، اگر بعد از نزديكي طلاق دهند، اشكال ندارد؛ و همچنين است اگر يائسه باشد.

مسأله 1996

هر گاه با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و در همان پاكي طلاقش دهد، اگر بعداً معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده، بنا بر اظهر طلاق صحيح است.

مسأله 1997

اگر با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و مسافرت نمايد، چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد، بايد به قدري كه زن معمولا بعد از آن پاكي، خون مي بيند و دوباره پاك مي شود صبر كند.

مسأله 1998

اگر مرد بخواهد زن خود را كه به دليل بيماري، حيض نمي بيند طلاق دهد، بايد از وقتي كه با او نزديكي كرده، تا سه ماه از نزديكي با او خود داري نمايد و بعد او را طلاق دهد.

صيغه طلاق
مسأله 1999

طلاق بايد به صيغه عربي صحيح خوانده شود و اگر خواندن به عربي صحيح ممكن نبود، با ساير زبانها به صورت صحيح بايد خوانده شود و اگر به عربي مي تواند بخواند ولي عربي صحيح را نمي داند، احتياط در اين است كه هم به عربي غيرصحيح و هم به لغت صحيحِ كسي كه صيغه طلاق را مي خواند خوانده شود و بايد دو مرد عادل صيغه طلاق را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلا فاطمه باشد بايد بگويد:

«زَوْجَتي فاطِمَةُ طالِق» يعني: «زن من فاطمه رها است» و اگر ديگري را وكيل كند آن وكيل بايد بگويد:

«زَوْجَةُ مُوَكِلّي فاطِمَةُ طالِق».

مسأله 2000

كسي كه قدرت خواندن صيغه طلاق ندارد، مثل گنگ و لال، همين كه اشاره او يقيناً به طلاق باشد كافيست و همچنين است نوشته اي كه مقصود از آن انشاء طلاق باشد.

مسأله 2001

طلاق دادن مكروه است و طلاق دادن زني كه در حال بيماري است، كراهتش شديدتر است.

مسأله 2002

متعه يعني عقد غيردائم، طلاق ندارد بنا بر اين شاهد گرفتن و پاك بودن زن از حيض لازم نيست و جدايي آن بدين صورت است كه مدت عقد تمام شود يا مرد بگويد:

«باقي مدت عقد را بخشيدم».

عدّه طلاق
مسأله 2003

زني كه نُه سالش تمام نشده يا زن يائسه اگر چه شوهر با او نزديكي كرده باشد عدّه ندارد و بعد از طلاق مي تواند فوراً شوهر كند

مسأله 2004

زني كه نُه سالش تمام شده و يائسه نيست، اگر شوهر با او نزديكي كند و طلاقش دهد، بعد از طلاق بايد عدّه نگاه دارد، يعني بعد از آن كه در پاكي طلاقش داد، به قدري صبر كند كه دو بار، حيض ببيند و پاك شود و همين كه حيض سوم را ديد عدّه او تمام مي شود و مي تواند شوهر كند، ولي اگر پيش از نزديكي كردن با او طلاقش بدهد عدّه ندارد.

مسأله 2005

زني كه حيض نمي بيند، اگر در سن زنهايي باشد كه حيض مي بينند، چنانچه شوهرش بعد از نزديكي كردن او را طلاق دهد، بايد بعد از طلاق تا سه ماه عدّه نگاه دارد.

مسأله 2006

زني كه عدّه او سه ماه است، اگر اول ماه طلاقش بدهند بايد سه ماه هلالي، يعني از موقعي كه ماه ديده مي شود تا سه ماه عدّه نگاه دارد و اگر در بين ماه طلاقش بدهند، بايد باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و نيز كسري ماه اول را از ماه چهارم، عدّه نگاه دارد تا سه ماه تمام شود، مثلا اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش بدهند و آن ماه بيست و نُه روز باشد، بايد نُه روز باقيمانده ماه را با دو ماه بعد از آن و بيست روز از ماه چهارم عدّه نگاه دارد؛ و احتياط مستحب آن است كه از ماه چهارم بيست و يك روز عدّه نگاه دارد تا با مقداري كه از ماه اول عدّه نگاه داشته، سي روز شود.

مسأله 2007

اگر زن آبستن را طلاق دهند، عدّه اش تا دنيا آمدن يا سقط شدن بچه اوست، بنا بر اين اگر مثلا يك ساعت بعد از طلاق، بچه او به دنيا آيد، عدّه اش تمام مي شود.

مسأله 2008

ابتداي عدّه طلاق از موقعيست كه خواندن صيغه طلاق تمام مي شود، چه زن بداند طلاقش داده اند يا نداند، پس اگر بعد از تمام شدن عدّه بفهمد كه او را طلاق داده اند، لازم نيست دوباره عدّه نگاه دارد.

عدّه وفات
مسأله 2009

زني كه شوهرش مرده بايد تا چهار ماه و ده روز عدّه نگاه دارد، يعني از شوهر كردن خود داري نمايد اگر چه يائسه يا صيغه يا نُه سالش تمام نشده باشد، يا شوهرش با او نزديكي نكرده باشد و اگر آبستن باشد، بايد تا موقع زاييدن عدّه نگاه دارد، ولي اگر قبل از چهار ماه و ده روز بچه اش به دنيا آيد، بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش صبر كند و اين را عدّه

وفات مي گويند.

مسأله 2010

زني كه در عدّه وفات مي باشد، حرام است لباسهاي رنگارنگ بپوشد و سرمه بكشد و همچنين كارهاي ديگري كه زينت حساب شود بر او

حرام مي باشد.

مسأله 2011

اگر زن يقين كند كه شوهرش مرده و بعد از تمام شدن عدّه وفات، شوهر كند، چنانچه معلوم شود شوهر او بعداً مرده است، بايد از شوهر دوم جدا شود و در صورتي كه آبستن باشد، به مقداري كه در عدّه طلاق گفته شد، براي شوهر دوم عدّه طلاق و بعد براي شوهر اول عدّه وفات نگاه دارد و اگر آبستن نباشد، براي شوهر اول عدّه وفات و بعد براي شوهر دوم عدّه طلاق نگاه دارد.

مسأله 2012

ابتداي عدّه وفات از موقعيست كه زن از مرگ شوهر مطلع شود

مسأله 2013

اگر زن بگويد، عدّه ام تمام شده، با دو شرط از او قبول مي شود:

اول:

آن كه مورد تهمت نباشد و دوم:

آن كه از طلاق يا مردن شوهرش به قدري گذشته باشد كه در آن مدت تمام شدن عدّه ممكن باشد.

مسأله 2014

اگر زني را كه حامله نيست طلاق رجعي داد و قبل از اتمام عدّه طلاق، شوهر وفات كرد، زن بايد از زمان مرگ شوهر، عده وفات نگه دارد.

طلاق بائن و رجعي
مسأله 2015

طلاق بائن آن است كه بعد از طلاق، مرد حق ندارد به زن خود رجوع كند، يعني بدون عقد او را به همسري قبول نمايد و آن بر پنج قسم است:

1 طلاق زني كه نه سالش تمام نشده باشد.

2 طلاق زني كه يائسه باشد.

3 طلاق زني كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكي نكرده باشد.

4 طلاق زني كه او را سه دفعه طلاق داده اند.

5 طلاق خُلع و مُبارات.

و احكام اينها بعداً گفته خواهد شد غير از اين موارد، طلاق رجعيست كه بعد از طلاق تا وقتي زن در عدّه است، مرد مي تواند به او رجوع نمايد و عقد مجدد لازم نيست.

مسأله 2016

كسي كه زنش را طلاق رجعي داده، حرام است او را از خانه اي كه موقع طلاق در آن بوده، بيرون كند، ولي در بعضي از مواقع كه در كتاب هاي مفصّل گفته شده، بيرون كردن او اشكال ندارد و نيز حرام است زن براي كارهاي غيرلازم از آن خانه بيرون رود.

احكام رجوع كردن
مسأله 2017

در طلاق رجعي مرد به دو صورت مي تواند به زن خود رجوع كند:

1 حرفي بزند كه معنايش اين باشد كه او را دوباره زن خود قرار داده است.

2 كاري كند كه زن از آن بفهمد رجوع كرده است.

مسأله 2018

براي رجوع كردن لازم نيست دو مرد شاهد بگيرد، يا به زن خبر دهد، بلكه اگر بدون اين كه كسي بفهمد، بگويد، به زنم رجوع كردم،

صحيح است.

مسأله 2019

اگر زني را دوبار طلاق داد و بعد از طلاق دوباره رجوع كرد يا عقد مجدّد نمود و يا بعد از يك طلاق رجوع و بعد از طلاق ديگر او را عقد كرد، در هر صورت بعد از طلاق سوّم، آن زن بر او حرام مي شود؛ ولي اگر زن بعد از طلاق سوم به مرد ديگري شوهر كند، با شرايط ذيل به شوهر اول حلال مي شود يعني شوهر اول مي تواند دوباره او را عقد نمايد:

1 شوهر دوم بايد بالغ باشد.

2 شوهر دوم از جلو با او نزديكي كند كه موجب غسل باشد و بنا بر احوط بايد انزال شود.

3 عقد شوهر دوّم دائمي باشد.

4 شوهر دوم طلاقش بدهد يا بميرد.

5 عدّه طلاق يا وفات شوهر دوم تمام شود.

طلاق خُلع
مسأله 2020

طلاق زني را كه به شوهرش مايل نيست و مهر يا مال ديگر خود را به شوهر مي بخشد تا طلاقش دهد، خلع گويند.

مسأله 2021

اگر شوهر بخواهد صيغه طلاق خُلع را بخواند، چنانچه اسم زن مثلا فاطمه باشد مي گويد:

«زَوْجَتي فاطِمَةُ خالَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ هِيَ طالِق»، يعني: «زنم فاطمه را طلاق خُلع دادم او رها است».

مسأله 2022

اگر زني، شخصي را وكيل كند كه مهر او را به شوهرش ببخشد و شوهر همان شخص را وكيل كند كه زن را طلاق دهد چنانچه اسم شوهر محمد و اسم زن فاطمه باشد وكيل صيغه طلاق را به اين صورت مي خواند:

«عَنْ مُوَكِّلَتي فاطِمَةَ بَذَلْتُ مَهْرَها لِمُوَكِّلي مُحَمَّد لَيَخْلَعَها عَلَيه»، پس از آن بلافاصله مي گويد:

«زَوْجَةُ مُوَكِّلي خالَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ هِيَ طالِق» ؛ و اگر زني كسي را وكيل كند كه غير از مهر چيز ديگري را به شوهر او ببخشد كه او را طلاق دهد وكيل بايد به جاي كلمه «مَهرَها» آن چيز را بگويد، مثلا اگر صد تومان داده بايد بگويد:

«بَذَلْتُ مِأَةَ تُومان».

طلاق مُبارات
مسأله 2023

اگر زن و شوهر يكديگر را نخواهند و زن مالي به مرد بدهد كه او را طلاق دهد آن طلاق را مبارات گويند.

مسأله 2024

اگر شوهر بخواهد صيغه مبارات را بخواند، چنانچه مثلا اسم زن فاطمه باشد، بايد بگويد:

«بارَأتُ زَوْجَتي فاطِمَةَ عَلي مَهرِها فَهِيَ طالِق»، يعني: «مبارات كردم زنم فاطمه را در مقابل مهر او پس او رهاست» و اگر ديگري را وكيل كند، وكيل بايد بگويد:

«بارَأْتُ زَوْجَةَ مُوَكِّلي فاطِمَةَ عَلي مَهرِها فَهِيَ طالِق».

مسأله 2025

صيغه طلاق خلع و مبارات بايد به عربي صحيح خوانده شود، ولي اگر زن براي آن كه مال خود را به شوهر ببخشد، مثلا به فارسي بگويد:

براي طلاق فلان مال را به تو بخشيدم اشكال ندارد

مسأله 2026

اگر زن در بين عدّه طلاق خلع يا مبارات از بخشش خود برگردد شوهر مي تواند رجوع كند و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد

مسأله 2027

مالي را كه شوهر براي طلاق مبارات مي گيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد ولي در طلاق خلع اگر بيشتر باشد اشكال ندارد.

مسأله 2028

شرايطي كه در طلاق خُلع نسبت به زن و شوهر معتبر است و در كتب مفصّل آمده، در طلاق مُبارات نيز معتبر است و شرايطي كه در اصل طلاق معتبر بود، در هر يك از طلاق خلع و مبارات نيز معتبر است.

مسائل متفرقه طلاق
مسأله 2029

اگر با زن نامحرمي به گمان اينكه همسر خود اوست نزديكي كند، چه زن بداند كه او شوهرش نيست، يا گمان كند شوهرش مي باشد، بايد عدّه نگاه دارد.

مسأله 2030

زني كه به عقد دائم درآمده و شوهرش گم شده، اگر بخواهد به ديگري شوهر كند، بايد نزد مجتهد عادل برود و به دستور او عمل نمايد.

مسأله 2031

پدر و جد پدري ديوانه در صورتي كه مفسده و ضرري در كار نباشد، مي توانند زن او را طلاق بدهند.

مسأله 2032

اگر شوهر از روي علاماتي كه در شرع معين شده، دو نفر را عادل بداند و زن خود را در حضور آنان طلاق دهد، ديگري كه آن دو را فاسق مي داند بنا بر اظهر نبايد آن زن را براي خود يا براي شخص ديگر عقد كند و در صورت جهل اگر احتمال بدهد آن دو نفر پيش كسي كه طلاق مي دهد عادل هستند، بنا بر اظهر كافي است

غصب

اشاره

غصب آن است كه انسان از روي ظلم، بر مال يا حق كسي مسلط شود و اين يكي از گناهان بزرگ است كه اگر كسي انجام دهد، در قيامت به عذاب سخت گرفتار مي شود، از حضرت پيغمبر اكرم (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) روايت شده است كه: «مَنْ غَصِبَ شِبْراً مِنَ الاْرضِ طَوَّقَهُ اللهُ مِنْ سَبْع أرَضين يَومَ القِيمةِ»، يعني: «هر كسي يك وجب از زمين ديگري غصب كند، خداوند در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق به گردن او مي اندازد» ؛ و همچنين روايت شده است:

«مَنْ خانَ جارَهُ شِبْراً مِنَ الاْرضِ جَعَلَهُ اللهُ طَوقاً في عُنُقِهِ مِنْ تُخُومِ الاْرضِ السابِعَة حَتّي يَلْقَي اللهَ يَومَ الْقِيمةِ مُطَوَّقاً اِلاّ اَنْ يَتُوبَ أَوْ يَرْجعَ»، يعني: «اگر كسي به همسايه اش به اندازه يك وجب زمين خيانت كند خداوند آن را از قعر زمين هفتم به گردن او مي اندازد تا خدا را در چنين حالتي ملاقات كند مگر اين كه از گناهش توبه كند يا برگردد» و باز فرموده اند:

«مَنْ أَخَذَ أَرْضاً بِغَيْرِ حَقّ كُلِّفَ أَنْ يَحْمِلَ تُرابَها اِلَي الْمَحشَر»، يعني: «اگر كسي بدون حق زميني را بگيرد

او را وادار مي كنند كه خاك آن زمين را تا محشر حمل نمايد».

مسأله 2033

اگر انسان نگذارد مردم از مسجد، مدرسه، پل و جاهاي ديگري كه براي عموم ساخته شده استفاده كنند، حق آنان را غصب نموده و همچنين است اگر كسي در مسجد جايي براي خود بگيرد و ديگري او را نگذارد كه از آن جا استفاده نمايد.

مسأله 2034

چيزي را كه انسان پيش طلبكار گرو مي گذارد بايد نزد او بماند كه اگر طلب او را نداد، طلب خود را از آن بدست آورد. پس اگر پيش از آن كه طلب او را بدهد، آن چيز را از او بگيرد، اگر چه غصب نيست، اما كار حرامي انجام داده است.

مسأله 2035

مالي را كه نزد كسي گرو گذاشته اند، اگر ديگري غصب كند صاحب مال و طلبه كار مي توانند چيزي را كه غصب كرده از او مطالبه نمايند و چنانچه آن چيز را از او بگيرند باز هم در گرو است و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را بگيرند، آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مي باشد.

مسأله 2036

اگر انسان چيزي را غصب كند، بايد به صاحبش برگرداند و اگر آن چيز از بين برود، بايد عوض آن را به او بدهد.

مسأله 2037

اگر از چيزي كه غصب كرده منفعتي به دست آيد، مثلا از گوسفندي كه غصب كرده برّه اي پيدا شود، تعلق به صاحب مال دارد و نيز كسي كه خانه اي را غصب كرده، اگر چه در آن ننشيند، بايد اجاره آن را بدهد.

مسأله 2038

اگر از بچه يا ديوانه چيزي را غصب كند، بايد آن را به وليّ او بدهد و اگر از بين برود بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2039

اگر چيزي را كه غصب كرده با چيز ديگري مخلوط كند مثلا گندمي را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد، چنانچه جدا كردن آنها ممكن است، اگر چه زحمت داشته باشد، بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند.

مسأله 2040

هرگاه دو نفر با هم چيزي را غصب كنند، اگر چه هر يك به تنهايي مي توانست آن را غصب نمايد، هر كدام از آنان ضامن نصف آن است.

مسأله 2041

اگر چيزي را كه غصب كرده به طوري تغيير دهد كه از اولش بهتر شود مثلا طلايي راكه غصب كرده گوشواره بسازد، چنانچه صاحب مال بگويد:

مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد و نمي تواند براي زحمتي كه كشيده مزد بگيرد، بلكه بدون اجازه مالك حق ندارد آن را به صورت اولش در آورد.

مسأله 2042

اگر چيزي را غصب كند كه باقي ماندن آن چيز با آن شكل حرام است مثل بُت و صليب و آلات لهو كه شكستن آنها واجب است. پس اگر غاصب آن را خراب كند، بايد اصل موادّ آنها را به صاحبش بدهد و مزد ساخت آن به عهده او نيست، ولي اگر آن چيز منفعت حلالي هم داشته، مثل ظروف طلا و نقره بنا بر جواز نگاه داشتن آنها پس بي وجه نيست كه مزد ساخت آن را هم ضامن باشد

مسأله 2043

اگر چيزي را كه غصب كرده به طوري تغيير دهد كه از اولش بهتر شود و صاحب مال بگويد:

بايد آن را به صورت اول در آوري، واجب است آن را به صورت اولش در آورد و چنانچه قيمت آن به علّت تغيير دادن، از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد، پس طلايي را كه غصب كرده اگر گوشواره بسازد و صاحب آن بگويد:

بايد به صورت اولش درآوري، در صورتي كه بعد از آب كردن قيمت آن از پيش از گوشواره ساختن كمتر شود، بايد تفاوت آن را بدهد.

مسأله 2044

اگر در زميني كه غصب كرده زراعت كند، يا درخت بنشاند، زراعت و درخت و ميوه آن مال خود اوست و چنانچه صاحب زمين راضي نباشد كه زراعت و درخت در زمين بماند، كسي كه غصب كرده بايد فوراً زراعت يا درخت خود را، اگر چه ضرر نمايد، از زمين بكَنَد و نيز بايد اجاره زمين را در مدتي كه زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد و خرابي هايي را كه در زمين پيدا شده، درست كند مثلا جاي درخت ها را پر نمايد و اگر به سبب اينها قيمت زمين از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آن را هم بدهد و نمي تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد، يا اجاره دهد و صاحب زمين نيز نمي تواند او را مجبور كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد.

مسأله 2045

اگر صاحب زمين راضي شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند، كسي كه آن را غصب كرده، لازم نيست درخت و زراعت را بكَنَد ولي بايد اجاره آن زمين را از وقتي كه غصب كرده تا وقتي كه صاحب زمين راضي شده بدهد.

مسأله 2046

اگر در زميني كه غصب كرده بدون اذن مالك چاهي حفر نمايد، پس اگر مالك به باقي بودن آن چاه راضي باشد، غاصب ضامن پركردن آن نيست و اگر راضي نباشد غاصب بايد آن چاه را پر كند، ولي تصرف در پر كردن بايد به اذن مالك باشد و اگر مالك بخواهد خود، چاه را پر كند مي تواند اجرت آن را از او بگيرد.

مسأله 2047

اگر چيزي كه غصب كرده از بين برود، در صورتي كه از نظر اسم يا صفت يا رغبت مردم به آن، امثالي ندارد بايد قيمت آن را بدهد و منظور از قيمت، قيمت زمان مطالبه است، بلكه خالي از وجه نيست كه بالاترين قيمت از زمان غصب تا زمان پرداخت را بدهد، اگر چه احتياط در اين است كه روي يكي از قيمت هايي كه آن چيز در اين فاصله پيدا كرده يا متوسط آنها با هم

صلح نمايند.

مسأله 2048

اگر چيزي را كه غصب كرده و از بين رفته، از نظر اسم يا صفت و يا رغبت مردم به آن امثالي دارد، مانند گندم و برنج، بايد مثل همان چيزي را كه غصب كرده بدهد، ولي چيزي را كه مي دهد بايد خصوصياتش مثل چيزي باشد كه آن را غصب كرده و از بين رفته است.

مسأله 2049

اگر چيزي را كه مثل گوسفند قيمت اجزاي آن با هم فرق دارد غصب نمايد و از بين برود، چنانچه قيمت بازار آن فرق نكرده باشد ولي در مدتي كه پيش او بوده مثلا چاق شده باشد و حتي اگر چاقي به سبب رسيدگي غاصب به آن حيوان بوده، بايد قيمت وقتي را كه چاق بوده بدهد، اگر چه بعد از آن، حيوان خود به خود لاغر شده باشد.

مسأله 2050

اگر چيزي را كه غصب كرده ديگري از او غصب نمايد و از بين برود، صاحب مال مي تواند عوض آن را از هر كدام كه خواست بگيرد و اگر از اولي بگيرد، چنانچه مال نزد دومي تلف شده باشد، او مي تواند از دومي مطالبه كند، ولي اگر دومي به اولي برگردانده و پيش او تلف شده نمي تواند از او مطالبه كند و اگر صاحب مال عوض را از دومي كه مال پيش او تلف شده بگيرد، او نمي تواند آنچه را داده از اولي مطالبه نمايد.

مسأله 2051

اگر شخصي مال غصبي را از غاصب بخرد و مالك، آن معامله را اجازه ندهد، مشتري هم مثل غاصب ضامن آن مال و منافع آن است و مالك مي تواند عوض آن مال و منافع آن را، حتي منفعتهايي را كه در دست مشتري يا غاصب اول پيدا شده و نزد مشتري باقي مانده از هر كدام كه خواست بگيرد، پس اگر آنها را از مشتري گرفت، در صورتي كه مشتري از غصب اطلاع داشته و مال در دست او تلف شده، نمي تواند آنچه را داده از غاصب بگيرد و اگر صاحب مال از غاصب گرفت، او مي تواند آنچه را داده از مشتري كه مال پيش او تلف شده بگيرد، امّا اگر مشتري جاهل به غصب بود و مالك از او گرفت مشتري پولي را كه در معامله به فروشنده داده بود از او مي گيرد حتي اگر آنچه به مالك داده بيشتر از آن پول بوده بنا بر اظهر زيادي را هم از فروشنده مي گيرد.

مسأله 2052

اگر چيزي را كه مي فروشند يكي از شرط هاي معامله در آن نباشد، مثلا چيزي را كه بايد با وزن خريد و فروش كنند بدون وزن معامله نمايند، معامله باطل است و چنانچه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند اشكال ندارد و گرنه چيزي را كه از يكديگر گرفته اند، مثل مال غصبيست و هر كدام بايد آن را به صاحبش برگرداند و در صورتي كه هر يك از مشتري يا فروشنده بدانند كه معامله باطل است و مال او در دست ديگري از بين

برود، بنا بر اظهر نمي تواند عوض آن را بگيرد.

مسأله 2053

هرگاه مال را از فروشنده بگيرد كه آن را ببيند يا مدتي نزد خود نگاه دارد تا اگر پسنديد بخرد، اگر با اجازه فروشنده باشد، در صورتي كه آن مال تلف شود، بنا بر اقرب لازم نيست عوض آن را به صاحبش بدهد.

«احكام مالي كه پيدا شده»

مسأله 2054

مالي را كه انسان پيدا مي كند، اگر نشانه اي نداشته باشد كه به وسيله آن صاحبش پيدا شود و حيوان هم نباشد و ارزش آن از يك درهم، يعني 6 / 12 نخود نقره سكه دار كمتر نباشد، مي تواند از طرف صاحبش صدقه دهد؛ و يا به حاكم شرع بدهد.

مسأله 2055

اگر مالي را پيدا كند كه نشانه دارد و قيمت آن كمتر از يك درهم باشد و صاحب آن معلوم نباشد، مي تواند به قصد اين كه ملك خودش شود بردارد ولي اگر صاحب آن پيدا شد و آن را مطالبه كرد، در صورتي كه براي او مشقت ندارد، بنا بر احتياط واجب بايد عين مال او را برگرداند و اگر تلف شده باشد بنا بر اظهر ضامن مثل يا قيمت آن نيست.

مسأله 2056

هرگاه چيزي را كه پيدا كرده نشانه اي دارد كه به وسيله آن مي تواند صاحبش را پيدا كند، در صورتي كه قيمت آن در زمان برداشتن آن كمتر از يك درهم نباشد، واجب است از همان وقت اعلان كند، يعني تا يك سال در محل اجتماع مردم بگويد يا بنويسد و در محل مناسب نصب كند.

مسأله 2057

اگر انسان خودش نخواهد اعلان كند، مي تواند به كسي كه اطمينان دارد بگويد كه از طرف او اعلان نمايد.

مسأله 2058

اگر تا يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد، چنانچه در غير حرم مكّه پيدا كرده، مي تواند از طرف صاحبش صدقه بدهد يا به عنوان امانت براي صاحبش نزد خود نگهداري كند، يا به حاكم شرع بدهد يا براي خود بردارد و قصد كند كه اگر صاحبش پيدا شد عوض آن را به او بدهد و اگر در حرم مكه پيدا كرد، چنانچه قصد ندارد كه به عنوان امانت نگه دارد، ظاهر اين است كه صدقه مي دهد.

مسأله 2059

اگر صاحب مال بعد از يك سال اعلان پيدا شد، چنانچه مال را صدقه يا به حاكم شرع داده، بنا بر اقرب ضامن نيست و همچنين اگر بدون افراط و تفريط تلف شده نيز ضامن نيست و اگر به عنوان امانت نگاه داشته، تحويل مي دهد و اگر براي خود برداشته عوض آن را بايد بدهد.

مسأله 2060

كسي كه مالي را پيدا كرده اگر عمداً به دستوري كه گفته شد اعلان نكند گذشته از اين كه معصيت كرده بازهم واجب است اعلان كند و در سالي كه اعلان نكرده نمي تواند كارهايي را كه در مسائل قبل گفته شد انجام دهد.

مسأله 2061

اگر بچه نابالغ يا ديوانه چيزي را پيدا كند، وليّ او بايد وظايفي را كه گفته شد، انجام دهد.

مسأله 2062

اگر انسان در بين سالي كه اعلان مي كند از پيدا شدن صاحب مال نااميد شود، بنا بر اظهر ديگر اعلان واجب نيست و مي تواند به وظايفي كه گفته شد عمل نمايد.

مسأله 2063

اگر در بين سالي كه اعلان مي كند مال از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي يا زياده روي كرده بايد عوض آن را به صاحبش بدهد و گرنه چيزي بر عهده او نخواهد بود، ولي اگر قبل از تمام شدن سال براي خودش بردارد و تلف شود، ضامن است.

مسأله 2064

اگر مال نشانه داري را كه ارزش آن به يك درهم مي رسد در جايي پيدا كند كه معلوم است به وسيله اعلان صاحب آن پيدا نمي شود، مثل بيابانها يا خرابه ها و مانند آن، اگر مالك آن ولو اجمالاً معلوم نباشد حكم كمتر از يك درهم را دارد؛ و اگر مالك آن ولو اجمالاً معلوم باشد بايد به وظايفي كه براي بعد از اعلان گفته شد عمل نمايد.

مسأله 2065

در موقع اعلان بعضي از اوصاف مال پيدا شده را مي گويد كه تا حدودي آن را بشناساند و بعضي ديگر را نمي گويد تا مالك حقيقي را بشناسد.

مسأله 2066

اگر كسي چيزي را پيدا كند و ديگري بگويد مال من است، اگر يقين يا اطمينان پيدا كند كه راست مي گويد يا دو شاهد عادل شهادت دهند و يا ادّعا كننده قسم بخورد كه مال اوست، واجب است به او داده شود، ولي اگر از نشانه دادن او فقط گمان برايش حاصل شود يا يك شاهد عادل شهادت دهد، مخيّر است به او بدهد يا ندهد و در صورتي كه گمان قوي پيدا كند، وجوب تحويل به او خالي از وجه نيست.

مسأله 2067

هرگاه چيزي را پيدا كند كه اگر بماند فاسد مي شود، مي تواند آن را قيمت كند و براي خود بردارد و ميزان، قيمت زماني است كه در آن تصرف مي نمايد و تمام وظايفي كه براي اصل مال بود، از قبيل اعلان و ساير وظايف، در اينجا براي عوض مال ثابت است و مي تواند به حاكم مراجعه كرده و از او كسب تكليف نمايد.

ذبح و شكار [و صيد]

مسأله 2068

اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه بعداً گفته مي شود سر ببرند، وحشي باشد يا اهلي، بعد از جان دادن، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است، ولي حيوان نجاستخوار كه استبراء نشده و هم چنين حيواني كه انسان با آن نزديكي كرده گوشت آن حلال نيست.

مسأله 2069

حيوان حلال گوشت وحشي، مانند آهو، كبك و بز كوهي و حيوان حلال گوشتي كه اهلي بوده و بعداً وحشي شده، مثل گاو و شتري كه فرار كرده و وحشي شده است، اگر به دستوري كه بعداً گفته مي شود آنها را شكار كنند، پاك و حلال است، ولي حيوان حلال گوشت اهلي، مانند گوسفند و مرغ خانگي، با شكار كردن پاك و حلال نمي شود.

مسأله 2070

حيوان حلال گوشت وحشي در صورتي با شكار كردن پاك و حلال مي شود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد. بنا بر اين، بچه آهو كه نمي تواند فرار كند و بچه كبك كه نمي تواند پرواز نمايد، با شكار كردن پاك و حلال نمي شود.

مسأله 2071

حيوان حلال گوشتي كه مانند ماهي خون جهنده ندارد، اگر به خودي خود بميرد، پاك است ولي گوشت آن را نمي شود خورد.

مسأله 2072

حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده ندارد، مانند مار، با سر بريدن حلال نمي شود.

مسأله 2073

سگ و خوك به وسيله سر بريدن و شكار كردن پاك نمي شوند و خوردن گوشت آنها هم حرام است و حيوان حرام گوشت درنده و گوشتخوار، مانند گرگ و پلنگ، اگر به دستوري كه گفته مي شود سر ببرند، بنا بر اظهر پاك است ولي گوشت آن حلال نمي شود.

مسأله 2074

فيل، خرس، بوزينه، سوسمار موش و حيوان هايي كه مانند مار در داخل زمين زندگي مي كنند، اگر خون جهنده داشته باشند و به خودي خود بميرند نجسند، ولي اگر سر آنها را ببرند پاك شدن بدنشان در سه مورد اول خالي از وجه نيست، ولي در بقيه خلاف احتياط است.

مسأله 2075

اگر هنگام بريدن سر حيوان، پيش از بيرون آمدن روح، سر حيوان را از بدنش جدا كنند مانعي ندارد و حيوان پاك و حلال است، ولي اگر عمداً بخواهند سرش را از بدن جدا كنند، بنا بر اظهر خوردن گوشت آن مكروه است، بلكه خلاف احتياط است.

مسأله 2076

اگر از شكم حيوان زنده، بچه مرده اي بيرون آيد يا آن را بيرون آورند، خوردن گوشت آن حرام است.

مسأله 2077

پيش از بيرون آمدن روح و سرد شدن بدن حيوان مكروه است بلكه خلاف احتياط است پوست حيوان را بكَنَند و يا اين كه اعضاي بدنش را قطع كنند

دستور ذبح
مسأله 2078

دستور سر بريدن حيوان آن است كه چهار رگ بزرگ گردن آن را از پايين برآمدگي زير گلو به طور كامل ببرند و آن چهار رگ عبارتند از: «حلقوم» كه مجراي تنفس حيوان است و «مري» كه زير حلقوم است و مجراي غذاي حيوان است و دو رگ خوني ديگر كه دو طرف حلقوم است و به آنها «ودج» گفته مي شود و اگر آنها را بشكافند كافي نيست

مسأله 2079

اگر بعضي از چهار رگ را در حال اختيار ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد بعد بقيه را ببرند، فايده ندارد.

مسأله 2080

اگر گرگ گلوي گوسفندي را به طوري بكَنَد كه از چهار رگي كه در گردن است و بايد بريده شود، چيزي نماند، آن حيوان حرام مي شود، ولي اگر مقداري از گردن را بكَنَد و چهار رگ باقي باشد، يا جاي ديگر بدن را بكند، در صورتي كه گوسفند زنده باشد و به دستوري كه گفته مي شود سر آن را ببرند، حلال و پاك مي باشد.

شرايط ذبح
مسأله 2081

سر بريدن حيوان پنج شرط دارد:

1 كسي كه سر حيوان را مي بُرد چه مرد باشد يا زن و يا بچه مميز، بايد مسلمان باشد و اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) نكند و مرتدّ از مسلمين غُلاة خوارج و منكر ضروريات اسلام محكوم به حكم كافر است

2 سر حيوان را با چيزي ببرند كه از آهن باشد، ولي چنانچه آهن پيدا نشود و طوري باشد كه اگر سر حيوان را نبرند مي ميرد، يا ذبح آن حيوان عرفاً براي انسان ضرورت داشته باشد، با چيز تيزي كه چهار رگ آن را جدا كند، مانند شيشه و سنگ تيز، مي شود سر آن را بريد بلكه اگر آلت ذبح غيرآهن باشد ولي در حدّت و استحكام و تيزي و اطّرادِ تا آخر ذبح مثل آهن باشد به نحو يقين بعيد نيست به الغاء خصوصيت ملحق به آهن باشد

3 در موقع سر بريدن، جلو بدن حيوان رو به قبله باشد و كسي كه مي داند بايد رو به قبله سر ببرد، اگر عمداً حيوان را رو به قبله نكند، حيوان حرام مي شود، ولي اگر فراموش كند، يا مسأله را

نداند، يا قبله را اشتباه كند، يا نداند قبله كدام طرف است، يا نتواند حيوان را رو به قبله كند، بنا بر اظهر، اشكال ندارد.

4 وقتي مي خواهد سر حيوان را ببرد، يا كارد به گلويش بگذارد، به نيت سر بريدن، نام خدا را ببرد و همين قدر كه بگويد:

«بسم الله»، كافيست و اگر بدون قصد سر بريدن، نام خدا را ببرد آن حيوان بنا بر اظهر پاك نمي شود و گوشت آن هم حرام است، ولي اگر از روي فراموشي نام خدا را نبرد، اشكال ندارد.

5 حيوان بعد از سر بريدن حركتي بكند، اگر چه مثلا چشم يا دُم خود را حركت دهد، يا پاي خود را به زمين زند كه معلوم شود زنده بوده و لازم نيست خون از بدنش خارج شود.

دستور كشتن شتر
مسأله 2082

اگر بخواهند شتر را بكشند كه بعد از جان دادن پاك و حلال باشد، بايد با پنج شرطي كه در مسأله قبل براي سر بريدن حيوانات گفته شد، كارد يا چيز ديگري را كه از آهن و برنده باشد، در گودي بين گردن و سينه اش فرو كنند

مسأله 2083

اگر شتر در حالي كه زانوها را به زمين زده، يا به پهلو خوابيده و جلو بدنش رو به قبله است، كارد را در گودي گردنش فرو كنند، اشكال ندارد.

مسأله 2084

اگر به جاي اينكه كارد در گودي گردن شتر فرو كنند سر آن را ببرند يا گوسفند و گاو و مانند اينها را مثل شتر بكشند، يعني كارد در گودي گردنشان فرو كنند، گوشت آنها حرام و بدن آنها نجس است. ولي اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است به دستوري كه گفته شد كارد در گودي گردنش فرو كنند، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است و نيز اگر كارد در گودي گردن گاو يا گوسفند يا مانند اينها فرو كنند و تا زنده است سر آن را ببرند، حلال و پاك مي باشد.

مسأله 2085

اگر حيواني سركش شود و نتوانند آن را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند، يا مثلا در چاه بيفتد و احتمال بدهند كه در آنجا بميرد و كشتن آن به دستور شرع ممكن نباشد هر جاي بدنش را كه زخم بزنند و در اثر زخم زدن جان بدهد حلال مي شود و رو به قبله بودن آن لازم نيست ولي بايد شرط هاي ديگري را كه براي سربريدن حيوانات گفته شد دارا باشد

شكار با اسلحه
مسأله 2086

اگر حيوان حلال گوشت وحشي را با اسلحه شكار كنند، با پنج شرط حلال و بدنش پاك است:

1 اسلحه شكار مثل كارد و شمشير برنده باشد، يا مثل نيزه و تير، تيز باشد كه به واسطه تيز بودن، بدن حيوان را پاره كند و اگر به وسيله دام يا چوب و سنگ و مانند اينها حيواني را شكار كنند بنا بر اظهر پاك نمي شود و خوردن آن هم حرام است؛ و اگر حيواني را با تفنگ شكار كنند، چنانچه گلوله آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره كند پاك و حلال است و اگر گلوله تيز نباشد، بلكه با فشار در بدن حيوان فرو رود و حيوان را بكشد، يا به سبب حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن، حيوان بميرد، پاك و حلال بودنش، اشكال دارد.

2 كسي كه شكار مي كند بايد مسلمان باشد يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر يا كسي كه اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر (ص) مي كند، حيواني را شكار نمايد، آن شكار حلال نيست.

3 اسلحه را

براي شكار كردن حيوان بكار ببرد و اگر مثلا جايي را نشانه گيري كند و ناخواسته حيواني را بكشد، آن حيوان پاك نيست و خوردن آن هم حرام است.

4 در وقت به كار بردن اسلحه، نام خدا را ببرد و چنانچه عمداً نام خدا را نبرد شكار حلال نمي شود ولي اگر فراموش كند، در صورتي كه معتقد به وجوبِ بردنِ نام خدا در اين هنگام بوده و يا اگر معتقد نبوده، عادت به بردن نام خدا را داشت، اشكال ندارد.

5 وقتي به حيوان برسد كه مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد؛ و چنانچه به اندازه سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبُرد تا بميرد، حرام مي شود.

مسأله 2087

اگر دو نفر حيواني را شكار كنند و يكي از آنان مسلمان و ديگري كافر باشد، يا يكي از آن دو نام خدا را نبرد، آن حيوان حلال نيست.

مسأله 2088

اگر بعد از آن كه حيواني را تير زدند در آب بيفتد و انسان بداند كه حيوان به سبب تير و افتادن در آب جان داده، حلال نيست، بلكه اگر شك كند كه مردن حيوان فقط در اثر تير بوده يا نه، حلال نمي باشد.

مسأله 2089

اگر با سگ غصبي يا اسلحه غصبي حيواني را شكار كند، شكار حلال است و مال خود او مي شود ولي علاوه بر اين كه گناه كرده بايد اجرت اسلحه يا سگ رابه صاحبش بدهد.

مسأله 2090

اگر با شمشير يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح است، با شرط هايي كه در مسائل گذشته گفته شد، حيواني را شكار كنند و در اثر آن، حيوان دو قسمت شود و سر و گردن در يك قسمت بماند و وقتي انسان برسد كه حيوان جان داده باشد، هر دو قسمت حلال است، در صورتي كه به همين قطع كردن جان داده باشد؛ و اگر حيوان زنده باشد، آن قسمت كه سر ندارد حرام است و آن قسمت ديگر، اگر سر آن را به دستوري كه در شرع معين شده ببرند، حلال است.

مسأله 2091

اگر با چوب يا سنگ يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح نيست حيواني را دو قسمت كنند، قسمتي كه سر و گردن ندارد، حرام است و قسمتي كه سر و گردن دارد، اگر زنده باشد و سر آن را به دستوري كه در شرع معين شده ببرند حلال است.

مسأله 2092

اگر حيواني را شكار كنند، يا سر ببرند و بچه زنده اي از آن بيرون آيد، چنانچه آن بچه را به دستوري كه در شرع معين شده سر ببرند، حلال است و اگر خودش بميرد، حرام مي باشد.

مسأله 2093

اگر حيواني را شكار كنند يا سر ببرند و بچه مرده اي از شكمش بيرون آيد، چنانچه خلقت آن بچه كامل باشد و مو يا پشم در بدنش روييده باشد، پاك و حلال است.

شكار با سگ شكاري
مسأله 2094

اگر سگ شكاري، حيوان وحشي حلال گوشتي را شكار كند، پاك و حلال بودن حيوان شش شرط دارد:

1 سگ به طوري تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براي گرفتن شكار بفرستند برود و هر وقت از رفتن جلو گيري كنند بايستد، ولي اگر در وقت نزديك شدن به شكار با جلو گيري نايستد مانع ندارد؛ و تربيت شدن سگ به اين است كه غالباً موقع كشتن شكار آن را نخورد، ولي اگر اتفاقاً شكار را بخورد، اشكال ندارد.

2 صاحبش آن را بفرستد و اگر از پيش خود دنبال شكار رود و حيواني را شكار كند خوردن آن حيوان حرام است، بلكه اگر از پيش خود دنبال شكار رود و بعداً صاحبش بانگ بزند كه زودتر خود را به شكار برساند، اگر چه به واسطه صداي صاحبش شتاب كند، بنا بر اظهر بايد از خوردن آن شكار، خودداري نمايند.

3 كسي كه سگ را مي فرستد بايد مسلمان باشد يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد را مي فهمد و اگر كافر يا كسي كه اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر (ص) مي كند سگ را بفرستد، شكار آن سگ، حرام است.

4 وقت فرستادن سگ، نام خدا را ببرد و اگر عمداً نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است، ولي اگر از روي فراموشي باشد، در صورتي كه معتقد به وجوب بردن نام خدا در اين هنگام بود و

يا اگر معتقد نبوده عادت به بردن نام خدا داشت، اشكال ندارد و اگر وقت فرستادن، نام خدا را عمداً نبرد و پيش از آن كه سگ به شكار برسد نام خدا را ببرد بنا بر احتياط، بايد از آن شكار اجتناب نمايند، اگر چه بنا بر اظهر مانعي ندارد.

5 شكار به وسيله زخمي كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد، پس اگر سگ شكار را خفه كند، يا شكار بدليل دويدن يا ترس بميرد، حلال نيست.

6 كسي كه سگ را فرستاده، وقتي برسد كه حيوان مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه وقتي برسد كه به اندازه سر بريدن وقت باشد، مثلا حيوان چشم يا دُم خود را حركت دهد، يا پاي خود را به زمين بزند، چنانچه سر حيوان را نبُرد تا بميرد، حلال نيست و بنا بر احوط، شكارچي بايد خودش را زود به شكار برساند كه اگر زنده است، آن را به دستور شرع سر ببرد و اگر عجله نكرد، چه معذور باشد يا نه و احتمال بدهد كه بعد از شكار كردن هنوز زنده بوده و بعداً مرده است، پاك و حلال بودن شكار، مشكل است.

مسأله 2095

اگر چند سگ را بفرستد و با هم حيواني را شكار كنند، چنانچه همه آنها داراي شرايطي كه در مسأله قبل گفته شد بوده اند، شكار حلال است و اگر يكي از آنها داراي آن شرايط نبود، شكار حرام است.

مسأله 2096

اگر سگ را براي شكار حيواني بفرستد و آن سگ حيوان ديگري را شكار كند، آن شكار حلال و پاك است و نيز اگر آن حيوان را با حيوان ديگري شكار كند، هر دوي آنها حلال و پاك مي باشند.

مسأله 2097

اگر چند نفر با هم سگ را بفرستند و يكي از آنها كافر باشد يا عمداً نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است و نيز اگر يكي از سگ هايي را كه فرستاده اند به صورتي كه در مسأله 2066 گفته شد تربيت شده نباشد، آن شكار حرام مي باشد.

مسأله 2098

اگر باز يا حيوان ديگري غير از سگ شكاري، حيواني را شكار كند، آن شكار حلال نيست، ولي اگر وقتي برسند كه حيوان زنده باشد و به دستوري كه در شرع معين شده سر آن را ببرند، حلال است.

صيد ماهي
مسأله 2099

اگر ماهي فَلْس دار را زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد، پاك و خوردن آن حلال است و چنانچه در آب بميرد پاك است ولي خوردن آن حرام مي باشد و ماهي بي فلس را اگر چه از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد حرام است و فلس، همان پولك هاييست كه روي پوست ماهي مي باشد.

مسأله 2100

اگر ماهي بيرون از آب بيفتد، يا آب فرو رود و ماهي در خشكي بماند، چنانچه پيش از آن كه بميرد، كسي با دست يا به وسيله ديگر آن را بگيرد، بعد از جان دادن حلال است.

مسأله 2101

كسي كه ماهي را صيد مي كند، لازم نيست مسلمان باشد و در موقع گرفتن نام خدا را ببرد ولي مسلمان بايد بداند يا اطمينان داشته باشد كه آن را زنده گرفته اند و در خارج آب مرده است.

مسأله 2102

ماهي مرده اي كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا مرده، چنانچه در دست مسلمان باشد، حلال است و اگر در دست كافر باشد، اگر چه بگويد آن را زنده گرفته ام حرام مي باشد مگر آن كه از حرف او يا از راه ديگر علم يا اطمينان حاصل شود.

مسأله 2103

خوردن ماهي زنده بنا بر احوط جايز نيست

صيد ملخ
مسأله 2104

اگر ملخ را با دست يا به وسيله ديگري زنده بگيرند، بعد از جان دادن خوردن آن حلال است و لازم نيست كسي كه آن را مي گيرد مسلمان باشد و در موقع گرفتن نام خدا را ببرد، ولي اگر ملخ مرده اي در دست كافر باشد و معلوم نباشد كه آن را زنده گرفته يا نه، اگر چه بگويد زنده گرفته ام حلال نيست مگر اين كه انسان بداند يا اطمينان داشته باشد كه آن را زنده گرفته است.

مسأله 2105

خوردن ملخي كه بال درنياورده و نمي تواند پرواز كند، حرام است.

خوردنيها و آشاميدنيها

مسأله 2106

خوردن گوشت مرغي كه مثل شاهين چنگال دارد حرام است و خوردن گوشت هُدهُد مكروه مي باشد و همچنين پرستو بنا بر اظهر

مسأله 2107

اگر چيزي را كه روح دارد از حيوان زنده جدا نمايند، مثلا دنبه يا مقداري گوشت از گوسفند زنده ببرند، نجس و حرام مي باشد.

مسأله 2108

خوردن پنج چيز از حيواني كه حلال گوشت است و به دستور شرع آن را سر بريده اند حرام است كه عبارتند از:

1 طحال سپرز .

2 نري

3 دنبلان

4 خون

5 فضله و سرگين

مسأله 2109

هرچه در نظر مردم جزء چيزهاي خبيث باشد و متعارف مردم از آنها متنفّر باشند، خوردن آنها حرام است و بنا بر احتياط واجب بايد از خوردن ده چيز اجتناب كرد، اگر چه جزء چيزهاي خبيث نباشند، كه عبارتند از:

1 مثانه بول دان .

2 زَهره دان.

3 بچه دان.

4 فرج.

5 غُدد كه آنها را دُشْوِل هم مي گويند

6 نخاع مغز حرام ، كه داخل ستون فقرات و گردن است

7 نخود مغز و آن چيزيست در مغز به شكل نخود .

8 چيزي كه در ميان سُم است و به آن ذات الاشاجع هم مي گويند

9 حدقه چشم

10 پِي دو طرف تيره پشت

مسأله 2110

خوردن كمي از تربت حضرت سيد الشهداء ( عليه السلام ) براي شفا به اندازه يك نخود، كه از قبر مطهر آن حضرت يا از اطراف آن برداشته باشند، اشكال ندارد و مظنون اين است كه خوردن تربت حضرت رسول اكرم (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) و ساير ائمه طاهرين ( عليهم السلام ) براي شفا، در اين حكم مثل تربت امام حسين ( عليه السلام ) باشد اگر چه احوط اين است كه آن را در آب مخلوط كنند به طوري كه مستهلك شود و خوردن گِل داغستان و گِل اَرمَني براي معالجه، اگر علاج منحصر به خوردن آنها باشد، بنا بر اظهر اشكال ندارد

مسأله 2111

خوردن گوشت اسب و قاطر و الاغ مكروه است و اگر كسي با آنها وطي كند، يعني نزديكي نمايد، حرام مي شوند و بايد آنها را از شهر بيرون ببرند و در جاي ديگر بفروشند.

مسأله 2112

خرگوش و سوسمار و همه حشرات، حرام گوشت هستند.

مسأله 2113

اگر نَعوذُ بِالله با گاو، گوسفند و شتر نزديكي كنند، بول و سرگين آنها نجس مي شود و آشاميدن شير و خوردن گوشت آنها هم حرام است و بايد بدون آن كه تأخير بيفتد آن حيوان را بكشند و بسوزانند و كسي كه با آن وطي كرده پول آن را به صاحبش بدهد

مسأله 2114

آشاميدن شراب حرام و در بعضي از روايات بزرگترين گناه شمرده شده است و اگر كسي آن را حلال بداند، در صورتي كه ملتفت باشد كه لازمه حلال دانستن آن تكذيب خدا و پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) مي باشد، كافر است. از حضرت امام جعفر صادق ( عليه السلام ) روايت شده است كه فرمودند:

«شراب ريشه بدي ها و منشأ گناهان است و كسي كه شراب مي خورد عقل خود را از دست مي دهد و در آن موقع خدا را نمي شناسد و از هيچ گناهي باك ندارد و احترام هيچ كس را نگه نمي دارد و حق خويشان نزديك را رعايت نمي كند و از زشتي هاي آشكار رو نمي گرداند و روح ايمان و خداشناسي از او بيرون مي رود و روح ناقص خبيثي كه از رحمت خدا دور است در او مي ماند و خدا و فرشتگان و پيغمبران و مؤمنين او را لعنت مي كنند و تا چهل روز نماز او قبول نمي شود و روز قيامت روي او سياه است و زبان از دهانش بيرون مي آيد و آب دهان او به سينه اش مي ريزد و فرياد تشنگي او بلند است».

مسأله 2115

سر سفره اي كه در آن شراب مي خورند اگر انسان يكي از آنان حساب شود بنا بر احتياط واجب نبايد نشست و از چيز خوردن از آن سفره هم بايد اجتناب كرد

آداب غذا خوردن

مسأله 2116

چند چيز در غذا خوردن مستحب است:

1 هر دو دست را پيش از غذا بشويد

2 بعد از غذا دست خود را بشويد و با دستمال خشك كند

3 ميزبان پيش از همه شروع به غذا خوردن كند و بعد از همه دست بكشد و پيش از غذا اول ميزبان دست خود را بشويد، بعد كسي كه طرف راست او نشسته و همين طور تا برسد به كسي كه طرف چپ او نشسته و بعد از غذا اول كسي كه طرف چپ ميزبان نشسته دست خود را بشويد و همين طور تا به طرف راست ميزبان برسد

4 در اول غذا «بِسم الله» بگويد و اگر سر يك سفره چند جور غذا باشد در وقت خوردن هر يك از آنها نيز «بسم الله» بگويد

5 با دست راست غذا بخورد.

6 با سه انگشت يا بيشتر غذا بخورد و با دو انگشت نخورد.

7 اگر چند نفر سر يك سفره نشسته اند هر كسي از غذاي جلو خودش بخورد.

8 سر سفره زياد بنشيند و غذا خوردن را طول بدهد.

9 بعد از غذا خداوند عالم را حمد كند.

10 آنچه بيرون سفره مي ريزد جمع كند و بخورد ولي اگر در بيابان غذا بخورد، مستحب است آنچه بيرون مي ريزد، براي پرندگان و حيوانات بگذارد.

11 بعد از خوردن غذا به پشت بخوابد و پاي راست را روي پاي

چپ بيندازد.

12 اول غذا و آخر آن نمك

بخورد.

13 مستحب است يك سوم معده را براي غذا و يك سوم براي آب و يك سوم براي راحت تنفس كردن قرار دهد.

مسأله 2117

غذا خوردن در حال راه رفتن و همچنين به اندازه سير شدن

مكروه است.

احكام قسم

مسأله 2118

انسان مي تواند با قسم خوردن، انجام كاري را كه مطلوب شارع است و يا ترك كاري را كه نهي شده است، بر خود واجب كند.

مسأله 2119

اگر قسم بخورد كاري را انجام دهد يا ترك كند، مثلاً قسم بخورد كه روزه بگيرد يا سيگار نكشد، چنانچه عمداً مخالفت كند، بايد كفاره بدهد، يعني يك بنده آزاد كند يا ده فقير را سير كند يا آنان را بپوشاند و اگر نتواند آنها را انجام دهد، بايد سه روز روزه بگيرد.

مسأله 2120

قسم چند شرط دارد:

1 كسي كه قسم مي خورد بايد بالغ و عاقل باشد و از روي قصد و اختيار قسم بخورد، پس قسم خوردن بچه، ديوانه، مست و كسي كه مجبورش كرده اند درست نيست و همچنين است اگر در حال عصبانيت بدون قصد قسم بخورد.

2 كاري را كه قسم مي خورد انجام دهد، بايد حرام و مكروه نباشد و كاري را كه قسم مي خورد ترك كند، بايد واجب يا مستحب نباشد و قسم بر ترك امري كه راجح است، هرچند دنيوي باشد، منعقد نمي شود و متعلق قسم با رجحان به طور قطع كفايت مي كند ولي انعقاد قسم در امر متساوي الطرفين، يعني مباح، مبني بر احتياط است.

3 به يكي از اسامي خداوند عالم قسم بخورد كه به غير ذات مقدس او گفته نمي شود، مانند «خدا» و «الله» و نيز اگر به اسمي قسم بخورد كه به غيرخدا هم مي گويند ولي به قدري بر خدا اطلاق مي شود كه هر وقت كسي آن اسم را بگويد ذات مقدس حق در نظر مي آيد مثل آن كه به «خالق» و «رازق» قسم بخورد، صحيح است

4 قسم را به زبان بياورد و اگر بنويسد يا در قلبش آن را قصد كند، صحيح نيست، ولي شخص لال اگر

با اشاره قسم بخورد، صحيح است.

5 عمل كردن به قسم براي او ممكن باشد و اگر موقعي كه قسم مي خورد ممكن بوده ولي بعداً تا آخر وقتي كه براي قسم معين كرده عاجز شود، يا برايش مشقت داشته باشد، قسم او از وقتي كه عاجز شده بهم مي خورد.

مسأله 2121

اگر پدر، فرزند را از قسم خوردن نهي كند و يا شوهر، همسرش را از قسم خوردن نهي نمايد، قسم آنان صحيح نيست، بلكه اگر پسر بدون اذن پدر و زن بدون اذن شوهر قسم بخورد، قسم آنان نيز منعقد نخواهد شد.

مسأله 2122

اگر انسان قسم بخورد كه كار واجب يا مستحبي را انجام دهد و يا معصيت يا مكروهي را ترك كند، بايد به مفاد قسم عمل كند و مخالفت آن

كفاره دارد.

مسأله 2123

تخلّف از قسم در صورت اضطرار يا فراموشي كفاره ندارد.

مسأله 2124

اگر انسان بدون اين كه تصميم قلبي بر انجام يا ترك كاري داشته باشد قسم بخورد، مثلاً در مكالمات روزمره بگويد:

به خدا چنين شد يا چنين نشد اين گونه قسم موجب كفاره نيست ولي اگر راست باشد مكروه است و اگر دروغ باشد گناه است.

مسأله 2125

اگر براي از بين بردن حق مسلماني قسم بخورد حرام است و اگر براي اين كه خودش يا مسلمان ديگري را از شر ظالمي، نجات دهد قسم دروغ بخورد اشكالي ندارد، بلكه گاهي واجب مي شود.

نذر و عهد

مسأله 2126

انسان مي تواند با نذر كردن، انجام كاري كه مطلوب شارع است و يا ترك كاري را كه مورد نهي واقع شده بر خود واجب كند.

مسأله 2127

كسي كه نذر مي كند بايد عاقل، بالغ و مسلمان باشد. بنا بر اين نذر از غيربالغ يا ديوانه، يا كافر صحيح نيست.

مسأله 2128

كسي كه نذر مي كند بايد به اختيار خود نذر كند، بنا بر اين اگر كسي مجبور شده باشد، يا عصباني باشد به طوري كه بي اختيار شده باشد، يا كسي در حال غفلت و بي توجهي يا اشتباهي و بدون تصميم نذر كند، نذر او

صحيح نيست.

مسأله 2129

سفيه و كسي كه مفلّس است يعني ورشكست شده، نذري كه مربوط به مسائل مالي باشد از آنان صحيح نيست.

مسأله 2130

كسي كه نذر مي كند بايد به قصد قربت و نزديك شدن به خداوند متعال نذر كند، بنا بر اين اگر براي خدا نذر نكند، صحيح نيست، بنا بر اين كافيست موقع نذر كردن بنا بر اظهر بگويد:

«لِلّهِ عَلَيَّ»، يعني: «براي خداوند، به عهده من باشد كه فلان كار را انجام بدهم» و اگر كسي كه عربي نمي داند ترجمه آن را به هر زباني بگويد كافي است.

مسأله 2131

اگر نذر كند كاري را انجام دهد، بايد بنا بر اقرب، آن كار واجب يا مستحب باشد، پس اگر نذر كند كار مباحي انجام دهد، صحيح نيست و اگر نذر كند كاري را ترك كند، بايد آن كار حرام يا مكروه باشد.

مسأله 2132

بايد به آنچه كه نذر كرده قدرت و توانايي داشته باشد، بنا بر اين اگر به چيزي عقلاً يا عادتاً قدرت نداشت و نذر كرد، صحيح نيست.

مسأله 2133

اگر در نذر خصوصيت معيّني قرار دهد، مثلا نذر كند، اين پول را در فلان مسجد مصرف كنم، يا فلان روز را روزه بگيرم، يا اين مال را خرج روضه حضرت سيدالشهداء نمايم، بايد به همان صورتي كه نذر كرده عمل كند و مخالفت با آن نمي تواند بكند.

مسأله 2134

نذر زن بدون اجازه شوهر بنا بر احتياط واجب وضعاً منعقد مي شود

مسأله 2135

اگر از روي اختيار به نذر خود عمل نكند، بايد كفاره بدهد و كفاره آن بنا بر اظهر كفاره «قَسَم» و بنا بر احتياط مستحب، كفاره افطار عمدي روزه ماه رمضان است و نيز اگر نذر روزه معين كرده باشد، كفاره آن بنا بر احتياط واجب، همان كفاره افطار عمدي است.

مسأله 2136

اگر نذر كند كه در هر هفته، مثلاً روز جمعه را روزه بگيرد، چنانچه يكي از جمعه ها عيد فطر يا قربان باشد كه روزه گرفتن در آن حرام است، يا عذري جهت روزه گرفتن دارد، مثلاً حيض براي او پيدا شد، بايد آن روز را روزه نگيرد، بلكه قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 2137

اگر نذر كند كه مقدار معيني از مال را صدقه دهد، چنانچه پيش از دادن صدقه بميرد، بايد آن مقدار از مال او صدقه داده شود.

مسأله 2138

اگر نذر كند كه به فقير معيّني صدقه دهد، نمي تواند آن را به فقير ديگر بدهد و اگر آن فقير بميرد بايد به ورثه او بدهد.

مسأله 2139

اگر براي حرم يكي از امامان يا امام زادگان چيزي نذر كند، بايد آن را در تعمير و روشنايي و فرش حرم و مانند اينها مصرف كند.

مسأله 2140

اگر چيزي را براي يكي از امامان نذر كند، چنانچه مصرف معيّني را قصد كرده، بايد به همان مصرف برساند و اگر مصرف معيني را قصد نكرده بايد به فقرا و زوّار بدهد و يا مسجد و مانند آن بسازد و ثواب آن را به آن امام هديه كند و همچنين است اگر چيزي را براي امامزاده نذر كند

مسأله 2141

هرگاه گوسفند معيني را براي صدقه، يا يكي از امامان نذر كند، پشم و چاقي و آنچه از او متولّد مي شود بعد از نذر، جزء نذر خواهد بود.

مسأله 2142

هرگاه نذر كند كه اگر مريض او خوب شود و يا مسافرش به سلامت برسد، عملي را انجام دهد و بعداً معلوم شود كه قبل از نذر مريض خوب شده و مسافر به سلامت برگشته، عمل به نذر واجب نيست.

مسأله 2143

عهد آن است كه انسان با خداوند پيمان مي بندد كه كاري را انجام دهد يا ترك نمايد و تمام شرايطي كه براي صحيح بودن نذر بيان شد، در عهد نيز معتبر است.

مسأله 2144

صيغه عهد براي كسي كه مي خواهد انجام كار يا ترك كاري را بر خود واجب كند، چنين است:

«عاهَدْتُ اللهَ اَنْ اَفْعَلَ كَذا اَوْ اَتْرُكَ كَذا» يا «عَلَيَّ عَهْدُ اللهِ اَنْ اَفْعَلَ كَذا اَوْ اَتْرُكَ كَذا»، به جاي «اَفْعَلَ كَذا» تا آخر، آن كار را به زبان بياورد و مي تواند هنگام خواندن صيغه عهد، انجام كار يا ترك آن كار را مشروط به تحقق امر ديگري نمايد و يا به طور مطلق بگويد و شرايط عهد كننده مثل شرايطيست كه در نذر و قسم بيان شد.

مسأله 2145

هرگاه با خدا عهد كند كه اگر به حاجت شرعي خود برسد كار خيري را انجام دهد بايد بعد از آن كه حاجتش برآورده شد آن كار را انجام دهد و نيز اگر بدون اين كه حاجتي داشته باشد عهد كند كه عمل خيري را انجام دهد، آن عمل بر او واجب مي شود.

مسأله 2146

اگر به عهد خود وفا نكند بايد كفاره بدهد و كفاره آن بنا بر احتياط كفاره افطار عمديِ روزه ماه رمضان است.

وقف

اشاره

وقف آن است كه انسان مالي را به صورت مخصوص به موارد و مصارف معيني، اختصاص دهد و احكام آن در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2147

اگر كسي چيزي را وقف كند، از ملك او خارج مي شود و خود او و ديگران نمي توانند آن را ببخشند يا بفروشند و كسي هم از آن ملك ارث نمي برد، ولي در بعضي از موارد بسيار نادر كه در كتاب هاي مفصل بيان شده است به طور استثنايي، فروختن آن جايز است.

مسأله 2148

لازم نيست صيغه وقف را به عربي بخوانند، بلكه اگر مثلا بگويد، خانه خود را وقف كردم، وقف صحيح است و در وقف قبول كردن مطابق احتياط است.

مسأله 2149

اگر ملكي را براي وقف معين كند و پيش از خواندن صيغه وقف پشيمان شود يا بميرد، وقف درست نيست.

مسأله 2150

كسي كه مالي را وقف مي كند، بنا بر اظهر مي تواند شرط كند كه تا مدتي و يا تا وقتي زنده است خودش و يا متعلقين او از مال موقوفه، استفاده نمايند و منافع آن مال به آنها برسد.

مسأله 2151

وقف در صورتي صحيح است كه مال وقف را به تصرف كسي كه براي او وقف شده يا وكيل، يا وليّ او بدهند، ولي اگر چيزي را بر اولاد صغير خود وقف كند وبه قصد اين كه آن چيز ملك آنان شود، از طرف آنان نگهداري نمايد وقف صحيح است.

مسأله 2152

اگر مسجد را وقف كنند، بعد از آن كه واقف به قصد واگذار كردن اجازه دهد كه در آن مسجد نماز بخوانند، همين كه يك نفر در آن مسجد نماز خواند، وقف درست مي شود.

مسأله 2153

وقف كننده بايد بالغ، عاقل و با قصد و اختيار باشد و شرعاً بتواند در مال خود تصرف كند، بنا بر اين سفيه چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد، اگر چيزي را وقف كند صحيح نيست.

مسأله 2154

اگر مالي را براي كساني كه به دنيا نيامده اند وقف كند درست نيست، ولي وقف براي اشخاصي كه بعضي از آنها به دنيا آمده اند صحيح و آنها كه به دنيا نيامده اند بعد از تولّد با ديگران شريك مي شوند.

مسأله 2155

اگر چيزي را بر خودش وقف كند، مثل آن كه دكاني را وقف كند كه عايدي آن را بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند صحيح نيست، ولي اگر مثلا مالي را بر فقرا وقف كند و خودش فقير شود، مي تواند از منافع وقف استفاده نمايد.

مسأله 2156

اگر براي چيزي كه وقف كرده متولّي معين كند، بايد مطابق قرار داد او رفتار نمايند و اگر معين نكند، چنانچه بر افراد مخصوصي، مثلا بر اولاد خود وقف كرده باشد، در مورد چيزهايي كه مربوط به مصلحت وقف است، كه در نفع بردن طبقات بعد نيز دخالت دارد، اختيار با حاكم شرع است ولي در مورد چيزهايي كه مربوط به نفع بردن طبقه موجود است، اگر آنها بالغ باشند، اختيار با خود آنان است و اگر بالغ نباشند اختيار با وليّ ايشان است و براي استفاده از وقف اجازه حاكم شرع لازم نيست.

مسأله 2157

اگر ملكي را، مثلا بر فقرا يا سادات وقف كند، يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد، در صورتي كه براي آن ملك متولي معين نكرده باشد، اختيار آن با حاكم شرع است.

مسأله 2158

اگر ملكي را بر افراد مخصوصي، مثلا بر اولاد خود وقف كند كه هر طبقه اي بعد از طبقه ديگر از آن استفاده كنند، چنانچه متولّي ملك، آن را اجاره دهد و بميرد، در صورتي كه مراعات مصلحت وقف يا مصلحت طبقه بعد را كرده باشد اجاره باطل نمي شود. ولي اگر متولي نداشته باشد و يك طبقه از كساني كه ملك بر آنها وقف شده آن را اجاره دهند و در بين مدت اجاره بميرند، در صورتي كه طبقه بعد اجازه ندهند، اجاره باطل مي شود و در صورتي كه مستأجر مال الاجاره تمام مدت را داده باشد، مال الاجاره از زمان مردنشان تا آخر مدت اجاره را از مال آنان مي گيرد.

مسأله 2159

اگر متولي وقف خيانت كند و عايدات آن را به مصرفي كه معين شده نرساند، چنانچه براي عموم وقف شده باشد در صورت امكان، حاكم شرع بايد به جاي او متولّي اميني معين نمايد.

مسأله 2160

فرشي را كه براي حسينيه وقف كرده اند، نمي توان براي استفاده هاي ديگر، حتي براي نماز به مسجد يا غير مسجد ببرند، اگر چه آن مسجد نزديك حسينيه باشد.

وصيّت

اشاره

وصيت آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش براي او كارهايي انجام دهند، يا بگويد بعد از مرگش چيزي از مال او ملك كسي باشد، يا براي اولاد خود و كساني كه اختيار آنان با اوست قَيّم و سر پرست معين كند و كسي را كه به او وصيت مي كنند، وصيّ مي گويند.

مسأله 2161

پدر و جد پدري كه بر اطفال ولايت دارند در صورتي كه يكي از آنها زنده است، مي تواند وصيت كند كه سرپرستي اطفالش براي شخص ديگري باشد و همين طور مي تواند وصيت كند كه شخص دوم نيز، بعد از خود شخص سومي را به عنوان سرپرست اطفال انتخاب كند، ولي اين حق براي مادر ثابت نيست، بلكه قيّم اطفال وليّ شرعي آنها است.

مسأله 2162

كسي كه مي خواهد وصيت كند، بنا بر اظهر مي تواند با اشاره اي كه مقصودش را بفهماند، وصيت كند اگر چه لال هم نباشد.

مسأله 2163

بنا بر اظهر انسان مي تواند وصيت خود را به وسيله نوشتن

انجام دهد.

مسأله 2164

وصيت به صرف كردن مالي در معصيت جايز نيست، پس وصيتي كه مشتمل بر كمك ظالم در ظلمش و فاسق در فسقش است باطل مي باشد، به شرط اينكه مقصود او منحصراً اين مصرف خاص بوده باشد و گرنه اصل وصيّت صحيح است، ولي در راه هاي خير مصرف مي گردد و همچنين اگر مورد وصيّت مشترك بين حلال و حرام باشد، حمل بر حلال مي شود، مگر آن كه بدانيم كه در وصيت قصد حرام نموده، كه در اين صورت صحيح نيست و اگر وصيت به چيزي كرد كه استفاده از آن غالباً در حرام است ولي بدانيم كه مقصود او منفعت حلال بوده است و اطمينان به مصرف در حلال باشد و عرفاً كمك به انجام معصيت نباشد، وصيت صحيح است.

مسأله 2165

مالي كه مورد وصيت قرار مي گيرد بايد قابليت تملّك داشته باشد؛ پس وصيت به شراب يا سگ و خوك و امثال آنها باطل است، مگر آن كه مقصود او جهت حلالي، مثل وصيت به شراب براي سركه كردن باشد.

مسأله 2166

وصيت نمودن به سكونت موقت يا هميشگي در خانه اي صحيح است و همچنين است وصيت به ميوه درختي، كه در اين صورت شامل ميوه موجود در حال وصيت هم مي شود، مگر آن كه قرينه اي بر خروج آن از مورد وصيت وجود داشته باشد.

مسأله 2167

وصيت شخص سفيه صحيح نيست مگر اين كه عقلايي باشد و مربوط به امور مالي نباشد كه بخواهد چيزي را مال كسي كند و وصيّت كسي كه ورشكست شده، اگر وصيت او مزاحمت با حقوق طلبكارهايش نداشته باشد، صحيح است.

مسأله 2168

كسي كه وصيت مي كند بايد بالغ و عاقل باشد، ولي بچه ده ساله اي كه خوب و بد را تميز مي دهد، اگر وصيت او مثل افراد بالغ عاقل باشد، بنا بر اظهر، وصيت او صحيح است و نيز وصيت كننده بايد از روي اختيار وصيت كند و كسي او را مجبور نكرده باشد و در غير اين صورت صحيح نيست.

مسأله 2169

كسي كه از روي عمد مثلا زخمي به خود زده و همين طور بنا بر اظهر كسي كه سمي خورده است كه به واسطه آن، يقين يا گمان به مردن او پيدا مي شود، اگر وصيت كند كه مقداري از مال او را به مصرفي برسانند صحيح نيست و اگر بعد از اين عمل وصيّت كرد ولي نمرد، در نفوذ اين وصيت تأمل است و احتياط در تجديد وصيت است و اگر تجديد نكرد، بايد در عمل به وصيّت بر طبق احتياط مناسب عمل شود.

مسأله 2170

اگر انسان وصيت كند كه چيزي را به شخصي بدهند، بنا بر احوط، در صورتي آن شخص آن چيز را مالك مي شود كه آن را قبول كند، اگر چه در حال حيات وصيت كننده باشد و اگر قبول كرد و بعد از مردن وصيت كننده ردّ كرد، مال از آنِ اوست و ردّ او بي فايده است.

مسأله 2171

وصيّ بايد بالغ و عاقل و مورد اطمينان باشد، پس اگر خيانتي از او ظاهر شد، وصايتش باطل مي گردد و حق تصرّفات از او سلب مي شود و وصي مي تواند مرد باشد يا زن، نابينا باشد يا بينا، وارث وصيت كننده باشد يا غير آن و وصيّ ميت مسلمان بايد مسلمان باشد.

مسأله 2172

اگر كسي چند وصي براي خود معين كند، چنانچه اجازه داده باشد كه هر كدام به تنهايي به وصيت عمل كنند، لازم نيست در انجام وصيت از يكديگر اجازه بگيرند و همچنين است بنا بر اظهر اگر در اين مورد چيزي اظهار نكرده باشد و اگر اجازه نداده باشد، بايد با نظر يكديگر به وصيت عمل نمايند و اگر حاضر نشوند كه با يكديگر به وصيت عمل كنند و در تشخيص مصلحت اختلاف داشته باشند، در صورتي كه تأخير و مهلت دادن موجب شود كه عمل به وصيت معطل بماند، حاكم شرع آنها را مجبور مي كند كه تسليم نظر كسي شوند كه صلاح را تشخيص مي دهد و اگر اطاعت نكنند، به جاي آنان ديگران را معين مي نمايد و اگر يكي از آنان قبول نكرد يك نفر ديگر را به جاي او

تعيين مي نمايد.

مسأله 2173

اگر شخصي را وصي و ديگري را ناظر قرار دهد، بنا بر اظهر تصرف وصي مشروط به رأي موافق ناظر است و ناظر هم نمي تواند مستقلاً تصرف كند و اگر ناظر وفات نمود يا از مداخله امتناع كرد، بنا بر احوط تصرف وصي منوط به نظر حاكم است و اگر وصي وفات كرد حاكم مداخله مي نمايد.

مسأله 2174

اگر انسان از وصيت خود برگردد، مثلا بگويد ثلث مالش را به كسي بدهند، بعد بگويد به او ندهند، وصيت باطل مي شود و اگر وصيت خود را تغيير دهد، مثل آن كه قيّمي براي بچه هاي خود معين كند بعد ديگري را به جاي او قيّم نمايد، وصيت اولش باطل مي شود و بايد به وصيت دوم او عمل نمايند.

مسأله 2175

اگر كاري كند كه معلوم شود از وصيت خود بر گشته، مثلا خانه اي را كه وصيت كرده به كسي بدهند، بفروشد، يا ديگري را براي فروش آن وكيل نمايد، وصيت باطل مي شود.

مسأله 2176

اگر وصيت كند چيز معيني را به كسي بدهند، بعد وصيت كند كه نصف همان را به ديگري بدهند، بايد آن چيز را دو قسمت كنند و به هر كدام از آن دو نفر يك قسمت آن را بدهند.

مسأله 2177

اگر كسي در مرضي كه به آن مرض مي ميرد، مقداري از مالش را به شخصي ببخشد و وصيت كند كه بعد از مردن او هم مقداري به شخصي ديگر بدهند، آنچه را كه در حال زندگي بخشيده، از اصل مال است و احتياج به اذن ورثه ندارد و چيزي را كه وصيت كرده، اگر به مقدار ثلث ميراث يا كمتر باشد، وصيت نافذ است و اگر زيادتر از ثلث باشد، زيادي آن احتياج به اذن ورثه دارد.

مسأله 2178

اگر وصيت كند كه ثلث مال او را بفروشند و عايدي آن را به مصرفي برسانند، بايد مطابق گفته او عمل نمايند.

مسأله 2179

اگر در مرضي كه به آن مي ميرد، بگويد مقداري به شخصي بدهكار است، چنانچه متهم باشد كه براي ضرر زدن به ورثه گفته است، بايد مقداري را كه معين كرده از ثلث او بدهند و اگر متهم نباشد و كسي هم منكر گفته او نشود، بايد از اصل مالش بدهند.

مسأله 2180

اگر انسان وصيت كند كه چيزي را به كسي بدهند، بايد آن شخص وجود داشته باشد، پس اگر وصيت كند به بچه اي كه ممكن است فلان زن حامله شود چيزي بدهند، باطل است، ولي اگر وصيت كند به بچه اي كه در شكم مادر است چيزي بدهند، اگر چه هنوز روح نداشته باشد، وصيت صحيح است، پس اگر زنده به دنيا آمد، بايد آنچه را كه وصيت كرده به او بدهند و اگر مرده به دنيا آمد، وصيت باطل مي شود و آنچه را كه براي او وصيت كرده، ورثه ميان خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2181

اگر وصيّت كرد براي گروهي كه موصوف به صفت خاصي هستند، مثل فقرا، بايد صفت فقر در هنگام مرگ وصيت كننده هم موجود باشد و وجودش در زمان وصيت كافي نيست.

مسأله 2182

اگر انسان بفهمد كسي او را وصيّ قرار داده، چنانچه به اطلاع وصيت كننده برساند كه براي انجام وصيت او حاضر نيست، لازم نيست بعد از مردن او به وصيت عمل كند. ولي اگر پيش از مردن او نفهمد كه او را وصي قرارداده، يا بفهمد و به او اطلاع ندهد كه براي عمل كردن به وصيت حاضر نيست، يا اطلاع بدهد ولي به او نرسد، در صورتي كه مشقت نداشته باشد، بايد وصيت او را انجام دهد.

مسأله 2183

اگر كسي دو نفر را وصي قراردهد، چنانچه يكي از آن دو بميرد، يا ديوانه، يا كافر شود، حاكم شرع يك نفر را به جاي او معين مي كند، در صورتي كه وصيت كننده، بودن هر دو را شرط كرده باشد و اگر هر دو بميرند، يا ديوانه، يا كافر شوند، حاكم شرع دو نفر ديگر را معين مي كند. ولي اگر يك نفر بتواند وصيت را عملي كند، معين كردن نفر دوم، لازم نيست.

مسأله 2184

اگر وصي نتواند به تنهايي كارهاي ميّت را انجام دهد، حاكم شرع براي كمك او يك نفر ديگر را معين مي كند.

مسأله 2185

اگر مقداري از مال ميت در دست وصي تلف شود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده و يا تعدي نموده، مثلا ميّت وصيت كرده است كه فلان مقدار به فقراي فلان شهر بده و او مال را به شهر ديگري برده و در راه از بين رفته، ضامن است و اگر كوتاهي نكرده و تعدي هم ننموده، ضامن نيست.

مسأله 2186

هر گاه انسان شخصي را وصي كند و بگويد كه اگر آن شخص بميرد فلان شخص ديگر وصي باشد، بعد از آن كه وصي او مرد، وصي دوم بايد كارهاي ميّت را انجام دهد.

مسأله 2187

حجّي كه بر ميّت واجب است و بدهكاري و حقوقي را كه مثل خمس و زكات و مظالم، ادا كردن آنها واجب مي باشد، بايد از اصل تركه ميت بدهند، اگر چه ميّت براي آنها وصيت نكرده باشد.

مسأله 2188

اگر مال ميّت از بدهي و حج واجب و حقوقي كه مثل خمس و زكات و مظالم بر او واجب است زياد بيايد، چنانچه وصيت كرده باشد كه ثلث يا مقداري از ثلث را به مصرفي برسانند، بايد به وصيت او عمل كنند و اگر وصيت نكرده باشد، آنچه مي ماند، مال ورثه است.

مسأله 2189

اگر مصرفي را كه ميت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، وصيت او در بيشتر از ثلث در صورتي صحيح است كه ورثه حرفي بزنند، يا كاري كنند كه معلوم شود عملي شدن وصيت را اجازه داده اند و تنها راضي بودن آنان كافي نيست؛ و اگر مدتي بعد از مردن او هم اجازه بدهند، صحيح است.

مسأله 2190

اگر مصرفي را كه ميت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد و ورثه او پيش از مردنش اجازه بدهند كه وصيت او عملي شود، بعد از مردن او بنا بر اظهر نمي توانند از اجازه خود برگردند.

مسأله 2191

مقصود از ثلث مال كه وصيت در آن نافذ است، ثلث مال در وقت وفات وصيّت كننده است، پس اگر در اثر نقصان اموال، مقدار ثلث اموالش در وقت وفات كمتر از زمان وصيت شده باشد، وصيت او در ثلث اموال موجود، نافذ است.

مسأله 2192

اگر ميت وصيت به ثلث كند ولي مصرفي را معين نكند، در امور خيريّه مصرف مي شود.

مسأله 2193

اگر مالي را براي عدّه معيّني مثلاً براي طلاب مدرسه خاصي وصيت كرد، بايد به طور مساوي بين آنها تقسيم شود امّا اگر آن عدّه غير معين بودند، مثلاً براي عنوان كلي طلاب وصيت كرد، صرف كردن در بعضي از آنها كافيست ولو به سه نفر هم نرسد.

مسأله 2194

اگر مالي را براي شخصي وصيت كرد و معين نكرد كه در چه راهي مصرف كند و او هم قبول كرد، آن مال را مالك مي شود، اما چنانچه تعيين كرد كه چگونه مصرف شود، اگر تخلّف كند، ضامن است.

مسأله 2195

اگر وصيّت كند كه از ثلث مال او خمس و زكات يا بدهي ديگر او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبي هم مثل اطعام به فقرا انجام دهند، چنانچه ثلث مال او به اندازه اين كارها بود، به آن عمل مي شود و اگر كمتر بود، اول واجبات مالي او، مثل خمس، زكات، بدهي و حج واجب را انجام مي دهند و اگر اضافه آمد واجبات بدني مثل نماز و روزه و اگر باز هم چيزي از ثلث اضافه آمد به مصرف مستحبات مي رسانند، مگر اين كه معلوم باشد كه منظور ميت اين نبوده كه فقط از ثلث مصرف شود كه در اين صورت واجبات مالي كه قسم اول است از اصل مال ميت برداشته مي شود و بقيه از ثلث و اگر منظور ميّت مبهم بود، احتياط در اين است كه آنچه بيش از ثلث مصرف مي شود، با اجازه ورثه باشد.

مسأله 2196

اگر وصيت كند كه بدهي او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبي هم انجام دهند، چنانچه وصيت نكرده باشد كه اينها را از ثلث بدهند، بايد بدهي او را از اصل مال بدهند و اگر چيزي زياد آمد، ثلث آن را به مصرف نماز و روزه و كارهاي مستحبي كه معين كرده برسانند و در صورتي كه ثلث كافي نباشد، اگر ورثه اجازه بدهند بايد وصيت او عملي شود و اگر اجازه ندهند، بايد نماز و روزه را از ثلث بدهند و اگر چيزي زياد آمد به مصرف كار مستحبي كه معين كرده برسانند.

مسأله 2197

اگر كسي بگويد كه ميت وصيت كرده فلان مبلغ را به من بدهند، چنانچه دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند، يا قسم بخورد و يك مرد عادل هم گفته او را تصديق نمايد، يا يك مرد و دو زن عادل يا چهار زن عادل به گفته او شهادت دهند، بايد مقداري را كه مي گويد به او بدهند و اگر يك زن عادل شهادت دهد، بايد يك چهارم چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند و اگر دو زن عادل شهادت دهند نصف آن را و اگر سه زن عادل شهادت دهند بايد سه چهارم آن را به او بدهند و نيز اگر دو مرد كافر ذمّي كه در دين خود عادل باشند و مورد وثوق به راستگوئي و عدم خيانت باشند گفته او را تصديق كنند، در صورتي كه ميت ناچار بوده است كه وصيت كند و مرد و زن عادلي هم در موقع وصيت نبوده، بايد چيزي را

كه مطالبه مي كند به او بدهند.

مسأله 2198

اگر كسي بگويد من وصيّ ميتم كه مال او را به مصرفي برسانم، يا ميت مرا قيّم بچه هاي خود قرار داده، در صورتي كه دو مرد عادل گفته او را تصديق نمايند، حرف او را بايد قبول كرد و صورتهاي ديگر، مثل شهادت يك مرد عادل با قسم خوردن يا شهادت چند زن با يك مرد عادل يا بدون آن، مورد تأمّل است.

مسأله 2199

اگر وصيت كند چيزي به شخصي بدهند و آن شخص پيش از آن كه قبول يا رد كند بميرد، تا وقتي ورثه او وصيت را رد نكرده اند، مي توانند آن را قبول نمايند، ولي اين در صورتيست كه وصيت كننده از وصيت خود بر نگردد وگرنه ورثه آن شخص حقي به آن چيز ندارند و اگر آن شخص بعد از قبول فوت كرد، مال از آن وارث اوست و نيازي به قبول مجدّد وارث نيست. مگر آن كه وصيت كننده از وصيّتش برگردد.

مسأله 2200

مستحب است انسان براي خويشان و نزديكان خود مالي را وصيت كند اگر چه آن اشخاص از او ارث هم مي برند و مكروه است براي نزديكاني كه از او ارث نميرند، هيچ وصيتي نكند.

احكام ارث

مسأله 2201

كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند سه دسته يا طبقه هستند:

طبقه اول:

پدر و مادر و اولاد ميّت است و با نبودن اولاد، اولاد اولاد، هرچه پايين آيند، كه هر كدام آنان كه به ميّت نزديكتر است ارث مي برد بدين معني كه مثلا اگر نوه ميّت هست نتيجه او ارث نمي برد و تا يك نفر از اين طبقه هست طبقه دوم ارث نمي برند، مگر اين كه كسي كه از طبقه اول وجود دارد، شرعاً از ارث ممنوع شود، كه در اين صورت نوبت به طبقه دوم مي رسد.

طبقه دوم:

جد، يعني پدر بزرگ و پدر او، هرچه بالا رود و جدّه، يعني مادربزرگ و مادر او، هر چه بالا رود، پدري باشد يا مادري؛ و خواهر و برادر و با نبودن برادر و خواهر، اولاد ايشان، هر كدام آنان كه به ميت نزديكتر است ارث مي برد كه معناي آن در طبقه اول گفته شد و تا يك نفر از اين طبقه هست طبقه سوم ارث نمي برند.

طبقه سوم:

عمو، عمه، دايي، خاله، هرچه بالا روند و اولاد آنان هرچه پايين آيند و تا يك نفر از عموها، عمه ها، دايي ها و خاله هاي ميت زنده اند، اولاد آنان ارث نمي برند، ولي اگر ميت عموي پدري و پسر عموي پدر و مادري داشته باشد و غير از اينها وارثي نداشته باشد، ارث به پسر عموي پدر

و مادري مي رسد و عموي پدري ارث نمي برد. اگر ميت وارثي از قبيل پسر يا دختر عمو، يا پسر يا دختر عمه، يا پسر يا دختر دايي، يا پسر يا دختر خاله كه از طرف پدر و مادر هستند و از طرف ديگر عمو يا عمه يا دايي يا خاله از طرف پدر يا فقط مادر دارد، احتياط در اين است كه دو طبقه با هم صلح نمايند.

مسأله 2202

اگر عمو، عمه، دايي و خاله خود ميت و اولاد آنان و اولاد اولاد آنان نباشند، عمو، عمه، دايي و خاله پدر و مادر ميت ارث مي برند و اگر اينها نباشند اولادشان ارث مي برند و اگر آنها هم نباشند عمو، عمه، دايي و خاله جد و جده ميت و اگر اينها هم نباشند، اولادشان ارث مي برند.

مسأله 2203

زن و شوهر به تفصيلي كه گفته خواهد شد از يكديگر ارث مي برند.

ارث طبقه اول
مسأله 2204

اگر وارث ميت فقط يك نفر از طبقه اول باشد، مثلا پدر يا مادر يا يك پسر يا يك دختر باشد، همه مال ميت به او مي رسد؛ و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، همه مال به طور مساوي بين آنان تقسيم مي شود؛ و اگر يك پسر و يك دختر باشد، مال را سه قسمت مي كنند، دو قسمت را پسر و يك قسمت را دختر مي برد؛ و اگر چند پسر و چند دختر باشند، مال را طوري تقسيم مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2205

اگر وارث ميت فقط پدر و مادر او باشند، مال سه قسمت مي شود، دو قسمت آن را پدر و يك قسمت را مادر مي برد، ولي اگر ميت دو برادر، يا چهار خواهر، يا يك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همه آنان پدري باشند، يعني پدر آنان با پدر ميت يكي باشد، خواه مادرشان هم با مادر ميت يكي باشد يا نه اگرچه تا پدر و مادر ميت هستند اين افراد ارث نمي برند، ولي وجود آنها موجب مي شود كه مادر شش يك (6 / 1) مال را ببرد و بقيه به پدر برسد، به شرط آن كه برادران يا خواهران كافر نباشند و در حالي كه مادرشان آزاد و مسلمان است آنها بنده نباشند و هنگام مردن ميت، از مادر متولد شده باشند.

مسأله 2206

اگر وارث ميت فقط پدر و مادر و يك دختر باشد، چنانچه ميت دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري نداشته باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، پدر و مادر، هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت آن را مي برد و اگر دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري داشته باشد، مال را شش قسمت مي كنند، پدر و مادر، هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت مي برد و يك قسمت باقيمانده را چهار قسمت مي كنند يك قسمت را به پدر و سه قسمت را به دختر مي دهند، مثلا اگر مال ميت را 24 قسمت كنند 15 قسمت آن را به دختر و 5 قسمت آن به پدر و 4

قسمت آن را به مادر مي دهند، ولي در آن تأمل است.

مسأله 2207

اگر وارث ميت فقط پدر، مادر و يك پسر باشد، مال را شش قسمت مي كنند، پدر و مادر هر كدام يك قسمت و پسر چهار قسمت آن را مي برد و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، آن چهار قسمت را بطور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و اگر پسر و دختر باشند، آن چهار قسمت را طوري تقسيم مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2208

اگر وارث ميت فقط پدر و يك پسر يا مادر و يك پسر باشند مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر و پنج قسمت را

پسر مي برد.

مسأله 2209

اگر وراث ميت فقط پدر يا مادر، با پسر و دختر باشد، مال را به شش قسمت مساوي تقسيم مي كنند، يك قسمت آن را، پدر يا مادر مي برد و بقيه را طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2210

اگر وارث ميت فقط پدر و يك دختر، يا مادر و يك دختر باشد، مال را چهار قسمت مي كند، يك قسمت آن را پدر يا مادر و بقيه را دختر مي برد.

مسأله 2211

اگر وارث ميت فقط پدر و چند دختر، يا مادر و چند دختر باشند، مال را پنج قسمت مي كنند، يك قسمت را پدر يا مادر مي برد و چهار قسمت را دخترها به طور مساوي بين خودشان تقسيم مي كنند.

مسأله 2212

اگر ميت اولاد نداشته باشد، نوه پسري او، اگرچه دختر باشد، سهم پسر ميت را مي برد و نوه دختري او، اگرچه پسر باشد، سهم دختر ميت را مي برد؛ مثلا اگر ميت يك پسر از دختر خود و يك دختر از پسرش داشته باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را به پسر دختر و دو قسمت را به دختر پسر مي دهند.

ارث طبقه دوم
مسأله 2213

طبقه دوم از كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند، جدّ و جدّه، يعني پدربزرگ و مادربزرگ و همچنين برادر و خواهر ميت است و اگر برادر و خواهر نداشته باشد، اولادشان ارث مي برند.

مسأله 2214

اگر وارث ميت فقط يك برادر يا يك خواهر باشد، همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر پدر و مادري، يا چند خواهر پدر و مادري باشد، مال به طور مساوي بين آنان تقسيم مي شود و اگر برادر و خواهر پدر و مادري با هم باشند، هر برادري دو برابر خواهر مي برد، مثلا اگر دو برادر و يك خواهر پدر و مادري دارد، مال را پنج قسمت مي كنند، هر يك از برادرها دو قسمت و خواهر يك قسمت آن را مي برد.

مسأله 2215

اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادري دارد، برادر و خواهر پدري كه از مادر با ميت جداست ارث نمي برند و اگر برادر و خواهر پدر و مادري ندارد، چنانچه فقط يك خواهر يا يك برادر پدري داشته باشد همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر يا چند خواهر پدري داشته باشد، مال به طور مساوي بين آنان تقسيم مي شود؛ و اگر هم برادر و هم خواهر پدري داشته باشد، هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2216

اگر وارث ميت فقط يك خواهر يا يك برادر مادري باشد كه از پدر با ميت جداست، همه مال به او مي رسد؛ و اگر چند برادر مادري يا چند خواهر مادري يا چند برادر و خواهر مادري باشند؛ مال به طور مساوي بين آنان تقسيم مي شود.

مسأله 2217

اگر ميت برادر و خواهر پدري و مادري و برادر و خواهر پدري و يك برادر يا يك خواهر مادري داشته باشد، برادر و خواهر پدري ارث نمي برند و مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را به برادر يا خواهر مادري و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2218

اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادري و برادر و خواهر پدري و برادر و خواهر مادري داشته باشد، برادر و خواهر پدري ارث نمي برد و مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان تقسيم مي كنند و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2219

اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدري و يك برادر مادري يا يك خواهر مادري باشد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر يا خواهر مادري مي برد و بقيه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2220

اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدري و چند برادر و خواهر مادري باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2221

اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر و زن او باشد، زن ارث خود را به تفصيلي كه بعداً گفته مي شود مي برد و خواهر و برادر به طوري كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود را مي برند و نيز اگر زني بميرد و وارث او فقط خواهر و برادر و شوهر او باشد، شوهر نصف مال را مي برد و خواهر و برادر به طوري كه در مسائل قبل گفته شد ارث خود را مي برند، ولي ارث بردن زن يا شوهر موجب نمي شود كه از سهم برادر و خواهر مادري چيزي كم شود اما از سهم برادر و خواهر پدر و مادري يا پدري كم مي شود مثلا اگر وارث ميت شوهر و برادر و خواهر مادري و برادر و خواهر پدر و مادري او باشد، نصف مال به شوهر مي رسد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به برادر و خواهر مادري مي دهند و آنچه مي ماند مال برادر و خواهر پدر و مادري است، پس اگر همه مال او شش تومان باشد، سه تومان به شوهر و دو تومان به برادر و خواهر مادري و يك تومان به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند.

مسأله 2222

اگر ميت خواهر و برادر نداشته باشد، سهم ارث آنان را به اولادشان مي دهند و سهم برادرزاده و خواهرزاده مادري به طور مساوي بين آنان تقسيم مي شود و از سهمي كه به برادرزاده و خواهرزاده پدري يا پدر و مادري مي رسد هر پسري دو برابر دختر مي برد.

مسأله 2223

اگر وارث ميت فقط يك جد يا يك جده است، چه پدري باشد يا مادري، همه مال به او مي رسد و با بودن جدّ ميّت، پدر جدّ او ارث نمي برد.

مسأله 2224

اگر وارث ميت فقط جد و جده پدري باشد، مال سه قسمت مي شود، دو قسمت را جد و يك قسمت را جدّه مي برد و اگر جد و جده مادري باشد، مال را به طور مساوي بين خودشان تقسيم مي كنند.

مسأله 2225

اگر وارث ميت فقط يك جد يا جده پدري و يك جد يا جده مادري باشد بنا بر اظهر مال سه قسمت مي شود، دو قسمت را جد يا جده پدري و يك قسمت را جد يا جده مادري مي برد.

مسأله 2226

اگر وارث ميت جد و جده پدري و جد و جده مادري باشد مال سه قسمت مي شود، يك قسمت آن را جد و جده مادري به طور مساوي بين خودشان تقسيم مي كنند و دو قسمت آن را به جد و جده پدري مي دهند و جد دو برابر جده مي برد.

مسأله 2227

اگر وارث ميت فقط زن و جد و جده پدري و جد و جده مادري او باشد، زن ارث خود را به تفصيلي كه بعداً گفته مي شود مي برد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به جد و جده مادري مي دهند كه به طوري مساوي بين خودشان تقسيم مي كنند و بقيه را به جد و جده پدري مي دهند و جد دو برابر جده مي برد؛ و اگر وارث ميت شوهر و جد و جده باشد، شوهر نصف مال را مي برد و جد و جده به دستوري كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود

را مي برند.

ارث طبقه سوم
مسأله 2228

طبقه سوم عمو، عمه، دايي، خاله و اولاد آنان است به تفصيلي كه گفته شد، كه اگر از طبقه اول و دوم كسي نباشد، اينها ارث مي برند.

مسأله 2229

اگر وارث ميت فقط يك عمو يا يك عمه است، چه پدر و مادري باشد يعني با پدر ميت از يك پدر و مادر باشد، يا پدري باشد يا مادري، همه مال به او مي رسد و اگر چند عمو يا چند عمه باشند و همه پدر و مادري، يا همه پدري، يا همه مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان تقسيم مي شود و اگر عمو و عمه هر دو باشند و همه پدر و مادري، يا همه پدري باشند، عمو دو برابر عمه مي برد، مثلا اگر وارث ميت دو عمو و يك عمه باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمه مي دهند و چهار قسمت را عموها به طور مساوي بين خودشان تقسيم مي كنند.

مسأله 2230

اگر وارث ميت فقط چند عموي مادري يا چند عمه مادري باشند مال به طور مساوي بين آنان تقسيم مي شود و همچنين است اگر فقط چند عمو و عمه مادري داشته باشد ولي در صورت اخير، بنا بر احتياط بايد با هم

صلح كنند.

مسأله 2231

اگر وارث ميت عمو و عمه باشد بعضي پدري و بعضي مادري و بعضي پدر و مادري باشند، عمو و عمه پدري ارث نمي برند، پس اگر ميت يك عمو يا يك عمه مادري دارد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمو يا عمه مادري و بقيه را به عمو و عمه پدر و مادري مي دهند و عموي پدر و مادري دو برابر عمه پدر و مادري مي برد و اگر هم عمو و هم عمه مادري دارد، مال را سه قسمت مي كنند دو قسمت را به عمو و عمه پدر و مادري مي دهند و عمو دو برابر عمه مي برد و يك قسمت را به عمو و عمه مادري مي دهند، كه به طور مساوي با هم تقسيم نمايند.

مسأله 2232

اگر وارث ميت فقط يك دايي يا يك خاله باشد، همه مال به او مي رسد و اگر هم دايي و هم خاله باشد و همه پدر و مادري، يا پدري، يا مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و احتياط در افرادي كه فقط از طرف مادر ارث مي برند اين است كه در تقسيم بين خود صلح نمايند.

مسأله 2233

اگر وارث ميت فقط يك دايي، يا يك خاله مادري و دايي و خاله پدر و مادري و دايي و خاله پدري باشد، دايي و خاله پدري ارث نمي برند و مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به دايي يا خاله مادري و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري مي دهند كه به طور مساوي بين خودشان تقسيم كنند.

مسأله 2234

اگر وارث ميت فقط دايي و خاله پدري و دايي و خاله مادري و دايي و خاله پدر و مادري باشد، دايي و خاله پدري ارث نمي برد و بايد مال را سه قسمت كنند، يك قسمت آن را دايي و خاله مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت نمايند و احتياط در مصالحه است و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري بدهند كه به طور مساوي بين خودشان تقسيم كنند.

مسأله 2235

اگر وارث يك دايي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه باشد مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دايي يا خاله و بقيه را عمو يا عمه مي برد.

مسأله 2236

اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله و عمو و عمه باشد چنانچه عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشند، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و از بقيه، دو قسمت به عمو و يك قسمت به عمه مي دهند، بنا بر اين اگر مال را نُه قسمت كنند سه قسمت را به دايي يا خاله و چهار قسمت را به عمو و دو قسمت را به عمه مي دهند.

مسأله 2237

اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه مادري و عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را به دايي يا خاله مي دهند و دو قسمت باقيمانده را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمو يا عمه مادري و بقيه را به عمو و عمه پدر و مادري يا پدري مي دهند و عمو دو برابر عمه مي برد، بنا بر اين اگر مال را نُه قسمت كنند، سه قسمت را به دايي يا خاله و يك قسمت را به عمو يا عمه مادري و پنج قسمت ديگر را به عمو و عمه پدر و مادري يا پدري مي دهند.

مسأله 2238

اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله و عمو و عمه مادري و عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشد، مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و دو قسمت باقيمانده را سه سهم مي كنند، يك سهم آن را به عمو و عمه مادري مي دهند كه بين خود تقسيم مي نمايند و احتياط در مصالحه بين خودشان است و دو سهم ديگر را بين عمو و عمه پدر و مادري يا پدري تقسيم مي نمايند و عمو دو برابر عمه مي برد، بنا بر اين مال را نُه قسمت كنند، سه قسمت آن، سهم خاله يا دايي و دو قسمت سهم عمو و عمه مادري و چهار قسمت سهم عمو و عمه پدر و مادري يا پدري مي باشد.

مسأله 2239

اگر وارث ميت چند دايي و چند خاله باشند كه همه پدر و مادري يا پدري يا مادري باشند و عمو و عمه هم داشته باشد، مال سه سهم مي شود، دو سهم آن را به دستوي كه در مسأله قبل گفته شد، عمو و عمه بين خودشان قسمت مي كنند و يك سهم آن را دايي ها و خاله ها به طور مساوي بين خودشان تقسيم مي نمايند.

مسأله 2240

اگر وارث ميت دايي يا خاله مادري و چند دايي و خاله پدر و مادري يا پدري و عمو و عمه باشد، مال سه سهم مي شود، دو سهم آن را به دستوري كه سابقاً گفته شد عمو و عمه بين خودشان تقسيم مي كنند، پس اگر ميت يك دايي يا يك خاله مادري دارد، يك سهم ديگر آن را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به دايي يا خاله مادري مي دهند و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري يا پدري مي دهند و به طور مساوي قسمت مي كنند و اگر چند دايي مادري يا چند خاله مادري يا هم دايي مادري و هم خاله مادري دارد، آن يك سهم را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دايي ها و خاله هاي مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند، گرچه احتياط در مصالحه بين آنهاست و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري يا پدري مي دهند كه به طور مساوي بين خود تقسيم كنند.

مسأله 2241

اگر ميت عمو و عمه و دايي و خاله نداشته باشد مقداري كه به عمو و عمه مي رسد، به اولاد آنان و مقداري كه به دايي و خاله مي رسد، به اولاد آنان داده مي شود.

مسأله 2242

اگر وارث ميت عمو، عمه، دايي و خاله پدر و عمو، عمه، دايي و خاله مادر او باشند، مال سه سهم مي شود، يك سهم آن مال عمو، عمه، دايي و خاله مادر ميت است به طور مساوي، ولي احتياط آن است كه با هم صلح كنند، ودو سهم ديگر آن را سه قسمت مي كنند يك قسمت را دايي و خاله پدر ميت به طور مساوي بين خودشان قسمت مي نمايند و دو قسمت ديگر آن را به عمو و عمه پدر ميت مي دهند و عمو دو برابر عمه مي برد.

مسأله 2243

كسي كه دو نسبت در او جمع شود از هر دو سبب ارث مي برد، مثل اين كه كسي هم پسر عموي پدري باشد و هم پسر دايي مادري، يا كسي هم شوهر ميت باشد و هم پسر عموي او، يا زني هم عمه پدري ميّت باشد و هم خاله مادري او، مگر آن كه دو نسبت او در دو طبقه باشد، مثل اين كه هم برادر مادري باشد و هم پسر عمو كه فقط ارث برادر بودن را مي برد.

ارث زن و شوهر

مسأله 2244

زن و شوهر در ازدواج دائم با وجود جميع طبقات سه گانه اي كه گفته شد از يكديگر ارث مي برند و وجود هيچ يك از اين طبقات مانع ارث بردن آن دو از يكديگر نيست.

مسأله 2245

اگر زني بميرد و اولاد نداشته باشد، نصف همه مال را شوهر او و بقيه را ورثه ديگر مي برند و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگر اولاد داشته باشد، چهار يك (4 / 1) همه مال را شوهر و بقيه را ورثه ديگر مي برند.

مسأله 2246

اگر مردي بميرد و اولاد نداشته باشد، چهار يك (4 / 1) مال او را زن و بقيه را ورثه ديگر مي برند و اگر از آن زن يا از زن ديگر اولاد داشته باشد، هشت يك (8 / 1) مال را زن و بقيه را ورثه ديگر مي برند و زن از همه اموال منقول ارث مي برد ولي از زمين و قيمت آن ارث نمي برد، چه زمين خانه مسكوني باشد يا زمين باغ و زراعت و غير آن و از قيمت هوايي مثل بنا و درخت ارث مي برد و بنا بر اظهر با رضايت وارثان از خود هوائي هم مي تواند ارث ببرد و بنا بر اظهر در آنچه كه گفته شد فرق ندارد، زن از اين شوهر اولاد داشته باشد يا نه، اگرچه احتياط در مورد زن بچه دار در ارث بردن از زمين، خوب است.

مسأله 2247

اگر زن غير از شوهر وارثي ندارد، بنا بر اقوي همه مال به شوهر مي رسد، ولي اگر شوهر غير از زن وارث ندارد زن سهم خود را كه چهار يك (4 / 1) است مي برد و بقيه بنا بر اقرب، از آن امام ( عليه السلام ) است.

مسأله 2248

اگر براي پرداخت سهم زن بخواهند بنا و درخت و مانند آن را قيمت نمايند بايد اجزاي آن را قيمت كنند، ولي احتياط مستحب در اين است كه ببينند اگر آنها بدون اجاره در زمين بمانند تا از بين بروند چقدر ارزش دارند و آن را براي پرداخت مبنا قرار دهند.

مسأله 2249

اگر ميت بيش از يك زن داشته باشد، چنانچه اولاد نداشته باشد چهار يك (4 / 1) مال و اگر اولاد داشته باشد هشت يك (8 / 1) مال به شرحي كه گفته شد، به طور مساوي بين زنهاي دائمي او تقسيم مي شود، اگرچه شوهر با هيچ يك از آنان يا بعض آنان نزديكي نكرده باشد.

مسأله 2250

اگر مردي در حال مرض با زني ازدواج دائم نمايد و در آن مرض بميرد و نزديكي هم نكرده باشد، زن از آن مرد ارث نمي برد و حق مهر هم ندارد و اگر نزديكي كرده باشد و يا از آن مرض خوب شده و به غير آن مرض از دنيا رفته باشد آن زن هم از او ارث مي برد و هم حق مهر دارد و اگر زني كه شوهرش با او نزديكي نكرده در زمان مريضي شوهر از دنيا رفت شوهر از آن زن ارث نمي برد و حق مهر هم براي زن نيست بنا بر اظهر، اگرچه احتياط مستحب در صلح است.

مسأله 2251

اگر زن را به ترتيبي كه در احكام طلاق گفته شد طلاق رجعي بدهد و آن زن قبل از اتمام عدّه بميرد، شوهر از او ارث مي برد و نيز اگر شوهر قبل از اتمام عدّه زن بميرد، زن از او ارث مي برد، ولي اگر بعد از اتمام عدّه رجعي يا در عدّه طلاق بائن يكي از آنان بميرد، ديگري از او ارث نمي برد.

مسأله 2252

اگر شوهر در حال مرض عيالش را طلاق دهد، اگرچه طلاق بائن باشد، و قبل از گذشتن دوازده ماه هلالي بميرد، زن با دو شرط از او ارث مي برد:

اول آن كه در اين مدت شوهر ديگر نكرده باشد.

دوم آن كه شوهر در ادامه همان مرضي كه در آن مرض زن را طلاق داده، به واسطه آن مرض يا به جهت ديگري بميرد، پس اگر از آن مرض خوب شود و به جهت ديگري از دنيا برود، زن از او ارث نمي برد.

مسأله 2253

زني كه به عقد موقت به نكاح مردي درآمده از مرد ارث نمي برد و مرد نيز از او ارث نمي برد اما ارث بين پدر و فرزند يا مادر و فرزند ثابت است.

مسائل متفرقه ارث
مسأله 2254

قرآن، انگشتر، شمشير ميت و لباسي را كه پوشيده يا براي پوشيدن گرفته و دوخته است، اگرچه نپوشيده باشد، در صورتي كه براي مصرف و استفاده كردن، نه فقط براي ملكيّت، آنها را گرفته باشد، مال پسر بزرگتر است اگرچه فرزند بزرگتر دختر باشد و بر پسر بزرگ نيز واجب است كه نمازها و روزه هايي كه از پدرش قضا شده به جا آورد و حكم رسيدن اين اموال به پسر بزرگ، بنا بر احتياط واجب در صورتيست كه ميت غير از اينها مال ديگري نيز داشته باشد.

مسأله 2255

اگر پسر بزرگ ميت بيش از يكي باشد، مثلا از دو زن او در يك وقت دو پسر به دنيا آمده باشد اگر چنين فرضي صحيح باشد، بايد لباس، قرآن، انگشتر و شمشير ميت را به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند.

مسأله 2256

اگر ميت قرض داشته باشد، چنانچه قرضش به اندازه مال او يا زيادتر باشد، بايد چهار چيزي را هم كه مال پسر بزرگتر است و در مسأله 2286 گفته شد، براي اداي قرض او بدهند و اگر قرضش كمتر از مال او باشد، بنا بر اظهر بايد از آن چهار چيز هم كه به پسر بزرگتر مي رسد به نسبت، براي اداي قرض او بدهند، مثلا اگر همه دارايي او شصت تومان است و به مقدار بيست تومان آن از چيزهاييست كه مال پسر بزرگتر است و سي تومان هم قرض دارد پسر بزرگ بايد به مقدار ده تومان از آن چهار چيز را بابت قرض ميت بدهد.

مسأله 2257

مسلمان از كافر ارث مي برد ولي كافر اگرچه پدر يا پسر ميت باشد از مسلمان ارث نمي برد. ولي اگر ميت مسلمان پسر كافري دارد و او پسري مسلمان دارد، آن پسر مسلمان از جدّ خود ارث مي برد و همچنين اگر پسر ميت مسلمان، كافر باشد ولي عموي ميت يا برادر ميت مسلمان باشد ارث به آنها مي رسد و در صورت كافر بودن اين دو پسران مسلمان عمو و برادر

ارث مي برند.

مسأله 2258

اسلام آوردن وارث قبل از تقسيم كردن ارث، در صورت تعدد ورثه مسلمان، مثل اسلام آوردن آن وارث قبل از مردن آن ميّت است پس اگر قبل از تقسيم مال اسلام آورد، در استحقاق ارث مانند بقيه ورثه است، پس اگر طبقه او مقدم است بر طبقه بقيه، تمام ارث مال او خواهد بود چه ميت كافر باشد يا مسلمان و اگر اسلام آوردن او بعد از تقسيم بخشي از مال باشد، نسبت به بقيه اموال ارث مي برد و از آن بخش كه تقسيم شده ارث نمي برد.

مسأله 2259

افراد تمام مذاهب مختلفي كه محكوم به اسلام هستند، همه از يكديگر ارث مي برند، چه حق باشند چه باطل، مگر غُلاة و خوارج و نواصب و منكرين ضروري دين، كه محكوم به كفرند و از مسلمان ارث نمي برند ولي مسلمان از آنها ارث مي برد چنانكه از كافر ارث مي برد.

مسأله 2260

اگر كسي يكي از خويشان خود را عمداً و به ناحق بكشد، از او ارث نمي برد، ولي اگر از روي خطا باشد، چه خطاي محض باشد يا خطاي شبيه به عمد، بنا بر اظهر از او ارث مي برد، ولي از ديه او بنا بر اظهر ارث نمي برد، اگرچه احتياط مستحب در صلح كردن است و در قتل عمدي، كه ارث نمي برد، فرقي نيست بين اين كه خودش مستقيماً اقدام به قتل نمايد و يا طوري واسطه قتل باشد كه قتل به او نسبت داده شود.

مسأله 2261

مرد و زن زناكار و خويشان آنها از فرزندي كه از زنا به دنيا آمده ارث نمي برند، ولي اولاد چنين فرزندي و شوهر يا زن او، از او ارث مي برند.

مسأله 2262

هرگاه بخواهند ارث را تقسيم كنند در صورتي كه ميت بچه اي داشته باشد كه در شكم مادر است و در طبقه او وارث ديگري هم مانند اولاد و پدر و مادر باشد، براي بچه اي كه در شكم است، كه اگر زنده به دنيا بيايد ارث مي برد، بنا بر احتياط واجب سهم دو پسر را كنار مي گذارند، البته سهم كساني كه ميت چه اولادي داشته باشد يا نه در هر صورت از ميت ارث مي برند، مانند كمترين سهم زن، بايد از اول داده شود و همچنين كمترين سهم پدر و مادر را نيز بايد به آنها بدهند و اگر احتمال بدهند بيشتر است مثلا احتمال بدهند كه زن سه قلو حامله باشد، سهم سه پسر را كنار مي گذارند و چنانچه مثلا يك پسر يا يك دختر به دنيا آمد، ورثه، زيادي آن را بين خودشان تقسيم مي كنند و براي كنار گذاشتن سهم بچه، انعقاد نطفه و وجود حمل در وقت مردن آن ميت كافيست و دميده شدن روح در آن حمل شرط نيست، ولي زنده به دنيا آمدن شرط است، پس اگر زنده به دنيا آمد و در همان ساعت مرد باز هم ارث مي برد و ديگران هم از او ارث مي برند.

مسأله 2263

شخص مفقودالاثري كه زنده بودنش معلوم نيست و وارث هم دارد مالش را كنار مي گذارند و بنا بر اظهر تا مدت چهار سال وضعيت او را پيگيري مي كنند سپس مالش را بين ورثه تقسيم مي كنند، ولي اگر بعداً زنده بودن او معلوم شد آن تقسيم مال از بين مي رود و تمام

مال به خود او بر مي گردد و احتياط مستحب آن است كه منتظر بمانند تا وقتي كه علم عادي يا اطميناني به مردن او پيدا شود.

مسأله 2264

اگر چند نفر كه هر كدام وارث ديگريست با هم مثلا زير آوار بمانند، در صورتي كه معلوم نباشد كدام زودتر مرده، هر كدام از ديگري ارث مي برد، ولي اگر معلوم شود كه كدام يك زودتر مرده، كسي كه ديرتر مرده

ارث مي برد.

احكام ديه

[اقسام قتل]

قتل بر سه قسم واقع مي شود:

1 قتل عمدي؛ كه شخصي به قصد كشتن، كسي را به ناحق به قتل مي رساند.

2 قتل شبه عمد؛ كه شخصي به قصد ديگري غير از كشتن، مثل ادب كردن يا كتك زدن (با وسيله اي كه غالباً كشنده نيست، مثل عصا) صدمه اي به كسي مي زند كه موجب قتل او مي شود.

3 قتل خطايي؛ كه شخصي بدون قصد كشتن و بدون اين كه بخواهد به مقتول آسيبي برساند كاري كند كه او كشته شود، مثلا به حيواني سنگ پرتاب كند اتفاقاً موجب قتل كسي شود.

[احكام]
مسأله 2265

اگر طفل يا ديوانه، كسي را بكشد، اگرچه عمدي باشد، ملحق به قتل خطاييست و اگر شخص ديگري را به تصور اين كه مستحق كشته شدن است، مثل كفر و قصاص، بكشد و بعداً معلوم شود كه استحقاق كشته شدن را نداشته، اين قتل ملحق به شبه عمد است.

مسأله 2266

اگر كسي عمداً و به ناحق ديگري را بكشد، وليّ مقتول مي تواند قاتل را عفو كند يا بكشد، يا به مقداري كه در مسأله بعد گفته مي شود از او ديه بگيرد، امّا اگر از روي خطا بكشد، وليّ مقتول حق ندارد او را بكشد، امّا مي تواند ديه بگيرد.

مسأله 2267

اگر قتل عمدي واقع شود ديه اي كه قاتل بايد بدهد يكي از شش چيز است:

1 صد شتر كه داخل سال ششم شده باشند و افضل و احوط اين است كه شترها نر باشند، گرچه بنا بر اظهر اين شرط لازم نيست.

2 دويست گاو.

3 هزار گوسفند.

4 دويست حُلّه و هر حُلّه دو پارچه ردا و ازار است و احتياط در اين است كه از بُردهاي يمني باشد، كه در

يمن مي بافند.

5 هزار مثقال شرعي طلاي سكه دار كه هر مثال آن 18 نخود است و بنا بر اظهر نمي تواند طلاي غير سكه دار بدهد.

6 ده هزار درهم، كه هر ده درهمي در زمان تشريع اين قانون در اسلام به قيمت يك دينار كه 18 نخود طلاي سكّه دار است بوده و اختيار تعيين هر كدام از اين شش چيز به دست قاتل است.

مسأله 2268

ديه قتل شبه عمد و قتل خطا هر يك صد شتر است ولي سن شترها در هر كدام مختلف است كه توضيح آن در كتاب هاي مفصل داده شده است.

مسأله 2269

ديه چند چيز مثل ديه قتل است كه مقدار آن در مسأله 2099

گفته شد:

1 اگر دو چشم كسي را كور كند، يا چهار پلك چشم او را از بين ببرد؛ و اگر يك چشم او را كور كند، بايد نصف ديه قتل را بدهد.

2 اگر دو گوش كسي را ببُرد، يا كاري كند كه هر دو گوش او كر شود؛ و اگر يك گوش او را ببرد يا كر كند، بايد نصف ديه قتل را بدهد؛ و اگر نرمه گوش او را ببرد بايد ثلث ديه قتل را بدهد.

3 اگر تمام بيني يا نرمه بيني كسي را ببُرد.

4 زبان كسي را از بيخ ببُرد، در صورتي كه شخص لال نباشد.

5 تمام دندان هاي كسي را از بين ببرد و ديه هر كدام از دوازده دندان جلو دهان كه شش عدد بالا و شش عدد پايين مي باشد، پنجاه مثقال شرعي طلاست و هر مثقال شرعي 18 نخود است و اگر يكي از شانزده دندان عقب را كه هشت عدد آنها بالا و هشت عدد پايين است از بين ببرد، بايد 25 مثقال شرعي

طلا بدهد.

6 اگر هر دو دست كسي را از مچ جدا كند و اما اگر يك دست را از مچ جدا كند، بايد نصف ديه قتل را بدهد.

7 اگر ده انگشت كسي را ببرد و ديه هر انگشت، ده يك (10 / 1) ديه قتل است.

8 اگر پشت كسي را طوري بشكند كه

ديگر درست نشود و يا خميده بماند.

9 اگر هر دو پستان زني را ببرد و اما اگر يكي از آنها را ببرد، بايد نصف ديه قتل را بدهد.

10 اگر هر دو پاي كسي را تا مفصل يا بالاتر، يا همه ده انگشت پا را قطع كند؛ و ديه هر انگشت، ده يك (10 / 1) ديه قتل است.

11 اگر بيضه هاي مردي را از بين ببرد و يا آلت مرديِ كسي را از ختنه گاه يا بيشتر قطع كند و براي حكم ديه زن ها در اين مورد بايد به كتاب هاي مفصّل مراجعه شود.

12 اگر طوري به كسي آسيب برساند كه عقل او از بين برود.

13 اگر به كسي صدمه اي بزند كه ديگر بوها را احساس نكند.

14 اگر تمام موي سر و يا موي ريش كسي را از بين ببرد، به طوري كه ديگر نرويَد و اگر موي ريش بعداً برويَد، بنا بر اظهر و احوط، يك سوم ديه بايد داده شود و اگر موي سر برويَد بايد تفاوت قيمت كسي كه بنده است و چنين نقصي پيدا كرده داده شود.

15 شكسته يا كوبيده شدن تمام گردن، به طوري كه نتواند آن را به طرف ديگر برگرداند.

16 كندن و يا قطع كردن تمام دو استخوان فك به طوري كه همراه دندان ها نباشد (مانند كودك يا پير كه دندان ندارند) وگرنه براي از بين رفتن دندان ها ديه جداگانه لازم است.

17 از بين بردن يا قطع نخاع، اگرچه صاحبش بعداً زندگي كند.

18 افضا كردن زن به طوري كه ديگر سالم نشود، البته اگر شوهر او بعد از تمام شدن نُه سال زن به

وسيله نزديكي كردن موجب اين كار بشود ديه بر او لازم نيست.

19 اگر دو قسمت برجسته پشت (اليتين) كسي را از بين ببرند.

20 اگر هر دو لب كسي را ببُرند.

21 اگر كاري كنند كه شخص ديد چشمش از بين برود و يا صدايش بيرون نيايد و صوت او از بين برود و يا مبتلا به بيماري ريزش بول شده و نتواند جلو ادرار خود را بگيرد كه در هر يك از اين موارد ديه كامل است و بعضي موارد ديگر نيز موجب ديه كامل مي شود كه به كتاب هاي مفصل مراجعه شود.

مسأله 2270

اگر انسان كسي را عمداً و به ناحق بكشد، در صورت عفو و يا گرفتن ديه علاوه بر توبه، به عنوان كفاره بايد دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند و يك بنده آزاد نمايد، ولي اگر اشتباهاً بكشد، بايد ديه او را بدهند (يعني ديه بر عاقله است) و يك بنده آزاد كند و اگر نتواند بنده آزاد كند دو ماه روزه بگيرد و اگر اين را هم نتواند، شصت فقير را سير كند.

مسأله 2271

كسي كه سوار حيوان است، اگر كاري كند كه آن حيوان مضطرب شده به كسي آسيب برساند، ضامن است و نيز اگر ديگري كاري كند كه حيوان به سوار خود يا به كس ديگر صدمه بزند، ضامن مي باشد.

مسأله 2272

اگر انسان كاري كند كه زن حامله سقط كند، چنانچه چيزي كه سقط شده نطفه باشد، ديه اش بيست مثقال شرعي طلا است، كه هر مثقال آن هجده نخود مي باشد و اگر عَلقَه، يعني خون بسته باشد، چهل مثقال و اگر مُضغه، يعني پاره گوشت باشد، شصت مثقال و اگر داراي استخوان شده باشد، هشتاد مثقال و اگر گوشت آورده ولي هنوز روح در او دميده نشده، صد مثقال است، اگرچه افضل و احوط در اين صورت ديه كامل است و اگر روح در او دميده شده، چنانچه پسر باشد، ديه او هزار مثقال و اگر دختر باشد، ديه او پانصد مثقال شرعي است.

مسأله 2273

اگر زن حامله كاري كند كه بچه اش سقط شود، بايد ديه آن را به تفصيلي كه در مسأله قبل گفته شد، به وارث بچّه بدهد و به خود زن چيزي از آن نمي رسد.

مسأله 2274

اگر كسي زن حامله را بكشد، بايد ديه زن و بچه، هر دو را بدهد.

مسأله 2275

اگر پوست سر يا صورت مردي را پاره كند و خون خارج نشود بايد يك شتر به او بدهد و اگر به گوشت برسد و قدري از آن را هم ببرد، بايد بنا بر اظهر دو شتر بدهد و اگر خيلي از گوشت را پاره كند، بايد سه شتر بدهد و اگر به پرده نازك استخوان برسد، چهار شتر و اگر استخوان نمايان شود، پنج شتر و اگر استخوان بشكند، ده شتر و اگر بعضي از ريزه هاي استخوان از جاي خود بيرون آيد، پانزده شتر و اگر به پرده مغز برسد بايد يك سوم ديه كامل را بدهد.

مسأله 2276

اگر به صورت كسي سيلي يا چيز ديگر بزند به طوري كه صورت او سرخ شود، بايد يك مثقال و نيم شرعي طلا، كه هر مثقال آن هجده نخود است بدهد و اگر كبود شود، سه مثقال و اگر سياه شود، بنا بر اظهر بايد شش مثقال شرعي طلا بدهد، ولي اگر جاي ديگر بدن كسي را بوسيله زدن، سرخ يا كبود يا سياه كند، بايد نصف آنچه را كه گفته شد بدهد.

مسأله 2277

اگر به حيوان حلال گوشت كسي زخم بزند، يا چيزي از بدن آن را ببُرد، بايد تفاوت قيمت سالم و معيوب آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2278

اگر انسان سگ شكاري كسي را بكشد، بنا بر احوط بايد بر چهل درهم توافق نمايند و اگر سگي كه خانه را حفاظت مي كند، يا سگ گله كسي را تلف نمايد، بنا بر احتياط بايد بيست درهم و يا يك گوسفند بدهد و اگر سگي كه باغ را حفاظت مي كند بكشد، بايد بيست درهم و يا قيمت فعلي آن را بدهد.

احكام بانك ها

مسأله 2279

وام گرفتن از بانك در صورتي كه در آن شرط سود شده باشد، جايز نيست و ربا و حرام است.

مسأله 2280

كسي كه مي خواهد از بانك وام بگيرد مي تواند كالا و جنسي را از بانك و يا وكيل او به نسبت معيني، مثلا ده درصد و يا بيست درصد از قيمت بازار گرانتر بخرد به شرط اين كه بانك مبلغ مورد تقاضاي او را تا مدت معيني به او قرض دهد.

مسأله 2281

اگر كسي بخواهد به بانك وام دهد در صورتي كه بانك، كالا و جنسي را بيشتر از قيمت بازار از او بخرد به شرط اين كه او مبلغ مورد نظر را به بانك قرض دهد، يا اينكه بانك كالا و جنسي را به كمتر از قيمت بازار به او بفروشد به شرط اين كه مبلغي را تا مدت معيني به بانك قرض دهد، صحيح است و با اين كار مي توان از ربا دور شد.

مسأله 2282

فروختن مبلغي به ضميمه چيزي، به مبلغ بيشتري تا مدت معيني، مانند اين كه صد تومان را به ضميمه يك قوطي كبريت و يا يك عدد استكان مثلا، به صد و ده تومان به مدت دو يا سه ماه يا بيشتر بفروشند، جايز نيست و اين عمل در واقع همان وام دادن با سود است كه به صورت خريد و فروش انجام مي شود و حرام است.

مسأله 2283

در مسائل قبل گفته شد كه حكم قرض دادن به بانك مانند حكم قرض گرفتن از بانك است و چنانچه در قرارداد وام شرط سود شده باشد ربا و حرام است و فرق نمي كند كه پولي كه به بانك داده مي شود به صورت «سپرده ثابت» باشد، يعني صاحب پول بر حسب قرارداد تا مدت معيني نمي تواند از پول خود استفاده كند، يا به نحو «حساب در گردش» باشد، كه هر موقع بخواهد مي تواند از پول خود استفاده كند و در هر دو صورت حرام است.

مسأله 2284

كسي كه پول به بانك مي دهد چنانچه شرط سود نشده باشد و صاحب پول به اين قصد پول خود را به بانك ندهد كه از آن فايده اي عايد او گردد و اگر بانك سودي هم به او ندهد خود را طلبكار ندانسته و مطالبه نكند در اين صورت گذاشتن پول نزد آن بانك جايز است و سود آن هم اشكال ندارد.

مسأله 2285

اگر بخواهد در پولي كه از به آنكها گرفته تصرف كند و با آن معامله نمايد، بعد از آن كه جايز بودن اصل معامله و گرفتن پول از بانك، از نظر شرعي ثابت شده باشد، در مورد تعيين آن قسمت از پول كه مخلوط با غير شده است بايد از مجتهد جامع الشرايط اجازه گرفته شود و اگر در اين فرض بانك مبلغي بعنوان اضافه به او بدهد، اشكال ندارد.

مسأله 2286

قرض گرفتن از بانك ها در صورتي كه شرط سود در آن شده باشد جايز نيست و ربا و حرام است و فرق نمي كند كه قرض با وثيقه بوده باشد يا بدون وثيقه و وثيقه سند ملكي باشد يا اسناد اعتباري مانند سفته و غيره.

مسأله 2287

چنانچه پول را به عنوان مجهول المالك و با اجازه حاكم شرع يا وكيل او از به آنكها گرفته باشد، نه به عنوان قرض، يعني قصد و تصميم پول دهنده و پول گيرنده متفاوت باشد، قرض گرفتن جايز است و اشكال ندارد و اين كه مي داند بانك اصل پول و سود آن را به طور حتمي از او خواهد گرفت در جواز تصرف در آن پول اشكالي ايجاد نمي كند و اگر نتواند از دادن آن خودداري كند، پرداخت آن نيز جايز است.

مسأله 2288

سپردن پول به بانك به قصد زياد شدن آن و گرفتن سود و فايده بر آن پول جايز نيست، ربا و حرام است، ولي براي جلوگيري از گرفتار شدن به ربا و حرام، مي تواند در تصميم و نيت خود شرطِ گرفتنِ سود را نكند و بناي كار خود را بر اين بگذارد كه اگر بانك سود ندهد، خود را طلبكار نمي داند و مطالبه نخواهد كرد، در اين صورت اگر بانك فايده اي به او داد مي تواند با اجازه حاكم شرع يا وكيل او، آن فايده را به عنوان مجهول المالك بگيرد و در آن تصرف كند و اگر بداند كه در صورت نگرفتن سود از بانك، كارمند بانك سود را به مصرف شخصي خود خواهد رسانيد، مي تواند سود را به قصد اين كه پول مجهول المالك است و بايد شرعاً به مصارف خاصي برسد، از بانك مطالبه كرده و به آن مصارف برساند.

مسأله 2289

حكم بانك هايي كه به صورت شركت با دولت سرمايه گذاري شده است، از دو مسأله اي كه قبلا گفته شد معلوم مي گردد چون پول موجود در اين بانك ها مخلوط با مجهول المالك است و حكم بانك هاي دولتي را دارد.

مسأله 2290

گرفتن پول از بانك هاي غير اسلامي مانند بانك هاي كشورهاي كفر، چه دولتي باشد و چه شخصي جايز است، ولي نه به عنوان قرض؛ و تصرف در آن احتياج به اجازه حاكم شرع و يا وكيل او ندارد، مگر آنكه مال مسلماني در بانك كفار باشد كه بايد نسبت به سهم آن مسلمان به وظيفه مخصوصي كه در مورد بانك هاي كشورهاي اسلامي گفته شد عمل نمايد.

اعتبارات بانكي؛ صادرات كالا
اشاره

قبل از بيان مسائل، بخشي از آنچه به عنوان اعتبارات بانكي و مقررات صادرات و واردات معمول و متعارف است بيان مي شود:

صادرات كالا

كسي كه بخواهد جنس و كالايي را به خارج از كشور صادر كند بايد طبق مقررات، اعتباري در بانك گشايش شود تا بانك طبق تعهد خود نسبت به پرداخت قيمت كالا و دريافت اسناد بر حسب مقررات جاري اقدام نمايد و در نتيجه عمل بانك در هر دو مورد صادرات و واردات يك چيز است و در واقع فرقي با هم ندارد و بر اساس تعهد پرداخت مبلغ كالاي مورد معامله و گرفتن اسناد حمل و تحويل آن به سفارش دهنده انجام مي گيرد و يك نوع ديگر از اعتبار بانكي آن است كه فروشنده كالا و يا نماينده او صورت و قائمه كالا را با ذكر تمام مشخصات آن از لحاظ كمّي و كيفي بدون اين كه قبلا مذاكره و معامله اي با طرف مقابل يعني خريدار انجام داده باشد به بانك مي فرستد و به بانك وكالت مي دهد كه اسناد را به طرف مقابل كه خريدار باشد عرضه كند. اگر خريدار به قيمت عرضه شده قبول كرد، تقاضاي گشايش اعتبار مي كند و آن موقع بانك بر حسب مقررات خود با دريافت ده درصد يا بيست درصد مثلا از مبلغ قيمت كالا قرارداد انجام معامله را با خريدار مي بندد و تعهد مي كند كه تمام

مبلغ را به فروشنده پرداخت نمايد و اسناد حمل آن را گرفته و به خريدار تسليم نمايد.

[احكام]
مسأله 2291

مجموع كارهايي كه در مورد گشايش اعتبارات بانكي در قسمت بالا گفته شد در صورتي كه كشور صادر كننده و وارد كننده، دولتي داشته باشد و آن را به منزله يك نفر مالك شخصي فرض كنيم و بانك به منزله

وكيل آن شخص باشد، بدين معني كه در اجراي معاملات خاص، بانك به عنوان وكيل دولت مشغول اين عمليات مي شود و كارهايي كه وكيل مي تواند انجام دهد به عهده مي گيرد، در صورتي كه حلال بودن پول هاي بانك معلوم باشد و معاملات و عملياتي كه بانك انجام مي دهد از تمام جهات حلال و جايز باشد گشايش اعتباراتي كه گفته شد بي اشكال است.

مسأله 2292

جايز است بانك براي انجام عمل گشايش اعتبار و تعهدات مربوطه، مبلغي از سفارش دهنده و خريدار به عنوان كارمزد دريافت كند و اين عمل بانك را مي توان از نظر شرعي، نوعي عقد جعاله دانست، يعني سفارش دهنده با بانك قرار مي گذارد كه اگر بانك عمل گشايش اعتبار را براي او انجام دهد، مبلغي را بعنوان كارمزد به بانك بپردازد و بانك پس از انجام عمل گشايش اعتبار، حق دارد كه آن مبلغ را از او دريافت كند.

مسأله 2293

اگر بانك بر حسب تقاضاي سفارش دهنده مبلغ كالاي مورد سفارش را تا مدت معيني مطالبه نكند و بابت آن مبلغي از سفارش دهنده بگيرد، خالي از اشكال نيست.

واردات كالا

كسي كه بخواهد جنس و كالاهاي اجنبي را از كشورهاي خارجي وارد كند بايد بنا بر مقررات بين المللي در نزد يكي از بانك هاي كشور وارد كننده كالا، گشايش اعتبار كند و بانكي كه در نزد او گشايش اعتبار شده متعهد مي شود كه پس از انجام گرفتن مقدمات معامله بين طرفين فروشنده و خريدار، چه از طريق مكاتبه يا از طريق نمايندگي فروشنده در كشور خريدار به موجب فاكتور صادر شده از طرف فروشنده با تمام مشخصات و اوصاف كالاي مورد معامله از جهت كيفيت و كميت، مبلغ مورد اتفاق طرفين را به وسيله بانك كشور فروشنده به فروشنده بپردازد و با اين اقدام ده درصد يا بيست درصد كل بهاي مورد سفارش را از سفارش دهنده دريافت مي كند تا تماميت معامله را از طرف خريدار به فروشنده اعلام تا اسناد حمل را جهت دريافت بهاي كالا به بانك تحويل دهد و با تحويل گرفتن اسناد حمل كالا بر طبق مشخصات مذكور در موقع گشايش اعتبار، تمام مبلغ را به فروشنده مي پردازد.

مسائل متفرقه

مسأله 2294

رقصيدن زن در مجالس زنان و يا مرد در مجالس مردان اشكال دارد و احتياط واجب در ترك است و رقص زن فقط براي شوهر جايز است.

مسأله 2295

ديدن نامحرم از طريق تلويزيون و شنيدن صداي آنها، كه مقرون به فساد و ريبه است اشكال دارد و بعض اقسام آن حرام يقيني است.

مسأله 2296

سن بلوغ دختر تمام شدن نُه سال قمري است، ولي تكاليفي كه قدرت بر انجام آن نداشته باشد، مثل روزه، از جهت عدم قدرت ساقط است، ولي بعداً بايد قضا نمايد. ولي اگر مي تواند در همان رمضان بطور منفصل انجام دهد بايد انجام دهد.

مسأله 2297

تراشيدن و ازاله موي صورت جايز نيست، چه تمام ريش يا قسمتي از آن باشد و تراشيدن زير گلو و روي گونه ها در حد اصلاح مانعي ندارد و ماشين كردني كه مثل تراشيدن باشد بايد ترك شود.

مسأله 2298

در مواردي كه براي كم كردن اجاره منزل، پرداخت قرض شرط مي شود، اگر بدون اين پول نياز مسكن او تأمين نمي شود، اين قرض خمس ندارد حتي اگر چند سال در دست صاحب منزل باقي بماند.

مسأله 2299

استفاده كردن زن از قرص براي جلوگيري از عادات ماهانه، براي اينكه بتواند در ماه رمضان روز بگيرد چنانچه ضرر مرض آور داشته باشد

جايز نيست.

مسأله 2300

قضاي نماز و روزه پدر، به عهده پسر بزرگتر است.

مسأله 2301

بازي كردن با آلات قمار، از قبيل نرد و پاسور و شطرنج، با برد و باخت حرام قطعيست و بدون برد و باخت احتياط در ترك آن است و در شطرنج احتياط اشد است.

مسأله 2302

مالياتي كه مردم به دولت پرداخت مي نمايند بابت خمس حساب نمي شود و اگر در بين سال داده شود در حكم مخارج سال است.

مسأله 2303

جلوگيري كردن زن از بارداري قبل از انقعاد نطفه اشكال ندارد و عمل جرّاحي براي آن، اگر ضرورت لازم عقلايي داشته باشد و با رضايت شوهر انجام شود، مانعي ندارد به شرط آن كه از لمس و نظر حرام اجتناب شود ولي عقيم كردن جايز نيست.

مسأله 2304

اگر زني علم پيدا كرد كه شوهرش مرده است و شوهر كرد و بعداً شوهر اولش پيدا شد، آن زن زوجه شوهر اول است و نسبت به دومي شبهه است و بايد عدّه وطي به شبهه نگه دارد.

مسأله 2305

كار كردن براي كسي كه مالش مخلوط به حرام است و دستمزد گرفتن از او، در صورتي كه شخصي يقين ندارد كه در مال مورد ابتلاي او، حرام وجود دارد، مانعي ندارد و حلال است.

مسأله 2306

در موردي كه به تشخيص دكتر حمل براي مادر ضرر دارد و ادامه حمل ممكن است منجر به مرگ مادر شود، چنانچه اشكالي در تشخيص دكتر نباشد و تحقيق كامل هم در اين جهت شده باشد، سقط جنين قبل از دميده شدن روح مانعي ندارد.

مسأله 2307

خون اگر عرفاً داراي ماليت باشد و منافع حلالي داشته باشد كه در معامله مورد قصد قرار مي گيرد، فروش آن اشكال ندارد.

مسأله 2308

رشوه دادن و رشوه گرفتن حرام است و در آن فرقي نيست كه از مسلمان بگيرد يا از غير مسلماني كه مالش محترم باشد و اگر رشوه بگيرند مالك آن نمي شوند و سود حاصله از آن نيز، مال مالك است.

مسأله 2309

اگر پدر، خانه و زمين و امثال آن را به فرزند خود ببخشد و در زمان حياتش تحويل او داده باشد، آن مال ملك فرزند شده و پدر بعد از آن حق رجوع نداشته و ورثه هم بعد از فوت پدر در آن حقي ندارند.

مسأله 2310

زن بايد براي بيرون رفتن از منزل از شوهر خود اجازه بگيرد و يا علم به رضايت او داشته باشد، مگر در واجبات شرعي؛ و چنانچه در ضمن عقد شرط كرده باشد كه زن براي شلغش مثلا بتواند به خارج از منزل برود و يا عقد مبتني بر اين شرط واقع شده باشد، اين شرط نافذ است.

مسأله 2311

متنجس نجس كننده است، هر چند واسطه متعدد باشد.

مسأله 2312

اگر موسيقي با آلات موسيقي باشد، حرام است مطلقاً: استعمالاً و استماعاً؛ اما با غير آلات موسيقي اگر مطرب باشد حرام است.

مسأله 2313

فروش اشيا و لوازم مسجد كه در عرف زمان، استعمال آن معمول نيست، مانند سيني هاي مسي يا پارچ هاي بزرگ و تبديل آن به اشيا و لوازم مورد احتياج، زير نظر متولي شرعي مانعي ندارد.

مسأله 2314

پول گذاشتن در بانك به عنوان قرض الحسنه اشكالي ندارد و همچنين جايزه اي كه بانك در مقابل آن به بعضي از مشتركين پرداختن مي كند حلال است.

مسأله 2315

پول و مالي كه از شخص متوفي به صورت امانت نزد انسان موجود است و در عين حال اين متوفي به شخصي كه مال نزد اوست و يا به شخص ديگر بدهكاري دارد در صورتي كه دانسته شود كه ورثه او از پرداخت بدهي متوفي امتناع مي ورزند، مي توان از آن مال براي اداي دين استفاده نمود و در صورتي كه زيادتر بود مازاد به ورثه بر مي گردد.

مسأله 2316

اگر شخصي بخواهد عضوي از اعضاء بدن خود، مثلا كليه را به ديگري بدهد و يا وصيت كند كه بعد از مردن خود، آن عضو در مقابل پول يا مجاني برداشته و به ديگري داده شود، در صورتي كه نجات مسلماني متوقف بر آن عضو باشد، يعني راه نجات آن مسلمان منحصر در دادن عضو به او باشد و تهيه آن از غير مسلمان هم ممكن نباشد، اشكالي ندارد.

مسأله 2317

قصد اقامت در دو محل نزديك به هم در صورتي كه يك محل حساب نشود و به حد مسافت شرعي هم نرسد صحيح نيست، مگر اينكه با تعدد محل، اقامت واحده محسوب شود ولي اگر شخص در يك محل قصد اقامت كند و شب ها و قسمت عمده روز را در آن محل كه قصد اقامت كرده بماند و براي انجام كاري كه در محل ديگر دارد مقداري از روز را به آن محل برود به طوري كه به اقامت او در محل اول ضرري نزند و سپس به محل اقامت برگردد مانعي ندارد.

مسأله 2318

زني كه شوهر كرده و از وطن اصلي خود به شهر ديگر مي رود، در صورتي كه از وطن اصلي خود اعراض نكرده باشد، هر وقت به آنجا مي رود نمازش تمام است و روزه را بايد بگيرد و اگر به سبب تبعيت از شوهر يا جهات ديگر اعراض كرده، در وطن اصلي حكم مسافر را دارد.

مسأله 2319

در موردي كه شوهر به وطن اصلي خود كه از آنجا اعراض نكرده، رفته و همسر وي با او به آن محل مي رود، در صورتي كه زن قصد اقامت ده روز نداشته باشد نمازش شكسته است و ميزان قصد خود زن است ولو قصد از جهت تبعيت شوهر باشد.

مسأله 2320

عكسبرداري، اگر مستلزم كار حرامي نباشد، مانعي ندارد.

مسأله 2321

در موردي كه شخصي متاعي را فروخته و قيمت را به صورت چك مدت دار گرفته، فروش اين چك به مبلغي كمتر از آن، در صورتي كه در مابه التفاوت معامله شرعي انجام گيرد و در ضمن آن، شرط قرض يا فروش بقيه به مساوي بشود مانعي ندارد.

مسأله 2322

دست زدن (كف زدن) در مجالس جشن و سخنراني جهت تشويق افراد اگر به حد لهو نرسد مانعي ندارد و رقص زن فقط براي شوهر جايز است.

مسأله 2323

خريد و فروش راديو و تلويزيون، كه داراي منافع حلال و حرام است، به قصد منفعت حلال مانعي ندارد؛ و همچنين است استفاده از آن در جهت حلال، ولي به هيچ وجه نبايد از آن استفاده حرام بكنند و نيز بايد در دسترس كسي كه استفاده حرام مي كند قرار ندهند.

مسأله 2324

بيمه مطلقا اشكال ندارد.

واژه ها و اصطلاحات فقهي

«الف»

[آب جاري]

آب در حال جريان، مانند آب چشمه وقنات كه از زمين مي جوشد و رودخانه كه از كوه ها جاريست و آب لوله كشي شهري.

[آب قليل]

آبيست كه كمتر از كر، كه از زمين هم نجوشد.

[آب كر]

مقدار معيني از آب است كه اندازه، كيفيت آن در احكام آب ها بيان شده است.

[آب مضاف]

آبيست كه با چيزي آميخته شده باشد مانند شربت و يا از چيزي گرفته شده مانند گلاب.

[آب ]

به آن آب خالص نيز گفته مي شود.

اسباب عياشي و خوشگذراني نامشروع مانندتار وضرب وغيره

مسافري كه در سفر درمانده باشد و مخارج سفر و زندگي نداشته باشد.

با تقوي تر.

قرارداديست كه طي آن منافع مال يا كار يك طرف در قبال اجرت و مدت معين به طرف ديگر واگذار مي شود.

اجرت همانند. مثل اين كه شخصي بدون تعيين اجرت، كاري انجام دهد. براي تشخيص قيمت كار انجام شده گفته مي شود:

اگر همين كار را شخصي كه مشابه اين فرد است انجام مي داد چقدر مي شد؟ پاسخ هر چه باشد، قيمت و اجرت المثل همان است.

هر امري كه فقدان آن به اصل يك چيز لطمه زند، جزء آن محسوب مي گردد و هر امري كه فقدان آن صفت يا حالت چيزي را متغيّر كند، شرط آن محسوب مي شود. مثلاً عدم انجام ركوع و سجود به اصل نماز خلل مي آورد ولي فقدان حضور «كمال» نماز را زايل مي كند، يعني نماز هست ولي كامل نيست.

به مزد گرفته شده مانند كسي كه طبق قرارداد در برابر كاري كه انجام مي دهد مستحق اجرت مي شود.

نشانه ي بلوغ – خارج شدن مني از انسان در حالت خواب.

رعايت جوانب نمودن در اين صورت موجب اطمينان انسان در رسيدن به واقع مي شود.

احتياطيست كه

مجتهد لزوم رعايت آن را از طريق ادلة عقليه يافته است.

احتياطيست كه غير فتواي فقيه و رعايت آن واجب نيست.

عبارت از امريست كه مطابق احتياط است اما فقيه همراه آن فتواي نداده است. در چنين مواردي مقلّد مي تواند به فتواي مجتهد ديگر كه در رتبة بعد قرار دارد عمل نمايد.

هر موردي كه فتوايي از فقيه نسبت به آن ذكر نشده است به معني احتياط واجب است و اگر در همان مورد، فتوايي ذكر نشده باشد به معني تأكيد بر حُسن احتياط مي باشد.

بدست آوردن، فراهم آوردن، دريافتن.

منطبق با احتياط

دادخواهي.

اجازه.

منافع كسب و كار، هر نوع درآمدي كه از طريق حرفه و كار عايد شود.

فرورفتن در آب (غسل) – فرو كردن در آب (وضوء).

ماترك متوفي كه براي ورثه باقي مي ماند.

سعي در برائت و پاكي از آلودگي و نجاست. در سه مورد به كار رفته است:

1 - استبراء از بول.

2 - استبراء از مني يعني ادار كردن پس از خروج مني به قصد اطمينان از اين كه ذرّات مني در مجراي بول نمانده باشد.

3 - استبراء حيوان نجاستخوار يعني بازداشتن آن از خوردن نجاست انسان تا وقتي كه به خوراك طبيعي خود عادت كند.

نام حالات خون ديدگي زنان؛ اين خون اگر زياد باشد استحاضة كثيره و اگر كم باشد استحاضة قليله در صورت بينابين استحاضة متوسطه ناميده مي شود.

دگرگوني شيء به صورتي كه به حقيقت ديگري مبدل شود. مانند چوب نجسي كه بسوزد و خاكستر شود يا سگي كه در نمكزار فرورفته و تبديل به نمك شود كه با اين گونه استحاله شدن پاك مي شوند برخلاف جايي كه حقيقت آن عوض نشود مثل آرد شدن گندم نجس.

مطالبة فتويٰ، سؤال كردن و كسب

نظر مجتهد درباره ي حكم شرعي يك مسأله.

توانايي انجام فرضية حج از حيث بدن، مال و راه.

انجام عملي با خود كه موجب انزال مني مي شود، كه به آن جلق زدن نيز مي گويند.

چنان چه عملي انجام شود، آن عمل موجب اسقاط تكليف نيست و نمي شود به آن اكتفا كرد.

ناگريزي، ناچاري.

ظاهرتر، روشن تر، فتواست، مقلد بايستي طبق آن عمل نمايد.

عادل تر.

تصميم انسان بر روي گرداني از وطن و ترك هميشگي آن.

آگاه ساختن.

عالم تر.

بازشدن – يكي شدن و تداخل مجاري پول وحيض يا مجاري حيض و غائط يا هر سة اين مجاري.

بازكردن روزه.

به پا داشتن سنتي كه از نظر شرعي معتبر شناخته شده است.

فتويٰ اين است (مگر آن كه قرينه اي بر عدم فتويٰ باشد).

نظر قوي بر اين است. فتواي صريح است بايستي طبق آن عمل شود.

به اندازة اجبار اكتفا كند و بيشتر از آن انجام ندهد.

اجبار نمودن.

رهبر و پيشوا.

كسي كه در نماز به او اقتدا مي كنند.

گذراندن زندگي.

واداشتن افراد به انجام احكام و سنتي كه از نظر شارع پسنديده است.

امتناع كردن، خود را از انجام كاري بازداشتن.

اموالي كه بنا بر ضوابط اسلامي داراي احترام است.

جا به جايي، جا به جا شدن چيزي نجس به نحوي كه ديگر شيء اول محسوب نشود مانند انتقال خون انسان به پشه.

بيرون ريختن من.

شاهرگ هاي چهارگانه حيوانات.

پرهيزكارتر. كسي كه تقواي او بيشتر است.

سزاوارتر – بهتر.

هر نوع قراري كه يك جانبه انجام گيرد و نياز به قبول طرف ديگر نداشته باشد، مانند طلاق كه شرعاً احتياجي به قبول زوجه ندارد.

غير مسلماني كه خود را پيرو يكي از پيامبران صاحب كتاب مي داند مانند يهودي و مسيحي.

«ب»

رسيده – فردي كه به سن بلوغ رسيده باشد.

به جاي وضوء. در جايي كه آب نباشد

وظيفة مكلّف تيمم است و اين تيمم جايگزين وضوء خواهد شد.

به جاي غسل، در جايي كه آب نباشد، وظيفة مكلّف تيمم است و اين تيمم جايگزين غسل خواهد شد.

در موارد شك، مكلّف بايستي عمل را به گونه اي انجام دهد كه يقين پيدا كند تكليف خود را انجام داده است.

دور از ذهن است – فتويٰ بر آن منطبق نيست.

فتويٰ اين است (مگر قرينه اي برخلاف آن در كلام پيدا شود)

شهر هاي بسيار بزرگ.

ظهور يكي از علائم سه گانه در انسان كه نشانه ي بالغ شدن است - رسيدن به سن تكليف به ظهور يكي از نشانه هاي سه گانه بلوغ در انسان.

خريد و فروش دو شيء هم جنس به صورت مبادله، مانند گندم با گندم.

به صورت معمول.

حيوان چهار پا.

«ت»

پيروي كردن – پاك گشتن چيز نجس به تبع پاك شدن چيز نجس ديگر مانند پاكي ظرفي كه در آن انگور جوشيده است، پس از آن كه دو سوم آب انگور تبخير شده باشد.

نيم خيز نشستن – مأمومي كه به ركعت اول نماز جماعت نرسيده، هنگام تشهد خواندن امام به حالت نيم خيز مي نشيند.

زير چانه. آن قسمت از عمامه كه زير گلو آويخته مي شود.

تخليه كردن – بول وغائط كردن.

يك پنجم كردن - خارج كردن خمس مال – خمس مال را تأديه كردن.

تفكر – تفكر در افعال نماز براي كشف چگونگي نمازي كه خوانده شده است.

حيواني كه با رعايت موازين شرع ذبح شده باشد.

سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر.

گفتن سي و چهار مرتبه الله اكبر و سي و سه مرتبه الحمد لله و سي و سه مرتبه سبحان الله.

خود را پوشاندن.

نام بردن – جاري كردن اسم

خدا بر زبان.

پاره كردن بدن انسان يا حيوان مُرده براي اطلاعات پزشكي و غيره.

گواهي نمودن، تأييد كردن.

پاك كردن.

زياده روي، ستم كردن، دست درازي، تجاوز.

دنبال كردن – پس از نماز با ذكر دعا و قرآن، خود را مشغول كردن.

مقدار اختلافي كه از نظر قيمت بين جنس سالم و غيرسالم وجود دارد.

كوتاهي كردن، مسامحه نمودن.

قصاص كردن – تَهاتُر – مال مديون را بابت طلب خود برداشتن.

تبعيت از فتاوي مجتهد و عمل نمودن به دستور وي.

به قصد اقامة نماز الله اكبر گفتن.

از بين رفتن.

نطفة مرد را با وسيله اي نظير سرنگ به رحم زن رساندن.

دارايي.

مالك شدن با ضمانت. انسان مال استقراضي را مالك مي شود به شرط ضمانت اداي آن.

در موارد عدم دسترسي به آب به جاي وضوء و غسل در هفت مورد بايد تيمم كرد.

در جايي كه غسل، ممكن نباشد و يا آبي براي غسل موجود نباشد، تيمّم جايگزين غسل خواهد شد.

تيمم كسي كه بر اعضاء تيمم او مرهم يا پوشش است.

وكيل يا نماينده قراردادن.

نوعي حرف زدن است كه در آن نه دروغ گفته مي شود و نه راست. اين روش نوعي پنهان كاريست كه به منظور خلاص شدن از دروغ به كار گرفته مي شود.

افترا بستن، نسبت ناروا دادن.

«ث»

دو سوم – تبخير شدن دو سوم آب انگور و كشمش جوشيده كه موجب پاكي آن است.

قيمت كالا.

«ج»

كسي كه قرار داد جعاله را منعقد مي كند.

نا آشنا به مسأله. كسي كه مسأله شرعي خود را نمي داند.

جاهلي كه در شرايط عدم امكان دسترسي به حكم خدا قرار دارد و به جهل خود نيز وقوف دارد.

جاهلي كه امكان آموختن مسائل را داشته ولي عمداً در فراگيري آن كوتاهي كرده است.

مرهم – پارچه و پوششي كه زخم يا شكستگي را با آن ببندند.

جراحت، زخم.

كسي كه مني از او خارج شده يا با ديگري مقاربت كرده است.

قراري كه طي آن فردي اعلام مي كند هر كس براي او كار معيني را انجام دهد، اجرت مشخصي به او پرداخت مي شود. مثلاً هر كس گمشدة مرا پيدا كند، هزار تومان به او مژدگاني مي دهم.

قرارگذارنده را «جاعل» و عمل كنندة به آن را «عامل» مي گويند.

حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كردن است.

مقاربت – آميزش جنسي.

صداي بلند – با صداي بلند چيزي را قرائت كردن.

«ح»

زني كه در عادت ماهيانه باشد.

مجتهدي كه بر اساس موازين شرعي داراي قدرت بر فتويٰ است.

زيارت خانه ي خدا و انجام اعمالي مخصوص در زماني خاص.

زيارت خانه ي خدا به نيابت از طرف شخص ديگر با انجام مناسك آن.

هر علتي كه باعث وضو شود و آن هفت چيز است:

1) بول 2) مدفوع 3) بادشكم 4) خواب كامل 5) امور زايل كنندة عقل 6) استحاضه 7) موجبات غسل.

هر كاري كه غسل براي نماز را سبب شود مانند احتلام و جماع.

حدّي از مسافت كه در آن صداي مؤذن و ديوار محل اقامت قابل تشخيص نباشد.

ممنوع – هر عملي كه از نظر شرعي تركش لازم باشد.

مشقت سختي، دشواري.

سهم.

محل حضور (وطن).

ماليدن كافور بر اعضاي مرده از جمله به پيشاني، كف دستها، سرزانوها

و سر دو انگشت بزرگ پاها.

ارجاع طلبكار به شخص ثالث براي دريافت طلبش.

قاعدگي، عادت ماهيانة زنان.

وقت پديد شدن شك.

«خ»

خلاف عادت – غير معمول – بيش از انتظار.

معتبر است – فتويٰ اين است (مگر در ضمن كلام قرينه اي بر غير اين معني ديده شود).

بي مورد نيست. فتويٰ اين است (مگر در ضمن كلام قرينه اي بر غير اين معني مشاهده شود).

كارشناس.

پليد، زشت.

زيان، ضرر.

ويژگي ها.

يك پنجم – بيست درصد درآمد ساليانه و غيره كه بايد به مجتهد جامع الشرائط و مرجع تقليد پرداخت شود.

كساني كه عليه امام معصوم (ع) قيام مسلحانه نمايند مثل خوارج نهروان.

ترس، هراس، واهمه.

يعني حيواني كه وقتي رگ آن را ببُرند خون از آن جستن مي كند.

بهتر گزيني – اختيار بر هم زدن معامله كه در يازده مورد مشخص شده براي طرفين يا يكي از آنها ممكن است.

«د»

زني كه طي عقد دائم به همسري مردي در آمده باشد.

پشت، مقعد.

دادخواهي.

دفع دشمن، مقاومت در برابر دشمن.

مالي كه بنا بر تقويم شرعي به جبران خون مسلمان يا نقص بدني او تأديه شود.

«ذ»

كشتن حيوانات حلال گوشت با رعايت ضوابط شرعي.

تعهّد به اداي چيزي يا انجام عملي.

كافران اهل كتاب مانند يهود و نصاريٰ در مقابل تعهّدشان نسبت به رعايت قوانين اجتماعي اسلامي از حمايت و امنيت حكومت اسلامي برخوردار مي شوند و در بلاد مسلمين زندگي خواهند كرد.

«ر»

زيادت، اضافه، بدست آوردن مال زائد بر سرمايه.

اضافه اي كه پرداخت آن در ضمن قرض شرط گردد.

بازگشتن، بازگشت.

همشير، پسر و دختري كه از يك زن شيرخورده باشند با شرايطي كه در مسأله بيان شده نسبت به هم برادر و خواهر رضاعي مي شوند و محرم ابدي مي باشند.

برطرف شدن حال اضطرار

پايه – اساسي ترين جزء هر عبادت

خم شدن – يكي از اركان نماز كه براي انجام آن شخص نمازگزار در برابر عظمت خداوند خم مي شود كه دستهايش به زانو برسد.

گرو، گروي.

ترديد، شك، شبهه و «نظر به ريبه» خواهد آمد.

«ز»

مازاد بر مخارج، اضافه بر هزينة زندگي.

پاكي از آلودگي مقدار معيني از اموال خاص انسان كه به شرط رسيدن به حد نصاب بايد در موارد مشخص خود مصرف شود. اين اموال اختصاص به نُه مورد دارد.

مقدار حدود سه كيلوگرم گندم، جو، ذرّت و غيره يا قيمت آن كه بايد در عيد فطر به فقرا بدهند و يا در مصارف ديگر زكوت صرف كنند.

مثل زمان ما، كه امام دوازدهم (ع) درپردة غيبت به سر مي برند.

زيور، آرايش.

«س ش»

مدت يك بار حركت انتقالي زمين به دور خورشيد كه 365روز و چند ساعت كه برابر 12 برج از فروردين تا

اسفند مي باشد.

مدت 12بار گردش ماه به دور زمين كه 354روز و چند ساعت برابر 12 ماه عربي از محرم تا ذي حجه مي باشد.

يك سال تمام كه از تاريخ رسيدگي انسان به حساب اموال خود براي پرداخت خمس آغاز مي گردد و بايد هر سال همان تاريخ را مبدأ رسيدگي مجدّد قرار دهد.

بر زمين گذاردن پيشاني و كف دستها و سرزانو ها و سر دو انگشت بزرگ پاها براي ستايش خداوند، يكي از اركان نماز.

سجده اي كه نمازگزار در برابر اشتباهاتي كه سهواً از او سر زده، به جاي آورد.

پيشاني بر زمين نهادن به منظور سپاسگزاري از نعمت هاي خداوند.

مدفوع حيوانات.

كم عقل، كسي كه قدرت نگهداري مال خودش را ندارد و سرمايه اش را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند.

افتاده، جنين نارس يا مُرده كه قبل از موعد تولّد از رحم خارج شده باشد.

چوب و آلتي كه براي تعيين وقت ظهر در زمين نصب مي كنند.

بنيانگذار شريعت اسلامي خداوند. پيغمبر اكرم (ص).

گواه.

شرايطي كه اگر اهل كتاب در بلاد مسلمين به آنها عمل كنند جان و مالشان در پناه

حكومت اسلامي است.

گواهي دادن.

شهادت به يگانگي الله و رسالت رسول الله (ص).

شايع شدن، همگاني شدن.

مشهور شدن، آشكار شدن براي همة افراد.

منظور انجام يافتن تمام شرايط نُه گانه ايست كه در مسأله گفته شد و موجب مَحرم شدن است.

«ص ض»

پيمانه اي داراي گنجايش حدود سه كيلوگرم.

درستي.

منظور پل صراط در روز قيامت است.

دختري كه به سنّ بلوغ نرسيده است.

سازش طرفين اين كه كسي مال يا حق خود را براي توافق و سازش به ديگري واگذار كند.

خواندن كلماتي كه وسيلة تحقق عقد است.

عهده دار متعهد.

وجوب، حتميّت.

آنچه بدون ترديد جزء دين است مانند وجوب نماز و روزه.

«ط»

رهايي گسستن پيمان زناشويي.

طلاقيست كه پس از آن مرد حق رجوع به همسرش را ندارد مگر آن كه وي را عقد مجدّد كند.

طلاق زني كه به شوهرش مايل نيست و مهر يا مال ديگرش را در قبال اين كراهت به او مي بخشد تا طلاق بگيرد.

طلاقيست كه مرد در عدة زن مي تواند به او رجوع نمايد.

طلاقيست كه در نتيجة عدم سازش زن و مرد با يكديگر و دادن مقداري مال از طرف زن به شوهر واقع مي شود.

آخرين طواف حج و عمرة مفرده است كه ترك آن موجب استمرارحرمت همبستري براي طواف كنند، با همسرش مي شود.

گردن بند، آنچه در گردن بياويزند.

پاكي حالتي معنوي كه در نتيجة وضوء و غسل و تيمم حاصل مي شود.

چيزي كه بر اساس نظر شارع مقدّس محكوم به پاكيست هر چند در واقع نجس باشد مثل اينكه شخصي وارد خانه ي مسلماني شود مادام كه او نجاست چيزي را مطرح ننمايد تمام اشياء آن خانه محكوم به پاكي است.

«ظ»

فتويٰ اين است. (مگر اين كه در كلام قرينه اي براي مقصود ديگر باشد).

وقت اذان ظهر كه سايه ي شاخص محو مي شود يا به كمترين حد آن مي رسد و ساعت آن نسبت به فصول مختلف و افق هاي گوناگون فرق مي كند.

«ع»

ناتوان، درمانده.

قاعدگي، حيض.

زن هايي كه عادت ماهيانة آنها داراي وقت مشخص و مقدار زمان معين باشد، عادتشان «وقتيه و عدديه» است.

شخصي كه داراي ملكة عدالت است.

دادن مال خود به ديگري براي استفاده موقت و بلاعوض

از آن.

عصيان كننده، كسي كه نسبت به احكام الهي نافرمان است.

عمل كننده:

1) كسي كه به قرارداد جعاله عمل مي كند. 2) كسي كه متصدي جمع آوري، حسابرسي و تقسيم و ساير امور مربوط به زكوت است. 3) اجير.

درآمد.

اشخاص عادل و به معناي برگشت هم آمده، مثل آن كه از نظر خود عدول نموده.

توجيه شرعي، بهانة شرعي.

فرهنگ عموم مردم.

عرقي كه پس از آميزش نامشروع يا استمناء از بدن خارج گردد.

كنار گذاشتن. 1) انزال نمودن در خارج از رحم براي جلوگيري از آبستني زن. 2) بركنار كردن وكيل يا مأمور خود از كار مانند بركناري وصيّ يا متولّي خائن توسط حاكم شرع.

سختي، تنگدستي.

گره، پيمان زناشويي، پيوند.

قرارداد خريد و فروش.

ازدواج مادام العمر.

ازدواج موقت، متعه، صيغه.

قراردادهاي دو طرفه مثل خريد و فروش، ازدواج، مصالحه.

كارگزاران.

از روي قصد، كاري را با علم و آگاهي انجام دادن.

زيارت خانه ي خدا و انجام اعمال مخصوص خانه ي كعبه كه تا حدودي شبيه حج است و آن بر دو قسم است:

عمرة تمتّع كه قبل از حج تمتّع انجام مي گيرد و عمرة مفرده كه پس از حج قِران و اِفراد يا بدون حج انجام مي گيرد.

مكلّف تكليف خود را به گونه اي عمل نمايد كه يقين پيدا كند تكليف شرعيش را

انجام داده است. طريقة احتياط در كتاب هاي فقهي مطرح شده است.

مردي كه قادر به انجام آميزش جنسي نيست.

آنچه انسان از ظاهر كردنش حياء مي كند اعضاء تناسلي.

پيمان، تعهد انسان در برابر خداوند براي انجام كار پسنديده يا ترك ناپسند كه با صيغة مخصوص اداء مي شود.

زن همسر نان خور.

نخستين روز ماه شوال كه يكي از دوعيد بزرگ اسلامي است.

دهمين روز ماه ذي الحجه كه يكي از دو عيد بزرگ اسلامي است.

«غ»

پنهان شدن، غايب شدن شوهر براي مدتي معين كه موجب درخواست طلاق زوجه از حاكم شرع مي شود.

مدفوع.

هدفي كه از نظر عقلا قابل قبول و پسنديده باشد.

آبي كه معمولاً پس از شستن چيزي خود به خود يا با فشار از آن مي چكد.

شستن شستشو شستشوي بدن با كيفيت مخصوصي كه بر دو نوع است:

1) ترتيبي. 2) ارتماسي.

غسلي كه انجام دادن آن الزاميست واقسام آن عبارت

است از:

1) غسل جنابت. 2) غسل حيض. 3) غسل نفاس. 4) غسل استحاضه. 5) غسل مسّ ميت. 6) غسل ميت. 7) غسلي كه به واسطة نذر و قسم و مانند اينها واجب مي شود.

غسلي كه به مناسبت ايام وليالي خاص يا عبادات و زيارات مخصوص رواست مانند غسل جمعه و غسل زيارت و غيره.

به نيّت غسل يك مرتبه در آب فرو رفتن.

به نيّت غسل، اول سر و گردن، بعد طرف راست و سپس طرف چپ را شستن.

غسلي كه با وجود جبيره بر اعضاي بدن انجام مي گيرد و الزاماً بايد به صورت غسل ترتيبي باشد.

گروهي از مسلمانان هستند كه درباره ي اميرالمؤمنين علي (ع) غلّو مي كنند و آن حضرت را خدا مي شمارند.

«ف»

رأي مجتهد در مسائل شرعيه.

سپيده صبح.

نزديك اذان صبح از طرف مشرق سپيده اي رو به بالا حركت مي كند كه آن را فجر اول مي گويند. موقعي كه سپيده گسترده شد، فجردوم و اول نماز صبح است.

منظور فجر دوم است.

منظور فجر اول است.

نمازي كه انسان به طور انفرادي مي گذارد.

عورت انسان (زن و مرد قُبُل و دُبُر).

امر الزامي، امري كه انجام يا اداي آن واجب است.

مدفوع حيوانات.

زكوت فطره.

آب جو.

محتاج كسي كه نيازمند تأمين مخارج سال خود و عيالاتش است و چيزي هم ندارد كه به طور روزانه قادر

به تأمين هزينة زندگيش باشد.

در راه خدا انجام كار خيري كه نفعش به عموم مسلمانان برسد مثل ساختن مسجد، پل، جاده و غيره.

«ق»

پيش (كنايه از عضو جنسي كه در جلو بدن قرار دارد).

كشتن.

كشتن كسي كه خونش از نظر شرعي محترم است و نبايد كشته شود.

خواندن خواندن حمد و سوره در نماز هاي يوميه.

دُمَلها، زخم هاي چركين.

نزديك به واقع و حقيقت.

نشانه، علامت، همانند.

سوگند سوگند به يكي از اسامي خداوند براي انجام امور پسنديده، يا ترك ناپسند.

كيفر، نوعي مجازات است كه مشابه با جنايت انجام شده مي باشد مثل اين كه شخصي كسي را عمداً بكشد او را خواهند كشت.

قصد مسافر به ماندن ده روز يا بيشتر در يك محل.

تصميم به ايجاد يك امر اعتباري مانند بيع و شراء و غيره همراه با اداي كلمات مربوطه.

در جايي كه مكلّف عمل را با حفظ وصف وجوب و يا استجباب انجام دهد، يعني بگويد اين عمل واجب و يا اين عمل مستحب را انجام مي دهم.

در مورديست كه مكلّف عمل را به احتمال اين كه به خدا نزديك مي كند انجام مي دهد.

در جايي متصور است كه مكلّف عنوان عمل را مي داند و آن را به قصد قربت انجام مي دهد مثل اين كه بداند واجب است يا مستحب و يا …

1) به جا آوردن عملي كه در وقت فوت شده است.

2) قضاوت كردن.

اطاعت تواضع در برابر خدا در ركعت دوم نماز پس از قرائت سوره ها، دستها را در مقابل صورت قرار دادن و ذكر و دعا خواندن.

قيامي كه بايد نمازگزار در آخرين لحظة قبل از ركوع داشته باشد و ركن نماز است.

استفراغ.

سرپرست كسي كه بر اساس وصيت يا حكم حاكم شرع مسؤول امور يتيم

و غيره مي شود.

«ك»

كسي كه به توحيد و نبوّت يا هر دوي آنها معتقد

نيست، يعني:

1) كسي كه وجود خدا را انكار مي كند.

2) كسي كه براي خدا شريكي مي تراشد.

3) كسي كه پيغمبري پيغمبرِ اسلام را قبول ندارد.

4) كسي كه در امور فوق شك دارد.

5) كسي كه منكر ضروري دين است و انكار او به انكار خدا و رسول (ص) مي انجامد.

كافري كه با مسلمين در حال جنگ مي باشد.

اهل كتابي كه در بلاد اسلامي با شرايط مخصوص اهل ذمّه در پناه حكومت اسلامي قرار گرفته و زندگي مي كند.

كسي كه زياد به شك مي افتد.

آشكار شدن خلاف يك چيز.

كاري كه انسان براي جبران گناهش انجام مي دهد.

كفارة سه گانه (60 روز روزه گرفتن، 60 فقير را سيركردن و بنده اي را آزاد نمودن).

ضمانت.

ضامن.

چگونگي.

«ل»

واجب اگر مجتهد دليل الزامي بودن امري را از آيات و روايات كشف كند و بتواند آن را به شارع نسبت دهد، تعبير به واجب مي كند و اگر الزامي بودن آن را به طريق ديگر نظير ادلّة عقليّه استفاده كند طوري كه استناد آن به شارع ميسّر نباشد، تعبير به لازم مي كند. همين تفاوت را بايد در احتياط لازم و احتياط واجب در نظر داشت، لذا در مقام عمل براي مقلّد تفاوت بين لازم و واجب نيست.

بايد به آن عمل شود.

لغزندگي همراه با چسبندگي كه در محل وجود دارد.

بي فايده، بي معنا، بيهوده.

«م»

مقدار تفاوت بين دو شيء، رجوع به «تفاوت قيمت صحيح و معيوب»

مالي كه بايد مستأجر بابت اجاره بپردازد.

مالي كه مورد صلح قرار گرفته است.

چيزهايي كه از نظر شارع مقدس مال محسوب مي شود مانند همة اموال مشروع (كه ضوابط آن توسط شارع مقدس بيان گرديده است).

چيزهايي كه از نظر فرهنگ عموم مردم (عرف) مال محسوب مي شود. هر چند از نظر دين اسلام ماليت نداشته باشد، مثل خوك و مشروب.

ماه قمري، مدت 29 يا 30 روز از رؤيت هلال ماه تا هلال ديگر كه يك ماه (يا «شهر» در زبان عرب) است و تكرار 12 بار آن، سال قمريست از محرم تا ذي الحجه.

پيرو كسي كه در نماز به امام جماعت اقتدا نمايد.

مخارج يا هزينه.

هر فعلي كه از نظر شرعي نه پسنديده است و نه ناپسند (در برابر واجب و حرام و مستحب و مكروه).

زني كه براي اولين بار عادت شود.

اموري كه باطل كنندة عبادت مي باشد.

زني كه با عقد موقت به همسري مردي در آمده است.

هر چيزي كه ذاتاً پاك است، اما در اثر برخورد با

شيء نجس، آلوده شده است.

سرپرست.

كوشا كسي كه در فهم احكام الهي به درجة اجتهاد رسيده و داراي قدرت علمي مناسبيست كه مي تواند احكام اسلام را از روي كتاب و سنت استنباط نمايد.

مجتهديست كه شرايط مرجعيّت تقليد را دارا مي باشد.

مسير طبيعي هر چيز.

مالي كه معلوم نيست به چه كسي متعلق است.

كافيست ساقط كنندة تكليف است.

كسي كه در حال جان كندن است.

كسي كه در خواب از او مني خارج شده باشد.

مانع كنار گذاشته شده آنچه از آن پرهيز گشته است.

چيزي كه حرام است اولين ماه از سال قمري.

فاميل هاي نزديك، كساني كه ازدواج با آنها حرام ابديست مانند:

خواهر، مادر، دختر و دخترِدختر، جدّات، عمه و عمّات، خاله و خالات، رَبائب، مادر زن و مادر او، دختر و خواهر رضاعي.

كسي كه در حال احرام حج يا عمره باشد.

كسي از تصرف در اموال ممنوع شود.

ممنوع.

حفظ شده، نگهداري شده.

اشكال دارد قبول صحّت و تماميّت آن مشكل مي باشد.

بايد احتياط كرد.

فتواست. مقلّد بايستي يكي از دو طرف و يا بيشتر را انتخاب نمايد و يا به مجتهد ديگري مراجعه نمايد.

مجراي طبيعي خروج ادرار و مدفوع.

مالي كه خمس آن خارج شده باشد.

پيمانه اي كه تقريباً ده سير گنجايش داشته باشد.

خواهان، كسي كه براي خودش حقي قائل است.

رطوبتي كه پس از ملاعبه از انسان خارج مي گردد.

مسلماني كه منكر خدا و رسول يا حكمي از ضروريات دين شده كه انكارش به انكار خدا و رسول باز مي گردد.

كسي كه از پدر يا مادر مسلمان متولد شده و خودش نيز مسلمان بوده و سپس از دين خارج شده است.

كافري كه از پدر و مادر غير مسلمان متولد شده ولي پس از اظهار اسلام مجدداً كافر گرديده است.

چيزي كه كراهت

شرعي داشته باشد.

حيواني كه خود به خود مرده يا بدون شرايط لازم كشته شده باشد.

قراردادي كه بين مالك زمين و زارع منعقد مي شود

كه بر اساس آن مالك درصدي از محصول زراعي را

صاحب مي شود.

لمس كردن.

لمس كردن انسان مرده.

آبياري كردن قراردادي بين صاحب باغ و باغبان كه بر اساس آن باغبان در برابر آبياري و تربيت درختان، حق استفاده از مقدار معيني از ميوة باغ را پيدا مي كند.

پسنديده، مطلوب چيزي كه مطلوب شارع است ولي واجب نيست هر حكم شرعي كه اطاعت آن موجب ثواب است ولي مخالفت آن عِقاب ندارد.

توانا كسي امكانات و شرايط سفر حج را دارا باشد.

از ميان رفته، نابود شده، نيست شده.

دست كشيدن بر چيزي دست كشيدن بر فرق سر و

روي پاها با رطوبت باقيمانده از شستشوي صورت و دستها در وضوء.

بيچاره مفلوك كسي كه از فقير هم، زندگي را سخت تر مي گذراند.

چيز هاي مَست كننده.

سختي، رنج، دشواري.

سازش، آشتي.

زني كه عادت ماهيانه اش بي نظم است.

چرخانيدن آب در دهان.

پاك كننده ها.

آنچه كه در ذمّة انسان است ولي صاحب آن معلوم نيست و يا دسترسي به آن ممكن نمي باشد. مانند اين كه كسي بدهكار است ولي صاحب آن را نمي شناسد و دسترسي به او ندارد.

چيزي كه روزه را مي شكند.

كسي كه دارائيش كمتر از بدهكاريش مي باشد.

آنچه از ظرف خداوند به عنوان تكليف شرعي معين گرديده است.

ناپسند، نامطلوب آنچه انجام آن حرام نيست ولي تركش اوليٰ است.

هر انساني كه بالغ و عاقل است.

بازي كردن معاشقه كردن.

خردسالي كه خوب و بد را تميز مي دهد.

پشت سر هم پياپي انجام دادن.

اجازه دهنده.

كساني كه به نفع آنها وقف شده است.

وقف شده.

وكيل كننده.

جلوگيري كردن، بازداشتن.

مرده، جسد بي جان انسان.

«ن»

زني كه وقت عادت ماهيانة خود را از ياد

برده است.

نماز مستحبي.

واجب نمودن كار مطلوب يا ترك كار غير مطلوب بر خود براي خدا.

بيضه.

شكافتن قبر.

حدّ مشخص حدّ يا مقدار معيّن.

حدّ مشخصي كه براي هر يك از موارد وجوب زكوت در نظر گرفته شده است.

نگاه كردن به گونه اي كه ديگران را بدگمان كند نگاهي كه موجب فتنه شود.

پليد، ناپاك.

خوني كه پس از زايمان از رحم زن خارج مي گردد.

زني كه خون نفاس ببيند.

ازدواج كردن زناشويي.

دو ركعت نماز مخصوص كه در مواردي نظير زلزله و كسوف و خسوف واجب است.

نماز بدون سوره اي كه براي جبران ركعات مورد شك به جا آورده مي شود.

نمازي كه با كيفيت مخصوص براي طلب باران خوانده مي شود.

نماز واجبي كه دو نفر يا بيشتر با امامت يكي از آنهاي به جا مي آورند.

دو ركعت نماز مخصوص كه در زوال جمعه به جاي نماز ظهر و به طور جماعت برگزار مي گردد و با كمتر از 5 نفر انجام پذير نيست.

نماز يومية انسان در حال جنگ و امثال آن كه با كيفيت مخصوص و به طور مختصر به جا آورده شود.

هشت ركعت نماز مستحبي كه به صورت 4 دو ركعتي در ثلث آخر شب گزارده مي شود.

دو ركعت نماز مستحبي كه پس از هشت ركعت نافله هاي شب، پيش از نماز وتر گزارده مي شود.

دو ركعت نماز مخصوص كه در مراسم حجّ وعمره پس از طواف گزارده مي شود.

دو ركعت نماز مخصوص كه روز عيد فطر و قربان مي خوانند.

دو ركعت نماز مخصوص كه پس از نماز مغرب تا وقتي كه سرخي مغرب از بين نرفته مستحب است.

نماز كوتاه نمازهاي چهار ركعتي كه در سفر دو ركعت خوانده مي شود.

نمازيست كه به جبران نمازهاي فوت شده گزارده مي شود.

هر نمازي كه به جا آوردن

آن پسنديده است ولي واجب نيست.

نماز مخصوصي كه بايد بر جنازة مسلمان خوانده شود.

نمازي كه به جا آوردن آن بر هر مكلّفي لازم است و اقسام آن عبارت است از:

1) نماز هاي يوميه 2) نماز آيات 3) نماز ميّت 4) نماز طواف 5) نماز قضاي پدر و مادر 6) نمازي كه انسان با نذر و عهد و قسم بر خود واجب كرده است.

دو ركعت نماز براي شب اول قبر متوفي خوانده مي شود.

نماز روزانه نمازهاي واجب در هر شبانه روز كه مجموعاً 17 ركعت است.

نمازهاي مستحبي روزانه كه هر شبانه روز 34ركعت و در جمعه 38 ركعت است.

بازداشتن ديگران از هر عملي كه به حكم شارع ناپسند است.

قصد تصميم انجام عمل ديني با هدف تقرّب به خداوند.

«و»

[واجب]

هر امري كه انجام آن از نظر شرع الزامي و اجباري است.

امري كه وجوب بين آن و ديگري دَوَران دارد مانند كفّارة روزه كه مخير است بين سه امر:

1) آزاد كردن برده

2) شصت روز روزه گرفتن

3) شصت مسكين را اطعام كردن.

[واجب عيني]

واجبي كه بر هر فردي با قطع نظر از ديگران واجب است مانند نماز و روزه.

واجبي كه اگر به حدّ كافي كساني نسبت به آن اقدام نمايند از ديگران ساقط مي شود مانند غسل و ساير تجهيزات ميّت كه بر همه واجب است، ولي وقتي كه عده اي اقدام كنند، از ديگران ساقط مي شود.

واجبيست كه وقت انجام آن وسيع است مانند نماز ظهر و عصر كه از ظهر تا غروب وقت دارد.

واجبيست كه داراي وقت مشخص و محدود است مانند روزه گرفتن در ماه رمضان.

[وارث]

كسي كه ارث مي برد.

[وارثين]

كساني كه ارث مي برند.

[واقف]

وقف كننده.

[وديعه]

سپرده، گرويي.

صورت دليل عنوان.

رطوبتي كه گاهي پس از خروج بول

مشاهده مي شود.

[وديعه]

امانت.

رطوبتي كه گاهي پس از خروج مني مشاهده مي شود.

حركت آخر كلمه اي را انداختن و بدون توقف آن را به كلمة بعد چسباندن.

[وصي]

كسي كه مسؤول انجام وصيتي شود.

[وصيت]

سفارش توصيه هايي كه انسان براي كارهاي پس از مرگش به ديگري مي كند.

[وضو]

شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها براي برپاداشتن نماز.

[وضوي ارتماسي]

وضويي كه انسان به عوض آن كه آب را روي صورت و دستهايش بريزد، صورت و دستهايش را در آب فرو مي برد و در حال فرو بردن يا بيرون آوردن آن قصد وضو مي كند.

[وضوي ترتيبي]

وضويي كه انسان با ريختن آب به قصد وضوء روي صورت و دستهايش آنها را مي شويد.

[وضوي جبيره]

آن است كه در محل وضوء جبيره باشد.

جايي كه انسان براي اقامت و زندگي خود اختيار كند.

لگدمال كردن كنايه از عمل جنسي است.

[وصل]

در حين اداي حركتِ آخرين حرفِ يك كلمه، بين آن و كلمة بعد فاصله انداختن.

[وكيل]

نماينده، كسي كه از طرف شخصي اختيار انجام كاري را داشته باشد.

[ولايت]

سرپرستي، صاحب اختيار بودن.

[ولي]

كسي كه به دستور شارع مقدّس، سرپرست ديگريست مانند پدر و پدربزرگ و مجتهد جامع الشرايط.

بخشش.

تحفه، ارمغان.

«ي»

[يائسه]

زني كه سنش به حدي رسيده كه ديگر عادت ماهيانه نمي شود.

18- حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج سيد محمد مفتي الشيعه (ره )

زندگينامه

اشاره

«بسم الله الرحمن الرحيم»

سيري در زندگاني مرجع عاليقدر آيت الله العظمى سيد محمد مفتي الشيعه الموسوي (قدس سره)

حمد و سپاس خدايي را كه در بين علم و اهل آن مردان كاملي را خلق نمود و به فضل و كرم خود اهل فهم را به منتهاي اميدشان رسانده است. حكيمي كه جوهر قلم را بر خون شهيدان راهش برتري بخشيده و علم مقرون با عمل را نجات بخش انسانها قرار داده است.

علم و دانش از اموري است كه در اسلام به اهميت فراگيري آن سفارش زيادي شده است و با رجوع به آيات و روايات كه در تمجيد علم و مقام و منزلت علماء و اطاعت از آنها در اجراي احكام الهي آمده، به اهميت مقام عالمان ديني و امينان حدود الهي پي مي بريم.

امتياز ويژه و مهم مكتب فقهي اهل بيت اين است كه به علت پيوند مستحكم و استوار آن با سرچشمه وحي الهي از سويي، و گستردگي آن از سويي ديگر هنوز با گذشت قرنها در طول تاريخ، استمرار و پويايي و غناي عظيم آن محفوظ مانده و هيچ دوره اي از وجود عالم و متعلم خالي نبوده است وخدمات ارزنده اي از طلوع اسلام تا به امروز انجام داده و مي دهند. واين نكته در هيچ مكتب فقهي ديگري يافت نمي شود.

با توجه به استمرار و بقاي هميشگي فقه شيعه، در هر دوره از زمان، فقيهان زاهد، عالمان عامل، و انديشمنداني نامور به دفاع از مذهب اهل بيت(عليهم السلام) پرداخته با علم وعمل، و قدم و قلم خويش به بيان احكام خداوند پرداخته

و اسلام را به مردم عرضه نموده اند.

از سرچشمه هاي زلال علم و فقاهت شيعه در عصر حاضر، مرجع عاليقدر: حضرت آيت الله العظمي مفتي الشيعه موسوي(قدس سره) بوده اند.

مولود مبارك

خداوند متعال در دهم ماه رجب سال 1347 ق 1307 ش شكوفه اي پر بركت به شجره مباركه سادات در دامن خانواده اي اهل علم و تقوي و كرامت در شهر اردبيل عنايت فرمود. كودكي كه سيماي ملكوتي اش آينده اي بس درخشان را نويد مي داد.

نامش را به ميمنت نام حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) « محمد » نهادند تا به بركت نام آن حضرت، وارثي لايق و مبلغي توانا براي آن حضرت باشد.

نسب

نسب شريف اين خاندان از طريق امام زاده سيد حسين به سيد ابراهيم اصغر ملقب به مرتضي فرزند امام موسي بن جعفر عليه السلام مي رسد.

شجره نامه آيت الله مفتي الشيعه به شرح ذيل مي باشد:

آيت الله سيد محمد مفتي الشيعه فرزند آيت الله سيد محمد تقي مفتي الشيعه فرزند آيت الله سيد مرتضي خلخالي فرزند سيد نقد علي (ناد علي) فرزند سيد علي رضا فرزند سيد حسين فرزند سيد شهاب الدين فرزند سيد مير قلندر فرزند سيد علي (امير جان) فرزند سيد فتح الله فرزند سيد زين العابدين فرزند سيد مرتضي فرزند سيد نعمت الله فرزند سيد جمال الدين فرزند سيد حسين ( داراي مزار و گنبد و بارگاه معروف در كلور مركز ناحيه شاهرود خلخال) فرزند سيد شرف الدين فرزند سيدعبدالله مجد الدين فرزند سيد عبادالله فرزند سيد عبدالله فرزند سيد علي (م 551 ه) فرزند سيد ابراهيم ابومحمد فرزند سيد موسي اول فرزند سيد محمد ملقب به هادي شريف فرزند سيد ابوالقاسم موسي فرزند سيد احمدشريف فرزند سيد ابو اسحاق ابراهيم فرزند سيد احمد ملقب به شهاب فرزند سيد ابراهيم فرزند سيد محمد شمس الدين فرزند سيد عبيدالله فرزند سيد موسي ابي

السبحه فرزند سيد ابراهيم اصغر ملقب به مرتضي فرزند امام موسي كاظم عليه السلام

والد معظم له

والد ايشان آيت الله سيد محمد تقي مفتي الشيعه اردبيلي(قدس سره) از علماء و فقهاء عظام و مراجع تقليد قرن چهاردهم هجري قمري به سال 1282 ق 1244 ش در نجف اشرف متولد گرديد. در كودكي همراه پدر به خلخال سپس جهت اقامت به اردبيل مراجعت كرد.

مقدمات و بخشي از علوم حوزوي و نيز سطوح عاليه را از محضر پدر بزرگوار خود و نيز آيت الله حاج مير صالح آقا مجتهد فرا گرفت و سپس در حالي كه به مراتب عاليه علمي دست يافته بود در سال 1323 ق جهت تكميل كمالات علمي و معنوي رهسپار جوار مولي الموحدين امام علي ع در نجف اشرف گرديد و در حلقه درس آيات عظام آخوند ملا كاظم خراساني و سيد محمد كاظم طباطبايي يزدي و سيد محمد فشاركي اصفهاني درآمده و به مدت نه سال از محضر ايشان بهره برد و به مقام رفيع اجتهاد نائل آمد. در سال 1331 ق به اردبيل بازگشت و در شمار مراجع تقليد و به عنوان زعيم منطقه به رتق و فتق امور ديني مردم همت گمارد. معظم له علاوه بر عظمت و وسعت علمي به داشتن مقامات عاليه معنوي همچون زهد و تقوي و پرهيز از زخارف دنيا و امساك از مصرف وجوهات شرعي- علي رغم شدت نياز خود- تهجد و شب زنده داري و داشتن كرامات همچون والد معظم خود مشهور بود.

آن بزرگوار در آخرين روز ماه ذيقعده سال 1361 ق 1324 ش در سالروز شهادت امام محمد تقي عليه السلام دار فاني را وداع گفت و پس

از اقامه نماز توسط آيت الله سيد يونس اردبيلي بر پيكر پاكش در كنار مسجد جامع اردبيل در جوار پدر بزرگوارش به خاك سپرده شد.

از ايشان تأليفات علمي ارزشمندي به يادگار مانده است همچون :

يك دوره تقريريات درس خارج استاد بزرگوارش مرحوم آخوند خراساني

تعليقيه بر كتاب كفايه الاصول آخوند خراساني (قدس سره)

حاشيه بر مكاسب شيخ انصاري (قدس سره)

يك دوره فقه استدلالي در موضوع وقف

يك دوره فقه استدلالي در موضوع طهارت

رساله اي مبسوط در فرق بين حق و حكم

و دو رساله ي عمليه به نام هاي شجرة التقوي و ذخيرة العقبي

والده معظم له

معظم له از طرف مادر جزو سادات علوي و از خاندانهاي مهم علمي اردبيل مي باشند. والده مكرم ايشان فرزند آيت الله سيد باقر اردبيلي نجفي فرزند آيت الله سيد حبيب الله اطهاري اردبيلي از نوادگان آيت الله سيد حسين پسر خواهر محقق كركي عاملي مقيم اردبيل و شيخ الاسلام آن شهر در زمان شاه طهماسب صفوي بوده است.

قابل اشاره است كه آيت الله سيد باقر اردبيلي در سال 1325 ق به دريافت اجازه مفصلي در اجتهاد از استادش آيت الله حاج شيخ محمد تقي شيرازي معروف به ميرزاي دوم نائل آمد.

فرزندان معظم له:

ايشان با صبيه عموي بزرگوارشان حضرت آيت الله سيد موسي فقيه مرتضوي ازدواج نمودند كه حاصل اين ازدواج هفت فرزند مي باشد.

حجت الاسلام و المسلمين سيد تقي مفتي الشيعه

حجت الاسلام و المسلمين سيد زكي مفتي الشيعه

عمادالاعلام سيدابوالفضل مفتي الشيعه

جناب مستطاب آقاي سيدحسن مفتي الشيعه

جناب مستطاب آقاي سيد عبدالله مفتي الشيعه

جناب مستطاب آقاي سيدرضا مفتي الشيعه

جناب مستطاب آقاي سيدمرتضي مفتي الشيعه

علما و مجتهدين خاندان مبارك مفتي الشيعه (مرتضوي)

يكي از عوامل تأثيرگذار در جوامع بشري خصوصا ايران اسلامي حضور خاندانها و سلسله هاي شاخص علمي و فرهنگي در جامعه بوده است. خصوصا از سده هاي نخستين اسلامي سلسله سادات علوي به عنوان امام زادگان و اشخاص مطرح علمي، فرهنگي، سياسي در مناطق مختلف جهان اسلام حضوري موثر داشتند و چنانچه بررسي شود مشخص خواهد شد كه بسياري از شخصيت هاي علمي و فرهنگي در تاريخ اسلام از اين شجره مباركه هستند.

يكي از شاخه هاي اين شجره مباركه خاندان مهم سادات مرتضوي است كه از نسل ابراهيم اصغر ملقب به مرتضي فرزند امام موسي بن جعفر عليه السلام مي باشند. كه علماء و فقهاي بسياري را تقديم اسلام

نموده است همچون سيد رضي مولف نهج البلاغه و سيد مرتضي.

اين خاندان عظيم الشان در ادامه حضورشان به سبزوار مهاجرت كردند. جناب سيد محمد سبزواري و بسياري از بزرگاني كه از سادات سبزوار هستند از اين سلسله مبارك هستند. در قرن دهم جناب سيد محمد سبزواري به درچه اصفهان كوچ نموده و ساكن شدند. فرزند ايشان به نام مير لوحي سبزواري يكي از بزرگترين علماء عصر خود بود و از اولاد ايشان نيز علماء و شخصيت هاي برجسته متعددي حضور داشتند كه در قرن چهارده هجري آيت الله سيد محمد باقر درچه اي اصفهاني از جمله شاخص ترين چهره هاي اين خاندان است. از همين فرع يك از فرزندان ايشان به منطقه كلور خلخال مهاجرت نمودند كه به نام امام زاده سيد حسين كه كه مزارش مطاف اهل دل و داراي بارگاه دارد اين شخصيت جليل القدر جد اعلاي سادات كلور و جد اعلاي خاندان مفتي الشيعه است.

شاخص ترين چهره اين خاندان در قرن سيزدهم و چهاردهم مرحوم آيت الله العظمي سيد مرتضي خلخالي اردبيلي(قدس سره) مي باشد كه از مراجع تقليد عصر خود بود . ايشان در سال 1247 ق 1210 ش در كلور خلخال متولد شدند. وي مقدمات و بخشي از علوم حوزوي را از علماء و روحانيون خلخال و حوزه علميه قزوين فرا گرفت. در سال 1276 ق رهسپار حوزه علميه نجف اشرف گرديد و از محضر بزرگاني همچون آيات عظام شيخ مرتضي انصاري، سيد حسن كوه كمره اي، شيخ علي خليلي تهراني و ديگران بهره برد و به مقام اجتهاد نائل آمد. معظم له در سال 1291 يا 1292 ق به زادگاه خود خلخال بازگشت و پس از اندك مدتي با تقاضاي

بزرگان علمي و انديشمندان منطقه در اردبيل اقامت گزيد. با حضور ايشان در اردبيل حوزه علميه آن ديار رونق گرفته و دانشوران از مناطق مختلف آذربايجان و قفقاز – كه كمونيستها وحكومتهاي ماركسيستي بر آن تسلط داشتند و مساجد، حسينيه ها و مدارس ديني را تخريب وعلماء را قتل عام يا تبعيد مي نمودند - به اردبيل سرازير شدند و محضر ايشان را مغتنم شمردند حوزه درسي آن بزرگوار از گرمي خاصي برخوردار شد و شاگرداني كه بعدها خود از علماء اعلام و مراجع به شمار آمدند در محضرش تربيت يافتند.

سيد علاوه بر عظمت علمي از مقام رفيع معنوي نيز برخوردار و به بروز كرامات اشتهار داشت. در قداست و تقوي و زهد و پرهيز از زخارف دنيا ضرب المثل و و در درايت و حلم و بردباري سرآمد همگان بود. آن عالم رباني در سال 1317 ق 1278 ش درگذشت و در كنار بناي تاريخي مسجد جامع اردبيل به خاك سپرده شد.

از ايشان آثار علمي چندي مشتمل بر مباحث فقهي صلاة، غصب، رضاع، نكاح و محرمات نكاح و مجموعه اي از مسائل متفرقه در فقه، مواعظ، حاشيه نجات العباد شيخ انصاري، يك دوره كامل مباحث علم اصول به سبك كتاب مشهور قوانين و نيز كتابي در علم رجال و حواشي و نظرات علمي بر كتاب الفوائدالرجاليه استاد خود شيخ علي خليلي تهراني بر جاي مانده است. قدس الله نفسه الزكيه

مرحوم آيت الله العظمي سيد مرتضي خلخالي چهار پسر داشتند كه به ترتيب مرحوم آيت الله سيد احمد مرتضوي، مرحوم آيت الله سيد محمد تقي مفتي الشيعه، مرحوم آيت الله سيد موسي فقيه مرتضوي و سيد يحيي كه در هجده

سالگي مرحوم شدند.

فرزند اول مرحوم آيت الله سيد احمد مرتضوي در سال 1280 ق در نجف اشرف متولد و در نوجواني همراه با پدر به خلخال و سپس به اردبيل مهاجرت نمود. دوره مقدمات تحصيل را در اردبيل از محضر پدر بزرگوارش و ديگر علماء آن حوزه بهره مند گرديد سپس راهي حوزه علميه مشهد مقدس شد و برخي از علوم عقلي و نقلي را فرا گرفت. در سال 1308 ق عازم نجف اشرف گرديد و از محضر آيات عظام شيخ محمد حسن مامقاني و ملا محمد فاضل شربياني و سيد محمد فشاركي بهره برد و از مرحومين مامقاني و شربياني اجازه اجتهاد دريافت نمود. وي بعد از فوت پدر به اردبيل بازگشته و زعامت ديني و علمي آن حوزه را عهده دار شد. ايشان در حل مشكلات مردم اهتمام داشته و در جريانات اجتماعي و سياسي زمان خود همچون هجوم اشرار و روسها به اردبيل و ديگر پيش آمدها به دفاع از مردم و ميهن اسلامي همت گمارد. از ايشان آثار علمي چندي همچون تقريرات استادش آيت الله سيد محمد فشاركي و حاشيه بر رساله آيت الله سيد محمد كاظم يزدي و مجموعه اي در اخبار و مواعظ و حكم (دو جلد) به يادگار مانده است. ايشان در سيزدهم ذي الحجه سال 1353 ق 1313 ش به ديار باقي شتافتند و در جوار پدر بزرگوارشان مدفون شدند. فرزند ارشد ايشان حجت الاسلام و المسلين حاج سيد محمد باقر مرتضوي كه در در زمان آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائري در حوزه علميه قم با فراغت از سطوح عاليه مشغول كسب فيض از محضر بزرگان عصر بوده است. بعد از

فوت والد معظم شان به دعوت علماء بزرگان اردبيل به آن ديار رفته و در مسجد والد معظم شان به نماز و تبليغ و منبر مشغول گرديدند. در زمان شروع حكومت كمونيستي پيشه وري در شوروي، حزب توده در نواحي مرزي و سرحدات آذربايجان شوروي فعاليت گسترده اي جهت تجزيه كردن آذربايجان ايران و تشكيل دولت مستقل آغاز كرد كه با مقاومت عالم مجاهد مير خاص در دشت مغان و نواحي گرمي(بيله سوار) روبرو شدند. در اين قيام سيد محمد باقر نيز دوشادوش مير خاص دست به قيام زد. بعد از پيروزي كمونيستها و پيشروي آنها، مير خاص به تهران فرار كرده و سيد محمد باقر به اردبيل گريخته و در آن شهر مخفي شدند.چرا كه كمونيست ها هر دو را غيابا به اعدام محكوم كردند.

فرزند دوم مرحوم آيت الله محمد تقي مفتي الشيعه پدر آيت الله سيد محمد مفتي الشيعه مي باشند. در سال 1282 ق در نجف اشرف متولد شده و در نوجواني همراه پدر به اردبيل مهاجرت نمود و بعد از تكميل تحصيلات در اردبيل و نجف اشرف، به اردبيل بازگشت و در سال 1361 ق دار فاني را وداع مي گويند.

فرزند سوم مرحوم آيت الله سيد موسي فقيه مرتضوي در اواخر قرن سيزدهم در اردبيل متولد گرديد مقدمات و سطوح عاليه را در اردبيل نزد برادران بزرگوار خود فرا گرفته و در سال 1335 ق به نجف اشرف مهاجرت نمود و از محضر بزرگاني چون آيات عظام آقا ضياء الدين عراقي، ميرزاي نائيني و آقا سيد ابوالحسن اصفهاني بهره برد و در سال 1342 ق به زادگاه خويش بازگشت و به تدريس و تبليغ و تاليف پرداخت و همچون پدر

و برادران خود مرجع مراجعات مردم گرديد از ايشان آثار علمي چندي به يادگار مانده است همچون كتاب الصوم، كتاب الزكاه، رساله اي در لباس مشكوك، رساله اي در شكوك غير منصوصه، مجموعه اي با موضوع طلاق، صلح، وصيت در فقه استدلالي، رساله اي در فروع علم اجمالي كه در آن مدارك علم اجمالي كتاب عروةالوثقي آيت الله سيد سيد محمد كاظم طباطبايي يزدي را جمع آوري فرموده ، تقرير مباحث الفاظ استاد خود آقا ضياءالدين عراقي و كشكولي مشتمل بر مطالب روايايي. ايشان در سال 1368 ق 1328 ش فوت نمودند و در جوار پدر و برادر بزرگوارشان دفن شدند. فرزند ايشان حجت الاسلام سيد محمد كاظم مرتضوي از علماي اردبيل كه در رژيم گذشته امام جمعه آن شهر بود.

دوران جواني

هنوز چهارده بهار از عمر شريف سيد محمد نگذشته بود كه والد معظم شان در 29 ذي القعده 1361 ق در سالروز شهادت امام محمد تقي (عليه السلام) به رفيق اعلي پيوست. در سوگ ايشان عزاي عمومي اعلام شد و تا چهل روز مجالس ترحيم برقرار بود. در آخرين روز اين مجالس، معظم له به پوشيدن لباس پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله) مفتخر گشته و به دست مرجع ديني آيت الله العظمي سيد يونس اردبيلي (قدس سره) ملبس به لباس مقدس روحانيت گشتند.

در سال 1363 ق با اجازه عموي خود، آيت الله سيد موسي فقيه مرتضوي، امامت مسجد والدش كه معروف به مسجد بازار بود و نيز امامت مسجد سيد احمد را بر عهده گرفت. از آنجا كه ايشان جواني خوش كردار وخليق بود و از خانواده اي علمي واصيل شمرده مي شد، مردم نماز جماعت ايشان را

به گرمي استقبال مي كردند و براي وي احترامي خاص قائل بودند، و جهت حل مشكلات خود يا خانواده به وي رجوع مي نمودند.

دوران تحصيل

تحصيلات ابتدايي را در اردبيل گذرانده و پس از آن در همان شهر به تحصيل علوم ديني مشغول مي شود و نزد والد بزرگوار و عموهاي خود و ساير علماء و فقهاي حوزه عليمه اردبيل كه در آن روز به بركت حضور اجداد او از رونق خاصي برخوردار بود به فراگيري علوم و دانش اهل بيت همت مي گمارد و تا سطوح عاليه را در همان حوزه طي مي كند.

سپس جهت تكميل تحصيلات و معارف ديني و كسب رحمت روز افزون الهي به مصداق فرموده خداوند حكيم ( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ )(بقره 218 ) اقدام به مهاجرت هاي علمي نمود و از چشمه هاي جوشان علم و معرفت در حوزه هاي بزرگ علميه قم و نجف، روح كمال جو و جان تشنه خود را كمي سيراب مي نمايد و خود نيز به مصداق حديث شريف زكاه العلم نشره به تربيت طلاب و جويندگان دانش به نشر علوم اهل بيت عليهم السلام مي پردازد.

هجرت اول: قم مقدسه

در سال 1367 ق 1327 ش به شهر مقدس قم هجرت نمود ودر درس مراجع بزرگ وعاليقدر آن زمان همچون آيت الله العظمي بروجردي(قدس سره) ، امام خميني(ره)، آيت الله العظمي حجت كوه كمره اي (قدس سره) علامه طباطبايي(قدس سره) و ديگر علماء و فقهاء بزرگ قم شركت نمودند و از محضر آنان بهره هاي فراوان بردند. همزمان خود نيز در سطوح عالي حوزه به تدريس رسائل، مكاسب، كفايه، منظومه وتربيت طلاب برجسته ي حوزه پرداختند.

هجرت دوم : نجف اشرف

16 ربيع المولود سال 1374 ق 1333 ش جهت تكميل درس هاي استنباطي راهي شهر فقه و فقاهت، علم و اجتهاد، شهر امير مؤمنان علي (عليه السلام) نجف اشرف شدند و نزد مراجع بزرگ آن زمان تلمذ نمودند مراجع و علمايي چون آيت الله العظمي سيد محمود شاهرودي(قدس سره) و آيت الله العظمي سيد محسن حكيم(قدس سره) و آيت الله العظمي خوئي(قدس سره). در اين ميان بيش از همه ملازمت درس هاي آيت الله العظمي شيخ حسين حلي (قدس سره) را اختيار نمودند و بهره وافي و كافي از ايشان بردند و بيش از دوازده سال با اهتمام تمام به نوشتن تقريرات استاد اشتغال ورزيدند، به گونه اي كه معظم له يكي از اركان حوزه بحث آيت الله العظمي حلي(قدس سره) بشمار آمده ويك دوره كامل بحث هاي فقهي و اصولي استاد را به رشته تحرير درآوردند. در سال 1378 ق پس از بازگشت از فريضه حج و فارغ شدن از حوزه درسي آيت الله حلي(قدس سره) ، خود مستقلاً به تدريس خارج فقه واصول و تاليف و تحقيق كتاب پرداختند.

هجرت سوم : بازگشت به وطن

در سال 1379 ق گروهي از علماء و بزرگان اردبيل همچنين مرجع تقليد وقت آيت الله سيد يونس يونسي به محضر آيت الله سيد محمود شاهرودي به صورت متعدد نامه نگاري نموده و از ايشان تقاضا نمودند كه آيت الله مفتي الشيعه را بعنوان وكيل خود به اردبيل بفرستند. اما آيت الله شاهرودي مخالفت نموده و مرقوم فرمودند: «حتي الامكان بقاي ايشان را در نجف اشرف بخاطر نياز حوزه علميه نجف اشرف به خدمات ايشان و امثال ايشان لازم مي دانم».

سپس گروهي از بزرگان و افراد موجه اردبيل

كه به نجف مشرف شده بودند همراه با نامه هايي از حوزه علميه و بازاريهاي اردبيل خدمت حضرت آيت الله العظمي حكيم(قدس سره) آمده و همان تقاضا را از ايشان نمودند. به رغم اينكه مرحوم حكيم خواهان بقاي ايشان در نجف اشرف بودند ليكن بجهت اصرار مردم و ضرورت وجود ايشان در اردبيل، بدين امر موافقت ورزيده و بر خلاف ميل معظم له ايشان را امر به عزيمت به اردبيل نمودند و فرمودند «دعوت علماء و آقايان مومنين را اجابت نماييد بعد از رفتن اگر وظيفه شرعي در ماندن و اقامت باشد و اگر وظيفه شرعي نباشد به نجف اشرف مراجعت مي كنيد». لذا ايشان در هنگام مراجعت به اردبيل مورد استقبال گرم و پرشور علماء و مردم و بازاريها و طلاب و شخص آيت الله سيد يونس واقع شدند.

در سال 1380 ق با رحلت زعيم عاليقدر عالم تشيع آيت الله العظمي بروجردي(قدس سره) مردم آذربيجان توسط ايشان به آيت الله العظمي حكيم(قدس سره) رجوع نمودند و طي نامه هايي كه به محضر ايشان مي نگاشتند از امر شرعي و مشكلات و ... استفتاء مي كردند. آيت الله حكيم در جواب آنها مرقوم فرموند: به حجت الاسلام مفتي الشيعه وكيل ما در اردبيل مراجعه نماييد. لذا از آن پس مردم و علماء در حل مشكلات و معضلات اجتماعي و مسائل و احكام شرعيه به معظم له مراجعه مي نمودند.

هجرت چهارم : بازگشت به نجف اشرف

پس از گذشت يك سال ونيم مجدداً جهت پيوند رشته هاي گسسته علمي وكارهاي تحقيق نيمه تمام به نجف اشرف بازگشتند تا فعاليتهاي درس وتدريسي خود را به نحو احسن به اتمام برسانند.

هجرت پنجم: اخراج از نجف و هجرت به قم

در

سال 1396 ق رژيم حاكم بر عراق تصميم گرفت تا حوزه ي علميه نجف اشرف را از ميان ببرد. حوزه اي كهن با پايه هاي استوار علمي كه معدن علوم اهل بيت (عليهم السلام) بود و مركز تمدن جهان تشيع و پايگاه انديشمندان و فلاسفه زمان و اقطاب دين اسلامي و علماء ومراجع اماميه و مبلغين مذهب جعفري به شمار مي رفت.

در آن زمان طي حكمي جابرانه فرمان تبعيد علماء وطلاب ايراني و هندي وترك و پاكستاني و افغاني و ... به بهانه اجنبي بودن آنها صادر شد. از طرفي عده اي از افراد موجّه به زندان افكنده شده و يا تحت شرايط سخت قرار گرفتند. كه شرح اين ماجرا خود حكايتي مفصل دارد و جا دارد كه علماء و فضلايي كه هنز در قيد حيات هستند و آن جنايات را از نزديك مشاهده كردند به نقل حقايق بپردازند. در آن زمان حضرت آيت الله العظمي مفتي الشيعه همراه با جمع زيادي از اساتيد وعلماء پس از چند روز حبس در زندان هاي عراق به صورت عمومي و انفرادي به سوي ايران اخراج شدند.

معظم له پس از ورود به ايران در حوزه ي علميه ي قم در جوار كريمه ي اهل بيت حضرت معصومه (سلام الله عليها) اقامت گزيدند تا به وظايف شرعيه اعم از تدريس وتهذيب وتأليف و رفع نيازهاي مردم وحلّ مشكلات اجتماعي آنان اقدام نمايند.

اساتيد

معظم له در دوران تحصيل خود چه در اردبيل و چه در حوزه هاي مقدسه قم و نجف، همواره در محضر بزرگان حوزه هاي علميه حضور يافته و از چشمه هاي علم و معرفت آنان بهره هاي فراوان برده است.

اساتيد اردبيل

اولين و موثرترين استاد و مربي ايشان بي شك مرحوم والدشان آيت الله العظمي سيد محمد تقي مفتي الشيعه(قدس سره) بود.

معظم له رسائل را نزد آيت الله شيخ غلامحسين غروي و مكاسب را نزد عموي خود آيت الله سيد موسي فقيه مرتضوي آموخت.

اساتيد قم

1- زعيم عاليقدر حضرت آيت الله العظمي بروجردي (قدس سره)، بحث خارج فقه، (كتاب صلاة).

2. حضرت آيت الله العظمي امام خميني (قدس سره)، بحث اصول.

3. آيت الله العظمي مرعشي نجفي (قدس سره) بحث كفايه الاصول

4. حضرت آيت الله العظمي سيد محمد حجت كوه كمري (قدس سره) بحث خارج فقه (كتاب بيع).

5. حضرت آيت الله العظمي سيد محمد محقق داماد (قدس سره)، بحث فقه (طهارت).

6. همچنين درسهاي تفسير، هيئت و فلسفه را از محضر استاد بزرگوار علامه سيد محمد حسين طباطبائي (قدس سره) بهره مند گرديد.

اساتيد نجف

1. آيت الله العظمي سيد محمود شاهرودي (قدس سره).

2. حضرت آيت الله العظمي سيد محسن طباطبائي حكيم(قدس سره).

3. حضرت آيت الله العظمي سيد ابو القاسم خوئي (قدس سره).

4. آيت الله العظمي شيخ حسين حلي (قدس سره)

آثار علمي و تأليفات:

معظم له مجموعه كاملي در فقه واصول از تقريرات اساتيد بزرگ خود كه در درس آنها شركت كرده بودند جمع آوري نموده كه مورد تقدير وستايش اساتيد و بزرگان اهل فن حوزه ي علميه قرار گرفته است.

ايشان بيش از پنجاه تاليف از خود به يادگار نهاده اند كه به برخي از آنها اشاره مي شود. از اين مجموعه پنج تأليف اول در حوزه علميه قم نگاشته شده و بقيه مربوط به حوزه نجف اشرف مي باشد:

1. كتاب بيع، تقريرات درس خارج آيت الله العظمي حجت كوه كمره اي (قدس سره).

2. دوره اصول (مباحث الفاظ و بحث لاجبر و لا تفويض با استدلال عقلي و شرعي)، تقريرات بحث آيت الله العظمي امام خميني(قدس سره).

3. كتاب صلاه، تقريرات بحث خارج آيت الله العظمي بروجردي (قدس سره).

4. كتاب طهارت، تقريرات بحث خارج آيت الله العظمي محقق داماد

(قدس سره).

5. نظريات استاد بزرگوار علامه طباطبائي در مباني فلسفه موجود در منظومه واسفار به عنوان (تعليقات الاستاد العلامه).

6. تقرير بحث (صلاه المسافر والجمعه) ومجموعه اي از مسائل مهم حج، تقريرات بحث آيت الله العظمي سيد محمود شاهرودي(قدس سره).

7. دوره كامل خارج اصول، تقريرات بحث آيت الله العظمي سيد ابو القاسم خويي(قدس سره).

8. دوره كامل خارج بيع وخيارات وخارج عروه (طهارت)، تقريرات بحث استاد الفقهاء آيت الله العظمي شيخ حسين حلي (قدس سره).

9. رساله اي در قاعده لاضرر ولا ضرار.

10. شرح كفايه الاصول.

11. رساله اي در لباس مشكوك.

12. رساله اي در فروع علم اجمالي.

13. رساله اي در قاعده اقرار و رضاع و غيره از مباحث مهم فقه.

14. فقه مبسوط در چهل جلد. (اين كتاب به طرح و رسيدگي مسائل فقهي با روشي خاص پرداخته و در بردارنده قواعد اصولي واستلالي مي باشد. در اين كتاب روش استدلال بدين صورت است كه ابتدا از قرآن و سنت احكام و ادله بيان شده و سپس اصول عمليه درج شده است).

از ديگر تأليفات معظم له رساله عمليه توضيح المسائل، المسائل المستحدثة در چهار جلد و نيز منهاج الصالحين در چهار جلد، حاشيه بر عروه و مناسك حج (عربي و فارسي) و منتخب المسائل ( عربي ) و ... مي باشد.

علاوه بر اينها معظم له داراي تأليفات ديگري در علم اخلاق وعلم نفس و تعليقاتي بر كتاب الاسفار الاربعة و بعضي از ديگر علوم مي باشد كه از خداوند متعال توفيق چاپ آنها را مسألت داريم.

منزلت علمي و اجتماعي

حضرت آيه الله العظمي مفتي الشيعه همزمان با تحصيل در حوزه علميه اردبيل در سن 14 سالگي به دست مرجع تقليد وقت اردبيل آيت الله حاج سيد يونس

به لباس مقدس روحانيت ملبس گشته و در 16 سالگي به اجازه عموي بزگوار خويش آيت الله سيد موسي فقيه مرتضوي، امامت مسجد والد معظم شان و نيز امامت مسجد سيد احمد را بر عهده گرفتند كه استقبال گرم مردم از نماز جماعت ايشان از يك رو نشان از خلق نيكو و خاندان اصيل ايشان و از طرفي نشان از جايگاه شخص ايشان در ميان مردم و علماء آن ديار داشت.

جايگاه معظم له در ميان علماء و بزرگان اردبيل و در قلوب مردم آن شهر به حدي بود كه آنها مكاتبات متعددي با آيت الله شاهرودي و همچنين آيت الله سيد محسن حكيم براي دعوت از ايشان به اردبيل داشتند، تا جايي كه با اصرار از محضر آيت الله حكيم، معظم له را به اردبيل دعوت كردند تا در حل مشكلات و معضلات، مأمن و ملجأ مردم و علماء باشد.

معظم له بعد از هجرت به قم در كنار تحصيل همزمان به تدريس نيز مشغول گرديدند و به تدريس كتبي چون رسائل، مكاسب، كفايه و منظومه همت گماردند.كه تعداد زيادي از طلاب حوزه علميه از محضر ايشان بهره مي بردند. همچنين در نجف اشرف نيز در كنار فيض بردن از بزرگان آن حوزه مقدسه، به تدريس و تربيت طلاب مي پرداختند. خصوصا در سال 1378 ق بعد از بازگشت از حج به تدريس درس خارج فقه و اصول پرداختند.

پس از بازگشت به قم به تدريس و تربيت طلاب و شاگردان بسيار اقدام نمودند و محفل ايشان محل رفت و آمد فضلاي حوزه و علماء و همچنين مردم بوده كه هر روز در محضر ايشان حاضر شده و از

وجود علمي و معنوي ايشان بهره مند مي گرديدند. معظم له نيز از آنجايي كه سلوك خود را همواره بر اساس فرمايشات اهل بيت عليهم السلام تعظيما للله و شفقه للناس قرار داده بودند با واردين با خوشرويي و خوش اخلاقي برخورد مي نمودند. و از طرفي به جهت تسلط ايشان به سه زبان عربي و فارسي و تركي، با طيف گسترده اي از طلاب و اقشار مختلف مردم ارتباط گرم و خوبي برقرار مي نمودند به نحوي طيف ارادتمندان ايشان را مي توان از نقاط مختلف دنيا شاهد بود از تركيه و آذربايجان و هند و پاكستان و كشورهاي مختلف عربي. لذا وجود ايشان براي اقشار مختلف مردم و طلاب خصوصا طلاب خارجي ملجأ و پناهگاه خوبي بوده و معظم له در رسيدگي به مشكلات علمي و روحي و معيشتي آنان شخصيتي بسيار دلسوز و فعال بودند.

معظم له در طول حيات علمي خود به دريافت اجازات مهمي از علماي اعلام و آيات و مراجع عظام در اجتهاد و اسناد و استناد نائل گرديده است. در اين اجازات علماء وي را داراي مقامات معنوي وظاهري و اهل نظر و تحقيق برشمرده اند.

حتي بعضي از علما ومراجع بزرگ، معظم له را در كارهاي مهم مورد مشاوره قرار مي دادند كه ذكر آن در اين مختصر نمي گنجد. و همين بس كه آيت الله مفتي الشيعه مورد وثوق و نماينده تام الاختيار آيت الله سيد عبدالاعلي سبزواري بودند، به نحوي كه مرحوم آيت الله سبزواري كليه امور متعلق به دادن اجازات و تعيين وكلا و نمايندگان در داخل وخارج را به ايشان سپرده و با نظر و اطلاع ايشان انجام مي دادند و حتي پاسخ به مسائل

و استفتائات را به ايشان رجوع مي دادند و اجازه دادند در مسائلي كه در رساله نباشد از دوره فقهي ايشان مهذب الاحكام استخراج نموده و جواب استفتائات را بدهند.

خدمات علمي و اجتماعي

از خدمات علمي معظم له مي توان به ده ها تأليف و تقريرات ايشان در علوم ديني و حوزوي اشاره نمود كه بسياري از آنها مورد تاييد علماء و اهل فن قرار گرفته است. كه متاسفانه بيشتر اين تأليفات به صورت دست نويس بوده وفقط برخي از آنها چاپ شده است.كه از خداوند منان توفيق چاپ و نشر ساير تأليفات معظم له را مسئلت مي نماييم.

از خدمات اجتماعي معظم له مي توان به كمكهاي ايشان جهت احداث مدارس و بناهاي خيريه و مساجد و درمانگاه ها خصوصا در استان اردبيل اشاره نمود. حتي معظم له در مواردي به برخي از مومنين مورد وثوق اجازه فرمودند از وجوهات شرعيه در پروژه هايي كه سالمندان و مستمندان از آن استفاده مي كنند،

صرف نمايند.

يكي از خدمات بزرگ معظم له احداث كتابخانه و موسسه تحقيقاتي-پژوهشي امام محمد تقي عليه السلام است كه به دست و درايت ايشان در سال 1385 ش در شهر مقدس قم تأسيس گرديده است.

خصوصيات اخلاقي

ايشان فقيهي تقوا پيشه، خوش برخورد و حليم و متواضع و داراي لهجه اي صادق ومستقيم، آزاد راي وآزاده، ودر نزد طبقات مختلف مردم خصوصاً در بلاد خود و دوستان معاشر، به ورع وعبادت مشهور بود، در بين علما و محصلان نيز به فضيلت وعدالت معروف بود.

معظم له، قليل الكلام و دائماً در فكر بوده وجز در مسائل علمي يا ذكر خداوند, اطاله سخن نمي كردند، وهنگام سخن در مجالس, غالبا به مباحثي چون روايات معصومين (عليهم السلام) و يا نحوه سلوك علماي قديم و تواريخ عبرت انگيز آنها و يا طرح مسائل فقهي، اصولي مي پرداختند.

در مسائل سياسي نيز علي رغم انزواي خاصي كه سليقه ايشان بر اساس تكليفي

كه براي خود تشخيص مي دادند، بود، هرگز از جريانات سياسي غافل نبوده و دقت كافي در شناخت جريانات و مسائل سياسي داشتند و جزو بزرگان و علمايي بودند كه حامي امام خميني(ره) و بعد از ايشان مقام معظم رهبري به شمار مي آمدند. ايشان مقام معظم رهبري را علاوه بر فقاهت و اجتهادشان داراي نبوغ و قدرت و توانايي ويژه براي اداره جامعه مي دانستند. و همواره توجه به اين معنا داشتند كه در اين برهه ما بايد از مقام معظم رهبري حمايت كنيم تا بتوانيم كشتي انقلاب را به مقصد خودش برسانيم.

عروج ملكوتي

سرانجام عصر روز 29 فروردين 1389 ش خورشيد فروزاني كه هزاران نفر از پرتو روشنايي او بهره مي گرفتند غروب كرد و پس از سالها تلاش بي وقفه در راه شناخت معارف دين در سن 82 سالگي، نداي « ارجعي الي ربك » را لبيك گفت و روح بلندش به ملكوت اعلي پرواز نمود و جامعه علمي و عاشقان اهل بيت(عليهم السلام) خصوصا منطقه اردبيل را در فقدان وجود نوراني خود در سوگ نشاند.

پيكر مطهر آن عالم رباني با حضور علماء و مراجع و طلاب و قشرهاي مختلف مردم، از مسجد امام حسن عسكري(عليه السلام) به سمت حرم مطهر حضرت معصومه (سلام الله عليها) تشييع شد. و در حرم مطهر به امامت آيت الله شبيري زنجاني از مراجع عظام بر پيكر پاك ايشان نماز گذارده شد. و با عنايت كريمه اهل بيت، بدن پاك آن رادمرد الهي را در جوار علماء و مراجع عظام در مسجد مطهري تحت سايه ملكوتي حضرت فاطمه معصومه (سلام الله عليها) در خاك آرام گرفت تا براي هميشه در

پناه حرم اهل بيت(عليهم السلام) باقي و زنده بماند.

در پايان به عبارتي كه مرحوم حضرت آيت الله العظمي سبزواري(قدس سره) درباره شخصيت ايشان فرمودند بسنده مي كنيم: (السيد المفتي المبجل, وقد كان عهدنا بكم أنكم الكفؤ الكريم وأنكم أهل لكل فضل وفضيلة).

رساله توضيح المسائل مطابق با فتاوا

مشخصات كتاب

سرشناسه : مفتي الشيعه موسوي، محمد، - 1307

عنوان و نام پديدآور : رساله توضيح المسائل مطابق با فتاوي محمد مفتي الشيعه موسوي

مشخصات نشر : تهران: فراهاني، 1375.

مشخصات ظاهري : ص 750

شابك : 7000ريال ؛ 7000ريال

موضوع : فقه جعفري -- رساله عمليه

رده بندي كنگره : BP183/9/م 65ر5 1375

رده بندي ديويي : 297/3422

شماره كتابشناسي ملي : م 76-943

برگرفته از سايت

http://www.moftialshia.ir

اشاره

بِسمِ اللَّهِ الرَّحمن الرحيم

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمِينَ وَ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلي خير خلقه مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ وَ لَعْنَةُ اللَّه عَلي أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِينَ إلي قِيامِ يَوْمِ الدِّين

«احكام تقليد»

مسأله 1)

تقليد در اصول دين جايز نيست، يعني نبايد گفته كسي را بدون دليل قبول كرد، بلكه عقيده مسلمان به اصول دين بايد از روي دليل باشد، اگر چه آن دليل مطابق اصطلاحات علماي علم كلام و عقايد نباشد.

مسأله 2)

در حكم به مسلمان بودن افراد كافيست كه دليل موجب يقين آنها به عقايد ديني شود، بنا بر اين اگر اصول دين) توحيد، نبوت و معاد (و اصول مذهب) عدل و امامت (را به يقين مي داند، هر چند اين يقين از گفته پدر و مادر پيدا شود، عيبي ندارد.

مسأله 3)

كساني كه مجتهد نيستند در احكام دين - اگر جزو ضروري نباشد - بايد يا بر طبق احتياط عمل كنند و يا مطابق دستور مجتهد رفتار نمايند.

مسأله 4)

كسي كه مي خواهد عمل به احتياط نمايد، بايد وظايف خود را طوري انجام دهد كه يقين كند تكليف خود را ادا كرده است، پس اگر احتمال بدهد انجام عملي حرام است - به دليل اينكه عدّه اي از مجتهدين آن را حرام مي دانند - آن عمل را ترك كند و اگر احتمال بدهد انجام عملي واجب است - چون عدّه اي از فقها آن را واجب مي دانند - آن عمل را بدون قصد وجوب و استحباب به جا آورد.

مسأله 5)

تقليد در احكام، عمل كردن به دستور مجتهد است، بنا بر اين بر عملي كه مكلّف از روي گفته مجتهد و بنا بر دستور او انجام مي دهد، تقليد صدق مي كند و براي صدق تقليد بر عمل كافيست كه مكلّف آن را مطابق دستور مجتهد انجام دهد اگر چه هنگام عمل كردن، متوجّه دستور مجتهد نباشد.

مسأله 6)

بايد از مجتهدي تقليد كرد كه مرد، بالغ، عاقل، شيعه دوازده امامي، حلال زاده، زنده و عادل باشد و توانايي استنباط تمام احكام را داشته باشد.

مسأله 7)

عادل كسيست كه داراي ملكه عدالت باشد و آن حالت خدا ترسي دروني است كه صاحبش را به اطاعت خداوند و اداي واجبات وادار مي كند و از ارتكاب گناهان كبيره و اصرار بر گناهان صغيره باز مي دارد.

مسأله 8)

يكي از راه هاي شناخت شخص عادل اينست كه اگر از اهل محل يا همسايگان او يا كساني كه با او معاشرت دارند، حال او را بپرسند، خوبي او را تصديق نمايند و بگويند:

بر به جا آوردن واجبات و ترك محرمات مواظبت دارد.

مسأله 9)

چنانچه در يك زمان چند مجتهد زنده موجود باشند و دستو راتشان با هم اختلاف داشته باشد و در بين آنها اعلم و غير اعلم باشد، مي شود به دستور هر يك از آنها كه مطابق با احتياط است عمل نمود و اگر مكلّف به دستوري كه مطابق با احتياط است عمل نكرد، در صورتي كه بداند - ولو اجمالاً - دستور غير اعلم با دستور اعلم مخالفت دارد، مثلاً بداند در مسائل مورد ابتلا گاهي با هم اختلاف رأي و نظر دارند، احتياط واجب آن است كه بر طبق دستور مجتهد اعلم رفتار نمايد.

مسأله 10)

اعلم كسيست كه در فهميدن احكام خدا از تمام مجتهدان زمان خود بهتر باشد و دانايي بيشتري داشته باشد.

مسأله 11)

براي شناخت مجتهد و اعلم سه راه وجود دارد:

اوّل:

خود شخص اهل خبره باشد و به اجتهاد يا اعلم بودن شخصي يقين يا اطمينان حاصل نمايد؛

دوم:

دو نفر عادل خبره شهادت بدهند، به شرط آن كه دو عادل ديگر بر خلاف شهادت ايشان شهادت ندهند؛

سوم:

عدّه اي از اهل علم كه خبره باشند و از گفته آنان علم يا اطمينان پيدا مي شود، مجتهد يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند.

مسأله 12)

اگر اطمينان كردن به اينكه شخصي اعلم است يا نه، مشكل باشد، بنا بر احتياط واجب بايد به دستور كسي عمل كند كه گمان به اعلم بودن او دارد و اگر گمان هم به اعلم بودن كسي ندارد، بايد به دستور كسي عمل كند كه احتمال اعلم بودن او وجود داشته باشد، امّا اگر اين احتمال بين چند مجتهد وجود داشته باشد، اولي و احوط آن است كه از ميان آنها به دستور مجتهد پرهيزگارتر عمل نمايد.

مسأله 13)

شناخت دستور مجتهد كه بايد به آن عمل شود، پنج راه دارد:

اوّل:

شنيدن از خود مجتهد؛

دوم:

شنيدن از دو نفر عادل كه نظر مجتهد را نقل مي كنند؛

سوم:

شنيدن از شخصي كه از گفته او وثوق و اطمينان پيدا شود؛

چهارم:

ديدن در رساله مجتهد كه به درستي آن اطمينان داشته باشد؛

پنجم:

استفتايي كه جواب آن با مهر و امضاي مجتهد تأييد شده باشد.

مسأله 14)

تا انسان يقين نكند كه نظر مجتهد عوض شده است، مي تواند به آنچه در رساله نوشته شده عمل نمايد و اگر احتمال دهد كه نظر او عوض شده، جستجو لازم نيست.

مسأله 15)

دستور مجتهد در مسائل سه نوع است:

اوّل:

حكم مسأله را جزماً بيان فرمايد كه اسم اين نوع دستور، فتوي است؛

دوم:

ابتدا در حكم مسأله بفرمايد:» احتياط شود «يا» احتياط ترك نشود «يا» مسأله محل تأمّل و اشكال است «كه اين نوع را احتياط واجب مي نامند؛

سوم:

نخست حكم مسأله را جزماً بفرمايد و سپس به عنوان احتياط دستور ديگري بدهد كه به آن احتياط مستحب مي گويند.

مسأله 16)

در اين رساله در بعضي از مسائل از عبارت) بعيد نيست (يا) خالي از قوت نيست ( استفاده شده كه در عمل حكم فتوي را دارند مگر اين كه قرينه اي بر خلاف آن در كلام باشد.

مسأله 17)

چنانچه دستور مجتهد اعلم در مسأله اي به عنوان فتوي باشد، كسي كه از او تقليد مي كند، نمي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهد غير اعلم كه مخالف با فتواي اعلم و مخالف احتياط باشد، عمل نمايد، ولي اگر فتواي غير اعلم موافق احتياط باشد، هر چند با فتواي اعلم مخالف باشد، عمل به فتواي او اشكال ندارد و اين كار عمل به احتياط است نه تقليد از غير اعلم.

چنانچه دستور مجتهد اعلم به عنوان احتياط واجب باشد، كسي كه از او تقليد مي كند، مي تواند در اين مسأله از مجتهدي كه يك درجه در علم از او پايين تر است، تقليد نمايد.

امّا حكم نوع سوم كه همان احتياط استحبابيست مثل نوع اوّل مي باشد و فرقي ندارد، يعني يا بايد به فتوي عمل كند يا به احتياط استحبابي بعد از فتوي و نمي تواند به فتواي غير اعلم عمل نمايد.

مسأله 18)

عدول از تقليد مجتهد زنده به مجتهد زنده ديگر در مسائلي كه اختلاف نظر دارند و بر طبق نظر مجتهد اوّل عمل كرده، جايز نيست. امّا در مسائلي كه اختلاف نظر ندارند و يا اختلاف دارند ولي هنوز طبق نظر مجتهد اوّل عمل نكرده، عدول اشكالي ندارد، مگر اينكه مجتهد دوم اعلم باشد كه در اين صورت در مسائل اختلافي - چه عمل كرده باشد و چه عمل نكرده باشد - بنا بر احتياط لازم بايد به دومي عدول كند.

مسأله 19)

اگر به دستور مجتهدي عمل نمايد و آن مجتهد از دنيا برود، باقي ماندن بر تقليد او مطلقاً جايز است و اين فرض چند حالت دارد:

1 - چنانچه مجتهد فوت شده از مجتهدهاي زنده اعلم بوده، احتياط مستحب آن است كه بر تقليد او باقي بماند، مخصوصاً در مسائلي كه به آنها عمل كرده است،

2 - اگر مجتهد فوت شده با مجتهدهاي زنده در علم مساوي بوده، مي تواند بر تقليد او باقي بماند يا به مجتهد زنده رجوع كند و در اين صورت رجوع كردن به زنده بهتر است،

3 - اگر مجتهد زنده از مجتهد فوت شده اعلم باشد، رجوع به مجتهد زنده بهتر است،

4 - اگر احتمال اعلم بودن مجتهد زنده از مجتهد فوت شده برود، اولي رجوع به مجتهد زنده است.

مسأله 20)

اگر در تقليد به مجتهد زنده رجوع نمايد و بخواهد دوباره به تقليد مجتهد مرده برگردد، مشكل است، بلكه جايز نيست.

مسأله 21)

اگر كسي مسائل مورد ابتلاي خود را از رساله مرجع زمانش كه داراي شرايط مرجعيت باشد، ياد بگيرد و به آن عمل كند، ولي به عنوان تقليد توجه نداشته باشد، عنوان تقليد بر عملش صدق مي كند و مي تواند پس از فوت آن مجتهد با اجازه مجتهد زنده بر تقليد او باقي بماند.

مسأله 22)

اگر به دستور مجتهدي عمل كند و آن مجتهد از دنيا برود و به مجتهد زنده رجوع نمايد، مي تواند در احتياطهاي واجبي كه مجتهد زنده دارد، به دستور مجتهدي كه سابقاً از او تقليد مي كرده و از دنيا رفته، عمل كند هر چند علم مجتهد فوت شده از علم مجتهد زنده يك مرتبه پايين تر باشد.

مسأله 23)

اگر تقليد عده اي از مؤمنين بدون تحقيق و تشخيص اعلم تحقّق يافته باشد، مثلاً مبلّغي نزد آنها رفته و مسائلي از رساله مرجعي گفته و مردم به خاطر حسن ظن به آن مبلغ، آن مسأله را ياد گرفته و بر طبق آن عمل كرده باشند، در اين صورت آگاه نمودن و توجه دادن اشخاص بالخصوص لزومي ندارد و فقط وظيفه مبلّغ جديد، بيان حكم شرعيست كه بگويد:

تقليدي كه بر طبق موازين شرعي نباشد، صحيح نيست.

مسأله 24)

مسائلي را كه انسان غالباً به آنها احتياج دارد، يا ظن) گمان (داشته باشد كه آن مسائل مورد ابتلا خواهد بود، واجب است ياد بگيرد.

مسأله 25)

اگر براي انسان مسأله اي پيش آيد كه حكم آن را نداند، چنانچه ممكن است بايد صبر كند تا دستور مجتهد اعلم را به دست آورد - به شرطي كه در مسأله سوم گذشت - و اگر ممكن نيست به دستور مجتهدي كه از نظر علم يك مرتبه از مجتهد اعلم پايين تر است، عمل كند و اگر آن هم ممكن نباشد، به دستور مجتهدي كه احتمال اعلم بودن او از ديگران مي رود، عمل نمايد و در هر صورت مي تواند وظيفه خود را بر طبق احتياط انجام دهد به شرطي كه چگونگي آن را بداند.

مسأله 26)

اگر كسي نظر مجتهدي را به ديگري بگويد، چنانچه نظر آن مجتهد عوض شود لازم نيست به او خبر دهد كه نظر آن مجتهد عوض شده، ولي اگر بعد از گفتن نظر بفهمد كه اشتباه كرده، در صورت امكان بايد اشتباه را بر طرف كند.

مسأله 27)

اگر كسي اعمال خود را مدّتي بدون تقليد انجام دهد، در صورتي اعمال او صحيح است كه در معاملات، اعمالش مطابق با واقع باشد و در عبادات علاوه بر مطابقت با واقع، قصد قربت هم از او تحقّق يافته باشد.

مسأله 28)

به دست آوردن مطابقت اعمال با واقع از راه هاي زير امكان پذير است:

1 - علم وجداني پيدا كند كه اعمالش مطابق با واقع بوده كه اين حالت در ميان مردم عادي نادر است،

2 - اعمالش با نظر و دستور مجتهدي كه فعلاً وظيفه اش رجوع به او مي باشد، مطابق باشد، اگر چه هنگام انجام عمل، ايشان هنوز مجتهد يا جامع شرايط تقليد نبوده باشد و مطابق بودن عمل در وقت انجام با فتواي مجتهدي كه لازم بوده از او تقليد كند كافي نيست، اگر چه در مقام ادا و قضاي عبادت يا تجديد عمل، اگر مراعات مطابقت با رأي او نيز بشود، بهتر است.

احكام طهارت

«اقسام آبها»
اشاره
مسأله 29)

آب يا مطلق است يا مضاف مي باشد.

[ آب مطلق ]
اشاره
مسأله 30)

آب مطلق بر پنج قسم است:

اوّل:

آب كرّ؛ دوّم:

آب جاري؛ سوم:

آب باران؛ چهارم:

آب چاه؛ پنجم:

آب قليل.

«1 - آب كُر»
مسأله 31)

آب كر، مقدار آبيست كه ظرفي به درازا و پهنا و گودي سه وجب يعني به گنجايش 27 وجب مكعب را پر كند، اگر چه احتياط در مراعات قول مشهور است كه هر ضلع سه وجب و نيم و گنجايش آن 43 وجب مكعب باشد و وزن آن از 128 من تبريز، بيست مثقال كمتر است و هر من تبريز 640 مثقال است كه به حسب تطبيق آن وزن با كيلوي متعارف 377 / 921 كيلوگرم مي شود.

مسأله 32)

آب كر، پاك و پاك كننده است و اگر نجاستي مانند ادرار و خون يا چيزي كه به آنها نجس شده است، مانند لباس نجس، به آب كر برسد نجس نمي شود، مگر اينكه آن آب بو يا رنگ يا مزه نجاست را بگيرد كه نجس مي شود و استناد تغيير ظاهراً در صورتي تحقّق پيدا مي كند كه اجزاي نجس همراه آن باشد.

مسأله 33)

اگر بو يا رنگ يا مزه آب كر با غير نجاست تغيير كند، نجس نمي شود، هر چند بو يا رنگ يا مزه نجاست باشد.

مسأله 34)

اگر نجاستي به آب كر برسد، حالات زير قابل تصوّر است كه حكم آنها بيان مي شود:

1 - اگر آب به مقدار كر باشد و زيادتر نباشد و مقداري از آن با نجاست تغيير نمايد تمام آن آب نجس مي شود،

2 - اگر آب زيادتر از كر باشد و آن زيادي هم به قدر كر يا بيشتر باشد، نجس نمي شود، ولي همان مقداري كه رنگ يا بو يا مزه آن با نجاست تغيير كرده است، نجس است و چنانچه با اتّصال به كر تغييري كه آن نجاست ايجاد كرده از بين برود، پاك مي شود،

3 - اگر آب زيادتر از كر باشد ولي نداند كه باقي مانده به اندازه كر است يا نه، حكم كر بر آن جاري نيست و طاهر بودن آن محل اشكال است، اگر چه بعيد نيست كه محكوم به طهارت باشد ولي احتياطاً از آن اجتناب كنند.

مسأله 35)

آب لوله اگر متّصل به كر باشد، مثل كر است و به شرط آن كه عرفاً متّصل باشد، چيز متنجّس را پاك مي كند ولي اگر قطره قطره بچكد و بريزد مثل كر نيست.

مسأله 36)

چيزي كه نجس شده را اگر زير شير متّصل به كر بشويند، آبي كه از آن جدا مي شود اگر متّصل به آب شير باشد و تا آخر تطهير هم كمتر از كر نشود و و عين نجاست هم در آن نباشد و بو يا رنگ يا مزه آن را نگرفته باشد، پاك است.

مسأله 37)

اگر مقداري از آب ظرف يا حوضي يخ ببندد و باقي آن به مقدار كر نباشد، چنانچه نجاست به آن برسد، نجس مي شود و هر قدر از يخ هم كه آب شود، نجس مي شود.

مسأله 38)

آبي كه به مقدار كر بوده و شك كنند كه از كر كمتر شده يا نه، مثل كر است، يعني نجاست را پاك مي كند و چيز نجسي هم كه به آن برسد، نجس نمي شود، مگر آنكه به طوري كه در مسأله 32 گفته شد، تغيير نمايد و اگر شك كند آب از اوّل كر بوده يا نه، محكوم به كر نيست و آبي كه كمتر از كر بوده و شك كند كه كر شده است يا نه حكم كر را ندارد.

مسأله 39)

كر بودن آب با سه راه ثابت مي شود:

اوّل:

خود انسان يقين كند،

دوم:

دو مرد عادل خبر دهند و اكتفا به قول يك مرد عادل بلكه مرد موثق كه سخنش موجب اطمينان شود، خالي از قوّت نيست،

سوم:

خبر دادن كسي كه آب در اختيار و تصرف اوست، مثل اينكه صاحب منزل يا صاحب حمّام بگويد كه آب حوض كر است و از گفته او اطمينان حاصل شود، زيرا قول ذو يد در طهارت و نجاست مطلقاً حجت است و امّا در كر بودن و غير آن حجت نيست مگر اينكه موجب اطمينان شود.

«2 - آب جاري»
مسأله 40)

آب جاري آبيست كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد، مثل آب چشمه و قنات و مانند آن كه از زمين مي جوشد.

مسأله 41)

چنانچه نجاست به آب جاري برسد تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن با نجاست تغيير نكند پاك است، هر چند كمتر از كر باشد.

مسأله 42)

اگر نجاستي به آب جاري برسد، مقداري از آن كه بو يا رنگ يا مزه اش با نجاست تغيير كرده، نجس است و طرفي كه متّصل به چشمه است، پاك است، هر چند كمتر از كر باشد و آبهاي طرف ديگر اگر كر باشد يا به واسطه آبي كه تغيير نكرده به آب طرف چشمه متّصل باشد، پاك و گرنه نجس است.

مسأله 43)

اگر آب چشمه از زمين بجوشد ولي جاري نباشد، به طوري كه اگر از آن بردارند باز بجوشد، اگر نجاست به آن برسد، تا وقتي كه بو يا رنگ يا مزه آن با نجاست تغيير نكرده پاك است، مثل آب جاري.

مسأله 44)

آبي كه ايستاده است ولي متّصل به آب جاري است، در احكامي كه بيان شد، مثل آب جاري است.

مسأله 45)

اگر آب چشمه در زمستان بجوشد و در تابستان نجوشد يا بالعكس، فقط وقتي كه مي جوشد احكام آب جاري را دارد و در غير آن وقت اگر كر است، احكام كر را دارد وگرنه مثل آب قليل است كه بعداً احكام آن بيان خواهد شد.

مسأله 46)

حوض كوچكي كه آب آن كمتر از كر است، چنانچه به منبعي متّصل باشد كه به مقدار كر است، مثل آب جاريست و اگر آب حوض و منبع هر دو به مقدار كر باشند كر هستند و مادامي كه به هم متّصل باشند، نجس نمي شوند مگر اينكه تغيير كنند و در اين مسأله فرقي بين حوض حمام و ديگر حوض ها وجود ندارد.

مسأله 47)

آبهاي لوله كشي كه از شير و دوش مي ريزند، اگر متّصل به كر باشد مثل آب جاري است، چه آن آب كر در مخزن مستقلي باشد يا در داخل لوله بزرگي باشد كه لوله هاي فرعي از آن انشعاب پيدا كنند و در اين حكم بين لوله هاي حمّام و لوله هاي ديگرِ ساختمان ها فرقي وجود ندارد.

مسأله 48)

آبي كه روي زمين جاريست ولي از زمين نمي جوشد، اگر كمتر از كر باشد، به مجرد رسيدن نجاست به آن نجس مي شود، ولي اگر از بالا به پايين با فشار يا بدون فشار بريزد و نجاست به پايين آن برسد، بالاي آن نجس نمي شود، بلكه اگر با فشار از پايين به بالا برود - مانند فوّاره - و نجاست به بالاي آن برسد، آب پايين نجس نمي شود، بلكه هر محلي از آب كه با فشار و دفع باشد، اگر نجاست به غير آن محل برسد، از هر طرف كه باشد، محل دفع و فشار نجس نمي شود.

«3 - آب باران»
مسأله 49)

اگر به چيز نجسي كه عين نجاست در آن نباشد، يك مرتبه باران ببارد، جايي كه باران به آن برسد، پاك مي شود و در فرش و لباس و مانند اينها فشار هم لازم نيست، ولي باريدن دو سه قطره باران فايده ندارد، بلكه بايد طوري باشد كه بگويند باران جاري مي آيد و بنا بر احتياط لازم بايد به حدي باشد كه در زمين سخت جاري شود كه در اين صورت باران مثل آب جاري است.

مسأله 50)

اگر باران بر عين نجس ببارد و به جاي ديگر ترشّح كند، چنانچه عين نجاست با آن نباشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست را هم نگرفته باشد پاك است، پس اگر باران بر خون ببارد و ترشّح كند، چنانچه ذرّه اي از خون در آن باشد و يا بو يا رنگ يا مزه خون را گرفته باشد، نجس است.

مسأله 51)

اگر بر سقف و بام ساختماني عين نجاست باشد تا وقتي باران به بام مي بارد، آبي كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مي ريزد پاك است و بعد از قطع شدن باران اگر معلوم نشود آبي كه مي ريزد به چيز نجس رسيده است، نجس نمي باشد.

مسأله 52)

زمين نجسي كه باران بر آن ببارد، پاك مي شود و اگر باران در همان حال باريدن بر زمين جاري شود و به جاي نجسي كه زير سقف است برسد، آن نيز را پاك مي كند.

مسأله 53)

خاك نجسي كه به واسطه باريدن باران گِل شود، پاك است و همچنين آرد نجسي كه به واسطه باران خمير شود.

مسأله 54)

اگر آب باران در جايي جمع شود و در حين باريدن، چيز نجسي را در آن بشويند و آن آب، بو يا رنگ يا مزه نجاست را نگيرد، آن چيز نجس پاك مي شود و آن آب هم نجس نمي شود هر چند كمتر از كر باشد.

مسأله 55)

اگر بر فرش پاكي كه روي زمين نجس است باران ببارد و بر زمين نجس جاري شود و باران به همه جاي زمين برسد، فرش نجس نمي شود و زمين هم پاك مي شود.

«4 - آب چاه»
مسأله 56)

آب چاهي كه از زمين مي جوشد، اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد، تا وقتي كه بو يا رنگ يا مزه آن با نجاست تغيير نكرده پاك است، ولي مستحب است پس از رسيدن بعضي از نجاستها، مقداري آب كه در كتابهاي مفصّل گفته شده، از آب آن بكشند.

مسأله 57)

اگر نجاستي در چاه بريزد و بو يا رنگ يا مزه آب آن را تغيير دهد، چنانچه تغيير آب چاه به واسطه جوشيدن آب از بين برود، آب آن چاه پاك مي شود، هر چند آبي كه جوشيده با باقي آبها مخلوط نشود.

مسأله 58)

اگر آب باران يا آب ديگري در گودالي جمع شود و كمتر از كر باشد، پس از قطع شدن بارش باران، با رسيدن نجاست به آن نجس مي شود ولي در حال بارش باران، نجس نمي شود، چه آب باران باشد و چه غير آب باران.

«5 - آب قليل»
مسأله 59)

هر آبي كه به مقدار كر نباشد و از زمين نجوشد و از آسمان نبارد، آن را آب قليل مي گويند، مثل آب كاسه و كوزه و آفتابه و مانند آنها.

مسأله 60)

اگر آب قليل روي چيز نجسي بريزد يا چيز نجس به آن برسد، نجس مي شود، ولي اگر از بالا - با فشار يا بدون فشار - روي چيز نجس بريزد، مقداري كه به چيز نجس مي رسد نجس است و هر چه بالاتر از آن است، پاك است، همچنين اگر آب با فشار از پايين به بالا برود - مثل فوّاره - و بالاي آن با نجاست ملاقات كند، پايين آب نجس نمي شود و همچنين از هر طرف كه داراي فشار باشد.

مسأله 61)

آب قليلي كه براي بر طرف كردن عين نجاست روي چيز نجس ريخته شود و از آن در وقت شستن جدا گردد - كه به آن غساله مي گويند - نجس است، خواه عين نجاست در آن باشد يا نباشد و خواه با يك مرتبه شستن، آن چيز پاك شود و يا با دو مرتبه شستن.

مسأله 62)

آبي كه با آن مخرج ادرار يا مدفوع را مي شويند، با پنج شرط پاك است:

اوّل:

بو يا رنگ يا مزه نجاست را نگرفته باشد،

دوم:

نجاستي از خارج به آن نرسيده باشد،

سوم:

نجاست ديگري مانند خون با ادرار يا مدفوع بيرون نيامده باشد،

چهارم:

ذرّه هاي مدفوع در آب نباشد،

پنجم:

بيشتر از مقدار معمول نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد.

«آب مضاف»
مسأله 63)

آب مضاف، آبيست كه آن را از چيزي بگيرند. پس به مايعاتي مثل گلاب و آب هندوانه و آب غوره و مانند آنها، آب مضاف مي گويند.

همچنين اگر آب معمولي طوري با گِل و مانند آن مخلوط شود كه معمولاً به آن آب نگويند، آن هم آب مضاف است و آبهاي معمولي را آب مطلق مي گويند، مثل آب جاري و آب دريا و آب چاه و آب باران و آب كر و قليل كه احكام آنها در مسائل پيش بيان شد.

«احكام آبها»
مسأله 64)

آب مضاف كه معني آن گفته شد، چيز نجس را پاك نمي كند و وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 65)

آب مضاف هر قدر زياد باشد، اگر ذرّه اي نجاست به آن برسد، نجس مي شود، ولي چنانچه از بالا - با فشار يا بدون فشار - روي چيز نجس بريزد، مقداري كه به چيز نجس رسيده، نجس و مقداري كه بالاتر از آن است پاك مي باشد، مثلاً اگر گلاب را از گلابدان روي دست نجس بريزند، آن مقدار كه به دست رسيده، نجس و آن مقدار كه به دست نرسيده پاك است و همچنين است اگر مثل فوّاره از پايين به بالا برود، اگر بالا مثلاً با نجس ملاقات كند، پايين نجس نمي شود.

مسأله 66)

اگر آب مضاف نجس، طوري با آب كر يا جاري مخلوط شود كه ديگر آب مضاف به آن نگويند، پاك مي شود.

مسأله 67)

آبي كه مطلق بوده و معلوم نيست مضاف شده يا نه، مثل آب مطلق است، يعني چيز نجس را پاك مي كند و وضو و غسل هم با آن صحيح است.

مسأله 68)

آبي كه مضاف بوده و معلوم نيست مطلق شده يا نه، مثل آب مضاف است، يعني چيز نجس را پاك نمي كند و وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 69)

آبي كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف و معلوم نيست كه قبلاً مطلق بوده يا مضاف، نجاست را پاك نمي كند و وضو و غسل هم با آن باطل است و چنانچه به اندازه كر يا بيشتر از آن باشد و نجاست به آن برسد، اگر چه حكم به نجس بودن آن نمي شود ولي نجاست را هم پاك نمي كند.

مسأله 70)

آبي كه عين نجاست مثل خون و ادرار به آن برسد و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير دهد، اگر چه كر يا جاري باشد نجس مي شود، ولي اگر بو يا رنگ يا مزه آب به واسطه نجاستي كه بيرون آن است عوض شود، مثلاً مرداري كه پهلوي آب است بوي آن را تغيير دهد نجس نمي شود.

مسأله 71)

آبي كه عين نجاست مثل خون و ادرار در آن ريخته و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير داده، چنانچه به كر يا جاري متّصل شود يا باران بر آن ببارد يا بادي به طور متعارف باران را در آن بريزد يا آب باران از ناودان هنگام باريدن در آن جاري شود و تغيير آن از بين برود پاك مي شود، هر چند با آب باران يا كر يا جاري مخلوط نگردد، اگر چه بنا بر احتياط مستحب اين حكم هنگامي جاري مي شود كه با هم مخلوط بشوند.

مسأله 72)

اگر چيز نجسي را در كر يا جاري آب بكشند، آبي كه بعد از بيرون آوردن از آن مي ريزد، پاك است.

مسأله 73)

آبي كه پاك بوده و معلوم نيست نجس شده يا نه، پاك است و آبي كه نجس بوده و معلوم نيست پاك شده يا نه، نجس است.

مسأله 74)

نيم خورده سگ و خوك و كافر غير كتابي، نجس و خوردن آن حرام است و از نيم خورده كافر كتابي احتياطاً اجتناب شود و نيم خورده حيوانات حرام گوشت و زن حائض كه به طهارت اهمّيّت ندهد، پاك است ولي خوردن آن مكروه مي باشد، مگر نيم خورده گربه و در نيم خورده مؤمن شفا است.

«احكام تخلّي»
«دفع ادرار و مدفوع»
مسأله 75)

بر انسان واجب است كه در وقت تخلّي و مواقع ديگر، عورت خود را از كساني كه مكلّف هستند، اگر چه مثل خواهر و مادر با او محرم باشند و همچنين از ديوانه مميّز و بچه هاي مميّز - كه خوب و بد را مي فهمند - بپوشاند، ولي زن و شوهر لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند و همچنين كساني كه در حكم زن و شوهر هستند مثل كنيز و مالك او.

مسأله 76)

لازم نيست انسان با چيز مخصوصي عورت خود را بپوشاند و اگر مثلاً با دست هم آن را بپوشاند، كافيست.

مسأله 77)

موقع تخلّي بايد طرف جلوي بدن يعني شكم و سينه، رو به قبله و پشت به قبله نباشد، امّا پشت به قبله يا رو به قبله بودن زانوها به تنهايي مانعي ندارد.

مسأله 78)

اگر موقع تخلّي طرف جلوي بدن كسي رو به قبله يا پشت به قبله باشد و عورت را از قبله برگرداند، كافي نيست و اگر جلوي بدن او رو به قبله يا پشت به قبله نباشد، احتياط واجب آن است كه عورت را رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد.

مسأله 79)

احتياط مستحب آن است كه طرف جلوي بدن در هنگام استبرا - كه احكام آن بعداً گفته مي شود - و موقع تطهير مخرج ادرار و مدفوع رو به قبله و پشت به قبله نباشد، مگر اينكه در حال استبرا ادرار بيرون بيايد كه در اين صورت بنا بر احتياط واجب نبايد در حال خروج ادرار رو به قبله يا پشت به قبله باشد.

مسأله 80)

اگر براي آن كه نامحرم او را نبيند، مجبور شود رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند، بايد رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند و اولي بلكه احوط اينست كه پشت به قبله نشستن را در صورت امكان اختيار بكند و نيز اگر به دليل ديگري ناچار باشد كه رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند، در صورتي كه تأخير انداختن ادرار موجب ضرر بوده يا مشقّت داشته باشد، مانعي ندارد وگرنه بايد تأخير بيندازد.

مسأله 81)

احتياط واجب آن است كه بچه را در وقت تخلّي رو به قبله يا پشت به قبله ننشانند، ولي اگر خود بچه بنشيند، جلوگيري از او واجب نيست.

مسأله 82)

در چهار جا تخلّي حرام است:

اوّل:

در كوچه هاي بن بست، در صورتي كه صاحبانش اجازه نداده باشند و در غير اين گونه كوچه ها هم اگر موجب اذيّت مردم باشد،

دوم:

در مِلك كسي كه اجازه تخلّي نداده است،

سوم:

در جايي كه براي عدّه مخصوصي وقف شده است، مثل بعضي از مدرسه ها،

چهارم:

روي قبر مؤمنين در صورتي كه بي احترامي به آنان باشد و همچنين هر جايي كه تخلّي موجب هتك و بي احترامي به يكي از مقدّسات دين يا مذهب شود و نيز در زمين مسجدي كه ساختمان آن خراب شده باشد.

مسأله 83)

در سه صورت مخرج مدفوع فقط با آب پاك مي شود:

اوّل:

آن كه به همراه مدفوع نجاست ديگري مثل خون بيرون آمده باشد،

دوم:

آن كه نجاستي از خارج به مخرج مدفوع رسيده باشد،

سوم:

آن كه اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد.

مسأله 84)

در غير سه صورتي كه در مسأله قبل بيان شد، مي شود مخرج را با آب شست و يا به دستوري كه بعداً گفته مي شود، با پارچه و سنگ و مانند اينها پاك كرد، اگر چه شستن با آب بهتر است و جمع كامل تر است.

مسأله 85)

مخرج ادرار با غير آب پاك نمي شود و در كر و جاري اگر بعد از برطرف شدن ادرار يك مرتبه بشويند، كافيست، ولي با آب قليل احتياط واجب آن است كه دو مرتبه شسته شود و بهتر آن است كه سه مرتبه شسته شود.

مسأله 86)

اگر مخرج مدفوع را با آب بشويند، بايد چيزي از مدفوع در آن نماند، ولي باقي ماندن رنگ و بوي آن مانعي ندارد و اگر بار اوّل طوري شسته شود كه ذرّه اي مدفوع در آن نماند، دوباره شستن لازم نيست.

مسأله 87)

با سنگ و كلوخ و مانند اينها اگر خشك و پاك باشند، مي شود مخرج مدفوع را تطهير كرد و چنانچه رطوبت كمي داشته باشند كه به مخرج نرسد، اشكال ندارد و احتياط واجب آن است كه از سه بار كمتر نباشد، اگر چه با يك بار و دو بار مخرج پاكيزه شود.

مسأله 88)

براي تطهير مخرج مدفوع استفاده از سه گوشه يك سنگ و يا سه طرف يك پارچه كافي نيست، بلكه احتياط واجب آن است كه سنگ يا پارچه اي كه مدفوع را با آن برطرف مي كنند، سه قطعه باشد و اگر با سه قطعه برطرف نشود، بايد آن قدر اضافه نمايند تا مخرج كاملاً پاكيزه شود، ولي باقي ماندن ذرّه هاي كوچكي كه ديده نمي شود، اشكال ندارد.

مسأله 89)

پاك كردن مخرج مدفوع با چيزهايي كه احترام آنها لازم است مانند كاغذي كه اسم خدا و پيغمبران و همچنين ائمه طاهرين عَلَيْهم ُالسَّلَام بر آن نوشته شده حرام است، بلكه ممكن است موجب كفر شود و با استخوان و سرگين هم نبايد مخرج مدفوع را پاك كرد و اگر كسي با اينها مدفوع را برطرف كند - اگر در چيزهاي محترم موجب كفر نشود - گناه كرده ولي مخرج پاك مي شود.

مسأله 90)

اگر شك كند كه مخرج را تطهير كرده يا نه، بايد محل را تطهير كند، بلكه اگر عادت هميشگي او اين باشد كه بعد از ادرار و مدفوع فوراً محل را تطهير مي كرده، باز احتياط واجب آن است كه محل را تطهير كند.

مسأله 91)

اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز، مخرج را تطهير كرده يا نه، نمازي كه خوانده صحيح است ولي براي نمازهاي بعدي بايد تطهير كند.

«استبرا»
مسأله 92)

استبرا عمل مستحبيست كه مردها بعد از بيرون آمدن ادرار انجام مي دهند تا بر رطوبتي كه بعداً از مجراي ادرار خارج مي شود، احكامي بار شود كه يكي از آن احكام طهارت آن است و انجام اين عمل براي آن است كه يقين كند، ادرار در مجراي آن نمانده است.

مسأله 93)

استبرا داراي اقساميست و بهترين آنها اينست كه بعد از قطع شدن ادرار، اگر مخرج مدفوع نجس شده، اوّل آن را تطهير كنند، بعد سه دفعه با انگشت ميانه دست چپ از مخرج مدفوع تا بيخ آلت طوري بكشند كه هر چه ادرار مانده به داخل آلت بيايد و بعد انگشت شست را روي آلت و انگشت پهلوي شست را زير آن بگذارند و سه مرتبه تا ختنه گاه بلكه تا سر آلت بكشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند.

مسأله 94)

آبي كه گاهي بعد از ملاعبه و بازي كردن از انسان خارج مي شود و به آن» مَذي «مي گويند پاك است و نيز آبي كه گاهي بعد از مني بيرون مي آيد و به آن» وَذي «گفته مي شود و آبي كه گاهي بعد از ادرار بيرون مي آيد و به آن» وَدي «مي گويند، اگر ادرار به آن نرسيده باشد پاك است.

مسأله 95)

چنانچه انسان بعد از ادرار، استبرا كند و بعد آبي از او خارج شود و شك كند كه ادرار است يا يكي از رطوبتهاي سه گانه اي كه در مسأله قبل بيان شد، پاك مي باشد و اگر استبرا نكرده باشد، چون اين احتمال وجود دارد كه با ادرار مخلوط شده باشد، نمي توان حكم به طهارت آن نمود.

مسأله 96)

اگر انسان شك كند كه استبرا كرده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، نجس مي باشد و چنانچه وضو گرفته باشد، باطل مي شود، ولي اگر شك كند كه استبرايي كه كرده درست بوده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، آن رطوبت پاك مي باشد و وضو را هم باطل نمي كند.

مسأله 97)

كسي كه استبرا نكرده اگر به واسطه آن كه مدتي از ادرار كردن او گذشته، يقين كند يا اطمينان كامل كه در حكم يقين است برايش حاصل شود كه ادرار در مجرا نمانده است و رطوبتي ببيند و شك كند پاك است يا نه، آن رطوبت پاك مي باشد و وضو را هم باطل نمي كند.

مسأله 98)

اگر انسان بعد از ادرار استبرا كند و وضو بگيرد، چنانچه بعد از وضو رطوبتي ببيند كه بداند يا ادرار است يا مني، احتياط واجب آن است كه غسل كند و وضو هم بگيرد، ولي اگر وضو نگرفته باشد، فقط گرفتن وضو كافيست.

مسأله 99)

زنان استبرا از ادرار ندارند و اگر رطوبتي ببينند و شك كنند پاك است يا نه، پاك مي باشد و وضو و غسل ايشان را هم باطل نمي كند.

«مستحبّات و مكروهات تخلّي»
مسأله 100)

بنا بر آنچه نزد علما مشهور است، مستحب است انسان در موقع تخلّي موارد زير را رعايت كند:

1 - جايي بنشيند كه كسي او را نبيند،

2 - موقع وارد شدن به مكان تخلّي، اوّل پاي چپ و موقع بيرون آمدن، اوّل پاي راست را بگذارد،

3 - در حالي تخلّي سر را بپوشاند،

4 - سنگيني بدن را بر پاي چپ بيندازد.

- لازم به تذكر است كه براي بعضي از مستحباتي كه گفته شد - مثل مورد دوم و چهارم - حديثي مشاهده نشده، پس در اين موارد و ساير مواردي كه در رساله هاي مبسوط ذكر شده و همين طور در بعضي از موارد مكروهات كه حديثي در آنها وارد نشده، بهتر است مستحبات را با نيت اميد مطلوبيت بجا بياورند و مكروهات مشهور را هم با نيت اميد به اينكه تركش مطلوب است، ترك كنند.

مسأله 101)

روبروي خورشيد و ماه نشستن، در موقع تخلّي مكروه است، ولي اگر عورت خود را با وسيله اي بپوشاند، مكروه نيست و نيز در موقع تخلّي روبروي باد و در جاده و خيابان و كوچه و درب خانه و زير درختي كه ميوه مي دهد نشستن كراهت دارد، امّا بعيد نيست حكم مذكور مخصوص زماني باشد كه ميوه دارد و چيز خوردن در هنگام تخلّي و توقف زياد براي تخلّي و تطهير كردن با دست راست، مكروه مي باشد و همچنين است حرف زدن در حال تخلّي ولي اگر ناچار باشد يا ذكر خدا بگويد، اشكال ندارد.

مسأله 102)

ايستاده ادرار كردن و ادرار كردن در زمين سخت و سوراخ جانوران و در آب، خصوصاً آب ايستاده، مكروه است.

مسأله 103)

خود داري كردن از ادرار و مدفوع مكروه است و اگر براي بدن ضرر داشته باشد حرام است، بلي اگر ضرر مختصر و جزيي باشد، حرمتش معلوم نيست.

مسأله 104)

مستحب است انسان پيش از نماز و پيش از خواب و پيش از نزديكي) جماع (و بعد از بيرون آمدن مني، ادرار كند.

اشاره
مسأله 105)

نجاسات يازده چيز است:

اوّل:

ادرار) بول (؛ دوم:

مدفوع) غائط (؛ سوم:

مني؛ چهارم:

مردار؛ پنجم:

خون؛ ششم:

سگ؛ هفتم:

خوك؛ هشتم؛ كافر؛ نهم:

شراب؛ دهم:

آبجو) فقّاع (؛ يازدهم:

عرق شتر نجاست خوار و نيز بنا بر مشهور عرق جنب از حرام هم نجس است.

1 - و 2 ادرار و مدفوع) بول و غائط
مسأله 106)

ادرار و مدفوع انسان و هر حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد كه اگر رگ آن را ببرند، خون از آن مي جهد، نجس است و ادرار و مدفوع حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده ندارد، مثل ماهي حرام گوشت و فضله حيوانات كوچك مثل پشه و مگس كه گوشت ندارند پاك است، اگر چه احتياط غير لازم آن است كه از ادرار و مدفوع قسم اوّل يعني مثل ماهي حرام گوشت، اجتناب شود.

مسأله 107)

از فضله پرندگان حرام گوشت واجب نيست اجتناب شود، هر چند بهتر است، خصوصاً در خفّاش و مخصوصاً در ادرار آن.

مسأله 108)

ادرار و مدفوع حيوان نجاست خوار نجس است و همچنين است ادرار و مدفوع حيواني كه انسان با آن نزديكي كرده و گوسفندي كه گوشت آن از خوردن شير خوك محكم شده است، بلكه مجرد خوردن شير خوك در تحقّق نجاست كافي است.

اين حكم اختصاص به گوسفند دارد و بهتر است از ادرار و مدفوع ساير حيوانات حلال گوشت اجتناب شود.

3 - مني
مسأله 109)

مني حيواني كه خون جهنده دارد، نجس است.

4 - مردار
مسأله 110)

مردار حيواني كه خون جهنده دارد نجس است، چه خودش مرده باشد يا به غير دستوري كه در شرع معيّن شده، آن را كشته باشند، امّا ماهي چون خون جهنده ندارد، اگر چه در آب بميرد، پاك است.

مسأله 111)

چيزهايي از مردار كه مثل پشم و مو و كُرك و استخوان و دندان، روح ندارند پاك است، اگر مردار مثل سگ و خوك و كافر غير كتابي» نجس العين «نباشد.

مسأله 112)

اگر از بدن انسان يا حيواني كه خون جهنده دارد، در حالي كه زنده است، گوشت يا چيز ديگري را كه روح دارد جدا كنند، نجس است.

مسأله 113)

پوستهاي مختصر لب و جاهاي ديگر بدن كه موقع افتادنشان رسيده، اگر آنها را بكَنند پاك است، ولي بنا بر احتياط واجب بايد از پوستي كه موقع افتادنش نرسيده و آن را كنده اند، اجتناب نمايند.

مسأله 114)

تخم مرغي كه از شكم مرغ مرده بيرون مي آيد، اگر پوست روي آن سفت باشد، بلكه اگر سفت هم نشده باشد و فقط پوستْ روي آن باشد، پاك است، ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.

مسأله 115)

اگر برّه و بُزغاله پيش از آن كه علف خوار شوند بميرند، پنير مايه اي كه در شيردان آنها مي باشد پاك است، ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.

مسأله 116)

داروهاي مايع و عطر و روغن و واكس و صابون كه از كشورهاي غير اسلامي مي آورند، اگر يقين به نجاست آنها نداشته باشد پاك است.

مسأله 117)

گوشت و پيه و چرمي كه در بازار مسلمانان فروخته شود، پاك است، مگر آنكه در دست كافر باشد كه احوط اجتناب از آن است، مگر اينكه بدانيم او از دست مسلمان گرفته است و همچنين است اگر يكي از اينها در دست مسلمان باشد، چه در سرزمينهاي اسلامي و چه در سرزمينهاي كفار، اگر چه احتياط در دومي اجتناب كردن است، ولي اگر بداند كه آن مسلمان از كافر گرفته و رسيدگي نكرده كه از حيوا نيست كه به دستور شرع كشته شده يا نه، نجس مي باشد، بلكه بهتر است از گرفتن آن از مسلماني كه بي مبالات است و احتمال مي دهند كه از كافر گرفته، اجتناب كنند.

5 - خون
مسأله 118)

خون انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد كه اگر رگ آن را ببرند، خون از آن مي جهد، نجس است.

پس خون حيواني كه مانند ماهي و پشه، خون جهنده ندارد، پاك مي باشد.

مسأله 119)

اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه در شرع معيّن شده، بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد، خوني كه در بدنش مي ماند، پاك است و بهتر است از خوني كه در اجزاي حرام، حيوان حلال گوشت باقي مانده، اجتناب كنند، ولي اگر به علّت نفس كشيدن يا به واسطه اين كه سر حيوان در جاي بلندي بوده خون به بدن حيوان بر گردد، آن خون نجس است.

مسأله 120)

بنا بر احتياط واجب از تخم مرغي كه ذرّه اي خون در آن است، بايد اجتناب كرد، ولي اگر خون در زرده باشد تا پوست نازك روي آن پاره نشده، سفيده پاك مي باشد، بلكه زرده هم پاك است، ) اگر احتمال برود كه آن خون در پوست نازكي مي باشد و خون را از زرده بردارند و همچنين اگر خون در سفيده باشد و اين احتمال برود و آن را بردارند، سفيده هم پاك است

(مسأله 121) خوني كه گاهي موقع دوشيدن شير ديده مي شود، نجس است و شير را هم نجس مي كند.

مسأله 122)

اگر آبي از بيني بيرون آيد و آلوده به خون نباشد، محكوم به طهارت است، اگر چه خون در داخل بيني بوده باشد و اگر چيز غليظي از بيني خارج شود و در يك طرف آن خوني ببيند، حكم به نجاست غير آنجا محل تأمّل است.

مسأله 123)

خوني كه از لاي دندانها مي آيد، اگر به واسطه مخلوط شدن با آب دهان از بين برود پاك است و فرو بردن آن حرام نيست، ولي احتياطاً فرو نبرد.

مسأله 124)

خوني كه به واسطه كوبيده شدن، زير ناخن يا زير پوست مي ميرد، اگر طوري شود كه ديگر به آن خون نگويند پاك است و اگر به آن خون بگويند نجس است، بلي اگر زير پوست است و بيرون نيامده پاك است و در صورت نجاست چنانچه ناخن يا پوست سوراخ شود، اگر مشقّت ندارد، بايد براي وضو و غسل خون را بيرون آورند و اگر مشقّت دارد، بايد اطراف آن را به طوري كه نجاست زياد نشود بشويند و پارچه يا چيزي مثل پارچه بر آن بگذارند و روي پارچه دست تر بكشند و تيمّم هم بكنند.

مسأله 125)

اگر انسان نداند كه خون زير پوست مرده يا گوشت به واسطه كوبيده شدن به آن حالت درآمده، پاك است.

مسأله 126)

اگر موقع جوشيدن غذا ذرّه اي خون در آن بيفتد، تمام غذا و ظرف آن نجس مي شود و جوشيدن و حرارت و آتش، پاك كننده نيست.

مسأله 127)

زردابه اي كه در حال بهبودي زخم - بلكه مطلقاً در هر حال - در اطراف آن پيدا مي شود، اگر معلوم نباشد كه با خون مخلوط است، پاك مي باشد.

6 - و7 سگ و خوك
مسأله 128)

سگ و خوكي كه در خشكي زندگي مي كنند، حتي مو و استخوان و پنجه و ناخن و رطوبت هاي آنها نجس است، ولي سگ و خوك دريايي پاك هستند.

8 - كافر
مسأله 129)

انسان كافر نجس است و به هر يك از اقسام زير كافر مي گويند:

1 - كسي كه منكر خداست،

2 - كسي كه براي خدا شريك قرار مي دهد،

3 - كسي كه پيغمبري حضرت خاتم الأَنبيا - محمد بن عبدالله صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم - را قبول ندارد،

4 - كسي كه به خدا يا به يگانگي او و يا به نبوّت خاتم الأَنبيا اعتراف نكند، اگر چه منكر نباشد و شك داشته باشد،

5 - كسي كه منكر معاد باشد،

مسأله 130)

قول به طهارت اهل كتاب) يعني يهود، نصاري و مجوس (2)) خالي از قوّت نيست، اگر چه اجتناب از آنها مطابق احتياط است.

مسأله 131)

غُلات، يعني كساني كه معتقد به ربوبيّت و خدا بودن يكي از ائمه دين عَلَيْهم ُالسَّلَام باشند و يا اينكه معتقد باشند كه خداوند عالم در يكي از ائمه عَلَيْهم ُالسَّلَام حلول كرده و همچنين خوارج و نواصب يعني كساني كه با اهل بيت) ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام (دشمني داشته باشند، نجاستشان بي اشكال است.

مسأله 132)

كسي كه منكر يكي از ضروريات دين باشد يعني چيزي را كه مانند نماز و روزه، مسلمانان جزء دين اسلام مي دانند انكار كند، چه انكارش به انكار خدا و يا توحيد و يا نبوّت برگردد و چه برنگردد، چنانچه بداند آن چيز ضروري دين است نجس مي باشد و اگر نداند آن چيز از ضروري دين است، بنا بر احتياط بايد از او اجتناب كرد، اگر چه بعيد نيست گفته شود اين احتياط، احتياط لازم نيست.

مسأله 133)

تمام بدن كافر حتي مو و ناخن و رطوبتهاي او نجس است.

مسأله 134)

اگر پدر و مادر و نيز جد و جدّه بچه نابالغ كافر باشند، آن بچه هم نجس است، مگر اين كه آن بچه مميّز باشد و اظهار اسلام بكند كه در اين صورت پاك است و اگر يكي از آنها مسلمان باشد بچه پاك است، اگر چه غير مميّز باشد و امّا اگر بچه مميّز باشد و اظهار كفر بكند، بنا بر احتياط واجب بايد از او اجتناب نمايند.

مسأله 135)

كسي كه معلوم نيست مسلمان است يا نه، پاك مي باشد به شرط اينكه قبلاً كافر بودن او قطعي نباشد، ولي احكام ديگر مسلمانان را ندارد، مثلاً نمي تواند زن مسلمان بگيرد و نبايد در قبرستان مسلمانان دفن شود، امّا اگر اماره و نشانه اي بر اسلام او وجود داشته باشد و يا مثلاً در سرزمين اسلامي باشد، بايد در قبرستان مسلمين دفن شود.

مسأله 136)

اگر مسلماني به يكي از دوازده امام عَلَيْهم ُالسَّلَام دشنام دهد، نجس است زيرا دشنام دادن نشانه دشمني است و كسي كه با آنان دشمني داشته باشد نجس است.

9 - شراب
مسأله 137)

شراب و هر چيزي كه انسان را مست مي كند، چنانچه به خودي خود روان باشد نجس است و اگر - مثل بنگ و حشيش - روان نباشد، اگر چه اگر چيزي در آن بريزند كه روان شود پاك است، ولي خوردن آن حرام است.

مسأله 138)

اگر انسان نداند الكل صنعتي - كه براي رنگ كردن درب و ميز و صندلي و مانند اينها به كار مي برند - از چيز مست كننده و روان درست شده است و خوردن آن هم مست كننده نباشد پاك است و اگر نداند خود الكل مست كننده است محكوم به طهارت مي باشد، حتي الكل سفيد) الكل متاليك (و فحص و جستجو هم لازم نيست، اگر چه اجتناب از آن مطابق با احتياط است.

مسأله 139)

اگر انگور و آب انگور به خودي خود جوش بيايد، نجس نيست - مگر اين كه شراب مست كننده شده باشد - ولي بهتر اينست كه از آن اجتناب كنند و بنا بر احتياط واجب آن را نخورند و اگر به واسطه پختن جوش بيايد، خوردن آن حرام است، ولي نجس نيست و احتياط مستحب اجتناب از آن است.

مسأله 140)

خرما و مويز و كشمش و آب آنها اگر به واسطه پختن جوش بيايند پاك و خوردن آنها حلال است، اگر چه دو ثلث آن كم نشده باشد، مگر آن كه سرد شود و بعد به خودي خود بجوشد يا اينكه حالت مست كنندگي در آن به وجود آيد، كه در اين صورت محكوم به طهارت نيست، اگر چه احتياط مستحب آنست كه از آنها اجتناب كنند، خصوصاً از مويز و كشمش.

10 - آبجو) فقّاع

(مسأله 141) فقّاع كه از جو گرفته مي شود و به آن) آبجو (مي گويند، نجس است، ولي آبي كه طبق دستور پزشكان از جو مي گيرند و به آن) ماء الشعير (مي گويند، پاك است.

11 - عرق شتر نجاست خوار
مسأله 142)

احتياط واجب آن است كه از عرق شتر نجاست خوار اجتناب شود و امّا اجتناب از عرق حيوانات ديگري كه نجاست خوار هستند، لازم نيست.

«نجاسات»

نجاسات
«حكم عرق جنب از حرام»
مسأله 143)

نماز خواندن در عرق جنب از حرام باطل است، چه در حال نزديكي) جماع (بيرون آيد يا بعد از آن، از مرد باشد يا از زن، از زنا باشد يا از لواط يا از وطي و نزديكي كردن با حيوانات يا استمنا (3)، ولي نجاست عرق جنب از حرام معلوم نيست، هر چند احتياط مستحب در اجتناب از آن است.

مسأله 144)

اگر انسان در موقعي كه نزديكي با زن حرام است، مثلاً در روزه ماه رمضان، با زن خود نزديكي كند، بنا بر احتياط واجب بايد در آن عرق نماز نخواند و بنا بر احتياط استحبابي از عرق خود اجتناب كند.

مسأله 145)

اگر جنب از حرام عوض غسل تيمّم نمايد و بعد از تيمّم عرق كند، حكم اين عرق، حكم عرق قبل از تيمّم است، يعني اگر گفتيم نجاست عرق ثابت نيست، اجتناب واجب نمي شود و اگر قائل به نجاست عرق شديم و يا در آن احتياط وجوبي كرديم، در اين صورت بايد اجتناب كرد و كما اينكه گفتيم قبل از تيمّم مانع نماز است، پس بعد از تيمّم هم مانع نماز است و بنا بر احتياط واجب در آن عرق هم نماز نخواند.

مسأله 146)

اگر كسي از حرام جنب شود و بعد با حلال خود نزديكي كند يا اوّل با حلال خود نزديكي كند و بعد از حرام جنب شود، احتياط واجب آن است كه در آن عرق نماز نخواند.

مسأله 147)

در حكم به بطلان نماز در عرق جنب از حرام، تفاوتي ندارد كه عرق تازه باشد يا بر بدن و لباس خشك شده باشد، به طوري كه عرفاً اثري از آن باقي باشد.

«راه ثابت شدن نجاست»
مسأله 148)

نجاست هر چيزي از سه راه ثابت مي شود:

اوّل:

خود انسان يقين كند يا اطمينان) كه يقين عاديست ( پيدا كند چيزي نجس است و اگر گمان داشته باشد كه چيزي نجس است، لازم نيست از آن اجتناب نمايد، مگر اينكه گمان او به حد اطمينان برسد.

مسأله 149)

بنا بر اين غذا خوردن در قهوه خانه ها و مهمانخانه هايي كه مردم لااُبالي و كساني كه پاكي و ناپاكي را مراعات نمي كنند در آنها غذا مي خورند، اگر انسان يقين يا اطمينان نداشته باشد غذايي را كه براي او آورده اند نجس است، اشكال ندارد.

دوم:

كسي كه چيزي در اختيار اوست بگويد:

آن چيز نجس است، مثلاً همسر انسان يا نوكر يا كُلفت بگويد ظرف يا چيز ديگري كه در اختيار اوست، نجس مي باشد.

سوم:

دو مرد عادل بگويند چيزي نجس است و نيز اگر يك نفر عادل هم بگويد چيزي نجس است، بايد بنا بر احتياط واجب از آن اجتناب كرد، ولو اين كه از قول او اطمينان حاصل نشود. همچنين از هر راهي - مثل گفتن شخصي راستگو - كه به نجس بودن چيزي اطمينان و وثوق متعارف پيدا شود، بايد از آن اجتناب شود.

مسأله 150)

اگر به واسطه ندانستن مسأله نجس بودن و پاك بودن چيزي را نداند، مثلاً نداند كه عرق حيوان نجاست خوار پاك است يا نه، بايد مسأله را بپرسد، ولي اگر با اين كه مسأله را مي داند، شك كند كه چيزي پاك است يا نه، مثلاً شك كند آن چيز خون است يا نه يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان، پاك مي باشد.

مسأله 151)

چيز نجسي كه انسان شك دارد پاك شده يا نه، نجس است و چيز پاك را اگر شك كند كه نجس شده يا نه، پاك است و اگر هم بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد، لازم نيست جستجو و وارسي كند.

مسأله 152)

اگر بداند يكي از دو ظرف يا دو لباسي كه از هر دوي آنها استفاده مي كند نجس شده ولي نداند كدام است، بايد از هر دو اجتناب كند، ولي اگر مثلاً نمي داند لباس خودش نجس شده يا لباسي كه هيچ وقت از آن استفاده نمي كند و مال ديگري است، از لباس خودش هم لازم نيست اجتناب كند.

«راه نجس شدن چيزهاي پاك»
مسأله 153)

اگر چيز پاك به چيز نجس برسد و هر دو يا يكي از آنها به طوري تر باشد كه تري يكي به ديگري برسد، چيز پاك نجس مي شود و اگر تري به قدري كم باشد كه به ديگري نرسد، هر چند نمناك باشد، چيزي كه پاك بوده، نجس نمي شود.

مسأله 154)

اگر مي داند كه مقدار از بند و ريسماني كه لباس را روي آن - براي خشك شدن - پهن مي كند نجس شده، ولي نمي داند آن مقدار يك وجب است يا دو وجب و در كدام طرف بند بوده است، چنانچه لباس تري را به بعضي از اطراف آن بند پهن كند، آن لباس - اگر سابقاً پاك بوده - نجس نمي شود، ولي اگر روي تمام آن بند لباس پاكي را كه تر است، پهن كند، آن مقداري كه روي قسمت نجس پهن شده، نجس است و چون معلوم نيست كدام طرف از لباس نجس شده، بايد همه لباس را آب بكشد.

مسأله 155)

اگر چيز پاكي به چيز نجس برسد و انسان شك كند كه هر دو يا يكي از آنها تر بوده يا نه، آن چيزِ پاك نجس نمي شود.

مسأله 156)

دو چيزي كه انسان نمي داند كدام پاك و كدام نجس است، اگر چيز پاكي با رطوبت و تري به يكي از آنها برسد نجس نمي شود، مگر اينكه يقين كند هر دو سابقاً نجس بوده اند و نداند پاك شده اند، پس اگر چيز پاكي با رطوبت به آن برسد، نجس مي شود.

مسأله 157)

زمين و پارچه و مانند اينها اگر رطوبت داشته باشند، هر قسمتي كه نجاست به آن برسد، نجس مي شود و جاهاي ديگر آن پاك است و همچنين است خيار و خربزه و مانند اينها. بلي اگر رطوبت آنها به اندازه اي باشد كه بلافاصله از نقطه اي به نقطه ديگر سرايت كند، در اين صورت نمي توان حكم به طهارت بقيه كرد.

مسأله 158)

اگر زمين نجس را جارو بكند، غبار غليظ آن كه به آن خاك صدق كند، محكوم به نجاست است و امّا اگر به آن خاك نگويند، پاك است.

مسأله 159)

هرگاه شيره و روغن و مانند اينها طوري باشد كه بگويند روان است، يعني اگر مقداري از آن را بردارند جاي آن خالي نمي ماند، همين كه يك نقطه از آن نجس شد، تمام آن نجس مي شود، مانند روغن آب شده و دوشاب غير بسته، ولي اگر روان نباشد، يعني طوري باشد كه جاي آن در موقع برداشتن خالي بماند، اگر چه بعد پر شود، مثل عسل، فقط جايي كه نجاست به آن رسيده، نجس مي باشد، پس اگر فضله موش در آن بيفتد جايي كه فضله افتاده، نجس و بقيه پاك است.

مسأله 160)

اگر مگس يا حيواني مانند آن روي چيز نجسي كه تر است، بنشيند و بعد روي چيز پاكي كه آن هم تر است بنشيند، چنانچه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده، چيز پاك نجس مي شود و اگر نداند پاك است.

مسأله 161)

اگر جايي از بدن كه عرق دارد، نجس شود و عرق از آنجا به جاي ديگر برود، هر جا كه عرق به آن برسد، نجس مي شود و اگر عرق به جاي ديگر نرود جاهاي ديگر بدن پاك است.

مسأله 162)

خلطهايي كه از بيني يا گلو مي آيد، اگر خون داشته باشد، جايي كه خون دارد نجس و بقيّه آن پاك است، پس اگر به بيرون دهان يا بيني برسد، مقداري كه انسان يقين دارد جاي نجس خلطها به آن رسيده، نجس است و محلّي را كه شك دارد جاي نجس به آن رسيده يا نه، پاك است.

مسأله 163)

اگر آفتابه اي را كه ته آن سوراخ است بر زمين نجس بگذارند، چنانچه آب طوري زير آن جمع گردد كه با آب آفتابه يكي حساب شود و آب آفتابه با فشار بيرون نرود، آب آفتابه نجس مي شود؛ بلكه اگر آب بر زمين جاري شود يا فرو رود، در صورتي كه سوراخ آفتابه به زمين نجس متّصل باشد و آب آن با فشار بيرون نرود، باز هم بنا بر احتياط واجب بايد از آب آفتابه اجتناب كرد، ولي اگر آب آفتابه با فشار بيرون برود، آب آفتابه نجس نمي شود، چه آنكه به زمين نجس متّصل باشد يا نه و چه آنكه آب داخل آفتابه با آب خارج يكي حساب شود يا نه.

مسأله 164)

اگر چيزي داخل بدن شود و به نجاست برسد، در صورتي كه بعد از بيرون آمدن آلوده به نجاست نباشد پاك است، پس اگر اسباب اماله يا آب آن، در مخرج مدفوع وارد شود يا سوزن و چاقو و مانند اينها در بدن فرو رود و بعد از بيرون آمدن به نجاست آلوده نباشد نجس نيست و همچنين آب دهان و بيني اگر در داخل بدن به خون برسند و بعد از بيرون آمدن به خون آلوده نباشد، نجس نيستند.

«احكام نجاسات»
مسأله 165)

نجس كردن خط و ورق قرآن اگر مستلزم هتك و بي احترامي باشد، حرام است و بايد فوراً آن را آب بكشند و الّا بنا بر احتياط لازم محكوم به حرمت تنجيس و لزوم تطهير مي باشد و حكم مسائل بعدي هم از اين قبيل است.

مسأله 166)

اگر جلد قرآن نجس شود در صورتي كه بي احترامي به قرآن باشد، بايد آن را آب بكشند.

مسأله 167)

گذاشتن قرآن روي عين نجس مانند خون و مردار، اگر چه آن عين خشك هم باشد، حرام است و برداشتن قرآن از روي آن واجب است.

مسأله 168)

نوشتن قرآن با مركّب نجس اگر چه يك حرف آن باشد، حرام است و اگر نوشته شود بايد آن را آب بكشند يا با تراشيدن و مانند آن كاري كنند كه از بين برود.

مسأله 169)

دادن قرآن به كافر، حرام و گرفتن قرآن از او واجب است.

مسأله 170)

اگر ورق قرآن يا چيزي كه احترام آن لازم است، مثل كاغذي كه اسم خدا يا پيغمبر يا امام بر آن نوشته شده در مستراح بيفتد، بيرون آوردن و آب كشيدن آن اگر چه خرج داشته باشد، واجب است و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد به آن مستراح نروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده است و نيز اگر تربت كربلا در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد تا وقتي كه يقين نكرده اند به كلّي از بين رفته، به آن مستراح نروند.

مسأله 171)

خوردن و آشاميدن چيز نجس، حرام است و همچنين است خورانيدن آن به ديگري حتّي به اطفال اگر مثل شراب، خون، مردار و گوشت سگ و خوك باشد، خواه براي طفل ضرر داشته باشد يا نه، بلكه بايد از خوردن مست كننده منع كرد ولي خورانيدن غذاي نجس به اطفال، حرام نيست هر چند ترك آن بهتر است، امّا اگر خورانيدن آن براي طفل ضرر داشته باشد حرام است و اگر خود طفل غذاي نجس را بخورد يا با دست نجس غذا را نجس كند و بخورد، لازم نيست از او جلوگيري كنند.

مسأله 172)

فروختن و عاريه دادن چيز نجسي كه مي شود آن را آب كشيد صحيح است، اگر چه به طرف نگويد، ولي اگر مي داند چيزي را كه عاريه مي دهد يا مي فروشد، طرف مقابل در خوردن و آشاميدن استعمال خواهد كرد، بنا بر احتياط لازم، نجس بودن آن را به او بگويد و در اين صورت فروختن و عاريه دادن آن اشكال ندارد و امّا اگر در نماز استفاده مي كند، ظاهراً اعلام لازم نيست.

مسأله 173)

اگر انسان ببيند كسي چيز نجسي را مي خورد يا با لباس نجس نماز مي خواند، لازم نيست به او بگويد.

مسأله 174)

اگر جايي از خانه يا فرش كسي نجس باشد و ببيند بدن يا لباس يا چيز ديگر كساني كه وارد خانه او مي شوند با رطوبت به جاي نجس رسيده است، در صورتي كه او سبب آمدن آنها شده باشد، مثلاً به دعوت او وارد شده باشند، بايد به آنان بگويد و اگر او سبب آمدن آنها نشده، باز هم بنا بر احتياط به آنان بگويد.

مسأله 175)

اگر صاحب خانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است، بايد به مهمان ها بگويد، امّا اگر يكي از مهمان ها بفهمد، لازم نيست به ديگران خبر دهد، ولي چنانچه طوري با آنان معاشرت دارد كه بداند با نگفتن، مبتلاي به نجاست مي شود، بايد بگويد و اگر نداند و امكان داشته باشد به واسطه نجس بودن آنان خود او هم نجس شود، بنا بر احتياط بعد از غذا به آنان بگويد.

مسأله 176)

اگر چيزي را كه عاريه كرده نجس شود، چنانچه صاحبش آن چيز را در كاري كه طهارت واقعي در جواز استعمال آن شرط است، استعمال مي كند، مانند خوراكي ها و آب غسل و وضو، واجب است نجس شدن آن را به او بگويد و امّا اگر در چيزهايي كه طهارت واقعي در آنها لازم نيست بلكه طهارت ظاهري كافيست استعمال مي كند، مثل لباس و بدن نمازگزار، لازم نيست بگويد، اگر چه احتياط مطلوب است و اگر در كاري كه شرط آن پاكيست استعمال نمي كند، واجب نيست نجس شدن آن را به او خبر دهد.

مسأله 177)

اگر بچه بگويد چيزي نجس است، يا چيزي را آب كشيده، نبايد حرف او را قبول كرد، مگر اينكه از گفته او اطمينان پيدا شود، ولي بچّه اي كه تكليفش نزديك است) مُراهق (اگر بگويد چيزي را آب كشيدم، اگر آن چيز در تصرف و اختيارش باشد، حرف او قبول مي شود، امّا اگر نسبت به چيزهايي كه در اختيار و تصرفش نيست خبر بدهد، سخنش مورد قبول نيست مگر اينكه از گفته او اطمينان پيدا شود وگرنه احتياط مستحب آن است كه از آن اجتناب كنند.

«مطهّرات»
اشاره
مسأله 178)

يازده چيز نجاست را پاك مي كند و آنها را مطهّرات مي گويند:

اوّل:

آب؛ دوم:

زمين؛ سوم:

آفتاب؛ چهارم:

استحاله؛ پنجم:

كم شدن دو سوم آب انگور بنا بر قولي كه آن نجس مي شود؛ ششم:

انتقال؛ هفتم:

اسلام؛ هشتم:

تبعيّت؛ نهم:

برطرف شدن عين نجاست؛ دهم:

است براي حيوان نجاست خوار؛ يازدهم:

غايب شدن مسلمان و احكام اينها به طور تفصيل در مسائل آينده گفته مي شود.

1 - آب
مسأله 179)

آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مي كند:

اوّل:

آن كه مطلق باشد، پس آب مضاف مانند گلاب و عرق بيد چيز نجس را پاك نمي كند،

دوم:

آن كه پاك باشد،

سوم:

آن كه وقتي چيز نجس را مي شويند، آب مضاف نشود و بو يا رنگ يا مزه نجاست هم نگيرد،

چهارم:

آن كه بعد از آب كشيدن چيز نجس، عين نجاست حتّي ذرّات ريز نجاست در آن نباشد، ولي اگر رنگ يا بوي نجاست باقي بماند، اشكال ندارد و پاك شدن چيز نجس با آب قليل - يعني كمتر از كر - شرطهاي ديگري هم دارد كه بعداً گفته مي شود.

مسأله 180)

ظرف نجس را با آب قليل بايد سه مرتبه شست و در كر و جاري يك مرتبه كافي است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه سه مرتبه شسته شود.

مسأله 181)

ظرفي را كه سگ ليسيده يا از آن ظرف، آب يا چيز روان ديگري خورده، بايد اوّل با خاك پاك، خاك مالي كرد و احتياطاً بعد از آن، خاك را با آب مخلوط نموده و ماليد، سپس با آب خالص آن را از بين برد و بعد يك مرتبه در كر يا جاري و يا دو مرتبه با آب قليل شست و همچنين ظرفي كه آب دهان سگ در آن ريخته، بنا بر احتياط واجب بايد پيش از شستن خاك مالي كرد.

مسأله 182)

اگر دهانه ظرفي كه سگ دهن زده، تنگ باشد و نشود آن را خاك مالي كرد، چنانچه امكان داشته باشد بايد دستمال پارچه اي به چوب بپيچند و با آن خاك را به ظرف بمالند و در اين فرض نيز به دستوري كه در مسأله قبلي گفته شد، خاك مالي نمايند و اگر ممكن نيست، بايد خاك را در آن بريزند و با شِدَّت تكان دهند تا خاك به تمام جاهاي آن ظرف برسد.

مسأله 183)

ظرفي را كه خوك بليسد يا از آن چيز رواني بخورد، با آب قليل بايد هفت مرتبه شست و بنا بر احتياط لازم در كر و جاري نيز هفت مرتبه بشويند، امّا لازم نيست آن را خاك مالي كنند، اگر چه احتياط مستحب آنست كه خاك مالي شود و در مرده موش صحرايي هم بنا بر احتياط لازم اين حكم جاري است.

مسأله 184)

اگر بخواهند ظرفي را كه به شراب نجس شده با آب قليل آب بكشند، بايد سه مرتبه بشويند و بهتر است هفت مرتبه بشويند و در اين حكم تفاوتي بين آب قليل و كر و جاري نيست.

مسأله 185)

كوزه اي كه از گِل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرو رفته، اگر در آب كر يا جاري بگذارند، به هر جاي آن كه آب برسد، پاك مي شود و اگر بخواهند باطن آن هم پاك شود، بايد به قدري در آب كر يا جاري بماند كه آب به تمام آن فرو رود و فرو رفتن رطوبت كافي نيست و اگر ظرف رطوبتي داشته باشد كه از رسيدن آب به باطن آن مانع شود، بايد اوّل خشكش نمايند.

مسأله 186)

ظرف نجس را با آب قليل دو جور مي شود آب كشيد:

اوّل:

آن كه سه مرتبه پُر و خالي كنند،

دوم:

آن كه سه دفعه قدري آب در آن بريزند و در هر دفعه آب را طوري در آن بگردانند كه به جاهاي نجس آن برسد و بيرون بريزند.

مسأله 187)

اگر ظرف بزرگي مثل پاتيل و خُمره نجس شود، چنانچه سه مرتبه آن را از آب پر و خالي كنند، پاك مي شود و همچنين است اگر سه مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد و هر دفعه آبي كه ته آن جمع مي شود بيرون آورند و احتياط واجب آن است كه در هر دفعه ظرفي را كه با آن آبها را بيرون مي آورند و دست خود را در صورتي كه نجس شده باشد، آب بكشند.

مسأله 188)

اگر مِسِ نجس و مانند آن را آب كنند و آب بكشند، ظاهرش پاك مي شود.

مسأله 189)

تنوري كه با ادرار نجس شده است، اگر دو مرتبه از بالا در آن آب بريزند، به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد، پاك مي شود و در غير ادرار اگر بعد از بر طرف شدن نجاست يك مرتبه به دستوري كه گفته شد، آب در آن بريزند كافيست، ولي بهتر است كه گودالي ته آن بكَنند تا آبها در آن جمع شود و بيرون بياورند، بعد آن گودال را با خاك پاك پُر كنند.

مسأله 190)

اگر چيز نجس را بعد از بر طرف كردن عين نجاست، يك مرتبه در آب كر يا جاري فرو برند كه آب به تمام جاهاي نجس آن برسد، پاك مي شود و در فرش و لباس و مانند اينها فشار لازم نيست، اگر چه بهتر است فشار يا حركتي بدهند به طوري كه آب داخل آن خارج شود.

مسأله 191)

اگر بخواهند چيزي را كه با ادرار نجس شده با آب قليل آب بكشند، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود، در صورتي كه ادرار در آن چيز نمانده باشد، يك مرتبه ديگر كه آب روي آن بريزند، پاك مي شود، ولي در لباس و فرش و مانند اينها بايد بعد از هر دفعه فشار دهند تا غُساله آن بيرون آيد (4).

مسأله 192)

اگر چيزي با ادرار پسر شير خواري كه غذاخور نشده و بنا بر احتياط لازم شير خوك و شير زن كافر را نخورده نجس شود، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند كه به تمام جاهاي نجس آن برسد پاك مي شود، ولي احتياط مستحب آن است كه يك مرتبه ديگر هم آب روي آن بريزند و در لباس و فرش و مانند اينها فشار لازم نيست.

مسأله 193)

اگر چيزي به غير ادرار نجس شود، چنانچه بعد از برطرف كردن نجاست يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود پاك مي گردد و نيز اگر در دفعه اوّلي كه آب روي آن مي ريزند، نجاست آن برطرف شود و بعد از برطرف شدن نجاست هم آب روي آن بيايد پاك مي شود، ولي در هر صورت لباس و مانند آن را بايد فشار دهند تا غُساله آن بيرون آيد.

مسأله 194)

اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده در آب كر يا جاري فرو برند، بعد از برطرف شدن عين نجاست پاك مي شود، ولي اگر بخواهند آن را با آب قليل آب بكشند، اگر با ادرار نجس شده باشد، بنا بر احتياط واجب بايد به هر صورتي كه ممكن است - اگر چه با لگد كردن باشد - دو دفعه فشار دهند كه در هر دفعه غُساله آن جدا شود و امّا اگر با غير ادرار نجس شده باشد، يك مرتبه فشار كافي است.

مسأله 195)

اگر ظاهر گندم و برنج و صابون و مانند اينها نجس شود، با فرو بردن در كر يا جاري پاك مي گردد و اگر باطن آنها نجس شود، با علم به رسيدن آب مطلق به باطن آن بدون شبهه پاك مي شود، امّا چنين علمي به دست نمي آيد مگر اين كه آن را مانند كوزه تطهير كنند، يعني بعد از خشك شدن در آب كر يا جاري بگذارند تا آب به باطن آنها - به مقداري كه نجاست به باطن آنها فرورفته - نفوذ كند و نفوذ رطوبت كافي نيست.

مسأله 196)

اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون رسيده يا نه، باطن آن پاك است.

مسأله 197)

اگر ظاهر برنج و گوشت يا چيزي مانند آنها با نجاستي غير ادرار نجس شده باشد، چنانچه آن را در ظرفي بگذارند و بعد از برطرف نمودن نجاست آب روي آن بريزند و خالي كنند پاك مي شود و ظرف آن هم پاك مي شود و لازم نيست ظرف را سه مرتبه بشويند، ولي اگر ظرف قبلاً نجس بوده است، بايد سه مرتبه شسته شود، امّا اگر نجاست برنج و گوشت و مانند آنها با ادرار باشد، بايد دو مرتبه شسته شود و ظرف هم اگر قبلاً نجس نبوده پاك مي گردد و الّا بايد سه مرتبه شسته شود.

مسأله 198)

اگر بخواهند لباس يا چيزي را كه فشار لازم دارد در ظرفي بگذارند و آب بكشند، بايد در هر مرتبه كه آب روي آن مي ريزند، آن را فشار دهند و غُساله اي كه در آن جمع شده را بيرون بريزند.

مسأله 199)

لباس نجسي را كه با نيل و مانند آن رنگ شده، اگر در آب كر يا جاري فرو برند و آب پيش از آن كه به واسطه رنگ پارچه مضاف شود، به تمام آن برسد، لباس پاك مي شود، اگر چه موقع فشار دادن، آب مضاف يا رنگين از آن بيرون آيد، ولي احراز اين معني با بيرون آمدن آب مضاف در موقع فشار دادن مشكل است، پس چنانچه موقع فشار دادن، آب مضاف از آن بيرون نيايد، پاك مي شود، چه با آب كر شسته شود و چه با آب قليل آن را بشويند.

مسأله 200)

اگر لباسي را در كر يا جاري آب بكشند و بعد مثلاً لجن آب را در آن ببينند، چنانچه احتمال ندهند كه جلوگيري از رسيدن آب كرده، آن لباس پاك است.

مسأله 201)

اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن، خرده گِل يا صابون در آن ديده شود پاك است، ولي اگر آب نجس به باطن آنها رسيده باشد، ظاهرشان پاك و باطن آنها نجس است، امّا اگر آب كر يا جاري به باطن آنها رسيده باشد، باطن آنها هم پاك است.

مسأله 202)

هر چيز نجس، تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند، پاك نمي شود، ولي اگر بو يا رنگ نجاست در آن مانده باشد، اشكال ندارد. پس اگر خون را از لباس بر طرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند، پاك مي باشد.

امّا چنانچه به واسطه بو يا رنگ، يقين كنند يا احتمال دهند كه ذرّه هاي نجاست در آن چيز مانده، نجس است.

مسأله 203)

اگر نجاست بدن را در آب كر يا جاري بر طرف كنند، بدن پاك مي شود و بيرون آمدن و دوباره در آب رفتن لازم نيست.

مسأله 204)

غذاي نجسي كه لاي دندانها مانده، اگر آب را در دهان بگردانند و به تمام غذاي نجس برسد، پاك مي شود.

مسأله 205)

اگر موي سر و صورت را با آب قليل آب بكشند، چنانچه به خاطر زيادي موي سر و صورت و غيره، جدا شدن غساله محتاج فشار باشد، بايد آن را فشار دهند تا غُساله آن جدا شود وگرنه فشار لازم نيست.

مسأله 206)

اگر جايي از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند، اطراف آنجا كه متّصل به آن است و معمولاً موقع آب كشيدن آنجا نجس مي شود، اگر آب پاك هم معمولاً به آنها برسد، پاك كردن جداگانه آنها لازم نيست، بلكه در اين فرض محل نجس و اطراف آن با يك آب كشيدن پاك مي شود. همچنين است اگر چيز پاكي را پهلوي چيز نجس بگذارند و روي هر دو آب بريزند، پس اگر براي آب كشيدن يك انگشت نجس، روي همه انگشتها آب بريزند و آب نجس به همه آنها برسد، بعد از پاك شدن انگشت نجس، در صورتي كه آب پاك هم روي همه آنها برسد، تمام انگشتها پاك مي شوند.

مسأله 207)

گوشت و دُنبه اي كه نجس شده، مثل چيزهاي ديگر آب كشيده مي شود و همچنين است اگر بدن يا لباس، چربي كمي داشته باشد كه از رسيدن آب به آنها جلوگيري نكند.

مسأله 208)

اگر ظرف يا بدن نجس باشد و بعد طوري چرب شود كه از رسيدن آب به آنها جلوگيري كند، چنانچه بخواهند ظرف و بدن را آب بكشند، بايد چربي را بر طرف كنند تا آب به آنها برسد.

مسأله 209)

چيز نجسي كه عين نجاست در آن نيست، اگر زير شيري كه متّصل به كر است، يك دفعه بشويند، پاك مي شود و نيز اگر عين نجاست در آن باشد، چنانچه عين نجاست آن زير شير يا با وسيله ديگر بر طرف شود و آبي كه از آن مي ريزد، بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد، با آب شير پاك مي گردد. امّا اگر آبي كه از آن مي ريزد بو يا رنگ يا مزه نجاست گرفته باشد، بايد به قدري آب شير روي آن بريزد تا در آبي كه از آن جدا مي شود، بو يا رنگ يا مزه نجاست نماند.

مسأله 210)

اگر چيزي را آب بكشد و يقين كند كه پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن بر طرف كرده يا نه، چنانچه هنگام آب كشيدن متوجّه بر طرف كردن عين نجاست بوده، آن چيز پاك است و اگر متوجّه بر طرف كردن عين نجاست نبوده، بنا بر احتياط لازم بايد دوباره آن را آب بكشد.

مسأله 211)

زميني كه آب روي آن جاري نمي شود و جدا نمودن آب هم از آن - هر چند به وسيله پارچه يا چيز ديگر - ممكن نيست، اگر نجس شود با آب قليل پاك نمي گردد، ولي زميني كه روي آن شِن يا ريگ باشد، چون آبي كه روي آن مي ريزند از آن جدا شده و در شن و ريگ فرو مي رود، با آب قليل پاك مي شود، امّا زير ريگها نجس مي ماند.

مسأله 212)

زمين سنگ فرش و آجرفرش و زمين سختي كه آب در آن فرو نمي رود، اگر نجس شود، با آب قليل پاك مي گردد، ولي بايد به قدري آب روي آن بريزند كه جاري شود و چنانچه آبي كه روي آن ريخته اند از سوراخي بيرون رود همه زمين پاك مي شود و اگر بيرون نرود جايي كه آبها جمع مي شود، نجس مي ماند و براي پاك شدن آنجا بايد به هر طريق كه ممكن باشد غساله را جدا نمايند مثل استفاده از ظرف يا پارچه پاك يا گودالي بكَنند كه آب در آن جمع شود، بعد آب را بيرون بياورند و پر كردن گودال با خاك پاك لزومي ندارد.

مسأله 213)

اگر ظاهر سنگ نمك و مانند آن نجس شود، با آب كمتر از كر هم - به شرطي كه مضاف نشود - پاك مي شود.

مسأله 214)

اگر با شكر آب شده نجس قند بسازند و در آب كر يا جاري بگذارند، پاك نمي شود.

2 - زمين
مسأله 215)

زمين با چهار شرط كف پا و ته كفش نجس را پاك مي كند:

اوّل:

آن كه زمين پاك باشد،

دوم:

آن كه خشك باشد، ولي رطوبت خيلي كم ضرر ندارد،

سوم:

آن كه اگر عين نجس مثل خون و ادرار يا متنجّس مثل گِلي كه نجس شده در كف پا و ته كفش باشد، از بين برود، چه به واسطه راه رفتن يا ماليدن پا به زمين و اگر قبلاً عين نجاست بر طرف شده باشد، باز با ماليدن پا به زمين يا راه رفتن پاك مي شود،

چهارم:

احتياط واجب آن است كه كف پا و ته كفش از راه رفتن روي زمين نجس شده باشد، نه از خارج، پس اگر از غير آن نجس شده باشد، با راه رفتن روي زمين پاك نمي شود.

مسأله 216)

زميني كف پا يا ته كفش نجس را پاك مي كند كه خاك يا سنگ يا آجرفرش و مانند اينها باشد و با راه رفتن روي فرش و حصير و سبزه، كف پا و ته كفش نجس پاك نمي شود و پاك شدن كف پا و ته كفش نجس، با راه رفتن روي آسفالت و روي زميني كه با چوب فرش شده، محل اشكال است.

مسأله 217)

براي پاك شدن كف پا و ته كفش بهتر است پانزده ذراع دست يا بيشتر راه بروند، اگر چه با راه رفتن كمتر از پانزده ذراع يا ماليدن پا به زمين، نجاست بر طرف شود، چنانچه روايت شده و پانزده ذراع تقريباً معادل ده قدم مي باشد.

مسأله 218)

لازم نيست كف پا و ته كفش نجس، تر باشد، بلكه اگر خشك هم باشد با راه رفتن پاك مي شود.

مسأله 219)

بعد از آنكه كف پا يا ته كفش نجس با راه رفتن پاك شد، مقداري از اطراف آن هم كه معمولاً به گِل آلوده مي شود، پاك مي گردد.

مسأله 220)

كسي كه با دست و زانو راه مي رود، اگر كف دست يا زانوي او نجس شود، پاك شدن آن با راه رفتن محل اشكال است و همچنين است نعل چهار پايان و چرخ اتومبيل و درشكه و مانند آنها، بلي بعيد نيست كه ته عصا و ته پاي مصنوعي با راه رفتن پاك شود، اگر چه پاك شدن آنها هم حكم هم محل اشكال است.

مسأله 221)

اگر بعد از راه رفتن، بو يا رنگ يا ذرّه هاي كوچكي از نجاست كه ديده نمي شود، در كف پا يا ته كفش بماند اشكال ندارد، به شرط آنكه اين ذرّه ها معمولاً بدون آب از بين نروند، وگرنه بايد آن ذرّه هاي كوچك را هم بر طرف كرد و احتياط مستحب آن است كه آنقدر راه بروند تا آنها هم بر طرف شوند.

مسأله 222)

توي كفش و مقداري از كف پا كه به زمين نمي رسد، به واسطه راه رفتن پاك نمي شود، بلي بعيد نيست گفته شود كه آن مقدار از كف پا كه به زمين نمي رسد ولي معمولاً در راه رفتن نجس مي شود، با راه رفتن نيز پاك مي شود و پاك شدن كف جوراب با راه رفتن محل اشكال است، مگر در جايي كه متعارف باشد كه جوراب را عوض كفش بپوشند، خصوصاً اگر جنس ته جوراب از پوست باشد.

3 - آفتاب
مسأله 223)

آفتاب زمين و ساختمان و چيزهايي را كه مانند درب و پنجره در ساختمان به كار برده شده و همچنين ميخي را كه به ديوار كوبيده اند، اگر جزء ساختمان محسوب شود، نه ميخي هايي كه موقتاً - مثلاً براي بستن ريسمان به ديوار - مي كوبند، با شش شرط پاك مي كند:

اوّل:

چيز نجس، تر باشد كه آفتاب آن را خشك كند، ولو اين كه تري آن به مقداري نباشد كه اگر چيز ديگري به آن برسد تر شود، پس اگر خشك باشد، بايد به وسيله اي آن را تر كنند تا با آفتاب خشك شود،

دوم:

اگر عين نجاست در آن چيز باشد، پيش از تابيدن آفتاب آن را بر طرف كنند،

سوم:

مانعي در برابر نور خورشيد وجود نداشته باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيري كند، پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند، آن چيز پاك نمي شود، ولي اگر ابر به قدري نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند، اشكال ندارد،

چهارم:

آفتاب به تنهايي چيز نجس را خشك كند، پس اگر مثلاً چيز نجس به واسطه باد و آفتاب خشك شود پاك نمي گردد، ولي

اگر باد به قدري كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده، اشكال ندارد،

پنجم:

آفتاب مقداري از بنا و ساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته، يك مرتبه خشك كند، پس اگر يك مرتبه بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روي آن را خشك كند و دفعه ديگر زير آن را خشك نمايد، فقط روي آن پاك مي شود و زير آن نجس مي ماند،

ششم:

مابين روي زمين يا ساختمان كه نجس شده، مثلاً با داخل آن كه نجس است چيزي مثل هوا يا جسم پاكي فاصله نباشد.

مسأله 224)

آفتاب حصير نجس را پاك مي كند ولي اگر يك طرف آن را خشك كند، پاك شدن طرف ديگر آن محل اشكال است و همچنين اگر حصير كوچك باشد كه جا به جا كردن آن از جايي به جاي ديگر متعارف باشد و درخت و گياه مادامي كه به زمين متصل هستند، به واسطه آفتاب پاك مي شوند، ولي اگر قابل جا به جايي باشد، مثلاً در گلدان باشد كه از محلي به محل ديگر قابل نقل باشد، طهارت آن با آفتاب اشكال دارد.

مسأله 225)

اگر آفتاب به زمين نجس بتابد، بعد انسان شك كند كه زمين موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه، يا تري آن به واسطه آفتاب خشك شده يا نه، آن زمين نجس است و همچنين است اگر شك كند كه پيش از تابش آفتاب عين نجاست از آن برطرف شده يا نه، يا شك كند كه چيزي مانع تابش آفتاب بوده يا نه.

مسأله 226)

اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد، طرفي كه آفتاب به آن نتابيده پاك نمي شود.

4 - استحاله
مسأله 227)

اگر جنس چيز نجس به طوري عوض شود كه به صورت چيز پاكي درآيد، پاك مي شود و مي گويند چيز نجس استحاله شده، مثل آن كه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد يا سگ در نمكزار فرو رود و نمك شود، ولي اگر جنس آن عوض نشود - مثل آن كه گندم نجس را آرد كنند يا نان بپزند - پاك نمي شود.

مسأله 228)

كوزه گِلي و مانند آن كه از گل نجس ساخته شده، نجس است و روش پاك كردن آن در آب كر و جاري قبلاً بيان شد، همچنين زغالي كه از چوب نجس درست شده، نجس است.

مسأله 229)

چيز نجسي كه معلوم نيست استحاله شده يا نه، نجس است.

مسأله 230)

اگر شراب به خودي خود يا به واسطه آن كه چيزي مثل سركه و نمك در آن بريزند، سركه شود، پاك مي گردد.

مسأله 231)

شرابي كه از انگور نجس و مانند آن درست كنند يا نجاست ديگري به آن برسد، بنا بر احتياط با سركه شدن پاك نمي شود.

مسأله 232)

سركه اي كه از انگور و كشمش و خرماي نجس درست كنند، نجس است.

مسأله 233)

اگر پوشال ريز انگور يا خرما داخل آنها باشد و سركه بريزند ضرر ندارد و همچنين اگر تا خرما و كشمش و انگور سركه نشده، خيار و بادنجان و مانند اينها در آن بريزند اشكال ندارد، اگر چه احتياط آن است كه آنها را در آن نريزند، بلي اگر بداند شراب بجوش آمده و مست كننده شده است، مادامي كه سركه نشده نبايد آنها را در آن بريزند.

5 - كم شدن دو سوم آب انگور
مسأله 234)

آب انگوري كه با آتش جوش آمده - بنا بر قول به نجاست آن - اگر آنقدر بجوشد كه ثلثان شود، يعني دو قسمت آن كم شود و يك قسمت آن بماند پاك مي شود و در مسأله 140 گذشت كه نجس نيست و فرقي نمي كند كه خود به خود بجوش بيايد يا با آتش، بلي خوردن آن قبل از آن كه دو ثلث آن كم شود، حرام است و اگر خودش بداند يا برايش ثابت شود كه با جوش آمدن خود به خود، مست كننده مي شود، در اين صورت حرام و نجس است.

مسأله 235)

اگر دو قسمت آب انگور بدون جوش آمدن كم شود، چنانچه باقي مانده آن جوش بيايد، پاك است ولي خوردنش حرام است.

مسأله 236)

آب انگوري كه معلوم نيست جوش آمده يا نه، پاك است؛ ولي اگر جوش بيايد تا انسان يقين نكند كه دو قسمت آن كم شده حرام است، ولي همانطور كه قبلاً بيان شد نجس نمي شود.

مسأله 237)

اگر مثلاً در يك خوشه غوره يك دانه يا دو دانه انگور باشد، چنانچه به آبي كه از آن خوشه گرفته مي شود، آب غوره بگويند و اثري از شيريني انگور در آن نباشد و بجوشد، پاك و خوردن آن حلال است.

مسأله 238)

اگر يك دانه انگور در چيزي كه با آتش مي جوشد بيفتد و بجوشد آن چيز نجس نمي شود هر چند خوردن آن دانه انگور جوش خورده اگر مُستَهلَك نشود - يعني به صورت متعارف از بين نرفته باشد - حرام است و اگر طوري مستهلك شود كه اثر شيريني انگور در آن نباشد، خوردن آن جايز است.

مسأله 239)

اگر بخواهند در چند ديگ شيره بپزند، مستحب است كفگيري را كه در ديگ جوش آمده زده اند، در ديگي كه جوش نيامده نزنند و اگر همه جوش آمده باشند، بايد كفگير ديگي را كه هنوز ثُلثان نشده، در ديگي كه ثُلثان شده نزنند.

مسأله 240)

چيزي كه معلوم نيست غوره است يا انگور، اگر جوش بيايد، نجس نمي شود و حرام هم نيست.

6 - انتقال
مسأله 241)

اگر خون بدن انسان يا خون حيواني كه خون جهنده دارد، يعني حيواني كه وقتي رگ آن را ببرند خون آن مي جهد و همچنين ساير نجاسات به بدن حيواني كه خون جهنده ندارد برود و خون آن حيوان حساب شود، پاك مي گردد و اين را انتقال گويند، پس خوني كه زالو از انسان مي مكد چون خون زالو به آن گفته نمي شود و مي گويند خون انسان است، نجس مي باشد.

مسأله 242)

اگر كسي پشه اي را كه روي بدنش نشسته بكشد و نداند خوني كه از پشه بيرون آمده از او مكيده يا از خود پشه مي باشد، پاك است و همچنين است اگر بداند از او مكيده ولي جزو بدن پشه حساب شود، امّا اگر فاصله بين مكيدن خون و كشتن پشه به قدري كم باشد كه بگويند خون انسان است، نجس است و اگر معلوم نباشد كه مي گويند خون پشه است يا خون انسان، نجس نمي باشد.

7 - اسلام
مسأله 243)

اگر كافر شهادتين بگويد، يعني بگويد:» أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه

»و به معني شهادتين هم توجه داشته باشد، مسلمان مي شود، بلكه به هر زباني شهادت به يگانگي خداوند متعال و رسالت خاتم الأنبيا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم بدهد، مسلمان مي شود و بعد از مسلمان شدن، بدن و آب دهان و بيني و عرق او پاك است، ولي اگر موقع مسلمان شدن، عين نجاست بر بدن او بوده، بايد بر طرف كند و جاي آن را آب بكشد، بلكه اگر پيش از مسلمان شدن عين نجاست بر طرف شده باشد، احتياط واجب آنست كه جاي آن را آب بكشد.

مسأله 244)

اگر موقعي كه كافر بوده لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او نباشد نجس است، بلكه اگر در بدن او هم باشد، بنا بر احتياط واجب بايد از آن اجتناب كند.

مسأله 245)

اگر كافر شهادتين بگويد و انسان نداند قلباً مسلمان شده يا نه، پاك است و همچنين اگر بداند قلباً مسلمان نشده تا خودش اظهار كفر نكند و چيزي كه منافي با اقرارش باشد، بر زبان نراند پاك است و منافق مي باشد.

8 - تبعيّت
مسأله 246)

تبعيّت آنست كه چيز نجسي به واسطه پاك شدن چيز نجس ديگري پاك شود.

مسأله 247)

اگر شراب سركه شود، ظرف آن هم تا جايي كه شراب موقع جوش آمدن به آنجا رسيده، پاك مي شود و دستمال و چيزي هم كه معمولاً روي آن مي گذارند، اگر با آن نجس شده باشد پاك مي گردد، ولي اگر پشت ظرف به آن شراب آلوده شود، احتياط واجب آن است كه بعد از سركه شدن شراب از آن اجتناب كنند، مگر آن كه در اثر جوش آمدن، سر برود و به پشت ظرف برسد.

مسأله 248)

آب انگور اگر با آتش جوش بيايد و پيش از آن كه دو قسمت از سه قسمت آن كم شود به جايي بريزد، بنا بر احتياط مستحب آنجا را آب بكشند.

مسأله 249)

تخته يا سنگي كه روي آن ميّت را غسل مي دهند و پارچه اي كه با آن عورت ميّت را مي پوشانند و دست كسي كه او را غسل مي دهد و همينطور كيسه و صابوني كه با آن ميّت را مي شويند، بعد از تمام شدن غسل پاك مي شود.

مسأله 250)

كسي كه چيزي را با دست خود آب مي كشد، اگر دست و پارچه را با هم آب بكشد، هر دو با هم پاك مي شوند، نه اينكه دست به تبع پارچه پاك شود.

مسأله 251)

اگر لباس و مانند آن را با آب قليل آب بكشند و به اندازه معمول فشار دهند تا آبي كه روي آن ريخته اند جدا شود، آبي كه در آن مي ماند پاك است.

مسأله 252)

ظرف نجس را كه با آب قليل آب مي كشند، بعد از جدا شدن آبي كه براي پاك شدن روي آن ريخته اند، آب كمي كه در آن مي ماند پاك است.

9 - برطرف شدن عين نجاست
مسأله 253)

اگر بدن حيواني به عين نجس، مثل خون يا متنجس، مثل آب نجس آلوده شود، چنانچه آنها بر طرف شوند، بدن آن حيوان پاك مي شود و همچنين است باطن بدن انسان مثل توي دهان و بيني، مثلاً اگر خون از لاي دندان بيرون آمد و در آب دهان از بين برود، آب كشيدن داخل دهان لازم نيست، ولي اگر دندان مصنوعي در دهان نجس شود، بنا بر احتياط واجب بايد آن را آب بكشند، البته بعيد نيست اگر نجاست داخلي باشد پاك و آب كشيدن لزومي نداشته باشد.

مسأله 254)

اگر غذا لاي دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد، چنانكه انسان نداند كه خون به غذا رسيده، آن غذا پاك است و اگر خون به آن برسد، بنا بر احتياط واجب نجس مي شود.

مسأله 255)

مقداري از لبها و پلك چشم كه موقع بستن، روي هم مي آيد و نيز جايي را كه انسان نمي داند ظاهر بدن است يا باطن آن، اگر نجس شود بنا بر احتياط واجب بايد آب بكشد.

مسأله 256)

اگر گرد و خاك نجس به لباس و فرش و مانند اينها بنشيند، بايد طوري آنها را تكان دهند كه گرد و خاك نجس از آنها بريزد وگرنه با رسيدن تري به آنها نجس مي شوند و حكم نماز در اين گونه لباس ها در بخش احكام) لباس نمازگزار (خواهد آمد.

10 - است براي حيوان نجاست خوار
مسأله 257)

ادرار و مدفوع حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده، نجس است و اگر بخواهند پاك شود، بايد آن را استبرا كنند، يعني تا مدّتي كه بعد از آن مدّت، ديگر نجاست خوار به آن نگويند، نگذارند نجاست بخورد و غذاي پاك به آن بدهند و بنا بر احتياط واجب بايد شتر نجاست خوار را چهل روز و گاو را سي روز - البته بعيد نيست در گاو بيست روز كافي باشد - و گوسفند را ده روز و مرغابي را هفت يا پنج روز و مرغ خانگي را سه روز جلوگيري كنند كه نجاست نخورد و غذاي پاك به آنها بدهند، امّا اگر بعد از اين مدّت باز هم به آنها نجاست خوار گفته شود، بايد تا مدّتي كه بعد از آن ديگر به آنها نجاست خوار نگويند، آنها را از خوردن نجاست جلوگيري نمايند.

11 - غايب شدن مسلمان
مسأله 258)

اگر بدن يا لباس مسلمان يا چيز ديگري كه مانند ظرف و فرش در اختيار او است، نجس شود و آن مسلمان غايب گردد، با شش شرط - كه بعضي از آنها معتبر و بعضي مطابق احتياط هستند - پاك است:

اوّل:

آن كه آن مسلمان چيزي كه بدن يا لباسش را نجس كرده نجس بداند، پس اگر مثلاً لباسش به عرق جنب از حرام آلوده شود و آن را نجس نداند، بعد از غايب شدن او كسي كه عرق جنب از حرام را نجس مي داند نمي تواند آن لباس را پاك بداند،

دوم:

آن كه بداند بدن يا لباسش به چيز نجس رسيده است،

سوم:

آن كه انسان ببيند آن چيز را در كاري كه شرط آن پاكي است، استعمال مي كند، مثلاً ببيند با آن لباس

نماز مي خواند،

چهارم:

آن كه آن مسلمان بداند شرط كاري كه با آن چيز انجام مي دهد، پاكي است، پس اگر مثلاً نداند كه بايد لباس نمازگزار پاك باشد و با لباسي كه نجس شده نماز بخواند، نمي شود آن لباس را پاك دانست،

پنجم:

آن كه انسان احتمال دهد آن مسلمان چيزي را كه نجس شده آب كشيده است، پس اگر يقين داشته باشد كه آب نكشيده، نبايد آن چيز را پاك بداند و نيز اگر نجس و پاك در نظر آن مسلمان فرق نداشته باشد، پاك دانستن آن چيز محل اشكال است،

ششم:

بنا بر احتياط واجب آن مسلمان بالغ باشد و بعيد نيست كه طفل مميز - كه طهارت و نجاست را تميز مي دهد - نيز مثل بالغ باشد.

مسأله 259)

اگر خود انسان يقين كند كه چيزي كه نجس بوده، پاك شده است يا وثوق و اطمينان پيدا كند به پاكي آن از هر طريق كه باشد، آن چيز پاك است و همچنين است اگر كسي كه چيز نجس در اختيار اوست بگويد آن چيز پاك شده است.

مسأله 260)

اگر مسلماني چيز نجس را آب كشيده باشد، اگر چه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه، آن چيز پاك است و محتاج به وارسي كردن نيست، مگر اين كه قرينه اي بر اتهام او در گفتارش وجود داشته باشد.

مسأله 261)

كسي كه وكيل شده است لباس انسان را آب بكشد، اگر بگويد آب كشيدم و انسان به گفته او اطمينان پيدا كند، آن لباس پاك است.

مسأله 262)

اگر انسان حالي دارد كه در آب كشيدن چيز نجس يقين پيدا نمي كند، مي تواند به گمان اكتفا نمايد، بلكه اگر به نحو متعارف آب كشيده، پاك است، هر چند گمان هم پيدا نكند.

«احكام ظرفها»

مسأله 263)

خوردن و آشاميدن از ظرفى كه از پوست سگ يا خوك يا مردار ساخته شده، اگر رطوبتى داشته باشد كه باعث نجاست آن خوردنى شود، حرام است و نبايد آن ظرف را در وضو و غسل و كارهايى كه بايد با چيز پاك انجام داد، بكار برند و چون ظرف چيزى است كه براى خوردن و يا آشاميدن درست مى كنند، پس اگر آنها را در چيزى كه طهارت شرط آن نيست بكار برند، اشكال ندارد، بلى احتياط مستحب آنست كه چرم سگ و خوك و مردار را مطلقاً، اگرچه ظرف هم نباشد، استعمال نكنند.

مسأله 264)

خوردن و آشاميدن از ظروف طلا و نقره حرام است، ولى استفاده از آنها براى زينت اطاق و مانند آن يا نگاه داشتن آنها براى ذخيره و غير آن حرام نيست، اگرچه احتياط در ترك آن است و شكستن آنها نيز - طورى كه به آن ظرف نگويند - واجب نيست، بلكه احتياط استحبابى مى باشد.

مسأله 265)

ساختن ظروف طلا ونقره و مزدى كه براى آن مى گيرند، حرام نيست، اگرچه احتياط استحبابى ترك آن است.

مسأله 266)

خريد و فروش ظروف طلا و نقره و پول و عوضى هم كه فروشنده مى گيرد حرام نيست، ولى احتياط استحبابى ترك آن است.

مسأله 267)

دستگيره استكان كه از طلا و يا نقره مى سازند، اگر بدون استكان هم به آن ظرف گفته شود، استعمال آن چه به تنهايى و چه با استكان حرام است و اگر به آن ظرف گفته نشود، استعمال آن مانعى ندارد.

مسأله 268)

بكار گرفتن ظرفى كه روى آن را آب طلا و يا نقره داده اند، اشكال ندارد.

مسأله 269)

اگر فلزى را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند، چنانچه مقدار آن فلز به قدرى زياد باشد كه ظرف طلا يا نقره به آن ظرف نگويند، استعمال آن مانعى ندارد.

مسأله 270)

اگر انسان غذايى را كه در ظرف طلا يا نقره است، به قصد اين كه چون غذا خوردن در ظرف طلا و نقره حرام مى باشد، در ظرف ديگر بريزد، اشكال ندارد و اگر به اين قصد نباشد، ريختن غذا از ظرف طلا و نقره در ظرف ديگر، بنابر احتياط، حرام است، ولى در هر دو صورت - اگر عرفاً نگويند از ظرف طلا و نقره غذا مى خورد - خوردن غذا از ظرف دوم مانعى ندارد.

مسأله 271)

استعمال بادگير قليان و غلاف شمشير و كارد و قاب قرآن، اگر از طلا و يا نقره باشد، اشكال ندارد و احتياط مستحب آن است كه عطردان و سرمه دان طلا و نقره را استعمال نكنند و بنابر احتياط واجب ترياك دان طلا و نقره را استعمال ننمايند.

مسأله 272)

بكار گرفتن ظرف طلا و نقره در حال ناچارى اشكال ندارد، ولى براى وضو و غسل، در حال ناچارى هم نمى شود ظرف طلا و نقره را استعمال كرد و اگر مى تواند آب را از ظرف طلا و نقره به جايى خالى كنند و از آن وضو و يا غسل نمايند وگرنه اگر وضو گرفتن منحصر به استعمال آن باشد، بايد تيمّم كنند.

مسأله 273)

بكار گرفتن ظرفى كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر، اشكال ندارد.

«وضو»

[برخي احكام]
مسأله 274)

در وضو واجب است صورت و دستها را بشويند و جلوى سر و روى پاها را مسح كنند.

مسأله 275)

درازى صورت را بايد از بالاى پيشانى، جايى كه موى سر بيرون مى آيد تا آخر چانه شست و پهناى آن به مقدارى كه بين انگشت وسط و شست قرار مى گيرد، بايد شسته شود و اگر مختصرى از اين مقدار را نشويد، وضو باطل است و براى آن كه يقين كند اين مقدار كاملاً شسته شده بايد كمى از اطراف آن را هم بشويد.

مسأله 276)

اگر صورت يا دست كسى كوچكتر يا بزرگتر از معمول مردم باشد، بايد ملاحظه كند كه مردمان معمولى تا كجاى صورت خود را مى شويند، او هم تا همان جا را بشويد و احوط اين است كه آنچه جزء صورت حساب مى شود، بشويد، اگرچه پيشانى آنها خيلى بزرگ باشد و نيز اگر در پيشانى او مو روييده يا جلو سرش مو نداشته، بايد به اندازه معمول پيشانى را بشويد، خصوصاً به اندازه اى كه صدق وجه بكند.

مسأله 277)

اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگرى در ابروها و گوشه هاى چشم و لب او هست كه نمى گذارد آب به آنها برسد، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، بايد پيش از وضو وارسى كند كه اگر هست برطرف نمايد.

مسأله 278)

اگر پوست صورت از لاى مو پيدا باشد، بايد آب را به پوست برساند و اگر پيدا نباشد شستن مو كافيست و رساندن آب به زير آن لازم نيست.

مسأله 279)

اگر شك كند كه پوست صورت از لاى مو پيداست يا نه، بنابراحتياط واجب بايد مو را بشويد و آب را به پوست هم برساند.

مسأله 280)

شستن توى بينى و مقدارى از لب و چشم كه در وقت بستن ديده نمى شود، واجب نيست، ولى براى آن كه يقين پيدا كند از جاهايى كه بايد شسته شود چيزى باقى نمانده، واجب است مقدارى از آنها را هم بشويد و كسى كه نمى دانسته بايد اين مقدار را بشويد، اگر نداند در وضوهايى كه گرفته اين مقدار را شسته يا نه، نمازهايى كه خوانده صحيح است، اگرچه احتياط در اين است كه اگر وقت نماز نگذشته باشد، وضو گرفته و نماز را دوباره بخواند.

مسأله 281)

بايد صورت و دستها را از بالا به پايين شست و اگر از پايين به بالا بشويد، وضو باطل است.

مسأله 282)

اگر دست را تر كند و به صورت و دستها بكشد، چنانچه ترى دست به قدرى باشد كه به واسطه كشيدن دست، آب كمى بر آنها جارى شود، كافى است.

مسأله 283)

بعد از شستن صورت بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را از آرنج تا سر انگشتها بشويد.

مسأله 284)

براى آن كه يقين كند آرنج را كاملاً شسته، بايد مقدارى بالاتر از آرنج را هم بشويد.

مسأله 285)

كسى كه پيش از شستن صورت دستهاى خود را تا مُچ شسته، در موقع وضو بايد تا سر انگشتان را بشويد و اگر فقط تا مُچ را بشويد، وضوى او باطل است.

مسأله 286)

در وضو شستن صورت و دستها مرتبه اوّل واجب و مرتبه دوم مستحب است و بهتر است در شستن دست چپ به يك مرتبه اكتفا كنند و شستن مرتبه سوم و بيشتر از آن حرام مى باشد.

مسأله 287)

تعيين اين كه كدام شستن، شستن اوّل يا دوم يا سوم است، مربوط به قصد كسى است كه وضو مى گيرد، پس اگر به قصد شستنِ مرتبه اوّل چندين بار آب به صورت بريزد، اشكال ندارد - به شرطى كه طورى باشد كه نگويند در مصرف آب براى وضو اسراف كرده - و همه آنها شستن اوّل حساب مى شود، ولى اگر به قصد اينكه سه مرتبه بشويد، سه مرتبه آب بريزد و در هر مرتبه تمام محل شسته شود، مرتبه سوم آن حرام است.

مسأله 288)

بعد از شستن هر دو دست بايد جلوى سر را با ترى آب وضو كه در دست مانده، مسح كند و احتياط واجب آن است كه با دست راست باشد و مستحب است از بالا به پايين مسح نمايد.

مسأله 289)

يك قسمت از چهار قسمت سر كه مقابل پيشانى است، جاى مسح مى باشد و هر جاى اين قسمت را به هر اندازه مسح كند كافى است، اگرچه احتياط مستحب آن است كه از درازا به اندازه درازاى يك انگشت و از پهنا به اندازه پهناى سه انگشت بسته مسح نمايد تا مقدارى از جلوى سر را كه نزديك به طرف پيشانى است فراگيرد.

مسأله 290)

لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد، بلكه بر موى جلوى سر هم صحيح است، ولى كسى كه موى جلوى سر او به اندازه اى بلند است كه اگر مثلاً شانه كند به صورت يا جاهاى ديگر سرش مى رسد، بايد بيخ موها را مسح كند يا فرق سر را باز كرده پوست سر را مسح نمايد و اگر موهايى را كه به صورت يا به جاهاى ديگر سر مى رسد، جلوى سر جمع كند و بر آنها مسح نمايد يا بر موى جاهاى ديگر سر، كه جلوى آن آمده مسح كند، باطل است.

مسأله 291)

بعد از مسح سر بايد با ترى آب وضو كه در دست مانده روى پاها را از سر يكى از انگشتها تا بر آمدگى روى پا مسح كند و احتياط واجب آن است كه تا مَفصل را هم مسح نمايد.

مسأله 292)

پهناى مسح پا به هر اندازه باشد، كافى است، ولى بهتر آن است كه به اندازه پهناى سه انگشت بسته مسح نمايد و بهتر از آن مسح تمام روى پا با تمام كف دست است.

مسأله 293)

احتياط واجب آن است كه در مسح پا دست را بر سر انگشتها بگذارد و بعد به پشت پا بكشد، نه آن كه تمام دست را روى پا بگذارد و كمى بكشد.

مسأله 294)

در مسح سر و روى پا بايد دست را روى آنها بكشد و اگر دست را نگه دارد و سر يا پا را به آن بكشد، وضو باطل است، ولى اگر موقعى كه دست را مى كشد، سر يا پا مختصرى حركت كند، اشكال ندارد.

مسأله 295)

جاى مسح بايد خشك باشد و اگر به قدرى تر باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند، مسح باطل است، ولى اگر ترى آن به قدرى كم باشد كه به رطوبتى كه بعد از مسح در آن ديده شود، بگويند فقط از ترى كف دست است، اشكال ندارد.

مسأله 296)

اگر براى مسح، رطوبتى در كف دست نمانده باشد، نبايد دست را با آب خارج تر كند، بلكه بايد از اعضاى ديگر وضو رطوبت بگيرد و با آن مسح نمايد و احتياط آن است كه از ترى ابرو و مژگان خصوصاً از ريش كه داخل حدّ صورت است، بگيرد.

مسأله 297)

اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه مسح سر باشد، احتياط واجب آن است كه سر را با همان رطوبت مسح كند و براى مسح پاها از اعضاى ديگر وضو رطوبت بگيرد و احتياط آن است كه از ترى ابرو و مژگان خصوصاً از ريش كه داخل حدّ صورت است، بگيرد.

مسأله 298)

مسح كردن از روى جوراب و كفش باطل است، ولى اگر به واسطه سرماى شديد يا ترس از دزد و درنده و تقيّه و مانند اينها، نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد، مسح كردن بر آنها اشكال ندارد و اگر روى كفش نجس باشد، بنابر احتياط واجب چيز پاكى بر آن بيندازد و آن چيز پاك را مسح كند و در هر حال چه روى كفش مسح كند و چه روى چيز پاك، احتياط واجب آن است كه تيمم هم بنمايد.

مسأله 299)

اگر روى پا نجس باشد و نتواند براى مسح آن را آب بكشد بايد تيمم نمايد و بهتر است وضو هم بگيرد و چيز پاكى روى پا بيندازد و مسح كند.

(وضوء ارتماسي)-

«وضوى ارتماسى»
مسأله 300)

وضوى ارتماسى آن است كه انسان صورت و دستها را به قصد وضو در آب فرو برد يا آنها را در آب فرو برد و به قصد وضو بيرون آورد.

مسأله 301)

اگر هنگامى كه دستها را در آب فرو مى برد، نيت وضو كند و تا وقتى كه آنها را از آب بيرون مى آورد و ريزش آب تمام مى شود، به قصد وضو باشد، وضوى او صحيح است و نيز اگر هنگام بيرون آوردن دستها از آب قصد وضو كند و تا وقتى كه ريزش آب تمام شود، به قصد وضو باشد، وضوى او صحيح مى باشد و بهتر است در دست چپ نيت شستن را در حال بيرون آوردن بنمايد و مراعات كند كه آب طرف آرنج با آب كف دست مخلوط نشود.

مسأله 302)

در وضوى ارتماسى هم بايد صورت و دستها از بالا به پايين شسته شود، پس اگر وقتى كه صورت و دستها را در آب فرو مى برد، قصد وضو كند، بايد صورت را از طرف پيشانى و دستها را از طرف آرنج در آب فرو برد و اگر هنگام بيرون آوردن از آب قصد وضو كند، بايد صورت را از طرف پيشانى و دستها را از طرف آرنج بيرون آورد، يعنى از بالا به پايين شسته شود و مسح با آب خارج لازم نيايد.

مسأله 303)

اگر وضوى بعضى از اعضا را ارتماسى و بعضى را غير ارتماسى انجام دهد، اشكال ندارد.

(اقسام آبها)-

«دعاهايى كه هنگام وضو گرفتن مستحب است» مسأله 304) كسى كه وضو مى گيرد، مستحب است هنگامى كه نگاهش به آب مى افتد بگويد: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَالحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ الْماءَ طَهُوراً وَ لَمْ يَجْعَلْهُ نَجِساً» و هنگامى كه پيش از وضو دست خود را مى شويد، بگويد: «أَللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنَ التَّوَّابِينَ وَ اجْعَلْنِي مِنَ المُتَطَهِّرِينَ» و در وقت مضمضه كردن - يعنى آب در دهان گرداندن - بگويد: «أَللَّهُمَّ لَقِّنِّي حُجَّتِي يَوْمَ أَلْقاكَ وَ أَطْلِقْ لِسانِي بِذِكْرِكَ» و در وقت استنشاق - يعنى آب در بينى كردن - بگويد: «أَللَّهُمَّ لا تُحْرِمْ عَلَيَّ رِيحَ الجَنَّةِ وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ يَشُمُّ رِيحَها وَ رَوْحَها وَ طِيبَها» و هنگام شستن رو بگويد: «أللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهِى يَوْمَ تَسْوَدُّ فِيهِ الوُجُوهُ وَ لا تُسَوِّدْ وَجْهِى يَوْمَ تَبْيَضُّ فِيهِ الوُجُوهُ» و در وقت شستن دست راست بخواند: «أَلّلهُمَّ أعْطِنِي كِتابِي بِيَمِينِي وَ الخُلْدَ فِى الْجَنانِ بِيَسارِي وَ حاسِبْنِي حِساباً يَسِيراً» و هنگام شستن دست چپ بگويد: «أَلّلهُمَّ لا تُعْطِني كِتابِي

بِشمالِي وَ لا مِنْ وَراءِ ظَهْري وَ لا تَجْعَلْها مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِي وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ مُقَطِّعاتِ النِّيْرانِ» و هنگامى كه سر را مسح مى كند، بگويد: «أَلّلهُمَّ غَشِّنِي بِرَحْمَتِكَ وَ بَرَكاتِكَ وَ عَفْوِكَ» و در وقت مسح پا بخواند:

«أَلّلهُمَّ ثَبِّتْنِي عَلىَ الصِّراطِ يَوْمَ تَزِلُّ فِيهِ الأَقْدامُ وَ اجْعَلْ سَعْيِي فِى ما يُرْضِيكَ عَنِّي يا ذاَ الجَلالِ و الإِكْرامِ».

(شرائط وضوء)-

«شرايط صحّت وضو»
اشاره

صحيح بودن وضو سيزده شرط دارد:

شرط اوّل: آن كه آب وضو پاك باشد،
شرط دوم: آن كه آب وضو مطلق باشد،
مسأله 305)

وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است، اگرچه انسان نجس بودن يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد و اگر با آن وضو نمازى هم خوانده باشد، بايد آن نماز را دوباره با وضوى صحيح بخواند.

مسأله 306)

اگر غير از آبِ گِل آلودِ مضاف، آب ديگرى براى وضو ندارد، چنانچه وقت نماز تنگ است بايد تيمم كند و اگر وقت دارد، بايد صبر كند تا آب صاف شود و وضو بگيرد.

شرط سوم: آن كه آب وضو بلكه بنابر احتياط واجب فضايى كه در آن وضو مى گيرد، مباح باشد،
مسأله 307)

وضو با آب غصبى و با آبى كه معلوم نيست صاحب آن راضى است يا نه، حرام و باطل است، مگر اين كه بداند پيش از اين صاحبش راضى بوده و نداند كه از رضايتش برگشته كه در اين صورت وضو گرفتن با آن آب جايز و صحيح است.

مسأله 308)

اگر آب وضو از صورت و دستها در جاى غصبى بريزد و عرف آن را تصرف در مال غير بدانند، وضوى او باطل مى باشد و در غير اين صورت وضويش صحيح است.

مسأله 309)

وضو گرفتن از حوض مدرسه اى كه انسان نمى داند آن حوض را براى همه مردم وقف كرده اند يا براى محصّلين همان مدرسه، در صورتى كه معمولاً مردم از آب آن وضو بگيرند و اين عمل مردم كاشف از اجازه عمومى باشد كه موجب اطمينان بر وقف عام باشد، اشكال ندارد.

مسأله 310)

كسى كه نمى خواهد در مسجدى نماز بخواند، اگر نداند حوض آن را براى همه مردم وقف كرده اند يا براى كسانى كه در آنجا نماز مى خوانند، نمى تواند از حوض آن مسجد وضو بگيرد، ولى اگر معمولاً اشخاص متدينى هم كه نمى خواهند در آنجا نماز بخوانند از حوض آن وضو مى گيرند و وضو گرفتن آنها كاشف از اجازه عمومى باشد، مى تواند از آن حوض وضو بگيرد.

مسأله 311)

وضو گرفتن از حوض تيمچه ها و مسافرخانه ها و مانند اينها براى كسانى كه ساكن آنها نيستند، در صورتى صحيح است كه معمولاً اشخاص متديّنى هم كه ساكن آنها نيستند، با آب آنها وضو بگيرند كه عمل چنين اشخاصى يا ممانعت نكردن صاحب آن كاشف از رضايت مالك آن مى باشد.

مسأله 312)

وضو گرفتن در نهرهاى بزرگ اگرچه انسان نداند كه صاحب آنها راضى است، اشكال ندارد، ولى اگر صاحب آنها از وضو گرفتن نهى كنند احتياط واجب آن است كه با آب آنها وضو نگيرند و همچنين است اگر بداند كه مالك راضى نيست يا اينكه مالك آن صغير يا مجنون باشد يا آن نهرها در تصرف غاصب باشد.

مسأله 313)

اگر فراموش كند آب غصبى است و با آن وضو بگيرد، وضو صحيح است، ولى كسى كه خودش آب را غصب كرده، اگر غصبى بودن آن را فراموش كند و در تصرف اموال مردم حتّى در صورت التفات بى باك باشد و وضو بگيرد، وضوى او اشكال دارد، مگر اينكه توبه كرده باشد و بعد آن را فراموش كند.

شرط چهارم: آن كه ظرف آب وضو مباح باشد،
شرط پنجم: آن كه ظرف آب وضو طلا و نقره نباشد،
مسأله 314)

اگر آب وضو در ظرف غصبى يا طلا و نقره باشد، دو حالت قابل تصوّر است:

حالت اوّل اينكه غير از آن آب، آب ديگرى نداشته باشد كه در اين حال بايد تيمم كند و نمى تواند با آن آب وضو بگيرد، مگر اينكه شرعاً و عقلاً بتواند آن آب را در ظرف ديگرى خالى كند كه لازم است خالى كرده و وضو بگيرد،

حالت دوم اينكه غير از آن آب، آب ديگرى داشته باشد، در اين صورت چنانچه در ظرف غصبى يا طلا و نقره وضوى ارتماسى بگيرد يا با آنها آب را به صورت و دستها بريزد، وضوى او باطل است و در صورتى كه با مشت يا چيز ديگر آب را از آنها بردارد و به صورت و دستها بريزد، وضوى او صحيح است هر چند معصيت كرده.

مسأله 315)

بنابر احتياط مستحب بايد در حوضى كه مثلاً يك آجر يا يك سنگ آن غصبى است، وضو نگيرد، ولى اگر عرف وضو گرفتن را تصرف در غصب بدانند، وضو باطل است، چه وضوى ارتماسى بگيرد و چه وضوى تدريجى.

مسأله 316)

اگر در صحن يكى از امامان يا امامزادگان كه سابقاً قبرستان بوده حوض يا نهرى بسازند، چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براى قبرستان وقف كرده اند، وضو گرفتن در آن حوض و نهر اشكال ندارد.

شرط ششم: آن كه اعضاى وضو موقع شستن و مسح كردن پاك باشد،
مسأله 317)

اگر پيش از تمام شدن وضو جايى را كه شسته يا مسح كرده، نجس شود، وضو صحيح است.

مسأله 318)

اگر غير از اعضاى وضو جايى از بدن نجس باشد، وضو صحيح است، ولى اگر مخرج را از ادرار يا مدفوع تطهير نكرده باشد، احتياط مستحب آن است كه اوّل آن را تطهير كند، بعد وضو بگيرد.

مسأله 319)

اگر يكى از اعضاى وضو نجس باشد و بعد از وضو شك كند كه پيش از وضو آنجا را آب كشيده يا نه، چنانچه مى داند در موقع وضو گرفتن ملتفت پاك بودن و نجس بودن آنجا نبوده، وضو باطل است و اگر مى داند ملتفت بوده يا شك دارد كه ملتفت بوده يا نه، وضو صحيح است و در هر صورت جايى را كه نجس بوده بايد آب بكشد.

مسأله 320)

اگر در صورت يا دستها بريدگى يا زخمى است كه خون آن بند نمى آيد و آب براى آن ضرر ندارد، بايد در آب كر يا جارى فرو برد و قدرى فشار دهد كه خون بند بيايد و بعد به دستورى كه گفته شد، وضوى ارتماسى بگيرد و يا اينكه بعد از شستن اعضاى سالم آن عضو، انگشت خود را روى زخم گذاشته و در زير آب از بالا به پايين بكشد تا آب بر آن جارى شود و مى تواند در زير آب به نيّت شستن دست بر آن بكشد و بايد ملاحظه كند كه با آب خارج مسح نشود.

شرط هفتم: آن كه وقت كافى براى وضو و نماز باشد،
مسأله 321)

هرگاه وقت به قدرى تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد تمام نماز يا مقدارى از آن بعد از وقت خوانده مى شود، بايد تيمم كند و احتياط آن است كه نماز را قضا كند، ولى اگر براى وضو و تيمم يك اندازه وقت لازم است، بايد وضو بگيرد.

مسأله 322)

كسى كه در تنگى وقت نماز بايد تيمم كند، اگر به قصد قربت يا براى كار مستحبى مثل خواندن قرآن وضو بگيرد، صحيح است و اگر براى خواندن آن نماز وضو بگيرد و انگيزه او از وضو گرفتن فقط اين نماز باشد، وضو باطل است، هر چند به اين صورت باشد كه اگر اين انگيزه نبود براى جهت ديگرى هم وضو مى گرفت.

شرط هشتم: آن كه به قصد قربت يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم وضو بگيرد، پس اگر براى خنك شدن يا به قصد ديگرى وضو بگيرد، باطل است،
مسأله 323)

لازم نيست نيّت وضو را به زبان بگويد يا از قلب خود بگذراند، ولى بايد در تمام وضو متوجّه باشد كه وضو مى گيرد و تمام افعال وضو بر اساس انگيزه اى الهى باشد، به طورى كه اگر از او بپرسند: چه مى كنى؟ بگويد: وضو مى گيرم.

شرط نهم: آن كه وضو را به ترتيبى كه گفته شد بجا آورد، يعنى اوّل صورت و بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد و بعد از آن سر و بعد پاها را مسح نمايد و بايد پاى چپ را پيش از پاى راست مسح نكند و اگر به اين ترتيب وضو نگيرد، باطل است،
شرط دهم: آن كه كارهاى وضو را پشت سر هم انجام دهد،
مسأله 324)

اگر بين كارهاى وضو به قدرى فاصله شود كه وقتى مى خواهد جايى را بشويد يا مسح كند، رطوبت جايى كه پيش از آن شسته يا مسح كرده، خشك شده باشد، وضو باطل است و اگر فقط رطوبت جايى كه جلوتر از محلّى است كه مى خواهد بشويد يا مسح كند، خشك شده باشد، مثلاً موقعى كه مى خواهد دست چپ را بشويد، رطوبت دست راست خشك شده باشد و صورت تر باشد، وضو صحيح است، هر چند احتياط مستحب آن است كه بعد از تمام كردن آن، وضوى ديگرى بگيرد.

مسأله 325)

اگر كارهاى وضو را پشت سرهم بجا آورد، ولى به واسطه گرماى هوا يا حرارت زياد بدن يا وزيدن باد و مانند اينها رطوبت خشك شود، وضوى او صحيح است.

مسأله 326)

راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد، پس اگر بعد از شستن صورت و دستها چند قدم راه برود و بعد سر و پا را مسح كند، وضويش صحيح است.

شرط يازدهم: آن كه شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها را خود انسان انجام دهد و اگر ديگرى او را وضو دهد يا در رساندن آب به صورت و دستها و مسح سر و پاها به او كمك نمايد، وضو باطل است.
مسأله 327)

كسى كه نمى تواند وضو بگيرد بايد نايب بگيرد كه او را وضو دهد و چنانچه مزد هم بخواهد، در صورتى كه بتواند بايد بدهد، ولى بايد خود او نيّت وضو كند - و بهتر است نايب هم نيّت كند - و با دست خود مسح نمايد و اگر نمى تواند، بايد نايبش دست او را بگيرد و به جاى مسح او بكشد و اگر اين هم ممكن نيست، بايد از دست او رطوبت بگيرند و با آن رطوبت، سر و پاى او را مسح كند.

مسأله 328)

هر كدام از كارهاى وضو را كه مى تواند به تنهايى انجام دهد، نبايد در آن كمك بگيرد.

شرط دوازدهم: آن كه استعمال آب براى او مانعى نداشته باشد،
مسأله 329)

كسى كه مى ترسد كه اگر وضو بگيرد، مريض شود يا اگر آب را به مصرف وضو برساند، تشنه بماند، نبايد وضو بگيرد، ولى اگر نداند كه آب براى او ضرر دارد و وضو بگيرد، اگرچه بعد بفهمد كه ضرر داشته، وضوى او صحيح است و احتياط آن است كه بعد از فهميدن اگر وضو برايش ضرر ندارد، دوباره وضو بگيرد و اگر ضرر دارد تيمم كند.

مسأله 330)

اگر رساندن آب به صورت و دستها به مقدار كمى كه وضو با آن صحيح است، ضرر ندارد و بيشتر از آن ضرر دارد، بايد با همان مقدار وضو بگيرد.

شرط سيزدهم: آن كه در اعضاى وضو مانعى از رسيدن آب نباشد،
مسأله 331)

اگر مى داند چيزى به اعضاى وضو چسبيده ولى شك دارد كه از رسيدن آب جلوگيرى مى كند يا نه، بايد آن را برطرف كند يا آب را به زير آن برساند.

مسأله 332)

اگر زير ناخن چرك باشد، وضو اشكال ندارد و احتياط آن است كه قبل از وضو چرك زير ناخن را برطرف نمايند، ولى اگر ناخن را بگيرند، بايد براى وضو آن چرك را برطرف كنند و نيز اگر ناخن بيشتر از حدّ معمول بلند باشد، بايد چرك زير مقدارى را كه از حدّ معمول بلندتر است، برطرف نمايند.

مسأله 333)

اگر در صورت و دستها و جلوى سر و روى پاها به واسطه سوختن يا چيز ديگرى برآمدگى پيدا شود، شستن و مسح روى آن كافى است و چنانچه سوراخ شود، رساندن آب به زير پوست لازم نيست، بلكه اگر پوست يك قسمت آن كنده شود، لازم نيست آب را به زير قسمتى كه كنده نشده برساند، ولى چنانچه پوست كنده شده ولى از بدن جدا نشده باشد، لازم است زير آن را بشويند و اگر پوست مانع از رسيدن آب باشد، بايد آن را قطع و رفع نمايند تا مانع از شستن نباشد، بلى اگر شستن زير پوست برايش حرجى و مشقّت آور باشد، بايد روى پوست را مسح كنند.

مسأله 334)

اگر انسان شك كند كه به اعضاى وضوى او چيزى چسبيده يا نه، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، مثل آن كه بعد از گِل كارى شك كند كه گل به دست او چسبيده يا نه، بايد وارسى كند يا به قدرى دست بمالد كه اطمينان پيدا كند كه اگر بوده برطرف شده يا آب به زير آن رسيده است.

مسأله 335)

جايى را كه بايد شست و مسح كرد هر قدر چرك باشد، اگر چرك آن مانع از رسيدن آب به بدن نباشد، اشكال ندارد و همچنين است اگر بعد از گچ كارى و مانند آن چيز سفيدى كه جلوگيرى از رسيدن آب به پوست نمى نمايد بر دست بماند، ولى اگر شك كند با بودن آنها آب به بدن مى رسد يا نه، بايد آنها را برطرف كند.

مسأله 336)

اگر پيش از وضو بداند كه در بعضى از اعضاى وضو مانعى از رسيدن آب هست و بعد از وضو شك كند كه در موقع وضو آب را به آنجا رسانده يا نه، به شرط اين كه احتمال بدهد در حال وضو ملتفت بوده، وضوى او صحيح است و اگر بداند در حال وضو التفاتى به مانع نداشته در اين صورت احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

مسأله 337)

اگر در بعضى از اعضاى وضو مانعى باشد كه گاهى آب به خودى خود زير آن مى رسد و گاهى نمى رسد و انسان بعد از وضو شك كند كه آب به زير آن رسيده يا نه، چنانچه بداند موقع وضو ملتفت رسيدن آب به زير آن نبوده، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

مسأله 338)

اگر بعد از وضو چيزى كه مانع از رسيدن آب است در اعضاى وضو ببيند و نداند موقع وضو بوده يا بعد پيدا شده وضويش صحيح است، ولى اگر بداند كه در وقت وضو ملتفت آن مانع نبوده، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

مسأله 339)

اگر بعد از وضو شك كند چيزى كه مانع رسيدن آب است در اعضاى وضو بوده يا نه، چنانچه احتمال بدهد كه در حال وضو ملتفت بوده است، وضو صحيح است.

(احكام وضوء)-

«احكام وضو»
مسأله 340)

كسى كه در كارهاى وضو و شرايط آن مثل پاك بودن آب و غصبى نبودن آن خيلى شك مى كند، اگر به حدّ وسوسه برسد، نبايد به شك خود اعتنا كند و الّا اشكال دارد.

مسأله 341)

اگر شك كند كه وضوى او باطل شده يا نه، بنا مى گذارد كه وضويش باقى است، ولى اگر بعد از ادرار استبرا نكرده و وضو گرفته باشد و بعد از وضو رطوبتى از او بيرون آيد كه نداند ادرار است يا چيز ديگر، وضويش باطل است.

مسأله 342)

كسى كه شك دارد وضو گرفته يا نه، بايد وضو بگيرد.

مسأله 343)

كسى كه مى داند وضو گرفته و حَدَثى هم از او سر زده، مثلاً ادرار كرده، چهار حالت دارد:

1- اگر نداند كدام جلوتر بوده، چنانچه پيش از نماز است، بايد وضو بگيرد،

2- اگر در بين نماز است، بايد نماز را بشكند و وضو بگيرد،

3- اگر بعد از نماز است، در صورتى كه احتمال التفات به وضو داشتن در حال شروع به نماز را بدهد، نمازى كه خوانده صحيح است و بايد براى نمازهاى بعدى وضو بگيرد،

4- اگر زمان وضو گرفتن معلوم باشد، در تمام حالت ها وضو صحيح است.

مسأله 344)

اگر بعد از وضو يا در بين آن يقين كند كه بعضى جاها را نشسته يا مسح نكرده است، چنانچه رطوبت جاهايى كه پيش از آن است خشك شده، بايد دوباره وضو بگيرد و اگر خشك نشده، بايد جايى را كه فراموش كرده و آنچه بعد از آن است، بشويد يا مسح كند و اگر در بين وضو در شستن يا مسح كردن جايى شك كند بايد به همين دستور عمل نمايد.

مسأله 345)

اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، در صورتى كه احتمال بدهد كه در حال شروع به نماز ملتفت بوده است، نمازش صحيح است، ولى بايد براى نمازهاى بعدى وضو بگيرد.

مسأله 346)

اگر در بين نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او باطل است و بايد وضو بگيرد و نماز را بخواند.

مسأله 347)

اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز وضويش باطل شده يا بعد از نماز، نمازى كه خوانده صحيح است.

مسأله 348)

اگر انسان بيمارى دارد كه ادرارش قطره قطره مى ريزد يا نمى تواند از بيرون آمدن مدفوع خوددارى كند، چنانچه يقين دارد كه از اوّل وقت نماز تا آخر آن به مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن مهلت پيدا مى كند، بايد نماز را در وقتى كه مهلت پيدا مى كند، بخواند و اگر مهلت او به مقدار كارهاى واجب نماز است، بايد در وقتى كه مهلت دارد، فقط كارهاى واجب نماز را بجا آورد و كارهاى مستحب مانند اذان و اقامه و قنوت را ترك نمايد.

مسأله 349)

اگر به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمى كند و در بين نماز چند دفعه ادرار يا مدفوع از او خارج مى شود كه اگر بخواهد بعد از هر دفعه وضو بگيرد سخت نيست، بايد ظرف آبى پهلوى خود بگذارد و هر وقت ادرار يا مدفوع از او خارج شد، فوراً وضو بگيرد و بقيّه نماز را بخواند و احتياط مستحب آن است كه همان نماز را دوباره با يك وضو بخواند و اگر در بين آن نماز وضويش باطل شد، اعتنا نكند.

مسأله 350)

كسى كه ادرار يا مدفوع طورى پى در پى از او خارج مى شود كه وضو گرفتن بعد از هر دفعه براى او سخت است، اگر بتواند مقدارى از نماز را با وضو بخواند، بايد براى هر نماز يك وضو بگيرد.

مسأله 351)

كسى كه ادرار يا مدفوع پى در پى از او خارج مى شود، اگر نتواند هيچ مقدار از نماز را با وضو بخواند، احتياط واجب آن است كه براى هر نماز يك وضو بگيرد.

مسأله 352)

اگر بيمارى دارد كه نمى تواند از خارج شدن باد جلوگيرى كند، بايد به وظيفه كسانى كه نمى توانند از بيرون آمدن ادرار و مدفوع خوددارى كنند، عمل نمايد.

مسأله 353)

كسى كه ادرار يا مدفوع پى در پى از او خارج مى شود بايد براى هر نمازى وضو بگيرد و فوراً مشغول نماز شود، ولى براى بجا آوردن سجده و تشهّد فراموش شده و نماز احتياط كه بايد بعد از نماز انجام داد، در صورتى كه آنها را بعد از نماز فوراً بجا بياورد، وضو گرفتن لازم نيست.

مسأله 354)

كسى كه ادرارش قطره قطره مى ريزد، بايد براى نماز به وسيله كيسه اى كه در آن پنبه يا چيز ديگرى است كه از رسيدن ادرار به جاهاى ديگر جلوگيرى مى كند، خود را حفظ نمايد و احتياط واجب آن است كه پيش از هر نماز مخرج ادرار و كيسه را كه نجس شده، آب بكشد يا عوض كند و نيز كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن مدفوع خوددارى كند، چنانچه ممكن باشد بايد به مقدار نماز از رسيدن مدفوع به جاهاى ديگر جلوگيرى نمايد و احتياط واجب آن است كه اگر مشقّت ندارد، براى هر نماز مخرج مدفوع را آب بكشد.

مسأله 355)

كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن ادرار و مدفوع خوددارى كند در صورتى كه ممكن باشد - بى مشقّت و زحمت و يا خوف ضرر - بايد به مقدار نماز از خارج شدن ادرار و مدفوع جلوگيرى نمايد، اگرچه خرج داشته باشد، بلكه اگر بيمارى او به آسانى معالجه شود، احتياط واجب آن است كه خود را معالجه نمايد.

مسأله 356)

كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن ادرار و مدفوع خوددارى كند، بعد از آن كه بيمارى او خوب شد، لازم نيست نمازهايى را كه در وقت بيمارى مطابق وظيفه اش خوانده قضا نمايد، ولى اگر در بين وقت نماز بيمارى او خوب شود، بايد نمازى را كه در آن وقت خوانده، دوباره بخواند.

(چيزهائي كه بايد براي آنها وضوء گرفت)-

«چيزهايى كه براى آنها بايد وضو گرفت»
مسأله 357)

براى شش چيز وضو گرفتن واجب است:

اوّل: براى نمازهاى واجب غير از نماز ميّت، بلكه در نمازهاى مستحب نيز وضو شرط صحّت است،

دوم: براى سجده و تشهّد فراموش شده، اگر بين آنها و نماز حَدَثى از نمازگزار سر زده باشد، مثلاً ادرار كرده باشد و احتياط واجب آن است كه براى سجده سهو هم وضو بگيرد،

سوم: براى طواف واجب خانه كعبه،

چهارم: اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد،

پنجم: اگر نذر كرده باشد كه جايى از بدن خود را به خطّ قرآن برساند،

ششم: براى آب كشيدن قرآنى كه نجس شده يا بيرون آوردن آن از مستراح و مانند آن، در صورتى كه مجبور باشد، دست يا جاى ديگر بدن خود را به خطّ قرآن برساند، ولى چنانچه معطّل شدن به مقدار وضو بى احترامى به قرآن است، بايد بدون اين كه وضو بگيرد، قرآن را از مستراح و مانند آن بيرون آورد يا اگر نجس شده آب بكشد.

مسأله 358)

مس نمودن خطّ قرآن، يعنى رساندن جايى از بدن به خطّ قرآن براى كسى كه وضو ندارد حرام است و احتياط مستحب آن است كه موى خود را هم به خطّ قرآن نرساند، ولى اگر قرآن را به زبان فارسى يا به زبان ديگر ترجمه كنند، مسّ آن در غير نام هاى خدا و نام هاى پيامبران اشكال ندارد.

مسأله 359)

اگر بچه يا ديوانه بخواهند خطّ قرآن را مس كنند، جلوگيرى از آنها واجب نيست، ولى اگر مس نمودن آنان بى احترامى به قرآن باشد، بايد از آنان جلوگيرى كرد.

مسأله 360)

كسى كه وضو ندارد، حرام است اسم خداوند متعال را به هر زبانى نوشته شده باشد مس نمايد و احتياط واجب آن است كه اسم مبارك پيامبر و امامان و حضرت زهراعليهم السلام را هم مس ننمايد، بلكه اگر موجب هتك و بى احترامى شود، حرام است.

مسأله 361)

اگر پيش از وقت نماز به قصد اين كه با طهارت باشد وضو بگيرد يا غسل كند، صحيح است و اگر نزديك وقت نماز به قصد آماده بودن براى نماز وضو بگيرد اشكال ندارد، بلكه وضو گرفتن قبل از وقت و بعد از وقت مستحب است و در اين امر تفاوتى ندارد كه وقت نماز نزديك باشد يا نه.

مسأله 362)

كسى كه يقين دارد وقت نماز داخل شده، اگر نيّت وضوى واجب كند و بعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده، اگر قصد داشته باشد در هر حال وضو داشته باشد، وضويش صحيح است.

مسأله 363)

مستحب است انسان براى نماز ميّت و زيارت اهل قبور و رفتن به مسجد و حرم امامان عليهم السلام و همچنين براى همراه داشتن قرآن و خواندن و نوشتن آن و نيز براى مسّ حاشيه قرآن و براى خوابيدن وضو بگيرد و نيز مستحب است كسى كه وضو دارد دوباره وضو بگيرد و اگر براى يكى از اين كارها وضو بگيرد، هر كارى را كه بايد با وضو انجام داد، مى تواند انجام دهد، مثلاً مى تواند با آن وضو نماز بخواند.

(چيزهايى كه وضو را باطل مى كند)-

«چيزهايى كه وضو را باطل مى كند»
مسأله 364)
هفت چيز وضو را باطل مى كند:

اوّل: ادرار؛ دوم: مدفوع؛ سوم: باد معده و روده كه از مخرج مدفوع خارج شود؛ چهارم: خوابى كه به واسطه آن چشم نبيند و گوش نشنود، ولى اگر چشم نبيند و گوش بشنود وضو باطل نمى شود، پنجم: چيزهايى كه عقل را از بين مى برد، مانند ديوانگى و مستى و بيهوشى، ششم: استحاضه زنان كه بعداً گفته مى شود، هفتم: كارى كه بايد براى آن غسل كرد، مانند جنابت و همچنين است مسّ ميّت بنابراحتياط واجب. (احكام وضوى جبيره)-

«احكام وضوى جبيره»
مسأله 365)

چيزى كه با آن زخم و عضو شكسته را مى بندند و دارويى كه روى زخم و مانند آن مى گذارند، جبيره ناميده مى شود.

مسأله 366)

اگر در يكى از جاهاى وضو زخم يا دُمَل يا شكستگى باشد، چنانچه روى آن باز است و آب براى آن ضرر ندارد، بايد به طور معمول وضو گرفت.

مسأله 367)

اگر زخم يا دمل يا شكستگى در صورت و دستها است و روى آن باز است و آب ريختن روى آن ضرر دارد، چنانچه كشيدن دست تر بر آن ضرر ندارد، احتياط واجب آن است كه دست تر بر آن بكشد بعد پارچه پاكى روى آن بگذارد و دست تر را روى پارچه هم بكشد و اگر اين مقدار هم ضرر دارد يا زخم نجس است و نمى شود آب كشيد، بايد اطراف زخم را به طورى كه در وضو گفته شد، از بالا به پايين بشويد و بنابر احتياط واجب پارچه پاكى روى زخم بگذارد و دست تر روى آن بكشد و اگر گذاشتن پارچه ممكن نيست، بايد اطراف زخم را بشويد و بنابراحتياط واجب تيمم هم بنمايد.

مسأله 368)

اگر زخم يا دمل يا شكستگى در جلوى سر يا روى پاها است و روى آن باز است، چنانچه نتواند آن را مسح كند، به اين معنى كه زخم تمام محلّ مسح را گرفته باشد يا آن كه مسح جاهاى سالم هم ممكن نباشد، احتياط واجب آن است كه پارچه پاكى روى آن بگذارد و روى پارچه را با ترى آب وضو كه در دست مانده مسح كند و بنابراحتياط تيمم هم بكند، امّا اگر گذاشتن پارچه ممكن نباشد، مسح لازم نيست و بايد بعد از وضو تيمم نمايد.

مسأله 369)

اگر روى دمل يا زخم يا شكستگى بسته باشد، چنانچه باز كردن آن بدون مشقّت ممكن است و آب هم براى آن ضرر ندارد، بايد باز كند و وضو بگيرد، چه زخم و مانند آن در صورت و دستها باشد يا جلوى سر و روى پا.

مسأله 370)

اگر زخم يا دمل يا شكستگى در صورت يا دستها باشد و بشود روى آن را باز كرد، چنانچه ريختن آب روى آن ضرر دارد و كشيدن دست تر ضرر ندارد، احتياط واجب آن است كه دست تر روى آن بكشد و بعد پارچه پاكى روى آن بگذارد و روى پارچه را هم دست تر بكشد.

مسأله 371)

اگر نمى شود روى زخم را باز كرد، ولى زخم و چيزى كه روى آن گذاشته پاك است و رسانيدن آب به زخم بدون مشقّت ممكن است، بايد آب را با ملاحظه ترتيب از بالا به پايين برساند و در صورتى كه آب براى زخم ضرر دارد يا آن كه رساندن آب به روى زخم ممكن نيست يا زخم نجس است و نمى شود آن را آب كشيد، بايد اطراف زخم را بشويد و اگر جبيره پاك است، روى آن را مسح كند و اگر جبيره نجس است يا نمى تواند روى آن دست تر بكشد، مثلاً دارويى است كه به دست مى چسبد، پارچه پاكى را به طورى كه جزء جبيره حساب شود روى آن بگذارد و دست تر روى آن بكشد و اگر اين هم ممكن نيست، احتياط واجب آن است كه وضو بگيرد و تيمم هم بنمايد.

مسأله 372)

اگر جبيره تمام صورت يا تمام يكى از دستها يا تمام هر دو دست را گرفته باشد، بايد وضوى جبيره اى بگيرد و بنابراحتياط واجب تيمم هم بنمايد.

مسأله 373)

اگر جبيره تمام اعضاى وضو را گرفته باشد، بنابراحتياط واجب بايد وضوى جبيره اى بگيرد و تيمم هم بنمايد، خصوصاً اگر مواضع تيمم جبيره نداشته باشند.

مسأله 374)

كسى كه در كف دست و انگشتها جبيره دارد و در موقع وضو دست تر روى آن كشيده است، بايد سر و پاها را با همان رطوبت مسح كند.

مسأله 375)

اگر جبيره تمام پهناى روى پا را گرفته ولى مقدارى از طرف انگشتان و مقدارى از طرف بالاى پا باز است، بايد جاهايى را كه باز است، روى پا را و جايى را كه جبيره است، روى جبيره را مسح كند.

مسأله 376)

اگر در صورت يا دستها چند جبيره باشد، بايد بين آنها را بشويد و اگر جبيره ها در سر يا روى پاها باشد، بايد بين آنها را مسح كند و در جايى كه جبيره است، بايد به دستور جبيره عمل نمايد.

مسأله 377)

اگر جبيره بيشتر از حدّ معمول اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن ممكن نيست، بايد به دستور جبيره عمل كند و بنابر احتياط واجب تيمم هم بنمايد و اگر برداشتن جبيره ممكن است بايد جبيره را بردارد، پس اگر زخم در صورت و دستها است، اطراف آن را بشويد و اگر در سر يا روى پاها است اطراف آن را مسح كند و براى جاى زخم به دستور جبيره عمل نمايد.

مسأله 378)

اگر در جاى وضو زخم و جراحت و شكستگى نيست، ولى به جهت ديگرى آب براى آن ضرر دارد، بايد تيمم كند و احتياط مستحب آن است كه وضوى جبيره اى هم بگيرد.

مسأله 379)

اگر جايى از اعضاى وضو را رگ زده است و نمى تواند آن را آب بكشد يا آب براى آن ضرر دارد، بايد به دستور جبيره عمل كند و بنابر احتياط تيمم هم بكند.

مسأله 380)

اگر در جاى وضو يا غسل چيزى چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست، يا به قدرى مشقّت دارد كه نمى شود تحمّل كرد، بايد به دستور جبيره عمل كند و بنابر احتياط تيمم هم بنمايد، خصوصاً اگر آن چيز در غير مواضع تيمم باشد.

مسأله 381)

پارچه اى كه براى جبيره در محلّ وضو يا غسل مى گذارند، بايد پاك باشد و غصبى نباشد و اگر ظاهرش نجس بوده يا غصبى باشد، مسح بر آن جايز نيست و بايد آن را برداشته و عوض كند، امّا اگر آن پارچه از ابريشم يا از طلا و يا از اجزاى چيزى كه گوشت آن حرام ولى پاك است، باشد به صحّت غسل و وضو ضرر نمى رساند، امّا نماز خواندن با آن محلّ اشكال است و بنابر احتياط واجب با آن نماز نخواند.

مسأله 382)

غسل جبيره اى مثل وضوى جبيره اى است، ولى بهتر آن است كه آن را ترتيبى انجام دهند و اگر ارتماسى انجام دهند بايد طورى باشد كه هنگام ارتماس آب به جبيره برسد و احوط آن است كه جبيره را زير آب مسح كند.

مسأله 383)

كسى كه وظيفه او تيمم است، اگر در بعضى از جاهاى تيمم او زخم يا دمل يا شكستگى باشد، بايد به دستور وضوى جبيره اى، تيمم جبيره اى نمايد.

مسأله 384)

كسى كه بايد با وضو يا غسل جبيره اى نماز بخواند، چنانچه بداند كه تا آخر وقت عذر او بر طرف نمى شود، مى تواند در اوّل وقت نماز بخواند، ولى اگر اميد دارد كه تا آخر وقت عذر او برطرف شود، احتياط واجب آن است كه صبر كند و اگر عذر او برطرف نشد، در آخر وقت نماز را با وضو يا غسل جبيره اى بجا آورد.

مسأله 385)

اگر انسان براى بيمارى كه در چشم او است، موى چشم خود را بچسباند، بايد وضو و غسل جبيره اى انجام دهد و احتياط آن است كه تيمم هم بنمايد.

مسأله 386)

كسى كه نمى داند وظيفه اش تيمم است يا وضوى جبيره اى، بنابر احتياط واجب، بايد هر دو وظيفه را بجا آورد.

مسأله 387)

نمازهايى را كه انسان با وضوى جبيره اى خوانده صحيح است، ولى اگر بعد از آن عذرش بر طرف شده و هنوز وضوى جبيره اى باطل نشده، براى نمازهاى بعد بنابر احتياط لازم بايد وضو بگيرد، بلكه اگر وقت باقى است و عذر بر طرف شود، احتياط در آن است كه نمازى كه با وضوى جبيره خوانده دوباره با وضوى صحيح بخواند.

«غسلهاى واجب»

اشاره
مسأله 388)

غسلهاى واجب هفت غسل است:

اوّل: غسل جنابت، دوم: غسل حيض، سوم: غسل نِفاس،

چهارم: غسل استحاضه، پنجم: غسل مسّ ميّت، ششم: غسل ميّت،

هفتم: غسلى كه به واسطه نذر و قسم و مانند اينها واجب مى شود.

مسأله 389)

كسى كه در موقع گرفتن خورشيد و ماه نماز آيات را عمداً نخوانده باشد، در صورتى كه تمام ماه و خورشيد گرفته باشد، بنابراحتياط واجب بايد براى قضاى نماز آيات غسل نموده و نماز بخواند. (احكام جنابت)-

«احكام جنابت»
[برخي احكام]
مسأله 390)

انسان به دو چيز جنب مى شود:

اوّل: جماع، دوم: بيرون آمدن منى، چه در خواب باشد يا بيدارى، كم باشد يا زياد، با شهوت باشد يا بى شهوت، با اختيار باشد يا بى اختيار.

مسأله 391)

اگر رطوبتى از انسان خارج شود و نداند منى است يا ادرار يا غير اينها، چنانچه با شهوت و جستن بيرون آمده و بعد از بيرون آمدن آن بدن سست شده، آن رطوبت حكم منى را دارد و اگر هيچ يك از اين سه نشانه يا بعضى از آنها را نداشته باشد، حكم منى را ندارد، مگر اينكه علم و اطمينان به منى بودن پيدا كند و در عين حال صفاتى كه گفته شد در آن نباشد، ولى در مريض لازم نيست آن آب با جستن بيرون آمده باشد، بلكه اگر با شهوت بيرون آيد و در هنگام بيرون آمدن بدن سست شود، در حكم منى است.

مسأله 392)

اگر از مردى كه مريض نيست، آبى بيرون آيد كه يكى از سه نشانه اى را كه در مسأله پيش گفته شد، داشته باشد و نداند نشانه هاى ديگر را داشته يا نه، چنانچه پيش از بيرون آمدن آن آب وضو داشته، همان وضو كافى است و اگر وضو نداشته، بايد وضو بگيرد.

مسأله 393)

مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن منى ادرار كند، امّا اگر ادرار نكرد و بعد از غسل رطوبتى از او بيرون آيد كه نداند منى است يا رطوبت ديگر، حكم منى دارد و احتياط مستحب آن است كه بعد از غسل، وضو هم بگيرد.

مسأله 394)

اگر انسان نزديكى كند و به اندازه ختنه گاه يا بيشتر داخل شود، در زن باشد يا در مرد، در قُبُل باشد يا در دُبُر، بالغ باشند يا نابالغ، اگرچه منى بيرون نيايد هر دو جنب مى شوند و اگر ختنه گاه ندارد و كمتر از ختنه گاه داخل كند و منى بيرون نيايد، احتياط واجب آن است كه غسل كند و اگر وضو ندارد، وضو هم بگيرد و اگر وضو دارد، بنابر احتياط مستحب وضو بگيرد.

مسأله 395)

اگر شك كند كه به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه، واجب نيست غسل كند.

مسأله 396)

اگر - نعوذ باللّه - با حيوانى نزديكى كند و منى از او بيرون آيد، غسل تنها كافى است و اگر منى بيرون نيايد، چنانچه پيش از نزديكى وضو داشته، باز هم غسل تنها كافى است و اگر وضو نداشته يا نمى داند وضو داشته يا نه، احتياط واجب آن است كه غسل كند و وضو هم بگيرد.

مسأله 397)

اگر منى از جاى خود حركت كند و بيرون نيايد يا انسان شك كند كه منى بيرون آمده يا نه، واجب نيست غسل كند.

مسأله 398)

كسى كه نمى تواند غسل كند ولى تيمم برايش ممكن است، بعد از داخل شدن وقت نماز هم مى تواند با عيال خود نزديكى كند.

مسأله 399)

اگر در لباس خود منى ببيند و بداند كه از خودش است و براى آن غسل نكرده، بايد غسل كند و نمازهايى را كه يقين دارد بعد از بيرون آمدن منى خوانده قضا كند، ولى نمازهايى را كه احتمال مى دهد بعد از بيرون آمدن آن منى خوانده، لازم نيست قضا نمايد. (چيزهايى كه بر جُنب حرام است)-

«چيزهايى كه بر جُنب حرام است»
مسأله 400)

پنج كار بر جنب حرام است:

اوّل: رساندن جايى از بدن به خطّ قرآن يا به نام خدا و پيامبران و امامان عليهم السلام، به طورى كه در وضو گفته شد،

دوم: رفتن در مسجدالحرام و مسجد پيغمبرصلى الله عليه وآله اگرچه از يك در داخل و از درِ ديگر خارج شود،

سوم: توقّف در مساجد ديگر و احتياط واجب آن است كه در حرم امامان عليهم السلام هم توقّف نكند، ولى اگر از يك در داخل و از درِ ديگر خارج شود يا براى برداشتن چيزى برود مانعى ندارد، اگرچه احتياط مخصوصاً در صورت دومى در ترك آن است،

چهارم: گذاشتن چيزى در مسجد اگرچه موجب داخل شدن در مسجد هم نباشد،

پنجم: خواندن آيه هاى سجده در چهار سوره: اوّل: سوره «الم تنزيل = سجده/ سوره 32«، دوم: سوره «حم سجده = فُصِّلت/ سوره 41«، سوم: سوره «والنَّجم/ سوره 53«، چهارم: سوره «إِقْرأ = العلق/ سوره 96« و احتياط در ترك خواندن اين چهار سوره است ولو يك حرف از آنها، ولى خواندن سوره هاى ديگر اشكال ندارد، هر چند احتياط در ترك آن است. (كارهايى كه بر جُنب مكروه است)-

«كارهايى كه بر جُنب مكروه است»
مسأله 401)

نُه چيز بر جنب مكروه است:

اوّل و دوم: خوردن و آشاميدن، ولى اگر وضو بگيرد يا دستها را بشويد يا استنشاق و مضمضه بنمايد مكروه نيست، سوم: خواندن بيشتر از هفت آيه از سوره هايى كه سجده واجب ندارد، چهارم: رساندن جايى از بدن به جلد و حاشيه و بين خطهاى قرآن، پنجم: همراه داشتن قرآن، ششم: خوابيدن، ولى اگر وضو بگيرد يا به واسطه نداشتن آب، بدل از غسل تيمم كند مكروه نيست، هفتم: خضاب كردن به حنا و

مانند آن، هشتم: ماليدن روغن به بدن، نهم: نزديكى)جماع كردن(، بعد از آن كه محتلم شده، يعنى در خواب منى از او بيرون آمده باشد.

«غسل جنابت»
مسأله 402)

غسل جنابت به خودى خود مستحب است و براى خواندن نماز واجب و مانند آن واجب مى شود، ولى براى نماز ميّت و سجده شكر و سجده هاى واجب قرآن غسل جنابت لازم نيست.

مسأله 403)

لازم نيست در وقت غسل، نيّت كند كه غسل واجب يا مستحب مى كنم و اگر فقط به قصد قربت يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم غسل كند، كافى است.

مسأله 404)

اگر يقين كند وقت نماز شده و نيّت غسل واجب كند، بعد معلوم شود كه پيش از وقت غسل كرده، غسل او صحيح است.

مسأله 405)

غسل را چه واجب باشد و چه مستحب، به دو صورت مى شود انجام داد: ترتيبى و ارتماسى. (غسل ترتيبى)-

«غسل ترتيبى»
مسأله 406)

در غسل ترتيبى بايد به نيت غسل، نخست سر و گردن، سپس طرف راست و بعد طرف چپ بدن را بشويد و اگر عمداً يا از روى فراموشى يا به واسطه ندانستن مسأله به اين ترتيب عمل نكند، غسل او باطل است.

مسأله 407)

نصف ناف و نصف عورت را بايد با طرف راست بدن و نصف ديگر را با طرف چپ بشويد، بلكه بهتر است تمام ناف و عورت با هر دو طرف شسته شود.

مسأله 408)

براى آن كه يقين كند هر سه قسمت يعنى سر و گردن و طرف راست و طرف چپ را كاملاً غسل داده، بايد هر قسمتى را كه مى شويد، مقدارى از قسمتهاى ديگر را هم با آن بشويد، بلكه احتياط مستحب آن است كه تمام طرف راست گردن را با طرف راست بدن و تمام طرف چپ گردن را با طرف چپ بدن بشويد.

مسأله 409)

اگر بعد از غسل بفهمد جايى از بدن را نشسته و نداند كجاى بدن است، بايد دوباره غسل كند و اگر پيش از اعاده غسل حدثى از او سر زده باشد، بايد وضو هم بگيرد.

مسأله 410)

اگر بعد از غسل بفهمد مقدارى از بدن را نشسته، چنانچه از طرف چپ باشد، شستن همان مقدار كافى است و اگر از طرف راست باشد، بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف چپ را بشويد و اگر از سر و گردن باشد، بايد بعد از شستن آن مقدار دوباره طرف راست و بعد طرف چپ را بشويد.

مسأله 411)

اگر پيش از تمام شدن غسل، در شستنِ مقدارى از طرف چپ شك كند، شستن همان مقدار كافى است، ولى اگر در شستن مقدارى از طرف راست شك كند، بنابر احتياط واجب بايد بعد از شستن آن مقدار، طرف چپ را هم بشويد و اگر در شستن مقدارى از سر و گردن شك كند، بنابر احتياط واجب بايد بعد از شستن آن، دوباره طرف راست و طرف چپ را بشويد و امّا اگر بعد از تمام شدن غسل طرف چپ شك كند كه يكى از اعضاى سابق را شسته يا مقدارى از آن را شسته يا نه، اعتنا نكند. (غسل ارتماسى)-

«غسل ارتماسى»
مسأله 412)

در غسل ارتماسى بايد آب در يك لحظه تمام بدن را بگيرد، ولو فرو رفتنِ دفعى و آنى تدريجاً تحقّق پيدا كند، پس اگر به نيّت غسل ارتماسى در آب فرو رود، چنانچه پاى او روى زمين باشد، بايد از زمين بلند كند.

مسأله 413)

در غسل ارتماسى واجب نيست، هنگام نيّت كردن، مقدارى از بدن بيرون آب باشد - اگرچه مراعات آن بهتر است - بلكه اگر تمام بدن هم زير آب باشد و نيّت غسل كند كافى است، ولى بايد بدن را فى الجمله در زير آب به قصد غسل كردن، حركت بدهد.

مسأله 414)

اگر بعد از غسل ارتماسى بفهمد به مقدارى از بدن آب نرسيده، چه جاى آن را بداند يا نداند، بايد دوباره غسل كند.

مسأله 415)

اگر براى غسل ترتيبى وقت ندارد و براى غسل ارتماسى وقت دارد، در صورتى كه وسيله غسل كردن ارتماسى را دارد، بايد غسل ارتماسى كند، ولى اگر حوض يا خزينه غصبى است و آب ديگرى هم ندارد، واجب است غسل ترتيبى كند.

مسأله 416)

كسى كه روزه واجب گرفته يا براى حج يا عمره احرام بسته، نمى تواند غسل ارتماسى كند، ولى اگر از روى فراموشى غسل ارتماسى كند، غسلش صحيح است. (احكام غسل كردن)-

«احكام غسل كردن»
مسأله 417)

در غسل ارتماسى بايد تمام بدن پاك باشد، بلى اگر بخواهد در آب كثير ارتماس كند، طهارت بدن قبل از غسل لازم نيست و بايد بعد از فرو رفتن زير آب نيت غسل كند، ولى در غسل ترتيبى پاك بودن تمام بدن لازم نيست و اگر تمام بدن نجس باشد و هر قسمتى را پيش از غسل دادن آن قسمت آب بكشد، كافى است.

مسأله 418)

كسى كه از حرام جنب شده، لازم نيست با آب سرد غسل كند، اگرچه احوط است، امّا بنابر نظر مجتهدى كه عرق جنب از حرام را نجس مى داند، اگر بخواهد با آب گرم غسل كند، عرق مى كند و بايد با آب سرد غسل كند و اگر آب سرد پيدا نكند يا برايش ضرر داشته باشد و نتواند در بيرون آب غسل ترتيبى كند، چنانچه بعد از آن كه تمام بدن زير آب رفت، غسل ترتيبى كند و به نيّت سر و گردن بدن را حركت بدهد، بعد يك مرتبه به نيت طرف راست و مرتبه ديگر به نيّت طرف چپ بدن را حركت دهد، غسل او صحيح است.

مسأله 419)

اگر در غسل به اندازه سر مويى از بدن نشُسته بماند، اگر غسل ارتماسى باشد، غسل باطل است و اگر غسل ترتيبى باشد، لازم است جايى را كه نشسته، بشويد و همچنين لازم است اعضايى را كه بعد از آنجا هستند، دوباره بشويد و اگر اصلاً نتواند آنها را بشويد، غسل باطل مى شود.

مسأله 420)

در غسل شستن جاهايى از بدن كه ديده نمى شوند يا جزو باطن بدن حساب مى شوند، حتى اگر ديده شوند مثل داخل گوش و بينى و درون چشم، واجب نيست.

مسأله 421)

جايى را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن آن، بنابر احتياط واجب بايد بشويد، اگرچه بعيد نيست بگوييم شستن لازم نيست، مگر اينكه آن محل سابقاً از ظاهر محسوب مى شده.

مسأله 422)

اگر سوراخ جاى گوشواره و مانند آن به قدرى گشاد باشد كه داخل آن ديده شود، به طورى كه جزء ظاهر بدن محسوب گردد، بايد آن را شست و اگر به طورى كه جزء باطن محسوب گردد ديده نشود، شستن داخل آن لازم نيست.

مسأله 423)

چيزى را كه مانع رسيدن آب به بدن است، بايد بر طرف كند و اگر پيش از آن كه يقين و اطمينان به بر طرف شدن مانع پيدا كند غسل نمايد، غسلش باطل است و اگر يقين به بر طرف شدن آن نداشته باشد، ولى در واقع مانع بر طرف شده بود، در صورت تحقّق قصد قربت، غسل صحيح است.

مسأله 424)

اگر موقع غسل شك كند چيزى كه مانع از رسيدن آب باشد، در بدن او هست يا نه، بايد وارسى كند تا مطمئن شود كه مانعى نيست.

مسأله 425)

در غسل بايد موهاى كوتاهى را كه جزو بدن حساب مى شوند، بشويد و شستن موهاى بلند واجب نيست، بلكه اگر آب را طورى به پوست برساند كه آنها تر نشوند غسل صحيح است، ولى اگر رساندن آب به پوست بدون شستن موهاى بلند ممكن نباشد، بايد آنها را هم بشويد تا آب به بدن برسد.

مسأله 426)

تمام شرطهايى كه براى صحيح بودن وضو گفته شد، مثل پاك بودن آب و غصبى نبودن آن، در صحيح بودن غسل هم شرط است، ولى در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد، بلكه به هر صورتى شسته شود، كفايت مى كند و نيز در غسل ترتيبى لازم نيست بعد از شستن هر قسمت فوراً قسمت ديگر را بشويد، بلكه اگر بعد از شستن سر و گردن مقدارى صبر كند و بعد طرف راست را بشويد و بعد از مدتى طرف چپ را بشويد، اشكال ندارد.

مسأله 427)

كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن ادرار و مدفوع خود جلوگيرى كند، اگر به اندازه اى كه غسل كند و نماز بخواند، ادرار و مدفوع از او بيرون نمى آيد، بايد هر قسمت را فوراً بعد از قسمت ديگر غسل دهد و بعد از غسل هم فوراً نماز بخواند، همين طور است حكم زن مستحاضه كه بعداً گفته مى شود.

مسأله 428)

كسى كه قصد دارد، پول حمّامى را ندهد يا بدون اين كه بداند حمّامى راضى است، بخواهد نسيه بگذارد، اگرچه بعداً او را راضى كند، غسلش باطل است.

مسأله 429)

اگر حمّامى راضى باشد كه پول حمّام نسيه بماند، ولى كسى كه غسل مى كند از اوّل قصدش اين باشد كه بعد از غسل طلب او را ندهد يا از مال حرام بدهد، غسلش اشكال دارد بلكه باطل است، امّا اگر اين قصد بعد از غسل باشد، ظاهراً اشكال ندارد.

مسأله 430)

اگر بخواهد به حمّامى پول حرام يا پولى را كه خمس آن را نداده بدهد، غسلش باطل است ولى اگر بداند با اين وصف هم حمّامى راضى به غسل است و يا اينكه از راضى نمودن او غفلت كند، در هر دو صورت غسلش اشكال ندارد.

مسأله 431)

اگر مخرج مدفوع را در آب خزينه تطهير كند و پيش از غسل شك كند كه چون در خزينه تطهير كرده، حمّامى راضى به غسل كردن او هست يا نه، غسلش باطل است مگر اين كه پيش از غسل حمّامى را راضى كند.

مسأله 432)

اگر براى غسل بيش از حدّ متعارف آب مصرف كند و شك داشته باشد كه آيا حمّامى راضى است يا نه، غسلش باطل است، مگر اينكه پيش از غسل از او اجازه بگيرد.

مسأله 433)

اگر شك كند كه غسل كرده يا نه، بايد غسل كند، ولى اگر بعد از غسل شك كند كه غسل او درست بوده يا نه، لازم نيست دوباره غسل نمايد و بنابر احتياط اگر منشأ شك ترك شستن جزئى از طرف چپ بدن باشد، بايد آن جزء را بشويد.

مسأله 434)

اگر در بين غسل، حدَث اصغر از او سر زند، مثلاً ادرار كند، مى تواند غسل را تمام نمايد و به همان اكتفا كند و وضو هم بگيرد يا غسل را رها كند و به قصد تكليف واقعى از اتمام يا اعاده، غسل ديگرى انجام دهد و وضو هم بگيرد، ولى بهتر آن است كه غسل را تمام كرده و دوباره غسل كند و وضو هم بگيرد.

مسأله 435)

اگر به خيال اين كه به اندازه غسل و نماز وقت دارد براى خصوصِ نماز غسل كند، چنانچه بعد از غسل به اندازه خواندن يك ركعت يا بيشتر وقت داشته باشد، غسل او صحيح است و اگر كمتر از يك ركعت وقت داشته باشد غسلش باطل است، ولى اگر به قصد طهارت از جنابت غسل كرده كه بعد نماز بخواند، غسلش صحيح است.

مسأله 436)

كسى كه جنب شده اگر شك كند كه غسل كرده يا نه، چنانچه احتمال بدهد كه وقت شروع به نماز ملتفت بوده، نمازهايى كه خوانده صحيح است، ولى براى نمازهاى بعدى بايد غسل كند.

مسأله 437)

كسى كه چند غسل بر او واجب است، مى تواند به نيّت همه آنها يك غسل بجا آورد و يا آنها را جدا جدا انجام دهد و اگر يكى از آنها غسل جنابت باشد و فقط قصد جنابت بنمايد كافى است و وضو هم لازم نيست، همچنين اگر قصد غسل ديگرى غير از جنابت بنمايد، باز هم كافى است، ولى بنابر احتياط مستحب وضو هم بگيرد.

مسأله 438)

اگر بر جايى از بدن آيه قرآن يا نام خداوند متعال نوشته شده باشد، بنابر احتياط مستحب در صورت امكان آن را از بين ببرد، ولى اين كار لزومى ندارد، فقط مواظبت نمايد كه در موقع حدث آن را مس نكند و لازم نيست وضو و غسل ارتماسى بجا بياورد، بنابر اين اگر وضو و غسل ترتيبى هم بجا آورد، صحيح است، ولى بايد آب را طورى به بدن برساند كه دستش به نوشته نرسد.

مسأله 439)

كسى كه غسل جنابت كرده، نبايد براى نماز وضو بگيرد، ولى با غسلهاى ديگر نمى شود نماز خواند و بايد به قصد احتياط - نه به قصد وجوب - وضو هم بگيرد.

(استحاضه)-

«استحاضه»
[برخي احكام]
مسأله 440)

يكى از خونهايى كه از زن خارج مى شود، خون استحاضه است و زن را در هنگام ديدن خون استحاضه، مستحاضه مى گويند.

مسأله 441)

خون استحاضه بيشتر اوقات زرد رنگ و سرد است و بدون فشار و سوزش بيرون مى آيد و غليظ هم نيست، ولى ممكن است گاهى سياه يا سرخ و گرم و غليظ باشد و با فشار و سوزش بيرون بيايد.

مسأله 442)

استحاضه سه نوع است: «قليله، متوسّطه و كثيره».

الف» استحاضه قليله: استحاضه اى كه خون فقط روى پنبه اى را كه زن داخل فرج مى نمايد آلوده كند و در آن فرو نرود.

ب» استحاضه متوسّطه: استحاضه اى است كه خون در پنبه فرو رود - اگرچه در يك گوشه آن باشد - ولى از پنبه به دستمالى كه معمولاً زنها براى جلوگيرى از خون مى بندند، نرسد.

ج» استحاضه كثيره: استحاضه اى است كه خون پنبه را بگيرد و به دستمال هم برسد.

(احكام استحاضه)-

«احكام استحاضه»
مسأله 443)

در استحاضه قليله زن بايد براى هر نماز يك وضو بگيرد و ظاهر فرج را اگر خون به آن رسيده، آب بكشد و بنابر احتياط واجب پنبه را عوض كند يا تطهير نمايد.

مسأله 444)

در استحاضه متوسّطه زن بايد براى نماز صبح غسل كند و تا صبح ديگر براى هر نماز خود كارهاى استحاضه قليله را كه در مسأله قبل بيان شد، انجام دهد و اگر عمداً يا از روى فراموشى براى نماز صبح غسل نكند، بايد براى نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر براى نماز ظهر و عصر غسل نكند، بايد پيش از نماز مغرب و عشا غسل نمايد، چه خون بيايد يا قطع شده باشد و براى خواندن دوباره نمازهايى كه بدون غسل خوانده، بايد غسل كند و وضو بگيرد.

مسأله 445)

در استحاضه كثيره علاوه بر كارهاى استحاضه متوسطه كه در مسأله پيش گفته شد، بايد براى هر نماز دستمال را عوض كند يا آب بكشد و يك غسل براى نماز ظهر و عصر و يك غسل هم براى مغرب و عشا بجا آورد و بين نماز ظهر و عصر فاصله نيندازد و اگر فاصله انداخت، بايد براى نماز عصر دوباره غسل كند و نيز اگر بين نماز مغرب و عشا فاصله بيندازد، بايد براى نماز عشا دوباره غسل نمايد.

مسأله 446)

اگر خون استحاضه پيش از وقت نماز بيايد، چنانچه زن براى آن خون وضو و غسل بجا نياورده باشد، بايد هنگام نماز وضو و غسل را بجا آورد، چه آن خون پيش از وقت نماز قطع شود و چه استمرار داشته باشد.

مسأله 447)

مستحاضه متوسطه و كثيره كه بايد وضو بگيرد و غسل كند هر كدام را اوّل بجا آورد صحيح است، ولى بهتر است وضو را قبل از غسل بجا آورد.

مسأله 448)

اگر استحاضه قليله زن بعد از نماز صبح، متوسطه شود، بايد براى نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود، بايد براى نماز مغرب و عشا غسل نمايد.

مسأله 449)

اگر استحاضه قليله يا متوسطه زن بعد از نماز صبح كثيره شود، بايد براى نماز ظهر و عصر يك غسل و براى نماز مغرب و عشا غسل ديگرى بجا آورد و اگر بعد از نماز ظهر و عصر كثيره شود، بايد براى نماز مغرب و عشا غسل نمايد.

مسأله 450)

مستحاضه كثيره يا متوسطه اگر پيش از داخل شدن وقت نماز براى نماز غسل كند، غسلش باطل است، ولى اگر نزديك اذان صبح، براى نماز شب غسل كند و نماز شب را بخواند و همين كه وقت داخل شد فوراً نماز صبح را بخواند اشكال ندارد، امّا اگر نماز شب را نخواند، بنابر احتياط بين غسل و نماز فاصله نيندازد، مگر به نافله آن نماز.

مسأله 451)

زن مستحاضه براى هر نمازى غير از نمازهاى روزانه كه حكم آن گذشت، چه نماز واجب و چه مستحب، بايد وضو بگيرد و نيز اگر بخواهد نمازى را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند يا بخواهد نمازى را كه تنها خوانده است، دوباره با جماعت بخواند، بايد تمام كارهايى را كه براى استحاضه گفته شد، انجام دهد، ولى براى خواندن نماز احتياط و سجده فراموش شده و تشهّد فراموش شده و سجده سهو، اگر آنها را فوراً بعد از نماز بجا آورد، لازم نيست كارهاى استحاضه را انجام دهد.

مسأله 452)

زن مستحاضه بعد از آن كه خونش قطع شد، فقط براى نماز اوّلى كه مى خواند بايد كارهاى استحاضه را انجام دهد و براى نمازهاى بعدى لازم نيست.

مسأله 453)

اگر زن نداند استحاضه او كدام نوع است، هنگامى كه مى خواهد نماز بخواند، بايد مقدارى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند و بيرون آورد و بعد از آن كه فهميد استحاضه او كدام يك از آن سه نوع است، كارهايى را كه براى آن نوع دستور داده شده انجام دهد، ولى اگر بداند تا وقتى كه مى خواهد نماز بخواند استحاضه او تغيير نمى كند پيش از داخل شدن وقت نماز هم مى تواند خود را وارسى نمايد.

مسأله 454)

زن مستحاضه اگر پيش از آن كه خود را وارسى كند، مشغول نماز شود، چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفه خود عمل كرده، مثلاً استحاضه اش قليله بوده و به وظيفه استحاضه قليله عمل نموده، نماز او صحيح است و اگر قصد قربت نداشته يا عملش مطابق وظيفه اش نبوده، مثل آن كه استحاضه متوسطه بوده و به وظيفه قليله رفتار كرده، نمازش باطل است.

مسأله 455)

زن مستحاضه اگر نتواند خود را وارسى نمايد، بايد به آنچه مسلماً وظيفه اوست عمل كند، مثلاً اگر نمى داند استحاضه او قليله است يا متوسطه، بايد به وظيفه استحاضه قليله عمل كند و اگر نمى داند متوسطه است يا كثيره، بايد كارهاى استحاضه متوسطه را انجام دهد، ولى اگر بداند سابقاً كدام يك از آن سه نوع بوده، بايد به وظيفه همان نوع رفتار نمايد، ولى احتياط مستحب آن است كه به وظيفه بيشتر عمل كند تا يقين نمايد وظيفه خود را انجام داده است، مثلاً در فرض اوّل كارهاى استحاضه متوسطه را انجام دهد و در فرض دوم و سوم به وظايف استحاضه كثيره عمل كند.

مسأله 456)

اگر خون استحاضه در باطن باشد و بيرون نيايد، وضو و غسل، باطل نمى شود و اگر بيرون بيايد، هر چند كم باشد، وضو و غسل را باطل مى كند و بنابر احتياط مستحب اگر خون از عروق خارج شود و طورى به فضاى فرج برسد كه اگر پنبه داخل كند آلوده شود، احكام مستحاضه بر او جارى مى شود، يعنى بايد وضو و غسل را دوباره انجام دهد.

مسأله 457)

زن مستحاضه اگر بعد از نماز خود را وارسى كند و خون نبيند اگرچه بداند دوباره خون مى آيد، با وضويى كه دارد مى تواند نماز بخواند.

مسأله 458)

زن مستحاضه اگر بداند از وقتى كه مشغول وضو يا غسل شده خونى از او بيرون نيامده و تا آخر هم خونى از او بيرون نمى آيد، مى تواند خواندن نماز را تأخير بيندازد و اگر بداند خون در داخل فرج مى آيد، بنابر احتياط مستحب نماز را تأخير نيندازد.

مسأله 459)

اگر مستحاضه بداند كه پيش از گذشتن وقت نماز به كلّى پاك مى شود يا به اندازه خواندن نماز خون بند مى آيد، بايد صبر كند و نماز را در وقتى كه پاك است، بخواند.

مسأله 460)

اگر بعد از وضو و غسل، خون در ظاهر قطع شود و مستحاضه بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد، كاملاً پاك مى شود و به مقدارى كه وضو و غسل و نماز را بجا آورد، وقت خواهد داشت، بايد نماز را تأخير بيندازد و هنگامى كه به كلّى پاك شد، دوباره وضو و غسل را بجا آورده و نماز را بخواند و اگر وقت نماز تنگ شد، لازم نيست وضو و غسل را دوباره بجا آورد، بلكه اگر وقت تيمم دارد، براى هر يك از وضو و غسل تيمم نمايد و اگر وقت تيمم هم ندارد، با همان حال نماز بخواند و بعد با غسل و وضو آن را قضا كند.

مسأله 461)

مستحاضه كثيره و متوسطه وقتى كاملاً از خون پاك شد، بايد غسل كند، ولى اگر بداند از وقتى كه براى نماز پيش مشغول غسل شده ديگر خون نيامده، لازم نيست دوباره غسل نمايد، امّا اگر هنوز در باطن خون قطع نشده، بنابر احتياط مستحب دوباره غسل كند.

مسأله 462)

مستحاضه قليله بعد از وضو و مستحاضه كثيره و متوسطه بعد از غسل و وضو، بايد فوراً مشغول نماز شود، ولى گفتن اذان و اقامه و خواندن دعاهاى قبل از نماز اشكال ندارد و در نماز هم مى تواند كارهاى مستحب مثل قنوت و غير آن را بجا آورد، بلى اگر بعد از غسل و وضو خون نيامده و فقط به مقدار واجبات نماز مهلت دارد، مستحبات را ترك كند.

مسأله 463)

زن مستحاضه اگر بين وظيفه اى كه دارد - يعنى وضو يا غسل - و نماز فاصله بيندازد، بايد مطابق تكليف خود، دوباره وضو گرفته يا غسل كند - ولو خون به فضاى فرج هم نيامده باشد - و بلافاصله مشغول نماز شود.

مسأله 464)

اگر خون استحاضه زن جريان دارد و قطع نمى شود، چنانچه برايش ضرر ندارد، بايد پيش از غسل و بعد از آن به وسيله پنبه از بيرون آمدن خون جلوگيرى كند، ولى اگر هميشه جريان ندارد، فقط بايد بعد از وضو و غسل از بيرون آمدن خون جلوگيرى نمايد و چنانچه كوتاهى كند و خون بيرون بيايد، بايد دوباره غسل كند و وضو هم بگيرد و اگر نماز هم خوانده بايد دوباره بخواند.

مسأله 465)

اگر در موقع غسل، خون قطع نشود غسل صحيح است، ولى اگر در بين غسل، استحاضه متوسطه، كثيره شود بايد غسل را از سر بگيرد.

مسأله 466)

احتياط واجب آن است كه زن مستحاضه در تمام روزى كه روزه است به مقدارى كه مى تواند از بيرون آمدن خون جلوگيرى كند.

مسأله 467)

روزه زن مستحاضه اى كه غسل بر او واجب است، در صورتى صحيح است كه در مدّت روز غسلهايى را كه براى نمازهاى روزانه اش واجب است، انجام دهد و غسل نماز مغرب و عشاى شبى كه روز فرداى آن، مى خواهد روزه بگيرد، شرط صحّت روزه او نيست، ولى بنابر احتياط آن غسل را نيز بجا آورد، پس اگر مستحاضه متوسطه پيش از نماز صبح غسل نكند و يا مستحاضه كثيره پيش از نماز صبح و ظهر و عصر غسل نكند، روزه اش باطل است، ولى اگر براى خواندن نماز شب پيش از اذان صبح غسل نمايد و در روز هم غسلهايى را كه براى نمازهاى روزش واجب است بجا آورد، روزه اش صحيح است و بنابر احتياط مستحب بين غسل و نماز فاصله نشود.

مسأله 468)

اگر بعد از نماز عصر، مستحاضه شود و تا غروب غسل نكند، روزه اش صحيح است.

مسأله 469)

اگر استحاضه قليله زن پيش از نماز، متوسطه يا كثيره شود، بايد كارهاى متوسطه يا كثيره را كه بيان شد، انجام دهد و اگر استحاضه متوسطه، كثيره شود بايد كارهاى استحاضه كثيره را انجام دهد و چنانچه براى استحاضه متوسطه غسل كرده باشد، فايده ندارد و بايد دوباره براى كثيره غسل كند.

مسأله 470)

اگر در بين نماز، استحاضه متوسّطه زن، كثيره شود بايد نماز را بشكند و براى استحاضه كثيره غسل كند و وضو بگيرد و كارهاى ديگر آن را انجام دهد و همان نماز را بخواند و اگر براى هيچ كدام از غسل و وضو وقت ندارد، بايد دو تيمّم كند، يكى بدل از غسل و ديگرى بدل از وضو و اگر براى يكى از آنها وقت ندارد، بايد عوض آن تيمم كند و ديگرى را بجا آورد، ولى اگر براى تيمم هم وقت ندارد، نمى تواند نماز را بشكند و بايد نماز را تمام كند و بنابر احتياط واجب نماز را قضا نمايد و همچنين است اگر در بين نماز، استحاضه قليله اش متوسطه يا كثيره شود.

مسأله 471)

اگر در بين نماز خون بند بيايد و مستحاضه نداند كه در باطن هم قطع شده يا نه، چنانچه بعد از نماز بفهمد خون در باطن هم قطع شده بوده، بايد وضو و غسل و نماز را دوباره بجا آورد.

مسأله 472)

اگر استحاضه كثيره زن، متوسطه شود بايد براى نماز اوّل، عمل كثيره و براى نمازهاى بعد، عمل متوسطه را بجا آورد، مثلاً اگر پيش از نماز ظهر استحاضه كثيره اش متوسطه شود، بايد براى نماز ظهر غسل كند و براى نماز عصر و مغرب و عشا فقط وضو بگيرد، ولى اگر براى نماز ظهر غسل نكند و فقط به مقدار عصر وقت داشته باشد، بايد براى نماز عصر غسل نمايد و اگر براى نماز عصر هم غسل نكند، بايد براى نماز مغرب غسل كند و اگر براى آن هم غسل نكند و فقط به مقدار عشا وقت داشته باشد، براى نماز عشا غسل نمايد.

مسأله 473)

اگر پيش از هر نماز خون مستحاضه كثيره قطع شود و دوباره بيايد، براى هر نماز بايد يك غسل بجا آورد.

مسأله 474)

اگر بعد از غسل و قبل از نماز خون قطع شود و وقت به اندازه اى نباشد كه دوباره غسل كند و نماز را در وقت آن بجا آورد، بايد به همان غسل اكتفا كند و نماز بخواند و حكم وضو نيز همين طور است.

مسأله 475)

اگر استحاضه كثيره، قليله شود، بايد براى نماز اوّل عمل كثيره و براى نمازهاى بعد عمل قليله را انجام دهد و نيز اگر استحاضه متوسطه، قليله شود، بايد براى نماز اوّل، عمل متوسطه و براى نمازهاى بعد عمل قليله را بجا آورد.

مسأله 476)

اگر مستحاضه يكى از كارهايى را كه بر او واجب مى باشد - حتّى عوض كردن پنبه - را ترك كند، نمازش باطل است.

مسأله 477)

مستحاضه قليله اگر بخواهد غير از نماز كارى انجام دهد كه شرط آن وضو داشتن است، مثلاً بخواهد جايى از بدن خود را به خط قرآن برساند، هر چند براى نماز وضو گرفته باشد، بنابر احتياط واجب بايد دوباره وضو بگيرد، بلكه احتياط مستحب در ترك آن است هر چند با وضوى ديگر باشد.

مسأله 478)

اگر مستحاضه غسلهاى واجب خود را بجا آورد، رفتن در مسجد و توقف در آن و خواندن سوره اى كه سجده واجب دارد و نزديكى شوهر با او حلال است، اگرچه كارهاى ديگرى را كه براى نماز واجب است، مثل عوض كردن پنبه و دستمال انجام نداده باشد، هر چند احتياط مستحب آن است كه تا پاك نشود اين كارها را نكند، مگر آنكه بر او واجب باشد.

مسأله 479)

اگر زن در استحاضه كثيره يا متوسطه بخواهد پيش از وقت نماز سوره اى را كه سجده واجب دارد، بخواند يا به مسجد برود، بنابر احتياط واجب بايد غسل نمايد و همچنين است اگر شوهرش بخواهد با او نزديكى كند، ولى اگر بخواهد جايى از بدنش را به خط قرآن برساند بايد وضو هم بگيرد.

مسأله 480)

نماز آيات بر مستحاضه واجب است و بايد براى نماز آيات هم كارهايى را كه براى نماز روزانه گفته شد، انجام دهد.

مسأله 481)

هر گاه در وقت نماز روزانه، نماز آيات بر مستحاضه واجب شود، اگرچه بخواهد هر دو را پشت سر هم بجا آورد، بايد براى نماز آيات هم تمام كارهايى را كه براى نماز روزانه او واجب است، انجام دهد و نمى تواند هر دو را با يك غسل و وضو بخواند.

مسأله 482)

اگر زن مستحاضه بخواهد نماز قضا بخواند، بايد براى هر نماز كارهايى را كه براى نماز ادا بر او واجب است، بجا آورد و احتياط در آن است كه تا پاك نشود، نماز قضا نخواند، مگر آنكه وقت آن تنگ شود.

مسأله 483)

اگر زن بداند خونى كه از او خارج مى شود، خون زخم و بكارت نيست و شرعاً حكم حيض و نفاس را ندارد، بايد به دستور استحاضه عمل كند، بلكه اگر شك داشته باشد كه خون استحاضه است يا خونهاى ديگر، چنانچه نشانه آنها را نداشته باشد، بايد كارهاى استحاضه را انجام دهد، خصوصاً اگر قبلاً سابقه مستحاضه شدن را داشته باشد.

(حيض)-

«حيض»
[برخي احكام]
مسأله 484)

حيض خونى است كه غالباً در هر ماه چند روزى از رحمِ زنها خارج مى شود و زن را در موقع ديدن خون حيض، حائض مى گويند.

مسأله 485)

خون حيض در بيشتر اوقات، غليظ و گرم است و رنگ آن سياه - يعنى سرخ مايل به سياه - يا سرخ مى باشد و با فشار و كمى سوزش بيرون مى آيد.

مسأله 486)

زنهاى سيّده)قرشيّه( بعد از تمام شدن شصت سال يائسه مى شوند، يعنى خون حيض نمى بينند و زنانى كه سيّده)قرشيّه( نيستند، بعد از تمام شدن پنجاه سال يائسه مى شوند.

مسأله 487)

خونى كه بانوان پيش از تمام شدن نُه سال و بعد از يائسه شدن مى بينند، حيض نيست.

مسأله 488)

زن حامله و زنى كه بچه شير مى دهد، ممكن است حيض ببيند.

مسأله 489)

دخترى كه نمى داند نه سالش تمام شده يا نه، اگر خونى ببيند كه نشانه هاى حيض را نداشته باشد حيض نيست و اگر نشانه هاى حيض را داشته باشد حيض است و معلوم مى شود نه سال او تمام شده است.

مسأله 490)

زنى كه شك دارد يائسه شده يا نه، اگر خونى ببيند و نداند حيض است يا نه، بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است.

مسأله 491)

مدّت حيض كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نمى شود و اگر مختصرى هم از سه روز كمتر باشد، حيض نيست.

مسأله 492)

بايد سه روز اوّل حيض پشت سر هم باشد، پس اگر مثلاً دو روز خون ببيند و يك روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند، حيض نيست.

مسأله 493)

لازم نيست در تمام سه روز خون بيرون بيايد، بلكه اگر در داخل فرج يا سر رحم، طورى خون باشد كه اگر پنبه يا انگشت را داخل كند، آلوده شود، به شرط آنكه از اوّل مقدارى خون بيرون آمده باشد كافى است، هر چند كم باشد و فرقى نمى كند كه به خودى خود يا به وسيله پنبه و غير آن، بيرون آمده باشد، امّا كافى بودن خون در رحم محل تأمّل است.

مسأله 494)

چنانچه در بين سه روز مختصرى پاك شود و مدت پاك شدن به قدرى كم باشد كه بگويند: «در تمام سه روز در فرج يا در سر رحم خون بوده»، باز هم حيض است.

مسأله 495)

لازم نيست شب اوّل و شب چهارم را خون ببيند، ولى بايد در شب دوم و سوم خون قطع نشود، پس اگر از اذان صبح روز اوّل تا غروب روز سوم پشت سر هم خون بيايد يا در اواسط روز اوّل، شروع شود و در همان موقع از روز چهارم قطع شود و در شب دوم و سوم هم هيچ خون قطع نشود، حيض است.

مسأله 496)

اگر سه روز پشت سر هم خون ببيند و پاك شود، چنانچه دوباره خون ببيند و روزهايى كه خون ديده و در وسط پاك بوده، روى هم از ده روز بيشتر نشود، روزهايى هم كه در وسط پاك بوده، حيض است.

مسأله 497)

اگر خونى ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون دمل و زخم است يا خون حيض، اگر صفات خون حيض را دارا باشد و يا در ايّام عادتش باشد، آن را خون حيض قرار دهد وگر نه حكم به حيض بودن آن محلّ اشكال است، پس اگر حالت سابقه اش معلوم باشد، به حكم آن عمل نمايد و اگر معلوم نباشد، عبادت هاى خود را بجا آورده و كارهايى را كه بر حائض حرام است، ترك نمايد.

مسأله 498)

اگر خونى ببيند كه نداند خون زخم است يا حيض، بنابر احتياط واجب بايد عبادت هاى خود را بجا آورد و كارهايى را كه بر حائض حرام است، ترك كند.

مسأله 499)

اگر خونى ببيند و شك كند كه خون حيض است يا استحاضه، چنانچه شرايط حيض را داشته باشد، بايد آن را حيض قرار دهد.

مسأله 500)

اگر خونى ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت، بايد خود را وارسى كند، يعنى مقدارى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند، بعد آهسته بيرون آورد، اگر اطراف آن پنبه آلوده باشد، يعنى خطّ دايره مانندى از خون روى آن ديده شود، خون بكارت است و اگر خون به همه آن رسيده باشد، حيض است و نمى تواند بدون وارسى نماز را به قصد امر بجا بياورد، بلى اگر به قصد اميد مطلوبيت نماز را بجا بياورد و بعد معلوم شود حيض نبوده، لازم نيست آن را دوباره بجا بياورد.

مسأله 501)

اگر كمتر از سه روز خون ببيند و پاك شود و بعد سه روز خون ببيند، خون دوم در صورتى كه در ايّام عادت باشد يا صفات حيض را دارا باشد، حيض است و خون اوّل اگرچه در روزهاى عادتش باشد، حيض نيست و احتياط در آن است كه در خون اوّل بين تروك حائض و افعال مستحاضه جمع كند.

«احكام حائض»
چند كار بر حائض حرام است:
اشاره

مسأله 502)

چند كار بر حائض حرام است:

اوّل: عبادت هايى كه مانند نماز بايد با وضو يا غسل يا تيمم بجا آورده شود، ولى بجا آوردن عبادت هايى كه وضو و غسل و تيمم براى آنها لازم نيست، مانند نماز ميّت، مانع ندارد؛

دوم: تمام چيزهايى كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد؛

سوم: نزديكى كردن در فرج كه هم براى مرد حرام است و هم براى زن، اگرچه به مقدار ختنه گاه داخل شود و منى هم بيرون نيايد، بلكه احتياط واجب آن است كه مقدار كمتر از ختنه گاه را هم داخل نكند و با زن حائض از دُبُر هم نزديكى ننمايد.

مسأله 503)

نزديكى كردن)جماع( در روزهايى هم كه حيض زن قطعى نيست، ولى شرعاً بايد براى خود حيض قرار دهد، حرام است، پس زنى كه بيشتر از ده روز خون مى بيند و بايد به دستورى كه بعداً گفته مى شود، روزهاى عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، شوهرش نمى تواند در آن روزها با او نزديكى نمايد.

مسأله 504)

بنابر احتياط واجب كسى كه با زن حائض خود نزديكى كرده، بايد كفاره بدهد و ترتيب محاسبه كفاره به اين صورت است كه شماره روزهاى حيض زن به سه بخش تقسيم مى شود، اگر مرد در بخش اوّل آن با زن خود در فرج نزديكى كند، بايد هيجده نخود طلا به فقير كفّاره بدهد و اگر در بخش دوم نزديكى كند، نُه نخود و اگر در بخش سوم نزديكى كند، بايد چهار نخود و نيم بدهد، مثلاً زنى كه شش روز خون حيض مى بيند، اگر شوهرش در شب يا روز اوّل و دوم با او نزديكى كند، بايد هيجده نخود طلا بدهد و در شب يا روز سوم و چهارم، نُه نخود و در شب يا روز پنجم و ششم، بايد چهار نخود و نيم بدهد.

مسأله 505)

بنابر احتياط واجب براى نزديكى كردن از دُبر زن حائض هم بايد كفّاره بدهد.

مسأله 506)

احتياط واجب آن است كه هيجده نخود طلاى كفّاره را سكه دار بدهد و اگر ممكن نباشد، قيمت آن را از پول ديگر هم مى تواند بدهد.

مسأله 507)

اگر قيمت طلا در وقتى كه نزديكى كرده با وقتى كه مى خواهد به فقير بدهد، فرق كرده باشد، بايد قيمت وقتى را كه مى خواهد به فقير بدهد، حساب كند.

مسأله 508)

اگر كسى هم در قسمت اوّل و هم در قسمت دوم و هم در قسمت سوم حيض با زن خود نزديكى كند، بايد هر سه كفّاره را كه روى هم سى و يك نخود و نيم مى شود، بدهد.

مسأله 509)

اگر انسان بعد از آنكه در حال حيض نزديكى كرده و كفّاره آن را داده، دوباره نزديكى كند، باز هم بايد كفّاره بدهد.

مسأله 510)

اگر با زن حائض چند مرتبه نزديكى كند و در بين آنها كفّاره ندهد، احتياط واجب آن است كه براى هر نزديكى يك كفّاره بدهد.

مسأله 511)

اگر مرد در حال نزديكى بفهمد زن حائض شده، بايد فوراً از او جدا شود و اگر جدا نشود بايد كفّاره بدهد.

مسأله 512)

اگر مرد با زن حائض زنا كند يا با زن حائض نامحرمى به گمان اينكه همسر خودش است نزديكى كند، احتياط واجب آن است كه كفّاره بدهد.

مسأله 513)

كسى كه نمى تواند كفّاره بدهد بنابر احتياط واجب بايد استغفار كند و بهتر آن است كه اگر مى تواند صدقه اى هم به فقير بدهد و هر وقت توانست بايد كفاره را بدهد.

مسأله 514)

طلاق دادن زن در حال حيض، به طورى كه در احكام طلاق گفته مى شود، باطل است.

مسأله 515)

اگر زن بگويد: «حائضم» يا «از حيض پاك شده ام»، بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 516)

اگر زن در بين نماز حائض شود، نمازش باطل است.

مسأله 517)

اگر زن در بين نماز شك كند كه حائض شده يا نه، نمازش صحيح است و اگر برايش امكان وارسى وجود دارد، بهتر است وارسى كند، ولى اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز حائض شده، نمازى كه خوانده باطل است.

مسأله 518)

بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد، واجب است براى نماز و عبادت هاى ديگرى كه بايد با وضو يا غسل يا تيمم بجا آورده شوند، غسل كند و دستور آن مثل غسل جنابت است، ولى براى نماز بايد پيش از غسل يا بعد از آن وضو هم بگيرد و اگر پيش از غسل وضو بگيرد بهتر است.

مسأله 519)

بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد، اگرچه غسل نكرده باشد، طلاق دادن او صحيح است و شوهرش هم مى تواند با او نزديكى كند، ولى احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل از نزديكى با او خوددارى نمايد و در صورتى كه بخواهد پيش از غسل نزديكى نمايد، اولى اين است كه بعد از شستن فرج باشد، امّا كارهاى ديگرى كه در وقت حيض بر او حرام بوده، مانند توقّف در مسجد و مسّ خطّ قرآن، تا غسل نكند بر او حلال نمى شود.

مسأله 520)

اگر آب براى وضو و غسل كافى نباشد و به اندازه اى باشد كه بتواند يا غسل كند يا وضو بگيرد، بايد غسل كند و بدل از وضو تيمم نمايد و اگر فقط براى وضو كافى باشد و به اندازه غسل نباشد، بايد وضو بگيرد و عوض غسل تيمم نمايد و اگر براى هيچ يك از آنها آب ندارد، بايد دو تيمم كند، يكى بدل از غسل و ديگرى بدل از وضو.

مسأله 521)

نمازهاى روزانه اى كه زن در حال حيض نخوانده، قضا ندارد، ولى روزه هاى واجب را بايد قضا نمايد.

مسأله 522)

هرگاه وقت نماز داخل شود و بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد حائض مى شود، بايد فوراً نماز بخواند.

مسأله 523)

اگر زن حائض نماز را تأخير بيندازد و از اوّل وقت به اندازه خواندن يك نماز بگذرد و حائض شود، در صورتى كه اين مدّت براى طهارت از حدث و نماز كافى بوده، قضاى آن نماز بر او واجب است و تمكّن از ساير مقدّمات نماز مثل ساتر و طهارت از خبث معتبر نيست، ولى در تند خواندن و كند خواندن و چيزهاى ديگر، بايد ملاحظه حال خود را بكند، مثلاً زنى كه مسافر نيست، اگر در اوّل ظهر نماز نخواند، قضاى آن در صورتى واجب مى شود كه به مقدار خواندن چهار ركعت نماز به دستورى كه گفته شد، از اوّل ظهر بگذرد و حائض شود و براى كسى كه مسافر است، گذشتن وقت به مقدار خواندن دو ركعت كافى است.

مسأله 524)

اگر زن در آخر وقت نماز از خون پاك شود و به اندازه غسل و وضو و مقدمات ديگر نماز مانند تهيّه كردن لباس يا آب كشيدن آن و خواندن يك ركعت نماز يا بيشتر از يك ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز را بخواند، بلكه اگر فقط به اندازه يك ركعت نماز با طهارت از حدث وقت داشته باشد، احتياط لازم آن است كه نماز را با طهارت بخواند و اگرچه به قدر تهيّه ساير مقدّمات وقت نداشته باشد و اگر نخواند قضاى آن را بجا آورد.

مسأله 525)

اگر زن حائض بعد از پاك شدن، به اندازه غسل و وضو وقت ندارد، ولى مى تواند با تيمم نماز را در وقت بخواند، اگرچه آن نماز بر او واجب نيست ولى بنابر احتياط آن نماز را با تيمم بخواند و اگر با تيمم نخواند، قضاى آن را بجا بياورد و امّا اگر گذشته از تنگى وقت، تكليفش تيمّم است، مثل آنكه آب برايش ضرر دارد، بايد تيمم كند و آن نماز را بخواند.

مسأله 526)

اگر زن حائض بعد از پاك شدن از حيض شك كند كه براى نماز وقت دارد يا نه، بايد نمازش را بخواند.

مسأله 527)

اگر به خيال اين كه به اندازه تهيّه مقدمات نماز و خواندن يك ركعت وقت ندارد، نماز نخواند و بعد بفهمد وقت داشته، بايد قضاى آن نماز را بجا آورد.

مسأله 528)

مستحب است زن حائض در وقت نماز، خود را از خون پاك نمايد و پنبه و دستمال را عوض كند و وضو بگيرد و اگر نمى تواند وضو بگيرد، تيمم نمايد و در جاى نماز رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر و دعا و صلوات شود.

مسأله 529)

خواندن و همراه داشتن قرآن و رساندن جايى از بدن به ما بين خطهاى قرآن و نيز خضاب كردن به حنا و مانند آن، براى حائض مكروه است.

(اقسام زنهاى حائض)-

«اقسام زنهاى حائض»
اشاره
مسأله 530)

زنهاى حائض بر شش قسمند:

اوّل، صاحب عادت وقتيّه و عدديّه:

زنى است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معيّن خون حيض ببيند و شماره روزهاى حيض او هم در هر دو ماه يك اندازه باشد، مثل آن كه دو ماه پشت سر هم از اوّل ماه تا روز هفتم خون ببيند.

دوم، صاحب عادت وقتيّه:

زنى است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معيّن خون حيض ببيند، ولى شماره روزهاى حيض او در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثلاً دو ماه پشت سر هم از روز اوّل ماه خون ببيند، ولى ماه اوّل روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود.

سوم، صاحب عادت عدديّه:

زنى است كه شماره روزهاى حيض او در دو ماه پشت سر هم به يك اندازه باشد، ولى وقت ديدن آن دو خون يكى نباشد، مثل آن كه ماه اوّل از پنجم تا دهم و ماه دوم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند.

چهارم، مُضطربه:

زنى است كه چند ماه خون ديده، ولى عادت معيّنى پيدا نكرده يا عادتش بهم خورده و عادت تازه اى پيدا نكرده است، مثلاً هر دفعه يا در دفعات زيادى بر خلاف عادت سابق خون ديده است.

پنجم، مبتدئه:

زنى است كه دفعه اوّل خون ديدن اوست.

ششم، ناسيه:

زنى است كه عادت خود را فراموش كرده است.

- هر كدام از اين اقسام حيض احكامى دارند كه در مسائل آينده گفته

مى شود. 1- صاحب عادت وقتيّه و عدديّه

زن هايى كه عادت وقتيّه و عدديّه دارند، سه دسته اند:
اشاره

مسأله 531)

زن هايى كه عادت وقتيّه و عدديّه دارند، سه دسته اند:

اوّل: زنى كه دو ماه پشت سر هم در وقت معيّن خون حيض ببيند و در وقت معيّن هم پاك شود، مثلاً دو ماه پشت سر هم از روز اوّل ماه خون ببيند و روز هفتم پاك شود كه عادت حيض اين زن از اوّل ماه تا هفتم است.

دوم: زنى كه از خون پاك نمى شود ولى دو ماه پشت سر هم چند روز معيّن مثلاً از اوّل ماه تا هشتم خونى كه مى بيند، نشانه هاى حيض را دارد، يعنى غليظ و سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مى آيد و بقيّه خونهاى او نشانه هاى استحاضه را دارد كه عادت او از اوّل ماه تا هشتم مى شود.

سوم: زنى كه دو ماه پشت سر هم در وقت معيّن خون حيض ببيند و بعد از آن كه سه روز يا بيشتر خون ديد، يك روز يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و تمام روزهايى كه خون ديده با روزهايى كه در وسط پاك بوده، از ده روز بيشتر نشود و در هر دو ماه همه روزهايى كه خون ديده و در وسط پاك بوده، روى هم، يك اندازه باشد كه عادت او به اندازه تمام روزهايى است كه خون ديده و در وسط پاك بوده است و لازم نيست روزهايى كه در وسط پاك بوده، در هر دو ماه به يك اندازه باشد، مثلاً اگر در ماه اوّل، از روز اوّل ماه تا سوم خون ببيند و سه روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند

و در ماه دوم بعد از آن كه سه روز خون ديد، سه روز كمتر يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و روى هم از نه روز بيشتر نشود، همه حيض است و عادت اين زن نُه روز مى شود.

مسأله 532)

زنى كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد، اگر در وقت عادت يا دو سه روز جلوتر يا دو سه روز عقب تر خون ببيند، به طورى كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته، اگرچه آن خون، نشانه هاى حيض را نداشته باشد، بايد به احكامى كه براى زن حائض گفته شد، عمل كند و چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده، بايد عبادت هايى را كه بجا نياورده، قضا نمايد و اگر پيش از سه روز پاك شود، يعنى سه روز تكميل نشود و تا ده روز دوباره خون نيايد، بايد عبادت هاى ده روز را قضا كند و اگر سه روز به صورت متفرق تكميل شود، اگرچه بنابر اظهر قضا كردن نماز لزومى ندارد ولى بنابر احتياط قضا نمايد.

مسأله 533)

زنى كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد، اگر چند روز پيش از عادت و همه روزهاى عادت و چند روز بعد از عادت خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط خونى را كه در روزهاى عادت خود ديده حيض است و خونى كه پيش از آن و بعد از آن ديده، استحاضه مى باشد و بايد عبادت هايى را كه در روزهاى پيش از عادت و بعد از عادت بجا نياورده، قضا نمايد و اگر همه روزهاى عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط روزهاى عادت او حيض است و خونى كه جلوتر از آن ديده، استحاضه مى باشد و چنانچه در آن روزها عبادت

نكرده، بايد قضا نمايد و اگر همه روزهاى عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر بيشتر شود فقط روزهاى عادت حيض و باقى استحاضه است.

مسأله 534)

زنى كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد، اگر مقدارى از روزهاى عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، روزهايى كه در عادت خون ديده با چند روز پيش از آن كه روى هم به مقدار عادت او شود، حيض و روزهاى اوّل را استحاضه قرار مى دهد و اگر مقدارى از روزهاى عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر بيشتر شود، بايد روزهايى كه در عادت، خون ديده با چند روز بعد از آن كه روى هم به مقدار عادت او شود، حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 535)

زنى كه عادت دارد، اگر بعد از آن كه سه روز يا بيشتر خون ديد، پاك شود و دوباره خون ببيند و فاصله بين دو خون كمتر از ده روز باشد و همه روزهايى كه خون ديده با روزهايى كه در وسط پاك بوده، از ده روز بيشتر باشد، مثل آن كه پنج روز خون ببيند و پنج روز پاك شود و دوباره پنج روز خون ببيند، چند صورت دارد:

1- آن كه تمام خونى كه دفعه اوّل ديده يا مقدارى از آن در روزهاى عادت باشد و خون دوم كه بعد از پاك شدن مى بيند، در روزهاى عادت نباشد، بايد همه خون اوّل را حيض و خون دوم را استحاضه قرار دهد.

2- آن كه خون اوّل در روزهاى عادت نباشد و تمام خون دوم يا مقدارى از آن

در روزهاى عادت باشد، بايد همه خون دوم را حيض و خون اوّل را استحاضه قرار دهد.

3- آن كه مقدارى از خون اوّل و دوم در روزهاى عادت باشد و خون اوّلى كه در روزهاى عادت بوده از سه روز كمتر نباشد و با پاكى وسط و مقدارى از خون دوم كه آن هم در روزهاى عادت بوده از ده روز بيشتر نباشد، در اين صورت همه آنها حيض است و مقدارى از خون اوّل كه پيش از روزهاى عادت بوده و مقدارى از خون دوم كه بعد از روزهاى عادت بوده استحاضه است، مثلاً اگر عادتش از سوم ماه تا دهم بوده، در صورتى كه يك ماه از اوّل تا ششم خون ببيند و دو روز پاك شود و بعد تا پانزدهم خون ببيند، از سوم تا دهم حيض است و از اوّل تا سوم و همچنين از دهم تا پانزدهم استحاضه مى باشد.

4- آن كه مقدارى از خون اوّل و دوم در روزهاى عادت باشد، ولى خون اوّلى كه در روزهاى عادت بوده، از سه روز كمتر باشد، بايد در تمام دو خون و پاكى وسط، كارهايى را كه بر حائض حرام است و سابقاً گفته شد، ترك كند و كارهاى استحاضه را بجا آورد، يعنى به دستورى كه براى زن مستحاضه گفته شد، عبادت هاى خود را انجام دهد.

مسأله 536)

زنى كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد، اگر در وقت عادت خون نبيند و در غير آن وقت به شماره روزهاى حيض خود خون ببيند، اگر نشانه هاى حيض در آن باشد، بايد همان را حيض قرار دهد، چه پيش از وقت عادت ديده باشد

و چه بعد از آن و اگر فاقد صفات خون حيض باشد، احتياط واجب آن است كه در سه روز اوّل بين آنچه حائض وظيفه دارد ترك كند و وظايف مستحاضه جمع كند.

مسأله 537)

زنى كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد، اگر در وقت عادت خود خون ببيند ولى شماره روزهاى آن كمتر يا بيشتر از روزهاى عادت او باشد و بعد از پاك شدن، دوباره به شماره روزهاى عادتى كه داشته خون ببيند، اگر مدّت زمان اين دو خون با پاكى بين آنها از ده روز بيشتر نشود، بايد هر دو خون را با پاكى بين آنها حيض قرار دهد و اگر بيشتر از ده روز شود، به شرطى كه مدّت پاك شدن بين دو خون كمتر از ده روز باشد، بايد خونى را كه در عادت ديده، حيض و خون ديگر را استحاضه قرار دهد ولى اگر مدّت پاك شدن ده روز شد يعنى فاصله پاك شدن ميان دو خون به اندازه كمترين مقدار طُهر باشد، خون دوم كه در ايّام عادت واقع نشده، اگر نشانه هاى حيض را دارا باشد، حيض است و در غير اين صورت بايد بين تروك حائض يعنى كارهايى كه بر زن حائض حرام است و عمل مستحاضه يعنى كارهايى كه بايد مستحاضه انجام دهد، جمع كند.

مسأله 538)

زنى كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد، اگر بيش از ده روز خون ببيند، خونى كه در روزهاى عادت ديده، اگرچه نشانه هاى حيض را نداشته باشد، حيض است و خونى كه بعد از روزهاى عادت ديده، اگرچه نشانه هاى حيض را داشته باشد، استحاضه است. مثلاً زنى كه عادت حيض او از اوّل ماه تا هفتم است، اگر از اوّل ماه تا دوازدهم خون ببيند، هفت روز اوّل آن حيض و پنج روز بعدى استحاضه مى باشد. 2- صاحب عادت وقتيّه

زنهايى كه عادت وقتيّه دارند، سه دسته اند:
مسأله 539)

زنهايى كه عادت وقتيّه دارند، سه دسته اند:

اوّل: زنى كه دو ماه پشت سر هم در وقت معيّن خون ببيند و بعد از چند روز پاك شود، ولى شماره روزهاى آن در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثلاً دو ماه پشت سر هم، روز اوّل ماه خون ببيند، ولى ماه اوّل روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود،

دوم: زنى كه از خون پاك نمى شود، ولى دو ماه پشت سر هم در وقت معيّن خون او نشانه هاى حيض را دارد، يعنى غليظ و سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مى آيد و بقيّه خونهاى او نشانه استحاضه را دارد و شماره روزهايى كه خون او نشانه حيض دارد، در هر دو ماه يك اندازه نيست، مثلاً در ماه اوّل از اوّل ماه تا روز هفتم و در ماه دوم از اوّل ماه تا روز هشتم، خون او نشانه هاى حيض و در بقيّه خونها نشانه استحاضه وجود داشته باشد،

سوم: زنى كه دو ماه پشت سر هم در وقت معيّن سه روز يا بيشتر خون حيض ببيند و بعد پاك

شود و دو مرتبه خون ببيند و تمام روزهايى كه خون ديده با روزهايى كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود، ولى ماه دوم كمتر يا بيشتر از ماه اوّل باشد، مثلاً در ماه اوّل، هشت روز و در ماه دوم، نُه روز باشد.

مسأله 540)

در هر سه صورت مذكور در مسأله قبل، زنى كه عادت وقتيّه دارد، بايد روز اوّلى را كه خونى با صفات حيض در آن ديده، روز اوّل عادت خود قرار دهد كه در مثالهاى بالا روز اوّل ماه است.

مسأله 541)

زنى كه عادت وقتيّه دارد، اگر در وقت عادت خود يا دو سه روز پيش از عادت يا دو سه روز بعد از عادت، خون ببيند به طورى كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته، اگرچه آن خون نشانه هاى حيض را نداشته باشد، بايد به احكامى كه براى زنان حائض گفته شد، عمل نمايد و اگر بعد بفهمد حيض نبوده، مثل آن كه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادت هايى را كه بجا نياورده، قضا نمايد.

مسأله 542)

زنى كه عادت وقتيّه دارد، اگر بيش از ده روز خون ببيند و نتواند حيض را به واسطه نشانه هاى آن تشخيص دهد، بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، چه پدرى باشند چه مادرى، زنده باشند يا مرده و احتياط واجب آن است كه اگر عادت آنها كمتر از هفت روز باشد، از بعد عادت تا هفت روز آنچه بر حائض حرام است ترك كند و آنچه بر مستحاضه واجب است بجا آورد و اگر عادت آنها بيش از هفت روز است، از بعد هفت روز تا آخر عادت اين عمل را انجام دهد، ولى در صورتى مى تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد كه شماره روزهاى حيض همه آنان يك اندازه باشد و اگر شماره روزهاى حيض آنان يك اندازه نباشد، مثلاً عادت بعضى پنج روز و عادت بعضى ديگر هفت روز باشد، نمى تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد، مگر كسانى كه عادتشان با ديگران فرق دارد، به قدرى كم باشند كه در مقابل آنان هيچ حساب شوند، كه در اين صورت بايد عادت بيشتر آنان را - كه

يك اندازه است - حيض خود قرار دهد.

مسأله 543)

زنى كه عادت وقتيّه دارد و شماره عادت خويشان خود را حيض قرار مى دهد، بايد روزى را كه در ماه اوّل عادت او بوده، اوّل حيض خود قرار دهد، مثلاً زنى كه هر ماه، روز اوّل ماه خون مى ديده و گاهى روز هفتم و گاهى روز هشتم پاك مى شده، چنانچه يك ماه دوازده روز خون ببيند و عادت خويشانش هفت روز باشد، بايد هفت روز اوّل ماه را حيض و باقى را استحاضه قرار دهد.

مسأله 544)

زنى كه بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، چنانچه خويشاوندى نداشته باشد يا شماره عادت آنان مثل هم نباشد، مخيّر است كه در هر ماه از روزى كه خون مى بيند تا هفت يا شش يا سه روز را حيض قرار بدهد و بقيه را استحاضه قرار دهد، اگرچه احتياط مستحب آن است كه حيض را هفت روز قرار دهد، بلكه چه خويشاوندى نداشته باشد و چه داشته باشد - و عادت آنها را بداند يا نداند - از روز هفتم تا روز دهم احتياط كند و در صورتى كه احتياط نمى كند و عمل به تخيير مى نمايد، بهتر است كه آنچه را ماه اوّل حيض قرار داده، ماههاى بعد هم بر طبق همان رفتار كند.

3- صاحب عادت عدديّه
مسأله 545)

زنهايى كه عادت عدديّه دارند، سه دسته اند:

اوّل: زنى كه شماره روزهاى حيض او در دو ماه پشت سر هم يك اندازه باشد، ولى وقت خون ديدن او يكى نباشد، كه در اين صورت هر چند روزى كه خون ديده عادت او مى شود، مثلاً اگر ماه اوّل از روز اوّل تا پنجم و ماه دوم از روز يازدهم تا پانزدهم خون ببيند، عادت او پنج روز مى شود،

دوم: زنى كه از خون پاك نمى شود، ولى دو ماه پشت سر هم چند روز از خونى كه مى بيند، نشانه حيض و بقيّه نشانه استحاضه را دارد و شماره روزهايى كه خون نشانه حيض دارد، در هر دو ماه يك اندازه است، امّا وقت آن يكى نيست، كه در اين صورت هر چند روزى كه خون او نشانه حيض را دارد، عادت او مى شود، مثلاً اگر يك ماه از روز

اوّل ماه تا پنجم و ماه بعد از روز يازدهم تا پانزدهم خون او نشانه حيض و بقيه نشانه استحاضه را داشته باشد، شماره روزهاى عادت او پنج روز مى شود،

سوم: زنى كه دو ماه پشت سر هم، سه روز يا بيشتر خون ببيند و يك روز يا بيشتر پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و وقت ديدن خون در ماه اوّل با ماه دوم فرق داشته باشد، كه اگر تمام روزهايى كه خون ديده و روزهايى كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود و شماره روزهاى آن هم به يك اندازه باشد، تمام روزهايى كه خون ديده با روزهاى وسط كه پاك بوده، عادت حيض او مى شود و احتياطاً در ايّام پاكى بين كارهايى كه حائض بايد ترك كند و تكليف مستحاضه جمع كند و لازم نيست روزهايى كه در وسط پاك بوده، در هر دو ماه به يك اندازه باشد، مثلاً اگر ماه اوّل از روز اوّل ماه تا روز سوم خون ببيند و دو روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و ماه دوم از روز يازدهم تا سيزدهم خون ببيند و دو روز يا بيشتر يا كمتر پاك شود و دوباره خون ببيند و روى هم از هشت روز بيشتر نشود، عادت او هشت روز مى شود و نيز مى توان چنين تصوّر كرد كه دو ماه پشت سر هم تعداد روزهايى كه خون مى بيند به يك اندازه باشد، مثلاً در هر دو ماه هشت روز خون ببيند، به اين صورت كه در ماه اوّل اين هشت روز پشت سر هم باشد امّا در ماه دوم چهار روز

خون ببيند و پاك شود و دوباره خون ببيند و مجموع ايّام خون ديدن با پاك شدن وسط در ماه دوم هشت روز باشد كه در اين صورت هم روزهاى عادت او هشت روز مى شود.

مسأله 546)

زنى كه عادت عدديّه دارد، اگر بيشتر از شماره عادت خود خون ببيند و از ده روز بيشتر شود، چنانچه همه خونهايى كه ديده يك جور باشد، بايد از هنگام ديدن خون به شماره روزهاى عادتش حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد، اگرچه جايز است شماره روزهاى عادت را از روزهاى وسط يا آخر حساب كند و اگر همه خونهايى كه ديده يك جور نباشد، بلكه چند روز از آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، اگر روزهايى كه خون نشانه حيض را دارد با شماره روزهاى عادت او يك اندازه است، بايد همان روزها را حيض و بقيّه را استحاضه قراردهد و اگر روزهايى كه خون نشانه حيض دارد، از روزهاى عادت او بيشتر است، فقط به اندازه روزهاى عادت او حيض و بقيّه استحاضه است و اگر روزهايى كه خون نشانه حيض دارد، از روزهاى عادت او كمتر است، بايد آن روزها را با چند روز ديگر كه روى هم به اندازه روزهاى عادتش شود، حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد.

4- مُضطربه
مسأله 547)

مضطربه يعنى زنى كه چند ماه خون ديده، ولى عادت معيّنى پيدا نكرده يا عادتش به هم خورده و عادت تازه اى پيدا نكرده است.

مسأله 548)

زن مضطربه اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه در تمام ده روز داراى يك صفت باشد، اگر عادت خويشانش يك جور باشد، چه عادتشان كمتر از هفت روز باشد و چه بيشتر، بايد به عادت آنان رجوع كند و اگر خويشان او عادتى ندارند يا عادت آنان را نداند، بايد تا سه روز را حيض قرار داده و بعد از آن تا ده روز احتياط نمايد و در صورتى كه عادت خويشانش مختلف باشد، بايد به يكى از آنها رجوع كند و تا ده روز احتياط نمايد، يعنى كارهايى را كه بر حائض حرام است ترك نمايد و وظايف مستحاضه را بجا آورد.

مسأله 549)

مضطربه اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه دارد، چنانچه خونى كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز يا بيشتر از ده روز باشد، بايد به دستورى كه در مسأله قبل گفته شد، رفتار نمايد و اگر خونى كه نشانه حيض دارد، كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، همه آن حيض است، ولى اگر پيش از گذشتن ده روز از خونى كه نشانه حيض دارد، دوباره خونى ببيند كه آن هم نشانه حيض را داشته باشد، مثل آن كه پنج روز خون سياه و نُه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد خون اوّل را حيض و خون دوم را استحاضه قرار دهد و احتياط آن است كه در هر دو خون كه نشانه حيض دارد، آنچه بر حائض حرام است، ترك و وظايف استحاضه را بجا

آورد.

5- مبتدئه
مسأله 550)

مبتدئه يعنى زنى كه دفعه اوّل خون ديدن اوست.

مسأله 551)

زنى كه براى اوّلين بار خون مى بيند، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خونهايى كه ديده يك جور باشند، بايد عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، به طورى كه در زنى كه عادت وقتيّه دارد، گفته شد و بقيّه را استحاضه قرار دهد، ولى اگر عادت خويشان چنين زنى اختلاف داشت، در ماه اوّل به عادت يكى از آنها رجوع و تا ده روز احتياط مى كند و در ماههاى بعدى سه روز را حيض قرار داده و پس از سه روز تا مقدار روزهايى كه در ماه اوّل حيض قرار داده بود احتياط مى كند، امّا اگر خويشى نداشته باشد يا عادت آنان را نداند، بايد در ماه اوّل ده روز را حيض قرار دهد و در ماههاى بعد سه روز را حيض قرار داده و هفت روز بعد آن را احتياط كند، يعنى آنچه بر حائض حرام است، ترك و وظايف استحاضه را بجا آورد.

مسأله 552)

مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، چنانچه خونى كه نشانه حيض دارد، كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، همه آن حيض است، ولى اگر پيش از گذشتن ده روز از خونى كه نشانه حيض دارد، دوباره خونى ببيند كه آن هم نشانه خون حيض داشته باشد، مثل آن كه پنج روز خون سياه و نه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد عادت خويشان خود را از اوّل خون ديدنش حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و البته

بهتر است در تفاوت بين عادت آنها و هفت روز آنچه بر حائض حرام است، ترك و وظايف استحاضه را بجا آورد.

مسأله 553)

مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر آن نشانه استحاضه داشته باشد، چنانچه خونى كه نشانه حيض دارد از سه روز كمتر يا از ده روز بيشتر باشد، بايد عادت خويشان خود را از اوّلين روزى كه خون نشانه حيض داشته، حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد و بهتر است در تفاوت بين عادت آنها و هفت روز، آنچه بر حائض حرام است ترك و وظايف استحاضه را بجا آورد. 6- ناسيه

[ناسيه]
مسأله 554)

ناسيه يعنى زنى كه عادت خود را فراموش كرده است.

مسأله 555)

زنى كه عادت خود را فراموش كرده اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، بايد روزهايى كه خون او نشانه حيض را دارد، حيض قرار دهد و اگر نتواند حيض را به واسطه نشانه هاى آن تشخيص دهد، بنابر احتياط بايد هفت روز اوّل خون را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد و اگر احتمال بيشتر از هفت روز تا ده روز باشد، پس از روز هفتم احتياط كند. (مسائل متفرّقه حيض)-

«مسائل متفرّقه حيض»
مسأله 556)

مبتدئه و مضطربه و ناسيه و زنى كه عادت عدديّه دارد، اگر خونى ببينند كه نشانه هاى حيض را داشته باشد يا يقين كنند كه خونريزى آنها سه روز طول مى كشد، بايد عبادت را ترك كنند، اگرچه در صورت دوم كه نشانه هاى حيض را نداشته باشد، رعايت احتياط اولى است.

مسأله 557)

زنى كه به مسأله قبل عمل كرده، چنانچه بعد بفهمد كه حيض نبوده، بايد عبادت هايى را كه بجا نياورده، قضا نمايد.

مسأله 558)

مبتدئه و مضطربه و ناسيه و زنى كه عادت عدديّه دارد، اگر خونى ببينند كه نشانه هاى حيض را نداشته باشد و يقين نكنند كه تا سه روز طول مى كشد، بنابر احتياط واجب بايد تا سه روز كارهاى استحاضه را بجا آورند و كارهايى را كه بر حائض حرام است ترك كنند و چنانچه پيش از سه روز پاك نشدند، بايد آن را حيض قرار دهند.

مسأله 559)

زنى كه در حيض عادت دارد، چه در وقت حيض عادت داشته باشد و چه در عدد حيض و يا هم در وقت و هم در عدد آن عادت داشته باشد، اگر دو ماه پشت سر هم بر خلاف عادت خود خونى ببيند كه وقت آن يا شماره روزهاى آن و يا هم وقت و هم شماره روزهاى آن يكى باشد، عادتش بر مى گردد به آنچه در اين دو ماه ديده است، مثلاً اگر روز اوّل ماه تا هفتم خون مى ديده و پاك مى شده، چنانچه دو ماه از دهم تا هفدهم ماه خون ببيند و پاك شود، از دهم تا هفدهم عادت او مى شود.

مسأله 560)

مقصود از يك ماه، از ابتداى خون ديدن است تا سى روز، نه از روز اوّل ماه تا آخر ماه.

مسأله 561)

زنى كه معمولاً ماهى يك مرتبه خون مى بيند، اگر در يك ماه دو مرتبه خون ببيند و آن خون نشانه هاى حيض را داشته باشد، چنانچه روزهايى كه در وسط پاك بوده از ده روز كمتر نباشد، بايد هر دو را حيض قرار دهد.

مسأله 562)

زنى كه معمولاً ماهى يك مرتبه خون مى بيند، اگر در يك ماه دو مرتبه خون ببيند و آن خون نشانه هاى حيض را نداشته باشد، اگر يكى در ايّام عادت وقتيّه باشد يا دو روز جلوتر از آن بى اشكال حيض است و در خون ديگر احتياط كند، يعنى آنچه بر حائض حرام است ترك و وظايف استحاضه را بجا آورد و همچنين است حكم اگر عادت وقتيّه ندارد و يكى در عدد موافق با عادت او باشد و حكم زنى كه نه عادت وقتيّه داشته و نه عادت عدديّه و نه صفات حيض در خون او باشد، قبلاً در حكم زنى كه عادت مضطربه دارد، بيان شد.

مسأله 563)

اگر سه روز يا بيشتر خونى ببيند كه نشانه حيض را دارد، بعد ده روز يا بيشتر خونى ببيند كه نشانه استحاضه را دارد و دوباره سه روز خونى به نشانه هاى حيض ببيند، بايد خون اوّل و خون آخر را كه نشانه هاى حيض داشته حيض قرار دهد.

مسأله 564)

اگر زن پيش از ده روز پاك شود و بداند كه در باطن خون نيست، بايد براى عبادت هاى خود غسل كند، اگرچه گمان داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز، دوباره خون مى بيند، ولى اگر يقين داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مى بيند، نبايد غسل كند و نمى تواند نماز بخواند، بلكه بايد خود را حائض بداند.

مسأله 565)

اگر زن پيش از ده روز پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد قدرى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند و بيرون آورد - ظاهراً بدون اين كار براى اطّلاع پيدا كردن بر وضعيت حيض و عدم آن، ترك نماز يا ترتيب اثر به غسل جايز نمى باشد - پس اگر پنبه پاك بود، غسل كند و عبادت هاى خود را بجا آورد و اگر پاك نبود، اگرچه به آب زرد رنگى هم آلوده باشد، چنانچه در حيض عادت ندارد يا عادت او ده روز است، بايد صبر كند كه اگر پيش از ده روز پاك شد، غسل كند و اگر سر ده روز پاك شد يا خون او از ده روز گذشت، سر ده روز غسل نمايد و اگر عادتش كمتر از ده روز است، در صورتى كه بداند پيش از تمام شدن ده روز يا سر ده روز پاك مى شود، نبايد غسل كند و اگر احتمال دهد خون او از ده روز مى گذرد، احتياط واجب آن است كه يك روز عبادت را ترك كند و اگر اطمينان به حيض بودن خون دارد تا روز دهم عبادت را ترك كند، ولى اگر اطمينان ندارد، بعد

از يك روز تا روز دهم كارهاى استحاضه را بجا آورد و كارهايى را كه بر حائض حرام است ترك كند، پس اگر پيش از تمام شدن ده روز يا سر ده روز از خون پاك شد، تمامش حيض است و اگر از ده روز گذشت بايد عادت خود را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد و عبادت هايى را كه بعد از روزهاى عادت بجا نياورده، قضا نمايد و چنانچه روزه گرفته قضا نمايد.

مسأله 566)

اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند، بعد بفهمد حيض نبوده است، بايد نماز و روزه اى را كه در آن روزها بجا نياورده، قضا نمايد و اگر چند روز را به گمان اين كه حيض نيست عبادت كند، بعد بفهمد حيض بوده، چنانچه آن روزها را روزه گرفته، بايد قضا نمايد. (نفاس)-

«نفاس»
مسأله 567)

از وقتى كه اوّلين جزء بچه از شكم مادر بيرون مى آيد، هر خونى كه مى بيند، اگر پيش از ده روز يا سر ده روز قطع شود، خون نفاس است و زن را در حال نفاس، نفسا مى گويند.

مسأله 568)

خونى كه زن پيش از بيرون آمدن اوّلين جزء بچه مى بيند، نفاس نيست.

مسأله 569)

لازم نيست كه خلقت بچه تمام باشد، بلكه اگر خون بسته اى هم از رحم زن خارج شود و خود زن بداند يا چهار نفر قابله بگويند كه اگر در رحم مى ماند انسان مى شد، خونى كه تا ده روز ببيند خون نفاس است.

مسأله 570)

ممكن است خون نفاس بيشتر از يك لحظه نيايد، ولى بيشتر از ده روز نمى شود.

مسأله 571)

هرگاه شك كند كه چيزى سقط شده يا نه يا بداند چيزى سقط شده، ولى شك كند كه اگر مى ماند انسان مى شد يا نه، لازم نيست وارسى كند و خونى كه از او خارج مى شود، شرعاً خون نفاس نيست.

مسأله 572)

توقّف در مسجد و رساندن جايى از بدن به خطّ قرآن و كارهاى ديگرى كه بر حائض حرام است، بر نفساء هم حرام است و آنچه بر حائض واجب و مستحب و مكروه است، بر نفساء هم واجب و مستحب و مكروه مى باشد.

مسأله 573)

طلاق دادن زنى كه در حال نفاس است، باطل مى باشد و نزديكى كردن با او حرام است و اگر شوهرش با او نزديكى كند، احتياط مستحب آن است به دستورى كه در احكام حيض گفته شد كفّاره بدهد.

مسأله 574)

وقتى زن از خون نفاس پاك شد، بايد غسل كند و عبادت هاى خود را بجا آورد و اگر دوباره خون ببيند، چنانچه روزهايى كه خون ديده با روزهايى كه در وسط پاك بوده، روى هم ده روز يا كمتر از ده روز باشد، تمام آن نفاس است و اگر روزهايى كه پاك بوده روزه گرفته باشد، بايد قضا نمايد و بنابر احتياط مستحب در روزهايى كه در بين پاك بوده، آنچه بر نفسا حرام است، ترك كند و عبادت هاى خود را بجا آورد.

مسأله 575)

اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد مقدارى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند كه اگر پاك است، براى عبادت هاى خود غسل كند، چنانچه در سابق گذشت و گفته شد كه ترك نماز يا ترتيب اثر به غسل بدون اين عمل جايز نيست.

مسأله 576)

اگر خون نفاس زن از ده روز بگذرد، چنانچه در حيض عادت دارد، به اندازه روزهاى عادت او نفاس و بقيّه استحاضه مى باشد و احتياط مستحب آن است كه نفسا اگر عادت دارد، از روز بعد از عادت و كسى كه عادت ندارد، بعد از روز دهم تا روز هجدهم زايمان، كارهاى استحاضه را بجا آورد و كارهايى را كه بر نفسا حرام است، ترك كند و نيز مى تواند در صورتى كه عادت ندارد، مقدار عادت خويشان خود را نفاس قرار داده و تا ده روز احتياط كند.

مسأله 577)

زنى كه عادت حيضش كمتر از ده روز است، اگر بيشتر از روزهاى عادتش خون نفاس ببيند، بايد به اندازه روزهاى عادت خود نفاس قرار دهد و بعد از آن بنابراحتياط واجب، ابتدا يك روز عبادت را ترك كند و اگر خون قطع نشد، روز دوم هم عبادت را ترك مى كند و به همين ترتيب تا سرِ ده روز ادامه دهد و مى تواند به ترك يك روز و دو روز اكتفا كند و مى تواند عمل استحاضه را نيز بعد از يك روز ترك عبادت انجام دهد، بلى اگر ظنّ قوى برايش حاصل شود كه خونريزى از ده روز نمى گذرد، ترك عبادت احوط است و اگر از ده روز بگذرد، استحاضه است و بايد روزهاى بعد از عادت تا روز دهم را استحاضه قرار دهد و عبادت هايى را كه در آن روزها بجا نياورده قضا نمايد، مثلاً زنى كه عادت او شش روز بوده، اگر بيشتر از شش روز خون ببيند، بايد شش روز را نفاس قرار دهد و بنابر احتياط واجب در روز هفتم عبادت

را ترك كند و در بقيّه روزها تا روز دهم كارهاى استحاضه را بجا آورد و كارهايى را كه بر نفسا حرام است، ترك نمايد و گفته شد كه اگر روز دوم - يعنى هشتمين روز بعد از زايمان - ترك عبادت كند، مانعى ندارد و باز گفته شد كه اگر ظنّ قوى پيدا كرد بر اين كه خونريزى از ده روز تجاوز نمى كند، ترك عبادت احوط است و اگر بيشتر از ده روز خون ديد، از روز بعد از عادت او استحاضه مى باشد.

مسأله 578)

زنى كه در حيض عادت دارد، اگر بعد از زاييدن تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه پى در پى خون ببيند، به اندازه روزهاى عادت او نفاس است و ده روز از خونى كه بعد از نفاس مى بيند، اگرچه در روزهاى عادت ماهانه اش باشد استحاضه است، مثلاً زنى كه عادت حيض او از بيستم هر ماه تا بيست و هفتم آن است، اگر روز دهم ماه زايمان كند و تا يك ماه يا بيشتر پى در پى خون ديد، تا روز هفدهم نفاس و از روز هفدهم تا ده روز حتّى خونى كه در روزهاى عادت خود - كه از بيستم تا بيست و هفتم است - مى بيند، استحاضه مى باشد و بعد از گذشتن ده روز، اگر خونى را كه مى بيند در روزهاى عادتش باشد حيض است، چه نشانه هاى حيض را داشته باشد يا نداشته باشد و همچنين است اگر در روزهاى عادتش نباشد ولى نشانه هاى حيض را داشته باشد، امّا اگر خونى كه بعد از گذشتن ده روز از نفاس مى بيند، در روزهاى عادت حيض او نباشد

و نشانه هاى حيض را هم نداشته باشد، استحاضه است.

مسأله 579)

زنى كه در حيض عادت ندارد، اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه خون ببيند، ده روز اوّل آن نفاس و ده روز دوم آن استحاضه است و خونى كه بعد از آن مى بيند، اگر نشانه حيض را داشته باشد يا در وقت عادتش باشد، حيض و گرنه آن هم استحاضه مى باشد.

(غسل مسّ ميّت)-

«غسل مسّ ميّت»
[احكام]
مسأله 580)

اگر كسى بدن انسان مرده اى را كه سرد شده و غسلش نداده اند، مس كند، يعنى جايى از بدن خود را به آن برساند، بايد غسل مسّ ميّت نمايد، چه در خواب مس كند، چه در بيدارى، با اختيار مس كند يا بى اختيار، حتّى اگر ناخن و استخوان او به ناخن و استخوان چنين ميّتى برسد، بايد غسل كند، ولى اگر حيوان مرده اى را مس كند، غسل بر او واجب نيست.

مسأله 581)

براى مسّ مرده اى كه تمام بدن او سرد نشده، غسل واجب نيست، اگرچه جايى را كه سرد شده، مس نمايد.

مسأله 582)

هرگاه موى خود را به بدن ميّت بزند يا بدن خود را به موى ميّت برساند و يا موى خود را به موى ميّت بزند غسل واجب نمى شود، ولى اگر بيخ مو باشد كه در عرف بگويند: «مسّ ميّت شده است» بايد غسل كند.

مسأله 583)

در هر كدام از سه فرض مسأله قبل، چنانچه مو به حدّى بلند باشد كه عرفاً مسّ ميّت بر آن صدق نكند، غسل واجب نيست و امّا اگر مو به قدرى باشد كه تابع بدن محسوب شود، بنابر احتياط واجب بايد غسل كند.

مسأله 584)

براى مسّ نوزادى كه مرده و حتّى جنين سقط شده اى كه چهار ماه او تمام شده، غسل مسّ ميّت واجب است، بلكه بنابر احتياط مستحب براى مسّ جنين سقط شده اى كه از چهار ماه كمتر دارد غسل نمايند و اگر خلقتش كامل شده باشد، غسل كردن بنابر احتياط واجب است، بنابر اين اگر جنين چهار ماهه اى مرده به دنيا بيايد و بدنش سرد شده باشد، مادرش بايد غسل مسّ ميّت كند امّا اگر از چهار ماه كمتر داشته باشد، غسل مادر بنابر احتياط مستحب است و اگر در اين حالت خلقتش كامل شده باشد، مادر بنابر احتياط واجب غسل كند.

مسأله 585)

بچه اى كه بعد از مردن مادر و سرد شدن بدنش به دنيا مى آيد، چنانچه در هنگام بيرون آمدن ظاهر بدن مادر را مس كرده باشد، واجب است وقتى بالغ شد، غسل مسّ ميّت كند و اگر فرضاً ظاهر بدنش را مس نكند، باز احتياطاً غسل نمايد و چنانچه قبل از بلوغ احكام غسل را بفهمد و غسل كند، غسلش صحيح است و بعد از بلوغ نيازى به غسل مجدّد ندارد.

مسأله 586)

اگر انسان، ميّتى را كه سه غسل او كاملاً تمام شده مس نمايد، غسل بر او واجب نمى شود، ولى اگر پيش از آن كه غسل سوم تمام شود، جايى از بدن او را مس كند، اگرچه غسل سوم آنجا تمام شده باشد، بايد غسل مسّ ميّت نمايد.

مسأله 587)

اگر ديوانه يا بچه نابالغى ميّت را مس كند، بعد از آن كه آن ديوانه عاقل يا بچه بالغ شد، بايد غسل مسّ ميّت نمايد.

مسأله 588)

اگر از بدن انسان زنده يا مرده اى كه غسلش نداده اند، قسمتى كه داراى استخوان است، جدا شود و پيش از آنكه قسمت جدا شده را غسل دهند، انسان آن را مس نمايد، بايد غسل مسّ ميّت كند، ولى اگر قسمت جدا شده، استخوان نداشته باشد، براى مس آن غسل واجب نيست، اگرچه در خصوص عضو جدا شده از ميّت غسل كردن مطلوب است.

مسأله 589)

مسّ استخوانى كه گوشت ندارد و آن را غسل نداده اند، اگر از انسان زنده باشد، موجب غسل نيست و اگر از مرده باشد، بنابراحتياط واجب بايد غسل كرد و همچنين است براى مسّ دندانى كه از مرده جدا شده، در صورتى كه آن مرده را غسل نداده باشند، ولى براى مسّ دندانى كه از انسان زنده جدا شده و گوشت ندارد يا گوشت آن خيلى كم است، غسل واجب نيست.

مسأله 590)

غسل مسّ ميّت را بايد مثل غسل جنابت انجام دهند، ولى كسى كه غسل مسّ ميّت كرده، اگر بخواهد نماز بخواند، بايد وضو هم بگيرد.

مسأله 591)

اگر چند ميّت را مس كند يا يك ميّت را چند بار مس نمايد، يك غسل كافى است.

مسأله 592)

براى كسى كه بعد از مسّ ميّت غسل نكرده است، توقّف در مسجد و نزديكى)جماع( و خواندن سوره هايى كه سجده واجب دارد، مانعى ندارد، ولى براى نماز و مانند آن، بايد غسل كند و وضو بگيرد. (احكام مُحْتضر)-

«احكام مُحْتضر»
مسأله 593)

مسلمانى را كه محتضر است - يعنى در حال جان دادن مى باشد - مرد باشد يا زن، بزرگ باشد يا كوچك، بنابراحتياط لازم بايد به پشت بخوابانند، به طورى كه كف پاهايش به طرف قبله باشد و اگر خواباندن او كاملاً به اين صورت ممكن نيست تا اندازه اى كه ممكن است بايد به اين دستور عمل كنند و چنانچه خواباندن او به هيچ حالتى ممكن نباشد، بايد او را رو به قبله بنشانند و اگر آن هم نشود بايد او را به پهلوى راست يا به پهلوى چپ رو به قبله بخوابانند.

مسأله 594)

احتياط واجب آن است كه بعد از مرگ تا وقتى كه غسل ميّت تمام نشده، او را رو به قبله بخوابانند، ولى بعد از آن كه غسل تمام شد، بهتر است كه او را مثل حالتى كه بر او نماز مى خوانند، بخوابانند.

مسأله 595)

بنابر احتياط لازم رو به قبله كردن محتضر بر هر مسلمانى واجب است و در صورت امكان براى اين كار از خود محتضر اجازه بگيرند و اگر اجازه گرفتن از او ممكن نشد، از ولىّ او اجازه بگيرند.

مسأله 596)

مستحب است شهادتين و اقرار به دوازده امام عليهم السلام و ساير عقايد حقّه را به كسى كه در حال جان دادن است، طورى تلقين كنند كه بفهمد و نيز مستحب است چيزهايى را كه گفته شد تا وقت مرگ تكرار كنند.

مسأله 597)

مستحب است كه اين دعاها را طورى به محتضر تلقين كنند كه بفهمد:

«أَلّلهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الْكَثِيرَ مِنْ مَعاصِيكَ وَ اقْبَلْ مِنِّي اليَسِيرَ مِنْ طاعَتِكَ»

«يا مَنْ يَقْبَلُ اليَسِيرَ وَ يَعْفُو عَنِ الكَثِيرِ اِقْبَلْ مِنِّي اليَسِيرَ»

«وَاعْفُ عَنِّي الكَثِيرَ اِنَّكَ أَنْتَ العَفُوُّ الغَفُورُ الّلهُمَّ ارْحَمْنِي فَاِنَّكَ رَحِيمٌ»

مسأله 598)

مستحب است كسى را كه سخت جان مى دهد، اگر ناراحت نمى شود به جايى كه نماز مى خوانده ببرند.

مسأله 599)

مستحب است براى راحت شدن محتضر بر بالين او، سوره مباركه «يس» و «والصّافّات» و «أحزاب» و آيةالكرسى و آيه پنجاه و چهارم از سوره اعراف يعنى آيه شريفه «إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمواتِ وَ الأَرْض...» و سه آيه آخر سوره بقره، بلكه هر چه از قرآن ممكن است بخوانند.

مسأله 600)

تنها گذاشتن محتضر و گذاشتن چيزى روى شكم او و بودن جنب و حائض نزد او و همچنين حرف زدن زياد و گريه كردن و تنها گذاشتن زنها نزد او، مكروه است. (احكام بعد ازمرگ)-

«احكام بعد از مرگ»
مسأله 601)

بعد از مرگ مسلمان انجام چند عمل مستحب است:

1- چشمها و لبها و چانه ميّت را ببندند،

2- دست و پاى او را دراز كنند و پارچه اى روى او بيندازند،

3- اگر شب مرده است در جايى كه مرده چراغ روشن كنند،

4- براى تشييع جنازه او مؤمنين را خبر كنند،

5- در دفن او عجله نمايند، ولى اگر يقين به مردن او ندارند، بايد صبر كنند تا معلوم شود،

مسأله 602)

اگر ميّت حامله باشد و بچه در شكم او زنده باشد، بايد به قدرى دفن را عقب بياندازند كه پهلوى چپ او را بشكافند و طفل را بيرون آورند و پهلو را بدوزند. (احكام غسل و كفن و نماز و دفن ميّت)-

«احكام غسل و كفن و نماز و دفن ميّت»

مسأله 603)

غسل و كفن و نماز و دفن مسلمان اگرچه دوازده امامى نباشد، بر هر مكلّفى واجب است و اگر يك نفر انجام دهد، از ديگران ساقط مى شود و چنانچه هيچ كس انجام ندهد، همه گناه كرده اند.

مسأله 604)

اگر كسى مشغول كارهاى ميّت شود، بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند، ولى اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد، بايد ديگران تمام كنند.

مسأله 605)

اگر انسان يقين كند كه ديگرى مشغول كارهاى ميّت شده، واجب نيست به كارهاى ميّت اقدام كند، ولى اگر شك يا گمان دارد بايد اقدام نمايد، مگر در موردى كه ميّت در ميان بستگان خود و يا ساير مسلمانان باشد و آنها هم از حال او با خبر باشند كه در اين صورت گمان به اينكه آنها اقدام كرده اند، كافى است.

مسأله 606)

اگر كسى بداند غسل يا كفن يا نماز يا دفن ميّت را باطل انجام داده اند بايد دوباره انجام دهد، ولى اگر گمان دارد كه باطل بوده يا شك دارد درست بوده يا نه، لازم نيست اقدام نمايد.

مسأله 607)

اگر مرده مسلمان غير امامى را هم مذهب خودش مطابق مذهبشان غسل دهد، بر مسلمان دوازده امامى لازم نيست دوباره آنها را انجام دهد.

مسأله 608)

براى غسل و كفن و نماز و دفن ميّت، بايد از ولىّ او اجازه بگيرند.

مسأله 609)

ولىّ زن شوهر او است و بعد از او مردهايى كه از ميّت ارث مى برند، مقدّم بر زنهاى ايشانند، پس هر كدام در ارث بردن مقدّم هستند، در اين امر نيز مقدّمند.

مسأله 610)

اگر كسى بگويد من وصى يا ولىّ ميّت هستم يا ولىّ ميّت به من اجازه داده كه غسل و كفن و دفن ميّت را انجام دهم، سه حالت وجود دارد:

1- چنانچه به حرف او اطمينان دارند و قرينه اى بر ادّعايش باشد، انجام كارهاى ميّت با اوست، خواه ميّت در تصرّف او باشد يا نه،

2- اگر به حرفهايش اطمينان ندارند، امّا فقط او ادّعا مى كند كه ولى يا وصىّ ميّت است يا از ايشان اذن دارد و معارضى هم ندارد - يعنى كس ديگرى اين ادّعا را ندارد - در اين صورت انجام كارهاى ميّت با اوست، خواه ميّت در تصرّف او باشد يا نه،

3- اگر به حرف او اطمينان ندارند و قرينه اى بر ادّعايش وجود ندارد و معارض در ادّعا هم وجود دارد، در اين صورت اگر دو نفر عادل به گفته او شهادت بدهند، بايد حرف او را قبول كرد، كما اينكه اگر به گفته معارض شهادت دهند، بايد گفته معارض را قبول كرد.

مسأله 611)

اگر ميّت براى غسل و كفن و دفن و نماز خود غير از ولى كسى ديگرى را معيّن كند، تعيين ميّت نافذ است و اجازه گرفتن از ولى احتياط استحبابى است و لازم نيست كسى كه ميّت او را براى انجام اين كارها معيّن كرده، اين وصيّت را در حال زنده بودن كسى كه وصيت كرده)موصى( قبول كند و اگر قبول كرد يا رد نمود ولى خبر ردّ او به كسى كه وصيت كرده)موصى( نرسيد، بايد به آن عمل نمايد و اگر بعد از مرگ از وصيّت او مطّلع شد، بنابر احتياط لازم بايد به وصيت او عمل

نمايد.

«احكام غسل ميّت»
مسأله 612)

واجب است ميّت را سه غسل بدهند:

اوّل: با آبى كه با سِدر مخلوط باشد،

دوم: با آبى كه با كافور مخلوط باشد،

سوم: با آب خالص.

مسأله 613)

سدر و كافور بايد به اندازه اى زياد نباشند كه آب را مضاف كنند و به اندازه اى هم كم نباشند كه بگويند: سدر و كافور با آب مخلوط نشده است.

مسأله 614)

اگر سدر و كافور به اندازه اى كه لازم است پيدا نشود، بنابر احتياط واجب بايد مقدارى كه به آن دسترسى دارند، در آب بريزند.

مسأله 615)

كسى كه براى حج يا عمره احرام بسته است، اگر در حج پيش از سعى و در عمره پيش از تقصير بميرد، نبايد او را با آب كافور غسل دهند و به جاى آن بايد با آب خالص غسلش بدهند.

مسأله 616)

اگر سدر و كافور يا يكى از اينها پيدا نشود يا استعمال آن جايز نباشد، مثل آن كه غصبى باشد، بايد به جاى هر كدام كه ممكن نيست، ميّت را با آب خالص غسل بدهند.

مسأله 617)

كسى كه ميّت را غسل مى دهد، بايد مسلمان دوازده امامى و بالغ و عاقل باشد و مسائل غسل را هم بداند يا به دستور شخص مسأله دان غسل بدهد و بعيد نيست كه غسل كودك غير بالغ كه غسل را صحيح انجام دهد، هم كافى باشد.

مسأله 618)

كسى كه ميّت را غسل مى دهد بايد قصد قربت داشته باشد، يعنى غسل را براى انجام فرمان خداوند عالم بجا آورد و در اوّل غسل دوم و سوم هم در صورتى كه انگيزه و قصد باطنى كه از اوّل داشته هنوز هم داشته باشد، تجديد نيّت غسل لزومى ندارد.

مسأله 619)

غسل بچه مسلمان اگرچه از زنا باشد، واجب است و غسل و كفن و دفن كافر و اولاد او، جايز نيست و كسى كه از بچگى ديوانه بوده و به حال ديوانگى بالغ شده، چنانچه پدر و مادر او يا يكى از آنان مسلمان باشند، بايد او را غسل داد و اگر هيچ كدام آنان مسلمان نباشند، غسل دادن او جايز نيست و همچنين است اگر از جهت ديگر حكم به اسلامش شود، مثل بچه اى كه در سرزمين اسلامى پيدا شود و معلوم نباشد كه پدر و مادر او يا يكى از آنان مسلمان است يا نه، چنين بچه اى حكم بچه مسلمان را دارد و بايد او را غسل بدهند.

مسأله 620)

بچه سقط شده را اگر چهار ماه يا بيشتر دارد، بايد غسل بدهند و اگر چهار ماه ندارد، بايد در پارچه اى بپيچند و بدون غسل دفن كنند، بلى اگر خلقت او پيش از چهار ماه كامل و تمام باشد، غسل و كفن او را بنابر احتياط انجام دهند.

مسأله 621)

حرام است مرد، زن را و زن، مرد را غسل بدهد و چنين غسلى باطل است، ولى زن مى تواند شوهر خود را غسل دهد و شوهر هم مى تواند زن خود را غسل بدهد، اگرچه احتياط مستحب آن است كه اگر غسل دادن محرم ديگرى ممكن باشد، زن، شوهر خود و شوهر، زن خود را غسل ندهد.

مسأله 622)

مرد مى تواند دختر بچه اى را كه سنّ او از سه سال بيشتر نيست، غسل دهد، زن هم مى تواند پسر بچه اى را كه سه سال بيشتر ندارد، غسل دهد.

مسأله 623)

اگر براى غسل دادن ميّتى كه مرد است، مرد پيدا نشود، زنانى كه با او نسبت دارند و محرم هستند، مثل مادر و خواهر و عمّه و خاله يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند، مى توانند از زير لباس يا چيزى كه بدن او را بپوشاند، غسلش بدهند و نيز اگر براى غسل ميّت زن، زن ديگرى نباشد، مردهايى كه با او نسبت دارند و محرمند يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند، مى توانند از زير لباس او را غسل دهند.

مسأله 624)

اگر ميّت و كسى كه او را غسل مى دهد، هر دو مرد و يا هر دو زن باشند، بهتر آن است كه غير از عورت، جاهاى ديگر ميّت برهنه باشد.

مسأله 625)

نگاه كردن به عورت ميّت حرام است و كسى كه او را غسل مى دهد، اگر نگاه كند گناه كرده، ولى غسل باطل نمى شود.

مسأله 626)

اگر جايى از بدن ميّت نجس باشد، بايد پيش از آن كه آنجا را غسل بدهند، آب بكشند و احتياط مستحب آن است كه تمام بدن ميّت، پيش از شروع به غسل پاك باشد.

مسأله 627)

غسل ميّت مثل غسل جنابت است و احتياط واجب آن است كه تا غسل ترتيبى ممكن است، ميّت را غسل ارتماسى ندهند و در غسل ترتيبى هم بهتر آن است كه هر يك از سه قسمت بدن را در آب فرو نبرند، بلكه آب روى آن بريزند و فرو بردن هر يك از سه قسمت بدن با مواظبت بر ترتيب در آب كثير اشكالى ندارد.

مسأله 628)

كسى را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده، لازم نيست غسل حيض يا غسل جنابت بدهند، بلكه همان غسل ميّت براى او كافى است.

مسأله 629)

مزد گرفتن براى غسل دادن ميّت حرام است و اگر كسى براى گرفتن مزد ميّت را غسل دهد، آن غسل باطل است، ولى مزد گرفتن براى كارهاى مقدّماتى غسل حرام نيست.

مسأله 630)

در غسل ميّت جبيره مشروع نيست و اگر آب پيدا نشود يا استعمال آن مانعى داشته باشد، بايد عوض هر غسل، ميّت را يك تيمم بدهند و احتياط واجب آن است كه يك تيمم ديگر هم عوض هر سه غسل بدهند و اگر كسى كه تيمم مى دهد، در تيمم سوم قصد مافى الذّمّه نمايد - يعنى نيّت كند كه اين تيمم را براى آن كه به تكليف عمل شده باشد، انجام مى دهم - تيمم چهارم لازم نيست.

مسأله 631)

كسى كه ميّت را تيمم مى دهد، بايد دست خود را به زمين بزند و به صورت و پشت دستهاى ميّت بكشد و اگر ممكن باشد، احتياط واجب آن است كه با دست ميّت هم او را تيمم بدهد. (احكام كفن ميّت)-

«احكام كفن ميّت»
مسأله 632)

ميّت مسلمان را بايد با سه پارچه كه آنها را لنگ و پيراهن و سرتاسرى مى گويند، كفن نمايند.

مسأله 633)

لنگ بايد از ناف تا زانو، اطراف بدن را بپوشاند و بهتر آن است كه از سينه تا روى پا برسد و پيراهن بايد از سر شانه تا نصف ساق پا و تمام بدن را بپوشاند و بهتر آن است كه تا روى پا برسد(5) و درازاى سرتاسرى بايد به قدرى باشد كه بستن دو سر آن ممكن باشد و پهناى آن بايد به اندازه اى باشد كه يك طرف آن روى طرف ديگر بيايد.

مسأله 634)

مقدارى از لنگ كه ناف تا زانو را مى پوشاند و مقدارى از پيراهن كه از شانه تا نصف ساق را مى پوشاند، مقدار واجب كفن است و آنچه بيشتر از اين مقدار در مسأله قبل گفته شد، مقدار مستحب كفن مى باشد.

مسأله 635)

اگر ورثه بالغ باشند واجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را كه در مسأله قبل گفته شد، از سهم آنان بردارند اشكال ندارد و احتياط واجب آن است كه بيشتر از مقدار واجب كفن، بلكه مقدار مورد نياز آن را از سهم وارثى كه بالغ نشده، برندارند.

مسأله 636)

اگر كسى وصيت كرده باشد كه مقدار مستحب كفن را كه در دو مسأله قبل گفته شد، از ثُلث مال او بردارند يا وصيت كرده باشد كه ثلث مال را به مصرف خود او برسانند، ولى مصرف آن را معيّن نكرده باشد يا فقط مصرف مقدارى از آن را معيّن كرده باشد، مى توانند مقدار مستحب كفن را از ثلث مال او بردارند.

مسأله 637)

اگر ميّت وصيت نكرده باشد كه كفن را از ثلث مال او بردارند و بخواهند آن را از اصل مال بردارند، احتياط واجب آن است كه مقدار واجب كفن را با ملاحظه شأن ميّت با ارزانترين قيمتى كه ممكن است تهيّه نمايند، ولى اگر كسانى از ورثه كه بالغ هستند، اجازه دهند كه اين مقدار از سهم آنان برداشته شود، مقدارى را كه اجازه داده اند از سهم آنان مى شود برداشت، اگرچه بعيد نيست برداشتن كفن قيمتى واجب و مستحب از اصل مال جايز باشد.

مسأله 638)

كفن زن بر شوهر واجب است، اگرچه زن از خود مال داشته باشد و همچنين اگر زن را - به شرحى كه در احكام طلاق گفته مى شود - طلاق رجعى بدهند و پيش از تمام شدن عدّه بميرد، شوهرش بايد كفن او را بدهد و چنانچه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه باشد، ولىّ شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد.

مسأله 639)

كفن ميّت بر خويشان او واجب نيست، اگرچه مخارج او در حال زندگى بر آنان واجب باشد.

مسأله 640)

احتياط واجب آن است كه هر يك از سه پارچه كفن به قدرى نازك نباشد كه بدن ميّت از زير آن پيدا باشد.

مسأله 641)

كفن كردن با پوست مردار و چيز غصبى، حتّى اگر چيز ديگرى هم پيدا نشود جايز نيست و چنانچه كفن ميّت غصبى باشد و صاحب آن راضى نباشد، بايد از تنش بيرون آورند، اگرچه او را دفن كرده باشند.

مسأله 642)

كفن كردن ميّت با چيز نجس و يا پارچه ابريشمى خالص يا پارچه اى كه با طلا بافته شده، بنابر احتياط واجب جايز نيست، ولى در حال ناچارى اشكال ندارد.

مسأله 643)

كفن كردن با پارچه اى كه از پشم يا موى حيوان حرام گوشت تهيّه شده، در حال اختيار جايز نيست و احتياط واجب آن است كه با پوست حيوان حلال گوشتى هم كه به دستور شرع كشته نشده، ميّت را كفن نكنند، ولى اگر كفن از مو و پشم حيوان حلال گوشت باشد، اشكال ندارد، اگرچه احتياط مستحب آن است كه با اين دو هم كفن ننمايند.

مسأله 644)

اگر كفن ميّت به نجاست خود او يا به نجاست ديگرى نجس شود، چنانچه كفن ضايع نمى شود، بايد مقدار نجس را بشويند يا ببُرند و اگر بعد از گذاشتن در قبر باشد، بهتر آن است كه كفن را ببرند، بلكه اگر با بيرون آوردنش از قبر به ميّت توهين مى شود و شستن آن ممكن نيست، لازم است، آن مقدار را ببرند، امّا در صورتى كه عوض كردن كفن ممكن باشد، بايد آن را عوض نمايند.

مسأله 645)

كسى كه براى حج يا عمره احرام بسته اگر بميرد، بايد مثل ديگران كفن شود و پوشاندن سر و صورتش اشكال ندارد.

مسأله 646)

مستحب است انسان در حال سلامتى، كفن و سدر و كافور خود را تهيّه كند.

«احكام حنوط»
مسأله 647)

بعد از غسل واجب است ميّت را حنوط كنند، يعنى به پيشانى و كف دستها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاى او كافور بمالند و بنابر احتياط استحبابى در هر يك از اين چند موضع مقدارى كافور هم بگذارند و مستحب است به سر بينى ميّت هم كافور بمالند.

مسأله 648)

كافورى كه براى حنوط ميّت استفاده مى شود، بايد ساييده و تازه باشد و اگر به واسطه كهنه بودن، عطر آن از بين رفته باشد، كافى نيست.

مسأله 649)

احتياط واجب آن است كه اوّل كافور را به پيشانى ميّت بمالند، ولى در جاهاى ديگر ترتيب لازم نيست.

مسأله 650)

بهتر آن است كه ميّت را پيش از كفن كردن، حنوط نمايند، اگرچه اين كار در بين كفن كردن و بعد از آن هم مانعى ندارد.

مسأله 651)

كسى كه براى حج يا عمره احرام بسته، اگر در حج پيش از سعى و در عمره پيش از تقصير بميرد حنوط كردن او جايز نيست.

مسأله 652)

زنى كه شوهر او مرده و هنوز عدّه اش تمام نشده، اگرچه حرام است خود را خوشبو كند، ولى چنانچه بميرد، حنوط كردن او واجب است.

مسأله 653)

خوشبو كردن ميّت با مشك، عنبر، عود و ديگر عطرها و نيز مخلوط نمودن آنها با كافور مكروه است و احتياط مستحب در ترك چنين كارى مى باشد.

مسأله 654)

مستحب است، مقدارى تربت حضرت سيّدالشُهداعليه السلام را با كافور مخلوط كنند، ولى بايد از آن كافور به جاهايى كه بى احترامى مى شود، نرسانند و نيز بايد تربت به قدرى زياد نباشد كه وقتى با كافور مخلوط شد، به آن كافور نگويند.

مسأله 655)

اگر كافور پيدا نشود يا فقط به اندازه غسل باشد، حنوط لازم نيست و چنانچه بيشتر از مقدارى باشد كه در غسل مورد نياز است، ولى به همه هفت عضو نرسد، بنابر احتياط واجب بايد اوّل پيشانى را حنوط كنند و اگر زياد آمد به جاهاى ديگر بمالند.

مسأله 656)

مستحب است دو چوب تر و تازه در قبر همراه ميّت بگذارند و شهادتين و شهادت به ولايت را در آن دو چوب بنويسند. (احكام نماز ميّت)-

«احكام نماز ميّت»
مسأله 657)

نماز خواندن بر ميّت مسلمان، اگرچه بچّه باشد واجب است، ولى بايد پدر و مادر آن بچّه يا يكى از آنان مسلمان باشند يا به جهت ديگرى حكم به اسلام آن بچّه شود و شش سال بچّه تمام شده باشد.

مسأله 658)

نماز خواندن بر بچه اى كه شش سال او تمام نشده، مستحب است، ولى نماز خواندن بر بچه اى كه مرده به دنيا آمده، مستحب نيست.

مسأله 659)

نماز ميّت بايد بعد از غسل و حنوط و كفن كردن او خوانده شود و اگر پيش از اينها يا در بين اينها بخوانند، اگرچه از روى فراموشى يا ندانستن مسأله باشد، كافى نيست.

مسأله 660)

كسى كه مى خواهد نماز ميّت بخواند، لازم نيست با وضو يا غسل يا تيمم باشد و بدن و لباسش پاك باشد و اگر لباس او غصبى هم باشد، اشكال ندارد، اگرچه احتياط مستحب آن است كه تمام چيزهايى را كه در نمازهاى ديگر لازم است رعايت كند، بلكه بنابر احتياط لازم سخن گفتن و خنده و پشت به قبله كردن و ساير مبطلات نماز را در حال نماز ترك كنند.

مسأله 661)

كسى كه به ميّت نماز مى خواند، بايد رو به قبله باشد و نيز واجب است، ميّت را مقابل او به پشت بخوابانند، به طورى كه سر او به طرف راست نمازگزار و پاى او به طرف چپ نمازگزار باشد.

مسأله 662)

مكان نمازگزار نبايد غصبى باشد و نيز بايد از جاى ميّت پست تر يا بلندتر نباشد، ولى مقدار كمى پستى و بلندى اشكال ندارد.

مسأله 663)

اگر از روى نادانى يا فراموشى در مكان غصبى بر ميّت نماز بخوانند، نماز صحيح است و اشكال ندارد.

مسأله 664)

اگر ميّت در تابوت غصبى باشد يا در مكان غصبى باشد، ولى جاى كسى كه بر او نماز مى خواند غصبى نباشد، نماز صحيح است.

مسأله 665)

اگر كفن ميّت غصبى باشد، بايد آن را از او جدا نمايند و نماز را تأخير بيندازند تا كفن حلال پيدا شود و اگر ممكن نباشد از جهت بى احترامى به ميّت و هتك او يا به جهت ديگرى بايد ميّت را برهنه نمايند و عورتش را با چيزى بپوشانند و بر او نماز بخوانند.

مسأله 666)

نمازگزار بايد از ميّت دور نباشد، ولى كسى كه نماز ميّت را به جماعت مى خواند، اگر از ميّت دور باشد، چنانچه صفها به يكديگر متّصل باشند، اشكال ندارد.

مسأله 667)

نمازگزار بايد مقابل ميّت بايستد، ولى اگر نماز به جماعت خوانده شود و صف جماعت از دو طرف ميّت بگذرد، نماز كسانى كه مقابل ميّت نيستند، اشكال ندارد.

مسأله 668)

بين ميّت و نمازگزار، نبايد پرده و ديوار يا چيزى مانند اينها باشد، ولى اگر ميّت در تابوت و مانند آن باشد، اشكال ندارد.

مسأله 669)

در وقت خواندن نماز، بايد عورت ميّت پوشيده باشد و اگر كفن كردن او ممكن نيست، بايد عورتش را اگرچه با تخته و آجر و مانند اينها باشد، بپوشانند.

مسأله 670)

نماز ميّت را بايد ايستاده و با قصد قربت خواند و در موقع نيّت ميّت را معيّن نمود، مثلاً نيت كند: نماز مى خوانم بر اين ميّت قُرْبَةً إِلىَ اللَّه.

مسأله 671)

اگر كسى نباشد كه بتواند نماز ميّت را ايستاده بخواند، مى شود بر او نشسته نماز خواند.

مسأله 672)

اگر ميّت وصيّت كرده باشد كه شخص معيّنى بر او نماز بخواند، بنابر احتياط استحبابى آن شخص از ولىّ ميّت اجازه بگيرد و ولىّ ميّت هم مكلّف است كه اجازه بدهد و چنانچه قبلاً گفته شد كه ولى نمى تواند به شخص ديگرى اجازه بدهد.

مسأله 673)

مكروه است بر ميّت چند مرتبه نماز بخوانند، ولى اگر ميّت اهل علم و تقوى باشد، مكروه نيست.

مسأله 674)

اگر ميّت را عمداً يا از روى فراموشى يا به جهت عذرى بدون نماز دفن كنند يا بعد از دفن معلوم شود، نمازى كه بر او خوانده شده، باطل بوده است، تا وقتى جسد او از هم نپاشيده واجب است با شرطهايى كه براى نماز ميّت گفته شد، به قبرش نماز بخوانند. (دستور نماز ميّت)-

«دستور نماز ميّت»
مسأله 675)

نماز ميّت پنج تكبير دارد و اگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد كافى است:

بعد از نيّت و گفتن تكبير اوّل بگويد:

«أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ»

و بعد از تكبير دوم بگويد: «أَلّلهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»

و بعد از تكبير سوم بگويد: «أَلّلهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ المُؤْمِناتِ»

و بعد از تكبير چهارم اگر ميّت مرد است بگويد: «أَلّلهُمَّ اغْفِرْ لِهذاَ المَيِّتِ»

و اگر زن است بگويد: «أَلَّهُمَّ اغْفِرْ لِهذِهِ المَيِّتِ»

و بعد تكبير پنجم را بگويد و بهتر است بعد از تكبير اوّل بگويد: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ اِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً بَيْنَ يَدَيِ السَّاعَةِ» و بعد از تكبير دوم بگويد: «أَلّلهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ بارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْحَمْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ كَأَفْضَلِ ما صَلَّيْتَ وَ بارَكْتَ وَ تَرَحَّمْتَ عَلى إِبْراهِيمَ وَ آلِ اِبْراهِيمَ اِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ وَ صَلِّ عَلى جَمِيعِ الأَنْبِياءِ وَ المُرْسَلِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ جَمِيعِ عِبادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ» و بعد از تكبير سوم بگويد: «أَلّلهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ المُؤْمِناتِ وَالمُسْلِمِينَ وَالمُسْلِماتِ أَلاَحْياءِ مِنْهُمْ وَ الأَمْواتِ تابِعْ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ بِالخَيْراتِ اِنَّكَ مُجِيبُ الدَّعَواتِ اِنَّكَ عَلى

كُلِّ شَيٍ قَدِيرٌ» و بعد از تكبير چهارم، اگر ميّت مرد است بگويد: «أَلّلهُمَّ اِنَّ هذا عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ وَ ابْنُ أَمَتِكَ نَزَلَ بِكَ وَ أَنْتَ خَيْرُ مَنْزُولٍ بِهِ، أَلّلهُمَّ اِنَّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ اِلاَّ خَيْراً وَ أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنَّا، أَلّلهُمَّ اِنْ كانَ مُحْسِناً فَزِدْ فِي اِحْسانِهِ وَ اِنْ كانَ مُسِيئاً فَتَجاوَزْ عَنْهُ وَاغْفِرْ لَهُ أَلّلهُمَّ اجْعَلْهُ عِنْدَكَ فِى أَعْلى عِلِّيّينَ وَاخْلُفْ عَلى أَهْلِهِ فِى الغابِرِينَ وَ ارْحَمْهُ بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ»«أَلّلهُمَّ اِنَّ هذِهِ أَمَتُكَ وَ ابْنَةُ عَبْدِكَ وَابْنَةُ أَمَتِكَ نَزَلَتْ بِكَ وَ أَنْتَ خَيْرُ مَنْزُولٍ بِهِ، أَلّلهُمَّ إِنَّا لا نَعْلَمُ مِنْها اِلاَّ خَيْراً وَ أَنْتَ أَعْلَمُ بِها مِنَّا، أَلّلهُمَّ اِنْ كانَتْ مُحْسِنَةً فَزِدْ فِى اِحْسانِها وَ اِنْ كانَتْ مُسِيئَةً فَتَجاوَزْ عَنْها وَ اغْفِرْ لَها، ألّلهُمَّ اجْعَلْها عِنْدَكَ فِى أَعْلى عِلِّيِّينَ وَ اخْلُفْ عَلى أَهْلِها فِى الغابِرِينَ وَ ارْحَمْها بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ» و اگر ميّت زن است، بعد از تكبير چهارم بگويد: و بعد تكبير پنجم را بگويد.

مسأله 676)

بنابر احتياط در دعاهايى كه گفته شد، قصد معنى بشود، يعنى براى ميّت با اين عبارات دعا كند و مجرّد حكايت الفاظ و گفتن عبارات نباشد.

مسأله 677)

بايد تكبيرها و دعاها را طورى پشت سر هم بخواند كه نماز از صورت خود خارج نشود.

مسأله 678)

كسى كه نماز ميّت را به جماعت مى خواند، بايد تكبيرها و دعاهاى آن را هم خودش بخواند و هر گاه دعاهاى وارد را نمى داند و در جايى قرار گرفته باشد كه صداى امام را نمى شنود، گفتن تكبيرات پنجگانه كافى است.

«مستحبات نماز ميّت»
مسأله 679)

چند چيز در نماز ميّت مستحب است:

اوّل: كسى كه نماز ميّت مى خواند، با وضو يا غسل يا تيمم باشد و بنابر احتياط مستحب در صورتى تيمم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد يا بترسد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند به نماز ميّت نرسد.

دوم: اگر ميّت مرد است، امام جماعت يا كسى كه فُرادى به او نماز مى خواند، مقابل وسط قامت او بايستد و اگر ميّت زن است مقابل سينه اش بايستد.

سوم: پا برهنه يعنى بدون كفش نماز بخواند و امّا جوراب عيبى ندارد.

چهارم: در هر تكبير دستها را بلند كند.

پنجم: فاصله او با ميّت به قدرى كم باشد كه اگر باد لباسش را حركت دهد، به جنازه برسد.

ششم: نماز ميّت را به جماعت بخواند.

هفتم: امام جماعت تكبير و دعاها را بلند بخواند و كسانى كه با او نماز مى خوانند، آهسته بخوانند.

هشتم: در جماعت اگرچه مأموم يك نفر باشد، عقب امام بايستد.

نهم: نمازگزار به ميّت و مؤمنين زياد دعا كند.

دهم: پيش از نماز سه مرتبه بگويد: الصلاة.

يازدهم: نماز را در جايى بخوانند كه مردم براى نماز ميّت بيشتر به آنجا مى روند.

دوازدهم: زن حائض اگر نماز ميّت را به جماعت مى خواند، در صفى تنها بايستد.

مسأله 680)

خواندن نماز ميّت در مساجد مكروه است، ولى در مسجدالحرام مكروه نيست.

«احكام دفن»
مسأله 681)

واجب است ميّت را طورى در زمين دفن كنند كه بوى او بيرون نيايد و درندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند و اگر ترس آن باشد كه جانور بدن او را بيرون آورد، بايد قبر را با آجر و چيزهايى مانند آن محكم كنند.

مسأله 682)

اگر دفن ميّت در زمين ممكن نباشد، مى توانند بلكه واجب است، به جاى دفن در زمين، او را در بنا يا تابوت بگذارند و آنچه در بعضى شهرها متعارف شده كه صندوقى در بنا تهيّه نموده و ميّت را داخل آن مى گذارند، بدون عذر شرعى صحيح نمى باشد.

مسأله 683)

ميّت را بايد در قبر به پهلوى راست طورى بخوابانند كه جلوى بدن او رو به قبله باشد.

مسأله 684)

اگر كسى در كشتى بميرد، چنانچه جسد او فاسد نمى شود و بودن او در كشتى مانعى ندارد، بايد صبر كنند تا به خشكى برسند و او را در زمين دفن كنند و گرنه، بايد در كشتى غسلش بدهند و حنوط و كفن كنند و پس از خواندن نماز ميّت، چيز سنگينى به پايش ببندند و به دريا بيندازند يا او را در خمره اى بگذارند و درش را ببندند و به دريا بيندازند و در صورت امكان بنابر احتياط همين صورت دوم را اختيار نمايند و اگر ممكن است، او را در جايى بيندازند كه فوراً طعمه حيوانات نشود و حكم مذكور در جايى است كه براى حفظ جسد ميّت راه ديگرى ممكن نباشد.

مسأله 685)

اگر بترسند كه دشمن قبر ميّت را بشكافد و بدن او را بيرون آورد و گوش يا بينى يا اعضاى ديگر او را ببرد، چنانچه ممكن باشد، بايد طورى كه در مسأله پيش گفته شد، او را به دريا بيندازند.

مسأله 686)

مخارج انداختن در دريا و مخارج محكم كردن قبر ميّت را در صورتى كه لازم باشد، بايد از اصل مال ميّت بردارند.

مسأله 687)

اگر زن كافر بميرد و بچّه در شكم او مرده باشد يا هنوز روح به بدن او داخل نشده باشد، چنانچه پدر بچّه مسلمان باشد، بايد زن را در قبر به پهلوى چپ، پشت به قبله بخوابانند كه روى بچّه به طرف قبله باشد.

مسأله 688)

دفن مسلمان، در قبرستان كفّار و دفن كافر، در قبرستان مسلمانان جايز نيست.

مسأله 689)

دفن مسلمان در جايى كه بى احترامى به او باشد، مانند جايى كه خاكروبه و كثافت مى ريزند جايز نيست.

مسأله 690)

دفن ميّت در جاى غصبى و در زمينى كه مثل مسجد براى كارى غير دفن كردن وقف شده جايز نيست، چه براى مسلمانان ضرر داشته باشد يا نه، چه با نماز مزاحمت داشته باشد يا نه.

مسأله 691)

دفن دو ميّت - با مراعات دستورات و شرايط شرعى - در يك زمان، در يك قبر اشكالى ندارد، اگرچه اين كار كراهت دارد و احتياط مستحب در ترك آن است.

مسأله 692)

دفن ميّت در قبر مرده ديگر جايز نيست، مگر آن كه قبر، كهنه شده و ميّت اوّلى از بين رفته باشد يا اينكه قبر طورى خراب شده باشد كه مستلزم نبش و هتك ميّت نباشد و بايد فوراً ميّت ديگر را بگذارند و قبر را بپوشانند.

مسأله 693)

چيزى كه از ميّت جدا مى شود، اگرچه مو و ناخن و دندانش باشد بايد با او دفن شود، امّا اگر موجب نبش قبر شود، بايد جدا دفن شود و همچنين دفن ناخن و دندانى كه در حال زندگى از انسان جدا مى شود، مستحب است.

مسأله 694)

اگر كسى در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد، در صورتى كه محذور و مانعى نداشته باشد - مثل آنكه چاه براى شخص ديگرى باشد كه راضى به اين كار نيست - بايد درِ چاه را ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند و در صورت وجود مانع بايد هر طور كه مى توانند، شرعاً از اين مانع خلاص شوند.

مسأله 695)

اگر با شرايطى كه در مسأله قبل بيان شد، چاه را قبر ميّت قرار دهند، لازم است - در صورتى كه ممكن باشد - داخل چاه بروند و ميّت را همانجا تيمم بدهند و كفن نمايند.

مسأله 696)

جايز است جسد ميّت را با موادّ شيميايى متعارف يا ديگر راههاى معمول نگهدارى نمايند تا از بين نرود و متعفّن نشود و بعد از مدّتى دفن نمايند، ولى جايز نيست جسد را دفن نكنند و در صندوق يا محفظه يا امثال آنها نگهدارى كنند.

مسأله 697)

اگر قبر را طورى در زمين بكنند و بسازند كه قابل نقل و انتقال باشد، اشكال ندارد ولى جا به جا نمودن آن مكروه است، مگر اينكه قبر را به اماكن مقدّسه و مشاهد مشرّفه منتقل نمايند.

مسأله 698)

اگر بچّه در رحم مادر بميرد و ماندنش در رحم براى مادر خطر داشته باشد، بايد با آسان ترين راه او را بيرون آورند و چنانچه ناچار شوند كه او را قطعه قطعه كنند اشكال ندارد، ولى اين كار بايد به وسيله شوهرش - اگر اهل فن است - يا زنى كه اهل فن باشد انجام يابد و اگر ممكن نيست، مرد محرمى كه اهل فن باشد و اگر آن هم ممكن نشود، مرد نامحرمى كه اهل فن باشد، بچّه را بيرون بياورد و در صورتى كه آن هم پيدا نشود، كسى كه اهل فن نباشد، مى تواند بچه را بيرون آورد.

مسأله 699)

هرگاه مادر بميرد و بچّه در شكمش زنده باشد، اگرچه اميد به زنده ماندن طفل نداشته باشند، بايد به وسيله كسانى كه در مسأله قبل گفته شد و به همان ترتيب، پهلوى چپ او را بشكافند و بچّه را بيرون آورند و بدوزند، البته اين حكم در موردى است كه شكاف از طرف چپ در زنده ماندن بچّه تأثير داشته باشد، وگرنه از هر طرفى كه براى سلامت ماندن بچه سودمندتر است، بايد شكم مادر را بشكافند و بچّه را بيرون بياورند.

«مستحبّات دفن»
مسأله 700)

مستحب است قبر را به اندازه قدّ انسان متوسط يا به اندازه گلوگاه انسان متوسط گود كنند و ميّت را در نزديكترين قبرستان دفن نمايند، مگر آن كه قبرستان دورتر از جهتى بهتر باشد، مثل آن كه مردان خوب در آنجا دفن شده باشند يا مردم براى فاتحه اهل قبور بيشتر به آنجا بروند و نيز مستحب است جنازه را در چند ذرعى قبر، زمين بگذارند و تا سه مرتبه كم كم نزديك ببرند و در هر مرتبه زمين بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر كنند و اگر ميّت مرد است در دفعه سوم طورى زمين بگذارند كه سر او طرف پايين قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر، وارد قبر نمايند و اگر زن است، در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر كنند و در موقع وارد كردن، پارچه اى روى قبر بگيرند و نيز مستحب است جنازه را به آرامى از تابوت بگيرند و وارد قبر كنند و دعاهايى كه دستور داده شده، پيش از دفن و موقع دفن بخوانند

و بعد از آن كه ميّت را در لَحَد گذاشتند، گره هاى كفن را باز كنند و صورت ميّت را روى خاك بگذارند و بالشى از خاك زير سر او بسازند و پشت ميّت خشت خام يا كلوخى بگذارند كه ميّت به پشت برنگردد و پيش از آن كه لحد را بپوشانند، دست راست را به شانه راست ميّت بزنند و دست چپ را با قُوَّت به شانه چپ ميّت بگذارند و دهان را نزديك گوش او ببرند و به شدّت حركتش دهند و سه مرتبه بگويند: «اِسمَعْ اِفْهَمْ يا فُلانَ بْنَ فُلانٍ» و به جاى «فُلان بن فُلان» اسم ميّت و پدرش را بگويد، مثلاً اگر اسم او محمد و اسم پدرش على است، سه مرتبه بگويند: «اِسْمَعْ اِفْهَمْ يا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ» پس از آن بگويند:

«هَلْ اَنْتَ عَلىَ العَهْدِ الَّذى فارَقْتَنا عَلَيهِ مِنْ شَهادَةِ أَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ سَيِّدُ النَّبِيِّينَ وَ خاتمُ المُرْسَلِينَ وَ أَنَّ عَلِيّاً اَمِيرُالمُؤْمِنِينَ وَ سَيِّدُ الوَصِيِّينَ وَ اِمامٌ افْتَرَضَ اللَّهُ طاعَتَهُ عَلىَ العالَمِينَ وَ أَنَّ الحَسَنَ وَالحُسَيْنَ وَ عَلِىِّ بْنِ الحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدَ بْنِ عَلِىٍّ وَ جَعْفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ وَ عَلِىَّ بنِ مُوسى وَ مُحَمَّدَ بنِ عَلِىٍّ وَ عَلِىَّ بن مُحَمَّدٍ وَ الحَسَنَ بنَ عَلِىٍّ وَالقائِمَ الحُجَّةِ المَهْدِى صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيهِمْ اَئِمَّةُ المُؤْمِنِينَ وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى الخَلْقِ أَجْمَعِينَ وَ أَئِمَّتُكَ أَئِمَّةُ هُدىً بِكَ أَبْرارٌ يا فُلانَ بنَ فُلان»

و به جاى فلان بن فلان، اسم ميّت و پدرش را بگويد و بعد بگويد:

«اِذا أَتاكَ المَلَكانِ المُقَرَّبانِ رَسُولَيْنِ مِنْ عِنْدِ

اللَّهِ تَبارَكَ وَ تَعالى وَ سَئَلاكَ عَنْ رَبِّكَ وَ عَنْ نَبِيِّكَ وَ عَنْ دِينِكَ وَ عَنْ كِتابِكَ وَ عَنْ قِبْلَتِكَ وَ عَنْ أَئِمَّتِكَ فَلا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ وَ قُلْ فِى جَوابِهِما اَللَّهُ رَبِّى وَ مُحَمَّدٌصلى الله عليه وآله نَبِيِّى وَ الإِسْلامُ دِينِى وَ القُرْآنُ كِتابِى وَ الكَعْبَةُ قِبْلَتِى وَ اَمِيرُالمُؤْمِنِينَ عَلِىِّ بْن أَبِى طالِبٍ اِمامِى وَ الحَسَنُ بْنُ عَلِىٍّ المُجْتَبى اِمامِى وَ الحُسَيْنُ بنُ عَلِىٍّ الشَّهِيِدُ بِكَرْبَلا اِمامِى وَ عَلِىٌّ زَيْنُ العابِدِينَ اِمامِى وَ مُحَمَّدٌ باقِرِ اِمامِى وَ جَعْفَر الصَّادِق اِمامِى وَ مُوسَى الكاظِم اِمامِى وَ عَلِى الرِّضا اِمامِى وَ مُحَمَّد الجَواد اِمامِى وَ عَلِى الهادِى اِمامِى وَالحَسَن العَسْكَرِىّ اِمامِى وَ الحُجَّةُ المُنْتَظَرُ اِمامِى هؤُلاءِ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيهِمْ أَجْمَعِينَ أَئِمَّتِى وَ سادَتِى وَ قادَتِى وَ شُفَعائِى، بِهِمْ أَتَوَلّى وَ مِنْ أَعْدائِهِمْ أَتَبَرَّءُ فِى الدُّنْيا وَ الآخِرَة. ثُمَّ اعْلَمْ يا فُلانَ بنَ فُلان» و به جاى فلان بن فلان، اسم ميّت و پدرش را بگويد، بعد بگويد: «أَنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى نِعْمَ الرَّبُّ وَ أَنَّ مُحَمَّداًصلى الله عليه وآله نِعْمَ الرَّسُولُ وَ أَنَّ عَلِىَّ بْن أَبِى طالِبٍ وَ اَوْلادَهُ المَعْصُومِينَ الأَئِمَّة الإِثْنى عَشَرَ نِعْمَ الاَئِمَّة وَ أَنَّ ما جاءَ بِهِ مُحَمَّدٌصلى الله عليه وآله حَقٌّ وَ أَنَّ المَوْتَ حَقٌّ وَ سُؤالَ مُنْكَرٍ وَ نَكِيرٍ فِى القَبْرِ حَقٌّ وَ البَعْثَ حَقٌّ وَالنُّشُورَ حَقٌّ وَالصِّراطَ حَقٌّ وَ المِيزانَ حَقٌّ وَ تَطايُرَ الكُتُبِ حَقٌّ و أَنَّ الجَنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِى القُبُورِ.» پس بگويد: «اَفَهِمْتَ يا فُلانَ» و به جاى فلان، اسم ميّت را بگويد و پس از آن بگويد:

«ثَبَّتَكَ اللَّهُ بِالقَوْلِ الثَّابِتِ هَداكَ اللَّهُ اِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ

عَرَّفَ اللَّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اَوْلِيائِكَ فِى مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِهِ.» سپس بگويد:

«اَللَّهُمَّ جافِ الأَرْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ وَاصْعَدْ بِرُوحِهِ اِلَيْكَ وَ لَقِّه مِنْكَ بُرْهاناً اَللَّهُمَّ عَفْوَكَ عَفْوَكَ.»

مسأله 701)

مستحب است كسى كه ميّت را در قبر مى گذارد، با طهارت و سر برهنه و پابرهنه باشد و از طرف پاى ميّت از قبر بيرون بيايد و غير از خويشان ميّت كسانى كه حاضرند با پشت دست خاك بر قبر بريزند و بگويند: «اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَيْهِ راجَعُونَ» و اگر ميّت زن است كسى كه با او محرم مى باشد، او را در قبر بگذارد و اگر محرمى نباشد، خويشانش او را در قبر بگذارند.

مسأله 702)

مستحب است قبر را مربّع يا مربّع مستطيل بسازند و به اندازه چهار انگشت از زمين بلند كنند و نشانه اى روى آن بگذارند كه اشتباه نشود و روى قبر آب بپاشند و بعد از پاشيدن آب كسانى كه حاضرند، دستها را بر قبر بگذارند و انگشتها را باز كرده و به مقدار كمى كه آثار انگشت باقى بماند در خاك فرو برند و هفت مرتبه سوره مباركه «انّا أنزلناه» بخوانند و براى ميّت طلب آمرزش كنند و اين دعا را بخوانند: «ألَّلهُمَّ جافِ الأَرْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ وَ اصْعِدْ إِلَيْكَ رُوحَهُ وَ لَقِّهِ مِنْكَ رِضْواناً وَ اسْكِنْ قَبْرَهُ مِنْ رَحْمَتِكَ ما تُغْنِيهِ بِهِ عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِواكَ.»

مسأله 703)

پس از رفتن كسانى كه تشييع جنازه كرده اند، مستحب است ولى ميّت يا كسى كه از طرف ولى اجازه دارد، دعاهايى را كه دستور داده شده، به ميّت تلقين كند.

مسأله 704)

بعد از دفن، مستحب است صاحبان عزا را سر سلامتى دهند، ولى اگر مدتى گذشته است كه به واسطه سر سلامتى دادن، مصيبت يادشان مى آيد، ترك آن بهتر است و نيز مستحب است تا سه روز براى اهل خانه ميّت غذا بفرستند و غذا خوردن نزد آنان و در منزلشان مكروه است.

مسأله 705)

مستحب است انسان در مرگ خويشان، مخصوصاً در مرگ فرزند، صبر كند و هر وقت ميّت را ياد مى كند: «انّا للَّهِ و اِنَّا اِلَيهِ راجِعُونَ» بگويد و براى ميّت قرآن بخواند و سر قبر پدر و مادر از خداوند، حاجت بخواهد و قبر را محكم بسازد كه زود خراب نشود.

مسأله 706)

جايز نيست انسان در مرگ كسى صورت و بدن را بخراشد و به خود لطمه بزند، خواه خون بيايد يا نيايد، ولى در مصيبت حضرات معصومين عليهم السلام اگر ضرر نداشته باشد جايز است، بلكه رجحان هم دارد.

مسأله 707)

پاره كردن گريبان)يقه( در مرگ غير پدر و برادر جايز نيست و احتياط واجب آن است كه در مصيبت آنان هم گريبان)يقه( پاره نكند.

مسأله 708)

اگر زن در عزاى ميّت صورت خود را بخراشد يا موى خود را بِكَند، بايد يك بنده آزاد كند يا ده فقير را اطعام كند و يا آنها را بپوشاند و همچنين است اگر مرد در مرگ زن يا فرزند گريبان يا لباس خود را پاره كند و در صورتى كه زن موى خود را با چاقو يا قيچى و چيزهايى مانند آنها ببرد، بايد يك بنده آزاد كند يا شصت فقير اطعام كند يا دو ماه روزه بگيرد.

مسأله 709)

احتياط واجب آن است كه در گريه بر ميّت، صدا را خيلى بلند نكنند.

(نماز وحشت)-«نماز وحشت»

مسأله 710)

مستحب است در شب اوّل قبر، دو ركعت نماز وحشت براى ميّت بخوانند و دستور آن اين است كه: در ركعت اوّل بعد از حمد، يك مرتبه آيةالكرسى بخوانند و احوط آن است كه آيةالكرسى را تا «هُمْ فِيها خالِدُون» بخوانند و در ركعت دوم بعد از حمد، ده مرتبه سوره «انّا أنْزَلْناه» بخوانند و بعد از سلام نماز بگويند: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ابْعَثْ ثَوابَها اِلى قَبْرِ فُلان» و به جاى كلمه «فلان» اسم ميّت را بگويند.

مسأله 711)

نماز وحشت را در هر موقع از شب اوّل قبر مى شود خواند، ولى بهتر است در اوّل شب، بعد از نماز عشا خوانده شود.

مسأله 712)

اگر بخواهند ميّت را به شهر دورى ببرند يا به جهت ديگر دفن او تأخير بيفتد، بايد نماز وحشت را تا شب اوّل قبر او تأخير بيندازد.

«نبش قبر»
مسأله 713)

نبش قبر مسلمان، يعنى شكافتن قبر او، اگرچه طفل يا ديوانه باشد حرام است، ولى اگر بدنش از بين رفته و خاك شده باشد و حتّى استخوان هم باقى نمانده باشد، اشكال ندارد.

مسأله 714)

نبش قبر امامزاده ها و شُهدا و علما و صُلحا اگرچه سالها بر آن گذشته باشد حرام است، خواه زيارتگاه باشد يا نباشد.

مسأله 715)

شكافتن قبر در چند مورد حرام نيست:

اوّل: آن كه ميّت در زمين غصبى دفن شده باشد و مالك زمين راضى نشود كه در آنجا بماند.

دوم: آن كه كفن يا چيز ديگرى كه با ميّت دفن شده، غصبى باشد و صاحب آن راضى نشود كه در قبر بماند و اگر كفن عادةً پوسيده باشد، مثل يا قيمت آن را بدهند و قبر را نبش ننمايند و همچنين است اگر چيزى از مال خود ميّت كه به ورثه او رسيده با او دفن شده باشد و ورثه راضى نشوند كه آن چيز در قبر بماند، ولى اگر وصيّت كرده باشد كه دعا يا قرآن يا انگشترى را با او دفن كنند، براى بيرون آوردن آنها نمى توانند قبر را بشكافند، مگر اين كه قيمت آن از ثلث بيشتر باشد و ورثه مقدار اضافى را اجازه ندهند يا در بين ورثه طفل صغيرى باشد، هر چند ديگر ورثه اجازه بدهند.

سوم: آن كه ميّت بى غسل يا بى كفن دفن شده باشد، يا بفهمند غسلش باطل بوده يا به غير دستور شرع كفن شده يا او را در قبر، رو به قبله نگذاشته اند و در هر صورت اگر نبش باعث هتك ميّت و اذيّت مردم شود، نبش جايز نيست.

چهارم: آن كه براى ثابت شدن حقّى بخواهند بدن ميّت را ببينند.

پنجم: آن كه ميّت را در جايى كه بى احترامى به اوست مثل قبرستان كفّار يا جايى كه كثافت و خاكروبه مى ريزند، دفن كرده باشند.

ششم: آن كه براى يك مطلب

شرعى كه اهمّيّت آن از شكافتن قبر بيشتر است قبر را بشكافند، مثلاً بخواهند بچّه زنده را از شكم زن حامله اى كه دفنش كرده اند، بيرون آورند.

هفتم: آن كه بترسند درنده اى بدن ميّت را پاره كند يا سيل او را ببرد يا دشمن بيرون آورد.

هشتم: آن كه قسمتى از بدن ميّت را كه با او دفن نشده، بخواهند دفن كنند، ولى احتياط واجب آن است كه آن قسمت از بدن را طورى در قبر بگذارند كه بدن ميّت ديده نشود.

نهم: شكافتن قبر براى نقل ميّت به مشاهد مشرفه خصوصاً در صورتى كه وصيّت كرده باشد.

مسأله 716)

در مواردى كه گفته شد نبش حرام نيست، غالباً نبش واجب مى شود و در بعضى موارد، مثل نقل بدن ميّت به مشاهد مشرفه جايز مى باشد. (

غسلهاى مستحب

مسأله 717)

غسلهاى مستحب در شرع مقدّس اسلام بسيار است و از آن جمله است:

1- غسل جمعه: وقت آن از اذان صبح است تا ظهر و بهتر است نزديك ظهر بجا آورده شود و اگر تا ظهر انجام ندهد، بهتر است غسل را بدون نيّت ادا و قضا تا عصر جمعه بجا آورد و اگر در روز جمعه غسل نكند، مستحب است از صبح شنبه تا غروب، قضاى آن را بجا آورد و كسى كه بداند يا مى ترسد در روز جمعه آب پيدا نكند، مى تواند روز پنجشنبه يا شب جمعه، غسل را انجام دهد، ولى در شب جمعه به قصد رجاء مطلوبيت غسل را بجا آورد و مستحب است انسان در موقع غسل جمعه بگويد: «أشْهَدُ أنْ لا الهَ الَّا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ أَنّ مُحمّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اللّهمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلْنى مِن التّوّابينَ و اجْعَلْنى مِن المُتطهّرين.»

2- غسل شب اوّل ماه رمضان و تمام شب هاى طاق)فرد(، مثل شب سوم و پنجم و هفتم، ولى از شب بيست و يكم مستحب است در همه شب ها غسل كند و غسل شب هاى اوّل و پانزدهم و هفدهم و نوزدهم و بيست و يكم و بيست و سوم و بيست و پنجم و بيست و هفتم و بيست و نهم بيشتر سفارش شده است و وقت غسل شب هاى ماه رمضان تمام شب است و بهتر است مقارن غروب آن ها را بجا آورد، ولى از

شب بيست و يكم تا آخر ماه بهتر است، غسل را بين نماز مغرب و عشا بجا آورد و نيز مستحب است در شب بيست و سوم غير از غسل اوّل شب، يك غسل هم در آخر شب انجام دهد.

3- غسل روز عيد فطر و عيد قربان: وقت آن از اذان صبح است تا غروب و و بهتر است كه آن را پيش از نماز عيد بجا آورند و بهتر آن است كه غسل عيد را بعد از ظهر تا غروب به قصد رجا و مطلوبيت بجا آورد.

4- غسل شب عيد فطر: وقت آن از اوّل مغرب است تا اذان صبح و بهتر است كه آن را در اوّل شب بجا آورند.

5- غسل روز هشتم و نهم ذيحجه: در روز نهم بهتر است آن را نزديك ظهر بجا آورند.

6- غسل روز اوّل و پانزدهم و بيست و هفتم و آخر ماه رجب: وقت اين غسل ها اوّل فجر)اذان صبح( تا غروب است.

7- غسل روز عيد غدير: بهتر است پيش از ظهر آن را انجام دهند.

8- غسل روز بيست و چهارم ذيحجه.

9- غسل روز عيد نوروز و پانزدهم شعبان و نهم و هفدهم ربيع الاول و روز بيست و پنجم ذيقعده.

10- غسل دادن بچّه اى كه تازه به دنيا آمده: وقت آن بعد از تولّد بچّه است تا دو - سه روز كه بگويند تازه به دنيا آمده و اگر تأخير شد، به قصد رجا غسل بدهند.

11- غسل كسى كه در حال مستى خوابيده است.

12- غسل كسى كه جايى از بدنش را به بدن ميّتى كه غسل داده اند، رسانده باشد.

13- غسل كسى كه در موقع گرفتن خورشيد و ماه

نماز آيات را عمداً نخوانده، در صورتى كه تمام ماه و خورشيد گرفته باشد، بلكه احتياط واجب آن است كه اين غسل ترك نشود.

14- غسل كسى كه براى تماشاى كسى كه به دار آويخته شده رفته و آن را ديده باشد، ولى اگر اتّفاقاً يا از روى ناچارى نگاهش بيفتد يا مثلاً براى شهادت دادن رفته باشد، غسل مستحب نيست.

مسأله 718)

غسل كردن، پيش از داخل شدن در حرم مكّه، شهر مكّه، مسجدالحرام، خانه كعبه، حرم مدينه، شهر مدينه، مسجد پيغمبرصلى الله عليه وآله و حرم ائمه اطهارعليهم السلام، مستحب است و اگر در يك روز چند مرتبه مشرّف شود، يك غسل كافى است و در غير موارد ورود، به قصد رجا غسل را بجا آورد و كسى كه مى خواهد در يك روز داخل حرم مكّه و شهر مكّه و مسجدالحرام و خانه كعبه شود، اگر به نيّت همه يك غسل كند، كافى است و نيز اگر در يك روز بخواهد داخل حرم مدينه و شهر مدينه و مسجد پيغمبرصلى الله عليه وآله شود، يك غسل براى همه كفايت مى كند.

براى زيارت پيغمبرصلى الله عليه وآله و ائمه عليهم السلام از دور يا نزديك و براى حاجت خواستن از خداوند عالم و همچنين براى توبه و نشاط به جهت عبادت و براى سفر رفتن خصوصاً سفر زيارت حضرت سيدالشهداعليه السلام مستحب است، انسان غسل كند.

مسأله 719)

اگر يكى از غسل هايى را كه در مسأله قبل گفته شد، بجا آورد و بعد كارى كند كه وضو را باطل مى نمايد - مثلاً بخوابد - غسلش باطل مى شود و مستحب است دوباره غسل را بجا آورد.

مسأله 720)

انسان نمى تواند با غسل مستحبى، كارى كه مانند نماز، وضو لازم دارد، انجام دهد.

مسأله 721)

اگر چند غسل بر كسى مستحب باشد و به نيّت همه يك غسل بجا آورد، كافى است.

(تيمّم)

در هفت مورد به جاى وضو و غسل بايد تيمم كرد:
«اوّل از موارد تيمّم»
مسأله 722)

اگر تهيّه آب به قدر وضو يا غسل ممكن نباشد، بايد تيمّم نمايد.

مسأله 723)

اگر انسان در آبادى باشد، بايد براى تهيّه آب وضو و غسل به قدرى جستجو كند كه از پيدا شدن آن نااميد شود و اگر در بيابان باشد، چنانچه زمين آن پستى و بلندى دارد يا به واسطه درختان زياد، راه رفتن در آن دشوار باشد، بايد در هر يك از چهار طرف به اندازه پرتاب يك تير قديمى كه با كمان پرتاب مى كردند(6) در جستجوى آب برود و بنابر احتياط جستجو طورى باشد كه تمام نقاط موجود در دايره اى فرضى به مركز مبدأ جستجو و شعاع انتهاى تيررس را فرابگيرد و اگر زمين محل جستجو، پستى و بلندى ندارد، بايد در هر طرف به اندازه پرتاب دو تير، جستجو نمايد.

مسأله 724)

اگر بعضى از چهار طرف هموار و بعضى ديگر پست و بلند باشد، بايد در طرفى كه هموار است به اندازه پرتاب دو تير و در طرفى كه هموار نيست به اندازه پرتاب يك تير، جستجو كند.

مسأله 725)

در هر طرفى كه اطمينان دارد آب نيست، در آن طرف جستجو لازم نيست.

مسأله 726)

كسى كه وقت نمازش تنگ نيست و براى تهيّه آب وقت دارد، اگر يقين دارد در محلى دورتر از مقدارى كه بايد جستجو كند آب هست بايد براى تهيّه آب برود، مگر اين كه رفتن به آنجا مشقّت زيادى داشته باشد يا مانع ديگرى در بين وجود داشته باشد و اگر گمان دارد آب هست، رفتن به آن محل لازم نيست، ولى بنابر احتياط مستحب رفتن به آن محل مطلوب است، امّا اگر اطمينان داشته باشد، بايد براى تهيّه آب به آن محل برود.

مسأله 727)

لازم نيست خود انسان در جستجوى آب برود، بلكه مى تواند كسى را كه به گفته او اطمينان دارد، بفرستد و در اين صورت اگر يك نفر از طرف چند نفر برود كافى است.

مسأله 728)

اگر احتمال بدهد كه داخل بار سفر خود يا در منزل يا در قافله آب هست، بايد به قدرى جستجو نمايد كه به نبودن آب يقين كند يا از پيدا كردن آن نااميد شود.

مسأله 729)

اگر پيش از وقت نماز جستجو نمايد و آب پيدا نكند و تا وقت نماز همانجا بماند، چنانچه احتمال دهد كه پس از جستجوى سابق، آبى در آن اطراف به وجود آمده، احتياط واجب آن است كه دوباره در جستجوى آب برود.

مسأله 730)

اگر بعد از داخل شدن وقت نماز جستجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت نماز ديگر در همانجا بماند، چنانچه احتمال بدهد كه پس از جستجوى سابق، آبى در آن اطراف به وجود آمده، احتياط واجب آن است كه دوباره در جستجوى آب برود.

مسأله 731)

اگر وقت نماز تنگ باشد و تنگى وقت به اندازه اى باشد كه به هيچ وجه نتوان جستجو كند، جستجو لازم نمى شود، وگرنه به مقدارى كه مى تواند بايد جستجو كند و همچنين اگر از دزد بر جان خودش يا مالى كه قابل اعتنا است بترسد جستجو لازم نيست، امّا اگر مال كم است و به تناسب حالش قابل اعتنا نيست و ترس ديگرى هم ندارد، بايد جستجو كند و نيز اگر از درنده بترسد يا جستجوى آب به قدرى سخت باشد كه نتواند تحمّل كند، جستجو لازم نيست.

مسأله 732)

اگر به جستجوى آب نرود تا وقت نماز تنگ شود، گناه كرده ولى نمازش با تيمّم صحيح است، ولى احتياط مستحب آن است كه آن نماز را قضا كند، مخصوصاً در صورتى كه علم پيدا كند كه اگر جستجو مى كرد، آب پيدا مى شد.

مسأله 733)

كسى كه يقين دارد آب پيدا نمى كند، چنانچه دنبال آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه اگر جستجو مى كرد آب پيدا مى شد، نمازش باطل است.

مسأله 734)

اگر بعد از جستجو آب پيدا نكند و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد، در جايى كه جستجو كرده آب بوده نمازش صحيح است، خواه وقت باقى باشد يا نه، امّا با اين حال اگر وقت باقى باشد، احتياطاً نماز را دوباره بخواند.

مسأله 735)

كسى كه يقين دارد وقت نماز تنگ است، اگر بدون جستجو با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه براى جستجو وقت داشته، احتياط واجب آن است كه دوباره نمازش را بخواند و اگر وقت آن نماز گذشته، قضا كند، ولى اگر يقين دارد كه چنانچه جستجو مى كرد، آب پيدا نمى شد، نمازش صحيح است.

مسأله 736)

اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند يا دو شاهد عادل خبر بدهند كه تهيّه آب ممكن نيست، بلكه اگر يك شاهد عادل هم خبر بدهد كه اگر وضوى خود را باطل كند، تهيّه آب براى او ممكن نيست يا نمى تواند وضو بگيرد، بنابراحتياط واجب وضوى خود را نگه دارد و نبايد آن را باطل نمايد.

مسأله 737)

اگر پيش از وقت نماز وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوى خود را قبل از وقت نماز باطل كند، تهيّه آب براى او ممكن نيست، چنانچه بتواند وضوى خود را نگهدارد، احتياط واجب آن است كه آن را باطل نكند.

مسأله 738)

كسى كه فقط به مقدار وضو يا به مقدار غسل آب دارد و مى داند كه اگر آن را بريزد آب پيدا نمى كند، چنانچه وقت نماز داخل شده باشد، ريختن آن حرام است و احتياط واجب آن است كه پيش از وقت نماز هم آن را نريزد.

مسأله 739)

كسى كه مى داند آب پيدا نمى كند يا دو نفر شاهد عادل خبر بدهند، اگر بعد از داخل شدن وقت نماز وضوى خود را باطل كند يا آبى كه دارد بريزد گناه كرده، ولى نمازش با تيمم صحيح است، اگرچه احتياط مستحب آن است كه قضاى آن نماز را بخواند.

«دوم از موارد تيمّم»
مسأله 740)

اگر به واسطه پيرى يا ترس از دزد و جانور و مانند اينها يا نداشتن وسيله اى كه آب از چاه بكشد، دسترسى به آب نداشته باشد، بايد تيمم كند و همچنين است اگر تهيّه كردن آب يا استعمال آن به قدرى براى شخص او مشقّت داشته باشد كه نتواند آن را تحمّل كند، ولى چنانچه نسبت به نوع مردم مشقّت داشته باشد نه نسبت به شخص او، تيمم جايز نيست.

مسأله 741)

اگر براى كشيدن آب از چاه، دلو و ريسمان و مانند اينها لازم دارد و مجبور است بخرد يا كرايه نمايد، اگرچه قيمت آن چند برابر معمول باشد، بايد تهيّه كند و همچنين است اگر آب را به چندين برابر قيمتش بفروشند، ولى اگر تهيّه آنها به قدرى پول مى خواهد كه نسبت به حال او آن مقدار ضرر دارد، تهيّه آنها واجب نيست.

مسأله 742)

اگر ناچار شود كه براى تهيّه آب قرض كند بايد قرض نمايد، ولى كسى كه اطمينان دارد كه نمى تواند قرض خود را بدهد، واجب نيست قرض كند و اگر از كسى بايد قرض كند كه متحمّل منّت و خوارى زيادى است كه عقلا آن را تحمّل نمى كنند، در اين فرض نيز قرض لزومى ندارد.

مسأله 743)

اگر كندن چاه مشقّت ندارد، بايد براى تهيّه آب، چاه بكند.

مسأله 744)

اگر كسى مقدارى آب بى منّت به او ببخشد، بايد قبول كند.

«سوم از موارد تيمّم»
مسأله 745)

اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد يا بترسد كه به واسطه استعمال آن مرضى يا عيبى در او پيدا شود يا مرضش طول بكشد يا شدّت پيدا كند يا به سختى معالجه شود بايد تيمّم نمايد، ولى اگر آب گرم براى او ضرر ندارد، بايد با آب گرم وضو بگيرد يا غسل كند.

مسأله 746)

لازم نيست يقين كند كه آب براى او ضرر دارد، بلكه اگر احتمال ضرر بدهد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد و از آن احتمال، ترس براى او پيدا شود، بايد تيمم كند.

مسأله 747)

كسى كه مبتلا به درد چشم است و آب براى او ضرر دارد، بايد تيمّم نمايد.

مسأله 748)

اگر به واسطه يقين يا ترس ضرر، تيمّم كند و پيش از نماز بفهمد كه آب برايش ضرر ندارد تيمّم او باطل است، بلكه اگر بعد از نماز بفهمد، بنابر احتياط واجب بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بخواند و اگر بعد از گذشتن وقت فهميده بنابر احتياط مستحب قضا نمايد.

مسأله 749)

كسى كه مى داند آب برايش ضرر ندارد، چنانچه غسل كند يا وضو بگيرد و بعد بفهمد كه آب براى او ضرر داشته، وضو و غسل او صحيح است، ولى احتياط مستحب آن است كه نمازش را دوباره بخواند.

«چهارم از موارد تيمّم»
مسأله 750)

هر گاه بترسد كه اگر آب را به مصرف وضو يا غسل برساند، خود او - فعلاً يا بعداً - يا عيال و اولاد او يا رفيقش و كسانى كه با او مربوطند، مانند خدمتكارانش از تشنگى بميرند يا مريض شوند يا به قدرى تشنه شوند كه تحمّل آن مشقّت دارد، بايد به جاى وضو و غسل، تيمّم نمايد.

مسأله 751)

اگر بترسد حيوانى كه مال خود اوست از تشنگى تلف شود، بايد به او آب بدهد و تيمّم نمايد، امّا در حيوانى كه مال خودش نيست، اگر از حيواناتى است كه مرسوم نيست سرش را براى خوردن ببرند، مثل اسب و قاطر، اقوى آن است كه تيمّم كند، بلكه در ساير حيوانات نيز اين حكم خالى از قوّت نيست و نيز كسى كه حفظ جان او واجب است، اگر به طورى تشنه باشد كه اگر انسان به او آب ندهد، تلف مى شود همين حكم را دارد.

مسأله 752)

اگر غير از آب پاكى كه براى وضو يا غسل دارد، آب نجسى هم به مقدار آشاميدن خود و كسانى كه با او مربوطند، داشته باشد و آنها از نجاست آب خبر داشته باشند، بايد آب پاك را براى آشاميدن بگذارد و با تيمّم نماز بخواند، ولى چنانچه آب را براى حيوان يا بچّه نابالغى كه آشاميدن آب نجس برايش ضررى ندارد، بخواهد بايد آب نجس را به آنان بدهد و با آب پاك وضو و غسل انجام دهد.

«پنجم از موارد تيمّم»
مسأله 753)

كسى كه بدن يا لباسش نجس است و كمى آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد يا غسل كند، براى آب كشيدن بدن يا لباس او نمى ماند، اگر ممكن نباشد كه اوّل در ظرفى وضو بگيرد و با غساله آن محلّ نجس را آب بكشد، بايد بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمّم نماز بخواند، ولى اگر چيزى نداشته باشد كه بر آن تيمّم كند، بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

«ششم از موارد تيمّم»
مسأله 754)

اگر غير از آب يا ظرفى كه استعمال آن حرام است، آب يا ظرف ديگرى ندارد، مثلاً آب يا ظرفش غصبى است و غير از آن آب و ظرف ديگرى ندارد و خالى كردن آب هم از ظرف شرعاً جايز نباشد، بايد به جاى وضو و غسل تيمّم كند.

«هفتم از موارد تيمّم»
مسأله 755)

هرگاه وقت به قدرى تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند تمام نماز يا مقدارى از آن بعد از وقت خوانده مى شود، بايد تيمم كند و تمام نماز را در وقت بجا آورد و بنابر احتياط استحبابى بعد از وقت هم نماز خود را قضا كند.

مسأله 756)

اگر عمداً نماز را به قدرى به تأخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد گناه كرده، ولى نماز او با تيمّم صحيح است، اگرچه احتياط مستحب آن است كه قضاى آن نماز را بخواند.

مسأله 757)

چنانچه يقين دارد كه اگر با همسرش نزديكى كند، براى نمازى كه بعداً بايد بخواند، نمى تواند غسل كند جايز است با او نزديكى كند و بايد براى آن نماز تيمّم نمايد و نمازش را بخواند و بنابر احتياط بعد از غسل هم نماز خود را قضا نمايد.

مسأله 758)

كسى كه شك دارد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند، وقت براى نماز او مى ماند يا نه، بايد وضو يا غسل را بجا آورد و هر گاه بعد از وضو و غسل معلوم شود كه وقت نداشته، تيمم نمايد و احتياطاً با آن وضو و غسل نماز نخواند.

مسأله 759)

كسى كه به واسطه تنگى وقت تيمم كرده، چنانچه بعد از نماز آبى كه داشته از بين برود و وظيفه اش هنوز تيمّم باشد و تيمّم خود را نشكسته باشد، دو حالت دارد:

1- اگر بعد از نماز تا وقتى كه آب از بين برود، به مقدار وضو گرفتن وقت داشته است، حتّى اگر تيمّم خود را نشكسته باشد، بايد دوباره تيمّم كند،

2- ولى اگر بعد از نماز تا وقتى كه آب از دستش رفته، به مقدار وضو گرفتن وقت نداشته، لازم نيست دوباره تيمّم كند و همان تيمّم قبلى كافى است.

مسأله 760)

كسى كه آب دارد، اگر به واسطه تنگى وقت با تيمّم مشغول نماز شود و در بين نماز آبى كه داشته از دستش برود، چنانچه وظيفه اش تيمم باشد، براى نمازهاى بعدى لازم نيست دوباره تيمّم كند، اگرچه تيمّم كردن براى نمازهاى بعدى مطابق با احتياط مستحب است.

مسأله 761)

اگر انسان به قدرى وقت دارد كه مى تواند وضو بگيرد يا غسل كند و نماز را بدون كارهاى مستحبى آن مثل اقامه و قنوت بخواند، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون كارهاى مستحبى آن بجا آورد، بلكه اگر به اندازه سوره هم وقت ندارد، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند. (چيزهايى كه تيمّم به آنها صحيح است)-

«چيزهايى كه تيمّم به آنها صحيح است»
مسأله 762)

تيمّم به خاك، ريگ، شن، كلوخ و سنگ صحيح است، ولى احتياط مستحب آن است كه اگر خاك ممكن باشد به چيز ديگر تيمّم نكند و اگر خاك نباشد، با ريگ و اگر ريگ نباشد، با كلوخ و چنانچه كلوخ هم نباشد، با سنگ تيمّم نمايد.

مسأله 763)

تيمّم بر سنگ گچ و سنگ آهك صحيح است و بنابر احتياط واجب بايد به گچ و آهك پخته تيمّم ننمايد و تيمم به سنگ معدن، مثل سنگ عقيق باطل مى باشد.

مسأله 764)

اگر خاك و ريگ و كلوخ و سنگ پيدا نشود، بايد به گرد و غبارى كه در فرش و لباس و مانند اينها نشسته، اگر قابل مشاهده و ظاهر است، تيمم كند و اگر گرد و غبار آنها قابل مشاهده و ظاهر نيست، ولى وقتى به آن دست مى زنند، گرد و غبار بر مى خيزد، احتياط جمع بين تيمّم به آن و تيمّم به گِل است و چنانچه اصلاً گرد پيدا نشود، بايد به گِل تيمّم كند و اگر گِل هم پيدا نشود، احتياط واجب آن است كه نماز را بدون تيمّم بخواند و بعداً قضاى آن را بجا آورد.

مسأله 765)

اگر بتواند با تكاندن فرش و مانند آن، خاك تهيّه كند تيمّم به گرد باطل است و اگر بتواند گِل را خشك كند و از آن خاك تهيّه نمايد، تيمم به گل باطل مى باشد.

مسأله 766)

كسى كه آب ندارد، اگر برف يا يخ داشته باشد، چنانچه ممكن است، بايد آن را آب كند و با آن وضو بگيرد يا غسل نمايد و اگر ممكن نيست و چيزى هم كه تيمّم به آن صحيح است ندارد، اولى آن است كه با برف يا يخ، اعضاى وضو يا غسل را نمناك كند و اگر اين كار هم ممكن نيست، رجاءً به يخ و برف تيمّم كند، ولى در دو صورت اخير نمازى را كه خوانده بنابر احتياط واجب بايد قضا كند.

مسأله 767)

اگر با خاك و ريگ، چيزى مانند كاه كه تيمم به آن باطل است مخلوط شود، نمى تواند به آن تيمم كند، ولى اگر آن چيز به قدرى كم باشد كه در خاك يا ريگ از بين رفته حساب شود، تيمم به آن خاك و ريگ صحيح است.

مسأله 768)

اگر چيزى ندارد كه بر آن تيمم كند، چنانچه ممكن است، بايد به خريدن و مانند آن تهيّه نمايد.

مسأله 769)

تيمم به ديوار گِلى صحيح است و احتياط مستحب آن است كه با بودن زمين يا خاك خشك، به زمين يا خاك نمناك تيمم نكند.

مسأله 770)

چيزى كه بر آن تيمم مى كند، بايد پاك باشد و اگر چيز پاكى كه تيمم به آن صحيح است ندارد، احتياط واجب آن است كه با تيمم به همان چيز نجس نماز بخواند و بعداً قضاى آن را بجا آورد.

مسأله 771)

اگر يقين داشته باشد كه تيمم به چيزى صحيح است و به آن تيمم نمايد، بعد بفهمد كه تيمم به آن باطل بوده، نمازهايى را كه با آن تيمم خوانده بايد دوباره بخواند.

مسأله 772)

چيزى كه بر آن تيمم مى كند و مكان آن چيز، بايد غصبى نباشد، پس اگر بر خاك غصبى تيمم كند يا خاكى را كه مال خود اوست، بى اجازه در ملك ديگرى بگذارد و بر آن تيمم كند، تيمم او باطل مى باشد.

مسأله 773)

تيمم در فضاى غصبى باطل است، پس اگر در ملك خود، دستها را به زمين بزند و بى اجازه داخل ملك ديگرى شود و دستها را به پيشانى بكشد، تيمم او باطل مى باشد.

مسأله 774)

تيمم به چيز غصبى يا در فضاى غصبى يا بر چيزى كه در ملك غصبى است، در صورتى باطل است كه انسان بداند غصب است و عمداً تيمم كند و چنانچه نداند يا فراموش كرده باشد تيمم او صحيح است، ولى اگر چيزى را خودش غصب كند و فراموش كند كه غصب كرده و بر آن تيمم كند يا ملكى را غصب نمايد و فراموش كند كه غصب كرده و چيزى را كه بر آن تيمم مى كند در آن ملك بگذارد، تيمم او باطل است، مخصوصاً اگر از روى بى مبالاتى باشد، يعنى اگر يادش بيايد باز اعتنايى نمى كند.

مسأله 775)

كسى كه در جاى غصبى حبس و زندانى است، اگر آب و خاك او غصبى است، بايد با تيمم نماز بخواند.

مسأله 776)

مستحب است چيزى كه بر آن تيمم مى كند، گردى داشته باشد كه به دست بماند و بعد از زدن دست بر آن، مستحب است دست را بتكاند كه گرد آن بريزد.

مسأله 777)

تيمم بر زمين گود و خاك جاده و زمين شوره زار كه نمك روى آن را نگرفته مكروه است و اگر نمك روى آن را گرفته باشد، باطل است. (دستور تيمم بدل از وضو)-

«دستور تيمم بدل از وضو»
مسأله 778)

در تيمم بدل از وضو چهار چيز واجب است:

اوّل: نيّت.

دوم: زدن كف دو دست با هم بر چيزى كه تيمم به آن صحيح است.

سوم: كشيدن كف هر دو دست به تمام پيشانى و دو طرف آن، از جايى كه موى سر مى رويد تا ابروها و بالاى بينى و احتياطاً بايد دستها روى ابروها هم كشيده شود.

چهارم: كشيدن كف دست چپ به تمام پشت دست راست و بعد از آن كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ. (دستور تيمم بدل از غسل)-

«دستور تيمم بدل از غسل»
مسأله 779)

در تيمم بدل از غسل، بعد از آن كه نيّت كرد و به دستورى كه در مسأله پيش - براى تيمم بدل از وضو - گفته شد، دستها را به زمين زد و به پيشانى كشيد، بنابر احتياط واجب يك مرتبه ديگر دستها را به زمين بزند و به پشت دستها بكشد و احتياط مستحب آن است كه تيمم را چه بدل از وضو باشد، چه بدل از غسل، به اين ترتيب بجا آورد: يك مرتبه دستها را به زمين بزند و به پيشانى و پشت دستها بكشد و يك مرتبه ديگر به زمين بزند و پشت دستها را مسح نمايد.

(احكام تيمم)-

«احكام تيمم»
مسأله 780)

اگر مختصرى هم از پيشانى يا پشت دستها رامسح نكند، تيمم باطل است، چه عمداً مسح نكند يا مسأله را نداند يا فراموش كرده باشد، ولى دقّت زياد هم لازم نيست و همين قدر كه بگويند، تمام پيشانى و پشت دستها مسح شده كافيست.

مسأله 781)

براى آن كه يقين كند پشت تمام دست را مسح كرده، بايد مقدارى بالاتر از مچ را هم مسح نمايد، ولى مسح بين انگشتان لازم نيست.

مسأله 782)

پيشانى و پشت دستها را بايد از بالا به پايين مسح نمايد و كارهاى آن را بايد پشت سر هم بجا آورد و اگر بين آنها به قدرى فاصله دهد كه نگويند تيمم مى كند، باطل است.

مسأله 783)

در موقع نيّت، لازم نيست قصد كند كه تيمم او بدل از غسل است يا بدل از وضو، بلكه قصد تكليف واقعى كفايت مى كند و يا قصد نمايد وظيفه فعلى خود را انجام دهد و اگر اشتباهاً بجاى بدل از وضو، بدل از غسل و يا بجاى بدل از غسل، بدل از وضو نيت كند يا مثلاً در تيمم بدل از غسل جنابت، نيّت تيمم بدل از غسل مسّ ميّت نمايد ضررى ندارد، چنانچه آنچه بر او واجب است، يكى از وضو يا غسل باشد و قصد مافى الذمّه به صورت اجمالى هم كافى است.

مسأله 784)

در تيمم بايد پيشانى و كف دستها و پشت دستها پاك باشد و اگر كف دست نجس باشد و نتواند آن را آب بكشد، اگر نجاست او مُسرى نباشد، تيمم او با دست نجس كافى است و اگر نجاست كف دست مسرى باشد، تيمم با پشت دست كافى است. بلى احتياط مستحب آن است كه دو تيمم كند، يكى با كف دست و يكى با پشت دست، يعنى پشت دست را به چيزى كه تيمم به آن صحيح است، بزند و به پيشانى و پشت دستها بكشد.

مسأله 785)

انسان بايد براى تيمم انگشتر را از دست بيرون آورد و اگر در پيشانى يا پشت دستها يا در كف دستها مانعى باشد، مثلاً چيزى به آنها چسبيده باشد، بايد برطرف نمايد.

مسأله 786)

اگر پيشانى يا پشت دستها زخم است و پارچه يا چيز ديگرى را كه بر آن بسته نمى تواند باز كند، بايد دست را روى آن بكشد و نيز اگر كف دست زخم باشد و پارچه يا چيز ديگرى را كه بر آن بسته نتواند باز كند، بايد دست را با همان پارچه به چيزى كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشانى و پشت دستها بكشد و اولى آن است كه يك مرتبه هم پشت دستها را به چيزى كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشانى و پشت دستها بكشد.

مسأله 787)

اگر پيشانى و پشت دستها مو داشته باشد اشكال ندارد، ولى اگر موى سر روى پيشانى آمده باشد، بايد آن را عقب بزند.

مسأله 788)

اگر احتمال دهد كه در پيشانى و كف دستها يا پشت دستها مانعى هست، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، بايد جستجو نمايد تا اطمينان كند كه مانعى نيست.

مسأله 789)

اگر وظيفه او تيمم است و نمى تواند تيمم كند، بايد نايب بگيرد و كسى كه نايب مى شود، بايد او را با دست خود او تيمم دهد و اگر ممكن نباشد، بايد نايب دست خود را به چيزى كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشانى و پشت دستهاى او بكشد.

مسأله 790)

اگر در بين تيمم شك كند كه قسمتى از آن را فراموش كرده يا نه، اگر از محل آن نگذشته، بايد آن قسمت را با آنچه بعد از آن است بجا آورد، ولى اگر بعد از گذشتن از محل، شك كند، مثل اين كه در وقت مسح دست چپ شك كند كه پيشانى را مسح كرده است يا نه، در اين صورت به اين شك اعتنا نكند.

مسأله 791)

اگر بعد از مسح دست چپ شك كند كه درست تيمم كرده يا نه، تيمم او صحيح است و احتياط آن است كه اگر داخل در عملى كه مشروط به طهارت است نشده و يا اين كه موالات فوت نشده و شك او در دست چپ بوده آن را مسح كند.

مسأله 792)

كسى كه وظيفه اش تيمم است، نمى تواند پيش از وقت نماز براى نماز تيمم كند، ولى اگر براى كار واجب ديگر يا مستحبى تيمم كند و تا وقت نماز عذر او باقى باشد، مى تواند با همان تيمم نماز بخواند.

مسأله 793)

كسى كه وظيفه اش تيمم است، اگر بداند تا آخر وقت عذر او باقى مى ماند يا از برطرف شدن عذر مأيوس باشد، در وسعت وقت مى تواند با تيمم نماز بخواند، ولى اگر بداند كه تا آخر وقت عذر او بر طرف مى شود، بايد صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند و نيز اگر اميد دارد كه عذرش بر طرف شود يا احتمال عقلايى بدهد، بنابر احتياط واجب بايد صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند يا در تنگى وقت با تيمم نماز را بجا آورد.

مسأله 794)

كسى كه نمى تواند وضو بگيرد يا غسل كند، اگر احتمال ندهد كه عذرش به زودى بر طرف شود، مى تواند نمازهاى قضاى خود را با تيمم بخواند، ولى اگر احتمال دهد به زودى عذرش بر طرف شود، خواندن نماز قضا براى او اشكال دارد.

مسأله 795)

كسى كه نمى تواند وضو بگيرد يا غسل كند، جايز است نمازهاى مستحبى را كه مثل نافله هاى شبانه روز، وقت معين دارد با تيمم بخواند، ولى اگر احتمال دهد كه تا آخر وقت آنها عذر او برطرف مى شود، نبايد آنها را در اوّل وقتشان بجا آورد.

مسأله 796)

كسى كه احتياطاً بايد غسل جبيره اى و تيمم نمايد، مثلاً جراحتى در پشتش وجود دارد، اگر بعد از غسل و تيمم نماز بخواند و بعد از نماز حدَث اصغرى ازاو سر زند، مثلاً ادرار كند، براى نمازهاى بعد، بايد بنابر احتياط واجب بدل از غسل، تيمم كند و وضو هم بگيرد.

مسأله 797)

اگر به واسطه نداشتن آب يا عذر ديگرى تيمم كند، بعد از برطرف شدن عذر، تيمم او باطل مى شود.

مسأله 798)

چيزهايى كه وضو را باطل مى كند، تيمم بدل از وضو را هم باطل مى كند و چيزهايى كه غسل را باطل مى نمايد، تيمم بدل از غسل را هم باطل مى نمايد.

مسأله 799)

كسى كه نمى تواند غسل كند، اگر چند غسل بر او واجب باشد، مى تواند به يك تيمم بدل از تمام آنها اكتفا نمايد، هر چند احتياط مستحب آن است كه بدل از هر يك از آنها يك تيمم نمايد.

مسأله 800)

كسى كه نمى تواند غسل كند، اگر بخواهد عملى را كه براى آن غسل واجب است انجام دهد، بايد بدل از غسل تيمم نمايد و اگر نتواند وضو بگيرد و بخواهد عملى را كه براى آن وضو واجب است، انجام دهد، بايد بدل از وضو تيمم نمايد.

مسأله 801)

اگر بدل از غسل جنابت تيمم كند، لازم نيست براى نماز وضو بگيرد، ولى اگر بدل از غسلهاى ديگر تيمم كند، بايد وضو بگيرد و اگر نتواند وضو بگيرد، بايد تيمم ديگرى هم بدل از وضو بنمايد.

مسأله 802)

اگر تيمم بدل از غسل كند و بعد كارى كه وضو را باطل مى كند براى او پيش آيد، چنانچه براى نمازهاى بعد نتواند غسل كند، بايد وضو بگيرد و بنابر احتياط مستحب بدل از غسل، تيمم نمايد و اگر نمى تواند وضو بگيرد، بايد دو تيمم كند، يكى بدل از غسل و ديگرى بدل از وضو، ولى اگر تيمم او بدل از غسل جنابت باشد، چنانچه يك تيمم به قصد اين كه آنچه تكليف اوست انجام داده باشد، انجام دهد كافى است.

مسأله 803)

حائض و نفسا و كسى كه مسّ ميّت كرده است، اگر براى انجام عملى مثلاً براى خواندن نماز بدل از وضو و بدل از غسل تيمم كند، احتياط واجب آن است كه تيمم سومى هم به قصد اين كه بتواند آن عمل را انجام دهد بنمايد، ولى اگر در تيمم اوّل، نيّت بدل از وضو يا نيّت بدل از غسل نمايد و تيمم دوم را به قصد اين كه وظيفه خود را انجام داده باشد بجا آورد، تيمم سوم لازم نيست.

مسأله 804)

كسى كه وظيفه اش تيمم است، اگر براى كارى تيمم كند تا تيمم و عذر او باقى است، كارهايى را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد، مى تواند بجا آورد، ولى اگر عذرش تنگى وقت بوده يا با داشتن آب براى نماز ميّت يا خوابيدن، تيمم كرده، فقط كارى را كه براى آن تيمم نموده مى تواند انجام دهد.

مسأله 805)

در چند مورد مستحب است نمازهايى را كه انسان با تيمم خوانده دوباره بخواند:

اول: آن كه از استعمال آب ترس داشته و عمداً خود را جُنُب كرده و با تيمم نماز خوانده است.

دوم: آن كه مى دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمى كند و عمداً خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده است.

سوم: آن كه تا آخر وقت، عمداً در جستجوى آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد بفهمد كه اگر جستجو مى كرد آب پيدا مى شد.

چهارم: آن كه عمداً نماز را به تأخير انداخته و در آخر وقت با تيمّم خوانده باشد.

پنجم: آن كه مى دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمى شود و آبى كه داشته ريخته باشد.

ششم: آن كه از ترس مزاحمت جمعيت و نرسيدن به نماز جماعت، نماز جمعه را با تيمم خوانده باشد كه بايد آن را به عنوان نماز ظهر دوباره بخواند.

«احكام نماز

اشاره»

نماز مهمترين اعمال ديني است كه اگر قبول درگاه خداوند عالم واقع شود، عبادت هاي ديگر هم قبول مي شود و اگر پذيرفته نشود، اعمال ديگر هم قبول نمي شود و همان طور كه اگر انسان در هر شبانه روز پنج نوبت در نهر آبي شستشو كند، چرك در بدنش نمي ماند، نمازهاي پنجگانه هم انسان را از گناهان پاك مي كند.

سزاوار است كه انسان نماز را در اوّل وقت بخواند و كسي كه نماز را پست و سبك شمارد، مانند كسيست كه نماز نمي خواند، پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمود:

كسي كه به نماز اهمّيّت ندهد و آن را سبك شمارد، سزاوار عذاب آخرت است.

روزي آن حضرت صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم در مسجد

تشريف داشتند، مردي وارد و مشغول نماز شد و ركوع و سجودش را كاملاً به جا نياورد.

حضرت فرمودند:

اگر اين مرد در حالي كه نمازش اين طور است از دنيا برود، به دين من از دنيا نرفته است.

پس انسان بايد مواظب باشد كه با عجله و شتابزدگي نماز نخواند و در حال نماز به ياد خدا و با خضوع و خشوع و وقار باشد و متوجّه باشد كه با چه كسي سخن مي گويد و خود را در مقابل عظمت و بزرگي خداوند عالم بسيار پست و ناچيز ببيند. اگر انسان در موقع نماز كاملاً به اين مطلب توجّه كند، از خود بي خبر مي شود. چنان كه در حال نماز تير را از پاي مبارك اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام بيرون كشيدند و آن حضرت متوجّه نشدند.

همچنين نمازگزار بايد توبه و استغفار نمايد و گناهاني كه مانع قبول شدن نماز است، مانند حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مُسكِرات) مست كننده ها (و ندادن خمس و زكات، بلكه هر معصيتي را ترك كند.

همچنين سزاوار است كارهايي كه ثواب نماز را كم مي كند به جا نياورد، مثلاً در حال خواب آلودگي و خود داري از ادرار به نماز نايستد و در موقع نماز به آسمان نگاه نكند و نيز كارهايي كه ثواب نماز را زياد مي كند به جا آورد، مثلاً انگشتري عقيق به دست كند و لباس پاكيزه بپوشد و شانه و مسواك كند و خود را خوشبو نمايد.

«نمازهاي واجب»
اشاره

نمازهاي واجب شش نوع هستند:

اوّل، نماز روزانه (يوميّه)؛

دوم، نماز آيات؛

سوم، نماز ميّت؛

چهارم، نماز طواف واجب خانه كعبه؛

پنجم، نماز قضاي پدر و مادر كه بر پسر بزرگتر واجب است؛

ششم، نمازي كه به واسطه اجاره و

نذر و قسم و عهد واجب مي شود.

نمازهاى واجب روزانه(يوميّه)
اشاره

نمازهاى واجب روزان(يوميّه) پنج نماز هستند: ظهر و عصر، هر كدام چهار ركعت و مغرب، سه ركعت، عشا، چهار ركعت و صبح دو ركعت است.

مسأله 806)

نمازهاى چهار ركعتى را در سفر با شرايطى كه گفته مى شود، بايد دو ركعت خواند.

«وقت نماز ظهر و عصر»
مسأله 807)

اگر چوب يا چيزي مانند آن را راست در زمين هموار فرو برند، صبح كه خورشيد بيرون مي آيد، سايه آن به طرف مغرب مي افتد و هر چه آفتاب بالا مي آيد، اين سايه كم مي شود و در شهرهاي ما در اوّل ظهر شرعي به آخرين درجه كمي مي رسد و ظهر كه گذشت، سايه آن به طرف مشرق برمي گردد و هر چه خورشيد رو به مغرب مي رود، سايه زيادتر مي شود، بنا بر اين وقتي سايه به آخرين درجه كمي رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت، معلوم مي شود كه ظهر شرعي شده است، ولي در بعضي شهرها مثل مكّه كه گاهي موقع ظهر سايه به كلّي از بين مي رود، بعد از آن كه سايه دوباره پيدا شود، معلوم مي شود كه ظهر شده است.

مسأله 808)

نماز ظهر و عصر هر كدام وقت مخصوص و مشتركي دارند:

وقت مخصوص نماز ظهر از اوّل ظهر تا وقتي كه از ظهر به اندازه خواندن نماز ظهر بگذرد بنا بر احتياط و اگر كسي سهواً تمام نماز عصر را در اين وقت بخواند، نمازش صحيح است، بلي احتياطاً در نيّت خود آن را نماز ظهر قرار دهد و به قصد ما في الذمّه نماز ديگري بخواند و نيّت خصوص ظهر و عصر را نكند.

وقت مخصوص نماز عصر موقعيست كه به اندازه خواندن نماز عصر، وقت به مغرب مانده باشد كه اگر كسي تا اين موقع نماز ظهر را نخواند، نماز ظهر او قضا شده و بايد نماز عصر را بخواند.

مابين وقت مخصوص نماز ظهر و وقت مخصوص نماز عصر، وقت مشترك نماز ظهر و نماز عصر است كه اگر كسي

در اين وقت اشتباهاً تمام نماز عصر را پيش از نماز ظهر بخواند، نمازش صحيح است و بايد نماز ظهر را بعد از آن به جا آورد و احتياطاً آن را نماز ظهر قرار داده و چهار ركعت ديگر را به قصد ما في الذمه به جا آورد.

مسأله 809)

اگر پيش از خواندن نماز ظهر، سهواً مشغول نماز عصر شود و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است، بايد نيّت را به نماز ظهر برگرداند، يعني نيّت كند كه آنچه تا حال خوانده ام و آنچه را مشغولم و آنچه بعد مي خوانم، همه نماز ظهر باشد و بعد از آن كه نماز را تمام كرد، نماز عصر را بخواند و بنا بر احتياط، نيّت را به نماز ظهر برگرداند و نماز را تمام كند، بعد هر دو نماز را به ترتيب به جا آورد.

مسأله 810)

در زمان حضور امام عَلَيْهِ السَّلَام واجب است كه انسان در روز جمعه به جاي نماز ظهر دو ركعت نماز جمعه بخواند، ولي در اين زمان، بعيد نيست واجب تخييري باشد و اگر نماز جمعه بخواند نماز ظهر از او ساقط باشد و بنا بر احتياط نماز ظهر را هم بخواند و اقتدا كردن به نماز عصر كسي كه نماز جمعه خوانده و نماز ظهر نخوانده، هم خالي از اشكال نيست.

مسأله 811)

وقت نماز جمعه از اوّل ظهر است تا وقتي كه سايه شاخص به اندازه خود شاخص شود و بعضي از احكام آن در مسائل نماز جمعه خواهد آمد، انشاء اللّه تعالي.

«وقت نماز مغرب و عشا»
مسأله 812)

مغرب موقعيست كه سرخي طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مي شود، از بالاي سر انسان بگذرد، يعني بر طرف شود و در طرف مغرب پيدا شود.

مسأله 813)

نماز مغرب و عشا هر كدام وقت مخصوص و مشتركي دارند:

وقت مخصوص نماز مغرب از اوّل مغرب است تا وقتي كه از مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز بگذرد بنا بر احتياط و اگر كسي مثلاً مسافر باشد و تمام نماز عشا را سهواً در اين وقت بخواند نمازش صحيح است، اگر چه احتياط در اعاده آن است.

وقت مخصوص نماز عشا، موقعيست كه به اندازه خواندن عشا به نصف شب مانده باشد بنا بر احتياط و بعيد نيست وقت نماز مغرب و عشا در هر حال تا طلوع فجر ادامه داشته باشد و بنا بر اين اگر كسي نماز خود را از نصف شب تأخير بيندازد نمازش ادا مي باشد، ولي گناه كرده است.

اگر كسي تا اين موقع - يعني وقتي كه به ميزان خواندن نماز عشا به نيمه شب مانده - نماز مغرب را نخواند، بايد اوّل نماز عشا و بعد از آن نماز مغرب را بخواند.

بين وقت مخصوص نماز مغرب و وقت مخصوص نماز عشا وقت مشترك نماز مغرب و عشاست كه اگر كسي در اين وقت اشتباهاً نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند و بعد از نماز ملتفت شود، نمازش صحيح است و بايد نماز مغرب را بعد از آن به جا آورد.

مسأله 814)

وقت مخصوص و مشترك كه معني آن در مسأله پيش گفته شد، براي اشخاص فرق مي كند، مثلاً اگر به اندازه خواندن دو ركعت نماز از اوّل ظهر بگذرد، وقت مخصوص نماز ظهرِ كسي كه مسافر است، تمام شده و داخل وقت مشترك مي شود و براي كسي كه مسافر نيست، بايد به اندازه خواندن چهار ركعت

نماز بگذرد.

مسأله 815)

اگر پيش از خواندن نماز مغرب، سهواً مشغول نماز عشا شود و در بين نماز بفهمد كه اشتباه كرده، چنانچه به ركوع ركعت چهارم نرفته است، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند و بعد نماز عشا را بخواند و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته باشد، بايد نماز را تمام كند، بعد نماز مغرب را بخواند و بنا بر احتياط نماز عشا را نيز بعد از آن بخواند.

مسأله 816)

آخر وقت نماز عشا در مسأله قبل بيان شد و براي محاسبه كردن زمان نيمه شب شرعي، شب را بايد از اوّل غروب تا اذان صبح حساب كرد، نه تا اوّل آفتاب (10).

مسأله 817)

اگر از روي معصيت يا به واسطه عذري، نماز مغرب و عشا را تا نصف شب نخواند، بايد آن را تا قبل از اذان صبح، بنا بر احتياط مستحب بدون نيّت ادا و قضا به جا آورد.

مسأله 818)

اگر شخصي نماز مغرب را بخواند و نماز عشا را در اثر خواب ترك بكند، بنا بر احتياط واجب روز بعد را بايد روزه بگيرد و امّا اگر از روي فراموشي باشد، نه خوابيدن، روزه واجب نمي شود.

«وقت نماز صبح»
مسأله 819)

نزديك اذان صبح از طرف مشرق، سفيده اي رو به بالا حركت مي كند كه آن را فجر اوّل گويند، موقعي كه آن سفيده پهن شد، فجر دوم و اوّلِ وقت نماز صبح است و آخر وقت نماز صبح موقعيست كه آفتاب بيرون مي آيد.

مسأله 820)

از مسأله قبل معلوم شد كه وقت نماز صبح طلوع فجر است كه همان ظهور شفق در افق مي باشد، اگر چه به وسيله تابش نور ماه در شب هاي مهتابي نمايان نباشد، همچنين است در شب هاي ابري و شب هايي كه در شهرها روشنايي برق بحدّي زياد باشد كه نمايان نباشد.

بلي احتياط آن است كه در شب هاي مهتابي صبر كند تا سفيده صبح در افق ظاهر شود و بر روشنايي مهتاب غلبه كند.

«احكام وقت نماز»
مسأله 821)

موقعي انسان مي تواند مشغول نماز شود كه يقين كند وقت داخل شده است يا دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند يا اطمينان عقلايي پيدا كند، اگر چه اين احتمال از اذان شخصي كه وقت شناس است يا با خبر دادن چنين شخصي به دخول وقت، باشد.

مسأله 822)

اگر به واسطه ابر يا غبار يا نابينايي و يا بودن در زندان، نتواند يقين به داخل شدن وقت پيدا كند، احتياط واجب آن است كه نماز را تأخير بيندازد تا يقين كند، وقت داخل شده است.

مسأله 823)

اگر دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند يا انسان از راه هاي ديگر يقين كند كه وقت نماز شده يا از اذان اطمينان پيدا نمايد و مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده، نماز او باطل است و همچنين است اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده، ولي اگر در بين نماز بفهمد كه وقت داخل شده يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده، نماز او صحيح است.

مسأله 824)

اگر انسان ملتفت نباشد كه بايد با يقين به داخل شدن وقت، مشغول نماز شود، چنانچه بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را در وقت خوانده، نماز او صحيح است و اگر بفهمد تمام نماز را پيش از وقت خوانده يا نفهمد كه در وقت خوانده يا پيش از وقت، نمازش باطل است، بلكه اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده است، احتياط واجب آن است كه دوباره آن نماز را بخواند.

مسأله 825)

اگر يقين كند وقت داخل شده و مشغول نماز شود، امّا در بين نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه، نماز او باطل است، ولي اگر در بين نماز يقين داشته باشد كه وقت داخل شده و شك كند كه آنچه از نماز خوانده در وقت بوده يا نه، نمازش صحيح است.

مسأله 826)

اگر وقت نماز به قدري تنگ است كه به واسطه به جا آوردن بعضي از كارهاي مستحب نماز، مقداري از آن بعد از وقت خوانده شود، بايد آن عمل مستحب را به جا نياورد، مثلاً اگر به واسطه خواندن قنوت، مقداري از نماز بعد از وقت خوانده مي شود، بايد قنوت نخواند.

مسأله 827)

كسي كه به اندازه خواندن يك ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز را به نيّت ادا بخواند، ولي نبايد عمداً نماز را تا اين وقت به تأخير بيندازد.

مسأله 828)

كسي كه مسافر نيست، اگر نماز ظهر و عصر خود را تا نزديكي غروب آفتاب به تأخير بيندازد، مسأله دو صورت دارد:

اوّل:

اگر به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد هر دو نماز را به ترتيب بخواند؛

دوّم:

اگر كمتر از خواندن پنج ركعت وقت دارد، بايد نماز عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند.

- همچنين اگر نماز مغرب و عشا را تا نيمه شب به تأخير بيندازد، مسأله دو صورت دارد:

اوّل:

اگر به اندازه خواندن پنج ركعت نماز تا نيمه شب وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را به ترتيب بخواند؛

دوّم:

اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط نماز عشا را بخواند و بعداً نماز مغرب را بخواند و بهتر است قصد ما في الذمّه كند.

مسأله 829)

كسي كه مسافر است و نماز ظهر و عصر خود را نخوانده، اگر به اندازه خواندن سه ركعت نماز تا غروب آفتاب وقت دارد، بايد هر دو نماز را به ترتيب بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط نماز عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند، امّا اگر نماز مغرب و عشا را نخوانده و تا نصف شب به اندازه خواندن چهار ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را به ترتيب بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط نماز عشا را بخواند و بعداً نماز مغرب را بخواند و بهتر آن است كه قصد ادا و قضا نكند و چنانچه بعد از خواندن نماز عشا معلوم شود كه به مقدار يك ركعت يا بيشتر وقت به نيمه شب مانده است، بايد فوراً نماز مغرب را به نيّت ادا

به جا آورد.

مسأله 830)

مستحب است انسان نماز را در اوّل وقت آن بخواند و راجع به آن خيلي سفارش شده و هر چه به اوّل وقت نزديكتر باشد بهتر است، مگر آن كه تأخير آن از جهتي بهتر باشد، مثلاً صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند.

مسأله 831)

هرگاه انسان عذري داشته باشد كه اگر بخواهد در اوّل وقت نماز بخواند، ناچار باشد مثلاً با تيمّم يا با لباس نجس نماز بخواند، چنانچه بداند عذر او تا آخر وقت باقي است، مي تواند در اوّل وقت، نماز بخواند و اگر علم به برطرف شدن عذر نداشته باشد، بلكه احتمال بدهد كه عذر او از بين مي رود، در اين صورت هم مي تواند اوّل وقت نماز بخواند و در اين صورت اگر عذرش تا آخر وقت استمرار داشت و از بين نرفت، نمازش صحيح است و اگر عذرش در وقت برطرف شد، احتياط واجب آن است كه نمازش را دوباره بخواند و اولي اينست كه صبر كند تا عذرش برطرف شود و لازم نيست به قدري صبر كند كه فقط بتواند كارهاي واجب نماز را انجام دهد، بلكه اگر براي مستحبات نماز مانند اذان و اقامه و قنوت هم وقت دارد، مي تواند تيمم كند و نماز را با آن مستحبات به جا آورد.

مسأله 832)

كسي كه مسائل نماز و احكام شك و سهو آن را نمي داند و احتمال مي دهد كه يكي از اينها در نماز برايش پيش آيد، بايد براي ياد گرفتن اينها نماز را از اوّل وقت به تأخير بيندازد، ولي اگر اطمينان دارد كه نماز را به طور صحيح تمام مي كند، مي تواند در اوّل وقت مشغول نماز شود، پس اگر در نماز برايش مسأله اي كه حكم آن را نمي داند پيش نيايد، نمازش صحيح است و اگر مسأله اي كه حكم آن را نمي داند پيش آيد، جايز است به يكي از دو طرفي كه احتمال مي دهد، عمل نمايد و نماز را بدون ترديد با قصد

قربت تمام كند، ولي بعد از نماز بايد مسأله را بپرسد كه اگر نمازش باطل باشد، دوباره بخواند و اگر صحيح بوده، واجب نيست آن را دوباره به جا آورد، هر چند بهتر است.

مسأله 833)

اگر وقت نماز وسعت دارد و طلبكار هم طلب خود را مطالبه مي كند، در صورتي كه ممكن است بايد اوّل قرض خود را بدهد، بعد نماز بخواند و همچنين است اگر كار واجب ديگري كه بايد فوراً آن را به جا آورد پيش آمد كند، مثلاً ببيند مسجد نجس است كه بايد اوّل مسجد را تطهير كند و بعد نماز بخواند و چنانچه اوّل نماز بخواند گناه كرده، ولي نماز او صحيح است.

«نمازهايي كه بايد به ترتيب خوانده شود»
مسأله 834)

انسان بايد نماز عصر را بعد از ظهر و نماز عشا را بعد از نماز مغرب بخواند و اگر عمداً نماز عصر را پيش از نماز ظهر و نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند، باطل است.

مسأله 835)

اگر به نيت نماز ظهر مشغول نماز شود و در بين نماز يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده است، نمي تواند نيت را به نماز عصر برگرداند، بلكه بايد نماز را بشكند و نماز عصر را بخواند و همين طور است در نماز مغرب و عشا.

مسأله 836)

اگر در بين نماز عصر يقين كند كه نماز ظهر را نخوانده است و نيّت را به نماز ظهر برگرداند، چنانچه يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده بوده، اگر هنگامي كه نيّت را به ظهر برگردانده، هيچ يك از اعمال نماز را به جا نياورده، نماز را به قصد عصر تمام كند و لازم نيست عصر را دوباره بخواند، اگر چه دوباره خواندن عصر مطابق احتياط استحبابي است، ولي اگر مقداري از نماز را به عنوان ظهر خوانده و بعد يادش بيايد كه آن را خوانده است، احتياط واجب آن است كه نيّت را به نماز عصر برگرداند و بعد از تمام كردن نماز، آن را دوباره بخواند.

مسأله 837)

اگر در بين نماز عصر شك كند كه نماز ظهر را خوانده يا نه، بايد نيّت را به نماز ظهر برگرداند، ولي اگر وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز، مغرب مي شود، بايد به نيت نماز عصر، نماز را تمام كند و قضاي نماز ظهر واجب نيست، هر چند بهتر است.

مسأله 838)

اگر در نماز عشا پيش از رسيدن به ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، چنانچه وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز، نصف شب مي شود، بايد به نيّت عشا نماز را تمام كند و اگر بيشتر وقت دارد، بايد نيّت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را سه ركعتي تمام كند، بعد نماز عشا را بخواند.

مسأله 839)

اگر در نماز عشا بعد از رسيدن به ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، بايد نماز را تمام كند، بعد نماز مغرب را بخواند و احتياطاً نماز عشا را هم بعداً دوباره بخواند.

مسأله 840)

اگر انسان نمازي را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند و در بين نماز يادش بيايد نمازي را كه بايد پيش از آن بخواند نخوانده است، نمي تواند نيت را به آن نماز برگرداند، مثلاً موقعي كه نماز عصر را احتياطاً مي خواند، اگر يادش بيايد كه نماز ظهر را نخوانده است، نمي تواند نيت را به نماز ظهر برگرداند.

مسأله 841)

برگرداندن نيت از نماز قضا به نماز ادا و از نماز مستحب به نماز واجب جايز نيست.

مسأله 842)

در صورتي كه نمازگزار در حال خواندن نماز ادايي كه وقتش وسعت دارد، يادش بيايد نماز قضا در ذمّه دارد و از آن غفلت نموده است، مي تواند در بين نماز نيّت را به نماز قضا برگرداند، البته به شرطي كه برگرداندن نيّت به نماز قضا ممكن باشد، مثلاً اگر مشغول نماز ظهر است، به شرطي مي تواند نيّت را به قضاي نماز صبح برگرداند كه داخل ركوع ركعت سوم نشده باشد.

امّا اگر با علم به اين كه نماز قضا در ذمه دارد و در حالي كه آن را در ياد دارد، شروع به خواندن نماز ادا كند، احتياط آن است كه نيّت را برنگرداند.

«نمازهاي مستحب»
مسأله 843)

نمازهاي مستحبي زياد هستند و به آنها نمازهاي نافله مي گويند. بين نمازهاي مستحبي، به خواندن نافله هاي شبانه روز بيشتر سفارش شده و آنها در غير روز جمعه سي و چهار ركعتند كه هشت ركعت نافله ظهر و هشت ركعت نافله عصر و چهار ركعت نافله مغرب و دو ركعت نافله عشا و يازده ركعت نافله شب و دو ركعت نافله صبح مي باشد و چون دو ركعت نافله عشا را بنا بر احتياط بايد نشسته خواند يك ركعت حساب مي شود، البته بعيد نيست بگوييم كه اين احتياط لزومي ندارد.

مسأله 844)

در روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ظهر و عصر، چهار ركعت اضافه مي شود كه دستور خواندن آنها در كتب ادعيه در اعمال روز جمعه بيان شده است.

مسأله 845)

از يازده ركعت نافله شب، هشت ركعت آن بايد به نيّت نافله شب و دو ركعت آن به نيّت نماز شفع و يك ركعت آن به نيّت نماز وتْر خوانده شود و دستور كامل نافله شب نيز در كتابهاي دعا گفته شده است.

مسأله 846)

نمازهاي نافله را مي شود نشسته خواند، ولي بهتر است دو ركعت نماز نافله نشسته را يك ركعت حساب كند، مثلاً كسي كه مي خواهد نافله ظهر را كه هشت ركعت است نشسته بخواند، بهتر است شانزده ركعت بخواند و اگر مي خواهد نماز وتر را نشسته بخواند، دو نماز يك ركعتي نشسته بخواند و مي شود نمازهاي نافله را يك ركعت ايستاده و يك ركعت نشسته بخواند، بلكه مي شود حمد و سوره را در حال نشسته بخوانند و براي ركوع بايستد و ركوع نمايد.

مسأله 847)

نافله ظهر و عصر را در سفر نبايد خواند و امّا سقوط نافله عشا در سفر محل تأمّل است و احوط آن است كه آن را به قصد اميد مطلوبيت به جا آورد.

«وقت نافله هاي روزانه»
مسأله 848)

نافله نماز ظهر پيش از نماز ظهر خوانده مي شود و وقت آن از اوّل ظهر است تا موقعي كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود، به اندازه دو هفتم آن شود، مثلاً اگر درازي شاخص هفت وجب باشد، هر وقت مقدار سايه اي كه بعد از ظهر پيدا مي شود به دو وجب رسيد، آخر وقت نافله ظهر است.

مسأله 849)

نافله عصر پيش از نماز عصر خوانده مي شود و وقت آن تا موقعيست كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود، به چهار هفتم آن برسد و چنانچه بخواهد نافله ظهر يا نافله عصر را بعد از وقت آنها بخواند، بايد نافله ظهر را بعد از نماز ظهر و نافله عصر را بعد از نماز عصر بخواند و همچنين مي تواند هر دو را بعد از نماز ظهر و عصر به جا آورد و بنا بر احتياط واجب نيّت ادا و قضا نكند و همچنين است اگر نافله ظهر را بعد از عصر بخواند.

مسأله 850)

نافله ظهر و عصر را در روز جمعه مي شود بر ظهر مُقَدَّم داشت، با اضافه كردن چهار ركعت به آن، به تفصيلي كه در آداب روز جمعه در كتابهاي دعا ذكر شده است، بلكه در غير روز جمعه هم در مواقعي كه نمي تواند بعد از ظهر بخواند به واسطه ضرورت، هر چند ضرورت عرفي و معمولي باشد، مي توان مُقَدَّم داشت، پس چنانچه به واسطه درك نماز جماعت كه امام بنا ندارد نافله بخواند و مأموم مي خواهد هم به ثواب نافله برسد و هم درك جماعت نمايد، مي تواند نافله را قبل از ظهر بخواند و در اوّل وقت ظهر به جماعت برسد.

مسأله 851)

وقت نافله مغرب بعد از تمام شدن نماز مغرب است تا وقتي كه سرخي طرف مغرب كه بعد از غروب كردن آفتاب در آسمان پيدا مي شود از بين برود.

مسأله 852)

وقت نافله عشا بعد از تمام شدن نماز عشا تا نيمه شب است و بهتر است بعد از نماز عشا بلافاصله خوانده شود.

مسأله 853)

نافله صبح پيش از نماز صبح خوانده مي شود و وقت آن بعد از فجر اوّل است تا وقتي كه سرخي طرف مشرق پيدا شود و نشانه فجر اوّل در وقت نماز صبح گفته شد و ممكن است نافله صبح را بعد از نافله شب بلافاصله بخوانند.

مسأله 854)

وقت نافله شب از نصف شب است تا اذان صبح و بهتر است نزديك اذان صبح خوانده شود.

مسأله 855)

مسافر و كسي كه براي او سخت است نافله شب را بعد از نصف شب بخواند، مي تواند آن را در اوّل شب به جا آورد.

(نماز غفيله)
اشاره

مسأله 856) يكى از نمازهاى مستحبى نماز غُفيله است كه بين نماز مغرب و عشا خوانده مى شود و وقت آن بنابر احتياط پيش از آن است كه سرخى طرف مغرب از بين برود.

مسأله 857)

در ركعت اوّل نماز غفيله، بعد از حمد بايد به جاى سوره اين آيه را بخوانند:

»وَ ذاَ النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ

فَنادى فِى الظُّلُماتِ أَنْ لا إلهَ اِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّى كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ

فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي المُؤْمِنِينَ«.

و در ركعت دوم بعد از حمد به جاى سوره اين آيه را بخوانند:

»وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ

وَ يَعْلَمُ ما فِى البَرِّ وَ البَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُها

وَ لا حَبَّةٍ فِى ظُلُماتِ الأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ اِلاَّ فِى كِتابٍ مُبِينٍ«.

و در قُنوت آن بگويند:

»أَلّلهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَفاتِحِ الغَيْبِ الَّتِي لا يَعْلَمُها إِلاَّ أَنْتَ

أَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَفْعَلَ بِى كَذا وَكَذا«

و به جاى كذا وكذا، حاجتهاى خود را بگويند و بعد بگويند:

»أَلّلهُمَّ أَنْتَ وَلِىُّ نِعْمَتِى وَ القادِرُ عَلى طَلِبَتِي تَعْلَمُ حاجَتِي

فَأَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ و عَلَيْهِمُ السَّلامُ لَمَّا قَضَيْتَها لِى«.

(احكام نماز) نماز شب
مسأله 858)

آيات مباركه قرآن كريم و روايات شريفه اى كه براى ثواب نماز شب رسيده است، قابل شمردن نيستند و فايده هايى كه نماز شب براى دنيا و آخرت دارد، بسيار زياد است كه از جمله آنها زيادى روزى و آمرزش گناهان و رسيدن به درجات بهشت است.

مسأله 859)

وقت نافله شب از نيمه شب تا اذان صبح است و بهتر آن است كه در سحر باشد و هر چه نزديكتر به اذان صبح خوانده شود بهتر است و سحر بهترين اوقاتى است كه خداوند تبارك و تعالى براى عبادت قرار داده است، مخصوصاً سحر شب هاى جمعه و شب هاى ماه مبارك رمضان و شب هاى متبركه مانند نيمه شعبان و امثال آن، به ويژه اگر در اماكن مقدسه باشد و آن وقت وقتى است كه پيغمبران و اوليا و علماى با عمل و مؤمنين ملتفت، توجه مخصوص به خداوند عالم دارند و از ساحت اقدس آن حضرت عنايات خاصه به ايشان مى شود و حوائج مهم در اين وقت از خداوند عالم گرفته مى شود.

حضرت امام صادق عليه السلام فرمودند: هر كس حاجتى دارد در چند وقت از خداوند تبارك و تعالى بخواهد: يكى از آنها سحر است و دو فرشته از سوى خداوند تبارك و تعالى در سحرها ندا مى دهند: آيا كسى هست از خدا حاجتى بخواهد تا حاجت او برآورده شود؟

مسأله 860)

وقت سحر از طرف آخر آن معلوم است كه اذان صبح مى باشد و از طرف اوّل آن يك ششم آخر شب است، پس اگر از اوّل مغرب تا اوّل اذان صبح دوازده ساعت باشد، دو ساعت به اذان صبح مانده، سحر است.

مسأله 861)

نماز شب يازده ركعت است كه هر دو ركعت - مانند نماز صبح - با يك سلام تمام مى شود و ركعت يازدهمى يك ركعت است با يك سلام. ركعت نهم و دهم را نماز شفع مى نامند و ركعت يازدهم نماز وتر نام دارد، البته اگر تمام يازده ركعت را به نيّت نماز شب بخواند صحيح است، ولى بهتر آن است كه نماز شفع را به نيّت شفع و ركعت يازدهم را به نيّت وتر بجا آورد.

مسأله 862)

در هر يك از يازده ركعت سوره حمد بايد خوانده شود و بعد از حمد هر سوره اى را مى توانند بخوانند، بلكه در هر ركعت به حمد تنها نيز مى شود اكتفا نمود.

مسأله 863)

در قنوت نماز وتر هفتاد مرتبه استغفار مستحب است، پس بگويند: »أَسْتَغْفِرُ اللّه« يا بگويند: »أَتُوبُ اِلَى اللّه« يا بگويد: »أللَّهُمَّ اغْفِرْ لى« يا »أسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّى وَ أَتُوبُ اِلَيْه« و دعا براى چهل نفر مؤمن از موجبات استجابت دعا است و بعد از استغفار براى چهل نفر دعا كند. اين دستور مختصر نماز شب است كه هر كسى مى تواند بخواند. نماز شب دستورات ديگرى دارد كه بايد به كتابهاى دعا رجوع شود.

مسأله 864)

چنانچه نخواهد تمام يازده ركعت را بخواند - مثل اينكه حوصله و حال نداشته باشد - هر چند ركعت مى تواند، بخواند و بهتر آن است كه دو ركعت نماز شفع و يك ركعت وتر را بخواند.

مسأله 865)

اگر چهار ركعت از نماز شب را بخواند و اذان صبح بگويند، مى تواند بقيّه را به نيّت ادا بخواند.

احكام قبله
مسأله 866)

خانه كعبه كه در مكّه معظّمه قرار دارد، از منتهاى زمين تا منتهاى آسمان قبله است و بايد روبروى آن نماز خواند، ولى كسى كه دور از سرزمين مكّه است، اگر طورى بايستد كه بگويند: رو به قبله نماز مى خواند، كافى است و همچنين است كارهاى ديگرى كه مانند سر بريدن حيوانات، بايد رو به قبله انجام گيرد.

مسأله 867)

كسى كه نماز واجب را ايستاده مى خواند، بايد صورت و سينه و شكم و جلوى پاهاى او رو به قبله باشد و احتياط مستحب آن است كه انگشتان پاى او هم رو به قبله باشد.

مسأله 868)

كسى كه بايد نشسته نماز بخواند، اگر نمى تواند به طور معمول بنشيند و در موقع نشستن، كف پاها را به زمين مى گذارد، بايد در موقع نماز، صورت و سينه و شكم و ساق پايش رو به قبله باشد، اگرچه بعيد نيست كه بگوييم ميزان در همه حال اين است كه بگويند: رو به قبله نماز مى خواند، پس لازم نيست ساق پاها رو به قبله باشد.

مسأله 869)

كسى كه نمى تواند نشسته نماز بخواند، بايد در حال نماز به پهلوى راست طورى بخوابد كه جلوى بدن او رو به قبله باشد و اگر ممكن نيست بايد به پهلوى چپ طورى بخوابد كه جلوى بدن او رو به قبله باشد و اگر اين را هم نتواند بايد به پشت طورى بخوابد كه كف پاهاى او رو به قبله باشد.

مسأله 870)

نماز احتياط و سجده و تشهّد فراموش شده را بايد رو به قبله بجا آورد و بنابر احتياط واجب سجده سهو را نيز رو به قبله بجا آورد.

مسأله 871)

نماز مستحبى را مى شود در حال راه رفتن و سوارى خواند و اگرانسان در اين دو حال، نماز مستحبى بخواند لازم نيست رو به قبله باشد.

مسأله 872)

كسى كه مى خواهد نماز بخواند، بايد براى پيدا كردن قبله كوشش نمايد تا يقين كند كه قبله كدام طرف است و مى تواند به قول دو شاهد عادل كه شهادت آنها از روى نشانه هاى حسّى است عمل كند و مى تواند به سخن كسى كه از روى قاعده علمى قبله را تعيين مى كند و مورد وثوق و اطمينان است عمل كند، پس سخن دو شاهد عادل و سخن اهل خبره بر ظن و گمان مقدّم است و اگر يقين و امارات ذكر شده نباشد، بايد به گمانى كه از محراب مسجد مسلمانان يا قبرهاى آنان يا از راههاى ديگر پيدا مى شود عمل نمايد، حتّى اگر از گفته فاسق يا كافرى كه به واسطه قواعد علمى و فنّى قبله را مى شناسد گمان به قبله پيدا كند، كافى است.

مسأله 873)

كسى كه گمان به قبله دارد، اگر بتواند گمان قوى ترى پيدا كند نمى تواند به گمان خود عمل نمايد، مثلاً اگر ميهمان از گفته صاحب خانه گمان به قبله پيدا كند، ولى بتواند از راه ديگر گمان قوى ترى پيدا كند، نبايد به حرف او عمل نمايد.

مسأله 874)

اگر براى پيدا كردن قبله وسيله اى ندارد يا با اين كه كوشش كرده، گمانش به طرفى نمى رود، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بنابر احتياط واجب بايد چهار نماز به چهار طرف بخواند و اگر به اندازه چهار نماز وقت ندارد، بايد به اندازه اى كه وقت دارد نماز بخواند، مثلاً اگر فقط به اندازه يك نماز وقت دارد، بايد يك نماز به هر طرفى كه مى خواهد بخواند و بايد نمازها را طورى بخواند كه يقين كند يكى از آنها رو به قبله بوده يا اگر از قبله كج بوده، به طرف دست راست و دست چپ قبله نرسيده است.

مسأله 875)

اگر يقين يا گمان كند كه قبله در يكى از دو طرف است، بايد به هر دو طرف نماز بخواند، ولى احتياط مستحب آن است كه در صورت گمان به چهار طرف نماز بخواند.

مسأله 876)

كسى كه بايد به چند طرف نماز بخواند، اگر بخواهد دو نماز بخواند كه مثل نماز ظهر و عصر بايد يكى بعد از ديگرى خوانده شود، احتياط مستحب آن است كه نماز اوّل را به هر چند طرف كه واجب است بخواند، بعد نماز دوم را شروع كند.

مسأله 877)

كسى كه يقين به قبله ندارد، اگر بخواهد غير از نماز كارى كند كه بايد رو به قبله انجام داد، مثلاً بخواهد سر حيوانى را ببرد، بايد به گمان عمل نمايد و اگر گمان ممكن نيست به هر طرف كه انجام دهد، صحيح است. (پوشانيدن بدن در نماز)-

«پوشانيدن بدن در نماز»
مسأله 878)

مرد بايد در حال نماز، اگرچه كسى او را نمى بيند، عورتين خود را بپوشاند و بهتر است از ناف تا زانو را هم بپوشاند.

مسأله 879)

زن بايد در موقع نماز، تمام بدن حتى سر و موى خود را بپوشاند و احتياط مستحب آن است كه كف پاها را هم بپوشاند، ولى پوشاندن صورت به مقدارى كه در وضو شسته مى شود و دستها تا مچ و پاها تا مچ پا لازم نيست، امّا براى آن كه يقين كند كه مقدار واجب را پوشانده است بايد مقدارى از اطراف صورت و قدرى پايين تر از مچ را بپوشاند.

مسأله 880)

موقعى كه انسان قضاى سجده فراموش شده يا تشهّد فراموش شده را بجا مى آورد، بلكه بنابر احتياط واجب در موقع بجا آوردن سجده سهو نيز بايد خود را مثل موقع نماز بپوشاند.

مسأله 881)

اگر انسان عمداً يا از روى ندانستن مسأله، در نماز عورتش را نپوشاند، نمازش باطل است.

مسأله 882)

اگر در بين نماز بفهمد كه عورتش پيداست، بايد آن را فوراً بپوشاند و احتياط مستحب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند، ولى اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز عورت او پيدا بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 883)

اگر در حال ايستاده لباسش عورت او را مى پوشاند، ولى ممكن است در حال ديگر - مثلاً در حال ركوع و سجود - نپوشاند، چنانچه موقعى كه عورت او پيدا مى شود، به وسيله اى آن را بپوشاند نماز او صحيح است، ولى احتياط مستحب آن است كه با آن لباس نماز نخواند.

مسأله 884)

انسان مى تواند در نماز خود را به علف و برگ درختان بپوشاند ولى احتياط مستحب آن است كه وقتى خود را با اين چيزها بپوشاند كه چيز ديگرى نداشته باشد.

مسأله 885)

انسان در حال ناچارى مى تواند در نماز خود را با گِل بپوشاند.

مسأله 886)

اگر چيزى ندارد كه در نماز خود را با آن بپوشاند، چنانچه احتمال دهد كه پيدا مى كند، بنابر احتياط واجب بايد نماز را تأخير بيندازد و اگر چيزى پيدا نكرد، در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز بخواند و اگر در اين صورت، در اوّل وقت نماز بخواند و عذرش تا آخر وقت مستمر باشد، نماز او صحيح است.

مسأله 887)

كسى كه مى خواهد نماز بخواند، اگر براى پوشاندن خود حتّى برگ درخت و علف و گِل و لجن نداشته باشد و آب گل آلود يا چاله اى هم كه در آن بايستد، پيدا نكند و احتمال ندهد كه تا آخر وقت چيزى پيدا كند كه خود را با آن بپوشاند، در صورتى كه احتمال بدهد شخص نامحرم مميّزى غير همسرش او را ببيند، بايد نشسته نماز بخواند و براى ركوع و سجود به قدرى خم شود كه عورتش پيدا نباشد و براى سجود كمى بيشتر از ركوع خم شود و مهر را بالا بياورد و پيشانى را بر آن بگذارد و اگر اطمينان دارد كه نامحرم او را نمى بيند، احتياط واجب آن است كه دو نماز ايستاده بخواند و موقعى كه ايستاده است، قُبل خود را با دست بپوشاند و در يكى از آن دو نماز، ركوع و سجود را بجا آورد و در ديگرى بجاى ركوع و سجود با سر اشاره نمايد و بنابر احتياط بيشتر با اشاره سجده نمايد، اگرچه اكتفا كردن به اين نماز با اشاره خالى از قوّت نيست و اگر گودالى است كه بتواند در آن بايستد بايد نماز شخصى را كه مختار است بخواند. (لباس نمازگزار)-

لباس نمازگزار
شرايط لباس نمازگزار
مسأله 888)

لباس نمازگزار شش شرط دارد:

اوّل: آن كه پاك باشد؛

دوم: آن كه مباح باشد؛

سوم: آن كه از اجزاى مردار نباشد؛

چهارم: آنكه از حيوان حرام گوشت نباشد؛

پنجم و ششم: آن كه اگر نمازگزار مرد است، لباس او ابريشم خالص و طلاباف نباشد و تفصيل اينها در مسائل آينده گفته مى شود.

شرط اوّل:
مسأله 889)

لباس نمازگزار بايد پاك باشد و اگر كسى عمداً با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 890)

كسى كه نمى داند با بدن و لباس نجس نماز باطل است، اگر با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 891)

اگر به واسطه ندانستن مسأله، چيز نجسى را نداند نجس است، مثلاً نداند خون نجس است و با آن نماز بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 892)

چنانچه بدن يا لباس پاك بوده است و بعداً گمان به نجاست پيدا شود، نماز در آن صحيح است و تطهير آن واجب نيست و نبايد به گمان خود اعتنا كند، بلكه اگر موجب وسواس بشود، حرام است.

مسأله 893)

چنانچه اطمينان متعارف به نجاست بدن يا لباس داشته باشد يا شخص موثّق به نجاست آن خبر بدهد، نمى تواند در آن نماز بخواند و تطهير آن واجب است.

مسأله 894)

اگر نداند كه بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز بفهمد نجس بوده، نماز او صحيح است، ولى احتياط مستحب آن است كه اگر وقت دارد، دوباره آن نماز را بخواند.

مسأله 895)

اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است و در بين نماز يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 896)

كسى كه در وسعت وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن يا لباس او نجس شود و پيش از آن كه چيزى از نماز را با نجاست بخواند، ملتفت شود كه نجس شده يا بفهمد بدن يا لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتى كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس يا بيرون آوردن آن نماز را به هم نمى زند، بايد در بين نماز بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض نمايد يا اگر چيز ديگرى عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد، ولى چنانچه طورى باشد كه اگر بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض كند يا بيرون آورد، نماز به هم مى خورد و اگر لباس را بيرون آورد برهنه مى ماند، بايد نماز را بشكند و با بدن و لباس پاك نماز بخواند.

مسأله 897)

كسى كه در تنگى وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز لباس او نجس شود و پيش از آن كه چيزى از نماز را با نجاست بخواند، بفهمد كه نجس شده يا بفهمد كه لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتى كه آب كشيدن يا عوض كردن يا بيرون آوردن لباس، نماز را به هم نمى زند و مى تواند لباس را بيرون آورد، بايد لباس را آب بكشد يا عوض كند يا اگر چيز ديگرى عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد و نماز را تمام كند، امّا اگر چيز ديگرى عورت

او را نپوشانده و لباس را هم نمى تواند آب بكشد يا عوض كند، بيرون آوردن لباس لازم نيست و با همان لباس نماز بخواند و بنابر احتياط مستحب نماز را هم در لباس پاك قضا نمايد، ولى چنانچه طورى است كه اگر لباس را آب بكشد يا عوض كند، نماز به هم مى خورد و به واسطه سرما و مانند آن نمى تواند لباس را بيرون آورد، بايد با همان حال، نماز را تمام كند و نمازش صحيح است.

مسأله 898)

كسى كه در تنگى وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن او نجس شود و پيش از آن كه چيزى از نماز را با نجاست بخواند، ملتفت شود كه نجس شده يا بفهمد بدن او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتى كه آب كشيدن بدن، نماز را بهم نمى زند، بايد آب بكشد و اگر نماز را به هم مى زند، بايد با همان حال نماز را تمام كند و نماز او صحيح است، ولى بنابر احتياط استحبابى نماز را در لباس پاك دوباره بخواند يا قضا نمايد.

مسأله 899)

كسى كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك دارد و سابقاً هم يقين به نجاست نداشته باشد، چنانچه نماز را بخواند و بعد از نماز بفهمد كه بدن يا لباسش نجس بوده، نماز او صحيح است.

مسأله 900)

اگر لباس را آب بكشد و يقين كند كه پاك شده است و با آن نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد پاك نشده نماز او صحيح است و احتياط مستحب در آن است كه دوباره در لباس پاك بجا بياورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 901)

اگر خونى در بدن يا لباس خود ببيند و يقين كند كه از خونهاى نجس نيست، مثلاً يقين كند كه خون پشه است، چنانچه بعد از نماز بفهمد از خونهايى بوده كه نمى شود با آن نماز خواند، نماز او صحيح است.

مسأله 902)

اگر يقين كند خونى كه در بدن يا لباس او است، خون نجسى است كه نماز با آن صحيح است - مثلاً يقين كند خون زخم و دمل است - چنانچه بعد از نماز بفهمد خونى بوده كه نماز با آن باطل است، نمازش صحيح است و احتياط مستحب آن است كه نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 903)

اگر نجس بودن چيزى را فراموش كند و بدن يا لباسش با رطوبت به آن برسد و در حال فراموشى نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است، ولى اگر بدنش با رطوبت به چيزى كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و بدون اين كه خود را آب بكشد، غسل كند و نماز بخواند، غسل و نمازش باطل است و نيز اگر جايى از اعضاى وضو با رطوبت به چيزى كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و پيش از آن كه آنجا را آب بكشد، وضو بگيرد و نماز بخواند، وضو و نمازش باطل مى باشد.

مسأله 904)

كسى كه يك لباس دارد، اگر بدن و لباسش نجس شود و به اندازه آب كشيدن يكى از آنها آب داشته باشد، احتياط واجب آن است كه بدن را آب بكشد و با همان لباس نجس نماز بخواند و اگر نتواند لباس را بيرون آورد، بهتر است دوباره نماز را به دستورى كه براى برهنگان گفته شد، بجا آورد و اگر به واسطه سرما يا عذر ديگرى نتواند لباس را بيرن آورد، بنابر احتياط واجب بدن را آب بكشد و اگر نجاست مثلاً يكى ادرار است كه اگر بخواهد با آب قليل آب بكشد بايد دو مرتبه آب روى آن بريزد و ديگرى خون است كه يك مرتبه ريختن آب روى آن كافى است، بايد آن را كه به ادرار نجس شده، آب بكشد.

مسأله 905)

كسى كه غير از لباس نجس، لباس ديگرى ندارد، نماز را با همان لباس بخواند و بنابر احتياط مستحب به دستورى كه براى برهنگان گفته شد نماز را دوباره بخواند، ولى اگر به واسطه سرما و مانند آن نمى تواند لباسش را بيرون آورد با لباس نجس نماز بخواند و نماز او صحيح است و بنابر احتياط برهنه هم نماز بخواند و در تنگى وقت در آن لباس نماز بخواند و بعداً بنابر احتياط مستحب در لباس پاك قضا نمايد.

مسأله 906)

كسى كه دو لباس دارد، اگر بداند يكى از آنها نجس است و نداند كدام يك از آنها است، چنانچه وقت دارد، بايد با هر دو لباس نماز بخواند، مثلاً اگر مى خواهد نماز ظهر و عصر بخواند، بايد با هر كدام يك نماز ظهر و يك نماز عصر بخواند، ولى اگر وقت تنگ است نماز را در يكى از آن دو لباس بخواند و اگر برهنه مى تواند بخواند، بخواند، طورى كه بتواند عورتش را از نامحرم بپوشاند برهنه بخواند و احتياطاً در لباس پاك قضا نمايد.

شرط دوّم:
مسأله 907)

لباس نمازگزار بايد مباح باشد و كسى كه مى داند پوشيدن لباس غصبى حرام است، اگر عمداً در لباس غصبى يا در لباسى كه نخ يا دكمه يا چيز ديگر آن غصبى است نماز بخواند، باطل است.

مسأله 908)

كسى كه مى داند پوشيدن لباس غصبى حرام است، ولى نمى داند نماز را باطل مى كند، اگر عمداً با لباس غصبى نماز بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 909)

اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبى است و با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است، ولى اگر كسى خودش لباسى را غصب نمايد و فراموش كند كه غصب كرده است و با آن نماز بخواند، اگر از روى بى مبالاتى باشد به طورى كه اگر يادش بيايد اعتنا نمى كند، نماز باطل است و در غير اين صورت بطلان معلوم نيست.

مسأله 910)

اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبى است و در بين نماز بفهمد، چنانچه چيز ديگرى عورت او را پوشانده است و مى تواند فوراً يا بدون اين كه موالات، يعنى پى در پى بودن نماز به هم بخورد، لباس غصبى را بيرون آورد، بايد آن را بيرون آورد و نمازش صحيح است و اگر چيزى عورت او را نپوشانده يا نمى تواند لباس غصبى را فوراً بيرون آورد يا اگر بيرون آورد پى در پى بودن نماز به هم مى خورد، در صورتى كه به مقدار يك ركعت هم وقت داشته باشد، بايد نماز را بشكند و با لباس غير غصبى نماز بخواند و اگر به اين مقدار وقت ندارد، بايد در حال نماز لباس را بيرون آورد و به دستور نماز برهنگان، نماز را تمام نمايد.

مسأله 911)

اگر كسى براى حفظ جانش با لباس غصبى نماز بخواند يا مثلاً براى اين كه دزد لباس غصبى را نبرد با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است.

مسأله 912)

اگر با عين پولى كه خمس يا زكات آن را نداده لباس بخرد، اگر در حال نماز ملتفت باشد كه نماز خواندن در آن لباس جايز نيست يا ملتفت نباشد، ولى اگر يادش بيايد بى اعتنا باشد، نماز خواندن در آن لباس باطل است و اگر جاهل مقصّر به حكم مسأله است، بنابر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند.

شرط سوم:
مسأله 913)

لباس نمازگزار بايد از اجزاى حيوان مرده اى كه خون جهنده دارد، يعنى حيوانى كه اگر رگش را ببرند خون از آن جستن مى كند نباشد، بلكه اگر از حيوان مرده اى كه مانند ماهى فلس دار و مار خون جهنده ندارد، لباس تهيّه كنند، احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند.

مسأله 914)

هرگاه چيزى از مردار مانند گوشت و پوست آن كه روح داشته همراه نمازگزار باشد، اگرچه لباس او نباشد، نمازش باطل است و اگر شك داشته باشد و نداند كه از مردار است و اجمالاً هم علم نداشته باشد مانعى ندارد، اگرچه احتياط مستحب آن است كه آن را در نماز همراه خود برندارد.

مسأله 915)

اگر چيزى از مردار حلال گوشت مانند مو و پشم كه روح ندارد همراه نمازگزار باشد يا با لباسى كه از آنها تهيّه كرده اند، نماز بخواند نمازش صحيح است.

شرط چهارم:
مسأله 916)

لباس نمازگزار بايد از حيوان حرام گوشت نباشد و اگر مويى از آن هم همراه نمازگزار باشد، يعنى به لباس يا بدن او چسبيده باشد، نماز او باطل است، چه آن كه حيوان خون جهنده داشته باشد - مانند پلنگ - يا خون جهنده نداشته باشد، مثل مار و ماهى حرام گوشت.

مسأله 917)

اگر آب دهان يا بينى يا رطوبت ديگرى از حيوان حرام گوشت مانند گربه بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، چنانچه تر باشد نماز باطل است و اگر خشك شده و عين آن برطرف شده باشد، نماز صحيح است.

مسأله 918)

اگر مو و عرق و آب دهان كسى بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، اشكال ندارد و همچنين است اگر مرواريد و موم و عسل همراه او باشد.

مسأله 919)

اگر شك داشته باشد كه لباسى از حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت، چه در كشورهاى اسلامى تهيّه شده باشد چه در كشورهاى غير اسلامى، نماز در آن صحيح است، هر چند احتياط مستحب آن است كه با آن نماز نخوانند.

مسأله 920)

صدف غلافى است كه در آن حيوان حرام گوشت تربيت مى شود و جزء حيوان حرام گوشت نيست و لذا نماز با آن صحيح است، اگر احتمال بدهد كه او از اجزاى حرام گوشت باشد، باز جايز است كه انسان با آن نماز بخواند و بر فرض آن كه حيوان صاحب گوشت باشد، دكمه اى را كه انسان نداند از آن حيوان است يا از چيز ديگر نماز در آن صحيح است، بلى اگر بداند صدف از حيوان صاحب گوشت است و دكمه از آن حيوان درست شده است، نماز در آن باطل است.

مسأله 921)

پوشيدن خز خالص در نماز اشكال ندارد، ولى احتياط مستحب آن است كه با پوست سنجاب نماز نخوانند.

مسأله 922)

اگر با لباسى كه نمى داند يا فراموش كرده كه از حيوان حرام گوشت است نماز بخواند، نماز او صحيح است، ولى بنابر احتياط مستحب آن نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد، ولى اگر حكم مسأله را نداند و كوتاهى در ياد گرفتن آن كرده باشد و در آن نماز بخواند نماز او باطل است.

شرط پنجم:
مسأله 923)

پوشيدن لباس طلاباف براى مرد حرام و نماز با آن باطل است، ولى براى زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 924)

زينت كردن پسر بچّه به طلا و پوشانيدن لباس حرير به او اشكال ندارد، هر چند احتياط واجب آن است كه در اين حالت - يعنى وقتى طلا پوشيده - نماز نخواند.

مسأله 925)

زينت كردن به طلا - مثل آويختن زنجير طلا به سينه و انگشتر طلا به دست كردن و بستن ساعت مچى طلا به دست - براى مرد حرام و نماز خواندن با آنها باطل است و نشان هاى دولتى چنانچه از طلا باشند، حكم دكمه طلا را دارد و احتياط واجب آن است كه از عينك طلا هم استفاده نكنند، ولى زينت كردن به طلا براى زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 926)

اگر مردى نداند يا فراموش كند كه جنس انگشترى يا لباسش از طلا است يا شك داشته باشد، پوشيدن آن اشكال ندارد و در اين حالت اگر با آن لباس نماز بخواند، نمازش صحيح است، اگرچه احتياط مستحب آن است كه آن نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته، آن را قضا نمايد.

مسأله 927)

اگر مردى بداند كه جنس لباس يا انگشترى از طلا است، ولى حكم - حرمت - پوشيدن طلا براى مرد را نداند و در آن نماز بخواند، احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره بخواند.

شرط ششم:
مسأله 928)

لباس مرد نمازگزار حتّى عرقچين و بند شلوار او و چيزهايى مانند آنها كه عورت را نمى پوشانند، بنابر احتياط واجب نبايد ابريشم خالص باشند و در غير نماز هم پوشيدن آن ها براى مرد حرام است.

مسأله 929)

اگر آستر تمام لباس يا آستر مقدارى از آن ابريشم خالص باشد، پوشيدن آن براى مرد حرام و نماز در آن باطل است.

مسأله 930)

لباسى را كه نمى داند از ابريشم خالص است يا چيز ديگر، اگر در غير نماز بپوشد اشكال ندارد، ولى احتياط مستحب آن است كه با آن نماز نخواند.

مسأله 931)

دستمال ابريشمى و مانند آن اگر در جيب مرد باشد، اشكال ندارد و نماز را باطل نمى كند.

مسأله 932)

پوشيدن لباس ابريشمى براى زن و پسر نابالغ، در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 933)

پوشيدن لباس غصبى و ابريشمى خالص و طلاباف و لباسى كه از مردار تهيّه شده، در حال ناچارى مانعى ندارد و نيز كسى كه ناچار است لباس بپوشد و لباس ديگرى غير از اينها ندارد و تا آخر وقت هم لباس ديگرى نداشته باشد، مى تواند با اين لباس ها نماز بخواند.

مسأله 934)

اگر غير از لباس غصبى و لباسى كه از مردار تهيّه شده، لباس ديگرى ندارد و ناچار نيست لباس بپوشد، بايد به دستورى كه براى برهنگان گفته شد، نماز بخواند و اگر بخواهد احتياط كند، يك نماز با بدن برهنه و يك نماز با اين لباس بخواند.

مسأله 935)

اگر غير از لباسى كه از حيوان حرام گوشت تهيّه شده، لباس ديگرى ندارد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار باشد، مى تواند با همان لباس نماز بخواند و اگر ناچار نباشد، بايد به دستورى كه براى برهنگان گفته شد، نماز را بجا آورد و اگر بخواهد احتياط كند يك نماز ديگر هم با همان لباس بخواند.

مسأله 936)

اگر مرد غير از لباس ابريشمى خالص يا طلاباف، لباس ديگرى نداشته باشد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار نباشد، بايد به دستورى كه براى برهنگان گفته شد، نماز بخواند و اگر خواست احتياط كند، يك نماز ديگر هم با اين لباس بخواند.

مسأله 937)

اگر چيزى ندارد كه در نماز عورت خود را با آن بپوشاند، واجب است كه اگرچه با كرايه يا خريدارى باشد تهيّه نمايد، ولى اگر تهيّه آن به قدرى پول لازم دارد كه نسبت به دارايى او زياد است يا طورى است كه اگر پول را به مصرف لباس برساند، به حال او ضرر دارد، مختار است به دستورى كه براى برهنگان گفته شد، نماز بخواند و يا تحمّل ضرر كند و با لباس نماز بخواند.

مسأله 938)

كسى كه لباس ندارد اگر ديگرى لباس به او ببخشد يا عاريه دهد، چنانچه قبول كردن آن براى او مشقّتى كه معمولاً قابل تحمّل نيست، نداشته باشد بايد قبول كند، بلكه اگر عاريه كردن يا طلب بخشش براى او سخت نيست، بايد از كسى كه لباس دارد، طلب بخشش يا عاريه نمايد.

مسأله 939)

پوشيدن لباسى كه پارچه يا رنگ يا دوخت آن براى كسى كه مى خواهد آن را بپوشد معمول نيست - مثل آن كه اهل علم، لباس نظامى بپوشد و موجب هتك حرمت او بشود - و همچنين لباس شهرت يا لباسى كه موجب توهين به كسى كه آن را پوشيده مى شود، به طورى كه اگر آن را بپوشد انگشت نما مى شود حرام است، ولى اگر با آن لباس نماز بخواند، اشكال ندارد.

مسأله 940)

احتياط واجب آن است كه مرد، لباس زنانه و زن، لباس مردانه نپوشد، ولى اگر با آن لباس نماز بخواند اشكال ندارد، اگرچه احتياط مستحب آن است كه با آن نماز نخواند.

مسأله 941)

كسى كه بايد خوابيده نماز بخواند، اگر برهنه باشد و لحاف يا تشكش نجس يا از ابريشم خالص يا از اجزاى حيوان حرام گوشت باشد، احتياط واجب آن است كه در نماز خود را با آنها نپوشاند.

(مواردى كه لازم نيست بدن و لباس نمازگزار پاك باشد)-

»مواردى كه لازم نيست بدن و لباس نمازگزار پاك باشد«

مسأله 942)

در سه صورت كه تفصيل آنها بعداً گفته مى شود، اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است:

اوّل: آن كه به واسطه زخم يا جراحت يا دملى كه در بدن اوست، لباس يا بدنش به خون آلوده شده باشد.

دوم: آن كه بدن يا لباس او به مقدار كمتر از درهم - كه تقريباً به اندازه بند سرانگشت سبّابه)شهادت( است - به خون آلوده باشد.

سوم: آن كه ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

- در دو صورت اگر فقط لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است:

اوّل: آن كه لباسهاى كوچك او مانند جوراب و عرقچين نجس باشد.

دوم: آن كه لباس زنى كه پرستار بچّه است، نجس شده باشد، ولى اگر احتياط كند و با لباس پاك نماز بخواند بهتر است.

مسأله 943)

اگر در بدن يا لباس نمازگزار، خون زخم يا جراحت يا دمل باشد، چنانچه طورى است كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس براى بيشتر مردم سخت است، تا وقتى كه زخم يا جراحت يا دمل خوب نشده است، مى تواند با آن خون نماز بخواند و همچنين است اگر براى اين شخص بخصوص سخت باشد اگرچه براى مردم ديگر سخت نباشد و همچنين است اگر چركى كه با خون بيرون آمده يا دوايى كه روى زخم گذاشته اند، نجس شده و در بدن يا لباس او باشد.

مسأله 944)

اگر خون بريدگى و زخمى كه به زودى خوب مى شود و شستن آن آسان است، به قدر درهم يا زيادتر از آن، در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است.

مسأله 945)

اگر جايى از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد، به رطوبت زخم نجس شود، جايز نيست با آن نماز بخواند، ولى اگر مقدارى از بدن يا لباس كه معمولاً به رطوبت زخم آلوده مى شود، به رطوبت آن نجس شود، نماز خواندن با آن مانعى ندارد.

مسأله 946)

اگر از زخمى كه داخل دهان و بينى و مانند اينها است، خونى به بدن يا لباس برسد و تطهير آن معمولاً مشقّت داشته باشد، نماز در آن صحيح است، خواه تطهير آن براى اين شخص مشقّت داشته باشد يا نه، بيشتر از درهم باشد يا كمتر، اگرچه احتياط آن است كه اگر مشقّت ندارد، با آن نماز نخواند و همچنين است خون بواسير، اگر دانه هاى آن داخل باشند و امّا اگر دانه ها خارج باشند، حكم مطلق جراحت و دمل خارج از بدن را دارد و با شرايطى كه در محلّش گفته شده، نماز خواندن در آن بدون اشكال صحيح است.

مسأله 947)

كسى كه بدنش زخم است، اگر در بدن يا لباس خود خونى كه بيشتر از درهم باشد، ببيند و نداند از زخم است يا خون ديگر، احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند.

مسأله 948)

اگر چند زخم در بدن باشد و طورى نزديك هم باشند كه يك زخم حساب شوند، تا وقتى همه خوب نشده اند، نماز خواندن با خون آنها اشكال ندارد، ولى اگر به قدرى از هم دور باشند كه هركدام يك زخم حساب شوند، هر كدام كه خوب شد براى نماز، بايد بدن و لباس را از خون آن - اگر به قدر درهم يا زيادتر از آن باشد - آب بكشد.

مسأله 949)

اگر سر سوزنى خون حيض، نفاس، استحاضه يا خون سگ يا خوك يا كافر يا مردار يا حيوانِ حرام گوشت در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است، ولى خونهاى ديگر مثل خون بدن انسان يا خون حيوان حلال گوشت اگرچه در چند جاى بدن و لباس باشد در صورتى كه روى هم كمتر از درهم باشد - كه تقريباً به اندازه سرانگشت سبّابه مى شود - نماز خواندن با آن اشكال ندارد.

مسأله 950)

خونى كه به لباس بى آستر بريزد و به پشت آن برسد و آن لباس خيلى كلفت نباشد، يك خون حساب مى شود، ولى اگر پشت آن، به طور جداگانه خونى شود، اگر به هم نرسند يا به هم برسند ولى يك خون حساب نشوند، بايد هر كدام را جدا حساب نمود. پس اگر خونى كه در پشت و روى لباس است روى هم كمتر از درهم باشند، نماز با آن صحيح و اگر بيشتر از درهم باشند، نماز با آن باطل است.

مسأله 951)

اگر خون، روى لباسى كه آستر دارد بريزد و به آستر آن برسد و يا به آستر بريزد و روى لباس خونى شود، بايد هر كدام را جدا حساب نمود. پس اگر خون روى لباس و آستر، كمتر از درهم باشد، نماز با آن صحيح است و اگر بيشتر باشد، نماز با آن باطل است.

مسأله 952)

اگر خون بدن يا لباس كمتر از درهم باشد و رطوبتى به آن برسد، در صورتى كه خون و رطوبتى كه به آن رسيده به اندازه درهم يا بيشتر شود و اطراف را آلوده كند، نماز با آن باطل است، بلكه اگر رطوبت و خون به اندازه درهم نشود و اطراف را هم آلوده نكند، نماز خواندن با آن اشكال دارد، مگر آن كه آب در خون مستهلك شود و از بين برود.

مسأله 953)

اگر بدن يا لباس خونى نشود، ولى به واسطه رسيدن به خون نجس شود، اگرچه مقدارى كه نجس شده كمتر از درهم باشد، نمى شود با آن نماز خواند.

مسأله 954)

اگر خونى كه در بدن يا لباس است، كمتر از درهم باشد و نجاست ديگرى به آن برسد، مثلاً يك قطره ادرار روى آن بريزد، نماز خواندن با آن جايز نيست.

مسأله 955)

اگر لباسهاى كوچك نمازگزار، مثل عرقچين و جوراب كه نمى شود با آنها عورت را پوشاند نجس شوند، چنانچه از مردار و حيوان حرام گوشت و حيوان نجس العين - چه در لباس زن و چه مرد - و ابريشم خالص و طلا - در لباس مردان - درست نشده باشند، نماز با آنها صحيح است و نيز اگر با انگشترى نجس نماز بخواند، اشكال ندارد.

مسأله 956)

اگر چيز نجسى - مانند دستمال - كه نمى شود عورت را با آن پوشاند و كليد و چاقوى نجس، همراه نمازگزار باشد نمازش صحيح است، ولى بنابر احتياط استحبابى چيزى كه به آن محموله متنجس مى گويند، همراه نداشته باشد و بعيد نيست كه مطلق لباس نجس - مثلاً شلوار نجس - كه در جيب همراه باشد يا دستمال بزرگى كه مى تواند ساتر عورت باشد، هم ضررى به صحّت نماز نرساند، اگرچه احتياط آن است كه با آن نماز نخوانند و چنانچه گرد يا خاك نجس به لباس نمازگزار بنشيند، ممكن است از موارد قسم اوّل همين مسأله باشد و نماز صحيح باشد.

مسأله 957)

زنى كه پرستار پسر بچه است و بيشتر از يك لباس ندارد، چنانچه نتواند لباس ديگرى بخرد يا كرايه كند و يا عاريه نمايد، هرگاه در هر شبانه روز يك مرتبه لباس خود را آب بكشد، اگرچه تا روز ديگر لباسش به ادرار بچه نجس شود، مى تواند با آن لباس نماز بخواند، ولى احتياط مستحب آن است كه لباس خود را طرف عصر براى نماز ظهر و عصر آب بكشد و نيز اگر بيشتر از يك لباس دارد، ولى ناچار است كه همه آنها را بپوشد، چنانچه در هر شبانه روز يك مرتبه همه آنها را آب بكشد كافى است.

مسأله 958)

هرگاه لباس پرستار به ادرار دختر بچه نجس شود، اگر چه روزى يك مرتبه آن را آب بكشد، چنانچه بعد از آن نجس شود، احتياط واجب آن است كه با آن لباس نماز نخواند.

چيزهايى كه در لباس نمازگزار مستحب است
مسأله 959)

چند چيز در لباس نمازگزار مستحب است كه از آن جمله موارد زير مى باشند:

عمامه با تحت الحَنَك، البته تحت الحنك داشتن عمامه در غير نماز هم مستحب است. پوشيدن عبا و لباس سفيد و پوشيدن پاكيزه ترين لباسها و استعمال بوى خوش، چنانچه در خبر است: نماز در بوى خوش معادل با هفتاد نماز در غير آن مى باشد. بدست كردن انگشترى عقيق.

مسأله 960)

براى زنان مستحب است كه در حال نماز گردنبند خود را بپوشند.

(چيزهايى كه در لباس نمازگزار مكروه است)-

چيزهايى كه در لباس نمازگزار مكروه است
مسأله 961)

چند چيز در لباس نمازگزار مكروه است كه از آن جمله موارد زير مى باشند:

پوشيدن لباس سياه و چرك و تنگ و لباس شراب خوار و لباس كسى كه از نجاست پرهيز نمى كند و لباسى كه نقاشى صورت دارد و نيز باز بودن دكمه هاى لباس و دست كردن انگشترى كه نقش صورت دارد.

مسأله 962)

پوشيدن لباس چركين در غير نماز هم كراهت دارد و در خبر است كه خداوند عالم دشمن مى دارد بنده قاذوره را، يعنى كسى را كه اهتمام به نظافت ندارد و هر حرفى كه نبايد بگويد، مى گويد.

مسأله 963)

پوشيدن هر لباسى كه موجب تكبّر بشود كراهت دارد، چه در نماز باشد يا غير نماز، چه براى مرد و چه براى زن. (مكان نمازگزار)-

مكان نمازگزار
[شرايط مكان نمازگزار]
اشاره

مكان نمازگزار نه شرط دارد:

شرط اول:
اشاره

آن كه مباح باشد.

مسأله 964)

كسى كه در مِلك غصبى نماز مى خواند، اگرچه روى فرش و تخت و مانند اينها باشد، نمازش باطل است، ولى نماز خواندن در زير سقف غصبى و خيمه غصبى - به شرطى كه تصرّف در مغصوب صدق ننمايد - مانعى ندارد.

مسأله 965)

نماز خواندن در ملكى كه منفعت آن مال ديگرى است، بدون اجازه كسى كه منفعت ملك، مال او مى باشد باطل است، مثلاً در خانه اجاره اى اگر صاحب خانه يا ديگرى بدون اجازه كسى كه آن خانه را اجاره كرده نماز بخواند، نمازش باطل است و همچنين است اگر در ملكى كه ديگرى در آن حقّى دارد، نماز بخواند، مثلاً اگر ميّت وصيّت كرده باشد كه ثُلث مال او را به مصرفى برسانند، تا وقتى ثلث را جدا نكنند، نمى شود در ملك او نماز خواند.

مسأله 966)

كسى كه در مسجد نشسته يا رحل گذاشته، اگر ديگرى جاى او را غصب كند و در آنجا نماز بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 967)

اگر در جايى كه نمى داند غصبى است، نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد يا در جايى كه غصبى بودن آن را فراموش كرده، نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است، ولى كسى كه خودش جايى را غصب كرده، اگر فراموش كند و در آنجا نماز بخواند، نمازش باطل است، اگر از روى بى مبالاتى باشد كه اگر يادش هم بيايد اعتنا نمى كند و در غير اين صورت مستحب است آن نماز را دوباره بخواند.

مسأله 968)

اگر بداند جايى غصبى است، ولى نداند كه در جاى غصبى نماز باطل است و در آنجا نماز بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 969)

كسى كه ناچار است نماز واجب را سواره بخواند، چنانچه حيوان سوارى يا زين يا نعل آن غصبى باشد، نماز او باطل است، مگر آن كه وقت تنگ باشد و غير از آن چاره اى نداشته باشد و همچنين است اگر بخواهد بر آن حيوان نماز مستحبى بخواند.

مسأله 970)

كسى كه در ملكى با ديگرى شريك است، اگر سهم او جدا نباشد، بدون اجازه شريكش نمى تواند در آن ملك تصرّف كند و نماز بخواند.

مسأله 971)

اگر با عين پولى كه خمس و زكات آن را نداده ملكى بخرد، تصرّف او در آن ملك حرام و نمازش هم در آن باطل است، مگر آن كه خمس و زكات را به اذن حاكم شرع به عهده بگيرد.

مسأله 972)

اگر صاحب ملك به زبان، اجازه نماز خواندن بدهد و انسان بداند كه قلباً راضى نيست، نماز خواندن در ملك او باطل است و اگر اجازه ندهد و انسان يقين كند كه قلباً راضى است، نماز صحيح است.

مسأله 973)

تصرّف در ملك ميّتى كه خمس يا زكات بدهكار است، حرام و نماز در آن باطل است، ولى اگر بدهى او را بدهند يا ضامن شوند كه ادا نمايند، تصرّف و نماز در ملك او اشكال ندارد، چه همه ورثه ضامن شوند يا يكى از آنها و يا شخص ديگرى ضامن شود.

مسأله 974)

تصرّف در ملك ميّتى كه به مردم بدهكار است، حرام و نماز در آن باطل است، اگرچه بعيد نيست تصرّف هاى متعارف براى برداشتن ميّت، جايز باشد، ولى اگر ضامن شوند كه قرضهاى او را بپردازند يا اين كه طلبكارها و وصى ميّت يا طلبكارها و حاكم شرع اجازه بدهند، تصرّف كردن و نماز خواندن در ملك او مانعى ندارد و نيز بعيد نيست بگوييم كه اگر ورثه بناى اداى قرض را بدون مسامحه داشته باشند، نيازى به راضى كردن طلبكارها يا اجازه حاكم شرع و وصى نداشته باشند.

مسأله 975)

اگر ميّت قرض نداشته باشد، ولى بعضى از ورثه او صغير يا ديوانه يا غايب باشند، تصرّف در ملك او حرام و نماز در آن باطل است، مگر اين كه به ولى شرعى مراجعه كنند و از او اجازه بگيرند، بلى تصرّف هاى جزئى متعارف - مثل برداشتن ميّت - مانعى ندارد.

مسأله 976)

نماز خواندن در مسافرخانه و حمّام و مكان هايى اين چنين كه براى مشترى ها آماده شده اند اشكال ندارد، ولى براى غير مشترى ها، حكم به جواز نماز خواندن مشكل است، مگر اين كه قرينه اى در بين باشد كه موجب اطمينان به رضايت صاحبان آن ها باشد، ولى در غير اين قبيل جاها، در صورتى مى شود نماز خواند كه مالك آن اجازه بدهد يا حرفى بزند كه معلوم شود يا اطمينان حاصل شود كه براى نماز خواندن اذن داده است، مثل اين كه به كسى اجازه دهد در ملك او بنشيند و بخوابد كه از اينها فهميده مى شود براى نماز خواندن هم اذن داده است.

مسأله 977)

در زمين بسيار وسيعى كه براى بيشتر مردم مشكل است موقع نماز از آنجا به جاى ديگر بروند، بى اجازه مالك مى شود نماز خواند، مگر در صورتى كه نهى كند.

شرط دوم:
اشاره

مكان نمازگزار بايد بى حركت باشد، به طورى كه موجب تكان خوردن نمازگزار نشود و اگر به واسطه تنگى وقت يا جهت ديگرى ناچار باشد در جايى كه حركت دارد و نمازگزار را تكان مى دهد نماز بخواند، مانند اتومبيل و كشتى و ترن، بايد تا آنجا كه ممكن است استقرار و قبله را رعايت نمايد و در حال تكان خوردن چيزى نخواند و اگر آن ها از قبله به طرف ديگرى حركت كنند، به طرف قبله برگردد.

مسأله 978)

نماز خواندن در اتومبيل و كشتى و ترن و مانند اين ها وقتى ايستاده، در صورتى كه رعايت اجزا و شرايط ممكن باشد، مانعى ندارد.

مسأله 979)

نماز خواندن روى خرمن گندم و جو و مانند اين ها كه نمى شود بى حركت ماند، باطل است.

شرط سوم
اشاره

بنابر احتياط واجب بايد در جايى نماز بخواند كه اطمينان داشته باشد، نماز را تمام مى كند.

مسأله 980)

در جايى كه به واسطه احتمال باد و باران يا زيادى جمعيت و مانند اين ها اطمينان ندارد كه بتواند نماز را تمام كند، احتياط واجب آن است كه نماز نخواند، ولى اگر نماز بخواند و با تمام شرايط نماز را بجا بياورد، نمازش صحيح است و اگر اطمينان دارد كه نمى تواند نماز را تمام كند صحيح نيست، اگرچه اتّفاقاً نماز را تمام كند.

شرط چهارم:

آن كه در جايى كه ماندن در آن حرام است، مثلاً زير سقفى كه نزديك است خراب شود، نماز نخواند و اگر بخواند، اگرچه گناه كرده، ولى نمازش اشكالى ندارد و امّا اگر نداند كه نزديك خراب شدن است و نماز بخواند و ضررى به او برسد، نمازش صحيح است.

شرط پنجم:

آن كه روى چيزى كه ايستادن و نشستن روى آن حرام است، مثل فرشى كه اسم خدا بر آن نوشته شده، نماز نخواند و اگر بخواند بنابر احتياط محكوم به بطلان است.

شرط ششم:

آن كه در جايى كه سقف آن كوتاه است و نمى تواند در آن جا راست بايستد يا به اندازه اى كوچك است كه جاى ركوع و سجود ندارد، نماز نخواند و اگر ناچار شود كه در چنين جايى نماز بخواند، بايد به قدرى كه ممكن است، قيام و ركوع و سجود را بجا آورد.

شرط هفتم:
اشاره

بنابراحتياط واجب بايد جلوتر از قبر پيغمبر و امام عليهم السلام و مساوى با آن نماز نخواند.

مسأله 981)

اگر در نماز چيزى مانند ديوار بين او و قبر مطهّر باشد كه بى احترامى نشود اشكالى ندارد، ولى فاصله شدن صندوق شريف و ضريح و پارچه اى كه روى آن افتاده، كافى نيست.

شرط هشتم:
اشاره

آن كه مكان نمازگزار اگر نجس است به طورى تر نباشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد، ولى جايى كه پيشانى را بر آن مى گذارد، اگر نجس باشد، در صورتى كه خشك هم باشد، نماز باطل است و احتياط مستحب آن است كه مكان نمازگزار اصلاً نجس نباشد.

مسأله 982)

بنابراحتياط مستحب زن بايد عقب تر از مرد بايستد و جاى سجده او از جاى ايستادن مرد كمى عقب تر باشد و مساوى بودن زن و مرد در حال نماز و جلو بودن زن از مرد، مكروه است.

مسأله 983)

اگر زن برابر مرد يا جلوتر بايستد و با هم وارد نماز شوند، احتياط مستحب آن است كه نماز را دوباره بخوانند و اگر يكى زودتر از ديگرى به نماز بايستد، نماز او صحيح است و كسى كه بعد مشغول نماز شده، بنابر احتياط مستحب بايد نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 984)

اگر بين مرد و زن ديوار يا پرده يا چيز ديگرى باشد كه يكديگر را نبينند يا بين آنان اقلاً ده ذراع كه تقريباً پنج ذرع مى شود فاصله باشد، چنانچه زن برابر مرد يا جلوتر از او باشد، نماز هر دو صحيح است و كراهت هم برطرف مى شود و همچنين است اگر مكان يكى از آنان به قدرى بلند باشد كه نگويند زن جلوتر از مرد يا برابر او ايستاده است.

شرط نهم:
اشاره

آن كه جاى پيشانى نمازگزار از جاى زانوها و سر انگشتان پاى او بيش از چهار انگشت بسته پست تر يا بلندتر نباشد و تفصيل اين مسأله در احكام سجده گفته مى شود.

مسأله 985)

بودن مرد و زن نامحرم در جايى كه كسى در آنجا نيست و كسى هم نمى تواند وارد شود، چنانچه احتمال بدهد به گناه بيافتد حرام است، مگر در جايى كه از ارتكاب حرام در امان باشند كه در اين صورت ظاهراً اشكال ندارد، اگرچه احتياط مستحب آن است كه در آن جا هم نماز نخوانند، ولى اگر يكى از آنها مشغول نماز باشد و ديگرى كه با او نامحرم است وارد شود، نماز او كراهت ندارد.

مسأله 986)

بنابر احتياط واجب نماز خواندن در جايى كه تار و مانند آن را استعمال مى كنند، اگر تأييد عملى كار آن ها باشد باطل است و همچنين است ماندن در آن جا، ولى گوش دادن به آن ها مطلقاً حرام است.

مسأله 987)

احتياط واجب آن است كه در خانه كعبه و بر بام آن در حال اختيار، نماز واجب نخوانند، امّا در حال ناچارى اشكال ندارد، ولى مقدارى از بام را در همه حالات نماز جلوى خود قرار دهد.

مسأله 988)

خواندن نماز مستحب در خانه كعبه و بر بام آن اشكال ندارد، بلكه مستحب است در داخل خانه، مقابل هر ركنى دو ركعت نماز بخوانند. (جاهايى كه نماز خواندن در آنها مستحب است)-

جاهايى كه نماز خواندن در آنها مستحب است
مسأله 989)

در شرع مقدّس اسلام بسيار سفارش شده است كه نماز را در مسجد بخوانند و بهتر از همه مسجدها مسجدالحرام است و بعد از آن مسجد پيغمبرصلى الله عليه وآله و بعد مسجد كوفه و بعد از آن مسجد بيت المقدس و بعد از آن مسجد جامع هر شهر و بعد از آن مسجد محلّه و بعد از مسجد محلّه، مسجد بازار است.

مسأله 990)

براى زن ها نماز خواندن در خانه، بلكه در صندوقخانه و اطاق عقب بهتر است از نماز خواندن در مسجد، ولى اگر بتوانند كاملاً خود را از نامحرم حفظ كنند، بهتر است در مسجد نماز بخوانند.

مسأله 991)

نماز در حرم امامان عليهم السلام مستحب، بلكه بهتر از مسجد است و نماز در حرم مطهّر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام برابر دويست هزار نماز است.

مسأله 992)

زياد رفتن به مسجد و رفتن در مسجدى كه نمازگزار ندارد، مستحب است و همسايه مسجد اگر عذرى نداشته باشد مكروه است در غير مسجد نماز بخواند.

مسأله 993)

مستحب است انسان با كسى كه در مسجد حاضر نمى شود، غذا نخورد و در كارها با او مشورت نكند و همسايه او نشود و از او زن نگيرد و به او زن ندهد.

جاهايى كه نماز خواندن در آنها مكروه است
مسأله 994)

نماز خواندن در چند جا مكروه است و از آن جمله است:

1- حمّام؛ 2- زمين نمك زار؛ 3- مقابل انسان؛ 4- مقابل درى كه باز است؛ 5- در جاده و خيابان و كوچه اگر براى كسانى كه عبور مى كنند زحمت نباشد و چنانچه زحمت باشد حرام و نماز باطل است؛ 6- مقابل آتش و چراغ؛ 7- در آشپزخانه و هر جا كه كوره آتش باشد؛ 8- در مقابل چاه و گودالى كه محل ادرار يا مدفوع يا محلّ زباله و كثافت باشد؛ 9- روبروى عكس و مجسمه چيزى كه روح دارد، مگر آن كه روى آن پرده بكشند؛ 10- در اطاقى كه جنب يا شراب يا سگ در آن باشد؛ 11- درجايى كه عكس باشد، اگرچه روبروى نمازگزار نباشد؛ 12- مقابل قبر؛ 13- روى قبر؛ 14- بين دو قبر؛ 15- در قبرستان.

مسأله 995)

كسى كه در محلّ عبور مردم نماز مى خواند يا كسى روبروى اوست، مستحب است جلو خود چيزى بگذارد و اگر چوب يا ريسمانى هم باشد كافى است، بلكه اگر خطّى هم بكشد، كفايت مى كند.

آداب و احكام مسجد
مسأله 996)

نجس كردن زمين، سقف، بام و طرف داخلى ديوار مسجد حرام است و هر كس بفهمد كه نجس شده است، بايد فوراً نجاست آن را برطرف كند و نيز احتياط واجب آن است كه طرف بيرونى ديوار مسجد را هم نجس نكنند و اگر نجس شود، نجاستش را برطرف نمايند، مگر آن كه واقف، آن را جزء مسجد قرار نداده باشد.

مسأله 997)

اگر نتواند مسجد را تطهير نمايد يا كمك لازم داشته باشد و پيدا نكند، تطهير مسجد بر او واجب نيست، ولى بنابر احتياط واجب بايد به كسى كه مى تواند تطهير كند اطلاع دهد، در صورتى كه تطهير نكردن موجب بى احترامى به مسجد شود.

مسأله 998)

اگر جايى از مسجد نجس شود كه تطهير آن بدون كندن يا خراب كردن ممكن نيست، در صورتى كه خرابى كلّى و مستلزم ضرر به وقف نباشد، بايد آنجا را بكَنند يا خراب نمايند.

مسأله 999)

اگر مسجد طورى نجس شده كه براى تطهير آن ناچار باشند تمام مسجد را خراب كنند، چنانچه كسى يا كسانى پيدا شوند كه قبول كنند با هزينه خود، بعد از تخريب آن را بسازند، خراب كردن آن جايز است و الّا جايز نيست و پر كردن جايى كه كنده اند و ساختن جايى كه خراب كرده اند واجب نيست، مگر اين كه خود كسى كه نجس كرده آن را خراب كند كه در اين صورت بنابر احتياط بايد آن قسمت را بسازد يا پر كند، ولى اگر چيزى مانند آجر مسجد نجس شود، در صورت امكان بايد بعد از آب كشيدن به جاى اولش بگذارند.

مسأله 1000)

اگر مسجدى را غصب كنند و به جاى آن خانه و مانند آن بسازند، يا به طورى خراب شود كه نماز خواندن در آن ممكن نباشد، باز هم نجس كردن آن و توقف جنب و حائض در آن، حرام و تطهير آن واجب است.

مسأله 1001)

نجس كردن حرم امامان عليهم السلام حرام است و اگر يكى از آنها نجس شود، چنانچه نجس ماندن آن بى احترامى باشد، تطهير آن واجب است، بلكه احتياط مستحب آن است كه اگر بى احترامى هم نباشد، آن را تطهير كنند و اين كار تا ممكن است ترك نشود.

مسأله 1002)

نجس كردن تمامى مساجد حرام است، خواه مسجد شيعيان باشد يا مسجد ساير مسلمانان، بلكه مى توان گفت كه نجس كردن مساجد ساير مسلمانان براى شيعيان از جهت ديگرى هم - غير از حرمت نجس كردن مسجد - حرام باشد و احتياط آن است كه معابد يهوديان و مسيحيان را هم نجس نكنند.

مسأله 1003)

اگر حصير مسجد نجس شود، بنابراحتياط بايد آن را آب بكشند، ولى چنانچه به واسطه آب كشيدن خراب مى شود و بريدن جاى نجس بهتر است، بايد آن را ببرند و كسى كه آن را نجس كرده و حصير را بريده بايد آن را تعمير كنند.

مسأله 1004)

اگر در هنگام وقف فرش مسجد، مانند قالى و حصير يا چيزهاى ديگرى كه در مسجد از آن ها استفاده مى شود، مثل چراغ و امثال آن، قصد نكنند آن ها جزء مسجد باشند، بلكه براى مطلق استفاده مؤمنين وقف شود، احكام مسجد بر آن ها بار نمى شود، پس نجس كردن آن ها از حيث مسجد بودن، حرام نيست و ازاله نجاست هم از آن ها واجب نيست، مگر آن كه هتك مسجد باشد.

مسأله 1005)

فضاى مسجد تا مقدارى كه در عرف به آن فضاى مسجد بگويند، حكم مسجد را دارد و جنب و حائض نمى توانند در آن توقف نمايند و اگر با كمك ابزار نجاست را در فضاى مسجد پخش كنند، حتّى اگر به زمين و سقف و ديوار مسجد نرسد و در فضاى مسجد معلّق باشد باز هم حرام است، مگر طورى باشد كه باقى نماند و به محض ايجاد از بين برود.

مسأله 1006)

در زمان هايى كه به واسطه باريدن باران و مانند آن، راه مسجد گل آلود است، احتياط مستحب آن است كه با كفش گل آلود وارد مسجد نشوند، ولى اگر وارد شدند، مسجد نجس نمى شود، مگر اين كه يقين داشته باشد كه ته كفش نجس است و با ترى با زمين مسجد ملاقات كرده است.

مسأله 1007)

بردن عين نجس، مانند خون در مسجد، اگر بى احترامى به مسجد باشد حرام است، بلكه بهتر آن است كه اگر بى احترامى هم نباشد، عين نجس را در مسجد نبرند، ولى بردن چيزى كه نجس شده، در صورتى حرام است كه بى احترامى به مسجد باشد.

مسأله 1008)

گذاشتن جسد مرده، پيش از غسل در مسجد، به شرطى كه موجب سرايت نجاست و باعث هتك حرمت مسجد نباشد، جايز است و امّا بعد از غسل، هيچ مانعى ندارد و نيز غسل دادن ميّت در حياط مسجد كه جزء مسجد نباشد، اگر مخالف با وقف نباشد و موجب هتك حرمت نشود، جايز است.

مسأله 1009)

اگر مسجد را براى روضه خوانى چادر بزنند و فرش كنند و سياهى بكوبند و اسباب چاى در آن ببرند، در صورتى كه اين كارها به مسجد ضرر نرساند و مانع نماز خواندن نشود، اشكال ندارد و همچنين است حكم برگزار كردن مراسم ختم و فاتحه در مسجد.

مسأله 1010)

زينت كردن مسجد به طلا حرام است و بنابر احتياط واجب نبايد صورت چيزهايى كه مثل انسان و حيوان روح دارد، در مسجد نقش كنند و نقش كردن چيزهايى كه روح ندارند، مثل گل و بوته، مكروه است.

مسأله 1011)

اگر مسجد خراب هم شود، نمى توانند آن را بفروشند يا داخل ملك و جاده نمايند.

مسأله 1012)

فروختن در و پنجره و چيزهاى ديگر مسجد حرام است و اگر مسجد خراب شود، بايد اينها را صرف تعمير همان مسجد كنند و چنانچه به درد آن مسجد نخورد، بايد در مسجد ديگر مصرف شود، ولى اگر به درد مسجدهاى ديگر هم نخورد، مى توانند آن را بفروشند و پول آن را اگر ممكن است صرف تعمير همان مسجد و گرنه صرف تعمير مسجد ديگر نمايند.

مسأله 1013)

ساختن مسجد و تعمير مسجدى كه نزديك به خرابى مى باشد، مستحب است و اگر مسجد طورى خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد، مى توانند آن را خراب و دوباره بسازند، بلكه مى توانند مسجدى را كه خراب نشده براى احتياج مردم خراب كنند و بزرگتر بسازند.

مسأله 1014)

تميز كردن مسجد و روشن كردن چراغ آن مستحب است و كسى كه مى خواهد مسجد برود، مستحب است خود را خوش بو كند و لباس پاكيزه و قيمتى بپوشد و ته كفش خود را وارسى كند كه نجاستى به آن نباشد و موقع داخل شدن به مسجد اوّل پاى راست و موقع بيرون آمدن، اوّل پاى چپ را بگذارد و همچنين مستحب است از همه زودتر به مسجد آيد و از همه ديرتر از مسجد بيرون رود.

مسأله 1015)

وقتى انسان وارد مسجد مى شود، مستحب است دو ركعت نماز به قصد تحيّت و احترام مسجد بخواند و اگر نماز واجب يا مستحب ديگرى هم بخواند كافى است.

مسأله 1016)

خوابيدن در مسجد، اگر انسان ناچار نباشد و صحبت كردن راجع به كارهاى دنيا و مشغول صنعت شدن و خواندن شعرى كه نصيحت و مانند آن نباشد، مكروه است و نيز مكروه است آب دهان و بينى واخلاط سينه را در مسجد بيندازد و گمشده اى را طلب كند و صداى خود را بلند كند، ولى بلند كردن صدا براى اذان مانعى ندارد.

مسأله 1017)

راه دادن بچه و ديوانه به مسجد مكروه است و كسى كه پياز و سير و مانند اينها خورده كه بوى دهانش مردم را اذيّت مى كند مكروه است به مسجد برود.

(اذان و اقامه)
مسأله 1018)

اذان بر دو قسم است:

اوّل، اذانى كه براى فهماندن داخل شدن وقت گفته مى شود و به آن اذان اعلام مى گويند؛

دوم، اذانى كه براى برپا شدن نماز مى گويند.

مسأله 1019)

براى مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاى واجب روزانه(يوميّه) اذان و اقامه بگويند و اقامه تأكيد دارد، ولى پيش از نمازهاى واجب غير روزانه مثل نماز عيد فطر و قربان، مستحب است سه مرتبه بگويند: »الصلاة« و در غير اين ها رجاءً بگويند.

مسأله 1020)

مستحب است در روز اوّلى كه بچه به دنيا مى آيد يا پيش از آن كه بند نافش بيفتد در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه بگويند.

مسأله 1021)

اذان هيجده جمله است:

»اَلّلهُ أَكْبَر« چهار مرتبه؛

»أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه، حَيَّ عَلىَ الصَّلاة،

حَيَّ عَلىَ الفَلاحِ، حَيَّ عَلى خَيْرِ العَمَل، أَلّلهُ أَكْبَر، لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ« هر يك دو مرتبه.

اقامه هفده جمله است، يعنى دو مرتبه »أَلّلهُ أَكْبَر« از اوّل اذان و يك مرتبه »لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه« از آخر آن كم مى شود و بعد از گفتن »حَيَّ عَلى خَيْرِ العَمَل« بايد دو مرتبه »قَدْ قامَتِ الصَّلاة« اضافه نمود.

مسأله 1022)

عبارت »أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً وَلِىُّ اللَّه« جزو اذان و اقامه نيست، ولى خوب است بعد از »أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه« به قصد قربت مطلقه گفته شود. (ترجمه اذان و اقامه)-

»ترجمه اذان و اقامه«

»أَلّلهُ أَكْبَر« يعنى خداى تعالى بزرگتر از آن است كه وصف شود؛

»أَشْهَدُ أَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّه« يعنى شهادت مى دهم كه غير خداى يكتا و بى همتا، خداى ديگرى سزاوار پرستش نيست؛

»أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه« يعنى شهادت مى دهم كه حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه وآله، پيغمبر و فرستاده خداست؛

»أَشْهَدُ أَنَّ عَليّاً أَمِيرَالمُؤْمِنِينَ وَلِىُّ اللَّه« يعنى شهادت مى دهم كه حضرت على عليه السلام امير مؤمنان و ولىّ خدا بر همه خلق است؛

»حَيَّ عَلىَ الصَّلاة« يعنى بشتاب براى نماز؛

»حَيَّ عَلىَ الفَلاح« يعنى بشتاب براى رستگارى؛

»حَيَّ عَلى خَيْرِ العَمَل« يعنى بشتاب براى بهترين كارها كه نماز است؛

»قَدْ قامَتِ الصَّلاة« يعنى به تحقيق نماز برپا شد؛

»لا اِلهَ اِلاَّ اللَّه« يعنى خدايى سزاوار پرستش نيست، مگر خدايى كه يكتا و بى همتا است.

مسأله 1023)

بين جمله هاى اذان و اقامه بايد خيلى فاصله نشود و اگر بين آنها بيشتر از معمول فاصله بيندازد، بايد دوباره آن را از سر بگيرد.

مسأله 1024)

اگر در اذان و اقامه صدا را در گلو بيندازد، چنانچه غنا شود، يعنى به طور آوازه خوانى كه در مجالس لهو و بازيگرى معمول است، اذان و اقامه را بگويد، حرام است و اگر غنا نشود، مكروه مى باشد.

مسأله 1025)

در پنج نماز اذان ساقط مى شود: اوّل، نماز عصر روز جمعه؛ دوم، نماز عصر روز عرفه كه روز نهم ذيحجّه است؛ سوم، نماز عشاى شب عيد قربان، براى كسى كه در مشعرالحرام باشد؛ چهارم، نماز عصر و عشاى زن مستحاضه؛ پنجم، نماز عصر و عشاى كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن ادرار و مدفوع خوددارى كند و در اين پنج نماز در صورتى اذان ساقط مى شود كه با نماز قبلى هيچ فاصله نشود يا فاصله كمى بين آنها باشد، ولى فاصله شدن نافله و تعقيب ضرر ندارد.

مسأله 1026)

اگر نمازگزار در غير موارد پنجگانه مسأله قبل، بين نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشا، هيچ فاصله نيندازد و هر يك از آن دو نماز را پشت سر هم بخوانند، اذان از نماز عصر و عشا ساقط است و اگر فاصله كمى مانند ذكر و تعقيب مختصرى بين آن ها باشد اشكال ندارد، ولى با خواندن نافله اذان ساقط نمى شود.

مسأله 1027)

اگر براى نماز جماعتى اذان و اقامه گفته باشند، كسى كه با آن جماعت نماز مى خواند، نبايد براى نماز خود اذان و اقامه بگويد.

مسأله 1028)

اگر براى خواندن نماز جماعت يا براى خواندن نماز فرادى به مسجد برود و ببيند نماز جماعت تمام شده، تا وقتى كه صف ها به هم نخورده و جمعيّت متفرّق نشده، مى تواند براى نماز خود اذان و اقامه نگويد، به شرط اين كه براى آن نماز جماعت اذان و اقامه گفته شده باشد.

مسأله 1029)

در جايى كه عدّه اى مشغول نماز جماعت هستند يا نماز آنان تازه تمام شده و صف ها به هم نخورده است، اگر انسان بخواهد فُرادى يا با جماعت ديگرى كه بر پا مى شود نماز بخواند، با شش شرط اذان و اقامه از او ساقط مى شود:

اوّل، آن كه نماز جماعت در مسجد باشد و اگر در مسجد نباشد، ساقط شدن اذان و اقامه اشكال دارد و مى تواند به عنوان اميد مطلوبيت بجا آورد؛

دوم، آن كه براى آن نماز اذان و اقامه گفته باشند؛

سوم، آن كه نماز جماعت باطل نباشد؛

چهارم، آن كه نماز او و نماز جماعت در يك مكان باشد، پس اگر نماز جماعت، داخل مسجد باشد و او بخواهد در بام مسجد نماز بخواند مستحب است اذان و اقامه بگويد؛

پنجم، آن كه نماز او و نماز جماعت هر دو ادا باشد؛

ششم، آن كه وقت نماز او و نماز جماعت مشترك باشد، مثلاً هر دو نماز ظهر يا هر دو نماز عصر بخوانند يا نمازى كه به جماعت خوانده مى شود، نماز ظهر باشد و او نماز عصر بخواند يا او نماز ظهر بخواند و نماز جماعت نماز عصر باشد.

مسأله 1030)

اگر در شرط سوم از شرطهايى كه در مسأله پيش گفته شد، شك كند، يعنى شك كند كه نماز جماعت صحيح بوده يا نه، اذان و اقامه از او ساقط است، ولى اگر در يكى از پنج شرط ديگر شك كند، مستحب است اذان و اقامه بگويد.

مسأله 1031)

كسى كه اذان و اقامه ديگرى را مى شنود، مستحب است هر قسمتى را كه مى شنود آهسته بگويد، چه در اذان راديو و بلندگو باشد يا غير آن، ولى بايد هم در محلّى كه اذان را مى شنود و هم در محلّى كه اذان را مى گويند، وقت داخل شده باشد.

مسأله 1032)

كسى كه اذان و اقامه ديگرى را شنيده، چه با او گفته باشد يا نه، در صورتى كه بين آن اذان و اقامه و نمازى كه مى خواهد بخواند زياد فاصله نشده باشد، مى تواند براى نماز خود اذان و اقامه نگويد و فرقى نيست در اذان بين اذان راديو و بلندگو و غير آن به شرطى كه در محلّى كه مى شنوند، وقت داخل شده باشد.

مسأله 1033)

اگر مرد اذان زن را با قصد لذّت طورى كه گوش دادن آن حرام باشد بشنود، اذان از او ساقط نمى شود و اگر به قصد لذّت نباشد و مشتمل بر حرام ديگرى هم نباشد، ساقط شدن اذان اشكال دارد، اگرچه سقوط آن خالى از وجه نيست.

مسأله 1034)

اذان و اقامه نماز جماعت را بايد مرد بگويد، ولى در جماعت زنان، اگر زن اذان و اقامه بگويد كافى است.

مسأله 1035)

اقامه بايد بعد از اذان گفته شود و اگر قبل از اذان بگويند، صحيح نيست.

مسأله 1036)

اگر كلمات اذان و اقامه را بدون ترتيب بگويد، مثلاً »حىَّ على الفلاح« را پيش از »حىَّ على الصلاة« بگويد، بايد از جايى كه ترتيب به هم خورده، دوباره بگويد.

مسأله 1037)

نبايد بين اذان و اقامه فاصله دهد و اگر بين آن ها به قدرى فاصله دهد كه اذانى را كه گفته، اذان اين اقامه حساب نشود، مستحب است دوباره اذان و اقامه بگويد و نيز اگر بين اذان و اقامه و نماز به قدرى فاصله دهد كه اذان و اقامه آن نماز حساب نشود، مستحب است دوباره براى آن نماز اذان و اقامه بگويد.

مسأله 1038)

اذان و اقامه بايد به عربى صحيح گفته شود، پس اگر به عربى غلط بگويد يا به جاى حرفى حرف ديگر بگويد يا ترجمه آنها را به زبانى ديگر - مثلاً به زبان فارسى - بگويد، صحيح نيست.

مسأله 1039)

اذان و اقامه بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود و اگر عمداً يا از روى فراموشى پيش از وقت بگويد، باطل است.

مسأله 1040)

اگر پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان گفته يا نه، بايد اذان را بگويد، ولى اگر هنگامى كه مشغول گفتن اقامه است، شك كند كه اذان گفته يا نه، گفتن اذان لازم نيست.

مسأله 1041)

اگر در بين اذان يا اقامه، پيش از آن كه قسمتى را بگويد، شك كند كه قسمت پيش از آن را گفته يا نه، بايد قسمتى را كه در گفتن آن شك كرده بگويد، ولى اگر در حال گفتن قسمتى از اذان يا اقامه شك كند كه آنچه پيش از آن است گفته يا نه، گفتن آن لازم نيست.

مسأله 1042)

گرفتن اجرت براى گفتن اذان، حرام است و اگر كسى اذان نماز را به قصد اجرت گرفتن بگويد، آن اذان باطل است و احتياط واجب آن است كه براى گفتن اذان اعلامى هم اجرت نگيرند، ولى براى مقدّمات آن از قبيل رفتن به محلّ اذان گفتن، مى شود اجرت بگيرند.

مسأله 1043)

مستحب است انسان در موقع گفتن اذان، رو به قبله بايستد و با وضو يا غسل باشد و انگشت هاى سبّابه دو دست را به گوش بگذارد و صدا را بلند نمايد و بِكِشَد و بين جمله هاى اذان كمى فاصله دهد و بين آنها حرف نزند.

مسأله 1044)

مستحب است بدن انسان در موقع گفتن اقامه، آرام باشد و اقامه را از اذان آهسته تر بگويد و جمله هاى آن را بهم نچسباند، ولى به اندازه اى كه بين جمله هاى اذان فاصله مى دهد، بين جمله هاى اقامه فاصله ندهد.

مسأله 1045)

كسى كه اذان و اقامه مى گويد، مستحب است بين اذان و اقامه اش يك قدم بردارد يا قدرى بنشيند يا سجده كند يا ذكر بگويد يا دعا بخواند، يا قدرى ساكت باشد يا حرفى بزند يا دو ركعت نماز بخواند، ولى حرف زدن بين اذان و اقامه نماز صبح، مستحب نيست و نماز خواندن بين اذان و اقامه نماز مغرب، مستحب نيست و بهتر آن است كه سجده نمايند.

مسأله 1046)

مستحب است كسى را كه براى گفتن اذان معيّن مى كنند، عادل و وقت شناس و صدايش بلند باشد و اذان را در جاى بلند بگويد. (واجبات نماز)-

واجبات نماز
اشاره
مسأله 1047)

واجبات نماز يازده چيز است:

اوّل، نيّت؛ دوم، قيام يعنى ايستادن؛ سوم، تكبيرة الاحرام، يعنى گفتن »الله اكبر« در اوّل نماز؛ چهارم، ركوع؛ پنجم، سجود؛ ششم، قرائت؛ هفتم، ذكر؛ هشتم، تشهد؛ نهم، سلام؛ دهم، ترتيب؛ يازدهم، موالات، يعنى پى در پى بودن اجزاى نماز.

مسأله 1048)

بعضى از واجبات نماز ركن است، يعنى اگر انسان آنها را بجا نياورد يا در نماز اضافه كند، عمداً باشد يا اشتباهاً، نماز باطل مى شود و بعضى ديگر ركن نيست، يعنى اگر عمداً كم يا زياد شود، نماز باطل مى شود و چنانچه اشتباهاً كم يا زياد گردد نماز باطل نمى شود، ولى تصوّر زياده در نيّت و همچنين زياده در قيام متّصل به ركوع بدون زيادى ركوع، مشكل است.

مسأله 1049)

اركان نماز پنج چيز هستند:

اوّل، نيّت؛ دوم، تكبيرة الاحرام؛ سوم، قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متّصل به ركوع، يعنى ايستادن پيش از ركوع؛ چهارم، ركوع؛ پنجم، دو سجده. (نيّت)-

نيّت
مسأله 1050)

انسان بايد نماز را به نيّت قربت، يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم بجا آورد و لازم نيست نيّت را از قلب خود بگذراند يا مثلاً به زبان بگويد كه چهار ركعت نماز ظهر مى خوانم قربةً الى الله، بلكه مجرد اين كه اگر بپرسند چه مى كنى؟ بگويد: مى خواهم نماز بخوانم، كفايت مى كند و بنابر احتياط واجب در نماز احتياط نيت را به زبان نگويد.

مسأله 1051)

اگر در نماز ظهر يا در نماز عصر، نيّت كند كه چهار ركعت نماز مى خوانم و معيّن نكند كه ظهر است يا عصر، نمازش باطل است و نيز كسى كه قضاى نماز ظهر بر او واجب است، اگر در وقت نماز ظهر بخواهد آن نماز قضا يا نماز ظهر را بخواند، بايد نمازى را كه مى خواند، در نيّت معيّن كند.

مسأله 1052)

انسان بايد از اوّل تا آخر نماز به نيّت خود باقى باشد، پس اگر در بين نماز طورى غافل شود كه اگر بپرسند چه مى كنى؟ نداند چه بگويد، نمازش باطل است.

مسأله 1053)

انسان بايد فقط براى انجام امر خداوند عالم نماز بخواند، پس كسى كه ريا كند، يعنى براى نشان دادن به مردم نماز بخواند نمازش باطل است، خواه فقط براى مردم باشد يا خدا و مردم، هر دو را در نظر بگيرد.

مسأله 1054)

اگر قسمتى از نماز را هم براى غير خدا بجا آورد، نماز باطل است، چه آن قسمت واجب باشد - مثل حمد و سوره - چه مستحب باشد - مانند قنوت - بلكه اگر تمام نماز را براى خدا بجا آورد، ولى براى نشان دادن به مردم در جاى مخصوصى، مثل مسجد يا در وقت مخصوصى، مثل اوّل وقت يا به طرز مخصوصى، مثلاً با جماعت نماز بخواند، نمازش باطل است.

(توجّه در نماز)-

»توجّه در نماز«

مسأله 1055)

هنگام نماز بهترين زمانى است كه بندگان از توجّه به خداوند عالم در آن حال، مى توانند به درجات عالى و مقامات معنوى برسند.

بزرگترين الطاف خداوند عالم در اين حال به بندگانش مى رسد، مخصوصاً در حال سجده. مسلمانان بايد اهتمام داشته باشند كه اين مقام بزرگ را آلوده توجّه به غير خدا نكنند و همان طورى كه بدن را متوجّه به كعبه مى نمايند، قلب را هم از تمام جهات متوجّه به خالق كعبه نمايند.

حضرت امام باقرعليه السلام فرمودند كه حضرت پيغمبرصلى الله عليه وآله فرموده است:

بنده مؤمن كه به نماز بايستد، خداوند عالم به او نظر و اقبال مى فرمايد تا آن كه از نماز فارغ شود و همچنين رحمت خدا بر او سايه مى اندازد و ملائكه دور او را مى گيرند و به او مى گويند: اى نمازگزار اگر بدانى چه شخص بزرگى به تو نظر دارد و با چه شخص بزرگى مناجات مى كنى به غير خداوند متوجّه نخواهى شد.

پس نمازگزاران بايد مواظب باشند كه در حال نماز به غير خدا متوجّه نشوند.

(تكبيرةالاحرام)-

تكبيرةالاحرام
مسأله 1056)

گفتن »اللّه أكْبَر« در اوّل هر نماز واجب و ركن است و بايد حروف »اللّه« و حروف »اكبر« و دو كلمه »اللّه« و »اكبر« را پشت سر هم بگويد و نيز بايد اين دو كلمه به عربى صحيح گفته شود و اگر به عربى غلط بگويند يا ترجمه آن را به زبان ديگرى بگويند، صحيح نيست.

مسأله 1057)

احتياط واجب آن است كه تكبيرة الاحرام نماز را به چيزى كه پيش از آن مى خواند، مثلاً به اقامه يا به دعايى كه پيش از تكبير مى خواند، نچسباند.

مسأله 1058)

اگر انسان بخواهد »الله اكبر« را به چيزى كه بعد از آن مى خواند، مثلاً به »بِسْمِ اللَّهِ الرّحمنِ الرَّحِيمِ« بچسباند، بايد حرف (ر) را در »اكبر« پيش(ُ) بدهد.

مسأله 1059)

موقع گفتن تكبيرة الاحرام بايد بدن آرام باشد و اگر نمازگزار عمداً در حالى كه بدنش حركت دارد، تكبيرةالاحرام را بگويد، نمازش باطل است و اگر سهواً حركت كند، صحّت نماز محلّ اشكال است و بنابر احتياط واجب بايد نماز را تمام كند و دوباره آن را بخواند.

مسأله 1060)

تكبير، حمد، سوره، ذكر و دعا را بايد طورى بخواند كه خودش بشنود و اگر به واسطه سنگينى يا كرى گوش يا سر و صداى زياد نمى شنود، بايد طورى بگويد كه اگر مانعى وجود نداشته باشد بشنود.

مسأله 1061)

كسى كه لال است يا زبانش بيمارى دارد كه نمى تواند »اللّه اكبر« را درست بگويد، بايد هر طورى كه مى تواند بگويد و اگر هيچ گونه نمى تواند بگويد، بايد در قلب خود بگذراند و براى تكبير اشاره كند و زبانش را هم اگر مى تواند حركت دهد.

مسأله 1062)

مستحب است نمازگزار بعد از تكبيرة الاحرام بگويد:

»يا مُحْسِنُ قَدْ أَتاكَ المُسِئُ وَ قَدْ أَمَرْتَ المُحْسِنَ أَنْ يَتَجاوَزَ عَنِ المُسِئ، أَنْتَ المُحْسِنُ وَ أَنا المُسِئُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وَ تَجاوَزْ عَنْ قَبِيحِ ما تَعْلَمُ مِنِّي«

يعنى: اى خدايى كه به بندگان احسان مى كنى، بنده گنه كار به درِ خانه تو آمده و تو امر كرده اى كه نيكوكار از گناهكار بگذرد، تو نيكوكارى و من گناهكار، به حق محمد و آل محمدصلى الله عليه وآله، رحمت خود را بر محمد و آل محمد بفرست و از بدى هايى كه مى دانى از من سر زده بگذر. مسأله 1063) مستحب است نمازگزار موقع گفتن تكبير اوّل نماز و تكبيرهاى بين نماز، دستها را تا مقابل گوش ها بالا ببرد.

مسأله 1064)

اگر شك كند كه تكبيرة الاحرام را گفته يا نه، چنانچه مشغول خواندن چيزى شده، به شك خود اعتنا نكند و اگر چيزى نخوانده، بايد تكبير را بگويد.

مسأله 1065)

اگر بعد از گفتن تكبيرة الاحرام شك كند كه آن را صحيح گفته يا نه، چنانچه مشغول خواندن چيزى شده، به شك خود اعتنا نكند و اگر چيزى نخوانده، لازم نيست تكبيرة الاحرام را بگويد، بلكه همين كه تكبير تمام شد، به شك خود اعتنا نكند و احتياط مستحب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند. (قيام(ايستادن))-

قيام(ايستادن)
مسأله 1066)

قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيامِ پيش از ركوع كه آن را قيام متّصل به ركوع مى گويند ركن هستند، ولى قيام در موقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع ركن نيست و اگر كسى آن را از روى فراموشى ترك كند، نمازش صحيح است.

مسأله 1067)

واجب است نمازگزار پيش از گفتن تكبير و بعد از آن مقدارى بايستد تا يقين كند كه در حال ايستادن تكبير گفته است.

مسأله 1068)

اگر نمازگزار ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد بايستد و به ركوع برود و اگر بدون اين كه بايستد با حال خميدگى به ركوع برگردد، چون قيام متّصل به ركوع را بجا نياورده، نمازش باطل است.

مسأله 1069)

نمازگزار هنگامى كه ايستاده، نبايد بدن را حركت دهد يا به طرفى خم شود و يا به جايى تكيه كند، ولى اگر از روى ناچارى باشد يا در حال خم شدن براى ركوع پاها را حركت دهد، اشكال ندارد.

مسأله 1070)

اگر موقعى كه ايستاده، از روى فراموشى بدن را حركت دهد يا به طرفى خم شود يا به جايى تكيه كند اشكال ندارد، ولى در قيام موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متّصل به ركوع، حتّى اگر از روى فراموشى هم باشد، بنابر احتياط واجب بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1071)

احتياط واجب آن است كه در موقع ايستادن، هر دو پا روى زمين باشد، ولى لازم نيست سنگينى بدن روى هر دو پا باشد و اگر روى يك پا هم باشد، اشكال ندارد.

مسأله 1072)

كسى كه مى تواند درست بايستد، اگر پاها را خيلى گشاد بگذارد كه به حال ايستادن معمولى نباشد، نمازش باطل است.

مسأله 1073)

موقعى كه انسان در نماز مشغول خواندن چيزى است، حتّى موقع گفتن ذكرهاى مستحبى نماز، بايد بدنش آرام باشد و در موقعى كه مى خواهد كمى جلو يا عقب برود يا كمى بدن را به طرف راست يا چپ حركت دهد، بايد چيزى نگويد، ولى ذكر »بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ أَقُومُ وَأَقْعُد« را بايد در حال برخاستن بگويد.

مسأله 1074)

اگر در حال حركت بدن ذكر بگويد، مثلاً موقع رفتن به ركوع يا رفتن به سجده تكبير بگويد، چنانچه آن را به قصد ذكرى كه در نماز دستور داده اند بگويد، بايد احتياطاً نماز را دوباره بخواند و اگر به اين قصد نباشد، بلكه بخواهد ذكرى گفته باشد، نماز صحيح است.

مسأله 1075)

حركت دادن دست و انگشتان در موقع خواندن حمد، اشكال ندارد، اگرچه احتياط مستحب آن است كه آنها را هم حركت ندهد.

مسأله 1076)

اگر موقع خواندن حمد و سوره يا خواندن تسبيحات بى اختيار به قدرى حركت كند كه بدن از حال آرام بودن خارج شود، احتياط واجب آن است كه بعد از آرام گرفتن بدن، آنچه را در حال حركت خوانده، دوباره بخواند.

مسأله 1077)

اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود، بايد بنشيند و اگر از نشستن هم عاجز شود بايد بخوابد، ولى تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزى نخواند.

مسأله 1078)

تا انسان مى تواند ايستاده نماز بخواند نبايد بنشيند، مثلاً كسى كه در موقع ايستادن، بدنش حركت مى كند يا مجبور است به چيزى تكيه دهد يا بدنش را كج كند يا خم شود يا پاها را بيشتر از معمول گشاد بگذارد، بايد هر طورى كه مى تواند ايستاده نماز بخواند، ولى اگر به هيچ وجه حتّى مثل حال ركوع هم نتواند بايستد، بايد راست بنشيند و نشسته نماز بخواند.

مسأله 1079)

تا انسان مى تواند بنشيند، نبايد خوابيده نماز بخواند و اگر نتواند راست بنشيند، بايد هر طور كه مى تواند بنشيند و اگر به هيچ حالتى نمى تواند بنشيند، بايد به طورى كه در احكام قبله گفته شد، به پهلوى راست بخوابد و اگر نمى تواند، به پهلوى چپ و اگر آن هم ممكن نيست، به پشت بخوابد، به طورى كه كف پاهاى او رو به قبله باشد.

مسأله 1080)

كسى كه نشسته نماز مى خواند، اگر بعد از خواندن حمد و سوره بتواند بايستد و ركوع را ايستاده بجا آورد، بايد بايستد و از حال ايستاده به ركوع رود و اگر نتواند، بايد ركوع را هم نشسته بجا آورد.

مسأله 1081)

كسى كه خوابيده نماز مى خواند، اگر در بين نماز بتواند بنشيند، بايد مقدارى را كه مى تواند، نشسته بخواند و نيز اگر مى تواند بايستد، بايد مقدارى را كه مى تواند، ايستاده بخواند، ولى تا بدنش آرام نگرفته نبايد چيزى بخواند.

مسأله 1082)

كسى كه نشسته نماز مى خواند، اگر در بين نماز بتواند بايستد، بايد مقدارى را كه مى تواند، ايستاده بخواند، ولى تا بدنش آرام نگرفته، نبايد چيزى بخواند.

مسأله 1083)

كسى كه مى تواند بايستد، اگر بترسد كه به واسطه ايستادن، مريض شود يا ضررى به او برسد، مى تواند نشسته نماز بخواند و اگر از نشستن هم بترسد، مى تواند خوابيده نماز بخواند.

مسأله 1084)

كسى كه اگر نمازش را ايستاده بخواند، در حال ركوع و سجود از قبله منحرف مى شود و اگر نشسته نماز بخواند، از قبله منحرف نمى شود، به خاطر اهمّيّت رعايت قبله، بايد نشسته نماز بخواند.

مسأله 1085)

اگر انسان احتمال بدهد كه تا آخر وقت بتواند ايستاده نماز بخواند، بنابر احتياط لازم بايد نماز را به تأخير بيندازد، پس اگر نتوانست بايستد در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز را بجا آورد و در صورتى كه اوّل وقت نماز را خواند و آخر وقت قدرت پيدا كرد كه بايستد، بايد نماز را دوباره بجا آورد.

مسأله 1086)

مستحب است در حال ايستادن، بدن را راست نگهدارد، شانه ها را پايين بيندازد، دستها را روى ران ها بگذارد، انگشتها را به هم بچسباند، جاى سجده را نگاه كند، سنگينى بدن را به طورى مساوى روى دو پا بيندازد، با خضوع و خشوع باشد، پاها را پس و پيش نگذارد، اگر مرد است پاها را از سه انگشت باز تا يك وجب فاصله دهد و اگر زن است پاها را به هم بچسباند. (قرائت)-

قرائت
مسأله 1087)

در ركعت اوّل و دوم نمازهاى واجب روزانه(يوميّه)، انسان بايد اوّل حمد و بعد از آن يك سوره تمام بخواند و سوره (وَالضّحى)و (ألَمْ نَشْرَح) و همچنين سوره (فيل) و (لايلاف) در نماز يك سوره حساب مى شوند.

مسأله 1088)

اگر وقت نماز تنگ باشد و همچنين اگر در كارى عجله داشته باشد يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند، مثلاً بترسد كه اگر سوره را بخواند، دزد يا درنده يا چيز ديگرى به او صدمه بزند، نبايد سوره را بخواند.

مسأله 1089)

اگر عمداً سوره را پيش از حمد بخواند، نمازش باطل است و اگر اشتباهاً سوره را پيش از حمد بخواند و در بين آن يادش بيايد، بايد سوره را رها كند و بعد از خواندن حمد، سوره را از اوّل بخواند.

مسأله 1090)

اگر حمد و سوره يا يكى از آنها را فراموش كند و بعد از رسيدن به ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.

مسأله 1091)

اگر پيش از آن كه براى ركوع خم شود، بفهمد كه حمد و سوره را نخوانده، بايد بخواند و اگر بفهمد سوره را نخوانده، بايد فقط سوره را بخواند، ولى اگر بفهمد كه حمد تنها را نخوانده، بايد اوّل حمد و بعد از آن دوباره سوره را بخواند و نيز اگر خم شود و پيش از آن كه به ركوع برسد، بفهمد حمد و سوره يا سوره تنها يا حمد تنها را نخوانده، بايد بايستد و به همين دستور عمل نمايد.

مسأله 1092)

اگر در نماز يكى از آيات سجده را - كه در مسأله 400 گفته شد - عمداً بخواند، نمازش باطل است و اگر قبل از رسيدن به آيه سجده، خواندن سوره سجده دار را قطع كند و سوره ديگرى بخواند، بنابر احتياط لازم بايد آن نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1093)

اگر اشتباهاً مشغول خواندن سوره اى شود كه سجده واجب دارد، چنانچه پيش از رسيدن به آيه سجده بفهمد، بايد آن سوره را رها كند و سوره ديگرى بخواند و اگر بعد از خواندن آيه سجده بفهمد، بنابر احتياط براى سجده واجب، اشاره نموده و سوره را تمام كند و بعد احتياطاً يك سوره ديگر به قصد قربت مطلقه بخواند و به ركوع برود و نمازش را تمام كند و بعد از نماز، بنابر احتياط سجده آن را بجا آورد.

مسأله 1094)

اگر در نماز آيه سجده را بشنود، نمازش صحيح است و احتياط واجب آن است كه بعد از نماز سجده آن را بجا آورد و در بين نماز هم عوض سجده تلاوت، با سر اشاره نمايد.

مسأله 1095)

در نماز مستحبى، خواندن سوره لازم نيست، اگرچه آن نماز به واسطه نذر كردن واجب شده باشد، ولى اگر نماز متعارفى را نذر كرده باشد، بايد سوره را بخواند و در بعضى از نمازهاى مستحبّى مثل نماز وحشت كه سوره مخصوصى دارند، اگر بخواهد به دستور آن رفتار كرده باشد، بايد همان سوره را بخواند.

مسأله 1096)

در نماز جمعه و در نماز ظهر روز جمعه، مستحب است در ركعت اوّل بعد از حمد، سوره جمعه و در ركعت دوم بعد از حمد، سوره منافقين بخواند و اگر مشغول يكى از اين ها شود، بنابراحتياط واجب نمى تواند آن را رها كند و سوره ديگرى بخواند.

مسأله 1097)

اگر بعد از حمد مشغول خواندن سوره »قُلْ هُوَ اللّهُ أحد« يا سوره »قُلْ يا أَيُّها الكافِرُون« شود، نمى تواند آن را رها كند و سوره ديگرى بخواند، ولى در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه اگر از روى فراموشى به جاى سوره جمعه و منافقين، يكى از اين دو سوره را بخواند، تا به نصف نرسيده، مى تواند آن را رها كند و سوره جمعه و منافقون را بخواند.

مسأله 1098)

اگر در نماز جمعه يا نماز ظهر روز جمعه، عمداً سوره »قُلْ هُوَ اللّهُ أحَد« يا سوره »قُلْ يا أَيُّها الكافِرُون« بخواند، اگرچه به نصف نرسيده باشد، بنابراحتياط واجب نمى تواند آن را رها كند و سوره جمعه و منافقون را بخواند.

مسأله 1099)

اگر در نماز، غير سوره »قُلْ هُوَ اللّهُ أحد« و »قُلْ يا أَيُّها الكافِرُون«، سوره ديگرى بخواند، تا به نصف نرسيده، مى تواند آن را رها كند و سوره ديگرى بخواند.

مسأله 1100)

اگر مقدارى از سوره را فراموش كند يا از روى ناچارى، مثلاً به واسطه تنگى وقت يا به جهت ديگر نشود آن را تمام نمايد، مى تواند آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند، اگرچه از نصف گذشته باشد يا سوره اى را كه مى خواند »قُلْ هُوَ اللّهُ أحد« يا »قُلْ يا أَيُّها الكافِرُون« باشد.

مسأله 1101)

بر مرد واجب است حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند بخواند و بر مرد و زن واجب است حمد و سوره نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند، ولى در نماز ظهر جمعه براى مرد مستحب است حمد و سوره را بلند بخواند.

مسأله 1102)

مرد بايد در نماز صبح و مغرب و عشا مواظب باشد كه تمام كلمات حمد و سوره حتى حرف آخر را بلند بخواند.

مسأله 1103)

زن مى تواند حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند يا آهسته بخواند، ولى اگر نامحرم صدايش را بشنود، بنابراحتياط واجب بايد آهسته بخواند.

مسأله 1104)

اگر نمازگزار در جايى كه بايد نماز را بلند بخواند، عمداً آهسته بخواند يا در جايى كه بايد آهسته خواند، عمداً بلند بخواند، نمازش باطل است، ولى اگر از روى فراموشى يا ندانستن مسأله باشد صحيح است و اگر در بين خواندن حمد و سوره هم بفهمد اشتباه كرده، لازم نيست مقدارى را كه خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1105)

اگر كسى در خواندن حمد و سوره بيشتر از معمول صدايش را بلند كند، مثل آن كه آن ها را با فرياد بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 1106)

انسان بايد نماز را ياد بگيرد كه غلط نخواند و كسى كه به هيچ وجه نمى تواند صحيح آن را ياد بگيرد، بايد هر طور كه مى تواند بخواند و احتياط مستحب آن است كه نماز را به جماعت بجا آورد، بلكه اگر با جماعت خواندن برايش حرجى نباشد، اين احتياط ترك نشود.

مسأله 1107)

كسى كه حمد و سوره و چيزهاى ديگر نماز را به خوبى نمى داند و مى تواند ياد بگيرد، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بايد ياد بگيرد و اگر وقت تنگ است، بنابر احتياط واجب در صورتى كه ممكن باشد، بايد نمازش را به جماعت بخواند.

مسأله 1108)

مزد گرفتن براى ياد دادن واجبات نماز حرام است، ولى مزد گرفتن براى ياد دادن مستحبات آن اشكال ندارد و همچنين اگر به كسى كه واجبات نماز را ياد مى دهد، احسان نمايند يا اگر مستحق باشد، اشكال ندارد از حقوق واجب - مثل خمس و زكات - چيزى به او برساند، به شرطى كه به عنوان عوض نباشد.

مسأله 1109)

اگر ياد گرفتن واجبات نماز متوقّف بر رفتن به مجالسى باشد كه براى ياد دادن واجبات نماز بر پا مى شود، واجب است به آن مجالس بروند و همچنين اگر ياد گرفتن واجبات نماز متوقّف باشد بر اين كه با شخص مسأله دانى رابطه و دوستى پيدا نمايند، ايجاد رابطه دوستى با او واجب مى شود.

مسأله 1110)

همان طور كه ياد گرفتن واجبات نماز بر هر فردى واجب است، ياد دادن آن ها هم بر اشخاصى كه چنين توانايى دارند، واجب كفايى است و اگر كوتاهى كنند، همه گناه كار هستند.

مسأله 1111)

فراگرفتن ريزه كارى هايى كه علماى تجويد فرموده اند، واجب نيست - هر چند بهتر است - بلكه همين قدر كه قرائت نماز به طور متعارف صحيح باشد، كفايت مى كند.

مسأله 1112)

در ياد گرفتن واجبات نماز رفتن نزد شخص خاصّى لازم نيست، بلكه اگر از راديو يا ضبط صوت يا بلندگو يا غير اين ها واجبات نماز را ياد بگيرد، به شرطى كه يقين به صحّت آن ها داشته باشد، كفايت مى كند.

مسأله 1113)

ياد گرفتن واجبات قرائت، واجب فورى است، يعنى حق ندارد در صورت امكان فراگرفتن آن ها را به تأخير بيندازد، از نماز صبح براى نماز ظهر و از نماز ظهر براى نماز عصر.

مسأله 1114)

اگر كسى به واسطه افتادن دندان ها نمى تواند قرائت را كاملاً صحيح ادا كند، لازم نيست دندان مصنوعى بگذارد، اگرچه توانايى اين كار را هم داشته باشد، بلى گذاشتن دندان مصنوعى و اصلاح قرائت مطابق با احتياط است.

مسأله 1115)

اگر يكى از كلمات حمد يا سوره را نداند يا عمداً آن را نگويد يا به جاى حرفى، حرف ديگر بگويد، مثلاً به جاى (ض)، (ظ) بگويد يا در جايى كه بايد بدون زير و زَبَر خوانده شود، زير و زبر بدهد يا تشديد را نگويد، نمازش باطل است.

مسأله 1116)

اگر انسان كلمه اى را صحيح بداند و در نماز همان طور بخواند و بعد بفهمد غلط خوانده، نماز صحيح است، اگرچه احتياط مستحب آن است كه دوباره نماز را بخواند و اگر وقت گذشته، قضا نمايد.

مسأله 1117)

اگر زير و زبر كلمه اى را نداند يا نداند مثلاً كلمه اى با (س) است يا با (ص)، بايد ياد بگيرد و چنانچه دو جور يا بيشتر بخواند، مثل آن كه در (إهْدِنَا الصّراطَ الْمُسْتَقيم) لفظ مستقيم را يك مرتبه با سين و يك مرتبه صاد بخواند، نمازش باطل است، بلى اگر كلمه اى كه دو جور مى خواند، از اذكار باشد و غلط خواندنش از ذكر بودن خارجش نكند، نمازش صحيح است.

مسأله 1118)

اگر در كلمه اى واو باشد و حرف قبل از واو در آن كلمه پيش(ُ) داشته باشد و حرف بعد از واو در آن كلمه همزه باشد، مثل كلمه »سُؤ«، بنابر احتياط واجب آن واو را مدّ بدهد، يعنى آن را بكشد و همچنين اگر در كلمه اى الف باشد و حرف قبل از الف در آن كلمه زبر(َ) داشته باشد و حرف بعد از الف در آن كلمه همزه باشد، مثل »جاء« بايد الف آن را مد بدهد و بكشد و نيز اگر در كلمه اى(ى) باشد و حرف پيش از (ى) در آن كلمه زير (ِ) داشته باشد و حرف بعد از (ى) در آن كلمه همزه باشد، مثل »جئ« بنابر احتياط واجب (ى) را با مد بخواند و اگر بعد از اين واو و الف و ى، به جاى همزه حرفى باشد كه ساكن است، يعنى زير و زبر و پيش ندارد، باز هم بايد اين سه حرف را با مد بخواند، مثلاً در »وَ لاَ الضَّالِّين« كه بعد از الف حرف لام ساكن است، بنابر احتياط واجب الف را با مد بخواند و چنانچه به دستورى كه گفته شد رفتار نكند، احتياط

واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1119)

چنانچه در نماز، وقف به حركت و وصل به سكون بنمايد، نمازش صحيح است، هر چند احتياط مستحب آن است كه وقف به حركت و وصل به سكون ننمايد و معنى وقف به حركت آن است كه زير يا زبر يا پيش آخر كلمه اى را بگويد و بين آن كلمه و كلمه بعدش فاصله دهد، مثلاً بگويد: »الرّحمنِ الرَّحيم« و ميم »الرَّحيم« را زير بدهد و بعد قدرى فاصله دهد و بگويد: »مالِكِ يَوْمِ الدّين« و معنى وصل به سكون آن است كه زير يا زبر يا پيش كلمه اى را نگويد و آن كلمه را به كلمه بعد بچسباند، مثل آن كه بگويد: »الرَّحْمنِ الرَّحيم« و ميم »الرَّحيم« را زير ندهد و فوراً »مالِكِ يَوْمِ الدّين« را بگويد.

مسأله 1120)

در ركعت سوم و چهارم نماز مى تواند فقط يك حمد بخواند يا يك مرتبه تسبيحات اربعه بگويد، اگرچه احتياط مستحب آن است كه سه مرتبه بگويد، يعنى سه مرتبه بگويد: سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَر« و مى تواند در يك ركعت حمد و در ركعت ديگر تسبيحات بگويد و بهتر است در هر دو ركعت تسبيحات بخواند.

مسأله 1121)

در تنگى وقت بايد تسبيحات اربعه را يك مرتبه بگويد.

مسأله 1122)

بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، حمد يا تسبيحات را آهسته بخوانند.

مسأله 1123)

اگر در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند، بنابر احتياط واجب بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم« آن را هم آهسته بگويد.

مسأله 1124)

كسى كه نمى تواند تسبيحات را ياد بگيرد يا درست بخواند، بايد در ركعت سوم و چهارم، حمد بخواند.

مسأله 1125)

اگر در دو ركعت اوّل نماز به خيال اين كه دو ركعت آخر است تسبيحات بگويد، چنانچه پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر در ركوع يا بعد از ركوع بفهمد نمازش صحيح است، اگرچه بهتر است بعد از نماز دو سجده سهو براى هر يك از ترك حمد و ترك سوره و زيادى تسبيحات بجا آورد.

مسأله 1126)

اگر در دو ركعت آخر نماز به خيال اين كه دو ركعت اوّل است، حمد بخواند يا در دو ركعت اوّل نماز با اين كه گمان داشته در دو ركعت آخر است، حمد بخواند، چه پيش از ركوع بفهمد چه بعد از آن، نمازش صحيح است.

مسأله 1127)

اگر در ركعت سوم يا چهارم مى خواست حمد بخواند، ولى تسبيحات به زبانش آمد يا مى خواست تسبيحات بخواند، بدون قصد حمد به زبانش آمد، بنابر احتياط واجب آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند، ولى اگر عادتش خواندن چيزى بوده كه به زبانش آمده، مى تواند همان را تمام كند و نمازش صحيح است.

مسأله 1128)

كسى كه عادت دارد در ركعت سوم و چهارم تسبيحات بخواند، اگر از عادت خود غفلت نمايد و به قصد اداى وظيفه مشغول خواندن حمد شود، كفايت مى كند، امّا اگر بدون قصد مشغول خواندن حمد شود، بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1129)

در ركعت سوم و چهارم مستحب است بعد از تسبيحات استغفار كند، مثلاً بگويد: »أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبّي وَ أَتُوبُ اِلَيْه« يا بگويد: »اللَّهُمَّ اغْفِرْلِي« و كسى كه مشغول گفتن استغفار است، اگر شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، چنانچه عادت داشته در نماز فقط بعد از تسبيحات استغفار كند، بايد به شك خود اعتنا ننمايد و اگر قبل از شروع در حمد يا در تسبيحات يا در بين آن ها هم استغفار مى كرده، بايد حمد يا تسبيحات را بخواند و نيز اگر نمازگزار پيش از خم شدن براى ركوع در حالى كه مشغول گفتن استغفار نيست شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1130)

اگر در ركوع ركعت سوم يا چهارم شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از رسيدن به حدّ ركوع، شك كند، لازم است برگردد و حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1131)

هرگاه شك كند كه آيه يا كلمه اى را درست گفته يا نه، اگر مشغول چيزى كه بعد از آن است نشده، بايد آن آيه يا كلمه را به طور صحيح بگويد و اگر مشغول چيزى كه بعد از آن است شده، چنانچه آن چيز ركن باشد، مثل آن كه در ركوع شك كند كه فلان كلمه از سوره را درست گفته يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر ركن نباشد، مثلاً موقع گفتن »اللَّهُ الصّمد« شك كند كه »قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد« را درست گفته يا نه، باز هم مى تواند به شك خود اعتنا نكند، ولى اگر احتياطاً برگردد و آن آيه يا كلمه را به طور صحيح بگويد، اشكال ندارد و اگر چند مرتبه هم شك كند، مى تواند چند بار بگويد، امّا اگر به وسواس برسد و باز هم بگويد، بنابر احتياط واجب نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 1132)

مستحب است در ركعت اوّل، پيش از خواندن حمد بگويد: »أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم« و در ركعت اوّل و دوم نماز ظهر و عصر، »بِسمِ اللَّهِ الرّحمن الرحيم« را بلند بگويد و حمد و سوره را شمرده بخواند و در آخر هر آيه وقف كند، يعنى آن را به آيه بعد نچسباند و در حال خواندن حمد و سوره به معناى آيه توجّه داشته باشد. اگر نماز را به جماعت مى خواند، بعد از تمام شدن حمد امام و اگر فُرادى مى خواند، بعد از آن كه حمد خودش تمام شد بگويد: »الحمدُ للَّه ربّ العالمين« و بعد از خواندن سوره »قل هو الله أحد« يك يا دو يا سه مرتبه »كَذلِكَ اللَّهُ

رَبّي« يا سه مرتبه »كَذلِكَ اللَّهُ رَبَّنا« بگويد و بعد از خواندن سوره كمى صبر كند، بعد تكبير پيش از ركوع را بگويد يا قنوت را بخواند.

مسأله 1133)

مستحب است در تمام نمازها در ركعت اوّل، سوره »قدر = اِنّا أَنْزَلْناهُ« و در ركعت دوم سوره »قُلْ هُوَ اللَّه أَحَد« را بخواند.

مسأله 1134)

مكروه است انسان در تمام نمازهاى يك شبانه روز سوره »قُلْ هُوَ اللَّهُ أحَد« را نخواند.

مسأله 1135)

خواندن سوره »قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد« به يك نفس مكروه است.

مسأله 1136)

سوره اى را كه در ركعت اوّل خوانده، مكروه است در ركعت دوم بخواند، ولى اگر سوره »قُلْ هُوَ اللَّهُ أحَد« را در هر دو ركعت بخواند، مكروه نيست. (ركوع)-

ركوع
مسأله 1137)

در هر ركعت بعد از قرائت بايد به اندازه اى خم شود كه بتواند دست را به زانو بگذارد و اين عمل را ركوع مى گويند.

مسأله 1138)

اگر به اندازه ركوع خم شود، ولى دستها را به زانو نگذارد، اشكال ندارد.

مسأله 1139)

هرگاه ركوع را به طور غير معمول بجا نياورد، مثلاً به چپ يا راست خم شود، اگرچه دستهاى او به زانو برسد، صحيح نيست.

مسأله 1140)

خم شدن بايد به قصد ركوع باشد، پس اگر به قصد كار ديگرى مثلاً براى كشتن جانور خم شود، نمى تواند آن را ركوع حساب كند، بلكه بايد بايستد و دوباره براى ركوع خم شود و به واسطه اين عمل، ركن زياد نشده و نماز باطل نمى شود.

مسأله 1141)

كسى كه دست يا زانوى او با دست و زانوى ديگران فرق دارد، مثلاً دستش خيلى بلند است كه اگر كمى خم شود به زانو مى رسد يا زانوى او پايين تر از مردم ديگر است كه بايد خيلى خم شود تا دستش به زانو برسد، بايد به اندازه معمول خم شود.

مسأله 1142)

كسى كه نشسته ركوع مى كند، بايد به قدرى خم شود كه صورتش مقابل زانوها برسد و بهتر است به قدرى خم شود كه صورتش نزديك جاى سجده برسد.

مسأله 1143)

براى ذكر ركوع ظاهراً گفتن هر ذكرى از حمد و تسبيح و تهليل به شرطى كه به مقدار سه »سُبْحانَ اللَّه« يا سه »اللَّه أكْبَر« يا سه الْحَمْدُ لِلَّه« باشد، كافى است، اگرچه احتياط مستحب آن است كه در ركوع سه مرتبه »سُبْحانَ اللَّه« يا يك مرتبه »سُبْحانَ رَبّى الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ« بگويد، ولى در تنگى وقت و در حال ناچارى گفتن يك »سُبْحانَ اللَّه« كافى است.

مسأله 1144)

ذكر ركوع بايد به دنبال هم، يعنى بدون فاصله زياد و به عربى صحيح گفته شود و مستحب است آن را سه يا پنج يا هفت مرتبه، بلكه بيشتر بگويند.

مسأله 1145)

در ركوع بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد و در ذكر مستحب هم اگر آن را به قصد ذكرى كه براى ركوع دستور داده اند بگويد، بنابر احتياط واجب، آرام بودن بدن لازم است و اگر به قصد ذكر گفتن كه در همه حالات نماز مستحب است بگويد، آرام بودن بدن لازم نيست.

مسأله 1146)

اگر موقعى كه ذكر واجب ركوع را مى گويد، بى اختيار به قدرى حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، بايد بعد از آرام گرفتن بدن، دوباره ذكر را بگويد، ولى اگر كمى حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج نشود يا انگشتان را حركت دهد، اشكال ندارد.

مسأله 1147)

اگر پيش از آن كه به مقدار ركوع خم شود و بدن آرام گيرد، عمداً ذكر ركوع را بگويد، در صورتى كه به همين ذكر اكتفا كند نمازش باطل است، ولى احوط اين است كه ذكر را دوباره بگويد و نمازش را تمام كند و بعد دوباره نماز را بجا آورد.

مسأله 1148)

اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب، عمداً سر از ركوع بردارد، نمازش باطل است و اگر سهواً سر از ركوع بردارد، چنانچه پيش از آن كه از حال ركوع خارج شود، يادش بيايد كه ذكر ركوع را تمام نكرده، بايد در حال آرامى بدن دوباره ذكر را بگويد و اگر بعد از آن كه از حال ركوع خارج شد، يادش بيايد نماز او صحيح است و بهتر است بعد از نماز دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1149)

اگر نتواند به مقدار ذكر در ركوع بماند، احتياط واجب آن است كه بقيّه آن را در حال برخاستن بگويد.

مسأله 1150)

اگر بدن نمازگزار به واسطه بيمارى و مانند آن در ركوع آرام نگيرد نمازش صحيح است، ولى بايد پيش از آن كه از حال ركوع خارج شود، ذكر واجب را به نحوى كه گذشت بگويد، يعنى مطلق ذكر يا ذكرِ »سُبْحانَ رَبّى الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِه« يا سه مرتبه »سُبْحانَ اللَّه« را بگويد.

مسأله 1151)

هرگاه نتواند به اندازه ركوع خم شود، بايد به چيزى تكيه دهد و ركوع كند و اگر موقعى هم كه تكيه داده نتواند به طور معمول ركوع كند، بايد به هر اندازه اى مى تواند، خم شود و اشاره به ركوع نيز بنمايد و اگر هيچ گونه نتواند خم شود، بايد موقع ركوع بنشيند و نشسته ركوع كند و احتياط مستحب آن است كه نماز ديگرى هم بخواند و براى ركوع آن در حال ايستادن با سر اشاره نمايد.

مسأله 1152)

كسى كه مى تواند ايستاده نماز بخواند، اگر در حال ايستاده يا نشسته نتواند ركوع كند، بايد ايستاده نماز بخواند و براى ركوع با سر اشاره كند و اگر نتواند اشاره كند، بايد به نيّت ركوع چشم ها را روى هم بگذارد و ذكر آن را بگويد و به نيّت برخاستن از ركوع چشم ها را باز كند و اگر از اين كار هم عاجز است، بايد در قلب نيّت ركوع كند و ذكر آن را بگويد.

مسأله 1153)

كسى كه نمى تواند ايستاده يا نشسته ركوع كند و براى ركوع فقط مى تواند در حالى كه نشسته است كمى خم شود يا در حالى كه ايستاده است با سر اشاره كند، بايد ايستاده نماز بخواند و براى ركوع با سر اشاره نمايد و احتياط مستحب آن است كه نماز ديگرى هم بخواند و موقع ركوع آن بنشيند و هر قدر مى تواند براى ركوع خم شود.

مسأله 1154)

اگر بعد از رسيدن به حدّ ركوع و آرام گرفتن بدن، سر بردارد و دو مرتبه به اندازه ركوع خم شود يا بعد از آن كه به اندازه ركوع خم شد و بدنش آرام گرفت، به قدرى خم شود كه از اندازه ركوع بگذرد و دوباره به ركوع برگردد، چون در نماز ركوع زياد شده نمازش باطل است و در صورت دوم بهتر است در حال خميدگى به ركوع برگردد و نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1155)

بعد از تمام شدن ذكر ركوع بايد راست بايستد و بعد از آن كه بدن آرام گرفت، به سجده رود و اگر عمداً پيش از ايستادن يا پيش از آرام گرفتن بدن به سجده رود، نمازش باطل است.

مسأله 1156)

اگر ركوع را فراموش كند و پيش از آن كه به سجده برسد يادش بيايد، بايد بايستد بعد به ركوع رود و چنانچه به حالت خميدگى به ركوع برگردد، نمازش باطل است.

مسأله 1157)

اگر بعد از آن كه پيشانى به زمين رسيد، در سجده دوم يادش بيايد كه ركوع نكرده نمازش باطل است، ولى در سجده اوّل معلوم نيست نماز باطل باشد، پس در اين صورت اگر بايستد و به ركوع برود و نماز را تمام كند و دو سجده بجا آورد، نمازش صحيح است.

مسأله 1158)

مستحب است پيش از رفتن به ركوع، در حالى كه راست ايستاده تكبير بگويد و در ركوع زانوها را به عقب دهد و پشت را صاف نگهدارد و گردن را بكشد و مساوى پشت نگهدارد و بين دو قدم را نگاه كند و پيش از ذكر يا بعد از آن صلوات بفرستد، ولى آن را به نيّت ذكر ركوع نگويد و بعد از آن كه از ركوع برخاست و راست ايستاد، در حال آرامى بدن بگويد: »سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَه«.

مسأله 1159)

مستحب است زن ها در ركوع دست را از زانو بالاتر بگذارند و زانوها را به عقب ندهند.

مسأله 1160)

مكروه است در ركوع قرآن بخوانند و دو دست را به پهلوى خود بچسبانند، بلكه مستحب است دست ها را جدا نگه بدارند و همچنين مكروه است دو دست را بين دو زانو بر روى هم بگذارند.

مسأله 1161)

در تمام واجبات، مستحبات و مكروهات ركوع فرقى بين ركوع نماز واجب و ركوع نماز مستحب نيست.

(سجود)-

سجود
[احكام]
مسأله 1162)

گذاشتن پيشانى بر زمين به قصد خضوع را سجده مى گويند و در حال سجده نماز، واجب است كه كف دو دست و سر دو زانو و سر دو انگشت بزرگ پاها را بر زمين بگذارد.

مسأله 1163)

نمازگزار بايد در هر ركعت از نمازهاى واجب و مستحب، بعد از ركوع دو سجده كند و دو سجده از يك ركعت با هم يك ركن هستند كه اگر كسى در نماز واجب عمداً يا از روى فراموشى هر دو را ترك كند يا دو سجده ديگر به آن ها اضافه نمايد، نمازش باطل است.

مسأله 1164)

اگر نمازگزار عمداً يك سجده را كم يا زياد كند، نماز باطل مى شود و حكم كم كردن سهوى يك سجده بعداً گفته خواهد شد.

مسأله 1165)

اگر پيشانى را عمداً يا سهواً به زمين نگذارد، سجده نكرده است، اگرچه جاهاى ديگر بدن به زمين برسد، ولى اگر پيشانى را به زمين بگذارد و سهواً جاهاى ديگر را به زمين نرساند يا سهواً ذكر نگويد سجده صحيح است.

مسأله 1166)

براى سجده ظاهراً گفتن هر ذكرى از حمد و تسبيح و تهليل به شرطى كه به مقدار سه »سُبْحانَ اللَّه« باشد، مثل سه »اللَّه أكْبَر« يا سه الْحَمْدُ لِلَّه« كافى است، اگرچه احتياط مستحب آن است كه در سجده سه مرتبه »سُبْحانَ اللَّه« يا يك مرتبه »سُبْحانَ رَبِّى الأَعْلى وَ بِحَمْدِهِ« بگويد.

مسأله 1167)

كلمات ذكر سجده، بايد پى در پى و به عربى صحيح گفته شود و مستحب است »سُبْحانَ رَبِّى الأَعلى وَ بِحَمْدِهِ« را سه يا پنج يا هفت مرتبه بگويد.

مسأله 1168)

در سجود بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد و موقع گفتن ذكر مستحب هم، اگر آن را به قصد ذكرى كه براى سجده دستور داده اند بگويد، آرام بودن بدن لازم است، ولى اگر به قصد ذكر مطلق بگويد، آرام بودن بدن لازم نيست.

مسأله 1169)

اگر پيش از آن كه پيشانى به زمين برسد و بدن آرام بگيرد، عمداً ذكر سجده را بگويد يا پيش از تمام شدن ذكر عمداً سر از سجده بردارد، نمازش باطل است.

مسأله 1170)

اگر پيش از آن كه پيشانى به زمين برسد و بدن آرام گيرد، سهواً ذكر سجده را بگويد و پيش از آن كه سر از سجده بردارد بفهمد اشتباه كرده است، بايد دوباره در حال آرام بودن بدن، ذكر را بگويد.

مسأله 1171)

اگر بعد از آن كه سر از سجده برداشت، بفهمد كه پيش از آرام گرفتن بدن ذكر را گفته يا پيش از آن كه ذكر سجده تمام شود سر برداشته، نمازش صحيح است.

مسأله 1172)

اگر موقعى كه ذكر سجده را مى گويد، يكى از هفت عضو را عمداً از زمين بردارد نماز باطل مى شود، ولى موقعى كه مشغول گفتن ذكر نيست، اگر غير پيشانى جاهاى ديگر را از زمين بردارد و دوباره بگذارد، اشكال ندارد.

مسأله 1173)

اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده سهواً پيشانى را از زمين بردارد، نمى تواند دوباره به زمين بگذارد و بايد آن را يك سجده حساب كند، ولى اگر جاهاى ديگر را سهواً از زمين بردارد، بايد دو مرتبه به زمين بگذارد و ذكر را بگويد.

مسأله 1174)

بعد از تمام شدن ذكر سجده اوّل، بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد و دوباره به سجده رود.

مسأله 1175)

جاى پيشانى نمازگزار بايد از جاى سر زانوهايش، بلندتر يا پست تر از چهار انگشت بسته نباشد، بلكه احتياط واجب آن است كه مراعات اين جهت بين جاى پيشانى و سر انگشتان پا نيز بشود.

مسأله 1176)

در زمين سراشيبى كه سراشيبى آن درست معلوم نيست، اگر جاى پيشانى نمازگزار از جاى انگشتهاى پا و سر زانوهاى او مختصرى بيش از چهار انگشت بسته بلندتر باشد، اشكال ندارد.

مسأله 1177)

اگر پيشانى را به چيزى بگذارد كه از جاى انگشتهاى پا و سر زانوهاى او بلندتر از چهار انگشت بسته است، چنانچه بلندى آن به قدرى است كه نمى گويند در حال سجده است، بايد سر را بردارد و به چيزى كه بلندى آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است بگذارد و اگر بلندى آن به قدرى است كه مى گويند در حال سجده است، احتياط واجب آن است كه پيشانى را از روى آن به روى چيزى كه بلندى آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است، بِكِشَد و اگر كشيدن پيشانى ممكن نيست، بنابر احتياط واجب بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1178)

نبايد بين پيشانى نمازگزار و آنچه بر آن سجده مى كند، چيزى باشد، پس اگر مهر به قدرى چرك باشد كه پيشانى به خود مهر نرسد، سجده باطل است، ولى اگر مثلاً رنگ مهر تغيير كرده باشد، اشكال ندارد.

مسأله 1179)

در سجده بايد كف دست را بر زمين بگذارد، ولى در حال ناچارى گذاشتن پشت دست هم مانعى ندارد و اگر پشت دست ممكن نباشد، بايد مچ دست را بگذارد و چنانچه آن را هم نتواند، بايد تا آرنج هر جا را كه مى تواند، بر زمين بگذارد و اگر آن هم ممكن نيست، گذاشتن بازو كافى است.

مسأله 1180)

در سجده بايد دو انگشت بزرگ پاها را به زمين بگذارد و احتياط واجب آن است كه سر دو انگشت به زمين گذاشته شود و اگر انگشت هاى ديگر پا يا روى پا را بگذارد يا به واسطه بلند بودن ناخن، سر انگشت شست به زمين نرسد نماز باطل است و كسى كه به واسطه ندانستن مسأله نمازهاى خود را اين طور خوانده، بايد دوباره بخواند.

مسأله 1181)

كسى كه مقدارى از شست پايش بريده، بايد بقيّه آن را به زمين بگذارد و اگر چيزى از آن نمانده يا اگر مانده خيلى كوتاه است كه نمى تواند آن را بر زمين بگذارد، بايد بقيّه انگشتان را بگذارد و اگر هيچ انگشت ندارد، بايد هر مقدارى از پا باقى مانده به زمين بگذارد.

مسأله 1182)

اگر به طور غير معمول سجده كند، مثلاً سينه و شكم را به زمين بچسباند يا پاها را دراز كند، در صورتى كه به آن سجده بگويند و اعضاى هفتگانه سجده به زمين برسد كافى است و اگر به اين حالت سجده نگويند، نمازش باطل است، امّا اگر محرز نشود بنابراحتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند، اگرچه هفت عضوى كه گفته شد به زمين برسد.

مسأله 1183)

مهر يا چيز ديگرى كه بر آن سجده مى كند بايد پاك باشد، ولى اگر مثلاً مهر را روى فرش نجس بگذارد يا يك طرف مهر نجس باشد و پيشانى را به طرف پاك آن بگذارد، اشكال ندارد.

مسأله 1184)

چيزى كه بر آن سجده مى كنند بايد مباح باشد، پس چيزى كه مانند ملك غير يا مورد حق غير است، سجده بر آن بدون رضايت صاحبش باطل است.

مسأله 1185)

مهرى را كه براى استفاده در محلّى - مثلاً مسجد - گذاشته اند، اگر آن را به جاى ديگر ببرند - چه مسجد باشد يا غير آن - سجده بر آن اشكال دارد، مگر آن كه بدانند كه صاحب مهر آن را اختصاص به محلّى كه گذاشته، نداده است، ولى اگر از روى فراموشى مهر را به جاى ديگرى ببرد، سجده بر آن صحيح است و بايد بعد از آن، مهر را به محلّ خودش برگردانند.

مسأله 1186)

اگر در پيشانى دُمَل و مانند آن باشد، چنانچه ممكن است بايد با جاى سالم پيشانى سجده كند و اگر ممكن نيست بايد زمين را گود كند و دمل را در گودال و جاى سالم را به مقدارى كه براى سجده كافى باشد بر زمين بگذارد.

مسأله 1187)

اگر دمل يا زخم تمام پيشانى را فرا گرفته باشد، بايد به يكى از دو طرف پيشانى سجده كند و اولى اين است كه طرف راست پيشانى را بر طرف چپ مقدّم دارند و اگر ممكن نيست، به چانه و اگر چانه هم ممكن نيست، بايد به هر جايى از صورت كه ممكن است، سجده كند و بهتر است به ابرو سجده كند و اگر نشد بينى را بر زمين بگذارد و اگر به هيچ جايى از صورت ممكن نيست، بايد با جلوى سر سجده نمايد و به اميد مطلوبيّت براى سجده اشاره كند.

مسأله 1188)

كسى كه نمى تواند پيشانى را به زمين برساند، بايد به قدرى كه مى تواند خم شود و مهر يا چيز ديگرى را كه سجده بر آن صحيح است، روى چيز بلندى گذاشته و طورى پيشانى را بر آن بگذارد كه بگويند سجده كرده است، ولى بايد كف دست ها و زانوها و انگشتان پا را به طور معمول به زمين بگذارد.

مسأله 1189)

كسى كه هيچ نمى تواند خم شود، بايد براى سجده بنشيند و با سر اشاره كند و اگر نتواند، بايد با چشم ها اشاره نمايد و در هر دو صورت احتياط واجب آن است كه اگر مى تواند مهر را بلند كند و پيشانى را بر آن بگذارد و اگر ممكن نيست مهر را بر پيشانى بگذارد و اگر با سر يا چشم ها هم نمى تواند اشاره كند، بايد در قلب نيّت سجده كند و احتياطاً با دست و مانند آن براى سجده اشاره نمايد.

مسأله 1190)

كسى كه نمى تواند بنشيند، بايد ايستاده نيّت سجده كند و چنانچه مى تواند براى سجده با سر اشاره كند و اگر نمى تواند، با چشمها اشاره نمايد و اگر اين را هم نمى تواند، در قلب نيّت سجده كند و احتياطاً با دست و مانند آن براى سجده اشاره نمايد.

مسأله 1191)

اگر پيشانى بعد از آن كه در محل سجده قرار گرفت، بى اختيار از جاى سجده بلند شود، چنانچه ممكن باشد، نبايد بگذارد دوباره به جاى سجده برسد و اين يك سجده حساب مى شود، چه ذكر سجده را گفته باشد يا نه و اگر نتواند سر را نگهدارد و بى اختيار دوباره به جاى سجده برسد، روى هم يك سجده حساب مى شود و اگر ذكر نگفته باشد، بنابر احتياط بايد بگويد.

مسأله 1192)

نمازگزار در جايى كه بايد تقيّه كند، مى تواند بر فرش و مانند آن سجده نمايد و لازم نيست براى نماز به جاى ديگر برود، ولى اگر بتواند بر حصير يا چيزى كه سجده بر آن صحيح مى باشد، طورى سجده كند كه به زحمت نيفتد، نبايد بر فرش و مانند آن سجده نمايد.

مسأله 1193)

اگر روى تشك پر يا چيز ديگرى كه بدن روى آن آرام نمى گيرد سجده كند باطل است، ولى اگر بعد از سر گذاشتن و مقدارى پايين رفتن آرام بگيرد، مانع ندارد.

مسأله 1194)

اگر انسان ناچار شود كه در زمين گِل نماز بخواند، چنانچه آلوده شدن بدن و لباس براى او مشقّت ندارد، بايد سجده و تشهّد را به طور معمول بجا آورد و اگر مشقّت دارد، مى تواند در حالى كه ايستاده، براى سجده با سر اشاره كند و تشهّد را ايستاده بخواند و اگر با تحمّل مشقّت، سجده و تشهّد را به طور معمول بجا آورد نمازش صحيح است.

مسأله 1195)

در ركعت اوّل و ركعت سومى كه تشهّد ندارد، مثل ركعت سوم نماز ظهر و عصر و عشا، بنابر احتياط واجب بايد بعد از سجده دوم، قدرى بى حركت بنشيند و بعد برخيزد. (چيزهايى كه سجده بر آنها صحيح است)-

چيزهايى كه سجده بر آنها صحيح است
مسأله 1196)

بايد بر زمين و چيزهاى غير خوراكى كه از زمين مى رويد - مانند چوب و برگ درخت - سجده كرد و سجده بر چيزهاى خوراكى، مانند گندم و جو، و پوشاكى و معدنى، مانند طلا و قير و فيروزه و امثال اين ها كه معمولاً به آن ها زمين نمى گويند صحيح نيست.

مسأله 1197)

احتياط واجب آن است كه بر برگ مو سجده نكنند، چه قبل از خشك شدن باشد يا بعد از آن.

مسأله 1198)

سجده بر چيزهايى كه از زمين مى رويد و خوراك حيوان است، مثل علف و كاه صحيح است.

مسأله 1199)

سجده بر گلهايى كه خوراكى نيستند صحيح است، ولى سجده بر دواهاى خوراكى كه از زمين مى رويد، مانند گل بنفشه وگل گاوزبان، صحيح نيست.

مسأله 1200)

سجده بر گياهى كه خوردن آن در بعضى از شهرها معمول است و در شهرهاى ديگر معمول نيست و نيز سجده بر ميوه نارس، اگرچه خوردنى نباشد صحيح نيست.

مسأله 1201)

سجده بر سنگ آهك و سنگ گچ صحيح است و احتياط واجب آن است كه در حال اختيار به گچ و آهك پخته و آجر و كوزه گلى و مانند آن نيز سجده نكنند.

مسأله 1202)

سجده بر كاغذ هر چند از پنبه و مانند آن ساخته شده باشد، صحيح است.

مسأله 1203)

اگر روى ريگ هاى كوچكى كه در موزاييك وجود دارند، رنگى كه مانع از رسيدن پيشانى به آن ها است نباشد، سجده صحيح است.

مسأله 1204)

براى سجده بهتر از هر چيز تربت حضرت سيدالشهداعليه السلام مى باشد و بعد از آن، خاك و بعد از خاك، سنگ و بعد از سنگ، گياه است.

مسأله 1205)

اگر چيزى كه سجده بر آن صحيح است، ندارد يا دارد ولى به واسطه سرما يا گرماى زياد و مانند اين ها نمى تواند بر آن سجده كند، چنانچه جنس لباسش از كتان يا پنبه است، بايد بر آن سجده كند و اگر جنس لباسش چيز ديگرى است، بايد بر پشت دست يا چيز معدنى، مانند انگشترى عقيق، سجده نمايد و مى تواند بين پشت دست و چيز معدنى جمع كند، ولى احتياط مستحب آن است كه تا سجده بر پشت دست ممكن است، بر چيزهاى معدنى سجده نكند.

مسأله 1206)

سجده بر گِل و خاك سستى كه پيشانى روى آن آرام نمى گيرد، باطل است.

مسأله 1207)

اگر در سجده اوّل مهر به پيشانى بچسبد و بدون اين كه مهر را بردارد دوباره به سجده برود، اشكال دارد و ممكن است وظيفه سجده دوم به عمل نيامده باشد، پس احتياط واجب آن است كه براى سجده دوم مهر را از پيشانى جدا كند و سجده نمايد.

مسأله 1208)

اگر در بين نماز چيزى كه بر آن سجده مى كند، گم شود و چيزى كه سجده بر آن صحيح است نداشته باشد، چنانچه وقت وسعت دارد، بايد نماز را بشكند و اگر وقت تنگ است، بايد به لباسش اگر از جنس كتان يا پنبه است، سجده كند و اگر لباسش از جنس ديگرى است، بر پشت دست يا چيز معدنى، مانند انگشترى عقيق، سجده نمايد و احتياط مستحب آن است كه تا سجده بر پشت دست ممكن است، بر چيزهاى معدنى سجده نكند.

مسأله 1209)

هرگاه در حال سجده بفهمد پيشانى را بر چيزى گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اگر ممكن باشد بايد پيشانى را از روى آن به روى چيزى كه سجده بر آن صحيح است، بكشد و اگر ممكن نباشد، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بايد نماز را بشكند و اگر وقت تنگ است، در صورتى كه لباسش از جنس پنبه يا كتان است، بايد پيشانى را از روى آن به روى لباسش بكشد و اگر از جنس چيز ديگرى است، پيشانى را از روى آن به پشت دست يا چيزى معدنى بكشد.

مسأله 1210)

اگر بعد از سجده بفهمد پيشانى را روى چيزى گذاشته كه سجده بر آن باطل است اشكال ندارد، اگرچه احتياط آن است كه نماز را دوباره بخواند، خواه اين اتّفاق در يك سجده بيفتد يا در دو سجده.

مسأله 1211)

سجده كردن براى غير خداوند متعال حرام مى باشد و بعضى از مردم عوام كه مقابل قبر امامان عليهم السلام پيشانى را به زمين مى گذارند، اگر براى شكر خداوند متعال باشد اشكال ندارد و گرنه حرام است. (مستحبات و مكروهات سجده)-

»مستحبات و مكروهات سجده«
مسأله 1212)

در سجده چند كار مستحب است:

1- كسى كه ايستاده نماز مى خواند بعد از آن كه سر از ركوع برداشت و كاملاً ايستاد و كسى كه نشسته نماز مى خواند، بعد از آن كه كاملاً نشست، براى رفتن به سجده تكبير بگويد.

2- موقعى كه مرد مى خواهد به سجده برود، اوّل دست ها را و زن اوّل زانوها را به زمين بگذارد.

3- بينى را به مهر يا چيزى كه سجده بر آن صحيح است بگذارد.

4- در حال سجده انگشتان دست را به هم بچسباند و برابر گوش بگذارد، به طورى كه سر آنها رو به قبله باشد.

5- در سجده دعا كند و از خدا حاجت بخواهد و اين دعا را بخواند:

»يا خَيْرَ المَسْؤولِينَ وَ يا خَيْرَ المُعْطِينَ ارْزُقْنِي وَارْزُقْ عِيالِي مِنْ فَضْلِكَ فَاِنَّكَ ذُوالفَضْلِ العَظِيمِ« يعنى اى بهترين كسى كه از او سؤال مى كنند و حاجت مى خواهند و اى بهترين عطا كنندگان، روزى بده به من و عيال من از فضل خودت، پس به درستى كه تو داراى فضل بزرگى هستى.

6- بعد از سجده بر ران چپ بنشيند و روى پاى راست را بر كف پاى چپ بگذارد.

7- بعد از هر سجده وقتى نشست و بدنش آرام گرفت، تكبير بگويد.

8- بعد از سجده اوّل وقتى بدنش آرام گرفت »اَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ اِلَيْهِ« بگويد.

9- سجده را طول بدهد و در موقع نشستن، دست ها را روى ران ها بگذارد.

10-

براى رفتن به سجده دوم، در حال آرامى بدن »اَلّلهُ أَكْبَر« بگويد.

11- در سجده ها صلوات بفرستد، ولى آن را به قصد ذكرى كه در سجده دستور داده اند نگويد.

12- در موقع بلند شدن، دست ها را بعد از زانوها از زمين بردارد.

13- مردها آرنج ها و شكم را بر زمين نچسبانند و بازوها را از پهلو جدا نگه دارند و زنها آرنج ها و شكم را بر زمين بگذارند و اعضاى بدن را به يكديگر بچسبانند.

- مستحبات ديگر سجده در كتابهاى مفصّل گفته شده است.

مسأله 1213)

قرآن خواندن در سجده مكروه است و نيزمكروه است براى برطرف كردن گرد و غبار، جاى سجده را فوت كند و اگر در اثر فوت كردن دو حرف از دهان نمازگزار بيرون آيد نمازش باطل است و غير ازاين ها مكروهات ديگرى هم در كتابهاى مفصّل گفته شده است. (سجده واجب قرآن)-

سجده واجب قرآن
مسأله 1214)

در هر يك از چهار سوره 1- والنجم، 2- اِقرَأ، 3- الم تنزيل، 4- حم سجده، يك آيه سجده است كه اگر انسان بخواند يا گوش دهد يا بدون اختيار بشنود، ولو از تلاوت كننده اى كه در پشت راديو يا بلندگو باشد، بعد از تمام شدن آن آيه، بايد فوراً سجده كند و اگر فراموش كرد، هر وقت يادش آمد، بايد سجده نمايد و اگر در بين نماز بشنود، به دستورى كه در مسأله 1094 بيان شد، عمل نمايد.

مسأله 1215)

اگر انسان موقعى كه آيه سجده را مى خواند، از ديگرى هم بشنود، بنابراحتياط واجب بايد دو دفعه سجده نمايد.

مسأله 1216)

در غير نماز اگر در حال سجده، آيه سجده را بخواند يا بشنود، بايد سر از سجده بردارد و دوباره سجده كند.

مسأله 1217)

اگر انسان آيه سجده را از بچه غير مميّز كه خوب و بد را نمى فهمد يا از كسى كه قصد خواندن قرآن ندارد بشنود، احتياط واجب آن است كه سجده كند و همچنين است حكم شنيدن آيه سجده از دستگاه هايى كه صدا را در خود ذخيره مى كنند، مثل گرامافون و ضبط صوت، ولو صداى آن بعداً به وسيله راديو يا بلندگو پخش گردد.

مسأله 1218)

در سجده واجب قرآن، بايد جاى انسان غصبى نباشد و عرفاً صدق سجده كند و بنابر احتياط جاى پيشانى او از جاى سر انگشتانش بيش از چهار انگشت بسته بلندتر نباشد، ولى لازم نيست با وضو يا غسل و رو به قبله باشد و عورت خود را بپوشاند و بدن و جاى پيشانى او پاك باشد و نيز چيزهايى كه در لباس نمازگزار شرط مى باشد، در لباس او شرط نيست، امّا اگر لباس او غصبى است، چنانچه سجده كردن تصرّف در آن لباس باشد، سجده باطل است.

مسأله 1219)

احتياط واجب آن است كه در سجده واجب قرآن، پيشانى را بر مهر يا چيز ديگرى كه سجده بر آن صحيح است گذاشته و جاهاى ديگر بدن را به دستورى كه در سجده نماز گفته شد، بر زمين بگذارد.

مسأله 1220)

هرگاه در سجده واجب قرآن پيشانى را به قصد سجده به زمين بگذارد، اگرچه ذكر نگويد، كافى است و گفتن ذكر در آن، مستحب است و بهتر است بگويد: »لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ حَقّاً حَقّاً، لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ اِيماناً وَ تَصْدِيقاً، لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ عُبُودِيَّةً وَ رِقّاً، سَجَدْتُ لَكَ يا رَبِّ تَعَبُّداً وَ رِقّاً، لا مُسْتَنْكِفاً وَ لا مُسْتَكْبِراً، بَلْ أَناَ عَبْدٌ ذَلِيلٌ ضَعِيفٌ خائِفٌ مُسْتَجِيرٌ«

تشهّد
مسأله 1221)

در ركعت دوم تمام نمازهاى واجب و ركعت سوم نماز مغرب و ركعت چهارم نماز ظهر و عصر و عشا، بايد انسان بعد از سجده دوم بنشيند و درحال آرام بودن تشهّد بخواند، يعنى بگويد: »أشْهَدُ أَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَلّلهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ« و احتياط واجب آن است كه به همين ترتيب بگويد و كمتر از اين كافى نمى باشد و در نماز وتر هم تشهّد لازم است.

مسأله 1222)

كلمات تشهّد بايد به عربى صحيح و به طورى كه معمول است، پشتِ سر هم گفته شود.

مسأله 1223)

اگر تشهّد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع يادش بيايد كه تشهّد را نخوانده، بايد بنشيند و تشهّد بخواند و دوباره بايستد و آنچه بايد در آن ركعت خوانده شود، بخواند و نماز را تمام كند و بنابر احتياط واجب بعد از نماز براى ايستادن بى جا، دو سجده سهو بجا آورد و بهتر است براى زياد كردن ذكر در حال قيام نيز دو سجده سهو انجام دهد.

مسأله 1224)

اگر تشهّد را فراموش كند و در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را تمام كند و بعد از سلام نماز، تشهّد را قضا كند و براى تشهّد فراموش شده دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1225)

مستحب است در حال تشهّد، بر ران چپ بنشيند و روى پاى راست را به كف پاى چپ بگذارد و پيش از تشهّد بگويد: »اَلْحَمْدُ لِلَّهِ« يا بگويد: »بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ الحَمْدُ لِلَّهِ وَ خَيْرُ الأَسْماءِ لِلَّهِ« و نيز مستحب است دست ها را بر ران ها بگذارد و انگشت ها را به يكديگر بچسباند و به دامان خود نگاه كند و بعد از تمام شدن تشهّد بگويد: »وَ تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ«.

مسأله 1226)

مستحب است زنها در وقت خواندن تشهّد، ران ها را به هم بچسبانند. (سلام نماز)-

سلام نماز
مسأله 1227)

بعد از تشهّد ركعت آخر نماز، مستحب است در حالى كه نشسته و بدن آرام است بگويد: »السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهاَ النَّبِيُّ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ« و بعد از آن بايد بگويد: »اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ« يا بگويد: »اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلى عِبادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ« و اگرچه يكى از دو صيغه اخير براى سلام كافى است، ولى احتياط مستحب آن است كه اگر »اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلى عِبادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ« را گفت بعد از آن »اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ« را هم بگويد.

مسأله 1228)

اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعى يادش بيايد كه صورت نماز به هم نخورده و كارى هم كه عمدى و سهوى آن نماز را باطل مى كند، مثل پشت به قبله كردن انجام نداده، بايد سلام را بگويد و نمازش صحيح است.

مسأله 1229)

اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعى يادش بيايد كه صورت نماز به هم خورده، چنانچه پيش از آن كه صورت نماز به هم بخورد، كارى كه انجام عمدى و سهوى آن نماز را باطل مى كند، مثل پشت به قبله كردن، انجام نداده باشد، نمازش صحيح است و اگر پيش از آن كه صورت نماز به هم بخورد، چنين كارى را انجام داده باشد، صحّت نماز محل اشكال است و احتياط واجب آن است كه دو سجده سهو براى سلام فراموش شده، بجا آورد و نماز را دوباره بخواند. (ترتيب)-

ترتيب
مسأله 1230)

اگر عمداً ترتيب نماز را بهم بزند، مثلاً سوره را پيش از حمد بخواند يا سجود را پيش از ركوع بجا آورد، نماز باطل مى شود.

مسأله 1231)

اگر ركنى از نماز را فراموش كند و ركن بعد از آن را بجا آورد، مثلاً پيش از آن كه ركوع كند دو سجده نمايد، نمازش باطل است و اگر يك سجده نمايد، احتياطاً بعد از اتمام نماز، نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1232)

اگر ركنى را فراموش كند و چيزى را كه بعد از آن است و ركن نيست بجا آورد، مثلاً پيش از آن كه دو سجده كند تشهّد بخواند، بايد ركن را بجا آورد و آنچه را اشتباهاً پيش از آن خوانده دوباره بخواند و بهتر است دو سجده سهو نيز بجا آورد.

مسأله 1233)

اگر چيزى را كه ركن نيست فراموش كند و ركن بعد از آن را بجا آورد، مثلاً حمد را فراموش كند و مشغول ركوع شود، نمازش صحيح است.

مسأله 1234)

اگر چيزى را كه ركن نيست فراموش كند و چيزى را كه بعد از آن است و آن هم ركن نيست بجا آورد، مثلاً حمد را فراموش كند و سوره را بخواند، چنانچه مشغول ركن بعد شده باشد، مثلاً در ركوع يادش بيايد كه حمد را نخوانده، بايد بگذرد و نماز او صحيح است و اگر مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آنچه را كه فراموش كرده، بجا آورد و بعد از آن، چيزى را كه اشتباهاً جلوتر خوانده، دوباره بخواند.

مسأله 1235)

اگر سجده اوّل را به خيال اين كه سجده دوم است يا سجده دوم را به خيال اين كه سجده اوّل است بجا آورد، نماز صحيح است و سجده اوّل او سجده اوّل و سجده دوم از سجده دوم حساب مى شود.

(موالات)-

موالات
مسأله 1236)

انسان بايد نماز را با موالات بخواند، يعنى كارهاى نماز، مانند ركوع و سجود و تشهّد را پشت سر هم بجا آورد و چيزهايى را كه در نماز مى خواند به طورى كه معمول است پشت سر هم بخواند و اگر به قدرى بين آن ها فاصله بيندازد كه نگويند نماز مى خواند، نمازش باطل است.

مسأله 1237)

اگر در نماز سهواً بين حرف ها يا كلمات فاصله بيندازد و فاصله به قدرى نباشد كه صورت نماز از بين برود، ولى صورت قرائت يا ذكر از بين برود، چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آن حرف ها يا كلمات را به طور معمول بخواند و اگر مشغول ركن بعد شده باشد نمازش صحيح است، مگر آن كه در بين حرف هاى تكبيرة الاحرام فاصله انداخته باشد كه از صورت تكبيرة الاحرام خارج شده باشد، در اين صورت نمازش باطل است.

مسأله 1238)

طول دادن ركوع و سجود و خواندن سوره هاى بزرگ، موالات را به هم نمى زند.

[مستحبات نماز]
قنوت
مسأله 1239)

در تمام نمازهاى واجب و مستحب، پيش از ركوع ركعت دوم مستحب است، قنوت بخواند و در نماز وتر، با آن كه يك ركعت مى باشد، خواندن قنوت پيش از ركوع مستحب است و نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد، در ركعت اوّل پيش از ركوع و در ركعت دوم بعد از ركوع، همچنين نماز آيات پنج قنوت و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اوّل پنج قنوت و در ركعت دوم چهار قنوت دارند.

مسأله 1240)

مستحب است در قنوت دست ها را مقابل صورت و كف آنها را رو به آسمان و پهلوى هم نگهدارد و غير انگشت شست، انگشت هاى ديگر را به هم بچسباند و به كف دست ها نگاه كند.

مسأله 1241)

در قنوت هر ذكرى بگويد اگرچه يك »سُبْحانَ اللَّه« باشد، كافى است و بهتر است بگويد »لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ الحَلِيمُ الكَريمُ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ العَلِيُّ العَظِيم سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الأَرَضِينَ السَّبْعِ وَ ما فِيهِنَّ وَ ما بَيْنَهُنَّ وَ رَبِّ العَرْشِ العَظِيمِ وَالحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمِين«.

مسأله 1242)

مستحب است انسان قنوت را بلند بخواند، ولى براى كسى كه نماز را به جماعت مى خواند، اگر امام جماعت صداى او را بشنود، بلند خواندن قنوت مستحب نيست، بلكه مكروه است.

مسأله 1243)

اگر عمداً قنوت نخواند، قضا ندارد و اگر فراموش كند و پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود يادش بيايد، مستحب است بايستد و بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد، مستحب است بعد از ركوع قضا كند و اگر در سجده يادش بيايد، مستحب است بعد از سلام نماز، قضا نمايد. (ترجمه نماز)-

»ترجمه نماز« 1- ترجمه سوره حمد:

»بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ« يعنى ابتدا مى كنم به نام خداوندى كه در دنيا بر مؤمن و كافر رحم مى كند و در آخرت بر مؤمن رحم مى نمايد.

»اَلْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ العالَمِينَ« يعنى ثنا مخصوص خداوندى است كه پرورش دهنده همه موجودات است.

»اَلرَّحْمنِ الرَّحِيمِ« يعنى در دنيا بر مؤمن و كافر و در آخرت بر مؤمن رحم مى كند.

»مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ« يعنى پادشاه و صاحب اختيار روز قيامت است.

»اِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ اِيَّاكَ نَسْتَعِينُ« يعنى فقط تو را عبادت مى كنيم و فقط از تو كمك مى خواهيم.

»اِهْدِناَ الصِّراطَ الْمُسْتَقِيم« يعنى هدايت كن ما را به راه راست كه آن دين اسلام است.

»صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم« يعنى به راه كسانى كه به آنان نعمت دادى كه آنان پيغمبران و جانشينان پيغمبران هستند.

»غَيْرِ المَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَالضَّالِّينَ« يعنى نه به راه كسانى كه غضب كرده اى بر ايشان و نه آن كسانى كه گمراهند.

2- ترجمه سوره قُل هُو الله احد:

»بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد« يعنى بگو اى محمدصلى الله عليه وآله كه خداوند، خدايى يگانه است.

»أَلّلهُ الصَّمَدُ« يعنى

خدايى كه از تمام موجودات بى نياز است.

»لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ« فرزند ندارد و فرزند كسى نيست.

»وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَد« يعنى هيچ كس از مخلوقات مثل او نيست.

3- ترجمه ذكر ركوع و سجود و ذكرهايى كه بعد از آنها مستحب است:

»سُبْحانَ رَبِّيَ العَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ« يعنى پروردگار بزرگ من از هر عيب و نقصى پاك و منزّه است و من مشغول ستايش او هستم.

»سُبْحانَ رَبِّيَ الأَعْلى وَ بِحَمْدِهِ« يعنى پروردگار من كه از همه كس بالاتر مى باشد، از هر عيب و نقصى پاك و منزّه است و من مشغول ستايش او هستم.

»سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَه« يعنى خدا بشنود و بپذيرد ثناى كسى كه او را ستايش مى كند.

»أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ اِلَيه« يعنى طلب آمرزش و مغفرت مى كنم از خداوندى كه پرورش دهنده من است و من به طرف او بازگشت مى نمايم.

»بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ أَقُومُ وَ اَقْعُد« يعنى به يارى خداى متعال و قوّه او برمى خيزم و مى نشينم.

4- ترجمه قنوت:

»لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ الحَلِيمُ الكَرِيم« يعنى خدايى سزاوار پرستش نيست، مگر خداى يكتاى بى همتايى كه صاحب حلم و كرم است.

»لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ العَلِىُّ العَظِيم« يعنى خدايى سزاوار پرستش نيست، مگر خداى يكتاى بى همتايى كه بلند مرتبه و بزرگ است.

»سُبْحانَ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الأَرَضِينَ السَّبْع« يعنى پاك و منزّه است پروردگار هفت آسمان و پروردگار هفت زمين.

»وَ ما فِيهِنَّ وَ ما بَيْنَهُنَّ وَ رَبِّ العَرْشِ العَظِيمِ« يعنى پروردگار هر چيزى كه در آسمان ها و زمين ها و مابين آن ها است و پروردگار عرش بزرگ است.

»وَالحَمْدُ للَّهِ رَبِّ العالَمِين« يعنى حمد و ثنا مخصوص خداوندى است كه پرورش دهنده تمام موجودات است.

5-

ترجمه تسبيحات اربعه:

»سُبْحانَ اللَّهِ وَالحَمْدُ للَّهِ وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ وَاللَّهُ أَكْبَر« يعنى پاك و منزّه است خداوند تعالى و ثنا مخصوص اوست و نيست خدايى سزاوار پرستش، مگر خداى بى همتا و بزرگتر است از اين كه او را وصف كنند.

6- ترجمه تشهّد:

»اَلْحَمْدُ للَّهِ أَشْهَدُ أَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَه« يعنى ستايش مخصوص خداوند است و شهادت مى دهم كه خدايى سزاوار پرستش نيست، مگر خدايى كه يگانه است و شريك ندارد.

»وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ« يعنى شهادت مى دهم كه محمّدصلى الله عليه وآله بنده خدا و فرستاده اوست.

»اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ و َآلِ مُحَمَّدٍ« يعنى خدايا رحمت بفرست بر محمّد و آل محمّد.

»وَ تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَارْفَعْ دَرَجَتَه« يعنى قبول كن شفاعت پيغمبر را و درجه آن حضرت را نزد خود بلند كن.

»اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهاَ النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ« يعنى سلام بر تو اى پيغمبر و رحمت و بركات خدا بر تو باد.

»السَّلامُ عَلينا وَ عَلى عِبادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ« يعنى سلام از خداوند عالم بر ما نمازگزاران و تمام بندگان خوب او.

»السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُه« يعنى سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما مؤمنين باد. (تعقيب نماز)-

تعقيب نماز
مسأله 1244)

مستحب است انسان بعد از نماز مقدارى مشغول تعقيب، يعنى خواندن ذكر و دعا و قرآن شود و بهتر است پيش از آن كه از جاى خود حركت كند و وضو و غسل و تيمّم او باطل شود، رو به قبله تعقيب را بخواند و لازم نيست تعقيب به عربى باشد، ولى بهتر است چيزهايى را كه در كتابهاى دعا دستور داده اند بخواند.

مسأله 1245)

از تعقيبهايى كه خيلى سفارش شده است، تسبيح حضرت زهراعليها السلام است كه بايد به اين ترتيب گفته شود: 34 مرتبه »اللَّه أكْبَر«، 33 مرتبه »الْحَمْدُ لِلَّه«، بعد از آن 33 مرتبه »سُبْحانَ اللَّه« و مى شود »سُبحان اللَّه« را پيش از »الْحَمْدُ لِلَّه« گفت، ولى بهتر است بعد از »الْحَمْد لِلَّه« گفته شود.

مسأله 1246)

مستحب است بعد از نماز، سجده شكر نمايد و همين قدر كه پيشانى را به قصد شكر بر زمين بگذارد كافى است، ولى بهتر است صد مرتبه يا سه مرتبه يا يك مرتبه »شُكراً لِلَّه« يا »عَفْواً« بگويد و نيز مستحب است هر وقت نعمتى به انسان مى رسد، يا بلايى از او دور مى شود، سجده شكر بجا آورد.

مسأله 1247)

مستحب است نمازگزار بعد از تمام شدن نماز، دعا كند، زيرا مهم ترين اوقات استجابت دعاها بعد از نمازهاى روزانه(يوميّه) است، خصوصاً نمازهاى صبح و ظهر و مغرب كه به دعا كردن بعد از آن ها خيلى سفارش شده است، حضرت امام صادق عليه السلام فرمودند: »دعا در چهار وقت مستجاب مى شود، در نماز وتر و بعد از نماز صبح و بعد از نماز ظهر و بعد از نماز مغرب« و نيز فرمودند: »حاجت هاى خود را بعد از نمازهاى واجب از خداوند متعال بخواهيد.« (صلوات بر پيغمبرصلى الله عليه وآله)-

صلوات بر پيغمبر صلى الله عليه وآله
مسأله 1248)

هر وقت انسان اسم مبارك حضرت رسول صلى الله عليه وآله مانند محمّد و احمد يا لقب و كنيه آن جناب را مثل مصطفى و ابوالقاسم بگويد يا بشنود، اگرچه در نماز باشد، مستحب است صلوات بفرستد.

مسأله 1249)

هنگام نوشتن نام مبارك حضرت رسول صلى الله عليه وآله مستحب است صلوات را هم بنويسد و نيز بهتر است هر وقت آن حضرت را ياد مى كند، صلوات بفرستد.

(مبطلات نماز)-

مبطلات نماز
اشاره
مسأله 1250)

دوازده چيز نماز را باطل مى كند و آنها را مبطلات مى گويند:

اوّل:

آن كه در بين نماز يكى از شرطهاى آن از بين برود، مثلاً در بين نماز بفهمد لباسش كه ساتر است، غصبى است.

دوم:
اشاره

آن كه در بين نماز عمداً يا سهواً يا از روى ناچارى، چيزى كه وضو يا غسل را باطل مى كند پيش آيد، مثلاً ادرار از او بيرون آيد، ولى كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن ادرار و مدفوع خوددارى كند، اگر در بين نماز ادرار يا مدفوع از او خارج شود، چنانچه به دستورى كه در احكام وضو گفته شد(12) رفتار نمايد، نمازش باطل نمى شود و نيز اگر در بين نماز از زن مستحاضه خون خارج شود، در صورتى كه به دستور استحاضه رفتار كرده باشد، نمازش صحيح است.

مسأله 1251)

كسى كه بى اختيار خوابش برده، اگر نداند كه در بين نماز خوابش برده يا بعد از آن، بايد نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 1252)

اگر بداند به اختيار خودش خوابيده و شك كند كه بعد از نماز بوده يا در بين نماز يادش رفته كه مشغول نماز است و خوابيده، حكم به صحّت نمازش مشكل است و اگر وقت باقى است، بنابر احتياط لازم نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1253)

اگر در حال سجده از خواب بيدار شود و شك كند كه در سجده آخر نماز است يا در سجده شكر، بايد آن نماز را دوباره بخواند.

سوم:
اشاره

از مبطلات نماز آن است كه مثل بعض كسانى كه شيعه نيستند، دست ها را در حال نماز روى هم بگذارد.

مسأله 1254)

هرگاه براى ادب دست ها را روى هم بگذارد، اگرچه مثل نماز غير شيعيان نباشد، بنابر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند، ولى اگر از روى فراموشى يا ناچارى يا تقيّه يا براى كار ديگرى مثل خاراندن دست و مانند آن، دست ها را روى هم بگذارد، اشكال ندارد.

چهارم:

از مبطلات نماز آن است كه بعد از خواندن حمد آمين بگويد، ولى اگر اشتباهاً يا از روى تقيّه بگويد، نمازش باطل نمى شود.

پنجم:
اشاره

از مبطلات نماز آن است كه عمداً يا از روى فراموشى، پشت به قبله كند يا به طرف راست يا چپ قبله برگردد، بلكه اگر عمداً به قدرى برگردد كه نگويند رو به قبله است، اگرچه به طرف راست يا چپ نرسد، نمازش باطل است.

مسأله 1255)

اگر عمداً سر را به قدرى بگرداند كه بتواند پشتِ سر را ببيند، نمازش باطل است و اگر سهواً سر را به اين مقدار برگرداند، احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند، ولى اگر سر را كمى به طرف راست يا چپ برگرداند، چه عمداً باشد يا اشتباهاً، نمازش باطل نمى شود و اگر به مقدارى برگرداند كه بگويند روى خود را از قبله برگردانده، اگر عمدى باشد، نمازش باطل است و اگر سهوى باشد، نمازش صحيح است.

ششم
اشاره

از مبطلات نماز، خنده با صدا و عمدى است و چنانچه سهواً با صدا بخندد به طورى كه صورت نماز از بين نرود يا لبخند بزند، نمازش صحيح است.

مسأله 1256)

اگر براى جلوگيرى از صداى خنده، حالش تغيير كند، مثلاً رنگش سرخ شود، اگر طورى باشد كه از صورت نمازگزار خارج شود، نمازش باطل است و اگر به اين حد نرسد، معلوم نيست نماز باطل باشد، اگرچه بهتر آن است كه نمازش را تمام كرده و دوباره بخواند.

هفتم
اشاره

از مبطلات نماز آن است كه براى كار دنيا عمداً با صدا گريه كند، ولو اضطراراً باشد، ولى اگر سهوى باشد ضررى براى نماز ندارد و احتياط واجب آن است كه براى كار دنيا بى صدا هم گريه نكند.

مسأله 1257)

اگر نمازگزار از ترس خدا يا براى آخرت گريه كند - چه آهسته باشد و چه بلند - اشكال ندارد، بلكه از بهترين اعمال است.

مسأله 1258)

اگر نمازگزار حاجتى دارد و براى طلب حاجت از خداوند متعال گريه كند اشكال ندارد، چه حاجتى شرعى در دنيا باشد يا در آخرت.

مسأله 1259)

احتياط واجب آن است كه از گريه كردن بر مصائب ائمه اطهارعليهم السلام در نماز خوددارى كند.

هشتم:
اشاره

از مبطلات نماز كارى است كه صورت نماز را به هم بزند، مثل دست زدن و به هوا پريدن و مانند اينها، كم باشد يا زياد، عمدى باشد يا از روى فراموشى، ولى كارى كه صورت نماز را به هم نزند، مثل با دست اشاره كردن، اشكال ندارد.

مسأله 1260)

اگر در بين نماز به قدرى ساكت بماند كه نگويند نماز مى خواند، نمازش باطل مى شود.

مسأله 1261)

اگر در بين نماز كارى انجام دهد يا مدّتى ساكت شود و شك كند كه نماز به هم خورده يا نه، نمازش صحيح است، بلى اگر از جهت ندانستن حكم مسأله باشد، نمازش را رجاءً تمام كند و بعد حكم مسأله را بپرسد و بر طبق وظيفه اش عمل كند.

نهم
اشاره

از مبطلات نماز، خوردن و آشاميدن با شرايطى است كه در مسأله هاى بعد بيان مى شود.

مسأله 1262)

اگر در نماز طورى بخورد يا بياشامد كه نگويند نماز مى خواند، عمداً باشد يا از روى فراموشى، نمازش باطل مى شود.

مسأله 1263)

كسى كه مى خواهد روزه بگيرد، اگر پيش از اذان صبح، نماز وتر بخواند و تشنه باشد، چنانچه بترسد كه اگر نماز را تمام كند صبح شود، در صورتى كه آب روبروى او در دو سه قدمى يا در يكى از دو جانب - راست يا چپ - باشد، مى تواند در بين نماز آب بياشامد، امّا بايد كارى كه نماز را باطل مى كند، مثل روگرداندن از قبله انجام ندهد، ولى اگر نمازى كه مى خواند، نماز مستحبى ديگرى غير نماز وتر باشد، بنابر احتياط آب نخورد و اگر آب بخورد گناه كرده، ولى صحّت نمازش معلوم نيست و همچنين است حكم نماز وتر اگر به قصد آن كه در بين آن آب بخورد وارد نماز شود.

مسأله 1264)

اگر به واسطه خوردن يا آشاميدن عمدى، موالات عرفى نماز به هم بخورد، يعنى طورى شود كه نگويند نماز را پشت سر هم مى خواند، بنابر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1265)

اگر در بين نماز، غذايى را كه در دهان يا لاى دندان ها مانده فرو ببرد، نمازش باطل نمى شود و نيز اگر قند يا شكر و مانند اين ها در دهان مانده باشد و در حال نماز كم كم آب شود و فرو رود اشكال ندارد، اگرچه احتياط آن است كه در نماز آنچه موالات را هم به هم نمى زند، ترك كند.

دهم:

از مبطلات نماز، شك در ركعت هاى نماز دو ركعتى يا سه ركعتى يا در دو ركعت اوّل نمازهاى چهار ركعتى است.

يازدهم:
اشاره

از مبطلات نماز آن است كه ركن نماز را عمداً يا سهواً كم يا زياد كند يا چيزى را كه ركن نيست، عمداً كم يا زياد نمايد.

مسأله 1266)

اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز كارى كه نماز را باطل مى كند انجام داده يانه، نمازش صحيح است.

دوازدهم:
اشاره

از مبطلات نماز آن است كه عمداً كلمه اى بگويد كه دو حرف يا بيشتر باشد، اگرچه معنى هم نداشته باشد، ولى اگر سهواً بگويد نماز باطل نمى شود.

مسأله 1267)

اگر كلمه اى بگويد كه يك حرف دارد، چنانچه آن كلمه معنى داشته باشد، مثل »ق« كه در زبان عربى به معناى »نگهدارى كن« است، اگر معناى آن را بداند و قصد آن معنى را نمايد نمازش باطل مى شود، بلكه اگر قصد معناى آن را نكند، ولى ملتفت معناى آن باشد، احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1268)

سرفه كردن و آروغ زدن و آه كشيدن در نماز اشكال ندارد، ولى گفتن آه و آخ و مانند اين ها كه دو حرف است، اگر عمدى باشد، نماز را باطل مى كند.

مسأله 1269)

اگر كلمه اى را به قصد ذكر بگويد، مثلاً به قصد ذكر بگويد: »اللَّه أكْبر« و در موقع گفتن آن، صدا را بلند كند كه چيزى را به ديگرى بفهماند، اشكال ندارد، ولى اگر به قصد اين كه چيزى را به كسى بفهماند ذكرى بگويد، اگرچه قصد ذكر هم داشته باشد، نماز باطل مى شود، مگر اين كه ذكر را به قصد قربت بگويد و انگيزه گفتن ذكر فهماندن باشد.

مسأله 1270)

خواندن قرآن در نماز، غير از چهار سوره اى كه سجده واجب دارند و در بخش هاى احكام جنابت و سجده واجب قرآن گفته شد و نيز دعا كردن در هر كجاى نماز اشكال ندارد، ولى احتياط واجب آن است كه به زبانى غير عربى دعا نكند.

مسأله 1271)

اگر چيزى از حمد و سوره و ذكرهاى نماز را عمداً بدون قصد جزئيّت يا احتياطاً چند مرتبه بگويد اشكال ندارد، ولى اگر از روى وسواس چند مرتبه بگويد، نمازش باطل مى شود.

»احكام سلام كردن«
مسأله 1272)

سلام كردن مستحب است و سفارش زيادى شده كه سواره به پياده و ايستاده به نشسته و كوچكتر به بزرگتر سلام كند.

مسأله 1273)

اگر دو نفر با هم به يكديگر سلام كنند، بر هر يك واجب است جواب سلام ديگرى را بدهد.

مسأله 1274)

در غير نماز، مستحب است جواب سلام را بهتر از سلام بگويد، مثلاً اگر كسى گفت: »سَلامٌ عليكم«، در جواب بگويد: »سَلامٌ عَلَيْكُم وَ رَحْمَةُ اللَّه«.

مسأله 1275)

جواب سلام كسى كه از روى مسخره يا شوخى سلام مى كند و جواب سلام مرد و زن غير مسلمان در صورتى كه ذمّى باشند واجب نيست و امّا اگر غير ذمى باشند، بنابر احتياط لازم فقط »عليك« بگويد.

مسأله 1276)

اگر كسى به عدّه اى سلام كند، جواب سلام او بر همه آنان واجب است و اگر يكى از آنان جواب دهد، كافى است.

مسأله 1277)

اگر كسى به عدّه اى سلام كند و كسى كه سلام كننده قصد سلام كردن به او را نداشته جواب دهد، باز هم جواب سلام او بر آن عدّه واجب است.

مسأله 1278)

نمازگزار در حال نماز نبايد به ديگرى سلام كند.

مسأله 1279)

اگر كسى به عدّه اى سلام كند و كسى كه بين آنها مشغول نماز است شك كند كه سلام كننده قصد سلام كردن به او را هم داشته يا نه، نبايد جواب بدهد و همچنين است اگر بداند كه قصد او را هم داشته، ولى ديگرى جواب سلام را بدهد، امّا اگر بداند كه قصد او را هم داشته و ديگرى جواب ندهد، بايد جواب او را بگويد.

مسأله 1280)

اگر كسى به نمازگزار سلام كرد، به شرطى كه با يكى از چهار صيغه 1- سلامٌ عَلَيك، 2- سلامٌ عَلَيكم، 3- السَّلامُ عَلَيك، 4- السَّلامُ عَلَيكم باشد و عبارات آن را به طور صحيح ادا كند، واجب است در همان حال نماز همان طورى كه او سلام كرده جواب دهد، مثلاً اگر »سلامٌ عَلَيكم« گفته، جواب بگويد: »سلامٌ عَلَيكم« و اگر سلام كننده به نمازگزار »عَلَيكم السلام« بگويد، در جوابش به طور صحيح »سلامٌ عَلَيكم« بگويد.

مسأله 1281)

اگر كسى به نمازگزار به غير از چهار صيغه اى كه در مسأله قبل گفته شد، سلام كند يا غلط سلام كند، امّا طورى باشد كه سلام حساب شود يا سلام كننده بچّه باشد، بايد جواب او را به طورى صحيح بگويد و احتياط مستحب آن است كه دوباره نماز را بخواند.

مسأله 1282)

انسان بايد جواب سلام را - چه در نماز و چه در غير نماز - فوراً بگويد و اگر عمداً يا از روى فراموشى جواب سلام را به قدرى طول دهد كه اگر جواب بگويد جواب آن سلام حساب نشود، چنانچه در نماز باشد، نبايد جواب بدهد و اگر در نماز نباشد، جواب دادن واجب نيست.

مسأله 1283)

جواب سلام را بايد طورى بگويد كه سلام كننده بشنود، ولى اگر سلام كننده كَر و ناشنوا باشد يا سلام داده و تند رد شود، چنانچه انسان به طور معمول جواب او را بدهد كافى است و در صورت امكان با حركت لب يا اشاره جواب را نيز بفهماند.

مسأله 1284)

نمازگزار نمى تواند جواب سلام را به قصد دعا - يعنى سلامتى خواستن از خداوند براى كسى كه سلام كرده يا به قصد قرآن - بگويد، بلكه بايد به قصد ردّ تحيّت جواب بگويد.

مسأله 1285)

اگر زن يا مرد نامحرم يا بچه مميّز - يعنى بچه اى كه خوب و بد را مى فهمد - به نمازگزار سلام كند، نمازگزار بايد جواب او را بدهد، ولى در جواب سلام زنى كه »سلامٌ عليك« گفته، بايد »سلامٌ عليكْ« بگويد و كاف را زير و زبر و پيش ندهد، اگرچه اگر با زير)ِ( هم بگويد، اشكالى ندارد.

مسأله 1286)

اگر نمازگزار جواب سلام را ندهد گناه كرده، ولى نمازش صحيح است.

مسأله 1287)

اگر كسى به نمازگزار به طور غلط سلام كند، به طورى كه سلام حساب نشود، جواب او واجب نيست و اگر سلام حساب شود و يا سلام شكسته بگويد، بنابر احتياط جوابش را به طور صحيح بگويد.

(چيزهايى كه در نماز مكروه است)-

چيزهايى كه در نماز مكروه است
مسأله 1288)

نمازگزار بايد از چيزهايى كه مانع قبول شدن نماز است، اجتناب كند، مثل تكبّر و غيبت كردن مسلمانان و حسد و خوردن چيز حرام و شراب خوردن و ندادن زكات و اطاعت نكردن زن از شوهر در آنچه اطاعت از او واجب است، بلكه بايد از تمام گناهان اجتناب نمايد. خداوند عالم اعمال پرهيزكاران را قبول مى فرمايد و اعمال كسى كه پرهيزكار نيست، نزد خدا ارزش ندارد.

مسأله 1289)

مكروه است در نماز صورت را كمى به طرف راست يا چپ بگرداند، به طورى كه نگويند روى خود را از قبله گردانده و الّا نمازش باطل است و نيز مكروه است چشمها را روى هم بگذارد يا به طرف راست و چپ بگرداند و با ريش و دست خود بازى كند و انگشت ها را داخل هم نمايد و آب دهان بيندازد و به خطّ قرآن يا كتاب يا خطّ انگشترى نگاه كند و نيز مكروه است موقع خواندن حمد و سوره و گفتن ذكر، براى شنيدن حرف كسى ساكت شود، بلكه هر كارى كه خضوع و خشوع را از بين ببرد، مكروه مى باشد.

مسأله 1290)

موقعى كه انسان خوابش مى آيد و نيز موقع خوددارى كردن از ادرار و مدفوع، مكروه است نماز بخواند و همچنين پوشيدن جوراب تنگ كه پا را فشار دهد در نماز مكروه مى باشد.

- غير از موارد ذكر شده، مكروهات ديگرى هم در كتاب هاى مفصّل گفته شده است. (مواردى كه مى شود نماز واجب را شكست)-

مواردى كه مى شود نماز واجب را شكست
مسأله 1291)

شكستن نماز واجب از روى اختيار حرام است، ولى براى حفظ مال و جلوگيرى از ضرر مالى يا بدنى مانعى ندارد.

مسأله 1292)

اگر حفظ جان خود انسان يا كسى كه حفظ جان او واجب است يا حفظ مالى كه نگهدارى آن واجب مى باشد بدون شكستن نماز ممكن نباشد، بايد نماز را بشكند، ولى شكستن نماز براى مالى كه اهمّيّت ندارد، مكروه است.

مسأله 1293)

اگر در وسعت وقت مشغول نماز باشد و طلبكار طلب خود را از او مطالبه كند، چنانچه بتواند در بين نماز طلب او را بدهد، بايد در همان حال بپردازد و اگر بدون شكستن نماز، دادن طلب او ممكن نيست، بايد نماز را بشكند و طلب او را بدهد و بعد نماز را بخواند.

مسأله 1294)

اگر در بين نماز بفهمد كه مسجد نجس است، چنانچه وقت تنگ باشد، بايد نماز را تمام كند و اگر وقت وسعت دارد و تطهير مسجد نماز را به هم نمى زند، بايد در بين نماز مسجد را تطهير كند، بعد بقيّه نماز را بخواند و اگر نماز را به هم مى زند، در صورتى كه بعد از نماز تطهير مسجد ممكن باشد، شكستن نماز جايز نيست و اگر بعد از نماز تطهير مسجد ممكن نباشد و تأخير انداختن تطهير تا بعد از نماز با فورى بودن وجوب تطهير مسجد، منافات داشته باشد، بايد نماز را بشكند و مسجد را تطهير نمايد، بعد نماز را بخواند.

مسأله 1295)

كسى كه بايد نماز را بشكند، اگر نماز را تمام كند، گناه كرده ولى نمازش صحيح است، اگرچه احتياط مستحب آن است كه دوباره بخواند.

مسأله 1296)

اگر پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود، يادش بيايد كه اذان و اقامه را فراموش كرده، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، مستحب است براى گفتن آن ها نماز را بشكند و همچنين است اگر پيش از قرائت يادش بيايد كه اقامه را فراموش كرده است و امّا اگر فقط اذان را فراموش كرده، جايز نيست نماز را بشكند.

(شكّيّات)-

شكّيّات
مسأله 1297)

شكيّات نماز بيست و سه قِسم است، هشت قسم آن ها شكهايى است كه نماز را باطل مى كند و به شش قسم آن ها نبايد اعتنا كرد و نُه قسم ديگر آن ها صحيح است.

شك هاى باطل
مسأله 1298)

شك هايى كه نماز را باطل مى كند از اين قرار است:

اوّل: شك در شماره ركعت هاى نماز دو ركعتى، مثل نماز صبح و نماز مسافر، ولى شك در شماره ركعت هاى نماز مستحب دو ركعتى و نماز احتياط، نماز را باطل نمى كند.

دوم: شك در شماره ركعت هاى نماز سه ركعتى.

سوم: آن كه در نماز چهار ركعتى شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر.

چهارم: آن كه در نماز چهار ركعتى پيش از تمام شدن سجده دوم، شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر.

پنجم: شك بين دو و پنج يا دو و بيشتر از پنج.

ششم: شك بين سه و شش يا سه و بيشتر از شش.

هفتم: شك در ركعت هاى نماز به صورتى كه نمازگزار نداند چند ركعت خوانده است.

هشتم: شك بين چهار و شش يا چهار و بيشتر از شش، پيش از تمام شدن سجده دوم.

مسأله 1299)

اگر بعد از سجده دوم بين چهار و شش و يا چهار و بيشتر از شش شك كند، بطلان نماز خالى از قوّت نيست، ولى احتياط آن است كه بنابر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو سجده سهو بجا آورد و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1300)

اگر يكى از شك هاى باطل براى انسان پيش آيد، نمى تواند نماز را به هم بزند، بلكه احتياط واجب آن است كه به قدرى فكر كند كه صورت نماز به هم بخورد يا از پيدا شدن يقين يا گمان نااميد شود.

شك هايى كه نبايد به آنها اعتنا كرد
مسأله 1301)

شك هايى كه نبايد به آنها اعتنا كرد، از اين قرار هستند:

اوّل: شك در چيزى كه محلّ بجا آوردن آن گذشته است، مثل آن كه در ركوع شك كند كه حمد را خوانده يا نه.

دوم: شك بعد از سلام نماز.

سوم: شك بعد از گذشتن وقت نماز.

چهارم: شكّ كثيرالشك، يعنى كسى كه زياد شك مى كند.

پنجم: شكّ امام در شماره ركعت هاى نماز، در صورتى كه مأموم شماره آن ها را بداند و همچنين شك مأموم در صورتى كه امام شماره ركعت هاى نماز را بداند.

ششم: شك در نمازهاى مستحبى و نماز احتياط.

1- شك در چيزى كه محلّ آن گذشته است
مسأله 1302)

اگر در بين نماز شك كند كه يكى از كارهاى واجب آن را انجام داده يا نه، مثلاً شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه مشغول كارى كه بايد بعد از آن انجام دهد نشده، بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده بجا آورد و اگر مشغول كارى كه بايد بعد از آن انجام دهد شده، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1303)

اگر در بين خواندن آيه اى شك كند كه آيه پيش از آن را خوانده يا نه يا وقتى آخر آيه را مى خواند، شك كند كه اوّل آن را خوانده يا نه، نبايد به شكّ خود اعتنا كند.

مسأله 1304)

اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه كارهاى واجب آن، مانند ذكر و آرام بودن بدن را انجام داده يا نه، بايد به شكّ خود اعتنا نكند.

مسأله 1305)

اگر در حالى كه به سجده مى رود، شك كند كه ركوع كرده يا نه يا شك كند كه بعد از ركوع ايستاده يا نه، به شكّ خود اعتنا نكند.

مسأله 1306)

اگر در حال برخاستن شك كند كه تشهّد را بجا آورده يا نه، نبايد به شكّ خود اعتنا كند، اگرچه بهتر است تشهّد را به نيّت قربت مطلقه بجا آورد، امّا اگر در حال برخاستن شك كند كه سجده را بجا آورده يا نه، بايد برگردد و آن را بجا آورد.

مسأله 1307)

كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مى خواند، اگر موقعى كه حمد يا تسبيحات مى خواند، شك كند كه سجده يا تشهّد را بجا آورده يا نه، بايد به شكّ خود اعتنا نكند، امّا اگر پيش از آن كه مشغول حمد يا تسبيحات شود، شك كند كه سجده يا تشهّد را بجا آورده يا نه، بايد به قصد قربت مطلقه آن را بجا آورد.

مسأله 1308)

اگر نمازگزار شك كند كه يكى از ركن هاى نماز را بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول كارى كه بعد از آن است نشده بايد آن را بجا آورد، مثلاً اگر پيش از خواندن تشهّد، شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه، بايد آن را بجا آورد و چنانچه بعد يادش بيايد كه آن ركن را بجا آورده بوده، چون ركن زياد شده، نمازش باطل است.

مسأله 1309)

اگر شك كند عملى را كه ركن نيست بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول كارى كه بعد از آن است نشده، بايد آن را بجا آورد، مثلاً اگر پيش از خواندن سوره شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد حمد را بخواند و اگر بعد از انجام آن يادش بيايد كه آن را بجا آورده بوده، چون ركن زياد نشده، نماز صحيح است.

مسأله 1310)

اگر شك كند كه ركنى را بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول كارى كه بعد از آن است شده، مثلاً اگر هنگامى كه مشغول خواندن تشهّد است، شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه، بايد به شكّ خود اعتنا نكند و اگر يادش بيايد كه آن ركن را بجا نياورده، در صورتى كه مشغول ركن بعد نشده، بايد آن را بجا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده، نمازش باطل است، مثلاً اگر پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد كه دو سجده را بجا نياورده، بايد بجا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد، نمازش باطل است.

مسأله 1311)

اگر شك كند عملى را كه ركن نيست بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول كارى كه بعد از آن است شده، نبايد به شك خود اعتنا كند، مثلاً موقعى كه مشغول خواندن سوره است، اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد به شكّ خود اعتنا نكند و اگر بعد يادش بيايد كه آن را بجا نياورده، در صورتى كه مشغول ركن بعد نشده، بايد بجا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده، نمازش صحيح است. بنابراين اگر مثلاً در قنوت يادش بيايد كه حمد را نخوانده، بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد، نماز او صحيح است.

مسأله 1312)

اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه، چنانچه مشغول تعقيب نماز يا مشغول نماز ديگر شده يا به واسطه انجام كارى كه نماز را به هم مى زند از حال نمازگزار بيرون رفته، بايد به شكّ خود اعتنا نكند و اگر پيش از اينها شك كند، بايد سلام را بگويد، ولى اگر شك كند كه سلام را درست گفته يا نه، به شك خود اعتنا نكند، چه مشغول تعقيب نماز شده باشد يا نه.

2- شك بعد از سلام
مسأله 1313)

اگر بعد از سلام نماز شك كند كه نمازش صحيح بوده يا نه، مثلاً شك كند ركوع كرده يا نه يا بعد از سلام نماز چهار ركعتى شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت به شك خود اعتنا نكند، ولى اگر هر دو طرف شك او باطل باشد، مثلاً بعد از سلام نماز چهار ركعتى شك كند كه سه ركعت خوانده يا پنج ركعت، نمازش باطل است.

3- شك بعد از وقت
مسأله 1314)

اگر بعد از گذشتن وقت نماز، شك كند كه نماز خوانده يا نه يا گمان كند كه نخوانده، خواندن آن لازم نيست و اگر پيش از گذشتن وقت، شك كند كه نماز خوانده يا نه يا گمان كند كه نخوانده، بايد آن نماز را بخواند، بلكه اگر گمان كند كه آن را خوانده، بايد آن را بجا آورد.

مسأله 1315)

اگر بعد از گذشتن وقت، شك كند كه نماز را درست خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1316)

اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر و عصر بداند چهار ركعت نماز خوانده، ولى نداند به نيّت ظهر خوانده يا به نيّت عصر، بايد چهار ركعت نماز قضا به نيّت نمازى كه بر او واجب است بخواند.

مسأله 1317)

اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب و عشا، بداند يك نماز خوانده، ولى ندادن سه ركعتى خوانده يا چهار ركعتى، بايد قضاى نماز مغرب و عشا را بخواند.

4- كثيرالشك (كسى كه زياد شك مى كند)
مسأله 1318)

اگر كسى در يك نماز، سه مرتبه شك كند يا در سه نماز پشت سر هم، مثلاً در نماز صبح و ظهر و عصر شك كند، كثيرالشك است و چنانچه زياد شك كردن او از غضب يا ترس يا پريشانى حواس نباشد، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1319)

كثيرالشك اگر در بجا آوردن چيزى شك كند، چنانچه بجا آوردن آن نماز را باطل نمى كند، بايد بنا بگذارد آن را بجا آورده، مثلاً اگر شك كند كه ركوع كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه ركوع كرده است و اگر بجا آوردن آن، نماز را باطل مى كند، بايد بنا بگذارد كه آن را انجام نداده، مثلاً اگر شك كند كه يك ركوع كرده يا بيشتر، چون زياد شدن ركوع نماز را باطل مى كند، بايد بنا بگذارد كه بيشتر از يك ركوع نكرده است.

مسأله 1320)

كسى كه در يك چيز نماز زياد شك مى كند، چنانچه در چيزهاى ديگر نماز شك كند، بايد به دستور آن عمل نمايد، مثلاً كسى كه زياد شك مى كند سجده كرده يا نه، اگر در بجا آوردن ركوع شك كند، بايد به دستور آن رفتار نمايد، يعنى اگر هنوز در حالت ايستاده است، ركوع را بجا آورد و اگر به سجده رفته، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1321)

كسى كه در نماز مخصوصى مثلاً در نماز ظهر زياد شك مى كند، اگر در نماز ديگر مثلاً در نماز عصر شك كند، بايد به دستور شك رفتار نمايد.

مسأله 1322)

كسى كه وقتى در جاى مخصوصى نماز مى خواند، زياد شك مى كند، اگر در غير آنجا نماز بخواند و شكّى براى او پيش آيد، بايد به دستور شك عمل نمايد.

مسأله 1323)

اگر انسان شك كند كه كثيرالشك شده يا نه، بايد به دستور شك عمل نمايد و كثيرالشك تا وقتى يقين نكند كه به حال معمولى مردم برگشته، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1324)

كسى كه زياد شك مى كند، اگر شك كند ركنى را بجا آورده يا نه و اعتنا نكند، بعد يادش بيايد كه آن را بجا نياورده، چنانچه مشغول ركن بعد نشده، بايد آن را بجا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده، نمازش باطل است، مثلاً اگر شك كند ركوع كرده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه پيش از سجده دوم يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد ركوع كند و احتياط مستحب آن است كه نماز را دوباره بخواند و اگر در حال سجده دوم يادش بيايد، نمازش باطل است.

مسأله 1325)

كسى كه زياد شك مى كند، اگر شك كند چيزى را كه ركن نيست بجا آورده يا نه و اعتنا نكند و بعد يادش بيايد كه آن را بجا نياورده، چنانچه از محل بجا آوردن آن نگذشته، بايد آن را بجا آورد و اگر از محلّ آن گذشته، نمازش صحيح است. مثلاً اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه در قنوت يادش بيايد كه حمد نخوانده، بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد، نماز او صحيح است.

5- شكّ امام و مأموم
مسأله 1326)

اگر امام جماعت در شماره ركعتهاى نماز شك كند، مثلاً شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، چنانچه مأموم يقين يا گمان داشته باشد كه چهار ركعت خوانده و به امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است، امام بايد نماز را تمام كند و خواندن نماز احتياط لازم نيست و نيز اگر امام يقين يا گمان داشته باشد كه چند ركعت خوانده است و مأموم در شماره ركعتهاى نماز شك كند، بايد به شك خود اعتنا ننمايد.

6- شكّ در نماز مستحبّى
مسأله 1327)

اگر در شماره ركعتهاى نماز مستحبى شك كند، چنانچه طرف بيشتر شك، نماز را باطل مى كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد، مثلاً اگر در نافله صبح شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است و اگر طرف بيشتر شك، نماز را باطل نمى كند، مثلاً شك كند كه دو ركعت خوانده يا يك ركعت به هر طرف شك عمل كند، نمازش صحيح است.

مسأله 1328)

كم شدن ركن، نافله را باطل مى كند، ولى زياد شدن ركن، آن را باطل نمى كند، پس اگر يكى از كارهاى نافله را فراموش كند و موقعى يادش بيايد كه مشغول ركن بعد از آن شده، بايد آن كار را انجام دهد و دوباره آن ركن را بجا آورد، مثلاً اگر در بين ركوع يادش بيايد كه سوره را نخوانده، بايد برگردد و سوره را بخواند و دوباره به ركوع رود.

مسأله 1329)

اگر در يكى از كارهاى نافله شك كند، خواه ركن باشد يا غير ركن، چنانچه محلّ آن نگذشته، بايد بجا آورد و اگر محلّ آن گذشته، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1330)

اگر در نماز مستحبّى دو ركعتى گمانش به سه ركعت يا بيشتر برود، نبايد اعتنا كند و نمازش صحيح است و اگر گمانش به دو ركعت يا كمتر برود، بايد به همان گمان عمل كند، مثلاً اگر گمانش به يك ركعت مى رود، بنابر احتياط واجب بايد يك ركعت ديگر بخواند.

مسأله 1331)

اگر در نماز نافله كارى كند كه براى آن سجده سهو واجب مى شود يا يك سجده يا تشهّد را فراموش نمايد، لازم نيست بعد از نماز، سجده سهو يا قضاى سجده و تشهّد را بجا آورد.

مسأله 1332)

اگر شك كند كه نماز مستحبّى را خوانده يا نه، چنانچه آن نماز مثل نماز جعفر طيّار وقت معيّن نداشته باشد، بنا بگذارد كه نخوانده است و همچنين است اگر مثل نافله روزانه(يوميّه) وقت معيّن داشته باشد و پيش از گذشتن وقت شك كند كه آن را بجا آورده يا نه، ولى اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه خوانده است يا نه، به شكّ خود اعتنا نكند.

شكهاى صحيح
مسأله 1333)

در نُه صورت اگر در شماره ركعتهاى نماز چهار ركعتى شك كند بايد فوراً فكر نمايد، پس اگر يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا كرد، همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند و گرنه به دستورهايى كه گفته مى شود عمل نمايد و آن نُه صورت از اين قرار است:

اوّل: آن كه بعد از تمام كردن ذكر واجب سجده دوم، شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت، كه بايد بنا بگذارد سه ركعت خوانده و يك ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به دستورى كه بعداً گفته مى شود بجا آورد، ولى اختيار كردن يك ركعت ايستاده احوط است.

دوم: شكّ بين دو و چهار بعد تمام شدن ذكر واجب سجده دوم كه بايد بنا بگذارد چهار ركعت خوانده و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.

سوم: شكّ بين دو و سه و چهار بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم كه بايد بنابر چهار بگذارد و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو

ركعت نشسته بجا آورد.

چهارم: شكّ بين چهار و پنج بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم كه بايد بنابر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو سجده سهو بجا آورد، ولى اگر بعد از سجده اوّل يا پيش از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم، يكى از اين چهار شك براى نمازگزار پيش آيد نمازش باطل است، اگرچه احتياط مستحبّى آن است كه به دستور همان شك عمل كند و نماز را هم دوباره بخواند.

پنجم: شكّ بين سه و چهار، كه در هر جاى نماز باشد، بايد بنابر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بجا آورد و بهتر است دو ركعت نشسته را اختيار كند.

ششم: شكّ بين چهار و پنج در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد و يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بجا آورد و احتياطاً دو سجده سهو هم بجا آورد.

هفتم: شكّ بين سه و پنج در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده بجا آورد و احتياطاً دو سجده سهو براى ايستادن بى جا بجا آورد.

هشتم: شكّ بين سه و چهار و پنج در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند و بعد از سلام نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته بجا آورد و احتياطاً دو سجده سهو بجا آورد.

نهم: شك بين پنج و شش در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند

و نماز را سلام دهد و دو سجده سهو بجا آورد و بنابر احتياط دو سجده سهو ديگر براى ايستادن بى جا بجا آورد.

مسأله 1334)

اگر يكى از شك هاى صحيح براى انسان پيش آيد، نبايد نماز را بشكند و چنانچه نماز را بشكند، گناه كرده است، پس اگر پيش از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند، نماز را از سر گرفته، نماز دومش هم باطل است و اگر بعد از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند، مشغول نماز شده، نماز دومش صحيح است.

مسأله 1335)

اگر يكى از شك هايى كه نماز احتياط براى آن ها واجب است در نماز پيش آيد، چنانچه انسان نماز را تمام كند و بدون خواندن نماز احتياط، نماز را از سر بگيرد، گناه كرده است، پس اگر پيش از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند، نماز را از سر گرفته، نماز دومش هم باطل است و اگر بعد از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند مشغول نماز شده، نماز دومش صحيح است.

مسأله 1336)

وقتى يكى از شك هاى صحيح براى انسان پيش آيد - همان طور كه گفته شد - بايد فوراً فكر كند، ولى اگر چيزهايى كه به واسطه آن ها ممكن است يقين يا گمان به يك طرف پيدا شود از بين نمى روند، اشكال ندارد كمى بعد فكر كند، مثلاً اگر در سجده شك كند، مى تواند تا بعد از سجده فكر كردن را تأخير بيندازد.

مسأله 1337)

اگر گمانش در اوّل به يك طرف بيشتر باشد و بعد دو طرف در نظر او مساوى شود، بايد به دستور شك عمل نمايد و اگر اوّل دو طرف در نظر او مساوى باشد و به طرفى كه وظيفه اوست بنا بگذارد، بعد گمانش به طرف ديگر برود، بايد همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند.

مسأله 1338)

كسى كه نمى داند گمانش به يك طرف بيشتر است يا هر دو طرف در نظر او مساوى است بايد به دستور شك عمل كند.

مسأله 1339)

اگر بعد از نماز بداند كه در بين نماز حال ترديدى داشته كه مثلاً دو ركعت خوانده يا سه ركعت و بنابر سه گذاشته، ولى نداند كه گمانش به خواندن سه ركعت بوده يا هر دو طرف در نظر او مساوى بوده، بنابر احتياط واجب نماز احتياط را بخواند.

مسأله 1340)

اگر موقعى كه تشهّد مى خواند يا بعد از ايستادن شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه و در همان موقع يكى از شك هايى كه اگر بعد از تمام شدن دو سجده اتّفاق بيفتد صحيح مى باشد، براى او پيش آيد، مثلاً شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، چنانچه به دستور آن شك عمل كند، نمازش صحيح است.

مسأله 1341)

اگر پيش از آن كه نمازگزار مشغول تشهّد شود يا پيش از ايستادن در ركعت هايى كه تشهّد ندارند، شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه و در همان موقع يكى از شك هايى كه بعد از تمام شدن دو سجده صحيح است برايش پيش آيد، نمازش باطل است.

مسأله 1342)

اگر موقعى كه ايستاده بين سه و چهار يا بين سه و چهار و پنج شك كند و يادش بيايد كه يك يا دو سجده از ركعت پيش بجا نياورده، نمازش باطل است.

مسأله 1343)

اگر شك نمازگزار از بين برود و شك ديگرى برايش پيش آيد، مثلاً اوّل شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بعد شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، بايد به دستور شكّ دوم عمل نمايد.

مسأله 1344)

اگر بعد از نماز شك كند كه در نماز مثلاً بين دو و چهار شك كرده يا بين سه و چهار، احتياط واجب آن است كه به دستور هر دو عمل كند و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1345)

اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز شكّى براى او پيش آمده، ولى نداند از شك هاى باطل بوده يا از شك هاى صحيح و اگر از شك هاى صحيح بوده كدام قسم آن بوده است، مخيّر است دو ركعت نماز احتياط ايستاده و دو ركعت نشسته و دو سجده سهو بجا آورد و نماز را هم دوباره بخواند و يا يكى از مبطلات نماز مانند حرف زدن را به عمل آورد و فقط نماز را دوباره بخواند. »شكهاى صحيح كسى كه نشسته نماز مى خواند«

مسأله 1346)

كسى كه نشسته نماز مى خواند، اگر شكّى كند كه بايد براى آن يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بخواند، بايد دو ركعت نشسته بجا آورد و احتياط مستحب آن است كه نمازش را دوباره بخواند و اگر شكّى كند كه بايد براى آن دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بايد دو ركعت نشسته بجا آورد.

مسأله 1347)

كسى كه ايستاده نماز مى خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط از ايستادن عاجز شود، بايد مثل كسى كه نماز را نشسته مى خواند كه حكم آن در مسأله پيش گفته شد، نماز احتياط را بجا آورد.

مسأله 1348)

كسى كه نشسته نماز مى خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط بتواند بايستد، بايد به وظيفه كسى كه نماز را ايستاده مى خواند عمل كند. (نماز احتياط)-

نماز احتياط
مسأله 1349)

كسى كه نماز احتياط بر او واجب است، بعد از سلام نماز بايد فوراً نيّت نماز احتياط كند و تكبير بگويد و حمد را بخواند و به ركوع رود و دو سجده نمايد، پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده، تشهّد بخواند و سلام دهد و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده يك ركعت ديگر مثل ركعت اوّل بجا آورد و بعد از تشهّد سلام دهد.

مسأله 1350)

نماز احتياط سوره و قنوت ندارد و بايد آن را آهسته بخوانند و نيّت آن را به زبان نياورند و احتياط واجب آنست كه بسم الله آن را هم آهسته بگويند.

مسأله 1351)

اگر پيش از خواندن نماز احتياط، بفهمد نمازى كه خوانده درست بوده، لازم نيست نماز احتياط را بخواند و اگر در بين نماز احتياط، بفهمد لازم نيست آن را تمام كند.

مسأله 1352)

اگر پيش از خواندن نماز احتياط، بفهمد كه ركعت هاى نمازش كم بوده، چنانچه كارى كه نماز را باطل مى كند انجام نداده، بايد آنچه از نماز نخوانده، بخواند و براى سلام بى جا دو سجده سهو بنمايد و اگر كارى كه نماز را باطل مى كند انجام داده، مثلاً پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره بجا آورد.

مسأله 1353)

اگر بعد از نماز احتياط، بفهمد كسرى نمازش به مقدار نماز احتياط بوده، مثلاً در شك بين سه و چهار، يك ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، نمازش صحيح است.

مسأله 1354)

اگر بعد از خواندن نماز احتياط، بفهمد كسرى نماز كمتر از نماز احتياط بوده، مثلاً در شكّ بين دو و چهار، دو ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، چنانچه يكى از چيزهايى كه نماز را باطل مى كند بجا نياورده است، بنابر احتياط واجب كسرى نماز را بعد از نماز احتياط بدون فاصله بخواند و بعد اصل نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1355)

اگر بعد از خواندن نماز احتياط، بفهمد كسرى نماز بيشتر از نماز احتياط بوده، مثلاً در شك بين سه و چهار، يك ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده، چنانچه بعد از نماز احتياط كارى كه نماز را باطل مى كند انجام داده، مثلاً پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر كارى كه نماز را باطل مى كند انجام نداده، بنابر احتياط واجب دو ركعت كسرى نمازش را بجا آورد و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1356)

اگر بين دو و سه و چهار شك كند و بعد از خواندن دو ركعت نماز احتياط ايستاده، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، لازم نيست دو ركعت نماز احتياطِ نشسته را بخواند و نه دو سجده سهو براى زيادى سلام بجا آورد.

مسأله 1357)

اگر بين سه و چهار شك كند و موقعى كه دو ركعت نماز احتياط نشسته يا يك ركعت ايستاده را مى خواند، يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد نماز احتياط را تمام كند و نماز احتياط واجب را دوباره بخواند.

مسأله 1358)

اگر بين دو و سه و چهار شك كند و موقعى كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مى خواند، پيش از ركوع ركعت دوم يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد بنشيند و نماز احتياط را يك ركعتى تمام كند و بنابر احتياط واجب نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1359)

اگر در بين نماز احتياط، بفهمد كسرى نمازش بيشتر يا كمتر از نماز احتياط بوده، چنانچه نتواند نماز احتياط را مطابق كسرى نمازش تمام كند، بايد آن را رها كند و كسرى نماز را بجا آورد و بنابراحتياط واجب نماز را دوباره بخواند، مثلاً در شكّ بين سه و چهار اگر موقعى كه دو ركعت نماز احتياط نشسته را مى خواند، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، چون نمى تواند دو ركعت نشسته را به جاى دو ركعت ايستاده حساب كند، بايد نماز احتياط نشسته را رها كند و دو ركعت كسرى نمازش را بخواند و احتياطاً نماز را هم دوباره بجا آورد.

مسأله 1360)

اگر شك كند نماز احتياطى را كه بر او واجب بوده بجا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز گذشته به شكّ خود اعتنا نكند و اگر وقت دارد، در صورتى كه مشغول كار ديگرى نشده و از جاى نماز برنخاسته و كارى هم مثل روگرداندن از قبله كه نماز را باطل مى كند انجام نداده، بايد نماز احتياط را بخواند و اگر مشغول كار ديگرى شده يا كارى كه نماز را باطل مى كند بجا آورده يا بين نماز و شكّ او زياد طول كشيده، احتياط واجب آن است كه نماز احتياط را بجا آورد و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1361)

اگر در نماز احتياط، ركنى را زياد كند يا مثلاً به جاى يك ركعت دو ركعت بخواند، نماز احتياط باطل مى شود و بايد دوباره نماز احتياط و اصل نماز را بخواند.

مسأله 1362)

موقعى كه مشغول نماز احتياط است، اگر در يكى از كارهاى آن شك كند، چنانچه محلّ آن نگذشته، بايد آن را بجا آورد و اگر محلّش گذشته، بايد به شكّ خود اعتنا نكند، مثلاً اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه به ركوع نرفته، بايد بخواند و اگر به ركوع رفته، بايد به شكّ خود اعتنا نكند.

مسأله 1363)

اگر در شماره ركعت هاى نماز احتياط شك كند، چنانچه طرف بيشتر شك، نماز را باطل مى كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمى كند، بايد بنا را بر بيشتر بگذارد، مثلاً موقعى كه مشغول خواندن دو ركعت نماز احتياط است، اگر شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، چون طرف بيشتر شك نماز را باطل مى كند، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده و اگر شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون طرف بيشتر شك، نماز را باطل نمى كند، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است و احتياطاً نماز احتياط و اصل نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1364)

اگر در نماز احتياط چيزى كه ركن نيست سهواً كم يا زياد شود، سجده سهو ندارد، اگرچه بهتر است دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1365)

اگر بعد از سلام نماز احتياط، شك كند كه يكى از اجزا يا شرايط آن را بجا آورده يا نه، به شكّ خود اعتنا نكند.

مسأله 1366)

اگر در نماز احتياط، تشهّد يا يك سجده را فراموش كند و در جاى خود تداركش ممكن نباشد، احتياط واجب آن است كه بعد از سلام نماز آن را قضا نمايد.

مسأله 1367)

اگر نماز احتياط و قضاى يك سجده يا قضاى يك تشهّد يا دو سجده سهو بر او واجب شده باشد، بايد اوّل نماز احتياط را بجا آورد و سجده سهو را بعد از آن ها بجا مى آورد.

مسأله 1368)

حكم گمان در نماز مثل حكم يقين است، خواه در عدد ركعت ها باشد و خواه در ساير افعال نماز باشد، مثلاً اگر انسان گمان دارد كه نماز را چهار ركعت خوانده، نبايد نماز احتياط بخواند و اگر گمان دارد ركوع كرده، نبايد آن را بجا آورد و اگر گمان دارد حمد را نخوانده، چنانچه به ركوع نرفته، بايد حمد را بخواند و اگر به ركوع رفته، نمازش صحيح است.

مسأله 1369)

احتياط مستحب آن است كه نماز را در بعضى از موارد دوباره بخواند، مثلاً اگر بعد از گذشتن از محل، گمان كند فعلى را بجا نياورده، بايد برگردد و آن را بجا آورد و نماز را تمام كند و دوباره نماز را بخواند و اگر گمان دارد ركوع را بجا آورده، نبايد آن را بجا آورد، بلكه احتياط مستحب آن است كه بعد از تمام شدن نماز، آن را دوباره بخواند.

مسأله 1370)

حكم شك و سهو وگمان در نمازهاى واجب روزانه(يوميّه) و نمازهاى واجب ديگر فرق ندارد، مثلاً اگر در نماز آيات، شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون شكّ او در نماز دو ركعتى است، نمازش باطل مى شود و اگر گمان داشته باشد كه دو ركعت يا يك ركعت است، بر طبق گمان خود نماز را تمام كند.

سجده سهو
[احكام]
مسأله 1371)

براى پنج چيز بعد از سلام نماز، انسان بايد دو سجده سهو به دستورى كه بعداً گفته مى شود، بجا آورد:

اوّل: آن كه در بين نماز، سهواً حرف بزند،

دوم: جايى كه نبايد نماز را سلام دهد، مثلاً در ركعت اوّل سهواً سلام دهد،

سوم: آن كه يك سجده را فراموش كند،

چهارم: آن كه تشهّد را فراموش كند،

پنجم: آن كه در نماز چهار ركعتى بعد از ذكر سجده دوم شك كند چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت.

مسأله 1372)

اگر در جايى كه بايد بايستد، مثلاً موقع خواندن حمد و سوره، اشتباهاً بنشيند يا در جايى كه بايد بنشيند، مثلاً موقع خواندن تشهّد، اشتباهاً بايستد، بنابر احتياط واجب بايد دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1373)

احتياط مستحب آن است كه براى هر چيزى كه در نماز اشتباهاً كم يا زياد كند، دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1374)

اگر انسان اشتباهاً يا به خيال اين كه نمازش تمام شده حرف بزند، بايد دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1375)

براى حرفى كه از آه كشيدن و سرفه پيدا مى شود، سجده سهو واجب نيست، ولى اگر مثلاً سهواً آخ يا آه بگويد، بايد سجده سهو نمايد.

مسأله 1376)

اگر چيزى را كه غلط خوانده، دوباره به طور صحيح بخواند، براى دوباره خواندن آن، سجده سهو واجب نيست.

مسأله 1377)

اگر در نماز سهواً مدّتى حرف بزند و تمام آنها عرفاً يك مرتبه حساب شود، بعد از سلام نماز دو سجده سهو كافى است.

مسأله 1378)

اگر سهواً تسبيحات اربعه را نگويد يا بيشتر يا كمتر از يك مرتبه بگويد، احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1379)

اگر در جايى كه نبايد سلام نماز را بگويد، سهواً بگويد: "السَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلى عِبادِ اللَّهِ الصَّالِحِين" يا بگويد: "السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ" بايد دو سجده سهو بنمايد، ولى اگر اشتباهاً مقدارى از اين دو سلام را بگويد يا عبارت "السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهاَ النَّبِىُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُه" را بگويد، احتياط مستحب آن است كه دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1380)

اگر در جايى كه نبايد سلام دهد، اشتباهاً هر سه سلام را بگويد، دو سجده سهو كافى است.

مسأله 1381)

اگر يك سجده يا تشهّد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد، بايد برگردد و بجا آورد و بعد از نماز بنابر احتياط واجب براى ايستادن بى جا دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1382)

اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه يك سجده يا تشهّد را از ركعت پيش فراموش كرده، بايد بعد از سلام نماز سجده يا تشهّد را قضا نمايد و بعد از آن دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1383)

اگر سجده سهو را بعد از سلام نماز عمداً بجا نياورد، گناه كرده و واجب است هرچه زودتر آن را انجام دهد و چنانچه سهواً بجا نياورد، هر وقت يادش آمد، بايد فوراً انجام دهد و لازم نيست نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1384)

اگر شك دارد كه سجده سهو بر او واجب شده يا نه، لازم نيست بجا آورد.

مسأله 1385)

كسى كه شك دارد مثلاً دو سجده سهو بر او واجب شده يا چهار تا، اگر دو سجده بنمايد، كافى است.

مسأله 1386)

اگر بداند يكى از دو سجده سهو را بجا نياورده، بايد دو سجده سهو بجا آورد واگر بداند سهواً سه سجده سهو كرده، احتياط واجب آن است كه دوباره دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1387)

كسى كه دو سجده سهو به ذمّه اش آمده و فراموش كرده تا وارد نماز بعدى شده و در بين آن نماز به ياد آورده، اگر نماز واجب مى خواند، بايد آن را تمام كند و بعد از آن بدون فاصله سجده سهو را بجا آورد.

چگونگى سجده سهو
مسأله 1388)

براى انجام سجده سهو بايد بعد از سلام نماز فوراً نيّت سجده سهو كند و پيشانى را به چيزى كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و ذكر بگويد. در سجده سهو سه ذكر مى توان گفت كه عبارتند از:

»بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ صَلّىَ اللَّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ« و »بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ أَلّلهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ« و »بِسْمِ اللَّهِ و بِاللَّهِ أَلسَّلامُ عَليْكَ أَيُّهاَ النَّبِىُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُه«، ولى گفتن ذكر سوم مطابق با احتياط است،

پس از گفتن ذكر بايد بنشيند و دوباره به سجده رود و بنابر احتياط، ذكر سوم را بگويد و بنشيند و بعد از خواندن تشهّد، سلام دهد، يعنى سلام آخر نماز را بگويد.

مسأله 1389)

در سلام سجده سهو، مى تواند به »السَّلامُ عَليْكُمْ« اكتفا نمايد، ولى بهتر است »وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُه« را به آن اضافه كند. (قضاى سجده و تشهّد فراموش شده)-

قضاى سجده و تشهّد فراموش شده
مسأله 1390)

سجده و تشهّدى را كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز، قضاى آن را بجا مى آورد، بايد تمام شرايط نماز، مانند پاك بودن بدن و لباس و رو به قبله بودن و شرطهاى ديگر را داشته باشد.

مسأله 1391)

اگر سجده يا تشهّد را چند دفعه فراموش كند، مثلاً يك سجده از ركعت اوّل و يك سجده از ركعت دوم فراموش نمايد، بايد بعد از نماز، قضاى هر دو را با سجده هاى سهوى كه براى آنها لازم است بجا آورد و لازم نيست معيّن كند كه قضاى كدام يك از آنها است، اگرچه معيّن كردن آن اولى است.

مسأله 1392)

اگر يك سجده و تشهّد را فراموش كند، احتياط واجب آن است كه هر كدام را كه اوّل فراموش كرده، اوّل قضا نمايد و اگر نداند كدام اوّل فراموش شده، بايد احتياطاً يك سجده و تشهّد و بعد يك سجده ديگر بجا آورد تا يقين كند كه سجده و تشهّد را به ترتيبى كه فراموش كرده، قضا نموده است و احتياط مستحب آن است كه نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1393)

اگر به خيال اين كه اوّل سجده را فراموش كرده، اوّل قضاى آن را بجا آورد و بعد از خواندن تشهّد يادش بيايد كه اوّل تشهّد را فراموش كرده، احتياط واجب آن است كه دوباره سجده را قضا نمايد و نيز اگر به خيال اين كه اوّل تشهّد را فراموش كرده، اوّل قضاى آن را بجا آورد و بعد از سجده يادش بيايد كه اوّل سجده را فراموش كرده، بنابر احتياط واجب بايد دوباره تشهّد را بخواند و احتياط مستحب دوباره خواندن نماز است.

مسأله 1394)

اگر در بين سلام نماز و قضاى سجده يا تشهّد كارى كند كه اگر عمداً يا سهواً در نماز اتّفاق بيفتد نماز باطل مى شود، مثلاً پشت به قبله نمايد، احتياط واجب آن است كه بعد از قضاى سجده و تشهّد، دوباره نماز را بخواند.

مسأله 1395)

اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك سجده از ركعت آخر فراموش كرده، چنانچه كارى كه عمدى و سهوى آن نماز را باطل مى كند، مثل رو گرداندن از قبله انجام نداده، بنابراحتياط واجب بايد به قصد اين كه وظيفه خود را انجام داده باشد، سجده فراموش شده و بعد از آن تشهّد و سلام و دو سجده سهو را بجا آورد و نيز اگر يادش بيايد كه تشهّد ركعت آخر را فراموش كرده، احتياطاً بايد به قصد اين كه وظيفه خود را انجام داده باشد، تشهّد را بخواند و بعد از آن سلام دهد و دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1396)

اگر بين سلام نماز و قضاى سجده يا تشهّد كارى كند كه براى آن سجده سهو واجب مى شود، مثل آن كه سهواً حرف بزند، بنابر احتياط واجب بايد سجده يا تشهّد را قضا كند و غير از سجده سهوى كه براى قضاى سجده يا تشهّد بجا مى آورد، دو سجده سهو ديگر بنمايد.

مسأله 1397)

اگر نداند كه سجده را فراموش كرده يا تشهّد را، بايد هر دو را قضا نمايد و هر كدام را اوّل بجا آورد، اشكال ندارد و بايد يك سجده سهو نيز بجا آورد.

مسأله 1398)

اگر شك دارد كه سجده يا تشهّد را فراموش كرده يا نه، واجب نيست قضا نمايد يا سجده سهو كند.

مسأله 1399)

اگر بداند سجده يا تشهّد را فراموش كرده و شك كند كه پيش از ركوع ركعت بعد بجا آورده يا نه، احتياط واجب آن است كه آن را قضا نمايد.

مسأله 1400)

كسى كه بايد سجده يا تشهّد را قضا نمايد، اگر براى كار ديگرى هم سجده سهو بر او واجب شود، بايد بعد از نماز، سجده يا تشهّد را قضا نمايد و بعد سجده سهو را بجا آورد.

مسأله 1401)

اگر شك دارد كه بعد از نماز، قضاى سجده يا تشهّد فراموش شده را بجا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز نگذشته، بايد سجده يا تشهّد را قضا نمايد و اگر وقت نماز گذشته، بجا آوردن قضاى آن مستحب است. (كم و زياد كردن اجزا و شرايط نماز)-

كم و زياد كردن اجزا و شرايط نماز
مسأله 1402)

هرگاه چيزى از واجبات نماز را عمداً كم يا زياد كند، اگرچه يك حرف آن باشد، نماز باطل است.

مسأله 1403)

اگر به واسطه ندانستن مسأله چيزى از واجبات نماز را كم يا زياد كند نماز باطل است، ولى چنانچه به واسطه ندانستن مسأله، حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را آهسته بخواند يا حمد و سوره نماز ظهر و عصر را بلند بخواند يا در مسافرت نماز ظهر و عصر و عشا را چهار ركعتى بخواند، نمازش صحيح است.

مسأله 1404)

اگر در بين نماز بفهمد كه وضو يا غسلش باطل بوده يا بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده، بايد نماز را به هم بزند و دوباره با وضو يا غسل آن نماز را بخواند و اگر بعد از نماز بفهمد، بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بجا آورد و اگر وقت گذشته، قضا نمايد.

مسأله 1405)

اگر بعد از رسيدن به ركوع، يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش را فراموش كرده، نمازش باطل است و اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد، بايد برگردد و دو سجده را بجا آورد و برخيزد و حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز بنابر احتياط واجب براى ايستادن بى جا دو سجده سهو بنمايد و مستحب است براى زياد كردن تشهّد دو سجده سهو و دو سجده هم براى گفتن »بِحَولِ اللَّه وَ قُوَّتِهِ« بجا آورد.

مسأله 1406)

اگر پيش از گفتن »السّلامُ عَلَينا« و »السّلامُ عَلَيكُم« يادش بيايد كه دو سجده ركعت آخر را بجا نياورده، بايد دو سجده را بجا آورد و دوباره تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد و مستحب است براى زياد كردن تشهّد دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1407)

اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز نخوانده، بايد مقدارى را كه فراموش كرده بجا آورد.

مسأله 1408)

اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز را نخوانده، چنانچه كارى انجام داده كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتّفاق بيفتد، نماز را باطل مى كند، مثلاً پشت به قبله كرده، نمازش باطل است و اگر كارى كه عمدى و سهوى آن، نماز را باطل مى كند انجام نداده، بايد فوراً مقدارى را كه فراموش كرده بجا آورد و براى سلام بى جا هم دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1409)

هرگاه بعد از سلام نماز عملى انجام دهد كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتّفاق بيفتد نماز را باطل مى كند، مثلاً پشت به قبله نمايد و بعد يادش بيايد كه دو سجده آخر را بجا نياورده، نمازش باطل است و اگر پيش از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند يادش بيايد، بايد دو سجده اى را كه فراموش كرده، بجا آورد و دوباره تشهّد بخواند و نماز را سلام بدهد و دو سجده سهو ديگر براى سلامى كه اوّل گفته است، بجا آورد ولى دوباره خواندن نماز، بعد از آن و بجا آوردن دو سجده سهو براى زياد كردن تشهّد لزومى ندارد، اگرچه احتياط مستحب است.

مسأله 1410)

اگر نمازگزار بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده يا پشت به قبله يا به طرف راست يا به طرف چپ قبله بجا آورده، بايد دوباره بخواند و اگر وقت آن نماز گذشته، قضا نمايد.

مسأله 1411)

اگر نمازگزار پيش از نماز قبله را جستجو كرده و بعد از نماز بفهمد در جهت قبله اشتباه شده است، دو حالت دارد:

الف) اگر نماز را با انحراف از قبله، به طرف راست يا چپ خوانده باشد، در صورتى كه وقت آن نگذشته، بايد آن را دوباره بجا آورد و در صورتى كه وقت گذشته باشد قضا ندارد، اگرچه قضا كردن مطابق با احتياط استحبابى است،

ب) اگر نماز را پشت به قبله خوانده، بايد آن را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته باشد لازم است آن را قضا كند. (نماز مسافر)-

نماز مسافر
مسأله 1412)

مسافر بايد نماز ظهر و عصر و عشا را با هشت شرط شكسته بجا آورد، يعنى دو ركعت بخواند:

شرط اوّل:
اشاره

آن كه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعى نباشد و فرسخ شرعى تقريباً پنج كيلومتر و نيم است.

مسأله 1413)

كسى كه رفتن و برگشتن او هشت فرسخ است، اگر در يك شب و يك روز اين مسافت را برود و برگردد، مثلاً اگر روز برود و همان روز يا شب آن برگردد، به شرطى كه رفتن او كمتر از چهار فرسخ نباشد، بايد نماز را شكسته بخواند، بنابر اين اگر رفتن سه فرسخ و برگشتن پنج فرسخ باشد، بايد نماز را تمام يعنى چهار ركعتى بخواند.

مسأله 1414)

اگر رفتن و برگشتن هشت فرسخ باشد، ولى روزى كه مى رود همان روز يا شب آن برنگردد، مثلاً امروز برود و فردا برگردد، بلكه بعد از چند روز هم برگردد، باز هم بايد نماز را شكسته بخواند و روزه نگيرد، هر چند بهتر است نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند و روزه را بگيرد و قضاى آن را هم بجا بياورد.

مسأله 1415)

اگر سفر مقدارى هم كمتر از هشت فرسخ باشد يا انسان نداند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، نبايد نماز را شكسته بخواند و چنانچه شك كند كه سفر او هشت فرسخ هست يا نه، اگر تحقيق كردن برايش مشقّت دارد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر مشقّت ندارد، بنابر احتياط واجب بايد تحقيق كند و اگر وثوق و اطمينان پيدا كرد كه سفرش هشت فرسخ است، نمازش را شكسته بخواند.

مسأله 1416)

اگر يك شخص عادل خبر دهد كه سفر انسان هشت فرسخ است و از گفته او اطمينان پيدا شود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر اطمينان پيدا نشد، بنابر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند و روزه بگيرد و قضاى آن را هم بجا آورد.

مسأله 1417)

كسى كه يقين دارد سفر او هشت فرسخ است، اگر نماز را شكسته بخواند و بعد بفهمد كه هشت فرسخ نبوده، بايد آن را چهار ركعتى بجا آورد و اگر وقت گذشته، قضا نمايد.

مسأله 1418)

كسى كه از سفر خود مقصد معيّنى را در نظر گرفته و يقين دارد سفرش هشت فرسخ نيست يا شك دارد كه هشت فرسخ هست يا نه، چنانچه در بين راه بفهمد كه سفر او هشت فرسخ بوده، اگرچه كمى از راه باقى باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر تمام خوانده دوباره شكسته بجا آورد.

مسأله 1419)

اگر بين دو محلّى كه فاصله آنها كمتر از چهار فرسخ است، چند مرتبه رفت و آمد كند، اگرچه مجموع مسافتى كه در اين چند مرتبه رفت و آمد طى مى كند هشت فرسخ شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1420)

اگر محلّى دو راه داشته باشد، يك راه آن كمتر از هشت فرسخ و راه ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد، چنانچه انسان از راهى كه هشت فرسخ است به آن جا سفر كند، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از راهى كه هشت فرسخ نيست مسافرت كند، بايد تمام بخواند.

مسأله 1421)

اگر شهر ديوار دارد، بايد ابتداى هشت فرسخ را از ديوار شهر حساب كند و اگر ديوار ندارد، بايد از خانه هاى آخر آن شهر حساب نمايد.

شرط دوم:
اشاره

آن كه از اوّل مسافرت قصد هشت فرسخ را داشته باشد، پس اگر به جايى كه كمتر از هشت فرسخ است مسافرت كند و بعد از رسيدن به آنجا قصد كند جايى برود كه با مقدارى كه آمده هشت فرسخ شود، چون از اوّل قصد هشت فرسخ را نداشته بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود يا چهار فرسخ برود و كمتر از ده روز بماند و چهار فرسخ ديگر يا بيشتر به وطنش يا محلّى كه مى خواهد ده روز در آن جا بماند برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1422) كسى كه نمى داند سفرش چند فرسخ است، مثلاً براى پيدا كردن گمشده اى مسافرت مى كند و نمى داند كه چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند، بايد نماز را تمام بخواند، ولى در برگشتن چنانچه تا وطنش يا جايى كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و نيز اگر در بين رفتن قصد كند كه چهار فرسخ برود و چهار فرسخ يا بيشتر برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1423)

مسافر در صورتى بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد سفر هشت فرسخ برود، پس كسى كه از شهر بيرون مى رود و مثلاً قصدش اين است كه اگر همراه پيدا كند سفر هشت فرسخى برود، چنانچه اطمينان دارد كه همراه پيدا مى كند، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر اطمينان ندارد، بايد نمازش را تمام بخواند.

مسأله 1424)

كسى كه قصد دارد هشت فرسخ مسافرت كند، اگرچه در هر روز مقدار كمى راه برود، وقتى به جايى برسد كه ديوار شهر را نبيند و اذان آن را نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند، ولى اگر در هر روز مقدار خيلى كمى راه برود كه نگويند مسافر است، بايد نمازش را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1425)

كسى كه در سفر به اختيار ديگرى است، مانند نوكرى كه با آقاى خود مسافرت مى كند، چنانچه بداند سفر او هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر نداند، احتياط استحبابى آن است كه از او بپرسد كه اگر سفر او هشت فرسخ باشد، نماز را شكسته بجا آورد.

مسأله 1426)

كسى كه در سفر در اختيار ديگرى است، اگر بداند يا گمان داشته باشد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مى شود و سفر نمى كند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1427)

كسى كه در سفر به اختيار ديگرى است، اگر شك دارد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مى شود يا نه، بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر شك او از اين جهت است كه احتمال مى دهد مانعى براى سفر او پيش آيد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا نباشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1428)

تبعيّت زن از همسرش در وطن عرفى است، پس اگر وطن زنى يك شهر و وطن همسرش شهر ديگرى باشد، دو حالت وجود دارد:

الف) اگر زن در مسكن مستقل نباشد و در انتخاب مسكن مقهور باشد، معيار قصد شوهرش مى باشد، هر چند اختيار مكان در حين عقد با زن باشد؛

ب) اگر زن در مسكن مستقل باشد، معيار قصد خود زن مى شود، نسبت به وطن اصلى خود و هم نسبت به وطن همسرش، هر چند در حين عقد اختيار انتخاب مسكن را به شوهرش بدهد.

مسأله 1429)

فرزند در وطن تابع والدين مى باشد، پس تا وقتى از آنها مستقل نشده، ولو بالغ هم شده باشد، وطن والدين، وطن اوست، چه يك وطن داشته باشند و چه دو وطن.

مسأله 1430)

اگر وطن مردى يك شهر و وطن زنش شهر ديگرى باشد و پس از ازدواج با هم به شهر سومى بروند و مقيم شهر سوم شوند، چنانچه بعد از مدّتى زن با همسرش به شهرى كه وطن مرد است برود، بايد نمازش را در آن جا شكسته بخواند، مگر اين كه قصد توطّن در آن شهر كند.

شرط سوم:
اشاره

آن كه در بين راه از قصد خود برنگردد، پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد يا مُردّد شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1431)

اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه همان جا بماند يا بعد از ده روز برگردد يا مردّد باشد كه برگردد يا بماند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1432)

اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود و تصميم داشته باشد كه كمتر از ده روز در آن جا بماند، بايد نماز را شكسته بخواند، اگرچه احتياط استحبابى آن است كه نماز را هم تمام و هم شكسته بخواند.

مسأله 1433)

اگر براى رفتن به محلّى حركت كند و بعد از رفتن مقدارى از راه بخواهد جاى ديگرى برود، چنانچه از محلّ اوّلى كه حركت كرده تا جايى كه مى خواهد برود، هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1434)

اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد، مردّد شود كه به راه خود ادامه دهد يا نه و هنگامى كه مردّد است راه نرود و بعد تصميم بگيرد كه به حركت خود ادامه دهد، بايد تا آخر مسافرت نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1435)

اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد، مردّد شود كه به راه خود ادامه دهد يا نه و هنگامى كه مردّد است مقدارى راه برود و بعد تصميم بگيرد كه هشت فرسخ ديگر برود يا چهار فرسخ برود و قبل از ده روز، چهار فرسخ برگردد، بايد نماز را تا آخر مسافرت شكسته بخواند.

مسأله 1436)

اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد، مردّد شود كه به راه خود ادامه دهد يا نه و هنگامى كه مردّد است، مقدارى راه برود و بعد تصميم بگيرد كه بقيّه راه را برود، چنانچه باقى مانده سفر او هشت فرسخ يا چهار فرسخ باشد كه با برگشتن هشت فرسخ شود، بايد نماز را شكسته بخواند، ولى اگر راهى كه پيش از مردّد شدن و راهى كه بعد از آن مى رود، روى هم هشت فرسخ باشد، بنابر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

شرط چهارم:
اشاره

آن كه نخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود بگذرد يا ده روز يا بيشتر در جايى بماند.

مسأله 1437)

كسى كه مى خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد يا ده روز در محلّى بماند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1438)

كسى كه نمى داند پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش مى گذرد يا نه يا ده روز در محلّى مى ماند يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1439)

كسى كه مى خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد يا ده روز در جايى بماند و نيز كسى كه مردّد است كه از وطنش بگذرد يا ده روز در محلّى بماند، اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود، باز هم بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر باقى مانده راه هشت فرسخ باشد يا اينكه چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و پيش از ده روز برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط پنجم:
اشاره

آن كه براى كار حرام سفر نكند.

مسأله 1440)

اگر براى كار حرامى مانند دزدى سفر كند، بايد نماز را تمام بخواند و همچنين است اگر خود سفر حرام باشد، مثلاً طورى مسافرت براى او ضرر داشته باشد كه شرعاً حرام باشد يا زن بدون اجازه شوهر به سفر برود، به طورى كه ناشزه شود و فرزند با نهى پدر و مادر مسافرت كند كه موجب عقوق او باشد، به شرطى كه سفرى كه مى روند بر آنان واجب نباشد، ولى اگر مثل سفر حج واجب باشد، بايد نماز را شكسته بخوانند.

مسأله 1441)

سفرى كه واجب نيست اگر سبب اذيّت پدر و مادر باشد، حرام است و انسان بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند و روزه هم بگيرد.

مسأله 1442)

كسى كه سفر او حرام نيست و براى كار حرام هم سفر نمى كند، اگرچه در سفر، گناهى انجام دهد، مثلاً غيبت كند يا شراب بخورد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1443)

اگر براى آن كه كار واجبى را ترك كند مسافرت نمايد، چه غرض ديگرى در سفر داشته باشد يا نه، نمازش تمام است، پس كسى كه بدهكار است، اگر بتواند بدهى خود را بدهد و طلبكار هم مطالبه كند، چنانچه در سفر نتواند بدهى خود را بدهد و براى فرار از دادن قرض مسافرت نمايد، بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر سفرش براى كار ديگرى است، اگرچه در سفر ترك واجبى هم نمايد، بايد نماز را شكسته بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1444)

اگر سفر او حرام نباشد، ولى مَركبى كه با آن سفر مى كند و بر آن سوار است، غصبى باشد يا در زمين غصبى مسافرت كند، بنابر اقوى بايد نماز را شكسته بخواند، اگرچه احتياط آن است كه نماز خود را هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1445)

كسى كه با ظالم مسافرت مى كند، اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك به ظالم باشد يا تقويت حكم ظالم باشد، هر چند كمك به ظالم نباشد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر ناچار باشد يا مثلاً براى نجات دادن مظلومى با او مسافرت كند، نمازش شكسته است.

مسأله 1446)

اگر به قصد تفريح و گردش مسافرت كند حرام نيست و بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1447)

اگر براى لهو و خوش گذرانى به شكار برود، نمازش تمام است و ظاهراً فرقى بين هنگام رفتن و برگشتن نيست و چنانچه براى تهيّه معاش يا براى كسب و زياد كردن مال به شكار رود - به طورى كه شكار را شغل خود قرار ندهد - نمازش شكسته است، ولى اگر شكار را شغل خود قرار داده باشد، احتياط واجب آن است كه نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند، ولى نبايد روزه بگيرد.

مسأله 1448)

كسى كه براى معصيت سفر كرده، در راه برگشتن از سفر، اگر توبه كرده، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر توبه نكرده، بايد تمام بخواند، مگر آن كه برگشتن، سفر مستقلى باشد كه سفر تازه حساب شود، نه جزء آن سفر كه در اين صورتى اگر هشت فرسخ باشد، هر چند توبه نكرده باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1449)

كسى كه سفر او سفر معصيت است، اگر در بين راه از قصد گناه برگردد، چنانچه باقى مانده راه هشت فرسخ باشد يا چهار فرسخ باشد و بخواهد قبل از ده روز برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند، امّا اگر بقيّه راه به اندازه مسافت شرعى نباشد، ولى مجموع راهى كه قبل از توبه رفته و بعد از توبه مى رود، به اندازه مسافت شرعى باشد، بايد نماز را تمام بخواند و احتياط آن است كه نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1450)

كسى كه براى معصيت سفر نكرده، اگر در بين راه قصد كند كه بقيّه راه را براى معصيت برود، بايد نماز را تمام بخواند، ولى نمازهايى را كه شكسته خوانده صحيح است.

شرط ششم:
اشاره

آن كه از صحرانشين هايى نباشد كه در بيابان ها گردش مى كنند و هر جا آب و خوراك براى خود و احشامشان پيدا كنند مى مانند و بعد از چندى به جاى ديگر مى روند، چنين صحرانشين هايى در اين مسافرت ها بايد نماز را تمام بخوانند.

مسأله 1451)

اگر يكى از صحرانشين ها براى پيدا كردن منزل و چراگاه حيواناتش سفر كند، چنانچه سفر او هشت فرسخ باشد و خيمه و تمام لوازم زندگيش همراه خودش باشد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر اين طور نباشد و مثل ديگران به طور معمول سفر كند، بايد نماز را شكسته بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1452)

اگر صحرانشين براى زيارت يا حج يا تجارت و مانند اين ها مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط هفتم: آن كه شغل او يا مقدّمه شغل او مسافرت نباشد، بنابر اين شتردار و راننده و چوبدار و كشتيبان و مانند اين ها اگرچه براى بردن اثاثيه منزل خود مسافرت كنند، حتّى در سفر اوّل بايد نماز را تمام بخوانند.

مسأله 1453)

كسى كه مسافرت مقدمه شغل او مى باشد، حكم كسى را دارد كه شغل او مسافرت است، بنابر اين كسى كه بين محلّ كار و سكونت او به اندازه مسافت شرعى يا بيشتر فاصله باشد و معمولاً بين آن دو محل رفت و آمد مى كند به طورى كه ده روز در يك محل نمى ماند، نمازش تمام است خواه هر روز سفر كند يا در چند روز، خواه نمازش را در وطن بخواند يا در راه يا محلّى كه در آن جا كار مى كند.

مسأله 1454)

كسى كه شغلش مسافرت است اگر براى كار ديگرى مثلاً براى زيارت يا حج مسافرت كند، بايد نمازش را شكسته بخواند، ولى اگر مثلاً راننده اتومبيل خود را براى زيارت كرايه بدهد و در ضمن خودش هم زيارت كند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1455)

حمله دار)مسئول كاروان( يعنى كسى كه براى رساندن حاجى ها به مكّه مسافرت مى كند، چنانچه شغلش مسافرت باشد، بايد نمازش را تمام بخواند و اگر شغلش مسافرت نباشد و فقط در ايّام حج براى حمله دارى سفر مى كند، بايد نمازش را شكسته بخواند و بنابر احتياط مستحب بين نماز تمام و شكسته جمع نمايد.

مسأله 1456)

كسى كه شغل او حمله دارى است و حاجى ها را از راه دور به مكّه مى برد، چنانچه تمام سال يا بيشتر سال را در راه باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1457)

كسى كه در مقدارى از سال شغلش مسافرت است، مثل راننده اى كه در تابستان يا زمستان اتومبيل خود را كرايه مى دهد، بايد در سفر كه مشغول به كارش است، نماز را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم تمام و هم شكسته بخواند.

مسأله 1458)

راننده و دوره گردى كه در دو - سه فرسخى شهر رفت و آمد مى كنند، چنانچه اتّفاقاً سفر هشت فرسخى برود، بايد نماز را شكسته بخواند، ولى اگر مردم بگويند كه شغل او مسافرت است، در صورتى كه سفر هشت فرسخى برود، نبايد نماز را شكسته بخواند و احتياط مستحب آن است كه نماز را هم تمام و هم شكسته بخواند.

مسأله 1459)

اگر كسى سه ماه هر روز در سفر باشد و براى كارى سفر كند، ظاهراً كثيرالسفر بر او صدق مى كند، اگرچه احتياط آن است كه نماز را هم تمام و هم شكسته بخواند.

مسأله 1460)

شخصى كه حكم راننده را دارد تا سفر دوم را شروع نكرده، نمازش شكسته است.

مسأله 1461)

كسى كه پزشك متخصّص مورد وثوق براى آرامش اعصاب و يا معالجه روحى، سفر را به او توصيه كرده و بنا به اين توصيه تمام سال را مسافرت مى كند، وقتى سفرش ممتد و پيوسته شد و بر او صدق نمود كه سفر شغل اوست، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1462)

كسى كه شغلش مسافرت مى باشد و يا كثيرالسفر است كه سفر مقدّمه شغل او باشد، اگر ده روز يا بيشتر در وطن خود بماند، عنوان كثيرالسفر به هم مى خورد، چه از اوّل قصد ماندن ده روز را داشته باشد، چه بدون قصد بماند، در سفر اوّلى كه بعد از ده روز مى رود، نماز را شكسته بخواند و در سفر دوم نماز را تمام مى خواند.

مسأله 1463)

كسى كه شغلش مسافرت مى باشد و يا مسافرت مقدّمه شغل اوست، اگر در غير وطن خود ده روز بماند، چنانچه از اوّل قصد ماندن ده روز را داشته، در سفر اوّلى كه بعد از ده روز مى رود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از اوّل قصد ماندن ده روز را نداشته، بايد در سفر اوّل نماز را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1464)

كسى كه شغلش مسافرت است، اگر شك كند كه در وطن خود يا جاى ديگرى ده روز مانده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1465)

كسى كه در شهرها سياحت مى كند و براى خود وطنى اختيار نكرده، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1466)

مجاهدى كه براى امور جهادى سفر كند و در اقامت خود مردّد باشد، اگر عنوان كثيرالسفر به او منطبق باشد، بايد نمازش را تمام بخواند و روزه اش را بگيرد.

مسأله 1467)

كسى كه شغلش مسافرت نيست، اگر در مكان ديگرى جنسى دارد كه براى حمل آن مسافرت هاى پى در پى مى كند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1468)

براى كثيرالسفر حدّى در شرع معيّن نشده و براى تعيين آن بايد به عرف رجوع كرد و اگر در عرف مورد شك بشود، مثلاً شك كند كه به مدّت كمتر از سه ماه كثيرالسفر مى گويند يا نه، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر روزه بگيرد، صحيح نيست.

مسأله 1469)

كسى كه از وطنش صرف نظر كرده و مى خواهد وطن ديگرى براى خود اختيار كند، اگر شغلش مسافرت نباشد، بايد در مسافرت نماز را شكسته بخواند، ولى اگر قصد ندارد جاى ديگرى را وطن خود قرار دهد، بايد نمازش را تمام بخواند و اگر مردّد باشد احتياط واجب آن است كه بين نماز تمام و شكسته جمع كند.

مسأله 1470)

كثيرالسفر كه نماز او تمام است، اگر از محلّ كار يا اقامت خود كمتر از چهار فرسخ برود، نمازش تمام است و همچنين اگر هر روز براى تبليغ و يا نماز جماعت برود و برگردد، چه شب را بيتوته كند يا نكند.

مسأله 1471)

كسى كه پانزده روز)نصف ماه( در سفر كارى است و پانزده روز)نصف ماه( در وطن مى ماند، اگر وضعيّتش مدّتى همين طور ادامه داشته باشد، در پانزده روز اوّل حكم كثيرالسفر را دارد و در پانزده روزى كه در وطن مى ماند، سفرش قطع مى شود.

مسأله 1472)

كثيرالسفرى كه نيمى از ماه را در سفر است و نيمى ديگر را براى انجام كارهاى خود در وطن مى ماند و براى اين كه كثيرالسفر بودنش از بين نرود، در بين روزهايى كه در وطن است، يك سفر تفريحى مى رود يا به محلّ كار مى رود، ظاهراً كثرت سفرش قطع نمى شود.

شرط هشتم:
اشاره

آن است كه به »حدّ ترخّص« برسد، يعنى از وطن يا جايى كه قصد كرده ده روز آن جا بماند، به اندازه اى دور شود كه ديوار خانه هاى شهر را نبيند و صداى اذان آن را نشنود، ولى بايد در هوا گرد و غُبار يا مانع ديگرى كه از ديدن ديوار و شنيدن اذان جلوگيرى كند، نباشد.

مسأله 1473)

در حدّ ترخّص لازم نيست به اندازه اى دور شود كه مناره ها و گنبدها را نبيند يا ديوارها اصلاً پيدا نباشد، بلكه همين قدر كه ديوارها كاملاً معلوم نباشند، كافى است و نيز اذانى كه شنيدن آن در حدّ ترخّص معتبر است، اذان هاى معمولى است كه معمولاً در جاى بلند گفته مى شده، نه اذانى كه از بلندگوها پخش مى شود.

مسأله 1474)

كسى كه به سفر مى رود، اگر به جايى برسد كه اذان را نشنود، ولى ديوار خانه ها را ببيند يا ديوارها را نبيند و صداى اذان را بشنود، چنانچه بخواهد در آن جا نماز بخواند، بنابر احتياط واجب بايد هم شكسته و تمام بخواند، ولى اگر يكى محقّق شده و نسبت به ديگرى شك دارد، مثلاً اذان را نشنود ولى نداند كه اهل آنجا او را مى بينند يا نه، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1475)

مسافرى كه به وطنش بر مى گردد، وقتى كه ديوار وطن خود را ببيند و صداى اذان آن را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند و نيز مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلّى بماند، وقتى ديوار آنجا را ببيند و صداى اذانش را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه نمازش را تأخير بيندازد تا به منزل برسد يا نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1476)

معيار در حدّ ترخّص، شهرهاى معمولى است، پس هر گاه شهر طورى در بلندى باشد كه از دور ديده شود يا به اندازه اى در گودى باشد كه اگر انسان كمى از آن دور شود ديوار آن را نبيند، كسى كه از آن شهر مسافرت مى كند وقتى به اندازه اى دور شود كه اگر آن شهر در زمين هموار بود، ديوارش از آنجا ديده نمى شد، بايد نمازش را شكسته بخواند. همچنين اگر پستى و بلندى خانه ها بيشتر از معمول باشد، بايد ملاحظه معمول را بنمايد.

مسأله 1477)

اگر از محلّى مسافرت كند كه خانه و ديوار ندارد، وقتى به جايى برسد كه اگر آن محل ديوار داشت از آنجا ديده نمى شد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1478)

اگر مسافر به قدرى از شهر دور شود كه نداند صدايى را كه مى شنود صداى اذان است يا صداى ديگر، بايد نماز را شكسته بخواند، ولى اگر بفهمد اذان مى گويند و كلمات آن را تشخيص ندهد، بايد نماز را تمام بخواند و بنابر احتياط در هر صورت نماز را تأخير بيندازد تا به جايى برسد كه صدا نشنود، ولى اگر نماز خود را در همان جا بجا آورد، آن را هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1479)

اگر به قدرى دور شود كه اذان خانه ها را نشنود، ولى اذان شهر را كه معمولاً در جاى بلند مى گويند بشنود، نبايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1480)

اگر به جايى برسد كه اذان شهر را كه معمولاً در جاى بلند مى گويند، نشنود ولى اذانى را كه در جاى خيلى بلند مى گويند بشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1481)

اگر چشم يا گوش مسافر يا صداى اذان، غير معمولى باشد، در محلّى بايد نماز را شكسته بخواند كه چشم متوسّط ديوار خانه ها را نبيند و گوش متوسّط صداى اذان معمولى را نشنود.

مسأله 1482)

اگر موقعى كه سفر مى رود، شك كند كه به حدّ ترخّص - يعنى جايى كه اذان را نشنود و ديوار را نبيند - رسيده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند و در موقع برگشتن، اگر شك كند كه به حدّ ترخّص رسيده يا نه، بايد نماز را شكسته بخواند و چنانچه براى يك نفر در يك محل، هم در رفتن و هم در برگشتن اين شك رُخ بدهد، احتياط واجب آن است كه نماز را هم تمام و هم شكسته بخواند.

مسأله 1483)

مسافرى كه در سفر از وطن خود عبور مى كند، وقتى به جايى برسد كه ديوار وطن خود را ببيند و صداى اذان آن را بشنود، بايد نمازش را تمام بخواند.

مسأله 1484)

مسافرى كه در بين مسافرت به وطنش رسيده، تا وقتى در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود و يا چهار فرسخ برود و پيش از ده روز برگردد، وقتى به جايى برسد كه ديوار وطن را نبيند و صداى اذان آن را نشود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1485)

كسى كه از وطن خود به چهار فرسخى سفر كرده و در آنجا قصد اقامت ده روزه نموده است، اگر بعد از چند روز براى رسيدگى به حال خانواده اش به وطن برگردد، اين رفت و آمد چون گذشتن از وطن است، سفر اوّل حساب نمى شود و قصد اقامت او باقى مى باشد.

مسأله 1486)

محلّى را كه انسان براى اقامت و زندگى خود اختيار كرده، وطن اوست، چه در آنجا به دنيا آمده و وطن پدر و مادرش باشد يا خودش آنجا را براى زندگى اختيار كرده باشد.

مسأله 1487)

بلاد كبيره به شهرهايى گفته مى شود كه داراى محلّه هاى متعدّدى باشند كه هر محله آن ها، يك شهر به شمار بيايد.

مسأله 1488)

شهرهاى بزرگى مثل تهران، اصفهان و امثال آن ها، بلاد كبيره بشمار نمى آيند و از جهت قصد اقامت و يا وطن قرار دادن، يك شهر حساب مى شوند.

مسأله 1489)

اگر قصد دارد در محلّى كه وطن اصليش نيست، مدّتى بماند و بعد به جاى ديگر برود، آنجا وطن او حساب مى شود، پس اگر بعد از مدّتى ماندن از اقامت خود در آنجا منصرف شود، هر وقت به آنجا بيايد، بايد به احكام مسافر عمل كند، ولى اگر مدّت اقامت اوّلش كم باشد، مثل وطن شمرده نمى شود.

مسأله 1490)

محصّل علوم دينى يا دانشجوى دانشگاه و نيز مأمور دواير دولتى، اگر براى تحصيل يا كار ادارى به شهر ديگرى برود و در آنجا اقامت كند، به طورى كه بگويند آن شهر به خاطر اشتغال به اين كارها اقامتگاه او شده، آن شهر حكم وطن او را دارد و هر وقت به آنجا رسيد نمازش را تمام بخواند و روزه اش را بگيرد، اگرچه قصد اقامت هم نكرده باشد.

مسأله 1491)

جايى را كه انسان محلّ زندگى خود قرار داده و مثل كسى كه آنجا وطن اوست در آنجا زندگى مى كند، مانند اكثر طلاّبى كه در حوزه هاى علميّه ساكن هستند كه اگر مسافرتى براى آن ها پيش بيايد، دوباره به همان جا برمى گردند، اگرچه قصد نداشته باشد هميشه در آنجا بماند و عرفاً هم به آنجا وطن گفته نشود، در حكم وطن او مى باشد.

مسأله 1492)

كسى كه در دو محل زندگى مى كند، مثلاً شش ماه در شهرى و شش ماه در شهر ديگرى مى ماند، هر دو وطن اوست و نيز اگر بيشتر از دو محل را براى زندگى خود اختيار كرده باشد، همه آنها وطن او حساب مى شود.

مسأله 1493)

اگر شخصى مدّت مديدى از وطن اصلى خود به شهر ديگرى برود، ولى از وطن اصلى خود اعراض نكرده باشد، مادامى كه فرزندش از او جدا نشده، وطن اصليش، وطن فرزندش هم مى شود، هر چند در آنجا به دنيا نيامده باشد و در آنجا بزرگ نشده باشد، پس بايد نماز را در آنجا تمام بخواند.

مسأله 1494)

كسى كه در محلّى ملك دارد، هر چند موقعى كه آن ملك را دارد شش ماه در آنجا بماند، اگر آنجا را وطن خود قرار نداده و به نظر عرف وطن او حساب نمى شود، حكم وطن را ندارد و هر وقت در مسافرت به آنجا برسد و قصد ده روز ماندن نداشته باشد، بايد نماز شكسته بخواند.

مسأله 1495)

اگر به جايى برسد كه وطن او بوده و از آنجا صرف نظر كرده، نبايد نماز را تمام بخواند، اگرچه وطن ديگرى هم براى خود اختيار نكرده باشد.

مسأله 1496)

مسافرى كه قصد دارد، ده روز پشت سر هم در محلّى بماند يا مى داند كه بدون اختيار ده روز در محلّى مى ماند، در آن محل بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1497)

مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلّى بماند، لازم نيست قصد ماندن شب اوّل يا شب يازدهم را داشته باشد و همين كه قصد كند از اذان صبح روز اوّل تا غروب روز دهم بماند، بايد نماز را تمام بخواند و همچنين اگر مثلاً قصدش اين باشد كه از ظهر روز اوّل تا ظهر روز يازدهم بماند، بايد نماز را تمام بخواند و در اين صورت اگر نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند بهتر است.

مسأله 1498)

مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلّى بماند، در صورتى بايد نماز را تمام بخواند كه بخواهد تمام ده روز را در يك جا بماند، پس اگر بخواهد مثلاً ده روز در نجف و كوفه يا در تهران و شميران بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1499)

مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلّى بماند اگر از اوّل قصد ماندن ده روز در آن محل يا توابع آن، مانند باغ ها و بستان هاى اطراف را داشته باشد، نمازش تمام است و اگر از اوّل قصد داشته باشد كه در بين ده روز به اطراف آنجا برود، چنانچه جايى كه مى خواهد برود كمتر از مسافت شرعى باشد و زمان رفتن و برگشتن كمتر از نصف روز باشد، اين مقدار به قصد ماندن ده روز در آنجا ضرر نمى رساند و نمازش تمام است، ولى اگر بخواهد بيشتر بماند، احتياط در آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند و اگر جايى كه مى خواهد برود به مقدار مسافت شرعى باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1500)

مسافرى كه تصميم ندارد ده روز در محلّى بماند، مثلاً قصدش اين است كه اگر رفيقش بيايد يا منزل خوبى پيدا كند ده روز بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1501)

كسى كه تصميم دارد ده روز در محلّى بماند، اگرچه احتمال ضعيفى - كه مردم به آن اعتنا نمى كنند - بدهد كه براى ماندن او مانعى پيدا شود، بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر احتمالى عقلايى باشد كه نزد مردم مورد اعتنا است، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1502)

كسى كه قصد دارد در محلّى پنج روز بماند، اگر وقتى به آن محل رسيد قصد خود را فراموش نمايد و به طور جدّى قصد اقامت ده روز كند، قصد اقامتش تحقّق مى يابد و بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1503)

اگر مسافر بداند كه مثلاً ده روز يا بيشتر به آخر ماه مانده و قصد كند كه تا آخر ماه در جايى بماند، بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر نداند تا آخر ماه چقدر مانده و قصد كند كه تا آخر ماه بماند، اگرچه از موقعى كه قصد كرده تا آخر ماه ده روز يا بيشتر باشد، بايد نماز را شكسته بخواند، همچنين اگر منشأ ترديدش اين باشد كه اگر ماه تمام است، ده روز و اگر ناقص است، نه روز در آنجا بماند، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر فى الجمله قصد ماندن ده روز داشته باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1504)

اگر مسافر قصد كند ده روز در محلّى بماند، چنانچه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتى از ماندن منصرف شود يا مردّد شود كه در آنجا بماند يا به جاى ديگر برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى از ماندن منصرف شود يا مردّد شود، تا وقتى در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1505)

مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلّى بماند، اگر روزه بگيرد و بعد از ظهر از ماندن در آنجا منصرف شود، چنانچه يك نماز چهار ركعتى خوانده باشد، روزه اش صحيح است و تا وقتى در آنجا هست، بايد نمازهاى خود را تمام بخواند و اگر يك نماز چهار ركعتى نخوانده باشد، روزه آن روزش صحيح است، امّا نمازهاى خود را بايد شكسته بخواند و روزهاى بعد هم نمى تواند روزه بگيرد.

مسأله 1506)

مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلّى بماند، اگر از ماندن منصرف شود و شك كند كه پيش از آن كه از قصد ماندن برگردد، يك نماز چهار ركعتى خوانده است يا نه، بايد نمازهاى خود را شكسته بخواند.

مسأله 1507)

اگر مسافر به نيّت اين كه نماز را شكسته بخواند، مشغول نماز شود و در بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند، بايد نماز را چهار ركعتى تمام نمايد.

مسأله 1508)

مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلّى بماند، اگر در بين نماز چهار ركعتى از قصد خود برگردد چند صورت دارد:

الف) چنانچه مشغول ركعت سوم نشده، بايد نماز را دو ركعتى تمام نمايد و بقيّه نمازهاى خود را شكسته بخواند،

ب) اگر مشغول ركعت سوم شده و به ركوع نرفته، نمازش صحيح است و بايد بنشيند و نماز را دو ركعتى تمام كند و احتياط آن است كه دو سجده سهو جهت قيام بى جا بجا آورد و بنابر احتياط مستحب نمازش را دوباره شكسته بخواند و تا وقتى كه در آنجا هست، بايد نمازهايش را شكسته بجا آورد،

ج) اگر مشغول ركعت سوم شده و به ركوع رفته، نمازش باطل است و تا آنجا هست بايد نماز را شكسته بخواند، مگر آن كه دوباره قصد كند كه ده روز بماند.

مسأله 1509)

مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلّى بماند، اگر بيشتر از ده روز در آنجا بماند، تا وقتى مسافرت نكرده، بايد نمازش را تمام بخواند و لازم نيست دوباره قصد ماندن ده روز كند.

مسأله 1510)

مسافرى كه قصدكرده ده روز در محلّى بماند، بايد روزه واجب را بگيرد و مى تواند روزه مستحبى را هم بجا آورد و نماز جمعه و نافله ظهر و عصر و عشا را هم بخواند.

مسأله 1511)

مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلّى بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى، بخواهد به جايى كه فاصله آن كمتر از چهار فرسخ است، برود و برگردد، چند حالت دارد:

الف) اگر دوباره بخواهد در جاى اوّل خود ده روز بماند، از وقتى كه مى رود تا وقتى كه برمى گردد و بعد از برگشتن، بايد نماز را تمام بخواند.

ب) اگر نخواهد بعد از برگشتن ده روز بماند، بلكه مى خواهد بعد از برگشتن به محلّ اقامت، قصد مسافرت شرعى بنمايد، در موقع رفتن به جايى كه كمتر از چهار فرسخ است و در مدّتى كه آنجا مى ماند و در موقع برگشتن و پس از آن كه برگشت، بايد نماز را تمام بخواند،

ج) اگر در موقع رفتن قصد مسافرت شرعى دارد، چنانچه از آن جايى كه كمتر از چهار فرسخ است تا آخر مسافرت او هشت فرسخ باشد، بايد در موقع رفتن به جايى كه كمتر از چهار فرسخ است و در مدّتى كه در آنجا مى ماند و در موقع برگشتن و بعد از آن كه برگشت، نماز را شكسته بخواند، ولى اگر هنگامى كه بيرون مى رود قصد مسافرت نداشته باشد، بلكه از آن جايى كه كمتر از چهار فرسخ است و در موقعى كه آنجا است نماز را تمام و در موقع برگشتن و بعد از آن كه برگشت، نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1512)

اهل علمى كه براى تبليغ به محلّى مى رود، اگر بعد از قصد ده روز و خواندن يك نماز چهار ركعتى به محلّ ديگرى كه فاصله آن چهار فرسخ نباشد، دعوت شود و بخواهد يك دهه يا يك ماه در

آن دو محل رفت و آمد كند، بايد نمازش را در هر دو محل تمام بخواند، ولى اگر روز آخر از محلّ دوم به قصد سفر جديد خارج شود، حتّى اگر از محلّ اوّل كه محل اقامت بوده عبور نمايد، بايد بعد از خروج از حدّ ترخّص نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1513)

مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلّى بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى بخواهد به جاى ديگرى كه كمتر از هشت فرسخ است، برود و ده روز در آن جا بماند، بايد در مسير رفتن و در محلّى كه قصد ماندن ده روز دارد، نماز خود را تمام بخواند، ولى اگر فاصله محلّى كه مى خواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد و نخواهد ده روز در آنجا بماند، بايد در مسير رفتن و مدّتى كه در آنجا مى ماند، نمازهاى خود را شكسته بخواند، امّا اگر بخواهد ده روز در آنجا بماند، فقط موقع رفتن به آنجا نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1514)

مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلّى بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى بخواهد به جايى كه كمتر از چهار فرسخ است برود، چنانچه مردّد باشد كه به محل اوّلش برگردد يا نه يا به كلّى از برگشتن به آنجا غافل شود يا بخواهد برگردد، ولى مردّد باشد كه ده روز در آنجا بماند يا نه يا آن كه از ده روز ماندن و مسافرت از آنجا غافل بشود، بايد از وقتى كه مى رود تا برمى گردد و بعد از برگشتن، نمازهاى خود را تمام بخواند.

مسأله 1515)

اگر به خيال اين كه رفقايش مى خواهند ده روز در محلّى بمانند، قصد كند كه ده روز در آنجا بماند و قصدش هم مقيّد و وابسته به قصد آن ها نباشد و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى بفهمد كه آنها قصد نكرده اند، اگرچه خودش هم از ماندن منصرف شود، تا مدّتى كه در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1516)

اگر مسافر بعد از رسيدن به هشت فرسخ سى روز در محلّى بماند و در تمام سى روز در رفتن و ماندن مردّد باشد، بعد از گذشتن سى روز، اگرچه مقدار كمى آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر پيش از رسيدن به هشت فرسخ بين ماندن در آنجا و رفتن بقيّه راه مردّد شود، از وقتى كه مردّد مى شود، بايد نماز را تمام بخواند و اگر مردّد شود بين رفتن بقيّه و برگشتن به محلّ خود، در صورتى كه به مقدار چهار فرسخ آمده باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر به اندازه چهار فرسخ نباشد، نماز را تمام بخواند.

مسأله 1517)

مسافرى كه مى خواهد نُه روز يا كمتر در محلّى بماند، اگر بعد از آن كه نه روز يا كمتر در آنجا ماند، بخواهد دوباره نه روز ديگر يا كمتر بماند و همين طور تا سى روز، از روز سى و يكم بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1518)

مسافرى كه سى روز مردّد بوده، در صورتى بايد نماز را تمام بخواند كه سى روز را در يك جا بماند، پس اگر مقدارى از آن را در جايى و مقدارى را در جاى ديگر بماند، بعد از سى روز هم بايد نماز را شكسته بخواند. (مسائل متفرّقه)-

»مسائل متفرّقه«
مسأله 1519)

مسافر در مسجدالحرام و مسجد پيغمبرصلى الله عليه وآله، بلكه در تمام شهر مكّه و مدينه و مسجد كوفه، مى تواند نمازش را تمام بخواند، ولى اگر بخواهد در جايى كه اوّل جزء مسجد كوفه نبوده و بعد به اين مسجد اضافه شده نماز بخواند، احتياط واجب آن است كه شكسته بخواند و نيز مسافر مى تواند در حائر حضرت سيدالشهداعليه السلام، خواه حرم باشد يا در رواق يا در روضه، نماز را تمام بخواند، ولى احتياط مستحب آن است كه اگر از اطراف ضريح مقدّس تا بيست و پنج زرع دورتر نماز بخواند، نماز را شكسته بجا آورد.

مسأله 1520)

كسى كه مى داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر در غير چهار مكانى كه در مسأله پيش گفته شد عمداً نماز را تمام بخواند، نمازش باطل است، همچنين اگر فراموش كند كه نماز مسافر شكسته است و تمام بخواند، بايد نماز را دوباره بخواند، امّا اگر بعد از وقت يادش بيايد، قضا ندارد، اگرچه بهتر است قضاى آن را بجا بياورد.

مسأله 1521)

كسى كه مى داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر غفلت كند، يعنى بدون توجّه و به طور عادت نمازش را تمام بخواند، چنانچه در وقت يادش بيايد، نمازش باطل است و بايد دوباره شكسته بخواند و اگر در خارج وقت يادش بيايد قضا ندارد.

مسأله 1522)

مسافرى كه نمى داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر تمام بخواند، نمازش صحيح است.

مسأله 1523)

مسافرى كه مى داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر بعضى از خصوصيّات آن را نداند، مثلاً نداند كه در سفر هشت فرسخى بايد شكسته بخواند، چنانچه تمام بخواند و در وقت بفهمد لازم است دوباره بخواند و چنانچه دوباره نخواند بايد قضا نمايد، ولى اگر در خارج وقت بفهمد قضا ندارد.

مسأله 1524)

مسافرى كه مى داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر به گمان اين كه سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند، وقتى بفهمد كه سفرش هشت فرسخ بوده، نمازى را كه تمام خوانده بايد دوباره شكسته بخواند و اگر بعد از اين كه وقت گذشته بفهمد، قضا لازم نيست، اگرچه بهتر است قضا نمايد.

مسأله 1525)

اگر فراموش كند كه مسافر است و نماز را تمام بخواند، چنانچه در وقت يادش بيايد، بايد شكسته بجا آورد و اگر بعد از وقت يادش بيايد، قضاى آن نماز بر او واجب نيست.

مسأله 1526)

كسى كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر شكسته بجا آورد، در هر صورت نمازش باطل است، مگر مسافرى كه قصد دارد ده روز در جايى بماند و به جهت ندانستن حكم مسأله، نماز را شكسته بخواند كه در اين صورت نمازش صحيح است.

مسأله 1527)

اگر مشغول نماز چهار ركعتى شود و در بين نماز يادش بيايد كه مسافر است يا ملتفت شود كه سفر او هشت فرسخ است، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته، بايد نماز را دو ركعتى تمام كند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته، نمازش باطل است و در صورتى كه به مقدار خواندن يك ركعت هم وقت داشته باشد، بايد نماز را شكسته بخواند، امّا اگر قصد ملاقات شخصى را داشت و گمان مى كرده در سر هفت فرسخى او را خواهد ديد، بعد معلوم شود محلّ ملاقات سر هشت فرسخ بوده، در اين صورت نمازش را بايد تمام بخواند، مگر آن كه فعلاً قصد هشت فرسخى نمايد.

مسأله 1528)

اگر مسافر بعضى از خصوصيّات نماز مسافر را نداند، مثلاً نداند كه اگر چهار فرسخ برود و قبل از ده روز برگردد، بايد شكسته بخواند، چنانچه به نيّت نماز چهار ركعتى مشغول نماز شود و پيش از ركوع ركعت سوم مسأله را بفهمد، بايد نماز را دو ركعتى تمام كند و اگر در ركوع ملتفت شود، نمازش باطل است و در صورتى كه به مقدار يك ركعت از وقت هم مانده باشد، بايد نماز را دوباره شكسته بخواند.

مسأله 1529)

مسافرى كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر به واسطه ندانستن مسأله به نيّت نماز دو ركعتى مشغول نماز شود و در بين نماز مسأله را بفهمد، بايد نماز را چهار ركعتى تمام كند و احتياط مستحب آن است كه بعد از تمام شدن نماز دوباره آن نماز را چهار ركعتى بخواند.

مسأله 1530)

مسافرى كه نماز نخوانده، اگر پيش از تمام شدن وقت به وطنش برسد يا به جايى برسد كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند و كسى كه مسافر نيست، اگر در اوّل وقت نماز نخواند و مسافرت كند، در سفر بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1531)

چنانچه مسافرى در محلّ خودش نماز بخواند و با وسايل نقليّه امروزى به محلّى برود كه هنوز وقت آن نمازى كه خوانده است در آن محل داخل نشده، واجب نيست آن نماز را دوباره بخواند، اگرچه احتياط در دوباره خواندن آن است

مسأله 1532)

اگر نمازى را در محلّ خود نخوانده و آن نماز قضا شده است، سپس با وسايل نقليّه امروزى سفر كند و به محلّى برسد كه وقت همان نماز باقى است و بخواهد آن را بخواند، احتياط آن است كه قصد تكليف واقعى نمايد.

مسأله 1533)

اگر از مسافرى كه بايد نماز را شكسته بخواند، نماز ظهر يا عصر يا عشا قضا شود، بايد آن را دو ركعتى قضا نمايد، اگرچه در غير سفر بخواهد قضاى آن را بجا آورد و اگر از كسى كه مسافر نيست يكى از اين سه نماز قضا شود، بايد چهار ركعتى قضا نمايد، اگرچه در سفر بخواهد آن را قضا نمايد.

مسأله 1534)

مستحب است مسافر بعد از هر نماز سى مرتبه بگويد:

»سُبحانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لا اِلهَ الَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَر«

و در تعقيب نماز ظهر و عصر و عشا بيشتر سفارش شده است و بهتر است تكرار كند دو مرتبه، يكى را به قصد تعقيب بگويد و ديگرى را به قصد بدل از دو ركعت ساقط شده بگويد. (نماز قضا)-

نماز قضا
[برخي احكام]
مسأله 1535)

كسى كه نماز واجب خود را در وقت آن نخوانده، بايد قضاى آن را بجا آورد، اگرچه در تمام وقت نماز، خواب مانده يا به واسطه مستى نماز نخوانده باشد و نيز بر مرتد بعد از توبه، واجب است كه نمازهاى خود را قضا كند.

مسأله 1536)

قضاى نماز بر چند گروه واجب نيست:

1- نمازهاى روزانه، بلكه غير نمازهاى روزانه، مثل نماز نذر معيّن و نماز آيات كه زن در حال حيض يا نفاس نخوانده،

2- نمازهايى كه ديوانه در حال ديوانگى نخوانده،

3- نمازهايى كه كافر در حال كفرش نخوانده،

4- نمازهايى كه شخص در حال بيهوشى نخوانده، به شرطى كه در تمام وقت نماز بيهوش باشد و منشأ آن به اختيار خود او نباشد و اگر منشأ آن به اختيار خودش بوده، احتياط واجب آن است كه آن ها را قضا نمايد.

مسأله 1537)

اگر بعد از وقت نماز بفهمد نمازى را كه خوانده باطل بوده، بايد قضاى آن را بخواند.

مسأله 1538)

كسى كه نماز قضا دارد، بايد در خواندن آن كوتاهى نكند، ولى واجب نيست فوراً آن را بجا آورد.

مسأله 1539)

اگر كسى بداند كه اگر بخوابد نماز واجبى از او فوت مى شود، مثلاً نماز آيات و نماز نذر يا نماز واجب ديگر، بنابر احتياط لازم نبايد بخوابد.

مسأله 1540)

كسى كه نماز قضا دارد، مى تواند نماز مستحبى بخواند.

مسأله 1541)

اگر انسان احتمال دهد كه نماز قضا دارد يا نمازهايى را كه خوانده صحيح نبوده، مستحب است احتياطاً قضاى آنها را بجا آورد.

مسأله 1542)

لازم نيست قضاى نمازهاى روزانه به ترتيب خوانده شود، خصوصاً اگر ترتيب را فراموش كرده باشد، مگر نمازهايى كه در اداى آن ها ترتيب واجب است مثل ظهر و عصر از يك روز و مغرب و عشا از يك شب، هر چند مراعات ترتيب بهتر است، مثلاً كسى كه يك روز نماز عصر و روز بعد نماز ظهر را نخوانده، بهتر ان است كه اوّل نماز عصر و بعد از آن نماز ظهر را قضا نمايد، پس قضاى نماز روزهاى متعدّد چه بداند كدام جلوتر و كدام عقب تر فوت شده و چه نداند به نحو ترتيب مستحب است، خصوصاً در صورت اوّل.

مسأله 1543)

اگر بخواهد قضاى چند نماز غير روزانه، مانند نماز آيات را بخواند يا مثلاً بخواهد قضاى يك نماز روزانه و چند نماز غير روزانه را بخواند، لازم نيست آنها را به ترتيب بجا آورد.

مسأله 1544)

كسى كه بخواهد نمازهايى را كه نخوانده به ترتيب بجا بياورد و عمل به استحباب نمايد، بايد طورى آن ها را بخواند كه يقين كند به ترتيبى كه قضا شده بجا آورده است، مثلاً اگر قضاى يك نماز ظهر و يك نماز مغرب بر او واجب است و نمى داند كدام اوّل قضا شده، مستحب است اوّل يك نماز مغرب و بعد از آن يك نماز ظهر و دوباره نماز مغرب را بخواند يا اوّل يك نماز ظهر و بعد از آن يك نماز مغرب و دوباره يك نماز ظهر بخواند تا يقين كند هر كدام را كه اوّل قضا شده اوّل خوانده است، ولى اگر نمازهايى كه ترتيب آن ها را فراموش كرده به قدرى زياد باشد كه اگر بخواهد به ترتيب بخواند خيلى مشقّت دارد، لازم نيست آن ها را به ترتيب بجا آورد.

مسأله 1545)

اگر نماز ظهر يك روز و نماز عصر روز ديگر يا دو نماز ظهر يا دو نماز عصر از او قضا شده و نمى داند كدام اوّل قضا شده است، مى تواند هر كدام را مقدّم بر ديگرى قضا نمايد، ولى چنانچه دو نماز چهار ركعتى بخواند، به نيّت اين كه اوّلى قضاى نماز روز اوّل و دومى قضا نماز روز دوم باشد، در استحباب ترتيب كافى است.

مسأله 1546)

اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا يا يك نماز عصر و يك نماز عشا از او قضا شود و نداند كدام اوّل قضا شده است، مى تواند هر كدام را مقدّم بر ديگرى قضا نمايد، ولى مستحب است طورى آن ها را بخواند كه يقين كند به ترتيب بجا آورده است، مثلاً اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا از او قضا شده و اوّلىِ آنها را نمى داند، بايد اوّل يك نماز ظهر، بعد يك نماز عشا، دوباره يك نماز ظهر يا اوّل يك نماز عشا، بعد يك نماز ظهر، دوباره يك نماز عشا بخواند.

مسأله 1547)

كسى كه مى داند يك نماز چهار ركعتى نخوانده، ولى نمى داند نماز ظهر است يا نماز عصر، اگر يك نماز چهار ركعتى به نيّت قضاى نمازى كه نخوانده بجا آورد، كافى است.

مسأله 1548)

كسى كه پنج نماز پشت سر هم از او قضا شده و نمى داند اوّلى آنها كدام است، هر كدام را مقدّم بدارد صحيح است و پنج نماز كفايت مى كند، ولى مستحب است كه نُه نماز به ترتيب بخواند، مثلاً از نماز صبح شروع كند و بعد از آن كه ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند دو مرتبه نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب را بخواند و اگر شش نماز پشت سر هم از او قضا شده و اوّلى آنها را نمى داند، قضاى شش نماز كفايت مى كند و هر كدام را كه مقدّم بر ديگرى قضا نمايد صحيح است، بنابر احتياط مستحب ده نماز به ترتيب قضا كند و همين طور آنچه از او فوت شده است به همان مقدار قضا بنمايد كافى است، ولى احتياط مستحب آن است كه به مقدارى قضا بنمايد كه يقين به ترتيب پيدا شود.

مسأله 1549)

كسى كه مى داند نمازهاى پنجگانه او هر كدام از يك روز قضا شده و ترتيب آنها را نمى داند، پنج نماز بخواند كافى است، ولى بنابر احتياط مستحب بايد پنج شبانه روز نماز بخواند و اگر شش نماز از شش روز قضا شده، شش نماز كفايت مى كند، ولى بنابر احتياط مستحب بايد شش شبانه روز نماز بخواند و همچنين براى هر نمازى كه به نمازهاى قضاى او اضافه شود، بايد يك شبانه روز بيشتر بخواند، بنابر احتياط مستحب به ترتيبى كه قضا شده بجا آورده است، مثلاً اگر هفت نماز را هفت روز نخوانده باشد، بايد هفت شبانه روز قضا نمايد.

مسأله 1550)

كسى كه مثلاً چند نماز صبح يا چند نماز ظهر از او قضا شده و شماره آنها را نمى داند يا فراموش كرده، مثلاً نمى داند كه سه يا چهار يا پنج نماز بوده، چنانچه مقدار كمتر را بخواند كافى است، ولى بهتر اين است كه به قدرى نماز بخواند كه يقين كند تمام آن ها را خوانده است، مثلاً اگر فراموش كرده كه چند نماز صبح از او قضا شده است و يقين دارد كه بيشتر از ده نماز نبوده، احتياطاً ده نماز صبح بخواند.

مسأله 1551)

كسى كه فقط يك نماز قضا از روزهاى پيش دارد، بنابر احتياط مستحب اگر ممكن است بايد اوّل آن را بخواند، بعد مشغول نماز آن روز شود و نيز اگر از روزهاى پيش نماز قضا ندارد، ولى يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضا شده است، در صورتى كه ممكن باشد بنابر احتياط مستحب بايد نماز قضاى آن روز را پيش از نماز ادا بخواند و اگر اوّل نماز ادا را بخواند در هر دو صورت اشكال ندارد.

مسأله 1552)

اگر در بين نماز يادش بيايد كه يك نماز يا بيشتر، از همان روز از او قضا شده يا فقط يك نماز قضا از روزهاى پيش دارد، چنانچه وقت وسعت دارد و ممكن است نيّت را به نماز قضا برگرداند، بنابر احتياط مستحب بايد نيّت نماز قضا كند، مثلاً اگر در نماز ظهر پيش از تمام شدن ركعت دوم يادش بيايد كه نماز صبح آن روز قضا شده، در صورتى كه وقت نماز ظهر تنگ نباشد، احتياطاً بايد نيّت را به نماز صبح برگرداند و آن را دو ركعتى تمام كند، بعد نماز ظهر را بخواند، ولى اگر وقت تنگ است يا نمى تواند نيّت را به نماز قضا برگرداند، مثلاً در ركوع ركعت سوم نماز ظهر يادش بيايد كه نماز صبح را نخوانده، چون اگر بخواهد نيّت نماز صبح كند يك ركوع كه ركن است زياد مى شود، نبايد نيّت را به قضاى صبح برگرداند و در صورت اوّلى هم چنانچه نيّت را به نماز قضا بر نگرداند و نماز ادا را تمام كند، نمازش صحيح است و اشكال ندارد.

مسأله 1553)

اگر از روزهاى گذشته چند نماز قضا دارد و يك نماز يا بيشتر هم از همان روز از او قضا شده، چنانچه براى قضاى تمام آنها وقت ندارد يا نمى خواهد همه را در آن روز بخواند، مستحب است نماز قضاى آن روز را پيش از نماز ادا بخواند و لازم نيست بعد از خواندن قضاى نمازهاى سابق دوباره نماز قضايى را كه در آن روز پيش از نماز ادا خوانده بجا آورد، ولى بجا آوردن بهتر است.

مسأله 1554)

تا انسان زنده است اگرچه از خواندن نماز قضاهاى خود عاجز باشد، ديگرى نمى تواند نمازهاى او را قضا نمايد.

مسأله 1555)

در صورتى كه نماز قضا بر ذمّه امام قطعى باشد، نماز قضا را با جماعت مى شود خواند، چه نماز امام جماعت ادا باشد يا قضا و لازم نيست هر دو يك نماز را بخوانند، مثلاً اگر نماز قضاى صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند، اشكالى ندارد.

مسأله 1556)

مستحب است بچه مُميّز، يعنى بچه اى را كه خوب و بد را مى فهمد، به نماز خواندن و عبادت هاى ديگر عادت بدهند، بلكه مستحب است او را به قضاى نمازها هم وادار نمايند و همچنين تمرين دادن آن ها بر هر عمل صالح و خُلق و روش نيك مستحب است.

مسأله 1557)

بر اوليا لازم است كه فرزندان مُميّز خود را از انجام هر كارى كه موجب ضرر بر خودشان و يا ديگران شود جلوگيرى كنند و از هر كارى كه شرع انور از وجود آن در خارج منع فرموده از قبيل غيبت و زنا و لواط و غنا جلوگيرى نمايند و در مدارسى كه تحت تعليم معلّمين فاسق و غير مؤمن كه موجب فساد اخلاق و عقيده آن ها مى شوند وارد نكنند و در فرستادن اطفال معصوم به مراكز ورزشى و تربيتى كمال مراقبت و مواظبت را داشته باشند تا وزر و وبال فساد عقيده آن ها و بلكه فرزندان فرزندان آن ها بر عهده آن ها نباشد.

(نماز قضاى پدر و مادر كه بر پسر بزرگتر واجب است)-

نماز قضاى پدر و مادر كه بر پسر بزرگتر واجب است
مسأله 1558)

اگر پدر نماز خود را بجا نياورده باشد، چنانچه عمداً و از روى نافرمانى آن را ترك نكرده باشد و مى توانسته آن را قضا كند، بر پسر بزرگتر واجب است كه بعد از مرگ او آن را بجا آورد يا براى بجا آوردن آن اجير بگيرد، بلكه بنابر احتياط واجب نمازى را كه از روى نافرمانى ترك كرده يا فاسد خوانده را هم قضا كند و نيز احتياط واجب آن است كه پسر بزرگتر قضاى نمازهايى را كه مادرش ترك كرده، قضا نمايد يا براى قضاى آن اجير بگيرد و تفصيل قضاى روزه آنان در مسائل روزه خواهد آمد.

مسأله 1559)

قضاى نماز فوت شده از پدر كافر بر پسر مسلمان واجب نيست.

مسأله 1560)

اگر پدرى شيعه بوده و بعداً سنّى شده و سپس دوباره به مذهب شيعه برگشته باشد، بر پسر بزرگتر لازم است نمازهايى را كه پدرش بر طبق مذهب اهل سنّت خوانده، قضا كند.

مسأله 1561)

اگر پسر بزرگتر شك دارد كه پدر و مادرش نماز و روزه قضا داشته اند يا نه، چيزى بر او واجب نيست.

مسأله 1562)

اگر پسر بزرگتر بداند كه پدر و مادرش نماز قضا داشته اند و شك كند كه بجا آورده اند يا نه، بنابر احتياط واجب بايد قضا نمايد.

مسأله 1563)

اگر معلوم نباشد كه پسر بزرگتر كدام است، قضاى نماز و روزه پدر و مادر بر هيچ كدام از پسرها واجب نيست، ولى احتياط مستحب آن است كه نماز و روزه آنان را بين خودشان تقسيم كنند يا براى انجام آن قرعه بزنند.

مسأله 1564)

اگر ميّت وصيت كرده باشد كه براى نماز و روزه او اجير بگيرند، بعد از آن كه اجير، نماز و روزه او را به طور صحيح بجا آورد، بر پسر بزرگتر چيزى واجب نيست.

مسأله 1565)

اگر پسر بزرگتر بخواهد نماز پدر و مادر را بخواند، بايد به تكليف خود عمل كند، مثلاً قضاى نماز صبح و مغرب و عشاى مادرش را بايد بلند بخواند.

مسأله 1566)

كسى كه خودش نماز و روزه قضا دارد، اگر نماز و روزه پدر و مادر هم بر او واجب شود، هر كدام را اوّل بجا آورد، صحيح است.

مسأله 1567)

اگر پسر بزرگتر موقع مرگ پدر يا مادر نابالغ يا ديوانه باشد، وقتى كه بالغ شد يا عاقل گرديد، بايد نماز و روزه پدر و مادر را قضا نمايد و چنانچه پيش از بالغ شدن يا عاقل شدن بميرد، بر پسر دوم چيزى واجب نيست.

مسأله 1568)

اگر پسر بزرگتر پيش از آن كه نماز و روزه پدر يا مادر را قضا كند بميرد، بر پسر دوم چيزى واجب نيست، هر چند بجا آوردن آن ها بر او احتياط مستحب است، خصوصاً اگر پسر بزرگتر نتوانسته باشد بجا بياورد و مرده باشد. (نماز جماعت)-

نماز جماعت
[برخي احكام]
مسأله 1569)

مستحب است نمازهاى واجب، خصوصاً نمازهاى روزانه را به جماعت بخوانند و در نماز صبح و مغرب و عشا، مخصوصاً براى همسايه مسجد و كسى كه صداى اذان مسجد را مى شنود، بيشتر سفارش شده است.

مسأله 1570)

اگر يك نفر به امام جماعت اقتدا كند، هر ركعت از نماز آنان ثواب صد و پنجاه نماز دارد و اگر دو نفر اقتدا كنند، هر ركعتى ثواب ششصد نماز و هر چه بيشتر شوند، ثواب نمازشان بيشتر مى شود تا به ده نفر برسند و هنگامى كه عدّه آنان از ده نفر گذشت، اگر تمام آسمان ها كاغذ و درياها مُركّب و درخت ها قلم و جنّ و انس و ملائكه نويسنده شوند، نمى توانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند.

مسأله 1571)

حاضر نشدن به نماز جماعت از روى بى اعتنايى جايز نيست و سزاوار نيست كه انسان بدون عذر نماز جماعت را ترك كند.

مسأله 1572)

مستحب است انسان صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند و نماز جماعت از نماز اوّل وقت كه فُرادى يعنى تنها خوانده شود بهتر است و نيز نماز جماعتى را كه مختصر بخوانند از نماز فُرادى كه آن را طول بدهند بهتر مى باشد.

مسأله 1573)

وقتى كه جماعت بر پا مى شود، مستحب است كسى كه نمازش را فرادى خوانده، دوباره با جماعت بخواند و اگر بعد بفهمد كه نماز اوّلش باطل بوده، نماز دوم او كافى است.

مسأله 1574)

در محلّى كه نماز جماعت بر پا شده است اگر كسى نماز فرادى بخواند و نماز فرادى خواندن او موجب توهين به امام يا مَفسده ديگرى باشد، چنانچه ملتفت اين جهات باشد، صحّت نمازش محلّ اشكال است.

مسأله 1575)

اگر امام يا مأموم بخواهد نمازى را كه به جماعت خوانده، دوباره با جماعت بخواند، چنانچه احتمال فساد آن نماز را ندهد اشكال دارد، مگر اين كه در نمازى كه خوانده مأموم بوده و در نمازى كه دوباره مى خواند امام جماعت باشد.

مسأله 1576)

كسى كه در نماز به حدّى وسواس دارد كه موجب بطلان نمازش مى شود و فقط در صورتى كه نماز را با جماعت بخواند، از وسواس راحت مى شود، بايد نماز را با جماعت بخواند.

مسأله 1577)

اگر پدر يا مادر به فرزند خود امر كند كه نماز را با جماعت بخواند، اگر ترك جماعت باعث اذيّت آنها بشود، نماز جماعت بر او واجب مى شود و در غير اين صورت واجب نيست.

مسأله 1578)

نماز مستحب را نمى شود به جماعت خواند، مگر نماز استسقا كه براى آمدن باران مى خوانند و نمازى كه واجب بوده و به جهتى مستحب شده است، مانند نماز عيد فطر و قربان كه در زمان امام عليه السلام واجب بوده و به واسطه غايب شدن ايشان مستحب مى باشد.

مسأله 1579)

موقعى كه امام جماعت نماز روزانه مى خواند، هر كدام از نمازهاى روزانه را مى شود به او اقتدا كرد، ولى اگر نماز روزانه را احتياطاً دوباره مى خواند اقتدا كردن به او اشكال دارد، مگر در صورتى كه احتياط مأموم و امام يكى باشد كه در اين حال مى تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1580)

اگر امام جماعت قضاى نماز روزانه خود يا قضاى نماز كس ديگر را مى خواند كه معلوم باشد آن نماز از او فوت شده جايز است به او اقتدا كرد، هر چند براى آن نماز اجرت گرفته باشد، ولى اگر نمازش را احتياطاً قضا مى كند يا نماز كس ديگر را احتياطاً قضا مى كند، اگرچه براى آن اجرت نگرفته باشد، اقتدا به او اشكال دارد.

مسأله 1581)

اگر انسان نداند نمازى را كه امام مى خواند نماز واجب روزانه است يا نماز مستحب، نمى تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1582)

اگر امام در محراب باشد و كسى پشت سر او اقتدا نكرده باشد، كسانى كه دو طرف محراب ايستاده اند و به واسطه ديوار محراب امام را نمى بينند نمى توانند به او اقتدا كنند، ولى اگر كسى پشت سر امام اقتدا كرده باشد، اقتدا كردن كسانى كه از دو طرف به او متّصل هستند صحيح است، هر چند امام را به واسطه ديوار محراب نبينند و كسانى كه پشت سر امام نماز مى خوانند، به منزله صف جلو مى باشند، يعنى در جواز اقتداى نمازگزارن صف بعدى كافى است كه آنها را ببينند، گرچه خود امام را نبينند.

مسأله 1583)

اگر به واسطه درازى صف اوّل، كسانى كه دو طرف صف ايستاده اند امام را نبينند، مى توانند اقتدا كنند و نيز اگر به واسطه درازى يكى از صف هاى ديگر كسانى كه دو طرف آن ايستاده اند، صف جلوى خود را نبينند مى توانند اقتدا نمايند.

مسأله 1584)

اگر صف هاى جماعت تا درب مسجد برسد، كسانى كه مقابل در پشت صف ايستاده اند نمازشان صحيح است و نيز نماز كسانى كه پشت سر آن ها اقتدا مى كنند صحيح مى باشد و همچنين نماز كسانى كه دو طرف او ايستاده اند و صف جلو را نمى بينند، اگر اتّصال برقرار باشد صحيح است.

مسأله 1585)

كسى كه پشت ستون ايستاده، اگر از طرف راست يا چپ به واسطه مأموم ديگر به امام متّصل نباشد، نمى تواند اقتدا كند، ولى اگر از طرف راست يا چپ متّصل باشد مى تواند اقتدا كند.

مسأله 1586)

جاى ايستادن امام بايد از جاى مأموم بلندتر نباشد، ولى اگر مكان امام مقدار خيلى كمى مثلاً كمتر از يك وجب بلندتر باشد، اشكال ندارد و نيز اگر زمين سراشيبى باشد و امام در طرفى كه بلندتر است، بايستد در صورتى كه سراشيبى آن زياد نباشد و طورى باشد كه به آن، زمين مسطّح بگويند، مانعى ندارد.

مسأله 1587)

اگر جاى مأموم بلندتر از جاى امام باشد اشكال ندارد، ولى اگر به قدرى بلند باشد كه نگويند اجتماع كرده اند، جماعت صحيح نيست.

مسأله 1588)

اگر بين كسانى كه در يك صف ايستاده اند، بچه مميّز يعنى بچه اى كه بد و خوب را مى فهمد فاصله شود، چنانچه ندانند نماز او باطل است مى توانند اقتدا كنند، بلكه اگر يك نفر كه نمازش باطل است فاصله شود، مى توانند اقتدا كنند و امّا اگر چند نفر كه نمازشان باطل است فاصله شوند يا از جهت ديگر فاصله زيادى باشد نمى توانند اقتدا كنند.

مسأله 1589)

بعد از تكبير امام اگر صف جلو آماده نماز باشند و تكبير گفتن آنان نزديك باشد، كسى كه در صف بعد ايستاده مى تواند تكبير بگويد، ولى احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا تكبير صف جلو تمام شود.

مسأله 1590)

اگر بداند نماز يك صف از صفهاى جلو باطل است، در صف هاى بعد نمى تواند اقتدا كند، ولى اگر نداند نماز آنان صحيح است يا نه، مى تواند اقتدا نمايد.

مسأله 1591)

هرگاه بداند نماز امام باطل است، مثلاً بداند امام وضو ندارد، اگرچه خود امام ملتفت نباشد، نمى تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1592)

اگر مأموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده يا كافر بوده يا به جهتى نمازش باطل بوده، مثلاً بى وضو نماز خوانده، در صورتى كه مثل زياد كردن ركوع از كارهايى كه نماز فرادى را ولو سهواً باطل مى كند نكرده باشد، نمازش صحيح است.

مسأله 1593)

اگر در بين نماز جماعت، شك كند كه اقتدا كرده يا نه، اگر بنايش بر جماعت خواندن بوده و احتمال دهد از روى فراموشى نيّت جماعت نكرده است، چنانچه در حالى باشد كه وظيفه مأموم است، مثلاً به حمد و سوره امام گوش مى دهد، بايد نماز را به جماعت تمام كند و اگر مشغول كارى باشد كه هم وظيفه منفرد و هم وظيفه مأموم است، مثلاً در ركوع يا سجده باشد، بايد نماز را به نيّت فرادى تمام نمايد.

مسأله 1594)

مأموم مى تواند در هر حال نيّت فرادى كند، مگر در جايى كه جماعت واجب باشد، ولى احتياط مستحب آن است كه در بين نماز جماعت تا ناچار نشود، نيّت فرادى نكند، بلكه احوط اين است كه از اوّل قصد تمام نماز را نمايد.

مسأله 1595)

اگر مأموم به واسطه عذرى يا بدون عذر، بعد از حمد و سوره امام نيّت فرادى كند، لازم نيست حمد و سوره را بخواند، ولى اگر پيش از تمام شدن حمد و سوره نيّت فرادى نمايد، بايد مقدارى را كه امام نخوانده بخواند و بنابر احتياط به قصد قربت مطلقه تمامش را بخواند.

مسأله 1596)

اگر در بين نماز جماعت نيّت فرادى نمايد، نمى تواند دوباره نيّت جماعت كند، ولى اگر مردّد شود كه نيّت فرادى كند يا نه و بعد تصميم بگيرد كه نماز را با جماعت تمام كند، نمازش صحيح است.

مسأله 1597)

اگر شك كند كه نيّت فرادى كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه نيّت فرادى نكرده است.

مسأله 1598)

اگر موقعى كه امام در ركوع است اقتدا كند و به ركوع امام برسد، اگرچه ذكر امام تمام شده باشد، نمازش صحيح است و يك ركعت حساب مى شود، امّا اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد، احتياط واجب آن است كه نماز را تمام نمايد و دوباره بخواند، اگرچه بعيد نيست بتوان بر بطلان جماعت و صحّت نمازش حكم نمود.

مسأله 1599)

اگر موقعى كه امام در ركوع است، اقتدا كند و به مقدار ركوع خم شود و شك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه، خواه پيش از ذكر ركوع شك كند يا در حال اشتغال به ذكر ركوع، احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند، اگرچه حكم به صحت نمازش بعيد نيست.

مسأله 1600)

اگر موقعى كه امام در ركوع است اقتدا كند و پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود، امام سر از ركوع بردارد، مى تواند نيّت فُرادى نمايد يا بايد بايستد تا امام براى ركعت بعد برخيزد و آن را ركعت اوّل نماز خود حساب كند، ولى اگر برخاستن امام به قدرى طول بكشد كه نگويند اين شخص نماز جماعت مى خواند، بايد نيّت فرادى نمايد.

مسأله 1601)

اگر اوّل نماز يا بين حمد و سوره اقتدا كند و پيش از آن كه به ركوع رود امام سر از ركوع بردارد، نماز او به طور جماعت صحيح است و بايد ركوع كند و خود را به امام برساند.

مسأله 1602)

اگر موقعى برسد كه امام مشغول خواندن تشهّد آخر نماز است، چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد، بايد بعد از نيّت و گفتن تكبيرةالاحرام بنشيند و تشهّد را با امام بخواند، ولى سلام را نگويد و صبر كند تا امام سلام نماز را بدهد، بعد بايستد و بدون آن كه دوباره نيّت كند و تكبير بگويد، حمد و سوره را بخواند و آن ركعت را ركعت اوّل نماز خود حساب كند.

مسأله 1603)

مأموم نبايد جلوتر از امام بايستد و اگر مساوى او بايستد اشكال ندارد، ولى اگر قدّ او بلندتر از امام باشد، بنابر احتياط واجب بايد طورى بايستد كه در ركوع و سجود جلوتر از امام نباشد.

مسأله 1604)

در نماز جماعت بايد بين مأموم و امام پرده و مانند آن كه پشت آن ديده نمى شود نباشد، بلكه بنابر احتياط لازم شيشه و مانند آن نيز فاصله نباشد و همچنين است بين انسان و مأموم ديگرى كه انسان به واسطه او به امام متّصل شده است، ولى اگر امام مرد و مأموم زن باشد، چنانچه بين آن زن و امام يا بين آن زن و مأموم ديگرى كه مرد است و زن به واسطه او به امام متّصل شده است پرده و مانند آن باشد، اشكال ندارد.

مسأله 1605)

اگر بعد از شروع به نماز بين مأموم و امام يا بين مأموم و كسى كه مأموم به واسطه او متّصل به امام است، آنچه در مسأله پيش گفته شد از پرده يا چيز ديگر فاصله شود جماعت باطل و نماز مأموم خود به خود فُرادى مى شود و بقيه نماز را بايد فرادى تمام نمايد.

مسأله 1606)

احتياط واجب آن است كه بين جاى سجده مأموم و جاى ايستادن امام بيشتر از يك قدم بلند (يعنى اندازه فاصله دو قدم) كه از يك متر كمى كمتر مى شود فاصله نباشد و نيز اگر انسان به واسطه مأموم كه جلوى او ايستاده به امام متّصل باشد، بنابراحتياط واجب بايد فاصله جاى سجده اش از جاى ايستادن او بيشتر از يك قدم بلند نباشد و احتياط مستحب آن است كه جاى سجده مأموم با جاى كسى كه جلوى او ايستاده فاصله اى نداشته باشد.

مسأله 1607)

اگر مأموم به واسطه كسى كه طرف راست يا چپ او اقتدا كرده، به امام متّصل باشد و از جلو به امام متّصل نباشد، بنابراحتياط واجب بايد با كسى كه در طرف راست يا چپ او اقتدا كرده، بيشتر از يك قدم بلند فاصله نداشته باشد.

مسأله 1608)

اگر در نماز، بين مأموم و امام يا بين مأموم و كسى كه مأموم به واسطه او به امام متّصل است، بيشتر از يك قدم فاصله پيدا شود، نمازش صحيح است و خود به خود فُرادى مى شود و لازم نيست قصد انفراد كند و بقيّه را فرادى بخواند.

مسأله 1609)

اگر نماز همه كسانى كه در صف جلو هستند تمام شود يا همه نيّت فُرادى نمايند، چنانچه فوراً براى نماز ديگرى به امام اقتدا كنند، جماعت صف بعد صحيح است و در غير اين صورت جماعت صف بعد باطل و نمازشان فرادى مى شود و بايد بقيّه نماز را فرادى تمام كند.

مسأله 1610)

اگر در ركعت دوم اقتدا كند، لازم نيست حمد و سوره بخواند، بلكه در بعضى موارد - كه ذكر خواهد شد - نبايد بخواند، ولى قنوت و تشهّد را با امام مى خواند و احتياط واجب آن است كه موقع خواندن تشهّد انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند كند و بايد بعد از تشهّد با امام برخيزد و حمد و سوره را بخواند و اگر براى سوره وقت ندارد، حمد را تمام كند و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند يا نيّت فرادى كند، نمازش صحيح است، ولى اگر در سجده به امام برسد، بهتر است كه نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1611)

اگر موقعى كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتى است، اقتدا كند، بايد در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است، بعد از دو سجده بنشيند و اگر بترسد كه به قيام امام نرسد، تشهّد را به مقدار واجب بخواند، وگرنه مانعى ندارد كه بعضى از مستحبّات تشهّد را هم بخواند، سپس برخيزد و چنانچه براى گفتن سه مرتبه تسبيحات وقت ندارد، يك مرتبه بگويد و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند.

مسأله 1612)

اگر امام در ركعت سوم يا چهارم باشد و مأموم بداند كه اگر اقتدا كند و حمد را بخواند به ركوع امام نمى رسد، بنابراحتياط واجب بايد صبر كند تا امام به ركوع رود، بعد اقتدا نمايد.

مسأله 1613)

اگر در ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كند، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر براى سوره وقت ندارد، بايد حمد را تمام كند و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند، ولى اگر در سجده به امام برسد، بهتر است كه نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1614)

كسى كه مى داند اگر سوره يا قنوت را تمام كند، به ركوع امام نمى رسد، چنانچه عمداً سوره يا قنوت را بخواند و به ركوع نرسد، نمازش صحيح است و بايد به وظيفه منفرد عمل نمايد.

مسأله 1615)

كسى كه اطمينان دارد اگر سوره را شروع كند يا تمام نمايد، به ركوع امام مى رسد، واجب نيست سوره را شروع كند يا اگر شروع كرده تمام نمايد، بلكه مى تواند تا امام به ركوع رفت، سوره را ترك كند و به ركوع برود، اگرچه احتياط مستحب آن است كه سوره را شروع كند يا اگر شروع كرده تمام نمايد.

مسأله 1616)

كسى كه يقين دارد اگر سوره را بخواند به ركوع امام مى رسد، چنانچه سوره را بخواند و به ركوع امام نرسد، نماز جماعتش صحيح است.

مسأله 1617)

اگر امام ايستاده باشد و مأموم نداند كه در كدام ركعت است، مى تواند اقتدا كند، ولى بايد حمد و سوره را به قصد قربت بخواند و حتّى اگر بفهمد كه امام در ركعت اوّل يا دوم بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 1618)

اگر به خيال اين كه امام در ركعت اوّل يا دوم است، حمد و سوره نخواند و بعد از ركوع بفهمد كه در ركعت سوم يا چهارم بوده، نمازش صحيح است، ولى اگر پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر وقت ندارد، فقط حمد را بخواند و در ركوع يا سجده، خود را به امام برساند.

مسأله 1619)

اگر به خيال اين كه امام در ركعت سوم يا چهارم است، حمد و سوره بخواند و پيش از ركوع يا بعد از آن بفهمد كه در ركعت اوّل يا دوم بوده، نمازش صحيح است و اگر در بين حمد و سوره بفهمد، لازم نيست آنها را تمام كند.

مسأله 1620)

اگر موقعى كه مشغول نماز مستحبى است جماعت بر پا شود، چنانچه اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود، بلكه اگر اطمينان نداشته باشد كه به ركعت اوّل برسد، مستحب است به همين دستور رفتار نمايد.

مسأله 1621)

اگر موقعى كه مشغول نماز سه ركعتى يا چهار ركعتى است، جماعت بر پا شود، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است به نيّت نماز مستحبى نماز را دو ركعتى تمام كند و خود را به جماعت برساند.

مسأله 1622)

اگر نماز امام تمام شود و مأموم مشغول تشهّد يا سلام اوّل باشد، لازم نيست نيّت فُرادى كند.

مسأله 1623)

كسى كه يك ركعت از امام عقب مانده، وقتى امام تشهّد ركعت آخر را مى خواند، مى تواند برخيزد و نماز را تمام كند و يا انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند نگه دارد و صبر كند تا امام سلام نماز را بگويد و بعد برخيزد و گفتن ذكر و تسبيح لزومى ندارد و اگر اين دستور، يعنى تَجافى را ترك كند، جماعت يا نمازش باطل نمى شود. (شرايط امام جماعت)-

شرايط امام جماعت
مسأله 1624)

امام جماعت بايد بالغ و عاقل و شيعه دوازده امامى و عادل و حلال زاده باشد و نماز را به طور صحيح بخواند و نيز اگر مأموم مرد است، امام او هم بايد مرد باشد و اقتدا كردن بچّه مميّز كه خوب و بد را مى فهمد به بچه مميّز ديگر مانعى ندارد، اگرچه آثار جماعت بر او مترتّب نمى شود.

مسأله 1625)

امامى را كه عادل مى دانسته، اگر شك كند به عدالت خود باقى است يا نه، مى تواند به او اقتدا نمايد.

مسأله 1626)

كسى كه ايستاده نماز مى خواند، نمى تواند به كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مى خواند، اقتدا كند و كسى كه نشسته نماز مى خواند، نمى تواند به كسى كه خوابيده نماز مى خواند، اقتدا نمايد.

مسأله 1627)

كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مى خواند، مى تواند به كسى كه نشسته نماز مى خواند اقتدا كند و كسى كه خوابيده نماز مى خواند، مى تواند به كسى كه خوابيده نماز مى خواند، اقتدا نمايد، اگرچه احتياط ترك اقتداى خوابيده به خوابيده است.

مسأله 1628)

اگر امام جماعت به واسطه عذرى با لباس نجس يا با تيمّم يا با وضوى جبيره اى نماز بخواند، مى شود به او اقتدا كرد، ولى احتياط آن است كه در فرض لباس نجس اقتدا نشود.

مسأله 1629)

اگر كسى لَنگ و چلاق باشد و نتواند به پاى خود بايستد، مى شود به او اقتدا كرد.

مسأله 1630)

كسى كه يكى يا بيش از يكى از انگشتان دست او قطع شده باشد، اقتدا كردن به او محلّ اشكال است و نمازش نماز مضطر است، چون در سجده بايد در حال اختيار تمام باطن كف دست را به زمين بگذارد.

مسأله 1631)

اگر امام جماعت بيمارى دارد كه نمى تواند از بيرون آمدن ادرار و مدفوع خوددارى كند، مى شود به او اقتدا كرد، ولى احتياط آن است كه اقتدا نكند و نيز زنى كه مستحاضه نيست مى تواند به زن مستحاضه اقتدا كند.

مسأله 1632)

بنابراحتياط مستحب كسى كه بيمارى خوره يا پيسى دارد، نبايد امام جماعت شود و بنابر احتياط استحبابى به كسى كه بعد از توبه حدّ شرعى بر او جارى شده و همچنين اهل شهر(خانه نشين) به اعرابى(صحرانشين) اقتدا نكند.

مسأله 1633)

امام جماعت نمى تواند براى اقامه جماعت پول بگيرد، بلى مى تواند براى مقدّمات آن كه خارج از عبادت است پول بگيرد.

مسأله 1634)

اگر امام جماعتى نمازش را با غسل جمعه خوانده و چه از روى تقليد و چه از روى اجتهاد، غسل جمعه را از غسل جنابت مجزى بداند، مأمومى كه آن را مجزى نمى داند، نمى تواند به او اقتدا كند

احكام جماعت
مسأله 1635)

موقعى كه مأموم نيّت مى كند، بايد امام را معيّن نمايد، ولى دانستن اسم او لازم نيست، مثلاً اگر نيّت كند اقتدا مى كنم به امام حاضر، نمازش صحيح است.

مسأله 1636)

مأموم بايد غير از حمد و سوره همه چيز نماز را خودش بخواند، ولى اگر ركعت اوّل يا دوم او ركعت سوم يا چهارم امام باشد، بايد حمد و سوره را آهسته بخواند.

مسأله 1637)

اگر مأموم در ركعت اوّل و دوم نماز صبح و مغرب و عشا صداى حمد و سوره امام را بشنود، اگرچه كلمات را تشخيص ندهد، نبايد حمد و سوره را خواند و اگر صداى امام را نشنود، مستحب است حمد و سوره را بخواند، ولى بايد آهسته بخواند و چنانچه سهواً بلند بخواند، اشكال ندارد.

مسأله 1638)

اگر مأموم بعضى از كلمات حمد و سوره امام را بشنود، احتياط واجب آن است كه حمد و سوره نخواند.

مسأله 1639)

اگر مأموم سهواً حمد و سوره بخواند يا خيال كند صدايى را كه مى شنود، صداى امام نيست و حمد و سوره بخواند و بعد بفهمد صداى امام بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 1640)

اگر شك كند كه صداى امام را مى شنود يا نه، يا صدايى بشنود و نداند صداى امام است يا صداى كس ديگر، مى تواند به قصد قربت مطلقه حمد و سوره بخواند، اگرچه احتياط مستحب نخواندن آن است.

مسأله 1641)

احتياط واجب آن است كه مأموم در ركعت اوّل و دوم نماز ظهر و عصر، حمد و سوره نخواند و مستحب است به جاى آن ذكر بگويد.

مسأله 1642)

مأموم نبايد تكبيرةالاحرام را پيش از امام بگويد، بلكه احتياط واجب آن است كه تا تكبير امام تمام نشده، تكبير نگويد.

مسأله 1643)

اگر مأموم سلام امام را بشنود يا بداند چه وقت سلام مى گويد، احتياط مستحب آن است كه پيش از امام سلام نگويد و چنانچه عمداً يا سهواً پيش از امام سلام دهد، نمازش صحيح است و لازم نيست دوباره با امام سلام دهد.

مسأله 1644)

اگر مأموم غير از تكبيرةالاحرام و سلام، چيزهاى ديگر نماز را پيش از امام بگويد اشكال ندارد، ولى اگر آنها را بشنود يا بداند امام چه وقت مى گويد، احتياط مستحب آن است كه پيش از امام نگويد.

مسأله 1645)

مأموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مى شود، كارهاى ديگر آن، مانند ركوع و سجود را با امام يا كمى بعد از امام بجا آورد و اگر عمداً پيش از امام يا مدّتى بعد از امام انجام دهد گناه كرده و احتياط مستحب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1646)

اگر سهواً پيش از امام سر از ركوع بردارد، چنانچه امام در ركوع باشد، بايد به ركوع برگردد و با امام سر بردارد و در اين صورت زياد شدن ركوع كه ركن است نماز را باطل نمى كند، ولى اگر به ركوع برگردد و پيش از آن كه به ركوع برسد امام سر بردارد نمازش باطل است و احتياط واجب آن است كه نمازش تمام نموده و دوباره بجا بياورد.

مسأله 1647)

اگر اشتباهاً سر بردارد و ببيند امام در سجده است، بايد به سجده برگردد و چنانچه در هر دو سجده اين اتّفاق بيفتد، براى زياد شدن دو سجده كه ركن است، نماز باطل نمى شود.

مسأله 1648)

نمازگزارى كه اشتباهاً پيش از امام سر از سجده برداشته، هر گاه به سجده برگردد و هنوز به سجده نرسيده، امام سر از سجده بردارد، نمازش صحيح است، ولى اگر در هر دو سجده اين اتّفاق بيفتد، نمازش باطل است و احتياط آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1649)

اگر اشتباهاً سر از ركوع يا سجده بردارد و سهواً و يا به خيال اين كه به امام نمى رسد به ركوع يا سجده نرود، نمازش صحيح است.

مسأله 1650)

اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است، چنانچه به خيال اين كه سجده اوّل امام است، به قصد اين كه با امام سجده كند به سجده برگردد و بفهمد سجده دوم امام بوده، اين سجده، سجده دوم او حساب مى شود و اگر به خيال اين كه سجده دوم امام است به سجده رود و بفهمد سجده اوّل امام بوده، بايد به قصد اين كه با امام سجده كند، سجده خود را تمام كند و دوباره با امام به سجده رود و در هر دو صورت احتياط واجب آن است كه نماز را به جماعت تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1651)

اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طورى باشد كه اگر سر بردارد به مقدارى از قرائت امام مى رسد، بايد برگردد و با امام به ركوع رود و نمازش صحيح و احتياطاً نماز را دوباره بخواند و اگر عمداً برنگردد، نمازش باطل است، هر چند احتياط در آن است كه نماز خود را به جماعت تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1652)

اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طورى باشد كه اگر برگردد به چيزى از قرائت امام نمى رسد، در صورتى كه صبر كند تا امام به او برسد، نمازش صحيح است و همچنين اگر به قصد اين كه با امام نماز بخواند سر بردارد و با امام به ركوع رود، بنابر احتياط متابعت را اختيار كند و در هر دو ركوع ذكر را بگويد و در هر يك از اين دو صورت مى تواند نماز را فرادى تمام كند.

مسأله 1653)

اگر سهواً پيش از امام به سجده رود، در صورتى كه صبر كند تا امام به او برسد نمازش صحيح است و همچنين اگر به قصد اين كه با امام نماز بخواند سر بردارد و با امام به سجده رود، بنابر احتياط متابعت را اختيار كند و دوباره خواندن نماز لازم نيست و در هر يك از اين دو صورت مى تواند نماز را فرادى تمام نمايد.

مسأله 1654)

اگر امام در ركعتى كه قنوت ندارد، اشتباهاً قنوت بخواند يا در ركعتى كه تشهّد ندارد، اشتباهاً مشغول خواندن تشهّد شود، مأموم نبايد قنوت و تشهّد را بخواند، ولى نمى تواند پيش از امام به ركوع رود يا پيش از ايستادن امام بايستد، بلكه بايد صبر كند تا قنوت و تشهّد امام تمام شود و بقيّه نماز را با او بخواند و بهتر است امام را به نحوى متوجّه سازد. (كارهايى كه در نماز جماعت براى امام و مأموم مستحب است)-

كارهايى كه در نماز جماعت براى امام و مأموم مستحب است
مسأله 1655)

اگر مأموم يك مرد باشد، مستحب است طرف راست امام بايستد و اگر يك زن باشد، مستحب است در طرف راست امام طورى بايستد كه جاى سجده اش مساوى زانو يا قدم امام باشد و اگر يك مرد و يك زن يا يك مرد و چند زن باشند، مستحب است مرد طرف راست امام و باقى پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد يا چند زن باشند، مستحب است پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد و چند زن باشند، مستحب است مردها عقب امام و زن ها پشت سر مردها بايستند.

مسأله 1656)

اگر امام و مأموم هر دو زن باشند، بهتر است در رديف يكديگر بايستند و امام جلوتر از ديگران نايستد.

مسأله 1657)

مستحب است امام در وسط صف بايستد و اهل علم و كمال و تقوى در صف اوّل بايستند.

مسأله 1658)

مستحب است صف هاى جماعت منظّم باشد و بين كسانى كه در يك صف ايستاده اند، فاصله نباشد و شانه آنان در رديف يكديگر باشد.

مسأله 1659)

مستحب است بعد ازگفتن »قَدْ قامَت الصّلاة« مأمومين برخيزند.

مسأله 1660)

مستحب است امام جماعت حال مأمومى را كه از ديگران ضعيف تر است، رعايت كند و قنوت و ركوع و سجود را طول ندهد و نيز عجله نكند تا اشخاص ضعيف به او برسند، مگر اين كه بداند همه كسانى كه به او اقتدا كرده اند، تمايل به اين گونه نماز دارند.

مسأله 1661)

مستحب است امام جماعت در حمد و سوره و ذكرهايى كه بلند مى خواند، صداى خود را به قدرى بلند كند كه ديگران بشنوند، ولى بايد بيش از اندازه صدا را بلند نكند.

مسأله 1662)

اگر امام در ركوع بفهمد كسى تازه رسيده و مى خواهد اقتدا كند، مستحب است ركوع را دو برابر هميشه طول بدهد و بعد از ركوع سر بردارد، اگرچه بفهمد كس ديگرى هم براى اقتدا وارده شده است.

كارهايى كه در نماز جماعت مكروه است«
مسأله 1663)

اگر در صفهاى جماعت جا باشد، مكروه است انسان تنها بايستد.

مسأله 1664)

مكروه است مأموم ذكرهاى نماز را طورى بگويد كه امام بشنود.

مسأله 1665)

مسافرى كه نماز ظهر و عصر و عشا را دو ركعت مى خواند، مكروه است در اين نمازها به كسى كه مسافر نيست اقتدا كند و كسى كه مسافر نيست مكروه است در اين نمازها به مسافر اقتدا نمايد. (نماز آيات)-

نماز آيات
اشاره
مسأله 1666)

نماز آيات كه دستور آن بعداً گفته خواهد شد، به واسطه چهار چيز واجب مى شود:

اوّل: گرفتن خورشيد،

دوم: گرفتن ماه، اگرچه مقدار كمى از خورشيد يا ماه گرفته شود و كسى هم از آن نترسد.

سوم: زلزله اگرچه كسى هم نترسد،

چهارم: رعد و برق و بادهاى سياه و سرخ و آيات آسمانى مانند اين ها در صورتى كه بيشتر مردم بترسند.

مسأله 1667)

در حوادث زمينى مانند فرو رفتن آب دريا و افتادن كوه كه موجب ترس اكثر مردم بشود بنابر احتياط واجب نماز آيات ترك نشود.

مسأله 1668)

اگر از چيزهايى كه نماز آيات براى آنها واجب است بيش از يكى اتّفاق بيفتد، انسان بايد براى هر يك از آنها يك نماز آيات بخواند، مثلاً اگر خورشيد بگيرد و زلزله هم بشود، بايد دو نماز آيات بخواند.

مسأله 1669)

كسى كه قضاى چند نماز آيات بر او واجب است، اگر همه آن ها براى يك چيز بر او واجب شده باشد، مثلاً سه مرتبه خورشيد گرفته و نماز آن ها را نخوانده است، موقعى كه قضاى آن ها را مى خواند لازم نيست معيّن كند كه براى كدام يك از آنها مى باشد و همچنين است اگر چند نماز براى رعد و برق و بادهاى سياه و سرخ و مانند اين ها بر او واجب شده باشد، ولى اگر براى آفتاب گرفتن و ماه گرفتن و زلزله يا براى دو تاى اين ها نمازهايى بر او واجب شده باشد، بنابر احتياط واجب بايد موقع نيّت معيّن كند نماز آياتى را كه مى خواند براى كدام يك از آن ها است.

مسأله 1670)

چيزهايى كه نماز آيات براى آنها واجب است، در هر شهرى اتّفاق بيفتد، فقط مردم همان شهر بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاى ديگر واجب نيست، ولى اگر مكان آنها به قدرى نزديك باشد كه با آن شهر يكى حساب شود، نماز آيات بر آن ها هم واجب است.

مسأله 1671)

از وقتى كه خورشيد يا ماه شروع به گرفتن مى كند، انسان بايد نماز آيات را بخواند و بنابر احتياط مستحب بايد به قدرى تأخير نيندازد كه شروع به باز شدن كند.

مسأله 1672)

اگر خواندن نماز آيات را به قدرى تأخير بيندازد كه آفتاب يا ماه شروع به باز شدن كند، مى تواند نيّت ادا كند، ولى احتياط مستحب آن است كه نيّت ادا و قضا نكند، امّا اگر بعد از باز شدن تمام آن، نماز بخواند بايد نيّت قضا نمايد.

مسأله 1673)

اگر مدّت گرفتن خورشيد يا ماه به اندازه خواندن يك ركعت نماز يا كمتر باشد، نمازى كه مى خواند ادا است و همچنين است اگر مدّت گرفتن آن ها بيشتر باشد، ولى انسان نماز را نخواند تا به اندازه خواندن يك ركعت به آخر وقت آن وقت باقى بماند كه در اين صورت نيز نماز آيات واجب و ادا است.

مسأله 1674)

موقعى كه زلزله و رعد و برق و مانند اينها اتّفاق مى افتد، انسان بايد فوراً نماز آيات را بخواند به نحوى كه در نظر مردم تأخير محسوب نشود و اگر نخواند گناه كرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت بخواند، ادا است.

مسأله 1675)

اگر بعد از باز شدن آفتاب يا ماه، بفهمد كه تمام آن گرفته بوده بايد قضاى نماز آيات را بخواند، ولى اگر بفهمد مقدارى از آن گرفته بوده، قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1676)

اگر عدّه اى بگويند كه خورشيد يا ماه گرفته است، چنانچه انسان از گفته آنان اطمينان پيدا نكند و نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود راست گفته اند، در صورتى كه تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد، بايد نماز آيات را بخواند و اگر مقدارى از آن گرفته باشد، خواندن نماز آيات واجب نيست، بلكه مستحب است و همچنين است اگر دو نفر كه عادل بودن آنان معلوم نيست، بگويند خورشيد يا ماه گرفته و بعد معلوم شود كه عادل بوده اند.

مسأله 1677)

اگر انسان به گفته كسانى كه از روى قاعده علمى وقت گرفتن خورشيد و ماه را مى دانند اطمينان پيدا كند كه خورشيد يا ماه گرفته، بايد نماز آيات را بخواند و نيز اگر بگويند فلان وقت خورشيد يا ماه مى گيرد و فلان مقدار طول مى كشد و انسان به گفته آنان اطمينان پيدا كند، بنابر احتياط واجب بايد به حرف آنان عمل نمايد، مثلاً اگر بگويند فلان ساعت تمام آفتاب باز مى شود بايد نماز را تا آن وقت تأخير نيندازد و اگر بگويند آفتاب فلان ساعت شروع به باز شدن مى كند بنابر احتياط استحبابى نماز را تا آن وقت تأخير نيندازد زيرا قبلاً گفته شد كه وقت نماز خسوف و كسوف تا باز شدن كامل باقى است.

مسأله 1678)

اگر بفهمد نماز آياتى كه خوانده باطل بوده، بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا، نمايد.

مسأله 1679)

اگر در وقت نماز روزانه نماز آيات هم بر انسان واجب شود، چنانچه براى هر دو نماز وقت دارد، هر كدام را اوّل بخواند اشكال ندارد و اگر وقت يكى از آن دو تنگ باشد، بايد اوّل آن را بخواند و اگر وقت هر دو تنگ باشد، بايد اوّل نماز روزانه را بخواند.

مسأله 1680)

اگر در بين نماز روزانه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است، چنانچه وقت نماز روزانه هم تنگ باشد، بايد آن را تمام كند و بعد نماز آيات را بخواند و اگر وقت نماز روزانه تنگ نباشد، بايد آن را بشكند و اوّل نماز آيات، بعد نماز روزانه را بجا آورد.

مسأله 1681)

اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز روزانه تنگ است، بايد نماز آيات را رها كند و مشغول نماز روزانه شود و بعد از آن كه نماز را تمام كرد، پيش از انجام كارى كه نماز را بهم مى زند، بقيّه نماز آيات را از همان جا كه رها كرده بخواند.

مسأله 1682)

اگر در حال حيض يا نفاس زن آفتاب يا ماه بگيرد و تا آخر مدّتى كه خورشيد يا ماه باز مى شود در حال حيض يا نفاس باشد، نماز آيات بر او واجب نيست و قضا هم ندارد و همچنين اگر زلزله يا رعد و برق و مانند اين ها اتّفاق بيفتد، در اين دو صورت بجا آوردن بعد از پاك شدن بنابر احتياط استحبابى است. (احكام نماز)-

دستور نماز آيات
مسأله 1683)

نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت پنج ركوع دارد و دستور آن اين است كه انسان بعد از نيّت، تكبير بگويد و يك حمد و يك سوره تمام بخواند و به ركوع رود و سر از ركوع بردارد، دوباره يك حمد و يك سوره بخواند، باز به ركوع رود تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم، دو سجده نمايد و برخيزد و ركعت دوم را هم مثل ركعت اوّل بجا آورد و تشهّد بخواند و سلام دهد.

مسأله 1684)

در نماز آيات ممكن است انسان بعد از نيّت و تكبير و خواندن حمد، آيه هاى يك سوره را پنج قسمت كند و يك آيه يا بيشتر از آن را بخواند و به ركوع رود و سر بردارد و بدون اين كه حمد بخواند، قسمت دوم از همان سوره را بخواند و به ركوع رود و همين طور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد، مثلاً به قصد سوره »قُل هُوَ اللهُ أَحَد« اوّل »بِسْمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم« بگويد و به ركوع رود، بعد بايستد و بگويد: »قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد« دوباره به ركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد: »اللَّه الصَّمَد« باز به ركوع رود و بايستد و بگويد »لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ« و برود به ركوع و باز هم سر بردارد و بگويد: »وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَد« و بعد از آن به ركوع پنجم رود و بعد از سر برداشتن، دو سجده كند و ركعت دوم را هم مثل ركعت اوّل بجا آورد و بعد از سجده دوم تشهّد بخواند و نماز

را سلام دهد و نيز جايز است سوره را به كمتر از پنج قسمت تقسيم نمايد، ولى هر وقت سوره را تمام كرد، لازم است حمد را قبل از ركوع بعدى بخواند.

مسأله 1685)

اگر در يك ركعت از نماز آيات، پنج مرتبه حمد و سوره را بخواند و در ركعت ديگر يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت كند، مانعى ندارد.

مسأله 1686)

چيزهايى كه در نماز روزانه واجب و مستحب است، در نماز آيات هم واجب و مستحب مى باشد، ولى در نماز آيات مستحب است به جاى اذان و اقامه سه مرتبه بگويند: »الصَّلاة«.

مسأله 1687)

مستحب است بعد از ركوع پنجم و دهم بگويد: »سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ« و نيز پيش از هر ركوع و بعد از آن تكبير بگويد، ولى بعد از ركوع پنجم و دهم گفتن تكبير مستحب نيست.

مسأله 1688)

مستحب است پيش از ركوع دوم و چهارم و ششم و هشتم و دهم قنوت بخواند و اگر فقط يك قنوت پيش از ركوع دهم بخواند، كافى است.

مسأله 1689)

اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده و فكرش به جايى نرسد، نماز باطل است.

مسأله 1690)

اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اوّل است يا در ركوع اوّل ركعت دوم و فكرش به جايى نرسد نماز باطل است، ولى اگر مثلاً شك كند كه چهار ركوع كرده يا پنج ركوع، چنانچه براى رفتن به سجده خم نشده، بايد ركوعى را كه شك دارد بجا آورده يا نه، بجا آورد و اگر براى رفتن به سجده خم شده، بايد به شك خود اعتنا نكند و بنابر احتياط دوباره بخواند.

مسأله 1691)

هر يك از ركوع هاى نماز آيات ركن است كه اگر عمداً يا اشتباهاً كم يا زياد شود، نماز باطل است. (نماز عيد فطر و قربان)-

نماز عيد فطر و قربان
مسأله 1692)

نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام عليه السلام واجب است و بايد به جماعت خوانده شود و در زمان ما كه امام عليه السلام غايب است، مستحب مى باشد و مى شود آن را به جماعت يا فُرادى خواند.

مسأله 1693)

وقت نماز عيد فطر و قربان از اوّل آفتاب روز عيد است تا ظهر.

مسأله 1694)

مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند و در عيد فطر مستحب است، بعد از بلند شدن آفتاب افطار كنند و زكات فطره را هم بدهند، بعد نماز عيد بخوانند، بلكه براى كسى كه نماز عيد مى خواند احوط آن است كه زكات فطره را پيش از نماز عيد بدهد يا جدا كند.

مسأله 1695)

نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است كه در ركعت اوّل بعد از خواندن حمد و سوره، بايد پنج تكبير بگويد و بعد از هر تكبير يك قنوت بخواند و بعد از قنوت پنجم تكبير ديگر بگويد و به ركوع رود و دو سجده بجا آورد و برخيزد و در ركعت دوم چهار تكبير بگويد و بعد از هر تكبير، قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد و به ركوع رود و بعد از ركوع دو سجده كند و تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1696)

در قنوت نماز عيد فطر و قربان هر دعا و ذكرى بخواند، كافى است، ولى بهتر است اين دعا را بخوانند:

»اَللَّهُمَّ أَهْلَ الكِبْرِياءِ وَ العَظَمَةِ وَ أهَْلَ الجُودِ وَالجَبَرُوتِ وَ أَهْلَ العَفْوِ وَالرَّحْمَةِ وَ أَهْلَ التَّقْوى وَ المَغْفِرَةِ أَسْأَلُكَ بِحَقِّ هذاَ اليَوْمِ الَّذِى جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمِينَ عِيداً وَ لِمُحَمَّدٍ صَلَّىَ اللَّهُ عَلَيْهِ و آلِهِ ذُخْراً وَ شَرَفاً وَ كَرامَةً وَ مَزِيداً أَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تُدْخِلَنِي فِى كُلِّ خَيْرٍ أَدْخَلْتَ فِيهِ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تُخْرِجَنِى مِنْ كُلِّ سُوءٍ أَخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ أَللَّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ خَيْرَ ما سَأَلَكَ بِهِ عِبادُكَ الصَّالِحُونَ وَ أَعُوذُ بِكَ مِمّاَ اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبادُكَ المُخْلَصُونَ«.

مسأله 1697)

در زمان غايب بودن امام عليه السلام مستحب است بعد از نماز عيد فطر و قربان دو خطبه بخوانند و بهتر است كه در خطبه عيد فطر احكام زكات فطره و در خطبه عيد قربان احكام قربانى را بگويند.

مسأله 1698)

نماز عيد سوره مخصوصى ندارد، ولى بهتر است كه در ركعت اوّل آن سوره( شمس آيه 91) و در ركعت دوم سوره( غاشيه آيه 88) را بخوانند يا در ركعت اوّل سوره( سبّح اسمَ آيه 87) و در ركعت دوم سوره شمس را بخوانند.

مسأله 1699)

مستحب است در نماز عيد فطر و قربان قرائت را بلند بخوانند.

مسأله 1700)

مستحب است نماز عيد را در صحرا بخوانند، ولى در مكّه مستحب است در مسجدالحرام خوانده شود و كراهت دارد نماز عيد را در زير سقف بخوانند.

مسأله 1701)

مستحب است پياده و پا برهنه و با وقار به نماز عيد بروند و پيش از نماز، غسل كنند و عمامه سفيد بر سر بگذارند.

مسأله 1702)

مستحب است روز عيد فطر قبل از نماز عيد با خرما افطار كنند و روز عيد قربان از گوشت قربانى بعد از نماز قدرى بخورند.

مسأله 1703)

مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند و در حال گفتن تكبيرها دست ها را بلند كنند و كسى كه نماز عيد مى خواند، اگر امام جماعت است يا فرادى نماز مى خواند، نماز را بلند بخواند.

مسأله 1704)

بعد از نماز مغرب و عشاى شب عيد فطر و بعد از نماز صبح آن و بعد از نماز عيد فطر مستحب است اين تكبيرها را بگويد:

»أَللَّهُ أَكْبَرُ أَللَّهُ أَكْبَرُ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ وَ اللَّهُ اَكْبَرُ، اَللَّهُ اَكْبَرُ وَ لِلَّهِ الحَمْدُ، أَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلى ما هَدانا وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلى ما أَوْلينا.«

مسأله 1705)

مستحب است انسان در عيد قربان بعد از ده نماز كه اوّل آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آن ها نماز صبح روز دوازدهم است، تكبيرهايى را كه در مسأله پيش گفته شد، بگويد و بعد از آن بگويد: »أَللَّهُ اَكْبَرُ عَلى ما رَزَقْنا مِنْ بَهِيمَةِ الأَنْعامِ وَالحَمْدُ لِلَّهِ عَلى ما أَبْلانا.« ولى اگر عيد قربان در منى باشد، مستحب است بعد از پانزده نماز كه اوّل آن ها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز سيزدهم ذى حجه است، اين تكبيرها را بگويد.

مسأله 1706)

اگر در تكبيرها و قنوت هاى نماز شك كند، بنابر كمتر بگذارد و اگر بعد معلوم شود كه گفته بوده اشكال ندارد.

مسأله 1707)

اگر قرائت يا تكبيرها يا قنوت ها را فراموش كند و بجا نياورد نمازش صحيح است.

مسأله 1708)

اگر ركوع يا دو سجده يا تكبيرةالاحرام را فراموش كند، نمازش باطل مى شود.

مسأله 1709)

احتياط مستحب آن است كه زن ها از رفتن به نماز عيد خوددارى كنند، ولى اين احتياط براى زن هاى پير نيست.

مسأله 1710)

در نماز عيد هم مثل نمازهاى ديگر، مأموم بايد غير از حمد و سوره، چيزهاى ديگر نماز را خودش بخواند.

مسأله 1711)

اگر مأموم موقعى برسد كه امام مقدارى از تكبيرها را گفته، بعد از آن كه امام به ركوع رفت، بايد آنچه از تكبيرها و قنوت ها را كه با امام نگفته خودش بگويد و در ركوع خود را به امام برساند و اگر به ركوع نمى رسد، احتياط اين است كه بقيّه نماز را فُرادى بخواند و اگر در هر قنوت يك »سبحان الله« يا يك »الحمد لله« بگويد كافى است .

مسأله 1712)

اگر در نماز عيد موقعى برسد كه امام در ركوع است، مى تواند نيّت كند و تكبير اوّل نماز را بگويد و به ركوع رود.

مسأله 1713)

اگر در نماز عيد يك سجده يا تشهّد را فراموش كند، احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز آن را بجا آورد و نيز اگر كارى كه در نمازهاى روزانه براى آن سجده سهو لازم است پيش آيد، بنابر احتياط مستحب بعد از نماز دو سجده سهو بنمايد. (اجير گرفتن براى نماز)-

اجير گرفتن براى نماز
مسأله 1714)

بعد از مرگ انسان مى شود براى نماز و عبادت هاى ديگر او كه در زندگى بجا نياورده، شخص ديگرى را اجير كنند، يعنى به او مزد دهند كه آن ها نيابتاً از طرف ميّت بجا آورد و اگر كسى بدون مزد هم آن ها را انجام دهد، صحيح است.

مسأله 1715)

انسان مى تواند براى بعضى از كارهاى مستحبى مثل زيارت قبر پيغمبر و امامان عليهم السلام از طرف زندگان اجير شود و نيز مى تواند كارهاى مستحبى را انجام دهد و ثواب آن را براى مردگان يا زندگان هديه نمايد.

مسأله 1716)

كسى كه براى نماز قضاى ميّت اجير شده، بايد يا مجتهد باشد يا مسائل نماز را از روى تقليد صحيح بداند يا به شرط آن كه مورد احتياط را كاملاً بداند عمل به احتياط كند.

مسأله 1717)

اجير بايد در موقع نيّت، ميّت را معيّن نمايد و لازم نيست اسم او را بداند، پس اگر نيّت كند از طرف كسى نماز مى خوانم كه براى او اجير شده ام، كافى است.

مسأله 1718)

اجير بايد خود را به جاى ميّت فرض كند و عبادت هاى او را به نيابت از او قضا نمايد يا قصد نمايد آنچه بر عهده ميّت است، براى او بجا مى آورم و اگر عملى را انجام دهد و ثواب آن را براى او هديه كند، كافى نيست.

مسأله 1719)

بايد كسى را اجير كنند كه اطمينان داشته باشند عمل را به طور صحيح انجام مى دهد.

مسأله 1720)

كسى كه ديگرى را براى نمازهاى ميّت اجير كرده، اگر بفهمد كه عمل را بجا نياورده يا باطل انجام داده، بايد دوباره اجير بگيرد.

مسأله 1721)

هرگاه شك كند كه اجير عمل را انجام داده يا نه و بگويد انجام داده ام، كافى است و لازم نيست دوباره اجير بگيرد، مگر آن كه قرينه اى بر اتّهامش باشد كه در اين صورت بايد دوباره اجير بگيرد و همچنين اگر شك كند كه عمل او صحيح بوده يا نه، گرفتن اجير لازم نيست.

مسأله 1722)

كسى را كه عذرى دارد و مثلاً با تيمّم يا نشسته نماز مى خواند نمى شود براى نمازهاى ميّت اجير كرد، بلكه كسى را هم كه با تيمّم يا جبيره نماز مى خواند نمى شود اجير كرد، اگرچه نماز ميّت هم همان طور قضا شده باشد.

مسأله 1723)

مرد براى زن و زن براى مرد مى تواند اجير شود و در بلند خواندن و آهسته خواندن نماز بايد به تكليف خود عمل نمايد.

مسأله 1724)

قضاى نمازهاى ميّت لازم نيست به ترتيب خوانده شود، مگر در نمازهايى كه ترتيب در اداى آنها شرط است، مانند ظهر و عصر از يك روز و مغرب و عشا از يك شب، ولى به ترتيب خواندن احتياط مستحب است و اگر مستأجر با اجير شرط كند ترتيب لازم مى شود.

مسأله 1725)

اگر با اجير شرط كنند كه عمل را به طور مخصوصى كه با تكليف خودش مخالف نباشد انجام دهد، بايد همان طور بجا آورد و اگر با او شرط نكنند، بايد در آن عمل به تكليف خود رفتار نمايد و احتياط مستحب آن است كه از وظيفه خودش و ميّت هر كدام كه به احتياط نزديكتر است به آن عمل كند، مثلاً اگر وظيفه ميّت گفتن سه مرتبه تسبيحات اربعه بوده و تكليف خودش يك مرتبه است، سه مرتبه بگويد.

مسأله 1726)

اگر با اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحبات آن بخواند، بايد مقدارى از مستحبات نماز را كه معمول است بجا آورد.

مسأله 1727)

اگر انسان چند نفر را براى نماز قضاى ميّت اجير كند، لازم نيست براى هر كدام از آنها وقتى را معيّن نمايد و نماز هر كدام را در وقت مخصوص قرار بدهد، اگرچه معيّن كردن وقت براى هر كدام از آن ها مطابق با احتياط استحبابى است.

مسأله 1728)

اگر كسى اجير شود كه مثلاً در مدّت يك سال نمازهاى ميّت را بخواند و پيش از تمام شدن سال بميرد، بايد براى نمازهايى كه مى دانند بجا نياورده، ديگرى را اجير نمايند و نسبت به آنچه احتمال مى دهند بجا نياورده، احتياط واجب در آن است كه اطمينان حاصل شود به فراغ ذمّه، هر چند با اجير گرفتن ديگرى باشد.

مسأله 1729)

كسى را كه براى نمازهاى ميّت اجير كرده اند، اگر پيش از تمام كردن نمازها بميرد و اجرت همه آن ها را گرفته باشد، چنانچه شرط كرده باشند كه تمام نمازها را خودش بخواند، بايد اجرت مقدارى را كه نخوانده از مال او به ولى ميّت بدهند، مثلاً اگر نصف آن ها را نخوانده، بايد نصف پولى را كه گرفته از مال او به ولى ميّت بدهند و اگر شرط نكرده باشند بايد ورثه اش از مال او اجير بگيرند، امّا اگر مال نداشته باشد بر ورثه او چيزى واجب نيست.

مسأله 1730)

اگر اجير پيش از تمام كردن نمازهاى ميّت بميرد و خودش هم نماز قضا داشته باشد و شرط نشده باشد كه خود او نمازها را بجا بياورد، بايد از مال او براى نمازهايى كه اجير بوده، ديگرى را اجير نمايند و اگر چيزى زياد آمد، در صورتى كه وصيّت كرده باشد و ورثه اجازه بدهند، براى تمام نمازهاى او اجير بگيرند و اگر اجازه ندهند، ثلث آن را به مصرف نماز خودش برسانند.

نماز جمعه
مسأله 1731)

نماز جمعه مثل نماز صبح دو ركعت است، با اين تفاوت كه دو قنوت و دو خطبه دارد كه بعداً بيان خواهد شد.

مسأله 1732)

نماز جمعه در زمان حضور امام عليه السلام به جاى ظهر خوانده مى شود و در زمان غيبت اگر كسى نماز جمعه بخواند، بعيد نيست نماز ظهر او ساقط شود، ولى بنابر احتياط نماز ظهر را بجا بياورد.

مسأله 1733)

اوّل وقت نماز جمعه زوال آفتاب(ظهر شرعى) و آخر وقت آن تا زمانى است كه سايه شاخص به اندازه خودش شود و احتياط آن است كه بعد از زوال تأخير ننمايند. بنابر اين خواندن نماز جمعه قبل از زوال(اذان ظهر) صحيح نيست و اگر آن را به قدرى تأخير بيندازند كه سايه شاخص به اندازه خودش شود، بايد نماز ظهر بخوانند.

مسأله 1734)

نماز جمعه قضا ندارد و اگر وقت آن فوت شود، نماز جمعه هم فوت شده و بايد نماز ظهر بخواند و اگر آن را هم ترك كرد، نماز ظهر را قضا مى كند.

مسأله 1735)

اگر مشغول نماز جمعه شد، ولو با درك نمودن تكبيرةالاحرام و بعد وقت نماز جمعه خارج شد، بايد نماز جمعه را تمام كند و در اين حكم بين امام و مأموم فرقى نيست.

مسأله 1736)

اگر مقدار دو خطبه كوتاه بخواند و فقط يك ركعت از نماز جمعه را در باقى مانده وقت درك نمايد، نماز جمعه را درك كرده و صحيح مى باشد.

مسأله 1737)

اگر مأموم در ركعت دوم بعد از قنوت اشتباهاً به ركوع برود، چنانچه قبل از رسيدن به حدّ ركوع يادش بيايد ركوع كرده، بايد به سجده برود و نماز جمعه اش صحيح است، امّا اگر بعد از رسيدن به ركوع متوجّه شود، نماز جمعه اش باطل است و بايد نماز ظهر بخواند.

مسأله 1738)

اگر نماز جمعه در حقّ شخصى واجب معيّن شود، ولى نماز ظهر بخواند، نمازش باطل است و بر او واجب است به نماز جمعه اى كه تشكيل شده برود، چنانچه به نماز جمعه رسيد، اداى واجب مى كند و اگر نرسيد نماز ظهر را دوباره مى خواند و در اين حكم فرقى بين كسى كه عمداً اين كار را انجام دهد و كسى كه از روى فراموشى آن را انجام داده باشد وجود ندارد، بلى اگر نماز ظهر را از روى فراموشى بخواند و در اثنا يا بعد از تمام شدن آن معلوم شود قبل از شروع به ظهر يا در حالى كه نماز ظهر را مى خوانده، متمكّن از جمعه نبوده، بعيد نيست اين نماز ظهر كافى باشد و احتياج به دوباره خواندن نباشد.

مسأله 1739)

اگر شرايط نماز جمعه كامل نباشد، ولى اميد داشته باشد كه تا قبل از خروج وقت كامل شود، خواه گمان به درك يك ركعت داشته باشد يا آن را احتمال بدهد، حكم به جواز شروع نماز ظهر محلّ اشكال است و بنابر احتياط لازم صبر كند تا تكليفش روشن شود.

مسأله 1740)

اگر كسى مكلّف به نماز جمعه باشد و يقين كند كه به اندازه انجام كمترين واجبات نماز وقت دارد، يعنى مى تواند دو خطبه و دو ركعت نماز كوتاه، ولو بدون سوره بخواند، در اين صورت نماز جمعه بر او واجب مى شود و اگر يقين كند يا اين كه ظن داشته باشد كه به اندازه دو خطبه و دو ركعت كوتاه وقت ندارد، نماز جمعه از او فوت شده و بايد نماز ظهر بخواند.

مسأله 1741)

وسعت داشتن وقت نسبت به مأموم شرط نيست، بنابر اين اگر مأموم نتواند در اوّل نماز به خطبه امام حاضر شود، ولى بتواند با امام ركعت اوّل نماز جمعه را درك كند، چه قبل از ركوع رفتن امام باشد و چه در حال ركوع او، بايد نماز جمعه را بخواند.

مسأله 1742)

اگر امام را در حال ركوع ركعت دوم درك كند، جمعه را درك كرده و پس از سلام امام، ركعت دوم خود را با هر سوره اى كه بخواهد، فرادى مى خواند.

مسأله 1743)

اگر تكبير گفت و به ركوع رفت و بعد شك كرد كه آيا امام در حال ركوع بوده يا اين كه در حال برخواستن از ركوع، جمعه را درك نكرده و بايد نماز ظهر را بخواند.

مسأله 1744)

اگر به جهت ازدحام مردم نتوانست دو سجده ركعت اوّل را با امام بجا آورد، بنابر احتياط لازم نماز جمعه را به همان صورت تمام مى كند و بعد از آن نماز ظهر مى خواند.

شرايط وجوب و صحّت نماز جمعه
مسأله 1745)

نماز جمعه واجب يا صحيح نمى شود مگر اين كه شرايط آن فراهم گردد و شرايط وجوب و صحّت نماز جمعه چند چيز است:

اوّل: وجود سلطان عادل يا كسى كه سلطان عادل او را براى خصوص نماز جمعه يا براى آن و ساير مناصب به نحو عموم نصب كرده باشد،

مسأله 1746)

مراد از سلطان عادل، امام معصوم عليه السلام در زمان حضور آن حضرت است و امّا در زمان غيبت امام عليه السلام، مراد فقيه جامع الشرايط است كه بايد به نظر او رجوع شود.

مسأله 1747)

لازم نيست امام جمعه فقيه جامع الشرايط باشد، بلكه هر شخصى كه بتواند خطبه بخواند و داراى شرايطى كه در مسأله 1766 بيان مى شود باشد، مى تواند امام جمعه بشود.

دوم: آن كه با جماعت باشد، پس فرادى نماز جمعه نمى شود و اگر فرادى بخواند يا عمداً قصد فرادى كند، نمازش باطل مى شود.

مسأله 1748)

در حال اختيار در هيچ حالى - چه قبل از ركوع و چه بعد از آن - در نماز جمعه قصد انفراد جايز نيست و فقط در حال عذر و اضطرار قصد انفراد مانعى ندارد.

سوم: براى تشكيل نماز جمعه بايد تعداد شركت كنندگان از پنج نفر كه يكى از آن ها امام جماعت است، كمتر نباشد و اگر كمتر شد نماز جمعه منعقد و صحيح نمى شود.

چهارم: آن كه قبل از شروع نماز جمعه، بايد امام دو خطبه بخواند، پس اگر به هر دو يا يكى از آن ها و يا به تقديم آنها اخلال نمايد، باطل است.

پنجم: بين دو نماز جمعه كه اقامه مى شود بايد كمتر از يك فرسخ )پنج كيلومتر و نيم( فاصله نباشد، امّا اگر يك فرسخ فاصله شد، مانعى نيست دو نماز جمعه اقامه شود و هر دوى آنها صحيح مى باشد، خواه هر دو با هم بر پا شوند يا يكى مقدّم و ديگرى مؤخّر باشد.

مسأله 1749)

اگر فاصله دو نماز جمعه كمتر از يك فرسخ باشد، در صورتى كه با هم بر پا شوند يعنى در يك لحظه تكبيرةالاحرام بگويند، هر دو باطل مى شوند و اگر وقت باقى است، مى توانند از اوّل نماز جمعه را شروع كنند و اگر باقى نباشد وقت جمعه گذشته و بايد نماز ظهر بخواند.

مسأله 1750)

ملاك تقديم و تأخير، شروع نماز است و خطبه نماز معيار نيست.

مسأله 1751)

معيار در اين كه فاصله بين دو نماز جمعه چقدر است، مقدار فاصله محل برگزارى دو نماز جمعه است، نه شهرى كه در آنجا نماز جمعه بر پا مى شود، پس اگر در شهرى كه چندين فرسخ مساحت دارد، دو نماز جمعه بر پا شود و بين هر كدام از آنها يك فرسخ فاصله باشد، اشكال ندارد.

مسأله 1752)

هر دو خطبه نماز جمعه بايد مشتمل بر حمد و ثناى پروردگار عالم و صلوات و سلام بر پيغمبرصلى الله عليه وآله و آل آن حضرت عليهم السلام باشد و در هر يك از دو خطبه بايد به اطاعت خداى متعال و ترك مخالفت و سفارش به تقوى و پرهيزگارى سفارش شود و در هر خطبه يك سوره كوچك مثل سوره توحيد از قرآن خوانده شود و مستحب است در خطبه دوم علاوه بر آنچه ذكر شد، پيش از سوره بعد از صلوات بر پيغمبرصلى الله عليه وآله، بر ائمه مسلمين عليهم السلام صلوات بفرستد و نام شريف ائمه معصومين عليهم السلام را از اوّل تا آخر ببرد و براى مؤمنين و مؤمنات استغفار بنمايد و مؤمنين را موعظه و نصيحت نمايد و قسمت پند و مصالح اسلام و مسلمين به زبان خودشان گفته شود و آنها را از امور مختلف اجتماعى آگاه نمايند.

مسأله 1753)

در خطبه نماز جمعه بنابر احتياط وجوبى حمد خداى متعال و صلوات بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله بايد به لفظ عربى باشد، مثل »الحمد للّه« و امّا موعظه و نصيحت به غير عربى اشكال ندارد و اگر حاضرين از مأمومين عربى بفهمند، احتياطاً آن ها را نيز به عربى بيان كند.

مسأله 1754)

گوش دادن مأموم به خطبه امام بنابر احتياط، لازم است و احتياط مستحب آن است كه مأمومين در بين خطبه حرف نزنند و روبروى امام بنشينند و به اين طرف و آن طرف نگاه نكنند، البته بعد از خطبه روى گرداندن از قبله و حرف زدن اشكال ندارد.

مسأله 1755)

خطيب جمعه بهتر است در نماز جمعه يكى از خطبه هاى منسوب به اميرالمؤمنين عليه السلام را بخواند و مؤمنين را سفارش اكيد به عمل كردن به وظايف شرعى و دستورات دين مقدّس اسلام بنمايد و آن ها را از عذاب الهى بترساند و به رحمت و غفران خداوند تبارك و تعالى اميدوار كند.

مسأله 1756)

در نماز جمعه هر يك از سوره هاى قرآن را بخواند كافى است، ولى مستحب است بعد از حمد در ركعت اوّل، سوره جمعه و در ركعت دوم سوره منافقون را بخواند و نمازگزار مى تواند سوره جمعه يا سوره ديگرى را از روى نوشته يا قرآن بخواند.

مسأله 1757)

براى مقدار خطبه حدّى معيّن نشده، ولى نبايد آن قدر طول بدهد كه باعث گذشتن وقت نماز جمعه شود.

مسأله 1758)

در نماز جمعه دو قنوت مستحب است، يكى در ركعت اوّل قبل از ركوع كه نمازگزار پس از خواندن قنوت به ركوع مى رود و ديگرى در ركعت دوم بعد از ركوع كه بعد از تمام كردن قنوت به سجده مى رود.

مسأله 1759)

يك اذان براى نماز جمعه كافى است و اذانى كه پيش از خطبه به قصد نماز باشد، نه به قصد اعلام، حرام و بدعت مى باشد و احتياط در آن است كه در روز جمعه براى نماز عصر اذان نگويند.

مسأله 1760)

در نماز جمعه خطيب بايد سرپا بايستد و همان كسى كه خطبه مى خواند، نماز را امامت كند، يعنى امام جماعت همان شخص خطيب باشد و بعد از تمام شدن خطبه اوّل مقدار كمى بنشيند و بعد برخيزد و خطبه دوم را بخواند.

مسأله 1761)

خطبه را طورى بايد بخواند كه حدّاقل چهار نفر از مأمومين كه داراى شرايط مى باشند، هر چند به وسيله بلندگو صداى او را بشنوند.

مسأله 1762)

امام مى تواند دو خطبه را قبل از زوال بخواند، ولى احتياط مستحب آن است كه قبل از زوال خطبه را نخواند.

مسأله 1763)

بنابر احتياط خطيب هنگام خواندن خطبه با طهارت يعنى با وضو و غسل باشد.

مسأله 1764)

مستحب است خطيب عمامه داشته باشد و پاكيزه ترين لباس خود را بپوشد و عطر استعمال كند و در هر حال با وقار و متانت باشد و بُرد يمنى بر دوش بيندازد و بر عصا يا چيزى مانند آن تكيه كند و مستحب است رفتارش مطابق با گفتارش باشد تا نصيحت و موعظه اش در قلوب اثر نمايد و بهتر است داراى فصاحت و شجاعت بوده و از صالحان باشد و در بيان احكام و مصالح مسلمين نترسد.

مسأله 1765)

مكروه است خطيب در بين خطبه حرفى غير آن بزند.

مسأله 1766)

كسى كه امام جمعه مى شود بايد بالغ و عاقل و مرد و عادل و حلال زاده و شيعه دوازده امامى باشد.

مسأله 1767)

شرايطى كه در نماز جمعه گفته شد، مثل فاصله صفوف، در نماز جمعه هم معتبر است.

مسأله 1768)

نماز جمعه بر مرد سالم و عاقل و بالغ واجب است و بر زن و اشخاصى كه سالم نيستند، مثل نابينا و ديوانه و كودك نابالغ و پير مرد و كسى كه حضورش در نماز جمعه موجب مشقّت و حَرَج است، واجب نيست و نيز در وجوب نماز جمعه معتبر است كه بين محلّ او و محلّ اقامه نماز جمعه بيشتر از دو فرسخ فاصله نباشد.

مسأله 1769)

كسى كه نماز جمعه بر واجب نيست، اگر در نماز جمعه حاضر شود و نماز جمعه بخواند، نماز جمعه اش صحيح است.

مسأله 1770)

كسى كه مسافر است، مى تواند در نماز جمعه امامت كند.

مسأله 1771)

كسانى كه مسافر هستند، نمى توانند به تنهايى نماز جمعه بر پا كنند، مگر اين كه قصد اقامت ده روزه نمايند و بعد نماز جمعه بر پا كنند.

مسأله 1772)

اگر در بين خطبه كسانى كه براى نماز جمعه حاضر شده اند، پراكنده شوند و براى نماز برنگردند و تعداد شركت كنندگان كمتر از چهار نفر شود، نماز ظهر بر آنان واجب مى شود و اگر بعد از آن كه اسم خطبه تحقّق پيدا كرد، پراكنده شوند و بعد برگردند، لازم نيست خطبه را دوباره بخوانند.

مسأله 1773)

اگر مأمومين بعد از اين كه امام تكبيرةالاحرام گفت، پراكنده شوند و كسى باقى نماند، نماز جمعه باطل مى شود و اگر مأمومين تكبير گفته بودند و بعد از آن پراكنده شدند، امام نماز را تمام كند و احتياطاً نماز ظهر را نيز بخواند.

مسأله 1774)

اگر امام جمعه در اثناى نماز بميرد يا مجنون شود، نماز جمعه باطل نمى شود و جايز است كه مأمومين يك نفر از خود را كه اقتدا كردن به او جايز است، يعنى جامع تمام شرايط امامت باشد، جلو بيندازند و بقيّه نماز را با او بخوانند و بنابر احتياط مأمومين تجديد نيّت اقتدا نيز بكنند.

مسأله 1775)

اگر در اثناى نماز حالتى بر امام عارض شود كه نماز او را باطل مى كند، مثل بى هوشى يا حدث، نماز جمعه مأمومين باطل نمى شود و مأمومين در صورت امكان يك نفر از خود را كه اقتدا كردن به او جايز است، يعنى جامع تمام شرايط امامت باشد، جلو بيندازند و بقيّه نماز را با او بخوانند و نماز جمعه را تمام كند.

مسأله 1776)

در دو مسأله قبل كه مأمومين به شخص دومى غير از امام جمعه اقتدا مى كنند، فرقى ندارد كه امام جمعه او را مقدّم كند يا خود مأمومين يا خودش پيش رود و امامت كند.

مسأله 1777)

اگر امام بفهمد وضو نگرفته و يا وضويش باطل بوده، كسى را كه داراى شرايط است به جاى خود قرار مى دهد و مأمومين بقيّه نماز را با او مى خوانند و نمازشان صحيح است.

مسأله 1778)

اگر امام نتوانست شخصى را تعيين كند و مأمومين هم نتوانستند كس ديگرى را جلو بيندازند، بنابر احتياط واجب نماز جمعه را تمام كنند و سپس نماز ظهر را بخوانند.

«احكام روزه

اشاره»
مسأله 1779)

در شريعت مقدّس اسلام براي روزه ثواب هاي بسيار عظيمي ذكر شده است، به ويژه روزه ماه مبارك رمضان. خداوند تبارك و تعالي مي فرمايد:» روزه براي من است و خودم ثواب آن را مي دهم.

»مسأله 1780) روزه آن است كه انسان براي انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب از چيزهايي كه روزه را باطل مي كند و شرح آنها بعداً گفته مي شود، خود داري نمايد.

«نيّت»
مسأله 1781)

لازم نيست انسان نيّت روزه را از قلب خود بگذراند يا مثلاً بگويد فردا را روزه مي گيرم، بلكه همين قدر كه براي انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند، انجام ندهد كافيست و براي آن كه يقين كند تمام اين مدّت را روزه بوده، بايد مقداري پيش از اذان صبح و مقداري هم بعد از مغرب از انجام كاري كه روزه را باطل مي كند، خود داري نمايد.

مسأله 1782)

احتياط واجب آن است كه انسان هر شب از ماه رمضان براي روزه فرداي آن شب نيّت كند و نيّت روزه همه ماه لازم نيست، زيرا در ماه مبارك رمضان روزه هر روز، يك عمل مستقل است و همه ماه يك عمل نيست، ولي بهتر است اوّل ماه هم نيّت روزه همه ماه را بنمايد.

مسأله 1783)

وقت نيّت روزه ماه رمضان از اوّل شب است تا اذان صبح و اگر از اوّل شب نيّت كند، بايد تا طلوع صبح به نيّت خود باقي باشد.

مسأله 1784)

وقت نيّت روزه مستحبي از اوّل شب است تا موقعي كه به اندازه نيّت كردن به مغرب وقت مانده باشد كه اگر تا اين وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و نيّت روزه مستحبي كند، روزه او صحيح است.

مسأله 1785)

كسي كه پيش از اذان صبح از روي غفلت يا ندانستن بدون نيّت روزه خوابيده است، اگر پيش از ظهر بيدار شود و نيّت كند، روزه او صحيح است، چه روزه واجب باشد چه مستحب و احتياط مستحب آن است كه رجاءً در ماه رمضان نيّت تمام كند و بعد روزه آن روز را قضا كند و اين حكم در روزه واجب مضيّق هم جاري است.

مسأله 1786)

اگر انسان بعد از ظهر بيدار شود، نمي تواند نيّت روزه واجب نمايد، ولي در ماه رمضان بايد از كارهايي كه روزه را باطل مي كند خود داري كند.

مسأله 1787)

اگر بخواهد غير روزه ماه رمضان روزه ديگري بگيرد، بايد آن را معيّن نمايد، مثلاً نيّت كند كه روزه قضا يا روزه نذر مي گيرم، ولي در ماه رمضان لازم نيست نيّت كند كه روزه ماه رمضان مي گيرم و همچنين است حكم روزه مستحبي و روزه اي كه زمانش معيّن است، بلكه اگر نداند ماه رمضان است يا فراموش نمايد و روزه ديگري را نيّت كند، روزه ماه رمضان حساب مي شود.

مسأله 1788)

اگر بداند ماه رمضان است و عمداً نيّت روزه غير ماه رمضان كند، نه روزه ماه رمضان حساب مي شود و نه روزه اي كه قصد كرده است.

مسأله 1789)

اگر مثلاً به نيّت روز اوّل ماه، روزه بگيرد بعد بفهمد دوم يا سوم بوده، روزه او صحيح است.

مسأله 1790)

اگر پيش از اذان صبح نيّت كند و بيهوش شود و در بين روز به هوش آيد، بنا بر احتياط واجب بايد روزه آن روز را تمام نمايد و اگر تمام نكرد، قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1791)

اگر پيش از آن كه نيّت كند بيهوش شود و پيش از ظهر به هوش آيد، احتياط واجب آن است كه نيّت روزه كند و روزه آن روز را تمام نمايد و اگر تمام نكرد، قضا كند.

مسأله 1792)

اگر پيش ازاذان صبح نيّت كند و مست شود و در بين روز به هوش آيد، احتياط واجب آن است كه روزه آن روز را تمام كند و قضاي آن را هم به جا آورد.

مسأله 1793)

اگر پيش از اذان صبح نيّت كند و بخوابد و بعد از مغرب بيدار شود، روزه اش صحيح است.

مسأله 1794)

اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است و پيش از ظهر متوجّه شود، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بايد نيّت كند و روزه او صحيح است و اگر كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد يا بعد از ظهر متوجّه شود كه ماه رمضان است، روزه او باطل مي باشد، ولي بايد تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند، انجام ندهد و بعد از ماه رمضان هم آن روزه را قضا نمايد.

مسأله 1795)

اگر بچّه پيش از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود، بايد روزه بگيرد و اگر بعد از اذان صبح بالغ شود، چنانچه پيش از ظهر باشد و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، احتياط واجب آن است كه نيّت كند و روزه بگيرد و اگر نيّت نكرد، قضاي آن را به جا آورد، امّا اگر بعد از ظهر بالغ شد يا كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده بود، لازم نيست بقيّه روز را روزه بگيرد و بايد آن روز را قضا نمايد، امّا اگر تَبَرُّعاً نيّت روزه كرده بود و افطار نكرده بود، بعد از آن كه بالغ شد، واجب است روزه را تمام كند و اگر تمام نكرد قضاي آن روز بر او واجب است.

مسأله 1796)

كسي كه براي به جا آوردن روزه ميّتي اجير شده، اگر روزه مستحبي بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 1797)

كسي كه روزه قضا دارد، نمي تواند روزه مستحبي بگيرد، مگر اين كه در سفر باشد و قائل شويم روزه مستحبّي مسافر جايز است و يا در مدينه منوّره قصد كند سه روز براي حاجتي روزه بگيرد كه در اين صورت اگر روزه بگيرد صحيح است، همچنين بنا بر احتياط واجب اگر روزه واجب ديگري داشته باشد، روزه مستحبي نگيرد و چنانچه فراموش كند و روزه مستحبي بگيرد، در صورتي كه پيش از ظهر يادش بيايد، روزه مستحبي او به هم مي خورد و مي تواند نيّت خود را به روزه واجب برگرداند و اگر بعد از ظهر متوجّه شود، روزه اش باطل است و اگر بعد از مغرب يادش بيايد، روزه اش صحيح است.

مسأله 1798)

اگر غير از روزه ماه رمضان روزه معيّن ديگري بر انسان واجب باشد، مثلاً نذر كرده باشد كه روز معيّني را روزه بگيرد، چنانچه عمداً تا اذان صبح نيّت نكند، روزه اش باطل است و اگر نداند كه روزه آن روز بر او واجب است، به اين معني كه حكم خدا را بداند ولي اشتغال ذمه اش را به آن روز نمي داند يا فراموش كند و پيش از ظهر يادش بيايد، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند، انجام نداده باشد و بدون تأخير نيّت كند، روزه او صحيح است و گرنه باطل مي باشد.

مسأله 1799)

اگر براي روزه واجب غير معيّني، مثل روزه كفّاره عمداً تا نزديك ظهر نيّت نكند اشكال ندارد، بلكه اگر پيش از نيّت تصميم داشته باشد كه روزه نگيرد يا ترديد داشته باشد كه بگيرد يا نه، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و پيش از ظهر نيّت كند، روزه او صحيح است.

مسأله 1800)

اگر در ماه رمضان پيش از ظهر كافر مسلمان شود و از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بنا بر احتياط واجب بايد نيّت روزه كند و روزه را تمام نمايد و اگر آن روز را روزه نگيرد، قضاي آن را به جا آورد و اگر كارهايي كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد، بنا بر احتياط بقيّه آن روز را امساك كند.

مسأله 1801)

اگر بيمار پيش از ظهر ماه رمضان خوب شود و از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و امساك براي او ضرر نداشته باشد، احتياط واجب آن است كه نيّت روزه كند و آن روز را روزه بگيرد و چنانچه بعد از ظهر خوب شود روزه آن روز بر او واجب نيست.

مسأله 1802)

روزي را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اوّل ماه رمضان واجب نيست روزه بگيرد و اگر بخواهد روزه بگيرد، نمي تواند نيّت روزه ماه رمضان كند يا نيّت كند كه اگر ماه رمضان است روزه ماه رمضان و اگر ماه رمضان نيست، روزه قضا و يا مانند آن باشد، بلكه بايد نيّت روزه قضا و مانند آن بنمايد و چنانچه بعد معلوم شود ماه رمضان بوده، از ماه رمضان حساب مي شود و در صورتي كه قصد كند آنچه را كه فعلاً خدا از او خواسته است انجام دهد و بعد معلوم شود ماه رمضان بوده نيز كافيست و بهتر آن است قصد روزه قضا يا روزه مستحب بنمايد.

مسأله 1803)

اگر روزي را كه شك دارد آخر شعبان است يا اوّل ماه رمضان، به نيّت روزه قضا يا روزه مستحبي و مانند آن روزه بگيرد و در بين روز بفهمد كه ماه رمضان است، بايد نيّت روزه ماه رمضان كند.

مسأله 1804)

اگر در روزه واجب معيّني مثل روزه ماه رمضان مردّد شود كه روزه خود را باطل كند يا نه يا قصد كند كه روزه را باطل كند، روزه اش باطل مي شود، اگر چه از قصدي كه كرده توبه نمايد و كاري هم كه روزه را باطل مي كند، انجام ندهد، اگر مردّد شدن به جهت رخ دادن چيزي باشد كه نمي داند مبطل روزه است، روزه اش صحيح است.

مسأله 1805)

در روزه مستحب و روزه واجبي كه وقت آن معيّن نيست، مثل روزه كفّاره، اگر قصد كند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد يا مردّد شود كه به جا آورد يا نه، چنانچه به جا نياورد و پيش از ظهر در واجب و پيش از مغرب در مستحب دوباره نيّت روزه نمايد، روزه او صحيح است، بلكه در روزه معيّن مستحبي تا قبل از غروب هم نيّت كند كافي است.

كارهايي كه روزه را باطل مي كند
اشاره»
مسأله 1806)

نه كار روزه را باطل مي كند:

اوّل:

خوردن و آشاميدن،

دوم:

نزديكي (جماع)،

سوم:

استمنا،

چهارم:

دروغ بستن به خدا و پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و جانشينان پيغمبر عَلَيْهم ُالسَّلَام،

پنجم:

رساندن غبار غليظ به حلق،

ششم:

فرو بردن تمام سر در آب،

هفتم:

باقي ماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح،

هشتم:

اماله كردن با چيزهاي روان،

نهم:

قي كردن.

احكام اين موارد در مسائل آينده گفته مي شود.

1 - خوردن و آشاميدن
مسأله 1807)

اگر روزه دار عمداً چيزي بخورد يا بياشامد، روزه او باطل مي شود، چه خوردن و آشاميدن آن چيز معمول باشد، مثل نان و آب، چه معمول نباشد، مثل خاك و شيره و چه كم باشد يا زياد، حتّي اگر مسواك را از دهان بيرون آورد و دوباره به دهان ببرد و رطوبت آن را فرو برد، روزه او باطل مي شود، مگر آن كه رطوبت مسواك در آب دهان طوري از بين برود كه رطوبت خارج به آن گفته نشود.

مسأله 1808)

وارد كردن دستگاه هاي پزشكي - مانند لوله اندوسكپي - به داخل معده براي انجام عملياتي مثل گرفتن عكس و نمونه برداري، بدون اين كه چيزي با آن داخل معده شود، ظاهراً اشكال ندارد، چون به اين كار خوردن و آشاميدن نمي گويند.

مسأله 1809)

اگر موقعي كه مشغول غذا خوردن است بفهمد صبح شده، بايد لقمه را از دهان بيرون آورد و چنانچه عمداً فرو ببرد، روزه اش باطل است و به دستوري كه بعداً گفته خواهد شد، كفّاره هم بر او واجب مي شود.

مسأله 1810)

اگر روزه دار سهواً چيزي بخورد يا بياشامد، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1811)

تزريق آمپولي كه به جاي دوا و غذا به كار مي رود روزه را باطل نمي كند، چون خوردن و آشاميدن بر آن صدق نمي كند اگر چه احتياط مستحب آن است كه روزه دار از تزريق آنها خود داري كند ولي تزريق آمپولي كه عضو را بي حس مي كند اشكال ندارد.

مسأله 1812)

اگر روزه دار چيزي را كه لاي دندان مانده است عمداً فرو برد، روزه اش باطل مي شود، بلكه اگر آن چيز فاسد شده باشد طوري كه از خبائث حساب شود مثل خوردن حرام، موجب لزوم كفاره جمع مي شود.

مسأله 1813)

كسي كه مي خواهد روزه بگيرد، لازم نيست پيش از اذان دندانها را خلال كند، ولي اگر بداند غذايي كه لاي دندان مانده در روز فرو مي رود، چنانچه خلال نكند و چيزي از آن فرو رود، روزه اش باطل مي شود و اگر فرو نرود، هم صحّت روزه او خالي از اشكال نيست.

مسأله 1814)

فرو بردن آب دهان، اگر چه به واسطه خيال كردن ترشي و مانند آن در دهان جمع شده باشد، روزه را باطل نمي كند.

مسأله 1815)

فرو بردن اخلاط سر و سينه، تا به فضاي دهان نرسيده، اشكال ندارد، ولي اگر داخل فضاي دهان شود، احتياط واجب آن است كه آن را فرو نبرند.

مسأله 1816)

اگر روزه دار به قدري تشنه شود كه بترسد از تشنگي بميرد مي تواند، بلكه واجب مي شود به اندازه اي كه از مردن نجات پيدا كند، آب بياشامد، ولي روزه او باطل مي شود، بلكه اگر بترسد كه به او ضرر برسد يا اين كه اگر آب نخورد به سختي مي افتد مي تواند به اندازه اي كه رفع ضرر و خستگي شود آب بياشامد و اگر ماه رمضان باشد، بايد در بقيّه روز از به جا آوردن كاري كه روزه را باطل مي كند، خود داري نمايد.

مسأله 1817)

كسي كه معتاد است و نمي تواند در ماه رمضان يا ماه هاي ديگري با ترك مصرف موادي مانند ترياك، روزه بگيرد يا آن را قضا نمايد، اگر مضطر باشد بايد به قدر رفع ضرورت اكتفا كند و از مصرف بيشتر از ضرورت خود داري نمايد و بنا بر احتياط يك مد براي هر روز كفاره پرداخت نمايد، امّا چنانچه ممكن باشد، بايد خود را درمان كند و روزه كامل بگيرد.

مسأله 1818)

جويدن غذا براي كودكان يا پرنده و چشيدن غذا و مانند اينها كه معمولاً به حلق نمي رسد، اگر چه اتّفاقاً به حلق برسد، روزه را باطل نمي كند، ولي اگر روزه دار از اوّل بداند كه به حلق خواهد رسيد، روزه اش باطل مي شود و بايد قضاي آن را بگيرد و كفّاره هم بر او واجب است و در اين فرض اگر به حلق نرسيد، احتياطاً قضاي آن را بگيرد.

مسأله 1819)

ضعف زياد در كودكاني كه تازه بالغ شده اند يا جواناني كه ناتوانند، مجوّز افطار نمي شود، بلي اگر به حد عسر و حرج برسد كه طاقت فرسا باشد، مي توانند به قدر ضرورت بخورند و روزه را هم قضا كنند.

مسأله 1820)

انسان نمي تواند براي ضعف، روزه را بخورد، ولي اگر ضعف او به قدريست كه معمولاً نمي شود آن را تحمّل كرد، خوردن روزه اشكال ندارد.

2 - نزديكي (جماع)
مسأله 1821)

نزديكي (جماع) روزه را باطل مي كند، اگر چه فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد.

مسأله 1822)

اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد، روزه باطل نمي شود و نيز كسي كه آلتش را بريده اند، اگر كمتر از ختنه گاه داخل كند، روزه اش باطل نمي شود، بلي اگر قصد دخول داشته باشد، با علم به مفطر بودن دخول، ولي دخول واقع نشود يا در وقوع آن شك كند، روزه اش باطل و قضاي آن واجب است.

مسأله 1823)

اگر عمداً نزديكي نمايد و شك كند كه به اندازه ختنه گاه داخل شده يا نه، روزه اش صحيح است.

مسأله 1824)

اگر فراموش كند كه روزه است و نزديكي نمايد يا او را وادار به نزديكي نمايند، به طوري كه بي اختيار شود، مثل اين كه دست و پاي او را ببندند و با او نزديكي كنند، به طوري كه اراده او دخالتي نداشته باشد، روزه اش باطل نمي شود، ولي اگر در بين نزديكي يادش بيايد يا ديگر مجبور نباشد، بايد فوراً از حالت نزديكي خارج شود و اگر خارج نشود، روزه اش باطل است، امّا اگر كسي كه مي خواهد او را وادار به نزديكي نمايد كاري كند كه روزه دار خودش با رغبت، تن به نزديكي بدهد، مثلاً از ترس اين كه ضرري به او برساند، نزديكي كند هر چند گناه نكرده، ولي روزه اش باطل مي شود و قضا هم دارد.

3 - استمنا
مسأله 1825)

اگر روزه دار استمنا كند، يعني با خود يا با ديگري به غير از نزديكي، كاري كند كه مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1826)

اگر بي اختيار مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل نيست، ولي اگر كاري كند كه بي اختيار مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل مي شود، بلكه اگر كاري كند كه بداند بي اختيار مني از او بيرون خواهد آمد، اگر چه مني هم بيرون نيايد، روزه اش بنا بر احتياط باطل مي شود و اگر اطمينان داشته باشد كه مني از او بيرون نمي آيد، ولي اتّفاقاً بي اختيار مني بيرون آمد، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1827)

هرگاه روزه دار بداند كه اگر در روز بخوابد، محتلم مي شود، يعني در خواب مني از او بيرون مي آيد، مي تواند بخوابد، مخصوصاً در صورتي كه به سبب نخوابيدن به زحمت بيفتد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه تا به زحمت نيفتد نخوابد.

مسأله 1828)

اگر روزه دار در حال بيرون آمدن مني از خواب بيدار شود، واجب نيست از بيرون آمدن آن جلوگيري كند.

مسأله 1829)

روزه داري كه محتلم شده، مي تواند ادرار كند و به دستوري كه در احكام استبرا گفته شد، استبرا نمايد، اگر چه بداند به واسطه ادرار يا استبرا كردن باقي مانده مني از مَجري بيرون مي آيد، امّا در صورتي كه غسل كرده باشد نمي تواند استبرا كند و اگر استبرا كرد، صحّت روزه اش محل تأمّل است، پس احتياط آن است كه استبرا را بر غسل مُقَدَّم كند.

مسأله 1830)

روزه داري كه محتلم شده، اگر بداند مني در مَجري مانده و در صورتي كه پيش از غسل ادرار نكند، بعد از غسل از آن بيرون مي آيد، بنا بر احتياط واجب بايد پيش از غسل ادرار كند.

مسأله 1831)

كسي كه مي داند اگر عمداً مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل مي شود، در صورتي كه به قصد بيرون آمدن مني با كسي بازي و شوخي كند، اگر چه مني از او بيرون نيايد، بنا بر احتياط واجب بايد روزه را تمام كند و قضا هم بنمايد.

مسأله 1832)

اگر روزه دار بدون قصد بيرون آمدن مني با كسي بازي و شوخي كند، چنانچه اطمينان دارد كه مني از او خارج نمي شود، اگر چه اتّفاقاً مني بيرون آيد، روزه اش صحيح است، ولي اگر اطمينان ندارد، در صورتي كه مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل است.

4 - دروغ بستن به خدا و پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم
مسأله 1833)

اگر روزه دار با گفتن يا به نوشتن يا به اشاره و مانند اينها به خدا و پيغمبران و جانشينان پيغمبر عَلَيْهم ُالسَّلَام عمداً نسبت دروغ بدهد، اگر چه فوراً بگويد دروغ گفتم يا توبه كند، روزه اش باطل است و احتياط واجب آن است كه به حضرت زهرا عَلَيْهاالسَّلَام هم نسبت دروغ ندهد.

مسأله 1834)

اگر بخواهد خبري را كه نمي داند راست است يا دروغ نقل كند، بنا بر احتياط واجب بايد از كسي كه آن خبر را گفته يا از كتابي كه آن خبر در آن نوشته شده، نقل نمايد.

مسأله 1835)

اگر چيزي را به اعتقاد اين كه راست است، از قول خدا يا پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نقل كند و بعد بفهمد دروغ بوده، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1836)

اگر بداند دروغ بستن به خدا و پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روزه را باطل مي كند و چيزي را كه مي داند دروغ است به آنان نسبت دهد و بعداً بفهمد آنچه كه گفته راست بوده، چون قصد داشته كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، روزه اش باطل است و در روزه ماه رمضان بايد تا مغرب از كارهايي كه روزه را باطل مي كنند، اجتناب كند، هر چند احتياط مستحب آن است كه روزه را تمام نموده و بعد آن را قضا كند.

مسأله 1837)

اگر دروغي را كه ديگري ساخته عمداً به خدا و پيغمبر و جانشينان پيغمبر نسبت دهد، روزه اش باطل مي شود، ولي اگر از قول كسي كه آن دروغ را ساخته نقل كند، اشكال ندارد.

مسأله 1838)

اگر از روزه دار بپرسند كه آيا پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم چنين مطلبي فرموده اند و او جايي كه در جواب بايد بگويد نه، عمداً بگويد بلي يا جايي كه بايد بگويد بلي، عمداً بگويد نه، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1839)

اگر از قول خدا يا پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم حرف راستي را بگويد، بعد بگويد دروغ گفتم و منظورش اين باشد كه آنچه گفته خدا و پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نگفته و اثبات يا نفي خبر خودش را قصد نكند يا در شب دروغي به آنان نسبت دهد و فرداي آن كه روزه است، بگويد آنچه ديشب گفتم راست است، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1840)

اگر در ماه رمضان روايت يكي از ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام را عمداً به امام معصوم ديگري نسبت دهد، مثلاً روايت امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام را عمداً به امام باقر عَلَيْهِ السَّلَام نسبت بدهد، روزه اش باطل است و اگر اين نسبت دادن به دليل سهو و خطا بوده، روزه اش اشكال ندارد.

5 - رسانيدن غبار غليظ به حلق
مسأله 1841)

رساندن غبار غليظ به حلق روزه را باطل مي كند، چه غبارِ چيزي باشد كه خوردن آن حلال است مانند آرد يا غبار چيزي باشد كه خوردن آن حرام است مثل خاك و بنا بر احتياط واجب بايد غباري را كه غليظ هم نيست به حلق نرساند.

مسأله 1842)

اگر به واسطه باد، غبار غليظي ايجاد شود و انسان با اين كه متوجّه است، مواظبت نكند و به حلق برسد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1843)

احتياط واجب آن است كه روزه دار بخار غليظ و دود سيگار و تنباكو و مانند اينها را هم به حلق نرساند.

مسأله 1844)

اگر مواظبت نكند و غبار يا بخار يا دود و چيزهايي مانند اينها داخل حلق شود، چنانچه اطمينان داشته كه به حلق نمي رسد، روزه اش صحيح است، ولي اگر اطمينان ندارد، احتياط واجب آن است كه مواظبت كند و آن روزه را قضا نمايد.

مسأله 1845)

اگر فراموش كند كه روزه است و مواظبت نكند يا بي اختيار غبار و مانند آن به حلقش برسد، روزه اش باطل نمي شود و چنانچه ممكن است بايد آن را بيرون كند.

6 - فرو بردن سر در آب
مسأله 1846)

اگر روزه دار عمداً تمام سر را در آب فرو بَرد، اگر چه باقي بدن او از آب بيرون باشد، بنا بر احتياط واجب روزه اش باطل مي شود، ولي اگر تمام بدن را آب بگيرد و مقداري از سر بيرون باشد، روزه باطل نمي شود.

مسأله 1847)

اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر آن را دفعه ديگر در آب فرو برد و قصدش فرو بردن تمام سر در آب نبوده باشد، روزه اش باطل نمي شود، امّا اگر قصدش فرو بردن تمام سر در آب بوده، به خاطر اين قصد احتياط آن است كه بين اتمام روزه و قضا جمع كند.

مسأله 1848)

اگر به قصد اين كه تمام سر را زير آب ببرد، در آب فرو برود و شك كند كه تمام سر زير آب رفته يا نه، روزه اش باطل است.

مسأله 1849)

اگر شك كند كه تمام سر زير آب رفته يا نه، روزه اش صحيح است.

مسأله 1850)

اگر تمام سر زير آب برود، ولي مقداري از موها بيرون بماند، روزه باطل مي شود.

مسأله 1851)

احتياط واجب آن است كه سر را در گلاب و در آب هاي مضاف ديگر هم فرو نبرد، ولي در چيزهاي ديگري كه روان است، اشكال ندارد.

مسأله 1852)

اگر روزه دار بي اختيار در آب بيفتد و تمام سر او را آب بگيرد يا فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد، روزه او باطل نمي شود.

مسأله 1853)

اگر با اطمينان به اين كه آب سر او را نمي گيرد، خود را در آب بيندازد و آب تمام سر او را بگيرد، روزه اش اشكال ندارد.

مسأله 1854)

اگر فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد يا ديگري به زور سر او را در آب فرو ببرد، چنانچه در زير آب يادش بيايد كه روزه است يا آن شخص، دست خود را بردارد، بايد فوراً سر را بيرون آورد و چنانچه بيرون نياورد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1855)

اگر فراموش كند كه روزه است و به نيّت غسل سر را در آب فرو برد، روزه و غسلش صحيح است.

مسأله 1856)

اگر بداند كه روزه است و عمداً براي غسل سر را در آب فرو برد، دو حالت دارد:

اوّل:

چنانچه روزه او مثل روزه ماه رمضان واجب معيّن باشد، روزه و غسل هر دو باطل است؛

دوم:

اگر روزه مستحبّي باشد يا روزه واجبي باشد كه مثل روزه كفّاره وقت معيّني ندارد، روزه باطل است و غسلش به شرطي صحيح مي باشد كه تمام كردن روزه واجب نبوده و باطل كردن آن شرعاً جايز باشد، مثل روزه قضاي ماه رمضان قبل از ظهر كه در همين فرض اگر بعد از ظهر باشد، غسل و روزه هر دو باطل مي شوند.

مسأله 1857)

اگر شخصي روزه اش را عمداً باطل كند، نبايد غسل ارتماسي كند، البته اگر چنين كاري كرد، بعيد نيست غسلش صحيح باشد، ولي احتياط در ترك است.

مسأله 1858)

اگر براي آن كه كسي را از غرق شدن نجات دهد، سر را در آب فرو برد، اگر چه نجات دادن او واجب باشد، روزه اش باطل مي شود.

7 - باقي ماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح
مسأله 1859)

اگر شخص جنب در روزه ماه مبارك رمضان يا قضاي آن عمداً تا اذان صبح غسل نكند يا اگر وظيفه او تيمّم است، عمداً تيمّم ننمايد، روزه اش باطل است و در روزه هاي واجب ديگر بطلان روزه ثابت نيست، اگر چه احتياط در قضا كردن است، مخصوصاً در روزه واجب موسّع.

مسأله 1860)

اگر در روزه واجبي كه وقت آن معيّن است - مثل روزه ماه رمضان - تا اذان صبح غسل نكند و تيمّم هم ننمايد، به شرطي كه عمدي نباشد، مثل آن كه ديگري نگذارد غسل و تيمّم كند، روزه اش صحيح است.

مسأله 1861)

كسي كه جنب است و مي خواهد روزه واجبي بگيرد كه مثل روزه ماه رمضان وقت آن معيّن است، چنانچه عمداً غسل نكند تا وقت تنگ شود، بايد تيمّم كند و روزه بگيرد و احتياط مستحب آن است كه قضاي آن را هم به جاي آورد هر چند از جهت تأخير غسل گناه كرده، خواه روزه ماه رمضان باشد يا قضاي آن كه وقت آن مُضيّق است يا واجب معيّن ديگر، بلي در قضاي روزه اي كه وقت آن موسّع است، تيمّم مشروع نيست و روزه باطل است.

مسأله 1862)

اگر جنب در ماه رمضان غسل را فراموش كند و بعد از يك روز يادش بيايد، بايد روزه آن روز را قضا نمايد و اگر بعد از چند روز يادش بيايد، بايد روزه هر چند روزي را كه يقين دارد جنب بوده، قضا نمايد، مثلاً اگر نمي داند سه روز جنب بوده يا چهار روز، بايد روزه سه روز را قضا كند.

مسأله 1863)

كسي كه در ماه رمضان جنب بوده و غسل جنابت كرده و چند روز نماز خوانده و روزه گرفته، بعد فهميده كه غسلش باطل بوده، بايد نماز و روزه اش را قضا كند.

مسأله 1864)

كسي كه در شب ماه رمضان براي هيچ كدام از غسل و تيمّم وقت ندارد، اگر خود را جنب كند، روزه اش باطل است و قضا و كفّاره بر او واجب مي شود، ولي اگر براي تيمّم وقت دارد، چنانچه خود را جنب كند، گناه كرده و واجب است تيمّم نمايد و روزه بگيرد و لازم نيست قضا كند، اگر چه جستجو نكردن ناشي از بي مبالاتي باشد، بلي احتياط مستحب آن است كه قضاي آن را هم به جا آورد.

مسأله 1865)

اگر براي آن كه بفهمد وقت دارد يا نه، جستجو نمايد و گمان كند كه به اندازه غسل كردن وقت دارد و خود را جنب كند و بعد بفهمد وقت تنگ بوده، چنانچه تيمّم كند، روزه اش صحيح است و اگر بدون جستجو گمان كند كه وقت دارد و خود را جنب كند و بعد بفهمد وقت تنگ بوده و با تيمّم روزه بگيرد، بنا بر احتياط مستحب بايد روزه آن روز را قضا كند.

مسأله 1866)

كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند كه اگر بخوابد تا صبح بيدار نمي شود، نبايد غسل نكرده بخوابد و چنانچه پيش از غسل بخوابد و تا صبح بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفّاره بر او واجب مي شود.

مسأله 1867)

هر گاه جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود، اگر احتمال بيدار شدن مي دهد و عادت بر خواب مستمر نداشته باشد، خوابيدن جايز است، ولي احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل كردن، نخوابد و اگر عادت بر چنين خوابي داشته باشد و يا اين كه احتمال بيدار شدن نباشد، بنا بر احتياط لازم نبايد بخوابد.

مسأله 1868)

كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد، پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند و با اين تصميم بخوابد و تا اذان صبح خواب بماند، روزه اش صحيح است، مخصوصاً كسي كه عادت دارد بيدار شود. امّا اگر عادت دارد يكسره بخوابد و احتمال ندهد كه بيدار شود، بنا بر احتياط لازم روزه اش را قضا كند و بعيد نيست حكم باقي ماندن بر جنابت به صورت عمدي را داشته باشد كه كفّاره هم لازم شود.

مسأله 1869)

كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه غفلت داشته باشد كه بعد از بيدار شدن بايد غسل كند، در صورتي كه بخوابد و تا اذان صبح خواب بماند، روزه اش صحيح است و قضا و كفّاره بر او واجب نيست، هر چند مطابق احتياط است.

مسأله 1870)

كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل كند يا ترديد داشته باشد كه غسل كند يا نه، در صورتي كه بخوابد و بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفّاره هم بر او لازم است.

مسأله 1871)

اگر شخص جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود و بداند يا احتمال دهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود و تصميم هم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند، چنانچه دوباره بخوابد و تا اذان بيدار نشود، بايد روزه آن روز را قضا كند و اگر از خواب دوم بيدار شود و براي مرتبه سوم بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود، قضاي روزه آن روز بر او واجب مي شود و احتياط مستحب آن است كه در هر دو صورت كفّاره نيز بدهد.

مسأله 1872)

خوابي كه شخص در آن محتلم شده، خواب اوّل حساب نمي شود و اگر پس از بيدار شدن دو مرتبه بخوابد، اين خواب، خواب اوّل حساب مي شود و هنگامي كه مي خواهد بخوابد اگر بداند يا احتمال بدهد كه بيدار مي شود و بنا داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند، چنانچه تا اذان صبح خواب بماند، روزه اش صحيح است و اگر باز هم بخوابد و بداند يا احتمال بدهد كه بيدار مي شود و قصد داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند و تا اذان صبح خواب بماند، بايد قضاي آن روز را بگيرد و احتياط مستحب آن است كه كفّاره هم بدهد و حكم خواب سوم همين طور است.

مسأله 1873)

اگر روزه دار در روز محتلم شود، واجب نيست فوراً غسل كند.

مسأله 1874)

هر گاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده، اگر چه بداند پيش از اذان محتلم شده، روزه اش صحيح است.

مسأله 1875)

كسي كه مي خواهد قضاي روزه ماه رمضان را بگيرد، هر گاه تا اذان صبح جنب بماند، اگر چه عمداً نباشد، روزه اش باطل است.

مسأله 1876)

كسي كه مي خواهد قضاي روزه ماه رمضان را بگيرد، اگر بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده و بداند پيش از اذان محتلم شده است، چنانچه وقت قضاي روزه تنگ است، مثلاً پنج روز روزه قضاي ماه رمضان دارد و پنج روز هم به ماه رمضان مانده است، بنا بر احتياط واجب بايد آن روز را روزه بگيرد و بعد از ماه رمضان هم عوض آن را به جا آورد، امّا اگر وقت قضاي روزه تنگ نيست، روزه اش باطل است.

مسأله 1877)

اگر در روزه واجبي غير روزه ماه رمضان و قضاي آن به صورت غير عمدي تا اذان صبح بر حال جنابت باقي بماند، چنانچه وقت آن روزه معيّن است، مثلاً نذر كرده كه آن روز را روزه بگيرد، روزه اش صحيح است و اگر مثل روزه كفّاره وقت آن معيّن نيست، احتياط مستحب آن است كه غير از آن روز، روز ديگري را روزه بگيرد.

مسأله 1878)

اگر زن در ماه مبارك رمضان، پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و عمداً غسل نكند يا اگر وظيفه او تيمم است عمداً تيمّم نكند، روزه اش باطل است و احتياط مستحب آن است كه ديگر اقسام روزه ها هم همين حكم را داشته باشند.

مسأله 1879)

اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براي غسل وقت نداشته باشد، چنانچه بخواهد روزه واجبي بگيرد كه همانند روزه ماه رمضان وقت معيّني دارد، بايد تيمّم نمايد و بنا بر احتياط مستحب تا اذان صبح بيدار بماند و اگر بخواهد روزه مستحب يا روزه واجبي بگيرد كه مثل روزه كفّاره وقت آن معيّن نيست، لازم نيست تيمم كند و روزه اش صحيح است، هر چند احتياط مستحب آن است كه به تأخير بيندازد تا غسل كند.

مسأله 1880)

اگر زن نزديك اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براي هيچ كدام از غسل و تيمّم وقت نداشته باشد يا بعد از اذان بفهمد كه پيش از اذان پاك شده، چنانچه روزه اش مثل روزه ماه رمضان، واجب معيّن باشد، روزه اش صحيح است و اگر روزه مستحب باشد يا روزه اي باشد كه مثل روزه كفّاره وقت آن معيّن نيست هم همين حكم را دارد.

مسأله 1881)

اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند، اگر چه نزديك مغرب باشد، روزه اش باطل است.

مسأله 1882)

اگر زن غسل حيض يا نفاس را فراموش كند و بعد از يك يا چند روز يادش بيايد، روزه هايي كه گرفته صحيح است.

مسأله 1883)

اگر زن پيش از اذان صبح ماه مبارك رمضان از حيض يا نفاس پاك شود و در غسل كردن كوتاهي كند و تا اذان صبح غسل نكند و در تنگي وقت تيمم هم نكند، روزه اش باطل است، ولي چنانچه كوتاهي نكند، مثلاً منتظر باشد كه حمّام زنانه باز شود، اگر چه سه مرتبه بخوابد و تا اذان غسل نكند و در تنگي وقت تيمم كند و يا از تيمم عاجز باشد، روزه اش صحيح است.

مسأله 1884)

اگر زني كه در حال استحاضه است، غسل هاي خود را به تفصيلي كه در احكام استحاضه گفته شد به جا آورد، روزه او صحيح است.

مسأله 1885)

كسي كه مس ميّت كرده، يعني جايي از بدن خود را به بدن ميّت رسانده، مي تواند بدون غسل مس ميّت روزه بگيرد و اگر در حال روزه هم ميّت را مس نمايد، روزه اش باطل نمي شود.

8 - اماله كردن
مسأله 1886)

اماله كردن با چيز روان، اگر چه از روي ناچاري و براي معالجه باشد، روزه را باطل مي كند، ولي استعمال شياف هايي كه براي معالجه تجويز مي شوند، اشكال ندارد.

9 - قي كردن
مسأله 1887)

هر گاه روزه دار عمداً قي كند، اگر چه به واسطه بيماري و مانند آن ناچار باشد، روزه اش باطل مي شود، ولي اگر سهواً يا بي اختيار قي كند، اشكال ندارد.

مسأله 1888)

اگر در شب چيزي بخورد كه مي داند به واسطه خوردن آن در روز بي اختيار قي مي كند، احتياط واجب آن است كه روزه آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1889)

اگر روزه دار بتواند از قي كردن خود داري كند، چنانچه براي او ضرر و مشقّت نداشته باشد، بايد خود داري كند.

مسأله 1890)

اگر مگس در گلوي روزه دار برود، چنانچه ممكن باشد، بايد آن را بيرون آورد و روزه اش باطل نمي شود، ولي اگر بداند كه به واسطه بيرون آوردن آن، قي مي كند، واجب نيست بيرون بياورد و روزه اش صحيح است.

مسأله 1891)

اگر سهواً چيزي را فرو ببرد و پيش از رسيدن به شكم يادش بيايد كه روزه است، چنانچه ممكن باشد، بايد آن را بيرون آورد و روزه اش صحيح است، بلي اگر به قدري پايين برود كه اگر آن را داخل شكم كند، خوردن نمي گويند، لازم نيست آن را بيرون بياورد و روزه اش صحيح است.

مسأله 1892)

اگر يقين داشته باشد كه به واسطه آروغ زدن، چيزي از گلو بيرون مي آيد كه به آن قي كردن بگويند، نبايد عمداً آروغ بزند، ولي اگر يقين نداشته باشد، اشكال ندارد.

مسأله 1893)

اگر آروغ بزند و چيزي در گلو يا دهانش بيايد، بايد آن را بيرون بريزد، امّا اگر بي اختيار فرو رود، روزه اش صحيح است.

«احكام كارهايي كه روزه را باطل مي كند»
مسأله 1894)

اگر انسان عمداً و از روي اختيار كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، روزه او باطل مي شود و چنانچه از روي عمد نباشد، روزه اش باطل نمي شود، ولي اگر جنب بخوابد و به تفصيلي كه در مسأله 1868 گفته شد، تا اذان صبح غسل نكند، روزه اش باطل است.

مسأله 1895)

اگر روزه دار سهواً يكي از كارهايي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و به خيال اين كه روزه اش باطل شده، عمداً دوباره يكي از آنها را به جا آورد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1896)

اگر چيزي را به زور در گلوي روزه دار بريزند يا سر او را به زور در آب فرو برند، روزه اش باطل نمي شود، ولي اگر روزه دار را مجبور كنند كه روزه خود را باطل كند، مثلاً به او بگويند اگر غذا نخوري ضرر مالي يا جاني به تو مي زنيم و خودش براي جلوگيري از ضرر، چيزي بخورد روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1897)

روزه دار نبايد جايي برود كه مي داند چيزي در گلويش مي ريزند يا مجبورش مي كنند كه خودش روزه خود را باطل كند و اگر برود و چيزي در گلويش بريزند يا از روي ناچاري كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، روزه اش باطل مي شود، بلكه اگر قصد رفتن كند، اگر چه نرود روزه اش باطل است.

مسأله 1898)

براي كارگر جايز نيست در ماه رمضان اجير كاري شود كه موجب ابطال روزه اش شود، مثلاً نمي تواند اجير تخليه آرد بشود، در حالي كه مي داند گَرد آرد به حلقش مي رسد و روزه اش را باطل مي كند.

«آنچه براي روزه دار مكروه است»
مسأله 1899)

چند چيز براي روزه دار مكروه است و از آن جمله است:

1 - دوا ريختن به چشم و سرمه كشيدن، در صورتي كه مزه يا بوي آن به حلق برسد،

2 - انجام دادن هر كاري كه مانند خون گرفتن و حمام رفتن باعث ضعف مي شود،

3 - كشيدن انفيه، اگر نداند كه به حلق مي رسد و اگر بداند به حلق مي رسد، استعمال آن جايز نيست،

4 - بو كردن گياهان معطّر،

5 - نشستن زن در آب،

6 - استعمال شياف،

7 - تر كردن لباسي كه در بدن است،

8 - كشيدن دندان و هر كاري كه به واسطه آن از دهان خون بيايد،

9 - مسواك كردن با چوب تر،

10 - بي جهت آب يا چيزي در دهان كردن.

همچنين مكروه است انسان بدون قصد بيرون آمدن مني زن خود را ببوسد يا كاري كند كه شهوت خود را به حركت آورد و اگر به قصد بيرون آمدن مني باشد، روزه اش

باطل مي شود.

«جاهايي كه قضا و كفّاره واجب است»
مسأله 1900)

اگر در روزه ماه رمضان عمداً قي كند، بايد قضاي آن روز را بگيرد و بنا بر احتياط لازم كفّاره هم بدهد و اگر شب جنب شود و به تفصيلي كه در مسأله1868 گفته شد، بيدار شود و دوباره بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود، فقط بايد قضاي آن روز را بگيرد و اگر عمداً سر به زير آب فرو برد يا با چيزهاي مايع اماله كند، علاوه بر قضا، بنا بر احتياط لازم كفّاره هم بدهد و اگر غير از اينها عمداً كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، در صورتي كه مي دانسته آن كار روزه را باطل مي كند، قضا و كفّاره بر او

واجب مي شود.

مسأله 1901)

اگر به واسطه ندانستن مسأله كاري انجام دهد كه روزه را باطل مي كند، چنانچه مي توانسته مسأله را ياد بگيرد و در ياد گرفتن آن كوتاهي كرده و در هنگام انجام آن عمل توجّه داشته كه شايد مُفطِر باشد، بنا بر احتياط لازم كفّاره واجب مي شود و اگر در وقت انجام آن غفلت داشته و يا يقين داشته كه آن چيز حلال است و مبطل نيست، خواه مي توانسته مسأله را ياد بگيرد و يا در ياد گرفتن مسأله تقصيري نكرده باشد، كفّاره واجب نيست، اگر چه احتياط در پرداخت كفّاره است.

مسأله 1902)

اگر كسي در اوائل بلوغ روزه ماه رمضان را خورده و حالا كه بزرگتر شده، نمي داند قاصر بوده كه كفّاره بر او واجب نباشد يا مقصّر بوده، چنانچه در سرزمين هاي اسلامي باشد، ظاهراً مقصر است و حكم جاهل مقصر در مسأله قبلي بيان شد.

«كفّاره روزه»
مسأله 1903)

كسي كه كفّاره روزه ماه رمضان بر او واجب است، بايد يك بنده آزاد كند يا به دستوري كه در مسأله بعد گفته مي شود، دو ماه روزه بگيرد يا شصت فقير را سير كند يا به هر كدام يك مُد كه تقريباً ده سير است طعام، يعني گندم يا جو و مانند اينها بدهد و بهتر است گندم يا آرد يا نان بدهد، ولي اگر نان داد بيشتر از ده سير بدهد تا مطابق يك مد گندم شود و چنانچه اينها برايش ممكن نباشد، مخيّر است هيجده روز پي در پي روزه بگيرد و يا هر چند مُد كه مي تواند به فقرا طعام بدهد و احتياط مستحب آن است كه طعام دادن به فقرا را اختيار كند و اگر نتواند هيجده روز روزه بگيرد و يا چند مُد طعام بدهد، هر مقدار از اين دو را كه مي تواند عمل كند و اگر آن را هم نتواند انجام دهد بايد استغفار كند، اگر چه مثلاً يك مرتبه بگويد» أَستَغفر اللّه «و احتياط واجب آن است كه هر وقت بتواند كفّاره بدهد.

مسأله 1904)

كسي كه مي خواهد دو ماه كفّاره روزه ماه رمضان را بگيرد، بايد سي و يك روز آن را پي در پي بگيرد و اگر بقيّه آن پي در پي نباشد، اشكال ندارد.

مسأله 1905)

كسي كه مي خواهد دو ماه كفّاره روزه ماه رمضان را بگيرد، نبايد موقعي شروع كند كه در بين سي و يك روز، روزي مانند عيد قربان باشد كه روزه آن حرام است، بلي اگر نمي دانسته اشكال ندارد.

مسأله 1906)

كسي كه بايد پي در پي روزه بگيرد، اگر در بين آن بدون عذر يك روز روزه نگيرد يا وقتي شروع كند كه مي داند در بين آن به روزي مي رسد كه روزه آن واجب است، مثلاً به روزي برسد كه نذر كرده آن روز را روزه بگيرد، بايد روزه ها را از سر بگيرد، بلي اگر نمي دانسته اشكال ندارد.

مسأله 1907)

اگر در بين روزهايي كه بايد پي در پي روزه بگيرد، عذري غير اختياري مثل حيض يا نفاس يا سفري كه مجبور است به آن برود براي او پيش آيد، بعد از بر طرف شدن عذر واجب نيست روزه ها را از سر بگيرد، بلكه بقيّه را بعد از بر طرف شدن عذر غير اختياري به جا مي آورد.

مسأله 1908)

اگر روزه خود را با چيز حرامي باطل كند، چه آن چيز اصلاً حرام باشد، مانند شراب و زنا و يا به جهتي حرام شده باشد، مانند خوردن غذاي حلالي كه براي انسان ضرر دارد و نزديكي با همسر خود در حال حيض، بنا بر احتياط، كفّاره جمع بر او واجب مي شود، يعني بايد يك بنده آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند يا به هر كدام از آنها يك مُد كه تقريباً سه چهارم كيلو است، گندم يا جو يا نان و مانند اينها بدهد و چنانچه هر سه برايش ممكن نباشد، هر كدام آنها كه ممكن است، بايد انجام دهد.

مسأله 1909)

اگر روزه دار دروغي را به خدا و پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم عمداً نسبت دهد، بنا بر احتياط، كفّاره جمع كه تفصيل آن در مسأله پيش گفته شد، بر او واجب مي شود.

مسأله 1910)

اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه نزديكي كند، بنا بر احتياط واجب براي هر دفعه يك كفّاره بدهد و ظاهر اينست كه استمنا نيز حكم نزديكي را دارد و اگر نزديكي او حرام باشد، بنا بر احتياط واجب براي هر دفعه يك كفّاره جمع بدهد.

مسأله 1911)

اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه غير نزديكي، كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، براي همه آنها يك كفّاره كافي است.

مسأله 1912)

اگر روزه دار غير نزديكي، كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و بعد با حلال خود نزديكي نمايد، بنا بر احتياط، براي هر كدام يك كفّاره واجب مي شود.

مسأله 1913)

اگر روزه دار غير نزديكي، كار ديگري كه حلال است و روزه را باطل مي كند انجام دهد، مثلاً آب بياشامد و بعد كار ديگري كه حرام است و روزه را باطل مي كند انجام دهد، مثلاً غذاي حرامي بخورد، يك كفّاره كافي است.

مسأله 1914)

اگر روزه دار آروغ بزند و چيزي در دهانش بيايد، چنانچه عمداً آن را فرو ببرد، روزه اش باطل است و بايد قضاي آن را بگيرد و كفّاره هم بر او واجب مي شود و اگر خوردن آن چيز حرام باشد، مثلاً موقع آروغ زدن خون يا غذايي كه از صورت غذا بودن خارج شده، به دهانش بيايد و عمداً آن را فرو برد، بايد قضاي آن روز را بگيرد و كفّاره جمع هم بر او واجب مي شود.

مسأله 1915)

اگر نذر كند كه روز معيّني را روزه بگيرد، چنانچه در آن روز عمداً روزه خود را باطل كند، بايد يك بنده آزاد كند يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد يا به شصت فقير طعام دهد.

مسأله 1916)

كسي كه مي تواند وقت را تشخيص دهد، اگر به گفته كسي كه مي گويد مغرب شده، افطار كند و بعد بفهمد مغرب نبوده يا شك كند كه مغرب بوده است يا نه، اگر اعتماد به قول او شرعاً جايز نبوده قضا و كفّاره بر او واجب مي شود و اگر اعتماد به گفته آن شخص شرعاً جايز باشد، مثل اين كه اعتماد به گفته شخص عادل و يا اعتماد بر بيّنه كرده باشد، كفّاره لازم نيست و فقط قضا دارد.

مسأله 1917)

كسي كه عمداً روزه خود را باطل كرده، اگر بعد از ظهر مسافرت كند يا پيش از ظهر براي فرار از كفّاره سفر نمايد، كفّاره از او ساقط نمي شود، بلكه اگر قبل از ظهر مسافرتي براي او پيش آمد كند و در رفتن به آن سفر اختيار داشته باشد، كفّاره بر او واجب است.

مسأله 1918)

اگر عمداً روزه خود را باطل كند و بعد عذري مانند حيض يا نفاس يا بيماري برايش پيدا شود، كفّاره بر او واجب نيست، اگر چه احتياط در پرداخت آن است.

مسأله 1919)

اگر يقين كند كه روز اوّل ماه رمضان است و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده، كفّاره بر او واجب نيست، اگر چه احتياط مستحب پرداخت كفّاره است.

مسأله 1920)

اگر انسان شك كند كه آخر ماه رمضان است يا اوّل شوّال و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه اوّل شوّال بوده، كفّاره بر او واجب نيست.

مسأله 1921)

اگر روزه دار در ماه رمضان با زن خود كه روزه دار است نزديكي كند، چنانچه زن را مجبور كرده باشد، كفّاره روزه خودش و روزه زن را بايد بدهد و اگر زن هم به نزديكي راضي بوده، بر هر كدام يك كفّاره واجب مي شود.

مسأله 1922)

اگر زني شوهر روزه دار خود را مجبور كند كه با او نزديكي نمايد يا كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، واجب نيست كفّاره روزه شوهر را بدهد.

مسأله 1923)

اگر روزه دار در ماه رمضان، زن خود را مجبور به نزديكي كند و در بين نزديكي، زن راضي شود، مرد بايد دو كفّاره بدهد و بنا بر احتياط لازم زن هم يك كفّاره بدهد.

مسأله 1924)

اگر مرد روزه دار در ماه رمضان با زن روزه دار خود كه خواب است نزديكي نمايد، يك كفّاره بر او واجب مي شود و روزه زن صحيح است و كفّاره هم بر او واجب نيست.

مسأله 1925)

اگر مرد زن خود را مجبور كند تا غير نزديكي كار ديگري كه روزه را باطل مي كند به جا آورد، كفّاره زن را نبايد بدهد و بر خود زن هم كفّاره واجب نيست.

مسأله 1926)

كسي كه به واسطه مسافرت يا بيماري روزه نمي گيرد، نمي تواند زن روزه دار خود را مجبور به نزديكي كند، ولي اگر او را مجبور نمايد، كفّاره بر مرد واجب نيست.

مسأله 1927)

انسان نبايد در به جا آوردن كفّاره كوتاهي كند، ولي لازم نيست فوراً آن را انجام دهد.

مسأله 1928)

اگر كفّاره بر انسان واجب شود و چند سال آن را به جا نياورد، چيزي بر آن اضافه نمي شود.

مسأله 1929)

كسي كه بايد براي كفّاره يك روز، شصت فقير را طعام بدهد، اگر به شصت فقير دسترسي دارد، نبايد به هر كدام از آنها بيشتر از يك مُد كه تقريباً سه چهارم كيلو است، طعام بدهد يا يك فقير را بيشتر از يك مرتبه سير نمايد، ولي مي تواند براي هر يك از عيالات فقير اگر چه صغير باشند، يك مُد به آن فقير بدهد كه به عيالاتش بخوراند تا سير شوند، ولي اگر فقير براي آنها - عيالاتش - بگيرد كه مالك شوند، در صورتي صحيح است كه ولي كساني كه صغير هستند و وكيل كساني كه بالغ هستند، باشد.

مسأله 1930)

كسي كه قضاي روزه ماه رمضان را گرفته، اگر بعد از ظهر عمداً كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بايد به ده فقير هر كدام يك مُد كه تقريباً سه چهارم كيلو است، طعام بدهد و اگر نمي تواند، سه روز روزه بگيرد و بنا بر احتياط اين سه روز متوالي باشند.

«جاهايي كه فقط قضاي روزه واجب است»
مسأله 1931)

در چند صورت فقط قضاي روزه بر انسان واجب است و كفّاره واجب نيست:

اوّل:

آن كه روزه دار در روز ماه رمضان عمداً قي كند، اگر چه قبلاً در مسأله1900 بيان شد كه احتياط واجب پرداخت كفّاره است.

دوم:

آن كه در شب ماه رمضان جنب باشد و به تفصيلي كه در مسأله1871 گفته شد تا اذان صبح از خواب دوم بيدار نشود.

سوم:

عملي كه روزه را باطل مي كند به جا نياورد، ولي نيّت روزه نكند يا ريا كند يا قصد كند كه روزه نباشد يا قصد كند كاري كه روزه را باطل مي كند، انجام دهد.

چهارم:

آن كه در ماه رمضان غسل جنابت را فراموش كند و با حال جنابت يك روز يا چند روز روزه بگيرد.

پنجم:

آن كه در ماه رمضان بدون اين كه تحقيق كند صبح شده يا نه، كاري كه روزه را باطل مي كند، انجام دهد و بعد معلوم شود صبح بوده، همچنين اگر بعد از تحقيق با اين كه گمان دارد صبح شده، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و بعد معلوم شود صبح بوده، قضاي آن روز بر او واجب است، بلكه اگر بعد از تحقيق، شك كند كه صبح شده يا نه و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، احتياط واجب آن

است كه قضاي روزه آن روز را به جا آورد.

ششم:

آن كه كسي بگويد صبح نشده و انسان به گفته او كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.

هفتم:

آن كه كسي بگويد صبح شده و انسان به گفته او يقين نكند يا خيال كند شوخي مي كند و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.

هشتم:

آن كه كور و مانند آن به گفته شخصي ديگر روزه خود را افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده است.

نهم:

آن كه در هواي صاف به واسطه تاريكي يقين كند كه مغرب شده و افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده است، ولي اگر در هواي ابري به گمان اين كه مغرب شده، افطار كند و بعد معلوم شود مغرب نبوده، قضا لازم نيست، اگر چه در اين فرض احتياط آن است كه تحقيق كند.

دهم:

آن كه براي خنك شدن يا بي جهت مضمضه كند - يعني آب در دهان بگرداند - و بي اختيار فرو رود، ولي اگر فراموش كند كه روزه است و آب را فرو دهد يا براي وضوي نماز واجب مضمضه كند و آب بي اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست، هر چند احتياط مستحب آن است كه اگر براي وضوي نماز واجب نباشد قضا نمايد، خواه وضوي نماز نافله باشد يا غير نافله و امّا اگر مضمضه براي وضوي نماز نافله باشد، احتياطاً قضا مي كند.

مسأله 1932)

اگر غير آب چيز ديگري را در دهان ببرد و بي اختيار فرو رود يا آب داخل بيني كند و بي اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1933)

مضمضه زياد براي روزه دار مكروه است، ولي اگر بعد از مضمضه بخواهد آب دهان را فرو برد، بهتر است سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد.

مسأله 1934)

اگر انسان بداند كه به واسطه مضمضه، بي اختيار يا از روي فراموشي آب وارد گلويش مي شود يا از فرو رفتن ايمن نباشد، نبايد مضمضه كند.

يازدهم:

اگر كسي از جهت اكراه و اضطراب يا تقيه افطار كند، لازم است چنين روزه اي را قضا نمايد و كفّاره واجب نيست.

مسأله 1935)

اگر در ماه رمضان، بعد از تحقيق يقين پيدا كند يا گمان نمايد كه صبح نشده و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، قضا لازم نيست.

مسأله 1936)

اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه، نمي تواند افطار كند، ولي اگر شك كند كه صبح شده يا نه، پيش از تحقيق هم مي تواند كاري كه روزه را باطل مي كند، انجام دهد.

«احكام روزه قضا»
مسأله 1937)

اگر ديوانه عاقل شود، واجب نيست روزه هاي وقتي را كه ديوانه بوده قضا نمايد.

مسأله 1938)

اگر كافر مسلمان شود، واجب نيست روزه هاي وقتي را كه كافر بوده، قضا نمايد، ولي اگر مسلماني كافر شود و دوباره مسلمان گردد، روزه هاي وقتي را كه كافر بوده، بايد قضا نمايد.

مسأله 1939)

روزه اي كه از انسان به واسطه مستي فوت شده بايد قضا نمايد، اگر چه چيزي را كه به واسطه آن مست شده براي معالجه خورده باشد، بلكه اگر نيّت روزه كرده و مست شده و در حال مستي روزه را ادامه داده تا از مستي خارج شده، بايد آن روزه را قضا نمايد.

مسأله 1940)

شخصي كه قبل از ماه رمضان به پانزده سالگي قمري برسد و بالغ شود، ولي گمان كند حد بلوغ پانزده سال شمسيست و هنوز بالغ نشده و با اين گمان روزه اش را بخورد، لازم است روزه هايش را قضا كند، ولي پرداخت كفّاره بر او لازم نيست.

مسأله 1941)

اگر براي عذري چند روز روزه نگيرد و بعد شك كند كه چه وقت عذر او بر طرف شده، مي تواند به قضاي مقدار كمتر اكتفا كند، هر چند احتياط مستحب آن است كه مقدار بيشتري را كه احتمال مي دهد روزه نگرفته قضا نمايد، مثلاً كسي كه پيش از ماه رمضان مسافرت كرده و نمي داند پنجم ماه رمضان از سفر برگشته يا ششم، بايد احتياطاً شش روز روزه بگيرد و همچنين كسي كه نمي داند چه وقت عذر برايش پيدا شده، مي تواند مقدار كمتر را قضا نمايد، مثلاً اگر در روزهاي آخر ماه رمضان مسافرت كند و بعد از رمضان برگردد و نداند كه بيست و پنجم رمضان مسافرت كرده يا بيست و ششم، مي تواند مقدار كمتر يعني پنج روز را قضا كند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه مقدار بيشتر يعني شش روز را قضا نمايد.

مسأله 1942)

اگر از چند ماه رمضان روزه قضا داشته باشد، قضاي هر كدام را كه اوّل بگيرد، مانعي ندارد، ولي اگر وقت قضاي روزه ماه رمضان آخر تنگ باشد، مثلاً پنج روز از ماه رمضان آخر قضا داشته باشد و پنج روز هم به ماه رمضان مانده باشد، احتياط لازم آن است كه اوّل قضاي ماه رمضان آخر را بگيرد.

مسأله 1943)

اگر قضاي روزه چند ماه رمضان بر او واجب باشد و در نيّت معيّن نكند روزه اي را كه مي گيرد قضاي كدام ماه رمضان است، قضاي سال اوّل حساب مي شود، امّا احتياط در آن است كه ولو اجمالاً تعيين نمايد، مثلاً نيّت كند اوّلين روزه قضايي كه بر من واجب شده را به جا مي آورم و اگر دو قسم قضا در ذمّه اش ثابت باشد كه تأخير يكي موجب كفّاره و تأخير ديگري كفّاره نداشته باشد، بايد معيّن كند كدام را قضا مي كند.

مسأله 1944)

كسي كه قضاي روزه ماه رمضان را گرفته، اگر وقت قضاي روزه او تنگ نباشد، مي تواند پيش از ظهر روزه خود را باطل نمايد.

مسأله 1945)

اگر قضاي روزه ميّتي را گرفته باشد، احتياط مستحب آن است كه بعد از ظهر روزه را باطل نكند.

مسأله 1946)

اگر به واسطه بيماري يا حيض يا نفاس، روزه ماه رمضان را نگيرد و پيش از تمام شدن ماه رمضان بميرد، لازم نيست روزه هايي را كه نگرفته براي او قضا كنند، اگر چه مستحب است.

مسأله 1947)

اگر به واسطه بيماري روزه ماه رمضان را نگيرد و بيماري او تا ماه رمضان سال بعد طول بكشد، قضاي روزه هايي را كه نگرفته بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مُد كه تقريباً سه چهارم كيلو است، طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد، ولي اگر به واسطه عذر ديگري مثلاً براي مسافرت، روزه نگرفته باشد و عذر او تا ماه رمضان بعد باقي بماند، روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند و احتياط مستحب آن است كه براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد.

مسأله 1948)

اگر به واسطه بيماري روزه ماه رمضان را نگيرد و بعد از ماه رمضان بيماري او بر طرف شود، ولي عذر ديگري پيدا كند كه نتواند تا ماه رمضان بعد قضاي روزه را بگيرد، بايد روزه هايي را كه نگرفته، قضا نمايد و نيز اگر در ماه رمضان، غير بيماري عذر ديگري داشته باشد و بعد از ماه رمضان آن عذر بر طرف شود و تا ماه رمضان سال بعد به واسطه بيماري نتواند روزه بگيرد، روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند و بنا بر احتياط مستحب براي هر روز يك مد كفّاره هم بدهد.

مسأله 1949)

اگر در ماه رمضان به واسطه عذري روزه نگيرد و بعد از ماه رمضان عذر او بر طرف شود و تا ماه رمضان آينده، عمداً قضاي روزه را نگيرد، بايد روزه را قضا كند و براي هر روز يك مُد گندم يا جو و يا آرد يا نان بنا بر احتياط و مانند اينها هم به فقير بدهد.

مسأله 1950)

اگر در قضاي روزه كوتاهي كند تا وقت تنگ شود و در تنگي وقت عذري هم پيدا كند، بايد قضاي آن را بگيرد و براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد، ولي اگر موقعي كه عذر دارد، تصميم داشته باشد كه بعد از بر طرف شدن عذر روزه هاي خود را قضا كند و پيش از آن كه قضا نمايد در تنگي وقت عذر پيدا كند، بايد روزه ها را قضا نمايد و بنا بر احتياط واجب براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد.

مسأله 1951)

اگر بيماري انسان چند سال طول بكشد، بعد از آن كه خوب شد، بايد قضاي روزه هاي ماه رمضان آخر را هر قدر كه مي تواند بگيرد و براي هر روز از سالهاي پيش يك مُد طعام، يعني گندم، آرد يا نان بنا بر احتياط به فقير بدهد.

مسأله 1952)

اگر به خاطر بيماري يا ضرر به چشم روزه اش را در ماه رمضان افطار كند و بيماري يا ضرر تا ماه رمضان بعد ادامه پيدا كند، روزه هايش قضا ندارد، بلي اگر زني باردار باشد و نتواند روزه بگيرد و روزه هايش را بخورد و بعد از وضع حمل هم تا يك سال به نوزادش شير بدهد، بايد روزه هايش را قضا كند و بارداري و شير دادن حكم بيماري يا ضرري كه ادامه داشته باشد را ندارد.

مسأله 1953)

اگر پسر بزرگتر ميّت بيمار باشد و تا آخر عمر هم توانايي روزه گرفتن را نداشته باشد، بر او واجب است شخصي را اجير كند تا روزه والدينش را قضا كند.

مسأله 1954)

كسي كه بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد، مي تواند كفّاره چند روز را به يك فقير بدهد.

مسأله 1955)

اگر قضاي روزه ماه رمضان را چند سال به تأخير بيندازد، بايد قضا را بگيرد و براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و امّا از جهت تأخير چند سال بعدي چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 1956)

اگر روزه ماه رمضان را عمداً نگيرد، بايد قضاي آن را به جا آورد و براي هر روز دو ماه روزه بگيرد يا به شصت فقير طعام بدهد يا يك بنده آزاد كند و چنانچه تا ماه رمضان آينده قضاي آن روزه را به جا نياورد، براي هر روز بايد يك مد طعام به فقير بدهد.

مسأله 1957)

اگر روزه ماه رمضان را عمداً نگيرد و در روز چند بار نزديكي كند، بنا بر احتياط واجب چند كفّاره هم بايد بدهد، ولي اگر چند مرتبه كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، مثلاً چند مرتبه غذا بخورد، يك كفّاره كافي است.

مسأله 1958)

بعد از مرگ پدر، پسر بزرگتر بايد قضاي نماز و روزه او را به تفصيلي كه در مسأله هاي 1558 تا 1568 گفته شد، به جا آورد، بلكه بنا بر احتياط واجب قضاي روزه و نماز مادر را هم به تفصيلي كه گذشت بجا بياورد.

مسأله 1959)

اگر يك ماه روزه ماه رمضان در ذمّه ميّتي باشد و در يك روز سي نفر را براي قضاي آن اجير كنند يا در دو روز پانزده نفر را براي قضاي روزه هاي او اجير نمايند، اشكالي ندارد و ذمّه ميّت بري مي شود.

مسأله 1960)

اگر پدر و مادر غير از روزه ماه رمضان، روزه واجب ديگري را مانند روزه نذر نگرفته باشند، احتياط واجب آن است كه پسر بزرگتر آن را قضا نمايد، ولي اگر براي روزه اي اجير شده باشند، قضاي آن بر پسر بزرگتر لازم نيست.

«احكام روزه مسافر»
مسأله 1961)

مسافري كه بايد نمازهاي چهار ركعتي را در سفر دو ركعت بخواند، نبايد روزه بگيرد و مسافري كه نمازش را تمام مي خواند، مثل كسي كه شغلش مسافرت يا سفر او سفر معصيت است، بايد در سفر روزه بگيرد.

مسأله 1962)

مسافرت در ماه رمضان اشكال ندارد، ولي اگر براي فرار از روزه باشد مكروه است و همچنين است مطلق سفر قبل از روز بيست و چهارم ماه رمضان، مگر اين كه سفر براي حج يا عمره يا به جهت ضرورتي باشد.

مسأله 1963)

اگر غير روزه ماه رمضان، روزه معيّن ديگري بر انسان واجب باشد، مثلاً نذر كرده باشد روز معيّني را روزه بگيرد، بنا بر احتياط لازم تا ناچار نشود نمي تواند در آن روز مسافرت كند و اگر در سفر باشد، در صورت امكان بايد قصد كند كه ده روز در جايي بماند و آن روز را روزه بگيرد.

مسأله 1964)

اگر نذر كند روزه مستحبّي بگيرد و روز آن را معيّن نكند، نمي تواند آن را در سفر به جا آورد، ولي چنانچه نذر كند كه روز معيّني را در سفر روزه بگيرد، بايد آن را در سفر به جا آورد و نيز اگر نذر كند روز معيّني را چه مسافر باشد يا نباشد روزه بگيرد، بايد آن روز را اگر چه مسافر باشد، روزه بگيرد.

مسأله 1965)

مسافر مي تواند براي خواستن حاجت سه روز در مدينه طيّبه روزه مستحبي بگيرد و بهتر است آن سه روز، چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه باشد.

مسأله 1966)

كسي كه نمي داند روزه مسافر باطل است، اگر در سفر روزه بگيرد و در بين روز مسأله را بفهمد، روزه اش باطل مي شود و اگر تا مغرب نفهمد، روزه اش صحيح است.

مسأله 1967)

اگر فراموش كند كه مسافر است يا فراموش كند كه روزه مسافر باطل مي باشد و در سفر روزه بگيرد، روزه او باطل است.

مسأله 1968)

اگر روزه دار بعد از ظهر مسافرت نمايد، بايد روزه خود را تمام كند و اگر پيش از ظهر مسافرت كند، وقتي مي تواند افطار كند كه به حد ترخّص برسد، يعني به جايي برسد كه ديوار شهر را نبيند و صداي اذان آن را نشنود و اگر پيش از آن افطار كند، كفّاره بر او واجب است، ولي اگر مسافر قبل از ظهر از شهر خود حركت كند و بعد از ظهر به حد ترخّص برسد، روزه اش صحيح نيست و همچنين است اگر قبل از ظهر به حد ترخّص برسد، ولي بعد از ظهر وارد شهر شود.

مسأله 1969)

كسي كه قصد مسافت شرعي كرده و پيش از ظهر از وطن خارج شده، اگر پيش از ظهر به وطن يا محل اقامت خودش برگردد، بايد قصد بكند و روزه بگيرد.

مسأله 1970)

اگر قضاي روزه ماه رمضان را تا زماني كه وقت آن تنگ شود به تأخير بيندازد، به صورتي كه اگر يك ماه قضاي روزه بگيرد چنان ضعيف مي شود كه نمي تواند روزه ماه رمضان آينده را بگيرد، بايد قدرت و طاقتش را براي روزه اداي ماه رمضان نگه دارد و به خاطر تأخير در قضاي روزه ماه رمضان قبل بايد براي هر روز يك مُد كفّاره بدهد.

مسأله 1971)

اگر مسافر پيش از ظهر به وطنش يا به جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند برسد، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده، بايد آن روز را روزه بگيرد و اگر كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده، روزه آن روز بر او واجب نيست، بلكه صحيح هم نيست.

مسأله 1972)

اگر مسافر بعد از ظهر به وطنش برسد يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، نبايد آن روز را روزه بگيرد.

مسأله 1973)

مسافر و كسي كه براي روزه گرفتن عذر دارد، مكروه است در روز ماه رمضان با همسر خود نزديكي نمايد و يا در خوردن و آشاميدن كاملاً خود را سير كند.

«احكام خمس»

اشاره
اشاره

در شرع مقدّس اسلام بسيار به پرداخت خمس سفارش شده است، حضرت امام باقر عَلَيْهِ السَّلَام فرمودند:

براي كسي حلال نيست از خمس چيزي را بخرد، مگر آن كه حق ما را به ما برساند و خداوند عالم عذر او را قبول نمي فرمايد.

حضرت امام زمان عجّل اللّه تعالي فرجه فرمودند:

كسي كه حق ما را بخورد مثل آن است كه آتش جهنّم را خورده است و عاقبت در جهنم است.

مسأله 2001)

در هفت چيز خمس واجب مي شود:

اوّل:

منفعت كسب،

دوم:

معدن،

سوم:

گنج،

چهارم:

مال حلال مخلوط به حرام،

پنجم:

جواهري كه به واسطه غوّاصي يعني فرو رفتن در دريا به دست مي آيد،

ششم:

غنيمت جنگي،

هفتم:

زميني كه كافر ذمّي از مسلمان بخرد.

احكام اين هفت مورد مفصّلاً بيان خواهد شد.

منفعت كسب
مسأله 2002)

هرگاه انسان از تجارت يا صنعت يا كسبهاي ديگر مالي به دست آورد، اگر چه مثلاً نماز و روزه ميّتي را به جا آورد و از اجرت آن، مالي تهيّه كند، چنانچه از مخارج سال خود و عيالاتش زياد بيايد، بايد خمس يعني يك پنجم آن را به دستوري كه بعداً گفته مي شود بدهد، بلكه اگر حقّي بدست بياورد كه آن حق معمولاً قابل مبادله به مال باشد، مانند حق سرقفلي بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 2003)

بنا بر احتياط لازم خمس به هر فايده اي - هر چند كسب نباشد - تعلق مي يابد، پس اگر غير از كسب مالي به دست آورد، مثلاً چيزي به وصيّت به او بدهند يا ببخشند يا هديه كنند يا جايزه بدهند و همچنين در نماء وقف عام و عوض طلاق خلع و غير اينها، اگر از مخارج سالش زياد بيايد، خمس آن را هم بدهد.

مسأله 2004)

احتياط واجب آن است كه خمس مَهري را كه زن مي گيرد، چنانچه از مخارجش زياد باشد پرداخت كنند، امّا ارثي كه به انسان مي رسد، خمس ندارد، ولي اگر مثلاً با كسي خويشاوندي دوري داشته باشد كه گمان ارث بردن از او را نداشته باشد، احتياط واجب آن است كه خمس ارثي را كه از او مي برد، اگر از مخارج سالش زياد بيايد بدهد.

مسأله 2005)

اگر مالي به ارث به او برسد و بداند كسي كه اين مال از او به ارث رسيده، خمس آن را نداده، بايد خمس آن را بدهد و نيز اگر در خود آن مال خمس نباشد، ولي انسان بداند كسي كه آن مال از او به ارث رسيده، خمس بدهكار است، بايد خمس را از مال او بدهد.

مسأله 2006)

اگر مالي به او برسد و بر حسب تكليف كسي كه از او رسيده خمس نداشته باشد، ولي بر حسب تكليف كسي كه آن مال به او رسيده است خمس به آن تَعَلُّق يافته باشد، بايد خمس آن را بدهد و در عكس اين صورت خمس بر او واجب نيست، هر چند احتياط آن است كه خمس را پرداخت كند.

مسأله 2007)

اگر به واسطه قناعت كردن، چيزي از مخارج سال انسان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 2008)

جايز است قبل از رسيدن سال، اموال خود را براي فرار از خمس ببخشد تا اين كه خمس از او ساقط شود، ولي اين كار خلاف احتياط است.

مسأله 2009)

اگر كسي قبل از آن كه سال خمسي او برسد، پولي به ساختمان مدارس و بيمارستان ها و مساجد داده باشد و اين خيرات هم مطابق شأن او بوده باشد، جزء مؤونه است و خمس ندارد.

مسأله 2010)

كسي كه ديگري مخارج او را مي دهد، بايد خمس تمام مالي را كه به دست مي آورد بدهد و چنانچه مقداري از مالش را در احتياجات خودش صرف نموده، مثل زيارت و هديه و مانند اينها، خمس بقيه آن را بدهد.

مسأله 2011)

اگر ملكي را بر افراد معيني مثلاً بر اولاد خود وقف نمايد، چنانچه در آن ملك زراعت و درختكاري كنند و از آن چيزي به دست آورند و از مخارج سال آنان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهند، بلكه اگر طور ديگري هم از آن ملك نفع ببرند، مثلاً اجاره آن را بگيرند، بنا بر احتياط واجب بايد خمس مقداري را كه از مخارج سالشان زياد مي آيد، بدهند.

مسأله 2012)

اگر مالي را كه فقير بابت خمس و زكات و صدقه مستحبي گرفته از مخارج سالش زياد بيايد، احتياط واجب آن است كه خمس آن را بدهد و مي تواند به حاكم شرع رجوع نمايد كه آن را از او بگيرد و دوباره براي سال آينده به او باز گرداند و خودش هم با اذن حاكم شرع مي تواند اين عمل را انجام دهد و امّا اگر از مالي كه به او داده اند منفعتي ببرد، مثلاً از درختي كه بابت خمس به او داده اند، ميوه اي به دست آورد و از مخارج سالش زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 2013)

اگر مبلغي به عنوان ديه به دست كسي برسد - اگر چه به آن اكتساب نمي گويند - ولي بايد خمسش را بدهد، چون فايده است و خمس به تمام فايده ها و منافع تعلق مي گيرد.

مسأله 2014)

اگر با عين پول خمس نداده جنسي را بخرد، يعني به فروشنده بگويد:

اين جنس را به اين پول مي خرم، چنانچه حاكم شرع معامله يك پنجم آن را اجازه بدهد، معامله آن مقدار صحيح است و انسان بايد پنج يك جنسي را كه خريده به حاكم شرع بدهد و اگر اجازه ندهد، معامله آن مقدار باطل است، پس اگر پولي را كه فروشنده گرفته از بين نرفته، حاكم شرع خمس همان پول را مي گيرد و اگر از بين رفته، عوض خمس را از فروشنده يا خريدار مطالبه مي كند.

مسأله 2015)

اگر جنسي را بخرد و بعد از معامله، قيمت آن را از پول خمس نداده بدهد، معامله اي كه كرده صحيح است، ولي چون از پولي كه خمس در آن است به فروشنده داده، به مقدار پنج يك آن پول به او مديون مي باشد و حاكم شرع پنج يك همان پولي را كه به فروشنده داده مي گيرد، اگر از بين نرفته باشد و اگر از بين رفته باشد، عوض آن را از خريدار يا فروشنده مطالبه مي كند.

مسأله 2016)

اگر مالي را كه خمس آن داده نشده بخرد، چنانچه حاكم شرع معامله يك پنجم آن را اجازه ندهد، معامله آن مقدار باطل است و حاكم شرع مي تواند پنج يك آن مال را بگيرد و اگر حاكم شرع اجازه بدهد، معامله صحيح است و خريدار بايد مقدار يك پنجم پول آن را به حاكم شرع بدهد و اگر به فروشنده داده مي تواند از او پس بگيرد.

مسأله 2017)

اگر چيزي را كه خمس آن داده نشده به كسي ببخشند، يك پنجم آن چيز مال او نمي شود.

مسأله 2018)

اگر از كافر يا كسي كه به دادن خمس عقيده ندارد، مالي به دست انسان آيد، واجب نيست خمس آن را بدهد و اگر زميني از كافر ذمّي بخرد كه او از مسلمان خريده و خمسش را نداده باشد، آن طور كه بيان خواهد شد، خمسش را بايد بدهد.

مسأله 2019)

تاجر و كاسب و صنعتگر و مانند اينها از وقتي كه شروع به كاسبي مي كنند، يك سال كه بگذرد، بايد خمس آن مقدار را كه از خرج سالشان زياد مي آيد بدهند و كسي كه شغلش كاسبي نيست، اگر اتّفاقاً منفعتي ببرد، بعد از آن كه يك سال از موقعي كه فايده برده بگذرد، بايد خمس مقداري را كه از خرج سالش زياد آمده بدهد.

مسأله 2020)

انسان مي تواند در بين سال هر وقت منفعتي به دستش آمد، خمس آن را بدهد، خواه اطمينان داشته باشد كه از مخارج سالش زيادتر خواهد آمد يا نه، همچنين جايز است پرداخت خمس را تا آخر سال تأخير بيندازد و اگر براي دادن خمس، سال شمسي قرار دهد مانعي ندارد.

مسأله 2021)

كسي كه مانند تاجر و كاسب بايد براي دادن خمس، سال قرار دهد، اگر منفعتي به دست آورد و در بين سال بميرد، بايد مخارج تا موقع مرگش را از آن منفعت كسر كنند و خمس باقيمانده را بدهند.

مسأله 2022)

اگر قيمت جنسي را كه براي تجارت خريده بالا رود و آن را نفروشد و در بين سال قيمتش پايين بيايد، خمس مقداري كه بالا رفته به شرطي واجب نيست كه نفروختن آن جنس براي غرض معمولي باشد و اگر چنين نبود و نفروختن آن، خلاف متعارف بين تُجّار آن جنس باشد، بنا بر احتياط واجب خمس آن مقداري كه بالا رفته است را بايد بدهد.

مسأله 2023)

اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده بالا برود و به اميد اين كه قيمت آن بالاتر رود، تا بعد از تمام شدن سال آن را نفروشد و قيمتش پايين بيايد، چنانچه به اندازه اي نگه داشته كه تُجّار معمولاً براي گران شدن جنس آن را نگه مي دارند، خمس مقداري كه بالا رفته، بر او واجب نيست.

مسأله 2024)

اگر كسي براي كسب خود سرقفلي ملكي را بخرد، ترقّي سرقفلي محل كسبش خمس ندارد و فقط خمس پولي را كه در اوّل داده بايد بدهد و ترقّي آن خمس ندارد، بلي اگر آن را بفروشد مقداري كه از قيمت خريد، زيادتر شده و ترقّي كرده از سودهاي همان سال حساب مي شود و بايد خمس زيادي را بدهد. همچنين است اگر سرقفلي را از مال مخمّس بدهد، چنانچه آن را بفروشد، مازاد از آن قيمت جزء منافع آن سال حساب مي شود و اگر در اثناي سال از منافع آن سال براي تجارت سرقفلي خريده، بايد خود قيمت سرقفلي را مانند سودها و منافع ديگر تجارتش قيمت كرده و خمس آن را بدهد.

مسأله 2025)

اگر مالي از بابت ارث به شخصي برسد، خمس ندارد و چنانچه بعد از مدّتي ترقّي كند، آن مقدار كه قيمتش بالا رفته هم خمس ندارد، بلي به زيادي عين يا نماء منفصل خمس تَعَلُّق مي گيرد.

مسأله 2026)

اگر غير از مال التجارة، مالي داشته باشد كه خمسش را داده باشد و يا خمس به آن تَعَلُّق نيافته باشد، مثلاً ارث به او رسيده باشد يا چيزي را براي مؤونه اش خريده باشد، چنانچه قيمتش بالا برود، مقداري كه بر قيمتش اضافه شده خمس ندارد، ولي اگر آن را بفروشد و معمولاً بگويند از زيادي قيمت استفاده كرده است، چنانچه مقداري كه بر قيمت اضافه شده و سود و استفاده سال فروش محسوب مي شود، از مخارج سال زياد بيايد، خمس آن را بايد بدهد و چنانچه معمولاً به آن سود و استفاده نگويند، خمس ندارد.

مسأله 2027)

اگر درختي كه خريده ميوه بياورد يا رشد و نمو كند و بزرگ شود يا گوسفندي كه خريده چاق شود، در صورتي كه مقصود او از نگهداري آنها اين بوده كه منفعتي از آن ببرد، بايد خمس آنچه زياد شده را بدهد، بلكه اگر مقصودش منفعت بردن هم نبوده، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 2028)

اگر باغي احداث كند براي آن كه بعد از بالا رفتن قيمتش بفروشد، بايد خمس ميوه و رشد و نمو درخت ها و زيادي قيمت باغ را بدهد، ولي اگر قصدش اين باشد كه ميوه آن درخت ها را فروخته و از قيمت آن استفاده كند، فقط بايد خمس ميوه و نمو درخت ها را بدهد و زيادي قيمت باغ تا وقتي كه به فروش نرسيده، خمس ندارد.

مسأله 2029)

اگر درخت بيد و چنار و مانند اينها را براي تجارت بكارد، سالي كه موقع فروش آنها است، اگر چه آنها را نفروشد، بايد خمس آنها را بدهد، ولي اگر مثلاً از شاخه هاي آن كه معمولاً هر سال مي بُرند، استفاده اي ببرد و به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر كسبش از مخارج سال او زياد بيايد، در آخر هر سال بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 2030)

كسي كه چند رشته كسب دارد، مثلاً اجاره ملك مي گيرد و خريد و فروش و زراعت هم مي كند، بايد خمس آنچه را كه در آخر سال از مخارج او زياد مي آيد بدهد و بنا بر احتياط مستحب بايد خمس نفعي را كه برده بدهد، ولي اگر دو رشته مختلف دارد، مثلاً تجارت و كشاورزي مي كند، در اين صورت بنا بر احتياط وجوبي نمي شود ضرر يك رشته را با نفع رشته ديگر جبران كند، بلي اگر معمولاً بين كسبه و تُجّار متعارف باشد كه جبران ضرر از يك رشته را به نفع رشته ديگر مي كنند، مي تواند ضرر را با نفع جبران بنمايد و آنچه از مخارج سال زياد بيايد، خمس آن را بدهد.

مسأله 2031)

خرجهايي را كه انسان براي به دست آوردن فايده مي كند، مانند دلّالي و حمّالي، مي تواند جزء مخارج ساليانه حساب نمايد.

مسأله 2032)

آنچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك و پوشاك و خريد اثاثيه و خريد منزل و عروسي و جهيزيّه دختر - اگر در وقتي تهيّه شود كه معمولاً به تهيّه آن نياز است - و زيارت و مانند اينها مي رساند، در صورتي كه از شأنش زيادتر نباشد و زياده روي هم نكرده باشد، خمس ندارد.

مسأله 2033)

مالي را كه انسان به مصرف نذر و كفّاره مي رساند، جزء مخارج ساليانه است و نيز مالي را كه به كسي مي بخشد يا جايزه مي دهد، در صورتي كه زيادتر از شأنش نباشد، از مخارج ساليانه حساب مي شود.

مسأله 2034)

كسي كه مبلغي به عنوان وديعه حج براي اسم نويسي داده است و چند سال هم از آن گذشته و امسال قرعه به نام او اصابت كرده، بايد خمس آن پول را بدهد، چه حج در ذمّه اش مستقر شده باشد يا سال استطاعت او باشد.

مسأله 2035)

اگر انسان در شهري باشد كه معمولاً هر سال مقداري از جهيزيّه دختر را تهيّه مي كنند و تهيّه آن طوري مورد نياز باشد كه تهيّه نكردن خلاف شأن معمول او باشد، چنانچه در بين سال از منافع آن سال جهيزيّه بخرد، خمس آن را نبايد بدهد. همچنين اگر كسي مجبور است آن را تهيّه نمايد و نمي تواند در يك سال تهيّه كند و ناچار است در چند سال آن را تهيّه نمايد، امّا اگر از منافع آن سال در سال بعد جهيزيّه تهيّه نمايد، بايد خمس آن را بدهد و همچنين است دامادي پسر در آنچه در اين مسأله گفته شد.

مسأله 2036)

اگر انسان احتياج به منزلي دارد كه نمي تواند يك مرتبه آن راتهيّه بنمايد، بلكه بايد هر سال چيزي از آن را تهيّه كند و بعداً شروع به ساختمان نمايد، مثل آن كه يك سال آجر تهيّه كند و در سال ديگري آهن تهيّه نمايد و مانند آن، هر سال هر چه تهيّه مي كند و احتياج به آن دارد، خمس ندارد.

مسأله 2037)

مالي را كه خرج سفر حج و زيارت هاي ديگر مي كند، از مخارج سالي حساب مي شود كه در آن سال شروع به مسافرت كرده، اگر چه سفر او تا مقداري از سال بعد طول بكشد، اگر عين آنها باقي بماند، مانند مركب سواري و اثاثيه اي كه براي راه سفر خريده است، امّا چيزهايي كه عين آنها صرف مي شود، مانند آذوقه، مثل خوراكي ها، بايد خمس آن را كه در آخر سال مانده بدهد و امّا آنچه در سال بعد خرج مي كند، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 2038)

كسي كه هنوز سر سالش نرسيده از درآمد سالش براي خود و يا به صورت خانوادگي مقبره خريده، اگر از مؤونه حساب شود، خمس به او تَعَلُّق نمي گيرد، ولي به حسب ظاهر عرفاً مقبره جزء مؤونه حساب نمي شود و بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 2039)

اگر از كسي طلبي داشته باشد و بعد از گذشتن چند سال به دستش برسد، چنانچه مي توانسته در سال هاي قبل آن را وصول كند، بايد خمس آن را به مجرّد وصول بدهد و اگر نمي توانسته، جزء درآمد همان سالي كه به دستش رسيده حساب مي شود و پس از گذشت سال خمسش واجب مي شود و بايد آن را پرداخت كند.

مسأله 2040)

سيّدي كه به منزل مسكوني نياز دارد و در عرض چند سال براي خريد آن، پول هايي را از خمس و غير خمس جمع كرده، بايد خمسش را بدهد.

مسأله 2041)

كسي كه از كسب و تجارت فايده اي برده، اگر مال ديگري هم دارد كه خمس آن واجب نيست، مي تواند مخارج سال خود را فقط از فايده كسب بردارد و هزينه كند.

مسأله 2042)

اگر آذوقه اي كه براي مصرف سالش از درآمد منافع آن سال خريده، در آخر سال زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد و چنانچه بخواهد قيمت آن را بدهد، در صورتي كه قيمتش از وقتي كه خريده زياد شده باشد، بايد قيمت آخر سال را حساب كند.

مسأله 2043)

اگر از منفعت كسب پيش از دادن خمس اثاثيّه اي براي منزل بخرد و در بين سال احتياجش از آن بر طرف شود، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد و همچنين است زيور آلات زنانه، اگر وقت زينت كردن زن به آنها گذشته باشد، ولي اگر در سالهاي بعد رفع احتياجش از آنها بشود، خمس آن واجب نيست.

مسأله 2044)

اگر خانه و لوازم خانه را كه از مؤونه سال است بفروشد، خمس به قيمت آن تَعَلُّق نمي گيرد، خواه نظرش اين باشد كه تبديل به مثل كند يا نه.

مسأله 2045)

اگر در محلّي زندگي نمايد كه براي تابستان محتاج به لوازمي مثل كولر يا يخچال و مانند اينها مي باشد و در بين سال به جايي مهاجرت نمايد كه نيازي به آنها نباشد، بايد خمس آنها را بدهد و نيز اگر در جايي زندگي كند كه محتاج به وسايل زمستاني باشد و در بين سال به جايي مهاجرت كند كه نيازي به آنها نداشته باشد، ولي اگر بعد از گذشتن سال باشد، خمس آن واجب نيست.

مسأله 2046)

اگر در يك سال منفعتي نبرد، نمي تواند مخارج آن سال را از منفعتي كه در سال بعد مي برد، كسر نمايد.

مسأله 2047)

شخصي كه مقدار معيّني سرمايه دارد و سرمايه هم مورد نياز او هست، اگر از آن سرمايه خرج كرده باشد، مي تواند از منافع آن سال سرمايه اش را تكميل كند و مقداري كه سرمايه را كامل كرده، خمس ندارد.

مسأله 2048)

اگر مقداري از سرمايه يك رشته كسب به تلف يا ضرر در معامله بدون تقصير كم شود يا از بين برود و از باقيمانده آن رشته منافعي ببرد كه از خرج سالش زياد بيايد، نمي تواند مقداري را كه از سرمايه كم شده از آن منافع بردارد، ولي اگر با سرمايه اي كه براي او مانده نتواند كسبي كند كه سزاوار شأن او باشد يا منافعي كه از آن به دست مي آيد براي مخارج سال او كافي نباشد، مي تواند مقداري را كه از سرمايه كم شده از منافع كسر نمايد.

مسأله 2049)

اگر غير از سرمايه چيز ديگري از مال هاي او از بين برود، نمي تواند از منفعتي كه به دستش مي آيد آن چيز را تهيّه كند، ولي اگر در همان سال به آن چيز احتياج داشته باشد، مي تواند در بين سال از منافع كسب آن را تهيّه نمايد.

مسأله 2050)

اگر در اوّل سال براي مخارج خود قرض كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي ببرد، مي تواند مقدار قرض خود را از آن منفعت كسر نمايد.

مسأله 2051)

شخصي كه قرض گرفته و بايد با پرداخت اقساط در مدّت چند سال آن را برگرداند، اگر به آن پول سال گذشته باشد، خمس ندارد.

مسأله 2052)

اگر در تمام سال منفعتي نبرد و براي مخارج خود قرض كند، مي تواند از منافع سال هاي بعد قرض خود را ادا نمايد.

مسأله 2053)

اگر براي زياد كردن مال يا خريدن ملكي كه به آن احتياج ندارد قرض كند، نمي تواند از منافع كسب، آن قرض را بدهد و اگر قرض را از آن منافع بدهد، خمس آن چيزي را كه خريده بايد پرداخت كند، ولي اگر مالي را كه قرض كرده و چيزي را كه از قرض خريده از بين برود و ناچار شود كه قرض خود را بدهد، در صورتي كه اسراف محسوب نمي شده، مي تواند از منافع كسب قرض را ادا نمايد.

مسأله 2054)

اگر در بين سال منفعتي پيدا شود و از خرج سال زياد باشد و آن را به كسي قرض بدهد، خمس آن بر قرض دهنده واجب است و اگر آن مال نزد قرض گيرنده باشد و از خرج سال او زياد بيايد، بر او هم واجب است خمس آن را بدهد.

مسأله 2055)

كسي كه پولي را قرض داده و سر سالش رسيده است، تا وقتي كه قرضش وصول نشده، لازم نيست خمس آن را بدهد و وقتي وصول شد، بايد خمس آن را پرداخت كند.

مسأله 2056)

اگر به كسي زميني به ارث رسيد و بعد از آن كه قيمتش بالا رفت فروخت، اصل پول زمين و مقداري كه قيمت آن بالا هم رفته خمس ندارد.

مسأله 2057)

كسي كه قرض كند و براي خرج سال خود چيزي بخرد و سال تمام شود در حالي كه مقداري از آن چيز باقي باشد، بايد خمس آن را بدهد، چه قرض را داده باشد و چه هنوز آن قرض باقي باشد.

مسأله 2058)

اگر شخصي مديون باشد و دين هايش را با اقساط پرداخت كند، هر مقداري را كه در سال سود بردن پرداخت مي نمايد، از مؤونه آن سال حساب مي كند و امّا اقساطي كه هنوز وقت آن نرسيده، از درآمد آن سال نبايد كسر نمايد.

مسأله 2059)

اگر شخصي مالش را تخميس كند و دستگردان نمايد و بنا باشد كه مقدار بدهي خود را تدريجاً بدهد، اگر برايش ممكن است، بايد از مال مخمّس بدهد و اگر برايش ممكن نباشد، مي تواند مقدار بدهي شرعي خودش را از منافع آن سال كسر كند.

مسأله 2060)

اگر شخصي فوت كند و به ديگران بدهي داشته باشد و هم خمس بدهكار باشد، امّا تركه اش براي اداي هر دو كافي نباشد، ترجيح تقديم بدهي خمس معلوم نيست و بايد به مقدار كافي از هر دو بدهي را بدهند.

مسأله 2061)

كسي كه براي مخارج سالش چيزي بخرد و آن را مصرف ننمايد و از سالش زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد، چه مصرف نكردن به اختيار خودش باشد و يا به واسطه بيماري و مانند آن مصرف نكرده باشد، ولي اگر ظالمي مانع از تصرف در آن بشود، مثل آن كه براي مخارج سالش گندمي خريده باشد و غاصبي آن را غصب نمايد و عين آن نزد غاصب موجود باشد، ولي به طور معمول نتواند آن را از غاصب بگيرد، تا وقتي غاصب رفع يد نكرده، خمسش بر او واجب نيست.

مسأله 2062)

كساني كه از اوّل تكليف خمس نداده اند و سال نداشته اند و فعلاً مي خواهند توبه نمايند و حقوقي را كه بر آنها واجب است بپردازند، چنانچه يقين داشته باشند كه اگر سال قرار مي دادند چيزي از مخارج سالشان زياد نمي آمد، خمس بر آنها واجب نيست، ولي اگر بدانند كه چيزي از مخارج سالشان زياد مي مانده و مقدار آن را ندانند كه چه مقدار بوده است، هر مقداري كه يقين دارند، بايد بدهند و پرداخت مقدار مشكوك واجب نيست، هر چند احتياط در آن است كه آن را هم بدهند، بلكه احتياط در آن است كه تمام اموالي را كه دارند با حاكم شرع مصالحه نمايند.

مسأله 2063)

تاجري كه مقداري از كالا را نسيه فروخته و سال خمسي او رسيده است در حالي كه پول هاي آن وصول نشده، هر وقت آن مبالغ وصول شد خمس آن را مي دهد و از منافع همان سال حساب مي شود و از منافع سال بعدي محسوب نمي شود.

مسأله 2064)

اگر شخصي مقداري سرمايه داشته باشد كه مورد نيازش باشد و خمس به آن تعلق نيابد، هر وقت از محل احتياجش خارج شد، اگر از مؤونه سالش زياد آمد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 2065)

شخصي كه اثاثيه منزل و لوازم زندگي خود را در مدّتي كه خمس نداده خريده است، اگر مي داند از منافع و فوايد همان سال خريده، خمس ندارند و اگر نمي داند كه در همان سال حصول منافع خريده يا نه، بنا بر احتياط لازم بايد با حاكم شرع مصالحه كند.

مسأله 2066)

انسان مي تواند خمس هر چيز را از همان چيز بدهد - خواه خمس مال حلال مخلوط به حرام باشد يا خمس هاي ديگر - يا به مقدار قيمت خمس كه بدهكار است، پول يا جنس ديگر بدهد، ولي بهتر است پول رايج بدهد و پرداخت جنس ديگر با اجازه حاكم شرع باشد.

مسأله 2067)

كسي كه خمس به مال او تَعَلُّق گرفته و سال بر آن گذشته ولي خمس آن را نداده و قصد دادن خمس را ندارد، نمي تواند در آن مال تصرّف كند، بلكه بنا بر احتياط واجب اگر قصد دادن را هم داشته باشد همين حكم را دارد، بلي به اذن حاكم شرع ولو با به عهده گرفتن، مي تواند در تمام مال تصرّف كند.

مسأله 2068)

كسي كه خمس بدهكار است نمي تواند آن را به ذمّه بگيرد، يعني خود را بدهكار اهل خمس بداند و در تمام مال تصرّف كند و چنانچه تصرّف نمايد و آن مال تلف شود، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 2069)

كسي كه خمس بدهكار است، اگر با حاكم شرع مصالحه كند يا به اذن او خمس را به ذمّه بگيرد كه بعداً ادا نمايد، مي تواند در تمام مال تصرّف نمايد و بعد از اذن يا مصالحه، منافعي كه از آن به دست مي آيد مال خود اوست، به طوري كه سهم مبارك امام عَلَيْهِ السَّلَام و حق سادات از بين نرود.

مسأله 2070)

كسي كه با ديگري در اموال تجاري شريك است كه عمداً از دادن خمس امتناع مي كند، برايش جايز نيست در آنها تصرّف كند، مگر اين كه از حاكم شرع اجازه بگيرد.

مسأله 2071)

اگر بچّه صغير سرمايه اي داشته باشد و از آن منافعي به دست آيد، بنا بر احتياط واجب بعد از آن كه بالغ شد، بايد خمس آن را بدهد و ولي او مي تواند پيش از بلوغ او خمس او را بدهد و اگر بعد از تمام شدن سال خمس را ندهد، نمي تواند در آن تصرّف نمايد.

مسأله 2072)

انسان نمي تواند در مالي كه يقين دارد خمسش را نداده اند، تصرّف كند، ولي در مالي كه شك دارد خمس آن را داده يا نه، اگر مسبوق به تصرّف مالك آن باشد، مي تواند تصرّف نمايد، وگرنه با وجود يقين به تَعَلُّق خمس و شك در پرداخت شدن آن، حكم به جواز تصرّف مشكل است.

مسأله 2073)

رفتن به منزل كسي كه وجوهات نمي دهد و خوردن غذاي او جايز نيست، در صورتي كه بداند مالي را كه خمس به آن تَعَلُّق گرفته و خمس آن را نداده، در اختيار و تصرّف مهمان گذاشته است و امّا اگر يقين ندارد، مانعي ندارد.

مسأله 2074)

اگر نزد شخصي دو نوع پول باشد:

پولي كه خمس آن را داده و پولي كه خمس به آن تَعَلُّق گرفته و خمس آن را نداده و اين دو با هم مخلوط شود، به طوري كه نتواند آنها را از هم تمييز دهد، امر تبديل و تمييز با اوست و با قصد و نيّت مي تواند، آنها را تعيين كند.

همچنين اگر در بانك دو نوع پول دارد كه خمس يكي پرداخت شده و به ديگري خمس تَعَلُّق گرفته ولي خمس آن را نداده است، اگر نيّت كند از پول مخمّس) يعني پولي كه خمس آن پرداخت شده ( برداشت مي نمايد، در جواز تصرّف در آن كفايت مي كند و نيازي به تخميس آن نيست.

مسأله 2075)

كسي كه از اوّل تكليف خمس نداده، اگر ملكي بخرد و قيمت آن بالا رود، چنانچه آن ملك را براي آن نخريده كه قيمتش بالا برود و بفروشد، مثلاً زميني را براي كشاورزي خريده است، در صورتي كه آن را به ذمّه خريده و از پولي كه خمس آن پرداخت نشده، قيمت آن را داده، بايد خمس قيمتي را كه به ذمّه خريده بدهد، ولي اگر مثلاً پول خمس نداده را به فروشنده داده و به او گفته اين ملك را با اين پول مي خرم، در صورتي كه حاكم شرع معامله پنج يك (15) آن را اجازه بدهد، خريدار بايد خمس مقداري را كه آن ملك فعلاً ارزش دارد بدهد و اگر اصلاً به حاكم شرع مراجعه نكند و خمس قيمتي را كه خريده است بدهد، ذمّه اش از خمس بري مي شود.

مسأله 2076)

كسي كه از اوّل تكليف خمس نداده، اگر از منافع كسب چيزي كه به آن احتياج ندارد خريده و يك سال از وقت منفعت بردن از آن گذشته، بايد خمس آن را بدهد، امّا اگر مطابق شأن خود اثاث خانه و چيزهاي ديگري كه به آنها احتياج دارد خريده، سه صورت دارد:

1 - بداند در بين سالي كه در آن سال فايده برده، آنها را خريده كه در اين صورت لازم نيست خمس آنها را بدهد،

2 - نداند كه در بين سال خريده يا بعد از تمام شدن سال كه بنا بر احتياط واجب بايد با حاكم شرع مصالحه كند،

3 - اگر بداند كه در بين سال آنها را خريده، ولي نداند از منافع همان سال خريده يا از منافع سال گذشته

كه خمس آنها را نداده، احتياط واجب آن است كه با حاكم شرع مصالحه كند.

مسأله 2077)

شخصي كه مدّتي خمس نداده و در اين مدّت اموال و املاكي براي تجارت خريده كه قيمت آنها ترقّي كرده، بايد براي پرداخت خمس قيمت فعلي آنها را حساب كند، امّا اگر اموال و املاكي كه در اين مدّت خريده براي تجارت نبوده، چهار حالت دارد:

1 - در صورتي كه معامله را بذمّه خريده و پول را به عنوان قيمت آنها داده، براي پرداخت، خمس قيمت خريد را بايد بدهد،

2 - اگر معامله به عين پول آن واقع شده، در صورتي كه حاكم شرع آن را امضا كند، معامله صحيح است و خمس قيمت آن را در روز پرداخت حساب مي نمايد،

3 - اگر قيمت املاك را از سود و منفعت سال خريد آنها پرداخت كرده، بايد قيمت فعلي را محاسبه كند و فرقي ندارد كه معامله را بذمّه خريده باشد و يا به عين واقع كرده باشد،

4 - اگر املاك را نسيه خريده باشد و قيمت آنها را از سود و منفعت اثناي همان سال پرداخت نموده باشد براي پرداخت خمس قيمت فعلي آنها را حساب مي نمايد.

مسأله 2078)

اگر كسي از منافع كسب خود در اثناي سال ملكي بخرد كه از لوازم و مخارج ساليانه اش حساب نشود، واجب است بعد از تمام شدن سال، خمس آن را بدهد و چنانچه خمس آن را نداد و قيمت آن ملك بالا رفت، لازم است خمس مقداري را كه آن ملك فعلاً ارزش دارد بدهد و همچنين است اموالي غير ملك مثل فرش و چيزهايي مانند آن.

>>معدن<<
مسأله 2079)

اگر از معدن طلا، نقره، سرب، مس، آهن، نفت، ذغال سنگ، فيروزه، عقيق، زاج، نمك و معدن هاي ديگر چيزي به دست آورد، در صورتي كه به مقدار نصاب باشد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 2080)

نصاب معدن بنا بر احتياط 105 مثقال معمولي نقره يا 15 مثقال معمولي صيرفي طلاي مسكوك است كه مساوي با بيست مثقال شرعي مي باشد، يعني اگر قيمت چيزي را كه از معدن بيرون آورده، بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا برسد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد و احتياط مستحب دادن خمس است در صورتي كه به مقدار 18 نخود طلا يا قيمت آن باشد.

مسأله 2081)

استفاده اي كه شخص از معدن برده، اگر قيمت آن به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا نرسد، خمس آن در صورتي لازم است كه به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر كسب او از مخارج سالش زياد بيايد.

مسأله 2082)

گچ و آهك و گِل سرشوي و گِل سرخ از چيزهاي معدني نيستند و كسي كه اينها را استخراج مي كند در صورتي بايد خمس بدهد كه پس از استخراج به تنهايي يا با منافع ديگر كسبش از مخارج سال او زياد بيايد، ولي احتياط در آنها مطلوب است.

مسأله 2083)

كسي كه از معدن چيزي به دست مي آورد، بايد خمس آن را بدهد، چه معدن روي زمين باشد يا زير آن، در زميني باشد كه ملك است يا در جايي باشد كه مالك ندارد.

مسأله 2084)

اگر نداند قيمت چيزي را كه از معدن بيرون آورده به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا مي رسد يا نه، احتياط واجب آن است كه به وزن كردن يا از راه ديگر قيمت آن را معلوم كند.

مسأله 2085)

اگر چند نفر چيزي از معدن بيرون آورند، چنانچه بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده اند، قيمت آن به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا برسد، اگر چه سهم هر كدام آنها اين مقدار نباشد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهند.

مسأله 2086)

اگر معدني را كه در ملك ديگريست بيرون آورد، آنچه از آن به دست مي آيد، مال صاحب ملك است و چون صاحب ملك براي بيرون آوردن آن خرجي نكرده، در صورتي كه به مقدار نصاب برسد، بايد خمس تمام آنچه را كه از معدن بيرون آمده بدهد.

مسأله 2087)

در خمس معدن يك مرتبه بيرون آوردن آن شرط نيست و چنانچه به تدريج آن را استخراج كنند و مجموعاً قيمت آن به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا برسد، خمس آن واجب است.

مسأله 2088)

اگر معدني را پيدا كند و قبل از آن كه چيزي از آن استخراج نمايد، دولت آن را تصرّف كند، چيزي بر پيدا كننده معدن واجب نيست و احتياط در آن است كه با حاكم شرع مصالحه كنند.

>>گنج<<
مسأله 2089)

گنج ماليست كه در زمين يا درخت يا كوه يا ديوار پنهان شده باشد و كسي آن را پيدا كند و طوري باشد كه به آن گنج بگويند.

مسأله 2090)

اگر انسان در زميني كه ملك كسي نيست گنجي پيدا كند، مال خود اوست و بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 2091)

نصاب گنج بنا بر احتياط 105 مثقال معمولي نقره يا 15 مثقال معمولي طلا (20 مثقال شرعي طلا) است، يعني اگر قيمت چيزي را كه از گنج به دست مي آورد، بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده به 105 مثقال نقره يا15 مثقال طلا برسد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد و اولي آن است كه در نقره، نصاب نقره و در طلا، نصاب طلا را در نظر بگيرند و اگر گنجي غير از طلا و نقره باشد، نصاب آن را با يكي از طلا و نقره ملاحظه نمايند.

مسأله 2092)

اگر در زميني كه از ديگري خريده گنجي پيدا كند و بداند مال كساني كه قبلاً مالك آن زمين بوده اند نيست، مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد، ولي اگر احتمال بدهد كه مال يكي از آنان است، بايد به او اطلاع دهد و چنانچه معلوم شود مال او نيست، بايد به كسي كه پيش از او مالك زمين بوده، اطلاع دهد و به همين ترتيب به تمام كساني كه پيش از او مالك زمين بوده اند، خبر دهد و اگر معلوم شود مال هيچ يك از آنان نيست، مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 2093)

اگر در ظرف هاي متعدّدي كه در يك جا دفن شده، مالي پيدا كند كه قيمت آنها روي هم 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا باشد، بايد خمس آن را بدهد، ولي چنانچه در چند جا گنج پيدا كند، هر كدام آنها كه قيمتش به اين مقدار برسد، بنا بر احتياط خمس آن واجب است و گنجي كه قيمت آن به اين مقدار نرسيده، خمس ندارد.

مسأله 2094)

اگر دو نفر گنجي پيدا كنند كه قيمت آن به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا برسد، اگر چه سهم هر يك از آنان به اين مقدار نباشد، بايد خمس آن را بدهند.

مسأله 2095)

اگر گنجي را پيدا كند و قبل از تصرّف در آن، دولت در آن تصرّف كند، چيزي بر پيدا كننده نيست و احتياط آن است كه با حاكم شرع مصالحه نمايند.

مسأله 2096)

اگر كسي حيواني را بخرد - چه از قبيل ماهي باشد و چه از قبيل چهار پايان - و در شكم آن مالي پيدا كند، چنانچه احتمال دهد كه مال فروشنده است، بايد به او خبر دهد و اگر معلوم شود مال او نيست، بايد به ترتيب، صاحبان قبليِ آن را خبر كند و چنانچه معلوم شود كه مال هيچ يك از آنان نيست، اگر چه قيمت آن 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا نباشد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.

مال حلال مخلوط به حرام
مسأله 2097)

اگر مال حلال با مال حرام طوري مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهد و صاحب مال حرام و مقدار آن، هيچ كدام معلوم نباشند، بايد خمس تمام مال را بدهد و بعد از دادن خمس، بقيّه مال حلال مي شود.

مسأله 2098)

اگر مال حلال با مال حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را چه كمتر و چه بيشتر از خمس باشد بداند، ولي صاحب آن را نشناسد و طوري باشد كه اگر جستجو هم كند معمولاً نمي تواند صاحب آن را پيدا كند، بايد آن مقدار را به نيّت صاحبش صدقه بدهد و احتياط واجب آن است كه از حاكم شرع هم اذن بگيرد.

مسأله 2099)

اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند، ولي صاحبش را بشناسد، بايد يكديگر را راضي كنند و چنانچه صاحب مال راضي نشود، در صورتي كه انسان بداند چيز معيّني مال اوست و شك كند كه بيشتر از آن هم مال اوست يا نه، بايد چيزي را كه يقين دارد مال اوست به او بدهد و بنا بر احتياط مستحب مقدار بيشتري را كه احتمال مي دهد مال او است، به او بدهد.

مسأله 2100)

اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد بفهمد كه مقدار حرام بيشتر از خمس بوده، بنا بر احتياط واجب بايد مقداري را كه مي داند از خمس بيشتر بوده، از طرف صاحب آن صدقه بدهد و احتياطاً صدقه به اذن حاكم شرع باشد.

مسأله 2101)

اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد يا مالي كه صاحبش را نمي شناسد به نيّت او صدقه بدهد، بعد از آن كه صاحبش پيدا شد و آن صدقه را قبول نكرد، بنا بر احتياط واجب بايد او را راضي كند، چه آن كه مقدار تمام مالش را به او بدهد يا به بعضي از آن مصالحه نمايد.

مسأله 2102)

اگر مال حلالي با حرام مخلوط شود و مقدار حرام معلوم باشد و انسان بداند كه صاحب آن از چند نفر معيّن بيرون نيست، ولي نتواند بفهمد كدام يك از آنها است، اگر ممكن است، همه را راضي كند و اگر ممكن نشد، بايد آن مال را به طور مساوي بين آن چند نفر قسمت كنند.

مسأله 2103)

اگر مال حرام در عين مال مخلوط نباشد، ولي در ذمّه باشد، چنانچه صاحب آن را بشناسد، بايد به او برسانند و اگر در اشخاص معدودي باشد، ولي شخصاً معلوم نباشد، بايد آن مال را بين آنها به طور مساوي تقسيم نمايند و اگر اصلاً صاحب آن را نشناسد يا در اشخاص غير محصور باشد، بايد به حاكم شرع برساند يا به اذن او صدقه بدهد و اين گونه مال را رد مظالم گويند.

مسأله 2104)

در حكم مسأله قبل فرقي نيست بين اين كه مالِ حرامِ در ذمّه، از كم فروشي باشد يا از رباخواري يا از دزدي يا از اجرت كارهاي غير مشروع يا عوض معامله باطل يا از تلف كردن مال مردم باشد و در تمام اين موارد مال به ملك مالك باقيست و بايد يا به او برساند و يا به اذن حاكم شرع از طرف او صدقه بدهد.

مسأله 2105)

كسي كه مال او مخلوط به حرام است و بايد خمس آن را بدهد يا مظالم بر ذمّه دارد، چنانچه خودش محتاج باشد، حاكم شرع مي تواند آن را از او بگيرد و به خود او برگرداند.

مسأله 2106)

احتياط واجب آن است كه رد مظالم غير سادات را به سادات ندهند.

جواهري كه به واسطه غوّاصي به دست مي آيد
مسأله 2107)

اگر به واسطه غوّاصي يعني فرو رفتن در دريا لؤلؤ و مرجان يا جواهر ديگري بيرون آورند و روييدني باشد يا معدني، چنانچه بعد از كم كردن مخارجي كه براي بيرون آوردن آن هزينه كرده اند، قيمت آن به 18 نخود طلاي مسكوك برسد، بايد خمس آن را بدهند، چه در يك دفعه آن را از دريا بيرون آورده باشند يا در چند دفعه، آنچه بيرون آمده از يك جنس باشد يا از چند جنس، يك نفر آن را بيرون آورده باشد يا چند نفر.

مسأله 2108)

اگر بدون فرو رفتن در دريا به وسيله ابزار جواهر بيرون بياورد و بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن هزينه كرده، قيمت آن به 18 نخود طلا برسد، بنا بر احتياط خمس آن واجب است، ولي اگر از روي آب دريا يا از كنار دريا جواهر بگيرد، در صورتي بايد خمس آن را بدهد كه آنچه را به دست آورده، به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد و رسيدن به حد نصاب شرط آن نيست.

مسأله 2109)

خمس ماهي و حيوانات ديگري كه انسان با فرو رفتن يا بدون فرو رفتن در دريا مي گيرد، در صورتي واجب است كه به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 2110)

اگر انسان بدون قصد اين كه چيزي از دريا بيرون آورد، در دريا فرو رود و اتّفاقاً جواهري به دستش آيد و قصد تَمَلُّك آن را نمايد - چون در ملك شدن نياز به قصد تَمَلُّك دارد - اگر به حد نصاب رسيده باشد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 2111)

اگر انسان در دريا فرو رود و حيواني را بيرون آورد و در شكم آن جواهري پيدا كند كه قيمتش هيجده نخود طلا يا بيشتر باشد، چنانچه آن حيوان مانند صدف باشد كه نوعاً در شكمش جواهر هست، بايد خمس آن را بدهد و اگر اتّفاقاً جواهر بلعيده باشد، در صورتي خمس آن واجب است كه به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد و در غير اين صورت بهتر است خمس آن را بدهد.

مسأله 2112)

اگر در رودخانه هاي بزرگ، مانند دجله و فرات فرو رود و جواهري بيرون آورد، چنانچه در آن رودخانه جواهر عمل مي آيد و درست مي شود، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 2113)

اگر در آب فرو رود و مقداري عنبر بيرون آورد كه قيمت آن هيجده نخود طلا يا بيشتر باشد، بايد خمس آن را بدهد و چنانچه از روي آب يا از كنار دريا به دست آورد، اگر قيمت آن به مقدار 18 نخود طلا هم نرسد، بنا بر احتياط واجب خمس آن را بدهد.

مسأله 2114)

كسي كه كسبش غوّاصي يا بيرون آوردن معدن است، اگر خمس آنها را بدهد و چيزي از مخارج سالش زياد بيايد، لازم نيست دوباره خمس آن را بدهد.

مسأله 2115)

اگر بچّه اي معدني را بيرون آورد يا مال حلال مخلوط به حرام داشته باشد و يا گنجي پيدا كند يا به واسطه فرو رفتن در دريا، جواهري بيرون آورد، ولي او بايد خمس آنها را از مال او بدهد.

مسأله 2116)

احتياط واجب آن است كه در استفاده هايي كه بچّه ها دارند، از كسب يا از بخشش، ولي بچّه خمس آنها را بدهد و اگر در اين موارد ولي اقدام نكند تا بچّه بالغ شود، بر خود او واجب مي شود كه خمس آنها را پرداخت كند.

غنيمت
مسأله 2117)

اگر مسلمانان به امر امام عَلَيْهِ السَّلَام با كفّار جنگ كنند و چيزهايي در جنگ به دست آورند، به آنها غنيمت گفته مي شود و مخارجي را كه براي غنيمت كرده اند، مانند مخارج نگهداري و حمل و نقل آن و نيز مقداري را كه امام عَلَيْهِ السَّلَام صلاح مي داند به مصرفي برساند و چيزهايي كه مخصوص به امام است، بايد از غنيمت كنار بگذارند و خمس بقيّه آن را بدهند.

مسأله 2118)

آنچه مسلمانان در زمان غيبت امام عَلَيْهِ السَّلَام در جنگ از كفّار مي گيرند، بنا بر احتياط حكم غنيمت را دارد، چه قائل به ولايت فقيه به قول مطلق باشيم و چه قائل به ولايت فقيه به قول مطلق نباشيم.

زميني كه كافر ذمّي از مسلمان بخرد
مسأله 2119)

اگر كافر ذمّي زميني را از مسلمان بخرد، بايد خمس آن را از همان زمين يا از مال ديگرش بدهد و نيز اگر خانه و دكّان و مانند اينها را از مسلمان بخرد، بايد خمس زمين آن را بدهد و در دادن اين خمس قصد قربت لازم نيست، بلكه حاكم شرع هم كه خمس را از او مي گيرد، لازم نيست قصد قربت نمايد.

مسأله 2120)

اگر كافر ذمّي زميني را كه از مسلمان خريده و خمسش را نداده به مسلمان ديگري هم بفروشد، پرداخت خمس از كافر ساقط نمي شود، ولي بر مسلمان لازم نيست خمس آن را بدهد و نيز اگر كافر ذمّي بميرد و مسلماني آن زمين را از او ارث ببرد، بايد خمس آن را از همان زمين يا از مال ديگرش بدهند و اگر خود كافر يا كسي ديگر از طرف او خمس نداده باشد، بنا بر احتياط استحبابي مسلمان بايد خمس آن زمين را بدهد.

مسأله 2121)

اگر كافر ذمّي هنگام خريدن زمين شرط كند كه خمس ندهد يا شرط كند كه فروشنده خمس آن را بدهد، شرط او صحيح نيست و بايد خمس را بدهد، ولي اگر شرط كند كه فروشنده مقدار خمس را از طرف او به صاحبان خمس بدهد، اشكال ندارد و در اين صورت بر فروشنده لازم است كه به شرط عمل نمايد و حق خمس ساقط نمي شود مگر بعد از اداي آن.

مسأله 2122)

اگر مسلماني زميني را به غير خريد و فروش، ملك كافر كند و عوض آن را بگيرد، مثلاً به او صلح نمايد، كافر ذمّي بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد و اگر در ضمن معامله با او شرط كنند كه خمس آن را بدهد، بهتر است.

مسأله 2123)

اگر كافر ذمّي صغير باشد و ولي او برايش زميني بخرد، بايد خمس آن را بدهد.

«مصرف خمس»
مسأله 2124)

خمس را بايد دو قسمت كنند:

يك قسمت آن سهم سادات است و بايد به سيّد فقير يا سيّد يتيم يا به سيّدي كه در سفر درمانده شده بدهند و نصف ديگر آن سهم امام عَلَيْهِ السَّلَام است كه در اين زمان بايد به مجتهد جامع ال شرايط بدهند يا به مصرفي كه او اجازه مي دهد، برسانند.

مسأله 2125)

اگر انسان بخواهد سهم امام را به مجتهدي كه از او تقليد نمي كند بدهد، بايد از مجتهدي كه تقليد مي كند، اجازه بگيرد و در صورتي به او اذن داده مي شود كه بداند آن مجتهد و مجتهدي كه از او تقليد مي كند، سهم امام را يك جور مصرف مي كنند.

مسأله 2126)

پرداخت سهم سادات از خمس كه در مسأله 2124 بيان شد، نياز به اذن مجتهد جامع ال شرايط ندارد، ولي احتياط آن است كه از مجتهد مأذون باشند كه به سادات زاد الله شرفهم برسانند.

مسأله 2127)

سيّد يتيمي كه به او خمس مي دهند، بايد فقير باشد، ولي به سيّدي كه در سفر درمانده شده، اگر در وطنش فقير هم نباشد، مي شود خمس داد.

مسأله 2128)

به سيّدي كه در سفر درمانده شده، اگر سفر او سفر معصيت يا خودش در گناه باشد، بنا بر احتياط واجب نبايد خمس بدهند.

مسأله 2129)

به سيّدي كه عادل نيست مي شود خمس داد، ولي به سيّدي كه دوازده امامي نيست، نبايد خمس بدهند.

مسأله 2130)

به سيدي كه گناهكار است، اگر خمس دادن كمك به گناه او باشد، نمي شود خمس داد و به سيّدي كه شراب مي خورد يا نماز نمي خواند يا آشكارا گناه مي كند، اگر چه دادن خمس كمك به گناه او نباشد، بنا بر احتياط واجب خمس ندهند.

مسأله 2131)

اگر سيّد بچّه اي داشته باشد كه از زنا به دنيا آمده، از لحاظ نسب به پدرش ملحق مي شود و مي تواند خمس بگيرد، يعني نظير حرمت نكاح و جواز نظر، فقط از ارث محروم است.

مسأله 2132)

اگر كسي بگويد سيّدم، نمي شود به او خمس داد، مگر آن كه دو نفر عادل سيّد بودن او را تصديق كنند يا در بين مردم طوري معروف باشد كه انسان يقين يا اطمينان كند سيّد است.

مسأله 2133)

به كسي كه در شهر خودش يا شهر ديگر مشهور باشد سيّد است، به طوري كه به سيّد بودن او وثوق پيدا شود، اگر چه انسان به سيّد بودن او يقين نداشته باشد، مي شود خمس داد.

مسأله 2134)

كسي كه زنش سيّده است، بنا بر احتياط واجب نبايد به او خمس بدهد كه به مصرف مخارج خودش برساند، ولي اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد و پرداخت آن بر شوهر واجب نباشد و زن نتواند مخارج آنان را بدهد، جايز است انسان به آن زن خمس بدهد كه به مصرف آنان برساند.

مسأله 2135)

اگر مخارج سيّدي كه زوجه انسان نيست بر انسان واجب باشد، بنا بر احتياط واجب نمي تواند از خمس، خوراك و پوشاك و ديگر نفقه هاي واجب او را بدهد يا آن كه ملك او كند كه به مصرف مخارج خودش برساند، بلي دادن خمس براي صرف آن در چيزهايي كه جزء نفقه واجب نيست، مانعي ندارد و در اين جهت فرقي بين زن انسان و زن ديگر نيست.

مسأله 2136)

به سيّد فقيري كه مخارجش بر ديگري واجب است و او نمي تواند مخارج آن سيّد را بدهد، مي شود خمس داد.

مسأله 2137)

احتياط واجب آن است كه بيشتر از مخارج يك سال به يك سيّد فقير خمس ندهند.

مسأله 2138)

اگر در شهر انسان سيّد مستحقّي نباشد و احتمال هم ندهد كه پيدا شود يا نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن نباشد، بايد خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق برساند و مي تواند مخارج بردن را از خمس بردارد و احتياط در آن است كه اين مخارج را از مال خودش بدهد نه خمس و اگر خمس از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده، بايد عوض آن را بدهد و اگر كوتاهي نكرده، چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 2139)

هرگاه در شهر خودش مستحقّي نباشد، ولي احتمال دهد كه پيدا شود، اگر چه نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد، مي تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكند و تلف شود، نبايد چيزي بدهد، ولي نمي تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد.

مسأله 2140)

اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، باز هم مي تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق برساند، ولي مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد و در صورتي كه خمس از بين برود، اگر چه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد، ضامن است.

مسأله 2141)

اگر بااذن حاكم شرع خمس را به شهر ديگري ببرد و از بين برود، لازم نيست دوباره خمس بدهد و همچنين است اگر به كسي بدهد كه از طرف حاكم شرع وكيل بوده كه خمس را بگيرد و از آن شهر به شهر ديگر ببرد.

مسأله 2142)

انسان نمي تواند بدون اجازه حاكم شرع از مال كسي كه مي داند خمس نمي دهد، خمس بردارد و به حاكم شرع برساند.

مسأله 2143)

اگر خمس را از خود مال ندهد و از جنس ديگر بدهد، بايد قيمت واقعي آن جنس را حساب كند و چنانچه گرانتر از قيمت حساب كند، اگر چه مستحق به آن قيمت راضي شده باشد، بايد مقداري را كه زياد حساب كرده بدهد.

مسأله 2144)

كسي كه از مستحق طلبكار است، مي تواند طلب خود را بابت خمس حساب كند و به او هم نگويد، هر چند احتياط مستحب آن است كه خمس را به او بدهد و بعد مستحق بابت بدهي خود به او برگرداند و نيز مي تواند از مستحق وكالت گرفته و خود از جانب او قبض نموده و بابت طلبش دريافت كند و مي تواند ذمّه بدهكار را بدون اين كار بابت خمس بري نمايد.

مسأله 2145)

مستحق نمي تواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد، ولي كسي كه مقدار زيادي خمس بدهكاراست و فقير شده و اميد چيزدار شدنش هم نمي رود و مي خواهد مديون اهل خمس نباشد، اگر مستحق راضي شود كه خمس را از او بگيرد و به او ببخشد اشكال ندارد.

مسأله 2146)

اگر كسي كه خمس بر او واجب شده است، سيّدي را فقير بداند و آن سيّد خودش را فقير نداند، نمي تواند خمس بگيرد، هر چند آن كس به او بدهد.

مسأله 2147)

كسي كه خمس بر او واجب شده و قبل از پرداختن آن مرده است، اگر مادر يا زن او سيّده باشند، اگر مستحق باشند، بعد از مردن او مي توان خمس او را به آنها داد.

مسأله 2148)

اگر سيّدي بميرد و وصيّت كند كه مثلاً هزار تومان خمس بدهيد، اگر اولادش فقير باشند، مي شود آن خمس را به اولاد خود او داد.

مسأله 2149)

اگر سيّدي بميرد و چيزي براي تجهيزاتش نداشته باشد، از خمس مي توان او را تجهيز كرد.

مسأله 2150)

اگر به سيّدي خمس بدهند كه به سادات برساند و خود او هم مستحق باشد، مي تواند به مقدار مصرف ساليانه خودش از آن بردارد، مگر آن كه احتمال بدهد كه قصد مالك ساداتي غير از خودش بوده است.

مسأله 2151)

اگر خمس را به سيّدي كه مستحق است، مثلاً به عنوان هديه يا سوغاتي برسانند، اشكال ندارد.

مسأله 2152)

سيّدي كه مخارج سال خودش را دارد و براي به جا آوردن كارهاي مستحبّي، مثل مهماني دادن و رفتن به زيارت، مي خواهد خمس بگيرد، اشكال ندارد، مگر آن كه آن كارها از ضروريات متعارفه باشد.

مسأله 2153)

در خمس هم مانند زكات قصد قربت معتبر است و بايد قصد قربت داشته باشد و اگر به قصد ريا بدهد، باطل است.

مسأله 2154)

اشخاصي كه ارحام سيّد مستحق دارند، اگر خمس خودشان را به آنها بدهند، دو ثواب كرده اند، يكي ثواب صله رحم و ديگري ثواب دادن خمس.

مسأله 2155)

پولي كه كارمندان دولت مي گيرند، به دو شرط حلال است:

اوّل:

آن كه در عوض كار نامشروع نگيرند،

دوم:

آن كه يقين تفصيلي به حرمت خصوص آن پولي كه مي گيرند، نداشته باشند، ولي اگر اجمالاً بدانند كه در خزانه دولت پول حرامي هست و ندانند كه عين آن پولي كه گرفته اند حرام است، اشكال ندارد و بايد پولي را كه مي گيرند خرج كارهاي نامشروع ننمايند و نيز چنانچه از مخارج ساليانه آنها چيزي زياد بيايد، بايد خمس آن را بپردازند.

مسأله 2156)

اموالي كه در كارهاي نامشروع صرف مي شود، جزء مؤونه ساليانه نيست و بايد خمس آنها را داد.

«احكام زكات»

اشاره
اشاره

خداوند عالم در اموال اغنيا حق معيّني براي فقرا قرار داده است كه اگر آن را بپردازند، در جهان فقيري پيدا نخواهد شد.

به اين حق زكات مي گويند، در شرع مقدّس بسيار به زكات سفارش شده است.

حضرت امام باقر عَلَيْهِ السَّلَام فرمودند:

كسي كه نماز بخواند و زكات ندهد، مثل آن است كه نماز نخوانده است.

همچنين فرمودند كه پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم در مسجد تشريف داشتند، به چند نفر فرمودند:

برخيزيد و از مسجد مسلمانان بيرون برويد و در آنجا نماز نخوانيد براي آن كه شما زكات نمي دهيد.

مسأله 2157)

زكات نُه چيز واجب است:

اوّل:

گندم،

دوم:

جو،

سوم:

خرما،

چهارم:

كشمش،

پنجم:

طلا،

ششم:

نقره،

هفتم:

شتر،

هشتم:

گاو،

نهم:

گوسفند.

مسأله 2158)

اگر كسي مالك يكي از نُه چيزي باشد كه در مسأله قبل بيان شد، با شرايطي كه بعداً گفته مي شود، بايد مقداري كه معيّن شده، به يكي از مصرفهايي كه دستور داده اند، برساند.

مسأله 2159)

بنا بر احتياط واجب زكات سلت كه دانه ايست به نرمي گندم و خاصيّت جو را دارد و علس كه مثل گندم است و خوراك مردمان صنعا مي باشد، بايد داده شود.

«مصرف زكات»
مسأله 2240)

انسان مي تواند زكات را در هشت مورد مصرف كند:

اوّل:

فقير و آن كسيست كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسي كه صنعت يا ملك يا سرمايه اي دارد كه مي تواند از منافع سرمايه، مخارج سال خود را تأمين كند فقير نيست،

دوم:

مسكين و آن كسيست كه از فقير سخت تر مي گذراند،

سوم:

كسي كه ازطرف امام عَلَيْهِ السَّلَام يا نايب امام عَلَيْهِ السَّلَام مأمور است كه زكات را جمع و نگهداري نمايد و به حساب آن رسيدگي كند و آن را به امام يا نايب امام يا فقرا برساند.

چهارم:

كافرهايي كه اگر زكات به آنان بدهند، به دين اسلام مايل مي شوند يا در جنگ به مسلمانان كمك مي كنند، بلكه به مسلماناني كه ايمان آنان ضعيف است مي توان زكات داد كه ايمان آنان تقويت شود،

پنجم:

خريداري بنده ها و آزاد كردن آنان،

ششم:

بدهكاري كه نمي تواند قرض خود را بدهد، به شرط آن كه قرض او صرف در گناه نشده باشد،

هفتم:

سبيل الله يعني كارهايي كه منفعت عمومي ديني دارند و از طرف شارع مقدّس نسبت به آنها تشويق شده است، مثل ساختن مسجد و مدرسه اي كه علوم ديني در آن خوانده مي شود و منزلگاه براي مسافرين و زوّار و دار الايتام و تعظيم شعائر و چاپ كتاب هاي ديني و نشر معارف اسلامي و رفع نزاع بين مؤمنين اگر متوقّف بر صرف مالي باشد، بلكه در هر كار خيري كه با انجام آن قصد قربت مي توان نمود، مثل پاكيزه كردن شهر و آسفالت كردن

راه ها و توسعه آنها و ساختن پل و مانند آنها كه نفعش به عموم مي رسد، همچنين است هر كاري كه براي اسلام نفع داشته باشد، مثل دفع فساد از حوزه اسلام و ترويج دين مقدّس به هر نحوي كه ممكن باشد،

هشتم:

ابن السبيل يعني مسافري كه در سفر درمانده شده است.

احكام اين موارد در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2241)

احتياط واجب آن است كه فقير و مسكين بيشتر از مخارج يك سال خود و عيالاتش زكات نگيرد و اگر مقداري پول يا جنس دارد، فقط به اندازه كسري مخارج يك سالش زكات بگيرد.

مسأله 2242)

كسي كه مخارج سالش را داشته، اگر مقداري از آن را مصرف كند و بعد شك كند كه آنچه باقي مانده، به اندازه مخارج سال او هست يا نه، نمي تواند زكات بگيرد.

مسأله 2243)

صنعتگر يا مالك يا تاجري كه درآمد او از مخارج سالش كمتر است، مي تواند براي كسري مخارجش زكات بگيرد و لازم نيست ابزار كار يا ملك يا سرمايه خود را به مصرف مخارج برساند.

مسأله 2244)

فقيري كه خرج سال خود و عيالاتش را ندارد، اگر خانه اي دارد كه ملك اوست و در آن نشسته يا مركب سواري دارد، چنانچه بدون اينها نتواند زندگي كند، اگر چه براي حفظ ناموس و آبرويش باشد، مي تواند زكات بگيرد و همچنين است اثاث خانه و ظرف و لباس تابستاني و زمستاني و چيزهايي كه به آنها احتياج دارد و فقيري كه اينها را ندارد، اگر به اينها احتياج داشته باشد، مي تواند از زكات خريداري نمايد.

مسأله 2245)

فقيري كه ياد گرفتن صنعت براي او مشكل نيست، بنا بر احتياط واجب، بلكه بنا بر اقوي بايد ياد بگيرد و با گرفتن زكات زندگي نكند، ولي تا وقتي مشغول ياد گرفتن است، مي تواند زكات بگيرد.

مسأله 2246)

به كسي كه قبلاً فقير بوده و مي گويد فقيرم، اگر چه انسان از گفته او اطمينان پيدا نكند، مي شود زكات داد.

مسأله 2247)

كسي كه مي گويد فقيرم و قبلاً فقير نبوده يا معلوم نيست فقير بوده يا نه، چنانچه از گفته او اطمينان پيدا نشود، احتياط واجب آن است كه به او زكات ندهند.

مسأله 2248)

كسي كه بايد زكات بدهد، اگر از فقيري طلبكار باشد، مي تواند طلبي را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند، ولي اگر آن طلب را خرج گناه كرده باشد، احتياط در آن است كه حساب نكند.

مسأله 2249)

اگر فقير بميرد و مال او به اندازه قرضش نباشد، انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد بابت زكات حساب كند، ولي اگر مال او به اندازه قرضش باشد، ولي ورثه قرض او را ندهند يا به جهت ديگر انسان نتواند طلب خود را بگيرد، بنا بر احتياط واجب نمي تواند طلبي را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند، مگر بعد از مراجعه به حاكم شرع.

مسأله 2250)

چيزي را كه انسان بابت زكات به فقير مي دهد، لازم نيست به او بگويد كه زكات است و بهتر است اظهار هم نكند كه زكات نيست، بلكه اگر فقير خجالت بكشد، مستحب است به اسم پيشكش بدهد، البته به طوري كه دروغ نباشد، يعني به صورت پيشكش باشد، ولي بايد قصد زكات نمايد، پس مي تواند از زكات هديه و سوغاتي و عيدي و مانند آنها به فقرا برساند.

مسأله 2251)

اگر به خيال اين كه كسي فقير است به او زكات بدهد، بعد بفهمد فقير نبوده يا از روي ندانستن مسأله به كسي كه مي داند فقير نيست زكات بدهد، بايد دوباره زكات بدهد و چنانچه چيزي را كه به او داده باقي باشد، مي تواند از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر از بين رفته باشد، پس اگر كسي كه آن چيز را گرفته مي دانسته زكات است، انسان مي تواند عوض آن را از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نمي دانسته زكات است، نمي تواند چيزي از او بگيرد و بايد از مال خودش زكات را به مستحق بدهد، بلي اگر در تشخيص مستحق دچار اشتباه شده و كوتاهي هم از طرف او نشده باشد، لازم نيست دوباره زكات بپردازد.

مسأله 2252)

كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد، اگر چه مخارج سال خود را داشته باشد، مي تواند براي دادن قرض خود زكات بگيرد، ولي بايد مالي را كه قرض كرده، خرج گناه نكرده باشد يا اگر خرج گناه كرده از آن گناه توبه كرده باشد و اگر خرج گناه كرده و توبه نكرده است، از سهم بدهكاران نمي توان به او داد، ولي از سهم فقرا مي شود به او زكات داد.

مسأله 2253)

اگر به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد زكات بدهد، بعد بفهمد قرض را خرج گناه كرده، چنانچه آن بدهكار فقير باشد، مي تواند آنچه را به او داده بابت زكات حساب كند و بنا بر احتياط اگر آن را در شراب خواري و يا در گناه كبيره به طور علني و يا غير علني مصرف كرده و توبه نكرده، چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب نكند.

مسأله 2254)

كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد، اگر چه فقير نباشد، انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

مسأله 2255)

مسافري كه خرجي او تمام شده يا مركبش از كار افتاده، چنانچه سفر او سفر گناه نباشد و نتواند با قرض كردن يا فروختن چيزي خود را به مقصد برساند، اگر چه در وطن خود فقير نباشد، مي تواند زكات بگيرد، ولي اگر بتواند در جاي ديگر با قرض كردن يا فروختن چيزي مخارج سفر خود را طوري كه خلاف شأن و حرجي نباشد فراهم كند، فقط به مقداري كه به آن جا برسد، مي تواند زكات بگيرد.

مسأله 2256)

مسافري كه در سفر درمانده شده و زكات گرفته، بعد از آن كه به وطنش رسيد، اگر چيزي از زكات زياد آمده باشد، مي تواند به زكات دهنده برساند، ولي احتياط آن است كه آن را به حاكم شرع بدهد و بگويد آن چيز زكات است.

«شرايط واجب شدن زكات»
مسأله 2160)

زكات در صورتي واجب مي شود كه مال به مقدار نصاب كه بعداً گفته مي شود، برسد و مالك آن، بالغ و عاقل و آزاد باشد و بتواند در آن مال تصرّف كند.

مسأله 2161)

اگر انسان يازده ماه مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره باشد، اوّل ماه دوازدهم بايد زكات آن را بدهد، ولي اوّل سال بعد را بايد بعد از تمام شدن ماه دوازدهم حساب كند.

مسأله 2162)

اگر مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در بين سال بالغ شود، بايد اوّل سالش را از اوّل بلوغ حساب نمايد و براي آنچه گذشته است زكات بر او واجب نيست، مثلاً بچّه اي كه در اوّل ماه مُحرّم مالك چهل گوسفند شود و بعد از گذشتن دو ماه بالغ گردد، يازده ماه كه از اوّل محرّم بگذرد، زكاتي بر او نيست، بلكه بعد از گذشتن يازده ماه از بلوغش، زكات بر او واجب مي شود.

مسأله 2163)

زكات گندم و جو بنا بر احتياط وقتي واجب مي شود كه دانه آنها بسته شود و زكات كشمش بنا بر احتياط وقتي واجب مي شود كه غوره است و هنگامي هم كه رنگ خرما زرد يا سرخ شد، بنا بر احتياط زكات آن واجب مي شود، ولي وقت دادن زكات در گندم و جو موقع خرمن و جدا كردن كاه آنهاست و در خرما و كشمش هنگاميست كه خشك شده باشند.

مسأله 2164)

اگر موقع واجب شدن زكات گندم و جو و كشمش و خرما كه در مسأله پيش گفته شد، صاحب آنها بالغ باشد، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 2165)

اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در تمام سال ديوانه باشد، زكات آنها بر او واجب نيست و همچنين است اگر مقدار كمي از سال ديوانه باشد و در آخر سال عاقل گردد، هر چند مدّت ديوانگي او كم باشد، زكات بر او واجب نيست، بلكه پرداخت آن احتياط استحبابي است.

مسأله 2166)

اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در مقداري از سال مست يا بيهوش شود، زكات از او ساقط نمي شود و همچنين است اگر موقع واجب شدن زكات گندم و جو و خرما و كشمش، مست يا بيهوش باشد.

مسأله 2167)

مالي را كه از انسان غصب كرده اند و نمي تواند در آن تصرّف كند، زكات ندارد. همچنين اگر كشاورزي را از او غصب كنند و موقعي كه زكات آن واجب مي شود در دست غصب كننده باشد، هر وقت كه به صاحبش بر مي گردد، زكات ندارد، اگر چه پرداخت زكات آن مطابق احتياط مستحب است.

مسأله 2168)

اگر طلا و نقره يا چيز ديگري را كه زكات آن واجب است، قرض كند و يك سال نزد او بماند، بايد زكات آن را بدهد و بر كسي كه قرض داده، چيزي واجب نيست.

«نصاب طلا»
مسأله 2210)

طلا دو نصاب دارد:

نصاب اوّلِ آن بيست مثقال شرعيست كه هر مثقال آن 18 نخود مي باشد، پس وقتي طلا به بيست مثقال شرعي كه پانزده مثقال معمولي ) صيرفي (است برسد، اگر شرايط ديگري را كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد يك چهلم آن را كه نُه نخود مي شود، از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد، زكات آن واجب نيست.

و نصاب دوم آن چهار مثقال شرعيست كه سه مثقال معمولي (صيرفي) مي شود يعني اگر سه مثقال به پانزده مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 18 مثقال را از قرار چهل يك بدهد و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات 15 مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هر چه بالا رود، يعني اگر سه مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقداري كه اضافه شده، زكات ندارد.

«نصاب نقره»
مسأله 2211)

نقره دو نصاب دارد:

نصاب اوّل آن 105 مثقال معمولي (صيرفي) است كه اگر نقره به 105 مثقال برسد و شرايط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد چهل يك آن را كه2 مثقال و 15 نخود است، بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد، زكات آن واجب نيست.

نصاب دوم نقره 21 مثقال است، يعني اگر 21 مثقال به 105 مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 126 مثقال را به طوري كه گفته شد بدهد و اگر كمتر از 21 مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات 105 مثقال را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هر چه بالا رود،

يعني اگر 21 مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقداري كه اضافه شده و كمتر از 21 مثقال است زكات ندارد. بنا بر اين اگر انسان چهل يك هر چه طلا و نقره دارد بدهد، زكاتي را كه بر او واجب بوده داده و گاهي هم بيشتر از مقدار واجب داده است، مثلاً كسي كه 110 مثقال نقره دارد، اگر چهل يك آن را بدهد، زكات 105 مثقال آن را كه واجب بوده داده و مقداري هم براي 5 مثقال آن داده كه واجب نبوده است.

مسأله 2212)

كسي كه طلا يانقره او به اندازه نصاب است، اگر چه زكات آن را داده باشد، تا وقتي از نصاب اوّل كم نشده، هر سال بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 2213)

زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه آن را سكّه زده باشند و معامله با آن رواج داشته باشد و اگر سكّه آن از بين هم رفته باشد، بايد زكات آن را بدهند.

مسأله 2214)

طلا و نقره سكّه داري كه زنها براي زينت به كار مي برند، در صورتي كه معامله با آن رواج داشته باشد، يعني باز معامله پول طلا و نقره با آن شود، بنا بر احتياط زكات آن را بايد بدهد و اگر معامله با آن رايج نباشد، پرداخت زكات آن واجب نيست و احتياط مستحب آن است كه زكات آن را بدهد، هر چند پول طلا و نقره به آن بگويند.

مسأله 2215)

كسي كه طلا و نقره دارد، اگر هيچ كدام از آنها به اندازه نصاب اوّل نباشد، مثلاً 104 مثقال نقره و 14 مثقال طلا داشته باشد، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 2216)

همان طور كه سابقاً گفته شد، زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه انسان يازده ماه مالك مقدار نصاب باشد و اگر در بين يازده ماه، طلا و نقره او از نصاب اوّل كمتر شود، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 2217)

اگر در بين يازده ماه طلا و نقره اي را كه دارد با طلا يا نقره يا چيز ديگر عوض نمايد يا آنها را ذوب كند، زكات بر او واجب نيست، ولي اگر براي فرار از دادن زكات اين كارها را بكند، احتياط مستحب آن است كه زكات آنها را بدهد.

مسأله 2218)

اگر در ماه دوازدهم پول طلا و نقره را ذوب كند، بايد زكات آنها را بدهد و چنانچه به واسطه ذوب كردن، وزن يا قيمت آنها كم شود، بايد زكاتي را كه پيش از ذوب كردن بر او واجب بوده بدهد.

مسأله 2219)

اگر طلا و نقره اي كه دارد، جنس خوب و بد داشته باشد، مي تواند زكات هر كدام از جنس خوب و بد را از خود آن بدهد، ولي بهتر است زكات همه آن را از طلا و نقره خوب بدهد، اگر چه مي تواند زكات همه آنها را از جنس بد آن طلا و نقره هم بدهد.

مسأله 2220)

طلا و نقره اي كه بيشتر از اندازه معمول فلز ديگر دارد، اگر خالص آن به اندازه نصاب - كه مقدار آن قبلاً بيان شد - برسد، انسان بايد زكات آن را بدهد و چنانچه شك دارد كه خالص آن به اندازه نصاب هست يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد به وسيله ذوب كردن يا راه ديگر مقدار خالص آن را معلوم كند.

مسأله 2221)

اگر طلا و نقره اي كه دارد، به مقدار معمول فلز ديگر با آن مخلوط باشد، نمي تواند زكات آن را از طلا و نقره اي بدهد كه بيشتر از معمول فلز ديگر دارد، ولي اگر به قدري بدهد كه يقين كند طلا و نقره خالصي كه در آن هست، به اندازه زكاتي مي باشد كه بر او واجب است، اشكال ندارد.

مسأله 2222)

اسكناس ها (پول هاي كاغذي) هر مقدار كه باشند، زكات ندارند و چنانچه آن را به مبلغ بيشتر يا كمتر بفروشند، چه از يك دولت باشد يا از دولت هاي مختلف، رباي معامله هم در آنها نيست، ولي رباي قرض در آنها هست كه توضيح آن در محل خود خواهد آمد، انشاء اللّه تعالي.

«زكات شتر و گاو و گوسفند»
مسأله 2223)

زكات شتر و گاو و گوسفند غير از شرطهايي كه گفته شد، دو شرط ديگر دارد:

اوّل:

حيوان در تمام سال بيكار باشد، ولي اگر در تمام سال يكي دو روز هم كار كرده باشد، بنا بر احتياط زكات آن واجب است.

دوم:

در تمام سال از علف بيابان بچرد، پس اگر تمام سال يا مقداري از آن را علف چيده شده يا از زراعتي كه مِلْكِ او يا ملك كس ديگر است بچرد، زكات ندارد، ولي اگر در تمام سال يك يا دو روز از علف مالك بخورد، بنا بر احتياط زكات آن واجب مي باشد.

مسأله 2224)

اگر انسان براي شتر و گاو و گوسفند خود چراگاهي را كه كسي نكاشته بخرد يا اجاره كند، وجوب زكات در آن مشكل است، اگر چه احوط دادن زكات است، ولي اگر براي چراندن در آن باج بدهد، بايد زكات را بدهد.» نصاب شتر

»مسأله 2225) شتر دوازده نصاب دارد:

اوَّل: پنج شتر كه زكات آن يك گوسفند است و تا شماره شتر به اين مقدار نرسد زكات ندارد،

دوم:

ده شتر كه زكات آن دو گوسفند است،

سوم:

پانزده شتر كه زكات آن سه گوسفند است،

چهارم:

بيست شتر كه زكات آن چهار گوسفند است،

پنجم:

بيست و پنج شتر كه زكات آن پنج گوسفند است،

ششم:

بيست و شش شتر كه زكات آن يك شتر است كه داخل سال دوم شده باشد،

هفتم:

سي و شش شتر كه زكات آن يك شتر است كه داخل سال سوم شده باشد،

هشتم:

چهل و شش شتر كه زكات آن يك شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد،

نهم:

شصت و يك شتر كه زكات آن يك شتر است كه داخل سال پنجم شده باشد،

دهم:

هفتاد و شش شتر كه

زكات آن دو شتر است كه داخل سال سوم شده باشند،

يازدهم:

نود و يك شتر كه زكات آن دو شتر است كه داخل سال چهارم شده باشند،

دوازدهم:

صد و بيست و يك شتر و بالاتر از آن است كه بايد يا چهل تا چهل تا حساب كند و براي هر چهل تا يك شتر كه داخل سال سوم شده بدهد يا پنجاه تا پنجاه تا حساب كند و براي هر پنجاه تا يك شتر كه داخل سال چهارم شده بدهد و يا با چهل و پنجاه حساب كند، ولي در هر صورت بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند يا اگر چيزي باقي مي ماند، از نه تا بيشتر نباشد، مثلاً اگر 140 شتر دارد، بايد براي صد تا دو شتر كه داخل سال چهارم شده و براي چهل تا يك شتر كه داخل سال سوم شده بدهد و شتري كه در زكات داده مي شود بايد ماده باشد.

مسأله 2226)

زكات مابين دو نصاب واجب نيست، پس اگر شماره شترهايي كه دارد از نصاب اوّل كه پنج شتر است، بگذرد تا به نصاب دوم كه ده تاست نرسيده، فقط بايد زكات پنج تاي آن را بدهد و همچنين است در نصاب هاي بعد.

«نصاب گاو»
مسأله 2227)

گاو دو نصاب دارد:

نصاب اوّل:

سي گاوست كه وقتي شماره گاوها به سي رسيد، اگر شرايطي را كه گفته شد داشته باشند، انسان بايد يك گوساله كه داخل سال دوم شده بابت زكات بدهد،

نصاب دوم:

چهل گاوست و زكات آن يك گوساله ماده است كه داخل سال سوم شده باشد و زكات مابين سي و چهل واجب نيست، مثلاً كسي كه سي و نه گاو دارد، فقط بايد زكات سي تاي آنها را بدهد و نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد تا به شصت نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاي آنها را بدهد و بعد از آن كه به شصت گاو رسيد، چون دو برابر نصاب اوّل را دارد، بايد دو گوساله كه داخل سال دوم شده بدهد و همچنين هر چه بالا رود، بايد يا سي تا سي تا يا چهل تا چهل تا يا به سي و چهل حساب نمايد و زكات آن را به دستوري كه گفته شد بدهد، ولي بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند يا اگر چيزي باقي مي ماند از نه تا بيشتر نباشد، مثلاً اگر هفتاد گاو دارد، بايد به حساب سي و چهل حساب كند و براي سي تاي آن زكات سي تا و براي چهل تاي آن زكات چهل تا را بدهد، چون اگر به حساب سي تا حساب كند، ده گاو

مي ماند كه زكات آنها را نداده است.

«نصاب گوسفند»
مسأله 2228)

گوسفند پنج نصاب دارد:

اوّل:

چهل گوسفند و زكات آن يك گوسفند است و تا گوسفند به چهل نرسد زكات ندارد،

دوم:

صد و بيست و يك كه زكات آن دو گوسفند است،

سوم:

دويست و يك كه زكات آن سه گوسفند است،

چهارم:

سيصد و يك كه زكات آن چهار گوسفند است،

پنجم:

چهار صد و بالاتر از آن است كه بايد آنها را صد تا صد تا حساب كند و براي هر صد تاي آنها يك گوسفند بدهد و لازم نيست زكات را از خود گوسفندها بدهد، بلكه اگر گوسفند ديگري بدهد يا مطابق قيمت گوسفند، پول يا جنس ديگر بدهد كافي است، اگر چه احتياط استحبابي ندادن جنس ديگر است.

مسأله 2229)

زكات مابين دو نصاب واجب نيست، پس اگر شماره گوسفندهاي كسي از نصاب اوّل كه چهل گوسفند است، بيشتر باشد تا به نصاب دوم كه صد و بيست و يك گوسفند است نرسيده فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است در نصاب هاي بعد.

مسأله 2230)

زكات شتر و گاو و گوسفندي كه به مقدار نصاب برسد، واجب است، چه همه آنها نر باشند چه ماده يا بعضي نر و بعضي ماده باشند.

مسأله 2231)

در زكات، گاو و گاوميش يك جنس حساب مي شود و شتر عربي و غير عربي يك جنس است و همچنين بز و ميش و شيشك در زكات با هم فرق ندارند.

مسأله 2232)

اگر براي زكات گوسفند مي دهد، بنا بر احتياط واجب بايد حدّاقل داخل سال دوم شده باشد و اگر بز مي دهد، بنا بر احتياط بايد داخل سال سوم شده باشد.

مسأله 2233)

گوسفندي را كه بابت زكات مي دهد، اگر قيمتش مختصري از گوسفندهاي ديگر او كمتر باشد اشكال ندارد، ولي بهتر است گوسفندي را كه قيمت آن از تمام گوسفندهايش بيشتر است بدهد و همچنين است در گاو و شتر.

مسأله 2234)

اگر چند نفر با هم شريك باشند، سهم هر كدام كه به نصاب اوّل رسيده، بايد زكات بدهد و بر كسي كه سهم او كمتر از نصاب اوّل است، زكات واجب نيست.

مسأله 2235)

اگر يك نفر در چند جا گاو يا شتر يا گوسفند داشته باشد و آنها روي هم به اندازه نصاب باشند، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 2236)

گاو و گوسفند و شتري كه دارد حتّي اگر مريض و معيوب هم باشند، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 2237)

اگر گاو و گوسفند و شتري كه دارد همه مريض يا معيوب يا پير باشند، مي تواند زكات آنها را از خود آنها بدهد، ولي اگر همه سالم و بي عيب و جوان باشند، نمي تواند زكات آنها را مريض يا معيوب يا پير بدهد، بلكه اگر بعضي از آنها سالم و بعضي مريض و دسته اي معيوب و دسته ديگر بي عيب و مقداري پير و مقداري جوان باشند، احتياط واجب آن است كه براي زكات آنها سالم و بي عيب و جوان بدهد.

مسأله 2238)

اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم، گاو و گوسفند و شتري را كه دارد با چيز ديگر عوض كند يا نصابي را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد، مثلاً چهل گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 2239)

كسي كه بايد زكات گاو و گوسفند و شتر را بدهد، اگر زكات آنها را از مال ديگرش بدهد تا وقتي شماره آنها از نصاب كم نشده، هر سال بايد زكات را بدهد و اگر از خود آنها بدهد و از نصاب اوّل كمتر شوند زكات بر او واجب نيست، مثلاً كسي كه چهل گوسفند دارد، اگر از مال ديگرش زكات آنها را بدهد تا وقتي كه گوسفندهاي او از چهل كم نشده، همه ساله بايد يك گوسفند بدهد و اگر از خود آن گوسفندها بدهد، تا وقتي به چهل نرسيده اند، زكات بر او واجب نيست.

«احكام حج»

مسأله 2357)

حج: زيارت كردن خانه خدا و انجام اعماليست كه دستور داده اند در آنجا به جا آورده شود و در تمام عمر بر كسي كه شرايط زير را دارا باشد يك مرتبه واجب مي شود:

اوّل:

بالغ باشد،

دوم:

عاقل و آزاد باشد،

سوم:

به واسطه رفتن به حج مجبور نشود كار حرامي را كه ترك آن در شرع از حج مهم تر است انجام دهد يا عمل واجبي را كه در شرع از حج مهم تر است ترك نمايد، پس هر كدام از حج يا ترك حرام و يا انجام واجب مهم تر است مُقَدَّم مي شود، بنا بر اين اگر مثلاً مجبور باشد از راه غصبي كه اهمّيّتش بيشتر از حج باشد، به حج برود و راه ديگري هم نباشد، نبايد به حج برود،

چهارم:

آن كه مستطيع باشد.

مسأله 2358)

اگر شرايط زير براي كسي فراهم شود مستطيع مي شود:

اوّل:

آن كه توشه راه و آنچه به حسب حالش در سفر به آن نياز دارد و در كتب مفصّل ذكر شده و مركب سواري يا مالي كه بتواند آنها را تهيّه كند، داشته باشد؛

دوم:

سلامت مزاج و توانايي آن را داشته باشد كه بتواند بدون زحمت و مشقّت فوق العاده، به مكّه برود و حج را به جا آورد؛

سوم:

در راه مانعي براي رفتن نباشد و اگر راه بسته باشد يا انسان بترسد كه در راه جان يا آبروي و عِرْض و ناموس او از بين برود يا مال او را ببرند، حج بر او واجب نيست، ولي اگر از راه ديگري بتواند برود، اگر چه دورتر باشد، بايد از آن راه برود، البته اگر آن راه خيلي غير متعارف نباشد، پس اگر طوري باشد كه بايد از راه هاي

غير عادّي زياد طولاني برود واجب نيست؛

چهارم:

به قدر به جا آوردن اعمال حج وقت داشته باشد؛

پنجم:

مخارج كساني را كه خرجي آنان بر او واجب است، مثل زن و بچّه و مخارج كساني را كه مردم خرجي دادن به آنها را لازم مي دانند، از قبيل نوكر و كلفت كه در زندگي به آنها نياز دارد داشته باشد؛

ششم:

بعد از برگشتن، كسب يا كشاورزي يا عايدي ملك يا راه ديگري براي معاش خود داشته باشد كه مجبور نشود به زحمت زندگي كند.

مسأله 2359)

چنانچه شرايطي كه در مسأله سابق گفته شد، موجود باشد در همان سال بايد فوراً حج را بجا بياورد و اگر بدون عذر شرعي تأخير بيندازد، گناه كرده و بايد در سال بعد فوراً بجا بياورد.

مسأله 2360)

كسي كه بدون خانه ملكي رفع احتياجش نمي شود، يعني در زندگاني مناسب حال خودش خانه براي او لازم و ضروريست كه اگر نداشته باشد به حرج و مشقّت شخصي مي افتد، وقتي حج بر او واجب است كه پول خانه را هم داشته باشد.

مسأله 2361)

زني كه مي تواند به مكّه برود، اگر بعد از برگشتن از خودش، مال نداشته باشد و شوهرش هم مثلاً فقير باشد و خرجي او را ندهد و ناچار شود كه به سختي زندگي كند، حج بر او واجب نيست.

مسأله 2362)

اگر كسي توشه راه و مركب سواري نداشته باشد و ديگري به او بگويد:» حج برو، من خرج تو و عيالات تو را در مدّتي كه در سفر حج هستي مي دهم «، در صورتي كه اطمينان داشته باشد كه خرج او را مي دهد، به طوري كه اگر به گفته او ترتيب اثر بدهد كاري عقلايي باشد، حج بر او واجب مي شود.

مسأله 2363)

اگر خرجي رفتن و برگشتن و خرجي عيالات كسي را در مدّتي كه به مكّه مي رود و بر مي گردد به او ببخشند و با او شرط كنند كه حج كند و او قبول نمايد، حج بر او واجب مي شود، بلكه احتياط واجب آن است كه قبول نمايد، اگر چه قرض داشته باشد و در موقع برگشتن هم مالي كه بتواند با آن زندگي كند نداشته باشد، ولي چنانچه وقت پرداخت بدهيش رسيده باشد و طلبه كارها هم طلب خود را مطالبه كنند كه اگر حج نرود، قدرت پرداخت دين آنها را داشته باشد، در اين صورت حج بر او واجب نمي شود.

مسأله 2364)

اگر مخارج رفتن و برگشتن و مخارج عيالات كسي را در مدّتي كه مكّه مي رود و برمي گردد به او بدهند و بگويند حج برو، ولي ملك او نكنند در صورتي كه اطمينان داشته باشد كه از او پس نمي گيرند، حج بر او واجب مي شود.

مسأله 2365)

اگر مقداري مال كه براي حج كافي است، به كسي بدهند و با او شرط كنند كه در راه مكّه خدمت كسي كه مال را داده بنمايد، قبول كردن آن مال بر او واجب نيست، پس حج بر او واجب نمي شود.

مسأله 2366)

اگر مقداري مال به كسي بدهند و حج بر او واجب شود، چنانچه حج نمايد، هر چند بعداً مالي از خود پيدا كند، ديگر حج بر او واجب نيست.

مسأله 2367)

اگر براي تجارت مثلاً تا جدّه برود و مالي به دست آورد كه اگر بخواهد از آنجا به مكّه برود مستطيع باشد و قدرت بدني و ساير شرطهاي استطاعت را دارا باشد بايد حج كند و در صورتي كه حج نمايد، اگر چه بعداً مالي پيدا كند كه بتواند از وطن خود به مكّه برود، ديگر حج بر او واجب نيست.

مسأله 2368)

اگر انسان اجير شود كه از طرف كسي ديگر حج كند، چنانچه خودش نتواند برود و بخواهد ديگري را از طرف خودش بفرستد، بايد از كسي كه او را اجير كرده اجازه بگيرد و در صورتي كه به عنوان اعم از تسبيب و مباشرت اجير شده باشد، يعني او را اجير كرده باشند كه يا خودش حج نمايد و يا شخص ديگري را براي انجام حج اجير كند اجازه گرفتن لازم نيست.

مسأله 2369)

اگر كسي مستطيع شود و مكّه نرود و فقير شود، بايد اگر چه به زحمت باشد بعداً حج كند و اگر به هيچ قِسم نتواند به حج برود، چنانچه كسي او را براي حج اجير كند، بايد به مكّه برود و حج كسي را كه براي او اجير شده به جا آورد و تا سال بعد در مكّه بماند و براي خود حج نمايد، ولي اگر ممكن باشد كه اجير شود و اجرت را نقد بگيرد و كسي كه او را اجير كرده، راضي شود كه حج او را در سال بعد به جا آورد، بايد سال اوّل براي خود و سال بعد براي كسي كه اجير شده حج نمايد.

مسأله 2370)

اگر در سال اوّلي كه مستطيع شده به مكّه رود و در وقت معيّني كه دستور داده اند به عرفات و مشعرالحرام نرسد، چنانچه در سال هاي بعد مستطيع نباشد حج بر او واجب نيست، ولي اگر از سالهاي پيش مستطيع بوده و نرفته، اگر چه به زحمت باشد بايد حج كند، بلي اگر با قافله اولي مسافرت مي كرد، مي توانست به موقع به عرفات و مشعرالحرام برسد و عمداً تأخير انداخت و با قافله بعد رفت و نرسيد، وجوب حج بر او مستقر مي شود و بايد به هر نحوي كه شده، اگر چه به زحمت هم باشد حج كند.

مسأله 2371)

اگر در سال اوّلي كه مستطيع شده حج نكند و بعد به واسطه پيري يا بيماري و ناتواني نتواند حج نمايد و نااميد باشد از اين كه بعداً خودش حج كند، بايد ديگري را از طرف خود بفرستد، بلكه اگر در سال اوّلي كه به قدر رفتن به حج مال پيدا كرده، به واسطه پيري يا بيماري يا ناتواني كه در آن سال بر او عارض شده نتواند حج كند، احتياط واجب آن است كه كسي را از طرف خود بفرستد كه حج نمايد.

مسأله 2372)

كسي كه از طرف ديگري براي حج اجير شده، بايد طواف نسا را از طرف او به جا آورد و اگر به جا نياورد، زن بر آن اجير حرام مي شود.

مسأله 2373)

اگر طواف نسا را درست به جا نياورد يا فراموش كند، چنانچه بعد از چند روز يادش بيايد و از بين راه برگردد و به جا آورد صحيح است و اگر فراموش كرده باشد و نتواند برگردد مي تواند نايب بگيرد.

«امر به معروف و نهي از منكر»

اشاره

از اهم واجبات شريعت مقدسه اسلام امر به معروف و نهي از منكر است، بلكه در شريعت تمام پيغمبران بوده است.

امر به معروف يعني وادار كردن مردم به واجبات شرع و نهي از منكر يعني باز داشتن مردم از اعمال نامشروع.

مسأله 2374)

امر به معروف و نهي از منكر واجب كفايي مي باشد و اگر كسي به اين وظيفه قيام نمايد از ديگران ساقط مي شود، ولي اگر هيچ كس به اين وظيفه الهي عمل نكند، همه گناه كرده اند و مستحق عقوبت مي باشند.

مسأله 2375)

اگر معروف، امري مستحبّي باشد امر كردن به آن مستحب است و اگر عمل كند، مستحق ثواب مي شود و اگر ترك كند گناهكار نيست.

مسأله 2376)

بر تمام مردم واجب است به هر مقداري كه مي توانند، يكديگر را امر به معروف و نهي از منكر نمايند، خصوصاً پدرها نسبت به فرزندان خودشان و معلّمين نسبت به شاگردان و مردان نسبت به همسران خودشان.

مسأله 2377)

در وجوب امر به معروف و نهي از منكر بين عالم و جاهل و مرد و زن و پير و جوان، تفاوتي نيست و بر همه واجب است.

مسأله 2378)

امر به معروف و نهي از منكر چند شرط دارد:

اوّل:

كسي كه امر به معروف و نهي از منكر مي نمايد، بداند به چه چيز امر مي كند و از چه چيزي نهي مي كند، مثلاً بداند نمازهاي روزانه واجب است و به آنها امر نمايد و بداند دروغ گفتن حرام است و از آن نهي نمايد و اطمينان داشته باشد كه خود در اشتباه نيست؛

دوم:

احتمال متعارف بدهد كه امر يا نهي او اثر دارد، پس اگر اطمينان داشته باشد يا احتمال متعارف بدهد كه اثر ندارد امر و نهي واجب نيست؛

سوم:

در امر به معروف يا نهي از منكر مفسده اي نباشد؛

چهارم:

طرف اصرار بر ترك معروف و انجام منكر داشته باشد، پس اگر ترك واجب بكند يا مرتكب حرام بشود و معلوم نباشد كه بر ترك واجب و انجام حرام اصرار دارد و احتمال عقلاني وجود داشته باشد كه از كار خود پشيمان شده و ديگر مرتكب آن نشود، تلكيف امر به معروف و نهي از منكر ساقط مي شود؛

پنجم:

واجب بودن معروف و حرام بودن منكر در حق فاعل مُنَجَّز و ثابت باشد و در ترك معروف و انجام حرام معذور نباشد، پس اگر مكلّف - چه از روي اجتهاد و چه به جهت تقليد - معتقد باشد كار حرامي، مباح است و يا ترك واجبي، جايز است در اين صورت هم امر و نهي ساقط مي گردد، ولي اگر بگوييم ارشاد جاهل و آگاه كردن غافل لازم است، در اين صورت

از باب ارشاد جاهل واجب مي شود؛

مسأله 2379)

اگر امر به معروف و نهي از منكر به مرتبه اي برسد كه نياز به زدن و زخم كردن و يا تلف كردن مالي وجود داشته باشد، اين مرتبه را نمي توان بدون اذن حاكم شرع انتخاب كرد و اين مرتبه به حسب مقدار و كيفيت آن منوط به نظر حاكم شرع مي باشد و امّا در ساير مراتب امر به معروف و نهي از منكر، نياز به اذن حاكم شرع وجود ندارد.

مسأله 2380)

امر به معروف و نهي از منكر مراتبي دارد و از هر مرتبه اي نمي شود به مرتبه ديگر تعدّي بكند، مگر بعد از آن كه بداند مرتبه قبلي بي اثر است و آن مراتب به شرح زير است:

اوّل:

اظهار كراهت از فعل حرام و ترك واجب و اِعراض و دوري نمودن از فاعل و ترك معاشرت و مراوده، اگر اين مرتبه تأثير داشت، ديگر نياز به امر و نهي ندارد؛

دوم:

اگر فاعل منكر با اظهار كراهت، ترك معصيت نكرد، با اخلاق حسنه و كلمات پسنديده، امر به معروف و نهي از منكر كند و مصالح معروف و مفاسد منكر را بيان نمايد تا فاعل متنبّه شده و ترك معصيت كند و اگر به اين مرتبه فاعل متذكّر شد و گناه را ترك كرد، اداي وظيفه نموده است؛

سوم:

اگر با مرتبه دوم گناه را ترك نكرد، با غلظت و خشونت كلام و سرزنش، امر به معروف و نهي از منكر كند و در خشونت و غلظت نيز ملاحظه مراتب را بنمايد، مثل اِعراض و روي گرداندن از او و حرف نزدن با او و رو ترش كردن و غير آن؛

چهارم:

اگر به اين درجه نيز گناه را ترك

نكرد، بلكه اصرار داشته باشد، به شرطي كه اطمينان دارد و يا اقلّاً احتمال عقلايي مي دهد كه زدن مؤثّر باشد و از ضرر به جان و مال و ناموس و عِرض و آبروي خود يا مسلماني ديگر مطمئن باشد، مقداري زدن واجب است كه گناه را ترك كند و اگر قبل از زدن با كار ديگر بتوان جلوي او را گرفت، آن كار را اختيار كند، مثل برداشتن آلات قمار از پيش قمار باز.

مسأله 2381)

اگر معاشرت با كسي كه فاعل منكر است سبب جلوگيري از گناه او شود و از همين راه وظيفه نهي از منكر را انجام دهد و به بركت آن موعظه و نصيحت انجام دهد، بسيار امر مطلوبيست كه به سبب موعظه متنبّه شده و گناه را ترك كند و اگر ترك معاشرت سبب آگاه شدن و بازگشت او از گناه بشود، جايز است.

مسأله 2382)

اقسام معروف بيشتر از آن است كه در اين مختصر بيان شود، ولي اهم آنها فروع دين است كه نماز و روزه و زكات و خمس و حج و امر به معروف و نهي از منكر و تولّي، يعني دوست داشتن معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام و پيروي از ايشان و تبرّي، يعني دشمن داشتن و دوري نمودن از دشمنان دين و جهاد است، بعضي از فقها همه صفات پسنديده را جزو معروف شمرده اند كه به بعضي از آنها اشاره مي نماييم:

1 - اعتصام باللّه،

2 - توكّل به خداوند عالم،

3 - حسن ظن به خداوند متعال،

4 - صبر كردن در هنگام نزول بلا و صبر در برابر انجام گناه،

5 - عفّت بطن و فرج،

6 - حلم،

7 - تواضع،

8 - انصاف و مواساة با برادر ديني،

9 - اشتغال انسان به عيب هاي خودش و چشم پوشي از عيب هاي ديگران،

10 - اصلاح نفس،

11 - زهد در دنيا و ترك رغبت در آن.

حضرت امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام به يكي از اصحابشان فرمودند:

سلام مرا به اشخاصي كه مرا پيروي مي نمايند برسان و به آنها بگو بر شما باد به راستگويي و بازگرداندن امانت به صاحبش و خوش رفتاري با همسايه، دوست ترين بندگان نزد خداي متعال كسيست كه بيشتر به

مردم نفع برساند و سعي در قضاي حوايج مؤمنين بنمايد، دوست داشته باشيد براي مردم آنچه را براي خودتان دوست داريد، عيب يكديگر را بپوشانيد، با فُسّاق و دروغ گويان رفاقت نكنيد، در كارهاي خودتان با صاحبان عقل و دين مشورت كنيد، بر كوچكتر از خودتان رحم كنيد و بزرگتر از خودتان را احترام كنيد، دست به مال حرام دراز نكنيد.

و نيز فرمودند:

به وعده اي كه مي دهيد وفا كنيد و به يكديگر ظلم و ستم نكنيد و چنانچه كسي بر شما ظلم نمود عفو كنيد تا در روز قيامت خداوند عالم گناهان شما را عفو نمايد.

و فرمودند:

كسي كه مسلمان است مكر و خدعه نمي كند و مسلمانان از يكديگر دوري نكنند كه شيطان از اين عمل بسيار خوشحال مي شود.

و نيز فرمودند:

كسي كه به غير خدا پناه ببرد، نااميد مي شود، عزّت و بي نيازي در توكّل به پروردگار است و همچنين فرمودند:

كسي كه از حرام پرهيز نمايد، خداوند او را در بين مردم عزيز مي كند و كسي كه تواضع كند، خداوند او را بلند مي فرمايد.

و فرمودند:

از خداوند عالم بترسيد به طوري كه اگر تمام عمر خودتان را در عبادت او صرف كرده باشيد، باز هم كوتاهي در حق او كرده ايد و به خداوند عالم اميدوار باشيد، به طوري كه اگر تمام عمر خودتان را در نافرماني او صرف كرده باشيد، مي تواند شما را بيامرزد، گمان نيكو به خداوند عالم داشته باشيد.

و فرمودند:

از گناهان دوري كنيد و اهم آنها گناهان كبيره است كه از اين قرار هستند:

1 - شرك به خداوند عالم،

2 - انكار آنچه بر پيغمبران نازل شده است،

3 - مأيوس بودن از رحمت خدا،

4 - ايمن بودن از

عذاب خدا،

5 - دروغ بستن به خدا يا به رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم يا به اوصياي رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم،

6 - محاربه نمودن با اولياي خدا،

7 - قتل نفس محترمه،

8 - عاق والدين،

9 - خوردن مال يتيم بدون وجه شرعي،

10 - به زن عفيفه نسبت زنا دادن،

11 - قطع رحم،

12 - سِحر و جادو نمودن هر چند براي دوستي باشد،

13 - زنا كردن،

14 - لواط كردن،

15 - دروغ گفتن،

16 - دزدي نمودن،

17 - قَسَم دروغ خوردن به خدا،

18 - فتنه نمودن بين مردم،

19 - خواندن و گوش دادن به آوازهايي كه مناسب مجالس لهو و لعب است،

20 - نواختن موسيقي و گوش دادن به آن،

21 - به دروغ شهادت دادن،

22 - كتمان و مخفي نمودن شهادتِ به حق،

23 - ظلم و جور در وصيّت نمودن كه در روايات تعبير به حيف در وصيّت شده است،

24 - شراب خوردن،

25 - ربا،

26 - قمار بازي،

27 - حرام خوردن،

28 - خوردن مردار،

29 - خوردن خون،

30 - خوردن گوشت خوك (خنزير)،

31 - خوردن گوشت حيواني كه ذبح شرعي نشده است، مگر در حال ضرورت،

32 - كم فروشي،

33 - تكبّر نمودن،

34 - ريا به تفصيلي كه در مسأله1053 بيان شد،

35 - ندادن خمس و زكات و ساير حقوق واجبه بدون عذر شرعي،

36 - اسراف نمودن،

37 - خيانت كردن،

38 - غيبت نمودن،

39 - نمّامي و سخن چيني كردن،

40 - استخفاف به حج و كوچك شمردن آن،

41 - ترك كردن نماز،

42 - اصرار بر گناهان كوچك،

43 - ياري نمودن ظالمين در ظلمشان و غير از اينها از گناهان كبيره كه در كتب

مفصّل ذكر شده است و همچنين فرمودند:

بالاترين امر به معروف و نهي از منكر آن است كه مسلمين عملاً به دستو رات شريعت مقدس رفتار نمايند و خصوصاً اشخاصي كه در راه ارشاد مردم هستند، مانند اهل علم و اهل منبر كه بر همه آنها واجب است دعوت عملي به شرع مقدس اسلام و به دستو رات قرآن و ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام بفرمايند و به مجرد دعوت قولي اكتفا نفرمايند.»

مسائل مربوط به امور اجتماعي و امر به معروف و نهي از منكر

»مسأله 2464) كساني كه قادر هستند جوامع و ممالك اسلامي را در مسير اجراي قوانين اسلامي قرار داده و اين جوامع را به اين مسير سوق دهند، لازم است اقدام نمايند و اشخاصي را كه در اين راه نيّت خالص دارند و مؤمن و بصير هستند، در اين تلاش ها شركت دهند.

مسأله 2465)

جلوگيري كردن از شعائر ديني كه منشاء عقلايي دارند جايز نيست و همچنين كمك كردن به كارهاي ضد اسلامي و برنامه هايي كه بر خلاف شعائر و دستو رات شرع مقدّس تشكيل مي شود جايز نيست.

مسأله 2466)

چنانچه سكوت علماي اسلام موجب تقويت ظالمان يا باعث تأييد آنها شود، طوري كه تجرّي بر محرّمات افزايش يابد حرام است، بلكه بر آنها واجب است اظهار حق نمايند و منكر باطل شوند، ولو تأثير فوري هم نداشته باشد.

مسأله 2467)

ايجاد و ادامه روابط دولت هاي اسلامي با دولت هاي غير اسلامي در صورتي جايز است كه موجب ضعف و ناتواني مسلمانان و مستلزم اسارت آنها در دست اجانب نگردد.

مسأله 2468)

در قضاوت ها و دادگاه هاي اسلامي، لازم است به قوانين اسلامي استناد نمود و محكوم يا حاكم كردن اشخاص در امور جزايي و يا حقوقي بر طبق قوانين حكومتي و بين المللي جايز نمي باشد، بلي در مسائل بين المللي براي اقناع دشمنان دين استناد به قوانين بين المللي مانعي ندارد.

مسأله 2469)

كمك كردن به ظالم و همراهي با اشخاصي كه با دين اسلام ضدّيت دارند حرام و تجاوز به حريم اسلام و مسلمانان است، همچنين حضور و شركت در مجالس و محافل اهل بدعت، حرام مي باشد.

مسأله 2470)

داخل شدن بعضي از علما و مؤمنين در دستگاه هاي دولت هاي ظالم و جائر، جايز و اگر موجب جلوگيري از مفاسد و منكرات آنها شود واجب است، بلي اگر با مفسده مهمّي مواجه شوند كه موجب سلب عقايد مردم يا باعث سلب اعتماد آنها از علماي دين گردد، در اين صورت جايز نيست.

مسأله 2471)

آزادي هاي مشروع مردم محترم است، تا وقتي كه موجب ضرر بر مسلمانان و يا اخلال در نظام اسلامي و سوء استفاده اجانب نباشد.

مسأله 2472)

مسافرت كردن به كشورهاي غير اسلامي يا سرزمين هايي كه شخص مسلمان نمي تواند به برنامه هاي ديني و تكاليف مذهبي خود عمل كند، جايز نيست، مگر در صورت اضطرار و ضرورت.

مسأله 2473)

شركت در مجالس اهل بدعت و فرقه هاي گمراه، جايز نيست، مگر براي كساني كه بتوانند آنها را رد كنند يا توانايي ارشاد آنها را داشته باشند و به اين قصد در چنين مجالسي حضور پيدا كنند و نيز كمك و ياري كردن به آنها و به مطبوعات و نشرياتي كه خواندن آنها گمراه كننده است، ولو با خريد و فروش آنها جايز نيست، بلي خريد و فروش چنين كتاب ها و نشرياتي براي كساني كه بعد از اطّلاع از مطالب آنها توانايي رد آنها را داشته باشند و بتوانند گمراهان را ارشاد نمايند جايز است.

مسأله 2474)

جايز نيست والدين مسلمان فرزندان خود را به مدارس و مراكز آموزشي كفّار، مثل كودكستان هاي آنها بفرستند كه آنها عهده دار تعليم و تربيت اين كودكان باشند، همچنين حضور ايشان در كلاس هاي درسي كه استاد آن كلاس ها اعتقادات فاسد دارند و در ضمن تدريس به ضرر اسلام تبليغ مي كنند، جايز نيست و بايد از دادن هر گونه اختيار و سلطه نسبت به برنامه هاي آنها دوري كنند و نيز والدين نبايد فرزندان خود را به مدارس مختلط - خواه ابتدايي باشد و خواه مدارس عالي - بفرستند و همكاري كردن با چنين مدارسي هم جايز نيست.

مسأله 2475)

فراگرفتن علوم و فنوني كه مورد نياز مسلمانان و موجب تقويت جوامع اسلامي و باعث برتري و تفوّق آنها بر كفّار مي شوند، بر همه واجب كفايي است.

مسأله 2476)

داد و ستد با بيگانگاني كه در حال جنگ با مسلمانان هستند و باعث تقويت آنها و تضعيف مسلمانان مي گردد جايز نيست، مگر در موارد ضرورت، از قبيل معالجه بيماري ها و تهيّه كردن لوازم دفاعي.

مسأله 2477)

دخالت دادن بيگانگان در امور تجاري و اقتصادي كه موجب انتفاع آنها و ضرر بر مسلمانان بشود جايز نيست و همچنين ساختن اماكن فساد و تردّد به آنها جايز نمي باشد.

مسأله 2478)

اگر سكوت مؤمنين موجب شود كه عمل به معروف، منكر و عمل به منكر، معروف شود و اين معني احراز گردد و يا احتمال عقلايي داشته باشد بر همه لازم مي شود، خصوصاً بر علماي اسلام كه حق را اظهار و اعلام نمايند و در اين مرحله سكوت ابداً جايز نيست.

مسأله 2479)

رعايت قوانيني كه براي حفظ جامعه تنظيم شده و قوانين رانندگي كه حفظ نظم موقوف بر آنهاست و به نظر حكّام شرع رسيده اند و مخالف شرع شناخته نشده، لازم است و حاكم شرع مي تواند متخلّفين را در نگهداري اسلحه و يا در خيانت در امانت يا در كلاه برداري حتّي اگر شاكي رضايت بدهد با مراعات احتياط، تعزير و تنبيه كند.

مسأله 2480)

عابرين پياده از اتوبان ها و بزرگراه ها كه بر طبق قانون مجاز به عبور از آنجا نيستند، اگر در اتوبان يا بزرگراه كشته شوند نمي شود گفت خون آنها هدر است و بنا بر احتياط اگر قتل شبيه به عمد باشد، بايد قاتل ديه او را پرداخت نمايد و اگر قتل خطاي محض باشد، بايد عاقله اش ديه را پرداخت كنند.

مسأله 2481)

جعل اسناد و مهر و اوراق قانوني و نيز دست بردن به تاريخ ازدواج و امثال اين كارها و تبديل آنها جايز نيست و حاكم شرع با رعايت احتياط مي تواند جاعل را تنبيه و جريمه كند.

مسأله 2482)

اگر حاكم شرع تشخيص بدهد كه حكم صادر شده از طرف دادگاه، مخالف شرع است، نمي تواند آن را به مرحله اجرا بگذارد، ولو اين كه به تأييد ديوان عالي هم رسيده باشد.

مسأله 2483)

تخريب اموال دولتي جايز نيست و كسي كه اين كار را انجام دهد ضامن است و بايد قيمت آنها را به بيت المال بپردازد و اگر عمداً اين كار را انجام بدهد، با اجازه حاكم شرع چنين شخصي را تعزير مي كنند، بلي اگر اموال دولتي نزد او به عنوان امانت باشد و افراط و تفريطي در بين نباشد، در صورت تلف ضامن نيست.

مسأله 2484)

اختلاس از اموال دولتي جايز نيست و بايد اموال سرقت شده را به دولت برگرداند و با نظر و صلاحديد حاكم شرع تعزير چنين شخصي مانعي ندارد.

مسأله 2485)

طلبكاران مي توانند تقاضاي مصادره اموال بدهكار را در غير مستثنيات دين بكنند و طلب خود را از بقيه اموال وصول نمايند.

مسأله 2486)

گرفتن وثيقه و ضمانت براي انجام تحقيقات بعدي در صورتي كه اگر اين كار نشود، حق ديگران ضايع گردد، مانعي ندارد.

مسأله 2487)

اگر از شخص مجرمي شكايات متعدّدي شده باشد و بعضي از شاكي ها رضايت بدهند و بعضي ديگر رضايت ندهند، نسبت به شكايت كساني كه رضايت نداده اند، حكم مجرم بايد جاري شود.

مسأله 2488)

حكم كسي كه قتل عمد كرده، قصاص و يا در صورتي كه ولي مقتول راضي باشد ديه است و صحيح نيست او را محكوم به حبس ابد نمايند.

مسأله 2489)

در قتل هاي غير عمدي كه ناشي از بي احتياطي پيش مي آيد و شاكي رضايت مي دهد و از حق ديه گذشت مي كند، حاكم شرع اگر صلاح بداند، براي اين كه فرد لاابالي، در كار خود جَري نشود و نظم جامعه حفظ گردد، مجرم را هر طور كه صلاح مي داند تنبيه كند، مثلاً اگر ولي مقتول شخص چاقوكِش قاتل را عفو كند و رضايت بدهد، در صورتي كه حاكم شرع آزاد كردن او را مصلحت نداند، مي تواند او را در حبس نگه دارد يا جريمه كند.

مسأله 2490)

تعيين قيمت اموال مملوك، مربوط به مالك و فروشنده است و او مي تواند آنها را به هر قيمتي كه مي خواهد بفروشد، بلي اگر آزادي او در تعيين قيمت بر خلاف نظام مملكت اسلامي باشد و موجب بر هم زدن اقتصاد جامعه بشود، حاكم شرع مي تواند به خاطر مصلحت جامعه اسلامي تعيين قيمت كرده و فروشنده را ملزم به رعايت آن قيمت نمايد.

مسأله 2491)

مؤسّسه هاي خيريّه و انتفاعي در هر شرايط مشروعي كه تشكيل شوند، داراي مالكيّت حقوقي هستند و مي توانند طرف معامله قرار بگيرند و حكم مالك شخصي و حقيقي با مالك حقوقي در مؤسّسه ها از اين جهت فرقي ندارد.

«جهاد»

اشاره

يكي از درهاي بهشت» باب ال مجاهدين «نام دارد، يعني دري كه ويژه و مُختص كشته شدگان در راه خداست و كس ديگري حق ندارد از اين در وارد بهشت بشود، يكي از اوقاتي كه عرش خداوند عالم مي لرزد و درهاي آسمان باز مي گردد و دعا در آن وقت مستجاب مي شود، وقتيست كه اوّلين قطره خون شهيد در راه خدا به زمين مي ريزد.

حضرت امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام فرمودند:

هر مسجدي كه در روي زمين است، روي قطره اي از خون شهيدي بنا شده است.

مسأله 2383)

جهاد بر دو قسم است:

اوّل:

كشته شدن در راه خدا كه بايد به دستور امام معصوم عَلَيْهِ السَّلَام باشد و به غير دستور امام معصوم عَلَيْهِ السَّلَام نمي شود اقدام نمود.

مسأله 2384)

چنانچه كفّار بر اسلام تهاجم نمايند و بخواهند ريشه اسلام را از بين ببرند بر تمام مسلمين، بلكه بر تمام افراد انسان واجب است كه از اسلام در برابر آنها دفاع نمايند و آنها را از بين ببرند و مسلماني كه در اين هنگام كشته شود، در راه خدا كشته شده است.

مسأله 2385)

در زمان غيبت امام عَلَيْهِ السَّلَام وقتي كه جهاد بر مسلمين لازم مي شود، اگر كسي در راه دفاع از اسلام و حفظ دين كشته شود، مثل كسيست كه به اذن پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم يا امامان معصوم عَلَيْهم ُالسَّلَام در ميدان جنگ شهيد شده باشد و حكم شهيد بر او جاري مي شود.

مسأله 2386)

كشته شدگان در راه خدا را نبايد غسل داد و كفن نمود، بلكه همان طور كه كشته شده اند، بايد بر آنها نماز بخوانند و با همان لباس دفن نمايند، امّا غسل و كفن و دفن كافر مقتول جايز نيست.

مسأله 2387)

جنگ با مسلمانان جايز نمي باشد، بلي اگر به خاطر دفاع از جان و مال و يا عِرض و ناموس، ناچار بشود جايز است.

مسأله 2388)

مسلماناني كه به جبهه هاي باطل جلب مي شوند و آنها را بر عليه مدافعين از حق به جنگ مي آورند اگر كشته شوند، در صورت امكان غسل و كفن و دفن آنها لازم است.

مسأله 2389)

اشخاصي كه رزمنده نيستند، اگر براي تبليغ و يا معالجه مجروحين و امداد رساني يا كارهاي ديگر مربوط به جنگ، به جبهه بروند و در ميدان جنگ كشته شوند، حكم شهيد بر آنها جاري مي شود.

مسأله 2390)

ميدان جنگ حدود معيّني ندارد، بلكه موكول به نظر عرف است، پس اگر در فاصله چند كيلومتري هم به وسيله مسلسل يا توپ و يا خمپاره و غير اينها كشته شوند، شهيد محسوب مي شوند و نيز كساني كه در خط مُقَدَّم جبهه كشته شوند، شهيد محسوب مي شوند.

مسأله 2391)

اگر كسي شهيدي را مس نمايد، غسل مس ميّت بر او واجب نمي شود.

مسأله 2392)

غنائم جنگي كه از جبهه ها به دست مي آيد بر دو قسم است:

اوّل:

چيزهايي از قبيل اسلحه و ابزار جنگي كه مربوط به دولت اسلامي زير نظر فقيه جامع ال شرايط است.

دوم:

چيزهايي كه از قبيل ساعت و پول و اشياي ديگر كه مربوط به حاكم شرع مي شوند و چون اموال مجهول المالك هستند، با نظر او بايد در آنها تصرّف كرد.

سوم:

جهاد اكبر، حضرت رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم لشكري را به جنگ با كفّار فرستادند، پس از آن كه پيروز شدند و از جنگ برگشتند، حضرت به آنها فرمودند:

آفرين باد بر گروهي كه جهاد كوچك را به جا آوردند و جهاد بزرگ بر عهده آنها باقي مانده است.

عرض كردند:

يا رسول اللّه جهاد بزرگ چه چيز است؟

حضرت فرمودند:

مجاهده با نفس.

مسأله 2393)

در قرآن مقدّس و اخبار ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام سفارش زياد و تأكيد بي شمار براي مجاهده با نفس شده است و جهاد با نفس يعني وقتي كه نفس بنا دارد كه نافرماني خدا را بنمايد، شخص با نيروي عقل با نفس جنگ كند تا بر او غالب شود و نافرماني نكند، اين عمل را جهاد اكبر مي نامند.

«مدافعه از عِرْض و نفس و مال»

مسأله 2394)

اگر كسي حمله نمايد تا شخصي را به ظلم بكشد، بر آن شخص مظلوم واجب است از خود در برابر او دفاع كند، هر طور كه مي تواند هر چند منجر به كشتن حمله كننده شود و همچنين است حكم دفاع در برابر ظالمي كه براي زنا يا لواط يا ساير بهره بردن ها، به ناموس و عِرض كسي حمله نمايد.

مسأله 2395)

اگر كسي حمله نمايد تا انسان را بكشد، تسليم شدن در برابر او حرام است و اگر تسليم بشود، گناهكار است و اگر نمي تواند در برابر ظالم مقاومت نمايد، ولي بتواند فرار نمايد، واجب است فرار كند و حرام است تسليم بشود.

مسأله 2396)

آنچه در دو مسأله پيش گفته شد، اختصاص به كشتن خود شخص ندارد، بلكه اگر ظالم حمله نمايد كه اولاد يا عيال، بلكه خادم يا خادمه شخص را بكشد، همين حكم را دارد.

مسأله 2397)

دفاع در برابر ظالم بايد به آسان ترين وجه باشد، يعني اگر با زبان از بين برود، نمي تواند سيلي بزند و اگر با سيلي زدن از بين برود، نمي تواند جنايت بر او وارد بسازد، پس اگر تعدّي نمايد، كار حرامي كرده و ضامن است.

مسأله 2398)

اگر ظالمي بخواهد مال كسي را بگيرد، به تفصيلي كه در مسائل سابق گفته شد، مي تواند در برابر او دفاع نمايد و نيز مي تواند مال را به او بدهد و دفاع نكند.

مسأله 2399)

اگر كسي از پشت بام يا از روزنه يا پنجره اي به اهل و عيال كسي يا به عورت او نگاه كند، واجب است با او مدافعه نمايد به تفصيلي كه در مسائل پيش گفته شد و با مراعات آسان ترين راه آن.»

حكم دفاع از اسلام و احكام تقيّه

»مسأله 2509) اگر دشمنان اسلام به سرزمين هاي اسلامي هجوم آورند، بر همه مسلمانان لازم است با جان و مال و با هر وسيله اي كه ممكن باشد، دفاع كنند و چنين دفاعي نياز به اذن فقيه جامع ال شرايط ندارد، بلي تنظيم امور دفاعي و برنامه هاي مربوط به كيفيّت دفاع موكول به فرماندهان و سران لشكر است كه بصير و متديّن هستند و با نظارت حاكم شرع اين كار را انجام مي دهند.

مسأله 2510)

دفاع از كشورهاي اسلامي منحصر به مردمي كه در آن كشورها زندگي مي كنند نيست، بلكه بر همه مسلمانان واجب است از تمام كشورها و مقدّسات اسلامي كه مورد هجوم قرار مي گيرند، دفاع نموده و به آنها كمك كنند.

مسأله 2511)

نماز خواندن حجّاج و زائرين با جماعتي كه در مسجد الحرام يا مسجد رسول صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم برپا مي شود اشكالي ندارد و همچنين نمازهايي كه در ساير مكان ها با اهل سنّت خوانده مي شود، براي وحدت مسلمانان و جلب قلوب آنها صحيح و مجزي مي باشد، اگر چه به حد تقيّه هم نرسد و براي شخص ممكن باشد كه در مكان ديگر يا وقت ديگر بدون محذور به روش مذهب تشيّع اعمال خود را به جا آورد و امّا تقيّه در موضوعات مثلاً حاكم حكم كند كه در روز معيّن عرفه است و وقوف در عرفات در آن روز لازم است، اگر شك كند كه آيا آن روز عرفه است يا نه؟ يا بداند كه واقعيّت خلاف آن است، عملش مجزيست و نيازي به انجام دوباره و قضاي اعمال ندارد، بلي در صورت امكان و نبودن محذور احتياط مطلوب است.

مسأله 2512)

كساني كه وقت برپا شدن نماز جماعت مسلمانان در مسجد الحرام يا مسجد رسول الله صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم هستند، براي فرار كردن از اقتدا به آنها از مسجد بيرون نروند، زيرا بيرون رفتن آنها در آن وقت در نزد امام جعفر صادق عَلَيْهِ السَّلَام مبغوض است.

«تولّي و تبرّي»

اشاره

تولّي و تبرّي از مهم ترين فروع دين مقدّس اسلام است.

تولّي يعني دوست داشتن حق كه از كامل ترين مصداق هاي آن دوست داشتن معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام و پيروي از ايشان و دوست داشتن دوستان آن حضرات است.

تبرّي يعني دشمني دشمنان حق كه از مصاديق آن است دشمني با دشمنان معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام و تبرّي جستن از آنان و از هر كسي كه دشمنان ايشان را دوست داشته باشد.

در آيا ت بسياري از قرآن مقدّس به تولّي و تبرّي سفارش شده و روايات معتبر بر آن دلالت دارند.

مسأله 2400)

شيعيان امامي (دوازده امامي) پس از اعتراف به اصول سه گانه دين - توحيد و نبوّت و معاد - معتقد به امامت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عَلَيْهِ السَّلَام مي باشند و اعتقاد دارند كه شرط امامت آن است كه پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم او را تعيين نمايد و امامت به گفته خود آن حضرت صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم از اولاد او خارج نمي شود و هر امامي، امام پس از خود را تعيين كرده تا امام دوازدهم، همان طور كه پيامبر بزرگ اسلام صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم خبر داده اند و نيز شيعيان معتقد به عصمت انبيا و ائمّه عَلَيْهم ُالسَّلَام از گناهان هستند و نيز معتقد به وجوب تولّي و تبرّي مي باشند.

مسأله 2401)

شيعيان معتقد هستند كه اهل بيت پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم از ديگران براي تصدّي امور مسلمانان شايسته تر مي باشند و صاحب خانه داناتر است از ديگران به آنچه در آن است و شيعيان در اصول و فروع علوم ديني خود به آن حضرات عَلَيْهم ُالسَّلَام مراجعه و اين معالم را از ايشان فرا مي گيرند، همچنين شيعيان خداوند عز و جل را منزّه مي دانند از آن كه بندگان خود را بلاتكليف و بدون سرپرست و پيشوا رها كند و بهترين دليل بر اين اعتقاد، همان است كه خداوند عزّؤجل در طول تاريخ راهنماياني را براي هدايت انسان ها فرستاده است.

همچنين با دلايل عقلي و نقلي ثابت شده كه راهنمايان به سوي خداوند سبحان همان اهل بيت عصمت و طهارت عَلَيْهم ُالسَّلَام مي باشند كه اين دلايل را علماي بزرگوار شيعه در كتبشان بيان فرموده اند.

مسأله 2402)

بر هر مكلّفي واجب است كه ولايت اولياي خدا را داشته باشد و با دشمنان خدا دشمني كند، چون تولّي، يعني دوستي اولياي خدا و پذيرش ولايت ايشان و تبرّي يعني دشمني با دشمنان خدا، از جمله فروع دين مي باشند و نيز بر هر مكلّفي واجب است از هر كس خداوند متعال و رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم از او خشنود مي شوند، راضي باشد و از هر كس كه ايشان از او تبرّي مي جويند، تبرّي بجويد.

مسأله 2403)

واجب است دوست داشتن در راه خدا و دشمني و كينه در راه خدا باشد، پس تبرّي جستن از دشمنان خدا و دشمنان دوستان او در راه خدا واجب است، حتّي اگر پدران يا فرزندان يا خاندان شخص باشند، پس دوستي براي اولياي خدا و دوستداران اولياي خدا مي باشد، چون ولايت براي خدا و رسول اكرم و از آن مؤمنين است، همان گونه كه از آيه» انّما وليكم اللَّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون «استفاده مي شود.

در روايات بسياري از آن حضرات عَلَيْهم ُالسَّلَام وارد شده كه:» هر كس مطيع خداوند باشد، ولي ماست و هر كس از خداوند نافرماني كند، دشمن ماست و به ولايت ما نمي رسيد مگر با ورع و عمل.

»مسأله 2404) تولّي و تبرّي حد خاصي ندارد، ولي بايد براي خدا و دين باشد، نه براي غرض هاي شخصي يا هدف هاي دنيوي.

مسأله 2405)

تولّي و تبرّي سه مرتبه دارد:

1 - با قلب،

2 - اظهار به زبان و تبليغ آن،

3 - عمل بر طبق آنها.

مسأله 2406)

هر مرتبه از مراتب سه گانه تولّي و تبرّي - كه در مسأله قبل بيان شد - بر حسب قدرت و امكان آن واجب مي شود. پس اگر امكان هر سه مرتبه را داشته باشد، واجب است به هر سه وظيفه عمل كند، وگرنه به آنچه ممكن است عمل مي كند و اگر توان عمل به مرتبه بالاي آن را نداشت به مرتبه پايين تر آن عمل مي نمايد.

مسأله 2407)

دوستي و مهرورزي به دشمنان خدا و دشمنان حق - در غير موارد تقيه - حرام است.

مسأله 2408)

بر طبق آيا ت قرآن و روايات معتبر از طريق اهل سنّت و جماعت و طايفه اماميه - كه در كتبشان بيان شده - بر هر مسلماني واجب است به اميرالمؤمنين علي و اولاد او يعني ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام كه اهل بيت هستند، مهرورزي كند و ايشان را دوست داشته باشد.

در اينجا به بعضي از آن روايات اشاره مي كنيم:

1 - روايتي كه از طريق عامّه وارد شده كه پيامبر اسلام صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمودند:» برائت از آتش دوستي علي است.

»2 - روايتي كه در حق حضرت سيّدالشهدا عَلَيْهِ السَّلَام وارد شده:» حسين از من است و من از حسينم، خداوند كسي را كه حسين را دوست بدارد، دوست دارد، حسين سبطي از اسباط است.

»3 - رواياتي كه در محبّت امام علي عَلَيْهِ السَّلَام وارد شده و اين كه محبّت او ايمان و دشمني او نفاق است.

4 - از آن جمله است آنچه وارد شده:» همانا علي با حق است و حق با علي است.

»5 - از آن جمله روايتيست كه:» اي علي! تو را جز مؤمن دوست ندارد و جز منافق با تو دشمني نمي كند.

»6 - از آن جمله:» هر كس با محبّت آل محمّد بميرد، شهيد مرده است.

»يا در روايت ديگري فرموده است:» آگاه باشيد هر كس با محبّت آل محمّد بميرد، مؤمني با ايمان كامل مرده است.

»از آن جمله: ديگر رواياتي كه در كتاب هاي معروف و معتبر ايشان براي استدلال بر وجوب محبّت اهل بيت عَلَيْهم ُالسَّلَام و اظهار ولايت ايشان، ذكر شده است.

از

آن جمله: رواياتيست كه در تفاسير عامّه و خاصّه در تفسير آيه كريمه» قل لا أسئلكم عليه أجراً إِلّا المودّة في القربي «نقل شده است.

گروهي از بزرگان تصريح كرده اند كه اين آيه درباره علي و فاطمه و دو فرزندشان عَلَيْهم ُالسَّلَام نازل شده است، در كتاب المستدرك و تاريخ بغداد و كتاب هاي ديگر كه كتب اهل سنّت هستند، گفته اند احاديث و روايات مُتظافر هستند كه اين آيه در قرابت رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نازل شده است.

مسأله 2409)

ولايتي كه خداوند به داشتن آن فرمان داده، ولايت آل محمّد عَلَيْهم ُالسَّلَام است و مودّت اهل بيت آن حضرت بر هر مرد و زن مؤمني واجب است، از امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام روايت شده:» هر چيز پايه و اساسي دارد و پايه و اساس اسلام محبّت ما اهل بيت است.

»مسأله 2410) اعتقاد به كرامات و معجزات رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و ائمّه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام واجب است، امّا اين اعتقاد ريشه در دوستي افراطي ندارد، بلكه رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم حد و مرز محبّت و دوستي را در سخن خود به اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام چنين مشخّص كرده است:» دو گروه در تو هلاك شدند، دوست غلو كننده و دشمني كه تو را از مقام خود پايين مي آورد.

»بنا بر اين، اعتقاد شيعه افراط نيست كه هر آنچه براي خالق متعال است به ايشان نسبت دهند و غلو بشود و تفريط هم نيست كه محبّت و منزلتي را كه حق ثابت هر انسان مؤمني است كه ايمان ساده اي دارد به آن حضرات نداشته باشند، بلكه چيزي ميان اين دو است،

پس ايشان بالاتر از مخلوقات و پايين تر از آفريننده و خالق هستند.

مسأله 2411)

تبرّك جستن و توسّل كردن به آثار اولياي خدا و انبيا، مخصوصاً پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم جايز است، به دليل آنچه از طرق عامّه در حق رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و از طرق خاصّه در حق رسول خدا و عترت طاهرين آن حضرت عَلَيْهم ُالسَّلَام وارد شده و دليل جواز آن روايات بسياريست كه بر جواز و استحباب اين كار دلالت دارند.

مسأله 2412)

خواستن فرزند يا روزي يا حفظ و امان از ائمّه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام به قصد اين كه ايشان در قضاي حاجت ها نزد خداي متعال شفيع هستند و خداوند درخواست ايشان را رد نمي كند يا دعا و درخواست به حق مقام و منزلت ايشان نزد خداي عز و جل - اگر دشمنان ما را متهم نكنند - جايز است، چون آن حضرات وسيله به سوي پروردگارشان هستند كه به اين معني آيه» و ابْتَغوا اليه الوسيله ي «اشاره دارد، اما هر كس ايشان را مستقل از خدا يا هم مقام خدا بخواند و يا مزار ايشان را همانند كعبه، قبله خويش سازد يا مقام پروردگاري براي ايشان قائل شود يا خيال كند كه امور خلايق به ايشان تفويض شده و روزي دادن با ايشان است، بي شك مشرك مي باشد.

مسأله 2413)

با توجّه به روايات وارده از پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم از طرق عامّه و خاصّه، شك و شبهه اي نيست در تأكيد شديد بر مودّت و دوستي اهل بيت عَلَيْهم ُالسَّلَام و تشويق بر زياد نمودن احسان و احترام و اكرام به ايشان و اداي حقوق واجب و مستحب آن حضرات عَلَيْهم ُالسَّلَام و بسياري از بزرگان علماي اهل سنّت اعتراف كرده اند كه ايشان شريف ترين خاندان - در فخر و حسب و نسب - بر روي زمين هستن.

مسأله 2414)

شبهه اي در مشروعيت صلوات بر حضرات معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام وجود ندارد و دليل آن وجود روايات صحيح نزد دو فرقه است كه مشروعيت صلوات و سلام بر ايشان را همانند مشروعيت صلوات بر پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم حكايت مي كنند، از جمله به صورت مستفيض از آن حضرت صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نقل شده كه:» بگوييد:

اللّهم صل علي محمّد و علي آل محمّد كما صلّيت علي ابراهيم و علي آل ابراهيم «و ديگر روايات، تا جايي كه گروهي از فقهاي عامّه معتقد هستند كه صلوات بر آل و خاندان رسول خدا از واجبات نماز است مثل صلوات بر آن حضرت و امر در اين روايت كه مورد اتّفاق است، يعني:

»

بگوييد:

اللّهم صل علي محمّد و آل محمد «نزد ايشان حقيقت در وجوب است.

مسأله 2415)

زيارت قبر پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و مزار ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام مستحب مؤكّد است و روايات متواتري از طريق اهل بيت عصمت و طهارت عَلَيْهم ُالسَّلَام بر آن وارد شده، مخصوصاً زيارت مزار حضرت سيّدالشّهدا امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام و در آن ثواب جزيل و اجر عظيم ذكر شده كه غير قابل شمارش است.

مسأله 2416)

در روايات مستفيض از سوي فريقين (عامّه و خاصّه) نقل شده كه بعد از به جا آوردن حج، رفتن به مدينه براي زيارت مزار پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و زيارت شهداي اُحد مخصوصاً حضرت حمزه، سيّدالشهدا و زيارت ائمّه بقيع عَلَيْهم ُالسَّلَام و فاطمه زهرا عَلَيْهاالسَّلَام مستحب است و سيره و روش مسلمانان از زمان پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم تا به امروز پيوسته چنين بوده است.

خداوند متعال امر به بزرگداشت حضرت رسول صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و اولياي خدا و صدّيقين فرموده و ايشان را اشخاص زنده اي بشمار آورده كه نزد پروردگارشان روزي مي خورند و از مصاديق تكريم و بزرگداشت، تجليل قبور متبرّك ايشان است.

جاي تعجّب است از جماعتي كه زيارت پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و قبور ديگر اوليا را تحريم مي كنند و آن را شرك مي دانند و توسّل به آن حضرات را كفر به حساب مي آورند، در حالي كه از طرق شيعه، اخبار صحيح با بيان هاي مختلف بر استحباب زيارت آن حضرات وارد شده است.

از آن جمله روايتيست از امام باقر عَلَيْهِ السَّلَام كه فرمود:» هر كس مرا زيارت كند يا يكي از ذريّه مرا زيارت نمايد، روز قيامت

او را زيارت مي كنم و او را از سختي هايش نجات مي دهم.

»و از آن جمله روايتيست از امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام كه فرمود:» هر گاه يكي از شما حج به جا آورد، پس به زيارت ما ختم نمايد، چون آن از - اسباب - تمام - و كامل شدن - حج است.

»و از آن جمله است روايتي از امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام كه فرمود:

رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمودند:» هر كس براي زيارت نزد من بيايد، روز قيامت شفيع او خواهم بود.

»از آن جمله روايتيست از امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام كه زيارت قبر رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم معادل حج مبرور با رسول خداست.

از آن جمله روايتي از امام رضا عَلَيْهِ السَّلَام است كه براي هر امامي عهدي بر گردن اوليا و شيعيان او مي باشد و از جمله تمام وفاي به عهد، زيارت قبور ايشان است و ديگر روايات ذكر شده در كتب مزار كه در ميان آنها رواياتي وجود دارد كه بر مستحب مؤكّد بودن زيارت قبر رسول گرامي خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و اجبار مردم توسط والي بر آن و وجوب كفايي آن در هر سال، دلالت دارد.

از آن جمله سخن آن حضرت صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم است كه فرمود:» هر كس قبر مرا زيارت كند شفاعت من بر او واجب مي شود.

»و از آن جمله است سخن آن حضرت صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم كه فرمود:» كسي كه پس از مرگ من مرا زيارت نمايد، گويي در زندگي من مرا زيارت كرده است.

»و بسياري روايات ديگر.

بر اين

اساس اكثريت دانشمندان اهل سنّت قائل شده اند كه زيارت پيامبر، مستحب است، بلكه بعضي از مالكيه و بعضي از ظاهريه قائل به وجوب آن شده اند و حنفيه آن را نزديك به وجوب دانسته اند، ولي ابن تيميه حنبلي و پيروان او گفته اند كه زيارت آن حضرت مشروع نيست و احاديث وارده در زيارت قبر پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم همه ضعيف، بلكه ساختگي هستند و هيچ كس اين روايات را حجّت ندانسته و بعضي از آنها گفته: نخستين كساني كه براي سفر به زيارت مشاهد مشرّفه و قبور، جعل حديث نموده اند، رافضيان بدعت گزار و امثال ايشان كه مساجد را تعطيل مي كنند و مشاهد را بزرگ مي شمارند بوده اند و گفته اند ائمه اهل سنت اتّفاق نظر دارند بر مسح نكردن قبر پيامبر و نبوسيدن آن و تمام اين - ممنوعيت ها - براي حفظ توحيد است و از پايه هاي شرك به خداوند، مسجد قرار دادن قبور است …

مسأله 2417)

اعتقاد به تولّي مخصوص شيعيان نيست كه گفته شود ايشان در ذكر فضايل و مناقبي كه از كتاب و سنّت استفاده مي شوند، تنها مي باشند.

گروهي از علماي بزرگ ما اهتمام نموده و وقت گرانبهاي خود را صرف جمع و نقل احاديث از كتاب هاي عامّه و منابع مهم آنها در اين زمينه كرده اند، براي تقويت حجّت بر عليه كساني كه منكر فضايل آن حضرات عَلَيْهم ُالسَّلَام مي باشند و اين گونه روايات را به دو گروه تقسيم كرده اند:

گروه نخست: رواياتي كه از طرق عامّه در مورد عموم اهل بيت عَلَيْهم ُالسَّلَام نقل شده،

از آن جمله است دعاي آن حضرت صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم براي بركت اين نسل؛

و از آن جمله بشارت به آن

حضرات به بهشت و اين كه ايشان از سوي آن حضرت صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم داراي شفاعت ويژه هستند؛

و از آن جمله رواياتي كه مي فرمايد:

اوّلين كساني كه بر حوض وارد مي شوند ايشان هستند، چنان كه در حديث معتبر آمده:

اوّلين كساني كه بر حوض من وارد مي شوند، اهل بيت من و كساني از امّت من كه مرا دوست دارند هستند؛

و از آن جمله رواياتي كه دلالت دارند محبّت خاندان پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم از كمال ايمان است؛

و از آن جمله رواياتيست كه دلالت بر صله با ايشان و مسرور نمودن ايشان دارد؛

و از آن جمله رواياتيست كه دلالت بر احترام نمودن به ايشان و بزرگ داشت و ثنا و مدح ايشان دارد؛

و نيز رواياتي كه از كينه و دشمني با ايشان بر حذر داشته مي باشد، در روايتي صحيح وارد شده كه آن حضرت صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمود:

قسم به آن كسي كه جانم در دستان اوست، كسي ما اهل بيت را دشمن نمي دارد، مگر اين كه خداوند او را داخل آتش مي نمايد.

گروه دوم:

رواياتي كه با طرق صحيح متفرقه در كتب عامّه در خصوص اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب و صدّيقه كبري فاطمه زهرا و دو فرزند بزرگوار آن حضرات، امام حسن و امام حسين عَلَيْهم ُالسَّلَام نقل شده است.

مسأله 2418)

شايسته است كسي كه مستبصر شده و بصيرت يافته و حق را از باطل تميز داده و بازشناخته، آن را براي مردم بازگو كند و بنويسد و علم خود را انتشار دهد كه نزد خداي بزرگ پاداش بزرگي خواهد داشت.

در اين جا به بعضي از رواياتي كه از طرق اهل سنّت

و جماعت نقل شده به عنوان تيمّن و تبرّك اشاره مي كنيم، چون بيان مفصّل آنها مناسب با كتاب احكام فقهي نيست.

از آن جمله حديث سفينه (كِشتي) است.

اين روايت از روايات متواتر است كه گروهي از بزرگان ايشان با طرق متعدّد روايت كرده اند رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمود:» مَثَلِ اهل بيت من همانند كشتي نوح است، هر كس در آن در آيد نجات يابد و هر كس از آن ره كج كند، غرق مي شود.

»اين حديث نزد تمام مذاهب و طوائف به تمامي مورد قبول است و برهاني است كه هيچ كس از مسلمانان امكان انكار آن را ندارد.

و از آن جمله رواياتيست كه قبلاً در گروه اوّل ذكر كرديم.

مسأله 2419)

هر كس دشمن ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام باشد و از ايشان راهنمايي و هدايت نخواهد و از آثار ايشان پيروي نكند و بر اسرار ايشان آگاه نگردد، بلكه با ايشان در راه هايشان مخالف باشد و امر ايشان را انكار كند در حالي كه از هواي نفس خويش پيروي مي كند و به دنياي خود رو نموده باشد، شخصي گمراه و ظالم بر خويش است.

مسأله 2420)

محبّت و دوست داشتن زنده ماندن و بقاي ظالم حرام است، به دليل اين كه اسلام فقط به مرحله عمل اكتفا نمي كند، بلكه از مؤمن پاك نمودن نفس از آلودگي به شائبه هاي ظلم و ظالمين را مي خواهد و اين كه ظالم در قلبش جا نكند.

چون مسلّم است كه هر قدر ظالم در قلب جاي بگيرد، به همان مقدار دوستي خداوند سبحان از آن بيرون مي رود و دليل اين كه» ما جَعَلَ اللَّهُ لرجل من قلبين في جوفه خداوند براي هيچ مردي در درونش دو قلب قرار نداده است «تا اينكه يكي را از دوستي ظالم لبريز نمايد و ديگري را از دوستي خدا، بلكه اين دو مقابل هستند، همانند يك ظرف كه ممكن نيست در يك لحظه هم از آب لبريز باشد و هم از هوا، بلكه به ميزاني كه آب در خود جاي دهد، به همان مقدار از هوا خالي مي شود.

مسأله 2421)

مدح كردن ظالم - در غير حالت تقيّه - حرام است، چون اسلام در برابر مدح ظالم شديداً موضع گرفته، چه سلطان جائر باشد يا كسي غير او از ظالمين باشد، بلي اگر دفع شر او بر مدح كردن او متوقّف باشد حرام نيست، بلكه گاهي واجب مي شود.

مسأله 2422)

دادخواهي مظلوم و ابراز ستمي كه ظالم بر او روا داشته، جايز است و اين كار از حكم حرمت غيبت نيز استثنا شده است.

مسأله 2423)

منظور از دادخواهي و تظلّم، شكايت مظلوم است از ظلمي كه به او روا داشته اند، چه آن ظالم براي ديگري معيّن باشد و چه معيّن نباشد اين كار، جايز است و مانع شدن از آن موجب حرج و به سختي افتادن مظلوم مي شود و از فوايد آن جلوگيري از ظالم و آرامش يافتن مظلوم است.

در روايتي آمده كه از جمله وصيت هاي اميرالمؤمنين به امام حسن و امام حسين عليهما السلام اين سخن آن حضرت عَلَيْهِ السَّلَام بود كه:» دشمن و خصم ظالم و ياور مظلوم باشيد.

»مسأله 2424) بر علما و انديشمندان واجب است كه با جدّيت و اخلاص اعلان نمايند وجوب پيروي از ائمه اهل بيت عَلَيْهم ُالسَّلَام را كه خدا از ايشان پليدي را دور كرده و ايشان را پاك و طاهر نموده و ايشان خداوند را به يگانگي مي پرستند و او را بزرگ مي دارند و به پيامبر او حضرت محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم خاتم انبيا و مرسلين ايمان دارند و با اعتقاد به عصمت مطلق آن حضرت حتّي پيش از بعثت از او بيش از ديگر فرقه ها تجليل مي كنند، با علم به اين كه مسلمانان بر اعلميّت ائمه عَلَيْهم ُالسَّلَام و تقدّم ايشان در تقوا و ورع و زهد و اخلاق و علم و عمل اتّفاق نظر دارند و اين كه تلاش آن حضرات يكي شده بود براي هدايت مردم تا آنها را از ظُلُمات به سوي نور خارج كنند تا اينكه همه انسان ها تسليم امر خداوند

سبحان متعال گردند و پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم با بيان شريف خود كه فرمود:» من دو چيز گران سنگ را در ميان شما مي گذارم:

كتاب خدا و عترتم، تا وقتي به اين دو تمسُّك نماييد - و از اين دو ياري بجوييد - هرگز تا ابد گمراه نمي شويد

»به مسلمانان امر فرموده كه از مواضع ائمه اهل البيت و آموزه ها و تعاليم گرانقدر آن حضرات عَلَيْهم ُالسَّلَام در تمام سرزمين هاي اسلامي استفاده كنند.

مسأله 2425)

دعا براي اين كه خدا كفار را هدايت كند، مانعي ندارد.

مسأله 2426)

صله رحم با كافر به وسيله انجام اعمال خيري كه منجر به تولّي و دوست داشتن آنان نگردد، جايز است.

مسأله 2427)

احسان نمودن به كافر اگر به جهت كفر او نباشد جايز، بلكه امري مطلوب و خوب مي باشد، اگر در راه هدايت او به سوي حق يا در راه غرضي عقلايي و شرعي باشد.

مسأله 2428)

اگر منافق در ظاهر مسلمان و در باطن كافر باشد، نسبت به تولّي و تبرّي حكم مسلمان را دارد، مثلاً اگر دشمن اولياي خدا باشد، تبرّي از او واجب است.

مسأله 2429)

ايجاد و ادامه روابط تجاري يا سياسي با دولت هايي كه با اسلام عناد مي ورزند و قصد ذليل نمودن اسلام و تحقير آن و استثمار مسلمانان را دارند، حرام است.

«شعائر ديني و مجالس حسيني كامل ترين مصاديق تولّي و تبرّي»

مسأله 2430)

احيا و زنده كردن ذكر ائمّه عَلَيْهم ُالسَّلَام با ذكر فضايل آن حضرات و نشر روايات و حفظ آثار ايشان تحقّق مي يابد و از مصاديق احياي امر ايشان برقرار نمودن مجالس در ايام ولادت و وفات آن حضرات عَلَيْهم ُالسَّلَام و بيان فضايل و مناقب ايشان در چنين مجالسي مي باشد.

چنانكه در روايت اباصالح هروي آمده:

امام رضا عَلَيْهِ السَّلَام فرمود:» خدا رحمت كند كسي را كه امر ما را احيا نمايد.

»راوي پرسيد:

چگونه امر شما را احيا كنيم؟

حضرت فرمود:» علوم ما را فرابگيرد و به مردم بياموزد، پس مردم هرگاه محاسن و نيكويي كلام ما را بدانند هر آينه از ما پيروي مي كنند.

»همچنين در روايت كتاب كافي از امام باقر عَلَيْهِ السَّلَام آمده كه:» خدا رحمت كند بنده اي را كه امر ما را احيا كند.

»راوي مي گويد عرض كردم:

احياي امر شما چيست؟

حضرت فرمود:» اهل دين و اهل ورع آن را براي هم ذكر كنند.

»مسأله 2431) برپا نمودن مجالس شادي در ولادت ائمّه عَلَيْهم ُالسَّلَام با رعايت ضوابط شرعي، جايز بلكه از مصاديق احياي امر ايشان است، چنان كه در روايت شيخ صد و ق رحمه الله با سندش از فضّال از پدرش وارد شده كه امام رضا عَلَيْهِ السَّلَام فرمود:» هر كس در مجلسي كه در آن امر ما احيا مي شود بنشيند، قلبش روزي كه قلب ها مي ميرند نمي ميرد.

»مسأله 2432) انشا و ساختن زيارت جديد براي ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام با اقتباس كلمات و معاني آن از سخنان معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام جايز است اگر

قصد عنوان ورود ننمايد.

مسأله 2433)

دست زدن و كف زدن به خودي خود اشكال ندارد، ولي گاهي حرام مي شود، مثل دست زدن در مجالس و هيأت هاي مذهبي اگر به نيّت و قصد توهين باشد يا در نظر و عرف مردم توهين تلقّي شود و همچنين است دست زدن براي تشويق به انجام كار حرام، امّا گاهي دست زدن جايز مي شود، مثل مجالس سخنراني معمولي براي تشويق اشخاص و تجليل ايشان يا مناسبت هاي ديني براي اظهار سرور و خوشحالي و نيز تشويق به كارهاي خير و خوب، بلي دست زدن در مشاهد مشرّفه و مساجد، مطلقاً حرام است.

مسأله 2434)

قرار دادن و نصب كردن نقّاشي ها و عكس هاي منسوب به ائمّه عَلَيْهم ُالسَّلَام در منازل و ديگر مكان ها اشكال ندارد، در عين حال كه آنها تصاويري خيالي هستند كه از نقل اوصاف و جمال ايشان كشيده شده اند و هيچ دليلي براي اعتقاد به اين كه آنها تصاوير ائمّه عَلَيْهم ُالسَّلَام هستند، نزد ما موجود نيست.

مسأله 2435)

حركت با پاي پياده براي زيارت مزار ائمه عَلَيْهم ُالسَّلَام مخصوصاً براي زيارت حضرت سيّدالشهدا عَلَيْهِ السَّلَام اشكال ندارد، بلكه اجر زياد و ثواب عظيمي هم دارد، در حالي كه آداب زيارت را رعايت نمايند، چون اين كار از مظاهر تعظيم و بزرگ داشت و مواسات با اهل بيت عَلَيْهم ُالسَّلَام است، البته به شرطي كه در صورت حركت جمعي از حكومت اجازه بگيرند.

مسأله 2436)

حركت دسته ها و راهپيمايي هاي معمول در ايّام عاشورا و ماه محرّم و ايّام شهادت ائمّه عَلَيْهم ُالسَّلَام در تمام شهرها كه مصداق عزاداري بشمار بيايند، از افضل قُرُبات الهي و والاترين وسيله هاي نزديك شدن به خدا و رسيدن به فوز و اجر جاوداني است و امري محبوب و مستحسن از شعائر اللَّه است و مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّه فَاِنَّها مِنْ تَقْوَي القُلُوب.

مسأله 2437)

شايسته است كه خادمان امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام و دوست داران آن حضرت، مخصوصاً جوانان بر تطبيق خود با راه و روش حضرت سيّدالشهدا عَلَيْهِ السَّلَام و اهداف عاليه آن حضرت همت نمايند و تلاش كنند و آن را در رفتار و افكار خود بيابند.

مسأله 2438)

مشروعيت اقامه عزا و مجالس حسيني و رجحان آن نزد شيعيان علاوه بر اين كه در ميان ايشان از امور مسلّم است، از عقل و شرع استفاده مي شود و مؤيّد آن سيره مُتِشَرِّعه مي باشد كه بر اقامه عزا قائم شده و متّصل به سيره اهل بيت عَلَيْهم ُالسَّلَام مي باشد.

مسأله 2439)

گريه كردن و گرياندن مطلقاً از مستحبّات منصوص هستند، چه شديد باشند يا نه و چه سوزناك باشند يا نه، چنان كه اخبار و روايات مستفيض، بلكه متواتر، بر ثواب گريه كردن و گرياندن وارد شده است.

مسأله 2440)

مستحب است اقامه و برپا نمودن شعائر حسيني با تمام انواع آن به دليل دوست داشتن سيّدالشهدا عَلَيْهِ السَّلَام و اخلاص در تجليل آن حضرت، به صورتي كه خالي از هواها و اميال نفساني و عاري از رياي باطل كننده عمل و يادآور راه شهداي حق و شهادت باشد و چنين عملي بر طبق نصوص وارده از زبان ائمّه اهل بيت عَلَيْهم ُالسَّلَام از مصاديق تعظيم شعائر اللَّه براي اظهار حق است و برپايي مجالس حسيني همان چيزيست كه اسلام را در طي قرون گذشته تا حال حفظ كرده است.

مسأله 2441)

اشكالي در جواز زدن با دست بر صورت و سينه وجود ندارد، حتّي اگر سرخ يا سياه شوند، اگر چه خون كمي هم جاري شود، امّا زدن محكم و شديد كه موجب خونريزي گردد جايز نيست، اگر براي انسان ضرر داشته باشد، مخصوصاً اگر منجر به نقص عضو يا از دست دادن بعضي از حواس گردد و بر چنين اعمال مضرّي، مصالح مهم تري مثل اِعلاي كلمه حق و ديگر اهداف والا مترتّب نمي گردد تا گفته شود كه از شعائر مستحب و از مصاديق جزع است، چون براي اين دو هم، در شريعت حدّي وجود دارد.

مسأله 2442)

پوشيدن لباس سياه در ايّام عاشورا و ماه محرّم يا صفر و ديگر ايام عزا جايز است، چون از شعائر حسيني مي باشد و از ظاهرترين مصاديق آن است و آن از مظاهر بزرگداشت و مواسات با اهل بيت عَلَيْهم ُالسَّلَام است.

مسأله 2443)

در اين كه ماه محرّم الحرام فضايل بسياري دارد شبهه اي نيست، به ويژه در آنچه متَعَلُّق است به خدمت سيّدالشهدا عَلَيْهِ السَّلَام كه براي احياي مبادي اسلام، مظلومانه كشته شد و احياي امر آل محمّد كه ائمّه اهل بيت عَلَيْهم ُالسَّلَام به آن فراخوانده اند، بنا بر اين بيرون آمدن دسته هاي عزا در كوچه ها و خيابان ها - چه در شب و چه در روز - جايز است، بلكه شكّي در رجحان آن نيست، چون چنين كارهايي ابزار تبليغي دعوت حسيني و شعائر مستحب آن هستند، البته چنين مراسم و شعائر عظيمي بايد از غنا و استعمال آلات لهو و همچنين اخلاق مذموم تفاخر، پاك باشند.

مسأله 2444)

اجراي مراسم تعزيه و شبيه خواني مرسوم به شرطي كه از كارهايي كه موجب وهن مذهب حقّه است در قول و عمل، عاري باشند، جايز است.

مسأله 2445)

قمه زني به شرطي جايز است كه قمه زن از ضرر بر جان و بدنش ايمن باشد و چون اين حكم، مبتني بر جواز است، انتخاب اين نوع از عزاداري از ميان انواع عزاداري ها نيازمند اقتضاي زمان و مكان براي جواز است، پس اگر در بعضي از سرزمين ها مستلزم توهين مذهب و طعن بر آن باشد، جايز نيست و اولي ترك اين نوع از عزاداري است، مخصوصاً براي كسي كه قلبش از محبّت حسيني و ولا و عشق به سيّدالشهدا روح العالمين له الفداء لبريز شده، چون چنين شخص محبّي اهمّيّت نمي دهد چه صدمه اي بر خود وارد مي آورد.

«احكام خريد و فروش»

در شرع مقدّس اسلام به كسب كردن و تجارت نمودن بسيار زياد سفارش شده است.

حضرت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام فرمودند:

خداوند عالم دوست دارد شخص كار كننده اي را كه خيانت كار نباشد.

حضرت صادق عَلَيْهِ السَّلَام فرمودند:

تجارت كردن عقل را زياد مي كند و ترك تجارت عقل را از بين مي برد.

همچنين فرمودند:

يكي از اشخاصي كه دعاي او مستجاب نمي شود، كسيست كه كسب و تجارت را ترك نموده و مشغول عبادت شود و طلب روزي از خداوند متعال بنمايد.

«چيزهايي كه در خريد و فروش مستحب است»

مسأله 2446)

پنج چيز در خريد و فروش مستحب است:

اوّل:

ياد گرفتن احكام آن به طور عموم و امّا ياد گرفتن احكام به قدري كه مورد نياز است لازم است، مثلاً اگر بداند در بين معاملاتي كه مي خواهد انجام دهد، معامله ايست كه اگر حكم آن را نداند مبتلا به حرام مي شود.

حضرت صادق عَلَيْهِ السَّلَام فرمودند:

كسي كه مي خواهد خريد و فروش كند، بايد احكام آن را ياد بگيرد و اگر پيش از ياد گرفتن احكام آن خريد و فروش كند، به واسطه معامله هاي باطل و شُبهه ناك به هلاكت مي افتد.

دوم:

آن كه در قيمت جنس بين مشتري هاي مسلمان فرق نگذارد، مگر در چند مورد كه مي تواند تفاوت قائل شود و مطلوب است:

1 - مشتري از جهت علم و تقوي بر ديگران برتري داشته باشد،

2 - مشتري رحم و خويش او باشد،

3 - مشتري كسي باشد كه به او وعده احسان داده،

4 - مشتري كسي باشد كه كمك كردن و اعانت به او خوب و مرغوب باشد و قصد كند با اين تفاوت به او كمكي كرده باشد.

سوم:

آن كه در قيمت جنس سخت گيري نكند، بلي اگر معامله اي در معرض غبن باشد، در اين صورت استحباب مورد

سوم)

يعني جايي

كه وعده احسان داده (معلوم نيست.

چهارم:

چيزي را كه مي فروشد، زيادتر بدهد و آنچه را مي خرد، كمتر بگيرد.

پنجم:

كسي كه با او معامله كرده، اگر پشيمان شود و از او تقاضا كند كه معامله را به هم بزند، براي به هم زدن معامله حاضر شود.

مسأله 2447)

اگر انسان به دليل ندانستن مسائل شرعي، نداند معامله اي كه كرده صحيح است يا باطل، نمي تواند در مالي كه گرفته تصرّف نمايد، اگر رضايت طرف معامله مقيّد به عنوان معامله باشد و به غير عنوان معامله راضي به تصرّف در آن مال نباشد و امّا اگر بداند طرف معامله راضي به تصرّف او در مال است هر چند معامله باطل باشد، تصرّف كردن او در مالي كه گرفته جايز است و اگر در كيفيّت رضايت شك كند، باز نمي تواند تصرّف كند، ولي اگر حكم شرعي آن را بداند، امّا نداند مراعات صحّت معامله را نموده است يا نه، معامله صحيح است و مي تواند در آن تصرّف كند.

مسأله 2448)

كسي كه مال ندارد و مخارجي بر او واجب است، مثل خرج زن و بچّه، بايد كسب كند و براي كارهاي مستحب، مانند وسعت دادن به عيالات و دستگيري از فقرا، كسب كردن مستحب است.

«معاملات مكروه»

مسأله 2449)

عمده معاملات مكروه از اين قرار است:

اوّل:

ملك فروشي، مگر اين كه ملك ديگري با پول آن بخرد.

دوم:

قصّابي، يعني ذبح حيوانات را شغل قرار دادن.

سوم:

كفن فروشي.

چهارم:

معامله با مردمان پست و تنگ نظر.

پنجم:

معامله بين اذان صبح و اوّل آفتاب.

ششم:

آن كه كار خود را خريد و فروش گندم و جو و مانند اينها قرار دهد.

هفتم:

آن كه براي خريدن جنسي كه ديگري مي خواهد بخرد، داخل معامله او شود.

هشتم:

برده فروشي.

«معاملات حرام»

مسأله 2450)

معاملات باطل و حرام شش است:

اوّل:

خريد و فروش عين نجسي كه غرض صحيح حلال نداشته باشد، مثل مشروبات مُسكر، مردار، خوك و ادرار.

مسأله 2451)

اعيان نجسه بر چند قسم هستند كه به حسب حكم مختلف مي باشند، در بعضي از آنها خريد و فروش باطل و حرام است، مثل شراب و سگ غير شكاري و غير سگ گله و نگهبان خانه و باغ، همچنين خوك و مردار؛ در بعضي از آنها خريد و فروش جايز و صحيح است، مثل برده كافر و سگ شكاري و همچنين است حكم در بعضي ديگر از اعيان نجسه اگر منافع محللّه غالب در آنها فرض شود، مثل كود كردن مدفوع و مانند آن كه خواهد آمد و در غير اعيان نجسه هم در بعضي موارد معامله باطل است و حرام نيست، مثل خريد و فروش چيزي كه مال نباشد و در بعضي موارد صحيح است، ولي عمل حرام است، مثل غِش در معامله غالباً، البته در بعضي موارد غش، معامله باطل مي شود كه انشاء الله بعداً بيان خواهد شد.

دوم:

خريد و فروش مال غصبي، البته چنين معامله اي با امضاي مالكش صحيح است، بلي تصرّف در آن با علم به غصبي بودن آن حرام است، امّا مجرّد عقد معامله گناه نيست و حرمتي ندارد و معلوم شود كه حرمت در غالب اين موارد به معناي بطلان است، ولي در ربا علاوه بر بطلان، حرمت هم دارد.

سوم:

خريد و فروش چيزي كه غرض حلال نداشته باشد اگر چه پاك باشد، به جهت اين كه منفعت عرفيه عقلائيه ندارد كه عرفاً مال محسوب نمي شود، مثل بعضي حيوانات درنده.

چهارم:

معامله چيزي كه منافع معمولي آن فقط

كار حرام باشد، مانند اسباب قمار.

پنجم:

معامله اي كه در آن ربا باشد.

ششم:

غِش در معامله يعني فروش جنسي كه با چيز ديگر مخلوط است، در صورتي كه آن چيز معلوم نباشد و فروشنده هم به خريدار نگويد، مثل فروختن رو غني كه آن را با پيه مخلوط كرده است كه اين عمل را غش مي گويند و انشاء الله ذكر مي شود.

مسأله 2452)

غش در بعضي صورت ها حرام و گناه است، ولي معامله صحيح مي باشد، مثل فروختن روغن مخلوط كه مشتري هر وقت بفهمد، مي تواند معامله را فسخ كند و در بعضي صورت ها اصل معامله حرام است، مثل اين كه مس را با طلا روكش كنند و به اسم طلا بفروشند، پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمود:

از ما نيست كسي كه در معامله با مسلمانان غِش كند يا به آنان ضرر بزند يا تقلّب و حيله نمايد و هر كه با برادر مسلمان خود غِش كند، خداوند بركت روزي او را مي برد و راه معاش او را مي بندد و او را به خودش واگذار مي كند.

مسأله 2453)

معامله با خون هايي كه معمولاً تزريق مي شوند صحيح است، ولي احتياط در آن است كه پول را براي تزريق و جهات ديگر بدهند.

مسأله 2454)

فروختن چيز پاكي كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن است اشكال ندارد، ولي اگر مشتري آن چيز را براي كاري بخواهد كه شرط آن پاك بودن است، مثلاً خوراكيست و مي خواهد آن را بخورد بنا بر احتياط واجب، فروشنده بايد به مشتري نجس بودن آن را به او بگويد، امّا خبر دادن در خصوص لباس نجس به مشتري كه مي خواهد با آن نماز بخواند لازم نيست، چون در نماز طهارت واقعي بدن و لباس شرط نيست، بلي اگر مشتري جاهل است و مي خواهد بخرد، بعيد نيست اعلام فروشنده واجب باشد.

مسأله 2455)

اگر چيز پاكي مانند روغن و نفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست نجس شود، چنانچه آن را براي كاري بخواهند كه شرطش پاك بودن است، مثلاً روغن نجس را براي خوردن بخواهند، فروش آن حرام است و چنانچه منفعت حلال ديگري نداشته باشد معامله نيز باطل است و اگر براي كاري بخواهند كه شرط آن پاك بودن نيست، مثلاً بخواهند نفت نجس را بسوزانند، فروش آن اشكال ندارد، ولي اگر معمولاً طوري باشد كه بدن يا لباس يا خوراك مشتري متنجّس شود، احتياط واجب آن است كه به او بگويد تا سبب نجاست بدن و يا خوردن نجس نشود.

مسأله 2456)

خريد و فروش داروهاي نجس كه فقط براي خوردن و آشاميدن باشد، چه درمان بيماري منحصر به آن دارو باشد يا نه، حرام است، ولي اگر پول را براي ظرف آن يا براي زحمت فروشنده دارو بدهند، اشكال ندارد.

مسأله 2457)

خريد و فروش داروهاي نجسي كه فقط براي تزريق - با سرنگ - استعمال مي شود صحيح است، ولي بهتر آن است كه پول را براي جهت ديگر بدهند، مثل بخشش و مانند آن. همچنين است اگر ماليدني يا سوزاندني باشد، استفاده كردن از آنها مانعي ندارد و اگر در معرض اين باشد كه خوراك يا بدن مشتري آلوده به نجاست شود، نجاستش را به مشتري بگويند و همچنين اگر از اعيان نجس گرفته نشود، براي فايده اي كه حرام نباشد جايز است.

مسأله 2458)

خريد و فروش روغن و داروهاي روان و عطرهايي كه از سرزمين هاي غير اسلامي مي آورند، اگر نجس بودن آنها معلوم نباشد، اشكال ندارد.

مسأله 2459)

رو غني را كه از حيوان، بعد از جان دادنش مي گيرند، چنانچه در شهر كفّار از دست كفّار بگيرند يا در شهرهاي مسلمانان از دست مسلمانان بگيرند، امّا يقين داشته باشند كه قبلاً در دست كفّار يا سرزمين هاي آنان بوده و بدانند مسلماني كه آن را گرفته هيچ گونه تحقيق و جستجويي از پاك بودن آن نكرده است و از حيواني باشد كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن مي جَهد، نجس است و معامله آن باطل است، بلي اگر غير از خوردن منفعت حلال ديگري داشته باشد، معامله صحيح است و اگر نداند از حيواني است كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن مي جهد يا نه، معامله محكوم به صحّت مي باشد.

مسأله 2460)

اگر بعد از اين كه حيواني بدون ذبح شرعي مرد، روغنش را بگيرند، چه در شهر كفّار و در دست كفّار و چه در شهر مسلمانان و در دست مسلمان باشد، محكوم به نجاست است و اگر منفعت محلله عقلايي ديگري نداشته باشد، معامله آن هم باطل است.

مسأله 2461)

اگر روباه را به غير دستوري كه در شرع معيّن شده كشته باشند يا خودش مرده باشد، خريد و فروش پوست آن حرام و معامله آن باطل است، ولي استفاده از آن در منفعت هاي حلال اشكال ندارد و خريد و فروش مو و كُرك آن نيز اشكال ندارد.

مسأله 2462)

خريد و فروش گوشت و پيه و چرمي كه از كشورهاي غير اسلامي مي آورند يا از دست كافر گرفته مي شود باطل است و با آن چرم نمي شود نماز خواند، ولي اگر انسان بداند كه آنها از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده و همچنين اگر بداند كافر آن را از مسلمان خريده، خريد و فروش آنها اشكال ندارد، بلكه بعيد نيست بگوييم حتّي اگر از سرزمين هاي اسلامي و بازار مسلمانان به دست كافر رسيده باشد اشكال ندارد و نيز اگر انسان نداند كه آنها از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده، خريد و فروش آنها اشكال ندارد.

مسأله 2463)

خريد و فروش گوشت و پيه و چرمي كه از دست مسلمان گرفته شود اشكال ندارد، ولي اگر انسان بداند كه مسلمان آن را از دست كافر گرفته و تحقيق نكرده كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، خريد آن حرام و معامله آن باطل است، ولي استفاده از آنها در منفعت هاي حلال اشكال ندارد و خريد و فروش به اعتبار ظرف و مانند آن هم بي اشكال است.

مسأله 2464)

خريد و فروش مسكرات (هر چيز كه مست مي كند) حرام و معامله آنها باطل است.

مسأله 2465)

فروختن مال غصبي به قول مطلق باطل نيست، بلكه فضولي است، پس اگر مالك آن معامله را رد كند، باطل است و اگر امضا كند، معامله صحيح است و فروشنده بايد پولي را كه از خريدار گرفته به او برگرداند و نيز خريدار نمي تواند، بدون رضايت مالك در مال مذكور تصرّف نمايد.

مسأله 2466)

اگر قصد خريدار اين باشد كه پول جنس را ندهد، ولي قصد جدّي معامله را داشته باشد، معامله ظاهراً اشكال ندارد، پس بر او واجب است پول آن را به فروشنده بدهد، بلي اگر قصدش در واقع برگردد بر قصد نكردن انشاي معاوضه، در اين صورت قطعاً معامله واقع نمي شود.

مسأله 2467)

اگر خريدار بخواهد پول جنس را بعداً از حرام بدهد، در صورتي كه به ذمّه بخرد معامله صحيح است، ولي اگر از اوّل قصدش اين باشد كه از عين حرام بدهد معامله خالي از اشكال نيست، اگر چه صحّت آن هم بعيد نيست، پس لازم است مقداري را كه بدهكار است، از مال حلال بدهد و اگر از حرام بدهد، دينش ادا نمي شود.

مسأله 2468)

خريد و فروش آلات لهو، مثل تار و ساز حرام است، بلي در سازهاي كوچك كه بازيچه كودكان است، حرمت محل تأمّل است و بنا بر احتياط اجتناب كنند، همچنين است آلات حرام كه غالباً از آنها قصد حرام مي شود، مثل انواع ني ها و بت ها و صليب و طبل و آلات قمار، مثل شطرنج و مانند آن صحيح نيست و حرام مي باشد.

مسأله 2469)

درست كردن آلات حرامي كه در مسأله قبل بيان شدند و گرفتن اجرت براي درست كردن آنها مثل خريد و فروششان حرام است، بلكه بنا بر احتياط، لازم است آنها را تغيير شكل بدهند و يا اين كه نابود سازند و امّا فروختن مواد سازنده آنها از قبيل چوب و فلز و مانند آن، بعد از تغيير شكل دادن آنها مانعي ندارد و قبل از تغيير چنانچه وثوق دارد كه مشتري آنها را تغيير مي دهد، معامله اشكال ندارد، اگر چه بعيد نيست بگوييم فروختن مواد، چنانچه فايده محلّله بر آن مترتّب شود، قبل از تغيير و بعد از تغيير، خواه به مشتري وثوق داشته باشد يا نه، جايز است.

مسأله 2470)

خريد و فروش راديو و تلويزيون و كامپيوت (رايانه) و امثال آنها كه از آلات مشتركه هستند، چنانچه براي موسيقي و استفاده نامشروع باشد، حرام و باطل است و اگر براي استفاده حلال باشد، مثل شنيدن و ديدن آيا ت قرآن و مراثي و اخبار و غير آنها، اشكال ندارد و تماشاي برنامه هايي كه فوايد محلّله دارند و آموزنده هستند و برنامه هاي علمي و صنعتي و مناظر طبيعي اشكال ندارد، ولي از تماشاي برنامه هايي كه شهوت انگيز هستند و يا تبليغات ضد اسلامي و صحنه هاي شوم استعماري حذر كنند.

مسأله 2471)

خريد و فروش ضبط صوت، جايز است و همچنين نوارهاي مذهبي، اما خريد و فروش نوارهاي موسيقي و لعبي جايز نيست و لازم است آنها را پاك و محو كنند و بعد از آن بفروشند و استعمال كنند و حكم صفحه هاي گرامافون و حافظه ها و سي دي هاي كامپيوتري حكم نوار ضبط صوت است كه بيان شد.

مسأله 2472)

اگر چيزي را كه مي شود استفاده حلال از آن ببرند، به قصد اين بفروشد كه آن را در حرام مصرف كنند، مثلاً انگور را به اين قصد بفروشد كه از آن شراب تهيّه نمايند، معامله آن حرام و باطل است و امّا اگر به اين قصد نفروشد، ولي بداند كه مشتري از انگور شراب تهيّه خواهد كرد، حرمت و بطلان معامله معلوم نيست.

مسأله 2473)

ساختن مجسّمه از قبيل انسان و حيوان، جايز نيست و امّا ساختن مجسّمه گياهان و جمادات اشكال ندارد و حرمت خريد و فروش و نگهداري مجسّمه معلوم نيست، اگر چه مكروه است، ولي خريد و فروش صابون هايي كه روي آنها مجسّمه يا نقش دارد، اگر مقصود معامله صابون باشد، كراهت ندارد.

مسأله 2474)

گرفتن عكس و خريد و فروش آن جايز است، بلي گرفتن عكس زن اجنبي كه مستلزم نظر كردن به مو و محاسن او باشد، حرام است.

مسأله 2475)

نقّاشي كردن و كشيدن عكسِ موجودات صاحب روح - انسان باشد يا حيوان - جايز است و بنا بر احتياط ترك كنند.

مسأله 2476)

خريدن چيزي كه از قمار يا دزدي يا از معامله باطل تهيّه شده، حرام نيست، امّا اگر مالك اصلي فروش آن را امضا نكند، باطل است و تصرّف در آن حرام مي باشد و اگر كسي آن را بخرد، بايد به صاحب اصليش برگرداند يا صاحب اصلي آن معامله را امضا نمايد.

مسأله 2477)

در تمام مواردي كه خريد و فروش باطل است، فروشنده مالك پولي كه گرفته نمي شود و همچنين خريدار مالك آن جنس نمي شود، بلكه بايد فروشنده پول را به خريدار و خريدار، جنس را به فروشنده برگرداند.

مسأله 2478)

اگر رو غني را كه با پيه مخلوط است بفروشد، چنانچه آن را معيّن كند، مثلاً بگويد اين يك من روغن را مي فروشم، مشتري اگر از اوّل نمي دانسته، مي تواند معامله را به هم بزند و معامله به مقدار پيه اي كه در آن است، باطل مي باشد، در صورتي كه پيه در روغن ممزوج نباشد، پولي كه فروشنده براي پيه آن گرفته، مال مشتري و پيه مال فروشنده است و مشتري مي تواند معامله روغن خالصي را هم كه در آن است، به هم بزند و در صورتي كه روغن با پيه ممزوج باشد، اگر به نحوي باشد كه بر مجموع آنها روغن صدق بكند، نظير شيري كه با مقداري آب مخلوط شده كه غش محسوب مي شود، در اين فرض اگر معامله بر عين شخصيّه واقع شده، معامله صحيح است و مشتري خيار عيب خواهد داشت و اگر معامله بر كلّي واقع شده باشد، خريدار مي تواند روغن موجود را پس بدهد و روغن خالص مطالبه كند و اگر به نحوي باشد كه صدق روغن بر مجموع نشود، در اين فرض اگر معامله بر عين شخصيّه واقع شود، معامله باطل است و اگر بر كلّي واقع شود، معامله صحيح است و مشتري حق مطالبه روغن خالص را دارد.

«ربا در خريد و فروش»

اشاره

ربا از گناهان كبيره و بسيار بزرگ است.

حضرت امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام فرمودند:

يك درهم از ربا در گناه همانند هفتاد مرتبه زنا نمودن با محرم در خانه كعبه است.

مسأله 2479)

ربا بر دو قسم است:

الف)

ربا در قرض، كه احكام آن بعداً بيان خواهد شد؛

ب)

ربا در خريد و فروش و معامله.

مسأله 2480)

ربا در معامله دو شرط دارد:

اوّل:

آن كه جنسي كه مي فروشند و عوضي كه مي دهند هر دو از يك جنس باشند،

دوم:

جنس مورد معامله با وزن و يا پيمانه خريد و فروش شود، پس اگر مقداري از جنسي را كه با وزن يا پيمانه مي فروشند، به زيادتر از همان جنس بفروشند، مثلاً يك من گندم را به يك من و نيم گندم بفروشد ربا و حرام است، بلكه اگر يكي از دو جنس سالم و ديگري معيوب يا جنس يكي خوب و جنس ديگري بد باشد يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند، چنانچه بيشتر از مقداري كه مي دهد، بگيرد باز هم ربا و حرام است، بنا بر اين اگر مس درست را بدهد و بيشتر از آن مس شكسته بگيرد يا برنج صدري را بدهد و بيشتر از آن برنج گرده بگيرد يا طلاي ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاي نساخته بگيرد، ربا و حرام مي باشد.

مسأله 2481)

اگر چيزي را كه اضافه مي گيرد غير از جنسي باشد كه مي فروشد، مثلاً يك من گندم را به يك من گندم و يك ريال پول بفروشد، باز هم ربا و حرام است، بلكه اگر چيزي زيادتر نگيرد، ولي شرط كند كه خريدار عملي براي او انجام دهد، ربا و حرام است.

مسأله 2482)

اگر كسي مقدار كمتر را بدهد و چيزي علاوه كند، مثلاً يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم بفروشد، اشكال ندارد و همچنين است اگر هر دو طرف چيزي زياد كنند، مثلاً يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم و يك دستمال بفروشد.

مسأله 2483)

اگر چيزي را كه مثل پارچه با متر و ذرع مي فروشند يا چيزي را كه مثل گردو و تخم مرغ با شماره معامله مي كنند، بفروشد و زيادتر بگيرد، مثلاً ده تا تخم مرغ بدهد و يازده تا بگيرد اشكال ندارد، البته اين حكم مخصوص رباي معاوضيست و امّا در قرض، ربا لازم مي آيد و در آنجا انشاء اللّه گفته مي شود كه در باب قرض مكيل و موزون و معدود، فرقي نمي كنند.

مسأله 2484)

جنسي را كه در بعضي از شهرها با وزن يا پيمانه مي فروشند و در بعضي از شهرها با شماره معامله مي كنند، حكم هر شهري بر طبق متعارف و معمول همان شهر جاري مي شود، پس در شهري كه جنس با وزن يا پيمانه فروخته مي شود، اگر چيزي زيادتر بگيرند، ربا و حرام است و در شهري كه با شماره معامله مي كنند ربا نيست، بلي اگر در غالب شهرها با وزن يا پيمانه بفروشند و در بعضي از شهرها با شماره، احتياط مستحب آن است كه آن را به زيادتر نفروشند.

مسأله 2485)

اگر چيزي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد، از يك جنس نباشد، گرفتن زيادي اشكال ندارد، پس اگر يك من برنج بفروشد و دو من گندم بگيرد، معامله صحيح است.

مسأله 2486)

اگر جنسي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد، از يك چيز درست شده باشد، بايد در معامله زيادي نگيرد، پس اگر يك من روغن گاو بفروشد و در عوض آن يك من و نيم پنير گاو بگيرد، ربا و حرام است و احتياط واجب آن است كه اگر ميوه رسيده، مانند انگور را با ميوه نارس آن، مانند غوره معامله كند، زيادي نگيرد.

مسأله 2487)

امثال گوشت گوسفند با گوشت گاو، دو جنس هستند، پس مي توانند يك من گوشت گوسفند بدهند و دو من گوشت گاو بگيرند و همچنين است شير و روغن گوسفند با شير و روغن گاو، پس مي شود يك من روغن گوسفند بدهند و يك من و نيم روغن گاو بگيرند يا بالعكس.

مسأله 2488)

جو و گندم در ربا يك جنس حساب مي شوند، پس اگر يك من گندم بدهد و يك من و پنج سير جو بگيرد، ربا و حرام است و نيز اگر مثلاً ده من جو بخرد كه سر خرمن، ده من گندم بدهد چون جو را نقد گرفته و بعد از مدّتي گندم را مي دهد، مثل آن است كه زيادي گرفته و حرام مي باشد.

مسأله 2489)

بنا بر احتياط واجب، ربا به خريد و فروش اختصاص ندارد، بلكه در صلح و بخشش با عوض هم، ربا حرام است.

مسأله 2490)

اگر مسلمان از كافري كه در پناه اسلام نيست ربا بگيرد، اشكال ندارد، بلكه اگر در پناه اسلام هم باشد، ربا گرفتن از او در صورتي كه در شريعتش ربا را جايز بدانند جايز است، هر چند معامله ربوي با آنها نيز حرام است.

مسأله 2491)

سود گرفتن پدر از فرزند خود جايز است و همچنين است فرزند از پدر و امّا ربا و سود گرفتن مادر از فرزند و يا فرزند از مادر حرام است.

«شرايط فروشنده و خريدار»

مسأله 2492)

براي فروشنده و خريدار شش شرط وجود دارد:

اوّل:

بالغ باشند،

دوم:

عاقل باشند،

سوم:

سَفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند،

چهارم:

قصد خريد و فروش داشته باشند، پس اگر به شوخي بگويد:

مال خود را فروختم، معامله باطل است،

پنجم:

كسي آنها را مجبور به معامله نكرده باشد،

ششم:

مالك جنس و عوضي كه مي دهند باشند و يا از طرف مالك وكالت يا ولايت داشته باشند، مثل ولايت پدر و جد بر طفل صغير كه در آن حق معامله داشته باشد و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2493)

معامله با كودك نابالغ كه در معامله مستقل باشد باطل است، امّا اگر معامله با ولي باشد و كودك فقط صيغه معامله را جاري كند، معامله صحيح است، همچنين اگر پول يا جنس، مال ديگري باشد و كودك وكالتاً از طرف صاحبش آن مال را فروشد يا با آن پول چيزي بخرد معامله صحيح است، اگر چه كودك مميّز در تصرّف مستقل باشد و همچنين است اگر كودك وسيله باشد كه پول را به فروشنده بدهد و جنس را به خريدار برساند، اگر چه كودك مميّز نباشد، چون واقعاً دو نفر بالغ با يكديگر معامله كرده اند، معامله صحيح است، ولي بايد فروشنده و خريدار يقين يا اطمينان داشته باشند كه كودك جنس و پول را به صاحب آن مي رساند.

مسأله 2494)

اگر فروشنده جنس را به كودك بدهد و به او بگويد كه پول آن را به شخص ديگري بدهد يا خريدار به او بگويد جنس را خودت تصرّف كن و براي خودت باشد يا به شخص ديگري بده، معامله صحيح است.

مسأله 2495)

معامله با كودك در چيزهاي كم قيمتي كه معمولاً كودكان مي خرند و خودشان تصرّف مي نمايند صحيح است، چنانچه متعارف و معمول باشد كه كودك از طرف ولي وسيله است كه بگيرد و خودش تصرّف كند، هر چند احتياط در آن است كه معامله نكنند.

مسأله 2496)

چنانچه فروشنده شك داشته باشد كه كودك وسيله است يا مستقلّاً براي خودش معامله مي كند معامله صحيح است و اشكال ندارد.

مسأله 2497)

اگر كودك نابالغ - در صورتي كه معامله با او صحيح نيست - چيزي بخرد يا چيزي به ديگري بفروشد، بايد جنس يا پولي را كه از او گرفته، به صاحب آن بدهد، اگر از مالك مأذون نباشد يا از صاحبش رضايت بخواهد و اگر صاحب آن را نمي شناسد و براي شناختن او هم وسيله اي ندارد، اگر آن مال براي كسي غير كودك باشد، بايد آن را احتياطاً با اذن حاكم شرع، به عنوان رد مظالم از طرف صاحب آن بدهد و اگر مال خود كودك باشد، بايد به ولي او برساند و اگر او را پيدا نكرد، به حاكم شرع برساند و نمي تواند به عنوان صدقه يا رد مظالم بدهد.

مسأله 2498)

اگر كسي با كودك نابالغ - در صورتي كه معامله با او صحيح نيست - معامله كند و جنس يا پولي را كه به كودك داده از بين برود، نمي تواند از كودك يا ولي او مطالبه نمايد، مگر آن كه ولي او اعتراف نمايد كه كودك وسيله او در معامله بوده است.

مسأله 2499)

اگر خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كنند، چنانچه بعد از معامله راضي شود و بگويد راضي هستم معامله صحيح است، ولي احتياط مستحب آن است كه دوباره صيغه معامله را بخوانند.

مسأله 2500)

اگر انسان مال كسي را بدون اجازه او بفروشد، خواه مطّلع باشد يا نباشد، چنانچه صاحب مال راضي به فروش آن نشود و اجازه ندهد، معامله باطل است و اگر معامله را رد كند، دوباره نمي تواند اجازه بدهد.

مسأله 2501)

پدر و جد پدري طفل، اگر براي طفل مفسده اي نداشته باشد و نيز وصي پدر و وصي جد پدري، يعني شخصي كه پدر يا جد پدري درباره طفل به او وصيّت كرده و او را قيّم قرار داده در تصرّف در اموال صغار، اگر براي طفل مصلحت باشد، مي توانند مال طفل را بفروشند و مجتهد عادل هم با نبودن ولي و قيّم و همچنين وكيل او در امور حسبيه با رعايت مصلحت مي توانند مال ديوانه يا طفل يتيم يا مال كسي را كه غايب است، بفروشند.

مسأله 2502)

اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش، صاحب مال، معامله را براي خودش اجازه دهد، معامله صحيح است و چيزي را كه غصب كننده به مشتري داده و منفعت هاي آن از هنگام معامله، ملك مشتريست و چيزي را كه مشتري داده و منفعت هاي آن از هنگام معامله، ملك كسيست كه مال او را غصب كرده اند.

مسأله 2503)

اگر كسي مالي را غصب كند و به قصد اين كه پول آن مال خودش باشد بفروشد، چنانچه صاحب مال معامله را اجازه ندهد، معامله باطل است و اگر براي خودش يا براي كسي كه مال را غصب كرده اجازه بدهد، معامله صحيح است، ولي پول، مال مالك جنس است، نه مال غاصب.

«شرايط جنس و عوض آن»

مسأله 2504)

جنسي كه مي فروشند و چيزي كه عوض آن مي گيرند، پنج شرط دارد:

اوّل:

مقدار آن با وزن يا پيمانه يا شماره و مانند اينها معلوم باشد،

دوم:

بتوانند آن را تحويل دهند، به شرط اين كه ماليت و قيمت هم داشته باشد، بنا بر اين فروختن اسبي كه فرار كرده، به كسي كه نمي تواند آن را پيدا كند صحيح نيست، مگر آن كه مشتري بتواند بر چيزي كه خريده استيلا پيدا كند و در آن تصرّف نمايد و همچنين است در عوض، ولي اگر اسبي را كه فرار كرده با چيزي كه مي تواند تحويل دهد و آن چيز ماليت و قيمت هم داشته باشد، مثلاً با يك فرش بفروشد، اگر چه آن اسب پيدا نشود، معامله صحيح است،

سوم:

خصوصيّاتي را كه در جنس و عوض هست و به واسطه آنها ميل مردم به معامله فرق مي كند معين نمايند،

چهارم:

آن كه ملك طلق باشد، پس فروش مالي كه انسان وقف كرده، جايز نيست، مگر در چند مورد و همچنين كسي در جنس يا در عوض آن حقّي مانند رهن نداشته باشد، پس مالي را كه انسان پيش كسي گرو گذاشته بدون اجازه او نمي تواند بفروشد، بنا بر اين اگر مرتهن (كسي كه جنس پيش او رهن است) معامله را رد كند، معامله باطل مي شود و اگر امضا

كند، معامله صحيح است و در صورتي كه مالك رهن را فروخت و مشتري جاهل به حال باشد، خيار فسخ دارد و اگر فروخت مشتري نمي تواند در آن تصرّف بنمايد، مگر رضايت مرتهن را احراز نمايد و به طور كلّي اگر خريدار در چيزي كه خريده است بتواند تصرّف كند و بر آن مستولي باشد و همين طور فروشنده در عوض، باز معامله صحيح است،

پنجم:

خودِ جنس را بفروشد، نه منفعت آن را، پس اگر مثلاً منفعت يك ساله خانه را بفروشد صحيح نيست، ولي چنانچه خريدار به جاي پول، منفعت ملك خود را بدهد، مثلاً فرشي را از كسي بخرد و عوض آن منفعت يك ساله خانه خود را به او واگذار كند، اشكال ندارد و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2505)

جنسي را كه در شهري با وزن يا پيمانه معامله مي كنند، در آن شهر انسان بايد با وزن يا پيمانه بخرد، ولي مي تواند همان جنس را در شهري كه با ديدن معامله مي كنند، با ديدن خريداري نمايد.

مسأله 2506)

چيزي را كه با وزن، خريد و فروش مي كنند با پيمانه هم مي شود معامله كرد، اگر وزنش معلوم باشد، به اين صورت كه اگر مثلاً مي خواهد ده من گندم بفروشد، با پيمانه اي كه يك من گندم مي گيرد، ده پيمانه بدهد.

مسأله 2507)

اگر يكي از شرطهايي كه گفته شد در معامله نباشد، معامله باطل است، مگر شرط چهارم كه تفصيل آن گذشت، ولي اگر خريدار و فروشنده با قطع نظر از بطلان معامله، راضي باشند كه در مال يكديگر تصرّف كنند، تصرّف آنها اشكال ندارد.

مسأله 2508)

معامله چيزي كه وقف شده باطل است، ولي اگر طوري خراب شود يا در معرض خرابي باشد كه نتوانند استفاده اي را كه مال براي آن وقف شده از آن ببرند، مثلاً حصير مسجد طوري پاره شود كه نتوانند روي آن نماز بخوانند، فروش آن خالي از اشكال نيست، زيرا احتمال مي رود كه مثل خود مسجد قابل تمليك و تَمَلُّك نباشد، بنا بر اين فرض اگر ممكن است آن را در همان مسجد به مصرف برسانند و اگر در آن مسجد مصرف ندارد، به محلّي كه به مقصود وقف كننده نزديك تر باشد، در مسجد ديگر صرف شود و اگر به هيچ وجه در آن جا هم قابل استفاده نشد، بنا بر احتياط به اذن متولّي و حاكم شرع آن را بفروشند و پول آن را در همان مسجد به مصرفي برسانند كه به مقصود وقف كننده نزديك تر باشد.

مسأله 2509)

هرگاه بين كساني كه مال را براي آنان وقف كرده اند طوري اختلاف پيدا شود كه اگر مال وقف را نفروشند، اطمينان معمولي باشد كه مال يا جاني تلف شود و چاره اي جز فروختن آن نباشد، مي توانند آن مال را بفروشند و احتياط در آن است كه عوض آن را بخرند و بر طبق وقف اوّلي وقف كنند، ولي اگر اختلاف فقط با فروختن و تهيّه مكان ديگر برطرف نشود، مي توانند آن مال را بفروشند و در بين كساني كه مال براي آنان وقف شده، تقسيم نمايند.

مسأله 2510)

اگر واقف در عقد وقف فروش آن را مشروط به صورت اختلاف و گمان ضرر مالي يا تلف جاني بنمايد، مي توانند آن را در صورت مذكور بفروشند.

مسأله 2511)

خريد و فروش ملكي كه آن را به ديگري اجاره داده اند، اشكال ندارد، ولي استفاده آن ملك در مدّت اجاره مال مستأجر است و اگر خريدار نداند كه آن ملك را اجاره داده اند يا به گمان اين كه مدّت اجاره كم است، ملك را خريده باشد، پس از اطلاع از كيفيت مي تواند معامله خودش را به هم بزند.

«صيغه خريد و فروش»

مسأله 2512)

در خريد و فروش لازم نيست صيغه عربي بخوانند، بلكه مثلاً اگر فروشنده به فارسي بگويد اين مال را در عوض اين پول فروختم و مشتري بگويد قبول كردم معامله صحيح است، ولي خريدار و فروشنده بايد قصد انشا داشته باشند، يعني مقصودشان از گفتن اين دو جمله، خريد و فروش باشد.

مسأله 2513)

اگر در موقع معامله صيغه نخوانند، ولي فروشنده در مقابل مالي كه از خريدار مي گيرد، مال خود را ملك او كند و او بگيرد، معامله صحيح است و هر دو مالك مي شوند.

«خريد و فروش ميوه ها»

مسأله 2514)

فروش ميوه اي كه گُل آن ريخته و دانه بسته، پيش از چيدن صحيح است و نيز فروختن غوره بر درخت اشكال ندارد.

مسأله 2515)

فروختن ميوه هايي كه بر درخت ظاهر شده است، پيش از آن كه دانه ببندند و گلشان بريزد جايز است، هر چند مكروه مي باشد، ولي اگر از حاصل زمين چيزهايي مانند سبزي ها را با آن بفروشند يا با مشتري شرط كنند كه ميوه را پيش از دانه بستن بچينند، اگر بر آن معامله سفهي صدق نكند - چون نوعاً ميوه اي كه قبل از دانه بستن چيده شود ماليت ندارد - يا ميوه بيشتر از يك سال را بفروشند كراهت بر طرف مي شود، گرچه احتياط آن است كه ميوه را پيش از دانه بستن با اين شرايط هم نفروشند و اگر خواستند معامله كنند، درخت را اجاره بدهند.

مسأله 2516)

مي شود خود درخت را به يك نفر و ميوه آن را به ديگري بفروشند.

مسأله 2517)

اگر ميوه اي را كه بر درخت است، بفروشند و هنوز به خريدار تسليم نكرده، آفتي به آن برسد و از بين برود، معامله به هم مي خورد و آفتي كه رسيده بر فروشنده وارد مي شود و اگر به خريدار تسليم شده باشد و آفتي به آن برسد، معامله صحيح است و آفت بر خريدار وارد مي شود و پول را بايد به فروشنده بدهد.

مسأله 2518)

اگر خرمايي را كه زرد يا سرخ شده بر درخت بفروشند، اشكال ندارد، ولي نبايد عوض آن را خرما بگيرند، چه از خود آن درخت باشد يا غير آن و چه بر ذمّه باشد يا معيّن خارجي، امّا اگر كسي يك درخت خرما در خانه يا باغ كس ديگر داشته باشد، در صورتي كه مقدار آن را تخمين بزنند و صاحب درخت آن را به صاحب خانه يا باغ بفروشد و عوض آن خرما بگيرد، خواه از آن درخت يا غير آن درخت، چنانچه خرمايي را كه مي گيرد كمتر يا زيادتر از مقداري كه تخمين زده اند نباشد، اشكال ندارد.

مسأله 2519)

فروختن خيار و بادنجان و سبزي ها و مانند اينها كه سالي چند مرتبه چيده مي شوند، در صورتي كه ظاهر و نمايان شده باشند و معيّن كنند كه مشتري در سال، چند دفعه آنها را بچيند اشكال ندارد.

مسأله 2520)

اگر خوشه گندم و جو را بعد از آن كه دانه بسته، به چيز ديگري غير گندم و جو بفروشند اشكال ندارد.

«قبض و تسليم»

مسأله 2521)

اگر جنسي را نقد بفروشند، خريدار و فروشنده بعد از معامله مي توانند جنس و پول را از يكديگر مطالبه نموده و تحويل بگيرند، پس بر فروشنده لازم است جنس را تسليم خريدار نمايد و بر خريدار لازم است عوض را تسليم فروشنده كند، چنانچه شرط تأخير تسليم نشده باشد.

مسأله 2522)

تحويل دادن خانه و زمين و مانند اينها به اينست كه آن را در اختيار خريدار بگذارند كه بتواند در آن تصرّف كند و تحويل دادن فرش و لباس و مانند اينها به اينست كه آن را طوري در اختيار خريدار بگذارند كه اگر بخواهد آن را به جاي ديگر ببرد، فروشنده جلوگيري نكند.

مسأله 2523)

هر يك از فروشنده يا خريدار يا هر دو مي توانند شرط تأخير تسليم جنس يا عوض يا هر دو را بنمايند.

مسأله 2524)

فروشنده مي تواند شرط نمايد كه مدّت معيّني در جنس تصرّف نمايد و خريدار هم مي تواند شرط كند كه مدّت معيّني در عوض تصرّف نمايد.

مسأله 2525)

اگر فروشنده كاري بكند كه متعارف بگويند جنس را تسليم كرده است كفايت مي كند و همچنين اگر خريدار كاري كند كه معمولاً بگويند عوض را تسليم كرده كافي است.

پس تحويل دادن خانه و زمين و مانند اينها به اينست كه آن را در اختيار خريدار بگذارند كه تحت استيلاي او در آمده و بتواند در آن تصرّف كند، مثلاً در منزل اگر كليد آن را به خريدار بدهد، كافيست و لازم است فروشنده منزل را از اثاثيه خود خالي نمايد و تحويل دادن اموال منقول همانند فرش و لباس به اينست كه آن را طوري در اختيار خريدار بگذارند كه اگر بخواهد آن را به جاي ديگر ببرد، فروشنده جلوگيري نكند.

«احكام شركت»

مسأله 2578)

اگر دو نفر بخواهند با هم شركت كنند، چنانچه هر كدام مقداري از مال خود را با مال ديگري طوري مخلوط كند كه از يكديگر تشخيص داده نشود و به عربي يا به زبان ديگر صيغه شركت بخوانند يا كاري كنند كه معلوم باشد مي خواهند با يكديگر شريك باشند، شركت آنان صحيح است و براي تعيين جواز تصرّف و نيز بدون سود و زيان بودن هر يك و يا هر قيدي كه در ضمن عقد ذكر مي شود شركت نياز به خواندن صيغه به عربي يا زبان ديگر دارد و امّا حصول شركت نيازي به صيغه ندارد، بلكه با امتزاج دو مال به يكديگر شركت تحقّق مي يابد.

مسأله 2579)

اگر چند نفر در مزدي كه از كار خودشان مي گيرند، با يكديگر شركت كنند، مثل دلاّك ها كه قرار مي گذارند هر قدر مزد گرفتند، با هم قسمت كنند، شركت آنان صحيح نيست و هر كدام مزد خود را مالك مي شود و هر گاه اتّفاق كردند به رضايتِ هم كه مزدهاي جمع شده را بين خودشان تقسيم نمايند اشكال ندارد، البته اين كار را شركت نمي گويند، بلي شركت در وقتي تحقّق مي يابد كه هر يك مزدهايي را كه گرفته اند با مزدهاي ديگران مخلوط كنند و عقد شركت را ولو به زبان غير عربي بخوانند كه بعد از آن مي توانند پول ها را بين خودشان به عنوان شركت تقسيم كنند.

مسأله 2580)

اگر دو نفر با يكديگر شركت كنند كه هر كدام به اعتبار خود جنسي بخرد و قيمت آن را خودش بدهكار شود، ولي در جنسي كه هر كدام خريده اند و در استفاده از آن با يكديگر شريك باشند صحيح نيست، امّا اگر هر كدام ديگري را وكيل كند كه جنس را براي او نسيه يا نقد بر ذمّه بخرد، بعد هر شريكي جنس را براي خودش و شريكش بخرد كه هر دو بدهكار شوند، شركت صحيح است.

مسأله 2581)

اگر جنسي را براي خود بخرد و ديگري تقاضا كند كه او را شريك كند و او هم بگويد تو را شريك قرار دادم و به قصد شريك بودن طرف ديگر نيز بگويد قبول كردم، اين شركت صحيح است و بنا بر اين بايد نصف پول را كه شريك به جنس داده به او بدهد.

مسأله 2582)

كساني كه به واسطه عقد شركت با هم شريك مي شوند، بايد مكلّف و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار شركت كنند و نيز بايد بتوانند در مال خود تصرّف نمايند، پس آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، چون حق ندارد در مال خود مستقلاً بدون اذن ولي تصرّف نمايد، اگر شركت كند صحيح نيست و همچنين است كسي كه در جهت حكم به مفلس بودن او از طرف حاكم شرع از تصرّف در مال خود ممنوع شده باشد، پس او هم مانند سفيه ممنوع از تصرّف در مال خود مي شود.

مسأله 2583)

اگر در عقد شركت شرط كنند كسي كه كار مي كند يا بيشتر از شريك ديگر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد، بايد آنچه را شرط كرده اند به او بدهند و نيز اگر شرط كنند كسي كه كار نمي كند يا كمتر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد، شركت آنان صحيح است، ولي شرط باطل و بي اثر است، پس هر يك از آنها به مقدار سرمايه خود در سود سهيم مي شود، مگر آن كه اذن در تصرّف در مال شراكتي مقيّد به شرط مذكور باشد كه در اين فرض اصل شراكت باطل مي شود.

مسأله 2584)

اگر قرار بگذارند كه همه استفاده را يك نفر ببرد يا تمام ضرر يا بيشتر آن را يكي از آنان بدهد، شركت آنان صحيح است و شرط باطل است و نفع و ضرر بين آنها به نسبت مال تقسيم مي شود، بلي در مسأله سابق گفته شد كه اگر اذن در تصرّف مال مشترك مقيّد باشد به اين شرط، شركت باطل مي باشد و تصرّف در مال مشترك موقوف به اذن و امضاي شريك است.

مسأله 2585)

اگر شرط نكنند كه يكي از شريك ها بيشتر منفعت ببرد، چنانچه سرمايه آنان يك اندازه باشد، منفعت و ضرر را هم به يك اندازه مي برند و اگر سرمايه آنان يك اندازه نباشد، بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه تقسيم نمايند، مثلاً اگر دو نفر شركت كنند و سرمايه يكي از آنان دو برابر سرمايه ديگري باشد، سهم او از منفعت و ضرر، دو برابر سهم ديگري است، چه هر دو به يك اندازه كار كنند يا يكي كمتر كار كند يا اصلاً كار نكند.

مسأله 2586)

اگر در عقد شركت شرط كنند كه هر دو با هم خريد و فروش نمايند يا هر كدام به تنهايي معامله كنند يا فقط يكي از آنان معامله كند، بايد به قرارداد عمل نمايند.

مسأله 2587)

اگر معيّن نكنند كه كدام يك از آنان با سرمايه خريد و فروش نمايد، هيچ يك از آنان بدون اجازه ديگري نمي تواند با آن سرمايه معامله كند.

مسأله 2588)

شريكي كه اختيار سرمايه شركت با او است، بايد به قرارداد شركت عمل كند، مثلاً اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد يا نقد بفروشد يا جنس را از محل مخصوصي بخرد، بايد به همان قرارداد رفتار نمايد و اگر با او قراري نگذاشته باشند، بايد به طور معمول معامله كند و داد و ستدي نمايد كه براي شركت اميد نفع داشته و ضرر نداشته باشد و نبايد نسيه بخرد يا نسيه بفروشد يا مال شركت را در مسافرت همراه خود ببرد، بلي اگر نسيه خريدن و يا نسيه فروختن و يا همراه بردن مال در سفر متعارف باشد، اشكالي ندارد.

مسأله 2589)

شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند، اگر برخلاف قرارداد مورد توافق، خريد و فروش كند و خسارتي براي شركت پيش آيد ضامن است، ولي اگر بعداً بر اساس قرارداد مورد توافق معامله ها را ادامه دهد صحيح است و نيز اگر با هم قراردادي نداشته باشند و برخلاف معمول معامله كند ضامن است، امّا اگر بعداً مطابق معمول معامله كند معامله اش صحيح است، مگر اين كه اذن شركا مقيّد شود به اين كه برخلاف قرار داد در فرض اوّل و خلاف معمول در فرض دوم عمل نكند كه در اين دو فرض معامله هاي بعدي هم صحيح نيست و مي تواند عين مالش را و در صورت تلف عين، عوض مالش را بگيرد.

مسأله 2590)

شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند، اگر زياده روي ننمايد و در نگهداري سرمايه كوتاهي نكند و اتّفاقاً مقداري از آن يا تمام آن تلف شود، ضامن نيست.

مسأله 2591)

شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند، اگر بگويد سرمايه تلف شده و پيش حاكم شرع قسم بخورد، بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 2592)

اگر تمام شريك ها از اجازه اي كه به تصرّف در مال يكديگر داده اند برگردند، هيچكدام نمي توانند در مال شركت تصرّف كنند و اگر يكي از آنان از اجازه خود برگردد، شريك هاي ديگر حق تصرّف ندارند، ولي كسي كه از اجازه خود برگشته، مي تواند در مال شركت تصرّف كند.

مسأله 2593)

هر وقت يكي از شريك ها تقاضا كند كه سرمايه شركت را قسمت كنند، اگر چه شركت مدّت داشته باشد، ديگران بايد قبول نمايند، مگر در صورتي كه تقسيم كردن، مشتمل بر رد يا موجب ضرر و خسارت فوق العادّه بر ديگران شود كه در اين صورت قبول كردن لزومي ندارد.

مسأله 2594)

اگر يكي از شريك ها بميرد يا ديوانه يا بيهوش شود، شريك هاي ديگر نمي توانند در مال شركت تصرّف كنند و همچنين است اگر يكي از آنان سفيه شود، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نمايد و يا از جهت مفلس بودن به حكم حاكم شرع از تصرّف در مالش ممنوع باشد.

مسأله 2595)

اگر شريك، چيزي را براي خود نسيه بخرد، نفع و ضررش مال خود او است، ولي اگر براي شركت بخرد و شريك ديگر بگويد به آن معامله راضي هستم، در صورتي كه نسيه خريدن خلاف متعارف نباشد معامله صحيح است و نيازي به امضاي شريك نيست و نفع و ضررش مال هر دوي آنان است.

مسأله 2596)

اگر با سرمايه شركت معامله اي كنند، بعد بفهمند شركت باطل بوده، چنانچه طوري باشد كه اگر مي دانستند شركت درست نيست، به تصرّف در مال يك ديگر راضي بودند، يعني اذن در معامله شريك مقيّد به صحّت شركت نبوده معامله صحيح است و هر چه از آن معامله سود پيدا شود، مال همه آنان است و اگر آن طور نباشد، در صورتي كه كساني كه به تصرّف ديگران راضي نبوده اند بگويند به آن معامله راضي هستيم، معامله صحيح وگر نه باطل مي باشد و در هر صورت، هر كدام از آنان كه براي شركت كاري كرده است، اگر به قصد مَجّاني بوده، چيزي استحقاق ندارد و نيز اگر معامله فضولي را مالك امضا كند، او استحقاق مزد ندارد، ولي اگر به قصد مَجّاني كار نكرده و به امر ديگري آن كار را انجام داده باشد، مي تواند مزد زحمت هاي خود را به اندازه معمول از شريك هاي ديگر بگيرد.

«احكام صلح»

مسأله 2597)

صلح آن است كه انسان با ديگري سازش كند كه مقداري از مال يا منفعت مال خود را ملك او كند يا از طلب يا حق خود بگذرد و طرف هم قبول كند و در عوض، او هم مقداري از مال يا منفعت مال خود را به او واگذار نمايد يا از طلب يا حقّي كه دارد بگذرد، بلكه اگر بدون آن كه عوض بگيرد، مقداري از مال يا منفعت مال خود را به كسي واگذار كند يا از طلب يا حق خود بگذرد، باز هم صلح صحيح است.

مسأله 2598)

دو نفري كه چيزي را به يكديگر صلح مي كنند، بايد بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و قصد صلح داشته باشند و سفيه و به حكم حاكم شرع به واسطه افلاس ممنوع از تصرّف در مال نباشند.

مسأله 2599)

لازم نيست صيغه صلح به عربي خوانده شود، بلكه با هر لفظي كه دو طرف بفهمانند با هم صلح و سازش كرده اند صحيح است.

مسأله 2600)

اگر كسي گوسفندهاي خود را به چوپان بدهد كه مثلاً يك سال نگهداري كند و از شير آن استفاده نمايد و مقداري روغن بدهد، چنانچه در مقابل زحمت هاي چوپان اجازه دهد كه از شير گوسفند استفاده كند و در عوض مقداري روغن بدهد، در صورتي كه عوض را در ذمّه چوپان قرار دهد و به خصوص شير آن گوسفند مقيّد نكند اشكال ندارد و همچنين اگر عوض استفاده هاي ديگر يا عوض شير يا بعضي استفاده هاي ديگر باشد.

مسأله 2601)

اگر كسي بخواهد طلب يا حق خود را به ديگري صلح كند، در صورتي صحيح است كه او قبول نمايد، ولي اگر بخواهد از طلب يا حق خود بگذرد، قبول كردن او لازم نيست و صلح هم نيست.

مسأله 2602)

اگر انسان مقدار بدهي خود را بداند و طلبكار او نداند، چنانچه طلبكار طلب خود را به كمتر از مقداري كه هست صلح كند، مثلاً پنجاه تومان طلب داشته باشد و طلب خود را به ده تومان صلح نمايد، زيادي براي بدهكار حلال نيست، مگر آن كه مقدار بدهي خود را به او بگويد و او را راضي كند يا طوري باشد كه اگر مقدار طلب خود را مي دانست، باز هم به آن مقدار صلح مي كرد و نيز اگر مصالحه مبني بر عموم احتمالات بوده باشد، مثلاً طلب خود را به پنج تومان مصالحه نمايد و پنجاه تومان هم در ضمن مورد رضايت طلبكار بوده كه در اين صورت هم مصالحه صحيح است.

مسأله 2603)

اگر بخواهند دو چيزي را كه از يك جنس هستند و وزن آنها معلوم است به يكديگر صلح كنند، احتياط واجب آن است كه وزن يكي بيشتر از ديگري نباشد، ولي اگر وزن آنها معلوم نباشد، اگر احتمال بدهند كه وزن يكي بيشتر از ديگري مي باشد، صلح صحيح است.

مسأله 2604)

اگر دو نفر از يك نفر طلبكار باشند يا دو نفر از دو نفر ديگر طلبكار باشند و بخواهند طلب هاي خود را به يكديگر صلح كنند، چنانچه طلب آنان از يك جنس و وزن آنها يكي باشد، مثلاً هر دو ده من گندم طلبكار باشند، مصالحه آنان صحيح است و همچنين است اگر جنس طلب آنان يكي نباشد، مثلاً يكي ده من برنج و ديگري دوازده من گندم طلبكار باشد، ولي اگر طلب آنان از يك جنس و چيزي باشد كه معمولاً با وزن يا پيمانه آن را معامله مي كنند، در صورتي كه وزن يا پيمانه آنها مساوي نباشد، مصالحه آنان اشكال دارد.

مسأله 2605)

اگر از كسي طلبي دارد كه بايد بعد از مدّتي بگيرد، چنانچه طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند و مقصودش اين باشد كه از مقداري از طلب خود گذشت كند و بقيّه را نقد بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 2606)

اگر دو نفر چيزي را با هم صلح كنند، با رضايت يكديگر مي توانند صلح را به هم بزنند و نيز اگر در ضمن معامله براي هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را قرار داده باشند، كسي كه آن حق را دارد، مي تواند صلح را به هم بزند.

مسأله 2607)

تا وقتي خريدار و فروشنده از مجلس معامله متفرّق نشده اند، مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر مشتري حيواني را بخرد، تا سه روز حق به هم زدن معامله را دارد و همچنين اگر پول جنسي را كه نقد خريده تا سه روز ندهد و جنس را تحويل نگيرد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند، ولي كسي كه مالي را صلح مي كند در اين سه صورت حق به هم زدن صلح را ندارد، بلي بعيد نيست در صورتي كه مال مصالحه را تأخير كند، خيار در صلح جريان داشته باشد، اگر در متعارف مردم حدّي براي ادا كردن آن باشد يا معامله منصرف به اين باشد كه مال مذكور را نقداً بدهد و در صورت هاي ديگر كه در احكام خريد و فروش گفته شد، مي توانند صلح را به هم بزنند و فقط تحقّق خيار غبن در صلح محل نظر است.

مسأله 2608)

اگر چيزي را كه به صلح گرفته معيوب باشد، مي تواند صلح را به هم بزند و اگر بخواهد تفاوت قيمت صحيح و معيوب را بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 2609)

هرگاه مال خود را به كسي صلح نمايد و با او شرط كند كه اگر بعد از مرگ وارثي نداشتم، بايد چيزي را كه به تو صلح كردم وقف كني و او هم اين شرط را قبول كند، بايد به شرط عمل نمايد.

«احكام اجاره»

مسأله 2610)

اجاره دهنده و كسي كه چيزي را اجاره مي كند، بايد مكلّف و عاقل باشند و با اختيار خودشان اجاره را انجام دهند و نيز بايد در مال خود حق تصرّف داشته باشند، پس سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، اگر حاكم شرع او را از تصرّف در اموالش منع كند حق ندارد در مال خود تصرّف نمايد، اگر چيزي را اجاره كند يا اجاره دهد، صحيح نيست و نظير اين محجور شرعيست كه به حكم حاكم شرع ممنوع از تصرّف باشد و بعيد نيست بگوييم حكم معامله سفيه و محجور حكم فضولي است، پس اگر ولي امضا كند، معامله صحيح مي شود.

مسأله 2611)

انسان مي تواند از طرف ديگري وكيل شود و مال او را اجاره دهد.

مسأله 2612)

اگر ولي يا قيّم كودك مال او را اجاره دهد يا خود او را اجير ديگري نمايد اشكال ندارد و اگر مدّتي از زمان بالغ شدن او را جزء مدّت اجاره قرار دهد، بعد از آن كه كودك بالغ شد، چون اجاره نسبت به زمان بلوغ به منزله اجاره فضولي بوده، نياز به اجازه دارد و مي تواند بقيه اجاره را به هم بزند. پس اگر رد كرد، اجاره نسبت به زمان بلوغ باطل است، ولي هر گاه طوري بوده كه اگر مقداري از زمان بالغ بودن كودك را جزء مدّت اجاره نمي كرد، برخلاف مصلحت كودك بود، نمي تواند اجاره را به هم بزند.

مسأله 2613)

كودك صغيري را كه ولي ندارد، بدون اجازه مجتهد نمي شود اجير كرد و كسي كه به مجتهد دسترسي ندارد، مي تواند از چند نفر مؤمن كه عادل باشند، اجازه بگيرد و او را اجير نمايد و بعيد نيست اجاره يك نفر مؤمن عادل كافي باشد، به شرط آن كه اجير گرفتن كودك نابالغ به مصلحت او باشد.

مسأله 2614)

اجاره دهنده و مستأجر لازم نيست صيغه عربي بخوانند، بلكه اگر مالك به كسي بگويد:» ملك خود را به تو اجاره دادم «و او بگويد:» قبول كردم «، اجاره صحيح است و نيز اگر حرفي نزنند و مالك به قصد اين كه ملك را اجاره دهد، آن را به مستأجر واگذار كند و او هم به قصد اجاره كردن بگيرد، اجاره صحيح مي باشد.

مسأله 2615)

اگر انسان بدون صيغه خواندن، بخواهد براي انجام عملي اجير شود، همين كه با رضايت طرفين مشغول آن عمل شد اجاره صحيح است، ولي قبل از تمام شدن عمل اجرت زايد بر مقدار عمل را نمي تواند مطالبه كند، زيرا قبل از اتمام عمل، مالك بودن او نسبت به زايد، محل تأمّل و نظر است.

مسأله 2616)

كسي كه نمي تواند حرف بزند، اگر با اشاره بفهماند كه ملك را اجاره داده يا اجاره كرده صحيح است.

مسأله 2617)

اگر خانه يا دكان يا اتاقي را اجاره كند و صاحب ملك با او شرط كند كه فقط خود او از آنها استفاده نمايد، مستأجر نمي تواند آن را به ديگري اجاره دهد، بلي مي شود طوري اجاره دهد كه منافع را خود او استفاده نمايد و مي تواند به ديگري اجاره دهد، مثل اين كه زني خانه اي را از كسي اجاره كند و بعد همان خانه را به شوهرش اجاره دهد كه خودش - يعني خود زن با شوهرش - آن جا سكني نمايد، مگر اين كه از قيد و شرط به دست بيايد كه به قول مطلق ممنوع از اجاره مي باشد و اگر شرط نكند - در صورتي كه اطلاق عقد اجاره منصرف به خود مستأجر نباشد - مي تواند آن را به ديگري اجاره دهد و در هر حال، بايد تحويل عين به مستأجر دوم با اجازه مالك باشد، ولي اگر بخواهد آن را به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده اجاره دهد، بايد در آن، كاري مانند تعمير و سفيدكاري انجام داده باشد يا به غير جنسي كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، مثلاً اگر با پول اجاره كرده به گندم يا چيز ديگر اجاره دهد و احتياط واجب آن است كه در آسياب و كشتي و كاروان سرا همين حكم مراعات شود.

مسأله 2618)

اگر اجير با انسان شرط كند كه فقط براي خود انسان كار كند، نمي شود او را به ديگري اجاره داد، مگر اين كه به ديگري اجاره دهد كه براي خود موجر كار كند، همان طور كه قبلاً بيان شد و اگر شرط نكند و اطلاق عقد اجاره هم منصرف به

كار كردن خود اجير براي آن شخص نباشد، چنانچه او را به چيز ديگري كه اجرت او قرار داده اجاره دهد، بايد زيادتر نگيرد و اگر به چيز ديگري اجاره دهد، مي تواند زيادتر بگيرد و همچنين است اگر خودش اجير كسي شود و براي انجام آن عمل شخص ديگري را به كمتر اجاره نمايد، ولي اگر مقداري از آن عمل را خودش به جا آورده، مي تواند شخص ديگر را به كمتر اجاره كند.

مسأله 2619)

اگر غير خانه و دكان و اتاق و اجير و آسياب و كشتي و كاروان سرا، چيزي ديگر - مثلاً زمين - را اجاره كند و مالك با او شرط نكند كه فقط خودش از آن استفاده نمايد، اگر چه بيشتر از مقداري كه اجاره كرده آن را اجاره دهد اشكال ندارد، خصوصاً اگر كار با ارزشي در آن انجام داده باشد.

مسأله 2620)

اگر مبلغ معيّني را قرض كند و خانه را در مقابل آن رهن گذارد و شرط كند كه كمتر اجاره خانه بگيرد، اجاره و رهن، حرام و باطل است.

مسأله 2621)

اگر خانه يا دكاني را براي مدّتي معيّن به مبلغي - مثلاً يك ساله به صد تومان - اجاره كند و از نصف آن خودش استفاده نمايد، مي تواند نصف ديگر آن را به همان مبلغ اجاره - مثلاً به صد تومان - اجاره دهد، ولي اگر بخواهد نصف آن را به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده - مثلاً به صد و بيست و تومان - اجاره دهد، بايد در آن، كاري مانند تعمير انجام داده باشد يا به غير جنسي كه اجاره كرده، اجاره دهد، هر چند در اين صورت احتياط ترك زيادتر است.

مسأله 2622)

اگر خانه را اجاره كنند و در ضمن عقد اجاره شرط كنند مبلغ معيّن - مثلاً صد هزار تومان - به او قرض بدهد، در مقابل قرض همين خانه رهن باشد، رهن و اجاره هر دو صحيح است.

مسأله 2623)

اگر خانه را به مبلغي كمتر از اجرت معمول، اجاره بدهد و در ضمن عقد اجاره شرط كند، مستأجر پولي را به صورت قرض به مالك بدهد و خانه در مقابل آن رهن باشد، حلال است و ربا نيست و امّا اگر پولي را به عنوان قرض به صاحب خانه بدهد و خانه را به عنوان رهن به او بدهد و در ضمن شرط كند كه حق سكونت در آن خانه را داشته باشد و يا اجرت خانه را كم بدهد، اين كار در نظر عرف ربا و حرام است.

«شرايط مالي كه آن را اجاره مي دهند»

مسأله 2624)

مالي كه اجاره مي دهند بايد شرايطي داشته باشد:

اوّل:

آن كه معيّن باشد، پس اگر بگويد:

يكي از خانه هاي خود را اجاره دادم، درست نيست،

دوم:

مستأجر آن را ببيند يا كسي كه آن را اجاره مي دهد، طوري خصوصيّات آن را بگويد كه كاملاً معلوم باشد،

سوم:

تحويل دادن آن ممكن باشد، ولو به اين صورت كه مستأجر بتواند در عين آن چيز تصرّف كند و از آن منفعت ببرد، هر چند از قدرت موجر خارج باشد، پس اجاره دادن اسبي كه فرار كرده و از قدرت موجر خارج است، ولي مستأجر مي تواند آن را به دست آورد صحيح است،

چهارم:

مالي كه اجاره مي دهند، به واسطه استفاده كردن از بين نرود، پس اجاره دادن نان و ميوه و خوردني هاي ديگر صحيح نيست،

پنجم:

استفاده اي كه مال را براي آن اجاره داده اند ممكن باشد، پس اجاره دادن زمين براي كشاورزي، در صورتي كه آب باران كفايت آن را نكند و از آب نهر هم آبياري نشود صحيح نيست، بلي اگر مستأجر بتواند استفاده كند، ولو به واسطه كندن چاه و مانند آن، اجاره اشكال

ندارد،

ششم:

چيزي را كه اجاره مي دهد مال خود او باشد و اگر مال كس ديگر را اجاره دهد، در صورتي صحيح است كه صاحبش رضايت دهد و مجرّد رضايت باطني صاحب مال كافي نيست.

مسأله 2625)

اجاره دادن درخت براي آن كه از ميوه اش استفاده كنند اشكال ندارد، خصوصاً اگر فعلاً ميوه موجود نباشد، بلي اگر عين ميوه را به عنوان نفع درخت تمليك كند اشكال دارد، بلكه محل منع است و نيز جايز است حيوان را براي شيرش اجاره داد.

مسأله 2626)

زن مي تواند براي آن كه از شيرش استفاده كنند، اجير شود و لازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد، ولي اگر به واسطه شير دادن، حق شوهر از بين برود، بدون اجازه او نمي تواند اجير شود.

«شرايط استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند»

مسأله 2627)

استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند، پنج شرط دارد:

اوّل:

آن كه حلال باشد، بنا بر اين اجاره دادن دكّان براي شراب فروشي يا نگهداري شراب و كرايه دادن حيوان براي حمل و نقل شراب باطل است،

دوم:

پول دادن براي آن استفاده در نظر مردم بيهوده نباشد،

سوم:

اگر چيزي را كه اجاره مي دهند، چند استفاده داشته باشد، استفاده اي را كه مستأجر بايد از آن ببرد معيّن نمايند، مثلاً اگر حيواني را كه سواري مي دهد و بار مي برد اجاره دهند، بايد در موقع اجاره معيّن كنند كه سواري يا باربري آن، مال مستأجر است يا همه استفاده هاي آن،

چهارم:

مدّت استفاده را معيّن نمايند و اگر مدّت معلوم نباشد، ولي عمل را معيّن كنند، مثلاً با خَيّاط قرار بگذارند كه لباس معيّني را به طور مخصوصي بدوزد كافي است،

پنجم:

آن كه عمل، از اعمال واجبي كه بايد مَجّاني انجام شود نباشد، پس اجير شدن براي انجام نمازهاي واجب روزانه يا تجهيز اموات، جايز نمي باشد.

مسأله 2628)

اگر ابتداي مدّت اجاره را معيّن نكنند، ابتداي آن بعد از خواندن صيغه اجاره است.

مسأله 2629)

اگر خانه اي را براي مدّت معيّني - مثلاً يك ساله - اجاره دهند و ابتداي آن را مدّت معيّني - مثلاً يك ماه - بعد از خواندن صيغه قرار دهند اجاره صحيح است، اگر چه موقعي كه صيغه مي خوانند، خانه در اجاره ديگري باشد.

مسأله 2630)

اگر مدّت اجاره را معلوم نكنند و بگويند:» هر وقت در خانه نشستي اجاره آن، ماهي ده تومان است «اجاره صحيح نيست، بلي اگر به عنوان جعاله باشد و مقصود از اجاره، جعاله باشد صحيح است.

مسأله 2631)

اگر به مستأجر بگويد:» خانه را ماهي ده تومان به تو اجاره دادم «يا بگويد:» خانه را يك ماهه به ده تومان به تو اجاره دادم و بعد از آن هم هر قدر بنشيني اجاره آن ماهي ده تومان است «، در صورتي كه ابتداي مدّت اجاره را معيّن كنند يا ابتداي آن معلوم باشد، اجاره ماه اوّل صحيح است و امّا اگر بگويد:» هر ماهي ده تومان «، بدون اين كه ابتداي اجاره را تعيين كند باطل است، حتّي در ماه اوّل.

مسأله 2632)

استفاده از خانه اي كه مسافرها و زوّار در آن منزل مي كنند و معلوم نيست چقدر در آن مي مانند، اگر قرار بگذارند كه مثلاً شبي يك تومان بدهند و صاحب خانه راضي شود اشكال ندارد، ولي چون مدّت اجاره را معلوم نكرده اند اجاره صحيح نيست و اگر ابتداي آن معلوم باشد، شب اوّل اجاره صحيح است و بقيّه جعاله است و اگر ابتداي آن معلوم نباشد، تماماً جعاله است و صاحب خانه بعد از شب اوّل، اگر ابتداي آن معلوم باشد، هر وقت بخواهد مي تواند آنها را بيرون كند.

«مسائل متفرّقه اجاره»

مسأله 2633)

مالي را كه مستأجر بابت اجاره مي دهد بايد معلوم باشد، پس اگر از چيزهاييست كه مثل گندم با وزن معامله مي كنند، بايد وزن آن معلوم باشد و اگر از چيزهاييست كه مثل تخم مرغ و پول هاي رايج با شماره معامله مي كنند، بايد شماره آن معيّن باشد و اگر مثل اسب و گوسفند است، بايد اجاره دهنده آن را ببيند يا مستأجر خصوصيّات آن را به او بگويد.

مسأله 2634)

اگر زميني را براي كاشتن جو يا گندم اجاره دهد و مال الاجاره را جو يا گندم همان زمين قرار دهد اجاره صحيح نيست و نيز اگر مال الاجاره را حاصل زمين ديگر كه فعلاً موجود نيست قرار بدهد اجاره صحيح نيست، امّا اگر مال الاجاره فعلاً موجود باشد اشكال ندارد و اگر به جو يا گندم اجاره بدهد بر ذمّه و شرط نشود كه از حاصل آن زمين بدهد اشكال ندارد.

مسأله 2635)

كسي كه چيزي را اجاره داده، تا آن چيز را تحويل ندهد، حق ندارد اجاره آن را مطالبه كند، مگر آن كه شرط كرده باشند و نيز اگر براي انجام عملي اجير شده باشد، پيش از انجام عمل حق مطالبه اجرت ندارد، مگر آن كه عادت بر آن جاري باشد كه قبل از عمل اجرت را بدهند مانند اجير شدن.

مسأله 2636)

هرگاه چيزي را كه اجاره داده تحويل دهد، اگر چه مستأجر تحويل نگيرد يا تحويل بگيرد و تا آخر مدّت اجاره از آن استفاده نكند، بايد مال الاجاره آن را بدهد.

مسأله 2637)

اگر انسان اجير شود كه در روز معيّني كاري را انجام دهد و در آن روز براي انجام آن كار حاضر شود، كسي كه او را اجير كرده، اگر چه آن كار را به او ارجاع ندهد، بايد اجرت او را بدهد، مثلاً اگر خَيّاطي را در روز معيّني براي دوختن لباسي اجير نمايد و خَيّاط در آن روز آماده كار باشد، اگر چه پارچه را به او ندهد كه بدوزد بايد اجرتش را بدهد، چه خياط بي كار باشد، چه براي خودش يا ديگري كار كند.

مسأله 2638)

اگر صاحب كار با كسي توافق كند كه در مقابل كار معيّني، اجرت معيّني بدهد، امّا بعد از انجام كار، برخلاف توافق اجرت كمتري بدهد و توافق خود را انكار نمايد، طرف حساب مي تواند به حاكم شرع مراجعه كرده و حق خود را وصول كند و اگر وصول حقش از اين راه ممكن نشد، مي تواند بقيّه اجرت را از ساير اموال او تقاص كند و بردارد.

مسأله 2639)

اگر بعد از تمام شدن مدّت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، در صورتي كه عين مورد اجاره در قبض و تحت استيلاي مستأجر است، بايد مال الاجاره را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد، مثلاً اگر خانه اي را يك ساله به صد هزار تومان اجاره كند، بعد بفهمد اجاره باطل بوده، چنانچه اجاره آن خانه معمولاً پنجاه هزار تومان است، بايد پنجاه هزار تومان را بدهد و اگر دويست هزار تومان است، بايد دويست هزار تومان را بپردازد و نيز اگر بعد از گذشتن مقداري از مدّت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، بايد اجاره آن مدّت را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد.

مسأله 2640)

اگر چيزي را كه اجاره كرده از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و در استفاده بردن از آن هم زياده روي ننموده، ضامن نيست و نيز اگر مثلاً پارچه اي را كه به خَيّاط داده از بين برود، در صورتي كه خياط زياده روي نكرده و در نگهداري آن هم كوتاهي نكرده باشد، نبايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2641)

هرگاه صنعت گر چيزي را كه گرفته ضايع كند، ضامن است.

مسأله 2642)

اگر قصّاب سر حيواني را ببرد و آن را حرام كند - چه مزد گرفته باشد، چه مَجّاني سر بريده باشد - بايد قيمت آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2643)

اگر حيواني را اجاره كند و معيّن نمايد كه چقدر بار بر آن بگذارد، چنانچه بيشتر از آن مقدار بار كند و آن حيوان بميرد يا معيوب شود، ضامن است و نيز اگر مقدار بار را معيّن نكرده باشند و بيشتر از معمول بار كند و حيوان تلف شود يا معيوب گردد ضامن مي باشد و در هر دو صورت براي آنچه بيشتر بار نموده است، بايد تفاوت اجرت را نيز طبق معمول بدهد.

مسأله 2644)

اگر حيواني را براي بردن بار شكستني اجاره دهد، چنانچه آن حيوان بلغزد يا رَم كند و بار را بشكند، صاحب حيوان ضامن نيست، ولي اگر به واسطه زدن و مانند آن كاري كند كه حيوان زمين بخورد و بار را بشكند، ضامن است.

مسأله 2645)

اگر كسي كودكي را با اجازه ولي او ختنه كند و ضرري به آن كودك برسد يا بميرد، چنانچه بيشتر از حد معمول بريده باشد، در طفل آزاد ضامن ديه است و اگر بيشتر از حد معمول نبريده باشد و در اين كار حاذق هم بوده و در مداواي او كوتاهي ننموده باشد ضامن نيست، امّا اگر تشخيص ضرر داشتن يا ضرر نداشتن را هم به عهده او گذاشته باشد، ضامن نيست.

مسأله 2646)

اگر پزشك با دست خود به بيمار دارو بدهد يا درد و داروي بيمار را به او بگويد و بيمار دارو را بخورد، چنانچه در معالجه خطا كند و به بيمار ضرري برسد يا بميرد پزشك ضامن است، ولي اگر فقط بگويد:

فلان دارو براي فلان بيماري فايده دارد، يعني اظهار عقيده كند و اختيار درمان را به عهده خود بيمار بگذارد و به واسطه خوردن آن دارو ضرري به بيمار برسد يا بميرد، پزشك ضامن نيست.

مسأله 2647)

هرگاه پزشك به بيمار يا ولي او بگويد كه اگر ضرري به بيمار برسد ضامن نباشد، در صورتي كه دقّت و احتياط خود را بكار بگيرد و به بيمار ضرري برسد يا بميرد، پزشك ضامن نيست.

مسأله 2648)

مستأجر و كسي كه چيزي را اجاره داده، با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مي توانند مطابق قرارداد، اجاره را به هم بزنند.

مسأله 2649)

اگر اجاره دهنده يا مستأجر بفهمد كه مغبون شده است، چنانچه در موقع خواندن صيغه ملتفت نباشد كه مغبون است، مي تواند اجاره را به هم بزند، ولي اگر در صيغه اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند حق به هم زدن معامله را نداشته باشند نمي توانند اجاره را به هم بزنند.

مسأله 2650)

اگر چيزي را اجاره دهد و پيش از آن كه آن را تحويل دهد، كسي آن را غصب نمايد، مستأجر مي تواند اجاره را به هم بزند و چيزي را كه به اجاره دهنده داده پس بگيرد يا اجاره را به هم نزند و اجاره مدّتي را كه در تصرّف غاصب بوده به ميزان معمول از او بگيرد، پس اگر حيواني را يك ماهه به ده تومان اجاره نمايد و كسي آن را ده روز غصب كند و اجاره معمولي ده روز آن پانزده تومان باشد، مي تواند پانزده تومان را از غاصب بگيرد.

مسأله 2651)

اگر چيزي را كه اجاره كرده تحويل بگيرد و بعد ديگري آن را غصب كند، نمي تواند اجاره را به هم بزند و فقط حق دارد كرايه آن چيز را به مقدار معمول از غاصب بگيرد.

مسأله 2652)

اگر پيش از آن كه مدّت اجاره تمام شود، ملك را به مستأجر بفروشد، اجاره به هم نمي خورد و مستأجر بايد مال الاجاره را به فروشنده بدهد و همچنين است اگر آن را به ديگري بفروشد، ولي در فرض اوّل احتياط آن است كه مستأجر و موجر در اجاره مدّتي كه باقي مانده، با هم مصالحه نمايند.

مسأله 2653)

اگر پيش از ابتداي مدّت اجاره، ملك مورد اجاره طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد يا براي استفاده اي كه شرط كرده اند قابليت نداشته باشد، اجاره باطل مي شود و پولي كه مستأجر به صاحب ملك داده به او برمي گردد، بلكه اگر طوري باشد كه بتواند استفاده مختصري هم از آن ببرد، مي تواند اجاره را به هم بزند.

مسأله 2654)

اگر ملكي را اجاره كند و بعد از گذشتن مقداري از مدّت اجاره طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد يا براي استفاده اي كه شرط كرده اند قابليت نداشته باشد، اجاره مدّتي كه باقي مانده، باطل مي شود و اگر استفاده مختصري هم بتواند از آن ببرد، مي تواند اجاره مدّت باقي مانده را هم به هم بزند، بلكه بعيد نيست بگوييم مي تواند اجاره تمام مدّت را به هم بزند و نسبت به مقداري كه استفاده كرده، اُجرةُالمِثل - يعني اجرت معمولي آن مدّت را - بدهد.

مسأله 2655)

اگر خانه اي را كه مثلاً دو اتاق دارد اجاره دهد و يك اتاق آن خراب شود، چنانچه فوراً آن را بسازد و هيچ مقدار از استفاده آن از بين نرود، اجاره باطل نمي شود و مستأجر هم نمي تواند اجاره را به هم بزند، مگر آن كه خصوصيّت شخصي آنچه خراب شده، مورد اجاره يا جزء اجاره باشد كه در اين صورت اجاره نسبت به آن اتاق كه خراب شده باطل مي شود، اگر چه آن را فوراً بسازد، ولي اگر ساختن آن به قدري طول بكشد كه مقداري از استفاده مستأجر از بين برود، اجاره به آن مقدار باطل مي شود و مستأجر مي تواند اجاره باقي مانده را به هم بزند، بلكه بعيد نيست بگوييم اجاره تمام مدّت را مي تواند به هم بزند، چنانچه در مسأله سابق گذشت.

مسأله 2656)

اگر اجاره دهنده يا مستأجر بميرد اجاره باطل نمي شود، مگر اين كه مثلاً مستأجر خانه را اجاره كرده باشد كه خود او استفاده كند كه در اين صورت، حكم به بقاي اجاره و عدم بطلان محل اشكال است، ولي اگر خانه مال اجاره دهنده نباشد، مثلاً ديگري وصيت كرده باشد كه تا او زنده است، منفعت خانه مال او (اجاره دهنده) باشد، چنانچه آن خانه را اجاره دهد و پيش از تمام شدن مدّت اجاره بميرد، از وقتي كه مرده، اجاره باطل است.

مسأله 2657)

اگر صاحب كار، بنّا را وكيل كند كه براي او عمله بگيرد، چنانچه بنّا كمتر از مقداري كه - به اسم مزد عمله - از صاحب كار مي گيرد به عمله بدهد، زيادي آن بر او حرام است و بايد آن را به صاحب كار بدهد، ولي اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند و براي خود اختيار بگذارد كه خودش بسازد يا به ديگري بدهد، در صورتي كه كمتر از مقداري كه اجير شده به ديگري بدهد، زيادي آن براي او حلال مي باشد.

مسأله 2658)

اگر رنگرَز قرار بگذارد كه مثلاً پارچه اي را با نيل رنگ كند، چنانچه با رنگ ديگر رنگ نمايد، حق ندارد چيزي بگيرد، بلكه اگر به واسطه رنگ ديگر قيمت پارچه از قيمت اصلي خود كمتر شود ضامن است.

«احكام جُعاله»

مسأله 2659)

معناي جعاله آن است كه انسان قرار بگذارد، در مقابل كاري كه براي او انجام مي دهند مال معيّني بدهد، مثلاً بگويد هر كس گمشده مرا پيدا كند، ده تومان به او مي دهم. به كسي كه اين قرار را مي گذارد، جاعل و به كسي كه كار را انجام مي دهد، عامل مي گويند.

مسأله 2660)

تفاوت جعاله با اين كه كسي را براي كاري اجير كنند، اينست كه در اجاره بعد از خواندن صيغه، اجير بايد عمل را انجام دهد و كسي هم كه او را اجير كرده، اجرت را به او بدهكار مي شود، ولي در جعاله عامل مي تواند مشغول عمل نشود و تا عمل را انجام ندهد، جاعل بدهكار نمي شود.

مسأله 2661)

جاعل بايد بالغ و عاقل باشد و از روي قصد و اختيار قرارداد كند و شرعاً بتواند در مال خود تصرّف نمايد. بنا بر اين جعاله آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند صحيح نيست و همچنين است حكم محجور شرعي و بعيد نيست بگوييم معامله سفيه و محجور شرعي فضوليست كه با اجازه ولي يا حاكم شرع، محكوم به صحّت مي شود.

مسأله 2662)

كاري را كه جاعل مي گويد براي او انجام دهند، بايد حرام يا بي فايده نباشد و كار بي فايده يعني كاري كه غرض عقلايي به آن تَعَلُّق نگرفته باشد، پس اگر بگويد هر كس شراب بخورد يا در شب به جاي تاريكي برود، ده تومان به او مي دهم، جعاله صحيح نيست.

مسأله 2663)

اگر مالي را كه قرار مي گذارد بدهد معيّن كند، مثلاً بگويد:» هر كس اسب مرا پيدا كند، اين گندم ها را به او مي دهم «، لازم نيست بگويد آن گندم مال كجاست و قيمت آن چقدر است، ولي اگر مال را معيّن نكند، مثلاً بگويد:» كسي كه اسب مرا پيدا كند، ده من گندم به او مي دهم «، اگر تعيين نكردن باعث نزاع شود بايد خصوصيّات آن را كاملاً معيّن نمايد، ولي اگر موجب نزاع نشود، تعيين لزومي ندارد.

مسأله 2664)

اگر جاعل مزد معيّني براي كار قرار ندهد، مثلاً بگويد هر كس فرزند مرا پيدا كند به او مژدگاني مي دهم و مقدار آن را معيّن نكند، چنانچه كسي آن عمل را انجام دهد، بايد مزد او را به مقداري كه كار او در نظر مردم ارزش دارد، بدهد.

مسأله 2665)

اگر عامل پيش از قرارداد، كار را انجام داده باشد يا بعد از قرارداد، به قصد اين كه پول نگيرد انجام دهد، در مزد حقّي ندارد.

مسأله 2666)

پيش از آن كه عامل شروع به كار كند، جاعل و عامل مي توانند جعاله را به هم بزنند.

مسأله 2667)

بعد از آن كه عامل شروع به كار كرد، اگر جاعل بخواهد جعاله را به هم بزند مي تواند، پس اگر حقّي را براي مجموع مُقَدَّمات و نتيجه قرار داده باشد، آن حق نسبت به عمل عامل تقسيط مي شود، وگرنه عامل مستحق اجرت معمولي آنچه عمل كرده مي باشد.

مسأله 2668)

عامل مي تواند عمل را ناتمام بگذارد، ولي اگر تمام نكردن عمل اسباب ضرر جاعل شود بايد آن را تمام نمايد، مثلاً اگر كسي بگويد:» هر كس چشم مرا عمل كند، فلان مقدار به او مي دهم «و پزشك جراحي شروع به عمل كند، چنانچه طوري باشد كه اگر عمل را تمام نكند چشم معيوب مي شود، بايد آن را تمام نمايد و در صورتي كه ناتمام بگذارد، حقّي به جاعل ندارد و در اين صورت اگر چشم معيوب شود، عامل ضامن عيبي كه حاصل شده نيز هست.

مسأله 2669)

اگر عامل كار را ناتمام بگذارد، چنانچه آن كار مثل پيدا كردن اسب است كه تا تمام نشود براي جاعل فايده ندارد، عامل نمي تواند چيزي مطالبه كند و همچنين است اگر جاعل مزد را براي تمام كردن عمل قرار بگذارد، مثلاً بگويد:» هر كس لباس مرا بدوزد ده تومان به او مي دهم «، ولي اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل كه انجام گيرد، براي آن مقدار مزد بدهد، جاعل بايد مزد مقداري را كه انجام شده به عامل بدهد، اگر چه احتياط اينست كه به طور مصالحه يكديگر را راضي نمايند، بلي اگر به هر مقدار عمل مزد تعيين كند و مضبوط باشد، مثلاً بگويد:» براي هر روز اين عمل كه ده روز وقت مي گيرد، اين مقدار مي دهم «در اين صورت احتياطي كه ذكر شد، مورد نياز نيست.

«احكام مضاربه»

مسأله 2670)

مضاربه عقديست بين دو يا چند شخص كه در آن يك طرف سرمايه گذاري و طرف ديگر با آن سرمايه كار مي كند و منفعت آن را بر طبق قرارداد بين خودشان تقسيم مي كنند.

مسأله 2671)

در مضاربه، صاحب مال را» مالك «و به كسي كه با آن تجارت مي كند،» عامل «مي گويند.

مسأله 2672)

در مضاربه تفاوتي ندارد كه توافق كنند، نصف يا ثلث سود و مانند اينها براي عامل باشد يا مثلاً در مقابل صد هزار تومان سرمايه، ده هزار تومان از سود براي او باشد، ولي بايد بدانند كه سود صد هزار تومان سرمايه، از ده هزار تومان سود بيشتر است.

مسأله 2673)

مضاربه از عقود جايز است، بنا بر اين مالك مي تواند از اذني كه به عامل داده بود برگردد و عامل هم هر وقت خواست، مي تواند از عمل خود داري كند، ولي بعد از عمل و شروع مضاربه، نمي تواند از وفاي به آنچه در عقد مضاربه تعيين شده امتناع و مضاربه را فسخ نموده و اجرت المثل مطالبه كند.

مسأله 2674)

مضاربه فضولي و معاطاتي صحيح است، خواه از طرف مالك باشد يا از طرف عامل.

مسأله 2675)

در مضاربه اگر سودي به دست آمد بر طبق قرارداد مورد توافق بين خود تقسيم مي كنند، ولي خسارت بر عهده خود مالك است و اگر شرط كنند كه عامل در خسارت سهيم باشد صحيح نيست، بلي اگر در عقد لازمي شرط كند كه اگر خسارتي بر مالك وارد شد، عامل بخش معيّني از آن را كه قرارداد مي كنند، مثلاً نصف يا ثلث آن را از مال خودش بدهد، اشكالي در اين شرط وجود ندارد و بر عامل واجب است كه به آن عمل كند.

مسأله 2676)

مضاربه با اسكناس و ديگر پول هاي رايج صحيح است و لازم نيست كه با طلا و نقره سكه دار باشد، ولي چون گروهي از علماي بزرگ مضاربه را منحصر به پول طلا و نقره كرده اند و بعضي از آنها هم ادعاي اجماع بر اين انحصار فرموده اند، بر اين اساس احتياط آن است كه در ضمن عقد لازمي قرارداد انجام دهند و شرط كنند كه عامل با پول معيّني معامله كرده و منفعت را طبق قرارداد تقسيم نمايند و مي توانند بعد از انجام عمل، سود و منفعت به دست آمده را به مبلغ معيّن مصالحه كنند، امّا مصالحه قبل از عمل صحيح نيست و نيز جايز است مضاربه را جعاله قرار دهند، مثلاً مالك بگويد:» با اين مال تجارت كن، اگر منفعتي به دست آوردي، نصف يا ثلثش مال تو باشد «كه اين جعاله قائم مقام مضاربه است، ولي شرط نيست كه سرمايه از طلا و نقره باشد، بلكه اگر سرمايه اسكناس يا ديگر پول هاي رايج فلزي باشد عيبي ندارد.

مسأله 2677)

هيأت مديره صندوق هاي قرض الحسنه در صورت مجاز بودن از طرف سپرده گذاران، مي توانند پول هايي كه به عنوان قرض الحسنه از ايشان گرفته اند را به كسان ديگر بدهند و سود حاصل را بين خود و عامل طبق قرارداد تقسيم نمايند.

مسأله 2678)

در مضاربه فرقي ندارد كه مالك پول را براي امور تجارتي سرمايه گذاري كند يا براي امور توليدي، مثل كشاورزي يا دامداري.

مسأله 2679)

اگر سرمايه در دست عامل تلف شود، چنانچه زياده روي يا كوتاهي نكرده باشد ضامن نيست.

مسأله 2680)

اگر عقد مضاربه واقع شود و پس از آن مالك يا عامل فوت كند، مضاربه باطل مي شود و اجازه ورثه مالك بر بقاي مضاربه فايده ندارد.

مسأله 2681)

اگر تمام سرمايه قبل از شروع به عمل تلف شود، مضاربه خود به خود فسخ مي شود، امّا اگر مقداري از مال مضاربه با سرقت يا با سوختن از بين برود، با سود تجارت اوّل سرمايه را تكميل مي كنند و اگر چيزي اضافه باقي مانده باشد، آن را بين مالك و عامل تقسيم مي نمايند و همچنين است اگر مقداري از سرمايه به خاطر ضرر در تجارت از بين برود و بعد سودي به دست بيايد.

مسأله 2682)

جايز نيست عامل سرمايه را با مال خود يا ديگري مخلوط نمايد، مگر اين كه مالك اذن بدهد و اگر بدون اذن او باشد، ضامن است و چنانچه مخلوط كند و با مجموع داد و ستد نمايد و منفعتي به دست آيد، سود به دست آمده به نسبت به مال مورد مضاربه و مال ديگري كه با آن مخلوط شده، تقسيم مي شود.

مسأله 2683)

لازم نيست سرمايه در دست عامل باشد و اگر در دست مالك باشد و عامل متصدّي معامله باشد، مضاربه صحيح است.

مسأله 2684)

اگر عقد مضاربه باطل باشد، براي عامل اجرت المثل مي دهند و تمام منفعت نيز مال مالك مي شود.

مسأله 2685)

در مضاربه هاي بانكي كه با پول اشخاص انجام مي شود، بايد شرايطي كه شرعاً مقرّر شده مراعات شود، ولو به عنوان جعاله باشد و در اين صورت سودي كه به صاحبان پول ها داده مي شود بي اشكال است.

«احكام مزارعه»

مسأله 2686)

مزارعه آن است كه مالك با زارع اين طور معامله كند كه زمين را در اختيار او بگذارد تا زراعت كند و مقداري از حاصل آن را به مالك بدهد.

مسأله 2687)

مزارعه چند شرط دارد:

اوّل:

آن كه صاحب زمين به زارع بگويد:» زمين را به تو واگذار كردم «و زارع هم بگويد:» قبول كردم «يا بدون اين كه حرفي بزنند مالك، زمين را براي مزارعه واگذار كند و زارع تحويل بگيرد، ولي در اين صورت تا زارع مشغول كار نشده، جواز به هم زدن معامله از سوي مالك و زارع محل تأمّل است و بعيد نيست كه در اين صورت نتوانند معامله را به هم بزنند،

دوم:

صاحب زمين و زارع هر دو مكلّف و عاقل باشند و با قصد و اختيار خود مزارعه را انجام دهند و در تصرّفات مالي محجور نباشند و نيز سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند،

سوم:

مالك و زارع از تمام حاصل زمين ببرند، به اين معني كه حاصل به يكي اختصاص داده نشود و امّا شرط بودن اين كه لازم باشد هر دو از تمام حاصل ببرند، مورد تأمّل است، پس اگر شرط كنند كه آنچه اوّل يا آخر مي رسد، مال يكي از آنان باشد مزارعه باطل است،

چهارم:

سهم هر كدام به طور مشاع، مثلاً نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها باشد، پس اگر مالك بگويد در اين زمين زراعت كن و هر چه مي خواهي به من بده يا مثلاً بگويد ده من از حاصل زمين بده يا از يك قطعه مخصوص بده، صحيح نيست،

پنجم:

مدّتي را كه بايد زمين در اختيار زارع باشد معيّن كنند و بايد

مدّت به قدري باشد كه در آن مدّت به دست آمدن حاصل ممكن باشد و تعيين اوّل زراعت يا فصل آن به طور متعارف كفايت مي كند،

ششم:

زمين قابل زراعت باشد و اگر زراعت در آن ممكن نباشد، امّا بتوانند كاري كنند كه زراعت ممكن شود مزارعه صحيح است،

هفتم:

اگر منظور هر كدام از آنان زراعت مخصوص و معيّني است، چيزي را كه زارع بايد بكارد معيّن كنند، ولي اگر زراعت معيّني را در نظر ندارند يا زراعتي را كه هر دو در نظر دارند معلوم است، لازم نيست آن را معيّن نمايند،

هشتم:

مالك، زمين را معيّن كند، پس كسي كه چند قطعه زمين دارد و با هم تفاوت دارند، اگر به زارع بگويد در يكي از اين زمين ها زراعت كن و آن را معيّن نكند مزارعه باطل است، مگر آن كه به نحو كلّي في المعيّن تعيين نمايد كه در اين صورت مزارعه صحيح خواهد بود،

نهم:

خرجي را كه هر كدام از آنان بايد بكنند معيّن نمايند، ولي اگر خرجي را كه هر كدام بايد بكنند معلوم باشد، لازم نيست آن را معيّن نمايند.

مسأله 2688)

اگر مالك با زارع قرار بگذارد كه مقداري از حاصل براي او باشد و بقيه را بين خودشان قسمت كنند، چنانچه بدانند كه بعد از برداشتن آن مقدار چيزي باقي مي ماند، مزارعه صحيح است.

مسأله 2689)

اگر مدّت مزارعه تمام شود و حاصل به دست نيايد، چنانچه مالك راضي شود كه با اجاره يا بدون اجاره، زراعت در زمين او بماند و زارع هم راضي باشد، مانعي ندارد و اگر مالك راضي نشود و زارع هم هيچ كوتاهي نكرده و به جهت ديگري زراعت به عمل نيامده باشد، وادار كردن زارع به چيدن زراعت اشكال دارد، ولي اگر براي چيدن زراعت ضرري به زارع برسد، لازم است عوض آن را به زارع بدهد، مگر اين كه ماندن زراعت موجب ضرر مالك زمين باشد، بلي اگر ماندن زراعت موجب ضرر مالك زمين نباشد و از چيدن زراعت ضرري به زارع مي رسد، مي تواند مالك را مجبور كند كه زراعت در زمين بماند.

مسأله 2690)

اگر به واسطه پيش آمدي زراعت در زمين ممكن نباشد، مثلاً آب زمين قطع شود، مزارعه به هم مي خورد و اگر زارع بدون عذر زراعت نكند، چنانچه زمين در تصرّف او بوده و مالك در آن تصرّفي نداشته است، بايد اجاره آن مدّت را به مقدار معمول به مالك بدهد و احتياط آن است كه نسبت به اجاره زمين مصالحه كنند و يكديگر را راضي نمايند و اگر به جهت تعطيل زراعت نقصي بر زمين وارد شود زارع ضامن است.

مسأله 2691)

اگر مالك و زارع صيغه مزارعه خوانده باشند، نمي توانند بدون رضايت يكديگر مزارعه را به هم بزنند و نيز اگر مالك به قصد مزارعه زمين را به كسي واگذار كند و طرف هم به همين قصد تحويل بگيرد، يعني نداند بعد از آن كه او مشغول عمل شد، جايز نيست بدون رضايت يكديگر معامله را به هم بزنند، بلكه بعيد نيست اگر چه مشغول عمل نشود هم نتوانند معامله را به هم بزنند، ولي اگر در ضمن خواندن صيغه مزارعه شرط كرده باشند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشد، مي توانند مطابق قراري كه گذاشته اند، معامله را به هم بزنند.

مسأله 2692)

اگر بعد از قرارداد مزارعه، مالك يا زارع بميرد، مزارعه به هم نمي خورد و وارثشان به جاي آنان هستند، ولي اگر زارع بميرد و شرط كرده باشند كه خود زارع، زراعت را انجام دهد، مزارعه به هم مي خورد و چنانچه زراعت نمايان شده باشد، بايد سهم او را به ورثه اش بدهد و حقوق ديگري هم كه زارع داشته، ورثه او ارث مي برند، ولي نمي توانند مالك را مجبور كنند كه زراعت در زمين باقي بماند، بلي اگر بودن زراعت موجب ضرر مالك نباشد و از چيدن زراعت به زارع ضرر مي رسد، مي تواند مالك را مجبور كند كه زراعت در زمين او بماند.

مسأله 2693)

اگر بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده، چنانچه بذر، مال مالك بوده حاصلي هم كه به دست مي آيد مال اوست و بايد مزد زارع و مخارجي را كه كرده و كرايه گاو يا حيوان ديگري را كه مال زارع بوده و در آن زمين كار كرده به او بدهد و بنا بر احتياط با هم مصالحه كنند، بلي اگر بطلان مزارعه از جهت قرار دادن تمام حاصل براي مالك زمين بوده، در اين فرض مالك چيزي را براي عامل ضامن نيست و اگر بذر، مال زارع بوده، زراعت هم مال اوست و بايد اجاره زمين و خرجهايي را كه مالك كرده و كرايه گاو و يا حيوان ديگري را كه مال او بوده و در آن زراعت كار كرده به او بدهد.

مسأله 2694)

اگر بذر مال زارع باشد و بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده، چنانچه مالك و زارع راضي شوند كه با اجرت يا بي اجرت زراعت در زمين بماند اشكال ندارد و اگر مالك راضي نشود، اگر ضرري به زارع نرسد، پيش از رسيدن زراعت هم مي تواند او را وادار كند كه زراعت را بچيند و زارع اگر چه راضي شود چيزي به مالك بدهد، نمي تواند او را مجبور كند كه زراعت در زمين بماند، مگر اين كه بودن زراعت موجب ضرر مالك زمين نباشد و از چيدن زراعت به زارع ضرر برسد كه در اين صورت مي تواند او را مجبور كند زراعت در زمينش بماند و اگر بودن زراعت موجب ضرر مالك زمين باشد، زارع بايد زراعت خود را بچيند و در اين صورت بدل نيز مجوّز بقا

نمي شود.

مسأله 2695)

اگر بعد از جمع كردن حاصل و تمام شدن مدّت مزارعه، ريشه زراعت در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه حاصل دهد، چنانچه مالك و زارع از زراعت صرف نظر و اعراض نكرده باشند، پس اگر شرط كرده باشند تا موقع باقي بودن ريشه، زراعت به شركت باشد حاصل سال دوم را هم بايد مثل سال اوّل قسمت كنند و اگر شرط نكرده باشند حاصل سال دوم مال صاحب بذر است و اگر صرف نظر شده باشد، حاصل براي مالك زرع است، مگر اين كه از آن اعراض كرده باشد.

مسأله 2696)

اگر كسي زمين مواتي را براي زراعت مهيّا كند مالك آن مي شود، امّا با ثبت كردن آن در دفاتر دولتي و يا تهيّه قباله براي آن زمين، مالك نمي شوند.

«احكام مُساقات»

مسأله 2697)

اگر انسان با كسي اين طور معامله كند كه درخت هاي ميوه اي را كه ميوه آن مال خود اوست يا اختيار ميوه هاي آن با اوست، تا مدّت معيّني به آن كس واگذار كند كه باغباني نمايد و به آنها رسيدگي كند و آب دهد و به مقداري كه قرار مي گذارند از ميوه آن بردارد، اين معامله را مساقات مي گويند.

مسأله 2698)

معامله مساقات در درخت هايي كه مثل بيد و چنار، ميوه نمي دهند صحيح نيست، بلي اگر مساقات در اين نوع درخت ها در عرف معمول باشد، چنانچه در بعضي از آنها معمول است و مساقات آن از طرف شارع هم منع نشده باشد، جريان احكام مساقات مانعي ندارد، ولي به عنوان اجاره و جعاله صحيح است و در درخت هايي مثل درخت حنا كه از برگ آن استفاده مي كنند يا درختي كه از گل آن استفاده مي كنند، مساقات اشكالي ندارد.

مسأله 2699)

در معامله مساقات لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر صاحب درخت به قصد مساقات آن را واگذار كند و طرف معامله هم به همين قصد تحويل بگيرد - چه مشغول كار شود و چه نشود - معامله صحيح و لازم است.

مسأله 2700)

مالك و كسي كه باغباني درخت ها را به عهده مي گيرد، بايد مكلّف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند و همچنين مالك محجور نباشد و قبلاً گفته شد كه در مورد سفيه و محجور بطلان در مورديست كه حاكم شرع يا ولي اجازه ندهند و الّا صحيح مي شود.

مسأله 2701)

مدّت مساقات بايد معلوم باشد و اگر اوّل آن را معيّن كنند و آخر آن را موقعي قرار دهند كه ميوه آن سال به دست مي آيد، اگر به حسب عادت معلوم باشد صحيح است.

مسأله 2702)

بايد سهم هر كدام نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها باشد و اگر قرار بگذارند كه مثلاً صد من از ميوه ها مال مالك و بقيه مال كسي باشد كه كار مي كند معامله باطل است.

مسأله 2703)

بايد قرار معامله مساقات را پيش از ظاهر شدن ميوه بگذارند و اگر بعد از ظاهر شدن ميوه و پيش از رسيدن آن قرار بگذارند، به شرطي صحيح است كه كاري مانند آبياري كه براي باغباني درخت لازم است باقي مانده باشد، وگرنه اشكال دارد، اگر چه احتياج به كاري مانند چيدن ميوه و نگهداري آن داشته باشد.

مسأله 2704)

معامله مساقات در بوته خربزه و خيار و مانند اينها صحيح نيست و به عنوان اجاره و جعاله صحيح است.

مسأله 2705)

درختي كه از آب باران يا رطوبت زمين استفاده مي كند و به آبياري احتياج ندارد، اگر به كارهاي ديگر مانند بيل زدن و كود دادن محتاج باشد، معامله مساقات در آن صحيح است، به شرطي كه چنين كارهايي در زياد شدن ثمر يا خوب شدن ثمر آن دخالت داشته باشد، وگرنه اشكال دارد.

مسأله 2706)

دو نفري كه مساقات كرده اند، با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر در ضمن خواندن صيغه مساقات شرط كنند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مطابق قراري كه گذاشته اند، به هم زدن معامله اشكال ندارد، بلكه اگر در معامله شرطي كنند و عملي نشود، كسي كه براي نفع او شرط كرده اند، مي تواند معامله را به هم بزند، اگر اجبار مشروط عليه به عمل به شرط ممكن باشد.

مسأله 2707)

اگر مالك بميرد، معامله مساقات به هم نمي خورد و ورثه اش به جاي او هستند.

مسأله 2708)

اگر كسي كه باغباني درخت ها به او واگذار شده بميرد، چنانچه در عقد شرط نكرده باشند كه خودش آنها را باغباني كند، ورثه اش به جاي او هستند و چنانچه خودشان عمل را انجام ندهند و اجير هم نگيرند، حاكم شرع از مال ميّت اجير مي گيرد و حاصل را بين ورثه ميّت و مالك قسمت مي كند و اگر شرط كرده باشند كه خود او درخت ها را باغباني نمايد و قرار گذاشته باشند كه به ديگري واگذار نكند، با مردن او معامله به هم مي خورد و اگر چنين قراري نگذاشته باشند، مالك مي تواند عقد را به هم بزند يا راضي شود كه ورثه او يا كسي كه آنها او را اجير مي كنند، به باغباني درخت ها بپردازد.

مسأله 2709)

اگر شرط كند كه تمام حاصل براي مالك باشد، مساقات باطل است و ميوه مال مالك مي باشد و كسي كه كار مي كند، نمي تواند مطالبه اجرت نمايد، ولي اگر باطل بودن مساقات به جهت ديگري باشد، در اين صورت اگر عامل خيال كرده كه عمل بر او لازم است و كارهايي از قبيل آبياري و غير آن انجام داده، مستحق چيزي از مالك نمي شود و اگر به امر مالك و يا درخواست او كاري را انجام داده و قصد تبرّع هم نكرده، مستحق گرفتن اجرت المثل از مالك است.

مسأله 2710)

اگر زميني را به ديگري واگذار كند كه در آن درخت بكارد و آنچه عمل مي آيد مال هر دو باشد معامله باطل است، پس اگر درخت ها مال صاحب زمين بوده، بعد از به عمل آمدن هم مال اوست و بايد مزد كسي كه به آنها رسيدگي كرده را بدهد، اگر به امر و درخواست صاحب زمين به باغباني درخت ها پرداخته باشد و اگر مال كسي بوده كه به آنها رسيدگي كرده، بعد از به عمل آمدن هم مال اوست و مي تواند آنها را بِكَند، ولي بايد گودالهايي را كه به واسطه كندن درختها پيدا مي شود، پُر كند و اجاره زمين را از روزي كه درخت ها را كاشته به صاحب زمين بدهد و مالك هم در بعضي از موارد مي تواند او را مجبور نمايد كه درخت ها را بكند و اگر به واسطه كندن درخت از سوي صاحب زمين در آنها عيبي پيدا شود، بايد تفاوت قيمت آنها را به صاحب درخت بدهد و نمي تواند او را مجبور نمايد كه با اجاره يا بدون اجاره، درخت را در

زمين باقي بگذارد.

«كساني كه نمي توانند در مال خود تصرّف كنند»

مسأله 2711)

كودكي كه بالغ نشده شرعاً نمي تواند در مال خود تصرّف كند، بلي اگر به اذن ولي باشد، مي تواند تصرّف كند چنانچه سابقاً بيان شد.

مسأله 2712)

نشانه بالغ شدن در پسر و دختر يكي از سه چيز است:

اول:

روييدن موي درشت، زير شكم بالاي عورت،

دوم:

بيرون آمدن مني،

سوم:

تمام شدن پانزده سال قمري در مرد و تمام شدن نه سال قمري در زن و چنانچه دختر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض در آن باشد و شك داشته باشند كه نه سال او تمام شده يا نه، شرعاً حكم به بلوغ مي شود، چنانچه سابقاً بيان شد.

مسأله 2713)

روييدن موي درشت در صورت و پشت لب و در سينه و زير بغل و كلفت شدن صدا و مانند اينها نشانه بالغ شدن نيست، مگر انسان به واسطه اينها به بالغ شدن يقين كند.

مسأله 2714)

ديوانه و سفيه يعني كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند و مفلس، يعني كسي كه ورشكسته شده و نمي تواند بدهي خود را بدهد و حاكم شرع او را از تصرّف در مالش منع نموده است، نمي توانند در مال خود تصرّف نمايند.

مسأله 2715)

كسي كه گاهي عاقل و گاهي ديوانه است، تصرّفي كه موقع ديوانگي در مال خود مي كند صحيح نيست.

مسأله 2716)

به اصطلاح فقها منجّزات مريض، مثل شخص سالم در تمام اموالش نافذ است، بنا بر اين انسان مي تواند در بيماري كه با آن بيماري از دنيا مي رود، هر قدر از مال خود را به مصرف خود و عيال و مهمان و كارهايي كه اسراف شمرده نمي شود برساند و نيز اگر مال خود را به قيمت بفروشد يا اجاره دهد اشكال ندارد و همچنين اگر مثلاً مال خود را به كسي ببخشد يا ارزان تر از قيمت بفروشد صحيح است، هر چند زيادتر از ثلث باشد و ورثه اجازه ندهند.

«احكام وكالت»

اشاره

وكالت آن است كه انسان كاري را كه مي تواند در آن دخالت كند، به ديگري واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد، مثلاً كسي را وكيل كند كه خانه او را بفروشد يا زني را براي او عقد نمايد. پس آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، چون حق ندارد در مال خود تصرّف كند، نمي تواند براي فروشِ آن، كسي را وكيل نمايد، بلي بعيد نيست بگوييم وكيل كردن سفيه كسي را كه همواره مطابق غبطه و صرفه او معامله را انجام دهد، جايز است.

مسأله 2717)

در وكالت لازم نيست صيغه بخوانند و اگر انسان به ديگري بفهماند كه او را وكيل كرده و او هم بفهماند قبول نموده، مثلاً مال خود را به كسي بدهد كه براي او بفروشد و او مال را بگيرد، وكالت صحيح است.

مسأله 2718)

اگر انسان كسي را كه در شهري ديگر است وكيل نمايد و براي او وكالت نامه بفرستد و او قبول كند، اگر چه وكالت نامه بعد از مدّتي برسد وكالت صحيح است.

مسأله 2719)

مُوَكِّل يعني كسي كه ديگري را وكيل مي كند و نيز كسي كه وكيل مي شود، بايد بالغ و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار اقدام كنند، البته مشهور آن است كه شرط بلوغ در هر دو معتبر است، ولي وكيل شدن كودك مميّزي كه به حد بلوغ نرسيده و مي تواند صيغه عقد را با تمام شرايط بخواند در اجراي عقد، صحيح است و در جاهايي كه تصرّفات طفل نافذ باشد، مثل وصيّت طفلي كه به سن ده سالگي رسيده، وكالتش هم نافذ است، بلكه بعيد نيست بگوييم بلوغ در وكيل مطلقاً معتبر نيست.

مسأله 2720)

كاري را كه انسان نمي تواند انجام دهد يا شرعاً نبايد انجام دهد، نمي تواند براي انجام آن از طرف ديگري وكيل شود، مثلاً كسي كه در احرام حج است، چون نبايد صيغه عقد زناشويي را بخواند، نمي تواند براي خواندن صيغه از طرف ديگري وكيل شود.

مسأله 2721)

اگر انسان كسي را براي انجام تمام كارهاي خودش وكيل كند صحيح است، ولي اگر براي يكي از كارهاي خود وكيل نمايد و آن كار را به صورت معيّن در نظر داشته باشد، ولي تعيين نكند وكالت صحيح نيست و امّا اگر به وكيل اختياري بدهد كه هر يك از كارهايي را كه خودش مايل است انجام دهد وكالت صحيح است.

مسأله 2722)

اگر وكيل را عزل كند، يعني از كار بر كنار نمايد، بعد از آن كه خبر به او رسيد، نمي تواند آن كار را انجام دهد، ولي اگر پيش از رسيدن خبر آن كار را انجام داده باشد صحيح است.

مسأله 2723)

وكيل مي تواند از وكالت كناره گيري كند و حتّي اگر مُوَكِّل غايب باشد اشكال ندارد.

مسأله 2724)

وكيل نمي تواند براي انجام كاري كه به او واگذار شده ديگري را وكيل نمايد، ولي اگر مُوَكِّل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد، به هر صورتي كه به او دستور داده مي تواند رفتار نمايد، پس اگر گفته باشد براي من وكيلي بگير، بايد از طرف او وكيل بگيرد و نمي تواند كسي را از طرف خودش وكيل كند، بلي اگر مباشرت در آن قيد نشده باشد توكيل جايز است، كما اين كه اگر مُوَكِّل ملتفت باشد كه شخص وكيل، لايق وكيل بودن نيست يا از جهت عجز و يا اين كه مورد وكالت مناسب شأن او نيست، در اين صورت نيز مي تواند از طرف خودش وكيل بگيرد.

مسأله 2725)

اگر انسان با اجازه مُوَكِّل خودش كسي را از طرف او وكيل كند، نمي تواند آن وكيل را عزل نمايد و اگر وكيل اوّل بميرد يا مُوَكِّل، او را عزل كند، وكالت دومي باطل نمي شود.

مسأله 2726)

اگر وكيل با اجازه مُوَكِّل، كسي را از طرف خودش وكيل كند، مُوَكِّل و وكيل اوّل مي توانند آن وكيل را عزل كنند و اگر وكيل اوّل بميرد يا عزل شود، وكالت دومي باطل مي شود.

مسأله 2727)

اگر چند نفر را براي انجام كاري وكيل كند و به آنها اجازه دهد كه هر كدام به تنهايي در آن كار اقدام كنند، هر يك از آنان مي تواند آن كار را انجام دهد و چنانچه يكي از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل نمي شود، ولي اگر نگفته باشد كه با هم يا به تنهايي وكيل هستند آن كار را انجام دهند و در كلامش ظهوري نباشد كه مفيد آن باشد كه بتوانند به تنهايي انجام دهند يا گفته باشد كه با هم انجام دهند، نمي توانند به تنهايي اقدام نمايند و در صورتي كه يكي از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل مي شود.

مسأله 2728)

اگر وكيل يا مُوَكِّل بميرد يا ديوانه يا بيهوش شود، وكالت باطل مي شود و نيز اگر چيزي كه براي تصرّف در آن وكيل شده است از بين برود، مثلاً گوسفندي كه براي فروش آن وكيل شده بميرد، وكالت باطل مي شود.

مسأله 2729)

اگر انسان كسي را براي كاري وكيل كند و چيزي براي او قرار بگذارد، بعد از انجام آن كار، چيزي را كه قرار گذاشته بايد به او بدهد.

مسأله 2730)

اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار اوست، كوتاهي نكند و غير از تصرّفي كه به او اجازه داده اند، تصرّف ديگري در آن ننمايد و اتّفاقاً آن مال از بين برود، نبايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2731)

اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار اوست، كوتاهي كند و يا غير از تصرّفي كه به او اجازه داده اند، تصرّف ديگري در آن بنمايد و آن مال از بين برود ضامن است، پس اگر لباسي را كه گفته اند بفروش، بپوشد و آن لباس تلف شود بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2732)

اگر وكيل غير از تصرّفي كه به او اجازه داده اند، تصرّف ديگري در مال بكند، به شرطي كه تصرّفي باشد كه مبطل وكالت نيست، مثلاً لباسي را كه گفته اند بفروش، بپوشد و بعداً تصرّفي را كه به او اجازه داده اند بنمايد، آن تصرّف صحيح است.

مسأله 2733)

اگر شخصي يك نفر را در ضمن عقد لازم وكيل بلاعزل كند، نمي تواند او را عزل كند و اگر عزل كرد، مُنعَزِل نمي شود.

«احكام قرض»

اشاره

قرض دادن از كارهاي مستحبّي ست كه در آيا ت قرآن و اخبار راجع به آن زياد سفارش شده است.

از پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده كه:

هر كس به برادر مسلمان خود قرض بدهد، مال او زياد مي شود و ملائكه بر او رحمت مي فرستند و اگر با بدهكار خود مدارا كند، بدون حساب و به سرعت از صراط مي گذرد و كسي كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و ندهد، بهشت بر او حرام مي شود.

مسأله 2734)

در قرض لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر چيزي را به نيّت قرض به كسي بدهد و او هم به همين قصد بگيرد، صحيح است و اعتبار معلوم بودن مقدار مال در حال قرض دادن محل تأمّل است و براي آن كه منجر به خصومت نشود، بنا بر احتياط مقدار آن كاملاً معلوم باشد.

مسأله 2735)

هر وقت بدهكار بدهي خود را بدهد طلبكار بايد قبول نمايد، در صورتي كه مدّتش به سر آمده يا شرط مدّت نشده باشد و امّا در قرض مدّت دار، مي تواند قبول نكند، مگر اين كه مدّت براي سهولت و آسان شدن قرار شده باشد، مثلاً اگر بگويد:

تا يك ماه هر وقت خواستي بده، هر وقت بدهكار بدهي خود را بدهد، طلبكار بايد قبول نمايد.

مسأله 2736)

اگر در صيغه قرض براي پرداخت آن مدّتي قرار دهند، طلبكار نمي تواند پيش از تمام شدن آن مدّت طلب خود را مطالبه كند، ولي اگر مدّت نداشته باشد، طلبكار هر وقت بخواهد، مي تواند طلب خود را مطالبه نمايد.

مسأله 2737)

اگر طلبكار طلب خود را مطالبه كند، چنانچه بدهكار بتواند بدهي خود را بدهد، بايد فوراً آن را بپردازد و اگر تأخير بيندازد، گناهكار است.

مسأله 2738)

اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته و اثاثيه منزل و چيزهاي ديگري كه به آنها طوري احتياج دارد كه با فروش آنها در عسر و حرج واقع مي شود، چيزي نداشته باشد، طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه نمايد، بلكه بايد صبر كند تا بتواند بدهي خود را بدهد.

مسأله 2739)

كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد، چنانچه بتواند كاسبي كند كه مناسب او باشد، احتياط واجب آن است كه كسب كند و بدهي خود را بدهد و اگر شغلش كسب باشد و در آن مشقّت نداشته باشد، بايد كسب نمايد.

مسأله 2740)

كسي به طلبكار خود دسترسي ندارد، چنانچه اميد نداشته باشد كه او را پيدا كند، بنا بر احتياط بدهي خود را با اجازه حاكم شرع به عنوان صدقه از طرف طلبكار، به فقيري كه سيّد نباشد بدهد و اگر طلبكار سيّد باشد، به هر فقيري ولو سيّد باشد، مي تواند بدهد.

مسأله 2741)

اگر مال ميّت بيشتر از خرج واجب كفن و دفن و بدهي او نباشد، بايد مالش را به همين مصرف ها برسانند و به وارث او چيزي نمي رسد.

مسأله 2742)

اگر كسي مقداري پول طلا يا نقره قرض كند و قيمت آن كم شود يا چند برابر گردد، چنانچه همان مقدار را كه گرفته پس بدهد كافي است، ولي اگر هر دو به غير آن راضي شوند، اشكال ندارد.

مسأله 2743)

اگر مالي را كه قرض كرده از بين نرفته باشد و صاحب مال، آن را مطالبه كند، احتياط مستحب آن است كه بدهكار همان مال را به او بدهد.

«احكام ربا در قرض»

اشاره

يكي از گناهان بسيار بزرگ كه در قرآن مقدّس و اخبار ائمّه اطهار عَلَيْهم ُالسَّلَام بسيار سفارش به ترك آن شده، ربا در قرض است.

مسأله 2744)

ربا در قرض آن است كه كسي كه قرض مي دهد، شرط كند زيادتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، مثلاً يك من گندم بدهد و شرط كند كه يك من و پنج سير بگيرد يا ده تخم مرغ بدهد كه يازده تا بگيرد - با توجه به اين كه در زمان ما تخم مرغ با وزن فروخته مي شود - تمام اين فرض ها ربا و حرام است، بلكه اگر قرار بگذارد كه بدهكار كاري براي او انجام دهد يا چيزي را كه قرض كرده با مقداري جنس ديگر پس بدهد، مثلاً شرط كند كه يك توماني را كه قرض كرده با يك كبريت پس دهد، ربا و حرام است و نيز اگر با او شرط كند كه چيزي را كه قرض مي گيرد به طور مخصوصي پس دهد، مثلاً مقداري طلاي نساخته به او بدهد و شرط كند كه ساخته پس بگيرد، باز هم ربا و حرام مي باشد.

مسأله 2745)

اگر بدون اين كه در قرض شرط كنند، خود بدهكار زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد اشكال ندارد بلكه مستحب است.

مسأله 2746)

ربا دادن مثل ربا گرفتن حرام است و كسي كه قرض ربايي گرفته اگر چه كار حرامي كرده، ولي اصل قرض صحيح است و مي تواند در آن تصرّف كند، بلي گرفتن زياده حرام است و اگر با عين زياده اي كه در قرض گرفته چيزي بخرد، جايز نيست در آن تصرّف كند.

مسأله 2747)

اگر گندم يا چيزي مانند آن را به طور قرض ربايي بگيرد و با آن زراعت كند، حاصلي كه از آن به دست مي آيد، مال قرض گيرنده است.

مسأله 2748)

اگر لباسي را بخرد و بعداً از پولي كه قرض ربايي گرفته يا پول حلالي كه مخلوط با ربا است، به صاحب لباس بدهد، پوشيدن آن لباس و نماز خواندن با آن اشكال ندارد، ولي اگر به فروشنده بگويد كه اين لباس را با اين پول مي خرم و مقصودش پول خاصّي كه مخلوط به حرام است يا عين زيادي ربايي باشد كه اگر بخواهد پول ديگري به جاي آن بپردازد حق نداشته باشد، پوشيدن آن لباس حرام است، امّا اگر مقصودش از تعيين پول اشاره به مقدار ماليت آن باشد، نه خود آن كه غالباً هم همين طور است، حكمش حكم سابق مي شود و اگر بداند پوشيدن آن حرام است، نماز هم با آن باطل مي باشد.

مسأله 2749)

اگر انسان مقداري پول به تاجر بدهد كه در شهر ديگر از طرف او كمتر بگيرد، اشكال ندارد و اين را صرف برات مي گويند.

مسأله 2750)

اگر مقداري پول به كسي بدهد كه بعد از چند روز در شهر ديگر زيادتر بگيرد، مثلاً نه صد و نود تومان بدهد كه بعد از ده روز در شهر ديگر هزار تومان بگيرد، اگر به عنوان قرض باشد و شرط زيادي كند، ربا و حرام است، ولي اگر پول اسكناس معمولي باشد و آن مبلغ كمتر را به بيشتر از آن بفروشد، اشكال ندارد، چون اسكناس از اجناس معدود است - يعني آن را با عدد خريد و فروش مي كنند - و در معدود بيع ربوي جايز است و اگر كسي كه زيادي مي گيرد، در مقابل زيادي، جنس بدهد يا عملي انجام دهد هم اشكال ندارد.

مسأله 2751)

پولي كه قرض دهنده از بدهكار به عنوان دير كرد به خاطر پرداخت نكردن در سر موعد مي گيرد، ربا و حرام است.

مسأله 2752)

شرط زيادي در قرض موجب حرمت زيادي ربا مي شود، امّا اصل قرض باطل نمي شود.

مسأله 2753)

اگر بدهكار در پرداخت بدهي خود مسامحه) سهل انگاري (و يا مماطله كند، در صورتي كه با مراجعه به حاكم شرع حقّش وصول نشود، مي تواند آن را تقاص كند.

مسأله 2754)

مواردي را فقهاي بزرگ در خصوص حلال بودن ربا بيان كرده اند تا مسلمانان در حرام نيفتند كه به آنها اشاره مي كنيم:

1 - مثلاً گيرنده در مقابل آن زيادي عملي انجام دهد يا جنسي را به طرف بدهد.

2 - بدهكار مقدار زيادي را با طلبكار مصالحه كند، بدون اين كه عين مصالحه را در صيغه قرض شرط بنمايند.

3 - قرض دهنده چيزي را نسيه به مبلغ معيّني به قرض گيرنده به صورت مدّت دار بفروشد، مثلاً يك ماهه به هزار تومان و دوباره آن چيز را به نه صد تومان مثلاً نقداً بخرد و نه صد تومان به او بدهد، در حالي كه هزار تومان بر ذمّه قرض گيرنده مانده، امّا در اين فرض نبايد معامله دوم در معامله اوّل شرط شود.

4 - قرض گيرنده چيزي را كه مثلاً قيمت آن يك هزار تومان است، به قرض دهنده به نه صد تومان بفروشد و در همين معامله شرط نمايد كه يك هزار تومان به او قرض بدهد.

5 - قرض دهنده مثلاً نه صد تومان را يك ماهه به قرض گيرنده بفروشد به هزار تومان كه به عنوان قرض نباشد، بلكه به عنوان خريد و فروش باشد، به شرط اين كه پول طلا و نقره نباشد، بلكه پول اسكناس باشد.

- غير از اين راه ها، راه هاي ديگري هم گفته شده كه بعضي ها اشكال دارد، ولي مخفي نباشد كه تصحيح كار كسي كه شغلش رباخواريست و مي خواهد با اين حيله ها

كه قصد جدّي در آنها نيست، مبالغ هنگفت ربا را به عنوان مصالحه در برابر چيزهاي ناچيز - مثل يك شاخه نبات - بخورد، مشكل است.

مسأله 2755)

اگر در مقابل طلبي كه از كسي دارد، سفته يا براتي داشته باشد و بخواهد طلب خود را پيش از وعده آن به كمتر از آن بفروشد، يعني مقداري كسر نموده و باقي را نقداً بگيرد، اشكال ندارد.

«احكام حواله دادن»

مسأله 2756)

اگر انسان طلبكار خود را حواله بدهد كه طلب خود را از ديگري بگيرد و طلبكار قبول كند، بعد از آن كه حواله درست شد، كسي كه به او حواله شده، بدهكار مي شود و ديگر طلبكار نمي تواند طلبي را كه دارد، از بدهكار اوّلي مطالبه نمايد.

مسأله 2757)

بدهكار و طلبكار و كسي كه به او حواله شده، بايد مكلّف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكند و نيز اگر حاكم شرع كسي را به واسطه ورشكستگي، از تصرّف در اموالش جلوگيري كرده باشد، نمي شود او را حواله بدهند كه طلبش را از ديگري بگيرد و خودش هم نمي تواند به كسي حواله بدهد، ولي اگر به كسي حواله بدهد كه به او بدهكار نيست، مانعي ندارد.

مسأله 2758)

حواله دادن به كسي كه بدهكار نيست، در صورتي صحيح است كه او قبول كند و نيز اگر انسان بخواهد به كسي كه جنسي را بدهكار است، جنس ديگري حواله دهد، مثلاً به كسي كه جو بدهكار است، گندم حواله دهد، تا او قبول نكند حواله صحيح نيست.

مسأله 2759)

موقعي كه انسان حواله مي دهد بايد بدهكار باشد، پس اگر بخواهد از كسي قرض كند، تا وقتي از او قرض نكرده، نمي تواند او را به كسي حواله دهد كه آنچه را بعداً قرض مي دهد، از آن كس بگيرد.

مسأله 2760)

حواله دهنده و طلكبار بايد مقدار مورد حواله و جنس آن را بدانند، يعني در مقدار و جنس آن مردّد نباشند، پس اگر مثلاً ده من گندم و ده تومان پول به يك نفر بدهكار باشد و به او بگويد كه يكي از دو طلب خود را از فلاني بگير و معيّن نكند مقصودش كدام طلب است، حواله درست نيست.

مسأله 2761)

اگر بدهي واقعاً معيّن باشد، ولي بدهكار و طلبكار در موقع حواله دادن، مقدار يا جنس آن را ندانند، صحيح بودن حواله مورد اشكال است، مثلاً اگر طلب كسي را در دفتر نوشته باشد و پيش از ديدن دفتر، حواله بدهد و بعد دفتر را ببيند و به طلبكار مقدار طلبش را بگويد، صحيح بودن حواله مورد اشكال است.

مسأله 2762)

طلبه كار مي تواند حواله را قبول نكند، اگر چه كسي كه به او حواله شده فقير نباشد و در پرداختن حواله هم كوتاهي ننمايد.

مسأله 2763)

اگر به كسي حواله بدهد كه بدهكار نيست، چنانچه او حواله را قبول كند و متعارف باشد كه پيش از پرداختن حواله از حواله دهنده مقدار حواله را بگيرد، پيش از پرداختن حواله مي تواند مقدار حواله را از حواله دهنده بگيرد، ولي اگر طلبكار، طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند، كسي كه حواله را قبول كرده، همان مقدار را مي تواند از حواله دهنده مطالبه نمايد و اولي اينست كه در زايد از مقدار مصالحه، در مقدار حواله ابراء ذمّه و يا رضايت طرفين را به دست بياورند.

مسأله 2764)

بعد از آن كه حواله درست شد، حواله دهنده و كسي كه به او حواله شده، نمي توانند حواله را به هم بزنند و هرگاه كسي كه به او حواله شده در موقع حواله فقير نباشد، اگر چه بعداً فقير شود، طلبكار نمي تواند حواله را به هم بزند و همچنين است اگر موقع حواله فقير باشد و طلبكار بداند فقير است، ولي اگر نداند فقير است و بعد بفهمد، اگر چه در آن وقت مال دار شده باشد، طلبه كار مي تواند حواله را به هم بزند و طلب خود را از حواله دهنده بگيرد.

مسأله 2765)

اگر بدهكار و طلبكار و كسي كه به او حواله شده يا يكي از آنان براي خود حق به هم زدن حواله را قرار دهند، مطابق قراري كه گذاشته اند، مي توانند حواله را به هم بزنند.

مسأله 2766)

اگر حواله دهنده، خودش طلب طلبكار را بدهد، چنانچه به خواهش كسي كه به او حواله شده داده است، مي تواند چيزي را كه داده از او بگيرد و اگر بدون خواهش او داده و قصدش اين بوده كه عوض آن را نگيرد، نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد.

«احكام ضامن شدن»

مسأله 2777)

اگر انسان بخواهد ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد، ضامن شدن او در صورتي صحيح است كه به هر لفظي - اگر چه عربي نباشد - يا به هر فعلي كه دلالت بر ضامن شدن نمايد، ضامن شدن خود را بفهماند و در بيان لفظي، بنا بر احتياط لفظ به صيغه ايجاب و قبول باشد، پس اگر به طلبكار بگويد كه من ضامن شده ام طلب تو را بدهم و طلبكار هم رضايت خود را بفهماند كافي است، ولي راضي بودن بدهكار شرط نيست.

مسأله 2778)

ضامن و طلبكار بايد مكلّف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند و شرعاً به حكم حاكم به واسطه ورشكستگي) مفلس شدن (از معامله ممنوع نشده باشد، ولي اين شرطها در بدهكار نيست، مثلاً اگر كسي ضامن شود كه بدهي كودك يا ديوانه اي را بدهد صحيح است.

مسأله 2779)

هرگاه براي ضامن شدن خودش شرطي قرار دهد، مثلاً بگويد اگر بدهكار قرض تو را نداد من مي دهم، در صورتي كه قصد ضامن تعليق و شرط باشد، ضامن شدن او باطل است، امّا اگر قصدش اين باشد كه الان متعهّد است و بدهي او را به عهده گرفته كه اگر او به موقع پرداخت نكرد خودش بپردازد، در اين فرض حكم به صحّت خالي از قوّت نيست.

مسأله 2780)

كسي كه انسان ضامن بدهي او مي شود بايد بدهكار باشد، پس اگر كسي بخواهد از ديگري قرض كند، تا وقتي قرض نكرده، انسان نمي تواند ضامن او شود.

مسأله 2781)

در صورتي انسان مي تواند ضامن شود كه طلبكار و بدهكار و جنس بدهي همه معيّن باشد، يعني مبهم يا مردّد نباشد، پس اگر دو نفر از كسي طلبكار باشند و انسان بگويد من ضامن هستم كه طلب يكي از شماها را بدهم، چون معيّن نكرده كه طلب كدام را مي دهد، ضامن شدن او باطل است و نيز اگر كسي از دو نفر طلبكار باشد و انسان بگويد من ضامن هستم كه بدهي يكي از آن دو نفر را به تو بدهم، چون معيّن نكرده كه بدهي كدام را مي دهد، ضامن شدن او باطل مي باشد و همچنين اگر كسي از ديگري مثلاً ده من گندم و ده تومان پول طلبكار باشد و انسان بگويد من ضامن يكي از دو طلب تو هستم و معيّن نكند كه ضامن گندم است يا ضامن پول، صحيح نيست، ولي در تمام اين موارد اگر در واقع معلوم باشد و به حسب ظاهر معيّن نباشد و بعداً معيّن شود، اشكال ندارد.

مسأله 2782)

اگر طلبكار طلب خود را به ضامن ببخشد، ضامن نمي تواند از طلبكار چيزي بگيرد و اگر مقداري از آن را ببخشد، نمي تواند آن مقدار را مطالبه نمايد.

مسأله 2783)

اگر انسان ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد، نمي تواند از ضامن شدن خود برگردد.

مسأله 2784)

ضامن و طلبه كار مي توانند شرط كنند كه هر وقت بخواهند يا در مدّتي كه تعيين كردند، ضامن بودن ضامن را به هم بزنند.

مسأله 2785)

هر گاه انسان در موقع ضامن شدن، بتواند طلب طلبكار را بدهد اگر چه بعد فقير شود، طلبكار نمي تواند ضامن بودن او را به هم بزند و طلب خود را از بدهكار اوّل مطالبه نمايد و همچنين است اگر در آن موقع نتواند طلب او را بدهد، ولي طلبكار بداند و به ضامن شدن او راضي شود.

مسأله 2786)

اگر انسان در موقعي كه ضامن مي شود، نتواند طلب طلبكار را بدهد و طلبكار در آن وقت نداند و بعد ملتفت شود، مي تواند ضامن بودن او را به هم بزند، ولي اگر پيش از آن كه طلبكار ملتفت شود، ضامن قدرت پيدا كرده باشد، چنانچه بخواهد ضامن بودن او را به هم بزند، اشكال دارد.

مسأله 2787)

اگر كسي بدون اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد، نمي تواند چيزي از او بگيرد.

مسأله 2788)

اگر كسي اهليّت اجازه داشته باشد، مثلاً كودك نابالغ و ديوانه نباشد و با اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد و نظر تبرّع در ضمان نباشد، مي تواند مقداري را كه ضامن شده و به طلبكار داده است، از او مطالبه نمايد، ولي اگر به جاي جنسي كه بدهكار بوده، جنس ديگري به طلبكار او بدهد، نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد، مثلاً اگر ده من گندم بدهكار باشد و ضامن ده من برنج بدهد، نمي تواند برنج را از او مطالبه نمايد، امّا اگر خودش راضي شود كه برنج بدهد، اشكال ندارد.

مسأله 2789)

در مشروعيّت ضمانت فرقي نمي كند كه ضامن بدهي مديون را به عهده بگيرد كه خود (ضامن) آن را بپردازد و يا بدهي او را طوري به عهده بگيرد كه اگر بدهكار پرداخت نكرد، او بپردازد.

«احكام كفالت»

مسأله 2790)

كفالت آن است كه انسان ضامن شود كه هر وقت طلبكار بدهكار را خواست، به دست او بدهد و همچنين است اگر كسي بر ديگري حقّي داشته باشد، چنانچه انسان ضامن شود كه هر وقت صاحب حق يا مدّعي، طرف را خواست، به دست او بدهد و به كسي كه اين طور ضامن مي شود، كفيل مي گويند.

مسأله 2791)

كفالت در صورتي صحيح است كه كفيل به هر لفظي - اگر چه عربي نباشد - به طلبكار بگويد كه من ضامنم هر وقت بدهكار خود را بخواهي او را به دست تو بدهم و طلبكار هم قبول نمايد و بعيد نيست هر فعلي كه دلالت عرفي بر اين معني داشته باشد، كافي باشد و بنا بر احتياط واجب بدهكار هم قبول كند.

مسأله 2792)

كفيل بايد مكلّف و عاقل باشد و او را در كفالت مجبور نكرده باشند و بتواند كسي را كه كفيل او شده، حاضر نمايد و سفيه و كسي كه شرعاً از تصرّف در مال خود ممنوع شده - چنانچه كفالت توقّف بر تصرّف در مال داشته باشد - نباشد.

مسأله 2793)

يكي از هفت چيز، كفالت را به هم مي زند:

اوّل:

كفيل، بدهكار را به دست طلبكار بدهد.

دوم:

طلب طلبكار داده شود.

سوم:

طلبكار از طلب خود بگذرد.

چهارم:

بدهكار بميرد.

پنجم:

طلبكار كفيل را از كفالت آزاد كند.

ششم:

كفيل بميرد.

هفتم:

طلبكار به سبب حواله يا به طور ديگري، حق را به ديگري تحويل بدهد.

مسأله 2794)

اگر كسي به زور بدهكار را از دست طلبكار رها كند، چنانچه طلبكار دسترسي به او نداشته باشد، كسي كه بدهكار را رها كرده، بايد او را به دست طلبكار بدهد يا بدهي او را به طلبكار بپردازد.

«احكام وديعه (امانت)»

مسأله 2795)

اگر انسان مال خود را به كسي بدهد و بگويد نزد تو امانت باشد و او هم قبول كند يا بدون اين كه حرفي بزنند به صاحب مال بفهماند كه مال را براي نگهداري به او مي دهد و او هم به قصد نگهداري كردن بگيرد، بايد به احكام وديعه و امانت داري كه بعداً گفته مي شود عمل نمايد.

مسأله 2796)

امانت دار و كسي كه مال را امانت مي گذارد، بايد هر دو بالغ و عاقل باشند، پس اگر انسان مالي را پيش كودك يا ديوانه امانت بگذارد يا ديوانه و كودك مالي را پيش كسي امانت بگذارند صحيح نيست.

مسأله 2797)

اگر از كودك يا ديوانه چيزي را به طور امانت قبول كند، بايد آن را به صاحبش بدهد و اگر آن چيز مال خود كودك يا ديوانه است، به ولي او برساند و چنانچه در رساندن مال به آنان كوتاهي كند و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد، ولي اگر از جهت ترس تلف شدن و از بين رفتن، آن مال را حفظ كند و يا به ولي رد كند، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكند، ضامن نيست.

مسأله 2798)

كسي كه نمي تواند امانت را نگهداري نمايد، بنا بر احتياط واجب نبايد آن را قبول كند، مگر در چند مورد كه جايز است قبول نمايد:

1 - آن كه صاحب مال را از حال خود با خبر كند.

2 - آن كه صاحب مال حال او را بداند و با اين وصف مال خود را نزد او امانت بگذارد.

3 - آن كه صاحب مال در حفظ آن عاجزتر از او باشد و شخص ديگري كه بهتر از او آن را حفظ كند، پيدا نشود كه در اين صورت بايد به قدر امكان آن را حفظ كند.

مسأله 2799)

اگر در موردي كه قبول وديعه و امانت براي شخصي جايز نيست آن را قبول كند، احكام وديعه و امانت بر او جاري مي شود.

مسأله 2800)

اگر انسان به صاحب مال بفهماند كه براي نگهداري مال او حاضر نيست، چنانچه او مال را بگذارد و برود و اين شخص مال را برندارد و آن مال تلف شود، كسي كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست، ولي احتياط مستحب آن است كه اگر ممكن باشد، آن را نگهداري نمايد.

مسأله 2801)

كسي كه چيزي را امانت مي گذارد، هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه امانت را قبول مي كند، هر وقت بخواهد مي تواند آن را به صاحبش برگرداند.

مسأله 2802)

اگر انسان از نگهداري امانت منصرف شود و وديعه را به هم بزند، بايد هر چه زودتر مال را به صاحب آن يا وكيل يا ولي صاحبش برساند يا به آنان خبر دهد كه حاضر به نگهداري آن نيست و اگر بدون عذر، مال را به آنان نرساند و خبر هم ندهد، چنانچه مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2803)

كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر براي آن جاي مناسبي ندارد، بايد جاي مناسب تهيّه نمايد و طوري آن را نگهداري كند كه مردم نگويند در امانت خيانت كرده و در نگهداري آن كوتاهي نموده است و اگر در جايي كه مناسب نيست بگذارد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2804)

كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر در نگهداري آن كوتاهي نكند و تعدّي - يعني زياده روي - هم ننمايد و اتّفاقاً آن مال تلف شود ضامن نيست، ولي اگر آن را در جايي بگذارد كه گمان مي رود مثلاً ظالمي بفهمد و آن را ببرد، چنانچه تلف شود، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد، بلكه اگر در جايي بگذارد كه از فهميدن ظالم در امان نيست، هر چند گمان به فهميدن او هم نرود، ضامن است، بلي اگر جايي محفوظتر از آن ندارد و نمي تواند امانت را به صاحبش يا به كسي كه آن را حفظ كند برساند، در صورت تلف شدن آن ضامن نخواهد بود.

مسأله 2805)

اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معيّن كند و به كسي كه امانت را قبول كرده بگويد كه بايد مال را در اينجا نگهداري و حفظ كني و اگر احتمال هم بدهي كه از بين برود، نبايد آن را به جاي ديگر ببري، چنانچه امانت دار بترسد و احتمال دهد كه در آنجا از بين برود و بداند چون آنجا در نظر صاحب مال براي حفظ بهتر بوده گفته است كه نبايد از آنجا بيرون ببري، مي تواند آن را به جاي ديگر ببرد و اگر به جاي ديگر ببرد و تلف شود ضامن نيست و احتياط در آن است كه بردن به جاي ديگر بعد از مراجعه به حاكم شرع باشد، ولي اگر نداند به چه جهتي گفته كه به جاي ديگر نبر، چنانچه به جاي ديگر ببرد و مال تلف شود، اگر بدون مراجعه به حاكم شرع باشد، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2806)

اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معيّن كند، ولي به كسي كه امانت را قبول كرده نگويد كه آن را به جاي ديگر نبر، چنانچه امانت دار بترسد و احتمال دهد كه در آنجا از بين برود، مي تواند آن را به جاي ديگري كه مال در آنجا محفوظتر است ببرد، بلكه اگر بداند چون بودن آن مال در آن مكان براي حفظ و نگهداري بهتر بوده، آن را معيّن كرده است، بايد آن را ببرد و چنانچه مال در آنجا تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2807)

اگر صاحب مال ديوانه شود، كسي كه امانت را قبول كرده، بايد فوراً امانت را به ولي او برساند و يا به ولي او خبر دهد و اگر بدون عذر شرعي مال را به ولي او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2808)

اگر صاحب مال بميرد، امانت دار بايد مال را به وارث يا ولي او برساند يا به آنان خبر دهد و چنانچه مال را به وارث يا ولي او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود ضامن است، ولي اگر براي آن كه مي خواهد بفهمد كسي كه مي گويد من وارث ميّتم، راست مي گويد يا نه، يا ميّت وارث ديگري دارد يا نه، مال را ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود، ضامن نيست.

مسأله 2809)

اگر صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد، كسي كه امانت را قبول كرده، بايد مال را به همه ورثه بدهد يا ولي آنان به كسي كه همه آنان گرفتن مال را به او واگذار كرده اند بدهد و اگر ميّت در ثلث يا كمتر وصي داشته باشد، بايد به وصي هم مراجعه كند، پس اگر بدون اجازه ديگران تمام مال را به يكي از ورثه بدهد، ضامن سهم ديگران است.

مسأله 2810)

اگر كسي كه امانت را قبول كرده بميرد يا ديوانه شود، وارث يا ولي او كه مال در دست اوست، بايد هر چه زودتر به صاحب مال اطلاع دهد يا امانت را به او برساند.

مسأله 2811)

اگر امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند، چنانچه ممكن است بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل او برساند و اگر ممكن نيست بايد آن را به حاكم شرع يا مؤمنين عدول بدهد و چنانچه به حاكم شرع و مؤمنين عدول دسترسي ندارد، در صورتي كه وارث او امين است و از امانت اطلاع دارد، لازم نيست وصيّت كند و گرنه بايد وصيّت كند و شاهد بگيرد و به وصي و شاهد نام صاحب مال و جنس و خصوصيّات مال و محل آن را بگويد.

مسأله 2812)

اگر امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اي كه در مسأله پيش گفته شد عمل نكند، چنانچه آن امانت از بين برود، بنا بر احتياط واجب بايد عوضش را بدهد، اگر چه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد و بيماري او خوب شود يا بعد از مدتي پشيمان شود و وصيّت كند.

«احكام عاريه»

مسأله 2813)

عاريه آن است كه انسان مال خود را به ديگري بدهد كه از آن استفاده كند و در عوض، چيزي هم از او نگيرد.

مسأله 2814)

لازم نيست در عاريه صيغه بخوانند و اگر مثلاً لباس را به قصد عاريه به كسي بدهد و او به همين قصد بگيرد، عاريه صحيح است.

مسأله 2815)

عاريه دادن چيز غصبي و چيزي كه مال انسان است، ولي منفعت آن را به ديگري واگذار كرده - مثلاً آن را اجاره داده - در صورتي صحيح است كه مالك چيز غصبي يا كسي كه آن چيز را اجاره كرده، به عاريه دادن راضي باشد.

مسأله 2816)

چيزي را كه منفعتش مال انسان است - مثلاً آن را اجاره كرده - مي تواند عاريه بدهد و بنا بر احتياط استحبابي به اذن مالك آن باشد، ولي دادن آن به عاريه گيرنده، بايد به رضايت صاحب مال باشد، ولو كسي كه عاريه مي دهد مورد وثوق باشد، ولي اگر در اجاره شرط كرده باشند كه خودش از آن استفاده كند، نمي تواند آن را به ديگري عاريه دهد.

مسأله 2817)

ديوانه و كودك نابالغ و سفيه و كسي كه از طرف حاكم شرع ممنوع از تصرّف در مال خودش شده است، اگر مال خود را عاريه بدهند، صحيح نيست، امّا اگر ولي كودك مصلحت بداند مال او را عاريه دهد و كودك آن مال را به دستور ولي به عاريه كننده برساند اشكال ندارد، بلكه همچنين است اگر خود كودك با اجازه ولي مال خود را عاريه دهد.

مسأله 2818)

اگر در نگهداري چيزي كه عاريه كرده كوتاهي نكند و در استفاده از آن هم زياده روي ننمايد و اتّفاقاً آن چيز تلف شود ضامن نيست، ولي چنانچه شرط كنند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد يا چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2819)

اگر طلا و نقره را عاريه نمايد و شرط كند كه اگر تلف شود، ضامن نباشد، صحّت و نفوذ اين شرط محل تأمّل است، بلي اگر شرط كند آنچه در ذمّه او خواهد بود، در صورت تلف آن را اسقاط كند، مانعي ندارد.

مسأله 2820)

اگر عاريه دهنده بميرد، عاريه گيرنده بايد چيزي را كه عاريه كرده به ورثه او بدهد.

مسأله 2821)

اگر عاريه دهنده طوري شود كه شرعاً نتواند در مال خود تصرّف كند - مثلاً ديوانه شود - عاريه كننده بايد مالي را كه عاريه كرده به ولي او بدهد.

مسأله 2822)

كسي كه چيزي را عاريه داده، هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه عاريه كرده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بدهد.

مسأله 2823)

عاريه دادن چيزي كه استفاده حلال ندارد، مثل ظرف طلا و نقره كه استعمال آن حرام مي باشد باطل است، ولي زينت كردن به آنها حرام نيست، پس عاريه دادن براي اين جهت جايز است.

مسأله 2824)

عاريه دادن گوسفند براي استفاده از شير و پشم آن و عاريه دادن حيوان نر براي آبستن كردن حيوان ماده، صحيح است.

مسأله 2825)

اگر چيزي را كه عاريه كرده به مالك يا وكيل يا ولي او بدهد و بعد آن چيز تلف شود عاريه كننده ضامن نيست، ولي اگر بدون اجازه و اطّلاع صاحب مال يا وكيل يا ولي او آن را به جايي ببرد كه صاحبش معمولاً به آنجا مي برده، مثلاً اسب را در اصطبلي كه صاحبش براي آن درست كرده ببندد و بعد تلف شود يا كسي آن را تلف كند ضامن است.

مسأله 2826)

اگر چيز نجس را براي كاري كه شرط آن پاكيست عاريه دهد، مثلاً لباس نجس را عاريه دهد كه با آن نماز بخوانند، بنا بر احتياط واجب بايد نجس بودن آن را به كسي كه عاريه مي كند بگويد و همچنين است اگر ظرفي را كه عاريه مي دهد با آن غذا بخورند، نجس باشد.

مسأله 2827)

چيزي را كه عاريه كرده بدون اجازه صاحب آن نمي تواند به ديگري اجاره يا عاريه دهد.

مسأله 2828)

اگر چيزي را كه عاريه كرده با اجازه صاحب آن به ديگري عاريه دهد، چنانچه كسي كه اوّل آن چيز را عاريه كرده بميرد يا ديوانه شود، عاريه دومي باطل نمي شود.

مسأله 2829)

اگر بداند مالي را كه عاريه كرده غصبي است، بايد آن را به صاحبش برساند و نمي تواند به عاريه دهنده بدهد.

مسأله 2830)

اگر مالي را كه مي داند غصبيست عاريه كند و از آن استفاده اي ببرد و در دست او از بين برود، مالك مي تواند عوض مال و عوض استفاده اي را كه عاريه كننده برده، از او يا از كسي كه مال را غصب كرده، مطالبه كند و اگر از عاريه كننده بگيرد، او نمي تواند چيزي را كه به مالك مي دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

مسأله 2831)

اگر نداند مالي را كه عاريه كرده غصبيست و در دست او از بين برود، چنانچه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد، او هم مي تواند آنچه را به صاحب مال داده از عاريه دهنده مطالبه نمايد، ولي اگر چيزي را كه عاريه كرده، طلا و نقره باشد يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود عوضش را بدهد، نمي تواند چيزي را كه به صاحب مال مي دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

«احكام نكاح يا ازدواج (زناشويي)»

مسأله 2832)

در شرع مقدّس اسلام بسيار سفارش به ازدواج شده است تا جايي كه حضرت امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام فرمودند:» دو ركعت نمازي كه مردِ زن دار يا زنِ شوهردار مي خواند، بهتر است از هفتاد ركعت نمازي كه زن بي شوهر يا مرد بي زن مي خواند.

»مسأله 2833) به واسطه عقد ازدواج زن به مرد حلال مي شود و عقد ازدواج دو قسم است:» دائم و غير دائم «.

مسأله 2834)

عقد دائم، عقديست كه مدّت زناشويي در آن معيّن نشود، يعني اساساً مدّت نداشته باشد و به زني كه به اين قِسم عقد مي كنند، دائمه گويند و عقد غير دائم آن است كه مدّت زناشويي در آن معيّن شود، مثلاً زن را به مدّت يك ساعت يا يك روز يا يك ماه يا يك سال يا بيشتر عقد نمايند و زني را كه به اين قِسم عقد كنند، مُتعه و صيغه مي نامند.

مسأله 2835)

مستحب است دختر را زود شوهر بدهند، حضرت رسول صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمودند:

جبرئيل از طرف خداوند عالم سفارش آورد كه به شما بگويم دختر مثل ميوه درخت است، وقتي كه برسد بايد آن را بچينند، وگرنه فاسد مي شود، دختر هم كه بالغ بشود بايد او را شوهر داد.

مسأله 2836)

در شرع مقدّس بسيار سفارش شده است كه زن ها احترام شوهر و معاشرت نيكو با شوهر خودشان داشته باشند، حضرت رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم ثواب زيادي براي كشته شدن در راه خدا فرمودند، زن ها عرض كردند:

براي ما اين ثواب نيست (چون جهاد از زنها برداشته شده است) حضرت فرمودند:

شماها اگر با شوهر خودتان خوش رفتاري نماييد، ثواب كسي را داريد كه در راه خدا كشته شده است.

همچنين در شرع مقدّس بسيار سفارش شده است كه شوهرها با همسران خود خوش رفتاري نمايند، حضرت رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمودند:» بهترين شماها كسيست كه با اهلش بهترين رفتار را نمايد و محبوب ترين بندگان خدا نزد خداوند عالم كسيست كه به عيالش نيكويي نمايد.

»مسأله 2837) مستحب است زن شوهردار براي شوهرش زينت نمايد، هر چند پيرزن باشد يا شوهرش نابينا باشد و زينت براي شوهر نابينا استعمال بوي خوش است.

همچنين مستحب است براي مردي كه زن دارد چيزهايي كه موجب تنفّر زن اوست و در شرع حرام نيست از خودش دور نمايد، مانند كثافت لباس و بدن.

مسأله 2838)

مردي كه مي خواهد زن بگيرد، بايد به ديانت و حسن خلق زن اهتمام و توجّه داشته باشد و به جمال و مال او اكتفا نكند.

همچنين زني كه مي خواهد شوهر كند، بايد نظرش به ديانت و حُسن خُلق مرد باشد و مكروه است مرد فاسد يا شراب خوار يا به داخلاق را اختيار نمايد.

مسأله 2839)

در شرع مقدّس اسلام بسيار تأكيد شده است كه مردم در تزويج بين مرد و زن سعي كنند و اهتمام نمايند.

حضرت رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمودند:» كسي كه در تزويج بين مؤمنين سعي نمايد تا آنها به هم برسند، هر كلمه اي كه بر زبان او جاري شود، ثواب يك سال عبادت را دارد.»

«احكام عقد»

مسأله 2840)

در زناشويي - چه دائم و چه غير دائم - بايد صيغه خوانده شود و تنها راضي بودن زن و مرد كافي نيست و صيغه عقد را يا خود زن و مرد مي خوانند يا ديگري را وكيل مي كنند كه از طرف آنان بخواند.

مسأله 2841)

وكيل لازم نيست مرد باشد، بلكه زن هم مي تواند براي خواندن صيغه عقد از طرف ديگري وكيل شود.

مسأله 2842)

زن و مرد تا يقين نكنند كه وكيل آنها صيغه را خوانده است، نمي توانند به يكديگر نگاه محرمانه نمايند و گمان به اين كه وكيل صيغه را خوانده است كفايت نمي كند، ولي اگر وكيل بگويد صيغه را خوانده ام، كافي است.

مسأله 2843)

اگر زني كسي را وكيل كند كه او را براي مدّت زماني كه تعيين مي كند - مثلاً براي ده روز - به عقد مردي درآورد و ابتداي آن مدّت را معيّن نكند، وكيل مي تواند هر وقت كه بخواهد او را براي آن مدّت زمان به عقد آن مرد درآورد، ولي اگر معلوم باشد كه زن، روز يا ساعت معيّني را قصد كرده، بايد صيغه را مطابق قصد او بخواند.

مسأله 2844)

يك نفر مي تواند براي خواندن صيغه عقد دائم يا غير دائم از طرف دو نفر وكيل شود و نيز انسان مي تواند از طرف زن وكيل شود و او را براي خود به طور دائم يا غير دائم عقد كند، ولي احتياط مستحب آن است كه عقد را دو نفر بخوانند.

«دستور خواندن عقد دائم»

مسأله 2845)

اگر صيغه عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند و اوّل زن بگويد:» زَوَّجْتُكَ نَفْسِي عَليَ الصَّداقِ المَعْلُومِ «، يعني خود را زن تو نمودم به مهري كه معيّن شده، پس از آن بدون فاصله مرد بگويد:» قَبِلْتُ التَّزْوِيجَ «، يعني ازدواج را قبول كردم، عقد صحيح است و احتياط اينست كه» قَبِلْتُ التَّزويجَ عَليَ الصَّداقِ المَعْلُومِ «، يعني قبول كردم ازدواج را به مهري كه معيّن شده، بگويد و اگر ديگري را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغه عقد را بخواند، چنانچه مثلاً اسم مرد احمد واسم زن فاطمه باشد و وكيل زن بگويد:» زَوَّجْتُ مُوَكِّلَتِي فاطِمَة مُوَكِّلَكَ أَحْمَدَ عَليَ الصَّداقِ المَعْلُومِ «و وكيل مرد بدون فاصله بگويد:» قَبِلْتُ لِمُوَكِّلِي أَحْمَدَ عَليَ الصَّداقِ «، صحيح مي باشد و واجب نيست لفظي را كه مرد مي گويد با لفظي كه زن مي گويد مطابق باشد، مثلاً اگر زن»َزوَّجتُ «بگويد، مرد هم» قَبِلتُ النِّكاح «بگويد صحيح است و همچنين به عكس، بلي بنا بر احتياط استحبابي الفاظ مطابق هم باشند، مثلاً اگر زن»َزوَّجتُ «بگويد، مرد هم بگويد:» قَبِلتُ التَّزويج «.

«دستور خواندن عقد غير دائم»

مسأله 2846)

اگر خود زن و مرد بخواهند صيغه عقد غير دائم را بخوانند، بعد از آن كه مدّت و مهر را معيّن كردند، چنانچه زن بگويد:» زَوَّجْتُكَ نَفْسِي فِي المُدَّةِ المَعْلُومَةِ عَليَ المَهْرِ المَعْلُومِ «، بعد مرد بدون فاصله بگويد:» قَبِلْتُ «، صحيح است و اولي و احوط اينست كه بگويد:» قَبِلْتُ التَّزْوِيجَ فِي المُدَّةِ المَعْلُومَةِ عَليَ المَهْرِ المَعْلُومِ «و جايز است مُقَدَّم داشتن و جلوتر گفتن مهر بر مدّت، يعني بگويد:» علي المهر المعلوم في المدّة المعلومة «و نيز زن مي تواند بگويد:» زَوَّجْتُكَ نَفْسِي اِلي

الأجَلِ المَعْلُومِ عَليَ المَهْرِ المَعْلُومِ «و اگر ديگري را وكيل كنند و اوّل وكيل زن به وكيل مرد بگويد:» مَتَّعْتُ مُوَكِّلَتِي مُوَكِّلَكَ فِي المُدَّةِ المَعْلُومَةِ عَليَ المَهْرِ المَعْلُومِ «، سپس بدون فاصله وكيل مرد بگويد:» قَبِلْتُ لِمُوَكِّلِي هكَذا «، صحيح مي باشد.

«شرائط عقد»

اشاره
مسأله 2847)

عقد ازدواج چند شرط دارد:

اوّل:

آن كه صيغه به عربي خوانده شود و اگر خود مرد و زن نتوانند صيغه را به عربي صحيح بخوانند، چنانچه ممكن باشد، احتياط واجب آن است كه كسي را كه مي تواند به عربي صحيح بخواند وكيل كنند و اگر ممكن نباشد، خودشان مي توانند به غير عربي بخوانند، امّا بايد لفظي بگويند كه معني» زَوِّجتُ «و» قَبِلْتُ «را بفهماند.

دوم:

مجري عقد بايد قصد انشا داشته باشد، پس اگر خود مرد و زن صيغه را مي خوانند، زن با گفتن» زَوِّجْتُكَ نَفْسِي «قصدش اين باشد كه خود را زن او قرار دهد و مرد با گفتن» قَبِلْتُ التَّزْوِيجَ «زن بودن او را براي خود قبول نمايد و اگر وكيل مرد و زن صيغه را مي خوانند، به گفتن» زوجتُ «و» قبلتُ «قصدشان اين باشد كه مرد و زني كه آنان را وكيل كرده اند، زن و شوهر شوند.

سوم:

كسي كه صيغه را مي خواند عاقل باشد، چه براي خودش بخواند يا از طرف ديگري وكيل باشد و بنا بر احتياط غير لازم بالغ هم باشد، پس اگر طفل وكيل باشد و با اجازه ولي خودش قادر به انشاي صيغه عقد باشد و براي ديگري اجراي عقد بكند اشكال ندارد، بلكه همچنين است اگر اجراي عقد براي خودش بنمايد.

چهارم:
اشاره

اگر وكيل زن و شوهر يا ولي آنها صيغه را مي خوانند در عقد، زن و شوهر را معيّن كنند، مثلاً اسم آنها را ببرند يا به آنها اشاره نمايند، پس كسي كه چند دختر دارد، اگر به مردي بگويد» زوّجتُكَ احدي بَناتي «، يعني يكي از دخترانم را زن تو نمودم و او بگويد» قبلتُ «، يعني قبول كردم، چون در موقع عقد، دختر را معيّن نكرده اند، عقد باطل است.

پنجم:

زن و مرد به ازدواج راضي باشند، ولي اگر زن ظاهراً با كراهت اذن دهد، يعني به سختي اذن دهد و معلوم باشد كه قلباً راضي است، عقد صحيح است.

مسأله 2848)

اگر در عقد يك حرف غلط خوانده شود كه معني آن را عوض كند، عقد باطل است.

مسأله 2849)

كسي كه دستور زبان عربي نمي داند، اگر قرائتش صحيح باشد و معناي هر كلمه از عقد را جداگانه بداند و از هر لفظي معناي آن را قصد نمايد، مي تواند عقد را بخواند.

مسأله 2850)

اگر زني را براي مردي بدون اجازه آنان عقد كنند و بعداً زن و مرد به نحو انشا نه به نحو اخبار اجازه بدهند و بگويند به آن عقد راضي هستيم، عقد صحيح است.

مسأله 2851)

اگر زن و مرد يا يكي از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند و بعد از خواندن عقد راضي شوند و بگويند به آن عقد راضي هستيم، عقد صحيح است و لازم نيست كه دوباره عقد را بخوانند و احتياط مستحب آن است كه دوباره عقد را بخوانند.

مسأله 2852)

پدر و جد پدري مي توانند براي فرزند نابالغ يا ديوانه خود كه به حال ديوانگي بالغ شده، ازدواج كنند و بعد از آن كه آن طفل بالغ شد يا ديوانه عاقل گرديد، اگر ازدواجي كه براي او كرده اند، مَفسده اي نداشته، نمي تواند آن را به هم بزنند و اگر مفسده اي داشته، مي توانند آن را به هم بزند.

مسأله 2853)

دختري كه به حد بلوغ رسيده و رشيده است، يعني مصلحت خود را تشخيص مي دهد، اگر بخواهد شوهر كند، چنانچه باكره باشد، بنا بر احتياط واجب بايد از پدر يا جد پدري خود اجازه بگيرد و اجازه مادر و برادر لازم نيست، بلي اگر چنين دختري بخواهد با كفو عرفي و شرعي خود ازدواج كند و پدر به جهات غير شرعي اذن ندهد و مخالفت كند، در اين صورت اذن و رضايت او ساقط مي شود.

مسأله 2854)

اگر دختري به واسطه پريدن يا با زنا، بكارتش را از دست بدهد، بنا بر احتياط لازم در عقد وي اذن ولي را مراعات كنند.

مسأله 2855)

اگر دختري بدون اجازه پدر، شوهر كرده باشد و داراي فرزند شده باشد، هر وقت پدر ازدواج او را امضا كند، عقد صحيح مي شود و اولاد هم به آنها ملحق مي باشند.

مسأله 2856)

دختر باكره اي كه ازدواج كرده و شوهر به اندازه اي كه موجب غسل مي شود به او دخول نموده، ولي بكارتش باقي مانده است، اگر طلاقش بدهند، ظاهراً محكوم به باكره بودن است و اگر بخواهد ازدواج مجدّد نمايد، بنا بر احتياط بايد از پدرش اجازه بگيرد، اگر چه با همين دخول غسل و تمام مهر و عدّه ثابت مي شود.

مسأله 2857)

اگر در عقد دختر غير بالغ يا دختر بالغي كه باكره است، بين پدر و جد پدري اختلاف پيدا شود و يكي مايل به عقد باشد، ولي ديگري مايل نباشد، در اين صورت نظر جد پدري مُقَدَّم است.

مسأله 2858)

اگر پدر و جد پدري غايب باشند به طوري كه نشود از ايشان اذن گرفت و دختر هم نياز به ازدواج داشته باشد، لازم نيست از پدر و جد پدري اجازه بگيرند و نيز اگر دختر باكره نباشد، اجازه پدر و جد پدري لازم نيست.

مسأله 2859)

اگر پدر يا جد پدري براي پسر نابالغ خود زن بگيرد، پسر بايد بعد از بالغ شدن با شرايط استحقاق نفقه، خرج آن زن را بدهد، امّا اگر زن قبل از بلوغ تمكين داشته باشد و پسر بتواند التذاذ و تمتّع كند، بعيد نيست كه نفقه بر ذمّه پسر بيايد و بنا بر احتياط از زنش برائت ذمّه بخواهد.

مسأله 2860)

اگر پدر يا جد پدري براي پسر نابالغ خود زن بگيرد، چنانچه پسر در موقع عقد مالي داشته، مديون مهر زن است و اگر در موقع عقد مالي نداشته، پدر يا جد پدري او بايد مهر زن را بدهند.

«عيب هايي كه به واسطه آنها مي شود عقد را به هم زد»

مسأله 2861)

اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكي از اين هفت عيب را قبل از عقد داشته است، مي تواند عقد را به هم بزند:

اوّل:

ديوانگي،

دوم:

بيماري جذام (خوره)،

سوم:

بيماري برص (پيسي)،

چهارم:

نابينا بودن،

پنجم:

زمين گير بودن و بعيد نيست شل بودن را در زمين گير داخل كرد، اگر چه زمين گير بر آن صدق نكند،

ششم:

آن كه افضا شده باشد، يعني قبل از ازدواج با اين مرد، راه ادرار و حيض يكي شده باشد، امّا تعميم حكم افضا به يكي شدن راه حيض و غايط، آن گونه كه مشهور گفته اند محل تأمّل است،

هفتم:

آن كه گوشت يا استخواني در آلت تناسلي او باشد كه مانع نزديكي شود.

مسأله 2862)

اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او ديوانه است يا بعد از عقد ديوانه شود، مي تواند عقد را به هم بزند و همچنين است اگر بفهمد قبل از عقد عنين بوده يعني قادر به نزديكي با زن نيست و نيز اگر بعد از عقد عنين شده، در صورتي كه حتّي يك بار با او نزديكي نكرده، مي تواند عقد را به هم بزند و نيز اگر معلوم شود كه قبل از عقد بيضه هاي او را كشيده اند، مي تواند عقد را به هم بزند و امّا در صورتي كه آلت مردي نداشته يا ندارد، جواز فسخ عقد محل اشكال است، اين مسأله و بعضي مسائل ديگر اجمالاً بيان شده كه تفصيلش در رساله هاي مفصّل ذكر مي شود.

مسأله 2863)

اگر مرد يا زن، به واسطه يكي از عيب هايي كه در دو مسأله پيش گفته شد، عقد را به هم بزنند، بايد بدون طلاق از هم جدا شوند.

مسأله 2864)

اگر به واسطه آن كه مرد نمي تواند وطي و نزديكي كند، زن عقد را به هم بزند، شوهر بايد نصف مهر را بدهد، ولي اگر به واسطه يكي از عيب هاي ديگري كه گفته شد، مرد يا زن عقد را به هم بزنند، چنانچه مرد با زن نزديكي نكرده باشد، چيزي بر او نيست و اگر نزديكي كرده، بايد تمام مهر را بدهد.

«عدّه اى از زن ها كه ازدواج با آنان حرام است»

مسأله 2865)

ازدواج با زن هايي كه با انسان مَحْرم هستند، مثل مادر و خواهر و مادر زن، حرام است.

مسأله 2866)

اگر كسي زني را براي خود عقد نمايد، اگر چه با او نزديكي نكند، مادر و مادر مادر آن زن و مادر پدر او هر چه بالا روند، به آن مرد محرم مي شوند.

مسأله 2867)

اگر زني را عقد كند و با او نزديكي نمايد، دختر و نوه دختري و پسري آن زن هر چه پايين روند، چه در وقت عقد به دنيا آمده باشند يا بعداً به دنيا بيايند، به آن مرد محرم مي شوند.

مسأله 2868)

اگر با زني كه براي خود عقد كرده نزديكي هم نكرده باشد، تا وقتي كه آن زن در عقد اوست، نمي تواند با دختر او ازدواج كند.

مسأله 2869)

عمّه و خاله پدر و عمّه و خاله پدر پدر و عمّه و خاله مادر و عمّه و خاله مادر مادر هر چه بالا روند، به انسان محرم هستند.

مسأله 2870)

پدر و جد شوهر، هر چه بالا روند و پسر و نوه پسري و دختري او هر چه پايين آيند، چه در موقع عقد به دنيا آمده باشند يا بعداً به دنيا بيايند، به زن او محرم هستند.

مسأله 2871)

اگر زني را براي خود عقد كند، دائمه باشد يا صيغه، تا وقتي آن زن در عقد اوست نمي تواند با خواهر آن زن ازدواج نمايد.

مسأله 2872)

كسي كه زني را به عقد خود درآورده و با او نزديكي نموده، دختر آن زن از شوهر قبلي، به او محرم مي شود و امّا به پدر شوهر محرم نمي شود و اين دختر را در نسبت به شوهر مادرش ربيبه مي نامند.

مسأله 2873)

اگر زن خود را - به ترتيبي كه در كتاب طلاق گفته مي شود - طلاق رِجعي دهد، در بين عدّه نمي تواند خواهر او را عقد نمايد، بلكه در عدّه طلاق بائن هم - كه بعداً گفته مي شود - احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با خواهر او خود داري نمايد و نيز اگر زني را صيغه كرده باشد، تا زماني كه در عدّه او مي باشد، بنا بر احتياط واجب نمي تواند خواهر او را بگيرد.

مسأله 2874)

اگر زني كه او را طلاق رجعي داده در عدّه او بميرد، بنا بر احتياط لازم با خواهر او ازدواج نكند.

مسأله 2875)

انسان نمي تواند بدون اجازه زن خود با خواهرزاده و برادرزاده او ازدواج كند، ولي اگر بدون اجازه زنش آنان را عقد نمايد و بعداً زن بگويد به آن عقد راضي هستم اشكال ندارد، لكن اولي و احوط اينست كه به اين عقد اكتفا نكنند.

مسأله 2876)

اگر زن بفهمد شوهرش برادرزاده يا خواهرزاده او را عقد كرده و حرفي نزند، چنانچه بعداً رضايت ندهد، عقد آنان باطل است، مگر در صورتي كه سكوت او دليل رضايتش باشد.

مسأله 2877)

اگر انسان پيش از آن كه دختر عمّه يا دختر خاله خود را بگيرد، با مادر آنان زنا كند، ديگر نمي تواند با آنان ازدواج نمايد و حرام ابدي مي شوند.

مسأله 2878)

اگر با دختر عمّه يا دختر خاله خود ازدواج نمايد و پيش از آن كه با آنان نزديكي كند، با مادرشان زنا نمايد، احتياط واجب آن است كه از ايشان جدا شود.

مسأله 2879)

اگر با زني غير از عمّه و خاله خود زنا كند، احتياط واجب آن است كه با دختر او ازدواج نكند و همچنين با مادر او هم ازدواج جايز نيست و اگر عقدي واقع شده، احتياط واجب آن است كه طلاق داده شود و دختر اگر خواست با مرد ديگري ازدواج كند مانعي ندارد، ولي اگر زني را عقد نمايد و با او نزديكي كند، بعد با مادر او زنا كند، آن زن بر او حرام نمي شود و همچنين است اگر پيش از آن كه با او نزديكي كند، با مادر او زنا نمايد، ولي در اين صورت احتياط مستحب آن است كه از آن زن جدا شود.

مسأله 2880)

ازدواج كردن زن مسلمان - نه به طور دائم و نه به طور موقّت - با غير مسلمان جايز نيست، چه مرد يهودي يا نصراني يا كافر يا مرتد باشد و امّا ازدواج مرد مسلمان فقط با زن يهودي و نصراني جايز است و فقط به طور موقّت.

مسأله 2881)

مرد مسلمان نمي تواند زن بهايي را عقد كند و اگر عقد كند، عقد باطل است، همچنين زن مسلمان نمي تواند با مرد بهايي ازدواج كند و جدا شدن آنها از هم واجب است و بر مسلمان لازم است آنها را از هم جدا كند و احتياج به طلاق هم ندارد و اگر زن نمي دانسته كه مرد بهاييست يا مسأله را نمي دانسته كه نبايد با بهايي ازدواج كند، بعد از جدايي از او عدّه وطي به شبهه كه عدّه طلاق است نگه دارد.

مسأله 2882)

قاعده الزام يك قاعده عقلاييست كه شارع مقدّس هم آن را امضا فرموده و بنا بر اين قاعده، هر شخصي كه از مذهب تشيّع پيروي مي كند، مي تواند اهل سنّت را در هر مذهبي از مذاهب اربعه باشد، مثل حنفي و شافعي يا غير اينها بر طبق مذهب و اعتقاد خودش ملزم كند، پس اگر مردي از اهل سنّت صيغه عقد زني را بدون اين كه شهودي حاضر باشند اجرا كند، چون اين عقد در نظر آنان باطل است، جايز است كه اين زن با مرد شيعي ازدواج كند، اگر چه در مذهب شيعه عقد آن مرد صحيح بوده است.

مسأله 2883)

اگر زني با مردي ازدواج كند و بعداً بفهمد مرد علي الهي است، سه حالت دارد:

الف)

مرد از اوّل علي الهي بوده باشد و پدر و مادرش هم علي الهي باشند كه در حكم كفّار هستند،

ب)

مسلمان شده باشد و دوباره علي الهي شده باشد،

ج)

از اوّل مسلمان بوده باشد يا يكي از والدينش مسلمان باشند و سپس علي الهي شده باشد،

كه در دو صورت اخير مرتد شده است، خواه مرتد فطري باشد يا ملّي و در هر سه صورت ازدواج باطل است و اگر صاحب فرزندي شده باشند، فرزندان به پدر ملحق نمي شوند، بلكه به خاطر شبهه مادر ايشان، ملحق به مادر مي شوند.

مسأله 2884)

اگر با زن شوهردار يا زني كه در عدّه طلاق رجعي است، زنا كند آن زن بنا بر احتياط واجب بر او حرام ابدي مي شود و اگر با زني كه در عدّه متعه يا طلاق بائن، يا عدّه وفات است زنا كند، بعداً مي تواند او را عقد نمايد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.

مسأله 2885)

اگر با زن بي شوهري كه در عدّه نيست زنا كند، بعداً مي تواند آن زن را براي خود عقد نمايد، ولي احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا آن زن حيض ببيند بعداً او را عقد نمايد و همچنين است اگر ديگري بخواهد آن زن را عقد كند.

مسأله 2886)

اگر زني را كه در عدّه ديگريست براي خود عقد كند، چنانچه مرد و زن يا يكي از آنان بدانند كه عدّه زن تمام نشده و بدانند عقد كردن زن در عدّه حرام است، آن زن بر او حرام مي شود، اگر چه مرد بعد از عقد با آن زن نزديكي نكرده باشد.

مسأله 2887)

اگر زني را براي خود عقد كند و بعد معلوم شود كه در عدّه ديگري بوده، چنانچه هيچ كدام نمي دانسته اند زن در عدّه است و نمي دانسته اند كه عقد زن در عدّه حرام است، در صورتي كه مرد با او نزديكي كرده باشد، آن زن بر او حرام مي شود.

مسأله 2888)

اگر شخصي زني را عقد كرده باشد و پس از ازدواج معلوم شود كه باردار است، اگر حمل از همسر قبلي يا وطي به شبهه بوده، زن محكوم به رعايت عدّه بوده و عقد در عدّه حرام است، بلكه در صورت علم و با دخول موجب حرمت ابدي مي شود و امّا بچّه به واطي ملحق مي شود و اگر از زنا بوده، زنا عدّه ندارد و عقد صحيح است و بچّه به زاني ملحق نمي شود.

مسأله 2889)

اگر انسان بداند زني شوهر دارد و با او ازدواج كند، بايد از او جدا شود و نمي تواند بعداً هم او را براي خود عقد كند، خواه دخول كرده باشد يا دخول نكرده باشد، امّا اگر نداند چنين عقدي باطل است و يا نداند كه زن شوهردار است، چنانچه با او نزديكي كرده است، احتياط واجب آن است كه ديگر با او ازدواج نكند.

مسأله 2890)

زن شوهردار اگر زنا بدهد، بر شوهر خود حرام نمي شود و بر زنا كننده حرام ابد مي شود و چنانچه توبه نكند و بر عمل خود باقي باشد، بهتر است كه شوهر او را طلاق بدهد و در اين صورت بايد مهريه اش را بپردازد.

مسأله 2891)

زني را كه طلاق داده اند و زني كه صيغه بوده و شوهرش مدّت او را بخشيده يا مدّتش تمام شده، چنانچه بعد از مدّتي شوهر كند و بعد شك كند كه موقع عقد شوهر دوم، عدّه شوهر اوّل تمام شده بوده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 2892)

مادر و خواهر و دختر پسري كه لواط داده، اگر چه هيچ كدام از لواط كننده و لواط دهنده بالغ نباشند، بر لواط كننده حرام است، ولي اگر گمان يا شك كنند كه دخول شده يا نه، بر او حرام نمي شوند.

مسأله 2893)

اگر با مادر يا خواهر يا دختر كسي ازدواج نمايد و بعد از ازدواج با آن كس لواط كند، آنها بر او حرام نمي شوند.

مسأله 2894)

اگر كسي در حال احرام كه يكي از كارهاي حج است، با زني ازدواج نمايد عقد او باطل است و چنانچه مي دانسته كه زن گرفتن در حال احرام بر او حرام است، ديگر نمي تواند آن زن را عقد كند.

مسأله 2895)

اگر زني كه در حال احرام است، با مردي كه در حال احرام نيست، ازدواج كند عقد او باطل است و اگر زن مي دانسته كه ازدواج كردن در حال احرام حرام است، احتياط واجب آن است كه بعداً با آن مرد ازدواج نكند.

مسأله 2896)

اگر مرد طواف نسا را كه يكي از كارهاي حج است به جا نياورد، زنش بر او حرام مي شود، بلكه تا موقعي كه طواف نسا را به جا نياورده، تمام زن ها بر او حرام هستند و نيز اگر زن طواف نسا نكند، شوهرش بر او حرام مي شود و اگر شوهر نداشته باشد نمي تواند ازدواج كند، ولي اگر بعداً طواف نسا را انجام دهند، به يكديگر حلال مي شوند.

مسأله 2897)

اگر كسي دختر نابالغي را براي خود عقد كند و پيش از آن كه نُه سال دختر تمام شود، با او نزديكي كند و افضا شود، احتياط واجب آن است كه تا آخر عمر از دخول به او خود داري نمايد و چنانچه دخول كند و افضا نشود، احتياط مستحب آن است كه از دخول به او خود داري كند.

مسأله 2898)

زني را كه سه مرتبه طلاق داده اند، بر شوهرش حرام مي شود، ولي اگر با شرايطي كه در كتاب طلاق گفته مي شود، با مرد ديگري ازدواج كند، شوهر اوّل مي تواند پس از طلاق دادن شوهر دوم او را براي خود عقد نمايد.

«احكام عقد دائم»

مسأله 2899)

زني كه عقد دائمي شده، نبايد بدون اجازه شوهر از خانه بيرون برود و بايد خود را براي هر لذّتي كه او مي خواهد تسليم نمايد و بدون عذر شرعي از نزديكي كردن او جلوگيري نكند و اگر در اينها از شوهر اطاعت كند، تهيّه غذا و لباس و منزل او بر شوهر واجب است و اگر تهيّه نكند چه توانايي داشته باشد يا نداشته باشد، مديون زن است.

مسأله 2900)

اگر زن در كارهايي كه در مسأله پيش گفته شد، از شوهر اطاعت نكند، گناهكار است و حق غذا و لباس و منزل و همخوابي ندارد، ولي مهر او از بين نمي رود.

مسأله 2901)

زني كه در نمازش متهاون و سهل انگار و بي تفاوت باشد و حتّي اگر شوهرش او را از باب امر به معروف نصيحت كند، فايده اي نداشته باشد، مي تواند او را تهديد به طلاق نمايد، اگر باز متهاون بود و مؤثّر واقع نشد، به شرطي كه به ارتداد و انكار ضروري دين منجر نگردد و استخفاف نماز نشود، به چنين زني فاسق مي گويند و ازدواج با فاسق عيبي ندارد و طلاق دادن او واجب نيست.

مسأله 2902)

مرد حق ندارد زن خود را مجبور به خدمت خانه نمايد.

مسأله 2903)

اگر شوهر در ضمن عقد ازدواج شرط كند كه به زوجه اش نفقه ندهد، دو حالت دارد:

1 - اگر شرط كند اصلاً نفقه نداشته باشد، اين شرط خلاف مقتضاي عقد است و مشروع نيست،

2 - اگر شرط كند كه حق نفقه او ساقط بشود و زوجه آن را مطالبه نكند، مانعي ندارد.

مسأله 2904)

مخارج سفر زن اگر بيشتر از مخارج وطن باشد با شوهر نيست، ولي اگر شوهر مايل باشد كه زن را به سفر ببرد، بايد خرج سفر او را بدهد.

مسأله 2905)

زني كه از شوهر اطاعت مي كند و شوهر خرج او را نمي دهد، اگر ممكن است مي تواند در هر روز به اندازه خرج آن روز، بعد از مطالبه كردن و ندادن او، بدون اجازه از مال او بردارد و احتياط در آن است كه به حاكم شرع مراجعه نمايد و اگر ممكن نيست، چنانچه ناچار باشد كه معاش خود را تهيّه كند، در موقعي كه مشغول تهيّه معاش است، اطاعت شوهر بر او واجب نيست.

مسأله 2906)

اگر زن در ضمن عقد نكاح شرط كند كه شوهرش از او هيچ استمتاعي نكند، چنانچه نتيجه را شرط كند كه استمتاع اصلاً براي او جايز نباشد، اين شرط خلاف شرع است و شرط باطل است، امّا شرطِ فاسد، مفسد نيست و اگر شرط فعل كند كه همسرش عمل نكند و حق خود را استيفا نكند، مانعي ندارد.

مسأله 2907)

بنا بر احتياط مرد بايد در هر چهار شب، يك شب نزد زن دائمي خود بماند، ولي اگر چند زن دائمي داشته باشد، چنانچه يك شب نزد يكي از آنها بماند، بايد نزد ديگري هم يك شب بماند.

مسأله 2908)

اگر مردي دو همسر داشته باشد، مي تواند در تقسيم شب ها براي يكي از آنها بيشتر از ديگري قرار بدهد، خواه در ضمن عقد شرط زيادي كرده باشد يا نه.

مسأله 2909)

شوهر نمي تواند بيش از چهار ماه نزديكي با همسر دائمي خود را ترك كند، بلي ترك نزديكي تا قبل از چهار ماه جايز است و در صورت اشتياق نفس، مكروه و ترك زواج در صورتي كه مستلزم وقوع در حرام باشد، حرام است وگرنه مكروه است، خواه براي مرد و خواه براي زن.

مسأله 2910)

زن حق ندارد از نزديكي كردن شوهرش امتناع كند و در صورت امتناع، حق نفقه ندارد، بلي اگر شوهرش به بعضي بيماري هاي مُسري مبتلا بشود، مي تواند از نزديكي كردن با او امتناع نمايد و شوهر بايد خرجي زنش را آن طوري كه در جاي خود بيان كرديم، بدهد.

مسأله 2911)

اگر زن كاري از قبيل سحر و جادو و مانند آن بنمايد كه شوهرش نتواند با او نزديكي كند، شوهر مي تواند نفقه زن را ندهد.

مسأله 2912)

زن - خواه باكره باشد يا غير باكره - مي تواند قبل از گرفتن مهر از دخول شوهر مانع شود و با اين عمل ناشزه نمي شود و حق نفقه دارد.

مسأله 2913)

اگر زن به شوهر بگويد تا وقتي كه مهر مرا ندهي تمكين نمي دهم، ناشزه نمي شود و نفقه او ساقط نمي شود و بايد شوهر نفقه او را بدهد.

«احكام مهريه يا صداق»

مسأله 2914)

هر چيزي كه زن و شوهر به آن راضي شوند، مهر واقع مي شود، هر چند ياد دادن يك سوره باشد، ولي چيز حرام نمي شود، مهر واقع بشود و اگر عقد نكاح بر مهري كه چيز حرام است، واقع شود، عقد صحيح و مهر باطل است، در اين صورت اگر نزديكي) دخول ( انجام شده باشد، زن مي تواند، مطابق مهر زن هايي كه مثل او هستند بگيرد.

مسأله 2915)

مستحب است مهر زن از مهرالسنّه بيشتر نباشد و آن عبارت است از پانصد درهم نقره كه تقريباً مطابق با سي مثقال معمولي طلا مي شود و اين مقدار مهريه حضرت صدّيقه طاهره عَلَيْهاالسَّلَام و دختران ائمّه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام بوده است.

مسأله 2916)

اگر عقد ازدواج بدون مهر واقع شود، صحيح است و بعد زن و شوهر مي توانند با رضايت يكديگر بين خودشان هر چه مي خواهند، مهر قرار دهند، به شرطي كه آن چيز، حرام و نامشروع نباشد.

مسأله 2917)

زني كه مهريه اش چهل سال قبل مثلاً صد تومان بوده و الآن ورثه مي خواهند مهريه او را بدهند، همان مهريه را مي پردازند، ولو فرق زيادي بين صد تومان آن زمان و صد تومان امروز باشد، بلي اگر صد تومان را براي جنس ديگري مثل طلا و نقره، طريق قرار بدهند و خود مبلغ موضوعيّت نداشته باشد، در اين صورت بايد قيمت آن زمان را حساب كنند و اين كه مبلغ را به عنوان طريقيت قرار داده اند يا موضوعيت دارد، با توجّه به قرائن خارجي مشخّص مي شود.

مسأله 2918)

آنچه در بعضي شهرها مرسوم است كه خويشان دختر - مثل پدر يا مادر و يا برادر او - چيزي به عنوان شيربها مي گيرند، از مهريه دختر حساب نمي شود، بلكه گرفتن آن حرام است، مگر آن كه شوهر آن را در عوض كار مباحي كه آنها انجام مي دهند و براي شوهر فايده اي دارد و يا به عنوان بخشش و هديه با رضايت خودش بدهد.

مسأله 2919)

اگر عقد نكاح با پرداخت مهر واقع شود و شوهر قبل از آن كه نزديكي نمايد زن را طلاق دهد، نيمي از مهر به شوهر بازگردانده مي شود و مي تواند آن را پس بگيرد و اگر هنوز مهر را پرداخت نكرده، مي تواند نصف مهر را ندهد، ولي اگر نزديكي كرده باشد، تمام مهر مال زن است و اگر نگرفته، مي تواند از شوهر بگيرد و بر شوهر واجب است بدهد و در نزديكي نمودني كه بايد شوهر به واسطه آن تمام مهر را بدهد، تفاوتي نيست كه در فَرْج باشد يا در دُبُر، مني بيرون بيايد يا نه.

مسأله 2920)

اگر شوهر، قبل از دخول، دختر باكره اي را كه به عقد او درآمده و به وسيله ملاعبه، مني او را جذب كرده و باردار شده است طلاق بدهد، بايد نصف مهر را به او بپردازد، نه تمام مهر را، چون دخول تحقّق نيافته و ازاله بكارت موضوع ديگري مي باشد كه موجب ديه است.

مسأله 2921)

اگر پدر جهيزيه اي را كه به دختر مي دهد به او نبخشد يا صلح نكند، مي تواند از او پس بگيرد، ولي اگر بخشيده يا صلح كرده باشد، نمي تواند آن را پس بگيرد.

مسأله 2922)

اگر يكي از شوهر يا زن، پيش از نزديكي كردن فوت كند، نصف مهر ملك زن است، بلكه مشهور فقها فرموده اند تمام مهر ملك اوست و احتياط واجب آن است كه در نصف ديگر، ورثه از هم راضي شوند، خصوصاً در صورتي كه شوهر فوت كرده باشد.

مسأله 2923)

اگر در عقد دائمي مهر را معيّن نكنند، عقد صحيح است و چنانچه مرد با زن نزديكي كند، بايد مهر او را مطابق مهر زن هايي كه مثل او هستند، بدهد.

مسأله 2924)

اگر موقع خواندن عقد دائمي براي دادن مهر مدّتي معيّن نكرده باشند، زن مي تواند پيش از گرفتن مهر از نزديكي كردن شوهر جلوگيري كند، چه شوهر توانايي دادن مهر را داشته باشد و چه نداشته باشد، ولي اگر پيش از گرفتن مهر، راضي به نزديكي شود و شوهر با او نزديكي كند، ديگر نمي تواند بدون عذر شرعي از نزديكي شوهر جلوگيري نمايد.

مسأله 2925)

اگر زن مهري را كه در ذمّه همسرش هست به او ببخشد، مانعي ندارد و حق پس گرفتن آن را ندارد، ولي اگر مهري را كه در ذمّه شوهرش دارد به كسي - اعم از ارحام و غير ارحام - ببخشد صحيح نيست، چون قبض محقّق نشده است.

«مُتعه يا صيغه (ازدواج موقّت)»

مسأله 2926)

صيغه كردن زن، اگر چه براي لذّت بردن هم نباشد صحيح است.

مسأله 2927)

احتياط واجب آن است كه شوهر، بيش از چهار ماه نزديكي با متعه خود را ترك نكند.

مسأله 2928)

زني كه صيغه مي شود، اگر در عقد شرط كند كه شوهر با او نزديكي نكند، عقد و شرط او صحيح است و شوهر فقط مي تواند لذّت هاي ديگر از او ببرد و اگر بعداً به نزديكي راضي شود، شوهر مي تواند با او نزديكي نمايد.

مسأله 2929)

زني كه صيغه شده، اگر چه آبستن شود حق خرجي ندارد.

مسأله 2930)

زني كه صيغه شده، حق همخوابي ندارد و از شوهر ارث نمي برد و شوهر هم از او ارث نمي برد، مگر در صورتي كه ارث بردن را شرط نموده باشند و براي هر كدام از زن و شوهر كه شرط شده، ارث مي برد و بر ورثه هم لازم است به شرط عمل كنند.

مسأله 2931)

عقد مُتعه زني كه صيغه شده اگر نداند كه حق خرجي و همخوابي ندارد صحيح است و براي آن كه نمي دانسته، حقّي به شوهر پيدا نمي كند.

مسأله 2932)

زني كه صيغه شده، مي تواند بدون اجازه شوهر، از خانه بيرون برود، ولي اگر به واسطه بيرون رفتن او حق شوهر از بين مي رود، بيرون رفتن او حرام است.

مسأله 2933)

اگر زني مردي را وكيل كند كه به مدّت و مبلغ معيّن او را براي خود صيغه نمايد، چنانچه مرد او را به عقد دائم خود درآورد يا به غير از مدّت يا مبلغي كه معيّن شده او را صيغه كند، آن عقد فضوليست و وقتي آن زن فهميد، تا وقتي آن را رد نكرده، اگر بگويد راضي هستم عقد صحيح است، وگرنه باطل است و فوريّت اجازه در عقد فضولي ثابت نيست، بلكه عدم فوريّت متعيّن است.

مسأله 2934)

پدر يا جد پدري مي توانند براي محرم شدن، دختر نابالغ خود را براي مدّت كوتاهي - مثلاً يك يا دو ساعت - به عقد كسي درآورند، ولي بايد آن عقد براي دختر مفسده اي نداشته باشد، بلكه احتياط در آن است كه براي او نفعي داشته باشد، ولي اگر در تمام مدّت تعيين شده، دختر قابليّت تلذّذ نداشته باشد، مثلاً اگر بخواهند دختر يك يا دو ساله را براي محرم شدن، براي مدّت كوتاهي - مثلاً يك يا دو ساعت - به عقد كسي درآورند اشكال دارد و احتياط در آن است كه مدّت عقد را زياد تعيين كنند، مثلاً شش سال قرار بدهند و بعد فسخ نمايند.

مسأله 2935)

اگر پدر يا جد پدري، زني را براي محرم شدن، براي مدّت كوتاهي - مثلاً يك يا دو ساعت - به عقد پسر نابالغ خود درآورند صحيح است، ولي اگر در تمام مدّت ازدواج، پسر قابليّت تلذّذ نداشته باشد، مثلاً پسر، يك يا دو ساله باشد اشكال دارد و احتياطي كه در مسأله پيش گفته شد در اينجا نيز جاري است.

مسأله 2936)

اگر پدر يا جد پدري، طفل خود را كه در محل ديگريست و نمي داند زنده است يا مرده، براي محرم شدن به عقد كسي درآورند، بر حسب ظاهر محرم بودن حاصل مي شود و چنانچه بعداً معلوم شود كه در موقع عقد، آن دختر زنده نبوده، عقد باطل است و كساني كه به واسطه عقد ظاهراً محرم شده بودند، نامحرم هستند.

مسأله 2937)

اگر مرد مدّت صيغه زن را ببخشد، چنانچه با او نزديكي كرده، بايد تمام چيزي را كه قرار گذاشته به او بدهد و اگر نزديكي نكرده، بايد نصف آن را بدهد، اگر چه اولي و احوط آن است كه تمام آن را بدهد.

مسأله 2938)

مرد مي تواند زني را كه صيغه او بوده و مدّتش تمام شده يا مدّتش را به او بخشيده و ابراء نموده، امّا هنوز عدّه اش تمام نشده، به عقد دائم خود درآورد.

مسأله 2939)

اگر كسي زني را به مدّت يك سال صيغه كند و در نظر داشته باشد كه بعد از شش ماه را به عقد دائم خود درآورد، بايد بقيه مدّت را به زن ببخشد و بعد از آن عقد دائمي را اجرا نمايد، در اين صورت اگر دخول نكرده بود، نصف مبلغ مهرش را بدهد و اگر دخول كرده، بايد تمام مهر را بدهد.

مسأله 2940)

اگر زن به مدّت يك سال به مبلغ معيّن به عقد مردي درآيد و بعد از شش ماه فوت كند، تمام مهر را بايد به ورثه او بدهند و احتياط آن است كه با ورثه صلح كنند.

مسأله 2941)

اگر زني بعد از فوت شوهرش ادّعا كند كه همسر دائمي او بوده، ولي ورثه اين ادّعا را رد كنند و بگويند عقد آنها منقطع و او زن غير دائمي شوهرش بوده است، ادّعاي زن را قبول مي كنند.

«مسائل متفرّقه شير دادن»

مسأله 3007)

مستحب است از زن ها جلوگيري كنند كه به هر بچّه اي شير ندهند، زيرا ممكن است فراموش شود كه به چه كساني شير داده اند و بعداً دو نفر محرم با يكديگر ازدواج نمايند.

مسأله 3008)

كساني كه به واسطه شير خوردن، خويشي پيدا مي كنند، مستحب است به يكديگر احترام نمايند، ولي از يكديگر ارث نمي برند و حق هاي خويشي كه انسان با خويشان خود دارد، براي آنان نيست.

مسأله 3009)

در صورتي كه ممكن باشد، مستحب است بچّه را دو سال تمام شير بدهند و بنا بر قول مشهور از بيست و يك ماه كمتر نباشد.

مسأله 3010)

اگر به واسطه شير دادن، حق شوهر از بين نرود، زن مي تواند بدون اجازه شوهر، بچّه كس ديگر را شير دهد، لكن خلاف آدابيست كه از بعضي روايات استفاده مي شود، ولي جايز نيست بچّه اي را شير دهد كه به واسطه شير دادن به آن بچّه به شوهر خود حرام شود، مثلاً اگر شوهر او دختر شيرخواري را براي خود عقد كرده باشد، زن نبايد آن دختر را شير دهد، چون اگر آن دختر را شير دهد، خودش مادر زن شوهر مي شود و بر او حرام مي گردد.

مسأله 3011)

اگر كسي بخواهد زن برادرش به او محرم شود، بايد دختر شيرخواري را مثلاً دو روزه براي خود صيغه كند و در آن دو روز با شرايطي كه در مسأله 2992 گفته شد، زن برادرش آن دختر را شير دهد و احتياطي كه در مسأله2934 گفته شد، مراعات شود.

مسأله 3012)

اگر مرد پيش از آن كه زني را براي خود عقد كند، بگويد به واسطه شير خوردن، آن زن بر او حرام شده، مثلاً بگويد شير مادر او را خورده، چنانچه تصديق او ممكن باشد، يعني معلوم نباشد كه دروغ مي گويد، نمي تواند با آن زن ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد و خود زن هم حرف او را قبول نمايد، عقد باطل است، پس اگر مرد با او نزديكي نكرده باشد يا نزديكي كرده باشد، ولي در وقت نزديكي كردن، زن بداند بر آن مرد حرام است، مهر ندارد و اگر بعد از نزديكي بفهمد كه بر آن مرد حرام بوده، شوهر بايد مهر او را مطابق زن هايي كه مثل او هستند بدهد و بنا بر احتياط مستحب اگر مهر قرار داده شده با مهر زن هايي كه مثل او هستند تفاوت دارد، مقدار تفاوت آن را با يكديگر مصالحه كنند.

مسأله 3013)

اگر زن پيش از عقد بگويد به واسطه شير خوردن بر مردي حرام شده، چنانچه تصديق او ممكن باشد، نمي تواند با آن مرد ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد، مثل صورتيست كه مرد بعد از عقد بگويد كه زن بر او حرام است و حكم آن در مسأله پيش گفته شد.

مسأله 3014)

شير دادني كه علت محرم شدن است، با دو راه ثابت مي شود:

اوّل:

خبر دادن عدّه اي كه انسان از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا كند،

دوم:

شهادت دو مرد عادل يا چهار زن كه عادل باشند يا يك مرد عادل و دو زن عادل، ولي بايد شرايط شير دادن را هم بگويند، مثلاً بگويند ما ديده ايم كه فلان بچّه بيست و چهار ساعت از پستان فلان زن شير خورده و چيزي هم در بين نخورده و همچنين ساير شرطها را كه در مسأله 2992 گفته شد شرح دهند.

مسأله 3015)

اگر شك كنند بچّه به مقداري كه علّت محرم شدن است، شير خورده يا نه يا گمان داشته باشند كه به آن مقدار شير خورده، بچّه به كسي محرم نمي شود، ولي بهتر آن است كه احتياط كنند.

«احكام شير دادن»

مسأله 2982)

اگر زني بچّه اي را با شرايطي كه در مسأله 2994 گفته خواهد شد شير دهد، آن بچّه به اين عدّه مَحرم مي شود:

اوّل:

خود زن كه به او مادر رضاعي مي گويند،

دوم:

شوهر زن كه شير مال اوست و او را پدر رضاعي مي گويند،

سوم:

پدر و مادر آن زن هر چه بالا روند، اگر چه پدر و مادر رضاعي او باشند،

چهارم:

بچّه هايي كه از آن زن به دنيا آمده اند يا به دنيا مي آيند،

پنجم:

بچّه هاي اولاد آن زن هر چه پايين روند، چه از اولاد او به دنيا آمده يا اولاد او آن بچّه ها را شير داده باشند،

ششم:

خواهر و برادر آن زن، اگر چه رضاعي باشند، يعني به واسطه شير خوردن با آن زن خواهر و برادر شده باشند،

هفتم:

عمو و عمّه آن زن، اگر چه رضاعي باشند،

هشتم:

دايي و خاله آن زن، اگر چه رضاعي باشند،

نهم:

اولاد شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه پايين بروند، اگر چه اولاد رضاعي او باشند،

دهم:

پدر و مادر شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه بالا روند،

يازدهم:

خواهر و برادر شوهري كه شير مال اوست، اگر چه خواهر و برادر رضاعي او باشند،

دوازدهم:

عمو و عمّه و دايي و خاله شوهري كه شير مال اوست، هر چه بالا روند، اگر چه رضاعي باشند و نيز عدّه ديگري هم كه در مسائل بعدي گفته مي شود، به واسطه شير دادن محرم مي شوند.

مسأله 2983)

اگر زني بچّه اي را با شرايطي كه در مسأله 2994 گفته مي شود شير دهد، پدر آن بچّه نمي تواند با دخترهايي كه از آن زن به دنيا آمده اند، ازدواج كند و نيز نمي تواند دخترهاي شوهري را كه شير مال اوست، اگر چه

دخترهاي رضاعي او باشند، براي خود عقد نمايد، ولي جايز است با دخترهاي رضاعي آن زن ازدواج كند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با آنان هم ازدواج نكند و بايد نگاه محرمانه - يعني نگاهي كه انسان مي تواند به محرم هاي خود كند - به آنان ننمايد.

مسأله 2984)

اگر زني بچّه اي را با شرايطي كه در مسأله 2994 گفته مي شود شير دهد، شوهر آن زن كه صاحب شير است، به خواهرهاي آن بچّه محرم نمي شود، ولي احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج ننمايد و نيز خويشان شوهر به خواهر و برادر آن بچّه محرم نمي شوند.

مسأله 2985)

اگر زني بچّه اي را شير دهد، به برادرهاي آن بچّه محرم نمي شود و نيز خويشان آن زن به برادر و خواهر بچّه اي كه شير خورده، محرم نمي شوند.

مسأله 2986)

اگر انسان با زني كه دختري را شير كامل داده ازدواج كند و با آن زن نزديكي نمايد، ديگر نمي تواند آن دختر را براي خود عقد كند.

مسأله 2987)

اگر انسان با دختري ازدواج كند، ديگر نمي تواند با زني كه آن دختر را شير كامل داده، ازدواج نمايد.

مسأله 2988)

انسان نمي تواند با دختري كه مادر يا مادر بزرگ انسان او را شير كامل داده ازدواج كند و نيز اگر زن پدر انسان از شير پدر او دختري را شير داده باشد، انسان نمي تواند با آن دختر ازدواج نمايد و چنانچه دختر شيرخواري را براي خود عقد كند، بعد مادر يا مادر بزرگ يا زن پدر او آن دختر را شير دهد، عقد باطل مي شود.

مسأله 2989)

با دختري كه خواهر يا زن برادر انسان او را شير كامل داده، نمي شود ازدواج كرد و همچنين است اگر خواهرزاده يا برادرزاده يا نوه خواهر يا نوه برادر انسان، آن دختر را شير داده باشد.

مسأله 2990)

اگر زني بچّه دختر خود را شير دهد، با شرايطي كه بعداً ذكر مي شود، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود و همچنين است اگر بچّه اي را كه شوهر دخترش از زن ديگر دارد شير دهد، ولي اگر بچّه پسر خود را شير دهد، زن پسرش كه مادر آن طفل شيرخوار است، بر شوهر خود حرام نمي شود.

مسأله 2991)

اگر زن پدر دختري بچّه شوهر آن دختر را شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود، در صورتي كه از شير پدر آن دختر شير داده باشد، ولي اگر زن پدر دختر از شوهر سابقش شير داشته باشد و بچّه شوهر آن دختر را شير دهد، دختر به شوهرش حرام نمي شود، چه بچّه از همان دختر باشد يا از زن ديگر شوهر او باشد.

«شرايط شير دادني كه علّت محرم شدن است»

مسأله 2992)

شير دادني كه علّت محرم شدن است، هشت شرط دارد:

اوّل:

بچّه شير زن زنده را بخورد، پس اگر از پستان زني كه مرده است شير بخورد فايده ندارد،

دوم:

شير آن زن از حرام نباشد، پس اگر شير بچّه اي را كه از زنا به دنيا آمده به بچّه ديگر بدهند، به واسطه آن شير، بچّه به كسي محرم نمي شود،

سوم:

بچّه شير را از پستان بمكد، پس اگر شير را در گلوي او بريزند، نتيجه ندارد،

چهارم:

شير، خالص باشد و با چيز ديگر مخلوط نشده باشد، مگر آن كه چيز مخلوط شده به قدري كم باشد كه در آن مستهلك شده باشد، در اين صورت نشر حرمت نمي شود،

پنجم:

شير از يك شوهر باشد، پس اگر زن شيردهي را طلاق دهند، بعد شوهر ديگري كند و از او آبستن شود و تا موقع وضع حمل، شيري كه از شوهر اوّل داشته باقي باشد و مثلاً هشت دفعه پيش از وضع حمل از شير شوهر اوّل و هفت دفعه بعد از وضع حمل از شير شوهر دوم به بچّه اي بدهد، آن بچّه به كسي محرم نمي شود،

ششم:

بچّه به واسطه بيماري شير را قي نكند و اگر قي كند، بنا بر احتياط واجب كساني كه به واسطه شير

خوردن به آن بچّه محرم مي شوند، بايد با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند،

هفتم:

پانزده مرتبه يا يك شبانه روز - طوري كه در مسأله بعد گفته مي شود - شير سير بخورد يا مقداري شير به او بدهند كه بگويند از آن شير استخوانش محكم شده و گوشت در بدنش روييده است، بلكه اگر ده مرتبه هم به او شير دهند، بنا بر احتياط مستحب كساني كه به واسطه شير خوردن با او محرم مي شوند، با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند،

هشتم:

دو سال بچّه تمام نشده باشد و اگر بعد از تمام شدن دو سال، به او شير دهند، به كسي محرم نمي شود، بلكه اگر مثلاً پيش از تمام شدن دو سال، چهارده مرتبه و بعد از آن، يك مرتبه شير بخورد، به كسي محرم نمي شود، امّا احتياط در مثال مذكور ترك نشود، ولي چنانچه از موقع وضع حمل زن شيرده بيشتر از دو سال گذشته باشد و شير او باقي باشد و بچّه اي را شير دهد، حكم به محرميّت آن بچّه به كساني كه گفته شد، محل تأمّل است و بنا بر احتياط وجوبي با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

مسأله 2993)

بايد بچّه در بين يك شبانه روز غذا يا شير كس ديگر را نخورد، ولي اگر كمي غذا بخورد كه نگويند در بين، غذا خورده اشكال ندارد و نيز بايد پانزده مرتبه را از يك زن شير بخورد و در بين پانزده مرتبه شير كس ديگر را نخورد و در هر دفعه بدون فاصله شير بخورد، يعني يك دفعه كامل شود و

اگر فاصله شود و شير ناقص را نمي توان دو دفعه حساب كرد، بلكه بنا بر احتياط يك دفعه هم حساب نمي شود، ولي اگر در بين شير خوردن، نفس تازه كند يا كمي صبر كند كه از اوّلي كه پستان در دهان مي گيرد تا وقتي سير مي شود، يك دفعه حساب شود، اشكال ندارد.

مسأله 2994)

اگر زن از شير شوهر خود بچّه اي را شير دهد، بعد با مرد ديگر ازدواج كند و از شير آن شوهر هم بچّه ديگر را شير دهد، آن دو بچّه به يكديگر محرم نمي شوند، اگر چه بهتر است با هم ازدواج نكنند و نگاه محرمانه به يكديگر ننمايند.

مسأله 2995)

اگر زن از شير يك شوهر چندين بچّه را شير دهد، همه آنان به يكديگر و به شوهر و به زني كه آنان را شير داده، محرم مي شوند.

مسأله 2996)

اگر كسي چند زن داشته باشد و هر كدام آنان با شرايطي كه گفتيم بچّه اي را شير دهند، همه آن بچّه ها به يكديگر و به آن مرد و به همه آن زن ها محرم مي شوند.

مسأله 2997)

اگر كسي دو زن شيرده داشته باشد و يكي از آنان بچّه اي را مثلاً هشت مرتبه و ديگري همان بچّه را هفت مرتبه شير بدهد، آن بچّه به كسي محرم نمي شود.

مسأله 2998)

اگر زني از شير يك شوهر پسر و دختري را شير كامل بدهد، خواهر و برادر آن دختر به خواهر و برادر آن پسر محرم نمي شوند، اگر چه احتياط استحبابي آن است با هم ازدواج نكنند.

مسأله 2999)

انسان نمي تواند بدون اذن زن خود، با زن هايي كه به واسطه شير خوردن، خواهرزاده يا برادرزاده زن او شده اند ازدواج كند و نيز اگر با پسري لواط كند، احتياط واجب آن است كه دختر و خواهر و مادر و مادر بزرگ آن پسر را كه رضاعي هستند، يعني به واسطه شير خوردن، دختر و خواهر و مادر و مادر بزرگ او شده اند، براي خود عقد نكند و چنانچه عقدي واقع شود، بنا بر احتياط واجب طلاق داده شود، خصوصاً اگر فاعل در حال كودكي مرتكب عمل شده باشد.

مسأله 3000)

زني كه برادر انسان را شير داده به انسان محرم نمي شود، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.

مسأله 3001)

انسان نمي تواند با دو خواهر، اگر چه رضاعي باشند، يعني به واسطه شير خوردن، خواهر يكديگر شده باشند، ازدواج كند و چنانچه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بوده اند، در صورتي كه عقد آنان در يك وقت بوده، هر دو باطل است و اگر در يك وقت نبوده، عقد اوّلي صحيح و عقد دومي باطل مي باشد.

مسأله 3002)

اگر زن از شير شوهر خود كساني را كه بعداً گفته مي شود، شير دهد، شوهرش بر او حرام نمي شود، اگر چه بهتر آن است كه احتياط كنند:

اوّل:

برادر و خواهر خودش را،

دوم:

عمو و عمّه و دايي و خاله خودش را،

سوم:

اولاد عمو و اولاد دايي خودش را،

چهارم:

برادرزاده خودش را،

پنجم:

برادر شوهر يا خواهر شوهر خودش را،

ششم:

خواهرزاده خود يا خواهرزاده شوهرش را،

هفتم:

عمو و عمّه و دايي و خاله شوهرش را،

هشتم:

نوه زن ديگر شوهر خود را.

مسأله 3003)

اگر كسي دختر عمّه يا دختر خاله انسان را شير دهد، به انسان محرم نمي شود، ولي احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خود داري نمايد.

مسأله 3004)

مردي كه دو زن دارد، اگر يكي از آن دو زن، فرزند عموي زن ديگر را شير دهد، زني كه فرزند عموي او شير خورده، به شوهر خود حرام نمي شود.

«آداب شير دادن»

مسأله 3005)

براي شير دادن به بچّه بهتر از هر كس مادر اوست و سزاوار است كه مادر براي شير دادن از شوهر خود مزد نگيرد و خوب است كه شوهر مزد بدهد و اگر مادر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد، شوهر مي تواند بچّه را از او گرفته و به دايه بدهد.

مسأله 3006)

مستحب است دايه اي كه براي طفل مي گيرند، دوازده امامي و داراي عقل و عفّت و صورت نيكو باشد و مكروه است كم عقل يا غير دوازده امامي يا بد صورت، يا بد خُلق يا زنازاده باشد و نيز مكروه است دايه اي كه بچّه اش از زنا به دنيا آمده باشد بگيرند.

«احكام اولاد»

مسأله 3016)

زن شوهردار اگر فرزندي به دنيا بياورد، آن فرزند به سه شرط از شوهر اوست:

اوّل:

آن كه شوهر با آن زن نزديكي كرده باشد و يقين داشته باشد يا احتمال بدهد كه انزال مني شده،

دوم:

آن كه شش ماه يا بيشتر از وقت نزديكي كردن گذشته باشد،

سوم:

آن كه بيشتر از حدّاكثر مدّت حمل كه بنا بر مشهور نُه ماه متعارف بين زنان است، بلكه بنا بر اظهر يك سال، از وقت نزديكي نگذشته باشد، پس اگر شوهر اصلاً نزديكي نكرده باشد و احتمال ندهد كه وقتي مني را خارج از رحم ريخته، رحم زن مني او را جذب كرده باشد، باز هم فرزند با سه شرطي كه گفته شد، منسوب به اوست و اگر نزديكي كرده است و بين نزديكي و وضع حمل، كمتر از شش ماه فاصله شده باشد يا آن كه بيشتر از يك سال فاصله شده باشد، آن بچّه از آن شوهر نيست و حرام است او را به خودش نسبت بدهد، اگر چه بعداً هم با مادر او ازدواج كند.

مسأله 3017)

چنانچه شوهر بچّه اي را كه ممكن است به او نسبت داده شود، به ديگري نسبت بدهد، زن بايد به حاكم شرع رجوع نمايد تا دستور لعان را - كه در شرع مقدّس اسلام رسيده - بين آنها جاري نمايد.

مسأله 3018)

اگر زن ادّعا كند نزديكي شده است و شوهر انكار كند، حاكم شوهر را قسم مي دهد و گفته او را مُقَدَّم مي دارد.

مسأله 3019)

زني كه همسرش به نظر پزشكان متخصص عقيم است و با مرد اجنبي زنا كرده و باردار شده، اگر مرد زاني انكار ولد كند، به شرطي كه از قول پزشكان علم و اطمينان حاصل شود، بچّه به همسر زن ملحق نمي شود و اگر مورد شك باشد و احتمال الحاق وجود داشته باشد، به زوج ملحق مي شود.

مسأله 3020)

اگر كسي با زن شوهرداري به خاطر شبهه نزديكي كند و زن بچّه دار شود، چنانچه ممكن باشد بچّه را به يكي از شوهر و كسي كه وطي به شبهه كرده ملحق كنند، همين كار را انجام مي دهند و اگر ملحق كردن به اين دو نفر ممكن نباشد، بچّه از هر دو منتفيست و اگر ملحق كردن بچّه به هر دوي آنها امكان داشته باشد و شرايط الحاق نسبت به هر دو موجود باشد، بچّه را با قرعه به يكي از اين دو نفر ملحق مي كنند.

مسأله 3021)

بر مادر واجب نيست به بچّه شير بدهد و اگر شير داد، مي تواند اجرت متعارف آن را از مال بچّه - چنانچه مال داشته باشد - بردارد و اگر مال نداشته باشد، مي تواند آن را از پدر او بگيرد و اگر بچّه و پدر هيچ كدام مال نداشته باشند و زندگي بچّه منحصر در شير مادر باشد، واجب است به او شير بدهد.

مسأله 3022)

احتياط واجب آن است كه ولي بچّه پسر، پيش از آن كه بالغ بشود او را ختنه نمايند و اگر او را ختنه نكنند، بعد از بالغ شده بر خود او واجب مي شود.

«احكام طلاق»

اشاره

طلاق دادن در صورتي كه اخلاق تا اندازه اي توافق داشته باشد، مكروه است.

حضرت رسول صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمودند:» هيچ چيز نزد خداوند عالم مبغوض تر از طلاق نيست

»پس بايد شوهر و زن هر دو سعي نمايند كه طلاق بين آنها واقع نشود، چنانچه تا اندازه اي توافق اخلاقي داشته باشند.

مسأله 3023)

مردي كه زن خود را طلاق مي دهد، بايد بالغ و عاقل باشد و به اختيار خود طلاق دهد و طلاق پسري كه سن او ده سال باشد، خالي از قوّت نيست و احتياط در اين مورد رعايت شود، ولي اگر كسي را مجبور كنند كه زنش را طلاق دهد، طلاق باطل است و نيز طلاق دهنده، بايد قصد طلاق داشته باشد، پس اگر صيغه طلاق را به شوخي بگويد، صحيح نيست.

مسأله 3024)

زن بايد در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد و شوهرش در آن پاكي با او نزديكي نكرده باشد، بلكه در حال حيض سابق بر آن پاكي هم نزديكي نكرده باشد و تفصيل اين دو شرط در مسائل آينده روشن مي شود.

مسأله 3025)

طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است:

اوّل:

آن كه شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكي نكرده باشد،

دوم:

معلوم باشد آبستن است و اگر معلوم نباشد و شوهر در حال حيض طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده، احتياط واجب آن است كه دوباره او را طلاق دهد و بعد از طلاق اوّل هم با او رفتار زن و شوهري ننمايد،

سوم:

مرد به واسطه غائب بودن يا به جهت ديگري مانند زنداني بودن، نتواند بفهمد كه زن از خون حيض يا نفاس پاك شده است يا نه.

مسأله 3026)

اگر زن را از خون حيض پاك بداند و طلاقش دهد، بعد معلوم شود كه موقع طلاق در حال حيض بوده، طلاق او باطل است و اگر او را در حيض بداند و طلاقش دهد و حقيقتاً قصد طلاق دادن داشته باشد، مثل اين كه جاهل به مسأله باشد و طلاق بدهد، بعد معلوم شود پاك بوده، طلاق او صحيح است.

مسأله 3027)

كسي كه مي داند زنش در حال حيض يا نفاس است، اگر غايب شود، مثلاً مسافرت كند و بخواهد او را طلاق دهد، در صورتي كه نتواند از حال او خبر بگيرد و استعلام كند بايد تا مدّتي كه معمولاً زن ها از حيض يا نفاس پاك مي شوند صبر كند.

مسأله 3028)

اگر مردي كه غايب است بخواهد زن خود را طلاق دهد، چنانچه بتواند اطّلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه، اگر چه اطّلاع او از روي عادت حيض زن يا نشانه هاي ديگري باشد كه در شرع معيّن شده، بايد تا مدّتي كه معمولاً زن ها از حيض يا نفاس پاك مي شوند صبر كند و چنانچه نتواند اطّلاعي پيدا كند، مي تواند زن خود را طلاق دهد و در هر صورت اگر بعداً معلوم شود كه طلاق، در حال حيض يا نفاس بوده يا در پاكي كه در آن نزديكي كرده است انجام يافته، صحيح است.

مسأله 3029)

اگر با همسرش كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و بخواهد طلاقش دهد، بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود، ولي زني را كه نُه سالش تمام نشده يا آبستن بودن او معلوم باشد، اگر بعد از نزديكي طلاق دهد اشكال ندارد و همچنين است اگر يائسه باشد، يعني اگر سيّده است بيشتر از شصت سال و اگر سيّده نيست بيشتر از پنجاه سال داشته باشد.

مسأله 3030)

هر گاه با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و در همان پاكي طلاقش دهد، چنانچه بعد معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده، بنا بر احتياط واجب بايد دوباره او را طلاق دهد، مگر اين كه معتقد بوده باشد كه طلاق در اين حال صحيح است و در واقع آبستن بوده، در اين صورت طلاق جديد لزومي ندارد.

مسأله 3031)

اگر با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و مسافرت نمايد، چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد و نتواند از حال او خبر بگيرد و استعلام كند، بايد به قدري كه زن معمولاً بعد از آن پاكي خون مي بيند و دوباره پاك مي شود صبر كند و احتياط واجب آن است كه از يك ماه كمتر نباشد.

مسأله 3032)

اگر مرد بخواهد زن خود را كه به واسطه بيماري يا نقص در خلقت، حيض نمي بيند طلاق دهد، بايد از وقتي كه با او نزديكي كرده تا سه ماه از نزديكي با او خود داري نمايد و بعد او را طلاق دهد.

مسأله 3033)

طلاق بايد به صيغه عربي صحيح خوانده شود و دو مرد عادل آن را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلاً فاطمه باشد بايد بگويد:» زَوْجَتِي فاطِمَةُ طالِقٌ «يعني زن من فاطمه رهاست و اگر ديگري را وكيل كند آن وكيل بايد بگويد:

زَوْجَةُ مُوَكِّلِي فاطِمَة طالِقٌ «.

مسأله 3034)

زني كه براي مدّت معيّني صيغه شده، مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را عقد كرده اند طلاق ندارد و رها شدن او به اينست كه مدّتش تمام شود يا مرد مدّت را به او ببخشد، به اين ترتيب كه بگويد:» مدّت را به تو بخشيدم «يا» مدّت تو را ابراء كردم «و شاهد گرفتن و پاك بودن زن از حيض لازم نيست.

«عدّه طلاق»

مسأله 3035)

زني كه نُه سالش تمام نشده و زن يائسه (35) عدّه ندارد، يعني اگر چه شوهرش با او نزديكي كرده باشد بعد از طلاق مي تواند فوراً شوهر كند.

مسأله 3036)

زني كه نُه سالش تمام شده و يائسه نيست، اگر شوهرش با او نزديكي كند و طلاقش دهد، بعد از طلاق بايد عدّه نگه دارد، يعني بعد از آن كه در پاكي طلاقش داد، به قدري صبر كند كه دو بار حيض ببيند و پاك شود و همين كه حيض سوم را ديد، عدّه او تمام مي شود و مي تواند شوهر كند، ولي اگر پيش از نزديكي كردن با او طلاقش بدهد عدّه ندارد، يعني مي تواند بعد از طلاق فوراً شوهر كند.

مسأله 3037)

زني كه حيض نمي بيند، اگر در سن زن هايي باشد كه حيض مي بينند، چنانچه شوهرش با او نزديكي كند و بخواهد او را طلاق دهد، بايد بعد از طلاق تا سه ماه قمري عدّه نگه دارد.

مسأله 3038)

زني كه عدّه او سه ماه است، اگر اوّل ماه طلاقش بدهند، بايد سه ماه هلالي عدّه نگه دارد و اگر در بين ماه يا در آخر آن طلاق واقع شود، بنا بر احتياط لازم، نود روز عدّه بگيرد.

مسأله 3039)

اگر زن آبستن را طلاق دهند عدّه اش تا به دنيا آمدن يا سقط شدن حمل اوست، اگر چه به صورت نطفه باشد، بنا بر اين اگر مثلاً يك ساعت بعد از طلاق، بچّه او به دنيا بيايد عدّه اش تمام مي شود.

مسأله 3040)

زني كه نُه سالش تمام شده و يائسه نيست، اگر صيغه شود، مثلاً يك ماهه يا يك ساله شوهر كند، چنانچه شوهرش با او نزديكي نمايد و مدّت صيغه آن زن تمام شود يا شوهر مدّت را به او ببخشد بايد عدّه نگه دارد، پس اگر حيض مي بيند و آبستن نيست، بايد به مقدار دو حيض عدّه نگه دارد و البته احتياط مستحب آن است كه به مقدار دو حيض يا به مقدار دو پاكي، هر كدام كه بيشتر است عدّه نگه دارد و شوهر نكند و اگر حيض نمي بيند، بايد چهل و پنج روز از شوهر كردن خود داري نمايد و در صورتي كه آبستن باشد، اگر زودتر از چهل و پنج روز، فرزندش به دنيا مي آيد بايد چهل و پنج روز عدّه بگيرد و اگر بعد از چهل و پنج روز فرزندش به دنيا مي آيد بايد تا زمان به دنيا آمدن بچه عدّه نگه دارد.

مسأله 3041)

ابتداي عدّه طلاق از موقعيست كه خواندن صيغه طلاق تمام مي شود، چه زن بداند طلاقش داده اند يا نداند، پس اگر بعد از تمام شدن عدّه بفهمد كه او را طلاق داده اند، لازم نيست دوباره عدّه نگه دارد.

«عده زني كه شوهرش مرده»

مسأله 3042)

زني كه شوهرش مرده، اگر آبستن نباشد و زن آزاد يا اُمّ ولد باشد، بايد تا چهار ماه و ده روز عدّه نگه دارد، يعني از شوهر كردن خود داري نمايد، حتّي اگر يائسه يا صيغه باشد يا شوهرش با او نزديكي نكرده باشد و يا نابالغ باشد و اگر آبستن باشد، بايد تا هنگام به دنيا آمدن بچه عدّه نگه دارد، ولي اگر پيش از گذشتن چهار ماه و ده روز، بچّه اش به دنيا آيد، بايد تا چهار ماه و ده روز بعد از مرگ شوهرش صبر كند و اين عدّه را عدّه وفات مي گويند و همچنين است زني كه شوهر او زنده باشد و مرتد فطري بشود و امّا كنيز غير امّ ولد، دو ماه و پنج روز عدّه وفات نگه مي دارد.

مسأله 3043)

زني كه در عدّه وفات مي باشد حرام است لباس رنگارنگ و الوان كه در عرف زينت محسوب مي شود بپوشد و سرمه بكشد و همچنين كارهاي ديگري كه زينت حساب شود بر او حرام مي باشد.

مسأله 3044)

اگر زن يقين كند كه شوهرش مرده و بعد از تمام شدن عدّه وفات شوهر كند، چنانچه معلوم شود شوهر او بعداً مرده است و عقد ازدواج با شوهر دوم در ايّام عدّه واقع شده، بايد از شوهر دوم جدا شود و در صورتي كه از شوهر دوم آبستن باشد، تا هنگام به دنيا آمدن بچه كه در عدّه طلاق گفته شد، براي شوهر دوم عدّه طلاق و بعد براي شوهر اوّل عدّه وفات نگه دارد و اگر آبستن نباشد، براي شوهر اوّل، عدّه وفات و بعد براي شوهر دوم عدّه طلاق نگه دارد.

مسأله 3045)

زني كه همسرش مفقود الاثر است و از قراين و امارات علم پيدا كرده كه شوهرش مرده است، اگر با كسي ازدواج كند و بعداً شوهر اوّلي پيدا شود، ازدواج جديد او باطل است و وطي در اين مدّت وطي به شبهه بوده است.

مسأله 3046)

ابتداي عدّه وفات از موقعيست كه زن از مرگ شوهر مطّلع شود.

مسأله 3047)

اگر زن بگويد:

عدّه ام تمام شده، با دو شرط از او قبول مي شود:

اوّل:

آن كه مورد تهمت نباشد،

دوم:

از طلاق يا مردن شوهرش به قدري گذشته باشد كه در آن مدّت تمام شدن عدّه ممكن باشد.

«طلاق بائن و طلاق رجعي»

مسأله 3048)

طلاق بائن آن است كه بعد از طلاق، مرد حق ندارد به زن خود رجوع كند، يعني بدون عقد او را به زني قبول نمايد و آن بر پنج قسم است:

اوّل:

طلاق زني كه نه سالش تمام نشده باشد،

دوم:

طلاق زني كه يائسه (36) باشد،

سوم:

طلاق زني كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكي نكرده باشد،

چهارم:

طلاق سومِ زني كه او را سه دفعه طلاق داده اند،

پنجم:

طلاق خُلع و مُبارات و احكام اينها بعداً گفته خواهد شد و غير اينها طلاق رجعيست كه بعد از طلاق تا وقتي زن در عدّه است، مرد مي تواند به او رجوع نمايد.

مسأله 3049)

كسي كه زنش را طلاق رجعي داده، حرام است او را از خانه اي كه موقع طلاق در آن خانه بوده بيرون كند، ولي در بعضي از مواقع - كه در كتاب هاي مفصّل بيان شده - بيرون كردن اشكال ندارد كه از جمله آنها فحّاشي كردن زن يا رفت و آمد او با اجانب است و نيز حرام است زن براي كارهاي غير لازم بدون اذن شوهر از آن خانه بيرون رود.

«احكام رجوع كردن»

مسأله 3050)

در طلاق رجعي مرد به دو قسم مي تواند به زن خود رجوع كند:

اوّل:

حرفي بزند - به نحو انشا نه اِخبار - كه معنايش اين باشد كه او را دوباره زن خود قرار داده است،

دوم:

كاري كند كه از آن بفهمند رجوع كرده است، مانند نزديكي كردن و بوسيدن و لمس كردن و ساير كارهايي كه بين زن و شوهر انجام مي گيرد و آن كار هم به قصد رجوع باشد و اكتفا به فعل تنها، بدون قصد رجوع و برگردانيدن زن محل تأمّل است، ولي اگر دوباره عقد نمايد عقد او باطل است.

مسأله 3051)

براي رجوع كردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد يا به زن خبر دهد، بلكه اگر بدون اين كه كسي بفهمد بگويد به زنم رجوع كردم، يعني زن مطلّقه ام را به زوجيّت خود برگردانيدم صحيح است.

مسأله 3052)

مردي كه زن خود را طلاق رجعي داده، اگر مالي از او بگيرد و با او صلح كند كه ديگر به او رجوع نكند، مصالحه باطل است و حق رجوع او از بين نمي رود.

مسأله 3053)

اگر زني را دو مرتبه طلاق دهد و بعد از هر طلاق به او رجوع كند يا دو بار او را طلاق رجعي دهد و بعد از هر طلاق و تمام شدن عدّه، عقدش كند، بعد از طلاق سوم، آن زن بر او حرام است، ولي اگر بعد از طلاق سوم، آن زن به ديگري شوهر كند، با چهار شرط به شوهر اوّل حلال مي شود، يعني مي تواند آن زن را دوباره عقد نمايد:

اوّل:

آن كه عقد شوهر دوم هميشگي باشد و اگر مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را صيغه كند، بعد از آن كه از او جدا شد، شوهر اوّل نمي تواند او را عقد كند،

دوم:

شوهر دوم با او نزديكي و دخول كند و احتياط واجب آن است كه دخول در فَرْج باشد و احتياط مستحب آن است كه انزال هم بنمايد،

سوم:

شوهر دوم طلاقش دهد يا بميرد،

چهارم:

عدّه طلاق يا عدّه وفات شوهر دوم تمام شود و احتياط لازم آن است كه آن ديگري بالغ هم باشد، پس اگر شوهر دوم نابالغ باشد، ولو مراهق، يعني نزديك به بلوغ هم باشد كافي نيست.

«طلاق خُلع»

مسأله 3054)

زني كه از شوهرش بسيار بدش مي آيد و از او متنفّر است و بيم آن مي رود كه ادامه زناشويي آنان باعث ارتكاب گناه و نافرماني خداوند متعال شود، مي تواند مهر خود يا مال ديگر خود را به او ببخشد كه طلاقش دهد و به اين نوع طلاق، طلاق خُلع گويند.

مسأله 3055)

اگر شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند، چنانچه اسم زن مثلاً فاطمه باشد و بگويد:» زَوْجَتِي فاطِمَةُ خَلَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ «جايز است يا بگويد:» زَوْجَتِي فاطِمَةُ خالَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ «و بنا بر احتياط لازم» هِيَ طالِقٌ «را هم اضافه كند، يعني» زنم فاطمه را در برابر چيزي كه بخشيده است طلاق دادم، او رهاست «يا بگويد:» زَوْجَتي فاطمةُ مُخْتَلَعَة «با فتحه» علي ما بَذَلَت هي طالقٌ «.

مسأله 3056)

اگر زني كسي را وكيل كند كه مهر او را به شوهرش ببخشد و شوهر همان كس را وكيل كند كه زن را طلاق دهد، چنانچه مثلاً اسم شوهر محمد و اسم زن فاطمه باشد، وكيل صيغه طلاق را اين طور مي خواند:» عَنْ مُوَكِّلَتِي فاطِمَة بَذَلَتْ مَهْرَها لِمُوَكِّلِي مُحَمَّد لِيَخْلَعَها عَلَيْه «پس از آن بدون فاصله مي گويد:» زَوْجَةُ مُوَكِّلِي خَلَعْتُها «يا» خالَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ هِيَ طالِقٌ «و اولي و احوط اينست كه وكيل از طرف زوج بگويد:» قَبِلْتُ ذلك «بعد مي گويد:» زوجةُ مُوكّلي «و اگر زني كسي را وكيل كند كه غير از مهر، چيز ديگري را به شوهر او ببخشد كه او را طلاق دهد، وكيل بايد به جاي كلمه (مَهْرَها) آن چيز را بگويد، مثلاً اگر صد تومان داده، بايد بگويد:» بَذَلَتْ مِائَةَ تُومانٍ «.

«طلاق مُبارات»

مسأله 3057)

اگر زن و شوهر يكديگر را نخواهند، يعني علاوه بر اين كه زن از مرد كراهت دارد، مرد هم از زن كراهت داشته باشد و زن مالي به مرد بدهد كه او را طلاق بدهد، آن طلاق را مبارات مي گويند.

مسأله 3058)

اگر زن تمام مهر را ببخشد و شوهر بخواهد صيغه مبارات را بخواند، چنانچه مثلاً اسم زن فاطمه باشد، بايد بگويد:» بارَأْتُ زَوْجَتِي فاطِمَةَ عَلي مَهْرِها فَهِيَ طالِقٌ «، يعني مبارات كردم زنم فاطمه را در مقابل مهر او، پس او رهاست و معني مبارات كردم اينست كه از همديگر جدا و منفصل شديم، امّا اگر ديگري را وكيل كند، وكيل بايد بگويد:» بارَأْتُ زَوْجَةَ مُوَكِّلِي فاطِمَةَ عَلي مَهْرِها فَهِيَ طالِقٌ «و در هر دو صورت اگر به جاي عبارت (علي مهرها)، عبارت (بِمَهرِها) بگويد اشكال ندارد و اگر آن مال به مقدار مهر نباشد، بايد به جاي عبارت (علي مهرها)، عبارت (علي ما بَذَلَت) بگويد.

مسأله 3059)

صيغه طلاق خلع و مبارات بايد به عربي صحيح خوانده شود، ولي اگر زن براي آن كه مال خود را به شوهر ببخشد، مثلاً به فارسي بگويد:

براي طلاق، فلان مال را به تو بخشيدم، اشكال ندارد.

مسأله 3060)

اگر زن در بين عدّه طلاق خلع يا مبارات از بخشش خود برگردد، شوهر مي تواند رجوع كند و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد.

مسأله 3061)

مالي را كه شوهر براي طلاق مبارات مي گيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد، بنا بر احتياط مستحب كمتر از مهر هم نباشد، ولي در طلاق خلع، اگر بيشتر باشد اشكال ندارد.

«احكام متفرّقه طلاق»

مسأله 3062)

اگر مردي با زني نامحرمي به گمان اين كه عيال خود اوست نزديكي كند، چه زن بداند كه او شوهرش نيست يا گمان كند شوهرش مي باشد، بايد عدّه نگه دارد.

مسأله 3063)

اگر با زني كه مي داند عيالش نيست زنا كند و زن بداند كه آن مرد شوهر او نيست، لازم نيست عده نگه دارد، ولي بهتر است عدّه نگه دارد، امّا اگر زن گمان نمايد يا احتمال دهد كه آن مرد شوهر او نيست، احتياط واجب آن است كه عدّه نگه دارد.

مسأله 3064)

اگر مرد، زني را فريب دهد كه از شوهرش طلاق بگيرد و با او ازدواج كند، طلاق و عقد آن زن صحيح است، ولي هر دو گناه بزرگي كرده اند و اگر قبل از عقد با او زنا كرده باشد، بر او حرام مي شود.

مسأله 3065)

هرگاه زن در ضمن عقد با شوهرش شرط كند كه اگر شوهر مسافرت نمايد يا مدّتي معيّن، مثلاً شش ماه به او خرجي ندهد، اختيار طلاق با او باشد اين شرط باطل است، ولي چنانچه در ضمن عقد نكاح يا عقد لازم ديگري به زن خود وكالت منجَّز بدهد و شرط او معلّق بر چيزي نباشد كه اگر شوهر مثلاً معتاد شود يا محكوم به حبس طولاني مدّت گردد يا مثلاً شش ماه خرجي ندهد، بتواند از طرف شوهر صيغه طلاق را جاري نمايد اشكال ندارد و آن عقد و طلاق صحيح است، بنا بر اين وقتي كه مي خواهد به نحو منجّز به زن وكالت بدهد، در ضمن عقد لازم اين طور مي گويد:

تو در طلاق دادن خودت وكيل بالفعل مي باشي، ولي خودت را طلاق نده مگر بعد از آن كه - مثلاً - شش ماه خرجي به تو نرسد.

مسأله 3066)

زني كه شوهرش گم شده، اگر بخواهد به ديگري شوهر كند، بايد نزد مجتهد عادل برود و به دستور او عمل نمايد.

مسأله 3067)

پدر و جد پدري ديوانه مي توانند زن او را طلاق بدهند و بنا بر احتياط واجب مصلحت او را مراعات كنند و با اجازه حاكم شرع باشد، اگر ديوانگي او متّصل به زمان صغير بودن او باشد و در صورت متّصل نبودن ديوانگي به زمان صغر، معلوم نيست پدر و جد پدري اختيار داشته باشند، بلكه امرش را به حاكم شرع موكول كنند.

مسأله 3068)

اگر پدر يا جد پدري براي طفل خود زني را صيغه كند، اگر چه مقداري از زمان تكليف و بلوغ بچّه جزء مدّت صيغه باشد، مثلاً براي پسر چهارده ساله خودش زني را دو ساله صيغه كند، چنانچه صلاح بچّه باشد، مي تواند مدّت آن زن را ببخشد، ولي زن دائمي او را نمي تواند طلاق دهد.

مسأله 3069)

اگر از روي علاماتي كه در شرع معيّن شده، مرد دو نفر را عادل بداند و زن خود را پيش آنان طلاق دهد، ديگري كه علم به عدالت آنان ندارد، ولي احتمال مي دهد عادل باشند، مي تواند آن زن را براي خود يا براي كس ديگر عقد كند، ولي بنا بر احتياط به آن طلاق اكتفا نشود، ولي اگر به فسق يكي از آنان علم دارد، بنا بر احتياط واجب، بايد از ازدواج با او خود داري نمايد و براي ديگري هم او را عقد نكند و همچنين اگر وكيل، او را عادل بداند و مُوَكِّل يا ديگري، او را فاسق بداند، كافي بودن آن طلاق محل تأمّل است و احتياط مذكور را رعايت كنند.

مسأله 3070)

اگر كسي زن خود را بدون اين كه او بفهمد طلاق دهد، چنانچه مخارج او را مثل وقتي كه زنش بوده بدهد و مثلاً بعد از يك سال بگويد:

يك سال پيش تو را طلاق دادم و شرعاً هم ثابت كند، مي تواند چيزهايي را كه در آن مدّت براي زن تهيّه نموده و او مصرف نكرده است از او پس بگيرد، ولي چيزهايي را كه مصرف كرده نمي تواند از او مطالبه نمايد.

«احكام غصب»

مسأله 3071)

غصب آن است كه انسان از روي ظلم بر مال يا حق كسي مسلّط شود و اين يكي از گناهان بزرگ است كه اگر كسي انجام دهد، در قيامت به عذاب سخت گرفتار مي شود. از حضرت پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده است كه هر كس يك وجب زمين از ديگري غصب كند، در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن، مثل طوق به گردن او مي اندازند و معامله هاي غير شرعي كه در مسأله 3092، به آنها اشاره خواهد شد مانند غصب هستند.

مسأله 3072)

اگر انسان نگذارد مردم از مسجد و مدرسه و پل و جاهاي ديگري كه براي عموم ساخته شده استفاده كنند، حق آنان را غصب نموده و همچنين است اگر كسي در مسجد براي خود جايي بگيرد و ديگري را نگذارد كه از آنجا استفاده نمايد.

مسأله 3073)

استيلاي بدون حق، بر بيت المال غصب است و تمام احكام غصب در مورد آن جاري مي باشد.

مسأله 3074)

چيزي را كه انسان پيش طلبكار گرو مي گذارد، بايد پيش او بماند كه اگر طلب او را ندهد، طلب خود را از آن به دست آورد، پس اگر پيش از آن كه طلب او را بدهد، آن چيز را از او بگيرد، حق او را غصب كرده است.

مسأله 3075)

مالي را كه نزد كسي گذاشته اند، اگر ديگري غصب كند صاحب مال و طلبه كار مي توانند چيزي را كه غصب كرده از او مطالبه نمايند و چنانچه آن چيز را از او بگيرند، بازهم در گروست و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را بگيرند، آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مي باشد.

مسأله 3076)

مالي را كه نزد كسي گرو گذاشته اند، اگر ديگري غصب كند، صاحب مال و طلبه كار مي توانند آن را از او مطالبه كنند و چنانچه آن چيز را از او بگيرند، باز هم در گروست و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را بگيرند، آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مي باشد.

مسأله 3077)

اگر انسان چيزي را غصب كند، بايد فوراً به صاحبش برگرداند و هر قدر تأخير كند، گناه بيشتري براي او نوشته مي شود و اگر از بين برود، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 3078)

اگر از چيزي كه غصب كرده منفعتي به دست آيد، مثلاً از گوسفندي كه غصب كرده، برّه اي به وجود آيد، مال صاحب آن است و نيز كسي كه خانه اي را غصب كرده، اگر چه در آن ننشيند، بايد اجاره آن را بدهد.

مسأله 3079)

اگر از بچّه يا ديوانه چيزي را غصب كند، بايد آن را به ولي او بدهد و اگر آن را دوباره به دست بچّه يا ديوانه بدهد و از بين برود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 3080)

هرگاه دو نفر با هم چيزي را غصب كنند، اگر چه هر يك به تنهايي مي توانستند آن را غصب نمايند، هر كدام آنان ضامن نصف آن است و اگر سه نفر باشند، هر كدام ثلث آن را ضامن است، بلي اگر در استيلا و تصرّف همه ايشان باشد، قول به ضمان هر يك نسبت به تمام آن خالي از وجه نيست، بنا بر اين صاحب مال به هر يك از آنها مي تواند رجوع كند.

مسأله 3081)

اگر چيزي را كه غصب كرده با چيز ديگري مخلوط كند، مثلاً گندمي را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد، چنانچه جدا كردن آنها ممكن است، اگر چه زحمت داشته باشد، بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند.

مسأله 3082)

اگر چيزي را كه ساختن آن حرام است غصب كند و خراب نمايد، لازم نيست مزد ساختن آن را به صاحبش بدهد و در مسأله 265 قبلاً گفته شد كه ساختن ظرف طلا و نقره حرام نيست، پس اگر كسي آن را غصب كند و خراب نمايد، لازم است مزد ساخت آن را به صاحبش بدهد و همچنين اگر گوشواره اي را كه غصب كرده خراب نمايد، بايد آن را با مزد ساختنش به صاحب آن بدهد و چنانچه براي اين كه مزد ندهد، بگويد آن را مثل اوّلش مي سازم، مالك مجبور نيست قبول نمايد و نيز مالك نمي تواند او را مجبور كند كه آن را مثل اوّلش بسازد.

مسأله 3083)

اگر چيزي كه غصب كرده طوري تغيير دهد كه از اوّلش بهتر شود، مثلاً با طلايي كه غصب كرده گوشواره بسازد، چنانچه صاحب مال بگويد مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد و نمي تواند براي زحمتي كه كشيده مزد بگيرد، بلكه بدون اجازه مالك حق ندارد آن را به صورت اوّلش درآورد و اگر بدون اجازه صاحبش آن را مثل اوّلش كند، بايد مزد ساختن آن را هم به صاحبش بدهد و اولي اينست كه يكديگر را راضي كنند.

مسأله 3084)

اگر چيزي را كه غصب كرده طوري تغيير دهد كه از اوّلش بهتر شود و صاحب مال بگويد بايد آن را به صورت اوّل درآوري، واجب است آن را به صورت اوّلش درآورد، اگر صورتي داشته باشد كه آن صورت موجب زيادي قيمت مادّه بشود كه در اين فرض غاصب ضامن قيمت مي باشد و اگر چنين نباشد، توجيهي براي ضمان او وجود ندارد، چون خود مادّه را تحويل صاحب مال داده است، امّا چنانچه قيمت آن به واسطه تغيير دادن از اوّلش كمتر شود، در صورتي كه كمي قيمت آن مستند به نقص در عين يا در صفت آن باشد، نه اختلاف قيمت بازار، بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد، پس اگر با طلايي كه غصب كرده گوشواره بسازد و صاحب آن بگويد:» بايد آن را به صورت اوّلش درآوري «، در صورتي كه بعد از آب كردن، قيمت آن كمتر از پيش از گوشواره ساختن شود، بايد تفاوت آن را بدهد.

مسأله 3085)

اگر در زميني كه غصب كرده، كشاورزي كند يا درخت بنشاند، زراعت و درخت و ميوه آن مال خود اوست و چنانچه صاحب زمين راضي نباشد كه زراعت و درخت در زمين بماند، كسي كه غصب كرده بايد فوراً زراعت يا درخت خود را اگر چه ضرر نمايد از زمين بِكَند و نيز بايد اجاره زمين را در مدّتي كه كِشت و درخت در آن بوده، به صاحب زمين بدهد و خرابي هايي را كه در زمين پيدا شده درست كند، مثلاً جاي درخت ها را پُر نمايد و اگر به واسطه اينها قيمت زمين از اوّلش كمتر شود، بايد تفاوت آن

را هم بدهد و نمي تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد يا اجاره دهد و نيز صاحب زمين نمي تواند او را مجبور كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد.

مسأله 3086)

اگر صاحب زمين راضي شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند، كسي كه آن را غصب كرده لازم نيست درخت و زراعت را بكَند، ولي بايد اجاره آن زمين را از وقتي كه غصب كرده تا وقتي كه صاحب زمين راضي شده، بدهد.

مسأله 3087)

اگر چيزي را كه غصب كرده از بين برود، در صورتي كه مثل گاو و گوسفند كه قيمي باشد، بايد قيمت آن را بدهد و چنانچه قيمت بازار آن فرق كرده باشد، بايد قيمت روزي را كه تلف شده بدهد، اگر چه احتياط در آن است كه بالاترين قيمتي را كه از زمان غصب تا زمان تلف داشته بدهد يا در قيمت آن با صاحب مال از يكديگر راضي بشوند.

مسأله 3088)

اگر چيزي را كه غصب كرده و از بين رفته، مانند گندم و جو و بسياري از فرش هاي ماشيني و ظرف هايي كه در كارخانه درست مي شود باشد كه قيمت افرادش از جهت خصوصيّات شخصي از جهت رغبت عقلا با هم فرق ندارد و معمولاً مثل آن فراوان است، بايد مثل همان چيزي را كه غصب كرده بدهد، ولي چيزي را كه مي دهد، بايد خصوصياتش مثل چيزي باشد كه آن را غصب كرده و از بين رفته است.

مسأله 3089)

اگر چيز قيمي مثل گوسفند را غصب نمايد و از بين برود، چنانچه قيمت بازار آن فرق نكرده باشد، ولي در مدّتي كه پيش او بوده، مثلاً چاق شده باشد، بايد قيمت وقت چاقي را كه از بين رفته بدهد.

مسأله 3090)

اگر چيزي را كه غصب كرده، ديگري از او غصب نمايد و از بين برود، صاحب مال مي تواند عوض آن را از هر يك از آنان بگيرد يا از هر كدام آنان مقداري از عوض آن را مطالبه نمايد و چنانچه عوض مال را از اوّلي بگيرد، اوّلي مي تواند آنچه را داده از دومي بگيرد، ولي اگر از دومي بگيرد، او نمي تواند آنچه را داده از اوّلي مطالبه نمايد.

مسأله 3091)

اگر چيزي را كه مي فروشند، يكي از شرطهاي معامله در آن نباشد، مثلاً چيزي را كه بايد با وزن خريد و فروش كنند، بدون وزن معامله نمايند، معامله باطل است و چنانچه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله، راضي باشند كه در مال يكديگر تصرّف كنند اشكال ندارد و گرنه چيزي را كه از يكديگر گرفته اند، مثل مال غصبيست و بايد آن را به هم برگردانند و در صورتي كه مال هر يك در دست ديگري تلف شود، چه بداند معامله باطل است و چه نداند، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 3092)

هر گاه مالي را از فروشنده بگيرد كه آن را ببيند يا مدّتي نزد خود نگه دارد تا اگر پسنديد بخرد، در صورتي كه آن مال تلف شود، بنا بر احتياط لازم بايد عوض آن را به صاحبش بدهد، بلي اگر او مأذون در تصرّف بوده و كمال مراقبت را در حفظ آن مبذول نموده، حكم به رد عوض آن به صاحبش محل تأمّل است.

«احكام مالي كه انسان آن را پيدا مي كند»

مسأله 3093)

مالي كه انسان پيدا مي كند، اگر نشانه اي نداشته باشد كه به واسطه آن صاحبش معلوم شود، مانند اسكناس صد توماني يا سكّه طلا، برداشتن آن به قصد اين كه ملك خودش باشد محل اشكال است، پس احتياط لازم صدقه دادن آن مي باشد و در صدقه دادن هم اعتبار نيّت تصدّق از طرف صاحب آن دليل ندارد و بهتر آن است كه صدقه به اذن حاكم شرع باشد.

مسأله 3094)

اگر مالي پيدا كند كه نشانه داشته باشد و قيمت آن از يك درهم كه عبارت است از 12 / 6 نخود نقره سكّه دار، كمتر باشد، چنانچه صاحب آن معلوم باشد، ولو اجمالاً بداند كه يكي از چند نفر معيّن است و انسان نداند راضيست يا نه، نمي تواند بدون اجازه او آن را بردارد، بلكه اگر علم به رضايت او هم پيدا كند، مادامي كه صاحبش از آن اعراض نكرده باشد، ملكيّت حاصل نمي شود و اگر صاحب آن معلوم نباشد، مي تواند به قصد اين كه ملك خودش شود بردارد، ولي در حرم مكّه احتياط واجب آن است كه برندارد و احتياط واجب آن است كه هر وقت صاحبش پيدا شد، اگر تلف نشده، خود آن را و اگر تلف شده عوض آن را به او بدهد، امّا اگر قصد تَمَلُّك نكرده باشد و بدون تقصير تلف شود، دادن عوض آن لازم نيست.

مسأله 3095)

هر گاه چيزي كه پيدا كرده نشانه اي داشته باشد كه به واسطه آن بتواند صاحبش را پيدا كند، اگر چه بداند صاحب آن سنّيست يا كافري كه در امان مسلمانان است مي باشد، در صورتي كه قيمت آن چيز به 12 / 6 نخود نقره سكّه دار برسد، بايد از روزي كه آن را پيدا كرده تا يك هفته، روزي يك مرتبه و بهتر است روزي دو مرتبه و بعد تا يك ماه، هفته اي يك مرتبه و بعد تا يك سال، ماهي يك مرتبه در محل اجتماع مردم اعلان كند، البته اين حكم مشهور بين علما ظاهراً از باب مثال است و مقصود از اعلان آن است كه طوري اعلان شود كه معلوم

گردد مربوط به همان موضوع اوّل است، پس مي تواند در هر جايي كه احتمال بدهد اگر آنجا اعلان كند صاحبش پيدا مي شود، ولو به ترتيب مشهور هم نباشد و در نظر عرف بگويند كه يك سال اعلان نموده، كافي خواهد بود.

مسأله 3096)

اگر انسان خودش نخواهد اعلان كند، مي تواند به كسي كه اطمينان دارد، بگويد كه از طرف او اعلان نمايد.

مسأله 3097)

اگر تا يك سال اعلان كند و صاحب مال پيدا نشود، اگر در حرم مكه پيدا شده، احتياط واجب آن است كه آن را صدقه بدهد و اگر در غير حرم پيدا شده، مي تواند آن را براي خود بردارد به قصد اين كه هر وقت صاحبش پيدا شد عوض آن را به او بدهد يا براي او نگهداري كند كه هر وقت پيدا شد به او بدهد، ولي احتياط مستحب آن است كه از طرف صاحبش صدقه بدهد و يا به حاكم شرع برساند.

مسأله 3098)

اگر كسي مالي پيدا كند و بعد از آن كه يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد، بخواهد مال را براي صاحبش نگهداري كند، امّا آن مال از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي يا تعدّي - يعني زياده روي - نكرده باشد ضامن نيست، ولي اگر آن را از طرف صاحبش صدقه داده باشد يا براي خود برداشته باشد، در هر دو صورت ضامن است، به اين معني كه اگر صاحبش آمد و راضي نشد، در صورتي كه آن مال تلف شده باشد، اگر مثلي باشد، مثل آن و اگر قيمي باشد، بايد قيمت آن را به او بدهد و اگر تلف نشده باشد، بعيد نيست بگوييم متعيّن است عين آن را به او بازگرداند.

مسأله 3099)

كسي كه مالي را پيدا كرده، اگر عمداً به دستوري كه گفته شد اعلان نكند، گذشته از اين كه گناه كرده، باز هم واجب است اعلان كند.

مسأله 3100)

اگر كودك نابالغ چيزي پيدا كند، وليِّ او بايد اعلان نمايد و بعد از يك سال اعلان، ولي كودك مي تواند آن مال را براي كودك نابالغ خود تَمَلُّك كند و يا اين كه از طرف صاحبش صدقه بدهد يا براي صاحبش نگه دارد، پس بايد هر كدام براي كودك اصلح و بهتر باشد، آن را انتخاب كند.

مسأله 3101)

اگر انسان در بين سالي كه اعلان مي كند، طوري از پيدا شدن صاحب مال نااميد شود كه بداند اعلان او بي فايده است يا عقلا نااميدي او را تصديق بنمايند، صدقه دادن به قصد اين كه هر وقت صاحبش پيدا شود، عوضش را به او بدهد، اشكال ندارد.

مسأله 3102)

اگر در بين سالي كه اعلان مي كند، مال از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي يا تعدّي - يعني زياده روي - كرده باشد، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد و اگر كوتاهي نكرده و زياده روي هم ننموده، چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 3103)

در حرم ها و مساجد و يا جاهاي ديگر كه براي گمشده ها محلّي را در نظر مي گيرند و مردم براي پيدا كردن گمشده هاي خود به آن محل ها مراجعه مي كنند و متصديان آنها مورد اعتماد مي باشند، اگر چيزي را كه پيدا كرده به آن محل ها تحويل بدهد، وظيفه اش را انجام داده و آنها بايد تا يك سال آن را نگهداري كنند و اگر صاحب آنها پيدا نشد، بر طبق وظيفه عمل نمايند.

مسأله 3104)

اگر به جاي اعلان كردن لفظي، در محلّي كه مركز رفت و آمد است، اعلان كتبي نصب كنند كافي نيست، بلي اگر مردم آنجا نوعاً باسواد باشند و افراد باسواد آن را براي بي سوادان بخوانند و تا يك سال اعلان در آنجا بماند، اعلان كتبي كافي مي باشد.

مسأله 3105)

اگر مالي را كه نشانه دارد و قيمت آن به 12 / 6 نخود نقره سكّه دار مي رسد، در جايي پيدا كند كه معلوم است با اعلان كردن، صاحب آن پيدا نمي شود، مي تواند در روز اوّل آن را از طرف صاحبش صدقه بدهد و چنانچه صاحبش پيدا شود و به صدقه دادن راضي نشود، بايد عوض آن را به او بدهد و ثواب صدقه اي كه داده مال خود اوست، البته بهتر است كه با اذن حاكم آن را صدقه بدهد، همچنين جايز است آن را با اذن حاكم و با ضمان، تَمَلُّك كند يا به حاكم شرع بدهد.

مسأله 3106)

اگر چيزي را پيدا كند و به خيال اين كه مال خود اوست بردارد، بعد بفهمد مال خودش نبوده، بايد تا يك سال اعلان نمايد و همين حكم را دارد اگر مثلاً پاي خود را به گمشده اي بزند و آن را از جاي خودش حركت دهد، به طوري كه بگويند در آن تصرّف كرده، ولي جاري كردن حكم مال پيدا شده در مجرّد پا زدن و حركت دادن، محل تأمّل است.

مسأله 3107)

لازم نيست موقع اعلان، جنس چيزي را كه پيدا كرده بگويد، بلكه همين قدر كه بگويد چيزي پيدا كرده ام كافي است، البته به نحوي باشد كه در نظر عرف تعريف بر آن صدق كند و اگر بدون تعيين جنس اعلان بي فايده باشد، بايد آن را تعيين كند، مثلاً بگويد:

كتابي پيدا كرده ام يا لباسي پيدا كرده ام.

مسأله 3108)

اگر كسي چيزي را پيدا كند و ديگري بگويد مال من است، در صورتي آن را بايد به او بدهد كه نشانه هاي آن را طوري بگويد كه به صحّت ادّعاي او اطمينان پيدا كند، ولي لازم نيست نشانه هايي را كه بيشتر اوقات صاحب مال هم ملتفت آنها نيست بگويد.

مسأله 3109)

اگر قيمت چيزي كه پيدا كرده به 12 / 6 نخود نقره سكّه دار برسد، چنانچه اعلان نكند و در مسجد يا جاي ديگري كه محل اجتماع مردم است، بگذارد و آن چيز از بين برود يا ديگري آن را بردارد، كسي كه آن را پيدا كرده، ضامن است.

مسأله 3110)

هرگاه چيزي پيدا كند كه اگر بماند فاسد مي شود، آن را به قدر امكان نگه دارد و بعد از آن اگر به حاكم شرع دسترسي دارد، بنا بر احتياط واجب با اجازه او يا وكيل او قيمت آن را معيّن كند و بفروشد و پولش را نگه دارد و اگر صاحب آن پيدا نشد، از طرف او صدقه بدهد و چنانچه به حاكم شرع يا وكيل او دسترسي نداشته باشد، مي تواند خودش آن را قيمت كند و براي خودش بردارد يا بفروشد يا صدقه بدهد، در صورتي كه صاحبش معلوم نشود.

مسأله 3111)

اگر چيزي كه پيدا كرده موقع وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او باشد، در صورتي كه قصد كرده صاحب آن را پيدا كند اشكال ندارد و همچنين اگر براي حفظ از دزد يا ضايع شدن همراه او باشد اشكال ندارد.

مسأله 3112)

اگر كفش شخصي را عمداً ببرند و كفش ديگري به جاي آن بگذارند، چند حالت دارد:

الف)

چنانچه بداند كفشي كه مانده مال كسيست كه كفش او را بُرده و او به اين تعويض راضي است، مي تواند آن را به جاي كفش خودش بردارد و نمي شود كفش را از او پس گرفت،

ب)

اگر يقين كند كسي كه كفش را برده، عمداً اين كار را كرده است، مي تواند كفش را به عنوان تقاص براي خود بردارد و بهتر اينست كه تقاص به اذن حاكم شرع باشد و اگر قيمت كفشي كه مانده بيشتر از كفش خودش است، نسبت به زيادي حكم مجهول المالك جاري مي شود كه اگر صاحبش پيدا شود بايد زيادي را به او برساند و اگر نيامد آن را به حاكم داده يا به اذن او صدقه بدهد،

ج)

اگر علم به عمدي بودن اين كار ندارد، در اين صورت كفش مجهول المالك مي شود كه بايد به جستجوي صاحبش بپردازد و اگر مأيوس شد آن را به حاكم شرع داده يا از طرف او به اذن حاكم شرع صدقه بدهد،

د)

اگر احتمال دهد، كفشي كه مانده مال كسي كه كفش او را برده نيست يا بداند مال كسيست كه كفش او را نبرده، بايد به جستجوي صاحبش بپردازد و بعد از نااميد شدن از پيدا شدن صاحبش به اذن حاكم شرع آن را صدقه بدهد.

مسأله 3113)

اگر مالي را كه كمتر از 12 / 6 نخود نقره سكّه دار ارزش دارد، پيدا كند و از آن صرف نظر نمايد و در مسجد يا جاي ديگري بگذارد، چنانچه كسي آن را بردارد، براي او حلال است.

مسأله 3114)

مالي كه از طرف صاحبش در راه خدا صدقه داده مي شود را مي توان به سيّد و يا غير سيّد داد، همچنين اگر خود شخص مستحق باشد، مي تواند آن را براي خودش بردارد.

مسأله 3115)

اگر كسي كوپني پيدا كند و بداند بعد از مدّت معيّني باطل مي شود، اگر از پيدا كردن صاحب آن در آن مدّت مأيوس باشد، مي تواند پيش از انقضاي مدّت براي جلوگيري از باطل شدن آن، كالاي آن را بخرد و قيمتش را در ذمّه بگيرد، مانند اشياي فاسد شدني.

«احكام سر بريدن و شكار كردن حيوانات»

مسأله 3116)

اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه بعداً گفته مي شود، سر ببرند - وحشي باشد يا اهلي - بعد از جان دادن، گوشتش حلال و بدنش پاك است، ولي حيواني كه انسان با آن نزديكي كرده، اگر به دستور شرعي سر بريده شود، باز هم حلال نمي شود، همچنين حيواني كه نجاست خوار شده، اگر به دستوري كه در شرع معيّن نموده اند، آن را استبرا نكرده باشند، بعد از سر بريدن گوشت آن حلال نيست و حكم گوسفندي كه شير خوك خورده، همين طور است.

مسأله 3117)

حيوان حلال گوشت وحشي، مانند آهو و كبك و بز كوهي و حيوان حلال گوشتي كه اهلي بوده و بعداً وحشي شده، مثل گاو و شتر اهلي كه فرار كرده و وحشي شده است، اگر به دستوري كه بعداً گفته مي شود، آنها را شكار كنند پاك و حلال مي شوند، ولي حيوان حلال گوشت اهلي، مانند گوسفند و مرغ خانگي و حيوان حلال گوشت وحشي كه به واسطه تربيت كردن، اهلي شده است با شكار كردن پاك و حلال نمي شود.

مسأله 3118)

حيوان حلال گوشت وحشي در صورتي با شكار كردن پاك و حلال مي شود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد، بنا بر اين بچه آهو كه نمي تواند فرار كند و بچه كبك كه نمي تواند پرواز نمايد، با شكار كردن پاك و حلال نمي شود و اگر آهو و بچه اش را كه نمي تواند فرار كند با يك تير شكار نمايند آهو حلال و بچه اش حرام است.

مسأله 3119)

حيوان حلال گوشتي كه خون جهنده ندارد، مانند ماهي، اگر به خودي خود بميرد پاك است، ولي گوشت آن را نمي شود خورد.

مسأله 3120)

حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده ندارد، مانند مار، با سر بريدن حلال نمي شود، ولي مرده آن پاك است، چه خودش بميرد و چه سر او را ببرند.

مسأله 3121)

سگ و خوك به واسطه سر بريدن و شكار كردن پاك نمي شوند و خوردن گوشت آنها هم حرام است.

مسأله 3122)

حيوان حرام گوشتي را كه درنده و گوشت خوار است، مانند گرگ و پلنگ، اگر به دستوري كه گفته مي شود سر ببرند يا با تير و مانند آن، مثل اسلحه، شكار كنند پاك است، ولي گوشت آن حلال نمي شود و اگر با سگ شكاري آن را شكار كنند، پاك شدن بدنش هم اشكال دارد.

مسأله 3123)

فيل و خرس و بوزينه و موش و حيواناتي كه مانند مار و سوسمار در داخل زمين زندگي مي كنند، اگر خون جهنده داشته باشند و به خودي خود بميرند نجس هستند، بلكه اگر سر آنها را هم ببرند يا آنها را شكار نمايند، پاك شدن بدنشان اشكال دارد.

مسأله 3124)

اگر از شكم حيوان زنده، بچه مرده اي بيرون آيد يا آن را بيرون آورند، خوردن گوشت آن حرام است.

«دستور سر بريدن حيوانات»

مسأله 3125)

دستور سر بريدن حيوان آن است كه مري (مجراي طعام) و حلقوم (مجراي نفس) و دو رگي كه حلقوم را احاطه كرده اند را - كه به آنها چهار رگ بزرگ مي گويند - از پايين برآمدگي زير گلو به طور كامل ببرند و اگر آنها را بشكافند كافي نيست.

مسأله 3126)

اگر بعضي از چهار رگ را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد، بعد بقيه را ببرند فايده ندارد، بلكه اگر به اين مقدار هم صبر نكنند، ولي به طور معمول چهار رگ را پشت سر هم نبرند، اگر چه پيش از جان دادن حيوان بقيه رگ ها را ببرند اشكال دارد، مگر اين كه عرفاً يك عمل محسوب شود كه در اين صورت بعيد نيست كافي باشد.

مسأله 3127)

اگر گرگ گلوي گوسفندي را طوري بِكَند كه از چهار رگي كه در گردن است و بايد بريده شود چيزي نماند، آن حيوان حرام مي شود، ولي اگر مقداري از گردن را بكَند و چهار رگ باقي باشد يا جاي ديگر بدن را بكند، در صورتي كه گوسفند زنده باشد و به دستوري كه گفته مي شود، سر آن را ببرند، حلال و پاك مي باشد و اگر بعضي از رگ ها را پاره كند و بقيه رگ ها باقي باشد و آنها را بر طبق موازين شرعي ببرند، حكم به حليّت آن محل اشكال است.

«شرايط سر بريدن حيوان»

مسأله 3128)

سر بريدن حيوان پنج شرط دارد:

اوّل:

كسي كه سر حيوان را مي بُرد - چه مرد باشد و چه زن - بايد مسلمان باشد و اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نكند و بچه مسلمان هم اگر مميّز باشد، يعني خوب و بد را بفهمد، مي تواند سر حيوان را ببرد.

دوم:

سر حيوان را با چيزي ببرند كه از آهن باشد، ولي چنانچه آهن پيدا نشود و طوري باشد كه اگر سر حيوان را نبرند مي ميرد و يا ناچار باشند كه آن حيوان را ذبح كنند، با چيز تيزي كه چهار رگ آن را جدا كند، مانند شيشه و سنگ تيز، مي شود سر آن را بريد، ولي بريدن رگ ها با دندان يا ناخن كافي نيست.

سوم:

در موقع سر بريدن، صورت و دست و پا و شكم حيوان رو به قبله باشد و كسي كه مي داند بايد رو به قبله سر ببرد، اگر عمداً حيوان را رو به قبله نكند، حيوان حرام مي شود، ولي اگر فراموش كند يا مسأله را نداند

يا قبله را اشتباه كند يا نداند قبله كدام طرف است يا نتواند حيوان را رو به قبله كند اشكال ندارد، البته در غير صورت فراموشي و اشتباه قبله احتياط استحبابي در اجتناب است.

چهارم:

وقتي مي خواهد سر حيوان را ببرد يا كارد بر گلويش بگذارد، به نيّت سر بريدن، نام خدا را ببرد و همين قدر كه بگويد:» بِسْمِ اللَّه «يا» سُبحانَ اللَّه «يا» لا اله الّا اللَّه «كافيست و به زبان فارسي يا هر زبان ديگر نيز جايز است، امّا اگر بدون قصد سر بريدن نام خدا را ببرد، آن حيوان پاك نمي شود و گوشت آن هم حرام است، ولي اگر از روي فراموشي نام خدا را نبرد اشكال ندارد و احتياط مستحب آن است كه هر وقت يادش بيفتد، نام خدا را ببرد و بگويد:» بِسْمِ اللَّه علي اوّله و علي آخره «.

پنجم:

حيوان بعد از سر بريدن حركتي بكند كه معلوم شود زنده بوده، اگر چه مثلاً چشم يا دُم خود را حركت دهد يا پاي خود را به زمين بزند و امّا بيرون آمدن خون به اندازه معمول لازم نيست، بلي اگر حركت نكند، ولي خون به مقدار معمول بيرون بيايد كه اطمينان پيدا شود كه سر بريدن بر حيوان زنده واقع شده است، باز هم كفايت مي كند، پس حركت كردن بعضي از اعضا يا بيرون آمدن خون به نحو متعارف كافيست و جمع بين هر دو لازم نيست.

«دستور كشتن شتر»

مسأله 3129)

اگر بخواهند شتر را بكشند كه بعد از جان دادن، پاك و حلال باشد، بايد با پنج شرطي كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد، آن را نحر كنند، يعني كارد يا چيز

ديگري را كه از جنس آهن و بُرنده باشد، در گودي بين گردن و سينه اش فرو كنند.

مسأله 3130)

وقتي مي خواهند كارد را به گردن شتر فرو ببرند، بهتر است كه شتر ايستاده باشد، ولي اگر در حالي كه زانوها را به زمين زده يا به پهلو خوابيده و دست و پا و سينه اش رو به قبله است، كارد را در گودي گردنش فرو كنند، اشكال ندارد.

مسأله 3131)

اگر به جاي اين كه شتر را نحر كنند، سر آن را ببرند يا گوسفند و گاو و مانند اينها را مثل شتر نحر كنند، گوشت آنها حرام و بدن آنها نجس است، ولي اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است به دستوري كه گفته شد، آن را نحر كنند يعني كارد را در گودي گردنش فرو كنند، گوشت آن حلال و بدنش پاك است و نيز اگر كارد در گودي گردن گاو يا گوسفند و مانند اينها فرو كنند و تا زنده است سر آن را ببرند، حلال و پاك مي باشد.

«احكام متفرقّه سر بريدن»

مسأله 3132)

اگر حيواني سركش شود و نتوانند آن را به دستوري كه در شرع معيّن شده بكشند يا مثلاً نتوانند آن را رو به قبله خوابانده و سرش را ببرند، مي توانند آن را ايستاده رو به قبله سرش را ببرند و چنانچه حيوان در چاه بيفتد و احتمال بدهند كه در آن جا بميرد و كشتن آن به دستور شرع ممكن نباشد، چنانچه با چيزي مثل شمشير و خنجر و نيز ه و چيزهايي كه با تيزي آنها زخم مي شود، به بدن حيوان زخم بزنند و در اثر زخم جان بدهد، حلال مي شود و در اين صورت رو به قبله بودن لازم نيست، ولي بايد شرطهاي ديگري را كه براي سر بريدن حيوانات گفته شده، دارا باشد.

مسأله 3133)

اگر سر حيوان را با دستگاه ببرند، ولي ندانند شرايط سر بريدن را مراعات كرده اند يا نه، مادامي كه احراز نكنند كه شرايط را مراعات كرده اند، حلال نمي شود، بلكه مردار و نجس است و معامله بر آن حرام مي باشد، ولي اگر در بازار مسلمانان گوشتي را بفروشند و ندانند كه با دستگاه سر بريده شده است يا با غير آن، پاك و حلال مي باشد و معامله بر آن صحيح است.

مسأله 3134)

سر بريدن حيوانات با دستگاه هاي اتوماتيك برقي كه در عصر ما متعارف شده و با چنين دستگاه هايي در يك لحظه تعداد زيادي گوسفند ذبح مي شود، اگر رو به قبله باشد و كسي كه كليد آن را فشار مي دهد، مسلمان باشد و نام خدا را بگويد و ساير شرايط شرعي آن بر طبق آنچه در ذبح حيوانات بيان شد، از قبيل بريدن رگ هاي چهارگانه (حلقوم، مجراي تنفس و دو رگ كه قبلاً بيان شده) رعايت شود جايز است و در اين صورت حيوان ذبح شده پاك و حلال مي باشد و در غير اين صورت حكم مردار را دارد.

مسأله 3135)

در ذبح حيوان فرقي نمي كند كه سر بريدن از پشت سر باشد يا از طرف جلوي آن، بلي بريدن سر حيوان از پشت، مكروه است، بلكه احتياط در ترك آن مي باشد.

مسأله 3136)

سر بريدن حيوان با كارد استيل يا با فلزات ديگر مثل برنج و نقره و مس و مانند اينها در حال اختيار، با وجود اين كه به آلات آهني دسترسي وجود دارد، جايز نيست و اگر با اينها سر ببرد، حيوان پاك و حلال نمي شود.

مسأله 3137)

اگر چند حيوان را با هم سر ببرند، گفتن يك» بِسْمِ اللَّه «براي همه آنها كافيست و همچنين اگر تعداد زيادي حيوان را در يك زمان با دستگاه با مراعات ديگر شرايط سر ببرند، گفتن يك» بِسْمِ اللَّه «كافي است، امّا در صورتي كه دستگاه به طور مرتّب كار مي كند، احتياطاً نام خدا به طور مرتّب را تكرار كنند.»

كارهايي كه موقع سر بريدن حيوانات مستحب است

»مسأله 3138) چند كار در سر بريدن حيوانات مستحب است:

اوّل:

موقع سر بريدن گوسفند، دو دست و يك پاي آن را ببندند و پاي ديگرش را باز بگذارند و موقع سر بريدن گاو، چهار دست و پايش را ببندند و دُم آن را باز بگذارند و موقع كشتن شتر، دو دست آن را از پايين تا زانو يا تا زير بغل به يكديگر ببندند و پاهايش را باز بگذارند

و مستحب است مرغ را بعد از سر بريدن رها كنند تا پر و بال بزند.

دوم:

كسي كه حيوان را مي كشد، رو به قبله باشد.

سوم:

پيش از كشتن حيوان آب جلوي آن بگذارند.

چهارم:

كاري كنند كه حيوان كمتر اذيّت شود، مثلاً كارد را خوب تيز كنند و با عجله سر حيوان را ببرند.»

كارهايي كه در كشتن حيوانات مكروه است

»مسأله 3139) چند كار در كشتن حيوانات مكروه است:

اوّل:

آن كه كارد را پشت حلقوم فرو كنند و به طرف بالا بياورند

كه حلقوم از پشت آن بريده شود.

دوم:

پيش از بيرون آمدن روح، سر حيوان را از بدنش جدا كنند، بلكه احتياط واجب آن است كه عمداً چنين كاري انجام ندهند، ولي با اين كار حيوان حرام نمي شود، اگر چه احتياط آن است كه از چنين ذبيحه اي اجتناب كنند، ولي اگر از روي غفلت يا به واسطه تيز بودن كارد بي اختيار سر حيوان جدا شود، مكروه نيست و بنا بر احتياط واجب از خوردن هر چيزي كه قبل از خروج روح از حيوان جدا مي شود، خود داري كنند.

سوم:

پيش از بيرون آمدن روح، پوست حيوان را بكَنند، بلكه احتياط در ترك آن مي باشد.

چهارم:

پيش از آن كه روح از بدن حيوان بيرون رود، مغز حرام را كه در تيره پشت است، ببُرند.

پنجم:

در جايي حيوان را بكشند كه حيوان ديگر آن را ببيند.

ششم:

در شب يا پيش از ظهر روز جمعه سر حيوان را ببرند، ولي در صورت نياز عيبي ندارد.

هفتم:

انسان چهارپايي را كه خودش پرورش داده است، بكشد.

«احكام شكار كردن با اسلحه»

مسأله 3140)

اگر حيوان حلال گوشت وحشي را با اسلحه شكار كنند، با پنج شرط، حلال و بدنش پاك است:

اوّل:

آن كه اسلحه شكار، مثل كارد و شمشير بُرنده باشد يا مثل نيزه و تير، تيز باشد كه به واسطه تيز بودن، بدن حيوان را پاره كند و اگر به وسيله دام يا چوب و سنگ و مانند اينها حيواني را شكار كنند، پاك نمي شود و خوردن آن هم حرام است و اگر حيواني را با تفنگ شكار كنند، چنانچه گلوله آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره كند، پاك و حلال است و اگر گلوله تيز نباشد، بلكه

با فشار در بدن حيوان فرو رود و حيوان را بكشد يا به واسطه حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در اثر سوازندن، حيوان بميرد، پاك و حلال بودنش اشكال دارد.

دوم:

كسي كه شكار مي كند بايد مسلمان يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر يا كسي كه با اهل بيت پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم اظهار دشمني مي كند، حيواني را شكار نمايد، آن شكار حلال نيست.

سوم:

اسلحه را براي شكار كردن حيوان به كار ببرد و اگر مثلاً جايي را نشانه بگيرد و اتّفاقاً حيواني را بكشد، آن حيوان پاك نيست و خوردن آن هم حرام است.

چهارم:

در وقت به كار بردن اسلحه، نام خدا را ببرد و چنانچه عمداً نام خدا را نبرد شكار حلال نمي شود، ولي اگر فراموش كند، اشكال ندارد.

پنجم:

وقتي به حيوان برسد كه مرده باشد يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه به اندازه سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد، حرام است.

مسأله 3141)

اگر دو نفر حيواني را شكار كنند و يكي از آنان مسلمان و ديگري كافر باشد يا يكي از آن دو، نام خدا را ببرد و ديگري عمداً نام خدا را نبرد، آن حيوان حلال نيست.

مسأله 3142)

اگر بعد از آن كه حيواني را تير زدند، مثلاً در آب بيفتد و انسان بداند كه حيوان به واسطه تير و افتادن در آب جان داده، حلال نيست، بلكه اگر شك كند كه مرگ حيوان فقط به واسطه تير بوده يا نه، حلال نمي باشد.

مسأله 3143)

اگر با سگ غصبي يا اسلحه غصبي، حيواني را شكار كنند، شكار حلال است و مال خود او مي شود، ولي گذشته از اين كه گناه كرده، بايد اجرت اسلحه يا سگ را به صاحبش بدهد.

مسأله 3144)

اگر با شمشير يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح است با رعايت شرطهايي كه در صفحه گذشته گفته شد، حيواني را دو قسمت كنند و سر و گردن در يك قسمت بماند و انسان وقتي برسد كه حيوان جان داده باشد، هر دو قسمت حلال است و همچنين است اگر حيوان زنده باشد، ولي به اندازه سر بريدن وقت نباشد، امّا اگر به اندازه سر بريدن وقت باشد و حيوان هنوز زنده باشد، قسمتي كه سر و گردن ندارد، حرام است و اگر قسمتي كه سر و گردن دارد را به دستوري كه در شرع معيّن شده ببرد، حلال و گرنه آن هم حرام مي باشد.

مسأله 3145)

اگر با چوب يا سنگ يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح نيست، حيواني را دو قسمت كنند، قسمتي كه سر و گردن ندارد حرام است و قسمتي كه سر و گردن دارد، اگر زنده باشد و ممكن باشد كه مقداري زنده بماند و در حال جان دادن نباشد و سر آن را به دستوري كه در شرع معيّن شده ببرند حلال و گرنه آن قسمت هم حرام است.

مسأله 3146)

اگر حيواني را شكار كنند يا سر ببرند و بچه زنده اي از آن بيرون آيد، چنانچه آن بچه را به دستوري كه در شرع معيّن شده سر ببرند حلال و گرنه حرام مي باشد.

مسأله 3147)

اگر حيواني را شكار كنند يا سر ببرند و بچه مرده اي از شكمش بيرون آورند، چنانچه خلقت آن بچه كامل باشد و مو يا پشم در بدنش روييده باشد پاك و حلال است، در صورتي كه به واسطه كشته شدن مادرش مرده باشد، ولي اگر پيش از كشتن مادرش مرده باشد نجس و حرام است.

«شكار كردن با سگ شكاري»

مسأله 3148)

اگر سگ شكاري حيوان وحشي حلال گوشتي را شكار كند پاك و حلال بودن آن حيوان شش شرط دارد:

اوّل:

سگ طوري تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براي گرفتن شكار بفرستند برود و هر وقت از رفتن جلوگيري كنند بايستد، ولي اگر در وقت نزديك شدن به شكار با جلوگيري بياستد مانعي ندارد و نيز بايد عادتش اين باشد كه تا صاحبش نرسد از شكار نخورد، ولي اگر اتّفاقاً شكار را بخورد اشكال ندارد. همچنين خوردن سگ از خون شكار اشكال ندارد، هر چند عادت به آن داشته باشد.

دوم:

صاحبش آن را بفرستد و اگر از پيش خود دنبال شكار رود و حيواني را شكار كند خوردن آن حيوان، حرام است، بلكه اگر از پيش خود دنبال شكار برود و بعداً صاحبش بانگ و فرياد بزند كه زودتر آن را به شكار برساند، اگر چه به واسطه صداي صاحبش شتاب كند بنا بر احتياط واجب بايد از خوردن آن شكار خود داري نمايند.

سوم:

كسي كه سگ را مي فرستد بايد مسلمان يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر يا كسي كه با اهل بيت پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم اظهار دشمني مي كند سگ را بفرستد شكار آن سگ حرام است.

چهارم:

وقتي سگ را

مي فرستد نام خدا را ببرد و اگر عمداً نام خدا را نبرد آن شكار حرام است، بلكه اگر بعد از فرستادن سگ و قبل از آن كه سگ به شكار برسد نام خدا را ببرد، بنا بر احتياط لازم بايد از آن شكار اجتناب كنند، ولي اگر فراموش كند اشكال ندارد.

پنجم:

شكار به واسطه زخمي كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد، پس اگر سگ، شكار را خفه كند يا شكار از دويدن يا ترس بميرد حلال نيست.

ششم:

كسي كه سگ را فرستاده و به طور معمول به دنبال صيد رفته، وقتي برسد كه حيوان مرده باشد يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه وقتي برسد كه به اندازه سر بريدن وقت باشد، مثلاً حيوان چشم يا دُم خود را حركت دهد يا پاي خود را به زمين بزند، چنانچه سر حيوان را نبرد تا بميرد حلال نيست.

مسأله 3149)

كسي كه سگ را فرستاده و به طور معمول به دنبال صيد رفته، اگر وقتي برسد كه بتواند سر حيوان را ببرد، چنانچه مثلاً به واسطه بيرون آوردن كارد و مانند آن وقت بگذرد و آن حيوان بميرد حلال است، بلي اگر به طور متعارف و عادي نباشد و با مسامحه كردن وقت بگذرد حلال نمي شود، ولي اگر چيزي همراه او نباشد كه با آن سر حيوان را ببرد و حيوان بميرد، احتياط در آن است كه از گوشت آن اجتناب كنند، اگر چه حكم به پاك و حلال بودن آن خالي از قوّت نيست.

مسأله 3150)

اگر چند سگ را بفرستد و با هم حيواني را شكار كنند، چنانچه همه آنها داراي شرطهايي بودند كه قبلاً بيان شد شكار حلال است و اگر يكي از آنها داراي آن شرطها نبوده، شكار حرام است.

مسأله 3151)

اگر سگ را براي شكار حيواني بفرستد و آن سگ حيوان ديگري را شكار كند، آن شكار حلال و پاك است و نيز اگر آن حيوان را با حيوان ديگري شكار كند، هر دوي آنها حلال و پاك مي باشند.

مسأله 3152)

اگر چند نفر با هم سگ را بفرستند و يكي از آنها كافر باشد يا همه مسلمان باشند و يكي از آنها عمداً نام خدا را نبرد آن شكار حرام است و نيز اگر يكي از سگ هايي را كه فرستاده اند - آن طور كه در صفحه قبل گفته شد - تربيت شده نباشد، آن شكار حرام مي باشد.

مسأله 3153)

اگر باز يا حيوان ديگري غير سگ شكاري، حيواني را شكار كند آن شكار حلال نيست، ولي اگر وقتي برسند كه حيوان زنده باشد و به دستوري كه در شرع معيّن شده، سر آن را ببرند، حلال مي شود.

«صيد ماهي»

مسأله 3154)

اگر ماهي فلس دار را زنده از آب بگيرند و بيرون آب، ولو در دام جان دهد، پاك و خوردن آن حلال است - چه فلس آن كم باشد يا زياد، درشت باشد يا ريز - و چنانچه در آب بميرد پاك است، ولي خوردن آن حرام مي باشد و ماهي بي فلس را اگر چه زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد حرام است و فلس هاي ذره بيني و مانند آن كه مردم به آن فلس نمي گويند، در حكم بي فلس است و خوردن چنين ماهي هايي حرام است.

مسأله 3155)

اگر ماهي از آب بيرون بيفتد يا موج آن را بيرون بيندازد يا آب فرو رود و ماهي در خشكي بماند، چنانچه پيش از آن كه بميرد، با دست يا به وسيله ديگري آن را بگيرند بعد از جان دادن، حلال است.

مسأله 3156)

اگر كسي ماهي را از آب زنده بيرون بياورد، بعد آن را به داخل آب برگرداند، چه ماهي را طوري بند كرده باشد كه نتواند فرار كند يا نه و ماهي در آب بميرد، حرام مي شود.

مسأله 3157)

اگر ماهي در آب به دام بيفتد و در داخل آب در دام بيمرد، بنا بر احتياط لازم از آن اجتناب كنند، بلي اگر دام را از آب خارج كنند و ببينند بعضي ماهي ها مرده اند، ولي ندانند در آب مرده اند يا بعد از خارج شدن از آب، بعيد نيست محكوم به حلّيت باشد.

مسأله 3158)

اگر ماهي را از آب صيد كنند و بعد از آن كه شكمش را پاره كردند، ماهي ديگري درون آن باشد و ندانند كه دومي در هنگام بيرون آوردن از آب زنده بوده يا نه، بنا بر احتياط از خوردن آن اجتناب كنند.

مسأله 3159)

كسي كه ماهي را صيد مي كند، لازم نيست مسلمان باشد و در موقع گرفتن نام خدا را ببرد، ولي مسلمان بايد گرفتن آن را ديده باشد يا به آن و به مردنش در بيرون از آب اطمينان پيدا كند.

مسأله 3160)

ماهي مرده اي كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا مرده، چنانچه در دست مسلمان باشد حلال است و اگر در دست كافر باشد، اگر چه بگويد آن را زنده گرفته ام حرام مي باشد، مگر آن كه يقين حاصل شود يا دو شاهد عادل شهادت بدهند كه راست مي گويد.

مسأله 3161)

خوردن ماهي زنده در بيرون آب اشكال ندارد، هر چند احتياط مستحب در ترك آن مي باشد.

مسأله 3162)

اگر ماهي زنده را بريان كنند يا در بيرون آب پيش از جان دادن بكشند خوردن آن اشكال ندارد.

مسأله 3163)

اگر ماهي را بيرون آب دو قسمت كنند و يك قسمت آن در حالي كه زنده است در آب بيفتد، قسمتي كه بيرون آب مانده، حلال است و خوردن آن اشكال ندارد، اگر چه احتياط استحبابي در آن است كه آن را نخوردن.

«صيد ملخ»

مسأله 3164)

اگر ملخ را با دست يا به وسيله ديگري زنده بگيرند، بعد از جان دادن، خوردن آن حلال است و لازم نيست كسي كه آن را مي گيرد، مسلمان باشد و در موقع گرفتن، نام خدا را ببرد، ولي اگر ملخ مرده اي در دست كافر باشد و معلوم نباشد كه آن را زنده گرفته يا نه، اگر چه بگويد زنده گرفته ام حلال نيست، مگر آن كه يقين حاصل كند يا دو شاهد عادل شهادت دهند كه راست مي گويد.

مسأله 3165)

خوردن ملخي كه بال درنياورده و نمي تواند پرواز كند، حرام است.

«احكام خوردني ها و آشاميدني ها»

مسأله 3166)

خوردن گوشت پرنده اي كه مثل شاهين چنگال دارد، حرام است و پرستو و هدهد، حلال گوشت، ولي مكروه هستند و هر پرنده اي كه هنگام پرواز بال زدنش بيشتر از نگه داشتن بالش باشد يا سنگ دان و يا چينه دان و يا خارِ پشت پا داشته باشد، گوشت آن حلال است و احتياط واجب آن است كه از خوردن گوشت اقسام كلاغ ها خود داري نمايند.

مسأله 3167)

اگر چيزي را كه روح دارد از حيوان زنده جدا نمايند، مثلاً دنبه يا مقداري گوشت از گوسفند زنده ببُرند، نجس و حرام مي باشد.

مسأله 3168)

پانزده چيز از حيوانات حلال گوشت، بنا بر احتياط واجب در بعضي از آنها حرام است:

1 - خون،

2 - فضله (مدفوع)،

3 - نري،

4 - فَرْج،

5 - بچه دان،

6 - غُدد كه آن را دُشول مي گويند،

7 - بيضه ها كه به آنها دنبلان مي گويند،

8 - چيزي كه در مغز سر است و به شكل نخود مي باشد،

9 - مغز حرام كه در ميان تيره پشت (ستون فقرات) است،

10 - پي كه در دو طرف ستون فقرات (تيره پشت) است،

11 - زَهره دان،

12 - سِپَرز (طحال)،

13 - كيسه ادرار (مثانه)،

14 - حدقه چشم

15 - چيزي كه در ميان سُم است و به آن ذات الاشاجع مي گويند.

اين محرّمات غير از فضله، اگر آب آنها در آب گوشت مستهلك باشد، ظاهراً اشكالي ندارد، ولي اگر مستهلك نباشد، مثل آن كه خود آنها پخته شوند و آبي از آنها به تنهايي گرفته شود، محكوم به حرمت مي باشد و چيزهايي كه حرمت آنها بيان شد، در حيوانات بزرگ است، ولي در حيوانات كوچك چنانچه بعضي از آنها قابل تشخيص يا جدا كردن نباشد، خوردن آن حيوانات اشكال ندارد.

مسأله 3169)

خوردن مدفوع (سرگين) و ادرار (بول) حيوان - غير از ادرار شتر - و آب بيني و چيزهاي خبيث و پليد ديگر كه طبيعت انسان از آنها متنفّر است، حرام مي باشد، ولي اگر پاك باشد و مقداري از آن طوري با چيز حلال مخلوط شود كه در نظر مردم نابود حساب شود، خوردن آن اشكال ندارد.

مسأله 3170)

خوردن گِل و خاك حرام است، ولي خوردن كمي از تربت حضرت سيّدالشهدا عَلَيْهِ السَّلَام براي شفا به مقدار يك نخود متوسط اشكال ندارد، به شرطي كه تربت قبر شريف باشد، لكن در اين زمان معلوم نيست تربت قبر پيدا شود و آنچه به نام تربت به دست مي رسد را بنا بر احتياط در آب مستهلك و حَل كنند، بعد به قصد شفا يافتن بخورند و خوردن گِل داغستان و گِل ارمني براي معالجه، اگر علاج منحصر به خوردن آن باشد، اشكال ندارد.

مسأله 3171)

فرو بردن آب بيني و خلط سينه كه در دهان آمده، حرام نيست و نيز فرو بردن غذايي كه موقع خلال كردن از لاي دندان بيرون مي آيد، اگر طبيعت انسان از آن متنفّر نباشد، اشكال ندارد.

مسأله 3172)

خوردن چيزي كه براي انسان ضرر دارد، يعني موجب بيماري مي شود و به مزاج صدمه مي زند يا عضوي را فاسد مي كند حرام است، امّا اگر ضرري جزيي باشد، مثل اين كه تب جزيي بياورد يا درد سر جزيي بياورد، اشكال ندارد.

مسأله 3173)

خوردن خون حرام است، امّا خوردن چيزهاي ديگري غير از خون كه خوردن آنها حرام است و در مسأله 3169 بيان شد، اگر با گوشت بجوشد، خوردن گوشت حلال و خوردن آنها باز حرام است، بلي خوني كه در رگ هاي بدن حيوان حلال گوشت - مانند گوسفند - بعد از ذبح شرعي باقي مي ماند، پاك است كه در مسأله 119 بيان شد و در صورتي كه به وسيله پختن از بين برود، خوردن آن هم باز اشكال ندارد.

مسأله 3174)

سيگار كشيدن و استعمال ساير دخانيات اگر به تصديق اهل خبره ضرر مهمّي داشته باشد حرام است، ولي استعمال مواد مخدّر به قول مطلق حرام است.

مسأله 3175)

خوردن گوشت اسب و قاطر و الاغ، مكروه است و اگر كسي آنها را وطي كند - يعني با آنها نزديكي نمايد - حرام مي شوند و بايد قيمت آن را به عنوان غرامت به صاحب آنها بپردازد و نيز بايد آنها را از شهر بيرون ببرند و در جاي ديگر بفروشند.

مسأله 3176)

اگر با حيوان حلال گوشتي - مانند گاو و گوسفند - نزديكي كنند، ادرار) بول (و مدفوع) سرگين ( آنها نجس مي شود و آشاميدن شير آنها هم حرام است و بايد فوراً آن حيوان را بكُشند و بسوزانند و كسي كه با آن وطي كرده، پول آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 3177)

آشاميدن شراب، ولو يك قطره يا كمتر از آن، حرام و در بعضي از اخبار بزرگترين گناه شمرده شده است و اگر كسي آن را حلال بداند، در صورتي كه ملتفت باشد كه لازمه حلال دانستن آن تكذيب خدا و پيامبر مي باشد، كافر است.

از حضرت امام جعفر صادق عَلَيْهِ السَّلَام روايت شده است كه فرمودند:

شراب ريشه بدي ها و منشأ گناهان است و كسي كه شراب مي خورد، عقل خود را از دست مي دهد و در آن موقع خدا را نمي شناسد و از هيچ گناهي باك ندارد و احترام هيچ كس را نگه نمي دارد و حق خويشان نزديك را رعايت نمي كند و از زشتي هاي آشكار رو نمي گرداند و روح ايمان و خداشناسي از بدن او بيرون مي رود و روح ناقص خبيثي كه از رحمت خدا دور است، در او مي ماند و خدا و فرشتگان و پيغمبران و مؤمنين او را لعنت مي كنند و تا چهل روز نماز او قبول نمي شود و روز قيامت روي او سياه است و زبان از دهانش بيرون مي آيد و آب دهان او به سينه اش مي ريزد و فرياد تشنگي او بلند است.

مسأله 3178)

كسي كه شراب بخورد و تا صبح بخوابد، مستحب است وقتي از خواب بيدار شد غسل كند، مثل غسل جنابت، در بعضي از اخبار وارد شده كه توبه او و كارهاي پسنديده اي كه از او صادر مي گردد، قبول نمي شود مگر آن كه اين غسل را انجام دهد.

مسأله 3179)

نشستن سر سفره اي كه در آن شراب و يا آب جو و يا هر مايع مست كننده ديگري را مي خورند، اگر انسان يكي از آنان حساب شود حرام و چيز خوردن از آن سفره نيز حرام است، هر چند غذاي حلال باشد، بلكه بعضي از علما فرموده اند:

غذا خوردن در هر سفره اي كه معصيت خدا در آن بشود، حرام است.

مسأله 3180)

بر هر مسلماني واجب است به مسلمان ديگري كه نزديك است از گرسنگي يا تشنگي بميرد، نان و آب داده و او را از مرگ نجات دهد.

«كارهايي كه موقع غذا خوردن مستحب است»

مسأله 3181)

چند كار در غذا خوردن مستحب است:

اوّل:

هر دو دست را پيش از غذا بشويد.

دوم:

بعد از غذا دست خود را بشويد و با دستمال خشك كند.

سوم:

ميزبان پيش از همه شروع به غذا خوردن كند و بعد از همه دست بكشد و پيش از غذا اوّل ميزبان دست خود را بشويد، بعد كسي كه طرف راست او نشسته و همين طور تا برسد به كسي كه طرف چپ او نشسته و بعد از غذا اوّل كسي كه طرف چپ ميزبان نشسته، دست خود را بشويد و همين طور تا به طرف راست ميزبان برسد و بعد از آن ميزبان دست خود را بشويد.

چهارم:

در اوّل غذا» بِسْمِ اللَّه «بگويد، ولي اگر سر يك سفره چند جور غذا باشد، در وقت خوردن هر كدام از آنها گفتن» بِسْمِ اللَّه «مستحب است و اگر اوّل غذا خوردن آن را فراموش نمايد، هر وقت در بين غذا خوردن بگويد، كفايت مي كند.

پنجم:

با دست راست غذا بخورد.

ششم:

با سه انگشت يا بيشتر غذا بخورد و با دو انگشت نخورد.

هفتم:

اگر چند نفر سر يك سفره نشسته اند، هر كسي از غذاي جلوي خودش بخورد.

هشتم:

لقمه را كوچك بردارد.

نهم:

سر سفره زياد بنشيند و غذا خوردن را طول بدهد.

دهم:

غذا را خوب بجود.

يازدهم:

بعد از غذا خداوند عالم را حمد كند.

دوازدهم:

انگشتها را بليسد.

سيزدهم:

بعد از غذا خلال نمايد، ولي با چوب انار و چوب ريحان و ني و برگ درخت خرما خلال نكند.

چهاردهم:

آنچه بيرون سفره مي ريزد، جمع كند و بخورد، ولي اگر در

بيابان غذا مي خورد، مستحب است آنچه مي ريزد، براي پرندگان و حيوانات بگذارد.

پانزدهم:

در اوّل روز و اوّل شب غذا بخورد و در بين روز و در بين شب غذا نخورد.

شانزدهم:

بعد از خوردن غذا به پشت بخوابد و پاي راست را روي پاي چپ بيندازد.

هفدهم:

در اوّل غذا و آخر آن نمك بخورد.

هيجدهم:

ميوه را پيش از خوردن با آب تميز بشويد.

«كارهايي كه در غذا خوردن مكروه است»

مسأله 3182)

چند كار در غذا خوردن مكروه است:

اوّل:

در حال سيري غذا خوردن.

دوم:

پُر خوردن، در خبر است كه خداوند عالم بيشتر از هر چيز از شكم پُر بدش مي آيد.

سوم:

نگاه كردن به صورت ديگران در موقع غذا خوردن.

چهارم:

خوردن غذاي گرم.

پنجم:

فوت كردن چيزي كه مي خورد يا مي آشامد.

ششم:

بعد از گذاشتن نان در سفره، منتظر چيز ديگر شدن.

هفتم:

پاره كردن نان با كارد.

هشتم:

گذاشتن نان زير ظرف غذا.

نهم:

پاك كردن گوشتي كه به استخوان چسبيده، به طوري كه چيزي در آن نماند.

دهم:

كندن پوست ميوه هايي كه با پوست خورده مي شوند.

يازدهم:

دور انداختن ميوه پيش از آن كه كاملاً آن را بخورد.

«مستحبات آب آشاميدن»

مسأله 3183)

در آشاميدن آب چند كار مستحب است:

اوّل:

آب را به طور مكيدن بياشامد.

دوم:

در روز ايستاده آب بخورد.

سوم:

پيش از آشاميدن آب» بسم الله «و بعد از آن» الْحَمْدُ لِلَّه «بگويد.

چهارم:

به سه نفس آب بياشامد.

پنجم:

از روي ميل آب بياشامد.

ششم:

بعد از آشاميدن آب حضرت ابا عبداللّه عَلَيْهِ السَّلَام و اهل بيت آن حضرت را ياد كند و قاتلان آن حضرت را لعنت نمايد.

«مكروهات آب آشاميدن»

مسأله 3184)

زياد آشاميدن آب و آشاميدن آن بعد از غذاي چرب و در شب به حال ايستاده مكروه است و نيز آشاميدن آب با دست چپ و همچنين از جاي شكسته كوزه و جايي كه دسته آن است، مكروه مي باشد.

«احكام نذر و عهد»

مسأله 3185)

نذر آن است كه انسان بر خود واجب كند - ولو با ملتزم شدن به اين كه مالي از اموال او ملك ديگري باشد - كه كار خيري را براي خدا به جا آورد يا كاري را كه نكردن آن بهتر است، براي خدا ترك نمايد.

مسأله 3186)

نذر گاهي به صورت مشروط است، مثلاً مي گويد:

اگر بيماري من خوب شد، انجام فلان كار خير براي خدا بر عهده من است يا اگر مرتكب فلان كار بد شوم، فلان كار خير را براي خدا انجام مي دهم، اوّلي را نذر شكر و دومي را نذر زجر مي گويند و گاهي به صورت مطلق است كه در آن هيچ قيدي و شرطي نيست، مثلاً مي گويد نذر مي كنم براي خدا نماز شب بخوانم و همه اين اقسام صحيح است.

مسأله 3187)

در نذر بايد صيغه خوانده شود، ولي لازم نيست آن را به عربي بخوانند، پس اگر بگويد چنانچه بيمار من خوب شود، براي خدا بر من است كه ده تومان به فقير بدهم، نذر او صحيح است.

مسأله 3188)

كسي كه نذر مي كند بايد مكلّف و عاقل باشد و به اختيار و قصد خود نذر كند، بنا بر اين نذر كردن كسي كه او را مجبور كرده اند يا به واسطه عصباني شدن، بي اختيار نذر كرده، صحيح نيست.

مسأله 3189)

آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، اگر مثلاً نذر كند چيزي به فقير بدهد، صحيح نيست و همچنين است حكم كسي كه به واسطه مفلس بودن (ورشكستگي) از طرف حاكم شرع از تصرف در اموال خود ممنوع باشد.

مسأله 3190)

اگر شوهر از نذر كردن زن جلوگيري نمايد، زن نمي تواند نذر كند و اگر با وجود جلوگيري شوهر، نذر كند، در صورتي كه با حق شوهر منافي باشد، نذرش باطل است و اگر منافي و مزاحم حقوق او نباشد، بنا بر احتياط استحبابي با اجازه شوهرش باشد.

مسأله 3191)

در عهد و نذر زن اذن شوهر شرط نيست، بلي اگر شوهر از نذر كردن او جلوگيري نمايد، زن نمي تواند نذر يا عهد كند و همچنين است نذر پسر كه مشروط به اذن پدر نيست و بدون اجازه او منعقد مي شود، بلي اگر منع از نذر بكند، نذر منعقد نمي شود و اگر نذر هم كرده باشد، نذرش منحل مي شود.

مسأله 3192)

اگر زن با اجازه شوهر نذر كند، شوهرش نمي تواند نذر او را به هم بزند يا او را از عمل كردن به نذر جلوگيري نمايد.

مسأله 3193)

نذري كه زن قبل از ازدواج كرده، مشروط به اذن شوهر نيست، بلكه نذرش منعقد مي باشد و شوهر نمي تواند آن را منحل كند و نذر زن بدون اذن شوهر در مال خودش نافذ است و پس از انعقاد، شوهر نمي تواند آن را منحل كند، ولي احتياط آن است كه اذن شوهر را مراعات كند.

مسأله 3194)

اگر فرزند با اجازه پدر نذر كند، بايد به آن نذر عمل نمايد، بلكه اگر بدون اجازه پدر، يعني بدون اين كه به پدر خبر بدهد و اجازه بگيرد نذر كند، بايد به آن نذر عمل نمايد، مگر اين كه پدر از عملي كه نذر كرده او را منع نمايد كه در اين صورت نذر او منحل مي شود و همچنين است حكم در مادر.

مسأله 3195)

انسان كاري را مي تواند نذر كند كه انجام آن برايش ممكن باشد، بنا بر اين كسي كه نمي تواند پياده به كربلا برود، اگر نذر كند كه پياده برود، نذر او صحيح نيست.

مسأله 3196)

اگر نذر كند كه كار حرام يا مكروهي را انجام دهد يا كار واجب يا مستحبي را ترك كند، نذر او صحيح نيست.

مسأله 3197)

اگر نذر كند كه كار مباحي را انجام دهد يا ترك نمايد، چنانچه به جا آوردن آن و تركش از هر جهت مساوي باشد، نذر او صحيح نيست و اگر انجام آن از جهتي بهتر باشد و انسان به قصد همان جهت نذر كند، مثلاً نذر كند غذايي را بخورد كه براي عبادت قوّت بگيرد، نذر او صحيح است و نيز اگر ترك آن از جهتي بهتر باشد و انسان براي همان جهت نذر كند كه آن را ترك نمايد، مثلاً براي اين كه دود مضر است، نذر كند كه آن را استعمال نكند، نذر او صحيح مي باشد.

مسأله 3198)

اگر نذر كند نماز واجب خود را در جايي بخواند كه به خودي خود ثواب نماز در آنجا زياد نيست، مثلاً نذر كند نماز را در اتاق بخواند، چنانچه نماز خواندن در آنجا از جهتي بهتر باشد، مثلاً به واسطه اين كه خلوت است، انسان حضور قلب پيدا مي كند، نذر صحيح است.

مسأله 3199)

اگر نذر كند عملي را انجام دهد، بايد همان طور كه نذر كرده به جا آورد، پس اگر نذر كند كه روز اوّل ماه صدقه بدهد يا روزه بگيرد يا نماز اوّل ماه بخواند، چنانچه قبل از آن روز يا بعد از آن به جا آورد، كفايت نمي كند و نيز اگر نذر كند كه وقتي بيمار او خوب شد صدقه بدهد، چنانچه پيش از آن كه خوب شود صدقه بدهد، كافي نيست.

مسأله 3200)

اگر نذر كند روزه بگيرد، ولي وقت و مقدار آن را معيّن نكند، چنانچه يك روز روزه بگيرد، كافيست و اگر نذر كند، نماز بخواند و مقدار و خصوصيّات آن رامعيّن نكند، اگر يك نماز دو ركعتي بخواند، كفايت مي كند و اگر نذر كند، صدقه بدهد و جنس و مقدار آن را معيّن نكند، اگر چيزي بدهد كه بگويند صدقه داده، به نذر عمل كرده است و اگر نذر كند كاري براي خدا به جا آورد، در صورتي كه يك نماز بخواند يا يك روز روزه بگيرد يا چيزي صدقه بدهد، نذر خود را انجام داده است.

مسأله 3201)

اگر نذر كند روز معيّني را روزه بگيرد، بنا بر احتياط واجب بايد همان روز را روزه بگيرد و نمي تواند در آن روز مسافرت كند و اگر سفر ضروري باشد يا عذر ديگري مثل بيماري يا حيض براي او پيش آيد، در اين صورت فقط قضاي آن واجب است و كفّاره ندارد، ولي اگر به واسطه مسافرت غير ضروري روزه نگيرد يا بدون عذر عمداً روزه نگيرد، گذشته از قضاي آن روز، بايد كفّاره هم بدهد، يعني يك بنده آزاد كند يا به شصت فقير طعام بدهد يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد و اگر مسافر باشد، بنا بر احتياط واجب اگر ممكن باشد، بايد قصد اقامه كند و آن روز را روزه بگيرد.

مسأله 3202)

اگر انسان از روي اختيار به نذر خود عمل نكند، گناه كرده و بايد كفاره بدهد كه كفّاره آن در مسأله پيش گفته شد.

مسأله 3203)

اگر نذر كند كه تا وقت معيّني عملي را ترك كند، بعد از گذشتن آن وقت مي تواند آن عمل را به جا آورد و اگر پيش از گذشتن وقت از روي فراموشي يا ناچار انجام دهد، چيزي بر او واجب نيست، ولي باز هم لازم است كه تا آن وقت آن عمل را به جا نياورد و چنانچه دوباره پيش از رسيدن آن وقت بدون عذر، آن عمل را انجام دهد، بايد به مقداري كه در مسأله پيش گفته شد، كفاره بدهد.

مسأله 3204)

كسي كه نذر كرده عملي را ترك كند و وقتي براي آن معيّن نكرده است، اگر از روي فراموشي يا ناچاري يا ندانستن موضوع - نه اين كه حكم مسأله را نمي دانسته - آن عمل را انجام دهد، كفاره بر او واجب نيست، ولي بعداً هر وقت از روي اختيار آن را به جا آورد، اگر نذر او يك نذر است كه ترك مستمر را براي يك امر واحد قصد كرده و آن را مورد نذر قرار داده، براي دفعه اوّل كفّاره لازم است و بعد از آن كفّاره ندارد و اگر نذر او به چند نذر برگردد كه هر دفعه آن را نيز مستقل مورد نذر قرار داده، بايد براي هر دفعه كفّاره بدهد و اگر در قصدش شك داشته باشد كه به صورت اوّل بوده يا دوم، يك كفّاره بيشتر بر او لازم نيست.

مسأله 3205)

اگر نذر كند كه در هر هفته روز معيّني، مثلاً روز جمعه را روزه بگيرد، چنانچه يكي از جمعه ها عيد فطر يا عيد قربان باشد يا در روز جمعه، عذر ديگري مانند حيض براي او پيدا شود، بايد آن روز را روزه نگيرد و قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 3206)

اگر نذر كند كه مقدار معيّني صدقه بدهد، چنانچه پيش از دادن صدقه بميرد، بايد آن مقدار را از مال او صدقه بدهند.

مسأله 3207)

اگر نذر كند كه به فقير معيّني صدقه بدهد، نمي تواند آن را به فقير ديگر بدهد و اگر آن فقير بميرد، بنا بر احتياط بايد به ورثه او بدهد.

مسأله 3208)

اگر نذر كند كه به زيارت يكي از امامان، مثلاً به زيارت حضرت ابا عبداللّه الحسين عَلَيْهِ السَّلَام مشرّف شود، چنانچه به زيارت امام ديگر برود، كافي نيست و اگر به واسطه عذري نتواند آن امام را زيارت كند، چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 3209)

كسي كه نذر كرده به زيارت برود و غسل زيارت و نماز آن را نذر نكرده، لازم نيست آنها را به جا آورد.

مسأله 3210)

اگر براي حرم يكي از امامان يا امامزادگان چيزي نذر كند، بايد آن را در تعمير و روشنايي و فرش حرم و مانند اينها مصرف كند يا به زوّار و خدّام آنان بدهد.

مسأله 3211)

اگر براي خود امام عَلَيْهِ السَّلَام چيزي نذر كند، چنانچه مصرف معيّني را قصد كرده، بايد به همان مصرف برساند و اگر مصرف معيّني را قصد نكرده، بايد آن را به فقرا و زوار بدهد يا مسجد و مانند آن بسازد و ثواب آن را به آن امام هديه نمايد و مي تواند در هر كاري كه نسبتي به آنها دارد، مثل مجالس عزاداري و نشر آثار آن امام عَلَيْهِ السَّلَام صرف كند و همچنين است اگر چيزي را براي امامزاده اي نذر كند.

مسأله 3212)

گوسفندي را كه براي صدقه يا براي يكي از امامان نذر كرده اند، اگر پيش از آن كه به مصرف نذر برسد، شير بدهد يا بچه بياورد، مال كسيست كه آن را نذر كرده، ولي پشم گوسفند و مقداري كه چاق مي شود، جزء نذر است و احتياط واجب آن است كه اگر شير يا بچه بعد از نذر پيدا شود، آن را به مصرف نذر برساند.

مسأله 3213)

اگر حيواني را نذر شرعي كرده باشد كه اگر مسافر مفقودالاثرش برگردد، آن را قرباني كند و مدّت مديدي طول بكشد و خبري از آن مسافر نشود و نتواند آن حيوان را بيش از آن نگه دارد، اگر از آمدنش مأيوس شود، نذر منحل مي شود و اگر مأيوس نشود، مي تواند آن را بفروشد يا ذبح كند و در اين صورت قيمت آن را نگه مي دارد تا پس از آمدن او به نذر خود عمل كند.

مسأله 3214)

هر گاه نذر كند كه اگر بيمار او خوب شود يا مسافر او بيايد، عملي را انجام دهد، چنانچه معلوم شود كه پيش از نذر كردن بيمار خوب شده يا مسافر آمده است، عمل كردن به نذر لازم نيست.

مسأله 3215)

اگر پدر يا مادر نذر كند كه دختر خود را به سيّد شوهر دهد، بعد از آن كه دختر به حد تكليف رسيد، اختيار با خود اوست و نذر آنان اعتبار ندارد، البته بهتر است اگر او را راضي كردند، به سيّد شوهر بدهند.

مسأله 3216)

هر گاه با خدا عهد كند كه اگر به حاجت شرعي خود برسد، كار خيري را انجام دهد، بعد از آن كه حاجتش برآورده شد، بايد آن كار را انجام دهد و نيز اگر بدون آن كه حاجتي داشته باشد، عهد كند كه عمل خيري را انجام دهد، آن عمل بر او واجب مي شود.

مسأله 3217)

در عهد هم مثل نذر بايد صيغه خوانده شود، يعني بگويد:» عاهدتُ الله «يا» علي عهدُ اللَّه «يا به زبان فارسي بگويد:» با خداي خود عهد مي بندم كه فلان كار خير را انجام دهم «و اگر صيغه نخواند، عهد او اعتباري ندارد و نيز كاري را كه عهد مي كند انجام دهد، بايد يا عبادت باشد، مثل نماز واجب و مستحب يا كاري باشد كه انجام آن بهتر از تركش باشد و اگر كاري باشد كه نكردنش بهتر است، عهد بر انجام آن صحيح نيست.

مسأله 3218)

اگر به عهد خود عمل نكند بايد كفّاره بدهد، يعني شصت فقير را سير كند يا دو ماه روزه پي در پي بگيرد يا يك بنده آزاد كند.

«احكام قسم خوردن»

مسأله 3219)

قسم خوردن بر دو گونه است:

اوّل:

قسم خوردن براي اثبات ادّعا و مطلبي،

دوم:

قسم خوردن براي انجام يا ترك كاري در آينده.

مسأله 3220)

كسي كه براي اثبات يك ادّعا قسم مي خورد، اگر حرف او راست باشد، قسم خوردنش مكروه است و اگر دروغ باشد، حرام و از گناهان بزرگ مي باشد، ولي كفّاره ندارد.

مسأله 3221)

اگر براي اين كه خودش يا مسلمان ديگري را از شر ظالمي نجات دهد، قسم دروغ بخورد اشكال ندارد، بلكه گاهي واجب مي شود، امّا اگر بتواند توريه كند، يعني موقع قسم خوردن طوري نيّت كند كه دروغ نشود، بنا بر احتياط واجب بايد توريه نمايد، مثلاً اگر ظالمي بخواهد كسي را اذيّت كند و از انسان بپرسد كه او را ديده اي يا نه؟ و انسان يك ساعت قبل او را ديده باشد، احتياط آن است كه بگويد او را نديده ام و قصد كند كه از پنج دقيقه پيش نديده ام.

مسأله 3222)

اگر كسي قسم بخورد كه كاري را انجام دهد يا ترك كند، مثلاً قسم بخورد كه روزه بگيرد يا دخانيات استعمال نكند، چنانچه عمداً با قسم خود مخالفت كند بايد كفّاره بدهد، يعني يك بنده آزاد كند يا ده فقير را سير كند يا آنان را بپوشاند و اگر هيچ كدام از اين كارها را نتواند انجام بدهد، بايد سه روز روزه بگيرد.

مسأله 3223)

قسمي كه براي انجام يا ترك كاري مي خورند، چند شرط دارد:

اوّل:

كسي كه قسم مي خورد، بايد بالغ و عاقل باشد و اگر راجع به تصرّف در مال خودش است، بايد از طرف حاكم شرع به دليل سفاهت يا چيز ديگر، ممنوع نباشد و از روي قصد و اختيار قسم بخورد، پس قسم خوردن بچه و ديوانه و مست و كسي كه مجبورش كرده اند، درست نيست و همچنين است اگر طوري عصباني شود كه اختيار خود را از دست بدهد و در اين حالت، بدون قصد قسم بخورد.

دوم:

كاري را كه قسم مي خورد انجام دهد، بايد حرام و مكروه نباشد و كاري را كه قسم مي خورد ترك كند، بايد واجب و مستحب نباشد و اگر قسم بخورد كه كار مباحي را به جا آورد، بايد ترك آن در نظر مردم بهتر از انجامش نباشد و نيز اگر قسم بخورد كه كار مباحي را ترك كند، بايد انجام آن در نظر مردم بهتر از تركش نباشد.

سوم:

به يكي از اسم هاي خداوند عالم قسم بخورد كه به غير ذات مقدّس او گفته نمي شود، مانند:» خدا «و» الله «و نيز اگر به اسمي قسم بخورد كه به غير خدا هم مي گويند، ولي به قدري به خدا گفته

مي شود كه هر وقت كسي آن اسم را بگويد، ذات مقدّس حق در نظر مي آيد، مثل آن كه به خالق و رازق قسم بخورد صحيح است، بلكه اگر به اسمي قسم بخورد كه به خدا منصرف نيست و يا اسم مشترك است، ولي او قصد خدا را كند، بنا بر احتياط واجب بايد به آن قسم عمل كند.

چهارم:

قسم را به زبان بياورد و اگر بنويسد يا در قلبش آن را قصد كند، صحيح نيست، ولي كسي كه لال است، اگر بااشاره قسم بخورد، صحيح است.

پنجم:

عمل كردن به قسم براي او ممكن باشد و اگر موقعي كه قسم مي خورد ممكن باشد و بعداً از عمل به آن عاجز شود، از وقتي كه عاجز مي شود، قسم او به هم مي خورد و همچنين است اگر عمل كردن به نذر و عهد به قدري مشقّت داشته باشد كه نشود آن را تحمّل كرد.

مسأله 3224)

اگر پدر از قسم خوردن فرزند جلوگيري كند يا شوهر از قسم خوردن زن جلوگيري نمايد، قسم آنان صحيح نيست.

مسأله 3225)

اگر فرزند بدون اجازه پدر و زن بدون اجازه شوهر قسم بخورد، پدر و شوهر مي توانند قسم آنان را به هم بزنند، بلكه بعيد نيست بگوييم كه بي اجازه آنها قسم صحيح نباشد، ولكن احتياط ترك نشود.

مسأله 3226)

اگر انسان از روي فراموشي يا ناچاري به قسم خود عمل نكند، كفّاره بر او واجب نيست و همچنين است اگر مجبورش كنند كه به قسم عمل ننمايد و قسمي كه آدم وسواسي مي خورد، مثل اين كه مي گويد:» واللهِ «الان مشغول نماز مي شوم و به واسطه وسواس مشغول نمي شود، اگر وسواس او طوري باشد كه بي اختيار به قسم عمل نكند، كفّاره ندارد.

«احكام وقف»

مسأله 3227)

اگر كسي چيزي را وقف كند، از ملك او خارج مي شود و خود او و ديگران نمي توانند آن را ببخشند و يا بفروشند و كسي هم از آن ملك ارث نمي برد، ولي در بعضي از موارد كه در مسأله هاي 2509 و 2510 گفته شد، فروختن آن اشكال ندارد.

مسأله 3228)

وقف به نحو معاطات صحيح است و با قبض موقوف عليه (41) لازم مي شود، پس وقف با فعل و عمل نيز محقّق مي شود و صيغه خواندن در آن معتبر نيست، مثلاً اگر حصيري را به قصد وقف بودن در مسجد بگذارد و يا مسجدي را به قصد وقفيّت در اختيار نمازگزاران قرار دهد، وقف بودن آن محقّق مي شود و اگر بخواهند صيغه بخوانند، لازم نيست صيغه وقف را به عربي بخوانند، بلكه اگر مثلاً بگويد خانه خود را وقف كردم و خودش يا كسي كه خانه را براي او وقف كرده يا وكيل يا ولي آن كس بگويد قبول كردم، وقف صحيح است و ممكن است قبض به منزله قبول باشد، ولي اگر وقف براي افراد مخصوصي نباشد، بلكه مثل مسجد و مدرسه آن را براي عموم وقف كند يا مثلاً براي فقرا يا سادات وقف نمايد، قبول كردن كسي لازم نيست، اگر چه اگر حاكم شرع يا متولّي قبول كند، بهتر است.

مسأله 3229)

اگر ملكي را براي وقف معيّن كند و پيش از خواندن صيغه وقف پشيمان شود يا بميرد، وقف درست نيست، ولي اگر به نحو معاطات وقف كند و به قبض برساند، در اين فرض وقف لازم مي شود، اگر چه صيغه نخوانده باشد.

مسأله 3230)

كسي كه مالي را وقف مي كند احتياط واجب آن است كه قصد قربت داشته باشد، اگر چه بعيد نيست قصد قربت در وقف بر ذريه) وقف خاص (بنا بر احتياط استحبابي باشد، همچنين بايد از موقع خواندن صيغه، مال را براي هميشه وقف كند و اگر مثلاً بگويد اين مال بعد از مردن من وقف باشد، چون از موقع خواندن صيغه تا مردنش وقف نبوده، صحيح نيست و نيز اگر بگويد تا ده سال وقف باشد و بعد از آن نباشد يا بگويد تا ده سال وقف باشد، بعد پنج سال وقف نباشد و دوباره وقف باشد، وقف صحيح نمي باشد.

مسأله 3231)

وقف در صورتي صحيح است كه مال وقف را به تصرّف كسي كه براي او وقف شده يا وكيل يا ولي او بدهند، ولي اگر چيزي را براي اولاد صغير خود وقف كند و به قصد اين كه آن چيز مِلك آنان شود، از طرف آنان نگهداري نمايد، وقف صحيح است.

مسأله 3232)

اگر مسجدي را وقف كنند، بعد از آن كه به اذن واقف و به عنوان تسليم و تصرّف و قبض دادن، يك نفر در آن مسجد نماز خواند، وقف درست مي شود.

مسأله 3233)

وقف كننده بايد مكلّف و عاقل و با قصد و اختيار باشد و شرعاً بتواند در مال خود تصرّف كند، بنا بر اين سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، چون حق ندارد در مال خود تصرّف نمايد، اگر چيزي را وقف كند، صحيح نيست و همچنين است محجور شرعي نسبت به آنچه از تصرّف در آن ممنوع مي باشد.

مسأله 3234)

اگر مالي را براي كساني كه به دنيا نيامده اند وقف كند، درست نيست، ولي اگر براي زندگان و بعد از آنها براي كساني كه بعداً به دنيا مي آيند، وقف نمايد، مثلاً چيزي را براي اولاد خود وقف كند كه بعد از آنان وقف نوه هاي او باشد و هر دسته اي بعد از دسته ديگر از وقف استفاده كنند صحيح است و همچنين است اگر چيزي را براي اولادش كه بعضي از آنها به دنيا آمده و بعضي به دنيا نيامده اند وقف كند صحيح است و آنها كه به دنيا مي آيند با كساني كه موجود هستند شريك مي شوند.

مسأله 3235)

اگر چيزي را براي خودش وقف كند، مثل آن كه دكاني را وقف كند كه عايدي آن را بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند صحيح نيست، ولي اگر مثلاً مالي را براي فقرا وقف كند و خودش فقير شود، مي تواند از منافع وقف استفاده نمايد.

مسأله 3236)

اگر براي چيزي كه وقف كرده متولّي معيّن كند، بايد مطابق قرارداد او رفتار نمايند و اگر معيّن نكند، چنانچه آن را براي افراد مخصوصي، مثلاً براي اولاد خود وقف كرده باشد و آنها بالغ باشند، اختيار با خود آنان است و اگر بالغ نباشند، اختيار با ولي ايشان است و براي استفاده از وقف، اجازه حاكم شرع لازم نيست.

مسأله 3237)

اگر ملكي را مثلاً براي فقرا يا سادات وقف كند يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد، در صورتي كه براي آن ملك متولّي معيّن نكرده باشد، اختيار آن با حاكم شرع است.

مسأله 3238)

اگر ملكي را براي افراد مخصوصي، مثلاً براي اولاد خود وقف كند كه هر طبقه اي بعد از طبقه ديگر از آن استفاده كنند، چنانچه متولّي ملك آن را اجاره دهد و بميرد، در صورتي كه مصلحت وقف يا مصلحت طبقه بعد را مراعات كرده باشد، اجاره نسبت به طبقه بعد باطل نمي شود، ولي اگر متولّي نداشته باشد و يك طبقه از كساني كه ملك بر آنها وقف شده، آن را اجاره دهند و در بين مدّت اجاره بميرند، اجاره باطل مي شود، مگر آن كه طبقه بعد آن را امضا كنند و در صورتي كه مستأجر مال الاجاره تمام مدّت را داده باشد، مال الاجاره از زمان مردنشان تا آخر مدّت اجاره را از مال آنان مي گيرد و اگر طبقه بعد اجاره را امضا كنند به طبقه بعد داده مي شود.

مسأله 3239)

اگر ملكي را براي مدّتي، مثلاً به مدّت ده سال حبس كند، قبل از انقضاي آن مدّت، كسي كه حبس نموده، مي تواند آن ملك را به صورت مسلوب المنفعة، وقف دائم كند و حبس به قوّت خود باقي مي ماند و همچنين مي تواند آن را بفروشد كه در اين صورت نسبت به مدّت حبس، مسلوب المنفعة مي شود.

مسأله 3240)

اگر ملك وقف خراب شود، در صورتي كه مسجد باشد از وقف بودن بيرون نمي رود و امّا اگر وقف از قبيل بستان و امثال آن باشد كه از ثمره آن استفاده مي شود و يا منزل باشد كه از سكونت آن استفاده مي شود، در صورت خراب شدن و عدم استفاده از آن، بقاي عرصه آن در وقف بودن، محل اشكال است و بعيد نيست وقف بودن آن باطل باشد و به عنوان صدقه مطلقه باقي بماند.

مسأله 3241)

ملكي كه مقداري از آن وقف است و مقداري از آن وقف نيست، اگر تقسيم نشده باشد، حاكم شرع يا متولي وقف مي تواند با نظر خبره سهم وقف را جدا كند.

مسأله 3242)

اگر متولّي وقف خيانت كند و عايدات آن را به مصرفي كه معيّن شده نرساند، حاكم شرع مي تواند به جاي او متولّي اميني معيّن نمايد و بهتر آن است كه با موافقت طبقه موجود براي آنها متولّي تعيين كند و يا در كنار آنها قرار دهد و در صورتي كه ممكن نشود، شخص اميني را بر او ناظر قرار بدهند، بلكه در اوقاف عام لازم است معيّن كند.

مسأله 3243)

فرشي را كه براي حسينيّه وقف كرده اند، نمي شود براي نماز به مسجد ببرند، اگر چه آن مسجد نزديك حسينيّه باشد و اگر مخصوص حسينيّه بودن مورد شك قرار گيرد، باز نمي شود به جاي ديگر ببرند و همچنين ساير اموال وقف حتّي مهر نماز مسجدي را نمي شود به مسجد ديگري برد.

مسأله 3244)

اگر كسي فرش و اجناسي مانند آن را براي امامزاده نذر كند، حكم وقف را ندارد، بلكه ملك جهت مي باشد، بنا بر اين مي تواند با نظر متولّي يا حاكم شرع آن را فروخته و در جهت امامزاده مصرف كنند.

مسأله 3245)

اگر ملكي را براي تعمير مسجدي وقف نمايند، چنانچه آن مسجد احتياج به تعمير ندارد و احتمال هم نمي رود كه تا مدّتي احتياج به تعمير پيدا كند، مي توانند عايدات آن ملك را به مصرف مسجدي كه احتياج به تعمير دارد برسانند، ولي اگر فرضاً تعمير در آن مدّت نياز به ذخيره كردن عايدات دارد، بايد ذخيره كنند و اگر اين مسجد غير از تعمير، احتياج هاي ديگري داشته باشد، مي توانند در آن مسجد در غير تعميرات نيز مصرف كنند.

مسأله 3246)

اگر ملكي را وقف كند كه عايدي آن را خرج تعمير مسجد نمايند و به امام جماعت و به كسي كه در آن مسجد اذان مي گويد بدهند، در صورتي كه بدانند يا اطمينان داشته باشند كه براي هر يك چه مقدار معيّن كرده، بايد همان طور مصرف كنند و اگر يقين يا اطمينان نداشته باشند و كلام و عبارت ظهوري در تقديم مسجد نداشته باشد، در اين صورت در سه مصرف به طور تساوي بدون ترتيب صرف شود و اگر در مُقَدَّم بودن مسجد ظهور داشته باشد، در اين صورت بايد اوّل مسجد را تعمير كنند و اگر چيزي زياد آمد، بين امام جماعت و كسي كه اذان مي گويد، به طور مساوي قسمت نمايند و بهتر آن است كه اين دو نفر در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

مسأله 3247)

در موقوفات عامّه مثل مساجد و مدارس و كتابخانه ها و بيمارستان ها اگر متولّي معيّن و خاصّي نداشته باشد، جايز نيست كسي در آنها تصرّف و دخالت كند، مگر مجتهد جامع ال شرايط و يا كسي كه از طرف او مأذون باشد.

مسأله 3248)

اگر انسان ملكي را وقف كند كه در صورت احتياج، مدرّسين و طلّاب در آنجا سكونت كنند و اگر نيازي نباشد، آن را اجاره بدهند و عوائد آن را بعد از تعمير به محصّلين علوم ديني و مدرّسين آن بدهند، اشكالي ندارد.

مسأله 3249)

اگر ملكي براي عزاداري حضرت سيدالشهدا عَلَيْهِ السَّلَام وقف شده باشد، متولي منصوص از طرف واقف مي تواند از عوائد آن ملك، به عنوان حق التولية، اجرة المثل بردارد، اگر چه واقف حق التولية هم معيّن نكرده باشد، بلي اگر متولّي منصوص نداشته باشد و شخصي موجود باشد كه تبرّعاً وظيفه متولّي را انجام دهد، نمي تواند حق التولية بردارد.

مسأله 3250)

اگر ملكي را نذر يا وقف امامزاده اي كنند، مي توانند آن را در مطلق خيرات مصرف نمايند.

مسأله 3251)

آب انبارهاي قديم كه به وسيله لوله كشي شهرها متروك شده، به طوري كه احتمال استفاده از آن در آينده هم داده نمي شود، در صورت امكان آنها را به حسينيّه و مسجد و درمانگاه و يا محلّي عام المنفعه تبديل بنمايند و اگر ممكن نشد، مي توانند آنها را با اجازه حاكم شرع يا متولّي موقوفه بفروشند و پول آن را در امور خيريّه و عام المنفعه اهالي محل مصرف كنند.

مسأله 3252)

هيأت امناي مسجد مي توانند براي تعمير مسجد و ساير تصرف هاي در آن بدون اذن متولّي اقدام كنند و وظيفه متولّي نسبت به موقوفات مسجد مي باشد.

مسأله 3253)

اگر كسي خانه اش را وقف مسجد كند و يا خانه اش را مسجد نمايد و در ضمن وقف شرط كند كه مادام العمر در آن خانه حق سكونت داشته باشد، صحيح نيست و امّا اگر مدّت معيّن كند، مثلاً ده سال سكونت داشته باشد، مانعي ندارد و در مدّت معيّن احكام مسجد بر آن مترتّب نمي شود.

مسأله 3254)

متولّيان بقاع متبرّكه مي توانند از درآمدهاي موقوفه هاي آن بقاع و يا از زيادي نذورات آنها بر طبق مصلحت آنها املاكي بخرند و وقف كنند، پس در خريد و وقف اشكالي نيست.» احكام مساجد و مدارس و ساير امكان و اموال موقوفه و مكان هاي خصوصي كه در مسير خيابان ها قرار مي گيرند

»مسأله 3383) مساجدي كه در مسير خيابان ها قرار مي گيرند و جزو خيابان مي شوند، ظاهراً از عنوان مسجد بودن خارج مي شوند و احكام مربوط بر اين عنوان) از قبيل حرمت نجس كردن و دخول جنب و وجوب تطهير آن در صورت نجس شدن يا قرار گرفتن نجاست در آن (از آنها برداشته مي شود، چون عنوان مسجد بودن از بين رفته، امّا احكام مربوط به عنوان موقوفه، ظاهراً جاري مي شود و نمي توان در زمين آن تصرّف كرد و فروختن آن جايز نيست، مگر با اذن حاكم شرع و يا مأذون از طرف او و اگر فروختند پول آن را بايد در مسجد ديگر با رعايت الاهم فالاهم، در صورت نياز آنها به تعمير و ديگر مصارف، هزينه كنند.

مسأله 3384)

حسينيّه ها و مدارسي كه در مسير خيابان ها خراب مي شوند، از وقف بودن خارج نمي شوند و زمين و مصالح ساختمان آنها محكوم به حكم وقف است، بنا بر اين خريد و فروش آنها جز با اجازه حاكم شرع، جايز نيست و اگر فروختند پول آنها را بايد در مدارس يا حسينيه هاي ديگر با ملاحظه الاهم فالاهم مصرف كنند و اگر مصالح ساختماني در مدارس و حسينيّه هاي ديگر مورد نياز باشد، در آنها مصرف نمايند.

مسأله 3385)

تخريب مسجد به خاطر توسعه راه و احداث خيابان، جايز نيست، ولي بعد از خراب شدن آنها، عبور و مرور در آنها جايز مي باشد و حكم عبور و مرور در زمين مدارس و حسينيّه ها هم همين طور است.

مسأله 3386)

در صورتي كه مسجدي را خراب كنند و مقداري از آن باقي بماند، اگر به اندازه اي باشد كه در آن بتوان نماز جماعت يا فرادي خواند، جايز نيست آنجا را مغازه كنند يا مورد استفاده ديگري قرار دهند و تمام احكام مسجد بر آن زمين باقي مانده، جاري مي شود و اگر زمين باقي مانده از مسجد، قابل استفاده براي مسجد و نماز خواندن نباشد، متولّي يا حاكم شرع مي تواند آن را اجاره داده و مبلغ اجاره را در مسجدي ديگر، مصرف نمايد و اگر مسجد ديگري نباشد، در كارهايي كه مصلحت مسلمانان در آن است مصرف كنند.

مسأله 3387)

اگر باقي مانده زمين مسجدي قابل استفاده براي مسجد و نماز خواندن باشد، ولي غاصبي در آنجا ساختمان بسازد و از آن استفاده كند، بايد سعي كرد آن را تبديل به مسجد و محل عبادت نمود و اگر امكان تبديل وجود نداشته باشد، شخص غاصب ضامن است و امّا تصرّفات ديگر در آن مكان از قبيل خريد و فروش براي ديگران يا زراعت كردن اشكال ندارد، همچنين است حكم مسجدي كه در محلّي متروك قرار گرفته و استفاده مسجديّت از آن نمي شود و نيز جايز نيست در آنها كارهايي كه منافي با مسجد بودن است انجام داد، مثل اين كه آنها را محل لهو و لعب و بازي قرار بدهند.

مسأله 3388)

املاك خصوصي كه در مسير خيابان يا ميدان ها قرار مي گيرند، اگر صاحبانشان با رضايت خود، آنها را به دولت واگذار كنند، تصرّف در آن زمين ها اشكالي ندارد و امّا اگر به قيمت تعيين شده از طرف دولت راضي نباشند و يا اصلاً نفروخته باشند و مَجّاني هم به دولت واگذار نكرده باشند، خريد و فروش و تصرّف در آنها جايز نيست، بلي بعد از تصرّف ظالم و اعمال زور و خارج شدن از دست صاحبانشان و تبديل شدن آنها به خيابان و مكان هايي مانند آن، تصرّف در آنها و عبور و مرور در آنها اشكال ندارد و احتياج به اذن حاكم هم نيست و مالك آنها با اين حال اولويت دارند و هر چه از مصالح باقي مانده باشد، از مالكيّت مالك خارج نمي شود و تصرّف در آنها و خريد و فروش آنها به ديگران جايز نمي باشد.

مسأله 3389)

مقبره هاي خانوادگي كه ملك شخصي مي باشند، اگر در مسير خيابان واقع شوند، حكم اموال و زمين هاي شخصي را دارند.

مسأله 3390)

اگر وضع قبرستان معلوم نباشد كه به چه نحوي قبرستان شده يا به چه نحوي وقف گرديده، ظاهراً بعد از خراب شدن، از قبرستان بودن خارج مي شود و مي توان در زمين آن به اذن حاكم شرع تصرّف كرد.

مسأله 3391)

اگر قبرستاني در عرض مدّت طولاني متروك شده باشد و ميّتي در آن دفن نشود، در صورتي كه نبش قبر بر آن صدق نكند و وقف بودن آن مكان براي قبرستان محرز نشده باشد، مي توانند آن را فضاي سبز كنند، بلي اگر يقين و اطمينان نداشته باشند كه استخوان هاي مردگان خاك شده اند، حكم حرمت نبش باقي مي ماند.

«احكام وصيّت»

اشاره

در شرع مقدّس اسلام بسيار سفارش به وصيّت نمودن شده است.

حضرت امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام فرمودند:

بر هر مسلماني حق است كه وصيّت نمايند و سزاوار نيست شخص مسلمان بخوابد، مگر آن كه وصيّت نامه او زير سرش باشد.

مسأله 3255)

وصيّت آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش براي او كارهايي انجام دهند، مانند وصيّت هايي كه براي كفن و دفن و مراسم ديگر مي كنند و اين را وصيّت عهديّه مي نامند و يا بگويد بعد از مرگش چيزي از مال او ملك كسي باشد كه به آن وصيّت تمليكيّه مي گويند و يا براي اولاد خود و كساني كه اختيار آنان با او است، قيّم و سرپرست معيّن كند، مثلاً اگر قيّم صغيري بوده و حق جعل قيّم بعد از خود را نسبت به آن داشته باشد، براي او قيّم و سرپرست تعيين كند و كسي را كه به او وصيّت مي كنند، وصي مي گويند.

مسأله 3256)

كسي كه نمي تواند حرف بزند، اگر با اشاره مقصود خود را بفهماند، براي هر كاري مي تواند وصيّت كند و كسي هم كه مي تواند حرف بزند، اگر با اشاره اي كه مقصودش را بفهماند، وصيت كند - چه در كارهاي بزرگ و چه در كارهاي كوچك كم ارزش - وصيّتش صحيح است و اگر چه احتياط آن است كه اكتفا به اشاره نكند.

مسأله 3257)

اگر نوشته اي به امضا يا مهر ميّت ببينند، چنانچه مقصود او را بفهماند و معلوم باشد كه براي وصيّت كردن نوشته، بايد مطابق آن عمل كنند، بلكه اگر بدانند مقصودش وصيّت كردن نبوده و چيزهايي را نوشته است كه بعداً مطابق آن وصيّت كند، بايد بنا بر احتياط به آن عمل نموده و نسبت به سهم صغير احتياط را مراعات نمايند.

مسأله 3258)

كسي كه وصيّت مي كند بايد بالغ باشد، ولي طفلي كه ده سالش تمام شده است و راه هاي خير و كارهاي نيك را شناخته، مي تواند نسبت به امور خيريّه و خويشان وصيّت مناسب و معقول بكند و نيز بايد عاقل باشد و از روي اختيار وصيّت كند و بايد سفيه نباشد، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكند، پس وصيّت سفيه باطل است، خواه قبل از بلوغ سفيه باشد يا بعد از بلوغ، خواه از طرف حاكم شرع از تصرّف ممنوع شده باشد يا نباشد.

مسأله 3259)

كسي كه از روي عمد و به قصد خودكشي، نه به اغراض ديگر عملي را انجام دهد، مثلاً زخمي به خود بزند يا سمّي بخورد يا از جاي بلند خود را بيندازد و به واسطه آن، يقين يا گمان به مردن او پيدا شود، اگر وصيّت كند كه مقدار مال او را به مصرفي برسانند صحيح نيست، بلي اگر بعد از آن كه وصيّت كرده، دست به اين كارها زده باشد، وصيتش صحيح و نافذ است.

مسأله 3260)

اگر انسان وصيّت كند كه چيزي را به كسي بدهند، قبول كردن آن بر او لازم نيست، بلكه اگر آن شخص در زمان زنده بودن موصي يا بعد از مردن او وصيّت را رد نكند، مالك مي شود و اگر در حال حيات او وصيّت را رد كند، وصيّت باطل مي شود.

مسأله 3261)

وقتي انسان نشانه هاي مرگ را در خود ديد، اگر احتمال دهد بعد از مرگش خطري براي امانت هاي مردم پيش مي آيد، بايد فوراً امانت ها را به صاحبانشان برگرداند يا به آنها اطّلاع بدهد و اگر به مردم بدهكار است و موقع دادن آن بدهي رسيده، بايد بدهد و اگر خودش نمي تواند بدهد يا موقع دادن بدهي او نرسيده يا صاحبان دين راضي به تأخير دين او باشند، بايد وصيّت كند و بر وصيّت شاهد بگيرد، ولي اگر بدهي او معلوم باشد و ورثه مورد اطمينان باشند كه بدهي او را مي دهند، وصيّت كردن لازم نيست، وگرنه لازم است براي دادن آن وصي تعيين كند.

مسأله 3262)

كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر خمس و زكات و مظالم بدهكار است، بايد فوراً بدهد و اگر نمي تواند بدهد، چنانچه از خودش مال دارد يا احتمال مي دهد كسي از دوستان و خويشانش آنها را ادا نمايد، بايد وصيت كند و همچنين است اگر حج بر او واجب باشد.

مسأله 3263)

كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر نماز و روزه قضا دارد، بايد وصيّت كند كه از مال خودش براي آنها اجير بگيرند، بلكه اگر مال نداشته باشد، ولي احتمال بدهد كسي بدون آن كه چيزي بگيرد، آنها را انجام مي دهد، باز هم واجب است وصيّت نمايد و اگر قضاي نماز و روزه او به تفصيلي كه در بخش» نماز قضاي پدر و مادر كه بر پسر بزرگتر واجب است «گفته شد، بر پسر بزرگترش واجب باشد، بايد به او اطلاع دهد يا وصيّت كند كه براي او به جا آورند.

مسأله 3264)

كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر مالي پيش كسي دارد يا در جايي پنهان كرده است كه ورثه نمي دانند، چنانچه به واسطه ندانستن، حقّشان از بين برود، بايد به آنان اطّلاع دهد و لازم نيست براي بچه هاي صغير خود قيّم و سرپرست معيّن كند، ولي در صورتي كه بدون قيّم مالشان از بين مي رود يا خودشان ضايع مي شوند، بايد براي آنان قيّم اميني معيّن نمايد.

مسأله 3265)

در صورتي كه موصي مسلمان است، وصي بايد مسلمان باشد و نيز وصي بايد بالغ و عاقل و مورد اطمينان و اعتماد باشد و اگر غير بالغ را به بالغ منضم كند، مانعي ندارد و بعد از بلوغ در خصوص وصايت، حالش حال شريكش مي شود.

مسأله 3266)

اگر كسي چند وصي براي خود معيّن كند، چنانچه اجازه داده باشد كه هر كدام به تنهايي به وصيّت عمل كنند، لازم نيست در انجام وصيّت از يكديگر اجازه بگيرند و اگر اجازه نداده باشد، چه گفته باشد كه همه با هم به وصيّت عمل كنند يا نگفته باشد، بايد با نظر يكديگر به وصيّت عمل نمايند و اگر حاضر نشوند كه با يكديگر به وصيّت عمل كنند، حاكم شرع، آنها را مجبور مي كند كه به نظر ديگري تسليم شوند و اگر اختلاف آنها از جهت اختلاف در تشخيص مصلحت شود و تأخير و اهمال موجب تعطيل عمل به وصيّت شود، حاكم شرع آنها را مجبور مي كند براي تشخيص مصلحت به غير رجوع بنمايند و اگر اطاعت نكنند، به جاي آنان ديگران را معيّن مي نمايد و اگر يكي از آنها امتناع كرد به جاي او كسي ديگر را تعيين مي كند.

مسأله 3267)

اگر انسان از وصيّت خود برگردد، مثلاً بگويد ثُلث مالش را به كسي بدهند، بعد بگويد به او ندهند، وصيّت باطل مي شود و اگر وصيّت خود را تغيير دهد، مثل آن كه قيّمي براي بچه هاي خود معيّن كند، بعد ديگري را به جاي او قيّم نمايد، وصيّت اوّلش باطل مي شود و بايد به وصيّت دوم او عمل نمايند.

مسأله 3268)

اگر كاري كند كه معلوم شود از وصيّت خود برگشته، مثلاً خانه اي را كه وصيّت كرده به كسي بدهند بفروشد يا ديگري را براي فروش آن وكيل نمايد، وصيّت باطل مي شود.

مسأله 3269)

اگر وصيت كند چيز معيّني را به كسي بدهند، بعد وصيّت كند كه نصف همان را به ديگري بدهند، بايد آن چيز را دو قسمت كنند و به هر كدام از آن دو نفر يك قسمت آن را بدهند.

مسأله 3270)

اگر كسي در حال بيماري كه در اثر آن بيماري مي ميرد، مقداري از مالش را به كسي ببخشد صحيح است، هر چند بيشتر از ثلث باشد، ولي اگر وصيّت نمايد كه بعد از مردن او مقداري از مالش را به كسي بدهند، به اندازه ثلث يا كمتر از ثلث باشد صحيح است و اگر بيشتر از ثلث باشد، نياز به اجازه ورثه دارد.

مسأله 3271)

اگر كسي وصيّت كند كه ثلث مال او را نفروشند و عايدي آن را به مصرفي برسانند، بايد مطابق گفته او عمل نمايند.

مسأله 3272)

اگر در حال بيماري كه در اثر آن بيماري مي ميرد، بگويد مقداري به كسي بدهكار است، چنانچه متّهم باشد كه براي ضرر زدن به ورثه گفته است، بايد مقداري را كه معيّن كرده از ثلث او بدهند و اگر متّهم نباشد و كسي هم منكر گفته او نشود، بايد آن را از اصل مالش بدهند.

مسأله 3273)

كسي كه انسان وصيّت مي كند كه چيزي به او بدهند، بايد وجود داشته باشد، پس اگر وصيّت كند به بچه اي كه ممكن است فلان زن حامله شود چيزي بدهند باطل است، ولي اگر وصيت كند به بچه اي كه در شكم مادر است چيزي بدهند، اگر چه هنوز روح نداشته باشد وصيّت صحيح است، پس اگر زنده به دنيا آمد، بايد آنچه را كه وصيّت كرده به او بدهند و اگر مرده به دنيا آمد وصيّت باطل مي شود و آنچه را كه براي او وصيّت كرده، ورثه ميان خودشان تقسيم مي كنند.

مسأله 3274)

اگر انسان بفهمد كسي او را وصي كرده، چنانچه به اطّلاع وصيّت كننده برساند كه براي انجام وصيّت او حاضر نيست، لازم نيست بعد از مردن او به وصيّت عمل كند، ولي اگر پيش از مردن او نفهمد كه او را وصي كرده يا بفهمد و به او اطّلاع ندهد كه براي عمل كردن به وصيّت حاضر نيست يا در وقتي اطّلاع دهد كه نتواند ديگري را وصي خود سازد، در صورتي كه مشقّت نداشته باشد، بايد به وصيّت او عمل كند و نيز اگر وصي پيش از مرگ، موقعي ملتفت شود كه موصي به واسطه شِدَّت بيماري نتواند به ديگري وصيّت كند، بايد وصيّت او را قبول نمايد.

مسأله 3275)

اگر كسي كه وصيّت كرده بميرد، وصي نمي تواند ديگري را براي انجام كارهاي ميّت معيّن كند و خود از كار كناره گيري نمايد، ولي اگر بداند مقصود ميّت اين نبوده كه خود وصي آن كار را انجام دهد، بلكه مقصودش فقط انجام كار بوده، مي تواند ديگري را از طرف خود وكيل نمايد و نيز اگر انجام امور موصي مباشرتاً خلاف شأن وصي باشد، مي تواند وكيل بگيرد، زيرا در محلّش گفته شده چنانچه قيد مباشرت در آن نشده و در گفته ميّت قرائني نباشد مي تواند وكيل بگيرد.

مسأله 3276)

اگر كسي دو نفر را وصي كند كه با هم به وصيّت او عمل كنند، چنانچه يكي از آن دو بميرد يا ديوانه يا كافر شود، حاكم شرع يك نفر ديگر را به جاي او معيّن مي كند و اگر هر دو بميرند يا ديوانه يا كافر شوند، حاكم شرع دو نفر ديگر را معيّن مي كند، ولي اگر يك نفر بتواند وصيّت را عملي كند، معيّن كردن دو نفر لازم نيست، مگر اين كه معلوم باشد كه موصي نظر داشته دو نفر اين كار را انجام دهند.

مسأله 3277)

اگر وصي نتواند به تنهايي كارهاي ميّت را انجام دهد، چنانچه ممكن است براي كمك خود وكيل مي گيرد، مانند پدر يا جد پدري كه براي امور صغار خود وكيل مي گيرند و اگر ممكن نيست حاكم شرع براي كمك به او يك نفر ديگر را معيّن مي كند.

مسأله 3278)

اگر مقداري از مال ميّت در دست وصي تلف شود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده و يا تعدّي نموده، مثلاً ميّت وصيّت كرده است كه فلان مقدار به فقراي فلان شهر بده و او مال را به شهر ديگر برده و در راه از بين رفته، ضامن است و اگر كوتاهي نكرده و تعدّي هم ننموده ضامن نيست، بلكه اگر در بين راه هم تلف نشود و به فقراي شهري بدهد كه مورد وصيّت نبوده، ضامن است.

مسأله 3279)

هرگاه انسان كسي را وصي كند و بگويد كه اگر آن كس بميرد فلاني وصي باشد، بعد از آن كه وصي اوّل مرد، وصي دوم بايد كارهاي ميّت را انجام دهد.

مسأله 3280)

حجّي كه بر ميّت واجب است و بدهكاري و حقوقي را كه مثل خمس و زكات و مظالم ادا كردن آنها واجب مي باشد، بايد از اصل مال ميّت بدهند، اگر چه ميّت براي آنها وصيّت نكرده باشد و اگر وصيّت نموده باشد كه آنها را از ثلث بدهند و ثلث او به مقدار كافي باشد، به وصيّت عمل مي نمايند و از اصل مال ميّت ندهند.

مسأله 3281)

اگر مال ميّت از بدهي و حجِّ واجب و حقوقي كه مثل خمس و زكات و مظالم بر او واجب است زياد بيايد، چنانچه وصيّت كرده باشد كه ثلث يا مقداري از ثلث را به مصرفي برسانند، بايد به وصيّت او عمل كنند و اگر وصيّت نكرده باشد، آنچه مي ماند مال ورثه است.

مسأله 3282)

اگر مصرفي را كه ميّت معيّن كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، وصيّت او در بيشتر از ثلث در صورتي صحيح است كه ورثه حرفي بزنند يا كاري كنند كه معلوم شود، عملي شدن وصيّت را اجازه داده اند و تنها راضي بودن آنان كافي نيست و اگر مدّتي بعد از مردن او هم اجازه بدهند صحيح است.

مسأله 3283)

اگر مصرفي را كه ميّت معيّن كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد و پيش از مردن او ورثه اجازه بدهند كه وصيّت او عملي شود، بعد از مردن او نمي توانند از اجازه خود برگردند.

مسأله 3284)

اگر وصيت كند كه از ثلث او خمس و زكات يا بدهي ديگر او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبّي هم مثل اطعام به فقرا انجام دهند، بايد اوّل بدهي او را از ثلث بدهند و اگر چيزي زياد آمد، براي نماز و روزه او اجير بگيرند و اگر از آن هم زياد آمد، به مصرف كار مستحبي كه معيّن كرده برسانند و چنانچه ثلث مال او فقط به اندازه بدهي او باشد و ورثه هم اجازه ندهند كه بيشتر از ثلث مال مصرف شود، وصيت براي نماز و روزه و كارهاي مستحبي باطل است.

مسأله 3285)

اگر وصيت كند كه بدهي او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبّي هم انجام دهند، چنانچه وصيّت نكرده باشد كه اينها را از ثلث بدهند، بايد بدهي او را از اصل مال بدهند و اگر چيزي زياد آمد، ثلث آن را به مصرف نماز و روزه و كارهاي مستحبي كه معيّن كرده برسانند و در صورتي كه ثلث كافي نباشد، پس اگر ورثه اجازه بدهند، بايد وصيّت او عملي شود و اگر اجازه ندهند، بايد نماز و روزه را از ثلث بدهند و اگر چيزي زياد آمد به مصرف كار مستحبّي كه معيّن كرده برسانند.

مسأله 3286)

اگر كسي بگويد كه ميّت وصيت كرده فلان مبلغ را به من بدهند، چنانچه دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند يا قسم بخورد و يك مرد عادل هم گفته او را تصديق نمايد يا يك مرد عادل و دو زن عادله يا چهار زن عادله به گفته او شهادت دهند، بايد مقداري را كه مي گويد به او بدهند و اگر يك زن عادله شهادت دهد، بايد يك چهارم چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند و اگر دو زن عادله شهادت دهند، نصف آن را و اگر سه زن عادله شهادت دهند، بايد سه چهارم آن را به او بدهند و نيز اگر دو مرد كافر ذمّي كه در دين خود عادل باشند گفته او را تصديق كنند، در صورتي كه ميّت ناچار بوده است كه وصيّت كند و مرد و زن عادلي هم در موقع وصيّت نبوده، بايد به وصيّت عمل شود و چيزي را كه مطالبه

مي كند به او بدهند.

مسأله 3287)

اگر كسي بگويد من وصي ميّت هستم كه مال او را به مصرفي برسانم يا ميّت مرا قيّم بچه هاي خود قرار داده، در صورتي بايد حرف او را قبول كرد كه دو مرد عادل گفته او را تصديق نمايند.

مسأله 3288)

اگر وصيت كند چيزي به كسي بدهند و آن كس پيش از آن كه قبول كند يا رد نمايد بميرد، خواه قبل از وصيت كننده (موصي) يا بعد از او بميرد، تا وقتي ورثه او وصيّت را رد نكرده اند، مي توانند آن چيز را قبول نمايند، ولي اين در صورتيست كه وصيّت كننده از وصيّت خود برنگردد و گرنه حقّي به آن چيز ندارند.

«احكام ارث»

اشاره
مسأله 3289)

كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند، سه دسته هستند:

دسته اوّل:

پدر و مادر و اولاد ميّت است و با نبودن اولاد، اولاد اولاد هر چه پايين روند، هر كدام آنان كه به ميّت نزديكتر است، ارث مي برد و تا يك نفر از اين دسته هست، دسته دوم ارث نمي برند.

دسته دوم:

جد يعني پدر بزرگ و پدر او هر چه بالا رود و جدّه يعني مادر بزرگ و مادر او هر چه بالا رود - پدري باشند يا مادري - و خواهر و برادر است و با نبودن برادر و خواهر، اولاد ايشان هر كدام آنان كه به ميّت نزديكتر است ارث مي برد و تا يك نفر از اين دسته هست، دسته سوم ارث نمي برند.

دسته سوم:

عمو و عمّه هر چه بالا روند با ترتيبي كه در مسأله بعدي گفته مي شود و دايي و خاله هر چه بالا روند و اولاد آنان هر چه پايين روند و تا يك نفر از عموها و عمّه ها و دايي ها و خاله هاي ميّت زنده اند، اولاد آنان ارث نمي برند، ولي اگر ميّت عموي پدري و پسر عموي پدر و مادري داشته باشد و وارث هم در اين دو نفر منحصر باشد، بدون وجود وارث ديگري مانند دايي و

خاله، ارث به پسر عموي پدر و مادري مي رسد و عموي پدري ارث نمي برد.

مسأله 3290)

اگر عمو و عمه و دايي و خاله خود ميّت و اولاد آنان و اولاد اولاد آنان نباشند، عمو و عمّه و دايي و خاله پدر و مادر ميّت ارث مي برند و اگر اينها نباشند، اولادشان ارث مي برند و اگر اينها هم نباشند، عمو و عمّه و دايي و خاله جد و جدّه ميّت و اگر اينها هم نباشند، اولادشان ارث مي برند.

مسأله 3291)

زن و شوهر به تفصيلي كه در بخش» ارث زن و شوهر «، بعداً گفته مي شود، از يكديگر ارث مي برند.

«ارث گروه اوّل»
مسأله 3292)

اگر وارث ميّت فقط يك نفر از دسته اوّل باشد، مثلاً پدر يا مادر يا يك پسر يا يك دختر باشد، همه مال ميّت به او مي رسد و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، همه مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر يك پسر و يك دختر باشد، مال را سه قسمت مي كنند، دو قسمت را پسر و يك قسمت را دختر مي برد و اگر چند پسر و چند دختر باشند، مال را طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

مسأله 3293)

اگر وارث ميّت فقط پدر و مادر او باشند، مال سه قسمت مي شود:

دو قسمت آن را پدر و يك قسمت را مادر مي برد، ولي اگر ميّت دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همه آنان پدري باشند و نيز آزاد و مسلمان باشند، معني پدري آن است كه پدر آنان با پدر ميّت يكي باشد، خواه مادرشان هم با مادر ميّت يكي باشد يا نه، اگر چه تا ميّت پدر و مادر دارد، اينها ارث نمي برند، امّا به واسطه بودن اينها مادر شش يك مال را مي برد و بقيه را به پدر مي دهند.

مسأله 3294)

اگر وارث ميّت فقط پدر و مادر و يك دختر باشد، چنانچه ميّت دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري نداشته باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، هر يك از پدر و مادر، يك قسمت و دختر، سه قسمت آن را مي برد و اگر دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري داشته باشد، مالش را شش قسمت مي كنند، هر يك از پدر و مادر، يك قسمت و دختر، سه قسمت مي برد و يك قسمت باقي مانده را چهار قسمت مي كنند، يك قسمت را به پدر و سه قسمت را به دختر مي دهند، مثلاً اگر مال ميّت را 24 قسمت كنند، 15 قسمت آن را به دختر و 5 قسمت آن را به پدر و 4 قسمت آن را به مادر مي دهند.

مسأله 3295)

اگر وارث ميّت فقط پدر و مادر و يك پسر باشد، مال را شش قسمت مي كنند، هر يك از پدر و مادر، يك قسمت و پسر، چهار قسمت آن را مي برد و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، آن چهار قسمت را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و اگر پسر و دختر باشند، آن چهار قسمت را طوري تقسيم مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

مسأله 3296)

اگر وارث ميّت فقط پدر و يك پسر يا مادر و يك پسر باشد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر و پنج قسمت را پسر مي برد.

مسأله 3297)

اگر وارث ميّت فقط پدر يا مادر، با پسر و دختر باشد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر مي برد و بقيّه را طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

مسأله 3298)

اگر وارث ميّت فقط پدر و يك دختر يا مادر و يك دختر باشد، مال را چهار قسمت مي كنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر و بقيّه را دختر مي برد.

مسأله 3299)

اگر وارث ميّت فقط پدر و چند دختر يا مادر و چند دختر باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، يك قسمت را پدر يا مادر مي برد و چهار قسمت را دخترها به طوري مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 3300)

اگر ميّت اولاد نداشته باشد، نوه پسري او اگر چه دختر باشد، سهم پسر ميّت را مي برد و نوه دختري او اگر چه پسر باشد، سهم دختر ميّت را مي برد، مثلاً اگر ميّت يك پسر از دختر خود و يك دختر از پسرش داشته باشد، مال را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت را به پسر دختر و دو قسمت را به دختر پسر مي دهند.

«ارث گروه دوم»
مسأله 3301)

دسته دوم از كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند، جد يعني پدر بزرگ و جدّه يعني مادر بزرگ و برادر و خواهر ميّت است و اگر برادر و خواهر نداشته باشد، اولادشان ارث مي برند.

مسأله 3302)

اگر وارث ميّت فقط يك برادر يا يك خواهر باشد، همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر پدر و مادري يا چند خواهر پدر و مادري باشد، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر برادر و خواهر پدر و مادري با هم باشند، هر برادري دو برابر خواهر مي برد، مثلاً اگر دو برادر و يك خواهر پدر و مادري دارد، مال را پنج قسمت مي كنند، هر يك از برادرها دو قسمت و خواهر، يك قسمت آن را مي برد.

مسأله 3303)

اگر ميّت برادر و خواهر پدر و مادري دارد، برادر و خواهر پدري كه از مادر از ميّت جداست ارث نمي برد و اگر برادر و خواهر پدر و مادري ندارد، چنانچه فقط يك خواهر يا يك برادر پدري داشته باشد، همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر يا چند خواهر پدري داشته باشد، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر هم برادر و هم خواهر پدري داشته باشد، هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 3304)

اگر وارث ميّت فقط يك خواهر يا يك برادر مادري باشد كه از پدر از ميّت جدا است، همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر مادري يا چند خواهر مادري يا چند برادر و خواهر مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان تقسيم مي شود.

«ارث دسته سوم»
مسأله 3456)

گروه سوم عمو و عمّه و دايي و خاله و اولاد آنان است به تفصيلي كه گفته شد كه اگر از طبقه اوّل و دوم كسي نباشد، اينها ارث مي برند.

مسأله 3457)

اگر وارث ميّت فقط يك عمو يا يك عمّه است، چه پدر و مادري باشد (يعني با پدر و مادر او و ميّت يكي باشد ) يا فقط پدري باشد يا مادري، همه مال به او مي رسد.

مسأله 3458)

اگر وارث ميّت چند عمو يا چند عمّه باشند و همه پدري و مادري يا همه پدري باشند يا همه مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر عمو و عمّه هر دو باشند و همه پدر و مادري يا همه پدري باشند، عمو دو برابر عمّه مي برد، مثلاً اگر وارث ميّت دو عمو و يك عمّه باشد، مال را پنج قسمت مي كنند و يك قسمت را به عمّه مي دهند و چهار قسمت را عموها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 3459)

اگر وارث ميّت فقط چند عموي مادري يا چند عمّه مادري يا عمو و عمّه مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود، ولي بنا بر احتياط در صورتي كه چند عمو و عمّه مادري هستند در تقسيم مال با هم مصالحه كنند.

مسأله 3460)

اگر وارث ميّت عمو و عمّه باشند و بعضي پدري و بعضي مادري و بعضي پدر و مادري باشند، عمو و عمّه پدري ارث نمي برند، پس اگر ميّت يك عمو يا يك عمّه مادري دارد، مال را شش قسمت مي كنند:

يك قسمت را به عمو يا عمّه مادري و بقيه را به عمو و عمّه پدري و مادري مي دهند و عموي پدر و مادري دو برابر عمّه پدر و مادري مي برد و اگر هم عمو و هم عمّه مادري دارد، مال را سه قسمت مي كنند:

دو قسمت را به عمو و عمّه پدر و مادري مي دهند و عمو دو برابر عمّه مي برد و يك قسمت را به عمو و عمّه مادري مي دهند كه به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و احتياط آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

مسأله 3461)

اگر وارث ميّت فقط يك دايي يا يك خاله باشد، همه مال به او مي رسد و اگر هم دايي و خاله باشند و همه پدري و مادري يا پدري يا مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و احتياط مستحب آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

مسأله 3462)

اگر وارث ميّت فقط يك دايي يا يك خاله مادري و دايي و خاله پدر و مادري و دايي و خاله پدري باشد، دايي و خاله پدري ارث نمي برند و مال را شش قسمت مي كنند:

يك قسمت را به دايي يا خاله مادري و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري مي دهند و آنها به طور مساوي آن را تقسيم مي كنند و احتياط آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

مسأله 3463)

اگر وارث ميّت فقط يك دايي و خاله پدري و دايي و خاله مادري و دايي و خاله پدر و مادري باشد، دايي و خاله پدري ارث نمي برد و بايد مال را به سه قسمت تقسيم مي كنند:

يك قسمت آن را دايي و خاله مادري به طور مساوي بين خود تقسيم مي نمايند و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري مي دهند و آنها به طور مساوي آن را ميان خود تقسيم مي كنند و احتياط آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

مسأله 3464)

اگر وارث ميّت يك دايي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمّه باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دايي يا خاله و بقيه را عمو يا عمّه مي برد.

مسأله 3465)

اگر وارث ميّت يك دايي يا يك خاله و عمو و عمه باشند، چنانچه عمو و عمّه، پدر و مادري يا پدري باشند، مال را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و از بقيه دو قسمت به عمو و يك قسمت به عمّه مي دهند، بنا بر اين اگر مال را نُه قسمت كنند، سه قسمت را به دايي يا خاله و چهار قسمت را به عمو و دو قسمت را به عمّه مي دهند.

مسأله 3466)

اگر وارث ميّت يك دايي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمّه مادري و عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري باشد، مال را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت آن را به دايي يا خاله مي دهند و دو قسمت باقي مانده را شش قسمت مي كنند:

يك قسمت را به عمو يا عمّه مادري و پنج سهم باقي مانده را به عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري مي دهند و عمو دو برابر عمّه سهم مي برد، بنا بر اين اگر مال را نُه قسمت كنند، سه قسمت را به دايي يا خاله و يك قسمت را به عمو يا عمّه مادري و پنج قسمت ديگر را به عمو و عمّه پدر مادري يا پدري مي دهند.

مسأله 3467)

اگر وارث ميّت يك دايي يا يك خاله و عمو و عمّه مادري و عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري باشد، مال را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و دو قسمت باقي مانده را سه سهم مي كنند، يك سهم آن را به طور مساوي بين عمو و عمّه مادري تقسيم مي كنند و همان طور كه قبلاً بيان شد احتياط در آن است كه با هم صلح نمايند و دو سهم ديگر را بين عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري قسمت مي كنند و عمو دو برابر عمّه مي برد، بنا بر اين اگر مال را نُه قسمت كنند، سه قسمت آن سهم دايي يا خاله و دو قسمت، سهم عمو يا عمّه مادري و چهار قسمت سهم عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري مي باشد.

مسأله 3468)

اگر وارث ميّت چند دايي و چند خاله باشند كه همه پدر و مادري يا پدري يا مادري باشند و عمو و عمّه هم داشته باشد، مال سه سهم مي شود، دو سهم آن را به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد، عمو و عمّه بين خودشان قسمت مي كنند و يك سهم آن را دايي ها و خاله ها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي نمايند.

مسأله 3469)

اگر وارث ميّت دايي يا خاله مادري و چند دايي و خاله پدر و مادري يا پدري و عمو و عمّه باشند، مال سه سهم مي شود و دو سهم آن را به دستوري كه سابقاً گفته شد، عمو و عمّه بين خودشان قسمت مي كنند، پس اگر ميّت يك دايي يا يك خاله مادري دارد، يك سهم ديگر آن را شش قسمت مي كنند:

يك قسمت را به دايي يا خاله مادري مي دهند و بقيّه را به دايي و خاله پدر و مادري يا پدري مي دهند كه آن را به طور مساوي قسمت مي كنند و بنا بر احتياط در تقسيم آن با هم مصالحه كنند و اگر چند دايي مادري يا چند خاله مادري يا هم دايي مادري و هم خاله مادري دارد، آن يك سهم را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دايي ها و خاله هاي مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري يا پدري مي دهند كه آنها نيز آن را به طور مساوي قسمت مي كنند و بنا بر احتياط در تقسيم آن با هم صلح كنند.

مسأله 3470)

اگر ميّت عمو و عمّه و دايي و خاله نداشته باشد، مقداري كه به عمو و عمّه مي رسد، به اولاد آنان و مقداري كه به دايي و خاله مي رسد، به اولاد آنان داده مي شود.

مسأله 3471)

اگر وارث ميّت عمو و عمّه و دايي و خاله پدر و عمو و عمّه و دايي و خاله مادر او باشند، مال سه سهم مي شود:

يك سهم آن را عمو و عمّه و دايي و خاله مادر ميّت به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و همان طور كه گفته شد بنا بر احتياط در تقسيم آن با هم مصالحه كنند و دو سهم ديگر آن را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت را دايي و خاله پدر ميّت به طور مساوي بين خودشان قسمت مي نمايند و دو قسمت ديگر آن را به عمو و عمّه پدر ميّت مي دهند و عمو دو برابر عمّه سهم مي برد.

«ارث زن و شوهر»

مسأله 3472)

اگر زني كه عقد دائم شده، بميرد و اولاد نداشته باشد، نصف همه مال را شوهر او و بقيه را ورثه ديگر مي برند و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگر، اولاد داشته باشد، يك چهارم همه مال را شوهر و بقيه را ورثه ديگر مي برند.

مسأله 3473)

اگر مردي بميرد و اولاد نداشته باشد، يك چهارم مال او را همسر دائميش و بقيه را ورثه ديگر مي برند و اگر از همين زن يا از زن ديگر اولاد داشته باشد، يك هشتم مال را همسر و بقيه را ورثه ديگر مي برند.

مسأله 3474)

زن از تمام اموال منقول شوهر ارث مي برد، ولي از زمين، خانه مسكوني و زمين باغ و زراعت و زمين هاي ديگر ارث نمي برد، نه از خود زمين و نه از قيمت آن، ولي از قيمت هوايي آنچه در زمين است، مثل درختان و زراعت و ساختمان و چيزهايي مانند آنها ارث مي برد و بر وارث واجب است قيمت سهم زن را به او بدهد و زن هم بايد قبول كند و از اعيان آنها ارث نمي برد و احتياط مستحب آن است كه در آنها با وارث هاي ديگر صلح نمايد.

مسأله 3475)

اگر زن بخواهد در چيزهايي كه از آنها ارث نمي برد، مانند زمين خانه مسكوني تصرّف كند، بايد از ورثه ديگر اجازه بگيرد و نيز ورثه ديگر تا سهم زن را نداده اند، در چيزهايي كه زن از قيمت هوايي آنها ارث مي برد، مانند بنا و درخت بدون اجازه او تصرّف نكنند و چنانچه پيش از دادن سهم زن، اينها را بفروشند، در صورتي كه زن معامله را اجازه دهد، صحيح است و گرنه نسبت به سهم زن باطل مي باشد.

مسأله 3476)

اگر بخواهند بنا و درخت و مانند آن را قيمت نمايند، بايد حساب كنند كه اگر آنها بدون اجاره در زمين بمانند تا از بين بروند، چقدر ارزش دارند و سهم زن را از قيمت بدهند.

مسأله 3477)

مجراي آب قنات و مانند آن حكم زمين را دارد و آجر و چيزهايي كه در آن به كار رفته، در حكم ساختمان است.

مسأله 3478)

ظاهراً زن از موتور آب كه در چاه نصب مي شود و لوله هاي آن و نيز از امتيار برق و آب و تلفن و گاز و ديگ هاي نصب شده در كارخانه ها و آب هايي كه در هنگام فوت ميّت در لوله ها موجود هستند ارث مي برد و امّا آب هايي كه بعد از فوت از اعماق چاه بيرون مي آورند و از نماء زمين است، تابع آن است و از آنها ارث نمي برد و ساير ورثه ارث مي برند.

مسأله 3479)

اگر ميّت بيش از يك زن داشته باشد، چنانچه اولاد نداشته باشد، يك چهارم مال و اگر اولاد داشته باشد، يك هشتم مال به شرحي كه گفته شد، به طور مساوي بين زن هاي دائمي او قسمت مي شود، اگر چه شوهر با هيچ يك از آنان يا با بعض از آنان نزديكي نكرده باشد، ولي اگر در حال بيماري كه به واسطه آن بيماري از دنيا رفته، زني را عقد دائم كرده و با او نزديكي نكرده است، آن زن از او ارث نمي برد و حق مهر هم ندارد، امّا اگر با او نزديكي كرده باشد، ارث مي برد.

مسأله 3480)

اگر زن در حال بيماري شوهر كند و به واسطه همان بيماري بميرد، شوهرش اگر چه با او نزديكي نكرده باشد، از او ارث مي برد.

مسأله 3481)

اگر زن را به ترتيبي كه در احكام طلاق گفته شد، طلاق رجعي بدهند و در بين عدّه بميرد، شوهر از او ارث مي برد و نيز اگر شوهر در بين عدّه زن بميرد، زن از او ارث مي برد، ولي اگر بعد از گذشتن عدّه رجعي يا در عدّه طلاق بائن، يكي از آنان بميرد، ديگري از او ارث نمي برد.

مسأله 3482)

اگر شوهر در حال بيماري، همسرش را طلاق دهد و پيش از گذشتن دوازده ماه هلالي بميرد، زن با سه شرط از او ارث مي برد:

اوّل:

آن كه زن بعد از طلاق و گذشتن عدّه در اين مدّت شوهر ديگر نكرده باشد،

دوم:

به واسطه بي ميلي به شوهر، مالي به او نداده باشد كه به طلاق دادن راضي شود، بلكه اگر چيزي هم به شوهر ندهد، طلاق مورد رضايت زن نباشد و اگر طلاق به تقاضاي زن باشد، باز هم ارث بردنش اشكال دارد،

سوم:

شوهر در حال بيماري كه در آن بيماري زن را طلاق داده، به واسطه آن بيماري يا به جهت ديگري بميرد، پس اگر آن بيماري خوب شود و به جهت ديگري از دنيا برود، زن از او ارث نمي برد.

مسأله 3483)

لباسي كه مرد براي پوشيدن زن خود گرفته، اگر چه زن آن را پوشيده باشد، بعد از مردن شوهر، جزء مال شوهر است، بلي اگر لباس و يا زينت آلات و مانند آنها را به همسرش تمليك كرده، ولو از قرائن معلوم باشد، در اين صورت مال همسرش مي شود.

«احكام متفرّقه ارث»

مسأله 3484)

قرآن، انگشتري و شمشير پدر و لباسي كه پوشيده، بلكه لباسي كه براي پوشيدن دوخته، اگر چه نپوشيده باشد، پس از فوت او مال پسر بزرگتر است و به اين چهار چيز حبوة مي گويند، همچنين ملحق كردن كتب در رحل و راحله به موارد ذكر شده، خالي از قوّت نيست و احتياط واجب صلح و سازش با ورثه ديگر است و اگر ميّت از اين چهار چيز بيشتر از يكي دارد، مثلاً دو قرآن يا دو انگشتري دارد، اگر از همه آنها استفاده مي كرده، همه آنها به پسر بزرگتر مي رسد و اگر از بعضي از آنها استفاده نمي كرده با ورثه ديگر صلح كند.

مسأله 3485)

ظاهراً انگشترهاي عتيقه، از قبيل برليان و الماس و قرآنهاي نفيس كه در پوست آهو نوشته شده باشد جزو حبوة نيست و تمام ورثه از آن ارث مي برند و امّا انگشتر عقيق، ولو گران قيمت باشد جزو حبوة است.

مسأله 3486)

احتياط در آن است كه پسر بزرگ با ساير وارث ها در مورد سلاح هاي ديگر ميّت، مثل تفنگ و نيز ه و تپانچه، صلح كنند، امّا شمشير مال پسر بزرگ است.

مسأله 3487)

اگر پسر بزرگ ميّت بيش از يكي باشد، مثلاً از دو زن او در يك وقت دو پسر به دنيا آمده باشد، بايد لباس و قرآن و انگشتر و شمشير ميّت را به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند.

مسأله 3488)

اگر ميّت قرض داشته باشد، چنانچه قرضش به اندازه مال او يا زيادتر باشد، بايد چهار چيزي هم كه مال پسر بزرگتر است و در مسأله پيش گفته شد، جهت اداي قرض او بدهند و نيز مي توانند قرض ميّت را از مال خود بدهند و تركه او را آزاد كنند و اگر قرض كمتر از مال ميّت باشد، بايد از آن چهار چيزي هم كه به پسر بزرگتر مي رسد، به نسبت به قرض او بدهند، مثلاً اگر همه دارايي او شصت تومان است و به مقدار بيست تومان آن از چيزهاييست كه مال پسر بزرگتر است و سي تومان هم قرض دارد، پسر بزرگ بايد به مقدار ده تومان - كه نسبت يك سوم است - از آن چهار چيز را بابت قرض ميّت بدهد.

مسأله 3489)

مسلمان از كافر ارث مي برد، ولي كافر اگر چه پدر يا پسر ميّت باشد، از او ارث نمي برد.

مسأله 3490)

اگر كسي يكي از خويشان خود را عمداً و به ناحق بكشد، از او ارث نمي برد، ولي اگر از روي خطا باشد، مثل آن كه سنگ را به هوا بيندازد و اتّفاقاً به يكي از خويشان او بخورد و او را بكشد، از او ارث مي برد، ولي ارث بردن او از ديه قتل كه بعداً گفته مي شود محل تأمّل است، اگر چه ارث نبردن از ديه قتل خالي از قوّت نيست.

مسأله 3491)

هرگاه بخواهند ارث را تقسيم كنند، براي بچه اي كه در شكم مادر است كه اگر زنده به دنيا بيايد ارث مي برد، سهم دو پسر را كنار مي گذارند، در صورتي كه در طبقه اين بچه وارث ديگري مثل اولاد و پدر و مادر باشند و اگر در طبقه او وارث ديگري نباشد، هرگاه بچه متولّد شد، تمام مال به او مي رسد و اگر مرده متولّد شد، تمام مال را ميان ساير ورثه كه در طبقات ارثي هستند تقسيم مي كنند و اگر ورثه راضي نباشند، زايد از سهم يك پسر را با وثيقه و تأمين حفظ ارث، بين ورثه تقسيم مي كنند و بعد از وضع حمل به مقتضي آنچه ظاهر شده است عمل مي نمايند، ولي اگر احتمال بدهند بيشتر است، مثلاً احتمال بدهند كه زن سه بچه حامله باشد، سهم سه پسر را كنار مي گذارند و چنانچه يك پسر و يك دختر به دنيا آمد، زيادي را ورثه بين خودشان تقسيم مي كنند.

مسأله 3492)

اگر شخصي كه فوت شده داراي املاك و اموال و همسر و بچه هاي كوچك باشد، نمي توانند در آن اموال تصرّف كنند و بايد به حاكم شرع مراجعه نمايند تا او براي بچه هاي كوچك قيّم تعيين كند تا به آنچه مصلحت آنهاست به واسطه قيّم عمل شود.

مسأله 3493)

اگر كسي بميرد، وارثان بالغ او مي توانند از سهم خودشان خرج و مصرف مراسم يادبود ميّت را بدهند، ولي نمي توانند از سهم بچه هاي كوچك چيزي بردارند.

مسأله 3494)

مردي كه همسر دائمي خود را طلاق داده و بعد از آن كه زن ديگري را به عقد خود درآورده فوت كرده، در صورتي كه وصي او به علم اجمالي مي داند طلاق همسر اوّل و يا عقد دائمي زن دوم باطل بوده است، در مقام تقسيم ارث به همسر اوّل بايد ارث بدهد و به دومي ارث نمي رسد.

مسأله 3495)

اگر وارثان با رضايت خودشان در تقسيم ارثيه به توافق رسيدند و توافق نامه را امضا كردند، نمي توانند از اين توافق برگردند، چه با قرعه تقسيم كرده باشند و چه بدون قرعه.

مسأله 3496)

اگر جنين زنده متولّد شود، ارث مي برد و اگر مرده متولّد شود، ارث نمي برد و اگر حيات او مشكوك باشد كه آيا مرده به دنيا آمده يا زنده، وارث بودن او خالي از قوّت نيست، ولي احتياط در آن است كه نسبت به سهم او با ورثه ديگر مصالحه شود.

«احكام حدّي كه براي بعضي از گناهان معيّن شده است»

اشاره

در اخبار بسياري وارد شده است كه اجراي يكي از حدها باعث مي شود كه مردم كار نامشروع نكنند و دنيا و آخرت آنان را حفظ مي كند و منفعتش براي آنان بيشتر است از اين كه چهل روز باران ببارد.

مسأله 3497)

اگر كسي با يكي از مَحْرَم هاي خود كه مثل مادر و خواهر با او نسبت دارند زنا كند، به حكم حاكم شرع بايد او را بكشند و از بعضي روايات استفاده مي شود كه يك ضربه شمشير به او مي زنند و اگر كشته نشد ضربه ديگر نيست بلكه او را حبس دائمي مي كنند تا بميرد و در محارم رضاعي يا كساني كه محرميّت آنان به واسطه دامادي (مصاهره) است، ثبوت قتل محل تأمّل مي باشد.

همچنين است اگر مرد كافر با زن مسلمان زنا كند.

مسأله 3498)

اگر مرد آزادي بدون اكراه زن، با او زنا كند، بايد او را صد تازيانه بزنند و چنانچه سه مرتبه زنا كند و در هر مرتبه صد تازيانه اش بزنند، در مرتبه چهارم بايد او را بكشند و اگر زن را اكراه نمايد، بايد او را بكشند و به حكم حاكم شرع حد جاري مي شود، ولي كسي كه زن عقد دائمي يا كنيز مملوك دارد و در حالي كه بالغ و عاقل و آزاد بوده با او نزديكي كرده و هر وقت هم بخواهد مي تواند با زن يا كنيز خود نزديكي كند، اگر با زني كه بالغه و عاقله است زنا كند، بعد از آن كه صد تازيانه به او زدند، بايد او را سنگسار نمايند و اگر زن داشته باشد و تا آن زمان با او نزديكي نكرده باشد، به دستور حاكم شرع او را صد تازيانه مي زنند و سرش را مي تراشند و تا يك سال از شهري كه اين عمل را در آن مرتكب شده تبعيدش مي نمايند.

مسأله 3499)

اگر مرد ببيند كه كسي با زن او زنا مي كند و بداند زن را مجبور نكرده است، چنانچه نترسد كه به او ضرري بزنند، مي تواند هر دو را بكشد، ولي اگر زن مجبور شده باشد، نمي تواند او را بكشد و اگر آنان را نكشد، آن زن بر او حرام نمي شود.

مسأله 3500)

اگر مرد مكلّف عاقلي با مكلّف عاقل ديگري لواط كند، اگر هر دو به اين عمل راضي باشند، بايد هر دوي آنان را بكشند و اگر يكي مجبور شده باشد و از ترس جانش مرتكب شده باشد، نبايد او را كشت و حاكم شرع مي تواند لواط كننده را با شمشير بكشد يا در صورتي كه محصن باشد، يعني زن داشته باشد به نحوي كه در مسأله قبل گفته شد، سنگسار كند يا زنده به آتش بسوزاند يا دست و پاي او را ببندد و از جاي بلندي به زير اندازد و يا ديواري را روي او خراب كند و اختيار هر يك در دست ولي امر (حاكم شرع) است.

مسأله 3501)

اگر يك نفر به كس ديگر فرمان دهد كه بنا حق كسي را بكشد، در صورتي كه قاتل و كسي كه به او دستور داده، هر دو مكلّف و عاقل باشند، قاتل را بايد كشت و كسي كه به او دستور داده را بايد حبس كرد تا بميرد.

مسأله 3502)

اگر فرزند، پدر و يا مادر را عمداً بكشد، بايد او را بكشند، ولي اگر پدري فرزند خود را عمداً بكشد، بايد به دستوري كه در احكام ديه گفته مي شود ديه بدهد و هر قدر حاكم شرع صلاح مي داند، او را بزنند.

مسأله 3503)

هرگاه كسي پسري را از روي شهوت ببوسد، حاكم شرع او را تعزير مي كند و مي تواند هر قدر صلاح مي داند از سي تا نود، بلكه نود و نه تازيانه به او بزند و روايت شده است كه خداوند عالم دهانه اي از آتش به دهان او مي زند و ملائكه آسمان و زمين و ملائكه رحمت و غضب بر او لعنت مي كنند و جهنم براي او مهيّا خواهد بود، ولي اگر توبه كند توبه او قبول مي شود.

مسأله 3504)

اگر كسي مرد و زن را براي زنا يا مرد و پسر را براي لواط به هم برساند، بنا بر مشهور چنانچه آن كس زن باشد، بايد هفتاد و پنج تازيانه به او بزنند و اگر مرد باشد، بعد از هفتاد و پنج تازيانه بايد سر او را بتراشند و در كوچه و بازار بگردانند و از محلّي كه در آن محل اين كار را كرده به دستور حاكم شرع بيرونش كنند.

مسأله 3505)

اگر كسي بخواهد با زني زنا كند يا با پسري لواط نمايد و بدون آن كه او را بكشند، جلوگيري از او ممكن نباشد كشتن او جايز است.

مسأله 3506)

اگر كسي كه بالغ و عاقل است به مرد يا زن مسلماني كه بالغ و عاقل و آزاد است و علناً هم زناكار نيست، نسبت زنا يا لواط بدهد يا ولدالزنا بگويد، بايد هشتاد تازيانه از روي لباس به او بزنند و اگر به قصد فُحش دادن و شتم، ولدالزنا بگويد، مثل آن است كه به كسي بگويد اُلاغ كه ظاهراً قذف حساب نمي شود.

مسأله 3507)

كسي كه مكلّف و عاقل است اگر از روي اختيار شراب بخورد، در دفعه اوّل و دوم بايد تمام بدنش را غير از عورت برهنه كنند و هشتاد تازيانه به او بزنند و در دفعه سوم يا چهارم بايد او را بكشند و اولي اينست كه زن را برهنه نكنند و به او نشسته تازيانه بزنند.

مسأله 3508)

كسي كه مكلّف و عاقل است اگر چهار نخود و نيم طلاي سكه دار يا چيز ديگري را كه به اين مقدار ارزش دارد سرقت كند، چنانچه شرطهايي را كه در شرع براي آن معيّن شده دارا باشد، در دفعه اوّل بايد چهار انگشت دست راست او را از بيخ ببُرند و كف دست و شست او را بگذارند و در دفعه دوم بنا بر احتياط بايد پاي چپ او را از وسط قدم ببُرند و در دفعه سوم بايد او را حبس كنند تا بميرد و چنانچه مال دارد، خرج او را از مال خودش و اگر ندارد، از بيت المال بدهند و در صورتي كه در زندان دزدي كند، بايد او را بكشند.

مسأله 3509)

اگر كسي قبل از ثبوت موجب حد يا تعزير به اقرار يا شهادت شهود يا علم حاكم شرع، توبه كند، حد و تعزير او به قول مطلق ساقط مي شود، همچنين محارب قبل از دستگيري توبه اش قبول و موجب سقوط حد است و امّا بعد از دستگيري به وسيله مأمور حتّي اگر قبل از محاكمه در دادگاه توبه كند، موجب سقوط حد نمي شود.

«احكام ديه»

مسأله 3510)

اگر مسلمان بالغ و عاقل، مسلمان ديگر را عمداً و بنا حق بكشد، ولي كشته مي تواند قاتل را عفو كند يا بكُشد يا مقداري كه در مسأله بعد گفته مي شود از او با رضايتش ديه بگيرد و اگر مقتول، كافر و قاتل او مسلمان باشد، نمي توان مسلمان را در برابر كافر كشت و اگر مقتول، زن و مسلمان باشد، مي شود قاتل مسلمان او را كشت، پس اگر قاتل، مرد باشد بايد نصف ديه او را به ولي او بدهند و اگر قاتل، ديوانه يا نابالغ باشد، مطلقاً ديه بايد بدهند.

مسأله 3511)

اگر كسي را از روي خطا بكشد، خواه خطاي محض باشد يا شبيه به عمد، مثلاً براي زدن حيواني تير بيندازد و اشتباهاً كسي را بكشد يا كسي را با آلتي بزند كه عادتاً كشنده نيست و قصد كشتن او را هم نداشته باشد و اتّفاقاً بميرد، ولي كشته حق كشتن او را ندارد، امّا مي تواند در خطاي محض از عاقله قاتل (اقوام و خويشان پدري قاتل) ديه بگيرد و در قتل شبيه به عمد خود قاتل بايد ديه را بپردازد.

مسأله 3512)

در موردي كه مقتول ورثه و يا شاكي ندارد، حاكم شرع ولي دم اوست و امر موكول به نظر او مي باشد.

مسأله 3513)

ديه كشتن مرد مسلمان آزاد كه قاتل يا عاقله او آن طور كه در مسائل قبلي گفته شد بايد بدهد، اگر مقتول مرد و مسلمان باشد، يكي از شش چيز است:

اوّل:

در قتل عمدي صد شتر كه داخل سال ششم شده باشند و در قتل خطا و شبه عمد، سن شترها كمتر از اينست كه در كتب فقهي به طور مفصّل بيان شده است و بنا بر احتياط استحبابي شتر نر بدهند؛

دوم:

دويست گاو؛

سوم:

هزار گوسفند؛

چهارم:

دويست حُلّه كه هر حلّه دو پارچه، از پارچه هاييست كه در يمن مي بافند؛

پنجم:

هزار مثقال شرعي طلاي سكه دار كه هر مثقال آن 18 نخود است كه هفتصد و پنجاه مثقال معمولي مي شود؛

ششم:

ده هزار درهم كه هر درهمي 12 / 6 نخود نقره سكه دار است و پنج هزار و دويست و پنجاه مثقال معمولي مي شود.

مسأله 3514)

ديه زن مسلمان، نصف ديه مرد است، يعني پنجاه شتر يا صد گاو يا پانصد گوسفند يا صد حُلّه يا پانصد مثقال طلا يا پنج هزار درهم، بر اساس تفصيلي كه در مسأله پيش بيان شد.

مسأله 3515)

اگر مقتول كافر ذمّي باشد، در صورتي كه مرد باشد، ديه او هشتصد درهم و اگر زن باشد، ديه او چهار صد درهم است و اگر مقتول كافر غير ذمّي باشد، ديه ندارد.

مسأله 3516)

ديه مقتولي كه غلام يا كنيز باشد قيمت اوست، در صورتي كه بيشتر از ديه آزاد نباشد و حتّي اگر قتل عمدي هم باشد، نمي شود قاتل آزاد را در برابر او كشت.

مسأله 3517)

اختيار در تعيين نوع ديه از شش چيزي كه بيان شد، با قاتل است، پس آنچه را كه او بدهد، ولي مقتول بايد قبول كند و قاتل مي تواند هر چه را كه قيمت آن كمتر است اختيار نمايد و ظاهراً همان ده هزار درهم باشد كه به حساب پول نقره قديم ايران كه هر قِراني يك مثقال نقره بود، پانصد و بيست و پنج تومان مي شود.

مسأله 3518)

قاتل با ولي مقتول به هر مقدار كه راضي شوند كفايت مي كند، هر چند كمتر از مقدار ديه اي باشد كه گفته شد.

مسأله 3519)

ديه بچّه اي كه در رحم مادر مي باشد و محكوم به اسلام و آزاد است و هنوز به دنيا نيامده، بنا بر مراحل رشد او به صورت زير است:

1 - اگر روح در او دميده شده باشد و كسي او را بكشد، در صورتي كه پسر باشد ديه اش مقداريست كه در مسأله 3513 گفته شد و در صورتي كه دختر باشد، مقداريست كه در مسأله 3514 بيان گرديد؛

2 - اگر پيش از دميدن روح او را بكشد، بايد صد مثقال شرعي ديه بدهد؛

3 - اگر استخوان باشد و آن اوّلين استخوان بنديست كه بعد از نطفه بودن به وجود مي آيد و هنوز گوشت بر آن نروييده باشد، هشتاد مثقال طلا بايد بدهد؛

4 - اگر مُضغه (پاره گوشت) باشد، شصت مثقال طلا بايد دهد؛

5 - اگر عَلَقه، يعني خون بسته و قطعه خون باشد، بايد چهل مثقال طلا بدهد؛

6 - اگر نطفه اي باشد كه در رحم قرار گرفته است، بيست مثقال طلا بايد بدهد.

مقصود از مثقال طلا در تمام اين موارد 18 نخود طلاي مسكوك است و مي تواند در مقابل هر مثقالي از طلا، ده درهم نقره مسكوك بدهد.

مسأله 3520)

اگر مادر، خودش كاري كند كه جنين يا مني كه در رحم او قرار گرفته است را بيندازد، علاوه بر اين كه گناه بزرگي كرده است، بايد به تفصيلي كه در مسأله پيش گفته شد ديه بدهد، اگر جنين محكوم به اسلام و آزاد باشد، چه سقط جنين با خوردن دارو باشد يا تزريق آمپول يا با روشي ديگر انجام پذيرد و حق ندارد خودش از اين ديه بردارد، بلكه مخصوص اشخاصي ديگر غير از مادر

است كه از آن بچه ارث مي برند، ولي اگر شخص ديگري غير از مادر، او را انداخته باشد، مادر هم از ديه او ارث مي برد.

مسأله 3521)

اگر كسي زن حامله را بكشد، در صورتي كه جنين هم كشته شود، بايد ديه زن و جنين را بدهد و اگر جنين كشته نشود و به واسطه شكافتن پهلوي مادر او را بيرون بياورند، پرداخت ديه جنين وجهي ندارد و اگر مردن بچه به واسطه بيرون نياوردن او از پهلوي مادر باشد، باز هم ديه ندارد، چون مردن جنين مستند به كشتن مادر نمي شود.

مسأله 3522)

ديه متَعَلُّق مي شود به ميّت و جزء تركه او حساب مي شود و بايد مثل ساير اموال ميّت بين همه ورثه حتّي زوج و زوجه تقسيم شود، بلي حق قصاص به همسر) زوج و زوجه (تَعَلُّق نمي گيرد.

مسأله 3523)

اگر كسي سر مرده مسلماني را ببُرد، بايد صد مثقال طلاي سكه دار كه هر مثقال 18 نخود است ديه بدهد، چه آن مرده مرد باشد و چه زن باشد، چه بزرگ باشد و چه كوچك باشد، همچنين در شكافتن شكم و مانند آن يك سوم صد مثقال طلاي سكه دار بايد بدهد و اين مسأله فروع زيادي دارد.

مسأله 3524)

ديه چند چيز مثل ديه كشتن است كه مقدار آن در مسائل پيش گفته شد:

اوّل:

آن كه دو چشم كسي را كور كند يا چهار پلك چشم او را از بين ببرد و اگر يك چشم او را كور كند، بايد نصف ديه كشتن را بدهد.

دوم:

دو گوش كسي را ببُرد يا كاري كند كه هر دو گوش او كر شود و اگر يك گوش او را ببُرد يا كر كند، بايد نصف ديه كشتن را بدهد و اگر نرمه گوش او را ببُرد، بايد ثلث ديه كشتن را بدهد.

سوم:

تمام بيني يا نرمه بيني كسي را ببرد.

چهارم:

زبان كسي را از بيخ ببُرد، در صورتي كه قبلاً لال نباشد و همچنين زبان لال مادر زاد را از بيخ ببُرد، ولي اگر زبان كسي را كه به سبب عارضه و آفتي لال شده است از بيخ ببُرد، بايد ثلث ديه كشتن را بدهد و در بريدن بعض آن به همان نسبت ديه تَعَلُّق مي گيرد و اگر مقداري از آن را ببُرد، بايد به نسبت مساحت كل ديه بدهد، مثلاً اگر نصف زبان را ببرد، بايد نصف ديه كشتن را بدهد، بلكه در مخارج حروفي كه به جهت قطع زبان از بين رفته است، ديه تمام را به نسبت نقص حروف

بيست و هشتگانه ملاحظه كنند، به اين صورت كه اگر يك حرف را نتواند بگويد، يك بيست و هشتم ديه و اگر دو حرف را نتواند، دو بيست و هشتم ديه و همين طور مقدار بريده شده را در مساحت ملاحظه كند و آنگونه كه بيان شد، اگر نصف بريده شده، نصف و اگر ثلث بريده شده ثلث و اگر ربع بريده شده ربع و در نسبت هاي ديگر به همين صورت عمل كنند و احتياط در آن است كه حساب نسبت بريده شده با كل مساحت و حساب نقص حروف را به تمام حروف الفبا ملاحظه كنند و هر كدام بيشتر است، آن را بدهند.

پنجم:

تمام دندان هاي كسي را از بين ببرد و ديه هر كدام از دوازده دندان جلوي دهان كه شش عدد بالا و شش عدد پايين مي باشد، پنجاه مثقال شرعي طلاي سكه دار است و هر مثقال شرعي 18 نخود است و اگر يكي از شانزده دندان عقب را كه هشت عدد آنها بالا و هشت عدد پايين است از بين ببرد، بايد بيست و پنج مثقال شرعي طلا بدهد و اين حكم اختصاص به طلا ندارد، بلكه مي توان براي هر كدام از دندان هاي جلو، پانصد درهم و براي هر يك از دندان هاي عقب، دويست و پنجاه درهم بدهد و ديه زن با مرد تا به ثلث برسد مساويست و از ثلث كه بگذرد، ديه دندان هاي او نصف ديه دندان هاي مرد است و همچنين است حكم ديه انگشتان كه بعداً گفته خواهد شد.

ششم:

هر دو دست كسي را از بند جدا كند و اگر يك دست را از بند جدا كند، بايد نصف ديه كشتن

را بدهد.

هفتم:

ده انگشت كسي را ببرد، بنا بر اين ديه هر انگشت، يك دهم ديه كشتن است و همان طور كه در ديه دندان ها گفته شد، ديه زن اگر به ثلث برسد، نصف ديه مرد است.

هشتم:

پشت كسي را طوري بشكند كه ديگر سالم نشود.

نهم:

هر دو پستان زني را ببُرد و اگر يكي از آنها را ببُرد، بايد نصف ديه كشتن را بدهد.

دهم:

هر دو پاي كسي را تا مفصل يا همه ده انگشت پا را ببرد و ديه هر انگشت، يك دهم ديه كشتن است.

يازدهم:

بيضه هاي مردي را از بين ببرد.

دوازدهم:

طوري به كسي آسيب برساند كه عقل او از بين برود.

سيزدهم:

به كسي صدمه اي بزند كه ديگر بوها را تشخيص ندهد، يعني حس بويايي خود را از دست بدهد يا مني از او خارج نشود، البته در اين مورد وجوب ديه كامل محل تأمّل است و احتياط آن است كه صلح و سازش كنند و در موارد ديگري هم ديه كامل هست كه در كتب مفصّل بيان شده است.

مسأله 3525)

اگر اشتباهاً مسلماني را بكشد، بايد ديه او را بدهد و گفته شد كه اگر قتل خطاي محض باشد، ديه آن بر عاقله است و اگر خطاي شبيه به عمد باشد، ديه آن بر عهده خود قاتل است و هر دوي اينها در حكم كفّاره مشترك هستند كه بايد يك بنده آزاد كند و اگر نتواند بنده آزاد كند، دو ماه روزه بگيرد و اگر اين را هم نتواند، شصت فقير را سير كند و اگر عمداً و بناحق بكشد، در صورت عفو يا گرفتن ديه، بايد دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند و

يك بنده آزاد نمايد.

مسأله 3526)

كسي كه سوار حيوان است، اگر كاري كند كه آن حيوان به كسي آسيب برساند ضامن است و نيز اگر ديگري كاري كند كه حيوان به سوار خود يا به كس ديگري صدمه بزند ضامن مي باشد.

مسأله 3527)

اگر پوست سر يا صورت مردي را پاره كند، بايد يك شتر به او بدهد و اگر به گوشت برسد و قدري از آن را هم ببرد، بايد دو شتر بدهد و اگر خيلي از گوشت را پاره كند، بايد سه شتر بدهد و اگر به پرده نازك استخوان برسد، چهار شتر و اگر استخوان نمايان شود، پنج شتر و اگر استخوان بشكند، ده شتر و اگر بعضي از ريزه هاي استخوان از جاي خود بيرون آيد، پانزده شتر و اگر به پرده مغز سر برسد، بايد سي و سه شتر بدهد.

مسأله 3528)

اگر به صورت كسي سيلي يا چيز ديگري بزند، به طوري كه صورت او سرخ شود، بايد يك مثقال و نيم شرعي طلا كه هر مثقالي 18 نخود است بدهد و اگر كبود شود، سه مثقال و اگر سياه شود، بايد شش مثقال شرعي طلا بدهد ولي اگر جاي ديگر بدن كسي را به واسطه زدن، سرخ يا كبود يا سياه كند، بايد نصف آنچه را كه گفته شد بدهد و در تمام اين موارد بايد طلا سكه دار باشد و چنانچه به طلاي بي سكه هم راضي شوند كفايت مي كند.

مسأله 3529)

اگر به حيوان حلال گوشتِ كسي زخم بزند يا چيزي از بدن آن را ببرد، بايد تفاوت قيمت سالم و معيوب آن را به صاحبش بدهد و همچنين در حيوان حرام گوشت كه ملك كسيست و داري قيمت باشد، مخصوصاً اگر قابل تذكيه باشد.

مسأله 3530)

اگر انسان سگ شكاري كسي را بكشد بايد بيست و يك مثقال معمولي نقره سكه دار به او بدهد و اگر سگي كه نگهداري خانه را مي كند يا سگ گلّه كسي را تلف نمايد، بايد ده مثقال و نيم نقره سكه دار بدهد و اگر سگي كه پاسباني زراعت را مي كند بكشد، بايد نُه مَن و نيم و سه سير و چهارده مثقال و نيم گندم كه تقريباً 29 كيلو و 75 گرم مي شود بدهد و حكم هاي ذكر شده در اين مسأله بر طبق قول مشهور است و چون دليلي براي قول مشهور به نظر نرسيد، لذا احتياط در صلح و سازش است.

مسأله 3531)

اگر حيواني كه معمولاً آن را آزاد نمي گذارند، زراعت يا مال كسي را از بين ببرد، چنانچه صاحب حيوان در نگهداري آن كوتاهي كرده باشد، بايد مقداري را كه ضرر زده به صاحبش، مال يا زراعت بدهد و احتياط در صلح و سازش است، مخصوصاً در اتلاف مال.

مسأله 3532)

اگر بچه يكي از گناهان كبيره را انجام دهد، ولي يا معلّم او مي تواند به قدري كه ادب شود و ديه واجب نشود او را بزند، بلكه ديگري هم به اذن ولي به عنوان تأديب، نه به قصد انتقام و تشفّي خاطر، مي تواند او را بزند و اگر ولي (پدر و جد پدري) نباشد از حاكم شرع اجازه مي گيرد و احتياطاً از ده ضربه تجاوز نكند.

مسأله 3533)

اگر كسي بچه اي را طوري بزند كه ديه واجب شود، ديه مال طفل است و اگر مرده، بايد به ورثه او بدهد و چنانچه مثلاً پدر بچه به قدري او را بزند كه بميرد، ديه او را ورثه ديگرش مي برند و به خود پدر از ديه چيزي نمي رسد.

«احكام پيوند اعضا و تشريح»

مسأله 3534)

تشريح و تقطيع بدن مرده مسلمان، حرام و موجب ديه مي باشد، چه مرده مرد باشد و چه زن، بچه باشد يا بزرگ، حتّي بچه مرده اي كه تازه به دنيا آمده، خواه با اجازه ولي باشد يا بدون اجازه او، بلكه ولي حق اجازه دادن ندارد و كسي كه تشريح مي كند، لازم است ديه بدهد كه تفصيل آن را در كتاب ديات بيان كرديم.

مسأله 3535)

كالبد شكافي و تشريح بدن ميّت مسلمان، براي به دست آوردن تجربه هاي طبّي و توسعه معلومات پزشكي و كشف بيماري ها جايز نيست، بلي اگر مرده غير مسلمان موجود نباشد و نجات جان مسلمانان زيادي بستگي به تشريح ميّت داشته باشد كه بدون آن مقصود حاصل نشود، انجام تشريح بدن ميّت مسلمان به مقدار ضرورت مانعي ندارد.

مسأله 3536)

تشريح بدن اشخاصي كه شارع مقدّس حكم به كفر آنها فرموده است، به هر نوعي از تشريحي جايز است، در صورتي كه مفسده اي در بين نباشد و همچنين است حكم تشريح بدن مرده اي كه اسلام او مشكوك باشد و در اين حكم فرقي نمي كند كه تشريح در كشورهاي اسلامي انجام شود يا در كشورهاي غير اسلامي باشد.

مسأله 3537)

تشريح بدن انسان در مواردي كه شرعاً جايز باشد، موجب ديه بر تشريح كننده نمي شود.

مسأله 3538)

اگر حفظ روح و حيات مسلماني متوقّف بر تقطيع بدن مرده مسلماني باشد و راه ديگري براي زنده نگه داشتن آن مسلمان وجود نداشته باشد اين تشريح جايز، بلكه در مواردي واجب است، مثلاً اگر مادري بميرد و جنيني زنده در شكم او باشد و حفظ زندگاني او بر خارج كردن از رحم مادرش متوقّف باشد، در اين صورت پاره كردن شكم مادر جايز، بلكه واجب است و اگر بچه در شكم مادر بميرد، بيرون آوردن او از رحم مادر لازم است، اگر چه مستلزم تقطيع بچه شود.

مسأله 3539)

اگر شخصي در زمان زنده بودن خود وصيت كند كه پس از مردن او عضوي از اعضاي او را قطع كنند و به ديگري پيوند نمايند، جواز وصيت و عمل كردن به آن، محل تأمّل است، حتّي اگر ولي اجازه بدهد و وارث راضي باشد، بنا بر احتياط لازم مستلزم ديه است و اگر وصيت كند بعد از مردن او بدنش را براي به دست آوردن تجربه هاي طبّي و توسعه علم پزشكي تشريح نمايند، وصيت باطل و در صورت عمل به آن ديه هم ثابت است.

مسأله 3540)

كالبد شكافي هايي مثل پاره كردن شكم ميّت براي كشف جنايت وارده بر او و يا شناختن قاتل و رفع قصاص از متّهم، در صورتي كه اثبات حق و كشف جرم، منحصر به اين عمل باشد و راه شناخت ديگري در بين نباشد و اهمّيّت آن حق، بيش از اهمّيّت حُرمت عمل باشد، با رعايت الاهم فالاهم مانعي ندارد.

مسأله 3541)

اگر كسي اجازه بدهد، در حال زنده بودن او، عضوي از اعضايش را جدا كنند و به ديگري پيوند بزنند، در صورتي كه بريدن آن عضو موجب ضرر و عيب او شود و صدمه اي براي حيات او باشد، در اين صورت جايز نيست.

مسأله 3542)

جدا كردن عضوي از اعضاي بدن مرده مسلمان، مانند قلب يا كليه يا چشم و اعضاي ديگر به منظور پيوند زدن، جايز نيست و مستلزم ديه است كه قطع كننده بايد ديه آن عضو را به وارثان ميّت بدهد، بلي اگر اين عمل پيوندي به منظور زنده ماندن يك فرد مسلمان باشد كه زندگي او متوقّف بر اين كار باشد جايز است، ولي قطع كننده بايد ديه او را بر طبق آنچه در كتاب ديات گفته شده، بپردازد.

مسأله 3543)

خريد و فروش اعضايي كه از انسان مرده يا زنده جدا مي شود، بنا بر احتياط جايز نيست و اعطاي آنها بايد بدون عوض باشد، بلي اگر عضو دهنده خواسته باشد پولي بگيرد، در مقابل خود عضو نگيرد، بلكه در مقابل اجازه برداشتن عضو از بدن باشد.

مسأله 3544)

اهداي خون به بيماراني كه نيازمند تزريق خون هستند، در صورتي كه ضرري جاني براي صاحب آن نداشته باشد جايز است و فرقي ندارد كه اهدا كننده زن باشد يا مرد، مسلمان باشد يا كافر، امّا جواز خريد و فروش آن براي استفاده هاي حلال يا نجات جان بيمار، محل اشكال است و بنا بر احتياط پولي كه گرفته مي شود را در قبال اجازه خون گرفتن قرار دهند.

مسأله 3545)

اگر عضوي از اعضاي مردار يا حيوان نجس العين، مثل سگ يا بدن مرده كافر را به بدن شخص زنده پيوند بزنند، حمل آن قبل از حلول حيات به حسب حكم اضطرار، جايز است و نماز خواندن در آن مانعي ندارد و امّا بعد از حلول حيات، جزو بدن مسلمان حساب مي شود و ديگر نجس و مردار نيست و براي نماز هم هيچ اشكال ندارد.

مسأله 3546)

ميّت مسلماني را كه تشريح كنند، اگر قبلاً غسل ميّت به او داده باشند، دست زدن به او موجب غسل مس ميّت نمي شود و اگر غسل ميّت نداده باشند، هر بار كه به او دست مي زنند يا جايي از بدن را به جسد او مي رسانند، موجب غسل ميّت مي شود و هر گاه مستلزم عسر و حرج شود، مي توانند بدل از غسل، تيمّم كنند، بلي اگر تشريح را با دستكش انجام دهند و جاي ديگري از بدن به جسد ميّت نرسد، موجب غسل نخواهد بود و همچنين چنانچه مورد تشريح عضو گوشتي، مثل قلب و مغز و عروق باشد يا فقط استخوان بدون گوشت باشد، موجب غسل نمي شود.

«احكام بانك ها و شركت ها و معاملات بانكي»

اشاره

بانك ها را به طور كلّي به سه نوع تقسيم كرده اند:

1 - بانك هاي شخصي كه به وسيله يك يا چند نفر سرمايه گذاري مي شود و به آنها بانك هاي خصوصي نيز گفته مي شود؛

2 - بانك هاي دولتي؛

3 - بانك هاي مشترك بين دولت و بخش خصوصي.

البته چون دولت و هيأت مؤسس، مالك مي شوند و ملكيّت امري اعتباري عقلاييست و نزد عقلا آثار زيادي بر آن بار مي شود، لذا از نظر بيان احكام نيازي به اين تقسيم نيست و احكام هر سه نوع از بانك ها يكسان است.

مسأله 3547)

تمام معاملات بانك ها و شركت ها و نيز قرض گرفتن از آنها و قرض دادن به آنها با شرايطي كه در معاملات و قرض بيان شده، اشكال ندارد و قوانيني كه براي آنها تصويب شده، اگر با احكام شرعي مخالفت نداشته باشد، صحيح است وست خدام شدن در اين بانك ها و كار كردن و حقوق گرفتن از آنها جايز است، بليست خدام شدن و شركت در بخش هايي از بانك ها كه مربوط به معاملات ربويست حرام و گرفتن حقّ العمل هم جايز نيست.

مسأله 3548)

اموالي را كه از بانك ها بگيرند، اعم از داخلي و خارجي و بانك دولتي و غير دولتي، حلال است، مگر آن كه يقين داشته باشند كه آنچه از آنها گرفته اند مشتمل بر حرام يا تمام آن حرام است كه در اين صورت تصرّف در آن جايز نيست و در حكم مجهول المالك بوده، نياز به اجازه حاكم شرع دارد كه از طرف صاحبش در راه خدا صدقه بدهد، وليكن غالباً چنين يقيني حاصل نمي شود و فحص و جستجو كردن درباره آن هم لزومي ندارد.

مسأله 3549)

پول هايي كه به بانك مي دهند، چه به عنوان قرض و چه به عنوان سپرده، اگر به قصد سود گرفتن و يا زيادي آن باشد و شرط كند كه بانك اضافه بدهد، ربا و حرام است و اگر به عنوان و قصد امانت و نگهداري پول او باشد و مالك اذن در تصرّفات بدهد يا به عنوان اباحه باشد كه مباح كند تصرفّات بانك را - چه اباحه معوّضه و چه غير معوّضه - اضافه اي كه بانك مي دهد، اگر به عنوان بخشش و يا عوض اباحه باشد، اشكالي ندارد.

مسأله 3550)

پول هايي كه مردم در بانك ها، طبق ضوابط بانكي به عنوان سپرده مي گذارند، چه به عنوان سپرده دراز مدّت باشد - يعني سپرده اي كه سپرده گزار قبل از انتهاي مدّت نمي تواند آن را مطالبه كند و پس بگيرد - و چه به عنوان سپرده كوتاه مدّت باشد - يعني سپرده اي كه سپرده گزار هر وقت خواست مي تواند تمام آن يا بخشي از آن را بگيرد - و در مقابل آن، سودهايي از بانك مي گيرند، به دو صورت مي توانند از رباي حرام خلاص شوند:

1 - قوانين بانكي بر طبق موازين شرعي و عقود اسلامي باشد، مثل عقد مضاربه يا عقد شركت و غير اينها كه در بانك ها به صورت آيين نامه مقرر شده و بانك وكيل باشد با حق توكيل غير به هر شكلي كه مصلحت بداند پول را مصرف كند و يا به ديگري بدهد و در مصالحه سود حاصله وكالت داشته باشد كه اگر مقدار ش مجهول باشد به هر مبلغي كه صلاح بداند آن را حساب كند و شرايط ديگري كه در بانك ها به صورت آيين نامه سپرده ها

يادآور شده، عمل نمايد و در هر حال جنبه تشريفاتي و صوري نداشته نباشد به صورتي كه سپرده گزار اطمينان پيدا كند يا احتمال عقلايي بدهد كه بانك ها به عنوان وكالت و بر طبق عقود اسلامي عمل مي كنند كه در اين صورت گرفتن سودهاي پرداختي اشكال ندارد،

2 - سپرده گزار، پول خود را به نيّت و به شرط گرفتن بهره در بانك سپرده گزاري نكند، بلكه قصد كند وديعه محض است كه اگر بانك سود هم ندهد، خودش را طلبكار آن نداند، اگر چه طبق قانون بتواند از بانك سود بگيرد كه در اين صورت اگر بانك چيزي به او بدهد، ولو به نحو مقرّرات خود، گرفتن و تصرّف در آن اشكالي نخواهد داشت.

مسأله 3551)

قرض گرفتن از بانك ها و سود دادن به آنها به چند صورت قابل تصوّر است:

1 - به عنوان رباي حرام، خواه لفظاً اين معني را بگويند يا بناي طرفين بر اين عنوان باشد، اگر چه به زبان نياورند،

2 - به عنوان رباي حرام نباشد، بلكه به عنوان كارمزد و حقّ الزحمه كه در صندوق هاي قرض الحسنه معمول است و براي اجرت عملي يا ثبت در دفتري و به طور كلّي در مقابل خدمات بانكي و رفع نيازهاي مردمي و براي حفظ حساب اقساط يا متضرّر نشدن بانك، دريافت مي شود، پرداخت مبلغي با اين عنوان ها اشكال ندارد، ولي مبلغي كه دريافت مي شود بايد متناسب با هزينه هاي بانكي و به نحو متعارف و با رضايت و توافق طرفين باشد، نه متناسب با نفع پول،

3 - گرفتن پول اسكناس (كاغذي) كه به عنوان قرض نباشد، بلكه به عنوان معامله باشد، مثلاً بانك صد تومان را به صد و

ده تومان بفروشد،

4 - سودي كه به بانك مي دهد، به عنوان بذل و بخشش يا صلح باشد كه در اصل قرض شرط نشده باشد.

مسأله 3552)

پول هايي كه مردم در بانك ها با عنوان حساب جاري سپرده گزاري مي كنند، قرض الحسنه هستند كه هر وقت خواسته باشند مي گيرند و نمي توانند سودي بگيرند، اگر سودي قرار دهند حرام است و قرض باطل مي شود، بنا بر اين تصرّف هاي بانك هم در آن شرعي نخواهد بود.

مسأله 3553)

گرفتن وام از بانك هاي دولتي و غير دولتي براي احداث ساختمان يا براي توسعه كشاورزي و تجارت و صناعت و يا دامپروري و مانند اينها براي مدّت معيّن و پرداخت آن در قسطهايي كه از سوي بانك با سود مشخّص مي شود، اگر بر اساس عقود اسلامي و مطابق موازين شرعي نباشد، ظاهراً حرام است، چون اين گونه از قراردادهاي بانكي در حكم شرط صريح است كه اساس وام روي آن سودها مي باشد.

مسأله 3554)

دريافت پول از بانك هاي خارجي غير مسلمان، مانعي ندارد - البته نبايد به عنوان قرض باشد - و تصرّف در آن نيازي به اجازه حاكم شرع ندارد و سود گرفتن از چنين بانك هايي اشكال ندارد، همچنين گرفتن ربا از كافر حربي از باب استنقاذ حق، بي اشكال است، چون خود او و آنچه در ملكيّت او مي باشد مال مسلمانان است.

مسأله 3555)

تاجري كه از كشورهاي خارجي كالايي را مي خرد و شرايط تسليم آن را مي داند، اگر مبلغ معيّني بدهد كه پول كالا را از خارج به تاجري كه طرف معامله است بدهد و جنس را وارد كرده و در كشور تحويل بدهد و در ضمن بانك شرط كند، اگر پول جنس را تحويل نداد، بانك حق دارد همان كالا را فروخته و مبلغ تعيين شده را به نفع خودش بردارد و بقيه را به تاجر بدهد، چنين قراردادي به نحو مصالحه يا جعاله مانعي ندارد و اضافه اي كه مي گيرد ربا نيست، بلكه حق زحمت و حق وكالت در تحويل جنس و فروش آن است و فروش كالا از طرف بانك در صورت تخلّف شرط، جايز است.

مسأله 3556)

كارمزدهايي كه در صندوق هاي قرض الحسنه گرفته مي شود، نبايد در قرض شرط شود و نيز نبايد متصدّيان صندوق، شرطي در مقابل قرض دادن قرار بدهند، همان گونه كه در بعضي از صندوق ها اعلام مي كنند كه (مؤسّسه به كساني قرض مي دهد كه قبلاً مبلغ معيّني پس انداز در صندوق داشته باشند)، بلي بدون شرط كساني كه در صندوق ها پس انداز دارند، مي توانند براي تشويق و يا جهت ديگر، قرض را به آنها اختصاص بدهند.

مسأله 3557)

در صندوق هاي قرض الحسنه مي توانند مقداري از اندوخته هاي سپرده گزاران را در كارهاي تجاري يا توليدي بكار گيرند تا از درآمدهاي آنها خسارت هاي وامي را جبران كنند، البته به شرطي كه صاحبان پول از كيفيّت آن مطّلع باشند و اجازه هم بدهند، در اين صورت درآمدهايي كه به دست مي آيد، مخصوصاً براي هزينه هاي صندوق صرف مي شود.

مسأله 3558)

هر كسي در بانك حساب جاري داشته باشد، مي تواند هر مبلغي از موجودي خود برداشت كند و گاهي بانك به برخي صاحبان حساب كه به آنان اعتماد دارد، اجازه مي دهد تا بيش از موجودي خود از حساب خود برداشت كنند، اين گونه برداشت ها را برداشت آزاد و به اين عمل،» اضافه برداشت «گفته مي شود و بانك در مقابل مبلغ برداشت آزاد، سودي براي خود در نظر مي گيرد، اگر بانك اين پول را به عنوان وام مي دهد، پرداخت و دريافت آن سود جايز نيست، چون رباي حرام است، بلي همان طور كه پيش از اين بيان شد اگر با يكي از موازين شرعي تطبيق كند، در اين صورت گرفتن و دادن سود و فايده اشكالي نخواهد داشت.

مسأله 3559)

رهني كه بانك يا مؤسّسه هاي اقتصادي مي گيرند، اگر در مورد رباي حرام نباشد صحيح است و احكام رهن بر آن جاري مي شود و اگر در مورد رباي حرام باشد، قرض و رهن و نفع، باطل و حرام است و بانك حق ندارد مالي را كه رهن گذاشته شده براي وصول حق خود بفروشد و همچنين جايز نيست كس ديگري آن را بخرد.

مسأله 3560)

حواله هاي بانكي اشكال ندارد، مثلاً كسي كه مديون شخص ديگري است، مي تواند طلب خود را به وسيله چك يا دستور كتبي به بانك حواله كند كه مبلغ بدهي او را بانك به طلبكاران بدهد و براي بانك هم جايز است در مقابل پرداخت حواله و عمليات مربوط به آن، كارمزد و حقّ العملي از حواله كننده دريافت نمايد و نيز بانك حق دارد از پرداخت حواله و عمليات مربوط به آن خود داري كند، بلي اگر بانك از طرف خود بدهي شخصي را پرداخت كند و اداي دين بنمايد، در اين صورت گرفتن كارمزد جايز نيست.

«خريد و فروش حواله»

مسأله 3561)

اگر مبلغ معيّني را در شهري به كسي بدهد كه در شهر ديگر همان مبلغ را بگيرد، به اين كار حواله مي گويند و اشكالي ندارد، همچنين اگر در مقابل اين حواله از صاحب پول، مبلغي يا چيز ديگري بگيرد، حلال است و فرقي نمي كند كه حق حواله را از خود پول كم كند يا آن را جداگانه دريافت نمايد.

مسأله 3562)

اگر بانك يا شركتي مبلغي را به شخصي بدهد و تحويل آن را از گيرنده به شعبه ديگري از بانك يا شخصي ديگر واگذار كند، مي تواند به عنوان حق حواله مقداري زيادي بگيرد و اشكال ندارد.

مسأله 3563)

اگر كسي مبلغ معيّني، مثلاً ده تومان را در شهري به عنوان قرض يا بيع به شخصي بدهد تا در شهر ديگري نُه تومان بگيرد اشكال ندارد، چون زيادي در قرض نيست، پس ربا نيست و امّا اگر بخواهد در شهر ديگر يازده تومان بگيرد، اگر پول اسكناس (كاغذي) باشد، به عنوان قرض، ربا است، ولي به عنوان بيع اشكال ندارد.

«احكام سفته و چك»

اشاره

سفته ورقه ايست مشتمل بر سند بدهكاري، مانند اسناد شرعي كه گواهي مي دهد مبلغ مشخّص شده در آن در ذمّه امضا كننده سفته مي باشد، پس اگر بدهكار براي بدهي خود، سفته بدهد، تا زماني كه وصول نشده، بدهي در ذمّه سفته دهنده باقي است.

بنا بر اين معامله به خود سفته واقع نمي شود، چون پول نيست كه براي خود آن ماليّت قائل شده باشند. پس اگر مشتري سفته را به فروشنده بدهد، در واقع پول جنس خريداري شده را نداده و اگر آن سفته در دست فروشنده بسوزد و يا گُم شود، چيزي از فروشنده تلف نشده و پول جنس در ذمّه مشتري تا وصول نشده، باقيست و امّا اگر مشتري پول جنس را بدهد و پول و اسكناس بسوزد يا گم شود، اين مبلغ از فروشنده تلف شده و او متضرّر مي شود و مشتري ضامن نخواهد بود.

مسأله 3564)

سفته دو نوع است:

1 - سفته حقيقي،

2 - سفته دوستانه.

نوع اوّل از سفته: به سفته اي مي گويند كه بدهكار در مقابل بدهي خود به طلبه كار مي دهد و چنين سفته هايي مقدار بدهي را نشان مي دهند.

نوع دوم سفته: به سفته هايي مي گويند كه شخص سفته دهنده به طرف خود، يعني گيرنده سفته، بدهكار نيست، ولي براي آن سفته مي دهد كه از آن سفته بهره مند شود.

مسأله 3565)

سفته دوستانه را براي رسيدن به چند هدف مي شود داد:

1 - براي قضاي حوايج مؤمني به طوري كه مستلزم كار نامشروعي نباشد و كسي هم در بين متضرّر نشود، اين نوع سفته اشكال ندارد، بلكه امري مطلوب است، مثل اين كه به شخصي سفته بدهد كه مقداري از آن كم كند تا پول نقد گرفته و با آن نيازش را رفع كند،

2 - گيرنده سفته در نزد تجار يا بانك اعتبار پيدا كند و التزام شرعي و قانوني داشته باشد كه آنچه در سفته درج شده را ادا كند.

اين سفته هم اشكالي ندارد، به شرطي كه با مراعات شرايطي كه گفته شده، ربا نباشد، خواه گيرنده سفته يك نفر باشد و يا گروهي باشند.

مسأله 3566)

اگر طرفين به شرايطي كه در سفته تعيين شده و درج گرديده، راضي باشند و مربوط به امور مشروع باشد، وفاي به آنها لازم و مخالفت با آنها حرام است.

مسأله 3567)

قرض دادن سفته حقيقي و خريد و فروش آن با شرايطي كه بيان مي شود، اشكال ندارد.

مسأله 3568)

در سفته حقيقي، طلبه كار مي تواند بدهي مدّت دار خود را كه در ذمّه بدهكار است به مبلغ كمتري به نقد بفروشد، خواه خريدار بانك باشد يا شخص ديگر و به جاي صاحب سفته، خريدار طلبه كار مي شود و اگر به وجه نقد معامله كند، بدون اين كه چيزي از آن كسر نمايد، ظاهراً صحّت چنين معامله اي هم اشكالي ندارد.

مسأله 3569)

اگر مبلغي را مثلاً ده تومان، بدهد و سفته بگيرد كه آن هم ده تومان است، اشكالي ندارد، خواه به عنوان بيع باشد، يعني ده تومان را به ده تومان در ذمّه بفروشد و خواه به عنوان قرض باشد كه سفته اثبات مي كند در ذمّه گيرنده است و اگر ده تومان را بدهد و يازده تومان بگيرد، چنانچه به عنوان قرض باشد، به طوري كه متعارف است، حرام و باطل مي باشد و اگر به عنوان بيع باشد، اشكال ندارد و احتياط در ترك آن است، مگر اين كه در ضمن معامله ديگري زيادي را به طرف گيرنده منتقل كند.

مسأله 3570)

سفته هاي دوستانه و جاي خالي را نمي شود در مقابل مبلغي به كس ديگري بفروشند، چون اين گونه سفته هاي ماليت ندارند و ذمّه دهنده هم مشغول نيست تا بيع دين به دين باشد، پس مرجع فروختن سفته به بانك، قرض گرفتن صاحب سفته از بانك و حواله نمودن آن به عهده امضا كننده است، با اين كه طلبي در ذمّه او نيست، پس پولي كه از بابت مدّت سفته كم مي شود، داخل در رباي حرام مي شود. براي حل اشكال اين كار چند راه گفته شده كه بعضي از آنها مورد تأمّل است و بعضي از آنها مورد توجّه مردم نيست.

1 - مثلاً سفته دهنده، سفته گيرنده را وكيل نمايد كه از شخصي يا بانكي مبلغ معيّني نقداً بخرد به ذمّه او، مثلاً صد تومان بخرد به صد تومان به ذمّه او، بنا بر اين صد تومان نقدي را گيرنده سفته مالك مي شود، به طوري كه اين قيد نيز جزء وكالت شود؛

2 - همچنين سفته دهنده

مي تواند بگويد:

من به تو وكالت مي دهم كه در عهده من صد تومان به بانك بفروشي به مبلغ نود تومان و آن مبلغ را به عنوان قرض الحسنه براي خود برداري و معلوم است كه اين وكالت مستلزم ضرري به مبلغ ده تومان مي باشد؛

3 - همين طور مي تواند بگويد در موقع پرداخت وجه به بانك براي برائت ذمّه من متحمّل ضرر من باشيد و اين وكالت با شرط تحمّل ضرر را در ضمن عقد خارج لازم قرار بدهند كه در اين صورت جبران ضرر او الزامي خواهد بود.

مسأله 3571)

اگر بانك توجّه دارد كه سفته، سفته دوستانه است و واقعيّت ندارد، ولي وجه سفته را به صاحب سفته قرض بدهد و مقداري كه از وجه سفته كم مي كند به عنوان كارمزد و حق العمل براي ثبت در دفاتر و تحصيل وجه سفته و غيره باشد، در اين صورت اشكال ندارد.

مسأله 3572)

اگر كسي مبلغي پول را با واحد پول كشوري به شخص ديگري قرض بدهد و از او بخواهد آن را با واحد پول كشور ديگري برگرداند، مثلاً مبلغي دينار عراقي قرض بدهد و بخواهد آن را با ريال ايران پس بدهد و يا بدهكار ناچار باشد وام خود را با ريال بدهد، بايد نرخ متعارف بازار را حساب كنند، مگر اين كه طلبكار به كمتر از آن هم رضايت بدهد.

مسأله 3573)

اگر سر رسيد سفته رسيده باشد، يعني مدّت آن تمام شده باشد، طلبه كار مي تواند به او مهلت بدهد و در اين صورت مأجور است و ثواب مي برد، امّا اگر بخواهد براي مهلت دادن و تمديد مدّت نمودن از بدهكار چيزي بگيرد، حرام است، خواه بدهكار راضي به اين زيادي باشد يا نه.

مسأله 3574)

اگر هنوز مدّتي به سر رسيد سفته باقي مانده باشد، حرام است طلبكار چيزي از بدهكار بگيرد كه مدّت آن را افزايش دهد، هر چند بدهكار هم به اين كار راضي باشد، ولي اگر جنسي را كه قيمت معيّني دارد، به بدهكار به مبلغ بيشتري بفروشد، مثلاً جنسي را كه ده تومان قيمت دارد به سيزده تومان بفروشد و در اين معامله شرط كند كه مدّت سفته را تمديد كند، آن اضافه حلال مي شود، همچنين است اگر بدهكار جنسي را كه قيمت معيّني دارد، به طلبكار خود به مبلغي كمتر بفروشد، مثلاً جنس چهارده توماني را به ده تومان بفروشد و همين شرط را در معامله بنمايد.

مسأله 3575)

احكامي كه براي سفته گفته شد، در چك هم جاري مي شود، پس اگر چك در مقابل طلب كسي باشد كه در برابر خريد جنس و يا براي سند بدهي داده شده به آن چك حقيقي مي گويند و اين قبيل چك هاي مدّت دار را مي توانند به مقدار كمتر از آن با شخص طلبكار يا شخص ثالثي نقداً معامله كند، به شرطي كه به صورت قرض دادن و قرض گرفتن نباشد، بلكه فروش آنچه در ذمّه است، از مكيل و موزون، عيب ندارد، به شرطي كه به مثل خودش فروخته نشود و امّا خريد و فروش چك هاي صوري كه در مقابل طلب نيستند و دوستانه هستند، مورد اشكال است، مگر از راه هايي كه در سفته براي صحّت معامله گفته شد، استفاده كنند.

«قراردادهاي بيمه»

اشاره

بيمه قرداديست بين دو طرف بيمه گزار (بيمه شونده) و بيمه گر (بيمه كننده)، بدين معني كه بيمه گزار (بيمه شونده) متعهّد مي شود در طي مدّت زمان معيّني، مثلاً ماهانه يا سالانه، مبلغ معيّني به بيمه گر (بيمه كننده) بپردازد و بيمه گر نيز متعهّد مي شود كه به بيمه گزار يا شخص ثالثي كه در قرارداد معيّن شده، در هنگام ضرر يا وقوع حادثه اي كه در قرارداد تعيين شده، وجه معيّني را بر جبران خسارت و ضرر بپردازد.

مسأله 3576)

در احكام بيمه اين كه بيمه گر، شركت خصوصي باشد يا دولت و همچنين اين كه مدّت يك سال باشد يا بيشتر يا كمتر تفاوتي ايجاد نمي كند و فقط دو طرف بايد به مدّت قرارداد اتّفاق داشته باشند و نيز اين كه اقساط بيمه را ماهانه يا سالانه و يا كمتر از اينها قرار بدهند، فرقي ندارد.

مسأله 3577)

در قرارداد شركت هايي كه مشتركين مال خود را در آنها سرمايه گذاري مي كنند، مي توانند براي هر يك از شركا و يا فرد معيّني از آنها در ضمن عقد شركت شرط كنند كه اگر بر جان يا مال و يا مثلاً دستگاه هاي او ضرري وارد شود، شركت بايد آن خسارت را از سود خود جبران كند.

در اين صورت در هنگام وقوع حادثه مورد قرارداد، لازم مي شود به آن شرط عمل كنند.

مسأله 3578)

بيمه اقسام و موارد مختلفي دارد، از آن جمله بيمه كالاهاي تجاري، بيمه انبارها، بيمه ساختمان، بيمه اتومبيل يا كشتي يا هواپيما، بيمه كارمند يا كارگر، بيمه زندگاني و سلامت، بيمه خدمات درماني بيماري ها و … كه به طور كلّي هر چيزي غرض صحيح و عقلايي در آن باشد و غير مشروع نباشد، خواه بيمه مربوط به جان و بدن باشد و يا مربوط به اموال منقول و غير منقول و يا مربوط به منافع و حقوق - چه حقوق شخصي و چه حقوق نوعي - كه در عرف عقلا معمول است، بيمه در آن اشكال ندارد.

مسأله 3579)

هر لفظي كه دلالت بر بيمه بنمايد، خواه عربي باشد يا غير عربي، در عقد بيمه كافي است، چه بيمه از قبيل عقد ضمان باشد و چه عقد هبه معوّضه يا عقد صلح و يا معامله مستقل باشد، بلكه با امضاي اسناد و اوراقي كه قرارداد بيمه را روي آنها آورده اند، عهد و پيمان بيمه تحقّق مي يابد.

مسأله 3580)

شرايطي كه در معاملات معتبر هستند، در بيمه هم معتبر مي باشند. پس لازم است طرفين بيمه بالغ و عاقل باشند و قرارداد بيمه را از روي قصد و اختيار انجام دهند و از تصرّف در مالشان ممنوع نباشند و خصوصيّات شخص يا چيزي كه بيمه مي شود و مقدار زمان بيمه و عوضي كه براي بيمه داده مي شود و چگونگي و ميزان پرداخت اقساط به طور متعارف مشخّص شود و آنچه موجب خسارت كه ناشي از خطرات مي شود از قبيل آتش سوزي يا سرقت يا غرق در آب يا وفات و بيماري در عقد بيمه تعيين گردد، به طوري كه مقرّرات و اصول بيمه كه در بين مردم متعارف و معهود است، مشخّص شوند تا مراعات آنها لازم شود.

مسأله 3581)

اگر بيمه گر (بيمه كننده) به قراردادهاي الزامي عمل نكند، طرف مقابل (بيمه گزار) مي تواند عقد بيمه را به هم بزند و اقساطي را كه پرداخت كرده پس بگيرد.

مسأله 3582)

اگر بيمه كننده در پرداخت اقساط بيمه تخلّف كند، بر بيمه گر لازم نيست خسارت او را جبران كند و بيمه گزار هم حق ندارد پول هايي را كه داده بازپس بگيرد.

مسأله 3583)

اگر بيمه گزار فوت كند، بيمه باطل مي شود و همچنين است اگر بيمه گر بيمرد، ولي اگر بيمه گر شركت باشد با فوت يك نفر، بيمه باطل نمي شود و شركت و مؤسّسه به قوّت خود باقي مي باشد و اگر مورد و صاحب مال بميرد، ورثه مختار هستند بيمه را امضا و قبول كنند و يا آن را به هم بزنند.

«مسائل مربوط به سرقفلي و مالك و مستأجر»

مسأله 3584)

اگر مالك با مستأجر قرارداد كند كه ملك معيّني را به مدّت معيّني با پيش پرداخت و اجاره بهاي ماهانه معيّني اجاره بدهد، مثلاً بگويد اين ملك معيّن را به مدّت پنج سال به تو به مبلغ يك ميليون تومان نقداً و هر ماهي نيز مبلغ دويست هزار تومان اجاره مي دهم و آن مبلغ كلّي را به عنوان سرقفلي بگيرد، اين اجاره اشكال ندارد، ولي بعد از تمام شدن مدّت اجاره، مستأجر بايد ملك را تخليه كند و اگر خود داري نمايد، غاصب و ضامن است.

مسأله 3585)

اگر كسي سرقفلي به مالك بدهد و ملك را براي مدّت معيّني اجاره نمايد، قبل از تمام شدن مدّت زمان اجاره مي تواند ملك را به ديگري به همان مبلغ اجاره بدهد و امّا به هر مبلغي توافق كردند مي تواند سرقفلي بگيرد، بلي موافقت مالك در جواز واگذاري آن ملك به كس ديگر شرط است، مگر اين كه مستأجر از اوّل حق واگذاري ملك به غير را داشته باشد.

مسأله 3586)

اگر مستأجر در ضمن عقد خارج لازم، با مالك شرط كند كه بعد از انتهاي مدّت اجاره حق اولويت استيجار براي او باشد و مالك هم قبول كند، تا وقتي مستأجر حاضر به اجاره كردن آن باشد، مالك حق اجاره دادن آن را به ديگري ندارد، بنا بر اين مستأجر حق دارد از مالك يا از كس ديگري وجهي بگيرد و اين حق را اسقاط نمايد و اين حق را در عرف سرقفلي مي گويند و بدون اين حق اگر مستأجر از ديگري وجهي بگيرد، كسي كه وجه را پرداخت كرده بدون اجازه مالك نمي تواند در ملك او تصرّف كند.

مسأله 3587)

اگر مستأجر در وقت اجاره شرط نكند و يا سرقفلي پرداخت نكند، ولو اين كه بداند مطابق قانون دولتي تا وقتي كه اجاره پرداخت مي كند، مالك، حق تخليه ملك را ندارد، چون تصريح به شرط نكرده، بعد از تمام شدن مدّت اجاره، مستأجر حق تصرّف در محل اجاره را ندارد و فرقي نمي كند اجاره سابق، دراز مدّت باشد يا كوتاه مدّت، ارزش ملك بالا رفته باشد يا نه، در صورتي كه مالك حاضر به تمديد اجاره نباشد و حق تخليه را هم داشته باشد، بر او لازم است تخليه كند.

پس گرفتن پول براي تخليه خانه و غيره از مالك حرام است و اين شخص تصرّف كننده، غاصب است و كس ديگري هم نمي تواند از اين متصرّف عدواني، آن را اجاره كند، مگر اين كه صاحب ملك را راضي كند.

مسأله 3588)

در هر موردي كه موجر حق تخليه و يا اضافه كردن مبلغ اجاره را داشته باشد، ولي مستأجر ملك را تخليه نكند و حاضر به بالا بردن اجاره هم نباشد، كسب كردن در آن محل و سرقفلي گرفتن بدون رضايت صاحب ملك حرام است و در هر موردي كه صاحب ملك حق بالا بردن وجه اجاره يا تخليه را ندارد، سرقفلي مشروع و كسب در آن محل جايز است.

مسأله 3589)

موجري كه سرقفلي ملك را گرفته، بعد از تمام شدن مدّت اجاره بايد ملك را به آن مستأجر يا شخص ديگري كه او موافقت كند اجاره بدهد و مقدار اجاره هم به وسيله كارشناس متديّن به قيمت عادلانه تعيين مي شود.

مسأله 3590)

اگر مستأجر ملكي را از مالك به قيمت عادلانه اجاره نموده و سرقفلي هم نداده، ولي در اجاره شرط كرده و مالك هم قبول كرده باشد، تا وقتي مستأجر در آنجا ساكن است، حق تخليه و يا اضافه كردن اجاره بها را ندارد و بايد سال به سال اجاره را تمديد كند، حتّي اگر با مرور زمان اجاره هم ترقّي كند.

بنا بر اين مستأجر حق انتقال دادن محل به ديگري را ندارد و براي موجر هم لازم نيست اجازه بدهد كه آن را به ديگري انتقال بدهد.

«مسائل مربوط به پول هاي كاغذي و اسكناس»

اشاره

هر دولتي براي پول هاي كاغذي (اسكناس) خود قيمتي تعيين نموده و آن را رواج مي دهد. پشتوانه اسكناس هاي يك كشور غالباً ثروت هاي آن كشور است و در تمام كشورها مورد قبول مي باشد.

به همين جهت چنين پول هايي ماليت دارند و نزد عقلا تا وقتي كه از ماليت خارج نشده باشند، ارزش آنها محفوظ است.

اين پول ها (اسكناس) از قبيل كالا نيستند كه با پيمانه يا وزن، خريد و فروش بشوند، بلكه از قبيل معدود و شمارشي هستند و از اين جهت معاوضه آنها با هم جنس خودشان با زياده، ربا نيست.

مسأله 3591)

اگر پول هاي كاغذي شخصي به مقدار و معادل طلا و نقره به نصاب برسد و تمام شرايط زكات هم در آن جمع شود، زكات به آنها تَعَلُّق نمي گيرد.

همچنين در پول هاي كاغذي (اسكناس) حكم بيع صرف كه عبارت از وجوب قبض در مجلس است، جاري نمي شود.

مسأله 3592)

در صورتي كه مبلغي از پول هاي كاغذي را به كسي قرض بدهد و قبل از تمام شدن مدّت قرض، دولت آن پول ها را به كلّي از اعتبار بيندازد، اگر بدهكار همان پول ها را برگرداند، بري شدن ذمّه او محل تأمّل است، بلي اگر ماليت آن را پايين بياورد، چنانچه همان پول ها را بدهند، ظاهراً جبران ماليت از دست رفته، لازم نيست.

مسأله 3593)

فروختن پول هاي كاغذي به مقدار ديگري با زيادي، مثلاً فروختن اسكناس ده توماني به يازده تومان، مانعي ندارد و چنين معامله اي ربوي نيست، چون اسكناس از قبيل مكيل و موزون نيست، بلي اگر وام بدهد و زيادي بگيرد، رباي حرام است و احكام خريد و فروش، غير از احكاميست كه عنوان قرض دارد، اگر چه مناط و ملاك تحريم در رباي قرضي، در بيع هم مي آيد و فرقي نيست در اين كه خريد و فروش پول كاغذي، نقدي باشد يا نسيه، ولي بهتر است از معامله نسيه اجتناب كنند.

مسأله 3594)

اگر كسي از ديگري پولي طلب داشته باشد، مي تواند آن را به پول نقد بفروشد و اشكال ندارد.

مسأله 3595)

معاملات ارزي اشكال ندارند، پس مي تواند اسكناس ايراني را با ريال سعودي يا دلار و غير اينها با كم و يا زياده، معامله كند، ولي اگر يكي از اينها را قرض بدهد، بايد همان مقدار از آن بگيرد و اگر مثلاً يك دلار قرض داده و هنگام برگرداندن، دلاري در بازار نباشد و بخواهد ريال پس بدهد بايد نرخ بازار را حساب كرده و معادل آن اداي دين كند و زيادتر از آن ربا و حرام است.

مسأله 3596)

جايز است پول اسكناس خارجي را به بيشتر از آن مبلغي كه خريده بفروشد و فرق نمي كند كه بدون مدّت معامله شود يا با مدّت، خواه عوض و معوّض، پول يك كشور باشند يا يكي پول كشور ديگري باشد.

«مسائل مربوط به بليطهاي بخت آزمايي و مسابقات»

مسأله 3597)

خريد و فروش ورق هايي كه براي آنها به طور قرعه كشي جوايزي قرار مي دهند، چند شكل دارد:

1 - اگر پول را در عوض بليط بدهد، براي احتمال اين كه قرعه به شماره بليط او درآيد، اين عمل حرام و از مصداق هاي قمار حساب مي شود؛

2 - اگر بليط را به مبلغ معيّني بخرد و در ضمن شرط قرعه كشي كند يا خود فروشنده براي تشويق مشتري ها ملزم شود به قرعه كشي، معامله باطل است، چون ورق بليط در صورتي كه قرعه به شماره آن اصابت نكند، ماليتي ندارد و قبل از قرعه كشي و در حين خريد، ماليت آن معلوم نيست، پس عمل كردن به آن شرط ابتدايي لزومي ندارد و خود قرعه كشيدن، قمار و حرام است و بعد از اين كه قرعه به نام او درآمد، نسبت به جايزه ملكيتي نخواهد داشت؛

3 - اگر بليط را به قصد كمك به مؤسّسات خيريه بخرد و پول را به اين قصد بدهد و خود مؤسّسه به عنوان تشويق كساني كه پول داده اند، در بين آنها قرعه كشي كند، دادن پول به اين عنوان مانعي ندارد و امّا گرفتن جايزه ها در دو صورت حلال مي شود:

الف)

در صورتي كه جايزه ها غير از پول بليطها باشند و به عنوان بخشش و هديه مؤسّسه بدهد و بدانند قرعه كشي، مؤسّسه را مجبور و ملزم به اين بخشش و هبه نكرده؛

ب)

در صورتي كه جايزه ها از پول

بليطها باشد، بايد بدانند تمام خريداران، پول ها را به اين قصد و نيت داده اند و به اين قرعه كشي راضي هستند و امّا اگر كساني كه پول داده اند (يعني خريداران بليط)، پول را به اين قصد ندهند، بلكه بعضي از آنها به طمع جايزه بردن، پول داده باشند، در اين صورت گرفتن جايزه ها در صورتي كه قرعه به شماره بليط درآيد، جايز نخواهد بود.

مسأله 3598)

مسابقه هاي ورزشي براي تقويت بدن و سالم نگه داشتن جسم و روح و يا نشان دادن نيرو و قوّت اسلامي كه در اين دوران مورد توجّه قرار گرفته، امري جايز و مطلوب است و امّا مسابقه هايي كه موجب تلف شدن جان و يا نقص عضو شود و يا صرف لهو و لعب باشد، جايز نيست.

مسأله 3599)

در هيچ يك از مسابقه ها نبايد عوض در بين باشد، مگر در مسابقه هاي اسب دواني و تير اندازي و نيز جوايزي كه مؤسّسات تربيت بدني براي تشويق ورزشكاران در مسابقه هاي مفيد و عقلايي مي دهند، جايز و حلال است.

«حق امتياز و حق تأليف»

مسأله 3600)

حق امتيازهايي كه براي روزنامه و مجلّه ها يا براي نشر اخبار از طرف دولت داده مي شود و در مقابل آنها پول مي گيرند، چه به عنوان اباحه معوّضه باشد و يا به عنوان صلح، خريدار مالك آن حق مي شود و ديگران نمي توانند بر حق و امتياز او تعدّي كنند و در صورت تعدّي و تضييع حق، صاحب امتياز مي تواند خسارات وارده را از متجاوزين به حقّش بگيرد و اگر دولت صاحب حق را مسوؤل بداند و جريمه اي از او بگيرد، او مي تواند جريمه را از كساني كه به حقّش تجاوز كرده اند بگيرد.

مسأله 3601)

اگر كسي كتابي را تأليف كند، حق تأليف دارد، اگر آن را حفظ كند و ديگران را از چاپ مجدد يا تكثير نسخه هاي آن منع كند و نمي شود به حق او تجاوز كرد و در صورت تعدّي اگر از اين طريق ضرري به او وارد شود، مي تواند خسارت را از ضايع كننده مطالبه نمايد.

مسأله 3602)

واگذاري حق تأليف و چاپ به ديگري با عوض و يا بدون عوض جايز است، ولي نبايد به عنوان بيع باشد، بلكه به عنوان مصالحه و يا هبه و يا اباحه معوّضه باشد و استفاده كردن از تأليفات و نوشته ها از قبيل مطالعه و استماع و مانند اينها به طوري كه تصرّف در آنها صدق نكند اشكال ندارد، خواه صاحبش راضي باشد يا نباشد.

مسأله 3603)

اگر كسي تأليف شخصي را با اجازه مؤلّف، بدون تعيين مقدار حق تأليف چاپ كند، ظاهراً در كتاب هاي چاپ شده، اشتراك نسبي بين مؤلّف و متصدّي پيدا مي شود و در تعيين نسبت به اهل خبره موثّق مراجعه مي كنند و همچنين اگر تأليف كسي را بدون اجازه او چاپ كند، در كتاب هاي چاپ شده، اشتراك نسبي پيدا مي كنند و بعيد نيست بگوييم هر چه استفاده داشته باشد به صاحب تأليف بر مي گردد.

مسأله 3604)

تمام احكامي كه در اين فصل بيان شد در مورد رسانه هاي ديگر مثل ديسك هاي ليزري (cd و DVD) متني و صوتي و تصويري و نظاير آنها هم جاري مي باشد و حق مالكيت معنوي براي توليد كنندگان آنها ثابت است.

«احكام متفرقه»

مسأله 3605)

متصدّيان و مسوؤلان صندوق هاي امور خيريّه براي ساختمان حرم يا حسينيه يا مسجد، اگر از طرف مؤمنيني كه به صندوق پول داده اند، وكالت داشته باشند، به شرط اطمينان به حصول منفعت، مي توانند با آن پول ها به نفع صندوق خريد و فروش كنند و همچنين اگر در سهم امام عَلَيْهِ السَّلَام مجتهد صلاح بداند و اجازه بدهد و به مصلحت امور خيريه باشد، مانعي ندارد.

مسأله 3606)

اگر كسي قدرت مالي داشته باشد، ولي از پرداخت نفقه واجب به عيال يا پدر و مادر امتناع كند، حاكم شرع او را مجبور به دادن نفقه مي كند.

مسأله 3607)

كسي كه مجتهد نيست، بنا بر احتياط نبايد متصدّي منصب قضا شود.

مسأله 3608)

قاضي مي تواند به شهادت يك نفر عادل و قسم مدّعي در دين، حكم كند، ولي در اثبات مال يا حق الناس نمي تواند با استناد به اينها حكم كند.

مسأله 3609)

حيواني كه در روز از طويله خارج شده و به زراعت ديگران ضرر رسانده، اگر صاحبش همراه آن حيوان نبوده، ضامن نيست، ولي اگر در شب خارج شده باشد، ضامن است.

مسأله 3610)

اگر كسي به يكي از ارحام و خويشانش مالي را هبه كند و ببخشد، لازم مي شود و نمي تواند رجوع كند، بلي اگر شرط خيار فسخ در مدّت معيّن براي بخشنده بشود، مي تواند در آن مدّت معيّن رجوع كند.

مسأله 3611)

اگر مادر زن به دامادش چيزي ببخشد، تا زماني كه عين آن موجود است مي تواند رجوع كند و پس بگيرد، ولي اگر زوجه به زوج مالي بخشيد و يا زوج به زوجه اش طلا يا هدايايي بخشيد، حتّي اگر عين آنها موجود باشد، جواز رجوع محل اشكال است و بنا بر احتياط رجوع نكنند.

مسأله 3612)

اگر كسي ملكي را به مؤسّسه خيريّه اي به نيّت قربةً الي اللّه ببخشد و تحويل دهد، حتّي اگر هنوز در آن بنّايي نشده باشد، بنا بر احتياط حق رجوع ندارد.

مسأله 3613)

اگر شخصي به كسي قرض بدهد و در مقابل آن از او مالي از قبيل فرش و يا طلا مثلاً رهن بگيرد، در صورتي كه پس از مدّت معيّن، بدهكار، بدهي او را پرداخت نكند، اگر از طرف صاحب مال (بدهكار) وكيل در فروش باشد، مي تواند آن را بفروشد و دين خود را بردارد و امّا اگر وكيل و مأذون نباشد، بايد به حاكم شرع مراجعه كند كه او صاحب مال را ملزم به اداي دين مي نمايد، ولو با فروختن مال رهني و صاحب دين بدون مراجعه به حاكم شرع نمي تواند آن را بفروشد.

مسأله 3614)

ازدواج غير رسمي از نظر شارع مانعي ندارد، ولي به خاطر تخلّف از مقرّرات و قوانين حكومت اسلامي كه تخلّف از آن مشكلاتي را براي اشخاص و خانواده ها فراهم مي كند، قانون را رعايت كنند.

مسأله 3615)

زن نمي تواند قاضي بشود و قضاوت او نافذ نيست، بلي مانعي ندارد به كارهاي مُقَدَّماتي آن مشغول باشد، مثلاً تحقيق و بازپرسي بكند.

مسأله 3616)

حاكم شرع مي تواند در تعزير مجرمين هر طور كه صلاح بداند، يكي از انواع تازيانه زدن و زنداني نمودن و يا معرّفي كردن مجرم در رسانه هاي ارتباط جمعي و توبيخ نمودن را انتخاب بنمايد.

مسأله 3617)

اگر كسي در حال زنده بودن پدر و مادر، عاق آنها بوده، مي تواند بعد از مردن ايشان به وسيله انجام اعمال خير و ثواب، مثل صدقه دادن و به جا آوردن حج و زيارت از طرف آنها و طلب رحمت و مغفرت براي شادي و خشنودي روح آنها رضايت ايشان را جلب نمايد.

مسأله 3618)

اگر ريشه درخت همسايه در مِلك انسان بيايد، مي تواند از آن جلوگيري كند و چنانچه ضرري هم از ريشه درخت به او برسد، مي تواند از صاحب درخت بگيرد، چنانچه عمل او علّت ضرر شده باشد و اگر به واسطه مسامحه نمودن خود انسان مثلاً باشد، چيزي بر عهده صاحب درخت نيست.

مسأله 3619)

انجام هر كاري كه موجب اختلال نظام و يا باعث هرج و مرج شود، جايز نيست و بدين لحاظ از مقرّرات دولتي براي حفظ اين دو جهت بايد حمايت شود.

مسأله 3620)

شخص معتاد را مي توان براي ترك اعتياد به مراكز درماني معرفي كرد يا با اجبار برد، به شرط اين كه علم يا اطمينان داشته باشند معالجه او منجر به تلف نفس و مردن او نشود.

مسأله 3621)

اگر كسي در منطقه مسكوني در زمين خود مغازه آهنگري يا درب و پنجره سازي و مانند اينها برقرار كند و دولت اسلامي هم مقرّراتي خاصّي براي آن قرار نداده باشد، نمي شود از او در انجام اين كار جلوگيري كرد، ولي مالك بايد از كارهايي كه موجب آزار و اذيت همسايه هاي ملك او مي شود، اجتناب كند.

مسأله 3622)

زياده روي در مصرف آب و برق به صورت غير متعارف، به طوري كه كمبودهاي عمومي را در بر داشته باشد حرام است و اگر موجب اتلاف و ضرر مال دولتي هم باشد، ضمان آور است.

مسأله 3623)

اگر شخصي از روي علم و عمد حق كسي را انكار كند، چنانچه صاحب حق براي گرفتن حق خود هزينه هايي را متحمّل شود، از قبيل حق وكالت و اجرت كارشناس و غير اين ضررها، نمي تواند اين هزينه ها را از محكوم عليه بگيرد.

مسأله 3624)

اگر پخش اذان از بلندگو، مخصوصاً اذان صبح، مستلزم ضرر به همسايگان باشد، از پخش آن خود داري كنند، ولي چون اذان از شعائر بزرگ اسلامي است، غالباً ملازم بيداري همسايه هاي مسجد يا حسينيه مي باشد، بلندگو را طوري تنظيم كنند كه باعث ضرر به همسايگان نشود.

مسأله 3625)

اگر غرض عقلايي بر شعبده بازي مترتّب نشود، جايز نيست.

مسأله 3626)

به دست آوردن اعتقاد از روي دليل به اصول دين و مباني اسلام بر هر مسلماني واجب است.

مسأله 3627)

تعليم و تعلّم علوم و صنايعي و فنوني كه مورد نياز عموم مردم است يا سبب قوّت و شوكت جامعه مسلمانان مي شود، بر همه واجب كفايي مؤكّد است.

مسأله 3628)

توجّه به وضع تربيت و تعليم فرزندان و مراقبت از آنها كه استعدادهاي نهفته آنها شكوفا شود و در تكميل مراحل علمي و عملي به درجه هاي عالي برسند، از مهم ترين وظايف اسلامي مي باشد.

مسأله 3629)

موسيقي حرام است، ولي شنيدن صداهاي مشكوكي كه معلوم نيست موسيقيست يا نه، مانعي ندارد.

مسأله 3630)

استفاده از آلات مشتركه مثل طبل، در جهت هاي حلال در دسته هاي سينه زني و زنجير زني و عزاداري حضرت سيّدالشهدا عَلَيْهِ السَّلَام، مانعي ندارد.

مسأله 3631)

زني كه مبلّغ علوم ديني است و سخنراني مي كند، اگر تبليغ برايش واجب عيني باشد، شوهرش نمي تواند از كار تبليغي او جلوگيري كند و اگر واجب كفايي باشد و غير او افرادي آماده تبليغ باشند، مي تواند منع نمايد.

مسأله 3632)

شنيدن صداي زن بيگانه و نامحرم، اگر همراه با لذّت بردن و ريبه نباشد، اشكال ندارد.

مسأله 3633)

دست زدن و كف زدن در مجالس سخنراني و جشن اگر همراه با كارهاي حرام ديگري نباشد و به عنوان لهو و لعب در بين عقلا محسوب نشود، بلكه به عنوان تشويق به امر مباحي باشد، اشكال ندارد.

مسأله 3634)

پوشيدن لباس هايي كه مخصوص مردان است، براي زن ها حرام است، همچنين پوشيدن لباس هايي كه مخصوص زنان است، براي مردها حرام است.

مسأله 3635)

كسب كردن به قدر رفع نيازهاي خود و عيالي كه نفقه اش واجب است، در صورت تمكّن از كسب، لازم است، بلكه به جهت اداي دين هم بنا بر احتياط، واجب مي شود.

مسأله 3636)

كسي كه ترك واجب مي كند، مي تواند كار مستحبّي را به جا آورد و اميد است نسبت به آن كار اجر و ثواب داشته باشد.

مسأله 3637)

غيبت متجاهر به فسق، يعني كسي كه گناهي را آشكارا انجام مي دهد، به آن معصيتي كه تجاهر مي كند و آشكارا انجام مي دهد، جايز است و امّا نسبت به معصيت هايي كه به آنها تجاهر نمي كند، جايز نيست.

مسأله 3638)

مطالب ضالّه و مضلّه و اوهام فاسده اي كه اگر بر زبان جاري شود موجب كفر مي گردند، چنانچه در قلب خطور كند موجب كفر نمي شود، مخصوصاً در اشخاصي كه از اين افكار ناراحت و متأذّي باشند.

مسأله 3639)

اگر كسي اجازه داد كه تير آهن ساختمان روي ديوار خانه اش باشد، بعد از آن كه بناي ديوار تمام شد، نمي تواند از اذن خود برگردد، ولي دو طرف مي توانند با هم صلح كنند، مثلاً تير آهن در بالاي ديوار بماند و صاحب ديوار اجرت دريافت كند.

19- حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج سيد محمد حسيني شيرازي (ره)

زندگينامه

بيوگرافي

در عصر غيبت، مقام مرجعيت به عنوان نايب امام زمان - عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف - ، بالاترين و مهمترين مقام بشمار مى رود، و مرجع همواره مسئول حفظ احكام الهى و ارزشهاى دينى و مدافع مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام، بوده و مى باشد. مراجع بزرگ تقليد در طول تاريخ، با از جان گذشتگى ، فداكارى و تلاش، اضافه بر تصدى مقام فتوى ، مسئوليت هدايت جامعه را بر دوش داشته و امتها را از پرتگاه ضلالت به منزلگاه سعادت سوق داده اند. همچون مجدد بزرگ مرحوم آيةاللَّه العظمى ميرزا سيد محمد حسن شيرازى - قدس سره - رهبر نهضت تنباكو، و مرحوم آيةاللَّه العظمى آخوند ملا محمد كاظم خراسانى - قدس سره - رهبر مشروطه، و مرحوم آيةاللَّه العظمى ميرزا محمد تقى شيرازى - قدس سره - رهبر جنبش مردمى 1920 ميلادى در عراق، و ديگر مراجع و علمايى كه در گذشته، جامعه اسلامى را از فتنه ها و آشوبهاى استعمارگران نجات دادند. و اكنون كه امت اسلامى در سراسر جهان دچار مشكلات فراوان گرديده، نقش فقهاى بزرگ و مراجع عاليقدر تقليد، در توجيه و هدايت امت به ساحل امنيت و عدالت، نقشى اساسى و تعيين كننده است. كه در طليعه آنان در عصر حاضر، بزرگ مرجع عاليقدر جهان تشيع حضرت

آيةاللَّه العظمى حاج سيد محمد حسينى شيرازى - قدس سره - مى باشد، معظم له از جمله مراجع و علمايى است كه براى آگاهى و بيدارى امت اسلامى تلاش فراوان داشته، بينش و انديشه پربار، همراه با تجارب ساليان متمادى ، دقت نظر آكنده از پختگى و منطق و واقع نگرى نسبت به جريانات و امور، از جمله شاخص هايى است كه معظم له را متمايز ساخته است. و تحقيقا سخن از اين مرجع عاليقدر سخن از انسانى معمولى نيست، بلكه سخن از مرجع عظيم الشأنى است كه دهها ميليون شيعه، در كشورهاى مختلف جهان از ايشان تقليد مى كنند. شخصيتى كه ميليونها مسلمان در سرتاسر جهان، در پيمودن راه صحيح اسلامى و تطبيق آن در شئون زندگى ، از انديشه هاى والاى او الهام مى گيرند.

رشد ونمو

حضرت آيةالله العظمى حاج سيد محمد شيرازى «قدس سره» در سال1347ه_. ق. در شهر نجف اشرف متولد شدند. و در حالى كه تنها9 سال داشتند همراه با پدر بزرگوارشان مرحوم آيت الله العظمى سيد مهدى شيرازى به كربلاى مقدس هجرت نمودند. حضرت آيةاللَّه العظمى شيرازى - قدس سره -، دروس مقدماتى و عاليه حوزه را در محضر جمعى از اساتيد بزرگ مانند: پدر بزرگوارشان مرحوم آيةاللَّه العظمى سيد ميرزا مهدى شيرازى ، مرحوم آيةاللَّه العظمى سيد هادى ميلانى ، مرحوم آيةاللَّه العظمى شيخ محمد رضا اصفهانى ، مرحوم آيةاللَّه سيد زين العابدين و مرحوم آيةاللَّه شيخ جعفر رشتى «قدس اللَّه اسرارهم» تلمذ نموده و در علوم و فنون مختلف از محضر دهها تن از علما و اساتيد ديگر، استفاده هاى شايان نمودند. معظم له در سن44 سالگى بر

اثر فشارهاى وحشيانه رژيم بعث، از عراق به كويت رفتند و در سال1399 ه_. ق. در سن52 سالگى به شهر مقدس قم مهاجرت فرمودند.

مرجعيت

نسبت به مقام علمى و فقهى ايشان بسيارى از بزرگان، از جمله: مرحوم علامه امينى ، و شيخ آغا بزرگ تهرانى صاحب كتاب «الذريعه» اشاره داشته اند، و علاوه بر اجازه اجتهاد از مرحوم آيت الله العظمى سيد ميرزا مهدى شيرازى - قدس سره - و مرحوم آيت الله العظمى سيد على بهبهانى رامهرمزى - قدس سره - ، بسيارى از فقهاء و مجتهدين برجسته حوزه هاى علميه به مقام اجتهاد حضرت آيةالله العظمى شيرازى و بعضى بر «اعلميت» ايشان تصريح داشته و مؤمنين را در امر تقليد به معظم له ارجاع داده اند كه از آن جمله اند: آيةاللَّه سيد محمد فاطمى ابهرى - آيةاللَّه سيد عبداللَّه شبسترى - آيةاللَّه شيخ اختر عباس نجفى - آيةاللَّه شيخ روشن على نجفى - آيةاللَّه شيخ حسين برقى - علما و اساتيد حوزه علميه زينبيه در سوريه - آيةاللَّه شيخ جعفر رشتى - آيةاللَّه شيخ محمد كلباسى - آيةاللَّه شيخ محمد هجرى - آيةاللَّه شيخ محمد على خليق شيرازى - آيةاللَّه سيد محمود موسوى اصفهانى - آيةاللَّه شيخ محمود دانش - آيةاللَّه شيخ ابراهيم مشكينى - آيةاللَّه شيخ مرتضى اردكانى - آيةاللَّه ميرزا على غروى عليارى - آيةاللَّه سيد رضى الدين شيرازى - آيةاللَّه شيخ حسن سعيد - آيةاللَّه سيد على رئيسى گرگانى - آيةاللَّه سيد حسين علوى خراسانى - آيةاللَّه نصراللَّه شبسترى - آيةاللَّه شيخ محمد حسين لنكرانى - آيةاللَّه شيخ هاشم صالحى - آيةاللَّه شيخ مهدى حائرى تهرانى - آيةاللَّه شيخ

يحيى نورى - آيةاللَّه سيد محمد كاظم مدرسى - آيةاللَّه سيد احمد فالى - آيةاللَّه شيخ مهدى فقيه ايمانى - آيةاللَّه سيد محمد على عالمى بلخابى - آيةاللَّه شيخ مرتضى انصارى - آيةاللَّه شيخ ابوالقاسم روحانى - آيةاللَّه سيد حميد الحسن - آيةاللَّه شيخ احمد پايانى - علامه شيخ باقرى - علامه تقدسى - علامه آخوندى - علامه سيد سعيد واعظى - علامه سيد محمد تهرانى - علامه شيخ عبدالحسين آخوند - علامه شيخ محمود انصارى - علامه سيد محمد سبزوارى و...

اعلميت

مرحوم آيةاللَّه العظمى محقق يزدى ( قدس سره ) در كتاب ، عروةالوثقى مى فرمايد: اعلم كسى است كه داراى اين صفات باشد: آشنايى بيشتر با قواعد فقهى و مدارك احكام دوره150 جلدى كتاب «الفقه» تأليف حضرت آيةاللَّه العظمى شيرازى - قدس سره - دلالت بر أعرف بودن معظم له به قواعد و مدارك احكام دارد، و نيز دلالتى روشن بر احاطه كم نظير ايشان بر كتب اخبار و روايات دارد، زيرا آنچه كه در اين دوره ملاحظه مى شود: اول: ذكر قواعد فقهى بسيارى كه نسبت به ساير كتب فقهى افزونتر است، و معظم له در كتاب - القواعد الفقهيه - به قواعدى اشاره كرده اند كه ديگر فقهاء در كتب فقهيه، اشاره اى به آن نداشته اند. دوم: كثرت اشاره به آراء و نظرات فقهى . سوم: كثرت بيان ادله اى كه به آنها استناد مى شود، و نيز استناد به بسيارى از آيات در تأكيد بر استنباط حكم شرعى ، يا استنباط مسايل جديد و مستحدثى كه ساير فقهاء عظام، اشاره اى به آن ننموده اند. چهارم: كثرت اشكال و

جواب در اقوال محققين. پنجم: تسلط گسترده بر فقه مقارن. اطلاع و آگاهى بر نظاير فروع فقهى آگاهى و اطلاع معظم له بر اشباه و نظاير فروع فقهى و بر دو صفت گذشته، با توجه به اين دو نكته بيشتر نمايان مى شود: الف: تكميل دوره كامل فقه، و شمول و بسط آن به مباحث و علوم جديده و تفصيل و توضيح مباحث مذكوره و بيان بسيارى از اشباه و نظاير. ب: ممارست بر فقه از آغاز تحصيل علم تا كنون، با مباحثه و تدريس و مراجعه از اول تا به آخر فقه، از كتاب - تبصره - گرفته تا درس و تدريس خارج فقه، در بيش از چهل سال. اطلاع افزونتر بر اخبار و روايات اين آگاهى كه خود در استنادات فقهى بكار مى آيد، با توجه به امورى روشن مى شود: اول: در دوره فقه معظم له، به رواياتى اشاره شده كه عادتا در كتب فقهى ديگر به چشم نمى خورد. دوم: مباحثه دوره كامل كتاب - بحارالانوار - . سوم: مباحثه دوره كتاب - وسائل الشيعة - . چهارم: تأليف دوره اى بنام - الوسائل و مستدركاتها - در چهل جلد. پنجم: مطالعه كتابهاى تاريخى بسيارى كه حاوى نكات قابل استفاده و استناد در مباحث فقهى مى باشد. ششم: مطالعه و مراجعه به بسيارى از كتب روايى مختلف. درك و برداشت بهتر از اخبار اين صفت بيشتر بر اثر تماس زياد با عرف، تطبيق احكام بر فهم عرفى و استفاده از عرف در استنباط احكام شرعى به دست مى آيد كه در اين زمينه نيز لازم است بدانيم: اول: قوت فهم عرفى

و ارتباط شديد معظم له با عرف به حدى است كه اين خود يكى از امتيازات ايشان بر شمرده مى شود. دوم: كثرت ممارست و مزاوله ايشان در ادبيات عرب - نحو و صرف - . سوم: مراجعه زياد به علوم معانى ، بيان و بديع و حفظ كردن متن مطول و تأليف كتابهايى در اين علوم. چهارم: حفظ نمودن بسيارى از نصوص و متون دينى ، از جمله: قرآن كريم، روايات و ادعيه و بسيارى از اشعار و كلمات معروف عرب. پنجم: رشد و نمو ايشان در محيط عربى . چنانكه عمق علمى ، دقت نظر، بينش و استيعاب دقيق بر تمامى جوانب ادله شرعيه نيز، از تأليفات معظم له مانند: - الفقه: كتاب البيع - در5 جلد، و - الفقه: المكاسب المحرمة - در2 جلد، و - الفقه: الخيارات - در2 جلد، و - الفقه: التجارة - و همچنين در كتاب - الاصول - در8 جزء، به وضوح متجلى است. اضافه بر قوت علمى كه در تدريس خارج فقه و اصول از ايشان ديده مى شد، كه دلالت بر أعرفيت معظم له بر قواعد و مدارك، اطلاع واسع بر اخبار، اشباه و نظاير فقهى ، و فهم و درك مطلوب از روايات و نصوص شرعى دارد، چنانكه دأب و سليقه ايشان در اشكالات علماء و فضلاء در حين تدريس، پاسخگويى به همه آنها بود. و همچنين در محاورات و نشستهاى علمى و فقهى معظم له، مقومات اعلميت، تسلط و قدرت كم نظير، خلاقيت قوى در استنباط، مستحضر بودن مختلف فروع فقهى و ادله آن و رفعت ذوق عرفى ايشان، بر اهل فن نمايان

است. اين خلاقيت علمى در كنار قدرت اداره امور و شئون مربوط به جامعه تشيع و حوزه هاى علميه، از همان سنين جوانى در معظم له نمودار گشته و به دليل وجود همين امتيازات و لياقت بود كه مرحوم آيةاللَّه العظمى حكيم - قدس سره - و مرحوم آيةاللَّه العظمى سيد عبدالهادى شيرازى - قدس سره - و مرحوم آيةاللَّه العظمى سيد احمد خوانسارى - قدس سره - ، ايشان را پس از فوت پدر بزرگوارشان مرحوم آيةاللَّه العظمى سيد ميرزا مهدى شيرازى - قدس سره - به نمايندگى خود در اداره حوزه علميه كربلاء، تعيين نمودند، در حاليكه معظم له در آن هنگام تنها33 سال از عمر شريفشان مى گذشت.

تأليفات

حضرت آيت الله العظمى شيرازى - قدس سره - نويسندگى را از سالهاى جوانى آغاز نموده و تا پايان عمر پربركتشان از نوشتن دست برنداشتند. تأليفات معظم له در زمينه هاى مختلف علوم به شرح زير مى باشد: دائرةالمعارف فقهى : كه يكصدو پنجاه جلد را شامل شده و گوياى احاطه علمى و گستردگى انديشه و تسلط ايشان بر اص___ول و قواع___د فقهى مى ب_اشد. الأصول: اين كتاب گوياى عمق علمى و دقت فوق العاده ايشان در علم اصول است و در حوزه هاى علميه تدريس مى شود و در هشت جلد تدوين شده. ايصال الطالب الى المكاسب:16 جلد - الوصول الى كفاية الأصول5 جلد - الوصائل الى الرسائل16 جلد - شرح منظومه سبزوارى ، القول السديد فى شرح التجريد و البلاغه. كه اين كتابها براى اساتيد و طلاب حوزه تأليف و تدوين شده. ايشان كتابهاى حقوق و قانون و جامعه شناسى و سياست

و اقتصاد را براى دانش پژوهان و دانشگاهيان به رشته تحرير در آورده و كتاب هائى نيز بنام، راهى به سوى نهضتهاى اسلامى ، دگرگونى ، رسيدن به حكومت اسلامى ، راه نجات، آزادى در اسلام و شورا در اسلام را براى طبقه روشن فكر به رشته تحرير در آورده اند. و كتابهائى مانند حكومت اسلامى در عهد اميرالمؤمنين، بسوى بيدارى اسلامى ، حجاب و عدل زيربناى حكومت را براى عموم مردم و كتابهاى عقايد اسلامى ، داستان پيامبران، از نماز چه مى دانيد؟ و سرى كتابهاى فروع دين را نيز براى كودكان و نوجوانان نوشته اند.

موسسات

ايشان دهها مسجد و حسينيه و مدرسه و كتابخانه و انتشارات و صندوق قرض الحسنه و درمانگاه تأسيس نمودند ضمن اينكه نمايندگان و مقلدين و دوستان معظم له به تشويق و راهنمائى و حمايت ايشان مؤسسات زيادى در مناطق مختلف جهان از جمله در مصر و سودان و بريتانيا و كانادا و آمريكا و هند و پاكستان و استراليا و كشورهاى حوزه خليج و ايران و عراق بوجود آوردند. حضرت آيت الله العظمى شيرازى - قدس سره - در بوجود آوردن حوزه هاى علميه در ايران و عراق و كويت و سوريه و غيره نيز همت گماشتند و دهها مدرسه دينى ايجاد نموده و حوزه هاى مختلف علميه را تحت پوشش و حمايت خود قرار دادند و براى طلاب و علماء دين در ايران و سوريه و هند و پاكستان و افغانستان و تعدادى از طلاب خليج شهريه قرار دادند و همچنين از ابتداى تأسيس حوزه علميه حضرت زينب ( سلام الله عليها ) كه توسط برادر شهيدشان

تأسيس شد - اين حوزه را نيز تحت حمايت و رعايت خويش قرار دادند.

تربيت

حضرت آيةاللَّه العظمى شيرازى - قدس سره - در بعد تربيت و تبليغ امور دينى و مذهبى جهان تشيع، نمونه اى بارز در عصر حاضر بشمار مى روند. چرا كه على الدوام به تربيت افراد مختلف، جهت اداى مسئوليت هاى شرعى و دينى مشغول مى باشند و تا كنون صدها تن از علماء و مجتهدين، گويندگان، نويسندگان، مبلغان و مجاهدانى كه پرورش يافتگان مكتب آن مرجع عظيم الشأن هستند، در كشورهاى مختلف، در شرق و غرب جهان مشغول خدمت به دين و دفاع از حريم تشيع مى باشند. و همچنين هزاران انسان مؤمنى كه در خدمت دين، تأسيس مراكز دينى و فعاليت در شئون مختلف اجتماعى و مؤسسات خيريه انجام وظيفه مى نمايند. و نيز بسيارى از شاگردان ديگر ايشان كه تنها در عراق و كويت بالغ بر هزار تن هستند، خود محور مهم در امور دينى و فرهنگى در سرتاسر جهان اسلام بشمار مى آيند. معظم له نخست به تدريس دروس سطح پرداخته، و هنگامى به تدريس كتاب كفايةالأصول - آخرين كتاب سطح - مشغول شدند كه بيش از18 سال از عمرشان نگذشته بود. و در سن25 سالگى اولين كتاب فقهى استدلالى خود را تأليف نمودند. و زمانى كه به تدريس خارج فقه پرداختند، تنها30 سال از عمر شريفشان مى گذشت. و در طول چندين سال، بين6 تا8 جلسه، درس مى گفتند. حضرت آيةاللَّه العظمى شيرازى - قدس سره - در طول نيم قرن، همواره بر تقويت و گسترش هرچه بيشتر حوزه هاى علميه در نقاط مختلف جهان تأكيد و

اصرار داشتند. و خود عملاً به توسعه حوزه هاى علميه و تأسيس مدارس دينى مبادرت ورزيده اند. و در اين راستا تا كنون با تشويق و ارشادات معظم له، بالغ بر سه هزار نفر به تحصيل علوم دينيه روى آوردند، و بيش از دو هزار و پانصد نفر از فضلاء و طلاب علوم دينى به دست با بركت ايشان معمم گرديده اند.

انديشه پويا

از امتيازات رفيع فكرى معظم له، همان ره آوردهاى نوين و جديدى است كه در تمام زمينه ها به شكلى پيوسته و جارى است، همچون تمسك به اصالت دينى و مذهبى كه خود نشان دهنده ريشه دار بودن و قوت آن در وجود شان مى باشد، چنانكه در خلال استدلال هاى علمى و فراگير معظم له به آيات شريفه قرآن كريم و روايات معصومين - عليهم السلام - اين امر نمايان است. تفكرات، برداشتها و شيوه هاى نو همواره در تأليفات و گفتارهاى معظم له به چشم مى خورد. توقف و تكيه بر برخى از افكار قديم كه چه بسا كارآيى ، نشاط و تأثير خود را در اين زمان از دست داده مردود دانسته، لزوم بررسى و تبلور مفاهيم اسلامى و برداشتهاى عميق و ريشه اى مستفاد از قواعد و ادله شرعيه در حل مشكلات و گرفتاريهاى روزمره امت اسلامى در عصر حاضر را امرى لازم و ضرورى مى دانند. وجود روح خوش بينى و اميد به آينده اى درخشان، از ديگر ويژگيهاى معظم له مى باشد، كه اين روحيه در لابلاى تأليفات و در نظريات ايشان نيز نمايان است، و از اين رو معظم له حل مشكلات را با تنگ نظرى

و توأم با بدبينى و يأس مردود مى دانند. درست در زمانى كه معظم له كتابهاى علمى و استدلالى بسيار عميق براى استفاده پژوهندگان، انديشمندان و دانشوران در رشته هاى مختلف تأليف مى نمودند، در همان هنگام براى عموم مردم نيز مسايل لازم را به گونه اى ساده و در سطح فهم همگان مطرح مى ساختند، و در تأليفات خود در طرح مسايل براى طبقات مختلف و در تمامى زمينه ها همواره توجه به بيان ساده مطالب، و در عين حال حفظ عمق علمى آن داشتند، و از هرگونه عبارت پردازى و پيچيدگى در مطالب اجتناب مى فرمودند كه در اصطلاح ادبى ، آن را روش «سهل و ممتنع» مى نامند.

سجاياي اخلاقي

مكارم اخلاق و صفات حميده حضرت آيةاللَّه العظمى شيرازى - قدس سره - همواره زبانزد خاص و عام بوده و مى باشد: تقوى و پرهيزكارى ، تواضع، گذشت از اسائه بيخردان، سعه صدر، مدارا با مردم، احساس مسئوليت نسبت به مسايل اجتماعى ، دستگيرى از فقراء و محرومين و برآوردن حوايج آنها، روح برابرى و مساوات با سايرين، احترام به مخالفين، احترام و اعتماد به مردم، مشورت با ديگران و شنيدن آراء و نظرات موافق و مخالف، زهد و دورى از تشريفات و تجملات، زندگى در خانه اى بسيار ساده و بى آلايش، برخوردارى از روح بلند و پسنديده، تحمل مشكلات و سختيها در راه خدا، صبر و بردبارى در برابر حوادث، استقامت در راه اداى وظايف شرعيه، تلاش و كوشش پيگير و حسن مديريت در تمامى فعاليتهاى روزمره، استقامت در برابر فشارهاى ظالمين و تحمل آنها و تسليم نشدن، توكل بر خدا در

تمام امور و توسل به اهل بيت عصمت و طهارت «عليهم السلام» همگى از خصوصيات بارز اين بزرگ مرجع عاليقدر تقليد مى باشد. و در حقيقت همين صفات پسنديده و سجاياى اخلاقى است كه خود ترسيم كننده شخصيت والا و نمايانگر عظمت معظم له مى گردد.

جهاد و تلاش مستمر

جهاد و استقامت دو علامت مشخصه حضرت آيةاللَّه العظمى شيرازى - قدس سره - در مختلف صحنه هاى زندگى و در مبارزه با جباران بوده كه همواره مجاهدان راه اسلام در چند دهه اخير در راه تداوم مبارزات پيگير خود جهت اعلاى كلمه حق، به عنوان يك تجربه بزرگ و گرانقدر، از آن الهام گرفته اند، كه اين تجربه در مبارزات معظم له در طول نيم قرن رويارويى با مختلف حكومتهاى استبدادى و نظامهاى منحرف سياسى ، و نيز برخورد با سختيها و فراز و نشيب ها به دست آمده است، و تحقيقا اين جهاد و استقامت كه خود منبع سرشارى از نور اميد و نويد دهنده دستيابى به اهداف دينى و مذهبى است همچون مدرسه اى فراگير و متكامل براى ما و نسلهاى آينده بوده و خواهد بود. معظم له همواره در برابر حكومتهاى استبدادى كه با سلاح گلوله و زندان، فريادهاى آزاديخواهى ملت را خاموش كرده اند، با سياست «عدم خشونت» و با استفاده از روشهاى مختلف دينى به مقابله مى پرداختند. و البته شخصيتى كه برگ برگ تاريخ زندگانيش مالامال از جهاد و استقامت در راه خدا و بيدارى و آگاهى مردم مى باشد، تحت فشارهاى فزاينده بدخواهان بودن و تلاش در جهت نابود كردن و ترور افكار، نظرات و شخصيت او از سوى بيگانگان و

استعمارگرانى كه همواره مورد هجوم آن معظم له و خاندان مجاهد او بودند، امرى طبيعى است. و او همانگونه كه در مكتب اهل بيت عليهم السلام و در سرزمين خونين كربلا درس جهاد را فرا گرفته، درس پايدارى و استقامت در برابر تمامى تهديدها، تهمت ها، دستگيريها و حركتهاى موذيانه را نيز آموخته است.

رساله توضيح المسائل مطابق با فتاوا

مشخصات كتاب

سرشناسه : حسيني شيرازي، محمد، 1305 - 1380

عنوان و نام پديدآور : رساله توضيح المسائل مطابق با فتواي محمد حسيني شيرازي

وضعيت ويراست : [ويراست 3]

مشخصات نشر : تهران : تابان: شهريور، 1380.

مشخصات ظاهري : 576 ص.

شابك : 12000 ريال 9644370295 :

يادداشت : عنوان اصلي: المسائل الاسلاميه.

يادداشت : چاپ چهلم: 1380.

يادداشت : عنوان عطف: توضيح المسائل.

يادداشت : عنوان روي جلد: رساله توضيح المسائل با ضافه مسائل جديد مطابق با فتواي محمد حسيني شيرازي.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

عنوان روي جلد : رساله توضيح المسائل با ضافه مسائل جديد مطابق با فتواي محمد حسيني شيرازي.

عنوان عطف : توضيح المسائل.

عنوان ديگر : رساله توضيح المسائل با ضافه مسائل جديد

عنوان ديگر : توضيح المسائل

موضوع : فقه جعفري --- رساله عمليه

رده بندي كنگره : BP183/9/ح5م5041 1380

رده بندي ديويي : 297/3422

شماره كتابشناسي ملي : م 83-25996

جامعه و نظام اسلامى

اشاره

ترديدى نيست كه آيين اسلام برنامهٴ خاصى براى زندگى اجتماعى بشر در نظر گرفته وسعادت جامعه را با قوانين عملى و معيارهاى اخلاقى و معنوى تأمين مىكند و تا قبل از نيم قرن مقررات اجتماعى اسلام، كم و بيش بر كشورهاى اسلامى حكومت مىكرد و گاهى نمونه هايى از تمدن اسلامى به گوش مىخورد كه بىنهايت چشمگير و حيرت انگيز بود. اسلام جوابگوى نيازمنديهاى مردم دنيا و برطرف كننده مشكلات جهان بشريت است و اگر حكومت اسلامى به طور صحيح و درست و منطبق با قوانين و احكام دين بر جهان حاكم شود، دنيا همانند بهشت، خوش كامى همگان را به همراه خواهد داشت، از اين رو زمينه اين پرسش فراهم مىشود كه اين آيين چيست و چگونه جوابگوى سعادت وخوشبختى جوامع مختلف مردم دنياست؟ در دورانى

كه بشر بر اتم و انرژى دست يافته و قدرت علمى او از محدوده زمين خارج شده است و در زمانى كه موشكها و سفينه هاى او به فضا نفوذ كرده و از طرفى طرح جنگ ستارگان بر افكار او حاكم است. آيا اسلام توان اداره جامعه و قابليت بازگشت به عرصه حكومت را دارد؟ آيا اگر به قدرت برسد موقعيت سازنده و مثبتى براى حل مشكلات جهانيان دارد؟ اين پرسش ها نيازمند به پاسخ بوده كه در صفحات آينده روشن خواهد شد چگونه اسلام توانايى اداره بشر در تمام ابعاد و شئون مختلف زندگى را داراست و چگونه احكام الهى و دستورات آن با كيفيت ها و واقعيت هاى سياسي، اجتماعى، اقتصادى جهان بشريّت منطبق مىباشد.

سياست

اسلام قوى ترين و سازنده ترين سياست و روش اداره مملكت را بر اساس آزادى، حفظ مصالح عمومى، عدالت اجتماعى و آرامش همگانى جامعه قرار داده و با در نظر گرفتن هدفهاى اساسى زندگى در محور نوع دوستى و برادرى، همهٴ ملتها را يكسان دانسته و فرموده است: (بر نيكى و پرهيزكارى يكديگر را كمك كنيد نه بر گناه و دشمنى)(1). امتيازات خيالى اجتماع را كنار زده، تمام پيروان خود را برادر يكديگر قرار داده است(2). دقيقا سياستى كه پيشوايان معصوم اسلام با بهترين روش عملى در دوران حكومت ظاهرى خويش پايه گذارى نمودند داراى هدفى عالى و روشن بوده، اجتماع را از آتش اختلاف، بيچارگى، فقر، ندارى، نادانى، نگرانى واضطراب دور كرده و امنيت عمومى، رفاه و آسايش اجتماعى در سايه تقوى را براى آنها به ارمغان آورده است. اسلام به منظور حفظ حقوق و منافع اجتماع،

هر فرد از افراد امّت را مسئول دانسته و فرموده است: (همهٴ شما نسبت به رعيت خود مسئوليت داريد) و (كسى كه در جامعهٴ اسلامى صبح كند و نسبت به كارهاى مسلمانان اهميّت ندهد و خود را مسئول نداند مسلمان نيست) بدين و سيله روحيهٴ بىتفاوتى و حربهٴ (به من چه) و (مرا چكار) را با قاطعيت رد كرده است. اسلام براى جلوگيرى از ظلم، استبداد وخودكامگى شيوه حكومت وراثتى، سلطنتى و تك حزبى را كنار گذارده و مقدرات اداره كشور اسلامى را(3) به صورت شورا و اكثريت آراء، در كف با كفايت دولت اسلامى قرار داده است و حق زمامدارى را در زمان غيبت، به شوراى فقهاى مراجع مىدهد كه افرادى مؤمن، با شخصيتى ممتاز و فقهايى جامع الشرايط مىباشند و از ويژگى عدالت و مديريت برخوردارند و از طرفى هر يك از افراد امت اسلامى، در حق انتخاب آنها آزاد بوده و تا زمانى كه هريك فاقد يكى از اين شرائط نشده است در مقام رهبرى باقى مىماند وگرنه شخص ديگرى را كه داراى خصوصيات ويژه باشد براى زمامدارى برمىگزينند. و همچنين امت اسلامى از آزادى كامل در انتخابات براى تشكيل مجلس برخوردار بوده تا مجلس در چهار چوب اسلام و قوانين كلى آن كه درعصر غيبت توسط فقهاى عادل و علمايى كه آشنايى كامل به مسائل دينى، امور اجتماعى و دنيايى اسلام دارند و از طريق قرآن، روش معصومين(ع) (سنت)، عقل و اجماع فقها به دست مىآيد، آن را بر موارد جزئى و نمونه هاى خارجى تطبيق و پياده نمايند و در صورتى كه مقرراتى از آن اصول منشعب شود آنها را

معين و سپس براى اجرا به قوه مجريه ومسئولين دولت اسلامى ابلاغ نموده، تا آنان با كمال صداقت و دلسوزى براى حفظ عدالت، امنيت و رفاه عمومى اقدام نمايند. حكومت اسلامى موظف است در سايه اين قوانين الهى از تمام وسايلى كه مايه ترقى فرهنگ و سطح فكر جامعه و سبب گسترش رفاه و ارتقاى سطح زندگى مردم است استفاده كرده، ريشهٴ فقر و محروميت مردم را از بين ببرد و اقتصاد اسلامى را متبلور و تمام ابعادش را پياده كند.

اقتصاد

سيستم اقتصادى اسلام عبارت از: تنظيم قوانين اسلامى بر اساس آزاديهاى فراوان، عدالت اجتماعى و فردى، حل مشكل اختلاف طبقاتى، روابط اقتصادى سالم جامعه توأم با اصول اعتقادى و بر اساس معيارهاى اخلاقى اسلامى مىباشد، از اين رو اسلام بهترين شكل اقتصاد را به دنيا عرضه نموده و ثروت اندوزى به هر نحوه و از هر طريق كه در سرمايه دارى كاپيتاليسم است و نيز سلب آزادى فرد و بىبهره نمودن افراد جامعه از شئون اقتصادى را كه در سوسياليزم و كمونيزم است كنار زده، شخصيت فرد و جامعه را محترم شمرده، مالكيت خصوصى و ثروتى را كه نتيجه عمل انسان از طريق كارهاى مشروع و غير حرام باشد به شرط پرداخت حقوق شرعى، معتبر دانسته است و چون برنامه اقتصادى جامعه اسلامى توأم با عقيده و اخلاق است، هركس بايد شخصاً برنامه مالياتى خود را تنظيم و حقوق واجبش را به حاكم شرع يا نمايندهٴ او تسليم نمايد كه ما به طور فشرده وجوهات اسلامى را بيان مىنماييم: 1 _ خمس يا 20٪ از اضافى در آمد هر انسان كه بعد از در

نظر گرفتن مخارج ساليانه و هزينه زندگى مناسب و درخور شأن او، به حاكم شرع كه همان مرجع تقليد است پرداخت مىشود و همچنين 20٪ از معدن، اموالى كه به وسيله غواصى به دست مىآيد، گنج، ثروت حلالى كه با حرام مخلوط شده، غنايم جنگى و زمينهاى خاصى كه در كتب مفصل فقه ذكر شده است. 2 _ زكات، كه تنها در اشياء خاصى قرار داده شده و عبارت است از: گندم، جو، خرما، كشمش، طلا، نقره، شتر، گاو، گوسفند. و مقدارى زكات گندم، جو، خرما و كشمش در صورتى كه به وزن تقريبى 847 كيلو گرم برسد و پس از كسر مخارج در صورتى كه از آب رود و باران تغذيه شده 10٪ و اگر به وسيله دلو و ... آبيارى شده 5٪ و اگر از هر دو استفاده شده 5/7٪ مىباشد. و در صورتى كه وزن طلاى سكّه دار به پانزده مثقال و وزن نقرهٴ مسكوك به 105 مثقال برسد طبق شرايطى بايد از هركدام 5/2٪ پرداخت نمايند. شتر،گاو وگوسفند نيز با رسيدن به حد نصاب و با شرايط خاصى مشمول زكات مىگردد. 3 _ خراج يا ماليات زمينهاى خراجيه كه مسلمانان در جنگ از كفار گرفته اند، دولت اسلامى از عين محصول زمين يا قيمت آن از كشاورزان، طبق قراردادى كه بر حسب تشخيص حاكم شرع و رضايت كشاورزان بسته شده است، دريافت مىكند. 4 _ جزيه يا ماليات سرانه اقليتهاى مذهبى كه در سايه حكومت اسلامى از امنيت و مزايا برخوردار و تحت شرايط خاصى در مملكت اسلامى زندگى مىكنند و در مقابل، خمس و زكاتى از آنها دريافت نمىشود. و

دولت اسلامى به هيچ وجه حق دريافت مالياتى غير از اين چهار قسم را ندارد، مگر اينكه شوراى فقهاى مراجع ضرورت آن را تشخيص دهند كه در اين صورت، به عنوان قانون دايمى نخواهد بود. و با توجه به حمايت اسلام از محرومان مركزى به نام (بيت المال) در دولت اسلامى مقرّر گرديده است، زيرا در هر جامعه اى افرادى از كار افتاده، بيمار، معلول، بىسرپرست، يتيم و غيره وجود دارد كه بايد در تحت حمايت قرار گيرند و بيت المال موظف است آنها را اداره نمايد، بيت المال علاوه بر آن وظيفه دارد نياز جامعه اسلامى را در همه امور عمرانى با ايجاد امكانات و شرايط پيشروى جامعه همگام با پيشرفتهاى زمان برآورده نمايد، همچنين وظيفه ايجاد فضاى مناسب جهت توسعه امور كشاورزى و كارخانجات صنعتى به نحوى كه جامعه اسلامى خودكفا بوده و دست نياز به سوى بيگانگان دراز ننمايد بر عهده اوست، همچنين گسترش فرهنگ عموم مردم، نشر فرهنگ غنى اسلام، جديت در مسأله بهداشت عمومى، فراهم آوردن امكانات و وسايل بهداشت، تأمين اصول بهداشت براى مردم، رفع كمبودهاى اقتصادى با بسط دادن بازارهاى بازرگانى و اداره فردفرد آحاد نيازمند جامعه در مسألهٴ ازدواج، سرمايه براى كسب، تهيهٴ محل كسب، مسكن، دارو، درمان، تهيهٴ مقدمات سفر، رسانيدن افراد درمانده و غريب به وطن و محل زندگيشان، كمك براى تحصيل و صدها مورد ديگر بر عهدهٴ بيت المال بوده و شخص نيازمند مستقيما به بيت المال مراجعه و با سهولت، نيازهاى خود را برطرف مىنمايد. مخارج بيت المال و ساير بودجهٴ دولت اسلامى از طريق منابع در آمد فوق به ضميمهٴ تجارتهاى آزاد

و املاك عمومى از قبيل نفت و ساير مباحات تأمين مىگردد البته به شرطى كه به حق مردم ضرر نرسد. از طرفى در دولت اسلامى كارمندان كمى استخدام مىشوند و بسيارى از ادارات رايج امروزى در مملكتها كه تنها تشريفاتى و ساختهٴ تصورات و اوهام بوده و به هيچ وجه مورد لزوم جامعه نيست، بلكه مانع برخوردارى امّت از آزاديهاى شرعى و عقلى مىباشد، در دولت اسلامى حذف گرديده و بيشتر كارهاى دولت را مردم آزادانه با سرمايه گذارى خصوصى در خدمات عمومى و غيره انجام مىدهند. و در نتيجه مخارج و هزينه هاى دولت اسلامى تقليل يافته، ذخيره هاى ارزى و اموال عمومى دولت افزون گرديده، از طريق بانكها كه منطبق با احكام اسلامى اداره مىشوند، چرخهاى اقتصاد جامعه به حركت در مىآيد، در بانك اسلامى هيچ گونه ربا وجود ندارد، به كليه وامهايى كه بانك به افراد مىدهد يا وام مىستاند، سودى تعلق نخواهد گرفت، تنها از طريق درآمدهاى شرعى از قبيل مضاربه بانك با بازرگانان، كشاورزان، صنعتگران و بالعكس، دريافت و پرداخت حواله جات، رهن، تجارت با سرمايهٴ موجود، صرافى و خريد اسناد و چكهاى مدت دار به شرط وصول، مخارج بانك تأمين و حقوق كارمندان پرداخت مىشود و در صورت بروز هرگونه كمبود، بيت المال موظّف به تأمين كسرى آن مىباشد.

ارتش

ارتش و مقرّرات نظامى در اسلام به عالى ترين نحو، بيان شده است، در اسلام خدمت سربازى اختيارى بوده و هيچ گونه جبرى در كار نيست، مگر در صورت بروز اوضاع و شرايط استثنايى كه مورد تأييد شوراى فقهاى مراجع قرار گيرد. بنا بر اين دولت اسلامى موظّف است ميدانهاى

گسترده با انواع سلاحها در مراكزى خاص تأسيس كند و مردم را بدون تبعيض طبقاتى براى آموزش و فراگيرى فنون مختلف رزمى و دفاعى دعوت نمايد و با روشى آسان، تمام افراد ملت را آموزش داده و از رموز دفاع آگاهشان سازد، بدين وسيله از سويى بودجه سنگين و سرسام آور نظامى را از دوش دولت برداشته و از طرف ديگر، تمام آحاد ملت را در اين مسأله حياتى شركت داده، در عين اينكه آنان را از آغوش گرم خانواده دور نكرده، از كسب و كار، يا ادامه تحصيل و ساير جهات اجتماعى باز نداشته است. اسلام تهيه و ساخت وسايل جنگى و ادوات دفاعى جهت محافظت از حريم اسلام و مسلمين را لازم بلكه ضرورى مىداند و مىفرمايد: (آنچه در توان داريد براى دفاع از خود در برابر دشمن آماده نماييد)(4). البته اسلام مكتب صلح و آرامش است نه عامل جنگ و آتش افروزى: ( اى كسانى كه ايمان آورده ايد در صلح و امنيت داخل شويد)(5). اسلام هيچ گونه تعدى و تجاوز را روا نمىدارد و با تمام قوّت از صلح وامنيت در داخل و خارج كشور اسلامى پشتيبانى مىكند و هر دولتى كه آمادهٴ عقد قرارداد مسالمت آميز با دولت اسلامى باشد با چهره گشاده از آن استقبال كرده و به مصداق: (هرگاه آنها آمادگى برقرارى صلح داشته باشند تو نيز صلح را بپذير)(6). صلح و آرامش را به دنيا هديه مىكند.

مفاسد اجتماعى

اسلام در مورد جبههٴ داخلى با از بين بردن آلودگيها و برخورد هشيارانه با جرايم، به مبارزهٴ با علل و انگيزه هاى اصلى جنايات و پليديها كه از محدودهٴ فقر

و گرسنگى، نادانى و بى فرهنگى، كششهاى غريزى و جنسى، كينه توزى و عداوت و مشكلات روحى و اجتماعى بيرون نيست، پرداخته و با از بين بردن فقر و علل آن، به وسيلهٴ ايجاد كار و اشتغال، به كارگيرى بيكاران و هدايت آنها به راه سعادت و نجات، مانع از بروز سرقت و سقوط در آلودگيها مىگردد، با جلوگيرى از مصرف مشروبات الكلى، ايجاد مراكز بهزيستى و بازپرورى و محيط هاى سالم ورزشى و تفريحى، جوانان را از آلودگى، اعتياد و هرزگى نگهدارى مىنمايد و به زندگى شرافتمندانه و با سعادت سوق مىدهد، با جلوگيرى از سبكسرى زنان، دختران و بىحجابى آنها، از گسترش فحشا و انحراف ممانعت نموده، حيا و عفّت عمومى را به اجتماع نويد مىدهد و با ارائه روش صحيح زندگى و راه سعادت و نجات، ريشه اضطراب، دلهره و ناراحتيهاى روحى را از مردم برداشته، از سقوط معيارهاى اخلاقى و ارزشهاى معنوى جامعه جلوگيرى مىنمايد، اساس و پايه هاى بدبينى، دشمنى، كينه توزى و انتقام جويى را برهم زده، جانشين صالحى براى آن به نام (عفو) قرار مىدهد و مشكلات اقتصادى و اجتماعى را با دخالت (بيت المال) حل مىنمايد، تاريخ گواه زندهٴ اين مدعى است، زيرا در مدت چهار قرن در كشور پهناور اسلامى كه بيش از نصف جهان را فرا گرفته بود، بيش از شش نفر مورد اجراى حكم شرعى دزدى قرار نگرفتند. از طرفى يكى ديگر از امتيازات قوانين كيفرى اسلام، فوريت انجام كيفر و محدود بودن جنايات است. و بدين جهت در حكومت اسلامى ارزشى براى قوانين دست و پاگير بشرى وجود ندارد و بيشتر جرايمى كه

در عصر كنونى جرم شناخته شده، مجازات آن از نظر اسلام مردود است، بنا بر اين در حكومت اسلامى نيازى به زندان، به مفهوم گستردهٴ آن در دنياى امروز نيست، بلكه با انجام كيفرهاى خاصى كه در فقه بيان شده مسألهٴ جرم و كيفر جنايت فوراً خاتمه مىيابد، البته خطاهايى وجود دارد كه در اسلام كيفر زندان براى آن تعيين شده، مانند ثروتمندى كه در تعهّد خود نسبت به شخص طلبكار بىاعتنايى مىكند، اسلام اجازه زندانى كردن چنين فردى را داده است.

قضاوت

بهترين روش دادگسترى و قضاوت در اختيار مسلمين است كه بدون تشريفات اضافى و پرونده سازيهاى حرفه اى، هركس ادعا و يا شكايتى داشته باشد مىتواند به قاضى مراجعه كرده و ترتيب كار وى بدون معطلى صادر مىشود، از اين رو در اسلام واجب است قاضى مردى مؤمن، عادل فقيه در مسائل قضاوت بوده و بدون تشريفات و مراسم اضافى همه دعاوى را بررسى كرده و با تحقيق از شهود عادل بر اساس مقررات اسلام به عدالت قضاوت كند، از اين رو در زمان حاكميت اسلام، شهرهاى پر جمعيت را تنها يك قاضى اداره مىكرد و هيچ گونه مشكل قضايى به صورتى كه امروز، دنيا دست به گريبان آن است وجود نداشت.

آزادى

دين اسلام، بهترين و بيشترين آزادى را براى جامعه به ارمغان آورده، كه جهان امروز با تمدن به ظاهر پيشرفته و اعلاميهٴ حقوق بشر، خواب آن را هم نديده است، اسلام همان گونه كه مردم را از چنگال بندگى و بردگى اوهام و خرافات آزاد ساخت، به آنان آزادى انتخاب عقيده و فكر و آزادى اظهار و اثبات آن را داده است، مشروط بر اينكه مخرّب و مسموم نباشد و به اخلاق و عفّت عمومى لطمه نزند، اسلام پيروان خود بلكه ديگر انسانها را از تمام آزاديهاى مدنى برخوردار كرده است، از جمله: 1 _ آزادى در كسب و تجارت، هر فردى از افراد جامعه مىتواند هر كالايى كه بخواهد وارد يا صادر كند و هيچ گونه منعى براى او نيست، نه گمركى در بين است و نه عوارضى، نه شرط و شروط و قوانين دست و پاگير و محدود كننده اى، مگر

درمورد كالاى حرام كه اسلام اجازهٴ خريد و فروش آن را نمىدهد، مانند شراب فروشى، ساختن آلات قمار و كارخانه مشروب سازى. همچنين به پيروان خود، معامله اى را كه پاى ربا در آن باشد اجازه نداده است، زيرا رباخوارى ربودن دسترنج ديگران است، از طرفى كاسب حق احتكار و ذخيره كردن كالاهاى خوراكى كه مورد نياز جامعه است را ندارد و اجازهٴ غش و تقلّب در اجناس نيز به وى داده نشده است. 2 _ آزادى كشاورزى، هر مسلمانى مىتواند از زمينهاى باير به هر مقدارى كه مىخواهد كشت نمايد: (من أحيى أرضا ميتة فهى له) هركس زمين بايرى را زنده و آباد كند آن زمين در اختيار و ملك اوست، البته مسألهٴ احياء مشروط است به اين كه سبب تضيع حق ديگران نگردد، بنا بر اين در اسلام مسأله اى به نام (اصلاحات ارضى) به شكلى كه امروزه شرق و غرب، كشورهاى جهان سوّم را به آن مشغول كرده اند نيست. 3 _ آزادى عمران، آبادانى و ساختمان، در اسلام هر شخصى مىتواند زمين را به نحوى كه مىخواهد آباد كرده و مسكن بسازد، به شرط آنكه تجاوز به حق ديگران ننمايد و از نظر اسلام هيچ گونه عوارضى نسبت به كارهاى ساختمانى تعلّق نمىگيرد و دولت اسلامى حق دريافت حتّى يك ريال بابت زمين يا ساختمان و يا تحت عناوين ديگر را ندارد. 4 _ آزادى صنعت، هر مسلمانى آزاد است بدون هيچ شرايطى هر نوع كالاى صنعتى را توليد نمايد، مگر توليد محرّمات مانند مشروب سازى و ... 5 _ آزادى انتخاب شغل و كار، مانند شكار، ماهى گيرى، استخراج معادن

و تصرف و به دست آوردن چيزهايى كه حلال است. و دولت اسلامى حق جلوگيرى يا گرفتن عوارض و يا ايجاد موانع را ندارد. 6 _ آزادى مسافرت، رفت و آمد و انتخاب مسكن، هر فردى در انتخاب كشور و خانه ، آزادى دارد و سفر به هر كشور ومنطقه اى نيز حق اوست و مسألهٴ رنگ، زبان، نژاد هيچ گونه امتيازى نمىآورد و با وجود اين آزاديها موضوع كارت شناسايى، شناسنامه، گذرنامه، دفترچه اقامت، رواديد و ... معنى ندارد، مگر شرايط و مشكلات خاصى اقتضاى بعضى از آن را بنمايد و مورد تأييد شوراى فقهاى مراجع قرار گيرد. 7 _ آزادى فعاليت هاى اجتماعى به استثناى آنچه كه اسلام حرام كرده كه محرمات بسيار كم مىباشد، بنا بر اين اسلام تجسّس را حرام كرده و دايره اى به اين نام نداريم. و در اثر آزادى فعاليت در اسلام، هر فرد يا گروهى از آزادى كامل بيان، قلم، تشكيل احزاب، جمعيّت ها و انجمنها، جمع آورى كمكهاى نقدى، تهيه و تاسيس روزنامه، مجله، ايستگاه راديو و تلويزيون و ... بهره مند خواهد بود. 8 _ آزادى در كارهاى فنى و حرفه اى، هركس به هركار و حرفه اى كه مايل است و در آن سر رشته دارد (مگر كارهاى حرام) مىتواند مشغول گردد، بدون آنكه نيازى به كسب اجازه يا دريافت پروانه اى باشد. همچنين مسائل ديگرى از قبيل تجهيز و دفن ميّت محتاج به جواز دفن و ... نيست، به اين ترتيب دولت و مردم از شرّ اين ادارات راحت شده و هزينه هاى بىمورد و حقوق كارمندان اضافى، صرف جهات عمرانى و پيشبرد

فرهنگ مردم خواهد شد.

فرهنگ

يكى از وظايف دولت اسلامى، گسترش فرهنگ به زيباترين و بهترين صورت مىباشد، اسلام آموزش دانش و علم را بر هر فرد مسلمان لازم دانسته و دولت اسلامى را نسبت به تهيه مقدمات آن ملزم ساخته است، در اينجا اين پرسش پيش مىآيد كه با اين همه تأكيد اسلام بر تحصيل علم و گسترش دانش چرا مسلمانان در اين مسأله داراى انحطاط و در اين مرحلهٴ از عقب ماندگى قرار دارند؟ با مراجعه و دقّت در تاريخ مسلمانان روشن مىشود: مبدأ عقب ماندگى مسلمين از هنگامى است كه از پيروى دستورات سازنده و حياتبخش اسلام سر باز زده و اصالت خود را فراموش كردند و با غرق شدن در ماديات و انحطاط فكرى، فرهنگ درخشان خويش را زير پا نهادند. تا قبل از بروز انحرافات فكرى در آنان به اعتراف دانشمندان جهان غرب و محقّقين تاريخ، فرهنگ و تمدن اسلام بر جهان سيطره داشت و ديگر كشورها را تحت الشعاع قرار داده بود، حتى در مقايسهٴ كتاب، كتابخانه، مدارس و دانشمندان آن زمان، به ويژه با در نظر گرفتن كمبود وسايل و امكانات در آن روزگار، بر مدارس و كتابخانه ها و دانشمندان امروزى برترى داشت و اگر مسلمانان به گسترش فرهنگ اصيل اسلامى توجّه بنمايند دوباره آن عظمت و شوكت از دست رفته باز خواهد گشت، در اين راه مسلمانان مىتوانند با تاسيس مدارس، روزنامه ها، مجلات، راديو، تلويزيون، سينما و تآتر، در محدودهٴ مقررات اسلام، دور از مفاسد بىبند و بارى و با پاك كردن آلودگيها و تاسيس مؤسسات مختلف علمى و فرهنگى و هنرى، سطح فرهنگ جامعه را

بالا برند.

بهداشت

سلامتى و بهداشت بدن و محيط زيست از نظر اسلام مورد اهميّت بوده و از سه طريق نسبت به آن اقدام نموده است. 1 _ پيشگيرى از نفوذ و گسترش بيماريهاى ناشى از مشروبات الكلى، زنا، هم جنس بازى، موسيقى، قمار كه علاوه بر جريحه دار كردن اجتماع و عفّت عمومى، هريك از اين مفاسد، اثر نامطلوب و مخرّبى بر سلامتى فرد فرد جامعه دارد. اسلام تمام اين مفاسد را نفى و حرام دانسته و از طرف ديگر برنامه هاى مثبتى براى بهداشت زندگى ارائه نموده است، مانند تأكيد بر نظافت و پاكيزگى، حجامت، ماساژ با روغن، سرمه كشيدن، مسواك كردن، برطرف كردن موهاى اضافى بدن، ازدواج، روزه گرفتن و بيان دستورات بهداشتى، كيفيت خوردن و آشاميدن و ... 2 _ درمان، به وسيله معرفى غذاها و داروهاى مناسب كه به آسانى در دسترس بوده و در نتيجه بيمارى كه كهنه و مزمن نشده به سرعت از بين مىرود، اين برنامهٴ دارويى به طور گسترده دركتابهاى: طب النبى(ص)، طب الائمّه(عليهم السلام)، طب الصادق(ع) طب الرضا(ع) و ... ذكر شده است. از طرفى اسلام پيشرفت صحيح علمى و پزشكى را نيز تأييد مىنمايد. 3 _ كنترل و سفارش شديد پزشكان، كه آنها را مسئول دانسته، پزشكى را وظيفهٴ انسانى مىداند و به صورت يك قانون مىفرمايد: اگر پزشك در تجويز دارويى كه به بيمار مىدهد دچار اشتباه شود ضامن است. بدين وسيله پزشك را وادار به دقّت و مواظبت بيشترى مىنمايد. اسلام، بدين وسيله بهداشت عمومى را براى پيروان خود تأمين كرده كه نياكان و پدران ما از آن بهره مند بودند، امّا متأسّفانه

طب جديد با تمام پيشرفتش از تأمين بهداشت عمومى جامعه عاجز است. و امروزه معمولاً در هر خانه اى، بيمارى افسرده يا بيمارانى رنجور وجود دارند و اگر روزى خطوط اصلى بهداشت اسلامى به جامعه باز گردد و از تجربيات طب قديم و پيشرفتهاى طب جديد در كنارهم استفاده گردد مىتوان در مدّت زمان كوتاهى بشريت را از شر بيمارى هاى خانمانسوز نجات بخشيد تا تمام افراد جامعه بدون دلهره، اضطراب، افسردگى و رنج جسمى و روحى در زندگى خود موفّق باشند.

تشكيل خانواده

اسلام مسأله ازدواج را كه پاسخ به گرايش و كشش طبيعى زن و مرد به يكديگر است، بسيار مورد توجه قرار داده و فرمود: (در اسلام چيزى محبوبتر از ازدواج پايه گذارى نشده است) و سفارش فراوانى بر تشكيل خانواده نموده، حتى ازدواج را وسيلهٴ نگهدارى نصف دين دانسته است: (هركس ازدواج كند نصف دين خود را نگهدارى نموده است) و سن ازدواج را در اولين مرحله اى كه نياز غريزى و كشش جنسى در انسان زمينه پيدا مىنمايد قرار داده است و محدوديت سنى براى ازدواج در نظر نگرفته، بنا بر اين دختر با كامل شدن نه سال و پسر در پانزده سالگى مىتواند ازدواج كند، البته مسألهٴ كفو بودن طرفين و صلاحيت آنان براى همسرى را از نظر دور نداشته است و بدين وسيله تمام ابعاد قضيه را تحت نظر گرفته تا زن و مرد مسلمان با ايجاد زندگى مشترك كشش غريزى خود را تأمين و از سقوط در منجلات هولناك فحشاء محفوظ بمانند، از طرفى اسلام از اختلاط ناشايست زن و مرد و دختر و پسر جلوگيرى نموده و بر

مسأله حجاب تأكيد مىنمايد، روشن است بدين وسيله مفاسد اجتماعى تقليل گشته، روابط خانوادگى مستحكم و كانون داخلى خانواده ها با صفا، محبت، صميميت، درستى، پاكدامنى و همبستگى كامل اداره خواهد شد و هركدام از زن و مرد در سايه معيارهاى ايمان و فضايل اخلاقى وظايف داخلى و خارجى خانواده را انجام مىدهند، زن مسئوليت حفظ كيان داخل خانه را بر عهده دارد و نيازمنديهاى عاطفى و روحى مرد را تأمين مىنمايد، مرد نيز نيازهاى خارجى منزل و شئون اقتصادى واجتماعى را به عهده مىگيرد، چنين محيط آرام و بىدغدغه اى قابليت مناسبى براى رشد نسل آينده را پيدا مىكند و اساساً اسلام كار سنگين براى زنان و ترك وظيفه فطرى مادر بودن و خانه دارى را پسنديده نمىداند، البتّه روشن است كه اسلام با مطلق كار كردن زنان مخالف نيست، بلكه كارهايى را كه با عفّت و شخصيت زن منافات دارد، مورد نهى قرار داده و آن را تحريم مىكند، همچنين اسلام مسأله تحصيل علم و دانش را براى زن روا، بلكه لازم دانسته است. حال با توجه به آنچه كه در طى صفحات گذشته به طور فشرده بيان كرديم روشن شد اسلام بهترين توان ادارهٴ جامعه را داراست، جامعه اسلامى از امتيازات بسيارى برخوردار و قابل مقايسه با جوامع امروزى نبوده، رنگى ويژه و مخصوص به خود دارد جامعهٴ اسلامى با بهره گيرى از ايمان به خدا تعادل انسان را در تمام شئون و حالات مختلف زندگى حفظ كرده تا افراد جامعه مسير زندگى خود را بر محور ميانه روى بپيمايند، اما طرحها و برنامه هاى ساختهٴ افكار ناتوان بشر از ايجاد چنين

روحيه و حالتى در پيروان خود عاجز است. در برنامه هاى اسلامى شعاع معنويت، انسانيت و جلوهٴ كرامت همه جا را فرا گرفته، در پرتو آن عقده هاى روانى و بيشتر مشكلات امروزهٴ اجتماع منتفى مىشود، افراد جامعه سرشار از اعتماد به نفس، عواطف انسانى، محبت و دوستى خواهند بود، افراد جامعه سرشار از اعتماد به نفس، عواطف انسانى، محبت و دوستى خواهند بود، تمام ابعاد مادى و معنوى زندگى انسان در سايهٴ نظام اسلامى شكوفا خواهد گرديد، عمران و آبادانى همه جانبه، پيشرفت علم و دانش، ترقى تكنيك و صنعت، توسعهٴ كشاورزى، گسترش بازرگانى، بالا رفتن در آمدها و تراكم ثروتهاى مشروع به چشم خواهد خورد، آن هم در محيطى كه استبداد، ستم، تعدّى، قيد و بندهاى لغو و بيهوده، شرايط دست و پاگير، مشكلات اقتصادى، فقر و كمبود در آن ديده نخواهد شد. آرى! اگر مسلمانان اندكى به خود آيند به اين آيندهٴ روشن كه در انتظار آنهاست دسترسى پيدا خواهند كرد، به شرطى كه آيات فراموش شده قرآن و روش حكومت پيامبر(ص) و امير مؤمنان(ع) را پياده كنند و امت واحده، اخوت اسلامى، آزادى، شورا و ديگر دستورات اسلام را اجرا نمايند. فرد فرد مسلمانان وظيفه دارند بىتفاوتى را كنار گذارده، براى تحقّق حكومت جهانى اسلام جدّيت نموده، به اين آرمان والا و هدف مقدّس جامهٴ عمل بپوشانند و از خداوند كمك بجويند. سبحان ربّك رب العزة عمّا يصفون و سلام على المرسلين والحمد لله ربّ العالمين، و صلّى الله على محمّد و آله الطاهرين

پاورقي

1 _ سوره مائده: 2. 2 _ سوره حجرات: 10. 3 _ نسبت به غير معصومين(عليهم السلام).

4 _ سوره انفال : 60. 5 _ سورهٴ بقره: 208. 6 _ سورهٴ انفال: 61.

قرآن كتاب آسمانى

اشاره

قرنها پيش در عصر حكومت خدايان ساختهٴ دست بشر، در دوران گسترش فرهنگ سياه شرك و بت پرستى بر سراسر گيتى، در كوير خشك و لم يزرع حجاز، از ميان ملّتى عقب افتاده كه كج فكريها، اختلافات، تبعيضها وگمراهيها محور آداب و رسوم اجتماعى آنان بود، به درجه اى كه زنده به گور كردن دختران بىگناه، مايه افتخار قرار مىگرفت. در اين شرايط و اوضاع سهمگين و پر اضطراب، مرد بزرگوارى به امر خداوند، زنجير و يوغ اسارت و بردگى را از افكار ناتوان جهانيان برداشت و با دستورات الهى خود توانست در كالبد امّتى عقب افتاده و يا به عبارت ديگر ملتى مرده، روح تمدن، عظمت و آقايى بدمد، تاريكيهاى نادانى و نارسايى هاى فكرى را بامشعل ايمان و هدايت محو و نابود سازد و با گسترش علم و دانش، اجتماع مملو از جهل، انحراف، هرج و مرج، تعدّى و طغيان و تبعيض هاى ناروا را به جامعه اى صالح و سعادتمند تبديل نمايد. آرى! آيين جاودانه او مكمّل اديان گذشته بود و تا قيامت پايدار خواهد ماند. و قرآن كه منشور الهى و سند زنده و جاويد حقانيت اوست براى تأمين سعادت دنيوى و اخروى مردم نازل گرديد. قرآن، علاوه بر محتواى الهى آن، معجزهٴ آسمانى است، زيرا رمز تحدّى قرار گرفته و با نداى رسا و پرصلابت، مردم را به آوردن مانند آن دعوت نمود، با آنكه مردم حجاز از چشمهٴ لطافت ذوق و شيرينى بيان بهره مند بودند و فصاحت و بلاغت آنها در

جايگاهى بلند و مكانى عالى قرار داشت، قدرت رويارويى با قرآن را نداشتند. وگرنه هنگام بعثت و ظهور قرآن به جاى برخوردهاى خشن و مبارزات مسلّحانه، بسيار ساده بود كه با الفاظ زيبا و تركيب جملات زبان مادرى خويش به ميدان آمده و با قرآن مقابله مىكردند، زيرا قرآن خود، مخالفين را به معارضه و مقابله از نظر گيرايى بيان، شيوايى جمله ها، برترى اسلوب و سطح عالى فصاحت و بلاغت دعوت مىنمود، اما متخصّص فن ادب و شعراى بزرگ و خطباى نامى آن زمان كه هنوز بر جهان ادبيات عرب سيطره اى شگفت آور دارند و از بزرگان و نوابغ اين فن شمرده مىشوند، پس از ملاحظه تركيب زيباى قرآن كه از حدّ و توان بشرى خارج بود، شبانه سندهاى افتخار خود را كه با آب طلا بر پارچه هاى مصرى نوشته بودند از استار كعبه جمع آورى نمودند، چون به روشنى دريافتند كه بليغ ترين مردمان نيز قدرت، بر ارائه نظير آن را ندارد، دشمنان پرستيز و پرخاشگر پيامبر، حسرت گرفتن يك اشتباه و لغزش ادبى را با خود به گور بردند. و به گواهى تاريخ، دانشمندان ادب و نويسندگان نامى هر زمان، جرأت برابرى باقرآن را نداشته و به اعجاز قرآن اعتراف نموده اند. آرى، قرآن فروغى جاودانه است كه راه هدايت انسان به سوى انسانيّت، خوشبختى، سعادت و نجات را به استوارترين كيفيت نشان داده: (اين قرآن مردم را به درست ترين و استوارترين راه، هدايت مىكند و نيكوكاران شايسته و با ايمان را به دريافت پاداشى بزرگ بشارت مىدهد)(1). و به جهتى كه قرآن اين معجزه جاويد پيامبر تابشى است

فروزنده و شعاعى است تابان و برخاسته از پرتو وحى و الهام خداوندى، اين پديده وحى هرگز به خاموشى نخواهد گراييد: (ما خودمان اين قرآن را فرستاديم و به تحقيق ما نگهدار آن خواهيم بود)(2).

قرآن تحريف نشده

شكى نيست كه مسلمين اهتمام خاصى به كتاب آسمانى خود دارند و اين ناشى از علاقه و شيفتگى آنان نسبت به قرآن است، در آغاز بعثت عنصر والا و مقام باارزش اجتماعى در گرو فصاحت و بلاغت بود و قرآن هم از نظر اين فن و هم از نظر محتوا و عظمت معانى به حدّى بود كه سخنوران عرب و متخصّصين رشته ادب، درك مىكردند كه اين آيات با سروده هاى دوران جاهلى، معلّقات، خطابه و سخنان دلپسند قابل قياس نيست، نه شكل ظاهرى شعر را دارد و نه آن وزن و قافيه را داراست و مىفهميدند، آنچه كه هست كاملاً بىسابقه بوده، مشركين نسبت سحر به قرآن و ساحر به پيامبر دادند تا با اين ترفند مردم را از اطراف پيامبر(ص) دور كنند، اما با تمام اين تبليغات زهرآگين، شهرت دعوت پيامبر و آيات مباركى كه تلاوت مىكرد روز به روز بيشتر مىشد، حتى گروهى از كفار با آنكه به پيامبر ايمان نداشتند، براى تأمين و فرو نشاندن عطش ذوق خود، پنهانى اطراف خانهٴ پيامبر مىنشستند و به آياتى كه آن حضرت تلاوت مىفرمود گوش فرا مىدادند. مسلمانان از مرد و زن، بزرگ وكوچك به حفظ قرآن مىپرداختند و با تلاوت و تكرار آيات آسمانى، روح هيجان زدهٴ خود را آرامش مىدادند و درس خوشبختى مىآموختند، نتيجه آنكه از ابتداى بعثت، مخالف و موافق، دوست و دشمن، آيات قرآن

را مىشنيدند و بسيارى حفظ مىكردند، بنا بر اين قرآن در انحصار گروه خاصى نبود، از همان آغاز همه مسلمانان به آن دسترسى داشتند، آياتش را در نماز و غير نماز مىخواندند، به آنها استدلال مىكردند و به يكديگر تعليم مىدادند، به صورتى كه هر آيه اى را يكى دو روز پس ازنزولش، بيشتر اصحاب حفظ كرده بودند. از طرفى گروه قابل توجّهى از ياران و پيروان پيامبر(ص) به حفظ و قرائت قرآن اشتغال داشتند، و بعنوان (قرّاء) در بين مسلمين معروف بودند، گروه ديگرى نيز كه در رأس آنها اميرالمؤمنين(ع) قرار داشت به عنوان (كتّاب وحى) و نويسندگان آيات قرآن بوده و آنچه را از قرآن مجيد نازل مىشد، با حضور پيامبر(ص) و به دستور حضرتش به ترتيبى كه امر مىفرمود در الواح مخصوص مىنوشتند، اين امر تحت نظارت و مواظبت دقيق شخص پيامبر(ص) انجام مىگرفت كه حتى پس از نوشته شدن آيات، مىفرمود بر او بخوانند تا به طور صحيح نگارش يافته باشد. بدون ترديد نام بيشتر سوره هاى قرآن، در زمان پيامبر معروف بود و شخص پيامبر، محل هر سوره و هر آيه اى را تعيين مىفرمودند، حتى دسته بندى سوره ها مانند سور طوال، مئين و مثانى نيز در آن زمان معمول شده بود، حضرت نام سوره هاى قرآن را برده و ثواب قرائت هركدام را فرموده بود. و عبدالله بن مسعود، ابى بن كعب و ديگران چندين مرتبه، قرآن را خدمت پيامبر ختم كرده و تمام آن را خوانده بودند. از طرفى آنچه از قرآن نازل مىگشت در جاى مخصوصى از مسجد گذاشته مىشد تا مسلمانان از روى آن بنويسند

و بدين وسيله، قرآن در دسترس همگان بود. آرى! خوشبختانه قرآن به دليل نظارت دقيق و مستمر پيامبر(ص) در جمع آورى، ضبط و حفظ آن و همچنين عشق عجيب مسلمانان به آن و در اختيار همگان بودن، اصالت اين كتاب جاودان آسمانى مسلّم و پابرجاست، برخلاف كتب عهدين كه تورات هزار سال و انجيل سيصد سال در دست مردم نبود و دستخوش حوادث و انقلابات سياسى و نظامى قرار گرفت و بعد از گذشت سالها گردآورى شد. امّا كتاب آسمانى مسلمانان از هنگام نزول همين بوده و اكنون نيز به همان ترتيب مىباشد، به هيچ وجه دستخوش نقص و يا زيادتى نشده و در زمان حيات پيامبر(ص) به همين كيفيت امروزى جمع آورى گرديد، علماى بزرگ شيعه در طول تاريخ، با صراحت هرچه تمامتر اصالت، سنديت و عدم تحريف قرآن را بيان داشته اند، چنانچه محدّث بزرگوار شيخ صدوق، فقيه عاليقدر شيخ مفيد و بزرگانى چون سيد مرتضى، شيخ الطائفه شيخ طوسى، مفسّر كبير شيخ طبرى و ساير علماى مذهب تشيّع با قاطعيت شبههٴ تحريف قرآن را رد كرده اند. نتيجهٴ بحث اينكه: قرآن، اين كتاب آسمانى و معجزهٴ جاويد پيامبر(ص) هيچ گونه خللى در آن راه نيافته و آنچه كه امروزه در دست ماست، همان قرآنى است كه بر پيامبر اكرم(ص) نازل شده و از هرگونه تغيير و تحريفى مصون مانده است و پيشوايان معصوم ما نيز همين قرآن در دست مسلمين را، معيار شناسايى حق از باطل دانسته، آنچه را با قرآن موافق نيست مردود دانسته، دستورالعملها و سفارشات زيادى نسبت به اين كتاب مقدّس فرموده اند، از جمله: تأكيد بر فراگيرى قرآن،

عمل به قرآن، پاداش خواندن قرآن، لزوم احترام به قرآن، آداب تلاوت قرآن، نگهدارى قرآن، گوش فرا دادن به قرآن و ...، كه به گوشه اى از اين روايات در مقدمهٴ رسالهٴ (المسائل الاسلامية) اشاره شده است.

پاورقي

1 _ سورهٴ اسراء: 9. 2 _ سوره حجر: 9.

اصول دين

1 _ توحيد (يكتا پرستى)

توحيد كه زيربناى جهانبينى اسلامى است، همان شناخت خداوند، دور از هر پيرايه، افسانه و جداى از هر آلودگى و ناتوانى است، نظام شگرف جهان، گواهى راستين بر وجود آفريدگارى يكتا، دانا و تواناست... و خلاصه توحيد عبارت از اين است كه انسان بداند، جهان هستى را پديدآورنده اى است كه آن را از نيستى به هستى آورده و زمام تمام كارها: آفرينش، روزى، داد و دهش، زندگى، مرگ، تندرستى، بيمارى و .. در قبضه اختيار و اراده خلل ناپذير اوست. ... تمام اين پديده ها، از كوچكترين ذرّه تا بزرگترين سيّاره و نظمى كه بر آن حكمفرماست، به حكم عقل، دليل كافى و شاهد گويايى است بر وجود پديدآورنده اى حكيم، دانا و توانا كه در آيات زيادى از قرآن مجيد بر اين اصل مسلّم عقلى اشاره شده است. آرى اينها همه شاهد عظمت و بزرگى پروردگارى مىباشد كه به پيروى از عقل و فطرت به او معتقديم، او را مىپرستيم، از او يارى مىطلبيم و بر او توكّل مىكنيم. خداوند متعالى كه داراى صفات و ويژگيهاى بسيارى است، مانند: (علم): بدين معنى كه خداوند بر همه چيز جهان آفرينش از كوچك و بزرگ و در هركجا حتى از آنچه در قلب انسانها مىگذرد، آگاه است. (قدرت): بدين معنى كه بر همه چيز توانايى دارد: هستى بخشيدن، آفريدن، روزى دادن، ميراندن و از بين بردن و توانايى بىمانند او، همه را به وجود آورده است. (حيات): يا زندگى پايدار، بديهى است كه در جهان هستى حيات و زندگى وجود دارد و ممكن نيست،

از چيزى كه خود فاقد حيات است، زندگى سرچشمه بگيرد. گذشته از آنكه علم و قدرت، ملازم حيات بوده و قدرت بدون زندگى و حيات، بى معنى و نامعقول است. (اراده و خواست): هدف از اثبات خواستن و اراده براى خدا، رسيدن به اين نكته است كه خداوند در كارهاى خود، مجبور نبوده و مانند گُل نيست كه بدون اختيار و اراده، بوى خوش بدهد. (ادراك): يعنى علم به مدركات، او همه چيز را مىبيند و همه چيز را مىشنود، هرچند آهسته باشد. (قدمت): يا ازلى بودن، يعنى خداوند از قبل بوده و پيوسته خواهد بود، زيرا سراسر جهان هستى از آن پروردگار و آفريده اوست و هرچه وجودش از آن ديگرى باشد، از خود استقلالى نداشته و هميشه به او نيازمند است و ادامه وجود آن نيز، به خواست و اراده پديد آورنده بستگى دارد. (تكلّم): يا ايجاد سخن در چيزى، او هرگاه بخواهد با هريك از بندگان پاك و خالص خود، پيامبران و يا فرشتگان، سخن مىگويد، يعنى: صوت را خلق مىكند. (صدق): آنچه مىفرمايد راست بوده و وعده هاى او هيچگاه تخلّف ندارد. و همچنين پروردگار متعال، آفريننده، روزى دهنده، هستى بخش، بخشنده، كريم، مهربان، با گذشت و آمرزنده ... مىباشد. از سوى ديگر، خداى بزرگ از نقايص مبرّاست، انحطاط و آلودگى در خدا راه ندارد، او مانند ما موجودى مادّى نيست تا جسم داشته باشد، يا از اجزاى مختلف تشكيل شده، يا جايى را پر كند و يا به نحوى قابل لمس و احساس باشد، نه در دنيا و نه در آخرت. او مادّه نيست تا قابل تغيير باشد، عوارض مادّى

بر او راه ندارد، بنا بر اين بيمار نمىشود، گرسنه نمىگردد، پيرى و فرسودگى در او راه ندارد. همتا و شريكى براى او نيست، بلكه او يگانه و يكتاست، صفات او عين ذات اوست و مانند ما و ساير مخلوقاتش نيست، خداى متعال از هر جهتى بىنياز است و هيچ گونه نياز و احتياجى به مشورت، ياور، وزير، لشكر، مال، ثروت و مانند آن ندارد.

2 _ عدل

پروردگار جهان عادل است، حقوق همه را مراعات مىكند، بين افراد بدون جهت فرق نمىگذارد. به طور كلى بر جهان هستى عدالت حكم فرماست، نه مساوات، در عدل اولويتها شرط است، مثلاً در كلاس درس، عدالت اقتضا مىكند به هر دانش آموزى طبق معلومات و لياقت او نمره داده شود، نه آنكه تمام دانش آموزان از نمره هاى مساوى بهره مند شوند. اصولاً بىعدالتى عبارت است از محروم كردن كسى از حق مسلم او، و موجودات جهانى حقى بر خداوند ندارند تا اختلاف در آفرينش، كيفيت آفريده ها و فراز و نشيب در زندگى بىعدالتى باشد و تفاوت بين آنها ستم محسوب گردد، زيرا ستم ره آورد نادانى، ناتوانى، جاه طلبى و مانند اينهاست كه ذات پاك خداوند ازاين نقص ها مبرّاست، او دانا و حكيم است، هيچ كارى را بدون مصلحت انجام نمىدهد، هرچه به آفريده هاى جهان هستى داده و يا از آنها گرفته بىحساب و بىمصلحت نبوده و اگر به نظر سطحى ما، بىفايده و بدون مصلحت جلوه كند، معلول كوتاهى و نارسايى فكر و انديشه ماست، چنانچه مىدانيم نسخه پزشك، حاوى دارويى است كه داراى مصلحت براى بيمار است، اگرچه خصوصيت و جهت مصلحت را ندانيم.

3 _ نبوّت

قبل از ورود به اين بحث، بيان اين نكته ضرورى است كه فلسفه آفرينش انسان چيست؟ آيا انسان پديده اى صرفاً مادى و براى لذّت ساخته شده و به طور كلّى هيچ گونه هدفى براى جهان هستى نيست؟ و يا انسان، گذشته از جنبه مادى، داراى بعد روحى و معنوى است كه اين جنبه نيز مانند بعد مادّى در مسير تكامل قرار دارد؟ در متون

اسلامى، آيات و روايات، اهداف متعددى براى خلقت انسان بيان شده و نقطه مشترك تمام آنها، عبارت ازاين است كه هدف نهايى خلقت: تكامل وج_ود انس_ان در سايه تربيت ارزش_هاى انسانى است: (نيافريديم جن و انس را مگر براى پرستش)(1). در واقع، بندگى عبارت است از پرورش و تكامل انسان و هر عبادتى به نوعى در تربيت و ترقّى انسانيت انسان، دخالت دارد و آزمايش و امتحان الهى نيز بر همين اساس استوار است: (خدايى كه آفريد مرگ و زندگى را تا شما بندگان را بيازمايد كه كدام نيكو كارتر است)(2). و (او خدايى است كه شما را جانشين گذشتگان اهل زمين قرار داد و بعضى از شما را بر برخى ديگر برترى داد، تا شما را در آنچه عطا فرموده آزمايش كند)(3). اين نكته شايان توجه است كه آزمايش و امتحان الهى، ناشى از جهل و عدم اطلاع خداوند از نتيجه و عاقبت رفتار مردم نيست، بلكه چون امتحان، عامل مؤثرى جهت ظهور و تبلور استعدادهاى نهفته انسانى است، اين آزمايش به منظور بكارگيرى نيروهاى نهفته و بارآوردن استعدادهاى ذاتى انسان، مقرّر گرديده است. خلاصه بحث: انسان در سير تكامل نهايى كه از راه بينش، آگاهى وعمل بدست مىآيد، قرار گرفته و تداوم اين راه مسلتزم تداوم راهنماست. راهنما كيست؟ آيا انسان از طريق عقل و خرد مىتواند بينش خود را كامل نموده، همه درستيها و نادرستيها را شناخته و راه سود و زيان زندگى را به دست آورد؟ مسلماً پاسخ منفى است، زيرا خرد آن قدر كشش ندارد كه به تنهايى بتواند به طور كامل راهنما باشد، بلكه خرد خود نيز نيازمند تربيت

و پرورش است و چه بسا در تحت تأثير محيط هاى فاسد، به انحراف كشيده شود، اميرالمؤمنين على(ع) يكى از اهداف بعثت انبيا را پرورش عقل شمرده و فرموده است: انديشه ها و خردهاى فراموش و پنهان شده را آشكار و بكار مىاندازند. آيا قوانين و ايديولوژيهاى ساخت بشر، براى اصلاح فرد و جامعه كافى است؟ قرنهاست پيشنهادات گوناگونى براى اصلاح اجتماع از سوى دانشمندان عرضه شده و با توجه به اختلاف شديد بين آنها كه گاهى تا حد نقطه مقابل يكديگر رسيده، به محدوديت عقل بشر و عدم آگاهى او به راز سعادت همه جانبه انسان در همه ابعاد زندگى پى برده و به دست مىآوريم هيچ گونه اطمينانى به ساختارهاى انديشه بشرى و پرداخته هاى تصورات و فكر محدود تئوريسينها نيست، گذشته از اينكه هيچ گونه ضامن اجرايى، براى پياده شدن آن قوانين، در بين نمىباشد. امّا برنامه هاى آسمانى و مكتب انبيا، از اين رو كه مبدأش دانشى بىآغاز و بىانتهاست و هرگونه نقطه ابهام، زوايا، ريزه كاريها و خصوصيات انسان را از هر مقام و فرد ديگرى بهتر مىداند، هيچ گونه احتمال خطا در آن راه ندارد، بنا بر اين ضرورت رسالت انبيا (ع) و اصالت مكتب آنها روشن مىگردد. پيامبر كيست و راه شناخت او چيست؟ پيامبر انسانى است كه بدون دخالت انسان ديگرى، استعداد آن را دارد كه به توسط وحى و ارتباط با مبدأ هستى و علم بىپايان او، مأمور تبليغ و رساندن احكام الهى باشد. راه شناخت پيامبران واقعى از مدعيان دروغين آن عبارت است از: 1 _ اعجاز و قدرت بر كارهايى كه از توانايى نوع

بشر بيرون است. 2 _ جمع آورى قراين و شواهد، از قبيل مطالعه و بررسى سوابق زندگى آنها قبل از بعثت از نظر اخلاقى، روانى، رفتار اجتماعى و تحقيق در محتواى دعوت آنها از نظر انطباق با موازين عقلى، مبانى منطقى و بازدهى مثبت و زيبنده دستورات آنها در اجتماع و افرادى كه در تحت تعاليم آنها پرورش يافته اند و ... 3 _ بشارت و وعده پيامبر قبلى كه نبوّت او با دلايل قطعى ثابت شده است. پيامبران بر دو دسته اند: 1 _ غير اولوالعزم: پيامبرانى كه محيط تبليغى آنها، محدود و داراى كتاب و دين جديد نيستند. 2 _ اولوالعزم: پيامبرانى كه داراى دين، آيين جديد و كتاب آسمانى بوده و حوزه تبليغى آنها گسترده است، اين دسته از پنج شخصيت عظيم الشأن تشكيل شده و هركدام در يك مقطع خاص تاريخى مأمور به هدايت جامعه بشرى و رسانيدن فرامين الهى به مردم، از شرق تا غرب جهان بوده اند. آن بزرگواران عبارتند از: 1 _ حضرت ابراهيم(ع). 2 _ حضرت نوح(ع). 3 _ حضرت موسى(ع). 4 _ حضرت عيسى(ع). 5 _ حضرت محمّد(ص) و رشته نبوّت با وجود مقدس پيامبر اسلام(ص) پايان يافته و او آخرين پيامبر الهى است. تعليمات جامع اسلام از نظر بينش دينى و قوانين اجتماعى به طورى تنظيم شده كه قدرت رفع نيازهاى جامعه بشرى را در هر عصر و زمانى دارد و به عنوان قانون، شريعت نهايى و رسالت ابدى، اديان ديگر را نسخ و اجازه پيروى از آنها را نمىدهد: (هركس غير از اسلام دينى را بپذيرد، پذيرفته نيست و در آخرت از زيانكاران است)(4).

در اينجا چه شايسته و بجاست كه شعاعى پرفروغ و روحانى به اين نوشته داده و گزارشى مختصر از زندگانى طلايه دار نيك بختى انسانيت را در اين بخش منعكس نماييم: نام گراميش محمد(ص) به معنى ستوده و پسنديده است، پدر بزرگوار او عبدالله و مادر بافضيلتش آمنه بنت وهب است. زادروز با عظمت اين ممتازترين پديده آفرينش و چشمه فيض و رحمت، سحرگاهان روز جمعه هفدهم ربيع الأول سال عام الفيل در مكه معظمه است، در بيست و هفتم رجب سال 610 ميلادى در سن چهل سالگى از جانب خداى متعال به رسالت برانگيخته شد. جبرئيل اين فرشته وحى بر او نازل گشته و اولين پيام پروردگار را كه پنج آيه اول سوره علق بود، به حضرتش ابلاغ كرد: بسم الله الرحمن الرحيم، بخوان به نام پروردگارت كه آفريد انسان را از خون بسته. بخوان پروردگارت را كه كريم ترين است. آنكه آموخت نوشتن به قلم را. آموخت انسان را آنچه نمىدانست...(5). تبليغ و رساندن فرمان الهى به مردم، برحسب مقتضيات روز و شدت مخالفت دشمنان بت پرست و ناهنجار قريش، بدون شتاب زدگى آغاز و تا مدت سه سال به طور س_رى و مخفيانه ص_ورت مىگرفت، تا سرانجام دستور تبليغ به بستگان نزديك او رسيد(6). و بدين وسيله مرز دعوت مخفيانه شكسته شد، سپس فرمان دعوتى عمومى، تبليغ آشكار و همگانى صادر گرديد:... آنچه را دستور دارى ابلاغ كن و از مشركين روى گردان ما تو را از شر دشمنان استهزاءگر حفظ مىنماييم(7). پيامبر گرامى براى رساندن پيغام و فرمان الهى در خيابانها و مراكز عمومى شهر مكه آغاز به تبليغ نمود و

با كلمات زيباى (قولوا لا اله الا الله تفلحوا) نداى توحيد سر داد و با مخالفت دشمنان و مشركان روبرو گرديد و مورد استهزاء و اذيّت فراوان آنان قرار گرفت تا جايى كه فرمود: هيچ پيامبرى به اندازه من آزار نديد. اتفاق نظر و آراء مفسّران و تاريخ نويسان بر اين است كه نخستين رادمردى كه در اولين مرحله، دعوت پيامبر اكرم(ص) را پذيرفت حضرت على بن ابىطالب(ع) و از گروه زنان، همسر باوفا و عاليقدر پيامبر(ص) خديجه كبرى(عليهاالسلام) بود. سپس گروه كمى دعوت آسمانى او را به جان و دل پذيرفتند و با زجر، شكنجه، محاصره اقتصادى و فشار اجتماعى مشركين مكه مواجه گرديدند. در سال سيزدهم بعث، مشركين مكه تصميم به از بين بردن پيامبر گرفته و فشار به حدّى رسيد كه حضرتش شبانه از مكه به مدينه هجرت فرمود، و اين شب تاريك سرآغاز تاريخ روشن مسلمانان گرديد، كه تمامى پيش آمدها را به همين سال هجرى تاريخ گذارى نمودند. در مدينه اندك اندك شمار مسلمانان افزون گرديد، حكومت اسلامى تشكيل و قدرت، شوكت وعظمت اين مكتب روز به روز آشكارتر مىشد، تا اين كه تمام تمدنهاى جهان، تحت الشعاع تمدن و برنامه هاى عالى اسلام قرار گرفت. در مدت اقامت پيامبر(ص) در مدينه، بر اثر تجاوزات مشركين، يهوديان و مسيحيان بر مسلمانان، همواره پيامبر گرامى و پيشواى دلير و خوشخوى مسلمانان درگير نبردهايى كوچك و بزرگ بود. آن حضرت در تمام درگيريها و جنگها، با آنكه براى از بين بردن ريشه شرك و بىدينى بيش از همه با دشمن قهّار برخورد داشت، چنانكه اميرالمؤمنين(ع) فرمود: در ميدان رزم و پيكار كسى

از پيامبر به دشمن نزديكتر نبود، در عين حال آن حضرت هرگز جنگ افروز نبود، بلكه مردى صلح طلب و طرفدار رفتارى مسالمت آميز بود، از نرمى در عين صلابت، گذشت، بخشندگى و مهربانى... برخوردار بود، از اين روى به شهادت تاريخ تعداد تلفات و كشته هاى طرفين، در بيش از هشتاد برخورد مسلّحانه، از يكهزار و چهار صد نفر تجاوز ننمود. قرآن مجيد كه حاوى دستورات الهى و كليات زندگى انسان است در طى بيست و سه سال تدريجاً نازل گشت كه حدود دوازده سال و نيم آن، از زمان بعثت تا هنگام هجرت، در مكّه و تمام آيات و سوره هايى كه در اين فاصله نازل گرديد (مكّى) نام دارد و از آغاز هجرت تا زمان ارتحال آن بزرگوار، در مدينه و اطراف آن بوده، اين بخش از آيات (مدنى) نام يافته است. آيات اين كتاب آسمانى اندك اندك و به مناسبتهايى مختلف برآن حضرت نازل و درمدت بيست و سه سال تكميل شد و به دستور پيامبر(ص) و با نظارت دقيق حضرتش به همين صورت امروزى، قرآن جمع آورى گرديد. در ظرف اين مدت، پيامبر اكرم(ص) متصدّى كارهاى دينى و دنيوى مردم بوده و چگونگى برخورد بزرگ با كوچك، پدر با فرزند، فرزند با پدر، زن با شوهر، شوهر با زن، همسايه با همسايه، حاكم با مردم، مردم با حاكم، مسلمانان با ديگران، داد و ستد با يكديگر، كيفيّت اداره جامعه، سياست، اقتصاد، روش بندگى، عبادت و ... را تشريع و براى مردم بيان كرد. آن وجود مقدّس برنامه هاى مكتب آسمانى خويش را بيش از ديگران رعايت مىكرد، او منادى برادرى،

درهم كوبنده امتيازات موهوم نژادى و طبقاتى بود و بهترين و بيشترين آزاديها را براى جهانيان به ارمغان آورد. او مظهر فتوّت، عفو و بخشندگى بود، اثرى از كينه و انتقام در وجودش نبود، او نمونه بارز بخشش، كرم و ايثار در عالم هستى است، به درجه اى كه ديگران را بر خود مقدّم مىداشت، لباسهاى درشت بافت و خشن را خود مىپوشيد و جامه هاى نرم و لطيف را در اختيار ديگران مىگذاشت، برخورد آن وجود مقدّس با همه يكسان بود، حتى در نشستهايش، نگاه نازنين خود را بين ياران تقسيم مىنمود. پس از آنكه اسلام از نظر قوانين تكميل گشت و با تعيين جانشين كه همانا امير مؤمنان على(ع) بود، ادامه راه روشن گرديد، آيه مباركه نازل شد كه: امروز دين شما را كامل گردانيده و نعمت خود را بر شما تمام نمودم ودين اسلام را يگانه آيين قرار دادم(8). زمانى بيش از اين واقعه بزرگ نگذشت كه آثار بيمارى در وجود مقدّس نبىّ اكرم(ص) نمودار شد و در بسر تب افتاد، اندك اندك بيمارى آن حضرت شدّت يافت و سرانجام روح پاك آخرين فرستاده خدا در روز دو شنبه بيست و هشتم صفر سال يازدهم هجرى به ملكوت اعلى پيوست و طبق وصيّت آن حضرت، امير مؤمنان(ع) جسد مطهّر پيامبراكرم(ص) را غسل داده، كفن كرد و بر او نماز گذارد، سپس ياران پيامبر دسته دسته بر پيكر پاك حضرتش نماز گذاردند و روز شنبه پيكر پاك آن حضرت، در همان حجره اى كه درگذشته بود(9) در مدينه به دست امير مؤمنان(ع) به خاك سپرده شد(10). پيامبر گرامى(ص) درتمام زندگى، مظهر كامل و

نمونه بارزى بود براى امانت دارى، اخلاص، درستى، خوش خلقى، دانش، بردبارى، گذشت و عفو، بخشش، شجاعت و دليرى، پرهيزكارى، فضيلت و رادمردى، عفّت و پاكدامنى، عدل و دادگسترى، فروتنى و تواضع، جهاد و انجام وظيفه و ... و از نظر ساختمان ظاهرى، آن حضرت از تناسب كامل اندام برخوردار و رخسار مباركش در زيبايى و جذّابيت مانند ماه شب چهارده درخشان بود، خلاصه آنكه: آن حضرت داراى همه خصوصيات پيامبرى بوده است، او محور دانش، دادگسترى، فضيلت و مدار دين و دنيا بود كه در گذشته همتايى نداشته و در آينده نيز مانندى نخواهد داشت.

4 _ امامت

امام در لغت به معنى كسى است كه پيشاپيش پيروان خود در حركت بوده و عملاً پيشواست و رهبرى آنان را در يك مرام دينى، يا سياسى، يا مسير اجتماعى و يا مسلك علمى به عهده داشته و ديگران از او پيروى مىكنند. با توجه به معنى وسيع كلمه (امام) ازنظر شيعه امامت منصبى است الهى وانتصابى نه انتخابى. و همچنان كه پيامبر(ص) را خداوند معرفى مىكند اين مقام نيز از جانب خدا به شايسته ترين، داناترين و وارسته ترين فرد داده مىشود. در اين بخش دو نكته مورد بحث قرار خواهد گرفت: 1 _ نياز به امام. 2 _ انتصابى بودن او از طرف خداوند. امام چرا؟ دقّت و بررسى در لزوم فرستادن انبيا و نبوّت عامه ما را به واقعيت نياز به وجود امام معصوم آگاه مىسازد، زيرا روشن است كه هرگونه تحرّك، چه مادى و چه معنوى نياز به زمامدار و رهبرى دانا دارد، زيرا ممكن است براثر نداشتن زمامدار و رهبر كه نقش مهم وعمده

در گرو اوست، انحراف در مسير پديد آيد، نيروها هدر و هدف از دست رفته و به مقصد نرسند، اگرچه خداوند انسان را با نيروى فكر و خرد مجهّز كرده، پيامبر و كتاب آسمانى براى او فرستاده، اما انحراف پذيرى انسان، تأثّر او در شرايط خاص زمانى و مكانى و تأثير فشار و جوّ حاكم بر محيط سبب مىشود كه در تعيين راه خود اشتباه كند و به جاى ترقّى و رسيدن به سر منزل سعادت و تكامل، مسير قهقرايى و شقاوت را بپيمايد، تنها امام معصوم است كه جامعه را از خطر گمراهى و انحراف مصون مىسازد، وجود امام معصوم مانند پيامبر مكمل هدف آفرينش است، كوتاه سخن آنكه: امام معصوم عبارت است از زعيم مسلمانان، رهبرى دينى، سياسى و اجتماعى و الگوى انسان براى رسيدن به قله والاى انسانيت، كه در پرتو وجود او تكامل مادى ومعنوى انجام مىپذيرد و سعادت دنيا و آخرت تضمين مىگردد، زيرا او واسطهٴ فيض الهى است. تعيين امام به عهدهٴ كيست؟ نوع برداشت و درك مسلمانان، از امامت رمز اختلاف عقيده و تقسيم آنان به شيعه و سنى است، عقيدهٴ شيعه بر اين است كه چون امامت ادامهٴ راه رسالت و نبوّت است پيامبر به فرمان خدا رهبر و جانشين بعد از خود را تعيين و معرّفى نموده و زمام امور دينى و اجتماعى مردم را به او سپرده است و امام علاوه بر اداره امور اجتماعى مسلمانان نگهبان اصالت احكام الهى از انحراف و بيانگر نقاط پيچيدهٴ مسايل اسلامى مىباشد، بنا بر اين شيعه امامت را اصلى از اصول اعتقادى مىداند و همانطور كه تحقيق و

بحث از مسايل نبوّت را در متن زندگى خود قرار مىدهد، در شناسايى امام و بحث از امامت نيز تقليد را روا نمىدارد، بلكه بر هر فرد واجب دانسته كه آن را با دليل منطقى درك كند. آرى! نبوّت و امامت با يكديگر توأم و غير قابل انفكاكند و اين دو در بخشهاى مهمى از برنامه هاى دينى با يكديگر مشاركت دارند. با اين تفاوت كه پيامبر پايه گذار دين، مشرّع قوانين آسمانى و طرف ارتباط مستقيم با وحى است و امام معصوم روشنگر، مبيّن و مفسّر آن بخشهايى از آيين پيامبر است كه در اثر نامساعد بودن محيط و شرايط زمان كاملاً بيان نشده است، امام معصوم علاوه بر رهبرى حكومت اسلامى، اجراى قوانين و حفظ اصالت مكتب از كجىها، انحرافات و افكار آلوده التقاطى مغرضين و حافظ منافع باطنى و تكامل معنوى افراد جامعه است. اين خصوصيات اقتضا مىكند كه جانشين پيامبر كه مقام پر مسئوليت و خطير رهبرى جامعه در اختيار اوست، مانند شخص پيامبر داراى صفات عالى، خصوصيات برجسته و ويژگيهاى استثنايى همچون مقام عصمت و مصونيت از خطا و گناه، برخوردارى از علم و دانش سرشار در امور دين و دنيا و وارستگى از آلودگيها باشد، تا مقام رهبرى وى تحكيم گردد. و با توجه به شرايط سنگين و مهمى كه براى امام معصوم ذكر شد، آيا مىتوان مسألهٴ جانشينى پيامبر و زعامت امت را كه حسّاس ترين و حياتى ترين فراز عالم اسلامى است ناديده گرفت؟ هرگز، بنا بر اين تعيين امام معصوم مربوط به خداوند است و او اين مقام را به هركسى واگذار نمىكند. از سوى ديگر،

پيامبر اكرم(ص) كه زحمات فراوانى تحمّل نموده و مشقّات زيادى كشيده تا توانست آيين و مكتب خود را بنيان گذارد، آيا حكمت و اصول عقلى اقتضا مىكند كه امت خود را بدون تعيين جانشين رها كند؟ آيا عقل و خرد مىپذيرد كه پيامبر در اين مسألهٴ حياتى، جانب سكوت و بىتفاوتى را بگيرد؟! آيا باوركردنى است پيامبرى كه اگر چند روزى براى غزوه اى از شهر مدينه خارج مىشد جانشين تعيين مىكرد، براى امّت اسلامى و محدودهٴ وسيع و گستردهٴ كشور اسلامى پس از خود جانشين تعيين ننمايد و مردم را در تحيّر و نابسامانى فكرى و عملى رها كند؟! آيا معقول است اسلام كه آيينى است جهانى و مخصوص به زمان و مكان معيّنى نيست، پيامبرش براى تداوم راه آن، هيچ گونه اقدامى ننموده و مسألهٴ اساسى رهبرى را به دست فراموشى بسپارد؟! با كمى انديشه روشن است كه از نظر عقل، تعيين امام و جانشين لازم است و با مراجعهٴ به تاريخ و كتب حديث مطلب كاملاً واضح مىشود، زيرا پيامبر به صراحت بيان مىكند كه: هركس بميرد و امام معصوم زمان خويش را نشناسد در جاهليّت مرده است، در اين حديث شدّت مسئوليت و ضرورت شناخت رهبر معصوم به حدى است كه انسان را در مرز كفر و جاهليّت قرار داده است، با اين وصف چگونه پيامبر(ص) راضى خواهد شد كه امّت اسلامى به عصر جاهليت عقب گرد نمايد؟! آرى پيامبر اسلام(ص) در اولين مراسم دعوت علنى خود، در سال سوّم بعثت، هنگامى كه به فرمان خدا نزديكانش را به منزل عموى خود ابوطالب فرا خواند، فرمود:... خدا به من دستور داده

است كه من شما را به سوى آيين او دعوت نمايم، كدام يك از شما با من همكارى مىنمايد تا برادر و وصى و جانشين من باشد؟ هيچ كس پاسخ نداد جز حضرت على(ع)، و پيامبر(ص) نيز او را به عنوان خليفه و امام بعد از خود تعيين فرمود. و در سال دهم هجرت پس از شركت در آخرين مراسم حج هنگام بازگشت به شهر مدينه در سرزمينى به نام (غدير خم) كه از نظر جغرافيايى مرز جدايى راههاى مدينه، يمن، عراق و حبشه بود و در آنجا مردم از يكديگر جدا و هريك از راهى به سوى وطن خويش مىرفتند فرشته وحى فرود آمد و پيامبر را با آيهٴ زير مورد خطاب قرار داد: ... هان اى پيامبر آنچه از سوى خدا بر تو فرستاده شده، به مردم ابلاغ كن وگرنه رسالت خود را تبليغ نكرده اى، خداوند تو را از شر مردم نگهدارى مىكند(11). پيامبر(ص) دستور توقّف داد، كسانى كه جلو روانه شده بودند برگشته و آنها كه از دنبال مىآمدند به پيامبر پيوستند، پس از اداى نماز ظهر بر بلندى كه از جهاز شتر ساخته بودند قرار گرفت، خطبهٴ غدير را با صداى بلند و رسا خواند:... هان اى مردم نزديك است دعوت حق را پاسخ بگويم... من در ميان شما دو امانت گرانقدر و عزيز مىگذارم، يكى كتاب خدا و ديگرى خاندانم اهل بيت من است، خداى به من خبر داده كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد... سپس دست على(ع) را گرفت، بلند كرد و او را به مردم به عنوان جانشين و امام بعد از خود معرّفى

نمود و سه بار فرمود: هركس را من مولايم على مولاى اوست... و فرمود: خداوند آن كه على را دوست دارد دوست بدار، آن كه على را دشمن دارد دشمن بدار، خدايا ياران على را يارى و دشمنان او را خوار و ذليل كن، او را محور حق قرار بده، سپس فرمود: الآن فرشتهٴ وحى نازل گشت و اين آيه را آورد: امروز دين شما را كامل نمودم و نعمت را بر شما تمام كردم و اسلام را يگانه آيين قرار دادم(12). اين واقعه تاريخى در جلد اول كتاب شريف (الغدير) به تفصيل با ذكر مصادر شيعه و سنّى درج شده است. بنا بر اين پيامبر(ص) در اولين مراسم علنى دعوت و تبليغ اسلام جانشين خود را به حاضران در آن مجلس معرفى كرد و در آخرين مراسم علنى و حضور دسته جمعى مسلمانان در غدير خم نيز همان تعيين و انتصاب را بازگو نمود و با مهر تكميل دين از جانب خداوند آن را مزيّن و آشكار ساخت، در بين اين دو واقعه نيز مكرّر، در موارد مختلف و مناسبتهاى متعدّد، امامت و جانشينى اميرالمؤمنين(ع) را گوشزد كرد، به گونه اى كه جاى هيچگونه شبهه و ترديدى باقى نگذارد. همچنين احاديث بسيار و متواترى از طريق اهل سنت از پيامبر(ص) در باره امامان معصوم كه هريك از آنها از جانب خداوند به مقام امامت منصوب شده اند رسيده است، گاهى از آنها به عنوان عترت و اهل بيتم ياد كرده، گاهى تعداد و شمارهٴ آنان را صريحاً بيان كرده و فرموده است: امامان بعد از من دوازده نفرند به تعداد نقباى بنى اسرائيل و

حواريّون و اطرافيان خاص عيسى(ع). يا فرموده است: امامان بعد از من دوازده نفرند اوّلشان تو هستى يا على و آخرشان قائم است كه خدا توسط او شرق و غرب عالم را مىگشايد. از سلمان فارسى نقل شده كه بر پيامبر(ص) وارد شدم، حسين بن على(ع) بر روى پاهاى مباركش نشسته بود، پيامبر ديدگان و دهانش را مىبوسيد و مىفرمود: تو بزرگوار و آقايى و فرزند بزرگوار و آقا، تو امام، فرزند امام، برادر امام و پدر امامان هستى، تو حجّت خدا، فرزند حجّت خدا و پدر نُه حجت خدايى كه از نسلت پديد مىآيند و نهمينشان قائمشان مىباشد. امامان معصوم (عليهم السلام) به ترتيب عبارتند از: 1 _ حضرت امير مؤمنان على(ع). 2 _ امام حسن مجتبى(ع). 3 _ امام حسين(ع). 4 _ امام زين العابدين(ع). 5 _ امام محمد باقر(ع). 6 _ امام جعفر صادق(ع). 7 _ امام موسى كاظم(ع). 8 _ امام رضا(ع). 9 _ امام جواد(ع). 10 _ امام هادى(ع). 11 _ امام حسن عسكرى(ع). 12 _ امام زمان حضرت مهدى(ع). نكته شايان توجه اين است كه كلمه (شيعه) اين عنوان افتخارآميز پيروان اهل بيت (ع) از لبان مبارك پيامبر(ص) نقل شده و جابر بن عبدالله مىگويد: خدمت پيامبر نشسته بوديم، على(ع) از دور نمايان شد، پيامبر فرمودند: برادرم آمد، سپس به خانهٴ كعبه توجّه نمود، دست مباركش را بر آن گذاشت و فرمود: سوگند به آن كه جان محمد در دست اوست، على و شيعيانش در قيامت رستگارند. و اين عنوان و لقب با عظمت در زمان رسول خدا بر سلمان، ابوذر، مقداد و عمّار كه ياران وفادار امير مؤمنان(ع)

بودند گفته مىشد.

5 _ معاد (بازگشت جاودانه انسانها)

اعتقاد به اين حقيقت كه آدمى با مرگ فانى نمىشود، بلكه به سراى ديگرى منتقل گشته و در آنجا به سزاى كردار خوب يا بد خويش مىرسد، اعتقادى است كه تمام اديان آسمانى آن را بيان كرده اند و مىتوان گفت كه دعوت مذاهب، براى اعتقاد به مبدأ هم دوش اعتقاد به معاد بوده و پيامبران خدا با اصرار تمام اين نكته را تذكر داده اند كه عالم شگفت انگيز خلقت، بيهوده نبوده و پس از انتقال از اين جهان پرونده تمام كارهايى كه در اين جهان انجام گشته بررسى و به نيكان پاداش و به آلودگان كيفر داده خواهد شد، قرآن مىفرمايد: آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريديم و به سوى ما باز نمىگرديد(13)؟ اثبات معاد تنها از طريق تعبّد و پيروى كوركورانه نيست، بلكه از ديد عقل بر اساس پذيرش حكمت و عدالت خداوندى امرى روشن و قطعى است كه در كتب اعتقادى مفصّلاً بيان شده است. از طرفى يادآورى اين نكته بجاست كه ما مسألهٴ معاد را پس از پذيرش خداوند حكيم، دانا، عادل و توانا بررسى مىكنيم. عالم برزخ: قرآن مىفرمايد: و از پى آنان تا روزى كه برانگيخته شوند برزخ است(14). برزخ عالم پس ازمرگ و عالم قبر است، در آنجا از هر انسانى بازجويى مختصرى نسبت به كردار دنيا و اعتقادش خواهد شد و پس از پرسش و سؤال، متناسب با رفتار نيك و يا بد او در دنيا، برخوردى موقّت با او خواهد شد. پيامبر(ص) در اين باره فرموده است: قبر يا بوستانى است از باغهاى بهشت و يا گودالى است از گودالهاى جهنّم.

اما زندگان احساس نمىكنند مانند كسى كه خوابيده و خواب شيرين مىبيند و در كمال خوشى است و يا خوابهاى دلهره انگيز مىبيند و بىنهايت در فشار، اضطراب و ناراحتى است، امّا اطرافيان وى هيچ گونه درك و احساسى از افسردگى و يا خوشى او نمىكنند، همين مثال كاملاً روشن مىكند كه چگونه زندگان، جسم خشك و بىحركت مرده اى را مىبينند، امّا خوشى يا ناراحتى و عذاب او را حس نمىكنند. قيامت: پس از بهم خوردن زمين و آسمان و دگرگونى كرات آسمانى، تمام انسانها از قبر بيرون آمده و زنده خواهند شد، همه مردم برانگيخته و احضار خواهند گرديد، در دشت پهناورى دادگاه عظيم الهى تشكيل مىشود، معيارهاى عدالت و قضات آن دادگاه ها كه پيامبران و نيكانند حاضر خواهند شد، پرونده هاى از پيش تشكيل شده به مردم داده مىشود، نامه اعمال به دست افراد خواهد رسيد، گواهان در آنجا شهادتهاى خود را خواهند داد و سرانجام گروهى كه در دنيا كار نيك كرده اند رستگار و آنهايى كه در دنيا مرتكب زشتى ها شده اند گرفتار خواهند شد... روشن است كه چه بايد كرد، بايد خود را آماده نمود و به مقدار توان كار نيك انجام داد تا دچار زيان كارى و شقاوت نگرديد. شقاوت ابدى كه راه نجات و گريزى ندارد و كيفر و عذابى است دايمى... (فمن يعمل مثقال ذرّة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة شرّاً يره)(15). يعنى: هركس به اندازه ذرّه اى خير انجام دهد پاداش آن را مىبيند و هركس ذرّه اى بدى كند كيفر آن را خواهد ديد.

پاورقي

1 _ سوره ذاريات: 56.

2 _ سوره ملك: 2. 3 _ سوره انعام: 165. 4 _ سوره آل عمران: 85. 5 _ سوره علق: 1 _ 5. 6 _ سوره شعرا: 214. 7 _ سوره حجر: 95. 8 _ سوره مائده:3. 9 _ كه همان حجره حضرت فاطمه زهرا(عليهاالسلام) بود. 10 _ براى آشنايى بيشتر با زندگانى پيامبر اسلام(ص) به كتاب (ولأول مرة في تاريخ العالم ج 1 _ 2) از همين مؤلف محترم مراجعه شود، (ناشر). 11 _ سوره مائده: 67. 12 _ سوره مائده: 3. 13 _ سوره مؤمنون: 115. 14 _ سورهٴ مؤمنون: 10. 15 _ سوره زلزله: 7 – 8.

عب__ادات

احكام روزه

مسأله 1688: (روزه) عبادتى است كه انسان براى انجام فرمان خداوند، از اذان صبح تا اذان مغرب، از چيزهايى كه روزه را باطل مىكند كه بيان خواهد شد، خوددارى نمايد. نيّت مسأله 1689: لازم نيست انسان نيّت روزه را بر زبان بياورد، يا از قلب خود بگذراند، مثلاً بگويد: فردا روزه مىگيرم، بلكه اگر براى انجام فرمان خداوند از اذان صبح تا اذان مغرب، كارى كه روزه را باطل مىكند انجام ندهد كافيست. و براى آنكه يقين كند، تمام اين مدّت را روزه بوده، بايد مقدارى پيش از اذان صبح و مقدارى نيز بعد از اذان مغرب، از انجام كارى كه روزه را باطل مىكند خوددارى نمايد. مسأله 1690: انسان مىتواند در هر شب از ماه رمضان، براى روزهٴ فردا نيّت كند و بهتر است كه شب اول ماه نيز، نيت روزهٴ همهٴ ماه را بنمايد. مسأله 1691: وقت نيّت روزهٴ ماه رمضان، از اول شب است تا اذان صبح. مسأله 1692: وقت نيت

روزهٴ مستحب، از اول شب است تا هنگامى كه به اندازهٴ نيت كردن، به اذان مغرب، وقت مانده باشد، بنا بر اين اگر تا اين وقت، كارى كه روزه را باطل مىكند انجام نداده باشد و نيت روزهٴ مستحب كند، روزهٴ او صحيح است. مسأله 1693: كسى كه پيش از اذان صبح، بدون نيّت روزه خوابيده است، اگر پيش از ظهر بيدار شود و نيّت كند، روزهٴ او صحيح است، چه روزهٴ واجب باشد چه مستحب، اما اگر بعد از ظهر بيدار شود، نمىتواند نيّت روزهٴ واجب نمايد. مسأله 1694: اگر بخواهد غير از روزهٴ ماه رمضان روزهٴ ديگرى بگيرد، بايد آن را معين نمايد، مثلاً نيّت كند روزهٴ قضا، يا روزهٴ نذر مىگيرم، ولى در ماه رمضان، لازم نيست نيت كند روزهٴ ماه رمضان مىگيرم، بلكه اگر نداند ماه رمضان است يا فراموش نمايد و روزهٴ ديگرى را نيّت كند، روزهٴ ماه رمضان حساب مىشود. مسأله 1695: اگر بداند ماه رمضان است و عمدا نيّت روزهٴ غير رمضان كند، نه روزهٴ ماه رمضان حساب مىشود و نه روزه اى كه قصد كرده است. مسأله 1696: اگر مثلاً به نيّت روز اول ماه روزه بگيرد، بعد بفهمد روز دوم يا سوم بوده، روزهٴ او صحيح است. مسأله 1697: اگر پيش از اذان صبح، نيّت كند و بيهوش شود و در بين روز به هوش آيد، بنا بر احتياط واجب روزهٴ آن روز را تمام نمايد و قضاى آن را نيز بجا آورد. مسأله 1698: اگر پيش از اذان صبح، نيّت كند و مست شود و در بين روز به هوش آيد، بنا بر احتياط واجب

روزهٴ آن روز را تمام كند و قضاى آن را نيز، بجا آورد. مسأله 1699: اگر پيش از اذان صبح، نيّت كند و بخوابد و بعد از مغرب بيدار شود، روزه اش صحيح است. مسأله 1700: اگر نداند يا فراموش كند ماه رمضان است و پيش از ظهر متوجه شود، چنانچه كارى كه روزه را باطل مىكند انجام نداده باشد، بايد نيّت كند و روزهٴ او صحيح است و اگركارى كه روزه را باطل مىكند انجام داده باشد، يا بعد از ظهر متوجه شود ماه رمضان است، روزهٴ او باطل مىباشد. ولى بايد تا مغرب امساك كند، يعنى كارى كه روزه را باطل مىكند انجام ندهد و بعد از ماه رمضان نيز آن را قضا نمايد. مسأله 1701: اگر بچه، پيش از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود، بايد روزه بگيرد و اگر بعد از اذان بالغ شود، اگر نيّت روزه نكرده باشد، روزه آن روز بر او واجب نيست، ولى اگر قبل از ظهر كارى كه روزه را باطل مىكند انجام نداده باشد، بنا بر احتياط روزه بگيرد. اما اگر نيّت كرده باشد بنا بر احتياط، واجب است روزه بگيرد. مسأله 1702: كسى كه براى بجا آوردن روزهٴ ميّتى اجير شده، اگر روزهٴ مستحب بگيرد اشكال ندارد. ولى كسى كه روزهٴ قضا دارد، نمىتواند روزهٴ مستحب بگيرد و چنانچه فراموش كند و روزهٴ مستحب بگيرد، اگر پيش از ظهر يادش بيايد، روزهٴ مستحب او به هم مىخورد و مىتواند نيّت خود را به روزهٴ قضا برگرداند و اگر بعد از ظهر متوجه شود، روزهٴ او باطل است و اگر بعد از مغرب يادش بيايد،

روزه اش صحيح است. مسأله 1703: اگر غير از روزهٴ ماه رمضان، روزهٴ معيّن ديگرى برانسان واجب باشد، مثلاً نذر كرده باشد روز معينى روزه بگيرد، چنانچه عمدا تا اذان صبح نيّت نكند، روزه اش باطل است و اگر نداند روزهٴ آن روز بر او واجب است، يا فراموش كند و پيش از ظهر يادش بيايد، چنانچه كارى كه روزه را باطل مىكند انجام نداده باشد و نيّت كند، روزهٴ او صحيح وگرنه باطل مىباشد. مسأله 1704: اگر براى روزهٴ واجب غير معينى، مانند روزهٴ كفاره، عمدا تا نزديك ظهر نيّت نكند اشكال ندارد، بلكه اگر پيش ازنيّت، تصميم داشته باشد كه روزه نگيرد، يا ترديد داشته كه بگيرد يا نه، چنانچه كارى كه روزه را باطل مىكند انجام نداده باشد و پيش از ظهر نيّت كند، روزٴ او صحيح است. مسأله 1705: اگر در ماه رمضان، پيش از ظهر كافر مسلمان شود، اگرچه چيزى نخورده باشد، روزهٴ او صحيح نيست، حتى اگر نيّت روزه را نيز قبل از ظهر كرده باشد. مسأله 1706: اگر بيمار پيش از ظهر ماه رمضان خوب شود و از اذان صبح تا آن وقت، كارى كه روزه را باطل مىكند انجام نداده باشد، بنا بر احتياط بايد نيّت روزه كند و آن روز را روزه بگيرد، اما اگر بعد از ظهر خوب شود، روزهٴ آن روز بر او واجب نيست. مسأله 1707: روزى را كه انسان شك دارد، آخر ماه شعبان است يا اول ماه رمضان، واجب نيست روزه بگيرد. و اگر بخواهد روزه بگيرد، نمىتواند نيّت روزهٴ ماه رمضان كند، يا بنا بر احتياط نيت كند كه اگر

ماه رمضان است روزهٴ ماه رمضان و اگر ماه رمضان نيست روزهٴ قضا يا مانند آن باشد، بلكه بايد نيت روزهٴ قضا يا مستحب و يا مانند آن بنمايد و چنانچه بعد معلوم شود ماه رمضان بوده، روزه ماه رمضان حساب مىشود. مسأله 1708: اگر روزى كه شك دارد آخرماه شعبان است يا اول ماه رمضان، به نيّت روزهٴ قضا يا روزهٴ مستحب و مانند آن روزه بگيرد و در بين روز، بفهمد ماه رمضان است، بايد نيّت روزهٴ ماه رمضان كند. مسأله 1709: اگر در روزه واجب معيّنى، مانند روزه ماه رمضان مردّد شود كه روزه خود را باطل كند يا نه، يا قصد كند روزه را باطل كند، بنا بر احتياط روزه اش باطل مىشود، اگرچه از قصدى كه كرده توبه نمايد و كارى كه روزه را باطل مىكند انجام ندهد، ولى اگر به جهت رخ دادن چيزى كه نداند روزه را باطل مىكند يا نه مردد شود، اگر كارى كه روزه را باطل مىكند انجام نداده، روزه اش صحيح است، در صورتى كه موجب تردّد در نيّت روزه نشود. مسأله 1710: در روزه مستحب و روزه واجبى كه وقت آن معين نيست، مانند روزه كفاره، اگر قصد كند كارى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد، يا مردد شود بجا آورد يا نه، چنانچه بجا نياورد و پيش از ظهر دوباره نيّت روزه كند، روزهٴ او صحيح است. چيزهايى كه روزه را باطل مىكند مسأله 1711: نه چيز روزه را باطل مىكند، اول: خوردن و آشاميدن. دوم: جماع. سوم: استمناء، يعنى انسان با خود كارى كند كه منى از او بيرون آيد.

چهارم: دورغ بستن به خدا، پيامبر(ص)، ائمّه (عليهم السلام) و حضرت زهرا(عليها السلام). پنجم: رساندن غبار غليظ به حلق. ششم: فروبردن تمام سر در آب. هفتم: باقى ماندن بر جنابت، حيض و نفاس تا اذان صبح. هشتم: اماله كردن با چيز روان. نهم: قى كردن. و احكام آن در مسائل زير بيان مىشود. 1 _ خوردن و آشاميدن مسأله 1712: اگر روزه دار عمدا چيزى بخورد و يا بياشامد، روزهٴ او باطل مىشود، چه خوردن و آشاميدن آن چيز، معمول باشد، مانند نان و آب و چه معمول نباشد، مانند خاك و شيرهٴ درخت، كم باشد يا زياد، حتى اگر مسواك را از دهان بيرون آورد و دوباره به دهان برده و رطوبت آن را فرو برد، روزهٴ او باطل مىشود، مگر رطوبت مسواك در آب دهان طورى از بين برود كه رطوبت خارج به آن گفته نشود. مسأله 1713: اگر در هنگام غذا خوردن بفهمد صبح شده، بايد لقمه را از دهان بيرون آورد و چنانچه عمدا فرو برد، روزه اش باطل است و به دستورى كه بعداً گفته مىشود، كفاره نيز بر او واجب مىگردد. مسأله 1714: اگر روزه دار سهوا چيزى بخورد يا بياشامد، روزه اش باطل نمىشود. مسأله 1715: بنا بر احتياط مستحب روزه دار از استعمال آمپولى كه به جاى غذا به كار مىرود خوددارى كند. و تزريق آمپولهاى ديگر اشكال ندارد و روزه را باطل نمىكند. مسأله 1716: اگر روزه دار، چيزى را كه لاى دندان مانده است، عمدا فرو ببرد، روزه اش باطل مىشود. مسأله 1717: كسى كه مىخواهد روزه بگيرد، لازم نيست پيش از اذان، دندانهايش را

خلال كند، ولى اگر بداند يا اطمينان داشته باشد، غذايى كه لاى دندان مانده در روز فرو مىرود، چنانچه خلال نكند و چيزى از آن فرو رود، بنا بر احتياط روزه اش باطل مىشود. مسأله 1718: فرو بردن آب دهان، اگرچه به جهت خيال كردن ترشى و مانند آن، در دهان جمع شده باشد، روزه را باطل نمىكند. مسأله 1719: فرو بردن اخلاط سر و سينه كه به فضاى دهان نرسيده، اشكال ندارد، ولى اگر داخل فضاى دهان شود، بنا بر احتياط نبايد آن را فرو برد. مسأله 1720: اگر روزه دار به قدرى تشنه شود كه بترسد از تشنگى بميرد، مىتواند به اندازه اى كه از مردن نجات پيدا كند آب بياشامد، ولى روزه او باطل مىشود و اگر ماه رمضان باشد، بايد در بقيهٴ روز، از بجا آوردن كارى كه روزه را باطل مىكند، خوددارى نمايد. مسأله 1721: جويدن غذا براى بچه يا پرنده و چشيدن غذا و مانند آن كه معمولا به حلق نمىرسد، اگرچه اتفاقا به حلق برسد، روزه را باطل نمىكند، ولى اگر انسان از اوّل بداند به حلق مىرسد، روزه اش باطل مىشود و بايد قضاى آن را بگيرد و كفّاره نيز لازم است. مسأله 1722: انسان نمىتواند براى ضعف، روزه را بخورد، ولى اگر ضعف او به قدريست كه معمولا نمىشود آن را تحمّل كرد، خوردن روزه اشكال ندارد. 2 _ جماع مسأله 1723: جماع (نزديكى و مقاربت) روزه را باطل مىكند، اگرچه فقط به مقدار ختنه گاه، داخل شود و منى بيرون نيايد. مسأله 1724: اگر كمتر از مقدار ختنه گاه، داخل شود و منى بيرون نيايد،

روزه باطل نمىشود. مسأله 1725: اگر شك كند به اندازهٴ ختنه گاه، داخل شده يا نه، روزهٴ او صحيح است. مسأله 1726: اگر فراموش كند روزه است و جماع نمايد، يا او را به جماع مجبور نمايند، طورى كه در اختيار و به فعل او نباشد، روزه او باطل نمىشود، ولى چنانچه در بين جماع يادش بيايد، يا ديگر مجبور نباشد، بايد فورا از حال جماع خارج شود و اگر خارج نشود، روزه او باطل است. 3 _ استمناء مسأله 1727: اگر روزه دار استمناء كند، يعنى با خود كارى كند كه منى از او بيرون آيد، روزه اش باطل مىشود. مسأله 1728: اگر بىاختيار منى از او بيرون آيد، روزه اش باطل نيست، ولى اگر كارى كند كه بىاختيار منى از او بيرون آيد، روزه اش باطل مىشود. مسأله 1729: هرگاه روزه دار بداند اگر در روز بخوابد محتلم مىشود، يعنى در خواب منى از او بيرون مىآيد، واجب نيست نخوابد و اگر بخوابد، روزه اش باطل نمىشود. مسأله 1730: اگر روزه دار در حال بيرون آمدن منى از خواب بيدار شود، واجب نيست از بيرون آمدن آن جلوگيرى كند. مسأله 1731: روزه دارى كه محتلم شده، مىتواند بول كند و به كيفيتى كه در مسأله (77) گفته شد، استبراء نمايد، اگرچه بداند بر اثر بول يا استبراء باقيمانده منى از مجرا بيرون مىآيد. مسأله 1732: روزه دارى كه محتلم شده، اگر بداند منى در مجرا مانده و چنانچه پيش از غسل بول نكند، بعد از غسل منى از او بيرون مىآيد، بنا بر احتياط واجب، بايد پيش از غسل بول كند. مسأله 1733:

اگر به قصد بيرون آمدن منى با كسى بازى و شوخى كند، اگرچه منى از او بيرون نيايد، بنا بر احتياط روزه او باطل مىشود. مسأله 1734: اگر روزه دار، بدون قصد بيرون آمدن منى، با كسى بازى و شوخى كند، چنانچه اطمينان دارد كه منى از او خارج نمىشود، اگرچه اتفاقا منى بيرون آيد، روزهٴ او صحيح است. ولى اگر اطمينان ندارد، در صورتى كه منى از او بيرون آيد، روزه اش باطل است. 4 _ دروغ بستن به خدا و پيامبر(ص) مسأله 1735: اگر روزه دار به گفتن، يا نوشتن، يا اشاره و يا مانند آن، به خدا يا پيامبران(عليهم السلام) يا ائمه اطهار (عليهم السلام) عمدا نسبت دروغ بدهد، اگرچه فورا بگويد: دروغ گفتم يا توبه كند، روزهٴ او باطل است. و بنا بر احتياط واجب دروغ به حضرت زهرا(عليهاالسلام) نيز همين حكم را دارد. مسأله 1736: اگر بخواهد خبرى كه نمىداند راست است يا دروغ، نقل كند بنا بر احتياط واجب، بايد از كسى كه آن خبر را گفته، يا از كتابى كه آن خبر در آن نوشته شده، نقل نمايد و يا بگويد: چنين روايت شده است. مسأله 1737: اگر چيزى را با اعتقاد به راست بودن آن، از قول خدا يا پيامبر(ص) و يا امام معصوم(ع) نقل كند و بعد بفهمد دروغ بوده، روزه اش باطل نمىشود. مسأله 1738: اگر بداند دروغ بستن به خدا و پيامبر(ص) روزه را باطل مىكند و چيزى را كه مىداند دروغ است، به آنان نسبت دهد و بعد بفهمد آنچه گفته راست بوده، بنا بر احتياط روزهٴ او باطل مىشود. مسأله 1739: اگر

دروغى كه ديگرى ساخته، عمدا به خدا، يا پيامبر(ص) و يا ائمهٴ اطهار(ع) نسبت دهد، روزه اش باطل مىشود، ولى اگر از قول كسى كه آن دروغ را ساخته نقل كند، اشكال ندارد. مسأله 1740: اگر از روزه دار بپرسند آيا پيامبر(ص) چنين مطلبى فرموده اند؟ و او به جاى نه، عمدا بله بگويد و يا به جاى بله، عمدا نه بگويد، روزه اش باطل مىشود. مسأله 1741: اگر از قول خدا يا پيامبر(ص) حرف راستى نقل كند، بعد بگويد: دروغ گفتم، يا در شب دروغى به آنان نسبت دهد و فرداى آن، كه روزه مىباشد بگويد: آنچه ديشب گفتم راست است، روزه اش باطل مىشود. 5 _ رساندن غبار غليظ به حلق مسأله 1742: رساندن غبار غليظ به حلق، روزه را باطل مىكند، چه غبار چيزى باشد كه خوردن آن حلال است، مانند آرد، يا غبار چيزى باشد كه خوردن آن حرام است مانند خاك و بنا بر احتياط بايد غبارى كه غليظ نيست، به حلق نرساند. مسأله 1743: اگر بر اثر باد، غبار غليظى پيدا شود و انسان با اينكه متوجه است، مواظبت نكند و به حلق او برسد، روزه اش باطل مىشود. مسأله 1744: بنا بر احتياط واجب روزه دار، بخار غليظ، دود سيگار و تنباكو و مانند آن را، به حلق نرساند، امّا بخارى كه معمولا در حمام است اشكال ندارد. مسأله 1745: اگرمواظبت نكند و غبار، يا بخار، يا دود و مانند آن داخل حلق شود چنانچه يقين يا اطمينان داشته به حلق نمىرسد، روزه اش صحيح است و اگر گمان مىكرده به حلق نمىرسد، بنا بر احتياط بايد آن

روزه را قضا كند. مسأله 1746: اگر فراموش كند روزه است و مواظبت نكند، يا بىاختيار غبار و مانند آن به حلق او برسد، روزه اش باطل نمىشود. 6 _ فرو بردن سر در آب مسأله 1747: اگر روزه دار، عمدا تمام سر را در آب فرو برد، اگرچه باقى بدن او بيرون باشد، روزه اش باطل مىشود، ولى اگر تمام بدن را آب بگيرد و مقدارى از سر بيرون باشد، روزه باطل نمىشود. مسأله 1748: اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر آن را دفعهٴ ديگر در آب فرو برد، روزه اش باطل نمىشود. مسأله 1749: اگر شك كند تمام سر زير آب رفته يا نه، روزه اش صحيح است. مسأله 1750: اگر تمام سر زير آب برود، ولى مقدارى از موها بيرون بماند، روزه باطل مىشود. مسأله 1751: بنا بر احتياط واجب، سر را در آب مضاف، فرو نبرد. مسأله 1752: اگر روزه دار، بىاختيار در آب بيفتد و تمام سر او را آب بگيرد، يا فراموش كند روزه است و سر در آب فرو برد، روزهٴ او باطل نمىشود. مسأله 1753: اگر اطمينان داشته باشد آب، سر او را نمىگيرد و خود را در آب بيندازد و آب تمام سر او را بگيرد، روزه اش اشكال ندارد و اگر اطمينان نداشته باشد و خود را در آب بيندازد و آب تمام سر او را بگيرد، بنا بر احتياط واجب، بايد روزه اش را قضا نمايد. مسأله 1754: اگر فراموش كند روزه است و سر را در آب فرو برد، يا ديگرى به زور سر او را در آب فرو برد،

چنانچه در زير آب يادش بيايد روزه است، يا آن شخص دست خود را بر دارد، بايد فورا سر را بيرون آورد و چنانچه بيرون نياورد روزهٴ او باطل مىشود. مسأله 1755: اگر فراموش كند روزه است و به نيّت غسل سر را در آب فرو برد، روزه و غسل او صحيح است. مسأله 1756: اگر بداند روزه است و عمدا براى غسل، سر را در آب فرو برد، چنانچه روزه او، مانند روزه ماه رمضان واجب معين باشد، روزه و غسل او باطل است و اگر روزه مستحب يا روزه واجبى باشد كه مانند روزه كفاره وقت معينى ندارد، غسل صحيح و روزه باطل مىباشد. مسأله 1757: اگر براى نجات كسى از غرق شدن، سر را در آب فرو برد، اگرچه نجات دادن او واجب است، ولى روزه اش باطل مىشود. 7 _ باقى ماندن بر جنابت، حيض و نفاس تا اذان صبح مسأله 1758: اگر جنب، عمدا تا اذان صبح غسل نكند، يا اگر وظيفهٴ او تيمّم است عمدا تيمّم ننمايد، روزه اش چنانچه در ماه رمضان و يا قضاى آن باشد باطل است و بنا بر احتياط واجب، در روزهٴ واجب معين نيز باطل مىشود، اما در روزهٴ واجب موسّع كه وقت معيّنى ندارد و روزهٴ مستحب باطل نيست ولى بنا بر احتياط مستحب غسل و يا تيمم را قبل از اذان صبح، انجام دهد. مسأله 1759: اگر در روزهٴ واجبى مانند روزه ماه رمضان، كه وقت معيّن دارد، تا اذان صبح غسل نكند و تيمم نيز ننمايد، امّا از روى عمد نباشد، مثلاً ديگرى نگذارد غسل و تيمم كند، روزه اش

صحيح است. مسأله 1760: كسى كه جنب است و مىخواهد روزه واجبى بگيرد كه مانند روزه ماه رمضان وقت آن معيّن است، چنانچه عمدا غسل نكند تا وقت تنگ شود، بايد تيمّم كند و روزه بگيرد و روزه اش صحيح است، ولى بهتر است قضاى آن را بجا آورد. مسأله 1761: اگر جنب در ماه رمضان، غسل را فراموش كند و بعد از يك روز يادش بيايد، بايد روزه آن روز را قضا نمايد و اگر بعد از چند روز يادش بيايد، بايد روزه روزهايى كه يقين دارد جنب بوده قضا نمايد و اگر بعد از چند روز يادش بيايد، بايد روزه روزهايى كه يقين دارد جنب بوده قضا نمايد، مثلاً اگر نمىداند سه روز جنب بوده يا چهار روز، بايد روزه سه روز را قضا كند. مسأله 1762: كسى كه در شب ماه رمضان، براى هيچ كدام از غسل و تيمم وقت ندارد، اگر خود را جنب كند، روزه اش باطل است و قضا و كفّاره بر او واجب مىشود، ولى اگر براى تيمّم وقت دارد، چنانچه خود را جنب كند، بايد تيمّم نمايد و روزه بگيرد و بهتر است قضاى آن را بجا آورد. مسأله 1763: اگر براى آنكه بفهمد وقت دارد يا نه، جستجو نمايد و گمان كند به اندازهٴ غسل وقت دارد و خود را جنب كند و بعد بفهمد، وقت تنگ بوده، چنانچه تيمم كند، روزه اش صحيح است، امّا اگر بدون جستجو گمان كند وقت دارد و خود را جنب نمايد و بعد بفهمد، وقت تنگ بوده و با تيمم روزه بگيرد، بنا بر احتياط مستحب، روزه آن روز

را قضا كند. مسأله 1764: كسى كه در شب ماه رمضان، جنب است و مىداند اگر بخوابد تا صبح بيدار نمىشود، نبايد بخوابد و چنانچه بخوابد و تا صبح بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفاره بر او واجب مىشود. مسأله 1765: هرگاه جنب در شب ماه رمضان، بخوابد و بيدار شود جايز است پيش از غسل بخوابد، البته اگر به بيدار شدن عادت داشته باشد و اگر عادت نداشته باشد، بنا بر احتياط واجب نبايد پيش از غسل بخوابد، اگرچه احتمال دهد كه اگر دوباره بخوابد، پيش از اذان صبح بيدار مىشود. مسأله 1766: كسى كه در شب ماه رمضان، جنب است و مىداند يا عادتش چنين است كه اگر بخوابد، پيش از اذان صبح بيدار مىشود، چنانچه تصميم داشته باشد بعد از بيدار شدن، غسل كند و با اين تصميم بخوابد و تا اذان خواب بماند، روزه اش صحيح است. مسأله 1767: كسى كه در شب ماه رمضان، جنب است و مىداند يا عادتش چنين است كه اگر بخوابد، پيش از اذان صبح بيدار مىشود، چنانچه غفلت داشته باشد كه بعد از بيدار شدن بايد غسل كند، در صورتى كه بخوابد وتا اذان صبح خواب بماند، بنا بر احتياط قضاى روزه بر او واجب مىشود. مسال 1768: كسى كه در شب ماه رمضان جنب است و مىداند يا احتمال مىدهد اگر بخوابد، پيش از اذان صبح، بيدار مىشود، چنانچه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل كند، يا ترديد داشته باشد كه غسل كند يا نه، در صورتى كه بخوابد و بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفاره

دارد. مسأله 1769: اگر جنب در شب ماه رمضان، بخوابد سپس بيدار شود و بداند يا عادتش چنين باشد كه اگر دوبار بخوابد، پيش از اذان صبح، بيدار مىشود و تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند، چنانچه دوباره بخوابد و تا اذان بيدار نشود، بايد روزهٴ آن را قضا كند. و اگر از خواب دوم بيدار شود و براى مرتبهٴ سوم بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود، قضا و كفاره بر او واجب مىشود. مسأله 1770: بنا بر احتياط خوابى را كه در آن محتلم شده، بايد خواب اول حساب كند، پس اگر بيدار شود و ببيند جنب است و دوباره بخوابد و بداند يا عادتش چنين باشد كه بيدار مىشود و تصميم داشته باشد بعد از بيدار شدن غسل كند، چنانچه تا اذان خواب بماند، بنا بر احتياط قضاى آن روز را بگيرد و اگر دوباره بيدار شود و بداند يا عادتش چنين است كه اگر بخوابد بيدار مىشود و تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند، در صورتى كه باز هم بخوابد و تا اذان خواب بماند، بايد قضاى آن روز را بگيرد و بنا بر احتياط كفاره نيز لازم است. مسأله 1771: اگر روزه دار در روز محتلم شود، واجب نيست فورا غسل كند، گرچه بهتر مىباشد. مسأله 1772: هرگاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده، اگرچه بداند پيش از اذان محتلم شده، روزه او صحيح است. مسأله 1773: كسى كه مىخواهد قضاى روزه ماه رمضان را بگيرد، هرگاه تا اذان صبح جنب بماند، اگرچه از روى

عمد نباشد، روزه او باطل است. مسأله 1774: كسى كه مىخواهد قضاى روزه ماه رمضان را بگيرد، اگر بعد از اذان صبح، بيدار شود و ببيند محتلم شده و بداند پيش از اذان محتلم شده است، چنانچه وقت قضاى روزه تنگ است، مثلاً پنج روز، روزه قضاى ماه رمضان دارد و پنج روز نيز به ماه رمضان مانده است، بنا بر احتياط آن روز را روزه بگيرد و بعد از ماه رمضان نيز، دوباره آن را بجا اورد و اگر وقت قضاى روزه تنگ نيست، روزه او باطل است. مسأله 1775: اگر در روزه واجب، غير از روزه ماه رمضان و قضاى آن، تا اذان صبح جنب بماند، ولى از روى عمد نباشد، چنانچه وقت آن روزه معين است، مثلاً نذر كرده كه آن روز را روزه بگيرد، روزه اش صحيح است و اگر مانند روزه كفاره وقت آن معين نيست، بنا بر احتياط روزه ديگرى را روزه بگيرد. مسأله 1776: اگر زن در ماه رمضان پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و عمدا غسل نكند، يا اگر وظيفهٴ او تيمّم است عمدا تيمّم نكند، روزه اش باطل است و بنا بر احتياط در قضاى ماه رمضان و در هر روزه واجب معينى نيز مسأله چنين مىباشد. مسأله 1777: اگر شخص جنب يا زنى كه پيش از اذان صبح، از حيض يا نفاس پاك مىشود، براى غسل وقت نداشته باشد، چنانچه بخواهد روزه واجبى بگيرد كه مانند روزه ماه رمضان وقت آن معين است، بايد تيمم نمايد و همچنين است در روزه مستحب و اگر بخواهد روزه واجبى بگيرد كه مانند

روزهٴ كفاره وقت آن معين نيست، كفايت تيمم، محل تأمّل است. مسأله 1778: اگر زن نزديك اذان صبح، از حيض يا نفاس پاك شود و براى هيچكدام از غسل و تيمم وقت نداشته باشد، يا بعد از اذان بفهمد پيش از اذان پاك شده بود، چنانچه روزه اى كه مىگيرد، مانند روزهٴ ماه رمضان واجب معين باشد صحيح است. و اگر روزه مستحب يا روزه اى باشد كه مانند روزه كفّاره وقت آن معين نيست، صحيح بودن آن اشكال دارد. مسأله 1779: اگر زن بعد از اذان صبح، از خون حيض يا نفاس پاك شود، يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند، اگرچه نزديك مغرب باشد، روزه او باطل است. مسأله 1780: اگر زن غسل حيض يا نفاس را فراموش كند و بعد از يك روز يا چند روز يادش بيايد، روزه هايى كه گرفته صحيح است. مسأله 1781: اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و در غسل كردن كوتاهى كند و تا اذان غسل نكند، روزه اش باطل است. ولى چنانچه كوتاهى نكند، مثلاً منتظر باشد كه حمام، زنانه شود، اگرچه سه مرتبه بخوابد و تا اذان غسل نكند، روزهٴ او صحيح است. مسأله 1782: زنى كه در حال استحاضه است، اگر غسلهاى خود را به تفصيلى كه در احكام استحاضه گفته شد بجا آورد، روزهٴ او صحيح است. مسأله 1783: كسى كه مسّ ميّت كرده، يعنى جايى از بدن خود را به بدن ميّت رسانده، مىتواند بدون غسل مس ميت، روزه بگيرد و اگر در حال روزه نيز ميت را مس نمايد، روزهٴ او باطل

نمىشود. 8 _ اماله كردن مسأله 1784: اماله كردن با چيز روان، اگرچه از روى ناچارى و براى معالجه باشد، روزه را باطل مىكند، ولى چيزى كه روان نيست اشكال ندارد گرچه اجتناب از آن بهتر است. 9 _ قى كردن مسأله 1785: هرگاه روزه دار عمدا قى كند، اگرچه بر اثر بيمارى و مانند آن ناچار باشد، روزه اش باطل مىشود، ولى كفاره ندارد، اما اگر سهوا يا بىاختيار قىكند، اشكال ندارد. مسأله 1786: اگر در شب چيزى بخورد كه مىداند به جهت خوردن آن، در روز بىاختيار قى مىكند، بنا بر احتياط واجب روزه آن روز را قضا نمايد. مسأله 1787: اگر روزه دار، بتواند از قى كردن خوددارى كند، چنانچه براى او ضرر و مشقت نداشته باشد، بايد خوددارى نمايد. مسأله 1788: اگر حشره اى درگلوى روزه دار برود، چنانچه ممكن باشد، بايد آن را بيرون آورد و روزه او باطل نمىشود، ولى اگر بداند كه به سبب بيرون آوردن آن، قى مىكند، واجب نيست آن را بيرون آورد و روزه او صحيح است. مسأله 1789: اگر سهوا چيزى را فرو ببرد و پيش از رسيدن به حلق، يادش بيايد روزه است، چنانچه ممكن باشد، بايد آن را بيرون آورد و روزه او صحيح است. مسأله 1790: اگر يقين داشته باشد بر اثر آروغ زدن، چيزى از گلو بيرون مىآيد، نبايد عمدا آروغ بزند، ولى اگر يقين نداشته باشد، اشكال ندارد. مسأله 1791: اگر آروغ بزند و چيزى در گلو يا دهانش بيايد، بايد آن را بيرون بريزد و اگر بىاختيار فرو رود، روزه اش صحيح است. احكام مفطرات مسأله 1792: اگر

انسان عمدا و از روى اختيار، كارى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد، روزه او باطل مىشود و چنانچه از روى عمد نباشد، اشكال ندارد، ولى جنب اگر به تفصيلى كه در مسأله (1769) گفته شد بخوابد و تا اذان صبح غسل نكند، روزه او باطل است. مسأله 1793: اگر روزه دار، سهوا يكى از كارهايى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد و به خيال اينكه روزه اش باطل شده، عمدا دوباره يكى از آنها را بجا آورد، روزهٴ او باطل مىشود. مسأله 1794: اگر به زور چيزى در گلوى روزه دار بريزند، يا سراو را به زور در آب فرو برند، روزه او باطل نمىشود، ولى اگر مجبورش كنند روزه خود را باطل كند، مثلاً به او بگويند اگر غذا نخورى ضرر مالى يا جانى به تو مىزنيم و خودش براى جلوگيرى از ضرر چيزى بخورد، روزه او باطل مىشود. مسأله 1795: روزه دار نبايد جايى برود كه مىداند مجبورش مىكنند خودش روزه اش را باطل كند. و اگر از روى ناچارى، كارى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد، روزه او باطل مىشود. مكروهات روزه مسأله 1796: چند چيز براى روزه دار مكروه است، از جمله: دوا ريختن به چشم و سرمه كشيدن در صورتى كه مزه يا بوى آن به حلق برسد، انجام دادن هركارى كه مانند خون گرفتن و حمام رفتن باعث ضعف مىشود، انفيه كشيدن اگر نداند به حلق مىرسد، اما اگر به حلق مىرسد جايز نيست، بو كردن گياهان معطّر، نشستن زن در آب، استعمال شياف، تركردن لباسى كه بر بدن است، كشيدن دندان و هركارى كه

به سبب آن دهان خون بيايد، مسواك كردن با چوب تر، بىجهت آب يا چيزى در دهان كردن و همچنين بدون قصد بيرون آمدن منى، زن خود را ببوسد، يا كارى كند كه موجب تحريك شهوت مىشود، اما اگر به قصد بيرون آمدن منى باشد، روزهٴ او بنا بر احتياط باطل مىشود. موارد قضا و كفّاره مسأله 1797: اگر در روزهٴ ماه رمضان عمدا قى كند يا در شب، جنب شود و همان گونه كه در مسألهٴ (1769) گفته شد، بيدار شود و دوباره بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود، فقط بايد قضاى آن روز را بجا آورد، امّا اگر كار ديگرى كه روزه را باطل مىكند عمدا انجام دهد، در صورتى كه مىدانسته آن كار روزه را باطل مىكند، قضا و كفاره بر او واجب مىشود، امّا كفاره در بعضى از موارد، از باب احتياط است. مسأله 1798: اگر به جهت ندانستن مسأله، كارى انجام دهد كه روزه را باطل مىكند، چنانچه مىتوانسته مسأله را ياد بگيرد، كفاره بر او واجب مىشود و اگر نمىتوانسته مسأله را ياد بگيرد، كفاره بر او واجب نيست. و انسانى كه غافل باشد كفاره بر او واجب نيست. كفاره روزه مسأله 1799: كسى كه كفاره روزه ماه رمضان بر او واجب است، بايد يك برده آزاد كند، يا به دستورى كه در مسألهٴ بعد گفته مىشود دو ماه روزه بگيرد، يا شصت فقير را سير كند و يا به هركدام يك مد، كه تقريبا ده سير است، حدود هفتصد و پنجاه گرم، طعام يعنى گندم يا جو و يا مانند آن بدهد. و چنانچه هيچكدام ممكن نباشد،

مخيّر است بين اينكه هيجده روز پى در پى روزه بگيرد يا هر مقدار مىتواند به فقير طعام بدهد. و اگر نتواند روزه بگيرد يا طعام بدهد، بايد استغفار كند، اگرچه مثلاً يك مرتبه (استغفرالله) بگويد. و بنا بر احتياط واجب هروقت بتواند، كفاره بدهد. مسأله 1800: كسى كه مىخواهد دو ماه، كفاره روزه ماه رمضان را بگيرد بايد سى و يك روز آن را پى در پى بگيرد و اگر بقيه آن، پى در پى نباشد، اشكال ندارد. مسأله 1801: كسى كه مىخواهد دو ماه، روزه كفّاره بگيرد، نبايد وقتى شروع كند كه در بين سى و يك روز، روزى باشد كه مانند عيد قربان، روزه آن حرام است. مسأله 1802: كسى كه بايد پى در پى روزه بگيرد، اگردر بين آن بدون عذر يك روز، روزه نگيرد، يا وقتى شروع كند كه در بين آن به روزى برسد كه روزه آن واجب است، مثلاً به روزى برسد كه نذر كرده آن روز را روزه بگيرد، بايد روزه ها را از سر بگيرد. مسأله 1803: اگر در بين روزهايى كه بايد پى در پى روزه بگيرد، عذرى غير اختيارى، مانند حيض، يا نفاس و يا سفرى كه در رفتن آن مجبور است، براى او پيش آيد، بعد از برطرف شدن عذر، واجب نيست روزه ها را از سر بگيرد، بلكه بقيه را بجا آورد. مسأله 1804: اگر با چيز حرامى روزه خود را باطل كند، چه آن چيز از اصل حرام باشد مانند شراب و زنا، يا به جهتى حرام شده باشد، مانند خوردن غذاى حلالى كه براى انسان ضرر زياد دارد و نزديكى

كردن با عيال خود در حال حيض، بنا بر احتياط كفاره جمع بر او واجب مىشود، يعنى بايد يك برده آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كرده، يا به هركدام آنها يك مدّ كه تقريبا ده سير است، حدود هفتصد و پنجاه گرم، گندم يا نان آن، يا جو يا نان آن، يا يك مدّ مويز يا يك مد خرما بدهد. و چنانچه هرسه برايش ممكن نباشد، هركدام كه ممكن است بايد انجام دهد. مسأله 1805: اگر روزه دار، دروغى به خدا و پيامبر(ص) نسبت دهد، اگرچه روزه خود را با چيز حرامى باطل كرده، ولى كفاره جمع كه در مسأله پيش گفته شد بر او واجب نمىشود. مسأله 1806: اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان، چند مرتبه جماع كند، براى هر دفعه، يك كفاره بر او واجب است. و اگر جماع او حرام باشد، براى هر دفعه يك كفاره جمع واجب مىشود. مسأله 1807: اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان، چند مرتبه غير از جماع، كار ديگرى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد، براى همه آنها يك كفاره كافى است. مسأله 1808: اگر روزه دار، غير از جماع كار ديگرى كه روزه را باطل مىكند، انجام دهد و بعد با حلال خود جماع نمايد، بنا بر احتياط براى هركدام يك كفاره، واجب مىشود. مسأله 1809: اگر روزه دار غير از جماع، كار حلالى كه روزه را باطل مىكند، انجام دهد مثلاً آب بياشامد و بعد كار حرامى كه روزه را باطل مىكند غير از جماع انجام دهد، مثلاً غذاى حرامى بخورد، يك كفاره

كافى است. مسأله 1810: اگر روزه دار آروغ بزند و چيزى در دهانش بيايد، چنانچه عمدا آن را فرو ببرد، روزه اش باطل است و بايد قضاى آن را بگيرد و كفاره نيز براو واجب مىشود و اگر خوردن آن چيز حرام باشد، مثلاً موقع آروغ زدن، خون به دهان او بيايد و عمدا آن را فرو برد، بايد قضاى آن روزه را بگيرد و بنا بر احتياط، كفاره جمع نيز بر او واجب مىشود. مسأله 1811: اگر نذر كند روز معيّنى را روزه بگيرد، چنانچه در آن روز، عمدا روزه خود را باطل كند، بايد يك برده آزاد نمايد يا دو ماه پى در پى، روزه بگيرد و يا به شصت فقير، طعام دهد. مسأله 1812: كسى كه مىتواند وقت را تشخيص دهد، اگر به گفته كسى كه مورد اطمينان نيست و مىگويد مغرب شده افطار كند و بعد بفهمد مغرب نبوده است، قضا و كفاره بر او واجب مىشود، امّا اگر مورد اطمينان بود، قضا كافى است. مسأله 1813: كسى كه عمدا روزه خود را باطل كرده، اگر بعد از ظهر مسافرت كند، يا پيش از ظهر براى فرار از كفاره سفر نمايد، كفاره از او ساقط نمىشود، بلكه اگر قبل از ظهر مسافرتى براى او پيش آيد، كفاره بر او واجب است. مسأله 1814: اگر عمدا روزه خود را باطل كند و بعد عذرى مانند حيض، يا نفاس و يا بيمارى پيدا كند، كفاره بر او واجب نيست. مسأله 1815: اگر يقين كند روز اول ماه رمضان است و عمدا روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه آخر ماه شعبان

بوده، كفاره بر او واجب نيست. مسأله 1816: اگر انسان شك كند كه آخر ماه رمضان است يا اول ماه شوال و عمدا روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود اول ماه شوال بوده، كفاره بر او واجب نيست. مسأله 1817: اگر روزه دار در ماه رمضان، با زن خود كه روزه است جماع كند، چنانچه زن را مجبور كرده باشد، كفاره روز خودش و روزه زن را بايد بدهد و اگر زن به جماع راضى بوده، بر هركدام يك كفاره واجب مىشود. مسأله 1818: اگر زن، شوهر روزه دار خود را به جماع مجبور كند، يا به كار ديگرى كه روزه را باطل مىكند، واجب نيست كفاره روزه شوهر را بدهد. مسأله 1819: اگر روزه دار در ماه رمضان، زن خود را به جماع مجبور كند و در بين جماع، زن راضى شود، بنا بر احتياط واجب بايد مرد، دو كفار و زن يك كفاره بدهد. مسأله 1820: اگر روزه دار در ماه رمضان، با زن روزه دار خود كه خواب است جماع نمايد و زن متوجّه نشود، يك كفاره بر او واجب مىشود و روزه زن صحيح است و كفاره ندارد. مسأله 1821: اگر مرد، زن خود را مجبور كند كه غير از جماع، كارديگرى كه روزه را باطل مىكند بجا آورد، كفاره زن را نبايد بدهد و بر خود زن نيز كفاره واجب نيست. مسأله 1822: كسى كه به جهت مسافرت يا بيمارى روزه نمىگيرد، نمىتواند زن روزه دار خود را به جماع مجبور كند، ولى اگر او را مجبور نمايد، كفاره بر مرد واجب نيست. مسأله 1823: انسان نبايد در

بجا آوردن كفاره كوتاهى كند، ولى لازم نيست فورا آن را انجام دهد. مسأله 1824: اگر كفاره بر انسان واجب شود و چند سال آن را بجا نياورد، چيزى بر آن اضافه نمىشود. مسأله 1825: كسى كه بايد براى كفاره يك روز، شصت فقير را طعام بدهد، نبايد به هركدام از آنها بيشتر از يك مد كه تقريبا ده سير است، حدود هفتصد و پنجاه گرم، طعام بدهد، يا يك فقير را بيشتر از يك مرتبه سير نمايند، ولى مىتواند براى هريك از عيالات فقير، اگرچه صغير باشند يك مد به آن فقير بدهد. مسأله 1826: كسى كه قضاى روزه ماه رمضان را گرفته، اگر بعد از ظهر عمدا كارى كند كه روزه را باطل مىنمايد، بايد به ده فقير، هركدام يك مد كه تقريبا هفتصد و پنجاه گرم يا ده سير است، طعام بدهد و اگرنمىتواند، سه روز روزه بگيرد. موارد قضاى روزه مسأله 1827: در چند صورت، فقط قضاى روزه بر انسان واجب است و كفاره واجب نيست. اول: روزه دار در روز ماه رمضان، عمدا قى كند. دوم: در شب ماه رمضان جنب باشد و به تفصيلى كه در مسأله (1769) گفته شد تا اذان صبح، از خواب دوم بيدار نشود، سوم: عملى كه روزه را باطل مىكند بجا نياورد، ولى نيّت روزه نكند، يا ريا نمايد، يا قصد كند كه روزه نباشد و يا قصد كند كارى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد، بنا بر احتياط. چهارم: در ماه رمضان غسل جنابت را فراموش كند و با حال جنابت، يك روز يا چند روز روزه بگيرد. پنجم: در ماه رمضان،

بدون اينكه تحقيق كند صبح شده يا نه، كارى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است و نيز اگر بعد از تحقيق گمان كند كه صبح شده و كارى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده قضاى آن روز بر او واجب است، بلكه اگر بعد از تحقيق شك كند صبح شده يا نه و كارى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، واجب است قضاى آن روز را بجا آورد. ششم: انسان به گفته كسى كه مىگويد صبح نشده، كارى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است. هفتم: كسى بگويد صبح شده و انسان به گفتهٴ او يقين نكند، يا خيال كند شوخى مىكند و كارى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است، هشتم: شخص كور و مانند آن به گفته ديگرى افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده است. نهم: در هواى صاف، به جهت تاريكى يقين كند مغرب شده و افطار نمايد، بعد معلوم شود مغرب نبوده است، قضا لازم نيست. دهم: براى خنك شدن و يا بىجهت، مضمضه كند، يعنى آب دردهان بگرداند و بىاختيار فرو رود، ولى اگر فراموش كند روزه است و آب را فرو دهد، يا براى وضو مضمضه كند و بى اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست. مسأله 1828: اگرغير از آب، چيز ديگرى در دهان بگذارد و بىاختيار فرو رود، يا آب داخل بينى كند و بىاختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست. مسأله 1829:

مضمضهٴ زياد براى روزه دار مكروه است و اگر بعد از مضمضه، بخواهد آب دهان را فرو برد، بهتر است سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد. مسأله 1830: اگر انسان بداند بر اثر مضمضه، بىاختيار و يا از روى فراموشى آب وارد گلويش مىشود، نبايد مضمضه كند. مسأله 1831: اگر در ماه رمضان، بعد از تحقيق يقين كند صبح نشده و كارى كه روز را باطل مىكند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، قضا لازم نيست. مسأله 1832: اگر انسان شك كند مغرب شده يا نه، نمىتواند افطار كند و اگر شك كند صبح شده يا نه، پس از تحقيق مىتواند كارى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد. احكام روزه قضا مسأله 1833: اگر ديوانه عاقل شود، واجب نيست روزه هاى وقتى را كه ديوانه بوده، قضا نمايد. مسأله 1834: اگر كافر مسلمان شود، واجب نيست روزه هاى وقتى را كه كافر بوده، قضا نمايد. ولى اگر مسلمانى كافر شود و دوباره مسلمان گردد، روزه هاى وقتى را كه كافر بوده بايد قضا نمايد. مسأله 1835: روزه اى كه به جهت مستى از انسان فوت شده، بايد قضا نمايد، اگرچه چيزى را كه بر اثر آن مست شده، براى معالجه خورده باشد. مسأله 1836: اگر براى عذرى، چند روز روزه نگيرد و بعد شك كند چه وقت عذر او برطرف شده، اگر وقت آن را مىدانسته و بعد فراموش كرده، بنا بر احتياط بايد مقدار بيشترى را كه احتمال مىدهد روزه نگرفته، قضا نمايد، مثلاً كسى كه پيش از ماه رمضان، مسافرت كرده و نمىداند پنجم ماه رمضان از سفر برگشته يا

ششم، بايد بنا بر احتياط شش روز، روزه بگيرد، اما كسى كه وقت برطرفى عذر را نمىداند و قبل از شك نيز نمىدانسته، مىتواند مقدار كمتر، يعنى پنج روز را قضا كند، اگرچه بنا بر احتياط مستحب مقدار بيشتر، يعنى شش روز را قضا نمايد. مسأله 1837: اگر از چند ماه رمضان، روزه قضا داشته باشد، قضاى هركدام را اول بگيرد صحيح است، ولى اگر وقت قضاى ماه رمضان آخر تنگ باشد، مثلاً پنج روز از ماه رمضان آخر، قضا داشته باشد و پنج روز نيز به ماه رمضان مانده باشد، بنا بر احتياط اول قضاى ماه رمضان آخر را بگيرد. مسأله 1838: اگر قضاى روزه چند ماه رمضان بر او واجب باشد و در نيّت معين نكند روزه اى را كه مىگيرد قضاى كدام ماه رمضان است، قضاى سال اول حساب مىشود. مسأله 1839: كسى كه روزه قضاى ماه رمضان را گرفته، اگر وقت قضاى روزه او تنگ نباشد، مىتواند پيش از ظهر، روزه خود را باطل نمايد. مسأله 1840: اگر قضاى روزه ميتى را گرفته باشد، بنا بر احتياط بعد از ظهر، روزه را باطل نكند. مسأله 1841: اگر براثر بيمارى، يا حيض و يا نفاس، روزه ماه رمضان را نگيرد و پيش از تمام شدن ماه رمضان بميرد، لازم نيست روزه هايى را كه نگرفته براى او قضا كنند. مسأله 1842: اگر به سبب بيمارى روزه ماه رمضان را نگيرد و بيمارى او، تا ماه رمضان سال بعد طول بكشد، قضاى روزه هايى را كه نگرفته بر او واجب نيست و بايد براى هر روز، يك مد، كه تقريبا ده سير حدود

هفتصد و پنجاه گرم، است طعام يعنى گندم يا نان آن، يا جو يا نان آن، يا يك مد مويز و يا يك مد خرما به فقير بدهد، ولى اگر به جهت عذر ديگرى مثلاً براى مسافرت، روزه نگرفته باشد و عذر او تا ماه رمضان بعد باقى بماند، بنا بر احتياط واجب بايد روزه هايى را كه نگرفته قضا نمايد و براى هر روز يك مد طعام نيز به فقير بدهد. مسأله 1843: اگر بر اثر بيمارى روزه ماه رمضان را نگيرد و بعد از ماه رمضان، بيمارى او برطرف شود، ولى عذر ديگرى پيدا كند كه نتواند تا ماه رمضان بعد، قضاى روزه را بگيرد، بنا بر احتياط مستحب بايد روزه هايى را كه نگرفته قضا نمايد و واجب است براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و نيز اگر در ماه رمضان، غير از بيمارى، عذر ديگرى داشته باشد و بعد از ماه رمضان آن، عذر برطرف شود و تا ماه رمضان سال بعد بر اثر بيمارى نتواند روزه بگيرد، روزه هايى را كه نگرفته بنا بر احتياط مستحب قضا نمايد و واجب است براى هر روز يك مد طعام بدهد. مسأله 1844: اگر در ماه رمضان، به جهت عذرى روزه نگيرد و بعد از ماه رمضان عذر او برطرف شود و تا ماه رمضان آينده، عمدا قضاى روزه را نگيرد بايد روزه را قضا كند و براى هر روز يك مد گندم يا نان آن، يا جو يا نان آن، يا يك مد خرما و يا مويز به فقير بدهد. مسأله 1845: اگر در قضاى روزه كوتاهى كند، تا

وقت تنگ شود و در تنگى وقت عذرى پيدا كند، بايد قضا را بگيرد و براى هر روز، يك مد گندم يا نان آن، يا جو يا نان آن، يا يك مد مويز و يا يك مد خرما به فقير بدهد، ولى اگر موقعى كه عذر دارد، تصميم داشته باشد بعد از برطرف شدن عذر، روزه هاى خود را قضا كند و پيش از آنكه قضا نمايد در تنگى وقت عذر پيدا كند، بنا بر احتياط واجب، قضا نموده و براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد. مسأله 1846: اگر بيمارى انسان، چند سال طول بكشد، بعد از خوب شدن، بايد فقط قضاى آخرين ماه رمضان را بگيرد و براى هر روز از سالهاى پيش، يك مد، تقريبا ده سير يا هفتصد و پنجاه گرم، طعام يعنى گندم يا نان آن، يا جو يا نان آن، يا يك مد مويز و يا خرما به فقير بدهد. مسأله 1847: كسى كه براى هر روز يك مد طعام به فقير مىدهد، مىتواند كفارهٴ چند روز را، به يك فقير بدهد. مسأله 1848: اگر قضاى روزه ماه رمضان را چند سال تاخير بيندازد، بايد قضا را بگيرد و براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد. مسأله 1849: اگر عمدا روزه ماه رمضان را نگيرد، بايد قضاى آن را بجا آورد و براى هر روز، دو ماه روزه بگيرد، يا به شصت فقير طعام بدهد و يا يك برده آزاد كند و چنانچه تا ماه رمضان آينده، قضاى روزه ها را بجا نياورد، اضافه بر قضا و كفاره براى هر روز، يك مد طعام به

فقير بدهد. مسأله 1850: اگر عمدا روزه ماه رمضان را نگيرد و در روز، مكرّر جماع كند، بنا بر احتياط واجب، كفاره نيز مكرر مىشود، ولى اگر چند مرتبه كار ديگرى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد، مثلاً چند مرتبه غذا بخورد، يك كفاره كافى است. مسأله 1851: بعد از مرگ پدر، پسر بزرگتر بايد قضاى نماز و روزه او را همان گونه كه در مسأله 1157: گفته شد، بجا آورد. و همچنين بعد از مرگ مادر، بنا بر احتياط واجب. مسأله 1852: اگر پدر و مادر غير از روزه ماه رمضان، روزه واجب ديگرى مانند روزه نذر را نگرفته باشند بنا بر احتياط واجب، قضاى آن بر پسر بزرگتر لازم است. روزه بر چه كسانى واجب نيست؟ مسأله 1853: كسى كه به جهت پيرى نمىتواند روزه بگيرد، يا براى او مشقّت دارد، روزه بر او واجب نيست، ولى بايد براى هر روز يك مد كه تقريبا ده سير يا هفتصد و پنجاه گرم است، گندم يا نان آن، يا جو يا نان آن، يا يك مد مويز و يا يك مد خرما به فقير بدهد. مسأله 1854: كسى كه به جهت پيرى روزه نگرفته، اگر بعد از ماه رمضان، بتواند روزه بگيرد، بنا بر احتياط قضاى روزه هايى را كه نگرفته بجا آورد. مسأله 1855: اگر انسان مرضى دارد كه زياد تشنه مىشود و نمىتواند تشنگى را تحمّل كند، يا براى او مشقّت زياد دارد، روزه بر او واجب نيست و بايد براى هر روز، يك مد گندم يا نان آن، يا جو يا نان آن، يا يك مد مويز و يا يك

مد خرما به فقير بدهد. و بنا بر احتياط مستحب بيشتر از مقدارى كه ناچار است، آب نياشامد و چنانچه در همان سال بتواند روزه بگيرد، بايد روزه هايى را كه نگرفته قضا نمايد. مسأله 1856: زنى كه زاييدن او نزديك است و روزه براى خودش يا بچه اش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست. و بايد بر هر روز يك مد طعام يعنى گندم يا جو يا نان يا مانند آن به فقير بدهد. و چنانچه در همان سال بتواند روزه بگيرد روزه هايى را كه نگرفته بايد قضا نمايد. مسأله 1857: زنى كه بچه شير مىدهد و شير او كم است، مادر بچّه باشد يا دايه او، با اجرت شير دهد يا بىاجرت، اگر روزه براى او و يا بچه اى كه شير مىدهد ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست و بايد براى هر روز يك مد طعام، يعنى گندم، يا جو يا نان و مانند آن، به فقير بدهد و چنانچه در همان سال بتواند روزه بگيرد، روزه هايى را كه نگرفته بايد قضا نمايد. و اگر كسى پيدا شود كه بىاجرت بچه را شير دهد، يا براى شير دادن بچه از پدر، يا مادر بچه و يا از شخص ديگرى اجرت بگيرد، لازم نيست كه مادر، بچه را به او بدهد و روزه بگيرد. مسأله 1858: زنى كه در طول سال، به علت حاملگى و يا بچه شير دادن، نتواند روزه بگيرد، روزه و قضاى آن بر او واجب نيست و بايد براى هر روز دو مد طعام به فقير بدهد، يكى بعد از گذشتن ماه رمضان و ديگرى

آخر سال يعنى قبل از ماه رمضان دوم. احكام روزه مسافر مسأله 1859: مسافرى كه بايد نمازهاى چهار ركعتى را، دو ركعت بخواند، در سفر نبايد روزه بگيرد و مسافرى كه نمازش را تمام مىخواند، مانند كسى كه شغلش مسافرت، يا سفر او سفر گناه است، بايد در سفر روزه بگيرد. مسأله 1860: مسافرت در ماه رمضان، اشكال ندارد، ولى اگر براى فرار از روزه باشد، مكروه است. مسأله 1861: اگر غير از روزه ماه رمضان، روزه معين ديگرى بر انسان واجب باشد، مثلاً نذر كرده روزه معينى را روزه بگيرد، تا ناچار نشود، بنا بر احتياط واجب، نمىتواند در آن روز مسافرت كند و اگر در سفر باشد، چنانچه ممكن است، بايد قصد كند ده روز در جايى بماند و آن روز را روزه بگيرد. مسأله 1862: اگر نذر كند روزه بگيرد و روز آن را معين نكند، نمىتواند آن را در سفر بجا آورد، ولى چنانچه نذر كند روز معينى را چه مسافر باشد يا نباشد، روزه بگيرد، بايد آن روز را، اگرچه مسافر باشد، روزه بگيرد. مسأله 1863: مسافر براى حاجت خواستن از درگاه الهى، مىتواند سه روز در شهر مدينه منوره، روزه مستحب بگيرد. مسأله 1864: كسى كه نمىداند روزه مسافر باطل است، اگر در سفر روزه بگيرد و در بين روز مسأله را بفهمد، روزه اش باطل مىشود و اگر تا مغرب نفهمد، روزه اش صحيح است. مسأله 1865: اگر فراموش كند مسافر است، يا فراموش كند روزه مسافر باطل مىباشد و در سفر روزه بگيرد، روزه او باطل است. مسأله 1866: اگر روزه دار، بعد از ظهر مسافرت نمايد،

بايد روزه خود را تمام كند. و اگر پيش از ظهر مسافرت رود و قصد پيمودن مسافت شرعى را داشته باشد (همانطورى كه در نماز مسافر گذشت) وقتى به حد ترخّص برسد، يعنى به جايى برسد كه ديوار شهر را نبيند و صداى اذان آن را نشنود، بايد روزه خود را باطل كند و اگر پيش از آن، روزه را باطل كند، بنا بر احتياط كفاره بر او واجب مىشود. مسأله 1867: اگر مسافر، پيش از ظهر، به وطنش برسد، يا به جايى كه مىخواهد ده روز در آنجا بماند، چنانچه كارى كه روز را باطل مىكند انجام نداده، بايد آن روز را روزه بگيرد و اگر انجام داده، روزه آن روز بر او واجب نيست. مسال 1868: اگر مسافر، بعد از ظهر، به وطنش برسد، يا به جايى كه مىخواهد ده روز در آنجا بماند، نبايد آن روز را روزه بگيرد. مسأله 1869: مسافر و كسى كه نمىتواند روزه بگيرد، مكروه است در روز ماه رمضان جماع نمايد و در خوردن و آشاميدن، كاملاً خود را سير كند. ثابت شدن اول ماه مسأله 1870: اول ماه با پنج چيز ثابت مىشود، اول: خود انسان ماه را ببيند. دوم: عده اى كه از گفته آنان يقين پيدا مىشود، بگويند ماه را ديده ايم و همچنين است هرچيزى كه به وسيله آن يقين پيدا شود. سوم: دو مرد عادل بگويند ماه را ديده ايم، ولى اگر وصف ماه را بر خلاف يكديگر بگويند، اول ماه ثابت نمىشود. چهارم: سى روز از اول ماه شعبان بگذرد كه به جهت آن، اول ماه رمضان ثابت مىشود. چهارم: سى

روز از اول ماه شعبان بگذرد كه به جهت آن، اول ماه رمضان ثابت مىشود. و سى روز از اول ماه رمضان بگذرد كه بر اثر آن، اول ماه شوال ثابت مىشود. پنجم: حاكم شرع حكم كند اول ماه است. مسأله 1871: اگر حاكم شرع حكم كند كه اول ماه است، كسى كه از او تقليد نمىكند، بايد به حكم او عمل نمايد، البته در صورتى كه حاكم شرع ديگرى بر خلاف او حكم نكند، ولى كسى كه مىداند حاكم شرع اشتباه كرده نمىتواند به حكم او عمل نمايد. مسأله 1872: اول ماه با پيشگويى منجمّان ثابت نمىشود، ولى اگر انسان از گفته آنان يقين پيدا كند، بايد به آن عمل نمايد. مسأله 1873: بلند بودن ماه و يا دير غروب كردن آن، دليل نمىشود كه شب پيش، شب اول ماه بوده است. مسأله 1874: اگر براى كسى، اوّل ماه رمضان، ثابت نشود و روزه نگيرد، چنانچه دو مرد عادل بگويند، شب پيش ماه را ديده ايم، بايد روزه آن روز را قضا نمايد. مسأله 1875: اگر در شهرى، اول ماه ثابت شود، براى مردم شهر ديگر فايده ندارد، مگر آن دو شهر به هم نزديك باشند، يا انسان بداند افق آنها يكى است. مسأله 1876: اول ماه با تلگراف ثابت نمىشود، مگر براى دو شهر نزديك و يا هم افق كه انسان بداند تلگراف از روى حكم حاكم شرع يا شهادت دو مرد عادل، بوده است. مسأله 1877: روزى كه انسان نمىداند آخر ماه رمضان است يا اول ماه شوّال، بايد روزه بگيرد، ولى اگر پيش از مغرب بفهمد كه اوّل ماه شوّال است،

بايد افطار كند. مسأله 1878: اگر زندانى نتواند به ماه رمضان يقين كند، بايد به گمان عمل نمايد و اگر آن نيز ممكن نباشد، هرماهى را كه روزه بگيرد صحيح است. و بايد پس ازگذشتن يازده ماه، از ماهى كه روزه گرفته دوبار يك ماه، روزه بگيرد. روزه هاى حرام مسأله 1879: روزه عيد فطر و عيد قربان، حرام است و نيز روزى كه انسان نمىداند آخر ماه شعبان است يا اول ماه رمضان اگر به نيّت اول ماه رمضان روزه بگيرد حرام مىباشد. مسأله 1880: اگر زن به جهت گرفتن روزه مستحب، حق شوهرش از بين برود روزه او حرام است.و بنا بر احتياط مستحب اگر حق شوهر نيز از بين نرود، بدون اجازه او، روزه مستحب نگيرد. مسأله 1881: روزه مستحب فرزند اگر سبب اذيّت پدر يا مادر و يا جدّ شود حرام است. مسألهٴ 1882: اگر پسر بدون اجازه پدر، روزه مستحب بگيرد و در بين روز پدر او را نهى كند، اگر ترك افطار سبب اذيت پدر شود بايد افطار نمايد و اگر سبب اذيت او نشود، افطار لازم نيست. مسأله 1883: كسى كه مىداند روزه براى او ضرر ندارد، اگرچه دكتر بگويد ضرر دارد، بايد روزه بگيرد و كسى كه يقين يا گمان دارد روزه برايش ضرر دارد، اگرچه دكتر بگويد ضرر ندارد، بايد روزه نگيرد و اگر روزه بگيرد صحيح نيست. مسأله 1884: اگر انسان احتمال بدهد روزه برايش ضرر داشته باشد و از آن احتمال، ترس برايش پيدا شود، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، نبايد روزه بگيرد و اگر روزه بگيرد، صحيح نيست. مسأله 1885:

كسى كه عقيده داشته روزه براى او ضرر ندارد، اگر روزه بگيرد و بعد از مغرب، بفهمد روزه براى او ضرر داشته، واجب نيست قضاى آن را بجا آورد. مسأله 1886: غير از روزه هايى كه گفته شد، روزه هاى حرام ديگرى نيز هست، كه در (الفقه) بيان نموده ايم. روزه هاى مستحب و مكروه مسأله 1887: روزه تمام روزهاى سال، غير از روزه هاى حرام و مكروه، مستحب مىباشد. و براى بعضى از روزها، بيشتر سفارش شده است، مانند: پنجشنبه اول هر ماه، پنجشنبه آخر هر ماه چهار شنبه اولى كه بعد از روز دهم ماه است و اگر كسى اينها را، بجا نياورد مستحب است قضا نمايد و چنانچه اصلا نتواند روزه بگيرد، مستحب است براى هر روز يك مدّ طعام، يا 6/12 نخود نقره به فقير بدهد. روز سيزدهم، چهاردهم و پانزدهم هر ماه، تمام روزهاى ماه رجب و ماه شعبان و بعضى از اين دو ماه اگرچه يك روز باشد، روز عيد نوروز، روز چهارم تا نهم شوّال، روز بيست و پنجم و بيست و نهم ذىالقعده، روز اول تا نهم ذىالحجه، ولى اگر به سبب ضعف روزه، نتواند دعاهاى روز عرفه را بخواند، روزه آن روز مكروه است، روز عيد سعيد غدير: (هيجدهم ذىالحجه)، روز مباهله: (بيست و چهارم ذىالحجه)، روز اول، سوم و هفتم محرّم، روز ميلاد مسعود پيغمبر اكرم(ص) هفدهم ربيع الاول)، پانزدهم جمادى الاولى و روز مبعث حضرت رسول اكرم(ص): (بيست و هفتم رجب). مسأله 1888: اگر كسى روزه مستحب بگيرد واجب نيست آن را به آخر برساند، بلكه اگر برادر مؤمنش او را به غذا دعوت

كند، مستحب است دعوت او را قبول كرده و در بين روز افطار نمايد. مسأله 1889: روزه روز عاشورا و روزى كه انسان شك دارد روز عرفه است يا عيد قربان، مكروه است. امساك مستحب مسأله 1890: در شش مورد مستحب است انسان در ماه رمضان، اگرچه روزه نيست (امساك) كند، يعنى از كارهايى كه روزه را باطل مىكند، خوددارى نمايد. اول: مسافرى كه در سفر، كارى كه روزه را باطل مىكند انجام داده باشد و پيش از ظهر، به وطنش يا به جايى كه مىخواهد ده روز در آنجا بماند برسد. سوم: بيمارى كه پيش از ظهر، خوب شود و كارى كه روزه را باطل مىكند، انجام داده باشد. چهارم: بيمارى كه بعد از ظهر خوب شود. پنجم: زنى كه در بين روز، ازخون حيض يا نفاس پاك شود. ششم: كافرى كه بعد از ظهر، مسلمان شود. مسأله 1891: مستحب است روزه دار، نماز مغرب و عشا را پيش از افطار كردن بخواند، ولى اگر كسى منتظر اوست يا ميل زيادى به غذا دارد كه نمىتواند با حضور قلب نماز بخواند، بهتر است اوّل افطار كند، ولى تا مىتواند نماز را در وقت فضيلت آن بجا آورد.

احكام نماز
نمازهاى واجب و مستحب

مسأله 795: نماز مهمترين اعمال دين است، اگر مورد قبول درگاه خداوند واقع شود، عبادتهاى ديگر نيز قبول مىشود و اگر پذيرفته نگردد، ديگر اعمال نيز قبول نمىشود. و همان گونه كه اگرانسان، شبانه روزى پنج نوبت، در نهر آبى شستشو كند، چرك در بدنش نمىماند، نمازهاى پنجگانه، انسان را از گناهان پاك مىسازد. و مستحب است انسان نماز را در اول وقت بخواند، كسى كه

نماز را سبك بشمارد، مانند كسى است كه نماز نمىخواند، پيامبر اكرم(ص) فرمودند: كسى كه به نماز اهميّت ندهد و آن را سبك شمارد، سزاوار عذاب آخرت است. روزى حضرت(ص) در مسجد تشريف داشتند، مردى وارد مسجد شد، مشغول نماز گرديد، ركوع و سجودش را كامل بجا نياورد، حضرت فرمودند: اگر اين مرد، در حالى كه نمازش اين گونه است بميرد، بر دين من از دنيا نرفته است، از اين رو انسان بايد مراقب باشد با عجله و شتابزده، نماز نخواند و در حال نماز به ياد خدا، با خضوع، خشوع و وقار باشد، متوجه باشد با چه كسى سخن مىگويد، خود را در مقابل عظمت و بزرگى خداوند، بسيار كوچك و ناچيز ببيند و اگر انسان در هنگام نماز كاملاً به اين مطلب توجه كند از خود بىخبر مىشود، چنانكه در حال نماز تير را از پاى مبارك امير مؤمنان على(ع) بيرون كشيدند و آن حضرت متوجه درد نشدند، نمازگزار بايد توبه و استغفار نمايد، گناهانى كه مانع قبول شدن نماز است، مانند: حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات، ندادن خمس و زكات، بلكه هر گناهى را ترك كند. و همچنين سزاوار است كارهايى كه ثواب نماز را كم مىكند بجا نياورد، مثلاً در حال خواب آلودگى، خوددارى از بول به نماز نايستد و در موقع نماز به آسمان نگاه نكند و كارهايى كه ثواب نماز را زياد مىكند بجا آورد، مثلاً انگشتر عقيق به دست كند، لباس پاكيزه بپوشد، شانه و مسواك كند و خود را خوشبو نمايد. نمازهاى واجب مسأله 796: نمازهاى واجب شش قسم است، اول: نمازهاى يوميه. دوم: نماز

آيات. سوم: نماز ميّت. چهارم: نماز طواف واجب خانه كعبه. پنجم: نماز قضاى پدر و مادر كه بر پسر بزرگتر واجب است. ششم: نمازى كه به جهت اجاره، نذر، قسم و عهد، واجب مىشود. نمازهاى واجب يوميّه مسأله 797: نمازهاى واجب يوميه، پنج نماز است: نماز ظهر و عصر، هركدام چهار ركعت، نماز مغرب: سه ركعت، نماز عشا: چهار ركعت و نماز صبح: دو ركعت. مسأله 798: در سفر بايد نمازهاى چهار ركعتى را، با شرايطى كه گفته مىشود دو ركعت خواند. وقت نماز ظهر و عصر مسأله 799: اگر چوب يا چيزى مانند آن را، به صورت عمودى در زمين هموار فرو برند، صبح كه خورشيد بيرون مىآيد سايه آن به طرف مغرب مىافتد و هرچه آفتاب بالا مىآيد، اين سايه كم مىشود و در اين شهرها، اول ظهر شرعى، سايه به كمترين درجه مىرسد و ظهر كه گذشت، سايهٴ آن به طرف مشرق بر مىگردد و هرچه خورشيد، رو به مغرب مىرود، سايه زيادتر مىگردد، بنا بر اين وقتى سايه، به كمترين درجه رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت، معلوم مىشود ظهر شرعى شده است، اما در بعضى شهرها مانند مكهٴ مكرّمه گاهى مواقع ظهر، سايه به كلى از بين مىرود و بعد از آنكه سايه دوباره پيدا شد معلوم مىشود ظهر شده است. مسأله 800: چوب يا هرچيز ديگرى كه براى معيّن كردن ظهر، به زمين فرو مىبرند (شاخص) مىنامند. مسأله 801: نماز ظهر و عصر، هركدام دارى وقت (مخصوص) و (مشترك) مىباشد، وقت مخصوص نماز ظهر: از اول ظهر است تا وقتى كه از ظهر به اندازهٴ خواندن

نماز ظهر بگذرد، اگر كسى سهوا تمام نماز عصر را، در اين وقت بخواند نمازش باطل است. و وقت مخصوص نماز عصر موقعى است كه به اندازهٴ خواندن نماز عصر به مغرب وقت مانده باشد، اگر كسى تا اين موقع نماز ظهر را نخواند، نماز ظهر او قضا شده و بايد نماز عصر را بخواند. و بين وقت مخصوص نماز ظهر و وقت مخصوص نماز عصر، وقت مشترك نماز ظهر و نماز عصر است، اگر كسى در اين وقت اشتباها تمام نماز عصر را پيش از نماز ظهر بخواند، نمازش صحيح است و نماز عصر به شمار مىرود و بايد نماز ظهر را بعد از آن بجا آورد و بنا بر احتياط نمازى را كه بجا مىآورد به نيّت (ما فىالذمّه) يعنى آنچه تكليف اوست، بخواند. مسأله 802: اگر پيش از خواندن نماز ظهر، سهوا مشغول نماز عصر شود و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است، چنانچه دروقت مشترك باشد، بايد نيّت را به نماز ظهر برگرداند، يعنى نيّت كند آنچه تا كنون خوانده ام و آنچه مشغولم و آنچه بعد مىخوانم همه نماز ظهر باشد. و بعد از تمام شدن نماز، نماز عصر را بخواند و اگر در وقت مخصوص ظهر باشد، آنچه را بجا آورده باطل است، در بين نماز بفهمد يا بعد از آن. مسأله 803: در زمان حضور امام معصوم(ع) واجب است انسان در روز جمعه به جاى نماز ظهر، دو ركعت نماز جمعه، به صورتى كه بيان مىشود، بخواند، ولى در اين زمان اگر نماز جمعه بخواند، بنا بر احتياط مستحب نماز ظهر را نيز بجا آورد. وقت نماز

مغرب و عشا مسأله 804: مغرب، هنگامى است كه سرخى طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مىشود، از بالاى سر انسان بگذرد. مسأله 805: نماز مغرب و عشا، هركدام وقت مخصوص و مشتركى دارند، وقت مخصوص نماز مغرب: از اول مغرب است، تا وقتى كه از مغرب به اندازهٴ خواندن سه ركعت نماز بگذرد. اگر مثلاً مسافر تمام نماز عشا را سهوا در اين وقت بخواند نمازش باطل است. و وقت مخصوص نماز عشا براى شخص مختار: موقعى است كه به اندازهٴ خواندن نماز عشا، به نصف شب مانده باشد. اگر كسى عمدا تا اين موقع نماز مغرب را نخواند، بايد اول نماز عشا و بعد از آن، نماز مغرب را بخواند. و بين وقت مخصوص نماز مغرب و وقت مخصوص نماز عشا، وقت مشترك نماز مغرب و عشاست، اگر كسى دراين وقت اشتباها نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند و بعد از نماز متوجه شود، نمازش صحيح است و بايد نماز مغرب را بعد از آن، بجا آورد. مسأله 806: وقت مخصوص و مشترك كه در مسأله پيش گفته شد، براى اشخاص فرق مىكند، مثلاً براى مسافر اگر به اندازهٴ خواندن دو ركعت نماز، از اول ظهر بگذرد وقت مشترك مىشود و براى كسى كه مسافر نيست، بايد به اندازهٴ خواندن چهار ركعت بگذرد. مسأله 807: اگر پيش از خواندن نماز مغرب، سهوا مشغول نماز عشا شود و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده، چنانچه تمام آنچه خوانده، يا مقدارى از آن، در وقت مشترك بوده و به ركوع ركعت چهارم نرفته است، بايد نيّت را به نماز مغرب برگرداند

و نماز را تمام كند، سپس نماز عشا را بخواند و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته، بايد نماز را تمام كند و بعد، نماز مغرب را بخواند. اما اگر تمام آنچه را كه خوانده در وقت مخصوص نماز مغرب بوده، نماز باطل است و بايد نماز مغرب و عشا را به ترتيب انجام دهد. مسأله 808: آخر وقت نماز عشا براى شخص مختار نصف شب است. و شب از اول غروب تا اذان صبح حساب مىشود، نه اول آفتاب. مسأله 809: آخر وقت نماز مغرب و عشا براى شخص مضطر، يا كسى كه فراموش كرده، يا خواب بوده و يا به جهت حيض نماز را تاخير انداخته، تا اذان صبح مىباشد. مسأله 810: اگر از روى گناه، نماز عشا را تا نصف شب نخواند، بنا بر احتياط واجب، بايد تا قبل از اذان صبح، بدون نيت ادا و قضا، بجا آورد. وقت نماز صبح مسأله 811: نزديك اذان صبح، از طرف مشرق سفيده اى كه آن را (فجر اوّل) مىگويند، رو به بالا حركت مىكند، موقعى كه آن سفيده پهن شد (فجر دوم) و اول وقت نماز صبح است. و آخر وقت نماز صبح هنگامى است كه آفتاب بيرون مىآيد. احكام وقت نماز مسأله 812: موقعى انسان مىتواند مشغول نماز شود كه يقين كند، وقت آن داخل شده است، يا دو مرد عادل يا يك نفر ثقه، يعنى كسى كه مورد اطمينان است به داخل شدن وقت خبر دهد. مسأله 813: اگر بر اثر ابر، يا غبار، يا نابينايى و يا بودن در زندان، نتواند اول وقت نماز، به داخل شدن وقت يقين كند،

بايد نماز را تاخير بيندازد تا يقين كند وقت داخل شده است. مسأله 814: اگر دو مرد عادل، به داخل شدن وقت خبر دهند، يا انسان يقين كند وقت نماز شده و مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد هنوز وقت داخل نشده، نماز او باطل است و همچنين است اگر بعد از نماز، بفهمد تمام نماز را پيش از وقت خوانده، ولى اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده، يا بعد از نماز بفهمد در بين نماز، وقت داخل شده، نماز او صحيح است. مسأله 815: اگر انسان متوجّه نباشد كه بايد با يقين به داخل شدن وقت، مشغول نماز شود، چنانچه بعد از نماز بفهمد نماز را در وقت خوانده، نماز او صحيح است و اگر بفهمد تمام نماز را پيش از وقت خوانده، يا نفهمد در وقت خوانده يا پيش از وقت، نمازش باطل است، بلكه بنا بر احتياط اگر بعد از نماز بفهمد در بين نماز، وقت داخل شده، بايد دوباره آن نماز را بخواند. مسأله 816: اگر يقين كند وقت داخل شده و مشغول نماز شود و در بين نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه، نماز او اشكال دارد، ولى اگر در بين نماز يقين داشته باشد كه وقت شده و شك كند آنچه را كه از نماز خوانده در وقت بوده يا نه، نمازش صحيح است. مسأله 817: اگر وقت نماز به قدرى تنگ است كه با بجاآوردن بعضى از كارهاى مستحب، مقدارى از نماز، بعد از وقت خوانده مىشود، بايد آن مستحب را بجا نياورد، مثلاً اگر با خواندن قنوت، مقدارى از نماز،

بعد از وقت خوانده مىشود، بايد قنوت نخواند. مسأله 818: كسى كه به اندازهٴ خواندن يك ركعت وقت دارد، بايد نماز را به نيّت ادا بخواند، ولى نبايد عمدا نماز را تا اين وقت تاخير بيندازد. مسأله 819: كسى كه مسافر نيست، اگر تا مغرب به اندازهٴ خواندن پنج ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز ظهر و عصر را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط نماز عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند. و همچنين اگر تا نصف شب به اندازهٴ خواندن چهار ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت باشد بايد فقط نماز عشا را بخواند و بعداً نماز مغرب را قضا نمايد، مگر مضطر باشد كه تا اذان صبح وقت دارد. مسأله 820: كسى كه مسافر است اگر تا مغرب، به اندازهٴ خواندن سه ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز ظهر و عصر را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا نمايد. و اگر شخص مختار تا نصف شب به اندازهٴ خواندن چهار ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط نماز عشا را بخواند و بعداً نماز مغرب را قضا نمايد و چنانچه بعد از خواندن نماز عشا، معلوم شود كه به مقدار يك ركعت يا بيشتر به نصف شب وقت مانده است، بايد فورا نماز مغرب را به نيّت ادا بجا آورد. مسأله 821: مستحب است انسان نماز را در اول وقت آن بخواند و در اين مورد

بسيار سفارش شده است. و هرچه به اول وقت نزديكتر باشد بهتر است، مگر تاخير نماز از جهتى بهتر باشد، مثلاً صبر كند تا نماز را با جماعت بخواند. مسأله 822: هرگاه انسان عذرى دارد كه اگر بخواهد در اول وقت، نماز بخواند، ناچار است مثلاً با تيمم يا لباس نجس نماز بخواند، چنانچه بداند عذر او تا آخر وقت باقى است، مىتواند در اول وقت، نماز بخواند، ولى اگر احتمال دهد عذر او از بين برود، بايد صبر كند تا عذرش برطرف شود و چنانچه عذر او برطرف نشد، در آخر وقت نماز باقى است، مىتواند در اول وقت، نماز بخواند، ولى اگر احتمال دهد عذر او از بين برود، بايد صبر كند تا عذرش برطرف شود و چنانچه عذر او برطرف نشد، در آخر وقت نماز بخواند و لازم نيست به قدرى صبر كند كه فقط بتواند كارهاى واجب نماز را انجام دهد، بلكه اگر براى مستحبات نماز، مانند اذان، اقامه و قنوت نيز وقت دارد، مىتواند تيمم كند و نماز را با آن مستحبات بجا آورد. مسأله 823: كسى كه مسائل نماز، شكيات و سهويات را نمىداند و احتمال مىدهد يكى از اينها در نماز پيش آيد، بايد براى ياد گرفتن آن، نماز را از اول وقت تاخير بيندازد، ولى اگر اطمينان دارد نماز را به طور صحيح تمام مىكند، مىتواند در اوّل وقت مشغول نماز شود، پس اگر در نماز مسأله اى كه حكم آن را نمىدانست پيش نيايد، نماز او صحيح است و اگر مسأله اى كه حكم آن را نمىداند پيش آيد، به يكى از دو طرفى كه احتمال

مىدهد، عمل نمايد و نماز را تمام كند و بعد از نماز بايد مسأله را بپرسد تا اگر نمازش باطل بوده، دوباره بخواند. مسأله 824: اگر وقت نماز وسعت دارد و طلبكار نيز طلب خود را مطالبه مىكند، در صورتى كه ممكن است، بايد اول قرض خود را بدهد، بعد نماز بخواند. و همچنين است اگر كار واجب ديگرى پيش آيد كه بايد فورا آن را بجا آورد، مثلاً ببيند مسجد نجس است، بايد اول مسجد را تطهير كند، سپس نماز بخواند و چنانچه اول نماز بخواند، گناه كرده ولى نماز او صحيح است. نمازهايى كه بايد به ترتيب خوانده شود مسأله 825: انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر، و نماز عشارا بعد از نماز مغرب بخواند. و اگر عمدا نماز عصر را پيش از نماز ظهر و نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند، باطل است. مسأله 826: اگر به نيت نماز ظهر، مشغول نماز شود و در بين نماز يادش بيايد نماز ظهر را خوانده است، نمىتواند نيت را به نماز عصر برگرداند، بلكه بايد نماز را بشكند و نماز عصر را بخواند. و همچنين است نسبت به نماز مغرب و عشا. مسأله 827: اگر در بين نماز عصر، يقين كند نماز ظهر را نخوانده است بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند و چنانچه يادش بيايد نماز ظهر را خواند بوده، بايد نيت را به نماز عصر برگرداند و نماز او صحيح است مگر مقدارى از نماز را به نحو تقييد به نيّت ظهر خوانده باشد. مسأله 828: اگر در بين نماز عصر، شك كند نماز ظهر را

خوانده يا نه، بايد نيّت را به نماز ظهر برگرداند و نماز عصر را بعد از آن بجا آورد، ولى اگر وقت به قدرى كم است كه بعد از تمام شدن نماز، مغرب مىشود بايد نيت نماز عصر، نماز را تمام نمايد و بنا بر احتياط نماز ظهر را در خارج وقت قضا كند. مسأله 829: اگر در نماز عشا، پيش از ركوع ركعت چهارم، شك كند نماز مغرب را خوانده يا نه، چنانچه وقت به قدرى كم است كه بعد از تمام شدن نماز، نصف شب مىشود، بايد به نيت عشا نماز را تمام كند و اگر بيشتر وقت دارد، بايد نيت را به نماز مغرب بر گرداند و نماز را سه ركعت كند، سپس نماز عشا را بخواند. مسأله 830: اگر در نماز عشا بعد از رسيدن به ركوع ركعت چهارم، شك كند نماز مغرب را خوانده يا نه، بايد نماز عشا را تمام كند، سپس نماز مغرب را بخواند. مسأله 831: اگر انسان نمازى را كه خوانده، احتياطا دوباره بخواند و در بين نماز يادش بيايد، نمازى را كه بايد پيش از آن بخواند نخوانده است، نمىتواند نيت را به آن نماز برگرداند، مثلاً موقعى كه نماز عصر را احتياطا مىخواند، اگر يادش بيايد نماز ظهر را نخوانده است، نمىتواند نيت را به نماز ظهر برگرداند. مسأله 832: برگرداندن نيت از نماز قضا به نماز ادا و از نماز مستحب به نماز واجب جايز نيست. مسأله 833: اگر وقت نماز ادا وسعت داشته باشد، انسان مىتواند در صورت امكان، در بين نماز، نيّت را به نماز قضا برگرداند، مثلاً اگر مشغول نماز

ظهر است، در صورتى مىتواند نيّت را به قضاى نماز صبح برگرداند كه داخل ركعت سوم نشده باشد. نمازهاى مستحب مسأله 834: نمازهاى مستحب بسيار است و آنها را (نافله) مىگويند و بر خواندن نافله هاى شبانه روز بيشتر سفارش شده است. مسأله 835: نافله هاى شبانه روز، در غير روز جمعه سى و چهار ركعت مىباشد: هشت ركعت نافلهٴ ظهر، هشت ركعت نافلهٴ عصر، چهار ركعت نافلهٴ مغرب، دو ركعت نافلهٴ عشا، يازده ركعت نافلهٴ شب و دو ركعت نافلهٴ صبح. و دو ركعت نافلهٴ عشا كه نشسته خوانده مىشود، يك ركعت حساب مىشود، ولى در روز جمعه بر شانزده ركعت نافلهٴ ظهر و عصر، چهار ركعت اضافه مىگردد. مسأله 836: تمام نافله ها، دو ركعت دو ركعت خوانده مىشود، مانند نماز صبح. مسأله 837: از يازده ركعت نافلهٴ شب، هشت ركعت آن بايد به نيت نافلهٴ شب، دو ركعت آن به نيت (نماز شفع) و يك ركعت آن به نيت (نماز وتر) خوانده شود. و كيفيت نافلهٴ شب بيان خواهد شد. مسأله 838: نمازهاى نافله را مىشود نشسته خواند، ولى بهتر است دو ركعت نماز نافلهٴ نشسته را يك ركعت حساب كند، مثلاً كسى كه مىخواهد نافلهٴ ظهر را كه هشت ركعت است نشسته بخواند، بهتر است شانزده ركعت بخواند و اگر مىخواهد نماز وتر را نشسته بخواند، دو نماز يك ركعتى به صورت نشسته بخواند. مسأله 839: نافله ظهر و عصر در سفر، ساقط مىشود، اما نافلهٴ عشا را اگر به رجاى مطلوبيت بخواند مانعى ندارد. وقت نافله هاى يوميّه مسأله 840: نافلهٴ نماز ظهر، پيش از نماز ظهر خوانده مىشود و

وقت آن از اول ظهر است، تا موقعى كه سايهٴ (شاخص) كه در مسألهٴ 800 بيان شد، به اندازهٴ دو هفتم آن شود، مثلاً اگر طول شاخص هفت وجب باشد، هر وقت مقدار سايه اى كه بعد از ظهر، پيدا مىشود به دو وجب رسيد، آخر وقت نافلهٴ ظهر است. مسأله 841: نافلهٴ نماز عصر، پيش از نماز عصر، خواند مىشود و وقت آن تا موقعى است كه سايهٴ شاخص، به چهار هفتم آن برسد. مسأله 842: چنانچه بخواهد نافلهٴ ظهر يا نافله عصر را، بعد از وقت آن بخواند جايز است. مسأله 843: وقت نافلهٴ مغرب، بعد از تمام شدن نماز مغرب است تا وقتى كه سرخى طرف مغرب كه بعد از غروب كردن آفتاب، در اسمان پيدا مىشود از بين برود، اگرچه بعيد نيست كه وقت آن به امتداد وقت نماز مغرب، امتداد داشته باشد، يعنى قبل از وقت مختص به نماز عشا. مسأله 844: وقت نافلهٴ نماز عشا، بعد از تمام شدن نماز عشا، تا نصف شب است و بهتر است بعد از نماز عشا، بلافاصله خوانده شود. مسأله 845: نافلهٴ صبح پيش از نماز صبح، خوانده مىشود و وقت آن بعد از فجر اول است، تا وقتى كه سرخى طرف مشرق پيدا شود. و معناى (فجر اول) در مسألهٴ 811 گذشت. و مىتواند نافلهٴ صبح را بعد از نافلهٴ شب، بلافاصله خواند. نماز شب مسأله 846: وقت نافلهٴ شب از نصف شب تا اذان صبح مىباشد و بهتر است نزديك اذان صبح، خوانده شود. مسأله 847: مسافر و كسى كه براى او سخت است نافلهٴ شب را بعد از نصف شب

بخواند، مىتواند آن را در اول شب بجا آورد. مسأله 848: نماز شب يازده ركعت است: هشت ركعت (نافله شب)، دو ركعت نماز (شفع) و يك ركعت نماز (وتر) كه دو ركعت، يك سلام دارد، غير از نماز (وتر) كه به تنهايى، يك سلام دارد. مسأله 849: مستحب است سوره هاى بزرگ، در ركعت اول و سوره هاى كوتاه را در ركعت دوم بخواند و در نماز (شفع) و (وتر) سوره هاى فلق، ناس و توحيد، قرائت كند و يا اينكه، در همهٴ آنها سورهٴ (قل هوالله احد) بخواند. مسأله 850: مستحب است در قنوت نماز (وتر) براى چهل تن، از مؤمنان چنين دعا كند: (اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِفُلاٰن) و به جاى كلمهٴ (فلان) مؤمنى را نام ببرد. و مستحب است، در قنوت، هفتاد بار استغفار كند، در حالى كه دست چپ خود را بلند نموده و با دست راست، استغفار را مىشمارد: (اَسْتَغْفِرُاللهَ رَبّي وَ أتوبُ إلَيْهِ) گرچه صد بار بهتر است. همچنين مستحب است، هفت بار بگويد: (هٰذٰا مَقٰامُ العٰائِذِ بِكَ مِنَ النٰارِ) و سيصد بار بگو: (اَلْعَفْو) و اگر كلمات (اَلْعَفْو) را به يكديگر متصل كند بهتر است، و آخر كلمه را به فتحه بخواند: (اَلْعَفْوَ اَلْعَفْوَ اَلْعَفْوَ ...). نماز غفيله مسأله 851: يكى از نمازهاى مستحب، نماز غفيله است كه بين نماز مغرب و عشا، خوانده مىشود. در ركعت اول آن، بعد از حمد، به جاى سوره اين آيه را بخواند: (وَذَاالنُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادىٰ في الظُّلُماتِ أنْ لا إلهَ إلاّ أنْتَ سُبْحٰانَكَ إنّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ نَجَّيْنٰاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذٰلِكَ نُنْجِي

الْمُؤْمِنِينَ) و در ركعت دوّم، بعد از حمد به جاى سوره اين آيه را بخواند: (وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْب لا يَعْلَمُهٰا إلاّ هُوَ وَ يَعْلَمُ مٰا في الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَ مٰا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إلاّ يَعْلَمُهٰا وَلاٰ حَبَّةٍ في ظُلُماتِ الأرْضِ وَلاٰ رَطْبٍ وَلاٰ يابِسٍ إلاّ في كِتٰابٍ مُبين) و در قنوت آن بگويد: (اللّهُمَّ إنّي أسْاَلُكَ بِمَفاتِحِ الْغَيْبِ الَّتي لا يَعْلَمُهٰا إلاّ أنْتَ أنْ تُصَلِّي عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و أنْ تَفْعَلَ بي كذا وكذا) و به جاى كلمهٴ كذا و كذا حاجتهاى خود را بگويد، سپس بگويد: اللّهُمَّ أنْتَ وَلِيُّ نِعْمَتي وَالقادِرُ عَلىٰ طَلِبَتي تَعْلَمُ حٰاجَتي فَاسْاَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ لَمّا قَضَيْتَهٰا لي).

احكام قبله

مسأله 852: خانهٴ كعبه كه در شهر مكهٴ معظّمه، مىباشد قبله است و بايد روبروى آن نماز خواند، ولى كسى كه دور است، اگر طورى بايستد كه بگويند رو به قبله نماز مىخواند كافيست. و همچنين است كارهاى ديگرى كه بايد رو به قبله انجام گيرد مانند سر بريدن حيوانات. مسأله 853: كسى كه نماز واجب را ايستاده مىخواند، بايد صورت، سينه، شكم و جلوى پاهاى او، رو به قبله باشد. و بنا بر احتياط مستحب انگشتان پاى او نيز رو به قبله باشد. مسأله 854: كسى كه بايد نشسته نماز بخواند، اگر نمىتواند به طور معمول بنشيند و در هنگام نشستن، كف پاها را بر زمين مىگذارد، بايد در موقع نماز صورت، سينه، شكم و بنا بر احتياط ساق پاى او، رو به قبله باشد. مسأله 855: كسى كه نمىتواند نشسته نماز بخواند، بايد در حال نماز، بر پهلوى راست طورى بخوابد كه

جلوى بدن او، رو به قبله باشد و اگر ممكن نيست بايد بر پهلوى چپ، طورى بخوابد كه جلوى بدن او، رو به قبله باشد و اگر اين نيز ممكن نباشد، بايد بر پشت بخوابد، طورى كه كف پاهاى او، رو به قبله باشد. مسأله 856: نماز احتياط، سجده و تشهّد فراموش شده و سجدهٴ سهو را، بايد رو به قبله بجا آورد. مسأله 857: نماز مستحب را مىتوان در حال راه رفتن و سوار بودن خواند. و اگر انسان در اين دو حال، نماز مستحب بخواند، لازم نيست رو به قبله باشد. مسأله 858: كسى كه مىخواهد نماز بخواند، بايد براى پيدا كردن قبله كوشش نمايد، تا يقين كند قبله كدام طرف است و مىتواند به سخن دو نفر عادل يا يك نفر ثقه، يعنى شخص مورد اطمينان، اعتماد كند. مسأله 859: اگر نتواند به قبله يقين كند يا شخص مورد اطمينانى نباشد كه به او خبر بدهد، بايد به گمانى كه از محراب مسجد مسلمانان، يا قبرهاى آنان و يا از راههاى ديگر پيدا مىشود عمل نمايد. و اگر از گفتهٴ كسى كه با قواعد علمى قبله را مىشناسد، به قبله گمان پيدا كند كافيست. مسأله 860: كسى كه گمان به قبله دارد، اگر بتواند گمان قوى ترى پيدا كند نمىتواند، به گمان خود عمل نمايد، مثلاً اگر از گفتهٴ شخصى گمان به قبله پيدا كند، ولى بتواند از راه ديگرى گمان قوىترى پيدا كند، نبايد به حرف او عمل نمايد، مگر اينكه سخن او باعث اطمينان شود. و همچنين مىتواند ميهمان، به گفتهٴ صاحب خانه عمل كند. مسأله 861: اگر براى پيدا

كردن قبله وسيله اى ندارد، يا با اينكه كوشش كرده، گمانش به طرفى نمىرود، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بنا بر احتياط بايد چهار نماز به چهار طرف بخواند، تا يقين كند يكى از آنها رو به قبله بوده، يا كمى از قبله انحراف داشته است. اما اگر به اندازهٴ چهار نماز وقت ندارد، بايد به اندازه اى كه وقت هست نماز بخواند، مثلاً اگر فقط به اندازهٴ يك نماز وقت دارد، بايد يك نماز به هر طرفى كه مىخواهد بخواند. مسأله 862: اگر يقين يا گمان كند كه قبله در يكى از دو طرف است، بنا بر احتياط بايد به هر دو طرف نماز بخواند. مسأله 863: كسى كه بايد به چند طرف نماز بخواند، اگر بخواهد دو نمازى كه مانند نماز ظهر و عصر است بخواند، بايد يكى پس از ديگرى خوانده شود و بهتر است نماز اول را به چند طرف بخواند، بعد نماز دوم را شروع كند. مسأله 864: كسى كه يقين به قبله ندارد، اگر بخواهد غير از نماز، كارى كند كه بايد رو به قبله انجام گيرد، مثلاً بخواهد سر حيوانى را ببرد، بايد به گمان عمل نمايد و اگر گمان ممكن نيست به هر طرف كه انجام دهد، در صورت ضرورت اشكال ندارد.

لباس نمازگزار

مسأله 865: مرد بايد در حال نماز، اگرچه كسى او را نبيند، عورتين خود را، بپوشاند. و بهتر است از ناف تا زانو را نيز بپوشاند. مسأله 866: زن بايد در هنگام نماز، تمام بدن، حتى سر وموى خود را بپوشاند و بنا بر احتياط مستحب كف پارا نيز بپوشاند، ولى پوشاندن صورت، به مقدارى

كه در وضو شسته مىشود و دستها تا مچ و روى پاها تا مچ پا، لازم نيست، اما براى آنكه يقين كند مقدار واجب را پوشانده است، بنا بر احتياط مقدارى از اطراف صورت و قدرى پايين تر از مچ را بپوشاند. مسأله 867: هنگامى كه انسان، قضاى سجدهٴ فراموش شده و يا تشهّد فراموش شده را بجا مىآورد، بايد خود را مانند حال نماز بپوشاند. و همچنين بنا بر احتياط مستحب در موقع سجدهٴ سهو نيز خود را بپوشاند. مسأله 868: اگر در نماز عمدا عورتش را نپوشاند، نمازش باطل است، اما اگر از روى ندانستن مسأله باشد، بنا بر احتياط نماز را دوباره بخواند. مسأله 869: اگر در بين نماز بفهمد كه عورتش پيداست، بايد آن را بپوشاند و بنا بر احتياط مستحب، نماز را اتمام كند و دوباره بخواند، به ويژه اگر پوشانيدن آن، احتياج به وقت زيادى داشته باشد، ولى اگر بعد از نماز، بفهمد كه در نماز عورت او پيدا بوده، نمازش صحيح است. مسأله 870: اگر در حال ايستاده لباسش، عورت او را مىپوشاند، ولى ممكن است در حال ديگر، مثلاً در حال ركوع و سجود نپوشاند، چنانچه در آن موقع عورت خود را بپوشاند، نماز او صحيح است، ولى بنا بر احتياط مستحب با آن لباس نماز نخواند. مسأله 871: انسان مىتواند در نماز، خود را به علف و برگ درختان بپوشاند، ولى بنا بر احتياط مستحب اگر چيز ديگرى داشته باشد، با آنها خود را نپوشاند. مسأله 872: انسان در حال نماز، مىتواند خود را با گل بپوشاند. مسأله 873: اگر چيزى ندارد كه در نماز، خود

را با آن بپوشاند، چنانچه احتمال دهد كه پيدا مىكند، بنا بر اقوى نماز را، تاخير بيندازد و اگر چيزى پيدا نكرد، در آخر وقت، طبق وظيفه اش نماز بخواند. مسأله 874: كسى كه مىخواهد نماز بخواند، اگر براى پوشاندن خود، حتى برگ درخت، علف، گل و لجن نداشته باشد و آب گل آلود، يا چاله اى نيز نباشد كه در آن بايستد و احتمال ندهد كه تا آخر وقت، چيزى پيدا كند كه خود را با آن بپوشاند، در صورتى كه احتمال بدهد شخص محترمى او را مىبيند، بايد نشسته نماز بخواند و براى ركوع و سجود، مقدارى خم شود كه عورتش پيدا نباشد و براى سجود، كمى بيشتر از ركوع خم گردد، مهر را بالا بياورد و پيشانى را بر آن بگذارد. و اگر اطمينان دارد ناظر محترم او را نمىبيند، بنا بر احتياط مستحب ايستاده، دو نماز بخواند و در موقع ايستادن، جلو خود را با دست بپوشاند، در يكى از آن دو نماز، ركوع و سجود را بجا آورد و در ديگرى به جاى ركوع و سجود، با سر اشاره نمايد، اگرچه ظاهرا يك نماز با اشاره كفايت مىكند. شرايط لباس نمازگزار مسأله 875: لباس نمازگزار شش شرط دارد، اول: پاك باشد. دوم: مباح باشد. سوم: از اجزاى مردار نباشد. چهارم: از حيوان حرام گوشت نباشد. پنجم و ششم: اگر نمازگزار مرد است، لباس او ابريشم خالص و طلاباف نباشد. شرط اول مسأله 876: لباس نمازگزار بايد پاك باشد و اگر كسى عمدا با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است. مسأله 877: كسى كه نمىداند با بدن و

لباس نجس، نماز باطل است و در جهل خود معذور است، اگر با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش صحيح مىباشد. و همچنين اگر بر اثر ندانستن مسأله، چيز نجسى را نداند نجس است و در جهل خود معذور باشد، مثلاً نداند خون نجس است و با آن نماز بخواند نمازش صحيح است. مسأله 878: اگر نداند بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز بفهمد نجس بوده، نماز او صحيح است. مسأله 879: اگر فراموش كند بدن يا لباسش نجس است و در بين نماز، يا بعد از آن يادش بيايد، بنا بر احتياط بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد. مسأله 880: كسى كه در وسعت وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن يا لباس او نجس شود و پيش از آنكه چيزى از نماز را با نجاست بخواند، متوجّه شود كه نجس شده، يا بفهمد بدن يا لباس او نجس است و شك كند همان وقت نجس شده، يا ازپيش نجس بوده، در صورتى كه آب كشيدن بدن، يا لباس، يا عوض كردن لباس و يا بيرون آوردن آن، نماز را به هم نمىزند، بايد در بين نماز بدن، يا لباس را آب بكشد، يا لباس را عوض نمايد و يا اگر چيز ديگرى عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد، ولى چنانچه اگر بدن، يا لباس را اب بكشد، يا لباس را عوض كند يا بيرون آورد، نماز به هم مىخورد و يا اگر لباس را بيرون آورد برهنه مىماند، بايد نماز را قطع كند و با بدن و لباس پاك نماز

بخواند. مسأله 881: كسى كه در تنگى وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز لباس او نجس شود و پيش از آنكه چيزى از نماز را با نجاست بخواند، بفهمد كه نجس شده، يا بفهمد كه لباس او نجس است و شك كند همان وقت نجس شده و يا از پيش نجس بوده، در صورتى كه آب كشيدن، يا عوض كردن و يا بيرون آوردن لباس، نماز را به هم نمىزند و مىتواند لباس را بيرون آورد، بايد لباس را آب بكشد، يا عوض كند و يا اگر چيز ديگرى عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد و نماز را تمام كند، اما اگر چيز ديگرى عورت او را نپوشانده و لباس را نيز نمىتواند آب بكشد و يا عوض كند، بايد لباس را اگر ممكن است، بيرون آورد و به دستورى كه براى برهنگان در مسأله 874 گفته شد نماز را تمام كند، ولى اگر لباس را آب بكشد يا عوض كند، نماز به هم مىخورد و يا بر اثر سرما و مانند آن نمىتواند لباس را بيرون آورد، بايد با همان حال نماز را تمام كند و نمازش صحيح است، سپس نمازش را در لباس پاك، بنا بر احتياط مستحب قضا نمايد. مسأله 882: كسى كه در تنگى وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن او نجس شود و پيش از آنكه چيزى از نماز را با نجاست بخواند، متوجّه شود نجس شده، يا بفهمد بدن او نجس است و شك كند همان وقت نجس شده و يا از پيش نجس بوده، در صورتى كه آب كشيدن بدن، نماز

را به هم نمىزند بايد آب بكشد و اگر نماز به هم مىخورد، بايد با همان حال نماز را تمام كند و نماز او صحيح است. مسأله 883: كسى كه در پاك بودن بدن و يا لباس خود شك دارد، چنانچه نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه بدن يا لباسش نجس بوده، نماز او صحيح است. مسأله 884: اگر لباس را اب بكشد و يقين كند پاك شده است و با آن نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد پاك نشده، واجب نيست نماز را دوباره بخواند، اگرچه احوط، اعادهٴ آن است. مسأله 885: اگر خونى در بدن و يا لباس خود ببيند و يقين كند از خونهاى نجس نيست، مثلاً يقين كند خون پشه است، چنانچه بعد از نماز بفهمد از خونهايى بوده كه نمىتواند با آن نماز خواند، نماز او صحيح است. مسأله 886: اگر يقين كند خونى كه در بدن و يا لباس اوست، خون نجسى است كه نماز با آن صحيح است، مثلاً يقين كند خون زخم و دملى است كه مىتوان با آن نماز خواند، چنانچه بعد از نماز بفهمد، خونى بوده كه نماز با آن باطل است، نمازش صحيح مىباشد. مسأله 887: اگر نجس بودن چيزى را فراموش كند و بدن يا لباسش با رطوبت، به آن برسد و در حال فراموشى نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است، ولى اگر بدنش با رطوبت به چيزى كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و بدون اينكه خود را آب بكشد، غسل كند و نماز بخواند، غسل و نمازش باطل است و

نيز اگر جايى از اعضاى وضو، با رطوبت به چيزى كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و بدون اينكه خود را آب بكشد، غسل كند و نماز بخواند، غسل و نمازش باطل است و نيز اگر جايى از اعضاى وضو، با رطوبت به چيزى كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و پيش آز آنكه آنجا را آب بكشد، وضو بگيرد و نماز بخواند، وضو و نمازش باطل است. مسأله 888: كسى كه يك لباس دارد، اگر بدن و لباسش نجس شود و به اندازهٴ آب كشيدن يكى از آنها آب داشته باشد، چنانچه بتواند لباسش را بيرون آورد، بايد بدن را آب بكشد و نماز را به دستورى كه براى برهنگان در مسأله 874 گفته شد، بخواند و اگر بر اثر سرما و يا عذرى ديگر، نتواند لباس را بيرون آورد، هركدام از بدن و يا لباس را، مىتواند آب بكشد، ولى اگر مثلاً نجاست يكى بول است كه اگر بخواهد با آب قليل آب بكشد، بايد دو مرتبه آب روى آن بريزد و ديگرى خون است كه يك مرتبه، ريختن آب روى آن كافى است، بايد آن را كه با بول نجس شده آب بكشد. مسأله 889: كسى كه غير از لباس نجس، لباس ديگرى ندارد، بايد نماز را به دستورى كه براى برهنگان درمسأله 874 گفته شد، بجا آورد، ولى اگر بر اثر سرما و مانند آن نمىتواند لباسش را بيرون آورد، بايد با لباس نجس، نماز بخواند و نماز او صحيح است. مسأله 890: كسى كه دو لباس دارد، اگر بداند يكى از آنها نجس است و نداند

كدام يك مىباشد، چنانچه وقت دارد، بايد با هردو لباس نماز بخواند، مثلاً اگر مىخواهد نماز ظهر و عصر بخواند، بايد با هركدام يك نماز ظهر و يك نماز عصر بخواند، ولى اگر وقت تنگ است، بايد نماز را به دستورى كه براى برهنگان گفته شد، بجا آورد و بنا بر احتياط مستحب، نماز را با لباس پاك قضا نمايد. شرط دوّم مسأله 891: لباس نمازگزار، بايد مباح باشد. وكسى كه مىداند پوشيدن لباس غصبى حرام است، اگر عمدا در لباس غصبى يا در لباسى كه نخ، يا تكمه و يا چيز ديگر آن غصبى است، نماز بخواند باطل است و همچنين است اگر جاهل مقصّر باشد. مسأله 892: كسى كه مىداند پوشيدن لباس غصبى حرام است، ولى نمىداند نماز را باطل مىكند، اگر عمدا با لباس غصبى نماز بخواند، نمازش باطل است. مسأله 893: اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبى است و با آن نماز بخوان، نمازش صحيح است، ولى اگر كسى خودش لباسى را غصب نمايد و فراموش كند غصب كرده است و با آن نماز بخواند، بنا بر احتياط مستحب دوباره نماز را با لباس مباح بخواند. مسأله 894: اگر نداند يا فراموش كند لباس او غصبى است و در بين نماز بفهمد، چنانچه چيز ديگرى عورت او را پوشانده است و مىتواند فورا يا بدون اينكه موالات، يعنى پى در پى بودن نماز، بهم بخورد لباس غصبى را بيرون آورد، بايد آن را بيرون آورد و نمازش صحيح است. و اگر چيز ديگرى عورت او را نپوشانده، يا نمىتواند لباس غصبى را فورا بيرون آورد و يا اگر

بيرون آورد پى در پى بودن نماز بهم مىخورد، در صورتى كه حتّى به مقدار يك ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز را قطع كند و با لباس غير غصبى، نماز بخواند و اگر به اين مقدار وقت ندارد، بايد در حال نماز، لباس را بيرون آورد و به دستور نماز برهنگان كه در مسألهٴ 874 بيان شد، نماز را تمام نمايد. مسأله 895: اگر كسى براى حفظ جانش با لباس غصبى نماز بخواند و يا مثلاً براى اينكه دزد لباس غصبى را نبرد با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است. مسأله 896: اگر كسى با عين پولى كه خمس يا زكات آن را نداده لباس بخرد، نماز خواندن در آن لباس اشكال دارد. شرط سوم مسأله 897: لباس نمازگزار، بايد از اجزاى حيوان مرده اى كه خون جهنده دارد، يعنى حيوانى كه اگر رگش را ببرند، خون از آن جستن مىكند نباشد، بلكه اگر از حيوان مرده اى كه مانند ماهى و مار، خون جهنده ندارد لباس تهيه كنند، بنا بر احتياط واجب، با آن نماز نخواند. مسأله 898: هرگاه چيزى از مردار، مانند گوشت و پوست آن كه روح داشته همراه نمازگزار باشد، اگرچه لباس او نباشد، بنا بر احتياط نمازش باطل است. مسأله 899: اگر چيزى از مردار حلال گوشت، مانند مو و پشم كه روح ندارد، همراه نماز گزار باشد و يا لباسى كه از آن تهيه شده نماز بخواند، نماز صحيح است. شرط چهارم مسأله 900: لباس نمازگزار بايد از اجزاى حيوان حرام گوشت نباشد و اگر مويى از آن همراه نمازگزار باشد، نماز او باطل است. مسأله 901: اگر

آب دهان، يا بينى و يا رطوبت ديگرى از حيوان حرام گوشت مانند گربه، بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، چنانچه تر باشد نماز باطل و اگر خشك شده و عين آن برطرف شده باشد، نماز صحيح است. مسأله 902: اگر مو، عرق و آب دهان كسى، بر بدن يا لباس نمازگزار باشد اشكال ندارد. و همچنين است اگر مرواريد، موم و عسل همراه او باشد. مسأله 903: اگر شك داشته باشد كه لباسى از حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت، چه در كشورهاى اسلامى تهيه شده باشد چه در ديگر كشورها، جايز است كه با آن نماز بخواند. مسأله 904: صدف از حيوانات حرام گوشت است، ولى اگر انسان احتمال دهد كه تكمهٴ صدفى و مانند آن، از حيوان باشد، جايز است با آن نماز بخواند. مسأله 905: پوشيدن خز خالص در نماز اشكال ندارد، ولى بنا بر احتياط مستحب با پوست سنجاب نماز نخواند. مسأله 906: اگر با لباسى كه نمىداند يا فراموش كرده كه از حيوان حرام گوشت است نماز بخواند، نمازش صحيح است. شرط پنجم مسأله 907: پوشيدن لباس طلا باف براى مرد، حرام و نماز با آن باطل است، ولى براى زن درنماز و غير نماز اشكال ندارد. مسأله 908: زينت كردن به طلا، مثل آويختن زنجير طلا به سينه، انگشتر طلا به دست كردن و بستن ساعت مچى طلا، براى مرد حرام و نماز خواندن با آن باطل است. و واجب است مرد از عينك طلا نيز استفاده نكند، ولى زينت كردن به طلا، براى زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد. مسأله 909: اگر مردى فراموش

كند، انگشتر يا لباسش از طلاست و يا شك داشته باشد و با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است و همچنين اگر جاهل قاصر باشد، ولى در صورت شك، فحص و بررسى لازم است. و همچنين در ساير مسائل بايد فحص كند، مگر مواردى كه شارع استثنا فرموده است. شرط ششم مسأله 910: لباس مرد نمازگزار، بايد ابريشم خالص نباشد و در غير نماز نيز پوشيدن آن براى مرد حرام است، اما عرقچين، بند شلوار و مانند آن، از چيزهايى كه نماز در آن به تنهايى تمام نمىشود، خلاف احتياط است. مسأله 911: اگر آستر تمام لباس، يا آستر مقدارى از آن، ابريشم خالص باشد، پوشيدن آن براى مرد حرام و نماز با آن باطل است. مسأله 912: لباسى را كه نمىداند از ابريشم خالص است يا چيز ديگر، اگر در نماز بپوشد اشكال ندارد. مسأله 913: دستمال ابريشمى ومانند آن، اگر در جيب مرد باشد اشكال ندارد و نماز را باطل نمىكند. مسأله 914: پوشيدن لباس ابريشمى براى زن، در نماز و غير نماز اشكال ندارد. مسأله 915: پوشيدن لباس غصبى، ابريشمى خالص، طلا باف و لباسى كه از مردار تهيه شده، در حال ناچارى اشكال ندارد و مىتواند با اين لباسها نماز بخواند، ولى اگر ناچار نيست لباس بپوشد، بايد به دستورى كه در مسأله 874 براى برهنگان گفته شد نماز بخواند. چند مسأله مسأله 916: اگر چيزى ندارد كه در نماز، عورت خود را با آن بپوشاند، واجب است اگرچه با كرايه يا خريد باشد تهيه نمايد، ولى اگر تهيهٴ آن به قدرى پول لازم دارد كه نسبت به دارايى او زياد

است، يا اگر پول را براى لباس مصرف كند به حال او ضرر دارد، يا موجب عسر و حرج است، بايد به دستورى كه براى برهنگان در مسألهٴ 874 گفته شد، نماز بخواند. مسأله 917: كسى كه لباس ندارد، اگر ديگرى لباس به او ببخشد يا عاريه دهد، چنانچه قبول كردن آن براى او مشقّت نداشته باشد، بايد قبول كند، بلكه اگر عاريه كردن يا طلب بخشش براى او سخت نيست، از كسى كه لباس دارد، طلب بخشش يا عاريه نمايد. مسأله 918: پوشيدن لباسى كه پارچه، يا رنگ و يا دوخت آن، براى كسى كه مىخواهد آن را بپوشد معمول نيست، مانند اينكه اهل علم، لباس نظامى بپوشد، احتياط واجب ترك آن است، ولى اگر با آن لباس نماز بخواند اشكال ندارد. مسأله 919: بنا بر احتياط، مرد لباس زنانه و زن لباس مردانه نپوشد، ولى اگر با آن لباس نماز بخواند اشكال ندارد. مسأله 920: كسى كه بايد خوابيده نماز بخواند، اگر برهنه باشد و لحاف او نجس، يا ابريشم خالص و يا از اجزاى حيوان حرام گوشت باشد، بايد در نماز، اگر پوشيدن صدق نمايد، خود را با آن نپوشاند. مواردى كه لازم نيست بدن و لباس نمازگزار پاك باشد مسأله 921: در سه صورت كه تفصيل آن بيان خواهد شد، اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است، اول: بر اثر زخم يا جراحت و يا دملى كه در بدن اوست، لباس يا بدنش به خون آلوده شده باشد. دوم: بدن يا لباس او، به مقدار كمتر از درهم كه تقريبا به اندازه يك اشرفى است، به خون

آلوده باشد. سوم: ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند. مسأله 922: اگر فقط لباس نمازگزار نجس باشد، در دو صورت نماز او صحيح است، اول: لباسهاى كوچك او، مانند جوراب و عرقچين نجس باشد. دوم: لباس زنى كه پرستار پسر بچّهٴ خود مىباشد و با بول او، لباسش نجس شده باشد. و احكام و شرايط آن بيان خواهد شد. مسأله 923: اگر در بدن يا لباس نمازگزار، خون زخم، يا جراحت و يا دمل باشد، چنانچه آب كشيدن بدن، يا لباس و يا عوض كردن لباس براى او سخت است، تا وقتى كه زخم، يا جراحت و يا دمل خوب نشده است، مىتواند با آن خون نماز بخواند. و همچنين است اگر چركى كه با خون بيرون آمده يا دوايى كه روى زخم گذاشته اند و نجس شده، در بدن يا لباس او باشد. مسأله 924: اگر خون بريدگى و زخم مختصرى كه به زودى خوب مىشود و شستن آن آسان است، در بدن يا لباس نمازگزار باشد، بايد آن را تطهير نمايد. مسأله 925: اگر جايى از بدن يا لباس كه از زخم فاصله دارد، به رطوبت زخم نجس شود، جايز نيست با آن نماز بخواند، ولى مقدارى از بدن يا لباس كه معمولا با رطوبت زخم آلوده مىشود، نماز خواندن با آن مانعى ندارد. مسأله 926: اگر از زخمى كه در دهان و بينى و مانند آن است، خونى به بدن يا لباس برسد، بنا بر احتياط مستحب با آن نماز نخواند. و همچنين است خون بواسير، در صورتى كه دانه هايش بيرون نباشد. و با خون بواسيرى كه دانه

هاى آن بيرون است نيز مىشود نماز خواند. مسأله 927: كسى كه بدنش زخم است، اگر در بدن يا لباس خود خونى ببيند و نداند از زخم است يا خون ديگر، جايز است با آن نماز بخواند. مسأله 928: اگر چند زخم در بدن باشد و به اندازه اى نزديك به هم باشد كه يك زخم حساب شود، تا وقتى همه خوب نشده است، نماز خواندن با خون آن اشكال ندارد، ولى اگر به قدرى از هم دور باشد كه هركدام، يك زخم حساب شود، هركدام كه خوب شد، بايد براى نماز، بدن و لباس را از خون آن آب بكشد. مسأله 929: اگر مقدار بسيار كمى خون حيض، يا نفاس، يا استحاضه، يا خون سگ، يا خوك، يا كافر و يا مردار، در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او بنا بر احتياط باطل است و همچنين است خون حيوان حرام گوشت بنا بر احتياط مستحب، ولى خونهاى ديگر مانند خون بدن انسان يا خون حيوان حلال گوشت، اگرچه در چند جاى بدن و لباس باشد، در صورتى كه روى هم كمتر از درهم باشد كه تقريبا به اندازهٴ يك اشرفى مىشود، نماز خواندن با آن اشكال ندارد. مسأله 930: خونى كه به لباس بىآستر و به پشت آن برسد، اگر لباس نازك باشد، يك خون حساب مىشود، ولى اگر پشت آن جدا حساب شود، بايد هركدام را جدا به شمار آورد، پس اگر خونى كه در پشت و روى لباس است، روى هم كمتر از درهم باشد، نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد، نماز با آن باطل است. مسأله 931: اگر

خون، روى لباسى كه آستر دارد بريزد و به آستر آن برسد و يا به آستر بريزد و روى لباس خونى شود، بايد هركدام را جدا حساب نمود، پس اگر خون روى لباس و آستر، كمتر از درهم باشد، نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد، نماز باطل است. مسأله 932: اگر خون بدن يا لباس، كمتر از درهم باشد و رطوبتى به آن برسد، در صورتى كه خون و رطوبتى كه به آن رسيده به اندازهٴ درهم يا بيشتر شود و اطراف را آلوده كند، نماز با آن باطل است. و اگر رطوبت و خون به اندازهٴ درهم نشود و اطراف را آلوده نكند، بنا بر احتياط مستحب نماز خواندن با آن اشكال دارد. مسأله 933: اگر بدن يا لباس، خونى نشود ولى بر اثر رسيدن به خون نجس شود، اگرچه مقدارى كه نجس شده كمتر از درهم باشد، بنا بر احتياط مستحب با آن نماز نخواند. مسأله 934: اگر خونى كه در بدن يا لباس است، كمتر از درهم باشد و نجاست ديگرى به آن برسد، مثلاً يك قطره بول روى آن بريزد، نماز خواندن با آن جايز نيست. مسأله 935: اگر لباسهاى كوچك نمازگزار، مانند عرقچين و جوراب كه نمىشود با آن عورت را پوشاند نجس باشد، چنانچه از مردار و حيوان حرام گوشت درست نشده باشد، نماز با آن صحيح است. و همچنين اگر با انگشتر نجس، نماز بخواند اشكال ندارد. مسأله 936: جايز است كه چيز نجس، مانند دستمال، كليد و چاقوى نجس، همراه نمازگزار باشد. مسأله 937: زنى كه پرستار پسر بچهٴ خود مىباشد و با بول او

لباسش نجس شده و بيشتر از يك لباس ندارد، چنانچه نتواند لباس ديگرى بخرد، يا كرايه و يا عاريه نمايد و هر شبانه روزى يك مرتبه لباس خود را آب بكشد، اگرچه تا روز ديگر لباسش با بول بچه نجس شود، مىتواند با آن لباس نماز بخواند. ولى بهتر است لباس خود را طرف عصر، براى نماز ظهر و عصر آب بكشد. و اگر بيشتر از يك لباس دارد، ولى ناچار است همهٴ آنها را بپوشد، چنانچه شبانه روزى يك مرتبه همهٴ آنها را آب بكشد كافى است. مسأله 938: لباس پرستار بچه، چنانچه به بول دختر بچه يا پسر بچه اى كه از خودش نيست نجس شود، اگر روزى يك مرتبه آن را آب بكشد و نتواند لباس ديگرى تهيه كند، مىتواند با آن نماز بخواند. مستحبّات لباس نمازگزار مسأله 939: چند چيز در لباس نمازگزار، مستحب است، از جمله: بستن عمامه با تحت الحنك، پوشيدن عبا، لباس سفيد و پاكيزه ترين لباسها، استعمال بوى خوش و دست كردن انگشتر عقيق. مكروهات لباس نمازگزار مسأله 940: چند چيز در لباس نمازگزار مكروه است، از جمله: پوشيدن لباس سياه (مگر از براى عزاى معصومين(عليهم السلام) كه مستحب مىباشد)، لباسهاى چرك، تنگ، لباس شرابخوار، لباس كسى كه از نجاست پرهيز نمىكند و لباسى كه داراى نقش و عكس است، باز بودن تكمه هاى لباس و به دست كردن انگشترى كه نقش صورت دارد.

مكان نماز گزار

مسأله 941: مكان نمازگزار نه شرط دارد، اول: مباح باشد. دوم: بىحركت باشد. سوم: بتواند نماز را در آن مكان تمام كند. چهارم: ماندن در آن مكان حرام نباشد. پنجم: ايستادن يا نشستن

بر آن حرام نباشد. ششم: بتواند قيام، ركوع و سجده را انجام دهد. هفتم: جلوتر يا مساوى با مرقد معصوم (ع) نباشد. هشتم: مكان نجس مرطوب نباشد. نهم: جاى پيشانى برابر با زانوها و سر انگشتان پا باشد. شرط اوّل مسأله 942: بايد مكان مباح باشد، پس كسى كه در ملك غصبى نماز مىخواند، اگرچه روى فرش، تخت و مانند آن باشد، نمازش باطل است، ولى نماز خواندن در زير سقف غصبى و خيمهٴ غصبى چنانچه عرفا تصرّف در غصب نباشد اشكال ندارد. مسأله 943: نماز خواندن در ملكى كه منفعت آن مال ديگرى است، بدون اجازهٴ او باطل مىباشد، مثلاً در خانهٴ اجاره اى اگر صاحب خانه يا ديگرى، بدون اجازهٴ مستاجر نماز بخواند نمازش باطل است. و همچنين است اگر در ملكى كه ديگرى در آن حقى دارد نماز بخواند، مثلاً اگر ميّت وصيّت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفى برسانند، تا وقتى ثلث راجدا نكنند، نمىشود در آن نماز خواند. مسأله 944: كسى كه در مسجد نشسته، اگر ديگرى جاى او را غصب كند و در آنجا نماز بخواند، نمازش اشكال دارد. مسأله 945: اگر در جايى كه نمىداند غصبى است، نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد، يا در جايى كه غصبى بودن آن را فراموش كرده نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است، ولى كسى كه خودش جايى را غصب كرده، اگر فراموش كند و در آنجا نماز بخواند اگرچه حكم به بطلان نمازش نمىتوان كرد، امّا بنا بر احتياط، به آن نماز اكتفا ننموده و در جاى ديگر، دوباره آن را

بخواند. مسأله 946: اگر بداند جايى غصبى است، ولى نداند در جاى غصبى نماز باطل است و در آنجا نماز بخواند، چنانچه جاهل مقصر باشد نماز او باطل است. مسأله 947: كسى كه ناچار است نماز واجب را سواره بخواند، چنانچه حيوان سوارى، يا زين و يا نعل آن غصبى باشد نماز او باطل است. و همچنين است اگر بخواهد بر روى آن حيوان نماز مستحب بخواند. مسأله 948: كسى كه در ملكى با ديگرى شريك است، اگر سهم او جدا نباشد، بدون اجازهٴ شريكش نمىتوان در آن ملك تصرّف كند و نماز بخواند. مسأله 949: اگر با عين پولى كه خمس و زكات آن را نداده، ملكى بخرد، تصرف او در آن ملك حرام و نمازش در آن اشكال دارد. مسأله 950: اگر صاحب ملك به زبان، اجازهٴ نماز خواندن بدهد و انسان بداند قلبا راضى نيست، نماز خواندن در ملك او باطل است. و اگر اجازه ندهد و انسان يقين كند قلبا راضى است، نماز صحيح مىباشد. مسأله 951: تصرّف در ملك ميتى كه خمس يا زكات بدهكار است، حرام و نماز در آن اشكال دارد، ولى اگر بدهى او را بدهند يا ضامن شوند كه ادا نمايند، تصرف و نماز، در ملك او اشكال ندارد. مسأله 952: تصرف در ملك ميتى كه به مردم بدهكار است ، حرام و نماز در آن اشكال دارد، ولى اگر ضامن شوند كه قرضهاى او را بپردازند، يا اينكه طلبكارها و وصىّ ميت و يا طلبكارها و حاكم شرع اجازه بدهند، تصرف و نماز در ملك او اشكال ندارد. مسأله 953: اگر ميّت قرض نداشته باشد،

ولى بعضى از ورثهٴ او صغير، يا ديوانه و يا غايب باشند، تصرّف در ملك او حرام و نماز در آن باطل است، مگر با اجازهٴ ولىّ. مسأله 954: نماز خواندن در مسافرخانه، حمام و مانند آن كه براى واردين آماده شده اشكال ندارد، زيرا به رضايت او اطمينان دارد، ولى در غير اين موارد، در صورتى مىشود نماز خواند كه مالك آن اجازه بدهد، يا حرفى بزند كه معلوم شود براى نماز خواندن اذن داده است، مثلاً به كسى اجازه دهد: در ملك او بنشيند و بخوابد، كه از آن فهميده مىشود براى نماز خواندن نيز اذن داده است. شرط دوم مسأله 955: مكان نمازگزار بايد ثابت و بى حركت باشد. و اگر بر اثر تنگى وقت يا به جهت ديگر، ناچار باشد در جايى كه حركت دارد، مانند اتومبيل، كشتى و قطار نماز بخواند، به قدرى كه ممكن است، بايد در حال حركت چنانچه استقرار بدن از بين برود، چيزى نخواند، البتّه اگر موالات و پى در پى بودن نماز از بين نرود. امّا اگر موالات نماز بر هم بخورد، در حال حركت نماز خود را بخواند. و اگر وسيله از قبله، به طرف ديگرى حركت كند، بايد به طرف قبله برگردد. مسأله 956: نماز خواندن در اتومبيل، كشتى، قطار و مانند آن، وقتى ايستاده است، مانعى ندارد. مسأله 957: ؛ روى خرمن گندم، جو و مانند آن كه نمىشود بىحركت ماند، نماز باطل است. شرط سوم مسأله 958: بايد بر اتمام نماز قدرت داشته باشد، پس در جايى كه بر اثر باد، يا باران و يا زيادى جمعيت، انسان اطمينان دارد كه

نمىتواند نماز را تمام كند، نبايد نماز را شروع نمايد، ولى چنانچه شك دارد و احتمال مىدهد كه بتواند نماز را تمام كند، مىتواند نماز را شروع نمايد و اگر نماز تمام شد صحيح خواهد بود. شرط چهارم مسأله 959: در جايى كه ماندن در آن مكان حرام است، مثلاً زير سقفى كه نزديك است خراب شود، نماز نخواند. شرط پنجم مسأله 960: روى چيزى كه ايستادن و نشستن روى آن حرام است، مانند فرشى كه اسم خدا بر آن نوشته شده، نماز نخواند. شرط ششم مسأله 961: در جايى كه سقف آن كوتاه است و نمىتواند در آنجا راست بايستد، يا به اندازه اى كوچك است كه جاى ركوع و سجود ندارد، نماز نخواند و اگر ناچار شود كه در چنين جايى نماز بخواند، بايد به قدرى كه ممكن است قيام، ركوع و سجود را بجا آورد. شرط هفتم مسأله 962: جلوتر از قبر مطهّر پيامبر(ص) و ائمهٴ معصومين (عليهم السلام) و همچنين بنا بر احتياط واجب مساوى با آن، نماز نخواند. مسأله 963: اگر در نماز، چيزى مانند ديوار، بين او وقبر مطهّر باشد كه بىاحترامى نشود اشكال ندارد، ولى فاصله شدن صندوق شريف، ضريح و پارچه اى كه روى آن افتاده، كافى نيست. شرط هشتم مسأله 964: اگر مكان نمازگزار نجس است، طورى تر نباشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد، ولى جاى پيشانى، اصلاً نبايد نجس باشد و اگر نجس و خشك بود، نماز باطل است. و بنا بر احتياط مستحب، مكان نمازگزار اصلاً نجس نباشد. شرط نهم مسأله 965: جاى پيشانى نمازگزار، از جاى زانوها و سرانگشتان

پاى او، بيش از چهار انگشت بسته، بالاتر يا پايين تر نباشد، و تفصيل اين مسأله در احكام سجده بيان مىشود. چند مسأله مسأله 966: لازم نيست در غير نماز جماعت، زن در حال نماز عقب تر از مرد بايستد. و همچنين لازم نيست جاى سجدهٴ او از جاى ايستادن مرد، كمى عقب تر باشد، اگرچه بهتر است. مسأله 967: مكروه است زن، برابر مرد يا جلوتر از او بايستد و باهم وارد نماز شوند، اگر چنين شد واجب نيست كه نماز را دوباره بخوانند. و همچنين كسى كه بعد مشغول نماز شده، واجب نيست نمازش را دوباره بخواند. مسأله 968: اگر بين مرد و زن، ديوار يا پرده و يا چيز ديگرى باشد كه يكديگر را نبينند، يا بين آنان حداقل ده ذراع كه تقريبا پنج متر مىشود فاصله باشد و يا مكان يكى از آنان، به قدرى بلند باشد كه نگويند زن جلوتر از مرد يا برابر او ايستاده است، كراهت ندارد. مسأله 969: بودن مرد و زن نامحرم، در اطاقى كه كسى در آنجا نيست و كسى نيز نمىتواند وارد شود حرام است، و بنا بر احتياط واجب، نماز در آنجا صحيح نيست، ولى اگر يكى از آنها مشغول نماز باشد و ديگرى كه با او نامحرم است وارد شود نماز او اشكال ندارد. مسأله 970: نماز خواندن، در جايى كه تار و مانند آن استعمال مىكنند، در صورتى كه ضرورتى اقتضا نكند و وقت نيز واسع باشد، خلاف احتياط است. مسأله 971: بنا بر احتياط مستحب داخل خانهٴ كعبه و بر بام آن، نماز واجب نخواند، ولى در حال ناچارى اشكال

ندارد. مسأله 972: خواندن نماز مستحب در خانه كعبه و بر بام آن اشكال ندارد، بلكه مستحب است درون كعبه، مقابل هر ركنى، دو ركعت نماز بخواند. مستحبات مكان نماز مسأله 973: در شرع مقدّس اسلام، بسيار سفارش شده كه نماز را، در مسجد بخوانند. و بهتر از همهٴ مسجدها: (مسجدالحرام) است، سپس (مسجد پيامبر(ص)) سپس (مسجد كوفه) سپس مسجد (بيت المقدس) سپس مسجد جامع هر شهر، سپس مسجد محلّه و سپس مسجد بازار. مسأله 974: براى زنها، نماز خواندن در خانه بهتر است، ولى اگر بتوانند كاملاً خود را از نامحرم حفظ كنند، بهتر است در مسجد نماز بخوانند. مسأله 975: نماز در حرم امامان(ع) مستحب، بلكه بهتر از مسجد است. و نماز در حرم مطهّر حضرت امير مؤمنان(ع) برابر با دويست هزار نماز است. و نماز نزد قبر حضرت امام حسين(ع) هر ركعتش، برابر است با هزار حج، هزار عمره، هزار برده آزاد كردن و هزار مرتبه جهاد كردن در ركاب پيامبر(ص). مسأله 976: زياد رفتن به مسجد و رفتن در مسجدى كه نمازگزار ندارد، مستحب است. مسأله 977: همسايهٴ مسجد اگر عذرى نداشته باشد، مكروه است در غير مسجد نماز بخواند. مسأله 978: مستحب است انسان، با كسى كه در مسجد حاضر نمىشود، غذا نخورد، در كارها با او مشورت نكند، همسايهٴ او نشود، از او زن نگيرد و به او زن ندهد. مكروهات مكان نماز مسأله 979: نماز خواندن، در چند جا، بنا بر مشهور مكروه است، از جمله: حمّام، زمين نمكزار، در مقابل انسان، مقابل درى كه باز است، در جاده، خيابان وكوچه اگر براى كسانى كه عبور مىكنند زحمت

نباشد و چنانچه زحمت باشد حرام و بنا بر احتياط واجب نماز باطل است، مقابل آتش و چراغ، در آشپزخانه و هرجا كه كورهٴ آتش باشد، مقابل چاه و چاله اى كه محل بول باشد، روبروى عكس و مجسمهٴ چيزى كه روح دارد، مگر روى آن پرده بكشند، در اطاقى كه شخص جنب در آن باشد، در جايى كه عكس باشد اگرچه روبروى نمازگزار نباشد، مقابل قبر، روى قبر، بين دو قبر و در قبرستان. مسأله 980: كسى كه در محل عبور مردم يا رو بروى كسى نماز مىخواند، مستحب است جلوى خود چيزى بگذارد و اگر چوب يا ريسمانى باشد كافى است.

احكام مسجد

مسأله 981: نجس كردن زمين، سقف، بام وطرف داخل ديوار مسجد حرام است. و هركسى بفهمد نجس شده، بايد فورا نجاست آن را برطرف كند. و بنا بر احتياط واجب طرف بيرون ديوار مسجد را نيز نجس نكنند و اگر نجس شود، نجاستش را برطرف نمايند. مسأله 982: اگر نتواند مسجد را تطهير نمايد، يا كمك لازم داشته باشد و پيدا نكند، تطهير مسجد بر او واجب نيست، ولى بنا بر احتياط واجب، بايد به كسى كه مىتواند تطهير كند اطّلاع دهد. مسأله 983: اگر جايى از مسجد نجس شود كه تطهير آن بدون كندن ممكن نيست، بايد آنجا را بكنند. و اگر تطهير آن متوقّف باشد بر خراب كردن مقدار كمى از آن، جايز است آن مقدار كم را خراب نمايند و اگر چيزى مانند آجر مسجد، نجس شود در صورتى كه ممكن باشد، بايد از آب كشيدن، به جاى اولش بگذارند. مسأله 984: اگر مسجدى را غصب كنند و

به جاى آن خانه و مانند آن بسازند يا طورى خراب شود كه نماز خواندن در آن ممكن نباشد، بنا بر احتياط نجس كردن آن حرام و تطهير آن واجب است. مگر از مسجد بودن به كلّى خارج شود، در اين صورت احكام مسجد را ندارد. مسأله 985: نجس كردن حرم امامان(عليهم السلام) حرام است و چنانچه نجس شود، تطهير آن واجب مىباشد. مسأله 986: اگر حصير مسجد نجس شود، بايد آن را آب كشيد، ولى اگر با آب كشيدن خراب مىشود و بريدن جاى نجس بهتر است، بايد آن را بريد. مسأله 987: بردن عين نجس، مانند خون در مسجد، اگر بىاحترامى به مسجد باشد حرام است، بلكه بنا بر احتياط مستحب اگر بى احترامى نيز نباشد، عين نجس را در مسجد نبرند، ولى بردن چيزى كه نجس شده، در صورتى حرام است كه بىاحترامى به مسجد باشد. مسأله 988: اگر مسجد را براى روضه خوانى، چادر بزنند و فرش كنند و سياهى بكوبند و اسباب چاى در آن ببرند، در صورتى كه اين كارها به مسجد ضرر نرساند و مانع نماز خواندن نشود، اشكال ندارد. مسأله 989: بنا بر احتياط نبايد مسجد را به طلا زينت نمود، ولى نسبت به حرم امامان معصوم(عليهم السلام) اشكال ندارد. و بنا بر احتياط، نبايد عكس چيزهايى مانند گل و بوته مكروه است. مسأله 990: اگر مسجد خراب شود، نمىتواند آن را فروخت، يا داخل ملك و جاده نمود. مسأله 991: فروختن در، پنجره و چيزهاى ديگر مسجد، حرام است و اگر مسجد خراب شود، بايد آن را صرف تعمير همان مسجد كنند و چنانچه به درد

آن مسجد نخورد، بايد در مسجد ديگرى مصرف شود، ولى اگر براى مسجدهاى ديگر نيز مفيد نباشد، مىتوانند آن را بفروشند و پول آن را اگر ممكن است، صرف تعمير همان مسجد كنند وگرنه براى تعمير مسجد ديگرى مصرف نمايند. مسأله 992: ساختن مسجد و تعمير مسجدى كه نزديك به خرابى مىباشد، مستحب است و اگر مسجد طورى خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد، مىتوانند آن را خراب كنند و دوباره بسازند، بلكه مىتوانند مسجدى را كه خراب نشده، براى توسعه و احتياج مردم خراب كنند و بزرگتر بسازند. مسأله 993: تميز كردن مسجد و روشن كردن چراغ در آن مستحب است و كسى كه مىخواهد مسجد برود مستحب است، خود را خوشبو كند، لباس پاكيزه و قيمتى بپوشد، ته كفش خود را بررسى نمايد كه نجاستى، به آن نباشد، موقع داخل شدن به مسجد، اول پاى راست و هنگام بيرون آمدن، اول پاى چپ را بگذارد و همچنين مستحب است، از همه زودتر به مسجد آيد و از همه ديرتر، از مسجد بيرون رود. مسأله 994: وقتى انسان وارد مسجد مىشود، مستحب است دو ركعت نماز، به قصد تحيّت و احترام مسجد بخواند و اگر نماز واجب يا مستحب ديگرى نيز بخواند، كافى است. مسأله 995: خوابيدن در مسجد اگر ناچار نباشد، صحبت كردن در مورد كارهاى دنيا، مشغول صنعت شدن و خواندن شعرى كه نصيحت و مانند آن نباشد مكروه است. و همچنين مكروه است آب دهان، بينى و اخلاط سينه را، در مسجد بيندازد، يا گمشده اى را طلب كند و يا صداى خود را بلند نمايند، اما بلند كردن صدا

براى اذان مانعى ندارد. مسأله 996: راه دادن بچه و ديوانه به مسجد مكروه است و كسى كه پياز، سير و مانند آن خورده كه بوى دهانش، مردم را اذيت مىكند، مكروه است به مسجد برود.

اذان و اقامه

مسأله 997: بر مرد و زن، مستحب است، پيش از نمازهاى واجب يوميه (اذان) و همچنين (اقامه) بگويند، بلكه ترك اقامه سزاوار نيست، ولى پيش از نمازهاى واجب غير يوميه مانند نماز آيات، مستحب است سه مرتبه بگويند: (الصَّلاٰة). مسأله 998: اذان بيست جمله است: (اللهُ اَكْبَر) چهار مرتبه، (أشْهَدُ أنْ لاٰ إلٰهَ إلاّالله)، (أشْهَدُ أنّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله)، (أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلىُّ الله)، (حَىَّ عَلَى الصَّلاٰةِ)، (حَيَّ عَلَى الْفَلاٰحِ)، (حَيَّ عَلىٰ خَيْرِ الْعَمَلِ)، (اللهُ أكْبَر)، (لاٰ إلهَ إلاّالله) هريك دو مرتبه. مسأله 999: اقامه نوزده جمله است، كه دو مرتبه (اللهُ أكْبَر) از اول اذان و يك مرتبه (لاٰ إلٰهَ إلاّ الله) از آخر آن كم مىشود و بعد از گفتن (حَيَّ عَلىٰ خَيْرِالْعَمَل) دو مرتبه (قَدْ قٰامَتِ الصَّلاٰة) اضافه مىگردد. مسأله 1000: (أشْهَدُ أنَّ عَلِياً وَليُّ الله) جزو اذان و اقامه است. و در رواياتى به آن اشاره شده كه در (الفقه) بيان نموده ايم. ترجمهٴ اذان و اقامه (الله اكبر): خداوند از هر چيز بزرگتر است. (أشْهَدُ أنْ لاٰ إلٰهَ إلاّ الله): شهادت مىدهم جز خداى يكتا و بىهمتا، خداى ديگرى نيست. (أشْهَدُ أنَّ مُحَمّداً رَسُولُ الله): شهادت مىدهم حضرت محمّد بن عبدالله (ص) پيامبر و فرستادهٴ خداست. (أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً أميرَالْمُؤْمِنينَ وَلِيُّ الله) يعنى شهادت مىدهم حضرت على(ع) اميرالمؤمنين و ولىّ خدا بر همهٴ خلق است. (حَيَّ عَلىَ الصَّلاٰة): بشتاب براى نماز. (حَيَّ

عَلَى الفَلاٰح): بشتاب براى رستگارى. (حَيَّ عَلَى خَيْرِالْعَمَل): بشتاب براى بهترين كارها. (قَدْقٰامَتِ الصَّلاٰة): به تحقيق نماز برپا شد. (لاٰ إلٰهَ إلاّالله): خدايى جز خداى يكتا و بىهمتا نيست. احكام اذان و اقامه مسأله 1001: بين جمله هاى اذان و اقامه، نبايد زياد فاصله شود و اگر بين آن بيشتر از معمول، فاصله بيندازد، بايد دوباره آن را از سر بگيرد. مسأله 1002: اگر در اذان و اقامه، صدا را در گلو بيندازد چنانچه غنا شود، يعنى مانند آوازه خوانى كه در مجالس لهو و لعب معمول است، حرام مىباشد و اگر غنا نشود حرام نيست. مسأله 1003: در پنج نماز اذان ساقط مىشود، اول: نماز عصر روز جمعه. دوّم: نماز عصر روز عرفه، روز نهم ذيحجه. سوم: نماز عشاى شب عيد قربان براى كسى كه در مشعرالحرام باشد. چهارم: نماز عصر و عشاى زن مستحاضه. پنجم: نماز عصر و عشاى كسى كه نمىتواند از بيرون آمدن بول و غايط، خوددارى كند. و در اين پنج نماز در صورتى اذان ساقط مىشود كه با نماز قبلى فاصله نشود، يا فاصلهٴ كمى باشد. مسأله 1004: اگر براى نماز جماعت، اذان و اقامه گفت باشند، كسى كه با آن جماعت نماز مى خواند، اذان و اقامه نگويد. مسأله 1005: اگر براى خواندن نماز جماعت، به مسجد برود و ببيند جماعت تمام شده، تا وقتى صفها بهم نخورده، و جمعيّت متفرّق نشده اند، براى نماز خود اذان و اقامه نگويد. مسأله 1006: در جايى كه عده اى مشغول نماز جماعتند، يا نماز آنان تازه تمام شده و صفها بهم نخورده است، اگر انسان بخواهد فرادا يا با جماعت

ديگرى كه برپا مىشود نماز بخواند، با سه شرط اذان و اقامه از او ساقط مىشود، اول: براى آن نماز اذان و اقامه گفته باشد. دوّم: نماز جماعت باطل نباشد. سوم: نماز او و نمازجماعت، در يك مكان باشد، پس اگر نماز جماعت داخل مسجد باشد و او بخواهد در بام مسجد نماز بخواند، مستحب است اذان و اقامه بگويد. مسأله 1007: اگر در مسألهٴ پيش، شك كند نماز جماعت صحيح بوده يا نه، اذان و اقامه از او ساقط است، ولى اگر در يكى از دو شرط ديگر شك كند، استحبابا يا رجاءاً، اذان و اقامه بگويد. مسأله 1008: كسى كه اذان و اقامهٴ ديگرى را مىشنود، مستحب است هر قسمتى را كه مىشنود تكرار نمايد. مسأله 1009: كسى كه اذان و اقامهٴ ديگرى را شنيده، چه با او گفته باشد يا نه، در صورتى كه بين آن اذان و اقامه و نمازى كه مىخواهد بخواند، فاصله زيادى نباشد، مىتواند براى نماز خود اذان و اقامه نگويد. مسأله 1010: اگر مرد، با قصد لذت اذان زن را بشنود، اذان از او ساقط نمىشود، بلكه اگر قصد لذّت نيز نداشته باشد، معلوم نيست اذان ساقط شود. مسأله 1011: اذان و اقامهٴ نماز جماعت را بايد مرد بگويد، ولى درجماعت زنان، زن مىتواند اذان و اقامه بگويد. مسأله 1012: اقامه، بايد بعد از اذان گفته شود و اگر قبل از اذان بگويند، صحيح نيست. مسأله 1013: اگر كلمات اذان و اقامه را، بدون ترتيب بگويد، مثلاً (حىّ على الفلاح) را پيش از (حىّ على الصّلاة) بگويد، بايد از جايى كه ترتيب به هم خورده، دوباره بگويد.

مسأله 1014: بايد بين اذان و اقامه، فاصله ندهد و اگر بين آن مقدارى فاصله شود كه اذانى را كه گفته، اذان اين اقامه حساب نشود، مستحب است دوباره اذان و اقامه بگويد. مسأله 1015: اذان و اقامه، بايد به عربى صحيح گفته شود، پس اگر به عربى غلط بگويد، يا به جاى حرفى، حرف ديگرى بگويد، يا مثلاً ترجمهٴ آن را به فارسى بگويد، صحيح نيست. مسأله 1016: اذان و اقامه، بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود و اگر عمدا يا از روى فراموشى، پيش از وقت بگويد باطل است. مسأله 1017: اگر پيش از گفتن اقامه شك كند اذان گفته يانه، اذان بگويد، ولى اگر مشغول اقامه شود و شك كند اذان گفته يا نه، گفتن اذان لازم نيست. مسأله 1018: اگر در بين اذان يا اقامه، شك كند قسمت پيش را گفته يا نه، آن را بگويد، ولى اگر در حال گفتن قسمتى باشد، گفتن قسمت پيش لازم نيست. مسأله 1019: مستحب است در هنگام گفتن اذان رو به قبله بايستد، با وضو يا غسل باشد، دستها را برگوش بگذارد، صدا را بلند نمايد و بكشد، بين جمله هاى اذان كمى فاصله دهد و بين آن حرف نزند. مسأله 1020: مستحب است در موقع گفتن اقامه راه نرود، آن را از اذان آهسته تر بگويد، جمله هاى آن را به هم نچسباند، كمتر از جمله هاى اذان فاصله دهد. مسأله 1021: مستحب است بين اذان و اقامه، يك قدم بردارد، يا كمى بنشيند، يا سجده كند، يا ذكر بگويد، يا دعا بخواند، يا كمى ساكت شود، يا سخنى بگويد،

يا دو ركعت نماز بخواند، اما حرف زدن بين اذان و اقامهٴ نماز صبح و مغرب مستحب نيست. مسأله 1022: مستحب است كسى كه براى گفتن اذان معيّن مىشود، عادل، وقت شناس و صدايش بلند باشد و اذان را در جاى بلند بگويد.

واجبات نماز

مسأله 1023: واجبات نماز يازده چيز است: اول: نيّت. دوّم: قيام (ايستادن) سوم: تكبيرة الاحرام، يعنى گفتن (اللهُ اَكْبَر) در اوّل نماز. چهارم: قرائت. پنجم: ركوع. ششم: سجود. هفتم: ذكر. هشتم: تشهّد. نهم: سلام. دهم: ترتيب. يازدهم: موالات، يعنى پى در پى بودن اجزاى نماز. مسأله 1024: بعضى از واجبات نماز ركن است، يعنى اگر انسان آن را بجا نياورد يا در نماز اضافه كند، عمدا باشد يا اشتباها، نماز باطل مىشود. و بعضى ديگر ركن نيست، يعنى اگر عمدا كم و يا زياد شود نماز باطل مىشود، امّا اگر اشتباها كم و يا زياد گردد، نماز باطل نمىشود. و ركن نماز پنج چيز است، اول: نيت. دوم: تكبيرة الاحرام. سوم: قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متّصل به ركوع، يعنى ايستادن پيش از ركوع. چهارم: ركوع. پنجم: دو سجده. 1 _ نيّت مسأله 1025: انسان بايد نماز را به نيّت قربت، يعنى براى انجام فرمان خداوند، بجا آورد. و لازم نيست نيّت را از قلب خود بگذراند، يا به زبان بگويد. مسأله 1026: اگر در نماز ظهر يا در نماز عصر نيّت كند چهار ركعت نماز مىخوانم و معيّن نكند ظهر است يا عصر، نماز او اشكال دارد. و همچنين كسى كه مثلاً قضاى نماز ظهر بر او واجب است، اگر در وقت نماز ظهر، بخواهد نماز ظهر

يا نماز قضا بخواند، بايد نمازى كه مىخواند در نيّت معيّن كند. مسأله 1027: انسان بايد از اوّل تا آخر نماز، بر نيّت خود باقى باشد، پس اگر در بين نماز، طورى غافل شود كه اگر بپرسند چه مىكنى، نداند چه بگويد، نمازش باطل است. مسأله 1028: انسان بايد فقط براى انجام امر خداوند نماز بخواند، پس كسى كه ريا كند، يعنى براى نشان دادن به مردم نماز بخواند، نمازش باطل است، خواه فقط براى مردم باشد، يا خدا و مردم هردو را در نظر بگيرد. مسأله 1029: اگر فقط قسمتى از نماز را، براى غير خدا بجا آورد، نماز باطل است، چه آن قسمت، واجب باشد مانند حمد و سوره، چه مستحب باشد، مانند قنوت، بلكه اگر تمام نماز را براى خدا بجا آورد، ولى براى نشان دادن به مردم، در جاى مخصوصى مثل مسجد، يا در وقت مخصوصى مانند اول وقت، يا به كيفيّت مخصوصى، مثلاً با جماعت نماز بخواند، نمازش باطل است. 2 _ تكبيرة الاحرام مسأله 1030: گفتن (اللهُ اَكْبَر) در اول هر نماز، واجب و ركن است. و بايد حروف (الله) و حروف (اَكْبَر) و دو كلمهٴ (الله) و (اَكْبَر) را پشت سرهم بگويد و بايد اين دو كلمه، به عربى صحيح گفته شود و اگر به عربى غلط، يا مثلاً ترجمهٴ آن را به فارسى بگويد صحيح نيست. مسأله 1031: بنا بر احتياط مستحب تكبيرة الاحرام نماز را به چيزى كه پيش از آن مىخواند، مثلاً به اقامه يا به دعايى كه قبل از تكبير مىخواند، نچسباند. مسأله 1032: اگر انسان بخواهد (اللهُ اَكْبَر) را، به چيزى كه بعد

از آن مىخواند، مثلاً به (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيم) بچسباند، بنا بر احتياط بايد (ر) (اَكبَر) را پيش بدهد، يعنى بگويد: اللهُ اَكبَر. مسأله 1033: هنگام گفتن تكبيرة الاحرام، بايد بدن آرام باشد و اگر عمدا در حالى كه بدنش حركت دارد، تكبيرةالاحرام بگويد باطل است. مسأله 1034: تكبير، حمد، سوره، ذكر و دعا را، بايد طورى بخواند كه خودش بشنود و اگر بر اثر سنگينى ياكرى گوش، يا سر و صداى زياد نمىشنود، بايد طورى بگويد كه اگر مانعى نبود، مىشنيد. مسأله 1035: كسى كه لال است يا زبان او مرضى دارد كه نمىتواند (اللهُ اَكْبَر) را درست بگويد، بايد هرطور مىتواند بگويد و اگر هيچ نمىتواند بگويد، بايد در قلب خود بگذراند و براى تكبير اشاره كند و زبانش را نيز اگر مىتواند حركت دهد. مسأله 1036: مستحب است بعد از تكبيرةالاحرام بگويد: (يٰا مُحْسِنُ قَدْ أتٰاكَ الْمُسيءُ، وَ قَدْ أمَرْتَ الْمُحْسِنَ أنْ يَتَجٰاوَزْ عَنْ الْمُسيء، أنْتَ الْمُحْسِنُ وَ أناَ الْمُسيء، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ تَجٰاوَزْ عَنْ قَبيحِ مٰا تَعْلَمُ مِنّي). يعنى: اى خدايى كه به بندگان احسان مىكنى، بندهٴ گنهكارت به در خانهٴ تو آمده، تو امر كرده اى كه نيكوكار از گناهكارم بگذرد، تو نيكوكارى و من گناهكارم، به حق محمد و آل محمد عليهم السلام رحمت خود را بر محمّد و آل محمّد بفرست و از بديهايى كه مىدانى از من سر زده بگذر. مسأله 1037: مستحب است هنگام گفتن تكبير اول نماز و تكبيرهاى بين نماز، دستها را تا مقابل گوشها بالا ببرد. مسأله 1038: اگر شك كند تكبيرةالاحرام گفته يا

نه، چنانچه مشغول خواندن چيزى شده، به شك خود اعتنا نكند و اگر چيزى نخوانده، بايد تكبير بگويد. مسأله 1039: اگر بعد از گفتن تكبيرةالاحرام، شك كند آن را صحيح گفته يا نه، چنانچه مشغول خواندن چيزى شده، به شك خود اعتنا نكند و همچنين است اگر چيز نخوانده باشد، گرچه بنا بر احتياط مستحب اوّل عملى كه نماز را باطل مىكند انجام دهد، مثلاً صورت خود را از قبله برگرداند، بعد تكبير بگويد. 3 _ قيام (ايستادن) مسأله 1040: قيام، يعنى ايستادن در هنگام گفتن تكبيرةالاحرام و قيام پيش از ركوع كه آن را قيام متّصل به ركوع مىگويند، ركن است، ولى قيام درموقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع ركن نيست و اگر كسى از روى فراموشى آن را ترك كند، نمازش صحيح است. مسأله 1041: بنا بر احتياط، مقدارى پيش از گفتن تكبير و بعد از آن بايستد تا يقين كند در حال ايستادن تكبير گفته است. مسأله 1042: اگر ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد ركوع نكرده، بايد بايستد و به ركوع رود و اگر بدون اينكه بايستد، به حال خميدگى به ركوع برگردد، چون قيام متّصل به ركوع را بجا نياورده، نماز او باطل است. مسأله 1043: موقعى كه ايستاده است، بايد بدن را حركت ندهد و به طرفى خم نشود و به جايى تكيه نكند، ولى اگر از روى ناچارى باشد، يا در حال خم شدن براى ركوع، پاها را حركت دهد، اشكال ندارد. مسأله 1044: اگر موقعى كه ايستاده، از روى فراموشى بدن را حركت دهد يا

به طرفى خم شود و يا به جايى تكيه كند اشكال ندارد. و همچنين است موقع گفتن تكبيرةالاحرام و قيام متصل به ركوع اگر از روى فراموشى حركت كند، گرچه بنا بر احتياط مستحب نماز را تمام كند و دوباره بخواند. مسأله 1045: بنا بر احتياط واجب در موقع ايستادن، هردو پا روى زمين باشد، ولى لازم نيست سنگينى بدن روى هردو پا باشد و اگر روى يك پا باشد، اشكال ندارد. مسأله 1046: كسى كه مىتواند درست بايستد، اگر پاها را خيلى گشاد بگذارد كه ايستادن صدق ننمايد، نمازش باطل است. مسأله 1047: هنگامى كه انسان در نماز مشغول خواندن چيزى است، حتى ذكرهاى مستحب نماز، بايد بدنش آرام باشد و اگر مىخواهد كمى جلو يا عقب رود، يا كمى بدن را به طرف راست و چپ حركت دهد، بايد چيزى نگويد، اما (بِحَوْلِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ أقُومُ وَاقْعُدُ) را بايد در حال برخاستن بگويد. مسأله 1048: اگر در حال حركت بدن ذكر بگويد، مثلاً موقع رفتن به ركوع يا رفتن به سجده تكبير بگويد، چنانچه آن را به قصد ذكرى كه در نماز دستور داده اند بگويد، احتياط اعادهٴ نماز است و اگر به اين قصد نگويد، بلكه بخواهد ذكرى گفته باشد، نماز صحيح است. مسأله 1049: حركت دادن دست و انگشتان، در موقع خواندن حمد، اشكال ندارد اگرچه مستحب است آن را نيز حركت ندهد. مسأله 1050: اگر موقع خواندن حمد و سوره يا خواندن تسبيحات، بىاختيار حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، بنا بر احتياط واجب بعد از آرام گرفتن بدن، آنچه در حال حركت خوانده، دوباره

بخواند. مسأله 1051: اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود بايد بنشيند و اگر از نشستن نيز عاجز شود بايد بخوابد، ولى تا بدنش آرام نگرفته، نبايد چيزى بخواند. مسأله 1052: تا انسان مىتواند ايستاده نماز بخواند نبايد بنشيند، مثلاً كسى كه در موقع ايستادن، بدنش حركت مىكند، يا مجبور است به چيزى تكيه دهد، يا بدنش را كج كند، يا خم شود و يا پاها را بيشتر از معمول گشاد بگذارد، بايد هرطور كه مىتواند ايستاده نماز بخواند، ولى اگر به هيچ وجه، حتى مانند حال ركوع نيز نتواند بايستد، بايد نشسته نماز بخواند. مسال 1053: تا انسان مىتواند بنشيند، نبايد خوابيده نماز بخواند و اگر نتواند راست بنشيند بايد هرطور مىتواند بنشيند. و اگر به هيچ وجه نمىتواند بنشيند، بايد طورى كه در احكام قبله مسألهٴ 855 گفته شد، بر پهلوى راست بخوابد و اگر نمىتواند، بر پهلوى چپ و اگر آن نيز ممكن نباشد، بر پشت بخوابد، طورى كه كف پاهاى او يا سر او، رو به قبله باشد. مسأله 1054: كسى كه نشسته نماز مىخواند، اگر بعد ازخواندن حمد و سوره، بتواند بايستد و ركوع را ايستاده بجا آورد بايد بايستد و در حال ايستاده به ركوع رود و اگر نتواند، بايد ركوع را نيز نشسته بجا آورد. مسأله 1055: كسى كه خوابيده نماز مىخواند، اگر در بين نماز بتواند بنشيند بايد مقدارى كه مىتواند، نشسته بخواند، ولى تا بدنش آرام نگرفته نبايد چيزى بخواند. مسأله 1056: كسى كه نشسته نماز مىخواند، اگر در بين نماز بتواند بايستد، بايد مقدارى كه مىتواند، ايستاده بخواند، ولى تا بدنش آرام نگرفته نبايد

چيزى بخواند. مسأله 1057: كسى كه مىتواند بايستد، اگر بترسد كه بر اثر ايستادن، بيمار شود يا ضررى به او برسد، مىتواند نشسته نماز بخواند و اگر از نشستن نيز بترسد، مىتواند خوابيده نماز بخواند. مسأله 1058: اگر انسان احتمال بدهد تا آخر وقت، بتواند ايستاده نماز بخواند، بايد نماز را تاخير بيندازد، پس اگر نتوانست بايستد، در آخر وقت طبق وظيفه، نماز را بجا آورد. مسأله 1059: مستحب است در حال ايستادن، بدن را راست نگه دارد، شانه ها را پايين بيندازد، دستها را روى رانها بگذارد، انگشتها را به هم بچسباند، جاى سجده را نگاه كند، سنگينى بدن را به طور مساوى روى دو پا بيندازد، با خضوع و خشوع باشد، پاها را پس و پيش نگذارد، اگر مرد است پاها را از سه انگشت باز تا يك وجب، فاصله دهد و اگر زن است پاها را به هم بچسباند. 4 _ قرائت مسأله 1060: در ركعت اول ودوم نمازهاى واجب يوميّه، انسان بايد اول، حمد و بعد از آن، يك سورهٴ كامل بخواند. مسأله 1061: اگر وقت نماز تنگ باشد، يا انسان ناچار شود سوره نخواند، مثلاً بترسد اگر سوره بخواند دزد، يا درنده و يا چيز ديگرى به او صدمه بزند، نبايد سوره بخواند. مسأله 1062: اگر عمدا سوره را پيش از حمد بخواند، نمازش باطل است و اگر اشتباها سوره را پيش از حمد بخواند و در بين آن يادش بيايد، بايد سوره را رها كند و بعد از خواندن حمد، سوره را از اول بخواند. مسأله 1063: اگر حمد و سوره يا يكى از آنها را فراموش كند و

بعد از رفتن به ركوع بفهمد، نمازش صحيح است. مسأله 1064: اگر پيش از خم شدن براى ركوع، بفهمد حمد و سوره نخوانده، بايد بخواند و اگر بفهمد سوره نخوانده بايد فقط سوره بخواند، ولى اگر بفهمد حمد تنها را نخواند بايد اول حمد و بعد از آن دوباره سوره بخواند ونيز اگر خم شود و پيش از آنكه به ركوع برسد، بفهمد حمد و سوره، يا سورهٴ تنها و يا حمد تنها را نخوانده، بايد بايستد و به همين دستور عمل نمايد. مسأله 1065: اگر در نماز، يكى از چهار سوره اى كه آيهٴ سجده دارد و در مسألهٴ 402: گفته شد، عمدا بخواند، نمازش باطل است. مسأله 1066: اگر اشتباها مشغول خواندن سوره اى شود كه سجدهٴ واجب دارد، چنانچه پيش از رسيدن به آيهٴ سجده بفهمد، بايد آن سوره را تمام كند و بعد از نماز، سجدهٴ آن را بجا آورد و بنا بر احتياط در حال نماز به جاى سجدهٴ تلاوت، اشاره كند. مسأله 1067: اگر در نماز، آيهٴ سجده را بشنود، نمازش صحيح است و بايد بعد از نماز، سجدهٴ آن را بجا آورد. مسأله 1068: در نماز مستحب خواندن سوره لازم نيست، اگرچه آن نماز با نذر كردن واجب شده باشد، ولى در بعضى از نمازهاى مستحب، مانند نماز وحشت كه سورهٴ مخصوصى دارد، اگر بخواهد به دستور آن نماز رفتار كرده باشد، بايد همان سوره را بخواند. مسأله 1069: در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه، مستحب است در ركعت اول بعد از حمد، سورهٴ (جمعه) و در ركعت دوم بعد از حمد، سورهٴ (منافقين) بخواند و

اگر مشغول آن شود، بنا بر احتياط واجب نمىتواند آن را رها كند و سورهٴ ديگرى بخواند. مسأله 1070: اگر بعد از حمد، مشغول خواندن سورهٴ (توحيد) يا سورهٴ (كافرون) شود، نمىتواند آن را رها كند و سورهٴ ديگر بخواند، ولى در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه، اگر از روى فراموشى به جاى سورهٴ (جمعه) و (منافقين) يكى از اين دو سوره را بخواند، تا به نصف نرسيده، مىتواند آن را رها كند و سورهٴ (جمعه) و (منافقين) را بخواند. مسأله 1071: اگر در نماز جمعه يا نماز ظهر روز جمعه، عمدا سورهٴ (توحيد) يا سورهٴ (كافرون) بخواند، اگرچه به نصف نرسيده باشد، بنا بر احتياط نمىتواند رها كند و سورهٴ (جمعه ) و (منافقين) بخواند. مسأله 1072: اگر در نماز، غير از سورهٴ (توحيد) و (كافرون)، سورهٴ ديگرى بخواند، تا به نصف نرسيده مىتواند رها كند و سورهٴ ديگرى بخواند. مسأله 1073: اگر مقدارى از سوره را فراموش كند، يا از روى ناچارى، مثلاً بر اثر تنگى وقت و يا به جهت ديگرى نتواند آن را تمام نمايد، مىتواند آن سوره را رها كند و سورهٴ ديگرى بخواند، اگرچه از نصف گذشته باشد، يا سوره اى را كه مىخواند سورهٴ (توحيد) يا (كافرون) باشد. مسأله 1074: بر مرد واجب است، حمد و سورهٴ نماز صبح، مغرب و عشا را بلند بخواند. و بر مرد و زن واجب است، حمد وسورهٴ نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند. مسأله 1075: مرد بايد در نماز صبح، مغرب و عشا، تمام كلمات حمد و سوره حتّى حرف آخر آنها را بلند بخواند. مسأله 1076: زن

مىتواند حمد و سورهٴ نماز صبح، مغرب و عشا را بلند يا آهسته بخواند، ولى اگر نامحرم صدايش را بشنود، بنا بر احتياط بايد آهسته بخواند. مسأله 1077: اگر در جايى كه بايد نماز را بلند خواند، عمداً آهسته بخواند، يا در جايى كه بايد آهسته خواند، عمدا بلند بخواند، نمازش باطل است. ولى اگر از روى فراموشى يا ندانستن مسأله باشد در صورتى كه توجّه به سؤال و ياد گرفتن آن نداشته باشد، صحيح است. و اگر در بين خواندن حمد و سوره نيز بفهمد اشتباه كرده، لازم نيست مقدارى كه خوانده دوباره بخواند. مسأله 1078: اگر كسى در خواندن حمد و سوره، بيشتر از معمول صدايش را بلند كند، مثلاً آن را با فرياد بخواند، نمازش باطل است. مسأله 1079: انسان بايد نماز را ياد بگيرد كه غلط نخواند و كسى كه به هيچ وجه نمىتواند آن را صحيح ياد بگيرد، هرطور كه مىتواند، بخواند و بنا بر احتياط مستحب نماز را با جماعت بجا آورد. مسأله 1080: كسى كه حمد ، سوره و چيزهاى ديگر نماز را به خوبى نمىداند و مىتواند ياد بگيرد، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بايد ياد بگيرد و اگر وقت تنگ است، بنا بر احتياط واجب، در صورت امكان، بايد نمازش را با جماعت بخواند. مسأله 1081: مزد گرفتن براى ياد دادن واجبات نماز جايز است، گرچه خلاف احتياط است، ولى براى مستحبات آن اشكال ندارد. مسأله 1082: اگر يكى از كلمات حمد يا سوره را نداند، يا عمدا آن را نگويد، يا به جاى حرفى، حرف ديگرى بگويد و يا جايى كه بايد بدون زير و

زبر خوانده شود زير و زبر دهد، يا تشديد را نگويد، آن كلمه باطل است و بايد دوبار آن را به طور صحيح بخواند. مسأله 1083: اگر انسان كلمه اى را صحيح بداند و در نماز همان گونه بخواند و سپس بفهمد غلط خوانده، بنا بر احتياط مستحب دوباره نماز بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد. مسأله 1084: اگر زير و زبر كلمه اى را نداند، يا نداند مثلاً كلمه اى به (س) است يا به (ص) بايد ياد بگيرد و چنانچه به دو صورت يا بيشتر بخواند، مثلاً در (اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقيم)، (مستقيم) را يك مرتبه با سين و يك مرتبه با صاد بخواند، بنا بر احتياط نمازش باطل است. مسأله 1085: اگر در كلمه اى (واو) باشد و حرف قبل از (واو)، پيش داشته باشد و حرف بعد از واو، همزه باشد مانند كلمهٴ (سوء) بنا بر احتياط مستحب، آن واو را (مدّ) بدهد، يعنى آن را بكشد و همچنين اگر در كلمه اى (الف) باشد و حرف قبل از (الف) زير داشته باشد و حرف بعد از (الف) همزه باشد مانند (جاء) بنا بر احتياط مستحب بايد الف را بكشد. و نيز اگر دركلمه اى (ي) باشد و حرف پيش از (ي) زير داشته باشد و حرف بعد از آن (همزه) باشد، مانند: (جىء)، بنا بر احتياط مستحب بايد (ى) را با مدّ بخواند. و اگر بعد از اين واو، الف وىء، به جاى همزه حرف ساكنى باشد، يعنى زير، زبر و پيش نداشته باشد، باز اين سه حرف را با مدّ بخواند، مثلاً (وَلاَالضّٰالّين) كه بعد از (الف) حرف (لام)

ساكن است، بنا بر احتياط مستحب بايد (الف) آن را با (مد) بخواند و چنانچه به اين دستور رفتار نكند، بنا بر احتياط مستحب بعد از اتمام نماز، دوبار آن را بخواند. مسأله 1086: بنا بر احتياط مستحب در نماز، وقف به حركت و وصل به سكون ننمايد. وقف به حركت، يعنى: زير، يا زبر و يا پيش آخركلمه اى را بگويد و بين آن كلمه و كلمهٴ بعدش فاصله دهد، مثلاً بگويد: (الرَّحْمٰنِ الرَّحيمِ) و ميم (الرحيم) را زير بدهد و بعد با مقدارى فاصله بگويد (مٰالِكِ يَوْمِ الدّين). و وصل به سكون، يعنى: زير، يا زير و يا پيش كلمه اى را نگويد و آن كلمه را به كلمهٴ بعد بچسباند، مثلاً بگويد: (الرَّحْمنِ الرَّحيمِ) و ميم (الرحيم) را زير ندهد و فورا (مٰالِكِ يَوْمِ الدّين) بگويد. مسأله 1087: در ركعت سوم و چهارم نماز، مىتواند فقط يك حمد بخواند، يا يك مرتبه تسبيحات اربعه بگويد، يعنى: (سُبْحٰانَ الله وَالْحَمْدُ للهِ وِلاٰ إلٰهَ إلاَّ اللهُ وَاللهُ أكْبَر) و گفتن سه مرتبه مستحب است، پس در وسعت وقت خود را از ثواب آن محروم ننمايد. و مىتواند در يك ركعت، حمد و در ركعت ديگر، تسبيحات بگويد، امّا بهتر است در هر دو ركعت تسبيحات بخواند. مسأله 1088: در تنگى وقت، بايد تسبيحات اربعه را، يك مرتبه بگويد. مسأله 1089: بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، حمد يا تسبيحات را آهسته بخوانند. مسأله 1090: اگر در ركعت سوم و چهارم، حمد بخواند، بنا بر احتياط (بسم الله) آن را نيز آهسته بگويد. مسأله 1091: كسى كه نمىتواند

تسبيحات را ياد بگيرد، يا درست بخواند، بايد در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند. مسأله 1092: اگر در دو ركعت اول نماز، به خيال اينكه دو ركعت آخر است، تسبيحات بگويد، چنانكه پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره بخواند و اگر در ركوع يا بعد از ركوع بفهمد، نمازش صحيح است. مسأله 1093: اگر در دو ركعت آخر نماز، به خيال اينكه دو ركعت اول است حمد بخواند، يا در دو ركعت اول نماز، با اينكه گمان مىكرد دو ركعت آخر است حمد بخاند، چه پيش از ركوع بفهمد چه بعد از آن، نمازش صحيح است. مسأله 1094: اگر در ركعت سوم يا چهارم، مىخواست حمد بخواند، ولى تسبيحات به زبانش آمد، يا مىخواست تسبيحات بخواند، امّا حمد به زبانش آمد، مىتواند آن را تمام كند و نمازش صحيح است. مسأله 1095: كسى كه عادت دارد در ركعت سوم و چهارم، تسبيحات بخواند، اگر بدون قصد مشغول خواندن حمد شود، لازم نيست آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات بخواند، گرچه بهتر است. مسأله 1096: در ركعت سوم و چهارم مستحب است، بعد از تسبيحات استغفار كند، مثلاً بگويد: (أسْتَغْفِرُ اللهَ رَبّي وَ أتُوبُ إلَيْهِ) يا بگويد: (اَللّٰهُمَّ اغْفِرْلي). و كسى كه مشغول گفتن استغفار است، اگر شك كند حمد، يا تسبيحات خوانده يا نه، بنا بر احتياط برگردد و حمد يا تسبيحات را بخواند. و چنانچه عادت داشته در نماز فقط بعد از تسبيحات استغفار كند، به شك خود اعتنا ننمايد، ولى اگر در جاهاى ديگر نماز نيز استغفار مىكرده، بايد حمد يا تسبيحات را بخواند. و نيز اگر

نماز گزار پيش از خم شدن براى ركوع، در حالى كه مشغول گفتن استغفار نيست، شك كند حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد حمد يا تسبيحات را بخواند. مسأله 1097: اگر در ركوع ركعت سوم يا چهارم، شك كند حمد، يا تسبيحات را خوانده يا نه، نبايد به شك خود اعتنا كند و اما اگر در حال رفتن به ركوع شك كند، اگر در اولين لحظه متوجّه شود، بايد برگردد حمد يا تسبيحات را، به قصد قربت مطلقه بخواند و همچنين اگر خيلى نزديك به ركوع ملتفت شود، بنا بر احتياط به حال قيام برگردد و حمد يا تسبيحات اربعه را، به نيّت قربت مطلقه بخواند. مسأله 1098: هرگاه شك كند آيه يا كلمه اى را درست گفته يا نه، اگر به چيز بعدى مشغول نشده، بايد آن آيه يا كلمه را، به طور صحيح بگويد و اگر به چيزى كه بعد از آن است مشغول شده، چنانچه آن چيز ركن باشد، مثلاً در ركوع شك كند فلان كلمه از سوره را درست گفته يا نه، نبايد به شك خود اعتنا كند و اگر ركن نباشد، مثلاً موقع گفتن (الله الصّمد) شك كند (قل هوالله احد) را درست گفته يا نه، مىتواند به شك خود اعتنا نكند، ولى اگر احتياطا آن آيه يا كلمه را به طور صحيح بگويد اشكال ندارد و اگر چند مرتبه نيز شك كند مىتواند چند بار بگويد، امّا اگر به حدّ وسواس برسد و باز بگويد، بنا بر احتياط نمازش را دوباره بخواند. مسأله 1099: مستحب است در ركعت اول، پيش از خواندن حمد بگويد: (أعُوذُ بِاللهِ مِنَ

الشَّيْطٰانِ الرَّجيم) و در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر (بسم الله) را بلند بگويد. و همچنين مستحب است حمد و سوره را، شمرده بخواند و در آخر هرآيه وقف كند، يعنى آن را به آيهٴ بعد نچسپاند، در حال خواندن حمد و سوره، به معناى آيه توجّه داشته باشد، اگر نماز را با جماعت مىخواند بعد از تمام شدن حمد امام و اگر فرادا مىخواند، بعد از آنكه حمد خودش تمام شد بگويد: (الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعٰالَمين)، بعد از خواندن سورهٴ توحيد (كَذٰالِكَ اللهُ رَبّنا) بگويد و بعد از خواندن سوره، كمى صبر كند سپس تكبير پيش از ركوع را بگويد يا قنوت بخواند. مسأله 1100: مستحب است در تمام نمازها، در ركعت اول بعد از حمد، سورهٴ (قدر) و در ركعت دوّم، سورهٴ (توحيد) بخواند. مسأله 1101: مكروه است انسان، در تمام نمازهاى يك شبانه روز، سورهٴ (توحيد) نخواند. مسأله 1102: خواندن سورهٴ (توحيد) به يك نفس، مكروه است. مسأله 1103: سوره اى كه در ركعت اول خوانده، مكروه است در ركعت دوم بخواند، ولى اگر سورهٴ (توحيد) را در هر ركعت بخواند، مكروه نيست. 5 _ ركوع مسأله 1104: در هر ركعت بعد از قرائت، بايد به اندازه اى خم شود كه بتواند دست را بر زانو بگذارد، اين عمل را (ركوع) مىگويند. مسأله 1105: اگر به اندازهٴ ركوع خم شود، ولى دستها را بر زانو نگذارد، اشكال ندارد. مسأله 1106: هرگاه ركوع را به صورت غير معمول بجا آورد، مثلاً به چپ يا راست خم شود، اگرچه دستهاى او به زانو برسد، صحيح نيست. مسأله 1107: خم شدن بايد

به قصد ركوع باشد، پس اگر به قصد كار ديگرى، مثلاً براى كشتن جانورى خم شود، نمىتواند آن را ركوع حساب كند، بلكه بايد بايستد و دوباره براى ركوع، خم شود و با اين عمل، ركن زياد نشده و نماز باطل نمىشود. مسأله 1108: كسى كه دست يا زانوى او، با دست و زانوى ديگران فرق دارد، مثلاً دستش خيلى بلند است كه اگر كمى خم شود به زانو مىرسد، يا زانوى او پايينتر از مردم ديگر است كه بايد خيلى خم شود تا دستش به زانو برسد، بايد به اندازهٴ معمول خم شود. مسأله 1109: كسى كه نشسته ركوع مىكند، بايد به اندازه اى خم شود كه عرفا ركوع ناميده شود، مثلاً صورتش، مقابل زانوها برسد و بهتر است صورتش، نزديك جاى سجده برسد. مسأله 1110: بنا بر احتياط در ركوع، سه مرتبه (سُبْحٰانَ الله) يا يك مرتبه (سُبْحٰانَ رَبِّي الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ) بگويد، ولى در تنگى وقت و در حال ناچارى، گفتن يك (سُبْحٰانَ الله) كافيست. مسأله 1111: ذكر ركوع بايد پشت سرهم و به عربى صحيح، گفته شود و مستحب است آن را سه، يا پنج و يا هفت مرتبه، بلكه بيشتر بگويند. مسأله 1112: در ركوع بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد و در ذكر مستحب نيز، اگر آن را به قصد ذكرى كه براى ركوع دستور داده اند بگويد، بنا بر احتياط واجب بدن بايد آرام باشد. مسأله 1113: اگر موقعى كه ذكر واجب ركوع را مىگويد، بىاختيار به قدرى حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، بايد بعد از آرام گرفتن بدن، دوباره ذكر

را بگويد، ولى اگر كمى حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج نشود و يا انگشتان را حركت دهد اشكال ندارد. مسأله 1114: اگر پيش از آنكه به مقدار ركوع، خم شود و بدن آرام گيرد، عمدا ذكر ركوع بگويد نمازش باطل است. مسأله 1115: اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب، عمدا سر از ركوع بر دارد نمازش باطل است، امّا اگر سهوا سر بردارد چنانچه پيش از خارج شدن از حال ركوع، يادش بيايد كه ذكر ركوع را تمام نكرده، بايد در حال آرامى بدن، دوباره ذكر بگويد و اگر بعد از خارج شدن از حال ركوع يادش بيايد نماز او صحيح است. مسأله 1116: اگر نتواند به مقدار ذكر، در ركوع بماند، بنا بر احتياط واجب بقيهٴ آن را در حال برخاستن بگويد. مسأله 1117: اگر بر اثر بيمارى و مانند آن، نمىتواند در ركوع آرام گيرد نمازش صحيح است، ولى بايد پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود، ذكر واجب، يعنى (سُبْحٰانَ رَبِّي الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِه) يا سه مرتبه (سُبْحٰانَ الله) را بگويد. مسأله 1118: هرگاه نتواند به اندازهٴ ركوع خم شود، بايد به چيزى تكيه دهد و ركوع كند. و اگر در هنگام تكيه نيز نتواند به طور معمول ركوع كند، بايد به هر اندازه كه مىتواند، خم شود و اگر هيچ نتواند خم شود، بايد موقع ركوع بنشيند و نشسته ركوع كند و يا براى ركوع، با سر اشاره نمايد. مسأله 1119: كسى كه مىتواند ايستاده نماز بخواند، اگر در حال ايستاده يا نشسته نتواند ركوع كند، بايد ايستاده نماز بخواند و براى ركوع، با سر

اشاره نمايد و اگر نتواند اشاره كند، بايد به نيّت ركوع چشمها را برهم بگذارد و ذكر آن را بگويد و به نيّت برخاستن از ركوع، چشمها را باز كند و اگر ازاين نيز عاجز است، بايد در قلب، نيّت ركوع كند و ذكر آن را بگويد. مسأله 1120: كسى كه نمىتواند ايستاده يا نشسته، ركوع كند، امّا مىتواند در حالى كه نشسته است كمى خم شود و در حالى كه ايستاده است با سر اشاره كند، بايد ايستاده نماز بخواند و براى ركوع، با سر اشاره نمايد. مسأله 1121: اگر بعد از رسيدن به حد ركوع و آرام گرفتن بدن، سر بر دارد و دو مرتبه به اندازهٴ ركوع خم شود، يا بعد از آنكه به اندازهٴ ركوع خم شد و بدنش آرام گرفت، به قدرى خم شود كه از اندازهٴ ركوع بگذرد و دوباره به ركوع برگردد، چون ركوع زياد شده نمازش باطل است، اين حكم در صورتى است كه برگشت به حال ركوع، به قصد ركوع باشد. مسأله 1122: بعد از تمام شدن ذكر ركوع، بايد راست بايستد و بعد از آنكه بدن آرام گرفت، به سجده رود و اگر عمدا پيش از ايستادن يا پيش از آرام گرفتن بدن، به سجده رود نمازش باطل است. مسأله 1123: اگر ركوع را فراموش كند و پيش از آنكه به سجده برسد، يادش بيايد، بايد بايستد و به ركوع رود و چنانچه به حالت خميدگى به ركوع برگردد، نمازش باطل است. مسأله 1124: اگر بعد از آنكه پيشانى بر زمين رسيد يا بعد از برداشتن سر از سجدهٴ اول، يادش بيايد كه ركوع نكرده،

بايد بايستد، سپس ركوع را بجا آورد و پس از تمام كردن نماز، دو سجدهٴ سهو بجا آورد. و بنا بر احتياط واجب، نماز را در صورت دوّم دوباره بخواند. مسأله 1125: مستحب است پيش از رفتن به ركوع، در حالى كه راست ايستاده تكبير بگويد و در ركوع زانوها را به عقب دهد، پشت را صاف نگه دارد، گردن را بكشد و مساوى پشت نگه دارد، بين دو قد را نگاه كند، پيش از ذكر يا بعد از آن صلوات بفرستد، و بعد از برخواستن از ركوع، راست بايستد و در حال آرامى بدن بگويد: (سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه). مسأله 1126: مستحب است زنها در ركوع، دست را از زانو بالاتر بگذارند و زانوها را به عقب ندهند. 6 _ سجود مسأله 1127: نمازگزار، بايد در هر ركعت از نمازهاى واجب و مستحب، بعد از ركوع دو سجده كند و سجده يعنى: پيشانى، كف دو دست، سر دو زانو و سر دو انگشت بزرگ پاها را، بر زمين بگذارد. مسأله 1128: دو سجده روى هم، يك ركن است، اگر كسى در نماز واجب، عمدا يا از روى فراموشى هردو را ترك كند، يا دو سجدهٴ ديگر، به آنها اضافه نمايد، نمازش باطل است. مسأله 1129: اگرعمدا يك سجده كم و يا زياد كند، نماز باطل مىشود و اگر سهوا يك سجده كم و يا زياد كند، حكم آن خواهد آمد. مسأله 1130: اگر پيشانى را عمدا يا سهوا بر زمين نگذارد سجده نكرده است، اگرچه جاهاى ديگر به زمين برسد، ولى اگر پيشانى را بر زمين بگذارد و سهوا جاهاى ديگر را به زمين

نرساند، يا سهوا ذكر نگويد، سجده صحيح است. مسأله 1131: بنا بر احتياط بايد در سجده، سه مرتبه (سُبْحٰانَ الله) يا يك مرتبه (سُبْحٰانَ رَبِّي الأَعْلىٰ وَ بِحَمْدِه) بگويد. و اين كلمات بايد پشت سرهم و به عربى صحيح، گفته شود. و مستحب است (سُبْحٰانَ رَبِّي الأَعْلىٰ وَ بِحَمْدِه) را سه، يا پنج و يا هفت مرتبه بگويد. مسأله 1132: در سجود بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد و موقع گفتن ذكر مستحب نيز اگر آن را به قصد ذكرى كه براى سجده دستور داده اند بگويد، آرام بودن بدن لازم است. مسأله 1133: اگر پيش از آنكه پيشانى، بر زمين برسد و بدن آرام بگيرد، عمدا ذكر سجده را بگويد، يا پيش از تمام شدن ذكر، عمدا سر از سجده بردارد، نماز باطل است. مسأله 1134: اگر پيش از آنكه پيشانى، بر زمين برسد و بدن آرام گيرد، سهوا ذكر سجده را بگويد و پيش از آنكه سر از سجده بردارد، بفهمد اشتباه كرده است بايد دوباره در حال آرام بودن، ذكر بگويد. مسأله 1135: اگر بعد از آنكه سر از سجده برداشت، بفهمد پيش از آرام شدن بدن، ذكر را گفته و يا پيش از آنكه ذكر سجده تمام شود، سر برداشته، نماز او صحيح است. مسأله 1136: اگر موقعى كه ذكر سجده مىگويد، يكى از هفت عضو را عمدا از زمين بردارد نماز باطل مىشود، ولى موقعى كه مشغول گفتن ذكر نيست، اگر غير پيشانى، جاهاى ديگر را از زمين بردارد و دوبار بگذارد، اشكال ندارد. مسأله 1137: اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده، سهوا پيشانى را از زمين

بردارد، نمىتواند دوبار بر زمين بگذارد و بايد آن را يك سجده حساب كند، ولى اگر جاهاى ديگر را سهوا از زمين بردارد، بايد دو مرتبه بر زمين بگذارد و ذكر را بگويد. مسأله 1138: بعد از تمام شدن ذكر سجدهٴ اول، بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد و دوبار به سجده رود. مسأله 1139: جاى پيشانى نمازگزار، بايد از جاى زانوهاى او بلند تر و يا پايينتر از چهار انگشت بسته نباشد. مسأله 1140: در زمين سراشيب كه سراشيبى آن زياد معلوم نيست، اگر جاى پيشانى نمازگزار، از جاى انگشتهاى پا و سر زانوهاى او مختصرى بيش از چهار انگشت بسته، بلندتر يا پايينتر باشد، اشكال ندارد. مسأله 1141: اگر پيشانى را سهوا بر چيزى بگذارد كه از سر زانوهاى او، از چهار انگشت بسته بلندتر است، چنانچه بلندى آن مقدارى است كه نمىگويند در حال سجده است، بايد سر را بردارد و بر چيزى كه بلندى آن به اندازهٴ چهار انگشت بسته يا كمتر است بگذارد. و اگر بلندى آن مقدارى است كه مىگويند در حال سجده است، بايد پيشانى را از روى آن بر روى چيزى كه بلندى آن، به اندازهٴ چهار انگشت بسته يا كمتر است، بكشد و اگر كشيدن پيشانى ممكن نيست، بايد سر را بردارد و بگذارد و نماز را تمام كند و بنا بر احتياط مستحب، نماز را دوبار بخواند. مسأله 1142: بايد بين پيشانى و آنچه بر آن سجده مىكند چيزى نباشد، پس اگر مهر به اندازه اى چرك باشد كه پيشانى، به خود مهر نرسد سجده باطل است، ولى اگر مثلاً رنگ مهر تغيير كرده باشد،

اشكال ندارد. مسأله 1143: در سجده بايد كف دست را بر زمين بگذارد، ولى در حال ناچارى، پشت دست نيز مانعى ندارد و اگر پشت دست ممكن نباشد، بايد مچ دست را بگذارد و چنانچه آن نيز نشود، بايد تا آرنج هرجا كه مىتواند بر زمين بگذارد و اگر آن نيز ممكن نيست، گذاشتن بازو كافى است. مسأله 1144: در سجده بايد سر دو انگشت بزرگ پاها را، بر زمين بگذارد و اگر انگشتهاى ديگر پا، يا روى پا را بر زمين بگذارد و يا بر اثر بلند بودن ناخن، سر شست بر زمين نرسد، خلاف احتياط است. مسأله 1145: كسى كه مقدارى از شست پايش بريده، بايد بقيهٴ آن را بر زمين بگذارد و اگر چيزى از آن نمانده يا اگر مانده خيلى كوتاه است، بايد بقيهٴ انگشتان را بگذارد و اگر هيچ انگشت ندارد، بايد هر مقدارى از پا باقى مانده، بر زمين بگذارد. مسأله 1146: اگر به صورت غير معمول سجده كند، مثلاً سينه و شكم را بر زمين بچسباند، يا پاها را دراز كند به طورى كه سجده صدق نكند، اگرچه هفت عضوى كه گفته شد، بر زمين برسد بايد نماز را دوبار بخواند. مسأله 1147: مهر يا چيز ديگرى كه بر آن سجده مىكند بايد پاك باشد، ولى اگر مثلاً مهر را روى فرش نجس بگذارد، يا يك طرف مهر، نجس باشد و پيشانى را بر طرف پاك آن بگذارد، اشكال ندارد. مسأله 1148: اگر در پيشانى، دمل و مانند آن باشد، در صورت امكان بايد با جاى سالم پيشانى، سجده كند و اگر ممكن نيست، بايد زمين يا مهر

را گود كند و دمل را در گودال و جاى سالم را به مقدارى كه براى سجده كافى باشد، بر زمين يا مهر بگذارد. مسأله 1149: اگر دمل يا زخم، تمام پيشانى را گرفته باشد، بايد بر يكى از دو طرف پيشانى، سجده كند و اگر ممكن نيست، بر چانه و اگر بر چانه نيز ممكن نباشد، بايد بر هر جايى از صورت كه ممكن است، سجده كند و اگر بر هيچ جاى صورت ممكن نيست، بايد با جلوى سر سجده نمايد. مسأله 1150: كسى كه نمىتواند پيشانى را بر زمين برساند، بايد به اندازه اى كه مىتواند خم شود و مهر يا چيز ديگرى را كه سجده برآن صحيح است، روى چيز بلندى گذاشته و طورى پيشانى را، بر آن بگذارد كه بگويند سجده كرده است و بنا بر احتياط كف دستها، زانوها و انگشتان پا را به طور معمول بر زمين بگذارد. مسأله 1151: كسى كه اصلا نمىتواند خم شود، بنا بر احتياط بايد براى سجده بنشيند و با سر اشاره كند و اگر نتواند، بايد با چشمها اشاره نمايد و اگر نمىتواند اشاره كند بايد در قلب نيّت سجده كند، و بنا بر احتياط، با دست و مانند آن، براى سجده اشاره نمايد. مسأله 1152: كسى كه نمىتواند بنشيند، بايد ايستاده نيت سجده كند و براى سجده با سر اشاره كند و اگر نمىتواند، با چشمها اشاره نمايد و اگر اين را نيز نتواند، در قلب نيّت سجده كند و بنا بر احتياط با دست و مانند آن، براى سجده اشاره نمايد. مسأله 1153: اگر پيشانى، بىاختيار از جاى سجده بلند شود،

چنانچه ممكن باشد بايد نگذارد دوباره به جاى سجده برسد و اين يك سجده حساب مىشود، چه ذكر سجده را گفته باشد يا نه. و اگر نتواند سر را نگهدارد و بىاختيار، دوباره به جاى سجده برسد، روى هم يك سجده حساب مىشود. مسأله 1154: جايى كه انسان بايد تقيّه كند، مىتواند بر فرش و مانند آن سجده نمايد و لازم نيست براى نماز، به جاى ديگر برود، ولى بنا بر احتياط اگر بتواند بر حصير و يا چيزى كه سجده برآن صحيح مىباشد، طورى سجده كند كه به زحمت نيفتد، نبايد بر فرش و مانند آن سجده نمايد. مسأله 1155: اگر روى تشك پر، يا چيز ديگرى كه بدن روى آن آرام نمىگيرد، سجده كند باطل است. مسأله 1156: اگر انسان ناچار شود كه در زمين گلى نماز بخواند، چنانچه آلوده شدن بدن و لباس براى او مشقّت ندارد، بنا بر احتياط واجب بايد سجده و تشهّد را به طور معمول، بجا آورد و اگر مشقّت دارد، مىتواند در حالى كه ايستاده براى سجده با سر اشاره كند و تشهّد را ايستاده بخواند و اگر سجده و تشهّد را به طور معمول، بجا آورد، نمازش صحيح است. مسأله 1157: در ركعت اول و ركعت سومى كه تشهّد ندارد، مانند ركعت سوم نماز ظهر، عصر و عشا، بنا بر احتياط واجب بايد بعد از سجدهٴ دوم، قدرى بىحركت بنشيند و بعد برخيزد، اين عمل را (جلسهٴ استراحت) مىنامند. چيزهايى كه سجده بر آن صحيح است: مسأله 1158: بايد برزمين و يا چيزهاى غير خوراكى كه از زمين مىرويد، مانند چوب و برگ درخت سجده كرد

و سجده بر چيزهاى خوراكى، پوشاكى و معدنى صحيح نيست. مسأله 1159: چنانچه برگ مو (درخت انگور) خشك شده باشد سجده بر آن مانعى ندارد، مگر براى خوردن، آن را خشك كرده باشند و اگر خشك نشده باشد، اشكال دارد. مسأله 1160: سجده بر چيزهايى كه از زمين مىرويد و خوراك حيوان است، مانند علف و كاه صحيح است. مسأله 1161: سجده بر گلهايى كه خوراكى نيست صحيح است، ولى سجده بر دواهاى خوراكى كه از زمين مىرويد، مانند گل بنفشه و گل گاوزبان بنا بر احتياط صحيح نيست. مسأله 1162: سجده بر گياهى كه خوردن آن، در بعضى از شهرها معمول است و در شهرهاى ديگر معمول نيست، صحيح نمىباشد و بعيد نيست متعارف در هر شهرى، براى اهل همان شهر، ملاك باشد. و نمىتوان بر ميوهٴ نارس سجده كرد. مسأله 1163: اگر كاغذ را از چيزى ساخته باشند، كه سجده برآن صحيح است، مثلاً از كاه، مىشود برآن سجده كرد، بلكه مىتوان بر كاغذى كه از پنبه و مانند آن ساخته شده، سجده نمود. مسأله 1164: اگر كاغذ را از چيزى ساخته باشند، كه سجده بر آن صحيح است، مثلاً از كاه، مىشود برآن سجده كرد، بلكه مىتوان بر كاغذى كه از پنبه و مانند آن ساخته شده، سجده نمود. مسأله 1165: براى سجده، بهتر از هرچيز، تربت حضرت سيّدالشهدا(ع) مىباشد، بعد از آن خاك، بعد سنگ و بعد گياه است. مسأله 1166: اگر چيزى كه سجده بر آن صحيح است، ندارد و يا بر اثر سرما، يا گرماى زياد و مانند آن نمىتواند بر آن سجده كند، چنانچه لباس او از كتان

يا پنبه است، بايد بر لباسش سجده كند و اگر از چيز ديگرى است بايد بر پشت دست، يا چيز معدنى، مانند انگشتر عقيق سجده نمايد، ولى بنا بر احتياط مستحب تا سجده برچيز معدنى ممكن است، بر پشت دست سجده نكند. مسأله 1167: سجده بر گل و خاك سستى كه پيشانى روى آن آرام نمىگيرد، باطل است. مسأله 1168: اگر در سجدهٴ اول، مثلاً مهر به پيشانى بچسبد، بنا بر احتياط بايد آن را براى سجدهٴ دوّم، بكند و همچنين است اگر خاك باشد. مسأله 1169: اگر در بين نماز چيزى كه بر آن سجده مىكند، گم شود و چيزى كه سجده بر آن صحيح است نداشته باشد، چنانچه وقت وسعت دارد بايد نماز را قطع كند، و اگر وقت تنگ است، بايد بر لباسش اگر از پنبه يا كتان است، سجده كند و اگر از چيز ديگرى است بر چيز معدنى مانند انگشتر عقيق، يا پشت دست، سجده نمايد و بنا بر احتياط مستحب تا سجده بر چيز معدنى ممكن است، بر پشت دست سجده نكند. مسأله 1170: هرگاه در حال سجده، بفهمد پيشانى را بر چيزى گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اگر ممكن باشد بايد پيشانى را از روى آن بر روى چيزى كه سجده بر آن صحيح است، بكشد و اگر ممكن نباشد، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بايد نماز را قطع كند و اگر وقت تنگ است، در صورتى كه لباسش از پنبه يا كتان است، بايد پيشانى را از روى آن بر روى لباسش، بكشد و اگر از چيز ديگرى است، پيشانى را از روى آن بر

چيز معدنى يا پشت دست، بكشد. مسأله 1171: اگر بعد از سجده، بفهمد پيشانى را روى چيزى گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اشكال ندارد. مسأله 1172: سجده كردن براى غير خداوند متعال، حرام مىباشد. و پيشانى بر زمين گذاشتن در مقابل قبر امامان (عليهم السلام) اگر براى شكر خداوند باشد، اشكال ندارد و بوسيدن عتبهٴ شريفه مستحب است و سجده نيست. مستحبات و مكروهات سجده: مسأله 1173: در سجده چند چيز مستحب است: 1 _ كسى كه ايستاده نماز مىخواند، بعد از آنكه سر از ركوع برداشت و كاملاً ايستاد و كسى كه نشسته نماز مىخواند بعد از آنكه كاملاً نشست، براى رفتن به سجده تكبير بگويد. 2 _ موقعى كه مرد مىخواهد به سجده برود، اول دستها را و بعد زانوها را بر زمين بگذارد. 3 _ بينى را بر مهر يا چيزى كه سجده بر آن صحيح است، بگذارد. 4 _ در حال سجده، انگشتان دست را به هم بچسباند و برابر گوش بگذارد، به طورى كه سر آنها رو به قبله باشد. 5 _ در سجده دعا كند و از خدا حاجت بخواهد و اين دعا را بخواند: (يٰا خَيْرَالْمَسْؤلينَ وَ يٰا خَيْرَالْمُعْطينَ، اُرْزُقْني وَ اُرْزُقْ عَيٰالي مِنْ فَضْلِكَ، فَاِنَّكَ ذُوالْفَضْلِ الْعَظيم) يعنى: اى بهترين كسى كه از او سؤال مىكنند و اى بهترين عطاكنندگان، به من و عيالم از فضل خودت روزى بده، پس بدرستى كه تو داراى فضل بزرگى. 6 _ بعد از سجده بر ران چپ بنشيند و روى پاى راست را بر كف پاى چپ بگذارد. 7 _ بعد از هر سجده وقتى نشست و بدنش

ارام گرفت تكبير بگويد. 8 _ بعد از سجدهٴ اول، بدنش كه ارام گرفت (أسْتَغْفِرُاللهَ رَبِّي وَ أتُوبُ إلَيْه) بگويد. 9 _ سجده را طول بدهد. 10 _ بعد از سجده در موقع نشستن، دستها را روى رانها بگذارد. 11 _ براى رفتن به سجدهٴ دوم، در حال آرامى بدن (اللهُ أكْبَر) بگويد. 12 _ در سجده ها صلوات بفرستد. 13 _ در موقع بلند شدن، دستها را بعد از زانوها از زمين بردارد. 14 _ مردها آرنجها را به زمين نچسبانند، بازوها را از پهلو جدا نگاه دارند. و زنها، آرنجها را بر زمين بگذارند و اعضاى بدن را به يكديگر بچسبانند. و ديگر مستحبات سجده را در (الفقه) بيان نموده ايم. مسأله 1174: مكروه است براى برطرف كردن گرد و غبار، جاى سجده را فوت كند و اگر در اثر فوت كردن، دو حرف از دهان بيرون آيد، نماز باطل است و مگروهات ديگرى نيز در (الفقه) بيان شده است. سجده هاى واجب قرآن: مسأله 1175: در هريك از چهار سورهٴ (النجم، العلق، السجّده و فصّلت) يك آيهٴ سجده است كه در قرآنها، معيّن مىباشد، اگر انسان آن را بخواند و يا بشنود، بعد از تمام شدن آن آيه، بايد فورا سجده كند و اگر فراموش كرد، هر وقت يادش آمد بايد سجده نمايد. مسأله 1176: در صورتى كه تمام آيه خوانده شود سجده واجب مىگردد، امّا اگر قسمتى از آن را بخواند لازم نيست سجده كند. مسأله 1177: اگر انسان موقعى كه آيهٴ سجده را مىخواند، از ديگرى نيز بشنود، بنا بر احتياط واجب، بايد دو سجده نمايد. مسأله 1178: در غير

نماز، اگر در حال سجده، آيهٴ سجده را بخواند و يا بشنود بايد سر از سجده بردارد و دوباره سجده كند. مسأله 1179: كسى كه اين آيات را بنويسد، يا مشاهده كند و يا در نظر بياورد، سجده بر او واجب نيست. مسأله 1180: اگر انسان از بچهٴ غير مميّز كه خوب و بد را نمىفهمد و يا از كسى كه قصد خواندن قرآن ندارد، آيهٴ سجده را بشنود، بنا بر احتياط واجب سجده كند و همچنين است اگر از مانند ضبط صوت و راديو، آيهٴ سجده را بشنود. مسأله 1181: در سجده هاى واجب قرآن، بايد جاى انسان غصبى نباشد و جاى پيشانى، او، از جاى زانوها و سر انگشتان بيش از چهار انگشت بسته بلندتر نباشد. مسأله 1182: در سجده هاى واجب قرآن، لازم نيست با وضو، غسل، رو به قبله باشد، يا عورت خود را بپوشاند و يا بدن و جاى پيشانى او پاك باشد و همچنين چيزهايى كه در لباس نمازگزار شرط مىباشد، در لباس او شرط نيست، اما اگر لباس او غصبى است، چنانچه سجده كردن، تصرّف در آن لباس باشد، سجده باطل است. مسأله 1183: بنا بر احتياط واجب در سجده اى واجب قرآن، پيشانى را بر مهر يا چيز ديگرى كه سجده بر آن صحيح است گذاشته و جاهاى ديگر بدن را به دستورى كه در سجدهٴ نماز (مسأله 1127) گفته شد، بر زمين بگذارد. مسأله 1184: هرگاه در سجدهٴ واجب قرآن، پيشانى را به قصد سجده، بر زمين بگذارد اگرچه ذكر نگويد، كافيست و گفتن ذكر، مستحب است و بهتر است بگويد: (لاٰ إلٰهَ إلاّ اللهُ حَقّاً

حَقّاً، لاٰ إلٰهَ إلاّاللهُ ايمٰاناً وَ تَصْديقاً، لاٰ إلٰهَ إلاّ اللهُ عُبودِيَّةً وَ رِقّاً، سَجَدْتُ لَكَ يٰا رَبِّ تَعَبُّداً وَ رِقّاً، لاٰ مُسْتَنْكِفاً وَلاٰ مُسْتَكْبِراً، بَلْ أنا عَبْدٌ ذَليلٌ ضَعيفٌ خٰائِفٌ مُسْتَجيرٌ). 7 _ تشهّد مسأله 1185: در ركعت دوم تمام نمازهاى واجب، ركعت سوم نماز مغرب و ركعت چهارم نماز ظهر، عصر و عشا، بايد انسان بعد از سجدهٴ دوم بنشيند و در حال آرام بودن بدن (تشهّد) بخواند، يعنى بگويد: (أشْهَدُ أنْ لاٰ إلٰهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لاٰ شَريكَ لَهُ، وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ). و بنا بر احتياط واجب به همين ترتيب بگويد. مسأله 1186: كلمات تشهّد، بايد به عربى صحيح و به طورى كه معمول است، پشت سرهم گفته شود. مسأله 1187: اگر تشهّد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع، يادش بيايد كه تشهّد را نخوانده، بايد بنشيند و تشهّد را بخواند و دوباره بايستد و آنچه بايد در آن ركعت خوانده شود، بخواند و نماز را تمام كند و بنا بر احتياط واجب، بايد بعد از نماز براى ايستادن بيجا، دو سجدهٴ سهو بجا آورد. و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را تمام كند و بعد از سلام نماز، تشهّد را قضا نمايد و براى تشهّد فراموش شده، دو سجدهٴ سهو بجا آورد. مسأله 1188: مستحب است در حال تشهّد، بر ران چپ بنشيند، روى پاى راست را بر كف پاى چپ بگذارد و پيش از تشهّد بگويد: (اَلْحَمْدُ للهِ) يا: (بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَالْحَمْدُ للهِ وَ خَيْرُ الأسْمٰاءِ للهِ) و

نيز مستحب است، دستها را بر رانها بگذارد، انگشتها را به يكديگر بچسباند، به دامان خود نگاه كند و بعد از تمام شدن تشهّد، بگويد: (وَ تَقَبَّلْ شَفٰاعَتَهُ وَارْفَعْ دَرَجَتَه). مسأله 1189: مستحب است زنها، در وقت خواندن تشهّد، رانها را به هم بچسبانند. 8 _ سلام نماز مسأله 1190: بعد از تشهد ركعت آخر نماز، در حالى كه نشسته و بدن آرام است، چنين بگويد: (اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكٰاتُهُ، السَّلاٰمُ عَلَيْنٰا وَ عَلىٰ عِبٰادِاللهِ الصّٰالِحينَ، السَّلاٰمُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُاللهِ وَ بَرَكٰاتُه. مسأله 1191: در سلام نماز، گفتن: (اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكٰاتُهُ) مستحب است، ولى بعد از آن بايد بگويد: (اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكُمْ) و بنا بر احتياط واجب: (وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكٰاتُهُ). يا بگويد: (السَّلاٰمُ عَلَيْنٰا وَ عَلىٰ عِبٰادِاللهِ الصّٰالِحينَ) ولى اگر اين سلام را بگويد بنا بر احتياط بعد از آن (اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكٰاتُهُ) را نيز بگويد. مسأله 1192: اگر سلام نماز را فراموش كند و هنگامى يادش بيايد كه صورت نماز، به هم نخورده و كارى كه عمدى و سهوى آن نماز را باطل مىكند، مانند پشت به قبله كردن انجام نداده باشد، بايد سلام را بگويد و نمازش صحيح است. مسأله 1193: اگر سلام نماز را فراموش كند و هنگامى يادش بيايد كه صورت نماز به هم خورده است، بنابر احتياط واجب، نمازش باطل است. 9 _ ترتيب مسأله 1194: اگر عمدا ترتيب نماز را برهم زند، مثلاً سوره را پيش از حمد بخواند، يا سجود را پيش از ركوع بجا آورد، نماز باطل مىشود. مسأله 1195: اگر

ركنى از نماز را فراموش كند و ركن بعد از آن را بجا آورد، مثلاً پيش از ركوع، دو سجده نمايد، نماز باطل است. مسأله 1196: اگر ركنى را فراموش كند و چيزى كه بعد از آن است و ركن نيست بجا آورد، مثلاً پيش از دو سجده، تشهّد بخواند، بايد ركن را بجا آورد و آنچه اشتباها پيش از آن خوانده، دوبار بخواند. مسأله 1197: اگر چيزى كه ركن نيست، فراموش كند و ركن بعد از آن را بجا آورد، مثلاً حمد را فراموش كند و مشغول ركوع شود، نمازش صحيح است. مسأله 1198: اگر چيزى كه ركن نيست، فراموش كند و عمل بعدى را كه ركن نيست بجا آورد، مثلاً حمد را فراموش كند و سوره بخواند، چنانچه مشغول ركن بعد شده باشد، مثلاً در ركوع يادش بيايد كه حمد را نخوانده، بايد بگذرد و نماز او صحيح است و اگر مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آنچه را فراموش كرده بجا آورد و بعد از آن، چيزى را كه اشتباها جلوتر خوانده دوباره بخواند. مسأله 1199: اگر سجدهٴ اوّل را به خيال اينكه سجدهٴ دوّم است، يا سجدهٴ دوم را به خيال اينكه سجدهٴ اول است، بجا آورد نماز صحيح است و سجدهٴ اول، سجدهٴ اول و سجدهٴ دوم او، سجدهٴ دوم حساب مىشود. 10 – موالات مسأله 1200: انسان بايد نماز را با موالات بخواند، يعنى كارهاى نماز، مانند ركوع، سجود و تشهد را پشت سرهم بجا آورد و چيزهايى را كه در نماز مىخواند، پشت سرهم بخواند و اگر به اندازه اى بين آن فاصله بيندازد كه نگويند نماز مىخواند،

نمازش باطل است. مسأله 1201: اگر در نماز سهوا بين حرفها يا كلمات، فاصله بيندازد و فاصله به قدرى نباشد كه صورت نماز از بين برود، چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آن حرفها يا كلمات را، به طور معمولى بخواند و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نمازش صحيح است. مسأله 1202: طول دادن ركوع و سجود و خواندن سوره هاى بزرگ، موالات را به هم نمىزند. قنوت: مسأله 1203: در تمام نمازهاى واجب و مستحب، پيش از ركوع ركعت دوم، مستحب است قنوت بخواند، بلكه در نمازهاى واجب، بنا بر احتياط مستحب آن را ترك نكند و در نماز (وتر) با آنكه يك ركعت مىباشد خواندن قنوت مستحب است. و نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد. و نماز آيات پنج قنوت و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اول پنج قنوت و در ركعت دوم چهارم قنوت دارد و بنا بر احتياط قنوتهاى نماز عيد فطر و قربان را ترك نكند. مسأله 1204: مستحب است در قنوت، دستها را مقابل صورت، كف آنها را، رو به آسمان و پهلوى هم نگهدارد و غير از شست، انگشتهاى ديگر را بچسباند و به كف دست نگاه كند. مسأله 1205: در قنوت هر ذكرى بگويد كافى است، اگرچه يك (سُبْحٰانَ الله) باشد و بهتر است بگويد: (لاٰ إلٰهَ إلاّاللهُ الْحَليمُ الْكَريمُ، لاٰ إلٰهَ إلاّ اللهُ العَلِيُّ الْعَظيمُ، سُبْحٰانَ الله رَبّ السّٰمٰاوٰاتِ السَّبْعِ، وَ رَبّ الأرْضين السَّبْع، وَ مٰا فِيهِنَّ وَ مٰا بَيْنَهُنَّ وَ رَبّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ، وَالْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعٰالَمين). مسأله 1206: مستحب است انسان، قنوت را بلند بخواند، ولى براى كسى

كه نماز را با جماعت مىخواند اگر امام جماعت، صداى او را بشنود، بلند خواندن قنوت مستحب نيست. مسأله 1207: اگر عمدا قنوت نخواند قضا ندارد و اگر فراموش كند و پيش از خم شدن به اندازهٴ ركوع، يادش بيايد مستحب است بايستد و بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد، مستحب است بعد از ركوع آن را قضا نمايد و اگر در سجده يادش بيايد، مستحب است بعد از سلام نماز، آن را قضا نمايد.

ترجمه نماز

ترجمهٴ سورهٴ حمد (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمِ) يعنى: ابتدا مىكنم به نام خداوندى كه در دنيا، بر مؤمن و كافر رحم مىكند و در آخرت بر مؤمن رحم مىنمايد. (اَلْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعٰالَمين): ثنا مخصوص خداوندى است كه پرورش دهندهٴ همهٴ موجودات است. (الرَّحْمٰنِ الرَّحيمِ): خدايى كه در دنيا بر مؤمن و كافر و در آخرت بر مؤمن رحم مىكند. (مٰالِكِ يَوْمِ الدّينِ): پادشاه و صاحب اختيار روز قيامت است. (اِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إيّٰاكَ نَسْتَعينُ): فقط تو را عبادت مىكنيم و فقط از تو كمك مىخواهيم. (اِهْدِنا الصِّراطَ الْمُسْتَقيم): ما را به راه راست هدايت كن. (صِرٰاطَ الَّذينَ أنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ): هدايت كن ما را به راه كسانى كه به آنان نعمت دادى كه پيامبران و جانشينان آنان هستند. (غَيْرِالْمَغْضُوبِ عَلِيْهِمْ وَلاٰ الضّٰالّينَ) نه به راه كسانى كه بر آنها غضب كرده اى و نه آن كسانى كه گمراهند. ترجمهٴ سورهٴ توحيد (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمِ ، قُلْ هُوَ اللهُ اَحَد):... بگو اى محمد(ص) كه او خدايى است يگانه. (اَللهُ الصَّمَدُ): خدايى كه از تمام موجودات بىنياز است. (لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ): فرزندى ندارد و فرزند كسى نيست. (وَلَمْ

يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَد): هيچ كس از مخلوقات، مانند او نيست. ترجمهٴ ذكر ركوع، سجود و ديگر ذكرهاى مستحب (سُبْحٰانَ رَبِّيَ الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِه): پروردگار بزرگ من، از هر عيب و نقصى، پاك و منزّه است و من مشغول ستايش او هستم. (سُبْحٰانَ رَبِّيَ الأعْلىٰ وَ بِحَمْدِه): پروردگار من كه از همه كس بالاتر مىباشد، از هر عيب و نقصى، پاك و منزّه است و من مشغول ستايش او هستم. (سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه): خدا بشنود و بپذيرد ثناى كسى كه او را ستايش مىكند. (أسْتَغْفِرُاللهَ رَبِّي وَ أتُوبُ إلَيْه): طلب آمرزش و مغفرت مىكنم از خداوندى كه پرورش دهندهٴ من است و به او بازگشت مىنمايم. (بِحَوْلِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ أقُومُ وَأقْعُد): به يارى خداى متعال و قوّهٴ او بر مىخيزم و مىنشينم. ترجمه قنوت (لاٰ إلٰهَ إلاٰاللهُ الْحَليمُ الْكَريم): نيست خدايى سزاوار پرستش، مگر خداى يكتاى بىهمتايى كه داراى حلم و كرم است. (لاٰ إلٰهَ إلاٰاللهُ العَلِيُّ الْعَظيم): نيست خدايى سزوار پرستش، مگر خداى يكتاى بىهمتايى كه بلند مرتبه و بزرگ است. (سُبْحٰانَ الله رَبّ السَّمٰاوٰاتِ السَّبْع وَ رَبّ الأرَضين السَّبْع): پاك و منزّه است خداوندى كه پروردگار هفت آسمان و هفت زمين است. (وَ مٰا فيهِنَّ وَ مٰا بَيْنَهُنَّ وَ رَبّ الْعَرْشِ الْعَظيم): پروردگار هرچيزى است كه در آسمانها و زمينها و مابين آنهاست پروردگار عرش بزرگ است. (وَالْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعٰالَمين): حمد و ثنا، مخصوص خداوندى است كه پرورش دهندهٴ تمام موجودات است. ترجمهٴ تسبيحات اربعه (سُبْحٰانَ الله وَالْحَمْدُ للهِ وِلاٰ إلٰهَ إلاّاللهُ وَاللهُ أكْبَر): پاك و منزّه است، خداوند تعالى، ثنا مخصوص اوست، نيست خدايى سزاوار پرستش، مگر خداى بىهمتا

و خداوند بزرگتر است از اينكه او را وصف كنند. ترجمهٴ تشهّد و سلام (الْحَمْدُ للهِ، أشْهَدُ أنْ لاٰ إلٰهَ إلاّاللهُ وَحْدَهُ لاٰ شَريكَ لَهُ): ستايش مخصوص پروردگار است و شهادت مىدهم كه خدايى سزاوار پرستش نيست، مگر خدايى كه يگانه است و شريك ندارد. (وَأشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ): شهادت مىدهم كه محمد(ص) بندهٴ خدا و فرستادهٴ اوست. (اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ): خدايا رحمت بفرست، بر محمد و آل محمّد. (وَ تَقَبَّلْ شَفٰاعَتَهُ وَارْفَعْ دَرَجَتَهُ): خداوندا قبول كن شفاعت پيامبر را و درجهٴ آن حضرت را نزد خود بلند گردان. (السَّلاٰمُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبي وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُه): سلام بر تو اى پيامبر، رحمت و بركات خدا بر تو باد. (السَّلامُ عَلَيْنٰا وَ عَلىٰ عِبٰادِاللهِ الصّٰالِحينَ): سلام خداوند بر ما و تمام بندگان خوب او. (السَّلاٰمُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكٰاتُه): سلام، رحمت و بركات خداوند بر شما مؤمنين باد.

تعقيب نماز

مسأله 1208: مستحب است انسان بعد از نماز، مقدارى مشغول تعقيب، يعنى خواندن ذكر، دعا و قرآن شود. و بهتر است پيش از آنكه از جاى خود حركت كند و وضو، غسل و تيمم او باطل شود، رو به قبله تعقيب بخواند. و لازم نيست تعقيب به عربى باشد، ولى بهتر است دعاهايى كه دستور داده اند بخواند و از جمله تعقيبهايى كه بسيار سفارش شده است، تسبيح حضرت زهرا(س) مىباشد، به اين ترتيب: 34 مرتبه (اللهُ اَكْبَرُ) سپس 33 مرتبه (الْحَمْدُللهِ) و سپس 33 مرتبه (سُبْحٰانَ اللهُ)، و مىتوان (سُبْحٰانَ الله) را پيش از (الْحَمْدُ لله) گفت، ولى بهتر است بعد از (الْحَمْدُلله) گفته شود. مسأله

1209: مستحب است بعد از نماز، سجدهٴ شكر نمايد و اگر پيشانى را، به قصد شكر بر زمين بگذارد كافى است، ولى بهتر است صد مرتبه، يا سه مرتبه و يا يك مرتبه (شُكْراً لله) يا (شُكْراً) و يا (عَفْواً) بگويد. و همچنين مستحب است هر وقت، نعمتى به انسان مىرسد يا بلايى از او دور مىگردد سجدهٴ شكر بجا آورد. صلوات بر پيغمبر(ص) مسأله 1210: هرگاه انسان اسم مبارك حضرت رسول(ص) مانند (محمّد) و (احمد) يا لقب و كنيهٴ آن جناب مانند (مصطفى) و (ابوالقاسم) را بگويد يا بشنود، اگرچه در نماز باشد، مستحب است صلوات بفرستد. مسأله 1211: هنگام نوشتن اسم مبارك حضرت پيامبر(ص) مستحب است صلوات را بنويسد. و همچنين بهتر است هروقت آن حضرت را ياد مىكند، صلوات بفرستد.

مبطلات نماز

مسأله 1212: دوازده چيز نماز را باطل مىكند، آنها را (مبطلات) مىگويند: 1 _ از بين رفتن يكى از شرطهاى نماز. 2 _ باطل شدن وضو يا غسل. 3 _ گذاشتن دستها روى هم. 4 _ آمين گفتن بعد از حمد. 5 _ پشت به قبله كردن. 6 _ سخن گفتن. 7 _ خنديدن. 8 _ گريه كردن بر امور دنيا. 9 _ به هم خوردن صورت نماز. 10 _ خوردن و آشاميدن. 11 _ بعضى شكيات. 12 _ كم و زياد شدن ركن يا غير ركن. و تفصيل آن در مسائل زير بيان مىشود. مسأله 1213: اول از مبطلات نماز: در بين نماز، يكى از شرطهاى آن از بين برود، مثلاً در بين نماز بفهمد مكانش غصبى است. مسأله 1214: دوم از مبطلات نماز: در بين نماز، عمدا يا سهوا

و يا ازروى ناچارى، چيزى كه وضو يا غسل را باطل مىكند پيش آيد، مثلاً بول از او خارج شود. مسأله 1215: كسى كه نمىتواند از بيرون آمدن بول و غايط خوددارى كند، اگر در بين نماز، بول يا غايط از او خارج شود، چنانچه به دستورى كه در احكام وضو (مسألهٴ 349 _ 355) گفته شد رفتار نمايد نمازش باطل نمىشود و نيز اگر در بين نماز، از زن مستحاضه خون خارج شود، در صورتى كه به دستور استحاضه رفتار كرده باشد، نمازش صحيح است. مسأله 1216: كسى كه بىاختيار خوابش برده، اگر نداند در بين نماز خوابش برده يا بعد از آن، بنا بر احتياط بايد نمازش را، دوباره بخواند. مسأله 1217: اگر بداند به اختيار خودش خوابيده و شك كند بعد از نماز بوده يا در بين نماز، نمازش صحيح است. مسأله 1218: اگر در حال سجده، از خواب بيدار شود و شك كند در سجدهٴ آخر نماز است، يا در سجدهٴ شكر، بنا بر احتياط نماز را دوباره بخواند. مسأله 1219: سوم از مبطلات نماز: مانند بعضى از كسانى كه شيعه نيستند، دستها را روى هم بگذارد. مسأله 1220: هرگاه براى ادب دستها را روى هم بگذارد، اگرچه مانند آنها نباشد، بايد نماز را دوباره بخواند، ولى اگر از روى فراموشى يا ناچارى و يا براى كار ديگرى مانند خاراندن دست، دستها را روى هم بگذارد، اشكال ندارد. مسأله 1221: چهارم از مبطلات نماز: بعد از خواندن سورهٴ حمد (آمين) بگويد، ولى اگر اشتباها يا از روى تقيّه بگويد، نمازش باطل نمىشود. مسأله 1222: پنجم از مبطلات نماز: عمدا يا از

روى فراموشى، پشت به قبله كند، يا به طرف راست و يا چپ قبله برگردد، بلكه اگر عمدا مقدارى برگردد نگويند رو به قبله است، اگرچه به طرف راست يا چپ نرسد، نماز باطل است. مسأله 1223: اگر عمدا يا سهوا سر را مقدارى بگرداند كه بتواند پشت سرش را ببيند، نمازش باطل است، ولى اگر سر را كمى بگرداند، عمدا باشد يا اشتباها، نمازش باطل نمىشود. مسأله 1224: ششم از مبطلات نماز: عمدا كلمه اى بگويد كه دو حرف يا بيشتر باشد، اگرچه معنى نداشته باشد، ولى اگر سهوا بگويد، نماز باطل نمىشود. مسأله 1225: اگر كلمه اى بگويد كه يك حرف دارد، چنانچه آن كلمه معنى داشته باشد، مانند (ق) كه در زبان عرب، به معناى (نگهدارى كن) است، چنانچه معناى آن را بداند و آن را قصد نمايد، نمازش باطل مىشود، بلكه اگر معناى آن را قصد نكند ولى متوجّه آن باشد، بنابر احتياط واجب نماز را دوباره بخواند. مسأله 1226: سرفه كردن، آروغ زدن و آه كشيدن در نماز اشكال ندارد، ولى گفتن (آخ) و (آه) و مانند آن كه دو حرف است، اگر عمدى باشد، نماز را باطل مىكند. مسأله 1227: اگر كلمه اى را به قصد ذكر بگويد، مثلاً به قصد ذكر بگويد: (الله اكبر) و در موقع گفتن آن، صدا را بلند كند كه چيزى را به ديگرى بفهماند، اشكال ندارد، ولى چنانچه به قصد اينكه چيزى به كسى بفهماند بگويد و قصد ذكر نداشته باشد نماز باطل مىشود. مسأله 1228: خواندن قرآن در نماز، غير از چهار سوره اى كه سجدهٴ واجب دارد و در (مسألهٴ 1175)

گفته شد و نيز دعا كردن در نماز اشكال ندارد، ولى بنا بر احتياط واجب به غير عربى دعا نكند. مسأله 1229: اگر چيزى از حمد، سوره و ذكرهاى نماز را، از روى احتياط چند مرتبه بگويد، اشكال ندارد و همچنين است اگر عمدا بگويد و به قصد جزئيّت نباشد، ولى اگر از روى وسواس، چند مرتبه بگويد، بنا بر احتياط نماز باطل مىشود. مسأله 1230: در حال نماز، انسان نبايد به ديگرى سلام نمايد و اگر ديگرى به او سلام كرد، بايد همانطور كه او سلام كرده جواب دهد، مثلاً اگر گفته: (سلام عليكم) در جواب بگويد: (سلام عليكم)، ولى درجواب (عليكم السلام) بهتر است بگويد: (سلام عليكم). مسأله 1231: انسان بايد جواب سلام را، در نماز يا در غير نماز، فورا بگويد و اگر عمدا يا از روى فراموشى جواب سلام را به قدرى طول دهد كه اگر جواب بگويد، جواب آن سلام حساب نشود، چنانچه در نماز باشد نبايد جواب بدهد و اگردر نماز نباشد، جواب دادن واجب نيست. مسأله 1232: بايد جواب سلام را طورى بگويد كه سلام كننده بشنود، ولى اگر سلام كننده كر باشد، چنانچه انسان به طور معمول جواب او را بدهد، كافى است. مسأله 1233: واجب نيست نمازگزار جواب سلام را، به قصد دعا بگويد، به اين معنا كه از خداوند، براى كسى كه سلام كرده سلامتى بخواهد، بلكه به قصد ردّ تحيّت نيز جايز است. مسأله 1234: اگر زن يا مرد نامحرم و يا بچهٴ مميّز، يعنى بچه اى كه خوب و بد را مىفهمد، به نمازگزار سلام كند، نمازگزار مىتواند، بلكه واجب است جواب او

را به عنوان رد تحيّت بدهد. مسأله 1235: اگر نماز گزار، جواب سلام را ندهد گناه كرده، ولى نمازش صحيح است. مسأله 1236: اگر كسى به نمازگزار غلط سلام كند، كه سلام حساب نشود، جواب او واجب نيست. مسأله 1237: جواب سلام كسى كه از روى مسخره يا شوخى، سلام مىكند واجب نيست. مسأله 1238: اگر كسى به عدّه اى سلام كند، جواب سلام او بر همهٴ آنان واجب است، ولى اگر يكى از آنان جواب دهد كافى است. مسأله 1239: اگر كسى به عدّه اى سلام كند و ديگرى جواب سلام دهد و يا كسى كه سلام كننده قصد سلام دادن به او را نداشته جواب دهد، جواب سلام او بر آن عدّه واجب است. مسأله 1240: اگر به عدّه اى سلام كند و كسى كه بين آنها مشغول نماز است، شك كند كه سلام كننده، قصد سلام كردن به او را نيز داشته يا نه، نبايد جواب بدهد و همچنين اگر بداند قصد او را نيز داشته، ولى ديگرى جواب سلام را بدهد، اما اگر بداند كه قصد او را نيز داشته و ديگرى جواب ندهد، بايد جواب بگويد. مسأله 1241: سلام كردن مستحب است و بسيار سفارش شده كه سواره، به پياده و ايستاده، به نشسته و كوچكتر، به بزرگتر سلام كند، اما جواب سلام واجب مىباشد. مسأله 1242: اگر دو نفر باهم به يكديگر سلام كنند، بنا بر احتياط، هريك جواب سلام ديگرى را بدهد. مسأله 1243: در غير نماز، مستحب است، جواب سلام را بهتر از سلام بگويد، مثلاً اگر كسى گفت: (سلام عليكم) در جواب بگويد: (سلام عليكم و

رحمة الله). مسأله 1244: هفتم از مبطلات نماز: خندهٴ با صداست، عمدى باشد يا اضطرارى، اما چنانچه سهوا با صدا بخندند، نماز اشكال ندارد، مگر از صورت نماز خارج شود. و همچنين لبخند، نماز را باطل نمىكند. مسأله 1245: اگر براى جلوگيرى از صداى خنده كمى حالتش تغيير كند، مثلاً رنگش سرخ شود، بنا بر احتياط مستحب بايد نمازش را، دوباره بخواند، مگر از صورت نماز، خارج شود كه واجب است نماز را دوباره بخواند. مسأله 1246: هشتم از مبطلات نماز: براى كار دنيا، عمدا با صدا گريه كند و بنا بر احتياط واجب براى دنيا، بىصدا نيز گريه نكند، ولى اگر از ترس خدا و يا براى آخرت گريه كند، آهسته باشد يا بلند اشكال ندارد، بلكه از بهترين اعمال است. مسأله 1247: نهم از مبطلات نماز: كارى است كه صورت نماز را به هم بزند، مانند دست زدن و هوا پريدن، كم باشد يا زياد، عمدا باشد يا از روى فراموشى، ولى كارى كه صورت نماز را به هم نزند، مانند اشاره كردن با دست، اشكال ندارد. مسأله 1248: اگردر بين نماز، مقدارى ساكت بماند كه نگويند نماز مىخواند، نمازش باطل مىشود. مسأله 1249: اگر در بين نماز، كارى انجام دهد، يا مدّتى ساكت شود و شك كند كه نماز به هم خورده يا نه، نمازش صحيح است. مسأله 1250: دهم از مبطلات نماز: خوردن و آشاميدن است، اگر در نماز طورى بخورد يا بياشامد كه نگويند نماز مىخواند، عمدا باشد يا از روى فراموشى، نماز باطل مىشود. مسأله 1251: كسى كه مىخواهد روزه بگيرد، اگر پيش از اذان صبح، مشغول به خواندن

نماز (وتر) باشد و تشنه شود، چنانچه بترسد اگر نماز را تمام كند صبح مىشود، در صورتى كه آب روبروى او، در دوسه قدمى باشد، مىتواند در بين نماز وتر آب بياشامد، اما بايد كارى كه نماز را باطل مىكند، مانند روگرداندن از قبله، انجام ندهد. مسأله 1252: اگردر بين نماز، غذايى كه در دهان يا لاى دندانها مانده فرو ببرد، نمازش باطل نمىشود و همچنين اگر قند، شكر و مانند آن در دهان مانده باشد و در حال نماز، كم كم آب شود و فرو رود، اشكال ندارد. مسأله 1253: يازدهم از مبطلات نماز: شك در ركعتهاى نماز دو ركعتى، سه ركعتى و در دو ركعت اول نمازهاى چهار ركعتى است. مسأله 1254: دوازدهم از مبطلات نماز: ركن نماز را عمدا يا سهوا، كم يا زياد كند. و يا چيزى كه ركن نيست، عمدا كم يا زياد نمايد، امّا زيادى (تكبيرةالاحرام) سهوا، نماز را باطل نمىكند. مسأله 1255: اگر بعد از نماز، شك كند در بين نماز كارى كه نماز را باطل مىكند، انجام داده يا نه، نمازش صحيح است.

مكروهات نماز

مسأله 1256: مكروه است در نماز، صورت را كمى به طرف راست يا چپ بگرداند، چشمها را، برهم بگذارد، آنها را به طرف راست و چپ بگرداند، باريش و دست خود بازى كند، انگشتها را درهم نمايد، آب دهان بيندازد، به خط قرآن يا كتاب و يا خط انگشتر نگاه كند. و همچنين مكروه است هنگام خواندن حمد و سوره و گفتن ذكر، براى شنيدن حرف كسى ساكت شود، بلكه هركارى كه خضوع و خشوع را از بين ببرد مكروه مىباشد. مسأله 1257:

هنگامى كه انسان خوابش مىآيد و موقع خوددارى از بول و غايط، مكروه است نماز بخواند. و همچنين پوشيدن جوراب تنگ كه پا را فشار دهد، در نماز مكروه است. و مكروهات ديگرى نيز در (الفقه) بيان نموده ايم.

شكستن نماز واجب

مسأله 1258: نبايد نماز واجب را از روى اختيار بشكند، ولى براى حفظ مال و جلوگيرى از ضرر مالى يا بدنى، مانعى ندارد. مسأله 1259: اگر حفظ جان خود يا كسى كه حفظ جان او واجب است و يا حفظ مالى كه نگهدارى آن واجب مىباشد، بدون شكستن نماز ممكن نباشد، بايد نماز را بشكند، امّا شكستن نماز براى مالى كه اهميّت ندارد مكروه است. مسأله 1260: اگر دروسعت وقت مشغول نماز باشد و طلبكار، طلب خود را از او مطالبه كند، چنانچه بتواند در بين نماز طلب او را بدهد، بايد در همان حال بپردازد و اگر بدون شكستن نماز، دادن طلب او ممكن نباشد، بايد نماز را بشكند و طلب او را بدهد، سپس نماز را بخواند. مسأله 1261: اگر در بين نماز بفهمد مسجد نجس است، چنانچه وقت تنگ باشد، بايد نماز را تمام كند و اگر وقت وسعت دارد و تطهير مسجد، نماز را به هم نمىزند، بايد در بين نماز تطهير كند و بقيّهٴ نماز را بخواند و اگر نماز را به هم مىزند در صورتى كه بعد از نماز، تطهير مسجد ممكن باشد، شكستن نماز جايز نيست، مگر بودن نجاست در مسجد، موجب هتك مسجد باشد، دراين صورت بايد نماز را بشكند و مسجد را تطهير نمايد، سپس نماز را بخواند. مسأله 1262: كسى كه بايد نماز را

قطع كند، اگر نماز را تمام كند گناه كرده، ولى نماز او صحيح است. مسأله 1263: اگر پيش از آنكه به اندازهٴ ركوع خم شود، يادش بيايد كه اذان و اقامه را فراموش كرده، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، مستحب است براى گفتن آنها نماز را بشكند.

شكيّات نماز

مسأله 1264: شكيات نماز بيست و سه قسم است: هشت قسم آن، نماز را باطل مىكند، نه قسم ديگر آن، صحيح است و به شش قسم آن، نبايد اعتنا كرد. شكهايى كه نماز را باطل مىكند مسأله 1265: شكهايى كه نماز را باطل مىكند به اين شرح است، اول: شك در شمارهٴ ركعتهاى نماز دو ركعتى، مانند نماز صبح و نماز مسافر، ولى شك در شمارهٴ ركعتهاى نماز مستحب دو ركعتى و نماز احتياط، نماز را باطل نمىكند. دوم: شك در شمارهٴ ركعتهاى نماز سه ركعتى. سوم: در نماز چهار ركعتى شك كند يك ركعت خوانده يا بيشتر. چهارم: در نماز چهار ركعتى، پيش از تمام شدن سجدهٴ دوم، شك كند دو ركعت خوانده يا بيشتر. پنجم: شك بين دو و پنج، يا دو و بيشتر از پنج. ششم: شك بين سه و شش، يا سه و بيشتر از شش. هفتم: شك در اصل ركعتهاى نماز كه نداند، چند ركعت خوانده است. هشتم: شك بين چهار و شش، يا چهار و بيشتر از شش، پيش از تمام شدن سجدهٴ دوّم، ولى اگر بعد از سجدهٴ دوم شك بين چهار و شش، يا چهار و بيشتر از شش براى او پيش آيد، بنا بر احتياط بنا بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز،

دو سجدهٴ سهو بجا آورد و نماز را نيز، دوباره بخواند. مسأله 1266: اگر يكى از شكهاى باطل براى انسان پيش آيد، مىتواند نماز را به هم بزند و يا به قدرى فكر كند كه صورت نماز به هم بخورد يا از پيدا شدن يقين يا گمان نااميد شود. شكهايى كه نبايد به آن اعتنا كرد مسأله 1267: شكهايى كه نبايد به آن اعتنا كرد، به اين شرح است، اول: شك در چيزى كه محل بجا آوردن آن گذشته است، مانند اينكه در ركوع، شك كند حمد را خوانده يا نه. دوم: شك بعد از سلام نماز. سوم: شك بعد از گذشتن وقت نماز. چهارم: شك كثير الشك، يعنى كسى كه زياد شك مىكند. پنجم: شك امام در شمارهٴ ركعتهاى نماز، در صورتى كه ماموم شمارهٴ آن را بداند. و همچنين شك ماموم در صورتى كه امام شمارهٴ ركعتهاى نماز را بداند. ششم: شك در نماز مستحب. 1 _ شك بعد از محل مسأله 1268: اگر در بين نماز، شك كند يكى از كارهاى واجب آن را انجام داده يا نه، مثلاً شك كند حمد خوانده يا نه، چنانچه مشغول كار بعدى نشده، بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده، بجا آورد و اگر مشغول كار بعدى شده، به شك خود اعتنا نكند. مسأله 1269: اگر در بين خواندن آيه اى، شك كند آيهٴ پيش را خوانده يا نه و همچنين اگر آخر آيه را مىخواند، شك كند اول آن را خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند. مسأله 1270: اگر بعد از ركوع و سجود، شك كند كارهاى واجب آن، مانند

ذكر و آرام بودن بدن را انجام داده يا نه، به شك خود اعتنا نكند. مسأله 1271: اگر در حالى كه به سجده مىرود شك كند ركوع كرده يا نه، يا شك كند بعد از ركوع ايستاده يا نه، بنا بر احتياط مستحب برگردد و مشكوك را بجا آورد. مسأله 1272: اگر در حال برخاستن، شك كند سجده يا تشهّد را بجا آورده يا نه، بنا بر احتياط مستحب برگردد و آن را بجا آورد. مسأله 1273: كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مىخواند، اگر موقعى كه حمد يا تسبيحات مىخواند، شك كند سجده يا تشهّد را بجا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند. و اگر پيش از آنكه مشغول حمد يا تسبيحات شود، شك كند سجده يا تشهّد را بجا آورده يا نه، بايد بجا آورد. مسأله 1274: اگر شك كند يكى از ركنهاى نماز را بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول كار بعد از آن نشده، بايد آن را بجا آورد، مثلاً اگر پيش از خواندن تشهّد، شك كند دو سجده را بجا آورده يا نه، بايد بجا آورد و چنانچه بعد يادش بيايد آن ركن را بجا آورده بوده، نمازش باطل مىباشد، زيرا ركن زياد شده است. مسأله 1275: اگر شك كند، عملى را كه ركن نيست بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول كارى بعد از آن نشده، بايد آن را بجا آورد، مثلاً اگر پيش از خواندن سوره، شك كند حمد را خوانده يا نه بايد حمد را بخواند و اگر بعد از انجام آن يادش بيايد آن را بجا آورده بوده، چون ركن زياد نشده، نمازش صحيح

است. مسأله 1276: اگر شك كند ركنى را بجا آورده يانه، چنانچه مشغول عمل بعدى شده، مثلاً در تشهّد شك كند دو سجده را بجا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر يادش بيايد آن ركن را بجا نياورده، در صورتى كه مشغول ركن بعد نشده بايد آن را بجا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نمازش باطل است، مثلاً اگر پيش از ركوع ركعت بعد، يادش بيايد دو سجده را بجا نياورده، بايد بجا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن، يادش بيايد نمازش باطل است. مسأله 1277: اگر شك كند عملى را كه ركن نيست بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول كار بعد از آن شده، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلاموقعى كه مشغول خواندن سوره است، اگر شك كند حمد را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر بعد يادش بيايد آن را بجا نياورده، در صورتى كه مشغول ركن بعد نشده، بايد بجا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده، نمازش صحيح است، بنا بر اين اگر مثلاً در قنوت، يادش بيايد حمد را نخوانده بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد، نماز او صحيح است. مسأله 1278: اگر شك كند سلام نماز را گفته يا نه، يا شك كند درست گفته يا نه، چنانچه مشغول تعقيب نماز، يا مشغول نماز ديگرى، شده يا با انجام كارى كه نماز را به هم مىزند، از حال نماز بيرون رفته، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از اينها شك كند، بايد سلام را بگويد. 2 _

شك بعد از سلام مسأله 1279: اگر بعد از سلام نماز، شك كند نمازش صحيح بوده يا نه، مثلاً شك كند ركوع كرده يا نه، يا بعد از سلام نماز چهار ركعتى، شك كند چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت، به شك خود اعتنا نكند، ولى اگر هردو طرف شك او باطل باشد، مثلاً بعد از سلام نماز چهار ركعتى، شك كند دو ركعت خوانده يا پنج ركعت، نمازش باطل است. 3 _ شك بعد از وقت مسأله 1280: اگر بعد از گذشتن وقت نماز، شك كند نماز خوانده يا نه، يا گمان كند نخوانده است، خواندن آن لازم نيست، ولى اگر پيش ازگذشتن وقت، شك كند نماز خوانده يا نه، يا گمان كند نخوانده، بايد آن نماز را بخواند، بلكه اگر گمان كند خوانده، بايد آن را بجا آورد. مسأله 1281: اگر بعد از گذشتن وقت، شك كند نماز را درست خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند. مسأله 1282: اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر و عصر، بداند چهار ركعت نماز خوانده، ولى نداند به نيّت ظهر خوانده يا به نيّت عصر، بايد چهار ركعت نماز قضا، به نيّت نمازى كه بر او واجب است بخواند. مسأله 1283: اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب و عشا، بداند يك نماز خوانده، ولى نداند سه ركعتى خوانده يا چهار ركعتى، بايد قضاى نماز مغرب و عشا را بجا آورد. 4 _ كثيرالشك مسأله 1284: اگر كسى در يك نماز، سه مرتبه شك كند، يا در سه نماز پشت سر هم، مثلاً در نماز صبح، ظهر و عصر شك كند، (كثيرالشك) است و

چنانچه زياد شك كردن او، از غضب يا ترس و يا پريشانى حواس نباشد، به شك خود اعتنا نكند. مسأله 1285: كثيرالشك، اگر در بجا آوردن چيزى شك كند، چنانچه بجا آوردن آن، نماز را باطل نمىكند، بايد بنا بگذارد كه آن را بجا آورده، مثلاً شك كند ركوع كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه ركوع كرده است و اگر بجا آوردن آن، نماز را باطل مىكند، بايد بنا بگذارد كه آن را انجام نداده، مثلاً اگر شك كند يك ركوع كرده يا بيشتر، چون زياد شدن ركوع نماز را باطل مىكند، بايد بنا بگذارد كه بيشتر از يك ركوع نكرده است. مسأله 1286: كسى كه فقط در يك چيز نماز، زياد شك مىكند، چنانچه در چيزهاى ديگر نماز شك كند، بايد به دستور آن عمل نمايد، مثلاً كسى كه زياد شك مىكند سجده كرده يا نه، اگر در بجا آوردن ركوع شك كند، بايد به دستور شك رفتار نمايد، يعنى اگر ايستاده است ركوع را بجا آورد و اگر به سجده رفته، اعتنا نكند. مسأله 1287: كسى كه در نماز معيّنى، مثلاً در نماز ظهر زياد شك مىكند، اگر در نماز ديگرى، مثلاً در نماز عصر شك كند، بايد به دستور شك رفتار نمايد. مسأله 1288: كسى كه در جاى مخصوصى، زياد شك مىكند، اگر در غير آنجا نماز بخواند و شكّى براى او پيش آيد، بايد به دستور شك عمل نمايد. مسأله 1289: اگر انسان شك كند (كثيرالشك) شده يا نه، بايد به دستور شك عمل نمايد و (كثيرالشك) تا وقتى يقين نكند به حال معمولى مردم برگشته، بايد به شك خود

اعتنا نكند. مسأله 1290: كسى كه زياد شك مىكند، اگر شك كند، ركنى را بجا آورده يا نه و اعتنا نكند، بعد يادش بيايد آن را بجا نياورده، چنانچه مشغول ركن بعد نشده، بايد آن را بجا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده، نمازش باطل است، مثلاً اگر شك كند ركوع كرده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه پيش از سجده يادش بيايد ركوع نكرده، بايد ركوع كند و اگر در سجدهٴ دوم يادش بيايد، نمازش باطل است. مسأله 1291: كسى كه زياد شك مىكند، اگر شك كند، چيزى را كه ركن نيست، بجا آورده يا نه و اعتنا نكند و بعد يادش بيايد آن را بجا نياورده، چنانچه از محل آن گذشته، نمازش صحيح است، مثلاً اگر شك كند حمد خوانده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه در قنوت يادش بيايد حمد را نخوانده، بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد، نماز او صحيح است. 5 _ شك امام و ماموم مسأله 1292: اگر امام جماعت، در شمارهٴ ركعتهاى نماز شك كند، مثلاً شك كند سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، چنانچه ماموم يقين داشته باشد چهار ركعت خوانده و به امام بفهماند چهار ركعت خوانده است، امام بايد نماز را تمام كند و خواندن نماز احتياط لازم نيست. و همچنين اگر امام يقين داشته باشد كه چند ركعت خوانده است و ماموم، در شمارهٴ ركعتهاى نماز شك كند، بايد به شك خود اعتنا ننمايد. 6 _ شك در نماز مستحب مسأله 1293: اگر در شمارهٴ ركعتهاى نماز مستحب شك كند، چنانچه طرف بيشتر شك، نماز را باطل مىكند، بنا را بر

كمتر بگذارد، مثلاً اگر در نافلهٴ صبح شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است. و اگر طرف بيشتر شك، نماز را باطل نمىكند، مثلاً شك كند دو ركعت خوانده يا يك ركعت، به هر طرف شك عمل كند نمازش صحيح است. مسأله 1294: كم شدن ركن، نافله را باطل مىكند، ولى زياد شدن ركن، آن را باطل نمىكند، پس اگر يكى از كارهاى نافله را فراموش كند و موقعى يادش بيايد كه مشغول ركن بعد از آن شده، بايد آن را انجام دهد و دوباره آن ركن را بجا آورد، مثلاً اگر در بين ركوع، يادش بيايد سوره را نخوانده، بايد برگردد و سوره را بخواند و دوبار به ركوع رود. مسأله 1295: اگر در يكى از كارهاى نافله شك كند، خواه ركن باشد يا غير ركن، چنانچه محل آن نگذشته، بايد بجا آورد و اگر محل آن گذشته به شك خود اعتنا نكند. مسأله 1296: اگر در نماز مستحب دو ركعتى، به سه ركعت يا بيشتر گمان داشته باشد، اعتنا نكند و نمازش صحيح است و اگر به دو ركعت يا كمتر گمان كند، بنا بر احتياط مستحب به همان گمان عمل كند، مثلاً اگر به يك ركعت گمان دارد، بنا بر احتياط مستحب، يك ركعت ديگر نيز بخواند. مسأله 1297: اگر در نماز نافله، كارى كند كه سجدهٴ سهو واجب مىشود، يا يك سجده و يا تشهّد را فراموش نمايد، لازم نيست بعد از نماز، سجدهٴ سهو يا قضاى سجده و تشهّد را بجا آورد. مسأله 1298: اگر شك كند نماز مستحب را خوانده يا

نه، چنانچه آن نماز مانند نماز جعفر طيّار(ع)، وقت معين نداشته باشد بنا بگذارد كه نخوانده است و همچنين اگر مثل نافلهٴ يوميّه، وقت معيّن داشته باشد و پيش از گذشتن وقت، شك كند، ولى اگر بعد از گذشتن وقت، شك كند به شك خود اعتنا نكند. شكهاى صحيح مسأله 1299: در نه صورت، اگر در شمارهٴ ركعتهاى نماز چهار ركعتى شك كند، بايد فكر نمايد، پس اگر به يك طرف شك، يقين يا گمان پيدا كرد، همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند وگرنه، به دستورى كه گفته مىشود عمل نمايد: مسأله 1300: اول: بعد از سر برداشتن از سجدهٴ دوم، شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد سه ركعت خوانده و يك ركعت ديگر بخواند، نماز را تمام كند و بعد از نماز، يك ركعت نماز احتياط ايستاده و يا دو ركعت نشسته، به دستورى كه بيان مىشود بجا آورد. مسأله 1301: دوم: شك بين دو و چهار، بعد از سر برداشتن از سجدهٴ دوم بايد بنا بگذارد چهار ركعت خوانده، نماز را تمام كند و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند. مسأله 1302: سوم: شك بين دو و سه و چهار، بعد از سربرداشتن از سجدهٴ دوم، بايد بنا بر چهار بگذارد و بعد از نماز، دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته بجا آورد. مسأله 1303: چهار: شك بين چهارم و پنج بعد از سر برداشتن از سجدهٴ دوم، بايد بنا بر چهار بگذارد، نماز را تمام كند و بعداز نماز، دو سجدهٴ سهو بجا آورد. مسأله 1304: اگر

بعد از گفتن ذكر و پيش از سر برداشتن از سجدهٴ دوم، يكى از اين چهار شك، براى او پيش آيد، بنا بر احتياط مستحب بايد به دستور همان شك، عمل كند و نماز را نيز دوباره بخواند، البتّه اگر تنها نماز را دوباره بخواند، كافى است. مسأله 1305: پنجم: شك بين سه و چهار، در هرجاى نماز باشد، بايد بنا بر چهار بگذارد، نماز را تمام كند و بعد از نماز، يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته، بجا آورد. مسأله 1306: ششم: شك بين چهار و پنج، در حال ايستاده، بايد بنشيند، تشهّد بخواند، نماز را سلام دهد، يك ركعت نماز احتياط ايستاده و يا دو ركعت نشسته بجا آورد و بنا بر احتياط واجب، بايد دو سجدهٴ سهو نيز براى قيام بيجا بنمايد. مسأله 1307: هفتم: شك بين سه و پنج، در حال ايستاده، بايد بنشيند، تشهّد بخواند، نماز را سلام دهد، دو ركعت نماز احتياط ايستاده بجا آورد. و بنا بر احتياط واجب دو سجدهٴ سهو نيز، براى قيام بيجا بنمايد. مسأله 1308: هشتم: شك بين سه و چهار و پنج، در حال ايستاده بايد بنشيند، تشهّد بخواند، بعد از سلام نماز، دو ركعت نماز احتياط ايستاده، سپس دو ركعت نشسته بجا آورد و بنا بر احتياط واجب، دو سجدهٴ سهو نيز، براى قيام بيجا بنمايد. مسأله 1309: نهم: شك بين پنج و شش، در حال ايستاده، بايد بنشيند، تشهّد بخواند، نماز را سلام دهد، دو سجدهٴ سهو بجا آورد و بنا بر احتياط واجب، بايد دو سجدهٴ سهو ديگرى براى ايستادن بيجا بنمايد. چند مسأله مسأله 1310: اگر

يكى از شكهاى صحيح براى انسان پيش آيد، بنا بر احتياط نبايد نماز را بشكند، امّا اگر نماز را شكست و مشغول نماز دوم شد، نماز دومش صحيح است. مسأله 1311: اگر يكى از شكهايى كه نماز احتياط براى آن واجب است، در نماز پيش آيد، چنانچه انسان نماز را تمام كند و بدون خواندن نماز احتياط، دوباره نماز را از سر بگيرد اگر پيش از انجام كارى كه نماز را باطل مىكند، نماز را از سر گرفته باشد نماز دوّمش بنا بر احتياط مستحب باطل است و اگر بعد از انجام كارى كه نماز را باطل مىكند، مشغول نماز شده، نماز دوّمش صحيح است. مسأله 1312: اگر يكى از شكهاى صحيح، براى انسان پيش آيد، چنانكه گفته شد، بايد فورا فكر كند، ولى اگر بداند با كمى تاخير چيزى را فراموش نمىكند، مىتواند بعداً فكر نمايد، مثلاً اگر در سجده شك كند، مىتواند تا بعد از سجده، فكر كردن را تاخير بيندازد. مسأله 1313: اگر اول به يك طرف،گمان بيشترى داشته باشد، بعد دو طرف در نظر او مساوى شود، بايد به دستور شك عمل نمايد و اگر اول، دو طرف در نظر او مساوى باشد و به طرفى كه وظيفهٴ اوست بنا بگذارد، بعد به طرف ديگر گمان كند، بايد اين طرف را بگيرد و نماز را تمام كند. مسأله 1314: كسى كه نمىداند به يك طرف گمان بيشترى دارد يا هردوطرف در نظر او مساويست، بايد به دستور شك عمل كند. مسأله 1315: اگر بعد از نماز بداند در بين نماز شك داشته كه مثلاً دو ركعت خوانده يا سه ركعت و

بنا را بر سه گذاشته، ولى نداند به خواندن سه ركعت گمان داشته، يا هردو طرف در نظر او مساوى بوده، بنا بر احتياط، نماز احتياط بخواند. مسأله 1316: اگر موقعى كه تشهّد مىخواند، يا بعد از ايستادن، شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه و در همان موقع، يكى از شكهايى كه بعد از تمام شدن دو سجده صحيح است، براى او پيش آيد، مثلاً شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت، چنانچه به دستور آن شك عمل كند، نمازش صحيح است. مسأله 1317: اگر پيش از آنكه مشغول تشهّد شود، يا پيش از ايستادن، شك كند دو سجده را بجا آورده يا نه و درهمان موقع، يكى از شكهايى كه بعد از تمام شدن دو سجده صحيح است، برايش پيش آيد، نماز باطل است. مسأله 1318: اگر موقعى كه ايستاده، بين سه و چهار، يا بين سه و چهار و پنج، شك كند و يادش بيايد دو سجده از ركعت پيش را، بجا نياورده، نمازش باطل است. مسأله 1319: اگر شك او از بين برود و شك ديگرى پيش آيد، مثلاً اول شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بعد شك كند سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، بايد به دستور شك دوم عمل نمايد. مسأله 1320: اگر بعد از نماز، شك كند در نماز، مثلاً بين دو و چهار شك كرده، يا بين سه و چهار، واجب است به دستور هردو عمل كند و بنا بر احتياط مستحب، نماز را نيز دوباره بخواند. مسأله 1321: اگر بعد از نماز بفهمد در نماز شكى براى او پيش آمده،

ولى نداند از شكهاى باطل بوده و يا از شكهاى صحيح و اگر از شكهاى صحيح بوده كدام يك از آنهاست؟ نماز را دوباره بخواند. مسأله 1322: كسى كه نشسته نماز مىخواند، اگر شكى كند كه بايد براى آن، يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بخواند، بايد يك ركعت نشسته بجا آورد. و اگر شكى كند كه بايد براى آن، دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بايد دو ركعت نشسته بجا آورد. مسأله 1323: كسى كه ايستاده نماز مىخواند، اگر هنگام خواندن نماز احتياط، از ايستادن عاجز شود، بايد مانند كسى كه نماز را نشسته مىخواند همان گونه كه در مسألهٴ پيش، گفته شد، نماز احتياط را بجا آورد. مسأله 1324: كسى كه نشسته نماز مىخواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط، بتواند بايستد، بايد به وظيفهٴ كسى كه نماز را ايستاده مىخواند، عمل كند.

نماز احتياط

مسأله 1325: كسى كه نماز احتياط بر او واجب است، بعد از سلام نماز بايد فورا نيّت نماز احتياط كند، تكبير بگويد، حمد را بخواند، به ركوع رود و دو سجده نمايد، پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب بوده، بعد از دو سجده، تشهّد بخواند و سلام دهد و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب بوده، بعد از دو سجده، يك ركعت ديگر مانند ركعت اوّل بجا آورد و بعد از تشهّد، سلام دهد. مسأله 1326: نماز احتياط، سوره و قنوت ندارد، بايد آن را آهسته بخواند، نيّت آن را بر زبان نياورد و بنا بر احتياط (بسم الله) آن را نيز آهسته بگويد. مسأله 1327: اگر پيش از خواندن نماز احتياط

بفهمد نمازى كه خوانده درست بوده، لازم نيست نماز احتياط بخواند و اگر در بين نماز احتياط بفهمد، لازم نيست آن را تمام نمايد. مسأله 1328: اگر پيش از خواندن نماز احتياط، بفهمد ركعتهاى نمازش كم بوده، چنانچه كارى كه نماز را باطل مىكند انجام نداده، بايد آنچه از نماز نخوانده، بخواند و براى سلام بيجا، دو سجدهٴ سهو بجا آورد و اگر كارى كه نماز را باطل مىكند انجام داده، مثلاً پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره بخواند. مسأله 1329: اگر بعد از نماز احتياط، بفهمد كسرى نماز، به مقدار نماز احتياط بوده، مثلاً در شك بين سه و چهار يك ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، نمازش صحيح است. مسأله 1330: اگر بعد از خواندن نماز احتياط، بفهمد كسرى نماز، كمتر از نماز احتياط بوده، مثلاً در شك بين دو و چهار، دو ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد، نماز را سه ركعت خوانده، بايد نماز را دوباره بخواند. مسأله 1331: اگر بعد از خواندن نماز احتياط، بفهمد كسرى نماز، بيشتر از نماز احتياط بوده، مثلاً در بين سه و چهار يك ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده، چنانچه بعد از نماز احتياط، كارى كه نماز را باطل مىكند انجام داده، مثلاً پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر كارى كه نماز را باطل كند انجام نداده، نماز را تكميل مىكند، گرچه بنا بر احتياط مستحب كارى كند كه نماز را باطل مىنمايد مثلاً پشت به قبله كند و نماز را دوباره بخواند. مسأله 1332: اگر بين

دو و سه و چهار شك كند و بعد از خواندن دو ركعت نماز احتياط ايستاده، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، لازم نيست دو ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند. مسأله 1333: اگر بين سه و چهار شك كند و موقعى كه دو ركعت نماز احتياط نشسته يا يك ركعت ايستاده مىخواند، يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد نماز احتياط را تمام نمايد و كفايت مىكند. مسأله 1334: اگر بين دو و سه و چهار شك كند و موقعى كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مىخواند، پيش از ركوع ركعت دوم، يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد بنشيند و نماز احتياط را يك ركعتى تمام نمايد و كفايت مىكند. مسأله 1335: اگردر بين نماز احتياط بفهمد، كسرى نماز بيشتر يا كمتر از نماز احتياط بوده، چنانچه نتواند نماز احتياط را طبق كسرى نماز تمام كند، بايد آن را رها نمايد و بنا بر احتياط كارى كند كه نماز را باطل مىنمايد مثلاً پشت به قبله كند و نماز را دوباره بخواند، بنا بر اين در شك بين دو و سه و چهار، اگر موقعى كه دو ركعت نماز احتياط مىخواند، در ركعت آخر بعد از ركوع بفهمد كه نمازش سه ركعت بوده، بايد نماز احتياط را رها كند و نماز را دوباره بجا آورد. مسأله 1336: اگر شك كند، نماز احتياطى كه بر او واجب بوده، بجا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز گذشته، به شك خود اعتنا نكند و اگر وقت دارد، در صورتى كه مشغول كار ديگرى نشده و از جاى نماز، بر

نخاسته و كارى مانند رو گرداندن از قبله كه نماز را باطل مىكند انجام نداده، بايد نماز احتياط را بخواند. و اگر كارى كه نماز را باطل مىكند بجا آورده، يا بين نماز و شك او زياد فاصله شده بايد، اعتنا نكند. مسأله 1337: اگر در نماز احتياط، ركنى زياد كند، يا مثلاً به جاى يك ركعت، دو ركعت بخواند، نماز احتياط باطل مىشود و بايد دوباره اصل نماز را بجا آورد. مسأله 1338: هنگامى كه انسان مشغول نماز احتياط است، اگر در يكى از كارهاى آن شك كند، چنانچه محل آن نگذشته، بايد بجا آورد و اگر محلّش گذشته، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلاً اگر شك كند حمد خوانده يا نه، چنانچه به ركوع نرفته بايد بخواند و اگر به ركوع رفته بايد به شك خود اعتنا نكند. مسأله 1339: اگر در شمارهٴ ركعتهاى نماز احتياط شك كند، چنانچه طرف بيشتر شك، نماز را باطل مىكند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد و اگر طرف بيشتر شك، نماز را باطل نمىكند، بايد بنا را بر بيشتر بگذارد، مثلاً موقعى كه مشغول خواندن دو ركعت نماز احتياط است، اگر شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده و اگر شك كند يك ركعت خوانده يا دو ركعت، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده و اگر شك كند يك ركعت خوانده يا دو ركعت، بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده و اگر شك كند يك ركعت خوانده يا دو ركعت، بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است. و بنا بر احتياط مستحب اصل نماز را اعاده

نمايد. مسأله 1340: اگر در نماز احتياط، چيزى كه ركن نيست، سهوا كم يا زياد شود، بنا بر احتياط مستحب دو سجدهٴ سهو بجا آورد. مسأله 1341: اگر بعد از سلام نماز احتياط، شك كند يكى ازاجزا يا شرايط آن را بجا آورده يا نه، به شك خود اعتنا نكند. مسأله 1342: اگر در نماز احتياط، تشهّد يا يك سجده را فراموش كند، بنا بر احتياط واجب بعد از سلام نماز، آن را قضا نمايد. مسأله 1343: اگر به همراه نماز احتياط، قضاى يك سجده، يا قضاى يك تشهّد و يا دو سجدهٴ سهو بر او واجب شود، بايد اول نماز احتياط را بجا آورد. مسأله 1344: حكم گمان در عدد ركعات نماز مانند حكم يقين است، مگر گمان به چيزى كه سبب بطلان نماز باشد كه در اين صورت، حكم يقين را ندارد و امّا گمان در افعال نماز، اگرچه بعيد نيست كه مانند يقين باشد، ولى بنا بر احتياط مستحب بعد از اعتنا كردن به گمان، عمل را تمام كند و اصل نماز را اعاده نمايد. مسأله 1345: حكم شك، سهو و گمان، در نمازهاى واجب يوميه وديگر نمازهاى واجب فرق ندارد، مثلاً اگر در نماز آيات شك كند، يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون شك او در نماز دو ركعتى است، نمازش باطل است.

سجده سهو

مسأله 1346: براى پنج چيز بايد بعد از سلام نماز، دو سجدهٴ سهو، به دستورى كه گفته خواهد شد بجا آورد، اول: در بين نماز، سهوا حرف زند. دوم: جايى كه نبايد نماز را سلام دهد، مثلاً در ركعت اول، سهوا سلام بدهد. سوم: يك سجده

را فراموش كند. چهارم: تشهّد را فراموش نمايد. پنجم: در نماز چهار ركعتى، بعد از سجدهٴ دوم شك كند چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت. مسأله 1347: اگر در جايى كه بايد بايستد، مثلاً موقع خواندن حمد و سوره، اشتباها بنشيند، يا در جايى كه بايد بنشيند، مثلاً موقع خواندن تشهّد، اشتباها بايستد، بنا بر احتياط واجب، بايد دو سجدهٴ سهو بجا آورد، بلكه براى هرچيزى كه در نماز، اشتباها كم يا زياد شود، بنا بر احتياط واجب، بايد دو سجدهٴ سهو بنمايد. مسأله 1348: اگر انسان اشتباها يا به خيال اينكه نمازش تمام شده، حرف بزند، بايد دو سجدهٴ سهو بجا آورد. مسأله 1349: براى حرفى كه از سرفه و آه كشيدن پيدا مىشود، سجدهٴ سهو واجب نيست، ولى اگر مثلاً سهوا (آخ) يا (آه) بگويد، بايد سجدهٴ سهو نمايد. مسأله 1350: اگر چيزى كه غلط خوانده، دوبار به طور صحيح بخواند، براى آن غلط سجدهٴ سهو واجب نيست. مسأله 1351: اگر در نماز سهوا مدتى حرف زند كه تمام آن يك مرتبه حساب شود، دو سجدهٴ سهو كافى است. مسأله 1352: اگر سهوا تسبيحات اربعه را، بيشتر از سه مرتبه بگويد، لازم نيست بعد از نماز دو سجدهٴ سهو بجا آورد. مسأله 1353: اگر در جايى كه نبايد سلام نماز را بگويد، سهوا بگويد: (السّلام علينا و على عبادالله الصّالحين) يا بگويد (السّلام عليكم و رحمةالله و بركاته) بايد دو سجدهٴ سهو بنمايد، ولى اگر اشتباها مقدارى از اين دو سلام را بگويد، يا بگويد (السّلام عليك ايّها النّبىّ و رحمةالله و بركاته) بنا بر احتياط بايد دو سجدهٴ سهو بجا آورد. مسأله

1354: اگر در جايى كه نبايد سلام دهد، اشتباها هر سه سلام را بگويد، دو سجدهٴ سهو كافيست. مسأله 1355: اگر يك سجده يا تشهّد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد، بايد برگردد و بجا آورد و بعد از نماز، بنا بر احتياط براى ايستادن بيجا دو سجدهٴ سهو بنمايد. مسأله 1356: اگر در ركوع يا بعد از آن، يادش بيايد كه يك سجده يا تشهّد از ركعت پيش فراموش كرده، بايد بعد از سلام نماز، سجده يا تشهّد را قضا نمايد و بعد از آن، دو سجدهٴ سهو بجا آورد. مسأله 1357: اگر سجدهٴ سهو را بعد از سلام نماز، عمدا بجا نياورد، گناه كرده و واجب است هرچه زودتر، آن را انجام دهد و چنانچه سهوا بجا نياورد، هر وقت يادش آمد بايد فورا انجام دهد و لازم نيست نماز را دوباره بخواند. مسأله 1358: اگر شك دارد دو سجدهٴ سهو بر او واجب شده يا نه، لازم نيست بجا آورد. مسأله 1359: كسى كه شك دارد دو سجدهٴ سهو بر او واجب شده يا بيشتر، اگر دو سجدهٴ سهو بنمايد كافى است. مسأله 1360: اگر بداند يكى از دو سجدهٴ سهو را بجا نياورده، بايد دو سجدهٴ سهو بجا آورد و اگر بداند سهوا سه سجده كرده، لازم است دوباره دو سجدهٴ سهو بنمايد. مسأله 1361: اگر شك كند يك سجده كرده يا دو سجدهٴ سهو، يا شك كند كه دو سجدهٴ سهو كرده يا سه سجده، چنانچه وارد تشهّد نشده، بنا را بر كمتر بگذارد. كيفيّت سجدهٴ سهو مسأله 1362: كيفيت سجدهٴ سهو: بعد از سلام

نماز، نيّت سجدهٴ سهو كند، پيشانى را بر چيزى كه سجده بر آن صحيح است، بگذارد و بگويد: (بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ صَلَّىاللهُ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ) يا بگويد: (بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ) ولى بهتر است بگويد: (بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ السَّلاٰمُ عَلَيْكَ أَيُّهَاالنَّبِيُّ وَ رَحْمَةُاللهِ وَ بَرَكٰاتُه). سپس بنشيند و دوباره به سجده رود و يكى از ذكرهايى كه گفته شد بگويد و بنشيند، تشهّد بخواند و سلام دهد. قضاى سجده و تشهّد فراموش شده مسأله 1363: سجده و تشهّدى كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز، قضاى آن را بجا مىآورد، بايد تمام شرايط نماز، مانند: پاك بودن بدن، لباس، رو به قبله بودن و شرطهاى ديگر را داشته باشد. مسأله 1364: اگر سجده را چند دفعه فراموش كند، مثلاً يك سجده از ركعت اوّل و يك سجده از ركعت دوّم فراموش نمايد، بايد بعد از نماز قضاى هر دو را با سجده هاى سهوى كه براى آنها لازم است، بجا آورد و لازم نيست معيّن كند قضاى كدام يك آنهاست. و اگر يك سجده از ركعت اوّل ويك سجده از ركعت آخر، فراموش كند و يا دو تشهّد فراموش نمايد، بنا بر اقوى بايد اوّل سجده آخر را كه فراموش شده و بعد از آن تشهّد و سلام را بجا آورد و بعد، سجدهٴ اول را قضا نمايد و همچنين، بايد تشهّد آخر را كه فراموش شده و سلام را بجا آورد و بعد تشهّد اول را قضا نمايد، اين در صورتى است كه كارى كه عمدى و سهوى آن، نماز را باطل

مىكند، انجام نداده باشد و اگر انجام داده باشد، بايد اصل نماز را دوبار بخواند. مسأله 1365: اگر يك سجده و تشهّد را فراموش كند، بنا بر احتياط واجب هركدام را اول فراموش كرده، اول قضا نمايد. و اگر نداند كدام اول فراموش شده، بايد احتياطا يك سجده و تشهّد و بعد يك سجدهٴ ديگر بجا آورد، يا يك تشهّد و يك سجده و بعد يك تشهّد ديگر بجا آورد، تا يقين كند سجده و تشهّد را، به ترتيبى كه فراموش كرده قضا نموده است. مسأله 1366: اگر به خيال اينكه اول، سجده را فراموش كرده، اول قضاى آن را بجا آورد و بعد از خواندن تشهّد، يادش بيايد كه اوّل تشهّد را فراموش كرده، بنا بر احتياط واجب دوباره سجده را قضا نمايد. و همچنين اگر به خيال اينكه اوّل تشهّد را فراموش كرده، آن را اول بجا آورد و بعد از سجده، يادش بيايد كه اول سجده را فراموش كرده، بنا بر احتياط واجب، بايد دوباره تشهّد بخواند. مسأله 1367: اگر بين سلام نماز و قضاى سجده يا تشهّد، كارى كند كه اگر عمدا يا سهوا در نماز اتّفاق بيفتد، نماز باطل مىشود، مثلاً پشت به قبله نمايد، بنا بر احتياط بعد از قضاى سجده و تشهّد، دوباره نماز را بخواند. اين در صورتى است كه سجده يا تشهد فراموش شده از ركعت آخر نباشد، اما اگر از ركعت آخر باشد بنا بر اقوى، بايد اصل نماز را دوباره بخواند. مسأله 1368: اگر بعد از سلام نماز، يادش بيايد يك سجده از ركعت آخر را فراموش كرده است، چنانچه كارى كه عمدى و

سهوى آن، نماز را باطل مىكند انجام نداده، مانند روگرداندن از قبله، بنا بر احتياط بايد به قصد آنچه تكليف اوست، سجدهٴ فراموش شده، بعد از آن تشهّد و سلام و دو سجدهٴ سهو بجا آورد. و نيز اگر يادش بيايد كه تشهّد بخواند و بعد از آن سلام دهد و دو سجدهٴ سهو بنمايد. مسأله 1369: اگر بين سلام نماز و قضاى سجده يا تشهّدى كه از ركعت قبل فراموش شده، كارى كند كه براى آن سجدهٴ سهو واجب مىشود، مثلاً سهوا حرف بزند، بايد سجده يا تشهّد را قضا كند و غير از سجدهٴ سهوى كه براى قضاى سجده يا تشهّد لازم بوده، سجدهٴ ديگرى لازم نيست. مسأله 1370: اگر نداند سجده را فراموش كرده يا تشهّد را، بايد هردو را قضا نمايد و هركدام را اول بجا آورد، اشكال ندارد. مسأله 1371: اگر شك دارد سجده يا تشهّد را فراموش كرده يا نه، واجب نيست قضا نمايد. مسأله 1372: اگر بداند سجده يا تشهّد را فراموش كرده و شك كند پيش از ركوع ركعت بعد، بجا آورده يا نه، بنا بر احتياط واجب آن را قضا نمايد. مسأله 1373: كسى كه بايد سجده يا تشهّد را قضا نمايد، اگر براى كار ديگرى نيز سجدهٴ سهو بر او واجب شود، بايد بعد از نماز، سجده يا تشهد را قضا نمايد، بعد سجدهٴ سهو را بجا آورد. مسأله 1374: اگر شك دارد كه بعد از نماز، قضاى سجده يا تشهّد فراموش شده را بجا آورد يا نه، چنانچه وقت نماز نگذشته، بايد سجده يا تشهّد را قضا نمايد و اگر وقت نماز گذشته، قضاى

آن لازم نيست. كم و زياد كردن اجزا و شرايط نماز مسأله 1375: هرگاه چيزى از واجبات نماز را، عمدا كم يا زياد كند، اگرچه يك حرف باشد، نماز باطل است. مسأله 1376: اگر به جهت ندانستن مسأله، چيزى از واجبات نماز را، كم يا زياد كند، بنا بر احتياط نماز باطل است. ولى چنانچه بر اثر ندانستن مسأله حمد و سورهٴ نماز صبح، مغرب و عشا را آهسته بخواند، يا حمد و سورهٴ نماز ظهر و عصر را بلند بخواند و يا در مسافرت، نماز ظهر و عصر و عشا را چهار ركعتى بخواند، نمازش صحيح است. مسأله 1377: اگر در بين نماز بفهمد، وضو يا غسلش باطل بوده، يا بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده، بايد نماز را بهم بزند و دوباره با وضو يا غسل نماز بخواند و اگر بعد از نماز بفهمد، بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بجا آورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد. مسأله 1378: اگر بعد از رسيدن به ركوع يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش فراموش كرده، نمازش باطل است و اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد، بايد برگردد، دو سجده را بجا آورد، برخيزد، حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند، نماز را تمام كند و بعد از نماز بنا بر احتياط واجب، بايد براى ايستادن بيجا دو سجدهٴ سهو بنمايد. مسأله 1379: اگر پيش از گفتن (السَّلاٰمُ عَلَيْنٰا) و (السَّلاٰمُ عَلَيْكُمْ) يادش بيايد دو سجدهٴ ركعت آخر را بجا نياورده، بايد دو سجده را بجا آورد، دو باره تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد. مسأله 1380:

اگر پيش از سلام نماز، يادش بيايد يك ركعت يا بيشتر، از آخر نماز نخوانده، بايد مقدارى كه فراموش شده، بجا آورد. مسأله 1381: اگر بعد از سلام نماز، يادش بيايد يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز نخوانده، چنانچه كارى انجام داده كه اگر در نماز، عمدا يا سهوا اتّفاق بيفتد نماز را باطل مىكند، مثلاً پشت به قبله كرده، نمازش باطل است و اگر كارى كه عمدى و سهوى آن، نماز را باطل مىكند انجام نداده، بايد فورا مقدارى را كه فراموش كرده بجا آورد. مسأله 1382: هرگاه بعد از سلام نماز، عملى انجام دهد كه اگر در نماز عمدا يا سهوا اتّفاق بيفتد نماز را باطل مىكند، مثلاً پشت به قبله نمايد و بعد يادش بيايد كه دو سجدهٴ آخر را بجا نياورده، نماز باطل است، و اگر پيش از انجام كارى كه نماز را باطل مىكند يادش بيايد، بايد دو سجده اى را كه فراموش كرده، بجا آورد، دوباره تشهّد بخواند، نماز را سلام دهد و دو سجدهٴ سهو، براى سلامى كه اوّل گفته است بنمايد. مسأله 1383: اگر بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده، يا پشت به قبله، يا به طرف راست و يا به طرف چپ قبله بجا آورده، بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

نماز مسافر

مسأله 1384: مسافر بايد نماز ظهر، عصر و عشا را با هشت شرط، شكسته بجا آورد، يعنى دو ركعت بخواند: 1 _ سفر هشت فرسخ يا بيشتر باشد. 2 _ از اول قصد مسافت هشت فرسخ داشته باشد. 3 _ از قصد خود بر نگردد. 4 _ از وطن خود

نگذرد و قصد اقامت ده روز نكند. 5 _ براى حرام سفر نكند. 6 _ از كسانى نباشد كه جاى معيّنى ندارند، مانند بعضى صحرا نشينان. 7 _ شغل او سفر نباشد. 8 _ به حدّ ترخّص برسد. و تفصيل آن در مسائل زير بيان مىشود. شرط اول مسأله 1385: بايد سفر، كمتر از هشت فرسخ شرعى نباشد و فرسخ شرعى تقريبا، پنج كيلومتر و نيم است. مسأله 1386: كسى كه رفت و برگشت او هشت فرسخ است، اگر در يك شبانه روز برود و برگردد، مثلاً روز برود و همان روز يا شب آن برگردد، چنانچه رفتن او، كمتر از چهار فرسخ نباشد، بايد نماز را شكسته بخواند ولى اگر رفتن سه فرسخ و برگشتن پنج فرسخ باشد نماز را تمام بخواند. مسأله 1387: اگر مجموع رفت و برگشت هشت فرسخ باشد، در صورتى كه سفرش ده روز طول نكشد، مثلاً امروز برود و فردا و يا بعد از چند روز برگردد، نماز را شكسته بخواند و روزه نگيرد، بلكه قضاى روزه را بجا آورد. مسأله 1388: اگر سفر از هشت فرسخ كمتر باشد، يا انسان نداند سفر او هشت فرسخ است يا نه، نبايد نماز را شكسته بخواند و چنانچه شك كند سفر او هشت فرسخ است يا نه، واجب است تحقيق نمايد، چنانچه دو عادل بگويند، يا بين مردم معروف باشد به طورى كه سبب اطمينان شود كه سفر او هشت فرسخ است، نماز را شكسته بخواند. مسأله 1389: اگر يك ثقه كه مورد اطمينان است خبر دهد كه سفر انسان هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته بخواند، روزه نگيرد و

قضاى روزه را بجا آورد. مسأله 1390: كسى كه يقين دارد سفر او هشت فرسخ است، اگر نماز را شكسته بخواند و بعد بفهمد هشت فرسخ نبوده، بايد آن را چهار ركعتى بجا آورد و اگر وقت گذشته، قضا نمايد. مسأله 1391: كسى كه يقين دارد از جاى خود، تا جايى كه قصد رفتن به آنجا را دارد، هشت فرسخ نيست، يا شك دارد هشت فرسخ هست يا نه، چنانچه در بين راه بفهمد سفر او هشت فرسخ بوده، اگرچه كمى از راه باقى باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر تمام خوانده، دوباره نماز را شكسته بجا آورد. مسأله 1392: اگر بين دو محلّى كه فاصلهٴ آنها كمتر از چهار فرسخ است، چند مرتبه رفت و آمد كند، اگرچه روى هم هشت فرسخ شود، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1393: اگر محلى دو راه داشته باشد، يك راه آن كمتر از هشت فرسخ و راه ديگر آن، هشت فرسخ يا بيشتر باشد، چنانچه انسان از راهى كه هشت فرسخ است يا بيشتر، به آنجا برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از راهى كه هشت فرسخ نيست برود، بايد تمام بخواند. مسأله 1394: اگر شهر ديوار دارد، بايد ابتداى هشت فرسخ را از ديوار شهر حساب كند و اگر ديوار ندارد، بايد از خانه هاى آخر شهر حساب نمايد. شرط دوم مسأله 1395: بايد از اول مسافرت، قصد هشت فرسخ داشته باشد، پس اگر به جايى كه كمتر از هشت فرسخ است، مسافرت كند و بعد از رسيدن به آنجا قصد كند، جايى برود كه با مقدارى كه آمده هشت فرسخ

مىشود، به جهتى كه از اول قصد هشت فرسخ نداشته، بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود، يا چهار فرسخ برود و در اثناى ده روز به وطنش يا جايى كه مىخواهد ده روز بماند برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1396: كسى كه نمىداند سفرش چند فرسخ مىشود، مثلاً براى پيدا كردن گمشده اى مسافرت كند و نداند چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند، بايد نماز را تمام بخواند. ولى در برگشتن، چنانچه تا وطنش، يا جايى كه مىخواهد ده روز در آنجا بماند، هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد نماز را شكسته بخواند. و همچنين اگر در بين رفتن قصد كند چهار فرسخ، برود و همان روز، يا شب آن، ياقبل از ده روز برگردد، چنانچه رفتن و برگشتن هشت فرسخ شود، بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1397: مسافر، در صورتى بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود، پس كسى كه از شهر بيرون مىرود و مثلاً قصد دارد اگر رفيق پيدا كند هشت فرسخ برود، چنانچه اطمينان دارد رفيق پيدا مىكند، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر اطمينان ندارد، بايد تمام بخواند. مسأله 1398: كسى كه قصد هشت فرسخ دارد، اگرچه در هر روز مقدار كمى راه برود، وقتى به جايى برسد كه ديوار شهر را نبيند و اذان آن را نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند، ولى اگر هر روز به قدرى كم راه برود كه نگويند مسافر است، بايد نماز را تمام بخواند و بنا بر احتياط مستحب هم شكسته و هم تمام

بخواند. مسأله 1399: كسى كه در سفر، به اختيار ديگرى است، مانند نوكرى كه با آقاى خود مسافرت مىكند، چنانچه بداند سفر او هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر نداند، بايد از او بپرسد، اگر سفر او هشت فرسخ باشد، نماز را شكسته بجا آورد. مسأله 1400: كسى كه در سفر، به اختيار ديگرى است، اگر بداند يا گمان داشته باشد پيش از رسيدن به مسافت شرعى از او جدا مىشود، بايد نماز را تمام بخواند، مگر مجموع رفت و برگشتن هشت فرسخ شود، كه نماز شكسته خواهد بود. مسأله 1401: كسى كه در سفر به اختيار ديگرى است، اگر شك دارد پيش از رسيدن به مسافت شرعى از او جدا مىشود يا نه، بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر از اين جهت شك كند كه شايد مانعى براى سفر او پيش آيد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا نباشد، بايد نماز را شكسته بخواند. شرط سوم مسأله 1402: در بين راه از قصد خود بر نگردد، پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ، از قصد خود برگردد و يا مردّد شود، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1403: اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود، چنانچه تصميم داشته باشد همانجا بماند يا بعد از ده روز برگردد و يا در برگشتن و ماندن مردّد باشد، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1404: اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود و تصميم داشته باشد همان روز يا شب آن برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند، بلكه اگر قبل از ده

روز نيز برگردد، بايد شكسته بخواند. مسأله 1405: اگر براى رفتن به جايى حركت كند و بعد از پيمودن مقدارى، بخواهد جاىديگر برود، چنانچه از محلّى كه الان حركت مىكند تا جايى كه مىخواهد برود، هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1406: اگر پيش از رسيدن به هشت فرسخ، مردّد شود بقيهٴ راه را برود يا نه، چنانچه در هنگام ترديد راه نرود و سپس تصميم بگيرد كه برود، بايد تا آخرمسافرت، نماز را شكسته بخواند. مسأله 1407: اگر پيش از رسيدن به هشت فرسخ، مردّد شود بقيهٴ راه را برود يا نه، چنانچه در هنگام ترديد مقدارى راه برود و بعد تصميم بگيرد هشت فرسخ ديگر برود، يا چهار فرسخ برود و همان روز، يا شب آن، يا قبل از ده روز برگردد، تا آخر مسافرت بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1408: اگر پيش از رسيدن به هشت فرسخ، مردّد شود بقيهٴ راه را برود يا نه، چنانچه در هنگام ترديد مقدارى راه برود سپس تصميم بگيرد بقيهٴ راه را برود، اگر باقيماندهٴ سفر كمتر از هشت فرسخ باشد و نخواهد همان روز يا شب آن، يا بعد از چند روز ديگر برگردد بايد نماز را تمام بخواند. ولى اگر راهى كه پيش ازمردّد شدن و بعد از آن مىرود، روى هم هشت فرسخ باشد، بنا بر احتياط بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند، گرچه بعيد نيست نماز شكسته كافى باشد. شرط چهارم مسأله 1409: پيش از رسيدن به هشت فرسخ، نخواهد از وطن خود بگذرد، يا ده روز و يا بيشتر در جايى بماند، پس كسى

كه مىخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خويش بگذرد، يا ده روز در محلّى بماند، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1410: كسى كه نمىداند پيش از رسيدن به هشت فرسخ، از وطنش مىگذرد يا نه، يا ده روز در جايى كه مىماند يا نه، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1411: كسى كه مىخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ، از وطنش بگذرد، يا ده روز در جايى بماند و نيز كسى كه در گذشتن از وطن يا اقامت ده روز مردّد است، اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود، باز هم بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر باقيماندهٴ راه هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ بوده و بخواهد برود و همان روز يا شب آن و يا قبل از ده روز برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند. شرط پنجم مسأله 1412: براى كار حرام سفر نكند، امّا اگر براى كار حرامى مانند دزدى سفر كند، بايد نماز را تمام بخواند و همچنين است اگر خود سفر حرام باشد، مثلاً براى او ضرر زياد داشته باشد، يا زن بدون اجازهٴ شوهر و فرزند با نهى پدر و مادر سفرى بروند كه بر آنان واجب نباشد، ولى اگر مانند سفر حج واجب باشد، بايد نماز را شكسته بخوانند. مسأله 1413: سفرى كه موجب اذيّت پدر و مادر باشد و ترك سفر، ضررى براى فرزندان نداشته باشد، حرام است و انسان بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند و روزه بگيرد. مسأله 1414: كسى كه سفر او حرام نيست و براى كار حرام نيز سفر نمىكند اگر

چه در سفر، گناهى انجام دهد، مثلاً غيبت كند و يا شراب بخورد، بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1415: اگر مخصوصا براى ترك كار واجبى، مسافرت نمايد نمازش تمام است، بنا بر اين بدهكار اگر بتواند بدهى خود را بدهد و طلبكار نيز مطالبه كند، چنانچه در سفر نتواند بدهى خود را بدهد و مخصوصا براى ترك واجب مسافرت نكند، بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1416: اگر سفر او سفر حرام نباشد، ولى حيوان سوارى يا مركب ديگرى كه بر آن سوار است غصبى باشد، يا در زمين غصبى مسافرت كند، نماز را شكسته بخواند و بنا بر احتياط مستحب هم شكسته و هم تمام بخواند. مسأله 1417: كسى كه با ظلم مسافرت مىكند، اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك به ظالم باشد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر ناچار باشد، يا مثلاً براى نجات مظلومى با او سفر كند، نماز شكسته است. مسأله 1418: اگر براى تفريح و گردش مسافرت كند، حرام نيست و بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1419: اگر براى لهو و خوش گذرانى به شكار رود، نمازش تمام است و چنانچه براى تهيهٴ روزى به شكار رود، نمازش شكسته است و همچنين است اگر براى كسب و زياد كردن مال برود. مسأله 1420: كسى كه براى گناه سفر كند، موقعى كه از سفر بر مىگردد اگر توبه كرده، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر توبه نكرده، بايد تمام بخواند، مگر عنوان حلالى بر برگشت او صدق كند. و بنا بر احتياط مستحب در صورت توبه نكردن، هم شكسته و هم تمام بخواند. مسأله 1421: كسى

كه سفر او سفر گناه است، اگر در بين راه از قصد گناه برگردد، چنانچه باقيماندهٴ راه هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ بوده و بخواهد برود و همان روز يا شب آن و يا قبل از ده روز ديگر برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1422: كسى كه براى گناه سفر نكرده، اگر در بين راه قصد كند بقيهٴ راه را براى گناه برود، بايد نماز را تمام بخواند، ولى نمازهايى را كه شكسته خوانده صحيح است. شرط ششم مسأله 1423: بايد از كسانى نباشد كه جاى معينى ندارند و خانه شان همراه خودشان است، مانند صحرانشينهايى كه در بيابانها گردش مىكنند و هرجا آب و خوراك براى خود و دامشان پيدا كنند، مىمانند و بعد از چندى به جاى ديگر مىروند، كه صحرانشينها در اين مسافرتها، بايد نماز را تمام بخوانند. مسأله 1424: اگر يكى از صحرانشينها براى پيدا كردن منزل و چراگاه حيوانات سفر كند و سفر او هشت فرسخ باشد، بايد نماز را تمام بخواند حتى اگر لوازم زندگى با او نباشد. مسأله 1425: اگر صحرانشين، براى زيارت، يا حج، يا تجارت و يا مانند آن مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند. شرط هفتم مسأله 1426: بايد شغل او مسافرت نباشد، بنا بر اين شتر دار، راننده، چوبدار، كشتيبان و مانند اينها، در غير سفر اول، بايد نماز را تمام بخوانند. ولى در سفر اول اگرچه طول بكشد، نمازشان شكسته است. مسأله 1427: كسى كه شغلش مسافرت است، اگر براى كار ديگرى، مثلاً براى زيارت يا حج مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند، ولى اگر مثلاً راننده، اتومبيل

خود را براى زيارت، كرايه بدهد و در ضمن، خودش نيز زيارت كند، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1428: حمله دار، يعنى كسى كه براى رساندن حاجيها به مكهٴ مكرّمه مسافرت مىكند، چنانچه شغلش مسافرت باشد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر شغلش مسافرت نباشد، بلكه فقط چند هفته اى در سال سفر مىكند بايد شكسته بخواند. مسأله 1429: كسى كه شغل او حمله دارى مىباشد و حاجيها را از راه دور به مكهٴ مكرّمه مىبرد، چنانچه تمام سال يا بيشتر سال را در راه باشد، بايد نمازش را تمام بخواند. مسأله 1430: كسى كه مقدارى از سال شغلش مسافرت است، مانند راننده اى كه فقط در تابستان يا زمستان، به كار رانندگى مىپردازد، بايد در سفر نماز را تمام بخواند. مسأله 1431: راننده ودوره گردى كه در دو سه فرسخى شهر، رفت و آمد مىكند، چنانچه اتفاقا سفر هشت فرسخى برود، بايد نماز را شكسته بخواند، ولى اگر مردم بگويد شغل او مسافرت است، در صورتى كه سفر هشت فرسخى برود، بنا بر اقوى بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1432: كسى كه شغلش مسافرت است، اگر ده روز يا بيشتر در وطن خود بماند، چه از اول، قصد ماندن ده روز داشته باشد، چه بدون قصد بماند، بايد در سفر اولى كه بعد از ده روز مىرود، نماز را شكسته بخواند. مسأله 1433: كسى كه شغلش مسافرت است، اگر در غير وطن خود، ده روز بماند، چنانچه از اول قصد ماندن ده روز داشته، در سفر اولى كه بعد از ده روز مىرود بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از

اول قصد ماندن ده روز نداشته، بايد در سفر اول تمام بخواند. مسأله 1434: كسى كه شغلش مسافرت است، اگر شك كند در وطن خود يا جاى ديگر ده روز مانده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1435: كسى كه در شهرها سياحت مىكند و براى خود وطنى اختيار نكرده، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1436: كسى كه شغلش مسافرت نيست، اگر در جايى كارى دارد، مثلاً جنسى دارد كه براى حمل آن، مسافرتهاى پى در پى مىكند، بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1437: كسى كه از وطنش صرف نظر كرده و مىخواهد وطن ديگرى براى خود اختيار كند، اگر شغلش مسافرت نباشد و عنوان ديگرى كه موجب تمام خواندن نماز مىشود بر او تطبيق نشود، بايد در مسافرت نماز را شكسته بخواند. شرط هشتم مسأله 1438: بايد به حد ترخّص برسد، يعنى از وطنش و همچنين بنا بر احتياط واجب، از جايى كه قصد كرده ده روز در آنجا بماند، به اندازه اى دور شود كه ديوار شهر را نبيند و صداى اذان آن را نشنود، ولى بايد غبار يا چيز ديگرى نباشد كه از ديدن ديوار و شنيدن اذان، جلوگيرى كند. و لازم نيست مقدارى دور شود كه مناره ها و گنبدها را نبيند، يا ديوارها هيچ پيدا نباشد، بلكه اگر ديوارها كاملاً معلوم نباشد، كافى است. مسأله 1439: كسى كه به سفر مىرود، اگر به جايى برسد كه صداى اذان را نشنود ولى ديوار شهر را ببيند، يا ديوارها را نبيند ولى صداى اذان را بشنود، چنانچه بخواهد در آنجا نماز بخواند، بايد تمام بخواند. مسأله 1440: مسافرى

كه به وطنش بر مىگردد، وقتى ديوار وطن را ببيند و يا صداى اذان را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند. و همچنين است مسافرى كه مىخواهد ده روز در جايى بماند. مسأله 1441: هرگاه شهر در بلندى باشد كه از دور ديده شود، يا به قدرى در گودى است كه اگر انسان كمى دور شود ديوار آن را نبيند، كسى كه از آن شهر مسافرت مىكند، وقتى به اندازه اى دور شد كه اگر آن شهر در زمين هموار بود، ديوارش از آنجا ديده نمىشد، بايد نماز خود را شكسته بخواند. و همچنين اگر كوتاهى يا بلندى خانه ها بيشتر از معمول باشد، بايد خانه هاى معمولى رعايت شود. مسأله 1442: اگر از جايى مسافرت كند كه خانه و ديوار ندارد، وقتى به جايى برسد كه اگر آن محل، ديوار داشت از آنجا ديده نمىشد، بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1443: اگر به قدرى دور شود كه نداند، صدايى را كه مىشنود صداى اذان است يا صداى ديگر، نماز را شكسته بخواند، ولى اگر بفهمد اذان مىگويند و كلمه هاى آن را تشخيص ندهد، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1444: اگر به قدرى دور شود كه اذان خانه ها را نشنود، ولى اذان شهر را كه معمولا در جاى بلندى مىگويند بشنود، نبايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1445: اگر به جايى برسد كه اذان شهر را كه معمولا در جاى بلند مىگويند نشنود، ولى اذانى را كه در جاى خيلى بلند مىگويند بشنود، بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1446: اگر چشم يا گوش او، يا صداى اذان، غير معمولى باشد،

در جايى بايد نماز را شكسته بخواند كه چشم متوسط، ديوار خانه ها را نبيند و گوش متوسّط صداى اذان معمولى را نشنود. مسأله 1447: اگر هنگام سفر شك كند به حد ترخّص، يعنى جايى كه اذان را نشنود و ديوار را نبيند، رسيده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند، به شرطى كه نماز، در رفتن و برگشتن در يكجا نباشد، ولى در هردو صورت فحص و بررسى لازم است. مسأله 1448: مسافرى كه از وطن خود عبور مىكند، وقتى به جايى برسد كه ديوار وطن خود را ببيند و صداى اذان آن را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1449: مسافرى كه در بين مسافرت، به وطنش رسيده، تا وقتى در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود، يا چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن و يا قبل از ده روز برگردد، وقتى به جايى برسد كه ديوار وطن را نبيند و صداى اذان را نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند. احكام وطن و اقامت ده روز مسأله 1450: (وطن) جايى است كه انسان، براى اقامت و زندگى خود اختيار نموده است، چه در آنجا به دنيا آمده و وطن پدر و مادرش بوده، يا خود آنجا را براى زندگى اختيار كرده باشد و در نظر مردم وطن او به شمار آيد. مسأله 1451: اگر قصد دارد در جايى كه وطن اصليش نيست، مدتى بماند و بعد به جاى ديگرى برود، آنجا وطن او حساب نمىشود، مگر بخواهد مدت زيادى بماند، مثلاً چند سال، بنا بر اين طلاب و دانشجويانى كه

براى تحصيل به شهر ديگرى مىروند، آنجا در حكم وطن آنها بوده و بايد نماز را تمام بخوانند و روزه بگيرند و همچنين سربازانى كه مقرّر است مدّت زيادى در يك منطقه بمانند. مسأله 1452: جايى كه انسان، قصد دارد مدّت زيادى بماند، مثلاً چهار، يا پنج سال و يا بيشتر، آنجا وطن عرفى او مىشود، پس اگر مسافرتى براى او پيش آيد و دوباره به همانجا برگردد، نماز او تمام است. مسأله 1453: كسى كه در دو جا زندگى مىكند، مثلاً شش ماه، در شهرى و شش ماه در شهر ديگرى مىماند، هردو جا وطن اوست. و همچنين اگر بيشتر از دو جا را براى زندگى خود اختيار كرده باشد، همهٴ آنها وطن او حساب مىشود و بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1454: كسى كه به قصد توطّن در جايى بماند، هروقت در مسافرت به آنجا برسد، بايد نماز را تمام بخواند، تا زمانى كه از آنجا صرف نظر نكرده باشد، امّا اگر صرف نظر كند، بايد نمازش را شكسته بخواند. مسأله 1455: اگر به جايى برسد كه وطن او بوده و از آنجا صرف نظر كرده، نبايد نماز را تمام بخواند، اگرچه وطن ديگرى نيز براى خود اختيار نكرده باشد. مسأله 1456: مسافرى كه قصد دارد، ده روز پشت سرهم در جايى بماند، يا مىداند كه بدون اختيار ده روز در جايى مىماند، در آنجا، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1457: مسافرى كه مىخواهد ده روز در جايى بماند، لازم نيست قصد ماندن شب اول يا شب يازدهم را داشته باشد و اگر قصد كند از اذان صبح روز اول، تا

غروب روز دهم بماند، واجب نيست كه نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند، بلكه تمام خواندن، كفايت مىكند. مسأله 1458: مسافرى كه مىخواهد ده روز در جايى بماند، در صورتى بايد نماز را تمام بخواند كه بخواهد تمام ده روز را، در يك شهر بماند، پس اگر بخواهد، مثلاً ده روز در نجف اشرف و كوفه، يا كربلاى معلّى و حرّ و يا در تهران و شميران بماند، بايد نماز را شكسته بخواند، البتّه در صورتى كه آن دو شهر، به هم متّصل نشده وگرنه حكم يك شهر را دارد، مانند اين زمان كه يك شهر مىباشد. مسأله 1459: مسافرى كه مىخواهد ده روز در جايى بماند، اگر از اول قصد كند در بين ده روز، به اطراف آنجا برود كه از مسافت شرعى كمتر است، اگر بيشتر از يك روز معطّل نشود، ضرر به اقامت وى ندارد و نمازش را تمام بخواند. مسأله 1460: مسافرى كه تصميم ندارد ده روز در جايى بماند، مثلاً قصد دارد اگر رفيقش بيايد، يا منزل خوبى پيدا كند، ده روز بماند، بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1461: كسى كه تصميم دارد، ده روز در جايى بماند، اگرچه احتمال بدهد براى ماندن او مانعى پديد آيد، بايد نماز را تمام بخواند، البتّه در صورتى كه احتمال، عقلايى نبوده تا منافات با تصميم بر ماندن ده روز داشته باشد وگرنه بايد شكسته بخواند. مسأله 1462: اگر مسافر بداند مثلاً ده روز يا بيشتر، به آخر ماه مانده و قصد كند تا آخر ماه در جايى بماند، بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر نداند تا آخر ماه

ده روز مانده و قصد كند تا آخر ماه بماند، بايد نماز را شكسته بخواند، اگرچه از وقتى قصد كرده، تا آخر ماه، ده روز يا بيشتر باشد. مسأله 1463: اگر مسافر قصد كند ده روز در جايى بماند، چنانچه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتى، از ماندن منصرف شود، يا مردّد شود در آنجا بماند يا به جاى ديگر برود، بايد نماز را شكسته بخواند. و اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى، از ماندن منصرف شود و يا مردّد گردد، تا وقتى در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1464: مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند، اگر روزه بگيرد و بعد از ظهر، از ماندن در آنجا منصرف شود، چنانچه يك نماز چهار ركعتى خوانده باشد، روزه اش صحيح است و تا وقتى در آنجا هست، بايد نمازهاى خود را تمام بخواند. و اگر يك نماز چهار ركعتى نخوانده باشد، روزهٴ آن روز صحيح است، اما بايد نمازهاى خود را شكسته بخواند و روزهاى ديگر نمىتواند روزه بگيرد. مسأله 1465: مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند، اگر از ماندن منصرف شود و شك كند پيش از منصرف شدن، يك نماز چهار ركعتى خوانده يا نه، بايد نمازهاى خود را شكسته بخواند. مسأله 1466: اگر مسافر به نيّت نماز شكسته، مشغول نماز شود و در بين نماز، تصميم بگيرد ده روز يا بيشتر بماند، بايد نماز را چهار ركعتى تمام نمايد. مسأله 1467: مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند، اگر در بين نماز چهار ركعتى از قصد خود بر گردد، چنانچه

داخل ركوع ركعت سوم نشده، بايد نماز را دو ركعتى تمام نمايد و بقيهٴ نمازهاى خود را شكسته بخواند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته، نماز را دوباره شكسته بخواند و تا زمانى كه در آنجا هست، نمازهايش را شكسته بجا آورد. مسأله 1468: مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند، اگر بيشتر از ده روز در آنجا بماند، تا وقتى مسافرت نكرده، بايد نمازش را تمام بخواند و لازم نيست دوباره، قصد ماندن ده روز كند. مسأله 1469: مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند، بايد روزهٴ واجب را بگيرد و مىتواند روزهٴ مستحب را بجا آورد و نماز جمعه و نافلهٴ ظهر، عصر و عشا را نيز بخواند. مسأله 1470: مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى، بخواهد به جايى كه كمتر از چهار فرسخ است برود و برگردد و دوباره در جاى اول خود ده روز بماند، از وقتى مىرود تا بر مىگردد و بعد از برگشتن، بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر نخواهد بعد از برگشتن، ده روز بماند، در موقع رفتن به جايى كه كمتر از چهار فرسخ است و در مدتى كه آنجا مىماند و در موقع برگشتن و بعد از برگشت، بنا بر اقوى بايد نماز را تمام بخواند، امّا اگر چهار فرسخ يا بيشتر باشد، بايد در رفتن به جايى كه قصد دارد و مدّتى كه آنجا مىماند و در موقع برگشتن و بعد از برگشت، نماز را شكسته بخواند. مسأله 1471: مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند،

اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى، بخواهد به جاى ديگرى كه كمتر از هشت فرسخ است برود و ده روز در آنجا بماند، بايد در رفتن و در جايى كه قصد ماندن ده روز دارد، نمازهاى خود را تمام بخواند، ولى اگر جايى كه مىخواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد و نخواهد ده روز در آنجا بماند، بايد موقع رفتن و مدتى كه در آنجا مىماند، نمازهاى خود را شكسته بخواند. مسأله 1472: مسافرى كه قصد كرده، ده روز در جايى بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى، بخواهد به جايى كه كمتر از چهار فرسخ است برود، چنانچه مردّد باشد به جاى اوّل برگردد يا نه، يا به كلّى از برگشتن به آنجا غافل باشد، يا بخواهد برگردد، ولى مردّد باشد كه ده روز در آنجا بماند يا نه، يا از ده روز ماندن در آنجا و مسافرت از آنجا غافل باشد، بايد از وقتى مىرود تا بر مىگردد و بعد از برگشتن، نمازهاى خود را تمام بخواند. مسأله 1473: اگر به خيال اينكه دوستانش مىخواهند ده روز در جايى بمانند، قصد كند ده روز، در آنجا بماند و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى، بفهمد آنها قصد نكرده اند، اگرچه خودش نيز از ماندن منصرف شود، تا مدتى كه در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1474: اگر مسافر بعد از رسيدن به مسافت شرعى، سى روز در جايى بماند و در تمام سى روز در رفتن و ماندن مردّد باشد، نماز او شكسته است و بعد از گذشتن سى روز اگرچه مقدار كمى در

آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1475: مسافرى كه مىخواهد نه روز يا كمتر در جايى بماند، اگر بعد از نه روز و يا كمتر كه در آنجا ماند، بخواهد دوبار نه روز ديگر يا كمتر بماند و همينطور تا سى روز، بايد نماز را شكسته بخواند، اما روز سى و يكم بايد نماز را تمام بخواند. مسأله 1476: مسافرى كه سى روز مردّد بود، در صورتى بايد نماز را تمام بخواند كه تمام سى روز را در يكجا بماند، امّا اگر مدّتى در شهرى و مدّتى در شهر ديگرى بماند، بعد از سى روز نيز بايد نماز را شكسته بخواند. مسائل متفرقهٴ نماز مسافر مسأله 1477: مسافر مىتواند در مسجدالحرام، مسجد پيامبر(ص) و مسجد كوفه نماز را تمام بخواند. ولى اگر بخواهد در جايى كه در زمان ائمهٴ اطهار (عليهم السلام) جزو اين مساجد نبوده و بعد به اين مساجد اضافه شده نماز بخواند، بنا بر احتياط مستحب شكسته بخواند. و نيز مسافر مىتواند در حرم حضرت سيدالشهداء(ع) نماز را تمام بخواند، ولى بنا بر احتياط مستحب اگر دورتر از اطراف قبر مطهّر به مقدار بيست و پنج ذراع نماز بخواند، شكسته بجا آورد. مسأله 1478: كسى كه مىداند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر عمدا تمام بخواند، نمازش باطل است و اگر فراموش كند كه نماز مسافر شكسته است و تمام بخواند، در وقت دوباره بجا آورد. و چنانچه بعد از گذشتن وقت بياد آورد بنا بر احتياط بايد قضا نمايد. مسأله 1479: كسى كه مىداند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر از روى غفلت،

تمام بخواند، نمازش باطل است. مسأله 1480: مسافرى كه نمىداند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر تمام بخواند نمازش صحيح است. مسأله 1481: مسافرى كه مىداند بايد نماز را شكسته بخواند، امّا بعضى از خصوصيات نماز مسافر را نمىداند، مثلاً نداند كه در سفر هشت فرسخى بايد شكسته بخواند، چنانچه تمام بخواند، نمازش باطل است. مسأله 1482: مسافرى كه مىداند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر به گمان اينكه سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند، وقتى بفهمد سفرش هشت فرسخ بوده، نمازى را كه تمام خوانده، بنا بر احتياط بايد دوباره شكسته بخواند و اگروقت گذشته قضا نمايد. مسأله 1483: اگر فراموش كند مسافر است و نماز را تمام بخواند، چنانچه در وقت يادش بيايد، بايد شكسته بجا آورد و اگر بعد از وقت يادش بيايد، قضاى آن نماز بر او واجب نيست. مسأله 1484: كسى كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر شكسته بجا آورد در هر صورت نمازش باطل است. مسأله 1485: اگر مشغول نماز چهار ركعتى شود و در بين نماز، يادش بيايد مسافر است، يا متوجّه شود سفر او هشت فرسخ است، چنانچه به ركوع ركعت سوّم نرفته، بايد نماز را دو ركعتى تمام كند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته، نمازش باطل است و در صورتى كه به مقدار خواندن يك ركعت نيز وقت داشته باشد، بايد نماز را شكسته و به قصد ادا بخواند. مسأله 1486: اگر مسافر بعضى از خصوصيات نماز مسافر را نداند، مثلاً نداند اگر چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن بر گردد، بايد شكسته بخواند، چنانچه به نيّت

نماز چهار ركعتى مشغول نماز شود و پيش از ركوع ركعت سوّم، مسأله را بفهمد، بايد نماز را دو ركعتى تمام كند و اگر در ركوع متوجّه شود، نمازش باطل است و چنانچه به مقدار يك ركعت از وقت نيز مانده باشد نماز را شكسته، به قصد ادا بخواند. مسأله 1487: مسافرى كه بايد نماز را تمام بخواند اگر بر اثر ندانستن مسأله، به نيت نماز دو ركعتى مشغول نماز شود و در بين نماز، مسأله را بفهمد، بايد نماز را چهار ركعتى تمام كند. مسأله 1488: مسافرى كه نماز نخوانده، اگر پيش از تمام شدن وقت به وطن خود برسد، يا به جايى برسد كه مىخواهد ده روز در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند. و كسى كه مسافر نيست، اگر در اول وقت، نماز نخواند و مسافرت كند، در سفر بايد نماز را شكسته بخواند. مسأله 1489: اگر مسافرى كه بايد نماز را شكسته بخواند نماز ظهر، يا عصر و يا عشاى او قضا شود، بايد آن را دو ركعتى قضا نمايد، اگرچه در غير سفر قضاى آن را بجا آورد. و اگر از كسى كه مسافر نيست يكى از اين سه نماز قضا شود، بايد چهار ركعتى قضا نمايد، اگرچه در سفر قضاى آن را بجا آورد. مسأله 1490: مستحب است مسافر بعد از هر نماز، سى مرتبه بگويد: (سُبْحٰانَ الله وَالْحَمْدُ للهِ وِلاٰ إلٰهَ إلاّاللهُ وَاللهُ أكْبَر) و در تعقيب نماز ظهر، عصر و عشا بيشتر سفارش شده است و بهتر است در تعقيب اين سه نماز، آن را شصت مرتبه بگويد.

احكام نماز قضا

مسأله 1491: كسى كه نماز واجب خود

را، در وقت آن نخوانده، بايد قضاى آن را بجا آورد، اگرچه در تمام وقت نماز خواب مانده، يا به جهت مستى و يا بيهوشى نماز نخوانده باشد، ولى نمازهاى يوميه اى كه زن در حال حيض يا نفاس نخوانده، قضا ندارد. مسأله 1492: اگر بعد از وقت نماز بفهمد، نمازى كه خوانده باطل بوده، بايد قضاى آن را بخواند. مسأله 1493: كسى كه نماز قضا دارد، بايد در خواندن آن كوتاهى نكند، ولى واجب نيست فورا آن را بجا آورد. مسأله 1494: كسى كه نماز قضا دارد مىتواند نماز مستحب بخواند. مسأله 1495: اگر انسان احتمال دهد كه نماز قضايى داشته باشد، يا نمازهايى را كه خوانده صحيح نبوده، مستحب است احتياطا قضاى آن را بجا آورد. مسأله 1496: قضاى نمازهاى يوميّه كه در اداى آنها ترتيب شرط است، مانند ظهر و عصر از يك روز و مغرب و عشا از يك شب، بايد به ترتيب خوانده شود و در غير آن بنا بر احتياط مستحب ترتيب را مراعات نمايد. مسأله 1497: اگر بخواهد قضاى چند نماز غير يوميه، مانند نماز آيات را بخواند، يا مثلاً بخواهد قضاى نماز يوميه و نماز غير يوميه را بخواند، لازم نيست آنها را به ترتيب بجا آورد. مسأله 1498: اگر ترتيب نمازهايى را كه نخوانده فراموش كند، بنا بر احتياط مستحب طورى آن را بخواند كه يقين كند به ترتيب قضا شده بجا آورده است، مثلاً اگر قضاى يك نماز ظهر و يك نماز مغرب، بر او واجب است و نمىداند كدام اول قضا شده، بنا بر احتياط اول يك نماز مغرب و بعد از آن يك

نماز ظهر و دوباره نماز مغرب را بخواند، يا اوّل يك نماز ظهر و بعد از آن يك نماز مغرب و دوباره نماز ظهر را بخواند، تا يقين كند، هركدام كه اول قضا شده اول خوانده است، ولى اگر نمازهايى كه ترتيب آنها را فراموش كرده، به قدرى زياد باشد كه اگر بخواهد به ترتيب بخواند خيلى مشقّت دارد، احتياط لازم نيست. مسأله 1499: اگر نماز ظهر يك روز و نماز عصر روز ديگر، يا دو نماز ظهر و يا دو نماز عصر قضا شده باشد و نداند كدام اول قضا شده است، چنانچه دو نماز چهار ركعتى بخواند به نيّت اينكه اولى، قضاى نماز روز اول و دومى قضاى نماز روز دوم باشد كافى است. مسأله 1500: اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا، يا يك نماز عصر و يك نماز عشا قضا شود و نداند كدام اول قضا شده است، بنا بر احتياط مستحب طورى آنها را بخواند كه يقين كند به ترتيب بجا آورده است، مثلاً اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا از او قضا شده و اول را نمىداند، اول يك نماز ظهر بعد يك نماز عشا دوباره يك نماز ظهر بخواند، يا اول يك نماز عشا، بعد يك نماز ظهر و دوباره يك نماز عشا بخواند. مسأله 1501: كسى كه مىداند يك نماز چهار ركعتى نخوانده، ولى نمىداند نماز ظهر است يا عصر، اگر يك نماز چهار ركعتى به نيّت قضاى نمازى كه نخوانده، بجا آورد كافى است. مسأله 1502: كسى كه پنج نماز پشت سرهم، از او قضا شده و نمىداند اوّلى آنها كدام است، بنا

بر احتياط مستحب ترتيب را مراعات نمايد، يعنى نه نماز به ترتيب بخواند، مثلاً از نماز صبح شروع كند و بعد از آنكه ظهر، عصر، مغرب و عشا را خواند، دو مرتبه نماز صبح، ظهر، عصر و مغرب را بخواند و اگر شش نماز پشت سرهم از او قضا شده و اولى آنها را نمىداند، ده نماز به ترتيب قضا كند و همينطور براى هريك نماز كه به نمازهاى قضاى او، اضافه مىشود در صورتى كه پشت سرهم قضا شده باشد، يك نماز بر مقدارى كه گفته شد اضافه نمايد، مثلاً اگر هفت نماز او قضا شده و اولى آنها را نمىداند، يازده نماز، به ترتيب بجا آورد. مسأله 1503: كسى كه مىداند نمازهاى پنجگانهٴ او، هركدام از يك روز قضا شده و ترتيب آنها را نمىداند، بنا بر احتياط مستحب ترتيب را مراعات نمايد، يعنى پنج شبانه روز نماز بخواند. و اگر شش نماز از شش روز، از او قضا شده، شش شبانه روز نماز بخواند و همچنين براى هر نماز كه به نمازهاى قضاى او اضافه شود يك شبانه روز بيشتر بخواند، تا يقين كند به ترتيبى كه قضا شده بجا آورده است، مثلاً اگر هفت نماز از هفت روز نخوانده باشد، هفت شبانه روز قضا نمايد. مسأله 1504: كسى كه مثلاً چند نماز صبح يا چند نماز ظهر، از او قضا شده و شمارهٴ آنها را نمىداند، مثلاً نمىداند كه سه، يا چهار و يا پنج نماز بوده، چنانچه مقدار كمتر را بخواند كافى است، ولى اگر شمارهٴ آنها را مىدانسته و فراموش كرده، بنا بر احتياط مستحب به قدرى نماز بخواند

تا يقين كند تمام آنها را خوانده است، مثلاً اگر فراموش كرده چند نماز صبح از او قضا شده است و يقين دارد بيشتر از ده تا نبوده، بنا بر احتياط ده نماز صبح بخواند. مسأله 1505: كسى كه يك نماز قضا يا بيشتر از روزهاى پيش دارد، لازم نيست اول آن را بخواند و بعد مشغول نماز آن روز شود. و همچنين اگر يك نماز يا بيشتر، از همان روز از او قضا شده باشد، امّا بنا بر احتياط مستحب نماز قضاى آن روز را، پيش از نماز ادا بخواند. مسأله 1506: اگر در بين نماز، يادش بيايد يك نماز يا بيشتر، از همان روز از او قضا شده، چنانچه وقت وسعت دارد و ممكن است نيت را به نماز قضا برگرداند، بنا بر احتياط مستحب، نيت نماز قضا كند، مثلاً اگر در نماز ظهر پيش از تمام شدن ركعت دوم يادش بيايد نماز صبح آن روز قضا شده، در صورتى كه وقت نماز ظهر تنگ نباشد، مىتواند نيت را به صبح برگرداند و آن را دو ركعتى تمام كند، سپس نماز ظهر را بخواند، ولى اگر وقت تنگ است يا نمىتواند نيت را به نماز قضا برگرداند، مثلاً در ركوع ركعت سوم نماز ظهر، يادش بيايد نماز صبح را نخوانده، كه اگر بخواهد نيت نماز صبح كند، يك ركوع كه ركن است زياد مىشود، نبايد نيت را به قضاى صبح برگرداند. مسأله 1507: اگر از روزهاى گذشته، نمازهاى قضا دارد و يك نماز يا بيشتر نيز از همان روز قضا شده، چنانچه براى قضاى تمام آنها وقت ندارد، يا نمىخواهد همه را در

آن روز بخواند، بنا بر احتياط مستحب، نماز قضاى آن روز را پيش از نماز ادا بخواند، ولى اگر مىخواهد ترتيب مستحب را مراعات نمايد بعد از خواندن قضاى نمازهاى سابق، دوباره نماز قضايى را كه در آن روز پيش از نماز ادا خوانده، بجا آورد. مسأله 1508: تا وقتى انسان زنده است، اگرچه از خواندن نمازهاى قضاى خود عاجز باشد، ديگرى نمىتواند نمازهاى او را قضا نمايد. مسأله 1509: نماز قضا را با جماعت مىشود خواند، چه نماز امام جماعت ادا باشد يا قضا. و لازم نيست هردو يك نماز را بخوانند، مثلاً اگر نماز قضاى صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند، اشكال ندارد. مسأله 1510: مستحب است بچهٴ مميّز را، يعنى بچه اى كه خوب و بد را مىفهمد، به نماز خواندن و عبادتهاى ديگر عادت دهند، بلكه مستحب است او را به قضاى نمازها نيز تمرين دهند و جايز است، كودكان نماز جماعت برپا كنند و كودكى پيشنماز آنان شود. نماز قضاى پدر و مادر مسأله 1511: اگر پدر و مادر نماز و روزهٴ خود را بجا نياورده باشند، چنانچه از روى نافرمانى، ترك نكرده و مىتوانسته اند قضا كنند، بر پسر بزرگتر واجب است آن را بعد از مرگشان بجا آورد، يا براى آن اجير بگيرد. و اگر بدون عذر ترك كرده باشند، بنا بر احتياط واجب بر پسر بزرگتر است آن را قضا كند. و همچنين روزه اى كه در سفر نگرفته اند، اگرچه نمىتوانسته اند قضا كنند، بنا بر احتياط واجب پسر بزرگتر قضا نمايد، يا براى آن اجير بگيرد. مسأله 1512: اگر پسر بزرگتر، شك

دارد پدر و مادرش، نماز و روزهٴ قضا داشته اند يا نه، چيزى بر او واجب نيست. مسأله 1513: اگر پسر بزرگتر بداند پدر و مادرش، نماز قضا داشته اند و شك كند بجا آورده اند يانه، بنا بر احتياط مستحب بايد قضا نمايد. مسأله 1514: اگر معلوم نباشد پسر بزرگتر كدام است، بنا بر احتياط نماز و روزهٴ پدر و مادر را بين خودشان قسمت كنند، يا براى انجام آن، قرعه بزنند. مسأله 1515: اگر ميّت وصيت كرده باشد براى نماز و روزهٴ او اجير بگيرند، بعد از آنكه اجير، نماز و روزهٴ او را به طور صحيح بجا آورد، بر پسر بزرگتر چيزى واجب نيست. مسأله 1516: اگر پسر بزرگتر، بخواهد نماز پدر و مادر را بخواند، بايد به تكليف خود عمل كند، مثلاً قضاى نماز صبح، مغرب و عشاى مادر را بايد بلند بخواند. مسأله 1517: كسى كه خودش نماز و روزهٴ قضا دارد، اگر نماز و روزهٴ پدر و مادر نيز، بر او واجب شود، هركدام را اول بجا آورد صحيح است. مسأله 1518: اگر پسر بزرگتر، هنگام مرگ پدر يا مادر، نابالغ و يا ديوانه باشد، وقتى بالغ شد يا عاقل گرديد، بايد نماز و روزهٴ پدر و مادر را قضا نمايد و چنانچه پيش از بالغ شدن بميرد، بر پسر دوم چيزى واجب نيست. مسأله 1519: اگر پسر بزرگتر، پيش از آنكه نماز و روزهٴ پدر يا مادر را قضا كند بميرد، بر پسر دوم چيزى واجب نيست.

اجير گرفتن براى نماز

مسأله 1520: بعد از مرگ انسان، مىشود براى نماز و عبادتهاى ديگر او كه در زندگى بجا نياورده، ديگرى را

اجير كرد، يعنى به او مزد دهند تا آنها را بجا آورد. و اگر كسى بدون مزد آنها را انجام دهد، صحيح است. مسأله 1521: انسان مىتواند براى بعضى از كارهاى مستحب، مانند زيارت حرم پيامبر(ص) و امامان(عليهم السلام)، از طرف زندگان اجير شود و نيز مىتواند كار مستحب را انجام دهد و ثواب آن را براى مردگان يا زندگان هديه نمايد. مسأله 1522: كسى كه براى نماز قضاى ميّت اجير شده، بايد يا مجتهد باشد يا مسائل نماز را از روى تقليدى صحيح بداند. مسأله 1523: اجير بايد هنگام نيّت، ميّت را معيّن نمايد. و لازم نيست اسم او را بداند، پس اگر نيّت كند: از طرف كسى نماز مىخوانم كه براى او اجير شده ام، كافيست. مسأله 1524: اجير بايد عبادتهاى ميت را به قصد آنچه تكليف او بوده، بجا آورد. مسأله 1525: بايد كسى را اجير كنند كه اطمينان داشته باشند، عمل را صحيح انجام مىدهد. مسأله 1526: كسى كه ديگرى را براى نمازهاى ميّت اجير كرده، اگر بفهمد عمل را بجا نياورده، يا باطل انجام داده، بايد دوباره اجير بگيرد. مسأله 1527: هرگاه شك كند اجير عمل را انجام داه يا نه، اگر بگويد انجام داده ام و مورد اطمينان باشد، كافى است و اگر شك كند كه عمل صحيح بوده يا نه، گرفتن اجير ديگرى لازم نيست. مسأله 1528: كسى كه عذرى دارد، مثلاً با تيمم يا نشسته نماز مىخواند، نمىشود براى نمازهاى ميّت اجير كرد، اگرچه بر احتياط نماز ميت نيز، همان گونه قضا شده باشد. مسأله 1529: مرد براى زن و زن براى مرد، مىتواند اجير شود. و

در بلند خواندن و آهسته خواندن نماز، بايد به تكليف خود عمل نمايد. مسأله 1530: در قضاى نمازهاى ميّت، اگر در اداى آنها ترتيب معتبر بوده، مانند نماز ظهر و عصر يك روز، بايد به ترتيب خوانده شود. و اما اگر ترتيب آنها را نمىدانند، لازم نيست ترتيب رعايت شود، بنا بر اين واجب نيست با اجير شرط كنند به قدرى نماز بخواند كه ترتيب حاصل شود. مسأله 1531: اگر با اجير شرط كنند عمل را به طور مخصوصى انجام دهد، چنانچه در نظر او باطل نباشد، بايد همان طور بجا آورد. و اگر با او شرط نكنند، بايد در آن عمل، به تكليف خود رفتار نمايد و بنا بر احتياط مستحب از وظيفه خودش و ميّت، هركدام به احتياط نزديكتر است به آن عمل كند، مثلاً اگر وظيفهٴ ميت، گفتن سه مرتبه تسبيحات اربعه بوده و تكليف او يك مرتبه است، سه مرتبه بگويد. مسأله 1532: اگر با اجير شرط نشود كه نماز را با چه مقدار از مستحبات آن بخواند، بايد مقدارى از مستحبات نماز را كه معمول است، بجا آورد. مسأله 1533: اگر انسان چند نفر را براى نماز قضاى ميّت اجير كند، بنا بر احتياط مستحب بايد براى هركدام آنها وقتى معين نمايد، مثلاً اگر با يكى از آنها قرار گذاشت كه از صبح تا ظهر نماز قضا بخواند، با ديگرى قرار بگذارد كه از ظهر تا شب بخواند و نيز نمازى را كه در هر دفعه شروع مىكند، معين نمايد، مثلاً قرار بگذارد اول نمازى را كه مىخواند صبح باشد، يا ظهر و يا عصر و همچنين با آنها قرار

بگذارد كه در هر دفعه، بعد نماز يك شبانه روز را از سر شروع نمايند. مسأله 1534: اگر كسى اجير شود كه مثلاً در مدت يك سال، نمازهاى ميّت را بخواند و پيش از تمام شدن سال بميرد، بنا بر احتياط واجب بايد براى نمازهايى كه مىدانند يا احتمال مىدهند بجا نياورده، ديگرى را اجير نمايند. مسأله 1535: كسى را كه براى نمازهاى ميّت اجير كرده اند، اگر پيش از تمام كردن نمازها، بميرد و اجرت همهٴ آنها را گرفته باشد، چنانچه شرط كرده باشند تمام نمازها را خودش بخواند، بايد اجرت مقدارى را كه نخوانده از مال او به ولىّ ميّت بدهند، مثلاً اگر نصف آنها را نخوانده، بايد نصف پولى كه گرفته از مال او به ولىّ ميّت بدهند. و اگر شرط نكرده باشند، بايد ورثه اش از مال او اجير بگيرند، اما اگر مال نداشته باشد بر ورثهٴ او چيزى واجب نيست. مسأله 1536: اگر اجير پيش از تمام كردن نمازهاى ميّت، بميرد و خود نيز نماز قضا داشته باشد، بايد از مال او براى نمازهايى كه اجير بوده و ديگرى را اجير نمايند و اگر چيزى زياد آمد، در صورتى كه وصيّت كرده باشد و ورثه اجازه بدهند، براى تمام نمازهاى او اجير بگيرند و اگر اجازهٴ ندهند، ثلث مال را براى نماز خودش مصرف نمايند.

نماز آيات

مسأله 1537: نماز آيات كه كيفيّت آن گفته خواهد شد، به جهت چهار چيز واجب مىشود، اول: گرفتن خورشيد. دوم: گرفتن ماه، اگرچه مقدار كمى از آنها گرفته شود و كسى نيز نترسد. سوم: زلزله، اگرچه كسى نترسد. چهارم: رعد و برق، بادهاى سياه و

سرخ و مانند آن، در صورتى كه بيشتر مردم بترسند. مسأله 1538: اگر چند چيز كه نماز آيات، براى آن واجب است اتفاق بيفتد، انسان بايد براى هريك از آنها، يك نماز آيات بخواند، مثلاً اگر خورشيد بگيرد و زلزله نيز بشود، بايد دو نماز آيات بخواند. مسأله 1539: كسى كه چند نماز آيات بر او واجب است، اگر سبب آن يك نوع باشد، مثلاً سه مرتبه خورشيد گرفته باشد و نماز آنها را نخوانده است، هنگامى كه قضاى آنها را مىخواند، لازم نيست معيّن كند براى كدام دفعه مىباشد و همچنين است اگر چند نماز براى رعد و برق، بادهاى سياه و سرخ و مانند آن بر او واجب شده باشد، ولى اگر براى آفتاب گرفتن، ماه گرفتن و زلزله، يا براى دوتاى اينها، نمازهايى بر او واجب شده باشد، بنا بر احتياط، بايد در نيت، معيّن كند نماز آياتى كه مىخواند، براى كدام يك از آنهاست. مسأله 1540: چيزهايى كه نماز آيات براى آن واجب است، در شهرى اتفاق بيفتد، فقط مردم همان شهر، بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاى ديگر واجب نيست، ولى اگر مكان آنها به قدرى نزديك باشد كه با آن شهر، يكى حساب شود، نماز آيات بر آنها نيز واجب است. مسأله 1541: از وقتى كه خورشيد يا ماه، شروع به گرفتن مىكند، انسان بايد نماز آيات بخواند و بنا بر احتياط مستحب به قدرى تاخير نيندازد كه شروع به باز شدن كند. مسأله 1542: اگر خواندن نماز آيات را، به قدرى تاخير بيندازد كه آفتاب يا ماه شروع به باز شدن كند، نماز را تنها به

قصد قربت بخواند و نيت ادا و قضا لازم نيست و همچنين است اگر بعد از باز شدن تمام آن، نماز بخواند. مسأله 1543: اگر مدت گرفتن خورشيد يا ماه، به اندازهٴ خواندن يك ركعت نماز يا كمتر باشد، نماز را به قصد قربت بخواند و همچنين است اگر مدت گرفتن آن بيشتر باشد، ولى انسان نماز را نخواند، گناه كرده و تا آخر عمر، بر او واجب است و هر وقت بخواند ادا مىباشد. مسأله 1544: هنگامى كه زلزله، رعد وبرق و مانند آن اتفاق مىافتد، انسان بايد فوراً نماز آيات را بخواند و اگر نخواند گناه كرده و تا آخر عمر، بر او واجب است و هر وقت بخواند ادا مىباشد. مسأله 1545: كسى كه نمىداند آفتاب يا ماه گرفته است، اگر بعد از باز شدن آفتاب يا ماه بفهمد تمام آن گرفته بوده، بايد قضاى نماز آيات را بخواند، ولى اگر بفهمد مقدارى از آن گرفته بوده، قضا بر او واجب نيست. مسأله 1546: اگر عدّه اى بگويند خورشيد يا ماه گرفته است، چنانچه انسان از گفتهٴ آنها يقين پيدا نكند و نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود راست گفته اند، در صورتى كه تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد، بايد نماز آيات بخواند، بلكه اگر مقدارى از آن نيز گرفته باشد، بنا بر احتياط، خواندن نماز آيات بر او واجب است و همچنين است اگر دو نفر كه عادل بودن آنان معلوم نيست، بگويند خورشيد يا ماه گرفته، بعد معلوم شود كه عادل بوده اند. و بنا بر اقوى به گفته يك نفر ثقه نيز، بايد نماز آيات را بخواند.

مسأله 1547: اگر انسان به گفته كسانى كه از روى قوانين علمى، وقت گرفتن خورشيد و ماه را مىدانند، اطمينان پيدا كند كه خورشيد يا ماه گرفته، بنا بر احتياط واجب، بايد نماز آيات را بخواند و نيز اگر بگويند فلان وقت، خورشيد يا ماه مىگيرد و اين مقدار طول مىكشد و انسان به گفته آنان اطمينان پيدا كند، بنا بر احتياط واجب، بايد به حرف آنان عمل نمايد، مثلاً اگر بگويند آفتاب فلان ساعت شروع به باز شدن مىكند، احتياطا بايد نماز را تا آن وقت تاخير نيندازد. مسأله 1548: اگر بفهمد نماز آياتى كه خوانده باطل بوده، بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته، قضا نمايد. مسأله 1549: اگر در وقت نماز يوميّه، نماز آيات نيز بر انسان واجب شود، چنانچه براى هر دو نماز وقت دارد، هركدام را اول بخواند اشكال ندارد و اگر وقت يكى از آن دو تنگ باشد، بايد اول آن را بخواند و اگر وقت هردو تنگ باشد، بايد اول نماز يوميه را بخواند. مسأله 1550: اگر در بين نماز يوميه، بفهمد وقت نماز آيات تنگ است، چنانچه وقت نماز يوميه نيز تنگ باشد، بايد آن را تمام كند، بعد نماز آيات را بخواند و اگر وقت نماز يوميه تنگ نباشد، بايد آن را قطع كند و اول نماز آيات، سپس نماز يوميه را بجا آورد. مسأله 1551: اگر در بين نماز آيات، بفهمد وقت نماز يوميه تنگ است، بايد نماز آيات را رها كند و مشغول نماز يوميه شود و بعد از آنكه نماز را تمام كرد، پيش از انجام كارى كه نماز را بهم بزند، بقيهٴ

نماز آيات را از همانجا كه رها كرده بخواند و بنا بر احتياط نماز آيات را دوباره بخواند. مسأله 1552: اگر در حال حيض يا نفاس زن، آفتاب يا ماه بگيرد و يا زلزله و مانند آن اتفاق بيفتد، نماز آيات بر او واجب نيست و قضا ندارد، امّا بنا بر احتياط مستحب، بعد از پاك شدن، نماز آيات را بخواند. كيفيت نماز آيات مسأله 1553: نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت، پنج ركوع دارد و كيفيت آن چنين است: بعد از نيّت، تكبير بگويد، يك حمد و يك سورهٴ كامل بخواند، به ركوع رود، سر از ركوع بردارد، دوبار يك حمد و يك سوره بخواند، باز به ركوع رود، تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد، برخيزد، ركعت دوم را نيز، مانند ركعت اول، بجا آورد، تشهّد بخواند و سلام دهد. مسأله 1554: در نماز آيات، ممكن است انسان بعد ازنيّت و تكبير و خواندن حمد، آيه هاى يك سوره را پنج قسمت كند، يك آيه يا بيشتر از آن را بخواند، به ركوع رود، سر بردارد و بدون اينكه حمد بخواند، قسمت دوم از همان سوره را بخواند و به ركوع رود و همينطور تا پيش از ركوع پنجم، سوره را تمام نمايد، مثلاً به قصد سورهٴ (قل هو الله أحد) بعد از حمد (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمِ) بگويد و به ركوع رود، بعد بايستد و فقط بگويد: (قُلْ هُوَاللهُ أَحَد) دوباره به ركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد: (اللهُ الصَّمَدُ) باز به ركوع رود و بايستد و بگويد: (لَمْ

يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ) و به ركوع برود، باز هم سر بردارد و بگويد: (وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفَواً أَحَد) و بعد از آن به ركوع پنجم رود و بعد از سر برداشتن، دو سجده كند و ركعت دوم را نيز مانند ركعت اول، بجا آورد و بعد از سجدهٴ دوم، تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد. مسأله 1555: اگر در يك ركعت از نماز آيات، پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در ركعت ديگر، يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت كند، مانعى ندارد. مسأله 1556: چيزهايى كه در نماز يوميه واجب و مستحب است، در نماز آيات نيز واجب و مستحب مىباشد. اما در نماز آيات به جاى اذان و اقامه، مستحب است سه مرتبه بگويند: (الصَّلاٰة). مسأله 1557: مستحب است پيش از هر ركوع و بعد از آن تكبير بگويد، اما بعد از ركوع پنجم و دهم مستحب است بگويد: (سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ). مسأله 1558: در نماز آيات مستحب است پيش از ركوع دوم، چهارم، ششم، هشتم و دهم قنوت بخواند و اگر فقط يك قنوت پيش از ركوع دهم بخواند كافيست. مسأله 1559: اگر در نماز آيات شك كند چند ركعت خوانده و فكرش به جايى نرسد، نماز باطل است. مسأله 1560: اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اول است، يا در ركوع اول ركعت دوم و فكرش به جايى نرسد، نماز باطل است، اما اگر مثلاً شك كند چهار ركوع كرده يا پنج ركوع، چنانچه به سجده نرسيده، بايد ركوعى را كه شك دارد، بجا آورد و اگر به سجده رسيده به شك خود اعتنا

نكند. مسأله 1561: هريك از ركوع هاى نماز آيات ركن است و اگر عمدا يا اشتباها، كم و يا زياد شود نماز باطل مىشود.

نماز عيد فطر و قربان

مسأله 1562: نماز عيد فطر و قربان، در زمان حضور امام معصوم(ع) واجب است و بايد با جماعت خوانده شود، اما در اين زمان كه امام(ع) غايب هستند، مستحب مىباشد و مىشود آن را با جماعت يا فرادا خواند. مسأله 1563: وقت نماز عيد فطر (روز اول ماه شوال) و قربان (روز دهم ماه ذىالحجه) از اول آفتاب روز عيد است تا ظهر. مسأله 1564: مستحب است نماز عيد قربان را، بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند و در عيد فطر مستحب است بعد از بلند شدن آفتاب، افطار كنند و زكات فطره را بدهند، سپس نماز عيد بخوانند. مسأله 1565: نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است: دو ركعت اول، بعد از خواندن حمد و سوره، بايد پنج تكبير بگويد، بعد از هر تكبير يك قنوت بخواند، بعد از قنوت پنجم، تكبير ديگرى بگويد، به ركوع رود، دو سجده بجا آورد، برخيزد و در ركعت دوم چهار تكبير بگويد، بعد از هر تكبير قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد، به ركوع رود، بعد از ركوع دو سجده كند، تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد. مسأله 1566: در قنوت نماز عيد فطر و قربان، هر دعا و ذكرى بخواند كافيست، امّا بهتر است اين دعا را بخواند: (اللّهُمَّ أَهْلَ الْكِبْرياءِ وَالْعَظَمةِ وَ أهْلَ الجُودِ وَالجَبَرُوتِ وَ أهْلَ العَفْو وَالرَّحْمَةِ وَ أهْلَ التَقّوىٰ وَالمَغْفِرَة، أسْئَلُكَ بَحَقِّ هدا الْيوَمِ الّذي جَعَلْتَهُ لِلمُسْلِمينَ عيداً وَ لِمُحَمّدٍ صَلّىٰاللهُ عَليْه وَ آلِهِ ذُخْراً

وَ شَرَفاَ وَ مَزيداً، أن تُصَلّي عَلىٰ مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أنْ تُدْخِلني في كُلِّ خَيْرٍ أدْخَلْتَ فيهِ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد وَ أنْ تُخْرِجَني مِنْ كُلِّ سُوءٍ أخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ آل مُحَمَّدٍ، صَلَوٰاتُكَ عَلَيُهِ وَ عَلَيْهِمْ، اللّهُمَّ إني أسْئَلَكَ خَيرَ مٰا سَئَلَكَ مِنْهُ عِبادُكَ الصّٰالِحُونَ وَاعُوذُ بِكَ مِمّا اسْتَعاذَ عِبادُكَ الْمُخْلِصوُنَ). مسأله 1567: در زمان غيبت امام معصوم(ع) مستحب است، بعد از نماز عيد فطر و قربان، دو خطبه بخوانند و بهتر است در خطبهٴ عيد فطر، احكام زكات فطره و در خطبهٴ عيد قربان، احكام قربانى را بگويند. مسأله 1568: نماز عيد، سورهٴ مخصوصى ندارد، امّا بهتر است در ركعت اول آن، سورهٴ شمس (سورهٴ 87) و در ركعت دوم، سورهٴ شمس را بخوانند. مسأله 1569: مستحب است نماز عيد را در صحرا بخوانند، ولى در شهر مكّه مكرّمه مستحب است، در (مسجدالحرام) خوانده شود. مسأله 1570: مستحب است پياده، با پاى برهنه، باوقار به نماز عيد بروند و پيش از نماز غسل كنند و عمامهٴ سفيد بر سر بگذارند. مسأله 1571: مستحب است، در نماز عيد بر زمين، سجده كنند و در حال گفتن تكبيرها، دستها را بلند نمايند و كسى كه نماز عيد مىخواند، اگر امام جماعت است يا اگر فرادا نماز مىخواند، نماز را بلند بخواند. مسأله 1572: بعد از نماز مغرب و عشاى شب عيد فطر و بعد از نماز صبح آن و بعد از نماز عيد فطر، مستحب است اين تكبيرها را بگويد: (اَللهُ اَكْبَرُ اَللهُ اَكْبَرُ لاٰ إلٰهَ إلاَّالله واللهُ اَكْبَرُ وَلِلّٰهِ الْحَمْدُ، الْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلىٰ مٰا هَدٰانٰا وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلىٰ مٰا أوْلاٰنٰا). مسأله

1573: مستحب است انسان، در عيد قربان، بعد از ده نماز كه اول آن نماز ظهر روز عيد و آخر آن نماز صبح روز دوازدهم ذىالحجة است، تكبيرهايى را كه در مسأله پيش گفته شد تا (عَلىٰ مٰا هَدٰانٰا) بگويد و بعد از آن بگويد: (اَللهُ اَكْبَرُ عَلىٰ مٰا رَزَقْنٰا مِنْ بَهيمَةِ الأنْعٰامِ وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلىٰ مٰا أبْلاٰنٰا) ولى اگر عيد قربان را در منى باشد، مستحب است بعد از پانزده نماز كه اول آن، نماز ظهر روز عيد و آخر آن، نماز صبح روز سيزدهم ذىالحجه است، اين تكبيرها را بگويد. مسأله 1574: در نماز عيد نيز مانند نمازهاى ديگر، ماموم بايد غير از حمد و سوره، چيزهاى ديگر نماز را خودش بخواند. مسأله 1575: اگر ماموم وقتى برسد كه امام، مقدارى از تكبيرها را گفته، بعد از آنكه امام به ركوع رفت، بايد آنچه از تكبيرها و قنوتها را كه با امام نگفته، خودش بگويد و اگر در هر قنوت يك (سبحان الله) يا يك (الحمد لله) بگويد، كافيست. مسأله 1576: اگر در نماز عيد، هنگامى برسد كه امام در ركوع است، مىتواند نيت كند و تكبير اول نماز را بگويد و به ركوع رود. مسأله 1577: اگر در نماز عيد، يك سجده يا تشهد را فراموش كند، بنا بر احتياط بعد از نماز آن را بجا آورد و نيز اگر كارى كه براى آن سجدهٴ سهو لازم است پيش آيد، بنا بر احتياط مستحب بايد از نماز، دو سجدهٴ سهو بنمايد. مسأله 1578: اگر در عدد قنوتها يا ركوعها شك كند، چنانچه مشغول عمل بعدى شده است، به شك خود اعتنا نكند

وگرنه، بنا بر كمتر بگذارد.

نماز جمعه

مسأله 1579: نماز جمعه در زمان غيبت امام معصوم(ع) واجب تخييرى است، يعنى مىتوان آن را در روز جمعه به جاى نماز ظهر خواند. مسأله 1580: نماز جمعه دو ركعت است، مانند نماز صبح. و بنا بر احتياط، حمد و سوره را بلند بخواند. و مستحب مؤكّد است در ركعت اول، سورهٴ (جمعه) و در ركعت دوم، سورهٴ (منافقين) خوانده شود. و در نماز جمعه در قنوت مستحب است، يكى در ركعت اول پيش از ركوع و ديگرى در ركعت دوم بعد از ركوع. و نبايد در ركعت دوم پس از قنوت به ركوع رود.و اگر رفت نماز باطل مىشود. مسأله 1581: اگر در ركعتهاى نماز جمعه شك شود، نماز باطل است. مسأله 1582: در نماز جمعه اضافه بر شرايط عمومى نماز، چند چيز لازم است، اول: با جماعت خوانده شود. دوم: امام و ماموم، حداقل هفت نفر مرد بالغ باشند. و بنا بر احتياط واجب مسافر نباشند. و اگر امام و ماموم، پنج نفر باشند نماز جمعه صحيح است ولى واجب نيست. سوم: پيش از نماز، امام جمعه دو خطبه بخواند به تفصيلى كه خواهد آمد. چهارم: بين دو نماز جمعه حد اقل يك فرسخ شرعى فاصله باشد و فرسخ شرعى، حدود شش كيلومتر مىباشد. مسأله 1583: اگر مامومين در اثناى خطبه، يا پيش از شروع در نماز متفرّق شدند وعدهٴ آنان از چهار نفر واجد شرايط كمتر شد، نماز جمعه صحيح نيست و بايد نماز ظهر خوانده شود و اگر پس از شروع نماز، نماز را برهم زدند و متفرّق شدند بنا بر احتياط، امام جمعه، نماز جمعه

را تمام كند و نماز ظهر را نيز بخواند. مسأله 1584: هريك از دو خطبه، بنا بر احتياط واجب، بايد مشتمل بر حمد و ثناى خدا، صلوات بر پيامبر(ص) و آل پيامبر(ص)، دعوت مردم به تقوى و پرهيزكارى و يك سورهٴ كامل باشد. و بنا بر احتياط بايد خطبهٴ دوم مشتمل بر صلوات بر ائمهٴ اطهار(عليهم السلام) با ذكر نام آنان و استغفار براى مؤمنين نيز باشد. مسأله 1585: بنا بر احتياط واجب، حمد و ثناى خدا و صلوات بر پيامبر(ص) و آل پيامبر(عليهم السلام) به زبان عربى گفته شود، ولى دعوت به تقوى، موعظه، تذكرات و بيان مسائل اجتماعى و سياسى به زبان مستمعين اشكالى ندارد. مسأله 1586: خطبه ها را بايد، خود امام جمعه بخواند و جايز نيست ديگرى بخواند و بايد امام، ايستاده خطبه بخواند و واجب است ميان دو خطبه با نشستن مختصرى فاصله شود و بايد خطبه ها بلند خوانده شود كه حداقل چهار نفر واجد شرايط بشنوند و شايسته است، طورى خوانده شود كه همهٴ حاضرين بشنوند. مسأله 1587: بنا بر احتياط، بايد امام جمعه در حال خطبه، با وضو باشد. مسأله 1588: مستحب است امام جمعه در حال خطبه، عمامه بر سر داشته باشد، بر عصا و يا سلاحى تكيه كند، در حال اذان روى منبر بنشيند و پيش از شروع خطبه به مستمعين سلام كند. و واجب كفايى است از طرف مستمعين، جواب سلام داده شود. مسأله 1589: بنا بر احتياط واجب، بايد حاضرين خطبه ها را گوش دهند، سكوت كنند و صحبت نكنند و حتى نماز نافله نخوانند. و بنا بر احتياط به طرف خطيب بنشينند

و مانند حال نماز باشند، به راست و چپ نگاه نكنند و جابجا نشوند، ولى پس از تمام شدن خطبه ها، بين آنها و نماز، صحبت كردن و به راست و چپ نگاه كردن و جابجا شدن مانعى ندارد. مسأله 1590: اگر مامومين خطبه ها را گوش ندادند، يا در حال خطبه به راست و چپ نگاه كردند، يا جابجا شدند و يا صحبت كردند بر خلاف احتياط عمل كرده اند، ولى نماز جمعهٴ آنان صحيح است. مسأله 1591: امام جمعه بايد بالغ، عاقل، مرد، شيعهٴ دوازده امامى، حلال زاده، عادل و قادر به خواندن خطبه در حال قيام باشد. و بنا بر احتياط واجب، بيمارى خوره و پيسى ظاهر نداشته باشد و حدّ شرعى نخورده باشد و همچنين بنا بر احتياط واجب از طرف مجتهد واجد شرايط تعيين شده باشد. مسأله 1592: نماز جمعه بر بچه ها، ديوانه ها، پيران سالخورده، بيماران، نابينايان، مسافران، زنان، كسانى كه بيش از دو فرسخ از محل نماز جمعه دورند كسانى كه حضور آنان در نماز جمعه مشقّت و سختى دارد و همچنين در وقت باران، واجب نيست، هرچند اين قبيل افراد، اگر حاضر شدند نماز جمعهٴ آنان صحيح است و به جاى نماز ظهر محسوب مىگردد. مسأله 1593: وقت نماز جمعه، از اوّل ظهر است تا وقتى كه سايهٴ شاخص به اندازهٴ خود شاخص شود، بنا بر اين اوّل ظهر شرعى، بايد فورا، اذان و سپس خطبه هاى جمعه شروع گردد. و خواندن آنها پيش از ظهر، خلاف احتياط است مگر اينكه بعد از داخل شدن وقت، مقدار واجب خطبه را تكرار كند. مسأله 1594: اگر شك

كند وقت نماز جمعه هنوز باقى است يا نه، بايد تحقيق كند و اگر در وسط نماز جمعه وقت آن بگذرد اگر يك ركعت از آن در وقت خوانده شده صحيح است وگرنه بنا بر احتياط، نماز جمعه را تمام كند و نماز ظهر را نيز بخواند. مسأله 1595: اگر نماز جمعه برپا شد، كسى كه خطبه ها را درك نكرده مىتواند در آن شركت نمايد، بلكه اگر كسى به ركوع ركعت دوم برسد كافى است و پس از سلام امام جمعه، ركعت دوم را خودش مىخواند و نماز جمعهٴ او صحيح است.

نماز جماعت

مسأله 1596: مستحب است نمازهاى واجب، به ويژه نمازهاى يوميّه را با جماعت بخواند. و در نماز صبح، مغرب و عشا و براى همسايهٴ مسجد و كسى كه صداى اذان مسجد را مىشنود، بيشتر سفارش شده است. مسأله 1597: اگر يك نفر به امام جماعت اقتدا كند، هر ركعت از نماز آنان، ثواب صدو پنجاه نماز دارد، اگر دو نفر اقتدا كنند، هر ركعتى ثواب ششصد نماز دارد و هرچه بيشتر شوند، ثواب نماز بيشتر مىشود تا به ده نفر برسند، عدّهٴ آنان كه از ده گذشت، اگر تمام آسمانها كاغذ، تمام درياها مركّب، تمام درختها قلم و همهٴ جن، انس و ملايك نويسنده شوند، نمىتوانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند. مسأله 1598: حاضر نشدن به نماز جماعت از روى بىاعتنايى، جايز نيست و سزاوار نيست انسان بدون عذر، نماز جماعت را ترك كند. مسأله 1599: مستحب است انسان صبر كند كه نماز را، با جماعت بخواند و نماز جماعت، از نماز اول وقت كه فرادا، يعنى تنها خوانده مىشود بهتر

است. و همچنين نماز جماعتى كه مختصر بخوانند، از نماز فراداى طولانى بهتر مىباشد. مسأله 1600: وقتى نماز جماعت برپا مىشود، مستحب است كسى كه نمازش را فرادا خوانده، دوباره با جماعت بخواند و اگر بعد بفهمد نماز اولش باطل بوده، نماز دوم او كافى است. مسأله 1601: اگر امام يا ماموم، بخواهد نمازى كه با جماعت خوانده، دوباره با جماعت بخواند، اشكال ندارد. مسأله 1602: كسى كه در نماز وسواس دارد و فقط در صورتى كه نماز را با جماعت بخواند، از وسواس راحت مىشود، بنا بر احتياط واجب، بايد نماز را با جماعت بخواند. مسأله 1603: اگر پدر يا مادر، به فرزند خود امر كنند نماز را با جماعت بخواند، نماز جماعت تنها با امر آنان واجب نمىشود. مسأله 1604: نماز مستحب را نمىشود با جماعت خواند، مگر نماز (استسقا) كه براى آمدن باران مىخوانند و همچنين نمازى كه واجب بوده و به جهتى مستحب شده است، مانند نماز عيد فطر و قربان كه در زمان امام معصوم(ع) واجب بوده و در زمان غيبت مستحب مىباشد، مىتوان با جماعت خواند. مسأله 1605: موقعى كه امام جماعت، نماز يوميّه مىخواند، هركدام از نمازهاى يوميه را مىتوان به او اقتدا كرد، اما اگر نماز يوميه اش را احتياطا دوباره مىخواند، اقتدا كردن به او اشكال دارد. مسأله 1606: اگر امام جماعت، قضاى نماز يوميهٴ خود را مىخواند يا قضاى ديگرى را بجا مىآورد، مىشود به او اقتدا كرد، ولى اگر نمازش را احتياطا قضا مىكند، يا احتياطا قضاى نماز شخص ديگرى را مىخواند، اقتدا به او اشكال دارد. مسأله 1607: اگر انسان نداند نمازى كه

امام مىخواند، نماز واجب يوميه است يا نماز مستحب، نمىتواند به او اقتدا كند. مسأله 1608: اگر امام در محراب باشد و كسى پشت سر او اقتدا نكرده باشد، كسانى كه دو طرف محراب ايستاده اند و به جهت ديوار محراب، امام را نمىبينند نمىتوانند اقتدا كنند. مسأله 1609: اگر به جهت درازى صف اول، كسانى كه دو طرف صف ايتساده اند، امام را نبينند مىتوانند اقتدا كنند. و همچنين اگر بر اثر درازى يكى از صفهاى ديگر، كسانى كه دو طرف آن ايستاده اند، صف جلوى خود را نبينند مىتوانند اقتدا نمايند. مسأله 1610: اگر صفهاى جماعت تا درب مسجد برسد، كسى كه مقابل درب پشت صف ايستاده، نمازش صحيح است و همچنين نماز كسانى كه پشت سر او اقتدا مىكنند صحيح مىباشد، ولى نماز كسانى كه دو طرف او ايستاده اند و صف جلو را نمىبينند مشكل است. مسأله 1611: كسى كه پشت ستون ايستاده، اگر از طرف راست يا چپ به سبب ماموم ديگر، به امام متصل نباشد، نمىتواند اقتدا كند. مسأله 1612: جاى ايستادن امام بايد از جاى ماموم، بلندتر نباشد ولى اگر مقدار خيلى كمى بلندتر بود اشكال ندارد. و همچنين اگر زمين سراشيب باشد و امام در طرفى كه بلندتر است بايستد، در صورتى كه سراشيبى آن زياد نباشد كه به آن زمين مسطّح بگويند، مانعى ندارد. مسأله 1613: اگر جاى ماموم، بلندتر از جاى امام باشد، اشكال ندارد. مسأله 1614: اگر بين كسانى كه در يك صف ايستاده اند، بچهٴ مميّز، يعنى بچه اى كه خوب و بد را مىفهمد فاصله شود، چنانچه ندانند نماز او باطل است،

مىتوانند اقتدا كنند. مسأله 1615: بعد از تكبير امام، اگر صف جلو آمادهٴ نماز هستند و تكبير گفتن آنان نزديك باشد، كسى كه در صف بعد ايستاده، مىتواند تكبير بگويد و لازم نيست صبر كند، تا تكبير شخص جلو او تمام شود. مسأله 1616: اگر بداند نماز يك صف از صفهاى جلو باطل است، در صفهاى بعد نمىتواند اقتدا كند، ولى اگر نداند نماز آنان صحيح است يا نه، مىتواند اقتدا نمايد. مسأله 1617: هرگاه بداند نماز امام باطل است، مثلاً بداند امام وضو دارد، اگرچه خود امام متوجّه نباشد، نمىتواند به او اقتدا كند. مسأله 1618: اگر ماموم بعد از نماز، بفهمد امام عادل نبوده، يا كافر بوده و يا به جهتى نمازش باطل بوده، مثلاً بىوضو نماز خوانده، نمازش صحيح است. مسأله 1619: اگر در بين نماز، شك كند اقتدا كرده يا نه، چنانچه به وظيفهٴ ماموم عمل مىكند، مثلاً به حمد و سورهٴ امام گوش مىدهد نماز جماعتش صحيح است، گرچه بنا بر احتياط مستحب نماز را به نيّت فرادا تمام نمايد. و اگر مشغول كارى باشد كه هم وظيفهٴ امام و هم وظيفهٴ ماموم است، مثلاً در ركوع يا سجده باشد، بايد نماز را به نيّت فرادا تمام نمايد. مسأله 1620: بنا بر احتياط مستحب در بين نماز جماعت، تا ناچار نشود، نيت فرادا نكند و بهتر بلكه بنا بر احتياط، از اول قصد فرادا نداشته باشد. مسأله 1621: اگر ماموم به جهت عذرى يا بدون عذر، بعد از حمد و سورهٴ امام نيّت فرادا كند، لازم نيست حمد و سوره را بخواند، ولى اگر پيش از تمام شدن حمد و

سوره نيّت فرادا نمايد، بنا بر احتياط بايد مقدارى كه امام خوانده، بخواند. مسأله 1622: اگر در بين نماز جماعت نيّت فرادا نمايد، نمىتواند دوباره نيّت جماعت كند، ولى اگر مردّد شود نيّت فرادا كند يا نه و بعد تصميم بگيرد نماز را با جماعت تمام كند، نمازش صحيح است. مسأله 1623: اگر شك كند نيت فرادا كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه نيت فرادا نكرده است. مسأله 1624: اگر هنگامى كه امام در ركوع است اقتدا كند و به ركوع امام برسد، اگرچه ذكر امام تمام شده باشد، نمازش صحيح است و يك ركعت حساب مىشود، اما اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد، در صورتى كه نمىدانسته به ركوع مىرسد يا نه، نمازش باطل است و اگر يقين داشته به امام مىرسد اقوى صحّت نماز و احوط اعاده است. مسأله 1625: اگر هنگامى كه امام در ركوع است، اقتدا كند و به مقدار ركوع خم شود و شك كند به ركوع امام رسيده يا نه، نمازش باطل است، مگر يقين داشته به امام مىرسد كه اقوى صحّت نماز و احوط اعاده است. مسأله 1626: اگر هنگامى كه امام در ركوع است، اقتدا كند و پيش از خم شدن به اندازهٴ ركوع، امام سر از ركوع بردارد، واجب نيست بايستد تا امام براى ركعت بعد برخيزد و آن را ركعت اول نماز خود حساب كند، بلكه مىتواند نيّت فرادا نمايد. و اگر برخاستن امام، به قدرى طول بكشد كه نگويند اين شخص، نماز جماعت مىخواند، بايد نيت فرادا نمايد. مسأله 1627: اگر اول نماز يا بين حمد و سوره،

اقتدا كند و پيش از رفتن به ركوع امام سر از ركوع بردارد، نماز او صحيح است. مسأله 1628: اگر موقعى برسد كه امام مشغول خواندن تشهّد آخر نماز است، چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد، بايد بعد از نيت و گفتن تكبيرةالاحرام بنشيند و تشهّد را با امام بخواند، ولى سلام نگويد و صبر كند تا امام، نماز را سلام بدهد و جايز است صبر نكند، بعد بايستد و بدون آنكه دوباره نيّت كند و تكبير بگويد، حمد و سوره را بخواند و آن را ركعت اول نماز خود حساب نمايد. مسأله 1629: ماموم نبايد جلوتر از امام بايستد. و اگر مساوى او بايستد، اشكال ندارد، ولى اگر قدّ او بلندتر از امام است، بنا بر احتياط بايد طورى بايستد كه در ركوع و سجود جلوتر از امام نباشد. مسأله 1630: در نماز جماعت، بايد بين ماموم و امام پرده و مانند آن كه پشت آن ديده نمىشود، فاصله نباشد و همچنين بين انسان و ماموم ديگرى كه انسان به سبب او، به امام متّصل شده است، ولى اگر امام مرد و ماموم زن باشد، چنانچه بين آن زن و امام يا بين آن زن و ماموم ديگرى كه مرد است و زن به سبب او به امام متصل شده است، پرده و مانند آن باشد اشكال ندارد. مسأله 1631: اگر بعد از شروع نماز، بين ماموم و امام، يا بين ماموم و كسى كه ماموم به سبب او متّصل به امام است، پرده يا چيز ديگرى كه پشت آن را نمىتوان ديد فاصله شود، نمازش فرادا مىشود و چنانچه به وظيفهٴ منفرد، يعنى

كسى كه نماز را تنها مىخواند عمل نمايد، نمازش صحيح است. مسأله 1632: مستحب است بين جاى سجدهٴ ماموم و جاى ايستادن امام، بيشتر از يك قدم معمولى فاصله نباشد و نيز اگر انسان به سبب مامومى كه جلوى او ايستاده به امام متصل باشد، مستحب است فاصلهٴ جاى سجده اش، از جاى ايستادن او بيشتر از يك قدم معمولى نباشد. مسأله 1633: اگر ماموم به سبب كسى كه طرف راست يا چپ او اقتدا كرده، به امام متصل باشد و از جلو به امام متصل نباشد، مستحب است با كسى كه در طرف راست يا چپ او اقتدا كرده، بيشتر از يك قدم معمولى، فاصله نداشته باشد. مسأله 1634: اگر در نماز، بين ماموم و امام، يا بين ماموم و كسى كه ماموم به سبب او به امام متصل است، فاصلهٴ زيادى پيدا شود، نماز فرادا مىشود و اگر به وظيفهٴ منفرد عمل نموده باشد، نمازش صحيح است. مسأله 1635: اگر نماز همهٴ كسانى كه در صف جلو هستند تمام شود، يا همه نيّت فرادا نمايند، كسانى كه در صف بعد ايستاده اند، فرادا مىشود و اگر به وظيفهٴ منفرد عمل نموده باشند، صحيح است. مسأله 1636: اگر در ركعت دوم اقتدا كند، لازم نيست حمد و سوره بخواند، ولى قنوت و تشهّد را با امام بخواند. و بنا بر احتياط هنگام خواندن تشهّد، با امام برخيزد و حمد و سوره بخواند و اگر براى سوره وقت ندارد، سوره نخواند و خود را به امام برساند و اگر براى حمد وقت ندارد، بنا بر احتياط واجب قصد فرادا نمايد و عمل به وظيفهٴ منفرد

كند. مسأله 1637: اگر هنگامى كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتى است، اقتدا كند، بايد در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است، بعد از دو سجده بنشيند و تشهّد را به مقدار واجب بخواند و برخيزد. و چنانچه براى گفتن سه مرتبه تسبيحات وقت ندارد، يك مرتبه بگويد و در ركوع، خود را به امام برساند. مسأله 1638: اگر امام در ركعت سوّم يا چهارم باشد و ماموم بداند اگر اقتدا كند و حمد بخواند به ركوع امام نمىرسد، بنا بر احتياط واجب، بايد صبر كند تا امام به ركوع رود، سپس اقتدا نمايد. مسأله 1639: اگر در ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كند، بايد حمد و سوره بخواند و اگر براى سوره وقت ندارد، بايد حمد را تمام كند و در ركوع، خود را به امام برساند. مسأله 1640: كسى كه در ركعت سوّم يا چهارم امام اقتدا كرده و مىداند اگر سوره يا قنوت را تمام كند، به ركوع امام نمىرسد، چنانچه عمدا سوره يا قنوت بخواند و به ركوع نرسد، نمازش فرادا مىشود و اگر به وظيفهٴ منفرد عمل نمايد، نماز صحيح است. مسأله 1641: كسى كه در ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كرده و اطمينان دارد اگر سوره را شروع كند يا تمام نمايد به ركوع امام مىرسد، بنا بر احتياط واجب سوره را شروع كند، يا اگر شروع كرده تمام نمايد. مسأله 1642: كسى كه در ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كرده و يقين دارد اگر سوره بخواند، به ركوع امام مىرسد، چنانچه سوره را بخواند و به ركوع نرسد، نمازش صحيح است.

مسأله 1643: اگر امام ايستاده باشد و ماموم نداند در كدام ركعت است، مىتواند اقتدا كند، ولى بايد حمد و سوره را به قصد قربت بخواند و اگرچه بعد بفهمد امام در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است. مسأله 1644: اگر به خيال اينكه امام، در ركعت اول يا دوم است، حمد و سوره نخواند و بعد از ركوع بفهمد در ركعت سوم يا چهارم بوده، نمازش صحيح است، ولى اگر پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره بخواند و اگر وقت ندارد، فقط حمد بخواند و در ركوع، خود را به امام برساند. مسأله 1645: اگر به خيال اينكه امام در ركعت سوم يا چهارم است، حمد و سوره بخواند و پيش از ركوع يا بعد از آن، بفهمد در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است و اگر در بين حمد و سوره بفهمد، لازم نيست آن را تمام كند. مسأله 1646: اگر موقعى كه مشغول نماز مستحب است، جماعت برپا شود، چنانچه اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند، به جماعت برسد، مستحب است نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود، بلكه حتى اگر اطمينان نداشت باشد كه به ركعت اول برسد، مستحب است به همين دستور رفتار نمايد. مسأله 1647: اگر موقعى كه مشغول نماز سه ركعتى يا چهار ركعتى است جماعت برپا شود، چنانچه به ركوع سوم نرفته و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است به نيت نماز مستحب، نماز را دو ركعتى تمام كند و خود را به جماعت برساند. مسأله 1648: اگر نماز امام

تمام شود و ماموم مشغول تشهّد يا سلام اول باشد، لازم نيست نيّت فرادا كند. مسأله 1649: كسى كه يك ركعت از امام عقب مانده، مستحب است، وقتى امام تشهّد ركعت آخر مىخواند، انگشتان دست و سينهٴ پا را بر زمين بگذارد، زانوها را بلند نگهدارد و صبر كند، تا امام سلام نماز را بگويد، سپس برخيزد و نماز را تمام كند. شرايط امام جماعت مسأله 1650: امام جماعت، بايد بالغ، عاقل، شيعهٴ دوازده امامى، عادل و حلال زاده باشد و نماز را صحيح بخواند و اگر ماموم مرد است امام او نيز بايد مرد باشد. و اقتدا كردن بچهٴ مميّز كه خوب و بد را مىفهمد به بچهٴ مميّز ديگر مانعى ندارد. مسأله 1651: امام جماعتى را كه عادل مىدانسته، اگر شك كند بر عدالت باقى است يا نه، مىتواند به او اقتدا نمايد. مسأله 1652: كسى كه ايستاده نماز مىخواند، نمىتواند به كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مىخواند، اقتدا كند و كسى كه نشسته نماز مىخواند، نمىتواند به كسى كه خوابيده نماز مىخواند اقتدا نمايد. مسأله 1653: كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مىخواند، مىتواند به كسى كه نشسته يا ايستاده نماز مىخواند، اقتدا كند و كسى كه خوابيده نماز مىخواند، مىتواند به كسى كه خوابيده نماز مىخواند اقتدا نمايد. مسأله 1654: اگر امام جماعت، به جهت عذرى با لباس نجس، يا با تيمّم و يا با وضوى جبيره نماز بخواند، مىشود به او اقتدا كرد. مسأله 1655: اگر امام جماعت، مرضى دارد كه نمىتواند از بيرون آمدن بول و غايط خوددارى كند، مىشود به او اقتدا كرد. و همچنين زنى كه

مستحاضه نيست، مىتواند به زن مستحاضه، اقتدا نمايد. مسأله 1656: بنا بر احتياط، كسى كه بيمارى خوره يا پيسى دارد، امام جماعت نشود. احكام نماز جماعت مسأله 1657: موقعى كه ماموم نيّت مىكند، بايد امام جماعت را معيّن نمايد، ولى دانستن اسم او لازم نيست، مثلاً اگر نيّت كند: اقتدا مىكنم به امام حاضر، نمازش صحيح است. مسأله 1658: ماموم بايد غير از حمد و سوره، همهٴ نماز را خودش بخواند، ولى اگر ركعت اول يا دوم او، ركعت سوم يا چهارم امام باشد، بايد حمد و سوره را نيز بخواند. مسأله 1659: اگر ماموم در ركعت اول و دوم نماز صبح، مغرب و عشا، صداى حمد و سورهٴ امام را بشنود، اگرچه كلمه ها را تشخيص ندهد، بايد حمد و سوره نخواند و اگر صداى امام را نشنود، مستحب است، حمد و سوره بخواند، ولى بايد آهسته بخواند و چنانچه سهوا بلند بخواند، اشكال ندارد. مسأله 1660: اگر ماموم، بعضى از كلمه هاى حمد و سورهٴ امام را بشنود، بنا بر احتياط واجب، حمد و سوره نخواند. مسأله 1661: اگر ماموم، سهوا حمد و سوره بخواند، يا خيال كند صدايى كه مىشنود صداى امام نيست و حمد و سوره بخواند و بعد بفهمد صداى امام بوده، نمازش صحيح است. مسأله 1662: اگر شك كند صداى امام را مىشنود يا نه، يا صدايى بشنود و نداند صداى امام است يا صداى ديگرى، مىتواند حمد و سوره بخواند. مسأله 1663: بنا بر احتياط واجب، بايد ماموم در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر، حمد و سوره، نخواند و مستحب است به جاى آن، ذكر

بگويد. مسأله 1664: ماموم نبايد تكبيرةالاحرام را، پيش از امام بگويد، بلكه بنا بر احتياط مستحب، تا تكبير امام تمام نشده، تكبير نگويد. مسأله 1665: واجب نيست ماموم پيش از امام، سلام نگويد و چنانچه عمدا پيش از امام سلام دهد، نمازش صحيح است و لازم نيست، دوباره با امام سلام دهد. امّا اگر پيش از امام سلام گفت، ثوابش كم مىشود. مسأله 1666: اگر ماموم غير از تكبيرةالاحرام و سلام، چيزهاى ديگر نماز را پيش از امام بگويد، اشكال ندارد، ولى اگر آنها را بشنود، يا بداند امام چه وقت مىگويد، بنا بر احتياط مستحب پيش از امام نگويد. مسأله 1667: ماموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مىشود، كارهاى ديگر آن، مانند ركوع و سجود را با امام يا كمى بعد از امام بجا آورد. و اگر عمدا پيش از امام يا مدّت زيادى بعد از امام انجام دهد، گناه كرده، ولى نمازش صحيح است. مسأله 1668: اگر سهوا پيش از امام سر از ركوع بردارد، چنانچه امام در ركوع باشد، بايد به ركوع برگردد و با امام سر بردارد، در اين صورت زياد شدن ركوع كه ركن است، نماز را باطل نمىكند، ولى اگر به ركوع برگردد و پيش از رسيدن به ركوع، امام سر بردارد، نمازش مشكل است و بعيد نيست كه صحيح باشد. مسأله 1669: اگر اشتباها سر بردارد و ببيند امام در سجده است، بايد به سجده برگردد و چنانچه در هردو سجده اين گونه شود، براى زياد شدن دو سجده كه ركن است نماز مشكل نمىشود. مسأله 1670: كسى كه اشتباها پيش از امام، سر از سجده

برداشته اگر به سجده برگردد و هنوز به سجده نرسيده امام سر بردارد، نمازش صحيح است ولى اگر در هر دو سجده چنين شود نمازش مشكل است و بعيد نيست كه صحيح باشد. مسأله 1671: اگر اشتباها سر از ركوع يا سجده بردارد و سهوا يا به خيال اينكه به امام نمىرسد، به ركوع يا سجده نرود، نماز صحيح است. مسأله 1672: اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است، چنانچه به خيال اينكه سجدهٴ اول امام است و به قصد اينكه با امام سجده كند به سجده رود و بفهمد سجدهٴ دوم امام بوده، سجدهٴ دوم او حساب مىشود و اگر به خيال سجدهٴ دوم امام، به سجده رود و بفهمد سجدهٴ امام بوده، بايد به قصد اينكه با امام سجده كند آن سجده را تمام كند و دوباره با امام به سجده رود. مسأله 1673: اگر سهوا پيش از امام به ركوع رود كه اگر سر بردارد، به مقدارى از قرائت امام مىرسد، بايد برگردد و با امام به ركوع رود و لازم نيست نماز را اعاده كند. و اگر عمدا بر نگردد، بنا بر احتياط نماز را تمام كند و دوباره بخواند. مسأله 1674: اگر سهوا پيش از امام به ركوع رود كه اگر برگردد، به چيزى از قرائت امام نمىرسد، در صورتى كه صبر كند تا امام به او برسد، نمازش صحيح است و همچنين اگر به قصد اينكه با امام نماز بخواند سر بردارد و با امام به ركوع رود، نمازش صحيح است. مسأله 1675: اگر سهوا پيش از امام به سجده رود، اگر صبر كند تا

امام به او برسد، نمازش صحيح است و همچنين اگر به قصد اينكه با امام نماز بخواند، سر بردارد و با امام به سجده رود، نمازش صحيح است. مسأله 1676: اگر امام در ركعتى كه قنوت ندارد، اشتباها قنوت بخواند، يا در ركعتى كه تشهّد ندارد، اشتباها مشغول خواندن تشهّد شود، ماموم نبايد قنوت و تشهّد بخواند، ولى نمىتواند پيش از امام به ركوع رود، يا پيش از ايستادن امام بايستد، بلكه بايد صبر كند، تا قنوت و تشهّد امام تمام شود و بقيهٴ نماز را با او بخواند. مستحبات نماز جماعت مسأله 1677: اگر ماموم يك مرد باشد، مستحب است طرف راست امام بايستد و اگر يك زن باشد، مستحب است در طرف راست امام، طورى بايستد كه جاى سجده اش، مساوى زانو يا قدم امام باشد و اگر يك مرد و يك زن يا يك مرد و چند زن باشند، مستحب است، مرد طرف راست امام و باقى پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد يا چند زن باشند، مستحب است پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد و چند زن باشند، مستحب است مردها پشت امام و بنا بر احتياط زنها پشت سر مردها بايستند. مسأله 1678: اگر امام وماموم هردو زن باشند، بهتر است كه در رديف يكديگر بايستند و امام جلوتر از ديگران نايستد. مسأله 1679: مستحب است امام، در وسط صف بايستد و اهل علم، كمال و تقوا در صف اول بايستند. مسأله 1680: مستحب است صفهاى جماعت، منظّم باشد و بين كسانى كه در يك صف ايستاده اند، فاصله نباشد و شانهٴ آنان در رديف يكديگر

باشد. مسأله 1681: مستحب است، بعد از گفتن (قَدْ قٰامَتْ الصَّلاٰة) مامومين برخيزند. مسأله 1682: مستحب است امام جماعت، حال مامومى را كه از ديگران ضعيف تر است، رعايت كند و قنوت، ركوع و سجود را طول ندهد، مگر بداند همهٴ كسانى كه به او اقتدا كرده اند مايلند. مسأله 1683: مستحب است امام جماعت، در حمد و سوره و ذكرهايى كه بلند مىخواند، صداى خود را مقدارى بلند كند كه ديگران بشنوند، ولى نبايد بيش از اندازه صدا را بلند كند. مسأله 1684: اگر امام در ركوع، بفهمد كسى تازه رسيده و مىخواهد اقتدا كند، مستحب است ركوع را دو برابر هميشه، طول بدهد و بعد برخيزد، اگرچه بفهمد شخص ديگرى نيز، براى اقتدا وارد شده است. مكروهات نماز جماعت مسأله 1685: اگر در صفهاى جماعت، جا باشد، مكروه است انسان تنها بايستد. مسأله 1686: مكروه است ماموم، ذكرهاى نماز را طورى بگويد كه امام بشنود. مسأله 1687: مسافرى كه نماز ظهر، عصر و عشا را دو ركعت مىخواند مكروه است، در اين نمازها به كسى كه مسافر نيست اقتدا كند و كسى كه مسافر نيست مكروه است، در اين نمازها به مسافر اقتدا نمايد.

احكام طهارت
آب مطلق ومضاف

مسأله 17: آب، يا مطلق است يامضاف: آب مضاف آبى است كه از چيزى گرفته شود، مانند آب هندوانه و گلاب، يا با چيزى مخلوط شود، مانند آبى كه با گل مخلوط گردد، به صورتى كه ديگر به آن آب نگويند. و غير از اينها آب مطلق است، كه پنج قسم مىباشد، اول: آب كر، دوم: آب قليل، سوم: آب جارى، چهارم: آب باران، پنجم: آب چاه. 1 _

آب كر مسأله 18: آب كر مقدار آبى است كه اگر در ظرفى كه طول و عرض و عمق آن هريك، سه وجب است و يا ظرفى كه مجموعاً بيست و هفت وجب باشد بريزند، آن ظرف پر شود. مسأله 19: اگر عين نجس مانند بول و خون، يا چيزى كه نجس شده است مانند لباس نجس، به آب كر برسد، چنانچه آن آب، بو يا رنگ و يا مزهٴ نجاست را بگيرد، نجس مىشود و اگر تغيير نكند نجس نمىشود. مسأله 20: اگر رنگ يا مزه و يا بوى آب كر بر اثر غير نجاست تغيير كند، نجس نمىشود. مسأله 21: اگر عين نجس مانند خون، به آبى كه بيشتر از كر باشد برسد و بو يا رنگ و يا مزهٴ قسمتى از آن را تغيير دهد، چنانچه مقدارى كه تغيير نكرده، كمتر از كر باشد تمام آب نجس مىشود و اگر به اندازه كر يابيشتر باشد، فقط مقدارى كه بو يا رنگ و يا مزه آن تغيير كرده، نجس است. مسأله 22: آب فوّاره اگر متّصل به كر باشد، آب نجس را پاك مىكند، ولى اگر قطره قطره روى آب نجس بريزد آن را پاك نمىكند، مگر چيزى روى فوّاره بگيرند، تا آب آن قبل از قطره قطره شدن به آب نجس متّصل شود. و بنا بر احتياط مستحب آب فوّاره با آب نجس مخلوط گردد. مسأله 23: اگر چيز نجس را زير شيرى كه متصل به كر است بشويند، آبى كه از آن مىريزد اگر متّصل به كر باشد و بو يا رنگ و يا مزهٴ نجاست نگرفته باشد و عين نجاست

نيز در آن نباشد، پاك است. مسأله 24: اگر مقدارى از اب كر، يخ ببندد و باقى آن به اندازهٴ كر نباشد، چنانچه نجاست به آن برسد نجس مىشود و هر مقدار از يخ نيز كه آب مىشود نجس است. مسأله 25: آبى كه به اندازه كر بوده، اگر انسان شك كند از كر كمتر شده يا نه، در حكم آب كر است، يعنى نجاست را پاك مىكند و اگر نجاستى به آن برسد نجس نمىشود. و آبى كه كمتر از كر بوده و انسان شك دارد به مقدار كر شده يا نه، حكم آب كر را ندارد و بنا بر احتياط لازم در اين گونه موارد، تفحّص و تحقيق نمايد. مسأله 26: كر بودن آب، از سه راه ثابت مىشود، اول: خود انسان يقين كند، دوم: دومرد عادل، يا يك نفر ثقه خبر دهد، سوم: كسى كه آب در اختيار اوست بگويد، مثلاً حمامى بگويد: آب حوض حمّام، كر است. 2 _ آب قليل مسأله 27: آب قليل، آبى است كه از كر كمتر باشد واز زمين نجوشد. مسأله 28: اگر آب قليل بر چيز نجس بريزد، يا چيز نجس به آن برسد نجس مىشود، ولى اگر از بالا و يا با فشار بر چيز نجس بريزد، مقدارى كه به آن چيز مىرسد، نجس و بقيّه آب پاك است. مسأله 29: آب قليلى كه براى برطرف كردن عين نجاست، روى چيز نجس ريخته مىشود و از آن جدا مىگردد، نجس است.و بنا بر احتياط نيز بايد از آب قليلى كه بعد از برطرف شدن عين نجاست، براى آب كشيدن چيز نجس روى آن مىريزند

و از آن جدا مىشود، اجتناب شود. مسأله 30: آبى كه براى شستن مخرج بول و غايط به كار مىرود، با پنج شرط پاك است و چيزى را كه با آن برخورد نمايد، نجس نمىكند. (بنا بر احتياط در بعضى از آن شرايط)، اوّل: بو يا رنگ و يا مزه نجاست نگرفته باشد. دوم: نجاستى از خارج به آن نرسيده باشد. سوم: نجاست ديگرى مانند خون، با بول يا غايط بيرون نيامده باشد. چهارم: ذرّه هاى غايط در آب پيدا نباشد. پنجم: به اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول، نجاست نرسيده باشد. 3 _ آب جارى مسأله 31: آب جارى آبى است كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد، مانند آب چشمه و قنات. مسأله 32: آب جارى اگرچه كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد، تا وقتى بو يا رنگ و يا مزهٴ آن بر اثر نجاست تغيير نكرده، پاك است. مسأله 33: اگر نجاستى به آب جارى برسد و مقدارى از آن، بر اثر نجاست تغيير كند، فقط همان مقدار، نجس مىشود. و قسمتى كه متّصل به چشمه است اگرچه كمتر از كر باشد، پاك است و آبهاى ديگر نهر، اگر به اندازهٴ كر باشد يا به سبب آبى كه تغيير نكرده، به آب طرف چشمه متّصل باشد پاك وگرنه نجس مىشود. مسأله 34: آب چشمه اى كه جارى نيست ولى طورى است كه اگر از آن بردارند باز مىجوشد، در حكم آب جارى مىباشد. يعنى اگر نجاست به آن برسد، تا وقتى بو يا رنگ و يا مزهٴ آن براثر نجاست تغيير نكرده باشد، پاك است. مسأله 35: آبى

كه كنار نهر، ايستاده و متصل به آن مىباشد، حكم آب جارى دارد. مسأله 36: چشمه اى كه مثلاً در زمستان مىجوشد و در تابستان از جوشش مىافتد، فقط وقتى كه مىجوشد در حكم آب جارى است. مسأله 37: آب حوض حمّام اگرچه كمتر ازكر باشد، چنانچه به خزينه اى كه آب آن به اندازهٴ كر است متّصل باشد، مانند آب جارى است. مسأله 38: آب لوله هاى حمام و ساختمانها كه از شيرها و دوشها مىريزد، اگر متصل به كر باشد (مانند شبكه هاى آب رسانى در شهرها) در حكم آب جارى است. مسأله 39: آبى كه بر روى زمين جريان دارد و از زمين نمىجوشد، چنانچه كمتر از كر باشد و نجاست به آن برسد نجس مىشود، امّا اگر از بالا، يا با فشار به پايين بريزد، چنانچه نجاست به پايين آن برسد، بالاى آن نجس نمىشود. 4 _ آب باران مسأله 40: اگر بر چيز نجسى كه عين نجاست، در آن نيست يك مرتبه باران ببارد، جايى كه باران به آن برسد پاك مىشود. ولى باريدن دو سه قطره فايده ندارد، بلكه بايد طورى باشد كه بگويند: باران مىآيد. و بنا بر احتياط مستحب باران مقدارى باشد كه بر زمين سخت جارى شود. مسأله 41: در فرش، لباس و مانند آن، فشار لازم نيست، چه با آب باران شسته شود و چه با غير آب باران. مسأله 42: اگر باران، بر عين نجس ببارد و به جاى ديگر ترشّح كند، چنانچه عين نجاست، همراه آن نباشد و بو يا رنگ و يا مزه نجاست نگرفته باشد پاك است، پس اگر باران بر

خون ببارد و ترشح كند، چنانچه ذرّه اى خون در آن باشد، يا بو يا رنگ و يا مزهٴ خون گرفته باشد نجس مىشود. مسأله 43: اگر بر سقف ساختمان، يا روى بام، عين نجاست باشد، تا وقتى باران بر بام مىبارد، آبى كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مىريزد پاك است، ولى بعد از قطع شدن باران اگر معلوم باشد آبى كه مىريزد، به چيز نجس رسيده است نجس مىباشد. مسأله 44: زمين نجسى كه باران بر آن ببارد، پاك مىشود و اگر باران بر زمين جارى شود و به جاى نجسى كه زير سقف است برسد، آن را نيز پاك مىكند. مسأله 45: خاك نجسى كه بر اثر باران گل شده، پاك است. مسأله 46: هرگاه آب باران در جايى جمع شود، اگرچه كمتر از كر باشد چنانچه هنگامى كه باران مىآيد چيز نجسى را در آن بشويند و آب، بو يا رنگ و يا مزهٴ نجاست نگيرد، آن نجس پاك مىشود. مسأله47: اگر بر فرش پاكى كه روى زمين نجس است، باران ببارد و بر زمين نجس جارى شود، فرش نجس نمىشود و زمين نيز پاك مىگردد. 5 _ آب چاه مسأله 48: آب چاهى كه از زمين مىجوشد، اگرچه كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد، تا وقتى بو يا رنگ و يا مزهٴ آن بر اثر نجاست تغيير نكرده، پاك است، ولى مستحب است پس از رسيدن بعضى از نجاستها به چاه، به مقدارى كه در (الفقه) بيان نموده ايم از آب آن بكشند. مسأله 49: اگر نجاستى در چاه بريزد و بو يا

رنگ و يا مزهٴ آب را تغيير دهد، چنانچه تغيير آب چاه، از بين برود پاك مىشود، اگرچه بنا بر احتياط مستحب با آبى كه از چاه مىجوشد مخلوط گردد. مسأله 50: اگر آب باران پس از ايستادن، يا آب ديگرى در گودالى جمع شود و كمتر از كر باشد، با رسيدن نجاست به آن، نجس مىشود. احكام آبها مسأله 51: آب مضاف كه معناى آن در مسأله 17 بيان شد، چيز نجس را پاك نمىكند و وضو و غسل با آن، باطل است. مسأله 52: آب مضاف هر قدر زياد باشد، البته نه به اندازهٴ چاههاى نفت و مانند آن، اگر ذره اى نجاست، به آن برسد نجس مىشود، ولى چنانچه از بالا روى چيز نجس بريزد، مقدارى كه به چيز نجس رسيده، نجس و مقدارى كه بالاتر از آن است، پاك مىباشد، مثلاً اگر گلاب را از گلاب دان روى دست نجس بريزند، آنچه به دست رسيده نجس و آنچه به دست نرسيده پاك است و همچنين اگر مانند فوّاره، با فشار از پايين، به بالا برود، اگر نجاست به قسمت بالاى آب برسد پايين آب نجس نمىشود. مسأله 53: اگر آب مضاف نجس، طورى با آب كر يا جارى مخلوط شود كه ديگر به آن، آب مضاف نگويند پاك مىشود. مسأله 54: آبى كه مطلق بوده و معلوم نيست مضاف شده يا نه، در حكم آب مطلق است، يعنى چيز نجس را پاك مىكند، وضو و غسل نيز با آن صحيح است. و آبى كه مضاف بوده و معلوم نيست مطلق شده يا نه، در حكم آب مضاف است، يعنى چيز نجس

را پاك نمىكند، وضو و غسل نيز با آن باطل است. مسأله 55: آبى كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف و معلوم نيست كه قبلاً مطلق بوده يا مضاف، نجاست را پاك نمىكند، وضو و غسل نيز با آن باطل است، ولى اگر به اندازهٴ كر يا بيشتر باشد و نجاست به آن برسد، به نجاست آن حكم نمىشود. مسأله 56: آبى كه عين نجاست، مانند خون و بول به آن برسد و بو يا رنگ و يا مزهٴ آن را تغيير دهد، اگرچه كر يا جارى باشد نجس مىشود. ولى اگر بو يا رنگ و يا مزهٴ آب، بر اثر نجاستى كه بيرون آن است عوض شود، مثلاً مردارى كه پهلوى آب است بوى آن را تغيير دهد، در عدم نجاست آن اشكال است و رعايت احتياط لازم مىباشد. مسأله 57: آبى كه عين نجاست، مانند خون و بول در آن ريخته و بو يا رنگ و يا مزهٴ آن را تغيير داده، چنانچه به آب كر يا جارى متصل شود، يا باران بر آن ببارد، يا باد، باران را در آن بريزد و يا آب باران از ناودان، در آن جارى شود و تغيير آن از بين برود پاك مىشود. مسأله 58: اگر چيز نجسى را در آب كر يا جارى آب بكشند، آبى كه بعد از بيرون آوردن، از آن مىريزد پاك است. مسأله 59: آبى كه پاك بوده و معلوم نيست نجس شده يا نه، پاك است و آبى كه نجس بوده و معلوم نيست پاك شده يا نه، نجس است. مسأله 60: نيم خوردهٴ سگ، خوك و كافر، نجس

و خوردن آن حرام است و نيم خوردهٴ حيوانات حرام گوشت، پاك و خوردن آن مكروه مىباشد، مگر نيم خوردهٴ گربه كه خوردن آن كراهت ندارد.

احكام تخلى

بول و غايط كردن مسأله 61: واجب است انسان در هنگام تخلّى و مواقع ديگر، عورت خود را از كسانى كه مكلّفند، اگرچه مانند خواهر و مادر با او محرم باشند و همچنين از ديوانه و بچه هاى مميّز كه خوب و بد را مىفهمند، بپوشاند. اما زن و شوهر لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند. مسأله 62: لازم نيست با چيز مخصوصى، عورت خود را بپوشاند و اگر مثلاً با دست آن را بپوشاند كافى است. مسأله 63: هنگامى تخلى، بايد قسمت جلوى بدن، يعنى شكم، سينه و زانوها رو به قبله و پشت به قبله نباشد. مسأله 64: اگر هنگام تخلى، قسمت جلوى بدن رو به قبله يا پشت به قبله باشد و عورت را از قبله برگرداند، كفايت نمىكند و اگر جلوى بدن او، رو به قبله يا پشت به قبله نباشد، بنا بر احتياط واجب عورت را، رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد. مسأله 65: بنا بر احتياط مستحب قسمت جلوى بدن، در هنگام استبراء كه احكام آن، بعداً گفته مىشود و موقع تطهير مخرج بول و غايط، رو به قبله يا پشت به قبله نباشد. مسأله 66: اگر براى آنكه نامحرم او را نبيند، مجبور شود در حال تخلى رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند و نيز اگر به جهت ديگرى ناچار باشد كه رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند، اشكال ندارد. مسأله 67: لازم

نيست بچه را، در وقت تخلى رو به قبله يا پشت به قبله ننشانند. و اگر خود بچه بنشيند، جلوگيرى از او واجب نيست. مسأله 68: در پنج جا تخلّى حرام است، اول: در كوچه هاى بن بست، در صورتى كه صاحبانش، اجازه نداده باشند و نيز در كوچه هاى غير بن بست، در صورت ضرر به عابرين، دوم: در ملك كسى كه اجازهٴ تخلى نداده است. سوم: در جايى كه براى عدهٴ مخصوصى وقف شده است، مانند بعضى از مدرسه ها. چهارم: روى قبر مؤمنين در صورتى كه بىاحترامى به آنان باشد. پنجم: در جاهاى محترمى كه تخلّى، بى احترامى به حساب آيد. مسأله 69: در سه صورت مخرج غايط فقط با آب، پاك مىشود، البته بنا بر احتياط در بعضى از آنها، اول: نجاست ديگرى مانند خون با غايط بيرون آمده باشد، دوم: نجاستى از خارج به مخرج غايط رسيده باشد، سوم: اطراف مخرج، بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد. و در غير اين سه صورت، مخرج را با آب مىتوان شست و يا به دستورى كه بعداً بيان مىشود، با پارچه، سنگ و مانند آن پاك كرد، اگرچه شستن با آب بهتر است. مسأله 70: مخرج بول با غير آب پاك نمىشود. و در آب كر و جارى اگر بعد از برطرف شدن بول يك مرتبه بشويند كافى است، ولى با آب قليل بايد دو مرتبه شست و بهتر است سه مرتبه شسته شود. مسأله 71: اگر مخرج غايط را با آب بشويند، بايد چيزى از غايط بر آن نماند، ولى باقيماندن رنگ و بوى آن اشكال ندارد و اگر در

دفعهٴ اول، طورى شسته شود كه ذرّه اى غايط بر آن نماند، شستن دوباره لازم نيست. مسأله 72: با سنگ، كلوخ و مانند آن، اگر خشك و پاك باشد، مخرج غايط را مىتوان تطهير كرد. و چنانچه رطوبت كمى داشته باشد كه به مخرج نرسد اشكال ندارد. و بايد از سه دفعه كمتر نباشد اگرچه با يك مرتبه يا دو مرتبه مخرج پاكيزه شود. مسأله 73: بنا بر احتياط واجب بايد سنگ يا پارچه اى كه غايط را با آن برطرف مىكنند سه قطعه باشد، مگر در سنگهاى بزرگ و پارچه هاى دراز كه يك قطعه كافى است. و اگر با سه قطعه برطرف نشود بايد به قدرى اضافه نمايند تا مخرج كاملاً پاكيزه گردد، ولى باقيماندن ذره هاى كوچكى كه ديده نمىشود اشكال ندارد. مسأله 74: پاك كردن مخرج غايط با چيزهايى كه احترام آن لازم است، مانند كاغذى كه اسم خدا و پيامبران(عليهم السلام) بر آن نوشته شده حرام است و با استخوان و سرگين نيز نبايد مخرج غايط را، پاك كرد و اگر كسى با اينها غايط را بر طرف كند، گناه كرده ولى مخرج پاك مىشود. مسأله 75: اگر شك كند مخرج را تطهير كرده يا نه، بايد آن را تطهير كند، اما اگر هميشه بعد از بول يا غايط فورا تطهير مىنموده است، بنا بر احتياط مستحب آن را تطهير نمايد. مسأله 76: اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز مخرج را تطهير كرده يانه، نمازى كه خوانده صحيح است، ولى براى نمازهاى بعد بايد تطهير كند. و اگر بعد از داخل شدن در نماز شك كرد،

بايد نماز را قطع كند و تطهير نمايد، امّا اگر هميشه عادت بر تطهير داشته، بنا بر احتياط مستحب تطهير نمايد. استبراء مسأله 77: استبراء عمل مستحبى است كه مردها، بعد از بيرون آمدن بول، براى آنكه يقين كنند بول، در مجرى نمانده است انجام مىدهند. و بهترين روش آن به اين صورت است: اگر مخرج غايط نجس شده، اول آن را تطهير كنند، سپس سه دفعه با انگشت ميانهٴ دست چپ، از مخرج غايط تا بيخ آلت بكشند، سپس شست را روى آلت و انگشت پهلوى شست را، زير آن بگذارند و سه مرتبه تا ختنه گاه بكشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند. مسأله 78: آبى كه گاهى بعد از ملاعبه و بازى كردن، از انسان خارج مىشود و به آن (مذى) مىگويند پاك است و نيز آبى كه گاهى بعد از منى بيرون مىآيد و به آن (وذى) گفته مىشود و همچنين آبى كه گاهى بعد از بول، بيرون مىآيد و به آن (ودى) مىگويند، اگر بول به آن نرسيده باشد، پاك است و چنانچه انسان بعد از بول استبراء كند و سپس آبى از او خارج شود و شك كند بول است يا يكى از اينها، پاك مىباشد. مسأله 79: اگر انسان شك كند استبراء كرده يا نه و رطوبتى ازاو، بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، نجس مىباشد و چنانچه وضو گرفته باشد باطل مىشود، ولى اگر عادت داشته كه پس از بول فورا استبراء نمايد، يا اگر شك كند استبرايى كه كرده درست بوده يا نه و رطوبتى از او بيرون آيد

كه نداند پاك است يا نه، پاك مىباشد و وضو را باطل نمىكند. مسأله 80: كسى كه استبراء نكرده اگر بر اثر آنكه مدتى از بول كردن او گذشته، يقين كند بول در مجرى نمانده است و رطوبتى ببيند و شك كند پاك است يا نه، آن رطوبت پاك مىباشد و وضو را باطل نمىكند. مسأله 81: اگر انسان بعد از بول، استبراء كند و وضو بگيرد، چنانكه بعد از وضو، رطوبتى ببيند كه بداند يا بول است يا منى، واجب است احتياطا غسل كند و وضو نيز بگيرد، ولى اگر وضو نگرفته باشد فقط گرفتن وضو كافى است. مسأله 82: براى زن، استبراء از بول نيست و اگر رطوبتى ببيند و شك كند پاك است يا نه، پاك مىباشد و وضو و غسل او را باطل نمىكند. آداب تخلّى مسأله 83: مستحب است در موقع تخلى، جايى بنشيند كه كسى او را نبيند و هنگام وارد شدن به مكان تخلّى، اول پاى چپ و موقع بيرون آمدن، اول پاى راست را بگذارد و همچنين مستحب است در حال تخلى، سر را بپوشاند و سنگينى بدن را بر پاى چپ بيندازد. مسأله 84: نشستن روبروى خورشيد و ماه در هنگام تخلى مكروه است، ولى اگر عورت خود را با وسيله اى بپوشاند، مكروه نيست و نيز در موقع تخلى نشستن روبروى باد، در جاده، خيابان، كوچه، درب خانه و زير درختى كه ميوه مىدهد و همچنين چيز خوردن، توقف زياد و تظهير كردن با دست راست مكروه مىباشد. و همچنين است حرف زدن در حال تخلى، اما اگر ناچار باشد، يا ذكر خدا بگويد اشكال

ندارد. مسأله 85: بول كردن در زمين سخت، سوراخ جانوران و در آب، به ويژه در آب ايستاده مكروه است. و همچنين است ايستاده بول كردن، اما در حال (تنوير) كراهت ندارد. مسأله 86: خوددارى كردن از بول و غايط، مكروه است و اگر به اندازه اى باشد كه براى بدن، ضرر زياد داشته باشد حرام است. مسأله 87: مستحب است انسان، پيش از نماز بول كند سپس وضو يا غسل نموده و نماز بخواند. و همچنين مستحب است پيش از خواب، پيش از جماع و بعد از بيرون آمدن منى نيز بول كند.

نجاسات

مسأله 88: نجاسات ي_ازده چيز است: 1 _ بول، 2 _ غايط، 3 _ منى، 4 _ مردار، 5 _ خون، 6 _ سگ، 7 _ خوك، 8 _ كافر، 9 _ شراب، 10 _ فقاع، 11 _ عرق حيوان نجاست خوار، بنا بر احتياط. 1 و 2 – بول و غايط مسأله 89: بول و غايط انسان و هر حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده دارد كه اگر رگ آن را ببرند، خون از آن مىجهد، نجس است، ولى بول و غايط حيوان حرام گوشتى كه خون آن جستن نمىكند و همچنين حيوانى كه گوشت ندارد، مانند پشه و مگس و بول و غايط حيوان حلال گوشت، پاك است. مسأله 90: مستحب است از فضلهٴ پرندگان حرام گوشت، به ويژه از بول و فضلهٴ شب پره (خفاش) اجتناب كرد. مسأله 91: بول و غايط حيوان نجاستخوار نجس است و همچنين است بول و غايط حيوانى كه انسان با آن نزديكى نموده و گوسفندى كه گوشت آن، از خوردن شير

خوك محكم شده است نجس مىباشد. 3 _ منى مسأله 92: منى انسان و حيوانى كه خون جهنده دارد نجس است. مسأله 93: (مذى)، (وذى) و (ودى) كه معناى آن در مسأله 78 گذشت، پاك مىباشد. 4 _ مردار مسأله 94: _ مردار حيوانى كه خون جهنده دارد نجس است، چه خودش مرده باشد، يا به غير دستور شرعى، آن را كشته باشند، امّا ماهى چون خون جهنده ندارد، اگرچه در آب بميرد پاك است. مسأله 95: آنچه كه از مردار روح ندارد، مانند پشم، مو، كرك، استخوان و دندان پاك مىباشد. مسأله 96: اگر از بدن انسان يا حيوانى كه خون جهنده دارد در حالى كه زنده است گوشت يا چيز ديگرى را كه روح دارد، جدا كنند نجس است. مسأله 97: پوستهاى مختصر لب و جاهاى ديگر بدن كه هنگام افتادنش رسيده، اگرچه آن را بكنند پاك است. و همچنين پوستى كه موقع افتادنش نرسيده باشد، گرچه بهتر است از آن اجتناب شود. مسأله 98: تخم مرغى كه از شكم مرغ مرده بيرون مىآيد، اگر پوست روى آن سفت شده باشد پاك است، ولى بنا بر احتياط بايد ظاهر آن را آب كشيد. مسأله 99: اگر بره و بزغاله پيش از آنكه علفخوار شوند بميرند، پنير مايه اى كه در شير دان آنها مىباشد پاك است، ولى بنا بر احتياط بايد ظاهر آن را آب كشيد. مسأله 100: دواجات روان، عطر، روغن، واكس و صابونى كه از كشورهاى غير اسلامى مىآورند، اگر انسان يقين به نجاست آن نداشته باشد، پاك است. مسأله 101: گوشت، پيه و چرمى كه در بازار مسلمانان، فروخته مىشود

پاك است و همچنين اگر در دست مسلمانان باشد، ولى اگر بداند آن مسلمان، از كافر گرفته و تحقيق نكرده كه از حيوانى است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، نجس مىباشد. 5 _ خون مسأله 102: خون انسان و هر حيوانى كه خون جهنده دارد، يعنى حيوانى كه اگر رگ آن را ببرند، خون از آن جستن مىكند، نجس است، اما خون حيوانى كه مانند ماهى و پشه خون جهنده ندارد، يا مشكوك است كه دارد يا ندارد، مانند مار، پاك مىباشد. مسأله 103: اگر حيوان حلال گوشت را به دستور شرعى بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد، خونى كه در بدنش مىماند پاك است، ولى اگر به علت نفس كشيدن، يا بر اثر اينكه سر حيوان در جاى بلندى بوده، خون به بدن حيوان برگردد، آن خون نجس است. و بنا بر احتياط واجب، از خون باقى مانده در بدن حيوان حلال گوشت، اجتناب شود. مسأله 104: خونى كه در تخم مرغ ديده مىشود، چنانچه كم باشد و پوستهٴ نازك روى خون پاره نشده باشد، اگر آن را بيرون آورند بدون اينكه با تخم مرغ مخلوط شود، تخم مرغ پاك است. مسله 105: خون بسيار كمى كه گاهى هنگام دوشيدن شير، ديده مىشود بنا بر احتياط شير را نجس مىكند. مسأله 106: خونى كه از لاى دندانهاى مىآيد، اگر بر اثر مخلوط شدن با آب دهان، از بين برود پاك است، ولى بنا بر احتياط مستحب آن را فرو نبرد. مسأله 107: خونى كه بر اثر كوبيده شدن، زير ناخن يا زير پوست مىميرد، اگر طورى شود كه

ديگر به آن خون نگويند، پاك است و اگر به آن خون بگويند، نجس است و در اين صورت، چنانچه ناخن يا پوست سوراخ شود، اگر مشقت ندارد بايد براى وضو و غسل، خون را بيرون آورند و اگر مشقت دارد، بايد اطراف آن را طورى كه نجاست زياد نشود، بشويند و پارچه يا چيزى مانند پارچه، بر آن بگذارند و روى پارچه دست تر بكشند و بنا بر احتياط مستحب تيمّم نيز بكنند. مسأله 108: اگر انسان نداند كه خون، زير پوست مرده يا گوشت براثركوبيده شدن به آن حالت در آمده، پاك است. مسأله 109: اگر هنگام جوشيدن غذا، ذرّه اى خون در آن بيفتد، تمام غذا و ظرف آن نجس مىشود. و جوشيدن، حرارت و آتش پاك كنندهٴ آن نيست. مسأله 110: زردابه اى كه در حال بهبودى زخم، در اطراف آن پيدا مىشود، اگر معلوم نباشد كه با خون مخلوط است پاك مىباشد. 6 و 7 سگ و خوك مسأله 111: سگ و خوكى كه در خشكى زندگى مىكنند، حتى مو، استخوان، پنجه، ناخن و رطوبتهاى آنها نجس است، ولى سگ و خوك در يايى پاك مىباشد. مسأله 112: تمامى حيوانات حرام گوشت – جز سگ و خوك – قابل تذكيه هستند، يعنى اگر به دستور شرعى ذبح شوند، پاك مىباشند گرچه حلال نيستند. 8 _ كافر مسأله 113: كافر، يعنى كسى كه منكر خداست، يا براى خدا شريك قرار مىدهد و يا پيغمبرى حضرت خاتم الانبياء محمد بن عبدالله(ص) را قبول ندارد، نجس است و نيز كسى كه ضرورى دين، يعنى چيزى را كه مانند نماز و روزه، مسلمانان آن

را جزو دين اسلام مىدانند منكر شود نجس است به شرطى كه انكارش مستلزم انكار پيامبر(ص) باشد و بداند آن چيز، ضرورى دين است، امّا اگرنداند بنا بر احتياط مستحب بايد از او اجتناب كرد. و كسى كه منكر معاد يا كبائر ضروريه شود در حكم كافر است. مسأله 114: كفار اهل كتاب (مسيحيان، يهوديان و زردشتيان) اگر بر اثر شرب خمر، اكل ميته و گوشت خوك و بر خورد با ساير نجاسات نجس نشده باشند، نجاست ذاتى آنها مسلّم نيست، گرچه احوط اجتناب از آنهاست. مسأله 115: تمام بدن كافر، حتى مو، ناخن و رطوبتهاى او نجس است. مسأله 116: اگر پدر و مادر و جدّ و جدّهٴ بچهٴ نابالغ، همه كافر باشند آن بچه نيز نجس است و اگر يكى از آنها مسلمان باشد، بچه پاك است. مسأله 117: كسى كه معلوم نيست، مسلمان است يا نه، چنانچه در كشور اسلامى است پاك مىباشد و احكام ديگر مسلمانان را دارد، مثلاً مىتواند زن مسلمان بگيرد و در قبرستان مسلمانان دفن شود. مسأله 118: اگر مسلمانى به پيامبر اسلام (ص) يا حضرت فاطمه (عليهاالسلام) يا به يكى از دوازده امام (عليهم السلام) دشنام دهد، يا با آنان دشمنى داشته باشد، نجس است. 9 – شراب مسأله 119: شراب و هرچيزى كه انسان را مست مىكند، چنانچه به خودى خود، روان باشد نجس است، حتى اگر به وسيله چيزى آن را جامد كنند. و اگر مانند بنگ و حشيش، روان نباشد حتى اگر چيزى در آن بريزند كه روان شود پاك است. مسأله 120: الكل صنعتى كه براى رنگ كردن درب، ميز، صندلى و مانند

آن بكار مىرود، اگر انسان نداند مست كننده است پاك مىباشد. مسأله 121: اگرانگور و آب انگور، بخودى خود، به جوش آيد نجس نمىشود، ولى خوردن آن حرام است. و همچنين است اگر بر اثر پختن به جوش آيد. مسأله 122: خرما، مويز، كشمش و آب آنها اگر به جوش آيد، پاك و خوردن آن حلال است، اگرچه بنا بر احتياط مستحب به ويژه در مويز و كشمش از خوردن آن اجتناب شود. 10 _ فُقاع مسأله 123: فُقاع كه از جو گرفته مىشود و به آن (آبجو) مىگويند نجس است، ولى آنچه كه به دستور پزشك از جو مىگيرند و به آن (ماءالشعير) مىگويند پاك مىباشد. 11 _ عرق حيوان نجاستخوار مسأله 124: بنا بر احتياط واجب، بايد از عرق شتر نجاستخوار و هر حيوانى كه به خوردن نجاست انسان، عادت كرده اجتناب كرد. عرق جنب از حرام مسأله 125: عرق جنب از حرام نجس نيست گرچه احتياط بهتر است، چه عرق، در حال جماع بيرون آيد يا بعد از آن، از مرد باشد يا از زن، از زنا باشد يا از لواط، از نزديكى با حيوانات باشد، يا از استمناء (و استمناء يعنى انسان با خود، كارى كند كه منى از او بيرون آيد)، ولى نمىتوان با اين عرق، نماز خواند. مسأله 126: اگر انسان هنگامى كه نزديكى با زن، حرام است، مثلاً دروقت حيض يا در روزهٴ ماه رمضان، با زن خود نزديكى كند، بنا بر احتياط مستحب بايد از عرق خود اجتناب نمايد. مسأله 127: اگر جنب از حرام به جهت عذرى، عوض از غسل تيمّم نمايد و بعد از تيمّم،

عرق كند با اين عرق مىتواند نماز بخواند، ولى اگر عذر او برطرف شد و عرق كرد نمىتواند با آن، نماز بخواند و بنا بر احتياط مستحب بايد از عرق خود، اجتناب نمايد. مسأله 128: اگر كسى از حرام جنب شود، سپس با حلال خود نزديكى كند، يا اول با حلال خود نزديكى كرده سپس از حرام جنب شود، بنا بر احتياط مستحب از عرق خود اجتناب نمايد. ثابت شدن نجاست مسأله 129: نجاست هرچيز از سه راه ثابت مىشود: اول: خود انسان يقين كند چيزى نجس است، اما اگر گمان داشته باشد چيزى نجس است، لازم نيست از آن اجتناب نمايد. بنا بر اين غذا خوردن، در قهوه خانه و مهمانخانه هايى كه مردمان لاابالى و كسانى كه پاكى و نجسى را مراعات نمىكنند و در آنها غذا مىخورند ياكار مىكنند، اگرانسان يقين نداشته باشد غذايى را كه براى او آورده اند نجس است، اشكال ندارد. دوم: كسى كه چيزى در اختيار اوست، بگويد نجس است، مثلاً همسر انسان يا خدمتكار خانه بگويد، ظرف يا چيزى ديگرى كه در اختيار اوست نجس مىباشد. سوم: دو مرد عادل بگويند، چيزى نجس است. و همچنين اگر يك نفر عادل بگويد، چيزى نجس است، بنا بر اقوى بايد از آن چيز اجتناب كرد. مسأله 130: اگر بر اثر ندانستن مسأله، نجس بودن و پاك بودن چيزى را نداند، مثلاً نداند عرق جنب از حرام، پاك است يا نه، بايد مسأله را بپرسد. ولى اگر با اينكه مسأله را مىداند، شك كند چيزى پاك است، يا نه، مثلاً شك كند كه آن چيز خون است يا نه، يا

نداند كه خون پشه است يا خون انسان، پاك مىباشد. مسأله 131: چيز نجسى كه انسان، شك دارد پاك شده يا نه، نجس است و چيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه، پاك است. و اگر بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد، لازم نيست تحقيق كند. مسأله 132: اگر بداند يكى از دو ظرف، يا دو لباسى كه از هر دوى آنها استفاده مىكند، نجس شده و نداند كدام است، بايد از هردو اجتناب كند، ولى اگر نمىداند مثلاً لباس خودش نجس شده يا لباسى كه هيچ از آن استفاده نمىكند و مال ديگرى است، لازم نيست از لباس اجتناب نمايد. نجس شدن چيزهاى پاك مسأله 133: اگر چيز پاك به چيز نجس برسد و هردو، يا يكى از آنها طورى تر باشد كه ترى يكى به ديگرى برسد، چيز پاك نجس مىشود و اگر ترى به قدرى كم باشد كه به ديگرى نرسد، چيزى كه پاك بوده نجس نمىشود. مسأله 134: اگر چيز پاكى به چيز نجس برسد و انسان، شك كند كه هر دو يا يكى از آنها تر بوده يا نه، آن چيز پاك نجس نمىشود. مسأله 135: دو چيزى كه انسان نمىداند، كدام پاك و كدام نجس است، اگر يك چيز پاك مرطوب به يكى از آنها برسد، بنا بر مشهور بين علما نجس نمىشود، ولى اگر به هردو رسيد نجس مىگردد. مسأله 136: زمين، پارچه و مانند آن اگر رطوبت داشته باشد، هر قسمتى كه نجاست به آن برسد نجس مىشود و جاهاى ديگر آن پاك است و همچنين است خيار، خربزه و مانند

آن. مسأله 137: هرگاه شيره، روغن و مانند آن، طورى باشد كه اگر مقدارى از آن را بردارند جاى آن خالى نمىماند، همينكه يك نقطه از آن نجس شد، تمام آن نجس مىشود، ولى اگر طورى باشد كه جاى آن درموقع برداشتن خالى بماند، اگرچه بعد پر شود، فقط جايى كه نجاست به آن رسيده نجس مىباشد، پس اگر فضلهٴ موش در آن بيفتد جايى كه فضله افتاده، نجس و بقيّه پاك است. مسأله 138: اگر مگس يا حيوانى مانند آن، روى چيز نجسى كه تر است بنشيند و بعد روى چيز پاكى كه تر است بنشيند، چنانچه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده، چيز پاك نجس مىشود. و همچنين است اگر يقين داشته در پاى حيوان نجاست بوده و بعد در زوال نجاست شك نمايد، اما اگر نداند پاك است. مسأله 139: اگر جايى از بدن كه عرق دارد، نجس شود و عرق از آنجا به جاى ديگرى برود، هرجا كه عرق به آن برسد نجس مىشود و اگر عرق به جاى ديگر نرود جاهاى ديگر بدن پاك است. مسأله 140: اخلاطى كه از گلو يا بينى مىآيد، اگر خون داشته باشد، جايى كه خون دارد نجس و بقيهٴ آن پاك است. پس اگر به بيرون دهان يا بينى برسد، مقدارى كه انسان يقين دارد، اخلاط نجس به آن رسيده، نجس است و جايى كه شك دارد نجس شده يا نه، پاك است. مسأله 141: اگر آفتابه اى كه ته آن سوراخ است، روى زمين نجس بگذارند، چنانچه آب، طورى زير آن جمع گردد كه با آب افتابه يكى حساب شود، آب آفتابه

نجس مىشود و همچنين اگر آب بر زمين جارى شود يا فرو رود، در صورتى كه سوراخ آفتابه با زمين نجس، متصل باشد طورى كه مانع از فشار آب شود، آب نجس است، ولى اگر سوراخ آن با زمين نجس، متصل نباشد و آب زير آفتابه، با آب داخل آن يكى حساب نشود، يا آب داخل آن با فشار بيرون آيد، آب آفتابه نجس نمىشود. مسأله 142: اگر چيزى داخل بدن شود و به نجاست برسد، در صورتى كه بعد از بيرون آمدن آلوده به نجاست نباشد پاك است. پس اگر وسايل اماله، يا آب آن درمخرج غايط وارد شود، يا سوزن، چاقو و مانند آن، در بدن فرو رود و بعد از بيرون آمدن، به نجاست آلوده نباشد نجس نيست. و همچنين است آب دهان و بينى اگر در داخل به خون برسد و بعد از بيرون آمدن به خون آلوده نباشد، پاك است. مسأله 143: متنجّس (چيزى كه نجس شده است) مانند عين نجس منجّس (نجس كننده) است، ولى تمامى احكام عين نجس بر آن بار نمىشود، مثلاً اگر چيزى به بول نجس شد، در تطهير آن تعدّد لازم است چنانچه با آب قليل باشد، ولى در تطهير ملاقى با متنجس به بول، تعدّد لازم نيست. چند مسأله مسأله 144: نجس كردن قرآن كريم، حرام است و اگر نجس شود بايد فورا آن را آب كشيد. و همچنين است كه حكم مساجد، مشاهد مشرّفه، تربت امام حسين(ع) بلكه تربت پيامبر اكرم(ص) وديگر معصومين (عليهم السلام) نيز بنا بر احتياط در همين حكم است. مسأله 145: اگر جلد قرآن نجس شود، در صورتى كه

بىاحترامى به قرآن باشد، بايد آن را آب كشيد. مسأله 146: گذاشتن قرآن روى عين نجس، مانند خون و مردار، اگرچه آن عين نجس، خشك باشد در صورتى كه هتك محسوب شود، حرام است و برداشتن قرآن از روى آن واجب مىشود. مسأله 147: نوشتن قرآن با مركّب نجس، اگرچه يك حرف آن باشد حرام است. و اگر نوشته شود بايد آن را آب كشيد، يا با تراشيدن و مانند آن كارى كنند كه از بين برود. مسأله 148: دادن قرآن به كافر، در صورتى كه بىاحترامى به قرآن شود، حرام است و گرفتن قرآن از او واجب مىباشد. مسأله 149: اگر ورق قرآن يا چيزى كه احترام آن لازم است، مانند كاغذى كه اسم خدا، يا پيامبر، يا امام معصوم و يا حضرت زهرا (صلوات الله عليهم اجمعين) بر آن نوشته شده، در مستراح بيفتد، بيرون آوردن و آب كشيدن آن اگرچه خرج داشته باشد واجب است و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بنا بر احتياط واجب بايد به آن مستراح نروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده شده است. و نيز اگر تربت امام حسين(ع) در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد تا وقتى كه يقين نكرده اند به كلى از بين رفته، به آن مستراح نروند. مسأله 150: خوردن و آشاميدن عين نجس، يا چيزى كه نجس شده مانند آبى كه نجس شده حرام است. و همچنين است خورانيدن آن به ديگرى، حتى به اطفال البته در عين نجس، اما اگر خود طفل غذاى نجس را بخورد، در صورتى كه ضررى بر او نداشته باشد لازم نيست از

او جلوگيرى كنند. مسأله 151: فروختن و عاريه دادن چيز نجسى كه مىشود آن را آب كشيد، اگر نجس بودن آن را به طرف بگويند اشكال ندارد. مسأله 152: اگرانسان ببيند كسى چيز نجسى را مىخورد، يا با لباس نجس نماز مىخواند، لازم نيست به او بگويد. مسأله 153: اگر جايى از خانه يا فرش كسى، نجس باشد و ببيند بدن يا لباس و يا چيزى ديگر كسانى كه وارد خانه او مىشوند با رطوبت به جاى نجس رسيده است، اگر آنان به مهمانى او آمده باشند بنا بر احتياط واجب بايد به آنان بگويد. مسأله 154: اگر صاحب خانه، در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است، بايد به ميهمانها بگويد، اما اگر يكى از ميهمانها بفهمد، لازم نيست به ديگران خبر دهد. مسأله 155: اگر چيزى را كه عاريه كرده نجس شود، چنانچه صاحبش آن را در كارى كه شرط آن پاكى است استفاده مىكند، مانند لباسى كه با آن نماز مىخواند، بنا بر احتياط واجب بايد نجس شدن آن را به او بگويد، ولى اگردر كارى كه شرط آن پاكى است استعمال نمىكند، واجب نيست نجس شدن آن را به او خبر دهد. مسأله 156: اگر بچه بگويد چيزى نجس است، يا چيزى را آب كشيده، چنانچه حرف او موجب اطمينان باشد قبول مىشود.

مطهرات

مسأله 157: دوازده چيز، نجس را پاك مىكند و به آن (مطهّرات) گويند: 1 _ آب، 2 _ زمين، 3 _ آفتاب، 4 _ استحاله، 5 _ كم شدن دو سوم آب انگور جوشيده بنا بر نجاست آن، 6 _ انتقال، 7 _ اسلام، 8 _ تبعيّت، 9

_ بر طرف شدن عين نجاست، 10 _ استبراء حيوان نجاستخوار، 11 _ غايب شدن مسلمان، 12 _ رفتن خون متعارف از حيوان. 1 _ آب مسأله 158: آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مىكند. اول: مطلق باشد، پس آب مضاف مانند گلاب و عرق بيد، نجس را پاك نمىكند. دوم: پاك باشد. سوم وقتى چيز نجس را مىشويند، آب، مضاف نشود و بو يا رنگ و يا مزهٴ نجاست نگيرد. چهارم: بعد از آب كشيدن چيز نجس، عين نجاست در آن نباشد. مسأله 159: پاك شدن چيز نجس با آب قليل، يعنى آب كمتر از كر، شرطهاى ديگرى نيز دارد كه بعد اشاره خواهد شد. مسأله 160: ظرف نجس را با آب قليل، بنا بر احتياط سه مرتبه بايد شست. و در آب كر و جارى يك مرتبه كافى است، ولى ظرفى را كه سگ ليسيده يا از آن ظرف، آب يا چيز روان ديگرى خورده، بايد اول با خاك پاك، خاك مال كرد و بعد يك مرتبه در آب كر يا جارى، يا دو مرتبه با آب قليل شست، اما ظرفى كه آب دهان يا ديگر رطوبات سگ در آن ريخته، بهتر است آن را خاك مال نموده و سه مرتبه بشويند. مسأله 161: اگر دهانهٴ ظرفى كه سگ دهن زده، تنگ باشد و نشود آن را خاك مال كرد، چنانچه ممكن است بايد كهنه اى به چوبى بپيچند و با آن ، خاك را به ظرف بمالند. و اگر ممكن نيست بايد خاك را در آن بريزند و به شدّت حركت دهند تا به همهٴ ظرف برسد. مسأله 162: ظرفى

كه خوك بليسد يا از آن، چيز روانى بخورد، با آب قليل بايد هفت مرتبه شست و در آب كر و جارى يك مرتبه كافى است و لازم نيست آن را خاك مال كنند، اگرچه بهتر است. مسأله 163: اگر بخواهند ظرفى را كه به شراب نجس شده، با آب قليل آب بكشند، سه مرتبه شستن كفايت مىكند، اگرچه احوط و اولى هفت مرتبه شستن است. مسأله 164: كوزه اى كه از گل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرو رفته، اگر در آب كر يا جارى بگذارند، به هر جاى آن كه آب برسد پاك مىشود. و اگر بخواهند باطن آن نيز پاك شود، بايد به قدرى در آب كر يا جارى بماند كه آب به تمام آن فرو رود. مسأله 165: ظرف نجس را با آب قليل به دو صورت مىتوان آب كشيد: 1 _ سه مرتبه پر كنند و خالى كنند. 2 _ سه دفعه مقدارى آب در آن بريزند و در هر نوبت آب را طورى در آن بگردانند كه به جاهاى نجس آن برسد و بيرون بريزند. مسأله 166: اگر ظرف بزرگى مانند پاتيل و خمره نجس شود، چنانچه سه مرتبه آن را از آب پر كنند و خالى كنند پاك مىشود. و همچنين است اگر سه مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طورى كه تمام اطراف آن را بگيرد و در هر نوبت آبى كه ته آن جمع مىشود بيرون آورند و لازم نيست هر دفعه ظرفى را كه با آن آبها را بيرون مىآورند آب بكشند. مسأله 167: اگر مس نجس و مانند

آن را آب كنند و آب بكشند، ظاهر آن پاك مىشود. مسأله 168: تنورى كه با بول نجس شده است، اگر دو مرتبه از بالا آب در آن بريزند، طورى كه تمام اطراف آن را بگيرد پاك مىشود. و در غير بول اگر بعد از برطرف شدن نجاست يك مرتبه به دستورى كه گفته شد آب در آن بريزند كافيست، امّا بهتر است كه گودالى، ته آن بكنند تا آبها در آن جمع شده سپس بيرون بياورند، بعد آن گودال را با خاك پر كنند. مسأله 169: اگر بعد از برطرف كردن عين نجاست، چيز نجس را يك مرتبه در آب كر يا جارى فرو برند كه آب به تمام جاهاى نجس آن برسد، پاك مىشود. و در فرش و لباس و مانند آن فشار لازم نيست. مسأله 170: اگر بخواهند چيزى را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند، يك مرتبه آب روى آن بريزند تا از آن جدا شود و در صورتى كه بول در آن چيز نمانده باشد، يك مرتبهٴ ديگر نيز آب روى آن بريزند تا پاك شود. و در لباس، فرش و مانند آن بهتر است بعد از هر دفعه، فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد و (غساله) آبى است كه معمولا در وقت شستن و بعد از آن، از چيزى كه شسته مىشود، خودبخود يا با فشار خارج مىگردد. مسأله 171: در موردى كه لازم است چند بار آب كشيد، موالات و پشت سرهم بودن شرط نيست، پس اگر امروز، يك مرتبه آب روى آن بريزد و فردا يك مرتبهٴ ديگر، پاك مىشود. مسأله 172:

اگر چيزى با بول پسر شيرخوارى كه غذا خور نشده و شير خوك و زن كافر نخورده نجس شود، چنانچه يك مرتبه آب روى آن بريزند كه به تمام جاهاى نجس آن برسد پاك مىشود، ولى بنا بر احتياط مستحب يك مرتبهٴ ديگر نيز آب روى آن بريزند. مسأله 173: اگر چيزى به غير بول نجس شود، چنانچه بعد از برطرف كردن نجاست يك مرتبه آب روى آن بريزند و از آن جدا شود، پاك مىگردد و نيز اگر در دفعهٴ اولى كه آب روى آن مىريزند، نجاست آن برطرف شود و بعد از برطرف شدن نجاست نيز آب روى آن بيايد پاك مىشود. مسأله 174: اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده، در آب كر يا جارى فرو برند، بعد از برطرف شدن عين نجاست پاك مىشود، ولى اگر بخواهند آن را با آب قليل آب بكشند، بنا بر احتياط مستحب بايد آن را فشار دهند تا غسالهٴ آن جدا شود، دو بار در بول و يك بار در غير بول. مسأله 175: اگر ظاهر گندم، برنج، صابون، گوشت و مانند آن نجس شود، با فرو بردن در آب كر و جارى پاك مىگردد و اگر باطن آن نجس شود، پاك شدن آن متوقف است بر اينكه آب به باطن آن نفوذ كند، مثلاً آن را در كيسهٴ پارچه اى گذاشته و در آب كر يا جارى نگه دارند تا آب در آن نفوذ كند. مسأله 176: اگر انسان شك كند كه آب نجس، به باطن صابون و مانند آن رسيده يا نه، باطن آن پاك است. مسأله 177: اگر ظاهر برنج

و گوشت، يا چيزى مانند آن نجس شده باشد، چنانچه آن را در ظرفى بگذارند، بنا بر احتياط اگر سه مرتبه آب روى آن بريزند و خالى كنند پاك مىشود و ظرف آن نيز پاك مىگردد، ولى اگر بخواهند لباس يا چيزى را كه فشار داده مىشود در ظرفى بگذارند و آب بكشند، بنا بر احتياط مستحب در هر مرتبه كه آب روى آن مىريزند آن را فشار دهند و ظرف را كج كنند، تا غساله اى كه در آن جمع شده بيرون بريزد. مسأله 178: لباس نجسى كه به نيل و مانند آن رنگ شده، اگر در آب كر يا جارى فرو برند و آب، پيش از آنكه بر اثر رنگ پارچه مضاف شود به تمام آن برسد، آن لباس پاك مىشود، اگرچه موقع فشار دادن، آب مضاف يا رنگين از آن بيرون آيد. مسأله 179: اگر لباسى را در آب كر يا جارى آب بكشند، و بعد مثلاً لجن آب در آن ديده شود، چنانچه از رسيدن آب جلوگيرى نكرده، آن لباس پاك است. مسأله 180: اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن، خورده گل يا اشنان در آن ديده شود پاك است. ولى اگر آب نجس، به باطن گل يا اشنان رسيده باشد، ظاهر گل و اشنان پاك و باطن آن نجس است. مگر آنكه لباس با آب كر يا جارى آب كشيده و آب در آن نفوذ كرده باشد. مسأله 181: هرچيز نجس، تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند پاك نمىشود. و اگر بعد از آب كشيدن بو يا رنگ نجاست، در آن مانده باشد اشكال ندارد،

پس اگر خون را از لباس برطرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند پاك مىباشد، اما چنانچه بر اثر بو يا رنگ يقين كنند، يا احتمال عقلايى دهند كه ذرّه هاى نجاست، در آن مانده، نجس است. مسأله 182: اگر نجاست بدن را در آب كر يا جارى برطرف كنند، بدن پاك مىشود و بيرون آمدن و دوباره در آب رفتن لازم نيست. مسأله 183: غذاى نجسى كه لاى دندانها مانده، اگر آب در دهان بگردانند كه به تمام غذاى نجس برسد پاك است. مسأله 184: اگر موى سر و صورت را با آب قليل، آب بكشند فشار لازم ندارد. مسأله 185: اگر جايى از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند، اطراف آنجا كه متصل به آن است و معمولا موقع آب كشيدن آنجا نجس مىشود، با پاك شدن جاى نجس پاك مىشود. و همچنين است اگر چيز پاكى را پهلوى چيز نجس بگذارند و روى هر دو آب بريزند. بنا بر اين اگر براى آب كشيدن يك انگشت نجس، روى همه انگشتها آب بريزند و آب نجس، به همه آنها برسد، بعد از پاك شدن انگشت نجس، تمام انگشتها پاك مىشود. مسأله 186: گوشت و دنبه اى كه نجس شده، مانند چيزهاى ديگر آب كشيده مىشود. و همچنين است اگر بدن يا لباس، چربى كمى داشته باشد كه از رسيدن آب به آن جلوگيرى نكند. مسأله 187: اگر ظرف يا بدن، نجس باشد و بعد طورى چرب شود كه از رسيدن آب به آن جلوگيرى كند، چنانچه بخواهند ظرف و بدن را آب بكشند، بايد

چربى را برطرف كنند تا آب به آن برسد. مسأله 188: چيز نجسى كه عين نجاست در آن نيست، اگر زير شيرى كه متّصل به آب كر است يك دفعه بشويند، پاك مىشود و نيز اگر عين نجاست در آن باشد، چنانچه عين نجاست آن، زير شير يا به وسيله ديگرى برطرف شود و آبى كه از آن چيز مىريزد، بو يا رنگ و يا مزهٴ نجاست، نگرفته باشد با آب شير پاك مىگردد، امّا اگر آبى كه از آن مىريزد بو يا رنگ و يا مزهٴ نجاست گرفته باشد، بايد به قدرى آب شير، روى آن بريزد تا در آبى كه از آن جدا مىشود، بو يا رنگ يا مزهٴ نجاست نباشد. مسأله 189: اگر چيزى را آب بكشد و يقين كند، پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن برطرف كرده يا نه، در صورتى كه عين نجاست نباشد آن چيز پاك است و اگر در وقت آب كشيدن متوجه برطرف كردن عين نجاست نبوده، بنا بر احتياط دوباره آن را آب بكشد. مسأله 190: زمينى كه روى آن شن يا ريگ باشد، اگر با آب قليل بشويند پاك مىشود، اما زير ريگها، نجس مىماند زيرا آبى كه روى آن مىريزند از آن جدا شده و در شن و ريگ فرو مىرود. مسأله 191: زمين سنگ فرش، آجر فرش و زمين سختى كه آب در آن فرو نمىرود، اگر نجس شود با آب جارى پاك مىشود. و همچنين با آب قليل پاك مىگردد، ولى بايد به قدرى آب روى آن بريزند كه جارى شود و چنانچه آب قليلى كه

روى آن ريخته اند از سوراخى بيرون رود، همهٴ زمين پاك مىشود و اگر بيرون نرود جايى كه آبها جمع مىشود نجس مىماند و براى پاك شدن آنجا بايد با پارچه و مانند آن، آب را بردارند و باز بر آن، آب بريزند و بردارند تا آنجا نيز پاك شود. مسأله 192: اگر ظاهر نبات، قند، نمك سنگ و مانند آن نجس شود، با آب كمتر از كر نيز پاك مىشود. مسأله 193: اگر شكر آب شدهٴ نجس را قند بسازند و در آب كر يا جارى بگذارند پاك نمىشود، مگر آب به همهٴ اجزاى آن برسد و بيرون آيد در حالى كه مضاف نشده باشد. 2 _ زمين مسأله 194: زمين با سه شرط، كف پا و ته كفش نجس را پاك مىكند، اول: زمين پاك باشد. دوم: خشك باشد. سوم: اگر عين نجس مانند خون و بول، يا متنجّس مانند گلى كه نجس شده، در كف پا و ته كفش است، با راه رفتن يا ماليدن پا به زمين برطرف شود. و نيز زمين بايد خاك يا سنگ و مانند آن باشد و با راه رفتن روى فرش و حصير، كف پا و ته كفش نجس، پاك نمىشود، اما آجر و گچ و سيمان كه از ريگ درست شده، حكم زمين را دارد. مسأله 195: پاك شدن كف پا و ته كفش نجس، با راه رفتن روى آسفالت و روى زمينى كه با چوب، فرش شده مورد اشكال است. مسأله 196: براى پاك شدن كف پا و ته كفش، بهتر است پانزده قدم، يا بيشتر راه بروند، اگرچه با كمتر از پانزده قدم

يا با ماليدن پا بر زمين، نجاست برطرف شود. مسأله 197: لازم نيست كف پا و ته كفش نجس، تر باشد بلكه اگر خشك بود با راه رفتن پاك مىشود. مسأله 198: كف پا و ته كفش نجس با راه رفتن پاك مىشود، امّا اطراف آن كه معمولا به گل آلوده مىشود، پاك شدن آن مورد اشكال است، مگر به اندازه متعارف آن. مسأله 199: كسى كه با دست و زانو راه مىرود، اگر كف دست يا زانوى او نجس شود، با راه رفتن پاك مىگردد. و همچنين ته عصا، ته پاى مصنوعى، نعل چهارپايان، چرخ اتومبيل و درشكه و مانند آن پاك مىشود. مسأله 200: اگر بعد از راه رفتن، بو يا رنگ و يا ذرّه هاى كوچكى از نجاست كه ديده نمىشود، در كف پا يا ته كفش بماند، اشكال ندارد. اگرچه بهتر است به قدرى راه روند كه آنها نيز، برطرف شود. مسأله 201: توى كفش و مقدارى از كف پا كه به زمين نمىرسد، بنا بر احتياط با راه رفتن پاك نمىشود. و همچنين بنا بر احتياط كف جوراب با راه رفتن پاك نمىگردد. 3 _ آفتاب مسأله 202: آفتاب، زمين و ساختمان و چيزهايى كه مانند درب و پنجره در ساختمان بكار برده شده، همچنين ميخى را كه به ديوار كوبيده اند، با پنج شرط پاك مىكند، بنا بر احتياط در بعضى آنها، اول: چيز نجس، طورى تر باشد، كه اگر چيز ديگرى به آن برسد تر شود، پس اگر خشك باشد بايد آن را تر كنند تا آفتاب خشكش كند. دوم: اگر عين نجاست، در آن چيز باشد پيش

از تابيدن آفتاب آن را برطرف كنند. سوم: چيزى از تابيدن آفتاب جلوگيرى نكند، پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند آن بتابد و چيز نجس را خشك كند، آن چيز پاك نمىشود، ولى اگر ابر يا پرده به قدرى نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيرى نكند، اشكال ندارد. چهارم: آفتاب به تنهايى چيز نجس راخشك كند، پس اگر مثلاً چيز نجس بر اثر باد و آفتاب خشك شود، پاك نمىگردد، ولى اگر باد به قدرى كم باشد كه بگويند آفتاب آن را خشك كرده، اشكال ندارد. پنجم: آفتاب، مقدار زمين يا ساختمانى را كه نجاست به آن فرو رفته، در يك مرتبه خشك كند. پس اگر يك مرتبه بر زمين يا ساختمان نجس بتابد و روى آن را خشك كند و بار ديگر زير آن را خشك نمايد، فقط روى آن پاك مىشود و زير آن نجس مىماند. مسأله 203: آفتاب، حصير و درخت و گياه نجس و هرچيز ثابت يا شبيه به ثابت را پاك مىكند. مسأله 204: اگر آفتاب به زمين نجس بتابد، بعد انسان شك كند كه زمين، موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه، يا ترى آن براثر آفتاب خشك شده يا نه، آن زمين بنا بر احتياط نجس است. و همچنين است اگر شك كند پيش از تابش آفتاب عين نجاست از آن، برطرف شده يا نه، يا شك كند چيزى مانع تابش آفتاب بوده يا نه. مسأله 205: اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد، طرفى كه آفتاب به آن نتابيده پاك نمىشود، مگر با تابش آفتاب تمام ديوار خشك شود. 4 _

استحاله مسأله 206: اگر جنس چيز نجس، طورى عوض شود كه به صورت چيز پاكى درايد پاك مىشود. و آن را (استحاله) مىگويند. خواه عين نجس بوده يا متنجّس باشد، مثلاً چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد، يا سگ در نمكزار فرو رود و نمك شود، ولى اگر جنس آن عوض نشود مانند آنكه گندم نجس را آرد كنند يا نان بپزند و يا شير نجس را پنير يا ماست كنند، پاك نمىشود. مسأله 207: كوزهٴ گلى و مانند آن، كه از گل نجس ساخته شده بنا بر احتياط نجس است. و نيز بايد از زغالى كه از چوب نجس درست شده بنا بر احتياط اجتناب كرد. مسأله 208: چيز نجسى كه معلوم نيست استحاله شده يا نه، نجس است. مسأله 209: بخارى كه از بول يا آب نجس و مانند آن بر مىخيزد پاك است. مسأله 210: اگر شراب بخودى خود يا به سبب چيزى مانند سركه و نمك كه در آن ريخته اند سركه شود، پاك مىگردد. مسأله 211: شرابى كه از انگور نجس و مانند آن درست كنند، يا نجاست ديگرى به آن برسد، با سركه شدن پاك نمىشود. مسأله 212: سركه اى كه از انگور، كشمش و خرماى نجس درست كنند نجس است. مسأله 213: اگر پوشال ريز انگور يا خرما، داخل آن باشد و سركه بريزند ضرر ندارد. و بهتر است تا خرما، كشمش و انگور سركه نشده، خيار، بادنجان و مانند اينها در آن نريزند. 5 _ كم شدن دو سوم آب انگور جوشيده مسأله 214: آب انگورى كه با آتش، جوش آمده نجس نمىشود، اما خوردن آن حرام

است و اگر آن قدر بجوشد كه دو قسمت آن كم شود و تنها يك قسمت بماند، حلال مىشود، ولى اگر بخودى خود جوش بيايد، فقط با سركه شدن حلال مىگردد. مسأله 215: اگر دو قسمت آب انگور بدون جوش آمدن كم شود، چنانچه باقيماندهٴ آن بخودى خود يا با آتش جوش آيد، حرام است و اگر بخواهند حلال شود بايد دو ثلث آن را با جوشانيدن از بين ببرند. مسأله 216: آب انگورى كه معلوم نيست جوش آمده يا نه، حلال و پاك است، ولى اگر با آتش جوش بيايد، تا انسان يقين نكند كه دو قسمت آن كم شده، حلال نمىشود. و همچنين اگر بخودى خود جوش آيد تا يقين نكند سركه شده حلال نمىگردد. مسأله 217: اگر مثلاً در يك خوشهٴ غوره، يك دانه يا دو دانه انگور باشد و بجوشد، چنانچه به آبى كه از آن خوشه گرفته مىشود، آبغوره بگويند و اثرى از شيرينى انگور، در آن نباشد، پاك و خوردن آن حلال است. مسأله 218: اگر يك دانه انگور، در چيزى كه به آتش مىجوشد بيفتد و بجوشد، بايد از خوردن آن اجتناب شود. مسأله 219: اگر بخواهد در چند ديگ، شيره بپزد، كفگيرى كه در ديگ به جوش آمده زده است، مىتواند در ديگى كه جوش نيامده بزند و اگر همه جوش آمده باشد، كفگير ديگى كه دو ثلث آن كم نشده، در ديگى كه دو ثلث آن كم شده از جهت حرمت نزند. مسأله 220: چيزى كه معلوم نيست غوره است يا انگور، اگر جوش بيايد نجس نمىشود. مسأله 221: خرما و شيرهٴ آن همچنين مويز، كشمش

و آب آنها، اگر جوش آيد پاك است و براى خوردنش لازم نيست دو ثلث آن كم شود، اگرچه اجتناب از آن بهتر است به ويژه در مويز و كشمش. 6 _ انتقال مسأله 222: اگر خون بدن انسان، يا خون حيوانى كه خون جهنده دارد، يعنى حيوانى كه وقتى رگ آن را ببند خون از آن جستن مىكند، به بدن حيوانى كه خون جهنده ندارد برود و خون آن حيوان حساب شود پاك مىگردد. و اين را (انتقال) مىگويند، امّا خونى كه زالو از انسان مىمكد، نجس مىباشد زيرا خون زالو به آن گفته نمىشود بلكه مىگويند خون انسان است. مسأله 223: اگر كسى پشه اى را كه بر بدنش نشسته بكشد و نداند خونى كه از پشه بيرون آمده، از او مكيده يا ازخود پشه مىباشد پاك است. و همچنين اگر بداند از او مكيده، ولى جزو بدن پشه حساب شود، اما اگر فاصلهٴ بين مكيدن خون و كشتن پشه به قدرى كم باشد كه بگويند خون انسان است، يا معلوم نباشد كه بگويند خون پشه است يا خون انسان، بنا بر احتياط نجس مىباشد. 7 _ اسلام مسأله 224: اگر كافر، شهادتين بگويد يعنى: (أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله) مسلمان مىشود. و بعد از مسلمان شدن، بدن، آب دهان و بينى و عرق او پاك است، ولى اگر هنگام مسلمان شدن، عين نجاست بر بدن او بوده، بايد برطرف كند و جاى آن را آب بكشد، بلكه اگر پيش از مسلمان شدن عين نجاست بر طرف شده باشد، بنا بر احتياط جاى آن را آب

بكشد. مسأله 225: اگر موقعى كه كافر بوده، لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن لباس در هنگام مسلمان شدن، بر بدن او نباشد نجس است، بلكه حتى اگر بر بدن او باشد بنا بر احتياط از آن اجتناب كند. مسأله 226: اگر كافر شهادتين بگويد و انسان نداند قلبا مسلمان شده يا نه، پاك است، ولى اگر بداند قلبا مسلمان نشده، به اين معنى كه تن زير باراسلام نداده بلكه فقط لفظى بر زبان جارى نموده نجس است، اما منافق كه قلبا مسلمان نشده ولى تن زير بار اسلام داده پاك است. 8 _ تبعيّت مسأله 227: تبعيّت، يعنى چيز نجسى، بر اثر پاك شدن چيز ديگرى، پاك شود، مانند پاك شدن فرزندان نابالغ كافر كه با اسلام يكى از پدر و مادر، يا جدّ وجدّه، پاك مىشوند. مسأله 228: اگر شراب، سركه شود، ظرف آن نيز تا جايى كه شراب، هنگام جوشيدن به آنجا رسيده پاك مىشود، همچنين كهنه و چيزى كه معمولا روى آن مىگذارند، اگر با آن رطوبت نجس شود، پاك مىگردد. ولى اگر پشت ظرف با آن شراب، آلوده شود بنا بر احتياط مستحب بعد از سركه شدن شراب، از آن اجتناب شود. مسأله 229: آب انگور اگر با آتش جوش بيايد و پيش از آنكه دو سوم آن كم شود به جايى بريزد نجس نمىشود، همچنين ظرفى كه آب انگور در آن جوش مىآيد و چيزهايى كه مانند كفگير و غير آن، براى پختن آب انگور بكار مىرود پاك است. مسأله 230: تخته يا سنگى كه روى آن، ميّت را غسل مىدهند و پارچه اى كه

با آن عورت ميّت را مىپوشانند و دست كسى كه او را غسل مىدهد، بعد از تمام شدن غسل پاك مىشود. مسأله 231: كسى كه چيزى را با دست خود آب مىكشد، بعد از پاك شدن آن چيز، دست او نيز پاك مىشود. مسأله 232: اگر لباس و مانند آنرا با آب قليل آب بكشند، آبى كه بعد از جدا شدن غساله در آن مىماند پاك است. مسأله 233: ظرف نجس را كه با آب قليل آب مىكشند، بعد از جدا شدن غساله يعنى آبى كه براى پاك شدن، روى آن ريخته اند، آب كمى كه در آن مىماند پاك است. 9 _ برطرف شدن عين نجاست مسأله 234: اگر بدن حيوان – كه شامل تمام اعضا و حتى منقار پرندگان مىشود – با عين نجس مانند خون، يا متنجّس مانند آب نجس آلوده شود، چنانچه آنها برطرف گردد، بدن آن حيوان پاك مىشود، همچنين است باطن بدن انسان، مانند داخل دهان و بينى، مثلاً اگر خونى از لاى دندان بيرون آيد و در آب دهان از بين برود، آب كشيدن داخل دهان لازم نيست، همچنين است اگر دندان عاريه دردهان نجس شود، گرچه بهتر است آن را آب بكشند. مسأله 235: اگر مقدارى غذا لاى دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد، آن غذا پاك است. مسأله 236: آب كشيدن مقدارى از لبها و پلك چشم كه هنگام بستن، روى هم مىآيد لازم نيست، اما جايى كه انسان نمىداند از ظاهر بدن است يا باطن آن، اگر نجس شود بنا بر احتياط آن را آب بكشد. مسأله 237: اگر گرد وخاك نجس به

لباس، فرش و مانند آن بنشيند، چنانچه طورى آن را تكان دهد كه گرد و خاك نجس از آن بريزد، پاك است. 10 _ استبراء حيوان نجاستخوار مسأله 238: بول، غايط و ديگر رطوبات حيوانى كه به خوردن نجاست انسان، عادت كرده نجس است. و اگر بخواهند پاك شود، بايد آن را استبراء كنند، يعنى تا مدّتى كه بعد از آن مدّت، ديگر نجاستخوار به آن نگويند، نگذارند نجاست بخورد و غذاى پاك به آن بدهند. مسأله 239: بنا بر احتياط مستحب، بايد شتر نجاستخوار را چهل روز، گاو را سى روز، گوسفند را ده روز، مرغابى را هفت يا پنج روز و مرغ خانگى را سه روز، از خوردن نجاست باز دارند و غذاى پاك به آنها بدهند و اگر بعد از اين مدت باز نجاستخوار به آنها گفته شود، بايد تا مدّتى از خوردن نجاست آنها جلوگيرى نمايند كه بعد از آن مدت، ديگر نجاستخوار به آنها نگويند. 11 _ غايب شدن مسلمان مسأله 240: اگر بدن يا لباس مسلمان، يا چيز ديگرى كه مانند ظرف و فرش در اختيار اوست، نجس شود و آن مسلمان غايب گردد، با شش شرط مىتوان آن را پاك دانست (بنا بر احتياط در بعضى آنها) اول: آن مسلمان، چيزى كه بدن يا لباسش را نجس كرده نجس بداند، بنا بر اين اگر لباسش به شراب آلوده شود و آن را نجس نداند، بعد از غايب شدن او نمىشود آن لباس را، پاك دانست. دوم: آن مسلمان بداند بدن يا لباسش، به چيز نجس رسيده است. سوم: انسان ببيند آن چيز را كه قبلاً نجس بوده در

كارى كه شرط آن پاكى است استعمال مىكند، مثلاً ببيند با آن لباس نماز مىخواند. چهارم: آن مسلمان بداند كه پاكى، شرط صحّت آن كار است، بنا بر اين اگر نداند كه بايد لباس نمازگزار پاك باشد و با لباسى كه نجس شده نماز بخواند، نمىشود آن لباس را پاك دانست. پنجم: انسان احتمال دهد كه مسلمان چيزى را كه نجس شده آب كشيده است، پس اگر يقين داشته باشد كه آب نكشيده، نبايد آن چيز را پاك بداند. ششم: بنا بر احتياط آن مسلمان، بالغ باشد. مسأله 241: اگر در نظر آن مسلمان، نجس و پاك فرقى نداشته باشد، پاك دانستن آن چيز، اشكال دارد. 12 _ رفتن خون متعارف حيوان مسأله 242: اگر حيوان حلال گوشت را، به دستور شرعى بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد، خونى كه در بدنش مىماند پاك است. چند مسأله مسأله 243: اگر خود انسان يقين كند كه چيز نجس پاك شده است، يا دو عادل به پاك شدن آن خبر دهند، آن چيز پاك است، همچنين است اگر كسى كه چيز نجس را آب كشيده از پاكى آن خبر دهد و مورد اطمينان باشد. مسأله 244: كسى كه وكيل شده تا لباس انسان را آب بكشد، اگر بگويد آب كشيده ام و انسان به گفتهٴ او اطمينان پيدا كند، آن لباس پاك است. مسأله 245: اگر انسان حالى دارد كه در آب كشيدن چيز نجس، يقين پيدا نمىكند، مىتواند به گمان در تطهير اكتفا نمايد، يا به نحوى كه افراد متعارف آب مىكشد رفتار كند.

احكام ظرفها

مسأله 246: ظرفى كه از پوست سگ يا

خوك و يا مردار ساخته شده، خوردن و آشاميدن در آن حرام است. و نبايد آن ظرف را در وضو، غسل و كارهايى كه بايد با چيز پاك انجام داد، استعمال كنند، بلكه بنا بر احتياط مستحب چرم سگ، خوك و مردار را حتى اگر ظرف نباشد استعمال نكنند. مسأله 247: ظرفى كه در دست غير مسلمان است، اگر يقين به نجاست آن نداشته باشد، پاك است. مسأله 248: خوردن و آشاميدن، در ظرف طلا و نقره حرام است و احتياط مستحب ترك استعمال آنهاست اگرچه براى زينت باشد. مسأله 249: ساختن ظرف طلا و نقره براى خوردن و آشاميدن و مزدى كه براى آن مىگيرند حرام است. مسأله 250: خريد و فروش ظرف طلا و نقره و پول و عوضى كه فروشنده در مقابل آن مىگيرد حرام است، مگر براى نگهدارى باشد گرچه احتياط مستحب، ترك آن است. مسأله 251: گيره استكان كه از طلا يا نقره مىسازند اگر بعد از برداشتن استكان، به آن ظرف گفته شود، استعمال آن، چه به تنهايى و چه با استكان حرام است و اگر به آن ظرف گفته نشود، استعمال آن اشكال ندارد. مسأله 252: استعمال ظرفى كه روى آن را آب طلا يا آب نقره داده اند، اشكال ندارد. مسأله 253: اگر فلزى را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند، چنانچه مقدار آن فلز به قدرى زياد باشد كه به آن ظرف، ظرف طلا يا نقره نگويند، استعمال آن اشكال ندارد. مسأله 254: اگر انسان غذايى را كه در ظرف طلا يا نقره است، به قصد اينكه چون غذا خوردن در ظرف طلا

و نقره حرام مىباشد، در ظرف ديگر بريزد اشكال ندارد، بلكه اگر به اين قصد نيز نباشد، حرام بودن ريختن آن از ظرف طلا يا نقره، در ظرف ديگر محل تأمّل است، ولى در هردو صورت خوردن غذا از ظرف دوّم اشكال ندارد. مسأله 255: استعمال بادگير قليان، غلاف شمشير، كارد و قاب قرآن، اگر از طلا يا نقره باشد، اشكال ندارد، ولى احتياط واجب از عطر دان، سرمه دان و مانند آن كه از طلا يا نقره ساخته شده، اجتناب شود. مسأله 256: استعمال ظرف طلا يا نقره در حال ناچارى اشكال ندارد، ولى براى وضو و غسل حتى اگر ظرف ديگرى نباشد نمىتوان آن را استعمال كرد و بايد تيمّم نمود. مسأله 257: استعمال ظرفى كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر، اشكال ندارد.

احكام وضو
احكام وضو

مسأله 258: در وضو واجب است نيّت نموده، صورت و دستها را بشويند و جلوى سر و روى پاها را مسح كنند. شستن صورت مسأله 259: درازاى صورت را، بايد از بالاى پيشانى، جايى كه موى سر بيرون مىآيد تا آخر چانه شست. و پهناى آن به مقدارى كه بين انگشت وسط و شست قرار مىگيرد بايد شسته شود. و اگر مختصرى از اين مقدار نشويد وضو باطل است. و براى آنكه يقين كند، اين مقدار كاملاً شسته شده كمى اطراف آن را نيز بشويد. مسأله 260: اگر صورت يا دست كسى، كوچكتر يا بزرگتر ازمعمول مردم باشد، بايد ملاحظه كند كه مردمان معمولى، تا كجاى صورت خود را مىشويند، اونيز تا همانجا را بشويد. و همچنين اگر در پيشانى او، مو رويده يا

جلوى سرش، مو ندارد بايد به اندازهٴ معمول، پيشانى را بشويد. مسأله 261: اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگرى، در ابروها، گوشه هاى چشم و لب او هست كه نمىگذارد آب به آن برسد، چنانچه احتمال او، در نظر مردم بجا باشد، بايد پيش از وضو بررسى كند تا اگر مانعى هست برطرف نمايد. مسأله 262: اگر پوست صورت از لاى مو، پيدا باشد بايد آب را به پوست برساند و اگر پيدا نباشد، شستن مو كافى است و رساند آب به زير آن لازم نيست. مسأله 263: اگر شك كند پوست صورت از لاى مو پيداست يا نه، بنا بر احتياط واجب، بايد مو را بشويد و آب را به پوست برساند. مسأله 264: شستن موهايى كه ازحد صورت بيشتر است واجب است، مانند زيادى محاسن (ريش) كه از درازى يا پهناى صورت گذشته باشد. مسأله 265: شستن داخل بينى و مقدارى از لب و چشم كه در وقت بستن ديده نمىشود واجب نيست، ولى براى آنكه يقين كند از جاهايى كه بايد شسته شود چيزى باقى نمانده، مقدارى از آنها را نيز بشويد. و كسى كه نمىدانسته بايد اين مقدار را بشويد، اگر نداند در وضوهايى كه گرفته اين مقدار را شسته يا نه، نمازهايى كه خوانده صحيح است. مسأله 266: بايد صورت و دست ها را از بالا به پايين شست، و اگر از پايين به بالا بشويد وضو باطل است. مسأله 267: اگر دست را تر كند و به صورت و دستها بكشد، چنانچه ترى دست به قدرى باشد كه بر اثر كشيدن دست، آب كمى بر آنها جارى شود

كافى است. شستن دستها مسأله 268: بعد از شستن صورت، بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را، از آرنج تا سر انگشتها بشويد. مسأله 269: براى آنكه يقين كند آرنج را كاملاً شسته، مقدارى بالاتر از آرنج را نيز بشويد. مسأله 270: درموقع وضو بايد دستها را تا سر انگشتان بشويد و اگر فقط تا مچ را بشويد وضوى او باطل است، حتى اگر پيش از وضو، دستهاى خود را تا مچ شسته باشد. مسأله 271: در وضو شستن صورت و دستها، مرتبهٴ اول واجب، مرتبهٴ دوم مستحب، مرتبهٴ سوم و بيشتر از آن حرام مىباشد. اما كدام شستن، اول يا دوم و يا سوم است مربوط به قصد كسى است كه وضو مىگيرد، پس اگر به قصد شستن مرتبهٴ اول مثلاً ده مرتبه آب به صورت بريزد اشكال ندارد و همه آنها، شستن اول حساب مىشود و اگر به قصد اينكه سه مرتبه بشويد، سه مرتبه آب بريزد مرتبه سوّم حرام است. مسأله 272: مستحب است وضو را شاداب گرفت و همچنين مستحب است آب وضو به مقدار يك مد باشد. و زياده روى در آب وضو مكروه و چه بسا حرام مىگردد. مسح سر مسأله 273: بعد از شستن هر دو دست، بايد جلوى سر را با ترى آب وضو كه دردست مانده، مسح كند. و بنا بر احتياط واجب با دست راست از بالا به پايين مسح نمايد. مسأله 274: يك قسمت از چهار قسمت سر، كه مقابل پيشانى است جاى مسح مىباشد و هرجاى اين قسمت را به هر اندازه مسح كند كافى است، اگرچه بنا بر احتياط

واجب به مقدار عرض يك انگشت مسح نمايد. و احتياط مستحب آن است كه از درازا به اندازه درازاى يك انگشت و از پهنا به اندازه پهناى سه انگشت بسته مسح نمايد. مسأله 275: لازم نيست مسح سر، بر پوست آن باشد، بلكه برموى جلوى سر نيز صحيح است. ولى كسى كه موى جلوى سر او به اندازه اى بلند است كه اگر مثلاً شانه كند به صورتش مىريزد يا به جاهاى ديگر سر مىرسد _ مانند زنها _ بايد بيخ موها را مسح كند، يا فرق سر را باز كرده، پوست سر را مسح نمايد. و اگر موهايى را كه به صورت مىريزد، يا به جاهاى ديگر سر مىرسد جلوى سر جمع كند و بر آن مسح نمايد، يا بر موى جاهاى ديگر سر، كه به جلوى سر آمده مسح كند، باطل است. مسح پاها مسأله 276: بعد از مسح سر، بايد باترى آب وضو كه دردست مانده، روى پاها را از سر يكى از انگشتها، تا برآمدگى روى پا مسح كند. و بنا بر احتياط مستحب تا مفصل را مسح نمايد. مسأله 277: بنا بر احتياط واجب، مسح پاى راست را مقدّم بر مسح پاى چپ نموده، همچنين پاى راست را با دست راست و پاى چپ را با دست چپ مسح نمايد. مسأله 278: پهناى مسح پا، به هر اندازه باشد كافى است، ولى بهتر است به اندازهٴ پهناى سه انگشت بسته باشد. و بهتر از آن، مسح تمام روى پاست. مسأله 279: واجب نيست كه در مسح پا، دست را بر سر انگشتها بگذارد و سپس به پشت پا بكشد، بلكه

اگر تمام دست را روى پا بگذارد و كمى بكشد، كفايت مىكند، اگرچه قسم اوّل بهتر است. مسأله 280: در مسح سر و روى پا، بايد دست را روى آن بكشد و اگر دست را نگهدارد و سر يا پا را به آن بكشد وضو باطل است. مسأله 281: اگر موقعى كه دست را بر سر يا پا مىكشد، سر يا پا كمى حركت كند اشكال ندارد. مسأله 282: جاى مسح، بايد خشك باشد و اگر به قدرى تر باشد كه رطوبت كف دست، بر آن اثر نكند خلاف احتياط واجب است، ولى اگر ترى آن كم باشد اما رطوبتى كه بعد از مسح، در آن ديده مىشود، بگويند كه از ترى كف دست است اشكال ندارد. مسأله 283: اگر براى مسح، رطوبتى دركف دست نمانده باشد، نمىتواند دست را با آب غير وضو تر كند، بلكه بايد از اعضاى ديگر وضو رطوبت بگيرد و با آن مسح نمايد. مسأله 284: اگر رطوبت كف دست، فقط به اندازه مسح سر باشد، بنا بر احتياط واجب سر را با همان رطوبت، مسح كند و براى مسح پاها، از اعضاى ديگر وضو رطوبت بگيرد. مسأله 285: مسح كردن از روى جوراب و كفش باطل است، ولى اگر بر اثر سرماى شديد، يا ترس از دزد، درنده و مانند آن نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد، مسح كردن بر آن اشكال ندارد و اگر روى كفش، نجس باشد بايد چيز پاكى بر آن بيندازد و بر آن چيز مسح كند و بنا بر احتياط واجب تيمّم نيز بنمايد. مسأله 286: اگر روى پا نجس باشد و نتواند

براى مسح، آن را آب بكشد، بايد تيمّم نمايد.

وضوى ارتماسى

مسأله 287: وضوى ارتماسى، يعنى انسان، صورت و دستها را در آب فرو برد و به قصد وضو بيرون آورد. و اگر موقعى كه صورت يا دستها را در آب فرو مىبرد، نيّت وضو كند و تا وقتى كه آنها را از آب، بيرون مىآورد و ريزش آب تمام مىشود، به قصد وضو باشد، وضوى او صحيح است. و نيز اگر موقع بيرون آوردن از آب، قصد وضو كند و تا وقتى كه ريزش آب تمام مىشود، به قصد وضو باشد، وضوى او صحيح مىباشد. و همچنين است اگر دست راست را، به قصد وضو در آب فرو ببرد و دست چپ را به قصد وضو به غير ارتماس بشويد. مسأله 288: در وضوى ارتماسى نيز مانند وضوى ترتيبى بايد صورت و دستها از بالا به پايين شسته شود، پس اگر وقتى كه صورت و دستها را در آب فرو مىبرد، قصد وضوكند، بايد صورت را از طرف پيشانى و دستها را از طرف آرنج، در آب فرو برد. و اگر موقع بيرون آوردن از آب قصد وضو كند، بايد صورت را از طرف پيشانى و دستها را از طرف آرنج بيرون آورد. مسأله 289: اگر وضوى بعضى از اعضا را ارتماسى و بعضى را غير ارتماسى انجام دهد، اشكال ندارد.

دعاهاى مستحب هنگام وضو گرفتن

مسأله 290: كسى كه وضو مىگيرد، مستحب است موقعى كه نگاهش به آب مىافتد، بگويد: (بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَالْحَمْدُ للهِ الَّذي جَعَلَ الْماءَ طَهُوراً وَ لَمْ يَجْعَلْهُ نَجِساً) و موقعى كه پيش از وضو دست خود را مىشويد بگويد: (اللّهُمَّ اجْعَلْني مِنَ التَّوّابينَ وَاجْعَلْني مِنَ الْمُتَطَهِّرينَ) و در وقت مضمضه كردن،

يعنى آب در دهان گرداندن بگويد: (اللّهُمَّ لَقِّني حُجَّتي يَوْمَ ألْقاكَ وَ أطْلِقْ لِساني بِذِكْرِكَ) و در وقت استنشاق، يعنى آب در بينى كردن بگويد: (اللّهُمَّ لا تُحُرِّمْ عَلَيَّ ريحَ الْجَنَّةِ وَاجْعَلْني مِمَّنْ يَشُمُّ ريحَها وَ رَوْحَها وَطيبَها) و موقع شستن رو بگويد: (اللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهي يَوْمَ تَسْوَدُّ فيهِ الْوُجُوهُ وَلا تُسَوِّدْ وَجْهي يَوْمَ تَبْيَضّْ فيهِ الْوُجُوهُ) و در وقت شستن دست راست بخواند. (اللّهُمَّ أعْطِني كِتابي بِيَميني وَالْخُلْدَ في الْجِنانِ بِيَساري و حَاسِبْني حِساباً يَسيراً) و موقع شستن دست چپ بگويد: (اللّهُمَّ لا تُعْطِني كِتابي بِشِمالي وَلا مِنْ وَراءِ ظَهْري وَلا تَجْعَلْها مَغْلُولَةً إلى عُنُقي وَ أعُوذُ بِكَ مِنْ مُقَطِّعاتِ النّيران) و موقعى كه سر را مسح مىكند بگويد: (اللّهُمَّ غَشِّني بِرَحْمَتِكَ وَ بَرَكاتِكَ وَ عَفْوِكَ) و در وقت مسح پا بخواند: (اللّهَمَّ ثَبِّتْني عَلَى الصِّراطِ يَوْمَ تَزِلُّ فيهِ الأقْدامُ وَاجْعَلْ سَعيْي في ما يُرْضيكَ عَنّي يا ذَا الْجَلالِ وَالإكْرامِ).

شرايط وضو

مسأله 291: شرايط صحيح بودن وضو دوازده چيز است كه بيان خواهد شد: شراط اول و دوم مسأله 292: شرط اول: آب وضو بايد پاك باشد. و شرط دوم: آب، مطلق باشد. مسأله 293: وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است، اگرچه انسان نجس بودن، يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد. و اگر با آن وضو نمازى خوانده باشد، بايد آن نماز را دوباره با وضوى صحيح بجا آورد. مسأله 294: اگر غير از آب گل آلود مضاف، آب ديگرى براى وضو ندارد، چنانچه وقت نماز تنگ است، بايد تيمّم كند و اگر وقت دارد، احتياط واجب آن است كه صبر كند تا آب صاف شود

و وضو بگيرد. شرط سوم مسأله 295: شرط سوم: آب وضو، ظرف، محل وضو و فضايى كه در آن وضو مىگيرد مباح باشد. مسأله 296: وضو با آب غصبى يا در ظرف و محل غصبى حرام و باطل است. و نيز اگر آب وضو از صورت و دستها در جاى غصبى بريزد، وضوى او باطل مىباشد. مسأله 297: وضو گرفتن از حوض مدرسه اى كه انسان نمىداند آن حوض را براى همه مردم وقف كرده اند، يا براى محصلّين همان مدرسه، در صورتى كه معمولا مردم از آب آن وضو بگيرند و عمل ايشان، كشف از تعميم وقف كند، اشكال ندارد. مسأله 298: كسى كه قصد ندارد در مسجدى نماز بخواند، اگر نداند حوض آن را براى همه مردم وقف كرده اند، يا فقط براى كسانى كه در آنجا نماز مىخوانند، بنا بر احتياط نمىتواند از حوض آن وضو بگيرد، ولى اگر معمولا كسانى هم كه نمىخواهند در آنجا نماز بخوانند، از حوض آن وضو مىگيرند و اين عمل كاشف از تعميم وقف باشد، مىتواند از حوض آن وضو بگيرد. مسأله 299: وضو گرفتن از حوض تيمچه ها، پاساژها مسافرخانه ها و مانند آن، براى كسانى كه مالك يا ساكن آنجا نيستند، در صورتى صحيح است كه معمولا كسانى كه مالك و ساكن آنجا نيستند نيز، با آب آنجا وضو بگيرند، و وضو گرفتن آنها كشف از تعميم وقف كند. مسأله 300: وضو گرفتن در نهرهاى بزرگ، رودخانه ها، جويها، كانالها و آبراههاى شخصى، اگرچه انسان نداند كه صاحب آنها راضى است، اشكال ندارد، ولى اگر صاحب آنها از وضو گرفتن نهى كند، بنا بر

احتياط واجب، با آب آنها وضو نگيرد. مسأله 301: اگر فراموش كند آب، غصبى است و با آن وضو بگيرد وضويش صحيح است، ولى كسى كه خودش آب را غصب كرده اگر غصبى بودن آن را فراموش كند و وضو بگيرد گرچه حكم به بطلان وضويش نمىتواند كرد، لكن بنا بر احتياط به آن وضو اكتفا نكند. مسأله 302: اگر به حكم غصب، جاهل باشد، يعنى نداند وضو با آب يا در ظرف و يا محل و فضاى غصبى باطل است، در صورتى كه جاهل قاصر باشد وضويش صحيح و اگر جاهل مقصّر باشد وضوى او خالى از اشكال نيست. شرط چهارم مسأله 303: شرط چهارم: ظرف آب وضو، طلا و نقره نباشد. مسأله 304: وضو گرفتن با آبى كه در ظرف طلا يا نقره باشد حرام و باطل است، اما اگر آب را در ظرف غير طلا يا نقره خالى كند و سپس وضو بگيرد اشكال ندارد. مسأله 305: اگر از روى فراموشى، غفلت و يا جهل با آبى كه در ظرف طلا يا نقره است وضو بگيرد، وضوى او صحيح است. مسأله 306: اگر آب وضو در ظرف غصبى يا طلا و نقره است و غير از آن، آب ديگرى ندارد بايد تيمم كند و نمىتواند با آن آب وضو بگيرد. و اگر آب ديگرى دارد چنانچه در ظرف غصبى، يا طلا و نقره وضوى ارتماسى بگيرد يا با آنها آب را به صورت و دستها بريزد وضوى او باطل است. و در صورتى كه با مشت يا چيز ديگر آب را از آنها بردارد و به صورت و دستها بريزد اينكار حرام

است ولى وضوى او صحيح مىباشد. مسأله 307: بنا بر احتياط مستحب در حوضى كه مثلاً يك آجر يا يك سنگ آن غصبى است چنانچه عرفا تصرّف در آن نباشد، وضو نگيرد. مسأله 308: اگر در صحن يكى از امامان يا امامزادگان (عليهم السلام) كه سابقا قبرستان بوده، حوض يا نهرى بسازند، چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براى قبرستان وقف كرده اند، وضو گرفتن در آن حوض و نهر اشكال ندارد. شرط پنجم مسأله 309: شرط پنجم: اعضاى وضو هنگام شستن و مسح كردن، پاك باشد. مسأله 310: اگر پيش از تمام شدن وضو، جايى را كه شسته يا مسح كرده نجس شود، وضو صحيح است. مسأله 311: اگر غير از اعضاى وضو جايى از بدن نجس باشد، وضو صحيح است، ولى اگر مخرج بول يا غايط را تطهير نكرده باشد، بنا بر احتياط مستحب اول آن را تطهير كند بعد وضو بگيرد. مسأله 312: اگر يكى از اعضاى وضو نجس باشد، مىتواند قبل از آنكه آن عضو را به نيّت وضو بشويد آن را آب بكشد و چنانچه آن عضو نجس را در آب كر يا جارى به نيّت وضو فرو برد، وضويش صحيح و از آب كشيدن نيز كفايت مىكند. مسأله 313: اگر يكى از اعضاى وضو نجس باشد و بعد از وضو، شك كند پيش از وضو آنجا را آب كشيده، يا نه، چنانچه در موقع وضو متوجّه پاك بودن و نجس بودن آنجا نبوده و احتمال آب كشيدن آن را ندهد، بنا بر احتياط وضو باطل است. و اگر مىداند متوجّه بوده، يا شك دارد متوجّه بوده يا نه،

يا احتمال آب كشيدن بدهد وضو صحيح است. و در هر صورت جايى را كه نجس بوده بايد آب بكشد. مسأله 314: اگر در صورت يا دستها بريدگى يا زخمى است كه خون آن بند نمىآيد و آب براى آن ضرر ندارد، بايد در آب كر يا جارى فرو برد و قدرى فشار دهد كه خون بند بيايد، سپس به دستورى كه گفته شد وضوى ارتماسى بگيرد. شرط ششم مسأله 315: شرط ششم: وقت براى وضو و نماز، كافى باشد. مسأله 316: هرگاه وقت به قدرى تنگ است كه اگر وضو بگيرد، تمام نماز يا مقدارى از آن، بعد از وقت خوانده مىشود بايد تيمم كند، ولى اگر براى وضو و تيمم يك اندازه، وقت لازم است بايد وضو بگيرد. مسأله 317: كسى كه در تنگى وقت نماز، بايد تيمّم كند، اگر به قصد قربت يا براى كار مستحبّ مانند خواندن قرآن وضو بگيرد صحيح است. و اگر براى خواندن آن نماز وضو بگيرد باطل است. شرط هفتم مسأله 318: شرط هفتم: به قصد قربت، يعنى براى انجام فرمان خداوند، وضو بگيرد و اگر براى خنك شدن، يا به قصد ديگرى وضو بگيرد وضو باطل است. مسأله 319: لازم نيست نيّت وضو را به زبان بگويد، يا از قلب خود بگذراند، ولى بايد متوجّه باشد كه وضو مىگيرد، به طورى كه اگر از او بپرسند، چه مىكنى، بگويد: وضو مىگيرم. شرط هشتم مسأله 320: شرط هشتم: وضو را به ترتيبى كه گفته شد بجا آورد، يعنى اول صورت، بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد و بعد از آن سر و بعد پاها

را مسح نمايد و بنا بر احتياط واجب بايد اول پاى راست و سپس پاى چپ را مسح كند. و اگر به اين ترتيب وضو نگيرد باطل است. شرط نهم مسأله 321: شرط نهم: كارهاى وضو را پشت سرهم انجام دهد. مسأله 322: اگر بين كارهاى وضو به قدرى فاصله شود كه وقتى مىخواهد جايى را بشويد، يا مسح كند رطوبت جاهايى كه پيش از آن شسته، يا مسح كرده خشك شده باشد وضو باطل است. و اگر فقط رطوبت جاى قبلى خشك شده باشد، مثلاً موقعى كه مىخواهد دست چپ را بشويد، فقط رطوبت دست راست، خشك شده باشد و صورت تر باشد، بنا بر احتياط وضو را از سر بگيرد. مسأله 323: اگر كارهاى وضو را پشت سرهم بجا آورد، ولى بر اثر گرماى هوا يا حرارت زياد بدن و مانند آن رطوبت خشك شود، وضوى او صحيح است. مسأله 324: راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد، پس اگر بعد از شستن صورت و دستها، چند قدم راه برود و بعد سر و پا را مسح كند، وضوى او صحيح است. شرط دهم مسأله 325: شرط دهم: شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها را، خود انسان انجام دهد و اگر ديگرى او را وضو دهد، يا در رساندن آب به صورت و دستها و مسح سر و پاها به او كمك نمايد، وضو باطل است. مسأله 326: كسى كه نمىتواند وضو بگيرد، بايد نايب بگيرد كه او را وضو دهد و چنانچه مزد بخواهد، در صورتى كه بتواند بايد بدهد، ولى بايد خود او نيّت وضو كند و با

دست خود مسح نمايد و اگر نمىتواند بايد نايبش دست او را بگيرد و به جاى او، مسح بكشد و اگر اين هم ممكن نيست، بايد از دست او رطوبت بگيرد و با آن رطوبت، سر و پاى او را مسح كند. مسأله 327: هركدام از كارهاى وضو را كه مىتواند، به تنهايى انجام دهد، نبايد در آن كمك بگيرد. شرط يازدهم مسأله 328: شرط يازدهم: استعمال آب براى او مانعى نداشته باشد. مسأله 329: كسى كه مىترسد اگر وضو بگيرد مريض شود، يا اگر آب را براى وضو مصرف كند تشنه بماند، نبايد وضو بگيرد، ولى اگر نداند آب براى او ضرر دارد و وضو بگيرد، اگرچه بعد بفهمد ضرر داشته ، وضوى او صحيح است. مسأله 330: اگر رساندن آب به صورت و دستها، به مقدار كمى كه وضو با آن صحيح است، ضرر ندارد وبيشتر از آن ضرر دارد، بايد به همان مقدار وضو بگيرد. شرط دوازدهم مسأله 331: دوازدهم: در اعضاى وضو مانعى از رسيدن آب نباشد. مسأله 332: اگر مىداند چيزى به اعضاى وضو چسبيده ولى شك دارد از رسيدن آب جلوگيرى مىكند يا نه، بايد آن را برطرف كند يا آب را به زير آن برساند. مسأله 333: اگر زير ناخن، چرك باشد وضو اشكال ندارد، ولى اگر ناخن را بگيرد، بايد براى وضو آن چرك را برطرف كنند و نيز اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد، بايد چرك زير مقدارى را كه از معمول بلندتر است برطرف نمايد. مسأله 334: اگر در صورت، دستها، جلوى سر و روى پاها براثر سوختن يا چيز ديگر بر آمدگى پيدا

شود، شستن و مسح روى آن كافى است و چنانچه سوراخ شود رساندن آب به زير پوست لازم نيست، بلكه اگر پوست يك قسمت آن كنده شود، لازم نيست آب را به زير قسمتى كه كنده نشده برساند، ولى چنانچه پوستى كه كنده شده، گاهى به بدن مىچسبد و گاهى بلند مىشود، بايد آن را قطع كند يا آب را به زير آن برساند. مسأله 335: اگر انسان شك كند چيزى به اعضاى وضوى او چسبيده يا نه، چنانچه احتمال او در نظر مردم، بجا باشد مانند آنكه بعد از گل كارى شك كند، گل به دست او چسبيده يا نه، بايد بررسى كند، يا به قدرى دست بمالد كه اطمينان پيدا كند كه اگر بوده برطرف شده يا آب به زير آن رسيده است. مسأله 336: جايى را كه بايد شست و مسح كرد، هر قدر چرك باشد، اگر چرك آن مانع از رسيدن آب، به بدن نباشد اشكال ندارد و همچنين است اگر بعد از گچ كارى و مانند آن، چيز سفيدى كه از رسيدن آب، به پوست جلوگيرى نمىنمايد بر دست بماند، ولى اگر شك كند با بودن آن، آب به بدن مىرسد يا نه، آن را برطرف كند. مسأله 337: اگر پيش از وضو بداند در بعضى از اعضاى وضو، مانعى از رسيدن آب هست و بعد از وضو شكست كند كه در موقع وضو، آب را به آنجا رسانده يا نه، وضوى او صحيح است. مسأله 338: اگر در بعضى از اعضاى وضو مانعى باشد كه گاهى آب بخودى خود زير آن مىرسد و گاهى نمىرسد و انسان بعد از

وضو، شك كند كه آب زير آن رسيده يا نه، چنانچه بداند موقع وضو ملتفت رسيدن آب به زير آن نبوده، احتياط آن است كه دوباره وضو بگيرد. مسأله 339: اگر بعد از وضو، چيزى كه مانع از رسيدن آب است، در اعضاى وضو ببيند و نداند هنگام وضو بوده، يا بعد پيدا شده وضوى او صحيح است، ولى اگر بداند در وقت وضو، متوجه آن نبوده، بنا بر احتياط مستحب دوباره وضو بگيرد. مسأله 340: اگر بعد از وضو شك كند، چيزى كه مانع رسيدن آب است در اعضاى وضو بوده يا نه، وضو صحيح است.

مسائل متفرقه وضو

مسأله 341: كسى كه در كارهاى وضو و شرايط آن، مانند پاك بودن آب و غصبى نبودن آن شك مىكند، بايد به شك خود اعتنا نكند. مسأله 342: اگر شك كند وضوى او باطل شده با نه، بنا مىگذارد كه وضوى او باقى است، ولى اگر بعد از بول استبراء نكرده و وضو گرفته باشد و بعد از وضو رطوبتى، از او بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگر، وضوى او باطل است. مسأله 343: كسى كه شك دارد، وضو گرفته يا نه بايد وضو بگيرد. مسأله 344: كسى كه مىداند وضو گرفته و حدثى نيز از او سر زده، مثلاً بول كرده، اگر نداند كدام جلوتر بوده، چنانچه پيش از نماز است بايد وضو بگيرد و اگر در بين نماز است بايد نماز را بشكند و وضو بگيرد و اگر بعد از نماز است، نمازى كه خوانده صحيح است و براى نمازهاى بعد بايد وضو بگيرد. مسأله 345: اگر بعد از وضو يا در بين

آن، يقين كند كه بعضى جاها را نشسته يا مسح نكرده است، چنانچه رطوبت جاهايى كه پيش از آن است خشك شده، بايد دوباره وضو بگيرد و اگر خشك نشده، بايد جايى را كه فراموش كرده و آنچه بعد از آن است بشويد يا مسح كند. و همچنين اگر در بين وضو، در شستن يا مسح كردن جايى شك كند، بنا بر احتياط واجب بايد به همين دستور عمل نمايد. مسأله 346: اگر در بين نماز شك كند وضو گرفته يا نه، نماز او باطل است و بايد وضو بگيرد سپس نماز را بخواند. مسأله 347: اگر بعد از نماز شك كند وضو گرفته يا نه، نماز او صحيح است، ولى بايد براى نمازهاى بعد وضو بگيرد. مسأله 348: اگر بعد از نماز شك كند قبل از نماز، وضوى او باطل شده يا بعد از نماز، نمازى كه خوانده صحيح است. مسأله 349: اگر انسان مرضى دارد كه بول او قطره قطره مىريزد، يا نمىتواند از بيرون آمدن غايط خوددارى كند، چنانچه يقين دارد كه از اول وقت نماز، تا آخر آن به مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن، مهلت پيدا مىكند، بايد نماز را در وقتى كه مهلت پيدا مىكند بخواند و اگر مهلت او به مقدار كارهاى واجب نماز است، بايد فقط كارهاى واجب نماز را بجا آورد و كارهاى مستحب آن، مانند اذان، اقامه و قنوت را ترك نمايد. مسأله 350: اگر به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمىكند و در بين نماز چند دفعه، بول يا غايط از او خارج مىشود، كه اگر بخواهد بعد از هر دفعه وضو بگيرد،

سخت نيست، بايد ظرف آبى پهلوى خود بگذارد و هر وقت بول يا غايط از او خارج شد، فورا وضو بگيرد و بقيهٴ نماز را بخواند، و بنا بر احتياط مستحب همان نماز را دوباره با يك وضو بخواند و اگر در بين اين نماز، وضوى او باطل شد اعتنا نكند. مسأله 351: كسى كه بول يا غايط طورى پى در پى از او خارج مىشود كه وضو گرفتن بعد از هر دفعه براى او سخت است، بايد براى هر نماز يك وضو بگيرد. مسأله 352: كسى كه بول يا غايط پى در پى از او خارج مىشود، بايد براى هر نماز يك وضو بگيرد و فورا مشغول نماز شود، ولى براى بجا آوردن سجده، تشهدّ فراموش شده و نماز احتياط كه بايد بعد از نماز انجام داد، در صورتى كه آنها را بعد از نماز فورا بجا بياورد، وضو گرفتن لازم نيست، امّا احتياط در خصوص نماز احتياطى ترك نشود. مسأله 353: كسى كه بول او قطره قطره مىريزد بايد براى نماز به وسيله كيسه اى كه در آن، پنبه يا چيز ديگرى است كه از رسيدن بول، به جاهاى ديگر جلوگيرى مىكند، خود را حفظ نمايد. و بنا بر احتياط واجب پيش از هر نماز، مخرج بول، و كيسه را كه نجس شده آب بكشد. و نيز كسى كه نمىتواند از بيرون آمدن غايط خوددارى كند، چنانچه ممكن باشد بايد در حال نماز از رسيدن غايط به جاهاى ديگر جلوگيرى كند و خود را حفظ نمايد. و بنا بر احتياط واجب اگر مشقّت ندارد، براى هر نماز مخرج غايط را آب بكشد. مسأله

354: كسى كه نمىتواند از بيرون آمدن بول و غايط خوددارى كند در صورتى كه ممكن باشد، بايد به مقدار نماز از خارج شدن بول و غايط جلوگيرى نمايد، اگرچه خرج داشته باشد، بلكه اگر بيمارى او به آسانى معالجه شود، بنا بر احتياط خود را معالجه نمايد. مسأله 355: كسى كه نمىتواند از بيرون آمدن بول و غايط خوددارى كند بعد از آنكه بيمارى او خوب شد، لازم نيست نمازهايى را كه در وقت بيمارى طبق وظيفه اش خوانده قضا نمايد، ولى اگر در بين وقت نماز بيمارى او خوب شود، بنا بر احوط اولى نمازى را كه در آن وقت خوانده دوباره بخواند. مسأله 356: اگر مرضى دارد كه نمىتواند از خارج شدن باد جلوگيرى كند، بايد به وظيفه كسانى كه نمىتوانند از بيرون آمدن بول و غايط خوددارى كنند، عمل نمايد.

چيزهايى كه بايد براى آنها وضو گرفت

سأله 357: براى پنج چيز، وضو گرفتن واجب است، اول: براى نمازهاى واجب، غير از نماز ميّت. دوم: براى سجده و تشهّد فراموش شده، اگر بين آن و بين نماز حدثى ازاو سر زده باشد مثلاً بول كند، ولى براى سجده سهو واجب نيست وضو بگيرد، امّا اگر به نيّت رجاء بگيرد خوب است. سوم: براى طواف واجب خانهٴ كعبه. چهارم: اگر نذر يا عهد كرده و يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد. پنجم: اگر بخواهد جايى از بدن خود را به خط قرآن برساند. مسأله 358: براى آب كشيدن قرآنى كه نجس شده، يا بيرون آوردن آن، از مستراح و مانند آن، در صورتى كه مجبور باشد دست يا جاى ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند، بايد

وضو بگيرد، ولى چنانچه معطّل شدن به مقدار وضو، بىاحترامى به قرآن است، بايد بدون اينكه وضو بگيرد، قرآن را از مستراح و مانند آن بيرون آورد، يا اگر نجس شده آب بكشد. مسأله 359: مس نمودن خط قرآن، يعنى رساندن جايى از بدن به خط قرآن، براى كسى كه وضو ندارد حرام است و بنا بر احتياط واجب موى خود را نيز به خط قرآن نرساند، مگر آنكه بلند باشد، ولى اگر قرآن را به زبان فارسى يا به زبان ديگرى ترجمه كنند، مسّ آن بدون وضو اشكال ندارد. مسأله 360: جلوگيرى بچه و ديوانه، از مس خط قرآن واجب نيست، ولى اگر بىاحترامى به قرآن باشد، بايد از آنان جلوگيرى شود. مسأله 361: كسى كه وضو ندارد، حرام است اسم خداوند متعال را، به هر زبانى نوشته شده باشد، مس نمايد. و بنا بر احتياط واجب اسم مبارك پيامبر(ص) و ائمه معصومين (عليهم السلام) و حضرت زهرا (ع) را نيز مس ننمايد. مسأله 362: اگر پيش از وقت نماز به قصد اينكه با طهارت باشد، وضو بگيرد صحيح است و نزديك وقت نماز نيز اگر به قصد مهيّا بودن براى نماز وضو بگيرد اشكال ندارد. مسأله 363: كسى كه يقين دارد وقت داخل شده، اگر نيّت وضوى واجب كند و بعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده، وضوى او اگر به صورت تقييد نباشد، صحيح است وگرنه باطل مىباشد. مسأله 364: مستحب است انسان، براى نماز ميّت، زيارت اهل قبور، رفتن به مسجد و حرم امامان(عليهم السلام) وضو بگيرد. و همچنين براى همراه داشتن قرآن، خواندن آن، نوشتن آن، مس حاشيهٴ آن و

براى خوابيدن، وضو گرفتن مستحب است و نيز مستحب است كسى كه وضو دارد دوباره وضو بگيرد. مسأله 365: اگر براى يكى از اين كارهاى مستحب وضو بگيرد، هركارى را كه بايد وضو داشته باشد، مىتواند بجا آورد، مثلاً مىتواند با آن وضو، نماز بخواند.

چيزهايى كه وضو را باطل مىكند

مسأله 366: هفت چيز وضو را باطل مىكند، اول: بول. دوم: غايط. سوم: باد معده و روده كه از مخرج غايط خارج مىشود. چهارم: خوابى كه بر اثر آن چشم نبيند و گوش نشنود، ولى اگر چشم نبيند و گوش بشنود وضو باطل نمىشود. پنجم: چيزهايى كه عقل را از بين مىبرد مانند ديوانگى، مستى و بيهوشى. ششم: استحاضهٴ زنانه كه بعد بيان مىشود. هفتم: كارى كه براى آن بايد غسل كرد مانند جنابت. مسأله 367: اگر بعد از وضو شك كند چيزى از مبطلات وضو پيش آمده يا نه، بنا بر عدم بگذارد و وضويش صحيح است. مسأله 368: اگر از مخرج بول يا غايط خون بيرون آيد، وضو را باطل نمىكند، مگر اينكه يقين كند همراه با بول يا غايط بوده است.

وضوى جبيره

مسأله 369: چيزى كه با آن زخم و شكستگى را مىبندند و دوايى كه روى زخم و مانند آن مىگذارند (جبيره) ناميده مىشود. مسأله 370: اگر در يكى از جاهاى وضو، زخم يا دمل و يا شكستگى باشد، چنانچه روى آن باز است و آب براى آن ضرر ندارد، بايد به طور معمول وضو گرفت. مسأله 371: اگر زخم يا دمل و يا شكستگى، در صورت و دستهاست و روى آن باز است و آب ريختن روى آن ضرر دارد، چنانچه كشيدن دست تر بر آن، ضرر ندارد، بنا بر احتياط واجب دست تر، بر آن بكشد و اگر اين مقدار نيز ضرر دارد، يا زخم نجس است و نمىشود آن را آب كشيد، بايد اطراف زخم را، از بالا به پايين بشويد و بنا بر احتياط واجب، پارچهٴ

پاكى روى زخم بگذارد و دست تر روى آن بكشد و اگر گذاشتن پارچه ممكن نيست، بايد اطراف زخم را بشويد و بنا بر احتياط مستحب تيمّم نيز بنمايد. مسأله 372: اگر زخم يا دمل و يا شكستگى، در جلوى سر يا روى پاهاست و روى آن باز است، چنانچه نتواند آن را مسح كند، بايد پارچهٴ پاكى روى آن بگذارد و روى پارچه را با ترى آب وضو كه در دست مانده مسح كند و اگر گذاشتن پارچه ممكن نباشد مسح لازم نيست، ولى بنا بر احتياط بايد بعد از وضو تيمّم نمايد. مسأله 373: اگر روى دمل يا زخم و يا شكستگى بسته باشد، چنانچه باز كردن آن ممكن است و آب براى آن ضرر ندارد، بايد باز كند و وضو بگيرد، چه زخم و مانند آن در صورت و دستها باشد، يا جلوى سر و روى پاها. مسأله 374: اگر زخم يا دمل و يا شكستگى، در صورت يا دستها باشد و بشود روى آن را باز كرد، چنانچه ريختن آب روى آن ضرر دارد و كشيدن دست تر، ضرر ندارد بايد دست تر روى آن بكشد و بنا بر احتياط مستحب سپس پارچهٴ پاكى روى آن بگذارد و روى پارچه را نيز دست تر بكشد. مسأله 375: اگر نمىشود روى زخم را باز كرد، ولى زخم و چيزى كه روى آن گذاشته پاك است و رسانيدن آب به زخم ممكن است و ضرر ندارد، بايد آب را بر روى زخم برساند. و اگر زخم يا چيزى كه روى آن گذاشته نجس است، چنانچه آب كشيدن آن و رساندن آب به روى

زخم ممكن باشد، بايد آن را آب بكشد و هنگام وضو آب را به زخم برساند. و در صورتى كه آب براى زخم ضرر دارد، يا رساندن آب به روى زخم ممكن نيست و يا زخم نجس است و نمىشود آن را آب كشيد، بايد اطراف زخم را بشويد و اگر جبيره پاك است، روى آن را مسح كند، اما اگر جبيره نجس است، يا نمىشود روى آن دست تر كشيد، مثلاً دوايى است كه به دست مىچسبد، پارچهٴ پاكى را طورى كه جزو جبيره حساب شود، روى آن بگذارد و دست تر روى آن بكشد. و اگر اين نيز ممكن نباشد، بنا بر احتياط واجب وضو بگيرد و تيمّم نيز بنمايد. مسأله 376: اگر جبيره تمام صورت، يا تمام يكى از دستها و يا تمام هر دو دست را گرفته باشد، بايد وضوى جبيره اى بگيرد. و بنا بر احتياط واجب تيمّم نيز بنمايد. مسأله 377: اگر جبيره تمام اعضاى وضو را گرفته باشد، بنا بر احتياط واجب، بايد وضوى جبيره اى بگيرد و تيمّم نيز بنمايد. مسأله 378: كسى كه در كف دست و انگشتها، جبيره دارد و در موقع وضو دست تر روى آن كشيده است، بايد سر و پا را با همان رطوبت مسح كند. مسأله 379: اگر جبيره تمام پهناى روى پا را گرفته، ولى مقدارى از طرف انگشتان و مقدارى از طرف بالاى پا باز است، بايد جاهايى كه باز است، روى پا را و جايى كه جبيره است، روى جبيره را مسح كند. مسأله 380: اگر در صورت يا دستها چند جبيره باشد، بايد بين آنها را بشويد

و اگر جبيره ها در سر يا روى پاها باشد، بايد بين آنها را مسح كند و در جاهايى كه جبيره است، بايد به دستور جبيره عمل نمايد. مسأله 381: اگر جبيره بيشتر از معمول، اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن ممكن نيست، بايد به دستور جبيره عمل كند و بنا بر احتياط واجب تيمّم نيز بنمايد. و اگر برداشتن جبيره ممكن است بايد جبيره را بر دارد، پس اگر زخم در صورت و دستهاست، اطراف آن را بشويد و اگر در سر يا روى پاهاست اطراف آن را مسح كند و براى جاى زخم به دستور جبيره عمل نمايد. مسأله 382: اگر در جاى وضو زخم، جراحت و شكستگى نيست، ولى به جهت ديگرى آب براى آن ضرر دارد، بايد تيمم كند و بنا بر احتياط مستحب وضوى جبيره اى نيز بگيرد. مسأله 383: اگر جايى از اعضاى وضو را رگ زده است و نمىتواند آن را آب بكشد يا آب براى آن ضرر دارد، بايد به روش جبيره عمل كند. مسأله 384: اگر در جاى وضو يا غسل، چيزى چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست، يا به قدرى مشقّت دارد كه نمىشود تحمّل كرد، بايد به دستور جبيره عمل كند و بنا بر احتياط مستحب تيمّم نيز بنمايد. مسأله 385: غسل جبيره اى مانند وضوى جبيره اى است، ولى بنا بر احتياط واجب آن را ترتيبى بجا آورد، هرچند بتواند غسل ارتماسى را با شرايطى كه از جمله پاك بودن عضو و ضرر نداشتن آب از براى اوست، انجام دهد. و امّا اگر نتواند شرايط غسل ارتماسى را فراهم كند، غسل

ترتيبى لازم است. مسأله 386: كسى كه وظيفه او تيمّم است، اگر در بعضى از جاهاى تيمّم او زخم يا دمل و يا شكستگى باشد، بايد مانند وضوى جبيره، تيمّم جبيره اى بنمايد. مسأله 387: كسى كه بايد با وضو يا غسل جبيره اى نماز بخواند، چنانچه بداند تا آخر وقت، عذر او برطرف نمىشود، مىتواند در اوّل وقت نماز بخواند، ولى اگر اميد دارد تا آخر وقت عذر او بر طرف شود، بنا بر احتياط واجب بلكه اقوى بايد صبر كند و اگر عذر او برطرف نشد، در آخر وقت نماز را با وضو يا غسل جبيره اى بجا آورد. مسأله 388: اگر انسان براى مرضى كه در چشم اوست روى چشم خود را بچسباند، بايد وضو و غسل را جبيره اى انجام دهد و بنا بر احتياط مستحب تيمّم نيز بنمايد. مسأله 389: كسى كه نمىداند وظيفه اش تيمّم است يا وضوى جبيره اى، بنا بر احتياط واجب بايد هردو را بجا آورد. مسأله 390: نمازهايى را كه انسان با وضوى جبيره اى خوانده، صحيح است و لازم نيست دوباره بخواند، ولى بعد از آنكه عذرش بر طرف شد، براى نمازهاى بعدى بنا بر احتياط واجب، بايد وضو بگيرد، يعنى نمىتواند به وضوى قبلى اكتفا كند.

غسلهاى واجب

مسأله 391: غسلهاى واجب، هفت غسل مىباشد: اول: غسل جنابت، دوم: غسل حيض. سوم: غسل نفاس. چهارم: غسل استحاضه. پنجم: غسل مسّ ميّت. ششم: غسل ميّت. هفتم: غسلى كه بر اثر نذر، قسم و مانند آن واجب مىشود. احكام جنابت مسأله 392: انسان با دو چيز جنب مىشود، اول: جماع (نزديكى و مقاربت). دوم: بيرون آمدن منى،

چه در خواب باشد يا در بيدارى، كم باشد يا زياد، با شهوت باشد يا بىشهوت، با اختيار باشد يا بىاختيار. مسأله 393: اگر رطوبتى از انسان خارج شود و نداند منى است يا بول و يا غير آن، چنانچه با شهوت و جستن بيرون آمده و بعد از بيرون آمدن، بدن سست شده، آن رطوبت حكم منى دارد. و اگر هيچ يك از اين سه نشانه يا بعضى از آنها را نداشته باشد، حكم منى ندارد، ولى در بيمار لازم نيست آن آب، با جستن بيرون آمده باشد، بلكه اگر با شهوت بيرون آيد و در موقع بيرون آمدن، بدن سست شود، در حكم منى است. مسأله 394: اگر از مردى كه بيمار نيست، آبى خارج شود كه يكى از سه نشانه اى را كه در مسألهٴ پيش گفته شد، داشته باشد و نداند نشانه هاى ديگر را داشته يا نه، چنانچه پيش از بيرون آمدن آن آب، وضو داشته بنا بر احتياط غسل كند و كافى خواهد بود. و اگر وضو نداشته، احتياطا بايد غسل كند و بنا بر احتياط واجب وضو نيز بگيرد. مسأله 395: مستحب است انسان، بعد از بيرون آمدن منى بول كند. و اگر بول نكند و بعد از غسل رطوبتى از او بيرون آيد كه نداند منى است يا رطوبت ديگر، حكم منى دارد. مسأله 396: اگر انسان جماع كند و به اندازهٴ ختنه گاه يا بيشتر داخل شود، در زن باشد يا در مرد، در قبل باشد و يا دبر، بالغ باشد يا نابالغ، اگرچه منى بيرون نيايد، هردو جنب مىشوند. مسأله 397: اگر شك كند به

مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه، غسل براو واجب نيست. مسأله 398: اگر حيوانى را وطى كند، يعنى با او نزديكى نمايد و منى از او بيرون آيد، غسل تنها كافى است. و اگر منى بيرون نيايد، چنانچه پيش از وطى، وضو داشته غسل تنها كافى است و اگر وضو نداشته، بنا بر احتياط واجب بعد از غسل، وضو نيز بگيرد. مسأله 399: اگر منى ازجاى خود حركت كند و بيرون نيايد، يا انسان شك كند منى از او بيرون آمده يا نه، غسل بر او واجب نيست. مسأله 400: كسى كه نمىتواند غسل كند ولى تيمّم برايش ممكن است، بعد از داخل شدن وقت نماز نيز مىتواند با همسر خود نزديكى كند. مسأله 401: اگر در لباس خود منى ببيند و بداند از خود اوست و براى آن غسل نكرده، بايد غسل كند و تنها نمازهايى را كه يقين دارد بعد از بيرون آمدن آن منى خوانده، قضا كند، ولى نمازهايى را كه احتمال مىدهد، بعد از بيرون آمدن آن منى خوانده، لازم نيست قضا نمايد. چيزهايى كه بر جنب حرام است مسأله 402: بر جنب پنج چيز حرام است، اول: رساندن جايى از بدن به خط قرآن، يا به اسم خدا و همچنين اسم پيامبران، امامان و حضرت زهرا(عليهم السلام) بنا بر احتياط واجب. دوم: رفتن در مسجد الحرام و مسجد پيامبر(ص) اگرچه از يك در داخل و از در ديگر خارج شود. سوم: توقّف در مساجد ديگر و همچنين حرم امامان(عليهم السلام)، ولى اگر از يك در داخل و از در ديگر خارج شود، يا براى برداشتن چيزى برود اشكال ندارد.

چهارم: داخل شدن در مسجد به قصد گذاشتن چيزى در آن، بلكه بنا بر احتياط واجب گذاشتن چيزى در آن اگرچه بدون داخل شدن نيز باشد، حرام است. پنجم: خواندن سوره اى كه سجدهٴ واجب دارد و آن چهار سوره است: سورهٴ سى و دوم قرآن (السجدة). سورهٴ چهل و يكم (فصّلت). سورهٴ پنجاه و سوم (النجم) سورهٴ نود و ششم (العلق) و بنا بر احتياط اگر يك حرف از اين چهار سوره را نيز بخواند حرام است. چيزهايى كه بر جنب مكروه است مسأله 403: برجنب نه چيز مكروه است: اول و دوم: خوردن و آشاميدن، ولى اگر وضو بگيرد يا دستها را بشويد مكروه نيست. سوم: خواندن بيشتر از هفت آيه، از سوره هايى كه سجدهٴ واجب ندارد. چهارم: رساندن جايى از بدن به جلد، حاشيه و بين خطهاى قرآن. پنجم: همراه داشتن قرآن. ششم: خوابيدن، ولى اگر وضو بگيرد يا به جهت نداشتن آب، به جاى غسل تيمّم كند مكروه نيست. هفتم: خضاب كردن به حنا و مانند آن. هشتم: ماليدن روغن به بدن. نهم: جماع كردن بعد از محتلم شدن، يعنى بيرون آمدن منى در خواب. چند مسأله مسأله 404: غسل جنابت به خودى خود مستحب است، ولى براى خواندن نماز و مانند آن واجب مىشود، امّا براى نماز ميّت، سجدهٴ شكر و سجده هاى واجب قرآن غسل جنابت لازم نيست، اگرچه براى نماز ميّت احتياط مستحب است. مسأله 405: لازم نيست در وقت غسل، نيّت كند كه غسل واجب يا مستحب مىكنم، بلكه اگر فقط به قصد قربت، يعنى انجام فرمان خداوند، غسل كند كافى است. مسأله 406: اگر يقين

كند وقت نماز شده و نيّت غسل واجب كند سپس معلوم شود كه پيش از وقت غسل كرده، غسل او صحيح است. مسأله 407: غسل واجب يا مستحب را، به دو صورت مىتوان انجام داد: 1 _ ترتيبى 2 _ ارتماسى: غسل ترتيبى مسأله 408: در غسل ترتيبى بايد به نيّت غسل، اول سر و گردن، بعد طرف راست، بعد طرف چپ بدن را بشويد. و اگرعمدا يا از روى فراموشى، يا بر اثر ندانستن مسأله به اين ترتيب عمل نكند، غسل او باطل است و چنانچه طرف چپ را مقدّم داشته بنا بر احتياط واجب، دوباره غسل كند. مسأله 409: نصف ناف و نصف عورت را، بايد با طرف راست بدن و نصف ديگر را با طرف چپ بشويد و بهتر است تمام ناف و عورت، با هردو طرف شسته شود. مسأله 410: براى آنكه يقين كند، هرسه قسمت يعنى سر و گردن، طرف راست و طرف چپ را كاملاً غسل داده، هر قسمتى را كه مىشويد مقدارى از قسمتهاى ديگر را نيز با آن قسمت بشويد، بلكه بنا بر احتياط مستحب طرف راست گردن را، با طرف راست بدن و طرف چپ گردن را، با طرف چپ بدن نيز بشويد. مسأله 411: اگر بعد از غسل بفهمد جايى از بدن را نشسته و نداند كجاى بدن است بايد دوباره غسل كند. مسأله 412: اگر بعد از غسل بفهمد، مقدارى از بدن را نشسته، چنانچه از طرف چپ باشد، شستن همان مقدار كافى است و لازم نيست دوباره غسل كند. و اگر از طرف راست باشد بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف

راست و بعد طرف چپ را بشويد. مسأله 413: اگر پيش از تمام شدن غسل، در شستن مقدارى از طرف چپ شك كند، شستن همان مقدار كافى است، ولى اگر در شستن مقدارى از طرف راست شك كند، بنا بر احتياط واجب بايد بعد از شستن آن مقدار، طرف چپ را نيز بشويد. و اگر در شستن مقدارى از سر و گردن شك كند، بنا بر احتياط واجب بايد بعد از شستن آن، دوباره طرف راست و طرف چپ را بشويد. غسل ارتماسى مسأله 414: در غسل ارتماسى بايد آب در يك لحظهٴ عرفى، تمام بدن را بگيرد، پس اگر به نيّت غسل ارتماسى در آب فرو رود، چنانچه پاى او روى زمين باشد بايد از زمين بلند كند. مسأله 415: در غسل ارتماسى لازم نيست هنگامى نيّت كند كه مقدارى از بدن بيرون آب باشد، بلكه اگر تمام بدن زير آب باشد مىتواند نيّت كند. مسأله 416: اگر بعد از غسل ارتماسى بفهمد، به مقدارى از بدن آب نرسيده، چه جاى آن را بداند يا نداند، بايد دوباره غسل كند. مسأله 417: اگر براى غسل ترتيبى وقت ندارد و براى ارتماسى وقت دارد، بايد غسل ارتماسى كند. مسأله 418: كسى كه روزهٴ واجب گرفته يا براى حج و يا عمره احرام بسته، نمىتواند غسل ارتماسى كند، ولى اگر از روى فراموشى غسل ارتماسى كند صحيح است. احكام غسل كردن مسأله 419: در غسل ارتماسى بايد تمام بدن پاك باشد، ولى در غسل ترتيبى پاك بودن تمام بدن لازم نيست. و اگر تمام بدن نجس باشد و هر قسمتى را پيش از غسل دادن آن

قسمت، آب بكشد كافيست. مسأله 420: كسى كه از حرام جنب شده و چنانچه با اب گرم غسل كند عرق مىكند، لازم نيست با اب سرد غسل نمايد گرچه بهتر است. و اگر آب سرد پيدا نكند يا براى او ضرر داشته باشد، بنا بر احتياط مستحب در بيرون آب غسل ترتيبى نكند بلكه غسل ارتماسى كرده يا بعد از آنكه تمام بدن زير آب رفت و نيّت غسل ترتيبى كند و به نيّت سر وگردن، بدن را حركت دهد، سپس يك مرتبه به نيّت طرف راست و مرتبهٴ ديگر به نيّت طرف چپ بدن را حركت دهد. مسأله 421: اگر در غسل به اندازهٴ بسيار كمى از بدن شسته نشود، غسل باطل است، ولى شستن جاهايى كه ديده نمىشود، مثل داخل گوش و بينى، واجب نيست. مسأله 422: جايى را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن آن، بنا بر احتياط آن را بشويد. مسأله 423: اگر سوراخ جاى گوشواره و مانند آن، به قدرى گشاد باشد كه داخل آن ديده شود، بنا بر احتياط بايد آن را شست و اگر ديده نشود، شستن داخل آن لازم نيست. مسأله 424: چيزى را كه مانع رسيدن آب به بدن است، بايد برطرف كند و اگر پيش از آنكه يقين كند برطرف شده، غسل نمايد و بعد معلوم شود كه بر طرف نشده بود، غسل او باطل است. مسأله 425: اگر هنگام غسل شك عقلايى كند، چيزى كه مانع از رسيدن آب باشد در بدن او هست يا نه، بايد بررسى كند تا مطمئن شود مانعى نيست. مسأله 426: در غسل بايد موهاى

كوتاهى را كه جزو بدن حساب مىشود، بشويد و شستن موهاى بلند واجب نيست، بلكه اگر آب را طورى به پوست برساند كه موهاى بلند، تر نشود، غسل صحيح است، اما اگر رساندن آب به پوست، بدون شستن آنها ممكن نباشد، بايد آنها را بشويد تا آب به بدن برسد. مسأله 427: تمام شرطهايى كه براى صحيح بودن وضو گفته شد، مانند پاك بودن آب و غصبى نبودن آن، در صحيح بودن غسل نيز شرط است، ولى در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد و نيز در غسل ترتيبى لازم نيست بعد از شستن هر قسمت فورا قسمت ديگر را بشويد، بلكه اگر بعد از شستن سر و گردن، مقدارى صبر كند و بعد طرف راست را بشويد و بعد از مدّتى طرف چپ را بشويد، اشكال ندارد. مسأله 428: كسى كه نمىتواند از بيرون آمدن بول و غايط خوددارى كند، اگر به اندازه اى كه غسل كند و نماز بخواند، بول و غايط از او بيرون نمىايد، بايد تمام غسل را فورا انجام دهد و بعد از غسل فورا نماز بخواند. و همچنين است حكم زن مستحاضه كه بعد گفته مىشود. مسأله 429: كسى كه قصد دارد پول حمامى را ندهد، يا بدون اينكه بداند حمامى راضى است، بخواهد نسيه بگذارد و حمامى راضى نباشد، غسل او باطل است. مسأله 430: اگر حمامى راضى باشد كه پول حمام نسيه بماند، ولى كسى كه غسل مىكند قصدش اين باشد كه طلب او را ندهد، يا از مال حرام بدهد غسل او اشكال دارد. مسأله 431: اگر بخواهد پول حرام يا عين

پولى كه خمس آن را نداده به حمامى بدهد، غسل او باطل است مگر حمامى راضى باشد كه غسل، بىمقابل و بدون اجرت و يا كمتر از اجرت كامل واقع شود. مسأله 432: اگر شك كند غسل كرده يا نه، بايد غسل كند، ولى اگر بعد از غسل شك كند غسل او درست بوده يا نه، لازم نيست دوباره غسل نمايد. مسأله 433: اگر در بين غسل جنابت، حدث اصغر از او سرزند، مثلاً بول كند، غسل را تمام نمايد و بعد از آن بايد وضو بگيرد. و بنا بر احتياط مستحب پس از اتمام غسل، دوباره نيز به قصد آنچه بر ذمّهٴ اوست غسل نمايد. مسأله 434: اگر به خيال اينكه به اندازهٴ غسل و نماز وقت دارد، براى نماز غسل كند، چنانچه بعد از غسل به اندازهٴ خواندن يك ركعت يا بيشتر وقت داشته باشد، غسل او صحيح است و همچنين اگر كمتر از يك ركعت وقت داشته باشد، مگر در صورتى كه به نحو تقييد غسل كرده باشد. مسأله 435: كسى كه جنب شده اگر شك كند غسل كرده يا نه، نمازهايى را كه خوانده صحيح است، ولى براى نمازهاى بعد بايد غسل كند. مسأله 436: كسى كه چند غسل بر او واجب است، مىتواند به نيّت همهٴ آنها، يك غسل بجا آورد و يا آنها را جدا جدا انجام دهد. مسأله 437: اگر بر جايى از بدن، آيه قرآن يا نام خدا نوشته شده باشد، بنا بر احتياط اگر ممكن است بايد آن را از بين ببرد و اگر ممكن نيست وضو و غسل ارتماسى انجام دهد. و چنانچه بخواهد وضو

يا غسل ترتيبى بجا آورد، بايد آب را طورى به بدن برساند كه دست او به نوشته نرسد. مسأله 438: كسى كه غسل جنابت كرده، نبايد براى نماز وضو بگيرد، بلكه با همان غسل نماز بخواند، اما با ديگر غسلها نمىتوان نماز خواند و بايد وضو نيز گرفت.

غسلهاى مستحب

مسأله 698: غسلهاى مستحب، بسيار است و از آن جمله: غسل جمعه مىباشد كه وقت آن، از اذان صبح روز جمعه است تا ظهر و بهتر است نزديك ظهر بجا آورده شود. مسأله 699: اگر تا ظهر جمعه غسل را انجام ندهد، بهتر است كه بدون نيّت ادا و قضا تا غروب جمعه بجا آورد. و اگر در روز جمعه غسل نكند، مستحب است از صبح شنبه تا غروب، قضاى آن را بجا آورد، بلكه در شب شنبه نيز مانعى ندارد و كسى كه مىترسد در روز جمعه آب پيدا نكند، مىتواند به قصد رجاء غسل كند. مسأله 700: مستحب است انسان هنگام غسل جمعه بگويد: (أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وَاجْعَلْني مِنَ التَّوّابينَ وَاجْعَلْني مِنَ الْمُتَطَهِّرينَ). مسأله 701: غسل شب اول ماه رمضان و تمام شبهاى فرد آن، مانند شب سوم، پنجم و هفتم مستحب است، ولى از شب بيست و يكم به بعد مستحب است همه شب غسل كند و بر غسل شب اول، پانزدهم، هفدهم، نوزدهم، بيست و يكم، بيست و سوّم، بيست وپنجم، بيست و هفتم و بيست و نهم ماه رمضان، بيشتر سفارش شده است. مسأله 702: وقت غسل شبهاى ماه رمضان تمام

شب است و بهتر است مقارن غروب، انجام شود، ولى از شب بيست و يكم تا آخر ماه، بهتر است غسل را بين نماز مغرب و عشا بجا آورد. و نيز مستحب است در شب بيست و سوّم غير از اوّل شب، يك غسل نيز در آخر شب انجام دهد. مسأله 703: غسل روز عيد فطر و عيد قربان مستحب است، و وقت آن، از اذان صبح است تا غروب و بهتر است آن را پيش از نماز عيد بجا آورد. و همچنين مستحب است غسل شب عيد فطر و وقت آن، از اول مغرب است تا اذان صبح و بهتر است در اول شب انجام شود. مسأله 704: مستحب است غسل روز هشتم و نهم ذيحجّه و در روز نهم، بهتر است آن را نزديك ظهر بجا آورد. و همچنين مستحب است غسل روز اول، پانزدهم، بيست و هفتم و آخر ماه رجب و غسل روز عيد غدير كه بهتر است پيش از ظهر، آن را انجام دهد. و غسل روز بيست و چهارم ذيحجّه، غسل روز عيد نوروز، پانزدهم شعبان، نهم، هفدهم ربيع الاول و روز بيست و پنجم ذىالعقده نيز مستحب مىباشد. مسأله 705: غسل دادن بچه اى كه تازه به دنيا آمده مستحب است. و همچنين غسل زنى كه براى غير شوهرش، بوى خوش استعمال كرده است. و غسل كسى كه در حال مستى خوابيده است. و غسل كسى كه جايى از بدنش را به بدن ميّتى كه غسل داده اند رسانده است. و غسل كسى كه در هنگام گرفتن خورشيد و ماه، نماز آيا را عمدا نخوانده در صورتى كه

تمام ماه و خورشيد گرفته باشد. مسأله 706: كسى كه براى تماشاى دار آويخته رفته و آن را ديده باشد، بنا بر احتياط غسل كند، ولى اگر اتّفاقا يا از روى ناچارى نگاهش بيفتد و يا مثلاً براى شهادت دادن رفته باشد، غسل ندارد. مسأله 707: پيش از داخل شدن در حرم مكّه، شهر مكهٴ مكرّمه، مسجدالحرام، خانهٴ كعبه، حرم مدينه، شهر مدينه، مسجد پيامبر(ص) و حرم امامان (عليهم السلام) مستحب است غسل كند و اگر در يك روز چند مرتبه مشرّف شود يك غسل كافى است. مسأله 708: كسى كه مىخواهد در يك روز داخل حرم مكّه، شهر مكّه، مسجدالحرام و خانهٴ كعبه شود، اگر به نيّت همه يك غسل كند كافى است. و نيز اگر در يك روز بخواهد داخل حرم مدينه، شهر مدينه و مسجد پيامبر(ص) شود يك غسل براى همه كفايت مىكند. مسأله 709: براى زيارت پيغمبر(ص) و امامان(عليهم السلام)، از دور يا نزديك و براى حاجت خواستن از خداوند و همچنين براى توبه و نشاط به جهت عبادت و براى سفر رفتن، خصوصا سفر زيارت حضرت سيدالشهداء (ع) غسل مستحب است. مسأله 710: اگر يكى از غسلهايى را كه در اين چند مسأله گفته شد، بجا آورد و بعد كارى كند كه وضو را باطل نمايد، مثلاً بخوابد، غسل او باطل مىشود و مستحب است دوباره غسل كند. مسأله 711: انسان نمىتواند با غسل مستحب، كارى كه مانند نماز، وضو لازم دارد انجام دهد. مسأله 712: اگر چند غسل بر كسى واجب باشد، يا بعضى واجب و بعضى مستحب و يا همه مستحب باشد و به نيّت همه، يك غسل

بجا آورد كافى است.

حيض و استحاضه
استحاضه

مسأله 439: يكى از خونهايى كه از زن خارج مىشود، خون (استحاضه) است. و زن را در اين هنگام (مستحاضه) مىگويند. مسأله 440: خون استحاضه در بيشتر اوقات زرد رنگ و سرد است، بدون فشار و سوزش بيرون مىآيد و غليظ نيست، ولى ممكن است گاهى سياه يا سرخ، گرم و غليظ باشد و با فشار و سوزش بيرون آيد. مسأله 441: استحاضه سه قسم است: قليله، متوسّطه و كثيره: 1 _ استحاضهٴ قليله: يعنى خون فقط روى پنبه اى را كه زن داخل فرج مىنمايد، آلوده كند و در آن فرو نرود. 2 _ استحاضهٴ متوسطه: خون در پنبه فرو رود، اگرچه در يك گوشهٴ آن باشد، ولى از پنبه به دستمالى كه معمولا زنها براى جلوگيرى از ريزش خون مىبندند، نرسد. 3 _ استحاضهٴ كثيره: خون، در پنبه فرو رود و به دستمال نيز برسد.

احكام استحاضه

مسأله 442: در (استحاضهٴ قليله) زن بايد براى هر نماز، يك وضو بگيرد، پنبه را عوض كند و ظاهر فرج را اگر خون به آن رسيده آب بكشد. مسأله 443: در (استحاضهٴ متوسطه) زن بايد هر روز براى نماز صبح غسل كند و براى نمازهاى ديگر، كارهاى استحاضهٴ قليله را كه در مسألهٴ پيش گفته شد، انجام دهد. و اگر عمدا يا از روى فراموشى، براى نماز صبح غسل نكند، بايد براى نماز ظهر و عصر، غسل كند و اگر براى نماز ظهر و عصر غسل نكند، بايد پيش از نماز مغرب و عشا غسل نمايد، چه آنكه خون بيايد يا قطع شده باشد. مسأله 444: در (استحاضهٴ كثيره) اضافه بر كارهاى استحاضهٴ متوسطه كه در

مسألهٴ پيش گفته شد (غسل نماز صبح، وضو، تغيير پنبه و آب كشيدن روى فرج) بايد براى هر نماز دستمالى را كه روى پنبه مىگذارد عوض كند يا آب بكشد و يك غسل، براى نماز ظهر و عصر و يكى براى نماز مغرب و عشا، بجا آورد و بين نماز ظهر و عصر، فاصله نيندازد و اگر فاصله بيندازد، بايد براى نماز عصر، دوباره غسل كند و نيز اگر بين نماز مغرب و عشا، فاصله بيندازد بايد براى نماز عشا دوباره غسل نمايد. مسأله 445: اگر خون استحاضه، پيش از وقت نماز بيايد، چنانچه زن براى آن خون، وضو و غسل بجا نياورده باشد، بايد در موقع نماز، وضو و غسل را بجا آورد. مسأله 446: مستحاضهٴ متوسطه و كثيره كه بايد هم وضو بگيرد و هم غسل كند، هركدام را اول بجا آورد صحيح است. مسأله 447: اگر استحاضهٴ قليله، بعد از نماز صبح متوسطه شود، بايد براى نماز ظهر و عصر، غسل كند. و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود، بايد براى نماز مغرب و عشا غسل نمايد. مسأله 448: اگر استحاضهٴ قليله يا متوسطه، بعد از نماز صبح كثيره شود، بايد براى نماز ظهر و عصر، يك غسل و براى نماز مغرب و عشا، غسل ديگرى بجا آورد و اگر بعد از نماز ظهر و عصر، كثيره شود بايد براى نماز مغرب و عشا، غسل نمايد. مسأله 449: مستحاضهٴ كثيره يا متوسطه، اگر پيش از داخل شدن وقت نماز صبح، براى نماز صبح غسل كند، غسل او باطل است، ولى اگر نزديك به اذان صبح، براى نماز شب غسل

كند و نماز شب را بخواند و همينكه وقت داخل شد، فورا نماز صبح را بخواند اشكال ندارد. مسأله 450: زن مستحاضه براى هر نمازى، چه واجب باشد و چه مستحب، بايد وضو بگيرد و نيز اگر بخواهد نمازى را كه خوانده، احتياطا دوباره بخواند، يا بخواهد نمازى را كه تنها خوانده است، دوباره با جماعت بخواند، بايد تمام كارهايى را كه براى استحاضه گفته شد انجام دهد. ولى براى خواندن نماز احتياط، سجدهٴ فراموش شده، تشهّد فراموش شده و سجدهٴ سهو، اگر آنها را بعد از نماز فورا بجا آورد، لازم نيست، كارهاى استحاضه را انجام دهد. مسأله 451: زن مستحاضه بعد از آنكه خونش قطع شد، فقط براى نماز اولى كه مىخواند. بايد كارهاى استحاضه را انجام دهد و براى نمازهاى بعد لازم نيست. مسأله 452: اگر زن نداند استحاضهٴ او چه قسم است، موقعى كه مىخواهد نماز بخواند، بايد مقدارى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند و بيرون آورد و پس از آنكه فهميد، استحاضهٴ او كدام قسم است كارهايى را كه براى آن دستور داده شده انجام دهد، ولى اگر بداند تا وقتى كه مىخواهد نماز بخواند استحاضهٴ او تغيير نمىكند، پيش از داخل شدن وقت نيز مىتواند خود را بررسى نمايد. مسأله 453: زن مستحاضه، اگر پيش از آنكه خود را بررسى كند، مشغول نماز شود، چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفهٴ خود عمل كرده، مثلاً استحاضه اش قليله بوده و به وظيفهٴ استحاضهٴ قليله عمل نموده، نماز او صحيح است و اگر قصد قربت نداشته، يا عمل او طبق وظيفه اش نبوده، مانند آنكه استحاضهٴ او

متوسّطه بوده و به وظيفهٴ قليله رفتار كرده، نماز او باطل است. مسأله 454: زن مستحاضه، اگر نتواند خود را بررسى نمايد، بايد به آنچه يقينا وظيفهٴ اوست عمل كند، مثلاً اگر نمىداند استحاضهٴ او قليله است يا متوسطه، بايد كارهاى استحاضهٴ قليله را انجام دهد و اگر نمىداند متوسطه است يا كثيره، بايد كارهاى استحاضهٴ متوسطه را انجام دهد، ولى اگر بداند سابقا كدام يك از آن سه قسم بوده، بايد به وظيفهٴ قبل رفتار نمايد. مسأله 455: اگر خون استحاضه، در باطن باشد و بيرون نيايد، وضو و غسل باطل نمىشود، اما اگر بيرون بيايد هرچند كم باشد، وضو و غسل را باطل مىكند. مسأله 456: زن مستحاضه، اگر بعد از نماز خود را بررسى كند و خون نبيند اگرچه بداند دوباره خون مىآيد، با وضويى كه دارد مىتواند فورا نماز بخواند. مسأله 457: زن مستحاضه، اگر بداند از وقتى كه مشغول وضو يا غسل شده، خونى از او بيرون نيامده، مىتواند خواندن نماز را تا هنگامى كه پاك است، تاخير بيندازد. مسأله 458: اگر مستحاضه، بداند پيش از گذشتن وقت نماز، به كلّى پاك مىشود، يا به اندازهٴ خواندن نماز، خون بند مىآيد بنا بر احتياط واجب، بايد صبر كند و نماز را در وقتى كه پاك است بخواند. مسأله 459: اگر بعد از وضو و غسل، خون در ظاهر قطع شود و مستحاضه بداند كه اگر نماز را تاخير بيندازد، به مقدارى كه وضو، غسل و نماز را بجا آورد، به كلّى پاك مىشود بنا بر احتياط واجب، نماز را تاخير بيندازد و موقعى كه به كلى پاك شد، دوباره وضو

و غسل را بجا آورد و نماز را بخواند. و اگر وقت نماز تنگ شد، لازم نيست وضو و غسل را دوباره بجا آورد، بلكه با وضو و غسلى كه دارد، مىتواند نماز بخواند. مسأله 460: مستحاضهٴ كثيره و متوسطه، وقتى به كلّى از خون پاك شد، بايد غسل كند ولى اگر بداند از وقتى كه براى نماز قبل، مشغول غسل شده ديگر خون نيامده لازم نيست دوباره غسل نمايد. مسأله 461: مستحاضهٴ قليله، بعد از وضو و مستحاضهٴ كثيره و متوسطه، بعد از غسل و وضو، بايد فورا مشغول نماز شود، ولى گفتن اذان و اقامه و خواندن دعاهاى قبل از نماز، اشكال ندارد و در نماز نيز مىتواند كارهاى مستحب، مانند قنوت و غير آن را بجا آورد. مسأله 462: زن مستحاضه، اگر بين غسل و نماز فاصله بيندازد، بايد دوباره غسل كند و بلافاصله مشغول نماز شود. مسأله 463: اگر خون استحاضه جريان دارد و قطع نمىشود، چنانچه براى او ضرر ندارد، بنا بر احتياط مستحب، پيش از غسل و بعد از آن، با پنبه از بيرون آمدن خون جلوگيرى كند، ولى اگر هميشه جريان ندارد، فقط بايد بعد از وضو و غسل از بيرون آمدن خون، جلوگيرى نمايد و چنانچه كوتاهى كند و خون بيرون آيد، بنا بر احتياط مستحب دوباره غسل كند و اگر نماز خوانده، دوباره بخواند. مسأله 464: اگر در موقع غسل، خون قطع نشود، غسل صحيح است، ولى اگر در بين غسل، استحاضهٴ متوسطه كثيره شود، بنا بر احتياط بايد غسل را از سر بگيرد. مسأله 465: بنا بر احتياط مستحب زن مستحاضه، در تمام روزى كه

روزه است به مقدارى كه مىتواند، از بيرون آمدن خون جلوگيرى كند. مسأله 466: روزهٴ زن مستحاضه اى كه غسل بر او واجب مىباشد، در صورتى صحيح است كه غسلها را انجام دهد، مثلاً غسل نماز مغرب و عشاى شبى كه مىخواهد فرداى آن، روزه بگيرد، بجا آورد و نيز غسلهايى را كه براى نمازهاى روزش واجب است، انجام دهد. و اگر براى نماز مغرب و عشا غسل نكند اما براى خواندن نماز شب، پيش از اذان صبح، غسل نمايد و در روز غسلهايى را كه براى نمازهاى روزش واجب است بجا آورد، روزهٴ او صحيح است. مسأله 467: زن روزه دار اگر بعد از نماز عصر، مستحاضه شود و تا غروب غسل نكند روزهٴ او صحيح است. مسأله 468: اگر استحاضهٴ قليله، پيش از نماز، متوسطه يا كثيره شود، بايد كارهاى متوسّطه يا كثيره را كه گفته شد، انجام دهد. و اگر استحاضهٴ متوسّطه كثيره شود، بايد كارهاى استحاضهٴ كثيره را انجام دهد و چنانچه براى استحاضهٴ متوسّطه، غسل كرده باشد فايده ندارد و بايد دوباره براى كثيره، غسل كند. مسأله 469: اگر در بين نماز، استحاضهٴ متوسطه، كثيره شود، بنا بر احتياط واجب، بايد نماز را قطع كند و براى استحاضهٴ كثيره، غسل كند و وضو بگيرد و كارهاى ديگر آن را، انجام دهد و همان نماز را بخواند. و اگر براى هيچ كدام از غسل و وضو وقت ندارد، بايد دو تيمّم كند، يكى بدل از غسل و ديگرى بدل از وضو و اگر براى يكى از آنها (غسل و وضو) وقت ندارد، بايد عوض آن تيمّم كند و ديگرى را بجا

آورد و آگر براى تيمم نيز وقت ندارد نمىتواند نماز را قطع كند و بايد نماز را تمام كند و بنا بر احتياط مستحب، قضا نمايد و همچنين است اگر در بين نماز، استحاضهٴ قليله او متوسطه يا كثيره شود. مسأله 470: اگر در بين نماز، خون بند بيايد و مستحاضه نداند كه در باطن قطع شده يا نه، چنانچه بعد از نماز بفهمد قطع شده بوده، بايد وضو، غسل و نماز را دوباره بجا آورد. مسأله 471: اگر استحاضهٴ كثيره، متوسطه شود، بايد براى نماز اول، عمل كثيره و براى نمازهاى بعد عمل متوسطه را بجا آورد، مثلاً اگر پيش از نماز ظهر، استحاضهٴ كثيره، متوسطه شود، بايد براى نماز ظهر غسل كند و براى نماز عصر، مغرب و عشا فقط وضو بگيرد، ولى اگر براى نماز ظهر غسل نكرده باشد و فقط به مقدار نماز عصر وقت داشته باشد، بايد براى نماز عصر غسل نمايد و چنانچه وقت باشد پس از غسل، نماز ظهر را اعاده كند و اگر براى نماز عصر غسل نكند، بايد براى نماز مغرب غسل كند و اگر براى آن نيز غسل نكند و فقط به مقدار نماز عشا وقت داشته باشد بايد براى عشا غسل نمايد. مسألهٴ 472: اگر استحاضهٴ كثيره قليله شود، بايد براى نماز اوّل، عمل كثيره و براى نمازهاى بعد، عمل قليله را انجام دهد و نيز اگر استحاضهٴ متوسّطه قليله شود، بايد براى نماز اوّل، عمل متوسّطه و براى نمازهاى بعد، عمل قليله را بجا آورد. مسأله 473: اگر استحاضهٴ كثيره قليله شود، بايد براى نماز اوّل، عمل كثيره و براى نمازهاى بعد، عمل

قليله را انجام دهد و نيز اگر استحاضهٴ متوسّطه قليله شود، بايد براى نماز اوّل، عمل متوسّطه و براى نمازهاى بعد، عمل قليله را بجا آورد. مسأله 474: اگر مستحاضه، يكى از كارهايى كه بر او واجب مىباشد، حتى عوض كردن پنبه را ترك كند، نمازش باطل است. مسأله 475: مستحاضهٴ قليله، اگر بخواهد غير از نماز، كار ديگرى انجام دهد كه شرط آن وضو داشتن است، مثلاً بخواهد جايى از بدن خود را به خط قرآن برساند، در صورتى كه از وقت نماز گذشته باشد بايد وضو بگيرد و وضويى كه براى نماز گرفته بنا بر احتياط كافى نيست. مسأله 476: اگر مستحاضه، غسلهاى واجب خود را بجا آورد، رفتن در مسجد، توقف در آن، خواندن سوره اى كه سجدهٴ واجب دارد و نزديكى شوهر با او حلال مىشود، اگرچه كارهاى ديگرى كه براى نماز واجب است، مانند عوض كردن پنبه و دستمال را انجام نداده باشد. مسأله 477: اگر زن در استحاضهٴ كثيره يا متوسطه، بخواهد پيش از وقت نماز، سوره اى را كه سجدهٴ واجب دارد بخواند يا مسجد برود، بنا بر احتياط واجب، بايد غسل نمايد و همچنين است اگر شوهرش بخواهد با او نزديكى كند، اما اگر بخواهد جايى از بدن خود را به خط قرآن برساند، بايد وضو نيز بگيرد. مسأله 478: نماز آيات بر زن مستحاضه، واجب است و بايد براى نماز آيات كارهايى را كه براى نماز يوميه، گفته شد انجام دهد. مسأله 479: هرگاه در وقت نماز يوميه، نماز آيات بر مستحاضه واجب شود، اگرچه بخواهد هردو را پشت سرهم بجا آورد، بايد براى نماز آيات

نيز تمام كارهايى كه براى نماز يوميهٴ او واجب است انجام دهد و نمىتواند هر دو را با يك غسل و وضو بخواند. مسألهٴ 480: اگر زن مستحاضه بخواهد نماز قضا بخواند، بايد براى هر نماز كارهايى را كه براى اداى نماز بر او واجب است بجا آورد. مسأله 481: اگر زن بداند خونى كه از او خارج مىشود، شرعا حكم حيض و نفاس را ندارد و خون زخم نيست، بايد به دستور استحاضه عمل كند، بلكه اگر شك داشته باشد خون استحاضه است يا خونهاى ديگر، چنانچه نشانهٴ آنها را نداشته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد كارهاى استحاضه را انجام دهد.

حيض

مسأله 482: حيض، خونى است كه غالباً در هر ماه، چند روزى از رحم زن خارج مىشود. و زن را در اين هنگام (حايض) مىگويند. مسأله 483: خون حيض در بيشتر اوقات، غليظ، گرم و رنگ آن سياه يا سرخ است و با فشار و كمى سوزش بيرون مىآيد. مسأله 484: زنها (سيّده) بعد از تمام شدن شصت سال يائسه مىشوند، يعنى خون حيض نمىبينند و زنهايى كه (سيّده) نيستند بعد از تمام شدن پنجاه سال يائسه مىشوند. مسأله 485: زنى كه شك دارد يائسه شده يا نه، اگر خونى ببيند و نداند حيض است يا نه، بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است. مسأله 486: خونى كه دختر، پيش از تمام شدن نه سال و زن، بعد از يائسه شدن مىبيند حيض نيست. مسأله 487: زن حامله و زنى كه بچه شير مىدهد، ممكن است حيض ببيند. مسأله 488: دخترى كه نمىداند نه سالش تمام شده يا نه، اگر خونى ببيند

كه نشانه هاى حيض را نداشته باشد، حيض نيست و اگر نشانه هاى حيض را داشته باشد، حيض است و معلوم مىشود نه سال او تمام شده است. مسأله 489: مدت حيض نبايد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز باشد و اگر مختصرى از سه روز كمتر باشد، حيض نيست. مسأله 490: لازم است سه روز اول حيض پشت سرهم باشد، پس اگر مثلاً دو روز خون ببيند و يك روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند بنا بر اقوى حيض نيست و بنا بر احتياط مستحب بين تروك حايض و اعمال مستحاضه جمع كند. مسأله 491: لازم نيست در تمام سه روز خون بيرون بيايد، بلكه اگر داخل فرج يا رحم، خون باشد كافى است، ولى چنانچه در بين سه روز، مختصرى پاك شود و مدّت پاك شدن به قدرى كم باشد كه بگويند در تمام سه روز، در فرج يا رحم خون بوده حيض است، زيرا مسامحهٴ عرفى در تطبيق حكم شرعى اعتبار دارد. مسأله 492: لازم نيست شب اول و شب چهارم خون ببيند، ولى بايد شب دوم و سوم، خون قطع نشود، پس اگر از اذان صبح روز اول تا غروب روز سوم پشت سر هم خون بيايد، يا در وسط روز اول شروع شود و در همان موقع از روز چهارم قطع شود و شب دوم و سوم و چهارم، خون قطع نشود، حيض است. مسأله 493: اگر سه روز پشت سرهم، خون ببيند و پاك شود، چنانچه دوباره خون ببيند و مجموع روزهايى كه خون ديده و در وسط پاك بوده، روى هم از

ده روز بيشتر نشود، روزهايى كه در وسط پاك بوده نيز حيض است. مسأله 494: اگر خونى ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون دمل و زخم است يا خون حيض، در صورتى كه به حيض بودن آن اطمينان پيدا كند، بايد آن را حيض قرار دهد. مسأله 495: اگر خونى ببيند كه نداند خون زخم است يا حيض، بنا بر احتياط، بايد عبادتهاى خود را بجا آورد وكارهايى را كه بر حايض حرام است ترك كند. مسأله 496: اگر خونى ببيند و شك كند خون حيض است يا استحاضه، چنانچه شرايط حيض را داشته باشد، بايد حيض قرار دهد. مسأله 497: اگر خونى ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت، بايد خود را وارسى كند، يعنى مقدارى پنبه به داخل فرج نمايد و كمى صبر كند، بعد بيرون آورده، پس اگر اطراف آن آلوده باشد، خون بكارت است و اگر به همهٴ آن رسيده، حيض مىباشد، البته اين در صورتى است كه خون بكارت زياد نباشد كه با حيض اشتباه شود. مسألهٴ 498: اگر كمتر از سه روز خون ببيند و پاك شود و بعد سه روز خون ببيند، خون دوم حيض است و خون اول اگرچه در روزهاى عادتش باشد، حيض نيست.

احكام حايض

مسأله 499: چند چيز بر حايض حرام است، اول: عبادتهايى كه مانند نماز بايد با وضو يا غسل يا تيمّم بجا آورده شود، ولى بجا آوردن عبادتهايى كه وضو، غسل و تيمم برى آن لازم نيست، مانند نماز ميّت، اشكال ندارد. دوم: تمام چيزهايى كه بر جنب حرام است و در

احكام جنابت گفته شد. سوم: جماع كردن در فرج كه هم براى مرد حرام است و هم براى زن، اگرچه به مقدار ختنه گاه داخل شود و منى هم نيايد، بلكه بنا بر احتياط واجب مقدار كمتر از ختنه گاه نيز، داخل نكند و در دبر زن حايض نيز و طى ننمايد، ولى ساير استمتاعات مانند بوسيدن و ملاعبه، مانعى ندارد. مسأله 500: جماع كردن در روزهايى كه حيض زن قطعى نيست، ولى شرعا بايد براى خود حيض قرار دهد حرام است، پس زنى كه بيشتر از ده روز خون مىبيند و بايد به دستورى كه بعد گفته مىشود، روزهاى عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، شوهرش نمىتواند در آن روزها با او نزديكى نمايد. مسأله 501: اگر شماره روزهاى حيض زن، به سه قسمت تقسيم شود و مرد در قسمت اول، با زن خود در قبل جماع كند بنا بر احتياط هيجده نخود طلا به فقير كفاره بدهد و اگر در قسمت دوم جماع كند، نه نخود و اگر در قسمت سوم جماع كند، چهار نخود و نيم بدهد، مثلاً زنى كه شش روز خون حيض مىبيند، اگر شوهرش در شب يا روز اول يا دوم با او جماع كند، بايد هيجده نخود طلا بدهد و در شب يا روز سوم و يا چهارم نه نخود و در شب يا روز پنجم و ششم چهار نخود و نيم. و بنا بر احتياط براى وطى در دبر زن حايض نيز كفاره بدهد. مسأله 502: اگر مرد بداند كه زن، در حال حيض است و با او نزديكى نمايد بايد كفاره بدهد، اما اگر نداند

و نزديكى كند كفاره ندارد. مسأله 503: واجب نيست كفّاره، هيجده نخود طلاى سكه دار باشد، بلكه دادن قيمت آن كافى است. مسأله 504: اگر قيمت طلا در وقتى كه جماع كرده، با وقتى كه مىخواهد به فقير بدهد فرق كرده باشد، قيمت وقت پرداخت، معتبر است. مسأله 505: اگر كسى هم در قسمت اول و هم در قسمت دوم و هم در قسمت سوم حيض، با زن خود جماع كند، هرسه كفاره را كه روى هم سى و يك نخود و نيم طلا مىشود، بدهد. مسأله 506: اگر انسان بعد از آنكه در حال حيض ، جماع كند و در بين آن كفاره ندهد، بنا بر احتياط براى هر جماع يك كفاره بدهد. مسأله 507: اگر با زن حايض، چند مرتبه جماع كند و در بين آن كفاره ندهد، بنا بر احتياط براى هر جماع يك كفاره بدهد. مسأله 508: اگر مرد در حال جماع بفهمد زن حايض شده، بايد فورا از او جدا شود و اگر جدا نشود بنا بر احتياط كفّاره بدهد. مسأله 509: اگر مرد با زن حايض زنا كند يا با زن حايض نامحرمى به گمان اينكه عيال خود اوست جماع نمايد، بنا بر احتياط مستحب كفاره بدهد. مسأله 510: كسى كه نمىتواند كفاره بدهد، اگر در وقت تعلّق كفاره متمكّن نبوده، بايد استغفار كند و اما اگر متمكّن بوده و بعد، از دادن كفاره عاجز شده، هر وقت توانست بايد كفاره بدهد. مسأله 511: طلاق دادن زن در حال حيض، به صورتى كه در احكام طلاق گفته خواهد شد باطل است. مسأله 512: اگر زن بگويد حايضم، يا از

حيض پاك شده ام، بايد حرف او را قبول كرد، در صورتى كه ندانيم دروغ مىگويد. مسأله 513: اگر زن در بين نماز حايض شود، نماز او باطل است. مسأله 514: اگر زن در بين نماز شك كند كه حايض شده يا نه، نماز او صحيح است، ولى اگر بعد از نماز بفهمد در بين نماز حايض شده، نمازى كه خوانده باطل است. مسأله 515: بعد از آنكه زن از خون حيض پاك شد، واجب است براى نماز و عبادتهاى ديگرى كه بايد وضو يا غسل بجا آورده شود، غسل كند. و دستور غسل حيض مانند غسل جنابت است، امّا بايد براى نماز وضو نيز بگيرد، قبل از غسل حيض يا بعد از آن. مسأله 516: بعد از آنكه زن از خون حيض پاك شد، اگرچه غسل نكرده باشد، طلاق او صحيح است و شوهرش نيز مىتواند با او جماع كند، ولى بنا بر احتياط شديد پيش از جماع، موضع را بشويد. و بنا بر احتياط مستحب پيش از غسل، از جماع خوددارى نمايد، اما ديگر كارهايى كه در وقت حيض بر او حرام بوده مانند توقّف در مسجد و مس خط قرآن با وضو، تا غسل نكند بر او حلال نمىشود. مسأله 517: اگر آب، براى وضو و غسل كافى نباشد و به اندازه اى باشد كه بتواند يا غسل كند يا وضو بگيرد، بنا بر احتياط واجب، غسل كند و بدل از وضو تيمم نمايد، و اگر فقط براى وضو كافى باشد و به اندازهٴ غسل نباشد، بايد وضو بگيرد و عوض غسل تيمم نمايد و اگر براى هيچ يك از آنها آب

ندارد بايد دو تيمّم كند، يكى بدل از غسل و ديگرى بدل از وضو. مسأله 518: نمازهاى يوميه اى كه زن در حال حيض نخوانده قضا ندارد، ولى روزه هاى واجب را بايد قضا نمايد. مسأله 519: هرگاه وقت نماز داخل شود و بداند اگر نماز را تاخير بيندازد حايض مىشود، بايد فورا نماز بخواند. مسأله 520: اگر زن غير حايض نماز را تاخير بيندازد و از اول وقت به اندازهٴ خواندن يك نماز بگذارد و حايض شود، قضاى آن نماز بر او واجب است، ولى در تند خواندن، كند خواندن و مانند آن بايد ملاحظهٴ حال خود را بكند، مثلاً زنى كه مسافر نيست اگر در اول ظهر نماز نخواند، قضاى آن در صورتى واجب مىشود كه به مقدار خواندن چهار ركعت نماز به دستورى كه گفته شد، از اوّل ظهر بگذرد و حايض شود و براى كسى كه مسافر است گذشتن وقت به مقدار خواندن دو ركعت كافى است. مسأله 521: اگر زن در آخر وقت نماز، از خون پاك شود و به اندازهٴ غسل و وضو و ديگر مقدّمات نماز، مانند تهيه كردن لباس يا آب كشيدن آن و خواندن يك ركعت نماز يا بيشتر از يك ركعت، وقت داشته باشد، بايد نماز را بخواند و اگر نخواند بايد قضاى آن را بجا آورد. و همچنين اگر فقط براى يك ركعت با وضو و غسل وقت دارد بايد نماز را بخواند و اگر نخواند قضا نمايد. مسأله 522: اگر زن حايض به اندازهٴ غسل و وضو وقت ندارد، ولى مىتواند با تيمّم نماز را در وقت بخواند، آن نماز بر او واجب

است. و همچنين اگر گذشته از تنگى وقت تكليفش تيمّم است مثلاً آب براى او ضرر دارد، بايد تيمم كند و آن نماز را بخواند. مسأله 523: اگر زن حايض شك كند كه براى نماز وقت دارد يا نه، بايد نماز را بخواند. مسأله 524: اگر به خيال اينكه به اندازهٴ تهيه مقدمات نماز و خواندن يك ركعت وقت ندارد، نماز نخواند و بعد بفهمد وقت داشته، بايد قضاى آن نماز را بجا آورد. مسأله 525: مستحب است زن حايض در وقت نماز، خود را از خون پاك نمايد، پنبه و دستمال را عوض كند، وضو بگيرد و اگر نمىتواند وضو بگيرد، به رجاء مطلوبيّت تيمّم نمايد و در جاى نماز رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر، دعا و صلوات شود. مسأله 526: خواندن و همراه داشتن قرآن، رساندن جايى از بدن به مابين خطهاى قرآن، خضاب كردن به حنا و مانند آن، براى حايض مكروه است.

اقسام حايض

مسأله 527: زنهاى حايض، شش دسته اند، اول: صاحب عادت وقتيه و عدديه، يعنى زنى كه دو ماه پشت سرهم، در وقت معيّن خون حيض ببيند و شمارهٴ روزهاى حيض او در هردوماه يك اندازه باشد، مثلاً دو ماه پشت سرهم از اول ماه تا هفتم خون ببيند. دوم: صاحب عادت وقتيه، يعنى زنى كه دو ماه پشت سرهم، در وقت معيّن خون حيض ببيند، ولى شماره روزهاى حيض او در هر ماه، يك اندازه نباشد، مثلاً دو ماه پشت سرهم از روز اول ماه خون ببيند، ولى ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود. سوم: صاحب عادت عدديه، يعنى زنى

كه شمارهٴ روزهاى حيض او، در دو ماه پشت سرهم به يك اندازه باشد، ولى وقت ديدن آن دو خون يكى نباشد، مثلاً ماه اول از پنجم تا دهم و ماه دوم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند. چهارم: مضطربه، يعنى زنى كه چند ماه خون ديده، ولى عادت معيّنى پيدا نكرده و يا عادت قبلى او به هم خورده و عادت تازه اى پيدا نكرده است. پنجم: مبتدئه، يعنى زنى كه براى اولين بار خون مىبيند. ششم: ناسيه، يعنى زنى كه عادت خود را فراموش كرده است. و هركدام اينها احكامى دارند كه در مسائل بعدى بيان مىشود. 1 _ عادت وقتيه و عدديه مسأله 528: زنهايى كه عادت وقتيه و عدديه دارند سه دسته اند، اول: زنى كه دو ماه پشت سرهم، در وقت معيّن خون حيض ببيند و در وقت معيّن پاك شود، مثلاً دو ماه پشت سرهم، از روز اول ماه خون ببيند و روز هفتم پاك شود، عادت حيض اين زن از اول ماه تا هفتم است. دوم: زنى كه از خون پاك نمىشود ولى دو ماه پشت سرهم، چند روز معيّن، مثلاً از اول ماه تا هشتم، خونى كه مىبيند نشانه حيض دارد، يعنى غليظ، سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مىآيد و بقيهٴ خونهاى او، نشانه استحاضه دارد، عادت او از اول ماه تا هشتم مىشود. سوم: زنى كه دو ماه پشت سرهم، در وقت معيّن خون حيض ببيند و بعد از آنكه سه روز يا بيشتر، خون ديد يك روز يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و تمام روزهايى كه خون

ديده و در وسط پاك بوده، از ده روز بيشتر نشود و در هر دو ماه همهٴ روزهايى كه خون ديده و در وسط پاك بوده، روى هم يك اندازه باشد، عادت او به اندازهٴ تمام روزهايى است كه خون ديده و در وسط پاك بوده است. و لازم نيست روزهايى كه در وسط پاك بوده، در هر دو ماه به يك اندازه باشد، مثلاً اگر در ماه اوّل، از روز اوّل ماه تا سوم خون ببيند و سه روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و در ماه دوّم بعد از آنكه سه روز خون ديد، سه روز يا كمتر يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و روى هم از نه روز بيشتر نشود، همه حيض است و عادت اين زن، نه روز مىشود. مسأله 529: زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت يا دو سه روز قبل و يا دو سه روز بعد خون ببيند، به طورى كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته اگرچه آن خون، نشانه حيض را نداشته باشد، بايد به احكامى كه براى زن حايض گفته شد، عمل كند و چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده، مثلاً پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادتهايى را كه بجا نياورده قضا نمايد. مسأله 530: زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر چند روز پيش از عادت و همهٴ روزهاى عادت و چند روز بعد از عادت خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط خونى را كه در

روزهاى عادت ديده، حيض است و خونى كه پيش از آن و بعد از آن ديده، استحاضه مىباشد و بايد عبادتهايى را كه در روزهاى پيش از عادت، و بعد از عادت بجا نياورده قضا نمايد. و اگر همهٴ روزهاى عادت، با چند روز پيش از عادت، خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط روزهاى عادت او حيض است و خونى كه جلوتر از آن ديده استحاضه مىباشد و چنانچه در آن روزها عبادت نكرده بايد قضا نمايد. و اگر همهٴ روزهاى عادت با چند روز بعد از عادت، خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر بيشتر شود، فقط روزهاى عادت حيض و باقى استحاضه است. مسأله 531: زنى كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد، اگر مقدارى از روزهاى عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است، و اگر از ده روز بيشتر شود، روزهايى كه در عادت خود، خون ديده حيض است گرچه شمارهٴ آن، كمتر يا بيشتر از روزهاى عادتش باشد و روزهاى اوّل را استحاضه قرار مىدهد. مسأله 532: زنى كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد اگر مقدارى از روزهاى عادت را با چند روز بعد از عادت، خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر بيشتر شود، بايد روزهايى كه در عادت، خون ديده با چند روز بعد از آن كه روى هم به مقدار عادت او شود حيض

و بقيه را استحاضه قرار دهد. مسأله 533: زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر بعد از آنكه سه روز يا بيشتر خون ديد پاك شود و دوباره خون ببيند و فاصلهٴ بين دو خون كمتر از ده روز باشد و همه روزهايى كه خون ديده با روزهايى كه در وسط پاك بوده، از ده روز بيشتر باشد، مثلاً پنج روز خون ببيند و پنج روز پاك شود و دوباره پنج روز خون ببيند، چند صورت دارد: 1 _ تمام خونى كه دفعهٴ اوّل ديده، يا مقدارى از آن، در روزهاى عادت باشد و خون دوّم كه بعد از پاك شدن مىبيند، در روزهاى عادت نباشد، بايد همهٴ خون اوّل را حيض و خون دوّم را استحاضه، قرار دهد. 2 _ خون اوّل در روزهاى عادت نباشد و تمام خون دوّم، يا مقدارى از آن در روزهاى عادت باشد، بايد همهٴ خون دوّم را حيض و خون اوّل را استحاضه، قرار دهد. 3 _ مقدارى از خون اوّل و دوّم در روزهاى عادت باشد و خون اوّلى كه در روزهاى عادت بوده، از سه روز كمتر نباشد و با پاكى وسط و مقدارى از خون دوّم كه آن نيز در روزهاى عادت بوده، از ده روز بيشتر نباشد، در اين صورت همهٴ آن، حيض است و مقدارى از خون اول كه پيش از روزهاى عادت بوده و مقدارى از خون دوّم كه بعد از روزهاى عادت بوده استحاضه است، مثلاً اگر عادتش از سوم ماه تا دهم بوده، در صورتى كه يك ماه از اوّل تا ششم خون ببيند و دو روز پاك شود

و بعد تا پانزدهم خون ببيند، از سوّم تا دهم حيض است و از اوّل تا سوّم و همچنين از دهم تا پانزدهم، استحاضه مىباشد. 4 _ مقدارى از خون اوّل و دوّم در روزهاى عادت باشد، ولى خون اوّلى كه در روزهاى عادت بوده از سه روز كمتر باشد، بايد در تمام دو خون و پاكى، كارهايى را كه بر حايض حرام است و سابقا گفته شد، ترك كند و كارهاى استحاضه را بجا آورد، يعنى طبق دستورى كه براى زن مستحاضه، بيان شد عبادتهاى خود را انجام دهد. مسأله 534: زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت، خون نبيند و در غير آن وقت به شمارهٴ روزهاى حيضش خون ببيند، بايد همان را حيض قرار دهد، چه پيش از وقت عادت ديده باشد چه بعد از آن. مسأله 535: زنى كه عادت وقتيّه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت خود خون ببيند ولى شمارهٴ روزهاى آن كمتر يا بيشتر از روزهاى عادت او باشد و بعد از پاك شدن، دوباره به شمارهٴ روزهاى عادتى كه داشته، خون ببيند خون ايّام عادت را حيض قرار دهد و اگر قبل از ايّام عادت به شمارهٴ روزهاى عادت خود خون ببيند و در ايّام عادت نيز خون ببيند، پس اگر فاصله بين دو خون ده روز يا زيادتر باشد، هردو را حيض قرار دهد و اگر فاصله كمتر است و در مجموع با پاكى بين، بيش از ده روز نيست، همه را حيض قرار دهد. و اگر فاصله كمتر است، ولى در مجموع بيش از ده روز است، ايام عادت را

حيض قرار دهد. مسأله 536: زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، خونى كه در روزهاى عادت ديده اگرچه نشانه هاى حيض را نداشته باشد، حيض است و خونى كه بعد از روزهاى عادت ديده اگرچه نشانه هاى حيض را داشته باشد استحاضه است، مثلاً زنى كه عادت حيض او از اوّل ماه تا هفتم است، اگر از اوّل تا دوازدهم خون ببيند، هفت روز اوّل آن حيض و پنج روز ديگر استحاضه مىباشد. 2 _ عادت وقتيه مسأله 537: زنهايى كه عادت وقتيه دارند سه دسته اند، اول: زنى كه دو ماه پشت سرهم، در وقت معيّن خون حيض ببيند و بعد از چند روز پاك شود ولى شمارهٴ روزهاى آن، در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثلاً دو ماه پشت سر هم، روز اول ماه خون ببيند، ولى ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود، اين زن بايد روز اول ماه را، عادت حيض خود قرار دهد. دوم: زنى كه از خون پاك نمىشود، ولى دو ماه پشت سرهم در وقت معيّن، خون او نشانه هاى حيض را دارد، يعنى غليظ، سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مىآيد و بقيهٴ خونهاى او نشانهٴ استحاضه را دارد و شمارهٴ روزهايى كه خون او نشانهٴ حيض را دارد، در هر دو ماه يك اندازه نيست، مثلاً در ماه اول از اول ماه تا هفتم و در ماه دوم از اول ماه تا هشتم، خون او نشانه هاى حيض و بقيه نشانهٴ استحاضه را داشته باشد، اين زن

نيز بايد روز اول ماه را روز اول عادت حيض خود قرار دهد. سوم: زنى كه دو ماه پشت سرهم، در وقت معيّن مثلاً روز اول ماه، سه روز يا بيشتر خون حيض ببيند و بعد پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و تمام روزهايى كه خون ديده با روزهايى كه در وسط پاك بوده، از ده روز بيشتر نشود، ولى ماه دوم كمتر يا بيشتر از ماه اول باشد، مثلاً در ماه اول هشت روز و در ماه دوم نه روز باشد، اين زن نيز بايد روز اول ماه را، روز اول عادت حيض خود قرار دهد. مسأله 538: زنى كه عادت وقتيّه دارد، اگر در وقت عادت خود، يا دو سه روز پيش از عادت، يا دو سه روز بعد از عادت خون ببيند، به طورى كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته، اگرچه آن خون نشانه هاى حيض را نداشته باشد، بايد به احكامى كه براى زنهاى حايض گفته شد رفتار نمايد و اگر بعد بفهمد حيض نبوده، مانند آنكه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادتهايى را كه بجا نياورده قضا نمايد. مسأله 539: زنى كه عادت وقتيه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و نتواند مقدار ايّام حيض را، با نشانه هاى آن تشخيص دهد، بايد شمارهٴ عادت خويشان پدرى حيض قرار دهد، همان گونه كه درمسألهٴ شمارهٴ 544 مىآيد، چه خويشان پدرى باشند چه مادرى، زنده باشند يا مرده، ولى در صورتى مىتوان عادت آنها را حيض قرار دهد كه شمارهٴ روزهاى حيض همهٴ آنان يكسان باشد، اما اگر شمارهٴ روزهاى حيض آنان، يك

اندازه نباشد، مثلاً عادت بعضى پنج روز و عادت بعضى ديگر هفت روز باشد، نمىتواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد، مگر اينكه كسانى كه عادتشان با ديگران فرق دارد به قدرى كم باشند كه در مقابل آنان، به حساب نيايند در اين صورت بايد عادت بيشتر آنان را حيض خود قرار دهد. مسأله 540: زنى كه عادت وقتيّه دارد و شمارهٴ عادت خويشان خود را حيض قرار مىدهد بايد روزى را كه در هر ماه، اول عادت او بوده اول حيض خود قرار دهد، مثلاً زنى كه هر ماه، روز اول ماه خون مىديده و گاهى روز هفتم و گاهى روز هشتم پاك مىشده، چنانچه يك ماه دوازده روز، خون ببيند و عادت خويشانش هفت روز باشد، بايد هفت روز اول ماه را حيض و باقى را استحاضه، قرار دهد. مسأله 541: زنى كه بايد شمارهٴ عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، چنانچه خويشى نداشته باشد، يا شمارهٴ عادت آنان مانند هم نباشد، بايد در هر ماه از اوّل روزى كه خون مىبيند تا هفت روز حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد، ولى اگر در خون روزهاى وسط يا آخر، نشانه هاى حيض بيشتر باشد، بايد هفت روز وسط يا آخر را حيض قرار دهد. 3 _ عادت عدديه مسأله 542: زنهايى كه عادت عدديه دارند سه دسته اند، اول: زنى كه شمارهٴ روزهاى حيض او، در دو ماه پشت سرهم يك اندازه باشد، ولى وقت خون ديدن او يكى نباشد، در اين صورت روزهايى كه خون ديده عادت او مىشود، مثلاً اگر ماه اول از روز اول تا پنجم و

ماه دوم از يازدهم تا پانزدهم خون ببيند، عادت او پنج روز مىشود. دوم: زنى كه از خون پاك نمىشود ولى دو ماه پشت سرهم، چند روز از خونى كه مىبيند نشانهٴ حيض و بقيه نشانهٴ استحاضه دارد و شمارهٴ روزهايى كه خون، نشانهٴ حيض دارد در هر دو ماه يك اندازه است، اما وقت آن يكى نيست، در اين صورت هرچند روزى كه خون او نشانهٴ حيض دارد عادت او مىشود، مثلاً اگر يك ماه از اول ماه تا پنجم و ماه بعد از يازدهم تا پانزدهم، خون او نشانهٴ حيض و بقيه نشانهٴ استحاضه داشته باشد، شمارهٴ روزهاى عادت او پنج روز مىشود. سوم: زنى كه دو ماه پشت سرهم سه روز يا بيشتر، خون ببيند و يك روز يا بيشتر پاك شود و دوبار خون ببيند و وقت ديدن خون، در ماه اول با ماه دوم فرق داشته باشد، اگر تمام روزهاى آن نيز به يك اندازه باشد، تمام روزهايى كه خون ديده با روزهاى وسط كه پاك بوده، عادت حيض او مىشود و لازم نيست روزهايى كه در وسط پاك بوده، در هر دو ماه به يك اندازه باشد، مثلاً اگر ماه اول از روز اول ماه تا سوم، خون ببيند و دو روز پاك شود و دو باره سه روز خون ببيند و ماه دوم از يازدهم تا سيزدهم، خون ببيند و دو روز يا بيشتر يا كمتر پاك شود و دوبار خون ببيند و روى هم از هشت روز بيشتر نشود، عادت او هشت روز مىشود. مسأله 543: زنى كه عادت عدديه دارد، اگر بيشتر از شمارهٴ عادت خود،

خون ببيند و از ده روز بيشتر شود، چند صورت دارد: 1 _ چنانچه همهٴ خونهايى كه ديده به يك صورت باشد، بايد از موقع ديدن خون به شمارهٴ روزهاى عادتش حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد. 2 _ اگر خونهايى كه ديده تفاوت داشته باشد، مثلاً چند روز از آن نشانهٴ حيض و چند روز ديگر نشانهٴ استحاضه داشته باشد اگر روزهايى كه خون نشانهٴ حيض دارد، با شمارهٴ روزهاى عادت او يك اندازه است، بايد همان روزها را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد. 3 _ اگر روزهايى كه خون نشانهٴ حيض دارد، از روزهاى عادت او بيشتر است، فقط به اندازهٴ روزهاى عادت او، حيض و بقيه استحاضه مىباشد. 4 _ اگر روزهايى كه خون نشانهٴ حيض دارد، از روزهاى عادت او كمتر است، بايد آن روزها را با چند روز ديگر كه روى هم به اندازهٴ روزهاى عادتش شود حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد. 4 _ مضطربه مسأله 544: مضطربه، يعنى زنى كه چند ماه خون ديده، ولى عادت معيّنى پيدا نكرده، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همهٴ خونهايى كه ديده به يك صورت باشد، چنانچه عادت خويشان او هفت روز است، بايد هفت روز را حيض و بقيه را استحاضه، قرار دهد و اگر كمتر است مثلاً پنج روز باشد، بايد همان را حيض قرار دهد و بنا بر احتياط مستحب، در تفاوت بين هفت روز و عادت آنان كه دو روز است كارهايى را كه بر حايض، حرام است ترك نمايد و كارهاى استحاضه را بجا آورد، يعنى به دستورى كه براى

زن مستحاضه گفته شد عبادتهاى خود را انجام دهد. و اگر عادت خويشانش بيشتر از هفت روز، مثلاً نه روز است، بايد هفت روز را حيض قرار دهد و بنا بر احتياط مستحب در تفاوت بين هفت روز و عادت آنان كه دو روز است، كارهاى استحاضه را بجا آورد و كارهايى را كه بر حايض حرام است ترك نمايد. مسأله 545: مضطربه اگر بيشتر از ده روز، خونى ببيند كه چند روز آن، نشانهٴ حيض و چند روز ديگر نشانهٴ استحاضه دارد، چنانچه خونى كه نشانهٴ حيض دارد، كمتر از سه روز يا بيشتر از ده روز باشد، بايد به دستورى كه در مسألهٴ قبل گفته شد، رفتار نمايد و اگر خونى كه نشانهٴ حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد همهٴ آن حيض است، ولى اگر پيش از گذشتن ده روز از خونى كه نشانهٴ حيض دارد دوباره خونى ببيند كه آن نيز نشانهٴ حيض را داشته باشد، مثلاً پنج روز خون سياه و نه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد به دستورى كه در مسألهٴ قبل گفته شد رفتار نمايد. 5 _ مبتدئه مسأله 546: مبتدئه، يعنى زنى كه براى دفعهٴ اول خون مىبيند، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همهٴ خونهايى كه ديده به يك صورت باشد، بايد عادت خويشان خود را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد همانطورى كه در وقتيّه و در مسأله 544 گذشت. مسأله 547: اگر مبتدئه بيشتر از ده روز، خونى ببيند كه چند روز آن نشانهٴ حيض و چند روز ديگر، نشانهٴ

استحاضه داشته باشد، چنانچه خونى كه نشانهٴ حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد همهٴ آن حيض است، ولى اگر پيش از گذشتن ده روز از خونى كه نشانهٴ حيض دارد، دوباره خونى ببيند كه آن نيز نشانهٴ خون حيض داشته باشد، مثلاً پنج روز خون سياه و نه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد عادت خويشان خود را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد، همانطور كه در (مسألهٴ 544) گذشت. مسأله 548: اگر مبتدئه بيشتر از ده روز، خونى ببيند كه چند روز آن نشانهٴ حيض و چند روز ديگر آن، نشانهٴ استحاضه داشته باشد، چنانچه خونى كه نشانهٴ حيض دارد از سه روز كمتر يا از ده روز بيشتر باشد، بايد عادت خويشان خود را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد، همان گونه كه در (مسألهٴ 544) گذشت. 6 _ ناسيه مسأله 459: ناسيه، يعنى زنى كه عادت خود را فراموش كرده است، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند بايد روزهايى كه خون او نشانهٴ حيض دارد، حيض قرار دهد و اگر نتواند حيض را به وسيلهٴ نشانه هاى آن، تشخيص دهد، بايد هفت روز اول را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسائل متفرقه حيض

مسأله 550: مبتدئه، مضطربه، ناسيه و زنى كه عادت عدديّه دارد، اگر خونى ببينند كه نشانه هاى حيض را داشته باشد، يا يقين كنند كه سه روز طول مىكشد، بايد عبادت را ترك كنند و چنانچه بعد بفهمند حيض نبوده، بايد عبادتهايى را كه بجا نياورده اند قضا نمايند، ولى اگر يقين نكنند كه تا

سه روز، طول مىكشد و نشانه هاى حيض را نيز نداشته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد تا سه روز كارهاى استحاضه را بجا آورند، و كارهايى را كه بر حايض حرام است ترك نمايند و چنانچه پيش از سه روز، پاك نشدند بايد آن را حيض قرار دهند. مسأله 551: زنى كه در حيض عادت دارد، چه در وقت و چه در عدد آن و يا هم در وقت و هم در عدد آن، اگر دو ماه پشت سرهم بر خلاف عادت خود، خونى ببيند كه وقت آن، يا شمارهٴ روزهاى آن، يا هم وقت و هم شمارهٴ روزهاى آن، يكى باشد، عادتش به آنچه در اين دو ماه ديده است بر مىگردد، مثلاً اگر از روز اول ماه تا هفتم، خون مىديده و پاك مىشده، چنانچه دو ماه از دهم تا هفدهم، خون ببيند و پاك شود، عادت او از دهم تا هفدهم مىشود. مسأله 552: مقصود از يك ماه، ابتداى خون ديدن تا سى روز است، نه از روز اول ماه تا آخر ماه، مگر آنكه عادت او از اوّل هر ماه شروع شود. مسأله 553: زنى كه معمولا ماهى كه يك مرتبه خون مىبيند، اگر در يك ماه دو مرتبه خون ببيند و آن خون نشانه هاى حيض داشته باشد، چنانچه روزهايى كه در وسط پاك بوده از ده روز كمتر نباشد، بايد هر دو را حيض قرار دهد. مسأله 554: اگر سه روز يا بيشتر خونى ببيند كه نشانهٴ حيض دارد، بعد ده روز يا بيشتر خونى ببيند كه نشانهٴ استحاضه دارد و دو باره سه روز خونى به نشانه

هاى حيض ببيند، بايد خون اول و خون آخر را كه نشانه هاى حيض داشته، حيض قرار دهد. مسأله 555: اگر زن پيش از ده روز پاك شود و بداند در باطن خون نيست، بايد براى عبادتهاى خود غسل كند، اگرچه گمان داشته باشد پيش از تمام شدن ده روز دو باره خون مىبيند، ولى اگر يقين داشته باشد پيش از تمام شدن ده روز، دوباره خون حيض مىبيند نبايد غسل كند بلكه خون اول و دوم و پاكى بين آن دو، تمام حيض خواهد بود. مسأله 556: اگر زن پيش از ده روز، پاك شود و احتمال دهد در باطن خون باشد، بايد قدرى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند و بيرون آورد، پس اگر پاك بود، غسل كند و عبادتهاى خود را بجا آورد و اگر پاك نبود اگرچه به آب زرد رنگى آلوده باشد، چنانچه در حيض عادت ندارد، يا عادت او ده روز است، بايد صبر كند كه اگر قبل از ده روز پاك شد، غسل نمايد. و اگر عادتش كمتر از ده روز است، در صورتى كه بداند قبل از ده روز، يا سر ده روز پاك مىشود، نبايد غسل كند و اگر احتمال دهد خون او از ده روز مىگذرد، چنانچه خون به صفات حيض باشد، واجب است تا دهم، احتياط كند به ترك عبادت. و اگر خون به صفات حيض نبود تا روز دهم احتياط كند به ترك عبادت، در يك روزش واجب و در باقى مستحب است، اگرچه احوط جمع است بين تروك حايض و اعمال مستحاضه، پس اگر قبل از تمام شدن ده روز

يا سر ده روز از خون پاك شد، تمامش حيض است و اگر از ده روز گذشت، بايد عادت خود را حيض و بقيّه را استحاضه، قرار دهد و عبادتهايى را كه بعد از روزهاى عادت بجا نياورده قضا نمايد. مسأله 557: اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند بعد بفهمد حيض نبوده است، بايد نماز و روزه اى كه در آن روزها بجا نياورده قضا نمايد و اگر چند روز، به گمان اينكه حيض نيست عبادت كند بعد بفهمد حيض بوده چنانچه آن روزها را روزه گرفته بايد قضا نمايد.

نفاس

مسأله 558: از وقتى كه اولين جزو بدن بچه از شكم مادر بيرون مىآيد، هر خونى كه زن مىبيند، اگر ده روز يا كمتر باشد، خون نفاس است. و زن را در حال نفاس (نفساء) مىگويند. و اگر خون بيشتر از ده روز باشد، حكم آن در مسأله 567 بيان خواهد شد. مسأله 559: خونى كه زن پيش از بيرون آمدن اولين جزو بدن بچه مىبيند نفاس نيست. مسأله 560: لازم نيست كه خلقت بچه تمام باشد، بلكه اگر خون بسته اى از رحم زن، خارج شود و خود زن بداند يا چهار نفر قابله بگويند كه اگر در رحم مىماند انسان مىشد، خونى كه تا ده روز ببيند خون نفاس است. مسأله 561: ممكن است خون نفاس يك لحظه بيشتر نباشد، ولى بيشتر از ده روز نمىشود. مسأله 562: هرگاه شك كند چيزى سقط شده يا نه، يا چيزى كه سقط شده، اگر مىماند انسان مىشد يا نه، بنا بر احتياط لازم، بررسى كند و اگر به نتيجه

نرسيد، خونى كه از او خارج مىشود شرعا خون نفاس نيست. مسأله 563: توقّف در مسجد، رساندن جايى از بدن به خط قرآن و كارهاى ديگرى كه بر حايض حرام است، بر (نفساء) نيز حرام مىباشد. و آنچه بر حايض واجب، مستحب و مكروه است، بر نفساء نيز واجب، مستحب و مكروه مىباشد. مسأله 564: طلاق دادن زنى كه در حال نفاس است صحيح نيست، مگر با شرايطى كه در احكام طلاق ذكر مىشود. و نزديكى كردن با او حرام مىباشد و اگر شوهرش با او نزديكى كند بنا بر احتياط مستحب كفاره بدهد، همان گونه كه در احكام حيض گذشت. مسأله 565: وقتى زن از خون نفاس پاك شد، بايد غسل كند و عبادتهاى خود را بجا آورد و اگر دوباره خون ببيند، چنانچه مجموع روزهايى كه خون ديده با روزهايى كه در وسط پاك بوده، روى هم ده روز يا كمتر از ده روز باشد، تمام آن نفاس است و اگر روزهايى كه پاك بوده روزه گرفته، بايد قضا نمايد. مسأله 566: اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد مقدارى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند اگر پاك بود، براى عبادتهاى خود غسل كند. مسأله 567: اگر زن در حال نفاس بيشتر از ده روز خون ببيند، چنانچه در حيض عادت دارد، به اندازهٴ روزهاى عادت او نفاس و بقيه استحاضه است و اگر عادت ندارد، تا ده روز نفاس و بقيه استحاضه مىباشد. مسأله 568: زنى كه عادت حيض او كمتر از ده روز است، اگر بيشتر از روزهاى عادتش خون

نفاس ببيند، بايد به اندازهٴ روزهاى عادت خود، نفاس قرار دهد و بعد از آن بنا بر احتياط واجب، تا يك روز عبادت را ترك نمايد و بعد از يك روز تا روز دهم، مستحب است كارهاى استحاضه را بجا آورد و كارهايى را كه بر نفساء حرام است، ترك نمايد. و اگر از ده روز بگذرد استحاضه است و بايد روزهاى بعد از عادت تا روز دهم را نيز، استحاضه قرار دهد و عبادتهايى را كه در آن روزها بجا نياورده قضا نمايد، مثلاً زنى كه عادت او شش روز بوده، اگر بيشتر از شش روز خون ببيند بايد شش روز را نفاس قرار دهد و بنا بر احتياط واجب، در روز هفتم عبادت را ترك كند و در روز هشتم و نهم و دهم، مستحب است كارهاى استحاضه را بجا آورد و كارهايى را كه بر نفساء حرام است، ترك نمايد و اگر بيشتر از ده روز خون ديد، از روز بعد از عادت او، استحاضه مىباشد. مسأله 569: زنى كه در حيض عادت دارد اگر بعد از زاييدن، تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه پى در پى خون ببيند، به اندازهٴ روزهاى عادت او نفاس است و ده روز از خونى كه بعد از نفاس مىبيند اگرچه در روزهاى عادت ماهانه اش باشد، استحاضه است، مثلاً زنى كه عادت حيض او، از بيستم هر ماه تا بيست و هفتم است، اگر روز دهم ماه زاييد و تا يك ماه يا بيشتر خون ديد، تا روز هفدهم نفاس و از روز هفدهم تا ده روز، حتى خونى كه در روزهاى عادت

خود مىبيند، استحاضه مىباشد و بعد از گذشتن ده روز، اگر خونى را كه مىبيند در روزهاى عادتش باشد حيض است، چه نشانه هاى حيض را داشته باشد، يا نداشته باشد و همچنين است اگر در روزهاى عادتش نباشد، ولى نشانه هاى حيض را داشته باشد، اما خونى كه بعد از گذشتن ده روز از نفاس مىبيند، اگر در روزهاى عادت حيض او نباشد و نشانه هاى حيض را نيز نداشته باشد، استحاضه است. مسأله 570: زنى كه در حيض عادت ندارد، اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه خون ببيند، ده روز اول آن نفاس و ده روز دوم آن استحاضه است و خونى كه بعد از آن مىبيند، اگر نشانهٴ حيض داشته باشد، حيض وگرنه استحاضه مىباشد.

احكام ميت
غسل مسّ ميت

مسأله 571: اگر شخصى بدن انسان مرده اى را كه سرد شده و غسلش نداده اند، مسّ كند يعنى جايى از بدن خود را به آن برساند، بايد غسل مسّ ميّت نمايد، چه در خواب مس كند چه در بيدارى، با اختيار مس كند يا بىاختيار، حتى اگر ناخن و استخوان او، به ناخن و استخوان ميت برسد بايد غسل كند، ولى اگر حيوان مرده اى را مس نمايد، غسل بر او واجب نيست. مسأله 572: براى مس مرده اى كه تمام بدن او سرد نشده، غسل واجب نيست، اگرچه جايى را كه سرد شده مس نمايد. مسأله 573: اگر موى خود را به بدن ميّت برساند، يا بدن خود را به موى ميّت، يا موى خود را به موى ميّت برساند، چنانچه مو خيلى بلند و خارج از متعارف نباشد

و عرفا مسّ ميّت بر او صدق نمايد، بايد غسل كند. مسأله 574: براى مس بچهٴ مرده، حتى بچهٴ سقط شده اى كه چهار ماه او تمام شده، غسل مس ميت واجب است. و بنا بر احتياط مستحب براى مسّ بچهٴ سقط شده اى كه كمتر از چهار ماه دارد غسل كند، بنا بر اين اگر بچهٴ چهار ماهه اى مرده به دنيا بيايد، چنانچه بدن او در حال سقط شدن سرد باشد، بنا بر احتياط مادر او بايد غسل مسّ ميّت كند و اما اگر از چهار ماه كمتر داشته باشد، لازم نيست مادر او غسل نمايد. مسأله 575: بچه اى كه بعد از مردن مادر به دنيا مىآيد، چنانچه در آن حال بدن مادرش سرد شده باشد، وقتى بالغ شد بنا بر احتياط غسل مسّ ميت كند. مسأله 576: اگر انسان، ميّتى را كه سه غسل او كاملاً تمام شده، مس نمايد غسل بر او واجب نمىشود، ولى اگر پيش از آنكه غسل سوم تمام شود، جايى از بدن او را مس كند، اگرچه غسل سوم آنجا تمام شده باشد، بايد غسل مس ميت نمايد. مسأله 577: اگر ديوانه يا بچهٴ نابالغى ميت را مس كند، بعد از آنكه ديوانه، عاقل و آن بچه بالغ شد بايد غسل مس ميت نمايد. مسأله 578: اگر از بدن زنده يا مرده اى كه غسلش نداده اند، قسمتى كه داراى استخوان است جدا شود و پيش از آنكه قسمت جدا شده را غسل دهند، انسان آن را مس نمايد، بايد غسل مس ميّت كند، ولى اگر قسمتى كه جدا شده استخوان نداشته باشد براى مس آن،

غسل واجب نيست. مسأله 579: براى مس استخوانى كه گوشت ندارد و آن را غسل نداده اند، چه از مرده جدا شده باشد چه از زنده، بنا بر احتياط واجب بايد غسل كرد و همچنين است براى مسّ دندانى كه از مرده جدا شود، در صورتى كه آن مرده را غسل نداده باشند، ولى براى مسّ دندانى كه از زنده جدا شده و گوشت ندارد، يا گوشت آن خيلى كم است غسل واجب نيست. مسأله 580: غسل مس ميت را بايد مانند غسل جنابت انجام داد، ولى كسى كه غسل مس ميّت كرده، اگر بخواهد نماز بخواند، بايد وضو نيز بگيرد. مسأله 581: اگر چند ميّت را مسّ كند، يا يك ميّت را چند بار مس نمايد، يك غسل كافى است. مسأله 582: براى كسى كه بعد از مس ميت غسل نكرده است، توقف در مسجد، جماع و خواندن سوره هايى كه سجدهٴ واجب دارد مانعى ندارد، ولى براى نماز و مانند آن، بايد غسل كند و وضو بگيرد.

احكام محتضر

مسأله 583: مسلمانى را كه محتضر است، يعنى در حال جان دادن مىباشد، مرد باشد يا زن، بزرگ باشد يا كوچك، بايد بر پشت بخوابانند، به طورى كه كف پاهايش به طرف قبله باشد و اگر خواباندن او، كاملاً به اين صورت ممكن نباشد، تا اندازه اى كه ممكن است بايد به اين دستور عمل كنند و چنانچه خواباندن او به هيچ قسم ممكن نباشد، بايد او را رو به قبله بنشانند و اگر آن نيز نشود، بايد او را بر پهلوى راست يا بر پهلوى چپ، رو به قبله بخوابانند. مسأله 584: بنا بر

احتياط مستحب تا وقتى غسل ميّت تمام نشده، او را رو به قبله بخوابانند، ولى بعد از آنكه غسلش تمام شد، بهتر است او را مانند حالتى كه بر او نماز مىخوانند، بخوابانند. مسأله 585: رو به قبله كردن محتضر، بر هر مسلمان واجب است و اجازه گرفتن از ولىّ او لازم نيست. و اگر بعضى انجام دهند از ديگران ساقط مىشود. مسأله 586: مستحب است به كسى كه در حال جان دادن است شهادتين و اقرار به امامت دوازده امام عليهم السلام و ديگر عقايد حق را، طورى تلقين كنند كه بفهمد و نيز مستحب است آن را تا وقت مرگ تكرار كنند. مسأله 587: مستحب است اين دعا را، طورى به محتضر تلقين كنند كه بفهمد: (اللّهُمَّ اغْفِرْلِيَ الْكَثيرَ مِنْ مَعاصيكَ وَاقْبَلْ مِنّي الْيَسيرَ مِنْ طاعَتِكَ يا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسيرَ وَيَعْفُو عَنِ الْكَثيرِ اقْبَلْ مِني الْيَسيرَ وَاعْفُ عَنّي الْكَثيرَ إنَّكَ أنْتَ الْعَفُوُّ الْغَفُور اللّهُمَّ ارْحَمْني فَإنَّكَ رَحيمُ). مسأله 588: مستحب است كسى را كه سخت جان مىدهد، اگر ناراحت نمىشود و سبب تعجيل مرگ او نمىگردد، به جايى كه نماز مىخوانده ببرند. مسأله 589: مستحب است براى راحت شدن محتضر، بر بالين او، سورهٴ مبارك (يس)، (الصافّات)، (احزاب)، (آيةالكرسى)، آيهٴ پنجاه و چهارم از سورهٴ (اعراف)، سه آيهٴ آخر سورهٴ (بقره) و هر مقدار از قرآن كريم كه ممكن است بخوانند. مسأله 590: تنها گذاشتن محتضر، گذاشتن چيزى روى شكم او، بودن جنب و حايض نزد او، حرف زدن زياد در كنار او، گريه كردن و تنها گذاشتن زنها نزد او مكروه است.

احكام بعد از مرگ

مسأله 591: بعد از مرگ مستحب است، چشمها، لبها

و چانهٴ ميّت را ببندند، دست و پاى او را دراز كنند، پارچه اى روى او بيندازند، اگر شب مرده است در جايى كه مرده چراغ روشن كنند، براى تشييع جنازهٴ او مؤمنين را خبر كنند، در دفن او عجله نمايند، ولى اگر به مردن او يقين ندارند، بايد صبر كنند تا معلوم شود و نيز اگر ميّت حامله باشد و بچه در شكم او زنده باشد، بايد پهلوى چپ او را بشكافند، طفل را بيرون آورند و پهلو را بدوزند، سپس او را دفن كنند.

احكام غسل، كفن، نماز و دفن ميّت

مسأله 592: غسل، كفن، نماز و دفن مسلمان، اگرچه دوازده امامى نباشد بر هر مكلّفى، واجب است و اگر بعضى انجام دهند از ديگران ساقط مىشود، امّا چنانچه كسى انجام ندهد، همه گناه كرده اند. مسأله 593: اگر كسى مشغول كارهاى ميّت شود، بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند، ولى اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد، بايد ديگران تمام كنند. مسأله 594: اگر انسان يقين كند ديگرى مشغول كارهاى ميّت شده، واجب نيست به كارهاى ميّت اقدام كند، ولى اگر شك يا گمان دارد، بايد اقدام نمايد. مسأله 595: اگر كسى بداند غسل، يا كفن، يا نماز و يا دفن ميت را باطل انجام داده اند، بايد دوبار انجام دهد، ولى اگر گمان دارد باطل بوده، يا شك دارد درست بوده يا نه، لازم نيست اقدام نمايد. مسأله 596: براى غسل، كفن، حنوط، نماز و دفن ميّت، بايد از ولىّ او اجازه بگيرند. مسأله 597: ولىّ زن، شوهر اوست و بعد از او، مردهايى كه از ميت ارث مىبرند، به ترتيب طبقات ارث، مقدّم بر زنهاى

آنها مىباشند. مسأله 598: اگر كسى بگويد من وصى يا ولىّّّ ميت هستم، يا ولىّ ميت به من اجازه داده كه غسل، كفن و دفن ميت را انجام دهم، چنانچه به حرف او اطمينان دارند و ديگرى هم نمىگويد من ولىّ يا وصى ميت هستم و يا ولىّ ميت به من اجازه داده است، انجام كارهاى ميت با اوست و اگر به حرف او اطمينان ندارند، يا ديگرى مىگويد من ولىّ يا وصى ميت هستم يا ولىّ ميت به من اجازه داده است، در صورتى كه دو نفر عادل به گفتهٴ يكى از آنها شهادت دهند بايد حرف او را قبول كرد. مسأله 599: اگر ميّت براى غسل، كفن، دفن و نماز خود، غير از ولىّ شخص ديگرى را معين كند، بنا بر احتياط مستحب ولىّ اجازه بدهد. و لازم نيست كسى كه ميت، او را براى انجام اين كارها معين كرده، اين وصيّت را قبول كند، امّا اگر قبول كرد، بايد به آن عمل نمايد. احكام غسل ميّت مسأله 600: واجب است ميت را سه غسل بدهند، اول: با آبى كه با سدر مخلوط باشد. دوم: با آبى كه با كافور مخلوط باشد. سوم: با آب خالص. مسأله 601: سدر و كافور بايد به اندازه اى زياد نباشد، كه آب را مضاف كند و به اندازه اى كم نباشد كه نگويند سدر و كافور با آب مخلوط شده است. مسأله 602: اگر سدر و كافور به اندازهٴ لازم پيدا نشود، بنا بر احتياط واجب، بايد مقدارى كه به آن دسترسى دارند در آب بريزند. مسأله 603: كسى كه براى حج يا عمره احرام بسته

است، اگر پيش از تمام كردن طواف حج يا عمره بميرد، نبايد او را با آب كافور غسل دهند و به جاى آن، بايد با آب خالص غسلش بدهند. مسأله 604: اگر سدر وكافور يا يكى از اينها پيدا نشود، يا استعمال آن جايز نباشد مثلاً غصبى باشد، بايد به جاى هركدام كه ممكن نيست، ميّت را با آب خالص غسل بدهند. مسأله 605: كسى كه ميّت را غسل مىدهد، بايد مسلمان، دوازده امامى، بالغ و عاقل بوده و مسائل غسل را نيز بداند، اما اگر ميّت، دوازده امامى نيست لازم نيست غسل دهنده، دوازده امامى باشد. مسأله 606: كسى كه ميّت را غسل مىدهد، بايد قصد قربت داشته باشد، يعنى غسل را براى انجام فرمان خداوند، بجا آورد. مسأله 607: غسل بچهٴ مسلمان، اگرچه از زنا باشد واجب است. و غسل، كفن و دفن كافر و اولاد او وارد نيست. وكسى كه از بچگى ديوانه بوده و به حال ديوانگى بالغ شده، چنانچه پدر و مادر او يا يكى از آنان، مسلمان باشد بايد او را غسل داد و اگر هيچ كدام مسلمان نباشند، غسل دادن او جايز نيست. مسأله 608: بچهٴ سقط شده، اگر چهار ماه يا بيشتر دارد، بايد غسل داده شود و اگر چهار ماه ندارد، بايد در پارچه اى بپيچند و دفن كنند. مسأله 609: حرام است مرد زن را و زن مرد را غسل بدهد، ولى زن مىتواند شوهر خود را و شوهر نيز مىتواند زن خود را غسل دهد، اگرچه بنا بر احتياط مستحب زن، شوهر خود و شوهر، زن خود را غسل ندهد. مسأله 610: مرد مىتواند

دختر بچه اى را كه سنّ او از سه سال، بيشتر نيست غسل دهد، زن نيز مىتواند پسر بچه اى را كه سه سال بيشتر ندارد غسل دهد. مسأله 611: اگر براى غسل دادن ميّتى كه مرد است مرد پيدا نشود، زنانى كه با او نسبت دارند و محرمند، مانند مادر، خواهر، عمّه و خاله، يا بر اثر شير خوردن با او محرم شده اند، مىتوانند بنا بر احتياط، از زير لباس يا چيزى كه بدن او را بپوشاند، غسلش بدهند. و نيز اگر براى غسل ميّت زن، زن ديگرى نباشد، مردهايى كه با او نسبت دارند و محرمند يا بر اثر شير خوردن با او محرم شده اند، مىتوانند بنا بر احتياط از زير لباس، او را غسل دهند. مسألهٴ 612: اگر ميّت و كسى كه او را غسل مىدهد هر دو مرد يا هردو زن باشند، بهتر است به غير از عورت، جاهاى ديگر ميّت برهنه باشد. مسأله 613: نگاه كردن به عورت ميّت حرام است، در صورتى كه زن و شوهر نباشند. و كسى كه او را غسل مىدهد اگر نگاه كند گناه كرده، ولى غسل باطل نمىشود. مسأله 614: اگر جايى از بدن ميّت نجس باشد، بايد پيش از آنكه آنجا را غسل بدهند آب بكشند و بنا بر احتياط مستحب تمام بدن ميّت، پيش از شروع به غسل پاك باشد. مسأله 615: غسل ميّت، مانند غسل جنابت است. و بنا بر احتياط واجب تا غسل ترتيبى ممكن است، ميت را غسل ارتماسى ندهند، ولى در غسل ترتيبى هريك از سه قسمت بدن را مىتوانند در آب زياد، فرو ببرند. مسأله

616: كسى را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده، لازم نيست غسل حيض يا جنابت بدهند، بلكه همان غسل ميّت براى او كافى است. مسأله 617: حرمت گرفتن مزد براى غسل دادن ميّت مسلّم نيست، اگرچه بنا بر احتياط، ترك شود. و اگر كسى براى گرفتن مزد، به نحو داعى، ميّت را غسل دهد آن غسل باطل نيست. و گرفتن مزد براى كارهاى مقدّماتى غسل حرام نيست. مسأله 618: اگر آب پيدا نشود يا استعمال آن مانعى داشته باشد، عوض از هر سه غسل، ميّت را فقط يك تيمّم بدهند كافى است، گرچه سه تيمّم عوض سه غسل بهتر است، پس بنا بر احتياط مستحب در ابتدا عوض از مجموع غسلها يك تيمّم بدهند و بعد براى هر غسلى يك تيمّم بدهند. مسأله 619: كسى كه ميّت را تيمّم مىدهد، بايد دست خود را بر زمين بزند و به صورت و پشت دستهاى ميّت بكشد و اگر ممكن باشد، بنا بر احتياط مستحب با دست ميّت نيز او را تيمّم بدهد. احكام كفن ميّت مسأله 620: ميّت مسلمان را، بايد با سه پارچه كه (لنگ)، (پيراهن) و (سرتاسرى) است، كفن نمايند. مسأله 621: (لنگ) بايد اطراف بدن را از ناف تا زانو، بپوشاند و بهتر است از سينه تا روى پا برسد. و (پيراهن) بايد از سر شانه، تا نصف ساق پا تمام بدن را بپوشاند و بهتر است تا روى پا برسد. و درازاى (سرتاسرى) بايد به قدرى باشد كه بستن دو سر آن، ممكن باشد و پهناى دو سر آن، بايد به اندازه اى باشد كه يك طرف آن روى

طرف ديگر بيايد. مسأله 622: مقدارى از (لنگ) كه از ناف تا زانو را مىپوشاند و مقدارى از (پيراهن) كه از شانه تا نصف ساق را مىپوشاند، مقدار واجب كفن است و بيشتر از اين مقدار مستحب مىباشد. مسأله 623: اگر ورثه، بالغ باشند و اجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را كه در مسألهٴ قبل گفته شد، از سهم آنان بردارند اشكال ندارد، گرچه برداشتن بيشتر از مقدار واجب كفن اگر به اندازهٴ متعارف باشد از سهم وارثى كه بالغ نشده نيز اشكال ندارد. مسأله 624: اگر كسى وصيّت كرده باشد: مقدار مستحب كفن را كه قبلاً گفته شد، از ثلث مال او بردارند، يا وصيت كرده باشد، ثلث مال را به مصرف خود او برسانند، ولى مصرف آن را معيّن نكرده باشد، يا فقط مصرف مقدارى از آن را معيّن كرده باشد، مىتوانند مقدار مستحب كفن را از ثلث مال او بردارند. مسأله 625: اگر ميّت وصيّت نكرده باشد كه كفن را، از ثلث مال او بردارند مىتوانند از اصل مال بردارند و مستحب است مقدار واجب كفن را، با ارزانترين قيمتى كه ممكن است تهيّه نمايند، ولى اگر بخواهند بيشتر از معمول بخرند بايد ورثهٴ بالغ، مقدار اضافى را اجازه بدهند تا آن مقدار، از سهم آنان برداشته شود. مسأله 626: كفن زن بر شوهر است، اگرچه خود زن پول داشته باشد و همچنين اگر زن را _ به شرحى كه در احكام طلاق گفته مىشود _ طلاق رجعى بدهند و پيش از تمام شدن عدّه بميرد، شوهرش بايد كفن او را بدهد و چنانچه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه

باشد، ولىّ شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد. مسأله 627: كفن ميّت بر خويشان او واجب نيست، امّا اگر مخارج او در حال زندگى بر آنان واجب بوده، بنا بر احتياط مستحب كفن نيز بر آنان واجب است. مسأله 628: اگر هريك از سه پارچهٴ كفن، به قدرى نازك باشد كه بدن ميّت از زير آن پيدا باشد، امّا مجموع سه پارچه، بدن ميّت را مىپوشاند كفايت مىكند، گرچه رعايت احتياط بهتر است. مسأله 629: كفن كردن با پوست مردار و چيز غصبى حتى اگر چيز ديگرى پيدا نشود، جايز نيست و چنانچه كفن ميت غصبى بوده و صاحب آن راضى نباشد، بايد از تنش بيرون آورند، اگرچه او را دفن كرده باشند. مسأله 630: كفن كردن ميّت با چيز نجس، پارچهٴ ابريشمى خالص و پارچه اى كه با طلا بافته شده جايز نيست، ولى در حال ناچارى اشكال ندارد. مسأله 631: كفن كردن با پارچه اى كه از پشم، يا موى حيوان حرام گوشت تهيه شده، در حال اختيار جايز نيست. و بنا بر احتياط واجب، با پوست حيوان حلال گوشتى كه به دستور شرعى كشته شده نيز ميّت را كفن نكنند، ولى اگر كفن از مو و پشم حيوان حلال گوشت باشد اشكال ندارد، اگرچه بنا بر احتياط مستحب با آن نيز كفن ننمايند. مسأله 632: اگر كفن ميّت، با نجاست خود او، يا با نجاست ديگرى نجس شود، چنانچه كفن ضايع نمىگردد، بايد مقدار نجس را بشويند يا ببرند، اگرچه بعد از گذاشتن در قبر باشد. و اگر شستن يا بريدن آن ممكن نيست، در صورتى كه عوض كردن

كفن ممكن باشد بايد تعويض شود. مسأله 633: كسى كه براى حج يا عمره، احرام بسته، اگر بميرد بايد مانند ديگران كفن شود و پوشاندن سر و صورتش اشكال ندارد. مسأله 634: مستحب است انسان در حال سلامتى، كفن، سدر و كافور خود را تهيه كند. احكام حنوط مسأله 635: بعد از غسل، واجب است ميّت را حنوط كنند، يعنى به پيشانى، كف دستها، سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاى او كافور بمالند. و مستحب است به سر بينى ميّت نيز، كافور بمالند. و بايد كافور ساييده و تازه باشد. و اگر بر اثر كهنه بودن، عطر او از بين رفته باشد، كافى نيست. مسأله 636: بنا بر احتياط واجب، اول كافور را به پيشانى ميّت بمالند. مسأله 637: بهتر است ميت را پيش از كفن كردن، حنوط نمايند، اگرچه در بين كفن كردن و بعد از آن نيز مانعى ندارد. مسأله 638: كسى كه براى حج يا عمره، احرام بسته است، اگر پيش از تمام كردن طواف بميرد، حنوط كردن او جايز نيست. مسأله 639: زنى كه شوهر او مرده و هنوز عده اش تمام نشده، اگرچه حرام است خود را خوشبو كند،ولى چنانچه بميرد حنوط او واجب است. مسأله 640: مكروه است ميّت را با مشك، عنبر، عود و عطرهاى ديگر خوشبو كنند و يا آن را با كافور، مخلوط نمايند، گرچه احتياط ترك آن مىباشد. مسأله 641: مستحب است مقدارى تربت حضرت سيّدالشهداء عليه السلام با كافور مخلوط كنند، ولى بايد آن كافور را، به جاهايى كه بىاحترامى است نمالند. و نيز بايد تربت به قدرى زياد نباشد كه وقتى

با كافور مخلوط شود، آن را كافور نگويند. مسأله 642: اگر كافور پيدا نشود، يا فقط به اندازهٴ غسل باشد، حنوط لازم نيست و چنانچه از غسل زياد بيايد، ولى به همهٴ هفت عضو نرسد، بنا بر احتياط اول پيشانى و اگر زياد آمد، به جاهاى ديگر بمالند. مسأله 643: مستحب است دو چوب تر و تازه، در قبر، همراه ميّت بگذارند. احكام نماز ميت مسأله 644: نماز خواندن بر ميّت مسلمان واجب است. و همچنين خواندن نماز ميّت بر بچه اى كه شش سال او تمام شده و پدر و مادر آن بچه، يا يكى از آنان مسلمان است، واجب مىباشد. مسأله 645: نماز خواندن بر بچّه اى كه شش سال او تمام نشده، مستحب است، ولى نماز خواندن بر بچه اى كه مرده به دنيا آمده مستحب نيست. مسأله 646: نماز ميّت بايد بعد از غسل، حنوط و كفن كردن او خوانده شود و اگر پيش از آن يا در بين آن بخوانند، اگرچه از روى فراموشى يا ندانستن مسأله باشد، كافى نيست. مسأله 647: كسى كه مىخواهد نماز ميّت بخواند، لازم نيست با وضو يا غسل و يا تيمّم بوده و بدن و لباسش پاك و مباح باشد، بلكه اگر لباس او غصبى باشد اشكال ندارد، اگرچه بنا بر احتياط مستحب تمام چيزهايى كه در نمازهاى ديگر لازم است رعايت شود. مسأله 648: كسى كه بر ميّت نماز مىخواند بايد رو به قبله باشد و نيز واجب است ميت را مقابل او بر پشت بخوابانند، طورى كه سر او به طرف راست نماز گزار و پاى او به طرف چپ نماز گزار

باشد. مسأله 649: مكان نمازگزار بايد غصبى نباشد و از جاى ميّت پايين تر يا بالاتر نباشد، ولى پستى و بلندى مختصر اشكال ندارد. مسأله 650: نمازگزار بايد از ميّت دور نباشد، ولى كسى كه نماز ميّت را با جماعت مىخواند اگر از ميّت دور باشد، چنانچه صفها به يكديگر متّصل باشد، اشكال ندارد. مسأله 651: نمازگزار بايد مقابل ميّت بايستد، ولى اگر نماز به جماعت خوانده شود و صفّ جماعت از دو طرف ميت بگذرد، نماز كسانى كه مقابل ميّت نيستند اشكال ندارد. مسأله 652: بين ميّت و نمازگزار بايد پرده، ديوار و يا چيزى مانند آن نباشد، ولى اگر ميّت در تابوت و مانند آن باشد اشكال ندارد. مسأله 653: در وقت خواندن نماز، بايد عورت ميّت پوشيده باشد و اگر كفن كردن او ممكن نيست، بايد عورتش را حتّى با تخته و آجر و مانند آن، بپوشانند. مسأله 654: نماز ميّت را بايد ايستاده و با قصد قربت بخواند و درموقع نيّت، ميّت را معيّن كند، مثلاً نيّت كند بر اين ميّت نماز مىخوانم قربة الى الله. مسأله 655: اگر كسى نباشد كه بتواند نماز ميّت را ايستاده بخواند، مىشود نشسته بر او نماز خواند. مسأله 656: اگر ميّت وصيّت كرده باشد كه شخصى معيّنى بر او نماز بخواند، بنا بر احتياط مستحب آن شخص از ولىّ ميّت اجازه بگيرد و ولىّ نيز مستحب است اجازه بدهد. مسأله 657: مكروه است بر ميت چند مرتبه نماز بخوانند، ولى اگر ميت اهل علم وتقوى باشد مكروه نيست. مسأله 658: اگر ميّت را عمداً، يا از روى فراموشى و يا به جهت عذرى بدون

نماز دفن كنند، يا بعد از دفن معلوم شود نمازى كه بر او خوانده شده، باطل بوده است، تا وقتى جسد او از هم نپاشيده، واجب است بر قبرش نماز بخوانند.

كيفيّت نماز ميّت

مسأله 659: نماز ميّت پنج تكبير دارد و اگر چنين بخواند كافى است: بعد از نيّت و تكبير اول بگويد: (اَشْهَدُ اَنْ لا إلهَ إلا اللهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله) و بعد از تكبير دوم بگويد: (اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ صَلِّ عَلى جَميع الأنْبِياءِ وَالْمُرْسَليَن) و بعد از تكبير سوّم بگويد: (اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤمِنيَن وَالمُؤْمِناتِ) و بعد از تكبير چهارم اگر ميّت مرد است بگويد: (اللّهُمَّ اغْفِرْ لِهذَا الميّت) و اگر زن است بگويد: (اللّهُمَّ اغْفِرْ لِهذِهِ الميّت) و بعد، تكبير پنجم را بگويد. مسأله 660: بهتر است بعد از تكبير اوّل بگويد: (أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شريكَ لَهُ وَ أشْهَدُ أنّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، أرْسَلَهُ بِالْحَقِّ بَشيراً وَ نَذيراً بَينَ يَدَى السّاعَةِ). و بعد از تكبير دوم بگويد: (اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ باركْ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَارْحَمْ مُحَمَّداً و آلَ مُحَمَّدٍ كَاَفْضَلِ ما صَلَّيْتَ وَ بارَكْتَ وَ تَرَحّمْتَ عَلى إبْراهيمَ وَ آلِ إبراهِيم إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ، وَ صَلِّ عَلى جميع الأنْبياءِ وَالمُرْسَلينَ وَالشُهَداءِ وَالصِدّيقينَ وَ جَميعِ عِبادِاللهِ الصالحِيَن). و بعد از تكبير سوّم بگويد: (اللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤمنِيَن وَالمُؤمِناتِ وَالْمُسْلِمينَ وَالْمُسْلِماتِ، الأحْياءِ مِنْهُمْ وَالأَمْواتِ، تابِعْ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ بِالْخَيْراتِ إنَّكَ مُجيبُ الدَّعَواتِ انّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ) و بعد از تكبير چهارم اگر ميّت مرد است بگويد: (اللّهُمَّ إنَّ هٰذا عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدِكَ وَابْنُ أمَتِكَ، نَزَلَ بِكَ، وَ

أَنْتَ خَيْرُ مَنْزولٍ بهِ، اللّهمّ إنّا لاٰ نَعْلَمُ مِنْهُ إلاّ خَيْراً وَ أنْتَ أعْلَمُ بهِ مِنّا، اللّهُم إنْ كٰانَ مُحْسِناً فَزِدْ في إحْسٰانه وَ إنْ كٰان مُسيئاً فَتَجٰاوَزْ عَنْه وَاغْفِرْ لَه، اللّهْمّ اجْعَله عِنْدَكَ في أعْلىٰ عِلّيّينَ وَاخْلُفْ عَلىٰ أهْلِهِ في الغٰابِرينَ وَارْحَمْهُ بِرَحْمَتِكَ يٰا أرْحَمَ الرٰاحِمينَ). و بعد، تكبير پنجم را بگويد، ولى اگر ميّت زن است بعد از تكبير چهارم بگويد: (اللّهُمّ إنَّ هٰذِهِ أمَتُكَ وَابْنَةُ عَبْدِكَ وَابْنَةُ أمَتِكَ، نَزَلَتْ بِكَ وَ أنْتَ خيرُ مَنزولٍ بهِ، اللّهمَّ إنّا لاٰ نَعْلَمُ مِنْهٰا إلاّ خَيْراً وَ أنْتَ أعْلَمُ بهٰا مِنّا، اللّهُمَّ إنْ كٰانَتْ مُحْسِنَةً فَزِدْ في إحْسٰانِهٰا وَ إنْ كٰانَتْ مُسيئَةً فَتَجٰاوَزْ عَنْهٰا وَاغْفِرْ لَهٰا، اللّهُمّ اجْعَلْهٰا عِنْدِكِ في أعْلىٰ عِلّييّنَ وَاخْلُفْ عَلىٰ أهْلِهٰا في الغٰابِرينَ وَارْحَمْهٰا برَحْمَتِكَ يٰا أرْحَمَ الرٰاحِمينَ). مسأله 661: بايد تكبيرها و دعاها را طورى پشت سرهم بخواند، كه نماز از صورت خود خارج نشود. مسأله 662: كسى كه نماز ميّت را با جماعت مىخواند، بايد تكبيرها و دعاهاى آن را بخواند. مستحبّات نماز ميّت مسأله 663: چند چيز در نماز ميّت مستحب است، 1 _ كسى كه نماز ميّت مىخواند، با وضو يا غسل و يا تيمّم باشد و بنا بر احتياط مستحب، در صورتى تيمّم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد، يا بترسد كه اگر وضو بگيرد، يا غسل كند، به نماز ميّت نرسد. 2 _ اگر ميّت مرد است، امام جماعت يا كسى كه فرادا بر او نماز مىخواند، مقابل وسط قامت او بايستد. و اگر ميّت زن است مقابل سينه اش بايستد. 3 _ پا برهنه نماز بخواند. 4 _ در هر تكبير دستها را بلند

كند. 5 _ فاصلهٴ او با ميّت به قدرى كم باشد كه اگر باد لباسش را حركت دهد، به جنازه برسد. 6 _ نماز ميّت را با جماعت بخواند. 7 _ امام جماعت، تكبير و دعاها را بلند بخواند و كسانى كه با او نماز مىخوانند آهسته بخوانند. 8 _ در جماعت اگرچه ماموم، يك نفر باشد، پشت سر امام بايستد. 9 _ نمازگزار براى ميّت و مؤمنين، زياد دعا كند. 10 _ پيش از نماز سه مرتبه بگويد: (الصّلاة). 11 _ نماز را در جايى بخوانند كه مردم براى نماز ميّت بيشتر به آنجا مىروند. 12 _ زن حايض اگر نماز ميّت را با جماعت مىخواند، در صفى تنها بايستد. مسأله 664: خواندن نماز ميّت، درمساجد مكروه است، ولى در مسجدالحرام مكروه نيست.

احكام دفن

مسأله 665: واجب است ميّت را، طورى در زمين دفن كنند كه بوى او بيرون نيايد و درندگان نيز نتوانند، بدنش را بيرون آورند و اگر ترس آن باشد كه جانورى ، بدن او را بيرون آورد، بايد قبر را با آجر و مانند آن محكم كنند. مسأله 666: اگر دفن ميّت در زمين ممكن نباشد، مىتوانند به جاى دفن، او را در بنايا تابوت بگذارند. مسأله 667: ميّت را بايد در قبر، بر پهلوى راست طورى بخوابانند كه جلوى بدن او، رو به قبله باشد. مسأله 668: اگر كسى در كشتى بميرد، چنانچه جسد او فاسد نمىشود و بودن او در كشتى، مانعى ندارد، بايد صبر كنند تا به خشكى برسند و او را در زمين دفن كنند وگرنه، بايد در كشتى غسلش بدهند، حنوط و كفن كنند و

پس از خواندن نماز ميّت، چيز سنگينى به پايش ببندند و به دريا بيندازند، يا او را در خمره اى، بگذارند و درش را ببندند و به دريا بيندازند. مسأله 669: اگر بترسند كه دشمن، قبر ميّت را، بشكافد و بدن او را بيرون آورد و مثلاً گوش يا بينى و يا اعضاى ديگر او را ببرد، لازم است او را مخفيانه دفن نمايند كه دشمن به او نرسد. مسأله 670: مخارج انداختن در دريا و محكم كردن قبر ميّت، در صورتى كه لازم باشد، از اصل مال ميّت برداشته مىشود. مسأله 671: اگر زن كافره بميرد و بچه در شكم او مرده باشد، يا هنوز روح به بدن او داخل نشده باشد، چنانچه پدر بچه مسلمان باشد، بايد زن را در قبر، بر پهلوى چپ و پشت به قبله بخوابانند كه روى بچه به طرف قبله باشد. مسأله 672: دفن مسلمان، در قبرستان كفّار و دفن كافر، در قبرستان مسلمانان جايز نيست. مسأله 673: دفن مسلمان، در جايى كه بىاحترامى به او باشد، مانند جايى كه خاكروبه و كثافت مىريزند، جايز نيست. مسأله 674: دفن ميّت، در جاى غصبى و در زمينى كه براى غير از دفن كردن وقف شده، جايز نيست. مسأله 675: دفن ميّت، در قبر مردهٴ ديگر جايز نيست، مگر قبر، كهنه شده و ميّت اولى از بين رفته باشد، ولى دفن در قبرهاى چند طبقه جايز مىباشد. مسأله 676: چيزى كه از ميّت جدا مىشود، اگرچه مو، ناخن و دندان باشد، بايد با او دفن شود، اما دفن ناخن و دندانى كه در حال زندگى از انسان جدا مىشود مستحب

است. مسأله 677: اگر كسى در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد، بايد در چاه را ببندند و همان چاه را، قبر او قرار دهند. مسأله 678: اگر بچه در رحم مادر بميرد و ماندنش در رحم، براى مادر خطر داشته باشد بايد به آسانترين راه، او را بيرون آورند و چنانچه ناچار شوند كه او را قطعه، قطعه كنند اشكال ندارد. مستحبات دفن مسأله 679: مستحب است قبر را به اندازهٴ قد انسان معمولى، گود كنند و ميّت را در نزديكترين قبرستان دفن نمايند، مگر آنكه قبرستان دورتر از جهتى بهتر باشد، مثلاً مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند، يا مردم براى فاتحهٴ اهل قبور، بيشتر به آنجا بروند. مسأله 680: مستحب است جنازه را در چند ذرعى قبر، سه مرتبه زمين بگذارند و كم كم نزديك ببرند و در نوبت چهارم وارد قبر كنند. و اگر ميّت مرد است در دفعه سوم، طورى بر زمين بگذارند كه سر او طرف پايين قبر باشد و در دفعهٴ چهارم، از طرف سر وارد قبر نمايند. و اگر زن است، در دفعهٴ سوم، طرف قبلهٴ قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر كنند و در موقع وارد كردن، پارچه اى روى قبر بگيرند. مسأله 681: مستحب است جنازه را به آرامى از تابوت برداشته و وارد قبر كنند، دعاهايى كه پيش از دفن و هنگام دفن وارد شده بخوانند، بعد از آنكه ميّت را، در لحد گذاشتند، گره هاى كفن را باز كنند، صورت ميّت را روى خاك بگذارند و بالشى از خاك زير سر او بسازند و پشت ميّت، خشت خام يا كلوخى

بگذارند كه ميّت به پشت بر نگردد. مسأله 682: مستحب است پيش از آنكه لحد را بپوشاند، دست راست را به شانهٴ راست ميّت بزنند و دست چپ را محكم بر شانهٴ چپ او بگذارند و دهان را نزديك گوش او ببرند و به شدّت حركت دهند و سه مرتبه بگويند: (اِسْمَعْ اِفْهَمْ يٰا فُلان بن فُلان) و به جاى (فلان بن فلان) اسم ميّت و پدرش را بگويند، سپس بگويند: (هَلْ أنْتَ عَلَى الْعَهْدِ الَّذي فارَقْتَنا عَلَيْهِ مِنْ شَهادَةِ أنْ لاٰ إلهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وَ أنَّ مُحَمَّداً صَلَّىاللهُ عَلَيْه وَ آلِهِ وَسَلَّم عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ سَيِّدُالنَبييّنَ وَ خٰاتَمُ الْمُرْسَلينَ، وَ أنَّ عَليّاً أميرُالمؤْمِنينَ وَ سَيِّداُلوَصِييّنَ وَ إمٰامٌ افْتَرَضَ اللهُ طاعَتَهُ عَلَىالعٰالمَينَ، وَ أنَّ الحَسَنَ وَالْحُسَينَ وَ عَليَّ بنَ الحُسَيْنَ وَ مُحَمَّدَ بنَ عَليٍ وَ جَعْفَرَبْنَ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ وَ عَليَّ بْنَ مُوسٰى وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَليٍ وَ عَليَّ بْنَ مُحَمَّدٍ وَالحَسَنَ بْنَ عَليٍ وَالقٰائِمَ الحُجَّةَ المَهْدي صَلَوٰاتُ اللهِ عَلَيْهِم أئِمَّةُ المُؤمنينَ وَ حُجَجُ الله عَلَى الخَلْقِ أجْمَعينَ وَ أئمَّتُكَ أئمَّةُ هُدًى أبْرٰار، يٰا فُلان بن فُلان (و به جاى فلان بن فلان اسم ميّت و پدرش را بگويند، سپس بگويند:) إذٰا أَتٰاكَ الْمَلَكٰانِ المُقَرَّبٰانِ رَسُولَيْنِ مِنْ عِنْدِاللهِ تَبٰارَكَ وَ تَعٰالىٰ وَ سَاَلاٰكَ عَنْ رَبِّكَ وَ عَنْ نَبِيِّكَ وَ عَنْ دينِكَ وَ عَنْ كِتٰابِكَ وَ عَنْ قِبْلَتِكَ وَ عَنْ أَئِمَّتِكَ فَلاٰ تَخَفْ وَلاٰ تحَْزَنْ وَ قُلْ في جَوٰابِهِمٰا: اَللهُ رَبّي، وَ مُحَمَّدٌ صَلّىاللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نَبيّي، وَالإسْلاٰمُ ديني، وَالقُرْآنُ كِتٰابي، وَالْكَعْبَةُ قِبْلَتي، وَ أميرُالمؤمِنينَ عَليُ بنُ أبي طٰالِبٍ إمٰامي، وَالحَسَنُ بنُ عَليٍ المُجْتَبٰى إمٰامي، وَالحُسَيْنُ ابنُ عليٍ

الشَهيدُ بِكَرْبَلاٰ إمٰامي، وَ عَليٌ زَيْنُ العٰابدينَ إمٰامي، وَ مُحَمَّدٌ البٰاقرَ إمٰامي، وَ جَعْفَرٌ الصٰادِقُ إمٰامي، وَ مُوسَى الكٰاظِمُ إمٰامي، وَ عَليٌ الرِضٰا إمٰامي، وَ مُحمَّدٌ الجَوٰادُ إمٰامي، وَ عليٌ الهٰادي إمٰامي، وَالْحَسَنُ العَسْكَريُ إمٰامي، والْحُجَّةُ المُنْتَظَرُ إمٰامي، هٰؤُلاٰءِ صَلَوٰاتُ اللهِ عَلَيْهِمْ أجْمَعينَ أئِمَّتي وَ سٰادَتي وَ قٰادَتي وَ شُفَعٰائي، بِهِمْ أتَوَلّىٰ وَ مِنْ أعْدٰائِهِمْ أتَبَرَّأُ فِي الدُنْيٰا وَالآخِرَةِ، ثُمَّ اعْلَمْ يٰا فُلان بنُ فُلان (و به جاى فلان بن فلان اسم ميّت و پدرش را بگويند سپس بگويند:) اَنَّ اللهَ تَبٰارَكَ وَ تَعٰالىٰ نِعْمَ الرَّبُّ وَ اَنَّ مُحَمَّداُ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نِعْمَ الرَسُولُ وَ اَنَّ عَليَّ بْنَ أبي طٰالبٍ وَ أولادَهُ المَعْصُومينَ الائمّة الأحَدَ عَشَر نِعْمَ الأئِمَّةُ و انَّ مٰا جٰاءَ بهِ مُحَمَّدٌ صَلَىالله عَلَيهِ وَ آلِهِ حَقٌّ، وَ أنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ، وَ سُؤٰالَ مُنْكَرٍ وَ نَكيرٍ في القَبْرِ حَقٌّ، وَالبَعْثَ حَقٌّ، وَالنُشُورَ حَقٌّ، وَالصِرٰاطَ حَقٌّ، وَالميزٰانَ حَقٌّ، وَ تَطائِرَ الكُتُبِ حَقٌّ، وَ اَنَّ الجَنَّةَ حَقٌّ، وَالنٰارَ حَقٌّ، وَ أنَّ السٰاعَةَ آتِيَةٌ لاٰرَيْبَ فيهٰا، وَ اَنَّ اللهَ يَبْعَثُ مَنْ في القُبُور) سپس بگويند: (أَفَهِمْتَ يٰا فُلان) و به جاى فلان اسم ميّت را بگويند، پس از آن بگويند: (ثَبَّتَكَ اللهُ بِالْقَوْلِ الثّابِتِ وَ هَداكَ اللهُ إلىٰ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ، عَرَّفَ اللهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنُ أوْلِيائِكَ في مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِهِ) سپس بگويند: (اللّهُمَّ جافِ الأرْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ و أصْعِدْ بِرُوحِهِ إلَيْكَ وَ لَقِّه مِنْكَ بُرْهاناً، اللّهُمَّ عَفْوَكَ عَفْوَكَ). مسأله 683: مستحب است كسى كه ميّت را در قبر مىگذارد، با طهارت، سر برهنه و پا برهنه باشد، از طرف پاى ميّت، از قبر بيرون آيد و غير از خويشان ميّت، كسانى كه حاضرند با

پشت دست، خاك بر قبر بريزند و بگويند: (إنّا للهِ و إنّٰا إلَيْهِ راجِعُونَ) و اگر ميّت زن است، كسى كه با او محرم مىباشد او را در قبر بگذارد و اگر محرمى نباشد، خويشانش او را در قبر بگذارند. مسأله 684: مستحب است قبر را، مربّع يا مستطيل بسازند و به اندازهٴ چهار انگشت، از زمين بلند كنند و نشانه اى روى آن بگذارند كه اشتباه نشود، روى قبر آب بپاشند و بعد از پاشيدن آب، كسانى كه حاضرند دستها را برقبر بگذارند، انگشتها را باز كرده، در خاك فرو برند و هفت مرتبه، سورهٴ قدر: (إنّا أنزلناه) بخوانند، براى ميّت طلب آمرزش كنند و اين دعا را بخوانند: (اللّهُمَّ جافِ الارْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ وَ أصْعِدْ إلَيْكَ رُوحَهُ وَ لَقِّهِ مِنْكَ رِضْواناً وَ أسْكِنْ قَبْرَهُ مِنْ رَحْمَتِكَ ما تُغْنيهِ عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِواكَ). مسأله 685: پس از رفتن كسانى كه تشييع جنازه كرده اند، مستحب است ولىّ ميّت، يا كسى كه از طرف ولىّ اجازه دارد، دعاهايى را كه وارد شده به ميّت تلقين كند. مسأله 686: بعد از دفن، مستحب است صاحبان عزا را سلامتى دهند، ولى اگر مدّتى گذشته است كه با سر سلامتى دادن، مصيبت يادشان مىآيد، ترك آن بهتر است و نيز مستحب است تا سه روز، براى اهل خانهٴ ميّت، غذا بفرستند و غذا خوردن نزد آنان و در منزلشان مكروه است. مسأله 687: مستحب است انسان در مرگ خويشان، مخصوصا در مرگ فرزند صبر كند و هر وقت ميّت را ياد مىكند (إنّا للهِ وَ إنّا إلَيْهِ راجعُونَ) بگويد، براى ميّت قرآن بخواند، بر سر قبر پدر و

مادر از خداوند حاجت بخواهد و قبر را محكم بسازد كه زود خراب نشود. مسأله 688: جايز نيست كه انسان در مرگ كسى، صورت و بدن را بخراشد و بر خود لطمه بزند، مگر از براى معصومين(عليهم السلام) كه هرگونه عزادارى جايز، بلكه مستحب مىباشد. مسأله 689: پاره كردن يقه، در مرگ غير پدر و برادر جايز نيست و در مصيبت آنان يقه پاره كردن جايز است، اگرچه احوط ترك آن است. مسأله 690: اگر زن در عزاى ميّت، صورت خود را بخراشد يا موى خود را بكند، بايد يك برده آزاد كند، يا ده فقير را طعام دهد و يا آنها را بپوشاند و همچنين است اگر مرد در مرگ زن يا فرزند، يقه يا لباس خود را پاره كند. مسأله 691: بهتر است هنگام گريهٴ بر ميّت، صدا را خيلى بلند نكنند، امّا براى معصومين(عليهم السلام) و مانند آنها اشكال ندارد.

نماز وحشت

مسأله 692: مستحب است در شب اوّل دفن، دو ركعت نماز وحشت براى ميّت بخوانند، به اين صورت: در ركعت اول، بعد از حمد يك مرتبه آيةالكرسى و در ركعت دوّم، بعد از حمد ده مرتبه سورهٴ قدر: (إنّا أنزلنا) و بعد از سلام نماز بگويند: (اللّهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وَ ابْعَثْ ثَوابَها إلىٰ قَبْرِ فُلانٍ) و به جاى كلمهٴ (فلان) اسم ميّت را بگويند. مسأله 693: مىتوان نماز وحشت را، در هر موقع از شب اوّل دفن خواند، ولى بهتر است در اوّل شب، بعد از نماز عشا خوانده شود. مسأله 694: اگر بخواهد ميّت را به شهر دورى ببرند، يا به جهت ديگرى دفن او

تاخير بيفتد، نماز وحشت را شب اول مرگ او بخوانند.

نبش قبر

مسأله 695: نبش قبر مسلمان، يعنى شكافتن قبر او، اگرچه طفل يا ديوانه باشد حرام است، ولى اگر بدنش از بين رفته و خاك شده باشد، اشكال ندارد. مسأله 696: نبش قبر پيامبران، امامان، امامزاده ها، شهدا، علما و صلحا اگرچه سالهاى بسيارى بر آن گذشته باشد، حرام است. مسأله 697: شكافتن قبر در چند مورد حرام نيست، اول: ميّت در زمين غصبى، دفن شده باشد و مالك زمين راضى نشود كه در آنجا بماند. دوم: كفن يا چيز ديگرى كه با ميّت دفن شده، غصبى باشد و صاحب آن راضى نشود كه در قبر بماند و همچنين است اگر چيزى از مال خود ميّت، كه به ورثهٴ او رسيده با او دفن شده باشد و ورثه راضى نشوند آن چيز در قبر بماند. سوم: ميّت بىغسل و يا بىكفن دفن شده باشد، يا بفهمند غسلش باطل بوده، يا به غير دستور شرعى كفن شده و يا در قبر، او را رو به قبله نگذاشته اند. چهارم: براى ثابت شدن حقّى بخواهند بدن ميّت را ببينند. پنجم: ميّت را در جايى كه بىاحترامى به اوست، مانند قبرستان كفّار يا جايى كه كثافت و خاكروبه مىريزند دفن كرده باشند. ششم: براى يك مطلب شرعى كه اهميّت آن از شكافتن قبر بيشتر است، قبر را بشكافند، مثلاً بخواهند بچهٴ زنده را از شكم زن حامله اى كه دفن شده بيرون آورند. هفتم: بترسند درنده اى بدن ميّت را پاره كند، يا سيل او را ببرد و يا دشمن بيرون آورد. هشتم: قسمتى از بدن

ميّت را كه با او دفن نشده بخواهند دفن كنند، ولى بنا بر احتياط واجب، آن قسمت از بدن را، طورى در قبر بگذارند كه بدن ميّت ديده نشود.

احكام تيمم

مسأله 713: در هفت مورد به جاى وضو و غسل بايد تيمّم كرد: 1 _ آب نباشد. 2 _ دسترسى به آب نداشته باشد. 3 _ استعمال آب ضرر داشته باشد. 4 _ خطر تشنگى باشد. 5 _ آبى كه هست تنها براى پاك كردن نجاست بدن و لباس كافى باشد. 6 _ آب مباح نباشد. 7 _ وقت تنگ باشد. مورد اول مسأله 714: هرگاه تهيهٴ آب به مقدار وضو يا غسل ممكن نباشد، بايد تيمّم كند، پس اگر انسان در آبادى باشد، بايد براى تهيهٴ آب وضو و غسل به قدرى جستجو كند كه از پيدا شدن آن، نااميد شود و اگر در بيابان باشد، چنانچه زمين آن پست و بلند است، بايد در هريك از چهار طرف، به اندازهٴ پرتاب يك تير قديمى كه با كمان پرتاب مىكردند در جستجوى آب برود و اگر زمين آن پست و بلند نيست، بايد در هر طرف به اندازه پرتاب دو تير جستجو نمايد. مسأله 715: اگر بعضى از چهار طرف، هموار و بعضى ديگر پست و بلند باشد بايد در طرفى كه هموار است، به اندازهٴ پرتاب دو تير ودر طرفى كه هموار نيست، به اندازهٴ پرتاب يك تير، جستجو كند. مسأله 716: هر طرفى كه يقين دارد آب نيست، جستجو در آن طرف لازم نيست. مسأله 717: كسى كه وقت نماز او تنگ نيست و براى تهيّهٴ آب وقت دارد، اگر يقين دارد،

در مكانى دورتر از مقدارى كه بايد جستجو كند، آب هست بايد براى تهيهٴ آب به آنجا برود، امّا اگر گمان دارد آب هست رفتن به آن محل لازم نيست، ولى اگر گمان او قوى باشد، بنا بر احتياط واجب، بايد براى تهيهٴ آب به آنجا برود. مسأله 718: لازم نيست خود انسان، در جستجوى آب برود، بلكه مىتواند كسى را كه به گفتهٴ او اطمينان دارد، بفرستد و در اين صورت اگر يك نفر از طرف چند نفر برود كافى است. مسأله 719: اگر احتمال دهد داخل بار سفر خود، يا در منزل و يا در قافله آب باشد، بايد به قدرى جستجو نمايد كه به نبودن آب يقين كند، يا از پيدا كردن آن نااميد شود. مسأله 720: اگر پيش از وقت نماز، جستجو نمايد و آب پيدا نكند و تا وقت نماز همانجا بماند، چنانچه احتمال عقلايى دهد كه آب پيدا مىكند، بنا بر احتياط دوباره در جستجوى آب برود. مسأله 721: اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، جستجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت نماز ديگر در همانجا بماند، چنانچه احتمال عقلايى دهد كه آب پيدا مىشود، بنا بر احتياط دوباره در جستجوى آب برود. مسأله 722: اگر وقت نماز تنگ باشد، يا از دزد و درنده بترسد و يا جستجوى آب به قدرى سخت باشد كه نتواند تحمّل كند، جستجو لازم نيست. مسأله 723: اگر در جستجوى آب نرود، تا وقت نماز تنگ شود، گناه كرده، ولى نمازش با تيمّم صحيح است. مسأله 724: كسى كه يقين دارد آب پيدا نمىكند، چنانچه دنبال آب نرود و در

وسعت وقت با تيمّم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد اگر جستجو مىكرد، آب پيدا مىشد بنا بر احتياط نمازش باطل است. مسأله 725: اگر به اندازهٴ معمول جستجو كرده و آب پيدا نكند و با تيمّم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد، در جايى كه جستجو كرده آب بوده نماز او صحيح است، مگر وقت باقى باشد كه در اين صورت بنا بر احتياط مستحب نماز را دوباره بخواند. مسأله 726: كسى كه يقين دارد وقت نماز تنگ است، اگر بدون جستجو با تيمّم، نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد براى جستجو وقت داشته، بنا بر احتياط واجب دوباره نمازش را بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد. مسأله 727: اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند اگر وضوى خود را باطل كند، تهيهٴ آب براى او ممكن نيست، يا نمىتواند وضو بگيرد چنانچه بتواند وضوى خود را نگه دارد، نبايد آن را باطل نمايد. مسأله 728: اگر پيش از وقت نماز وضو داشته باشد و بداند اگر وضوى خود را باطل كند، تهيهٴ آب براى او ممكن نيست، چنانچه بتوان وضوى خود را نگه دارد، بنا بر احتياط آن را باطل نكند. مسأله 729: كسى كه فقط به مقدار وضو، يا به مقدار غسل آب دارد و مىداند اگر آن را بريزد آب پيدا نمىكند، چنانچه وقت نماز داخل شده باشد، ريختن آن حرام است و بنا بر احتياط پيش ازوقت نماز نيز آن را نريزد. مسأله 730: كسى كه مىداند آب پيدا نمىكند، اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضوى خود را باطل

كند، يا آبى كه دارد بريزد گناه كرده، ولى نمازش با تيمّم صحيح است، اگرچه بنا بر احتياط مستحب دوباره آن را بخواند. مورد دوم مسأله 731: اگر بر اثر پيرى، يا ترس از دزد، جانور و مانند آن، يا نداشتن وسيله اى كه آب را از چاه بكشد، دسترسى به آب نداشته باشد، بايد تيمّم كند و همچنين اگر تهيه كردن آب، يا استعمال آن به قدرى مشقّت داشته باشد كه نتواند آن را تحمّل نمايد. مسأله 732: اگر براى كشيدن آب چاه، دلو، ريسمان و مانند آن لازم دارد و مجبور است بخرد، يا كرايه نمايد، گرچه قيمت آن چند برابر معمول باشد، بايد تهيّه كند و همچنين است اگر آب را چندين برابر قيمتش بفروشند، ولى اگر تهيهٴ آن به قدرى پول مىخواهد كه نسبت به حال او ضرر دارد يا عرفا عسر و حرج باشد، واجب نيست تهيه نمايد. مسأله 733: اگر ناچار شود براى تهيهٴ آب قرض كند، بايد قرض نمايد، ولى كسى كه مىداند يا گمان دارد كه نمىتواند قرض خود را بدهد، واجب نيست قرض كند. مسأله 734: اگر كندن چاه مشقّت ندارد، بايد براى تهيهٴ آب، چاه بكند. مسأله 735: اگر كسى مقدارى آب، بى منّت به او ببخشد، بايد قبول كند، ولى چنانچه منّتى در كار باشد قبول آن لازم نيست. مورد سوم مسأله 736: اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد، يا بيم داشته باشد كه بر اثر استعمال آن، مرضى يا عيبى در او پيدا شود، يا بيماريش طولانى شده، يا شدّت پيدا كند و يا به سختى معالجه شود، بايد تيمم نمايد،

ولى اگر مثلاً آب گرم براى او ضرر ندارد، بايد با اب گرم وضو بگيرد يا غسل كند. مسأله 737: لازم نيست يقين كند آب براى او ضرر دارد، بلكه اگر احتمال ضرر بدهد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد و از آن احتمال، ترس براى او پيدا شود، بايد تيمّم كند. مسأله 738: كسى كه مبتلا به درد چشم است و آب براى او ضرر دارد، بايد تيمّم نمايد. مسأله 739: اگر بر اثر يقين يا ترس ضرر، تيمّم كند و پيش از نماز بفهمد آب برايش ضرر ندارد، تيمّم او باطل است. و اگر بعد از نماز بفهمد، بنا بر احتياط بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بخواند. و اگر وقت گذشته، قضا نمايد. مسأله 740: كسى كه مىداند آب برايش ضرر ندارد، چنانچه غسل كند، يا وضو بگيرد و بعد بفهمد آب براى او ضرر داشته، وضو و غسل او صحيح است. مورد چهارم مسأله 741: هرگاه بترسد اگر آب را براى وضو يا غسل مصرف كند، خود يا همسر يا اولاد يا رفيق و يا كسانى كه به او مربوطند، مانند خدمتكار، يا هر انسانى كه حفظ جان او واجب است از تشنگى بميرد، يا بيمار گردد و يا به قدرى تشنه شود كه تحمّل آن مشقّت دارد، بايد به جاى وضو و غسل، تيمم نمايد. و نيز اگر بترسد حيوانى كه محترم است از تشنگى تلف شود، بايد آب را به حيوان بدهد و تيمم نمايد. و همچنين است اگر بترسد كه بعد تشنه شود، بايد آب را نگه دارد و تيمّم كند. مسأله 742: اگر

غير از آب پاكى كه براى وضو يا غسل دارد، آب نجسى نيز به مقدار آشاميدن خود و كسانى كه به او مربوطند داشته باشد، بايد آب پاك را براى آشاميدن بگذارد و با تيمّم نماز بخواند، ولى چنانچه آب را براى حيوان بخواهد، بايد آب نجس را به آن بدهد و با آب پاك، وضو و غسل را انجام دهد. مورد پنجم مسأله 743: كسى كه بدن يا لباسش نجس است و كمى آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد يا غسل كند، براى آب كشيدن بدن يا لباس نمىماند، بايد بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمم نماز بخواند و بنا بر احتياط مستحب، اول نجاست را برطرف كند سپس تيمّم نمايد، اما اگر چيزى نداشته باشد كه بر آن تيمّم كند، بايد آب را براى وضو يا غسل مصرف نموده و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند. مورد ششم مسأله 744: اگر غير از آب يا ظرفى كه استعمال آن حرام است، آب يا ظرف ديگرى ندارد، مثلاً آب يا ظرفش غصبى است و غير از آن، آب و ظرف ديگرى ندارد، بايد به جاى وضو و غسل تيمّم كند. مورد هفتم مسأله 745: هرگاه وقت به قدرى تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد، يا غسل كند، تمام نماز يا مقدارى از آن، بعد از وقت خوانده مىشود، بايد تيمّم كند. مسأله 746: اگر عمدا نماز را به قدرى تاخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد گناه كرده، ولى نماز او با تيمم صحيح است. مسأله 747: كسى كه شك دارد اگر وضو بگيرد يا غسل

كند، براى نماز وقت مىماند يا نه، بايد وضو يا غسل را بجا آورد. مسأله 748: كسى كه به جهت تنگى وقت تيمّم كرده، چنانچه بعد از نماز، آبى كه داشته از دستش برود، اگرچه تيمّم خود را باطل نكرده، در صورتى كه وظيفه اش تيمّم باشد، بايد براى نمازهاى بعد دوباره تيمّم نمايد، امّا اگر بلافاصله بعد از نماز، آب تلف شود، ظاهرا همان تيمّم كفايت مىكند. مسأله 749: كسى كه آب دارد، اگر به جهت تنگى وقت، با تيمّم مشغول نماز شود و در بين نماز آبى كه داشته از دستش برود، چنانچه وظيفه اش تيمّم باشد ظاهرا همان تيمّم، براى نمازهاى بعد كافى است. مسأله 750: اگر انسان به اندازه اى وقت دارد كه مىتواند وضو بگيرد، يا غسل كند و نماز را بدون كارهاى مستحب آن، مانند اقامه و قنوت بخواند، بايد غسل كند، يا وضو بگيرد و نماز را بدون كارهاى مستحب بجا آورد، بلكه اگر براى سوره نيز وقت ندارد، بايد غسل كند، يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند. چيزهايى كه تيمّم بر آن صحيح است مسأله 751: تيمم بر خاك، ريگ، كلوخ و سنگ صحيح است و اگر خاك ممكن باشد بهتر است برچيز ديگر تيمم نكند و اگر خاك نباشد، بر ريگ و اگر ريگ نباشد، بر كلوخ و چنانچه كلوخ نباشد، بر سنگ تيمّم نمايد. مسأله 752: تيمّم بر سنگ گچ، سنگ آهك و گچ پخته صحيح است، ولى بر سنگ معدن، مانند سنگ عقيق تيمّم باطل مىباشد. مسأله 753: اگر خاك، ريگ، كلوخ و سنگ پيدا نشود، بايد بر گرد و غبارى

كه در فرش، لباس و مانند آن است تيمّم نمايد و چنانچه گرد پيدا نشود، بايد بر گل تيمّم كند و اگر گل پيدا نشود، واجب است كه نماز را بدون تيمم بخواند و بنا بر احتياط بعد قضاى آن را بجا آورد. مسأله 754: اگر بتواند با تكاندن فرش و مانند آن، خاك تهيه كند، تيمّم بر گرد و غبار باطل است و اگر بتواند گل را خشك كند و از آن خاك تهيّه نمايد، تيمّم بر گل باطل مىباشد. مسأله 755: كسى كه آب ندارد، اگر برف يا يخ داشته باشد، چنانچه ممكن است بايد آن را آب كند و با آن وضو بگيرد، يا غسل نمايد و اگر ممكن نيست و چيزى كه تيمّم بر آن صحيح است ندارد، بنا بر احتياط واجب با برف يا يخ، اعضاى وضو يا غسل را نمناك كند. و اگر اين نيز ممكن نباشد، بر يخ يا برف تيمّم نمايد، ولى در صورت اخير نمازى را كه خوانده بنا بر احتياط بايد قضا كند. مسأله 756: اگر با خاك و ريگ، چيزى مانند كاه كه تيمم برآن باطل است مخلوط شود، نمىتوان بر آن تيمّم كند، ولى اگر آن چيز به اندازه اى كم باشد كه در خاك يا ريگ، از بين رفته حساب شود، تيمّم بر آن خاك و ريگ صحيح است. مسأله 757: اگر چيزى ندارد كه بر آن تيمّم كند، چنانچه ممكن است بايد با خريدن و مانند آن تهيّه نمايد. مسأله 758: تيمّم بر ديوارى كه از گل ساخته شده صحيح است. و بنا بر احتياط مستحب با بودن زمين يا خاك

خشك، بر زمين يا خاك نمناك تيمّم نكند. مسأله 759: چيزى كه بر آن تيمم مىكند، بايد پاك باشد و اگر چيز پاكى كه تيمّم بر آن صحيح است نباشد، بايد نماز را بجا آورد و بنا بر احتياط واجب آن را قضا كند. مسأله 760: اگر يقين داشته باشد كه تيمّم بر چيزى صحيح است و بر آن تيمّم نمايد و بعد بفهمد تيمّم بر آن باطل بوده، نمازهايى را كه با آن تيمّم خوانده، بايد دوباره بخواند. مسأله 761: بايد چيزى كه بر آن تيمم مىكند و مكان آن چيز، غصبى نباشد، پس اگر بر خاك غصبى تيمم كند، يا خاكى را كه مال خود اوست بىاجازه، در ملك ديگرى بگذارد و بر آن تيمم نمايد تيمّم باطل مىباشد. مسأله 762: تيمّم در فضاى غصبى باطل است، پس اگر در ملك خود، دستها را بر زمين بزند و بىاجازه داخل ملك ديگرى شود و دستها را بر پيشانى بكشد، تيمّم باطل مىباشد. مسأله 763: تيمّم بر چيز غصبى، يا در فضاى غصبى و يا بر چيزى كه در ملك غصبى است، در صورتى باطل است كه انسان بداند غصب است و عمدا تيمّم كند، اما اگر نداند يا فراموش كرده باشد، تيمّم او صحيح است، ولى اگر چيزى را خودش غصب كند و فراموش نمايد غصب كرده و بر آن تيمّم كند، يا ملكى را غصب نمايد و فراموش كند غصب كرده و چيزى را كه بر آن تيمّم مىكند در آن ملك بگذارد و يا در فضاى آن ملك تيمّم نمايد، بنا بر احتياط به آن تيمّم اكتفا نكند و اگر نماز

خوانده دوباره بخواند. مسأله 764: كسى كه در جاى غصبى زندانى است، لازم است نماز بخواند و اگر يقين دارد آب يا خاك او نيز غصبى است، بدون وضو يا تيمّم نماز بخواند و بنا بر احتياط قضا نمايد. مسأله 765: مستحب است چيزى كه بر آن تيمم مىكند، گردى داشته باشد كه بر دست بماند. و بعد از زدن دست برآن، مستحب است، دست را بتكاند تا گرد آن بريزد. مسأله 766: تيمّم بر زمين گود، خاك جاده و زمين شوره زار كه نمك، روى آن را نگرفته مكروه است، اما اگر نمك روى آن را گرفته باشد باطل است. كيفيت تيمّم بدل از وضو مسأله 767: در تيمم بدل از وضو، چهار چيز واجب است. اول: نيت. دوم: زدن كف دو دست باهم، بر چيزى كه تيمم بر آن صحيح است. سوم: كشيدن كف هردو دست به تمام پيشانى و دو طرف آن، از جايى موى مىرويد تا ابروها و بالاى بينى و بنا بر احتياط دستها را بر روى ابروها نيز بكشد. چهارم: كشيدن كف دست چپ، به تمام پشت دست راست و بعد از آن، كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ، از مچ تا سر انگشتان. كيفيت تيمم بدل از غسل مسأله 768: در تيمم بدل از غسل، بعد از نيت به دستورى كه در مسأله پيش گفته شد، دستها را بر زمين بزند و به پيشانى و دستها بكشد و بنا بر احتياط بايد يك مرتبهٴ ديگر دستها را بر زمين بزند و به پشت دستها بكشد. و بهتر است تيمم، چه بدل از وضو باشد، چه

بدل از غسل، به اين ترتيب انجام شود: يك مرتبه دستها را بر زمين بزند و به پيشانى و پشت دستها بكشد و يك مرتبهٴ ديگر نيز بر زمين بزند و پشت دستها را مسح نمايد. مسائل متفرقه تيمّم مسأله 769: اگر مختصرى از پيشانى و پشت دست ها را مسح نكند تيمم باطل است، از روى عمد باشد، يا مسأله را نداند و يا فراموش كرده باشد، ولى دقت زياد، لازم نيست و همين كه بگويند تمام پيشانى و پشت دستها، مسح شده كافى است. مسأله 770: براى آنكه يقين كند تمام پشت دست را مسح كرده، بايد مقدارى بالاتر از مچ را مسح نمايد، ولى مسح بين انگشتان لازم نيست. مسأله 771: پيشانى و پشت دستها را، بايد از بالا به پايين مسح نمايد، و كارهاى تيمم را بايد پشت سرهم، بجا آورد و اگر بين آن به قدرى فاصله دهد كه نگويند تيمم مىكند، باطل است. مسأله 772: در هنگام نيّت، بايد معيّن كند كه تيمم او بدل از غسل است يا بدل از وضو و اگر بدل ازغسل باشد، بايد آن غسل را معيّن نمايد و چنانچه اشتباها به جاى بدل از وضو، بدل از غسل يا به جاى بدل از غسل، بدل از وضو نيّت كند، يا مثلاً در تيمّم بدل از غسل جنابت، بدل از غسل مسّ ميّت نيت نمايد، اگر بر وجه تقييد نباشد، تيمّم او صحيح است. مسأله 773: در تيمّم بايد پيشانى، كف دستها و پشت دستها، پاك باشد و اگر كف دست، نجس باشد و نتواند آن را آب بكشد، تيمم با كف دست نجس

كافى است، مگر آنكه نجاست آن به چيزى كه برآن تيمّم مىكند، سرايت كند و خشك كردن آن نيز ممكن نباشد، در اين صورت بايد با پشت دست تيمّم نمايد. مسأله 774: انسان بايد براى تيمم، انگشتر را از دست بيرون آورد. و اگر در پيشانى، يا پشت دستها و يا در كف دستها مانعى باشد، مثلاً چيزى به آن چسبيده است، بايد بر طرف نمايد. مسأله 775: اگر پيشانى يا پشت دستها زخم است و پارچه يا چيز ديگرى را كه بر آن بسته، نمىتواند باز كند، بايد دست را روى آن بكشد و همچنين اگر كف دست زخم باشد و پارچه يا چيز ديگرى را كه بر آن بسته نتواند باز كند، بايد دست را با همان پارچه برچيزى كه تيمم برآن صحيح است بزند و به پيشانى و پشت دستها بكشد. مسأله 776: اگر پيشانى و پشت دستها مو داشته باشد اشكال ندارد، ولى اگر موى سر، روى پيشانى آمده باشد، بايد آن را كنار بزند. مسأله 777: اگر احتمال دهد در پيشانى و كف دستها، يا پشت دستها مانعى هست، چنانچه احتمال اودر نظر مردم بجا باشد، بايد جستجو نمايد تا مطمئن شود مانعى نيست. مسأله 778: اگر وظيفه او تيمّم است و نمىتواند تيمّم كند، بايد نايب بگيرد. و كسى كه نايب مىشود بايد او را با دست خود او، تيمّم دهد و اگر ممكن نباشد، نه به زدن دست و نه به گذاردن آن، بايد نايب دست خود را بر چيزى كه تيمّم بر آن صحيح است بزند و به پيشانى و پشت دستهاى او بكشد. مسأله 779: اگر

در بين تيمّم، شك كند قسمتى از آن را فراموش كرده يا نه، بايد آن قسمت را با آنچه بعد از آن است بجا آورد. مسأله 780: اگر بعد از مسح دست چپ، شك كند درست تيمم كرده يا نه، تيمم او صحيح است. مسأله 781: كسى كه وظيفه اش تيمّم است، نمىتواند پيش از وقت نماز، براى نماز تيمّم كند، ولى اگر براى كار واجب ديگرى يا امر مستحبى تيمّم كند و تا وقت نماز، عذر او باقى باشد، مىتواند با همان تيمّم نماز بخواند. مسأله 782: كسى كه وظيفه اش تيمم است، اگر بداند تا آخر وقت، عذر او باقى مىماند، در وسعت وقت مىتواند با تيمم نماز بخواند، ولى اگر بداند تا آخر وقت عذر او برطرف مىشود، بايد صبر كند و با وضو يا غسل، نماز بخواند و نيز اگر اميد دارد عذرش برطرف شود، بنا بر احتياط بايد صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند و يا در تنگى وقت با تيمم نماز را بجا آورد. مسأله 783: كسى كه نمىتواند وضو بگيرد يا غسل كند، اگر احتمال ندهد عذرش به زودى برطرف شود، مىتواند نمازهاى قضاى خود را با تيمّم بخواند، ولى اگر احتمال دهد به زودى عذر او برطرف شود، خواندن نماز قضا براى او، اشكال دارد. مسأله 784: كسى كه نمىتواند وضو بگيرد يا غسل كند، جايز است نمازهاى مستحب مانند نافله هاى شبانه روز را كه وقت معيّن دارد با تيمّم بخواند، ولى اگر احتمال دهد تا آخر وقت آنها، عذر او برطرف مىشود، بنا بر احتياط آنها را در اول وقتشان بجا نياورد.

مسأله 785: كسى كه بايد بدل از غسل، تيمّم نمايد، اگر بعد از تيمم حدث اصغرى ازاو سرزند، مثلاً بول كند، براى نمازهايش وضو كفايت مىكند و بنا بر احتياط مستحب، دوبار بدل از غسل تيمم كند. مسأله 786: اگر به جهت نداشتن آب، يا عذر ديگرى تيمم كند، بعد از برطرف شدن عذر، تيمم او باطل مىشود. مسأله 787: چيزهايى كه وضو را باطل مىكند، تيمم بدل از وضو را نيز، باطل مىكند و چيزهايى كه غسل را باطل مىنمايد، تيمم بدل از غسل را نيز، باطل مىنمايد. مسأله 788: كسى كه نمىتواند غسل كند، اگر چند غسل بر او واجب باشد، يك تيمم كافى است. مسأله 789: كسى كه نمىتواند غسل كند،اگر بخواهد عملى انجام دهد كه براى آن غسل واجب است، بايد بدل از غسل تيمّم نمايد و اگر نتواند وضو بگيرد و بخواهد عملى انجام دهد كه براى آن وضو واجب است، بايد بدل از وضو تيمم نمايد. مسأله 790: اگر بدل از غسل جنابت تيمم كند، لازم نيست براى نماز وضو بگيرد، ولى اگر بدل از غسلهاى ديگر تيمم كند، بايد وضو بگيرد و اگر نتواند وضو بگيرد، بايد تيمم ديگرى نيز، بدل از وضو بنمايد. مسأله 791: اگر بدل از غسل، تيمم نمايد و بعد كارى كند كه وضو را باطل مىكند، چنانچه براى نمازهاى بعد، نتواند غسل كند بايد وضو بگيرد و بنا بر احتياط مستحب، بدل از غسل نيز تيمم بنمايد و اگر نمىتواند وضو بگيرد دو تيمم كند يكى بدل از غسل – بنا بر احتياط مستحب – و ديگرى بدل از وضو، ولى اگر تيمم

او بدل از غسل جنابت باشد، چنانچه يك تيمم نمايد، به قصد انجام آنچه تكليف اوست، كافى است. و بنا بر اقوى، تيمم بدل از وضو مىباشد. مسأله 792: كسى كه وظيفه اش تيمم است، اگر براى كارى تيمم كند، تا وقتى تيمم و عذر او باقى است، كارهاى ديگرى كه بايد با وضو يا غسل انجام دهد، مىتواند بجا آورد، ولى اگر عذرش تنگى وقت بوده، فقط كارى را كه براى آن تيمم نموده، مىتواند انجام دهد و همچنين اگر براى خوابيدن، يا با وجود آب، براى نماز ميّت تيمم كرده باشد. مسأله 793: در چند مورد، مستحب است نمازهايى را كه با تيمم خوانده، دوباره بخواند، اول: از استعمال آب ترس داشته و عمدا خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده باشد. دوم: مىدانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمىكند و عمدا خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده است. سوم: از ترس شلوغى جمعيت و نرسيدن به نماز جمعه، آن را با تيمم خوانده است. مسأله 794: در چند مورد، بنا بر احتياط مستحب نمازى را كه با تيمم خوانده، دوباره بخواند، اوّل: عمدا تا آخر وقت، در جستجوى آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد بفهمد در صورت جستجو، آب پيدا مىكرد. دوم: عمدا نماز را تاخير انداخته و در آخر وقت، با تيمم نماز خوانده است. سوم: مىدانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمىشود و آبى را كه داشته ريخته است.

احكام تقليد

مسأله 1: عقيدهٴ مسلمان به اصول دين، بايد از روى دليل باشد و نمىتواند در اصول دين تقليد نمايد، يعنى بدون

دليل گفته كسى را قبول كند، اما در احكام دين بايد يا مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روى دليل به دست آورد، يا از مجتهد تقليد كند، يعنى به دستور او رفتار نمايد و يا احتياط كند، يعنى طورى به وظيفهٴ خود عمل نمايد كه يقين كند تكليف خود را انجام داده است، مثلاً اگر عدّه اى از مجتهدين، عملى را حرام مىدانند و عدّهٴ ديگرى مىگويند حرام نيست، آن عمل را انجام نده و اگر عملى را بعضى واجب و بعضى مستحب مىدانند، آن را بجا آورد. پس كسانى كه مجتهد نيستند و نمىتوانند به احتياط عمل كنند، واجب است از مجتهد تقليد نمايند. مسأله 2: تقليد در احكام: عمل كردن به دستور مجتهد است. و از مجتهدى بايد تقليد كرد كه مرد، بالغ، عاقل، شيعهٴ دوازده امامى، حلال زاده، زنده، آزاد و عادل باشد. عادل كسى است كه واجبات را بجا آورد و محرّمات را ترك كند كه اگر از اهل محل، يا همسايگان او و ياكسانى كه با او معاشرت دارند حال او را بپرسند، خوبى او را تصديق نمايند و بنا بر احتياط واجب، مجتهدى كه انسان از او تقليد مىكند، بايد اعلم باشد، يعنى در فهميدن حكم خدا از تمام مجتهدهاى زمان خود داناتر باشد. مسأله 3: مجتهد و اعلم را از سه راه مىتوان شناخت، اول: خود انسان يقين كند، مثلاً از اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را تشخيص دهد. دوم: دو نفر عالم عادل كه مىتوانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند، مجتهد واعلم بودن او را تصديق كنند، به شرط آنكه دو

نفر عالم عادل ديگر با گفتهٴ آنان مخالفت ننمايند. سوم: عده اى از اهل علم كه مىتوانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند و از گفتهٴ آنان اطمينان پيدا مىشود، مجتهد و اعلم بودن او را تأييد كنند. و بنا براقوى يك نفر ثقه كفايت مىكند. مسأله 4: اگر شناخت اعلم مشكل باشد، بايد از كسى تقليد كند كه گمان به اعلم بودن او دارد، بلكه اگر احتمال ضعيفى بدهد كه كسى اعلم است و بداند ديگرى از او اعلم نيست، بايد از وى تقليد نمايد و اگر چند نفر، در نظر او اعلم از ديگران و با يكديگر مساوى باشند بايد از يكى از آنان تقليد كند، ولى چنانچه يكى از آنان پرهيزكارتر باشد، بنا بر احتياط واجب بايد از او تقليد نمايد. مسأله 5: بدست آوردن فتواى مجتهد چهار راه دارد، اول: شنيدن از خود مجتهد. دوم: شنيدن از دو نفر عادل كه فتواى مجتهد را نقل كنند. سوم: شنيدن از كسى كه انسان به گفتهٴ او اطمينان دارد. چهارم: در رسالهٴ مجتهد نوشته باشد، در صورتى كه انسان به درستى آن رساله اطمينان كند. مسأله 6: تا انسان يقين نكند فتواى مجتهد عوض شده است، مىتواند به آنچه در (رساله) نوشته شده عمل نمايد و اگر احتمال دهد فتواى او عوض شده جستجو لازم نيست، مگر احتمال، عقلايى باشد. مسأله 7: بنا بر احتياط واجب اگر مجتهد اعلم، در مسأله اى فتوا دهد، مقلّد وى، يعنى كسى كه از او تقليد مىكند، نمىتواند در آن مسأله، به فتواى مجتهد ديگرى عمل كند، ولى اگر فتوا ندهد، مثلاً بفرمايد: بنا بر احتياط نمازگزار

در ركعت سوم و چهارم نماز، سه مرتبه تسبيحات اربعه، يعنى: (سُبْحانَ اللهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَلا اِلهَ الاّ اللهُ وَاللهُ أكْبَرُ) بگويد، مقلّد بايد يا به اين احتياط كه احتياط واجب است عمل كند و سه مرتبه بگويد و يا به فتواى مجتهد ديگرى كه يك مرتبه گفتن تسبيحات اربعه را كافى مىداند، يك مرتبه بگويد و همچنين اگر مجتهد بفرمايد: مسأله محل تأمّل و يا محل اشكال است. مسأله 8: اگر مجتهد بعد از آنكه در مسأله اى فتوا داد احتياط كند، مثلاً بفرمايد: ظرف نجس اگرچه با يك مرتبه شستن در آب كر پاك مىشود ولى بنا بر احتياط سه مرتبه بشويند، مقلّد او نمىتواند در آن مسأله به فتواى مجتهد ديگرى رفتار كند. مسأله 9: تقليد ابتدايى از مجتهدى كه ازدنيا رفته است بنا بر احتياط جايز نيست، امّا اگر مجتهدى كه انسان از او تقليد مىكند از دنيا برود، جايز است در تمام مسائل بر تقليد او باقى بماند، حتى در مسائلى كه در حال حيات آن مجتهد، به آن عمل نكرده است. مسأله 10: اگر در مسأله اى به فتواى مجتهدى عمل كند و بعد از مردن او در همان مسأله به فتواى مجتهد زنده اى رجوع نمايد، دوباره نمىتواند آن را طبق فتواى مجتهدى كه از دنيا رفته است انجام دهد، حتى اگر مجتهد زنده در مسأله اى فتوا ندهد و احتياط نمايد و مقلّد مدتى به آن احتياط عمل كند، دوباره نمىتواند به فتواى مجتهدى كه از دنيا رفته، عمل نمايد. مسأله 11: عدول از مجتهدى كه از دنيا رفته به مجتهد زنده جايز است، ولى عدول از

مجتهد زنده به مجتهد زندهٴ ديگر، بنا بر احتياط جايز نيست، مگر مجتهد دوّم اعلم از اوّلى باشد، يا اوّلى از عدالت خارج شود. مسأله 12: بر مكلّف واجب است، مسائلى را كه غالباً مورد ابتلاى اوست و به آن احتياج دارد ياد بگيرد. مسأله 13: اگر مسأله اى براى انسان پيش آيد كه حكم آن را نمىداند، چنانچه ممكن است، بايد صبر كند تا فتواى مجتهد را بدست آورد و اگر نمىتواند، از راه احتياط، وظيفهٴ خود را انجام دهد. مسأله 14: اگر كسى فتواى مجتهدى را به ديگرى بگويد، چنانچه بعداً فتواى آن مجتهد عوض شود، لازم نيست به او خبر دهد كه فتوا عوض شده است، ولى اگر بعد از گفتن فتوا، بفهمد اشتباه كرده، در صورت امكان بايد اشتباه را برطرف كند. مسأله 15: اگر مكلّف مدّتى اعمال خود را، بدون تقليد انجام دهد، در صورتى اعمال او صحيح است كه با فتواى مجتهدى كه وظيفه اش تقليد از او بوده، يا با فتواى مجتهدى كه فعلا بايد از او تقليد كند مطابق باشد و يا از راه ديگرى بفهمد به وظيفه واقعى خود رفتار كرده است. مسأله 16: تقليد شامل كلّيه احكام، اعم از عبادات، معاملات، واجبات، محرمات، مستحبات، مكروهات و مباحات مىشود.

احكام حج

مسأله 2190: (حجةالاسلام) بر هر مسلمانى، در تمام عمر، يك مرتبه واجب مىشود. و نبايد آن را از سالى كه مستطيع شده، تاخير بيندازد. تفصيل كامل احكام و اعمال حج را در (رسالهٴ مناسك حج) بيان نموده ايم. مسأله 2191: حجة الاسلام با چهار شرط، بر انسان واجب مىشود: 1 _ بالغ باشد، پس بر بچه

واجب نيست، ولى اگر ولىّ او اجازه بدهد مستحب است. 2 _ عاقل باشد، پس بر ديوانه واجب نيست. 3 _ آزاد باشد، پس بر برده واجب نيست و اگر صاحبش اجازه بدهد مستحب است. 4 _ مستطيع باشد و مستطيع بودن به چند چيز است، اول: توشهٴ راه و مركب سوارى يا پولى كه بتواند آنها را تهيّه كند داشته باشد. دوم: توانايى بدنى داشته باشد كه بتواند حج برود و اعمال آن را بجا آورد. سوم: در راه مانعى از رفتن نباشد. چهارم: به اندازهٴ بجا آوردن اعمال حج، وقت داشته باشد. مسأله 2192: كسى كه از جهت مال مستطيع نيست، مستحب است حج بجا آورد. مسأله 2193: كسى كه شرايط وجوب حج را نداشته باشد و با اين حال حج بجا آورد، چنانچه بعداً شرايط وجوب در او جمع شود، بايد دوباره حج نمايد و حج اوّلى كفايت از (حجةالاسلام) نمىكند. مسأله 2194: (حج بذلى) يعنى كسى، توشهٴ راه و مركب سوارى نداشته باشد و ديگرى به او بگويد: (من خرج تو و عيال تو را، هنگام سفر حج مىدهم) در اين صورت، حج بر او واجب نيست. ولى اگر حج نكند، وجوب آن بر او استقرار پيدا مىكند و بايد به هر نحوى كه شده، اگرچه با زحمت باشد، حج را بجا آورد. مسأله 2195: كسى كه سالهاى پيش مستطيع بوده و حج نرفته، بايد به هر صورتى بشود حج نمايد، هرچند از استطاعت افتاده باشد. مسأله 2196: كسى كه مستطيع نيست، مىتواند براى ديگرى اجير شود، ولى اگر بعد مالى پيدا كند، بايد براى خود حج نمايد. مسأله 2197: لازم

نيست انسان براى حج، خانه، مركب، اثاثيه و مانند آن را بفروشد و به حج رود. مسأله 2198: اگر حج براى او ضرر داشته باشد، واجب نمىشود و اگر حج او، متوقف بر ترك واجب، يا فعل حرامى شود، بايد آنچه در نظر شارع، با اهميّت تر است مقدّم بدارد. مسأله 2199: اگر به اندازهٴ حج، مال دارد، ولى بر اثر پيرى يا بيمارى نمىتواند حج كند، بايد در حيات خود، اجير بگيرد. مسأله 2200: اگر شخص مستطيعى كه حج بر او مستقر شده، پيش از انجام حج فوت كند، بايد اجرت حج را، از اصل مال او خارج كنند و براى او نايب بگيرند. مسأله 2201: در (حجة الاسلام) اجازهٴ پدر و مادر، نسبت به فرزند و اجازهٴ شوهر نسبت به زن، شرط نيست. مسأله 2202: اگر براى ميّت، از ميقات كه معناى آن خواهد آمد، حج بدهند كافى است و لازم نيست از شهر او نايب بگيرند. و همچنين است نسبت به زنده اى كه نمىتواند حج برود. مسأله 2203: اگر وصيّت كند براى او حج بفرستند، چنانچه مصرف حج از ثلث مال او بيشتر نباشد، يا ورثه اجازه دهند، بايد از طرف او حج بفرستند، البته در موردى كه حج براو مستقر نباشد وگرنه در هر صورت لازم است از طرف او حج بفرستند. مسأله 2204: اگر كسى نذر يا عهد كند حج برود، هرچند قبلاً رفته باشد، بازهم بايد حج نمايد. مسأله 2205: اگر كسى پيش از آنكه مستطيع شود، نذر كند در روز عرفه، دركربلاى معلّى باشد و بعد مستطيع شود نذر او بىاثر مىباشد و بايد حج كند. مسأله

2206: اگر مرد، نايب زن شود، يا زن از طرف مرد، حج كند مانعى ندارد. مسأله 2207: جايز است انسان در حج مستحب، قصد نيابت از پيامبر(ص) يا امام معصوم(ع) يا كسى كه زنده و يا مرده است بنمايد و براى او، ثواب حج دارد. مسأله 2208: مستحب است انسان هرسال، حج نمايد و ثواب آن بيش از صدقه دادن به مقدار حج مىباشد. مسأله 2209: كسى كه مىتواند حج تنها بجا آورد، بدون عمره، يا عمرهٴ تنها انجام دهد بدون حج، آنچه را كه مىتواند بجا آورد، بر او واجب مىباشد. مسأله 2210: اگر زن قبل از احرام، حيض ببيند، در همان حال، احرام ببندد، پس اگر قبل از ايستادن در عرفات، پاك شود بايد اعمال عمره را، بجا آورد و اگر تا وقت وقوف در عرفات پاك نشود، بايد به (حج افراد) عدول كند، با همان حال به عرفات رفته، اعمال (حج افراد) را انجام داده بعداً (عمرهٴ مفرده) بجا آورد و همچنين است اگر بعد از احرام و قبل از طواف، حيض يا نفاس ببيند. مسأله 2211: هرگاه بين شيعه و سنّى در ماه اختلاف شود، چنانچه نمىتواند اعمال را طبق دستور شيعه انجام دهد، اگر طبق دستور سنّى ها عمل كند، مانعى ندارد و حجّش صحيح است. اقسام حج مسأله 2212: حج بر سه قسم است: 1 _ حج تمتّع 2 _ حجّ قران 3 _ حج افراد. مسأله 2213: (حج تمتّع) وظيفهٴ كسانى است كه وطنشان شانزده فرسخ شرعى يا بيشتر، از مكهٴ مكرّمه دور باشد. و (حج قران) و (افراد) وظيفهٴ كسانى است كه در مكهٴ مكرمه هستند و

يا كمتر از شانزده فرسخ شرعى از آن دور مىباشند. مسأله 2214: شخصى كه حج تمتع بجا مىآورد، عمرهٴ خود را پيش از حج، و شخصى كه حج قران يا افراد بجا مىآورد عمرهٴ خود را بعد از حج انجام مىدهد. و در حج قران هنگام احرام، قربانى را با خود همراه مىبرد. مسأله 2215: حجّ تمتّع از دو عبادت تشكيل شده است: 1 _ عمرهٴ تمتّع. 2 _ حجّ تمتّع. عمرهٴ تمتّع مسأله 2216: عمرهٴ تمتّع پنج عمل دارد: 1 _ احرام. 2 _ طواف دور خانهٴ خدا. 3 _ دو ركعت نماز طواف، نزد مقام حضرت ابراهيم(ع) يا پشت آن. 4 _ سعى بين صفا و مروه. 5 _ تقصير، يعنى چيدن مقدارى از موى سر، يا ريش و يا ناخن. حجّ تمتّع مسأله 2217: حجّ تمتّع، سيزده عمل است: 1 _ احرام. 2 _ وقوف در عرفات. 3 _ وقوف در مشعر. 4 _ رمى جمرهٴ عقبه، با سنگريزه در منى. 5 _ كشتن قربانى در منى. 6 _ سر تراشيدن، يا تقصير در منى. 7 _ طواف زيارت. 8 _ دو ركعت نماز طواف. 9 _ سعى بين صفا و مروه. 10 _ طواف نسا ء. 11 _ دو ركعت نماز طواف نساء. 12 _ ماندن شبهاى يازدهم و دوازدهم در منى. و گاهى بايد شب سيزدهم را نيز بماند. 13 _ رمى سه جمره، در روزهاى يازدهم و دوازدهم و همچنين سيزدهم اگر شب سيزدهم در آنجا بماند. 1 _ احرام مسأله 2218: اولين عمل از عمرهٴ تمتّع، احرام مىباشد و وقت آن، ماههاى حج است كه عبارتند از: شوال، ذىالقعده

و ذىالحجّه. ميقات: مسأله 2219: محل احرام كه (ميقات) نام دارد، به اين شرح است: 1 _ مسجد شجره، كه ميقات اهل مدينه مىباشد. 2 _ وادى عقيق: ميقات كسانى است كه از راه عراق، به حج مىروند. 3 _ قرن المنازل: ميقات كسانى است كه از طائف عبور كنند. 4 _ يلملم: ميقات كسانى است كه از يمن عبور مىكنند. 5 _ جحفه: ميقات كسانى است كه از مصر، يا شام به حج مىروند. مسأله 2220: هركس از ميقاتى عبور كند، بايد از آن ميقات احرام ببندد. واجبات احرام: مسأله 2221: واجبات احرام سه چيز است: 1 _ نيّت، يعنى قصد كند: (احرام مىبندم براى عمرهٴ تمتّع قُرْبَةً إلَىاللهِ تَعالىٰ) و معناى احرام: التزام به ترك امور مخصوصى است كه ذكر خواهد شد. 2 _ گفتن تلبيات اربع كه چنين است: (لَبَّيْكَ، اللّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لاشَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ، إنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكَ، لاشَريكَ لَكَ). 3 _ پوشيدن دو لباس احرام، يكى را مانند لنگ به خود مىبندد و ديگرى را بر دوش مىاندازد. و پوشيدن اين دو لباس بر مردها و زنها واجب است و بايد لباس احرام پاك بوده، از حرير و پوست حيوان حرام گوشت نباشد و نيز به اندازه اى نازك نباشد كه بدن انسان، از زير آن نمايان شود. محرّمات احرام: مسأله 2222: شخص محرم، بايد بيست و چهار چيز را ترك نمايد: 1 _ شكار صحرايى، كمك كردن بر صيد آن و خوردن و كشتن آن، مگر حيوانات درنده كه دفع ضرر آنها جايز است. 2 _ آميزش با زنان، خواه جماع باشد، يا بوسيدن، يا نگاه كردن

و يا دست زدن با شهوت. 3 _ عقد ازدواج، خواه براى خودش باشد يا براى ديگرى و همچنين است شاهد عقد شدن و اداى شهادت. 4 _ استمناء، خواه با دست باشد، يا با غير آن. 5 _ استعمال بوى خوش، مانند مشك، زعفران و عود، خواه خوردن باشد، يا ماليدن، يا بو كردن و مانند آن. و همچنين حرام است شخص محرم، هنگامى كه بوى بد مىشنود، بينى خود را بگيرد. 6 _ پوشيدن لباسهاى دوخته براى مردان، ولى هميان يا چيز ديگرى كه پول را در آن نگهدارى مىكنند و همچنين فتق بند، مانعى ندارد. 7 _ سرمه كشيدن. 8 _ نگاه كردن در آينه. 9 _ پوشيدن چكمه، جوراب و مانند آن، از چيزهايى كه پشت پا را بپوشاند و چنانچه بخواهد آن را بپوشد، بايد وسط آن را بشكافد. 10 _ فسوق، يعنى دروغ گفتن، فحش دادن و مفاخره كردن. 11 _ جدال كردن، يعنى (لا والله) يا (بلى والله) بگويد. و بنا بر احتياط واجب از هر قسمى اجتناب كند. 12 _ كشتن، يا انداختن جانورانى كه در بدن است، مانند شپش، كك و مانند آن و همچنين نبايد آن را از جايى به جاى ديگر انتقال دهد. 13 _ انگشتر به دست نمودن، اگر به قصد زينت باشد. 14 _ زنيت كردن، هرگونه زينتى، هرچند مانند حنا باشد. 15 _ پوشانيدن تمام سر، يا قسمتى از آن و يا گوش، براى مردها، حتى اگر با حنا و يا فرو بردن سر در آب باشد. 16 _ پوشانيدن زنها روى خود را، خواه با نقاب باشد يا غير آن،

ولى جايز است چيزى را از سر آويزان كنند، كه تا بينى يا چانه را بپوشاند و بنا بر احتياط به صورت نچسبد. 17 _ روغن مالى بدن. 18 _ كندن مو، خواه از سر باشد، يا از غير آن، اگرچه فقط يك مو باشد، ولى اگر در حال وضو بيفتد، اشكال ندارد. 19 _ خون انداختن بدن، حتى با مسواك، در صورتى كه بداند اگر مسواك كند داندانهايش خون مىآيد. 20 _ كندن دندان، هرچند خون نيايد. 21 _ گرفتن ناخن. 22 _ رفتن زير سايه، در حال حركت براى مردها، ولى اگر در منزل زير سايه باشد، مانعى ندارد. 23 _ بريدن درخت و گياه حرم. 24 _ اسلحه پوشيدن، مانند هفت تير و شمشير. كفّارهٴ محرّمات احرام: مسأله 2223: محرّمات احرام كه در مسألهٴ قبل بيان شد، سه قسم است، اول: آنچه فقط حرام است. دوم: آنچه حرام و ارتكاب آن موجب كفّاره است. سوّم: آنچه موجب بطلان حج نيز مىباشد. و به طور اختصار به بعضى كفّاره ها اشاره مىنماييم. مسأله 2224: كفّاره هاى محرّمات احرام عبارتند از: 1_ كفارهٴ صيد و تفصيل آن را در (رسالهٴ مناسك حج) بيان نموده ايم. 2 _ كفارهٴ جماع، يك شتر يا گاو يا گوسفند است، به تفصيلى كه در رسالهٴ مناسك حج بيان شده و در بعضى موارد سبب بطلان حج مىشود. 3 _ كفارهٴ عقد نكاح، اگر شوهر دخول كند، يك شتر بر عقد كننده است. 4 _ كفارهٴ استمناء، مانند كفارهٴ جماع است و در بعضى موارد موجب بطلان حج مىشود. 5 _ كفارهٴ استعمال بوى خوش، در بعضى موارد يك

گوسفند است. 6 _ كفارهٴ پوشيدن لباس دوخته، يك گوسفند است. 7 _ كفارهٴ سرمه كشيدن، بنا بر احتياط مستحب يك گوسفند است. 8 _ كفارهٴ نگاه كردن در آينه، احتياط يك گوسفند است. 10 _ كفارهٴ فسوق، استغفار است. 11 _ كفارهٴ جدال كردن، يك شتر، يا گاو و يا گوسفند است به تفصيلى كه در رسالهٴ مناسك حج بيان شده است. 12 _ كفارهٴ كشتن شپش و مانند آن، بنا بر احتياط دادن يك مشت طعام به فقير است. 13 _ كفارهٴ انگشتر به دست نمودن، بنا بر احتياط مستحب يك گوسفند است. 14 _ كفارهٴ زينت كردن، بنا بر احتياط يك گوسفند است. 15 _ كفارهٴ پوشاندن سر براى مردها، يك گوسفند است. 16 _ كفارهٴ پوشاندن روى براى زنها، يك گوسفند است. 17 _ كفارهٴ روغن ماليدن، بنا بر احتياط مستحب يك گوسفند است. 18 _ كفارهٴ كندن مو، يك گوسفند، يا سه روز روزه و يا اطعام شصت مسكين است. 19 _ كفارهٴ خون انداختن بدن، يك گوسفند است. 20 _ كفارهٴ دندان كشيدن بنا بر احتياط يك گوسفند است. 21 _ كفارهٴ گرفتن ناخن، دو گوسفند، يا يك گوسفند و يا يك مدّ طعام است به تفصيلى كه در رسالهٴ مناسك حج بيان شده است. 22 _ كفارهٴ رفتن زير سايه براى مردها، يك گوسفند است. 23 _ كفارهٴ كندن درخت در محدودهٴ حرام، يك گاو، يا يك گوسفند و يا قيمت آن درخت است به تفصيلى كه در رسالهٴ مناسك حج بيان شده است. 24 _ كفارهٴ پوشيدن سلاح بنا بر احتياط مستحب، يك گوسفند است. 2 _

طواف مسأله 2225: پس از بستن احرام عمره، بايد به مكهٴ مكرّمه آمده و دوّمين عمل عمره را كه طواف دور خانهٴ كعبه است، بجا آورد. مسأله 2226: كيفيّت طواف: خانهٴ كعبه را طرف چپ خود قرار داده و هفت مرتبه دور آن گردش مىكند، از حجرالاسود ابتدا نموده و به آن خاتمه مىيابد. مسأله 2227: در طواف هشت چيز معتبر است: 1 _ نيّت، يعنى قصد كند: (طواف مىكنم براى عمرهٴ تمتّع به جهت تقرّب به درگاه خداوند). 2 _ پاك بودن از حدث اكبر (مانند جنابت، حيض و نفاس) و حدث اصغر (يعنى با وضو باشد). 3 _ پاك بودن لباس و بدن از نجاست. 4 _ مرد، ختنه كرده باشد. 5 _ ستر عورت. و واجب است همهٴ شرايط نمازگزار را در حال طواف رعايت كند. 6 _ بنا بر احتياط مستحب، طواف، بين خانهٴ كعبه و مقام حضرت ابراهيم(ع) باشد. 7 _ حجر اسماعيل(ع) را داخل طواف كند. 8 _ تمام بدنش، از خانهٴ كعبه بيرون باشد، حتى دست او بنا بر احتياط مستحب از سكوى اطراف كعبه كه (شاذروان) ناميده مىشود خارج باشد. 3 _ نماز طواف مسأله 2228: عمل سوم عمره، بجا آوردن دو ركعت نماز طواف در نزد يا پشت مقام حضرت ابراهيم(ع) است. مسأله 2229: نماز طواف، مانند نماز صبح بوده و نيّت آن چنين است: (دو ركعت نماز طواف عمره، بجا مىآورم به جهت تقرّب به درگاه خداوند). 4 _ سعى مسأله 2230: عمل چهارم عمره، سعى بين صفا و مروه است كه بايد هفت مرتبه، مسافت بين صفا و مروه را طى كند، ابتداى سعى

از صفا و پايان آن در مروه است. مسأله 2231: رفتن از صفا به مروه يك (شوط) و برگشتن از آن به صفا يك (شوط) ديگر حساب مىشود. مسأله 2232: در سعى چنين نيّت مىكند: (سعى مىكنم بين صفا و مروه، براى عمرهٴ تمتّع به جهت تقرّب به درگاه خداوند). 5 _ تقصير مسأله 2233: پس از اتمام سعى، بايد عمل پنجم عمره را كه (تقصير) است، بجا آورد. مسأله 2234: تقصير، يعنى مقدارى از موى سر، يا صورت و يا ناخن را بگيرد و چنين نيّت كند: (تقصير عمرهٴ تمتّع بجا مىآورم براى اطاعت خداوند). مسأله 2235: پس از تقصير آنچه به جهت احرام بر او حرام شده بود، حلال مىشود، مگر دو چيز كه حرمت آنها به جهت حرم است، نه احرام: 1 _ صيد. 2 _ كندن درخت و يا بوته اى كه در محدوده حرم روييده است. 1 _ احرام حج مسأله 2236: چنانچه گفته شد: حج سيزده عمل دارد، اولين عمل آن، احرام است و انسان بعد از آنكه عمرهٴ تمتّع را تمام كرد، بايد به همان كيفيتى كه در عمره گفته شد، براى حج احرام ببندد، با اين فرق كه احرام عمره، از ميقات بود و احرام حج از شهر مكّهٴ مكرّمه است و مستحب است كه از (مسجدالحرام) احرام ببندد. و براى احرام چنين نيّت كند: (محرم مىشوم به احرام حج تمتّع، براى تقرّب به درگاه خداوند). مسأله 2237: وقت احرام حج، بعد از پايان عمرهٴ تمتّع تا هنگام وقوف به عرفات است. 2 _ وقوف به عرفات مسأله 2238: عمل دوم حج، وقوف به عرفات، يعنى از

ظهر روز عرفه (روز نهم) تا غروب آفتاب در صحراى عرفات باشد. مسأله 2239: در اين عمل چنين نيّت مىكند: (توقّف مىكنم در عرفات براى حج تمتّع قربة الى الله تعالى). 3 _ وقوف به مشعر مسأله 2240: _ بعد از غروب آفتاب شب عيد، بايد از عرفات به صحراى مشعر برود و در آنجا تا طلوع آفتاب روز عيد كه روز دهم است، توقّف كند. مسأله 2241: هنگامى كه طلوع فجر (اذان صبح) نزديك مىشود چنين نيّت مىكند: (توقّف مىكنم در صحراى مشعر از طلوع فجر تا طلوع آفتاب، قربة الى الله تعالى). 4 _ 6 اعمال منى: رمى، ذبح، حلق مسأله 2242: هنگامى كه آفتاب روز عيد، طلوع مىكند، حجّاج به منى رفته و در آنجا سه كار بايد انجام دهند: 1 _ رمى جمرهٴ عقبه، يعنى استوانه بزرگ، به هفت سنگ ريزه، پشت سرهم و در آن چنين نيّت مىكند: (رمى مىكنم جمره عقبه را به جهت اطاعت امر خداوند). 2 _ سپس شتر، يا گاو و يا گوسفندى را قربانى كرده و در آن نيّت مىكند: (قربانى مىكنم براى اطاعت خداوند). و قربانى بايد تام الاجزاء و سالم باشد و بايد سن مخصوصى داشته باشد كه در رسالهٴ مناسك حج بيان نموده ايم. و بنا بر احتياط مستحب، انسان مقدارى از قربانى را خورده، ثلث آن را هديه و ثلث ديگرش را صدقه بدهد. 3 _ تراشيدن تمام سر يا گرفتن ناخن، يا مقدارى از موى سر و يا صورت. و در آن چنين نيّت مىكند: (حلق، يا تقصير مىكنم، براى حجّ تمتّع به جهت اطاعت خداوند) و چنانچه حج اوّل

او باشد، بنا بر احتياط مستحب بايد حلق كند يعنى سر خود را بتراشد. 7 _ 11 اعمال مكهٴ مكرّمه مسأله 2243: پس از انجام اعمال منى، انسان مىتواند همان روز عيد (دهم ذىالحجّه) به شهر مكهٴ مكرّمه برود تا در آنجا پنج عمل بجا آورد: 1 _ طواف زيارت، كه نيّت آن چنين است: (طواف زيارت مىكنم به جهت اطاعت خداوند). 2 _ دو ركعت نماز طواف نزد مقام حضرت ابراهيم(ع) يا پشت آن و چنين نيّت مىكند: (دو ركعت نماز طواف زيارت، بجا مىآورم بجهت تقرّب به درگاه خداوند). 3 _ سعى بين صفا و مروه، به همان نحوى كه بيان شد و نيّت آن چنين است: (سعى مىكنم بين صفا و مروه براى حج تمتّع قربة الى الله تعالى). 4 _ طواف نساء، كه مانند طواف حج است و چنين نيّت مىكند: (طواف نساء بجا مىآورم، به جهت تقرّب به خداوند). 5 _ دو ركعت نماز طواف نساء و در آن چنين نيّت مىكند: (دو ركعت نماز طواف نساء بجا مىآورم، قربة الى الله تعالى). مسأله 2244: انسان مىتواند روز دهم در منى بماند و روز يازدهم يا دوازدهم به شهر مكهٴ مكرمه برود و اعمال آن را بجا آورد. مسأله 2245: بعد از آنكه انسان اعمال مكه را بجا آورد، تمام چيزهايى كه به جهت احرام، بر او حرام شده بود، حتى معاشرت با زنان و استعمال عطر حلال مىشود، مگر دو چيز: 1 _ شكار كردن. 2 _ كندن درخت يا بوتهٴ حرم. و حرمت اين دو چيز به جهت حرام است نه احرام. 12 _ ماندن در منى مسأله

2246: شب يازدهم و دوازدهم، بايد حجاج در منى بمانند و اگر انسان در حال احرام، معاشرت با زن يا صيد كرده باشد، بايد شب سيزدهم را نيز در منى بماند. و چنين نيّت مىكند: (بيتوته مىكنم در منى، به جهت تقرّب به درگاه پروردگار). مسأله 2247: اگر انسان در حال احرام، معاشرت با زن و يا صيد نكرده باشد، مىتواند بعد از ظهر روز دوازدهم، از منى خارج شود و چنانچه تا غروب آفتاب، در آنجا باشد، بايد آن شب را نيز در منى بماند. مسأله 2248: اگر انسان در منى نماند، بايد براى هر روز، يك گوسفند كفاره بدهد و چنانچه عمدا در آنجا نمانده باشد، معصيت كرده ولى حج او صحيح است. 13 _ رمى جمرات مسأله 2249: _ حجّاج، در روزهايى كه شب آن، در منى بيتوته كرده اند، يعنى روز يازدهم و دوازدهم و گاهى سيزدهم، بايد جمرات سه گانه را رمى بكنند. به اين ترتيب: استوانهٴ اول را هفت سنگ ريزه بزنند، سپس استوانه دوم را هفت سنگ ريزه و بعد استوانه عقبه را هفت سنگ ريزه بزنند و با پايان گرفتن اين اعمال، حج تمام مىشود.

احكام زكات

مسأله 2007: زكات فقط در نه چيز واجب است: اول: گندم. دوم: جو. سوم: خرما. چهارم: كشمش. پنجم: طلا. ششم: نقره. هفتم: شتر. هشتم: گاو. نهم: گوسفند. و اگر كسى يكى از اين نه چيز را مالك باشد، با شرايطى كه بعداً گفته مىشود، بايد مقدار معيّنى، به عنوان زكات بپردازد. مسأله 2008: (سُلت) كه دانه ايست به نرمى گندم و خاصيت جو دارد و (عَلَس) كه مانند گندم است و

خوراك مردم (صنعا) مىباشد، بنا بر احتياط بايد زكات آن داده شود. شرايط واجب شدن زكات مسأله 2009: زكات در صورتى واجب مىشود كه مال به مقدار نصاب كه بعداً گفته مىشود، برسد و مالك آن، بالغ، عاقل و آزاد باشد و بتواند در آن مال تصرّف كند. مسأله 2010: اگر انسان يازده ماه، مالك گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره باشد، اول ماه دوازدهم بنا بر احتياط بايد زكات آن را بدهد، ولى اول سال بعد را بايد بعد از تمام شدن ماه دوازدهم، حساب كند. مسأله 2011: اگر مالك گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره در بين سال بالغ شود بنا بر احتياط زكات را بدهد، مثلاً اگر بچه اى در اول محرّم، مالك چهل گوسفند شود و بعد از گذشتن دو ماه بالغ گردد، يازده ماه كه از اول محرّم بگذرد، اگر شرايط ديگر را نيز دارا باشد، بنا بر احتياط بايد زكات بدهد. مسأله 2012: زكات گندم و جو، وقتى واجب مىشود كه به آنها گندم و جو گفته شود. و زكات كشمش بنا بر احتياط، وقتى واجب مىشود كه غوره است. و موقعى كه رنگ خرما زرد يا سرخ شد، بنا بر احتياط زكات آن واجب مىشود، ولى وقت دادن زكات، در گندم و جو، موقع خرمن و جدا كردن كاه آن و در خرما و كشمش هنگامى است كه خشك شده باشد. مسأله 2013: اگر موقع واجب شدن زكات گندم، جو، كشمش و خرما كه در مسأله پيش گفته شد، صاحب آن بالغ باشد، بايد زكات بدهد. مسأله 2014: اگر صاحب گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره در تمام

سال ديوانه باشد، زكات بر او واجب نيست، ولى اگر در مقدارى از سال، ديوانه باشد و در آخر سال عاقل گردد، بنا بر احتياط زكات بر او واجب است. مسأله 2015: اگر صاحب گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره، مقدارى از سال، مست و بيهوش شود، زكات از او ساقط نمىشود و همچنين است اگر موقع واجب شدن زكات گندم، جو، خرما و كشمش مست يا بيهوش باشد. مسأله 2016: مالى را كه از انسان غصب كرده اند و نمىتواند در آن تصرّف كند زكات ندارد. ولى اگر زراعتى را از او غصب كنند و موقعى كه زكات آن واجب مىشود، در دست غصب كننده باشد، هر وقت به صاحبش برگشت، بنا بر احتياط زكات آن را بدهد. مسأله 2017: اگر طلا و نقره يا چيزى ديگر كه زكات آن واجب است، قرض كند و يك سال نزد او بماند، بايد زكات آن را بدهد و بركسى كه قرض داده چيزى واجب نيست. زكات گندم، جو، خرما و كشمش مسأله 2018: زكات گندم، جو، خرما و كشمش وقتى واجب مىشود كه به مقدار نصاب برسد، كه معادل 207/847 كيلو گرم مىباشد. مسأله 2019: اگر پيش از دادن زكات، از انگور، خرما، جو و گندمى كه زكات آن واجب شده، خود و عيالاتش بخورند، يا مثلاً به فقير بدهد، بايد زكات مقدارى كه مصرف كرده، بدهد. مسأله 2020: اگر هنگامى كه زكات گندم، جو خرما و انگور واجب شد، مالك آن بميرد، بايد مقدار زكات را از مال او بدهند، ولى اگر پيش از واجب شدن زكات بميرد، هريك از ورثه كه سهم او به

اندازه نصاب است، بايد زكات سهم خود را بدهد. مسأله 2021: كسى كه از طرف حاكم شرع، مأمور جمع آورى زكات است، موقع خرمن كه گندم و جو را از كاه جدا مىكنند و بعد از خشك شدن خرما و انگور، مىتواند زكات را مطالبه كند و اگر مالك ندهد و چيزى كه زكات آن واجب شده، از بين برود بايد عوض آن را بدهد. مسأله 2022: اگر بعد از مالك شدن درخت خرما و انگور، يا زراعت گندم و جو، زكات آن واجب شود، مثلاً خرما در ملك او زرد يا سرخ شود، بايد زكات آن را بدهد. مسأله 2023: اگر بعد از آنكه زكات گندم، جو، خرما و انگور واجب شد، زراعت و درخت را بفروشد، بايد زكات آن را بدهد. مسأله 2024: اگر انسان گندم، يا جو، يا خرما و يا انگور را بخرد و بداند فروشنده زكات آن را داده، يا شك كند كه داده يا نه، چيزى بر او واجب نيست و اگر بداند زكات آن را نداده ، چنانچه حاكم شرع، معامله مقدار زكات را اجازه ندهد معامله آن مقدار باطل است و حاكم شرع، مىتواند مقدار زكات را از خريدار بگيرد و اگر معامله مقدار زكات را اجازه دهد، معامله صحيح است و خريدار بايد آن مقدار را، به حاكم شرع بدهد و در صورتى كه قيمت آن مقدار را به فروشنده داده باشد، مىتواند از او پس بگيرد. مسأله 2025: اگر وزن گندم، جو، خرما و كشمش موقعى كه تر است به 207/847 كيلوگرم برسد و بعد از خشك شدن كمتر از اين مقدار شود، زكات آن

واجب نيست. مسأله 2026: اگر گندم، جو و خرما را پيش از خشك شدن، مصرف كند چنانچه خشك آن، به اندازه نصاب باشد، بايد زكات آن را بدهد. مسأله 2027: خرمايى ك_ه تازه آن را مىخورن_د و اگر ب_ماند، خيلى كم مىشود، چنانچه مقدارى باشد كه خشك آن به 207/847 كيلوگرم برسد، زكات آن واجب است و اگر بعد از خشك شدن، به آن خرما نگويند زكات واجب نيست. مسأله 2028: گندم، جو، خرما و كشمش كه زكات آن را داده است، اگر چند سال نيز نزد او بماند زكات ندارد. مقدار زكات مسأله 2029: اگر گندم، جو، خرما و انگور از آب باران يا نهر آبيارى شود، يا از رطوبت زمين استفاده كند، زكات آن يك دهم (10٪) است. و اگر با دلو و مانند آن آبيارى گردد، زكات آن يك بيستم (5٪) است. و اگر مقدارى از باران يا نهر و يا رطوبت زمين استفاده كند و به همان مقدار از آبيارى با دلو و مانند آن استفاده نمايد، زكات نصف آن، يك دهم و زكات نصف ديگر آن، يك بيستم مىباشد، يعنى (5/7٪) يا از چهل قسمت، سه قسمت آن را بايد بابت زكات بدهد. مسأله 2030: اگر گندم، جو، خرما و انگور، هم از آب باران آبيارى شود و هم از آب دلو و مانند آن استفاده كند، چنانچه طورى باشد كه بگويند آبيارى با دلو و مانند آن غلبه داشته، زكات آن يك بيستم (5٪) است و اگر بگويند آبيارى با آب نهر و باران غلبه داشته، زكات آن يك دهم (10٪) است، بلكه اگر نگويند آب باران و نهر

غلبه داشته، ولى آبيارى با آب باران و نهر بيشتر از آب دلو و مانند آن باشد، بنا بر احتياط واجب، زكات آن يك دهم مىباشد. مسأله 2031: اگر شك كند آبيارى با آب باران و آب دلو، به يك اندازه بوده يا آب باران غلبه داشته، مىتوان از نصف آن، يك دهم و از نصف ديگر آن، يك بيستم بدهد. و نيز اگر شك كند هردو به يك اندازه بوده يا آبيارى با دلو غلبه داشته، مىتوان زكات تمام آن را يك بيستم بدهد. مسأله 2032: اگر گندم، جو، خرما و انگور، با آب باران و نهر آبيارى شود و به آب دلو و مانند آن محتاج نباشد، ولى با آب دلو نيز آبيارى گردد و آب دلو به زياد شدن محصول كمك كند، زكات آن يك دهم است و اگر با دلو و مانند آن آبيارى شود و به آن نهر و باران محتاج نباشد، ولى از آب نهر و باران نيز استفاده كند و به زياد شدن محصول كمك كند، زكات آن، يك بيستم است. مسأله 2033: اگر زراعتى را با دلو و مانند آن آبيارى كنند و در زمين پهلوى آن، زراعتى كنند كه از رطوبت آن زمين، استفاده نمايد و محتاج به آبيارى نباشد، زكات زراعتى كه با دلو آبيارى شده، يك بيستم و زكات زراعت پهلوى آن، يك دهم مىباشد. مسأله 2034: مخارجى كه براى گندم، جو، خرما و انگور كرده است، حتى مقدارى كه از قيمت وسايل و لباس كه بر اثر زراعت كم شده، مىتواند از حاصل كسر كند و چنانچه باقيماندهٴ آن به 207/847 كيلوگرم برسد،

بايد زكات آن را بدهد. مسأله 2035: تخمى را كه براى زراعت مصرف نموده، اگر از خودش باشد، به مقدار وزن آن، مىتواند از حاصل كسر كند و اگر خريده باشد، مىتواند قيمتى را كه براى خريد آن داده، جزو مخارج حساب نمايد. مسأله 2036: اگر زمين و وسايل زراعت، يا يكى از اين دو، ملك خود او باشد، نبايد كرايه آن را جزو مخارج، حساب كند و نيز راى كارهايى كه خودش كرده يا ديگرى بىاجرت انجام داده، چيزى از حاصل، كسر نمىشود. مسأله 2037: اگر درخت انگور يا خرما را بخرد، بنا بر احتياط قيمت آن جزو مخارج نيست ولى اگر خرما يا انگور را پيش از چيدن بخرد، پولى كه براى آن داده، جزو مخارج حساب مىشود. مسأله 2038: اگر زمينى بخرد و در آن، گندم يا جو بكارد، پولى كه براى خريد زمين داده، بنا بر احتياط جزو مخارج حساب نمىشود، ولى اگر زراعت را بخرد، پولى كه براى خريد آن داده مىتواند جزو مخارج، حساب نمايد و از حاصل كم كند، اما بايد قيمت كاهى را كه از آن به دست مىآيد، از پولى كه براى خريد زراعت داده كسر نمايد، مثلاً اگر زراعتى را پانصد تومان بخرد و قيمت كاه آن، صد تومان باشد، فقط چهار صد تومان آن را مىتواند جزو مخارج حساب نمايد. مسأله 2039: كسى كه بدون گاو و چيزهاى ديگرى كه براى زراعت لازم است، مىتواند زراعت كند، اگر آن را بخرد، مىتواند پولى كه براى خريد آن داده، جزو مخارج حساب نمايد. مسأله 2040: كسى كه بدون گاو يا چيزهاى ديگرى كه براى زراعت

لازم است، نمىتواند زراعت كند، اگر آن را بخرد و بر اثر زراعت به كلى از بين برود، مىتواند قيمت آن را جزو مخارج حساب نمايد و اگر مقدارى از قيمت آن كم شود، مىتواند آن مقدار را جزو مخارج حساب كند، ولى اگر بعد از زراعت چيزى از قيمت كم نشود، بنا بر احتياط نبايد چيزى از قيمت آن را جزو مخارج حساب نمايد. مسأله 2041: اگر در يك زمين جو، گندم و چيزى مانند برنج و لوبيا كه زكات آن واجب نيست بكارد، مخارجى كه كرده، بايد بر هر دو، قسمت نمايد، مثلاً اگر هردو به يك اندازه بوده، مىتواند نصف مخارج را از جنسى كه زكات دارد، كسر نمايد. مسأله 2042: اگر براى شخم زدن يا كار ديگرى كه تا چند سال فايده دارد خرجى كند، مىتواند آن را جزو مخارج سال اول حساب نمايد. مسأله 2043: اگر انسان، در چند شهر كه فصل آنها با يكديگر اختلاف دارد و زراعت و ميوه آنها، در يك وقت به دست نمىآيد گندم، يا جو، يا خرما و يا انگور داشته باشد و همه آنها محصول يكسال حساب شود، چنانچه چيزى كه اول مىرسد به اندازه نصاب يعنى 207/847 كيلو گرم باشد، بايد زكات آن را موقعى كه مىرسد بدهد و زكات بقيه را هر وقت، بدست مىآيد ادا نمايد و اگر آنچه اول مىرسد به اندازه نصاب نباشد، در صورتى كه يقين دارد، با آنچه بعد به دست مىآيد به اندازه نصاب مىشود، باز هم واجب است، زكات آنچه را كه رسيده، همان وقت و زكات بقيه را موقعى كه مىرسد بدهد و

اگر يقين ندارد كه همه آنها، به اندازه نصاب شود، صبر مىكند تا بقيه آن برسد، پس اگر روى هم به مقدار نصاب شود، زكات آن واجب است و اگر به مقدار نصاب نشود، زكات آن واجب نيست. مسأله 2044: اگر درخت خرما يا انگور، در يك سال دو مرتبه ميوه دهد، چنانچه روى هم، به مقدار نصاب باشد، بنا بر احتياط زكات آن واجب است. مسأله 2045: اگر مقدارى خرما يا انگور تازه دارد كه خشك آن، به اندازه نصاب مىشود، چنانچه به قصد زكات مقدارى از تازه آن را به مستحق بدهد كه اگر خشك شود به اندازه زكاتى باشد كه بر او واجب است، اشكال ندارد. مسأله 2046: اگر زكات خرماى خشك يا كشمش بر او واجب باشد، نمىتواند زكات آن را از خرماى تازه يا انگور بدهد و نيز اگر زكات خرماى تازه يا انگور، بر او واجب باشد، نمىتواند زكات آن را از خرماى خشك يا كشمش بدهد، اما اگر يكى از اينها يا چيزديگرى را به قصد قيمت زكات بدهد، مانعى ندارد. مسأله 2047: كسى كه بدهكار است و مالى دارد كه زكات آن واجب شده، اگر بميرد، بايد اول تمام زكات را از مالى كه زكات آن واجب شده بدهند، بعد قرض او را ادا نمايند. مسأله 2048: كسى كه بدهكار است و گندم، يا جو، يا خرما و يا انگور نيز دارد، اگر بميرد و پيش از آنكه زكات اينها واجب شود، ورثه قرض او را از مال ديگرى بدهند، هركدام كه سهمش به 207/847 كيلوگرم برسد، بايد زكات بدهد و اگر پيش از آنكه زكات اينها

واجب شود، قرض او را ندهند و براى طلبكارها نيز ضمانت دين را نكرده باشند، با رضايت آنها، چنانچه مال ميّت فقط به اندازه بدهى او باشد، واجب نيست زكات اينها را بدهند. و اگر مال ميّت، بيشتر از بدهى او باشد، در صورتى كه بدهى او به قدريست كه اگر بخواهند ادا نمايند، بايد مقدارى از گندم، جو، خرما و انگور را نيز به طلبكار بدهند، آنچه را به طلبكار مىدهند، زكات ندارد و بقيه، مال ورثه است و هركدام كه سهمش، به اندازهٴ نصاب شود، بايد زكات آن را بدهد. مسأله 2049: اگر گندم، جو، خرما و كشمشى كه زكات آن واجب شده، خوب و بد دارد، بنا بر احتياط واجب زكات هركدام از خوب و بد را، از خود آن بدهد. نصاب طلا مسأله 2050: طلا دو نصاب دارد، نصاب اول: بيست مثقال شرعى است و هر مثقال آن هيجده نخود مىباشد. پس وقتى طلا به بيست مثقال شرعى كه پانزده مثقال معمولى است برسد، اگر شرايط ديگر را كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد يك چهلم (5/2٪) آن را كه نه نخود مىشود زكات بدهد. و اگر به اين مقدار نرسد، زكات آن واجب نيست. نصاب دوم: چهار مثقال شرعى كه سه مثقال معمولى مىشود، يعنى اگر سه مثقال به پانزده مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام هيجده مثقال را از قرار يك چهلم: 5/2٪ بدهد و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات پانزده مثقال را بدهد و زيادى آن زكات ندارد و همچنين است هرچه بالا رود. يعنى اگر سه مثقال اضافه شود، بايد زكات

آن را بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقدارى كه اضافه شده زكات ندارد. نصاب نقره مسأله 2051: نقره دو نصاب دارد، نصاب اول: يكصد و پنج مثقال معمولى است، اگر نقره به يكصد و پنج مثقال برسد و شرايط ديگر را كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد يك چهلم (5/2٪) آن را كه دو مثقال و پانزده نخود است، زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد، زكات آن واجب نيست. نصاب دوم: بيست و يك مثقال است، يعنى اگر بيست و يك مثقال به يكصد و پنج مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام يكصد و بيست و شش مثقال را همانگونه كه گفته شد، بدهد. و اگر كمتر از بيست و يك مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات يكصد و پنج مثقال را بدهد و زيادى آن زكات ندارد و همچنين است هرچه بالا رود، يعنى اگر بيست و يك مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آن را بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقدارى كه اضافه شده و كمتر از بيست و يك مثقال است زكات ندارد، بنا بر اين اگر انسان يك چهلم (5/2٪) هرچه طلا و نقره دارد بدهد، زكاتى را كه بر او واجب بوده داده و چه بسا بيشتر از مقدار واجب نيز داده است. مثلاً كسى كه يكصد و ده مثقال نقره دارد، اگر يك چهلم (5/2٪) آن را بدهد، زكات يكصد و پنج مثقال آن را كه واجب بوده داده و مقدارى نيز براى پنج مثقال آن داده كه واجب نبوده است. چند مسأله مسأله 2052: كسى كه طلا يا نقره او به اندازه نصاب

است، اگرچه زكات آن را داده باشد، تا وقتى از نصاب اوّل كم نشده، هر سال بايد زكات آن را بدهد. مسأله 2053: زكات طلا و نقره در صورتى واجب مىشود كه آن را سكه زده باشند و معامله با آن رايج باشد، اگرچه سكه آن نيز از بين رفته باشد. مسأله 2054: طلا و نقره سكه دارى كه زنها، براى زينت بكار مىبرند، زكات آن واجب نيست. مسأله 2055: كسى كه طلا و نقره دارد، اگر هيچكدام آنها، به اندازه نصاب اول نباشد، مثلاً يكصد و چهار مثقال نقره و چهارده مثقال طلا داشته باشد، زكات بر او واجب نيست. مسأله 2056: زكات طلا و نقره در صورتى واجب مىشود كه انسان، يازده ماه، مالك مقدار نصاب باشد و اگر در بين يازده ماه، طلا و نقره او از نصاب اول كمتر شود، زكات بر او واجب نيست. مسأله 2057: اگر در بين يازده ماه طلا و نقره اى را كه دارد، با طلا يا نقره و يا چيز ديگرى، عوض نمايد يا آنها را آب كند، زكات بر او واجب نيست، ولى اگر براى فرار از زكات چنين كند، بنا بر احتياط مستحب زكات را بپردازد. مسأله 2058: اگر در ماه دوازدهم، طلا و نقره را آب كند. بايد زكات آن را بدهد و چنانچه به سبب آب كردن، و زن يا قيمت آن كم شود، بايد زكاتى را كه پيش از آب كردن، بر او واجب بوده بدهد. مسأله 2059: اگر طلا و نقره اى كه دارد، خوب و بد داشته باشد، مىتواند زكات هركدام از خوب و بد را ازخود آن

بدهد، ولى بهتر است زكات همه آن را از طلا و نقره خوب بدهد. مسأله 2060: طلا و نقره اى كه بيشتر از اندازه معمول، فلز ديگر دارد، اگر خالص آن به اندازه نصاب كه مقدار آن گفته شد برسد، انسان بايد زكات آن را بدهد. و چنانچه شك دارد خالص آن به اندازهٴ نصاب هست يا نه، بايد با آب كردن، يا از راه ديگرى، مقدار خالص آن را معلوم كند. مسأله 2061: اگر طلا و نقره اى كه دارد، به مقدار معمول، فلز ديگر با آن مخلوط باشد، نمىتواند زكات آن را از طلا و نقره اى بدهد كه بيشتر از معمول، فلز ديگر دارد، ولى اگر به قدرى بدهد كه يقين كند، طلا و نقرهٴ خالصى كه در آن هست، به اندازهٴ زكاتى مىباشد كه بر او واجب بوده، اشكال ندارد. زكات شتر، گاو و گوسفند مسأله 2062: زكات شتر، گاو و گوسفند به غير از شرطهايى كه گفته شد، دو شرط ديگر نيز دارد، اول: بايد حيوان در تمام سال بيكار باشد. دوم: بايد در تمام سال از علف بيابان بچرد، پس اگر تمام سال يا مقدارى از آن، از علف چيده شده، يا از زراعتى كه ملك مالك يا ملك شخص ديگرى است بچرد، زكات ندارد. مسأله 2063: اگر انسان براى شتر، گاو و گوسفند خود، چراگاهى كه كسى آن را نكاشته بخرد، يا اجاره كند، يا براى چراندن در آن باج بدهد، بنا بر احتياط بايد زكات را بپردازد. نصاب شتر مسأله 2064: شتر دوازده نصاب دارد، اول: پنج شتر و زكات آن يك گوسفند است و تا شمارهٴ

شتر به اين مقدار نرسد زكات ندارد. دوم: ده شتر و زكات آن دو گوسفند است. سوم پانزده شتر و زكات آن سه گوسفند است. چهارم: بيست شتر، زكات آن چهار گوسفند است. پنجم: بيست و پنج شتر و زكات آن پنج گوسفند است. ششم: بيست و شش شتر و زكات آن يك شترى است كه داخل سال دوّم شده باشد. هفتم: سى و شش شتر و زكات آن يك شترى است كه داخل سال سوم شده باشد. هشتم: چهل و شش شتر و زكات آن يك شترى كه داخل سال چهارم شده باشد. نهم: شصت و يك شتر و زكات آن يك شترى است كه داخل سال پنجم شده باشد. دهم: هفتاد و شش شتر و زكات آن دو شترى است كه داخل سال سوم شده باشد. يازدهم: نود و يك شتر و زكات آن دو شترى است كه داخل سال چهارم شده باشد. دوازدهم: صد و بيست و يك شتر و بالاتر، كه بايد يا چهل چهل، حساب كند و براى هر چهل، يك شترى بدهد كه داخل سال سوم شده باشد، يا پنجاه پنجاه، حساب كند، و براى هر پنجاه، يك شترى بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد، و يا با چهل و پنجاه حساب كند، ولى در هر صورت، بنا بر احتياط طورى حساب كند كه چيزى باقى نماند، يا اگر چيزى باقى مىماند، از نه شتر بيشتر نباشد، مثلاً اگر يكصد و چهل شتر دارد، بايد براى صد، دو شترى كه داخل سال چهارم شده و براى چهل، يك شترى كه داخل سال سوم شده بدهد. مسأله 2065: زكات

بين دو نصاب واجب نيست، پس اگر شمارهٴ شترهايى كه دارد از نصاب اول كه پنج است بگذرد، تا به نصاب دوم كه ده است نرسيده، فقط بايد زكات پنج شتر آن را بدهد. و همچنين است در نصابهاى بعد. نصاب گاو مسأله 2066: گاو دو نصاب دارد، اول: سى . وقتى شمارهٴ گاوها به سى رسيد، اگر شرايطى را كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد يك گوساله كه داخل سال دوم شده بابت زكات بدهد. دوّم: چهل و زكات آن يك گوساله ماده اى است كه داخل سال سوّم شده باشد. و زكات بين سى و چهل، واجب نيست، مثلاً كسى كه، سى و نه گاو دارد، فقط بايد زكات سى گاو را بدهد و نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد، تا به شصت نرسيده، فقط بايد زكات چهل گاو را بدهد و هنگامى به شصت رسيد، چون دو برابر نصاب اول است، بايد دو گوساله كه داخل سال دوّم شده، بدهد و همچنين هرچه بالا رود، بايد يا سى سى حساب كند يا چهل چهل، يا با سى و چهل حساب نمايد و زكات آن را بپردازد. ولى بنا بر احتياط طورى حساب كند كه چيزى باقى نماند، يا اگر چيزى باقى مىماند از نه بيشتر نباشد، مثلاً اگر هفتاد گاو دارد، بايد و سى و چهل حساب كند و براى سى گاو آن، زكات سى و براى چهل گاو آن زكات چهل را بدهد، امّا اگر سى و سى حساب كند، ده گاو زكات نداده مىماند. نصاب گوسفند مسأله 2067: گوسفند پنج نصاب دارد، اول: چهل. و زكات آن

يك گوسفند است و تا شمار گوسفندان به چهل نرسد زكات ندارد. دوم: صد و بيست و يك و زكات آن دو گوسفند است. سوم: دويست و يك و زكات آن سه گوسفند است. چهارم: سيصد و يك و زكات آن چهار گوسفند است. پنجم: چهار صد و بالاتر، كه بايد آنها را صد صد حساب كند و براى هر صد گوسفند يك گوسفند بدهد و لازم نيست زكات را از خود گوسفندها بدهد، بلكه اگر گوسفند ديگرى بدهد، يا طبق قيمت گوسفند، پول و يا جنس ديگرى بدهد، كافى است. مسأله 2068: زكات بين دو نصاب، واجب نيست، پس اگر شماره گوسفندها از نصاب اول كه چهل است بيشتر باشد، تا به نصاب دوّم كه صدو بيست و يك است نرسيده، فقط بايد زكات چهل گوسفند را بدهد و زيادى آن زكات ندارد و همچنين است در نصابهاى بعد. چند مسأله مسأله 2069: زكات شتر، گاو و گوسفند اگر به مقدار نصاب برسد واجب است، چه همهٴ آنها نر باشند يا ماده، يا بعضى نر باشند و بعضى ماده. مسأله 2070: در زكات، گاو و گاوميش، يك جنس حساب مىشود، و شتر عربى و غير عربى، يك جنس است و همچنين بز و ميش در زكات باهم فرق ندارند. مسأله 2071: اگر براى زكات، گوسفند بدهد، بايد حداقل هفت ماه كامل داشته باشد و بنا بر احتياط مستحب داخل سال دوم شده باشد و اگر بز بدهد بايد حداقل يك سالش كامل شده و بنا بر احتياط مستحب داخل سال سوم شده باشد. مسأله 2072: گوسفندى كه بابت زكات مىدهد، اگر قيمتش مختصرى از

گوسفندهاى ديگر او، كمتر باشد اشكال ندارد. ولى بهتر است گوسفندى بدهد كه قيمت آن از تمام گوسفندهايش بيشتر باشد و همچنين است در گاو و شتر. مسأله 2073: اگر چند نفر، باهم شريك باشند، هركدام كه سهمش به نصاب اول رسيده، بايد زكات بدهد و بركسى كه سهم او كمتر از نصاب اول است، زكات واجب نيست. مسأله 2074: اگر يك نفر در چند جا، گاو، يا شتر و يا گوسفند داشته باشد و روى هم، به اندازهٴ نصاب باشد بايد زكات آن را بدهد. مسأله 2075: اگر گاو، گوسفند و شترى كه دارد، بيمار و معيوب باشد، بايد زكات آن را بدهد. مسأله 2076: اگر گاو، گوسفند و شترى كه دارد، همه بيمار، يا معيوب و يا پير باشد، مىتواند زكات را از خود انها بدهد، ولى اگر همه سالم، بى عيب و جوان باشد، نمىتواند زكات آن را از بيمار، يا معيوب و يا پير بدهد، بلكه اگر بعضى از آنها سالم، بعضى بيمار، دسته اى معيوب، دسته ديگر عيب، مقدارى پير و مقدارى جوان باشد، بنا بر احتياط براى زكات آن، سالم، بىعيب و جوان بدهد. مسأله 2077: اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم، گاو، گوسفند و شترى را كه دارد، با چيز ديگرى عوض كند، يا نصابى را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد، مثلاً چهل گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد، زكات بر او واجب نيست. مسأله 2078: كسى كه بايد زكات گاو، گوسفند و شتر را بدهد، اگر زكات ان را از پول، يا طلا و نقره بدهد، تا وقتى شمارهٴ آن

از نصاب كم نشده، همه ساله بايد زكات بدهد. و اگر از خود آن بدهد و از نصاب اول كمتر شود، زكات بر او واجب نيست، مثلاً كسى كه چهل گوسفند دارد، اگر از مال ديگرش، زكات آن را بدهد، تا وقتى كه گوسفندهاى او از چهل كم نشده، هرسال بايد يك گوسفند بدهد و اگر از خود آنها بدهد، تا وقتى به چهل نرسيده، زكات بر او واجب نيست. مصرف زكات مسأله 2079: زكات در هشت مورد مصرف مىشود، اول: فقير. يعنى كسى كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد، اما كسى كه صنعت، يا ملك و يا سرمايه اى دارد كه مىتواند مخارج سال خود را تهيه كند فقير نيست. دوّم: مسكين يعنى كسى كه از فقير سخت تر مىگذراند. سوم: كسى كه از طرف امام معصوم(ع) يا نايب امام مأمور است زكات را جمع و نگهدارى نمايد، به حساب آن رسيدگى كند و آن را به امام(ع) يا نايب امام يا فقرا برساند. چهارم: كافرهايى كه اگر زكات به آنان بدهند به دين اسلام مايل مىشوند، يا در جنگ به مسلمانان كمك مىكنند. و همچنين مسلمانانى كه دين آنها ضعف دارد. پنجم: خريد برده ها و آزاد كردن انان. ششم: بدهكارى كه نمىتواند بدهى خود را بدهد. هفتم: سبيل الله، يعنى كارهايى كه منفعت عمومى دينى دارد، مانند ساختن مسجد و مدرسه اى كه علوم دينيه در آن خوانده مىشود، يا براى مسلمانان منفعت دنيايى داشته باشد. هشتم: ابن السبيل، يعنى مسافرى كه در سفر درمانده شده است. مسأله 2080: جايز است به فقير و مسكين، بيشتر از مخارج سال خود

و عيالاتش يك مرتبه از زكات بدهد و اگر فقير يا مسكين كاسب باشد و مقدارى پول يا جنس دارد، بنا بر احتياط واجب، بايد فقط به اندازه كسرى مخارج يك سالش به او زكات بدهد. مسأله 2081: كسى كه مخارج سالش را داشته، اگر مقدارى از آن را مصرف كند و بعد شك كند آنچه باقى مانده، به اندازهٴ مخارج سال او هست يا نه، نمىتواند بدون تحقيق زكات بگيرد. مسأله 2082: صنعتگر، يا مالك و يا تاجرى كه در آمد او از مخارج سالش كمتر است، مىتواند براى كسرى مخارجش زكات بگيرد و لازم نيست ابزار كار، يا ملك و يا سرمايهٴ خود را براى مخارج زندگى مصرف نمايد. مسأله 2083: فقيرى كه خرج سال خود و عيالاتش را ندارد، اگر خانه اى دارد كه ملك اوست و در آن نشسته، يا مال سوارى دارد، چنانچه بدون آنها نتواند زندگى كند، اگرچه براى حفظ آبرويش باشد، مىتواند زكات بگيرد و همچنين است اثاث خانه، ظرف، لباس تابستانى و زمستانى و چيزهايى كه به آن احتياج دارد. و فقيرى كه اينها را ندارد، اگر به آن احتياج داشته باشد، مىتواند از زكات خريدارى نمايد. مسأله 2084: فقيرى كه ياد گرفتن صنعت، براى او مشكل نيست، بنا بر احتياط واجب، بايد ياد بگيرد و با گرفتن زكات زندگى نكند، ولى تا وقتى مشغول ياد گرفتن است، مىتواند زكات بگيرد.. مسأله 2085: به كسى كه قبلاً فقير بوده و مىگويد فقيرم، اگرچه انسان از گفتهٴ او اطمينان پيدا نكند، مىشود زكات داد. مسأله 2086: كسى كه مىگويد فقيرم و قبلاً فقير نبوده، يا معلوم نيست فقير

بوده يا نه، چنانچه از گفتهٴ او اطمينان پيدا نشود، بنا بر احتياط واجب بدون تحقيق به او زكات ندهند. مسأله 2087: كسى كه بايد زكات بدهد، اگر از فقيرى طلبكار باشد، مىتواند طلبى را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند. مسأله 2088: اگر فقيرى بميرد و مال او، به اندازهٴ قرضش نباشد، انسان مىتواند طلبى كه از او دارد، بابت زكات حساب كند، ولى اگر مال او به اندازهٴ قرضش باشد و ورثه قرض او را ندهند، يا به جهت ديگرى انسان نتواند طلب خود را بگيرد، بنا بر احتياط واجب، نبايد طلبى كه از او دارد، بابت زكات حساب كند. مسأله 2089: چيزى كه انسان بابت زكات به فقير مىدهد، لازم نيست به او بگويد كه زكات است، بلكه اگر فقير خجالت بكشد، مستحب است به عنوان هديه و پيشكش بدهد، ولى بايد قصد زكات نمايد. مسأله 2090: اگر به خيال اينكه كسى فقير است، به او زكات بدهد، بعد بفهمد فقير نبوده، يا از روى ندانستن مسأله به كسى كه مىداند فقير نيست، زكات بدهد، چنانچه چيزى كه به او داده باقى باشد، بايد از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر از بين رفته باشد، چنانچه كسى كه آن چيز را گرفته مىدانسته زكات است، انسان بايد عوض آن را از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نمىدانسته زكات است، نمىداند چيزى از او بگيرد و بايد از مال خودش زكات را به مستحق بدهد. مسأله 2091: كسى كه بدهكار است و نمىتواند بدهى خود را بدهد، اگرچه مخارج سال خود را داشته باشد، مىتواند براى

دادن بدهى خود، زكات بگيرد، ولى بايد مالى را كه قرض كرده، در گناه خرج نكرده باشد. مسأله 2092: اگر به بدهكارى كه نمىتواند بدهى خود را بدهد زكات بپردازد، بعد بفهمد قرض را در گناه مصرف كرده، چنانچه آن بدهكار فقير باشد، مىتواند آنچه را به او داده بابت زكات حساب كند، ولى بنا بر احتياط واجب اگر از آن گناه توبه نكرده، چيزى را كه به او داده بابت زكات حساب نكند. مسأله 2093: كسى كه بدهكار است و نمىتواند بدهى خود را بدهد، اگرچه فقير نباشد، انسان مىتواند طلبى را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند. مسأله 2094: مسافرى كه خرجى او تمام شده، يا سوارى او از كار افتاده، چنانچه سفر او سفر گناه نباشد و نتواند با قرض كردن يا فروختن چيزى خود را به مقصد برساند، مىتواند زكات بگيرد، اگرچه در وطن خود فقير نباشد، ولى اگر بتواند در جاى ديگر با قرض كردن يا فروختن چيزى، مخارج سفر خود را فراهم كند، فقط به مقدارى كه به آنجا برسد، مىتواند زكات بگيرد. مسأله 2095: مسافرى كه در سفر درمانده شده و زكات گرفته، هنگامى كه به وطنش رسيد، اگر چيزى از زكات زياد آمده باشد، بنا بر احتياط آن را به حاكم شرع بدهد و بگويد: زكات است. شرايط مستحق زكات مسأله 2096: كسى كه زكات مىگيرد بايد شيعهٴ دوازده امامى باشد و اگر انسان كسى را شيعه بداند و به او زكات بدهد، بعد معلوم شود شيعه نبوده، بايد دوباره زكات بدهد، مگر از سهم چهارم: (مؤلفه قلوب) داده باشد. مسأله 2097: اگر طفل يا

ديوانه اى از شيعيان فقير باشد، انسان مىتواند، به ولىّ او زكات بدهد، به قصد اينكه ملك طفل يا ديوانه، شود. مسأله 2098: اگر به ولىّ طفل و ديوانه دسترسى ندارد، مىتواند خودش يا توسط يك نفر امين، زكات را براى طفل يا ديوانه مصرف كند و بايد هنگام مصرف زكات، نيّت زكات كند. مسأله 2099: مىتوان به فقيرى كه گدايى مىكند، زكات داد، ولى نمىشود به كسى كه زكات را در گناه مصرف مىكند، پرداخت. مسأله 2100: به كسى كه آشكارا گناه كبيره، بجا مىآورد، بنا بر احتياط واجب زكات ندهد. مسأله 2101: به كسى كه بدهكار است و نمىتواند بدهى خود را بدهد، مىشود زكات داد، اگرچه مخارج او، بر انسان واجب باشد. مسأله 2102: انسان نمىتواند به كسانى كه خرجشان بر او واجب است مانند اولاد، زكات بدهد، ولى اگر مخارج آنان را ندهد، ديگران مىتوانند به آنها زكات بدهند. مسأله 2103: اگر انسان، به پسرش زكات بدهد كه خرج زن، نوكر و كنيز خود نمايد، اشكال ندارد. مسأله 2104: اگر پسر به كتابهاى علمى دينى، احتياج داشته باشد، پدر مىتواند براى خريدن آن، به او زكات بدهد. مسأله 2105: پدر مىتواند به پسرش زكات بدهد تا براى خود زن بگيرد، پسر نيز مىتواند براى آنكه پدرش زن بگيرد زكات خود را به او بدهد. مسأله 2106: به زنى كه شوهرش مخارج او را مىدهد، يا خرجى نمىدهد ولى مىتوان او را به دادن خرجى مجبور نمود، نمىشود زكات داد. مسأله 2107: زنى كه صيغه شده (ازدواج موقّت) اگر فقير باشد، شوهرش و ديگران مىتوانند به او زكات بدهند، ولى اگر شوهرش

در ضمن عقد، شرط كند مخارج او را بدهد، يا به جهت ديگرى، دادن مخارجش بر او واجب باشد، در صورتى كه بتواند مخارج آن زن را بدهد، نمىشود به آن زن زكات داد. مسأله 2108: زن مىتواند به شوهر فقير خود زكات بدهد، اگرچه شوهر، زكات را صرف مخارج خود آن زن نمايد. مسأله 2109: سيّد نمىتواند از غير سيّد زكات بگيرد، ولى اگر خمس و ساير وجوهات، مخارج او را كفايت نكند و از گرفتن زكات ناچار باشد، مىتواند از غير سيّد زكات بگيرد. مسأله 2110: به كسى كه معلوم نيست سيّد است يا نه، مىتوان زكات داد. نيّت زكات مسأله 2111: انسان بايد زكات را به قصد قربت، يعنى براى انجام فرمان خداوند بدهد و بنا بر احتياط، بايد در نيّت معيّن كند آنچه را مىدهد زكات مال است، يا زكات فطره، ولى اگر مثلاً زكات گندم و جو بر او واجب باشد، لازم نيست معيّن كند، چيزى را كه مىدهد زكات گندم است يا زكات جو. مسأله 2112: كسى كه زكات چند مال بر او واجب شده، اگر مقدارى زكات بدهد و نيّت هيچكدام نكند، چنانچه چيزى را كه داده هم جنس يكى از آنها باشد، زكات همان جنس حساب مىشود و اگر هم جنس هيچكدام نباشد، بر همهٴ آنها قسمت مىشود، پس كسى كه زكات چهل گوسفند و زكات پانزده مثقال طلا بر او واجب است، اگر مثلاً يك گوسفند از بابت زكات بدهد و نيّت هيچكدام نكند، زكات گوسفند حساب مىشود، ولى اگر مقدارى نقره بدهد، بر زكاتى كه براى گوسفند و طلا بدهكار است، تقسيم مىشود. مسأله 2113:

اگر كسى را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، هنگامى كه زكات را به آن وكيل مىدهد، بنا بر احتياط واجب، بايد نيّت كند آنچه را وكيل او به فقير خواهد داد زكات باشد، وكيل نيز وقتى زكات را به فقير مىدهد، بايد از طرف مالك نيّت زكات نمايد. مسأله 2114: اگر مالك يا وكيل او، بدون قصد قربت، زكات را به فقير بدهد و پيش از آنكه آن مال از بين برود، خود مالك نيّت زكات كند، زكات حساب مىشود. مسائل متفرقهٴ زكات مسأله 2115: بنا بر احتياط، هنگامى كه گندم و جو را از كاه جدا مىكنند و موقع خشك شدن خرما و انگور، انسان بايد زكات را به فقير بدهد يا از مال خود جدا كند. و زكات طلا، نقره، گاو، گوسفند و شتر را بعد از تمام شدن ماه يازدهم، بايد به فقير بدهد يا از مال خود جدا نمايد، ولى اگر منتظر فقير معيّنى باشد، يا بخواهد به فقيرى بدهد كه از جهتى برترى دارد، مىتواند دادن زكات را تاخير بيندازد. مسأله 2116: بعد از جدا كردن زكات، لازم نيست فورا آن را به مستحق بدهد، ولى اگر به كسى كه مىشود زكات داد، دسترسى دارد، بنا بر احتياط مستحب دادن زكات را تاخير نيندازد. مسأله 2117: كسى كه مىتواند زكات را به مستحق برساند، اگر ندهد و به سبب كوتاهى او از بين برود، بايد عوض آن را بپردازد. مسأله 2118: كسى كه مىتواند زكات را به مستحق برساند، اگر زكات را ندهد و بدون آنكه در نگهدارى آن كوتاهى كند از بين برود، چنانچه دادن زكات

را به قدرى تاخير انداخته كه نمىگويند فورا داده است، بايد عوض آن را بدهد و اگر به اين مقدار تاخير نينداخته، مثلاً دو سه ساعت تاخير انداخته و در همان دو سه ساعت تلف شده، در صورتى كه مستحق حاضر نبوده، چيزى بر او واجب نيست و اگر مستحق حاضر بوده، بنا بر احتياط واجب بايد عوض آن را بدهد. مسأله 2119: اگر زكات را از خود مال كنار بگذارد، مىتواند در بقيهٴ آن تصرّف كند و اگر از مال ديگرش كنار بگذارد، مىتواند در تمام مال تصرّف نمايد. مسأله 2120: انسان نمىتواند زكاتى را كه كنار گذاشته براى خود بردارد و چيز ديگرى، به جاى آن بگذارد. مسأله 2121: اگر از زكاتى كه كنار گذاشته، منفعتى ببرد، مثلاً گوسفندى كه براى زكات گذاشته بره بياورد، مال فقير است. مسأله 2122: اگر هنگامى كه زكات را كنار مىگذارد مستحقى حاضر باشد، بهتر است زكات را به او بدهد، مگر كسى را در نظر داشته باشد كه دادن زكات به او از جهتى بهتر باشد. مسأله 2123: اگر بدون اجازهٴ حاكم شرع، با مالى كه براى زكات كنار گذاشته، تجارت كند و ضرر نمايد، نبايد چيزى از زكات كم كند، ولى اگر منفعت كند، بنا بر احتياط واجب بايد آن را به مستحق بدهد. مسأله 2124: اگر پيش از آنكه زكات بر او واجب شود، چيزى بابت زكات به فقير بدهد، زكات حساب نمىشود و هنگامى كه زكات بر او واجب شد، اگر چيزى كه به فقير داده از بين نرفته باشد و آن فقير نيز بر فقر خود باقى باشد، مىتواند چيزى را كه

به او داده بابت زكات حساب كند. مسأله 2125: فقيرى كه مىداند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزى بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود ضامن است، پس موقعى كه زكات بر انسان واجب مىشود، اگر آن فقير بر فقر خود باقى باشد، مىتواند چيزى را كه به او داده بابت زكات حساب كند. مسأله 2126: فقيرى كه نمىداند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزى بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود، ضامن نيست و انسان نمىتواند آن را بابت زكات حساب كند. مسأله 2127: مستحب است در دادن زكات، خويشان خود را بر ديگران، اهل علم و كمال را بر غير آنان و كسانى را كه اهل سؤال و گدايى نيستند، بر اهل سؤال مقدّم بدارد. و زكات گاو، گوسفند و شتر را به فقيرهاى آبرومند بدهد، ولى اگر دادن زكات به فقيرى از جهت ديگرى بهتر باشد، مستحب است زكات را به او بدهد. مسأله 2128: بهتر است زكات را آشكارا و صدقهٴ مستحب را به طور مخفى بدهد. مسأله 2129: اگر در شهر كسى كه مىخواهد زكات بدهد، مستحقى نداشته باشد بعد مستحق پيدا كند، بايد زكات را به شهر ديگرى ببرد و به مصرف زكات برساند و مىتواند مخارج بردن آن را از زكات بردارد و اگر زكات بدون كوتاهى تلف شود ضامن نيست. مسأله 2130: اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، مىتواند زكات را به شهر ديگرى ببرد، ولى مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد و اگر زكات تلف شود ضامن است، مگر با اجازهٴ حاكم شرع برده باشد. مسأله 2131: اجرت وزن

كردن و پيمانه نمودن گندم، جو، كشمش و خرمايى كه براى زكات مىدهد با خود اوست. مسأله 2132: كسى كه دو مثقال و پانزده نخود نقره يا بيشتر، بابت زكات بدهكار است، بنا بر احتياط، بايد كمتر از دو مثقال و پانزده نخود نقره به يك فقير ندهد و نيز اگر غير از نقره، چيز ديگرى مانند گندم و جو بدهكار باشد و قيمت آن به دو مثقال و پانزده نخود نقره برسد، بنا بر احتياط بايد به يك فقير، كمتر از آن ندهد. مسأله 2133: مكروه است انسان، از مستحق درخواست كند زكاتى را كه از او گرفته به او بفروشد، ولى اگر مستحق بخواهد، چيزى را كه گرفته بفروشد بعد از قيمت كردن آن، كسى كه زكات را به او داده مىتواند آن را بخرد. مسأله 2134: اگر شك كند زكاتى كه بر او واجب بوده داده يا نه، بايد زكات بدهد، هرچند شك او براى زكات سالهاى پيش باشد. مسأله 2135: فقير نمىتواند، زكات را به كمتر از مقدار آن، صلح كند يا چيزى را گرانتر از قيمت آن، بابت زكات قبول نمايد، يا زكات را از مالك بگيرد و به او ببخشد، ولى كسى كه زكات زيادى بدهكار است و فقير شده و نمىتواند زكات را بدهد، چنانچه بخواهد توبه كند، حاكم شرع مىتواند زكات را از او بگيرد و به او ببخشد و بهتر است زكات را از او بگيرد و به او قرض بدهد و او را وكيل نمايد، هر مقدار كه متمكّن شد، تدريجا به فقرا بدهد. مسأله 2136: انسان مىتواند از زكات (از سهم سبيل الله) قرآن،

يا كتاب دينى و يا كتاب دعا بخرد و وقف نمايد، اگرچه بر اولاد خود و بر كسانى وقف كند كه خرج آنان بر او واجب است و همچنين مىتواند توليت وقف را براى خود و اولاد خود قرار دهد. مسأله 2137: انسان نمىتواند از زكات، ملك بخرد و بر اولاد خود يا بر كسانى كه مخارج آنان بر او واجب است، وقف نمايد كه در آمد آن را براى مخارج خود مصرف كند. مسأله 2138: فقير مىتواند براى رفتن به حج، زيارت و مانند آن زكات بگيرد، ولى اگر به مقدار خرج سالش زكات گرفته باشد، بنا بر احتياط براى زيارت و مانند آن زكات نگيرد. مسأله 2139: اگر مالك، فقيرى را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، چنانچه آن فقير احتمال دهد قصد مالك اين بوده كه خود آن فقير، از زكات بر ندارد، نمىتواند چيزى از آن براى خودش بردارد. و اگر يقين داشته باشد قصد مالك اين نبوده، براى خودش نيز مىتواند بردارد. مسأله 2140: اگر فقير شتر، گاو، گوسفند، طلا و نقره را بابت زكات بگيرد، چنانچه شرطهايى كه براى واجب شدن زكات گفته شد، در آن نيز جمع شود، بايد زكات آن را بدهد. مسأله 2141: اگر دو نفر، در مالى كه زكات آن واجب شده باهم شريك باشند و يكى از آنان، زكات قسمت خود را بدهد و بعد مال را تقسيم كنند، چنانچه بداند شريكش، زكات سهم خود را نداده، تصرّف او در سهم خودش، اشكال ندارد. مسأله 2142: كسى كه خمس يا زكات بدهكار است و كفاره، نذر و مانند آن نيز، بر او

واجب است و قرض نيز دارد، چنانچه نتواند همهٴ آنها را بدهد، اگر مالى كه خمس يا زكات آن واجب شده، از بين نرفته باشد، بايد خمس و زكات را بدهد. و اگر از بين رفته باشد، مىتواند خمس يا زكات را بدهد و يا كفاره، نذر و قرض خود را ادا نمايد. مسأله 2143: كسى كه خمس يا زكات بدهكار است و نذر و مانند آن نيز، بر او واجب است و قرض نيز دارد، اگر بميرد و مال او براى همهٴ آن كافى نباشد، چنانچه مالى كه خمس و زكات آن واجب شده، از بين نرفته باشد، بايد خمس يا زكات را بدهند و بقيهٴ مال او را، به چيزهاى ديگرى كه بر او واجب است قسمت كنند و اگر مالى كه خمس و زكات آن واجب شده از بين رفته باشد، بايد مال او را به خمس، زكات، قرض، نذر و مانند آن قسمت نمايند، مثلاً اگر چهل تومان خمس، بر او واجب است و بيست تومان به كسى بدهكار مىباشد و همهٴ مال او سى تومان است، بايد بيست تومان بابت خمس و ده تومان بابت قرض او بدهند. مسأله 2144: كسى كه مشغول تحصيل علم است و اگر تحصيل نكند مىتواند براى معاش خود كسب كند، چنانچه تحصيل آن علم، واجب يا مستحب باشد، مىتوان به او زكات داد. و اگر تحصيل آن علم، واجب يا مستحب نباشد، زكات دادن به او، اشكال دارد. احكام زكات فطره مسأله 2145: كسى كه موقع غروب شب عيد فطر، بالغ، عاقل و هشيار است، فقير و بردهٴ ديگرى نيست، بايد براى خودش و

كسانى كه نان خور او هستند، هر نفرى يك صاع، كه تقريبا سه كيلوست، گندم ، يا جو، يا خرما، يا كشمش، يا برنج يا ذرّت و يا مانند آن را به مستحق بدهد و اگر پول يكى از اينها را بدهد كافى است. مسأله 2146: كسى كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسبى نيز ندارد كه بتواند مخارج سال خود و عيالاتش را بگذراند، فقير است و دادن زكات فطره بر او واجب نيست. مسأله 2147: انسان بايد فطرهٴ كسانى كه در غروب شب عيد فطر، نان خور او حساب مىشوند بدهد، كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، دادن خرج آنان بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهرى ديگر. مسأله 2148: اگر كسى كه نان خور اوست و در شهر ديگرى است وكيل كند كه از مال او فطرهٴ خود را بدهد، چنانچه اطمينان داشته باشد فطره را مىدهد، لازم نيست خودش فطرهٴ او را بدهد. مسأله 2149: فطرهٴ مهمانى كه پيش از غروب شب عيد فطر با رضايت صاحبخانه وارد شده و در موقع هلال شوال آنجا بوده، بر صاحب خانه واجب است. مسأله 2150: فطرهٴ مهمانى كه پيش از غروب شب عيد فطر، بدون رضايت صاحبخانه وارد مىشود و مدتى نزد او مىماند، بنا بر احتياط، واجب است و همچنين است فطره كسى كه انسان مجبور شده است خرجى او را بدهد. مسأله 2151: فطره مهمانى كه بعد از غروب شب عيد فطر وارد مىشود، بر صاحبخانه واجب نيست، اگرچه پيش از غروب او را دعوت كرده باشد و در

خانه او نيز افطار كند. مسأله 2152: اگر كسى هنگام غروب شب عيد فطر، ديوانه يا بيهوش باشد، زكات فطره، بر او واجب نيست. مسأله 2153: اگر پيش از غروب يا مقارن با غروب بچه بالغ شود، يا ديوانه عاقل گردد و يا فقير غنى شود، در صورتى كه تمام شرايط واجب شدن فطره را دارا باشد، بايد زكات فطره بدهد. مسأله 2154: كسى كه موقع غروب شب عيد فطر، زكات فطره، بر او واجب نيست، اگر تا پيش از ظهر روز عيد، شرطهاى واجب شدن فطره در او پيدا شود، مستحب است زكات فطره بدهد. مسأله 2155: كافرى كه بعد از غروب شب عيد فطر، مسلمان شده فطره بر او واجب نيست. ولى مسلمانى كه شيعه نبوده، اگر بعد از ديدن ماه شيعه شود، بايد زكات فطره بدهد. مسأله 2156: كسى كه فقط به اندازه يك صاع، كه تقريبا سه كيلوست، گندم و مانند آن دارد، مستحب است، زكات فطره بدهد. و چنانچه عيالاتى داشته باشد و بخواهد فطره آنها را نيز بدهد مىتواند به قصد فطره، آن يك صارع را به يكى از عيالاتش بدهد و او نيز به همين قصد به ديگرى بدهد و همچنين تا به نفر آخر برسد و بهتر است نفر آخر، چيزى را كه مىگيرد به كسى بدهد كه از خودشان نباشد و اگر يكى از آنها صغير باشد، ولىّ او به جاى او مىگيرد. و بنا بر احتياط مستحب چيزى را كه براى صغير گرفته، به كسى ندهد. مسأله 2157: اگر بعد ازغروب شب عيد فطر، بچه دار شود و يا كسى نان خور او حساب شود،

واجب نيست فطرهٴ او را بدهد، اگرچه مستحب است فطرهٴ كسانى كه بعد از غروب، تا پيش از ظهر روز عيد، نان خور او حساب مىشوند بدهد. مسأله 2158: اگر انسان نان خور كسى باشد و پيش از غروب يا مقارن با غروب، نان خور ديگرى شود، فطرهٴ او، بر كسى كه نان خور او شده واجب است، مثلاً اگر دختر پيش از غروب به خانهٴ شوهر رود، شوهرش بايد فطرهٴ او را بدهد. مسأله 2159: كسى كه ديگرى بايد فطره او را بدهد، واجب نيست فطرهٴ خود را بدهد. مسأله 2160: اگر فطرهٴ انسان بر كسى واجب باشد و او فطره را ندهد، بر خود انسان، واجب نمىشود. مسأله 2161: اگر كسى كه فطرهٴ او بر ديگرى واجب است، خودش فطره را بدهد از كسى كه فطره بر او واجب شده ساقط مىشود، مانند ميهمان اگر خودش فطره را بدهد، بر صاحب خانه لازم نيست فطرهٴ او را بدهد. مسأله 2162: زنى كه شوهرش مخارج او را نمىدهد، چنانچه نان خور ديگرى باشد، فطره اش، بر آن شخص واجب است و اگر نان خور ديگرى نيست، در صورتى كه فقير نباشد، بايد فطرهٴ خود را بدهد. مسأله 2163: كسى كه سيّد نيست، بنا بر احتياط، نمىتواند به سيّد فطره بدهد، حتى اگر سيّدى نان خور او باشد، نمىتواند فطرهٴ او را به سيّد ديگرى بدهد. مسأله 2164: فطرهٴ طفلى كه از مادر يا دايه شير مىخورد، بر كسى است كه مخارج مادر يا دايه را مىدهد، ولى اگر مادر يا دايه مخارج خود را از مال طفل بر مىدارد، فطرهٴ طفل بر كسى واجب

نيست. مسأله 2165: انسان اگرچه مخارج عيالاتش را از مال حرام بدهد، بايد فطرهٴ آنان را از مال حلال بدهد. مسأله 2166: اگرانسان كسى را اجير نمايد و شرط كند مخارج او را بدهد، بايد فطرهٴ او را نيز بدهد، ولى چنانچه شرط كند مقدار مخارج او را بدهد، مثلاً پولى براى مخارجش بدهد، واجب نيست فطرهٴ او را بدهد. مسأله 2167: اگر كسى بعد از غروب شب عيد فطر بميرد، بايد فطرهٴ او و عيالاتش را از مال او بدهند، ولى اگر پيش از غروب بميرد، واجب نيست فطرهٴ او و عيالاتش را از مال او بدهند. مصرف زكات فطره مسأله 2168: اگر زكات فطره را در يكى از هشت موردى كه سابقا براى زكات مال، گفته شد مصرف نمايند كافى است، ولى بنا بر احتياط مستحب آن را، فقط به فقراى شيعه بدهند. مسأله 2169: اگر طفل شيعه اى فقير باشد، انسان مىتواند زكات فطره را براى او مصرف كند، يا به ولىّ طفل بدهد و ملك طفل نمايد. مسأله 2170: فقيرى كه زكات فطره به او مىدهند، لازم نيست عادل باشد، ولى بنا بر احتياط واجب به شرابخوار و كسى كه آشكارا گناه مىكند، زكات فطره ندهند. مسأله 2171: به كسى كه فطره را در معصيت مصرف مىكند، نبايد فطره بدهند. مسأله 2172: بنا بر احتياط واجب به يك فقير، كمتر از يك صاع، كه تقريبا سه كيلوست، زكات فطره ندهند، ولى اگر بيشتر بدهند اشكال ندارد. مسأله 2173: اگر از جنسى كه قيمتش دوبرابر قيمت معمولى مىباشد، مثلاً از گندمى كه قيمت آن دو برابر قيمت گندم معمولى است، نصف صاع

بدهد، كافى نيست، ولى اگر آن را به قصد قيمت زكات فطره بدهد، خلاف احتياط است. مسأله 2174: انسان نمىتواند نصف صاع از يك جنس، مثلاً گندم و نصف ديگر را از جنس ديگر، مثلاً جو بدهد، ولى اگر آن را به قصد قيمت زكات فطره بدهد، خلاف احتياط است. مسأله 2175: مستحب است در دادن زكات فطره، خويشان فقير، سپس همسايگان فقير، سپس اهل علم فقير را، بر ديگران، مقدّم بدارد، ولى اگر ديگران از جهتى برترى داشته باشند، مستحب است آنها را مقدّم بدارد. مسأله 2176: اگر انسان به خيال اينكه شخصى فقير است، به او زكات فطره بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده، چنانچه مالى كه به او داده از بين نرفته باشد، بايد پس بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نتواند بگيرد، بايد از مال خود، فطره بدهد و اگر از بين رفته باشد، در صورتى كه گيرندهٴ زكات فطره، مىدانسته آنچه گرفته فطره است، بايد عوض آن را بدهد و اگر نمىدانسته، دادن عوض بر او واجب نيست و انسان بايد دوباره زكات فطره را بدهد. مسأله 2177: اگر شخصى بگويد فقيرم، نمىشود به او زكات فطره داد، مگر از گفتهٴ او اطمينان پيدا شود، يا انسان بداند فقير بوده است. مسائل متفرّقهٴ زكات فطره مسأله 2178: انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت، يعنى براى انجام فرمان خداوند بدهد و هنگام پرداخت آن، نيّت زكات فطره نمايد. مسأله 2179: اگر پيش از ماه رمضان زكات فطره را بدهد، صحيح نيست، و بنا بر احتياط در ماه رمضان نيز فطره را ندهد. ولى اگر پيش از ماه رمضان

يا در ماه رمضان، به فقير قرض بدهد و بعد از آنكه زكات فطره بر او واجب شد، طلب خود را بابت فطره، حساب كند، اشكال ندارد. مسأله 2180: گندم يا چيز ديگرى كه براى زكات فطره مىدهد، بايد با جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد و چنانچه مخلوط باشد، اگر خالص آن به يك صاع كه تقريبا سه كيلوست برسد، يا آنچه مخلوط شده، به قدرى كم باشد كه قابل اعتنا نباشد، اشكال ندارد. مسأله 2181: اگر زكات فطره را از چيز معيوب بدهد، كافى نيست. مسأله 2182: كسى كه زكات فطره را مىدهد، لازم نيست همه را از يك جنس بدهد و اگر مثلاً فطرهٴ بعضى را گندم و فطرهٴ ديگرى را جو بدهد، كافيست. مسأله 2183: كسى كه نماز عيد فطر مىخواند، بنا بر احتياط مستحب، زكات فطره را پيش از نماز عيد بدهد، ولى اگر نماز عيد نمىخواند مىتواند دادن فطره را، تا ظهر تاخير بيندازد. مسأله 2184: اگر به نيّت زكات فطره، مقدارى از مال خود را كنار بگذارد و تا ظهر روز عيد، به مستحق ندهد، بنا بر احتياط واجب هر وقت آن را مىدهد نيّت زكات فطره نمايد. مسأله 2185: اگر هنگامى كه دادن زكات فطره واجب است، فطره را ندهد و كنار هم نگذارد، بعد بايد بدون نيّت ادا و قضا فطره را بدهد. مسأله 2186: اگر زكات فطره را كنار بگذارد، نمىتواند آن را بردارد و مال ديگرى را، براى فطره بگذارد. مسأله 2187: اگر انسان مالى داشته باشد كه قيمتش، از زكات فطره بيشتر است، چنانچه فطره را ندهد و نيّت كند كه مقدارى از

آن مال براى فطره باشد، اشكال ندارد. مسأله 2188: اگر مالى كه براى زكات فطره كنار گذاشته از بين برود، چنانچه به فقير دسترسى داشته و دادن فطره را تاخير انداخته، بايد عوض آن را بدهد و اگر به فقير دسترسى نداشته، ضامن نيست. مسأله 2189: اگر در محل خودش مستحق پيدا شود بنا بر احتياط مستحب، زكات فطره را به جاى ديگر نبرد و اگر به جاى ديگر ببرد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

احكام خمس

مسأله 1906: در هفت چيز خمس واجب است، اول: منفعت كسب. دوم: معدن. سوم: گنج. چهارم: مال حلال مخلوط با حرام. پنجم: جواهرى كه به وسيله غواّصى، يعنى فرو رفتن در دريا به دست مىآيد. ششم: غنيمت جنگ. هفتم: زمينى كه كافر ذمّى از مسلمان بخرد. 1 _ منفعت كسب مسأله 1907: هرگاه انسان از تجارت، يا صنعت و يا كسبهاى ديگر، مالى بدست آورد، اگرچه مثلاً نماز و روزه ميتى را بجا آورد و از اجرت آن، مالى تهيّه كند، چنانچه از مخارج سال خود او و عيالاتش زياد بيايد، بايد خمس، يعنى يك پنجم آن را به دستورى كه گفته مىشود بدهد. مسأله 1908: اگر از غير كسب، مالى به دست آورد، مثلاً چيزى به او ببخشند و از مخارج سالش زياد بيايد، بنا بر اقوى خمس آن را بدهد. مسأله 1909: مهرى كه زن مى گيرد خمس ندارد. و همچنين ارثى كه به انسان مىرسد، ولى اگر مثلاً با كسى خويشاوندى دورى داشته باشد و نداند چنين خويشى دارد، بنا بر احتياط واجب، خمس ارثى را كه از او مىبرد بدهد. مسأله 1910:

اگر مالى به سبب ارث به او برسد و بداند كسى كه اين مال از او به ارث رسيده خمس آن را نداده، بايد خمس آن را بدهد و نيز اگر در خود آن مال، خمس نباشد، ولى انسان بداند كسى كه آن مال از او به ارث رسيده، خمس بدهكار بوده، بايد خمس را از مال او بدهد. مسأله 1911: اگر به سبب قناعت كردن، چيزى از مخارج سال، زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد. مسأله 1912: كسى كه ديگرى مخارج او را مىدهد، بايد خمس تمام مالى را كه به دست مىآورد بدهد. مسأله 1913: اگر ملكى را بر افراد معينى، مثلاً بر فرزندان خود وقف نمايد، چنانچه در آن ملك، زراعت و درختكارى كنند و از آن، چيزى به دست آورند و از مخارج سال آنان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهند، بلكه اگر طور ديگرى نيز از ملك نفع ببرند، مثلاً اجاره آن را بگيرند، بايد خمس مقدارى را كه از مخارج سالشان زياد مىآيد بدهند. مسأله 1914: مالى كه فقير گرفته و از مخارج سالش زياد آمده، اگر از بابت صدقه مستحب بوده، بنا بر احتياط واجب خمس آن را بدهد و اگر از بابت خمس و زكات بوده، احتياطا خمس آن را بدهد. و اگر از مالى كه به او داده اند منفعتى ببرد، مثلاً از درختى كه بابت خمس به او داده اند ميوه اى به دست آورد و از مخارج سالش زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد. مسأله 1915: اگر با عين پول خمس نداده جنسى بخرد، يعنى به فروشنده بگويد: اين جنس را

با اين پول مىخرم، چنانچه حاكم شرع، معاملهٴ يك پنجم آن را اجازه بدهد، معاملهٴ آن مقدار صحيح است و انسان بايد يك پنجم جنسى را كه خريده به حاكم شرع، بدهد و اگر اجازه ندهد، معاملهٴ آن مقدار باطل است، پس اگر پولى كه فروشنده گرفته از بين نرفته، حاكم شرع خمس همان پول را مىگيرد و اگر از بين رفته، عوض خمس را از فروشنده يا خريدار مطالبه مىكند. مسأله 1916: اگر جنسى را بخرد و بعد از معامله، قيمت آن را از عين پول خمس نداده بدهد، معامله اى كه كرده صحيح است، ولى به مقدار يك پنجم از پول به فروشنده بدهكار مىباشد و پولى را كه به فروشنده داده اگر از بين نرفته، حاكم شرع، يك پنجم همان را مىگيرد و اگر از بين رفته، عوض آن را از خريدار يا فروشنده مطالبه مىكند. مسأله 1917: اگر مالى را كه خمس آن داده نشده بخرد، چنانچه حاكم شرع، معامله يك پنجم آن را اجازه ندهد، معامله آن مقدار باطل است و حاكم شرع مىتواند يك پنجم آن مال را بگيرد و اگر اجازه بدهد معامله صحيح است و خريدار بايد مقدار يك پنجم پول آن را به حاكم شرع، بدهد و اگر به فروشنده داده، مىتواند از او پس بگيرد. مسأله 1918: اگر چيزى را كه خمس آن داده نشده به كسى ببخشند، يك پنجم آن چيز، مال او نمىشود. مسأله 1919: اگر از كافر يا كسى كه به خمس عقيده ندارد، مالى به دست انسان آيد، واجب نيست خمس آن را بدهد. مسأله 1920: تاجر، كاسب، صنعتگر و مانند

اينها، از وقتى كه شروع به كاسبى مىكنند، يك سال كه بگذرد، بايد خمس آنچه كه از خرج سالشان زياد مىآيد بدهند و كسى كه شغلش كاسبى نيست، اگر اتفاقا منفعتى ببرد، بعد از گذشت يك سال از موقعى كه فايده برده، بايد خمس مقدارى را كه از خرج سالش زياد آمده بدهد. مسأله 1921: انسان مىتواند در بين سال، هر وقت منفعتى به دستش آيد، خمس آن را بدهد و جايز است دادن خمس را، تا آخر سال، تاخير بيندازد. مسأله 1922: كسى كه مانند تاجر و كاسب، بايد براى دادن خمس، سال قرار دهد، اگر منفعتى به دست آورد و در بين سال بميرد، بايد مخارج تا هنگام مرگش را، از آن منفعت كسر كنند و خمس باقى مانده را بدهند. مسأله 1923: اگر قيمت جنسى كه براى تجارت خريده، بالا رود و آن را نفروشد و در بين سال، قيمتش پايين آيد، خمس مقدارى كه بالا رفته، بر او واجب نيست. مسأله 1924: اگر قيمت جنسى كه براى تجارت خريده، بالا رود و به اميد اينكه قيمت آن بالاتر رود، تا بعد از تمام شدن سال، آن را نفروشد و قيمتش پايين آيد، خمس مقدارى كه بالا رفته، بر او واجب نيست. مسأله 1925: اگر غير از مال التجاره، مالى داشته باشد كه خمسش را داده، يا خمس ندارد، چنانچه قيمتش بالا رود و آن را بفروشد، بنا بر احتياط خمس مقدارى كه بر قيمتش اضافه شده است، بدهد و چنانچه مثلاً درختى كه خريده ميوه دهد، يا گوسفند چاق شود، در صورتى كه مقصود او از نگهدارى آن كاسبى بوده، بايد

خمس آنچه زياد شده بدهد و اگر مقصودش كاسبى نبوده بلكه گذراندن زندگى بوده، بايد خمس مقدارى كه از مخارج ساليانه، زياد مىآيد بدهد. مسأله 1926: اگر باغى احداث كند براى آنكه بعد از بالا رفتن قيمتش بفروشد، بايد خمس ميوه و رشد درختها را بدهد و اگر باغ را نيز فروخت، بايد خمس زيادى قيمت آن را بدهد، ولى اگر قصد دارد ميوهٴ آن را بفروشد بايد خمس ميوه را بدهد و بنا بر احتياط خمس باغ را نيز بدهد. مسأله 1927: اگر درخت بيد، چنار و مانند آن را بكارد، بايد خمس آن را بدهد، ولى اگر مثلاً از شاخه هايى كه معمولا هر سال مىبرند، براى گذراندن زندگى استفاده اى ببرد و به تنهايى يا با منفعتهاى ديگر كسبش، از مخارج سال او زياد بيايد، در آخر هر سال بايد خمس آن را بدهد. مسأله 1928: كسى كه چند رشته كسب دارد، مثلاً اجاره ملك مىگيرد، خريد و فروش و زراعت نيز مىكند، بايد خمس آنچه در آخر سال از مخارج او زياد مىآيد بدهد. و چنانچه از يك رشته، نفع ببرد و از رشتهٴ ديگر ضرر كند، مقدار ضرر را از نفع بيرون كند و خمس زيادى را بدهد. مسأله 1929: خرجهايى را كه انسان براى به دست آوردن فايده مىكند، مانند دلالى و حمالى، مىتواند آن را جزو مخارج ساليانه، حساب نمايد. مسأله 1930: آنچه از منافع كسب، در بين سال براى خوراك، پوشاك، اثاثيه، خريد منزل، عروسى، جهيزيهٴ دختر، زيارت و مانند آن مصرف مىكند، در صورتى كه بيشتر از شان و لياقت او نباشد و زياده روى نيز

نكرده باشد، خمس ندارد. مسأله 1931: مالى كه انسان براى نذر و كفار مصرف مىكند، جزو مخارج ساليانه است و نيز مالى كه به كسى مىبخشد يا جايزه مىدهد، در صورتى كه بيشتر از شان او نباشد، از مخارج ساليانه حساب مىشود. مسأله 1932: اگر انسان در شهرى باشد كه معمولا هر سال مقدارى از جهيزيه دختر را تهيه مىكنند، چنانچه در بين سال، از منافع آن سال جهيزيه بخرد، خمس ندارد. و اگر از منافع آن سال، در سال بعد جهيزيه تهيه نمايد، بايد بنا بر احتياط خمس آن را بدهد. مسأله 1933: مالى كه خرج سفر حج و زيارتهاى ديگر مىكند، از مخارج همان سالى حساب مىشود كه در آن سال، شروع به مسافرت كرده، اگرچه سفر او تا مقدارى از سال بعد، طول بكشد. مسأله 1934: كسى كه از كسب و تجارت فايده اى برده، اگر مال ديگرى نيز دارد كه خمس آن واجب نيست، مىتواند مخارج سال خود را فقط از فايدهٴ كسب حساب كند. مسأله 1935: اگر آذوقه اى كه براى مصرف سالش خريده، در آخر سال زياد بيايد، بنا بر احتياط بايد خمس آن را بدهد و چنانچه بخواهد قيمت آن را بپردازد، در صورتى كه قيمتش از وقتى كه خريده زيادتر شده باشد، بايد قيمت آخر سال را حساب كند. مسأله 1936: اگر پيش از دادن خمس، از منفعت كسب، اثاثيه اى براى منزل بخرد و احتياجش از آن برطرف شود، خمس دارد و همچنين است زيورآلات زنانه، اگر وقت زينت كردن زن با آن گذشته باشد و در شان او نباشد. مسأله 1937: اگر در يك سال

منفعتى نبرد، نمىتواند مخارج آن سال را از منفعتى كه در سال بعد مىبرد، كسر نمايد. مسأله 1938: اگر در اول سال، منفعتى نبرد و از سرمايه خرج كند و پيش از تمام شدن سال، منفعتى به دستش آيد، مىتواند مقدارى كه از سرمايه برداشته از منافع، كسر كند. مسأله 1939: اگر مقدارى از سرمايه، از بين برود و از باقى ماندهٴ آن منافعى ببرد كه از خرج سالش زياد بيايد، مىتواند مقدارى كه از سرمايه كم شده، از منافع بر دارد. مسأله 1940: اگر غير از سرمايه، چيز ديگرى از اموال او از بين برود، نمىتواند آن را از منفعتى كه به دستش مىآيد كسر كند، ولى اگر در همان سال، به آن احتياج داشته باشد، مىتواند در بين سال از منافع كسب، آن را تهيه نمايد. مسأله 1941: اگر در اول سال، براى مخارج خود قرض كند و پيش از تمام شدن سال، منفعتى ببرد، مىتواند مقدار قرض خود را از آن منفعت، كسر نمايد. مسأله 1942: در تمام سال، منفعتى نبرد و براى مخارج خود قرض كند، مىتواند از منافع سالهاى بعد، قرض خود را ادا نمايد، ولى بنا بر احتياط خمس آن را بدهد. مسأله 1943: اگر براى زياد كردن مال، يا خريدن ملكى كه به آن احتياج ندارد قرض كند، نمىتواند از منافع كسب، آن قرض را بدهد، ولى اگر مالى كه قرض كرده و چيزى كه از قرض خريده، از بين برود و ناچار شود قرض خود را بدهد، مىتواند از منافع كسب، قرض را ادا نمايد. مسأله 1944: انسان مىتواند خمس هرچيز را، از همان چيز بدهد يا

به مقدار قيمت خمس، پول بدهد. مسأله 1945: كسى كه قصد دارد خمس بدهد، اگر خمس را به گردن خود بگيرد، با دست گردان مىتواند در آن تصرّف كند. مسأله 1946: كسى كه خمس بدهكار است، نمىتواند آن را به گردن بگيرد، يعنى خود را بدهكار اهل خمس بداند و در تمام مال تصرف كند و چنانچه تصرف كند و آن مال تلف شود، بايد خمس آن را بدهد. مسأله 1947: كسى كه خمس بدهكار است، اگر با حاكم شرع، مصالحه كند، مىتواند در تمام مال، تصرّف نمايد و بعد از مصالحه، منافعى كه از آن به دست مىآيد، مال خود او است. مسأله 1948: كسى كه با ديگرى شريك است، اگر خمس منافع خود را بدهد و شريك او ندهد و در سال بعد، از مالى كه خمسش را نداده، براى سرمايهٴ شركت بگذارد، شخصى كه خمس داده، مىتواند در آن تصرّف كند. مسأله 1949: اگر بچه صغير، سرمايه اى داشته باشد و از آن منافعى به دست آيد، بنا بر احتياط هنگامى كه بالغ شد، بايد خمس آن را بدهد، يا ولىّ او خمس را بپردازد. مسأله 1950: انسان نمىتواند، در مالى كه يقين دارد، خمسش را نداده اند تصرّف كند، ولى در مالى كه شك دارد خمس آن را داده اند يا نه، مىتواند تصرّف نمايد. مسأله 1951: كسى كه از اول تكليف خمس نداده، اگر ملكى بخرد و قيمت آن بالا رود، بايد خمس مقدارى كه آن ملك ارزش دارد بدهد. مسأله 1952: كسى كه از اوّل تكليف خمس نداده، اگر از منافع كسب، چيزى كه به آن احتياج ندارد، خريده

و يك سال از خريد آن گذشته، بايد خمس آن را بدهد. و چنانچه اثاث خانه و چيزهاى ديگر كه به آن احتياج دارد، مطابق شان خود خريده، چنانچه بداند در بين سالى كه در آن سال فايده برده آنها را خريده، لازم نيست خمس آن را بدهد. و اگر نداند كه در بين سال خريده يا بعد از تمام شدن سال، بنا بر احتياط واجب، با حاكم شرع مصالحه كند. 2 _ معدن مسأله 1953: اگر از معدن طلا، نقره، سرب، مس، آهن، نفت، زغال سنگ، فيروزه، عقيق، زاج، نمك و معدنهاى ديگر، چيزى به دست آورد، در صورتى كه به مقدار نصاب باشد، بايد خمس آن را بدهد. مسأله 1954: نصاب معدن پانزده مثقال معمولى طلا يا يكصد و پنج مثقال معمولى نقره است، يعنى اگر قيمت چيزى كه از معدن بيرون آورده، بعد از كم كردن مخارج آن به پانزده مثقال طلا يا يكصد و پنج مثقال نقره برسد، بايد خمس آن را بدهد و بنا بر احتياط واجب، بايد زكات نقدين را مراعات بنمايد. مسأله 1955: استفاده اى كه از معدن برده، اگر قيمت آن به پانزده مثقال طلا يا يكصد و پنج مثقال نقره نرسد، خمس آن در صورتى لازم است كه به تنهايى يا با منفعتهاى ديگر كسب او، از مخارج سالش زياد بيايد. مسأله 1956: گچ از چيزهاى معدنى نيست و كسى كه آن را بيرون مىآورد، در صورتى بايد خمس بدهد كه آنچه را بيرون آورده، به تنهايى يا با منافع ديگر كسبش، از مخارج سال او زياد بيايد. مسأله 1957: كسى كه از معدن چيزى به

دست مىآورد، بايد خمس آن را بدهد، چه معدن، روى زمين باشد، يا زير آن، در زمينى باشد كه ملك است و يا در جايى باشد كه مالك ندارد. مسأله 1958: اگر نداند قيمت چيزى كه از معدن بيرون آورده به يكصد و پنج مثقال نقره يا پانزده مثقال طلا مىرسد يا نه، بنا بر احتياط واجب، بايد با وزن كردن يا از راه ديگر قيمت آن را معلوم كند. مسأله 1959: اگر چند نفرى از معدن بيرون آورند، چنانچه بعد از كم كردن مخارجى كه براى آن كرده اند، قيمت آن به پانزده مثقال طلا يا يكصد و پنج مثقال نقره برسد، اگر سهم هركدام آنها اين مقدار باشد، بايد خمس آن را بدهند. مسأله 1960: اگر معدنى را كه در ملك ديگريست بيرون آورد، آنچه از آن به دست مىآيد، مال صاحب ملك است و به جهتى كه صاحب ملك، براى بيرون آوردن آن خرجى نكرده، بايد خمس تمام آنچه را كه از معدن بيرون آمده بدهد. 3 _ گنج مسأله 1961: گنج كه به آن خمس تعلّق مىگيرد، مالى است كه در زمين، درخت، كوه يا ديوار پنهان باشد به طورى كه به آن، گنج بگويند و كسى آن را پيدا كند. مسأله 1962: اگر انسان در زمينى كه ملك كسى نيست، گنجى پيدا كند، مال خود اوست و بايد خمس آن را بدهد. مسأله 1963: نصاب گنج، اگر طلا و نقره باشد همان اولين نصاب آنهاست كه در احكام زكات ذكر مىشود. و بعد از كم كردن مخارجى كه كرده، اگر به حد نصاب برسد، بايد خمس آن را بدهد. مسأله

1964: اگر در زمينى كه از ديگرى خريده، گنجى پيدا كند و بداند مال مالكين قبل نيست، مال خود او مىشود و بايد خمس آن را بدهد، اما اگر احتمال دهد مال يكى از آنان بوده، بايد به او اطلاع دهد و چنانچه معلوم شود مال او نيست، به قبلى اطلاع دهد و به همين ترتيب به تمام مالكين قبل خبر بدهد و اگر معلوم شود مال هيچ يك از آنان نبوده، مال خود او مىشود و بايد خمس آن را بدهد. مسأله 1965: اگر در ظرفهاى متعددى كه در يكجا دفن شده، مالى پيدا كند و قيمت آن روى هم يكصد و پنج مثقال نقره يا پانزده مثقال طلا باشد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد، ولى چنانچه در چند جا گنج پيدا كند، هركدام كه قيمتش به اين مقدار برسد، خمس آن واجب است و گنجى كه قيمت آن، به اين مقدار نرسيده خمس ندارد. مسأله 1966: اگر دو نفر گنجى پيدا كنند كه قيمت آن به يكصد و پنج مثقال نقره يا پانزده مثقال طلا برسد، خمس بر آنها واجب نيست. مسأله 1967: اگر كسى حيوانى را بخرد و در شكم آن، مالى پيدا كند، چنانچه احتمال دهد مال فروشنده است، بايد به او خبر دهد و اگر معلوم شود مال او نيست، بايد به ترتيب، صاحبان قبلى آن را خبر كند و چنانچه معلوم شود مال هيچ يك آنان نيست، اگرچه قيمت آن يكصد و پنج مثقال نقره يا پانزده مثقال طلا نباشد، بايد خمس آن را بدهد. 4 _ مال حلال مخلوط با حرام مسأله 1968: اگر

مال حلال با مال حرام، طورى مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهد و صاحب مال حرام و مقدار آن، هيچ كدام معلوم نباشد، بايد خمس تمام مال را بدهد و بعد از دادن خمس، بقيهٴ مال حلال مىشود. مسأله 1969: اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را بداند، ولى صاحب آن را نشناسد، بايد آن مقدار را به نيت صاحبش صدقه بدهد. مسأله 1970: اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند، ولى صاحبش را بشناسد، بايد يكديگر را راضى نمايند و چنانچه صاحب مال راضى نشود، در صورتى كه انسان بداند چيز معيّنى مال اوست و شك كند كه بيشتر از آن نيز مال او هست يا نه، بايد چيزى كه يقين دارد مال اوست به او بدهد. و بنا بر احتياط مستحب مقدار بيشترى كه احتمال مىدهد مال اوست، نيز به او بدهد. مسأله 1971: اگر خمس مال حلال مخلوط با حرام را بدهد و بعد بفهمد مقدار حرام، بيشتر از خمس بوده، بنا بر احتياط واجب، بايد مقدارى كه مىداند از خمس بيشتر بوده، از طرف صاحب آن، صدقه بدهد و در مصرف، لازم است احتياط نمايد و آن را به سيّد فقير بدهد. مسأله 1972: اگر خمس مال حلال مخلوط با حرام را بدهد، يا مالى كه صاحبش را نمىشناسد، به نيّت او صدقه دهد، هنگامى كه صاحبش پيدا شد، در صورت اول، بنا بر احتياط مستحبى كه تركش سزاوار نيست، به مقدار مالش به او بدهد و در صورت دوم، بنا بر اقوى بايد به

مقدار مالش، به او بدهد، اگر خودش به نيّت او صدقه داده باشد. مسأله 1973: اگر مال حلالى با حرام مخلوط شود و مقدار حرام، معلوم باشد و انسان بداند صاحب آن، از چند نفر معيّن بيرون نيست، ولى نتواند بفهمد كيست، بنا بر احتياط واجب، بايد همه را راضى كند و اگر راضى نشوند، بايد آن مال را به طور مساوى بين آن چند نفر، تقسيم كند. 5 _ جواهرى كه از دريا به دست مىآيد مسأله 1974: اگر به وسيلهٴ غوّاصى، يعنى فرو رفتن در دريا، لؤلؤ، مرجان يا جواهر ديگرى بيرون آورد، روييدنى باشد و يا معدنى، چنانچه بعد از كم كردن مخارج بيرون آوردن آن، قيمتش به هيجده نخود طلا برسد، بايد خمس آن را بدهد، چه در يك دفعه آن را از دريا بيرون آورده باشد يا در چند نوبت و آنچه بيرون آمده از يك جنس باشد، يا از چند جنس. مسأله 1975: اگر بدون فرو رفتن در دريا، به وسيله اى جواهر بيرون آورد و بعد از كم كردن مخارج آن، قيمتش به هيجده نخود طلا برسد، بنا بر احتياط، خمس آن واجب است. ولى اگر از روى آب دريا يا از كنار دريا جواهرى بگيرد، تنها در صورتى بايد خمس آن را بدهد كه آنچه را به دست آورده، به تنهايى يا با منفعتهاى ديگر كسب او، از مخارج سالش زيادتر باشد. مسأله 1976: خمس ماهى و حيوانات ديگرى كه انسان بدون فرو رفتن در دريا مىگيرد، در صورتى واجب است كه به تنهايى يا با منفعتهاى ديگر كسب او، از مخارج سالش زيادتر باشد. مسأله 1977:

اگر انسان بدون قصد اينكه چيزى از دريا بيرون آورد، در دريا فرو رود و اتفاقا جواهرى به دستش آيد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد و اگر هنگامى كه جواهر به دستش آمده قصد حيازت و تملّك نموده باشد، بنا بر اقوى بايد خمس آن را بدهد. مسأله 1978: اگر انسان در دريا فرو رود، حيوانى را بيرون آورد و در شكم آن جواهرى پيدا كند كه قيمتش هيجده نخود طلا يا بيشتر باشد، چنانچه آن حيوان مانند صدف باشد كه معمولا در شكمش جواهر هست، بايد خمس آن را بدهد و اگر اتفاقا جواهرى بلعيده باشد، در صورتى خمس آن واجب است كه به تنهايى يا با منفعتهاى ديگر كسب او، از مخارج سالش زيادتر باشد. مسأله 1979: اگر در رودخانه هاى بزرگ، مانند دجله و فرات فرو رود و جواهرى بيرون آورد، چنانچه در آن رودخانه جواهر عمل مىآيد، بايد خمس آن را بدهد. مسأله 1980: اگر در آب فرو رود و مقدارى عنبر بيرون آورد كه قيمت آن هيجده نخود طلا يا بيشتر باشد، بايد خمس آن را بدهد و چنانچه از روى آب و يا از كنار دريا به دست آورد، بنا بر احتياط خمس آن واجب است. مسأله 1981: كسى كه كسبش غواصى يا بيرون آوردن معدن است، اگر خمس آن را بدهد و چيزى از مخارج سالش، زياد بيايد بنا بر احتياط دوباره خمس آن را بدهد. مسأله 1982: اگر بچّه اى معدنى را بيرون آورد، يا مال حلال مخلوط با حرام داشته باشد، يا گنجى پيدا كند و يا به سبب فرو رفتن در

دريا جواهرى بيرون آورد، بنا بر احتياط ولىّ او بايد خمس آن را بدهد. 6 _ غنيمت مسأله 1983: اگر مسلمانان به دستور امام معصوم(ع) يا نايب او، حتى اگر فقيه جامع الشرايط باشد با كفّار جنگ كنند و چيزهايى در جنگ به دست آورند، به آنها غنيمت گفته مىشود و مخارجى را كه براى غنيمت كرده اند، مانند مخارج نگهدارى، حمل و نقل آن و نيز مقدارى را كه امام معصوم(ع) صلاح مىداند، به مصرفى برساند و چيزهايى كه مخصوص به امام(ع) است بايد از غنيمت، كنار گذاشته شود و خمس بقيهٴ آن را بدهند. 7 _ زمينى كه ذمّى از مسلمان بخرد مسأله 1984: اگر كافر ذمّى زمينى را از مسلمان بخرد، بايد خمس آن را از همان زمين، يا از مال ديگرش بدهد. و اما اگر خانه، دكان و مانند اينها را از مسلمان بخرد، وجوب خمس آن، در اين صورت محل اشكال است. و در دادن اين خمس قصد قربت لازم نيست. و حاكم شرع نيز كه خمس را از او مىگيرد، لازم نيست قصد قربت نمايد. مسأله 1985: اگر كافر ذمى زمينى را كه از مسلمان خريده، پيش از پرداخت خمس آن، به مسلمان ديگرى بفروشد، بايد خمس آن را بدهد و نيز اگر بميرد و مسلمانى آن زمين را از او ارث ببرد بايد خمس آن را از همان زمين، يا از مال ديگرش بدهد. مسأله 1986: اگر كافر ذمّى هنگام خريدن زمين شرط كند خمس ندهد، شرط باطل است، اما اگر شرط كند فروشنده خمس آن را بدهد، شرط صحيح است. مسأله 1987: اگر مسلمان، زمينى را به

غير از خريد و فروش، ملك كافر كند و عوض آن را بگيرد، مثلاً با او صلح نمايد، بنا بر احتياط خمس آن را بدهد. مسأله 1988: اگر كافر ذمى صغير باشد و ولىّ او برايش زمينى بخرد، بنا بر احتياط بايد خمس آن را بدهد. مصرف خمس مسأله 1989: خمس را بايد دو قسمت كنند، يك قسمت آن (سهم سادات) است و بايد به سيّد فقير، يا سيّد يتيم فقير و يا سيّدى كه در سفر درمانده شده بدهند و نصف ديگر آن سهم امام(ع) است، كه در اين زمان، بايد به مجتهد جامع الشرايط بدهند، يا به مصرفى كه او اجازه مىدهد برسانند. مسأله 1990: سيّد يتيمى كه به او خمس مىدهند، بايد فقير باشد، ولى به سيدى كه در سفر درمانده شده، حتى اگر در وطنش فقير نباشد، مىشود خمس داد. مسأله 1991: سيّدى كه در سفر درمانده شده، اگر سفر او سفر گناه باشد، بنا بر احتياط واجب نبايد به او خمس بدهند، مگر توبه نموده باشد. مسأله 1992: به سيّدى كه عادل نيست، مىشود خمس داد، ولى به سيّدى كه دوازده امامى نيست، نبايد خمس بدهند. مسأله 1993: به سيدى كه گناهكار است، اگر خمس دادن كمك به گناه او باشد، نمىشود خمس داد و به سيّدى كه آشكارا گناه مىكند، اگرچه دادن خمس، كمك به گناه او نباشد، بنا بر احتياطى كه تركش سزاوار نيست، نبايد خمس بدهند. مسأله 1994: اگر كسى بگويد سيّدم، نمىشود به او خمس داد، مگر دو نفر عادل، سيد بودن او را تصديق كنند، يا در بين مردم معروف باشد كه سيد است. مسأله

1995: به كسى كه در شهر خودش مشهور باشد (سيّد) است، اگرچه انسان به سيّد بودن او يقين نداشته باشد، مىشود خمس داد. مسأله 1996: كسى كه زنش سيّد است، بنا بر احتياط واجب، نبايد به او خمس بدهد تا براى مخارجش مصرف نمايد، ولى اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد و نتواند مخارج آنان را بدهد، جايز است شوهرش به او خمس بدهد تا براى آنان مصرف نمايد. مسأله 1997: اگر مخارج سيّدى كه زن انسان نيست، بر انسان واجب باشد، بنا بر احتياط واجب نمىتواند از خمس، خوراك و پوشاك او را بدهد. مسأله 1998: به سيّد فقيرى كه مخارجش بر ديگرى واجب است و او نمىتواند مخارج آن سيّد را بدهد، مىشود خمس داد. مسأله 1999: بنا بر احتياط واجب بيشتر از مخارج يك سال، به يك سيّد فقير، خمس ندهند. مسأله 2000: اگر در شهر انسان، سيّد مستحق نباشد و احتمال ندهد پيدا شود، يا نگهدارى خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن نباشد، بايد خمس را به شهر ديگرى ببرد و به دست مستحق برساند و مىتواند مخارج بردن آن را از خمس بر دارد و اگر خمس از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى كرده، بايد عوض آن را بدهد و اگر كوتاهى نكرده، چيزى بر او واجب نيست. مسأله 2001: هرگاه در شهر خودش مستحق نباشد، ولى احتمال دهد كه پيدا شود، اگرچه نگهدارى خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد، مىتواند خمس را به شهر ديگرى ببرد و چنانچه درنگهدارى آن كوتاهى نكند و تلف شود، نبايد چيزى بدهد، ولى نمىتواند مخارج بردن آن را

از خمس بردارد. مسأله 2002: اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، باز مىتواند خمس را به شهر ديگرى ببرد و به مستحق برساند، ولى مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد و در صورتى كه خمس از بين برود، اگرچه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده باشد ضامن است. مسأله 2003: اگر با اجازه حاكم شرع، خمس را به شهر ديگرى ببرد و از بين برود، لازم نيست دوباره خمس بدهد و همچنين است اگر به كسى بدهد كه از طرف حاكم شرع وكيل بوده تا خمس را بگيرد و از آن شهر، به شهر ديگرى ببرد. مسأله 2004: اگر خمس را از خود مال ندهد و از جنس ديگرى بدهد، بايد به قيمت واقعى آن جنس حساب كند و چنانچه جنسى را كه بابت خمس، به مستحق مىدهد گرانتر از قيمت واقعى حساب كند، اگرچه مستحق، به آن قيمت راضى شده باشد، بايد مقدارى را كه زياد حساب كرده بدهد. مسأله 2005: كسى كه از مستحق طلبكار است، مىتواند طلب خود را بابت خمس حساب كند. مسأله 2006: مستحق نمىتواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد، ولى كسى كه مقدار زيادى خمس، بدهكار است و فقير شده و مىخواهد بدهكار اهل خمس نباشد، اگر مجتهد راضى شود كه خمس را از او بگيرد و به او ببخشد اشكال ندارد.

احكام اعتكاف

مسأله 1892: (اعتكاف) عبارت از ماندن در مسجد جامع است، به قصد عبادت و تقرّب به درگاه الهىو اين كار، مستحب و داراى اجر و ثواب بسيار زيادى مىباشد. مسأله 1893: پشت بام مسجد، زير زمين و محراب آن جزو مسجد است

و همچنين اگر مسجد توسعه پيدا كرده باشد. و فرقى نمىكند در حال اعتكاف، ايستاده باشد يا نشسته، بيدار باشد يا خواب. مسأله 1894: هر وقتى كه روزه گرفتن صحيح باشد، اعتكاف نيز صحيح است و بهترين اوقات آن، ماه رمضان مىباشد. مسأله 1895: در اعتكاف چند چيز شرط مىباشد: 1 _ ايمان 2 _ عقل 3 _ نيّت قربت 4 _ روزه گرفتن 5 _ كمتر از سه روز نباشد. مسأله 1896: روزه گرفتن در حال اعتكاف شرط است. و حد اقل آن سه روز مىباشد، چه روزه مستحب باشد و چه واجب، حتى با روزه قضا و روزه استيجارى نيز اعتكاف صحيح است. مسأله 1897: در اعتكاف اجازه پدر و مادر نسبت به فرزند، در صورتى كه اعتكاف، باعث اذيت آنها شود و اجازه شوهر به زن و مولا به غلام خود، لازم است. مسأله 1898: حداقل اعتكاف، سه روز است و اگر فقط يك روز و يا دو روز نيّت كند، اعتكاف باطل است، امّا بيشتر از سه روز اشكال ندارد. مسأله 1899: در مدّت اعتكاف، بايد در مسجد به قصد اعتكاف بماند، مگر براى انجام كارى لازم و ضرورى، يا براى انجام كارى واجب، مانند شهادت دادن و يا كارى مستحب، مانند تشييع جنازه مؤمن يا صله ارحام بيرون رود و اگر از روى ندانستن مسأله و يا فراموشى از مسجد بيرون برود، اشكال ندارد. مسأله 1900: بهتر است اعتكاف، در يكى از اين مساجد باشد: مسجدالحرام، مسجدالنبى(ص)، مسجد كوفه و مسجد بصره. مسأله 1901: چند چيز بر شخص معتكف حرام است و اعتكاف را باطل مىكند: 1 _ جماع. و

بنا بر احتياط در مدت اعتكاف، مرد و زن نمىتوانند، يكديگر را ببوسند و يا لمس كنند. و همچنين استمناء نيز حرام و بنا بر احتياط اعتكاف را باطل مىكند. 2 _ بوييدن عطر و چيزهاى خوشبو مانند گلها به منظور لذّت. 3 _ مجادله و بحث كردن، براى اظهار فضل، علم و برترى، اما اگر براى ثابت كردن حق باشد، اشكال ندارد. 4 _ خريد و فروش و بنا بر احتياط واجب از هر نوع تجارت اجتناب نمايد، مگر براى كارهاى ضرورى مانند خريد خوردنى و آشاميدنى براى خود. مسأله 1902: چيزهايى كه بر معتكف حرام است، فرق نمىكند كه شب مرتكب شود يا روز، و چيزهايى كه روزه را باطل مىكند و در احكام روزه بيان شده، اعتكاف را نيز باطل مىنمايد. مسأله 1903: مىتوان اعتكاف مستحب را در دو روز اول قطع نمود، ولى اگر دو روز گذشت روز سوم واجب مىشود. مسأله 1904: جايز است در هنگام نيّت اعتكاف، شرط كند هر وقت خواست، حتى در روز سوم، از اعتكاف رجوع نمايد. مسأله 1905: اگر شخص معتكف در مسجد جنب شود، از مسجد خارج شود و غسل نمايد.

احكام تولّى و تبرّى

مسأله 2320: دوست داشتن خداوند، پيامبران، ائمه معصومين (عليهم السلام)، حضرت زهرا(ع) و اولياء خدا واجب است. مسأله 2321: دشمن داشتن دشمنان خداوند، دشمنان پيامبران و ائمهٴ اطهار (عليهم السلام) و حضرت زهرا(عليهاالسلام) و اولياى خدا واجب است. مسأله 2322: انسان بايد دوستى خود را با خدا، پيامبران، ائمه و حضرت زهرا(عليهماالسلام) و همچنين دشمنى خود را، با دشمنان آنان، اظهار دارد. مسأله 2323: اگر انسان نتواند، دوستى خود را اظهار كند،

مثلاً در بلاد كفر باشد و مىداند اگر اسلام خود را اظهار كند كشته خواهد شد، يا مجبور شود انكار كند، مانعى ندارد، چنانچه قرآن مىفرمايد: (مگر كسى كه مجبور شده، ولى قلب او مطمئن به ايمان باشد). سوره نحل: 106. مسأله 2324: دوستى با مؤمنان و دشمنى با دشمنان آنها، در قول و عمل واجب است. مسأله 2325: دوستى با دشمنان دين، هرگاه به جهت تقيّه يا مصلحت اهمّ باشد، اشكال ندارد. مسأله 2326: دوستى با مؤمنان و دشمنى با دشمنان آنها چند مرتبه دارد: 1 _ دوستى يا دشمنى قلبى. 2 _ اظهار دوستى و دشمنى به زبان. 3 _ اظهار دوستى و دشمنى با عمل، مانند آنكه با مؤمنان رفيق و از كفار دورى جويد. مسأله 2327: نيكى كردن به كفار، هرگاه به جهت كفر آنها نباشد، بلكه به جهتى كه در انسانيت با او شريكند مانعى ندارد، چنانچه قرآن مىفرمايد: (خداوند شما را از كسانى كه با شما جنگ نكرده اند، منع نمىكند). سوره ممتحنه: 8. مسأله 2328: طلب آمرزش براى كفار جايز نيست، ولى طلب هدايت، جايز است. مسأله 2329: بجا آوردن اعمال خيريه، براى ارحامى كه كافر هستند، چنانكه در بعضى از روايات تصريح شده مانعى ندارد، بلكه براى تمام انسانها، خوب است. مسأله 2330: كسى كه يكى از اصول دين، يا ضرورى دين را منكر باشد از دشمنان به شمار مىآيد و بايد سعى نمود تا هدايت شود. مسأله 2331: منافقى كه در ظاهر، مسلمان و در باطن كافر است، از دشمنان به شمار مىآيد. مسأله 2332: سزاوار است، مؤمنان نسبت به يكديگر، رحيم، نرم و مهربان بوده

و نسبت به كفار در موارد لازم سختگير باشند. وگرنه اصل در اسلام، سلم و مهربانى است حتى با كفار، همانطورى كه از سيرهٴ پيامبر(ص) و امير مؤمنان(ع) به دست مىآيد. مسأله 2333: كسى كه منكر پيامبرى يكى از پيامبران پيش از اسلام، يا پيامبرى حضرت خاتم الانبيا(ص) باشد از دشمنان به شمار مىآيد و بايد كوشش كرد تا هدايت شود.

احكام امر به معروف و نهى از منكر

مسأله 2300: (معروف) چيزى است كه اسلام آن را واجب كرده، مانند نماز و روزه. و يا آن را مستحب دانسته است، مانند صدقه دادن و اطعام كردن. مسأله 2301: (منكر) چيزى است كه اسلام آن را حرام كرده، مانند شراب، زنا و ربا، و يا آن را مكروه دانسته است، مانند رفتن در مجالس بيكاره ها وخوردن در حال سيرى. مسأله 2302: امر به معروف، نسبت به واجبات، واجب و نسبت به مستحبات، مستحب است. مسأله 2303: نهى از منكر، نسبت به محرمات، واجب و نسبت به مكروهات، مستحب است. مسأله 2304: امر به معروف و نهى از منكر چند شرط دارد: 1 _ شخص آمر به معروف و ناهى از منكر، معروف و منكر را بشناسد. 2 _ احتمال تأثير بدهد، پس چنانچه بداند اگر شخصى را امر به معروف كند، به گفتهٴ او عمل نخواهد كرد، واجب نيست. 3 _ شخص مرتكب منكر، يا تارك معروف، اصرار بر عمل خود داشته باشد، پس اگر شخصى عمل منكرى را انجام داده، ولى پشيمان شده است و بنا دارد آن را ترك كند، نهى او از منكر واجب نيست. 4 _ براثر امر به معروف ، يا نهى از منكر، ضررى به

انسان متوجه نشود. مسأله 2305: امر به معروف و نهى از منكر، از واجبات (كفايى) است و اگر بعضى آن را انجام دهند، از ديگران ساقط مىشود و چنانچه هيچكس انجام ندهد، همه گناه كرده اند. مسأله 2306: اگر شخصى امر به معروف كند، ولى گفتهٴ او تأثير نكند امّا شخص ديگرى، احتمال بدهد كه گفته اش تأثير مىكند، امر به معروف بر او واجب است، هرچند بر ديگرى واجب نباشد. مسأله 2307: احتمال تاثير، يعنى انسان احتمال بدهد كه مثلاً يكى از صد نفرى را كه نهى از منكر مىكند تحت تأثير گفتهٴ او قرار گرفته و عمل منكر را ترك مىكنند، هرچند بداند تنها گفتهٴ او مؤثّر نبوده، بلكه جزو تأثير كنندگان مىباشد. مسأله 2308: در صورتى كه اسلام در خطر باشد، امر به معروف بر همه واجب است، به اين معنى كه بايد اسلام را از خطر نجات دهند، هرچند كه ضرر جانى داشته يا موجب هلاك گردد. مسأله 2309: يكى از اقسام امر به معروف، امر به عمل نمودن به كليه احكام اسلام است مانند: قوانين تجارت، زراعت، رهن، وقف، امور زناشويى، طلاق، قضاوت، شهادت، احكام ارث، حقوق، قصاص، ديات و غير آن. و همچنين امر به پياده كردن آزاديهاى اسلامى، اخوت اسلامى و امت واحدهٴ اسلامى لازم مىباشد. مسأله 2310: يكى از اقسام نهى از منكر، نهى از عمل كردن به قوانين غرب و شرق است، مانند قوانينى كه امروزه در كشورهاى اسلامى حكم فرما است، همچون جلوگيرى از آزاديهاى مشروع مردم، بيگانه خواندن مسلمانان، استبداد در جامعه، تصرف و مصادره اموال ديگران، مالياتها، تجسّس بر مردم و مرزهاى جغرافيايى

بين كشورهاى اسلامى. مراتب امر و نهى مسأله 2311: امر به معروف و نهى از منكر، سه مرتبه دارد: 1 _ انسان فقط اظهار نفرت كند، مانند اينكه صورت را ترش نمايد، يا از تارك واجبات، اجتناب كند و يا مانند آن. 2 _ انسان با زبان انكار كند و با وعظ و ارشاد، نفرت خود را آشكار نمايد. 3 _ عملا انكار كند، مثلاً مرتكب حرام را بزند. مسأله 2312: هريك از اين سه مرتبه، درجاتى دارد كه انسان بايد در ابتدا، خفيف تر از همه را اختيار كند و اگر فايده نبخشيد، به مرتبهٴ بالاتر رود. مسأله 2313: بر هر مكلّفى واجب است، منكرات را به قلب خود انكار نمايد، چه بتواند انكار و نفرت خود را اظهار كند، يا نتواند. مسأله 2314: انكار عملى در صورتى جايز است كه به حد جرح و كشتن نرسد وگرنه اجازهٴ حاكم شرع لازم است. چند مسأله مسأله 2315: اگر مرتكب منكر معذور باشد، مثلاً مردارى را در حال اضطرار بخورد، نهى او واجب نيست، زيرا اين فعل، در اين حال منكر نمىباشد. مسأله 2316: هرگاه مرتكب منكر، جاهل يا غافل باشد، چنانچه انسان بداند شارع مقدس به هيچ وجه نمىخواهد آن منكر واقع شود، نهى او از باب ارشاد جاهل و تنبيه غافل واجب است، ولى اگر چنين نباشد، نهى او واجب نيست. مسأله 2317: امر به معروف و نهى از منكر، فقط بر اهل علم واجب نيست، بلكه همهٴ مسلمانان موظفند كه به معروف، امر كرده و از منكر، نهى نمايند. مسأله 2318: هرگاه بعضى بتوانند امر به معروف كنند و ديگران نتوانند، مثلاً

اگر دولت بتواند نهى از منكر كند، ولى ملّت نتواند در اين صورت، فقط بر كسانى كه مىتوانند امر به معروف كنند، واجب خواهد بود. مسأله 2319: هرگاه عملى به عقيده كسى كه آن را انجام مىدهد جايز و نزد ديگرى حرام باشد، امر يا نهى او واجب نخواهد بود، در صورتى كه عقيدهٴ فاعل آن، بر مبناى شرعى باشد.

احكام جهاد

مسأله 2250: جهاد بر دو قسم است: 1 _ جهاد با نفس، يعنى انسان خود را بر بجا آوردن واجبات و خوبيها و ترك محرّمات و بديها وادار نمايد. 2 _ جهاد با كفّار و بغات. مسأله 2251: جهاد با نفس، واجب عينى است، يعنى بر هر مسلمانى واجب است، امّا جهاد با كفّار و بغات در صورتى كه شرايط آن جمع شود واجب كفايى است، يعنى اگر عدّه اى به مقدار كفايت آن را انجام دهند از ديگران ساقط مىشود و چنانچه هيچكس قيام نكند، همه گناه كرده اند. مسأله 2252: جنگ در اسلام، بسيار محدود، پاكيزه و با شرايط خاصى بوده است و حتىالمقدور بايد از خون ريزى و جنگ افروزى اجتناب شود و تمام جنگهاى پيامبر(ص) و امير مؤمنان(ع) دفاعى بوده است، گرچه جنگ ابتدايى نيز در بعضى موارد جايز مىباشد. مسأله 2253: جنگ، صلح، و مانند آن، از مسائلى كه به تمام مردم مربوط مىشود، بايد زير نظر شوراى فقهاى مراجع باشد. مسأله 2254: جهاد با كفّار، يا ابتدايى است، يعنى مسلمانان طبق شرايط خاصى، براى جهاد با كفّار لشكر كشى مىنمايند و يا دفاعى است، يعنى براى دفاع از كشور اسلامى، جنگ مىكنند. مسأله 2255: وجوب جهاد بر انسان

چند شرط دارد: 1 _ بلوغ 2 _ عقل 3 _ آزاد بودن 4 _ مرد بودن 5 _ پير نبودن 6 _ كور يا زمين گير نبودن و همچنين نبايد مرضى داشته باشد كه مانع رفتن به جهاد شود 7 _ داشتن اسلحه براى جهاد 8 _ اجازهٴ امام معصوم(ع) يا نايب او. و درعصر حاضر، بايد با اجازهٴ شوراى فقهاى مراجع باشد. مسأله 2256: در چهار ماه حرام، يعنى رجب، ذىالقعده، ذىالحجة و محرّم جهاد ابتدايى حرام است، اما اگر كفّار هجوم كنند، دفاع واجب مىشود. مسأله 2257: جهاد ابتدايى تنها براى گسترش قوانين حيات بخش الهى و نجات مظلومين جهان مىباشد، البته در صورتى كه مسلمانان تمكّن داشته و شوراى فقهاى مراجع، اجازه بدهند و راه ديگرى جز جهاد وجود نداشته باشد. مسأله 2258: كسانى كه با آنها جهاد مىشود عبارتند از: 1 _ كفار محارب، يعنى كافرهايى كه با مسلمانان در حال جنگند، كتابى باشند يعنى يهود، نصارى و مجوس. و يا غير كتابى، مانند بقيه كفار. 2 _ اهل ذمّه، يعنى كفارى كه در ذمّه و پناه اسلام بوده، اگر به شرايط مقرره عمل نكنند. 3 _ كسانى كه بر عليه امام معصوم(ع) خروج كرده اند، مانند اهل جمل، صفين و نهروان. 4 _ كسانى كه مصداق آيه شريفه (فان بغت احداهما على الاخرى) باشند. مسأله 2259: برخورد اسلام با كفّار، بهترين برخورد انسانى و اخلاقى مىباشد. و با مراجعه به سيرهٴ پيامبر(ص) و امير مؤمنان(ع) روشن مىشود كه چگونه كفّار و اقليتهاى مذهبى با كمال آسايش در كشورهاى اسلامى زندگى مىكردند و اگر جنگى نيز در مىگرفت، با كمترين

تلفات و خونريزى به پايان مىرسيد كه نه پيش از پيامبر(ص) و امير مؤمنان(ع) و نه بعد از آن دو بزرگوار، در تاريخ هرگز سابقه نداشته است. مسأله 2260: كفّار از نظر اسلام برچند قسمند: 1 _ كفّار معاهد، يعنى كفارى كه با مسلمانان معاهده و پيمان داشته باشند. 2 _ كفار محايد، يعنى كفارى كه كار به كار مسلمانان نداشته باشند. 3 _ كفّار محارب، يعنى كفارى كه با مسلمانان جنگ داشته باشند. 4 _ كفّار اهل ذمّه، يعنى كفارى درذمّه و پناه مسلمانان باشند. و تنها با كفّار محارب، جنگ مىشود. مسأله 2261: چنانچه كفّار اهل كتاب با مسلمانان طرف شوند، بين چند چيز مخيّر مىباشند. 1 _ اسلام بياورند. 2 _ جزيه بدهند. يعنى در هر سال مبلغى به حاكم اسلامى بپردازند تا در پناه مسلمانان زندگى كنند. 3 _ اگر به هيچ كدام راضى نشدند طبق نظر شوراى فقهاى مراجع، با آنها جنگ مىشود. مسأله 2262: بنا بر مشهور، از كفّار غير اهل كتاب، جزيه قبول نمىشود، گرچه بعيد نيست در حكم اهل كتاب باشند. مسأله 2263: مقصود از اهل كتاب: مسيحيان، يهوديان و مجوسيان مىباشد. مسأله 2264: ستاره پرستان، هندوها، كنفوسيوسها و بودائيان از اهل كتاب نيستند، گرچه ظاهرا صائبه در اصل داراى دين بوده اند. مسأله 2265: جزيه، مالى است كه دولت اسلامى، از كفّار ذمّى، طبق قرارداد فيمابين، در مقابل حمايت خود از آنان، مىگيرد. و همانگونه كه بر مسلمانان، خمس و زكات واجب است، از كفّارى كه در پناه اسلام هستند جزيه دريافت مىشود، تا جان، ثروت و ناموس آنها در امان باشد، پيامبر اسلام(ص) فرمودند: كسى

كه كافر ذمّى را آزار دهد مرا آزار داده است. مسأله 2266: قرارداد ذمّه داراى شرايطى است، از جمله: 1 _ هر سال مقدارى از اموال خود را طبق توافق حاصله بپردازند و در مقابل، از آنها خمس و زكات دريافت نمىشود. 2 _ به قوانين عمومى كشور اسلامى، احترام بگذارند مانند قانون رانندگى. 3 _ مسلمانان را اذيت نكنند. 4 _ تظاهر به محرّمات ننمايند، مثلاً در اماكن عمومى شرابخوارى نكرده، گوشت خوك نخورند، ولى در محدودهٴ خود، آزادند و در مواردى كه قانون الزام، شامل آنها مىشود، مىتوانند به قوانين خود، عمل نمايند. مسأله 2267: كسانى كه عليه امام معصوم(ع) خروج كنند، هرگاه جمعيتى را تشكيل دهند، در حكم كفّار مىباشند و چنانچه جمعيت و حزبى را تشكيل نمىدهند، در صورت وقوع جنگ تنها بايد آنها را متفرّق نمود، از اين رو كسانى را كه از جنگ فرار مىكنند، نبايد كشت و نبايد مجروحين و اسيران را از بين برد. مسأله 2268: در صورت جنگ با كفار، فرار جايز نيست، مگر براى امور زير: 1 _ جاى وسيعترى بيابد، تا بهتر بتواند جنگ كند. 2 _ اسلحهٴ خود را اصلاح كند. 3 _ نزد آب باشد و يا به آفتاب پشت كند. 4 _ به ديگر مسلمانان ملحق شود، و دسته جمعى جنگ كنند. 5 _ براى آنچه باعث پيروزى شود. مسأله 2269: در زمان جنگ، كندن درختها، مسلّط كردن آب، آتش زدن، سم پاشى كردن و شبيخون زدن، مكروه مىباشد. مسأله 2270: بچه ها و زنهاى ياغيان را نمىتوان به بردگى گرفت و اموالى كه لشكر اسلام بر آن مسلّط نشده، به

ملك كسى در نمىآيد. مسأله 2271: كشتن بچه ها، زنها و مانند آنها جايز نيست. و همچنين كشته هاى كفّار را نبايد تكه تكه كرد. مسأله 2272: از بچه ها، اشخاص ابله، ديوانه، زنها، سالخوردگان، نابينايان و كسانى كه بر اثر بيمارى زمين گير هستند، جزيه گرفته نمىشود. مسأله 2273: كمترين مقدار جزيه، اندازه اى است كه اسم جزيه، بر آن صدق كند و بالاترين حد آن، به اندازهٴ توان آنهاست و بايد زير نظر شوراى مراجع باشد. مسأله 2274: كسى كه براى عموم كفّار قرار داد ذمّه مىبندد و به آنها پناه مىدهد، بايد از طرف امام معصوم(ع) يا نايب او باشد و در او بلوغ و عقل شرط است. مسأله 2275: فرد مسلمان مىتواند براى بعضى از كفّار، عقد ذمّه ببندد و بگويد: (تو در ذمّه و پناه اسلام هستى). مسأله 2276: اگر كافر حربى، به خيال امان، يعنى گمان كند مسلمانان به او امان داده اند، وارد كشور اسلامى شود، نمىتوان او را كشت و بايد به جاى خود، باز گردانده شود. مسأله 2277: هرگاه كفّار ذمّى به دارالحرب ملحق شوند، مدّت امان آنها تمام مىشود. مسأله 2278: اموال، بچه ها و خانوادهٴ اهل ذمه، محترم و حكم خود ذمى را دارند. مسأله 2279: اگر كافر ذمّى يا غير ذمّى، مسلمان شود، اسلام او قبول مىشود و در حكم بقيهٴ مسلمانان خواهد بود. مسأله 2280: اسلام، يعنى: شهادت دادن به يگانگى خدا و پيامبرى حضرت محمد(ص) و التزام به احكام اسلام. مسأله 2281: بدون هيچ اشكال و اختلافى، اسلام آوردن كفّار پذيرفته مىشود، بلكه يكى از ضروريات مىباشد و در اين مورد

فرقى بين اقسام كفر و يا اقسام اسلام نيست، امّا در فرقه هاى اسلامى كه به كفر محكوم هستند، انتقال از كفر به يكى از اين فرقه ها، انتقال از كفر به كفر است و احكام كفر جديد بر آن پياده مىگردد، مثلاً اگر يك مسيحى، مسلمان ناصبى شد، جزيه از او ساقط و احكام ناصبيان را دارد. مسأله 2282: عنوان اسلام بر كسى كه مذهب خود را تغيير دهد جارى و پابرجاست، مثلاً اگر كسى از تسنّن به تشيّع و برعكس، يا از حنفى به مالكى و بر عكس، و يا از اثنى عشرى به شش امامى و برعكس منتقل شود، حكم اسلام بر او باقى خواهد ماند. مسأله 2283: كسى كه ازاسلام به كفر بگرود، احكام مرتدّ فطرى يا ملّى بر او جارى مىشود و مرتدّ فطرى نيز توبه اش مقبول است. مسأله 2284: كافرى كه دينش را تغيير دهد، چنانچه از يكى از اقسام اهل كتاب به يكى ديگر از آنها بگرود، يا از غير اهل كتاب به دين اهل كتاب در آيد، پذيرفته خواهد شد، امّا عكس آن قبول نمىشود، مثلاً اگر يك مسيحى مشرك گرديد، پذيرفته نخواهد شد، مگر از موارد قانون الزام باشد. احكام غنيمت مسأله 2285: اموالى كه مسلمانان در جنگ به دست مىآورند به آن غنيمت گفته مىشود و هنگامى كه غنيمت به دست مىآيد، اول بايد مقدارى كه امام معصوم(ع) صلاح مىداند به مصرف معيّنى برسد، جدا نموده و آنچه مخصوص به امام معصوم(ع) است كنار بگذارند، سپس بقيه را به پنج قسمت، تقسيم نمايند: خمس آن را، همان گونه كه در (احكام خمس) گذشت مصرف

نموده و چهار قسمت ديگر را به نحوى كه بيان مىشود بين مسلمانان تقسيم نمايند. مسأله 2286: غنيمتى كه مسلمانان در جنگ به دست مىآورند، چنانچه قابل نقل باشد بايد بين كسانى كه جنگ كرده اند به اين صورت تقسيم شود: به اشخاص پياده يك سهم، به سواره دو سهم و به كسى كه مركبهاى متعدّد دارد سه سهم داده شود. مسأله 2287: زمينى كه مسلمانان به دست مىآورند پنج قسم است، اول: زمينهايى كه با جنگ به دست مىآمده و در وقتى كه آن را به تصرف در آورده اند، آباد بوده كه در اين صورت ملك مسلمانان مىشود. دوّم: زمينهايى كه با جنگ به دست آمده، ولى در وقتى كه آن را به تصرّف در آورده اند آباد نبوده كه در اين صورت ملك امام معصوم(ع) مىباشد. سوّم زمينهايى كه صاحبانش با مسلمانان صلح كرده اند تا زمينها ملك خودشان باشد، در اين صورت ملك خود آنهاست. چهارم: زمينهايى كه صاحبانش با مسلمانان صلح كرده اند كه زمينها به تصرف مسلمانان در آيد، در اين صورت ملك مسلمانان خواهد بود. پنجم: زمينهايى كه صاحبان آن اسلام آورده اند، در اين صورت بر ملك خود آنها باقى خواهد ماند. مسأله 2288: زمينى كه با جنگ يا صلح به دست مسلمانان در آيد، قابل فروش، بخشش و وقف نيست، بلكه امام معصوم(ع) يا نايب او، آن را اجازه داده، مال الاجاره را در مصالح مسلمين مصرف مىكند. مسأله 2289: امام معصوم(ع) يا نايب او مىتواند با اعراب بيابان نشين در صورت صلاح، قرار دادى ببندد، مبنى بر اينكه از جاى خود هجرت نكنند و جهادى

بر آنان نباشد و اگر از آنان براى جهاد، استمداد و كمكى خواسته شد، در مقابل، مزدى دريافت كنند. و سزاوار است دفترى براى ثبت نام مرزبانان و عشاير باز گردد كه در آن حقوق و مزاياى اين افراد نوشته شود و براى هر عشيره اى ناظر و معرفى بگمارند و علامتى مخصوص براى آنان گذاشته و پرچمهاى معيّنى براى هركدام از آنان قرار دهند. مسأله 2290: اگر كفار، اموال مسلمانان و افراد آزاد آنان را تصاحب كردند، مسلمانان اسير شده، بر آزادى خود باقى مىمانند. و اگر مسلمانان توانستند آنان را برگردانند، به آزادى خود باز مىگردند. و اگر مسلمانى آنان را از كفّار، به عنوان برده خريد، خريدار، مالك آنان نخواهد شد، چه بداند يا نداند. و به طور كلى هيچگونه ملكيتى در بارهٴ افراد آزاد تحقق پذير نيست، چه با خريدن و چه با صلح و غير آن. همچنين ارث از كافر و ديگر انواع ملكيت، مانند رهن و غيره بر چنين افرادى واقع نخواهد شد. مسأله 2291: مالك مسلمان، گرچه بيّنه اى در دست نداشته باشد، مىتواند به زور يا مخفيانه، اموال خود را از غنيمت كننده، باز گيرد. مسأله 2292: اگر كسى اموال دزيده شدهٴ مسلمانى را از كافرى، با خريدن، هديه و يا به وسيلهٴ ديگرى تحت ملكيّت خود در آورد، مالك واقعى مىتواند اموال خود را باز گيرد. و اگر شخصى كه اموال به دستش رسيده جريان را بفهمد، واجب است آنها را به مالك واقعيش برگرداند. مسأله 2293: اگر مسئول تقسيم غنايم جنگى، پيش از قسمت بفهمد كه غنايم به دست آمده مال مسلمانى است، جايز نيست

آنها را قسمت كند و بر او واجب است آنها را با صاحب مسلمانش برگرداند. مسأله 2294: اگر مشركى اسلام آورد و اموال مسلمانى را در اختيار داشته باشد كه از راه نامشروع به دست آورده و يا آنها را به طور معمول خريده است، ولى فروشنده، آنها را از مسلمانى غصب كرده باشد، بنا بر احتياط، آنها را به صاحبش برگرداند. مسأله 2295: اگر مسلمانان چيزى را به غنيمت بگيرند كه آثار اسلام بر آن باشد، اشكالى ندارد و آنها را مانند ديگر غنايم تقسيم مىكنند، ولى اگر دانستند كه اين غنايم از مسلمانى دزيده شده است اما او را نمىشناختند، اين اموال در حكم (مجهول المالك) مىباشد. مسأله 2296: نوشته هايى كه بر روى اموال غنيمت شده يافت مىشود و به اسم مسلمان يا معاهدى باشد، ارزش قانونى ندارد، مگر دليلى وجود داشته باشد. مسأله 2297: بردهٴ غنيمت شده، اگر ادعا كند متعلق به مسلمان يا معاهدى است، قبول نخواهد شد، گرچه مسلمانى نيز او را تصديق كند، مگر دليلى در كار باشد. مسأله 2298: اگر مال غنيمت شده در دست مسلمانى به صورت، اجاره يا رهن باشد، در حكم ملك است. مسأله 2299: اگر بردهٴ يك مسلمان به سراى كفر فرار كند و آنها او را بگيرند، او را مالك نخواهند شد، بلكه درملك مالك اصلى باقى مىماند و اگر بردهٴ كافر، از سراى كفر به سراى اسلام فرار كند و او را بگيرند، اگر با آن كفار معاهده دارند طبق معاهده و قرارداد عمل مىشود، در غير اين صورت طبق صلاح ديد حاكم شرع با او رفتار مىشود.

مع__ام_لات

احكام مضاربه

مسأله 2452:

عقد (مضاربه) يعنى مالك با عامل چنين معامله كند: مقدارى از مال خود را، به عنوان سرمايه به او مىدهد تا با آن تجارت كند و به مقدار قرار داد، از سود آن مىگيرد. مسأله 2453: عقد مضاربه احتياج به ايجاب از طرف مالك و قبول از طرف عامل دارد، ولى اگر مالك به قصد مضاربه، سرمايه را به عامل بدهد و او نيز به همين قصد بگيرد، مضاربه صحيح است. مسأله 2454: مالك و عامل، بايد بالغ و عاقل باشند، كسى آنها را مجبور نكرده باشد و قصد مضاربه داشته باشند، پس اگر به شوخى بگويد: اين مال را بگيرد و با آن تجارت كن، مضاربه تحقّق نمىپذيرد. مسأله 2455: در عقد مضاربه چند چيز معتبر است، گرچه بعضى از آنها، از باب احتياط مىباشد. 1 _ بايد مالك، سرمايه را معيّن كند. و اگر بگويد: (با يكى از اين دو مال مضاربه كن) و هردو به يك مقدار باشد، صحيح خواهد بود. 2 _ بايد مقدار سرمايه و خصوصيات آن را تعين كند، مثلاً بگويد: (هزار اشرفى طلا). 3 _ بايد سهم عامل را تعيين كند، امّا اگر بگويد: (با اين مال تجارت كن، هر قدر فلانى به عامل خود مىدهد، براى تو باشد) در صورتى كه مقدار آن را ندانند صحيح نيست. 4 _ بايد سهم عامل مشاع باشد، يعنى نصف يا ثلث و مانند آن، پس اگر بگويد: (با اين مال تجارت كن و صد تومان از سود را بردارد) صحيح نيست. 5 _ بايد فقط مالك و عامل در سود شريك باشند، پس اگر مقدارى از آن را براى شخص

ديگرى قرار دهند، باطل است، مگر به نحو شرط باشد. 6 _ بايد عامل، مال را در تجارت صرف كند، پس اگر پولى را به عامل بدهد تا آن را در زراعت مصرف نمايد و در سود شريك باشند مضاربه نيست، گرچه معامله صحيح است. مسأله 2456: لازم نيست سرمايه، طلا يا نقرهٴ سكه دار باشد. و اگر با جنس يا طلا و نقره اى كه سكه نخورده است و يا پولهاى رايج امروزى مضاربه كند صحيح است و همچنين لازم نيست پولى كه صاحب مال مىدهد، عين موجود باشد و اگر بدهى بر گردن عامل داشته باشد، مىتواند آن را سرمايه قرار دهد. مسأله 2457: صاحب مال و عامل، هر وقت بخواهند، مىتوانند معامله را بر هم بزنند، خواه قبل از شروع درعمل باشد، يا بعد از آن، سودى حاصل شده باشد، يا نه. مسأله 2458: اگر صاحب مال يا عامل بميرد، معامله بهم مىخورد. مسأله 2459: عامل اگر در نگهدارى پول، كوتاهى و زياده روى ننمايد و اتفاقا سرمايه تلف شود، ضامن نيست و چنانچه مالك ادعا كند كه عامل در حفظ مال كوتاهى كرده، عامل مىتواند قسم بخورد و تبرئه شود. مسأله 2460: اگر در مضاربه، تجارت خاصى را تعيين كنند، عامل نمىتواند تجارت ديگرى در پيش گيرد و چنانچه تجارتى تعيين نكرده باشند، عامل بايد سرمايه را در تجارتى كه معمول است، صرف نمايد. مسأله 2461: اگر يكى از شرطهايى كه گفته شد، در مضاربه نباشد، مالك مىتواند سرمايه را به عامل فروخته و آنچه را كه مىخواهند، به صورت شرط در خريد و فروش ذكر نمايند.

احكام شفعه

مسأله 2444: اگر

دو نفر در جنسى شريك باشند و يكى از آنها سهم خود را به شخص سوّمى بفروشد، شريك مىتواند آن را ازدست او گرفته و قيمتش را بدهد، اين را (اخذ به شفعه) مىگويند. مسأله 2445: حق شفعه، هشت شرط دارد: 1 _ شريك قسمت خود را به شخص سوم، با فروختن انتقال دهد، اما اگر با ارث، يا صلح و يا مهريه به او منتقل شود، شريك حق شفعه ندارد. 2 _ هردو، شريك در جنس باشند، پس در مجاورت، حق شفعه نيست. 3 _ فقط دو نفر باشند، پس اگر سه نفر يا بيشتر در جنسى شريك باشند و يكى از آنها، سهم خود را بفروشد، بقيّه حق شفعه نخواهند داشت. 4 _ شريكى كه جنس را از خريدار پس مىگيرد، بتواند پول آن را بپردازد. 5 _ اگر مشترى مسلمان است، شريكى كه مىخواهد اخذ به شفعه كند نيز مسلمان باشد و چنانچه كافر باشد، حق شفعه ندارد. 6 _ شريك همهٴ قسمتى را كه مشترى خريده، از او بگيرد و چنانچه مثلاً بخواهد نصف آن را بگيرد، حق نخواهد داشت. 7 _ شريك وقتى كه مىخواهد اخذ به شفعه كند، قيمت آن جنس را بداند، بنا بر اين اگر قيمت را نمىداند، در آن حال نمىتواند اخذ به شفعه كند، اگرچه بگويد: (به هر اندازه كه باشد، من اخذ به شفعه مىكنم). 8 _ جنس قابل قسمت باشد، مانند: باغ و زمين، امّا در جنسى كه قابل قسمت نيست، خلاف است. مسأله 2446: شريكى كه مىخواهد اخذ به شفعه كند، اگر در وقت فروختن حاضر نباشد، هنگامى كه حاضر مىشود، مىتواند

اخذ به شفعه كند، هرچند مدت زيادى بر آن گذشته باشد. مسأله 2447: سفيه، بچهٴ نابالغ و ديوانه حق شفعه دارند، پس اگر جنسى، ملك سفيه و شخص ديگرى باشد و آن شخص سهم خود را بفروشد، قيّم بر سفيه مىتواند براى او اخذ به شفعه كند. مسأله 2448: كسى كه مىخواهد سهم شريك را، از خريدار بگيرد، بايد قيمت آن را به همان مقدارى كه او خريده بپردازد، چه قيمت حقيقى آن سهم، همان مقدار باشد يا نباشد. مسأله 2449: اگر دو شريك مال خويش را تقسيم كنند و بعد، يكى از آنها سهم خود را بفروشد، ديگرى نمىتواند اخذ به شفعه كند، زيرا اخذ به شفعه در صورتى است كه مال، تقسيم نشده باشد. مسأله 2450: حق شفعه فورى است و چنانچه شريك، بدون عذر آن را تاخير بيندازد، ديگر نمىتواند اخذ به شفعه كند. مسأله 2451: اگر يكى از شرطهايى كه گفته شد در اخذ به شفعه نباشد، شريك نمىتواند اخذ به شفعه كند، بنا بر اين مواردى كه قانونهاى غربى اخذ به شفعه را اجازه مىدهد، هرگاه يكى از اين شرايط نباشد، باطل و حرام خواهد بود.

احكام شركت

مسأله 2426: اگر دو نفر بخواهند باهم شريك شوند، چنانچه هركدام مقدارى از مال خود را با مال ديگرى، طورى مخلوط كند كه از يكديگر تشخيص داده نشود و به عربى يا به زبان ديگر، صيغهٴ شركت را بخوانند، يا كارى كنند كه معلوم باشد مىخواهند با يكديگر شريك شوند، شركت آنان صحيح است. مسأله 2427: اگرچند نفر در مزدى كه از كار خود مىگيرند با يكديگر شريك شوند، مثلاً اگر دلاكها قرار

بگذارند هرقدر مزد گرفتند، باهم قسمت كنند، شركت آنان صحيح نيست، ولى اگر با رضايت، آنچه را مزد گرفته اند تقسيم كنند اشكالى ندارد. مسأله 2428: اگر دو نفر با يكديگر شريك شوند كه هركدام به اعتبار خود جنسى بخرد و قيمت آن را خود بدهكار شود، ولى در جنسى كه هركدام خريده اند و در استفادهٴ آن با يكديگر شريك باشند صحيح نيست، امّا اگر هركدام ديگرى را وكيل كند كه جنس را براى او نسيه بخرد، بعد هر شريكى جنس را براى خود و شريكش بخرد كه هردو بدهكار شوند، شركت صحيح است. مسأله 2429: كسانى كه به جهت عقد شركت باهم شريك مىشوند، بايد بالغ و عاقل باشند و از روى قصد و اختيار شركت كنند و نيز بايد بتوانند در مال خود تصرّف نمايند، پس آدم سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مىكند، چون حق ندارد در مال خود تصرّف نمايد، اگر شركت كند، صحيح نيست. مسأله 2430: اگر در عقد شركت شرط شود، كسى كه كار مىكند، يا بيشتر از شريك ديگر كار مىكند، بيشتر سود ببرد بايد طبق شرط عمل شود، بلكه اگر شرط شود كسى كه كار نمىكند، يا كمتر كار مىكند، بيشتر سود ببرد، شرط و شركت صحيح است. مسأله 2431: اگر قرار بگذارند همهٴ استفاده را يك نفر ببرد، يا تمام ضرر و يا بيشتر آن را يكى از آنان بدهد، شركت باطل است. مسأله 2432: اگر شرط نكنند يكى از شريكها بيشتر سود ببرد، چنانچه سرمايهٴ آنان يك اندازه باشد، سود و ضرر را نيز به يك اندازه مىبرند و اگر سرمايه

آنان يك اندازه نباشد، بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند، مثلاً اگر دو نفر شريك شوند و سرمايهٴ يكى از آنان، دو برابر سرمايهٴ ديگرى باشد، سهم او از سود و ضرر، دو برابر سهم ديگرى است، چه هردو به يك اندازه كار كنند، يا يكى كمتر كار كند، يا هيچ كار نكند. مسأله 2433: اگر در عقد شركت شرط كنند هردو باهم، خريد و فروش نمايند، يا هركدام به تنهايى معامله كند، يا فقط يكى از آنان معامله كند، بايد به قرار داد عمل نمايند. مسأله 2434: اگر معيّن نكنند كدام يك از آنان، با سرمايه، خريد و فروش نمايد، هيچ يك از آنان بدون اجازهٴ ديگرى نمىتواند با آن سرمايه معامله كند. مسأله 2435: شريكى كه اختيار سرمايهٴ شركت با اوست، بايد به قرارداد شركت عمل كند، مثلاً اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد، يا نقد بفروشد و يا جنس را از محل مخصوصى بخرد، بايد طبق قرارداد رفتار نمايد و اگر با او قرارى نگذاشته باشند، بايد به طور معمول معامله كند و داد و ستدى نمايد كه براى شركت ضرر نداشته باشد. مسأله 2436: شريكى كه با سرمايهٴ شركت معامله مىكند، اگر بر خلاف قراردادى كه با او شده، خريد و فروش نمايد و ضررى براى شركت پيش آيد، ضامن است و نيز اگر با او قراردادى نشده باشد و برخلاف معمول معامله كند، ضامن مىباشد. مسأله 2437: شريكى كه با سرمايهٴ شركت معامله مىكند، اگر زياده روى ننمايد و در نگهدارى سرمايه، كوتاهى نكند و اتّفاقا مقدارى از آن و يا تمام آن

تلف شود، ضامن نيست. مسأله 2438: شريكى كه با سرمايهٴ شركت معامله مىكند، اگر بگويد (سرمايه تلف شده است) و پيش حاكم شرع قسم بخورد، حرف او قبول مىشود، مگر دليلى بر خلاف آن باشد. مسأله 2439: اگر تمام شريكها از اجازه اى كه به تصرف در مال يكديگر داده اند برگردند، هيچ كدام نمىتوانند در مال شركت تصرّف كنند و همچنين اگر يكى از آنان از اجازهٴ خود برگردد، شريكهاى ديگر حق تصرف ندارند. مسأله 2440: هر وقت يكى از شريكها، تقاضا كند كه سرمايهٴ شركت را قسمت كنند، اگرچه شركت، مدّت داشته باشد، بايد ديگران قبول نمايند. مسأله 2441: اگر يكى از شريكها بميرد، يا ديوانه شود، شريكهاى ديگر، نمىتوانند در مال شركت تصرف كنند و همچنين است اگر يكى از آنان سفيه شود كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نمايد. مسأله 2442: اگر شريك، چيزى را نسيه براى خود بخود، نفع و ضررش مال خود اوست، ولى اگر براى شركت بخرد، نفع و ضررش مال هردوى آنان است. مسأله 2443: اگر با سرمايهٴ شركت معامله اى كنند، بعد بفهمند شركت باطل بوده، چنانچه حتى اگر مىدانستند شركت درست نيست، به تصرّف در مال يكديگر راضى بوده اند، معامله صحيح است و سود آن، مال همهٴ آنهاست، اما اگر اين گونه نباشد و كسانى كه به تصرّف ديگران راضى نبوده اند، بگويند (به آن معامله راضى هستيم) معامله صحيح وگرنه باطل مىباشد و در هر صورت هركدام كه براى شركت كارى كرده است، اگر به قصد مجانى كار نكرده باشد، مىتواند مزد زحمتهاى خود را به اندازهٴ معمول از شريكهاى ديگر

بگيرد.

احكام خريد و فروش

مسأله 2334: در خريد و فروش چند چيز مستحب است، اول: ياد گرفتن احكام آن بيش از مقدارى كه مورد حاجت و ابتلاست، اما يادگيرى به مقدار حاجت، واجب است، حضرت امام صادق(ع) فرمودند: (كسى كه مىخواهد خريد و فروش كند، بايد احكام آن را ياد بگيرد و اگر پيش از يادگرفتن احكام آن، خريد و فروش كند، بر اثر معامله هاى باطل و شبهه ناك به هلاكت مىافتد). دوم: در قيمت جنس بين مشتريهاى مسلمان فرق نگذارد. سوم: در قيمت جنس سختگيرى نكند. چهارم: چيزى را كه مىفروشد زيادتر بدهد و آنچه را مىخرد كمتر بگيرد. پنجم: كسى كه با او معامله كرده، اگر پشيمان شود و از او تقاضا كند معامله را برهم بزند، بپذيرد. مسأله 2335: اگر انسان نداند معامله اى كه كرده صحيح است يا باطل، چنانچه بعد از معامله باشد، مىتواند در مالى كه گرفته تصرف نمايد. مسأله 2336: كسى كه مال ندارد و مخارجى بر او واجب است، مانند خرج زن و بچه، بايد كسب كند، اما براى كارهاى مستحب مانند وسعت دادن به عيالات و دستگيرى از فقرا، كسب كردن مستحب است. معاملات مكروه مسأله 2337: عمدهٴ معاملات مكروه از اين قرار است: 1 _ ملك فروشى. 2 _ قصابى. 3 _ كفن فروشى. 4 _ معاملهٴ با مردمان پست. 5 _ معاملهٴ بين اذان صبح و اول آفتاب. 6 _ كار خود را خريد و فروش گندم، جو و مانند آن قرار دادن. 7 _ براى خريد جنسى كه ديگرى مىخواهد بخرد، داخل معاملهٴ او شدن. معاملات حرام مسأله 2338: معاملات حرام شش قسم است:

اول: خريد و فروش عين نجس، مگر سگ شكارى و عبد كافر. و چنانچه عين نجس منفعت عقلايى داشته باشد و آن منفعت، حلال باشد معاملهٴ با آن صحيح است. دوم: خريد و فروش مال غصبى. سوم: خريد و فروش چيزى كه مال نيست، مانند بعضى از حيوانات درنده، البته براى منفعت عقلايى اشكال ندارد. چهارم: معاملهٴ چيزى كه منافع معمولى آن فقط كار حرام باشد، مانند وسايل قمار. پنجم: معامله اى كه در آن ربا باشد. ششم: فروش جنسى كه با چيز ديگرى مخلوط است، در صورتى كه آن چيز معلوم نباشد و فروشنده نيز به خريدار نگويد، مانند فروختن روغنى كه با پيه مخلوط شده است، اين عمل را (غش) مىگويند، پيامبر اكرم(ص) فرمود: (از ما نيست كسى كه در معالمهٴ با مسلمانان غش كند يا به آنان ضرر بزند و با تقلّب و حيله نمايد و هركه با برادر مسلمان خود غش كند خداوند بركت را از روزى او مىبرد و راه معاش او را، مىبندد و او را به خودش واگذار مىكند). مسأله 2339: فروختن چيز پاكى كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن باشد، اشكال ندارد. و اگر مشترى آن چيز را براى كارى بخواهد كه شرط آن پاك بودن است، مثلاً لباس است و مىخواهد با آن نماز بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد فروشنده، نجس بودن آن را به او بگويد. مسأله 2340: اگر چيز پاكى مانند روغن و نفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست، نجس شود، چنانچه آن را براى كارى بخواهد كه شرطش پاك بودن است، مثلاً روغن نجس را براى خوردن بخواهد، فروش

آن حرام است و اگر براى كارى بخواهد كه شرط آن پاك بودن نيست، مثلاً بخواهد نفت نجس را بسوزاند، فروش آن اشكال ندارد. مسأله 2341: خريد و فروش دواهاى نجس، در صورت اضطرار، اشكال ندارد. مسأله 2342: خريد و فروش روغن، دواهاى روان و عطرهايى كه از كشورهاى غير اسلامى مىآورند، اگر نجس بودن آن معلوم نباشد، اشكال ندارد، اما روغنى را كه از حيوان، بعد از جان دادن آن مىگيرند، چنانچه در شهر كفار، از دست كافر بگيرند و از حيوانى باشد كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مىكند، نجس است و معاملهٴ آن، در صورتى كه آن را براى كارى بخواهند كه شرطش پاك بودن است، باطل مىباشد. مسأله 2343: اگر روباه را به غير از دستور شرعى، كشته باشند، يا خودش مرده باشد، خريد و فروش پوست آن اشكال دارد. مسأله 2344: خريد و فروش گوشت، پيه و چرمى كه از كشورهاى غير اسلامى مىآورند، يا از دست كافر گرفته مىشود باطل است، ولى اگر انسان بداند كه، از حيوانى است كه به دستور شرعى كشته شده، خريد و فروش آن اشكال ندارد. مسأله 2345: خريد و فروش گوشت، پيه و چرمى كه از دست مسلمان گرفته مىشود، اشكال ندارد، امّا اگر انسان بداند آن مسلمان آن را از دست كافر گرفته و تحقيق نكرده كه از حيوانى است كه به دستور شرعى كشته شده يا نه، خريدن آن حرام و معامله باطل است. مسأله 2346: خريد و فروش مسكرات، يعنى چيزهايى كه انسان را مست مىكند، حرام و معاملهٴ آن باطل است. مسأله 2347: فروختن مال

غصبى باطل است و فروشنده بايد پولى را كه از خريدار گرفته، به او برگرداند. مسأله 2348: اگر خريدار قصدش اين باشد كه پول جنس را ندهد، معامله اشكال دارد. مسأله 2349: اگر مشترى بخواهد پول جنس را بعداً از حرام بدهد، معامله صحيح است، ولى بايد مقدارى كه بدهكار است از مال حلال بدهد. مسأله 2350: خريد و فروش آلات لهو، مانند تار و ساز، حتى سازهاى كوچك، حرام است. مسأله 2351: اگر چيزى را كه مىتوان استفاده حلال از آن برد، به قصد اين بفروشد كه در حرام مصرف شود، مثلاً انگور را به قصد تهيه شراب بفروشد، معاملهٴ آن حرام و باطل است. مسأله 2352: ساختن و خريد و فروش مجسّمه كراهت دارد، اما اگر براى عبادت باشد حرام است. مسأله 2353: خريد چيزى كه از قمار، يا دزدى و يا از معاملهٴ باطل، تهيه شده حرام است و اگر كسى آن را بخرد، بايد به صاحب اصليش برگرداند. مسأله 2354: اگر روغنى را كه با پيه مخلوط است بفروشد، چنانچه آن را معيّن كند، مثلاً بگويد اين يك من روغن را مىفروشم، معامله به مقدار پيه آن باطل مىباشد، و پولى كه فروشنده براى پيه آن گرفته، مال مشترى و پيه مال فروشنده است و مشترى مىتواند، معاملهٴ روغن خالصى را نيز كه در آن است برهم بزند، ولى اگر آن را معين نكند بلكه يك من روغن بفروشد، بعد روغنى كه پيه دارد بدهد، مشترى مىتواند آن روغن را پس بدهد و روغن خالص مطالبه نمايد. مسأله 2355: اگرمقدارى از جنسى كه با وزن يا پيمانه مىفروشند را، به زيادتر

از همان جنس بفروشد، مثلاً يك من گندم را به يك من و نيم گندم بفروشد، ربا و حرام است و گناه يك درهم ربا بزرگتر از هفتاد مرتبه زنا با محرم مىباشد، بلكه اگر يكى از دو جنس، سالم و ديگرى معيوب، يا جنس يكى خوب و جنس ديگرى بد باشد، يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند، چنانچه بيشتر از مقدارى كه مىدهد بگيرد، باز هم ربا و حرام است، بنا بر اين اگر مس درست را بدهد و بيشتر از آن مس شكسته بگيرد، يا برنج صدرى را بدهد و بيشتر از آن به رنگ گرده بگيرد و يا طلاى ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاى ناساخته بگيرد، ربا و حرام مىباشد. مسأله 2356: اگر چيزى كه اضافه مىگيرد غير از جنسى باشد كه مىفروشد، مثلاً يك من گندم را به يك من گندم و يك ريال بفروشد باز هم ربا و حرام است، بلكه اگر چيزى زيادتر نگيرد، ولى شرط كند خريدار كارى براى او انجام دهد، ربا و حرام مىباشد. مسأله 2357: اگر كسى كه مقدار كمتر را مىدهد چيزى ضميمه كند، مثلاً يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم بفروشد، اشكال ندارد به شرطى كه معامله عقلايى باشد و در نزد عقلا كلاه حساب نشود و همچنين است اگر از هردو طرف چيزى زياد كنند، مثلاً يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم و يك دستمال بفروشد. مسأله 2358: اگر چيزى كه مانند پارچه با متر و ذرع مىفروشند، يا چيزى كه مانند گردو و

تخم مرغ با شماره معامله مىكنند را، بفروشد و زيادتر بگيرد، مثلاً ده تخم مرغ بدهد و يازده بگيرد، اشكال ندارد. مسأله 2359: جنسى كه در بعضى از شهرها با وزن، يا پيمانه مىفروشند و در بعضى از شهرها با شماره معامله مىكنند، در شهرى حكم خود آن شهر را دارد. مسأله 2360: اگر چيزى كه مىفروشد و عوضى كه مىگيرد از يك جنس نباشد، زيادى گرفتن اشكال ندارد، پس اگر يك من برنج بفروشد و دو من گندم بگيرد معامله صحيح است. مسأله 2361: اگر جنسى كه مىفروشد و عوضى كه مىگيرد، از يك چيز تهيه شده باشد، بايد در معامله زيادى نگيرد، اما اگر يك من روغن بفروشد و در عوض يك من و نيم پنير بگيرد، اشكال ندارد گرچه خلاف احتياط است. و اگر ميوهٴ رسيده را با ميوهٴ نارس معامله كند زيادى نگيرد و يا مصالحه كند. مسأله 2362: جو و گندم در ربا يك جنس حساب مىشود، پس اگر مثلاً يك من گندم بدهد و يك من و پنج سير جو بگيرد، ربا و حرام است و نيز اگر مثلاً ده من جو بخرد كه سر خرمن ده من گندم بدهد، چون جو را نقد گرفته و بعد از مدتى گندم را مىدهد، مانند گرفتن زيادى بوده و حرام مىباشد. مسأله 2363: اگر مسلمان ازكافرى كه در پناه اسلام نيست ربا بگيرد، اشكال ندارد و نيز پدر و فرزند و زن و شوهر، مىتوانند از يكديگر ربا بگيرند. شرايط فروشنده و خريدار مسأله 2364: در فروشنده و خريدار اجمالا چند شرط لازم است، ، اول: بالغ باشند. دوم: عاقل باشند.

سوم: سفيه نباشند، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند و همچنين نبايد حاكم شرع، آنها را از تصرّف در اموالشان، منع كرده باشد. چهارم: قصد خريد و فروش داشته باشند، پس اگر مثلاً به شوخى بگويد: مال خود را فروختم، معامله باطل است. پنجم: كسى آنها را مجبور نكرده باشد. ششم: جنس و عوضى را كه مىدهند مالك باشند. و تفصيل آن در مسائل زير بيان خواهد شد. مسأله 2365: معامله با بچهٴ مميز نابالغ، اگر پدر يا جدّ آن بچه، به او اجازه داده باشند اشكال ندارد و همچنين اگر طفل، وسيله باشد كه پول را به فروشنده بدهد و جنس را به خريدار برساند، يا جنس را به خريدار بدهد و پول را به فروشنده برساند، معامله صحيح است، زيرا در واقع دو نفر بالغ با يكديگر معامله كرده اند. مسأله 2366: در جايى كه معامله با بچه صحيح نيست، اگر از بچهٴ نابالغ چيزى بخرد، يا چيزى به او بفروشد، بايد جنس يا پولى را كه از او گرفته، به صاحب آن بدهد، يا از صاحبش رضايت بخواهد و اگر صاحب آن را نمىشناسد و براى شناختن او نيز وسيله اى ندارد، بايد چيزى را كه از بچه گرفته، از طرف صاحب آن، ردّ مظالم بدهد. مسأله 2367: در جايى كه معامله با بچه صحيح نباشد اگر كسى با بچهٴ نابالغ معامله كند و جنس، يا پولى كه به بچه داده از بين برود، نمىتواند از بچه يا ولىّ او مطالبه نمايد. مسأله 2368: اگر خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كنند، چنانچه بعد از معامله راضى شود

و بگويد راضى هستم، معامله صحيح است و لازم نيست دوباره صيغهٴ معامله خوانده شود. مسأله 2369: اگر انسان مال كسى را بدون اجازهٴ او بفروشد، چنانچه صاحب مال به فروش آن راضى نشود و اجازه ندهد، معامله باطل است. مسأله 2370: پدر و جدّ پدرى طفل و نيز وصىّ پدر و وصىّ جدّ پدرى، مىتوانند در صورتى كه ضررى در كار نباشد، مال طفل را بفروشند، مجتهد عادل نيز مىتواند با شرايط خاصى مال ديوانه، طفل يتيم و كسى را كه غايب است، بفروشد. مسأله 2371: اگر كسى مالى را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش، صاحب مال، معامله را براى خودش اجازه دهد، معامله صحيح است و چيزى كه غصب كننده، به مشترى داده و منفعتهاى آن از هنگام معامله، ملك مشترى است و چيزى را كه مشترى داده و منفعتهاى آن از موقع معامله، ملك كسى است كه مال او را غصب كرده اند. مسأله 2372: اگر كسى مالى را غصب كند و بفروشد، به قصد اينكه پول آن مال خودش باشد، چنانچه صاحب مال معامله را اجازه ندهد، معامله باطل است و اگر براى كسى كه مال را غصب كرده اجازه نمايد، صحيح بودن معامله اشكال دارد. شرايط جنس و عوض آن مسأله 2373: جنسى كه مىفروشند و چيزى كه عوض آن مىگيرند، چند شرط دارد، اول: مقدار آن با وزن، يا پيمانه، يا شماره و مانند آن معلوم باشد. دوم: بتوان آن را تحويل داد، بنا بر اين فروختن اسبى كه فراركرده صحيح نيست، ولى اگر اسبى را كه فرار كرده با چيزى كه مىتواند تحويل دهد، مثلاً

با يك فرش بفروشد، اگرچه آن اسب پيدا نشود، معامله صحيح است. سوم: خصوصياتى كه در جنس و عوض هست و بر اثر آن ميل مردم نسبت به معامله فرق مىكند، معيّن نمايند. چهارم: در جنس، يا در عوض آن، كسى حقّى نداشته باشد، پس مالى را كه انسان پيش ديگرى گرو گذاشته، بدون اجازهٴ او نمىتواند بفروشد. پنجم: بنا بر احتياط خود جنس را بفروشد، نه منفعت آن را، اما اگر مثلاً منفعت يك سالهٴ خانه را بفروشد بنا بر احتياط صحيح نيست، ولى چنانچه خريدار به جاى پول، منفعت ملك خود را بدهد، مثلاً فرشى را از كسى بخرد و عوض آن، منفعت يك سال خانهٴ خود را به او واگذار كند، اشكال ندارد. مسأله 2374: جنسى كه در شهرى با وزن يا پيمانه معامله مىشود، در آن شهر انسان بايد با وزن يا پيمانه بخرد ولى مىتواند همان جنس را در شهرى كه مثلاً با ديدن معامله مىكنند، با ديدن خريدارى نمايد. مسأله 2375: چيزى كه با وزن خريد و فروش مىشود، با پيمانه نيز مىتوان معامله كرد، به اين صورت كه مثلاً اگر مىخواهد ده من گندم بفروشد، با پيمانه اى كه يك من گندم مىگيرد، ده پيمانه بدهد. مسأله 2376: اگر يكى از شرطهايى كه گفته شد، در معامله نباشد معامله باطل است، ولى اگر خريدار و فروشنده راضى باشند كه در مال يكديگر تصرّف كنند، تصرّف آنها اشكال ندارد. مسأله 2377: معاملهٴ چيزى كه وقف شده باطل است، اما اگر طورى خراب شود كه نتواند از آن استفاده كرد، مثلاً حصير مسجد، طورى پاره شود كه نتوانند روى آن

نماز بخوانند، فروش آن اشكال ندارد و در صورتى كه ممكن باشد، بايد پول آن را در همان مسجد براى چيزى مصرف كنند كه به مقصود وقف كننده، نزديكتر باشد. مسأله 2378: هرگاه بين كسانى كه مال را براى آنان وقف كرده اند، اختلاف پيدا شود به طورى كه اگر مال وقف را نفروشند، گمان آن برود كه مال، يا جان شخصى تلف شود، مىتوانند آن مال را بفروشند و در موردى كه به مقصود وقف كننده، نزديكتر است مصرف نمايند. مسأله 2379: خريد و فروش ملكى كه آن را به ديگرى اجاره داده اند، اشكال ندارد، ولى استفاده از آن ملك در مدت اجاره، مال مستاجر است و اگر خريدار نداند آن ملك را اجاره داده اند، يا به گمان اينكه مدت اجاره كم است، ملك را خريده باشد، پس از اطلاع مىتواند معاملهٴ خود را برهم بزند. صيغهٴ خريد و فروش مسأله 2380: در خريد و فروش لازم نيست صيغهٴ عربى بخوانند، مثلاً اگر فروشنده به فارسى بگويد: (اين مال را به صد تومان فروختم) و مشترى بگويد: (قبول كردم) معامله صحيح است، ولى خريدار و فروشنده بايد قصد انشاء داشته باشند، يعنى به گفتن اين دو جمله، مقصودشان خريد و فروش باشد. مسأله 2381: اگر هنگام معامله صيغه نخوانند، ولى فروشنده در مقابل مالى كه از خريدار مىگيرد، مال خود را ملك او كند و او بگيرد معامله صحيح است و هردو مالك مىشوند. خريد و فروش ميوه ها مسأله 2382: فروش ميوه اى كه گل آن ريخته و دانه بسته، پيش از چيدن، صحيح است و نيز فروختن غوره بر درخت،

اشكال ندارد. مسأله 2383: اگر بخواهد ميوه اى را كه بر درخت است، پيش از آنكه دانه ببندد و گلش بريزد بفروشد، بنا بر احتياط بايد چيزى از حاصل زمين، مانند سبزيها را با آن بفروشد، يا با مشترى شرط كند ميوه را پيش از دانه بستن بچيند، يا ميوهٴ بيش از يك سال را به او بفروشد. مسأله 2384: اگر خرمايى را كه بر درخت است و زرد يا سرخ شده، بفروشد اشكال ندارد، ولى نبايد عوض آن را از خرماى همان درخت قرار دهد، اما اگر كسى يك درخت خرما در خانه يا باغ ديگرى داشته باشد، در صورتى كه مقدار آن را تخمين بزند و صاحب درخت، آن را به صاحب خانه يا باغ بفروشد و عوض آن خرما بگيرد، چنانچه خرمايى را كه مىگيرد كمتر يا زيادتر از مقدارى كه تخمين زده نباشد، اشكال ندارد. مسأله 2385: فروختن خيار، بادنجان، سبزيها و مانند آن، كه سالى چند مرتبه چيده مىشود، در صورتى كه ظاهر و نمايان شده باشد و معيّن شود كه مشترى در سال، چند دفعه آن را بچيند، اشكال ندارد. مسأله 2386: اگر خوشهٴ گندم و جو را بعد از دانه بستن، به چيز ديگرى غير از گندم و جو بفروشد، اشكال ندارد. نقد و نسيه مسأله 2387: اگر جنسى را نقد بفروشد، خريدار و فروشنده پس از معامله، مىتوانند جنس و پول را از يكديگر مطالبه نموده و تحويل بگيرند، و تحويل دادن خانه، زمين و مانند آن به اين است كه آن را در اختياط خريدار بگذارد كه بتواند در آن تصرّف كند. و تحويل دادن فرش،

لباس و مانند آن اين است كه آن را در اختيار خريدار بگذارد و اگر بخواهد آن را به جاى ديگر ببرد، فروشنده جلوگيرى نكند. مسأله 2388: در معاملهٴ نسيه بايد مدت، كاملاً معلوم باشد، پس اگر جنسى را بفروشد كه سر خرمن پول آن را بگيرد و عرفا اين مدّت مجهول باشد، چون مدّت كاملاً معيّن نشده، معامله باطل است. مسأله 2389: اگر جنسى را نسيه بفروشد، پيش از تمام شدن مدتى كه قرار گذاشته اند، نمىتواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد. ولى اگر خريدار بميرد و از خود مالى داشته باشد، فروشنده مىتواند پيش از تمام شدن مدت، طلبى را كه دارد از ورثهٴ او مطالبه نمايد. مسأله 2390: اگر جنسى را نسيه بفروشد، بعد از تمام شدن مدتى كه قرار گذاشته اند، مىتواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولى اگر خريدار نتواند بپردازد، بايد او را مهلت دهد. مسأله 2391: اگر به كسى كه قيمت جنس را نمىداند، مقدارى نسيه بدهد و قيمت آن را به او نگويد، معامله باطل است. مسأله 2392: اگر به كسى كه قيمت نقدى جنس را مىداند نسيه بدهد و گرانتر حساب كند، مثلاً بگويد: جنسى را كه به تو نسيه مىدهم، تومانى يك ريال، از قيمتى كه نقد مىفروشم گرانتر حساب مىكنم و او قبول كند، اشكال ندارد. مسأله 2393: كسى كه جنسى را نسيه فروخته و براى گرفتن پول آن، مدّتى قرار داده است، اگر مثلاً بعد از گذشتن نصف مدّت، مقدارى از طلب خود را كم كند و بقيه را نقد بگيرد، اشكال ندارد. معاملهٴ سلف مسأله 2394: معاملهٴ سلف،

يعنى مشترى، پول را بدهد كه بعد از مدتى جنس را تحويل بگيرد. اين معامله صحيح است، مثلاً مىگويد: اين پول را مىدهم تا بعد از شش ماه فلان جنس را بگيرد. و فروشنده مىگويد: قبول كردم، يا فروشنده پول را مىگيرد و مىگويد: فلان جنس را فروختم تا بعد از شش ماه تحويل بدهم. مسأله 2395: اگر پولى را به صورت سلف بفروشد و عوض آن را پول بگيرد معامله باطل است، ولى اگرجنس را به صورت سلف بفروشد و عوض آن را جنس ديگر يا پول بگيرد معامله صحيح است. مسأله 2396: معاملهٴ سلف شش شرط دارد: اول: خصوصياتى را كه قيمت جنس، بر اثر آن فرق مىكند معيّن نمايد، ولى دقّت زياد لازم نيست و همين كه مردم بگويند خصوصيات آن معلوم شده كافى است. دوم: پيش از آنكه خريدار و فروشنده از هم جدا شوند، خريدار تمام قيمت را به فروشنده بدهد، يا به مقدار پول آن، از فروشنده طلبكار باشد و طلب خود را بابت قيمت جنس حساب كند و او قبول نمايد و چنانچه مقدارى از قيمت آن را بدهد، اگرچه معامله به آن مقدار صحيح است، ولى فروشنده مىتواند همهٴ معامله را برهم بزند. سوم: مدت را معيّن كنند، اما اگر مثلاً بگويد: تا اول خرمن جنس را تحويل مىدهم و عرفا مجهول باشد چون مدت معلوم نشده معامله باطل است. چهارم: وقتى را كه براى تحويل جنس، معيّن مىكنند، جنس به قدرى كمياب نباشد تا فروشنده نتواند آن را تحويل دهد. پنجم: مكان تحويل جنس را معين نمايند، ولى اگر از حرفهاى آنان مكان معلوم باشد، لازم

نيست اسم آنجا را ببرند. ششم: وزن يا پيمانهٴ آن را معيّن كنند و جنسى را كه معمولا با ديدن معامله مىشود اگر به صورت سلف بفروشند اشكال ندارد ولى بايد مانند بعضى گردوها و تخم مرغها، تفاوت آن به قدرى كم باشد كه مردم به آن اهميّت ندهند. مسأله 2397: انسان نمىتواند جنسى را كه به صورت سلف خريده، پيش از تمام شدن مدت بفروشد، ولى بعد از تمام شدن مدت، اگرچه آن را تحويل نگرفته باشد، فروختن آن اشكال ندارد، ولى فروختن غله، مانند: گندم و جو، پيش از تحويل گرفتن آن مكروه است. مسأله 2398: در معاملهٴ سلف، اگر فروشنده همان جنسى را كه قرار شده است، بدهد، مشترى بايد قبول كند و نيز اگر بهتر از آن را بدهد و طورى باشد كه از همان جنس حساب شود و منّتى نباشد، مشترى بايد قبول نمايد. مسأله 2399: اگر جنسى را كه فروشنده مىدهد، پست تر از جنسى باشد كه قرار شده است، مشترى مىتواند قبول نكند. مسأله 2400: اگر فروشنده، به جاى جنسى كه قرار شده، جنس ديگرى بدهد، در صورتى كه مشترى راضى شود، اشكال ندارد. مسأله 2401: اگر جنسى را كه به صورت سلف فروخته، هنگام تحويل ناياب شود و نتواند آن را تهيه كند، مشترى مىتواند صبر كند تا فروشنده آن را تهيه نمايد و مىتواند معامله را برهم بزند و چيزى را كه داده پس بگيرد. مسأله 2402: اگر جنسى را بفروشد و قرار بگذارد كه بعد از مدتى، تحويل دهد و پول آن را نيز بعد از مدتى بگيرد، معامله باطل است. فروش طلا و نقره،

به طلا و نقره مسأله 2403: اگر طلا را به طلا، يا نقره را به نقره بفروشد، سكه دار باشد يا بىسكه، در صورتى كه وزن يكى از ديگرى زيادتر باشد، معامله حرام و باطل است. مسأله 2404: اگر طلا را به نقره، يا نقره را به طلا بفروشد، معامله صحيح است و لازم نيست وزن آنها مساوى باشد. مسأله 2405: اگر طلا يا نقره را، به طلا و يا نقره بفروشند، بايد فروشنده و خريدار پيش از جدا شدن از يكديگر، جنس و عوض آن را به يكديگر تحويل دهند و اگر هيچ مقدار از آن را تحويل ندهند، بيع باطل است و بايد مصالحه شود. مسأله 2406: اگر فروشنده و يا خريدار، تمام چيزى را كه قرار گذاشته اند تحويل دهد و ديگرى مقدارى از آن را تحويل دهد و از يكديگر جدا شوند، اگرچه معامله آن مقدار صحيح است، ولى كسى كه تمام مال به دست او نرسيده مىتواند معامله را برهم زند. مسأله 2407: اگر خاك نقرهٴ معدن را، به نقرهٴ خالص و خاك طلاى معدن را، به طلاى خالص بفروشد، معامله باطل است و چنانچه مصالحه شود، اشكال ندارد و همچنين فروختن خاك نقره، به طلا و خاك طلا به نقره، اشكال ندارد. برهم زدن معامله مسأله 2408: حق برهم زدن معامله را (خيار) مىگويند. وخريدار و فروشنده در يازده صورت، مىتوانند معالمه را برهم بزنند، اول: از مجلس معامله، متفرّق نشده باشند و اين خيار را (خيار مجلس) مىگويند. دوم: مغبون شده باشند (خيار غبن). سوم: در معامله قرار بگذارند كه مدّت معيّنى، هردو يا يكى از آنان بتواند

معامله را برهم بزند (خيار شرط). چهارم: فروشنده يا خريدار، مال خود را بهتر از آنچه هست، نشان دهد طورى كه قيمت مال، در نظر مردم زياد شود (خيار تدليس) پنجم: فروشنده يا خريدار، شرط كند كارى انجام دهد، يا شرط كند مالى را كه مىدهد به طور مخصوصى باشد و به آن شرط عمل نكند، در اين صورت ديگرى مىتواند معامله را برهم بزند (خيار تخلّف) شرط ششم: در جنس يا عوض آن، عيبى باشد. (خيار عيب). هفتم: معلوم شود مقدارى از جنس فروخته شده، مال ديگرى است، كه اگر صاحب آن، به معامله راضى نشود، خريدار مىتواند همهٴ معامله را برهم بزند، يا پول آن مقدار را از فروشنده بگيرد. و نيز اگر معلوم شود مقدارى از عوض، مال ديگرى است و صاحب آن راضى نشود، فروشنده مىتواند معامله را برهم بزند، يا عوض آن مقدار را از خريدار بگيرد (خيار شركت) هشتم: فروشنده خصوصيات جنس معيّنى را بگويد كه مشترى نديده است، بعد معلوم شود طور ديگرى است، كه دراين صورت مشترى مىتواند معامله را برهم بزند. و نيز اگر مشترى خصوصيات عوض معيّنى را كه مىدهد، بگويد، بعد معلوم شود طورى كه گفته نبوده است، فروشنده مىتواند معامله را برهم بزند (خيار رؤيت). نهم: مشترى پول جنسى را كه نقد خريده، تا سه روز ندهد و فروشنده نيز جنس را تحويل ندهد، كه اگر مشترى شرط نكرده باشد دادن پول را تاخير بيندازد، فروشنده، مىتواند معامله را برهم بزند. ولى اگر جنسى را كه خريده مانند بعضى از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند ضايع مىشود، چنانچه تا آن

مدت پول آن را ندهد و شرط نكرده باشد كه دادن پول را تاخير بيندازد، فروشنده مىتواند معامله را برهم بزند (خيار تاخير). دهم: حيوانى را خريده باشد كه در اين صورت، تا سه روز، مىتواند معامله را برهم بزند. و اگر در عوض حيوانى كه خريده، حيوان ديگرى داده باشد، فروشنده نيز تا سه روز، مىتواند معامله را برهم بزند (خيار حيوان). يازدهم: فروشنده نتواند جنسى را كه فروخته تحويل دهد، مثلاً اسبى را كه فروخته فرار نمايد، كه در اين صورت، مشترى مىتواند معامله را برهم بزند (خيار تعذر تسليم). مسأله 2409: اگر خريدار قيمت جنس را نداند، يا هنگام معامله غفلت كند و جنس را گرانتر از قيمت معمولى آن بخرد، چنانچه به قدرى گران خريده كه مردم به آن اهميت مىدهند، مىتواند معامله را برهم بزند. و نيز اگر فروشنده، قيمت جنس را نداند، يا هنگام معامله غفلت كند و جنس را ارزانتر از قيمت آن بفروشد، در صورتى كه مردم به مقدارى كه ارزان فروخته اهميّت بدهند، مىتواند معامله را برهم بزند. مسأله 2410: در معاملهٴ بيع شرط كه مثلاً خانهٴ هزار تومانى را به دويست تومان، مىفروشند و قرار مىگذارند اگر فروشنده سر مدت، پول را بدهد، بتواند معامله را برهم بزند، در صورتى كه خريدار و فروشنده قصد خريد و فروش داشته باشند، بيع صحيح است. مسأله 2411: در معاملهٴ بيع شرط، اگرچه فروشنده اطمينان داشته باشد كه هرگاه سر مدّت پول را ندهد، خريدار ملك را به او پس مىدهد معامله صحيح است، ولى اگر سر مدّت پول را ندهد، حق ندارد ملك را از خريدار مطالبه

كند. مسأله 2412: اگر چاى اعلا را با چاى غير اعلا، مخلوط كند و به نام چاى اعلا بفروشد، مشترى مىتواند معامله را برهم بزند. مسأله 2413: اگر خريدار بفهمد، مالى را كه گرفته عيبى دارد، مثلاً حيوانى بخرد و بفهمد يك چشم آن كور است، چنانچه آن عيب پيش از معامله بوده و او نمىدانسته، مىتواند معامله را برهم بزند، يا تفاوت قيمت سالم و معيوب آن را معيّن كند و به نسبت تفاوت آن، از پولى كه به فروشنده داده، پس بگيرد، مثلاً مالى را كه چهار تومان خريده، اگر بفهمد معيوب است، در صورتى كه قيمت سالم آن هشت تومان و قيمت معيوب آن شش تومان باشد، چون تفاوت سالم و معيوب، يك چهارم مىباشد، مىتواند يك چهارم پولى را كه داده، يعنى يك تومان، از فروشنده بگيرد. مسأله 2414: اگر فروشنده بفهمد در عوضى كه گرفته عيبى هست، چنانچه آن عيب پيش از معامله بوده و او نمىدانسته، مىتواند معامله را برهم بزند، يا تفاوت قيمت سالم و معيوب را به كيفيتى كه در مسأله پيش گفته شد بگيرد. مسأله 2415: اگر بعد از معامله و پيش از تحويل گرفتن مال، عيبى در آن پيدا شود، خريدار مىتواند معامله را برهم بزند و نيز اگر در عوض مال، بعد از معامله و پيش از تحويل گرفتن، عيبى پيدا شود، فروشنده مىتواند معامله را برهم بزند، ولى اگر بخواهند، تفاوت قيمت بگيرند، با رضايت طرفين اشكال ندارد. مسأله 2416: اگر بعد از معامله، عيب مال را بفهمد و فورا معامله را برهم نزند، بنا بر احتياط ديگر حق برهم زدن معامله را

ندارد. مسأله 2417: هرگاه بعد از خريدن جنس، عيب آن را بفهمد، اگرچه فروشنده نباشد، مىتواند معامله را برهم بزند. مسأله 2418: در چهار صورت، اگر خريدار بفهمد مال عيبى دارد، نمىتواند معامله را برهم بزند و يا تفاوت قيمت را بگيرد، اول: هنگام خريدن، عيب مال را بداند. دوم: به عيب مال راضى شود. سوم: در وقت معامله بگويد: اگر مال عيبى داشته باشد، پس نمىدهم و تفاوت قيمت نيز نمىگيرم. چهارم: فروشنده در وقت معامله بگويد: اين مال را با هر عيبى كه دارد مىفروشم، ولى اگر عيبى را معيّن كند و بگويد: (مال را با اين عيب مىفروشم) و بعد معلوم شود عيب ديگرى نيز دارد، خريدار مىتواند براى عيبى كه فروشنده معيّن نكرده، مال را پس بدهد يا تفاوت قيمت آن را بگيرد. مسأله 2419: در سه صورت، اگر خريدار بفهمد مال عيبى دارد، نمىتواند معامله را برهم بزند، ولى مىتواند تفاوت قيمت را بگيرد: اول: بعد از معامله در مال تصرّف كند. دوم: بعد از معامله بفهمد مال عيب دارد و تنها حق برگرداندن آن را ساقط كرده باشد. سوم: بعد از تحويل گرفتن مال، عيب ديگرى در آن پيدا شود، ولى اگر حيوان معيوبى را بخرد و پيش از گذشتن سه روز، عيب ديگرى در آن پيدا شود، ولى اگر حيوان معيوبى را بخرد و پيش از گذشتن سه روز، عيب ديگرى پيدا كند، اگرچه آن را تحويل گرفته باشد، باز هم مىتواند آن را پس دهد و نيز اگر فقط خريدار، تا مدتى حق برهم زدن معامله را داشته باشد و در آن مدّت، مال عيب ديگرى پيدا

كند، اگرچه آن را تحويل گرفته باشد، مىتواند معامله را برهم بزند. مسأله 2420: اگر انسان مالى داشته باشد كه آن را نديده است، اما ديگرى خصوصيات آن را براى او گفته باشد، چنانچه او همان خصوصيات را به مشترى بگويد و آن را بفروشد و بعد از فروش بفهمد بهتر از آن بوده، مىتواند معامله را برهم بزند. مسائل متفرقهٴ خريد و فروش مسأله 2421: اگر فروشنده قيمت خريد جنس را به مشترى بگويد، بايد تمام چيزهايى را كه بر اثر آن، قيمت، كم يا زياد مىشود بگويد، اگرچه به همان قيمت يا كمتر از آن بفروشد، مثلاً بگويد كه نقد خريده است يا نسيه. مسأله 2422: اگر انسانى جنسى را به كسى بدهد و قيمت آن را معيّن كند و بگويد: (اين جنس را به اين قيمت بفروش و هرچه زيادتر فروختى، مال خودت باشد) هرچه زيادتر از آن بفروشد، مال دلال است و همچنين اگر بگويد (اين جنس را به اين قيمت به تو فروختم) و او بگويد (قبول كردم) يا به قصد فروختن، جنس را به او بدهد و او نيز به قصد خريدن بگيرد، هرچه زيادتر از آن قيمت بفروشد، مال خود اوست. مسأله 2423: اگر قصاب گوشت نر بفروشد و به جاى آن، گوشت ماده بدهد گناه كرده است، پس اگر آن گوشت را معيّن كرده و گفته اين گوشت نر را مىفروشم، مشترى مىتواند معامله را برهم بزند و اگر آن را معين نكرده، در صورتى كه مشترى به گوشتى كه گرفته راضى نشود، قصاب بايد گوشت نر به او بدهد. مسأله 2424: اگر مشترى به بزّاز بگويد:

(پارچه اى مىخواهم كه رنگ آن نرود) و بزّاز پارچه اى به او بفروشد كه رنگ آن برود، مشترى مىتواند معامله را برهم بزند. مسأله 2425: قسم خوردن در معامله، اگر راست باشد مكروه است و اگر دروغ باشد حرام است.

احكام مزارعه

مسأله 2531: عقد (مزارعه) يعنى مالك با زارع اين گونه معامله كند: زمين را در اختيار او بگذارد، تا زراعت كند و مقدارى از حاصل آن را به مالك بدهد. مسأله 2532: مزارعه چند شرط دارد، اول: ايجاب و قبول، يعنى صاحب زمين به زارع بگويد: (زمين را به تو واگذار كردم) و زارع بگويد: (قبول كردم)، يا بدون اينكه حرفى بزنند مالك، زمين را واگذار كند و زارع قبول نمايد، ولى در اين صورت تا زارع مشغول كار نشده، مالك و زارع مىتوانند معامله را برهم بزنند. دوم: صاحب زمين و زارع هردو بالغ و عاقل باشند، با قصد و اختيار خود، مزارعه را انجام دهند و سفيه نباشند، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده صرف نكنند. سوم: مالك و زارع از تمام حاصل زمين سهم داشته باشند، پس اگر مثلاً شرط كنند آنچه اول يا آخر مىرسد، مال يكى از آنان باشد مزارعه باطل است و بايد تصالح شود. چهارم: سهم هركدام نصف يا ثلث حاصل و مانند آن باشد، پس اگر مالك بگويد در اين زمين زراعت كن و هرچه مىخواهى به من بده، صحيح نيست. پنجم: مدّتى را كه زمين در اختيار زارع است، معيّن كنند و بايد مدّت به قدرى باشد كه در آن مدت، به دست آمدن حاصل ممكن باشد. ششم: زمين قابل زراعت باشد و

اگر زراعت در آن ممكن نباشد، اما بتوانند كارى كنند كه زراعت ممكن شود، مزارعه صحيح است. هفتم: اگر منظور هركدام آنان زراعت مخصوصى است، چيزى را كه زارع بايد بكارد معين كنند، ولى اگر زراعت معينى را در نظر ندارند يا زراعتى را كه هردو در نظر دارند معلوم است، لازم نيست آن را معين نمايند. هشتم: زمين را معيّن كنند، پس كسى كه چند قطعه زمين دارد و باهم تفاوت دارند، اگر به زارع بگويد: در يكى از اين زمينها زراعت كن، مزارعه باطل است. نهم: خرجى كه بر عهدهٴ هركدام است معين نمايند، ولى اگر معلوم باشد، لازم نيست به آن تصريح نمايند. مسأله 2533: اگر مالك با زارع قرار بگذارد مقدارى از حاصل، براى او باشد و بقيه را بين خودشان قسمت كنند، چنانچه بدانند بعد از برداشتن آن مقدار، چيزى باقى مىماند، مزارعه صحيح است. مسأله 2534: اگر مدت مزارعه تمام شود و حاصل به دست نيايد، چنانچه مالك راضى شود با اجاره يا بدون اجاره، زراعت در زمين او بماند و زارع نيز راضى باشد مانعى ندارد و اگر مالك راضى نشود، مىتواند زارع را وادار كند زراعت را بچيند و اگر براى چيدن زراعت ضررى به زارع برسد لازم نيست عوض آن را به او بدهد، ولى زارع اگرچه راضى شود كه به مالك چيزى بدهد، نمىتواند مالك را مجبور كند، كه زراعت در زمين بماند. مسأله 2535: اگر بر اثر پيش آمدى زراعت در زمين ممكن نباشد، مثلاً آب زمين قطع شود، مزارعه بهم مىخورد. و اگر زارع بدون عذر زراعت نكند، چنانچه زمين در تصرف او

بوده و مالك در آن تصرفى نداشته است، بايد اجارهٴ آن مدت را به مقدار معمول، به مالك بدهد. مسأله 2536: اگر مالك و زارع صيغهٴ مزارعه خوانده باشند، بدون رضايت يكديگر نمىتوانند مزارعه را برهم بزنند و نيز اگر مالك به قصد مزارعه زمين را به كسى واگذار كند، بعد از آنكه عامل مشغول عمل شد، جايز نيست بدون رضايت يكديگر معامله را برهم بزنند، ولى اگر در ضمن خواندن صيغهٴ مزارعه شرط كرده باشند كه هردو يا يكى از آنان حق برهم زدن معامله را داشته باشد، مىتوانند طبق قرارداد، معامله را برهم بزنند. مسأله 2537: اگر بعد از قرارداد مزارعه، مالك يا زارع بميرد، مزارعه به هم نمىخورد و وارثشان به جاى آنان است، ولى اگر زارع بميرد و شرط كرده باشند كه خود زارع، زراعت را انجام دهد، مزارعه به هم مىخورد و چنانچه زراعت نمايان شده باشد، بايد سهم او را به ورثه اش بدهند و حقوق ديگرى نيز كه زارع داشته، به ورثه اش مىرسد و در اين صورت نمىتوانند مالك را مجبور كنند كه زراعت، در زمين باقى بماند. مسأله 2538: اگر بعد از زراعت بفهمند مزارعه باطل بوده، چنانچه بذر، مال مالك بوده، بنا بر مشهور حاصلى كه بدست مىآيد نيز مال اوست و بايد مزد زارع، مخارجى را كه كرده و كرايهٴ گاو يا حيوان ديگرى را كه مال زارع بوده و در آن زمين كار كرده، به او بدهد و اگر بذر، مال زارع بوده بنا بر مشهور زراعت نيز مال اوست و بايد اجارهٴ زمين و خرجهايى را كه مالك كرده و كرايهٴ گاو

يا حيوان ديگرى كه مال او بوده و در آن زراعت كار كرده، به او بدهد، امّا بعيد نيست كه هردو به نسبتى كه عرف تعيين مىكند شريك باشند. مسأله 2539: اگر بذر، مال زارع باشد و بعد از زراعت بفهمند مزارعه باطل بوده، چنانچه مالك و زارع راضى شوند كه با اجرت يا بى اجرت، زراعت در زمين بماند، اشكال ندارد و اگر مالك راضى نشود، پيش از رسيدن زراعت نيز مىتواند زارع را وادار كند زراعت را بچيند و زارع اگرچه راضى شود، چيزى به مالك بدهد، نمىتواند او را مجبور كند تا زراعت را بچيند و زارع اگرچه راضى شود، چيزى به مالك بدهد، نمىتواند او را مجبور كند تا زراعت در زمين بماند و نيز مالك نمىتواند زارع را مجبور كند كه اجاره بدهد و زراعت را در زمين باقى بگذارد. مسأله 2540: اگر بعد از جمع كردن حاصل و تمام شدن مدت مزارعه، ريشهٴ زراعت در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه حاصل دهد، چنانچه مالك و زارع از زراعت صرف نظر نكرده باشند، حاصل سال دوم را نيز، بايد مانند سال اول قسمت كنند.

احكام جعاله

مسأله 2521: عقد (جعاله) يعنى انسان قرار بگذارد در مقابل كارى كه براى او انجام مىدهند مال معيّنى بدهد، مثلاً بگويد: (هركس گمشدهٴ مرا پيدا كند، ده تومان به او مىدهم). مسأله 2522: به كسى كه اين قرار را مىگذارد (جاعل) و به كسى كه كار را انجام مىدهد (عامل) مىگويند و فرق بين جعاله و اجير نمودن شخص، اين است كه در اجاره بعد از خواندن صيغه، اجير بايد عمل را انجام

دهد و كسى كه او را اجير كرده، اجرت را بدهكار مىشود، ولى در جعاله، عامل مىتواند مشغول عمل نشود و تا عمل را انجام ندهد، جاعل بدهكار نمىگردد. مسأله 2523: جاعل بايد بالغ و عاقل باشد، از روى قصد و اختيار، قرارداد ببندد و شرعا بتواند در مال خود تصرّف نمايد، بنا بر اين جعالهٴ آدم سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مىكند صحيح نيست. مسأله 2524: كارى را كه جاعل مىگويد براى او انجام دهند، بايد حرام يا بىفايده نباشد، پس اگر بگويد هركس شراب بخورد، يا در شب به جاى تاريكى برود، ده تومان به او مىدهم، جعاله صحيح نيست. مسأله 2525: اگر مالى را كه قرار مىگذارد بدهد معيّن كند، مثلاً بگويد هركه اسب مرا پيدا كند، اين گندم را به او مىدهم، لازم نيست بگويد آن گندم مال كجاست و قيمت آن چيست، ولى اگر مال را معيّن نكند، مثلاً بگويد: كسى كه اسب مرا پيدا كند ده من گندم به او مىدهم، بايد خصوصيات آن را معيّن نمايد. مسأله 2526: اگر جاعل، مزد معيّنى براى كار قرار ندهد، مثلاً بگويد: هركه بچهٴ مرا پيدا كند، پولى به او مىدهم و مقدار آن را معيّن نكند، چنانچه كسى آن عمل را انجام دهد، بايد مزد او را، به مقدارى كه كار او در نظر مردم ارزش دارد، بدهد. مسأله 2527: اگر عامل پيش از قرارداد، كار را انجام داده باشد، يا بعد از قرارداد، به قصد اينكه پول نگيرد انجام دهد، نسبت به مزد حقّى ندارد. مسأله 2528: پيش از شروع عامل به كار، جاعل و عامل،

مىتوانند جعاله را برهم بزنند، امّا بعد از آنكه عامل شروع به كار كرد، اگر جاعل بخواهد جعاله را برهم بزند، اشكال دارد. مسأله 2529: عامل مىتواند عمل را ناتمام بگذارد، ولى اگر تمام نكردن عمل، باعث ضرر جاعل شود، بايد آن را تمام نمايد، مثلاً اگر كسى بگويد: (هركه چشم را عمل كند فلان مقدار به او مىدهم) و دكتر جراحى، شروع به عمل كند، چنانچه طورى باشد كه اگر عمل را تمام نكند، چشم معيوب مىشود، بايد آن را تمام نمايد و در صورتى كه ناتمام بگذارد، حقى بر جاعل ندارد و اگر ضررى بر او وارد شود ضامن است. مسأله 2530: اگر عامل كار را ناتمام بگذارد، چنانچه آن كار مانند پيدا كردن اسب باشد كه تا تمام نشود، براى جاعل فايده ندارد، عامل نمىتواند چيزى مطالبه كند و همچنين است اگرجاعل مزد را براى تمام كردن عمل قرار دهد، مثلاً بگويد هركس لباس مرا بدوزد ده تومان به او مىدهم، ولى اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل كه انجام گيرد، براى آن مقدار مزد بدهد، جاعل بايد مزد مقدارى كه انجام شده به عامل بدهد، اگرچه بنا بر احتياط با مصالحه، يكديگر را راضى نمايند.

احكام اجاره

مسأله 2475: عقد (اجاره) يعنى منفعت مالى را با شرايطى به ديگرى تمليك كند و در مقابل چيزى بگيرد، مثلاً خانه اى را به كسى اجاره دهد تا در آن سكونت كند و در عوض، پولى از او بگيرد. مسأله 2476: اجاره دهنده و كسى كه چيزى را اجاره مىكند بايد بالغ و عاقل باشند، به اختيار خودشان، اجاره را انجام دهند

و نيز بايد در مال خود، حق تصرّف داشته باشند، بنا بر اين سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده، مصرف مىكند، حق ندارد چيزى را اجاره كند يا اجاره دهد. مسأله 2477: انسان مىتواند از طرف ديگرى وكيل شود و مال او را اجاره دهد. مسأله 2478: اگر ولىّ يا قيّم بچه، مال او را اجاره دهد و يا خود او را اجير ديگرى نمايد، اشكال ندارد و اگرمدتى از زمان بالغ شدن او را، جزو مدت اجاره قرار دهد، بعد از آنكه بچه بالغ شد، مىتواند بقيهٴ اجاره را برهم بزند، ولى اگر مقدارى از زمان بالغ بودن بچه را، جزو مدت اجاره نمىكرد، برخلاف مصلحت بچه بود، بنا بر احتياط نمىتواند اجاره را برهم بزند. مسأله 2479: بچهٴ صغيرى كه ولىّ ندارد، بدون اجازهٴ مجتهد، نمىشود او را اجير كرد و كسى كه به مجتهد دسترسى ندارد، مىتواند از چند نفر مؤمن كه عادل باشند، اجازه بگيرد و او را اجير نمايد. مسأله 2480: اجاره دهنده و مستاجر، لازم نيست صيغهٴ عربى بخوانند، بلكه اگر مالك به شخصى بگويد: ملك خود را به تو اجاره دادم، و او بگويد: قبول كردم، اجاره صحيح است. و نيز اگر حرفى نزنند و مالك به قصد اينكه ملك را اجاره دهد، آن را به مستاجر واگذار كند و او نيز به قصد اجاره كردن بگيرد، اجاره صحيح مىباشد. مسأله 2481: اگر انسان بدون خواندن صيغه، بخواهد براى انجام كارى اجير شود، همين كه مشغول آن عمل شد، اجاره صحيح است. مسأله 2482: كسى كه نمىتواند حرف بزند، اگر با اشاره بفهماند ملك را اجاره

داده يا اجاره كرده، صحيح است. مسأله 2483: اگر خانه يا دكان و يا اطاقى را اجاره كند و صاحب ملك با او شرط كند كه فقط خود او از آن استفاده نمايد، مستاجر نمىتواند آن را به ديگرى اجاره دهد و اگر شرط نكند، مىتواند آن را به ديگرى اجاره دهد، ولى اگر بخواهد زيادتر از مقدارى كه اجاره كرده اجاره دهد، بايد در آن، كارى مانند تعمير و سفيدكارى انجام داده باشد يا به غير از جنسى كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، مثلاً اگر با پول، اجاره كرده به گندم يا چيز ديگرى، اجاره دهد. مسأله 2484: اگر اجير با انسان شرط كند فقط براى خود انسان كار كند، نمىشود او را به ديگرى اجاره داد و اگر شرط نكند، چنانچه او را به چيزى كه اجرت او قرار داده اجاره دهد، نبايد زيادتر بگيرد و اگر به چيز ديگرى اجاره دهد، مىتواند زيادتر بگيرد. مسأله 2485: اگر غير از خانه، دكان، اطاق و اجير، چيز ديگرى، مثلاً زمين را اجاره كند و مالك با او شرط نكند كه فقط خودش از آن استفاده نمايد، اگرچه بيشتر از مقدارى كه اجاره كرده، آن را اجاره دهد، اشكال ندارد. مسأله 2486: اگر خانه يا دكانى را مثلاً يك ساله صد تومان اجاره كند و از نصف آن خودش استفاده نمايد، مىتواند نصف ديگر آن را صد تومان اجاره دهد، ولى اگر بخواهد نصف آن را زيادتر از مقدارى كه اجاره كرده، مثلاً صد و بيست تومان اجاره دهد، بايد در آن، كارى مانند تعمير انجام داده باشد. شرايط اجاره مسأله 2487: مالى

را كه اجاره مىدهد چند شرط دارد. اول: معيّن باشد، پس اگر بگويد: يكى از خانه هاى خود را اجاره دادم درست نيست. دوم: مستاجر آن را ببيند، يا كسى كه آن را اجاره مىدهد طورى خصوصيات آن را بگويد كه كاملاً معلوم باشد. سوم: تحويل دادن آن ممكن باشد. پس اجاره دادن اسبى كه فرار كرده، باطل است. چهارم: آن مال بر اثر استفاده از بين نرود، پس اجاره دادن نان، ميوه و خوردنيهاى ديگرى صحيح نيست. پنجم: استفاده اى كه مال را براى آن اجاره داده اند ممكن باشد، پس اجاره دادن زمين براى زراعت در صورتى كه آب باران كفايت نكند و از آب ديگرى نيز استفاده نشود، صحيح نيست. ششم: چيزى كه اجاره مىدهد مال خود او باشد، امّا اگر مال ديگرى را اجاره دهد، در صورتى صحيح است كه صاحبش رضايت دهد. مسأله 2488: اجاره دادن درخت براى استفاده از ميوه اش، اشكال ندارد. مسأله 2489: زن مىتواند براى شير دادن اجير شود و لازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد، ولى اگر بر اثر شير دادن، حق شوهر از بين برود، بدون اجازهٴ او نمىتواند اجير شود. مسأله 2490: استفاده اى كه مال را براى آن اجاره مىدهند، چهار شرط دارد، اول: حلال باشد، بنا بر اين اجاره دادن دكّان براى شراب فروشى يا نگهدارى آن و كرايه دادن حيوان، براى حمل و نقل شراب باطل است. دوم: پول دادن براى آن استفاده، در نظر مردم بيهوده نباشد. سوم: اگر چيزى را كه اجاره مىدهند چندين استفاده دارد، استفاده آن را معيّن نمايند، مثلاً اگر حيوانى را كه سوارى

مىدهد و بار مىبرد اجاره دهند، در موقع اجاره معيّن كنند كه سوارى يا بارگيرى و يا همهٴ استفاده هاى آن، مال مستاجر است. چهارم: مدّت استفاده را معيّن نمايند. و اگر مدّت معلوم نباشد، ولى عمل را معيّن كنند، مثلاً با خيّاط قرار بگذارند كه لباس معيّنى را، به طور مخصوصى بدوزد كافى است. مسأله 2491: اگر ابتداى مدت اجاره را معيّن نكنند، ابتداى آن بعد از خواندن صيغهٴ اجاره مىباشد. مسأله 2492: اگر خانه اى را مثلاً يك ساله اجاره دهند و ابتداى آن را يك ماه بعد از خواندن صيغه قرار دهند، اجاره صحيح است، اگرچه موقعى كه صيغه مىخوانند، خانه در اجارهٴ ديگرى باشد. مسأله 2493: اگر مدّت اجاره را معلوم نكند و بگويد: هر وقت در خانه نشستى اجارهٴ آن، ماهى ده تومان است، بنا بر مشهور اجاره صحيح نيست. مسأله 2494: اگر به مستاجر بگويد: خانه را ماهى ده تومان به تو اجاره دادم، يا بگويد: خانه را يك ماهه به ده تومان به تو اجاره دادم و بعد از آن نيز هر قدر بنشينى اجارهٴ آن ماهى ده تومان است، در صورتى كه ابتداى مدّت اجاره را معيّن كنند يا ابتداى آن معلوم باشد، اجاره ماه اول، صحيح است. مسأله 2495: خانه اى را كه زوّار و افراد غريب در آن منزل مىكنند و معلوم نيست چقدر در آن مىمانند، اگر قرار بگذارند كه مثلاً شبى يك تومان بدهند و صاحب خانه راضى شود، استفادهٴ از آن خانه، اشكال ندارد، ولى چون مدت اجاره را معلوم نكرده اند، اجاره نبوده و صاحبخانه هروقت بخواهد، مىتواند آنان را بيرون

كند. مسأله 2496: مالى كه مستاجر، بابت اجاره مىدهد بايد معلوم باشد، بنا بر اين اگر مانند گندم با وزن معامله مىشود، بايد وزن آن معلوم باشد و اگر مانند تخم مرغ با شماره معامله مىشود، بايد شمارهٴ آن معيّن باشد و اگر مانند اسب و گوسفند است، بايد اجاره دهنده آن را ببيند يا مستاجر خصوصيات آن را به او بگويد. مسأله 2497: اگر زمينى را براى زراعت جو يا گندم، اجاره دهد و اجرت را جو يا گندم همان زمين قرار دهد، بنا بر احتياط اجاره صحيح نيست. مسأله 2498: كسى كه چيزى را اجاره داده، تا آن را تحويل ندهد، حق ندارد اجارهٴ آن را مطالبه كند و نيز اگر براى انجام عملى اجير شده باشد، پيش از انجام عمل، حق مطالبهٴ اجرت ندارد. مسأله 2499: هرگاه چيزى را كه اجاره داده تحويل دهد، اگرچه مستاجر تحويل نگيرد، يا تحويل بگيرد و تا آخر مدّت اجاره، از آن استفاده نكند، بايد اجرت آن را بدهد. مسأله 2500: اگر انسان اجير شود كه در روز معيّنى، كارى انجام دهد و در آن روز، براى انجام آن كار حاضر شود، كسى كه او را اجير كرده اگرچه آن كار را به او مراجعه ندهد، بايد اجرت او را بپردازد، مثلاً اگر بنّايى را در روز معيّنى، اجير نمايد و بنّا در آن روز آمادهٴ كار باشد، اگرچه به او كار ندهد، بايد اجرتش را بپردازد. مسأله 2501: اگر بعد از تمام شدن مدت اجاره، معلوم شود اجاره باطل بوده، مستاجر بنا بر احتياط اجرت را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد، مثلاً اگر

خانه اى را يك ساله صد تومان اجاره كند، بعد بفهمد اجاره باطل بوده، چنانچه اجارهٴ آن خانه معمولا پنجاه تومان است، بايد پنجاه تومان بدهد و اگر دويست تومان است، بايد دويست تومان بپردازد و نيز اگر بعد از گذشتن مقدارى از مدّت اجاره، معلوم شود اجاره باطل بوده، بايد اجرت آن مدّت را به مقدار معمول، به صاحب ملك بدهد. مسأله 2502: اگر چيزى كه اجاره كرده از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده و در استفاده از آن نيز زياده روى ننموده، ضامن نيست و همچنين اگر پارچه اى را كه به خياط داده از بين برود، در صورتى كه خياط زياده روى نكرده و در نگهدارى آن كوتاهى ننموده باشد، لازم نيست عوض آن را بدهد. مسأله 2503: هرگاه صنعتگر، چيزى را كه گرفته ضايع كند، ضامن است. مسأله 2504: اگر قصاب، سر حيوانى را ببرد و آن را حرام كند، چه مزد گرفته باشد و چه مجانى سر بريده باشد، بايد قيمت آن را به صاحبش بدهد. مسأله 2505: اگر حيوانى را اجاره كند و معيّن نمايد چقدر بار بر آن بگذارد، چنانچه بيشتر از آن مقدار بار كند و آن حيوان بميرد يا معيوب شود، ضامن است و همچنين اگر مقدار بار را معيّن نكرده، اما بيشتر از معمول، بار كند و حيوان تلف شود يا معيوب گردد، ضامن مىباشد. مسأله 2506: اگر حيوانى را براى بردن بار شكستنى اجاره دهد، چنانچه آن حيوان بلغزد، يا رم كند و بار را بشكند، صاحب حيوان ضامن نيست، ولى اگر بر اثر زدن و مانند آن كارى كند كه

حيوان زمين بخورد و بار بشكند، ضامن است. مسأله 2507: مستاجر و مالك، با رضايت يكديگر مىتوانند معامله را برهم بزنند و نيز اگر در اجاره شرط كنند كه هردو يا يكى از آنها، حق برهم زدن معامله را داشته باشد، مىتواند طبق قرارداد، اجاره را برهم بزند. مسأله 2508: اگر اجاره دهنده، يا مستاجر بفهمد مغبون شده است، چنانچه در هنگام خواندن صيغه، متوجّه نباشد مغبون است، مىتواند اجاره را برهم بزند، ولى اگر در صيغهٴ اجاره شرط كنند اگر مغبون نيز باشند، حق برهم زدن معامله را ندارند، نمىتوانند اجاره را برهم بزنند. مسأله 2509: اگر چيزى را اجاره دهد و پيش از تحويل، شخصى آن را غصب نمايد، مستاجر مىتواند اجاره را برهم بزند و اجرتى كه به اجاره دهنده، داده پس بگيرد يا اجاره را برهم نزند و اجرت مدتى كه در تصرف غصب كننده بوده به اندازهٴ معمول از غاصب بگيرد، پس اگر حيوانى را يك ماهه، به ده تومان اجاره نمايد و كسى آن را ده روز غصب كند و اجارهٴ معمولى ده روز آن پانزده تومان باشد، مىتواند پانزده تومان از غصب كننده بگيرد. مسأله 2510: اگر چيزى را كه اجاره كرده تحويل بگيرد و بعد، ديگرى آن را غصب كند، نمىتواند اجاره را برهم بزند و فقط حق دارد، كرايهٴ آن چيز را به مقدار معمول، از غصب كننده بگيرد. مسأله 2511: اگر پيش از تمام شدن مدت اجاره، ملك را به مستاجر بفروشد، اجاره بهم نمىخورد و مستاجر بايد اجرت را به فروشنده بدهد و همچنين است اگر آن را به ديگرى بفروشد. مسأله 2512: اگر

پيش از ابتداى مدت اجاره، ملك طورى خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد يا قابل استفاده اى كه شرط كرده اند نباشد، اجاره باطل مىشود و پولى كه مستاجر به صاحب ملك داده به او بر مىگردد، بلكه اگر بتواند استفادهٴ مختصرى نيز از آن ببرد، مىتواند اجاره را برهم بزند. مسأله 2513: اگر ملكى را اجاره كند و بعد از گذشتن مقدارى از مدت اجاره، طورى خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اى كه شرط كرده اند نباشد، اجارهٴ مدتى كه باقيمانده باطل مىشود، بلكه اگر بتوان استفادهٴ مختصرى نيز از آن ببرد، مىتواند اجارهٴ مدت باقيمانده را، برهم بزند. مسأله 2514: اگر خانه اى را كه مثلاً دو اطاق دارد، اجاره دهد و يك اطاق آن خراب شود، چنانچه فورا آن را بسازد و هيچ مقدار از استفادهٴ آن از بين نرود، اجاره باطل نمىشود و مستاجر نمىتواند اجاره را برهم بزند، ولى اگر ساختن آن به قدرى طول بكشد كه مقدارى از استفادهٴ مستاجر از بين برود، اجارهٴ آن مقدار، باطل مىشود و مستاجر مىتواند اجارهٴ باقيمانده را نيز برهم بزند. مسأله 2515: اگر اجاره دهنده يا مستاجر بميرد، اجاره باطل نمىشود، ولى اگر خانه، ملك اجاره دهنده نباشد، مثلاً ديگرى وصيت كرده كه تا اجاره دهنده زنده است منفعت خانه مال او باشد، چنانچه آن خانه را اجاره دهد و پيش از تمام شدن مدت اجاره بميرد، از وقتى كه مرده اجاره باطل است، مگر مالك، اجاره را امضا كند. مسأله 2516: اگر صاحب كار، بنا را وكيل كند كه براى او عمله بگيرد، چنانچه بنّا

كمتر از مقدارى كه از صاحب كار مىگيرد به عمله بدهد، زيادى آن بر او حرام است و بايد آن را به صاحب كار بدهد، ولى اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند و براى خود اختيار بگذارد كه خودش بسازد يا به ديگرى بدهد، در صورتى كه كمتر از مقدارى كه اجير شده به ديگرى بدهد، زيادى آن بر او حلال مىباشد. مسأله 2517: اگر رنگرز قرار بگذارد مثلاً پارچه را با نيل رنگ كند، چنانچه با رنگ ديگرى رنگ نمايد، حق ندارد چيزى بگيرد. مسأله 2518: اگر كسى بچه اى را ختنه كند و ضررى به آن بچه برسد يا بميرد، چنانچه بيشتر از معمول بريده باشد ضامن است و اگر بيشتر از معمول نبريده باشد، ضامن نيست. مسأله 2519: اگر دكتر به دست خود به بيمار دارو بدهد، چنانچه در معالجه خطا كند و به بيمار ضرر برسد يا بميرد، دكتر ضامن است، اما اگر درد و داروى بيمار را بگويد و بيمار دارو را بخورد، حكم به ضمان مشكل است، مگر آنكه سبب از مباشر اقوى باشد. مسأله 2520: هرگاه دكتر به بيمار يا ولىّ او بگويد: اگر ضررى به بيمار برسد، ضامن نيستم، در صورتى كه دقّت و احتياط لازم را بنمايد و به بيمار ضرر برسد يا بميرد، دكتر ضامن نيست.

احكام صلح

مسأله 2462: عقد (صلح) يعنى: انسان با ديگرى سازش كند كه مقدارى از مال يا منفعت مال خود را ملك او نمايد، يا از طلب و يا حق خود بگذرد، كه او نيز در مقابل، مقدارى از مال، يا منفعت مال خود را به او واگذار

نمايد، يا از طلب و يا حقّى كه دارد بگذرد، بلكه اگر بدون گرفتن عوض مقدارى از مال، يا منفعت مال خود را به كسى واگذار كند، يا از طلب و يا حق خود بگذرد، صلح صحيح است. مسأله 2463: دو نفرى كه چيزى را با يكديگر صلح مىكنند، بايد بالغ و عاقل باشند، كسى آنها را مجبور نكرده باشد و قصد صلح داشته باشند. مسأله 2464: لازم نيست، صيغهٴ صلح به زبان عربى خوانده شود، بلكه با هر لفظى كه بفهماند باهم صلح و سازش كرده اند، صحيح است. مسأله 2465: اگر كسى گوسفندهاى خود را به چوپان بدهد، كه مثلاً يك سال نگهدارى كند و از شير آن استفاده نمايد و مقدارى روغن بدهد، چنانچه شير گوسفند را در مقابل زحمتهاى چوپان و آن روغن صلح كند صحيح است، ولى اگر گوسفند را يك ساله به چوپان اجاره دهد كه از شير آن استفاده كند و در عوض، مقدارى روغن بدهد، اشكال دارد. مسأله 2466: اگر كسى بخواهد طلب يا حق خود را، با ديگرى صلح كند، در صورتى صحيح است كه او قبول نمايد، ولى اگر بخواهد از طلب يا حق خود بگذرد، بنا بر مشهور قبول كردن او لازم نيست. مسأله 2467: اگر انسان مقدار بدهى خود را بداند ولى طلبكار نداند، چنانچه طلبكار، طلب خود را به كمتر از مقدارى كه هست صلح كند، مثلاً پنجاه تومان طلبكار باشد و طلب خود را به ده تومان صلح نمايد، زيادى آن براى بدهكار حلال نيست، مگر مقدار بدهى خود را به او بگويد و او را راضى كند، يا طورى باشد

كه اگر مقدار طلب خود را مىدانست، باز هم به آن مقدار صلح مىكرد. مسأله 2468: اگر بخواهند دو چيزى كه از يك جنس است و وزن آنها معلوم مىباشد به يكديگر صلح كنند، بنا بر احتياط وزن يكى بيشتر از ديگرى نباشد، ولى اگر وزن آنها معلوم نباشد، اگرچه احتمال دهند و زن يكى بيشتر از ديگرى است صلح صحيح است. مسأله 2469: اگر دو نفر از يك نفر طلبكار باشند، يا دو نفر از دو نفر ديگر طلبكار باشند و بخواهند طلبهاى خود را با يكديگر صلح كنند، چنانچه طلب آنان از يك جنس است و وزن آنها يكى باشد، مثلاً هردو ده من گندم طلبكار باشند، مصالحهٴ آنان صحيح است و همچنين اگر جنس طلب آنان يكى نباشد، مثلاً يكى ده من برنج و ديگرى دوازده من گندم طلبكار باشد، صلح صحيح است، ولى اگر طلب آنان از يك جنس بوده و چيزى باشد كه معمولا با وزن يا پيمانه آن را معامله مىكنند، در صورتى كه وزن يا پيمانه آنها مساوى نباشد، مصالحهٴ آنان بنا بر احتياط اشكال دارد. مسأله 2470: اگر از كسى طلبى دارد كه بايد بعد از مدتى بگيرد، چنانچه طلب خود را، به مقدار كمترى صلح كند و مقصودش اين باشد كه از مقدارى از طلب خود گذشته و بقيه را نقد بگيرد، اشكال ندارد. مسأله 2471: اگر دو نفر چيزى را باهم صلح كنند، با رضايت يكديگر مىتوانند صلح را برهم بزنند و نيز اگر در ضمن معامله، براى هردو يا يكى از آنان، حق برهم زدن معامله را قرار داده باشند، در اين صورت كسى

كه آن حق را دارد، مىتواند صلح را برهم بزند. مسأله 2472: تا وقتى خريدار و فروشنده، از مجلس معامله متفرّق نشده اند، مىتوانند معامله را برهم بزنند و نيز اگر مشترى حيوانى را بخرد، تا سه روز، حق برهم زدن معامله را دارد و همچنين اگر پول جنسى را كه نقد خريده، تا سه روز ندهد و جنس را تحويل نگيرد، فروشنده مىتواند معامله را برهم بزند، ولى كسى كه مالى را صلح مىكند، در اين سه صورت، حق برهم زدن صلح را ندارد، اما در هشت صورت ديگر كه در احكام خريد و فروش گفته شد، مىتواند صلح را برهم بزند. مسأله 2473: اگر چيزى را كه با صلح گرفته معيوب باشد، مىتواند صلح را برهم بزند، ولى اگر بخواهد تفاوت قيمت صحيح و معيوب را بگيرد اشكال دارد، مگر با رضايت طرفين. مسأله 2474: هرگاه مال خود را با كسى، صلح نمايد و با او شرط كند اگر بعد از مرگ وارثى نداشتيم، بايد چيزى را كه با تو صلح كردم وقف كنى و او قبول كند، عمل به اين شرط لازم است.

احكام هديه

مسأله 2581: هديه، يعنى انسان چيزى را به كسى، مجانى و بدون عوض ببخشد. و در اين عقد، ايجاب و قبول لازم است. و اگر چيزى را به قصد هديه، به كسى ببخشد و او نيز به همين قصد بگيرد، هديه واقع مىشود. مسأله 2582: كسى كه هديه مىدهد، بايد بالغ و عاقل باشد، از روى قصد و اختيار، هديه نمايد و بتواند در مال خود تصرف كند، بنا بر اين اگر سفيه يا مفلّس ، مال

خود را به كسى ببخشد، صحيح نيست. مسأله 2583: كسى كه به او چيزى بخشيده مىشود بايد با اجازهٴ صاحب مال، آن را تحويل بگيرد، اگرچه در غير از مجلس هديه باشد. مسأله 2584: اگر طلبكار، طلب خود را به بدهكار ببخشد، ديگر نمىتواند آن را از بدهكار مطالبه كند. مسأله 2585: اگر انسان چيزى را به كسى ببخشد و او نيز آن را تحويل بگيرد، بخشنده مىتواند هديه را برهم زده و مال را پس بگيرد، مگر در چند صورت: 1 _ اگر كسى كه به او بخشيده است، با انسان خويشى داشته باشد، خواه نزديك باشد، خواه دور، مانند پدر، مادر، پسر عمو و پسر خاله. 2 _ اگر زن به شوهر، يا مرد به همسر خود، بخشيده باشد. 3 _ اگر تمام يا قسمتى از هديه، تلف شده باشد. 4 _ اگر هديهٴ معوّضه باشد، يعنى چيزى بخشيده و در عوض، چيزى دريافت كرده باشد، مانند آنكه خانه اى را كه ده هزار تومان مىارزد، در مقابل يك تومان، به كسى ببخشد. 5 _ اگر بخشنده، در هديه قصد قربت كند. 6 _ اگر بخشنده يا كسى كه به او بخشيده شده، بميرد. 7 _ اگر كسى كه به او چيزى بخشيده شده، در آن هديه تصرّف كند، مثلاً آن را بفروشد يا گندم را آرد كند. مسأله 2586: اگر چيزى را كه بخشيده، زياد شود، مانند آنكه گوسفند، فربه گردد و يا بچه بزايد، سپس بخشنده هديه را برهم بزند، زيادى و بچه، مال كسى است كه به او بخشيده شده است. مسأله 2587: برهم زدن هديه آن است كه بخشنده

بگويد: هديه را برهم زدم، يا آن را پس بگيرد و يا بفروشد و لازم نيست كه به او بخشيده شده، بداند كه بخشنده هديه را برهم زده است. مسأله 2588: اگر بخشنده يا كسى كه به او بخشيده شده است، بعد از عقد و قبل از تحويل گرفتن بميرد، هديه بهم مىخورد. مسأله 2589: بخشيدن به قوم و خويش، يكى از اقسام صلهٴ رحم و از مستحبات اسلامى است و ثواب آن دوبرابر بخشيدن به غير فاميل است. مسأله 2590: مكروه است انسان، در بخشش، بعضى از بچه هاى خود را، بر بعضى ديگر ترجيح دهد، حتى در بوسيدن و مانند آن، بنا بر اين ترجيح دادن پسرها بر دخترها، در هديه، وقف و مانند آن، اگر براى فايدهٴ دينى و دنيوى نباشد، مكروه است، امّا اگر ترجيح دادن، باعث فساد يا دشمنى شود، چه بسا حرام خواهد شد.

احكام اقرار

مسأله 2572: اقرار، يعنى انسان اعتراف كند حقى بر او هست، مثلاً بگويد: محمد از من هزار تومان طلب دارد، يا اعتراف نمايد كه بركسى حقى ندارد، مثلاً بگويد: على هيچ بدهى به من ندارد. مسأله 2573: اعتراف در صورتى نافذ و صحيح است كه به صورت جزم و صريح يا طاهر باشد، بنا بر اين اگر بگويد: ممكن است جعفر از من ده تومان طلب داشته باشد، صحيح نخواهد بود و نيز بايد چيزى كه به آن اعتراف مىكند برضرر او باشد، پس اگر بگويد: من از زيد ده تومان طلب دارم، بايد دليل بياورد. مسأله 2574: اعتراف بچه، ديوانه، سفيه نسبت به مال خود، كسى كه مجبورش كرده اند، برده و

كسى كه قاصد نباشد، باطل است. مسأله 2575: اگر به چيز مجهولى يا مردّدى اعتراف كند، مثلاً بگويد: حسن از من چيزى مىخواهد، يا بگويد: تقى از من يكى از اين دو مال را طلب دارد، يا شخصى كه براى او اعتراف مىكند، مجهول يا مردّد باشد، مثلاً بگويد: شخصى يا يكى از اين دو نفر از من ده تومان طلب دارد، در همهٴ اين موارد اعتراف او صحيح است. مسأله 2576: مقرّله، يعنى كسى كه براى او اعتراف مىشود، بايد بتواند مالك شود، مثلاً بگويد: چيزى را كه در دست دارم ملك زيد يا وقف اين مسجد است، پس اگر بگويد: چيزى را كه در دست دارم ملك اين حيوان است، چون حيوان مالك نمىشود، صحيح نخواهد بود. مسأله 2577: اگر بگويد: تقى از من هزار تومان مىخواهد، سپس انكار كند، بايد هزار تومان را بدهد، ولى اگر بگويد: تقى از من هزار تومان طلب دارد، سپس مقدار معقولى را استثنا كند، مثلاً بگويد: مگر ده تومان، قبول مىشود. مسأله 2578: اگر بگويد: اين خانه مال كاظم است، سپس بگويد: مال رضاست، بنا بر احتياط مصالحه كنند. مسأله 2579: اگر بگويد: حسين پسر من است، يا بگويد: زينب خواهر زن من است، قبول مىشود و چنانچه بميرد حسين از او ارث مىبرد، همچنين نمىتواند تا زمانى كه خواهر زينب زن اوست، زينب را به عقد خود در آورد و در اين مسأله تفصيلى است كه در (الفقه) بيان كرده ايم. مسأله 2580: حكم بيمار در اعتراف، حكم صحيح است، مگر در مرضى كه با آن مرض مىميرد بگويد: مقدارى به كسى بدهكار است. و

متّهم باشد كه گفتهٴ او براى ضرر زدن به ورثه است، در اين صورت بايد مقدارى را كه معيّن كرده از ثلث او بدهند.

احكام وكالت

مسأله 2555: عقد (وكالت)، يعنى انسان كارى را كه مىتواند شخصا انجام دهد، به ديگرى واگذار نمايد، تا از طرف او انجام دهد، مثلاً كسى را وكيل كند تا خانهٴ او را بفروشد، يا زنى را براى او عقد نمايد، بنا بر اين سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده، مصرف مىكند، چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد، نمىتواند براى فروش آن، كسى را وكيل گرداند. مسأله 2556: در وكالت لازم نيست، صيغه بخوانند و اگر انسان به ديگرى بفهماند او را وكيل كرده و او نيز بفهماند قبول نموده وكالت صحيح است، مثلاً مال خود را به كسى بدهد كه براى او بفروشد و او آن را بگيرد. مسأله 2557: اگر انسان كسى را كه در شهر ديگرى است وكيل نمايد، براى او وكالتنامه بفرستد و او قبول كند، اگرچه وكالتنامه بعد از مدتى برسد، وكالت صحيح است. مسأله 2558: موكّل ، يعنى كسى كه ديگرى را وكيل مىكند و نيز كسى كه وكيل مىشود، بايد بالغ و عاقل باشند و از روى قصد و اختيار اقدام نمايند. مسأله 2559: كارى را كه انسان نمىتواند انجام دهد، يا شرعا نبايد انجام دهد، نمىتواند براى انجام آن، از طرف ديگرى وكيل شود، مثلاً كسى كه در احرام حج است، چون نبايد صيغهٴ عقد زناشويى را بخواند، نمىتواند براى خواندن صيغه، از طرف ديگرى وكيل شود. مسأله 2560: اگرانسان كسى را ، براى انجام تمام كارهاى خود

وكيل كند صحيح است، ولى اگر براى يكى از كارهاى خود وكيل نمايد و آن كار را معيّن نكند، وكالت صحيح نيست. مسأله 2561: اگر وكيل را عزل نمايد، يعنى از كار بركنار سازد، بعد از رسيدن خبر به او نمىتواند كارى را كه وكالت داشته، انجام دهد، ولى اگر پيش از رسيدن خبر، آن كار را انجام داده باشد، صحيح است. مسأله 2562: وكيل مىتواند خود را از وكالت، بركنار كند، حتى اگر موكّل غايب باشد. مسأله 2563: وكيل نمىتواند براى انجام كارى كه به او واگذار شده، ديگرى را وكيل نمايد، ولى اگر موكّل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد، همان طورى كه به او دستور داده، مىتواند رفتار نمايد، بنا بر اين اگر گفته بود: براى من وكيل بگيرد، بايد از طرف او وكيل بگيرد و نمىتواند كسى را از طرف خودش وكيل كند. مسأله 2564: اگر انسان با اجازهٴ موكّل، كسى را از طرف او وكيل كند، نمىتواند آن وكيل را عزل نمايد و اگر وكيل اول بميرد يا موكّل، اوّلى را عزل كند، وكالت دومى باطل نمىشود. مسأله 2565: اگر وكيل با اجازهٴ موكّل، كسى را از طرف خود وكيل سازد، موكل و وكيل اول، مىتوانند آن وكيل را عزل كنند و اگر وكيل اول بميرد، يا عزل شود، وكالت دومى باطل مىگردد. مسأله 2566: اگر چند نفر را براى انجام كارى وكيل سازد و به آنها اجازه دهد كه هركدام، به تنهايى در آن كار اقدام كنند، هريك از آنان مىتواند، آن كار را انجام دهد و چنانچه يكى از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل نمىشود، ولى

اگر نگفته باشد باهم يا به تنهايى انجام دهند، يا گفته باشد باهم انجام دهند، نمىتوانند به تنهايى اقدام نمايند و در صورتى كه يكى از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل مىشود. مسأله 2567: اگر وكيل يا موكّل بميرد، يا ديوانه شود، وكالت باطل مىگردد، اما اگر بيهوش شود اشكالى ندارد و نيز اگر چيزى كه براى تصرف در آن وكيل شده، از بين برود، مثلاً گوسفندى كه براى فروش آن وكيل شده، بميرد، وكالت باطل مىشود. مسأله 2568: اگر انسانى كسى را براى كارى وكيل كند و چيزى براى او مقرّر سازد، بعد از انجام آن كار، چيزى را كه قرار گذاشته، بايد به او بدهد. مسأله 2569: اگر وكيل در نگهدارى مالى كه در اختيار اوست، كوتاهى نكند و غير از تصرفى كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگرى ننمايد و اتفاقا آن مال از بين برود، ضامن نيست. مسأله 2570: اگر وكيل در نگهدارى مالى كه در اختيار اوست، كوتاهى كند يا غير از تصرفى كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگرى بنمايد و آن مال از بين برود، ضامن است، بنا بر اين اگر لباسى را كه گفته اند بفروش، بپوشد و آن لباس تلف شود بايد عوض آن را بدهد. مسأله 2571: اگر وكيل، غير از تصرفى كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگرى بكند، مثلاً لباسى را كه گفته اند، بفروش، بپوشد و سپس تصرفى بنمايد كه به او اجازه داده بودند، آن تصرّف صحيح است.

احكام مساقات

مسأله 2541: عقد (مساقات) يعنى انسان با كسى معامله كند كه در ختهاى ميوه اى را كه ميوهٴ آن

مال خود اوست يا اختيار ميوه هاى آن با اوست، تا مدّت معيّنى به آن شخص واگذار كند تا آن را تربيت نموده، آب دهد و به مقدارى كه قرار مىگذارند از ميوهٴ آن بردارد. مسأله 2542: معاملهٴ مساقات در درختهايى كه مانند بيد و چنار، ميوه نمىدهد بنا بر احتياط صحيح نيست و در مانند درخت حنا كه از برگ آن استفاده مىكنند، اشكال ندارد، امّا در جاهايى كه مزارعه و مساقات صحيح نيست، مىتوان مصالحه نمود. مسأله 2543: در معاملهٴ مساقات، لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر صاحب درخت به قصد مساقات، آن را واگذار كند و كسى كه كار مىكند، به همين قصد مشغول كار شود، معامله صحيح است. مسأله 2544: مالك و كسى كه تربيت درختها را بر عهده مىگيرد، بايد بالغ و عاقل باشند، كسى آنها را مجبور نكرده و سفيه نباشند، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده، مصرف نكنند. مسأله 2545: مدت مساقات، بايد معلوم باشد و اگر اول آن را معيّن كنند و آخر آن را موقعى قرار دهند كه ميوهٴ آن سال بدست مىآيد، صحيح است. مسأله 2546: در مساقات بايد سهم هركدام، نصف يا ثلث حاصل و مانند آن باشد، اما اگر قرار بگذارند مثلاً صد من از ميوه ها، مال مالك و بقيه مال كسى باشد كه كار مىكند، مساقات باطل است و مىتوان به عنوان صلح معامله كرد. مسأله 2547: بايد قرار معاملهٴ مساقات، پيش از ظاهر شدن ميوه، باشد و اگر بعد از ظاهر شدن ميوه و پيش از رسيدن آن قرار بگذارند، اگر كارى مانند آبيارى كه براى تربيت درخت لازم

است، باقى مانده باشد، معامله صحيح است. وگرنه اشكال دارد، گرچه احتياج به كارى مانند چيدن ميوه و نگهدارى آن داشته باشد امّا مىتوان به عنوان صلح معامله كرد. مسأله 2548: معاملهٴ مساقات، در بوتهٴ خربزه، خيار و مانند آن صحيح است. مسأله 2549: درختى كه از آب باران يا رطوبت زمين، استفاده مىكند و آبيارى احتياج ندارد، اگر به كارهاى ديگرى، مانند بيل زدن و كود دادن محتاج باشد، مساقات نبوده و مىتوان به عنوان صلح معامله كرد. مسأله 2550: دو نفرى كه مساقات كرده اند، با رضايت يكديگر مىتوانند معامله را برهم بزنند و نيز اگر در ضمن خواندن صيغهٴ مساقات، شرط كنند هردو، يا يكى از آنان، حق برهم زدن معامله را داشته باشد، در اين صورت طبق قرارداد، برهم زدن معامله اشكال ندارد، بلكه اگر در معامله شرطى كنند و عملى نشود، كسى كه براى نفع او شرط كرده اند، مىتواند معامله را برهم بزند. مسأله 2551: اگر مالك بميرد، معاملهٴ مساقات برهم نمىخورد، و ورثه اش به جاى او هستند. مسأله 2552: اگر كسى كه تربيت درختها به او واگذار شده، بميرد، چنانچه در عقد شرط نكرده باشند خودش آنها را تربيت كند، ورثه اش به جاى او هستند و چنانچه خودشان انجام ندهند و اجير نگيرند، حاكم شرع از مال ميّت، اجير مىگيرد و حاصل را بين ورثهٴ ميت و مالك، قسمت مىكند و اگر شرط كرده باشند خود او درختها را تربيت نمايد، پس اگر قرار گذاشته اند به ديگرى واگذار نكند، با مردن او معامله بهم مىخورد، اما اگر قرار نگذاشته اند، مالك مىتواند عقد را برهم

بزند يا راضى شود ورثهٴ او يا كسى كه آنها اجيرش مىكنند، درختها را تربيت نمايد. مسأله 2553: اگر شرط كند تمام حاصل براى مالك باشد، مساقات باطل است و ميوه مال مالك مىباشد و كسى كه كار مىكند، نمىتواند مطالبهٴ اجرت نمايد، زيرا در حكم كسى است كه كارى را مجانى انجام دهد، ولى اگر باطل بودن مساقات به جهت ديگرى باشد، مالك بايد مزد آبيارى و كارهاى ديگر را به مقدار معمول، به كسى كه درختها را تربيت كرده بدهد. مسأله 2554: اگر زمينى را به ديگرى واگذار كند كه در آن، درخت بكارد و آنچه عمل مىآيد مال هردو باشد، معامله صحيح است. و در صورت باطل بودن معامله، اگر درختها مال صاحب زمين بود، بعد از تربيت نيز مال اوست و بايد مزد كسى كه آنها را تربيت كرده بدهد. و اگر مال كسى بوده كه آنها را تربيت كرده، بعد از تربيت نيز مال اوست و مىتواند آنها را بكند، ولى گودالهايى كه بر اثر كندن درختها پيدا شده بايد پر كند و اجارهٴ زمين را، از روزى كه درختها را كاشته، به صاحب زمين بدهد و مالك نيز مىتواند او را مجبور نمايد كه درختها را بكند و اگر بر اثر كندن درخت، عيبى در درخت پيدا شود، لازم نيست عوض آن را بدهد، اما اگر خود مالك زمين، درختها را بكند، بايد تفاوت قيمت آن را به صاحب درخت بدهد و صاحب درخت نمىتواند او را مجبور كند با اجاره يا بدون اجاره، درخت را در زمين باقى بگذارد.

احكام رهن

مسأله 2631: رهن، يعنى بدهكار مقدارى از

مال خود را به عنوان وثيقه و گرو نزد طلبكار بگذارد كه اگر طلب او را ندهد، طلبش را از آن مال، بردارد. مسأله 2632: در رهن لازم نيست صيغه بخوانند و اگر بدهكار مال خود را به قصد گرو، به طلبكار بدهد و طلبكار نيز به همين قصد بگيرد، رهن صحيح است. مسأله 2633: گرو دهنده و كسى كه مال را گرو مىگيرد، بايد بالغ و عاقل باشند، كسى آنها را مجبور نكرده و سفيه نباشند، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند. مسأله 2634: انسان مالى را مىتواند گرو بگذارد كه شرعا بتواند در آن تصرف كند و اگرمال ديگرى را گرو بگذارد، در صورتى صحيح است كه صاحب مال بگويد: به گرو گذاشتن راضى هستم. مسأله 2635: چيزى را كه گرو مىگذارند بايد خريد و فروش آن صحيح باشد، پس اگر شراب و مانند آن را گرو بگذارند، درست نيست. مسأله 2636: استفادهٴ چيزى را كه گرو مىگذارند، مال كسى است كه آن را گرو گذاشته است. مسأله 2637: طلبكار و بدهكار نمىتوانند مال گرو گذاشته شده را، بدون اجازهٴ يكديگر ملك كسى كنند، مثلاً آن را ببخشند يا بفروشند. ولى اگر يكى از آنان، آن را ببخشد يا بفروشد، سپس ديگرى بگويد: راضى هستم، اشكال ندارد. مسأله 2638: اگر طلبكار چيزى را كه گرو گرفته، با اجازهٴ بدهكار بفروشد، پول آن نيز مانند خود مال، گرو مىباشد. مسأله 2639: اگر هنگامى كه بدهكار بايد بدهى خود را بدهد، طلبكار مطالبه كند و او نپردازد، طلبكار مىتواند مالى را كه گرو گرفته، بفروشد و طلب خود را بردارد و بايد

بقيه را به بدهكار بدهد. و اگر به حاكم شرع دسترسى دارد، بايد براى فروش آن از حاكم شرع اجازه بگيرد. مسأله 2640: اگر بدهكار، غير از خانه اى كه در آن نشسته و چيزهايى كه مانند اثاثيهٴ خانه مورد احتياج اوست، چيز ديگرى نداشته باشد، طلبكار نمىتواند طلب خود را از او مطالبه كند، ولى اگر مالى را كه گرو گذاشته، خانه و اثاثيه باشد طلبكار مىتواند آن را بفروشد و طلب خود را بردارد.

احكام حواله

مسأله 2620: حواله، يعنى انسان بدهى خود را به ديگرى واگذار كند. مسأله 2621: اگر بدهكار، طلبكار خود را حواله بدهد كه طلبش را از ديگرى بگيرد و طلبكار قبول نمايد، بعد از درست شدن حواله، كسى كه به او حواله شده بدهكار مىشود و طلبكار نمىتواند طلب خود را از بدهكار اولى مطالبه نمايد. مسأله 2622: بدهكار، طلبكار و كسى كه به او حواله شده، بايد بالغ و عاقل باشند، كسى آنها را مجبور نكرده و سفيه نباشند، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند. مسأله 2623: حواله دادن به كسى كه بدهكار نيست، در صورتى صحيح است كه او قبول كند و نيز اگر انسان بخواهد به كسى كه جنسى بدهكار است، جنس ديگرى حواله دهد، مثلاً به كسى كه جو بدهكار است گندم حواله دهد، تا او قبول نكند، حواله صحيح نيست. مسأله 2624: طلبكار مىتواند حواله را قبول نكند، اگرچه كسى كه به او حواله شده فقير نباشد و در پرداختن حواله نيز كوتاهى ننمايد. و هنگامى كه انسان حواله مىدهد بنا بر مشهور بايد بدهكار باشد، پس اگر بخواهد از

كسى قرض كند، تا وقتى از او قرض نكرده، نمىتواند او را به ديگرى حواله دهد كه آنچه را بعداً قرض مىدهد از او بگيرد، گرچه صحّت اين حواله بعيد نيست. مسأله 2625: حواله دهنده و طلبكار، بايد مقدار حواله و جنس آن را بدانند، پس اگر مثلاً ده من گندم و ده تومان پول، به يك نفر بدهكار باشد و به او بگويد: يكى از دو طلب خود را از فلانى بگيرد و آن را معين نكند، حواله درست نيست. مسأله 2626: اگر بدهى در واقع معين باشد، ولى بدهكار و طلبكار در هنگام حواله دادن، مقدار يا جنس آن را ندانند حواله صحيح است، مثلاً اگر طلب كسى را در دفتر نوشته باشد و پيش از ديدن دفتر، حواله بدهد و بعد دفتر را ببيند و به طلبكار مقدار طلبش را بگويد، حواله صحيح مىباشد. مسأله 2627: اگر به كسى حواله بدهد كه بدهكار نيست، چنانچه او حواله را قبول كند، پيش از پرداختن حواله، مىتواند مقدار حواله را از حواله دهنده بگيرد، ولى اگر طلبكار، طلب خود را به مقدار كمترى صلح كند، كسى كه حواله را قبول كرده همان مقدار را مىتواند از حواله دهنده مطالبه نمايد. مسأله 2628: بعد از درست شدن حواله، حواله دهنده و كسى كه به او حواله شده، نمىتوانند حواله را برهم بزنند و هرگاه كسى كه به او حواله شده در موقع حواله فقير نباشد، اگرچه بعد فقير شود، طلبكار نمىتواند حواله را برهم بزند و همچنين است اگر هنگام حواله، فقير باشد و طلبكار بداند فقير است، ولى اگر نداند فقير است و بعد

بفهمد، اگرچه پولدار شده باشد، طلبكار مىتواند حواله را برهم بزند و طلب خود را از حواله دهنده بگيرد. مسأله 2629: اگر بدهكار، طلبكار و كسى كه به او حواله شده، يا يكى از آنان براى خود، حق برهم زدن حواله را قرار دهد، مطابق قرارى كه گذاشته اند، مىتوانند حواله را برهم بزنند. مسأله 2630: اگر حواله دهنده، خودش طلب طلبكار را بدهد، چنانچه به درخواست كسى باشد كه به او حواله شده است، مىتواند چيزى را كه داده ازاو بگيرد و اگر بدون خواهش او داده و قصد داشته عوض آن را نگيرد، نمىتواند چيزى را كه داده، از او مطالبه نمايد.

احكام قرض

مسأله 2602: قرض دادن، از كارهاى بسيار مستحب است كه در آيات قرآن و روايات، سفارش زيادى بر آن شده است، پيغمبر اكرم(ص) فرمودند: هركس به برادر مسلمان خود قرض بدهد، مال او زياد مىشود، ملائكه بر او رحمت مىفرستند، اگر با بدهكار خود مدارا كند، بدون حساب و به سرعت از صراط مىگذرد. و كسى كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و ندهد، بهشت بر او حرام مىشود. مسأله 2603: در قرض لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر چيزى را به نيّت قرض به كسى بدهد و او نيز به همين قصد بگيرد، صحيح است، امّا مقدار آن بايد كاملاً معلوم باشد. مسأله 2604: هر وقت بدهكار، بدهى خود را بدهد، طلبكار بايد قبول نمايد. مسأله 2605: اگر در هنگام قرض، براى پرداخت آن مدتى قرار دهند، واجب است طلبكار پيش از تمام شدن مدت، طلب خود را مطالبه نكند، ولى اگر مدت نداشته باشد، طلبكار هر

وقت بخواهد، مىتواند طلب خود را مطالبه نمايد. مسأله 2606: اگر طلبكار طلب خود را مطالبه كند، چنانچه بدهكار بتواند بدهى خود را بدهد، بايد فورا آن را بپردازد و اگر تاخير بيندازد، گناهكار است. مسأله 2607: اگر بدهكار غير از خانه اى كه در آن نشسته، اثاثيهٴ منزل و چيزهاى ديگرى كه به آن احتياج دارد، چيزى نداشته باشد، طلبكار نمىتواند طلب خود را از او مطالبه نمايد، بلكه بايد صبر كند، تا بدهكار بتواند بدهى خود را بدهد. مسأله 2608: كسى كه بدهكار است و نمىتواند بدهى خود را بدهد، چنانچه بتواند كاسبى كند، بنا بر احتياط واجب بايد كسب نمايد و بدهى خود را بدهد. مسأله 2609: كسى كه به طلبكار خود دسترسى ندارد، چنانچه اميد نداشته باشد او را پيدا كند، بايد با اجازهٴ حاكم شرع، طلب او را به فقير بدهد و اگر طلبكار او سيّد نباشد، واجب نيست كه طلب او را به غير سيد بدهد، بلكه مىتواند به سيد فقير نيز بدهد. مسأله 2610: اگر مال ميت، بيشتر از خرج واجب كفن، دفن و بدهى او نباشد، بايد مال را براى آن مصرف نموده و به وارث او چيزى نمىرسد. مسأله 2611: اگر كسى مقدارى پول، طلا يا نقره، قرض كند و قيمت آن كم شود، يا چند برابر گردد، چنانچه همان مقدار را كه گرفته، پس بدهد كافى است، ولى اگر هردو به غير آن راضى شوند، اشكال ندارد و در بعضى موارد مصالحه لازم است. مسأله 2612: اگر مالى را كه قرض كرده، از بين نرفته باشد و صاحب مال، آن را مطالبه كند، بنا بر

احتياط مستحب بدهكار، همان مال را به او بدهد. مسأله 2613: اگر كسى كه قرض مىدهد، شرط كند كه زيادتر از مقدارى كه مىدهد بگيرد، مثلاً يك من گندم بدهد و شرط كند كه يك من و پنج سير بگيرد، يا ده تخم مرغ بدهد كه يازده تا بگيرد، ربا و حرام است، بلكه اگر قرار بگذارد بدهكار كارى براى او انجام دهد، يا چيزى را كه قرض كرده، با مقدارى جنس ديگر پس دهد، مثلاً شرط كند يك تومانى را كه قرض كرده، با يك كبريت پس دهد، ربا و حرام است. و نيز اگر شرط كند قرض را به طور مخصوصى پس دهد، مثلاً مقدارى طلاى نساخته به او بدهد و شرط كند، ساخته پس بگيرد، باز هم ربا و حرام مىباشد. ولى اگر بدون شرط، خود بدهكار زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد، اشكال ندارد، بلكه مستحب است. مسأله 2614: ربا دادن مانند ربا گرفتن حرام است و كسى كه قرض ربايى گرفته مالك آن نمىشود و نمىتواند در آن تصرف كند، ولى چنانچه طورى باشد كه اگر ربا قرار نبود، صاحب پول نسبت به تصرف آن، راضى بود، قرض گيرنده مىتواند در آن تصرّف نمايد. مسأله 2615: اگر گندم، يا چيزى مانند آن را به صورت قرض ربايى بگيرد و با آن زراعت كند، حاصلى كه از آن به دست مىآيد، بنا بر مشهور مال قرض دهنده است. مسأله 2616: اگر لباسى را بخرد و سپس از پولى كه به قرض ربايى گرفته، يا از پولى حلالى كه با ربا مخلوط است، به صاحب لباس بدهد، پوشيدن آن لباس و

نماز خواندن با آن اشكال ندارد، ولى اگر به فروشنده بگويد كه اين لباس را با اين پول مىخرم، پوشيدن آن لباس حرام است و اگر بداند پوشيدن آن حرام است، نماز نيز با آن باطل مىباشد. مسأله 2617: اگر انسان مقدارى پول، به كسى بدهد كه در شهر ديگرى از طرف او كمتر بگيرد، اشكال ندارد و اين را (صرف برات) مىگويند. مسأله 2618: اگر مقدارى پول، به كسى بدهد كه بعد از چند روز در شهر ديگرى زيادتر بگيرد، مثلاً نهصد و نود تومان بدهد كه بعد از ده روز، در شهر ديگرى هزار تومان بگيرد، ربا و حرام است، ولى اگر كسى كه زيادى را مىگيرد در مقابل زيادى، جنسى بدهد يا عملى انجام دهد اشكال ندارد. مسأله 2619: اگر در مقابل طلبى كه از كسى دارد، سفته يا چك داشته باشد و بخواهد طلب خود را پيش از سر رسيد آن به كمتر از آن بفروشد، اشكال ندارد.

احكام صدقه

مسأله 2591: صدقه دادن از كارهاى مستحب است و در روايات اسلامى سفارش زيادى برآن شده، چنانچه در حديث شريف آمده: (صدقه موجب زيادى مال، دفع بلا و سبب شفا، مىشود). مسأله 2592: صدقه در صورتى موجب ثواب است كه صدقه دهنده، قصد قربت كند. مسأله 2593: چنانچه به قصد صدقه، مال خود را به كسى بدهد و او نيز به همين قصد آن را بگيرد، صدقه واقع مىشود و بعد از آنكه فقير صدقه را گرفت، صدقه دهنده نمىتواند آن را برهم زده و مال خود را مسترد دارد. مسأله 2594: كسى كه سيّد نيست نمىتواند زكات خود را به سيد

بدهد و در زكات فطره تأمّل است، اما نسبت به صدقه هاى مستحب و ديگر صدقه هاى واجب، غير سيّد مىتواند به سيّد بپردازد. مسأله 2595: صدقهٴ مستحب را مىتوان به شخص ثروتمند، سنى و كافر داد. مسأله 2596: اگر انسان چيزى را به فقير صدقه دهد، بعضى فرموده اند: نمىتواند آن را از او بخرد، يا به عنوان هديه قبول كند، ولى بنا بر مشهور مكروه است، البته اين در صورتى است كه آن صدقه، زكات نباشد وگرنه جايز نيست، زيرا سبب تضيع حقوق فقير مىشود. مسأله 2597: اگر كسى از انسان بخواهد چيزى به او بدهد، مكروه است او را ردّ نمايد هرچند گمان كند فقير نيست. مسأله 2598: گدايى كردن در صورت احتياج مكروه و در صورتى كه احتياج نداشته باشد، بعيد نيست حرام باشد. مسأله 2599: مستحب است انسان واسطهٴ رساندن صدقه شود و صدقهٴ مستحب را اگر مخفى بدهد، بهتر است مگر به جهتى، علنى دادن بهتر باشد. مسأله 2600: مستحب است انسان زياد صدقه بدهد، به ويژه در اوايل روز و اوايل شب و همچنين مستحب است دستى را كه با آن صدقه داده، ببوسد. مسأله 2601: مستحب است انسان، در صدقه دادن، قوم و خويش و همسايگان را بر ديگران مقدم بدارد.

احكام امانت

مسأله 2677: امانت، يعنى انسان چيزى را نزد ديگرى بگذارد تا از آن نگهدارى نمايد. مسأله 2678: اگر انسان مال خود را به كسى بدهد و بگويد: نزد تو امانت باشد. و او نيز قبول كند، يا بدون اين كه حرفى بزند به صاحب مال بفهماند مال را براى نگهدارى به او مىدهد و

او نيز به قصد نگهدارى كردن بگيرد، در اين صورت بايد به احكام وديعه و امانت دارى كه بيان مىشود عمل نمايد. مسأله 2679: امانت دار و كسى كه مال را امانت مىگذارد، بايد هردو بالغ و عاقل باشند، پس اگر مالى را پيش بچه يا ديوانه، امانت بگذارد، يا ديوانه و بچه مالى را پيش كسى امانت بگذارند، صحيح نيست. مسأله 2680: اگر از بچه يا ديوانه، چيزى را به صورت امانت قبول كند، بايد آن را به صاحبش بدهد. و اگر آن چيز مال خود بچه يا ديوانه است، به ولىّ او برساند و چنانچه در رساندن مال، به آنان كوتاهى كند و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد. مسأله 2681: كسى كه نمىتواند امانت را نگهدارى نمايد، بنا بر احتياط واجب نبايد قبول كند. مسأله 2682: اگر انسان به صاحب مال بفهماند براى نگهدارى مال او حاضر نيست، چنانچه او مال را بگذارد و برود و آن مال تلف شود، كسى كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست. ولى بنا بر احتياط مستحب اگر ممكن باشد آن را نگهدارى نمايد. مسأله 2683: كسى كه چيزى را امانت مىگذارد، هر وقت بخواهد، مىتواند آن را پس بگيرد و كسى كه امانت را قبول مىكند، هر وقت بخواهد مىتواند آن را به صاحبش برگرداند. مسأله 2684: اگر انسان از نگهدارى امانت، منصرف شود و امانت را برهم بزند، بايد هرچه زودتر مال را به صاحب آن، يا وكيل و يا ولىّ صاحبش برساند و يا به آنان خبر دهد كه براى نگهدارى حاضر نيست و اگر بدون عذر، مال را به آنان نرساند

و خبر نيز ندهد، چنانچه مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد. مسأله 2685: كسى كه امانت را قبول مىكند، اگر براى آن، مكان مناسبى ندارد، بايد جاى مناسب تهيّه نمايد و طورى آن را نگهدارى كند كه مردم نگويند در امانت خيانت كرده و يا در نگهدارى آن كوتاهى نموده است. و اگر در جايى كه مناسب نيست بگذارد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد. مسأله 2686: كسى كه امانت را قبول مىكند، اگر در نگهدارى آن كوتاهى نكند و تعدّى، يعنى زياده روى نيز ننمايد و اتفاقا آن مال تلف شود شود ضامن نيست، مگر از قبل شرط شده باشد. و اگر آن را در جايى بگذارد كه گمان مىرود، ظالمى بفهمد و آن را ببرد، چنانچه تلف شود، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد. مسأله 2687: اگر صاحب مال، براى نگهدارى مال خود، جايى را معيّن كند و به كسى كه امانت را قبول كرده بگويد: (بايد مال را در اينجا حفظ كنى و حتّى اگر احتمال بدهى از بين برود، نبايد آن را به جاى ديگر ببرى) چنانچه امانت دار احتمال دهد در آنجا، از بين برود و بداند چون آنجا در نظر صاحب مال، براى حفظ بهتر بوده، گفته است نبايد از آنجا بيرون برود، مىتواند آن را به جاى ديگرى ببرد و اگر در آنجا ببرد و تلف شود ضامن نيست، ولى اگر نداند به چه جهت گفته به جاى ديگر نبر، چنانچه به جاى ديگر ببرد و تلف شود، بنا بر احتياط واجب عوض آن را بدهد. مسأله 2688: اگر صاحب مال براى نگهدارى

مال خود، جايى را معين كند ولى به كسى كه امانت را قبول كرده نگويد آن را به جاى ديگر نبر، چنانچه امانت دار احتمال دهد در آنجا از بين برود، مىتواند آن را به جاى ديگرى كه مال در آنجا محفوظ تر است ببرد و چنانچه مال در آنجا تلف شود، ضامن نيست. مسأله 2689: اگر صاحب مال ديوانه شود، كسى كه امانت را قبول كرده بايد فورا امانت را به ولىّ او برساند و يا به ولىّ او خبر دهد و اگر بدون عذر شرعى، مال را به ولىّ او ندهد و از خبر دادن نيز كوتاهى كند و مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد. مسأله 2690: اگر صاحب مال بميرد، امانت دار بايد مال را به وارث او برساند، يا به وارث او خبر دهد و چنانچه مال را، به وارث او ندهد و از خبر دادن نيز كوتاهى كند و مال تلف شود ضامن است، ولى اگر براى آنكه بفهمد كسى كه مىگويد من وارث ميّتم، راست مىگويد يا نه، يا ميّت وارث ديگرى دارد يا نه، مال را ندهد و خبر نرساند و مال تلف شود، ضامن نيست. مسأله 2691: اگر صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد، كسى كه امانت را قبول كرده بايد مال را به همهٴ ورثه بدهد، يا به كسى بدهد كه همهٴ آنان قبول دارند، پس اگر بدون اجازهٴ ديگران، تمام مال را به يكى از ورثه بدهد، ضامن سهم ديگران است. مسأله 2692: اگر كسى كه امانت را قبول كرده بميرد يا ديوانه شود، وارث يا ولىّ او بايد هرچه زودتر

به صاحب مال اطلاع دهد و يا امانت را به او برساند. مسأله 2693: اگر امانت دار نشانه هاى مرگ را در خود ببيند، چنانچه ممكن است، بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل او برساند و اگر ممكن نيست، بايد آن را به حاكم شرع، بدهد و چنانچه به حاكم شرع دسترسى ندارد، در صورتى كه وارث او امين است و از امانت اطلاع دارد، لازم نيست وصيت كند وگرنه بايد وصيّت نمايد، شاهد بگيرد، به وصىّ و شاهد اسم صاحب مال، جنس، خصوصيات مال و محل آن را بگويد. مسأله 2694: اگر امانت دار نشانه هاى مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اى كه در مسألهٴ پيش گفته شد، عمل نكند و بيمارى او خوب شود يا بعد از مدتى پشيمان شود و وصيّت كند چنانچه آن امانت از بين برود، اگرچه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده باشد بنا بر احتياط، عوض آن را بدهد.

احكام كفالت

سأله 2672: كفالت، يعنى انسان ضامن شود هر وقت طلبكار بدهكار را خواست، به دست او بدهد. و به كسى كه اين گونه ضامن مىشود (كفيل) مىگويند. مسأله 2673: كفالت در صورتى صحيح است كه كفيل، به هر لفظى اگرچه عربى نباشد، به طلبكار بگويد: من ضامن هر وقت بدهكارِ خود را بخواهى به دست تو بدهم و طلبكار نيز قبول نمايد. مسأله 2674: كفيل بايد بالغ و عاقل باشد، او را در كفالت مجبور نكرده باشند و بتواند كسى را كه كفيل او شده، حاضر نمايد. مسأله 2675: كفالت با يكى از پنج چيز به هم مىخورد. اول: كفيل، بدهكار را به دست

طلبكار بدهد. دوّم: طلب طلبكار داده شود. سوّم: طلبكار از طلب خود بگذرد. چهارم: بدهكار بميرد. پنجم: طلبكار كفيل را از كفالت آزاد كند. مسأله 2676: اگر كسى به زور، بدهكار را ازدست طلبكار رها كند، چنانچه طلبكار دسترسى به او نداشته باشد، كسى كه بدهكار را رها كرده، بايد او را به دست طلبكار بدهد.

احكام ضمانت

مسأله 2659: ضمانت، يعنى انسان بدهى كسى را برگردن بگيرد. مسأله 2660: اگر انسان بخواهد ضامن شود تا بدهى كسى را بدهد، بايد بر هر لفظى اگرچه عربى نباشد، به طلبكار بگويد: من ضامن شده ام طلب تو را بدهم، يا كارى كند كه بر ضمانت او دلالت داشته باشد و طلبكار نيز رضايت خود را بفهماند، ولى راضى بودن بدهكار شرط نيست. مسأله 2661: ضامن و طلبكار، بايد بالغ و عاقل باشند، كسى آنها را مجبور نكرده و سفيه نباشند، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند، ولى اين شرطها در بدهكار نيست، مثلاً اگر كسى ضامن شود كه بدهى بچه يا ديوانه را بدهد، صحيح است. مسأله 2662: هرگاه براى ضامن شدن خود، شرطى قرار دهد، مثلاً بگويد: اگر بدهكار قرض تو را نداد من مىدهم، اشكال ندارد. مسأله 2663: كسى كه ضامن بدهى او مىشوند بايد بدهكار باشد، پس اگر كسى بخواهد از ديگرى قرض كند، تا وقتى قرض نكرده، انسان نمىتواند ضامن او شود. اما اگر بگويد: به فلانى قرض بده و من ضامن هستم، صحيح مىباشد. مسأله 2664: بنا بر احتياط در صورتى انسان مىتواند ضامن شود كه طلبكار، بدهكار و جنس بدهى، معيّن باشد، پس اگر دو نفر از

كسى طلبكار باشند و انسان بگويد من ضامن هستم طلب يكى از شما را بدهم، چون معين نكرده طلب كدام را مىدهد، ضامن شدن او اشكال دارد و نيز اگر كسى، از دو نفر طلبكار باشد و انسان بگويد: من ضامن هستم بدهى يكى از آن دو نفر را به تو بدهم، چون معيّن نكرده بدهى كدام را مىدهد ضامن شدن او اشكال دارد. و همچنين اگر كسى از ديگرى، مثلاً ده من گندم و ده تومان پول طلبكار باشد و انسان بگويد: من ضامن يكى از دو طلب تو هستم و معيّن نكند ضامن گندم است يا ضامن پول، بنا بر احتياط صحيح نيست. مسأله 2665: اگر طلبكار طلب خود را به ضامن ببخشد، ضامن نمىتواند از بدهكار چيزى بگيرد و اگر مقدارى از آن را ببخشد، نمىتواند آن مقدار را مطالبه نمايد. مسأله 2666: اگر انسان ضامن شود بدهى كسى را بدهد، نمىتواند از ضامن شدن خود برگردد. مسأله 2667: ضامن و طلبكار، مىتوانند شرط كنند هر وقت بخواهند، ضمانت را برهم بزنند. مسأله 2668: هرگاه انسان در هنگام ضمانت، بتواند طلب طلبكار را بدهد اگرچه بعد فقير شود، طلبكار نمىتواند ضامن بودن او را برهم زند و همچنين است اگر در آن موقع نتواند طلب او را بدهد، ولى طلبكار بداند و به ضامن شدن او راضى شود. مسأله 2669: اگر انسان در هنگامى كه ضامن مىشود، نتواند طلب طلبكار را بدهد و طلبكار در آن وقت نداند و بعد متوجه شود، مىتواند ضامن بودن او را برهم بزند و اگر پيش از آنكه طلبكار متوجه شود، ضامن قدرت پيدا كرده باشد،

چنانچه بخواهد ضمانت او را برهم بزند، اشكال ندارد. مسأله 2670: اگر كسى بدون اجازهٴ بدهكار، ضامن شود بدهى او را بدهد، نمىتواند چيزى از او بگيرد. مسأله 2671: اگر كسى با اجازهٴ بدهكار، ضامن شود بدهى او را بدهد، مىتواند مقدارى كه ضامن شده، از او مطالبه نمايد، ولى اگر به جاى جنسى كه بدهكار بوده، جنس ديگرى به طلبكار او بدهد، نمىتواند چيزى را كه داده ازاو مطالبه نمايد، مثلاً اگر ده من گندم بدهكار باشد و ضامن ده برنج بدهد، نمىتواند برنج از او مطالبه نمايد، اما اگر خودش راضى شود كه برنج بدهد، اشكال ندارد.

احكام حجر

مسأله 2641: حجر، يعنى انسان به جهت يكى از هفت امرى كه بيان مىشود، نتواند در تمام يا قسمتى از اموال خود، تصرّف كند: 1 _ بچه بودن. 2 _ ديوانه بودن. 3 _ سفيه بودن. 4 _ مفلّس بودن. 5 _ بيمار بودن. 6 _ برده بودن. 7 _ مردن. و تفصيل آن در مسائل زير بيان مىشود. مسأله 2642: بچّه اى كه هنوز به سنّ بلوغ شرعى نرسيده، يا بالغ شده امّا رشيد نيست، نمىتواند در مال خود تصرّف كند، هر چند تصرّفش صحيح باشد. نشانه هاى بلوغ مسأله 2643: نشانهٴ بالغ شدن يكى از سه چيز است: 1 _ روييدن موى درشت زير شكم بالاى عورت، ولى موى نازك علامت بلوغ نيست. 2 _ محتلم شدن و بيرون آمدن منى و اين علامت در زنها بسيار كم است. 3 _ تمام شدن پانزده سال قمرى در مرد و تمام شدن نه سال قمرى در زن. مسأله 2644: روييدن موى درشت در صورت،

پشت لب، سينه و زير بغل و خشن شدن صدا و مانند آن، نشانه بالغ شدن نيست، مگر انسان بر اثر آن به بالغ شدن يقين كند. مسأله 2645: ولىّ بچه، يعنى كسى كه مىتواند در مال او تصرّف كند، در درجهٴ اول پدر و جدّ پدرى طفل است و در صورتى كه آنها موجود نباشند، قيّم از جانب آنها و اگر او نيز نبود، حاكم شرع مىباشد. مسأله 2646: پدر و جدّ پدرى، هركدام مىتوانند، در مال طفل تصرّف كنند، اگرچه جدّ پدرى خيلى دور باشد و در صورتى كه هردو در آن تصرف كنند، كسى كه اوّل تصرّف نموده مقدّم است. مسأله 2647: ديوانه نمىتواند در مال خود تصرّف كند و در بقيهٴ احكام مانند بچه است، ولى بنا بر احتياط واجب، اگر بعد از بلوغ ديوانه شده باشد، حاكم شرع با پدر يا جدّ، باهم در امور او رسيدگى كنند. مسأله 2648: كسى كه گاهى عاقل و گاهى ديوانه است، تصرفى كه هنگام ديوانگى، در مال خود مىكند، صحيح نيست. مسأله 2649: انسان مىتواند در مرضى كه با آن بيمارى از دنيا مىرود، هرمقدار از مال خود را براى خود، عيال، مهمان و كارهايى كه اسراف نيست، مصرف نمايد و نيز اگر مال خود را به قيمت آن بفروشد، يا اجاره دهد، اشكال ندارد، بلكه اگر مال خود را به كسى ببخشد يا ارزانتر از قيمت آن بفروشد، خواه مقدارى را كه بخشيده يا ارزانتر فروخته، به اندازهٴ ثلث مال او بوده، يا بيشتر باشد، تصرف وى صحيح و در صورتى كه بيشتر از ثلث باشد، احتياج به اجازهٴ ورثه ندارد. مسأله

2650: سفيه، يعنى كسى كه مال خود را در كارهاى بيهوده صرف مىكند، نمىتواند در مال خود تصرف نمايد و ولايت بر او، به عهدهٴ پدر و جدّ پدرى است اگر قبل از بلوغ سفيه باشد، ولى اگر بعد از بلوغ، سفيه شده باشد، ولىّ او حاكم شرع است به همراه پدر يا جدّ پدرى بنا بر احتياط. مسأله 2651: تصرفات سفيه، در بعضى از موارد صحيح است و تفصيل آن را در (الفقه) بيان نموده ايم. مسأله 2652: مفلّس، يعنى كسى كه به اصطلاح امروز (ورشكست) شده و حاكم شرع، روى املاك او دست گذاشته است، مفلّس پيش از آنكه حاكم شرع، او را مفلس بشناسد، مىتواند در اموال خود تصرّف كند، هرچند قرضهاى او چند برابر ثروتش باشد. مسأله 2653: مفلّس با چهار شرط نمىتواند در اموال خود تصرّف كند: 1 _ قرضهاى او شرعا ثابت شده باشد. 2 _ ممتلكات و طلبهايى كه از مردم دارد، كمتر از بدهى او باشد، البته خانه و چيزهاى ديگرى كه در احكام قرض، استثنا شده در اينجا نيز مستنثى است. 3 _ مدت قرضهايى كه كرده است، تمام شده باشد، يا آن مقدارى كه مدتشان تمام شده، بيش از املاك او باشد. 4 _ طلبكارها از حاكم شرع، بخواهند كه نگذارد در مال خود تصرف كند. مسأله 2654: بعد از آنكه حاكم شرع، حكم نمود مفلّس در اموال خود تصرف نكند، حق طلبكارها به آن اموال تعلّق گرفته و بايد آنها را بفروشند و به طلبكارها بپردازند. مسأله 2655: قسمت كردن اموال مفلّس در بين طلبكاران، به نسبت طلب آنها صورت مىگيرد، مثلاً اگر مفلّس

فقط سى تومان دارد و يكى از او صد و ديگرى پنجاه تومان طلب داشته باشد، بيست تومان به كسى كه صد تومان طلب دارد و ده تومان به ديگرى مىدهند. مسأله 2656: اگر انسان در مرضى كه به سبب آن از دنيا مىرود، مقدارى از مال خود را مجّانى مصرف كند، مثلاً آن را به كسى ببخشد يا چيزى كه هزار تومان مىارزد به صد تومان بفروشد، اين تصرفات از اصل مال، خارج مىشود و آن را (منجزات مريض) مىنامند. مسأله 2657: تصرفاتى را كه برده، بدون اجازه آقاى خود مىكند، باطل است و در اين كه آيا برده مالك چيزى مىشود يا نه، خلاف است و بنا بر اقوى مالك مىشود. مسأله 2658: اگر كسى وصيّت كند بعد از مردنش، مقدارى از اموالش را به كسى ببخشند، چنانچه بيشتر از ثلث نباشد يا اگر بيشتر از ثلث است ورثه اجازه بدهند، بايد به وصيّت عمل كنند و اگر بيشتر باشد و ورثه اجازه ندهند، بايد به وصيّت عمل كنند و اگر بيشتر باشد و ورثه اجازه ندهند فقط به مقدار ثلث صحيح و نسبت به بقيه باطل است و همچنين ديگر وصيّتهايى كه واجب شرعى مالى نباشد، مانند وصيت به خيرات و مبرّات.

مسائل متفرقه زناشويى

مسأله 2797: كسى كه به جهت نداشتن زن به حرام مىافتد، واجب است زن بگيرد. مسأله 2798: اگر شوهر در عقد شرط كند زن باكره باشد و بعد از عقد معلوم شود باكره نبوده، مىتواند عقد را برهم بزند. مسأله 2799: ماندن مرد و زن نامحرم، در مكان خلوتى كه كسى در آنجا نيست و ديگرى نيز نمىتواند

وارد شود حرام است، چه به ذكر خدا مشغول باشند يا به صحبت ديگر، خواب باشند يا بيدار، ولى اگر طورى باشد كه ديگرى بتواند وارد شود يا بچه اى كه خوب و بد را مىفهمد در آنجا باشد، اشكال ندارد. مسأله 2800: اگر مرد، مهر زن را در عقد معين كند و قصدش اين باشد كه آن را ندهد، عقد صحيح است، ولى مهر را بايد بدهد. مسأله 2801: مسلمانى كه منكر خدا يا پيامبر(ص) شود، يا حكم ضرورى دين، يعنى حكمى كه همهٴ مسلمانان آن را جزو دين مىدانند، مانند واجب بودن نماز و روزه را انكار كند، در صورتى كه بداند آن حكم، ضرورى دين است و منكر شدن آن، به انكار خدا يا پيامبر(ص) برگردد، مرتد مىشود. مسأله 2802: اگر زن پيش از آنكه شوهر، با او نزديكى كند، مرتد شود، عقد او باطل مىگردد. و همچنين است اگر بعد از نزديكى، مرتد شود و يائسه باشد، يعنى اگر سيده است شصت سال وگرنه، پنجاه سال او تمام شده باشد، اما اگر يائسه نباشد، بايد به دستورى كه در (احكام طلاق) گفته خواهد شد عدّه نگهدارد، پس اگر در بين عدّه، مسلمان شود عقد باقى و اگر تا آخر عده، مرتد بماند، عقد باطل است. مسأله 2803: مردى كه مسلمان زاده است اگر مرتد شود، زنش بر او حرام مىشود و زن بايد به مقدارى كه در (احكام طلاق) گفته مىشود، عدهٴ وفات نگهدارد. مسأله 2804: مردى كه از پدر و مادر غير مسلمان، به دنيا آمده و مسلمان شده، اگر پيش از نزديكى با همسرش مرتد شود، عقد او باطل

مىگردد و اگر بعد از نزديكى مرتد شود، چنانچه زن او در سن زنهايى باشد كه حيض مىبينند، بايد به مقدارى كه در (احكام طلاق) گفته مىشود، عدّه نگهدارد، پس اگر پيش از تمام شدن عده، شوهر او مسلمان شود، عقد باقى وگرنه باطل است. مسأله 2805: اگر زن در عقد، با مرد شرط كند او را از شهرى بيرون نبرد و مرد نيز قبول كند، نبايد زن را از آن شهر بيرون ببرد، مگر با رضايت او. مسأله 2806: اگر زن انسان، از شوهر ديگرش دخترى داشته باشد، انسان مىتواند آن دختر را براى پسر خود كه از آن نيست عقد كند و نيز اگر دخترى را براى پسر خود عقد كند، مىتواند با مادر آن دختر ازدواج نمايد. مسأله 2807: اگر زنى از زنا آبستن شود، جايز نيست بچه را سقط كند. مسأله 2808: اگر كسى با زنى كه شوهر ندارد و در عدهٴ كسى نيز نيست زنا كند، چنانچه بعد او را عقد كند و بچه اى از آنان پيدا شود، در صورتى كه ندانند از نطفه حلال است يا حرام، آن بچه حلال زاده است. مسأله 2809: اگر مرد نداند زن در عده است و با او ازدواج كند، چنانچه زن نيز نداند و بچه اى از آنان به دنيا آيد، حلال زاده است و شرعا فرزند هردو مىباشد، ولى اگر زن مىدانسته در عده است و ممكن باشد بچه از شوهر باشد، شرعا بچه از اوست ولى در هردو صورت، عقد آنان باطل و به يكديگر حرام مىباشند. مسأله 2810: اگر زن بگويد يائسه ام يا شوهر ندارم، حرف او

قبول مىشود، مگر مورد اتهام باشد. مسأله 2811: اگر بعد از آنكه انسان با زنى ازدواج كرد، كسى بگويد آن زن شوهر داشته و زن بگويد نداشته ام، چنانچه شرعا ثابت نشود زن شوهر داشته، حرف زن قبول مىشود. مسأله 2812: تا هفت سال از دختر تمام نشده، پدر نمىتواند او را از مادرش جدا كند. و پسر را پيش از تمام شدن دو سال، نبايد از مادر جدا كرد. مسأله 2813: مستحب است در شوهر دادن دخترى كه بالغ است، يعنى به سنّ تكليف رسيده عجله كنند. حضرت امام صادق(ع) فرمودند: (يكى از سعادتهاى مرد آن است كه دخترش در خانهٴ او حيض نبيند). مسأله 2814: اگر زن مهر خود را با شوهر صلح نمايد تا زن ديگرى نگيرد، واجب است زن مهر را نگيرد و شوهر نيز با زن ديگرى ازدواج نكند. مسأله 2815: كسى كه از زنا به دنيا آمده، اگر زن بگيرد و بچه اى پيدا كند، آن بچه حلال زاده است. مسأله 2816: هرگاه مرد در روزهٴ ماه رمضان يا در حال حيض زن خود، با او نزديكى كند گناه كرده، ولى اگر بچه اى از آنان به دنيا آيد، حلال زاده است. مسأله 2817: زنى كه يقين دارد شوهرش در سفر مرده، اگر بعد از عدهٴ وفات كه در (احكام طلاق) گفته خواهد شد، شوهر كند و شوهر اول از سفر برگردد، بايد از شوهر دوّم جدا شود و به شوهر اول حلال است، ولى اگر شوهر دوم با او نزديكى كرده باشد، زن بايد از شوهر دوم جدا شده و عدّه نگهدارد و شوهر دوّم بايد مهر او

را مطابق زنهايى كه مانند او هستند بدهد، ولى خرج عده ندارد.

احكام نگاه كردن

مسأله 2787: نگاه كردن مرد به زن نامحرم و حتّى دخترى كه نه سالش تمام نشده ولى خوب و بد را مىفهمد و همچنين نگاه كردن به موى آنان، چه با قصد لذّت و چه بدون آن حرام است. و نگاه كردن به صورت و دستها اگر به قصد لذّت باشد حرام است، بلكه بنا بر احتياط بدون قصد لذّت نيز به آن نگاه نكند و نيز نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم، حرام مىباشد. مسأله 2788: اگر انسان بدون قصد لذّت، به صورت و دستهاى زنهاى اهل كتاب، مانند زنهاى يهود و نصارى، نگاه كند در صورتى كه نترسد به حرام بيفتد، اشكال ندارد. و بنا بر احتياط واجب به غير صورت و دستهاى آنان نگاه نكند. مسأله 2789: زن بايد بدن و موى خود را از مرد نامحرم بپوشاند، بلكه بنا بر احتياط واجب بدن و موى خود را از پسرى كه بالغ نشده، ولى خوب و بد را مىفهمد، بپوشاند. مسأله 2790: نگاه كردن به عورت ديگرى، حتى عورت بچهٴ مميّزى كه خوب و بد را مىفهمد حرام است، اگرچه از پشت شيشه، يا در آينه، يا اب صاف و مانند آن باشد، ولى زن و شوهر مىتوانند به تمام بدن يكديگر، نگاه كنند. مسأله 2791: مرد و زنى كه با يكديگر محرمند، اگر قصد لذّت نداشته باشند، مىتوانند غير از عورت، به تمام بدن يكديگر، نگاه كنند. مسأله 2792: مرد نبايد با قصد لذّت، به بدن مرد ديگر نگاه كند و نگاه كردن زن نيز به

بدن زن ديگر، با قصد لذّت حرام است. مسأله 2793: مرد نبايد عكس زن نامحرم را بيندازد، چنانچه موجب نگاه كردن به آن زن يا عكس آن زن باشد و اگر زن نامحرمى را بشناسد، نبايد به عكس او نگاه كند و نيز در مورد عكس زنى كه نمىشناسد، بايد احتياط نمايد. مسأله 2794: اگر در حال ناچارى و اضطرار، زن بخواهد زن ديگر و يا مردى غير از شوهر خود را تنقيه كند، يا عورت او را آب كشد، بايد چيزى در دست كند كه دستش به عورت او نرسد. و همچنين است اگر مرد بخواهد مرد ديگرى يا زنى غير از زن خود را تنقيه كند، يا عورت او را آب بكشد. مسأله 2795: اگر مرد براى معالجهٴ زن نامحرم ناچار باشد كه او را نگاه كند و دست به بدن او بزند، اشكال ندارد، ولى اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند، نبايد دست به بدن او بزند و اگر با دست زدن بتواند معالجه كند، نبايد او را نگاه كند. مسأله 2796: اگر انسان براى معالجهٴ كسى ناچار شود كه به عورت او نگاه كند و چاره اى جز آن نباشد اشكال ندارد.

احكام ازدواج

مسأله 2714: به سبب عقد ازدواج، زن به مرد حلال مىشود. و ازدواج بر دو قسم است: دائم و غير دائم، عقد دائم يعنى مدت زناشويى در آن معين نشود. و زنى را كه به اين قسم عقد مىكنند (دائمه) گويند. و عقد غير دائم يا موقّت، يعنى مدت زناشويى در آن معين شود، مثلاً زن را به مدت يك ساعت، يا يك روز، يا يك

ماه، يا يك سال و يا بيشتر، عقد نمايند و زنى را كه به اين قسم عقد كنند (متعه) و (صيغه) مىنامند. مسأله 2715: در زناشويى چه دايم و چه غير دايم، بايد صيغهٴ عقد خوانده شود و تنها راضى بودن زن و مرد كافى نيست. و صيغهٴ عقد را يا خود زن و مرد مىخوانند و يا ديگرى را وكيل مىكنند كه از طرف آنان بخواند. مسأله 2716: وكيل لازم نيست مرد باشد، زن نيز مىتواند براى خواندن صيغهٴ عقد از طرف ديگرى، وكيل شود. مسأله 2717: زن و مرد تا يقين نكنند وكيل آنها صيغه را خوانده است، نمىتوانند به يكديگر نگاه محرمانه نمايند و گمان به اينكه وكيل صيغه را خوانده است كفايت نمىكند، ولى اگر وكيل بگويد: صيغه را خوانده ام، كافى است. مسأله 2718: اگر زنى شخصى را وكيل كند كه مثلاً ده روز، او را به عقد مردى در آورد و ابتداى ده روز را معين نكند، وكيل مىتواند هر وقت بخواهد، او را ده روز، به عقد آن مرد در آورد، ولى اگر معلوم باشد كه زن، روز يا ساعت معينى را قصد كرده، بايد عقد را مطابق قصد او بخواند. مسأله 2719: يك نفر مىتواند براى خواندن صيغهٴ عقد دائم، يا غير دائم از طرف دو نفر وكيل شود. و نيز مىتواند از طرف زن وكيل شود و او را براى خود، به صورت دائم يا غير دائم عقد كند، ولى بنا بر احتياط مستحب، عقد را دو نفر بخوانند. كيفيت خواندن عقد دائم مسأله 2720: اگر صيغهٴ عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند، بايد

پس از تعين مهر، اول زن بگويد: (زَوَّجْتُكَ نَفْسي عَلَىالصِّداقِ الَمعْلُوم) يعنى (خود را به ازدواج تو در آوردم به مهرى كه معين شده است)، پس از آن بدون فاصله مرد بگويد: (قَبِلْتُ التَّزْويجَ) يعنى (قبول كردم ازدواج را) در اين صورت عقد صحيح است. مسأله 2721: اگر زن و مرد، ديگرى را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغهٴ عقد را بخواند، چنانچه مثلاً اسم مرد احمد و اسم زن، فاطمه باشد و وكيل زن بگويد: (زَوَّجْتُ مُوَكِّلَتى فاطِمَه مُوَكِّلَكَ اَحْمَد عَلَى الصِّداقِ الْمَعْلُوم)، پس بدون فاصله، وكيل مرد بگويد: (قَبِلْتُ لِمُوَكِّلي أحْمَد عَلَى الصِّداق) صحيح مىباشد. مسأله 2722: واجب نيست لفظى را كه مردمى گويد، با لفظى كه زن مىگويد مطابق باشد، بنا بر اين اگر زن (زَوَّجْتُ) بگويد، مرد مىتواند (قَبِلْتُ التَّزْويجَ) يا (قَبِلْتُ النِّكاحَ) بگويد. كيفيت خواندن عقد موقت مسأله 2723: اگر خود زن و مرد، بخواهند صيغهٴ عقد غير دائم را بخوانند، بعد از آنكه مدت و مهر را معين كردند، چنانچه زن بگويد: (زَوَّجْتُكَ نَفْسي فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلى المَهْرِ المَعْلُوم)، بعد بدون فاصله، مرد بگويد: (قَبِلْتُ) صحيح است. و اگر ديگرى را وكيل كنند، اول وكيل زن به وكيل مرد بگويد: (مَتَّعْتُ مُوَكِّلَتى مُوَكِّلَكَ فِي الْمدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلى المَهْرِ المَعْلُوم)، پس بدون فاصله، وكيل مرد بگويد: (قَبِلْتُ لِمُوَكِّلي هكَذا) صحيح مىباشد. شرايط عقد مسأله 2724: عقد ازدواج چند شرط دارد، اول: به زبان عربى صحيح خوانده شود و اگر خود مرد و زن نتوانند، صيغه را به عربى صحيح بخوانند، چنانچه ممكن باشد، بنا بر احتياط واجب بايد كسى را كه مىتواند به عربى صحيح بخواند، وكيل كنند

و اگر ممكن نباشد، خودشان مىتوانند به غير عربى بخوانند، اما بايد لفظى بگويند كه معناى (زوّجت) و (قبلت) را بفهماند. دوم: مرد و زن، يا وكيل آنها كه صيغهٴ عقد را مىخوانند، قصد انشاء داشته باشند، يعنى اگر خود مرد و زن صيغه را مىخوانند، زن به گفتن (زوّجتك نفسى) قصدش اين باشد كه خود را زن او قرار دهد و مرد به گفتن (قبلت التّزويج) زن بودن او را براى خود قبول نمايد. و اگر وكيل مرد و زن، صيغه را مىخوانند، به گفتن (زوّجت) و (قبلت) قصد شان اين باشد كه مرد و زنى كه آنان را وكيل كرده اند، زن و شوهر شوند. سوم: كسى كه صيغهٴ عقد را مىخواند بالغ و عاقل باشد، چه براى خودش بخواند يا از طرف ديگرى وكيل شده باشد. چهارم: اگر وكيل زن و شوهر يا ولىّ آنها، صيغهٴ عقد را مىخوانند، در عقد، زن و شوهر را معين كنند، مثلاً اسم آنها را ببرند يا به آنها اشاره نمايند، پس كسى كه چند دختر دارد، اگر به مردى بگويد: (زوّجتك احدى بناتى) يعنى يكى از دخترانم را به ازدواج تو در آوردم، و او بگويد: (قبلت) يعنى قبول كردم، چون در هنگام عقد، دختر را معين نكرده اند، عقد باطل است. پنجم: زن و مرد به ازدواج راضى باشند، ولى اگر زن در ظاهر با كراهت اجازه دهد و معلوم باشد قلبا راضى است، عقد صحيح است. مسأله 2725: اگر در عقد ازدواج يك حرف غلط خواند شود كه معناى آن را عوض كند، بنا بر احتياط عقد باطل است. مسأله 2726: كسى كه

دستور زبان عربى را نمىداند، اگر قرائتش صحيح باشد و معناى صيغهٴ عقد را بداند و آن را قصد نمايد، مىتواند عقد بخواند. مسأله 2727: اگر زنى را براى مردى، بدون اجازهٴ آنان عقد كنند و بعد زن و مرد بگويند به آن عقد راضى هستيم، عقد صحيح است. مسأله 2728: اگر زن و مرد يا يكى از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند و بعد از خواندن عقد، راضى شوند و بگويند به آن عقد راضى هستيم، بنا بر احتياط دوباره عقد را بخوانند. مسأله 2729: پدر وجدّ پدرى مىتوانند براى فرزند نابالغ يا ديوانهٴ خود كه در حال ديوانگى بالغ شده است همسر بگيرند. و بعد از آنكه طفل بالغ شد، يا ديوانه عاقل گرديد، اگر ازدواجى كه براى او كرده اند، مفسده اى نداشته، بنا بر احتياط نمىتواند آن را برهم بزند، امّا اگر مفسده اى داشته، مىتواند آن را برهم بزند. مسأله 2730: دخترى كه به سنّ بلوغ رسيده و رشيده است، يعنى مصلحت خود را تشخيص مىدهد، اگر بخواهد شوهر كند، چنانچه باكره باشد، بنا بر احتياط بايد از پدر، يا جدّ پدرى خود اجازه بگيرد، اما اجازهٴ مادر و برادر، لازم نيست. مسأله 2731: اگر پدر و جدّ پدرى غايب باشند، به طورى كه نتواند از آنها اجازه گرفت، يا دختر باكره نباشد اجازه پدر و جدّ لازم نيست. مسأله 2732: اگر پدر يا جدّ پدرى، براى پسر نابالغ خود زن بگيرد، پسر بعد از بالغ شدن، بايد خرج آن زن را بدهد. مسأله 2733: اگر پدر يا جدّ پدرى براى پسر نابالغ خود زن بگيرد، چنانچه پسر

در هنگام عقد، مالى داشته مهر زن را بدهكار است و اگر در موقع عقد، مالى نداشته، بنا بر احتياط بايد پدر يا جدّ او، مهر زن را بدهند. برهم زدن عقد ازدواج مسأله 2734: اگر مرد بعد از عقد بفهمد زن، يكى از اين هفت عيب را داراست مىتواند عقد را برهم بزند، اول: ديوانگى. دوم: بيمارى خوره. سوم: بيمارى برص. چهارم: كورى. پنجم: زمين گير بودن. ششم: افضا بودن، يعنى راه بول و حيض، يا راه حيض و غايط زن يكى شده باشد. هفتم: گوشت، يا استخوانى در فرج او باشد كه مانع نزديكى شود. مسأله 2735: اگر زن، بعد از عقد بفهمد شوهر او ديوانه است، يا آلت مردى ندارد، يا مرضى دارد كه نمىتواند نزديكى نمايد و يا تخمهاى او را كشيده اند، مىتواند عقد را برهم بزند. مسأله 2736: اگر مرد يا زن، به جهت يكى از عيبهايى كه در دو مسألهٴ پيش گفته شد، عقد را برهم بزند، بايد بدون طلاق از هم جدا شوند. مسأله 2737: اگر به جهت آنكه مرد نمىتواند نزديكى كند، زن عقد را برهم بزند، شوهر بايد نصف مهر را بدهد، ولى اگر به جهت يكى ديگر از عيبها، مرد يا زن، عقد را برهم بزند، چنانچه مرد با زن نزديكى نكرده باشد، چيزى بر او نيست، اما اگر نزديكى كرده، بايد تمام مهر را بدهد. زنهايى كه ازدواج با آنها حرام است مسأله 2738: ازدواج با زنهايى كه با انسان محرم هستند، حرام است، مانند مادر، دختر، خواهر، مادر زن، عمّه، خاله، مادر بزرگ، نوه دختر برادر، دختر خواهر، زن پدر و زن

پسر. مسأله 2739: اگر كسى زنى را براى خود عقد نمايد، اگرچه با او نزديكى نكند، مادر، مادر مادر آن زن و مادر پدر او هرچه بالا روند، با آن مرد محرم مىشوند و نمىتواند با آنها ازدواج كند. مسأله 2740: اگر زنى را عقد كند و با او نزديكى نمايد، دختر و نوهٴ دخترى و پسرى آن زن هرچه پايين روند، چه در وقت عقد باشند يا بعد به دنيا بيايند، با آن مرد محرم مىشوند. مسأله 2741: اگر با زنى كه براى خود عقد كرده، نزديكى نكرده باشد، تا وقتى آن زن در عقد اوست، نمىتواند با دختر او ازدواج كند. مسأله 2742: عمه و خالهٴ پدر، عمه و خالهٴ پدر پدر، عمه و خالهٴ مادر و عمه و خالهٴ مادر مادر، هرچه بالا روند با انسان محرمند. مسأله 2743: پدر و جدّ شوهر، هرچه بالا روند و پسر و نوهٴ پسرى و دخترى او هرچه پايين آيند، چه در موقع عقد باشند، يا بعد به دنيا بيايند، با زن او محرم هستند. مسأله 2744: اگر زنى را براى خود عقد كند، چه دائم باشد و چه موقت، تا وقتى كه آن زن در عقد اوست، نمىتواند با خواهر آن زن ازدواج نمايد. مسأله 2745: اگر زن خود را به صورتى كه در احكام طلاق گفته مىشود (طلاق رجعى) دهد، در بين عدّه نمىتواند خواهر او را عقد نمايد، بلكه در عدّهٴ (طلاق باين) نيز كه بعد بيان مىشود، بنا بر احتياط با خواهر او ازدواج نكند و اما اگر زنى را متعه نمايد، بايد از ازدواج با خواهر او، حتى در مدت

عده، هرچند مدت متعه گذشته و يا متمتّع مدت را بخشيده باشد، خوددارى نمايد. مسأله 2746: انسان نمىتواند بدون اجازهٴ زن خود، با خواهر زاده و برادر زادهٴ او ازدواج كند. و اگر بدون اجازهٴ زنش آنان را عقد نمايد و بعد زن بگويد به آن عقد راضى هستم، اشكال ندارد. مسأله 2747: اگر زن بفهمد شوهرش، برادر زاده و يا خواهر زادهٴ او را عقد كرده و حرفى نزند، چنانچه بعد رضايت ندهد، عقد آنان باطل است. مسأله 2748: اگر انسان پيش از ازدواج با دختر عمه يا دختر خالهٴ خود، با مادر آنان زنا كند، ديگر نمىتواند با آنان ازدواج نمايد. مسأله 2749: اگر با دختر عمه يا دختر خالهٴ خود، ازدواج نمايد و پيش از آنكه با آنان نزديكى كند با مادرشان زنا نمايد، بنا بر احتياط از آنها جدا شود. مسأله 2750: اگر بازنى، غير از عمه و خالهٴ خود، زنا كند، بنا بر احتياط با دختر او ازدواج نكند، اما اگر زنى را عقد نمايد و با او نزديكى كند، سپس با مادر او زنا كند، آن زن بر او حرام نمىشود و همچنين است اگر پيش از آنكه با او نزديكى كند با مادر او زنا نمايد، گرچه بنا بر احتياط مستحب، از آن زن جدا شود. مسأله 2751: زن مسلمان نمىتواند به عقد كافر در آيد، چه اهل كتاب باشد يا كتاب نداشته باشد، مرد مسلمان نيز نمىتواند با زنهاى كافر كه اهل كتاب نيستند ازدواج كند، ولى ازدواج با زنهاى اهل كتاب يعنى يهود، نصارى و مجوس، به عقد دائم يا موقت، مانعى ندارد. مسأله 2752: اگر

با زنى كه در عدّهٴ طلاق رجعى است، زنا كند آن زن بر او حرام مىشود و اگر با زنى كه در عدهٴ متعه، يا طلاق باين و يا عدهٴ وفات است زنا كند، بعداً مىتواند او را عقد نمايد، اگرچه بنا بر احتياط مستحب با او ازدواج نكند. و معناى (طلاق رجعى)، (طلاق باين)، (عدهٴ متعه) و (عدهٴ وفات) در احكام طلاق گفته خواهد شد. مسأله 2753: اگر با زن بىشوهرى كه در عدّه نيست زنا كند، بعد مىتواند آن زن را براى خود عقد نمايد، و همچنين است اگر ديگرى بخواهد آن زن را عقد كند. مسأله 2754: اگر زنى را كه در عدهٴ ديگرى است براى خود عقد كند، چنانچه مرد و زن، يا يكى از آنان بدانند كه عدهٴ زن تمام نشده و بدانند عقد كردن زن در عدّه، حرام است، آن زن بر او حرام مىشود، اگرچه مرد بعد از عقد، با آن زن نزديكى نكرده باشد. مسأله 2755: اگر زنى را براى خود عقد كند و بعد معلوم شود كه در عدّه بوده، چنانچه هيچ كدام نمىدانسته اند زن در عدّه است و نمىدانسته اند عقد كردن زن در عده حرام است، در صورتى كه مرد با او نزديكى كرده باشد، آن زن بر او حرام مىشود. مسأله 2756: اگر انسان بداند زنى شوهر دارد و با او ازدواج كند، بايد از او جدا شود. و بعد نيز او را براى خود عقد نكند. مسأله 2757: زن شوهردار، اگر زنا بدهد بر شوهر خود حرام نمىشود و چنانچه توبه نكند و بر عمل خود باقى باشد، بهتر است شوهر

او را طلاق دهد، ولى بايد مهرش را بدهد. مسأله 2758: زنى را كه طلاق داده اند و زنى كه متعه بوده و شوهرش مدت او را بخشيده يا مدتش تمام شده، چنانچه بعد از مدتى دوباره شوهر كند و بعد شك كند هنگام عقد شوهر دوم، عدهٴ شوهر اول تمام بوده يا نه، نبايد به شك خود اعتنا كند. مسأله 2759: مادر، خواهر و دختر پسرى كه لواط داده بر لواط كننده حرام است، اگرچه بنا بر احتياط لواط كننده و لواط دهنده بالغ نباشند، ولى اگر گمان كند كه دخول نشده، يا شك كند دخول شده يا نه، بر او حرام نمىشوند. مسأله 2760: اگر با مادر، يا خواهر و يا دختر كسى ازدواج نمايد و بعد از ازدواج، با آن شخص لواط كند، آنها بر او حرام نمىشوند. مسأله 2761: اگر كسى در حال احرام كه در احكام حج گذشت، با زنى ازدواج نمايد عقد او باطل است. و چنانچه مىدانسته زن گرفتن بر او حرام است، ديگر نمىتواند آن زن را عقد كند. مسأله 2762: اگر زنى كه در حال احرام است با مردى كه در حال احرام نيست ازدواج كند، عقد او باطل است و اگر زن مىدانسته ازدواج كردن در حال احرام حرام است، بنا بر احتياط واجب بعداً با آن مرد ازدواج نكند. مسأله 2763: اگر مرد (طواف نساء) را كه يكى از اعمال حج است بجا نياورد، زن بر او حرام مىشود و نيز اگر زن (طواف نساء) نكند شوهرش بر او حرام مىشود، ولى اگر بعد (طواف نساء) را انجام دهند، يا نايب بگيرند كه آن

را انجام دهد، به يكديگر حلال مىشوند. مسأله 2764: اگر كسى دختر نابالغى را براى خود عقد كند و پيش از آنكه نه سال دختر تمام شود، با او نزديكى كند، در صورتى كه افضا نشده باشد بنا بر احتياط مستحب از مقاربت با او خوددارى كند. مسأله 2765: زنى را كه در سه نوبت طلاق داده اند، بر شوهرش حرام مىشود، ولى اگر با شرايطى كه در احكام طلاق گفته مىشود، با مرد ديگرى ازدواج كند سپس طلاق بگيرد، شوهر اول مىتواند دوباره او را براى خود عقد نمايد. احكام عقد دائم مسأله 2766: زنى كه به عقد دائم در آمده، نبايد بدون اجازهٴ شوهر از خانه بيرون رود و بايد خود را براى هر لذّتى كه او مىخواهد تسليم نمايد و بدون عذر شرعى از نزديكى كردن او جلوگيرى نكند و اگر در اينها از شوهر اطاعت نمايد، تهيهٴ غذا، لباس و منزل او، بر شوهر واجب است و اگر تهيه نكند چه توانايى داشته باشد يا نداشته باشد، به زن بدهكار است. مسأله 2767: اگر زن در كارهايى كه در مسألهٴ پيش گفته شد، از شوهر اطاعت نكند، گناهكار است و حق غذا، لباس، منزل و همخوابى ندارد، ولى مهر او از بين نمىرود. مسأله 2768: مرد حق ندارد زن خود را به خدمت خانه، مجبور كند. مسأله 2769: مخارج سفر زن، اگر بيشتر از مخارج وطن باشد، بر شوهر نيست، ولى اگر شوهر مايل باشد زن را سفر ببرد، بايد خرج سفر او را بدهد. مسأله 2770: زنى كه از شوهر اطاعت مىكند و شوهر خرج او را نمىدهد، در صورت

امكان مىتواند خرجى خود را بدون اجازه، از مال او بردارد و اگر ممكن نيست، چنانچه ناچار باشد معاش خود را تهيّه كند، در موقعى كه مشغول تهيهٴ معاش است، اطاعت شوهر بر او واجب نيست. مسأله 2771: بنا بر مشهور بين علما (قدّس الله ارواحهم) مرد بايد در هر چهار شب، يك شب نزد زن دائمى خود بماند، اما بعيد نيست كه واجب نباشد، مخصوصا در صورتى كه يك زن داشته باشد. مسأله 2772: شوهر نمىتواند بيش از چهار ماه، با زن دائمى خود نزديكى نكند. مسأله 2773: اگر در عقد دائمى، مهر را معيّن نكند، عقد صحيح است و چنانچه مرد با زن نزديكى كند، بايد مهر او را مطابق مهر زنهايى كه مانند او هستند، بدهد. مسأله 2774: اگر هنگام خواندن عقد دائم، براى دادن مهر، مدتى معيّن نكرده باشند، زن مىتواند پيش از گرفتن مهر، از نزديكى كردن شوهر جلوگيرى كند، چه شوهر توانايى دادن مهر را داشته باشد چه نداشته باشد، ولى اگر پيش از گرفتن مهر به نزديكى راضى شود و شوهر با او نزديكى كند، ديگر نمىتواند بدون عذر شرعى، از نزديكى شوهر جلوگيرى نمايد. احكام عقد موقّت مسأله 2775: متعه كردن زن، اگرچه براى لذّت بردن نباشد، صحيح است. مسأله 2776: بنا بر احتياط واجب، شوهر نبايد بيش از چهار ماه، نزديكى با متعهٴ خود را ترك كند. مسأله 2777: زنى كه متعه مىشود اگر در عقد شرط كند شوهر با او نزديكى نكند، عقد و شرط او صحيح است و شوهر فقط مىتواند لذّتهاى ديگر از او ببرد، ولى اگر بعد به نزديكى راضى شود، شوهر

مىتواند با او نزديكى نمايد. مسأله 2778: زنى كه متعه شده اگرچه آبستن شود، حق خرجى ندارد. مسأله 2779: زنى كه متعه شده حق همخوابى ندارد، از شوهر ارث نمىبرد و شوهر نيز از او ارث نمىبرد. مسأله 2780: زنى كه متعه شده اگر نداند كه حق خرجى و همخوابى ندارد، عقد او صحيح است و براى آنكه نمىدانسته، حقى بر شوهر پيدا نمىكند. مسأله 2781: زنى كه متعه شده، مىتواند بدون اجازهٴ شوهر، از خانه بيرون رود، ولى اگر بر اثر بيرون رفتن، حق شوهر از بين مىرود، بيرون رفتن او حرام است. مسأله 2782: اگر زن، مردى را وكيل كند تا به مدت و مبلغ معيّن، او را براى خودش متعه نمايد، چنانچه مرد او را به عقد دائم خود در آورد، يا به غير از مدت يا مبلغى كه معيّن شده، او را متعه كند، وقتى آن زن فهميد، اگر فورا بگويد: راضى هستم، عقد صحيح وگرنه باطل است. مسأله 2783: اگر پدر يا جدّ پدرى، براى محرم شدن، يك ساعت يا دو ساعت زنى را به عقد پسر نابالغ خود در آورد كافى است و نيز مىتواند دختر نابالغ خود را براى محرم شدن، به عقد كسى در آورد و بايد آن عقد براى دختر نفعى داشته باشد. و لازم نيست مدّت زنا شويى را قدرى قرار دهند كه شوهر بتواند از زن لذت ببرد. مسأله 2784: اگر پدر يا جدّ پدرى، طفل خود را كه در جاى ديگرى است و نمىداند زنده است يا مرده، براى محرم شدن به عقد كسى در آورد، بر حسب ظاهر محرم بودن حاصل مىشود

و چنانچه بعد معلوم شود هنگام عقد، آن دختر زنده نبوده، عقد باطل است و كسانى كه بر اثر عقد به ظاهر محرم شده بودند نامحرمند. مسأله 2785: اگر مرد مدت متعه را ببخشد، چنانچه با زن نزديكى كرده، بايد تمام مهر را به او بدهد و اگر نزديكى نكرده باشد، بايد نصف آن را بپردازد. مسأله 2786: مرد مىتواند زنى را كه متعه او بوده و هنوز عده اش تمام نشده، به عقد دائم خود در آورد.

احكام عاريه

مسأله 2695: عاريه، يعنى انسان مال خود را به ديگرى بدهد كه از آن استفاده كند و در عوض، چيزى از او نگيرد. مسأله 2696: لازم نيست در عاريه، صيغه بخوانند و اگر مثلاً لباس را به قصد عاريه، به كسى بدهد و او به همين قصد بگيرد، عاريه صحيح است. مسأله 2697: عاريه دادن چيز غصبى و چيزى كه مال انسان است ولى منفعت آن را به ديگرى واگذار كرده، مثلاً آن را اجاره داده، در صورتى صحيح است كه مالك چيز غصبى يا مستاجر بگويد: به عاريه دادن راضى هستم. مسأله 2698: چيزى كه منفعتش مال انسان است، مثلاً آن را اجاره كرده، مىتواند عاريه بدهد، ولى اگر در اجاره شرط كرده باشند خودش از آن استفاده كند، نمىتواند آن را به ديگرى عاريه بدهد. مسأله 2699: اگر ديوانه و بچه، مال خود را عاريه بدهند صحيح نيست، امّا اگر ولىّ بچه مصلحت بداند كه مال او را عاريه دهد و بچه آن مال را به دستور ولىّ، به عاريه كننده برساند، اشكال ندارد. مسأله 2700: اگر در نگهدارى چيزى كه عاريه كرده كوتاهى

نكند و در استفادهٴ آن نيز زياده روى ننمايد و اتفاقا آن چيز تلف شود، ضامن نيست، ولى چنانچه شرط كنند اگر تلف شود، عاريه كننده ضامن باشد، يا چيزى كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، بايد عوض آن را بدهد. مسأله 2701: اگر طلا و نقره را عاريه نمايد و شرط كند اگر تلف شود ضامن نباشد، چنانچه تلف شود، ضامن نيست. مسأله 2702: اگر عاريه دهنده بميرد، عاريه گيرنده بايد چيزى را كه عاريه كرده، به ورثهٴ او بدهد. مسأله 2703: اگر عاريه دهنده طورى شود كه شرعا نتواند در مال خود تصرف كند، مثلاً ديوانه شود، عاريه كننده بايد مالى كه عاريه كرده، به ولىّ او بدهد. مسأله 2704: كسى كه چيزى عاريه داده، هر وقت بخواهد مىتواند آن را پس بگيرد و كسى كه عاريه كرده، هر وقت بخواهد مىتواند آن را پس دهد. مسأله 2705: عاريه دادن چيزى كه استفادهٴ حلال ندارد، مانند آلات قمار، باطل است. مسأله 2706: عاريه دادن گوسفند، براى استفاده از شير و پشم آن و عاريه دادن حيوان نر براى كشيدن بر ماده، صحيح است. مسأله 2707: اگر چيزى را كه عاريه كرده به مالك، يا وكيل و يا ولىّ او بدهد و بعد، آن چيز تلف شود، عاريه كنند و ضامن نيست، ولى اگر بدون اجازهٴ صاحب مال، يا وكيل و يا ولىّ او، آن را به جايى ببرد كه صاحبش معمولا به آنجا مىبرده، مثلاً اسب را در اصطبلى كه صاحبش براى آن درست كرده، ببندد و بعد تلف شود، يا كسى آن را تلف كند ضامن است. مسأله 2708: اگر چيز

نجس را براى كارى كه شرط آن پاكى است عاريه دهد، مثلاً لباس را عاريه دهد كه با آن نماز بخوانند، بنا بر احتياط واجب، بايد نجس بودن آن را به كسى كه عاريه مىكند بگويد. مسأله 2709: چيزى را كه عاريه كرده، بدون اجازهٴ صاحب آن نمىتواند به ديگرى اجاره، يا عاريه بدهد. مسأله 2710: اگر چيزى را كه عاريه كرده، با اجازهٴ صاحب آن به ديگرى عاريه دهد، چنانچه شخص اوّل بميرد يا ديوانه شود، عاريه دومى باطل نمىشود. مسأله 2711: اگر بداند مالى را كه عاريه كرده غصبى است، بايد آن را به صاحبش برساند و نمىتواند به عاريه دهنده بدهد. مسأله 2712: اگر مالى را كه مىداند غصبى است عاريه كند و از آن استفاده ببرد و در دست او از بين برود، مالك مىتواند عوض مال و عوض استفاده را از او و يا از كسى كه مال را غصب كرده مطالبه كند و اگر از عاريه كننده بگيرد، او نمىتواند چيزى را كه به مالك مىدهد، از عاريه دهنده مطالبه نمايد. مسأله 2713: اگر نداند مالى را كه عاريه كرده غصبى است و در دست او از بين برود، چنانچه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد، او نيز مىتواند آنچه را به صاحب مال داده، از عاريه دهنده مطالبه نمايد، ولى اگر چيزى را كه عاريه كرده، طلا و نقره باشد، يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود، عوضش را بدهد، نمىتواند چيزى را كه به صاحب مال مىدهد، از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

احكام ايلاء

مسأله 2935: ايلاء

يعنى مرد قسم بخورد با همسر دائمى خود كه بعد از عقد با او نزديكى كرده، تا ابد يا بيشتر از چهار ماه، به قصد ضرر رساندن به او، نزديكى نكند، بنا بر اين اگر قسم بخورد با همسر موقّت خود يا كنيز خود نزديكى نكند، يا قسم بخورد كمتر از چهار ماه با او نزديكى نكند، يا زنى را كه هنوز با او نزديكى نكرده، ايلاء كند و يا به قصد ضرر رساندن نباشد، بلكه براى مصلحتى بوده، مثلاً اگر آبستن شدن براى زن ضرر دارد، قسم بخورد كه با او نزديكى نكند، ايلاء نخواهد بود. مسأله 2936: اگر شرايط ايلاء موجود نباشد، قَسَم او صحيح است، ولى حكم ايلاء ندارد، بلكه آثار قَسَم كه در احكام قسم خوردن گفته مىشود بر آن مترتّب مىگردد. مسأله 2937: در ايلاء بايد به يكى از اسمهاى خداوند، كه به غير ذات مقدّس او گفته نمىشود قسم بخورد، مانند (الله) و همچنين اگر به اسمى قسم بخورد كه غالباً بر خدا گفته مىشود اگرچه گاهى به غير خدا نيز بگويند، صحيح است. مسأله 2938: اگر ايلاء انجام شود، مرد نمىتواند با زن خود نزديكى كند و در اين صورت، چنانچه زن صبر كند، چيزى بر شوهر واجب نيست، و گرنه بايد به حاكم شرع مراجعه كند و حاكم شرع چنانكه در احكام ظهار گفته شد، عمل مىنمايد. مسأله 2939: اگر شوهر بعد از ايلاء با زن خود نزديكى كند، بايد كفاره بدهد، زيرا به قسم خود عمل نكرده است. مسأله 2940: كسى كه ايلاء مىكند بايد بالغ و عاقل باشد و از روى قصد و اختيار ايلاء

كند.

احكام ظهار

مسأله 2927: ظهار، يعنى مرد زن خود را به پشت مادر خويش تشبيه كند و اگر مرد با زن خود (ظهار) كرد، آن زن بر او حرام مىشود، و اگر بخواهد به او رجوع نمايد، بايد كفّاره بدهد. مسأله 2928: صيغهٴ ظهار آن است كه مرد به زن بگويد: (انت على كظهر امّى) يعنى: تو بر من مانند پشت مادرم هستى، يا به جاى (انت) بگويد: (زوجتى) يا (هذه) يا (فاطمة) اگر اسم زن فاطمه باشد و چنانچه به غير از پشت تشبيه كند، مثلاً بگويد: (انت على كبطن امّى) يعنى: تو بر من مانند شكم مادرم هستى، در آنكه ظهار مىشود يا نه، خلاف است و بنا بر احتياط واقع مىشود. مسأله 2929: اگر زن خويش را به يكى از محارم، غير از مادر تشبيه كند، مثلاً بگويد: (انت على كظهر اختى) يا (عمّتى) يا (خالتى) ظهار واقع مىشود. مسأله 2930: كسى كه با زن خود ظهار مىكند بايد بالغ و عاقل باشد و از روى قصد و اختيار ظهار كند و بايد زنى كه با او ظهار مىكند در حال حيض يا نفاس نباشد و در آن پاكى با او نزديكى نكرده باشد، چنانچه در احكام طلاق ذكر شد. و بنا بر احتياط بايد بعد از عقد با او نزديكى كرده و دو مرد عادل، صيغهٴ ظهار را بشنوند. مسأله 2931: در ظهار لازم نيست، زن را به عقد دائم گرفته باشد، بلكه زنى كه در عقد موقّت او مىباشد يا كنيز انسان است، ظهار او صحيح مىباشد. مسأله 2932: كسى كه ظهار مىكند نمىتواند پيش از آنكه كفاره بدهد،

با زن خود نزديكى نمايد و چنانچه بدون كفاره با او نزديكى كند، بايد دو كفاره بدهد، امّا بعد از كفاره، نزديكى مانعى ندارد. مسأله 2933: كفارهٴ كسى كه ظهار مىكند، يك برده آزاد كردن است و اگر نمىتواند دو ماه پى در پى روزه بگيرد و اگر از اين نيز عاجز است، بايد شصت فقير را اطعام دهد. مسأله 2934: اگر كسى با زن خود ظهار كند، چنانچه زن صبر كند، چيزى بر شوهر واجب نيست، ولى اگر صبر نكند، بايد به حاكم شرع مراجعه نمايد و حاكم شرع در اين مورد، شوهر را نسبت به يكى از دو امر مخيّر مىسازد: يا كفاره بدهد و به زن خود رجوع نمايد و يا زن را طلاق دهد، امّا اگر هيچ يك را اختيار نكند، او را زندان نموده تا يكى از آن دو را اختيار نمايد و اگر زندان نيز نتيجه نداشت، در صورتى كه زن مطالبهٴ طلاق كند، حاكم شرع مىتواند او را طلاق دهد.

احكام طلاق

مسأله 2871: مردى كه زن خود را طلاق مىدهد، بايد بالغ و عاقل باشد، به اختيار خود طلاق دهد و اگر او را مجبور كنند زنش را طلاق دهد، طلاق باطل است و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد، پس اگر صيغهٴ طلاق را به شوخى بگويد، صحيح نيست. مسأله 2872: زن بايد در وقت طلاق، از خون حيض و نفاس پاك باشد و شوهرش در آن پاكى، با او نزديكى نكرده باشد. مسأله 2873: طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس، در سه صورت صحيح است، اول: شوهرش بعد از ازدواج، با او نزديكى

نكرده باشد. دوم: معلوم باشد كه آبستن است و اگر معلوم نباشد و شوهر، در حال حيض طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده، بنا بر احتياط دوباره او را طلاق دهد. سوم: مرد به جهت غايب بودن نتواند بفهمد كه زن، از خون حيض يا نفاس پاك است يا نه. مسأله 2874: اگر بداند زن از خون حيض پاك است و طلاقش بدهد، بعد معلوم شود موقع طلاق در حال حيض بوده، طلاق او باطل است و اگر او را در حيض بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود پاك بوده، طلاق او صحيح است. مسأله 2875: كسى كه مىداند زنش در حال حيض يا نفاس است، اگر غايب شود، مثلاً مسافرت كند و بخواهد او را طلاق دهد، بايد تا مدّتى كه معمولا زن از حيض يا نفاس پاك مىشود، صبر كند. مسأله 2876: اگر مردى كه غايب است بخواهد زن خود را طلاق دهد، چنانچه بتواند اطلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه، اگرچه از روى عادت حيض زن يا نشانه هاى ديگرى باشد كه در شرع معيّن شده، بايد تا مدّتى كه معمولا زن از حيض يا نفاس پاك مىشوند، صبر كند. مسأله 2877: اگر با همسرش كه از خون حيض و نفاس پاك است، نزديكى كند و بخواهد طلاقش دهد، بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود، ولى زنى را كه نه سالش تمام نشده، يا آبستن است، اگر بعد از نزديكى طلاق دهد اشكال ندارد. و همچنين است اگر يائسه باشد، يعنى اگر سيّده است بيش از شصت سال و

اگر سيّده نيست، بيش از پنجاه سال، داشته باشد. مسأله 2878: اگر با زنى كه از خون حيض و نفاس پاك است، نزديكى كند و در همان پاكى، طلاقش دهد، چنانچه بعد معلوم شود هنگام طلاق آبستن بوده بنا بر احتياط، بايد دوباره او را طلاق دهد. مسأله 2879: اگر با زنى كه از خون حيض و نفاس پاك است، نزديكى كند مسافرت نمايد، چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد بايد به قدرى كه معمولا زن بعد از آن پاكى، خون مىبيند و دوباره پاك مىشود، صبر كند. مسأله 2880: اگر مرد بخواهد زن خود را كه به جهت بيمارى، حيض نمىبيند، طلاق دهد، بايد از وقتى كه با او نزديكى كرده، تا سه ماه، از جماع با او خوددارى نمايد و بعد او را طلاق دهد. مسأله 2881: طلاق بايد به صيغهٴ عربى صحيح، خوانده شود و دو مرد عادل آن را بشنوند. و اگر خود شوهر بخواهد صيغهٴ طلاق را بخواند و اسم زن او، مثلاً فاطمه باشد، بايد بگويد: (زَوْجَتي فاطِمَة طالِق) يعنى زن من فاطمه رهاست. و اگر ديگرى را وكيل كند، وكيل بايد بگويد: (زَوْجَةْ مُوَكِّلي فاطمَة طالِق). مسأله 2882: زنى كه متعه شده، مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را عقد كرده اند، طلاق ندارد و رها شدن او، به اين است كه مدّش تمام شود، يا مرد مدّت را به او ببخشد، يعنى بگويد: (مدّت را به تو بخشيدم) و شاهد گرفتن و پاك بودن او از حيض لازم نيست. عدّهٴ طلاق مسأله 2883: زنى كه نه سالش تمام نشده و زن يائسه عدّه ندارد، يعنى اگرچه

شوهرش با او نزديكى كرده باشد، بعد از طلاق مىتواند فورا شوهر كند. مسأله 2884: زنى كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست، اگر شوهرش با او نزديكى كند و طلاقش دهد، بعد از طلاق بايد عدّه نگه دارد، يعنى بعد از آنكه در پاكى طلاقش داد، صبر كند تا دوبار حيض ببيند و پاك شود و همينكه حيض سوم را ديد، عدهٴ او تمام مىشود و مىتواند شوهر كند، ولى اگر اصلا با او نزديكى نكرده باشد و طلاقش بدهد عدّه ندارد، يعنى مىتواند بعد از طلاق، فورا شوهر كند. مسأله 2885: زنى كه حيض نمىبيند، اگر در سنّ زنهايى باشد كه حيض مىبينند، چنانچه شوهرش او را طلاق دهد، بايد بعد از طلاق، سه ماه، عدّه نگه دارد. مسأله 2886: زنى كه عدّهٴ او سه ماه است، اگر اوّل ماه طلاقش بدهند، بايد سه ماه قمرى، يعنى از موقعى كه ماه ديده مىشود، تا سه ماه عدّه نگهدارد و اگر در بين ماه، طلاقش بدهند، بايد باقى ماه را با دو ماه بعد از آن و نيز كسرى ماه اوّل را از ماه چهارم، عدّه نگهدارد تا سه ماه تمام شود، مثلاً اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش بدهند و آن ماه بيست و نه روز باشد، بايد نه روز باقى ماه را با دو ماه بعد از آن و بيست روز از ماه چهارم عدّه نگهدارد و بنا بر احتياط مستحب از ماه چهارم بيست و يك روز عدّه نگهدارد، تا با مقدارى كه از ماه اول عدّه نگهداشته، سى روز شود. مسأله 2887: اگر زن آبستن را طلاق دهد، عدّه

اش تا به دنيا آمدن يا سقط شدن بچهٴ اوست، بنا بر اين اگر مثلاً يك ساعت بعد از طلاق، بچه به دنيا آيد، عدّه اش تمام مىشود. مسأله 2888: ابتداى عدهٴ طلاق از وقتى است كه خواندن صيغهٴ طلاق تمام مىشود، چه زن بداند طلاقش داده اند يا نداند، پس اگر بعد از تمام شدن زمان عدّه، بفهمد او را طلاق داده اند، لازم نيست دوباره عدّه نگه دارد. عدّهٴ ازدواج موقّت مسأله 2889: زنى كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست، اگر متعه شود، مثلاً يك ماهه يا يك ساله شوهر كند، چنانچه شوهرش با او نزديكى نمايد و مدّت آن زن تمام شود يا شوهر مدت را به او ببخشد، بايد عده نگه دارد، پس اگر حيض مىبيند بايد به مقدار دو حيض، عده نگه دارد و شوهر نكند، و اگر حيض نمىبيند، بنا بر احتياط واجب، چهل و پنج روز از شوهر كردن، خوددارى نمايد. مسأله 2890: زن يائسه، يعنى زنى كه اگر سيّده است بيش از شصت سال و اگر سيّده نيست بيش از پنجاه سال داشته باشد، چنانچه متعه شود و همچنين زنى كه كمتر از نه سال دارد و زنى كه اصلا شوهر با او نزديكى نكرده است، عدّه ندارند و پس از تمام شدن مدت متعه، يا بعد از آنكه شوهر مدّت را بخشيد، فورا مىتوانند شوهر كنند. عدّهٴ زن شوهر مرده مسأله 2891: زنى كه شوهرش بميرد اگر آبستن نباشد، بايد تا چهار ماه و ده روز عدّه نگه دارد، يعنى از شوهر كردن خوددارى نمايد، اگرچه يائسه يا متعه باشد و يا شوهرش با

او نزديكى نكرده باشد و اگر آبستن باشد، بايد تا موقع زاييدن عدّه نگه دارد، ولى اگر قبل از گذشتن چهار ماه و ده روز، بچه اش به دنيا آيد، بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش، صبر كند. اين عدّه را (عدّهٴ وفات) مىگويند. مسأله 2892: زنى كه در عدّهٴ وفات مىباشد، حرام است لباس زينتى بپوشد، سرمه بكشد و همچنين كارهاى ديگرى كه زينت حساب مىشود، بر او حرام است. مسأله 2893: اگر زن يقين كند شوهرش مرده و بعد از تمام شدن عدّهٴ وفات، شوهر كند، چنانچه معلوم شود شوهر او بعداً مرده است، بايد از شوهر دوّم، جدا شود. و در صورتى كه آبستن باشد، به مقدارى كه در عدّهٴ طلاق گفته شد، براى شوهر دوّم، عدّهٴ طلاق و بعد براى شوهر اول عدهٴ وفات نگهدارد و اگر آبستن نباشد، براى شوهر اول عدهٴ وفات و بعد براى شوهر دوم، عدهٴ طلاق نگهدارد. مسأله 2894: ابتداى عدّهٴ وفات از موقعى است كه زن از مرگ شوهر، باخبر شود. مسأله 2895: اگر زن بگويد عدّه ام تمام شده، با دو شرط از او قبل مىشود، اول: مورد تهمت نباشد. دوم: از طلاق يا مردن شوهرش، مدّتى گذشته باشد كه تمام شدن عدّه، ممكن باشد. طلاق بائن و رجعى مسأله 2896: طلاق بائن، يعنى: مرد بعد از طلاق، حق ندارد بدون عقد جديد، به زن خود رجوع كند. مسأله 2897: طلاق بائن، پنج قسم است، اول: طلاق زنى كه نه سالش تمام نشده باشد. دوم: طلاق زنى كه يائسه باشد، يعنى اگر سيّده است بيشتر از شصت سال و اگر

سيّده نيست، بيش از پنجاه سال داشته باشد. سوم: طلاق زنى كه شوهرش، بعد از عقد، با او نزديكى نكرده باشد. چهارم: سوّمين طلاق زنى كه او را در سه نوبت طلاق داده اند. پنجم: طلاق خلع و مبارات كه بعد گفته خواهد شد. مسأله 2898: طلاق رجعى، يعنى بعد از طلاق، تا وقتى زن در عده است، مرد مىتواند بدون عقد جديد به زن رجوع نمايد و غير از موارد ياد شده در مسألهٴ قبل، طلاق رجعى است. مسأله 2899: كسى كه زنش را طلاق رجعى داده، حرام است او را از خانه اى كه هنگام طلاق در آنجا بوده بيرون كند. و نيز حرام است زن براى كارهاى غير لازم، از آن خانه بيرون رود، امّا در بعضى موارد كه در (الفقه) بيان نموده ايم بيرون كردن زن اشكال ندارد. احكام رجوع كردن مسأله 2900: در طلاق رجعى مرد، به دو صورت مىتواند به زن خود برگردد، اول: حرفى بزند كه دلالت كند او را دوباره زن خود قرار داده است. دوم: كارى كند كه بفهمند رجوع كرده است. مسأله 2901: براى رجوع كردن، لازم نيست مرد شاهد بگيرد يا به زن خبر دهد، بلكه اگر بدون اينكه كسى بفهمد، بگويد، به زن خود رجوع كردم، صحيح است. مسأله 2902: مردى كه زن خود را طلاق رجعى داده، اگر مالى از او بگيرد و با او صلح كند كه ديگر به او رجوع نكند، حق رجوع او از بين نمىرود. مسأله 2903: اگر زنى را سه بار طلاق دهد و در بين آنها به او رجوع كند و يا بعد از دو طلاق

اول عقدش كند، بعد از طلاق سوم آن زن بر او حرام مىشود، امّا اگر زن بعداز طلاق سوم، با ديگرى شوهر كند، با چهار شرط، به شوهر اول حلال مىشود، يعنى مىتواند آن زن را دوباره عقد نمايد، اول: عقد شوهر دوم دائمى باشد و اگر مثلاً يك ماهه يا يكساله او را متعه كند، بعد از آنكه از او جدا شد، شوهر اول نمىتواند او را عقد كند. دوم: شوهر دوم با او نزديكى و دخول كند و بنا بر احتياط منى بيرون آيد. سوم: شوهر دوم طلاقش دهد يا بميرد. چهارم: عدهٴ طلاق يا عدهٴ وفات شوهر دوم، تمام شود. طلاق خلع مسأله 2904: طلاق زنى كه به شوهرش مايل نيست و مهر يا مال ديگر خود را به او مىبخشد تا طلاقش دهد، طلاق (خلع) است. مسأله 2905: اگر شوهر بخواهد صيغهٴ طلاق خلع را بخواند، چنانچه اسم زن مثلاً فاطمه باشد، مىگويد: (زَوْجَتي فاطِمة خالَعْتُها عَلى ما بَذَلَتْ) و افزودن (هِيَ طالِق) بهتر است. مسأله 2906: اگر زن كسى را وكيل كند كه مهر او را به شوهرش ببخشد و شوهر نيز همان شخص را وكيل كند كه زن را طلاق دهد، چنانچه مثلاً اسم شوهر محمّد و اسم زن فاطمه باشد، وكيل صيغهٴ طلاق را اين گونه مىخواند: (عَنْ مُوَكِّلَتي فاطِمَة بَذَلْتُ مَهْرَها لِمُوَكِّلي مُحَمَّد لِيَخْلَعَها عَلَيْهِ) پس از آن بدون فاصله مىگويد: (زَوْجَةُ مُوَكِّلي خالَعْتُها عَلى ما بَذَلَتْ، هِيَ طالِق) و اگر زن، شخصى را وكيل كند كه غير از مهر چيز ديگرى به شوهر او ببخشد كه او را طلاق دهد، وكيل بايد به جاى كلمهٴ (مَهْرَها)

آن چيز را بگويد، مثلاً اگر صد تومان داده، بايد بگويد: (بَذَلَتْ مائةَ تُومان). طلاق مبارات مسأله 2907: اگر زن و شوهر، يكديگر را نخواهند و زن مالى به مرد بدهد كه او را طلاق دهد (طلاق مبارات) نام دارد. مسأله 2908: اگر شوهر بخواهد صيغهٴ طلاق مبارات را بخواند، چنانچه مثلاً اسم زن فاطمه، باشد، بايد بگويد: (بارَأْتُ زَوْجَتي فاطِمَة عَلى مَهْرِها فَهِي طالِق) يعنى مبارات كردم زن خود فاطمه را در مقابل مهرش پس او رهاست. و اگر ديگرى را وكيل كند، و كيل بايد بگويد: (بارَأْتُ زَوْجَةَ مُوَكِّلي فاطِمَة عَلى مَهْرِها فَهِي طالِق ) و در هردو صورت اگر به جاى كلمهٴ (عَلى مَهْرِها) (بِمَهْرِها) بگويد، اشكال ندارد. مسأله 2909: صيغهٴ طلاق خلع و مبارات، بايد به عربى صحيح خوانده شود، ولى اگر زن براى بخشيدن مال خود به شوهر، مثلاً به فارسى بگويد: (براى طلاق، فلان مال را به تو بخشيدم) اشكال ندارد. مسأله 2910: اگر زن در بين عدهٴ طلاق خلع، يا مبارت، از بخشش خود برگردد، شوهر مىتواند رجوع كند و بدون عقد، دوباره او را زن خود قرار دهد. مسأله 2911: مالى كه شوهر براى طلاق مبارات مىگيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد، ولى در طلاق خلع، اگر بيشتر باشد اشكال ندارد. چند مسأله مسأله 2912: اگر با زن نا محرمى، به گمان اين كه همسر خود اوست، نزديكى كند، چه زن بداند او شوهرش نيست يا گمان كند شوهرش مىباشد، بايد عده نگهدارد. مسأله 2913: اگر با زنى كه مىداند همسرش نيست زنا كند، چه زن بداند آن مرد شوهر او نيست يا گمان كند شوهرش مىباشد،

لازم نيست عدّه نگهدارد. مسأله 2914: اگر مرد، زنى را گول بزند كه از شوهرش طلاق بگيرد و زن او شود، طلاق و عقد آن زن صحيح است، ولى هردو مرتكب گناه بزرگى شده اند. مسأله 2915: هرگاه مرد در ضمن عقد لازم، زن خود را بر طلاق خودش در مدّت معيّنى وكيل نمايد، مثلاً از هنگام عقد ازدواج، تا مدّت پنجاه سال، به شرطى كه زن وكالت را اجرا ننمايد و خود را طلاق ندهد مگر بعد از آنكه مثلاً شوهرش مسافرت طولانى نمايد و يا مثلاً شش ماه نفقهٴ او را ندهد، اين وكالت صحيح است و زن در صورتى كه آن شرط محقّق شود، اختيار طلاق دارد. مسأله 2916: زنى كه شوهرش گم شده است، اگر بخواهد با ديگرى شوهر كند، بايد نزد مجتهد عادل، يا وكيل مجتهد برود و به دستور او عمل نمايد. مسأله 2917: پدر و جدّ پدرى ديوانه، مىتوانند زن او را طلاق دهند، در صورتى كه ديوانگى او، به زمان قبل از بلوغ متّصل باشد. مسأله 2918: اگر پدر يا جدّ پدرى، براى طفل خود زنى را متعه كنند، اگرچه مقدارى از زمان تكليف بچه، جزو مدّت متعه باشد، مثلاً براى پسر چهارده سالهٴ خود، زنى را دوساله متعه نمايند، پدر يا جدّ پدرى مىتوانند در صورتى كه مصلحت بچّه باشد مدّت متعهٴ آن زن را ببخشند، ولى زن دائمى او را نمىتوانند طلاق دهند. مسأله 2919: اگر انسان از روى نشانه هاى شرعى، دو نفر را عادل بداند و زن خود را پيش آنان طلاق دهد، ديگرى كه آنان را عادل نمىداند، بنا بر احتياط واجب

نمىتواند آن زن را بعد از تمام شدن عدّه اش، براى خود يا براى ديگرى عقد كند. مسأله 2920: اگر شخصى زن خود را بدون اينكه او بفهمد، طلاق دهد، چنانچه مخارج او را مانند وقتى كه زنش بوده بدهد و مثلاً بعد از يك سال بگويد: يك سال پيش تو را طلاق دادم و شرعا نيز ثابت كند، مىتواند چيزهايى را كه در آن مدّت براى زن تهيّه نموده و او مصرف نكرده است از او پس بگيرد، ولى چيزهايى را كه مصرف كرده، نمىتواند مطالبه نمايد. مسأله 2921: اگر زن شوهر خود را نخواهد و مالى به مرد بدهد كه طلاقش دهد، آن را (طلاق خلع) مىگويند، و در آن، همهٴ شرايط طلاق كه قبلاً گذشت، لازم مىباشد. مسأله 2922: در طلاق خلع پس از آنكه زن صيغهٴ بخشش مال را خواند، مرد بايد فورا طلاق بدهد و اگر مرد در صيغه، مالى را تعيين كند كه زن آن را به او بدهد و فورا زن قبول كند، صحيح است. مسأله 2923: هرچيزى كه ماليّت دارد، مىشود مورد بخشش خلع قرار گيرد، خواه عين باشد يا منفعت. و همچنين جايز است بخشش خلع، تمام يا بعضى از مهر باشد و اگر بيشتر از مهر نيز بود، اشكال ندارد. مسأله 2924: اگر بين زن و مرد كدورتى نباشد و مرد طلاق خلع بدهد، خلع واقع نمىشود، ولى طلاق صحيح است، پس چنانچه مورد طلاق رجعى است، رجعى وگرنه طلاق باين واقع مىشود. مسأله 2925: زن مىتواند كسى را وكيل كند كه بخشش را بدهد، چنانچه جايز است بخشش دين و بدهى باشد، مثلاً بگويد:

در مقابل آنكه فلان مقدار مديون تو باشم، مرا طلاق خلع بده. مسأله 2926: طلاق مبارات در تمام احكام مانند طلاق خلع است، مگر در سه چيز كه باهم فرق دارد، اوّل: طلاق مبارات در صورتى است كه زن و شوهر، هريك ديگرى را نخواهد، ولى در طلاق خلع، فقط زن از شوهر بدش مىآيد. دوم: مالى كه شوهر، براى طلاق مبارات مىگيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد. سوم: اگر شوهر طلاق را به صيغهٴ (مبارات) بخواند، بايد بعد از آن، صيغهٴ طلاق را نيز بگويد، مثلاً اگر بگويد: (بارئتك...) بايد فورا بگويد: (فانت طالق).

احكام شيردادن

مسأله 2818: اگر زن با شرايطى كه در مسأله 2828: گفته مىشود بچه اى را شير دهد، آن بچه با افراد زير محرم مىشود، اول: خود زن، و او را مادر رضاعى مىگويند. دوم: شوهر زن كه شير مال اوست و او را پدر رضاعى مىگويند. سوم: پدر و مادر آن زن، هرچه بالا روند، اگرچه پدر و مادر رضاعى او باشند. چهارم: بچه هايى كه از آن زن، به دنيا آمده اند، يا به دنيا مىآيند. پنجم: بچه هاى اولاد آن زن هرچه پايين روند، چه از اولاد او به دنيا آمده و يا اولاد او آن بچه ها را شير داده باشند. ششم: خواهر و برادر آن زن، اگرچه رضاعى باشند، يعنى بر اثر شير خوردن، با آن زن خواهر و برادر شده باشند. هفتم: عمو و عمّه آن زن، اگرچه رضاعى باشند. هشتم: دايى و خالهٴ آن زن، اگرچه رضاعى باشند. نهم: اولاد شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هرچه پايين روند اگرچه

اولاد رضاعى او باشند. دهم: پدر و مادر شوهر ان زن كه شير مال آن شوهر است، هرچه بالا روند. يازدهم: خواهر و برادر شوهرى كه شير مال اوست، اگرچه خواهر و برادر رضاعى او باشند. دوازدهم: عمو، عمه، دايى و خالهٴ شوهرى كه شير مال اوست هرچه بالا روند، اگرچه رضاعى باشند. و نيز عدهٴ ديگرى كه در مسائل بعد گفته خواهد شد، به سبب شير دادن محرم مىشوند. مسأله 2819: اگر زن با شرايطى كه در مسأله 2828 گفته مىشود بچه اى را شير دهد، پدر آن بچه نمىتواند با دخترهايى كه از آن زن به دنيا آمده اند ازدواج كند و نيز نمىتواند دخترهاى شوهرى را كه شير مال اوست، اگرچه دخترهاى رضاعى او باشند براى خود عقد نمايد، ولى جايز است با دخترهاى رضاعى آن زن ازدواج كند، اگرچه بنا بر احتياط مستحب با آنان ازدواج نكند و نگاه محرمانه، يعنى نگاهى كه انسان مىتواند به محرمهاى خود كند، به آنان ننمايد. مسأله 2820: اگر زن با شرايطى كه گفته مىشود بچه اى را شير دهد، شوهر آن زن كه صاحب شير است، به خواهرهاى آن بچه محرم نمىشود، ولى بنا بر احتياط مستحب با آنان ازدواج ننمايد. و نيز خويشان شوهر، به خواهر و برادر آن بچه محرم نمىشوند. مسأله 2821: اگر زن بچه اى را شير دهد، به برادرهاى آن بچه محرم نمىشود و نيز خويشان آن زن به برادر و خواهر بچه اى كه شير خورده، محرم نمىشوند. مسأله 2822: اگر انسان با زنى كه دخترى را شير كامل داده ازدواج كند و با آن زن نزديكى نمايد،

ديگر نمىتواند آن دختر را براى خود عقد كند. مسأله 2823: اگر انسان با دخترى ازدواج كند، ديگر نمىتواند با زنى كه آن دختر را شير كامل داده ازدواج نمايد. مسأله 2824: انسان نمىتواند با دخترى كه مادر يا مادر بزرگ انسان، او را شير كامل داده ازدواج كند. و نيز اگر زن پدر انسان، از شير پدر او، دخترى را شير داده باشد، انسان نمىتواند با آن دختر ازدواج نمايد. و چنانچه دختر شيرخوارى را براى خود عقد كند، سپس مادر، يا مادر بزرگ و يا زن پدر او، آن دختر را شير دهد، عقد باطل مىشود. مسأله 2825: با دخترى كه خواهر يا زن برادر انسان، او را شير كامل داده، نمىشود ازدواج كرد. و همچنين است اگر خواهر زاده، يا برادر زاده، يا نوهٴ خواهر و يا نوهٴ برادر انسان، آن دختر را شير داده باشد. مسأله 2826: اگر زن، بچهٴ دختر خود را شير كامل دهد، آن دختر بر شوهر خود حرام مىشود. و همچنين است اگر بچه اى را كه شوهر دخترش، از زن ديگرى دارد شير دهد. ولى اگر بچهٴ پسر خود را شير دهد، زن پسرش كه مادر آن طفل شيرخوار است، بر شوهر خود حرام نمىشود. مسأله 2827: اگر زن پدر دخترى، بچهٴ شوهر آن دختر را شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مىشود، چه بچه از همان، دختر يا از زن شوهر او باشد. شرايط شير دادنى كه باعث محرم شدن است مسأله 2828: شير دادنى كه باعث محرم شدن مىشود، هشت شرط دارد، اول: بچه، شير زن زنده را بخورد، پس اگر از

سينهٴ زنى كه مرده است شير بخورد فايده ندارد. دوم: شير آن زن از حرام نباشد، پس اگر شير بچه اى را كه از زنا به دنيا آمده به بچهٴ ديگر بدهند، بر اثر آن شير، بچه با كسى محرم نمىشود. سوم: بچه شير را از پستان بمكد، پس اگر شير را در گلوى او بريزند، نتيجه ندارد. چهارم: شير، خالص بوده و يا چيز ديگرى مخلوط نباشد. پنجم: شير از يك شوهر باشد، پس اگر زن شير دهى را طلاق دهند، بعد شوهر ديگرى كند و از او آبستن شود و تا هنگام زاييدن، شيرى كه از شوهر اول داشته باقى باشد و مثلاً هشت دفعه پيش از زاييدن، از شير شوهر اول و هفت دفعه بعد از زاييدن، از شير شوهر دوم به بچه اى بدهد، آن بچه با كسى محرم نمىشود. ششم: بچه به جهت بيمارى، شير را قى نكند. و اگر قى كند، بنا بر احتياط كسانى كه بر اثر شير خوردن با آن بچه محرم مىشوند، با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه نيز به او ننمايند. هفتم: پانزده مرتبه، يا يك شبانه روز به طورى كه در مسأله بعد گفته مىشود، شير سير بخورد، يا مقدارى شير به او بدهند كه بگويند از آن شير دهند، بنا بر احتياط مستحب كسانى كه بر اثر شير خوردن، با او محرم مىشوند، با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه نيز به او ننمايند. هشتم: دو سال بچه تمام نشده باشد و اگر بعد از تمام شدن دو سال، او را شير دهند با كسى محرم نمىشود. بلكه اگر مثلاً پيش از

تمام شدن دو سال، چهارده مرتبه و بعد از آن، يك مرتبه شير بخورد، به كسى محرم نمىشود ولى چنانچه از هنگام زاييدن زن شيرده، بيشتر از دو سال گذشته و شير او باقى باشد و بچه اى را شير دهد كه هنوز دوسال او تمام نشده، آن بچه بنا بر احتياط واجب، با كسانى كه گفته شد، محرم مىشود. مسأله 2829: بايد بچه در بين يك شبانه روز، غذا يا شير زن ديگرى را نخورده، ولى اگر كمى غذا بخورد كه نگويند در بين، غذا خورده، اشكال ندارد. و نيز بايد پانزده مرتبه، از شير يك زن بخورد و در بين پانزده مرتبه، شير زن ديگرى را نخورده و هر دفعه بدون فاصله شير بخورد، ولى اگر در بين شير خوردن نفس تازه كند، يا كمى صبر كند كه از اوّلى كه پستان در دهان مىگيرد تا وقتى سير مىشود، يك دفعه حساب شود، اشكال ندارد. مسأله 2830: اگر زن از شير شوهر خود، بچه اى را شير دهد، بعد شوهر ديگرى كند و از شير آن شوهر نيز بچهٴ ديگرى را شير دهد، آن دو بچه با يكديگر محرم نمىشوند، اگرچه بهتر است باهم ازدواج نكنند و نگاه محرمانه به يكديگر ننمايند. مسأله 2831: اگر زن از شير يك شوهر، چندين بچه را شير دهد، همهٴ آنان به يكديگر و به شوهر و به زنى كه آنان را شير داده، محرم مىشوند. مسأله 2832: اگر كسى چند زن داشته باشد و هركدام آنان، با شرايطى كه بيان شد، بچه اى را شير دهد، همهٴ آن بچه ها به يكديگر و به آن مرد

و به همهٴ آن زنها محرم مىشوند. مسأله 2833: اگر كسى دو زن شيرده، داشته باشد و يكى از آنان بچه اى را مثلاً هشت مرتبه و ديگرى هفت مرتبه شير بدهد، آن بچه با كسى محرم نمىشود. مسأله 2834: اگر زنى از شير يك شوهر، پسر و دخترى را شير كامل بدهد، خواهر و برادر آن دختر، با خواهر و برادر آن پسر، محرم نمىشوند. مسأله 2835: انسان نمىتواند بدون اجازهٴ زن خود، با زنهايى كه بر اثر شير خوردن، خواهر زاده يا برادر زادهٴ زن او شده اند ازدواج كند. و نيز اگر با پسرى لواط كند، بنا بر احتياط واجب دختر، خواهر، مادر و مادر بزرگ رضاعى آن پسر را، يعنى كسانى كه بر اثر شير خوردن، دختر، خواهر و مادر او شده اند، براى خود عقد نكند. مسأله 2836: زنى كه برادر انسان را شير داده، با انسان محرم نمىشود، اگرچه بنا بر احتياط مستحب با او ازدواج نكند. مسأله 2837: انسان نمىتواند با دو خواهر، اگرچه رضاعى باشند، يعنى به جهت شير خوردن خواهر يكديگر شده باشند، ازدواج كند و چنانچه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بوده اند، در صورتى كه عقد آنان در يك وقت بوده، هردو باطل است و اگر در يك وقت نبوده، عقد اوّلى صحيح و عقد دوّمى باطل مىباشد. مسأله 2838: اگر زن از شير شوهر خود، افراد زير را شير دهد، شوهرش بر او حرام نمىشود، اگرچه بهتر است احتياط كند و آنها را شير ندهد. اول: برادر و خواهر خود زن. دوم: عمو، عمه، دايى و خالهٴ خود زن.

سوم: اولاد عمو و اولاد دايى آن زن. چهارم: برادر زادهٴ آن زن. پنجم: برادر شوهر، يا خواهر شوهر آن زن. ششم: خواهر زادهٴ آن زن، يا خواهر زادهٴ شوهرش. هفتم: عمو، عمه، دايى و خالهٴ شوهرش. هشتم: نوهٴ زن ديگر شوهرش. مسأله 2839: اگر كسى دختر عمّه يا دختر خالهٴ انسان را شير دهد، به انسان محرم نمىشود، ولى بنا بر احتياط مستحب از ازدواج با او خوددارى نمايد. مسأله 2840: مردى كه دو زن دارد، اگر يكى از آن دو زن، فرزند عموى زن ديگر را شير دهد، زنى كه فرزند عموى او شير خورده، به شوهر خود حرام نمىشود. آداب شير دادن مسأله 2841: براى شيردان بچه، بهتر از هركس مادر اوست. و مستحب است مادر، از هردو پستان خود، به نوزاد شير بدهد. مسأله 2842: سزاوار است مادر، براى شير دادن از شوهر خود مزد نگيرد و خوب است شوهر مزد بدهد و اگر مادر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد، شوهر مىتواند بچه را از او گرفته و به دايه بدهد. مسأله 2843: مستحب است دايه اى كه براى طفل مىگيرند، دوازده امامى، داراى عقل، عفّت و صورت نيكو باشد. و مكروه است كم عقل، يا غير دوازده امامى، يا بد صورت، يا بد خلق و يا زنازاده باشد و نيز مكروه است دايه اى بگيرند كه از زنا بچّه دار شده و شيرش از زنا باشد. مسأله 2844: مستحب است نگذارند زنها هر بچه اى را شير دهند، زيرا ممكن است فراموش شود به چه كسانى شير داده اند و بعد دو نفر محرم با يكديگر، ازدواج نمايند. مسأله

2845: كسانى كه به سبب شير خوردن، خويشى پيدا مىكنند، مستحب است يكديگر را احترام نمايند، ولى از يكديگر ارث نمىبرند و حقوق خويشاوندى كه انسان با خويشان خود دارد، براى آنان نيست. مسأله 2846: در صورتى كه ممكن باشد، مستحب است، بچه را دو سال تمام شير بدهند و پس از دو سال او را از شير بگيرند. مسأله 2847: بهترين شير براى نوزاد، شير مادر است، اگرچه بر مادر واجب نيست نوزاد خود را شير دهد، بلكه سير كردن نوزاد به عهدهٴ پدر است، بنا بر اين، مادر مىتواند در مقابل شير دادن به نوزاد خود از پدر نوزاد، اجرت مطالبه نمايد، اما اگر پدر نوزاد مرده باشد و يا پدر، امكان سير كردن فرزند يا پرداخت اجرت را نداشته باشد، بر مادر واجب است، به نوزاد خود شير دهد. مسأله 2848: اگر فرزند داراى مال و ثروت باشد، پدر مىتواند از مال فرزند، اجرت شير دادن او را بپردازد. مسأله 2849: اگر مادر حاضر شود مجانى و يا به اندازه اى كه ديگران اجرت مىگيرند، به نوزاد شير دهد، پدر نمىتواند فرزند را از مادر بگيرد. مسأله 2850: مادر حق دارد، فرزند پسر را تا دو سال و دختر را تا هفت سال، تربيت كند، البتّه اگر مادر، مسلمان، آزاد، عاقل، امين و همسر پدر همين نوزاد باشد، در اين صورت پدر نمىتواند در اين مدّت، فرزند را از مادر جدا كند. مسأله 2851: بعد از مدّت ياد شده در مسأله پيش، حق تربيت و نگهدارى فرزند به پدر مىرسد و اگر پدر مرده باشد، بنا بر احتياط اين حق، به مادر

باز مىگردد و وصىّ نمىتواند، مزاحمتى براى مادر به وجود آورد. مسائل متفرّقهٴ شير دادن مسأله 2852: اگر بر اثر شير دادن، حقّ شوهر از بين نرود، زن مىتواند بدون اجازهٴ شوهر، بچهٴ شخص ديگرى را شير دهد، ولى جايز نيست نوزادى را شير دهد كه بر اثر شير دادن به او، بر شوهر خود حرام شود، مثلاً اگر شوهر او دختر شيرخوارى را براى خود عقد كرده باشد، زن نبايد آن دختر را شير دهد، چون اگر آن دختر را شير دهد، خودش مادر زن شوهر مىشود و بر او حرام مىگردد. مسأله 2853: اگر كسى بخواهد زن برادرش، با او محرم شود، بايد دختر شيرخوارى را با شرايطى كه بيان شد، براى خود متعه كند و زن برادرش آن دختر را شير دهد. مسأله 2854: اگر مرد پيش از آنكه زنى را براى خود عقد كند، بگويد: به جهت شير خوردن، آن زن بر او حرام شده، مثلاً بگويد: شير مادر او را خورده، چنانچه تصديق او ممكن باشد، نمىتواند با آن زن ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد و خود زن نيز حرف او را قبول نمايد، عقد باطل است، پس اگر مرد با او نزديكى نكرده باشد، يا نزديكى كرده باشد ولى در وقت نزديكى، زن بداند بر آن مرد حرام است، مهر ندارد و اگر بعد از نزديكى بفهمد بر آن مرد حرام بوده، شوهر بايد مهر او را مطابق زنهايى كه مانند او هستند، بدهد. مسأله 2855: اگر زن پيش از عقد، بگويد: به جهت شير خوردن برمردى حرام شده، چنانچه تصديق او ممكن باشد، نمىتواند با

آن مرد ازدواج كند، امّا اگر بعد از عقد بگويد، مانند آن است كه مرد بعد از عقد بگويد و حكم آن، در مسأله پيش گفته شد. مسأله 2856: شيردادنى كه سبب محرم شدن مىباشد، با دو چيز ثابت مىگردد، اول: خبر دادن عدّه اى كه انسان، از گفتهٴ آنان يقين پيدا كند. دوم: شهادت دو مرد عادل، يا چهار زن عادل، كه بنا بر احتياط بايد شرايط شير دادن را نيز بگويند، مثلاً بگويند: ما ديده ايم فلان بچه يك شبانه روز كامل از سينهٴ فلان زن، شير خورده و چيزى نيز در بين آن نخورده است. مسأله 2857: اگر شك كنند، بچه به مقدار محرم شدن، شير خورده يا نه، يا گمان داشته باشند به آن مقدار شير خورده و يا گمان داشته باشد كه شير نخورده، نوزاد با كسى محرم نمىشود ولى بهتر است احتياط كنند. آداب نوزاد مسأله 2858: مستحب است، نوزاد را هنگام تولّد، غسل دهند، اذان در گوش راست، اقامه در گوش چپ او بگويند، كام كودك را با آب فرات و تربت حضرت سيّدالشهدا(ع) باز كنند، به او جامهٴ سفيد بپوشانند و براى وى نامى خوب انتخاب نمايند، مانند نام پيامبران و ائمّه و حضرت زهرا(عليهاالسلام). همچنين مستحب است در روز هفتم سر نوزاد را بتراشند و به وزن موى او طلا يا نقره صدقه بدهند و اگر روز هفتم اين كار انجام نشود، استحباب آن ساقط مىشود. مسأله 2859: مستحب است، در روز هفتم براى نوزاد، گوسفند يا شترى را عقيقه كنند، عقيقه هرچه بزرگتر و نيكوتر باشد، بهتر است. و مستحب است پا و كفل عقيقه

را به قابله دهند و اگر قابله اى نداشته باشد، آن را به مادر نوزاد بدهند تا به هركسى كه مىخواهد ببخشد. و اگر قابله يهودى باشد كه از قربانى مسلمانان نمىخورد، يك چهارم قيمت گوسفند را به وى دهند. و مستحب است قسمتى از گوشت حيوان ذبح شده را، صدقه داده و بقيهٴ آن را پخته و ده نفر از مؤمنان را به اطعام دعوت كنند، البته هرچه بيشتر دعوت كنند بهتر است. و بعضى از علما، به وجوب عقيقه فتوا داده اند. مسأله 2860: اگر در روز هفتم براى نوزاد عقيقه نكنند، تا آخر عمر و بلكه پس از مرگ وى نيز مستحب است عقيقه نمايند. مسأله 2861: بهتر است عقيقهٴ پسر، حيوان نر و عقيقهٴ دختر، حيوان ماده باشد، اگرچه اصل عقيقه كافى است و در عقيقه، شرايط گوسفند قربانى كه در احكام حج بيان شده، لازم نيست. مسأله 2862: اگر عقيقه اى يافت نشد، بايد صبر كنند تا پيدا شود و كفايت نمىكند كه قيمت آن را صدقه بدهند. مسأله 2863: مكروه است پدر و مادر از عقيقهٴ فرزند خود بخورند، بلكه خوردن عقيقه بر كسانى كه تحت كفالت پدر هستند نيز كراهت دارد، امّا كراهت خوردن عقيقهٴ فرزند براى مادر بيشتر است. مسأله 2864: بهتر است عقيقه را قطعه قطعه كنند ولى استخوانهاى آن را نشكنند، اما آنچه بين عوام شهرت دارد كه بايد استخوان عقيقه را دفن كنند، دليلى براى آن نيافتيم. مسأله 2865: جايز است عقيقه را قطعه قطعه كنند و به همسايگان و ديگران هديه نمايند، اما بهتر است عقيقه را پخته و جمعى از مؤمنان را

براى اطعام دعوت نمايند. مسأله 2866: عقيقه، تنها به فقرا، اختصاص ندارد، بلكه جايز است آن را به ثروتمندان نيز بدهند و همچنين جايز است عقيقه را به سادات بدهند، اگرچه عقيقه دهنده سيّد نباشد. مسأله 2867: اگر پدرى براى فرزندش عقيقه نكرد، بر خود فرزند مستحب است عقيقه بدهد و قربانى كردن در روز عيد قربان به جاى عقيقه كفايت مىكند. مسأله 2868: مستحب است براى نوزادى كه تا روز هفتم زنده مىماند، عقيقه دهند، اگرچه بعد از ظهر روز هفتم بميرد، امّا اگر پيش از ظهر روز هفتم بميرد، عقيقه ساقط مىشود. مسأله 2869: مستحب است، نوزاد را در روز هفتم ختنه كنند، بلكه بنا بر احتياط بايد ولىّ، پيش از بلوغ بچه، او را ختنه كند و اگر ختنه را انجام نداد، بر خود طفل واجب است وقتى بالغ شد ختنه نمايد. مسأله 2870: مستحب است، هنگام ختنه كردن، اين دعا را بخوانند: (اللّهُمَّ هذِهِ سُنَّتُكَ وَ سُنَّةُ نبَيِِّكَ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ اتِّباعُ مِنّا لَكَ وَلنَبِيِّكَ بِمَشيَّتِكَ و بَإرادَتِكَ وَقَضائِكَ لأمْرٍ أرَدْتَهُ وَ قَضاءِ حَتَمْتَهُ وَأمْرٍ أنْفَذْتَهُ و أذَقْتَهُ حَرَّ الْحَديدِ في خِتانِهِ وَ حِجامَتِهِ لأمْرِ أنْتَ أعْرَفُ بِهِ مِنّي، اللّهُمَّ فَطَهِّرْهُ مِنَ الذُّنُوبِ وَ زِدْ في عُمْرِهِ وَادْفَعِ الآفات عَنْ بَدَنِهِ وَالأوْجاعَ عَنْ جِسْمِهِ وَ زِدْهُ مِنَ الْغِنى وَادْفَعْ عَنْهُ الْفَقْرَ، فَإنَّكَ تَعْلَمُ وَلا نَعْلَمُ). از امام صادق(ع) روايت شده است: اگر اين دعا را در هنگام ختنه كردن نخوانده باشد، مستحب است پيش از رسيدن، به بلوغ اين دعا را بر نوزاد قرائت كنند، زيرا خداوند گرمى آهن مانند كشته شدن را، از نوزاد دفع مىكند.

احكام تدبير

مسأله 2983: تدبير، يعنى مولا به بردهٴ خود بگويد: (انت حرّ دبر وفاتى) يعنى: بعد از مردن من تو آزاد هستى. در اين صورت بايد پس ازمرگ مولا، برده اش را از ثلث مال آزاد كنند و چنانچه مولا بدهى داشته باشد، بايد اول، بدهى را از مجموع مال خارج كنند و بعد، برده را از ثلث، آزاد نمايند. مسأله 2984: جايز است انسان از تدبير خود برگردد. مسأله 2985: اگر كنيزى را كه آبستن است تدبير كند، يعنى به او بگويد: تو بعد از مردن من آزاد هستى، تدبير نسبت به كنيز صحيح است، ولى بچهٴ او بر بردگى باقى است، مگر دليلى باشد كه بچه را نيز تدبير كرده است. مسأله 2986: كسى كه تدبير مىكند بايد بالغ و عاقل باشد، از روى قصد و اختيار تدبير كند و مالك برده باشد، پس اگر انسان بردهٴ ديگرى را تدبير كند صحيح نيست. و در مورد صحّت تدبير بچه اى كه ده سال دارد، روايت صحيحى وارد شده است. مسأله 2987: اگر برده اى كه تدبير شده، از دست صاحب خود فرار كند، تدبير او باطل مىشود. مسأله 2988: اگر كسى بر بردهٴ تدبير شده جنايتى وارد سازد، ديهٴ آن مال مولاست و اگر بردهٴ تدبير شده جنايتى بكند، ديه به عهدهٴ خود برده تعلّق مىگيرد، ولى مولا مىتواند ديهٴ او را بدهد.

احكام بردگى

مسأله 2971: موضوع بردگى در اسلام، مورد مناقشه هاى بسيار واقع شده، از اين جهت لازم است به قسمتى از مقاله هاى كه چند سال پيش نوشته بودم، اشاره شود: (اسلام از روى حكمت و براى مصلحت بزرگى،

قانون بردگى را كه قبل از اسلام وجود داشت، اما به مقدار محدود، با كيفيّت مخصوص، با آداب و شرايط خاص، با بهترين و پاكترين روش، آن را اجازه داده است. موارد بردگى در اسلام منحصر به كفّارى است كه با مسلمانان جنگ مىكنند و اگر مسلمانان در جنگ پيروز شوند، مىتوانند طبق نظر حاكم شرع اسراى جنگ را بردهٴ خود قرار دهند و بدون شك اين كار بهتر از آن است كه آنها را زندان كنند، يا بكشند و يا آزاد بگذارند، زيرا زندان كردن موجب بىكاره شدن آنها مىشود، مخارج بسيارى را بر گردن دولت اسلامى گذارده و مضرّات بسيارى را در بر دارد. و كشتن، آنها را فانى مىگرداند و آزاد گذاردن، موجب مزيد تخريب مىشود. قوانين امروز با اسيران جنگى، يكى از اين سه كار را مىكند، در صورتى كه هرسه مورد، مخالف عقل و فطرت است، امّا اسلام به جاى اينكه آنها را نابود سازد، يا زندان و يا آزاد گذارد، به آنها آزادى محدودى مىدهد كه از آن به بردگى تعبير مىشود تا از خير آنها استفاده شده و از شرشان ايمن باشند. البته بردگى كه دردنياى امروز لغو شده، غير از بردگى است كه اسلام آن را تجويز كرده است، در نظر اسلام بردگى كه در غرب وجود داشت يكى از بدترين انواع توحّش بود، دين اسلام هرگز چنين بردگى را تجويز نمىكرد. اضافه بر اينكه در اسلام، برده، بر گردن آقاى خود حقوق بسيارى دارد و آقا وظيفه دارد با او به طور انسانى برخورد نمايد و روايات بسيارى در فضيلت آزاد سازى بردگان موجود است. مسأله

2972: اگر شخص بالغ و عاقل، با قصد و اختيار خود اعتراف كند برده است، چنانچه يقين نداشته باشيم دروغ مىگويد، گفتهٴ او قبول مىشود و نيز اگر كسى بگويد آزاد است، چنانچه شاهدى بر برده بودن او نباشد، گفتهٴ او قبول مىشود. مسأله 2973: انسان مالك پدر و مادر خود نمىشود، هرچند بالا روند، مانند جدّ و جدّ پدرى. و نيز مالك فرزندان خود نمىگردد، هرچند پايين آيند، مانند نوه و همچنين انسان، مالك محرمهاى خود نمىشود و در اين حكم، رضاع در حكم نسب است. مسأله 2974: مستحب است انسان بردهٴ خود را آزاد كند و اگر قصد قربت نمايد ثواب زيادى خواهد داشت و اين استحباب نسبت به برده هايى كه هفت سال يا بيشتر در بردگى او بودند تأكيد بيشترى دارد. و صيغه آزاد كردن چنين است: (انت حرّ) يعنى: تو آزادى. مسأله 2975: در مورد اينكه برده مىتواند مالك چيزى شود يا نه، اختلاف است و بنا بر اقوى مالك مىگردد. مسأله 2976: اگر برده كور شود، يا مرض جذام بگيرد، يا زمين گير شود و يا صاحب او چشم يا گوش او را قطع كند، آزاد مىشود و همچنين است اگر پيش از آقاى خود اسلام بياورد. مسأله 2977: مولا مىتواند به مجردى كه كنيزى خريدارى كرد، با او نزديكى كند و احتياج به عقد ندارد، اما اگر زن، برده اى را بخرد، نمىتواند با او همبستر شود. مسأله 2978: اگر مولا، دختر خود را به عقد برده اش در آورد و بعد مولا بميرد و آن برده به عنوان ارث به دختر برسد، عقد بهم مىخورد. مسأله 2979:

اگر مولا كنيز خود را براى كسى تحليل كند، يعنى بگويد: اين كنيز برتو حلال است، آن شخص مىتواند با شرايط خاصى با او نزديكى كند، چنانچه در احكام ازدواج گفته شده است. مسأله 2980: اگر با كنيز خود نزديكى كند و از او صاحب فرزندى گردد، ديگر مولا نمىتواند او را بفروشد، مگر در مواردى كه در (الفقه) بيان كرده ايم. مسأله 2981: كسى كه بردهٴ خود را آزاد مىكند بايد عاقل و مالك باشد و از روى قصد و اختيار بردهٴ خود را آزاد كند و چنانچه پيش از بلوغ، بردهٴ خود را آزاد نمايد محل خلاف است. مسأله 2982: اگر انسان مثلاً نصف يا ثلث برده اش را آزاد كند، آزادى به همهٴ او سرايت مىكند.

احكام مسابقه

مسأله 2956: مسابقه كردن با اسب، قاطر، الاغ، شتر و فيل جايز است و چنانچه در اين مسابقه ها چيزى براى شخص سابق (برنده) معيّن كنند، اشكال ندارد. مسأله 2957: شرط كردن مال در مسابقهٴ با شمشير، تير و حربهٴ متعارف روز اشكال ندارد. مسأله 2958: شرط كردن مال، در بقيهٴ انواع مسابقه جايز نيست، ولى خود مسابقه، اگر عنوان حرامى برآن صدق نكند، مانعى ندارد، مانند: كشتى، قايق رانى، ماشين سوارى، هواپيما، دو، شنا، فوتبال، وزنه بردارى، سنگ پرانى و ... مسأله 2959: اگر در يكى از مسابقه هايى كه در مسألهٴ پيش گفته شد جعاله اى قرار دهند، چون به عنوان شرط نيست، اشكال ندارد. مسأله 2960: مسابقه بوكس كه در اين زمان معمول شده، چنانچه در آن شرط نشود و موجب ضرر به كسى نباشد حلال است، ولى اگر در آن

شرط كنند يا موجب ضرر حرامى شود، جايز نخواهد بود. مسأله 2961: گاوبازى كه در بعضى از شهرها معمول است، چنانچه موجب ضرر حرام باشد، جايز نيست. مسأله 2962: در مسابقه، بايد صيغه خوانده شود، ولى لازم نيست كه به لفظ عربى باشد، بلكه به هر لفظى صحيح است. مسأله 2963: كسانى كه مسابقه مىدهند، بايد بالغ و عاقل باشند و با قصد و اختيار خود مسابقه دهند. مسأله 2964: در مسابقه هايى كه شرط كردن جايز است، پولى را كه شرط مىكنند بايد معيّن باشد و جايز است آن را يكى از آنها، يا هردو، يا بيت المال و يا شخصى سوّمى بدهد. مسأله 2965: در مسابقه لازم نيست داور قرار دهند، يعنى كسى كه ميان آنها حكم كند. مسأله 2966: در مسابقه بايد مقدار مسافت، ابتدا و انتهاى آن معين باشد و نيز بايد چيزى را كه بر آن مسابقه مىدهند تعيين كنند و لازم است هريك احتمال داشته باشد سبقت پيدا كند، پس اگر يكى از آنها به قدرى ضعيف باشد كه يقينا سبقت نمىگيرد، مسابقه او صحيح نيست. مسأله 2967: در مسابقهٴ تيراندازى بايد تعداد تيرها، تعداد رسيدن به هدف و چگونگى آن معين باشد، مثلاً بايد معلوم باشد كه ده تير بزنند و در اين ده تير، چند عدد از آنها به هدف برسد و هدف را پاره كرده، خارج آن بيفتد، يا فقط آن را پاره كند و نيز بايد دورى هدف از تيرانداز، مقدار هدف و جنس كمان معين باشد. مسأله 2968: چنانچه مسابقه تمام شود، كسى كه سبقت گرفته و برنده شده است، عوضى را كه قرار

داده اند، مالك مىشود و جايز است بر آن عوض مصالحه كند يا آن را هديه نمايد. مسأله 2969: اگر عوضى كه براى مسابقه تعيين كرده اند، چيز معينى باشد، مثلاً كتابى را كه در جلوى آنهاست، عوض قرار دهند و بعد از مسابقه معلوم شود آن كتاب مال ديگرى است، بايد مثل يا قيمت آن را بپردازند و اگر چيز كلى را عوض قرار دهند، مثلاً بگويند: يك كيلو گندم، چنانچه بعد معلوم شود يك كيلو گندمى را كه دارند، مال ديگرى است، بايد يك كيلو گندم ديگر بدهند. مسأله 2970: اگر شخصى يا انجمنى، كاپ يا مدالى، به شخصى سابق (برنده) بدهد، اشكال ندارد و جايز است آن را در ضمن عقد لازمى، مانند خريد و فروش، به صورت شرط ذكر كنند.

احكام لعان

مسأله 2941: لعان از واژهٴ (لعنت) گرفته شده و مراد، آن است كه هريك از زن و مرد، يكديگر را به كيفيّت و شرايط مخصوصى لعن كنند. مسأله 2942: لعان دو مورد دارد، اول: مرد ادّعا كند زن او زنا داده است. دوم: مرد، بچه اى را كه ممكن است بچهٴ او باشد و در فراش او به دنيا آمده، نفى كند، يعنى بگويد: بچهٴ من نيست. مسأله 2943: مرد نمىتواند به همسر خود به گمان، شك و گفتهٴ مردم، حتى قول شخص موثّق، نسبت زنا بدهد، مگر يقين پيدا كند و در صورتى كه يقين داشته باشد، چنانچه او را متّهم كند، گفتهٴ او قبول نمىشود مگر زن اقرار نمايد يا چهار شاهد عادل با شرايط خاصى شهادت دهند. مسأله 2944: اگر شوهر به زن خود نسبت زنا بدهد،

چنانچه چهار مرد عادل، يا اقرار زن دركار نباشد و زن مطالبه كند، بايد هشتاد تازيانه به شوهر بزنند، ولى اگر بين زن و مرد با شرايط و خصوصياتى (لعان) واقع شود، كيفر از مرد برداشته مىشود. مسأله 2945: اگر كسى به زن خود نسبت زنا بدهد، چنانچه چهار شاهد عادل (بيّنه) داشته باشد نمىتواند لعان كند، ولى اگر بيّنه ندارد، مىتواند لعان نمايد. مسأله 2946: مردى كه به زن خود نسبت زنا مىدهد، در صورتى مىتواند لعان كند كه ادعا نمايد به چشم خود ديده است، پس اگر كور باشد يا ادعاى ديدن نمىكند، حق لعان ندارد. مسأله 2947: لعان چند شرط دارد: 1 _ زنى را كه به زنا نسبت مىدهد همسر او باشد، پس اگر غير از همسر را، چه محرم باشد و چه غير محرم، به زنا نسبت بدهد، نمىتواند لعان بكند. 2 _ زن دائمى او باشد، پس در متعه، لعان صحيح نيست. 3 _ بعد از عقد با او نزديكى كرده باشد، پس در زنى كه با او مقاربت نكرده، لعان ثابت نمىشود. 4 _ زن مشهور به فاحشه و زنا نباشد. مسأله 2948: در مواردى كه لعان صحيح نيست، چنانچه مرد به كسى نسبت زنا بدهد، اگر چهار شاهد نياورد بايد او را حدّ بزنند و يا تاديبش نمايند. مسأله 2949: اگر از زن، فرزندى شود كه ممكن است از شوهرش باشد، شوهر نمىتواند ادّعا كند كه از او نيست و اگر چنين ادّعايى نمايد بايد لعان كند، خواه بچه به دنيا آمده باشد، يا نه. مسأله 2950: اگر شوهر ادّعا كند بچه اى را كه زن آورده،

بچهٴ او نيست، در صورتى مىتواند لعان كند كه قبلاً به فرزندان اعتراف نكرده باشد، پس اگر قبلاً اعتراف كرده، چه صريح گفته باشد: اين فرزند من است، يا هنگامى كه مردم به او گفته اند: مبارك باشد، او در جواب (آمين) يا (انشاءالله) گفته باشد، نمىتواند لعان كند. مسأله 2951: لعان در صورتى واقع مىشود كه نزد حاكم شرع يا نايب او، صورت بگيرد. مسأله 2952: اگر شوهر به زن خود نسبت زنا بدهد، يا بچه اش را انكار كند، بايد در محضر حاكم شرع و پس از آنكه حاكم، به آنها صيغهٴ لعان را القاء مىكند، يكديگر را لعن كنند و در حال لعان، بايد هردو ايستاده باشند. مسأله 2953: صيغهٴ لعان آن است كه مرد بگويد: (اُشْهِدُ اللهَ أنّي لَمِنَ الصّادِقينَ فيما قُلْتُ مِنْ قَذْفِها أوْ مِنْ نَفْي وَلَدِها) يعنى: خدا را شاهد مىگيرم كه راست مىگويم در نسبت دادن زن خود به زنا، يا انكار كردن بچه اى كه آورده است. و اين عبارت را بايد چهار مرتبه تكرار كند، سپس يك مرتبه بگويد: (لَعْنَةُ اللهِ عَلَيَّ إنْ كُنْتُ مِنَ الْكاذِبينَ) يعنى: لعنت خدا بر من باد اگر دروغ گفته باشم. و پس از آنكه مرد چنين گفت، زن بگويد: (اُشْهِدُ بِاللهِ إنَّهُ لَمِنَ الْكاذِبيَن في مَقالَتِهِ مِنَ الرَّمْي بِالزِّنا أوْ نَفْيِ الْوَلَد) يعنى: به خدا قسم كه او دروغ مىگويد در نسبت دادن زنا و يا انكار بچهٴ من. و اين عبارت را بايد چهار مرتبه تكرار كند، سپس يك مرتبه بگويد: (إنَّ غَضَبَ اللهِ عَلَيَّ إنْ كانَ مِنَ الصّادِقينَ) يعنى غضب خدا بر من باد، اگر او راست گفته

باشد. مسأله 2954: اگر شوهر به زن خود نسبت زنا بدهد يا بچهٴ او را انكار كند، چنانچه لعان نكند بايد حدّش بزنند و چنانچه مرد لعان كند ولى زن لعان نكند بايد زن را حدّ بزنند، زيرا لعان مرد همانند بيّنه و شاهد است. مسأله 2955: اگر لعان با همهٴ شرايط و خصوصياتش واقع شود، چهار امر بر آن مترتّب مىشود، اول: ازدواج آنها بهم مىخورد و بايد از هم جدا شوند، چه براى انكار بچه لعان كرده باشند، يا براى نسبت دادن به زنا. دوم: آن زن تا ابد بر اين مرد حرام مىشود و ديگر آن مرد حق ندارد به هيچ وجه آن زن را به عقد خود در آورد، چه براى انكار بچه لعان كرده باشند، يا براى نسبت دادن به زنا. سوم: اگر مرد لعان كند، حد تهمت (قذف) از او ساقط مىشود و اگر زن لعان كند حدّ زنا، از او ساقط مىگردد. چهارم: اگر به جهت انكار بچه لعان كرده باشند، شرعا بچه به مرد ملحق نمىشود، بنا بر اين اگر مرد بميرد، بچه از او ارث نمىبرد و اگر بچه بميرد، مرد از او ارث نمىبرد، ولى اگر بعد از لعان، مرد به بچه اقرار نمايد، چنانچه مرد بميرد، بچه ارث مىبرد، ولى اگر بچه بميرد، مرد از او ارث نمىبرد.

احكام اماكن عمومى

مسأله 3030: از جمله چيزهايى كه مردم در آن شريك هستند: راه، مسجد، مدرسه، آب، جنگلها، كوهها و معادن مىباشد. و جاهايى كه مختص به فقرا، زايران و مانند آنهاست براى آنان مشترك مىباشد. مسأله 3031: راههاى عمومى، مال همهٴ مردم است و كسى

نمىتواند در آن، خانه اى بسازد يا چاهى بكند، ولى راه خصوصى كه در رو ندارد (بن بست)، مال كسانى است كه در آن، خانه دارند و كسى نمىتواند بدون اجازهٴ آنها، آن را به تصرف در آورد، بلكه اگر كسى ديوارى در آن داشته باشد بدون اجازه آنها، نمىتواند درى از آن باز نمايد. مسأله 3032: خوابيدن، نماز گذاردن و معامله كردن در راههاى عمومى اشكال ندارد، بلكه اگر آن را محل بساط و دكان خود قرار دهد جايز است، به شرط آنكه به مردمى كه عبور و مرور مىكنند، صدمه اى وارد نسازد. و اگر كسى زودتر از همه، در آن بساط پهن كند، ديگران نمىتوانند مزاحم او شوند. مسأله 3033: راه عمومى به چند سبب پيدا مىشود، اول: كسى ملك خود را، راه قرار دهد. دوم: چند نفر زمينى را آباد كنند و قرار بگذارند فلان زمين، راه آن باشد. سوم: مردم در زمين بيكاره اى، عبور و مرور كنند تا آنكه راه عمومى شناخته شود و دراين صورت، كسى حق ندارد اطراف آن را به مقدارى كه براى راه احتياج است آباد كند و همچنين اگر فرد، يا شركت، يا گروه و يا دولتى راه سازى كند. مسأله 3034: اگر راه، از راه بودن بيفتد، مثلاً ديگر كسى در آن عبور و مرور نكند، حكم راه، از آن برطرف شده و به حال سابق باز مىگردد. مسأله 3035: يكى از چيزهايى كه بين مسلمانان مشترك مىباشد مسجد است و مسلمانان هركارى را كه منافات با مسجد بودن نداشته باشد، مىتوانند در آن انجام دهند، ولى حق نماز مقدّم بر كارهاى ديگر

است. مسأله 3036: اگر كسى در جايى از مسجد قرار گيرد، ديگرى نمىتواند جاى او را غصب نمايد و چنانچه از جاى خود برخيزد و چيزى باقى نگذارد، حق او ساقط مىشود و اگر چيزى باقى گذارد، ولى آن قدر طول بدهد كه موجب تعطيل آن مكان شود، در صورتى كه مردم به آن احتياج داشته باشند، مىتوانند آن را تصرف نمايند، امّا اگر طول ندهد حق او باقى خواهد ماند. مسأله 3037: حرمهاى مطهر امامان معصوم(ع) حكم مسجد را دارد، ولى معلوم نيست نمازگزار مقدّم بر زاير باشد، يا زوّار مقدم بر مجاور باشند. مسأله 3038: مدرسه هاى دينى، مشترك بين طلاب است و كسى كه زودتر از ديگران حجره اى را تصرف كند، مقدّم بر ديگران است، مگر مثلاً سفر او به طول انجامد، يا مخالف شرط واقف باشد. مسأله 3039: جاهايى كه براى فقرا اختصاص دارد و آن را (رباط) مىگويند در حكم مدارس دينى است و همچنين خانه هاى بين راه. مسأله 3040: آبها و معادن، بين مردم مشترك است، پس اگر كسى در زمينهاى مباح، معدنى استخراج كند يا نهرى حفر نمايد، مالك آن مىشود. مسأله 3041: اگر چند نفر نهرى حفر كنند يا زمينى را آباد نمايند، هريك به اندازهٴ سهم خود، در آن شريك خواهد بود. مسأله 3042: آب، معادن و زمينهاى بىكاره، ملك دولت نيست، بلكه دولت نيز مانند ساير مردم، اگر زمين را آباد كند يا معدن را استخراج نمايد به شرطى كه حقوق ديگران از بين نرود، مالك آن مىشود وگرنه بر حال خود باقى خواهد بود. مسأله 3043: در معادن، خمس واجب است، چنانكه

در احكام خمس بيان شد.

احكام زمينهاى موات

مسأله 3019: زمينهاى بىكاره اى كه فعلا مالك ندارد، چه اصلا مالك نداشته، مانند بيشتر صحراها، يا قبلاً مالك داشته و خراب شده، مانند شهرهايى كه از بين رفته است (موات) نام دارد و هركسى آن را آباد كند، مالك آن مىشود. مسأله 3020: كسى يا دولتى حق ندارد بر زمين هاى موات، دست گذاشته و مانع آبادى و احياى آن شود و همچنين دريافت هرگونه عوارض و مالياتى بابت آن جايز نيست، بلكه مردم آزادند به مقدارى كه حق ديگران از بين نرود، زمينها را آباد سازند. مسأله 3021: اگر زمينى ملك شخصى باشد و بعد خراب شود، چنانچه مالك از آن اعراض كند، حكم موات را خواهد داشت، ولى اگر اعراض نكرده و آبادش نيز نمىكند بايد احتياط مراعات شود. مسأله 3022: كسى كه زمينى را آباد مىكند، مقدارى از اطراف آن، عنوان حريم دارد و قابل تملك ديگران نيست. و حريم هر چيزى مقدار مخصوصى است، مثلاً حريم خانه، مقدارى است كه خاكها و خاكروبه ها را در آن مىريزند. و راه رفت و بازگشت به خانه، حريم آن محسوب مىشود، بنا بر اين اگر كسى در صحرا خانه بسازد، ديگران نمىتوانند در حريم آن، تصرّف كنند. مسأله 3023: حريم نهر، مقدارى است كه گل و خاك نهر را در آن مىريزند و حريم چاه مقدارى است كه براى آب دادن حيوانات و مانند آن، لازم است و حريم ده، مقدارى است كه اهل آن براى زراعت و چرا احتياج دارند و همچنين... مسأله 3024: حريم در صورتى است كه انسان در زمينهاى بىكاره، مثلاً

خانه بسازد يا چاه بكند، ولى اگر در زمينهاى آباد، خانه اى بخرد يا باغى احداث كند، حريم نخواهد داشت. مسأله 3025: اگر كسى زمينى را سنگ چين كند، ديگرى نمىتواند آن را آباد سازد و اگر كسى آن را به تصرّف در آورد، غاصب است. سنگ چين كردن، يعنى مثلاً زمين را صاف كرده و دور آن را علامت بگذارند. مسأله 3026: سنگ چين كردن زمين، در صورتى مانع از تصرّف ديگران است كه شخصى كه آن را سنگ چين كرده، بتواند آن را آباد كند، ولى اگر نمىتواند، سنگ چين كردن او اثرى نخواهد داشت. مسأله 3027: اگر سنگ چينى شخص باطل شود، حق او نيز باطل مىگردد و ديگران مىتوانند آباد كنند و اگر كسى كه سنگ چيده آن را آباد نكند، در صورتى كه ديگران بخواهند آن را آباد كنند، حاكم شرع مىتواند او را مجبور كند يا آن را آباد نمايد و يا دست از آن بردارد. مسأله 3028: كسى كه زمين را سنگ مىچيند و يا آباد مىكند بايد قصد تملّك داشته باشد، پس اگر براى بازى چاهى را حفر كند و يا زمينى را سنگ چينى نمايد، ديگران مىتوانند آن را تصرّف كنند. مسأله 3029: كسى كه سنگ چيده بنا بر اقوى مالك زمين مىشود، پس اگر آن را بفروشد معامله صحيح است و همچنين اگر زمين را آباد نمايد مالك آن خواهد شد.

احكام غصب

مسأله 2999: غصب، يعنى انسان از روى ظلم بر مال و يا حق كسى مسلّط شود، غصب يكى از گناهان بزرگ است و اگر كسى مرتكب آن شود، در قيامت به عذابى

سخت گرفتار مىشود، از حضرت پيامبر(ص) روايت شده است: (هركس، يك وجب زمين از ديگرى غصب كند، در قيامت آن زمين را از هفت طبقهٴ آن مانند طوق، به گردن او مىاندازند). مسأله 3000: اگر انسان نگذارد مردم، از مسجد، مدرسه، پل و جاهاى ديگرى كه براى عموم ساخته شده، استفاده كنند، حق آنان را غصب نموده و همچنين اگر كسى در مسجد، جايى براى خود بگيرد و ديگرى نگذارد كه از آنجا استفاده نمايد. مسأله 3001: چيزى را كه انسان، پيش طلبكار به عنوان گرو مىگذارد، بايد نزد طلبكار بماند كه اگر طلب او را ندهد، طلب خود را از آن بردارد، پس اگر بدهكار پيش از پرداخت بدهى، آن چيز را بدون رضايت، از او بگيرد، حق او را غصب كرده است. مسأله 3002: مالى را كه نزد كسى گرو گذاشته اند، اگر ديگرى غصب كند، صاحب مال و طلبكار مىتوانند چيزى را كه غصب كرده، از او مطالبه نمايند و چنانچه آن را از او بگيرند، باز هم در گرو مىباشد و اگر از بين برود و عوض آن را بگيرند، آن عوض نيز مانند خود آن چيز، گرو خواهد بود. مسأله 3003: اگر انسان چيزى را غصب كند، بايد به صاحبش بر گرداند و اگر از بين برود، بايد عوض آن را به او بدهد. مسأله 3004: اگراز چيزى كه غصب كرده، منفعتى به دست آيد، مثلاً از گوسفندى كه غصب كرده بره اى پيدا شود، مال صاحب مال است و نيز كسى كه مثلاً خانه اى را غصب كرده، اگرچه در آن ننشيند بايد اجارهٴ آن را بدهد. مسأله 3005:

اگر از بچه يا ديوانه چيزى را غصب كند، بايد آن را به ولىّ او بدهد و اگر از بين رفته، بايد عوض آن را بپردازد. مسأله 3006: هرگاه دو نفر باهم چيزى را غصب كنند، اگرچه هريك به تنهايى مىتوانسته آن را غصب نمايد، هركدام، ضامن نصف آن هستند. مسأله 3007: اگر چيزى را كه غصب كرده با چيز ديگرى مخلوط كند، مثلاً گندمى را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد، چنانچه جدا كردن آن ممكن است، اگرچه زحمت داشته باشد، بايد جدا كند و صاحبش برگرداند. مسأله 3008: اگر ظرف طلا، نقره يا چيز ديگرى را كه ساختنش حرام است، غصب كند و خراب نمايد، لازم نيست مزد ساخت آن را به صاحبش بدهد، ولى اگر مثلاً گوشواره اى را كه غصب كرده خراب نمايد، بايد آن را با مزد ساختش به صاحب آن بدهد و چنانچه براى اينكه مزد ندهد، بگويد آن را مانند اولش مىسازم، مالك مجبور نيست قبول نمايد و مالك نيز نمىتواند او را مجبور كند كه آن را مانند اولش بسازد، اگرچه بنا بر احتياط باهم مصالحه نمايند. مسأله 3009: اگر چيزى را كه غصب كرده، طورى تغيير دهد كه از اولش بهتر شود، مثلاً طلايى را كه غصب كرده گوشواره بسازد، چنانچه صاحب مال بگويد مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد و نمىتواند براى زحمتى كه كشيده مزد بگيرد، بلكه بدون اجازهٴ مالك حق ندارد، آن را به صورت اولش در آورد و اگر بدون اجازهٴ او آن چيز را مانند اوّلش كند، بايد مزد ساختن آن را نيز به صاحبش بدهد،

اگرچه احتياط در اين مسأله نيز، مصالحه است. مسأله 3010: اگر چيزى را كه غصب كرده، طورى تغيير دهد كه از اوّلش بهتر شود و صاحب مال بگويد: بايد آن را به صورت اول در آورى، واجب است آن را به صورت اولش در آورد و چنانچه قيمت آن بر اثر تغيير كمتر شود، بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد، پس طلايى را كه غصب كرده، اگر گوشواره بسازد و صاحب آن بگويد: بايد به صورت اولش درآورى، در صورتى كه بعد از آن كردن، قيمت آب از پيش از گوشواره ساختن كمتر شود، بايد تفاوت آن را بدهد. مسأله 3011: اگر در زمينى كه غصب كرده زراعت كند يا درخت بنشاند، بنا بر مشهور زراعت، درخت و ميوهٴ آن، مال خود اوست، ولى بنا بر احتياط مصالحه شود. و چنانچه مالك زمين راضى نباشد زراعت و درخت در زمين بماند، كسى كه غصب كرده، بايد فورا زراعت يا درخت خود را، اگرچه ضرر نمايد از زمين بكند. و نيز بايد اجارهٴ زمين را در مدتى كه زراعت و درخت در آن بوده، به مالك زمين بدهد و خرابيهايى را كه در زمين پيدا شده، درست كند، مثلاً جاى درختها را پر نمايد و اگر بر اثر آن قيمت زمين از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آن را نيز بپردازد و نمىتواند مالك زمين را مجبور كند زمين را به او بفروشد و يا اجاره دهد. و نيز مالك زمين نمىتواند او را مجبور كند درخت يا زراعت را به او بفروشد. مسأله 3012: اگرمالك زمين، راضى شود زراعت و درخت، در زمين او

بماند، كسى كه آن را غصب كرده، لازم نيست درخت و زراعت را بكند، ولى بايد اجارهٴ آن زمين را از وقتى كه غصب كرده، تا وقتى كه صاحب زمين راضى شده بدهد. مسأله 3013: اگر چيزى را كه غصب كرده از بين برود، در صورتى كه مانند گاو و گوسفند باشد كه قيمت اجزاى آن باهم فرق دارد، مثلاً گوشت آن يك قيمت و پوست آن قيمت ديگرى دارد، بايد قيمت آن را بدهد و چنانچه قيمت بازار آن فرق كرده باشد، بايد قيمت وقت تسليم، يعنى روز پرداخت را بدهد و بنا بر احتياط مستحب بالاترين قيمت را از زمان غصب تا وقت تسليم بپردازد. مسأله 3014: اگر چيزى را كه غصب كرده و از بين رفته، مانند گندم و جو باشد كه قيمت اجزايش باهم فرق ندارد، بايد مانند همان چيزى كه غصب كرده بدهد، ولى چيزى كه مىدهد بايد خصوصياتش مانند چيزى باشد كه غصب كرده و از بين رفته است. و بعيد نيست معيار در مثلى و قيمى، عرف باشد. مسأله 3015: اگر چيزى را كه مانند گوسفند، قيمت اجزاى آن باهم فرق دارد، غصب نمايد و از بين برود، چنانچه قيمت بازار آن فرق نكرده باشد، ولى در مدّتى كه پيش او بوده، مثلاً چاق شده باشد، بايد قيمت وقتى را كه چاق بوده بدهد. مسأله 3016: اگر چيزى را كه غصب كرده، ديگرى از او غصب نمايد و از بين برود، صاحب مال مىتواند عوض آن را از هريك از آنان بگيرد، يا از هركدام مقدارى از عوض آن را مطالبه نمايد و چنانچه عوض مال را از

اولى بگيرد، اولى مىتواند آنچه را داده از دومى بگيرد، ولى اگر از دومى بگيرد، او نمىتواند از اولى مطالبه نمايد. مسأله 3017: اگر چيزى را كه مىفروشند يكى از شرطهاى معامله در آن نباشد، مثلاً چيزى را كه بايد با وزن خريد و فروش كنند، بدون وزن معامله نمايند، آن معامله باطل است و چنانچه فروشنده و خريدار، با قطع نظر از معامله راضى باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند، اشكال ندارد وگرنه چيزى را كه از يكديگر گرفته اند مانند مال غصبى است و بايد آن را برگردانند. و اگر مال هريك، در دست ديگرى تلف شود، چه بدانند معامله باطل است و چه ندانند، بايد عوض آن را بدهند. مسأله 3018: هرگاه مالى را از فروشنده بگيرد كه آن را مدّتى نزد خود نگهدارد تا اگر پسنديد بخرد، در صورتى كه آن مال تلف شود بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

احكام مكاتبه

مسأله 2989: مكاتبه، يعنى: مولا با بردهٴ خود قرار بگذارد كه در مقابل پرداخت مقدار معيّنى آزاد شود و صيغهٴ آن چنين است كه مولا بگويد: (كاتبتك ايّها العبد على مائة دينار _ مثلاً _ فاذا ادّيتها فانت حرّ) يعنى با تو قرار داد گذاشتم كه مثلاً در مقابل پرداخت صد دينار آزاد باشى، پس اگر آن را بپردازى، آزاد خواهى بود. مسأله 2990: جايز است در صيغهٴ مكاتبه شرط كنند مال را يك مرتبه بدهد، يا به صورت اقساط بپردازد. مسأله 2991: مكاتبه دو قسم است: 1 _ مكاتبهٴ مطلقه كه ذكر شد، 2 _ مكاتبهٴ مشروطه كه مولا در ضمن عقد شرط كند اگر برده نتواند

همهٴ مال را كاملاً بپردازد، بر بردگى خود باقى مىماند، پس مولا بعد از خواندن صيغهٴ مكاتبه بايد بگويد: (فان عجزت فانت ردّ فىالرّقّ) يعنى: و چنانچه نتوانى مال را بدهى بر بردگى باقى هستى. مسأله 2992: اگر برده اى كه با مولاى خود مكاتبهٴ مطلقه كرده، نتواند همهٴ مالى را كه قرار گذاشته اند بپردازد، به همان مقدارى كه پرداخته آزاد خواهد شد، مثلاً اگر نصف مال را بدهد، نصف او آزاد مىشود و اگر ثلث مال را بدهد، ثلث او آزاد مىشود و دراين صورت مولا نمىتواند مكاتبه را برهم بزند و چنانچه برده نتواند باقيماندهٴ مال الكتابه را بدهد، امام معصوم(ع) يا نايب او از سهم رقاب زكات، او را آزاد مىكند. مسأله 2993: اگر برده اى كه مكاتبهٴ مطلقه شده بميرد، چنانچه چيزى از مال الكتابه را نداده باشد، هرچه مال دارد به مولا ارث مىرسد و اگر مقدارى از آن را داده است، به نسبتى كه پرداخت نكرده، به مولا ارث مىرسد، مثلاً اگر نصف مال را داده باشد، نصف ارث او به مولا مىرسد و باقيماندهٴ ارث، به بازماندگان برده مىرسد. مسأله 2994: برده اى كه مكاتبهٴ مشروطه شده است، تا همهٴ مال الكتابه را ندهد، آزاد نمىشود. مسأله 2995: اگر برده اى كه مكاتبهٴ مشروطه شده، بميرد، چنانچه تمام مال الكتابه را نداده باشد، همهٴ ارثش به مولا مىرسد، هرچند مثلاً نصف يا ثلث مال الكتابه را، پرداخته باشد. مسأله 2996: برده اى كه مكاتبه مىكند، بايد بالغ و عاقل باشد و با قصد و اختيار خود مكاتبه كند، زيرا مكاتبه احتياج به قبول دارد و قبول بدون

اين شرايط صحيح نيست، ولى برده اى را كه مولا مىخواهد آزاد كند لازم نيست عاقل يا بالغ باشد، بلكه بچه و ديوانه را نيز اگر آزاد كند صحيح است. مسأله 2997: مال الكتابه، دين و بدهى است و بايد معلوم بوده، وقت آن نيز معيّن گردد. مسأله 2998: اگر برده با مولاى خود مرافعه كند، بايد به حاكم شرع مراجعه شده و به قوانين مرافعات عمل كنند.

احكام نذر و عهد

مسأله 3126: نذر يعنى انسان، بر خود واجب كند كار خيرى را براى خدا بجا آورد. يا كارى كه نكردن آن بهتر است براى خدا ترك نمايد. مسأله 3127: در نذر بايد صيغه خوانده شود و لازم نيست به عربى بخوانند، پس اگر بگويد: چنانچه بيمارى من خوب شود، بر من است كه براى خدا ده تومان به فقير بدهم، نذر او صحيح است. مسأله 3128: نذر كننده بايد بالغ و عاقل باشد و با اختيار و قصد خود نذر كند، بنا بر اين نذر كسى كه او را مجبور كرده اند، يا بر اثر عصبانى شدن بىاختيار نذر كرده صحيح نيست. مسأله 3129: سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده صرف مىكند، اگر مثلاً نذر كند، چيزى به فقير بدهد، صحيح نيست. مسأله 3130: اگر شوهر از نذر كردن زن جلوگيرى نمايد، زن نمىتواند نذر كند و اگر با جلوگيرى شوهر، نذر كند نذر او باطل است. مسأله 3131: اگر زن با اجازهٴ شوهر نذر كند، شوهرش نمىتواند نذر او را برهم بزند، يا او را از عمل كردن به نذر باز دارد. مسأله 3132: اگر فرزند با اجازهٴ پدر نذر كند، بايد

به آن نذر عمل نمايد. بلكه اگر بدون اجازهٴ او نذر كند، بنا بر احتياط عمل كردن به آن نذر واجب است مگر پدر نذر او را باز كند و همچنين اگر شوهر نذر زن را باز كند. مسأله 3133: انسان مىتواند كارى را نذر كند كه انجام آن، برايش ممكن باشد، بنا بر اين كسى كه نمىتواند پياده به كربلاى معلا برود، اگر نذر كند پياده برود، نذر او صحيح نيست. مسأله 3134: اگر نذر كند كه كار حرام يا مكروهى انجام دهد، يا كار واجب يا مستحبى را ترك كند، نذر او صحيح نيست. مسأله 3135: اگر نذر كند كار مباحى را انجام دهد يا ترك نمايد، چنانچه بجا آوردن آن و تركش از هر جهت مساوى باشد، نذر او صحيح نيست. و اگر انجام آن از جهتى بهتر باشد و انسان به قصد همان جهت نذر كند، مثلاً نذر كند غذايى بخورد كه براى عبادت نيرو بگيرد، نذر او صحيح است. و نيز اگر ترك آن از جهتى بهتر باشد و انسان براى همان جهت نذر كند آن را ترك نمايد، مثلاً براى اينكه دخانيات مضرّ است نذر كند آن را استعمال نكند، نذر او صحيح مىباشد. مسأله 3136: اگر نذر كند نماز واجب خود را در جايى، بخواند كه بخودى خود، ثواب نماز در آنجا زياد نيست، مثلاً نذر كند نماز را در اطاق بخواند، چنانچه نماز خواندن در آنجا از جهتى بهتر باشد، مثلاً بر اثر خلوت بودن، انسان حضور قلب پيدا مىكند، نذر او صحيح است. مسأله 3137: اگر نذر كند عملى را انجام دهد، بايد همانطور كه نذر

كرده بجا آورد، پس اگر نذر كند روز اول ماه صدقه بدهد، يا روزه بگيرد و يا نماز اول ماه بخواند، چنانچه قبل از آن روز و يا بعد از آن بجا آورد، كفايت نمىكند. و نيز اگر نذر كند وقتى بيمار او خوب شد صدقه بدهد، چنانچه پيش از آنكه خوب شود، صدقه بدهد كافى نيست. مسأله 3138: اگر نذر كند روزه بگيرد، ولى وقت و مقدار آن را معين نكند، چنانچه يك روز روزه بگيرد، كافى است. و اگر نذر كند نماز بخواند و مقدار و خصوصيات آن را معين نكند، اگر يك نماز دو ركعتى بخواند، كفايت مىكند و اگر نذر كند صدقه بدهد و جنس و مقدار آن را معين نكند، اگر چيزى بدهد كه بگويند صدقه داده، به نذر خود عمل كرده است و اگر نذر كند، كارى براى خدا بجا آورد، در صورتى كه يك نماز بخواند يا يك روز روزه بگيرد يا چيزى صدقه بدهد، نذر خود را انجام داده است. مسأله 3139: اگر نذر كند روز معيّنى روزه بگيرد، بايد همان روز روزه بگيرد و سفر در آن روز مشكل است و اگر بر اثر مسافرت روزه نگيرد، بنا بر احتياط بايد گذشته از قضاى آن روز، كفاره نيز بدهد يعنى بنا بر احتياط، يك برده آزاد كند، يا به شصت فقير طعام دهد و يا دو ماه پى در پى روزه بگيرد، ولى اگر ناچار شود مسافرت كند، يا عذر ديگرى مانند بيمارى يا حيض براى او پيش آيد، قضاى تنها كافى است. مسأله 3140: اگر انسان از روى اختيار به نذر خود عمل نكند، بايد

به مقدارى كه در مسئله پيش گفته شد، كفاره بدهد. مسأله 3141: اگر نذر كند تا وقت معينى، عملى را ترك كند، بعد از گذشتن آن وقت، مىتواند آن عمل را بجا آورد و اگر پيش از گذشتن وقت، از روى فراموشى يا ناچارى انجام دهد، چيزى بر او واجب نيست، ولى باز هم لازم است كه تا آن وقت، آن عمل را بجا نياورد و چنانچه پيش از رسيدن آن وقت، بدون عذر آن عمل را انجام دهد، بايد كفاره بدهد. مسأله 3142: كسى كه نذر كرده عملى را ترك كند و وقتى براى آن معيّن نكرده است، اگر از روى فراموشى، يا ناچارى و يا ندانستن، آن عمل را انجام دهد، كفاره بر او واجب نيست، ولى بعداً هر وقت از روى اختيار آن را بجا آورد، بنا بر احتياط بايد كفاره بدهد. مسأله 3143: اگر نذر كند در هر هفته، روز معينى، مثلاً روز جمعه روزه بگيرد، چنانچه يكى از جمعه ها، عيد فطر يا عيد قربان باشد يا در روز جمعه، عذر ديگرى مانند حيض براى او پيدا شود، بايد آن روز را روزه نگيرد و بنا بر احتياط قضاى آن را بجا آورد. مسأله 3144: اگر نذر كند مقدار معينى صدقه بدهد، چنانچه پيش از دادن صدقه بميرد، بايد آن مقدار را از مال او صدقه بدهند. مسأله 3145: اگر نذر كند به فقير معينى صدقه بدهد، نمىتواند آن را به فقير ديگرى بپردازد و اگر آن فقير بميرد، بنا بر احتياط به ورثهٴ او بدهد. مسأله 3146: اگر نذر كند به زيارت يكى از امامان معصوم(ع) مثلاً به زيارت

حضرت امام حسين(ع) مشرّف شود، چنانچه به زيارت امام ديگرى برود، كافى نيست. و اگر بر اثر عذرى نتواند آن امام را زيارت كند، چيزى بر او واجب نيست. مسأله 3147: كسى كه نذر كرده زيارت برود ولى غسل زيارت و نماز آن را نذر نكرده باشد، لازم نيست آنها را بجا آورد. مسأله 3148: اگر براى حرم يكى از امامان معصوم(ع) يا امام زادگان، چيزى نذر كند، بايد آن را در تعمير، روشنايى، فرش حرم و مانند آن مصرف كند، يا به زائران و يا خادمان حرم بدهد. مسأله 3149: اگر براى خود امام عليه السلام چيزى نذر كند، چنانچه مصرف معينى را قصد كرده، بايد براى همان مصرف كند و اگر مصرف معيّنى را قصد نكرده، بايد به فقرا و زوّار بدهد، يا مسجد و مانند آن بسازد و ثواب آن را هديهٴ آن امام(ع) نمايد و همچنين است اگر چيزى را براى امام زاده اى نذر كند. مسأله 3150: گوسفندى كه براى صدقه يا براى يكى از امامان(ع) نذر كرده اند، اگر پيش از آنكه به مصرف نذر برسد شير بدهد يا بچه بياورد، مال كسى است كه نذر كرده، ولى پشم گوسفند و مقدارى كه چاق مىشود جزو نذر است. مسأله 3151: هرگاه نذر كند اگر بيمار او خوب شود يا مسافر او بيايد، عملى را انجام دهد، چنانچه معلوم شود پيش از نذر كردن، بيمار خوب شده، يا مسافر آمده است، عمل به نذر لازم نيست. مسأله 3152: اگر پدر يا مادر نذر كند دختر خود را، به سيّد شوهر دهد، بعد از آن كه دختر به سنّ تكليف رسيد،

اختيار با خود اوست و نذر آنان اعتبارى ندارد. مسأله 3153: هرگاه با خدا عهد كند اگر به حاجت شرعى خود برسد، كار خيرى را انجام دهد، بعد از آنكه حاجتش برآورده شد، بايد آن كار را انجام دهد و نيز اگر بدون آنكه حاجتى داشته باشد، عهد كند عمل خيرى انجام دهد، آن عمل بر او واجب مىشود. مسأله 3154: در عهد نيز مانند نذر بايد صيغه خوانده شود و نيز كارى كه عهد مىكند آن را انجام دهد، بايد يا عبادت باشد مانند نماز واجب و مستحب، يا كارى باشد كه انجام آن بهتر از تركش است. مسأله 3155: اگر به عهد خود عمل نكند، بايد كفاره بدهد، يعنى شصت فقير را سير كند، يا دو ماه روزه بگيرد و يا يك برده آزاد كند.

احكام خوردنيها و آشاميدنيها

مسأله 3110: خوردن گوشت مرغى كه مانند شاهين چنگال دارد، حرام است ولى پرستو حلال مىباشد و خوردن گوشت هدهد، كراهت دارد. مسأله 3111: اگر چيزى كه روح دارد، از حيوان زنده جدا نمايند، مثلاً دنبه يا مقدارى گوشت از گوسفند زنده ببرند، نجس و حرام مىباشد. مسأله 3112: خوردن پانزده چيز از حيوانات حلال گوشت، حرام است: 1 _ خون، 2 _ فضله، 3 _ نرى، 4 _ فرج، 5 _ بچه دان، 6 _ غدد (دشول)، 7 _ تخم (دنبلان)، 8 _ چيزى كه در مغز كله است و به شكل نخود مىباشد، 9 _ مغز حرام كه ميان تيرهٴ پشت است، 10 _ پى كه دو طرف تيرهٴ پشت است، 11 _ زهره دان، 12 _ سپرز (طحال)، 13 _ بول دان (مثانه)،

14 _ حدقهٴ چشم، 15 _ چيزى كه ميان سم است و (ذات الاشاجع) نام دارد. مسأله 3113: خوردن سرگين، بول حيوان، آب دماغ و چيزهاى خبيث ديگر كه طبيعت انسان از آن متنفّر است حرام مىباشد، ولى اگر پاك باشد و مقدارى از آن طورى با چيز حلال مخلوط شود كه در نظر مردم نابود حساب شود، خوردن آن اشكال ندارد. مسأله 3114: خوردن خاك حرام است، ولى خوردن كمى از تربت حضرت سيّدالشهداء(ع) براى شفا و خوردن گل داغستان و گل ارمنى براى معالجه، اشكال ندارد. مسأله 3115: فرو بردن آب بينى و خلط سينه كه در دهان آمده، حرام نيست و نيز فرو بردن غذايى كه موقع خلال كردن، از لاى دندان بيرون مىآيد، اگر طبيعت انسان از آن متنفر نباشد، اشكال ندارد. مسأله 3116: خوردن چيزى كه براى انسان، ضرر زياد دارد حرام است. مسأله 3117: خوردن گوشت اسب، قاطر و الاغ مكروه است و اگر كسى با آن نزديكى نمايد حرام مىشود و بايد آن را از شهر بيرون ببرند و در جاى ديگر بفروشند. مسأله 3118: اگر با حيوان حلال گوشتى، مانند گاو و گوسفند نزديكى كند، بول و سرگين آن نجس مىشود و آشاميدن شير آن نيز حرام است و بايد فورا آن حيوان را بكشند سپس بسوزانند و كسى كه با آن نزديكى كرده، پول آن را به صاحبش بدهد. مسأله 3119: آشاميدن شراب، حرام و در روايات، بزرگترين گناه شمرده شده است. و اگر كسى آن را حلال بداند چنانچه موجب تكذيب پيامبر(ص) شود در حكم كافر است. حضرت امام جعفر صادق(ع) فرمودند: (شراب ريشهٴ بديها

و منشا گناهان است، كسى كه شراب مىخورد، عقل خود را از دست مىدهد، در آن موقع خدا را نمىشناسد، از هيچ گناهى باك ندارد، احترام هيچكس را نگه نمىدارد، حق خويشان نزديك را رعايت نمىكند، از پليدى آشكار رو نمىگرداند، روح ايمان و خداشناسى از او بيرون مىرود، روح خبيثى كه از رحمت خدا دور است در او مىماند، خدا، فرشتگان، پيامبران و مؤمنين او را لعنت مىكنند، تا چهل روز نماز او قبول نمىشود، روز قيامت روى او سياه است، زبان از دهانش بيرون مىآيد، آب دهان او به سينه اش مىريزد و فرياد تشنگى او بلند است). مسأله 3120: نشستن بر سر سفره اى كه در آن شراب مىخورند، اگر انسان يكى از آنان حساب شود، حرام مىباشد و خوردن چيزى از آن سفره نيز حرام است. مسأله 3121: بر هر مسلمان واجب است، مسلمان ديگرى كه نزديك است از گرسنگى يا تشنگى بميرد، آب و نان داده و او را از مرگ نجات دهد. مستحبات غذا خوردن مسأله 3122: چند چيز در غذا خوردن مستحب است: 1 _ هر دو دست را پيش از غذا بشويد. 2 _ بعد از غذا دست خود را بشويد و با دستمال خشك كند. 3 _ ميزبان پيش از همه، به غذا خوردن شروع كند و بعد از همه دست بكشد. 4 _ اول غذا (بسم الله) بگويد، ولى اگر سر يك سفره، چند نوع غذا باشد، در وقت خوردن هرنوع از آن، گفتن (بسم الله) مستحب است، 5 _ با دست راست غذا بخورد. 6 _ با سه انگشت يا بيشتر غذا بخورد و

با دو انگشت نخورد. 7 _ اگر چند نفر سر يك سفره نشسته اند هريك از غذاى جلوى خود بخورد. 8 _ لقمه را كوچك بردارد. 9 _ سر سفره زياد بنشيند و غذا خوردن را طول بدهد. 10 _ غذا را خوب بجود. 11 _ بعد از غذا خداوند را شكر كند. 12 _ انگشتها را بليسد. 13 _ بعد از غذا خلال نمايد، ولى با چوب انار، چوب ريحان، نى و برگ درخت خرما خلال نكند. 14 _ آنچه بيرون سفره مىريزد جمع كند و بخورد، ولى اگر در بيابان غذا بخورد، مستحب است آنچه مىريزد، براى پرندگان و حيوانات بگذارد. 15 _ اول روز و اول شب غذا بخورد و بين روز يا شب غذا نخورد. 16 _ بعد از خوردن غذا بر پشت بخوابد و پاى راست را روى پاى چپ بيندازد. 17 _ قبل و بعد از غذا نمك بخورد. 18 _ ميوه را پيش از خوردن با آب بشويد. مكروهات غذا خوردن مسأله 3123: چند چيز در غذا خوردن مكروه است: 1 _ در حال سيرى غذا خوردن. 2 _ زياد خوردن، در روايت است: خداوند بيشتر از هرچيز از شكم پر بدش مىآيد. 3 _ نگاه كردن به صورت ديگران هنگام غذا خوردن. 4 _ خوردن غذاى گرم. 5 _ دميدن در چيزى كه مىخورد يا مىآشامد. 6 _ پاره كردن نان با كارد. 7 _ گذاشتن نان زير ظرف غذا. 8 _ پاك كردن گوشتى كه به استخوان چسبيده، طورى كه چيزى در آن نماند. 9 _ پوست كندن ميوه هايى كه بتوان با پوست خورد. 10

_ دور انداختن ميوه، پيش از خوردن كامل آن. مستحبات آشاميدن آب مسأله 3124: در آشاميدن آب چند چيز مستحب است: 1 _ آب را به طور مكيدن بياشامد. 2 _ در روز ايستاده اب بياشامد. 3 _ پيش از آشاميدن آب (بسم الله) و بعد از آن (الحمد لله) بگويد. 4 _ به سه نفس آب بياشامد. 5 _ از روى ميل آب بياشامد. 6 _ بعد از آشاميدن آب، حضرت ابا عبدالله الحسين(ع) و اهلبيت مظلوم ايشان را ياد كرده، قاتلان آن حضرت را لعنت نمايد. مكروهات آشاميدن آب مسأله 3125: زياد آشاميدن آب، آشاميدن آن بعد از غذاى چرب و در شب در حال ايستاده مكروه است و نيز آشاميدن آب با دست چپ و همچنين از جاى شكستهٴ ظرف و دستهٴ آن مكروه مىباشد.

احكام شكار و سر بريدن حيوانات

مسأله 3064: اگر حيوان حلال گوشت را به دستورى كه گفته خواهد شد، سر ببرند، وحشى باشد يا اهلى، بعد از جان دادن، گوشت آن، حلال و بدن آن پاك است. مسأله 3065: حيوانى كه انسان با آن نزديكى كرده و همچنين حيوانى كه نجاستخوار شده و به دستور شرعى، استبراء نشده باشد، بعد از سر بريدن، گوشت آن حلال نيست. مسأله 3066: حيوان حلال گوشت و وحشى، مانند آهو، كبك و بز كوهى و حيوان حلال گوشتى كه اهلى بوده و وحشى شده، مانند گاو و شتر اهلى كه فرار كرده و وحشى شده است، اگر به دستورى كه گفته خواهد شد، آنها را شكار كنند، پاك و حلال است، ولى حيوان حلال گوشت اهلى، مانند گوسفند و مرغ خانگى و حيوان حلال گوشت

وحشى كه بر اثر تربيت، اهلى شده است، با شكار، پاك و حلال نمىشود. مسأله 3067: حيوان حلال گوشت وحشى، در صورتى با شكار پاك و حلال مىشود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد، بنا بر اين بچهٴ آهو اگر نمىتواند فرار كند و جوجهٴ كبك اگر نمىتواند پرواز نمايد، با شكار پاك و حلال نمىشود. و اگر آهو و بچه اش را كه نمىتواند فرار كند، با يك تير شكار نمايد، آهو حلال و بچه اش حرام است. مسأله 3068: حيوان حلال گوشتى كه خون جهنده ندارد مانند ماهى، اگر به خودى خود بميرد پاك است، ولى گوشت آن را نمىشود خورد. مسأله 3069: حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده ندارد، مانند مار، با سر بريدن حلال نمىشود، ولى مردهٴ آن پاك است. مسأله 3070: سگ و خوك، بر اثر سر بريدن يا شكار پاك نميشود و خوردن گوشت آن نيز حرام است. و حيوان حرام گوشتى كه درنده و گوشتخوار است، مانند گرگ و پلنگ، اگر به دستور شرعى سر ببرند، يا با تير و مانند آن شكار كنند پاك است، ولى گوشت آن حلال نمىشود، امّا اگر با سگ شكارى شكار كنند، پاك شدن بدنش اشكال دارد. مسأله 3071: فيل، خرس، بوزينه و مانند آن، اگر خون جهنده داشته باشد و به خودى خود، بميرد نجس است، امّا اگر سر آن را ببرند يا آن را شكار نمايند، پاك مىشود ولى حلال نمىگردد. مسأله 3072: اگر از شكم حيوان زنده، بچهٴ مرده اى بيرون آيد، يا آن را بيرون آورند، خوردن گوشت آن حرام است. دستور سر بريدن حيوانات مسأله 3073:

براى سربريدن حيوان، بايد چهار رگ بزرگ گردن آن را از پايين بر آمدگى زير گلو، به طور كامل ببرند و اگر آن را بشكافند كافى نيست. مسأله 3074: اگر بعضى از چهار رگ را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد، سپس بقيه را ببرند فايده ندارد، بلكه اگر به اين مقدار نيز صبر نكنند، امّا به صورت معمول، چهار رگ را پشت سرهم نبرند، اگرچه پيش از جان دادن حيوان، بقيهٴ رگها را ببرند، بنا بر احتياط اشكال دارد. مسأله 3075: اگر گرگ گلوى گوسفند را، طورى بكند كه از چهار رگ گردن چيزى نماند، آن حيوان حرام مىشود، ولى اگر مقدارى از رگ گردن او را بكند و چهار رگ باقى باشد يا جاى ديگر بدن را بكند، در صورتى كه گوسفند زنده باشد و به دستور شرعى، سر آن را ببرند حلال و پاك مىباشد. شرايط سر بريدن حيوانات مسأله 3076: سر بريدن حيوان پنج شرط دارد، اول: كسى كه حيوان را سر مىبرد، مرد باشد يا زن، بايد مسلمان باشد و با اهل بيت پيامبر(ص) اظهار دشمنى نكند. دوم: سر حيوان را با چيزى ببرند كه از آهن يا ديگر فلزات باشد. سوم: در هنگام سر بريدن، صورت، دست، پا و شكم حيوان رو به قبله باشد. چهارم: وقتى مىخواهد سر حيوان را ببرد، يا كارد به گلويش بگذارد، به نيّت سر بريدن، نام خدا را ببرد و همين قدر كه (بسم الله) بگويد كافى است. پنجم: حيوان بعد از سر بريدن، حركتى بكند، اگرچه مثلاً چشم يا دم خود را حركت دهد و يا پاى خود را بر زمين

بزند. مسأله 3077: بچهٴ مسلمان اگر مميّز باشد، يعنى خوب و بد را بفهمد، مىتواند سر حيوان را ببرد. مسأله 3078: اگر براى سر بريدن حيوان، آهن يا فلز ديگرى پيدا نشود و چنانچه سر حيوان را نبرند مىميرد، با چيز تيزى كه چهار رگ آن را جدا كند، مانند شيشه و سنگ تيز، مىتوان سر آن را بريد. مسأله 3079: كسى كه مىداند بايد رو به قبله حيوان را سر ببرد، اگر عمدا حيوان را رو به قبله نكند، حيوان حرام مىشود. ولى اگر فراموش كند، يا مسأله را نداند، يا قبله را اشتباه كند، يا نداند قبله كدام طرف است و يا نتواند حيوان را رو به قبله كند، اشكال ندارد. مسأله 3080: اگر بدون قصد سر بريدن حيوان، نام خدا را ببرد، آن حيوان پاك نمىشود و گوشت آن حرام است، ولى اگر از روى فراموشى، نام خدا را نبرد اشكال ندارد. دستور كشتن شتر مسأله 3081: براى كشتن شتر، اضافه بر پنج شرطى كه براى سر بريدن حيوانات گفته شد، بايد كارد يا چيز برندهٴ ديگرى كه از آهن و يا ديگر فلزات است در گودى بين گردن و سينه اش فرو كند. مسأله 3082: وقتى مىخواهد كارد را به گردن شتر فرو ببرد، بهتر است كه شتر ايستاده باشد، ولى اگر در حالى كه زانوها را بر زمين زده، يا بر پهلو خوابيده و دست، پا و سينه اش رو به قبله است، كارد را در گودى گردنش فرو كند، اشكال ندارد. مسأله 3083: اگر به جاى اينكه كارد را در گودى گردن شتر فرو كند، سر آن را ببرد،

يا گوسفند و گاو و مانند آن را همچون شتر، كارد در گودى گردنش فرو كند، گوشت آن حرام و بدنش نجس مىشود، ولى اگر چهار رگ شتر را ببرد و تا زنده است به دستورى كه گفته شد، كارد در گودى گردنش فرو كند، گوشت آن حلال و بدنش پاك است و نيز اگر كارد در گودى گردن گاو يا گوسفند و مانند آن، فرو كند و تا زنده است، سر آن را ببرد، حلال و پاك مىباشد. مسأله 3084: اگر حيوانى سركش شود و نتوانند آن را به دستور شرعى بكشند، يا مثلاً در چاه بيفتد و احتمال بدهند در آنجا بميرد و كشتن آن به دستور شرعى ممكن نباشد، هرجاى بدنش را كه زخم بزنند و در اثر زخم، جان بدهد حلال مىشود، در اين صورت رو به قبله بودن آن لازم نيست، ولى بايد شرطهاى ديگر سر بريدن حيوانات را دارا باشد. مستحبات سر بريدن حيوانات مسأله 3085: چند چيز در سر بريدن حيوانات مستحب است، اول: هنگام سر بريدن گوسفند، دو دست و يك پاى آن را ببندند و پاى ديگرش را باز بگذارند و هنگام سر بريدن گاو، چهار دست و پايش را ببندند و دم آن را باز بگذارند و موقع كشتن شتر، دو دست آن را از پايين تا زانو يا زير بغل، به يكديگر ببندند و پاهايش را باز بگذارند. و مستحب است مرغ را بعد از سر بريدن رها كنند، تا پر و بال بزند. دوم: كسى كه حيوان را مىكشد رو به قبله باشد. سوم: پيش از كشتن حيوان، آب جلو آن بگذارند. چهارم:

كارى كنند كه حيوان، كمتر اذيّت شود، مثلاً كارد را خوب تيز كنند و با عجله سر حيوان را ببرند. مكروهات كشتن حيوانات مسأله 3086: چند چيز در كشتن حيوانات مكروه است، اول: كارد را پشت حلقوم حيوان فرو كنند و به طرف جلو بياورند كه حلقوم از پشت آن بريده شود. دوّم: پيش از بيرون آمدن روح، سر حيوان را از بدن جدا كنند، ولى اگر از روى غفلت يا بر اثر تيز بودن كارد، بىاختيار سر حيوان جدا شود مكروه نيست. سوم: پيش از بيرون آمدن روح، پوست حيوان را بكنند. چهارم: پيش از بيرون آمدن روح، مغز حرام را كه درتيرهٴ پشت حيوان است ببرند. پنجم: در جايى حيوان را بكشند كه حيوان ديگرى آن را ببيند. ششم: در شب يا پيش از ظهر روز جمعه، سر حيوان را ببرند، ولى در صورت احتياج اشكال ندارد. هفتم: خود انسان چهارپايى را كه پرورش داده است، بكشد. شكار با اسلحه مسأله 3087: اگر حيوان حلال گوشت وحشى را با اسلحه شكار كنند، با پنج شرط حلال و بدنش پاك مىباشد، اول: اسلحهٴ شكار، مانند كارد و شمشير برنده باشد يا مثل نيزه و تير، تيز باشد كه بر اثر تيز بودن، بدن حيوان را پاره كند، اما اگر به وسيلهٴ دام، چوب، سنگ و مانند آن حيوانى را شكار كنند، پاك نمىشود و خوردن آنها حرام است مگر اينكه آن را زنده گرفته و به دستور شرعى بكشند. و اگر حيوانى را با تفنگ شكار كنند، چنانچه گلولهٴ آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره كند پاك

و حلال است و اگر گلوله تيز نباشد، و با فشار در بدن حيوان فرو رود و حيوان را بكشد، حلال مىشود و اگر بر اثر حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن، حيوان بميرد، پاك و حلال بودنش اشكال دارد. دوم: كسى كه شكار مىكند بايد مسلمان يا بچهٴ مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر يا كسى كه با اهل بيت پيامبر(ص) اظهار دشمنى مىكند، حيوانى را شكار نمايد، آن شكار حلال نيست. سوم: اسلحه را براى شكار حيوان، به كار برد و اگر مثلاً جايى را نشان كند و اتفاقا حيوانى را بكشد، آن حيوان پاك نيست و خوردن آن حرام است. چهارم: در وقت به كار بردن اسلحه، نام خدا را ببرد و چنانچه عمدا نام خدا را نبرد شكار حلال نمىشود، ولى اگر فراموش كند اشكال ندارد. پنجم: وقتى به حيوان برسد كه مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازهٴ سر بريدن آن، وقت نباشد و چنانچه به اندازهٴ سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد، حرام است. مسأله 3088: اگر دو نفر حيوانى را شكار كنند و يكى از آنان مسلمان و ديگرى كافر باشد، يا يكى از آن دو نام خدا را ببرد و ديگرى عمدا نام خدا را نبرد، آن حيوان حلال نيست. مسأله 3089: اگر بعد از آنكه حيوانى را تير زدند، مثلاً در آب بيفتد و انسان بداند بر اثر تير و افتادن در آب جان داده، حلال نيست، بلكه اگر شك كند فقط براى تير بوده يا نه، حلال نمىباشد. مسأله 3090: اگر

با سگ غصبى يا اسلحهٴ غصبى حيوانى را شكار كند، شكار حلال است و مال خود او مىشود، ولى گذشته از اينكه گناه كرده، بايد اجرت اسلحه يا سگ را به مالكش بدهد. مسأله 3091: اگر با شمشير يا چيز ديگرى كه شكار با آن صحيح است، حيوان را دو قسمت كند و سر و گردن در يك قسمت بماند و انسان وقتى برسد كه حيوان جان داده باشد، هردو قسمت حلال است. و همچنين است اگر حيوان زنده باشد، ولى به اندازهٴ سر بريدن وقت نباشد، امّا اگر به اندازهٴ سر بريدن، وقت باشد و ممكن باشد كه مقدارى زنده بماند، قسمتى كه سر و گردن ندارد حرام و قسمتى كه سر و گردن دارد، اگر سر آن را به دستور شرعى، ببرند حلال است وگرنه تمام آن حرام مىشود. مسأله 3092: اگر با چوب يا سنگ و يا چيز ديگرى كه شكار با آن صحيح نيست، حيوانى را دو قسمت كند، قسمتى كه سر و گردن ندارد، حرام است و قسمتى كه سر و گردن دارد، اگر زنده باشد و ممكن باشد كه مقدارى زده بماند و سر آن را به دستور شرعى ببرند، حلال است وگرنه تمام آن قسمت حرام مىشود. مسأله 3093: اگر حيوانى را شكار كند يا سر ببرد و بچهٴ زنده اى از آن بيرون آيد، چنانچه آن بچه را به دستور شرعى، سر ببرد حلال است وگرنه حرام مىباشد. مسأله 3094: اگر حيوانى را شكار كند يا سر ببرد و بچهٴ مرده اى از شكمش بيرون آورد، چنانچه خلقت آن بچه كامل و مو يا پشم در بدنش

روييده باشد و در اثر كشتن مادرش، مرده باشد و بعد از كشتن حيوان، فورا شكم او را پاره كند، پاك و حلال است. شكار با سگ شكارى مسأله 3095: اگر سگ شكارى، حيوان وحشى حلال گوشتى را شكار كند، پاك بودن و حلال بودن آن حيوان، شش شرط دارد، اول: سگ طورى تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براى گرفتن شكار بفرستد برود و هر وقت از رفتنش جلوگيرى كنند بايستد و نيز بايد عادتش اين باشد كه تا صاحبش نرسد از شكار نخورد، ولى اگر اتفاقا از شكار بخورد، اشكال ندارد. دوم: صاحبش آن را بفرستد، امّا اگر از پيش خود دنبال شكار رود و حيوانى را شكار كند، خوردن آن حيوان حرام است، بلكه اگر از پيش خود دنبال شكار رود و بعد صاحبش بانگ بزند كه زودتر آن را به شكار برساند، اگرچه بر اثر صداى صاحبش شتاب كند، بنا بر احتياط بايد از خوردن آن شكار، خوددارى نمايد. سوم: كسى كه سگ را مىفرستد بايد مسلمان يا بچهٴ مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر يا كسى كه با اهلبيت پيامبر(ص) اظهار دشمنى مىكند سگ را بفرستد، شكار آن سگ حرام است. چهارم: وقت فرستادن سگ، نام خدا را ببرد و اگر عمدا نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است، امّا اگر فراموش كند، اشكال ندارد. پنجم: شكار بر اثر زخمى كه از دندان سگ پيدا شده بميرد، پس اگر سگ، شكار را خفه كند، يا شكار از دويدن يا ترس بميرد حلال نيست. ششم: كسى كه سگ را فرستاده، وقتى برسد كه

حيوان مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازهٴ سر بريدن آن، وقت نباشد و چنانچه وقتى برسد كه به اندازهٴ سر بريدن وقت باشد، مثلاً حيوان چشم يا دم خود را حركت دهد و يا پاى خود را بر زمين بزند، چنانچه سر حيوان را نبرد تا بميرد، حلال نيست. مسأله 3096: كسى كه سگ را فرستاده، اگر وقتى برسد كه بتواند سر حيوان را ببرد، چنانچه مثلاً بر اثر بيرون آوردن كارد و مانند آن، وقت بگذرد و آن حيوان بميرد حلال است، ولى اگر چيزى همراه او نباشد كه با آن، سر حيوان را ببرد و حيوان بميرد، بنا بر احتياط واجب از خوردن آن خوددارى شود. مسأله 3097: اگر چند سگ را بفرستد و باهم حيوانى را شكار كنند، چنانچه همهٴ آنها داراى شرطهاى ياد شده باشند، شكار حلال است و اگر يكى از آنها داراى شرايط نبوده، شكار حرام است، مگر هنوز شكار زنده باشد و شكارچى طبق دستور شرعى آن حيوان را سر ببرد. مسأله 3098: اگر سگ را براى شكار حيوانى بفرستد و آن سگ حيوان ديگرى را شكار كند، آن شكار حلال و پاك است و نيز اگر آن را با حيوان ديگرى شكار كند، هردوى آنها حلال و پاك مىباشند. مسأله 3099: اگر چند نفر، باهم سگى را بفرستند و يكى از آنها كافر باشد، يا عمدا نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است و نيز اگر يكى از سگها داراى شرايط نباشد، آن شكار حرام مىشود. مسأله 3100: اگر باز يا حيوان ديگرى، غير از سگ شكارى، حيوانى را شكار كند، آن شكار حلال

نيست، ولى اگر وقتى برسد كه حيوان زنده باشد و به دستور شرعى، سر آن را ببرد، حلال است. صيد ماهى مسأله 3101: اگر ماهى پولك دار را زنده از آب بگيرد و بيرون آب جان دهد، پاك وخوردن آن حلال است و چنانچه در آب بميرد پاك است امّا خوردن آن حرام مىباشد. و ماهى بى پولك را اگرچه زنده از آب بگيرد و بيرون آب جان دهد، حرام است. مسأله 3102: اگر ماهى از آب بيرون بيفتد، يا موج آن را بيرون بيندازد و يا آب فرو رود و ماهى در خشكى بماند، چنانچه پيش از آنكه بميرد، شخصى با دست يا با وسيلهٴ ديگرى آن را بگيرد، بعد از جان دادن حلال است. مسأله 3103: كسى كه ماهى صيد مىكند، لازم نيست مسلمان باشد و هنگام گرفتن، نام خدا را ببرد، ولى بايد مسلمان به گرفتن آن، اطمينان داشته باشد. مسأله 3104: ماهى مرده اى كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا مرده، چنانچه در دست مسلمان باشد، حلال است و اگر در دست كافر باشد، اگرچه بگويد، آن را زنده گرفته ام حرام مىباشد، مگر براى انسان اطيمنان حاصل شود. مسأله 3105: لازم نيست از خوردن ماهى زنده، خوددارى كرد. مسأله 3106: اگر ماهى زنده را بريان كند يا در بيرون آب پيش از جان دادن بكشد، لازم نيست از خوردن آن خوددارى نمايد. مسأله 3107: اگر ماهى را بيرون آب دو قسمت كند و يك قسمت آن در حالى كه زنده است در آب بيفتد، لازم نيست از قسمتى كه بيرون آب مانده اجتناب كرد و

مىتوان آن را خورد. صيد ملخ مسأله 3108: اگر ملخ را با دست يا وسيلهٴ ديگرى زنده بگيرد، بعد از جان دادن، خوردن آن حلال است. و لازم نيست كسى كه آن را مىگيرد مسلمان باشد و هنگام گرفتن نام خدا را ببرد، ولى اگر ملخ مرده اى در دست كافر باشد و معلوم نباشد آن را زنده گرفته يا نه، اگرچه بگويد زنده گرفته ام، بنا بر احتياط حلال نيست، مگر براى انسان اطمينان حاصل شود. مسأله 3109: خوردن ملخى كه بال در نياورده و نمىتواند پرواز كند حرام است.

احكام مالى كه پيدا مىشود

مسأله 3044: مالى كه انسان پيدا مىكند، اگر نشانه اى نداشته باشد كه بر اثر آن، مالكش معلوم شود، مىتواند به قصد تملك، آن را بردارد ولى بنا بر احتياط مستحب از طرف مالكش صدقه بدهد. مسأله 3045: اگر مالى پيدا كند كه نشانه دارد و قيمت آن از 6/12 نخود نقرهٴ سكه دار كمتر است، چنانچه مالك آن معلوم باشد و انسان نداند راضى است يا نه، نمىتواند بدون اجازهٴ او، آن را بردارد و اگر مالك آن معلوم نباشد، مىتواند آن را به قصد تملّك بردارد و بنا بر احتياط هر وقت صاحبش پيدا شد، عوض آن را به او بدهد. مسأله 3046: هرگاه چيزى كه پيدا كرده، نشانه اى دارد كه بر اثر آن مىتواند مالكش را پيدا كند، اگرچه بداند صاحب آن سنى يا كافر محترمى است، در صورتى كه قيمت آن 6/12 نخود، نقرهٴ سكه دار يا بيشتر باشد، بايد در محل اجتماع مردم به طور معمول اعلان كند و بعيد نيست كفايت كند اعلان، تا زمانى كه

از پيدا كردن مالك مايوس شود. مسأله 3047: اگر انسان خودش نخواهد اعلان كند، مىتواند به كسى كه اطمينان دارد، بگويد كه از طرف او اعلان نمايد. مسأله 3048: اگر تا مايوس شدن اعلان كند و مالك مال پيدا نشود، مىتواند آن را براى خود بردارد به قصد اينكه هر وقت مالكش پيدا شد، عوض آن را به او بدهد، يا براى او نگهدارى كند كه هر وقت پيدا شد به او بپردازد، ولى بنا بر احتياط مستحب از طرف مالكش صدقه بدهد. مسأله 3049: اگر بعد از آنكه به اندازهٴ لازم اعلان كرد و مالك مال پيدا نشد، مال را براى مالكش، نگهدارى كند و از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى و زياده روى ننموده، ضامن نيست، ولى اگر از طرف مالكش صدقه داده باشد يا براى خود برداشته باشد، در هر صورت ضامن است. مسأله 3050: كسى كه مالى پيدا كرده، اگر عمدا به كيفيّت ياد شده اعلان نكند، گذشته از اينكه گناه كرده، باز هم واجب است اعلان نمايد در صورتى كه احتمال بدهد صاحب آن پيدا شود. مسأله 3051: اگر بچه اى نابالغ چيزى پيدا كند، ولىّ او بايد اعلان نمايد. مسأله 3052: اگر انسان در بين مدّتى كه اعلان مىكند، از پيدا شدن مالك مال نااميد شود و بخواهد آن را صدقه بدهد، جايز است. مسأله 3053: اگر در بين مدّتى كه اعلان مىكند مال از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى يا زياده روى كرده باشد، بايد عوض آن را به مالكش بدهد و اگر كوتاهى نكرده و زياده روى ننموده، چيزى بر او واجب نيست.

مسأله 3054: اگر مالى كه نشانه دارد و قيمت آن به 6/12 نخود، نقرهٴ سكه دار مىرسد، در جايى پيدا كند كه مىداند بر اثر اعلان، مالك آن پيدا نمىشود، مىتواند در روز اول، آن را از طرف مالكش صدقه بدهد و چنانچه مالكش پيدا شود و به صدقه دادن راضى نشود، بايد عوض آن را به او بدهد و ثواب صدقه اى كه داده، براى خود اوست. مسأله 3055: اگر چيزى پيدا كند و به خيال اينكه مال خود اوست بردارد، سپس بفهمد مال خودش نبوده، بايد اعلان نمايد و همچنين است اگر مثلاً پاى خود را به گمشده اى بزند و آن را از جاى خودش حركت دهد و به جاى ديگر ببرد. مسأله 3056: لازم نيست هنگام اعلان، جنس چيزى را كه پيدا كرده بگويد، بلكه اگر بگويد چيزى پيدا كرده ام، كافى است. مسأله 3057: اگر كسى چيزى را پيدا كند و ديگرى بگويد مال من است، در صورتى بايد به او بدهد كه نشانه هاى آن را بگويد، ولى لازم نيست نشانه هايى را بگويد كه بيشتر اوقات، مالك متوجّه آنها نيست. مسأله 3058: اگر قيمت چيزى كه پيدا كرده به 6/12 نخود، نقرهٴ سكه دار برسد، چنانچه اعلان نكند و در مسجد يا جاى ديگرى كه محلّ اجتماع مردم است بگذارد و آن چيز از بين برود يا ديگرى آن را بردارد، كسى كه آن را پيدا كرده ضامن است. مسأله 3059: هرگاه چيزى پيدا كند كه اگر بماند فاسد مىشود، مىتواند بدون مراجعه به حاكم شرع يا وكيل او، قيمت آن را معيّن نموده و آن را بفروشد

و پولش را نگهدارد و اگر صاحب آن پيدا نشد، از طرف او صدقه بدهد. مسأله 3060: اگر چيزى كه پيدا كرده، هنگام وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او باشد، در صورتى كه قصد دارد مالك آن را پيدا كند اشكال ندارد. مسأله 3061: اگر كفش او را ببرند و كفش ديگرى به جاى آن بگذارند، چنانچه بداند كفشى كه مانده مال كسى است كه كفش او را برده، مىتواند آن را به جاى كفش خود بردارد، ولى اگر قيمت آن از كفش خودش بيشتر باشد، بايد هر وقت مالك آن پيدا شد زيادى قيمت را به او بدهد و چنانچه از پيدا شدن او نااميد شود، بايد با اجازهٴ حاكم شرع، زيادى قيمت را از طرف مالكش، صدقه بدهد، و اگر احتمال دهد كفشى كه مانده مال كسى نيست كه كفش او را برده، در صورتى كه قيمت آن 6/12 نخود، نقرهٴ سكه دار كمتر باشد، مىتواند براى خود بردارد و اگر بيشتر باشد، بايد اعلان كند و بعد از آن بنا بر احتياط از طرف صاحبش، صدقه بدهد. مسأله 3062: اگر مالى كه كمتر از 6/12 نخود، نقرهٴ سكّه دار ارزش دارد، پيدا كند و از آن صرف نظر نمايد و در مسجد يا جاى ديگر بگذارد، چنانچه كسى آن را بردارد، براى او حلال است. مسأله 3063: اگر مثلاً براى تعمير، چيزى را نزد كسى ببرند و به دنبال آن نيايند، چنانچه پس از جستجو، از آمدن مالك آن نااميد شود، مىتواند آن را، با اجازهٴ حاكم شرع، از طرف مالكش صدقه بدهد.

احكام وصيّت

مسأله 3192: وصيت، يعنى انسان سفارش

كند، بعد از مرگش براى او كارهايى، انجام دهند، يا بگويد: بعد از مرگش چيزى از مال او ملك كسى باشد، يا براى اولاد خود و كسانى كه اختيار آنان با اوست قيّم و سرپرست معين كند. و كسى را كه به او وصيّت مىكند (وصى) مىگويند. مسأله 3193: كسى كه نمىتواند حرف بزند، اگر با اشاره مقصود خود را بفهماند، براى هر كارى مىتواند وصيت كند، اما كسى كه مىتواند حرف بزند، چه در كارهاى كوچك و كم ارزش و چه در كارهاى بزرگ، بنا بر احتياط اشارهٴ او فايده ندارد. مسأله 3194: اگر نوشته اى به امضاء يا مهر ميت ببينند، چنانچه مقصود او را بفهماند و معلوم باشد براى وصيت نوشته، بايد طبق آن عمل شود. مسأله 3195: كسى كه وصيت مىكند بايد بالغ و عاقل باشد و از روى اختيار وصيت كند و نيز در وصيّت به امور مالى بايد سفيه نباشد، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكند، و در وصيّت كردن بچه اى كه ده سال دارد، بين علما خلاف است و رعايت احتياط بهتر است. مسأله 3196: كسى كه از روى عمد، مثلاً زخمى به خود زده يا سمى خورده است كه بر اثر آن يقين يا گمان به مردن او پيدا مىشود، اگر وصيت كند مقدارى از مال او را به مصرف برسانند، صحيح نيست. مسأله 3197: اگر انسان وصيّت كند چيزى به كسى بدهند، آن شخص آن چيز را مالك مىشود، چه بعد از مردن وصيّت كننده آن را قبول كند و چه در زمان زنده بودن او. مسأله 3198: وقتى انسان نشانه هاى

مرگ را در خود ديد، بايد فورا امانتهاى مردم را به صاحبانش برگرداند و اگر به مردم بدهكار است و موقع پرداخت آن رسيده، بايد آن را بپردازد و اگر خود نمىتواند بپردازد يا موقع پرداختن بدهى نرسيده، بايد وصيت كند و بر وصيت شاهد بگيرد، ولى اگر بدهى او معلوم باشد، وصيت كردن لازم نيست. مسأله 3199: كسى كه نشانه هاى مرگ را در خود مىبيند، اگر خمس، زكات و مظالم بدهكار است، بايد فورا بپردازد و اگر نمىتواند بپردازد، چنانچه از خودش مال دارد و يا احتمال مىدهد كسى آن را ادا نمايد، بايد وصيت كند. و همچنين است اگر حج بر او واجب باشد. مسأله 3200: كسى كه نشانه هاى مرگ را در خود مىبيند، اگر نماز و روزه قضا دارد، بايد وصيت كند كه ازمال خودش براى بجا آوردن آنها اجير بگيرند، بلكه اگر مال نداشته باشد، ولى احتمال بدهد كسى بدون آنكه چيزى بگيرد آنها را انجام مىدهد، واجب است وصيت نمايد، و اگر قضاى نماز و روزه، به تفصيلى كه در مسألهٴ 1511 گفته شد، بر پسر بزرگترش واجب باشد، بايد به او اطلاع دهد و يا وصيت كند كه براى او بجا آورند. مسأله 3201: كسى كه نشانه هاى مرگ را در خود مىبيند، اگر مالى پيش كسى دارد يا در جايى پنهان كرده است كه ورثه نمىدانند، چنانچه بر اثر ندانستن، حقشان از بين برود، بايد به آنان اطلاع دهد. و لازم نيست براى بچه هاى صغير خود قيّم و سرپرست معين كند، ولى در صورتى كه بدون قيّم، مالشان از بين مىرود و يا خودشان ضايع

مىشوند، بايد براى آنان سرپرست امينى معين نمايد. مسأله 3202: وصىّ بايد مسلمان، بالغ، عاقل و مورد اطمينان باشد، البتّه بنا بر احتياط در بعضى از اين شرايط. مسأله 3203: اگر كسى چند وصى معيّن كند، چنانچه اجازه داده باشد هر كدام به تنهايى به وصيّت عمل كنند، لازم نيست در انجام وصيت از يكديگر اجازه بگيرند و اگر اجازه نداده باشد، چه گفته باشد كه هردو باهم به وصيت عمل كنند، يا نگفته باشد، بايد با نظر يكديگر به وصيّت عمل نمايند و اگر حاضر نشوند با يكديگر به وصيّت عمل كنند، حاكم شرع آنها را مجبور مىكند و اگر اطاعت نكنند همراه با آنان، ديگرى را معيّن مىنمايد. مسأله 3204: اگر انسان از وصيّت خود برگردد، مثلاً بگويد: ثلث مالش را به كسى بدهند، بعد بگويد: به او ندهند، وصيت باطل مىشود و اگر وصيّت خود را تغيير دهد، مانند آنكه قيّمى براى بچه هاى خود معين كند، بعد ديگرى را به جاى او برگزيند، وصيت اول باطل مىشود و بايد به وصيّت دوّم او عمل نمايند. مسأله 3205: اگر كارى كند كه معلوم شود از وصيت خود برگشته است، مثلاً خانه اى كه وصيت كرده تا به كسى بدهند، بفروشد و يا ديگرى را براى فروش آن وكيل نمايد، وصيت باطل مىشود. مسأله 3206: اگر وصيّت كند، چيز معينى را به كسى بدهند، بعد وصيّت كند كه نصف همان را به ديگرى بدهند، بايد آن را دو قسمت كنند و به هركدام، يك قسمت بدهند. مسأله 3207: اگر كسى در مرضى كه به آن مرض مىميرد، مقدارى از مالش را به كسى

ببخشد بايد همان مقدار را به آن شخص بدهند، اما اگر وصيت كند بعد از مردن او مقدارى به كسى بدهند، چنانچه بيشتر از ثلث مال او باشد، در بيشتر از ثلث بايد ورثه اجازه دهند. و اگر اجازه ندهند وصيت نسبت به بيشتر از ثلث صحيح نمىباشد. مسأله 3208: اگر وصيت كند ثلث مال او را نفروشند بلكه در آمد آن را به مصرفى برسانند، بايد طبق گفتهٴ او عمل نمايند. مسأله 3209: اگر در مرضى كه به آن مرض مىميرد، بگويد: مقدارى به كسى بدهكار است، چنانچه متهم باشد براى ضرر زدن به ورثه گفته است، بايد مقدارى كه معيّن كرده، از ثلث او بدهند و اگر متهم نباشد، بايد از اصل مالش بپردازند. مسأله 3210: كسى كه انسان وصيّت مىكند چيزى به او بدهند، بايد وجود داشته باشد، پس اگر وصيّت كند به بچه اى كه ممكن است فلان زن حامله شود، چيزى بدهند باطل است، ولى اگر وصيّت كند به بچه اى كه در شكم مادر است چيزى بدهند، اگرچه هنوز روح نداشته باشد، وصيّت صحيح است، پس اگر زنده به دنيا آمد، بايد آنچه وصيّت كرده، به او بدهند و اگر مرده به دنيا آمد، وصيت باطل مىشود و آنچه كه براى او وصيت كرده، ميان ورثه تقسيم مىشود. مسأله 3211: اگر كسى انسان را وصىّ خود قرار دهد، چنانچه به وصيّت كننده اطلاع دهد كه براى انجام وصيّت او حاضر نيست، لازم نيست بعد از مردن او به وصيّت عمل كند، ولى اگر پيش از مردن او نفهمد او را وصىّ كرده، يا بفهمد و به او اطلاع ندهد

كه براى عمل كردن به وصيّت حاضر نيست، در صورتى كه مشقّت نداشته باشد، بايد وصيت او را انجام دهد و نيز اگر وصىّ پيش از مرگ، هنگامى متوجّه شود كه مريض بر اثر شدت بيمارى، نتواند به ديگرى وصيت كند، بنا بر احتياط بايد وصيّت را قبول نمايد. مسأله 3212: اگر كسى كه وصيت كرده بميرد، وصى نمىتواند ديگرى را براى انجام كارهاى ميت معين كند و خود از انجام وصيّت كناره گيرى نمايد، ولى اگر بداند مقصود ميت اين نبود كه خود وصىّ آن كار را شخصا انجام دهد، بلكه مقصود فقط انجام گرفتن كار بوده، مىتواند ديگرى را از طرف خود وكيل نمايد. مسأله 3213: اگر كسى دو نفر را وصىّ كند، چنانچه يكى از آن دو بميرد، يا ديوانه و يا كافر شود، حاكم شرع يك نفر ديگر را به جاى او معين مىكند و اگر هردو بميرند، يا ديوانه و يا كافر شوند، حاكم شرع، دو نفر ديگر را معيّن مىكند و اگر هردو بميرند، يا ديوانه و يا كافر شوند، حاكم شرع، دو نفر ديگر را معيّن مىكند، ولى اگر يك نفر بتواند وصيّت را عملى كند، معيّن كردن دو نفر لازم نيست. مسأله 3214: اگر وصىّ نتواند به تنهايى، كارهاى ميّت را انجام دهد، حاكم شرع براى كمك او، يك نفر ديگر را معيّن مىكند. مسأله 3215: اگر مقدارى از مال ميّت در دست وصىّ تلف شود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى و يا تعدّى نموده، مثلاً ميّت وصيّت كرده است فلان مقدار، به فقراى فلان شهر بده و او مال را به شهر ديگرى برده و در

راه از بين رفته، ضامن است و اگر كوتاهى نكرده و تعدى نيز ننموده ضامن نيست. مسأله 3216: هرگاه انسان كسى را وصىّ كند و بگويد اگر او بميرد فلانى وصىّ باشد، بعد از مردن وصىّ اول، و صىّ دوّم بايد كارهاى ميّت را انجام دهد. مسأله 3217: حجى كه بر ميت واجب است و بدهكارى و حقوقى را كه مانند خمس، زكات و مظالم ادا كردن آنها واجب مىباشد، بايد از اصل مال ميت بدهند، اگرچه ميت براى آنها وصيت نكرده باشد. مسأله 3218: اگر مال ميت از بدهى، حج واجب و حقوقى كه مانند خمس، زكات و مظالم بر او واجب است زياد بيايد، چنانچه وصيت كرده باشد كه ثلث يا مقدارى از ثلث را به مصرفى برسانند، بايد به وصيت او عمل كنند و اگر وصيت نكرده باشد، آنچه مىماند مال ورثه است. مسأله 3219: اگر مصرفى كه ميّت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، وصيّت او در بيشتر از ثلث، در صورتى صحيح است كه ورثه حرفى بزنند يا كارى كنند كه معلوم شود، عملى شدن وصيّت را اجازه داده اند و تنها راضى بودن آنان كافى نيست. و اگر مدتى بعد از مردن او نيز اجازه بدهند، صحيح است. مسأله 3220: اگر مصرفى كه ميّت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد و پيش از مردن او، ورثه اجازه بدهند كه وصيّت او عملى شود، بعد از مردن او نمىتواند از اجازهٴ خود برگردند. مسأله 3221: اگر وصيّت كند از ثلث او خمس و زكات يا بدهى ديگر او را بدهند و براى نماز و روزهٴ او

اجير بگيرند و كار مستحب نيز مانند اطعام فقرا انجام دهند، بايد اول بدهى او را از ثلث بدهند و اگر چيزى زياد آمد، براى نماز و روزهٴ او اجير بگيرند و اگر از آن نيز زياد آمد، براى كار مستحبى كه معيّن كرده مصرف نمايند و چنانچه ثلث مال او، فقط به اندازهٴ بدهى باشد و ورثه نيز اجازه ندهند بيشتر از ثلث مال مصرف شود، وصيّت براى نماز و روزه بنا بر مشهور، و در كارهاى مستحب باطل است. مسأله 3222: اگر وصيّت كند بدهى او را بدهند و براى نماز و روزهٴ او اجير بگيرند و كار مستحب نيز انجام دهند، چنانچه وصيّت نكرده باشد كه اينها را از ثلث بدهند، بايد بدهى او را از اصل مال بدهند و اگر چيزى زياد آمد، ثلث آن را براى نماز، روزه و كارهاى مستحبى كه معين كرده مصرف كنند و در صورتى كه ثلث كافى نباشد، اگر ورثه اجازه بدهند، بايد وصيّت او عملى شود و اگر اجازه ندهند، بايد نماز و روزه را از ثلث، بدهند و اگر چيزى زياد آمد براى كار مستحبى كه معيّن كرده مصرف نمايند. مسأله 3223: اگر كسى بگويد ميّت وصيت كرده، فلان مبلغ به من بدهند، چنانچه دو مرد عادل گفتهٴ او را تصديق كنند، يا قسم بخورد و يك مرد عادل نيز گفتهٴ او را تصديق نمايد، يا يك مرد عادل و دو زن عادل و يا چهار زن عادل به گفتهٴ او شهادت دهند، بايد مقدارى كه مىگويد به او بدهند. و اگر يك زن عادل شهادت دهد، بايد يك چهارم چيزى كه مطالبه

مىكند به او بدهند. و اگر دو زن عادل شهادت دهند، نصف آن را و اگر سه زن عادل شهادت دهند، بايد سه چهارم آن را به او بدهند. و نيز اگر دو مرد كافر ذمّى كه در دين خود عادل باشند، گفتهٴ او را تصديق كنند، در صورتى كه ميّت ناچار بوده است وصيّت كند و مرد و زن عادلى در موقع وصيّت نبوده، بايد چيزى را كه مطالبه مىكند به او بدهند. مسأله 3224: اگر كسى بگويد من وصى ميّتم كه مال او را، به مصرفى برسانم، يا ميّت مرا قيّم بچه هاى خود قرار داده، در صورتى بايد حرف او را قبول كرد كه دو مرد عادل، گفتهٴ او را تصديق نمايند. مسأله 3225: اگر وصيّت كند چيزى به كسى بدهند و آن شخص پيش از قبول يا رد بميرد، تا وقتى ورثهٴ او وصيّت را رد نكرده اند، مىتوانند آن چيز را قبول نمايند، اما اگر وصيت كننده از وصيت خود برگردد حقّى ندارند.

احكام وقف

مسأله 3174: اگر كسى چيزى را وقف كند، از ملك او خارج مىشود و خود او و ديگران، نمىتوانند آن را ببخشند يا بفروشند و كسى نيز از آن ملك، ارث نمىبرد. ولى در بعضى موارد كه در احكام خريد و فروش گفته شد، فروختن آن اشكال ندارد. مسأله 3175: لازم نيست صيغهٴ وقف را به زبان عربى بخوانند، بلكه مثلاً اگر بگويد: خانهٴ خود را وقف كردم، و كسى كه خانه اى را براى او وقف كرده، يا وكيل و يا ولىّ او بگويد: قبول كردم، وقف صحيح است، ولى اگر براى افراد مخصوصى وقف

نكند، بلكه مانند مسجد و مدرسه براى عموم وقف كند، يا مثلاً براى فقرا يا سادات وقف نمايد، قبول كردن كسى لازم نيست. مسأله 3176: اگر ملكى را براى وقف معين كند و پيش از خواندن صيغهٴ وقف، پشيمان شود يا بميرد، وقف صحيح نيست. مسأله 3177: لازم نيست وقف كننده، قصد قربت داشته باشد اگرچه بهتر است. امّا بنا بر احتياط بايد از هنگام خواندن صيغه، مال را براى هميشه وقف كند. و اگر مثلاً بگويد: اين مال بعد از مردنم وقف باشد چون از موقع خواندن صيغه تا مردنش، وقف نبوده، بنا بر مشهور صحيح نيست. و نيز اگر بگويد: تا ده سال وقف باشد و بعد از آن نباشد، يا بگويد: تا ده سال وقف باشد و بعد پنج سال وقف نباشد و دوباره وقف باشد، بنا بر مشهور وقف صحيح نمىباشد. مسأله 3178: وقف در صورتى صحيح است كه آن را، به كسى كه براى او وقف شده يا وكيل يا ولىّ او بدهند. و اگر چيزى را براى اولاد صغير خود وقف كند و به قصد اينكه ملك آنان شود، از طرف آنها نگهدارى نمايد، وقف صحيح است. مسأله 3179: اگر مسجدى را وقف كند، بنا بر احتياط بعد از آنكه يك نفر در آن مسجد نماز خواند، حكم وقف جارى مىشود. مسأله 3180: وقف كننده بايد بالغ، عاقل، با قصد و اختيار باشد و شرعا بتواند در مال خود تصرف كند. بنا بر اين سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده صرف مىكند، چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد، اگر چيزى را وقف كند صحيح نيست.

مسأله 3181: اگر مالى را براى كسانى كه به دنيا نيامده اند وقف كند، درست نيست، ولى اگر براى زندگان و بعد از آنها، براى كسانى كه بعد به دنيا مىآيند وقف نمايد، مثلاً چيزى را براى اولاد خود وقف كند كه بعد از آنان، وقف نوادگان او باشد و هر دسته اى بعد از دستهٴ ديگر از وقف استفاده كنند، صحيح است. مسأله 3182: اگر چيزى براى خودش وقف كند، مثلاً دكانى را وقف كند كه درآمدش را بعد از مرگ، براى او خرج نمايند صحيح نيست، ولى اگر مثلاً مالى را براى فقرا وقف كند و خودش فقير شود، مىتواند از منافع وقف استفاده نمايد. مسأله 3183: اگر براى چيزى كه وقف كرده متولّى معين كند، بايد طبق قرار او رفتار نمايند و اگر معين نكند، چنانچه براى افراد مخصوصى، مثلاً بر اولاد خود وقف كرده باشد و آنها بالغ باشند، اختيار با خود آنان است و اگر بالغ نباشند، اختيار با ولىّ آنهاست. و براى استفادهٴ از وقف، اجازهٴ حاكم شرع لازم نيست. مسأله 3184: اگر ملكى را مثلاً براى فقرا يا سادات وقف سازد، يا مالى را وقف كند كه منافعش براى خيرات مصرف شود، در صورتى كه براى آن، متولى معين نكرده باشد، اختيار آن با حاكم شرع است. مسأله 3185: اگر ملكى را براى افراد مخصوصى، مثلاً بر اولاد خود وقف كند كه هر نسلى بعد از نسل ديگر از آن استفاده كنند، چنانچه متولى، آن را اجاره دهد و بميرد اجاره باطل نمىشود، ولى اگر متولّى نداشته باشد و يك نسل از كسانى كه ملك براى آنها وقف

شده، آن را اجاره دهند و در بين مدت اجاره بميرند، اجاره باطل مىشود و در صورتى كه مستاجر كل مبلغ اجاره را داده باشد، باقى را پس مىگيرد. مسأله 3186: اگر ملك وقف خراب شود، از وقف بودن بيرون نمىرود. مسأله 3187: ملكى كه مقدارى از آن وقف است و مقدارى از آن وقف نيست، اگر تقسيم نشده باشد، حاكم شرع يا متولى وقف، مىتواند با نظر اهل خبره (كارشناس) سهم وقف را جدا كند. مسأله 3188: اگر متولى وقف، خيانت كند و در آمد آن را به مصرفى كه معين شده، نرساند، حاكم شرع مىتواند، همراه با او ناظر امينى معين نمايد. مسأله 3189: فرشى را كه مثلاً براى حسينيه وقف كرده اند، نمىشود براى نماز به مسجد ببرند، اگرچه آن مسجد نزديك حسينيه باشد. مسأله 3190: اگر ملكى را براى تعمير مسجد وقف نمايند چنانچه آن مسجد احتياج به تعمير ندارد و انتظار نمىرود مدتى احتياج به تعمير پيدا كند، مىتوانند در آمد آن ملك را براى مسجدى كه احتياج به تعمير دارد مصرف كنند. مسأله 3191: اگر ملكى را وقف كند كه در آمد آن را خرج تعمير مسجد نمايند و به امام جماعت و به كسى كه در آن مسجد اذان مىگويد بدهند، در صورتى كه بدانند براى هريك چه مقدار معين كرده، بايد همانطور مصرف كنند و اگر يقين نداشته باشند، بنا بر احتياط اول مسجد را تعمير كنند و اگر چيزى زياد آمد، بين امام جماعت و كسى كه اذان مىگويد به طور مساوى قسمت نمايند و بهتر است دو نفر در تقسيم با يكديگر مصالحه نمايند، ولى

اگر وقف مطلق باشد طبق نظر متولّى عمل مىشود.

احكام كفارات

مسأله 3162: كفاره، چيزى است كه به جهت بجا آوردن حرام يا ترك واجبى، بر انسان واجب مىشود. مسأله 3163: كفارهٴ گناهان بسيار است، از جمله: 1 _ كفارهٴ كشتن مؤمن از روى عمد: بايد يك برده آزاد كند و شصت روز روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند. 2 _ كفارهٴ كسى كه در روز ماه رمضان، با چيز حرامى مانند شراب، روزه اش را باطل كند، همان كفارهٴ كشتن مؤمن از روى عمد است. 3 _ كفارهٴ كسى كه از روى خطا، مؤمنى را بكشد، بايد يك برده آزاد كند و اگر نمىتواند شصت روز روزه بگيرد و چنانچه عاجز باشد، شصت فقير را سير كند. 4 _ كفارهٴ كسى كه با زن خود ظهار كند، همان كفارهٴ كشتن مؤمن، از روى خطاست. 5 _ كفارهٴ كسى كه در قضاى ماه رمضان، بعد از ظهر عمدا كارى كه روزه را باطل مىكند انجام دهد، بايد ده فقير را سير كند و اگر نمىتواند سه روز، روزه بگيرد. 6 _ كفارهٴ كسى كه با چيز حلال، روزهٴ ماه رمضان را باطل كرده است، بايد يك برده آزاد كند، يا دو ماه روزه بگيرد و يا شصت فقير را سير كند. 7 _ كفارهٴ كسى كه به عهد، يا نذر و يا قسم خود عمل نكرده، قبلاً بيان شد. 8 _ كفارهٴ زنى كه گيسوان خود را در مصيبت چيده، مانند كفارهٴ كسى است كه در ماه رمضان، به غير حرام افطار كرده است. 9 _ كفارهٴ كسى كه در روز يا شبى

كه اعتكاف كرده نزديكى كند، مانند كفارهٴ كسى است كه در ماه رمضان، با چيز حلال روزهٴ خود را باطل كرده است. 10 _ كفارهٴ زنى كه در مصيبت گيسوان خود را كنده، يا صورت خود را مجروح نموده و همچنين كفارهٴ مردى كه در مصيبت زن يا فرزند خود، پيراهنش را پاره كرده است، مانند كسى است كه به قسم خود، عمل نكرده باشد. مسأله 3164: برده اى كه در كفاره آزاد مىشود، بايد مسلمان باشد و فرق نمىكند مرد باشد يا زن، بچّه باشد يا بزرگ. مسأله 3165: در كفار نيّت، قصد قربت و اخلاص شرط است و اگر چند كفاره بر او واجب باشد بايد كفّاره را معين نمايد. مسأله 3166: آنچه در حال عجز و ناتوانى معتبر است، وقت اداى كفاره مىباشد نه وقت وجوب آن، پس اگر وقت وجوب كفّاره، مىتوانسته برده اى آزاد كند، ولى وقتى كه مىخواهد كفاره بدهد عاجز شود، بايد روزه بگيرد. مسأله 3167: كسى كه مىخواهد دو ماه روزهٴ كفّاره بگيرد، بايد در بين آن فاصله نيندازد، ولى جايز است سى و يك روز آن را پى در پى روزه گرفته و بقيّه را جدا جدا بجا آورد. و چنانچه در بين سى و يك روز، روزه نگيرد يا روزهٴ ديگرى بگيرد، بايد آن را از سر بگيرد. مسأله 3168: اگر در بين روزهايى كه بايد پى در پى روزه بگيرد، سفر ضرورى پيش آيد، يا او را مجبور كنند روزه اش را بخورد، يا حيض و يا نفاس ببيند، لازم نيست بعد از برطرف شدن عذر، روزه ها را از سر بگيرد، بلكه آن

را ادامه مىدهد. مسأله 3169: در اطعام كفّاره، بايد شصت فقير را سير كند، يا به هركدام، يك مدّ يعنى تقريبا ده سير (هفتصد و پنجاه گرم) طعام بدهد و بنا بر احتياط واجب، بايد آنها را با نان و قاتق سير نمايد و چنانچه فقط نان باشد، كافى نخواهد بود. و همچنين بايد شصت فقير باشند، پس اگر فقيرى را دو مرتبه سير كند، كافى نيست. مسأله 3170: اگر بچه هاى فقير را به همراه بزرگان سير كند، هر بچه اى يك نفر حساب مىشود، ولى اگر بچه ها را به تنهايى طعام دهد، بايد هر دو بچه را يكى حساب كند. مسأله 3171: لباسى كه در كفاره به فقير مىدهد، بايد به مقدار متعارف باشد، مانند پيراهن و شلوار. مسأله 3172: اگر در كفّارهٴ جمع، نتواند برده اى آزاد كند، برده آزاد كردن ساقط مىشود و چيزى بر او نيست. مسأله 3173: اگر نتواند شصت روز، روزه بگيرد، بايد هيجده روز پى در پى روزه بگيرد، و اگر نتواند، بايد هرچند روز كه مىتواند روزه بگيرد، يا هرچند (مدّ) كه مىتواند به فقير اطعام بدهد، امّا اگر نتواند روزه بگيرد و نه طعام بدهد، بايد استغفار كند.

احكام قسم خوردن

مسأله 3156: اگر قسم بخورد كارى انجام دهد يا ترك كند، مثلاً قسم بخورد روزه بگيرد، يا دخانيات استعمال نكند، چنانچه عمدا مخالفت كند، بايد كفاره بدهد، يعنى يك برده آزاد كند، يا ده فقير سير نمايد، يا آنان را بپوشاند و اگر نتواند، بايد سه روز روزه بگيرد. مسأله 3157: قسم چند شرط دارد، اول: كسى كه قسم مىخورد بايد بالغ و عاقل باشد

و از روى قصد و اختيار قسم بخورد، پس قسم خوردن بچه، ديوانه، مست و كسى كه مجبورش كرده اند، درست نيست و همچنين است اگر در حال عصبانى بدون قصد قسم بخورد. دوم: بايد كارى كه قسم مىخورد انجام دهد، حرام يا مكروه نباشد و كارى كه قسم مىخورد ترك كند، واجب يا مستحب نباشد. و اگر قسم بخورد كه كار مباحى را بجا اورد، بايد ترك آن در نظر مردم، بهتر از انجامش نباشد و نيز اگر قسم بخورد كار مباحى را ترك كند، بايد انجام آن در نظر مردم، بهتر از تركش نباشد. سوم: به يكى از نامهاى خداوند قسم بخورد كه به غير از ذات مقدس او گفته نمىشود، مانند (خدا) و (الله). و نيز اگر به اسمى قسم بخورد كه به غير از خدا نيز بگويند ولى به قدرى به خدا گفته مىشود كه هر وقت كسى آن اسم را بگويد، ذات مقدس حق در نظر مىآيد، مانند (خالق) و (رازق)، صحيح است. چهارم: قسم را بر زبان بياورد و اگر بنويسد يا در قلبش آن را قصد كند، صحيح نيست، ولى اگر شخص لال با اشاره قسم بخورد صحيح است. پنجم: عمل كردن به قسم براى او ممكن باشد و اگر موقعى كه قسم مىخورد ممكن باشد و بعد از عمل به آن عاجز شود از وقتى كه عاجز مىشود قسم او به هم مىخورد و همچنين است اگر عمل كردن به نذر به قدرى مشقت پيدا كند كه نشود آن را تحمل كرد. مسأله 3158: اگر پدر از قسم خوردن فرزند، جلوگيرى كند، يا شوهر از قسم خوردن

زن، جلوگيرى نمايد، قسم آنان صحيح نيست. مسأله 3159: اگر فرزند بدون اجازهٴ پدر و زن بدون اجازهٴ شوهر، قسم بخورد، پدر و شوهر مىتوانند قسم آنان را به هم بزنند. مسأله 3160: اگر انسان از روى فراموشى يا ناچارى به قسم عمل نكند، كفاره بر او واجب نيست و همچنين است اگر مجبورش كنند كه به قسم عمل ننمايد. و قسمى كه شخص وسواس مىخورد، مانند اينكه بگويد : والله الان مشغول نماز مىشوم، و بر اثر وسواس مشغول نشود، اگر وسواس او طورى باشد كه بىاختيار به قسم عمل نكند، كفاره ندارد. مسأله 3161: كسى كه بر ادعاى خود قسم مىخورد، اگر حرف او راست باشد، قسم خوردن او مكروه است و اگر دروغ باشد، حرام و از گناهان كبيره مىباشد، ولى اگر براى اينكه خود يا مسلمان ديگرى را از شر ظالمى نجات دهد، قسم دروغ بخورد اشكال ندارد، بلكه گاهى واجب مىشود، اما اگر بتواند (توريه) كند، يعنى هنگام قسم خوردن طورى نيت كند كه دروغ نشود، بنا بر احتياط مستحب، بايد توريه نمايد، مثلاً اگر ظالمى بخواهد كسى را اذيت كند و از انسان بپرسد او را نديده اى؟ و انسان يك ساعت قبل او را ديده باشد، بايد بگويد او را نديده ام و بنا بر احتياط مستحب قصد كند از پنج دقيقه پيش نديده ام.

احكام قصاص

مسأله 3337: قصاص يا در جان است، مثلاً كسى را بكشند. و يا در اعضاست، مثلاً چشم كسى را بيرون بياورند و يا گوشش را قطع كنند. مسأله 3338: قتل بر سه قسم است، اول: قتل عمد، يعنى كسى عمدا و

به نا حق ديگرى را با حربه اى كه كشنده است بكشد، يا قصد كند با حربه اى كه غالباً كشنده است، او را بزند هرچند قصد كشتن نداشته باشد، دوم: قتل شبيه عمد، يعنى قصد زدن داشته باشد، نه قصد كشتن، مثلاً بچه اى را به جهت تاديب بزند و اتفاقا بميرد. سوم: قتل خطاى محض، يعنى نه قصد زدن داشته باشد و نه قصد كشتن، مثلاً براى صيد آهو تير بيندازد و اشتباها به انسانى بخورد و او را بكشد، يا شخصى در خواب با پاى خود، كسى را پرت كرده و از بالا بيندازد و موجب مرگ او شود. مسأله 3339: اگر كسى عمدا و به ناحق ديگرى را بكشد، ولىّ مقتول مىتواند با شرايط خاصى قاتل را بكشد، بلكه مىتواند ديه (خون بها) بگيرد. مسال 3340: ولىّ مقتول با پنج شرط مىتواند قاتل را بكشد، اول: اگر قاتل، آزاد است، مقتول نيز آزاد باشد، پس اگر شخص آزادى برده اى را بكشد، ولىّ مقتول نمىتواند او را بكشد. دوم: اگر قاتل، مسلمان است مقتول نيز مسلمان باشد، پس اگر مسلمان كافرى را بكشد، ولىّ او نمىتواند از قاتل قصاص كند. سوم: قاتل پدر مقتول نباشد، پس اگر پدرى فرزند خود را عمدا بكشد، نبايد او را بكشند. چهارم: قاتل بالغ و عاقل باشد، پس اگر بچه يا ديوانه، كسى را بكشد، نبايد از او قصاص كرد. پنجم: مقتول، مهدورالدم نباشد، يعنى از كسانى نباشد كه قتل آنها جايز است، پس اگر كسى را كه در شرع، قتل او جايز است بكشد، نبايد او را بكشند. مسأله 3341: اگر كسى شخصى را

از روى عمد بكشد، چه او را خفه كند، يا با كارد و مانند آن بكشد، يا ديوارى روى او خراب كند، يا او را از بلندى بيندازد، يا غرق كند، يا بسوزاند، يا به قدرى او را با چوب بزند تا بميرد، يا هوا يا غذا را مسموم كند و بر اثر آن او را تلف كند و يا شيرى بر او مسلّط نمايد كه او را بدرد و مانند آن. و همچنين اگر كسى ديگرى را طورى مجروح كند كه بميرد. در همهٴ اين اقسام ولىّ مقتول، حق دارد با دارا بودن تمام شرايط، قاتل را بكشد. مسأله 3342: اگر كسى شخصى را بگيرد و ديگرى او را بكشد و شخص سومى ايستاده، آنها را تماشا نمايد و چيزى نگويد، قاتل را مىكشند، كسى كه او را گرفته حبس ابد نموده و چشمهاى كسى كه آنها را ديده و چيزى نگفته است، بيرون مىآورند. مسأله 3343: اگر مسلمانى، كافرى را بكشد، ولىّ مقتول نمىتواند قاتل را بكشد، هرچند كافر ذمّى باشد، بلكه بايد هر قدر كه حاكم شرع صلاح مىداند، قاتل را تازيانه بزنند و بايد قاتل ديه مقتول را بپردازد اما اگر كافر، مسلمانى را بكشد، ولىّ مقتول مىتواند كافر را بكشد و اگر كافر، كافر ديگرى را بكشد ولىّ مقتول مىتواند قصاص كند و اگر كافر ذمّى مسلمانى را از روى عمد بكشد، بايد قاتل را با همه اموالش به ولىّ مقتول، بدهند و او مىتواند او را برده كرده يا بكشد. مسأله 3344: اگر پدرى فرزند خود را عمدا بكشد، به دستورى كه در احكام ديه گفته مىشود، ديه مىپردازد

و هر قدر حاكم شرع صلاح مىداند، او را تازيانه مىزنند، اما اگر قاتل يكى ديگر از خويشان باشد، ولىّ مقتول مىتواند قاتل را بكشد، اگرچه مثلاً مادرى فرزند خود را بكشد، پدر مىتواند او را بكشد. مسأله 3345: اگر بچه يا ديوانه، شخصى را بكشد، ولىّ مقتول نمىتواند او را بكشد و ديهٴ مقتول بر (عاقله) يعنى ارحام پدرى قاتل خواهد بود، زيرا كارى كه بچه يا ديوانه از روى عمد انجام مىدهد، خطا حساب مىشود. و اگر مردى بچه اى را بكشد، ولىّ مقتول مىتواند قاتل را بكشد، امّا اگر كسى ديوانه اى را بكشد، بايد ديه بدهد، مگر ديوانه به او هجوم كرده باشد و او وقتى مىخواسته او را دفع كند بميرد. كه در اين صورت، خونش هدر است. مسأله 3346: ديهٴ زن، نصف ديهٴ مرد است، بنا بر اين اگر دو زن يك مرد را بكشند، ولىّ مقتول مىتواند بدون آنكه چيزى به ورثه زنها رد كند، هردو را بكشد، اما اگر دو مرد، يك مرد را بكشند، ولىّ مقتول در صورتى مىتواند هردو را بكشد كه به ورثهٴ هريك نصف ديه را بپردازد. مسأله 3347: اگر چند نفر شخصى را بكشند، ولىّ مقتول مىتواند همهٴ آنها را بكشد، ولى بايد ديه اى كه زيادتر از جنايت آنها است، به ورثه شان بپردازد، مثلاً اگر پنج نفر دسته جمعى، يك نفر را بكشند ولىّ مقتول مىتواند همهٴ آنها را بكشد و مقدار چهار ديه، به ورثهٴ آنها بپردازد و مىتواند بعضى را بكشد و از بعضى ديگر به اندازهٴ جنايت آنها ديه بگيرد و در اين صورت بايد به ورثهٴ

آنهايى كه كشته است، زيادى بر جنايتشان را ديه بپردازد. مسأله 3348: اگر چند زن، مردى را بكشند، اگر ولىّ مقتول همهٴ آنها را بكشد، بايد زيادى بر ديهٴ دو زن را به ورثهٴ آنها بدهد، زيرا ديهٴ هركدام آنها پانصد دينار است. مسأله 3349: اگر يك مرد و يك زن، شخصى را بكشند، چنانچه ولىّ مقتول هردوى آنها را بكشد، بايد نصف ديه را به ورثهٴ مرد بدهد ولى لازم نيست به ورثهٴ زن چيزى بدهد و چنانچه فقط زن را بكشد، مىتواند نصف ديه را از مرد بگيرد و اگر فقط مرد را بكشد، بايد نصف ديه را به ورثهٴ مرد بدهد و نصف ديه را از زن بگيرد. مسأله 3350: اگر برده و آزادى، يك نفر آزاد را بكشند، ولىّ مقتول مىتواند هردوى آنها را بكشد و در اين صورت، بايد نصف ديه را به ورثهٴ آزاد بدهد و چنانچه قيمت برده، بيش از پانصد دينار كه نصف ديه است باشد، بايد اضافى را به مالك برده بپردازد، مثلاً اگر قيمت برده، ششصد دينار باشد، بايد صد دينار به مالك برده بدهد. مسأله 3351: قتل از سه راه ثابت مىشود، اول: خود قاتل، در صورتى كه شرايط اقرار در او باشد، به قتل اقرار كند. دوم: دو نفر عادل شهادت بدهند. سوم: باقسامه به فتح قاف، يعنى قسمتهايى كه بر اولياى مقتول تقسيم مىشود، پس اگر ادعا شود شخصى قاتل است، چنانچه دليلى باشد كه موجب ظن به درستى گفتهٴ مدعى شود، مثلاً قاتل را، در حالى كه اسلحهٴ خون آلودى به دست دارد، نزد مقتول ديده باشند، يا مقتول را در

خانه اى ببينند كه در آن خانه كسانى باشند، يا يك نفر عادل شهادت داده باشد و يا چند نفر فاسق شهادت دهند، در اين صورت (قسامه) ثابت مىشود. ولى اگر دليلى نباشد، منكر مىتواند يك قسم بخورد و تبرئه شود و چنانچه قسم نخورد، اگر مدعى قسم بخورد، ثابت مىشود منكر قاتل است. مسأله 3352: در صورت اول كه دليل ظنى هست، اگر مدعى و خويشان او پنجاه قسم ياد كننده كه متّهم قاتل است، قتل ثابت مىشود. و چنانچه قوم و خويش نداشت باشد، يا كمتر از پنجاه نفر باشند يا بعضى از آنها حاضر نباشند قسم بخورند، كسانى كه قسم مىخورند بايد مكرر قسم بخورند، مثلاً اگر كسانى كه آمده اند و حاضرند قسم بخورند بيست و پنج نفر باشند بايد هركدام، دو مرتبه قسم بخورد و اگر ده نفر باشند، بايد هركدام پنج قسم بخورد كه متهم، قاتل است. و چنانچه مدعى قسم نخورد، اگرچه خويشان او حاضر باشند قسم بخورند، اگر منكر و خويشان او پنجاه مرتبه قسم بخورند كه متّهم مبراست، قتل ثابت نمىشود و اگر خويشان او قسم نخورند، متّهم بايد پنجاه مرتبه قسم بخورد. مسأله 3353: اگر كشته اى بين دو ده پيدا شود، چنانچه كشته به يكى از آنها نزديكتر باشد، ورثهٴ مقتول مىتوانند با (قسامه) اهل دهى كه به آن نزديكتر بوده محكوم كنند، ولى اگر نسبت به هردو، يك اندازه باشد، ورثهٴ مقتول مىتوانند با اهل هردوى آنها، با (قسامه) رفتار كنند. و اگر كشته اى در صحرا، يا بازار و مانند آن پيدا شود، ورثه حق ندارند با كسى (قسامه) نمايند، زيرا دليلى

نيست كه موجب ظن به گفتهٴ مدعى شود. مسأله 3354: اگر يكى از طرفين يقين نداشته باشد، نمىتواند قسم بخورد، چنانچه (قسامه) در صورتى صحيح است كه دو شاهد عادل در كار نباشد. مسأله 3355: اگر كسى عمدا و به ناحق ديگرى را بكشد، ولىّ كشته مىتواند قاتل را بكشد و مىتواند او را عفو كند و مىتواند مقدارى كه در احكام ديه گفته مىشود از او به عنوان (ديه) بگيرد، به شرط آنكه قاتل راضى شود. و اگر ولىّ براى گذشت از قصاص، بيشتر از ديه بخواهد اشكال ندارد و در اين صورت قاتل مىتواند با دادن اضافى، خود را از مرگ نجات دهد، چنانچه جايز است قاتل با ورثه مقتول به كمتر از ديه، مصالحه كند. مسأله 3356: حق قصاص به كسى كه از مال ارث مىبرد، ارث مىرسد، مگر شوهر و زوجه. و در اينكه برادران مادرى ميّت، از حق قصاص ارث مىبرند تردّد است، بنا بر اين اگر كسى را به قتل برسانند و پيش از آنكه ولىّ او را قصاص كند فوت شود، حق قصاص به ورثهٴ ولىّ مىرسد. مسأله 3357: اگر ولىّ مقتول بخواهد قصاص كند، بايد با شمشير يا چيزى كه حاكم شرع اجازه دهد، قاتل را بكشد. و جايز نيست او را قطعه قطعه كنند، چه او مقتول را با شمشير كشته باشد يا به وسيله مسموم كردن هوا و يا غذا، يا آتش زدن و يا غرق كردن و مانند آن كشته باشد. مسأله 3358: اگر ولىّ مقتول چند نفر باشند، بايد همگى به قصاص مطالبه كنند و اگر بعضى ديه بطلبند و قاتل نيز بپردازد،

بقيه مىتوانند ديه بگيرند يا قصاص كنند، ولى اگر قصاص كنند، بايد به مقدارى كه به عنوان ديه به بقيه داده است به او بپردازند. مسأله 3359: اگر پيش از آنكه از قاتل قصاص كنند وى بميرد، ولىّ مقتول مىتواند ديه را از ارث قاتل بگيرد. مسأله 3360: اگر قاتل به حرم مكهٴ مكرّمه پناه ببرد، نبايد از او قصاص كنند، بلكه در غذا و آب بر او تنگ مىگيرند، تا از حرم خارج شده و از او قصاص نمايند، امّا اگر در حرم كسى را بكشد، او را نيز در حرم مىكشند. مسأله 3361: اگر كسى يكى از اعضاى شخصى را ناقص كند، آن شخص مىتواند از او قصاص كند، به شرطى كه همهٴ شرايط قصاص، موجود باشد. مسأله 3362: اگر كسى گوش شخصى را بكند، يا چشم كسى را بيرون بياورد، يا زبانش را قطع كند، يا بينى كسى را ببرد، يا دست و يا پايش را قطع نمايد، مجنى عليه مىتواند متقابلا از او قصاص نمايد، مثلاً اگر چشمش را بيرون آورده او نيز چشمش را بيرون آورد و فرقى بين كندن و بريدن نيست. مسأله 3363: اگر كسى دست راست شخصى را قطع كند، دست راست او را قطع مىنمايند و اگر دست چپ او را قطع كرده، دست چپش را قطع مىكنند و همچنين است پا. و اگر شست كسى را ببرد، مىتوانند شست او را ببرند و چنانچه جنايت كار مثلاً دست راست ندارد و جنايت بر دست راست واقع شده، مجنى عليه مىتواند دست چپ او را به جاى دست راست قطع كند. مسأله 3364: كسى كه يك

چشم دارد، چنانچه يك چشم كسى را كه دو چشم او سالم است كور كند، مجنى عليه مىتواند چشم او را كور نمايد، هرچند موجب كورى كامل او شود و نيز اگر جانى يك پا داشته باشد و پاى كسى را قطع كند مجنى عليه مىتواند، پاى او را قطع كند، هرچند موجب زمين گير شدن اوشود. و اگر مجنى عليه، يك چشم داشته باشد و جانى آن را كور نمايد، فقط يك چشم جانى را مىتواند كور نمايد. و همچنين است در پا، دست و مانند آن. مسأله 3365: اگر قصاص كردن در گيسوان ممكن باشد، مثلاً مويى كه مىرويد در مقابل مويى كه جانى تراشيده و مىرويد بتراشند، يا مويى كه نمىرويد در مقابل مويى كه تراشيده و معمولا نمىرويد بتراشند، مجنى عليه مىتواند قصاص كند. مسأله 3366: قصاص كردن در كفل، آلت، دندان، تخمها و مانند آن جارى است. مسأله 3367: مجنى عليه، مىتواند با جانى سازش و صلح كند كه در عوض قصاص، به مقدار ديه يا بيشتر يا كمتر، از او پول بگيرد. مسأله 3368: هر عضوى كه قصاص دارد، چنانچه جانى آن را نداشته باشد بايد ديهٴ آن را بپردازد. مسأله 3369: در قصاص، بزرگ وكوچك فرق نمىكند، البته بعد از بلوغ، بنا بر اين اگر پير مردى دست جوانى را قطع كند، مجنى عليه مىتواند دست او را قطع نمايد و همچنين است اگر جوانى دست پيرى را قطع كند. و نيز عالم و جاهل و شريف و غير شريف در قصاص يكسانند. مسأله 3370: اگر زن دست مردى را قطع كند، مرد بدون آنكه از او چيزى

بگيرد مىتواند دستش را قطع كند، ولى اگر مرد دست زن را قطع كند، زن در صورتى مىتواند قصاص كند كه تفاوت بين ديهٴ دست مرد را كه پانصد دينار است. و بين ديهٴ دست زن كه دويست و پنجاه دينار، است يعنى دويست و پنجاه دينار به مرد بدهد. مسأله 3371: اگر شخصى انگشت كسى را جدا كند و بعد دست شخص ديگرى را قطع نمايد، بايد اول انگشت او را براى جنايت اول ببرند، سپس براى جنايت دوم دستش را قطع نمايند. و در اين صورت بايد ديهٴ يك انگشت را به دومى بدهند و اگر برعكس باشد، يعنى اول دست كسى را قطع نمايد و بعد انگشت ديگرى را جدا كند، بايد دستش را براى اولى قطع نمايند و ديهٴ انگشت را به دومى بدهند. مسأله 3372: اگر مسلمانى دست كافر ذمّى را قطع كند، ذمّى نمىتواند از او قصاص كند و همچنين اگر آزادى دست برده اى را جدا نمايد، برده نمىتواند دستش را جدا كند. بلكه بايد ديه بپردازد و تفصيل مسأله را در (الفقه) بيان كرده ايم. مسأله 3373: در شدّت گرما يا شدّت سرما نمىتوان براى اعضا قصاص كرد. و همچنين قصاص با وسيلهٴ غير صحيحى جايز نيست، زيرا احتمال سرايت وجود دارد و حال آنكه بايد در قصاص منتهاى دقت به عمل آيد. مسأله 3374: اگر كسى بر ديگرى جراحتى وارد آورد، مجنى عليه مىتواند قصاص كند، به شرط آنكه عمق جراحت و طول و عرض آن را ملاحظه كرده و به همان انداز قصاص كند. و اضافه بر آن حرام است و در اين صورت فرق

نمىكند، بدن جانى بزرگتر باشد يا كوچكتر، مثلاً اگر شخص لاغرى مقدار چهار انگشت از دست آدم فربهى پاره كند، مجنى عليه مىتواند به همان اندازه، از دست او پاره كند، هرچند چهار انگشت در دست لاغر مثلاً به اندازهٴ نصف دستش باشد. مسأله 3375: اگر جراحتى كه در قصاص، بر جانى وارد ساخته زيادتر از جنايت او باشد، مجنى عليه ضامن است، خواه از روى عمد بوده يا از روى جهل باشد. مسأله 3376: اگر زن آبستن، كسى را بكشد، تا وقتى كه بچه به دنيا نيامده و كاملاً از مادر بىنياز نشده، نبايد او را بكشند، ولى اگر دست كسى را قطع كند يا جراحتى بر شخصى وارد سازد، چنانچه قصاص كردن ضررى بر بچه وارد نسازد، مىتوانند دستش را قطع كنند يا به مقدار آن جراحت او را مجروح كنند وگرنه جايز نيست. مسأله 3377: اگر كسى كه دستش سالم است، دست جذام دارى را قطع كند، مجنى عليه، مىتواند دست او را قطع نمايد و همچنين اگر كسى كه قوهٴ شامهٴ دارد، بينى كسى را كه قوه شامه ندارد، ببرد اگر بينى او را ببرند مانعى ندارد. ونيز اگر كسى كه گوش شنوا دارد، گوش كرى را قطع نمايد، مجنى عليه حق دارد گوش او را، هرچند كه شنواست، قطع نمايد. مسأله 3378: اگر كسى بر طفل يا ديوانه جنايت كند، ولىّ با حاكم شرع نسب به قصاص، ديه و مانند آن، توافق مىكنند. مسأله 3379: اگر كسى به وسيله اى از وسايل پزشكى، كبد، يا قلب، يا كليه و يا ريهٴ كسى را قطع كند، مجنى عليه نمىتواند ازاو قصاص

كند، بلكه مىتواند ديه بگيرد. و احتمال دارد قصاص با شرايط خاصى، جايز باشد.

احكام حدود

مسأله 3323: دين اسلام براى جلوگيرى از مفاسد فردى و اجتماعى، حدود و تعزيراتى را مقرّر نموده است، البته اسلام مفساد و مشكلات را به طور اساسى حل نموده تا انسان به طرف فساد رو نياورد. در روايات وارد شده است: پياده كردن حدود باعث مىشود مردم كار نامشروع نكنند، دنيا و آخرت آنان را حفظ مىكند و سودش براى آنان بيشتر است از اينكه چهل روز باران ببارد. مسأله 3324: اجراى حدود داراى شرايط بسيارى است كه در (الفقه) بيان نموده ايم. و در اينجا تنها به خود حدود و قوانين كيفرى اسلام اشاره مىكنيم. مسأله 3325: اگر كسى با يكى از محرمهاى خود كه مانند مادر و خواهر با او نسبت دارند زنا كند، به حكم حاكم شرع، كشته مىشود. و همچنين است اگر مرد كافر با زن مسلمان، زنا كند. مسأله 3326: اگر مرد آزادى زنا كند، به حكم حاكم شرع او را صد تازيانه مىزنند و چنانچه سه مرتبه زنا كند و هر دفعه تازيانه اش بزنند، دفعهٴ چهارم او را مىكشند، ولى كسى كه زن عقدى دائمى دارد و در حالى كه بالغ، عاقل و آزاد بوده با او نزديكى كرده و هر وقت نيز بخواهد، مىتواند با او نزديكى كند، اگر با زنى كه بالغ و عاقل است زنا كند او را سنگسار مىنمايند. مسأله 3327: اگر مرد ببيند كسى با زن او زنا مىكند، چنانچه نترسد به او ضررى بزنند، مىتواند هردو را بكشد و اگر آنان را نكشد آن زن بر

او حرام نمىشود. مسأله 3328: اگر مرد بالغ و عاقلى با مرد بالغ و عاقل ديگرى لواط كند، هردوى آنان را مىكشند و حاكم شرع مىتواند لواط كننده را با شمشير بكشد، يا سنگسار كند، يا زنده با آتش بسوزاند، يا دست و پاى او را ببندد و از جاى بلندى به زير اندازد و يا ديوارى را روى او خراب كند. مسأله 3329: اگر شخصى ديگرى را امر كند كه به ناحق كسى را بكشد، در صورتى كه قاتل و كسى كه به او دستور داده، هردو بالغ و عاقل باشند، قاتل را مىكشند و كسى كه او را امر كرده حبس ابد مىنمايند. مسأله 3330: اگر فرزند، پدر يا مادر را عمدا بكشد، او را مىكشند، ولى اگر پدرى فرزند خود را عمدا بكشد، به دستورى كه در احكام ديه گفته مىشود، ديه مىپردازد و هر قدر حاكم شرع صلاح مىداند او را مىزنند. مسأله 3331: هرگاه كسى پسرى را از روى شهوت ببوسد، حاكم شرع از سى تا نود تازيانه هر قدر صلاح داند، به او مىزند و روايت شده است خداوند، زبانه اى از آتش به دهان او مىزند، ملائكهٴ آسمان و زمين و ملائكهٴ رحمت و غضب بر او لعنت مىكنند و جهنم براى او مهيّا خواهد بود، ولى اگر توبه كند توبهٴ او قبول مىشود. مسأله 3332: اگر كسى مرد و زن را براى زنا، يا مرد و پسر را براى لواط، بهم برساند، چنانچه آن شخص زن باشد، هفتاد و پنج تازيانه به او مىزنند و اگر مرد باشد، بعد از هفتاد و پنج تازيانه، سر او را

تراشيده، در كوچه و بازار مىگردانند و از محلى كه در آنجا اينكار را كرده، بيرونش مىكنند. مسأله 3333: اگر كسى بخواهد با زنى زنا كند، يا با پسرى لواط نمايد و بدون آنكه او را بكشند، جلوگيرى از او ممكن نباشد، كشتن او جايز است. مسأله 3334: اگر كسى به مرد يا زن مسلمانى كه بالغ، عاقل و آزاد است، نسبت زنا يا لواط بدهد و يا (ولدالزنا) بگويد، هشتاد تازيانه از روى لباس به او مىزنند. مسأله 3335: كسى كه بالغ و عاقل است، اگر از روى اختيار شراب بخورد، در دفعه اول و دوم، تمام بدنش را غير از عورت، برهنه كرده و هشتاد تازيانه به او مىزنند و در دفعهٴ سوّم و يا چهارم او را مىكشند. مسأله 3336: كسى كه بالغ و عاقل است اگر چهار نخود و نيم طلاى سكه دار يا چيز ديگرى كه به اين مقدار ارزش دارد بدزدد، چنانچه شرطهايى كه در شرع معين شده دارا باشد، در دفعهٴ اول چهار انگشت دست راست او را مىبرند و كف دست و شست او را باقى مىگذارند و در دفعهٴ دوم بنا بر احتياط پاى چپ او را از وسط قدم مىبرند و در دفعهٴ سوم او را زندان ابد مىنمايند تا بميرد و چنانچه مال دارد، خرج او را از مال خودش و اگر ندارد از بيت المال مىدهند و در صورتى كه در زندان نيز دزدى كند او را مىكشند.

احكام قضاوت و شهادت

مسأله 3285: قاضى بايد بالغ، عاقل، شيعهٴ دوازده امامى، حلال زاده ، مرد، عالم و عادل باشد. و نيز بايد فراموشى زياد نداشته

باشد، پس كسى كه زياد فراموش مىكند نمىتواند قاضى شود. و چنانچه مقلد، از روى فتواى مجتهد خود قضاوت كند، بعضى فرموده اند، صحيح و بعضى فرموده اند باطل است. مسأله 3286: مستحب است قاضى، نشست خود را در مكانى كه وسط شهر است قرار دهد و در وقت قضاوت پشت به قبله بنشيند. مسأله 3287: مكروه است قاضى در وقت كه در حال غضب، يا گرسنگى و يا تشنگى است قضاوت كند و همچنين مكروه است در وقتى كه بسيار غمناك و يا بسيار شاد است حكم كند. و نيز مكروه است قاضى، حاجب و دربانى براى خود بگمارد. مسأله 3288: سزاوار است قاضى با علما زياد نشست و برخاست كند و هميشه در اين فكر باشد كه خصوصيات دقيق و ريزه كاريهايى كه در قضاوت مدخليت دارد، كشف كند. و نيز سزاوار است شاهدها را جدا نموده، از هركدام به تنهايى سؤال كند و احوالات قاضيها و كيفيت حكم آنها را مطالعه نمايد، به ويژه قضاوتهاى حضرت اميرالمؤمنين(ع)، كه براى او بسيار مفيد خواهد بود. مسأله 3289: به جهتى كه قضاوت كار بس سنگين و پر خطرى است، سزاوار است قاضى در قضاوت خود، از خداوند كمك بخواهد، زيرا روايت شده: (قاضى بر لب جهنّم است) و (قاضى ميان دو گل آتش مىباشد). مسأله 3290: اگر در يك شهر، چند قاضى باشد، اشكال ندارد و در اين صورت، حكم هركدام نافذ و صحيح است. مسأله 3291: قضاوت كردن به غير احكام و قانونهاى اسلامى در هر صورتى كه باشد، حرام و باطل است، خداوند متعال در قرآن مىفرمايد: (و من لم يحكم بما

انزل الله فاولئك هم الكافرون) يعنى: كسانى كه به قوانين الهى حكم نمىكنند كافر هستند. مائده: 44. مسأله 3292: رشوه گرفتن در حكم، حرام است اگرچه برحق حكم كند. و همچنين رسومى كه در دادگاههاى اين زمان مرسوم شده، حرام مىباشد. مسأله 3293: اگر مدّعى، از قاضى بطلبد كه طرف دعوى را احضار نمايد، بر قاضى واجب است اجابت نموده و طرف را احضار كند و چنانچه طرف دعوى، زن عفيفه يا بيمار باشد، بايد قاضى كسى را نزد او بفرستد تا بين آنها داورى كند. مسأله 3294: قاضى بايد به عدالت رفتار كند و سزاوار است با طرفين دعوى، به يك اندازه صحبت كند و در سلام، نگاه كردن و گوش دادن، بين آنها فرق نگذارد. مسأله 3295: اگر شخص منكر، اعتراف كند، قاضى بايد بر طبق ادعاى مدعى حكم كند و چنانچه مدعى از قاضى بخواهد حكم را در دفترى ثبت كند، قاضى بايد در صورتى كه مدعى را بشناسد يا دو نفر عادل او را بشناسند، آن را ثبت نمايد. مسأله 3296: اگر كسى ادعا كند كه مبلغى از شخصى طلب دارد و طرف اعتراف كند، ولى بگويد: (پول ندارم) چنانچه مدعى گفتهٴ او را تصديق نمايد يا دو نفر شاهد بر طبق قول او شهادت دهند، قاضى او را مهلت مىدهد. مسأله 3297: اگر مدعى عليه، انكار كند، چنانچه مدعى شاهد بياورد قول او قبول شده و مدعى عليه، بايد حق او را بپردازد و اگر مدعى شاهد نداشته باشد، چنانچه منكر قسم بخورد، گفتهٴ منكر قبول مىشود و چيزى بر او نخواهد بود، امّا اگر منكر قسم نخورد، بعضى فرموده

اند: بايد به گفتهٴ مدعى حكم شود و بعضى فرموده اند: بعد از آنكه مدعى عليه قسم نخورد، بايد مدعى قسم بخورد. مسأله 3298: اگر مدعى عليه قسم بخورد، مدعى نمىتواند چيزى از مال او را بدون اجازه، به عنوان (مقاصه) بردارد. مسأله 3299: اگر كسى بگويد: من از ميّت چيزى طلبكارم، در صورتى بايد حرف او را قبول كرد كه دو مرد عادل، گفتهٴ او را تصديق نمايند و قسم بخورد. مسأله 3300: اگر مدعى عليه، سكوت نمايد، يعنى نه اعتراف كند و نه رد نمايد، چنانچه بر اثر بيمارى باشد، بايد به وسيلهٴ اشاره و غير آن، از دل او با خبر شد، ولى اگر از روى عناد ساكت باشد، او را زندان مىنمايند تا حرف بزند. مسأله 3301: قسم خوردن، به غير اسم خداوند متعال صحيح نيست و چنانچه قسم دادن كافر ذمّى به مقدّسات او مفيدتر باشد، جايز است به غير اسم خداوند، قسمش دهند و بعضى از فقها فرموده اند: قسم دادن به هرچيزى كه حق را ظاهر كند و حق بر آن توقّف داشته باشد، اشكال ندارد هرچند به غير اسم خدا باشد. مسأله 3302: مستحب است پيش از آنكه قسم بخورند، حاكم آنها را از قسم بترساند، تا قسم دروغ نخورند و چنانچه حاكم از مدعى عليه بخواهد قسم غليظى بخورد، يا در مكان مقدّس و يا زمان محترمى، مانند روز جمعه يا ماه رمضان قسم ياد كند اشكال ندارد، ولى مدعى عليه مىتواند قبول نكند و احتمال دارد حاكم حق داشته باشد از او قسم غليظ بخواهد. مسأله 3303: كسى كه قسم مىخورد، بايد در مجلس قضاوت

حاضر باشد. مسأله 3304: قسم خوردن لال با اشاره است. مسأله 3305: كسى كه قسم مىخورد، بايد قاطعانه قسم بخورد، مثلاً اگر بگويد: والله شايد فلان طور باشد، صحيح نيست، ولى اگر بخواهد عمل ديگرى را نفى كند، مثلاً اگر بخواهد بگويد: على كارى نكرده است و چنين بگويد: والله من خبر ندارم كه على چنين كارى انجام داده باشد، در بعضى موارد اين چنين قسم، كافى مىباشد. مسأله 3306: بعضى از فقها فرموده اند: جايز نيست قاضى چيزى به يكى از طرفين دعوى ياد بدهد و يا به طرفى ياد بدهد كه چگونه طرف خود را مجاب كند. مسأله 3307: قاضى نبايد شاهد را در غلط بيندازد، مثلاً در حرف او حرف بدواند، بلكه بايد صبر كند تا حرفهايش تمام شود. مسأله 3308: كسى كه در مجلس قضاوت حاضر نيست، چنانچه مدّعى بيّنه اقامه كند، قاضى مىتواند حكم غيابى در بارهٴ او صادر نمايد، اين در صورتى است كه حقوق مردم باشد، اما در حقوق الله مانند حدود، حكم غيابى صادر نمىشود. مسأله 3309: مدعى بايد بالغ و عاقل باشد و از روى قصد و اختيار اقامهٴ دعوى كند و نيز بايد براى خود يا كسى كه بر او ولايت دارد، مانند صغير و موكّل و مانند آن، اقامهٴ دعوى نمايد. مسأله 3310: اگر ادّعا كند فلان چيز مال من است، چنانچه دست كسى بر آن نباشد و كسى نيز با او منازعه نكند، آن را به او مىدهند. مسأله 3311: شاهد يا گواه، بايد بالغ، عاقل، مؤمن، عادل و حلال زاده باشد و نيز بايد متهم نباشد، ولى شهادت اطفال، در بعضى از

موارد كه در (الفقه) بيان نموده ايم قبول مىشود و همچنين شهادت كافر ذمّى در وصيّت، در صورتى كه ميّت ناچار بوده وصيت كند و مرد و زن عادلى نيز در آن هنگام نبوده باشند، قبول مىشود. مسأله 3312: شخصى كه قبلاً فاسق بوده، اگر توبه كند، گواهى او قبول مىشود. مسأله 3313: شهادت و گواهى اشخاص زير قبول نمىشود: 1 _ شهادت شريك براى شريك خود در مالى كه شريك هستند. 2 _ شهادت وصىّ در چيزهايى كه تحت اختيار اوست. 3 _ شهادت فرزند عليه پدر. 4 _ شهادت دشمن عليه دشمن خود. 5 _ شهادت قذف كننده، كه مثلاً به كسى نسبت زنا داده است. 6 _ شهادت برده عليه ارباب خود. 7 _ شهادت زنها در ثبوت ماه، حدود و طلاق، امّا شهادت زن به ضميمهٴ مرد در اموال و حقوق قبول مىشود. مسأله 3314: شهادت زن بدون ضميمهٴ مرد، در چهار مورد قبول مىشود: 1 _ در باكره بودن. 2 _ در عيبهاى زنان كه بر اثر آن عيبها مرد مىتواند عقد را برهم بزند. 3 _ در وصيت، مثلاً اگر كسى بگويد كه ميّت وصيّت كرده، فلان مبلغ را به من بدهند، چنانچه يك زن به گفتهٴ او شهادت دهد، يك چهارم چيزى را كه مطالبه مىكند بايد به او بدهند و اگر دو زن شهادت دهند نصف و اگر سه زن شهادت دهند سه چهارم و اگر چهار زن شهادت بدهند، بايد همهٴ آن را به او بدهند. 4 _ در زنده بودن طفل هنگام ولادت كه اگر قابله بگويد: بچه زنده به دنيا آمد سپس مرد، بايد

يك چهارم ارث پدرش را، اگر پدر مرده باشد، به بچه بدهند. مسأله 3315: جايز نيست شاهد آنچه را كه مىداند، كتمان كند، به شرطى كه يقين داشته باشد و از شهادت ضرر زيادى كه مستحق آن نيست به او نرسد. مسأله 3316: هرگاه كسى را براى گواهى خواستند، بايد حاضر شده و شهادت را متحمّل شود، ولى اگر كسانى كه شهادت آنها قبول مىشود متحمّل آن شدند، از ديگران ساقط مىشود و چنانچه عده اى را براى تحمّل آن طلبيدند و هيچ يك اجابت نكردند، همه گناه نموده اند. مسأله 3317: شهادت دادن انسان به چيزى كه از آن خبر ندارد، حرام است، اما اگر كسى اعتراف كند مثلاً كتابى كه در دست دارد مال زيد است، شاهد مىتواند به گفتهٴ او شهادت دهد، هرچند يقين نداشته باشد كه راست مىگويد يا دروغ. مسأله 3318: اگر دو نفر به چيزى شهادت دهند و بعد، از گفتهٴ خود رجوع كنند، مثلاً بگويند: اين خانه مال حسن است، سپس بگويند ما دروغ گفتيم، چنانچه هنوز قاضى حكم نكرده باشد، نبايد طبق شهادت آنها حكم كند و اگر بعد از حكم، رجوع كنند، نبايد حكم را برهم زد. و در اين صورت، دو شاهد ضامن خواهند بود. مسأله 3319: اگر چند نفر شهادت دهند مثلاً (زيد فلانى را كشته) و بعد از آنكه زيد را قصاص كرده و او را كشتند، شاهدها از گفتهٴ خود رجوع كنند چنانچه ادعا نمايند خطا كرده اند، بايد ديهٴ زيد را به ورثه اش بدهند و اگر بگويند: دروغ گفته بوديم، ورثهٴ زيد مىتوانند آنها را قصاص كنند و همچنين اگر

دو نفر شهادت دهند (فلانى مالى را دزديده است) و بعد از قطع دست او، شاهدها بگويند: خطا كرديم، بايد ديهٴ دست را به آن شخص بدهند. مسأله 3320: كسانى كه به ناحق گواهى مىدهند، بايد به اندازه اى كه قاضى مصلحت مىداند مجازات كنند و آنان را در همهٴ محافل، به دروغ گفتن، رسوا و معرّفى نمايند. مسأله 3321: اگر انسان چيزى نزد كسى داشته باشد مىتواند، آن را به هر صورتى كه شده بگيرد، مگر موجب مفسده اى شود و اگر انسان مالى از كسى طلب داشته و او منكر شده، مىتواند بدهى خود را بىاجازهٴ منكر، از مال او بردارد و بنا بر احتياط واجب، بايد از حاكم شرع اجازه بگيرد. مسأله 3322: اگر كسى عملى را به كسى نسبت بدهد كه موجب حدّ مىشود، چنانچه شاهد نياورد، گفتهٴ او قبول نمىشود و بر منكر لازم نيست قسم بخورد و اگر كسى ادّعا كند، فلانى دزدى كرده، چنانچه شاهد نياورد، منكر بايد قسم بخورد و در اين صورت، چيزى بر او لازم نمىشود.

احكام ارث

مسأله 3226: كسانى كه به جهت خويشى ارث مىبرند سه دسته اند: دستهٴ اول: پدر، مادر و فرزندان ميت مىباشند. و با نبودن اولاد، فرزندان اولاد هرچه پايين روند، هركدام كه به ميت نزديكتر است ارث مىبرد و تا يك نفر از اين دسته هست، دسته دوم ارث نمىبرد. دستهٴ دوم: جدّ يعنى پدر بزرگ، جدّه يعنى مادر بزرگ، خواهر و برادر مىباشند و با نبودن برادر و خواهر، اولاد ايشان، هركدام كه به ميت نزديكتراست ارث مىبرد و تا يك نفر از اين دسته هست، دسته سوم

ارث نمىبرند. دستهٴ سوم: عمو، عمه، دايى، خاله و فرزندان آنان مىباشند و تا يك نفر از عموها، عمه ها، دايىها و خاله هاى ميت زنده اند، اولاد آنان ارث نمىبرند، ولى اگر ميّت، عموى پدرى و پسر عموى پدر و مادرى داشته باشد، ارث به پسر عموى پدر و مادرى مىرسد و عموى پدرى ارث نمىبرد. مسأله 3227: اگر عمو، عمه، دايى، خالهٴ خود ميت، اولاد آنان و فرزندان اولاد آنان نباشند، عمو، عمه، دايى و خالهٴ پدر و مادر ميت ارث مىبرند. و اگر اينها نباشند، اولادشان ارث مىبرند و اگر اينها نيز نباشند، عمو، عمه، دايى و خالهٴ جدّ و جدّه ميت ارث مىبرند و اگر اينها نباشند، اولادشان ارث مىبرند. مسأله 3228: زن و شوهر به تفصيلى كه گفته مىشود، از يكديگر ارث مىبرند. ارث دستهٴ اول مسأله 3229: اگر وارث ميت فقط يك نفر از دسته اول باشد، مثلاً پدر، يا مادر، يا يك پسر و يا يك دختر باشد، همهٴ مال ميت به او مىرسد و اگر فقط چند پسر يا چند دختر باشد، مال را سه قسمت مىكنند، دو قسمت به پسر و يك قسمت به دختر مىرسد. و اگر چند پسر و چند دختر باشند، مال را بطورى قسمت مىكنند كه به هر پسرى دو برابر دختر برسد. مسأله 3230: اگر وارث ميت، فقط پدر و مادر او باشد، مال سه قسمت مىشود، دو قسمت به پدر و يك قسمت به مادر مىرسد، ولى اگر ميّت دو برادر، يا چهار خواهر و يا يك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همهٴ آنان از يك پدر باشند،

خواه مادرشان نيز با مادر ميّت يكى باشد يا نه، اگرچه، تا ميّت پدر و مادر دارد اينها ارث نمىبرند، اما بر اثر بودن اينها، مادر يك ششم مال را مىبرد و بقيه را به پدر مىدهند. مسأله 3231: اگر وارث ميت، فقط پدر و مادر و يك دختر باشد، چنانچه ميّت دو برادر، يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدرى نداشته باشد، مال را پنج قسمت مىكنند، به پدر و مادر، هركدام يك قسمت و به دختر سه قسمت مىرسد. و اگر دو برادر، يا چهار خواهر و يا يك برادر و دو خواهر پدرى داشته باشد، مال را شش قسمت مىكنند، به پدر و مادر هركدام يك قسمت و به دختر سه قسمت مىرسد. و يك قسمت باقيمانده را چهار قسمت مىكنند يك قسمت را به پدر و سه قسمت را به دختر مىدهند، مثلاً اگر مال ميّت را 24 قسمت كنند، پانزده قسمت آن را به دختر و پنج قسمت آن را به پدر و چهار قسمت آن را به مادر مىدهند. مسأله 3232: اگر وارث ميت، فقط پدر و مادر و يك پسر باشد، مال را شش قسمت مىكنند، به پدر و مادر هركدام يك قسمت و به پسر چهار قسمت مىرسد. و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، آن چهار قسمت را به طور مساوى بين خودشان قسمت مىكنند و اگر پسر و دختر باشند، آن چهار قسمت را طورى تقسيم مىكنند كه به هر پسر دو برابر دختر برسد. مسأله 3233: اگر وارث ميّت، فقط پدر و يك پسر، يا مادر و يك پسر باشد،

مال را شش قسمت مىكنند، يك قسمت آن را به پدر و يا مادر و پنج قسمت را به پسر مىدهند. مسأله 3234: اگر وارث ، پدر يا مادر و پسر و دختر باشد، مال را شش قسمت مىكنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر مىبرد و بقيه را طورى قسمت مىكنند كه به هر پسرى دو برابر دختر برسد. مسأله 3235: اگر وارث ميت، فقط پدر و يك دختر، يا مادر و يك دختر باشد، مال را چهار قسمت مىكنند، يك قسمت آن را به پدر يا مادر و بقيه را به دختر مىدهند. مسأله 3236: اگر وارث ميت، فقط پدر و چند دختر يا مادر و چند دختر باشد، مال را پنج قسمت مىكنند، يك قسمت به پدر يا مادر مىرسد و چهار قسمت به طور مساوى بين دخترها تقسيم مىشود. مسأله 3237: اگر ميّت اولاد نداشته باشد، نوهٴ پسرى او، اگرچه دختر باشد، سهم پسر ميت را مىبرد و نوهٴ دخترى او اگرچه پسر باشد، سهم دختر ميّت را مىبرد، مثلاً اگر ميّت يك پسر از دختر خود و يك دختر از پسرش داشته باشد، مال را سه قسمت مىكنند، يك قسمت را به پسر دختر و دو قسمت را به دختر پسر مىدهند. ارث دستهٴ دوم مسأله 3238: دسته دوم از كسانى كه به جهت خويشى ارث مىبرند، جدّ يعنى پدر بزرگ، جدّه يعنى مادر بزرگ، برادر و خواهر ميت مىباشند. و اگر برادر و خواهر نداشته باشد، اولادشان ارث مىبرند. مسأله 3239: اگر وارث ميت، فقط يك برادر يا يك خواهر باشد، همهٴ مال به او مىرسد اگر فقط

چند برادر پدر و مادرى، يا فقط چند خواهر پدر و مادرى باشند، مال به طورى مساوى بين آنان قسمت مىشود. و اگر برادر و خواهر پدر و مادرى با هم باشند، به هر برادر دو برابر خواهر مىرسد، مثلاً اگر دو برادر و يك خواهر پدر و مادرى دارد، مال را پنج قسمت مىكنند، به هريك از برادرها دو قسمت و به خواهر يك قسمت مىرسد. مسأله 3240: اگر ميّت برادر و خواهر پدر و مادرى دارد، برادر و خواهر پدرى كه از مادر با ميّت جداست ارث نمىبرد و اگر برادر و خواهر پدر و مادرى ندارد، چنانچه فقط يك خواهر يا يك برادر پدرى داشته باشد، همهٴ مال به او مىرسد و اگر فقط چند برادر يا فقط چند خواهر پدرى داشته باشد، مال به طور مساوى بين آنان قسمت مىشود و اگر هم برادر و هم خواهر پدرى داشته باشد، به هر برادر دو برابر خواهر مىرسد. مسأله 3241: اگر وارث ميّت، فقط يك خواهر يا يك برادر مادرى باشد كه از پدر با ميّت جداست، همهٴ مال به او مىرسد و اگر چند برادر مادرى يا چند خواهر مادرى يا چند برادر و خواهر مادرى باشند، مال به طور مساوى بين آنان تقسيم مىشود. مسأله 3242: اگر ميّت، برادر وخواهر پدر ومادرى و برادر و خواهر پدرى و يك برادر يا يك خواهر مادرى داشته باشد، برادر و خواهر پدرى ارث نمىبرند و مال را شش قسمت مىكنند، يك قسمت به برادر يا خواهر مادرى و بقيه را به برادر وخواهر پدر و مادرى مىدهند و به هر برادر دو

برابر خواهر مىرسد. مسأله 3243: اگر ميّت، برادر و خواهر پدر و مادرى و برادر و خواهر پدرى و برادر و خواهر مادرى داشته باشد، برادر و خواهر پدرى ارث نمىبرند. و مال را سه قسمت مىكنند، يك قسمت آن را به برادر و خواهر مادرى مىدهند تا مساوى بين خود تقسيم كنند و بقيّه را به برادر و خواهر پدر و مادرى مىدهند و به هر برادر دو برابر خواهر مىرسد. مسأله 3244: اگر وارث ميّت، فقط برادر و خواهر پدرى و يك برادر مادرى يا يك خواهر مادرى باشد، مال را شش قسمت مىكنند، يك قسمت به برادر يا خواهر مادرى مىرسد و بقيه را به برادر و خواهر پدرى مىدهند و به هر برادر دو برابر خواهر مىرسد. مسأله 3245: اگر وارث ميّت، فقط برادر و خواهر پدرى و چند برادر و خواهر مادرى باشد. مال را سه قسمت مىكنند، يك قسمت بين برادر و خواهر، به طور مساوى تقسيم مىشود و بقيه به برادر و خواهر پدرى، به هر برادر دو برابر خواهر مىرسد. مسأله 3246: اگر وارث ميّت، فقط برادر، خواهر و زن او باشد، ارث زن به تفصيلى است كه گفته مىشود وارث خواهر و برادر، همان طورى است كه در مسائل گذشته گفته شد. و نيز اگر زنى بميرد و وارث او فقط خواهر، برادر و شوهر او باشد، به شوهر نصف مال مىرسد وارث خواهر و برادر، به طورى كه در مسائل پيش گفته شد مىباشد. و چون زن يا شوهر، ارث مىبرد از سهم برادر و خواهر مادرى، چيزى كم نمىشود ولى از سهم برادر و

خواهر پدر و مادرى يا پدرى كم مىشود، مثلاً اگر وارث ميّت شوهر، برادر و خواهر مادرى و برادر و خواهر پدر و مادرى او باشد، نصف مال به شوهر مىرسد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به برادر و خواهر مادرى مىدهند و آنچه باقى مىماند مال برادر و خواهر پدر و مادرى است، پس اگر همهٴ مال او شش تومان باشد، سه تومان به شوهر، دو تومان به برادر و خواهر مادرى و يك تومان به برادر و خواهر پدر و مادرى مىرسد. مسأله 3247: اگر ميّت، خواهر و برادر نداشته باشد، سهم ارث آنان را به اولادشان مىدهند و سهم برادر زاده و خواهر زادهٴ مادرى به طور مساوى بين آنان تقسيم مىشود و سهمى كه به برادر زاده و خواهر زادهٴ پدرى يا پدر و مادرى مىرسد، به هر پسر دو برابر دختر مىرسد. مسأله 3248: اگر وارث ميّت، فقط يك جدّ يا يك جدّه است، چه پدرى باشد يا مادرى، همهٴ مال به او مىرسد و با بودن جدّ ميّت، پدر جدّ او ارث نمىبرد. مسأله 3249: اگر وارث ميّت، فقط جدّ و جدّهٴ پدرى باشد، مال سه قسمت مىشود، دو قسمت به جدّ و يك قسمت به جدّه، مىرسد و اگر جدّ و جدّهٴ مادرى باشد، مال به طور مساوى بين آنها تقسيم مىشود. مسأله 3250: اگر وارث ميّت، فقط يك جدّ يا جدّهٴ پدرى و يك جدّ يا جدّهٴ مادرى باشد، مال سه قسمت مىشود، دو قسمت به جدّ يا جدّهٴ پدرى و يك قسمت به جدّ يا جدّهٴ مادرى مىرسد. مسأله 3251: اگر وارث

ميّت، جدّهٴ پدرى و جدّه و جدّهٴ مادرى باشد، مال سه قسمت مىشود، يك قسمت بين جدّ و جدّهٴ مادرى، به طور مساوى تقسيم مىشود و دو قسمت آن را به جدّ وجدّهٴ پدرى مىدهند و به جدّ دو برابر جدّه مىرسد. مسأله 3252: اگر وارث ميّت، فقط زن، جدّ و جدهٴ پدرى و جدّ و جدهٴ مادرى او باشد، ارث زن به تفصيلى است كه گفته مىشود و يك قسمت از سه قسمت اصل مال، به طور مساوى بين جد و جدهٴ مادرى تقسيم مىگردد و بقيه را به جد و جدهٴ پدرى، مىدهند و به جدّ دو برابر جده مىرسد. و اگر وارث ميّت، شوهر جدّ و جده باشد، به شوهر نصف مال مىرسد و ارث جدّ و جدّه، به دستورى است كه در مسائل گذشته گفته شد. ارث دسته سوّم مسأله 3253: دستهٴ سوم: عمو، عمه، دايى، خاله و اولاد آنان هستند و به تفصيلى كه گفته شد اگر از طبقهٴ اول و دوم كسى نباشد، اينها ارث مىبرند. مسأله 3254: اگر وارث ميت، فقط يك عمو يا يك عمه است، چه با ميّت از يك پدر و مادر باشد و چه پدرى يا مادرى باشد، همهٴ مال به او مىرسد. و اگر چند عمو يا چند عمه، باشند و همه از يك پدر و مادر، يا همه از يك پدر باشند، مال به طور مساوى بين آنان قسمت مىشود و اگر عمو و عمه هردو باشند و همه از يك پدر و مادر، يا همه از يك پدر باشند، عمو دو برابر عمه مىبرد، مثلاً اگر وارث ميّت دو عمو و

يك عمه باشد مال را پنج قسمت مىكنند، يك قسمت را به عمه مىدهند و چهار قسمت، به طور مساوى بين آنان تقسيم مىشود. مسأله 3255: اگر وارث ميت، فقط چند عموى مادرى، يا چند عمهٴ مادرى و يا عمو و عمهٴ مادرى باشد، مال به طور مساوى بين آنان تقسيم مىشود. مسأله 3256: اگر وارث ميّت، عمو و عمه باشد و بعضى از پدر و بعضى از مادر و بعضى از پدر و مادر باشند، عمو و عمهٴ پدرى ارث نمىبرند، پس اگر ميّت يك عمو يا يك عمهٴ مادرى دارد، مال را شش قسمت مىكنند، يك قسمت را به عمو يا عمهٴ مادرى و بقيه را به عمو و عمهٴ پدر و مادرى، مىدهند و عموى پدر و مادرى، دو برابر عمهٴ پدر و مادرى مىبرد. و اگر همه عمو و هم عمهٴ مادرى دارد، مال را سه قسمت مىكنند، دو قسمت را به عمو و عمهٴ پدر و مادرى، مىدهند و به عمو دو برابر عمه مىرسد و يك قسمت را به طور مساوى بين عمو و عمه مادرى تقسيم مىكنند. و بنا بر احتياط در تقسيم با يكديگر مصالحه كنند. مسأله 3257: اگر وارث ميّت، فقط يك دايى يا يك خاله باشد، همهٴ مال به او مىرسد و اگر هم دايى و هم خاله باشد و آنها پدر و مادرى، يا پدرى و يا مادرى باشند، مال به طور مساوى بين آنان تقسيم مىشود. و بنا بر احتياط در تقسيم با يكديگر مصالحه كنند. مسأله 3258: اگر وارث ميّت، فقط يك دايى يا يك خالهٴ مادرى و دايى و خالهٴ پدر

و مادرى و دايى و خالهٴ پدرى باشد، به دايى و خالهٴ پدرى ارث نمىرسد و مال را شش قسمت مىكنند، يك قسمت به دايى يا خالهٴ مادرى و بقيه به دايى و خالهٴ پدر و مادرى، مىرسد و بنا بر احتياط در تقسيم با يكديگر مصالحه كنند. مسأله 3259: اگر وارث ميّت، فقط دايى و خالهٴ پدرى، دايى و خالهٴ مادرى و دايى و خالهٴ پدر و مادرى باشد، دايى و خالهٴ پدرى ارث نمىبرد و بايد مال را سه قسمت كنند، يك قسمت به طور مساوى بين دايى و خالهٴ مادرى تقسيم نمايند و بقيه را به دايى و خالهٴ پدر و مادرى بدهند و بنا بر احتياط در تقسيم، با يكديگر مصالحه كنند. مسأله 3260: اگر وارث ميّت، يك دايى يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه باشد، مال را سه قسمت مىكنند، يك قسمت را به دايى يا خاله و بقيه را به عمو يا عمه مىدهند. مسأله 3261: اگر وارث ميت، يك دايى يا يك خاله و عمو و عمه باشد، چنانچه عمو و عمه از يك پدر و مادر يا از يك پدر باشند، مال را سه قسمت مىكنند، يك قسمت به دايى يا خاله مىرسد و از بقيه، دو قسمت به عمو و يك قسمت به عمه مىدهند، بنا بر اين اگر مال را سه قسمت كند، به قسمت به دايى يا خاله و چهار قسمت به عمو و دو قسمت به عمّه مىدهند. مسأله 3262: اگر وارث ميّت، يك دايى يا يك خاله و يك عمو يا يك عمهٴ مادرى و عمو و عمهٴ پدر

و مادرى يا پدرى باشد، مال را سه قسمت مىكنند، يك قسمت آن را به دايى يا خاله مىدهند و دو قسمت باقيمانده را شش قسمت مىكنند، يك قسمت را به عمو يا عمهٴ مادرى و بقيه را به عمو و عمهٴ پدر و مادرى يا پدرى، مىدهند و به عمو دو برابر عمه مىرسد. بنا بر اين اگر مال را نه قسمت كنند، سه قسمت به دايى يا خاله و يك قسمت به عمو يا عمهٴ مادرى و پنج قسمت ديگر را به عمو و عمهٴ پدر و مادرى يا پدرى مىدهند. مسأله 3263: اگر وارث ميّت، يك دايى يا يك خاله و عمو و عمهٴ مادرى و عمو و عمهٴ پدر و مادرى يا پدرى باشد، مال را سه قسمت مىكنند، يك قسمت به دايى يا خاله مىرسد و دو قسمت باقيمانده را سه سهم مىكنند، يك سهم به طور مساوى بين عمو و عمهٴ مادرى، تقسيم مىشود و دو سهم ديگر بين عمو و عمهٴ پدر و مادرى يا پدرى، قسمت مىنمايند و به عمو دو برابر عمه مىرسد، بنا بر اين اگر مال را نه قسمت كنند، سه قسمت آن، سهم خاله يا دايى و دو قسمت، سهم عمو و عمهٴ مادرى و چهار قسمت، سهم عمو و عمهٴ پدر و مادرى يا پدرى مىباشد. مسأله 3264: اگر وارث ميت، چند دايى و چند خاله باشد، كه همه پدر و مادرى يا پدرى يا مادرى باشند و عمو و عمه نيز داشته باشد، مال سه سهم مىشود، دو سهم آن به دستورى كه در مسأله پيش گفته شد، بين عمو و

عمه، تقسيم مىشود و يك سهم به طور مساوى بين دايىها و خاله ها، قسمت مىگردد. مسأله 3265: اگر وارث ميّت، دايى يا خالهٴ مادرى و چند دايى و خالهٴ پدر و مادرى يا پدرى و عمو و عمه باشد، مال سه سهم مىشود، دو سهم به دستورى كه گفته شد بين عمو و عمه تقسيم مىشود، پس اگر ميّت، يك دايى يا يك خاله مادرى دارد، يك سهم ديگر آن را شش قسمت مىكنند، يك قسمت را به دايى يا خالهٴ مادرى مىدهند و بقيه را به دايى و خالهٴ پدر و مادرى يا پدرى مىدهند و بنا بر احتياط در تقسيم آن باهم مصالحه كنند. و اگر چند دايى مادرى، يا چند خالهٴ مادرى و يا هم دايى مادرى و هم خالهٴ مادرى دارد، آن يك سهم را سه قسمت مىكنند، يك قسمت، به طور مساوى بين دايىها و خاله هاى مادرى تقسيم مىشود و بقيه را به دايى و خالهٴ پدر و مادرى يا پدرى مىدهند و بنا بر احتياط در تقسيم باهم مصالحه نمايند. مسأله 3266: اگر ميّت، عمو، عمه، دايى و خاله نداشته باشد، مقدارى كه به عمو و عمه مىرسد، به اولاد آنان و مقدارى كه به دايى و خاله مىرسد، به اولاد آنان داده مىشود. مسأله 3267: اگر وارث ميّت، عمو، عمه، دايى و خالهٴ پدر و عمو، عمه، دايى و خالهٴ مادر او باشند، مال سه سهم مىشود، يك سهم به طور مساوى بين عمو، عمه، دايى و خالهٴ مادر ميّت تقسيم مىشود و دو سهم ديگر آن را سه قسمت مىكنند، يك قسمت را به طور

مساوى به دايى و خالهٴ پدر ميّت داده و دو قسمت ديگر آن را به عمو و عمهٴ پدر ميّت، مىدهند و به عمو دو برابر عمه مىرسد. ارث زن و شوهر مسأله 3268: اگر زن بميرد و اولاد نداشته باشد، نصف همهٴ مال به شوهر او و بقيه به ورثهٴ ديگر مىرسد. و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگرى، فرزند داشته باشد، يك چهارم همهٴ مال به شوهر و بقيه به ورثهٴ ديگر مىرسد. مسأله 3269: اگر مرد بميرد و فرزند نداشته باشد، يك چهارم مال او به زن و بقيه به ورثه مىرسد. و اگر از آن زن يا از زن ديگر، فرزند داشته باشد، يك هشتم مال به زن و بقيه به ورثهٴ ديگر مىرسد. مسأله 3270: زن از زمين و از قيمت آن ارث نمىبرد و همچنين از خود متعلّقات به زمين مانند بنا و درخت ارث نمىبرد، ولى از قيمت آنها ارث مىبرد. مسأله 3271: اگر زن بخواهد در چيزهايى كه از آن ارث نمىبرد، مانند زمين، تصرف كند، بايد از ورثهٴ ديگر اجازه بگيرد و نيز بنا بر احتياط واجب ورثه تا سهم زن را نداده اند، درچيزهايى كه زن از قيمت آنها ارث مىبرد، مانند بنا و درخت، بدون اجازهٴ او تصرف نكنند و چنانچه پيش از دادن سهم زن، آن را بفروشند در صورتى كه زن معامله را اجازه دهد، صحيح وگرنه باطل است. مسأله 3272: اگر بخواهند بنا، درخت و مانند آن را قيمت نمايند، بايد حساب كنند كه اگر بدون اجاره، در زمين بماند تا وقتى از بين برود، چقدر ارزش دارد، سپس

سهم زن را از قيمت آن بدهند. مسأله 3273: مجراى آب قنات و مانند آن، حكم زمين دارد. و آجر و چيزهايى كه در آن به كار رفته، در حكم ساختمان است. مسأله 3274: اگر ميت بيش از يك زن داشته باشد، چنانچه فرزند نداشته باشد، يك چهارم مال و اگر اولاد داشته باشد، يك هشتم مال، به شرحى كه گفته شد، به طور مساوى بين زنهاى او تقسيم مىشود، اگرچه شوهر با هيچ يك از آنان يا بعضى از آنان نزديكى نكرده باشد. ولى اگر در مرضى كه به آن مرض از دنيا رفته، زنى را عقد كرده و با او نزديكى نكرده است، ان زن از او ارث نمىبرد و حق مهر نيز ندارد. مسأله 3275: اگر زن در حال بيمارى، شوهر كند و به همان بيمارى بميرد، شوهرش اگرچه با او نزديكى نكرده باشد، از او ارث مىبرد. مسأله 3276: اگر زن را به ترتيبى كه در احكام طلاق گفته شد، طلاق رجعى بدهد و در بين عدّه بميرد، شوهر از او ارث مىبرد و نيز اگر شوهر در بين عدهٴ زن بميرد، زن او ارث مىبرد، ولى اگر بعد ازگذشتن عدّهٴ رجعى يا در عدّهٴ طلاق باين، يكى از آنان بميرد، ديگرى از او ارث نمىبرد. مسأله 3277: اگر شوهر در حال بيمارى، همسرش را طلاق دهد و پيش از گذشتن دوازده ماه، بميرد زن با سه شرط از او ارث مىبرد، اول: در بين اين مدت شوهر ديگرى نكرده باشد. دوم: به جهت بىميلى به شوهر خود، مالى به او نداده باشد كه او را طلاق دهد، بلكه اگر چيزى

نيز به شوهر ندهد، ولى طلاق به تقاضاى زن باشد، ارث بردنش، محل اشكال است. سوم: شوهر در مرضى كه در آن زن را طلاق داده، بر اثر آن بيمارى يا به جهت ديگرى بميرد، امّا اگر از آن بيمارى خوب شود و به جهت ديگرى از دنيا برود، زن از او ارث نمىبرد. مسأله 3278: لباسى كه مرد براى پوشيدن زن خود گرفته و به زن نبخشيده، اگرچه زن آن را پوشيده باشد، بعد از مردن شوهر، جزو مال شوهر است. مسائل متفرقهٴ ارث مسأله 3279: قرآن، انگشتر، شمشير ميّت و لباسى كه پوشيدهٴ مال پسر بزرگتر است و اگر ميت، از اين چهار چيز بيشتر از يكى دارد، مثلاً دو قرآن يا دو انگشتر دارد، بنا بر احتياط پسر بزرگ در آن با ورثهٴ ديگر مصالحه كند. مسأله 3280: اگر پسر بزرگ ميّت، بيش از يكى باشد، مثلاً از دو زن او در يك وقت، دو پسر به دنيا آمده باشد، بايد لباس، قرآن، انگشتر و شمشير ميّت را به طور مساوى بين آنها تقسيم كنند. مسأله 3281: اگر ميّت بدهى داشته باشد، چنانچه بدهى به اندازهٴ مال او يا زيادتر باشد، بايد چهار چيزى نيز كه مال پسر بزرگتر است و در مسألهٴ پيش گفته شد، بابت بدهى او بدهند. و اگر قرضش كمتر از مال او باشد، بايد از آن چهار چيز نيز به نسبت، بدهى او را بدهند، مثلاً اگر همهٴ دارايى او شصت تومان است وبه مقدار بيست تومان آن، چيزهايى است كه مال پسر بزرگتر است و سى تومان نيز بدهى دارد، پسر بزرگ بايد به مقدار ده

تومان از آن چهار چيز بابت بدهى ميّت بدهد. مسأله 3282: مسلمان از كافر ارث مىبرد، ولى كافر اگرچه پدر يا پسر ميّت باشد از مسلمان ارث نمىبرد. مسأله 3283: اگر كسى يكى از خويشان خود را، عمدا و به ناحق بكشد، از او ارث نمىبرد، ولى اگر از روى خطا باشد، مثلاً سنگ را به هوا بيندازد و اتفاقا به يكى از خويشان او بخورد و او را بكشد، از او ارث مىبرد، ولى بنا بر اقوى از ديهٴ قتل، ارث نمىبرد. مسأله 3284: هرگاه بخواهند ارث را تقسيم كنند، براى بچه اى كه در شكم است كه اگر زنده به دنيا بيايد ارث مىبرد، سهم دو پسر را كنار مىگذارند، ولى اگر احتمال بدهند بيشتر است، مثلاً احتمال بدهند كه زن، به سه بچه حامله باشد، سهم سه پسر را كنار مىگذارند و چنانچه مثلاً يك پسر يا يك دختر به دنيا آمد، زيادى را بين ورثه تقسيم مىكنند.

احكام ديه

مسأله 3380: اگر كسى عمدا و به ناحق ديگرى را بكشد، ولىّ كشته مىتواند قاتل را عفو كند، يا بكشد و يا مقدارى كه در مسأله بعد گفته مىشود از او ديه بگيرد، اما در قتل شبيه عمد و در قتلى كه خطا مىباشد، مثلاً بر حيوانى تير بيندازد و اشتباها كسى را بكشد، ولىّ كشته، حق ندارد قاتل را بكشد، بلكه مىتواند ديه بگيرد. مسأله 3381: ديه اى كه قاتل در قتل عمد مىپردازد، يكى از شش چيز است، اول: صد شتر. دوم: دويست گاو. سوم: دويست حلّه و هر حله دو پارچه اى است كه در يمن مىبافند. چهارم: هزار گوسفند،

پنجم: هزار دينار كه هزار مثقال شرعى طلا و هر مثقال هيجده نخود است. ششم: ده هزار درهم نقره و هر درهمى 6/12 نخود نقره سكه دار مىباشد. و بايد ديه را در يك سال بدهد. و چنانچه قبلاً گفته شد، در صورتى قاتل مىتواند ديه بدهد كه با ولىّ مقتول به توافق رسيده باشد وگرنه ولىّ مقتول در چنين قتلى مىتواند قاتل را بكشد، چنانچه اگر ولىّ مقتول ديه را اختيار كند قاتل مجبور نيست قبول كند. مسأله 3382: ديهٴ قتل شبيه عمد، همان شش چيز است، با اين فرق كه شترها بايد چنين باشد: سى و سه (بنت لبون) يعنى شتر ماده اى كه دو سال به بالا داشته باشد و سى و سه (حقه) يعنى شترى كه سه سال به بالا باشد و سى و چهار (ثنيّه) يعنى شترى كه پنج سال به بالا داشته باشد. و بعيد نيست آنچه شتر نام دارد كافى باشد. و اين ديه را در مدت دو سال بايد بپردازد. مسأله 3383: ديهٴ قتل خطاى محض، همان شش چيز است، با اين تفاوت كه شترها بايد چنين باشد: بيست (بت مخاض) يعنى شترى كه داخل سال دوم شده و بيست (ابن لبون) يعنى شتر نرى كه دو سال به بالا داشته باشد و سى (بنت لبون) يعنى شتر ماده اى كه دو سال به بالا باشد و سى (حقه) يعنى شترى كه سه سال به بالا داشته باشد. و بعيد نيست آنچه شتر ناميده مىشود كافى باشد. و اين ديه را درمدت سه سال بايد بپردازد. مسأله 3384: ديهٴ قتل عمد و ديهٴ شبيه عمد را بايد

از مال قاتل بدهند، ولى ديهٴ خطاى محض را بايد (عاقله) يعنى كسانى كه از طرف پدر و مادر يا فقط پدر به قاتل مىرسند، مانند پدران، فرزندان و مانند آنها بدهند. مسأله 3385: در قتل عمد و شبيه به آن، اختيار با قاتل است و هركدام از شش چيزى كه خود او بدهد، بايد قبول كنند و در قتل خطاى محض، اختيار با (عاقله) است. مسأله 3386: ديهٴ زن نصف ديهٴ مرد است، يعنى پنجاه شتر، يا صد گاو، تا آخر. مسأله 3387: ديهٴ خنثى، سه چهارم ديهٴ مرد است يعنى هفتاد و پنج شتر، يا يكصد و پنجاه گاو، تا آخر. مسأله 3388: ديهٴ برده، قيمت اوست و در صورتى كه قيمت او بيشتر از ديهٴ آزاد باشد، قاتل بايد همان ديهٴ آزاد را بدهد. و ديهٴ كنيز قيمت اوست، مگر بيشتر از ديهٴ زن آزاد باشد كه در اين صورت، قاتل فقط ديهٴ زن آزاد را بايد بدهد. و در ديهٴ كافر ذمّى خلاف است و بايد طبق نظر حاكم شرع عمل شود و همچنين ديهٴ ديگر كفّارى كه محارب نيستند. مسأله 3389: اگر كسى در يكى از ماههاى حرام يعنى: ذىالقعده، ذىالحجه، محرّم و رجب، كسى را بكشد، بايد به مقدار ثلث ديه براى هتك حرمت اين ماهها، اضافه بدهد. مسأله 3390: ديهٴ چند چيز مانند ديهٴ كشتن است كه مقدار آن بيان شد. اول: دو چشم كسى را كور كند، يا چهار پلك چشم او را از بين ببرد. و اگر يك چشم او را كور كند، بايد نصف ديهٴ كشتن را بدهد. دوم: دوگوش كسى را ببرد، يا كارى

كند كه هردو گوش او كر شود. و اگر يك گوش او را ببرد يا كر كند، بايد نصف ديهٴ كشتن را بدهد و اگر نرمهٴ گوش او را ببرد، بايد ثلث ديهٴ كشتن را بدهد. سوم: تمام بينى يا نرمهٴ بينى كسى را ببرد. چهارم: زبان كسى را از بيخ ببرد. و اگر مقدارى از آن را ببرد بايد به نسبت آن، ديه بدهد، مثلاً اگر نصف زبان را ببرد بايد نصف ديهٴ كشتن را بدهد. پنجم: تمام دندانهاى كسى را از بين ببرد. و ديهٴ هركدام از دوازده دندان جلوى دهان كه شش عدد بالا و شش عدد پايين مىباشد، پنجاه مثقال شرعى طلاست. و هر مثقال شرعى هيجده نخود است. و اگر يكى از شانزده دندان عقب را كه هشت عدد آن بالا و هشت عدد پايين است از بين ببرد، بايد بيست و پنج مثقال شرعى طلا بدهد. ششم: هر دو دست كسى را از بند جدا كند. و اگر يك دست را از بند جدا كند، بايد نصف ديهٴ كشتن را بدهد. هفتم: ده انگشت كسى را ببرد. و ديهٴ هر انگشت، يك دهم ديهٴ كشتن است. هشتم: پشت كسى را طورى بشكند كه ديگر خوب نشود. نهم: هردو پستان زنى را ببرد. و اگر يكى از آنها را ببرد، بايد نصف ديه كشتن را بدهد. دوازدهم: طورى به كسى آسيب برساند كه عقل او از بين برود. سيزدهم: به كسى صدمه اى بزند كه ديگر بوى خوب و بد را نفهمد، يا منى از او خارج نشود. و غير از اين مواردى كه گفته شد، موارد ديگرى نيز هست

كه در (الفقه) بيان نموده ايم. مسأله 3391: اگر اشتباهاً كسى را بكشد، بايد ديهٴ او را بدهد و يك برده آزاد كند و اگر نتواند برده آزاد كند، دو ماه روزه بگيرد و اگر نتواند، شصت فقير را سير كند. و اگر عمدا و بناحق بكشد، در صورت عفو يا گرفتن ديه، بايد دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند و يك برده آزاد نمايد. مسأله 3392: كسى كه سوار حيوان است، اگر كارى كند كه آن حيوان به شخصى آسيب برساند، ضامن است و اگر ديگرى كارى كند كه حيوان به سوار خود يا به شخص ديگرى صدمه بزند، ضامن مىباشد. مسأله 3393: اگر انسان كارى كند كه زن حامله سقط كند، چنانچه سقط شده (نطفه) باشد، ديه اش بيست مثقال شرعى طلاست، كه هر مثقال آن هيجده نخود مىباشد. امّا اگر (علقه) يعنى خون بسته باشد، چهل مثقال. اگر (مضغه) يعنى پارهٴ گوشت باشد، شصت مثقال. اگر استخوان شده باشد، هشتاد مثقال. اگر گوشت آورده، ولى هنوز روح در او دميده نشده، صد مثقال. و اگر روح در او دميده شده، چنانچه پسر باشد، ديهٴ او هزار مثقال. و اگر دختر باشد، ديهٴ او پانصد مثقال شرعى طلاست. مسأله 3394: اگر زن حامله كارى كند كه بچه اش سقط شود، بايد ديهٴ آن را به تفصيلى كه در مسألهٴ پيش گفته شد، به وارث بچه بدهد و به خود زن چيزى از آن نمىرسد. مسأله 3395: اگر كسى زن حامله را بكشد، بايد ديهٴ زن و بچه را بدهد. مسأله 3396: اگر پوست سر يا صورت مردى را پاره

كند، بايد يك شتر به او بدهد، اگر به گوشت برسد و قدرى از آن را هم ببرد، بايد دو شتر بدهد. اگر خيلى از گوشت را پاره كند، بايد سه شتر بدهد. اگر به پردهٴ نازك استخوان برسد، چهار شتر. اگر استخوان نمايان شود، پنج شتر. اگر استخوان بشكند، ده شتر. اگر بعضى از ريزه هاى استخوان از جاى خود بيرون ايد، پانزده شتر و اگر به پردهٴ مغز سر برسد، بايد سى و سه شتر بدهد. مسأله 3397: اگر به صورت كسى سيلى يا چيز ديگر بزند، طورى كه صورت او سرخ شود، بايد يك مثقال و نيم شرعى طلا، كه هر مثقال هيجده نخود است بدهد. اگر كبود شود، سه مثقال. و اگر سياه شود بايد شش مثقال شرعى طلا بدهد، ولى اگر جاى ديگر بدن كسى را بر اثر زدن، سرخ يا كبود يا سياه كند، بايد نصف آنچه را كه گفته شد بدهد. مسأله 3398: اگر به حيوان حلال گوشت كسى زخم بزند، يا چيزى از بدن آن ببرد، بايد تفاوت قيمت سالم و معيوب آن را به مالكش بدهد. مسأله 3399: اگر انسان، سگ شكارى، يا سگى كه خانه را نگهدارى مىكند، يا سگ گله و يا سگى كه زراعت را پاسبانى مىكند بكشد، بايد قيمت آن را به صاحبش بپردازد. مسأله 3400: اگر حيوانى زراعت يا مال كسى را از بين ببرد، چنانچه صاحب حيوان در نگهدارى آن كوتاهى كرده باشد، بايد مقدارى كه ضرر زده به صاحب مال، يا زراعت بدهد. مسأله 3401: اگر بچه يكى از گناهان كبيره را انجام دهد، ولىّ يا معلّم او مىتواند

به قدرى كه ادب شود و ديه واجب نگردد او را بزند. و تفصيل مسأله را در (الفقه) بيان نموده ايم. مسأله 3402: اگر كسى بچه اى را طورى بزند كه ديه واجب شود، ديه مال طفل است و اگر آن بچه بميرد، بايد به ورثهٴ او بدهد. و چنانچه مثلاً پدر، بچه را به قدرى بزند كه بميرد، ديهٴ او را ورثهٴ ديگرش مىبرند و به خود پدر، از ديه چيزى نمىرسد.

برخي از واژه هاي شرعي رساله

آب جاري: آبي كه بر زمين جريان دارد، مانند آب چشمه، قنات و رودخانه، به مسأله 31 مراجعه شود.

آب كُر: آبي كه اگر در ظرفي بريزند در مجموع 27 وجب يا بيشتر شود.

آب قليل: آبي كه از كر كمتر باشد و از زمين نجوشد.

آب مضاف: آبي كه از چيزي گرفته شود و يا با چيزي مخلوط گردد.

آب مطلق: آب خالص، كه نه از چيزي گرفته شده و نه با چيزي مخلوط گشته است.

اثنا: وسط، در بين.

اجمالا: به طور كلّي، قطع نظر از جزئيّات.

اجير: كسي كه در مقابل دريافت مزد، كاري انجام دهد.

احتمال عقلايي: احتمالي كه در نظر عقلا و مردم بجا باشد.

احتياط مستحب: احتياطي كه بهتر است به آن عمل شود و مي توان آن را ترك كرد.

احتياط واجب: احتياطي كه بايد به آن عمل كرد.

احتياطاً: بنابر احتياط.

احوط: بنابر احتياط.

احوط اوّلي: احتياطي كه سزاوار است رعايت شود.

آداب: مستحبّات و مكروهات.

اذن: اجازه.

ارحام: خويشان.

استبراء: عمل مستحبّي كه مردها بعد از بول انجام مي دهند، به مسأله 77 مراجعه شود.

استبراء حيوان: پاك نمودن حيواني كه به خوردن نجاست عادت كرده باشد.

استمتاع: لذّت بردن، بهره بردن.

استنشاق: بالا كشيدن آب در بيني.

اشتباهاً: از روي اشتباه.

اصول دين: پايه هاي

اعتقادي دين، كه عبارت است از: توحيد، عدل، نبوّت، امامت و معاد.

اضطرار: ناچاري.

اطفال: كودكان.

اعاده: دوباره بجا آوردن.

اكل ميته: خوردن مردار.

امام جماعت: پيشنماز.

آمر: امركننده.

امساك: خودداري.

امين: شخص مورد اطمينان.

اهل كتاب: كفّاري كه داراي كتاب آسماني هستند، يعني: مسيحيان، يهوديان و زردشتيان.

اولاد: فرزندان.

اولياء: جمع وليّ، سرپرستان.

ايذاء: آزار، اذيّت.

باطن: داخل، درون.

بعيد: دور.

بُغاة: كساني كه عليه امام معصوم (عليه السلام) قيام كنند.

بول: ادرار.

بيّنه: دو شاهد عادل.

تارك: ترك كننده.

تامّ الاجزاء: داراي اجزاي كامل.

تامّل: تردّد.

تخلّي: بول و غايط كردن.

تذكيه: كشتن حيوان به دستور شرعي.

تربت امام حسين (عليه السلام): خاك حرم امام حسين (عليه السلام).

تروك حايض: آنچه بر حايض لازم است ترك كند.

تصاحب: به ملكيّت در آوردن.

تضييع: از بين رفتن.

تطهير: پاك كردن.

تعدّد: چندبار.

تعدّي: تجاوز، زياده روي.

تقييد: قيد كردن.

تكليف: وظيفه شرعي.

تلف: از بين رفتن.

توطّن: جايي را وطن خويش قرار دادن.

تيمّم بدل از غسل: تيمّم به جاي غسل.

تيمّم بدل از وضو: تيمّم به جاي وضو.

ثِقه: شخص مورد اطمينان.

ثُلث: يك سوّم.

جاهل: نادان، كسي كه چيزي را نمي داند.

جاهل قاصِر: كسي كه چيزي را نمي داند و در ندانستن، كوتاهي نكرده است.

جاهل مُقَصِّر: كسي كه چيزي را نمي داند ولي در ندانستن كوتاهي كرده باشد.

جبيره: چيزي كه با آن زخم يا شكستگي را مي بندد، يا دارويي كه بر زخم مي گذارند، به مسأله 369 مراجعه شود.

جدّ: پدر بزرگ.

جدّه: مادر بزرگ.

جُعاله: جايزه.

جماع: نزديكي و مقاربت.

جُنُب: كسي كه غسل جنابت بر او واجب است.

جهل: ناداني، ندانستن.

حاجت: نياز.

حاشيه قرآن: گوشه هاي قرآن، كنار صفحه ها.

حاكم شرع: مرجع تقليد، مجتهد جامع الشرايط.

حدّ: اندازه.

حدّ شرعي: كيفري كه دين اسلام نسبت به بعضي گناهان مقرّر فرموده است.

حَدَث: چيزي كه وضو را باطل مي كند.

حدث اصغر: چيزي كه وضو را باطل مي كند.

حدث اكبر: چيزي كه غسل را واجب مي كند.

حرام:

كاري كه بايد ترك شود و انجام آن جايز نيست.

حرام گوشت: حيواني كه خوردن گوشت آن جايز نيست.

حلال: جايز.

حلال گوشت: حيواني كه خوردن گوشت آن جايز است.

حيات: زندگاني.

خطا: اشتباه.

خطيب: گوينده.

دارالحرب: كشوري كه در حال جنگ با مسلمانان است.

دُبُر: پشت.

ديه: خون بها.

ذبح: كشتن.

ذراع: تقريباً نيم متر.

ذرع: تقريباً نيم متر

ذمّه: عهده.

رجاي مطلوبيّت: به اُميد آنكه مورد خواست خدا باشد.

رجوع: برگشت.

ردّ تحيّت: جواب سلام.

رطوبت: نم.

زراعت: كشاورزي.

زوال نجاست: برطرف شدن نجاست.

سجده تلاوت: سجده اي كه براي آيه هاي سجده دار قرآن، واجب مي شود.

سهواً: از روي اشتباه، غير عمدي.

سوره توحيد: سوره (قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَد).

شارع: خداوند متعال، پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و ائمّه معصومين (عليهم السلام) كه احكام شرعي ا دستور فرموده اند.

شُرب خمر: شراب خواري.

شرعاً: از نظر شرع.

شك: ترديد.

شك عقلايي: شكي كه درنظر عقلا معتبر باشد.

شهادتين: (أَشْهَدُ أَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه).

صاع: تقريباً سه كيلوگرم.

صحّت: صحيح بودن.

صغير: كودك، بچّه نابالغ.

صيغه عقد: لفظ مخصوصي كه در عقد خوانده مي شود.

طهارت: پاكي.

ظاهر: روي، آشكار.

ظاهراً: آنچه از ظاهر روايات استفاده مي شود.

ظنّ: گمان.

عاجز: ناتوان.

عدم: نيستي، نبودن.

عرفاً: در نظر مردم.

عُسر و حرج: سختي، تنگنا.

عفو: بخشش.

عمداً: از روي عمد.

عمل: كار.

عناد: لجاجت.

عهد: پيمان بستن با خدا.

عيال: همسر.

عيالات: كساني كه نان خور انسان مي باشند.

عين نجس: چيزي كه ذاتاً نجس است، مانند بول و خون.

غايط: مدفوع.

غفلت: بي توجّهي.

فحص: بررسي، تحقيق، جستجو.

فرادا: نمازي كه به تنهايي خوانده مي شود، نه با جماعت.

الفقه: بزرگترين دائرة المعارف فقه شيعه در بيش از 150 جلد، از برادر مؤلّف محترم آية اللّه العظمي سيدمحمّد شيرازي «اعلي اللّه درجاته».

قُبُل: فرج.

قسم: سوگند.

قصد قربت: براي انجام فرمان خداوند و تقرّب به درگاه الهي.

قضا كند: بعداً بجا آورد.

قلباً: در قلب.

قول: گفته،

سخن.

قوّه شامّه: حسّ بويايي.

قيّم: سرپرست.

كبائر ضروريّه: گناهاني كه به روشني، كبيره بودن آنها ثابت شده است.

لاابالي: كسي كه به چيزي اهميّت نمي دهد.

مؤكَّد: تأكيد شده.

مال التجاره: سرمايه.

مأموم: كسي كه در نماز، به امام جماعت اقتدا كرده است.

مُباح: كاري كه انجام و ترك آن يكسان است، غير غصبي.

مبطلات وضو: چيزهايي كه وضو را باطل مي كند.

متعارف: معمول.

متمكّن: دارا.

متنجّس: چيزي كه نجس شده است.

متولّي: كسي كه توليت چيزي را به عهده دارد.

مجتهد: كسي كه مي تواند احكام شرعي را استنباط كند.

مجني عليه: كسي كه جنايتي بر او شده است.

محاسن: ريش، موي صورت.

مُحتلم: كسي كه در خواب، مني از او بيرون آيد.

محذور شرعي: اشكال شرعي.

محلّ تامّل: مورد اشكال.

مخرج: محلّ بيرون آمدن، جاي خروج.

مُدّ: تقريباً 750 گرم.

مدّعي: ادّعا كننده.

مدّعي عليه: كسي كه عليه او ادّعايي شده است.

مرتدّ: كسي كه از دين برگشته است.

مسّ: لمس كردن.

مستأجر: كسي كه چيزي را اجاره مي كند.

مستحب: كاري كه انجام آن بهتر است.

مستراح: توالت، دستشويي.

مستمعين: شنوندگان.

مسح: كشيدن دست.

مُسلّم: حتمي و يقيني.

مشاهد مشرّفه: حرمهاي امامان معصوم (عليهم السلام).

مشتمل: در برگيرنده.

مشقّت: سختي.

مشكوك: مورد شك و ترديد.

مشهور علما: آنچه بيشتر علما بر آن عقيده دارند.

مضطر: ناچار، كسي كه ضرورتي براي او پيش آيد.

مضمضه: گردانيدن آب در دهان.

مطلق: بدون قيد و شرط.

مطهَّرات: پاك كننده ها.

معتكف: اعتكاف كننده.

معذور: كسي كه داراي عذر مقبولي است.

معيوب: داراي عيب.

مغبون: گول خورده.

مفسده: ضرر، آنچه موجب فساد مي شود.

مقارن: همراه.

مقتول: كشته.

مُقلِّد: كسي كه از مجتهد تقليد مي نمايد و به دستور او عمل مي كند.

مكروه: كاري كه ترك آن بهتر است.

مكلّف: شخص بالغ و عاقلي كه مورد تكليف الهي قرار مي گيرد.

ملاعبه: بازي كردن.

مُلاقي: ملاقات كننده، برخوردكننده.

منازعه: نزاع، درگيري.

مُنجِّس: نجس كننده.

مُنفرد: كسي كه نماز را تنها مي خواند نه با جماعت.

منفعت: سود.

مُنكِر: انكار

كننده.

منكَر: ناپسند، بدي.

منكرات: بديها، زشتيها.

مَني: مايعي كه هنگام شهوت از انسان خارج مي شود، به مسأله 393 مراجعه شود.

مَوات: زمين خشك و باير، زميني كه مالك نداشته باشد.

موازين: معيارها.

موجب: سبب.

موكِّل: كسي كه ديگري را وكيل خود مي نمايد.

ميّت: مرده.

نافله: نماز مستحب.

ناهي: نهي كننده.

نايب: كسي كه كاري را به جاي ديگري انجام دهد.

نجس العين: انسان يا حيواني كه ذاتاً نجس است، مانند كافر، سگ و خوك.

نذر: پيمان بستن با خدا.

نقدَين: طلا و نقره.

نماز ادا: نمازي كه در وقت خود بجا آورده شود.

نماز قضا: نمازي كه خارج از وقت آن، خوانده شود.

نماز يوميّه: نمازهاي واجب شبانه روز، كه در مسأله 797 گذشت.

نيّت: قصد انجام كار.

نيّت رجاء: به قصد اينكه اگر خداوند دستور داده باشد، اين كار را انجام مي دهم.

نيّت قربت مطلقه: تنها به قصد تقرّب به درگاه الهي، بدون اينكه خصوصيّتي را قيد نمايد.

هتك: بي احترامي.

واجب: كاري كه بايد انجام شود.

واجب كفايي: واجبي كه اگر يكي، آن را انجام دهد، از ديگران ساقط مي شود.

وارث: كسي كه ازانسان ارث مي برد.

وجه تقييد: فقط آنچه را نيّت كرده، نه چيز ديگر.

ورثه: جمع وارث، كساني كه از انسان ارث مي برند.

وصي: كسي كه انسان به او وصيّت مي كند.

وطي: نزديكي و مقاربت.

وقت تعلّق كفّاره: وقتي كه كفّاره بر او واجب مي شود.

وليّ: كسي كه اختيار انسان با اوست، سرپرست.

يائسه: زني كه ديگر خون حيض نمي بيند، يعني اگر سيّده است شصت سال و اگر سيّده نيست پنجاه سال او تمام شده باشد، به مسأله 484 مراجعه شود.

مسائل جديد

مسأله 3425: حكم مسافرت با وسايل نقليهٴ جديد، همان حكم مسافرت با وسايل قديمى مىباشد، پس اگر روزه دار با هواپيما، كشتى، قطار، ماشين يا سفينه هاى فضايى مسافرت كند

و هشت فرسخ مسافت را طى نمايد، افطار بر او واجب و نمازش شكسته مىشود. مسأله 3426: مسافرت شرعى با پيمودن هشت فرسخ تحقّق مىيابد، چه اين مسافت در خطى افقى، يا عمودى و يا مورّب باشد، چه در كرهٴ زمين يا فضا يا آب و چه در كرات آسمانى ديگر باشد. پس اگر شخصى با هرنوع وسيله اى، مسافت هشت فرسخ را در فضا، به طور عمودى بپيمايد، يا رفت و برگشتش هشت فرسخ شود، لازم است روزه اش را بخورد و نمازش را شكسته بخواند و اگر شخصى با هر نوع زير دريايى مسافت هشت فرسخ را به طور عمودى در عمق آب پيمود و يا رفت و برگشتش هشت فرسخ گرديد، افطار بر او واجب شده، نمازش شكسته مىشود و همچنين است حكم مسافرت دركرات ديگر يا بين آنها. بنا بر اين زمان هيچ اعتبارى در تحقق مسافرت شرعى و پياده كردن احكام آن ندارد، بلكه مسافت معتبر است. مسأله 3427: حدّ ترخص، يعنى جايى كه مسافر بايد احكام شرعى مسافرت را پياده كند، با طى مسافتى كه پس از آن، ديوارهاى شهر ديده نشود و صداى اذان به گوش نرسد تحقق پذير است. البته اين امر در جايى است كه مسافرت در خطى افقى باشد، ولى اگر ديوارها و صداى اذان، حتى با طى مسافت معتبر مخفى نشد، مثلاً به علت اينكه شهر غير عادى و ساختمانهاى بسيار بلندى داشت يا صداى اذان غير طبيعى بود و با بلندگوهاى متعدد و قوى پخش مىشد و يا به علّت اينكه مسافرت در خط عمودى بود، در تمام اين موارد، همان مسافت معتبر

است و اين علايم، اعتبارى ندارد. مسأله 3428: حد ترخّص با طى مسافت معمولى كه ديوارها و اذان مخفى گردد، تحقق مىيابد و فرقى نمىكند مبدا مسافرت، شهر كوچك، يا بزرگى بوده باشد. مسأله 3429: اگر ظهر شرعى، در شهرى تحقّق يافت و مسافر نماز خود را در آن شهر خواند، سپس با وسيله اى به مسافرت پرداخت و به جايى رسيد كه هنوز ظهر نشده بود، واجب است دوبار نماز بخواند. و همين حكم نسبت به ساير اوقات و بقيهٴ نمازها نيز جارى است. مسأله 3430: اگر كسى با وسيله اى روى زمين يا در فضا مسافرت كرد كه با حركت خورشيد و با همان سرعت حركت مىنمود، طورى كه هميشه در يك موقعيت ثابتى در مقابل خورشيد قرار داشت، اين شخص بايد در هر 24 ساعت، پنج نماز بخواند. و همين نسبت در مورد كمتر از 24 ساعت يا بيشتر نيز بايد رعايت شود. مسأله 3431: اگر روزه دار در شهرى قرار داشت و خورشيد غروب كرد و او افطار نمود، سپس به شهرى مسافرت كرد كه هنوز خورشيد غروب نكرده بود، بنا بر احتياط، واجب است امساك كند و همچنين اگر روزه دار در شهرى بود و صبح شد و روزهٴ خود را آغاز نمود سپس به شهر ديگرى مسافرت كرد كه هنوز فجر نشده بود، جايز است تا وقتى كه فجر طلوع نكرده، افطار كند. مسأله 3432: در افقهايى كه هميشه شب است و همچنين در افقهايى كه شب، يا روز 24 ساعت يا بيشتر باشد واجب است نماز و روزه و بقيهٴ عباداتى كه وقت معيّن دارد، به طور معمول

برگزار شود. مسأله 3433: در افقهايى كه شب يا روز به 24 ساعت يا بيشتر مىرسد، آيا واجب است نماز و عبادات ديگر را به وقت مكه مكرمه، يا به وقت خط استوا، يا به وقت شهرى كه شخص از آن شهر، به اين اماكن مسافرت كرده و يا نزديكترين شهر طبيعى به آنجا تنظيم نمود؟ در اين مسأله احتمالاتى وجود دارد و بعيد نيست آخرين احتمال معتبر باشد. مسأله 3434: خريد و فروش قرآن، بنا بر احتياط جايز نيست، بلكه به عنوان هديه معامله شود. مسأله 3435: كليهٴ مسلمانان، در تمام كشورهاى اسلامى، در سفر، اقامت، زراعت، ساختمان، كار، تجارت، نشر كتاب، مجله، روزنامه، استفاده از راديو، تلويزيون، تشكيل احزاب سالم و انجمنها، تاليف، سخنرانى، ازدواج و تمامى فعاليتهاى اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى، سياسى و غيره _ مگر در محرّمات شرعيه _ آزاد مىباشند و هيچ كس حق جلوگيرى از آزاديهاى مذكور را ندارد. مسأله 3436: به غير از حقوق شرعيه (خمس، زكات، جزيه و خراج) دريافت هيچ نوع عوارض و مالياتى جايز نيست. مسأله 3437: جايز است انسان در وسايل نقليهٴ زمين پيما يا هوا پيما سوار شود، گرچه بداند تمام وقت نماز را، در حركت خواهد بود و نمىتواند براى انجام نماز از آن خارج شود، در اين صورت بايد نماز را در همان وسيلهٴ نقليه به كيفيّت ممكن بخواند. مسأله 3438: كسى كه به فضا مسافرت كند، قبلهٴ او كرهٴ زمين خواهد بود، پس كسى كه در سفينه هاى فضايى يا در يكى از كرات آسمانى، مانند ماه يا مريخ يا غيره باشد، واجب است هنگام نماز، به سوى كرهٴ زمين توجّه

كند. مسأله 3439: حكم كسى كه در كرات ديگر ساكن است، مانند حكم كسى است كه در كرهٴ زمين، سكونت دارد و تمام احكام را كه به طلوع و غروب مربوط است، بايد در محل خود و طبق افق خود عمل كند، مگر از حد متعارف خارج باشد، در اين صورت حكم افقهاى قطبى را پيدا مىكند. مسأله 3440: كسى كه در كره اى زندگى مىكند كه خورشيد ديگرى غير از خورشيد منظومهٴ ما بر آن طلوع مىكند، واجب است اعمال خود را با حركت همان خورشيد وفق بدهد، مگر از حد متعارف خارج باشد. مسأله 3441: كسى كه در كره اى زندگى مىكند كه دو خورشيد يا خورشيدهاى متعددى بر آن طلوع مىكند، جايز است براى تعيين وقت عبادتهاى خود، حركت يكى از آن خورشيدها را انتخاب كند. اين در صورتى است كه مسافت كره او با آن دو خورشيد يا خورشدها مساوى باشد، اگر نه واجب است حركت خورشيدى را انتخاب كند كه كره مسكونى او، گرد آن مىچرخد. مسأله 3442: كسى كه در كره اى زندگى مىكند كه دو ماه يا بيشتر بر آن طلوع مىكند، براى تعيين وقت عبادتهايى كه با حركت ماه انجام مىپذيرد، مانند روزه، خمس، زكات و غيره، جايز است حركت هركدام از آنها را انتخاب كند. اين در صورتى است كه ماهها، به طور مساوى از كرهٴ او دور باشند، اگر نه حركت ماهى را انتخاب كند كه نسبت به بقيه نزديكتر است. مسأله 3443: تيمّم بر خاك كرات ديگر كافى است، اگر اسم خاك بر آن صدق كند، در غير اين صورت احتمال كفايت آن خاكها،

با احتمال لزوم تيمّم بر خاك زمين در صورتى كه عسر و حرج نباشد، مساوى است. مسأله 3444: اگر معدّل سن بلوغ در جايى از زمين يا در كرات ديگر، تاخير يا تقديم يافت، در اين صورت آيا سن تنها، دليل بر بلوغ خواهد شد، يا هركدام از احتلام و روييدن موى بالاى آلت، يا حيض متاخر و متقدم نيز، دليل بر بلوغ خواهد شد؟ در اين مسأله دو احتمال مىباشد و دومى بعيد نيست. يعنى احتلام يا روييدن مو يا حيض نيز دليل بر بلوغ است. مسأله 3445: حاكميت در اسلام، نسبت به غير معصومين(ع) به اكثريت آراء بوده و شورايى است و بايد ساير شرايط شرعى نيز فراهم باشد و استبداد در حكومت جايز نيست. مسأله 3446: اگر طول روز، يا ماه و يا سال، در بعضى از كرات بيشتر يا كمتر از زمين باشد، همان معيار مىباشد، مگر تفاوت زياد بوده، مانند اينكه يك ماه آن مساوى با دو ماه زمين، يا يك روز آن معادل نصف روز در زمين باشد كه بايد به موازين زمين و در صورت امكان بر طبق وقت مكهٴ مكرّمه رفتار كرد. مسأله 3447: حركت كرات آسمانى، براى ساكنان آنها، مسافرت به حساب نمىآيد، مگر طورى باشد كه عرفا براى آنها سفر حساب شود، مانند اينكه حركت انتقالى نداشته، ناگهان به طور موقت حركت انتقالى پيدا كند، يا به اندازه اى كوچك باشد كه بيشتر به يك سفينه فضايى شباهت داشته باشد تا به يك كره، در صورتى كه سفر بر آنها صدق كند. مسأله 3448: اگر در اثر دارو و درمان، نشانه هاى بلوغ از وقت

مقرّر خود جلو يا عقب بيفتد، مثلاً دارويى مصرف كند كه احتلام يا روييدن مو و يا حيض را تقديم يا تاخير نمايد، بايد به اينها عمل شود، به ويژه حيضى كه در سنين يائسگى ايجاد مىكنند و بالاخص اگر قابليت حاملگى زن در آن سنين ادامه يابد، مگر اين تقديم و تاخير خيلى خارق العاده بوده، مانند اينكه كودك خردسالى را با دارو، وادار به احتلام كنند. مسأله 3449: پيوند نمودن منى زن با منى شوهر خود جايز است و فرزند به آنها ملحق مىشود. مسأله 3450: پيوند نمودن منى زن و مرد اجنبى، جايز نيست و در نتيجه، فرزند از حلال نخواهد بود، مگر پيوند از روى اشتباه انجام پذيرد كه در اين صورت احكام (ولد شبهه) را مىگيرد. مسأله 3451: پيوند حيوانات به پودر شرهٴ منى، جايز است. مسأله 3452: پيوند زدن منى زن و شوهر در لولهٴ آزمايشى كه در نتيجه، فرزندى به وجود آيد، جايز است. مسأله 3453: حكم فرزندى كه در غير رحم خلق مىشود حكم فرزندى است كه در رحم به وجود مىآيد، پس اگر از منى زن و شوهر شرعى باشد فرزند حلال است و اگر از زن و مرد اجنبى باشد، حلال نخواهد بود. و اگر از زن و مرد اجنبى باشد ولى از روى اشتباه اين كار انجام شده، به (ولد شبهه) ملحق خواهد شد. مسأله 3454: رعايت حقوق بشر، به نحوى كه اسلام دستور فرموده، واجب است. مسأله 3455: جلوگيرى دايمى از باردار شدن جايز نيست، چه با از كارانداختن بعضى آلات تناسلى مرد يا زن باشد و چه با ايجاد مصونيت در مقابل

سلولهاى زنده در مرد يا زن، ولى جلوگيرى موقّت جايز است. مسأله 3456: سقط جنين گرچه نطفه باشد جايز نيست، مگر امر مهمترى در ميان باشد، مثلاً اگر حيات مادر بر سقط جنين بستگى داشته باشد جايز است و چنانچه از باب دفاع باشد، پرداخت ديه لازم نيست. مسأله 3457: جايز نيست زن خود را در معرض برخورد با منى مرد بيگانه قرار دهد، اگر حامله گردد، مانند اينكه در حمام يا جايى بنشيند كه در آنجا منى بيگانه اى باشد و اگر چنين كارى از روى علم كرد، فرزندش از حلال نخواهد بود، اما نسبت به منى شوهر خودش جايز است و فرزند حلال و از او خواهد بود. و اگر به طور غير عمد و از روى اشتباه اين كار را نسبت به منى مرد بيگانه انجام دهد، فرزندش (ولد شبهه) خواهد بود. مسأله 3458: جايز نيست مرد، آلت پلاستيكى زنانه استعمال كند و همچنين جايز نيست عروسكهاى پلاستيكى كه به شكل زن ساخته اند، استعمال نمايد، همانطور كه براى زن نيز جايز نيست، آلت پلاستيكى مردانه و عروسكهاى پلاستيكى مردانه را استعمال كند. و همچنين در صورتى كه باعث برانگيخته شدن شهوت باشد، جايز نيست آنها را لمس كند. مسأله 3459: استمناء به وسيلهٴ خواب مصنوعى و مانند آن جايز نيست، ولى محتلم شدن در خواب طبيعى، حتى در صورتى كه مىداند چنانچه بخوابد محتلم خواهد شد، جايز است. مسأله 3460: براى مرد استمناء جايز نيست، مگر با همسر خود. و براى زن نيز جايز نيست مگر با شوهر خود، چه با دست، يا نگاه به عكس، يا بازى با مجسّمه يا

عروسك و يا تخيّل باشد و چه با خوردن چيزى كه به آن منجر گردد. مسأله 3461: هرگونه مصادرهٴ اموال، دستگيرى افراد، تبعيد و زندانى نمودن آنها _ در غير موارد مقرّرهٴ شرعى _ جايز نيست وموجب ضمان مىگردد و در موارد شرعى واجب است به كيفيّت شرعى عمل شود. مسأله 3462: خوردن موادى كه در درون انسان به مشروب مبدّل شود، جايز نيست. مسأله 3463: هرچيزى كه به چيز ديگرى منقلب گردد، به صورتى كه ديگر، آن چيز اوّل نباشد، احكام چيز دوّم را در بر خواهد گرفت. پس هر حرامى كه به حلال منقلب گردد، مثلاً گوشت حرام يا نجاست، خاكستر گردد و يا نجاست، صابون شود حلال خواهد شد. و حلالى كه به حرام منقلب گردد، مانند سركه اى كه شراب شود حرام خواهد شد. و چيز پاكى كه به چيز نجس، يا نجسى كه به پاك منقلب گردد حكم همان را پيدا خواهد كرد. مسأله 3464: هرگونه اعمال خشونت و تندروى كه باعث ايذاء مردم يا بدنامى اسلام و مسلمين مىشود جايز نيست. مسأله 3465: تشريح بدن مرده جايز نيست و ممكن است طب را با تشريح بدن حيوانات و با استفاده از پيكره هاى پلاستيكى كه به شكل و خصوصيات انسان درست كرده اند آموخت. مسأله 3466: اگر جزئى از بدن (نجس العين) مانند سگ يا كافر را، به بدن مسلمانى پيوند زدند، پاك خواهد شد. و اگر جزئى از بدن حيوان يا انسان پاكى را به بدن نجس العين پيوند زدند نجس خواهد شد، البته اين در صورتى است كه جزو پيوند شده، عرفا از اجزاى دومى به حساب

آيد. مسأله 3467: پيوند زدن اعضاى حيوان به انسان، جايز است، مانند تقديل بيضتين يا قلب يا ساير اعضاى آن. مسأله 3468: مرزهاى جغرافيايى بين كشورهاى اسلامى، صحيح نيست و تمامى كشورهاى اسلامى، يك كشور مىباشد و مسلمانان در سراسر بلاد اسلامى، باهم بيگانه نبوده و ازكليهٴ حقوق، به طور مساوى برخوردارند، مگر در مواردى كه شارع استثنا فرموده است. مسأله 3469: سرمايه گذارى خصوصى در خدمات عامه، مانند جاده سازى، برق رسانى، آب، گاز، تلفن، فرودگاهها، بنادر كشتيرانى، راه آهن و غيره، براى عموم مردم جايز مىباشد. مسأله 3470: تكثير فرزند به وسيلهٴ دارو جايز است، مانند اين كه زن دارويى بخورد كه منجر به باردار شدن دو يا چندين فرزند شود، چنانچه جايز است كارى كنند كه زن، سالانه بيش از يك بار باردار گردد. مسأله 3471: جايز است جنين را از رحم مادر، به خارج آن منتقل كنند و همچنين جايز است آن را از خارج، به رحم زن نقل دهند. البته در صورتى كه منجر به مرگ جنين يا رسيدن ضررى به او يا به زن نگردد. مسأله 3472: جايز نيست زن در مورد فرزند، تشريك نمايد، يعنى از دو مرد باردار گردد، گرچه هر دو منى هنگام جدا شدن از دو مرد براى زن حلال باشد، مثلاً اگر منى شوهر اول او را در لولهٴ آزمايشى نگهدارى كنند و پس از طلاق دوباره شوهر كند و سرانجام منى نگهدارى شده را با منى شوهر دوّم مخلوط كنند و در يك بار آن را به زن تلقيح كنند و اگر چنانچه چنين كارى انجام دهند، فرزند (ولد شبهه) خواهد شد. مسأله

3473: جايز نيست منى شوهر را پس از طلاق و جدايى به زن پيوند زنند و همچنين بنا بر احتياط، جايز نيست منى شوهر را اگر پيش از ازدواج گرفته و نگهداشته باشند، به زن پيوند زنند. مسأله 3474: جايز نيست منى حيوانى را به زن پيوند زنند. مسأله 3475: هر عضوى كه از حيوان يا انسانى به ديگرى نقل داده شود، مانند قلب و چشم و كبد و بيضه و غيره، پس از انتقال از اعضاى منقول اليه يعنى شخص دوّم به حساب خواهد آمد. مسأله 3476: اگر در صورت امكان، سر انسانى را به ديگرى پيوند زنند، مانند اينكه سر انسان محتضرى را قطع كرده، بر بدن انسانى قرار دهند كه مثلاً از سر درد شكايت دارد، ظاهرا انسان جديدى خواهد و در اين صورت، احكام صاحب سر و احكام صاحب بدن بر او جارى نخواهد شد. و در اين مسأله فروع و احتمالات بسيارى است كه به جهت اختصار، از آن صرف نظر مىكنيم. مسأله 3477: قطع عضو مردهٴ محترم، به نفع انسان زنده جايز است يا نه؟ بعضى از علما فرموده اند: اگر زندگى انسان زنده يا تماميت آن، بر اين كار متوقّف است، با اجازهٴ قبلى مرده مىتوان اين كار را انجام داد، مثلاً اگر سعيد اجازه داد كه پس از مرگش، چشمش را قطع كرده و به احمد پيوند زنند، جايز است. مسأله 3478: زنده كردن مردگان با روشهاى علمى در صورت امكان جايز است. و روشن است كه حيات از خداى توانا و با الهام اوست و انسان تنها وسيله اى است براى اجراى ارادهٴ پروردگار. مسأله 3479:

اگر انسانى را پس از مرگش زنده كردند، احكام جديدى بر او مترتّب مىشود و اين مسأله داراى فروع و احتمالات بسيارى است كه به جهت اختصار، از آن صرف نظر مىشود. مسأله 3480: خون گرفتن از زنده جايز است، ولى خون گرفتن از مرده جايز نيست. مسأله 3481: جايز نيست مرد را به زن و زن را به مرد، تبديل كنند، البته در مورد حيوانات جايز است. مسأله 3482: در مورد پيوند زدن آلت، مرد، به بدن زن يا آلت زن به بدن مرد، دو احتمال وجود دارد و احتياط مراعات شود. مسأله 3483: اگر شوهر يا زن، عضوى از اعضاى مرد و زن بيگانه اى را به خود پيوند زند، از اجزاى خود آنها، محسوب خواهد شد. مسأله 3484: جايز است علم و دانش را، به وسيله اى، از مغزى گرفته و به مغز ديگرى منتقل نمود و اگر اين كار تصرّف در مغز دوّمى به حساب نيايد، احتمال دارد رضايتش لازم و احتمال دارد لازم نباشد، ولى اگر تصرف به حساب آيد، اجازهٴ او قطعا شرط است. مسأله 3485: آزمايش تمام تجارب علمى بر حيوانات جايز است، حتى اگر آنها را در معرض بيمارى يا دردهاى روانى يا بدنى قرار دهد. مسأله 3486: اجراى تمام آزمايشها بر انسان، با اجازهٴ او جايز است، در صورتى كه ضررى به او نرسد. اما اگر براى او ضرر داشته باشد، حتى با اجازهٴ او نيز جايز نيست، مگر ضرر كمى باشد، يا اينكه امر مهمترى از نظر شرع، در نظر باشد. مسأله 3487: تجسّس بر مسلمانان و گماردن جواسيس بر آنها حرام مىباشد. مسأله 3488:

استفاده از تمام وسايل نوين، مانند راديو و تلويزيون اگر برنامه هاى آن از حرام پاك باشد جايز است. مسأله 3489: تماشاى فيلم يا نمايشنامه هايى كه هيچگونه حرامى در آن نباشد جايز است. مسأله 3490: بيمه كردن زندگى يا ساير اموال انسان جايز است، مثلاً مىتوان كشتى در دريا، يا هواپيما در فضا را بيمه كرد، زيرا معامله اى است عقلايى و عموم آيهٴ (أوفوا بالعقود) شامل آن مىشود. مسأله 3491: حقوق چاپ، ترجمه، نقل، تاليف، حتى حق انحصارى مخترعان و غيره اگر از نظر عرف، به عنوان حق شناخته شده باشد، شرعا نيز بايد آن را مراعات نمود. مسأله 3492: تمام معاملات بانكها حلال است، مگر (ربا) كه هم گرفتن و هم پرداختن آن حرام مىباشد، البته اگر بر بعضى از معاملات بانكى، عنوان حرامى منطبق گشت، آن نيز حرام خواهد شد. مسأله 3493: جوايزى كه تجّار براى تشويق فروش كالاهاى خود، يا مؤسّسات و يا افراد مختلفى براى تشويق در هر كار حلالى، قرار مىدهند، حلال مىباشد. مسأله 3494: بليطهاى شانسى، از نوع قمار و حرام محسوب مىشود، مگر گردانندگانش آن را طبق موازين شرعى، وضع كنند كه در اين صورت، حلال خواهد شد. مسأله 3495: مسابقهٴ اسب دوانى كه امروزه از آن به (ريسز) تعبير مىكنند حرام است، مگر به شكل مسابقه اسب دوانى شرعى باشد كه در احكام مسابقه و تيراندازى ذكر شده است. مسأله 3496: واگذارى پول اجاره به اجراء جايز نيست و اگر مستاجر اين كار را كرد و صاحب ملك راضى نبود، غصب خواهد بود. مسأله 3497: نماز خواندن در زمينهاى زراعتى غصبى جايز نيست، همچنانكه تصرف

و كار در كارخانه هاى غصبى جايز نمىباشد. مسأله 3498: تصرّف در زمينها يا كارخانه هايى كه دولت بدون رضايت مالكان، آنها را مىگيرد و به كشاورزان يا كارگران مىدهد، جايز نيست. مسأله 3499: پولى كه به نام (سرقفلى) گرفته مىشود، اگر مالك آن را بگيرد جايز است و همچنين اگر مستاجر آن را در مقابل اثاث دكان بگيرد يا اينكه عنوان حلال ديگرى بر آن صدق كند جايز مىباشد. مسأله 3500: سلامى كه از طريق تلفن شنيده مىشود، جوابش واجب و سلامى كه از راديو و تلويزيون شنيده مىشود، جوابش واجب نيست. مسأله 3501: حضور بر تشريح مرده، گرچه براى تعليم يا تعلّم باشد جايز نيست. مسأله 3502: نگاه كردن به عكس زنان شناخته شده و معروف جايز نيست. و در مورد نگاه به عكس زن ناشناخته نيز، بايد احتياط كرد. مسأله 3503: نگاه كردن به نقاشى خيالى زنان اگر شهوت برانگيز نبوده و در نگاه كردن به آن مفاسد ديگرى نباشد اشكال ندارد. مسأله 3504: كاستن قيمت سفته حقيقى، جايز و كاستن قيمت سفته غير حقيقى، جايز نيست. مسأله 3505: حواله دادن پول كشورى، به كمتر يا بيشتر از آن، در كشور ديگر جايز است، مانند حواله دادن دينار يا تومان به كمتر از قيمت واقعى آن در غير كشورى كه پول در آن رايج است، زيرا اين امر، نتيجهٴ اختلاف ارزش پول است و (ربا) نمىباشد. مسأله 3506: همكارى با حكومتهاى ظالم جايز نيست. مسأله 3507: گوش دادن به سخنانى كه از راديو و تلويزيون پخش مىشود و همچنين سخنرانى در آنها جايز است و نگاه كردن به عكسهاى حلالى كه از

صفحه تلويزيون نمايش داده مىشود جايز مىباشد، البته حلال بودن همهٴ اين امور در صورتى است كه حرام ديگرى در كار نيايد و محذور شرعى ديگرى در ميان نباشد. مسأله 3508: جايز است براى رفع و منع منكرات با دولتها تماس گرفت، حتى اگر دولت، آن منكرات را از راههاى شرعى رفع نكند، مانند زندان كردن دزد، البته اين كار در صورتى جايز است كه ضررش كمتر از نفعش باشد و از راههاى ديگر ممكن نباشد. مسأله 3509: اگر كشته اى در خانهٴ كسى پيدا شود و او ادعا كند خود مقتول، خود كشى كرده است، اين امر (لوث) حساب مىشود و بايد احكام (قسامه) كه در مبحث قصاص گذشت، عملى گردد. مسأله 3510: شكنجه در اسلام حرام است و اعتراف گرفتن از كسى كه در باره اش، احتمال جرمى داده شده است، به وسيلهٴ زدن و شكنجه جايز نيست و اگر در اين حال اعتراف كرد اعتبارى ندارد، بلكه بايد از راه هاى شرعى به آن دست يافت. مسأله 3511: قانون گذارى از روى استناد به (مصالح مرسله) صحيح نيست، ولى حكومت اسلامى كه زير نظر شوراى مراجع است مىتواند امورى را كه به مصالح مسلمين لطمه وارد مىسازد منع كند، مثلاً مىتواند رفت و آمد وسايل نقليه را براى رفاه حال مردم، طبق اصل صحيح وضع كند. اين صلاحيت از قانون (دفع ضرر) و (رفع عسر و حرج) و (اهم و مهم) و غير آن استفاده مىشود. مسأله 3512: اگر امر به معروف و نهى از منكر، به مجروح ساختن شخصى يا تلف نمودن مالى منجر شود احتياج به اجازه حاكم شرع دارد

و ظاهرا در مواردى كه اين امور جايز باشد، ضمانتى در بر نخواهد داشت. مسأله 3513: حكم شهيد بر كسى كه درجنگهاى غير اسلامى كشته مىشود جارى نيست، بلكه احكام مرده بر او جارى مىشود، بنا بر اين در صورت امكان بايد او را غسل بدهند وگرنه واجب است او را تيمم داده، حنوط و كفن كنند، سپس بر او نماز بخوانند حتى اگر بر قطعه هاى پراكنده و نامشخص او باشد، سپس او را دفن كنند. مسأله 3514: نقاشى روح داران به وسيلهٴ قلم يا چتكهٴ نقاشى مكروه است و عكسبردارى و تهيّهٴ فيلم با دوربين و مانند آن جايز است. مسأله 3515: اگر فتنه و آشوبى بر مسلمانان وارد آمد كه در اثر آن، گروه زيادى از آن مرتدّ شدند و سپس به اسلام باز گشتند، ظاهرا حكم مرتد بر آنها جارى نمىشود، بنا بر اين جدايى ابدى همسران، تقسيم اموال و كشتن آنها اجرا نخواهد شد و اميرالمؤمنين(ع) اين احكام را بر كسانى كه در بصره و صفين و نهروان بر عليه او خروج كردند، حتى پس از دست يافتن بر آنها، اجرا نكرد. مسأله 3516: توبهٴ مرتد فطرى نيز قبول مىشود. مسأله 3517: در مانند اين زمان واجب نيست، با گنه كاران قطع رابطه كرد، بلكه لازم است با آنان مدارا نمود، تا از گمراهى باز گردند، حتى اگر نماز را ترك كرده يا ساير گناهان را مرتكب شده باشند، مگر در معاشرت با آنان محذور ديگرى باشد. مسأله 3518: اگر با زن پنجم، پس از مرگ زن چهارم ازدواج كند، سپس زن چهارم زنده شود، زن پنجم، زن او به

حساب آمده و زن زنده شده، زن او نخواهد بود. مسأله 3519: اگر پس از عدّه گرفتن زن، شوهر مرده اش زنده گرديد، زن نمىتواند به شوهر برگردد، مگر با عقدى جديد، ولى اگر در حال عدّه زنده شود دو احتمال وجود دارد. مسأله 3520: مسلمان حق ندارد، برادر مسلمان خود را بيگانه بخواند، هرچند كه اختلافى در نژاد، صورت، زبان و كشور داشته باشند و بيگانه در نظر اسلام فقط كسانى مىباشند كه از دين اسلام خارجند. مسأله 3521: هيچ كس حق ندارد مسلمانى را از كشور اسلامى خارج كند، گرچه از كشور ديگرى بوده و يا زبان ديگرى داشته باشد. مسأله 3522: خودكشى به هيچ وجه، در اسلام جايز نيست. مسأله 3523: انسان حق ندارد خودش را بكشد، گرچه بداند پس از چندى فوت خواهد كرد، مانند كسى كه به سرطان مبتلا باشد. و يا از بيمارى در شدّت و ناراحتى بسيار باشد. مسأله 3524: الكل و ادكلن و مانند آن كه نجس بودنش ثابت نيست، محكوم به طهارت است. مسأله 3525: گذاردن موى سر، مانند هيپى ها اگر تشبّه به كفّار باشد بنا بر احتياط اشكال دارد. مسأله 3526: زدن آمپول مقوّى براى روزه دار جايز است. مسأله 3527: طواف كعبه مكرمه دورتر از بيست و شش ذراع خصوصا در حال اضطرار جايز است. مسأله 3528: اگر زن دارويى آشاميد كه حيضش تاخير بيفتد، حكمش در اعمال حج، حكم زن پاك مىباشد. مسأله 3529: نمىتوان به خبر دادن مغز الكترونى نسبت به اول ماه، يا متهم بودن و برائت اشخاص و مانند آن اعتماد كرد. مسأله 3530: جايز نيست، انسانى كه بيمارى

مسرى دارد در اجتماعات و اماكن عمومى حاضر شود. و اگر چنين كرد و شخصى به سبب او بيمار و يا تلف شد، ضامن است. مسأله 3531: اگر شخص بيمار، بداند اگر به پزشك مراجعه نكند بيماريش شدّت مىكند و به او ضرر مىرساند، جايز نيست مراجعه نكند و واجب است دارويى كه پزشك مىدهد، مصرف كند. مسأله 3532: تشخيص احكام عامّه، موضوعات آن و عناوين ثانويهٴ عامه و پياده كردن آن در جامعه، متوقّف بر تأييد شوراى فقهاى مراجع مىباشد. مسأله 3533: كشتن حيوانات موذى مانند موش، پشه، مگس و غيره با مواد سمى، جايز است. مسأله 3534: اگر انسان در كرهٴ ماه يا ديگر كرات آسمانى سكونت كرد، در تمامى احكام، مانند نماز، روزه، ازدواج، طلاق، حدود، ارث، معاملات و ديگر احكام، مانند انسانهاى ساكن كرهٴ زمين مىباشد. مسأله 3535: داد و ستد ميان ما و انسانهاى ديگر كرات آسمانى، همانند داد و ستد ميان ما و افراد كرهٴ زمين است و از نظر ازدواج، ارث و ديگر مسائل، تكليف يكى است. مسأله 3536: توليد ماهى در دريا و استخرها جايز است، همان گونه كه امروزه در ميان ملتهاى پيشرفته متداول مىباشد و غذايى كه به ماهيها مىدهند حتى اگر حرام باشد تاثيرى در حرمت ماهى نخواهد نمود، اما اگر خوراك نجس به ماهى بدهند كه موجب (جلاله) گرديدن ماهى شود، بايد ماهى را طبق دستور شرعى تطهير و استبراء نمايند. مسأله 3537: اگر ماهى از خوراكى تغذيه نمايد كه موجب ريختن پولكهايش گردد، گوشت آن حرام نخواهد شد، حتى اگر اين موضوع به نسل آن ماهى نيز سرايت كند، ولى چنانچه به

نوع ديگرى از ماهيهاى بدون پولك تبديل شود حرام خواهد شد. مسأله 3538: اگر ماهى بدون پولك از خوراكى تغذيه نمايد كه سبب درآوردن پولك گردد، ظاهرا حلال نخواهد شد، هرچند كه اين موضوع به نسل آن ماهى انتقال يابد، مگر به نوع ديگرى از ماهيهاى پولك دار تبديل شود كه در اين صورت، حلال خواهد شد. مسأله 3539: اگر بر اثر بمبهاى باران زا، ايجاد ابر و باران نمايند، حكم آن باران در طهارت، حكم بارانهاى طبيعى است. مسأله 3540: مسافرت نمودن به كشورهاى كفّار به منظور تحصيل دانش، جايز است، به شرطى كه انسان مرتكب محرّمات نگردد، مانند خوردن گوشتى كه غير مسلمان ذبح كرده و به شرطى كه به چيزهايى كه نگاه كردن آن حرام است نگاه نكند، مانند زنان و دختران و نبايد با دختران و زنان طرح دوستى بريزد و بايد واجبات خود را، مانند نماز و روزه بجا آورد. مسأله 3541: دانشجويانى كه به كشورهاى غربى مسافرت مىكنند، مىتوانند با دختران اهل كتاب، يعنى مسيحى، يهودى و زردشتى، به عقد موقّت و يا عقد دائم ازدواج كنند، به شرطى كه صيغهٴ عقد به طور صحيح اجرا گردد و مىتوانند با كشورهاى اسلامى تماس گرفته و كسانى به وكالت از طرف مرد و زن، صيغه را اجرا نمايند، اما ازدواج با غير اهل كتاب، از ديگر كفّار جايز نيست. مسأله 3542: دانشجويانى كه به كشورهاى غربى مسافرت مىكنند، در صورتى كه در مقابل آنان به دين اسلام حمله نمايند، بر آنان واجب است با شرايط امر به معروف و نهى از منكر از اسلام دفاع كنند و چنانچه نتوانند از

عهدهٴ پاسخ برآيند، بايد در تهيهٴ پاسخ اشكالات، از كشورهاى اسلامى، كمك بگيرند. مسأله 3543: شركت نمودن در مسابقات شناى طولانى كه به اختيار انسان، سبب از بين رفتن نماز خواهد شد جايز نيست، ولى اگر از اول بدون توجه، به شنا پرداخت و در بين شنا متوجه شد كه وقت مىگذرد، چنانچه دسترسى به قايق يا خشكى دارد بايد از آب بيرون آمده و نماز خود را بخواند، امّا اگر دسترسى نيست يا وقت بسيار تنگ است، در همان حالت شنا به هر ترتيب كه مىتواند، نمازش را بخواند و براى ركوع و سجود، با سر اشاره كند. و ديگر مسابقات نيز به همين ترتيب است، مانند دوچرخه سوارى، اتومبيل رانى، قايق رانى، خلبانى و ... مسأله 3544: سپردن امتياز به شركت و يا فردى، درمورد چيزهايى كه همهٴ مردم در آن مساوى هستند، يا در مواردى كه با قانون (تسلط مردم بر اموالشان) منافات دارد، جايز نيست. مسأله 3545: اگر كافر، عضوى از بدن خود مانند چشم، قلب و كليه را بفروشد كه بعد از مرگش يا در حال زندگيش از بدن او جدا كنند و به بدن ديگرى پيوند بزنند، اشكال ندارد. و اگر شخص مسلمانى بخواهد عضوى از بدن خود را بفروشد بعضى از علما، جدا كردن آن عضو را نسبت به بعد از مرگ اجازه داده اند، اما در حال زندگى چنانچه ضرورتى در كار باشدجايز است. سبحان ربّك ربّ العزّة عمّا يصفون، و سلام على المرسلين، والحمد لله ربّ العالمين و صلّى الله على محمد و آله الطاهرين

مسائل متفرّقه

مسأله 3403: اگر ريشهٴ درخت همسايه، در ملك انسان بيايد،

مىتواند از آن جلوگيرى كند و چنانچه ضررى از ريشهٴ درخت به او برسد مىتواند از صاحب درخت بگيرد. مسأله 3404: جهيزيه اى كه پدر به دختر مىدهد، اگر به سبب صلح يا بخشش و مانند آن ملك او كرده باشد، نمىتواند از او پس بگيرد و اگر ملك او نكرده باشد، گرفتن آن اشكال ندارد. مسأله 3405: اگر كسى بميرد، ورثهٴ بالغ او مىتوانند از سهم خودشان، خرج عزادارى ميّت نمايند، ولى از سهم صغير براى عزادارى و مانند آن نمىشود چيزى برداشت. و همچنين است تصرّف در سهم صغير، مگر به اندازهٴ متعارف، در صورتى كه ولىّ يا قيّم صلاح بداند و رعايت احتياط بهتر است. مسأله 3406: اگر انسان مؤمنى را غيبت كند، بنا بر احتياط اگر مفسده اى پيدا نشود، از آن مؤمن خواهش كند او را ببخشد. و چنانچه ممكن نباشد، بايد براى او طلب آمرزش كند. و اگر به سبب غيبت، مسلمانى اهانت شده، در صورت امكان، بايد آن اهانت را برطرف نمايد. مسأله 3407: انسان نمىتواند بدون اجازهٴ حاكم شرع از مال كسى كه مىداند خمس نمىدهد، خمس را بردارد و به حاكم شرع برساند. مسأله 3408: آوازى كه مخصوص مجالس لهو و بازيگرى است، غنا و حرام مىباشد. و اگر نوحه يا روضه و يا قرآن را نيز با غنا بخوانند حرام است، ولى اگر آن را با صداى خوب بخوانند كه غنا نباشد، اشكال ندارد. مسأله 3409: موسيقى كه غالباً با آلات لهو نواخته مىشود يا مشتمل بر غناست حرام مىباشد. مسأله 3410: كشتن حيوانى كه اذيت مىرساند و مال كسى نيست، اشكال ندارد. مسأله 3411:

جايزه اى را كه بانك، به بعضى از كسانى كه در صندوق پس انداز، حساب دارند مىدهد، چون براى تشويق مردم است و از حساب بانك پرداخت مىشود و ضرر آن به كسى نمىرسد، حلال است. مسأله 3412: اگر چيزى را به صنعتگرى بدهند كه درست كند و صاحب آن نيايد آن را ببرد، چنانچه صنعتگر جستجو كند و از پيدا كردن صاحب آن نااميد شود، مىتواند آن را به نيّت صاحبش صدقه بدهد. مسأله 3413: سينه زدن در كوچه و بازار، با اينكه زنها عبور مىكنند، اشكال ندارد. و نيز اگر جلوى جمعيت عزادار بيرق و مانند آن ببرند، مانعى ندارد، ولى بايد آلات لهو استعمال نشود. مسأله 3414: كليهٴ انواع عزادارى براى حضرت امام حسين(ع) جايز، بلكه مستحب مىباشد. مسأله 3415: گذاشتن دندان طلا و دندانى كه روكش طلا دارد، براى زن مانعى ندارد و براى مرد خلاف احتياط اولى است. مسأله 3416: حرام است انسان استمناء كند، يعنى با خود كارى كند كه منى از او بيرون ايد. و استمناء زن و شوهر با يكديگر مانعى ندارد. مسأله 3417: تراشيدن ريش و ماشين كردن آن، اگر مانند تراشيدن باشد حرام است. و حكم خدا با مسخرهٴ مردم تغيير نمىكند، پس كسى كه اول تكليف اوست يا اگر ريش نتراشد، مردم او را مسخره مىكنند، چنانچه بتراشد يا طورى ماشين كند كه مانند تراشيدن باشد حرام است. مسأله 3418: بنا بر احتياط واجب پيش از آنكه بچه بالغ شود ولىّ او، بايد نسبت به ختنه اش اقدام نمايد. و اگر او را ختنه نكند، بعد از بلوغ برخود بچه، واجب است. مسأله 3419:

اگر پدر و مادر فقير باشند و نتوانند كاسبى كنند، چنانچه فرزند آنان بتواند، بايد خرجى آنان را بدهد. مسأله 3420: اگر كسى فقير باشد و نتواند كاسبى كند، پدر او بايد خرجى او را بدهد و اگر پدر ندارد، يا پدرش نمىتواند خرجى او را بدهد، چنانچه فرزندى نيز نداشته باشد كه بتواند خرجى او را بدهد، جدّ پدرى او بايد خرجى او را بپردازد و اگر جدّ پدرى ندارد، يا مادرش نمىتواند خرجى او را بدهد، بايد مادر پدر و مادر مادر و پدر مادر باهم خرجى او را بدهند و اگر مادر پدر و مادر مادر ندارد، پدر مادر، بايد خرجى او را بدهد. مسأله 3421: ديوارى كه ملك دو نفر است، هيچ كدام از آنان حق ندارد بدون اجازه شريك ديگر، آن را بسازد، يا سر تير يا پايهٴ ساختمان خود را روى آن ديوار بگذارد، يا به ديوار ميخ بكوبد، اما كارهايى كه معلوم است شريك راضى است، مانند تكيه دادن به ديوار و لباس انداختن روى آن اشكال ندارد و اگر شريك او بگويد به اين كارها راضى نيستم، انجام آن جايز نيست و مىتواند براى تقسيم مال، به حاكم شرع مراجعه كند. مسأله 3422: عكاسى و نقاشى صورت جايز است. مسأله 3423: درخت ميوه اى كه شاخهٴ آن از ديوار باغ بيرون آمده، اگر انسان نداند صاحبش راضى است، نمىتواند از ميوهٴ آن بچيند و اگر ميوهٴ آن، روى زمين ريخته باشد، نمىتواند آن را بردارد، مگر در (حق الماره) كه در (الفقه) بيان نموده ايم. مسأله 3424: مستحب است در روز اولى كه بچه به دنيا مىآيد

يا پيش از آنكه بند نافش بيفتد، در گوش راست او (اذان) و در گوش چپش (اقامه) بگويند.

20- حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج جعفر سبحاني (دام ظله )

زندگينامه

پيشگفتار

كتاب پر برگ تاريخ، در صفحات زرّين خويش، مردان بزرگى را به ما مى نماياند كه زندگى خويش را وقف هدايت بشر نموده و راه نجات انسانها از گرداب فساد و گمراهى از هيچ كوششى فروگذار نكرده اند. مردانى كه زندگى خويش را وقف هدايت بشريت نمودند. پيامبران الهى و اوصياى آنها قافله سالار اين گروهند كه پيشاپيش عالمان وحكيمان متأله گام بر مى دارند.

پيامبران در تاريخ انسانيت مشعلدار آگاهى بوده و در طريق رشد و تعالى روح و روان انسانها و بهسازى اجتماع بشرى، عقلها را و مردم را از تاريكْناى جهل و غفلت به روشناى تفكر و ايمان فرا خواندند و سر خويش را بر اين هدف نهادند. عالمان دين نيز ادامه دهندگان همين راهند و مانند پيامبران خدا، مصمم و قاطع ، گام به عرصه نبرد با جهل و نادانى و فساد و بيدينى مى نهند و مشعل فروزان هدايت را به دست گرفته و راه پيج و خم تاريخ را در برابر ره گمكردگان روشن مى سازند. به راستى آنان مصداق بارز "العلماء ورثة الأنبياء" و "الفقهاء أُمناء الرسل" و "المؤمنون الفقهاء حصون الإسلام" بوده و در راه رساندن پيام رسولان خدا و گسترش آيين خاتم پيامبران، تمام توان خويش را به كار مى گيرند و از رنج و بلا نمى هراسند و در راه انجام وظيفه خطير "بيان احكام حلال وحرام"، فقر و غربت و بيمارى و تبعيد و اسارت و شهادت، آنان را از هدف والاى خود باز نمى دارد.

يكى

از فقيهانى كه ساليان دراز به تدريس و تربيت شاگردان، تبليغ معارف دينى، وتحقيق و تأليف و ترجمه كتابهاى ارزنده علمى و خدمات جاودانه اشتغال داشته و دارد، متفكر بزرگ اسلامى و انديشمند سترگ معاصر، فقيه اصولى، مفسر رجالى، متكلّم اديب، و فيلسوف مورخ، حضرت آيت الله العظمي حاج شيخ جعفر سبحانى دام ظلّه العالى است ، كه در اين مجال كوتاه به گوشه اى از زندگى پربار ايشان اشاره مى كنيم و تفصيل بيشتر را به وقت ديگر وا مى نهيم.

ولادت

استاد معظم حضرت آيت اللّه سبحانى در 28 شوال المكرم1347ق(20 فروردين 1308ش) در تبريز در خانواده علم و تقوا و فضيلت ديده به جهان گشود.

پدر

پدر بزرگوار ايشان: زاهد وارسته، مرحوم آيت اللّه حاج شيخ محمد حسين سبحانى خيابانى(1)، يكى از عالمان و فقيهان تبريز بود كه بيش از 50 سال به كار تدريس، تأليف، راهنمايى مردمان و مرحوم آيت اللّه حاج شيخ محمد حسين سبحانى خيابانى پرورش شاگران اشتغال داشت. وى در شب نوزدهم رمضان المبارك 1299ق در تبريز به دنيا آمد و پس از طى دوران كودكى ونوجوانى، به تحصيل علوم دينى روى آورد و فقه و اصول را نزد آيت اللّه حاج سيد ابوالحسن انگجى، فلسفه و كلام و منطق را نزد علاّمه شيخ حسين قراچه داغى، و هيئت و رياضيات و نجوم را در محضر ميرزا على آقا منجم لنكرانى فرا گرفت. سپس در 28 سالگى (1327ق) رهسپار حوزه علميه نجف گرديد و مبانى علمى خويش را نزد علماى بزرگ نجف همچون آيات عظام:

تحصيلات

آيت اللّه حاج شيخ جعفر سبحانى، پس از فراغت از تحصيلات ابتدايى، در مكتبخانه مرحوم ميرزا محمود فاضل (4) (فرزند فاضل مراغى از شاگردان شيخ اعظم انصارى) به فراگيرى متون ادب پارسى پرداخت و كتابهايى مانند: گلستان، بوستان، تاريخ معجم، نصاب الصبيان، ابواب الجنان و غيره را فراگرفت .سپس در 14 سالگى (1361ق) رهسپار مدرسه علميه طالبيه تبريز گرديد و به آموختن مقدمات علوم و سطوح پرداخت. علوم ادبى را نزد مرحومان: حاج شيخ حسن نحوى و شيخ على اكبر نحوى، و بخشى از مطول، منطق منظومه و شرح لمعه را در محضر علاّمه بزرگوار ميرزا محمد على مدرس خيابانى صاحب ريحانة الأدب (م1373ق) (5) بياموخت و اين همه پنج سال (تا 1365ق) به طول انجاميد.

استاد سبحانى، در آن زمان سخت

مشغول تعليم وتعلم (دروس مقدمات) و مباحثه و تأيف بود. يادگار قلمى ايشان از آن زمان (با اينكه نوجوانى 17 ساله بود) دوكتاب است كه هم اينك موجود مى باشد:

1.معيار الفكر (در منطق);

2.مهذب البلاغة(در علم معانى، بيان و بديع).(6)

مهاجرت به حوزه علميه قم

دگرگونى در آذربايجان و ظهور فرقه دمكرات به رهبرى پيشهور و غلام يحيى(در شهريور 1325ش) و تشكيل حكومت وابسته به شوروى، عرصه را براى تحصيل تنگ كرد و به همين جهت، استاد لازم ديد محيط تحصيل را عوض كرده و رهسپار حوزه علميه قم گردد. لذا در مهرماه 1325 شمسى وارد قم شد و به تكميل سطوح، همت گماشت. باقيمانده فرائد الاُصول (7) را نزد مرحوم آيت اللّه حاج ميرزا محمد مجاهدى تبريزى (1327_ 1379ق) و آيت اللّه حاج ميرزا احمد كافى (1318_1412ق) آموخت و كفاية الاُصول را هم نزد مرحوم آيت اللّه العظمى گلپايگانى (م1414ق) بياموخت.

اساتيد

آيت اللّه سبحانى پس از تكميل سطوح عاليه در 1369ق، به درسهاى خارج فقه و اصول راه يافت و به خوشه چينى از محضر بزرگان زير پرداخت:

1. مرحوم آيت اللّه العظمى بروجردى (1292_1380ق) كه در آن روزها مبحث وقت از كتاب صلاة را تدريس مى فرمود.

2.مرحوم آيت اللّه حاج سيد محمد حجت كوهكمرى (1301_1372ق) كه در آن زمان تدريس خارج بيع را آغاز كرده بود.

مرحوم آيت اللّه بروجردى، شاگردان خويش را با آراى قدما، فتاواى اهل سنت، و نيز تتبع در اسناد و فهم روايات و ريشه يابى مسائل آشنا مى ساخت و درس مرحوم آيت اللّه حجت نيز، از نظر دسته بندى مطالب و نتيجه گيرى، امتياز خاصى داشت.

3.مرحوم آيت اللّه العظمى امام خمينى (1320_1409ق) كه در آن زمان بحث استصحاب را مطرح مى فرمود.(8) معظم له تا پايان دوره اوّل درس اصول حضرت امام، به درس ايشان حاضر گشت آنگاه بر آن شد تا مجموع درسهاى ايشان را به دقت ضبط كند و تحرير نمايد،ه

اين كار در ضمن 7 سال (1330_ 1337ش) انجام گرفت و در همان زمان به چاپ رسيد. امام راحل قدس سرَّه در آغاز كتاب مزبور _ در تقريظى _ چنيين نگاشته اند: الحمد لله رب العالمين وصلى الله على محمد وآله الطاهرين ولعنة الله على أعدائهم أجمعين.

وبعد فممّا منّ الله تعالى على هذا العبد اتفاق صحابة جمّ من الأفاضل وعدّة من الأعلام أيّدهم الله تعالى ، ومنهم العالم العلم التقي صاحب الفكر الثاقب والنظر الصائب الآغا ميرزا جعفر السبحاني التبريزي وفقه الله لمرضاته، وكثّر الله أمثاله، ولقد جدّ واجتهد في تنقيح مباحث الألفاظ من بحث هذا الفقير بحسن سليقته وتوضيحها بجودة قريحته فصار بحمد الله وله المنّة صحيفة كافلة لمهمات المسائل .

في تاريخ 24 شهر ربيع المولود 1375 ه_ حررّه روح الله الموسوي الخميني

چاپ اين كتاب به وسيله استاد سبحانى مايه شگفتى بود. چه ، در آن زمان 28 بهار بيشتر از عمر وى نمى گذشت و سبك نگارش كتاب هم به عربى شيوا و سليس بود.

حضرت آيت اللّه سبحانى به غير از تحصيل دروس فقه و اصول ، به آموختن فلسفه و كلام و تفسير نيز اشتغال داشت. استاد از دوران نوجوانى به مسائل فكرى و عقلى كشش بسيار زيادى داشت و به شخصيتهاى متفكر و اساتيد منطق و معقول ارجى شايان مى نهاد.

از همين رو در تبريز به محضر مرحوم آيت اللّه حاج سيد محمد بادكوبه اى (م 1390ق) شتافت و از او شرح قواعد العقائد علامه را بياموخت. سپس در حوزه علميه قم مطالعات فلسفى خويش را با شركت در درسهاى منطق و فلسفه حضرت آيت اللّه علاّمه سيد محمد حسين طباطبائى(م1402ق)

تكميل نمود و در سالهاى 1328تا 1330 ش شرح منظومه و پس از آن بخش اعظم اسفار را نزد ايشان فرا گرفت و همزمان، در جلسه شبهاى پنجشنبه و جمعه علاّمه طباطبائى (9)، كه در آن فلسفه مادى به نقد كشيده مى شد و نگارش كتاب ارزشمند "اصول فلسفه و روش رئاليسم" و پاورقي آن توسط استاد شهيد آيت اللّه مطهرى حاصل آن جلسات بود، شركت جست و پس از پايان اين دوره به خواست حضرت استاد علاّمه، كتاب اصول فلسفه رابه عربى بازگرداند كه نخستين جلد آن با تقريظ علامه طباطبائى به چاپ رسيد.

تدريس

استاد معظم، حضرت آيت اللّه سبحانى، از زمان تحصيل (1361ق/1321ش) به تدريس مقدمات مى پرداخت و پس از آنكه به حوزه علميه قم آمد (18سالگى) كار تدريس را ادامه داد و پس از زمانى چند نيز به تدريس سطوح پرداخت. ايشان نزديك به 7 سال مطول، چند دوره معالم و لمعتين، 7 دوره فرائد شيخ انصارى (در 21 سال)، چند دوره مكاسب و كفايه، و پنج مرتبه شرح منظومه (در 10 سال) را تدريس نمود. در سال 1394ق(1354ش) نيز بر اثر اصرار فضلا و طلاب علاقمند حوزه، درس خارج فقه و اصول را تشكيل داد كه تاكنون بحمد اللّه ادامه دارد. درس خارج اصول ايشان يكى از شاخصترين حلقه هاى درسى حوزه به شمار مى رود و از مزاياى آن اين است كه هر روز درس معظم له زير نظر ايشان به چاپ رسيده و بيش از 600 نفر در آن شركت مى نمايند.

استاد معظم تا كنون پنج دوره كامل اصول و هر دوره در 6 سال، تدريس نموده

و هم اكنون ششمين دوره آن را پشت سر مى نهد. تقريرات اين درسها بسيار است و يك دوره كامل آن در 4 جلد به نام المحصول في علم الأُصول به قلم آقاي جلالي مازندراني، و ارشاد العقول الي علم الاصول به قلم آقاي محمد حسين الحاج العاملي به چاپ رسيده است . نيز جناب ايشان در طول بيش از 20 سال تدريس منظم خارج فقه، تاكنون مباحث مختلفى را بحث نموده است كه عبارتند از: كتب زكات، حدود، ديات، قضاء، مضاربه (دو بار)، مكاسب محرمه، خيارات، ارث، طلاق، نكاح، خمس و بسيارى از فضلاى حوزه به ضبط افادات استاد پرداخته اند، كه برخى از آنها نيز به چاپ رسيده است. همچنين استاد ساليان درازى كتاب عميق اسفار را براى گروه بسيارى تدريس نموده است كه پاره اى از آنان اكنون خود از اساتيد فلسفه به شمار مى روند. ايشان به غير از تدريس منظم فقه، اصول و فلسفه در حوزه علميه، ساليان دراز به آموزش عقايد، رجال، درايه، تاريخ اسلام و تشيّع، ملل و نحل، تفسير و ادبيات پرداخته و در هريك از آنها آثار مفيد و متعددى را به جامعه اسلامى تقديم نموده است.

شيوه تدريس

استاد سبحانى هماره سر وقت (بدون اندكى تأخير) در جلسه درس حاضر مى شود و با بيانى شمرده و منظم به القاى دروس فقه و اصول و عقايد مى پردازد. ايشان در آغاز، دورنمايى از بحث را ترسيم مى كند و آنگاه به تفصيل، موضوع مورد بحث را توضيح مى دهد. وى به هنگام نقل گفتار صاحب نظران از محققان پيشين تا محققان معاصر، از آنان تكريمى شايان مى

كند و در عين حال، با دقت و ژرف نگرى سخن آنان را نقد مى كند. جلسات درس ايشان، بخصوص فقه _ آميزه اى از پند و اندرز و اخلاق و تاريخ است و به خوبى به اشكالات شاگردان (هر چند سست باشد) گوش فرا داده و با متانت و بردبارى به پاسخ آنان مى پردازد. ايشان در درس بر زيبانويسى و رعايت نكات ادبى و ويرايشى تأكيد فراوان مى نمايد و بسيار مى گويد: اين جا را از اوّل سطر بنويسيد واين مطلب را با رعيات فاصله از مطلب پيشين جدا سازيد. نيز تا مدتى پس از درس، نشسته و براى شنيدن پرسشهاى ديگران و پاسخ بدانها درنگ مى كند. دفاتر شاگردان خود را گرفته و آنان را به بهتر نويسى راهنمايى مى كند و گاهي در روزهاى چهارشنبه به شرح حديثى از ائمّه اطهار سلام اللّه عليهم اجمعين نيز مى پردازد.

استاد برخى از نوشتارهاى شاگردانش در فقه، اصول، كلام و تاريخ را(كه درسهاى او را به نگارش درآورده اند) مطالعه كرده و با تصحيح برخى از مطالب آن، آنها را به دست چاپ سپرده و از اين رهگذر آنان را مورد تشويق قرار مى دهد. استاد در درس فقه به تتبع گفتار فقها و دقت در آنها، تحقيق در رجال سند احاديث و دقت در فهم روايات مى پردازد و در درس اصول با تكيه بر متن "كفاية الاُصول" گفتار اصوليان را به نقد مى كشد. هم اكنون بسيارى از شاگردان فرهيخته ايشان از مدرسين حوزه علميه، مؤلفين كتابهاى اسلامى، اساتيد دانشگاه، قضات دادگاهها، نمايندگان مجلس شوراى اسلامى و ائمّه جمعه و جماعات

كشور به شمار مى روند.

شركت در تأسيس مجله مكتب اسلام

در سالهاى 1337و 1338ش خلأ فكرى بر جوانان كشورمان حاكم بود و غالب محلات كشور وابسته به دولت فاسد بودند و كمتر مجله اى بود كه به طور مستقيم وغير مستقيم به تخريب بنيانهاى اخلاقى و فرهنگى نپردازد. از همين رو استاد و گروهى از فضلاى حوزه به رهبري برخي از مراجع وقت همراه با كمك مالي برخي از مؤمنين (10) تصميم گرفتند تا شالوده بناى يك مجله وزين فكرى اسلامى را بريزند، و اينچنين بود كه مجله "درسهايى از مكتب اسلام" تأسيس شد.

روزهاى نخست تصور نمى رفت كه مجله مزبور تا اين اندازه مورد استقبال جامعه مذهبى كشور قرار گيرد، امّا به مرور زمان مجله سراسر ايران را فرا گرفت و در برخى اوقات با تيراژ بيش از صد هزار منتشر گرديد. استاد در اين مجله با نگارش تاريخ اسلام و تفسير قرآن آثار ماندگارى از خويش به يادگار نهاد و هم اكنون نيز صاحب امتياز آن بوده و مجله تحت سرپرستى ايشان به حيات علمى خود ادامه مى دهد.

شركت در تدوين قانون اساسي

استاد معظم حضرت آيت اللّه سبحانى از روز نخست در مبارزات حق آيت الله العظمي سبحاني طلبانه روحانيت بر عليه رژيم فاسد شركت داشت و نامش هماره در ذيل اعلاميه هاى مدرسين حوزه علميه قم ديده مى شد. ايشان پس از پيروزى انقلاب اسلامى (كه ثمره شيرين مجاهدات روحانيت و مردم سملمان ما بود) براى شركت در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسى، احساس وظيفه نمود و به امر و ترغيب امام خمينيقدَّس سرَّه از استان آذربايجان شرقى كانديد شد و با آراى بسيار بالاي مردم استان (به عنوان نماينده اوّل) انتخاب شد. در

تنظيم قانون اساسى (هم از نظر تعبير و هم از نظر محتوا) تأثير بسزايى داشت و مرحوم آيت اللّه شهيد دكتر بهشتى رسماً از تريبون مجلس از دقت و ژرف نگرى ايشان تقدير به عمل آورد.

بنيانگذار تفسير موضوعي قرآن كريم

از هنگامى كه پايه مجله مكتب اسلام گذاشته شد، نگارش تفسير قرآن برعهده حضرت آيت اللّه سبحانى قرار گرفت و استاد در طول ساليان متمادى به نگارش تفسير قرآن پرداخت و از اين رهگذر به ترجمه و توضيح سوره هاى :توبه، رعد، فرقان، لقمان، حجرات، حديد، صف و منافقين توفيق يافت. در خور ذكر است كه استاد پس از گذشت زمانى چند به ضرورت تفسير موضوعى قرآن پى برد و به اين نتيجه رسيد كه: قرآن مجيد در موضوعات گوناگون به بحث و بررسى پرداخته است، امّا آيات هر موضوع، در محل واحدى گرد نيامده و چه بسا آيات يك موضوع در سوره هاى مختلف پخش شده است و نتيجه گيرى كلى از آيات قرآنى در باره هر عنوان، در گرو آن است كه آيات در جاى واحدى جمع آورى شود و آنگاه با ملاحظه مجموع آيات، و احياناً با پرتوگيرى از تبيينات حضرات معصومين عليهم السَّلام ، ديدگاه قرآن مشخص شود. البته نخستين كسى كه اين باب را به روى ما و دانشمندان گشود، مرحوم علاّمه مجلسى است كه در كتاب ارزشمند بحار الانوار در هر باب، آيات آن را گرد آورده و به صورت كوتاه (مانند تفسير بيضاوى و يا طبرسى) تفسير نموده است.

استاد در اين راستا به بررسى و تفسير آيات عقايد اسلامى پرداخت و در اين مورد تفسير بى همانند "مفاهيم القرآن" را در

7 جلد به رشته تأليف كشيد، كه از همان زمان انتشار مورد تقدير دانشمندان جهان اسلام قرار گرفت.برخى از كسانى كه بر اين كتاب تقريظ نگاشته اند عبارتند از حضرات آيات: سيد محمد باقر صدر، علاّمه طباطبائي، شيخ محمد تقى شوشترى، محمد جواد مغنيه، سيد مرتضى عسكرى و ديگران.

استاد بزرگوار پس از چندى به نياز شديد جامعه فارسى زبان به اين گونه تفاسير آگاه شد و بر آن شد تا با استفاده از كتاب فوق، نخستين تفسير موضوعى قرآن به زبان فارسى را نگارش دهد كه به فضل الهى به نوشتن كتاب "منشور جاويد قرآن"، توفيق يافت كه تاكنون 14 جلد آن در تفسير موضوعات مختلف قرآن مجيد چاپ و منتشر شده است.

پاسخ به پرسشهاي ديني

از بَدْوِ تأسيس مجله مكتب اسلام، پرسشهاى مختلفى از سوى جوانان و دانشجويان به دفتر مجله مى رسيد كه خواهان پاسخ بودند. لذا ستونى در مجله با نام "پرسش و پاسخ"گشايش يافت كه به سؤالهاى علمى و دينى مردم پاسخ مى داد. جواب اين سؤالها از آغاز بر عهده حضرت آيت اللّه سبحانى و حضرت آيت اللّه مكارم شيرازى بود، كه بعدها در 4 جلد با نام"پرسشها و پاسخها" چاپ و منتشر شد.پس از آن نيز پرسشهشاى گوناگونى از نقاط مختلف كشور و نيز مراكز فرهنگى اسلامى جهان به دست حضرت استاد مى رسيد كه خود باعث بر تأليف كتاب ارزنده "پرسشها و پاسخها" از سوى ايشان شد. هم اينك نيز ايشان به طور مرتب به پاسخگويى مشكلات دينى مردم مى پردازد و شبهه زدايى از اذهان جوانان را يكى از مهمترين وظايف خويش مى داند و معتقد است كه بايد

مركزى منظم براى رفع اشكالات دينى مردم به وجود آيد.پرسشهايى كه در اين كتاب پاسخ گفته شده است، بيشتر پرسشهاى كلامى و فلسفى، تاريخى، تفسيرى، اجتماعى مى باشد و خود نوعى دائرة المعارف به شمار مى رود.

دگرگوني در برنامه درسي حوزه

پس از انقلاب اسلامى، ضرورت تحول و دگرگونى در برنامه هاى درسى حوزه و دانشگاه بيش از پيش احساس شد و براى رفع نياز طلاب و دانشجويان مراكزى تأسيس گرديد. شوراى مديريت حوزه علميه قم براى پر كردن خلأهاى نظام درسى حوزه به فكر تدوين متون آموزشى در برخى از رشته هاى علوم اسلامى برآمد، و براى اين كار از فكر و انديشه استاد معظم حضرت آيت اللّه سبحانى بهره گرفت. استاد نيز در مدتى در 4 رشته از علوم اسلامى: رجال، عقايد، فرق و مذاهب دست به تأليف كتاب زد، كه به تصديق اهل فن هر يك از آنها در نوع خود بهترين است. در رشته عقايد، كتاب "المحاضرات في الالهيات" را در 4 جلد، و در باب مذاهب اسلامى نيز كتاب وزين "بحوث في الملل والنحل" را در 8 جلد به رشته نگارش درآورد، كه هم اينك همراه دو كتاب ديگر ايشان("كليات في علم الرجال" و "اصول الحديث و أحكامه)" جزو كتابهاى درسى رسمى طلاب و فضلاى حوزه علميه قرار گرفته و چند بار نيز ترجمه و تلخيص گرديده است. كتاب وزين "الالهيات" مبسوطترين و مشروحترين كتاب كلامى است كه به آراى ديروز و امروز متكلمان اسلامى نظر دارد و دقت در كتاب ارجمند "بحوث في الملل و النحل" نشانگر رنج بسيار مؤلف در تدوين اين كتاب است كه با مراجعه به مصادر گوناگون به

نگارش عقايد پرداخته و در نوشتن عقايد هر فرقه اى، به كتابهاى خود آنها مراجعه كرده و به نقل قول ديگران اكتفا نكرده است.

تأسيس مؤسسه تعليماتي تحقيقاتي امام صادق (عليه السلام)

مجله وزين آينه پژوهش(11) پيرامون اين مؤسسه عظيم چنين نگاشته است:

"آنان كه در تقسيم سالهاى طولانى تحقيق، سهم زيادى از زمان را در راه دستيابى به مآخذ و منابع سپرى كرده اند همواره مى انديشند كه اگر اين فرصتها از دست نمى رفت چه نتايج سودمندى مى توانست داشته باشد. استاد آيت اللّه جعفر سبحانى كه توفيق داشتند از هيجده سالگى قلم بزنند و در وادى تحقيق و نگارش گام بردارند، در طول 60 سال، گرانى آنچه را كه در دست يافتن به مآخذ و منابع از دست مى رود به خوبى احساس كردند و همواره به تأسيس مركزى ويژه محقّقين و مؤلفين مى انديشيدند كه در آن بتوان بدون طى مراحل دست و پاگير، به مخزن كتابخانه مراجعه مستقيم كرد و به دور از جار و جنجال روزمرّگيها، درسالن مطالعه آن يا اتاقهاى مخصوص مؤلفين و محقّقين به تأليف وتحقيق پرداخت. با پيروزى انقلاب اسلامى ايران زمينه تحقق اين انديشه فراهم شد و با همت بلند و تلاش پيگير ايشان و همراهى جمله اى از فرهنگدوستان نخستين گام يعنى هسته مركزى مؤسسه تعليماتى و تحقيقاتى امام صادق عليه السَّلام در سال 1359 ش تأسيس و در روز عيد غدير افتتاح شد.

اين مؤسسه كه با انگيزه فراهم آوردن كتابخانه اى ويژه براى محقّقين ومؤلفين تأسيس شد، بنابر مقتضيات زمان و احساس نيازهاى اساسى ديگر، مواردى چند را به دستور كار خود افزود كه فشرده آن عبارت است از:

1. تربيت و

آموزش استعدادهاى جوان براى تحقيق در مسائل اسلامى، بويژه تفسير، حديث و عقايد;

2. احياى متون اسلامى و تحقيق بر روى آثار بزرگان شيعه;

3. نقد آثار روز درباره اسلام;

4. پاسخ به سؤالات دينى;

5. انتشار جزوه هاى مختصر درزمينه مسائل اسلامى.

بعد از تشكيل هسته مركزى، با احساس نياز به توسعه بيشتر مركز، توجه عاشقان رشد واعتلاى فرهنگ اسلامى، از جمله حضرت امام خمينيقدَّس سرَّه به آن جلب شد و ساختمان جديد مركز در زمينى به مساحت دو هزار متر مربع احداث گشت.

اين مركز داراى مخزن بزرگ كتابخانه و سالن مطالعه وسيع و مجهز است. اتاقهاى مخصوص محققين و مؤلفين در طبقه سوم آن قرار دارد وآخرين طبقه آن داراى دو كلاس بزرگ و مجهز براى كارهاى آموزشى است.

محقّقينى كه به تنهايى مشغول تحقيق و تأليف هستند از سالن مطالعه عمومى كتابخانه كه محيطى بسيار آرام است استفاده مى كنند. آنان بدون مراجعه به كتابدار مى توانند خود وارد مخزن كتابخانه شوند و در قسمتهاى مختلف آن، جدا از دست يافتن به منبع مورد نياز، با منابع ديگرى در زمينه كار خود آشنا شوند. آن دسته از محققينى كه به طور گروهى بر روى اثرى كار مى كنند، اتاقى ويژه دارند. گروهى از محققين زير نظر مستقيم استاد جعفر سبحانى به تحقيق مى پردازند و كسانى نيز به كار خود مشغول هستند و از امكانات مؤسسه استفاده مى كنند، كافى است موضوعِ موردِ تحقيق، اسلامى باشد و محقق، شرايط اوّليه تحقيق را داشته باشد.

كتابخانه مركز كه شامل مجموعه اى از كتب مرجع و مصادر اوّليه است، حدود 50 هزار جلد كتاب دارد كه بخش اعظم آن، كتابخانه استاد

جعفر سبحانى (مدّظله العالى) بوده كه به مركز اهدا شده است. اگر محقّقى از خارج از كشور و يا از شهرستانهاى ايران براى تحقيق در موضوعات اسلامى به قم بيايد، مى تواند در طول مدت تحقيق ميهمان مؤسسه باشد و از امكانات آن استفاده نمايد.

در بخش احياى آثار پيشينيان، تصحيح و تحقيق كتب خطى قبل از قرن هفتم در دستور كار قرار دارد كه برخى از آثار چاپ شده همراه با مقدمه اى گسترده و خواندنى از حضرت استاد عبارتند از:

1. المهذب نوشته ابن براج طرابلسى(400_481ق) در 2 جلد و با دو مقدمه استاد.

2. الجواهر نوشته همو.

3. الجامع للشرائع نوشته يحيى بن سعيد حلى (600_681ق).

4. العمدة نوشته ابن بطريق حلى(523_600ق).

5. اصباح الشيعة بمصباح الشريعة نوشته قطب الدين كيدرى (قرن 6هجرى).

6. قاعدة ضمان اليد نوشته شهيد شيخ فضل اللّه نورى (ش:1327ق).

7. الاحتجاج نوشته احمد بن على بن ابى طالب طبرسى (م ح550ق) در 2 جلد.

8. رجال نجاشى نوشته ابو العباس احمد بن على نجاشى كوفى (372_450ق) در 2 جلد.

9. اشارة السبق نوشته حلبى.

10. اقطاب الدوائر(در تفسير آيه تطهير) نوشته شيخ عبد الحسين (از علماى عصر صفوى).

11. ابانة المختار في أحكام الخيار نوشته شيخ الشريعه اصفهانى (1266_1339ق).

12.غنية النزوع تأليف ابن زهره حلى(511_585ق).

13. نهاية المرام تأليف علاّمه حلّى (3 جلد).

14. تحرير الأحكام الشرعية، تأليف علاّمه حلّى(6 جلد).

15. معالم الدين في فقه آل ياسين(2 جلد).

16. اللئالى العبقرية، نگارش فاضل هندي.

17. نهاية الوصول إلى علم الأُصول، تأليف علاّمه حلى

18. الدّر الثمين من ديوان المعصومينعليهم السَّلام.

19. شوارق الالهام، تأليف علاّمه لاهيجى.

و جمعى از محقّقين تحت اشراف ايشان مشغول به تأليف كتب مرجع در موضوعات مختلف مى باشند كه تاكنون آثار ذيل

به جامعه فرهنگ ارائه شده است:

1. موسوعة طبقات الفقهاء در 17 مجلد كه آنچه در اين مجموعه مورد نظر واقع شده است.

2. معجم التراث الكلامى در 5 جلد.

3. موسوعة الرجالية (معجم الرجال وسائل الشيعة)

4. معجم طبقات المتكلّمين ، در 5 جلد.

اين مؤسسه به غير از كتابخانه، داراى حروفچينى پيشرفته كامپيوترى (لاينوترونيك)، اتاقهاى محققين، اتاقهاى درس، سلف سرويس و اتاق اطلاع رسانى و تكثير نيز مى باشد.

ايجاد رشته تحصيلي كلام اسلامي

از زمانى كه پايه تأسيس رشته هاى تخصصى: تبليغ، تفسير و كلام در حوزه علميه قم گذاشته شد، سرپرستى اين رشته به عهده حضرت آيت اللّه سبحانى نهاده شد وايشان با كمال دلسوزى به سرپرستى دانشجويان و داوطلبان اين رشته پرداخته است.

آموزش اين رشته و تخصص آن در آن 9 سال به طول مى انجامد و ارزش علمى آن برابر دكترا است. دانشجويان پس از طي مراحلي برنامه فوق تخصصى دارند و سرانجام تدريس كتابهاى فلسفى و كلامى را برعهده مى گيرند.

نيز وسيله استاد، مجله علمى كلام اسلامى انتشار يافت كه خود سرفصل جديدى در مجلات علمى كشورمان به شمار مى رود. هم اكنون 62 شماره از اين فصلنامه به چاپ رسيده است.

دفاع از كيان شيعه

استاد معظم حضرت آيت اللّه سبحانى از ديرزمان به دفاع از باورهاى عقيدتى شيعه پرداخته و در اين راستا كتابهاى فراوانى را به نگارش درآورده است. وى اوّلين گام را با نگاشتن كتاب "تفسير صحيح آيات مشكله قرآن" در نقد كتاب "تفسير آيات مشكله قرآن" برداشت و پس از آن با احساس ضرورت، به نقد كتاب محرَّف و مشوَّه "23 سال" پرداخت . در سالهاى بعد براى روشن ساخن عقايد شيعه براى غير شيعيان و تفهيم علمى آن براى ديگران به نوشتن كتابهايى پيرامون مسئله امامت، خلافت پيامبر، بداء، توسل، شفاعت، رجعت، امامان دوازده گانه، مجموعه اعتقادات شيعه، شخصيتهاى شيعى و نقش فرهنگ شيعى در پيشبرد تمدن اسلامى و تاريخ تشيع پرداخت و الحق در اين راستا به خوبى از عهده برآمده است.جزاه اللّه عن الإسلام و أهله خير الجزاء.

تقدير از علما و دانشمندان

حضرت آيت اللّه جعفر سبحانى به دانشمندان وعالمان راستين شيعه عشق مىورزد و از خدمات دينى آنان تجليل و تكريم بسيار مى نمايد. ايشان از هنگام تأسيس مجله"مكتب اسلام" (به سال 1338ش) تاكنون به شرح حال دانشمندانى كه بدرود حيات مى گويند، پرداخته است، كه اگر تمام آن مقالات در مجموعه اى گردآورى شود خودكتابى بزرگ خواهد شد.

نيز ايشان براى هر يك از عالمانى كه از دنيا مى روند نماز ليلة الدفن مى خواند ، خود را مقيّد به شركت در تشييع جنازه ايشان مى داند و آنان را در ثواب قرائت و ختم قرآن هر ماهه خويش شريك مى گرداند.

ايشان از سر ترويج علم و دانش بر بسيارى از كتابهاى معاصران و پيشينيان خود مقدمه نگاشته و برخى از كتابهايش مانند: تهذيب الاُصول

را به بعضى از عالمان اهدا نموده، و بر دهها كتاب كه از سوى نويسندگان جوان حوزه علميه نگاشته شده، تقريظ نوشته است. كتابخانه ارزشمند خويش را براى استفاده ديگر محققان و مؤلفان، وقف مؤسسه امام صادقعليه السَّلام نموده و ساعتها وقت خود را در اختيار آنان مى نهد و هم به هنگام نقل ونقد گفتار عالمان در درس خويش از آنان با احترام بسيار ياد مى كند و با فروتنى به ردّسخن ايشان مى پردازد.

شركت در مجامع فرهنگي

استاد آيت اللّه سبحانى به عنوان يكى از چهره هاى شاخص انديشمند حوزه علميه قم در قسمتى از كنگره هاى علمى داخلى و بيشتر مجامع علمى خارجى شركت جسته و در تمام آنها به ايراد سخنرانى و ارائه مقاله پرداخته است. ايشان به عنوان رئيس كنفرانس علوم و مفاهيم قرآن برگزيده شده و در كنگره هايى مانند: كنگره جهانى امام رضا عليه السَّلام (4بار)، كنفرانس وحدت اسلامى(7بار)، كنفرانس تقريب مذاهب، كنگره جهانى شيخ مفيد، كنگره نهج البلاغه، كنگره جهانى شيخ انصارى، سمينار بزرگداشت علاّمه طباطبايى (در تبريز و كازرون) ، سمينار نماز و كنفرانس اسلام و مسائل پزشكى وغيره در ايران شركت فعّال داشته است.

او در بسيارى از كنگره ها (كه شركت كنندگان عرب زبان در آن بسيارند) مقيد است به عربى فصيح سخن گويد و پيوسته تذكر مى دهد كه يك دانشمند اسلامى بايد بر زبان عربى تسلّط كافى داشته باشد، هم درست بنويسد و هم صحيح بخواند و سخن گويد. وى در نگارش عربى مى كوشد كه مانند ديگر اديبان عرب قلم زند و در اين راه رنج بسيار بر خود مى پسندد و مطالعه آثار

اديبان معاصر عرب را در يكى از كارهاى هميشگى خود قرار داده است و لذا بيشتر كتابهايش در لبنان تجديد چاپ شده و در سطح كشورهاى عربى منتشر شده و مورد استقبال انديشمندان عرب قرار گرفته است.

تأليفات

استاد معظم حضرت آيت اللّه سبحانى در طول ساليان دراز تدريس، تربيت شاگردان بسيار، بزرگداشت شعاير دينى، سخنرانى در مجامع فرهنگى، نگارش مقالات متعدد در مجلات معتبر علمى، مصاحبه هاى فراوان، تبليغ ارزشهاى مذهبى، بنياد مؤسسات تحقييقاتى و تأسيس مجلات علمى، به تأليفات بسيار در زمينه هاى مختلف دينى همچون: تفسير، حديث، فقه، اصول، كلام، تاريخ، فلسفه، ملل ونحل، رجال، درايه، علوم ادبى، دفاع از ساحت تشيع، نقد وهابيت و موضوعات ديگر نگاشته است، كه ما مهمترين آنها را به ترتيب موضوعى فهرست مى كنيم:

الف: تفسير قرآن

الف/1(تفسير ترتيبى):

1. تفسير سوره رعد به نام قرآن واسرار آفرينش.

2. تفسير سوره فرقان به نام سيماى انسان كامل در قرآن.

3. تفسير سوره توبه.

4. تفسير سوره منافقون به نام دوست نماها.

5. تفسير سوره حديد به نام قرآن و معارف عقلى.

6. تفسير سوره حجرات به نام سيستم اخلاقى اسلام.

7. تفسير سوره لقمان به نام مربى نمونه.

الف /2(تفسير موضوعى):

1. منشور جاويد قرآن(14 جلد):

مبارزه با فساد جنسى، حمايت از يتيم، عدالت در گفتار، ابعاد قسط و عدل، بعد جهانى جامعه، شكر و سپاس، اسراف و تبذير، تعصب، زبان در قرآن، قلب و فؤاد، قانونمندى جامعه و تاريخ، سنت هاى تغيير ناپذير.

ج2: مبانى توحيد از ديدگاه قرآن.

ج3: جهاد، هجرت، حق و باطل، اخلاص، نور و ظلمت، عوامل گمراهى، نعمت هاى جاويدان، وجدان، اميد و ترس، روح، تأويل، عمل صالح، نسل صالح، خدافراموشى، وسوسه هاى شيطان در

تدبير پيامبران، محكم و متشابه، راسخان در علم، تأويل در مقابل تنزيل، قرآن و ياران پيامبر.

ج4: نفاق و سرگذشت منافقان، شناخت انسان.

ج5: دلايل عصمت پيامبر اسلام، مقامات پيامبران و ولايت تكوينى آنان، امام در قرآن وعصمت ايشان.

ج6: زندگانى پيامبر اكرم صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم در قرآن (از ولادت تا بنيان مسجد قبا و تغيير قبله).

ج7: زندگانى پيامبر اكرم صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم در قرآن (از هجرت تا وفات).

ج8: شفاعت، توبه، احباط و تكفير، آگاهى سوم.

ج9: جهان برزخ، تجسم اعمال، معاد جسمانى و روحانى، كيفرها و پاداشها.

ج10: پيامبران در قرآن.

ج11و12: داستان پيامبران.

ج13و14: تحليل زندگانى پيامبران در قرآن.

2. مفاهيم القرآن(10جلد):

ج1: معالم التوحيد في القران الكريم(مسائل مربوط به شرك و توحيد).

ج2: حكومت اسلامى، برنامه ها و ويژگيها(نگارش: استاد جعفر الهادى). اين كتاب تحت عنوان مبانى حكومت اسلامى توسط آقاى داود الهامى به فارسى ترجمه شده است.

ج3: رسالت جهانى، امى بودن، خاتميت و زندگى پيامبر اكرم صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم در قرآن.

ج4:اجر رسالت، معجزات و كرامات و شفاعت پيامبر اكرم صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم در قرآن.

ج5: عصمت پيامبران و امامان ، عدالت صحابه و اطاعت سلطان جائر در قرآن.

ج6: اسماء و صفات الهى.

ج7: شخصيت و زندگى پيامبر اكرم صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم.

ج8: معاد در قرآن .

ج9: امثال و اقسام در قرآن.

ج10: عدل در قرآن.

3. اصالت روح از نظر قرآن.

4. التوحيد و الشرك في القرآن الكريم

5. شورا در قرآن و نهج البلاغه.

6. احمد موعود انجيل

7. مكتب وحى (مفهوم امى بودن پيامبر صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم).

8. خاتميت از نظر قرآن وحديث و عقل.

ترجمه: رضا استادى.

ب: علوم قرآنى

1. مرزهاى اعجاز: ترجمه بخشى از تفسير البيان مرحوم آيت اللّه العظمى خوئى

2. برهان رسالت (پيرامون قرآن و وجه اعجاز آن).

ج: كلام

1. شناخت صفات خدا.

2. آشنايى با اصول اسلام.

3. جهان بينى اسلامى (ديدگاه اسلام درباره هستى، دنيا، انسان در جهان).

4. الهيات و معارف اسلامى:1.خدا و نظام آفرينش، 2. خدا و صفات جمال و جلال،3. خدا و بيامبران، 4. خدا و بيامبر اسلام ، 5.خدا و امامت، 6. خدا و معاد. نگارش و تنظيم: دانشمند معظم آقاى استادى.

5. نيروى معنوى پيامبران.

6. رسالت جهانى پيامبران (نبوت عامه).

7. في ظل اُصول الإسلام (شامل بحثهاى: توحيد، شرك ، بدعت، شفاعت، توسل، زيارت، حب اهل بيت، زندگى انبياء پس از مرگ و امكان اتصال با آنان نگارش به قلم: استاد جعفر الهادى، الالهيات على هدى الكتاب والسنّة و العقل (4 جلد)، نگارش به قلم: حسن مكى عاملى).

8. معاد انسان و جهان.

9. راه خداشناسى.

10. مصدر الوجود.

11. جبر واختيار (نگارش: استاد على ربانى گلپايگانى).

12. حسن و قبح عقلى(نگارش :همو).

13. توسل (به عربى ترجمه شده است).

14. البداء في الكتاب والسنة.

15. آگاهى سوم(پيرامون علم غيب ائمه اطهارعليهم السَّلام ).

16. رهبرى امت.

17. پيشوايى از نظر اسلام (امامت و خلافت).

18. سرنوشت از ديدگاه قرآن و حديث و عقل.

19. شفاعت از ديدگاه قرآن و حديث و عقل.

20. كاوشهايى پيرامون ولايت.

21. مفهوم العبادة في الكتاب و السنة.

22. رؤية اللّه.

23. الزيارة.

د: فلسفه

1. اصول الفلسفة (ترجمه جلد اوّل درسهاى استاد علامه طباطبايى).

2. فلسفه اسلامى و اصول ديالكتيك.

3. نظرية المعرفة. نگارش: حسن مكى عاملى.

4. سرنوشت از ديدگاه علم و فلسفه.

5. شناخت در فلسفه اسلامى.

6. هستى شناسى در مكتب صدر المتألهين.

7. تحليلى از فلسفه ماركس.

8. نيروى محرك تاريخ

ه:فقه

1.

المواهب في أحكام المكاسب.نگارش. آقاى سيف اللّه يعقوبى.

2. المختار في أحكام الخيار.

3. نظام الارث في الشريعة الإسلامية الغراء. نگارش. آقاى سيد محمد رضا پيغمبر پور.

4. نظام الطلاق في الشريعة الإسلامية الغراء. نگارش :آقاى سيف اللّه يعقوبى.

5. نظام المضاربة في الشريعة الغراء.

6. نظام القضاء و الشهادة في الشريعة الغراء(2 جلد).

7. كتاب الخمس.

8. البلوغ و تليه رسالة في تأثير الزمان و المكان.

8. قاعدتان فقهيتان: لاضرر و رضا.نگارش: حسن مكى عاملى.

9. الاعتصام بالكتاب و السنة(پيرامون : مسح پاها در وضو، سجده بر زمين، خمس در كتاب و سنت، ازدواج موقت، گذاشتن دستها بر روى هم در نماز، سه طلاق در يك مجلس، سوگند طلاق، طلاق در حيض و نفاس، عول وتعصيب، تقيه، ارث مسلمان از كافر، وصيت كمتر از ثلث، مصادر قانونگذارى نزد شيعه اماميه).

10. نظام النكاح في الشريعة الإسلامية الغراء(2جلد).

11. سبع مسائل (پيرامون 7 مسئله فقهى اختلافى ميان شيعه و سنى).

12.حكم الأرجل في الوضوء.

13. الحج في الشريعة الإسلامية الغراء

14. الزكاة في الشريعة الإسلامية الغراء(2جلد)

15. ضياء الناظر في أحكام صلاة المسافر.

16. فقه الرضاع.

17. أحكام السفر و آدابه.

و: اصول

1. تهذيب الاُصول(3جلد) _ تقريرات درس اصول حضرت امام خمينيقدَّس سرَّه.

2. المحصول في علم الأُصول(4 جلد)_ تقريرات درس اصول استاد سبحانى.نگارش: سيدمحمود جلالى مازندرانى.

3. الرسائل الأربع

ملازمه حكم عقل وحكم شرع. نگارش به قلم: استاد.

التسامح في أدلة السنن. نگارش به قلم: آقاى على اكبر كلانترى.

الاجتهاد في أدلة السنن. نگارش به قلم: آقاى على اكبر كلانترى.

قاعدة لا ضرر. نگارش به قلم : شيخ على حيدرى.

4. الموجز في علم الأصول.

5. الوسيط في علم الأُصول(2جلد)

6. ارشاد العقول إلى علم الأُصول(4 جلد).

7. رسائل اصولية.

8. اصول الفقه المقارن.

ز: تاريخ

1. فروغ ابديت (2 جلد) : تجزيه و تحليل

كاملى از زندگانى پيامبر اكرم صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم. اين كتاب به عربى، اردو، انگليسى، تركى و اسپانيولى ترجمه شده و در سراسر جهان منتشر گرديده است.

2. فروغ ولايت : تجزيه و تحليل زندگى امير المؤمنين على عليه السَّلام .

3. زندگانى امامان به زبان ساده (به عربى ترجمه شده است).

4. الأئمة الاثنى عشر.

5. تاريخ اسلام.

ج: رجال

1. كليات في علم الرجال.

ط : درايه

1. اصول الحديث وأحكامه

ي: عقايد

1. بحوث في الملل و النحل(8جلد)

ج1: تاريخ عقايد اهل الحديث، حنابله و سلفيه.

ج2: تاريخ امام اشعرى، شخصيتها و عقايد ايشان.

ج3: ماتريديه، مرجئه، جهميه، كراميه، ظاهريه و معتزله.

ج4: زندگى ابن تيميه و محمد بن عبد الوهاب وعقايد وهابيها.

ج5: تاريخ خوارج، عقايد و مذاهب آنها.

ج6: تاريخ تشيع، عقايد و مذاهب آن.

ج7: تاريخ زيديه، عقايد و شخصيتهاى آن.

ج8: اسماعيليه، فطحيه، واقفيه، قرامطه، الدروز، النصرية.

2. فرهنگ عقايد و مذاهب اسلامى (5 جلد).

3. مع الشيعة الإمامية في عقائدهم.

4. الشيعة في موكب التاريخ.

5. الشيعة وعلم الكلام عبر القرون الأربعة.

6. آئين وهابيت (به اردو ترجمه شده است).

7. الوهابية في الميزان.

8. الأسماء الثلاثة: الإله و الربّ و العبادة.

9. منشور عقائد اماميّة، ترجمه به عربى و انگليسى.

10. اسماء وصفات.

11. وهابيت مبانى فكرى و كارنامه عملى.

ك: متفرقات

1. بازگشت به عصر ايمان

2. رمز پيروزى مردان بزرگ

3. پرسشها و پاسخها.

4. سيماى فرزانگان(3جلد)

5. رسائل و مقالات(4جلد).

ل: تراجم

1. شخصيتهاى اسلامى شيعه (2 جلد) .نگارش آقاى مهدى پيشوايى. اين كتاب به عربى ترجمه شده است.

2. زندگى بزرگان شيعه (در شماره هاى مختلف مجله مكتب اسلام).

والحمد لله رب العالمين

1. اقرأ ترجمة حياته بالتفصيل في: نخبة الأزهار في أحكام الخيار (المقدمة): 12 _ 16 ; نقباء البشر: 2 / 559 ; معجم رجال الفكر

والأدب: 177، وغيرها.

2. وهي تصدر باللغة الفارسية وتسمى «درسهاى از مكتب اسلام» .

3. صدر باللغة الفارسية باسم «پرسشها وپاسخها».

4. يمكن للقارئ العزيز أن يطالع تفصيلاً أكثر عن المؤسسة وأقسامها الأُخرى في كتاب آخر سيصدر قريباً إن شاء الله بعنوان «مؤسسة الإمام الصادق (عليه السلام) جهود متواصلة وعطاء ثر» من إعداد الأُستاذ محمد عبد الكريم بيت الشيخ.

5. يمكن مطالعة هذه الأبحاث ضمن أجزاء كتاب (رسائل ومقالات)، وهو من إصدارات المؤسسة.

6. نشرت وقائع رحلته الثانية إلى الأردن في كتاب يحمل عنوان «في بلد الذكريات» وهو من إصدارات المؤسسة.

7. يستطيع القارئ الاطلاع على تفصيل هذه الرحلة والمتون الكاملة لما ألقاه سماحته من محاضرات وما جرى بعدها من مناقشات في كتاب «الرحلة المغربية» من اعداد علي رضا السبحاني، وهو من إصدارات المؤسسة.

8. تقديراً لجهود أعضاء هذه اللجان نأتي بأسمائهم : الشيخ المرحوم إبراهيم البهادري، السيد أبو أسد حيدر محمد علي البغدادي الطحان، السيد عبدالكريم الموسوي، أكرم النعماني، خضر ذو الفقاري، محمد عبدالكريم، محمد الكناني، وخليل النايفي، وغيرهم.

9. وهو سيصدر قريباً إن شاء الله وهو من إعداد المحقّق محمد عبد الكريم بيت الشيخ .

رساله توضيح المسائل مطابق با فتاوا

مشخصات كتاب

سرشناسه: سبحاني تبريزي جعفر، 1308 -

عنوان و نام پديدآور: توضيح المسائل: مطابق با فتاواي حضرت آيت الله العظمي جعفر سبحاني دامت بركاته.

مشخصات نشر: مشهد: هاتف 1388.

مشخصات ظاهري: 423ص.

يادداشت: كتاب حاضر در سالهاي مختلف، توسط ناشرين متفاوت منتشر شده است.

موضوع: فقه جعفري - رساله عمليه

رده بندي كنگره: BP183 / 9 / س15ت9 1388الف

رده بندي ديويي: 297 / 3422

شماره كتابشناسي ملي: 2545888

(1) احكام تقليد

(مسأله 1) مسلمان بايد در مورد اصول دين - اگر يقين نداشته باشد - تحصيل يقين كند و در احكام اسلام مي تواند يكي از سه راه را برگزيند:

1. مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روي دليل به دست آورد.

2. از مجتهد تقليد كند يعني مطابق فتواي او عمل كند.

3. از راه احتياط طوري به وظيفه خود عمل نمايد كه يقين كند تكليف خود را انجام داده است، مثلًا اگر عده اي از مجتهدين عملي را حرام مي دانند و عده ديگر مي گويند حرام نيست آن عمل را انجام ندهد و اگر عملي را بعضي واجب و بعضي مستحب مي دانند آن را به جا آورد، پس كساني كه مجتهد نيستند و نمي توانند به احتياط عمل كنند واجب است از مجتهد تقليد نمايند.

(مسأله 2) تقليد در احكام؛؛ عمل كردن به فتواي مجتهد است ( «1») يعني عمل خود را به استناد فتواي او انجام دهد و از مجتهدي بايد تقليد كرد كه مرد و بالغ و عاقل و شيعه دوازده امامي و حلال زاده و زنده و عادل باشد و از مجتهدهاي ديگر اعلم باشد.

(مسأله 3) مجتهد و اعلم را از سه راه مي توان شناخت:

اوّل آنكه خود انسان يقين كند، مثل آنكه از اهل علم باشد و بتواند مجتهد و

اعلم را بشناسد. دوم آنكه يك عالم عادل؛؛ كه مي تواند مجتهد و اعلم را تشخيص دهد، مجتهد بودن يا اعلم بودن كسي را تصديق كند، به شرط آنكه يك نفر عالم عادل ديگر با گفته او مخالفت ننمايد. اجتهاد و اعلميت به گفته يك نفر كه مورد وثوق باشد نيز ثابت مي شود. سوم آنكه در محافل علمي، مجتهد و يا اعلم بودن او معروف و مشهور باشد و از گفتار آنان براي انسان

رساله توضيح المسائل، ص: 115

اطمينان حاصل شود.

(مسأله 4) به دست آوردن فتواي مجتهد در مسأله چهار راه دارد:

اوّل شنيدن از خود مجتهد. دوم شنيدن از فرد عادل كه فتواي مجتهد را نقل كند. سوم شنيدن از كسي كه مورد اطمينان و راستگوست. چهارم مراجعه به رساله مجتهد در صورتي كه انسان به درستي آن رساله اطمينان داشته باشد.

(مسأله 5) اگر مجتهد اعلم در مسأله اي فتوي دهد مقلِّد آن مجتهد نمي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهد ديگر عمل كند ولي اگر فتوي ندهد، مثلًا بگويد احتياط آن است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، تسبيحات اربعه يعني سُبْحانَ اللهِ وَالْحَمْدُللهِ وَلا الهَ الّا اللهُ وَاللهُ اكْبَر، را سه مرتبه بگويند، در اين صورت مقلّد بايد يكي از دو راه را برگزيند:

1. به اين احتياط كه به آن «احتياط واجب» مي گويند عمل كند و سه مرتبه بگويد. 2. به فتواي مجتهدي كه پس از وي «اعلم» به شمار مي رود عمل نمايد. پس اگر او يك مرتبه گفتن را كافي بداند، مي تواند يك مرتبه بگويد.

(مسأله 6) اگر مجتهدي كه انسان از او تقليد مي كند، از دنيا برود بايد از مجتهد زنده تقليد كند. ولي

در مسائلي كه آنها را ياد گرفته است مي تواند بر تقليد قبلي باقي بماند.

(مسأله 7) اگر در مسأله اي به فتواي مجتهدي عمل كرده و يا فرا گرفته باشد ولي پس از درگذشت او در همان مسأله به فتواي مجتهد زنده رفتار نمايد، دوباره نمي تواند آن را مطابق فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته است انجام دهد. ولي اگر مجتهد زنده در مسأله اي فتوي ندهد و احتياط نمايد و مقلد مدتي به آن احتياط عمل كند، دوباره مي تواند به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته عمل نمايد مثلًا اگر مجتهدي گفتن يك مرتبه سُبْحانَ اللهِ وَالْحَمْدُللهِ وَلا الهَ الّا اللهُ وَاللهُ اكْبَر، را در ركعت سوم و چهارم نماز كافي بداند و مقلّد مدتي به اين شيوه عمل نمايد و يك مرتبه بگويد، چنانچه آن مجتهد از دنيا برود و مجتهد زنده احتياط واجب را در سه مرتبه گفتن بداند و مقلد مدتي به اين احتياط عمل كند و سه مرتبه بگويد، دوباره مي تواند به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته برگردد و يك مرتبه بگويد.

رساله توضيح المسائل، ص: 116

(مسأله 8) مسائلي را كه انسان غالباً به آنها احتياج دارد واجب است ياد بگيرد.

(مسأله 9) اگر براي انسان مسأله اي پيش آيد كه حكم آن را نمي داند، مي تواند صبر كند تا فتواي مجتهد اعلم را به دست آورد يا اگر احتياط ممكن است، به احتياط عمل نمايد بلكه اگر احتياط ممكن نباشد چنانچه از انجام عمل محذوري لازم نيايد، مي تواند عمل رابه جا آورد. ولي اگر معلوم شود كه مخالف فتواي مجتهدي كه بايد از او تقليد كند بوده دوباره بايد انجام دهد.

(مسأله 10) اگر مكلف مدتي

اعمال خود را بدون تقليد انجام دهد، سپس تقليد كند در صورتي اعمال سابق او صحيح است كه مطابق فتواي مجتهدي باشد كه اكنون از او تقليد مي كند و گرنه بايد اعاده كند.

(مسأله 11) عدول از مجتهدي به مجتهد ديگر جايز نيست مگر اين كه دومي اعلم باشد و نيز فتوي دادن و اظهار نظر در مسائل شرعي براي كسي كه قادر بر استنباط احكام از مدارك آن نيست حرام است و مسؤول اعمال ديگران خواهد بود.

(مسأله 12) عدالت يك حالت خداترسي باطني در انسان است كه او را از ارتكاب گناهان كبيره و اصرار بر صغيره باز مي دارد و اگر هم گناهي از او سر زد فوراً نادم شده و استغفار مي كند.

(مسأله 13) منظور از اصرار بر گناهان صغيره اين است كه گناهي را كه كرده است دو يا سه مرتبه انجام دهد امّا با يك مرتبه انجام دادن و يا قصد تكرار، اصرار صورت نمي پذيرد.

تذكر: هر كجا كه حكم مسأله به لفظ «احتياط واجب» يا «احتياط» ذكر شده است عمل به آن احتياط الزامي است.

رساله توضيح المسائل، ص: 117

(2) طهارت

[آب
اقسام آبها
آب مطلق و مضاف

(مسأله 14) آب يا مطلق است يا مضاف: آب مضاف آبيست كه آن را از چيزي بگيرند مثل آب هندوانه و گلاب، يا با چيزي مخلوط باشد مثل آبي كه بقدري با گل و مانند آن مخلوط شود، كه ديگر به آن آب نگويند و غير اينها، آب مطلق است و آن بر پنج قسم است اول آب كر دوم آب قليل سوم آب جاري چهارم آب باران پنجم آب چاه.

1. آب كُر

(مسأله 15) آب كر مقدار آبيست كه اگر در ظرفي كه درازا و پهنا و گودي آن هريك سه وجب و نيم است بريزند، آن ظرف را پر كند و وزن آن - بنا بر محاسبه اهل فن - 384 كيلوگرم است.

(مسأله 16) اگر عين نجس مانند بول و خون به آب كر برسد. چنانچه آن آب بو، يا رنگ يا مزه نجاست را بگيرد، نجس مي شود و اگر تغيير نكند نجس نمي شود.

(مسأله 17) اگر بوي آب كر به واسطه غير نجاست تغيير كند، نجس نمي شود.

(مسأله 18) اگر عين نجس مانند خون به آبي كه بيشتر از كر است برسد و بو يا رنگ يا مزه قسمتي از آن را تغيير دهد، چنانچه مقداري كه تغيير نكرده كمتر از كر باشد تمام آب نجس

رساله توضيح المسائل، ص: 118

مي شود و اگر باندازه كر يا بيشتر باشد، فقط مقداري كه بو يا رنگ يا مزه آن تغيير كرده نجس است.

(مسأله 19) اگر چيز نجس را زير شيري كه متصل به كر است بشويند، آبي كه از آن چيز مي ريزد اگر متصل به كر باشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد پاك است.

(مسأله 20)

اگر مقداري از آب كر يخ ببندد و باقي آن به قدر كر نباشد چنانچه نجاست به آن برسد نجس مي شود و هر قدر از يخ هم آب شود نجس است.

(مسأله 21) آبي كه به اندازه كر بوده، اگر انسان شك كند از كر كمتر شده يا نه، مثل آب كر است، يعني نجاست را پاك مي كند و اگر نجاستي هم به آن برسد نجس نمي شود و آبي كه كمتر از كر بوده و انسان شك دارد به مقدار كر شده يا نه، حكم آب كر را ندارد.

(مسأله 22) كر بودن آب، به سه راه ثابت مي شود:

اول آنكه خود انسان يقين كند. دوم آنكه يك مرد عادل خبر دهد. سوم كسي كه آب در اختيار او است به كرّ بودن خبر دهد، به شرط اينكه از قول او اطمينان حاصل شود.

2. آب قليل

(مسأله 23) آب قليل آبيست كه از زمين نجوشد و از كر كمتر باشد.

(مسأله 24) اگر آب قليل روي چيز نجس بريزد، يا چيز نجس به آن برسد نجس مي شود. ولي اگر از بالا با فشار روي چيز نجس بريزد، مقداري كه به آن چيز مي رسد نجس و هرچه بالاتر از آن است پاك مي باشد.

(مسأله 25) آب قليلي كه براي برطرف كردن عين نجاست روي چيز نجس ريخته شود و از آن جدا گردد، نجس است و بنابراحتياط واجب بايد از آب قليلي هم كه بعد از برطرف شدن عين نجاست، براي آب كشيدن چيز نجس روي آن مي ريزند و از آن جدا مي شود اجتناب كنند. ولي آبي كه با آن مخرج بول و غايط را مي شويند با پنج شرط پاك است:

اول:

آنكه بو يا

رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد. دوم:

نجاستي از خارج به آن نرسيده باشد. سوم:

نجاست ديگري مثل خون با بول يا غائط بيرون نيامده باشد. چهارم:

ذره هاي غائط در آب پيدا نباشد.

رساله توضيح المسائل، ص: 119

پنجم:

بيشتر از مقدار معمول؛؛ نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد.

3. آب جاري

(مسأله 26) آب جاري آبيست كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد مانند آب چشمه و قنات.

(مسأله 27) آب جاري اگرچه كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است.

(مسأله 28) اگر نجاستي به آب جاري برسد، مقداري از آن، كه بو يا رنگ يا مزه اش به واسطه نجاست تغيير كرده نجس است و طرفي كه متصل به چشمه است اگرچه كمتر از كر باشد پاك است و آبهاي ديگر نهر اگر به اندازه كر باشد يا به واسطه آبي كه تغيير نكرده به آب طرف چشمه متصل باشد، پاك وگرنه نجس است.

(مسأله 29) آب چشمه اي كه جاري نيست ولي طوريست كه اگر از آن بردارند باز مي جوشد، حكم آب جاري دارد، يعني اگر نجاست به آن برسد، تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است.

(مسأله 30) آبي كه كنار نهر، ايستاده و متصل به آب جاريست با ملاقات، نجس نمي شود ولي حكم آب جاري را ندارد.

(مسأله 31) چشمه اي كه مثلا در زمستان مي جوشد و در تابستان از جوشش مي افتد فقط وقتي كه مي جوشد حكم آب جاري دارد.

(مسأله 32) آب حوض اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه به منبعي كه آب آن به اندازه كر است متصل

باشد، مثل آب جاري است.

(مسأله 33) آب لوله هاي حمام و ساختمان ها كه از شيرها و دوشها مي ريزد اگر متصل به كر باشد مثل آب جاري است.

(مسأله 34) آبي كه روي زمين جريان دارد ولي از زمين نمي جوشد، چنانچه كمتر از كر

رساله توضيح المسائل، ص: 120

باشد و نجاست به آن برسد نجس مي شود. اما اگر از بالا با فشار به پايين بريزد؛؛ چنانچه نجاست به پايين آن برسد بالاي آن نجس نمي شود.

4. آب باران

(مسأله 35) اگر به چيز نجسي كه عين نجاست در آن نيست يك مرتبه باران ببارد، جايي كه باران به آن برسد پاك مي شود و در فرش و لباس و مانند اينها فشار لازم نيست. به شرط آنكه آبي كه با آن شسته شده از آن جدا شود. ولي باريدن دو سه قطره فايده ندارد، بلكه بايد طوري باشد كه باران روي زمين سخت جاري شود.

(مسأله 36) اگر باران، به عين نجس ببارد و به جاي ديگر ترشح كند، بايد از آن اجتناب نمود.

(مسأله 37) اگر بر سقف عمارت يا روي بام آن عين نجاست باشد، تا وقتي باران به بام مي بارد؛؛ آبي كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مي ريزد پاك است و بعد از قطع شدن باران اگر معلوم باشد آبي كه مي ريزد به چيز نجس رسيده است نجس مي باشد.

(مسأله 38) زمين نجسي كه باران بر آن ببارد پاك مي شود و اگر باران بر زمين جاري شود و به جاي نجسي كه زير سقف است برسد؛؛ آن را نيز پاك مي كند. مشروط بر اين كه، هنگام رسيدن به زير سقف، باران قطع نشده باشد.

(مسأله 39) خاك نجسي كه به

واسطه باران گل شود و آب آن را فرا گيرد پاك است؛؛ اما اگر فقط رطوبت به آن برسد پاك نمي شود.

(مسأله 40) هرگاه آب باران در جايي جمع شود، اگرچه كمتر از كر باشد چنانچه موقعي كه باران مي آيد، چيز نجسي را در آن بشويند و آب، بو يا رنگ يا مزه نجاست نگيرد، آن چيز نجس پاك مي شود.

(مسأله 41) اگر بر فرش پاكي كه روي زمين نجس است باران ببارد؛؛ و بر زمين نجس جاري شود، فرش، نجس نمي شود و زمين هم پاك مي گردد.

رساله توضيح المسائل، ص: 121

5. آب چاه

(مسأله 42) آب چاهي كه از زمين مي جوشد، اگرچه كمتر از كر باشد چنانچه نجاست به آن برسد، تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است ولي مستحب است پس از رسيدن بعضي از نجاستها، مقداري كه در كتابهاي مفصل گفته شده از آب آن بكشند.

(مسأله 43) اگر نجاستي در چاه بريزد و بو يا رنگ يا مزه آب آن را تغيير دهد، چنانچه تغيير آب چاه از بين برود، موقعي پاك مي شود كه آب تازه اي بجوشد و بنا بر احتياط واجب مخلوط گردد.

(مسأله 44) اگر آب باران يا آب ديگر، در گودالي جمع شود و كمتر از كر باشد چنانچه بعد از قطع شدن باران، نجاست به آن برسد نجس مي شود.

احكام آبها

(مسأله 45) آب مضاف كه معناي آن گفته شد، چيز نجس را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است.

(مسأله 46) اگر آب مضاف نجس، طوري با آب كر يا جاري مخلوط شود، كه ديگر آب مضاف به آن نگويند پاك مي شود.

(مسأله 47) آبي كه عين نجاست مثل خون و بول به آن برسد و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير دهد، اگرچه كر يا جاري باشد نجس مي شود. ولي اگر بو يا رنگ يا مزه آب به واسطه نجاستي كه بيرون آن است عوض شود، مثلا مرداري كه پهلوي آب است بوي آن را تغيير دهد نجس نمي شود.

(مسأله 48) آبي كه عين نجاست مثل خون و بول در آن ريخته و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير داده، چنانكه به كر يا جاري متصل شود، يا باران بر آن

ببارد يا باد، باران را در آن بريزد، يا آب باران در موقع باريدن، از ناودان در آن جاري شود و تغيير آن از بين برود پاك

رساله توضيح المسائل، ص: 122

مي شود. ولي بايد آب باران يا كر يا جاري با آن مخلوط گردد.

(مسأله 49) اگر چيز نجس را در آب كر يا جاري فروبرند چنانچه از چيزهايي باشد كه در دفعه اول پاك مي شود، آبي كه بعد از بيرون آوردن، از آن مي ريزد پاك است و اگر از چيزهايي باشد كه بايد دو مرتبه آن را در آب فرو برند تا پاك شود، آبي كه بعد از دفعه دوم از آن مي ريزد پاك مي باشد.

احكام تَخَلّي
اشاره

(مسأله 50) واجب است انسان وقت تخلي و مواقع ديگر، عورت خود را از كساني كه مكلفند، اگرچه مثل خواهر و مادر با او محرم باشند و همچنين از ديوانه مميّز و بچه هاي مميّز كه خوب و بد را مي فهمند، بپوشاند ولي زن و شوهر لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند.

(مسأله 51) موقع تخلي بايد رو به قبله و پشت به قبله نباشد.

(مسأله 52) اگر موقع تخلي، طرف جلوي بدن كسي، رو به قبله يا پشت به قبله باشد و عورت را از قبله بگرداند كفايت نمي كند و اگر جلوي بدن او رو به قبله يا پشت به قبله نباشد، احتياط واجب آن است كه عورت را رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد.

(مسأله 53) در موقع تطهير مخرج بول و غائط، رو به قبله و پشت به قبله بودن اشكال ندارد، ولي اگر استبراء همراه با خروج بول باشد احتياط واجب آن است كه رو به قبله

و پشت به قبله نباشد.

(مسأله 54) اگر براي آنكه نامحرم او را نبيند مجبور شود رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند، بايد رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند و نيز اگر از راه ديگر ناچار باشد كه رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند مانعي ندارد و اگر در تأخير بول ضرري نباشد، احوط تأخير است.

(مسأله 55) احتياط واجب آن است كه بچه را در وقت تخلي رو به قبله يا پشت به قبله ننشانند، ولي اگر خود بچه بنشيند جلوگيري از او واجب نيست.

رساله توضيح المسائل، ص: 123

(مسأله 56) در چهار جا تخلي حرام است:

اول در كوچه هاي بن بست. دوم در ملك كسي كه اجازه تخلي نداده است. سوم در جائي كه براي عده مخصوصي وقف شده است مثل بعضي از مدرسه ها. چهارم روي قبر مؤمنين و همچنين هر جايي كه تخلي در آن نوعي بي احترامي به مقدسات باشد.

(مسأله 57) در سه صورت مخرج غائط فقط با آب پاك مي شود:

اول آنكه با غائط نجاست ديگري مثل خون بيرون آمده باشد. دوم آنكه نجاستي از خارج به مخرج غائط رسيده باشد. سوم آنكه اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد و در غير اين سه صورت مي شود مخرج را با آب شست و يا به شيوه اي كه بعداً گفته مي شود با پارچه و سنگ و مانند اينها پاك كرد، اگرچه شستن با آب بهتر است.

(مسأله 58) مخرج بول با غير آب پاك نمي شود و با آب قليل بايد دو مرتبه شست ولي اگر با شيلنگ متصل به كرّ بشويد يك مرتبه كافي است.

(مسأله 59) اگر مخرج غائط را

با آب بشويند، بايد چيزي از غائط در آن نماند، ولي باقي ماندن رنگ و بوي آن مانعي ندارد و اگر در دفعه اول طوري شسته شود كه ذره اي از غائط در آن نماند، دوباره شستن لازم نيست.

(مسأله 60) هرگاه با سنگ و كاغذ و مانند اينها غائط را از مخرج برطرف كند مي تواند با آن نماز بخواند و ذرات كوچكي كه جز با آب پاك نمي شود، ضرر ندارد ولي پاك شدن محل در صورت وجود ذرات نجس، نياز به شستن با آب دارد.

(مسأله 61) اگر شك كند كه مخرج را تطهير كرده يا نه، بايد خود را تطهير نمايد. اگرچه هميشه بعد از بول يا غائط فوراً تطهير مي كرده، ولي اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز، مخرج را تطهير كرده يا نه، نمازي كه خوانده صحيح است، ولي براي نمازهاي بعد بايد تطهير كند.

رساله توضيح المسائل، ص: 124

اسْتِبْراءْ

(مسأله 62) استبراء عمل مستحبيست كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام مي دهند و آن داراي اقساميست و بهترين آنها اين است كه بعد از قطع شدن بول؛؛ اگر مخرج غائط نجس شده، اول آن را تطهير كنند، بعد سه دفعه با انگشت ميانه از مخرج غائط تا بيخ آلت بكشند و بعد، انگشت شست را روي آلت و انگشت پهلوي شست را زير آن بگذارند و سه مرتبه تا سر آلت بكشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند.

(مسأله 63) آبي كه گاهي بعد از ملاعبه و بازي كردن از انسان خارج مي شود و به آن مَذْيْ مي گويند پاك است و نيز آبي كه گاهي بعد

از مني بيرون مي آيد و به آن وَذْيْ گفته مي شود و آبي كه گاهي بعد از بول بيرون مي آيد و به آن وَدْي مي گويند اگر آلوده به بول نباشد پاك است و چنانچه انسان بعد از بول استبراء كند و بعد آبي از او خارج شود و شك كند كه بول است يا يكي از اينها، پاك مي باشد.

(مسأله 64) اگر انسان شك كند استبراء كرده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، نجس مي باشد و چنانچه وضو گرفته باشد باطل مي شود. ولي اگر شك كند استبرائي كه كرده درست بوده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، پاك مي باشد، وضو را هم باطل نمي كند.

(مسأله 65) كسي كه استبراء نكرده اگر به واسطه آنكه مدتي از بول كردن او گذشته، اطمينان كند بول در مجرا نمانده است و رطوبتي ببيند و شك كند پاك است يا نه، آن رطوبت پاك مي باشد، وضو را هم باطل نمي كند.

(مسأله 66) اگر انسان بعد از بول استبراء كند و وضو بگيرد؛؛ چنانچه بعد از وضو رطوبتي ببيند كه بداند يا بول است يا مني، واجب است احتياطاً غسل كند و وضو هم بگيرد. ولي اگر وضو نگرفته باشد فقط گرفتن وضو كافي است.

(مسأله 67) براي زن استبراي از بول لازم نيست و اگر رطوبتي ببيند و شك كند پاك است يا نه، پاك مي باشد. وضو و غسل او را هم باطل نمي كند.

رساله توضيح المسائل، ص: 125

مستحبات و مكروهات تخلي

(مسأله 68) اين كارها در موقع تخلي مكروه است:

1. نشستن روبروي خورشيد و ماه ولي اگر عورت خود را به

وسيله اي بپوشاند مكروه نيست. 2. نشستن روبروي باد. 3. تخلي در جاده و خيابان و كوچه و درب خانه و زير درختي كه ميوه مي دهد. 4. چيز خوردن. 5. توقف زياد. 6. تطهير كردن با دست راست. 7. حرف زدن؛؛ ولي اگر ناچار باشد يا ذكر خدا بگويد اشكال ندارد. 8. ايستاده بول كردن. 9. بول كردن در زمين سخت و سوراخ جانوران و در آب؛؛ خصوصاً آب ايستاده.

(مسأله 69) خودداري كردن از بول و غائط مكروه است و اگر ضرر برساند حرام است.

(مسأله 70) مستحب است انسان پيش از نماز و پيش از خواب و پيش از جماع و بعد از بيرون آمدن مني بول كند.

نجاسات
نجاسات
اشاره

(مسأله 71)

نجاسات يازده چيز است:

اول بول، دوم غائط، سوم مني، چهارم مردار، پنجم خون، ششم و هفتم سگ و خوك، هشتم كافر، نهم شراب، دهم فقّاع، يازدهم عرق حيوان نجاستخوار.

1 و 2. بول و غائط

(مسأله 72) بول و غائط انسان و هر حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد يعني اگر رگ آن را ببرند، خون به سرعت از آن جاري مي شود نجس است. ولي فضله ماهي حرام گوشت و همچنين فضله حيوانات كوچك مثل پشه و مگس كه گوشت ندارند پاك است.

(مسأله 73) فضله پرندگان حرام گوشت، نجس است.

(مسأله 74) بول و غائط حيوان نجاست خوار و حيواني كه انسان با آن نزديكي نموده و گوسفندي كه گوشت آن از خوردن شير خوك محكم شده است، نجس است.

رساله توضيح المسائل، ص: 126

3. مني

(مسأله 75) مني حيواني كه خون جهنده دارد خواه حرام گوشت باشد يا حلال گوشت، نجس است و لازم است از مني حيواني كه خون جهنده ندارد اجتناب كرد.

4. مردار

(مسأله 76) مردار حيواني كه خون جهنده دارد در صورتي كه خودش مرده باشد، نجس است. ولي اگر به غير دستوري كه در شرع معين شده، كشته شود پاك است ولي خوردن گوشت آن حرام است و ماهي چون خون جهنده ندارد، اگرچه در آب بميرد پاك است.

(مسأله 77) اگر از بدن انسان يا حيواني كه خون جهنده دارد در حالي كه زنده است گوشت يا چيز ديگري را كه روح دارد جدا كنند نجس است.

(مسأله 78) تخم مرغي كه از شكم مرغ مرده بيرون مي آيد، اگر پوست روي آن سفت شده باشد پاك است. ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.

(مسأله 79) داروهاي مايع و عطر و روغن و واكس و صابون كه از خارجه مي آورند اگر انسان يقين به نجاست آنها نداشته باشد پاك است.

(مسأله 80) گوشت و پيه و چرمي كه در بازار مسلمانان فروخته شود پاك است، هرچند كه مسلمان آن را از كافر گرفته باشد ولي خوردن آن حرام است و نيز در چنين چرمي نمي توان نماز خواند.

5. خون

(مسأله 81) خون انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد يعني حيواني كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند، نجس است، پس خون حيواني كه مانند ماهي و پشه خون جهنده ندارد پاك مي باشد.

(مسأله 82) اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند و

رساله توضيح المسائل، ص: 127

خون آن به مقدار معمول بيرون آيد خوني كه در بدنش مي ماند پاك است، ولي اگر به علت نفس كشيدن يا به واسطه اينكه سر حيوان در جاي بلندي بوده خون به بدن حيوان برگردد، آن خون نجس

است.

(مسأله 83) خوني كه در تخم مرغ مي باشد نجس نيست ولي خوردن آن حرام است.

(مسأله 84) خوني كه گاهي موقع دوشيدن شير ديده مي شود نجس است و شير را نجس مي كند.

(مسأله 85) خوني كه از لاي دندانها مي آيد، اگر به واسطه مخلوطشدن با آب دهان از بين برود پاك است و فروبردن آب دهان در اين صورت اشكال ندارد.

(مسأله 86) خوني كه به واسطه كوبيده شدن، زير ناخن يا زير پوست مي ميرد، اگر طوري شود كه ديگر به آن خون نگويند پاك است؛؛ و اگر به آن خون بگويند مادامي كه زير پوست و ناخن است براي وضو و غسل اشكال ندارد ولي اگر ناخن يا پوست سوارخ شود، اگر مشقت ندارد بايد براي وضو و غسل خون را بيرون آورند و اگر مشقت دارد بايد اطراف آن را به طوري كه نجاست زياد نشود بشويند و پارچه يا چيزي مثل پارچه بر آن بگذارند و روي پارچه دست تَر بكشند و تيمّم هم بكنند.

(مسأله 87) زردابه اي كه در حال بهبودي زخم در اطراف آن پيدا مي شود، اگر معلوم نباشد كه با خون مخلوط است پاك مي باشد.

6 و 7. سگ و خوك

(مسأله 88) سگ و خوكي كه در خشكي زندگي مي كنند حتي مو و استخوان و پنجه و ناخن و رطوبت هاي آنها نجس است ولي سگ و خوك دريايي پاك هستند.

8. كافر و كساني كه در حكم كافرند

(مسأله 89) فردي كه به حد تكليف رسيده ولي معترف به وجود خدا و يا وحدانيّت و يا نبوت پيامبر اسلام ( صلي الله عليه و آله ) يا معاد (روز قيامت) نباشد بنا بر احتياط واجب نجس است و همچنين

رساله توضيح المسائل، ص: 128

اگر كسي يكي از احكام ضروري اسلام (مانند وجوب نماز و روزه و حج) را انكار كند و در نظر او ملازم با انكار يكي از امور يادشده باشد، نيز نجس مي باشد.

(مسأله 90) تمام بدن كافر حتي مو و ناخن و رطوبت هاي او نجس است.

(مسأله 91) فرزندان كافر بسان خود او محكوم به نجاست هستند، مگر فرزند مميّزي كه به اسلام اعتراف كند و فرزندان مسلمان هرچند تنها پدرش مسلمان باشد پاك هستند ولي اگر تنها مادر، مسلمان باشد احتياط اجتناب است.

(مسأله 92) كسي كه معلوم نيست مسلمان است يا نه پاك مي باشد. ولي احكام ديگر مسلمانان را ندارد، مثلا نمي تواند زن مسلمان بگيرد و نبايد در قبرستان مسلمانان دفن شود. مگر اين كه در بلاد اسلامي بميرد، در اين صورت در قبرستان مسلمانان دفن مي شود.

(مسأله 93) اگر مسلماني يكي از دوازده امام يا صديقه طاهره را دشمن بدارد و يا به آنان دشنام دهد كه حاكي از دشمني باطن باشد، نجس است.

9. مسكر مايع

(مسأله 94) شراب و هر چيزي كه انسان را مست مي كند، چنانچه به خودي خود روان باشد نجس است و اگر مثل بنگ و حشيش روان نباشد اگرچه چيزي در آن بريزند كه روان شود پاك است.

(مسأله 95) الكل صنعتي كه براي رنگ كردن در و ميز و صندلي و مانند اينها به كار مي برند، اگر انسان نداند

از چيزي كه مست كننده و روان است درست كرده اند پاك مي باشد. ولي خوردن آن حرام است.

(مسأله 96) الكل هايي كه ذاتاً قابل شرب نيستند و نوعي سم حساب مي شوند نجس نيستند، ولي اگر آنها را با آب رقيق كنند و قابل شرب بشوند حكم نجس دارند و نوشيدن آنها حرام است.

(مسأله 97) اگر آب انگور يا خود انگور خود به خود جوش آيد نجس و حرام است و اگر

رساله توضيح المسائل، ص: 129

با حرارت آتش به جوش آيد نجس نيست ولي خوردن آن حرام است مگر اينكه دو ثلث آن تبخير شود و همچنين است خرما و مويز و كشمش و آب آنها.

(مسأله 98) هرگاه خرما و مويز و كشمش در غذا بريزند و بجوشد پاك و حلال است.

10. فقّاع يا آب جو

(مسأله 99) مشروب الكلي كه از جو گرفته مي شود و به آن آب جو مي گويند نجس است، ولي آبي كه به دستور طبيب از جو مي گيرند و به آن ماءالشعير مي گويند پاك مي باشد.

11. عرق حيوان نجاست خوار

(مسأله 100) عرق حيوان نجاست خوار (شتر و يا غير شتر) نجس است.

[12]- عرق جنب از حرام

(مسأله 101) عرق كسي كه از طريق حرام مانند زنا و يا لواط و يا استمناء جنب شود پاك است ولي با بدن و يا لباسي كه با آن آلوده شده، نماز نخواند. اگر انسان موقعي كه نزديكي با زن حرام است (مثلا در روزه ماه رمضان) با زن خود نزديكي كند بايد از عرق خود در حال نماز خودداري كند.

(مسأله 102) اگر جنب از حرام به واسطه تنگي وقت يا عذر ديگر عوض غسل تيمّم نمايد و بعد از تيمّم عرق كند اجتناب از عرق لازم نيست.

(مسأله 103) اگر كسي از حرام جنب شود و بعد با حلال خود نزديكي كند باز نمي تواند با عرق آن نماز بخواند. ولي اگر اول با حلال خود نزديكي كند و بعد از حرام جنب شود، اجتناب از عرق آن لازم نيست.

رساله توضيح المسائل، ص: 130

راه هاي ثابت شدن نجاست

(مسأله 104) نجاست هر چيز از سه راه ثابت مي شود:

اول آنكه خود انسان يقين كند چيزي نجس است و اگر گمان داشته باشد چيزي نجس است، لازم نيست از آن اجتناب نمايد. بنابراين غذا خوردن در جاهايي كه افراد لاابالي در آنها غذا مي خورند، اگر انسان يقين نداشته باشد، غذايي را كه براي او آورده اند؛؛ نجس است اشكال ندارد. دوم آنكه كسي كه چيزي در اختيار او است بگويد آن چيز نجس است؛؛ مثلا همسر انسان يا خادم يا كلفت بگويد، ظرف يا چيز ديگري كه در اختيار او است، نجس مي باشد. سوم آن كه مرد عادل يا فرد موثق بگويد چيزي نجس است.

(مسأله 105) چيز نجسي كه انسان شك دارد پاك شده يا نه، نجس است و چيز پاك را اگر

شك كند نجس شده يا نه، پاك است و اگر هم بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد لازم نيست وارسي كند، مگر آنكه وارسي آن سهل و آسان باشد.

(مسأله 106) اگر بداند يكي از دو ظرف يا دو لباسي كه از هر دوي آنها استفاده مي كند نجس شده و نداند كدام است، بايد از هر دو اجتناب كند ولي اگر بداند يا لباس او يا لباس فردي ديگر نجس شده است در اين صورت اجتناب از لباس خود لازم نيست.

راه نجس شدن چيزهاي پاك

(مسأله 107) اگر چيز پاك به چيز نجس برسد و هر دو يا يكي از آنها به طوري تَر باشد كه تَري يكي به ديگري برسد چيز پاك نجس مي شود و اگر تَري به قدري كم باشد كه به ديگري نرسد، چيزي كه پاك بوده نجس نمي شود.

(مسأله 108) اگر چيز پاكي به چيز نجس برسد و انسان شك كند كه هر دو يا يكي از آنها تَر بوده يا نه، آن چيز پاك نجس نمي شود.

(مسأله 109) هرگاه شيره و روغن روان باشد همين كه يك نقطه از آن نجس شد، تمام

رساله توضيح المسائل، ص: 131

آن نجس مي شود ولي اگر روان نباشد نجس نمي شود. فقط جايي كه نجاست به آن رسيده، نجس مي باشد.

(مسأله 110) اگر مگس يا حيواني مانند آن روي چيز نجسي كه تَر است بنشيند و بعد روي چيز پاكي كه آن هم تَر است بنشيند، چنانچه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده، چيز پاك نجس مي شود و اگر نداند پاك است

احكام نجاسات

(مسأله 111) نجس كردن خط و ورق قرآن حرام است و اگر نجس شود بايد فوراً آن را آب بكشند.

(مسأله 112) اگر جلد قرآن نجس شود در صورتي كه بي احترامي به قرآن باشد، بايد آن را آب بكشند.

(مسأله 113) گذاشتن قرآن روي عين نجس مانند خون و مردار، اگرچه آن عين نجس، خشك باشد حرام است و برداشتن قرآن از روي آن واجب مي باشد.

(مسأله 114) اگر ورق قرآن يا چيزي كه احترام آن لازم است، مثل كاغذي كه اسم خدا يا پيغمبر يا امام بر آن نوشته شده، در مستراح بيفتد بيرون آوردن و آب كشيدن آن اگرچه هزينه داشته باشد

واجب است و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد به آن مستراح نروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده است و نيز اگر تربت در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد بايد تا وقتي كه يقين نكرده اند به كلي از بين رفته، به آن مستراح نروند.

(مسأله 115) خوردن و آشاميدن چيز نجس و نيز خورانيدن عين نجس به اطفال حرام است. ولي خوراندن غذاهايي كه نجس شده است به طفل حرام نيست.

(مسأله 116) فروختن و عاريه دادن چيز نجسي كه مي شود آن را آب كشيد، اگر نجس بودن آن را به طرف نگويند اشكال ندارد ولي چنانچه انسان بداند كه عاريه گيرنده و خريدار، آن را در خوردن و آشاميدن استعمال مي كنند بايد نجاستش را به آنها بگويند.

رساله توضيح المسائل، ص: 132

(مسأله 117) اگر جايي از خانه يا فرش كسي نجس باشد و ببيند بدن يا لباس يا چيز ديگر كساني كه به اجازه او وارد خانه مي شوند با رطوبت به جاي نجس رسيده است؛؛ لازم نيست به آنان بگويد.

(مسأله 118) اگر صاحب خانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است، بايد به مهمانها بگويد. اما اگر يكي از مهمانها بفهمد، لازم نيست به ديگران خبر دهد ولي چنانچه طوري با آنان معاشرت دارد كه مي داند كه به واسطه نگفتن، لوازم خود او هم نجس مي شود، بايد بعد از غذا به آنان بگويد.

(مسأله 119) اگر چيزي را كه عاريه كرده، نجس شود در صورتي كه بداند كه صاحبش آن چيز را در خوردن و آشاميدن استعمال مي كند واجب است به او بگويد.

(مسأله 120) بچه مميّزي كه خوب و بد را مي فهمد، اگر بگويد

چيزي را آب كشيدم در صورت وثوق، آب كشيدن مجدد لازم نيست و اگر بگويد چيزي كه در دست اوست نجس است در صورت وثوق بايد از آن اجتناب كنند.

مطهرات
مطهرات

(مسأله 121) يازده چيز نجاست را پاك مي كند و آنها را مطهرات گويند:

اول آب، دوم زمين، سوم آفتاب، چهارم انقلاب، پنجم كم شدن دو سوم آب انگور، ششم انتقال، هفتم اسلام، هشتم تبعيت، نهم برطرف شدن عين نجاست، دهم استبراء حيوان نجاست خوار، يازدهم غايب شدن مسلمان. احكام اينها به طور تفصيل در مسائل آينده گفته مي شود.

1. آب

(مسأله 122) آب با چهار شرط، چيز نجس را پاك مي كند:

اول آنكه مطلق باشد، پس آب مضاف مانند گلاب و عرق بيد چيز نجس را پاك نمي كند. دوم آنكه پاك باشد، سوم آنكه وقتي چيز نجس را مي شويند آب مضاف نشود و بو يا رنگ يا مزه نجاست هم نگيرد، چهارم

رساله توضيح المسائل، ص: 133

آنكه بعد از آب كشيدن چيز نجس عين نجاست در آن نباشد و پاك شدن چيز نجس با آب قليل يعني آب كمتر از كرّ، شرطهاي ديگري هم دارد كه بعداً گفته مي شود.

(مسأله 123) ظرف نجس را با آب قليل بايد سه مرتبه شست، ولي در كر و جاري يك مرتبه كافيست هرچند سه مرتبه بهتر است، ولي ظرفي را كه سگ ليسيده يا از آن ظرف آب يا چيز روان ديگر خورده، بايد اول با خاك پاك، خاك مال كرد و بعد يك بار در كر يا جاري يا دو بار با آب قليل شست و همچنين ظرفي را كه آب دهان سگ در آن ريخته بنا بر احتياط واجب بايد پيش از شستن خاك مال كرد.

(مسأله 124) اگر دهانه ظرفي كه سگ دهن زده؛؛ تنگ باشد و نشود آن را خاك مال كرد، چنانچه ممكن است بايد كهنه به چوبي بپيچند و به توسط آن،

خاك را در آن ظرف بمالند.

(مسأله 125) اگر بخواهند ظرفي را كه با شراب نجس شده، با آب قليل آب بكشند بايد سه مرتبه بشويند و بهتر است هفت مرتبه شسته شود.

(مسأله 126) ظرف نجس را با آب قليل دو جور مي شود آب كشيد:

يكي آنكه سه مرتبه پر كنند و خالي كنند، ديگر آنكه سه دفعه قدري آب در آن بريزند و در هر دفعه آب را طوري در آن بگردانند كه به جاهاي نجس آن برسد و بيرون بريزند.

(مسأله 127) اگر ظرف بزرگي مثل پاتيل و خمره نجس شود، چنانچه سه مرتبه آن را از آب پر كنند و خالي كنند پاك مي شود و همچنين است اگر سه مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طوري كه به تدريج تمام اطراف آن، شسته شود و در هر دفعه آبي كه ته آن جمع مي شود بيرون آورند و احتياط واجب آن است كه در هر دفعه ظرفي را كه با آن آبها را بيرون مي آورند آب بكشند.

(مسأله 128) اگر چيز نجس را بعد از برطرف كردن عين نجاست يك مرتبه در آب كر يا جاري فرو برند يا آب لوله كشي را بر آن مسلط سازند به نحوي كه آب به تمام جاهاي نجس آن برسد؛؛ پاك مي شود. بايد فرش و لباس و مانند اينها را طوري فشار يا حركت دهند كه آب داخل آن خارج شود.

رساله توضيح المسائل، ص: 134

(مسأله 129) اگر بخواهند چيزي را كه با بول نجس شده با آب كر و جاري و لوله كشي، آب بكشند يك مرتبه كفايت مي كند ولي اگر بخواهند با آب قليل آب بكشند، چنانچه يك مرتبه

آب روي آن بريزند و از آن جدا شود، در صورتي كه بول در آن نمانده باشد، يك مرتبه ديگر كه آب روي آن بريزند پاك مي شود، ولي در لباس و فرش و مانند اينها بايد بعد از هر دفعه فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد (و غساله آبيست كه معمولا در وقت شستن و بعد از آن، از چيزي كه شسته مي شود، بيرون مي آيد).

(مسأله 130) اگر چيزي به بول پسر شيرخواري كه غذاخور نشده و شير خوك و شير زن كافر نخورده، نجس شود، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند كه به تمام جاهاي نجس آن برسد پاك مي شود. ولي احتياط مستحب آن است كه يك مرتبه ديگر هم آب روي آن بريزند و در لباس و فرش و مانند اينها فشار لازم نيست.

(مسأله 131) اگر چيزي به غير بول نجس شود، چنانچه بعد از برطرف كردن نجاست يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود پاك مي گردد و نيز اگر در دفعه اول كه آب روي آن مي ريزند نجاست آن برطرف شود و بعد از برطرف شدن نجاست، ريختن آب ادامه پيدا كند؛؛ پاك مي شود. ولي در هر صورت لباس و مانند آن را بايد فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد.

(مسأله 132) اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده در آب كر يا جاري فرو برند؛؛ بعد از برطرف شدن عين نجاست پاك مي شود.

(مسأله 133) اگر ظاهر گندم و برنج و صابون و مانند اينها نجس شود، با فروبردن در آب كر و جاري پاك مي گردد و اگر باطن آن ها نجس شود پاك نمي گردد.

(مسأله 134)

اگر لباسي را در آب كر يا جاري آب بكشند و بعد مثلا لجن آب در آن ببينند، چنانچه احتمال ندهند كه جلوگيري از رسيدن آب كرده آن لباس پاك است.

(مسأله 135) هر چيز نجس، تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند پاك نمي شود. ولي اگر بو يا رنگ نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد. پس اگر خون را از لباس برطرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند پاك مي باشد، اما چنانچه به واسطه بو يا رنگ يقين كنند يا احتمال دهند كه ذره هاي نجاست در آن چيز مانده نجس است.

رساله توضيح المسائل، ص: 135

(مسأله 136) اگر نجاست بدن را در آب كر يا جاري برطرف كنند، بدن پاك مي شود و بيرون آمدن و دوباره در آب رفتن لازم نيست.

(مسأله 137) غذاي نجسي كه لاي دندانها مانده اگر آب در دهان بگردانند و به باطن غذاي نجس برسد ظاهر و باطن آن پاك مي شود و گرنه تنها ظاهر آن پاك مي شود.

(مسأله 138) اگر موي سر و صورت را با آب قليل آب بكشند، در صورتي كه مو زياد باشد بايد فشار دهند كه غساله آن جدا شود.

(مسأله 139) اگر جايي از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند، اطراف آنجا كه متصل به آن است و معمولا موقع آب كشيدن آنجا نجس مي شود در صورتي كه آبي كه براي پاك شدن محل نجس مي ريزند به آن اطراف جاري شود با پاك شدن جاي نجس پاك مي شود و هم چنين است اگر چيز پاكي را پهلوي چيز نجس بگذارند و روي هر دو آب بريزند. پس اگر

براي آب كشيدن يك انگشت نجس، روي همه انگشتها آب بريزند و آب نجس به همه آنها برسد، بعد از پاك شدن انگشت نجس، تمام انگشتها پاك مي شود.

(مسأله 140) گوشت و دنبه اي كه نجس شده، مثل چيزهاي ديگر آب كشيده مي شود و همچنين است اگر بدن يا لباس، چربي كمي داشته باشد كه از رسيدن آب به آنها جلوگيري نكند.

(مسأله 141) چيز نجسي كه عين نجاست در آن نيست؛؛ اگر زير شيري كه متصل به كر است يك دفعه بشويند، پاك مي شود و نيز اگر عين نجاست در آن باشد، چنانچه عين نجاست آن، زير شير يا به وسيله ديگر برطرف شود و آبي كه از آن چيز مي ريزد بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد، با آب شير پاك مي گردد. اما اگر آبي كه از آن مي ريزد بو يا رنگ يا مزه نجاست گرفته باشد، بايد به قدري آب شير روي آن بريزند تا در آبي كه از آن جدا مي شود بو يا رنگ يا مزه نجاست نباشد.

(مسأله 142) زمين خاكي كه آب روي آن جاري نمي شود يا فرو نمي رود، اگر نجس شود با آب قليل پاك نمي گردد ولي اگر با پارچه پاكي آب را جمع كند، دوباره آب بريزد پاك مي شود. ولي زميني كه روي آن شن يا ريگ باشد، چون آبي كه روي آن مي ريزند از

رساله توضيح المسائل، ص: 136

آن جدا شده و در شن و ريگ فرو مي رود، با آب قليل پاك مي شود، اما زير ريگها نجس مي ماند.

(مسأله 143) زمين سنگ فرش و آجرفرش و زمين سختي كه آب در آن فرو نمي رود، اگر نجس شود با آب قليل پاك

مي گردد، ولي بايد به قدري آب روي آن بريزند كه جاري شود و چنانچه آبي كه روي آن ريخته اند از سوراخي بيرون رود همه زمين پاك مي شود و اگر بيرون نرود جايي كه آبها جمع مي شود، نجس مي ماند، مگر اين كه با پارچه و يا ظرف پاكي آب را بردارند، سپس آب بريزند و با وسيله پاكي آب را بردارند.

(مسأله 144) اگر ظاهر نمك سنگ و مانند آن نجس شود، با آب كمتر از كر هم پاك مي شود.

(مسأله 145) اگر شكر آب شده نجس را قند بسازند و در آب كر يا جاري بگذارند پاك نمي شود.

2. زمين

(مسأله 146) زمين با چهار شرط كف پا و ته كفش نجس را پاك مي كند:

اول آنكه پاك باشد. دوم آنكه خشك باشد. سوم آنكه اگر عين نجس مثل خون و بول، يا متنجس مثل گلي كه نجس شده در كف پا و ته كفش باشد، به واسطه راه رفتن يا ماليدن پا به زمين برطرف شود و نيز زمين بايد خاك يا سنگ يا آجرفرش و مانند اينها باشد و با راه رفتن روي فرش و حصير و سبزه، كف پا و ته كفش نجس پاك نمي شود. چهارم اين كه كف پا و ته كفش از طريق راه رفتن نجس شده باشد، نه اين كه از خارج نجاست به آنها برسد.

(مسأله 147) كف پا و ته كفش نجس، به واسطه راه رفتن روي زمين خاكي و شني و آجر فرش و كف سيماني پاك مي شود و روي آسفالت و روي زميني كه با چوب فرش شده محل اشكال است.

(مسأله 148) براي پاك شدن كف پا و ته كفش بهتر است

پانزده ذراع (تقريباً هفت

رساله توضيح المسائل، ص: 137

متر) ( «1») يا بيشتر راه بروند، حتي اگر هم به كمتر از پانزده قدم يا ماليدن پا به زمين؛؛ نجاست برطرف شود.

(مسأله 149) لازم نيست كف پا و ته كفش نجس، تَر باشد بلكه اگر خشك هم باشد با راه رفتن پاك مي شود.

(مسأله 150) بعد از آنكه كف پا يا ته كفش نجس با راه رفتن پاك شد مقداري از اطراف آن هم كه معمولا به گل آلوده مي شود اگر زمين يا خاك به آن اطراف برسد پاك مي گردد.

(مسأله 151) كسي كه با دست و زانو راه مي رود، اگر كف دست يا زانوي او نجس شود پاك شدن دست و زانوي او به وسيله راه رفتن محل اشكال است و همچنين است ته عصا و ته پاي مصنوعي و نعل چهارپايان و چرخ اتومبيل و مانند اينها.

(مسأله 152) اگر بعد از راه رفتن، ذره هاي كوچكي كه جز با آب پاك نمي شود، در كف پا يا ته كفش بماند بايد آن ذره ها را هم برطرف كرد ولي باقي بودن بو و رنگ اشكال ندارد.

(مسأله 153) توي كفش و مقداري از كف پا كه به زمين نمي رسد به واسطه راه رفتن پاك نمي شود و پاك شدن كف جوراب به واسطه راه رفتن محل اشكال است ولي اگر كف جوراب از پوست باشد و از آن به جاي كفش استفاده مي شود به وسيله راه رفتن پاك مي شود.

3. آفتاب

(مسأله 154) آفتاب، زمين و ساختمان و چيزهايي كه مانند در و پنجره در ساختمان به كار برده شده و همچنين ميخي را كه به ديوار كوبيده اند و جزء ساختمان حساب مي شود با پنج

شرط پاك مي كند:

اول آنكه چيز نجس به طوري تَر باشد، كه اگر چيز ديگري به آن برسد تَر شود، پس اگر خشك باشد بايد به وسيله اي آن را تَر كنند تا آفتاب خشك كند. دوم آنكه اگر عين نجاست در آن چيز باشد پيش از تابيدن آفتاب آن را برطرف كنند. سوم آنكه چيزي از

رساله توضيح المسائل، ص: 138

تابيدن آفتاب جلوگيري نكند، پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند، آن چيز پاك نمي شود ولي اگر ابر به قدري نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند اشكال ندارد. چهارم آنكه آفتاب به تنهايي چيز نجس را خشك كند، پس اگر مثلا چيز نجس به واسطه باد و آفتاب با هم خشك شود، پاك نمي گردد، ولي اگر باد به قدري كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده اشكال ندارد. پنجم آنكه آفتاب مقداري از بنا و ساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته يك مرتبه خشك كند، پس اگر يك مرتبه بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روي آن را خشك كند و دفعه ديگر زير آن را خشك نمايد، فقط روي آن پاك مي شود و زير آن نجس مي ماند.

(مسأله 155) درخت و گياه به واسطه آفتاب پاك مي شود.

(مسأله 156) اگر آفتاب به زمين نجس بتابد، بعد انسان شك كند كه زمين موقع تابيدن آفتاب تَر بوده يا نه، يا تَري آن به واسطه آفتاب خشك شده يا نه، آن زمين نجس است و همچنين است اگر شك كند كه پيش از تابش آفتاب، عين نجاست از آن برطرف

شده يا نه يا شك كند كه چيزي مانع تابش آفتاب بوده يا نه.

(مسأله 157) اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد، طرفي كه آفتاب به آن نتابيده پاك نمي شود ولي اگر ديوار به قدري نازك باشد كه به واسطه تابش به يك طرف، طرف ديگرش هم خشك شود پاك مي گردد.

4. استحاله

(مسأله 158) اگر جنس چيز نجس به طوري عوض شود كه به صورت چيز پاكي در آيد، پاك مي شود و مي گويند «استحاله» شده است، مثل آنكه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد يا سگ در نمكزار فرو رود و نمك شود ولي اگر جنس آن عوض نشود مثل آنكه گندم نجس را آرد كنند يا نان بپزند، پاك نمي شود.

(مسأله 159) كوزه گلي و مانند آن كه از گل نجس ساخته شده و همچنين ذغالي كه از چوب نجس درست شده باشد نجس است.

رساله توضيح المسائل، ص: 139

(مسأله 160) چيز نجسي كه معلوم نيست استحاله شده يا نه، نجس است.

(مسأله 161) اگر شراب به خودي خود يا به واسطه آنكه چيزي مثل سركه و نمك در آن ريخته اند سركه شود، پاك مي گردد.

(مسأله 162) شرابي كه از انگور نجس درست كنند، با سركه شدن پاك نمي شود بلكه اگر نجاستي هم از خارج به شراب برسد احتياط واجب آن است كه بعد از سركه شدن از آن اجتناب نمايند.

(مسأله 163) شرابي كه از انگور پاك درست كنند اگر از خارج نجاستي به آن برسد احتياط واجب آن است كه بعد از سركه شدن از آن اجتناب نمايند.

(مسأله 164) سركه اي كه از انگور و كشمش و خرماي نجس درست كنند، نجس است.

(مسأله 165) اگر پوشال ريز انگور

يا خرما داخل آن ها باشد و سركه بيندازند ضرر ندارد و احتياط واجب اين است كه پيش از آن كه خرما و كشمش و انگور سركه شود، خيار و بادنجان و مانند اينها در آن نريزند.

5. كم شدن دو سوم آب انگور

(مسأله 166) آب انگوري كه با حرارت آتش جوش آمده پاك است ولي خوردن آن - تا دو سوم آن كم نشود - حرام است. ولي اگر به خودي خود بجوشد حرام و با سركه شدن پاك مي شود.

(مسأله 167) اگر مثلا در يك خوشه غوره، يك دانه يا دو دانه انگور باشد چنانچه به آبي كه از آن خوشه گرفته مي شود آب غوره بگويند و اثري از شيريني در آن نباشد و بجوشد، پاك است و خوردن آن حلال است.

(مسأله 168) چيزي كه معلوم نيست غوره است يا انگور؛؛ اگر جوش بيايد نه حرام است و نه نجس.

رساله توضيح المسائل، ص: 140

6. انتقال

(مسأله 169) اگر خون بدن انسان يا خون حيواني كه خون جهنده دارد، يعني اگر رگ آن را ببرند؛؛ خون جستن مي كند، به بدن حيواني كه خون جهنده ندارد برود و خون آن حيوان حساب شود پاك مي گردد و اين را «انتقال» گويند. پس خوني كه زالو از انسان مي مكد چون خون زالو به آن گفته نمي شود و مي گويند خون انسان است، نجس مي باشد.

(مسأله 170) اگر كسي پشه اي را كه بر بدنش نشسته؛؛ بكشد و نداند خوني كه از پشه بيرون آمده از او مكيده يا از خود پشه مي باشد، پاك است و همچنين است اگر بداند از او مكيده ولي جزو بدن پشه حساب شود؛؛ اما اگر فاصله بين مكيدن خون و كشتن پشه به قدري كم باشد كه بگويند خون انسان است، نجس مي باشد.

7. اسلام

(مسأله 171) در بحث نجاسات گفته شد كه كافر نجس است ولي اگر كافر شهادتين بگويد؛؛ يعني بگويد:

«أشْهَدُ أن لا إلهَ إلّا الله و أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُوُلُ اللهِ»،

مسلمان مي شود و بعد از مسلمان شدن، بدن و آب دهان و بيني و عرق او پاك است و اگر موقع مسلمان شدن، عين نجاست بر بدن او بوده، بايد برطرف كند و جاي آن را آب بكشد. ولي اگر پيش از مسلمان شدن، عين نجاست برطرف شده باشد، لازم نيست جاي آن را آب بكشد.

(مسأله 172) لباسي كه بر تن كافر است و قبلا به وسيله عرق بدن و غيره نجس شده باشد با اسلام آوردن پاك نمي شود.

(مسأله 173) اگر كافر شهادتين را بگويد و انسان نداند قلباً مسلمان شده يا نه، پاك است، ولي اگر بداند قلباً مسلمان نشده بنا بر احتياط واجب بايد از او اجتناب كرد.

8. تبعيّت

(مسأله 174) تبعيّت آن است كه چيز نجسي به واسطه پاك شدن چيز نجس ديگر پاك شود.

رساله توضيح المسائل، ص: 141

(مسأله 175) اگر شراب، سركه شود، ظرف آن هم تا جايي كه شراب موقع جوش آمدن به آنجا رسيده پاك مي شود و پارچه و چيزي هم كه معمولا روي آن مي گذارند اگر به آن رطوبت، نجس شود پاك مي گردد. بلكه اگر موقع جوشيدن، سر برود و پشت ظرف به آن آلوده شود؛؛ بعد از سركه شدن پشت ظرف هم پاك مي شود.

(مسأله 176) تخته يا سنگي كه روي آن، ميّت را غسل مي دهند و پارچه اي كه با آن عورت ميّت را مي پوشانند و دست كسي كه او را غسل مي دهد و همين طور كيسه و صابوني كه با آن شسته مي شود، بعد از تمام شدن غسل، پاك مي شود.

(مسأله 177) كسي كه چيزي را با دست خود آب مي كشد اگر دست و آن چيز، با هم آب كشيده شود، بعد

از پاك شدن آن چيز، دست او هم پاك مي شود.

(مسأله 178) اگر لباس و مانند آن را با آب قليل آب بكشند و به اندازه معمول فشار دهند تا آبي كه روي آن ريخته اند جدا شود، آبي كه در آن مي ماند، پاك است.

(مسأله 179) ظرف نجس را كه با آب قليل، آب مي كشند؛؛ بعد از جداشدن آبي كه براي پاك شدن روي آن ريخته اند، قطره هاي آبي كه در آن مي ماند، پاك است.

9. برطرف شدن عين نجاست

(مسأله 180) اگر بدن حيوان به عين نجس، مثل خون، يا متنجّس مثل آب نجس، آلوده شود، چنانچه آنها برطرف شوند بدن آن حيوان پاك مي شود و همچنين است باطن بدن انسان مثل توي دهان و بيني. مثلا اگر خوني از لاي دندان بيرون آيد و در آب دهان از بين برود، آب كشيدن داخل دهان لازم نيست. ولي اگر دندان مصنوعي در دهان نجس شود - اگر نجاست از خارج دهان به آن رسيده باشد - بايد آن را آب بكشند.

(مسأله 181) اگر غذا لاي دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد؛؛ چنانچه انسان نداند كه خون به غذا رسيده، آن غذا پاك است و اگر خون به آن برسد بنا بر احتياط لازم نجس مي شود.

(مسأله 182) جايي را كه انسان نمي داند از ظاهر بدن است يا باطن آن، اگر نجس شود

رساله توضيح المسائل، ص: 142

بايد بنا بر احتياط واجب، آب بكشد.

(مسأله 183) اگر گرد و خاك نجس بر لباس و فرش و مانند اينها بنشيند، چنانچه آنها خشك باشند، نجس نمي شوند و كافيست كه تكان داده شوند و اگر آنها تر باشند بايد محل نشستن گرد و خاك را آب بكشند.

10. استبراء حيوان نجاست خوار

(مسأله 184) بول و غائط حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده، نجس است و اگر بخواهند پاك شود، بايد آن را استبراء كنند؛؛ يعني تا مدتي كه بعد از آن مدت ديگر نجاست خوار به آن نگويند، نگذارند نجاست بخورد و غذاي پاك به آن بدهند و بنا بر احتياط واجب بايد شتر نجاست خوار را چهل روز و گاو را بيست روز و گوسفند را ده روز و مرغابي را هفت

يا پنج روز و مرغ خانگي را سه روز از خوردن نجاست جلوگيري كنند و غذاي پاك به آنها بدهند و در حيوانات ديگر به همين اندازه كه نام حيوان نجاست خوار از آن برداشته شود كافيست و اين احكام مخصوص مدفوع انسان است و اگر مرغ و يا حيوان ديگر از نجاسات ديگر بخورند، بول و مدفوع و گوشت آنها حرام نمي شود.

11. غايب شدن مسلمان

(مسأله 185) اگر بدن يا لباس مسلمان يا چيز ديگري مانند ظرفي كه در اختيار او است، نجس شود و آن مسلمان غايب گردد؛؛ اگر انسان احتمال بدهد كه آن چيز را آب كشيده يا به واسطه آن كه مثلا آن چيز در آب جاري افتاده، پاك شده است؛؛ اجتناب از آن لازم نيست؛؛ به شرط اين كه از چيزهايي باشد كه طهارت در آن شرط است مانند لباسي كه در آن نماز مي خواند و يا ظرفي كه در آن غذا مي خورد.

(مسأله 186) اگر خود انسان يقين كند كه چيزي كه نجس بوده پاك شده است، يا يك نفر عادل به پاك شدن آن خبر دهد، آن چيز پاك است. اگر كسي كه چيز نجس در اختيار او است بگويد آن چيز پاك شده؛؛ يا مسلماني چيز نجس را آب كشيده باشد، اگرچه معلوم نباشد

رساله توضيح المسائل، ص: 143

درست آب كشيده يا نه؛؛ نيز پاك است.

(مسأله 187) كسي كه وكيل شده است لباس انسان را آب بكشد و لباس هم در تصرف او باشد اگر بگويد آب كشيده ام آن لباس پاك است.

(مسأله 188) اگر انسان حالي دارد كه در آب كشيدن چيز نجس يقين به طهارت پيدا نمي كند، مي تواند به همان گونه كه ديگران يقين پيدا

مي كنند، اكتفا كند.

احكام ظرف ها

(مسأله 189) ظرفي كه از پوست سگ يا خوك يا مردار ساخته شده، خوردن و آشاميدن در آن حرام است و نبايد آن ظرف را در وضو و غسل و كارهايي كه بايد با چيز پاك انجام داد، استعمال كنند. ولي استعمال چرم سگ و خوك و مردار در كارهايي كه طهارت در آنها شرط نباشد، اشكال ندارد.

(مسأله 190) خوردن و آشاميدن از ظرف طلا و نقره و استعمال آنها حرام است ولي استعمال آنها در زينت اتاق حرام نيست و نگاه داشتن نيز - خصوصاً به عنوان ذخيره مالي - حرام نمي باشد.

(مسأله 191) از ساختن ظرف طلا و نقره و مزدي كه براي آن مي گيرند بنا بر احتياط بايد اجتناب كرد.

(مسأله 192) از خريد و فروش ظرف طلا و نقره و سودي هم كه فروشنده مي گيرد، بنا بر احتياط بايد اجتناب كرد.

(مسأله 193) گيره استكان كه از طلا يا نقره مي سازند اگر بعد از برداشتن استكان، ظرف به آن گفته شود، استعمال آن چه به تنهايي و چه با استكان حرام است؛؛ و اگر ظرف به آن گفته نشود، استعمال آن مانعي ندارد؛؛ و نيز بايد از سرمه دان و عطردان طلا اجتناب كرد.

(مسأله 194) استعمال ظرفي كه روي آن را آب طلا يا آب نقره داده اند اشكال ندارد.

(مسأله 195) اگر فلزي را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند چنانچه مقدار آن

رساله توضيح المسائل، ص: 144

فلز به قدري زياد باشد كه ظرف طلا يا نقره به آن نگويند استعمال آن ظرف مانعي ندارد

(مسأله 196) اگر انسان غذايي را كه در ظرف طلا يا نقره است در ظرف ديگر بريزد اين

استعمال جايز است؛؛ ولي اگر بخواهد از ظرف دوم غذا بخورد و خالي كردن ظرف براي آن نباشد كه غذا خوردن از ظرف طلا يا نقره جايز نيست، اين استعمال حرام مي باشد.

(مسأله 197) استعمال ظرف طلا يا نقره در حال ناچاري اشكال ندارد.

(مسأله 198) استعمال ظرفي كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر، اشكال ندارد.

(مسأله 199) استعمال طلاي سفيد حكم طلاي سرخ و زرد را دارد؛؛ ولي استعمال پلاتين - كه اهل فن مي گويند فلز ديگريست - اشكال ندارد.

وضو
كيفيّت وضو گرفتن

(مسأله 200) در وضو واجب است صورت و دست ها را بشويند و جلوي سر و روي پاها را مسح كنند.

(مسأله 201) درازاي صورت را بايد از بالاي پيشاني، جايي كه موي سر بيرون مي آيد تا آخر چانه شست و پهناي آن به مقداري كه بين انگشت وسط و شست قرار مي گيرد بايد شسته شود و اگر مختصري از اين مقدار را نشويد وضو باطل است و براي آن كه يقين كند اين مقدار كاملا شسته شده بايد كمي اطراف آن را هم بشويد.

(مسأله 202) اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگري در ابروها و گوشه هاي چشم و لب او هست كه نمي گذارد آب به آنها برسد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، بايد پيش از وضو وارسي كند كه اگر هست برطرف نمايد.

(مسأله 203) بايد صورت و دست ها را از بالا به پايين شست و اگر از پايين به بالا بشويد وضو باطل است.

رساله توضيح المسائل، ص: 145

(مسأله 204) اگر دست را تر كند و به صورت و دست ها بكشد، چنانچه تري دست به قدري باشد كه به واسطه كشيدن دست،

آب كمي بر آنها جاري شود كافي است.

(مسأله 205) بعد از شستن صورت بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را از آرنج تا سر انگشت ها بشويد.

(مسأله 206) براي آنكه يقين كند آرنج را كاملا شسته بايد مقداري بالاتر از آرنج را هم بشويد.

(مسأله 207) كسي كه پيش از شستن صورت، دست هاي خود را تا مچ شسته، در موقع وضو بايد تا سر انگشتان را بشويد و اگر فقط تا مچ را بشويد وضوي او باطل است.

(مسأله 208) در وضو شستن صورت و دست ها مرتبه اول واجب و مرتبه دوم جايز و مرتبه سوم و بيشتر از آن حرام مي باشد. منظور از مرتبه اول آن است كه تمام عضو را بشويد؛؛ خواه با يك مشت آب باشد يا چندين مشت. وقتي كه تمام شد يك مرتبه حساب مي شود.

(مسأله 209) بعد از شستن هر دو دست بايد جلوي سر را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند.

(مسأله 210) يك قسمت از چهار قسمت سر، كه مقابل پيشاني ست جاي مسح مي باشد. احتياط لازم آن است كه از درازا به اندازه درازاي يك انگشت و از پهنا به اندازه پهناي سه انگشت بسته مسح نمايد.

(مسأله 211) لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد بلكه بر موي جلوي سر هم صحيح است؛؛ ولي كسي كه موي جلوي سر او به اندازه اي بلند است كه اگر مثلا شانه كند به صورتش مي ريزد، يا به جاهاي ديگر سر مي رسد، بايد بيخ موها را مسح كند؛؛ يا فرق سر را باز كرده پوست سر را مسح نمايد و اگر موهايي را كه به صورت مي ريزد يا

به جاهاي ديگر سر مي رسد جلوي سر جمع كند و بر آنها مسح نمايد، يا بر موي جاهاي ديگر سر، كه جلوي آن آمده مسح كند باطل است.

(مسأله 212) بعد از مسح سر بايد با تري آب وضو كه در دست مانده روي پاها را از سر

رساله توضيح المسائل، ص: 146

يكي از انگشت ها تا مفصل پا مسح كند.

(مسأله 213) احتياط لازم آن است كه به اندازه پهناي سه انگشت بسته مسح نمايد و بهتر از آن مسح تمام روي پا و دو برآمدگي در دو طرف است.

(مسأله 214) اگر در مسح پا، همه دست را روي پا بگذارد و كمي بكشد كافي نيست بلكه بايد دست ها را تا مفصل بكشد.

(مسأله 215) در مسح سر و روي پا، بايد دست را روي آنها بكشد و اگر دست را نگه دارد و سر يا پا را به آن بكشد وضو باطل است؛؛ ولي اگر موقعي كه دست را مي كشد سر يا پا مختصري حركت كند، اشكال ندارد.

(مسأله 216) جاي مسح بايد خشك باشد و اگر به قدري تر باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند مسح باطل است؛؛ ولي اگر تري آن به قدري كم باشد كه رطوبت محل، مانع از تأثير رطوبت كف دست نباشد، كافي است.

(مسأله 217) اگر براي مسح، رطوبتي در كف دست نمانده باشد نمي تواند دست را با آب خارج تر كند، بلكه بايد از اعضاي ديگر وضو رطوبت بگيرد و با آن مسح نمايد.

(مسأله 218) اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه مسح سر باشد، مي تواند سر را با همان رطوبت مسح كند و براي مسح پاها از اعضاي ديگر وضو رطوبت بگيرد.

(مسأله

219) مسح كردن از روي جوراب و كفش باطل است؛؛ ولي اگر به واسطه سرماي شديد يا ترس از دزد و درنده و مانند اينها نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد، بر آنها مسح كند و تيمّم نيز بنمايد.

(مسأله 220) اگر روي پا نجس باشد و نتواند براي مسح، آن را آب بكشد بايد تيمّم كند.

وضوي ارتماسي

(مسأله 221) وضوي ارتماسي آن است كه انسان صورت و دست ها را به قصد وضو در آب فرو برد يا آنها را در آب فرو برد و به قصد وضو بيرون آورد و اگر موقعي كه دستها را در آب

رساله توضيح المسائل، ص: 147

فرو مي برد نيّت وضو كند و تا وقتي كه آنها را از آب بيرون مي آورد و ريزش آب تمام مي شود به قصد وضو باشد، وضوي او صحيح است و اگر موقع بيرون آوردن از آب قصد وضو كند و تا وقتي كه ريزش آب تمام مي شود. به قصد وضو باشد نيز وضوي او صحيح است.

(مسأله 222) در وضوي ارتماسي هم بايد صورت و دستها از بالا به پايين شسته شود و براي تحقق آن دو صورت وجود دارد:

1 - صورت و دست ها را در آب فرو مي برد، قصد وضو كند و صورت را از طرف پيشاني و دست ها را از طرف آرنج در آب فرو برد. 2 - موقع بيرون آوردن از آب قصد وضو كند و صورت را از طرف پيشاني و دست ها را از طرف آرنج بيرون آورد و بهتر اين است كه صورت اول را بر صورت دوم مقدّم بدارد و بهتر از همه اين است كه وضوي ترتيبي بگيرد.

(مسأله 223) اگر

وضوي بعضي از اعضاء را ارتماسي و بعضي را غيرارتماسي انجام دهد اشكال ندارد.

دعاهايي كه موقع وضو گرفتن مستحب است

(مسأله 224) كسي كه وضو مي گيرد مستحب است موقعي كه نگاهش به آب مي افتد بگويد:

بِسمِ اللهِ و بِاللهِ و الْحَمْدُ للهِ الّذِي جَعَلَ الماءَ طَهوراً وَ لَمْ يَجْعَلْهُ نَجِساً

و موقعي كه پيش از وضو دست خود را مي شويد بگويد:

اللَّهُمَّ اجْعَلْني مِنَ التّوّابينَ و اجْعَلْني مِنَ المُتَطَهِّرينَ

و در وقت مضمضه كردن يعني آب در دهان گردانيدن بگويد:

اللَّهُمَّ لَقِّنّي حُجَّتي يَوْمَ ألْقاكَ و أطْلِقْ لِساني بِذِكْرِكَ

و در وقت استنشاق يعني آب در بيني كردن بگويد:

اللَّهُمَّ لا تُحَرِّمْ عَليَّ رِيحَ الجَنَّةِ و اجْعَلْني مِمَّنْ يَشُمُّ رِيحَها و رَوْحَها و طِيبَها

و موقع شستن صورت بگويد:

رساله توضيح المسائل، ص: 148

اللَّهُمَّ بَيَّضْ وَجْهي يَوْمَ تَسْوَدُّ فِيهِ الوُجُوهُ و لا تُسَوِّدْ وَجْهي يَوْمَ تَبْيَضُّ فِيهِ الوُجُوهُ

و در وقت شستن دست راست بخواند:

اللَّهُمَّ أعْطِني كِتابِي بِيَمِيني و الْخُلْدَ في الجِنانِ بِيَساري و حاسِبْني حِساباً يَسيراً

و موقع شستن دست چپ بگويد:

اللَّهُمَّ لا تُعْطِني كِتابي بِشِمالي و لا مِنْ وَرَاءِ ظَهْري و لا تَجْعَلْها مَغْلولَةً إلي عُنُقي و أعوذُ بِكَ مِنْ مُقَطَّ ع اتِ النِّيرانِ

و موقعي كه سر را مسح مي كند بگويد:

اللَّهُمَّ غَشِّني بِرَحْمَتِكَ و بَرَكاتِكَ و عَفْوِكَ

و در وقت مسح پا بگويد:

اللَّهُمَّ ثَبِّتْني عَلَي الصِّراطِ يَوْمَ تَزِلُّ فِيهِ الأقْدامُ و اجْعَلْ سَعْيي في ما يُرْضِيكَ عَنّي يا ذَا الجَلالِ و الإكْرام.

شرايط وضو

شرايط صحيح بودن وضو سيزده چيز است:

شرط اول - آن كه آب وضو پاك باشد.

شرط دوم - آن كه مطلق باشد.

(مسأله 225) وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است؛؛ اگرچه انسان نجس بودن يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد و اگر با آن وضو، نمازي هم خوانده باشد، بايد آن نماز را دوباره با وضوي صحيح بخواند.

شرط سوم

- آنكه آب وضو مباح باشد و بنا بر احتياط واجب فضايي كه در آن وضو مي گيرد و ظرف آن نيز مباح باشد.

(مسأله 226) وضو با آب غصبي و با آبي كه معلوم نيست صاحب آن راضيست يا نه

رساله توضيح المسائل، ص: 149

حرام و باطل است ولي اگر سابقاً راضي بوده و انسان نمي داند كه از رضايتش برگشته يا نه وضو صحيح است و نيز اگر آب وضو از صورت و دست ها در جاي غصبي بريزد، وضوي او صحيح است؛؛ خواه در غير آنجا بتواند وضو بگيرد يا نه.

(مسأله 227) كسي كه نمي خواهد در مسجدي نماز بخواند اگر نداند آب آن را براي همه مردم وقف كرده اند يا براي كساني كه در آنجا نماز مي خوانند، نمي تواند از آب آن وضو بگيرد؛؛ ولي اگر معمولا كساني هم كه نمي خواهند در آنجا نماز بخوانند از آب آن وضو مي گيرند - كه كاشف از اجازه عمومي باشد - مي تواند از آب آن وضو بگيرد.

(مسأله 228) اگر فراموش كند آب، غصبيست و با آن وضو بگيرد وضوي او صحيح است؛؛ و اگر خودش آب را غصب كرده باشد احتياط آن است كه وضو را اعاده كند.

شرط چهارم - هرگاه بخواهد وضوي ارتماسي بگيرد بايد ظرف آب وضو مباح باشد، ولي اگر با دست از ظرف غصبي آب بردارد و وضو بگيرد، صحيح است.

(مسأله 229) اگر در حوضي كه مثلا يك آجر يا يك سنگ آن غصبيست وضو بگيرد صحيح است.

(مسأله 230) اگر در صحن يكي از امامان يا امامزادگان كه سابقاً قبرستان بوده حوض يا نهري بسازند، چناچه انسان نداند كه زمين صحن را براي قبرستان وقف كرده اند، وضو

گرفتن در آن حوض و نهر اشكال ندارد.

شرط ششم - آنكه اعضاي وضو موقع شستن و مسح كردن پاك باشد.

(مسأله 231) اگر پيش از تمام شدن وضو جايي را كه شسته يا مسح كرده نجس شود، وضو صحيح است.

(مسأله 232) اگر غير از اعضاي وضو، جايي از بدن نجس باشد وضو صحيح است. ولي اگر مخرج را از بول يا غائط تطهير نكرده باشد احتياط مستحب آن است اول آن را تطهير كند بعد وضو بگيرد.

(مسأله 233) اگر يكي از اعضاي وضو نجس باشد و بعد از وضو شك كند كه پيش از

رساله توضيح المسائل، ص: 150

وضو آنجا را آب كشيده يا نه، چنانچه در موقع وضو ملتفت پاك بودن و نجس بودن آنجا نبوده، وضو باطل است و اگر مي داند ملتفت بوده؛؛ يا شك دارد كه ملتفت بوده يا نه وضو صحيح است و در هر صورت جايي را كه نجس بوده بايد آب بكشد.

(مسأله 234) اگر در صورت يا دست ها بريدگي يا زخميست كه خون آن بند نمي آيد و آب براي آن ضرر ندارد، بايد در آب كر يا جاري فرو ببرد و قدري فشار دهد كه خون بند بيايد، بعد به شيوه اي كه در وضوي ارتماسي گفته شد، وضو بگيرد.

شرط هفتم - آنكه وقت براي وضو و نماز كافي باشد.

(مسأله 235) هرگاه وقت به قدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد تمام نماز يا مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد تيمّم كند؛؛ ولي اگر براي وضو و تيمّم يك اندازه وقت لازم باشد بايد وضو بگيرد.

(مسأله 236) كسي كه در تنگي وقت نماز، بايد تيمّم كند، اگر به جاي

تيمّم وضو بگيرد صحيح است چه براي آن نماز وضو بگيرد يا براي كار ديگر.

شرط هشتم - آن كه به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم وضو بگيرد و اگر براي خنك شدن يا به قصد ديگري وضو بگيرد باطل است.

(مسأله 237) لازم نيست نيّت وضو را به زبان بگويد يا از قلب خود بگذراند؛؛ ولي بايد در تمام وضو نيّت استمرار داشته باشد، به طوري كه اگر از او بپرسند چه مي كني؟ بگويد وضو مي گيرم.

شرط نهم - آنكه وضو را به ترتيبي كه گفته شد به جا آورد يعني اول صورت و بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد و بعد از آن سر و بعد پاها را مسح نمايد و بنا بر احتياط واجب، پاي راست را پيش از پاي چپ مسح كند.

شرط دهم - آنكه كارهاي وضو را پيوسته به هم انجام دهد.

(مسأله 238) كارهاي وضو را بايد چنان به جا آورد كه بگويند پشت سرهم انجام مي دهد، در اين صورت وضوي او صحيح است.

رساله توضيح المسائل، ص: 151

هرچند بر اثر گرمي هوا و وزش باد، اعضاي سابق خشك شده باشد؛؛ مثلا موقعي كه مي خواهد دست راست را بشويد صورت او خشك شود؛؛ ولي اگر طوري انجام دهد كه پشت سرهم نباشد وضوي او باطل است؛؛ هرچند بر اثر سردي هوا، اعضاي قبلي، خشك نشده باشد.

شرط يازدهم - آنكه شستن صورت و دست ها و مسح سر و پاها را خود انسان انجام دهد و اگر ديگري او را وضو دهد، يا در رساندن آب، به صورت و دست ها و مسح سر و پاها به او كمك نمايد، وضو باطل

است.

(مسأله 239) كسي كه نمي تواند وضو بگيرد بايد نايب بگيرد كه او را وضو دهد و چنانچه مزد هم بخواهد، در صورتي كه بتواند بايد بدهد. ولي بايد خود او نيّت وضو كند و با دست خود مسح نمايد و اگر نمي تواند بايد نايبش دست او را بگيرد و به جاي مسح او بكشد و اگر اين هم ممكن نيست بايد از دست او رطوبت بگيرند و با آن رطوبت، سر و پاي او را مسح كنند.

شرط دوازدهم - آنكه استعمال آب براي او مانعي نداشته باشد.

(مسأله 240) كسي كه مي ترسد كه اگر وضو بگيرد، مريض شود يا اگر آب را به مصرف وضو برساند سخت تشنه بماند، نبايد وضو بگيرد، ولي اگر نداند كه آب براي او ضرر دارد و وضو بگيرد و بعد بفهمد ضرر داشته وضوي او صحيح است.

(مسأله 241) اگر رساندن آب به صورت و دست ها به مقدار كمي كه وضو با آن صحيح است ضرر ندارد و بيشتر از آن ضرر داشته باشد، بايد با همان مقدار وضو بگيرد.

شرط سيزدهم - آنكه در اعضاي وضو مانعي از رسيدن آب نباشد.

(مسأله 242) اگر مي داند چيزي به اعضاي وضو چسبيده ولي شك دارد كه از رسيدن آب جلوگيري مي كند يا نه، بايد آن را برطرف كند يا آب را به زير آن برساند.

(مسأله 243) اگر در صورت و دست ها و جلوي سر و روي پاها به واسطه سوختن يا چيز ديگر برآمدگي پيدا شود، شستن و مسح روي آن كافيست و چنانچه سوراخ شود، رساندن آب به زير پوست لازم نيست، بلكه اگر پوستِ يك قسمت آن كنده شود، لازم نيست آب

را به زير

رساله توضيح المسائل، ص: 152

قسمتي كه كنده نشده برساند، ولي چنانچه پوستي كه كنده شده گاهي به بدن مي چسبد و گاهي بلند مي شود بايد آن را قطع كند يا آب را به زير آن برساند.

(مسأله 244) جايي را كه بايد شست و مسح كرد هر قدر چرك باشد، اگر چرك آن مانع از رسيدن آب به بدن نباشد اشكال ندارد و اگر بعد از گچ كاري و مانند آن چيز سفيدي كه جلوگيري از رسيدن آب به پوست بدن نمي كند بر دست بماند وضو صحيح است، ولي اگر شك كند كه با بودن آنها آب به بدن مي رسد يا نه، بايد آنها را برطرف كند.

(مسأله 245) اگر پيش از وضو بداند كه در بعضي از اعضاي وضو مانعي از رسيدن آب هست و بعد از وضو شك كند كه در موقع وضو آب را به آنجا رسانده يا نه، وضوي او صحيح است، ولي اگر بداند كه موقع وضو ملتفت آن مانع نبوده بايد دوباره وضو بگيرد.

(مسأله 246) اگر بعد از وضو چيزي كه مانع از رسيدن آب است در اعضاي وضو ببيند و نداند موقع وضو بوده يا بعد پيدا شده، وضوي او صحيح است؛؛ ولي اگر بداند كه در وقت وضو ملتفت آن مانع نبوده، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

احكام وضو

(مسأله 247) كسي كه در كارهاي وضو و شرايط آن مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن خيلي شك مي كند بايد به شك خود اعتنا نكند.

(مسأله 248) اگر شك كند كه وضوي او باطل شده يا نه، بنا مي گذارد كه وضوي او باقيست ولي اگر بعد از بول

استبراء نكرده و وضو گرفته باشد و بعد از وضو رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگر، وضوي او باطل است.

(مسأله 249) كسي كه شك دارد وضو گرفته يا نه بايد وضو بگيرد.

(مسأله 250) كسي كه مي داند وضو گرفته و حدثي هم از او سر زده، مثلا بول كرده، اگر نداند كدام جلوتر بوده، چنانچه پيش از نماز است بايد وضو بگيرد و اگر در بين نماز است، احتياطاً نماز را تمام كند و وضو بگيرد و اگر بعد از نماز است بايد وضو بگيرد و بنا بر احتياط

رساله توضيح المسائل، ص: 153

واجب نمازي را كه خوانده دوباره بخواند.

(مسأله 251) اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه نماز او صحيح است، ولي بايد براي نمازهاي بعد وضو بگيرد.

(مسأله 252) اگر در بين نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او باطل است و بايد وضو بگيرد و نماز را بخواند.

(مسأله 253) اگر بعد از نماز شك كند، كه قبل از نماز وضوي او باطل شده يا بعد از نماز، نمازي كه خوانده صحيح است.

(مسأله 254) اگر انسان مرضي دارد كه بول او قطره قطره مي ريزد يا نمي تواند از بيرون آمدن غائط خودداري كند چنانچه يقين دارد كه از اول وقت نماز تا آخر آن به مقدار وضو گرفتن و نمازخواندن مهلت پيدا مي كند، بايد نماز را در وقتي كه مهلت پيدا مي كند بخواند و اگر مهلت او به مقدار كارهاي واجب نماز است، بايد در وقتي كه مهلت دارد فقط كارهاي واجب نماز را به جا آورد و كارهاي مستحب آن مانند اذان و

اقامه را ترك كند.

(مسأله 255) اگر به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمي كند ولي در بين نماز فقط چند مرتبه بول و غائط از او خارج مي شود به طوري كه اگر بخواهد بعد از هر كدام وضو بگيرد مشكل نيست، در اين صورت بايد بنا بر احتياط واجب ظرف آبي پهلوي خود بگذارد و هر وقت چيزي از او خارج شد وضو بگيرد و بقيّه نماز را بخواند و حتّي الإمكان همان نماز را با يك وضو، دوباره بخواند و اگر در بين آن نماز وضوي او باطل شد اعتنا نكند؛؛ اما اگر چنان پي در پي از او خارج مي شود كه اين كار براي او مشقّت بار است؛؛ يك وضو كافي است.

(مسأله 256) چنان كه گفته شد هرگاه بول يا غائط طوري پي در پي از او خارج شود كه وضو گرفتن بعد از هر دفعه براي او بسيار مشكل باشد، يك وضو كافي است، بلكه مي تواند دو نماز مانند ظهر و عصر را با همان يك وضو بخواند، اگرچه احتياط آن است كه براي هر نماز يك وضو بگيرد.

(مسأله 257) هرگاه اين گونه افراد با اختيار خود بول يا غائط كنند بايد وضو بگيرند.

رساله توضيح المسائل، ص: 154

(مسأله 258) هرگاه مرضي دارد كه نمي تواند از خارج شدن باد جلوگيري كند بايد به وظيفه كساني كه نمي توانند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كنند عمل نمايد.

(مسأله 259) كسي كه غائط پي در پي از او خارج مي شود، در صورتي كه مشكل نباشد بايد براي هر نمازي وضو بگيرد و فوراً مشغول نماز شود، ولي براي به جا آوردن سجده و تشهد فراموش شده و نماز

احتياط كه بايد بعد از نماز انجام داد در صورتي كه آنها را بعد از نماز فوراً بجا بياورد، وضو گرفتن لازم نيست.

(مسأله 260) كسي كه بول او قطره قطره مي ريزد بايد براي نماز به وسيله كيسه اي كه در آن، پنبه يا چيز ديگريست كه از رسيدن بول به جاهاي ديگر جلوگيري مي كند، خود را حفظ كند و احتياط واجب آن است كه پيش از هر نماز مخرج بول را كه نجس شده آب بكشد و نيز كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن غائط خودداري كند، چنانچه ممكن باشد بايد به مقدار نماز از رسيدن غائط به جاهاي ديگر جلوگيري نمايد و احتياط واجب آن است كه اگر مشقّت ندارد، براي هر نماز، مخرج غائط را آب بكشد.

(مسأله 261) كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند، در صورتي كه ممكن باشد و مشقت و زحمت و خوف خطر نداشته باشد بايد به مقدار نماز از خارج شدن بول و غائط جلوگيري نمايد، اگرچه خرج داشته باشد. بلكه اگر مرض او به آساني معالجه شود، احتياط واجب آن است كه خود را معالجه كند.

(مسأله 262) كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند بعد از آنكه مرض او خوب شد، لازم نيست نمازهايي را كه در وقت مرض مطابق وظيفه اش خوانده قضا كند، ولي اگر در بين وقت نماز، بهبودي يابد، بايد نمازي را كه در آن وقت خوانده، دوباره بخواند.

رساله توضيح المسائل، ص: 155

چيزهايي كه بايد براي آنها وضو گرفت

(مسأله 263) براي شش چيز وضو گرفتن واجب است:

اول براي نمازهاي واجب غير از نماز ميّت. دوم براي سجده و تشهد فراموش شده، اگر

بين آنها و نماز، حدثي از او سرزده مثلا بول كرده باشد. سوم براي طواف واجب خانه كعبه. چهارم اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد. پنجم اگر نذر كرده باشد كه جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند. ششم براي آب كشيدن قرآني كه نجس شده يا بيرون آوردن آن از جاي آلوده، در صورتي كه مجبور باشد دست يا جاي ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند، ولي چنانچه معطل شدن به مقدار وضو بي احترامي به قرآن باشد، بايد بيوضو كار خود را انجام دهد.

(مسأله 264) دست زدن به خط قرآن، يا رساندن جايي از بدن به خط قرآن براي كسي كه وضو ندارد حرام است. ولي اگر قرآن را به زبان فارسي يا به زبان ديگر ترجمه كنند، اشكال ندارد.

(مسأله 265) جلوگيري بچه يا ديوانه از دست زدن به خط قرآن واجب نيست، ولي اگر دست زدن آنان بي احترامي به قرآن باشد، بايد جلوگيري كنند.

(مسأله 266) كسي كه وضو ندارد، حرام است اسم خداوند متعال را به هر زباني نوشته شده باشد، مس نمايد و مسّ اسم مبارك پيغمبر و امامان و حضرت زهرا ( عليهم السلام ) هم اگر هتك حرمت و بي احترامي باشد حرام است.

(مسأله 267) اگر پيش از وقت نماز به قصد اين كه با طهارت باشد وضو بگيرد يا غسل كند صحيح است.

(مسأله 268) كسي كه يقين دارد وقت داخل شده اگر نيّت وضوي واجب كند و بعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده، در صورتي كه اگر هم وقت داخل نشده بود، وضو مي گرفت؛؛ وضوي او صحيح است.

(مسأله 269) مستحب

است انسان براي نماز ميّت و زيارت اهل قبور و رفتن به مسجد

رساله توضيح المسائل، ص: 156

و حرم امامان ( عليهم السلام ) وضو بگيرد و همچنين براي همراه داشتن قرآن و خواندن و نوشتن آن و نيز براي مسّ حاشيه قرآن و براي خوابيدن وضو گرفتن مستحب است و نيز مستحب است كسي كه وضو دارد دوباره وضو بگيرد و اگر براي يكي از اين كارها وضو بگيرد هر كاري را كه بايد با وضو انجام داد، مي تواند به جا آورد؛؛ مثلا مي تواند با آن وضو نماز بخواند.

چيزهايي كه وضو را باطل مي كند

(مسأله 270) هفت چيز وضو را باطل مي كند:

اول بول. دوم غائط. سوم باد معده و روده كه از مخرج غائط خارج مي شود. چهارم خوابي كه به واسطه آن چشم نبيند و گوش نشنود ولي اگر چشم نبيند و گوش بشنود، وضو باطل نمي شود. پنجم چيزهايي كه عقل را از بين مي برد:

مانند ديوانگي و مستي و بي هوشي. ششم استحاضه زنان كه بعداً گفته مي شود. هفتم كاري كه براي آن بايد غسل كرد مانند جنابت، حيض، نفاس و مسّ ميّت.

احكام وضوي جبيره

چيزي كه با آن زخم و شكستگي را مي بندند و دوايي كه روي زخم و مانند آن مي گذارند «جبيره» ناميده مي شود.

(مسأله 271) اگر در يكي از جاهاي وضو زخم يا دمل يا شكستگي باشد، چنانچه روي آن باز است و آب براي آن ضرر ندارد، بايد به طور معمول وضو گرفت.

(مسأله 272) اگر زخم يا دمل يا شكستگي در صورت و دست ها كه روي آن باز باشد و آب ريختن روي آن ضرر داشته باشد، چنانچه كشيدن دست تر بر آن ضرر ندارد، دست تر بر آن بكشد و بنا بر احتياط مستحب پارچه پاكي روي آن بگذارد به گونه اي كه جزء جبيره حساب شود و دست تر را روي پارچه هم بكشد؛؛ و اگر اين مقدار هم ضرر دارد يا زخم نجس است و نمي شود آب كشيد، بايد اطراف زخم را به طوري كه در وضو گفته شد، از بالا به پايين بشويد و بنا بر احتياط واجب پارچه پاكي روي زخم بگذارد و دست تر روي آن بكشد و اگر گذاشتن پارچه

رساله توضيح المسائل، ص: 157

ممكن نيست، شستن اطراف زخم كافي است.

(مسأله 273) اگر زخم يا دمل يا شكستگي

در جلوي سر يا روي پاها باشد و روي آن باز باشد، چنانچه نتواند آن را مسح كند، بايد پارچه پاكي روي آن بگذارد و روي پارچه را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند و اگر گذاشتن پارچه ممكن نباشد، بايد به جاي وضو تيمّم كند و بهتر است يك وضوي بدون مسح هم بگيرد.

(مسأله 274) اگر روي دمل يا زخم يا شكستگي بسته باشد، چنانچه بازكردن آن ممكن است و زحمت و مشقّت هم ندارد و آب هم براي آن ضرر ندارد، بايد روي آن را باز كند و وضو بگيرد، چه زخم و مانند آن در صورت و دست ها باشد يا جلوي سر و روي پاها.

(مسأله 275) اگر زخم يا دمل يا شكستگي در صورت يا دست ها باشد و بشود روي آن را باز كرد چنانچه ريختن آب روي آن ضرر دارد و كشيدن دست تر ضرر ندارد، دست تر روي آن بكشد.

(مسأله 276) اگر نمي شود روي زخم را باز كرد ولي زخم و چيزي كه روي آن گذاشته پاك است و رسانيدن آب به زخم ممكن است و ضرر و زحمت و مشقّت هم ندارد، بايد آن را به روي زخم برساند و اگر زخم يا چيزي كه روي آن گذاشته نجس است؛؛ چنانچه آب كشيدن آن و رساندن آب به روي زخم، بدون زحمت و مشّقت ممكن باشد، بايد آن را آب بكشد و موقع وضو آب را به زخم برساند و در صورتي كه آب براي زخم ضرر دارد، يا آنكه رساندن آب به روي زخم ممكن نيست، يا زخم نجس است و نمي شود آن را آب كشيد،

بايد اطراف زخم را بشويد و اگر جبيره پاك است روي آن را مسح كند و اگر جبيره نجس است يا نمي شود روي آن را دست تر كشيد، مثلا دواييست كه به دست مي چسبد، پارچه پاكي را به طوري كه جزء جبيره حساب شود، روي آن بگذارد و دست تر روي آن بكشد و اگر اين هم ممكن نيست، احتياط واجب آن است كه وضو بگيرد و اگر همه مواضع تيمّم و يا بعضي از آن بي مانع باشد تيمّم هم بنمايد.

(مسأله 277) اگر جبيره تمام صورت يا تمام يكي از دست ها يا تمام هر دو دست را گرفته باشد، بايد وضوي جبيره اي بگيرد و بنا بر احتياط واجب تيمّم هم بنمايد.

رساله توضيح المسائل، ص: 158

(مسأله 278) اگر جبيره تمام اعضاي وضو را گرفته باشد؛؛ بايد تيمّم بنمايد.

(مسأله 279) كسي كه در كف دست و انگشت ها جبيره دارد و در موقع وضو دست تر روي آن كشيده است، مي تواند سر و پا را با همان رطوبت مسح كند يا از جاهاي ديگرِ وضو، رطوبت بگيرد.

(مسأله 280) اگر جبيره تمام پهناي روي پا را گرفته ولي مقداري از طرف انگشتان و مقداري از طرف بالاي پا باز است، بايد جاهايي كه باز است روي پا را و جايي كه جبيره است روي جبيره را مسح كند.

(مسأله 281) اگر در صورت يا دست ها چند جبيره باشد، بايد بين آنها را بشويد و اگر جبيره ها در سر يا روي پاها باشد، بايد بين آنها را مسح كند و در جاهايي كه جبيره است بايد به دستور جبيره عمل نمايد.

(مسأله 282) اگر جبيره بيشتر از معمول اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن

ممكن نيست، بايد به دستور جبيره عمل كند و بنا بر احتياط واجب تيمّم هم بنمايد و اگر برداشتن جبيره ممكن است بايد جبيره را بردارد؛؛ پس اگر زخم در صورت و دست هاست اطراف آن را بشويد و اگر در سر يا روي پاهاست اطراف آن را مسح كند و براي جاي زخم به دستور جبيره عمل نمايد.

(مسأله 283) اگر در جاي وضو زخم و جراحت و شكستگي نباشد ولي به جهت ديگر، آب براي آن ضرر داشته باشد، بايد تيمّم كند.

(مسأله 284) اگر جايي از اعضاي وضو را رگ زده است و نمي تواند آن را آب بكشد يا آب براي آن ضرر دارد اگر روي آن بسته است، بايد به دستور جبيره عمل كند.

(مسأله 285) اگر در جاي وضو يا غسل چيزي چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست، يا به قدري مشقّت دارد كه نمي شود تحمّل كرد، بايد به دستور جبيره عمل كند.

(مسأله 286) غسل جبيره اي مثل وضوي جبيره اي است، ولي بايد آن را ترتيبي به جا آورند.

رساله توضيح المسائل، ص: 159

(مسأله 287) كسي كه وظيفه او تيمّم است اگر در بعضي از جاهاي تيمّم او زخم يا دمل يا شكستگي باشد، بايد به دستور وضوي جبيره اي، تيمّم جبيره اي نمايد.

(مسأله 288) كسي كه بايد با وضو يا غسل جبيره اي نماز بخواند، چنانچه بداند كه تا آخر وقت، عذر او برطرف نمي شود، مي تواند در اول وقت نماز بخواند، ولي اگر اميد دارد كه تا آخر وقت، عذر او برطرف شود، احتياط واجب آن است كه صبر كند و اگر عذر او برطرف نشد در آخر وقت نماز را با وضو يا غسل جبيره اي به

جا آورد.

(مسأله 289) اگر به خاطر درد چشم، شستن صورت ضرر دارد، بايد وضو يا غسل جبيره اي انجام دهد و احتياطاً تيمّم هم بنمايد.

(مسأله 290) كسي كه نمي داند وظيفه اش تيمّم است يا وضوي جبيره اي بنا بر احتياط واجب بايد هر دو را به جا آورد.

(مسأله 291) نمازهايي را كه انسان با وضوي جبيره اي خوانده اگر عذرش تا آخر وقت مستمر باشد، صحيح است و با همان وضو مي تواند نمازهاي بعدي را بخواند ولي اگر براي آنكه نمي دانسته تكليفش جبيره است يا تيمّم، هر دو را انجام داده باشد بايد براي نمازهاي بعد وضو بگيرد.

احكام غسل
غسل هاي واجب
اشاره

غسل هاي واجب عبارتند از: اول غسل جنابت، دوم غسل حيض، سوم غسل نفاس، چهارم غسل استحاضه، پنجم غسل مس ميّت، ششم غسل ميّت و هفتم غسلي كه به واسطه نذر و قسم و مانند اينها واجب مي شود.

رساله توضيح المسائل، ص: 160

جنابت
اشاره

(مسأله 292) به دو چيز انسان جنب مي شود:

اول - جماع - و لو به مقدار ختنه گاه دوم - بيرون آمدن مني، چه در خواب باشد يا بيداري، كم باشد يا زياد، با شهوت باشد يا بي شهوت، بااختيار باشد يا بي اختيار.

(مسأله 293) اگر رطوبتي از انسان خارج شود و نداند مني ست يا بول يا غير اينها، چنانچه با شهوت و يا جستن بيرون آمده - و غالباً با سستي بدن همراه است - آن رطوبت حكم مني را دارد و اگر هيچ يك از اين دو نشانه را نداشته باشد، حكم مني ندارد.

(مسأله 294) مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن مني، بول كند و اگر بول نكند و بعد از غسل رطوبتي از او بيرون آيد، كه نداند مني ست يا رطوبت ديگر، حكم مني دارد.

(مسأله 295) اگر انسان جماع كند و به اندازه ختنه گاه يا بيشتر داخل شود، در زن باشد يا در مرد، در قبل باشد يا در دبر، بالغ باشند يا نابالغ اگرچه مني بيرون نيايد هر دو جنب مي شوند.

(مسأله 296) اگر شك كند كه به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

(مسأله 297) اگر نعوذبالله با حيواني نزديكي كند و مني از او بيرون آيد غسل كافيست و اگر مني بيرون نيايد، چنانچه پيش از وطي، وضو داشته باشد باز هم غسل كافيست و اگر وضو نداشته

باشد احتياط واجب آن است كه غسل كند و وضو هم بگيرد.

(مسأله 298) اگر مني از جاي خود حركت كند و بيرون نيايد، يا انسان شك كند كه مني از او بيرون آمده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

(مسأله 299) كسي كه نمي تواند غسل كند ولي تيمّم برايش ممكن است، بعد از داخل شدن وقت نماز مي تواند با عيال خود نزديكي كند.

(مسأله 300) اگر در لباس خود مني ببيند و بداند كه از خود او است و براي آن غسل

رساله توضيح المسائل، ص: 161

نكرده، بايد غسل كند و نمازهايي را كه يقين دارد، بعد از بيرون آمدن مني خوانده قضا كند ولي نمازهايي را كه احتمال مي دهد، بعد از بيرون آمدن آن مني خوانده، لازم نيست قضا نمايد.

چيزهايي كه بر جنب حرام است

(مسأله 301) پنج چيز بر جنب حرام است:

اول رساندن جايي از بدن به خط قرآن يا به اسم خدا و پيغمبران و امامان ( عليهم السلام )، به طوري كه در وضو گفته شد. دوم رفتن در مسجدالحرام و مسجد پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) اگرچه از يك در داخل و از در ديگر خارج شود. سوم توقف در مساجد ديگر ولي اگر از يك در داخل و از در ديگر خارج شود، يا براي برداشتن چيزي برود مانعي ندارد و احتياط واجب آن است كه در حرم امامان هم توقف نكند. چهارم گذاشتن چيزي در مسجد در غير حال عبور. پنجم خواندن آيه اي كه پس از خواندن بايد سجده كرد و آنها در چهار سوره است اول:

سوره سي و دوم قرآن (الم تنزيل) دوم:

سوره چهل و يكم (حم سجده) سوم:

سوره پنجاه و

سوم (والنجم) چهارم:

سوره نود و ششم (اقرأ) و احتياط آن است يك حرف از اين چهار سوره را هم نخواند.

چيزهايي كه بر جنب مكروه است

(مسأله 302) نه چيز بر جنب مكروه است:

اول و دوم خوردن و آشاميدن ولي اگر وضو بگيرد يا استنشاق و مضمضه نمايد، مكروه نيست. سوم خواندن بيشتر از هفت آيه از سوره هايي كه سجده واجب ندارد. چهارم رساندن جايي از بدن به جلد و حاشيه و بين خطهاي قرآن. پنجم همراه داشتن قرآن، ششم خوابيدن ولي اگر وضو بگيرد يا به واسطه نداشتن آب، تيمّم كند، مكروه نيست. هفتم خضاب كردن به حنا و مانند آن. هشتم ماليدن روغن به بدن نهم جماع كردن بعد از آنكه محتلم شده، يعني در خواب مني از او بيرون آمده باشد.

رساله توضيح المسائل، ص: 162

غسل جنابت

(مسأله 303) غسل جنابت به خودي خود مستحب است و براي خواندن نمار واجب و مانند آن واجب مي شود. ولي براي نماز ميّت و سجده شكر و سجده هاي واجب قرآن غسل جنابت لازم نيست.

(مسأله 304) لازم نيست در وقت غسل، نيّت كند كه غسل واجب يا مستحب مي كنم و اگر فقط به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم غسل كند كافي است.

(مسأله 305) اگر يقين كند وقت نماز شده و نيّت غسل واجب كند بعد معلوم شود كه پيش از وقت غسل كرده، غسل او صحيح است.

(مسأله 306) غسل را چه واجب باشد و چه مستحب به دو قسم مي شود انجام داد:

ترتيبي و ارتماسي.

غسل ترتيبي

(مسأله 307) در غسل ترتيبي بايد به نيّت غسل، اول سر و گردن، بعد طرف راست و بعد طرف چپ بدن را بشويد و اگر عمداً يا از روي فراموشي يا به واسطه ندانستن مسأله به اين ترتيب عمل نكند غسل او بنا بر احتياط، باطل است.

(مسأله 308) نصف ناف و نصف عورت را بايد با طرف راست بدن و نصف ديگر را بايد با طرف چپ بشويد؛؛ بلكه بهتر است تمام ناف و عورت با هر دو طرف شسته شود.

(مسأله 309) براي آنكه يقين كند هر سه قسمت يعني سر و گردن و طرف راست و طرف چپ كاملا شستشه شده، بايد هر قسمتي را كه مي شويد مقداري از قسمت هاي ديگر را هم با آن قسمت بشويد.

(مسأله 310) اگر بعد از غسل بفهمد جايي از بدن را نشسته و نداند كجاي بدن است بايد دوباره غسل كند.

رساله توضيح المسائل، ص: 163

(مسأله 311) اگر بعد از غسل بفهمد مقداري

از بدن را نشسته، چنانچه از طرف چپ باشد شستن همان مقدار كافيست و اگر از طرف راست باشد بايد بعد از شستن آن مقدار دوباره بنا بر احتياط واجب طرف چپ را بشويد و اگر از سر و گردن باشد بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف راست و بعد طرف چپ را بشويد.

(مسأله 312) اگر پيش از تمام شدن غسل، در شستن مقداري از طرف چپ بدن شك كند، شستن همان مقدار كافي است. ولي اگر بعد از اشتغال به شستن طرف چپ در شستن طرف راست يا مقداري از آن شك كند يا بعد از اشتغال به شستن طرف راست در شستن سر و گردن يا مقداري از آن شك نمايد نبايد اعتنا كند.

غسل ارتماسي

(مسأله 313) غسل ارتماسي آن است كه پس از نيّت، تمام بدن را يك دفعه يا به تدريج در آب فرو برد.

(مسأله 314) در غسل ارتماسي هرگاه مقداري از بدن بيرون باشد و نيّت غسل ارتماسي كند و در آب فرو رود غسل او صحيح است و اگر همه بدن زير آب باشد و بعد از نيّت غسل، بدن را حركت دهد غسل او اشكال دارد.

(مسأله 315) اگر بعد از غسل ارتماسي بفهمد به مقداري از بدن آب نرسيده، چه جاي آن را بداند يا نداند، بايد دوباره غسل كند.

(مسأله 316) اگر براي غسل ترتيبي وقت ندارد و براي ارتماسي وقت دارد، بايد غسل ارتماسي كند.

(مسأله 317) كسي كه روزه واجب گرفته يا براي حج يا عمره احرام بسته، نمي تواند غسل ارتماسي كند؛؛ ولي اگر از روي فراموشي، غسل ارتماسي كند صحيح است.

(مسأله 318) هرگاه كسي روزه

خود را عمداً باطل كرد اگر در روز، غسل ارتماسي كند غسل او اشكال دارد.

رساله توضيح المسائل، ص: 164

احكام غسل كردن

(مسأله 319) در غسل ارتماسي بايد تمام بدن پاك باشد ولي در غسل ترتيبي پاك بودن تمام بدن لازم نيست و اگر تمام بدن نجس باشد و هر قسمتي را پيش از غسل دادنِ آن قسمت آب بكشد كافي است.

(مسأله 320) سابقاً گفته شد عرق جنب از حرام نجس نيست و كسي كه از حرام جنب شده اگر با آب گرم هم غسل كند صحيح است. ولي بهتر آن است كه با آب ملايم غسل كند.

(مسأله 321) چيزي را كه مانع رسيدن آب به بدن است، بايد برطرف كند و اگر پيش از آن كه يقين كند، برطرف شده به اميد آنكه برطرف شده، غسل نمايد و سپس معلوم شود كه برطرف شده بود، غسل او صحيح است.

(مسأله 322) در غسل بايد موهاي كوتاه را كه جزء بدن حساب مي شود، بشويد و بنا بر احتياط، شستن موهاي بلند هم لازم مي باشد.

(مسأله 323) تمام شرطهايي كه براي صحيح بودن وضو گفته شد، مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن؛؛ در صحيح بودن غسل هم شرط است. ولي در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد و نيز در غسل ترتيبي لازم نيست بعد از شستن هر قسمت فوراً قسمت ديگر را بشويد بلكه اگر بعد از شستن سر و گردن مقداري صبر كند و بعد طرف راست را بشويد و بعد از مدتي طرف چپ را بشويد اشكال ندارد مگر در مورد كسي كه نمي تواند بول و غائط خود را حفظ كند، بايد

پشت سرهم به جا آورد و فوراً نماز بخواند

(مسأله 324) كسي كه قصد دارد پول حمامي را ندهد يا بدون اينكه بداند حمامي راضي است، بخواهد نسيه بگذارد، اگرچه بعد حمامي را راضي كند، بنا بر احتياط غسل او باطل است.

(مسأله 325) اگر از اول قصدش اين باشد پول حرام به حمامي بدهد، غسل او باطل است. ولي اگر قصدش اين باشد از پولي كه خمس آن را نداده بدهد، غسل او صحيح است، ولي بايد مقدار خمس را از مال ديگر بدهد.

(مسأله 326) اگر شك كند كه غسل كرده يا نه بايد غسل كند ولي اگر بعد از غسل شك

رساله توضيح المسائل، ص: 165

كند، كه غسل او درست بوده يا نه، لازم نيست دوباره غسل نمايد.

(مسأله 327) اگر در بين غسل، حدث اصغر از او سر زند مثلا بول كند، غسل را، از سر بگيرد و بعد از غسل براي نماز وضو لازم است.

(مسأله 328) هرگاه به خيال اين كه به اندازه غسل و نماز وقت دارد براي نماز غسل كند، غسل او صحيح است اگر چه بعد از غسل بفهمد كه به اندازه غسل وقت نداشته است.

(مسأله 329) كسي كه جنب شده اگر شك كند غسل كرده يا نه نمازهايي را كه خوانده صحيح است ولي براي نمازهاي بعدي بايد غسل كند.

(مسأله 330) كسي كه چند غسل بر او واجب است مي تواند به نيّت همه آنها - جنابت، حيض، مسّ ميّت و غسل جمعه و مانند آن - يك غسل به جا آورد.

(مسأله 331) كسي كه جنب است اگر بر جايي از بدن او آيه قرآن يا اسم خداوند متعال نوشته شده باشد،

بنا بر احتياط حرام است دست به آن نوشته بگذارد و اگر بخواهد غسل كند بايد آب را طوري به بدن برساند كه دست او به نوشته نرسد.

(مسأله 332) كسي كه غسل جنابت كرده، نبايد براي نماز وضو بگيرد ولي با غسل هاي ديگر نمي شود نماز خواند و بايد وضو هم گرفت.

استحاضه
اشاره

يكي از خون هايي كه از زن خارج مي شود خون استحاضه است و زن را در موقع ديدن خون استحاضه، مستحاضه مي گويند.

(مسأله 333) خون استحاضه خوني ست غير از حيض و نفاس و زخم و دمل. در بيشتر اوقات زرد رنگ و سرد است و بدون فشار و سوزش بيرون مي آيد و غليظ هم نيست ولي ممكن است گاهي سياه يا سرخ و گرم و غليظ باشد و با فشار و سوزش بيرون آيد.

(مسأله 334) استحاضه سه قسم است:

قليله و متوسطه و كثيره. 1. «استحاضه قليله» آن است كه خون در پنبه اي كه زن داخل فرج مي نمايد نفوذ نكند يعني از طرف ديگر ظاهر نشود. 2. «استحاضه متوسطه» آن است كه خون در پنبه فرو رود و از طرف ديگر ظاهر شود ولي به دستمالي كه معمولا زن ها براي جلوگيري از خون مي بندند، جاري

رساله توضيح المسائل، ص: 166

نشود. 3. «استحاضه كثيره» آن است كه خون، از پنبه به دستمال جاري شود.

احكام استحاضه

(مسأله 335) در استحاضه قليله بايد زن براي هر نماز يك وضو بگيرد و پنبه را عوض كند يا آب بكشد و ظاهر فرج را هم اگر خون به آن رسيده آب بكشد.

(مسأله 336) در استحاضه متوسطه بايد زن براي نماز صبح غسل كند و تا صبح ديگر براي نمازهاي خود - حتّي نماز صبح - كارهاي استحاضه قليله را كه در مسأله پيش گفته شد انجام دهد و اگر عمداً يا از روي فراموشي براي نماز صبح غسل نكند بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر براي نماز ظهر و عصر غسل نكند بايد پيش از نماز مغرب و عشاء غسل نمايد

چه آن كه خون بيايد يا قطع شده باشد؛؛ و نمازهايي را كه بدون غسل خوانده بايد غسل كند و وضو بگيرد و آنها را دوباره بخواند.

(مسأله 337) در استحاضه كثيره علاوه بر كارهاي استحاضه متوسطه كه در مسأله پيش گفته شد، بايد براي هر نماز دستمال را عوض كند، يا آب بكشد و يك غسل براي نماز ظهر و عصر و يكي براي نماز مغرب و عشاء به جا آورد و بين نماز ظهر و عصر فاصله نيندازد و اگر فاصله بيندازد، بايد براي نماز عصر دوباره غسل كند و نيز اگر بين نماز مغرب و عشاء فاصله بيندازد، بايد براي نماز عشاء دوباره غسل نمايد.

(مسأله 338) اگر خون استحاضه پيش از وقت نماز هم بيايد اگرچه زن براي آن خون، وضو و غسل را انجام داده باشد بنا بر احتياط واجب، بايد در موقع نماز، وضو و غسل را به جا آورد.

(مسأله 339) مستحاضه متوسطه و كثيره كه بايد وضو بگيرد و غسل كند هر كدام را اول به جا آورد صحيح است، جز مستحاضه كثيره احتياط واجب آن است كه قبلا وضو بگيرد.

رساله توضيح المسائل، ص: 167

(مسأله 340) اگر استحاضه قليله زن بعد از نماز صبح متوسطه شود، بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود بايد براي نماز مغرب و عشاء غسل نمايد.

(مسأله 341) اگر استحاضه قليله يا متوسطه زن بعد از نماز صبح كثيره شود بايد براي نماز ظهر و عصر، يك غسل و براي نماز مغرب و عشاء غسل ديگري به جا آورد و اگر بعد از نماز ظهر

و عصر كثيره شود، بايد براي نماز مغرب و عشاء غسل نمايد.

(مسأله 342) مستحاضه كثيره يا متوسطه اگر پيش از داخل شدن وقت نماز براي نماز غسل كند، غسل او باطل است و اگر نزديك اذان صبح، براي نماز شب غسل كند و نماز شب را بخواند احتياط واجب آن است كه بعد از داخل شدن صبح، دوباره غسل و وضو را به جا آورد.

(مسأله 343) زن مستحاضه براي هر نمازي چه واجب باشد و چه مستحب، بايد وضو بگيرد و نيز اگر بخواهد نمازي را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند، يا بخواهد نمازي را كه تنها خوانده است دوباره با جماعت بخواند، بايد تمام كارهايي را كه براي استحاضه گفته شده انجام دهد؛؛ ولي براي خواندن نماز احتياط و سجده فراموش شده و تشهد فراموش شده و سجده سهو، اگر آنها را بعد از نماز فوراً به جا آورد لازم نيست كارهاي استحاضه را انجام دهد.

(مسأله 344) زن مستحاضه بعد از آنكه خونش قطع شد، فقط براي نماز اولي كه مي خواند، بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد و براي نمازهاي بعد لازم نيست.

(مسأله 345) اگر زن نداند استحاضه او از كدام يك از اقسام سه گانه است، موقعي كه مي خواهد نمار بخواند، بنا بر احتياط واجب مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند وبيرون آورد و بعد از آنكه فهميد استحاضه او كدام يك از آن سه قسم است، كارهايي را كه براي آن قسم بيان گرديد انجام دهد.

(مسأله 346) زن مستحاضه اگر پيش از آن كه خود را وارسي كند، مشغول نماز شود، چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفه خود عمل كرده مثلا

استحاضه اش قليله بوده و به وظيفه استحاضه قليله عمل نموده، نماز او صحيح است و اگر قصد قربت نداشته يا عمل او مطابق وظيفه اش نباشد مثل آن كه استحاضه او متوسطه بوده و به وظيفه قليله رفتار كرده، نماز او باطل است.

رساله توضيح المسائل، ص: 168

(مسأله 347) زن مستحاضه اگر نتواند خود را وارسي نمايد، بايد به آنچه مسلّماً وظيفه اوست عمل كند، مثلا اگر نمي داند استحاضه او قليله است يا متوسطه، بايد كارهاي استحاضه قليله را انجام دهد و اگر نمي داند متوسطه است يا كثيره، بايد كارهاي استحاضه متوسطه را انجام دهد ولي اگر بداند سابقاً كدام يك از آن سه قسم بوده، بايد به وظيفه همان قسم رفتار كند.

(مسأله 348) اگر خون استحاضه در باطن باشد و بيرون نيايد، وضو و غسل باطل نمي شود و اگر بيرون بيايد هرچند كم باشد وضو و غسل را به تفصيلي كه گذشت باطل مي كند.

(مسأله 349) زن مستحاضه اگر بعد از نماز خود را وارسي نمايد و خون نبيند اگرچه بداند دوباره خون مي آيد، با وضويي كه دارد مي تواند نماز بخواند.

(مسأله 350) زن مستحاضه اگر بداند از وقتي كه مشغول وضو يا غسل شده خوني از او بيرون نيامده و اطمينان دارد كه بيرون نخواهد آمد مي تواند خواندن نماز را به تأخير بيندازد.

(مسأله 351) اگر مستحاضه بداند كه پيش از گذشتن وقت نماز به كلي پاك مي شود، يا به اندازه خواندن نماز خون بند مي آيد، بنا بر احتياط واجب، بايد صبر كند و نماز را در وقتي كه پاك است بخواند.

(مسأله 352) مستحاضه كثيره و متوسطه وقتي به كلي از خون پاك شد بايد غسل كند، ولي اگر

بداند از وقتي كه براي نماز پيش، مشغول غسل شده ديگر خون نيامده و موقع غسل و وضو، خون نيز از باطن قطع شده بود، لازم نيست دوباره غسل كند.

(مسأله 353) مستحاضه قليله بعد از وضو و مستحاضه كثيره و متوسطه بعد از غسل و وضو، بايد فوراً مشغول نماز شود ولي گفتن اذان و اقامه و خواندن دعاهاي قبل از نماز اشكال ندارد و در نماز هم مي تواند كارهاي مستحب مثل قنوت و غير آن را به جا آورد.

(مسأله 354) زن مستحاضه اگر بين غسل و نماز فاصله بيندازد و خون بيرون آيد - هرچند فضاي فرج - بايد دوباره غسل كند و بلافاصله مشغول نماز شود.

(مسأله 355) اگر خون استحاضه زن، جريان داشته باشد و قطع نشود، چنانچه براي او

رساله توضيح المسائل، ص: 169

ضرر ندارد، بايد پيش از غسل و بعد از آن به وسيله پنبه از بيرون آمدن خون جلوگيري كند، ولي اگر هميشه جريان ندارد، فقط بايد بعد از وضو و غسل از بيرون آمدن خون جلوگيري كند و چنانچه كوتاهي كند و خون بيرون آيد، بايد دوباره غسل كند و وضو هم بگيرد و اگر نماز هم خوانده بايد دوباره بخواند.

(مسأله 356) اگر در موقع غسل، خون قطع نشود، غسل صحيح است ولي اگر در بين غسل، استحاضه متوسطه، كثيره شود، بنا بر احتياط واجب چنانچه مشغول غسل ترتيبي بوده همان را از سر بگيرد و اگر مشغول غسل ارتماسي بوده بهتر آن است كه همان را دوباره انجام دهد.

(مسأله 357) احتياط مستحب آن است كه زن مستحاضه در تمام روزي كه روزه است به مقداري كه مي تواند، از بيرون

آمدن خون جلوگيري كند.

(مسأله 358) زن مستحاضه بايد روزه ماه رمضان را بگيرد و در صورتي روزه او درست است كه غسل نماز مغرب و عشاي شبي كه مي خواهد فرداي آن روز روزه بگيرد، به جا آورد و همچنين غسل، روزي كه روزه است.

(مسأله 359) اگر بعد از نماز عصر، مستحاضه شود و تا غروب غسل نكند روزه او صحيح است.

(مسأله 360) اگر استحاضه كثيره، قليله شود، بايد براي نماز اول عمل كثيره و براي نمازهاي بعد عمل قليله را انجام دهد و نيز اگر استحاضه متوسطه، قليله شود بايد براي نماز اول، عمل متوسطه و براي نمازهاي بعد عمل قليله را به جا آورد. اگر استحاضه كثيره زن، متوسطه شود، بايد براي نماز اول عمل كثيره و براي نمازهاي بعد عمل متوسطه را به جا آورد. مثلا اگر پيش از نماز ظهر، استحاضه كثيره، متوسطه شود، بايد براي نماز ظهر غسل كند و براي نماز عصر و مغرب و عشاء فقط وضو بگيرد.

(مسأله 361) اگر استحاضه قليله زن، پيش از نماز يا بين نماز، متوسطه يا كثيره شود بايد كارهاي متوسطه يا كثيره را كه گفته شد انجام دهد و اگر استحاضه متوسطه، كثيره شود بايد كارهاي استحاضه كثيره را انجام دهد و چنانچه براي استحاضه متوسطه غسل كرده باشد

رساله توضيح المسائل، ص: 170

فايده ندارد و بايد دوباره براي كثيره غسل كند.

(مسأله 362) اگر در بين نماز، استحاضه متوسطه زن، كثيره شود، بايد نماز را بشكند و براي استحاضه كثيره غسل كند و وضو بگيرد و كارهاي ديگر آن را انجام دهد و همان نماز را بخواند و اگر براي هيچ كدام از غسل و

وضو وقت ندارد بايد دو تيمّم كند؛؛ يكي بدل از غسل و ديگري بدل از وضو و اگر براي يكي از آنها وقت ندارد بايد عوض آن تيمّم كند و ديگري را به جا آورد ولي اگر براي تيمّم هم وقت ندارد نمي تواند نماز را بشكند و بايد نماز را تمام كند و بنا بر احتياط واجب قضا نمايد و همچنين است اگر در بين نماز، استحاضه قليله او، متوسطه يا كثيره شود.

(مسأله 363) اگر در بين نماز خون بند بيايد و مستحاضه نداند كه در باطن هم قطع شده يا نه، چنانچه بعد از نماز بفهمد قطع شده بوده، بنا بر احتياط بايد وضو و غسل و نماز را دوباره به جا آورد.

(مسأله 364) اگر مستحاضه يكي از كارهايي را كه بر او واجب مي باشد حتي عوض كردن پنبه را ترك كند نمازش باطل است.

(مسأله 365) مستحاضه قليله اگر بخواهد غير از نماز كاري انجام دهد، كه شرط آن وضو داشتن است، مثلا بخواهد دست به خط قرآن بزند بايد وضو بگيرد و وضويي كه براي نماز گرفته كافي نيست.

(مسأله 366) رفتن در مسجد مكه و مدينه و توقف در ساير مساجد و خواندن سوره اي كه سجده واجب دارد براي زن مستحاضه اشكال ندارد ولي نزديكي شوهر با او بنا بر احتياط واجب در صورتي حلال مي شود كه غسل كند؛؛ اگرچه كارهاي ديگري را كه براي نماز واجب است، مثل وضو و عوض كردن پنبه و دستمال انجام نداده باشد.

(مسأله 367) نماز آيات بر مستحاضه واجب است و بايد براي نماز آيات هم كارهايي را كه براي نماز يوميّه گفته شد، انجام دهد.

(مسأله 368)

هرگاه در وقت نماز يوميه، نماز آيات بر مستحاضه واجب شود

رساله توضيح المسائل، ص: 171

اگرچه بخواهد هر دو را پشت سر هم به جا آورد، بايد براي نماز آيات هم تمام كارهايي را كه براي نماز يوميه او واجب است انجام دهد.

(مسأله 369) زن مستحاضه نبايد نماز قضا بخواند مگر اين كه وقت تنگ شود، در اين صورت بايد براي هر نماز، كارهايي را كه براي نماز ادا بر او واجب است به جا آورد.

(مسأله 370) اگر زن بداند خوني كه از او خارج مي شود خون زخم نيست و شرعاً حكم حيض و نفاس را ندارد بنا بر احتياط واجب، بايد به دستور استحاضه عمل كند بلكه اگر شك داشته باشد كه خون استحاضه است يا خون هاي ديگر، چنانچه نشانه آنها را نداشته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد.

عادت ماهانه

(مسأله 371) حيض خوني ست كه غالباً در هر ماه چند روزي از رحم زن ها خارج مي شود و زن را در موقع ديدن خون حيض، «حائض» مي گويند.

(مسأله 372) خون حيض در بيشتر اوقات، غليظ و گرم و رنگ آن سرخ مايل به سياهي يا سرخ است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد.

(مسأله 373) زن هاي قرشي بعد از تمام شدن شصت سال، يائسه مي شوند، يعني خون حيض نمي بينند و زن هايي كه قرشي نيستند بعد از تمام شدن پنجاه سال يائسه مي شوند.

(مسأله 374) خوني كه دختر، پيش از تمام شدن نه سال و زن بعد از يائسه شدن مي بينند، حيض نيست.

(مسأله 375) زن حامله و زني كه بچه شير مي دهد، ممكن است حيض ببينند.

(مسأله 376) دختري كه نمي داند نه سالش تمام شده يا نه، اگر

خوني ببيند كه نشانه هاي حيض را نداشته باشد حيض نيست و اگر نشانه هاي حيض را داشته باشد و اطمينان به حيض بودنش پيدا كند حيض است و معلوم مي شود نه سال او تمام شده است.

(مسأله 377) زني كه شك دارد يائسه شده يا نه، اگر خوني ببيند و نداند حيض است يا

رساله توضيح المسائل، ص: 172

نه، بايد بنا بگذارد كه حيض است و يائسه نشده است.

(مسأله 378) مدت حيض كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نمي شود و اگر مختصري هم از سه روز كمتر باشد حيض نيست.

(مسأله 379) بايد سه روز اول حيض، پشت سرهم باشد، پس اگر مثلا دو روز خون ببيند و يك روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند، اگر اين حالت بيش از ده روز طول نكشد احتياط واجب آن است كه هم اعمال مستحاضه را انجام دهد و هم از محرمات حائض اجتناب كند.

(مسأله 380) لازم نيست در تمام سه روز خون بيرون بيايد، بلكه اگر در فرج خون باشد كافيست و چنانچه در بين سه روز مختصري پاك شود و مدت پاك شدن به قدري كم باشد كه بگويند در تمام سه روز در فرج خون بوده، باز هم حيض است.

(مسأله 381) لازم نيست شب اول و شب چهارم را خون ببيند، ولي بايد در شب دوم و سوم خون قطع نشود؛؛ پس اگر از اذان صبح روز اول تا غروب روز سوم به نحوي كه گفته شد پشت سرهم خون بيايد، يا در وسطهاي روز اول شروع شود و در همان موقع از روز چهارم قطع شود و در شب دوم و سوم

هم هيچ خون قطع نشود، حيض است.

(مسأله 382) اگر سه روز پشت سرهم خون ببيند و پاك شود، چنانچه دوباره خون ببيند و روزهايي كه خون ديده و در وسط، پاك بوده، روي هم از ده روز بيشتر نشود، روزهايي هم كه در وسط، پاك بوده حيض است.

(مسأله 383) اگر خوني ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون دمل است يا خون حيض بايد به وظيفه مستحاضه عمل كند و از محرمات حائض اجتناب نمايد.

(مسأله 384) اگر خوني ببيند و شك كند كه خون حيض است يا نفاس، چنانچه شرايط حيض را داشته باشد، بايد حيض قرار دهد.

(مسأله 385) اگر خوني ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت، بايد خود را وارسي

رساله توضيح المسائل، ص: 173

كند، يعني مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند، بعد بيرون آورد پس اگر اطراف آن آلوده باشد، خون بكارت است و اگر به همه آن رسيده، حيض است.

(مسأله 386) اگر كمتر از سه روز خون ببيند و پاك شود و بعد سه روز خون ببيند، خون دوم حيض است و در خون اول و روزهاي بعد كه پاك بود بين عمل مستحاضه و محرمات حائض جمع كند.

احكام حائض
اشاره

(مسأله 387) چند چيز بر حائض حرام است:

اول عبادت هايي كه مانند نماز بايد با وضو يا غسل يا تيمّم به جا آورده شود ولي به جا آوردن عبادت هايي كه وضو و غسل و تيمّم براي آنها لازم نيست، مانند نماز ميّت، مانعي ندارد. دوم تمام چيزهايي كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد. سوم جماع كردن در فرج،

كه هم براي مرد حرام و هم براي زن، اگرچه به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد، بلكه احتياط واجب آن است كه مقدار كمتر از ختنه گاه را هم داخل نكند.

(مسأله 388) جماع كردن در روزهايي هم كه حيض زن قطعي نيست ولي شرعاً بايد براي خود حيض قرار دهد حرام است. پس زني كه بيشتر از ده روز خون مي بيند و بايد به نحوي كه بعداً گفته مي شود روزهاي عادت خويشان خود را حيض قرار دهد و شوهرش نمي تواند در آن روز با او نزديكي نمايد.

(مسأله 389) اگر شماره روزهاي حيض زن به سه قسمت تقسيم شود و مرد در قسمت اول آن با زن خود در قُبُل جماع كند، بنا بر احتياط واجب بايد هيجده نخود طلا كفاره به فقير بدهد و اگر در قسمت دوم جماع كند، نه نخود و اگر در قسمت سوم جماع كند، بايد چهار و نيم نخود بدهد. مثلا زني كه شش روز خون حيض مي بيند، اگر شوهرش در شب يا روز اول و دوم با او جماع كند بايد هيجده نخود طلا بدهد و در شب و يا روز سوم و چهارم، نه نخود و در شب يا روز پنجم و ششم، بايد چهار نخود و نيم بدهد.

رساله توضيح المسائل، ص: 174

(مسأله 390) لازم نيست طلاي كفاره را سكه دار بدهد ولي اگر بخواهد قيمت آن را بدهد بايد به قيمت روزي كه مي پردازد حساب كند.

(مسأله 391) اگر كسي هم در قسمت اول و هم در قسمت دوم و هم در قسمت سوم حيض، با زن خود جماع كند، بايد هر سه كفاره را كه روي

هم سيويك نخود و نيم مي شود بدهد.

(مسأله 392) اگر انسان بعد از آن كه در حال حيض جماع كرده و كفاره آن را داده دوباره جماع كند بنا بر احتياط واجب، باز هم بايد كفاره بدهد.

(مسأله 393) اگر با زن حائض چند مرتبه جماع كند و در بين آنها كفاره ندهد احتياط واجب آن است كه براي هر جماع يك كفاره بدهد.

(مسأله 394) اگر مرد در حال جماع بفهمد، زن حائض شده، بايد فوراً از او جدا شود و اگر جدا نشود بنا بر احتياط واجب بايد كفاره بدهد.

(مسأله 395) اگر مرد با زن حائض زنا كند يا با زن حائض نامحرمي به گمان اين كه عيال خود او است جماع نمايد، احتياط واجب آن است كه كفاره بدهد.

(مسأله 396) كسي كه نمي تواند كفاره بدهد بهتر آن است كه صدقه اي به فقير بدهد و اگر نمي تواند بنا بر احتياط واجب بايد استغفار كند و هر وقت توانست بايد كفاره را بدهد.

(مسأله 397) طلاق دادن زن در حال حيض، به طوري كه در كتاب طلاق گفته مي شود باطل است.

(مسأله 398) اگر زن بگويد حائضم يا از حيض پاك شده ام، بايد سخن او را پذيرفت.

(مسأله 399) اگر زن در بين نماز حائض شود، نماز او باطل است.

(مسأله 400) اگر زن در بين نماز شك كند كه حائض شده يا نه، نماز او صحيح است. ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز حائض شده، نمازي كه خوانده باطل است.

(مسأله 401) بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد، واجب است براي نماز و عبادت هاي ديگري كه بايد با وضو يا غسل يا تيمّم به

جا آورده شود، غسل كند و شيوه آن مثل

رساله توضيح المسائل، ص: 175

غسل جنابت است. ولي براي نماز بايد پيش از غسل يا بعد از آن، وضو هم بگيرد و اگر پيش از غسل وضو بگيرد بهتر است.

(مسأله 402) هرگاه زن از خون حيض پاك شد، اگرچه غسل نكرده باشد؛؛ طلاق او صحيح است و شوهرش هم پس از شستن محل مي تواند با او نزديكي كند؛؛ ولي احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل از نزديكي با او خودداري نمايد. اما كارهاي ديگري كه در وقت حيض بر او حرام بوده مانند توقف در مسجد و مس خط قرآن، تا غسل نكند بر او حلال نمي شود.

(مسأله 403) اگر آب، براي وضو و غسل كافي نباشد و به اندازه اي باشد كه بتواند يا غسل كند يا وضو بگيرد بنا بر احتياط واجب بايد غسل كند و بدل از وضو، تيمّم كند و اگر فقط براي وضو كافي باشد و به اندازه غسل نباشد، بايد وضو بگيرد و عوض غسل تيمّم نمايد و اگر براي هيچ يك از آنها آب ندارد، بايد دو تيمّم كند، يكي بدل از غسل و ديگري بدل از وضو.

(مسأله 404) نمازهاي يوميه اي كه زن در حال حيض نخوانده، قضا ندارد ولي روزه هاي واجب را بايد قضا نمايد.

(مسأله 405) هرگاه وقت نماز داخل شود و بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد حائض مي شود، بايد فوراً نماز بخواند.

(مسأله 406) اگر زن نماز را تأخير بيندازد و از اول وقت به اندازه انجام واجبات يك نماز بگذرد و حائض شود؛؛ قضاي آن نماز بر او واجب است ولي در تندخواندن و كندخواندن و چيزهاي

ديگر، بايد ملاحظه حال خود را بكند مثلا زني كه مسافر نيست اگر در اول ظهر نماز نخواند، قضاي آن در صورتي واجب مي شود كه به مقدار خواندن چهار ركعت نمازبه بياني كه گفته شد از اول ظهر بگذرد و حائض شود و براي كسي كه مسافر است، گذشتن وقت به مقدار خواندن دو ركعت كافيست و نيز بايد ملاحظه تهيّه شرايطي را كه دارا نيست بنمايد پس اگر به مقدار فراهم آوردن آن مقدمات و خواندن يك نماز بگذرد و حائض شود قضا واجب است وگرنه واجب نيست.

(مسأله 407) اگر زن در آخر وقت نماز، از خون پاك شود و به اندازه غسل و وضو و

رساله توضيح المسائل، ص: 176

مقدمات ديگر نماز مانند تهيه كردن لباس يا آب كشيدن آن و خواندن يك ركعت نماز يا بيشتر از يك ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز را بخواند و اگر نخواند، بايد قضاي آن را به جا آورد.

(مسأله 408) اگر زن حائض به اندازه غسل و وضو وقت ندارد، ولي مي تواند با تيمّم نماز را در وقت بخواند بنا بر احتياط واجب، آن نماز را بخواند و اگر گذشته از تنگي وقت، تكليفش تيمّم است، مثل آن كه آب برايش ضرر دارد، بايد تيمّم كند و آن نماز را بخواند.

(مسأله 409) اگر زن حائض بعد از پاك شدن شك كند كه براي نماز وقت دارد يا نه بايد نمازش را بخواند.

(مسأله 410) اگر به خيال اين كه به اندازه تهيه مقدمات نماز و خواندن يك ركعت وقت ندارد؛؛ نماز نخواند و بعد بفهمد وقت داشته، بايد قضاي آن نماز را به جا آورد.

(مسأله 411) مستحب است زن

حائض در وقت نماز، خود را از خون پاك نمايد و پنبه و دستمال را عوض كند و وضو بگيرد و اگر نمي تواند وضو بگيرد، تيمّم نمايد و در جاي نماز رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر و دعا و صلوات شود.

(مسأله 412) خواندن و همراه داشتن قرآن و رساندن جايي از بدن به حاشيه ومابين خطهاي قرآن و نيز خضاب كردن به حنا و مانند آن براي حائض مكروه است.

اقسام زنان حائض
اشاره

(مسأله 413) زنان حائض بر شش گونه هستند:

1 - صاحب عادت وقتيّه و عدديّه؛؛ و آن زني ست كه دو ماه پشت سرهم در وقت معيّن خون حيض ببيند و شماره روزهاي حيض او هم در هر دو ماه يك اندازه باشد، مثل آن كه دو ماه پشت سرهم از اول ماه تا هفتم خون ببيند. 2 - صاحب عادت وقتيّه؛؛ و آن زني ست كه دو ماه پشت سرهم در وقت معيّن، خون حيض ببيند ولي شماره روزهاي حيض او در هر دو ماه يك اندازه نباشد؛؛ مثلا دو ماه پشت سرهم از روز اول ماه خون ببيند ولي ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود. 3 - صاحب عادت عدديه؛؛ و آن زني ست كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت

رساله توضيح المسائل، ص: 177

سرهم به يك اندازه باشد؛؛ ولي وقت ديدن آن دو خون يكي نباشد؛؛ مثل آنكه ماه اول از پنجم تا دهم و ماه دوم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند. 4 - مضطربه؛؛ و آن زني ست كه چند ماه خون ديده، ولي عادت معيّني پيدا نكرده يا عادتش به هم خورده؛؛ مثلا

سه دفعه يا بيشتر بر خلاف عادت سابقه حائض شده و عادت تازه اي پيدا نكرده است. 5 - مبتدئه؛؛ و آن زني ست كه براي اولين بار حائض مي شود. 6 - ناسيه؛؛ و آن زني ست كه عادت خود را فراموش كرده است. هر كدام از اينها احكامي دارند كه در مسايل آينده گفته مي شود.

1 - صاحب عادت وقتيه و عدديه

(مسأله 414) زنهايي كه عادت وقتيه و عدديه دارند سه دسته اند:

1. زني كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون حيض ببيند و در وقت معين هم پاك شود، مثلا دو ماه پشت سرهم از روز اول ماه خون ببيند و روز هفتم پاك شود كه عادت حيض اين زن از اول ماه تا هفتم است.

2. زني كه از خون پاك نمي شود ولي دو ماه پشت سرهم چند روز معين مثلا از اول ماه تا هشتم خوني كه مي بيند نشانه هاي حيض را دارد؛؛ يعني غليظ و سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد و بقيه خون هاي او نشانه هاي استحاضه را دارد، عادت او از اول ماه تا هشتم مي شود.

3. زني كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون حيض ببيند و بعد از آنكه سه روز يا بيشتر خون ديد، يك روز يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و تمام روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود، عادت او به اندازه تمام روزهاييست كه خون ديده و در وسط پاك بوده است و لازم نيست روزهايي كه پاك بوده در هر دو ماه يك اندازه باشد.

(مسأله 415) زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر

در وقت عادت يا دو سه روز جلوتر يا دو سه روز عقب تر خون ببيند، به طوري كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته اگرچه آن خون، نشانه هاي حيض را نداشته باشد، بايد به احكامي كه براي زن حائض گفته شد عمل كند.

رساله توضيح المسائل، ص: 178

و چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده مثل اين كه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادت هايي را كه بجا نياورده قضا نمايد.

(مسأله 416) زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد گاهي سه حالت به او دست مي دهد:

1. چند روز پيش از عادت و همه روزهاي عادت و چند روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط خوني را كه در روزهاي عادت خود ديده، حيض است و خوني كه پيش از آن و بعد از آن ديده استحاضه مي باشد و بايد عبادت هايي را كه در روزهاي پيش از عادت و بعد از عادت بجا نياورده قضا نمايد.

2. اگر همه روزهاي عادت را فقط با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط روزهاي عادت او حيض است و خوني كه جلوتر از آن ديده استحاضه مي باشد و چنانچه در آن روزها عبادت نكرده بايد قضا نمايد.

3. اگر همه روزهاي عادت را فقط با چند روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر بيشتر شود فقط روزهاي عادت حيض و باقي استحاضه است.

(مسأله

417) زني كه عادت دارد، اگر بعد از آن كه سه روز يا بيشتر خون ديد پاك شود و دوباره خون ببيند و فاصله بين دو خون، كمتر از ده روز باشد و همه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر باشد، مثل آنكه پنج روز خون ببيند و پنج روز پاك شود و دوباره پنج روز خون ببيند، چند صورت دارد:

1. آن كه تمام خوني كه دفعه اول ديده، يا مقداري از آن، در روزهاي عادت باشد و خون دوم كه بعد از پاك شدن مي بيند در روزهاي عادت نباشد، كه بايد همه خون اول را حيض و خون دوم را استحاضه قرار دهد.

2. آن كه خون اول در روزهاي عادت نباشد و تمام خون دوم يا مقداري از آن در روزهاي

رساله توضيح المسائل، ص: 179

عادت باشد كه بايد همه خون دوم را حيض و خون اول را استحاضه قرار دهد.

3. آن كه مقداري از خون اول و دوم در روزهاي عادت باشد و خون اولي كه در روزهاي عادت بوده از سه روز كمتر نباشد و با پاكي وسط و مقداري از خون دوم كه آن هم در روزهاي عادت بوده از ده روز بيشتر نباشد، كه در اين صورت همه آنها حيض است و مقداري از خون اول كه پيش از روزهاي عادت بوده و مقداري از خون دوم كه بعد از روزهاي عادت بوده استحاضه است؛؛ مثلا اگر عادتش از سوم ماه تا دهم بوده، در صورتي كه يك ماه از اول تا ششم خون ببيند و دو روز پاك شود و بعد

تا پانزدهم خون ببيند، از سوم تا دهم، حيض است و از اول تا سوم و همچنين از دهم تا پانزدهم استحاضه مي باشد.

4. آن كه مقداري از خون اول و دوم در روزهاي عادت باشد ولي خون اولي كه در روزهاي عادت بوده، از سه روز كمتر باشد كه بايد در تمام دو خون و پاكي وسط، كارهايي را كه بر حائض حرام است و سابقاً گفته شد ترك كند و كارهاي استحاضه را به جا آورد؛؛ يعني به شيوه اي كه براي زن مستحاضه گفته شد، عبادت هاي خود را انجام دهد.

(مسأله 418) زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت خون نبيند و در غير آن وقت به شماره روزهاي حيضش خون ببيند، بايد همان را حيض قرار دهد، چه پيش از وقت عادت ديده باشد چه بعد از آن.

(مسأله 419) زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت خود خون ببيند ولي شماره روزهاي آن كمتر و يا بيشتر از روزهاي عادت او باشد و بعد از پاك شدن، دوباره به شماره روزهاي عادتي كه داشته خون ببيند، بايد در هر دو خون كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك كند و كارهاي استحاضه را به جا آورد.

(مسأله 420) زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، خوني كه در روزهاي عادت ديده اگرچه نشانه هاي حيض را نداشته باشد، حيض است و خوني كه بعد از روزهاي عادت ديده اگرچه نشانه هاي حيض را داشته باشد استحاضه است. مثلا زني كه عادت حيض او از اول ماه تا هفتم است، اگر از

اول تا دوازدهم خون ببيند، هفت روز اول آن حيض و پنج روز بعد استحاضه مي باشد.

رساله توضيح المسائل، ص: 180

2. صاحب عادت وقتيه

(مسأله 421) زن هايي كه عادت وقتيه دارند؛؛ يعني دو ماه پشت سرهم در وقت معين، خون ببينند، سه دسته اند:

1. زني كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون حيض ببيند و بعد از چند روز پاك شود ولي شماره روزهاي آن در هر دو ماه يك اندازه نباشد؛؛ مثلا دو ماه پشت سرهم روز اول ماه خون ببيند ولي ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود، كه اين زن بايد روز اول ماه را عادت حيض خود قرار دهد.

2. زني كه از خون پاك نمي شود ولي دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون او نشانه هاي حيض را دارد يعني غليط و سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد و بقيه خون هاي او نشانه استحاضه را دارد و شماره روزهايي كه خون او نشانه حيض دارد در هر دو ماه يك اندازه نيست. مثلا در ماه اول، از اول ماه تا هفتم و در ماه دوم، از اول ماه تا هشتم خون او نشانه هاي حيض و بقيه نشانه استحاضه را داشته باشد. اين زن هم بايد روز اول ماه را روز اول عادت حيض خود قرار دهد.

3. زني كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين سه روز يا بيشتر خون حيض ببيند و بعد پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و تمام روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود ولي ماه دوم كمتر

يا بيشتر از ماه اول باشد، مثلا در ماه اول هشت روز و در ماه دوم نه روز باشد. اين زن هم بايد روز اول ماه را روز اول عادت حيض خود قرار دهد.

(مسأله 422) زني كه عادت وقتيه دارد، اگر در وقت عادت خود يا دو سه روز پيش از عادت يا دو سه روز بعد از عادت خون ببيند به طوري كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته، اگرچه آن خون نشانه هاي حيض را نداشته باشد، بايد به احكامي كه براي زن هاي حائض گفته شد، عمل نمايد و اگر بعد بفهمد حيض نبوده، مثل آنكه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادت هايي را كه بجا نياورده قضا نمايد.

رساله توضيح المسائل، ص: 181

(مسأله 423) زني كه عادت وقتيه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و نتواند حيض را به واسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد، بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، چه پدري باشند و چه مادري، زنده باشند يا مرده، ولي در صورتي مي تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد كه شماره روزهاي حيض همه آنان يك اندازه باشد و اگر شماره روزهاي حيض آنان يك اندازه نباشد؛؛ مثلا عادت بعضي پنج روز و عادت بعضي ديگر هفت روز باشد، احتياط واجب آن است كه در هر ماه هفت روز، ايام عادت خود قرار دهد.

3 - صاحب عادت عدديه

(مسأله 424) زن هايي كه عادت عدديه دارند يعني شماره روزهاي حيض معين ولي وقت آن مشخص نيست، سه دسته اند:

1. زني كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت سرهم يك اندازه باشد، ولي وقت خون ديدن او يكي نباشد كه

در اين صورت هرچند روزي كه خون ديده عادت اومي شود. مثلا اگر ماه اول از روز اول تا پنجم و ماه دوم از يازدهم تا پانزدهم خون ببيند، عادت او پنج روز مي شود.

2. زني كه از خون پاك نمي شود ولي دو ماه پشت سرهم چند روز از خوني كه مي بيند نشانه حيض و بقيه استحاضه را دارد و شماره روزهايي كه خون نشانه حيض دارد در هر دو ماه يك اندازه است؛؛ اما وقت آن يكي نيست، در اين صورت هر چند روزي كه خون او نشانه حيض را دارد، عادت او مي شود. مثلا اگر يك ماه از اول ماه تا پنجم و ماه بعد از يازدهم تا پانزدهم، خون او نشانه حيض و بقيه نشانه استحاضه را داشته باشد، شماره روزهاي عادت او پنج روز مي شود.

3. زني كه دو ماه پشت سرهم سه روز يا بيشتر خون ببيند و يك روز يا بيشتر پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و وقت خون ديدن، در ماه اول با ماه دوم فرق داشته باشد، كه اگر تمام روزهايي كه خون ديده و روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود و شماره روزهاي آن هم به يك اندازه باشد، تمام روزهايي كه خون ديده با روزهاي وسط كه پاك بوده عادت

رساله توضيح المسائل، ص: 182

حيض او مي شود و لازم نيست روزهايي كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشد؛؛ مثلا اگر ماه اول از روز اول ماه تا سوم خون ببيند و دو روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و ماه دوم از

يازدهم تا سيزدهم خون ببيند و دو روز يا بيشتر يا كمتر پاك شود و دوباره خون ببيند و روي هم از هشت روز بيشتر نشود، عادت او هشت روز مي شود.

4 - مضطربه

(مسأله 425) زني كه چند ماه خون ديده ولي عادت معيني پيدا نكرده است چند صورت دارد:

1. در تمام ماه فقط ده روز يا كمتر - يك تا چهار روز - خون مي بيند، همه اش حيض است.

2. در تمام ماه بيشتر از ده روز خون مي بيند و روزهايي كه آن خون نشانه هاي حيض را دارد، بيشتر از سه روز و كمتر از ده روز است، همه اين روزها حيض محسوب مي شود.

3. اگر همه روزهاي بيشتر از ده روز از نظر اوصاف يكسان است به عادت اكثريت قاطع خويشان از نظر عدد عمل كند.

4. اگر خويشان از نظر شماره ايام، مختلف هستند هفت روز حيض و باقي مانده را استحاضه محسوب كند.

5 - مبتدئه

(مسأله 426) مبتدئه يعني زني كه دفعه اول خون ديدن اوست، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خون هايي كه ديده يك جور باشد، بايد عادت خويشان خود را به طوري كه در وقتيه گفته شد حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

(مسأله 427) مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، همه آن حيض است.

رساله توضيح المسائل، ص: 183

(مسأله 428) اگر مبتدئه بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر آن نشانه استحاضه داشته باشد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد از سه روز كمتر يا از ده روز بيشتر باشد، بايد از روز اولي كه خون نشانه حيض دارد، حيض قرار دهد و

در عدد، به خويشاوندان خود رجوع كند و بقيه را استحاضه قرار دهد.

6 - ناسيه

(مسأله 429) ناسيه يعني زني كه عادت خود را فراموش كرده است؛؛ اگر بيشتر از ده روز خون ببيند بايد روزهايي كه خون او نشانه حيض را دارد تا ده روز، حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر نتواند حيض را به واسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد، بنا بر احتياط واجب بايد هفت روز اول را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسائل متفرقه حيض

(مسأله 430) مبتدئه و مضطربه و ناسيه و زني كه فقط عادت عدديه دارد، اگر خوني ببينند كه نشانه هاي حيض داشته باشد، يا يقين كنند كه سه روز طول مي كشد، بايد عبادت را ترك كنند و چنانچه بعد بفهمند حيض نبوده بايد عبادت هايي را كه بجا نياورده اند قضا نمايند.

ولي اگر يقين نكنند كه تا سه روز طول مي كشد و نشانه هاي حيض را هم نداشته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد تا سه روز كارهاي استحاضه را به جا آورند و كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك نمايند و چنانچه پيش از سه روز پاك نشدند، بايد آن را حيض قرار دهند. ولي زني كه عادت وقتيه يا «وقتيه و عدديه» دارد، به محض ديدن خون در ايام عادت، عبادت را ترك مي كند.

(مسأله 431) زني كه در حيض عادت دارد، چه در وقت حيض، عادت داشته باشد چه در عدد حيض يا هم در وقت و هم در عدد آن، اگر دو ماه پشت سرهم بر خلاف عادت خود خوني ببيند كه وقت آن يا شماره روزهاي آن، يا هم وقت و هم شماره روزهاي آن يكي باشد، عادتش برمي گردد به آنچه در اين دو ماه ديده است؛؛ مثلا

اگر از روز اول ماه تا هفتم خون

رساله توضيح المسائل، ص: 184

مي ديده و پاك مي شده چنانچه دو ماه از دهم تا هفدهم ماه خون ببيند و پاك شود، از دهم تا هفدهم عادت او مي شود.

(مسأله 432) مقصود از يك ماه، از ابتداي خون ديدن است تا سي روز، نه از روز اول ماه تا آخر ماه.

(مسأله 433) زني كه معمولا هر ماه يك مرتبه خون مي بيند، اگر در يك ماه دو مرتبه خون ببيند و هر دو خون نشانه هاي حيض را داشته باشد، چنانچه روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز كمتر نباشد، بايد هر دو را حيض قرار دهد.

(مسأله 434) اگر سه روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه حيض را دارد، بعد، ده روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه استحاضه را دارد و دوباره سه روز خوني به نشانه هاي حيض ببيند، بايد خون اول و خون آخر را كه نشانه هاي حيض داشته، حيض قرار دهد.

(مسأله 435) اگر زن پيش از ده روز پاك شود و بداند كه در باطن، خون نيست؛؛ بايد براي عبادت هاي خود غسل كند، اگرچه گمان داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند؛؛ ولي اگر يقين داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند نبايد غسل كند و نمي تواند نماز بخواند و بايد به احكام حائض رفتار نمايد.

(مسأله 436) اگر زن پيش از ده روز پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد قدري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد، پس اگر پاك بود، غسل كند و عبادت هاي خود را

به جا آورد و اگر پاك نبود اگرچه به آب زرد رنگي هم آلوده باشد، در اين صورت به احكامي كه قبلا گفته شد عمل كند.

نفاس

(مسأله 437) از وقتي كه اولين جزء بچه از شكم مادر بيرون مي آيد، هر خوني كه زن مي بيند، اگر پيش از ده روز يا سر ده روز قطع شود، خون نفاس است و زن را در حال نفاس، نفساء مي گويند.

رساله توضيح المسائل، ص: 185

(مسأله 438) خوني كه زن پيش از بيرون آمدن اولين جزء بچه مي بيند نفاس نيست.

(مسأله 439) لازم نيست كه خلقت بچه تمام باشد، بلكه اگر خون بسته اي هم از رحم زن خارج شود و خود زن بداند، يا دو نفر قابله بگويند كه اگر در رحم مي ماند انسان مي شد، خوني كه تا ده روز ببيند خون نفاس است.

(مسأله 440) ممكن است خون نفاس يك آن بيشتر نيايد، ولي بيشتر از ده روز نمي شود.

(مسأله 441) هرگاه شك كند كه چيزي سقط شده يا نه، يا چيزي كه سقط شده اگر مي ماند انسان مي شد يا نه، اگر وارسي آسان باشد، وارسي كند.

(مسأله 442) توقف در مسجد و دست زدن و مانند آن به خط قرآن و كارهاي ديگري كه بر حائض حرام است، بر نفساء هم حرام است و آنچه بر حائض واجب و مستحب و مكروه است، بر نفساء هم واجب و مستحب و مكروه مي باشد.

(مسأله 443) طلاق دادن زني كه در حال نفاس مي باشد باطل است و نزديكي كردن با او حرام مي باشد و اگر شوهرش با او نزديكي كند، احتياط واجب آن است كه به شيوه اي كه در احكام حيض گفته شد كفاره بدهد.

(مسأله 444)

وقتي زن از خون نفاس پاك شد، بايد غسل كند و عبادت هاي خود را به جا آورد و اگر دوباره خون ببيند، چنانچه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده، روي هم ده روز يا كمتر از ده روز باشد، تمام آن نفاس است و اگر روزهايي كه پاك بوده روزه گرفته باشد بايد قضا نمايد.

(مسأله 445) اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند كه اگر پاك است، براي عبادت هاي خود غسل كند.

(مسأله 446) اگر خون نفاس زن از ده روز بگذرد. چنانچه در حيض، عادت دارد به اندازه روزهاي عادت او، نفاس و بقيه استحاضه است و اگر عادت ندارد تا ده روز نفاس و بقيه

رساله توضيح المسائل، ص: 186

استحاضه مي باشد و احتياط مستحب آن است كسي كه عادت دارد از روز بعد از عادت و كسي كه عادت ندارد بعد از روز دهم تا روز هيجدهم زايمان، كارهاي استحاضه را به جا آورد و كارهايي را كه بر نفساء حرام است ترك كند.

(مسأله 447) زني كه عادت حيضش كمتر از ده روز است، اگر بيشتر از روزهاي عادتش خون نفاس ببيند، بايد به اندازه روزهاي عادت خود نفاس قرار دهد و بعد از آن تا روز دهم عبادت را ترك نمايد. پس اگر از ده روز بگذرد، به اندازه روزهاي عادتش، نفاس و بقيه استحاضه است و اگر عبادت را ترك كرده بايد قضا كند.

(مسأله 448) اگر پس از وضع حمل، يك ماه يا بيشتر، خون ببيند، اگر در حيض عادت

دارد، به مقدار روزهاي عادتش نفاس قرار دهد، پس از آن تا ده روز حكم استحاضه را دارد و اگر پس از گذشتن ده روز، ايام عادت او فرا رسد، مطابق احكام حائض عمل كند خواه نشانه هاي حيض داشته باشد يا نه و اگر همزمان با ايام عادت نباشد حكم استحاضه را دارد، مگر اين كه نشانه هاي حيض در آن باشد.

(مسأله 449) زني كه در حيض عادت ندارد، اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه خون ببيند، ده روز اول آن نفاس و ده روز دوم آن استحاضه است و خوني كه بعد از آن مي بيند، اگر نشانه حيض را داشته باشد حيض وگرنه آن هم استحاضه مي باشد.

غسل مسّ ميّت
اشاره

(مسأله 450) اگر كسي بدن انسان مرده اي را كه سرد شده و غسلش نداده اند مسّ كند يعني جايي از بدن خود را به آن برساند بايد غسل مسّ ميّت نمايد، چه در خواب مس كند چه در بيداري، با اختيار مس كند يا بي اختيار، حتّي اگر ناخن و استخوان او به ناخن و استخوان ميّت برسد بايد غسل كند، ولي اگر حيوان مرده اي را مس كند غسل بر او واجب نيست.

(مسأله 451) اگر موي خود را به بدن ميّت برساند يا بدن خود را به موي ميّت يا موي خود را به موي ميّت برساند، اگر مو به قدري باشد كه تابع بدن محسوب شود، احتياط واجب آن است كه غسل كند.

رساله توضيح المسائل، ص: 187

(مسأله 452) براي مس بچه مرده، حتي بچه سقطشده اي كه چهار ماه او تمام شده غسل مسّ ميّت واجب است و براي مس بچه سقطشده اي كه از چهار

ماه كمتر دارد، غسل مستحب است. بنابراين اگر بچه چهارماهه اي مرده به دنيا بيايد مادر او بنا بر احتياط واجب بايد غسل مس ميت كند؛؛ بلكه اگر از چهار ماه كمتر هم داشته باشد بهتر است مادر او غسل نمايد.

(مسأله 453) اگر انسان، ميّتي را كه سه غسل او كاملا تمام شده مس نمايد، غسل بر او واجب نمي شود ولي اگر پيش از آن كه غسل سوم تمام شود جايي از بدن او را مس كند اگرچه غسل سوم آنجا تمام شده باشد، بايد غسل مس ميّت نمايد.

(مسأله 454) اگر ديوانه يا بچه نابالغي ميّت را مس كند، بعد از آن كه آن ديوانه عاقل شد يا بچه بالغ شد بايد غسل مس ميت نمايد.

(مسأله 455) اگر از بدن زنده يا مرده اي كه غسلش نداده اند، قسمتي كه داراي استخوان است جدا شود و پيش از آن كه قسمت جداشده را غسل دهند، انسان آن را مس نمايد، بايد غسل مس ميت كند، ولي اگر قسمتي كه جدا شده، استخوان نداشته باشد احتياط واجب آن است كه براي مس آن غسل كند.

(مسأله 456) براي مس استخوان و دنداني كه از مرده جدا شده باشد و آن را غسل نداده اند، بايد غسل كرد. ولي براي مس استخوان و دنداني كه از زنده جدا شده و گوشت ندارد، غسل واجب نيست.

(مسأله 457) غسل مس ميت را بايدمثل غسل جنابت انجام دهند ولي كسي كه غسل مسّ ميت كرده، اگر بخواهد نماز بخواند، بايد وضو هم بگيرد.

(مسأله 458) اگر چند ميّت را مس كند يا يك ميت را چند بار مس نمايد، يك غسل كافي است.

(مسأله 459) براي كسي كه بعد از

مس ميّت غسل نكرده است، توقف در مسجد و جماع و خواندن سوره هايي كه سجده واجب دارد مانعي ندارد، ولي براي نماز و مانند آن بايد غسل كند و بنا بر احتياط واجب وضو بگيرد.

رساله توضيح المسائل، ص: 188

احكام محتضر

(مسأله 460) مسلماني را كه محتضر است يعني در حال جان دادن مي باشد مرد باشد يا زن، بزرگ باشد يا كوچك، بايد به پشت بخوابانند به طوري كه كف پاهايش به طرف قبله باشد و اگر خواباندن او كاملا به اين طور ممكن نيست بنا بر احتياط تا اندازه اي كه ممكن است بايد به اين شيوه عمل كنند و چنانچه خواباندن او به هيچ قسم ممكن نباشد به قصد احتياط او را رو به قبله بنشانند و اگر آن هم نشود، باز به قصد احتياط او را به پهلوي راست يا به پهلوي چپ، رو به قبله بخوابانند.

(مسأله 461) احتياط واجب آن است كه تا وقتي، او را غسل نداده اند رو به قبله باشد و بعد از حركت دادن اين احتياط، واجب نيست.

(مسأله 462) رو به قبله كردن محتضر بر هر مسلمان واجب است و اجازه گرفتن از وليّ او لازم نيست.

(مسأله 463) مستحب است شهادتين و اقرار به دوازده امام ( عليهم السلام ) و ساير عقائد حقّه را؛؛ به كسي كه در حال جان دادن است، طوري تلقين كنند كه بفهمد و نيز مستحب است چيزهايي را كه گفته شد تا وقت مرگ تكرار كنند.

(مسأله 464) مستحب است اين دعاها را طوري به محتضر تلقين كنند كه بفهمد:

«الّلهُمَّ اغْفِرْلِيَ الكَثيرَ مِنْ مَعاصيكَ واقْبَلْ مِنّي اليَسيرَ مِنْ طاعَتِكَ يا مَنْ يَقْبَلُ اليَسيرَ و يَعْفُو عَنِ

الكَثيرِ إقْبَلْ مِنِّي اليَسيرَ و اعْفُ عَنِّي الكَثيرَ إنَّكَ أنْتَ العَفُوٌّ الغَفُورُ الّلهُمَّ ارْحَمْني فَإنَّكَ رَحيمٌ».

(مسأله 465) مستحب است كسي را كه سخت جان مي دهد، اگر ناراحت نمي شود به جايي كه نماز مي خوانده ببرند.

(مسأله 466) مستحب است براي راحت شدن محتضر بر بالين او سوره مباركه يس و الصافات و احزاب و آيةالكرسي و آيه پنجاه و چهارم از سوره اعراف (إنَّ ربَّكُمُ اللهُ الّذي

رساله توضيح المسائل، ص: 189

خَلَقَ السماوات و الارض) تا آخر و سه آيه آخر سوره بقره بلكه هرچه از قرآن ممكن است بخوانند.

(مسأله 467) تنها گذاشتن محتضر و گذاشتن چيز سنگين روي شكم او و بودن جنب و حائض نزد او و همچنين حرف زدن زياد و گريه كردن و تنها گذاشتن زن ها نزد او مكروه است.

احكام پس از مرگ

(مسأله 468) بعد از مرگ مستحب است، چشم ها و چانه ميّت را ببندند و دست و پاي او را دراز كنند و پارچه اي روي او بيندازند و اگر شب مرده است، در جايي كه مرده چراغ روشن كنند و براي تشييع جنازه او مؤمنين را خبر كنند و در دفن او عجله نمايند، ولي اگر يقين به مردن او ندارند؛؛ بايد صبر كنند تا معلوم شود و نيز اگر ميّت حامله باشد و بچه در شكم او زنده باشد، بايد به قدري دفن را عقب بيندازند، كه پهلوي چپ او را بشكافند و طفل را بيرون آورند و پهلو را بدوزند.

احكام غسل و كفن و نماز و دفن ميّت

(مسأله 469) غسل و كفن و نماز و دفن مسلمان بر هر مكلّفي واجب است و اگر بعضي انجام دهند، از ديگران ساقط مي شود و چنانچه هيچ كس انجام ندهد همه معصيت كرده اند.

(مسأله 470) اگر كسي مشغول كارهاي ميّت شود بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند ولي اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد، بايد ديگران تمام كنند.

(مسأله 471) اگر كسي بداند غسل يا كفن يا نماز يا دفن ميّت را باطل انجام داده اند؛؛ بايد دوباره انجام دهد ولي اگر گمان دارد كه باطل بوده، يا شك دارد كه درست بوده يا نه، لازم نيست اقدام نمايد.

(مسأله 472) براي غسل و كفن و نماز و دفن ميّت، بايد از ولي او كه در ارث بردن مقدم بر ديگران است اجازه بگيرند.

رساله توضيح المسائل، ص: 190

(مسأله 473) ولي زن كه در غسل و كفن و دفن او دخالت مي كند شوهر اوست، سپس كساني كه از آن زن ارث مي برند با حفظ تقدم مرد بر زن.

(مسأله 474) اگر

كسي بگويد من وصي يا ولي ميّتم، يا ولي ميّت به من اجازه داده كه غسل و كفن و دفن ميّت را انجام دهم، چنانچه ديگري نمي گويد من ولي يا وصي ميّتم يا ولي ميّت به من اجازه داده است، انجام كارهاي ميّت با اوست و در صورت اختلاف، هرگاه دو عادل بر گفته يكي شهادت داد، قول او پذيرفته مي شود.

(مسأله 475) اگر ميّت براي غسل و كفن و دفن و نماز خود غير از ولي، كس ديگري را معين كند، تعيين ميّت نافذ است.

احكام غسل ميّت
اشاره

(مسأله 476) واجب است ميّت را سه غسل بدهند، اول به آبي كه با سدر مخلوط باشد. دوم به آبي كه با كافور مخلوط باشد و سوم با آب خالص.

(مسأله 477) سدر و كافور بايد به اندازه اي زياد نباشد كه آب را مضاف كند و به اندازه اي هم كم نباشد كه نگويند سدر و كافور با آب مخلوط شده است.

(مسأله 478) اگر سدر و كافور به اندازه اي كه لازم است پيدا نشود، بنا بر احتياط واجب بايد مقداري كه به آن دسترسي دارند در آب بريزند.

(مسأله 479) كسي كه براي حج، احرام بسته است اگر پيش از تمام كردن سعي بين صفا و مروه بميرد، نبايد او را با آب كافور غسل دهند و به جاي آن بايد با آب خالص غسلش بدهند و همچنين اگر در احرام عمره پيش از كوتاه كردن مو بميرد.

(مسأله 480) اگر سدر و كافور يا يكي از اينها پيدا نشود، يا استعمال آن جايز نباشد مثل آن كه غصبي باشد، بايد به جاي هر كدام كه ممكن نيست، ميّت را با آب خالص غسل بدهند.

(مسأله

481) كسي كه ميّت را غسل مي دهد، بايد مسلمان و بالغ و عاقل باشد و مسايل غسل را هم بداند.

رساله توضيح المسائل، ص: 191

(مسأله 482) كسي كه ميّت را غسل مي دهد، بايد قصد قربت داشته باشد يعني غسل را براي انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد و اگر به همين نيّت تا آخر غسل سوم باقي باشد كافيست و تجديد نيت لازم نيست.

(مسأله 483) غسل بچه مسلمان اگرچه زنازاده باشد، واجب است و كسي كه از بچگي ديوانه بوده و به حال ديوانگي بالغ شده، چنانچه پدر و مادر او يا يكي از آنان مسلمان باشند، بايد او را غسل داد.

(مسأله 484) بچه سقط شده را اگر چهار ماه يا بيشتر دارد، بايد غسل بدهند و اگر چهار ماه ندارد، بايد در پارچه اي بپيچند و بدون غسل دفن كنند.

(مسأله 485) اگر مرد، زن را و زن، مرد را غسل بدهد باطل است ولي زن مي تواند شوهر خود را غسل دهد و شوهر هم مي تواند زن خود را غسل دهد؛؛ اگرچه احتياط مستحب آن است كه زن، شوهر خود و شوهر، زن خود را غسل ندهد، مگر اين كه وصيتي در ميان باشد.

(مسأله 486) مرد مي تواند دختر بچه اي را كه سن او از سه سال بيشتر نيست؛؛ غسل دهد. زن هم مي تواند پسر بچه اي را كه سه سال بيشتر ندارد، غسل دهد.

(مسأله 487) اگر جايي از بدن ميّت، نجس باشد بايد پيش از آن كه آنجا را غسل بدهند، آب بكشند و احتياط مستحب آن است كه تمام بدن ميّت، پيش از شروع به غسل پاك باشد.

(مسأله 488) غسل ميّت مثل غسل جنابت است و احتياط

واجب آن است كه تا غسل ترتيبي ممكن است، ميّت را غسل ارتماسي ندهند و احتياط مستحب آن است كه در غسل ترتيبي، هر يك از سه قسمت بدن را در آب فرو نبرند، بلكه آب را روي آن بريزند.

(مسأله 489) كسي را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده، لازم نيست غسل حيض يا غسل جنابت بدهند، بلكه همان غسل ميّت براي او كافي است.

(مسأله 490) براي غسل دادن ميّت، نبايد مزد بگيرند ولي مزد گرفتن براي كارهاي مقدماتي غسل، حرام نيست.

(مسأله 491) اگر آب پيدا نشود، يا استعمال آن مانعي داشته باشد بايد عوض هر غسل،

رساله توضيح المسائل، ص: 192

ميّت را يك تيمّم بدهند.

(مسأله 492) كسي كه ميّت را تيمّم مي دهد روبه روي ميّت قرار مي گيرد و دست خود را بر زمين مي زند و به صورت و پشت دست هاي ميّت مي كشد و بهتر است علاوه بر اين دست ميّت را به زمين بزند و به صورت و پشت دست هايش بكشد.

احكام كفن كردن ميّت

(مسأله 493) ميّت مسلمان را بايد با سه پارچه كه آنها را لنگ و پيراهن و سرتاسري مي گويند كفن نمايند.

(مسأله 494) لنگ بايد از ناف تا زانو؛؛ اطراف بدن را بپوشاند و بهتر آن است كه از سينه تا روي پا برسد و بنا بر احتياط واجب، پيراهن بايد از سر شانه تا نصف ساق پا، تمام بدن را بپوشاند و درازي سرتاسري بايد به قدري باشد كه بستن دو سر آن ممكن باشد و پهناي آن بايد به اندازه اي باشد كه يك طرف آن روي طرف ديگر بيايد.

(مسأله 495) قيمت كفن متعارف و يا مطابق شأن ميّت را مي توان از اصل

مال برداشت؛؛ هرچند صغير داشته باشد و زايد بر نياز به اجازه ورثه دارد.

(مسأله 496) كفن زن، بر شوهر است. اگرچه زن از خود مال داشته باشد و همچنين اگر زن را به شرحي كه در كتاب طلاق گفته مي شود، طلاق رجعي بدهند و پيش از تمام شدن عدّه بميرد، شوهرش بايد كفن او را بدهد و چنانچه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه باشد ولي شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد.

(مسأله 497) هرگاه ميت چيزي نداشته باشد احتياط واجب آن است كه كساني كه مخارج او در حال زندگي بر آنان واجب بود هزينه كفن او را نيز بدهند.

(مسأله 498) كفن كردن با چيز غصبي، اگر چيز ديگري هم پيدا نشود، جايز نيست و چنانچه كفن ميّت، غصبي باشد و صاحب آن راضي نباشد، بايد از تنش بيرون آورند، اگرچه او را دفن كرده باشند.

(مسأله 499) كفن كردن ميّت با چيز نجس و با پارچه ابريشمي خالص، جايز نيست. ولي

رساله توضيح المسائل، ص: 193

در حال ناچاري اشكال ندارد و احتياط واجب آن است كه با پارچه طلاباف هم ميّت را كفن نكنند مگر در حال ناچاري.

(مسأله 500) اگر كفن ميّت به نجاست خود او، يا به نجاست ديگري نجس شود، بايد مقدار نجس را بشويند يا ببرند و يا عوض كنند.

(مسأله 501) كسي كه براي حج يا عمره، احرام بسته اگر بميرد، بايد مثل ديگران كفن شود و پوشاندن سر و صورتش اشكال ندارد.

احكام حنوط

(مسأله 502) بعد از غسل، واجب است ميّت را حنوط كنند. يعني به پيشاني و كف دست ها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاي او كافور

بگذارند و مستحب است به سر بيني ميّت هم كافور بمالند و بايد كافور، ساييده و تازه باشد و اگر به واسطه كهنه بودن، عطر او از بين رفته باشد كافي نيست.

(مسأله 503) احتياط مستحب آن است كه اول كافور را به پيشاني ميّت بمالند و در جاهاي ديگر هم ترتيب لازم نيست.

(مسأله 504) كسي كه براي حج، احرام بسته است، اگر پيش از تمام كردن سعي صفا و مروه بميرد، حنوط كردن او جايز نيست و نيز اگر در احرام عمره پيش از آن كه موي خود را كوتاه كند بميرد نبايد او را حنوط كنند.

(مسأله 505) زني كه شوهر او مرده و هنوز عده اش تمام نشده، اگرچه حرام است خود را خوشبو كند ولي چنانچه بميرد حنوط او واجب است.

(مسأله 506) مكروه است ميّت را با مشك و عنبر و عود و عطرهاي ديگر خوشبو كنند يا براي حنوط اينها را با كافور مخلوط نمايند.

(مسأله 507) مستحب است، قدري تربت حضرت سيّد الشّهدا ( عليه السلام ) را با كافور مخلوط كنند ولي بايد از آن كافور به جاهايي كه بي احترامي مي شود نرسانند و نيز بايد تربت به قدري زياد

رساله توضيح المسائل، ص: 194

نباشد، كه وقتي با كافور مخلوط شد، آن را كافور نگويند.

(مسأله 508) اگر كافور به اندازه غسل و حنوط نباشد بنا بر احتياط واجب غسل را مقدم دارند و اگر براي هفت عضو نرسد پيشاني را مقدم دارند.

(مسأله 509) مستحب است دو چوب تر و تازه در قبر، همراه ميّت بگذارند.

احكام نماز ميّت
اشاره

(مسأله 510) نمازخواندن بر ميّت مسلمان، اگرچه بچه باشد واجب است، ولي بايد پدر و مادر آن بچه يا يكي

از آنان مسلمان باشند و شش سال بچه تمام شده باشد.

(مسأله 511) نماز ميّت بايد بعد از غسل و حنوط و كفن كردن او خوانده شود و اگر پيش از اينها، يا در بين اينها بخوانند، اگرچه از روي فراموشي يا نداسنتن مسأله باشد، كافي نيست.

(مسأله 512) كسي كه مي خواهد نمار ميّت بخواند، لازم نيست با وضو يا غسل يا تيمّم باشد و بدن و لباسش پاك باشد و اگر لباس او غصبي هم باشد اشكال ندارد؛؛ اگرچه احتياط لازم آن است كه از سخن گفتن و يا خنديدن و پشت به قبله كردن در نماز خودداري كند.

(مسأله 513) كسي كه نماز ميّت مي خواند، بايد رو به قبله باشد و نيز واجب است ميّت را مقابل او به پشت بخوابانند، به طوري كه سر او به طرف راست نمازگزار و پاي او به طرف چپ نمازگزار باشد.

(مسأله 514) مكان نمازگزار بايد از جاي ميّت پست تر يا بلندتر نباشد ولي پستي و بلندي مختصر اشكال ندارد.

(مسأله 515) نمازگزار بايد از ميّت دور نباشد ولي كسي كه نماز ميّت را به جماعت مي خواند، اگر از ميّت دور باشد، چنانچه صف ها به يكديگر متّصل باشند اشكال ندارد.

(مسأله 516) نمازگزار بايد مقابل ميّت بايستد، ولي اگر نماز به جماعت خوانده شود و صف جماعت از دو طرف ميّت بگذرد، نماز كساني كه مقابل ميّت نيستند اشكال ندارد.

(مسأله 517) بين ميّت و نمازگزار، بايد پرده و ديوار يا چيزي مانند اينها نباشد ولي اگر

رساله توضيح المسائل، ص: 195

ميّت در تابوت و مانند آن باشد اشكال ندارد.

(مسأله 518) نمار ميّت را بايد ايستاده و با قصد قربت بخواند و در موقع

نيّت، ميّت را معيّن كند، مثلا نيّت كند:

نماز مي خوانم بر اين ميّت، قربةً الي الله.

(مسأله 519) اگر كسي نباشد كه بتواند نماز ميّت را ايستاده بخواند، مي شود نشسته بر او نماز خواند.

(مسأله 520) اگر ميّت وصيّت كرده باشد كه شخص معيني بر او نماز بخواند، احتياط مستحب آن است كه آن شخص از ولي ميّت اجازه بگيرد و بر ولي هم واجب است كه اجازه بدهد.

(مسأله 521) چند مرتبه نمازخواندن بر ميّت، مكروه است ولي اگر ميّت، اهل علم و تقوي باشد، مكروه نيست.

(مسأله 522) اگر ميّت را عمداً يا از روي فراموشي يا به جهت عذري، بدون نماز دفن كنند، يا بعد از دفن معلوم شود، نمازي كه بر او خوانده شده باطل بوده است تا وقتي جسد او از هم نپاشيده واجب است با همان ترتيب به قبرش نماز بخوانند.

كيفيّت نماز ميّت

(مسأله 523) نماز ميّت پنج تكبير دارد و اگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد كافي است:

بعد از نيّت و گفتن تكبير اول بگويد:

أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلّا اللهُ و أنَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللهِ و بعد از تكبير دوم بگويد:

اللّهُمَّ صَلِّ علي مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد و بعد از تكبير سوم بگويد:

اللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنينَ و المُؤْمِناتِ و بعد از تكبير چهارم، اگر ميّت مرد است بگويد:

اللّهُمَّ اغْفِرْ لِهذَا المَيِّتِ و اگر زن است بگويد:

اللّهُمَّ اغْفِرْ لِهذِهِ المَيِّتِ و بعد تكبير پنجم را بگويد و بهتر است بعد از تكبير اول بگويد:

أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهْ و أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ و رَسولُهُ أرْسَلَهُ بِالحَقِّ بَشيراً و نَذيراً بَيْنَ يَدَيِ السّاعَةِ و بعد از تكبير دوم بگويد:

اللّهُمَّ صَلِّ

علي مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد و بارِكْ علي مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد و ارْحَمْ مُحَمَّداً و آلِ مُحَمَّد

رساله توضيح المسائل، ص: 196

كَافْضَلِ ما صَلَّيْتَ و بارَكْتَ و تَرَحَّمْتَ عَلي إبْراهيمَ و آلِ إبْراهيمَ إنَّكَ حَميدٌ مجيدٌ و صَلِّ علي جَميعِ الأنْبياءِ و المُرْسَلينَ و الشُّهَداءِ و الصِّدِّيقينَ و جَميعِ عِبادِ اللهِ الصّالِحينَ و بعد از تكبير سوم بگويد:

اللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنينَ و المُؤْمِناتِ و المُسْلِمينَ و المُسْلِماتِ الأحياءِ مِنْهُم و الأمْواتِ تابِعْ بَيْنَنا و بَيْنَهُمْ بِالخَيْراتِ إنَّكَ مُجيبُ الدَّعَواتِ إنَّكَ علي كُلِّ شَي ء قَدِيرٌ و بعد از تكبير چهارم اگر ميّت مرد است بگويد:

اللّهُمَّ إنَّ هذا عَبْدُكَ و ابْنُ عَبْدِكَ و ابْنُ امَتِكَ نَزَلَ بِكَ و أنْتَ خَيْرُ مَنْزول بِهِ اللّهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ إلّا خَيْراً و أنْتَ أعْلَمُ بِهِ مِنّا اللّهُمَّ إنْ كانَ مُحْسِناً فَزِدْ فِي إحْسانِهِ و إنْ كانَ مُسيئاً فَتَجاوَزْ عَنْهُ و اغْفِرْ لَهُ اللّهُمَّ اجْعَلْهُ عِنْدَكَ فِي أعْلي عِلِّيِّينَ و اخْلُفْ علي أهْلِهِ فِي الغابِرِينَ و ارْحَمْهُ بِرَحْمَتِكَ يا أرْحَمَ الرّاحِمينَ و بعد تكبير پنجم را بگويد ولي اگر ميّت، زن است بعد از تكبير چهارم بگويد:

اللّهُمَّ إنَّ هذِهِ أمتُكَ وابْنَةُ أمَتِكَ و ابْنَةُ عَبْدِكَ نَزَلْتَ بِكَ و أنْتَ خَيْرُ مَنْزول بِهِ اللّهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنْها إلّا خَيْراً و أنْتَ أعْلَمُ بِها مِنّا اللّهُمَّ إنْ كانت مُحْسِنةً فَزِدْ فِي إحْسانِها و إنْ كانَت مُسيئةً فَتَجاوَزْ عَنْها و اغْفِرْ لَها اللّهُمَّ اجْعَلْها عِنْدَكَ فِي أعْلي عِلِّيِّينَ و اخْلُفْ علي أهْلِها فِي الغابِرِينَ و ارْحَمْها بِرَحْمَتِكَ يا أرْحَمَ الرّاحِمينَ.

(مسأله 524) بايد تكبيرها و دعاها را طوري پشت سرهم بخواند، كه نماز از صورت خود خارج نشود و شايسته است نمازگزار قصد معني

كند و به حكايت الفاظ اكتفا ننمايد.

(مسأله 525) كسي كه نماز ميّت را به جماعت مي خواند بايد تكبيرها و دعاهاي آن را هم بخواند.

مستحبّات نماز ميّت

(مسأله 526) چند چيز در نماز ميّت مستحب است اول كسي كه نماز ميّت مي خواند با وضو يا غسل يا تيمّم باشد. احتياط مستحب آن است، در صورتي تيمّم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد، يا بترسد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند به نماز ميّت نرسد. دوم اگر ميّت، مرد است، امام جماعت يا كسي كه فرادي بر او نماز مي خواند مقابل وسط قامت او بايستد و اگر ميّت، زن است مقابل سينه اش بايستد. سوم با كفش نماز نخواند چهارم در هر تكبير دست ها را

رساله توضيح المسائل، ص: 197

بلند كند پنجم فاصله او با ميّت به قدري كم باشد كه اگر باد لباسش را حركت دهد به جنازه برسد. ششم نماز ميّت را به جماعت بخواند. هفتم امام جماعت تكبيرو دعاها را بلند بخواند و كساني كه با او نماز مي خوانند، آهسته بخوانند. هشتم در جماعت اگرچه مأموم يك نفر باشد، پشت سر امام بايستد. نهم نمازگزار به ميّت و مؤمنين زياد دعا كند. دهم پيش از نماز سه مرتبه بگويد:

الصّلاة. يازدهم نماز را در جايي بخوانند كه مردم براي نماز ميّت بيشتر به آنجا مي روند. دوازدهم زن حائض اگر نماز ميّت را به جماعت مي خواند، در صفي تنها بايستد.

(مسأله 527) خواندن نماز ميّت در مساجد مكروه است ولي در مسجدالحرام مكروه نيست.

احكام دفن
اشاره

(مسأله 528) واجب است ميّت را طوري در زمين دفن كنند، كه بوي او بيرون نيايد و درندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند و اگر ترس آن باشد كه جانور، بدن او را بيرون آورد بايد قبر را با آجر و مانند آن محكم كنند.

(مسأله 529) ميّت را

بايد در قبر به پهلوي راست طوري بخوابانند كه جلوي بدن او رو به قبله باشد.

(مسأله 530) اگر زن كافره بميرد و بچه در شكم او مرده باشد، چنانچه پدر بچه، مسلمان باشد، بايد زن را در قبر به پهلوي چپ، پشت به قبله بخوابانند كه روي بچه به طرف قبله باشد بلكه اگر هنوز روح هم به بدن او داخل نشده باشد، بنا بر احتياط واجب بايد به همين دستور عمل كنند.

(مسأله 531) دفن مسلمان، در قبرستان كفّار و دفن كافر در قبرستان مسلمانان جايز نيست.

(مسأله 532) دفن مسلمان در جايي كه بي احترامي به او باشد، مانند جايي كه خاكروبه و كثافت مي ريزند، جايز نيست.

(مسأله 533) ميّت را نبايد در جاي غصبي دفن كنند و همچنين دفن كردن در جايي كه

رساله توضيح المسائل، ص: 198

براي غير دفن كردن وقف شده است - مانند مساجد و مدارس - مگر اين كه قبلًا جايي براي اين كار استثناء شود.

(مسأله 534) دفن ميّت در قبر مرده ديگر جايز نيست مگر اين كه جسد مرده از بين رفته باشد.

(مسأله 535) چيزي كه از ميّت جدا مي شود، اگرچه مو و ناخن و دندانش باشد بايد با او دفن شود و اگر موجب نبش شود احتياط آن است كه جدا دفن شود و دفن ناخن و دنداني كه در حال زندگي از انسان جدا مي شود، مستحب است.

(مسأله 536) اگر بچه در رحم مادر بميرد و ماندنش در رحم براي مادر خطر داشته باشد بايد به آسان ترين راه او را بيرون آورند و چنانچه ناچار شوند كه او را قطعه قطعه كنند اشكال ندارد، ولي بايد اين كار به وسيله شوهرش اگر اهل

فن است يا زني كه اهل فن باشد انجام گيرد و اگر ممكن نيست، مرد محرمي كه اهل فن باشد و اگر آن هم ممكن نشود مرد نامحرمي كه اهل فن باشد بچه را بيرون بياورد و در صورتي كه آن هم پيدا نشود كسي كه اهل فن نباشد مي تواند بچه را بيرون آورد.

(مسأله 537) هرگاه مادر بميرد و بچه در شكمش زنده باشد بايد به وسيله كساني كه در مسأله پيش گفته شد از هر طرفي كه بچه سالم بيرون مي آيد بچه را بيرون آورند و دوباره بدوزند ولي اگر بين پهلوي چپ و راست در سالم بودن بچه فرقي نباشد احتياط واجب آن است كه از پهلوي چپ بيرون آورند.

مستحبات دفن

(مسأله 538) پس از رفتن كساني كه تشييع جنازه كرده اند، مستحب است وليّ ميّت يا كسي كه از طرف ولي اجازه دارد، دعاهايي را كه دستور داده شده، به ميّت تلقين كند.

(مسأله 539) بعد از دفن، مستحب است صاحبان عزا را سرسلامتي دهند ولي اگر مدتي گذشته است كه به واسطه سرسلامتي دادن، مصيبت يادشان مي آيد، ترك آن بهتر است و نيز

رساله توضيح المسائل، ص: 199

مستحب است تا سه روز براي اهل خانه ميّت غذا بفرستند و غذاخوردن نزد آنان و در منزلشان مكروه است.

(مسأله 540) مستحب است انسان در مرگ خويشان، مخصوصاً در مرگ فرزند، صبر كند و هر وقت ميّت را ياد مي كند إنّا للّهِ و إنّا إلَيْهِ راجِعونَ بگويد و براي ميّت قرآن بخواند و سر قبر پدر و مادر از خداوند حاجت بخواهد و قبر را محكم بسازد كه زود خراب نشود.

(مسأله 541) جايز نيست، انسان در مرگ كسي

صورت و بدن را بخراشد و به خود لطمه بزند.

(مسأله 542) پاره كردن يقه در مرگ غير پدر و برادر جايز نيست.

(مسأله 543) اگر مرد در مرگ زن يا فرزند يقه يا لباس خود را پاره كند يا اگر زن در عزاي ميّت صورت خود را بخراشد به طوري كه خون بيايد يا موي خود را بكند، بايد يك بنده آزاد كند، يا ده فقير را طعام دهد و يا آنها را بپوشاند و اگر نتواند بايد سه روز روزه بگيرد بلكه اگر خون هم نيايد بنا بر احتياط واجب، به اين دستور عمل نمايد.

(مسأله 544) احتياط واجب آن است كه در گريه بر ميّت صدا را خيلي بلند نكنند.

نماز ليلة الدفن

(مسأله 545) مستحب است در شب اول قبر، دو ركعت نماز ليلة الدفن براي ميّت بخوانند و دستور آن اين است كه در ركعت اول بعد از حمد يك مرتبه آيةالكرسي و در ركعت دوم بعد از حمد ده مرتبه سوره قدر (انّا أنزلناه) بخوانند و بعد از سلام نماز بگويند:

اللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد و ابْعَثْ ثَوابَها إلي قَبْرِ فلان و به جاي فلان، اسم ميّت را بگويند.

(مسأله 546) اين نماز را در هر موقع از شبِ اول قبر مي شود خواند؛؛ ولي بهتر است در اول شب، بعد از نماز عشاء خوانده شود.

(مسأله 547) اگر بخواهند ميّت را به شهر دوري ببرند، يا به جهت ديگري دفن او را به تأخير اندازند، بايد نماز ليلةالدفن را تا شب اول قبر او تأخير بيندازند.

رساله توضيح المسائل، ص: 200

نبش قبر

(مسأله 548) نبش قبر مسلمان، يعني شكافتن قبر او اگرچه طفل يا ديوانه باشد حرام است. ولي اگر بدنش از بين رفته و خاك شده باشد اشكال ندارد.

(مسأله 549) نبش قبر امامزاده ها و شهدا و علما و صلحا اگرچه سال ها بر آن گذشته باشد حرام است.

(مسأله 550) شكافتن قبر در چند مورد حرام نيست:

اول آن كه ميّت در زمين غصبي دفن شده باشد و مالك زمين راضي نشود كه در آن جا بماند.

دوم آن كه كفن يا چيز ديگري كه با ميّت دفن شده غصبي باشد و صاحب آن راضي نشود كه در قبر بماند و همچنين است اگر چيزي از مال خود ميّت كه به ورثه او رسيده با او دفن شده باشد و ورثه راضي نشوند كه آن چيز در قبر بماند.

سوم آن كه ميّت بي غسل يا

بي كفن دفن شده باشد، يا بفهمند غسلش باطل بوده، يا به غير قانون شرع كفن شده، يا در قبر، او را رو به قبله نگذاشته اند.

چهارم آن كه براي ثابت شدن حقي بخواهند بدن ميّت را ببينند.

پنجم آن كه ميّت را در جايي كه بي احترامي به اوست مثل قبرستان كفّار يا جايي كه كثافت و خاكروبه مي ريزند دفن كرده باشند.

ششم آن كه براي يك مطلب شرعي كه اهمّيّت آن از شكافتن قبر بيشتر است، قبر را بشكافند مثلا بخواهند بچه زنده را از شكم زن حامله اي كه دفنش كرده اند بيرون آورند و در اين صورت، نبش واجب است.

هفتم آن كه بترسند درنده اي بدن ميّت را پاره كند، يا سيل او را ببرد، يا دشمن بيرون آورد. هشتم آن كه قسمتي از بدن ميّت را كه با او دفن نشده بخواهند دفن كنند، ولي احتياط واجب آن است كه آن قسمت از بدن را طوري در قبر بگذارند كه بدن ميّت ديده نشود.

رساله توضيح المسائل، ص: 201

غسل هاي مستحب

(مسأله 551) غسل هاي مستحب در شرع مقدّس اسلام بسيار است و از آن جمله است:

1. غسل جمعه؛؛ و وقت آن از اذان صبح است تا ظهر و بهتر است نزديك ظهر به جا آورده شود و اگر تا ظهر انجام ندهد بهتر است كه بدون نيّت ادا و قضا تا غروب جمعه به جا آورد و اگر در روز جمعه غسل نكند مستحب است از صبح شنبه تا غروب، قضاي آن را به جا آورد و كسي كه مي ترسد در روز جمعه آب پيدا نكند مي تواند روز پنجشنبه و شب جمعه غسل را به اميد آن كه مطلوب خداوند عالم است به جا آورد و مستحب

است انسان در موقع غسل جمعه بگويد:

«أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ و أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ و رَسولُهُ اللّهُمَّ صَلِّ علي مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد و اجْعَلْني مِنَ التَّوّابينَ و اجْعَلْني مِنَ المُتَطَهِّرينَ».

2. غسل شب اول ماه رمضان و تمام شب هاي طاق؛؛ مثل شب سوم و پنجم و هفتم ولي از شب بيست و يكم مستحب است همه شب غسل كند و براي غسل شب اول، پانزدهم و هفدهم و نوزدهم و بيستويكم و بيستوسوم و بيستوپنجم و بيستوهفتم و بيستونهم بيشتر سفارش شده است و وقت غسل شب هاي ماه رمضان، تمام شب است و بهتر است مقارن غروب يا كمي پيش از آن به جا آورده شود ولي از شب بيستويكم تا آخر ماه بهتر است غسل را بين نماز مغرب و عشا به جا آورد و نيز مستحب است در شب بيست سوم غير از غسل اول شب، يك غسل هم در آخر شب انجام دهد.

3. غسل روز عيد فطر و عيد قربان و وقت آن از اذان صبح است تا غروب و بهتر است آن را پيش از نماز عيد به جا آورد.

4. غسل شب عيد فطر و وقت آن از اول مغرب است تا اذان صبح وبهتر است در اول شب به جا آورده شود.

5. غسل روز هشتم و نهم ذي الحجّة و در روز نهم بهتر است آن را نزديك ظهر به جا آورد.

6. غسل روز اول و پانزدهم و بيستوهفتم و آخر ماه رجب.

رساله توضيح المسائل، ص: 202

7. غسل روز عيد غدير و بهتر است پيش از ظهر آن را انجام دهند.

8. غسل روز عيد نوروز و

پانزدهم شعبان و نهم و هفدهم ربيع الاول و روز بيستوپنجم ذي قعده ولي غسل روز پانزدهم شعبان و غسل هاي ديگري كه تا آخر مسأله ذكر شده رجاءً انجام دهد.

9. غسل دادن بچه اي كه تازه به دنيا آمده در زمان تولد تا سه روز.

10. غسل زني كه براي غيرشوهرش بوي خوش استعمال كرده است.

11. غسل كسي كه در حال مستي خوابيده.

12. غسل كسي كه جايي از بدنش را به بدن ميّتي كه غسل داده اند رسانده.

13. غسل كسي كه در موقع گرفتن خورشيد و ماه نماز آيات را عمداً نخوانده در صورتي كه تمام ماه و خورشيد گرفته باشد.

14. غسل كسي كه براي تماشاي دار آويخته رفته و آن را ديده باشد ولي اگر اتفاقاً يا از روي ناچاري نگاهش بيفتد يا مثلا براي شهادت دادن رفته باشد، غسل مستحب نيست.

(مسأله 552) پيش از داخل شدن در حرم مكه، شهر مكه، مسجدالحرام، خانه كعبه، حرم مدينه، شهر مدينه، مسجد پيغمبر و حرم امامان ( عليهم السلام ) (كه غسل در زيارت آنها وارد شده) مستحب است انسان غسل كند و اگر در يك روز چند مرتبه مشرف شود، يك غسل كافيست و كسي كه مي خواهد در يك روز داخل حرم مكه و مسجدالحرام و خانه كعبه شود، اگر به نيّت همه يك غسل كند كافيست و نيز اگر در يك روز بخواهد داخل حرم مدينه و شهر مدينه و مسجد پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) شود، يك غسل براي همه كفايت مي كند و براي زيارت پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) و امامان ( عليهم السلام ) از دور يا نزديك و براي حاجت خواستن از خداوند

عالم و همچنين براي توبه و نشاط به جهت عبادت و براي سفر رفتن خصوصاً سفر زيارت حضرت سيّدالشّهدا ( عليه السلام ) مستحب است انسان غسل كند و اگر يكي از غسل هايي را كه در اين مسأله گفته شد به جا آورد و بعد كاري كند كه وضو را باطل مي كند مثلا بخوابد؛؛ غسل او باطل مي شود و مستحب است دوباره غسل را به جا آورد.

(مسأله 553) انسان نمي تواند با غسل مستحبي كاري كه مانند نماز، وضو لازم دارد انجام دهد.

رساله توضيح المسائل، ص: 203

(مسأله 554) اگر چند غسل بر كسي مستحب باشد و به نيّت همه يك غسل به جا آورد كافي است.

احكام تيمّم
در هفت مورد به جاى وضو و غسل بايد تيمّم كرد
نخست از موارد تيمم

هر جا كه تهيّه آب به قدر وضو يا غسل، ممكن نباشد، بايد تيمم كرد.

(مسأله 555) اگر انسان در آبادي باشد، بايد براي تهيه آب وضو و غسل، به قدري جستوجو كند كه از پيداشدن آن نااميد شود و اگر در بيابان باشد، چنانچه زمين آن پست و بلند است و يا به واسطه درخت و مانند آن عبور در آن زمين مشكل است بايد در هر يك از چهار طرف به اندازه پرتاب يك تير قديمي كه با كمان پرتاب مي كردند ( «1») در جستوجوي آب برود و اگر زمين آن، اين طور نيست بايد در هر طرف به اندازه پرتاب دو تير جستوجو نمايد.

(مسأله 556) كسي كه وقت نماز او تنگ نيست و براي تهيه آب وقت دارد، اگر يقين دارد، در محلي دورتر از مقداري كه بايد جستوجو كند آب هست در صورتي كه مانعي نباشد و مشقّت هم نداشته باشد بايد براي تهيه آب برود و اگر

گمان دارد آب هست، رفتن به آن محل لازم نيست ولي اگر اطمينان داشته باشد؛؛ بنا بر احتياط واجب بايد براي تهيه آب به آن محل برود.

(مسأله 557) اگر احتمال دهد كه داخل ماشين، يا در منزلي كه به آنجا وارد شده يا در قافله آب هست، بايد به قدري جستوجو نمايد كه به نبودن آب يقين كند، يا از پيدا كردن آن نااميد شود.

رساله توضيح المسائل، ص: 204

(مسأله 558) اگر بعد از داخل شدن وقت نماز جستوجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت نماز ديگر در همان جا بماند، جستوجو لازم نيست.

(مسأله 559) اگر از درنده بترسد، يا جستوجوي آب به قدري سخت باشد كه نتواند تحمّل كند يا وقت نماز به قدري تنگ باشد كه هيچ نتواند جستوجو كند، جستوجو لازم نيست ولي اگر بتواند مقداري جستوجو كند به همان مقدار جستوجو لازم است و اگر از دزد بر جان يا مال خودش بترسد نبايد در جستوجوي آب برود ولي اگر مالي كه احتمال مي دهد از بين برود به حسب حال او قابل اعتنا نباشد و ترس ديگري هم نداشته باشد جستوجوي آب واجب است.

(مسأله 560) اگر در جستجوي آب نرود تا وقت نماز تنگ شود، معصيت كرده ولي نمازش با تيمّم صحيح است.

(مسأله 561) كسي كه يقين دارد آب پيدا نمي كند چنانچه دنبال آب نرود و با تيمّم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه اگر جستوجو مي كرد آب پيدا مي شد، نمازش را دو مرتبه بخواند.

(مسأله 562) اگر بعد از جستوجو آب پيدا نكند و با تيمّم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد، در جايي كه جستوجو كرده آب

بوده نماز او صحيح است و احتياط مستحب آن است كه نماز را با وضو اعاده كند.

(مسأله 563) اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوي خود را باطل كند نمي تواند وضو بگيرد چنانچه بتواند بدون ضرر و مشقت وضوي خود را نگهدارد، نبايد آن را باطل نمايد و همچنين است اگر بداند يا يك شاهد عادل خبر دهد كه تهيه آب براي او ممكن نيست. بلكه اگر احتمال صحيح عقلائي هم بدهد احتياط واجب آن است كه وضوي خود را باطل نكند.

(مسأله 564) اگر پيش از وقت نماز وضو داشته باشد و بداند يا احتمال عقلائي دهد يا يك شاهد عادل خبر دهد كه اگر وضوي خود را باطل كند، تهيه براي او ممكن نيست، چنانچه بتواند بدون ضرر و مشقت وضوي خود را نگهدارد، احتياط واجب آن است كه آن را باطل نكند.

رساله توضيح المسائل، ص: 205

(مسأله 565) كسي كه فقط به مقدار وضو يا به مقدار غسل آب دارد اگر بداند يا يك شاهد عادل خبر دهد كه اگر آن را بريزد آب پيدا نمي كند، چنانچه وقت نماز داخل باشد؛؛ ريختن آن حرام است و احتياط واجب آن است كه پيش از وقت نماز هم آن را نريزد بلكه هرگاه احتمال عقلائي هم بدهد كه اگر آب را بريزد ديگر آب پيدا نمي كند احتياط واجب آن است كه پيش از وقت نماز هم آب را نريزد.

(مسأله 566) كسي كه مي داند يا يك شاهد عادل خبر دهد كه آب پيدا نمي كند، اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضوي خود را باطل كند يا آبي كه

دارد بريزد معصيت كرده. ولي نمازش با تيمّم صحيح است اگر چه احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را بخواند.

دوم از موارد تيمّم

(مسأله 567) اگر به واسطه پيري، يا ترس از دزد و جانور و مانند اينها، يا نداشتن وسيله اي كه آب از چاه بكشد، دسترسي به آب نداشته باشد، بايد تيمّم كند و همچنين است اگر تهيه كردن آب يا استعمال آن براي شخص او مشقّت زا باشد.

(مسأله 568) اگر آب را به چندين برابر قيمتش بفروشند بايد آن را بخرد ولي اگر تهيه آنها به قدري پول مي خواهد كه نسبت به حال او آن مقدار ضرر دارد، تهيه آن واجب نيست.

(مسأله 569) اگر ناچار شود كه براي تهيه آب قرض كند، بايد قرض نمايد ولي كسي كه مي داند يا گمان دارد كه نمي تواند قرض خود را بدهد واجب نيست قرض كند.

(مسأله 570) اگر كسي مقداري آب بي منّت به او ببخشد بايد قبول كند.

سوم از موارد تيمّم

(مسأله 571) اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد، يا بترسد كه به واسطه استعمال آن مرض يا عيبي در او پيدا شود، يا مرضش طول بكشد، يا شدت كند، يا به سختي معالجه شود، بايد تيمّم نمايد ولي اگر آب گرم براي او ضرر ندارد، بايد با آب گرم وضو بگيرد يا غسل كند.

(مسأله 572) اگر به واسطه يقين يا ترس ضرر، تيمّم كند و پيش از نماز بفهمد كه آب

رساله توضيح المسائل، ص: 206

برايش ضرر ندارد، تيمّم او باطل است و اگر بعد از گذشتن وقت نماز بفهمد، نمازش صحيح است.

(مسأله 573) كسي كه مي داند آب برايش ضرر ندارد، چنانچه غسل كند يا وضو بگيرد و بعد بفهمد كه آب براي او ضرر داشته، وضو و غسل او صحيح است.

چهارم از موارد تيمّم

(مسأله 574) هرگاه بترسد كه اگر آب را به مصرف وضو؛؛ يا غسل برساند خود او يا عيال و اولاد او، يا رفيقش و كساني كه با او مربوطند مانند نوكر و كلفت از تشنگي بميرند يا مريض شوند، يا به قدري تشنه شوند كه تحمل آن مشقت دارد؛؛ بايد به جاي وضو و غسل، تيمّم نمايد و نيز اگر بترسد حيواني كه مانند اسب معمولا براي خوردن سرش را نمي برند از تشنگي تلف شود، بايد آب را به آن بدهد و تيمّم نمايد اگرچه حيوان مال خودش نباشد و همچنين است اگر كسي كه حفظ جان او واجب است به طوري تشنه باشد كه اگر انسان آب را به او ندهد تلف شود.

(مسأله 575) اگر غير از آب پاكي كه براي وضو يا غسل دارد، آب نجسي هم به مقدار آشاميدن

خود و كساني كه با او مربوطند داشته باشد، بايد آب پاك را براي آشاميدن بگذارد و با تيمّم نماز بخواند ولي چنانچه آب را براي حيوانش بخواهد بايد آب نجس را به آن بدهد و با آب پاك وضو و غسل را انجام دهد.

پنجم از موارد تيمّم

(مسأله 576) كسي كه بدن يا لباسش نجس است و كمي آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد يا غسل كند؛؛ براي آب كشيدن بدن يا لباس او نمي ماند، بايد بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمّم نماز بخواند. ولي اگر چيزي نداشته باشد كه بر آن تيمّم كند، بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

رساله توضيح المسائل، ص: 207

ششم از موارد تيمّم

(مسأله 577) اگر غير از آب يا ظرفي كه استعمال آن حرام است آب يا ظرف ديگري ندارد، مثلا آب يا ظرفش غصبيست و غير از آن، آب و ظرف ديگري ندارد؛؛ بايد به جاي وضو و غسل، تيمّم كند.

هفتم از موارد تيمّم

(مسأله 578) هرگاه وقت به قدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد، يا غسل كند تمام نماز، يا مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد تيمّم كند.

(مسأله 579) اگر عمداً نماز را به قدري تأخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد، معصيت كرده ولي نماز او با تيمّم صحيح است، اگرچه احتياط مؤكّد آن است كه قضاي آن نماز را بخواند.

(مسأله 580) كسي كه شك دارد كه اگر وضو بگيرد، يا غسل كند وقت براي نماز او مي ماند يا نه، بايد وضو يا غسل كند.

(مسأله 581) كسي كه به واسطه تنگي وقت تيمّم كرده، چنانچه بعد از نماز آبي كه داشته از دستش برود، اگرچه تيمّم خود را نشكسته باشد، در صورتي كه پس از نماز و براي گرفتن وضو وقت داشته باشد ولي وضو نگيرد بايد دوباره تيمّم نمايد.

(مسأله 582) كسي كه آب دارد، اگر به واسطه تنگي وقت با تيمّم مشغول نماز شود و در بين نماز آبي كه داشته از دستش برود، براي نمازهاي بعد مي تواند با همان تيمّم نماز بخواند.

(مسأله 583) اگر انسان به قدري وقت دارد كه مي تواند وضو بگيرد، يا غسل كند و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن مثل اقامه و قنوت بخواند، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن به جا آورد، بلكه اگر به اندازه سوره

هم وقت ندارد، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند.

رساله توضيح المسائل، ص: 208

چيزهايي كه تيمّم به آنها صحيح است

(مسأله 584) تا آنجا كه ممكن است بايد به خاك پاك تيمم كرد و اگر خاك نباشد مي توان بر ريگ و شن و كلوخ و سنگ، در صورتي كه به هنگام تيمم گردي از آنها بر دست ها بنشيند، تيمم كرد.

(مسأله 585) اگر خاك و ريگ و كلوخ و سنگ پيدا نشود، بايد به گرد و غباري كه روي فرش و لباس و مانند اينهاست تيمّم نمايد و اگر غبار در لاي لباس و فرش باشد تيمّم به آن صحيح نيست مگر آنكه قبلا تكان دهد تا روي آن غبار آلوده شود بعد تيمّم كند و چنانچه گرد پيدا نشود، بايد به گل تيمّم كند و اگر گل هم پيدا نشود، احتياط واجب آن است كه نماز را بدون تيمّم بخواند و بنا بر احتياط بعداً قضاي آن را به جا آورد.

(مسأله 586) اگر بتواند با تكاندن فرش و مانند آن خاك تهيه كند با وجود خاك تيمّم به گرد باطل است و نيز اگر بتواند گل را خشك كند و از آن خاك تهيه نمايد، تيمّم به گل باطل مي باشد.

(مسأله 587) كسي كه آب ندارد اگر برف يا يخ داشته باشد، چنانچه ممكن است بايد آن را آب كند و با آن وضو بگيرد يا غسل نمايد و اگر ممكن نيست و چيزي هم كه تيمّم به آن صحيح است ندارد؛؛ احتياط واجب آن است كه نماز را بدون وضو و تيمّم بخواند و بنا بر احتياط واجب بعداً قضا كند.

(مسأله 588) اگر با خاك و

ريگ چيزي مانند كاه كه تيمّم به آن باطل است مخلوط شود، نمي تواند به آن تيمّم كند ولي اگر آن چيز به قدري كم باشد كه در خاك يا ريگ، از بين رفته حساب شود؛؛ تيمّم به آن خاك و ريگ صحيح است.

(مسأله 589) اگر چيزي ندارد كه بر آن تيمّم كند چنانچه ممكن است؛؛ بايد به خريدن و مانند آن تهيه نمايد.

(مسأله 590) چيزي كه بر آن تيمّم مي كند بايد پاك باشد و اگر چيز پاكي كه تيمّم به آن

رساله توضيح المسائل، ص: 209

صحيح است ندارد بنا بر احتياط واجب بدون تيمّم نماز بخواند، ولي بايد قضاي آن را به جا آورد.

(مسأله 591) اگر يقين داشته باشد كه تيمّم به چيزي صحيح است و به آن تيمّم نمايد، بعد بفهمد تيمّم به آن باطل بوده نمازهايي را كه با آن تيمّم خوانده بايد دوباره بخواند.

(مسأله 592) چيزي كه بر آن تيمّم مي كند بايد غصبي نباشد.

(مسأله 593) اگر نداند محل تيمّم غصبيست و يا فراموش كرده باشد، تيمّم او صحيح است. اگرچه فراموش كننده خود غاصب باشد.

(مسأله 594) كسي كه در جاي غصبي حبس است، اگر آب و خاك او غصبي است، احتياطاً با تيمّم نماز بخواند.

(مسأله 595) واجب است چيزي كه بر آن تيمّم مي كند، گردي داشته باشد كه به دست بماند.

(مسأله 596) در تيمّم چهار چيز واجب است:

اول، نيت.

دوم، زدن كف دو دست با هم بر چيزي كه تيمّم به آن صحيح است.

سوم، كشيدن كف هر دو دست به تمام پيشاني و دو طرف آن، از جايي كه موي سر مي رويد، تا ابروها و بالاي بيني و بنا بر احتياط واجب بايد دستها

روي ابروها هم، كشيده شود.

چهارم، كشيدن كف دست چپ به تمام پشت دست راست و بعد از آن كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ.

(مسأله 597) در تيمّم بدل از وضو و غسل يك مرتبه دست ها را به زمين بزند و به پيشاني و پشت دست ها بكشد و يك مرتبه ديگر به زمين بزند و فقط پشت دستها را مسح كند.

رساله توضيح المسائل، ص: 210

احكام متفرقه تيمّم

(مسأله 598) اگر مختصري از پيشاني و پشت دستها را هم مسح نكند تيمّم باطل است، چه عمداً مسح نكند، يا مسأله را نداند، يا فراموش كرده باشد ولي دقت زياد هم لازم نيست و همين قدر كه بگويند تمام پيشاني و پشت دست مسح شده، كافي است.

(مسأله 599) براي آنكه يقين كند تمام پشت دست را مسح كرده، بايد مقداري بالاتر از مچ را هم مسح نمايد، ولي مسح بين انگشتان لازم نيست.

(مسأله 600) پيشاني و پشت دستها را بايد از بالا به پائين مسح نمايد و كارهاي آن را بايد پشت سر هم به جا آورد و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد، كه نگويند تيمّم مي كند، باطل است.

(مسأله 601) در موقع نيت اگر يك تيمّم بر او واجب باشد، تنها نيت تيمّم كافيست و اگر تيمم هاي متعدد بر او باشد، بايد معين كند كه تيمّم او بدل از غسل است يا بدل از وضو و اگر بدل از غسل باشد، بايد آن غسل را معين نمايد و چنانچه اشتباهاً به جاي بدل از وضو، بدل از غسل يا به جاي بدل از غسل، بدل از وضو نيّت كند، يا مثلا در تيمّم بدل از

غسل جنابت، نيّت تيمّم بدل از غسل مس ميّت نمايد، بنا بر احتياط، دوباره تيمم كند.

(مسأله 602) در تيمّم بايد پيشاني و كف دستها و پشت دست ها پاك باشد و اگر كف دست نجس باشد و نتواند آن را آب بكشد، بايد با همان كف دست نجس تيمّم كند و احتياط مستحب آن است علاوه بر اين، پشت دست ها را به چيزي كه تيمّم بر آن صحيح است، بزند و بر دست ها و پيشاني بكشد.

(مسأله 603) انسان بايد براي تيمّم انگشتر را از دست بيرون آورد و اگر در پيشاني يا پشت دست ها يا در كف دست ها مانعي باشد، مثلا چيزي به آنها چسبيده باشد، بايد برطرف نمايد.

(مسأله 604) اگر پيشاني يا پشت دست ها زخم است و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن

رساله توضيح المسائل، ص: 211

بسته نمي تواند باز كند، بايد دست را روي آن بكشد و نيز اگر كف دست زخم باشد و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نتواند باز كند، بايد دست را با همان پارچه به چيزي كه تيمّم به آن صحيح است بزندو به پيشاني و پشت دست ها بكشد و براي احتياط، پشت دست ها را به چيزي كه تيمّم بر آن صحيح است بزند و تيمّم كند.

(مسأله 605) اگر احتمال دهد كه در پيشاني و كف دست ها يا پشت دست ها مانعي هست، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد بايد جستجو نمايد، تا يقين يا اطمينان پيدا كند كه مانعي نيست.

(مسأله 606) اگر وظيفه او تيمّم است و نمي تواند تيمّم كند؛؛ بايد نائب بگيرد و كسي كه نائب مي شود، بايد او را با

دست خود او تيمّم دهد و اگر ممكن نباشد بايد نائب؛؛ دست خود را به چيزي كه تيمّم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دست هاي او بكشد.

(مسأله 607) اگر بعد از مسح دست چپ شك كند كه درست تيمّم كرده يا نه، تيمّم او صحيح است.

(مسأله 608) كسي كه وظيفه اش تيمّم است بنا بر احتياط واجب نبايد پيش از وقت نماز براي نماز تيمّم كند، ولي اگر براي كار واجب ديگر يا مستحبي تيمّم كند و تا وقت نماز عذر او باقي و از پيدا كردن آب مأيوس باشد. مي تواند با همان تيمّم نماز بخواند.

(مسأله 609) كسي كه وظيفه اش تيمّم است؛؛ اگر بداند تا آخر وقت عذر او باقي مي ماند، در وسعت وقت مي تواند با تيمّم نماز بخواند ولي اگر بداند يا احتمال عقلائي دهد كه تا آخر وقت عذر او برطرف مي شود، بايد صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند.

(مسأله 610) كسي كه احتياطاً بايد غسل جبيره اي و تيمّم نمايد مثلا جراحتي در پشت او است، اگر بعد از غسل و تيمّم نماز بخواند و بعد از نماز حدث اصغري از او سر زند مثلا بول كند، براي نمازهاي بعد، بايد وضو بگيرد و بهتر است تيمّم نيز نمايد.

(مسأله 611) اگر به واسطه نداشتن آب يا عذر ديگري تيمّم كند، بعد از برطرف شدن عذر، تيمّم او باطل مي شود.

رساله توضيح المسائل، ص: 212

(مسأله 612) چيزهايي كه وضو را باطل مي كند، تيمّم بدل از وضو را هم باطل مي كند و چيزهايي كه غسل را باطل مي نمايد، تيمّم بدل از غسل را هم باطل مي نمايد.

(مسأله 613) كسي كه نمي تواند غسل

كند، اگر چند غسل بر او واجب باشد، يك تيمّم بدل از همه كافيست احتياط مستحب آن است كه بدل هريك از آنها يك تيمّم نمايد.

(مسأله 614) كسي كه نمي تواند غسل كند، اگر بخواهد عملي را كه براي آن غسل واجب است انجام دهد، بايد بدل از غسل تيمّم نمايد و كسي كه نتواند وضو بگيرد و بخواهد عملي را كه براي آن وضو واجب است انجام دهد، بايد بدل از وضو تيمّم نمايد.

(مسأله 615) اگر بدل از غسل جنابت تيمّم كند، لازم نيست براي نماز وضو بگيرد، ولي اگر بدل از غسل هاي ديگر تيمّم كند، بايد وضو بگيرد و اگر نتواند وضو بگيرد، بايد تيمّم ديگري هم بدل از وضو بنمايد.

(مسأله 616) اگر بدل از غسل تيمّم كند و بعد كاري كه وضو را باطل مي كند براي او پيش آيد، چنانچه براي نمازهاي بعد نتواند غسل كند بايد وضو بگيرد و اگر نمي تواند وضو بگيرد، بايد بدل از وضو تيمّم نمايد.

(مسأله 617) كسي كه وظيفه اش تيمّم است اگر براي كاري تيمّم كند، تا تيمّم و عذر او باقي است، كارهايي را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد، مي تواند به جا آورد ولي اگر عذرش تنگي وقت بوده، يا با داشتن آب براي نماز ميّت يا خوابيدن، تيمّم كرده، فقط كاري را كه براي آن تيمّم نموده؛؛ مي تواند انجام دهد.

رساله توضيح المسائل، ص: 213

(3) احكام نماز

اشاره

نماز مهمترين اعمال ديني ست كه اگر قبول درگاه خداوند عالم شود، عبادت هاي ديگر هم قبول مي شود و اگر پذيرفته نشود اعمال ديگر هم قبول نمي شود و همانطور كه اگر انسان شبانه روزي پنج نوبت در نهر آبي شستشو كند، از

آلودگي پاك مي شود، نمازهاي پنجگانه هم انسان را از گناهان پاك مي كند.

و سزاوار است كه انسان نماز را در اول وقت بخواند و كسي كه نماز را كوچك و سبك شمارد، مانند كسيست كه نماز نمي خواند پيغمبر اكرم ( صلي الله عليه و آله ) فرمود:

كسي كه به نماز اهميت ندهد و آن را سبك شمارد سزاوار عذاب آخرت است. روزي حضرت در مسجد تشريف داشتند، مردي وارد و مشغول نماز شد و ركوع و سجودش را كاملا بجا نياورد؛؛ حضرت فرمودند اگر اين مرد در حالي كه نمازش اين طور است از دنيا برود، به دين من از دنيا نرفته است. پس انسان بايد مواظب باشد كه به عجله و شتابزدگي نماز نخواند و در حال نماز به ياد خدا و با خضوع و خشوع و وقار باشد و متوجه باشد كه با چه كسي سخن مي گويد و خود را در مقابل عظمت و بزرگي خداوند عالم بسيار پست و ناچيز ببيند.

نمازهاي واجب
اشاره

نمازهاي واجب شش است:

اول، نماز يوميه. دوم، نماز آيات. سوم، نماز ميّت.

چهارم، نماز طواف واجب خانه كعبه. پنجم، نماز قضاي پدر و بنابراحتياط واجب مادر

رساله توضيح المسائل، ص: 214

كه بر پسر بزرگتر واجب است. ششم، نمازي كه به واسطه اجاره و نذر و قسم و عهد واجب مي شود.

نمازهاي واجب يوميّه
اشاره

نمازهاي واجب يوميه پنج است:

ظهر و عصر، هر كدام چهار ركعت، مغرب سه ركعت، عشا چهار ركعت، صبح دو ركعت.

(مسأله 618) در سفر بايد نمازهاي چهار ركعتي را با شرائطي كه گفته مي شود دو ركعت خواند.

وقت نماز ظهر و عصر

(مسأله 619) اگر چوب يا چيزي مانند آن را، راست در زمين هموار فرو برند صبح كه خورشيد بيرون مي آيد، سايه آن به طرف مغرب مي افتد و هرچه آفتاب بالا مي آيد اين سايه كم مي شود هنگامي كه به آخرين درجه كمي رسيد و به سوي مشرق برگشت اوّل ظهر شرعي است. ( «1») ولي در بعضي شهرها مثل مكه كه گاهي موقع ظهر سايه به كلي از بين مي رود، بعد از آنكه سايه دوباره پيدا شد، معلوم مي شود ظهر شده است.

(مسأله 620) چوب يا چيز ديگري را كه براي معين كردن ظهر به زمين فرو مي برند شاخص گويند.

(مسأله 621) نماز ظهر و عصر هر كدام وقت مخصوص و مشتركي دارند، وقت مخصوص نماز ظهر از اول ظهر است تا وقتي كه از ظهر به اندازه خواندن نماز ظهر بگذرد؛؛ و وقت مخصوص نماز عصر موقعيست كه به اندازه خواندن نماز عصر، وقت به مغرب مانده باشد، كه اگر كسي تا اين موقع نماز ظهر را نخواند، نماز ظهر او قضا شده و بايد نماز عصر را

رساله توضيح المسائل، ص: 215

بخواند و ما بين وقت مخصوص نماز ظهر و وقت مخصوص نماز عصر، وقت مشترك نماز ظهر و نماز عصر است و اگر كسي در وقت مختص ظهر، نماز عصر و در وقت مختص عصر نماز ظهر بخواند، نماز او در هر دو مورد باطل است.

(مسأله 622) اگر پيش از

خواندن نماز ظهر، سهواً مشغول نماز عصر شودو در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است، چنانچه در وقت مشترك باشد، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند يعني نيت كند كه آنچه تا حال خوانده ام و آنچه را مشغولم و آنچه بعد مي خوانم هم نماز ظهر باشد و بعد از آنكه نماز را تمام كرد، نماز عصر را بخواند و اگر در وقت مخصوص به ظهر باشد، اگر التفات به اشتباه در وقت مختص باشد، نماز او باطل و اگر التفات در وقت مشترك بوده اگرچه شروع در وقت مختص به ظهر بوده بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند و نماز را تمام كند و بعد نماز عصر را بخواند.

(مسأله 623) كسي كه به قصد نماز عصر مثلا مشغول نماز مي شود، در بين نماز خيال مي كند نماز ظهر مي خواند، مقداري از نماز را با همين خيال مي خواند و قبل از تمام شدن نماز يادش مي آيد كه نمازش نماز عصر بوده و اول هم قصد نماز عصر كرده، نماز او صحيح است. در اين قسمت فرقي بين اثناء و بعد از فراغ نيست.

(مسأله 624) در روز جمعه انسان مي تواند به جاي نماز ظهر دو ركعت نماز جمعه بخواند.

(مسأله 625) احتياط واجب آن است كه نماز جمعه را از موقعي كه عرفاً اول ظهر مي گويند تأخير نيندازد و اگر از اوائل ظهر تأخير افتاد به جاي نماز جمعه نماز ظهر بخواند.

وقت نماز مغرب و عشاء

(مسأله 626) مغرب موقعيست كه سرخي طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مي شود، از بين برود.

(مسأله 627) نماز مغرب و عشاء هر كدام وقت مخصوص و مشتركي دارند:

وقت مخصوص نماز مغرب از اول

مغرب است، تا وقتي كه از مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز

رساله توضيح المسائل، ص: 216

بگذرد، كه اگر كسي مثلا مسافر باشد و تمام نماز عشاء را سهواً در اين وقت بخواند نمازش باطل است. وقت مخصوص نماز عشاء موقعيست كه به اندازه خواندن نماز عشاء به نصف شب مانده باشد كه اگر كسي تا اين موقع نماز مغرب را نخواند، بايد اول نماز عشاء و بعد از آن نماز مغرب را بخواند و بين وقت مخصوص نماز مغرب و وقت مخصوص نماز عشاء وقت مشترك نماز مغرب و عشاء است.

(مسأله 628) اگر كسي در وقت مشترك اشتباهاً نماز عشاء را پيش از نماز مغرب بخواند و بعد از نماز ملتفت شود، نمازش صحيح است و بايد نماز مغرب را بعد از آن به جا آورد.

(مسأله 629) اگر پيش از خواندن نماز مغرب؛؛ سهواً مشغول نماز عشاء شود و در بين نماز بفهمد كه اشتباه كرده، اگر به ركوع ركعت چهارم نرفته است، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند و بعد نماز عشاء را بخواند و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته بايد نماز را تمام كند، بعد نماز مغرب را بخواند.

(مسأله 630) آخر وقت نماز عشاء نصف شب است و احتياط واجب آن است كه براي نماز مغرب و عشاء و مانند اينها شب را از اول غروب تا اذان صبح حساب كرد؛؛ و براي نماز شب و مانند آن تا اول آفتاب حساب نمايد ( «1»).

(مسأله 631) اگر از روي معصيت، يا به واسطه عذري نماز مغرب يا نماز عشاء را تا نصف شب نخواند، بنا

بر احتياط واجب، بايد تا قبل از اذان صبح، بدون اينكه نيت ادا و قضاء كند به جا آورد.

وقت نماز صبح

(مسأله 632) نزديك اذان صبح از طرف مشرق؛؛ سفيده اي رو به بالا حركت مي كند كه آن را فجر اول گويند؛؛ موقعي كه آن سفيده پهن شد، فجر دوم و اول وقت نماز صبح است و آخر وقت نماز صبح موقعيست كه آفتاب بيرون بيايد.

رساله توضيح المسائل، ص: 217

احكام وقت نماز

(مسأله 633) موقعي انسان مي تواند مشغول نماز شود، كه يقين كند وقت داخل شده است، يا يك مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهد. يا خود اطمينان به دخول وقت پيدا كند.

(مسأله 634) در اعذار خاصّه مانند نابينا و كسي كه در زندان است و مانند اينها بنا بر احتياط واجب بايد تا اطمينان به داخل شدن وقت نكنند مشغول نماز نشوند ولي در اعذار همگاني مانند ابر يا غبار و مانند اينها كه براي همه مانع از يقين كردن است، نتواند در اول وقت نماز، به داخل شدن وقت يقين كند، چنانچه گمان قوي داشته باشد كه وقت داخل شده، مي تواند مشغول نماز شود.

(مسأله 635) اگر يك مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهد، يا انسان يقين كند كه وقت نماز شده و مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده، نماز او باطل است و همچنين است اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده، ولي اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده، يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده، نماز او صحيح است.

(مسأله 636) اگر يقين كند وقت داخل شده و مشغول نماز شود و در بين نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه،

نماز او باطل است ولي اگر در بين نماز يقين داشته باشد كه وقت شده و شك كند كه آنچه از نماز خوانده در وقت بوده يا نه نمازش صحيح است.

(مسأله 637) كسي كه به اندازه خواندن يك ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز را به نيت اداء بخواند، ولي نبايد عمداً نماز را تا اين وقت تأخير بيندازد.

(مسأله 638) هرگاه انسان عذري دارد كه اگر بخواهد در اول وقت نماز بخواند؛؛ مثلا ناچار است با تيمم يا با لباس نجس نماز بخواند، اگر يقين يا اطمينان دارد كه عذر او تا آخر وقت باقيست مي تواند در اول وقت نماز بخواند و اگر يقين يا اطمينان دارد كه عذر او پيش از پايان يافتن وقت مرتفع مي شود بايد صبر كند و اگر هيچ يك از دو طرف روشن نشد، احتياط

رساله توضيح المسائل، ص: 218

واجب اين است كه صبر كند تا وضع او روشن گردد.

(مسأله 639) وقت اذان صبح براي نماز و روزه در شب هاي مهتابي و غير مهتابي يكسان است و معيار ظاهر شدن نور شفق در افق است هرچند بر اثر مهتاب يا عوامل ديگر نمايان نباشد و وقت نماز صبح از اول طلوع فجر صادق تا طلوع آفتاب است و فجر صادق سپيده صبح است. كه در افق پهن مي شود.

نمازهايي كه بايد به ترتيب خوانده شود

(مسأله 640) انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر و نماز عشاء را بعد ز نماز مغرب بخواند و اگر عمداً نماز عصر را پيش از نماز ظهر و نماز عشاء را پيش از نماز مغرب بخواند باطل است.

(مسأله 641) اگر به نيت نماز ظهر مشغول نماز شود و در بين نماز

يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده است، نمي تواند نيت را به نماز عصر برگرداند بلكه بايد نماز را بشكند و نماز عصر را بخواند و همين طور است در نماز مغرب و عشاء. اما اگر نيت نماز عصر كند و بعد متوجه شود كه نماز ظهر را نخوانده، در هر جاي نماز باشد مي تواند نيت خود را به ظهر برگرداند و همچنين اگر شروع به نماز عشاء كند و متوجه شود كه نماز مغرب را نخوانده اگر پيش از ركوع ركعت چهارم باشد، نيّت را برگردانده و اگر پس از ركوع ركعت چهارم باشد، نماز به نيّت عشاء تمام كند سپس نماز مغرب را بخواند و احتياطاً نماز عشاء را دو مرتبه بخواند.

(مسأله 642) اگر در بين نماز عصر شك كند كه نماز ظهر را خوانده يا نه، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند. ولي اگر وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز، مغرب مي شود بايد به نيت نماز عصر، نماز را تمام كند و نماز ظهرش قضا ندارد.

(مسأله 643) اگر در نماز عشاء، پيش از ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، چنانچه وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز، نصف شب مي شود، بايد به نيت عشاء نماز را تمام كند و اگر بيشتر وقت دارد، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز

رساله توضيح المسائل، ص: 219

را سه ركعتي تمام كند، بعد نماز عشاء را بخواند.

(مسأله 644) اگر در نماز عشاء بعد از رسيدن به ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، بايد

نماز را تمام كند، بعد نماز مغرب را بخواند و احتياطاً عشاء دو مرتبه بخواند ولي اگر اين شك در وقت مخصوص به نماز عشاء باشد خواندن نماز مغرب لازم نيست.

(مسأله 645) اگر انسان نمازي را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند و در بين نماز يادش بيايد، نمازي را كه بايد پيش از آن بخواند نخوانده است، نمي تواند نيت را به آن نماز برگرداند مثلا موقعي كه نماز عصر را احتياطاً مي خواند. اگر يادش بيايد نماز ظهر را نخوانده است، نمي تواند نيت را به نماز ظهر برگرداند.

(مسأله 646) برگرداندن نيت از نماز قضاء به نماز ادا و از نماز مستحب به نماز واجب جايز نيست.

(مسأله 647) اگر وقت نماز ادا وسعت داشته باشد، انسان مي تواند در بين نماز نيت را به نماز قضاء برگرداند، ولي بايد برگردان نيت، به نماز قضاء ممكن باشد، مثلا اگر مشغول نماز ظهر است؛؛ در صورتي مي تواند نيت را به قضاي صبح برگرداند كه داخل ركوع ركعت سوم نشده باشد.

نمازهاي مستحب
اشاره

(مسأله 648) نمازهاي مستحبي زياد است و آنها را نافله گويند و بين نمازهاي مستحبي به خواندن نافله هاي شبانه روز بيشتر سفارش شده و آنها در غير روز جمعه سي و چهار ركعتند كه هشت ركعت آن نافله ظهر و هشت ركعت نافله عصر و چهار ركعت نافله مغرب و دو ركعت نافله عشاء و يازده ركعت نافله شب و دو ركعت نافله صبح مي باشد و چون دو ركعت نافله عشاء را بنا بر احتياط واجب بايد نشسته خواند؛؛ يك ركعت حساب مي شود. ولي در روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ظهر و عصر؛؛ چهار ركعت اضافه مي شود.

رساله توضيح المسائل، ص:

220

(مسأله 649) از يازده ركعت نافله شب، هشت ركعت آن بايد به نيت نافله شب و دو ركعت آن به نيت نماز شفع و يك ركعت آن، به نيت نماز وتر خوانده شود و دستور كامل نافله شب در كتاب هاي دعا گفته شده است.

(مسأله 650) نمازهاي نافله را مي شود نشسته خواند، ولي بهتر است دو ركعت نماز نافله نشسته را يك ركعت حساب كند، مثلا كسي كه مي خواهد نافله ظهر را كه هشت ركعت است نشسته بخواند، بهتر است شانزده ركعت بخواند و اگر مي خواهد نماز وتر را نشسته بخواند، دو نماز يك ركعتي نشسته بخواند.

(مسأله 651) نافله ظهر و عصر را در سفر نبايد خواند ولي نافله عشاء را به نيت اينكه شايد مطلوب باشد مي تواند به جا آورد.

وقت نافله هاي يوميّه

(مسأله 652) نافله نماز ظهر پيش از نماز ظهر خوانده مي شود و وقت آن از اول ظهر است تا موقعي كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود، به اندازه دو هفتم آن شود، مثلا اگر درازي شاخص هفت وجب باشد، هر وقت مقدار سايه اي كه بعد از ظهر پيدا مي شود به دو وجب رسيد. آخر وقت نافله ظهر است.

(مسأله 653) نافله عصر پيش از نماز عصر خوانده مي شود و وقت آن تا موقعيست كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود، به چهار هفتم آن برسد و چنانچه بخواهد نافله ظهر يا نافله عصر را بعد از وقت آنها بخواند، بهتر است نافله ظهر را بعد از نماز ظهر و نافله عصر را بعد از نماز عصر بخواند و بنا بر احتياط واجب، نيت ادا و

قضاء نكند.

(مسأله 654) وقت نافله مغرب بعد از تمام شدن نماز مغرب است تا وقتي كه سرخي طرف مغرب كه بعد از غروب كردن آفتاب در آسمان پيدا مي شود از بين برود.

(مسأله 655) وقت نافله عشاء بعد از تمام شدن نماز عشاء تا نصف شب است و بهتر است بعد از نماز عشاء بلافاصله خوانده شود.

رساله توضيح المسائل، ص: 221

(مسأله 656) نافله صبح پيش از نماز صبح خوانده مي شود و وقت آن بعد از گذشتن از نصف شب به مقدار خواندن يازده ركعت نماز شب است ولي احتياط آن است كه قبل از فجر اول نخوانند مگر آنكه بعد از نافله شب بلافاصله بخوانند كه در اين صورت مانعي ندارد.

(مسأله 657) وقت نافله شب از نصف شب است تا اذان صبح و بهتر است نزديك اذان صبح خوانده شود.

(مسأله 658) مسافر و كسي كه براي او سخت است نافله شب را بعد از نصف شب بخواند، مي تواند انرا در اول شب به جا آورد.

نماز غفيله

(مسأله 659) يكي از نمازهاي مستحبي نماز غفيله است كه بين نماز مغرب و عشاء خوانده مي شود و وقت آن بعد از نماز مغرب است تا وقتي كه سرخي طرف مغرب از بين برود و در ركعت اول آن، بعد از حمد بايد به جاي سوره اين آيه را بخوانند:

(وَ ذَالنُّونِ اذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ انْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادي فِي الظُّلُماتِ انْ لا الهَ الّا أَنْتَ سُبْحانَكَ انّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ فَاسْتَجِبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي المُؤمِنينَ) و در ركعت دوم بعد از حمد به جاي سوره اين آيه را بخوانند:

(وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الغَيْبِ لا يَعْلَمُها

الّا هُوَ وَ يَعْلَمُ مَا فِي البَرِّ وَ البَحْرِ وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَة الَّا يَعْلَمُهَا وَ لَا حَبَّة فِي ظُلُماتِ الأرَضِ وَ لا رَطَب وَ لَا يابِس الَّا فِي كِتاب مُبِين) و در قنوت آن بگويند:

«اللّهُمَّ انّي أَسْألُكَ بِمَفاتِحِ الغَيْبِ الَّتِي لَا يَعلَمُها الّا أَنْتَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ أَنْ تَفْعَلَ بِي كَذا و كَذا» و به جاي كلمه كذا و كذا حاجت هاي خود را بگويند و بعد بگويند:

«اللّهُمَّ أَنْتَ وَلِيُّ نِعْمَتِي وَ القادِرُ عَلي طَلِبَتِي تَعْلَمُ حاجَتِي فَأسألُكَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ لَمّا قَضَيْتَهَالِي».

رساله توضيح المسائل، ص: 222

احكام قبله

(مسأله 660) خانه كعبه كه در مكه معظمه مي باشد قبله است و بايد روبروي آن نماز خواند، ولي كسي كه دور است اگر طوري بايستد كه بگويند رو به قبله نماز مي خواند كافيست و همچنين است كارهاي ديگري كه بايد رو به قبله انجام گيرد. مانند سربريدن حيوانات.

(مسأله 661) كسي كه نمي تواند نشسته نماز بخواند، بايد در حال نماز به پهلوي راست طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد و اگر ممكن نيست بايد به پهلوي چپ طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد و اگر اين را هم نتواند بايد به پشت بخوابد به طوري كه كف پاي او رو به قبله باشد.

(مسأله 662) نماز احتياط و سجده و تشهد فراموش شده و سجده سهو را بايد رو به قبله به جا آورد.

(مسأله 663) نماز مستحبي را مي شود در حال راه رفتن و سواري خواند و اگر انسان در اين دو حال، نماز مستحبي بخواند، لازم نيست رو به

قبله باشد.

(مسأله 664) كسي كه مي خواهد نماز بخواند، بايد براي پيداكردن قبله كوشش نمايد، تا اطمينان پيدا كند كه قبله كدام طرف است و مي تواند به گفته يك شاهد عادل كه از روي نشانه هاي حسّي شهادت مي دهد يا به قول كسي كه از روي قاعده علمي قبله را مي شناسد و محل اطمينان است عمل كند و اگر اينها ممكن نشد بايد به گماني كه از محراب مسجد مسلمانان يا قبرهاي آنان يا از راه هاي ديگر پيدا مي شود عمل نمايد حتي اگر از گفته فاسق يا كافري كه به واسطه قواعد علمي قبله را مي شناسد گمان به قبله پيدا كند، كافي است.

(مسأله 665) اگر براي پيداكردن قبله وسيله اي ندارد، يا با اينكه كوشش كرده، گمانش به طرفي نمي رود، چنانچه وقت نماز وسعت دارد بايد چهار نماز به چهار طرف بخواند و اگر به اندازه چهار نماز وقت ندارد، بايد به اندازه اي كه وقت دارد، نماز بخواند مثلا اگر فقط به اندازه يك نماز وقت دارد؛؛ بايد يك نماز به هر طرفي كه مي خواهد بخواند و اگر در حال ابهام بماند

رساله توضيح المسائل، ص: 223

پس از خروج وقت به سه طرف ديگر احتياطاً نماز بخواند و بايد نمازها را طوري بخواند كه يقين كند يكي از آنها رو به قبله بوده يا اگر از قبله كج بوده به طرف دست راست و دست چپ قبله نرسيده است.

(مسأله 666) كسي كه يقين به قبله ندارد؛؛ اگر بخواهد غير از نماز، كاري كند كه بايد رو به قبله انجام داد، مثلا بخواهد سر حيواني را ببرد، بايد به گمان عمل نمايد و اگر گمان ممكن نيست در صورت ضرورت

به ذبح حيوان و خوف از فوت آن به هر طرف كه انجام دهد صحيح است.

پوشانيدن بدن در نماز

(مسأله 667) مرد بايد در حال نماز، اگرچه كسي او را نمي بيند عورتين خود را بپوشاند و بهتر است از ناف تا زانو را هم بپوشاند.

(مسأله 668) زن بايد در موقع نماز، تمام بدن حتي سر و موي خود را بپوشاند ولي پوشاندن صورت به مقداري كه در وضو شسته مي شود و دستها تا مچ و پاها تا مچ، خواه روي پا و يا كف آن لازم نيست. اما براي آنكه يقين كند كه مقدار واجب را پوشانده است، بايد مقداري از اطراف صورت و قدري پائين تر از مچ را هم بپوشاند.

(مسأله 669) اگر در بين نماز بفهمد كه عورتش پيدا است، بايد فوراً آن را بپوشاند و چنانچه پوشاندن عورت زياد طول بكشد احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند، ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز عورت او پيدا بوده، نمازش صحيح است.

(مسأله 670) كسي كه مي خواهد نماز بخواند و احتمال ندهد، كه تا آخر وقت چيزي پيدا كند كه خود را با آن بپوشاند، در صورتي كه شخص مميزي غير از همسرش او را مي بيند بايد نشسته نماز بخواند و عورت خود را با ران خود بپوشاند و اگر كسي او را نمي بيند، ايستاده نماز بخواند و جلو خود را با دست بپوشاند و در هر دو صورت ركوع و سجود را با اشاره انجام مي دهد و براي سجود سر را قدري پائين تر مي آورد.

رساله توضيح المسائل، ص: 224

لباس نمازگزار
لباس نمازگزار شش شرط دارد:

(مسأله 671) لباس نمازگزار شش شرط دارد:

اول، آنكه پاك باشد. دوم، آنكه مباح باشد. سوم، آنكه از اجزاء مردار نباشد. چهارم، آنكه از حيوان حرام گوشت نباشد. پنجم

و ششم، آنكه اگر نمازگزار مرد است، لباس او ابريشم خالص و طلاباف نباشد و تفصيل اينها در مسائل آينده گفته مي شود.

شرط اول

(مسأله 672) لباس نمازگزار بايد پاك باشد و اگر كسي عمداً با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است.

(مسأله 673) اگر به واسطه ندانستن مسأله، چيز نجسي را نداند نجس است، مثلا نداند عرق شتر نجاستخوار نجس است و با آن نماز بخواند بنا بر احتياط لازم نمازش را اعاده كند.

(مسأله 674) اگر نداند كه بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز بفهمد نجس بوده نماز او صحيح است ولي اگر در اثناء نماز بداند كه بدن و يا لباس او از آغاز نماز نجس بوده است اگر وقت وسيع است نماز را رها كند و با بدن و لباس پاك نماز بخواند و اگر وقت تنگ است با همان حالت نماز بخواند. احتياط مستحب آن است كه اگر وقت دارد، دوباره آن نماز را بخواند.

(مسأله 675) اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است و در بين نماز يا بعد از آن يادش بيايد؛؛ بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضاء نمايد.

(مسأله 676) كسي كه مشغول نماز است، اگر در بين نماز لباس او نجس شود و پيش از آنكه چيزي از نماز را با نجاست بخواند بفهمد كه نجس شده، يا بفهمد كه لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن يا عوض كردن يا بيرون آوردن لباس، نماز را به هم نمي زند همان موقع آن را آب بكشد

يا عوض

رساله توضيح المسائل، ص: 225

كند سپس نماز را ادامه دهد و اگر ممكن نيست نماز را بشكند و با بدن و لباس پاك نماز بخواند.

(مسأله 677) كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن او نجس شود و پيش از آنكه چيزي از نماز را با نجاست بخواند ملتفت شود كه نجس شده، يا بفهمد بدن او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده در صورتي كه آب كشيدن بدن، نماز را به هم نمي زند، بايد آب بكشد و اگر نماز را به هم مي زند، بايد با همان حال نماز را تمام كند و نماز او صحيح است.

(مسأله 678) اگر خوني در بدن يا لباس خود ببيند و يقين كند كه از خون هاي نجس نيست، مثلا يقين كند كه خون پشه است؛؛ چنانچه بعد از نماز بفهمد از خون هايي بوده كه نمي شود با آن نماز خواند؛؛ نماز او صحيح است.

(مسأله 679) هرگاه يقين كند خوني كه در بدن يا لباس اوست خون نجسيست كه نماز با آن صحيح است، مثلا يقين كند خون زخم و دمل است، اگر چنانچه بعد از نماز بفهمد خوني بوده كه نماز با آن باطل است، نمازش صحيح است.

(مسأله 680) كسي كه غير از لباس نجس، لباس ديگري ندارد و وقت تنگ است يا احتمال نمي دهد كه لباس پاك پيدا كند، بايد نماز را با همان لباس نجس بخواند.

(مسأله 681) كسي كه دو لباس دارد، اگر بداند يكي از آنها نجس است و نتواند آنها را آب بكشد و نداند كدام يك آنهاست، چنانچه وقت دارد،

بايد با هر دو لباس نماز بخواند. مثلا اگر مي خواهد نماز ظهر و عصر بخواند بايد با هر كدام يك نماز ظهر و نماز عصر بخواند.

شرط دوم

(مسأله 682) لباس نمازگزار بايد مباح باشد و كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است، اگر عمداً در لباس غصبي يا در لباسي كه نخ يا تكمه يا چيز ديگر آن غصبيست نماز بخواند، نماز را دوباره با لباس غير غصبي بخواند.

(مسأله 683) كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است، ولي نمي داند نماز را

رساله توضيح المسائل، ص: 226

باطل مي كند، اگر عمداً با لباس غصبي نماز بخواند بايد آن نماز را دو مرتبه با لباس غيرغصبي بخواند.

(مسأله 684) اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبيست اگر خودش آن لباس را غصب كرده باشد و با آن نماز بخواند، اعاده كند.

(مسأله 685) اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبيست و در بين نماز بفهمد، چنانچه چيز ديگري عورت او را پوشانده است و مي تواند فوراً يا بدون اينكه موالات يعني پي در پي بودن نماز به هم بخورد، لباس غصبي را بيرون آورد، بايد آن را بيرون آورد و نمازش صحيح است و اگر چيز ديگري در تن ندارد نماز را بكشند و با لباس غير غصبي نماز بخواند.

(مسأله 686) اگر كسي براي حفظ جانش با لباس غصبي نماز بخواند، يا مثلا براي اينكه دزد لباس غصبي را نبرد با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است.

(مسأله 687) اگر با عين پولي كه خمس يا زكات آن را نداده لباس بخرد و در آن نماز بخواند صحيح است و حق صاحبان خمس و زكات، به ذمّه

منتقل مي شود.

شرط سوم

(مسأله 688) لباس نمازگزار بايد از اجزاء حيوان مرده اي كه خون جهنده دارد، يعني حيواني كه اگر رگش را ببرند خون از آن به فشار مي آيد، نباشد. بلكه اگر از حيوان مرده اي كه مانند ماهي و مار، خون جهنده ندارد لباس تهيه كند؛؛ احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند.

(مسأله 689) نمازگزار بايد چيزي از مردار مانند گوشت و پوست آن كه روح داشته، همراه نداشته، نباشد.

(مسأله 690) اگر چيزي از مردار حلال گوشت مانند مو و پشم كه روح ندارد همراه نمازگزار باشد؛؛ يا با لباسي كه از آنها تهيه كرده اند، نماز بخواند نمازش صحيح است.

رساله توضيح المسائل، ص: 227

شرط چهارم

(مسأله 691) لباس نمازگزار بايد از حيوان حرام گوشت نباشد و اگر موئي از آن به بدن و يا به لباس او چسبيده باشد، نماز او اشكال دارد.

(مسأله 692) اگر آب دهان يا بيني يا رطوبت ديگري از حيوان حرام گوشت مانند گربه بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، چنانچه تَر باشد نماز باطل و اگر خشك شده و عين آن برطرف شده باشد، نماز صحيح است.

شرط پنجم

(مسأله 693) پوشيدن لباس طلاباف براي مرد حرام و نماز با آن باطل است، ولي براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

(مسأله 694) زينت كردن به طلا مثل آويختن زنجير طلا به سينه و انگشتر طلا به دست كردن و بستن ساعت مچي طلا به دست براي مرد حرام و نمازخواندن با آنها باطل است و احتياط واجب آن است كه از استعمال عينك طلا هم خودداري كند؛؛ ولي زينت كردن به طلا، براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

(مسأله 695) اگر مردي نداند يا فراموش كند كه انگشتري يا لباسش از طلاست و با آن نماز بخواند نمازش صحيح است.

شرط ششم

(مسأله 696) لباس مرد نمازگزار حتي عرقچين و بند شلوار او بايد ابريشم خالص نباشد و در غير نماز هم پوشيدن آن براي مرد حرام است.

(مسأله 697) اگر آستر تمام لباس يا آستر مقداري از آن ابريشم خالص باشد، پوشيدن آن براي مرد حرام و نماز در آن باطل است.

(مسأله 698) لباسي را كه نمي داند از ابريشم خالص است يا چيز ديگر، پوشيدن آن

رساله توضيح المسائل، ص: 228

اشكال ندارد و نماز با آن صحيح است.

(مسأله 699) دستمال ابريشمي و مانند آن اگر در جيب مرد باشد اشكال ندارد و نماز را باطل نمي كند.

(مسأله 700) پوشيدن لباس ابريشمي براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد

(مسأله 701) پوشيدن لباس غصبي و ابريشمي خالص و طلاباف و لباسي كه از مردار تهيه شده در حال ناچاري مانعي ندارد و نيز كسي كه ناچار است لباس بپوشد و لباس ديگري غير از اينها ندارد و تا آخر وقت هم ناچاري او از بين نمي رود،

مي تواند با اين لباس ها نماز بخواند.

(مسأله 702) بنا بر احتياط واجب بايد انسان از پوشيدن لباس شهرت كه پارچه يا رنگ يا دوخت آن براي كسي كه مي خواهد آن را بپوشد معمول نيست و نوعي رياكاري حساب مي شود، خودداري كند، ولي اگر با آن لباس نماز بخواند اشكال ندارد.

(مسأله 703) احتياط واجب آن است كه مرد لباس زنانه و زن لباس مردانه نپوشد؛؛ ولي اگر با آن لباس نماز بخواند اشكال ندارد.

(مسأله 704) كسي كه بايد خوابيده نماز بخواند؛؛ اگر برهنه باشد و لحاف يا تشك او نجس يا ابريشم خالص يا از اجزاء حيوان حرام گوشت باشد؛؛ احتياط واجب آن است كه در نماز، خود را با آنها نپوشاند.

مواردي كه پاك بودن بدن و لباس شرط نيست

(مسأله 705) در شش صورت كه تفصيل آنها بعداً گفته مي شود، اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است:

اول، آنكه به واسطه زخم يا جراحت يا دملي كه در بدن او است لباس يا بدنش به خون آلوده شده باشد. دوم، آنكه بدن يا لباس او به مقدار كمتر از درهم (كه تقريباً به اندازه گودي كف دست مي شود) به خون آلوده باشد. سوم، آنكه ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند. چهارم، لباس هاي كوچك مانند جوراب و عرقچين او

رساله توضيح المسائل، ص: 229

نجس باشد. پنجم، محمول متنجّس. ششم، لباس زني كه پرستار بچه است نجس شده باشد و احكام اين شش صورت مفصلا در مسائل بعد گفته مي شود.

(مسأله 706) اگر در بدن يا لباس نمازگزار، خون زخم يا جراحت يا دمل باشد، چنانچه طوريست كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس براي او سخت است، تا وقتي

كه زخم يا جراحت يا دمل خوب نشده است، مي تواند با آن خون نماز بخواند و همچنين است اگر چركي كه با خون بيرون آمده يا دوائي كه روي زخم گذاشته اند و نجس شده؛؛ در بدن يا لباس او باشد. ولي زخمي كه به زودي خوب مي شود و شستن آن آسان است، در بدن يا لباس نمازگزار باشد، بايد آن را آب بكشد.

(مسأله 707) اگر جايي از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد به رطوبت زخم نجس شود، جايز نيست با آن نماز بخواند. ولي اگر مقداري از بدن يا لباس كه معمولا به رطوبت زخم آلوده مي شود، به رطوبت آن نجس شود؛؛ نمازخواندن با آن مانعي ندارد.

(مسأله 708) اگر از زخمي كه توي دهان و بيني و مانند اينها است، خوني به بدن يا لباس برسد، حكم زخم ظاهري دارد و نظير آن خون بواسير است خواه دانه هاي آن در داخل بدن باشد يا خارج آن.

(مسأله 709) كسي كه بدنش زخم است، اگر در بدن يا لباس خود خوني ببيند و نداند از زخم است يا خون ديگر، نمازخواندن با آن اشكال دارد.

(مسأله 710) اگر چند زخم در بدن باشد و به طوري نزديك هم باشند كه يك زخم حساب شود، تا وقتي همه خوب نشده اند، نمازخواندن با خون آنها اشكال ندارد، ولي اگر به قدري از هم دور باشند كه هر كدام يك زخم حساب شود؛؛ هر كدام كه خوب شد؛؛ بايد براي نماز، بدن و لباس را از خون آن آب بكشد.

(مسأله 711) اگر سر سوزني خون حيض، در بدن يا لباس نمازگزار باشد نماز او باطل است و بنا

بر احتياط واجب بايد خون نفاس و استحاضه و خون سگ و خوك و كافر و مردار و حيوان حرام گوشت در بدن، يا لباس نمازگزار نباشد، ولي خون هاي ديگر مثل خون بدن انسان يا خون حيوان حلال گوشت اگرچه در چند جاي بدن و لباس باشد در صورتي كه روي هم كمتر

رساله توضيح المسائل، ص: 230

از مقدار يك «درهم» باشد. نمازخواندن با آن اشكال ندارد.

(مسأله 712) خوني كه به لباس بي آستر كه زياد ضخيم نباشد بريزد و به پشت آن برسد، يك خون حساب مي شود، ولي اگر خون، روي لباسي كه آستر دارد بريزد و به آستر آن برسد و يا به آستر بريزد و روي لباس خوني شود هر كدام خون جداگانه حساب مي شود. پس اگر كمتر از درهم باشد نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد نماز با آن باطل است.

(مسأله 713) اگر خون بدن يا لباس كمتر از درهم باشد و رطوبتي به آن برسد در صورتي كه خون و رطوبتي كه به آن رسيده به اندازه درهم يا بيشتر شود و اطراف را آلوده كند، نماز با آن باطل است. بلكه اگر رطوبت و خون به اندازه درهم نيز نشود و اطراف را هم آلوده نكند، نمازخواندن با آن اشكال دارد ولي اگر رطوبت مخلوط به خون شود و از بين برود نماز صحيح است.

(مسأله 714) اگر خوني كه در بدن يا لباس است كمتر از درهم باشد و نجاست ديگري به آن برسد، مثلا يك قطره بول روي آن بريزد، نمازخواندن با آن جايز نيست.

(مسأله 715) اگر لباس هاي كوچك نمازگزار مثل عرقچين و جوراب كه نمي شود با آنها عورت را

پوشانيد نجس باشد، چنانچه از مردار و حيوان حرام گوشت يا نجس العين و ابريشم خالص و طلا (خصوصاً براي مردان) درست نشده باشد، نماز با آنها صحيح است و نيز اگر با انگشتر نجس نماز بخواند اشكال ندارد.

(مسأله 716) احتياط مستحب آن است كه چيز نجسي مانند دستمال كه با آن نمي شود عورت را پوشاند و كليد و چاقو همراه نمازگزار نباشد.

(مسأله 717) زني كه پرستار بچه است و بيشتر از يك لباس ندارد و نمي تواند لباس طاهر تهيه كند، هرگاه شبانه روزي يك مرتبه لباس خود را آب بكشد، اگرچه تا روز ديگر لباس به بول بچه نجس شود، مي تواند با آن لباس نماز بخواند و نيز اگر بيشتر از يك لباس دارد ولي ناچار است كه همه آنها را بپوشد، چنانچه شبانه روزي يك مرتبه به دستوري كه گفته شده همه آنها را آب بكشد كافي است.

رساله توضيح المسائل، ص: 231

(مسأله 718) هرگاه بتواند با وسايلي مانند پوشك جلو سرايت نجاست به لباس خود را بگيرد، بايد انجام دهد.

چيزهايي كه در لباس نمازگزار مستحب است

(مسأله 719) چند چيز در لباس نمازگزار مستحب است كه از آن جمله است:

پوشيدن عبا و لباس سفيد و پاكيزه ترين لباس ها و استعمال بوي خوش و انگشتر عقيق به دست كردن.

چيزهايي كه در لباس نمازگزار مكروه است

(مسأله 720) چند چيز در لباس نمازگزار مكروه است و از آن جمله است:

پوشيدن لباس سياه و چرك وتنگ و لباس شرابخوار و لباس كسي كه از نجاست پرهيز نمي كند و لباسي كه نقش صورت دارد و نيز بازبودن تكمه هاي لباس و دست كردن انگشتري كه نقش صورت دارد.

مكان نمازگزار
مكان نمازگزار چند شرط دارد:
شرط اول، آنكه مباح باشد

(مسأله 721) كسي كه در ملك غصبي نماز مي خواند اگرچه روي فرش و تخت و مانند اينها باشد، نمازش باطل است ولي نمازخواندن در زير سقف غصبي و خيمه غصبي مانعي ندارد.

(مسأله 722) نمازخواندن در ملكي كه منفعت آن مال ديگري است، بدون اجازه كسي كه منفعت ملك، مال او مي باشد باطل است:

مثلا در خانه اجاره اي اگر صاحب خانه يا ديگري بدون اجازه كسي كه آن خانه را اجاره كرده نماز بخواند، نمازش باطل است. ولي اگر ميت وصيت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفي برسانند و نماز خواندن عرفاً مزاحم با حق او

رساله توضيح المسائل، ص: 232

نباشد، نماز صحيح است.

(مسأله 723) كسي كه در مسجد نشسته، اگر ديگري جاي او را غصب كند و در آنجا نماز بخواند بنا بر احتياط واجب بايد دوباره نمازش را در محل ديگري بخواند.

(مسأله 724) اگر در جايي كه نمي داند غصبيست نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد، يا در جايي كه غصبي بودن آن را فراموش كرده نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است، ولي اگر خودش غصب كرده باشد و فراموش كند، نماز او اشكال دارد.

(مسأله 725) اگر بداند جايي غصب است ولي نداند كه در جاي غصبي نماز باطل است و در آنجا نماز بخواند، نماز او باطل است.

(مسأله

726) كسي كه ناچار است نماز واجب را سواره بخواند، چنانچه حيوان سواري يا زين آن غصبي باشد نماز او باطل است و همچنين است اگر بخواهد سواره نماز مستحبي بخواند.

(مسأله 727) كسي كه در ملكي با ديگري شريك است اگر سهم او جدا نباشد، بدون اجازه شريكش نمي تواند در آن ملك تصرف كند و نماز بخواند.

(مسأله 728) اگر با عين پولي كه خمس و زكات آن را نداده ملكي بخرد، حقوق واجبه به ملك منتقل مي شود، در اين صورت بدون اجازه حاكم شرع در آن نماز نخواند.

(مسأله 729) اگر صاحب ملك به زبان، اجازه نمازخواندن بدهد و انسان بداند كه قلباً راضي نيست، نمازخواندن در ملك او باطل است. ولي اگر به زبان از او اجازه نگرفته باشند ولي انسان يقين كند كه قلباً راضي است، نماز صحيح است.

(مسأله 730) نماز گزاردن در ملك ميتي كه به مردم بدهكار است، با اذن ورثه اشكال ندارد بلكه هر نوع تصرفي كه غير فروختن و از بين بردن مال باشد اشكال ندارد.

(مسأله 731) اگر ميت قرض نداشته باشد ولي بعضي از ورثه او صغير يا ديوانه يا غايب باشند، نماز گزاردن در آن به اذن ديگر ورثه، اگر مزاحم با حق «صغير» يا «ديوانه» نباشد، اشكال ندارد.

رساله توضيح المسائل، ص: 233

(مسأله 732) نمازخواندن در مسافرخانه و حمام و مانند اينها كه براي واردين آماده است، اشكال ندارد. ولي در غير اين جاها؛؛ در صورتي مي شود نماز خواند كه مالك آن اجازه بدهد، يا حرفي بزند كه معلوم شود، براي نمازخواندن اذن داده است، مثل اينكه به كسي اجازه دهد در ملك او بنشيند و بخوابد، كه

از اينها فهميده مي شود براي نمازخواندن هم اذن داده است.

(مسأله 733) در زمين بسيار وسيعي كه دور از ده و چراگاه حيوانات است اگرچه صاحبانش راضي نباشند نمازخواندن و نشستن و خوابيدن در آن اشكال ندارد و در زمين هاي زراعتي هم كه نزديك ده است و ديوار ندارد اگرچه در مالكين آنها صغير و ديوانه باشد نماز و عبور و تصرفات جزئي اشكال ندارد ولي اگر يكي از صاحبانش ناراضي باشند تصرف در آن حرام و نماز باطل است.

شرط دوم، استقرار

(مسأله 734) مكان نمازگزار بايد بي حركت باشد و اگر موقع خواندن نماز تكان نداشته باشد و نماز را با آرامش و با رعايت ديگر شرايط بخواند صحيح است و اگر به واسطه تنگي وقت يا جهت ديگر ناچار باشد در جايي كه حركت دارد، مانند اتومبيل و كشتي و ترن نماز بخواند، به قدري كه ممكن است بايد در حال حركت چيزي نخواند و اگر آنها از قبله به طرف ديگر حركت كنند؛؛ به طرف قبله برگردد و در حال چرخيدن به سمت قبله چيزي نگويد.

(مسأله 735) نمازخواندن در اتومبيل و كشتي و ترن و مانند اينها، وقتي ايستاده اند، مانعي ندارد.

(مسأله 736) روي خرمن گندم و جو و مانند اينها كه نمي شود بي حركت ماند، نماز باطل است.

(مسأله 737) در جايي كه به واسطه احتمال باد و باران و زيادي جمعيت و مانند اينها اطمينان ندارد كه بتواند نماز را تمام كند، اگر به اميد تمام كردن شروع كند، اشكال ندارد و اگر به مانعي برنخورد، نمازش صحيح است.

رساله توضيح المسائل، ص: 234

(مسأله 738) در جايي كه ماندن در آن حرام است. مثلا زير سقفي كه نزديك است

خراب شود بايد نماز نخواند و همچنين روي چيزي كه ايستادن و نشستن روي آن حرام است، مثل فرشي كه اسم خدا بر آن نوشته شده نبايد نماز بخواند.

شرط سوم، وسعت و گنجايش براي نماز.

(مسأله 739) در جايي كه سقف آن كوتاه است و انسان نمي تواند در آنجا راست بايستد، يا به اندازه اي كوچك است كه جاي ركوع و سجود ندارد، نماز نخواند و اگر ناچار شود كه در چنين جايي نماز بخواند بايد به قدري كه ممكن است قيام و ركوع و سجود را به جا آورد.

شرط چهارم، پاكي از نجاست سرايت كننده.

(مسأله 740) مكان نمازگزار اگر نجس است نبايد به طوري تَر باشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد ولي جايي كه پيشاني را بر آن مي گذارد اگر نجس باشد در صورتي كه خشك هم باشد نماز باطل است و احتياط مستحب آن است كه مكان نمازگزار اصلا نجس نباشد.

شرط پنجم، تقدم مرد بر زن.

(مسأله 741) بنا بر احتياط واجب بايد زن عقب تر از مرد بايستد و جاي سجده او از جاي ايستادن مرد كمي عقب تر باشد.

(مسأله 742) اگر بين مرد و زن، ديوار يا پرده، يا چيز ديگري يا تقريباً چهار متر و نيم فاصله باشد نمازشان صحيح است.

شرط ششم، بلندتر نبودن جاي پيشاني از محل ايستادن.

(مسأله 743) جاي پيشاني نمازگزار از جاي زانوها و سرانگشتان پاي او، نبايد بيش از چهار انگشت بسته پست تر يا بلندتر باشد.

رساله توضيح المسائل، ص: 235

(مسأله 744) بودن مرد و زن نامحرم در جاي خلوت حرام است و نمازخواندن در آنجا اشكال دارد.

(مسأله 745) نمازخواندن در جايي كه موسيقي مي نوازند، باطل نيست ولي گوش دادن به آنها حرام است.

(مسأله 746) احتياط لازم آن است در خانه كعبه و بر بام آن نماز واجب نخواند.

(مسأله 747) خواندن نماز مستحب در خانه كعبه مستحب است و در داخل خانه مقابل هر ركني دو ركعت نماز بخوانند.

جاهايي كه نمازخواندن در آنها مستحب است

(مسأله 748) در شرع مقدس اسلام بسيار سفارش شده است، كه نماز را در مسجد بخوانند و بهتر از همه مسجدها مسجدالحرام است و بعد از آن مسجد پيغمبر ( صلي الله عليه و آله ) و بعد مسجد كوفه و بعد از آن مسجد بيت المقدس و بعد از مسجد بيت المقدس، مسجد جامع هر شهر و بعد از آن مسجد محله و بعد از مسجد محله، مسجد بازار است.

(مسأله 749) براي زنها نمازخواندن در خانه بهتر است، ولي اگر بتوانند كاملا خود را از نامحرم حفظ كنند، بهتر است در مسجد نماز بخوانند.

(مسأله 750) نماز در حرم امامان ( عليهم السلام ) مستحب است و نماز در حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) برابر دويست هزار نماز است.

(مسأله 751) زياد رفتن به مسجد و رفتن به مسجدي كه نمازگزار ندارد مستحب است و همسايه مسجد اگر عذري نداشته باشد، مكروه است در غير مسجد نماز بخواند.

(مسأله 752) مستحب است انسان با كسي كه در مسجد حاضر نمي شود غذا نخورد

و در كارها با او مشورت نكند و همسايه او نشود و از او زن نگيرد و به او زن ندهد.

رساله توضيح المسائل، ص: 236

جاهايي كه نمازخواندن در آنها مكروه است

(مسأله 753) نمازخواندن در چند جا مكروه است و از آن جمله است:

حمام، زمين نمكزار، مقابل انسان، مقابل دري كه باز است، در جاده و خيابان و كوچه اگر براي كساني كه عبور مي كنند زحمت نباشد و چنانچه زحمت باشد حرام و نماز اشكال دارد. مقابل آتش و چراغ، در آشپزخانه و هرجا كه كوره آتش باشد، مقابل چاه و چاله اي كه محل بول باشد، روبروي عكس و مجسّمه چيزي كه روح دارد، مگر آنكه روي آن پرده بكشند، در اطاقي كه جنب در آن باشد، در جايي كه عكس باشد اگر چه روبروي نمازگزار نباشد، مقابل قبر، روي قبر، بين دو قبر، در قبرستان.

(مسأله 754) كسي كه در محل عبور مردم نماز مي خواند، يا كسي روبروي اوست، مستحب است جلوي خود چيزي بگذارد و اگر چوب يا ريسماني هم باشد كافي است.

احكام مسجد

(مسأله 755) نجس كردن زمين و سقف و بام و طرف داخل ديوار مسجد حرام است و هر كس بفهمد كه نجس شده است بايد فوراً نجاست آن را برطرف كند و احتياط واجب آن است كه طرف بيرون ديوار مسجد را هم نجس نكنند و اگر نجس شود نجاستش را برطرف نمايند مگر آنكه واقف آن را جزء مسجد قرار نداده باشد.

(مسأله 756) اگر نتواند مسجد را تطهير نمايد، يا كمك لازم داشته باشد و پيدا نكند، تطهير مسجد بر او واجب نيست ولي اگر بي احترامي به مسجد باشد بنا بر احتياط واجب، بايد به كسي كه مي تواند تطهير كند اطلاع دهد.

(مسأله 757) اگر جايي از مسجد نجس شود كه تطهير آن بدون كندن يا خراب كردن ممكن نيست، بايد آنجا را

بكنند يا اگر خرابي جزئي باشد خراب نمايند و پركردن جايي كه كنده اند و ساختن جايي كه خراب كرده اند، واجب نيست. ولي اگر آن كس كه نجس كرده بكند

رساله توضيح المسائل، ص: 237

يا خراب كند در صورت امكان بايد پر كند و تعمير نمايد.

(مسأله 758) اگر مسجدي را غصب كنند و به جاي آن خانه و مانند آن بسازند. كه ديگر به آن مسجد نگويند باز هم بنا بر احتياط واجب نجس كردن آن حرام و تطهير آن واجب است.

(مسأله 759) نجس كردن حرم امامان ( عليهم السلام ) حرام است و اگر يكي از آنها نجس شود، چنانچه نجس ماندن آن بي احترامي باشد، تطهير آن واجب است، بلكه احتياط مستحب آن است كه اگر بي احترامي هم نباشد آن را تطهير كنند.

(مسأله 760) اگر حصير مسجد نجس شود، بنا بر احتياط واجب بايد آن را آب بكشند، ولي چنانچه به واسطه آب كشيدن، خراب مي شود و بريدن جاي نجس بهتر است؛؛ بايد آن را ببرند و اگر كسي كه نجس كرده ببرد بايد خودش اصلاح كند.

(مسأله 761) بردن عين نجس مانند خون در مسجد اگر بي احترامي به مسجد باشد حرام است و همچنين بردن چيزي كه نجس شده، در صورتي كه بي احترامي به مسجد باشد حرام است.

(مسأله 762) اگر مسجد را براي روضه خواني چادر بزنند و فرش كنند و سياهي بكوبند و اسباب چاي در آن ببرند، در صورتي كه اين كارها به مسجد ضرر نرساند و مانع نمازخواندن نشود اشكال ندارد.

(مسأله 763) بنا بر احتياط واجب مسجد را به طلا نبايد زينت نمايند و همچنين نبايد صورت چيزهايي كه مثل انسان و حيوان روح

دارد در مسجد نقش كنند و نقاشي چيزهايي كه روح ندارد، مثل گل و بوته مكروه است.

(مسأله 764) اگر مسجد خراب هم شود نمي توانند آن را بفروشند، يا داخل ملك و جاده نمايند.

(مسأله 765) فروختن در و پنجره و چيزهاي ديگر مسجد حرام است و اگر مسجد خراب شود، بايد اينها را صرف تعمير همان مسجد كنند و چنانچه به درد آن مسجد نخورد، بايد در مسجد ديگر مصرف شود ولي اگر به درد مسجدهاي ديگر هم نخورد، مي توانند آن را بفروشند

رساله توضيح المسائل، ص: 238

و پول آن را، اگر ممكن است صرف تعمير همان مسجد و گرنه صرف تعمير مسجد ديگر نمايند.

(مسأله 766) ساختن مسجد و تعمير مسجدي كه نزديك به خرابي مي باشد مستحب است و اگر مسجد طوري خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد، مي توانند آن را خراب كنندو دوباره بسازند بلكه مي توانند مسجدي را كه خراب نشده، براي نماز خواندن در آن خراب كنند و بزرگتر بسازند.

(مسأله 767) تميزكردن مسجد و روشن كردن چراغ آن مستحب است و كسي كه مي خواهد مسجد برود، مستحب است خود را خوشبو كند و لباس پاكيزه و قيمتي بپوشد و ته كفش خود را وارسي كند كه نجاستي به آن نباشد و موقع داخل شدن به مسجد اول پاي راست و موقع بيرون آمدن، اول پاي چپ را بگذارد و همچنين مستحب است از همه زودتر به مسجد آيد و از همه ديرتر از مسجد بيرون رود

(مسأله 768) وقتي انسان وارد مسجد مي شود؛؛ مستحب است دو ركعت نماز به قصد تحيت و احترام مسجد بخواند و اگر نماز واجب يا مستحب ديگري هم بخواند كافي

است.

(مسأله 769) خوابيدن در مسجد، اگر انسان ناچار نباشد و صحبت كردن راجع به كارهاي دنيا و خواندن شعري كه نصيحت و مانند آن نباشد مكروه است و همچنين گمشده اي را طلب كند و صداي خود را بلند كند ولي بلند كردن صدا براي اذان مانعي ندارد.

(مسأله 770) راه دادن بچه و ديوانه به مسجد مكروه است وكسي كه پياز و سير و مانند اينها خورده كه بوي دهانش مردم را اذيت مي كند مكروه است به مسجد برود.

(مسأله 771) نهادن جسد ميت در مسجد پيش از غسل دادن اگر موجب سرايت نجاست و مستلزم هتك مسجد نباشد مانع ندارد و بعد از غسل دادن بي اشكال است و صحن مسجد اگر مسجد نباشد شستن و غسل دادن ميت در آنجا اگر مخالف با وقف نباشد و موجب هتك نشود اشكال ندارد.

رساله توضيح المسائل، ص: 239

اذان و اقامه
اشاره

(مسأله 772) براي مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاي يوميه اذان و اقامه بگويند و گفتن اقامه مستحب مؤكد است. ولي پيش از نماز عيد فطر و قربان، مستحب است سه مرتبه بگويند الصَلاة و در نمازهاي واجب ديگر سه مرتبه الصَّلاة را به قصد رجاء بگويند.

(مسأله 773) مستحب است در روز اولي كه بچه به دنيا مي آيد، يا پيش از آنكه بند نافش بيفتد، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه بگويند.

(مسأله 774) اذان هيجده جمله است:

اللّهُ أَكْبَر چهار مرتبه.

أَشْهَدُ أَنْ لا الَهَ الَّا اللّهُ، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ، حَيَّ عَلَي الصَّلَاةِ، حَيَّ عَلَي الفَلَاح، حَيَّ عَلَي خَيْرِ العَمَلِ، اللّهُ أَكْبَر، لَا الهَ الَّا اللّهُ هر يك دو مرتبه.

و اقامه هفده جمله است يعني

دو مرتبه اللّهُ أَكْبَر از اول اذان و يك مرتبه لَا الهَ الَّا اللّهُ از آخر آن كم مي شود و بعد از گفتن حَيَّ عَلَي خَيْرِ العَمَلِ بايد دو مرتبه قَدْ قامَتِ الصَّلاةُ اضافه نمود.

(مسأله 775) أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ اللّه جزو اذان و اقامه نيست ولي خوب است بعد از أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ، به قصد قربت مطلقه و زينت اذان و اقامه گفته شود.

ترجمه اذان و اقامه

(مسأله 776) اللّه اكبر يعني خداي بزرگ تر از آن است كه او را وصف كنند. أَشْهَدُ أَنْ لا الَهَ الَّا اللّهُ، يعني شهادت مي دهم كه خدايي جز اللّه نيست. أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ، يعني شهادت مي دهم كه حضرت محمد بن عبدالله ( صلي الله عليه و آله ) پيغمبر و فرستاده خداست. أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً أميرالمؤمنينَ وَلِيُّ اللّه، يعني شهادت مي دهم كه حضرت علي ( عليه السلام ) اميرالمؤمنين و ولي خدا بر همه خلق است. حَيَّ عَلَي الصَّلَاةِ، يعني بشتاب براي نماز. حَيَّ عَلَي الفَلَاح، يعني بشتاب براي رستگاري. حَيَّ عَلَي خَيْرِ العَمَلِ، يعني بشتاب براي بهترين كارها كه نماز است. قَدْ

رساله توضيح المسائل، ص: 240

قامَتِ الصَّلاةُ، يعني نماز برپا شده است. لا الَهَ الَّا اللّهُ، يعني خدايي جز اللّه نيست.

(مسأله 777) بين جمله هاي اذان و اقامه بايد خيلي فاصله نشود و اگر بين آنها بيشتر از معمول فاصله بيندازد، بايد دوباره آن را از سر بگيرد.

(مسأله 778) در پنج نماز اذان ساقط مي شود:

اول، نماز عصر روز جمعه. دوم، نماز عصر روز عرفه كه روز نهم ذي حجه است. سوم، نماز عشاي شب عيد قربان، براي كسي كه در مشعر الحرام باشد. چهارم، نماز عصر و عشاي

زن مستحاضه. پنجم، نماز عصر و عشاي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند. بلكه در هر موردي كه دو نماز را باهم مي خوانند، اذان براي نماز دوم ساقط است، مادامي كه فاصله ميان آن دو زياد نباشد و فاصله شدن تعقيب و نافله ضرر ندارد.

(مسأله 779) اگر براي نماز جماعتي اذان و اقامه گفته باشند، كسي كه با آن جماعت نماز مي خواند، نبايد براي نماز خود اذان و اقامه بگويد.

(مسأله 780) اگر براي خواندن نماز جماعت به مسجد رود و ببيند جماعت تمام شده، تا وقتي كه صف ها به هم نخورده و جمعيت متفرق نشده، اذان و اقامه ساقط است با شرائطي كه در مسأله بعد مي آيد.

(مسأله 781) در جايي كه عده اي مشغول نماز جماعتند، يا نماز آنان تازه تمام شده و صف ها به هم نخورده است، اگر انسان بخواهد فرادي يا با جماعت ديگري كه برپا مي شود نماز بخواند، با سه شرط اذان و اقامه از او ساقط مي شود:

اول، آنكه براي آن نماز، اذان و اقامه گفته باشند. دوم، آنكه نماز جماعت باطل نباشد. سوم، آنكه نماز او و نماز جماعت در يك مكان باشد. پس اگر نماز جماعت، داخل مسجد باشد و او بخواهد در بام مسجد نماز بخواند، مستحب است اذان و اقامه بگويد.

(مسأله 782) اگر در شرط دوم از شرطهايي كه در مسأله پيش گفته شد شك كند، يعني شك كند كه نماز جماعت صحيح بوده يا نه، اذان و اقامه از او ساقط است ولي اگر در يكي از دو شرط ديگر شك كند رجاءً اذان و اقامه بگويد.

رساله توضيح المسائل، ص: 241

(مسأله 783) كسي

كه اذان و اقامه ديگري را مي شنود مستحب است هر قسمتي را كه مي شنود بگويد ولي از (حي علي الصلاة) تا (حي علي خير العمل) را به اميد ثواب بگويد.

(مسأله 784) اگر مرد اذان زن را با قصد لذت بشنود، اذان از مرد ساقط نمي شود، بلكه اگر قصد لذت هم نداشته باشد، ساقط شدن اذان اشكال دارد.

(مسأله 785) اذان و اقامه نماز جماعت را بايد مرد بگويد، ولي در جماعت زنان اگر زن اذان و اقامه بگويد كافي است.

(مسأله 786) اقامه بايد بعد از اذان گفته شود و اگر قبل از اذان بگويند صحيح نيست.

(مسأله 787) اگر كلمات اذان و اقامه را بدون ترتيب بگويد، مثلا حي علي الفلاح را پيش از حي علي الصلاة بگويد، بايد از جايي كه ترتيب به هم خورده، دوباره بگويد.

(مسأله 788) بايد بين اذان و اقامه فاصله نيندازد و اگر بين آنها به قدري فاصله بيفتد، كه اذاني را كه گفته اذان اين اقامه حساب نشود، مستحب است دوباره اذان و اقامه را بگويد و نيز اگر بين اذان و اقامه و نماز به قدري فاصله بيندازد كه اذان و اقامه آن نماز حساب نشود، مستحب است دوباره براي آن نماز، اذان و اقامه بگويد.

(مسأله 789) اذان و اقامه بايد به عربي صحيح گفته شود، پس اگر به عربي غلط بگويد، يا به جاي حرفي حرف ديگر بگويد يا مثلا ترجمه آنها را به فارسي بگويد صحيح نيست.

(مسأله 790) اذان و اقامه بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود و اگر عمداً يا از روي فراموشي پيش از وقت بگويد باطل است.

(مسأله 791) اگر پيش از گفتن اقامه

شك كند كه اذان گفته يا نه، بايد اذان را بگويد، ولي اگر مشغول اقامه شود و شك كند كه اذان گفته يا نه گفتن اذان لازم نيست.

(مسأله 792) اگر در بين اذان يا اقامه پيش از آنكه قسمتي را بگويد شك كند كه قسمت پيش از آن را گفته يا نه، بايد قسمتي را كه در گفتن آن شك كرده بگويد، ولي اگر در حال گفتن قسمتي از اذان يا اقامه شك كند كه آنچه پيش از آن است گفته يا نه، گفتن آن لازم نيست.

(مسأله 793) مستحب است انسان در موقع گفتن اذان، رو به قبله بايستد و با وضو يا

رساله توضيح المسائل، ص: 242

غسل باشد و دست ها را به گوش بگذارد و صدا را بلند نمايد و بكشد و بين جمله هاي اذان كمي فاصله دهد و بين آنها حرف نزند.

(مسأله 794) مستحب است بدن انسان در موقع گفتن اقامه آرام باشد و آن را از اذان آهسته تر بگويد و جمله هاي آن را به هم نچسباند ولي به اندازه اي كه بين جمله هاي اذان فاصله مي دهد، بين جمله هاي اقامه فاصله ندهد.

(مسأله 795) مستحب است بين اذان و اقامه يك قدم بردارد، يا قدري بنشيند يا سجده كند، يا ذكر بگويد يا دعا بخواند يا قدري ساكت باشد، يا حرفي بزند يا دو ركعت نماز بخواند.

(مسأله 796) مستحب است كسي را كه براي گفتن اذان معين مي كنند، عادل و وقت شناس و صدايش بلند باشد و اذان را در جاي بلند بگويد.

واجبات نماز
اشاره

(مسأله 797) واجبات نماز يازده چيز است:

اول، نيت. دوم، قيام يعني (ايستادن). سوم، تَكْبِيرَةُ الإحْرامِ، يعني گفتن اللّه اكبر در اول نماز. چهارم، ركوع.

پنجم، سجود. ششم، قرائت. هفتم، ذكر. هشتم، تشهد. نهم، سلام. دهم، ترتيب. يازدهم، موالات يعني پي در پي بودن اجزاي نماز.

(مسأله 798) بعضي از واجبات نماز ركن است، يعني اگر انسان آنها را بجا نياورد، يا در نماز اضافه كند، عمداً باشد يا اشتباهاً، نماز باطل مي شود و بعضي ديگر ركن نيست، يعني اگر عمداً كم يا زياد شود، نماز باطل مي شود و چنانچه اشتباهاً كم يا زياد گردد، نماز باطل نمي شود و ركن نماز پنج چيز است:

اول، نيت. دوم، تكبيرةالإحرام. سوم، قيام در موقع گفتن تكبيرةالإحرام و قيام متصل به ركوع، يعني ايستادن پيش از ركوع. چهارم، ركوع. پنجم، دو سجده.

رساله توضيح المسائل، ص: 243

نيت

(مسأله 799) انسان بايد نماز را به نيت قربت، يعني براي انجام فرمان خداوندعالم به جا آورد و لازم نيست نيت را از قلب خود بگذراند يا مثلا به زبان بگويد كه چهار ركعت نماز ظهر مي خوانم قربةً الي اللّه.

(مسأله 800) اگر در نماز ظهر يا در نماز عصر نيت كند كه چهار ركعت نماز مي خوانم و معين نكند، ظهر است يا عصر، نماز او باطل است و نيز كسي كه مثلا قضاي نماز ظهر بر او واجب است، اگر در وقت نماز ظهر بخواهد نماز قضا يا نماز ظهر را بخواند، بايد نمازي را كه مي خواند، در نيت معين كند كه نماز قضا يا نماز ادا است.

(مسأله 801) انسان بايد فقط براي انجام امر خداوند عالم نماز بخواند، پس كسي كه ريا كند، يعني براي نشان دادن به مردم نماز بخواند، نمازش باطل است خواه فقط براي مردم باشد، يا خدا و مردم هر دو را در نظر

بگيرد.

تكبيرة الإحرام

(مسأله 802) گفتن اللّه اكبر در اول هر نماز واجب و ركن است و بايد حروف (الله) و حروف (اكبر) و دو كلمه (الله و اكبر) را پشت سر هم بگويد و نيز بايد اين دو كلمه به عربي صحيح گفته شود و اگر به عربي غلط بگويد، يا مثلا ترجمه آن را به فارسي بگويد صحيح نيست.

(مسأله 803) احتياط واجب آن است كه تكبيرةالإحرام نماز را به چيزي كه پيش از آن مي خواند، مثلا به اقامه يا به دعائي كه پيش از تكبير مي خواند نچسباند.

(مسأله 804) اگر انسان بخواهد (الله اكبر) را به چيزي كه بعد از آن مي خواند مثلا به (بسم الله الرحمن الرحيم) بچسباند، بايد (ر) اكبر را پيش بدهد.

(مسأله 805) موقع گفتن تكبيرةالإحرام بايد بدن آرام باشد و اگر عمداً در حالي كه

رساله توضيح المسائل، ص: 244

بدنش حركت دارد، تكبيرةالإحرام را بگويد باطل است و چنانچه سهواً حركت كند بنا بر احتياط واجب بايد اول، عملي كه نماز را باطل مي كند انجام دهد و دوباره تكبير بگويد.

(مسأله 806) تكبير و حمد و سوره و ذكر و دعا را بايد طوري بخواند كه خودش بشنود و اگر به واسطه سنگيني يا كري گوش يا سر و صداي زياد نمي شنود، بايد طوري بگويد، كه اگر مانعي نباشد بشنود.

(مسأله 807) اگر شك كند كه تكبيرةالاحرام را گفته يا نه، چنانچه مشغول خواندن چيزي شده، به شك خود اعتنا نكند و اگر چيزي نخوانده، بايد تكبير را بگويد.

(مسأله 808) اگر بعد از گفتن تكبيرةالاحرام شك كند كه آن را صحيح گفته يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

قيام (ايستادن)

(مسأله 809) قيام در موقع گفتن

تكبيرةالاحرام و قيام پيش از ركوع كه آن را قيام متصل به ركوع مي گويند، ركن است ولي قيام در موقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع، ركن نيست و اگر كسي آن را از روي فراموشي ترك كند، نمازش صحيح است.

(مسأله 810) واجب است پيش از گفتن تكبير و بعد از آن مقداري بايستد تا يقين كند كه در حال ايستادن تكبير گفته است.

(مسأله 811) اگر ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد بايستد و به ركوع رود و اگر بدون اين كه بايستد، به حال خميدگي به ركوع برگردد، چون قيام متصل به ركوع را به جا نياورده، نماز او باطل است.

(مسأله 812) موقعي كه ايستاده است، بايد بدن را حركت ندهد و به طرفي خم نشود و به جايي تكيه نكند ولي اگر از روي ناچاري باشد، اشكال ندارد.

(مسأله 813) اگر موقعي كه ايستاده، از روي فراموشي بدن را حركت دهد يا به طرفي خم شود، يا به جايي تكيه دهد، اشكال ندارد ولي در قيام براي گفتن تكبيرةالاحرام و قيام متصل

رساله توضيح المسائل، ص: 245

به ركوع اگر از روي فراموشي حركتي كرده باشد، بنا بر احتياط واجب، بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

(مسأله 814) احتياط واجب آن است كه در موقع ايستادن، هر دو پا روي زمين باشد، ولي لازم نيست سنگيني بدن روي هر دو پا باشد و اگر روي يك پا هم باشد اشكال ندارد.

(مسأله 815) موقعي كه انسان در نماز مي خواهد كمي جلو يا عقب رود، يا كمي بدن را به طرف راست يا

چپ حركت دهد، بايد چيزي نگويد ولي بِحَوْلِ اللهِ و قُوَّتِهِ أقُومُ و أقْعُدُ را بايد در حال برخاستن بگويد و در موقع گفتن ذكرهاي واجب هم بدن بايد بي حركت باشد.

(مسأله 816) اگر موقع خواندن حمد و سوره، يا خواندن تسبيحات، بي اختيار، به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، مثلا كسي به او تنه بزند و او را حركت دهد، احتياط واجب آن است كه بعد از آرام گرفتن بدن، آنچه را در حال حركت خوانده دوباره بخواند.

(مسأله 817) اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود، بايد بنشيند و اگر از نشستن هم عاجز شود، بايد بخوابد، ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي نخواند.

(مسأله 818) تا انسان مي تواند ايستاده نماز بخواند، نبايد بنشيند مثلا كسي كه در موقع ايستادن، بدنش حركت مي كند، يا مجبور است به چيزي تكيه دهد، يا بدنش را كج كند، يا خم شود يا پاها را بيشتر از معمول گشاد بگذارد، بايد به هر طور كه مي تواند ايستاده نماز بخواند ولي اگر به هيچ قسم حتي مثل حال ركوع هم نتواند بايستد، بايد راست بنشيند و نشسته نماز بخواند.

(مسأله 819) تا انسان مي تواند بنشيند نبايد خوابيده نماز بخواند و اگر نتواند راست بنشيند، بايد هر طور كه مي تواند بنشيند و اگر به هيچ قسم نمي تواند بنشيند، بايد به طوري كه در احكام قبله گفته شد، به پهلوي راست بخوابد و اگر نمي تواند؛؛ به پهلوي چپ و اگر آن هم ممكن نيست به پشت بخوابد، به طوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد.

(مسأله 820) كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر بعد از خواندن

حمد و سوره بتواند بايستد و ركوع را ايستاده به جا آورد، بايد بايستد و از حال ايستاده به ركوع رود و اگر نتواند،

رساله توضيح المسائل، ص: 246

بايد ركوع را هم نشسته به جا آورد.

(مسأله 821) كسي كه خوابيده نماز مي خواند، اگر در بين نماز بتواند بنشيند، بايد مقداري را كه مي تواند نشسته بخواند و نيز اگر مي تواند بايستد، بايد مقداري را كه مي تواند ايستاده بخواند. ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي نخواند.

(مسأله 822) كسي كه نشسته نماز مي خواند اگر در بين نماز بتواند بايستد، بايد مقداري را كه مي تواند، ايستاده بخواند ولي تا بدنش آرام، نگرفته، بايد چيزي نخواند.

(مسأله 823) كسي كه مي تواند بايستد اگر بترسد كه به واسطه ايستادن، مريض شود يا ضرري به او برسد، مي تواند نشسته نماز بخواند و اگر از نشستن هم بترسد، مي تواند خوابيده نماز بخواند.

(مسأله 824) اگر انسان احتمال بدهد كه تا آخر وقت بتواند ايستاده نماز بخواند، احتياط واجب آن است كه نماز را تأخير بيندازد.

قرائت

(مسأله 825) در ركعت اول و دوم نمازهاي واجب يوميه، انسان بايد، اول حمد و بعد از آن يك سوره تمام بخواند.

(مسأله 826) اگر وقت نماز تنگ باشد، يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند، مثلا بترسد كه اگر سوره را بخواند، دزد يا درنده، يا چيز ديگري به او صدمه بزند، نبايد سوره را بخواند و اگر براي كار مهمّي عجله داشته باشد مي تواند سوره را نخواند.

(مسأله 827) اگر عمداً سوره را پيش از حمد بخواند نمازش باطل است و اگر اشتباهاً سوره را پيش از حمد بخواند و در بين آن يادش بيايد، بايد سوره را رها

كند و بعد از خواندن حمد، سوره را از اول بخواند.

(مسأله 828) اگر حمد و سوره يا يكي از آنها را فراموش كند و بعد از رسيدن به ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.

رساله توضيح المسائل، ص: 247

(مسأله 829) اگر پيش از آن كه براي ركوع خم شود، بفهمد كه حمد و سوره را نخوانده، بايد بخواند و اگر بفهمد سوره را نخوانده بايد فقط سوره را بخواند ولي اگر بفهمد حمد تنها را نخوانده؛؛ بايد اوّل حمد و بعد از آن دوباره سوره را بخواند و نيز اگر خم شود و پيش از آن كه به ركوع برسد، بفهمد حمد و سوره، يا سوره تنها، يا حمد تنها را نخوانده، بايد بايستد و به همين شيوه عمل نمايد.

(مسأله 830) اگر در نماز يكي از چهار سوره اي ( «1») را كه آيه سجده دارد عمداً بخواند نمازش باطل است.

(مسأله 831) اگر در نماز، آيه سجده را بشنود و به اشاره سجده كند نمازش صحيح است.

(مسأله 832) در نماز مستحبي، خواندن سوره لازم نيست؛؛ اگرچه آن نماز به واسطه نذر كردن واجب شده باشد مگر اين كه نماز متعارف را نذر كند. ولي در بعضي از نمازهاي مستحبي مثل نماز ليلةالدفن، كه سوره مخصوصي دارد، اگر بخواهد به دستور آن نماز رفتار كرده باشد، بايد همان سوره را بخواند.

(مسأله 833) در نماز جمعه و در نماز ظهر روز جمعه، مستحب است در ركعت اول بعد از حمد، سوره جمعه و در ركعت دوم بعد از حمد، سوره منافقين بخواند و اگر مشغول يكي از اينها شود، بنا بر احتياط واجب نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند.

(مسأله 834)

بر مرد واجب است حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند بخواند و بر مرد و زن واجب است حمد و سوره نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند.

(مسأله 835) مرد بايد در نماز صبح و مغرب و عشا مواظب باشد كه تمام كلمات حمد و سوره حتي حرف آخر آنها را بلند بخواند.

(مسأله 836) زن مي تواند حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند يا آهسته بخواند، ولي اگر نامحرم صدايش را بشنود بنا بر احتياط واجب بايد آهسته بخواند.

رساله توضيح المسائل، ص: 248

(مسأله 837) اگر در جايي كه بايد نماز را بلند بخواند عمداً آهسته بخواند، يا در جايي كه بايد آهسته خواند عمداً بلند بخواند، نمازش باطل است ولي اگر از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد صحيح است و اگر در بين خواندن حمد و سوره هم بفهمد اشتباه كرده؛؛ لازم نيست مقداري را كه خوانده دوباره بخواند.

(مسأله 838) اگر كسي در خواندن حمد و سوره بيشتر از معمول صدايش را بلند كند، مثل آن كه آنها را با فرياد بخواند، نمازش باطل است.

(مسأله 839) انسان بايد نماز را ياد بگيرد كه غلط نخواند و كسي كه اصلًا نمي تواند صحيح آن را ياد بگيرد، بايد هر طور كه مي تواند بخواند و احتياط واجب آن است كه نماز را به جماعت به جا آورد

(مسأله 840) كسي كه حمد و سوره و چيزهاي ديگر نماز را به خوبي نمي داند و مي تواند ياد بگيرد، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بايد ياد بگيرد و اگر وقت تنگ است، بنا بر احتياط واجب در صورتي كه ممكن باشد، بايد نمازش

را به جماعت بخواند.

(مسأله 841) احتياط واجب آن است كه براي ياددادن واجبات نماز مزد نگيرند ولي براي مستحبات آن اشكال ندارد.

(مسأله 842) اگر يكي از كلمات حمد و سوره را نداند، يا عمداً آن را نگويد يا به جاي حرفي، حرف ديگر بگويد مثلا به جاي (ض)، (ظ) بگويد يا جايي كه بايد بدون زير و زبر خوانده شود، زير و زبر بدهد، يا تشديد را نگويد نماز او باطل است.

(مسأله 843) اگر زير و زبر كلمه اي را نداند بايد ياد بگيرد ولي اگر كلمه اي كه وقف كردن آخر آن جايز است مي تواند هميشه وقف كند و ياد گرفتن زير و زبر آن لازم نيست و نيز اگر نداند مثلا كلمه اي با (س) است يا با (ص) بايد ياد بگيرد و چنانچه دو جور يا بيشتر بخواند، مثل آن كه در اهدنا الصراط المستقيم، «مستقيم» را يك مرتبه با (س) و يك مرتبه با (ص) بخواند نمازش باطل است مگر آن كه هر دو جور قرائت شده باشد و به اميد رسيدن به واقع بخواند.

رساله توضيح المسائل، ص: 249

(مسأله 844) احتياط مستحب آن است كه در نماز، وقف به حركت و وصل به سكون ننمايد و معني وقف به حركت آن است كه زير يا زبر يا پيشِ آخر كلمه اي را بگويد و بين آن كلمه و كلمه بعد، فاصله بيندازد، مثلا بگويد الرَّحْمنِ الرَّحيمِ وميم الرّحيم را زير بدهد و بعد قدري فاصله دهد و بگويد مالك يوم الدّين. معني وصل به سكون آن است كه زير يا زبر يا پيشِ كلمه اي را نگويد و آن كلمه را به كلمه بعد بچسباند مثل آن كه بگويد الرَّحمنِ الرَّحيمِ

و ميم الرّحيم را زير ندهد و فوراً مالك يوم الدّين را بگويد.

(مسأله 845) در ركعت سوم و چهارم نماز مي تواند فقط يك حمد بخواند، يا سه مرتبه تسبيحات اربعه بگويد. يعني سه مرتبه بگويد سُبْحانَ اللهِ و الحَمْدُ للّهِ و لا إلهَ إلّا اللهُ و اللهُ أكْبَر و مي تواند در يك ركعت حمد و در ركعت ديگر تسبيحات بخواند و بهتر است در هر دو ركعت تسبيحات بخواند.

(مسأله 846) در تنگي وقت بايد تسبيحات اربعه را يك مرتبه بگويد.

(مسأله 847) بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، حمد يا تسبيحات را آهسته بخوانند.

(مسأله 848) اگر در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد بسم الله آن را هم آهسته بگويد.

(مسأله 849) كسي كه نمي تواند تسبيحات را ياد بگيرد يا درست بخواند، بايد در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند.

(مسأله 850) اگر در دو ركعت اول نماز به خيال اين كه دو ركعت آخر است تسبيحات بگويد، چنانچه پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر در ركوع بفهمد، نمازش صحيح است و براي ترك هر يك از حمد و سوره دو سجده سهو بعد از نماز انجام دهد.

(مسأله 851) اگر در دو ركعت آخر نماز به خيال اين كه در دو ركعت اول است حمد بخواند يا در دو ركعت اول نماز با اين كه گمان مي كرده در دو ركعت آخر است حمد بخواند، چه پيش از ركوع بفهمد و چه بعد از آن، نمازش صحيح است.

رساله توضيح المسائل، ص: 250

(مسأله 852) اگر در ركعت سوم يا چهارم مي خواست حمد بخواند تسبيحات به زبانش

آمد، يا مي خواست تسبيحات بخواند، حمد به زبانش آمد بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند. ولي اگر عادتش خواندن چيزي بوده كه به زبانش آمده و در خزانه قلبش آن را قصد داشته مي تواند همان را تمام كند و نمازش صحيح است.

(مسأله 853) مستحب است در تمام نمازها در ركعت اول، سوره توحيد و در ركعت دوم، سوره قدر را بخواند و عكس آن نيز وارد شده است و بهتر است به صورت نخست خوانده شود.

ركوع

(مسأله 854) در هر ركعت بعد از قرائت بايد به اندازه اي خم شود كه بتواند دست را به زانو برساند و اين عمل را ركوع مي گويند و احتياط واجب است كه دست ها را بر زانوان خود بگذارد.

(مسأله 855) هرگاه ركوع را به طور غير معمول به جا آورد، مثلا به چپ يا راست خم شود اگرچه دست هاي او به زانو برسد، صحيح نيست.

(مسأله 856) خم شدن بايد به قصد ركوع باشد، پس اگر به قصد كار ديگري مثلا براي كشتن جانور خم شود؛؛ نمي تواند آن را ركوع حساب كند، بلكه بايد بايستد و دوباره براي ركوع خم شود و به واسطه اين عمل، ركن زياد نشده و نماز باطل نمي شود.

(مسأله 857) كسي كه نشسته ركوع مي كند، بايد به قدري خم شود كه صورتش مقابل زانوها برسد و بهتر است به قدري خم شود كه صورت؛؛ نزديك جاي سجده برسد.

(مسأله 858) ذكر ركوع، بنا بر احتياط واجب آن است كه سه مرتبه سبحان الله يا يك مرتبه سُبْحانَ رَبِّيَ العَظِيمِ و بِحَمْدِهِ بگويد.

(مسأله 859) ذكر ركوع بايد دنبال هم و به عربي صحيح گفته

شود و مستحب است آن را سه يا پنج يا هفت مرتبه بلكه بيشتر بگويند.

(مسأله 860) در ركوع بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد و در ذكر مستحب هم اگر

رساله توضيح المسائل، ص: 251

آن را به قصد ذكري كه براي ركوع دستور داده اند بگويد بنا بر احتياط واجب، آرام بودن بدن لازم است.

(مسأله 861) اگر پيش از آن كه به مقدار ركوع خم شود و بدن آرام گيرد، عمداً ذكر ركوع را بگويد، احتياط آن است كه نماز را اعاده نمايد.

(مسأله 862) اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب، عمداً سر از ركوع بردارد، نمازش باطل است و اگر سهواً سر بردارد، چنانچه پيش از آن كه از حال ركوع خارج شود، يادش بيايد كه ذكر ركوع را تمام نكرده بايد در حال آرامي بدن دوباره ذكر را بگويد و اگر بعد از آن كه از حال ركوع خارج شد يادش بيايد، نماز او صحيح است.

(مسأله 863) هرگاه نتواند به اندازه ركوع خم شود، بايد به چيزي تكيه دهد و ركوع كند و اگر موقعي هم كه تكيه داده نتواند به طور معمول ركوع كند بايد به هر اندازه مي تواند، خم شود و اگر هيچ نتواند خم شود، بايد موقع ركوع بنشيند و نشسته ركوع كند و احتياط واجب آن است كه نماز ديگري هم بخواند و براي ركوع آن با سر، در حال ايستاده، اشاره نمايد.

(مسأله 864) كسي كه مي تواند ايستاده نماز بخواند اگر در حال ايستاده يا نشسته نتواند ركوع كند، بايد ايستاده نماز بخواند و براي ركوع با سر اشاره كند و اگر نتواند اشاره كند، بايد به نيّت ركوع چشم ها را هم

بگذارد و ذكر آن را بگويد و به نيّت برخاستن از ركوع، چشم ها را باز كند و اگر از اين هم عاجز است بايد در قلب، نيّت ركوع كند و ذكر آن را بگويد.

(مسأله 865) اگر بعد از رسيدن به حد ركوع و آرام گرفتن بدن، سر بردارد و دو مرتبه به قصد ركوع به اندازه ركوع خم شود، نمازش باطل است و نيز اگر بعد از آنكه به اندازه ركوع خم شد و بدنش آرام گرفت، به قصد ركوع به قدري خم شود كه از اندازه ركوع بگذرد و دوباره به ركوع برگردد، بنا بر احتياط واجب نماز را تمام كند و سپس اعاده كند.

(مسأله 866) بعد از تمام شدن ذكر ركوع، بايد راست بايستد و بعد از آنكه بدن آرام گرفت به سجده رود و اگر عمداً پيش از ايستادن، يا پيش از آرام گرفتن بدن به سجده رود نمازش باطل است.

رساله توضيح المسائل، ص: 252

(مسأله 867) اگر ركوع را فراموش كند و پيش از آنكه به سجده برسد، يادش بيايد، بايد بايستد بعد به ركوع رود و چنانچه به حالت خميدگي به ركوع برگردد، نمازش باطل است.

(مسأله 868) اگر بعد از آنكه پيشاني به زمين برسد، يادش بيايد كه ركوع نكرده بنا بر احتياط واجب بايد بايستد و ركوع كند و نماز را تمام كند و دو سجده سهو پس از نماز به جا آورد و سپس دوباره نماز را بخواند.

سجود
اشاره

(مسأله 869) نمازگزار بايد در هر ركعت از نمازهاي واجب و مستحب؛؛ بعد از ركوع دو سجده كند و سجده آن است كه پيشاني را بر زمين بگذارد و گذاردن كف

دو دست و سر دو زانو و سر دو انگشت بزرگ پاها، بر زمين از واجبات سجده است.

(مسأله 870) دو سجده روي هم در يك ركعت يك ركن است كه اگر كسي در نماز واجب عمداً يا از روي فراموشي هر دو را ترك كند، يا دو سجده ديگر به آنها اضافه نمايد، نمازش باطل است.

(مسأله 871) اگر عمداً يك سجده كم يا زياد كند، نماز باطل مي شود و اگر سهواً يك سجده كم كند حكم آن بعداً گفته خواهد شد.

(مسأله 872) اگر پيشاني را عمداً يا سهواً به زمين نگذارد، سجده نكرده است. اگرچه جاهاي ديگر به زمين برسد. ولي اگر پيشاني را به زمين بگذارد و سهواً جاهاي ديگر را به زمين نرساند، يا سهواً ذكر نگويد سجده صحيح است.

(مسأله 873) احتياط واجب آن است كه مقدار ذكر از سه مرتبه سبحان الله يا يك مرتبه سُبْحانَ رَبِّيَ الأَعْلي وَ بِحَمْدِهِ كمتر نباشد و مستحب است سبحان ربي الأعلي و بحمده را سه يا پنج يا هفت مرتبه بگويد.

(مسأله 874) در سجود بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد و موقع گفتن ذكر مستحب هم، اگر آن را به قصد ذكري كه براي سجده دستور داده اند بگويد، آرام بودن بدن

رساله توضيح المسائل، ص: 253

لازم است. ولي در گفتن ذكر به قصد قربت مطلقه، آرام بودن بدن لازم نيست.

(مسأله 875) اگر پيش از آنكه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام بگيرد عمداً ذكر سجده را بگويد، يا پيش از تمام شدن ذكر عمداً سر از سجده بردارد، نماز باطل است.

(مسأله 876) اگر پيش از آنكه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام

گيرد، سهواً ذكر سجده را بگويد و پيش از آنكه سر از سجده بردارد، بفهمد اشتباه كرده بايد دوباره در حال آرام بودن، ذكر را بگويد.

(مسأله 877) اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده سهواً پيشاني را از زمين بردارد نمي تواند دوباره به زمين بگذارد و بايد آن را يك سجده حساب كند. ولي اگر جاهاي ديگر را سهواً از زمين بردارد، بايد دو مرتبه به زمين بگذارد و ذكر را بگويد.

(مسأله 878) بعد از تمام شدن ذكر سجده اول بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد و دوباره به سجده رود.

(مسأله 879) در سجده بايد كف دست را بر زمين بگذارد ولي در حال ناچاري پشت دست هم مانعي ندارد و اگر پشت دست ممكن نباشد؛؛ بايد مچ دست را بگذارد و چنانچه آن را هم نتواند، بايد تا آرنج هر جا كه مي تواند بر زمين بگذارد و اگر آن هم ممكن نيست، گذاشتن بازو كافي است.

(مسأله 880) در سجده بايد سر دو انگشت بزرگ پاها را به زمين بگذارد و اگر انگشت هاي ديگر پا، يا روي پا را به زمين بگذارد، يا به واسطه بلند بودن ناخن، سر شست به زمين نرسد نماز باطل است و كسي كه به واسطه ندانستن مسأله نمازهاي خود را اينطور خوانده بنا بر احتياط مستحب؛؛ بايد دوباره بخواند.

(مسأله 881) كسي كه نمي تواند پيشاني را به زمين برساند بايد به قدري كه مي تواند خم شود و مهر يا چيز ديگري را كه سجده بر آن صحيح است روي چيز بلندي گذاشته و طوري پيشاني را بر آن بگذارد كه بگويند سجده كرده است؛؛ ولي بايد كف دست ها و زانوها و

انگشتان پا را به طور معمول بر زمين بگذارد.

رساله توضيح المسائل، ص: 254

(مسأله 882) كسي كه هيچ نمي تواند خم شود بايد براي سجده بنشيندو با سر اشاره كند و اگر نتواند بايد با چشم ها اشاره نمايد يعني چشم ها را به قصد سجده ببندد و به نيت سربرداشتن باز كند و در هر دو صورت احتياط واجب آن است كه اگر مي تواند به قدري مهر را بلند كند كه پيشاني را بر آن بگذارد و اگر نمي تواند احتياط مستحب آن است كه مهر را بلند كند و به پيشاني بگذارد و اگر با سر يا چشم ها هم نمي تواند اشاره كند، بايد در قلب نيت سجده كند و بنا بر احتياط واجب با دست و مانند آن براي سجده اشاره نمايد.

(مسأله 883) جايي كه انسان بايد تقيه كند مي تواند بر فرش و مانند آن سجده نمايد و اگر بدون زحمت مي تواند در جاي ديگر نماز بخواند براي نماز به جاي ديگر برود.

(مسأله 884) در ركعت اول و ركعت سومي كه تشهد ندارد، مثل ركعت سوم نماز ظهر و عصر و عشا بايد بعد از سجده دوم قدري بي حركت بنشيند و بعد برخيزد.

چيزهايي كه سجده بر آنها صحيح است

(مسأله 885) بايد بر زمين و چيزهاي غير خوراكي كه از زمين مي رويد، مانند چوب و برگ درخت سجده كرد و سجده بر چيزهاي خوراكي و پوشاكي صحيح نيست و نيز سجده كردن بر چيزهاي معدني مانند طلا و نقره و عقيق و فيروزه باطل است اما سجده كردن بر سنگ هاي معدني مانند سنگ مرمر و سنگ هاي سياه اشكال ندارد.

(مسأله 886) احتياط واجب آن است كه بر برگ درخت مو اگر تازه باشد سجده نكنند.

(مسأله

887) سجده بر چيزهايي كه از زمين مي رويد و خوراك حيوان است مثل علف و كاه صحيح است.

(مسأله 888) اگر چيزي كه سجده بر آن صحيح است ندارد، يا اگر دارد به واسطه سرما يا گرماي زياد و مانند اينها نمي تواند بر آن سجده كند؛؛ بايد به لباسش اگر از كتان يا پنبه است، سجده كند و اگر از چيز ديگر است (مثلا از پشم است) بر همان چيز و يا فرش سجده كند و اگر آن هم نيست بر اشياي معدني مانند عقيق و فيروزه سجده كند و اگر آن هم نيست بايد بر

رساله توضيح المسائل، ص: 255

پشت دست سجده كند.

(مسأله 889) اگر در بين نماز چيزي كه بر آن سجده مي كند گم شود و چيزي كه سجده بر آن صحيح است نداشته باشد چنانچه وقت وسعت دارد؛؛ بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند و اگر وقت تنگ است، بايد به ترتيبي كه اكنون گفته شد عمل كند.

(مسأله 890) مهر يا چيزي كه بر آن سجده مي كند بايد پاك باشد ولي اگر مثلًا مهر را روي فرش نجس بگذارد، يا يك طرف مهر نجس باشد و پيشاني را به طرف پاك آن بگذارد، اشكال ندارد.

مكروهات سجده

قرآن خواندن در سجده مكروه است و نيز مكروه است براي برطرف كردن گرد و غبار، جاي سجده را فوت كند و اگر در اثر فوت كردن، دو حرف از دهان بيرون آيد؛؛ نماز باطل است و غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتاب هاي مفصل گفته شده است.

سجده واجب قرآن

(مسأله 891) اگر انسان موقعي كه آيه سجده را مي خواند و از ديگري هم بشنود يك سجده كافي است.

(مسأله 892) در غير نماز، اگر در حال سجده آيه سجده را بخواند يا به آن گوش بدهد بايد سر از سجده بردارد و دوباره سجده كند.

(مسأله 893) اگر آيه سجده را از نوار و يا راديو بشنود لازم است سجده نمايد.

(مسأله 894) در سجده واجب قرآن نمي شود بر چيزهاي خوراكي و پوشاكي سجده كرد ولي ساير شرايط سجده را كه در نماز است لازم نيست مراعات كنند.

(مسأله 895) در سجده واجب قرآن بايد طوري عمل كند كه بگويند سجده كرد.

(مسأله 896) هر گاه در سجده واجب قرآن پيشاني را به قصد سجده بر زمين بگذارد؛؛ اگر

رساله توضيح المسائل، ص: 256

چه ذكر نگويد كافيست و گفتن ذكر، مستحب است و بهتر است بگويد:

«لا الَهَ الَّا اللهُ حَقّاً حَقّاً لا الهَ الَّا اللهُ ايماناً وَ تَصْدِيقاً لا الهَ الَّا اللهُ عُبُودِيَّةً وَ رِقاً سَجَدْتُ لَكَ يَا رَبِّ تَعَبُّداً وَرِقّاً لا مُسْتَنْكِفاً وَ لا مُسْتَكْبِراً بَلْ انَا عَبْدٌ ذَلِيلٌ ضَعِيفٌ خَائِفٌ مُسْتَجِيرٌ».

تشهّد

(مسأله 897) در ركعت دوم تمام نمازهاي واجب و ركعت سوم نماز مغرب و ركعت چهارم نماز ظهر و عصر و عشا بايد انسان بعد از سجده دوم بنشيند و در حال آرام بودن بدن تشهّد بخواند يعني بگويد:

اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَ اشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسولُهُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد.

(مسأله 898) كلمات تشهّد بايد به عربي صحيح و به طوري كه معمول است پشت سر هم گفته شود.

(مسأله 899) اگر تشهّد را فراموش كند و

بايستد و پيش از ركوع يادش بيايد كه تشهّد را نخوانده، بايد بنشيند و تشهد را بخواند و دوباره بايستد و آنچه بايد در آن ركعت خوانده شود بخواند و نماز را تمام كند و بنا بر احتياط واجب براي ايستادن بي جا دو سجده سهو به جا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد؛؛ بايد نماز را تمام كند و بعد از سلام نماز، تشهد را قضا كند و بنا بر احتياط واجب براي تشهّد فراموش شده دو سجده سهو به جا آورد.

سلام نماز

(مسأله 900) بعد از تشهّد ركعت آخر نماز؛؛ مستحب است در حالي كه نشسته و بدن آرام است بگويد:

الْسَّلامُ عَلَيْكَ ايُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ و بعد از آن بايد بگويد:

الْسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ يا بگويد السَّلامُ عَلَيْنَا وَ عَلي عِبَادِ اللهِ الصَّالِحينَ.

رساله توضيح المسائل، ص: 257

(مسأله 901) هر گاه سلام را فراموش كند، اين مسأله سه صورت دارد:

1 - موقعي يادش بيايد كه نه صورت نماز به هم خورده و نه كاري كه نماز را در هر دو حالت (عمد و سهو) باطل مي كند (مانند پشت به قبله كردن) انجام داده است در اين صورت سلام را مي گويد و نمازش صحيح است.

2 - موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم خورده و پيش از به هم خوردن صورت نماز، چيزي كه نماز را در هر دو حالت باطل مي كند، انجام نداده است در اين صورت سلام را نيز بگويد و نماز او صحيح است.

3 - به همين صورت ولي قبل از به هم خوردن صورت نماز، چيزي كه نماز را در

هر دو حالت باطل مي كند، انجام داده باشد، در اين صورت سلام بگويد و دو مرتبه آن نماز را اعاده كند.

ترتيب

(مسأله 902) اگر عمداً ترتيب نماز را به هم بزند، مثلًا سوره را پيش از حمد بخواند، يا سجود را پيش از ركوع به جا آورد؛؛ نماز باطل مي شود.

(مسأله 903) اگر ركني از نماز را فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد، مثلًا پيش از آنكه ركوع كند دو سجده نمايد؛؛ نماز باطل است.

(مسأله 904) اگر ركني را فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و ركن نيست به جا آورد، مثلًا پيش از آنكه دو سجده كند تشهّد بخواند، بايد ركن را به جا آورد و آنچه را اشتباهاً پيش از آن خوانده دوباره بخواند.

(مسأله 905) اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد، مثلًا حمد را فراموش كند و مشغول ركوع شود، نمازش صحيح است.

(مسأله 906) اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و چيزي را كه بعد از آنست و آن هم ركن نيست به جا آورد، مثلًا حمد را فراموش كند و سوره را بخواند چنانچه مشغول ركن بعد

رساله توضيح المسائل، ص: 258

شده باشد، مثلًا در ركوع يادش بيايد كه حمد را نخوانده، بايد بگذرد و نماز او صحيح است و اگر مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آنچه را فراموش كرده به جا آورد و بعد از آن، چيزي را كه اشتباهاً جلوتر خوانده دوباره بخواند.

(مسأله 907) اگر سجده اول را به خيال اينكه سجده دوم است، يا سجده دوم را به

خيال اينكه سجده اول است به جا آورد، نماز صحيح است و سجده اول او سجده اول و سجده دوم او سجده دوم حساب مي شود.

موالات

(مسأله 908) انسان بايد نماز را با موالات بخواند، يعني كارهاي نماز مانند ركوع و سجود و تشهد را پشت سر هم به جا آورد و چيزهائي را كه در نماز مي خواند به طوري كه معمول است پشت سر هم بخواند و اگر به قدري بين آنها فاصله بيندازد كه نگويند نماز مي خواند؛؛ نمازش باطل است.

(مسأله 909) اگر در نماز سهواً بين حرف ها يا كلمات فاصله بيندازد و فاصله به قدري نباشد كه صورت نماز از بين برود، چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آن حرف ها يا كلمات را به طور معمول بخواند و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نمازش صحيح است. مگر اينكه بين كلمات تكبيرة الاحرام آن قدر فاصله دهد كه از صورت تكبيرة الاحرام خارج شود در اين صورت نمازش باطل است.

(مسأله 910) طول دادن ركوع و سجود و خواندن سوره هاي بزرگ، موالات را به هم نمي زند

قنوت

(مسأله 911) در تمام نمازهاي واجب و مستحب. پيش از ركوع ركعت دوم مستحب است قنوت بخواند و در نماز «وتر» با آنكه يك ركعت مي باشد. خواندن قنوت پيش از ركوع

رساله توضيح المسائل، ص: 259

مستحب است و نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد و نماز آيات پنج قنوت و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اول پنج قنوت و در ركعت دوم چهار قنوت دارد.

(مسأله 912) در قنوت هر ذكري بگويد، اگر چه يك سبحان الله باشد، كافيست و بهتر است بگويد:

لا الهَ الَّا اللهُ الْحَلِيمُ الْكَريمُ لا الهَ الَّا اللهُ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ سُبْحَانَ اللهِ رَبِّ السَّمَوَاتِ السَّبْع وَ رَبِّ اْلأرَضِينَ السَّبْع وَ ما فِيهِنَّ وَ ما بَيْنَهُنَّ وَ رَبِّ

الْعَرْشِ الْعَظِيمِ وَالْحَمْدُ للهِ رَبِّ العْالَمِينَ.

مبطلات نماز

(مسأله 913) دوازده چيز نماز را باطل مي كند و آنها را مبطلات مي گويند:

اول آنكه در بين نماز يكي از شرطهاي آن از بين برود؛؛ مثلًا در بين نماز بفهمد مكانش غصبيست و امكان خواندن در وقت در مكان مباح ممكن است.

دوم آنكه در بين نماز عمداً يا سهواً يا از روي ناچاري، چيزي كه وضو يا غسل را باطل مي كند پيش آيد؛؛ مثلًا بول از او بيرون آيد ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند، اگر در بين نماز بول يا غائط از او خارج شود چنانچه به شيوه اي كه در احكام وضو گفته شد، رفتار نمايد نمازش باطل نمي شود و نيز اگر در بين نماز از زن مستحاضه خون خارج شود، در صورتي كه به شيوه استحاضه رفتار كرده باشد، نمازش صحيح است.

سوم از مبطلات نماز آن است كه دست ها را روي هم بگذارد.

(مسأله 914) هر گاه براي ادب دست ها را به عنوان جزء نمازش روي هم بگذارد، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند، ولي اگر از روي فراموشي يا ناچاري يا براي كار ديگر مثل خاراندن دست و مانند آن، دست ها را روي هم بگذارد اشكال ندارد.

چهارم از مبطلات نماز آن است كه بعد از خواندن حمد، «آمين» بگويد. ولي اگر اشتباهاً يا از روي ناچاري بگويد، نمازش باطل نمي شود.

پنجم از مبطلات نماز آن است كه عمداً يا از روي فراموشي پشت به قبله كند، يا به

رساله توضيح المسائل، ص: 260

طرف راست يا چپ قبله برگردد، بلكه اگر عمداً به قدري برگردد كه نگويند رو به قبله است، اگر

چه به طرف راست يا چپ نرسد، نمازش باطل است.

(مسأله 915) اگر عمداً و يا سهواً همه صورت را به طرف راست يا چپ قبله برگرداند به نحوي كه «استقبال به صورت گفته نشود» نمازش باطل است ولي اگر سر را كمي بگرداند عمداً باشد؛؛ يا اشتباهاً نمازش باطل نمي شود.

ششم از مبطلات نماز، سخن گفن است.

(مسأله 916) اگر كلمه اي بگويد كه دو حرف دارد؛؛ مثل «من» و «ما» نماز او باطل مي شود و هر گاه كلمه اي بگويد كه يك حرف بيشتر نباشد مانند «ق» كه در زبان عرب به معني نگهداري كن، چنانچه معني آن را قصد كند نيز نماز او باطل مي شود اگر قصد معناي آن را نكند ولي ملتفت معناي آن باشد، احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره بخواند.

(مسأله 917) اگر چيزي از حمد و سوره و ذكرهاي نماز را عمداً يا احتياطاً چند مرتبه بگويد اشكال ندارد مشروط بر اين كه از روي وسواس نباشد.

(مسأله 918) در حال نماز، انسان نبايد به ديگري سلام كند و اگر ديگري به او سلام كند، بايد طوري جواب دهد كه سلام مقدم باشد مثلًا بگويد «سلام عليكم» و نبايد «عليكم السلام» بگويد.

(مسأله 919) انسان بايد جواب سلام را چه در نماز يا در غير نماز فوراً بگويد و اگر عمداً يا از روي فراموشي جواب سلام را به قدري طول دهد، كه اگر جواب بگويد جواب آن سلام حساب نشود، چنانچه در نماز باشد نبايد جواب بدهد و اگر در نماز نباشد، جواب دادن واجب نيست.

(مسأله 920) بايد نمازگزار جواب سلام را به قصد جواب بگويد نه به قصد دعا.

(مسأله 921) اگر زن

يا مرد نامحرم يا بچه مميز يعني بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد به نمازگزار سلام كند، نمازگزار بايد جواب او را بدهد.

(مسأله 922) اگر كسي به عده اي سلام كند، جواب سلام او بر همه آنان واجب است ولي

رساله توضيح المسائل، ص: 261

اگر يكي از آنان جواب دهد، كافي است.

(مسأله 923) اگر به عده اي سلام كند و كسي كه بين آنها مشغول نماز است شك كند كه سلام كننده قصد سلام كردن به او را هم داشته يا نه، نبايد جواب بدهد و همچنين است اگر بداند كه قصد او را هم داشته ولي ديگري جواب سلام را بدهد. اما اگر بداند كه قصد او را هم داشته ولي ديگري جواب ندهد، بايد جواب او را بگويد.

(مسأله 924) سلام كردن مستحب است و خيلي سفارش شده است كه سواره به پياده و ايستاده به نشسته و كوچكتر به بزرگتر سلام كند.

(مسأله 925) اگر دو نفر همزمان به يكديگر سلام كنند، بر هر يك واجب است جواب سلام ديگري را بدهد.

(مسأله 926) در غير نماز، مستحب است جواب سلام را بهتر از سلام بگويد، مثلًا اگر كسي گفت سلام عليكم در جواب بگويد سلام عليكم و رحمة الله.

هفتم از مبطلات نماز خنده با صدا و عمديست و چنانچه سهواً با صدا بخندد يا لبخند بزند نمازش باطل نمي شود.

(مسأله 927) اگر براي جلوگيري از صداي خنده حالش تغيير كند؛؛ مثلًا رنگش سرخ شود، چنانچه از صورت نمازگزار بيرون رود؛؛ بايد نمازش را دوباره بخواند.

هشتم از مبطلات نماز آن است كه براي كار دنيا عمداً با صدا و يا بي صدا گريه كند و اگر از ترس خدا

يا براي آخرت گريه كند، آهسته باشد يا بلند اشكال ندارد؛؛ بلكه از بهترين اعمال است.

نهم از مبطلات نماز كاريست كه صورت نماز را به هم بزند مثل دست زدن و به هوا پريدن و مانند اينها كم باشد يا زياد؛؛ عمداً باشد يا از روي فراموشي. ولي كاري كه صورت نماز را به هم نزند مثل اشاره كردن با دست اشكال ندارد.

(مسأله 928) اگر در بين نماز به قدري ساكت بماند كه نگويند نماز مي خواند نمازش باطل مي شود و در اين قسمت بين عمد و سهو فرقي ندارد.

رساله توضيح المسائل، ص: 262

(مسأله 929) اگر در بين نماز كاري انجام دهد؛؛ يا مدتي ساكت شود و شك كند كه نماز به هم خورده يا نه؛؛ نمازش صحيح است.

دهم از مبطلات نماز، خوردن و آشاميدن است؛؛ اگر در نماز طوري بخورد يا بياشامد كه نگويند نماز مي خواند. نمازش باطل است.

(مسأله 930) احتياط واجب آن است كه در نماز هيچ چيز نخورد و نياشامد چه موالات نماز به هم بخورد يا نخورد و چه بگويند نماز مي خواند يا نگويند.

(مسأله 931) اگر در بين نماز، غذائي را كه لاي دندانهامانده فرو ببرد، نمازش باطل نمي شود و اگر قند يا شكر و مانند اينها در دهان مانده باشد و در حال نماز كم كم آب شود و فرو رود نمازش اشكال پيدا مي كند.

يازدهم از مبطلات نماز شك در ركعت هاي نماز دو ركعتي يا سه ركعتي، يا در دو ركعت اول نمازهاي چهار ركعتي است.

دوازدهم از مبطلات نماز آن است كه ركن نماز را عمداً يا سهواً كم يا زياد كند، يا چيزي را كه ركن نيست عمداً كم يا

زياد نمايد.

(مسأله 932) اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده يا نه نمازش صحيح است.

چيزهائي كه در نماز مكروه است

(مسأله 933) مكروه است در نماز صورت را كمي به طرف راست يا چپ بگرداند و چشم ها را هم بگذارد، يا به طرف راست و چپ بگرداند و با ريش و دست خود بازي كند و انگشت ها را داخل هم نمايد و آب دهان بيندازد و به خط قرآن يا كتاب يا خط انگشتر نگاه كند و نيز مكروه است، موقع خواندن حمد و سوره و گفتن ذكر؛؛ براي شنيدن حرف كسي ساكت شود، بلكه هر كاري كه خضوع و خشوع را از بين ببرد مكروه مي باشد.

(مسأله 934) موقعي كه انسان خوابش مي آيد و نيز موقع خودداري كردن از بول و غائط؛؛ مكروه است نماز بخواند و همچنين پوشيدن جوراب تنگ كه پا را فشار دهد در نماز مكروه

رساله توضيح المسائل، ص: 263

مي باشد و غير اينها مكروهات ديگري هم در كتاب هاي مفصل گفته شده است.

مواردي كه مي شود نماز واجب را شكست

(مسأله 935) شكستن نماز واجب از روي اختيار حرام است، ولي براي حفظ مال و جلوگيري از ضرر مالي يا بدني مانعي ندارد.

(مسأله 936) اگر حفظ جان خود انسان يا كسي كه حفظ جان او واجب است يا حفظ مالي كه نگهداري آن واجب مي باشد، بدون شكستن نماز ممكن نباشد بايد نماز را بشكند ولي شكستن نماز براي مالي كه اهميت ندارد مكروه است.

(مسأله 937) اگر در وسعت وقت مشغول نماز باشد و طلبكار طلب خود را از او مطالبه كند، چنانچه بتواند در بين نماز طلب او را بدهد، بايد در همان حال بپردازد و اگر بدون شكستن نماز، دادن طلب او ممكن نيست، طلب كار بايد صبر كند تا نماز تمام شود، مگر صبر كردن براي او مايه زحمت

باشد.

(مسأله 938) اگر در بين نماز بفهمد كه مسجد نجس است، چنانچه وقت تنگ باشد، بايد نماز را تمام كند و اگر وقت وسعت دارد و تطهير مسجد، نماز را به هم نمي زند بايد در بين نماز تطهير كند، بعد بقيه نماز را بخواند و اگر نماز را به هم مي زند، بايد نماز را به سرعت بخواند و مسجد را تطهير نمايد.

(مسأله 939) كسي كه بايد نماز را بشكند، اگر نماز را تمام كند معصيت كرده ولي نماز او اشكال ندارد.

(مسأله 940) اگر پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود، يادش بيايد كه اذان يا اقامه را فراموش كرده، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بهتر است براي گفتن آنها نماز را بشكند.

رساله توضيح المسائل، ص: 264

شكيات
اشاره

شكيات نماز 23 قسم است:

1. شكهائيست كه نماز را باطل مي كند و آن 8 قسم است.

2. شك هايي كه به آن نبايد اعتنا كرد و آن 6 قسم است.

3. شكهاي صحيح و آن 9 قسم است:

شك هاي باطل

(مسأله 941) شك هائي كه نماز را باطل مي كند از اين قرار است:

اول:

شك در شماره ركعت هاي نماز دو ركعتي مثل نماز صبح و نماز مسافر ولي شك در شماره ركعت هاي نماز مستحب دو ركعتي و بعضي از نمازهاي احتياط نماز را باطل نمي كند.

دوم:

شك در شماره ركعت هاي نماز سه ركعتي.

سوم:

آنكه در نماز چهار ركعتي هر گاه طرف شك يك باشد مثل اين كه شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر.

چهارم:

شك در نماز چهار ركعتي پيش از تمام شدن سجده دوم، يعني طرف شك دو باشد مثل اين كه شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر.

پنجم:

شك بين دو و پنج يا دو و بيشتر از پنج.

ششم:

شك بين سه و شش يا سه و بيشتر از شش.

هفتم:

شك بين چهار و شش يا چهار و بيشتر از شش.

هشتم:

شك در ركعت هاي نماز كه نداند چند ركعت خوانده است.

(مسأله 942) اگر يكي از شك هاي باطل كننده براي انسان پيش آيد، نمي تواند نماز را به هم بزند، ولي اگر به قدري فكر كند كه شك پا بر جا شود در اين صورت به هم زدن نماز مانعي ندارد.

رساله توضيح المسائل، ص: 265

شك هائي كه نبايد به آنها اعتنا كرد

(مسأله 943) شك هائي كه نبايد به آن ها اعتنا كرد از اين قرار است:

اول:

شك در چيزي كه محل به جا آوردن آن گذشته است:

مثل آنكه در ركوع شك كند كه حمد را خوانده يا نه.

دوم:

شك بعد از سلام نماز.

سوم:

شك بعد از گذشتن وقت نماز.

چهارم:

شك كثيرالشك يعني كسي كه زياد شك مي كند.

پنجم:

شك امام در شماره ركعت هاي نماز، در صورتي كه مأموم شماره آنها را بداند و همچنين شك مأموم در صورتي كه امام شماره ركعت هاي نماز را بداند.

ششم:

شك در

نماز مستحبي.

1. شك در چيزي كه محل آن گذشته ست

(مسأله 944) اگر در بين نماز شك كند كه يكي از كارهاي واجب آن را انجام داده يا نه، مثلًا شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بايد بعد از آن انجام دهد نشده، بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده به جا آورد و اگر مشغول كاري كه بايد بعد از آن انجام دهد شده؛؛ به شك خود اعتنا نكند.

(مسأله 945) اگر در بين خواندن آيه اي شك كند كه آيه پيش را خوانده يا نه، يا وقتي آخر آيه را مي خواند شك كند كه اول آن را خوانده يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد برگردد و به قصد قربت انجام دهد.

(مسأله 946) اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه كارهاي واجب آن، مانند ذكر و آرام بودن بدن را انجام داده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

(مسأله 947) اگر در حالي كه به سجده مي رود شك كند كه ركوع كرده يا نه؛؛ برگردد ركوع

رساله توضيح المسائل، ص: 266

كند و سپس نماز را اعاده كند.

(مسأله 948) اگر در حال برخاستن شك كند كه تشهد را به جا آورده يا نه؛؛ يا شك كند كه سجده را به جا آورده يا نه بايد برگردد و به جا آورد.

(مسأله 949) كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند؛؛ اگر موقعي كه حمد يا تسبيحات مي خواند، شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از آنكه مشغول حمد يا تسبيحات شود، شك كند كه سجده يا تشهد

را به جا آورده يا نه، بايد به جا آورد.

(مسأله 950) اگر شك كند كه يكي از ركن هاي نماز را به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده، بايد آن را به جا آورد مثلًا اگر چنانچه مشغول تشهد باشد به شك اعتنا نكند و اگر پيش از خواندن تشهد شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، بايد به جا آورد و چنانچه بعد يادش بيايد كه آن ركن را به جا آورده بوده، چون ركن زياد شده نمازش باطل است.

(مسأله 951) اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده، بايد آن را به جا آورد، مثلًا اگر پيش از خواندن سوره شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد حمد را بخواند و اگر بعد از انجام آن يادش بيايد كه آن را به جا آورده بوده چون ركن زياد نشده نماز صحيح است.

(مسأله 952) اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه، يا شك كند درست گفته يا نه، چنانچه مشغول تعقيب نماز يا مشغول نماز ديگر شده؛؛ يا به واسطه انجام كاري كه نماز را به هم مي زند؛؛ از حال نمازگزار بيرون رفته، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از اينها شك كند، بايد سلام را بگويد.

2. شك بعد از سلام

(مسأله 953) اگر بعد از سلام نماز شك كند كه نمازش صحيح بوده يا نه، مثلًا شك كند ركوع كرده يا نه، يا بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه

چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت؛؛

رساله توضيح المسائل، ص: 267

به شك خود اعتنا نكند ولي اگر هر دو طرف شك او باطل باشد، مثلًا بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه سه ركعت خوانده يا پنج ركعت، نمازش باطل است.

3. شك بعد از وقت

(مسأله 954) اگر بعد از گذشتن وقت نماز شك كند كه نماز خوانده يا نه؛؛ يا گمان كند كه نخوانده، خواندن آن لازم نيست، ولي اگر پيش از گذشتن وقت، شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده، بايد آن نماز را بخواند بلكه اگر گمان كند كه خوانده، بايد آن را به جا آورد.

(مسأله 955) اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر و عصر بداند يك نماز چهار ركعتي خوانده ولي نداند به نيت ظهر خوانده يا به نيت عصر بايد چهار ركعت نماز قضا به نيت نمازي كه بر او واجب است بخواند.

(مسأله 956) اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب و عشا، بداند يك نماز خوانده ولي نداند سه ركعتي خوانده يا چهار ركعتي بايد قضاي نماز مغرب و عشا را بخواند.

4. كثيرالشك (كسي كه زياد شك مي كند)

(مسأله 957) اگر كسي در يك نماز سه مرتبه شك كند، يا در سه نماز پشت سر هم مثلًا در نماز صبح و ظهر و عصر شك كند، كثيرالشك است و چنانچه زياد شك كردن او از غضب يا ترس يا پريشاني حواس نباشد، به شك خود اعتنا نكند.

(مسأله 958) كثيرالشك اگر در به جا آوردن چيزي شك كند، بايد آن طرف را بگيرد كه به سود او است چنانچه به جا آوردن آن نماز را

باطل نمي كند، بايد بنا بگذارد كه آن را به جا آورده، مثلًا اگر شك كند كه ركوع كرده يا نه؛؛ بايد بنا بگذارد كه ركوع كرده است و اگر به جا آوردن آن نماز را باطل مي كند بايد بنا بگذارد كه آن را انجام نداده، مثلًا اگر شك كند كه يك ركوع كرده يا بيشتر، چون زياد شدن ركوع نماز را باطل مي كند بايد، بنا بگذارد كه بيشتر از يك ركوع نكرده است.

(مسأله 959) كسي كه در نماز مخصوصي مثلًا در نماز ظهر زياد شك مي كند اگر در نماز

رساله توضيح المسائل، ص: 268

ديگر مثلًا در نماز عصر شك كند، بايد به حكم شك رفتار نمايد.

(مسأله 960) كسي كه زياد شك مي كند، اگر شك كند ركني را به جا آورده يا نه و اعتنا نكند بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده، چنانچه مشغول ركن بعد نشده، بايد آن را به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است، مثلًا اگر شك كند ركوع كرده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه پيش از سجده يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد ركوع كند و اگر در سجده يادش بيايد، نمازش باطل است.

(مسأله 961) كسي كه زياد شك مي كند، اگر شك كند چيزي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه و اعتنا نكند و بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده؛؛ چنانچه از محل به جا آوردن آن نگذشته، بايد آن را به جا آورد و اگر از محل آن گذشته نمازش صحيح است، مثلًا اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه در قنوت

يادش بيايد كه حمد نخوانده، بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد. نماز او صحيح است.

5. شك امام و مأموم

(مسأله 962) اگر امام جماعت در شماره ركعت هاي نماز شك كند؛؛ مثلًا شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، چنانچه مأموم يقين داشته باشد كه چهار ركعت خوانده و به امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است، امام بايد نماز را تمام كند و خواندن نماز احتياط لازم نيست و نيز اگر امام يقين داشته باشد كه چند ركعت خوانده است و مأموم در شماره ركعت هاي نماز شك كند، بايد به شك خود اعتنا ننمايد

6. شك در نماز مستحبي

(مسأله 963) اگر در شماره ركعت هاي نماز مستحبي شك كند، چنانچه طرف بيشتر شك، نماز را باطل مي كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد مثلًا اگر در نافله صبح شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمي كند، مثلا شك كند كه دو ركعت خوانده يا يك ركعت به هر طرف شك عمل كند؛؛ نمازش صحيح است.

رساله توضيح المسائل، ص: 269

(مسأله 964) كم شدن ركن، نافله را باطل مي كند ولي زياد شدن ركن، آن را باطل نمي كند، پس اگر يكي از كارهاي نافله را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه مشغول ركن بعد از آن شده بايد آن كار را انجام دهد و دوباره آن ركن را به جا آورد مثلًا اگر در بين ركوع يادش بيايد كه سوره را نخوانده، بايد برگردد و سوره را بخواند و دوباره بركوع رود.

شك هاي صحيح

(مسأله 965) در نه صورت اگر

در شماره ركعت هاي نماز چهار ركعتي شك كند؛؛ بايد فوراً فكر نمايد پس اگر يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا كرد. همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند وگرنه به نحوي كه گفته مي شود عمل نمايد و آن «نه» صورت از اين قرار است:

اول:

آنكه بعد از سر برداشتن از سجده دوم شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت، كه بايد بنا بگذارد سه ركعت خوانده و يك ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز، يك ركعت نماز احتياط ايستاده به شيوه اي كه بعداً گفته مي شود به جا آورد.

دوم:

شك بين دو و چهار بعد از سر برداشتن از سجده دوم كه بايد بنا بگذارد چهار ركعت خوانده و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.

سوم:

شك بين دو و سه و چهار بعد از سر برداشتن از سجده دوم كه بايد بنا بر چهار بگذارد و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد.

چهارم:

شك بين چهار و پنج بعد از سر برداشتن از سجده دوم كه بايد بنا بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد. ولي اگر بعد از سجده اول؛؛ يا پيش از سر برداشتن از سجده دوم، اين شك براي او پيش آيد، بنا را به چهار بگذارد و نماز را هم دوباره بخواند.

پنجم:

شك بين سه و چهار؛؛ كه در هر جاي نماز باشد، بايد بنا بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز يك

ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد.

ششم:

شك بين چهار و پنج در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را

رساله توضيح المسائل، ص: 270

سلام دهد و يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد.

هفتم:

شك بين سه و پنج در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده به جا آورد.

هشتم:

شك بين سه و چهار و پنج در حال ايستاده؛؛ كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و بعد از سلام نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد.

نهم:

شك بين پنج و شش در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو سجده سهو به جا آورد و بنا بر احتياط واجب نماز را اعاده كند.

طريقه نماز احتياط

(مسأله 966) كسي كه نماز احتياط بر او واجب است بعد از سلام نماز بايد فوراً نيت نماز احتياط كند و تكبير بگويد و حمد را بخواند و به ركوع رود و دو سجده نمايد پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده تشهد بخواند و سلام دهد و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است بعد از دو سجده، يك ركعت ديگر مثل ركعت اول به جا آورد و بعد از تشهد سلام دهد.

(مسأله 967) نماز احتياط سوره و قنوت ندارد و بايد آن را آهسته بخوانند و نيت آن را به زبان نياورند و احتياط واجب آن است كه بسم الله آن را هم آهسته بگويند.

(مسأله

968) اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد كه ركعت هاي نمازش كم بوده، چنانچه كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد آنچه از نماز نخوانده بخواند و براي سلام بيجا دو سجده سهو بنمايد و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند؛؛ انجام داده، مثلًا پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره به جا آورد.

(مسأله 969) اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز كمتر از نماز احتياط بوده، مثلًا در شك بين دو و چهار، دو ركعت نماز احتياط بخواند بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، بنا بر احتياط واجب بايد كسري نماز را بلافاصله انجام دهد و اصل نماز را هم دوباره بخواند.

رساله توضيح المسائل، ص: 271

(مسأله 970) اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز بيشتر از نماز احتياط بوده مثلًا در شك بين سه و چهار يك ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده، چنانچه بعد از نماز احتياط كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده؛؛ مثلًا پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده بايد يك ركعت كسري نمازش را به طور متصل به جا آورد.

(مسأله 971) اگر بين دو و سه و چهار شك كند و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند پيش از ركوع ركعت دوم يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد بنشيند و نماز احتياط را يك ركعتي تمام كند و دو سجده سهو به جا آورد.

(مسأله 972) اگر در بين نماز احتياط بفهمد كسري نمازش بيشتر يا كمتر

از نماز احتياط بوده، چنانچه نتواند نماز احتياط را مطابق كسري نمازش تمام كند، بايد آن را رها كند و كسري نماز را به جا آورد و مثلًا در شك بين سه و چهار اگر موقعي كه دو ركعت نماز احتياط نشسته را مي خواند، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده؛؛ چون نمي تواند دو ركعت نشسته را به جاي دو ركعت ايستاده حساب كند، بايد نماز احتياط نشسته را رها كند و دو ركعت كسري نمازش را بخواند و دو سجده سهو براي زيادي سلام به جا آورد.

(مسأله 973) اگر در نماز احتياط، ركني را زياد كند، يا مثلًا به جاي يك ركعت دو ركعت بخواند، نماز احتياط باطل مي شود، بايد اصل نماز را بخواند.

(مسأله 974) موقعي كه مشغول نماز احتياط است اگر در يكي از كارهاي آن شك كند، چنانچه محل آن نگذشته، بايد به جا آورد و اگر محلش گذشته، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلًا اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه بركوع نرفته بايد بخواند؛؛ و اگر بركوع رفته بايد به شك خود اعتنا نكند.

(مسأله 975) اگر در شماره ركعت هاي نماز احتياط شك كند، بايد بنا را بر بيشتر بگذارد ولي چنانچه طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند بنا را بر كمتر مي گذارد و بنا بر احتياط نماز را اعاده كند.

(مسأله 976) حكم گمان در ركعت هاي نماز حكم يقين است، مثلًا اگر در نماز چهار

رساله توضيح المسائل، ص: 272

ركعتي انسان گمان دارد كه نماز را چهار ركعت خوانده، نبايد نماز احتياط بخواند.

(مسأله 977) حكم شك و سهو در نمازهاي واجب يوميه و نمازهاي واجب ديگر فرق

ندارد، مثلًا اگر در نماز آيات شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون شك او در نماز دو ركعتي است، نمازش باطل مي شود.

سجده سهو
اشاره

(مسأله 978) براي هفت چيز بعد از سلام نماز، انسان بايد دو سجده سهو به نحوي كه بعداً گفته مي شود به جا آورد:

اول:

آنكه در بين نماز، سهواً حرف بزند.

دوم:

سلام بي جا، مانند سلام در ركعت اول.

سوم:

آنكه يك سجده را فراموش كند.

چهارم:

تشهد را فراموش كند.

پنجم:

آنكه در نماز چهار ركعتي بعد از سجده دوم شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت.

ششم:

ايستادن بي جا.

هفتم:

نشستن بي جا.

(مسأله 979) اگر انسان اشتباهاً يا به خيال اينكه نمازش تمام شده حرف بزند بايد دو سجده سهو به جا آورد.

(مسأله 980) براي حرفي كه از آه كشيدن و سرفه پيدا مي شود، سجده سهو واجب نيست ولي اگر مثلًا سهواً آخ يا آه بگويد، بايد سجده سهو نمايد.

(مسأله 981) اگر چيزي را كه غلط خوانده دوباره به طور صحيح بخواند براي دوباره خواندن آن سجده سهو واجب نيست.

رساله توضيح المسائل، ص: 273

(مسأله 982) اگر در نماز سهواً مدتي حرف بزند و تمام آنها يك مرتبه حساب شود، دو سجده سهو بعد از سلام نماز كافيست.

(مسأله 983) اگر سهواً تسبيحات اربعه را نگويد يا بيشتر يا كمتر از سه مرتبه بگويد، احتياط واجب آن است كه بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد.

(مسأله 984) اگر در جائي كه نبايد سلام نماز را بگويد سهواً بگويد:

«السَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادِاللهِ الصّالِحينَ» يا بگويد:

«السّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ» بايد دو سجده سهو بنمايد، ولي اگر اشتباهاً مقداري از اين دو سلام را بگويد، يا بگويد «السَّلامُ عَلَيْكَ

ايُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُه» احتياط آن است كه دو سجده سهو به جا آورد.

(مسأله 985) اگر در جائي كه نبايد سلام دهد اشتباهاً هر سه سلام را بگويد دو سجده سهو كافي است.

(مسأله 986) اگر يك سجده يا تشهد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد؛؛ بايد برگردد و به جا آورد و براي ايستادن بي جا دو سجده سهو به جا آورد.

(مسأله 987) اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه يك سجده يا تشهد را از ركعت پيش فراموش كرده، بايد بعد از سلام نماز سجده يا تشهد را قضا نمايد و بعد از آن دو سجده سهو به جا آورد.

(مسأله 988) اگر سجده سهو را بعد از سلام نماز عمداً به جا نياورد، معصيت كرده و واجب است هر چه زودتر آن را انجام دهد و چنانچه سهواً به جا نياورد، هر وقت يادش آمد بايد فوراً انجام دهد و لازم نيست نماز را دوباره بخواند.

(مسأله 989) اگر شك دارد كه سجده سهو بر او واجب شده يا نه، لازم نيست به جا آورد.

(مسأله 990) كسي كه شك دارد مثلًا دو سجده سهو بر او واجب شده يا چهار تا، اگر دو سجده بنمايد كافي است.

(مسأله 991) اگر بداند يكي از دو سجده سهو را به جا نياورده، بايد دو سجده سهو به جا آورد و اگر بداند سهواً سه سجده كرده، احتياط مستحب آن است كه دوباره دو سجده سهو بنمايد.

رساله توضيح المسائل، ص: 274

- كسي كه سجده سهو به عهده اش آمده و فراموش كرده تا وارد نماز شده و در بين نماز

متذكر شده اگر نماز فريضه است لازم است نماز را تمام كند بعد از آن بلافاصله سجده را به جا آورد.

كيفيت سجده سهو

(مسأله 992) دستور سجده سهو اين است كه بعد از سلام نماز فوراً نيّت سجده سهو كند و پيشاني را به چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و بگويد:

«بِسْمِ اللهِ و باللهِ وَ صَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّد وَ آلهِ يا بِسْمِ الله وَ بِاللهِ اللَّهُمَّ صَلّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد» ولي بهتر است بگويد «بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ السَّلامُ عَلَيكَ ايُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَة الله وَ بَرَكاتُه»، بعد بايد بنشيند و دوباره به سجده رود و يكي از ذكرهائي را كه گفته شد بگويد و بنشيند و بعد از خواندن تشهد سلام دهد.

قضاي سجده و تشهد فراموش شده

(مسأله 993) سجده و تشهدي را كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز قضاي آن را به جا مي آورد؛؛ بايد تمام شرائط نماز: مانند پاك بودن بدن و لباس و رو به قبله بودن و شرطهاي ديگر را داشته باشد.

(مسأله 994) اگر سجده يا تشهد را چند دفعه فراموش كند، مثلًا يك سجده از ركعت اول و يك سجده از ركعت دوم فراموش نمايد، بايد بعد از نماز، قضاي هر دو را با سجده هاي سهوي كه براي آنها لازم است به جا آورد و لازم نيست معين كند كه قضاي كدام يك آنها است.

(مسأله 995) اگر يك سجده و تشهد را فراموش كند، احتياط واجب آن است كه هر كدام را اول فراموش كرده، اول قضا نمايد و اگر نداند كدام اول فراموش شده، بايد احتياطاً يك سجده و تشهد و بعد يك سجده ديگر به جا آورد، يا يك تشهد و يك سجده و بعد يك تشهد

رساله توضيح المسائل، ص: 275

ديگر به جا آورد تا يقين كند

سجده و تشهد را به ترتيبي كه فراموش كرده قضا نمايد.

(مسأله 996) اگر به خيال اينكه اول سجده را فراموش كرده، اول قضاي آن را به جا آورد و بعد از خواندن تشهد يادش بيايد كه اول تشهد را فراموش كرده احتياط مستحب آن است كه دوباره سجده را قضا نمايد و نيز اگر به خيال اينكه اول تشهد را فراموش كرده، اول قضاي آن را به جا آورد و بعد از سجده يادش بيايد كه اول سجده را فراموش كرده، بنا بر احتياط مستحب بايد دوباره تشهد را بخواند.

(مسأله 997) اگر بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهد فراموش شده كاري كند كه اگر عمداً يا سهواً در نماز اتفاق بيفتد نماز باطل مي شود، مثلًا پشت به قبله نمايد، بايد قضاي سجده و تشهد را به جا آورد و نمازش صحيح است.

(مسأله 998) اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك سجده از ركعت آخر را فراموش كرده؛؛ بايد قضاي سجده اي را كه فراموش كرده به جا آورد و بعد از آن دو سجده سهو به جا آورد چه كاري كه نماز را باطل مي كند كرده باشد يا نه و اگر تشهد ركعت آخر را فراموش كرده باشد، بايد قضاي تشهد را به جا آورد و بعد از آن دو سجده سهو به جا آورد.

(مسأله 999) اگر بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهد فراموش شده كاري كند كه براي آن سجده سهو واجب مي شود، مثل آنكه سهواً حرف بزند، بايد سجده يا تشهد را قضا كند. ولي سجده سهو براي حرف زدن واجب نيست.

(مسأله 1000) اگر نداند كه سجده را

فراموش كرده يا تشهد را، بايد هر دو را قضا نمايد و بهتر است اول سجده را قضا كند.

(مسأله 1001) اگر شك دارد كه سجده يا تشهد را فراموش كرده يا نه، واجب نيست قضا نمايد.

(مسأله 1002) كسي كه بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد، اگر براي كار ديگري هم سجده سهو بر او واجب شود، بايد بعد از نماز، سجده يا تشهد را قضا نمايد، بعد سجده سهو را به جا آورد.

رساله توضيح المسائل، ص: 276

(مسأله 1003) اگر شك دارد كه بعد از نماز، قضاي سجده يا تشهد فراموش شده را به جا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز نگذشته، بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد و اگر وقت نماز هم گذشته، بنا بر احتياط بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد.

كم و زياد كردن اجزاء و شرائط نماز

(مسأله 1004) هر گاه چيزي از واجبات نماز را عمداً كم يا زياد كند، اگرچه يك حرف آن باشد، نماز باطل است.

(مسأله 1005) اگر به واسطه ندانستن مسأله، چيزي از اجزاء نماز را كم يا زياد كند اگر آن جزء ركن نباشد و جاهل قاصر باشد نمازش صحيح است و الا بنا بر احتياط واجب، نماز را دوباره بخواند.

(مسأله 1006) اگر در بين نماز بفهمد وضو يا غسلش باطل بوده؛؛ يا بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده، بايد نماز را به هم بزند و دوباره با وضو يا غسل بخواند و اگر بعد از نماز بفهمد بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل به جا آورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

(مسأله 1007) اگر بعد از رسيدن بركوع يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش فراموش كرده،

نمازش باطل است و اگر پيش از رسيدن بركوع يادش بيايد، بايد برگردد و دو سجده را به جا و برخيزد و حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز بنا بر احتياط واجب، براي ايستادن بيجا دو سجده سهو بنمايد.

(مسأله 1008) اگر پيش از گفتن «السّلام علينا» و «السّلام عليكم» يادش بيايد كه دو سجده ركعت آخر را به جا نياورده. بايد دو سجده را به جا آورد و دوباره تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد و براي زيادي تشهّد دو سجده سهو به جا آورد.

(مسأله 1009) اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز نخوانده، بايد مقداري را كه فراموش كرده به جا آورد.

(مسأله 1010) اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز را نخوانده، چنانچه كاري انجام داده كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند،

رساله توضيح المسائل، ص: 277

مثلًا پشت به قبله كرده، نمازش باطل است و اگر كاري كه عمدي و سهوي آن، نماز را باطل مي كند انجام نداده بايد فوراً مقداري را كه فراموش كرده به جا آورد و دو سجده سهو جهت سلام بي جا انجام دهد.

(مسأله 1011) هر گاه بعد از سلام نماز عملي انجام دهد كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند، مثلًا پشت به قبله نمايد و بعد يادش بيايد كه دو سجده آخر را به جا نياورده، نمازش باطل است و اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند،

يادش بيايد، بايد دو سجده اي را كه فراموش كرده به جا آورد و دوباره تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد و دو سجده سهو براي سلامي كه اول گفته است بنمايد.

(مسأله 1012) اگر بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده، يا پشت به قبله يا سمت راست و يا چپ خوانده بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

احكام نماز مسافر
مسافر بايد نماز ظهر و عصر و عشاء را با هشت شرط شكسته به جا آورد يعني دو ركعت بخواند:
شرط اول:

آن كه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعي نباشد

(مسأله 1013) كسي كه رفتن و برگشتن او هشت فرسخ است، خواه رفتن او كمتر از چهار فرسخ باشد خواه نباشد، بايد نماز را شكسته بخواند. بنا بر اين اگر رفتن سه فرسخ و برگشتن پنج فرسخ باشد يا بالعكس، بايد نماز را شكسته بخواند.

(مسأله 1014) اگر رفتن و برگشتن هشت فرسخ باشد بايد نماز را شكسته بخواند خواه همان روز و شب برگردد يا شب را در محل بماند و فردا و يا پس فرداي آن برگردد.

(مسأله 1015) اگر سفر از هشت فرسخ كمتر باشد، يا انسان نداند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه؛؛ بايد نماز را تمام بخواند و چنانچه شك كند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، در

رساله توضيح المسائل، ص: 278

صورتي كه تحقيق كردن برايش مشقّت دارد، بايد نمازش را تمام بخواند و اگر مشقّت ندارد، بايد تحقيق كند كه اگر يك عادل بگويد يا بين مردم معروف باشد كه سفر او هشت فرسخ است، نماز را شكسته بخواند.

(مسأله 1016) اگر محلي دو راه داشته باشد، يك راه آن كمتر از هشت فرسخ و راه ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد، چنانچه انسان از راهي كه

هشت فرسخ است به آنجا برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از راهي كه هشت فرسخ نيست برود، بايد تمام بخواند.

(مسأله 1017) اگر شهر ديوار دارد، بايد ابتداي هشت فرسخ را از ديوار شهر حساب كند و اگر ديوار ندارد، بايد از خانه هاي آخر شهر حساب نمايد ولي انتهاي هشت فرسخ را همان نقطه اي حساب كند كه مي خواهد برود خواه آن نقطه اول شهر يا وسط و يا آخر آن باشد.

شرط دوم:

قصد هشت فرسخ از آغاز سفر

شرط دوم اين است كه از اول مسافرت قصد هشت فرسخ را داشته باشد، پس اگر به جائي كه كمتر از هشت فرسخ است مسافرت كند و بعد از رسيدن به آنجا قصد كند جائي برود كه با مقداري كه آمده هشت فرسخ شود، چون از اول قصد هشت فرسخ را نداشته، بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر بخواهد از آنجا به مقدار هشت فرسخ مسافرت كند بايد نماز را شكسته بخواند و همچنين است حكم برگشت به وطن اگر هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند

(مسأله 1018) كسي كه نمي داند سفرش چند فرسخ است، مثلًا براي پيدا كردن گمشده اي مسافرت مي كند و نمي داند كه چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند؛؛ بايد نماز را تمام بخواند. ولي در برگشتن، چنانچه تا وطنش يا جائي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

رساله توضيح المسائل، ص: 279

شرط سوم:

تصميم بر ادامه سفر

شرط سوم آن است كه در بين راه از قصد خود برنگردد. پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد يا مردّد شود، بايد نماز را تمام بخواند.

(مسأله 1019) اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه همانجا بماند يا بعد از ده روز برگردد، يا در برگشتن و ماندن مردّد باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

(مسأله 1020) اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود و تصميم داشته باشد كه برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

(مسأله 1021) اگر براي رفتن به

محلي حركت كند و بعد از رفتن مقداري از راه بخواهد جاي ديگري برود، چنانچه از محل اولي كه حركت كرده تا جائي كه مي خواهد برود، هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط چهارم:

از وطن عبور نكند

شرط چهارم اين است كه نخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود بگذرد، يا ده روز يا بيشتر در جائي بماند در اين صورت سفر او قطع مي شود. پس كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلي بماند، بايد نماز را تمام بخواند.

شرط پنجم:

سفر براي كار حرام نباشد

شرط پنجم آن كه براي كار حرام سفر نكند و اگر براي كار حرامي مانند دزدي سفر كند، بايد نماز را تمام بخواند و همچنين است اگر خود سفر حرام باشد، مثل آن كه براي او ضرر داشته باشد، يا زن بدون اجازه شوهر و فرزند با نهي پدر و مادر كه از روي دلسوزي باشد براي منافع شخصي خود سفري بروند كه بر آنان واجب نباشد، ولي اگر مثل سفر حج واجب باشد، بايد نماز را شكسته بخوانند.

رساله توضيح المسائل، ص: 280

(مسأله 1022) سفري كه اسباب اذيت پدر و مادر باشد حرام است و انسان بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند و روزه هم بگيرد.

(مسأله 1023) اگر كسي با ماشين غصبي سفر كند، نماز او شكسته است و احتياط مستحب آن است كه هم تمام و هم شكسته بخواند.

(مسأله 1024) اگر به قصد تفريح و گردش مسافرت كند حرام نيست و بايد نماز را شكسته بخواند.

(مسأله 1025) اگر براي لهو و خوش گذراني به شكار رود، مسافرت حرام و نمازش تمام است و چنانچه براي تهيه معاش و يا براي كسب و زياد كردن مال به شكار برود، بايد نماز را شكسته بخواند و روزه نگيرد.

(مسأله 1026) كسي كه براي

معصيت سفر كرده، موقعي كه از سفر به وطن برمي گردد بايد نماز را شكسته بخواند خصوصاً اگر توبه كرده باشد.

(مسأله 1027) شخصي كه از سفر معصيت برمي گردد، چنانچه انگيزه رجوعش مقصد مستقلي غير از رجوع به وطن باشد، نماز او نيز شكسته است.

(مسأله 1028) كسي كه سفر او سفر معصيت است، اگر در بين راه از قصد معصيت برگردد، چنانچه باقيمانده راه و يا مسافتي را كه بعد از پشيمان شدن از معصيت، مي رود و برمي گردد هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط ششم:

خانه به دوش نباشد

شرط ششم آن كه از صحرانشين هائي نباشد كه در بيابان ها گردش مي كنند و هر جا آب و خوراك براي خود و حشمشان پيدا كنند مي مانند و بعد از چندي به جاي ديگر مي روند و صحرا نشين ها در اين مسافرت ها بايد نماز را تمام بخوانند.

(مسأله 1029) اگر يكي از صحرا نشين ها براي پيدا كردن منزل و چراگاه حيواناتش سفر كند بايد نمازش را تمام بخواند هر چند سفر او هشت فرسخ باشد.

رساله توضيح المسائل، ص: 281

(مسأله 1030) اگر صحرانشين براي زيارت يا حج يا تجارت و مانند اينها مسافرت كند، بايد نماز را تمام بخواند، خصوصاً اگر با همان چادر و اثاثيه سفر كند.

شرط هفتم:

سفر براي شغل نباشد

شغل و كار او مسافرت نباشد كساني كه داراي چنين شرطي نيستند به سه گروه تقسيم مي شوند:

1. راننده ها و خلبان ها و كشتيبان ها و ساربان ها و مانند آنها سفر شغل آنهاست بايد نماز را تمام بخوانند.

2. كسي كه سفر شغل او نيست ولي سفر مقدّمه شغل او است يعني براي انجام به طور مرتب سفر كند مانند معلمي كه بايد هر روز يا غالباً به مقدار مسافت شرعي سفر مي كند و پس از تدريس به وطن بازمي گردد و همچنين است محصل و بيله وري كه براي خريد و يا فروش بايد به مقدار مسافت شرعي سفر كند سپس برگردد آن گروه نيز بايد نماز خود را تمام بخواند.

3. كسي كه سفر شغل او و يا مقدمه شغل او نيست، ولي براي زيارت هر هفته مرتب سفر مي كند، اين گروه نيز بايد نماز را تمام و روزه را بگيرند خلاصه كساني كه سفر براي آنان به

صورت يك امر عادي درآيد، نماز آنان تمام و روزه را بايد بگيرند.

(مسأله 1031) اگر راننده اي براي كار ديگري مثلًا براي زيارت يا حج هم مسافرت كند، بايد نماز را تمام بخواند و همچنين است اگر اتومبيل خود را براي زيارت كرايه بدهد و در ضمن خودش هم زيارت كند، بايد نماز را تمام بخواند.

(مسأله 1032) كساني كه راهنماي حج و مدير كاروان حجاج و مانند آنها مي باشند، چون سالي يك بار اتفاق مي افتد و در مدت كمي انجام مي گيرد، نماز آنها شكسته است و حكم آنها با حمله داري كه سال هاي گذشته كه بخش عمده سال را در سفر بودند تفاوت دارد.

(مسأله 1033) كسي كه در مقداري از سال شغلش مسافرت است، مثل شوفري كه فقط در تابستان يا زمستان اتومبيل خود را كرايه مي دهد، بايد در سفري كه مشغول به كارش هست نماز را تمام بخواند.

رساله توضيح المسائل، ص: 282

(مسأله 1034) راننده و دوره گردي كه در دو سه فرسخي شهر رفت و آمد مي كند، چنانچه اتفاقاً سفر هشت فرسخي برود، بايد نماز را شكسته بخواند.

(مسأله 1035) كسي كه به يكي از عناوين سه گانه بايد نماز خود را تمام بخواند اگر ده روز يا بيشتر در وطن خود بماند يا در نقطه اي ده روز قصد اقامه كند بايد در سفر اولي كه بعد از ده روز مي رود، نماز را شكسته بخواند.

(مسأله 1036) اگر چنين گروهي شك كنند كه در وطن خود يا جاي ديگر ده روز مانده اند يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

(مسأله 1037) كسي كه در شهرها سياحت مي كند و براي خود وطني اختيار نكرده، بايد نماز را تمام بخواند.

(مسأله

1038) كسي كه شغلش مسافرت نيست، اگر مثلًا در شهري يا در دهي جنسي دارد كه براي حمل آن در يك زمان معين مسافرت هاي پي در پي مي كند، بايد نماز را شكسته بخواند.

(مسأله 1039) كسي كه از وطنش صرف نظر كرده و مي خواهد وطن ديگري براي خود اختيار كند اگر سفرش طولاني ست بايد نماز را تمام بخواند.

نماز كارمندان هواپيما و قطار تمام و روزه را بايد بگيرند و اگر ده روز يا بيشتر در وطن خود يا جاي ديگر بمانند در غير سفر اول نمازشان تمام است.

كسي كه در سال دو يا سه سفر مي رود كه هر كدام سه يا چهار ماه طول مي كشد و بقيه سال را در وطن است نماز او تمام است.

چوپاني كه در سال نه ماه همراه گوسفندان مي رود، بدون آنكه در جائي ده روز بماند و سه ماه زمستان را در وطن خود به سر مي برد، نماز او تمام و بايد روزه را بگيرد.

شرط هشتم:

رسيدن به حد ترخّص

شرط هشتم آن كه به حد ترخّص برسد يعني از وطنش يا جائي كه قصد كرده بود ده روز

رساله توضيح المسائل، ص: 283

در آنجا بماند، به قدري دور شود كه ديوار شهر را نبيند و صداي اذان آن را نشنود ولي بايد در هوا غبار يا چيز ديگري نباشد كه از ديدن ديوار و شنيدن اذان جلوگيري كند و لازم نيست به قدري دور شود كه مناره ها و گنبدها را نبيند، يا ديوارها هيچ پيدا نباشد، بلكه همين قدر كه ديوارها كاملًا معلوم نباشد، كافي است.

(مسأله 1040) كسي كه به سفر مي رود اگر به جائي برسد كه اذان را نشنود ولي ديوار

شهر را ببيند، يا ديوارها را نبيند و صداي اذان را بشنود، چنانچه بخواهد در آنجا نماز بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد هم شكسته و هم تمام بخواند.

(مسأله 1041) مسافري كه به وطنش برمي گردد، وقتي ديوار وطن خود را ببيند و صداي اذان آن را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند ولي مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند. وقتي ديوار آنجا را ببيند و صداي اذانش را بشنود، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را تأخير بيندازد تا به منزل برسد. يا نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

(مسأله 1042) اگر به قدري دور شود كه نداند صدائي را كه مي شنود صداي اذان است يا صداي ديگر و يا بفهمد اذان مي گويند ولي كلمات آن را تشخيص ندهد، احتياط جمع ميان تمام و شكسته است.

(مسأله 1043) اگر بخواهد در محلي نماز بخواند كه شك دارد به حد ترخص يعني جائي كه اذان را نشنود و ديوار را نبيند، رسيده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند و در موقع برگشتن اگر شك كند كه به حد ترخص رسيده يا نه، بايد شكسته بخواند و چون در بعضي موارد اشكال پيدا مي كند بايد يا آنجا نماز نخواند يا هم شكسته و هم تمام بخواند.

رساله توضيح المسائل، ص: 284

چيزهائي كه سفر را قطع مي كند
اشاره

چند چيز است كه سفر را قطع مي كند و بايد نماز را تمام خواند:

اول:

رسيدن به وطن

(مسأله 1044) مسافري كه در سفر از وطن خود عبور مي كند، وقتي به جائي برسد كه ديوار وطن خود را ببيند و صداي اذان آن را بشنود بايد نماز را تمام بخواند.

(مسأله 1045) مسافري كه در بين مسافرت به وطنش رسيده، تا وقتي در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود، يا مقداري برود و برگردد كه رفتن و برگشتن هشت فرسخ مي شود. وقتي به جائي برسد كه ديوار وطن را نبيند و صداي اذان آن را نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

(مسأله 1046) محلي را كه انسان براي اقامت و زندگي خود اختيار كرده وطن اوست، چه در آنجا به دنيا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، يا خودش آنجا را براي زندگي اختيار كرده باشد.

(مسأله 1047) اگر قصد دارد در محلي كه وطن اصليش نيست مدتي بماند و بعد به جاي ديگر رود، اين محل حكم وطن را دارد بنا بر اين كارمندان دولت كه براي مدتي معيّن يا غير معيّن براي محلي اعزام مي شوند چون در آنجا مسافر نيستند، حكم وطن را دارد.

(مسأله 1048) كسي كه در دو محل زندگي مي كند، مثلًا شش ماه در شهري و شش ماه در شهر ديگر مي ماند، هر دو به حكم وطن اوست و نيز اگر بيشتر از دو محل را براي زندگي خود اختيار كرده باشد، همه آنها حكم وطن او حساب مي شود.

(مسأله 1049) در غير وطن اصلي و وطن غيراصلي كه ذكر شد در جاهاي ديگر اگر قصد

اقامه نكند نمازش شكسته است چه ملكي در آنجا داشته باشد يا نداشته باشد و چه در آنجا شش ماه مانده باشد يا نه.

رساله توضيح المسائل، ص: 285

(مسأله 1050) اگر به جائي برسد كه وطن او بوده و از آنجا صرف نظر كرده نبايد نماز را تمام بخواند، اگر چه وطن ديگري هم براي خود اختيار نكرده باشد.

دوم:

قصد اقامت ده روز

(مسأله 1051) مسافري كه قصد دارد، ده روز پشت سر هم در محلي بماند، يا مي داند كه بدون اختيار ده روز در محلي مي ماند، در آن محل بايد نماز را تمام بخواند.

(مسأله 1052) مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه بخواهد تمام ده روز را در يكجا بماند پس اگر بخواهد مثلًا ده روز در نجف و كوفه يا در تهران و شميران بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

(مسأله 1053) مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، اگر از اول قصد داشته باشد كه در بين ده روز به اطراف آنجا برود؛؛ چنانچه جائي كه مي خواهد برود اگر به اندازه اي دور نيست كه مسافرت حساب شود، بايد در همه ده روز نماز را تمام بخواند و اگر به اندازه اي باشد كه عرفا مسافرت حساب شود بايد در تمام ده روز نماز را شكسته بخواند.

(مسأله 1054) اگر مسافر قصد كند ده روز در محلي بماند؛؛ چنانچه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود. يا مردّد شود كه در آنجا بماند يا به جاي ديگر برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن

منصرف شود؛؛ يا مردّد شود، تا وقتي در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند.

(مسأله 1055) مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر روزه بگيرد و بعد از ظهر از ماندن در آنجا منصرف شود، چنانچه يك نماز چهار ركعتي خوانده باشد، روزه اش صحيح است و تا وقتي در آنجا هست بايد نمازهاي خود را تمام بخواند و روزه ها را هم بگيرد و اگر يك نماز چهار ركعتي نخوانده باشد، احتياط واجب آن است كه روزه آن روز را تمام كند و قضاء آن را نيز بگيرد اما نمازهاي خود را بايد شكسته بخواند و روزهاي بعد هم نمي تواند روزه بگيرد.

(مسأله 1056) مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر از ماندن منصرف شود و

رساله توضيح المسائل، ص: 286

شك كند پيش از آن كه از قصد ماندن برگردد، يك نماز چهار ركعتي خوانده يا نه، بايد نمازهاي خود را شكسته بخواند.

(مسأله 1057) اگر مسافر به نيّت اين كه نماز را شكسته بخواند؛؛ مشغول نماز شود و در بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند، بايد نماز را چهار ركعتي تمام نمايد.

(مسأله 1058) مسافري كه قصد كرده ده روز در جائي بماند، اگر در بين نماز چهار ركعتي از قصد خود برگردد، چنانچه مشغول ركعت سوم نشده، بايد نماز را دو ركعتي تمام نمايد و بقيه نمازهاي خود را شكسته بخواند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته نمازش باطل ولي تا وقتي در آنجا هست بايد نماز را شكسته بخواند.

(مسأله 1059) مسافري كه قصد كرده ده روز در جائي بماند اگر بعد از خواندن يك نماز چهار

ركعتي بخواهد به جائي كه كمتر از چهار فرسخ است برود و به محل اقامه خود به عنوان محل اقامت برگردد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر به عنوان منزلي كه در بين راه است عبور كند، نماز او شكسته است.

(مسأله 1060) مسافري كه قصد كرده ده روز در جائي بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جاي ديگري كه كمتر از هشت فرسخ است، برود و ده روز در آنجا بماند، بايد در رفتن و در جائي كه قصد ماندن ده روز كرده، نمازهاي خود را تمام بخواند. ولي اگر جائي كه مي خواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر است بايد موقع رفتن نمازهاي خود را شكسته بخواند و چنانچه در آنجا قصد ماندن ده روز كرد، نمازش را تمام بخواند.

(مسأله 1061) مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جائي كه كمتر از چهار فرسخ است برود، چنانچه مردد باشد كه به محل اولش برگردد يا نه، يا به كلي از برگشتن به آنجا غافل باشد، يا بخواهد برگردد ولي مردد باشد كه ده روز در آنجا بماند يا نه، يا آن كه از ده روز ماندن در آنجا و مسافرت از آنجا غافل باشد، بايد از وقتي كه مي رود و برمي گردد و بعد از برگشتن؛؛ نمازهاي خودرا تمام بخواند.

رساله توضيح المسائل، ص: 287

سوم:

توقف يك ماه بدون قصد

(مسأله 1062) اگر مسافر بعد از رسيدن به هشت فرسخ سي روز در محلي بماند و در تمام سي روز در رفتن و ماندن مردد باشد، بعد از گذشتن

سي روز اگرچه مقدار كمي در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند ولي اگر پيش از رسيدن به هشت فرسخ در رفتن بقيه راه مردد شود؛؛ اگر به مقدار چهار فرسخ نرفته باشد از وقتي كه مردد مي شود، بايد نماز را تمام بخواند.

(مسأله 1063) مسافري كه مي خواهد نه روز يا كمتر در محلي بماند اگر بعد از آن كه نه روز يا كمتر در آنجا ماند، بخواهد دوباره نه روز ديگر يا كمتر بماند همين طور تا سي روز، روز سي و يكم بايد نماز را تمام بخواند.

(مسأله 1064) مسافري كه سي روز مردد بوده در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه سي روز در يكجا بماند، پس اگر مقداري از آن را در جائي و مقداري را در جاي ديگر بماند، بعد از سي روز هم بايد نماز را شكسته بخواند.

مسائل متفرّقه

(مسأله 1065) مسافر مي تواند در مسجدالحرام و مسجد پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) و مسجد كوفه نمازش را تمام بخواند و تمام افضل و شكسته احوط است. ولي اگر بخواهد در جائي كه اول، جزء اين مساجد نبوده و بعد از زمان ائمه ( عليهم السلام ) به اين مساجد اضافه شده نماز بخواند، بايد شكسته بخواند و نيز مسافر مي تواند در حرم حضرت سيدالشهداء ( عليه السلام ) در شعاع 25 ذراع (تقريباً 11 متر) از ضريح مقدس نماز را تمام بخواند.

(مسأله 1066) كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر در غير چهار مكاني كه در مسأله پيش گفته شد عمداً تمام بخواند، نمازش باطل است.

(مسأله 1067) اگر فراموش كند كه مسافر است

و نماز را تمام بخواند، چنانچه در وقت يادش بيايد، بايد شكسته به جا آورد و اگر بعد از وقت يادش بيايد، قضاي آن نماز بر او واجب نيست و اگر مي داند كه مسافر است ولي حكم نماز مسافر را فراموش كند احتياط واجب آن

رساله توضيح المسائل، ص: 288

است كه در وقت و خارج آن قضاء كند.

(مسأله 1068) كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر فراموش نكند، بلكه غفلت كند و بدون توجه و به طور عادت تمام بخواند نمازش باطل است. در داخل وقت بايد اعاده و در خارج از وقت احتياطاً قضاء نمايد.

(مسأله 1069) مسافري كه نمي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر تمام بخواند، نمازش صحيح است.

(مسأله 1070) كسي كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر شكسته به جا آورد، در هر صورت نمازش باطل است.

(مسأله 1071) اگر مشغول نماز چهار ركعتي شود و در بين نماز يادش بيايد كه مسافر است، يا ملتفت شود كه سفر او هشت فرسخ است، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته، بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته، نمازش باطل است و بايد شكسته بخواند.

(مسأله 1072) مسافري كه بايد نماز را تمام بخواند اگر به واسطه ندانستن مسأله به نيت نماز دو ركعتي مشغول نماز شود و در بين نماز مسأله را بفهمد، بايد نماز را چهار ركعتي تمام كند و احتياط مستحب آن است كه بعد از تمام شدن نماز، دوباره آن نماز را چهار ركعتي بخواند.

(مسأله 1073) مسافري كه نماز نخوانده، اگر پيش از تمام شدن وقت به وطنش برسد، يا به

جائي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند و كسي كه مسافر نيست؛؛ اگر در اول وقت نماز نخواند و مسافرت كند، در سفر بايد نماز را شكسته بخواند.

(مسأله 1074) اگر از مسافري كه بايد نماز را شكسته بخواند نماز ظهر يا عصر يا عشا قضا شود، بايد آن را دو ركعتي قضا نمايد اگرچه در غير سفر بخواهد قضاي آن را به جا آورد و اگر از كسي كه مسافر نيست يكي از اين سه نماز قضا شود، بايد چهار ركعتي قضا نمايد اگرچه در سفر بخواهد آن را قضا نمايد.

رساله توضيح المسائل، ص: 289

نماز قضا
اشاره

(مسأله 1075) كسي كه نماز واجب خود را در وقت آن نخوانده بايد قضاي آن را به جا آورد، اگرچه در تمام وقت نماز، خواب مانده يا به واسطه بي هوشي كه به دست خود انجام گرفته و يا مستي نماز نخوانده باشد، ولي نمازهائي را كه كافر مسلمان شده و زن در حال حيض يا نفاس نخوانده قضا ندارد چه نمازهاي يوميّه باشد چه غير آن

(مسأله 1076) اگر بعد از وقت نماز بفهمد نمازي را كه خوانده باطل بوده بايد قضاي آن را بخواند.

(مسأله 1077) كسي كه نماز قضا دارد. بايد در خواندن آن كوتاهي نكند ولي واجب نيست فوراً آن را به جا آورد.

(مسأله 1078) كسي كه نماز قضا دارد مي تواند نماز مستحبي بخواند.

(مسأله 1079) اگر انسان احتمال دهد كه نماز قضائي دارد يا نمازهائي را كه خوانده صحيح نبوده، خوب است قضاي آنهارا به جا آورد.

(مسأله 1080) در قضاي نمازهاي يوميّه ترتيب لازم نيست - مگر در نمازهائي كه در اداي

آنها ترتيب هست مثل نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشا از يك روز - اگرچه بهتر مراعات ترتيب است.

(مسأله 1081) كسي كه مثلًا چند نماز صبح يا چند نماز ظهر از او قضا شده و شماره آنها را نمي داند يا فراموش كرده مثلًا نمي داند كه سه يا چهار يا پنج نماز بوده، چنانچه مقدار كمتر را بخواند كافي است. ولي بهتر اين است كه به قدري نماز بخواند كه يقين كند تمام آنها را خوانده است مثلًا اگر فراموش كرده كه چند نماز صبح از او قضا شده است و يقين دارد كه بيشتر از ده تا نبوده، احتياطاً ده نماز صبح بخواند.

(مسأله 1082) كسي كه فقط يك نماز قضا از روزهاي پيش دارد، احتياط واجب آن است اوّل آن را بخواند بعد مشغول نماز آن روز شود و نيز اگر از روزهاي پيش نماز قضا ندارد ولي يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضا شده است، احتياط واجب آن است كه نماز قضاي آن

رساله توضيح المسائل، ص: 290

روز را پيش از نماز ادا بخواند مگر اينكه وقت تنگ باشد در اين صورت فقط نماز ادا بخواند.

(مسأله 1083) اگر در بين نماز يادش بيايد كه يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضا شده، يا فقط يك نماز قضا از روزهاي پيش دارد چنانچه وقت وسعت دارد و ممكن است نيّت را به نماز قضا برگرداند مثلًا اگر در نماز ظهر پيش از ركوع ركعت سوم يادش بيايد كه نماز صبح آن روز قضا شده در صورتي كه وقت نماز ظهر تنگ نباشد، نيّت را به نماز صبح

برگرداند و آن را دو ركعتي تمام كند بعد ظهر را بخواند، ولي اگر وقت تنگ است يا نمي تواند نيّت را به نماز قضا برگرداند مثلًا در ركوع ركعت سوم نماز ظهر يادش بيايد كه نماز صبح را نخوانده، چون اگر بخواهد نيّت نماز صبح كند يك ركوع كه ركن است زياد مي شود، نبايد نيّت را به قضاي صبح برگرداند.

(مسأله 1084) نماز قضا را با جماعت مي شود خواند، به شرط اين كه نماز قضاء بر ذمّه امام قطعي باشد چه نماز امام جماعت ادا باشد يا قضا و لازم نيست هر دو يك نماز را بخوانند مثلًا اگر نماز قضاي صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند اشكال ندارد.

(مسأله 1085) مستحب است بچه مميز را يعني بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد به نماز خواندن و عبادت هاي ديگر عادت دهند.

نماز قضاي پدر و مادر

(مسأله 1086) اگر پدر و بنا بر احتياط مادر نماز خود را به جا نياورده باشند و مي توانسته اند قضا كنند، بر پسر بزرگترشان كه پس از فوت آنها در حال حيات است واجب است كه بعد از مرگشان به جا آورد، يا براي آنها اجير بگيرد.

(مسأله 1087) اگر پسر بزرگتر شك دارد كه پدر نماز و روزه قضا داشته يا نه؛؛ چيزي بر او واجب نيست.

(مسأله 1088) اگر پسر بزرگتر بداند كه پدرش نماز قضا داشته و شك كند كه به جا آورده يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد قضا نمايد.

رساله توضيح المسائل، ص: 291

(مسأله 1089) اگر معلوم نباشد كه پسر بزرگتر كدام است، قضاي نماز و روزه پدر بر هيچ كدام از پسرها واجب نيست. ولي احتياط مستحب آن است.

كه نماز و روزه او را بين خودشان قسمت كنند، يا براي انجام آن قرعه بزنند.

(مسأله 1090) اگر ميت وصيت كرده باشد كه براي نماز و روزه او اجير بگيرند بعد از آنكه اجير، نماز و روزه او را به طور صحيح به جا آورد؛؛ بر پسر بزرگتر چيزي واجب نيست.

(مسأله 1091) اگر پسر بزرگتر بخواهد نماز پدر را بخواند، بايد به تكليف خود عمل كند. مثلًا قضاي نماز صبح و مغرب و عشاء مادرش بلند بخواند.

(مسأله 1092) كسي كه خودش نماز و روزه قضا دارد، اگر نماز و روزه پدر هم بر او واجب شود؛؛ هر كدام را اول به جا آورد صحيح است.

(مسأله 1093) اگر پسر بزرگتر موقع مرگ پدر نابالغ يا ديوانه باشد وقتي كه بالغ شد يا عاقل گرديد، بايد نماز و روزه پدر را قضا نمايد و چنانچه پيش از بالغ شدن يا عاقل شدن بميرد، پسر دوم بنا بر احتياط واجب، بايد به جا آورد.

(مسأله 1094) اگر پسر بزرگتر پيش از آنكه نماز و روزه پدر را قضا كند بميرد؛؛ بر پسر دوم چيزي واجب نيست.

نماز جماعت
اشاره

(مسأله 1095) مستحب است نمازهاي واجب خصوصاً نمازهاي يوميه را به جماعت بخوانند و در نماز صبح و مغرب و عشا، خصوصاً براي همسايه مسجد و كسي كه صداي اذان مسجد را مي شنود بيشتر سفارش شده است.

(مسأله 1096) در روايتي وارد شده است كه اگر يك نفر به امام جماعت اقتدا كند، هر ركعت از نماز آنان ثواب صد و پنجاه نماز دارد و اگر دو نفر اقتدا كنند هر ركعتي ثواب ششصد نماز دارد و هر چه بيشتر شوند ثواب نمازشان بيشتر

مي شود تا بده نفر برسند و عده آنان كه از ده گذشت، اگر تمام آسمان ها كاغذ و درياها مركب و درخت ها قلم و جن و انس و ملائكه

رساله توضيح المسائل، ص: 292

نويسنده شوند؛؛ نمي توانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند.

(مسأله 1097) حاضر نشدن به نماز جماعت از روي بي اعتنائي جايز نيست و سزاوار نيست كه انسان بدون عذر نماز جماعت را ترك كند.

(مسأله 1098) مستحب است انسان صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند و نماز جماعت از نماز اول وقت كه فرادي يعني تنها خوانده شود بهتر است و نيز نماز جماعتي را كه مختصر بخوانند از نماز فرادي كه آن را طول بدهند بهتر مي باشد.

(مسأله 1099) وقتي كه جماعت بر پا مي شود مستحب است كسي كه نمازش را فرادي خوانده دوباره با جماعت بخواند و اگر بعد بفهمد كه نماز اولش باطل بوده؛؛ نماز دوم او كافيست.

(مسأله 1100) نماز عيد فطر و قربان را در زمان غيبت امام ( عليه السلام ) مي توان با جماعت خواند و نمازهاي مستحبي را هم نمي شود به جماعت خواند، مگر نماز استسقاء كه براي آمدن باران مي خوانند.

(مسأله 1101) موقعي كه امام جماعت نماز يوميه مي خواند، هر كدام از نمازهاي يوميه را مي شود به او اقتدا كرد ولي اگر نماز يوميه اش را احتياطاً دوباره مي خواند، فقط در صورتي كه مأموم احتياطش با امام يكي باشد مي تواند به او اقتدا كند.

(مسأله 1102) اگر امام جماعت، قضاي نماز يوميه خود را مي خواند؛؛ مي شود به او اقتدا كرد و همچنين اگر نماز قضاي كسي را مي خواند كه نماز از او به طور قطعي فوت شده است.

(مسأله 1103) اگر انسان نداند

نمازي را كه امام مي خواند نماز واجب يوميه است يا نماز مستحب، نمي تواند به او اقتدا كند.

رساله توضيح المسائل، ص: 293

شرائط نماز جماعت
اشاره

در نماز جماعت چند چيز بايد رعايت شود:

اول:

نبودن حايل

ميان امام و مأموم و همچنين ميان مأمومين نسبت به يكديگر بايد چيزي كه مانع است نباشد حتي مانند حايل شيشه اي. اگر مأموم زن باشد حايل ميان او و مردم مانع ندارد.

(مسأله 1104) هر گاه محراب در درون ديوار مسجد باشد و امام در آن قرار گيرد نماز كساني كه پشت سر امام هستند و او را مي بينند صحيح است ولي نماز كساني كه در دو طرف صف قرار دارند و امام را نمي بينند اشكال دارد. ولي صف هاي طولاني كه پشت سر فردي يا افرادي كه امام را مي بينند قرار دارد صحيح است، هر چند امام را نبينند.

(مسأله 1105) اگر صف هاي جماعت تا در مسجد برسد، كسي كه در صحن مسجد مقابل در پشت صف ايستاده نمازش صحيح است و نيز نماز كساني كه پشت سر او اقتدا مي كنند صحيح مي باشد؛؛ ولي نماز كساني كه دو طرف او ايستاده اند و صف جلو را نمي بينند اشكال دارد.

(مسأله 1106) كسي كه پشت ستون ايستاده، اگر از طرف راست يا چپ به واسطه مأموم ديگر به امام متصل باشد و صف جلوتر را مي بيند نماز او صحيح است.

دوم:

بلند نبودن محل ايستادن امام

(مسأله 1107) جاي ايستادن امام نبايد از جاي مأموم از يك وجب بلندتر باشد.

(مسأله 1108) اگر جاي مأموم بلندتر از جاي امام باشد در صورتي كه بلندي به مقدار متعارف زمان قديم باشد مثل آنكه امام در صحن مسجد و مأموم در پشت بام بايستد اشكال ندارد ولي اگر مثل ساختمان هاي چند طبقه اين زمان باشد كه از جماعت دور است اشكال دارد.

رساله توضيح المسائل، ص: 294

سوم:

نبودن فاصله ميان مأمومين

(مسأله 1109) اگر بين كساني كه در يك صف ايستاده اند بچه اي باشد مي توانند اقتدا كنند.

(مسأله 1110) بعد از تكبير امام، اگر صف جلو آماده نماز و تكبير گفتن آنان نزديك باشد كسي كه در صف بعد ايستاده، مي تواند تكبير بگويد. ولي احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا تكبير صف جلو تمام شود.

(مسأله 1111) اگر بداند نماز يك صف از صف هاي جلو باطل است، در صف هاي بعد نمي تواند اقتدا كند، ولي اگر نداند نماز آنان صحيح است يا نه، مي تواند اقتدا نمايد.

(مسأله 1112) اگر مأموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده، يا به جهتي نمازش باطل بوده، مثلًا بي وضو نماز خوانده، ولي مأموم كليه واجبات نماز جز قرائت را انجام داده باشد نمازش صحيح است.

(مسأله 1113) اگر در بين نماز شك كند كه اقتدا كرده يا نه، چنانچه خود را در حالي ديد و اطمينان پيدا كند كه اقتدا كرده است نماز را به جماعت تمام كند و در غير اين صورت احتياط آن است كه نماز به جماعت تمام و دو مرتبه به طور فرادي بخواند.

(مسأله 1114) انسان در بين نماز جماعت، بدون عذر نمي تواند

نيت فرادي كند خواه از اول قصد فرادي داشته باشد يا نه.

(مسأله 1115) اگر مأموم به واسطه عذري بعد از حمد و سوره امام نيت فرادي كند لازم نيست حمد و سوره را بخواند، ولي اگر پيش از تمام شدن حمد و سوره نيت فرادي نمايد، بايد مقداري را كه امام نخوانده، بخواند.

(مسأله 1116) اگر در بين نماز جماعت به خاطر عذري نيت فرادي نمايد، بنا بر احتياط واجب نبايد دوباره نيت جماعت كند و اگر مردد شود كه نيّت فرادي كند يا نه و بعد تصميم بگيرد نماز را با جماعت تمام كند، نماز او اشكال دارد.

(مسأله 1117) اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به ركوع امام برسد، اگر چه ذكر

رساله توضيح المسائل، ص: 295

امام تمام شده باشد؛؛ نمازش به طور جماعت صحيح است و يك ركعت حساب مي شود. اما اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد نماز را به نيت فرادي تمام كند و احتياطاً دوباره بخواند.

(مسأله 1118) اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به مقدار ركوع خم شود و شك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه، نمازش را به نيّت فرادي تمام كند و دوباره بخواند.

چهارم:

مأموم جلوتر از امام نايستد

(مسأله 1119) مأموم نبايد جلوتر از امام بايستد و احتياط اين است كه مساوي نباشد بلكه كمي عقب تر بايستد.

(مسأله 1120) در نماز جماعت بايد بين مأموم و امام پرده و مانند آن كه پشت آن ديده نمي شود فاصله نباشد و همچنين است بين انسان و مأموم ديگري كه انسان به واسطه او به امام متصل شده است، ولي

اگر امام مرد و مأموم زن باشد؛؛ چنانچه بين آن زن و امام يا بين آن زن و مأموم ديگري كه مرد است و زن به واسطه او به امام متصل شده است پرده و مانند آن باشد اشكال ندارد.

(مسأله 1121) اگر در نماز، بين مأموم و امام يا بين مأموم و كسي كه مأموم به واسطه او به امام متصل است بيشتر از يك قدم بلند فاصله پيدا شود نمازش قهراً فُرادي مي شود و صحيح است.

(مسأله 1122) اگر نماز همه كساني كه در صف جلو هستند تمام شود؛؛ يا همه نيت فرادي نمايند، نماز صف بعد فرادي مي شود و بهتر است قصد فرادي نيز كنند.

(مسأله 1123) اگر در ركعت دوم اقتدا كند، قنوت و تشهد را با امام مي خواند و احتياط آن است كه موقع خواندن تشهد نيم خيز بنشيند يعني انگشتان دست و سينه پا را بزمين بگذارد و زانوها را بلند كند و بايد بعد از تشهد با امام برخيزد و حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد، حمد را تمام كند و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند و اگر مي داند كه به امام در ركوع نمي رسد نيت فرادي كند و نمازش صحيح است.

رساله توضيح المسائل، ص: 296

(مسأله 1124) اگر موقعي كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتيست اقتدا كند؛؛ بايد در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است بعد از دو سجده بنشيند و تشهد را به مقدار واجب بخواند و برخيزد و چنانچه براي گفتن سه مرتبه تسبيحات وقت ندارد، يك مرتبه بگويد و در ركوع خود را به امام

برساند و اگر نرسيد نماز او فرادي مي شود.

(مسأله 1125) اگر امام در ركعت سوم يا چهارم باشد و مأموم بداند كه اگر اقتدا كند و حمد را بخواند به ركوع امام نمي رسد، بنا بر احتياط واجب بايد صبر كند تا امام به ركوع رود؛؛ بعد اقتدا نمايد.

(مسأله 1126) اگر در ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كند، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد، بايد حمد را تمام كند و در ركوع خود را به امام برساند، ولي اگر در ركوع به امام نرسيد نماز او فرادي مي شود.

(مسأله 1127) كسي كه مي داند اگر سوره را بخواند در ركوع به امام نمي رسد، بايد سوره را نخواند ولي اگر خواند و به ركوع امام نرسيد نماز را به صورت فرادي تمام كند و دوباره بخواند.

(مسأله 1128) كسي كه اطمينان دارد كه اگر سوره را شروع كند يا تمام نمايد به ركوع امام مي رسد؛؛ احتياط واجب آن است كه سوره را شروع كند، يا اگر شروع كرده تمام نمايد.

(مسأله 1129) كسي كه يقين دارد، اگر سوره را بخواند به ركوع امام مي رسد، چنانچه سوره را بخواند و به ركوع نرسد نماز را به صورت فرادي تمام كند و دوباره بخواند.

(مسأله 1130) اگر امام ايستاده باشد و مأموم نداند كه در كدام ركعت است مي تواند اقتدا كند، ولي بايد حمد و سوره را به قصد قربت بخواند و اگرچه بعد بفهمد كه امام در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است.

(مسأله 1131) اگر به خيال اينكه امام در ركعت اول يا دوم است، حمد و سوره نخواند و بعد از ركوع بفهمد كه

در ركعت سوم يا چهارم بوده، نمازش صحيح است. ولي اگر پيش از ركوع بفهمد؛؛ بايد حمد و سوره را بخواند و اگر وقت ندارد، فقط حمد را بخواند و در ركوع خود را به امام برساند و اگر در ركوع نرسيد قصد فرادي كند.

رساله توضيح المسائل، ص: 297

(مسأله 1132) اگر به خيال اينكه امام در ركعت سوم يا چهارم است حمد و سوره بخواند و پيش از ركوع يا بعد از آن بفهمد كه در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است.

(مسأله 1133) اگر موقعي كه مشغول نماز مستحبيست جماعت بر پا شود، چنانچه اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود. بلكه اگر اطمينان نداشته باشد كه به ركعت اول برسد مستحب است به همين دستور رفتار نمايد.

(مسأله 1134) اگر موقعي كه مشغول نماز سه ركعتي يا چهار ركعتيست جماعت بر پا شود. چنانچه وارد ركعت، شده و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است به نيت نماز مستحبي نماز را دو ركعتي تمام كند و خود را به جماعت برساند.

(مسأله 1135) اگر نماز امام تمام شود و مأموم مشغول تشهد يا سلام اول باشد، لازم نيست فرادي كند.

(مسأله 1136) كسي كه يك ركعت از امام عقب مانده وقتي امام تشهد ركعت آخر را مي خواند نيم خيز بنشيند و صبر كند تا امام تشهد نماز را بگويد و بعد برخيزد.

شرائط امام جماعت

(مسأله 1137) امام جماعت بايد بالغ و عاقل و عادل و حلال زاده باشد و نماز را به طور صحيح بخواند ونيز

اگر مأموم مرد است امام او هم بايد مرد باشد و اقتدا كردن بچه مميز كه خوب و بد را مي فهمد به بچه مميّز ديگر مانعي ندارد و احتياط مستحب آن است كه امام زن نيز مرد باشد.

(مسأله 1138) امامي را كه عادل مي دانسته، اگر شك كند به عدالت خود باقيست يا نه، مي تواند به او اقتدا نمايد.

(مسأله 1139) كسي كه ايستاده نماز مي خواند، نمي تواند به كسي كه نشسته يا خوابيده

رساله توضيح المسائل، ص: 298

نماز مي خواند اقتدا كند و كسي كه نشسته نماز مي خواند، نمي تواند به كسي كه خوابيده نماز مي خواند، اقتدا نمايد.

(مسأله 1140) هر كس نماز خود را به سبب عذري، ناقص مي خواند نمي تواند امام جماعت براي ديگران باشد مگر در يك مورد و آن اگر امام جماعت به واسطه عذري با تيمم يا وضوي جبيره اي نماز بخواند، مي شود به او اقتد كرد.

(مسأله 1141) اگر امام مرضي دارد كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند نمي شود به او اقتدا كرد.

(مسأله 1142) بنا بر احتياط واجب كسي كه مرض خوره يا پيسي دارد، نبايد امام جماعت شود.

احكام جماعت

(مسأله 1143) موقعي كه مأموم نيت مي كند؛؛ بايد امام را معين نمايد. ولي دانستن اسم او لازم نيست، مثلًا اگر نيت كند اقتدا مي كنم به امام حاضر نمازش صحيح است.

(مسأله 1144) مأموم بايد غير از حمد و سوره همه چيز نماز را خودش بخواند، ولي اگر ركعت اول يا دوم او ركعت سوم يا چهارم امام باشد، بايد حمد و سوره را بخواند.

(مسأله 1145) اگر مأموم در ركعت اول و دوم نماز صبح و مغرب و عشا صداي حمد و سوره امام را بشنود، اگرچه

كلمات را تشخيص ندهد، بايد حمد و سوره را نخواند و اگر صداي امام را نشنود مستحب است حمد و سوره بخواند ولي بايد آهسته بخواند و چنانچه سهواً بلند بخواند اشكال ندارد.

(مسأله 1146) اگر مأموم سهواً حمد و سوره بخواند، يا خيال كند صدائي را كه مي شنود صداي امام نيست و حمد و سوره بخواند و بعد بفهمد صداي امام بوده، نمازش صحيح است.

(مسأله 1147) اگر شك كند كه صداي امام را مي شنود يا نه، يا صدائي بشنود و نداند صداي امام است يا صداي كس ديگر بنا بر احتياط حمد و سوره نخواند.

رساله توضيح المسائل، ص: 299

(مسأله 1148) مأموم بايد در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر حمد و سوره نخواند و مستحب است به جاي آن ذكر بگويد.

(مسأله 1149) مأموم نبايد تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد بلكه احتياط واجب آن است كه تا تكبير امام تمام نشده تكبير نگويد.

(مسأله 1150) اگر مأموم پيش از امام عمداً هم سلام دهد بايد قصد فرادي كند و نمازش صحيح است.

(مسأله 1151) اگر مأموم غير از تكبيرةالاحرام و سلام، چيزهاي ديگر نماز را پيش از امام بگويد اشكال ندارد. ولي اگر آنها را بشنود، احتياط مستحب آن است كه پيش از امام نگويد.

(مسأله 1152) مأموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مي شود، كارهاي ديگر آن، مانند ركوع و سجود را با امام يا كمي بعد از امام به جا آورد و اگر عمداً پيش از امام يا مدتي بعد از امام انجام دهد، نماز او فرادي مي شود.

(مسأله 1153) اگر سهواً پيش از امام سر از ركوع بردارد، چنانچه امام در ركوع

باشد، بايد به ركوع برگردد و با امام سر بردارد و در اين صورت زياد شدن ركوع كه ركن است نماز را باطل نمي كند ولي اگر به ركوع برگردد و پيش از آنكه به ركوع برسد، امام سر بردارد احتياط آن است كه نماز را تمام كند سپس اعاده نمايد.

(مسأله 1154) اگر اشتباهاً سر بردارد و ببيند امام در سجده است بايد به سجده برگردد.

(مسأله 1155) اگر اشتباهاً سر از ركوع يا سجده بردارد و سهواً يا به خيال اينكه به امام نمي رسد، به ركوع يا سجده نرود، نمازش صحيح است.

(مسأله 1156) اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر سر بردارد به مقداري از قرائت امام مي رسد، چنانچه سر بردارد و با امام به ركوع رود نمازش صحيح است.

(مسأله 1157) اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر برگردد به چيزي از قرائت امام نمي رسد، بهتر است قصد فرادي كند.

(مسأله 1158) اگر پيش از امام به سجده رود، بهتر است قصد فرادي كند و اگر در اين

رساله توضيح المسائل، ص: 300

مسأله و مسأله پيش صبر كند تا امام به او برسد، يا سر بردارد و با امام به ركوع برود و يا سجده كند، دو مرتبه نماز خود را اعاده كند.

(مسأله 1159) اگر امام در ركعتي كه قنوت ندارد اشتباهاً قنوت بخواند، يا در ركعتي كه تشهد ندارد اشتباهاً مشغول خواندن تشهد شود مأموم نبايد قنوت و تشهد را بخواند ولي نمي تواند پيش از امام به ركوع رود، يا پيش از ايستادن امام بايستد بلكه بايد صبر كند تا قنوت و تشهد امام تمام

شود و بقيه نماز را با او بخواند.

نماز آيات
اشاره

(مسأله 1160) نماز آيات كه كيفيت آن بعداً گفته خواهد شد به واسطه چهار چيز واجب مي شود:

اول:

گرفتن خورشيد.

دوم:

گرفتن ماه اگرچه مقدار كمي از آنها گرفته شود و كسي هم از آن نترسد.

سوم:

زلزله اگر چه كسي هم نترسد.

چهارم:

رعد و برق و بادهاي سياه و سرخ و مانند اينها در صورتي كه بيشتر مردم بترسند. بايد براي اينها هم نماز آيات بخوانند

(مسأله 1161) اگر از چيزهائي كه نماز آيات براي آنها واجب است بيشتر از يكي اتفاق بيفتد، انسان بايد براي هر يك از آنها يك نماز آيات بخواند، مثلًا اگر خورشيد بگيرد و زلزله هم بشود، بايد دو نماز آيات بخواند.

(مسأله 1162) كسي كه چند نماز آيات بر او واجب است، اگر همه آنها براي يك چيز بر او واجب شده باشد، مثلًا سه مرتبه خورشيد گرفته و نماز آنها را نخوانده است موقعي كه قضاي آنها را مي خواند، لازم نيست معين كند كه براي كدام دفعه آنها باشد و همچنين اگر چند نماز براي رعد و برق و بادهاي سياه و سرخ و مانند اينها بر او واجب شده باشد و امّا اگر نوع اسباب مختلف باشد براي آفتاب گرفتن و ماه گرفتن و زلزله، يا براي دو تاي اينها نمازهائي بر او

رساله توضيح المسائل، ص: 301

واجب شده باشد بنا بر احتياط واجب؛؛ بايد موقع نيت، معين كند؛؛ نماز آياتي را كه مي خواند براي كدام يك آنها است.

(مسأله 1163) چيزهائي كه نماز آيات براي آنها واجب است، در هر شهري اتفاق بيفتد، فقط مردم همان شهر بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاي ديگر واجب نيست،

ولي اگر مكان آنها به قدري نزديك باشد كه با آن شهر يكي حساب شود، نماز آيات بر آنها هم واجب است.

(مسأله 1164) از وقتي كه خورشيد يا ماه شروع به گرفتن مي كند، انسان بايد نماز آيات را بخواند و وقت نماز تا باز شدن كامل باقي است.

(مسأله 1165) موقعي كه زلزله و رعد و برق و مانند اينها اتفاق مي افتد، انسان بايد فوراً نماز آيات را بخواند و اگر نخواند معصيت كرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت بخواند ادا است.

(مسأله 1166) اگر بعد از باز شدن آفتاب يا ماه بفهمد كه تمام آن گرفته بوده، بايد قضاي نماز آيات را بخواند. ولي اگر بفهمد مقداري از آن گرفته بوده قضا بر او واجب نيست.

(مسأله 1167) اگر عده اي بگويند كه خورشيد يا ماه گرفته است، چنانچه انسان از گفته آنان يقين پيدا نكند و نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود راست گفته اند، در صورتي كه تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد، بايد نماز آيات را بخواند.

(مسأله 1168) اگر انسان به گفته كساني كه از روي قاعده علمي وقت گرفتن خورشيد و ماه را مي دانند، اطمينان پيدا كند كه خورشيد يا ماه گرفته، بايد نماز آيات را بخواند و نيز اگر بگويند فلان وقت خورشيد يا ماه مي گيرد و فلان مقدار طول مي كشد و انسان به گفته آنان اطمينان پيدا كند؛؛ بايد به حرف آنان عمل نمايد، مثلًا اگر بگويند آفتاب فلان ساعت شروع به باز شدن مي كند؛؛ بايد نماز را تا آن وقت تأخير نيندازد.

(مسأله 1169) اگر بفهمد نماز آياتي كه خوانده باطل بوده، بايد دوباره بخواند و

اگر وقت گذشته قضا نمايد.

رساله توضيح المسائل، ص: 302

(مسأله 1170) اگر در وقت نماز يوميه نماز آيات هم بر انسان واجب شود، چنانچه براي هر دو نماز وقت دارد، هر كدام را اول بخواند اشكال ندارد و اگر وقت يكي از آن دو تنگ باشد؛؛ بايد اول آن را بخواند و اگر وقت هر دو تنگ باشد، بايد اول نماز يوميه را بخواند.

(مسأله 1171) اگر در بين نماز يوميه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است، چنانچه وقت نماز يوميه هم تنگ باشد، بايد آن را تمام كند بعد نماز آيات را بخواند و اگر وقت نماز يوميه تنگ نباشد، بايد آن را بشكند و اول نماز آيات، بعد نماز يوميه را به جا آورد.

(مسأله 1172) اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز يوميه تنگ است، بايد نماز آيات را رها كند و مشغول نماز يوميه شود و بعد از آنكه نماز را تمام كرد پيش از انجام كاري كه نماز را به هم بزند، بقيّه نماز آيات را از همانجا كه رها كرده بخواند.

(مسأله 1173) اگر در حال حيض يا نفاس زن آفتاب يا ماه بگيرد و تا آخر مدتي كه خورشيد يا ماه باز مي شوند در حال حيض يا نفاس باشد؛؛ نماز آيات بر او واجب نيست و قضا هم ندارد.

كيفيت نماز آيات

(مسأله 1174) نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت پنج ركوع دارد و دستور آن اين است كه انسان بعد از نيت، تكبير بگويد و يك حمد و يك سوره تمام بخواند و به ركوع رود و سر از ركوع بردارد، دوباره يك حمد و يك سوره بخواند،

باز به ركوع رود تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايدو برخيزد و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول به جا آورد و تشهد بخواند و سلام دهد.

(مسأله 1175) در نماز آيات ممكن است انسان بعد از نيت و تكبير و خواندن حمد، آيه هاي يك سوره را پنج قسمت كند و يك آيه يا بيشتر از آن را بخواند و به ركوع رود و سر بردارد و بدون اينكه حمد بخواند، قسمت دوم از همان سوره را بخواند و به ركوع رود و همين طور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد، مثلًا به قصد سوره قل هو الله احد،

رساله توضيح المسائل، ص: 303

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم بگويد و به ركوع رود؛؛ بعد بايستد و بگويد:

قُلْ هُوَ اللهُ احَدٌ دوباره به ركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد:

اللهُ الصَّمَدُ باز به ركوع رود و بايستد و بگويد:

لَمْ يَلِدْ و لَمْ يوُلَدْ و برود به ركوع باز هم سر بردارد و بگويد:

وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً احَد و بعد از آن به ركوع پنجم رود و بعد از سر برداشتن، دو سجده كند و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول به جا آورد و بعداز سجده دوم تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

(مسأله 1176) اگر در يك ركعت از نماز آيات، پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در ركعت ديگر يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت كند مانعي ندارد.

(مسأله 1177) چيزهائي كه در نماز يوميه واجب و مستحب است، در نماز آيات هم واجب و مستحب مي باشد ولي در نماز

آيات مستحب است به جاي اذان و اقامه سه مرتبه به قصد اميد ثواب بگويند الصلاة.

(مسأله 1178) مستحب است بعد از ركوع پنجم و دهم بگويد:

سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه و نيز پيش از هر ركوع و بعد از آن تكبير بگويد ولي بعد از ركوع پنجم و دهم گفتن تكبير مستحب نيست ولي براي رفتن به ركوع تكبير مستحب است.

(مسأله 1179) مستحب است پيش از ركوع دوم و چهارم و ششم و هشتم و دهم قنوت بخواند و اگر فقط يك قنوت پيش از ركوع دهم بخواند كافيست.

(مسأله 1180) اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده و فكرش به جائي نرسد نماز باطل است.

(مسأله 1181) اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اول است يا در ركوع اول ركعت دوم و فكرش به جائي نرسد، نماز باطل است. ولي اگر مثلًا شك كند كه چهار ركوع كرده يا پنج ركوع، چنانچه به سجده نرسيده، بايد ركوعي را كه شك دارد به جا آورده يا نه؛؛ به جا آورد و اگر به سجده رسيده است، بايد به شك خود اعتنا نكند.

(مسأله 1182) هر يك از ركوع هاي نماز آيات ركن است كه اگر عمداً يا اشتباهاً كم يا زياد شود نماز باطل است.

رساله توضيح المسائل، ص: 304

احكام نماز جمعه

نماز جمعه عبادتيست كه در شرايط خاصي انجام مي گيرد وداراي فضيلت زيادي مي باشد و در قرآن مجيد مي فرمايد:

«مؤمنان هر موقع صداي مؤذن را شنيدند كارهاي ديگر را ترك كنندو به سوي نمازجمعه حركت كنند. ( «1»)

(مسأله 1183) در صورتي كه نمازجمعه با شرايطي كه دارد اقامه شود احتياط واجب آن است كه در آن شركت كنند

و خواندن نماز ظهر در وقت امكان حضور در نماز جمعه بر خلاف احتياط است.

(مسأله 1184) در يك نقطه نمي توان دو نماز جمعه خواند بلكه بايد بين دو نماز جمعه يك فرسخ يا بيشتر فاصله باشد.

(مسأله 1185) كمترين عدد براي انعقاد نمازجمعه پنج نفر است كه يكي از آنها امام مي باشد.

(مسأله 1186) مسافر مي تواند در نمازجمعه شركت كند و اگر نماز جمعه خواند نماز ظهر ازاو ساقط است ولي هرگاه مجموع پنج نفر مسافر باشند نمي توانند نمازجمعه تشكيل دهند بلكه بايد نمازظهر بخوانند، مگر اين كه قصد اقامه كنند در اين صورت مي توانند نمازجمعه بخوانند.

(مسأله 1187) زنان مي توانند در نمازجمعه شركت كنند و نمازشان صحيح است امّا به تنهايي نمي توانند تشكيل نمازجمعه دهند، همچنان كه زن نمي تواند مكمل پنج نفر باشد.

(مسأله 1188) وقت نماز جمعه از اوّل ظهر است به مقداري كه اذان و خطبه ها و نماز مطابق معمول انجام گيرد. از اين جهت نبايد خطبه ها را به قدري طول داد كه از حدّ متعارف بيشتر باشد.

(مسأله 1189) احتياط واجب آن است كه خطبه ها پس از زوال آفتاب شروع شود.

رساله توضيح المسائل، ص: 305

(مسأله 1190) هرگاه قدري از زوال بگذرد و شك كند آيا اين مقدار از وقت كه باقيست مي تواند جمعه با شرايطش انجام دهد يا نه احتياط آن است ظهر را انتخاب كند.

(مسأله 1191) هرگاه قبل از ركوع ركعت دوم به امام برسد، اقتدا كند و ركعت دوم را خود بخواند به شرط اينكه بداند وقت به اندازه اي هست كه مي تواند ركعت دوم آن را هم در وقت بخواند.

(مسأله 1192) نماز جمعه دو ركعت است و كيفيت آن مانند نماز صبح است ومستحب

است كه حمد و سوره با صداي بلند خوانده شود و در ركعت اوّل بعد از حمد سوره جمعه و در ركعت دوم سوره منافقين را قرائت نمايد.

(مسأله 1193) نماز جمعه داراي دو قنوت است، قنوت اوّل قبل از ركوع ركعت اوّل و قنوت دوم بعد از ركوع ركعت دوم است.

(مسأله 1194) نماز جمعه داراي دو خطبه است كه مانند اصل نماز واجب است و بايد هر دو خطبه توسط امام جمعه ايراد شود.

(مسأله 1195) واجب است امام پس از خطبه اوّل كمي بنشيند و سپس به خطبه دوم بپردازد.

(مسأله 1196) امام و مستمعان بايد در حال خطبه داراي طهارتي باشند كه براي نماز معتبر است.

(مسأله 1197) لازم است مؤمنان به خطبه ها گوش دهند و سكوت را انتخاب كنند و اگر گوش نكنند يا حرف بزنند كار خلافي انجام داده اند.

(مسأله 1198) لازم است خطبه ها به زباني باشد كه مستمعان آن را بفهمند و اگر دو نوع مستمع داشته باشد برخي از مطالب را به دو زبان تكرار كند.

(مسأله 1199) شرايط وجوب نماز جمعه بر نمازگزاران:

نماز جمعه به كسي كه واجد شرايط ذيل است واجب مي شود:

رساله توضيح المسائل، ص: 306

1. بالغ، 2. عاقل، 3. مرد، 4. حاضر (نه مسافر)، 5. بينا، 6. سالم (نه بيمار)، 7. لنگ و شل نبوده، 8. پير و ناتوان نباشد.

ولي در عين حال گروهي كه نماز بر آنها واجب نيست اگر تحمل زحمت كنند و نمازجمعه بخوانند نماز جمعه آنها صحيح است.

(مسأله 1200) كليه شرايطي كه در امام جماعت معتبر است در امام جمعه نيز معتبر مي باشد.

نماز عيد فطر و قربان

(مسأله 1201) نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام ( عليه السلام

) واجب است و بايد به جماعت خوانده شود و در زمان ما كه امام ( عليه السلام ) غائب است؛؛ مستحب مي باشد و مي شود به جماعت و فرادي خواند.

(مسأله 1202) وقت نماز عيد فطر و قربان از اول آفتاب روز عيد است تا ظهر.

(مسأله 1203) مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند و در عيد فطر مستحب است، بعد از بلند شدن آفتاب افطار كنند و زكات فطره را هم بدهند و يا كنار بگذارند بعد نماز عيد را بخوانند.

(مسأله 1204) نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است كه در ركعت اول بعد از خواندن حمد و سوره؛؛ بايد پنج تكبير بگويد؛؛ و بعد از هر تكبير يك قنوت بخواند و بعد از قنوت پنجم تكبير ديگري بگويد و به ركوع رود و دو سجده به جا آورد و برخيزد و در ركعت دوم چهار تكبير بگويد و بعد از هر تكبير قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد و بركوع رود و بعد از ركوع دو سجده كند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

(مسأله 1205) در قنوت نماز عيد فطر و قربان هر دعا و ذكري بخوانند كافيست ولي بهتر است اين دعا را به قصد اميد ثواب بخوانند:

«اللَّهُمَّ اهْلَ الْكِبْرياء وَالْعَظَمَةِ وَ اهْلَ الْجُودِ والْجَبَروتِ وَ اهْلَ الْعَفوِ وَالرَّحْمَةِ وَ

رساله توضيح المسائل، ص: 307

اهْلَ التَّقْوي وَالْمَغْفِرَةِ اسْئَلُكَ بِحَقِّ هذَا الْيَوْمِ الَّذي جَعَلْتُهُ لِلْمُسْلِمينَ عيداً وَ لِمُحَمَّد صَّلي اللهُ عَلَيْهِ وَ آله ذُخْراً وَ شَرَفاً وَ كَرامَةً وَ مَزِيداً ان تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد و آل محمّد وَ انْ تُدْخِلَنِي في كُلِّ خَيْر ادْخَلْتَ فيه مُحَمَّداً

وَ آلَ مُحَمَّد وَ ان تُخْرِجَني مِنْ كُلِّ سُوء اخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ اللَّهُمَّ انّي اسْئَلُكَ خَيْرَ ما سَئلكَ بِه عِبادُكَ الصّالِحُونَ وَ اعُوذُبِكَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبادُكَ الْمُخْلَصُونَ.

(مسأله 1206) مستحب است در نماز عيد فطر و قربان قرائت را بلند بخواند.

(مسأله 1207) نماز عيد سوره مخصوصي ندارد ولي بهتر است كه در ركعت اول آن سوره شمس (سوره 91) و در ركعت دوم سوره غاشيه (سوره 88) را بخوانند يا در ركعت اول سوره سبح اسم (سوره 87) و در ركعت دوم سوره شمس را بخوانند.

(مسأله 1208) مستحب است روز عيد فطر قبل از نماز عيد، به خرما افطار كند و در عيد قربان از گوشت قرباني بعد از نماز قدري بخورد.

(مسأله 1209) مستحب است پيش از نماز عيد غسل كند و دعاهائي كه پيش از نماز و بعد از آن در كتاب هاي دعا ذكر شده به اميد ثواب بخواند.

(مسأله 1210) مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند و در حال گفتن تكبيرها دستها را بلند كنند و نماز را بلند بخوانند.

(مسأله 1211) بعداز نماز مغرب و عشاء شب عيد فطر و بعد از نماز صبح و ظهر و عصر روز عيد و نيز بعد از نماز عيد فطر مستحب است اين تكبيرها را بگويد:

اللهُ اكْبَر اللهُ اكْبَرُ لا الهَ الَّا اللهُ وَاللهُ اكْبَرُ اللهُ اكْبَرُ وَ للهِ الْحَمْدُ اللهُ اكْبَرُ عَلي ما هَدانا.

(مسأله 1212) مستحب است انسان در عيد قربان بعد از ده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز دوازدهم است تكبيرهائي را كه در مسأله پيش

گفته شد بگويد و بعد از آن بگويد:

اللهُ اكْبَرُ عَلي ما رزَقَنا مِنْ بَهِيمَةِ الأنْعامِ وَالْحَمْدُ للهِ عَلي ما ابْلانا ولي اگر عيد قربان را در مني باشد، مستحب است بعد از پانزده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و

رساله توضيح المسائل، ص: 308

آخر آنها نماز صبح روز سيزدهم ذي حجه است؛؛ اين تكبيرها را بگويد.

(مسأله 1213) مكروه است نماز عيد را زير سقف بخواند.

(مسأله 1214) اگر در تكبيرهاي نماز و قنوت هاي آن شك كند و از محل آن تجاوز نكرده باشد بنا بر اقل بگذارد و اگر بعد معلوم شد كه گفته بوده اشكال ندارد.

(مسأله 1215) اگر قرائت يا تكبيرات يا قنوت ها را فراموش كند و بعد از رفتن به ركوع بفهمد نمازش صحيح است.

(مسأله 1216) اگر ركوع يا دو سجده يا تكبيرة الاحرام را فراموش كند نمازش باطل مي شود.

(مسأله 1217) اگر در نماز عيد يك سجده ياتشهد را فراموش كند، احتياط واجب آن است كه بعد از نماز آن را به جا آورد و اگر كاري كند كه براي آن سجده سهو در نمازهاي يوميه لازم است احتياط واجب آن است كه بعد از نماز رجاءاً دو سجده سهو براي آن بنمايد.

اجير گرفتن براي نماز

(مسأله 1218) بعد از مرگ انسان، مي شود براي نماز و عبادت هاي ديگر او كه در زندگي به جا نياورده، ديگري را اجير كنند يعني به او مزد دهند كه آنها را به جا آورد و اگر كسي بدون مزد هم آنها را انجام دهد صحيح است.

(مسأله 1219) انسان مي تواند براي بعضي از كارهاي مستحبي مثل زيارت قبر پيغمبر و امامان ( عليهم السلام ) از طرف زندگان اجير شود

و نيز مي تواند كار مستحبي را انجام دهد و ثواب آن را براي مردگان يا زندگان هديه نمايد.

(مسأله 1220) كسي كه براي نماز قضاي ميت اجير شده، بايد مسائل نماز را بداند.

(مسأله 1221) اجير بايد موقع نيّت، ميّت را معين نمايد و لازم نيست اسم او را بداند، پس اگر نيت كند از طرف كسي نماز مي خوانم كه براي او اجير شده ام كافيست.

(مسأله 1222) اجير بايد واجبات ميت را نيابتاً انجام دهد و عبادت هاي او را قضا نمايد.

رساله توضيح المسائل، ص: 309

(مسأله 1223) بايد كسي را اجير كنند كه اطمينان داشته باشند كه عمل را به طور صحيح انجام مي دهد.

(مسأله 1224) كسي كه ديگري را براي نمازهاي ميّت اجير كرده؛؛ اگر بفهمد كه عمل را به جا نياورده. يا باطل انجام داده، بايد دوباره اجير بگيرد.

(مسأله 1225) هر گاه شك كند كه اجير عمل را انجام داده يا نه اگر بگويد انجام داده ام، كافيست و اگر شك كند كه عمل او صحيح بوده يا نه، گرفتن اجير لازم نيست.

(مسأله 1226) كسي را كه عذري دارد و مثلًا نشسته نماز مي خواند نمي شود؛؛ براي نمازهاي ميّت اجير كرد، بلكه بنا بر احتياط واجب بايد كسي را هم كه با تيمّم يا جبيره نماز مي خواند اجير نكنند.

(مسأله 1227) مرد براي زن و زن براي مرد مي تواند اجير شود و در بلند خواندن و آهسته خواندن نماز بايد به تكليف خود عمل نمايد.

(مسأله 1228) در قضاي نمازهاي ميّت آنجا كه در اداء آنها ترتيب شرط است مانند نماز ظهر و عصر يك روز به ترتيب خوانده شود.

(مسأله 1229) اگر با اجير شرط كنند كه عمل را به طور مخصوصي

انجام دهد، بايد همانطور به جا آورد و اگر شرط نكنند، بايد در آن عمل به تكليف خود رفتار نمايد و احتياط مستحب آن است كه از وظيفه خودش و ميّت هر كدام كه به احتياط نزديكتر است به آن عمل كند مثلًا اگر وظيفه ميّت گفتن سه مرتبه تسبيحات اربعه بوده و تكليف او يك مرتبه است، سه مرتبه بگويد.

(مسأله 1230) اگر با اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحبات آن بخواند، بايد مقداري از مستحبات نماز را كه معمول است به جا آورد.

(مسأله 1231) هر گاه اشخاص متعددي را براي نمازها اجير بگيرد بهتر است براي هر كدام آنها وقتي را معين نمايد مثلًا اگر با يكي از آنها قرار گذاشت كه از صبح تا ظهر نماز قضا

رساله توضيح المسائل، ص: 310

بخواند، با ديگري قرار بگذارد كه از ظهر تا شب بخواند.

(مسأله 1232) اگر كسي اجير شود كه مثلًا در مدت يكسال نمازهاي ميت را بخواند و پيش از تمام شدن سال بميرد، بايد براي نمازهائي كه مي دانند به جا نياورده ديگري را اجير نمايند بلكه براي نمازهائي هم كه احتمال مي دهند به جا نياورده بايد بنا بر احتياط واجب اجير بگيرند.

(مسأله 1233) كسي را كه براي نمازهاي ميّت اجير كرده اند، اگر پيش از تمام كردن نمازها بميرد و اجرت همه آنها را گرفته باشد، چنانچه شرط كرده باشند كه تمام نمازها را خودش بخواند؛؛ بايد اجرت مقداري را كه نخوانده از مال او به ولي ميّت بدهند مثلًا اگر نصف آنها را نخوانده، بايد نصف پولي را كه گرفته از مال او به وليّ ميّت بدهند و اگر

شرط نكرده باشند؛؛ بايد ورثه نائب از مال او اجير بگيرند. اما اگر مال نداشته باشد بر ورثه او چيزي واجب نيست.

رساله توضيح المسائل، ص: 311

(4) احكام روزه

اشاره

روزه آن است كه انسان براي انجام فرمان خداوند عالم، از اذان صبح تا مغرب از چيزهائي كه روزه را باطل مي كند و شرح آنها بعداً گفته مي شود، خودداري نمايد.

نيّت

(مسأله 1234) لازم نيست انسان نيّت روزه را از قلب خود بگذراند؛؛ يا مثلًا بگويد فردا را روزه مي گيرم، بلكه همين قدر كه براي انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد، كافيست و براي آن كه يقين كند تمام اين مدت را روزه بوده، بايد مقداري پيش از اذان صبح و مقداري هم بعد مغرب از انجام كاري كه روزه را باطل مي كند، خودداري نمايد

(مسأله 1235) بايد در هر شب از ماه رمضان داعي بر امساك فردا را داشته باشد و بهتر است كه شب اول ماه هم نيت روزه همه ماه را بنمايد.

(مسأله 1236) از اول شب ماه رمضان تا اذان صبح هر وقت نيّت روزه فردا را بكند، اشكال ندارد.

(مسأله 1237) وقت نيّت روزه مستحبي از اول شب است تا موقعي كه به اندازه نيّت كردن به مغرب وقت مانده باشد كه اگر تا اين وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و نيّت روزه مستحبي كند روزه او صحيح است.

(مسأله 1238) كسي كه پيش از اذان صبح بدون نيّت روزه، خوابيده است، اگر پيش از ظهر بيدار شود ونيّت كند، روزه او صحيح است چه روزه او واجب باشد چه مستحب و اگر بعد

رساله توضيح المسائل، ص: 312

از ظهر بيدار شود، نمي تواند نيّت روزه واجب نمايد ولي لازم است تا مغرب از كاري كه روزه را باطل مي كند، اجتناب

نمايد.

(مسأله 1239) اگر بخواهد غير روزه رمضان روزه ديگري بگيرد، بايد آن را معين نمايد، مثلًا نيت كند كه روزه قضا يا روزه نذر مي گيرم مگر آنجا كه روزش معيّن باشد مانند روزه اول ماه، از اين جهت در ماه رمضان لازم نيست نيت كند كه روزه ماه رمضان مي گيرم، بلكه اگر نداند ماه رمضان است يا فراموش نمايد و روزه ديگري را نيت كند، روزه ماه رمضان حساب مي شود.

(مسأله 1240) اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بيهوش شود و قبل از زوال به هوش آيد، بنا بر احتياط واجب بايد روزه آن روز را تمام نمايد و احتياط مستحب آن است روزه آن روز را قضا نمايد.

(مسأله 1241) اگر پيش از اذان صبح نيّت كند و بخوابد و بعداز مغرب بيدار شود، روزه اش صحيح است.

(مسأله 1242) اگر بچّه پيش از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود، بايد روزه بگيرد و اگر بعد از اذان بالغ شود، روزه آن روز بر او واجب نيست.

(مسأله 1243) كسي كه براي به جا آوردن روزه ميّتي اجير شده، اگر روزه مستحبي بگيرد اشكال ندارد. ولي كسي كه روزه قضا - بنا بر احتياط - يا واجب ديگري دارد، نمي تواند روزه مستحبي بگيرد و چنانچه فراموش كند و روزه مستحبي بگيرد، در صورتي كه پيش از ظهر يادش بيايد، روزه مستحبي او به هم مي خورد و مي تواند نيّت خودرا به روزه واجب برگرداند و اگر بعد از ظهر ملتفت شود، روزه او باطل است و اگر بعداز مغرب يادش بيايد، روزه اش بي اشكال نيست.

(مسأله 1244) اگر غير از روزه ماه رمضان روزه معيّن ديگري بر انسان واجب باشد،

مثلًا نذر كرده باشد كه روز معيني را روزه بگيرد، چنانچه عمداً تا اذان صبح نيت نكند، روزه اش باطل است و اگر نداند كه روزه آن روز بر او واجب است يا فراموش كند و پيش از ظهر يادش بيايد، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند، انجام نداده باشد و فوراً نيت كند روزه او صحيح وگرنه باطل مي باشد.

رساله توضيح المسائل، ص: 313

(مسأله 1245) اگر براي روزه واجب غيرمعيّني مثل روزه كفّاره عمداً تا نزديك ظهر نيّت نكند اشكال ندارد، بلكه اگر پيش از نيّت تصميم داشته باشد كه روزه نگيرد، يا ترديد داشته باشد كه بگيرد يا نه؛؛ چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند، انجام نداده باشد و پيش از ظهر نيت كند، روزه او صحيح است.

(مسأله 1246) اگر در ماه رمضان پيش از ظهر كافر مسلمان شود و از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، خوب است تا مغرب امساك كند و اگر نكرد قضا ندارد.

(مسأله 1247) اگر مريض پيش از ظهر ماه رمضان خوب شود و از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد احتياط مستحب آن است نيت روزه كند و بعداً قضاي آن را به جا آورد.

(مسأله 1248) روزي را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان، واجب نيست روزه بگيرد و اگر بخواهد روزه بگيرد، نمي تواند نيت روزه رمضان كند ولي اگر نيت روزه قضا و مانند آن بنمايد و چنانچه بعداً معلوم شود رمضان بوده، از رمضان حساب مي شود.

(مسأله 1249) اگر روزي را كه شك دارد آخر شعبان

است يا اول رمضان، به نيّت روزه قضا يا روزه مستحبي و مانند آن روزه بگيرد و در بين روز بفهمد كه ماه رمضان است، بايد نيت روزه رمضان كند.

(مسأله 1250) اگر در روزه واجب معيّني مثل روزه رمضان از نيت روزه گرفتن برگردد روزه اش باطل است و همچنين است اگر نيت كند كه چيزي را كه روزه را باطل مي كند به جا آورد، خواه آن را انجام بدهد يا ندهد، روزه اش باطل مي شود.

(مسأله 1251) در روزه واجبي كه وقت آن معين نيست مثل روزه كفّاره، اگر قصد كند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، يا مردّد شود كه به جا آورد يا نه، چنانچه به جا نياورد و پيش از ظهر دوباره نيت روزه كند، روزه او صحيح است و در روزه مستحب اگر تا غروب كاري كه روزه باطل مي كند انجام ندهد، نيت كند، روزه او صحيح است.

رساله توضيح المسائل، ص: 314

چيزهائي كه روزه را باطل مي كند
اشاره

(مسأله 1252) نُه چيز روزه را باطل مي كند:

اول:

خوردن و آشاميدن. دوم:

جماع، سوم:

استمناء آن است كه انسان از غير طريق نزديكي كاري كند كه مني از او بيرون آيد. چهارم:

دروغ بستن به خدا و پيغمبر و جانشينان پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم)، پنجم:

رساندن غبار غليظ به حلق، ششم:

فرو بردن تمام سر در آب، هفتم:

باقيماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح، هشتم:

اماله كردن با چيزهاي روان، نهم:

قي كردن و احكام اينها در مسائل آينده گفته مي شود.

1. خوردن و آشاميدن

(مسأله 1253) اگر روزه دار عمداً چيزي بخورد يا بياشامد، روزه او باطل مي شود، چه خوردن و آشاميدن آن چيز معمول باشد مثل نان و آب چه معمول نباشد مثل خاك و شيره درخت و چه كم باشد يا زياد، حتي اگر مسواك را از دهان بيرون آورد و دوباره به دهان ببرد و رطوبت آن را فرو برد روزه او باطل مي شود. مگر آنكه رطوبت مسواك در آب دهان به طوري از بين برود كه رطوبت خارج به آن گفته نشود.

(مسأله 1254) اگر روزه دار سهواً چيزي بخورد يا بياشامد، روزه اش باطل نمي شود.

(مسأله 1255) احتياط واجب آن است كه روزه دار از استعمال آمپولي كه به جاي غذا به كار مي رود، خودداري كند. ولي تزريق آمپولي كه عضو را بي حس مي كند يا به جاي دوا استعمال مي شود، اشكال ندارد.

(مسأله 1256) اگر روزه دار به قدري تشنه شود كه براي او تحمل تشنگي موجب عُسر و حَرَج است، مي تواند به اندازه اي كه رفع مشقّت كند، آب بياشامد و روزه او باطل نمي شود.

(مسأله 1257) انسان نمي تواند براي ضعف، روزه را بخورد، ولي اگر ضعف او به

قدري

رساله توضيح المسائل، ص: 315

است كه معمولًا نمي شود آن را تحمل كرد، خوردن روزه اشكال ندارد.

(مسأله 1258) ترياك كشيدن حرام است و اشخاصي كه معتاد به كشيدن ترياك هستند و نمي توانند ترك كنند و با اين حال نمي توانند روزه بگيرند مي توانند به مقدار دفع ضرورت ترياك بكشند و روزه را واجب است بگيرند.

2. جماع

(مسأله 1259) جماع روزه را باطل مي كند، اگرچه فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد.

(مسأله 1260) اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد، روزه باطل نمي شود.

(مسأله 1261) اگر فراموش كند كه روزه است و جماع نمايد، يا او را به جماع مجبور نمايند، به گونه اي كه در جماع اختيار نداشته باشد مثل اين كه دست و پاي او را ببندند و با او نزديكي كنند، روزه او باطل نمي شود ولي چنانچه در بين جماع يادش بيايد، يا ديگر مجبور نباشد، بايد فوراً از حال جماع خارج شود و اگر خارج نشود، روزه او باطل است.

(مسأله 1262) اگر كسي را به اكراه وادار به جماع كنند، به گونه اي كه به خاطر ترس تن به عمل دهد، روزه او باطل و بايد قضا كند، هر چند گناه نكرده باشد.

3. استمناء

(مسأله 1263) اگر روزه دار استمناء كند و مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل مي شود.

(مسأله 1264) اگر بي اختيار مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل نيست. ولي اگر كاري كند كه بي اختيار مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل مي شود.

(مسأله 1265) هر گاه روزه دار بداند كه اگر در روز بخوابد محتلم مي شوديعني در خواب مني از او بيرون مي آيد، مي تواند در روز بخوابد و چنانچه بخوابد و محتلم هم بشود، روزه اش صحيح است.

رساله توضيح المسائل، ص: 316

(مسأله 1266) اگر روزه دار در حال بيرون آمدن مني از خواب بيدار شود، واجب نيست از بيرون آمدن آن جلوگيري كند.

(مسأله 1267) روزه داري كه محتلم شده، مي تواند بول كند و به شيوه اي كه قبلًا گفته شد، استبراء

نمايد، اگر چه بداند به واسطه بول يا استبراء كردن باقي مانده مني از مجرا بيرون مي آيد.

(مسأله 1268) روزه داري كه محتلم شده اگر بداند مني در مجرا مانده بهتر است كه پيش از غسل بول كند و اگر نكرد بعد از غسل مني از او بيرون آيد، روزه او باطل مي شود.

(مسأله 1269) اگر به قصد بيرون آمدن مني كاري بكند در صورتي كه مني هم از او بيرون نيايد، روزه اش باطل مي شود.

(مسأله 1270) اگر روزه دار بدون قصد بيرون آمدن مني با كسي بازي و شوخي كند اگر مطمئن باشد كه بعد از بازي و شوخي مني از او خارج نمي شود اگرچه اتفاقاً مني بيرون آيد روزه او صحيح است و در غير اين صورت روزه او باطل است.

4. دروغ بستن به خدا و پيغمبر

(مسأله 1271) اگر روزه دار به گفتن يا به نوشتن يا به اشاره و مانند اينها به خدا و پيغمبر و جانشينان آن حضرت عمداً نسبت دروغ بدهد. اگرچه فوراً بگويد دروغ گفتم يا توبه كند؛؛ بنا بر احتياط واجب روزه او باطل است و احتياط واجب آن است كه اگر دروغ بر حضرت زهرا ( عليها السلام ) و ساير پيغمبران و جانشينان آنان بازگشت به دروغ بر خدا و رسول و ائمه ( عليهم السلام ) باشد، در اين حكم با آنها فرقي ندارند.

(مسأله 1272) اگر بخواهد خبري را كه نمي داند راست است يا دروغ نقل كند، بنا بر احتياط واجب بايد از كسي كه آن خبر را گفته يا از كتابي كه آن خبر در آن نوشته شده نقل نمايد.

(مسأله 1273) اگر چيزي را به اعتقاد اين كه راست است از قول خدا

يا پيغمبر نقل كند و بعد بفهمد دروغ بوده، روزه اش باطل نمي شود.

رساله توضيح المسائل، ص: 317

(مسأله 1274) اگر بداند دروغ بستن به خدا و پيغمبر روزه را باطل مي كند و چيزي را كه مي داند دروغ است به آنان نسبت دهد و بعداً بفهمد آنچه را كه گفته راست بوده، روزه اش باطل است.

(مسأله 1275) اگر دروغي را كه ديگري ساخته عمداً به خدا و پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) و جانشينان پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) نسبت دهد روزه اش باطل مي شود، ولي اگر از قول كسي كه آن دروغ را ساخته نقل كند اشكال ندارد.

5. رساندن غبار غليظ به حلق

(مسأله 1276) رساندن غبار غليظ به حلق، بنا بر احتياط واجب روزه را باطل مي كند، چه غبار چيزي باشد كه خوردن آن حلال است مثل آرد، يا غبار چيزي باشد كه خوردن آن حرام است.

(مسأله 1277) اگر به واسطه باد، غبار غليظي پيدا شود و انسان با اين كه متوجه است، مواظبت نكند و به حلق برسد، بنا بر احتياط واجب روزه اش باطل مي شود.

(مسأله 1278) احتياط واجب آن است كه روزه دار بخار و دود غليظ به حلق نرساند و از استعمال دخانيات مطلقا خودداري كند.

(مسأله 1279) اگر مواظبت نكند و غبار يا بخار يا دود و مانند اينها داخل حلق شود، چنانچه يقين داشته كه به حلق نمي رسد، روزه اش صحيح است.

(مسأله 1280) اگر فراموش كند كه روزه است و مواظبت نكند، يا بي اختيار غبار و مانند آن به حلق او برسد، روزه اش باطل نمي شود و چنانچه ممكن است بايد آن را بيرون آورد.

6. فرو بردن سر در آب

(مسأله 1281) اگر روزه دار عمداً تمام سر را در آب فرو برد، اگرچه باقي بدن او از آب بيرون باشد، بايد قضاي آن روزه را بگيرد. ولي اگر تمام بدن را آب بگيرد و مقداري از سر بيرون باشد، روزه باطل نمي شود.

رساله توضيح المسائل، ص: 318

(مسأله 1282) اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر آن را دفعه ديگر در آب فرو برد، روزه اش باطل نمي شود.

(مسأله 1283) اگر قصد فرو بردن سر در آب نداشته ولي اتفاقاً تمام سر زير آب رفته، روزه اش صحيح است. ولي اگر قصد آن را داشته گرچه تمام سر هم زير آب فرو نرود، روزه اش باطل مي شود.

(مسأله 1284) اگر تمام سر زير آب برود ولي

مقداري از موها بيرون بماند روزه باطل مي شود.

(مسأله 1285) اگر فراموش كند كه روزه است و به نيت غسل سر را در آب فرو برد، روزه و غسل او صحيح است.

(مسأله 1286) اگر بداند كه روزه است و عمداً براي غسل سر را در آب فرو برد، چنانچه روزه او مثل روزه رمضان واجب معين باشد، بنا بر احتياط واجب بايد دوباره غسل كند و روزه را هم قضا نمايد و اگر روزه مستحب، يا روزه واجبي باشد كه مثل روزه كفّاره، وقت معيني ندارد، غسل صحيح و روزه باطل مي باشد مگر در قضاء ماه رمضان آن هم بعد از ظهر در اين صورت روزه و غسل هر دو باطل مي شود.

7. باقي ماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح

(مسأله 1287) اگر جنب عمداً تا اذان صبح غسل نكند، يا اگر وظيفه او تيمم است، عمداً تيمم ننمايد، روزه اش باطل است.

(مسأله 1288) اگر در روزه واجبي كه مثل روزه ماه رمضان وقت آن معين است، تا اذان غسل نكند و تيمم هم ننمايد ولي از روي عمد نباشد، مثل آن كه ديگري نگذارد غسل و تيمم كند روزه اش صحيح است.

(مسأله 1289) كسي كه جنب است و مي خواهد روزه واجبي بگيرد كه مثل روزه رمضان وقت آن معين است، چنانچه عمداً غسل نكند تا وقت تنگ شود، مي تواند با تيمم روزه بگيرد و روزه او صحيح ولي معصيت كرده است، زيرا غسل را تأخير انداخته است.

رساله توضيح المسائل، ص: 319

(مسأله 1290) اگر جنب يا حائض يا نفساء در ماه رمضان غسل را فراموش كند و بعد از يك روز يادش بيايد، بايد روزه آن روز را قضا نمايد و اگر بعد از چند روز

يادش بيايد، بايد روزه هر چند روزي را كه يقين دارد جنب يا حائض و يا نفساء بوده، قضا نمايد. مثلًا اگر نمي داند سه روز جنب بوده يا چهار روز، بايد روزه سه روز را قضا كند.

(مسأله 1291) كسي كه در شب ماه رمضان براي هيچ كدام از غسل و تيمم وقت ندارد، اگر خود را جنب كند، روزه اش باطل است و قضا و كفاره بر او واجب مي شود ولي اگر براي تيمم وقت دارد، چنانچه خود را جنب كند، با تيمم روزه او صحيح ولي گناهكار است.

(مسأله 1292) اگر گمان كند به اندازه غسل وقت دارد و خود را جنب كند و بعد بفهمد وقت تنگ بوده، چنانچه تيمم كند، روزه اش صحيح است.

(مسأله 1293) كسي كه در شب ماه رمضان جنب است ومي داند كه اگر بخوابد تا اذان صبح بيدار نمي شود، نبايد بخوابد و چنانچه بخوابد و تا صبح بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفّاره بر او واجب مي شود.

(مسأله 1294) هر گاه جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود. اگر عادت و اطمينان دارد كه اگر دوباره بخوابد براي غسل بيدار مي شود، مي تواند بخوابد.

(مسأله 1295) كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا اطمينان دارد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند و با اين تصميم بخوابد و تا اذان، خواب بماند، روزه اش صحيح است.

(مسأله 1296) اگر جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود و بداند يا اطمينان دارد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود و

تصميم هم داشته باشد كه بعداز بيدار شدن غسل كند، چنانچه دوباره بخوابد و تا اذان بيدار نشود، بايد روزه آن روز را قضا كند و كفّاره بر او واجب نمي شود ولي اگر از خواب دوم بيدار شود و براي مرتبه سوم بخوابد، كفّاره بر او واجب مي شود.

(مسأله 1297) خوابي را كه در آن محتلم شده، نبايد خواب اول حساب كرد، بلكه اگر از آن

رساله توضيح المسائل، ص: 320

خواب بيدار شود و دوباره بخوابد خواب اول حساب مي شود.

(مسأله 1298) اگر روزه دار در روز محتلم شود، واجب نيست فوراً غسل كند.

(مسأله 1299) هر گاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده، اگرچه بداند پيش از اذان محتلم شده. روزه او صحيح است.

(مسأله 1300) كسي كه مي خواهد قضاي روزه رمضان را بگيرد، اگر بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده و بداند پيش از اذان محتلم شده است، چنانچه وقت قضاي روزه تنگ است، مثلًا پنج روز روزه قضاي رمضان دارد و پنج روز هم به رمضان مانده است، احتياطاً آن روز را روزه بگيرد و بعد از رمضان قضاي آن را به جا آورد و اگر وقت قضاي روزه تنگ نيست بايد روز ديگر روزه بگيرد.

(مسأله 1301) اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و عمداً غسل نكند، يا اگر وظيفه او تيمم است عمداً تيمم نكند، روزه اش باطل است.

(مسأله 1302) اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براي غسل وقت نداشته باشد، چنانچه بخواهد روزه واجبي بگيرد كه مثل روزه رمضان وقت آن معين

است، با تيمم روزه اش صحيح است و لازم نيست تا صبح بيدار بماند و اگر بخواهد روزه مستحب يا روزه واجبي بگيرد كه مثل روزه كفّاره وقت آن معين نيست، نمي تواند با تيمم روزه بگيرد.

(مسأله 1303) اگر زن نزديك اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براي هيچ كدام از غسل و تيمم وقت نداشته باشد، يا بعد از اذان بفهمد كه پيش از اذان پاك شده، روزه او صحيح است.

(مسأله 1304) اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود، يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند اگرچه نزديك مغرب باشد، روزه او باطل است.

(مسأله 1305) اگر زن غسل حيض يا نفاس را فراموش كند و بعد از يك روز يا چند روز يادش بيايد، روزه هائي كه گرفته بايد قضا كند.

(مسأله 1306) اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و تا اذان غسل نكند، و

رساله توضيح المسائل، ص: 321

در تنگي وقت تيمم هم نكند، روزه اش باطل است. ولي اگر تيمم كند، روزه او صحيح است.

(مسأله 1307) اگر زني كه در حال استحاضه است، غسل هاي خود را به تفصيلي كه در احكام استحاضه گفته شد، به جا آورد، روزه او صحيح است.

(مسأله 1308) كسي كه مس ميّت كرده يعني جائي از بدن خود را به بدن ميت رسانده، مي تواند بدون غسل مسّ ميّت روزه بگيرد و اگر در حال روزه هم ميّت را مس نمايد، روزه او باطل نمي شود.

8. تنقيه

(مسأله 1309) تنقيه با چيز روان اگرچه از روي ناچاري و براي معالجه باشد، بنا بر احتياط واجب روزه را باطل مي كند

ولي استعمال شياف هائي كه براي معالجه است، اشكال ندارد.

9. قي كردن

(مسأله 1310) هر گاه روزه دار عمداً قي كند، اگرچه به واسطه مرض و براي رفع مسموميت و مانند آن ناچار باشد، روزه اش باطل مي شود ولي اگر سهواً يا بي اختيار قي كند، اشكال ندارد.

(مسأله 1311) اگر در شب چيزي بخورد كه مي داند به واسطه خوردن آن، در روز بي اختيار قي مي كند، احتياط واجب آن است كه روزه آن روز را قضا نمايد.

(مسأله 1312) اگر موجبات قي كردن غيراختياري فراهم شد خودداري از آن لازم نيست.

(مسأله 1313) اگر مگس در گلوي روزه دار برود، چنانچه به قدري پايين رود كه به فرو بردن آن خوردن نمي گويند لازم نيست آن را بيرون آورد و روزه او صحيح است و اگر به اين مقدار پائين نرود بايد آن را بيرون آورد و چنانچه فرو برد روزه اش باطل مي شود و بايد كفّاره هم بدهد

(مسأله 1314) اگر يقين داشته باشد كه به واسطه آروغ زدن، چيزي از گلو بيرون مي آيد، نبايد عمداً آروغ بزند ولي اگر يقين نداشته باشد، اشكال ندارد.

رساله توضيح المسائل، ص: 322

(مسأله 1315) اگر آروغ بزند و بدون اختيار چيزي در گلو يا دهانش بيايد، بايد آن را بيرون بريزد و اگر بي اختيار فرو رود، روزه اش صحيح است.

(مسأله 1316) اگر روزه دار سهواً يكي از كارهائي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و به خيال اينكه روزه اش باطل شده، عمداً دوباره يكي از آنها را به جا آورد، روزه او باطل مي شود.

(مسأله 1317) اگر چيزي به زور در گلوي روزه دار بريزند، يا سر او را به زور در آب فرو برند، روزه او باطل نمي شود. ولي اگر مجبورش كنند

كه روزه خود را باطل كند مثلًا به او بگويند اگر غذا نخوري ضرر مالي يا جاني به تو مي زنيم و خودش براي جلوگيري از ضرر چيزي بخورد، روزه او باطل مي شود.

(مسأله 1318) روزه دار نبايد جائي برود كه مي داند چيزي در گلويش مي ريزند يا مجبورش مي كنند كه خودش روزه خود را باطل كند و اگر قصد رفتن به چنين مكاني كند خواه برود يا نرود و خواه چيزي در گلويش بريزند يا نريزند، روزه او باطل است.

آنچه براي روزه دار مكروه است

(مسأله 1319) چند چيز براي روزه دار مكروه است و از آن جمله است:

1. دوا ريختن به چشم و سرمه كشيدن در صورتي كه مزه يا بوي آن به حلق برسد، 2. انجام دادن هر كاري كه مانند:

خون گرفتن و حمام رفتن باعث ضعف مي شود، 3. انفيه كشيدن اگر نداند كه به حلق مي رسد و اگر بداند به حلق مي رسد نبايد انجام دهد، 4. بو كردن گياهان معطّر، 5. نشستن زن در آب، 6. استعمال شياف، 7. تر كردن لباسي كه در بدن است، 8. كشيدن دندان و هر كاري كه به واسطه آن از دهان خون بيايد، 9. مسواك كردن به چوب تر، 10. انسان بدون قصد بيرون آمدن مني زن خود را ببوسد، يا كاري كند كه شهوت خود را به حركت آورد و اگر به قصد بيرون آمدن مني باشد، روزه او باطل مي شود اگرچه مني بيرون نيايد.

رساله توضيح المسائل، ص: 323

كفّاره روزه

(مسأله 1320) كسي كه كفاره روزه رمضان بر او واجب است، بايد يك بنده آزاد كند، يا به نحوي كه در مسأله بعد گفته مي شود دو ماه روزه بگيرد، يا شصت فقير را سير كند يا به هر كدام يك مدّ كه تقريباً 750 گرم است، طعام يعني آرد گندم بدهد يا مقدار ناني كه آرد آن به اندازه 750 گرم باشد بدهد و چنانچه اينها برايش ممكن نباشد، هر چند مدّ كه مي تواند به فقرا طعام بدهد و اگر نتواند طعام بدهد، 18 روز روزه بگيرد و اگر نتواند هر چند روز كه مي تواند بگيرد و اگر نتواند بايد استغفار كند، اگرچه مثلًا يك مرتبه بگويد استغفرالله و احتياط مستحب آن

است كه هر وقت بتواند، كفّاره را بدهد.

(مسأله 1321) كسي كه مي خواهد دو ماه كفّاره روزه رمضان را بگيرد، بايد سي و يك روز آن را پي در پي بگيرد و اگر بقيه آن پي در پي نباشد، اشكال ندارد.

(مسأله 1322) كسي كه مي خواهد دو ماه كفاره روزه رمضان را بگيرد، نبايد موقعي شروع كند كه در بين سي و يك روز، روزي باشد كه مانند عيد قربان، روزه آن حرام است.

(مسأله 1323) كسي كه بايد پي در پي روزه بگيرد، اگر در بين آن بدون عذر يك روز روزه نگيرد. يا وقتي شروع كند كه در بين آن به روزي برسد كه روزه آن واجب است، مثلًا به روزي برسد كه نذر كرده آن روز را روزه بگيرد، بايد روزه ها را از سر بگيرد.

(مسأله 1324) اگر در بين روزهائي كه بايد پي در پي روزه بگيرد عذري مثل حيض، يا نفاس، يا سفري كه در رفتن آن مجبور است. براي او پيش آيد، بعد از برطرف شدن عذر واجب نيست روزه ها را از سر بگيرد، بلكه بقيه را بعد از برطرف شدن عذر به جا مي آورد.

(مسأله 1325) اگر به چيز حرامي روزه خود را باطل كند. چه آن چيز اصلًا حرام باشد مثل شراب و زنا، يا به جهتي حرام شده باشد، مثل نزديكي كردن با عيال خود در حال حيض، بنا بر احتياط بايد كفاره جمع بدهد يعني يك بنده آزاد كند، شصت روز روزه بگيرد و به شصت فقير هر يك 750 گرم آرد گندم بدهد.

رساله توضيح المسائل، ص: 324

(مسأله 1326) اگر روزه دار دروغي را به خدا و پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ

عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) نسبت دهد، يك كفاره بر او واجب است.

(مسأله 1327) اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه جماع كند، يك كفاره بر او واجب است و اگر جماع او حرام باشد يك كفاره جمع.

(مسأله 1328) اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه غيرجماع كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، براي همه آنها يك كفّاره كافي است.

(مسأله 1329) اگر روزه دار جماع حرام كند و بعد با حلال خود جماع نمايد يك كفّاره جمع بر او واجب است.

(مسأله 1330) اگر روزه دار كاري كه حلال است و روزه را باطل مي كند، انجام دهد، مثلًا آب بياشامد و بعد كار ديگري كه حرام است و روزه را باطل مي كند، انجام دهد، مثلًا غذاي حرامي بخورد، يك كفّاره كافي است.

(مسأله 1331) اگر روزه دار آروغ بزند و چيزي در دهانش بيايد، چنانچه عمداً آن را فرو ببرد، روزه اش باطل است و بايد قضاي آن را بگيرد و كفّاره هم بر او واجب مي شود.

(مسأله 1332) اگر نذر كند كه روز معيني را روزه بگيرد، چنانچه در آن روز عمداً روزه خود را باطل كند كفاره آن مانند كفاره ماه رمضان است يعني بايد يك بنده آزاد نمايد يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد يا به شصت فقير طعام دهد.

(مسأله 1333) كسي كه مي تواند وقت را تشخيص دهد، اگر به گفته كسي كه گفتارش قابل اعتماد و اطمينان نباشد و مي گويد مغرب شده افطار كند و بعد بفهمد مغرب نبوده است، قضا و كفّاره بر او واجب مي شود.

(مسأله 1334) كسي كه عمداً روزه خود را باطل كرده، اگر

بعد از ظهر يا پيش از ظهر براي فرار از كفّاره سفر نمايد، كفّاره او ساقط نمي شود.

(مسأله 1335) اگر عمداً روزه خود را باطل كند و بعد عذري مانند حيض يا نفاس يا مرض براي او پيدا شود، كفّاره بر او واجب مي شود.

رساله توضيح المسائل، ص: 325

(مسأله 1336) اگر يقين كند كه روز اول ماه رمضان است و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده كفّاره بر او واجب نيست.

(مسأله 1337) اگر انسان شك كند كه آخر رمضان است يا اول شوّال و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود اول شوال بوده، كفّاره بر او واجب نيست.

(مسأله 1338) اگر روزه دار در ماه رمضان با زن خود كه روزه دار است، جماع كند، اگر زن بر عمل راضي باشد، هر كدام بايد كفاره بدهد و اگر مجبور كرده باشد، كفّاره روزه خودش و روزه زن را بايد بدهد.

(مسأله 1339) اگر روزه دار در ماه رمضان، با زن خود كه روزه دار است، جماع كند و در بين جماع زن راضي شود، بايد مرد دو كفّاره و زن يك كفاره بدهد.

(مسأله 1340) اگر روزه دار در ماه رمضان با زن روزه دار خود كه خواب است جماع نمايد، يك كفّاره بر او واجب مي شود و روزه زن صحيح است و كفّاره هم بر او واجب نيست.

(مسأله 1341) اگر مرد زن خود را مجبور كند كه غيرجماع كار ديگري كه روزه را باطل مي كند به جا آورد مثلًا آب و يا غذا بخورد كفاره بر هيچ كدام واجب نيست.

(مسأله 1342) كسي كه به واسطه مسافرت يا مرض روزه نمي گيرد، نمي تواند زن روزه دار

خود را مجبور به جماع كند، ولي اگر او را مجبور نمايد، بنا بر احتياط كفاره زن را بدهد.

(مسأله 1343) انسان نبايد در به جا آوردن كفّاره كوتاهي كند، ولي لازم نيست فوراً آن را انجام دهد.

(مسأله 1344) اگر كفّاره بر انسان واجب شود و چند سال آن را به جا نياورد، چيزي بر آن اضافه نمي شود.

(مسأله 1345) كسي كه بايد براي كفّاره يك روز شصت فقير را طعام دهد، اگر به شصت فقير دسترسي دارد، نبايد به هر كدام از آنها بيشتر از يك مدّ كه تقريباً 750 كيلوگرم است، طعام دهد. يا يك فقير را بيشتر از يك مرتبه سير نمايد، ولي چنانچه انسان اطمينان داشته باشد كه فقير طعام را به عيالات خود مي دهد يا به آنها مي خوراند مي تواند براي هر يك از عيالات فقير

رساله توضيح المسائل، ص: 326

اگرچه صغير باشند، يك مدّ به آن فقير بدهد.

(مسأله 1346) كسي كه قضاي روزه رمضان را گرفته، اگر بعد از ظهر عمداً كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بايد به ده فقير، هر كدام يك مدّ، طعام دهد و اگر نمي تواند بايد سه روز پي در پي روزه بگيرد.

جاهائي كه فقط قضاي روزه واجب است

(مسأله 1347) در چند صورت فقط قضاي روزه بر انسان واجب است و كفّاره واجب نيست:

اول آن كه روزه دار در روز ماه رمضان عمداً قي كند.

دوم آن كه در شب ماه رمضان جنب باشد و به تفصيلي كه در مسأله 1278 گفته شد، تا اذان صبح از خواب دوم بيدار نشود.

سوم عملي كه روزه را باطل مي كند، به جا نياورد. ولي نيّت روزه نكند، يا ريا كند، يا قصد كند كه روزه

نباشد.

چهارم آن كه در ماه رمضان غسل جنابت را فراموش كند و با حال جنابت يك روز يا چند روز روزه بگيرد.

پنجم آن كه در ماه رمضان بدون اينكه تحقيق كند صبح شده يا نه، كاري كه روزه را باطل مي كند، انجام دهد. بعد معلوم شود صبح بوده و نيز اگر بعداز تحقيق با گمان به اين كه صبح شده، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد بعد معلوم شود صبح بوده قضاي آن روز بر اوواجب است، ولي اگر بعد از تحقيق يقين كند كه صبح نشده و چيزي بخورد و بعد معلوم شود صبح بوده قضا واجب نيست و امّا اگر بعد از تحقيق گمان كند كه صبح نشده و يا شك كند كه صبح شده يا نه و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، قضاي آن روز واجب است.

ششم آن كسي كه مورد اعتماد و اطمينان نيست، بگويد صبح نشده و انسان به گفته او

رساله توضيح المسائل، ص: 327

كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.

هفتم آن كه كسي بگويد صبح شده و انسان به گفته او يقين نكند، يا خيال كند شوخي مي كند و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.

هشتم آن كه نابينا و مانند آن به گفته كس ديگر افطار كند بعد معلوم شود مغرب نبوده است.

نهم آن كه در هواي صاف به واسطه تاريكي يقين كند كه مغرب شده و افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده است، ولي اگر در هواي ابري به گمان اينكه مغرب

شده افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده، قضا لازم نيست.

دهم آن كه براي خنك شدن، يا بي جهت مضمضه كند يعني آب در دهان بگرداند و بي اختيار فرو رود ولي اگر فراموش كند كه روزه است و آب را فرو دهد، يا براي وضو مضمضه كند و بي اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست.

(مسأله 1348) اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه، نمي تواند افطار كند و همين طور اگر شك كند كه صبح شده يا نه، پيش از تحقيق نمي تواند كاري كه روزه را باطل مي كند، انجام دهد.

احكام روزه قضا

(مسأله 1349) اگر ديوانه عاقل شود، واجب نيست روزه هاي دوران ديوانگي را قضا كند.

(مسأله 1350) اگر كافر مسلمان شود، واجب نيست روزه هاي وقتي را كه كافر بوده قضا نمايد. ولي اگر مسلماني كافر شود و دوباره مسلمان گردد، روزه هاي وقتي را كه كافر بوده بايد قضا نمايد.

(مسأله 1351) روزه اي كه از انسان به واسطه مستي فوت شده، بايد قضا نمايد. اگرچه چيزي را كه به واسطه آن مست شده، براي معالجه خورده باشد.

(مسأله 1352) اگر براي عذري چند روز روزه نگيرد و بعد شك كند كه چه وقت عذر او

رساله توضيح المسائل، ص: 328

برطرف شده مي تواند مقدار كمتر را كه احتمال مي دهد روزه نگرفته قضا نمايد، مثلًا كسي كه پيش از ماه رمضان مسافرت كرده و نمي داند پنجم رمضان از سفر برگشت يا ششم، مي تواند پنج روز روزه بگيرد و نيز كسي هم كه نمي داند چه وقت عذر برايش پيدا شده، مي تواند مقدار كمتر را قضا نمايد، مثلًا اگر در آخرهاي ماه رمضان مسافرت كند و بعد از رمضان برگردد و نداند كه بيست

و پنجم رمضان مسافرت كرده، يا بيست و ششم، مي تواند مقدار كمتر يعني پنج روز را قضا كند ولي اگر قبلًا عدد را مي دانست و بعداً فراموش كرده در اين صورت بايد احتمال بيشتر را بگيرد.

(مسأله 1353) اگر از چند ماه رمضان، روزه قضا داشته باشد، قضاي هر كدام را كه اول بگيرد، مانعي ندارد. ولي اگر وقت قضاي رمضان آخر تنگ باشد، مثلًا پنج روز از رمضان آخر قضا داشته باشد و پنج روز هم به رمضان مانده باشد بايد اول قضاي رمضان آخر را بگيرد.

(مسأله 1354) كسي كه قضاي روزه رمضان را گرفته، اگر وقت قضاي او تنگ نباشد، مي تواند پيش از ظهر روزه خود را باطل نمايد.

(مسأله 1355) اگر قضاي روزه معيني را (مانند قضاي روزه نذر) گرفته باشد، احتياط واجب آن است كه بعد از ظهر روزه را باطل نكند.

(مسأله 1356) اگر به واسطه مرض، يا حيض، يا نفاس، روزه رمضان را نگيرد و پيش از تمام شدن رمضان بميرد، لازم نيست روزه هائي را كه نگرفته براي او قضا كنند.

(مسأله 1357) اگر به واسطه مرضي روزه رمضان را نگيرد و مرض او تا رمضان سال بعد طول بكشد، قضاي روزه هائي را كه نگرفته بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مدّ كه تقريباً 750 گرم است، طعام يعني آرد گندم به فقير بدهد، ولي اگر به واسطه عذر ديگري مثلًا براي مسافرت روزه نگرفته باشد و عذر او تا رمضان بعد باقي بماند، روزه هائي را كه نگرفته بايد قضا كند و احتياط واجب آن است كه براي هر روز يك مدّ طعام به فقير بدهد.

(مسأله 1358)

اگر به واسطه مرضي روزه رمضان را نگيرد و بعد از رمضان مرض او برطرف شود ولي عذر ديگري پيدا كند كه نتواند تا رمضان قضاي روزه را بگيرد بايد روزه هائي را كه نگرفته قضا نمايد و نيز اگر در ماه رمضان، غير مرض عذر ديگري داشته باشد و بعد از

رساله توضيح المسائل، ص: 329

رمضان آن عذر برطرف شود و تا رمضان سال بعد به واسطه مرض نتواند روزه بگيرد، روزه هائي را كه نگرفته بايد قضا كند.

(مسأله 1359) اگر در ماه رمضان به واسطه عذري روزه نگيرد و بعد از رمضان عذر او برطرف شود و تا رمضان آينده عمداً قضاي روزه را نگيرد، بايد روزه را قضا كند و براي هر روز يك مدّ آرد گندم هم به فقير بدهد.

(مسأله 1360) اگر در قضاي روزه كوتاهي كند تا وقت تنگ شود و در تنگي وقت عذري پيدا كند، بايد قضا را بگيرد و براي هر روز يك مد آرد گندم به فقير بدهد.

(مسأله 1361) اگر مرض انسان چند سال طول بكشد، بعد از آن كه خوب شد اگر تا رمضان آينده به مقدار قضا وقت داشته باشد بايد قضاي رمضان آخر را بگيرد و براي هر روز از سال هاي پيش يك مدّ آرد گندم به فقير بدهد.

(مسأله 1362) كسي كه بايد براي هر روز يك مدّ طعام به فقير بدهد، مي تواند كفّاره چند روز را به يك فقير بدهد.

(مسأله 1363) اگر قضاي روزه رمضان را چند سال تأخير بيندازد بايد قضا را بگيرد و براي هر روز يك مدّ آرد گندم به فقير بدهد.

(مسأله 1364) اگر روزه رمضان را عمداً نگيرد، -

علاوه بر كفّاره - بايد قضاي آن را به جا آورد و چنانچه تا رمضان آينده قضاي آن روزه را به جا نياورد و براي هر روز نيز يك مدّ بايد به فقير بدهد.

(مسأله 1365) بعد از مرگ پدر و مادر؛؛ پسر بزرگتر بايد قضاي نماز و روزه او را به تفصيلي كه در مسأله 1325 گفته شد، به جا آورد ولي قضاي روزه مادر بر پسر واجب نيست.

(مسأله 1366) اگر پدر و يا مادر غير از روزه رمضان، روزه واجب ديگري را مانند روزه نذر نگرفته باشد، قضاي آن بر پسر بزرگتر واجب نيست.

رساله توضيح المسائل، ص: 330

احكام روزه مسافر

(مسأله 1367) مسافري كه بايد نمازهاي چهار ركعتي را در سفر دو ركعت بخواند، نبايد روزه بگيرد و مسافري كه نمازش را تمام مي خواند مثل كسي كه شغلش مسافرت يا سفر او معصيت است، بايد در سفر روزه بگيرد.

(مسأله 1368) مسافرت در ماه رمضان اشكال ندارد. ولي اگر براي فرار از روزه باشد، مكروه است.

(مسأله 1369) اگر غير روزه رمضان، روزه معين ديگري بر انسان واجب باشد، مثل اين كه نذر كند روز معيني را روزه بگيرد نبايد در آن روز مسافرت كند و اگر در سفر باشد بايد قصد كند كه ده روز در جائي بماند و آن روز را روزه بگيرد.

(مسأله 1370) اگر نذر كند روزه بگيرد و روز آن را معين نكند، نمي تواند آن را در سفر به جا آورد و اگر نذر كند روز معيني را در سفر روزه بگيرد، بايد در سفر به جا آورد و نيز اگر نذر كند روز معيني را چه مسافر باشد يا نباشد، روزه بگيرد بايد

آن روز را اگرچه مسافر باشد، روزه بگيرد.

(مسأله 1371) مسافر مي تواند براي خواستن حاجت سه روز - روزهاي چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه - در مدينه طيّبه روزه مستحبي بگيرد.

(مسأله 1372) كسي كه نمي داند روزه مسافر باطل است اگر در سفر روزه بگيرد و در بين روز مسأله را بفهمد روزه اش باطل مي شود و اگر تا مغرب نفهمد روزه اش صحيح است.

(مسأله 1373) اگر فراموش كند كه مسافر است، يا فراموش كند كه روزه مسافر باطل مي باشد و در سفر روزه بگيرد روزه او باطل است.

(مسأله 1374) اگر روزه دار بعد از ظهر مسافرت نمايد، بايد روزه خود را تمام كند و اگر پيش از ظهر مسافرت كند و پيش از ظهر به حد ترخّص برسد، يعني به جائي برسد كه ديوار شهر را نبيند و صداي اذان آن را نشنود، روزه او باطل مي شود و اگر پيش از آن روزه را باطل

رساله توضيح المسائل، ص: 331

كند، كفّاره بر او واجب است و هر گاه پيش از ظهر از شهر خود حركت كند ولي بعد از ظهر به حد ترخص برسد، روزه او صحيح است.

(مسأله 1375) اگر مسافر پيش از ظهر به وطنش برسد، يا به جائي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده، بايد آن روز را روزه بگيرد و اگر انجام داده، روزه آن روز باطل است.

(مسأله 1376) كسي كه در روزه ماه رمضان از محل خود مسافرت مي كند و قبل از ظهر همان روز مراجعت مي كند چنانچه مفطري انجام نداده باشد، حكمش حكم كسيست كه مسافر بوده و قبل از ظهر به وطن

مي رسد. اگر چيزي كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد نيّت روزه و امساك كند و روزه او صحيح است.

(مسأله 1377) اگر مسافر بعد از ظهر به وطنش برسد، يا به جائي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، نبايد آن روز را روزه بگيرد.

(مسأله 1378) مسافر و كسي كه از روزه گرفتن عذر دارد، مكروه است در روز ماه رمضان جماع نمايد و در خوردن و آشاميدن كاملًا خود را سير كند.

كساني كه روزه بر آنها واجب نيست

(مسأله 1379) كسي كه به واسطه پيري نمي تواند روزه بگيرد، يا براي او مشقّت دارد، روزه بر او واجب نيست. ولي در صورت دوم بايد براي هر روز 750 گرم آرد به فقير بدهد.

(مسأله 1380) كسي كه به واسطه پيري روزه نگرفته، اگر بعد از ماه رمضان بتواند روزه بگيرد بنا بر احتياط لازم است قضاي روزه هائي را كه نگرفته به جا آورد

(مسأله 1381) اگر انسان مرضي دارد كه زياد تشنه مي شود و نمي تواند تشنگي را تحمل كند، يا براي او مشقّت دارد، روزه بر او واجب نيست. ولي در صورت دوم بايد براي هر روز يك مد آرد گندم به فقير بدهد و بهتر آن است كه بيشتر از مقداري كه ناچار است آب نياشامد و چنانچه بعد بتواند در روزهاي كوتاه و هواي ملايم روزه بگيرد بنا بر احتياط روزه هايي را كه نگرفته، قضا نمايد.

رساله توضيح المسائل، ص: 332

(مسأله 1382) زني كه زائيدن او نزديك است و روزه براي حملش ضرر دارد روزه بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مدّ آرد گندم به فقير بدهد و نيز اگر روزه براي خودش ضرر دارد، روزه

بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مدّ گندم و يا آرد آن را به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هائي را كه نگرفته بايد قضا نمايد.

(مسأله 1383) زني كه بچه شير مي دهد و شير او كم است چه مادر بچه، يا دايه او باشد، يا بي اجرت شير دهد، اگر روزه براي بچه اي كه شير مي دهد ضرر دارد روزه بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مدّ طعام يعني آرد گندم به فقير بدهد و نيز اگر براي خودش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مدّ طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هائي را كه نگرفته بايد قضا نمايد.

راه ثابت شدن اول ماه

(مسأله 1384) اول ماه به پنج چيز ثابت مي شود:

اول:

آن كه خود انسان ماه را ببيند.

دوم:

عده اي كه از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا مي شود، بگويند ماه را ديده ايم و همچنين است هر چيزي كه به واسطه آن يقين يا اطمينان پيدا شود.

سوم:

دو مرد عادل بگويند كه در شب ماه را ديده ايم و در خصوصيات ماه اختلاف نداشه باشند، اما اگر در تشخيص بعضي خصوصيات اختلاف داشته باشند مثل آنكه يكي بگويد ماه بلند بود و ديگري بگويد نبود، به گفته آنان اوّل ماه ثابت مي شود.

چهارم:

سي روز از اول ماه شعبان بگذرد كه به واسطه آن، اول ماه رمضان ثابت مي شود و سي روز از اول رمضان بگذرد كه به واسطه آن، اول ماه شوّال ثابت مي شود.

پنجم:

حاكم شرع حكم كند كه اول ماه است.

(مسأله 1385) هرگاه هوا ابري باشد و يا صاف باشد و ديگران نيز به ديدن

ماه اقدام كنند ولي هيچ كس جز اين دو نفر مدعي رؤيت نباشند در اين دو صورت به قول دو عادل نيز ماه

رساله توضيح المسائل، ص: 333

ثابت نمي شود و بعيد نيست كه اشتباه باصره بوده است.

(مسأله 1386) اگر حاكم شرع حكم كند كه اول ماه است، كسي هم كه از او تقليد نمي كند، بايد به حكم او عمل نمايد. ولي كسي كه مي داند حاكم شرع اشتباه كرده، نمي تواند به حكم او عمل نمايد.

(مسأله 1387) اول ماه با محاسبات نجومي ثابت نمي شود. ولي اگر انسان از گفته آنان يقين پيدا كند، بايد به آن عمل نمايد و اگر با محاسبات علمي امكان رؤيت هلال را نفي كنند ثبوت هلال با شهادت دو نفر عادل مشكل مي باشد و احاديث مربوط به عدم حجيت قول منجم و … مربوط به محاسبات ظني آن روز بوده و ارتباطي به محاسبات علمي امروز ندارد.

(مسأله 1388) بلند بودن ماه يا دير غروب كردن آن، دليل نمي شود كه شب پيش، شب اول ماه بوده است.

(مسأله 1389) اگر اول ماه رمضان براي كسي ثابت نشود و روزه نگيرد. چنانچه دو مرد عادل بگويند كه شب پيش ماه را ديده ايم، بايد روزه آن روز را قضا نمايد.

(مسأله 1390) اگر در شهري اول ماه ثابت شود، براي مردم شهر ديگر كه به آن نزديك است كفايت مي كند و همچنين شهرهاي دور دستي كه افق آنها با هم متحد است و همچنين اگر ماه در بلاد شرقي مانند مشهد - ديده شود براي كساني كه در بلاد غربي هستند، كفايت مي كند. ولي رؤيت در بلاد غربي براي كساني كه در قسمت شرقي آن هستند كفايت نمي كند،

مگر آن دو شهر با هم نزديك باشند، يا انسان بداند كه افق آنهايكي است.

(مسأله 1391) روزي را كه انسان نمي داند آخر رمضان است يا اول شوال، بايد روزه بگيرد ولي اگر پيش از مغرب بفهمد كه اول شوال است، بايد افطار كند.

(مسأله 1392) اگر زنداني نتواند به ماه رمضان يقين كند، بايد به گمان عمل نمايد و اگر آن هم ممكن نباشد، هر ماهي را كه روزه بگيرد صحيح است و اگر زندان او ادامه يافت بنا بر احتياط واجب بايد بعد از گذشتن يازده ماه از ماهي كه روزه گرفت، دوباره يك ماه روزه بگيرد ولي اگر بعد گمان پيدا كرد بايد به آن عمل نمايد.

رساله توضيح المسائل، ص: 334

روزه هاي حرام و مكروه

(مسأله 1393) روزه عيد فطر و قربان، حرام است و نيز روزي را كه انسان نمي داند آخر شعبان است، يا اول رمضان، اگر به نيت اول رمضان روزه بگيرد، حرام مي باشد.

(مسأله 1394) اگر زن به واسطه گرفتن روزه مستحبي حق شوهرش از بين رود، جايز نيست روزه بگيرد، بلكه اگر حق شوهر هم از بين نرود، ولي شوهر او را نسبت به آن، از گرفتن روزه مستحبي جلوگيري كند، بنا بر احتياط واجب بايد خودداري كند.

(مسأله 1395) روزه مستحبي اولاد اگر اسباب اذيّت پدر و مادر، يا جد شود جايز نيست، بلكه اگر اسباب اذيّت آنان نشود ولي او را از گرفتن روزه مستحبي جلوگيري كنند، احتياط مستحب آن است كه روزه نگيرد.

(مسأله 1396) اگر پسر بدون اجازه پدر روزه مستحبي بگيرد و در بين روز پدر او را نهي كند در صورتي كه اسباب اذيت پدر شود، بايد افطار كند.

(مسأله 1397) كسي

كه مي داند روزه براي او ضرر ندارد، اگرچه پزشك بگويد ضرر دارد، بايد روزه بگيرد و كسي كه يقين يا گمان دارد كه روزه برايش ضرر دارد اگرچه پزشك بگويد ضرر ندارد، بايد روزه نگيرد و اگر روزه بگيرد صحيح نيست.

(مسأله 1398) اگر انسان احتمال بدهد كه روزه برايش ضرر دارد و از آن احتمال، ترس براي او پيدا شود چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، نبايد روزه بگيرد و اگر روزه بگيرد صحيح نيست.

(مسأله 1399) كسي كه عقيده اش اين است كه روزه براي او ضرر ندارد، اگر روزه بگيرد و بعد از مغرب بفهمد روزه براي او ضرر داشته، بايد قضاي آن را به جا آورد.

(مسأله 1400) روزه روز عاشورا و روزي كه انسان شك دارد روز عرفه است يا عيد قربان، مكروه است.

رساله توضيح المسائل، ص: 335

(5) اعتكاف

اشاره

اعتكاف آن است كه انسان حداقل سه روز و دو شب ميانه، در مسجد به قصد عبادت بسر ببرد و بهتر آن است كه علاوه بر ماندن در مسجد، انجام عبادت ديگري مانند خواندن نماز و قرآن را نيز نيت كند و فردي كه چنين عملي را انجام مي دهد «معتَكِف» مي باشد.

(مسأله 1401) اعتكاف در همه اوقات جايز است ولي بهترين زمان آن، ماه مبارك رمضان وبالاخص دهه آخر آن است.

(مسأله 1402) خود اعتكاف بالذات عمل مستحبي است، واگر نذر كند كه اعتكافي انجام دهد، به خاطر وفاي به نذر، واجب مي شود.

(مسأله 1403) انسان مي تواند اعتكاف را از جانب خود و يا از جانب افراد از دنيا رفته انجام دهد، ولي از طرف فرد زنده جايز نيست.

(مسأله 1404) شرايط صحت اعتكاف عبارتند از امور

زير:

1. اسلام

2. عقل

3. قصد قربت

4. روزه.

بنابراين فرد مسافر نمي تواند اعتكاف به جا بياورد، (مگر در مواردي كه روزه براي او جايز باشد) و همچنين زن حائض و نفساء (تازه زا) و نيز اعتكاف در عيد فطر و قربان كه روزه در آنها حرام است صحيح نمي باشد.

(مسأله 1405) كمترين مدت اعتكاف، سه روز است، هرگاه كمتر از آن را نيت كند،

رساله توضيح المسائل، ص: 336

اعتكاف او صحيح نيست، ولي فزون تر از سه، مانعي ندارد، ولو يك روز يا يك شب، يا بخشي از آنها و اگر پنج روز معتكف شود، اعتكاف روز ششم براي او واجب مي گردد و همچنين اگر هشت روز معتكف شد، روز نهم براي او واجب مي گردد و مقصود از روز، طلوع فجر تا غروب آفتاب است، بنابراين، شب نخست و شب چهارم، جزء اعتكاف نيست، در اين صورت اقل اعتكاف، سه روز و دو شب مي باشد.

(مسأله 1406) محل اعتكاف، بايد مسجد جامع باشد و مراد از مسجد جامع اين است كه در آنجا نماز جماعت برگزار شده و به عنوان مسجد شهر حساب شود. بنابراين در بيشتر شهرها فقط يك مسجد مي تواند محل اعتكاف باشد، مگر اين كه به خاطر بزرگي شهر دو مسجد يا بيشتر همزمان، مسجد شهر به حساب آيند، بنابراين، مسجد محلّه و امثال آن، براي اعتكاف، كافي نيست.

(مسأله 1407) اجازه شوهر براي همسرش، آن گاه كه زن بخواهد معتكف شود لازم است.

(مسأله 1408) اجازه پدر و مادر براي اعتكاف فرزندان شرط نيست، مگر اين كه عمل آنان مايه رنجش آنان و برخلاف خوشرفتاري با پدر و مادر باشد كه اسلام بر آن تأكيد فراوان دارد.

(مسأله 1409) معتكف بايد

مدّت سه روز يا بيشتر در مسجد به سر برد و هرگاه بدون عذر شرعي - كه بعداً گفته خواهد شد -، مسجد را ترك كند، اعتكاف او باطل مي شود، خواه حكم شرعي مسأله را بداند يا نداند، ولي اگر فراموش كند كه معتكف است و مسجد را ترك كند و يا به زور او را از مسجد بيرون كنند، اعتكاف او باطل نمي شود و به محض يادآوري يا برطرف شدن مانع، بايد به مسجد برگردد و اعتكاف را ادامه دهد.

(مسأله 1410) اگر براي خود، در مسجد معتكف شود، در نيمه عمل نمي تواند عدول كند و آن را به نيّت فرد ديگر ادامه دهد و همچنين اگر از طرف فردي معتكف شده، در نيمه عمل نمي تواند عدول كند و به نيت خودش ادامه دهد.

(مسأله 1411) اعتكاف عمل واحديست و بايد از طرف يك نفر انجام بگيرد، بنابراين

رساله توضيح المسائل، ص: 337

نمي توان يك اعتكاف را از طرف چند نفر انجام داد، فقط مي توان ثواب عمل اعتكاف را براي گروهي اهدا نمود، خواه زنده باشند، يا نه.

(مسأله 1412) آنچه كه لازم است اين است كه فرد معتكف بايد روزه دار باشد، خواه روزه را براي خود بگيرد يا به طور نيابت از ديگري.

(مسأله 1413) اعتكاف عبادت مستحب است و مي توان آن را در اثنا قطع كرد ولي هنگامي كه به روز سوم وارد شد، قطع آن حرام مي باشد.

(مسأله 1414) اگر نذر كند كه در روزهاي معيني معتكف شود، در اين صورت قطع آن جايز نيست.

(مسأله 1415) هرگاه نذر كند كه در روزهاي معيني معتكف شود، مي تواند با گرفتن روزه به نيت قضا و غير آن، اين عمل را

انجام دهد.

(مسأله 1416) هرگاه سه روز معيني را نذر كند كه معتكف باشد، ولي روز سوم، مصادف با عيد گردد، اعتكاف او باطل و قضا براي او واجب نيست.

(مسأله 1417) هرگاه نذر كند كه سه روز معتكف شود، نخستين شب از سه روز، جزء اعتكاف نيست و همچنين اگر يك ماه را نذر كند، نخستين شب از يك ماه، جزء اعتكاف نيست، مگر اين كه، به هنگام نذر نخستين شب را هم جزء اعتكاف قراردهد.

(مسأله 1418) هرگاه نذر كند كه يك ماه در مسجد معتكف شود و اتفاقاً ماه، بيست و نه روز باشد، بايد، يك روز به آن بيفزايد، مگر اين كه به هنگام نذر مقصودش از ماه، بين دو رؤيت ماه باشد (مابين الهلالين) در اين صورت، بيست و نه روز كافي است.

(مسأله 1419) هرگاه نذر كند كه پنج روز در مسجد معتكف شود بايد يك روز بر آن بيفزايد.

(مسأله 1420) هرگاه نذر كند كه در ايام بيض (سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم) ماه رجب معتكف شود، ولي نذر خود را فراموش كند يا در اعتكاف مسامحه نمايد، احتياطاً بايد بعداً قضا كند.

رساله توضيح المسائل، ص: 338

(مسأله 1421) هرگاه نذر كند كه سه روز در ماه معيني و مشخصي معتكف شود، ولي بعداً فراموش كند كه كدام يك از ماه ها را نيّت كرده بود، اگر حرجي پيش نيايد، بايد احتياط كند، مثلًا اگر ماه مردّد بين دو ماه يا سه ماه باشد، سه روز از هر سه ماه معتكف گردد.

(مسأله 1422) هرگاه در مسجد مشخصي معتكف شد و بخواهد به مسجد ديگر منتقل شود، اعتكاف او باطل مي شود، مگر اين كه اين دو

مسجد به هم پيوسته باشند به گونه اي كه مسجد واحدي به شمار آيند.

(مسأله 1423) هرگاه در مسجدي معتكف شود ولي ادامه اعتكاف، ممكن نباشد، مشهور اين است كه اعتكاف او باطل مي شود و نمي تواند بقيه را در مسجد ديگر به پايان برساند، ولي احوط اين است كه در صورت واجب بودن به مسجد ديگر منتقل شود و اعتكاف را به آخر برساند.

(مسأله 1424) پشت بام مسجد و محراب آن و شبستان ها، جزء مسجد محسوب مي شود مگر اين كه در شهري كه در آن معتكف مي شود، برخي از آنها را اهالي محل جزء مسجد ندانند.

(مسأله 1425) هرگاه نقطه خاصي از مسجد را براي اعتكاف در نظر بگيرد، اعتكاف در آن نقطه واجب نمي شود. مگر اين كه آن نقطه از مسجد از فضيلت خاصي برخوردار باشد، در اين صورت بايد به نيّت خود، جامه عمل بپوشاند.

(مسأله 1426) هرگاه شك كند كه نقطه اي از نقاط مربوط به مسجد، جزء مسجد هست يا نه اعتكاف در آن جايز نيست.

(مسأله 1427) هرگاه بر اثر شياع يا شهادت دو عادل يا يك عادل، ثابت شود كه نقطه مورد نظر مسجد است، اعتكاف در آن جايز است.

(مسأله 1428) اعتكاف بايد در مسجد صورت بگيرد و در اين قسمت بين زن و مرد، فرقي نيست، بنابراين، هرگاه زني در خانه خود نقطه اي را براي نماز اختصاص دهد، اعتكاف در آن كافي نيست و همچنين در مساجد كوچك كه مسجد شهر شمرده نمي شود.

رساله توضيح المسائل، ص: 339

(مسأله 1429) نوجوان نابالغ كه خوب و بد را تشخيص مي دهد، اگر اعتكاف كند، اعتكاف او صحيح است.

(مسأله 1430) در موارد خاصي معتكف مي تواند مسجد را به طور

موقت ترك كند مانند:

1. اداي شهادت در دادگاه.

2. تشييع جنازه مؤمن.

3. ضروريات عرفي و شرعي، مانند تهيه غذا يا غسل و وضو در بيرون مسجد.

براين اساس تا ضرورتي ايجاب نكند، مسجد را به خاطر امر مستحب، ترك ننمايد.

(مسأله 1431) هرگاه در مسجد در حال اعتكاف، جنب شود، فوراً بايد مسجد را ترك كند و غسل نمايد و اگر مسامحه كند و در مسجد بماند هر چند بعداً براي غسل اقدام كند اعتكاف او باطل مي شود.

(مسأله 1432) هرگاه فرد معتكف فرد ديگري را كه در نقطه اي از مسجد اعتكاف كرده، به زور از جايش بلند كند و خود به جاي أو بنشيند اعتكاف او باطل مي شود و همچنين اگر با جانماز غصبي اعتكاف كند، ولي اگر لباس او غصبي باشد، كار او حرام ولي اعتكافش صحيح مي باشد.

(مسأله 1433) براي پرداخت بدهي واجب، بايد مسجد را ترك كند و بدهي را بپردازد و سپس بر گردد ولي اگر اين كار را نكرد، اعتكاف او باطل نمي شود.

(مسأله 1434) هرگاه ضرورت ايجاب كند كه از مسجد بيرون برود و كاري را انجام دهد، بايد نزديك ترين راه به مقصد را انتخاب كند و اگر در نيمه راه يا هنگام برگشتن، بدون ضرورت مكث كند و سپس به مسجد باز گردد اعتكاف باطل مي شود.

(مسأله 1435) هرگاه براي انجام كار لازمي مسجد را ترك گفت و ناخواسته آن قدر طول كشيد كه صورت اعتكاف به هم خورد، اعتكاف او باطل مي شود.

(مسأله 1436) در اعتكاف، آنچه معتبر است، مكث در مسجد است و حالت خاصّي در آن معتبر نيست، مي تواند بنشيند يا دراز بكشد با بخوابد و يا راه برود.

رساله توضيح المسائل، ص:

340

(مسأله 1437) مستحب است انسان، به هنگام شروع در اعتكاف، با خدا شرط كند كه هر موقع كه خواست مخيّر باشد كه، اعتكاف را به هم بزند، خواه براي بر هم زدن، عذري باشد يا نباشد.

(مسأله 1438) همان طور كه در حال شروع مي تواند اين شرط را با خدا بكند، به هنگام نذر نيز مي تواند اين شرط را منظور بدارد، مثلًا بگويد:

«للّه عليّ كه معتكف شوم به شرط آن كه هر موقع خواستم اعتكاف را به هم بزنم».

احكام اعتكاف

(مسأله 1439) فرد معتكف بايد از اموري اجتناب كند:

1. تماس جنسي با زن، حتي بوسيدن و لمس كردن و در اين قسمت بين زن و مرد، فرقي نيست و احتياط مستحب آنست از نگاه كردن شهوت آميز نيز، خودداري كند.

2. استمنا: كاري صورت دهد كه از او مني بيرون بيايد هر چند سبب آن نگاه شهوت آميز به همسرش باشد.

3. استفاده از بوي خوش به منظور لذت بردن، ولي كساني كه فاقد حس شامه هستند، براي آنان مانعي نيست.

4. خريد و فروش، بلكه هر نوع داد و ستد غير ضروري ولي اشتغال به كارهاي دنيوي، مانند خياطي و بافندگي مانعي ندارد، ولي در صورتي كه فردي ديگر حاضر شود كه خريدهاي ضروري او را براي ادامه اعتكاف انجام دهد، بايد او را به اين كار بگمارد.

5. بايد در اعتكاف از هر نوع جرّ و بحث براي اظهار برتري، خودداري شود، ولي مذاكره علمي براي بيان حق و ابطال باطل، مانعي ندارد، بلكه مستحب است و پوشيدن لباس دوخته براي معتكف مانعي ندارد و احكام اعتكاف با احكام احرام، تفاوت دارد.

(مسأله 1440) آنچه كه در مسأله پيش گفته

شد، براي معتكف مطلقاً حرام است، خواه در روز، خواه در شب، ولي برخي از محرّمات مخصوص روز است، مانند خوردن و نوشيدن كه به

رساله توضيح المسائل، ص: 341

خاطر روزه حرام مي شود و همچنين سر زير آب كردن.

(مسأله 1441) فرد معتكف مي تواند كارهاي مباح را در مسجد انجام دهد، مثلًا به حساب زندگي خود برسد و دفاتر خود را تنظيم كند.

(مسأله 1442) هر چيزي كه روزه را باطل مي كند، مايه بطلان اعتكاف مي شود، به شرط اين كه در روز انجام بگيرد، زيرا روزه يكي از اركان اعتكاف است و بطلان روزه، مايه باطل شدن اعتكاف مي شود، ولي برخي از چيزها مطلقاً مايه بطلان اعتكاف است، مانند جماع و معاشرت هاي جنسي با زن و بوسيدن و دست دادن و احتياط آن است كه اگر در اعتكاف خريد و فروش غير ضروري انجام داد و يا بوي خوش به كاربرد اعتكاف خود را به پايان برساند و اگر واجب بود، قضا كند.

هرگاه يكي از محرمات، از فرد معتكف از روي سهو سر زد، اعتكاف او صحيح است، ولي اگر سهواً با همسر خود نزديكي كرد، اعتكاف او باطل مي شود و اگر اعتكاف واجب بوده، بايد قضا كند و اگر مستحب بود، آن را به پايان برساند.

(مسأله 1443) اگر اعتكاف به يكي از چيزها باطل شود، اگر واجب بوده بايد قضا كند، مگر اين كه در صيغه نذر يا به هنگام شروع، با خدا شرط كند كه هر موقع بخواهد، اعتكاف را بر هم بزند.

(مسأله 1444) هرگاه اعتكاف او مستحب باشد، اگر در اثناي دو روز آن را باطل كند، چيزي بر او واجب نيست واگر پس از

گذشت دو روز آن را باطل كند، بايد آن را قضا كند.

(مسأله 1445) هرگاه در نيمه اعتكاف واجب بميرد قضا بر وليّ او واجب نيست.

(مسأله 1446) هرگاه در حال اعتكاف به خريد و فروش بپردازد، معامله او درست و اعتكاف او باطل است.

(مسأله 1447) هرگاه اعتكاف واجب را با نزديكي با همسر خود هر چند در شب باطل كند، بايد كفاره بدهد و كفاره آن كفاره ماه رمضان است، يعني بايد يكي از سه چيز را انجام دهد:

غلامي را آزاد كند، يا شصت روز پشت سر هم روزه بگيرد و يا شصت فقير را سير كند.

رساله توضيح المسائل، ص: 342

(6) خمس

احكام خمس
در هفت چيز خمس واجب مي شود:

(مسأله 1448)

در هفت چيز خمس واجب مي شود:

اول:

منفعت كسب؛؛ دوم:

معدن؛؛ سوم:

گنج؛؛ چهارم:

مال حلال مخلوط به حرام؛؛ پنجم:

جواهري كه به واسطه غوّاصي يعني فرو رفتن در دريا به دست مي آيد؛؛ ششم:

غنيمت جنگ؛؛ هفتم:

زميني كه كافر ذمّي از مسلمان بخرد و احكام اينها مفصّلًا گفته خواهد شد.

1 - منفعت كسب

(مسأله 1449) هر گاه انسان از تجارت يا صنعت؛؛ يا كسب هاي ديگر مالي به دست آورد، چنانچه از مخارج سال خود او و كساني كه متكفل هزينه زندگي آنهاست زياد بيايد، بايد خمس يعني پنج يك آن را به شيوه اي كه بعداً گفته مي شود، بدهد.

(مسأله 1450) اگر از غير كسب مالي به دست آورد؛؛ مثلًا چيزي به او ببخشند واجب است خمس آن را بدهد و همچنين هر نوع درآمدي كه از ناحيه غيركسب به دست بيايد، مثلًا چيزي از طريق وصيت به او برسد و يا مهريه اي كه زن از شوهر مي گيرد، فقط ارثي كه از نزديكان به انسان برسد خمس ندارد.

(مسأله 1451) ارثي كه از نزديكان به انسان برسد خمس ندارد ولي اگر مثلًا با كسي خويشاوندي دوري داشته باشد و نداند چنين خويشي دارد، بايد خمس ارثي را كه از او مي برد. اگر از مخارج سالش زياد بيايد، بدهد.

(مسأله 1452) اگر مالي به ارث به او برسد و بداند كسي كه اين مال از او به ارث رسيده

رساله توضيح المسائل، ص: 343

خمس آن را نداده؛؛ بايد خمس آن را بدهد.

(مسأله 1453) اگر به واسطه قناعت كردن، چيزي از مخارج سال انسان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

(مسأله 1454) كسي كه ديگري مخارج او را مي دهد، بايد خمس تمام مالي را كه به دست مي آورد بدهد. ولي اگر

مقداري از آن را خرج زيارت و مانند آن كرده باشد فقط بايد خمس باقيمانده را بدهد.

(مسأله 1455) اگر ملكي را بر افراد معيني مثلًا بر اولاد خود وقف نمايد. چنانچه در آن ملك زراعت و درختكاري كنند و يا اجاره دهند و از آن چيزي به دست آورند و از مخارج سال آنان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهند.

(مسأله 1456) اگر مالي را كه فقير بابت خمس گرفته وتملك كرده از مخارج سالش زياد بيايد، خمس ندارد. ولي اگر از مالي كه به او داده اند منفعتي ببرد، مثلًا از درختي كه بابت خمس به او داده اند ميوه اي به دست آورد، بايد خمس مقداري كه از مخارج سالش زياد مي آيد، بدهد.

(مسأله 1457) اگر با عين پول خمس نداده جنسي را بخرد يعني بفروشنده بگويد اين جنس را به اين پول مي خرم معامله صحيح است و به جنسي كه با اين پول خريده است، خمس تعلق مي گيرد.

(مسأله 1458) اگر جنسي را بخرد و بعد از معامله قيمت آن را از پول خمس نداده بدهد، معامله اي كه كرده صحيح است و خمس پولي را كه به فروشنده داده بايد از مال ديگر بپردازد.

(مسأله 1459) اگر مالي را كه خمس آن داده نشده بخرد، خمسش به عهده فروشنده است و بر خريدار چيزي نيست.

(مسأله 1460) اگر چيزي را كه خمس آن داده نشده به كسي ببخشند پنج يك آن به عهده خود بخشنده است و با اين تصرّف خمس به ذمّه او تعلق مي گيرد و چيزي بر گيرنده نيست.

رساله توضيح المسائل، ص: 344

(مسأله 1461) اگر از كافر يا كسي كه به دادن خمس عقيده ندارد؛؛ مالي به

دست انسان آيد، واجب نيست خمس آن را بدهد.

(مسأله 1462) تاجر و كاسب و صنعتگر و مانند اينها از اولين سودي كه در كاسبي مي كنند، يك سال كه بگذرد، بايد خمس آنچه را كه از خرج سالشان زياد مي آيد، بدهند و كسي كه شغلش كاسبي نيست، اگر اتفاقاً معامله اي كند و منفعتي ببرد، بعد از آن كه يك سال از موقعي كه فايده برده بگذرد، بايد خمس مقداري را كه از خرج سالش زياد آمده، بدهد.

(مسأله 1463) انسان مي تواند در بين سال هر وقت منفعتي به دستش آيد خمس آن را بدهد و همچنين جايز است دادن خمس را تا آخر سال تأخير بيندازد و اگر براي دادن خمس سال شمسي قرار دهد، مانعي ندارد.

(مسأله 1464) كسي كه مانند تاجر و كاسب بايد براي دادن خمس، سال قرار دهد، اگر منفعتي به دست آورد و در بين سال بميرد، بايد مخارج تا موقع مرگش را از آن منفعت كسر كنند و خمس باقيمانده را بدهند.

(مسأله 1465) اگر قيمت جنسي را كه براي تجارت خريده بالا رود و آن را نفروشد و در بين سال قيمتش پائين آيد، خمس مقداري كه بالا رفته بر او واجب نيست.

(مسأله 1466) اگر قيمت جنسي را كه براي تجارت خريده بالا رود و به اميد اين كه قيمت آن بالاتر رود، تا بعد از تمام شدن سال آن را نفروشد و قيمتش پائين آيد خمس مقداري را كه بالا رفته، بر او واجب نيست.

(مسأله 1467) اگر غير مال التجاره مالي داشته باشد كه خمسش را داده يا خمس ندارد مثلًا ارث به او رسيده است چنانچه قيمتش بالا رود و

آن را بفروشد مقداري كه بر قيمتش اضافه شده، خمس دارد و همچنين اگر گوسفندي كه خمس آن را داده، چاق شود، بايد خمس آنچه زياد شده، بدهد.

(مسأله 1468) اگر باغي احداث كند براي آن كه بعد از بالا رفتن قيمتش بفروشد، اگر وقت فروش آن رسيده بايد خمس ميوه و درخت را بدهد ولي اگر قصدش اين باشد كه از ميوه آن

رساله توضيح المسائل، ص: 345

استفاده كند؛؛ فقط بايد خمس ميوه را بدهد و خمس خود باغ را هنگام فروش بدهد.

(مسأله 1469) اگر درخت بيد و چنار و مانند اينها را بكارد، كه براي استفاده از چوبشان پرورش مي دهند، سالي كه موقع فروش آنها است، اگرچه آنها را نفروشد، بايد خمس آنها را بدهد.

(مسأله 1470) كسي كه چند رشته كسب دارد مثلًا اجاره ملك مي گيرد و خريد و فروش و زراعت هم مي كند بايد منافع همه رشته ها را يك جا حساب كند و خمس آن را بدهد و - لذا - اگر در رشته اي ضرر كند، مي تواند از رشته ديگر آن را جبران كند.

(مسأله 1471) خرج هائي را كه انسان براي به دست آوردن فايده مي كند، مانند دلالي و باربري مي تواند جزء مخارج ساليانه حساب نمايد.

(مسأله 1472) آنچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك و پوشاك و اثاثيه و خريد منزل و عروسي و جهيزيه دختر و زيارت و مانند اينها مي رساند، در صورتي كه از شأن او زياد نباشد و زياده روي هم نكرده باشد، خمس ندارد.

(مسأله 1473) مالي را كه انسان به مصرف نذر و كفّاره مي رساند؛؛ جزء مخارج ساليانه است و نيز مالي را كه به كسي مي بخشد يا

جايزه مي دهد، در صورتي كه از شأن او زياد نباشد، از مخارج ساليانه حساب مي شود.

(مسأله 1474) اگر انسان نتواند يكجا جهيزيه دختر را تهيه كند و مجبور باشد كه هر سال مقداري از آن را تهيه نمايد يا در شهري باشد كه معمولًا هر سال مقداري از جهيزيه دختر را تهيه مي كنند، چنانچه در بين سال از منافع آن سال جهيزيه بخرد، آن مبلغ خمس ندارد.

(مسأله 1475) كسي كه از كسب و تجارت فائده اي برده، اگر مال ديگري هم دارد كه خمس آن واجب نيست، مي تواند مخارج سال خود را فقط از فائده كسب بردارد و به مصرف برساند.

(مسأله 1476) اگر از منفعت كسب آذوقه اي كه براي مصرف سالش خريده، در آخر سال زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد و چنانچه بخواهد قيمت آن را بدهد در صورتي كه قيمتش از

رساله توضيح المسائل، ص: 346

وقتي كه خريده زياد شده باشد، بايد قيمت آخر سال را حساب كند.

(مسأله 1477) اگر در اثناء سال از منفعت كسب اثاثيه اي براي منزل بخرد، چنانچه در بين سال يا سال هاي بعد احتياجش از آن برطرف شود، احتياط مستحب آن است كه خمس آن را بدهد و همچنين است زيورآلات زنانه، اگر در بين سال وقت زينت كردن زن ها به آنها بگذرد.

(مسأله 1478) اگر در يك سال منفعتي نبرد، نمي تواند مخارج آن سال را از منفعتي كه در سال بعد مي برد، كسر نمايد مگر اين كه براي معيشت آن سال قرض كرده باشد و تا آن زمان قادر به پرداخت آن نباشد.

(مسأله 1479) اگر در اول سال منفعتي نبرد و از سرمايه خرج كند و پيش از تمام شدن سال

منفعتي به دستش آيد، مي تواند مقداري را كه از سرمايه برداشته از منافع كسر كند.

(مسأله 1480) اگر مقداري از سرمايه تلف شود و از باقيمانده آن منافعي ببرد كه از خرج سالش زياد بيايد؛؛ مي تواند مقداري را كه از سرمايه كم شده، از منافع بردارد.

(مسأله 1481) اگر غير از سرمايه چيز ديگري از مال هاي او از بين برود اگر در همان سال به آن چيز احتياج داشته باشد، مي تواند در بين سال از منافع كسب آن را تهيه نمايد.

(مسأله 1482) اگر در اول سال براي مخارج خود قرض كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي ببرد، مي تواند مقدار قرض خود را از آن منفعت كسر نمايد.

(مسأله 1483) اگر در تمام سال منفعتي نبرد و براي مخارج خود قرض كند مي تواند از منافع سال هاي بعد قرض خود را ادا نمايد.

(مسأله 1484) اگر براي زياد كردن مال يا خريدن ملكي كه به آن احتياج ندارد قرض كند نمي تواند از منافع كسب آن قرض را بدهد ولي اگر مالي را كه قرض كرده و چيزي را كه از قرض خريده از بين برود و ناچار شود كه قرض خود را بدهد، درصورتي كه مال ديگر نداشته باشد مي تواند از منافع كسب قرض را ادا نمايد.

(مسأله 1485) بنا بر احتياط واجب بايد خمس مال حلال مخلوط به حرام را از عين همان مال بدهد ولي خمس هاي ديگر را مي تواند از همان چيز بدهد يا به مقدار قيمت خمس كه بدهكار است پول بدهد.

رساله توضيح المسائل، ص: 347

(مسأله 1486) اگر خمس مال را نداده در صورتي مي تواند در آن مال تصرف كند كه موجب اتلاف حقوق صاحبان خمس نشود

و در غير اين صورت تصرف در آن حرام است و در هر حال بايد خمس مال را بپردازد.

(مسأله 1487) بهتر است كسي كه خمس بدهكار است، با حاكم شرع مصالحه كند. سپس در تمام مال تصرف نمايد.

(مسأله 1488) كسي كه با ديگري شريك است، اگر خمس منافع خود را بدهد و شريك او ندهد و در سال بعد از مالي كه خمسش را نداده براي سرمايه شركت بگذارد كسي كه خمس سهم خود را داده است مي تواند تصرف كند.

(مسأله 1489) اگر بچه صغير سرمايه اي داشته باشد و از آن منافعي به دست آيد، بنا بر احتياط واجب بعد از آن كه بالغ شد، بايد خمس آن را بدهد.

(مسأله 1490) انسان در مالي كه يقين دارد خمسش را نداده اند، مي تواند تصرف كند، مشروط بر اين كه موجب اتلاف حقوق صاحبان خمس نشود.

(مسأله 1491) كسي كه از اول تكليف خمس نداده، سه حالت دارد:

1 - از منافع كسب چيزي كه به آن احتياج ندارد، خريده و يك سال از خريد آن گذشته، بايد خمس آن را بدهد.

2 - اثاث خانه و چيزهاي ديگري كه به آنها احتياج دارد مطابق شأن خود از درآمد همان سال خريده، خمس به آن ها تعلق نمي گيرد.

3 - اگر نداند كه در بين سال خريده يا بعد از تمام شدن سال، بايد تمام اموال مشكوك خود را حساب كرده و حاكم شرع و يا نماينده او، بدهي او را جهت خمس تخمين بزند و مصالحه نمايد و با پرداخت آن ذمه او بري مي شود.

(مسأله 1492) لباس هاي متعدّد و همچنين انگشتر و زيورآلات و وسايل مختلف زندگي، اگر همه آنها مورد نياز و

در حدّ شأن او باشد و از درآمد همان سال تهيّه شده باشد خمس ندارد، ولي اگر زايد بر نياز و شأن باشد، مقدار زيادي، خمس دارد.

رساله توضيح المسائل، ص: 348

(مسأله 1493) پولي را كه خرج خريدن وسايل حرام مي كند (مانند انگشتر طلا براي مرد و وسايل لهو و لعب) خمس دارد.

(مسأله 1494) حقوق بازنشستگي و يا مبلغي كه به عنوان بازخريد كار داده مي شود جزء درآمد همان سال محسوب مي گردد و اگر چيزي تا آخر سال از آن باقي نماند خمس ندارد، اما اگر اضافه بماند خمس دارد.

(مسأله 1495) جوايزي كه به پس اندازها تعلّق مي گيرد اگر قراردادي ميان پس انداز كننده و بانك يا صندوق نباشد حلال است و با گذشتن سال خمس آن واجب مي شود، اين در صورتيست كه پس انداز كننده خود را طلبكار جايزه نداند، بلكه پس انداز گيرنده شخصاً براي تشويق پس انداز كنندگان جوايزي مي دهد.

2 - معدن

(مسأله 1496) اگر از معدن طلا، نقره، سرب، مس، آهن، نفت، زغال سنگ، فيروزه، عقيق، زاج، نمك و معدن هاي ديگر چيزي به دست آورد، در صورتي كه به مقدار نصاب باشد، بايد خمس آن را بدهد.

(مسأله 1497) نصاب معدن بنا بر احتياط، 105 مثقال معمولي نقره سكّه دار يا 15 مثقال معمولي طلاي سكّه دار است، يعني اگر قيمت چيزي را كه از معدن بيرون آورده، بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده به 105 مثقال نقره سكّه دار يا 15 مثقال طلاي سكّه دار برسد، بايد خمس آن را بدهد.

(مسأله 1498) استفاده اي كه از معدن برده، اگر قيمت آن به 105 مثقال نقره سكّه دار يا 15 مثقال طلاي سكّه دار نرسد، خمس آن

در صورتي لازم است كه به تنهائي يا با منفعت هاي ديگر كسب او، از مخارج سالش زياد بيايد.

(مسأله 1499) گچ و آهك و گِل سرشور و گل سرخ و سنگ، اگر معدن به آن گفته شود بايد خمس آنها را بدهد.

(مسأله 1500) كسي كه از معدن چيزي به دست مي آورد، بايد خمس آن را بدهد چه

رساله توضيح المسائل، ص: 349

معدن روي زمين باشد، يا زير آن، در زميني باشد كه ملك است يا در جائي باشد كه مالك ندارد.

(مسأله 1501) اگر نداند قيمت چيزي را كه از معدن بيرون آورده به 105 مثقال نقره سكّه دار يا 15 مثقال طلاي سكّه دار مي رسد يا نه، بنا بر احتياط واجب، بايد به وزن كردن يا از راه ديگر قيمت آن را معلوم كند.

(مسأله 1502) اگر چند نفر چيزي از معدن بيرون آورند، چنانچه بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده اند، اگر سهم هر كدام آنها به 105 مثقال نقره سكّه دار يا 15 مثقال طلاي سكّه دار برسد، بايد خمس آن را بدهند.

(مسأله 1503) اگر معدني را كه در ملك ديگريست بيرون آورد، آنچه از آن به دست مي آيد، مال صاحب ملك است و چون صاحب ملك براي بيرون آوردن آن خرجي نكرده، بايد خمس تمام آنچه را كه از معدن بيرون آمده، بدهد. در صورتي كه به حدّ نصاب برسد. ولي اگر اين كار به دستور او انجام گرفته هزينه آن بر عهده او است و از درآمد معدن كم مي شود.

(مسأله 1504) اگر حكومت اسلامي معدني را استخراج كند، خمس به آن تعلق نمي گيرد.

3 - گنج

(مسأله 1505) گنج ماليست كه در زمين يا درخت يا كوه

يا ديوار پنهان باشد و كسي آن را پيدا كند و طوري باشد كه به آن، گنج بگويند.

(مسأله 1506) اگر انسان در زميني كه ملك كسي نيست گنجي پيدا كند مال خود او است و بايد خمس آن را بدهد.

(مسأله 1507) نصاب گنج بنابراحتياط، 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا است. يعني اگر قيمت چيزي را كه از گنج به دست مي آورد، بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده به 105 مثقال نقره سكّه دار يا 15 مثقال طلاي سكّه دار برسد، بايد خمس آن را بدهد.

(مسأله 1508) اگر در زميني كه از ديگري خريده گنجي پيدا كند و بداند مال كساني كه

رساله توضيح المسائل، ص: 350

قبلًا مالك آن زمين بوده اند، نيست. مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد. ولي اگر احتمال دهد كه مال يكي از آنان است؛؛ بايد به او اطلاع دهد و چنانچه معلوم شود مال او نيست، بايد به كسي كه پيش از او مالك زمين بوده اطلاع دهد و به همين ترتيب به تمام كساني كه پيش از او مالك زمين بوده اند خبر دهد و اگر معلوم شود مال هيچ يك از آنان نيست، مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد.

(مسأله 1509) اگر در ظرف هاي متعددي كه در يكجا دفن شده، مالي پيدا كند كه قيمت آنها روي هم 105 مثقال نقره سكّه دار يا 15 مثقال طلاي سكّه دار باشد، بايد خمس آن را بدهد. ولي چنانچه چند گنج در جاهاي مختلف پيدا كند. اگر قيمت هر كدام به حدّ نصاب رسيد خمس آن را بدهد و اگر همه آنها روي هم به

اين مقدار برسد، بنابراحتياط خمس آن را نيز بپردازد.

(مسأله 1510) اگر دو نفر گنجي پيدا كنند كه قيمت سهم هر يك از آنان به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلاي سكه دار برسد، بايد خمس آن را بدهند.

(مسأله 1511) اگر كسي حيواني را بخرد و در شكم آن مالي پيدا كند چنانچه احتمال دهد كه مال فروشنده است، بنا بر احتياط واجب بايد به او خبر دهد و اگر معلوم شود مال او نيست، بايد به ترتيب، صاحبان قبلي آن را خبر كند و چنانچه معلوم شود كه مال هيچ يك از آنان نيست، بنا بر احتياط مستحب خمس آن را بدهد.

4 - مال حلال مخلوط به حرام

(مسأله 1512) اگر مال حلال با مال حرام به طوري مخلوط شود كه انسان نتواند آن ها را از يكديگر تشخيص دهد و صاحب مال حرام و مقدار آن، هيچ كدام معلوم نباشد، بايد خمس تمام مال را بدهد و بعد از دادن خمس، بقيه مال حلال مي شود.

(مسأله 1513) اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را بداند ولي صاحب آن را نشناسد، بايد آن مقدار را به نيّت صاحبش صدقه بدهد و احتياط واجب آن است كه از حاكم شرع هم اذن بگيرد.

رساله توضيح المسائل، ص: 351

(مسأله 1514) اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند ولي صاحبش را بشناسد، بايد يكديگر را راضي نمايند و چنانچه صاحب مال راضي نشود، در صورتي كه انسان بداند چيز معيني مال او است و شك كند كه بيشتر از آن هم مال او هست يا نه؛؛ بايد چيزي را كه يقين دارد مال اوست به

او بدهد و احتياط مستحب آن است مقدار بيشتري را كه احتمال مي دهد مال او است، به او بدهد.

(مسأله 1515) اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد بفهمد كه مقدار حرام بيشتر از خمس بوده، بنا بر احتياط مستحب بايد مقداري را كه مي داند از خمس بيشتر بوده؛؛ از طرف صاحب آن صدقه بدهد.

(مسأله 1516) اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد، يا مالي كه صاحبش را نمي شناسد به نيّت او صدقه بدهد، بعد از آن كه صاحبش پيدا شد، بنا بر احتياط مستحب به مقدار مالش به او بدهد. مگر در گمشده كه بايد به صاحب آن بپردازد.

(مسأله 1517) اگر مال حلالي با حرام مخلوط شود و مقدار حرام معلوم باشد و انسان بداند كه صاحب آن از چند نفر معين بيرون نيست ولي نتواند بفهمد كيست، اگر مي تواند همه آنها را با تقسيم راضي سازد وگرنه قرعه بيندازد و به نام هر كس افتاد، مال را به او بدهد.

5 - جواهري كه با غواصي به دست مي آيد

(مسأله 1518) اگر به واسطه غوّاصي يعني فرو رفتن در دريا لؤلؤ و مرجان يا جواهر ديگري كه با فرو رفتن در دريا بيرون مي آيد بيرون آورند، روئيدني باشد، يا معدني، چنانچه بعد از كم كردن مخارجي كه براي بيرون آوردن آن كرده اند، قيمت آن به 18 نخود طلا برسد، بايد خمس آن را بدهند، چه در يك دفعه آن را از دريا بيرون آورده باشند يا در چند دفعه؛؛ آنچه بيرون آمده از يك جنس باشد، يا از چند جنس ولي اگر چند نفر، آن را بيرون آورده باشند، هر كدام آنان كه قيمت سهمش به 18

نخود طلا برسد، فقط او بايد خمس بدهد

(مسأله 1519) اگر بدون فرو رفتن در دريا به وسيله اسبابي جواهر بيرون آورد و بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده قيمت آن به 18 نخود طلا برسد، بنا بر احتياط خمس آن

رساله توضيح المسائل، ص: 352

واجب است و همين گونه است اگر از روي آب دريا يا از كنار دريا جواهر بگيرد؛؛ بايد خمس آن را بدهد.

(مسأله 1520) خمس ماهي و حيوانات ديگري كه انسان بدون فرو رفتن در دريا مي گيرد در صورتي واجب است كه براي كسب بگيرد و به تنهائي يا با منفعت هاي ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

6 - غنيمت

(مسأله 1521) اگر مسلمانان به امر امام ( عليه السلام ) با كفّار جنگ كنند و چيزهائي در جنگ به دست آورند. به آنها غنيمت گفته مي شود و مخارجي را كه براي غنيمت كرده اند، مانند مخارج نگهداري و حمل و نقل آن و نيز مقداري را كه امام ( عليه السلام ) صلاح مي داند به مصرفي برساند و چيزهائي كه مخصوص به امام است، بايد از غنيمت كنار بگذارند و خمس بقيه آن را بدهند.

7 - زميني كه كافر ذمّي از مسلمان بخرد

(مسأله 1522) اگر كافر ذمّي زميني را از مسلمان بخرد، بايد خمس آن را از همان زمين بدهد و اگر پول آن را هم بدهد، اشكال ندارد. ولي اگر غير از پول چيز ديگر بدهد، بايد به اذن حاكم شرع باشد و نيز اگر خانه و دكان و مانند اينها را از مسلمان بخرد، چنانچه زمين آن را جداگانه قيمت كنند و بفروشند بايد خمس زمين آن را بدهد و اگر خانه و دكان را روي هم بفروشند و زمين به تبع آن منتقل شود خمس زمين واجب نيست و در دادن اين خمس قصد قربت لازم نيست، بلكه حاكم شرع هم كه خمس را از او مي گيرد، لازم نيست قصد قربت نمايد.

رساله توضيح المسائل، ص: 353

مصرف خمس

(مسأله 1523) خمس را بايد دو قسمت كنند:

يك قسمت آن سهم سادات است. بنا بر اقوي بايد با اذن مجتهد جامع الشرائط به سيد فقير، يا سيد يتيم، يا به سيدي كه در سفر درمانده شده، بدهند و نصف ديگر آن سهم امام ( عليه السلام ) است كه در اين زمان بايد به مجتهد جامع الشرائط بدهند، يا به مصرفي كه او اجازه مي دهد، برسانند. ولي اگر انسان بخواهد سهم امام را به مجتهدي كه از او تقليد نمي كند بدهد، در صورتي مي تواند بدهد كه بداند آن مجتهد و مجتهدي كه از او تقليد مي كند، سهم امام ( عليه السلام ) را به يك طور مصرف مي كنند.

(مسأله 1524) سيدي كه به او خمس مي دهند، بايد فقير باشد ولي به سيدي كه در سفر درمانده شده، اگر در وطنش فقير هم نباشد، مي شود خمس داد.

(مسأله 1525) به سيدي كه در

سفر درمانده شده، اگر سفر او سفر معصيت باشد؛؛ نبايد خمس بدهند.

(مسأله 1526) به سيدي كه عادل نيست مي شود خمس داد.

(مسأله 1527) به سيدي كه معصيت كار است، اگر خمس دادن كمك به معصيت او باشد، نمي شود خمس داد و به سيدي هم كه آشكارا معصيت مي كند، اگر دادن خمس كمك به معصيت او نباشد، مي توان به او خمس داد.

(مسأله 1528) اگر كسي بگويد سيدم نمي شود به او خمس داد مگر آن كه حداقل يك نفر عادل، سيد بودن او را تصديق كند يا در بين مردم به طوري معروف باشد كه انسان يقين يا اطمينان پيدا كند كه سيد است.

(مسأله 1529) به كسي كه در شهر خودش مشهور باشد سيد است، اگرچه انسان به سيد بودن او يقين نداشته باشد، مي شود خمس داد.

(مسأله 1530) كسي كه زنش سيده است نبايد به او خمس بدهد كه به مصرف مخارج خودش برساند ولي اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد و نتواند مخارج آنان را بدهد،

رساله توضيح المسائل، ص: 354

جايز است انسان خمس به آن زن بدهد كه به مصرف آنان برساند.

(مسأله 1531) اگر با اذن حاكم شرع خمس را به شهر ديگر ببرد و از بين برود لازم نيست دوباره خمس بدهد و همچنين است اگر به كسي بدهد كه از طرف حاكم شرع وكيل بوده كه خمس را بگيرد و از آن شهر به شهر ديگر ببرد.

(مسأله 1532) خمس را بايد از خود مال و يا از پول رايج دهد نه از جنس ديگر، مگر اين كه آن جنس ديگر را به مستحق بفروشد سپس بدهي او را از باب خمس حساب كند.

(مسأله

1533) كسي كه از مستحق طلبكار است و مي خواهد طلب خود را بابت خمس حساب كند، بنا بر احتياط مستحب بايد خمس رابه او بدهد و بعد مستحق بابت بدهي خود به او برگرداند، ولي اگر با اذن حاكم شرع باشد، اين احتياط لازم نيست.

(مسأله 1534) مستحق نمي تواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد، مگر مقداري كه در خور شأن او است كه اگر خودش مالي داشت ممكن بود به آن شخص ببخشد.

(مسأله 1535) اگر خمس را با حاكم شرع يا وكيل او يا با سيد دستگردان كند و بخواهد در سال بعد بپردازد نمي تواند آن را از منافع سال دوم كسر نمايد پس اگر مثلًا هزار تومان دستگردان كرده و از منافع سال بعد دو هزار تومان بيشتر از مخارجش داشته باشد، بايد خمس دو هزار تومان را بدهد و هزار توماني را كه بابت خمس بدهكار است، از بقيه بپردازد.

رساله توضيح المسائل، ص: 355

(7) احكام زكات

اشاره

(مسأله 1536) زكات نُه چيز واجب است:

اول گندم. دوم جو. سوم خرما. چهارم كشمش. پنجم طلا. ششم نقره. هفتم شتر. هشتم گاو. نهم گوسفند.

و اگر كسي مالك يكي از اين نه چيز باشد، با شرايطي كه بعداً گفته مي شود بايد مقداري كه معين شده به يكي از مصرف هائي كه بيان خواهد شد برساند.

شرايط واجب شدن زكات

(مسأله 1537) زكات در صورتي واجب مي شود كه مال به مقدار نِصاب كه بعداً گفته مي شود برسد و مالك آن، بالغ و عاقل و آزاد باشد و بتواند در آن مال تصرف كند.

(مسأله 1538) بعد از آنكه انسان دوازده ماه مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره بود بايد زكات آن را بدهد. ولي از اول ماه دوازدهم نمي تواند طوري در مال تصرف كند كه مال از بين برود و اگر تصرف كند ضامن است و چنانچه در ماه دوازدهم بدون اختيار او بعضي از شرطهاي زكات از بين برود زكات بر او واجب نيست.

(مسأله 1539) اگر مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در بين سال بالغ شود، زكات بر او واجب نيست.

(مسأله 1540) زكات گندم و جو وقتي واجب مي شود كه دانه آنها بسته شود و زكات كشمش بنا بر احتياط وقتي واجب مي شود كه غوره است و موقعي هم كه رنگ خرما زرد و يا سرخ شد زكات آن واجب مي شود. ولي وقت دادن زكات در گندم و جو موقع خرمن شدن و جدا

رساله توضيح المسائل، ص: 356

كردن كاه آنها و در خرما و كشمش موقعيست كه خشك شده باشند.

(مسأله 1541) مالي را كه از انسان غصب كرده اند و نمي تواند در آن

تصرف كند زكات ندارد و نيز اگر زراعتي را از او غصب كنند و موقعي كه زكات آن واجب مي شود، در دست غصب كننده باشد، موقعي كه به صاحبش برگشت احتياط واجب آن است كه زكات آن را بپردازد.

زكات گندم و جو و خرما و كشمش

(مسأله 1542) زكات گندم و جو و خرما و كشمش وقتي واجب مي شود كه به مقدار نصاب برسند و نصاب آنها 288 من تبريز و 45 مثقال كم است كه 665 / 847 كيلوگرم مي شود.

(مسأله 1543) اگر پيش از دادن زكات از انگور و خرما و جو و گندمي كه زكات آنها واجب شده خود و عيالاتش بخورند، يا مثلًا به فقير بدهد، زكات مقداري را كه مصرف كرده واجب نيست.

(مسأله 1544) اگر بعد از آنكه زكات گندم و جو و خرما و انگور واجب شد مالك آن بميرد، بايد مقدار زكات را از مال او بدهند. ولي اگر پيش از واجب شدن زكات بميرد، هر يك از ورثه كه سهم او به اندازه نصاب است، بايد زكات سهم خود را بدهد.

(مسأله 1545) اگر بعد از آنكه زكات گندم و جو و خرما و انگور واجب شد، زراعت و درخت را بفروشد، فروشنده بايد زكات آن ها را بدهد.

(مسأله 1546) اگر وزن گندم و جو و خرما و كشمش موقعي كه تر است به اندازه نصاب برسد و بعد از خشك شدن كمتر از اين مقدار شود، زكات آن واجب نيست.

(مسأله 1547) اگر گندم و جو و خرما را پيش از خشك شدن مصرف كند در صورتي زكات آنها واجب مي شود كه خشك آنها به اندازه نصاب باشد.

(مسأله 1548) خرمائي كه تازه آن را مي خورند و اگر بماند

خيلي كم مي شود چنانچه مقداري باشد كه خشك آن به اندازه نصاب برسد، زكات آن واجب است.

(مسأله 1549) گندم و جو و خرما و كشمشي كه زكات آنها را داده اگر چند سال هم نزد او بماند زكات ندارد.

رساله توضيح المسائل، ص: 357

(مسأله 1550) اگر گندم و جو و خرما و انگور از آب باران يا نهر يا سدّ مشروب شود يا مثل زراعت هاي مصر از رطوبت زمين استفاده كند، زكات آن ده يك است و اگر با آب چاه هاي عميق و نيمه عميق و كم عمق آبياري شود، زكات آن بيست يك است و اگر مقداري از باران يا نهر يا رطوبت زمين استفاده كند و به همان مقدار از آبياري با چاه استفاده نمايد، زكات نصف آن ده يك و زكات نصف ديگر آن بيست يك مي باشد يعني از چهل قسمت سه قسمت آن را بابت زكات بدهند.

(مسأله 1551) اگر گندم و جو و خرما و انگور، هم از آب باران يا مانند آن مشروب شود و هم از آب چاه استفاده كند، چنانچه طوري باشد كه بگويند با آب چاه مثلًا آبياري شده نه باران، زكات آن بيست يك است و اگر بگويند با آب باران آبياري شده نه چاه مثلًا زكات آن ده يك است و احتياط آن است كه در نصف ده يك و در نصف ديگر بيست يك زكات بدهد.

(مسأله 1552) مخارجي را كه براي گندم و جو و خرما و انگور كرده است، مي تواند از حاصل كسر كند و چنانچه پس از كم كردن اينها به اندازه نصاب باشد، بايد زكات باقي مانده آن را بدهد.

(مسأله 1553) قيمت

تخمي را كه براي زراعت پاشيده مي تواند جزء مخارج حساب نمايد و قيمت موقع پاشيدن، بايد حساب شود.

(مسأله 1554) اگر زمين و اسباب زراعت يا يكي از اين دو ملك خود او باشد، نبايد كرايه آنها را جزء مخارج حساب كند و نيز براي كارهائي كه خودش كرده يا ديگري بي اجرت انجام داده، چيزي از حاصل كسر نمي شود.

(مسأله 1555) اگر درخت انگور يا خرما را بخرد، قيمت آن جزء مخارج نيست ولي اگر خرما يا انگور را پيش از تعلق زكات بخرد، پولي را كه براي آن داده جزء مخارج حساب مي شود.

(مسأله 1556) اگر تراكتور و ديگر لوازمي كه براي زراعت لازم است بخرد و به واسطه زراعت به كلي از بين بروند، مي تواند تمام قيمت آنها را جزء مخارج حساب كند و همچنين است اگر مقداري از قيمت آنها كم شود مي تواند آن مقدار را جزء مخارج حساب كند، ولي اگر بعد از زراعت چيزي از قيمتشان كم نشود نبايد چيزي از قيمت آنها را، جزء مخارج حساب نمايد.

رساله توضيح المسائل، ص: 358

(مسأله 1557) اگر براي سال اول عملي مانند شخم زدن انجام دهد اگرچه براي سال هاي بعد هم فائده داشته باشد بايد مخارج آن را از سال اول كسر كند، ولي اگر براي چند سال عمل كند بايد بين آن ها تقسيم نمايد.

(مسأله 1558) كسي كه بدهكار است و مالي هم دارد كه زكات آن واجب شده اگر بميرد، بايد اول تمام زكات را از مالي كه زكات آن واجب شده بدهند، بعد قرض او را ادا نمايند.

(مسأله 1559) كسي كه بدهكار است و گندم يا جو يا خرما يا انگور هم دارد، اگر

بميرد و پيش از آنكه زكات اينها واجب شود، ورثه قرض او را از مال ديگر بدهند، هر كدام كه سهمشان به حدّ نصاب برسد، بايد زكات بدهد و اگر پيش از آنكه زكات اينها واجب شود، قرض او را ندهند چنانچه مال ميت فقط به اندازه بدهي او باشد واجب نيست زكات اينها را بدهند و اگر مال ميت بيشتر از بدهي او باشد، در صورتي كه بدهي او به قدريست كه اگر بخواهند ادا نمايند بايد مقداري از گندم و جو و خرما و انگور را هم به طلبكار بدهند، آنچه را به طلبكار مي دهند زكات ندارد و بقيه مال ورثه است و هر كدام آنان كه سهمش به اندازه نصاب شود، بايد زكات آن را بدهد.

(مسأله 1560) اگر گندم و جو و خرما و كشمشي كه زكات آنها واجب شده خوب و بد دارد بايد زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آنها بدهد و نمي تواند زكات همه را از بد بدهد.

نصاب طلا

(مسأله 1561) طلا دو نصاب دارد:

نصاب اول آن بيست مثقال شرعيست كه هر مثقال آن 18 نخود است، پس وقتي طلا به بيست مثقال شرعي كه پانزده مثقال صيرفيست برسد، اگر شرايط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد چهل يك آن را كه نه نخود مي شود از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست.

نصاب دوم آن چهار مثقال شرعيست كه سه مثقال صيرفي مي شود يعني اگر سه

رساله توضيح المسائل، ص: 359

مثقال به پانزده مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 18 مثقال را از قرار چهل يك بدهد

و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات 15 مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هر چه بالا رود، يعني اگر سه مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقداري كه اضافه شد زكات ندارد.

نصاب نقره

(مسأله 1562) نقره دو نصاب دارد:

نصاب اول آن 105 مثقال صيرفيست كه اگر نقره به 105 مثقال برسد و شرائط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد انسان بايد چهل يك آن را كه 2 مثقال و 15 نخود است از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست.

نصاب دوم آن 21 مثقال است يعني اگر 21 مثقال به 105 مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 126 مثقال را به طوري كه گفته شد بدهد و اگر كمتر از 21 مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات 105 مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هر چه بالا رود، يعني اگر 21 مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود مقداري كه اضافه شده و كمتر از 21 مثقال است زكات ندارد. بنا بر اين اگر انسان چهل يك هر چه طلا و نقره دارد بدهد، زكاتي را كه بر او واجب بوده داده و گاهي هم بيشتر از مقدار واجب داده است مثلًا كسي كه 110 مثقال نقره دارد، اگر چهل يك آن را بدهد، زكات 105 مثقال آن را كه واجب بوده داده و مقداري هم براي 5 مثقال آن داده كه واجب نبوده است.

(مسأله 1563)

چنانچه سابقاً گفته شد زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه انسان يازده ماه مالك مقدار نصاب باشد و اگر در بين يازده ماه، طلا و نقره او از نصاب اول كمتر شود، زكات بر او واجب نيست.

(مسأله 1564) اگر در بين يازده ماه طلا و نقره اي را كه دارد با طلا يا نقره يا چيز ديگر عوض نمايد يا آنها را آب كند، زكات بر او واجب نيست.

رساله توضيح المسائل، ص: 360

(مسأله 1565) اگر در ماه دوازدهم پول طلا و نقره را آب كند، بايد زكات آنها را بدهد و چنانچه به واسطه آب كردن، وزن يا قيمت آنها كم شود، بايد زكاتي را كه پيش از آب كردن بر او واجب بوده بدهد.

زكات شتر و گاو و گوسفند
اشاره

(مسأله 1566) زكات شتر و گاو و گوسفند غير از شرط هائي كه گفته شد دو شرط ديگر دارد:

اول آنكه حيوان (شتر و گاو) در تمام سال بيكار باشد ولي اگر در تمام سال چند روزي پراكنده كار بكشند به گونه اي كه به آن باز حيوان بيكار بگويند زكات آن واجب است.

دوم آنكه در تمام سال از علف بيابان بچرد، پس اگر تمام سال يا مقداري از آن را از علف چيده شده، يا از زراعتي كه ملك مالك يا ملك كس ديگر است بچرد زكات ندارد. ولي اگر در تمام سال روزهائي به صورت پراكنده از علف مالك بخورد به گونه اي كه به آن عرفاً حيوان «بيابان چر» مي گويند زكات آن واجب مي باشد.

(مسأله 1567) اگر انسان براي شتر و گاو و گوسفند خود چراگاهي را كه كسي نكاشته بخرد، يا اجاره كند، يا براي چراندن در آن باج

بدهد، چون علف زمين را مالك مي شود، زكات واجب نيست هر چند موافق احتياط است.

نصاب گوسفند

(مسأله 1568) گوسفند 5 نصاب دارد:

1. (40) گوسفند و زكات آن يك گوسفند است و كمتر از آن زكات ندارد.

2. (121) گوسفند و زكات آن دو گوسفند است.

3. (201) گوسفند و زكات آن سه گوسفند است.

4. (301) گوسفند و زكات آن چهار گوسفند است.

رساله توضيح المسائل، ص: 361

5. (400) گوسفند و بالاتر، كه بايد براي هر صد تاي آنها يك گوسفند بدهد و مقداري كه از صد تا كمتر است زكات ندارد و ميان دو نصاب نيز زكات نيست، يعني اگر گوسفندان به (40) رسيده است تا به نصاب دوم كه (121) گوسفند است نرسد، فقط يك گوسفند مي دهد و همچنين در نصاب هاي بعد.

(مسأله 1569) لازم نيست زكات را از خود گوسفندان بدهد، بلكه اگر گوسفند ديگري بدهد جايز است و همچنين مي تواند به جاي گوسفند و گاو و شتر، پول آنها را بدهد، مگر آن كه دادن خود حيوان براي مستحق مفيدتر باشد در اين صورت احتياط آن است كه خود آن را بدهد.

نصاب گاو

(مسأله 1570) گاو داراي دو نصاب است:

نصاب اول 30 رأس است، يعني وقتي شماره گاوها به 30 رسد اگر شرايطي را كه قبلًا گفته شد دارا باشد، بايد يك گوساله نر يا ماده كه لااقل داخل سال دوم شده باشد زكات دهد.

نصاب دوم 40 رأس است و زكات آن يك گوساله ماده است كه لااقل داخل سال سوم شده باشد و آنچه در بين 30 و 40 باشد زكات ندارد، مثلًا كسي كه (35) گاو دارد فقط زكات 30 رأس آن را مي دهد و همچنين اگر از (40) گاو زيادتر شود تا به 60 نرسيده، فقط زكات همان 40 گاو

را مي دهد و هر گاه به 60 رسيد بايد دو گوساله كه لااقل داخل سال دوم شده بدهد، همين طور هر چه افزايش يابد آنها را سي سي، يا چهل چهل و يا اگر ممكن است با 30 و 40 حساب كند و مطابق دستور بالا عمل نمايد، اما بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند، يا اگر مي ماند از 9 بيشتر نباشد، مثلًا كسي كه 70 رأس گاو دارد بايد به حساب 30 و 40 حساب كند و هر كدام را مطابق دستور بالا زكات بدهد و كسي كه 80 رأس گاو دارد با حساب چهل چهل حساب كند.

رساله توضيح المسائل، ص: 362

نصاب شتر

(مسأله 1571) براي شتر 12 نصاب است:

اول 5 شتر و زكات آن يك گوسفند است و كمتر از اين مقدار، زكات ندارد.

دوم 10 شتر و زكات آن دو گوسفند است.

سوم 15 شتر و زكات آن سه گوسفند است.

چهارم 20 شتر و زكات آن چهار گوسفند است.

پنجم 25 شتر و زكات آن پنج گوسفند است.

ششم 26 شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال دوم شده باشد.

هفتم 36 شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال سوم شده باشد.

هشتم 46 شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد

نهم 61 شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال پنجم شده باشد.

دهم 76 شتر و زكات آن دو شتر است كه داخل سال سوم شده باشد.

يازدهم 91 شتر و زكات آن دو شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد.

دوازدهم 121 شتر و بالاتر از آن است كه بايد يا چهل چهل

حساب كند و براي هر 40 شتر، يك شتر بدهد كه داخل سال سوم شده باشد، يا پنجاه پنجاه حساب كند و براي هر پنجاه شتر، يك شتر بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد و يا با چهل و پنجاه حساب كند، ولي در اين جا نيز بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند و يا اگر باقي مي ماند از 9 شتر بيشتر نباشد و شتر زكات بايد حتماً ماده باشد و اگر ندارد از خارج بخرد.

(مسأله 1572) مابين دو نصاب زكات ندارد، يعني اگر از نصاب اول كه 5 شتر است بگذرد تا به نصاب دوم كه 10 شتر است نرسد، فقط زكات 5 شتر را مي دهد، همچنين در نصابهاي بعد.

رساله توضيح المسائل، ص: 363

مسائل متفرقه زكات

(مسأله 1573) اگر گوسفند براي زكات بدهد، بايد اقلًا داخل سال دوم شده باشد و اگر بز بدهد بايد داخل سال سوم شده باشد.

(مسأله 1574) گوسفندي را كه بابت زكات مي دهد، قيمت آن از قيمت گوسفند متوسط در بين نصاب كمتر نباشد. ولي بهتر است گوسفندي را كه قيمت آن از تمام گوسفندهايش بيشتر است بدهد و همچنين است در گاو و شتر.

(مسأله 1575) اگر چند نفر با هم شريك باشند هر كدام آنان كه سهمش به نصاب اول رسيده، بايد زكات بدهد و بر كسي كه سهم او كمتر از نصاب اول است زكات واجب نيست.

(مسأله 1576) اگر يك نفر در چند جا گاو يا شتر يا گوسفند داشته باشد و روي هم به اندازه نصاب باشند، بايد زكات آنها را بدهد.

(مسأله 1577) اگر گاو و گوسفند و شتري كه دارد مريض و معيوب هم باشند،

بايد زكات آنها را بدهد.

(مسأله 1578) اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم، گاو و گوسفند و شتري را كه دارد با چيز ديگر عوض كند، يا نصابي را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد، مثلًا چهل گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد، زكات بر او واجب نيست.

رساله توضيح المسائل، ص: 364

مصرف زكات

(مسأله 1579) انسان مي تواند زكات را در هشت مورد مصرف كند.

اول فقير و آن كسيست كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسي كه صنعت يا ملك يا سرمايه اي دارد كه مي تواند مخارج سال خود را بگذراند فقير نيست.

دوم مسكين و آن كسيست كه از فقير سختتر مي گذراند.

سوم كسي كه از طرف امام ( عليه السلام ) يا نائب امام مأمور است كه زكات را جمع و نگهداري نمايد و به حساب آن رسيدگي كند و آن را به امام ( عليه السلام ) يا نائب امام يا فقرا برساند.

چهارم مسلماناني كه ايمان آنها ضعيف است و دادن زكات مايه تقويت ايمان مي گردد يا در جنگ به مسلمانان كمك مي كنند.

پنجم خريداري بنده ها و آزاد كردن آنان.

ششم بدهكاري كه نمي تواند قرض خود را بدهد.

هفتم سبيل الله يعني كاري كه مانند ساختن مسجد، منفعت عمومي ديني دارد، يا مثل ساختن پل و اصلاح راه كه نفعش به عموم مسلمانان مي رسد و آنچه براي اسلام نفع داشته باشد. به هر نحو كه باشد.

هشتم ابن السبيل يعني مسافري كه در سفر درمانده شده و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

(مسأله 1580) احتياط مستحب آن است كه فقير و مسكين بيشتر از مخارج سال خود و عيالاتش را در

يك مرتبه از زكات نگيرد، ولي اگر تدريجا بگيرد، نبايد بيش از مخارج سالانه خود را بگيرد.

(مسأله 1581) كسي كه مخارج سالش را داشته اگر مقداري از آن را مصرف كند و بعد شك كند كه آنچه باقي مانده به اندازه مخارج سال او هست يا نه، نمي تواند زكات بگيرد.

رساله توضيح المسائل، ص: 365

(مسأله 1582) صنعتگر يا مالك يا تاجري كه درآمد او از مخارج سالش كمتر است، مي تواند براي كسري مخارجش زكات بگيرد و لازم نيست ابزار كار يا ملك يا سرمايه خود را به صرف مخارج برساند.

(مسأله 1583) فقيري كه خرج سال خود و عيالاتش را ندارد، اگر خانه اي دارد كه ملك اوست و در آن نشسته، يا ماشين سواري دارد، چنانچه بدون اينها نتواند زندگي كند، اگرچه براي حفظ آبرويش باشد، مي تواند زكات بگيرد و همچنين است اثاث خانه و ظرف و لباس تابستاني و زمستاني و چيزهائي كه به آنها احتياج دارد و فقيري كه اينها را ندارد، اگر به اينها احتياج داشته باشد، مي تواند از زكات خريداري نمايد.

(مسأله 1584) كسي كه مي گويد فقيرم و قبلًا فقير نبوده، يا معلوم نيست فقير بوده يا نه، اگر از ظاهر حالش اطمينان پيدا شود كه فقير است مي شود به او زكات داد.

(مسأله 1585) كسي كه بايد زكات بدهد، اگر از فقيري طلبكار باشد، مي تواندطلبي را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

(مسأله 1586) كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد اگرچه مخارج سال خود را داشته باشد، مي تواند براي دادن قرض خود زكات بگيرد ولي بايد مالي را كه قرض كرده در معصيت خرج نكرده باشد يا اگر در

معصيت خرج كرده از آن معصيت توبه كرده باشد. كه در اين صورت از سهم فقرا مي شود به او داد.

(مسأله 1587) كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد اگرچه فقير نباشد، انسان مي تواندطلبي را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

(مسأله 1588) مسافري كه خرجي او تمام شده، يا ماشين او از كار افتاده، چنانچه سفر او سفر معصيت نباشد و نتواند با قرض كردن يا فروختن چيزي خود را به مقصد برساند، اگرچه در وطن خود فقير نباشد، مي تواند زكات بگيرد. ولي اگر بتواند در جاي ديگر با قرض كردن يا فروختن چيزي مخارج سفر خود را فراهم كند، فقط به مقداري كه به آنجا برسد، مي تواند زكات بگيرد.

رساله توضيح المسائل، ص: 366

(مسأله 1589) مسافري كه در سفر درمانده شده و زكات گرفته بعد از آنكه به وطنش رسيد، اگر چيزي از زكات زياد آمده باشد، در صورتي كه بدون مشقت نتواند بقيه را به صاحب مال يا نائب او برساند بايد آن را به حاكم شرع بدهد و بگويد آن چيز زكات است.

شرايط كساني كه مستحق زكاتند

(مسأله 1590) كسي كه زكات مي گيرد بايد شيعه دوازده امامي باشد و اگر با حجت شرعي، شيعه بودن كسي ثابت و به او زكات بدهد و زكات تلف شود بعد معلوم شود شيعه نبوده لازم نيست دوباره زكات بدهد و در عين حال در صورتي كه مصلحت شرعي ايجاب كند مي توان از سهم «سبيل الله» به غير شيعه امامي زكات داد.

(مسأله 1591) اگر طفل يا ديوانه اي از شيعه فقير باشد، انسان مي تواند به وليّ او زكات بدهد، به قصد اينكه آنچه را مي دهد ملك طفل يا

ديوانه باشد.

(مسأله 1592) اگر به ولي طفل و ديوانه دسترسي ندارد، مي تواند به اجازه حاكم شرع خودش يا به وسيله يك نفر امين زكات را به مصرف طفل يا ديوانه برساند و بايد موقعي كه زكات به مصرف آنان مي رسد نيت زكات كنند.

(مسأله 1593) به فقير كه گدائي مي كند، مي شود زكات داد، ولي به كسي كه زكات را در معصيت مصرف مي كند نمي شود زكات داد.

(مسأله 1594) به كسي كه معصيت كبيره را آشكارا به جا مي آورد، احتياط واجب آن است كه زكات ندهند.

(مسأله 1595) كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد اگرچه مخارج او بر انسان واجب باشد، مي توان به او زكات داد. ولي اگر زن براي خرجي خودش قرض كرده باشد شوهر نمي تواند بدهي او را از زكات بدهد بلكه اگر كس ديگري هم كه مخارج او بر انسان واجب است براي خرجي خود قرض كند احتياط واجب آن است كه بدهي او را از زكات ندهد.

(مسأله 1596) انسان نمي تواند مخارج كساني را كه مثل اولاد خرجشان بر او واجب است

رساله توضيح المسائل، ص: 367

از زكات بدهد، ولي اگر او مخارج آنان را ندهد ديگران مي توانند به آنان زكات بدهند.

(مسأله 1597) اگر انسان زكات به پسرش بدهد كه خرج زن و نوكر و كلفت خود نمايد اشكال ندارد.

(مسأله 1598) اگر پسر به كتاب هاي علمي مفيد و يا ديني احتياج داشته باشد پدر مي تواند براي خريدن آنها به او زكات بدهد.

(مسأله 1599) پدر مي تواند به پسرش زكات بدهد كه براي خود زن بگيرد پسر هم مي تواند براي آنكه پدرش زن بگيرد زكات خود را به او بدهد.

(مسأله 1600) به زني كه شوهرش

مخارج او را مي دهد، يا خرجي نمي دهد ولي زن مي تواند او را به دادن خرجي مجبور كند، نمي شود زكات داد.

(مسأله 1601) زني كه صيغه شده اگر فقير باشد، شوهرش و ديگران مي توانند به او زكات بدهند. ولي اگر شوهرش در ضمن عقد شرط كند كه مخارج او را بدهد، يا به جهت ديگري دادن مخارجش بر او واجب باشد، در صورتي كه شوهر مخارج آن زن را بدهد يا زن بتواند او را مجبور كند، نمي شود به آن زن زكات داد.

(مسأله 1602) زن مي تواند به شوهر فقير خود زكات بدهد، اگرچه شوهر زكات را صرف مخارج خود آن زن نمايد.

(مسأله 1603) سيد نمي تواند از غيرسيد زكات بگيرد، ولي اگر خمس و ساير وجوهات كفايت مخارج او را نكند و از گرفتن زكات ناچار باشد، مي تواند از غيرسيد زكات بگيرد. ولي احتياط واجب آن است كه اگر ممكن باشد فقط به مقداري كه براي مخارج روزانه اش ناچار است بگيرد.

(مسأله 1604) به كسي كه معلوم نيست سيد است يا نه و در شهر خود به سيادت معروف نيست مي شود زكات داد.

رساله توضيح المسائل، ص: 368

نيت زكات

(مسأله 1605) انسان بايد زكات را به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم بدهد و در نيت معين كند كه آنچه را مي دهد زكات مال است، يا زكات فطره. ولي اگر مثلًا زكات گندم و جو بر او واجب باشد، لازم نيست معين كند چيزي را كه مي دهد زكات گندم است يا زكات جو.

(مسأله 1606) كسي كه زكات چند مال بر او واجب شده، اگر مقداري زكات بدهد و نيت هيچ كدام آنها را نكند، چنانچه چيزي را كه داده

هم جنس يكي از آنها باشد، زكات همان جنس حساب مي شود و اگر هم جنس هيچ كدام آنها نباشد، به همه آنها قسمت مي شود، پس كسي كه زكات چهل گوسفند و زكات پانزده مثقال طلا بر او واجب است، اگر مثلًا يك گوسفند از بابت زكات بدهد و نيت هيچ كدام آنها را نكند، زكات گوسفند حساب مي شود، ولي اگر مقداري نقره بدهد بر زكاتي كه براي گوسفند و طلا بدهكار است تقسيم مي شود.

(مسأله 1607) اگر كسي را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد چنانچه وكيل وقتي كه زكات را به فقير مي دهد، از طرف مالك نيت زكات كند كافي است. ولي اگر كسي را فقط در رساندن زكات به فقير وكيل كند لازم است در موقع دادن به وكيل، مالك نيّت كند.

(مسأله 1608) اگر مالك يا وكيل او بدون قصد قربت زكات را به فقير بدهد و پيش از آنكه آن مال از بين برود، خود مالك نيت زكات كند، زكات حساب مي شود.

مسائل متفرقه زكات

(مسأله 1609) موقعي كه گندم و جو را از كاه جدا مي كند و موقع خشك شدن خرما و انگور، انسان بايد زكات را به فقير بدهد، يا از مال خود جدا كند و زكات طلا و نقره و گاو و گوسفند و شتر را بعد از تمام شدن ماه دوازدهم بايد به فقير بدهد، يا از مال خود جدا نمايد. ولي

رساله توضيح المسائل، ص: 369

اگر منتظر فقير معيني باشد، يا بخواهد به فقيري بدهد كه از جهتي برتري دارد، مي تواند زكات را جدا نكند.

(مسأله 1610) بعد از جدا كردن زكات اگر به كسي كه مي شود زكات داد دسترسي دارد

احتياط لازم آن است كه دادن زكات را تأخير نيندازد.

(مسأله 1611) كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند اگر ندهد و به واسطه كوتاهي او از بين برود بايد عوض آن را بدهد.

(مسأله 1612) كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند، اگر زكات را ندهد و بدون آنكه در نگهداري آن كوتاهي كند از بين برود، چنانچه دادن زكات را به قدري تأخير انداخته كه نمي گويند فوراً داده است، بايد عوض آن را بدهد و اگر به اين مقدار تأخير نينداخته ولي در همان زمان تلف شده در صورتي كه متمكن از رسانيدن به مستحق نبوده چيزي بر او واجب نيست و اگر متمكن از رسانيدن بوده، بنابراحتياط واجب بايد عوض آن را بدهد.

(مسأله 1613) اگر زكات را از خود مال كنار بگذارد، مي تواند در بقيه آن تصرف كند و اگر از مال ديگرش كنار بگذارد، مي تواند در تمام مال تصرف نمايد.

(مسأله 1614) انسان نمي تواند زكاتي را كه كنار گذاشته براي خود بردارد و چيز ديگري به جاي آن بگذارد.

(مسأله 1615) اگر از زكاتي كه كنار گذاشته منفعتي ببرد مثلًا گوسفندي كه براي زكات گذاشته بره بياورد، مال فقير است.

(مسأله 1616) اگر موقعي كه زكات را كنار مي گذارد مستحقي حاضر باشد، بهتر است زكات را به او بدهد، مگر كسي را در نظر داشته باشد كه دادن زكات به او از جهتي بهتر باشد.

(مسأله 1617) اگر با عين مالي كه براي زكات كنار گذاشته براي خودش تجارت كند صحيح نيست و اگر با اجازه حاكم شرع براي مصلحت زكات تجارت كند، تجارت صحيح و نفعش مال زكات است.

(مسأله 1618) اگر پيش از آنكه

زكات بر او واجب شود، چيزي بابت زكات به فقير بدهد،

رساله توضيح المسائل، ص: 370

زكات حساب نمي شود و بعد از آنكه زكات بر او واجب شد. اگر چيزي را كه به فقير داده از بين نرفته و تمليك او نكرده باشد و آن فقير هم به فقر خود باقي باشد مي تواند چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب كند.

(مسأله 1619) فقيري كه مي داند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزي، بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود ضامن است پس موقعي كه زكات بر انسان واجب مي شود، اگر آن فقير به فقر خود باقي باشد، مي تواند خود عين و يا عوض آن را، بابت زكات حساب كند.

(مسأله 1620) فقيري كه نمي داند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزي بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود، ضامن نيست و انسان نمي تواند عوض آن را بابت زكات حساب كند.

(مسأله 1621) مستحب است زكات گاو و گوسفند و شتر را به فقيرهاي آبرومند بدهد و در دادن زكات، خويشان خود را بر ديگران و اهل علم و كمال را بر غيرآنان و كساني را كه اهل سؤال نيستند بر اهل سؤال مقدم بدارد. ولي اگر دادن زكات به فقيري از جهت ديگري بهتر باشد، مستحب است زكات را به او بدهد.

(مسأله 1622) بهتر است زكات را آشكار و صدقه مستحبي را مخفي بدهند.

(مسأله 1623) اگر در شهر كسي كه مي خواهد زكات بدهد مستحقي نباشد و نتواند زكات را به مصرف ديگري هم كه براي آن معين شده برساند، چنانچه اميد نداشته باشد كه بعداً مستحق پيدا كند بايد زكات را به شهر ديگر ببرد

و به مصرف زكات برساند ولي مخارج بردن به آن شهر ديگر را مي تواند از زكات بردارد خصوصاً اگر به اجازه حاكم شرع باشد و اگر زكات تلف شود ضامن نيست.

(مسأله 1624) اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، مي تواند زكات را به شهر ديگر ببرد. ولي مخارج بردن به آن شهر را بايد از خودش بدهد و اگر زكات تلف شود ضامن است، مگر آنكه با اجازه حاكم شرع برده باشد.

(مسأله 1625) اجرت وزن كردن، پيمانه نمودن گندم و جو و كشمش و خرمائي را كه براي زكات مي دهد با خود او است.

رساله توضيح المسائل، ص: 371

(مسأله 1626) كسي كه 2 مثقال و 15 نخود نقره يا بيشتر از بابت زكات بدهكار است، احتياط مستحب آن است كه كمتر از 2 مثقال و 15 نخود نقره هم به يك فقير ندهد و نيز اگر غير نقره چيز ديگري مثل گندم و جو بدهكار باشد و قيمت آن به 2 مثقال و 15 نخود نقره هم برسد بهتر است به يك فقير كمتر از آن ندهد.

(مسأله 1627) مكروه است انسان از مستحق درخواست كند كه زكاتي را كه از او گرفته به او بفروشد، ولي اگر مستحق بخواهد چيزي را كه گرفته بفروشد بعد از آنكه به قيمت رساند، كسي كه زكات را به او داده در خريدن آن بر ديگران مقدم است.

(مسأله 1628) اگر شك كند زكاتي را كه بر او واجب بوده داده يا نه بايد زكات را بدهد و بنابراحتياط هر چند شك او براي زكات سالهاي پيش باشد.

(مسأله 1629) فقير نمي تواند زكات را به كمتر از مقدار آن صلح كند يا

چيزي را گران تر از قيمت آن بابت زكات قبول نمايد، يا زكات را از مالك بگيرد و به او ببخشد. ولي كسي كه زكات زيادي بدهكار است و فقير شده و نمي تواند زكات را بدهد و اميد هم ندارد كه دارا شود، چنانچه بخواهد توبه كند، فقير مي تواند زكات را از او بگيرد و به او ببخشد.

(مسأله 1630) انسان مي تواند از سهم «سبيل الله»، به اندازه نياز مسلمانان قرآن يا كتاب ديني يا كتاب دعا بخرد و وقف نمايد، اگرچه بر اولاد خود و بر كساني وقف كند كه خرج آنان بر او واجب است و نيز مي تواند توليت وقف را براي خود يا اولاد خود قرار دهد.

(مسأله 1631) انسان نمي تواند از زكات ملك بخرد و بر اولاد خود يا بر كساني كه مخارج آنان بر او واجب است وقف نمايد كه عايدي آن را به مصرف مخارج خود برسانند.

(مسأله 1632) فقير مي تواند از سهم «سبيل الله» براي رفتن به حج و زيارت و مانند اينها زكات بگيرد، حتّي اگر به مقدار خرج سالش زكات گرفته باشد، باز مي تواند براي زيارت و مانند آن از سهم سبيل الله زكات بگيرد.

(مسأله 1633) اگر مالك فقيري را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد چنانچه يقين نداشته باشد كه قصد مالك اين بوده كه او برندارد مي تواند براي خود نيز بردارد.

رساله توضيح المسائل، ص: 372

(مسأله 1634) اگر فقير شتر و گاو و گوسفند و طلا و نقره را بابت زكات بگيرد، چنانچه شرطهائي كه براي واجب شدن زكات گفته شد در آنها جمع شود بايد زكات آنها را بدهد.

(مسأله 1635) اگر دو نفر در مالي كه

با هم شريك باشند و سهم هر كدام به حد نصاب برسد و يكي از آنان زكات قسمت خود را بدهد و بعد مال را تقسيم كنند، چنانچه بداند شريكش زكات سهم خود را نداده، تصرف او در سهم خودش هم اشكال دارد، مگر اين كه زكات او را به اذن خود او و در صورت امتناع به اذن حاكم شرع بدهد.

(مسأله 1636) كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و كفاره و نذر و مانند اينها هم بر او واجب است و قرض هم دارد، چنانچه نتواند همه آنها را بدهد، اگر مالي كه خمس يا زكات آن واجب شده، از بين نرفته باشد، بايد خمس و زكات را بدهد و اگر از بين رفته باشد، مخيّر است مي تواند خمس يا زكات را بدهد، يا كفاره و نذر و قرض و مانند اينها را ادا نمايد.

(مسأله 1637) كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و نذر و مانند اينها هم بر او واجب است و قرض هم دارد، اگر بميرد و مال او براي همه آنها كافي نباشد چنانچه مالي كه خمس و زكات آن واجب شده از بين نرفته باشد، بايد خمس يا زكات را بدهند و بقيه مال او را به چيزهاي ديگري كه بر او واجب است قسمت كنند و اگر مالي كه خمس و زكات آن واجب شده از بين رفته باشد، بايد مال او را به خمس و زكات و قرض و نذر و مانند اينها قسمت نمايند، مثلًا اگر چهل تومان خمس بر او واجب است و بيست تومان به كسي بدهكار است و همه مال او سي

تومان است، بايد بيست تومان بابت خمس و ده تومان به دين او بدهند.

(مسأله 1638) كسي كه مشغول تحصيل علم است و اگر تحصيل نكند مي تواند براي معاش خود كسب كند، چنانچه تحصيل آن علم، واجب يا مستحب باشد مي شود از سهم «في سبيل الله» به او زكات داد.

رساله توضيح المسائل، ص: 373

زكات فطره
اشاره

(مسأله 1639) كسي كه موقع غروب يعني قبل از غروب شب عيد فطر گرچه به چند لحظه باشد بالغ و عاقل و هشيار است و فقير و بنده كس ديگر نيست، بايد براي خودش و كساني كه نان خور او هستند، هر نفري يك صاع كه تقريباً سه كيلو است گندم يا جو يا خرما يا كشمش يا برنج يا ذرت و مانند اينها به مستحق بدهد و اگر پول يكي از اينها را هم بدهد كافي است.

(مسأله 1640) كسي كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسي هم ندارد كه بتواند مخارج سال خود و عيالاتش را بگذراند فقير است و دادن زكات فطره بر او واجب نيست.

(مسأله 1641) انسان بايد فطره كساني را كه در غروب شب عيد فطر وارد شده و مدتي نزد او مي مانند به نحوي كه نان خور او حساب مي شوند بدهد؛؛ كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، دادن خرج آنان بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر.

(مسأله 1642) اگر كسي را كه نان خور او است و در شهر ديگر است وكيل كند كه از مال او فطره خود را بدهد، چنانچه اطمينان داشته باشد كه فطره را مي دهد، لازم نيست خودش فطره او

را بدهد.

(مسأله 1643) فطره مهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر با رضايت صاحبخانه وارد شده و عرفاً نان خور او حساب مي شود بر او واجب است.

(مسأله 1644) مهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر بدون رضايت صاحبخانه وارد شود و نان خور او حساب گردد و كسي كه انسان را مجبور كرده است كه خرجي او را بدهد و در هر دو صورت احتياط واجب آن است كه خود آنها نيز فطره خود را بدهند.

(مسأله 1645) فطره مهماني كه بعد از غروب شب عيد فطر وارد مي شود، بر صاحبخانه واجب نيست، اگرچه پيش از غروب او را دعوت كرده باشد و در خانه او هم افطار كند.

رساله توضيح المسائل، ص: 374

(مسأله 1646) اگر كسي موقع غروب شب عيد فطر ديوانه يا بيهوش باشد، زكات فطره بر او واجب نيست.

(مسأله 1647) اگر پيش از غروب بچه بالغ شود، يا ديوانه عاقل گردد، يا فقير غني شود، در صورتي كه شرايط واجب شدن فطره را دارا باشد، بايد زكات فطره را بدهد.

(مسأله 1648) كسي كه موقع غروب شب عيد فطر، زكات فطره بر او واجب نيست، اگر تا پيش از ظهر روز عيد شرطهاي واجب شدن فطره در او پيدا شود، مستحب است زكات فطره را بدهد.

(مسأله 1649) كافري كه بعد از غروب شب عيد فطر، مسلمان شده فطره بر او واجب نيست.

(مسأله 1650) كسي كه فقط به اندازه يك صاع كه تقريباً سه كيلو است گندم و مانند آن دارد، مستحب است زكات فطره را بدهد و چنانچه عيالاتي داشته باشد و بخواهد فطره آنها را هم بدهد مي تواند به قصد فطره، آن

يك صاع را به يكي از عيالاتش بدهد و او هم به همين قصد به ديگري بدهد و همچنين تا به نفر آخر برسد و بهتر است نفر آخر چيزي را كه مي گيرد به كسي بدهد كه از خودشان نباشد و اگر يكي از آنها صغير باشد، وليّ او به جاي او مي گيرد احتياط آن است چيزي را كه براي صغير گرفته به كسي ندهد.

(مسأله 1651) اگر بعد از غروب شب عيد فطر بچه دار شود، يا كسي نان خور او حساب شود، واجب نيست فطره او را بدهد. اگر چه مستحب است فطره كساني را كه بعد از غروب تا پيش از ظهر روز عيد نان خور او حساب مي شوند بدهد.

(مسأله 1652) اگر انسان نان خور كسي باشد و پيش از غروب نان خور كس ديگر شود، فطره او بر كسي كه نان خور او شده واجب است مثلًا اگر دختر پيش از غروب به خانه شوهر رود، شوهرش بايد فطره او را بدهد.

(مسأله 1653) كسي كه ديگري بايد فطره او را بدهد واجب نيست فطره خود را بدهد.

(مسأله 1654) اگر فطره انسان بر كسي واجب باشد و او فطره را ندهد، بر خود انسان واجب نمي شود.

رساله توضيح المسائل، ص: 375

(مسأله 1655) اگر كسي كه فطره او بر ديگري واجب است خودش فطره را بدهد، از كسي كه فطره بر او واجب شده ساقط نمي شود مگر اين كه به اذن او بدهد.

(مسأله 1656) زني كه شوهرش مخارج او را نمي دهد، چنانچه نان خور كس ديگر باشد، فطره اش بر آن كس واجب است و اگر نان خور كس ديگر نيست، در صورتي كه فقير نباشد،

بايد فطره خود را بدهد.

(مسأله 1657) كسي كه سيد نيست نمي تواند به سيد فطره بدهد حتي اگر سيدي نان خور او باشد، نمي تواند فطره او را به سيد ديگر بدهد.

(مسأله 1658) فطره طفلي كه از مادر يا دايه شير مي خورد، بر كسيست كه مخارج مادر يا دايه را مي دهد. ولي اگر مادر يا دايه مخارج خود را از مال طفل برمي دارد فطره طفل بر كسي واجب نيست.

(مسأله 1659) انسان اگرچه مخارج عيالاتش را از مال حرام بدهد، بايد فطره آنان را از مال حلال بدهد.

(مسأله 1660) اگر انسان كسي را اجير نمايد اگر جزء عائله و نان خور حساب شود زكات او را بايد بدهد بنابراين فطره كارگران كارخانه ها و مانند آنها بركارفرما واجب نيست.

(مسأله 1661) اگر كسي بعد از غروب شب عيد فطر بميرد، بايد فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند، ولي اگر پيش از غروب بميرد، واجب نيست فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند.

مصرف زكات فطره

(مسأله 1662) اگر زكات فطره را به يكي از هشت مصرفي كه سابقاً براي زكات مال گفته شد برسانند كافي است. ولي احتياط واجب آن است كه فقط به فقراي شيعه بدهد.

(مسأله 1663) اگر طفل شيعه اي فقير باشد، انسان مي تواند فطره را به اذن وليّ به مصرف او برساند، يا به واسطه دادن به وليّ طفل، ملك طفل نمايد.

رساله توضيح المسائل، ص: 376

(مسأله 1664) فقيري كه فطره به او مي دهند، لازم نيست عادل باشد ولي احتياط واجب آن است كه به شرابخوار و كسي كه آشكارا معصيت كبيره مي كند فطره ندهد.

(مسأله 1665) به كسي كه فطره را در معصيت كبيره مصرف مي كند

نبايد فطره بدهند.

(مسأله 1666) احتياط مستحب آن است كه به يك فقير بيشتر از مخارج سالش و كمتر از يك صاع كه تقريباً سه كيلو است فطره ندهند.

(مسأله 1667) اگر از جنسي كه قيمتش دو برابر قيمت معمولي آن است مثلًا از گندمي كه قيمت آن دو برابر قيمت گندم معمولي است، نصف صاع كه معناي آن در مسأله پيش گفته شد بدهد كافي نيست و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد.

(مسأله 1668) انسان نمي تواند نصف صاع را از يك جنس مثلًا گندم و نصف ديگر آن را از جنس ديگر مثلًا جو بدهد و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد.

(مسأله 1669) مستحب است در دادن زكات فطره، خويشان فقير خود را بر ديگران مقدم دارد و بعد همسايگان فقير را، بعد اهل علم فقير را، ولي اگر ديگران از جهتي برتري داشته باشند. مستحب است آنها را مقدم بدارد.

(مسأله 1670) اگر انسان به خيال اينكه كسي فقير است و به او فطره بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده چنانچه مالي را كه به او داده از بين نرفته باشد، مي تواند پس بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نتواند بگيرد بايد از مال خودش فطره را بدهد و اگر از بين رفته باشد، در صورتي كه گيرنده فطره مي دانسته يا احتمال مي داده آنچه را گرفته فطره است، بايد عوض آن را بدهد والا، دادن عوض بر او واجب نيست و انسان بايد دوباره فطره را بدهد.

(مسأله 1671) اگر كسي بگويد فقيرم، نمي شود به او فطره داد، مگر آنكه اطمينان پيدا كند يا از ظاهر

حالش گواهي دهد كه فقير است يا انسان بداند كه قبلًا فقير بوده است.

رساله توضيح المسائل، ص: 377

مسائل متفرقه زكات فطره

(مسأله 1672) انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم بدهد و موقعي كه آن را مي دهد، نيت دادن فطره نمايد.

(مسأله 1673) اگر پيش از ماه رمضان فطره را بدهد صحيح نيست و احتياط واجب آن است كه در ماه رمضان هم فطره را ندهد. ولي اگر پيش از رمضان يا در ماه رمضان به فقير قرض بدهد و بعد از آنكه فطره بر او واجب شد، طلب خود را بابت فطره حساب كند مانعي ندارد.

(مسأله 1674) گندم يا چيز ديگري را كه براي فطره مي دهد، بايد به جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد، يا اگر مخلوط است چيزي كه مخلوط شده به قدري كم باشد كه قابل اعتنا نباشد و اگر بيش از اين مقدار باشد در صورتي صحيح است كه خالص آن به يك صاع برسد.

(مسأله 1675) اگر فطره را از چيز معيوب بدهد كافي نيست. ولي اگر جائي باشد كه خوراك غالب آنها معيوب است اشكال ندارد.

(مسأله 1676) كسي كه فطره چند نفر را مي دهد، لازم نيست همه را از يك جنس بدهد و اگر مثلًا فطره بعضي را گندم و فطره بعض ديگر را جو بدهد كافي است.

(مسأله 1677) كسي كه نماز عيد فطر مي خواند، بنا بر احتياط واجب فطره را پيش از نماز عيد بدهد، ولي اگر نماز عيد نمي خواند، مي تواند دادن فطره را تا ظهر تأخير بيندازد.

(مسأله 1678) اگر به نيت فطره مقداري از مال خود را كنار بگذارد و تا ظهر روز عيد به

مستحق ندهد، احتياط واجب آن است كه هر وقت آن را مي دهد نيت فطره نمايد.

(مسأله 1679) اگر موقعي كه دادن زكات فطره واجب است، فطره را ندهد و كنار هم نگذارد، احتياط واجب آن است كه بعداً بدون اينكه نيت ادا و قضا كند فطره را بدهد.

(مسأله 1680) اگر فطره را كنار بگذارد، نمي تواند آن را براي خودش بردارد و مالي ديگر را براي فطره بگذارد.

رساله توضيح المسائل، ص: 378

(مسأله 1681) اگر انسان مالي داشته باشد كه قيمتش از فطره بيشتر است، چنانچه فطره را ندهد و نيت كند كه مقداري از آن مال براي فطره باشد اشكال دارد. مگر اين كه بخواهد همه را به عنوان فطره به فقير بدهد.

(مسأله 1682) اگر مالي را كه براي فطره كنار گذاشته از بين برود، چنانچه دسترس به فقير داشته و دادن فطره را تأخير انداخته، بايد عوض آن را بدهد و اگر دسترس به فقير نداشته ضامن نيست، مگر آنكه در نگهداري آن كوتاهي كرده باشد.

(مسأله 1683) اگر در محل خودش مستحق پيدا شود، احتياط مستحب آن است كه فطره را به جاي ديگر نبرد، ولي اگر به جاي ديگر ببرد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

رساله توضيح المسائل، ص: 379

(8) احكام خريد و فروش

آداب معامله

(مسأله 1684) ياد گرفتن احكام معاملات به قدري كه مورد احتياج است لازم است و مستحب است فروشنده بين مشتري ها در قيمت جنس فرق نگذارد و در قيمت جنس سخت گيري نكند و كسي كه با او معامله كرده اگر پشيمان شود و از او تقاضا كند كه معامله را به هم بزند، بپذيرد.

(مسأله 1685) اگر انسان نداند معامله اي كه كرده صحيح است يا

باطل، نمي تواند در مالي كه گرفته تصرف نمايد ولي چنانچه در موقع معامله، احكام آن را مي دانسته و بعد از معامله شك كند، تصرف او اشكال ندارد و معامله صحيح است.

(مسأله 1686) كسي كه مال ندارد و مخارجي بر او واجب است مثل خرج زن و بچه، بايد كار و يا كسب كند و براي كارهاي مستحب مانند وسعت دادن به عيالات و دست گيري از فقرا، كسب كردن مستحب است.

معاملات مكروه

(مسأله 1687) عمده معاملات مكروه از اين قرار است:

اول مِلك فروشي.

دوم قصابي.

سوم كفن فروشي.

چهارم معامله با مردمان پست.

پنجم معامله بين اذان صبح و اول آفتاب.

ششم آنكه كار خود را خريد و فروش گندم و جو و مانند اينها قرار دهد.

هفتم آنكه براي خريدن جنسي كه ديگري مي خواهد بخرد داخل معامله او شود.

معاملات باطل
اشاره

(مسأله 1688) در چند مورد معامله باطل است:

اول خريد و فروش عين نجس مثل: بول و غائط و خون و خوك و سگ ولي خريد و فروش خون براي معالجه بيماران و خريد و فروش سگ شكاري و نگهبان جايز است.

دوم خريد و فروش مال غصبي مگر آنكه صاحبش اذن دهد.

سوم خريد و فروش چيزهائي كه ارزش مالي ندارد.

رساله توضيح المسائل، ص: 380

چهارم معامله چيزي كه منافع معمولي آن حرام باشد، مثل آلات قمار و موسيقي.

پنجم معامله اي كه در آن ربا باشد.

ششم فروختن اجناس تقلبي كه خريدار از وضع آن خبر نداشته باشد و فروختن روغني كه آن را با پيه مخلوط كرده است و اين عمل را غش مي گويند، از پيغمبر اكرم (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) منقول است كه فرمود:

كسي كه در معامله با مسلمانان غش كند يا به آنان ضرر بزند يا تقلب و حيله نمايد، از ما نيست و هر كه با برادر مسلمان خود غش كند، خداوند بركت روزي او را مي برد و راه معاش او را مي بندد و او را به خودش واگذار مي كند.

هفتم خريد و فروش اعضاي بدن مانند كليه و امثال آن و اگر پولي مي گيرد آن را در مقابل اجازه برداشتن عضو در بدن، بگيرد نه در مقابل اصل و در هر

حال اين كار در صورتي جائز است كه براي دهنده عضو، ايجاد خطر نكند.

هشتم خريد و فروش اراضي موات پيش از آنكه آن را احياء كند.

رساله توضيح المسائل، ص: 381

(مسأله 1689) فروختن چيز پاكي كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن است اشكال ندارد. ولي اگر مشتري بخواهد آن چيز را بخورد بايد فروشنده نجس بودن آن را به او بگويد.

(مسأله 1690) اگر چيز پاكي مانند روغن و نفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست نجس شود، چنانچه مثلًا روغن نجس را براي خوردن به خريدار بفروشد معامله باطل و عمل حرام است و اگر براي كاري بخواهند كه شرط آن پاك بودن نيست مثلًا بخواهند نفت نجس را بسوزانند، فروش آن اشكال ندارد.

(مسأله 1691) دارويي كه ذاتاً نجس نيست ولي به وسيله ملاقات با نجس، متنجس شده باشد در صورت نياز و انحصار، خريد و فروش آن صحيح است.

(مسأله 1692) خريد و فروش مواد غذايي و دواهاي روان و عطرهائي كه از كشورهاي غير اسلامي مي آورند اگر نجس بودن آنها معلوم نباشد اشكال ندارد، ولي روغني را كه از حيوان بعد از جان دادن آن مي گيرند، چنانچه در كشور غيراسلامي از دست كافر بگيرند و از حيواني باشد كه اگر رگ آن را ببرند، خون از آن جستن مي كند، معامله آن باطل مي باشد.

(مسأله 1693) خريد و فروش گوشت هايي كه از كشورهاي غيراسلامي مي آورند يا از دست كافر گرفته مي شود باطل است، ولي اگر بداند كه آنها از حيواني ست كه مطابق قانون شرع يا با نظارت مسلمان ذبح شده. اشكال ندارد.

(مسأله 1694) خريد و فروش گوشت هايي كه از بازار مسلمانان يا از دست شخص

مسلمان گرفته شود اشكال ندارد، ولي اگر بداند مسلماني كه آن را از دست كافر گرفته يا از بلاد كفّار آورده تحقيق نكرده كه آن حيوان مطابق دستور شرع ذبح شده يا نه، خريد و فروش آن باطل و حرام است ولي اگر از مسلماني گرفته كه ظاهراً پايبند شرع است و احتمال مي دهد تحقيق كرده باشد معامله اش صحيح است؛؛ اما خريدن چرم هايي كه از بلاد كفّار مي آورند جايز و پاك است. هر چند نماز با آن صحيح نيست.

(مسأله 1695) خريد و فروش تمام انواع مسكرات حرام و باطل است.

(مسأله 1696) خريد و فروش مال غصبي نيز حرام و باطل است و فروشنده بايد پول را به

رساله توضيح المسائل، ص: 382

خريدار برگرداند، ولي خريدار حق ندارد آن مال غصبي را به غيرصاحبش بدهد و اگر صاحب ان را نمي شناسد بايد به نظر حاكم شرع عمل كند.

(مسأله 1697) هر گاه خريدار از اول قصدش اين باشد كه پول جنس را ندهد و يا قصدش اين باشد كه از پول حرام بدهد، معامله باطل است ولي اگر از اول قصدش اين نباشد، بعداً از حرام بدهد معامله صحيح است، ولي تكليف شخص خريدار اين است كه پول حرام از او گرفته به صاحبش برگرداند و به فروشنده، پول حلال بدهد.

(مسأله 1698) خريد و فروش آلات لهو و لعب مانند تار و ساز حتّي سازهاي كوچك حرام است، مگر اين كه بازيچه باشد و از آلات لهو حساب نشود.

(مسأله 1699) خريد و فروش راديو و تلويزيون و ساير وسايلي كه داراي منافع مباح و مشروع قابل ملاحظه است، جايز است، ولي هر گاه چيزي را كه منافع حلال

دارد به كسي بفروشند كه آن را قطعاً در حرام مصرف مي كند (مثلًا انگور را به كارخانه شراب سازي بفروشند)، معامله آن حرام است.

(مسأله 1700) ساختن و خريد و فروش مجسّمه حرام است ولي خريد و فروش صابون و مانند آن كه روي آنها شكل مجسمه يا نقش هاي برجسته است اشكالي ندارد.

(مسأله 1701) خريد و فروش چيزهايي كه از قمار يا دزدي يا معاملات باطل به دست آمده، حرام و باطل است و تصرّف در آنها جايز نيست و اگر كسي آن را بخرد بايد به صاحب اصلي اش بازگرداند و اگر صاحب اصلي اش را نمي شناسد به نظر حاكم شرع عمل كند.

(مسأله 1702) هر گاه جنس تقلّبي مانند روغني را كه با پارافين يا جنس ديگري مخلوط كرده است بفروشد، چنانچه روغن معين بفروشد مثلًا بگويد اين روغن را مي فروشم مشتري هر زمان متوجه شد مي تواند معامله را فسخ كند، ولي اگر آن را معيّن نكند، بلكه بگويد فلان مقدار روغن را مي فروشم اما هنگام تحويل دادن جنس تقلّبي تحويل دهد، مشتري مي تواند آن را پس بدهد و جنس سالم بگيرد.

رساله توضيح المسائل، ص: 383

ربا

(مسأله 1703) رباخواري حرام است و آن بر دو گونه است:

نخست رباي در قرض كه در بحث قرض خواهد آمد.

دوم رباي در معامله است و آن اين است كه مقداري از جنسي را كه با وزن يا پيمانه مي فروشند به زيادتر از همان جنس بفروشد، مثلًا يك من گندم را به يك من و نيم بفروشد، در روايات اسلامي مذمّت از ربا بسيار شده است و از گناهان بسيار بزرگ محسوب مي شود.

احكام رباي معاوضي

(مسأله 1704) هر گاه يكي از آن دو جنس، معيوب و ديگري سالم، يا يكي مرغوب و ديگري نامرغوب باشد، يا به خاطر جهات ديگر تفاوت قيمت داشته باشد، مثل اين كه ده كيلو گندم مرغوب يا سالم را بدهد و پانزده كيلو نامرغوب يا ناسالم را بگيرد به آن «رباي معاوضي» مي گويند و حرام است؛؛ بنا بر اين، اگر طلاي ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاي نساخته بگيرد، يا مس ساخته را بدهد و بيشتر از آن مس هاي شكسته را بگيرد، يا برنج درجه يك بدهد و بيشتر از آن درجه دو و سه بگيرد همه ربا و حرام است و همچنين اگر اضافه اي از غيرجنس آن بگيرد مثل اين كه ده كيلو گندم مرغوب را بدهد و ده كيلو گندم نامرغوب به اضافه ده تومان پول بگيرد آن هم ربا و حرام است، بلكه اگر چيزي زيادتر نگيرد ولي شرط كند خريدار كاري براي او انجام دهد آن نيز ربا و حرام است.

(مسأله 1705) هر گاه كسي كه مقدار كمتر را مي دهد جنس ديگري به آن اضافه كند مثلًا ده كيلوگندم به اضافه يك متر پارچه را به پانزده

كيلوگندم بفروشد اشكال ندارد، همچنين اگر به هر دو طرف چيز ديگري اضافه كنند.

(مسأله 1706) جنس هايي را كه با وزن و پيمانه نمي فروشند بلكه با عدد و متر مي فروشند مانند تخم مرغ و پارچه و بسياري از ظروف و يا با مشاهده مي فروشند مانند

رساله توضيح المسائل، ص: 384

بسياري از حيوانات، اگر تعداد كمتر را به تعداد بيشتر بفروشند اشكال ندارد.

(مسأله 1707) جنس هايي كه در بعضي از شهرها با وزن يا پيمانه فروخته مي شود و در بعضي از شهرها با شماره (مانند تخم مرغ كه امروز در بعضي از مناطق با وزن و در بعضي با شماره مي فروشند) هر گاه در شهري كه با وزن ياپيمانه مي فروشند زيادتر بگيرند ربا و حرام است و در شهر ديگر اشكال ندارد.

(مسأله 1708) خريد و فروش چيزهايي كه از يك جنس نيست به هر صورت كه باشد مانعي ندارد، مثل اين كه ده كيلو برنج را به بيست كيلو گندم بفروشند.

(مسأله 1709) معامله جنس هاي مختلفي كه از يك ريشه گرفته شده است با تفاوت، اشكال دارد، مثل اين كه ده كيلو روغن را به بيست كيلو پنير بفروشند، يا به پنجاه كيلو شير، يا پانزده كيلو كره.

(مسأله 1710) جو و گندم در ربا يك جنس حساب مي شود، بنابراين نمي توان ده كيلوگندم را با دوازده كيلو جو يا بالعكس معامله كرد، حتي اگر ده كيلو جو بخرد كه در مقابل آن هنگام خرمن ده كيلوگندم بدهد آن نيز حرام است، زيرا جو را نقد گرفته و بعداز مدتي گندم را مي دهد و اين مانند آن است كه زيادي گرفته باشد.

(مسأله 1711) در چند مورد ربا گرفتن حرام نيست:

1 - ربا

گرفتن مسلمان از كافر كه در پناه اسلام نيستند.

2 - ربا گرفتن پدر و فرزند از يكديگر.

3 - ربا گرفتن زن و شوهر از يكديگر.

شرايط خريدار و فروشنده

(مسأله 1712) براي خريدار و فروشنده چند چيز شرط است:

1 - بالغ بودن.

2 - عاقل بودن.

رساله توضيح المسائل، ص: 385

3 - ممنوع التّصرّف در اموال نبودن (مانند كساني كه به خاطر ورشكستگي از طرف حاكم شرع از تصرّف در اموالشان جلوگيري شده اند).

4 - طرفين قصد جدّي براي معامله داشته باشند، پس اگر به شوخي بگويد مالم را فروختم اثري ندارد.

5 - كسي آنها را مجبور نكرده باشد.

6 - جنسي را كه خريد و فروش مي كنند ملك آنها باشد يا از طرف مالك وكيل بوده، يا وليّ صغير باشند.

(مسأله 1713) معامله با بچه نابالغ باطل است، اگر چه پدر يا جد آن بچه به او اجازه داده باشند كه معامله كند، ولي اگر بچه مميز باشد و چيز كم قيمتي را كه معامله آن براي بچه ها متعارف است معامله كند اشكال ندارد، بنابراين معامله با پول مختصري كه بچه ها از والدين براي خريد شيريني و غيره مي گيرند، اشكال ندارد و نيز اگر طفل وكيل در اجراي صيغه معامله يا وسيله باشد كه پول را به فروشنده بدهد و جنس را به خريدار برساند، يا جنس را به خريدار بدهد و پول را بفروشنده برساند، - چون واقعاً دو نفر بالغ با يكديگر معامله كرده اند - معامله صحيح است، ولي بايد فروشنده و خريدار يقين داشته باشند كه طفل جنس و پول را به صاحب آن مي رساند.

(مسأله 1714) اگر از بچه نابالغ چيزي بخرد، يا چيزي به او بفروشد بايد جنس يا

پولي را كه از او گرفته به صاحب آن بدهد، يا از صاحبش رضايت بخواهد و اگر صاحب آن را نمي شناسد و براي شناختن او هم وسيله اي ندارد، بايد چيزي را كه از بچه گرفته از طرف صاحب آن صدقه بدهد ولي اگر چيزي را كه گرفته مال خود صغير باشد بايد به وليّش برساند و اگر او را پيدا نكرده به حاكم شرع بدهد.

(مسأله 1715) اگر كسي با بچه نابالغ معامله كند جنس يا پولي كه به بچه داده مي تواند بگيرد ولي اگر از بين برود نمي تواند از بچه يا وليّ او مطالبه كند.

(مسأله 1716) اگر خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كنند چنانچه بعد از معامله راضي

رساله توضيح المسائل، ص: 386

شود و بگويد راضي هستم، معامله صحيح است.

(مسأله 1717) اگر انسان مال كسي را بدون اجازه او بفروشد چنانچه صاحب مال اجازه دهد معامله صحيح است.

(مسأله 1718) پدر و جد پدري طفل در صورتي مي توانند مال طفل را بفروشند كه براي او مصلحتي باشد و همچنين است وصي پدر و وصي جد پدري و حاكم شرع در صورتي مي توانند مال طفل را بفروشند كه مصلحت طفل در آن باشد.

(مسأله 1719) اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش صاحب مال معامله را براي خودش اجازه دهد، معامله صحيح است.

شرائط جنس و عوض آن

(مسأله 1720) جنسي كه مي فروشند و چيزي كه عوض آن مي گيرند پنج شرط دارد:

اول آنكه مقدار آن با وزن يا پيمانه يا شماره و مانند اينها معلوم باشد.

دوم آنكه بتوانند آن را تحويل دهند، بنا بر اين فروختن اتومبيل دزد برده و يا اسبي كه فرار كرده صحيح نيست

مگر اين كه مشتري توان پيدا كردن آن را داشته باشد.

سوم خصوصياتي را كه در جنس و عوض هست و به واسطه آنها ميل مردم به معامله فرق مي كند، بيان كند.

چهارم كسي در جنس، يا در عوض آن حقي نداشته باشد؛؛ پس مالي را كه انسان پيش كسي گرو گذاشته، بدون اجازه او نمي تواند بفروشد.

پنجم آنكه خود جنس را بفروشد نه منفعت آن را پس اگر مثلًا منفعت يك ساله خانه را بفروشد صحيح نيست، ولي چنانچه خريدار به جاي پول، منفعت ملك خود را بدهد، مثلًا فرشي را از كسي بخرد و عوض آن منفعت يك ساله خانه خود را به او واگذار كند اشكال ندارد و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

(مسأله 1721) جنسي را كه در شهري با وزن يا پيمانه معامله مي كنند؛؛ در آن شهر انسان

رساله توضيح المسائل، ص: 387

بايد با وزن يا پيمانه بخرد؛؛ ولي مي تواند همان جنس را در شهري كه با ديدن معامله مي كنند، با ديدن خريداري نمايد.

(مسأله 1722) چيزي را كه با وزن خريد و فروش مي كنند با پيمانه اي كه وزن آن معلوم است هم مي شود معامله كرد، مثلًا مي خواهد ده من گندم بفروشد؛؛ با پيمانه اي كه يك من گندم مي گيرد ده پيمانه بدهد.

(مسأله 1723) اگر يكي از شرط هائي كه گفته شد در معامله نباشد، معامله باطل است. ولي اگر خريدار و فروشنده در هر حال (خواه معامله صحيح باشد يا باطل) راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند تصرف آنها اشكال ندارد.

(مسأله 1724) معامله چيزي كه وقف شده باطل است، ولي اگر به طوري خراب شود كه نتوانند استفاده اي را كه مال

براي آن وقف شده از آن ببرند، مثلًا فرش مسجد به طوري پاره شود كه نتوانند روي آن نماز بخوانند، فروش آن اشكال ندارد و در صورتي كه ممكن باشد، بايد با پول آن چيزي كه به مقصود واقف نزديك است، بخرند و بر همان مسجد وقف كنند.

(مسأله 1725) هر گاه بين كساني كه مال را براي آنان وقف كرده اند به طوري اختلاف پيدا شود كه اگر مال وقف را نفروشند، گمان آن برود كه مال يا جاني تلف شود؛؛ و به جز فروختن چاره اي نباشد مي توانند آن مال را بفروشند و با عوض آن چيزي بخرند كه به مقصود وقف كننده نزديكتر است و وقف كنند.

(مسأله 1726) خريد و فروش ملكي كه آن را به ديگري اجاره داده اند اشكال ندارد، ولي استفاده آن ملك در مدت اجاره مال مستأجر است و اگر خريدار نداند كه آن ملك را اجاره داده اند، يا به عنوان اين كه مدت اجاره كم است ملك را خريده باشد. پس از اطلاع مي تواند معامله را به هم بزند.

رساله توضيح المسائل، ص: 388

صيغه خريد و فروش

(مسأله 1727) در خريد و فروش لازم نيست صيغه عربي بخوانند، مثلًا اگر فروشنده به فارسي بگويد اين مال را در عوض اين پول فروختم و مشتري بگويد قبول كردم معامله صحيح است، ولي خريدار و فروشنده بايد قصد انشاء داشته باشند، يعني به گفتن اين دو جمله مقصودشان خريد و فروش باشد.

(مسأله 1728) اگر در موقع معامله صيغه نخوانند، ولي فروشنده در مقابل مالي كه از خريدار مي گيرد، مال خود را ملك او كند و او بگيرد، معامله صحيح است و هر دو مالك مي شوند.

خريد و فروش ميوه ها

(مسأله 1729) فروش ميوه اي (غير از خرما) كه گُل آن ريخته و دانه بسته به طوري كه معمولًا ديگر از آفت گذشته باشد، پيش از چيدن صحيح است و نيز فروختن غوره بر درخت اشكال ندارد.

(مسأله 1730) اگر بخواهند ميوه اي را كه بر درخت است، پيش از آنكه گُلش بريزد بفروشند، بايد چيزي از حاصل زمين مانند سبزي ها را با آن بفروشند يا ميوه دو سال و يا بيشتر را مورد معامله قرار دهند و يا درخت ها را اجاره دهند.

(مسأله 1731) اگر خرمائي را كه زرد يا سرخ شده، بر درخت بفروشند اشكال ندارد. ولي نبايد عوض آن را خرما بگيرند، اما اگر كسي يك درخت خرما در خانه يا باغ كس ديگر داشته باشد؛؛ در صورتي كه مقدار آن را تخمين كنند و صاحب درخت خرماي آن را به صاحب خانه يا باغ بفروشد و عوض آن، از غير آن درخت، خرما بگيرد، چنانچه خرمائي را كه مي گيرد كمتر يا زيادتر از مقداري كه تخمين زده اند نباشد اشكال ندارد.

(مسأله 1732) فروختن خيار و بادنجان و سبزيها و مانند

اينها كه سالي چند مرتبه چيده

رساله توضيح المسائل، ص: 389

مي شود، در صورتي كه ظاهر و نمايان شده باشد و معين كنند كه مشتري در سال چند دفعه آن را بچيند اشكال ندارد.

(مسأله 1733) اگر خوشه گندم و جو را بعد از آنكه دانه بسته، به چيز ديگري غير گندم و جو بفروشند اشكال ندارد.

نقد و نسيه

(مسأله 1734) اگر جنسي را نقد بفروشند، خريدار و فروشنده، بعد از معامله مي توانند جنس و پول را از يكديگر مطالبه نموده و تحويل بگيرند و تحويل دادن خانه و زمين و مانند اينها به اين است كه آن را در اختيار خريدار بگذارند كه بتواند در آن تصرف كند و تحويل دادن فرش و لباس و مانند اينها از اموال منقول به اين است كه آن را طوري در اختيار خريدار بگذارند كه اگر بخواهد آن را به جاي ديگر ببرد فروشنده جلوگيري نكند.

(مسأله 1735) در معامله نسيه بايد مدت كاملًا معلوم باشد، پس اگر جنسي را بفروشد كه سر خرمن پول آن را بگيرد، چون مدت كاملًا معين نشده معامله باطل است.

(مسأله 1736) اگر جنسي را نسيه بفروشد، پيش از تمام شدن مدتي كه قرار گذاشته اند؛؛ نمي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولي اگر خريدار بميرد و از خودش مال داشته باشد؛؛ فروشنده مي تواند پيش از تمام شدن مدت، طلبي را كه دارد از ورثه او مطالبه نمايد.

(مسأله 1737) اگر جنسي را نسيه بفروشد، بعد از تمام شدن مدتي كه قرار گذاشته اند، مي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولي اگر خريدار نتواند بپردازد، بايد او را مهلت دهد.

(مسأله 1738) اگر به كسي كه قيمت جنس

را نمي داند، مقداري نسيه بدهد و قيمت آن را به او نگويد معامله باطل است. مگر اين كه مشتري فروشنده را وكيل كند بسان ديگر نسيه برها با او حساب كند در اين صورت معامله صحيح است ولي اگر به كسي كه قيمت نقدي جنس را مي داند نسيه بدهد و گرانتر حساب كند، مثلًا بگويد جنسي را كه به تو نسيه مي دهم توماني

رساله توضيح المسائل، ص: 390

يك ريال از قيمتي كه نقد مي فروشم گرانتر حساب مي كنم و او قبول كند اشكال ندارد.

(مسأله 1739) كسي كه جنسي را نسيه فروخته و براي گرفتن پول آن مدتي قرار داده، اگر مثلًا بعد از گذشتن نصف مدت، مقداري از طلب خود را كم كند و بقيه را نقد بگيرد، اشكال ندارد.

معامله سلف
اشاره

(مسأله 1740) معامله سلف آن است كه مشتري پول را بدهد كه بعد از مدتي جنس را تحويل بگيرد و اگر بگويد اين پول را مي دهم كه مثلًا بعد از شش ماه فلان جنس را بگيرم و فروشنده بگويد قبول كردم، يا فروشنده پول را بگيرد و بگويد فلان جنس را فروختم كه بعد از شش ماه تحويل بدهم معامله صحيح است.

(مسأله 1741) اگر جنسي را سلف بفروشد و عوض آن را جنس ديگر يا پول بگيرد معامله صحيح است و احتياط مستحب آن است در عوض جنسي كه مي فروشد پول بگيرد و جنس ديگر نگيرد.

شرائط معامله سلف

(مسأله 1742) معامله سلف شش شرط دارد:

اول خصوصياتي را كه قيمت جنس به واسطه آنها فرق مي كند معين نمايند. ولي دقت زياد هم لازم نيست، همين قدر كه مردم بگويند خصوصيات آن معلوم شده كافي است، پس معامله سلف در نان و گوشت و پوست حيوان و مانند اينها در صورتي كه نشود خصوصياتشان را به طوري معين كنند كه براي مشتري مجهول نباشد و معامله غرري باشد باطل است.

دوم پيش از آنكه خريدار و فروشنده از هم جدا شوند، خريدار تمام قيمت را بفروشنده بدهد، يا به مقدار پول آن از فروشنده طلبكار باشد كه در اين صورت بهتر آن است كه فروشنده پول جنس را به ذمه مشتري قرار دهد پس از آن مشتري طلبي را كه از فروشنده دارد بابت پول

رساله توضيح المسائل، ص: 391

جنسي كه به ذمه اوست حساب كند به شرط اين كه وقت طلب رسيده باشد.

سوم مدت را كاملًا معين كنند و اگر مثلًا بگويد تا اول خرمن جنس را تحويل مي دهم چون مدت

كاملًا معلوم نشده معامله باطل است.

چهارم وقتي را براي تحويل جنس معين كنند كه در آن وقت، به قدري از آن جنس وجود داشته باشد كه اطمينان داشته باشند كه ناياب نخواهد بود.

پنجم بنا بر احتياط واجب اگر اختلاف جاها موجب خسارت باشد جاي تحويل جنس را معين نمايد، ولي اگر از حرف هاي آنان جاي آن معلوم باشد؛؛ لازم نيست اسم آنجا را ببرند.

ششم وزن يا پيمانه يا شماره آن را معين كنند و جنسي را هم كه معمولًا با ديدن معامله مي كنند اگر سلف بفروشند اشكال ندارد، ولي بايد مثل بعضي از اقسام گردو و تخم مرغ تفاوت افراد آن به قدري كم باشد كه مردم به آن اهميت ندهند.

احكام معامله سلف

(مسأله 1743) انسان نمي تواند جنسي را كه سلف خريده پيش از تمام شدن مدت بفروشد مگر اين كه به خود فروشنده بفروشد ولي بعد از تمام شدن مدت، اگرچه آن را تحويل نگرفته باشد، فروختن آن اشكال ندارد.

(مسأله 1744) در معامله سلف اگر فروشنده جنسي را كه قرارداد كرده بدهد؛؛ مشتري بايد قبول كند و نيز اگر بهتر از آنچه قرار گذاشته بدهد يعني همان اوصاف را با زيادتي كمال دارا باشد، مشتري بايد قبول نمايد.

(مسأله 1745) اگر جنسي را كه فروشنده مي دهد، پست تر از جنسي باشد كه قرارداد كرده، مشتري مي تواند قبول نكند.

(مسأله 1746) اگر فروشنده به جاي جنسي كه قرارداد كرده، جنس ديگري بدهد، در صورتي كه مشتري راضي شود اشكال ندارد.

(مسأله 1747) اگر جنسي را كه سلف فروخته در موقعي كه بايد آن را تحويل دهد ناياب

رساله توضيح المسائل، ص: 392

شود و نتواند آن را تهيه كند، مشتري مي تواند صبر كند تا

تهيه نمايد، يا معامله را به هم بزند و چيزي را كه داده پس بگيرد.

(مسأله 1748) اگر جنسي را بفروشد و قرار بگذارد كه بعد از مدتي تحويل دهد و پول آن را هم بعد از مدتي بگيرد، معامله باطل است.

فروش طلا و نقره به طلا و نقره

(مسأله 1749) اگر طلا را به طلا يا نقره را به نقره بفروشد، سكه دار باشند يا بي سكه، در صورتي كه وزن يكي از آنها زيادتر از ديگري باشد، معامله حرام و باطل است.

(مسأله 1750) اگر طلا را به نقره، يا نقره را به طلا بفروشد، معامله صحيح است و لازم نيست وزن آنها مساوي باشد.

(مسأله 1751) اگر طلا يا نقره را به طلا، يا نقره بفروشند، بايد فروشنده و خريدار پيش از آنكه از يكديگر جدا شوند، جنس و عوض آن را به يكديگر تحويل دهند و اگر هيچ مقدار از چيزي را كه قرار گذاشته اند تحويل ندهند معامله باطل است.

(مسأله 1752) اگر فروشنده يا خريدار تمام چيزي را كه قرار گذاشته تحويل دهد ولي ديگري مقداري از آن را تحويل دهد و از يكديگر جدا شوند، اگرچه معامله با آن مقدار صحيح است ولي كسي كه تمام مال به دست او نرسيده مي تواند معامله را به هم بزند.

(مسأله 1753) اگر مقداري خاك نقره دار را به همان مقدار نقره خالص و يا مقداري خاك طلادار را به همان مقدار طلاي خالص بفروشند، معامله باطل است. ولي فروختن خاك نقره به طلا و خاك طلا به نقره به هر صورت اشكال ندارد.

رساله توضيح المسائل، ص: 393

مواردي كه انسان مي تواند معامله را به هم بزند
اشاره

(مسأله 1754) حق به هم زدن معامله را «خيار» مي گويند و خريدار و فروشنده در يازده صورت مي توانند معامله را به هم بزنند:

اول آنكه از مجلس معامله متفرق نشده باشند و اين خيار را «خيار مجلس» مي گويند.

دوم آنكه مغبون شده باشند «خيار غَبْن».

سوم در معامله قرارداد كند كه تا مدت معيني هر دو يا يكي از آنان بتوانند معامله را

به هم بزنند «خيار شرط».

چهارم فروشنده؛؛ يا خريدار؛؛ مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد و طوري كند كه قيمت مال در نظر مردم زياد شود «خيار تدليس».

پنجم فروشنده يا خريدار شرط كند كه كاري انجام دهد و به آن شرط عمل نكند، يا شرط كند مالي را كه مي دهد طور مخصوصي باشد و آن مال به طور مخصوص نباشد كه در اين صورت ديگري مي تواند معامله را به هم بزند «خيار تخلف شرط».

ششم در جنس يا عوض آن عيبي باشد «خيار عيب».

هفتم معلوم شود مقداري از جنسي را كه فروخته اند، مال ديگري است؛؛ كه اگر صاحب آن به معامله راضي نشود، خريدار مي تواند معامله را به هم بزند، يا پول آن مقدار را از فروشنده بگيرد و نيز اگر معلوم شود مقداري از چيزي را كه خريدار عوض قرار داده، مال ديگريست و صاحب آن راضي نشود، فروشنده مي تواند اساساً معامله را به هم بزند، يا عوض آن مقدار را از خريدار بگيرد «خيار شركت در صورت امتزاج يا تبعيض صفقه در غير اين صورت».

هشتم فروشنده خصوصيات جنس معيني را كه مشتري نديده به او بگويد، بعد معلوم شود طوري كه گفته، نبوده است. كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر مشتري خصوصيات عوض معيني را كه مي دهد بگويد، بعد معلوم شود طوري كه گفته نبوده است، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند «خيار رؤيت».

رساله توضيح المسائل، ص: 394

نهم مشتري پول جنسي را كه نقد خريده تا سه روز ندهد و فروشنده هم جنس را تحويل ندهد كه اگر مشتري شرط نكرده باشد كه

دادن پول را تأخير بيندازد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند. ولي اگر جنسي را كه خريده مثل بعضي از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند ضايع مي شود، چنانچه تا شب پول آن را ندهد و شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند «خيار تأخير».

دهم حيواني را خريده باشد كه خريدار تا سه روز مي تواند معامله را به هم بزند «خيار حيوان».

يازدهم فروشنده نتواند جنسي را كه فروخته تحويل دهد؛؛ مثلًا اسبي را كه فروخته فرار نمايد كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند «خيار تعذر تسليم».

و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

احكام خيارات

(مسأله 1755) هر گاه خريدار قيمت جنس را نداند و يا غفلت كند و جنس را گرانتر از قيمت معمولي بخرد، چنانچه به قدري گران خريده باشد كه مردم او را مغبون بدانند مي تواند معامله را فسخ كند، اين حكم در صورتي كه فروشنده قيمت جنس را نداند و مغبون شود نيز جاري است.

(مسأله 1756) در معامله بيع شرط كه مثلًا خانه صد هزار توماني را با علم و آگاهي به پنجاه هزار تومان مي فروشند و قرار مي گذارند اگر فروشنده در موعد مقرّر پول را بدهد مي تواند معامله را فسخ كند، معامله اشكالي ندارد، به شرط اين كه طرفين واقعاً قصد خريد و فروش داشته باشند و اگر در موعد مقرر پول را ندهد جنس از آن خريدار خواهد بود.

(مسأله 1757) هر گاه در جنس تقلّب كند و مثلًا چاي اعلا را با چاي پست مخلوط نمايد و به اسم چاي اعلا بفروشد مشتري مي تواند

معامله را به هم بزند.

(مسأله 1758) هر گاه خريدار بفهمد جنسي را كه گرفته معيوب است، مثلًا پارچه يا فرشي

رساله توضيح المسائل، ص: 395

را كه خريده پوسيدگي يا پارگي دارد، چنانچه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و او نمي دانسته، مي تواند معامله را فسخ كند و يا تفاوت قيمت سالم و معيوب را معيّن كند و به همان نسبت از پولي كه به فروشنده داده پس بگيرد، مثلًا جنسي را به صد تومان خريده، هر گاه بفهمد معيوب است و تفاوت سالم و معيوب آن در بازار يك چهارم است، مي تواند يك چهارم پولي را كه داده يعني بيست و پنج تومان از فروشنده بگيرد، ولي احتياط واجب آن است كه انتخاب دومي با رضايت طرف مقابل انجام گيرد، چه بسا ممكن است اين كار مايه ضرر فروشنده باشد همين حكم در صورتي كه عيبي در عوض باشد نيز جاري است.

(مسأله 1759) هر گاه بعد از معامله و پيش از تحويل گرفتن جنس، عيبي در آن پيدا شود، مشتري مي تواند معامله را فسخ كند و نيز مي تواند تفاوت سالم و معيوب را دريافت كند همچنين اگر در عوض آن جنس بعد از معامله و پيش از تحويل گرفتن عيبي پيدا شود فروشنده مي تواند معامله را به هم زند.

(مسأله 1760) هر گاه بعد از معامله عيب جنس را بفهمد و فوراً معامله را فسخ نكند بنا بر احتياط حقّ او ساقط مي شود، ولي مقداري تأخير براي فكر كردن مانعي ندارد و شرط نيست كه فروشنده موقع فسخ حاضر باشد.

(مسأله 1761) در چهار صورت با وجود عيب نمي تواند معامله را فسخ كند يا تفاوت قيمت

را بگيرد:

1 - در صورتي كه موقع خريدن عيب مال را بداند.

2 - در صورتي كه بعداً راضي شود.

3 - فروشنده موقع معامله بگويد اين مال را با هر عيبي كه دارد مي فروشم، ولي اگر عيب معيّني را ذكر كند و بگويد با اين عيب مي فروشم بعد معلوم شود عيب ديگري دارد خريدار مي تواند معامله را فسخ كند.

4 - خريدار در موقع معامله بگويد اگر مال عيبي داشته باشد فسخ نمي كنم و تفاوت قيمت هم نمي گيرم.

رساله توضيح المسائل، ص: 396

(مسأله 1762) در سه صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد؛؛ نمي تواند معامله را به هم بزند ولي مي تواند تفاوت قيمت بگيرد:

اول) آنكه بعد از معامله تغييري در مال بدهد به طوري كه مردم بگويند مال خريداري و تحويل داده شده باقي نمانده است.

دوم) بعد از معامله بفهمد مال عيب دارد و فقط حق برگرداندن آن را ساقط كند.

سوم) بعد از تحويل گرفتن مال، عيب ديگري در آن پيدا شود.

(مسأله 1763) اگر انسان مالي داشته باشد كه خودش آن را نديده و ديگري خصوصيات آن را براي او گفته باشد، چنانچه او همان خصوصيات را به مشتري بگويد و آن را بفروشد و بعد از فروش بفهمد كه بهتر از آن بوده مي تواند معامله را به هم بزند.

(مسأله 1764) اگر فروشنده قيمت خريد جنس را به مشتري بگويد، بايد تمام چيزهائي را كه به واسطه آنها قيمت مال كم يا زياد مي شود بگويد، مثلًا بايد بگويد كه نقد خريده است يا نسيه و در هر حال اگر نگويد و بفروشد معامله باطل نيست.

رساله توضيح المسائل، ص: 397

(9) احكام شركت

(مسأله 1765) اگر دو نفر بخواهند با هم شركت

كنند، چنانچه هر كدام مقداري از مال خود را با مال ديگري به طوري مخلوط كند كه از يكديگر تشخيص داده نشود شركت حاصل مي شود و نيازي به صيغه عربي و غيره نيست ولي براي تعيين حدود كار و شرائط، بايد به طور زباني و يا كتبي تعيين شود.

(مسأله 1766) اگر چند نفر در مزدي كه از كار خودشان مي گيرند با يكديگر شركت كنند، مثل دو كارگر كه قرار مي گذارند هر قدر مزد گرفتند با هم قسمت كنند شركت آنان صحيح نيست.

(مسأله 1767) اگر دو نفر با يكديگر شركت كنند كه هر كدام باعتبار خود جنسي بخرد و قيمت آن را خودش بدهكار شود ولي در جنس و استفاده آن با يكديگر شريك باشند صحيح نيست؛؛ اما اگر هر كدام ديگري را وكيل كند كه جنس را براي او به طور مشترك بخرد در اين صورت شركت صحيح است.

(مسأله 1768) كساني كه به واسطه عقد شركت با هم شريك مي شوند، بايد مكلف و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار شركت كنند و نيز بايد بتوانند در مال خود تصرف نمايند، پس آدم سَفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، يا فرد «مفلس» (ورشكسته) كه حاكم شرع او را از تصرف در اموالش جلوگيري كرده باشد، اگر شركت كند صحيح نيست.

(مسأله 1769) اگر در عقد شركت شرط كنند كسي كه كار مي كند، يا بيشتر از شريك ديگر

رساله توضيح المسائل، ص: 398

كار مي كند بيشتر منفعت ببرد؛؛ شركت و شرط صحيح است و بايد به شرط عمل كنند ولي اگر شرط كنند كسي كه كار نمي كند، يا كمتر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد،

شركت آنان اشكال دارد.

(مسأله 1770) اگر قرار بگذارند كه همه استفاده را يك نفر ببرد و يا قرار بگذارند كه تمام ضرر يا بيشتر آن را يكي از آنان بدهد شركت آنان باطل است.

(مسأله 1771) اگر شرط نكنند كه يكي از شريك ها بيشتر منفعت ببرد چنانچه سرمايه آنان يك اندازه باشد منفعت و ضرر را هم به يك اندازه مي برند و اگر سرمايه آنان يك اندازه نباشد، بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند مثلًا اگر دو نفر شركت كنند و سرمايه يكي از آنان دو برابر سرمايه ديگري باشد سهم او از منفعت و ضرر دو برابر سهم ديگريست چه هر دو به يك اندازه كار كنند يا يكي كمتر كار كند، يا هيچ كار نكند.

(مسأله 1772) اگر در عقد شركت شرط كنند كه هر دو با هم خريد و فروش نمايند، يا هر كدام به تنهائي معامله كنند، يا فقط يكي از آنان (به خاطر خبره بودن) معامله كند، بايد به قرارداد عمل نمايند.

(مسأله 1773) اگر معين نكنند كه كدام يك از آنان با سرمايه خريد و فروش نمايد، هيچ يك آنان بدون اجازه ديگري نمي تواند با آن سرمايه معامله كند.

(مسأله 1774) شريكي كه اختيار سرمايه شركت با اوست بايد به قرارداد شركت عمل كند، مثلًا اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد، يا نقد بفروشد، يا جنس را از محل مخصوصي بخرد، بايد به همان قرارداد رفتار نمايد و اگر با او قراري نگذاشته باشند، بايد داد و ستدي نمايد كه براي شركت ضرر نداشته باشد و معاملات را به طوري كه متعارف است انجام دهد پس اگر

مثلًا معمول است كه نقد بفروشد، يا مال شركت رادر مسافرت همراه خود نبرد بايد به همين طور عمل نمايد و اگر معمول است كه نسيه بدهد يا مال را به سفر ببرد مي تواند همين طور عمل كند.

(مسأله 1775) شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند؛؛ اگر برخلاف قراردادي كه با او كرده اند خريد و فروش كند و خسارتي براي شركت پيش آيد ضامن است و نيز اگر با او قراردادي نكرده باشند و برخلاف معمول معامله كند، ضامن مي باشد.

رساله توضيح المسائل، ص: 399

(مسأله 1776) شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر زياده روي ننمايد و در نگهداري سرمايه كوتاهي نكند و اتفاقاً مقداري از آن يا تمام آن تلف شود ضامن نيست.

(مسأله 1777) شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر بگويد سرمايه تلف شده و پيش حاكم شرع قسم بخورد، بايد حرف او را قبول كرد.

(مسأله 1778) شركت از معاملات لازم است و يكي از طرفين نمي تواند پيش خود اين قرارداد را به هم بزند و يا قبل از پايان مدت، تقاضاي تقسيم كند مگر اين كه همگان پذيراي توقف و يا تقسيم شوند اگر تمام شريك ها از اجازه اي كه به تصرف در مال يكديگر داده اند برگردند؛؛ هيچ كدام نمي توانند در مال شركت تصرف كنند.

(مسأله 1779) اگر يكي از شريك ها بميرد، يا ديوانه، يا بيهوش شود يا سفيه شود و حاكم شرع او را از تصرف در اموالش جلوگيري كند شريك هاي ديگر نمي توانند در مال شركت تصرف كنند.

(مسأله 1780) اگر شريك، چيزي را نسيه براي خود بخرد، نفع و ضررش مال خود اوست ولي اگر براي شركت بخرد در صورتي كه معامله نسيه خلاف

متعارف نباشد معامله صحيح و نيازي به اجازه شريك ديگر ندارد، نفع و ضررش مال هر دوي آنان است.

(مسأله 1781) اگر با سرمايه شركت معامله اي كنند؛؛ بعد بفهمند شركت باطل بوده؛؛ چنانچه همه شركا معامله را امضاء كنند، معامله صحيح است و سود و زيان از آنِ همه آنان است.

رساله توضيح المسائل، ص: 400

(10) احكام صلح

(مسأله 1782) صلح آن است كه انسان با ديگري سازش كند كه مقداري از مال يا منفعت مال خود را ملك او كند، يا از طلب؛؛ يا حق خود بگذرد كه او هم در عوض، مقداري از مال، يا منفعت مال خود را به او واگذار نمايد؛؛ يا از طلب، يا حقي كه دارد بگذرد.

(مسأله 1783) دو نفري كه چيزي را به يكديگر صلح مي كنند، بايد بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و قصد صلح داشته باشند و حاكم شرع هم آنان را از تصرف در اموالشان جلوگيري نكرده باشد.

(مسأله 1784) صيغه صلح لازم نيست به عربي خوانده شود، بلكه با هر لفظي كه بفهمانند با هم صلح و سازش كرده اند صحيح است.

(مسأله 1785) اگر كسي بخواهد طلب يا حق خود را به ديگري صلح كند در صورتي صحيح است كه او قبول نمايد.

(مسأله 1786) اگر انسان مقدار بدهي خود را بداند و طلبكار اونداند، چنانچه طلبكار طلب خودر ا به كمتر از مقداري كه هست صلح كند، مثلًا پنجاه تومان طلبكار باشد و طلب خود را به ده تومان صلح نمايد، زيادي براي بدهكار حلال نيست مگر آنكه مقدار بدهي خود را به او بگويد و او را راضي كند يا طوري باشد كه اگر

مقدار طلب خود را مي دانست، باز هم به آن مقدار صلح مي كرد.

(مسأله 1787) اگر بخواهند دو چيزي را كه از يك جنس و وزن آنها معلوم است به يكديگر صلح كنند، در صورتي صحيح است كه وزن يكي بيشتر از ديگري نباشد، ولي اگر وزن آنها معلوم نباشد، ا گرچه احتمال دهند كه وزن يكي بيشتر از ديگريست صلح صحيح است.

رساله توضيح المسائل، ص: 401

(مسأله 1788) اگر دو نفر از يك نفر طلبكار باشند، يا دو نفر از دو نفر ديگر طلبكار باشند و بخواهند طلب هاي خود را به يكديگر صلح كنند، چنانچه طلب آنان از يك جنس و وزن آنها يكي باشد مثلًا هر دو ده من گندم طلبكار باشند؛؛ مصالحه آنان صحيح است و همچنين است اگر جنس طلب آنان يكي نباشد مثلًا يكي ده من برنج و ديگري دوازده من گندم طلبكار باشد. ولي اگر طلب آنان از يك جنس و چيزي باشد كه معمولًا با وزن يا پيمانه آنان را معامله مي كنند، در صورتي كه وزن يا پيمانه آنها مساوي نباشد، مصالحه باطل است.

(مسأله 1789) اگر از كسي طلب دارد كه بايد بعد از مدتي بگيرد، چنانچه طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند و مقصودش اين باشد كه از مقداري از طلب خود گذشت كند و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد.

(مسأله 1790) اگر دو نفر چيزي را با هم صلح كنند، با رضايت يكديگر مي توانند صلح را به هم بزنند و نيز اگر در ضمن مصالحه براي هر دو، يا يكي از آنان، حق به هم زدن مصالحه را قرار داده باشند، كسي كه آن حق را دارد

مي تواند صلح را به هم بزند.

(مسأله 1791) در احكام خريد و فروش گفته شد كه يازده مورد مي توان معامله را فسخ كرد و در تمام اين موارد صلح را نيز مي توان فسخ كرد مگر در دو مورد:

1 - خيار مجلس 2 - خيار حيوان.

اگر صلح تمام شد و يكي از دو طرف پشيمان گرديد حق فسخ ندارد هرچند متفرّق نشده باشند.

و همچنين گيرنده حيوان، حق فسخ حيوان در سه روز ندارد.

(مسأله 1792) هرگاه صلح را به قيد نقد انجام دهد و يا قيد نكند امّا رويكرد صلح اين باشد كه وجه را به طور نقد بپردازد، اگر در پرداخت وجه تأخير كرد مي تواند آن را به هم بزند.

(مسأله 1793) اگر چيزي را كه به صلح گرفته معيوب باشد، مي تواند صلح را به هم بزند، ولي نمي تواند تفاوت قيمت صحيح و معيوب را بگيرد.

(مسأله 1794) هر گاه مال خود را به كسي صلح نمايد و با او شرط كند كه بعد از مرگ چيزي را كه به تو صلح كردم وقف كني و او هم اين شرط را قبول كند؛؛ بايد به شرط عمل نمايد.

رساله توضيح المسائل، ص: 402

(11) احكام اجاره

اشاره

(مسأله 1795) اجاره دهنده و كسي كه چيزي را اجاره مي كند بايد مكلف و عاقل باشند و به اختيار خودشان اجاره را انجام دهند و نيز بايد در مال خود حق تصرف داشته باشند، پس سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند اگر چيزي را اجاره كند؛؛ يا اجاره دهد صحيح نيست مگر اين كه وليّ آن را امضا كند.

(مسأله 1796) انسان مي تواند از طرف ديگري وكيل شود و مال او را اجاره دهد.

(مسأله

1797) اگر وليّ، يا قيّم بچه، مال او را اجاره دهد، يا خود او را اجير ديگري نمايد اشكال ندارد و اگر مدتي از زمان بالغ شدن او را جزء مدت اجاره قرار دهد، بعد از آنكه بچه بالغ شد، مي تواند بقيه اجاره را به هم بزند، ولي هر گاه طوري بوده كه اگر مقداري از زمان بالغ بودن بچه را جزء مدت اجاره نمي كرد؛؛ برخلاف مصلحت بچه بود، نمي تواند اجاره را به هم بزند.

(مسأله 1798) بچه صغيري را كه وليّ ندارد بدون اجازه مجتهد نمي شود اجير كرد و كسي كه به مجتهد دسترسي ندارد، مي تواند از يك نفر مؤمن كه عادل باشد؛؛ اجازه بگيرد و او را اجير نمايد.

(مسأله 1799) اجاره دهنده و مستأجر لازم نيست صيغه عربي بخوانند، بلكه اگر مالك به كسي بگويد، ملك خود را به تو اجاره دادم و او بگويد قبول كردم، اجاره صحيح است و نيز اگر حرفي نزنند و مالك به قصد اينكه ملك را اجاره دهد، آن را به مستأجر واگذار كند و او هم به قصد اجاره كردن بگيرد اجاره صحيح مي باشد.

رساله توضيح المسائل، ص: 403

(مسأله 1800) اگر انسان بدون خواندن صيغه بخواهد براي انجام عملي اجير شود؛؛ همين كه با رضايت طرف معامله، مشغول آن عمل شد اجاره صحيح است.

(مسأله 1801) كسي كه نمي تواند حرف بزند، اگر با اشاره بفهماند كه ملك را اجاره داده، يا اجاره كرده صحيح است.

(مسأله 1802) اگر خانه يا دكان يا اطاقي را اجاره كند و صاحب ملك با او شرط كند كه فقط خود او از آنها استفاده نمايد، در اين صورت مستأجر نمي تواند آن را به ديگري

اجاره دهد و اگر شرط نكند و ظاهر كار هم اين نباشد كه او شخصاً استفاده كند مي تواند آن را به ديگري اجاره دهد. ولي اگر بخواهد به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، بايد در آن، كاري مانند تعمير و سفيدكاري انجام داده باشد.

(مسأله 1803) خانه يا دكّان يا چيز ديگري را كه اجاره كرده نمي تواند به ديگري اجاره دهد، مگر اين كه موقع اجاره كردن، چنين حقّي به مستأجر داده شود.

(مسأله 1804) كسي كه خانه يا مغازه يا اطاقي را اجاره كرده و حق دارد به ديگري واگذار كند نمي تواند به زيادتر از آن مبلغ اجاره دهد مگر اين كه كاري (مانند تعمير و سفيد كردن يا گذاردن قفسه و فرش) در آن انجام داده باشد تا مقداراضافي در برابر آن قرار گيرد.

(مسأله 1805) هر گاه كارگر يا كارمندي خود را استخدام و اجاره شخصي قرار دهد آن شخص نمي تواند اورا به استخدام و اجاره ديگري درآورد، مگر اين كه ظاهر كلام يا عملش اين باشد كه مستأجر از اين جهت آزاد است، در اين صورت نبايد او را به زيادتر از آن مبلغ واگذار كند.

(مسأله 1806) اگر خانه يا دكاني را مثلًا يك ساله به صد هزار تومان اجاره كند و از نصف آن خودش استفاده نمايد، بايد نصف ديگر آن را به كمتر از صد هزار تومان اجاره دهد ولي اگر بخواهد نصف آن را به صد هزار تومان يا بيشتر اجاره دهد، بايددر آن كاري مانند تعمير انجام داده باشد يا به غير جنسي كه اجاره كرده اجاره دهد.

رساله توضيح المسائل، ص: 404

شرائط اجاره

(مسأله 1807) مالي

را كه اجاره مي دهند چند شرط دارد:

اول آنكه معين باشد، پس اگر بگويد يكي از خانه هاي خود را اجاره دادم درست نيست.

دوم مستأجر آن را ببيند. يا كسي كه آن را اجاره مي دهد طوري خصوصيات آن را بگويد كه كاملًا معلوم باشد.

سوم بهره گيري آن ممكن باشد، پس اجاره دادن خودرو، كه در اختيار انسان نيست باطل است مگر اين كه مستأجر قدرت پيدا كردن آن را داشته باشد.

چهارم آن مال به واسطه استفاده كردن از بين نرود، پس اجاره دادن نان و ميوه و خوردني هاي ديگر صحيح نيست.

پنجم استفاده اي كه مال را براي آن اجاره داده اند ممكن باشد، پس اجاره دادن زمين براي زراعت در صورتي كه آب باران آن را كفايت نكند و از آب نهر هم مشروب نشود؛؛ صحيح نيست.

ششم چيزي را كه اجاره مي دهد مال خود او باشد و اگر مال كس ديگر را اجاره دهد در صورتي صحيح است كه صاحبش رضايت دهد

(مسأله 1808) اجاره دادن درخت براي آنكه از ميوه اش استفاده كنند اشكال ندارد.

(مسأله 1809) زن مي تواند براي آنكه از شيرش استفاده كند اجير شود و لازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد، ولي اگر به واسطه شير دادن، حق شوهر از بين برود، بدون اجازه او نمي تواند اجير شود.

(مسأله 1810) استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند چهار شرط دارد:

1. آنكه حلال باشد، بنابراين اجاره دادن دكان براي شراب فروشي يا نگهداري شراب و كرايه دادن اتومبيل براي حمل و نقل شراب باطل است.

رساله توضيح المسائل، ص: 405

2. پرداخت وجه اجاره براي آن استفاده در نظر مردم بيهوده نباشد.

3. اگر چيزي را كه اجاره مي دهند چند استفاده دارد، استفاده اي

را كه مستأجر بايد از آن ببرد معين نمايند مثلًا اگر حيواني را كه سواري مي دهد و بار مي برد اجاره دهند؛؛ بايد در موقع اجاره معين كنند كه سواري يا باربري آن، مال مستأجر است يا همه استفاده هاي آن.

4. مدت استفاده را معين نمايند مثلًا خانه را به يك سال تمام خورشيدي اجاره دهد.

(مسأله 1811) اگر ابتداي مدت اجاره را معين نكنند، ابتداي آن بعد از خواندن صيغه اجاره و يا حصول توافق است.

(مسأله 1812) اگر خانه اي را مثلًا يك ساله اجاره دهند و ابتداي آن را يك ماه بعد از خواندن صيغه قرار دهند اجاره صحيح است، اگرچه موقعي كه صيغه مي خوانند خانه در اجاره ديگري باشد.

(مسأله 1813) اگر مدت اجاره را معلوم نكند و بگويد هر وقت در خانه نشستي اجاره آن، ماهي هزار تومان است اجاره صحيح نيست.

(مسأله 1814) اگر به مستأجر بگويد خانه را يك ماهه هزار تومان به تو اجاره دادم و بقيه هر چه بماني، به همان قيمت، در ماه اول صحيح است ولي اگر بگويد هر ماهي هزار تومان و اول و آخر آن را معين نكند اجاره حتي براي ماه اول هم باطل است.

(مسأله 1815) مسافرخانه و هتل هايي كه معلوم نيست انسان در آن چقدر مي ماند اگر قرار بگذارند كه مثلًا شبي صد تومان بدهند و صاحب خانه راضي شود، استفاده از آن خانه اشكال ندارد. ولي چون مدت اجاره را معلوم نكرده اند اجاره صحيح نيست و صاحب خانه هر وقت بخواهد مي تواند آنانرا بيرون كند ولي اگر تعداد شب ها را معين كند حق دارد تا آخر مدت بماند.

رساله توضيح المسائل، ص: 406

مسائل متفرقه اجاره

(مسأله 1816) مالي را

كه مستأجر بابت اجاره مي دهد بايد معلوم باشد.

(مسأله 1817) اگر زميني را براي زراعت جو؛؛ يا گندم اجاره دهد و مال الاجاره را جو، يا گندم يا ديگر محصولات همان زمين قرار دهد اجاره صحيح نيست.

(مسأله 1818) كسي كه چيزي را اجاره داده، تا آن چيز را تحويل ندهد، حق ندارد وجه اجاره آن را مطالبه كند و نيز اگر براي انجام عملي اجير شده باشد، پيش از انجام عمل حق مطالبه اجرت ندارد. مگر اين كه عرف و عادت برخلاف باشد.

(مسأله 1819) هر گاه چيزي را كه اجاره داده تحويل دهد، اگر چه مستأجر تحويل نگيرد، يا تحويل بگيرد و تا آخر مدت اجاره از آن استفاده نكند، بايد مال الاجاره آن را بدهد.

(مسأله 1820) اگر انسان اجير شود كه در روز معيني كاري را انجام دهد و در آن روز براي انجام آن كار حاضر شود، كسي كه او را اجير كرده مقدمات كار او را فراهم نكند بايد اجرت او را بدهد.

(مسأله 1821) اگر بعد از تمام شدن مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، مستأجر بايد مال الاجاره را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد، مثلًا اگر خانه اي را يكساله به صد هزار تومان اجاره كند بعد بفهمد اجاره باطل بوده؛؛ چنانچه اجاره آن خانه معمولًا پنجاه هزار تومان است؛؛ بايد پنجاه تومان را بدهد و اگر دويست تومان است، بايد دويست تومان را بپردازد و نيز اگر بعد از گذشتن مقداري از مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، بايد اجاره آن مدت را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد.

(مسأله 1822) اگر چيزي را كه اجاره كرده از

بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و در استفاده بردن از آن هم زياده روي ننموده ضامن نيست.

(مسأله 1823) هر گاه صنعتگر چيزي را كه گرفته ضايع كند ضامن است.

(مسأله 1824) اگر قصاب سر حيواني را ببرد و آن را حرام كند چه مزد گرفته باشد، - و

رساله توضيح المسائل، ص: 407

بنابر احتياط - چه مجاني سربريده باشد، بايد قيمت آن را به صاحبش بدهد.

(مسأله 1825) اگر حيواني را اجاره كند و معين نمايد كه چقدر بار بر آن بگذارد، چنانچه بيشتر از آن مقدار بار كند و آن حيوان بميرد يا معيوب شود ضامن است و نيز اگر مقدار بار را معين نكرده باشند و بيشتر از معمول بار كند و حيوان تلف شود، يا معيوب گردد ضامن مي باشد.

(مسأله 1826) اگر حيواني را براي بردن بار شكستني اجاره دهد؛؛ چنانچه آن حيوان بلغزد، يا رم كند و بار را بشكند، صاحب حيوان ضامن نيست. ولي اگر به واسطه زدن و مانند آن كاري كند كه حيوان زمين بخورد و بار را بشكند ضامن است و همچنين اتومبيل اگر چپ شود و مال تلف گردد، اگر راننده كوتاهي نكند، ضامن نيست.

(مسأله 1827) اگر كسي بچه اي را ختنه كند و ضرري به آن بچه برسد؛؛ يا بميرد چنانچه بيشتر از معمول بريده باشد ضامن است و اگر بيشتر از معمول نبريده باشد ضامن نيست.

(مسأله 1828) اگر پزشك به دست خود به مريض دوا بدهد، يا درد و دواي مريض را به او بگويد و مريض دوا را بخورد؛؛ چنانچه در معالجه خطا كند و به مريض ضرري برسد يا بميرد، پزشك ضامن است. ولي

اگر فقط بگويد فلان دوا براي فلان مرض فائده دارد و به واسطه خوردن دوا ضرري به مريض برسد، يا بميرد پزشك ضامن نيست.

(مسأله 1829) هر گاه پزشك به مريض يا وليّ او بگويد كه اگر ضرري به مريض برسد ضامن نباشد؛؛ در صورتي كه دقت و احتياط خود را بكند و به مريض ضرري برسد، يا بميرد، پزشك ضامن نيست.

(مسأله 1830) مستأجر و كسي كه چيزي را اجاره داده، با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مي توانند مطابق قرارداد، اجاره را به هم بزنند.

(مسأله 1831) اگر اجاره دهنده، يا مستأجر بفهمد كه مغبون شده است، چنانچه در موقع خواندن صيغه ملتفت نباشد كه مغبون است، مي تواند اجاره را به هم بزند. ولي اگر در صيغه

رساله توضيح المسائل، ص: 408

اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند اجاره را به هم نزنند؛؛ نمي توانند اجاره را به هم بزنند.

(مسأله 1832) اگر چيزي را اجاره دهد و پيش از آنكه تحويل دهد كسي آن را غصب نمايد، مستأجر مي تواند اجاره را به هم بزند و چيزي را كه به اجاره دهنده داده، پس بگيرد، يا اجاره را به هم نزند و اجاره مدتي را كه در تصرف غصب كننده بوده به ميزان معمول از غاصب بگيرد، پس اگر حيواني را يك ماهه هزار تومان اجاره نمايد و كسي آن را ده روز غصب كند و اجاره معمولي ده روز آن سيصد تومان باشد مي تواند سيصد تومان را از غصب كننده بگيرد.

(مسأله 1833) اگر

چيزي را كه اجاره كرده تحويل بگيرد؛؛ و بعد ديگري آن را غصب كند؛؛ نمي تواند اجاره را به هم بزند و فقط حق دارد كرايه آن چيز را به مقدار معمول از غصب كننده بگيرد.

(مسأله 1834) اگر پيش از آنكه مدت اجاره تمام شود، ملك را به مستأجر بفروشد اجاره به هم نمي خورد و مستأجر بايد مال الاجاره را به فروشنده بدهد و همچنين است اگر آن را به ديگري بفروشد.

(مسأله 1835) اگر پيش از ابتداي مدت اجاره، ملك به طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد، اجاره باطل مي شود و پولي كه مستأجر به صاحب ملك داده به او برمي گردد، بلكه اگر طوري باشد كه بتواند استفاده مختصري هم از آن ببرد، مي تواند اجاره را به هم بزند.

(مسأله 1836) اگر ملكي را اجاره كند و بعد از گذشتن مقداري از مدت اجاره به طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد، اجاره مدتي كه باقي مانده باطل مي شود و اگر استفاده مختصري هم بتواند از آن ببرد، مي تواند اجاره مدت باقيمانده را به هم بزند.

(مسأله 1837) اگر خانه اي را كه مثلًا دو اطاق دارد اجاره دهد و يك اطاق آن خراب شود، چنانچه فوراً آن را بسازد و عرفاً استفاده آن از بين نرود اجاره باطل نمي شود و مستأجر هم نمي تواند اجاره را به هم بزند، ولي اگر ساختن آن به قدري طول بكشد كه مقداري از استفاده

رساله توضيح المسائل، ص: 409

مستاجر از بين برود، اجاره به آن مقدار باطل مي شود و مستأجر مي تواند اجاره باقيمانده را به

هم بزند.

(مسأله 1838) اگر اجاره دهنده يا مستأجر بميرد، اجاره باطل نمي شود. ولي اگر خانه مال اجاره دهنده نباشد مثلًا ديگري وصيت كرده كه تا او زنده است منفعت خانه مال او باشد، چنانچه آن خانه را اجاره دهد و پيش از تمام شدن مدت اجاره بميرد، از وقتي كه مرده اجاره باطل است.

(مسأله 1839) اگر صاحب كار بنّا را وكيل كند كه براي او عمله بگيرد، چنانچه بنّا كمتر از مقداري كه از صاحب كار مي گيرد به عمله بدهد، زيادي آن بر او حرام است و بايد آن را به صاحب كار بدهد، ولي اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند و براي خود اختيار بگذارد كه خودش بسازد، يا به ديگري بدهد در صورتي كه كمتر از مقداري كه اجير شده به ديگري بدهد، زيادي براي او حرام است مگر اين كه در مورد اجاره مقداري كار كرده و يا كار كند و يا نظارت و يا تهيه مصالح را بر عهده بگيرد در اين صورت زيادي آن بر او حلال مي باشد.

(مسأله 1840) اگر رنگرز قرار بگذارد كه مثلًا پارچه را با نيل رنگ كند، چنانچه با رنگ ديگر رنگ نمايد حق ندارد چيزي بگيرد.

رساله توضيح المسائل، ص: 410

(12) احكام جُعاله

(مسأله 1841) جعاله آن است كه انسان قرار بگذارد در مقابل كاري كه براي او انجام مي دهند مال معيني بدهد، مثلًا بگويد هر كس گمشده مرا پيدا كند، هزار تومان به او مي دهم و به كسي كه اين قرار را مي گذارد جاعل و به كسي كه كار را انجام مي دهد عامل مي گويند و فرق بين جعاله و اينكه كسي را براي كاري اجير

كنند، اين است كه در اجاره بعد از خواندن صيغه؛؛ اجير بايد عمل را انجام دهد و كسي هم كه او را اجير كرده اجرت را به او بدهكار مي شود، ولي در جعاله عامل مي تواند مشغول عمل نشود و تا عمل را انجام ندهد، جاعل بدهكار نمي شود.

(مسأله 1842) جاعل بايد بالغ و عاقل باشد و از روي قصد و اختيار قرار داد كند و شرعاً بتواند در مال خود تصرف نمايد، بنا بر اين جعاله آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند و يا كسي از تصرف در مال خود ممنوع شده است صحيح نيست.

(مسأله 1843) كاري را كه جاعل مي گويد براي او انجام دهند، بايد حرام نباشد و نيز بايد غرض عقلائي به آن تعلق گرفته باشد، پس اگر بگويد هر كس شراب بخورد، يا در شب به جاي تاريكي برود هزار تومان به او مي دهم، جعاله صحيح نيست.

(مسأله 1844) اگر مالي را كه قرار مي گذارد بدهد معين كند مثلًا بگويد هر كس اتومبيل مرا پيدا كند، اين گندم را به او مي دهم، لازم نيست بگويد آن گندم مال كجاست و قيمت آن چيست. ولي اگر مال را معين نكند مثلًا بگويد كسي كه اتومبيل مرا پيدا كند ده من گندم به او مي دهم؛؛ احتياط آن است كه خصوصيات آن را معين نمايد.

رساله توضيح المسائل، ص: 411

(مسأله 1845) اگر جاعل مزد معيني براي كار قرار ندهد، مثلًا بگويد هر كس بچه مرا پيدا كند پولي به او مي دهم و مقدار آن را معين نكند، چنانچه كسي آن عمل را انجام دهد بايد مزد او را به مقداري كه كار او

در نظر مردم ارزش دارد بدهد. مگر اين كه ظاهر گفتار او اين باشد كه كمتر از آن در نظر گرفته است.

(مسأله 1846) اگر عامل پيش از قرارداد، كار را انجام داده باشد، يا بعد از قرارداد، به قصد اينكه پول نگيرد انجام دهد، حقي به مزد ندارد.

(مسأله 1847) پيش از آنكه عامل شروع به كار كند، جاعل و عامل مي توانند جعاله را به هم بزنند.

(مسأله 1848) بعداز آنكه عامل شروع به كار كند، اگر جاعل بخواهد جعاله را به هم بزند اشكال ندارد، ولي بايد مزد مقدار عملي را كه انجام داده به او بدهد.

(مسأله 1849) عامل مي تواند عمل را ناتمام بگذارد، ولي اگر تمام نكردن عمل اسباب ضرر جاعل شود؛؛ بايد آن را تمام نمايد. مثلًا اگر كسي بگويد هر كس چشم مرا عمل كند فلان مقدار به او مي دهم و پزشك شروع به عمل كند، چنانچه طوري باشد كه اگر عمل را تمام نكند، چشم معيوب مي شود؛؛ بايد آن را تمام نمايد و در صورتي كه ناتمام بگذارد، حقي به جاعل ندارد و عيبي را كه در ناتمامي عمل حاصل مي شود ضامن مي باشد.

(مسأله 1850) اگر عامل كار را ناتمام بگذارد؛؛ چنانچه آن كار مثل پيدا كردن اسب است كه تا تمام نشود، براي جاعل فائده ندارد عامل نمي تواند چيزي مطالبه كند و همچنين است اگر جاعل مزد را براي تمام كردن عمل قرار بگذارد مثلًا بگويد هر كس لباس مرا بدوزد هزار تومان به او مي دهم.

رساله توضيح المسائل، ص: 412

(13) احكام مضاربه

هرگاه شخصي سرمايه اي در اختيار كسي بگذارد كه با آن كار كند و سود ميان آن دو، به نسبت معيني تقسيم شود

چنين قراردادي را «مضاربه» مي نامند. ودر حقيقت مضاربه نوعي شركت ميان سرمايه و كار است. صاحب سرمايه را مالك و فرد ديگر را عامل مي نامند.

«مضاربه» با «ربا» تفاوت هاي روشني دارد كه در ذيل به برخي اشاره مي كنيم:

1. هرگاه مضاربه زيان آور باشد زيان متوجه سرمايه مي شود نه عامل (مگر اين كه عامل كوتاهي كند) در حالي كه در ربا ضرر متوجه وام گيرنده است نه مالك.

2. هرگاه مضاربه سودآور نباشد مالك حق مطالبه سود ندارد در حالي كه در ربا وام گيرنده بايد در هر مدت مبلغي را به وام دهنده بپردازد خواه سود بكند يا نه.

3. در مضاربه سود به نسبت معين تقسيم مي شود مثلًا مي گويند نيمي از سود، از آنِ مالك و نيم ديگر از آنِ عامل است و مقدار نيم مشخص نيست در حالي كه در ربا مقدار مشخص مي گردد، مثلًا مي گويد:

در هر ماه مقابل هزار تومان بيست تومان بپردازد.

4. در مضاربه عامل بايد حتماً كار كند و حق ندارد سرمايه را راكد نگاه دارد در حالي كه در ربا، گيرنده وام هيچ مسؤوليتي در برابر وام دهنده ندارد جز اين كه هر ماه بايد مبلغي به وام دهنده بپردازد.

5. سرمايه در دست عامل امانتيست از جانب مالك در حالي كه در ربا از نظر قوانين عرفي وام، ملك وام گيرنده است نه وام دهنده.

اسلام به خاطر جلوگيري از رباخواري كه ضررهاي روشني دارد عقد مضاربه را تصويب كرده است.

رساله توضيح المسائل، ص: 413

(مسأله 1851) عقد مضاربه بدون تعيين مدت صحيح نيست وبايد براي آن در عقد مضاربه اجل معين شود.

(مسأله 1852) عقد مضاربه در طول مدت، لازم است، وهيچ يك از

مالك يا عامل به تنهايي نمي تواند عقد را به هم بزند مگر اين كه هر دو توافق بر فسخ كنند.

(مسأله 1853) هرگاه يكي از دو نفر براي خود حق فسخي در اثنا معين كند مي تواند معامله را به هم بزند.

(مسأله 1854) سرمايه بايد به صورت پول مشخص شود، در اين قسمت ميان پول مسكوك و غير مسكوك مانند اسكناس فرقي نيست.

(مسأله 1855) هرگاه كسي از فردي طلبي داشته باشد نمي تواند آن را به عنوان سرمايه تعيين كند تا بدهكار با آن تجارت كند بلكه بايد پس از دريافت بدهي خود، آن را به عنوان سرمايه در اختيار طرف قرار دهد.

(مسأله 1856) هرگاه تجارت با سرمايه، به سفر نياز داشته باشد هزينه سفر از آنِ مالك است مگر اين كه در قرارداد بر عهده عامل معين شده باشد.

(مسأله 1857) عامل در سفر خود بايد در حد امكان صرفه جويي كند و از هزينه كردن سرمايه در مواردي كه ارتباط به تجارت ندارد خودداري كند.

(مسأله 1858) هرگاه در عقد مضاربه، تجارت با كالاي مشخصي معين شود مثلًا قرار بگذارند كه عامل به وسيله سرمايه به خريد و فروش فرش بپردازد در اين صورت عامل حق ندارد سرمايه را در مورد ديگر به كار گيرد.

(مسأله 1859) هرگاه در قرارداد شرط كنند كه معامله ها به صورت نقدي صورت گيرد عامل نبايد جنس را به صورت نسيه بفروشد.

(مسأله 1860) آنجا كه در قرارداد، تجارت با كالاي مشخص ذكر شود ولي او به وسيله سرمايه، كالاي ديگري را بخرد و بفروشد هرگاه سود كرد و مالك معامله را تنفيذ نمود، سود ميان آن دو به نسبت معين تقسيم مي شود و اگر ضرر

كرد ضرر از آن عامل است.

(مسأله 1861) هرگاه عامل پيش از وقت معين بميرد عقد مضاربه باطل مي شود زيرا

رساله توضيح المسائل، ص: 414

عامل وكيلي بيش نبود و با مرگ وكيل وكالت پايان مي پذيرد ولي اگر مالك بميرد اختيار با وارثان است خواستند مضاربه استمرار پيدا مي كند و اگر نخواستند به هم مي زنند.

(مسأله 1862) معمولًا تجارت با سود و زيان همراه است ضرر از سود كم مي شود نه از سرمايه.

(مسأله 1863) هرگاه مقداري از مال مضاربه بدون كوتاهي عامل از بين برود مثل اين كه آفت سماوي و يا دزدي نابود كند، چنين ضرري با سود جبران نمي شود بلكه متوجه اصل سرمايه مي گردد.

(مسأله 1864) هرگاه عقد مضاربه از نظر قوانين شرعي فاسد باشد و مالك كارهاي مطابق شرع عامل را تنفيذ كند سود حاصل از آن مالك است و براي عامل اجرة المثل پرداخت مي شود، به شرط اين كه جاهل به فساد عقد مضاربه باشد.

(مسأله 1865) هرگاه عامل از محدوده اذني كه مالك داده تجاوز كند مثل اين كه به جاي نقد نسيه بفروشد و يا از قيمت متعارف كمتر بفروشد و مالك اجازه دهد معامله صحيح است و سود ميان آن دو تقسيم مي شود و تفاوت اين مسأله با مسأله قبلي روشن است.

(مسأله 1866) مضاربه اي كه بانكها با پول افراد انجام مي دهند چنانچه شرايط شرعيه در آن رعايت شود و تنها صورت كاغذبازي نداشته باشد صحيح است و سود حاصل از آن مشروع مي باشد.

(مسأله 1867) در صحت مضاربه صيغه عقد لازم نيست بلكه به صورت معاطات نيز صحيح است.

(مسأله 1868) عامل از پيش خود و بدون اجازه مالك نمي تواند وكيل و اجير بگيرد مگر اين

كه طبيعت كار ملازم با اين كارها باشد.

(مسأله 1869) هرگاه پيش از آغاز كار يا در اثناء، سرمايه به كلي تلف شود مضاربه خود به خود فسخ مي شود.

(مسأله 1870) هرگاه عامل و مالك در سودآوري و يا ضرر كردن تجارت اختلاف كنند قول عامل با سوگند مقدم است، مگر اين كه مالك شاهدي بر گفتار خود داشته باشد.

رساله توضيح المسائل، ص: 415

(14) احكام مُزارَعَه

(مسأله 1871) مزارعه آن است كه مالك زمين را در اختيار زارع بگذارد؛؛ تا زراعت كند و سهم معيني از حاصل آن را به مالك بدهد.

(مسأله 1872) مزارعه چند شرط دارد:

1 - صاحب زمين و زارع هر دو مكلف و عاقل باشند و با قصد و اختيار خود مزارعه را انجام دهند و سفيه و يا به حكم حاكم شرع ممنوع المعامله نباشند.

2 - همه حاصل زمين به يكي اختصاص داده نشود.

3 - سهم هر كدام به طور مشاع باشد مثل نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها پس اگر قرار دهند حاصل يك قطعه مال يكي و قطعه ديگر مال ديگري صحيح نيست و نيز بايد تعيين شده باشد و اگر مالك بگويد در اين زمين زراعت كن و هر چه مي خواهي به من بده صحيح نيست.

4 - مدتي را كه بايد زمين در اختيار زارع باشد معين كنند و بايد مدت به قدري باشد كه در آن مدت به دست آمدن حاصل ممكن باشد.

5 - زمين قابل زراعت باشد و اگر زراعت در آن ممكن نباشد، اما بتوانند كاري كنند كه زراعت ممكن شود، مزارعه صحيح است.

6 - اگر در محلي هستند كه مثلًا يكنوع زراعت مي كنند چنانچه اسم هم نبرند

همان زراعت معين مي شود و اگر چند نوع زراعت مي كنند بايد زراعتي را كه مي خواهد انجام دهد

رساله توضيح المسائل، ص: 416

معين نمايند مگر آنكه معمولي داشته باشد كه به همان نحو بايد عمل شود.

7 - مالك، زمين را معين كند، پس كسي كه چند قطعه زمين دارد و با هم تفاوت دارند، اگر به زارع بگويد در يكي از اين زمين ها زراعت كن و آن را معين نكند مزارعه باطل است.

8 - خرجي را كه هر كدام آنان بايد بكنند معين نمايند ولي اگر خرجي را كه هر كدام بايد بكنند معلوم باشد، لازم نيست آن را معين نمايند.

(مسأله 1873) اگر مالك با زارع قرار بگذارد كه مقداري از حاصل براي او باشد و بقيه را بين خودشان قسمت كنند، چنانچه بدانند كه بعد از برداشتن آن مقدار، چيزي باقي مي ماند مزارعه صحيح است.

(مسأله 1874) اگر مدت مزارعه تمام شود و حاصل به دست نيايد، هر گاه به خاطر كوتاهي زارع باشد مالك مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند ولي اگر به خاطر عقب افتادن سال باشد مالك بايد صبر كند تا زراعت برسد و اگر به اين خاطر متضرر شود، زارع بايد، وجه اجاره زمين را بپردازد.

(مسأله 1875) اگر به واسطه پيش آمدي زراعت در زمين ممكن نباشد مثلًا آب از زمين قطع شود در صورتي كه مقداري از زراعت به دست آمده باشد حتي مثل قصيل كه مي توان به حيوانات داد آن مقدار مطابق قرارداد مال هر دوي آنهاست و در بقيه مزارعه باطل است.

(مسأله 1876) اگر زارع زراعت نكند، چنانچه زمين در تصرف او بوده و مالك در آن

تصرفي نداشته است، بايد اجاره آن مدت را به مقدار معمول به مالك بدهد و نقصي كه بر زمين به خاطر ترك زراعت وارد شده جبران نمايد.

(مسأله 1877) اگر مالك و زارع صيغه خوانده باشند، بدون رضايت يك ديگر نمي توانند مزارعه را به هم بزنند و همچنين است اگر مالك به قصد مزارعه زمين را به كسي واگذار كند و طرف هم به همين قصد بگيرد ولي اگر در ضمن خواندن صيغه مزارعه شرط كرده باشند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند مي توانند مطابق قراري كه گذاشته اند معامله را به هم بزنند.

رساله توضيح المسائل، ص: 417

(مسأله 1878) اگر بعد از قرارداد مزارعه، مالك يا زارع بميرد، مزارعه به هم نمي خورد و وارثشان به جاي آنان است، ولي اگر زارع بميرد و شرط كرده باشند كه خود زارع زراعت را انجام دهد، مزارعه به هم مي خورد و چنانچه زراعت نمايان شده باشد سهم زارع به ورثه منتقل مي شود و اگر نمايان نگشته، هرگاه چيدن زراعت مايه ضرر ورثه شود مالك بايد صبر كند تا وقت چيدن آنها برسد و هزينه هاي زراعت پس از مرگ زارع به حسب نسبت سهام تقسيم مي شود.

(مسأله 1879) اگر بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده، چنانچه تخم مال مالك بوده حاصلي هم كه به دست مي آيد مال اوست و بايد مزد زارع و مخارجي را كه كرده به او بدهد و اگر تخم مال زارع بوده زراعت هم مال اوست و بايد اجاره زمين و خرج هائي را كه مالك كرده به او بدهد.

(مسأله 1880) اگر تخم مال زارع باشد و

بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده، چنانچه مالك و زارع راضي شوند كه با اجرت يا بي اجرت زراعت در زمين بماند اشكال ندارد و در غير اين صورت، مالك بايد صبر كند تا زراعت چيده شود و زارع بايد اجرت زمين را بپردازد و اگر خسارتي هم به زمين وارد شده جبران كند.

(مسأله 1881) اگر بعد از جمع كردن حاصل و تمام شدن مدت مزارعه ريشه زراعت در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه حاصل دهد، چنانچه مالك و زارع از زراعت صرف نظر نكرده باشند، حاصل سال دوم را هم بايد مثل سال اول قسمت كنند.

رساله توضيح المسائل، ص: 418

(15) مُساقات

اشاره

(مسأله 1882) هر گاه كسي درختهاي ميوه خود را به ديگري واگذار كند كه در قبال دريافت سهمي از ميوه باغ، در مقابل رسيدگي و آبياري. اين معامله را مساقات مي گويند.

(مسأله 1883) معامله مساقات در درخت هائي كه مثل بيد و چنار ميوه نمي دهد صحيح نيست ولي در مثل درخت حنا كه از برگ آن استفاده مي كنند يا درختي كه از گل آن استفاده مي كنند اشكال ندارد.

(مسأله 1884) در معامله مساقات لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر صاحب درخت به قصد مساقات آن را واگذار كند و كسي كه كار مي كند به همين قصد تحويل بگيرد معامله صحيح است.

شرايط مُساقات

(مسأله 1885) مُساقات چند شرط دارد:

1 - مالك و كسي كه تربيت درخت ها را به عهده مي گيرد، بايد مكلف و عاقل باشند.

2 - كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه و حاكم شرع آنان را از تصرف در مال خودشان منع نكرده باشد.

3 - مدت مساقات بايد معلوم باشد و اگر اول آن را معين كنند و آخر آن را موقعي قرار دهند كه ميوه آن سال به دست مي آيد صحيح است.

4 - بايد سهم هر كدام نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها باشد و اگر قرار بگذارند كه مثلًا

رساله توضيح المسائل، ص: 419

صد من از ميوه ها مال مالك و بقيه مال كسي باشد كه كار مي كند، معامله باطل است.

5 - بايد قرار معامله مساقات را پيش از ظاهر شدن ميوه بگذارند و اگر بعد از ظاهر شدن ميوه و پيش از رسيدن آن قرار بگذارند، پس اگر كاري مانند آبياري و شيميايي كه براي تربيت درخت لازم است باقي مانده باشد،

معامله صحيح است و اگر قرارداد براي چيدن ميوه و نگهداري آن داشته باشد صحيح است ولي مساقات نيست.

احكام مساقات

(مسأله 1886) در مورد بوته خربزه و خيار و مانند آن اگر قرارداد روشني بگذارند و تعداد چيدن و سهم هر كدام را مشخص كنند صحيح است. هر چند مساقات ناميده نمي شود.

(مسأله 1887) درختاني كه احتياج به آبياري ندارند و از آب باران يا رطوبت زمين استفاده مي كنند، اگر به كارهاي ديگري مانند بيل زدن و كود دادن و سمپاشي كه موجب زياد شدن يا مرغوبيت ميوه مي شود احتياج داشته باشد معامله مساقات در آن صحيح است.

(مسأله 1888) طرفين معامله مي توانند با رضايت يكديگر معامله مساقات را فسخ كنند و نيز اگر در ضمن قرارداد، حقّ فسخ براي هر دو يا براي يكي قرار داده باشند مي توانند معامله را به هم زنند و اگر در قرارداد مساقات شرطي ذكر كرده باشند و آن شرط عملي نشود و كسي كه شرط به نفع اوست نتواند طرف را وادار به انجام آن كند، مي تواند معامله را به هم زند.

(مسأله 1889) معامله مساقات با مرگ صاحب باغ به هم نمي خورد و ورثه او به جاي او هستند، اما اگر كسي كه تربيت درخت ها به او واگذار شده بميرد در صورتي كه شرطي كرده باشند خودش باغداري كند معامله به هم مي خورد، در اين مورد بايد بسان «مزارعه» عمل نمود آنجا كه زارع بميرد و تفصيل آن در مسأله 1878 گذشت، ولي اگر چنين شرطي نكرده باشند ورثه او جانشين او مي شوند.

(مسأله 1890) بايد اعمالي را كه بر عهده هر كدام از دو طرف مي باشد قبلًا معين كنند، مانند تعمير

قنات، يا موتور چاه و همچنين تهيه كود و وسيله سمپاشي و غير اينها و اگر عرف و

رساله توضيح المسائل، ص: 420

قاعده اي در محل باشد همان كافي است.

(مسأله 1891) اگر معلوم شود معامله مساقات باطل بوده ميوه هاي باغ مال صاحب باغ است، ولي بايد اجرت آبياري و كارهاي ديگر را مطابق معمول به كسي كه درختان را سرپرستي كرده بدهد.

(مسأله 1892) اگر زمين را به ديگري واگذار كنند كه در آن درخت بكارد و آنچه عمل مي آيد مال هر دو باشد در صورتي كه تمام جهات را روشن كنند معامله صحيح است، هر چند مساقات ناميده نمي شود.

(مسأله 1893) ممكن است طرف قرارداد در مساقات متعدّد باشد يعني صاحب باغ آن را در اختيار چند نفر بگذارد و با آنها قرارداد مساقات ببندد.

رساله توضيح المسائل، ص: 421

(16) محجورين

(كساني كه نمي توانند در مال خود تصرف كنند)

(مسأله 1894) بچه اي كه بالغ نشده شرعاً نمي تواند بدون اذن ولي در مال خود تصرف كند و نشانه بالغ شدن يكي از سه چيز است:

اول) روئيدن موي درشت، زير شكم، بالاي عورت.

دوم) بيرون آمدن مني.

سوم) تمام شدن پانزده سال قمري در مرد و تمام شدن نه سال قمري در زن.

(مسأله 1895) روئيدن موي درشت در صورت و پشت لب و در سينه و زير بغل و درشت شدن صدا و مانند اينها نشانه بالغ شدن نيست، مگر انسان به واسطه اينها به بالغ شدن يقين كند.

(مسأله 1896) ديوانه و سفيه يعني كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند يا حاكم شرع او را از تصرف در اموال جلوگيري كرده باشد نمي توانند در مال خود تصرف نمايند.

(مسأله 1897) كسي كه گاهي عاقل و گاهي ديوانه است، تصرفي

كه موقع ديوانگي در مال خود مي كند صحيح نيست.

(مسأله 1898) انسان مي تواند در مرضي كه به آن مرض از دنيا مي رود، هر قدر از مال خود را به مصرف خود و عيال و مهمان و كارهائي كه اسراف شمرده نمي شود برساند و نيز اگر مال خود را به كسي ببخشد يا ارزانتر از قيمت بفروشد يا اجاره دهد صحيح است ولي احتياط آن است كه در بيش از ثلث مال خود تصرف نكند، مگر به اجازه ورثه.

رساله توضيح المسائل، ص: 422

(17) احكام وكالت

(مسأله 1899) وكالت آن است كه انسان كاري را كه مي تواند در آن دخالت و تصرف كند، به ديگري واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد، مثلًا كسي را وكيل كند كه خانه او را بفروشد يا زني را براي او عقد نمايد پس آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند؛؛ يا حاكم شرع او را از تصرف منع كرده نمي تواند براي فروش مال خودش كسي را وكيل نمايد.

(مسأله 1900) در وكالت لازم نيست صيغه بخوانند و اگر انسان به ديگري بفهمانند كه او را وكيل كرده و او هم بفهماند قبول نموده، مثلًا مال خود را به كسي بدهد كه براي او بفروشد و او مال را بگيرد وكالت صحيح است.

(مسأله 1901) اگر انسان كسي را كه در شهر ديگر است وكيل نمايد و براي او وكالت نامه بفرستد و او قبول كند، اگرچه وكالت نامه بعد از مدتي برسد وكالت صحيح است.

(مسأله 1902) موكل (كسي كه ديگري را وكيل مي كند) و نيز كسي كه وكيل مي شود، بايد بالغ و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار اقدام

كنند و بچه مميز هم اگر فقط در خواندن صيغه وكيل شده باشد و صيغه را با شرائطش بخواند صيغه اي كه خوانده صحيح است.

(مسأله 1903) كاري را كه انسان نمي تواند انجام دهد، يا شرعاً نبايد انجام دهد نمي تواند براي انجام آن از طرف ديگري وكيل شود، مثلًا كسي كه در احرام حج است چون نبايد صيغه عقد زناشوئي را بخواند، نمي تواند براي خواندن صيغه از طرف ديگري وكيل شود.

(مسأله 1904) اگر انسان كسي را براي انجام تمام كارهاي خودش وكيل كند صحيح است، ولي اگر براي يكي از كارهاي شخصي وكيل نمايد و آن كار را معين نكند وكالت صحيح نيست.

رساله توضيح المسائل، ص: 423

(مسأله 1905) اگر وكيل را عزل كند يعني از كار بركنار نمايد، بعد از آنكه خبر به او رسيد نمي تواند آن كار را انجام دهد، ولي اگر پيش از رسيدن خبر آن كار را انجام داده باشد صحيح است.

(مسأله 1906) وكيل مي تواند از وكالت كناره كند و اگر موكل غائب هم باشد اشكال ندارد. مگر در شرايطي كه كناره گيري او مايه متضرر شدن موكل باشد.

(مسأله 1907) وكيل نمي تواند براي انجام كاري كه به او واگذار شده ديگري را وكيل نمايد، ولي اگر موكل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد، به هر طوري كه با او قرار گذاشته، مي تواند رفتار نمايد، پس اگر گفته باشد براي من وكيل بگير، بايد از طرف او وكيل بگيرد و نمي تواند كسي را از طرف خودش وكيل كند.

(مسأله 1908) اگر انسان با اجازه موكل خودش كسي را از طرف او وكيل كند، نمي تواند آن وكيل را عزل نمايد و اگر وكيل اول بميرد، يا

موكل، او را عزل كند وكالت دومي باطل نمي شود.

(مسأله 1909) اگر وكيل با اجازه موكل، كسي را از طرف خودش وكيل كند موكل مي تواند آن وكيل را عزل كند ولي وكيل اوّل نمي تواند او را عزل كند مگر اينكه وكيل در عزل نيز باشد ولي اگر وكيل اول بميرد، يا عزل شود، وكالت دومي باطل مي شود.

(مسأله 1910) اگر چند نفر را براي انجام كاري وكيل كند و به آنها اجازه دهد كه هر كدام به تنهائي در آن كار اقدام كنند، هر يك از آنان مي تواند آن كار را انجام دهد و چنانچه يكي از آنان بميرد؛؛ وكالت ديگران باطل نمي شود و اگر گفته باشد اين كار را با هم انجام دهيد يا ظاهر سخنان او اين باشد كه با هم انجام دهند در اين صورت نمي توانند به تنهائي اقدام نمايند و در صورتي كه يكي از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل مي شود.

(مسأله 1911) اگر وكيل يا موكل بميرد، يا ديوانه هميشگي شود، وكالت باطل مي شود و نيز اگر گاه گاهي ديوانه شود بنا بر احتياط واجب بايد به معامله اي كه انجام مي دهد ترتيب اثر ندهند ولي اگر بيهوش شود، وكالت باطل نمي شود و نيز اگر چيزي كه براي تصرف در آن وكيل

رساله توضيح المسائل، ص: 424

شده است از بين برود مثلًا گوسفندي كه براي فروش آن وكيل شده بميرد، وكالت باطل مي شود.

(مسأله 1912) اگر انسان كسي را براي كاري وكيل كند و چيزي براي او قرار بگذارد، بعد از انجام آن كار، چيزي را كه قرار گذاشته بايد به او بدهد.

(مسأله 1913) اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار اوست كوتاهي كند، يا غير

از تصرفي كه به او اجازه داده اند تصرف ديگري در آن بنمايد و آن مال از بين برود، ضامن است. پس اگر لباسي را كه گفته اند بفروش بپوشد و آن لباس تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

رساله توضيح المسائل، ص: 425

(18) قرض

اشاره

قرض دادن از كارهاي مستحبيست كه در آيات قرآن و اخبار راجع به آن زياد سفارش شده است، از پيغمبر اكرم (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) روايت شده كه هر كس به برادر مسلمان خود قرض بدهد مال او زياد مي شود و ملائكه بر او رحمت مي فرستند و اگر با بدهكار خود مدارا كند، بدون حساب و به سرعت از صراط مي گذرد و كسي كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و ندهد، بهشت بر او حرام مي شود.

احكام قرض

(مسأله 1914) در قرض لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر چيزي را به نيت قرض به كسي بدهد و او هم به همين قصد بگيرد، صحيح است ولي مقدار آن بايد كاملًا معلوم باشد. تا بعداً اختلاف پيش نيايد.

(مسأله 1915) اگر در قرض شرط كنند كه در وقت معين آن را بپردازند پيش از رسيدن آن وقت، لازم نيست طلبكار قبول كند ولي اگر تعيين وقت فقط براي همراهي با بدهكار باشد چنانچه پيش از آن وقت هم قرض را بدهند بايد قبول نمايد.

(مسأله 1916) اگر در صيغه قرض براي پرداخت آن مدتي قرار دهند، طلبكار پيش از تمام شدن آن مدت نمي تواند طلب خود را مطالبه نمايد ولي اگر مدت نداشته باشد، طلبكار هر وقت بخواهد مي تواند طلب خود را مطالبه نمايد.

(مسأله 1917) اگر طلبكار طلب خود را مطالبه كند، چنانچه بدهكار بتواند بدهي خود را

رساله توضيح المسائل، ص: 426

بدهد، بايد فوراً آن را بپردازد و اگر تأخير بيندازد گناهكار است.

(مسأله 1918) اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته و اثاثيه منزل و چيزهاي ديگري كه به آنها احتياج دارد، چيزي نداشته

باشد، طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه نمايد، بلكه بايد صبر كند تا بتواند بدهي خود را بدهد.

(مسأله 1919) اگر كسي مقداري پول طلا يا نقره قرض كند و قيمت آن كم شود، يا چند برابر گردد، چنانچه همان مقدار را كه گرفته پس بدهد كافيست ولي اگر هر دو به غير آن راضي شوند اشكال ندارد.

(مسأله 1920) اگر كسي كه قرض مي دهد شرط كند كه زيادتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، مثلًا ده تخم مرغ بدهد كه يازده تا بگيرد، ربا و حرام است. بلكه اگر قرار بگذارد كه بدهكار كاري براي او انجام دهد، يا چيزي را كه قرض كرده با مقداري جنس ديگر پس دهد، مثلًا شرط كند يك توماني را كه قرض كرده با يك كبريت پس دهد؛؛ ربا و حرام است و نيز اگر با او شرط كند كه چيزي را كه قرض مي گيرد به طور مخصوصي پس دهد، مثلًا مقداري طلاي نساخته به او بدهد و شرط كند كه ساخته پس بگيرد، باز هم ربا و حرام مي باشد. ولي اگر بدون اينكه شرط كند؛؛ خود بدهكار زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد اشكال ندارد بلكه مستحب است.

(مسأله 1921) ربا دادن مثل ربا گرفتن حرام است و كسي كه قرض ربائي گرفته مالك آن نمي شود و نمي تواند در آن تصرف كند. ولي چنانچه طوري باشد كه اگر قرار ربا هم در كار نبود، صاحب پول راضي بود كه گيرنده قرض در آن پول تصرف كند، قرض گيرنده مي تواند در آن تصرف نمايد.

(مسأله 1922) اگر گندم، يا چيزي مانند آن را به طور قرض ربائي بگيرد و با

آن زراعت كند، حاصلي كه از آن به دست مي آيد مال قرض دهنده است.

رساله توضيح المسائل، ص: 427

(19) احكام حواله

(مسأله 1923) هر گاه انسان طلب كار خود را حواله بدهد كه طلب خود را از ديگري بگيرد و طلبكار قبول نمايد، بعد از آنكه حواله درست شد، كسي كه به او حواله شده بدهكار مي شود و ديگر طلبكار نمي تواند طلبي را كه دارد از بدهكار اولي مطالبه نمايد.

(مسأله 1924) بدهكار و طلبكار و كسي كه سر او حواله شده، بايد مكلف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند، يعني مال خود رادر كارهاي بيهوده مصرف نكند و نيز حاكم شرع او را به واسطه ورشكستگي از تصرف در اموالش جلوگيري نكرده باشد ولي اگر ممنوع التصرف سر كسي حواله بدهد كه به او بدهكار نيست اشكال ندارد.

(مسأله 1925) اگر سر كسي حواله بدهد كه بدهكار است احتياط واجب آن است كه قبول كند ولي حواله دادن سر كسي كه بدهكار نيست، در صورتي صحيح است كه او قبول كند و نيز اگر انسان بخواهد به كسي كه جنسي بدهكار است؛؛ جنس ديگر حواله دهد مثلًا به كسي كه جو بدهكار است گندم حواله دهد؛؛ تا او قبول نكند حواله صحيح نيست.

(مسأله 1926) موقعي كه انسان حواله مي دهد بايد بدهكار باشد، پس اگر بخواهد از كسي قرض كند، تا وقتي از او قرض نكرده نمي تواند او را به كسي حواله دهد كه آنچه را بعداً قرض مي دهد از آن كس بگيرد

(مسأله 1927) حواله دهنده و طلبكار بايد مقدار حواله و جنس آن را بدانند، پس اگر مثلًا ده من گندم

و ده تومان پول به يكنفر بدهكار باشد و به او بگويد يكي از دو طلب خود را از

رساله توضيح المسائل، ص: 428

فلاني بگير؛؛ و آن را معين نكند، حواله درست نيست.

(مسأله 1928) اگر بدهي واقعاً معين باشد ولي بدهكار و طلبكار در موقع حواله دادن، مقدار آن يا جنس آن را ندانند حواله صحيح است مثلًا اگر طلب كسي را در دفتر نوشته باشد و پيش از ديدن دفتر حواله بدهد و بعد دفتر را ببيند و به طلبكار مقدار طلبش را بگويد، حواله صحيح مي باشد.

رساله توضيح المسائل، ص: 429

(20) احكام رَهن

(مسأله 1929) رهن آن است كه بدهكار مقداري از مال خود را نزد طلبكار بگذارد كه اگر طلب او را ندهد طلبش را از آن مال به شرطي كه گفته مي شود به دست آورد.

(مسأله 1930) در رهن لازم نيست صيغه بخوانند و همين قدر كه بدهكار مال خود را به قصد گرو، به طلبكار بدهد و طلبكار هم به همين قصد بگيرد رهن صحيح است.

(مسأله 1931) گرو دهنده و كسي كه مال را گرو مي گيرد بايد مكلف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز گرو دهنده پس از بلوغ بايد سفيه نباشد يعني مال خود رادر كارهاي بيهوده مصرف نكند و نيز حاكم شرع او را از تصرف در اموالش جلوگيري نكرده باشد.

(مسأله 1932) انسان مالي را مي تواند گرو بگذارد كه شرعاً بتواند در آن تصرف كند و اگر مال كس ديگر را گرو بگذارد، در صورتي صحيح است كه صاحب مال بگويد به گرو گذاشتن راضي هستم.

(مسأله 1933) چيزي را كه گرو مي گذارند، بايد خريد و فروش آن

صحيح باشد، پس اگر شراب و مانند آن را گروه بگذارند درست نيست.

(مسأله 1934) هر باغ و يا گوسفندي را كه گرو مي گذارند درآمد آنها مانند ميوه درخت يا شير مال كسيست كه آن را گرو گذاشته است.

(مسأله 1935) طلبكار و بدهكار نمي توانند مالي را كه گرو گذاشته شده، بدون اجازه يكديگر ملك كسي كنند، مثلًا ببخشند يا بفروشند. ولي اگر يكي از آنان آن را ببخشد يا بفروشد، بعد ديگري بگويد راضي هستم اشكال ندارد.

رساله توضيح المسائل، ص: 430

(مسأله 1936) اگر طلبكار چيزي را كه گرو برداشته با اجازه بدهكار بفروشد اگر فروش با اين شرط باشد كه پول به جاي عين مال باشد پول آن هم مثل خود مال، گرو مي باشد.

(مسأله 1937) اگر موقعي كه بايد بدهي خود را بدهد طلبكار مطالبه كند و او ندهد. طلبكار اگر وكيل در فروش باشد مي تواند بفروشد و الا با اجازه بدهكار مي تواند مالي را كه گرو برداشته بفروشد و طلب خود را بردارد و بايد بقيه را به بدهكار بدهد؛؛ و اگر اجازه ندهد از حاكم شروع اجازه بگيرد.

(مسأله 1938) اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته و چيزهائي كه مانند اثاثيه خانه محل احتياج او است، چيز ديگري نداشته باشد، طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه كند ولي اگر مالي را كه گرو گذاشته علاوه بر خانه و اثاثيه باشد، طلبكار مي تواند بفروشد و طلب خود را بردارد.

رساله توضيح المسائل، ص: 431

(21) احكام ضامن شدن

(مسأله 1939) اگر انسان بخواهد ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد، ضامن شدن او در صورتي صحيح است كه به هر لفظي اگرچه عربي نباشند به طلبكار

بگويد كه من ضامن شده ام طلب تو را بدهم و طلبكار هم رضايت خود را بفهماند؛؛ ولي راضي بودن بدهكار شرط نيست.

(مسأله 1940) ضامن و طلبكار بايد مكلف و عاقل باشند و كسي هم آنها را محبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه و ممنوع التصرف در مال نباشد و اين شرايط در بدهكار معتبر نيست.

(مسأله 1941) هر گاه براي ضامن شدن خودش شرطي قرار دهد، مثلًا بگويد اگر بدهكار قرض تو را نداد من مي دهم تعهد او صحيح است ولي درصورتي قطعي مي شود كه بدهي او را در موقعش ندهد و ضمانت رايج در بانك ها از اين قبيل است و - لذا - بانك اوّل به بدهكار رجوع مي كند و اگر نداد، از ضامن مي گيرد و از نظر فقهي اين نوع ضمان از قبيل نقل ذمّه نيست بلكه ضم ذمه به ذمه است.

(مسأله 1942) كسي كه انسان ضامن بدهي او مي شود بايد بدهكار باشد، پس اگر كسي بخواهد از ديگري قرض كند؛؛ تا وقتي قرض نكرده، انسان نمي تواند ضامن او شود.

(مسأله 1943) در صورتي انسان مي تواند ضامن شود كه طلبكار و بدهكار و جنس بدهي همه معين باشد، پس اگر دو نفر از كسي طلبكار باشند و انسان بگويد من ضامن هستم كه طلب يكي از شماها را بدهم، چون معين نكرده كه طلب كدام را مي دهد، ضامن شدن او باطل است و نيز اگر كسي از دو نفر طلبكار باشد و انسان بگويد من ضامن هستم كه بدهي يكي از آن دو نفر را به تو بدهم، چون معين نكرده كه بدهي كدام را مي دهد، ضامن شدن او باطل

رساله توضيح المسائل، ص: 432

مي باشد و

همچنين اگر كسي از ديگري مثلًا ده من گندم و ده تومان پول طلبكار باشد و انسان بگويد من ضامن يكي از دو طلب تو هستم و معين نكند كه ضامن گندم است، يا ضامن پول صحيح نيست.

(مسأله 1944) اگر طلبكار ذمّه ضامن را ابراء كند ضامن نمي تواند از بدهكار چيزي بگيرد و اگر مقداري از آن را ابراء كند نمي تواند آن مقدار را مطالبه نمايد.

(مسأله 1945) اگر انسان ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد؛؛ نمي تواند از ضامن شدن خود برگردد.

(مسأله 1946) هر گاه ضامن و طلبكار شرط كنند كه هر وقت بخواهند مي توانند قرارداد ضمان را فسخ كنند چنين شرطي اشكال دارد.

(مسأله 1947) هر گاه انسان در موقع ضامن شدن، بتواند طلب طلبكار را بدهد ولي بعداً فقير شود، طلبكار نمي تواند ضامن بودن او را به هم زند و طلب خود را از بدهكار اول مطالبه نمايد.

(مسأله 1948) اگر انسان در موقعي كه ضامن مي شود، نتواند طلب طلبكار را بدهد و طلبكار در آن وقت نداند و بعد ملتفت شود؛؛ مي تواند ضامن بودن او را به هم بزند.

(مسأله 1949) اگر كسي بدون اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد، نمي تواند چيزي از او بگيرد.

(مسأله 1950) اگر كسي با اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد؛؛ پس از پرداختن مي تواند مقداري را كه پرداخته از او مطالبه نمايد، ولي اگر به جاي جنسي كه بدهكار بوده جنس ديگري به طلبكار او بدهد، نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد، مثلًا اگر ده من گندم بدهكار باشد و ضامن ده من برنج بدهد، نمي تواند برنج را از او مطالبه

نمايد، اما اگر خودش راضي شود كه برنج بدهد اشكال ندارد.

رساله توضيح المسائل، ص: 433

(22) احكام كفالت

(مسأله 1951) كفالت آن است كه انسان ضامن شود كه هر وقت طلبكار، بدهكار را خواست، در اختيار او قرار دهد و همچنين اگر كسي بر ديگري حقي داشته باشد يا ادعاي حقي كند كه دعواي او قابل قبول باشد چنانچه انسان ضامن شود كه هر وقت صاحب حق يا مدعي طرف را خواست او را احضار كند عملش را كفالت و به كسي كه اين طور ضامن مي شود كفيل مي گويند.

(مسأله 1952) كفالت در صورتي صحيح است كه كفيل به هر لفظي اگرچه عربي نباشد يا فعلي به طلبكار بگويد يا بفهماند كه من ضامنم هر وقت بدهكار خود را بخواهي او را در اختيار تو بگذارم و طلبكار هم قبول نمايد.

(مسأله 1953) كفيل بايد مكلف و عاقل باشد و او را در كفالت مجبور نكرده باشند و بتواند كسي را كه كفيل او شده حاضر نمايد و نيز سفيه و مفلس نباشد.

(مسأله 1954) يكي از هفت چيز؛؛ كفالت را به هم مي زند:

اوّل كفيل، بدهكار را در اختيار طلبكار قرار دهد.

دوم طلب طلبكار داده شود.

سوم طلبكار از طلب خود بگذرد.

چهارم بدهكار بميرد.

پنجم طلبكار كفيل را از كفالت آزاد كند.

ششم كفيل بميرد.

رساله توضيح المسائل، ص: 434

هفتم كسي كه صاحب حق است به وسيله حواله يا طور ديگري حق خود را به ديگري واگذار نمايد.

(مسأله 1955) اگر كسي به زور بدهكار را از دست طلبكار رها كند؛؛ چنانچه طلبكار دسترسي به او نداشته باشد، كسي كه بدهكار را رها كرده؛؛ بايد او را به دست طلبكار بدهد يا بدهي او را به

طلبكار بپردازد.

رساله توضيح المسائل، ص: 435

(23) احكام وديعه (امانت)

(مسأله 1956) اگر انسان مال خود را به كسي بدهد و بگويد نزد تو امانت باشد و او هم قبول كند، يا بدون اينكه حرفي بزنند صاحب مال بفهماند كه مال را براي نگهداري به او مي دهد و او هم به قصد نگهداري كردن بگيرد، بايد به احكام وديعه و امانتداري كه بعداً گفته مي شود عمل نمايد.

(مسأله 1957) امانت دار و كسي كه مال را امانت مي گذارد، بايد هر دو بالغ و عاقل باشند، پس اگر انسان مالي را پيش بچه يا ديوانه امانت بگذارد، يا ديوانه و بچه مالي را پيش كسي امانت بگذارند صحيح نيست.

(مسأله 1958) اگر از بچه يا ديوانه چيزي را به طور امانت قبول كند، بايد آن را به صاحبش بدهد و اگر آن چيز مال خود بچه يا ديوانه است، بايد به وليّ او برساند و چنانچه مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد ولي اگر براي اينكه مال از بين نرود آن را از بچه گرفته چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد ضامن نيست.

(مسأله 1959) كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر براي آن جاي مناسبي ندارد، بايد جاي مناسب تهيه نمايد و طوري آن را نگهداري كند كه مردم نگويند در امانت خيانت كرده و در نگهداري آن كوتاهي نموده است و اگر در جائي كه مناسب نيست بگذارد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

(مسأله 1960) كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر در نگهداري آن كوتاهي نكند و تعدي

رساله توضيح المسائل، ص: 436

يعني زياده روي هم ننمايد و اتفاقاً آن مال تلف شود، ضامن نيست. ولي اگر

به اختيار خودش آن را در جائي بگذارد كه ايمن از تلف آن نيست چنانچه تلف شود بايد عوض آن را به صاحبش بدهد مگر آنكه جائي محفوظتر از آن نداشته باشد و نتواند مال را به صاحبش يا به كسي كه بهتر حفظ كند برساند كه در اين صورت ضامن نيست.

(مسأله 1961) اگر صاحب مال ديوانه شود كسي كه امانت را قبول كرده بايد فوراً امانت را به ولي او برساند و يا به ولي او خبر دهد و اگر بدون عذر شرعي مال را به ولي او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

(مسأله 1962) اگر صاحب مال بميرد، امانت دار بايد مال را به وارث او برساند، يا به وارث او خبر دهد و چنانچه مال را به وارث او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود ضامن است، ولي اگر براي آنكه مي خواهد بفهمد كسي كه مي گويد من وارث ميّتم، راست مي گويد يا نه، يا ميت وارث ديگري دارد يا نه؛؛ مال را ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود ضامن نيست.

(مسأله 1963) اگر كسي كه امانت را قبول كرده بميرد، يا ديوانه شود، وارث يا ولي او بايد هر چه زودتر به صاحب مال اطلاع دهد، يا امانت را به او برساند.

رساله توضيح المسائل، ص: 437

(24) احكام عارِيَه

(مسأله 1964) عاريه آن است كه انسان مال خود را به ديگري بدهد كه از آن استفاده كند و در عوض، چيزي هم از او نگيرد.

(مسأله 1965) لازم نيست در عاريه صيغه بخوانند و اگر

مثلًا لباس را به قصد عاريه به كسي بدهد و او به همين قصد بگيرد عاريه صحيح است.

(مسأله 1966) اگر ديوانه و بچه، مال خود را عاريه بدهند صحيح نيست، اما اگر ولي بچه مصلحت بداند كه مال او را عاريه دهد و بچه آن مال را به گفته ولي به عاريه كننده برساند اشكال ندارد.

(مسأله 1967) اگر در نگهداري چيزي كه عاريه كرده كوتاهي نكند و در استفاده از آن هم زياده روي ننمايد و اتفاقاً آن چيز تلف شود ضامن نيست؛؛ ولي چنانچه شرط كنند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد؛؛ يا چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، بايد عوض آن را بدهد.

(مسأله 1968) اگر عاريه دهنده بميرد، عاريه گيرنده بايد چيزي را كه عاريه كرده به ورثه او بدهد.

(مسأله 1969) اگر عاريه دهنده طوري شود كه شرعاً نتواند در مال خود تصرف كند مثلًا ديوانه شود؛؛ عاريه كننده بايد مالي را كه عاريه كرده به ولي او بدهد.

(مسأله 1970) كسي كه چيزي عاريه داده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه عاريه كرده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس دهد.

(مسأله 1971) اگر ظرف طلا و نقره را براي زينت اطاق عاريه بدهند اشكال ندارد ولي اگر براي استفاده حرام بدهند باطل است.

رساله توضيح المسائل، ص: 438

(25) احكام غَصب

غصب آن است كه انسان از روي ظلم بر مال، يا حق كسي مسلط شود و اين يكي از گناهان بزرگ است كه اگر كسي انجام دهد، در قيامت به عذاب سخت گرفتار مي شود. از حضرت پيغمبر اكرم (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) روايت

شده است كه هر كسي يك وجب زمين از ديگري غصب كند در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق به گردن او مي اندازند.

(مسأله 1972) اگر انسان نگذارد مردم از مسجد و مدرسه و پل و جاهاي ديگري كه براي عموم ساخته شده استفاده كنند؛؛ حق آنان را غصب نموده و همچنين است اگر كسي در مسجد جائي براي خود بگيرد و ديگري نگذارد كه از آنجا استفاده نمايد.

(مسأله 1973) چيزي را كه انسان پيش طلبكار گرو مي گذارد، بايد پيش او بماند كه اگر طلب او را ندهد طلب خود را از آن به دست آورد، پس اگر پيش از آنكه طلب او را بدهد آن چيز را از او بگيرد، حق او را غصب كرده است.

(مسأله 1974) مالي را كه نزد كسي گرو گذاشته اند، اگر ديگري غصب كند صاحب مال و طلبكار مي توانند چيزي را كه غصب كرده از او مطالبه نمايند و چنانچه آن چيز را از او بگيرند، باز هم در گرو است و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را بگيرند، آن عوض هم مثل خود آن چيز، گرو مي باشد.

(مسأله 1975) اگر انسان چيزي را غصب كند، بايد به صاحبش برگرداند و اگر آن چيز از بين برود، بايد عوض آن را به او بدهد.

رساله توضيح المسائل، ص: 439

(مسأله 1976) اگر از چيزي كه غصب كرده منفعتي به دست آيد مثلًا از گوسفندي كه غصب كرده بره اي پيدا شود، مال صاحب مال است و نيز كسي كه مثلًا خانه اي را غصب كرده، اگرچه در آن ننشيند بايد اجاره آن را بدهد.

(مسأله 1977) اگر از بچه

يا ديوانه چيزي را غصب كند، بايد آن را به وليّ او بدهد و اگر از بين رفته، بايد عوض آن را بدهد.

(مسأله 1978) هرگاه دو نفر باهم چيزي را غصب كنند، اگر در تصرّف هر دو باشد، هر كدام ضامن تمام مال است و اگر تلف شود و به يكي رجوع كرد و مثل و يا قيمت آن را گرفت ديگر نمي تواند به ديگري رجوع كند.

(مسأله 1979) اگر چيزي را كه غصب كرده با چيز ديگري مخلوط كند مثلًا گندمي را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد، چنانچه جدا كردن آنها ممكن است اگرچه زحمت داشته باشد، بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند.

(مسأله 1980) اگر ظرف طلا و نقره يا چيز ديگري را كه نگاه داشتنش مانند گوشواره جائز است غصب كند و خراب نمايد بايد تفاوت ساخت و نساخته را بدهد و چنانچه براي اينكه تفاوت ندهد، بگويد آن را مثل اولش مي سازم مالك مجبور نيست قبول نمايد و نيز مالك نمي تواند او را مجبور كند كه آن را مثل اولش بسازد. فقط مي تواند تفاوت قيمت ساخته و نساخته را بگيرد.

(مسأله 1981) اگر چيزي را كه غصب كرده به طوري تغيير دهد كه از اولش بهتر شود مثلًا طلائي را كه غصب كرده گوشواره بسازد، چنانچه صاحب مال بگويد مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد و نمي تواند براي زحمتي كه كشيده مزد بگيرد بلكه بدون اجازه مالك حق ندارد آن را به صورت اولش درآورد و اگر بدون اجازه او آن چيز را مثل اولش كند، بنابراحتياط لازم بايد تفاوت ساخته و نساخته را بدهد خواه كمتر

از مزد ساختن باشد يا بيشتر.

(مسأله 1982) اگر چيزي را كه غصب كرده به طوري تغيير دهد كه از اولش بهتر شود و صاحب مال براي غرض خاصي بگويد بايد آن را به صورت اول درآوري واجب است آن را به

رساله توضيح المسائل، ص: 440

صورت اولش درآورد و چنانچه قيمت آن به واسطه تغيير دادن از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد.

(مسأله 1983) اگر در زميني كه غصب كرده زراعت كند، يا درخت بنشاند، زراعت و درخت و ميوه آن مال خود اوست و چنانچه صاحب زمين راضي نباشد كه زراعت و درخت در زمين بماند، كسي كه غصب كرده بايد فوراً زراعت يا درخت خود را اگرچه ضرر نمايد از زمين بكند و نيز بايد اجاره زمين را در مدتي كه زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد و خرابي هائي را كه در زمين پيدا شده، درست كند مثلًا جاي درخت ها را پر نمايد و اگر به واسطه اينها قيمت زمين از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آن را هم بدهد و نمي تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد؛؛ يا اجاره دهد و نيز صاحب زمين نمي تواند او را مجبور كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد.

(مسأله 1984) اگر صاحب زمين راضي شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند، كسي كه آن را غصب كرده، مي تواند آن را بپذيرد ولي بايد اجاره آن زمين را از وقتي كه غصب كرده تا وقتي كه صاحب زمين راضي شده بدهد.

(مسأله 1985) اگر چيزي را كه غصب كرده از بين برود،

در صورتي كه مثل گاو و گوسفند و فرش هاي دست بافت باشد بايد قيمت آن را بدهد و چنانچه قيمت بازار آن فرق كرده باشد، بايد قيمت روزي را كه ادا مي كند بدهد.

(مسأله 1986) اگر چيزي را كه غصب كرده و از بين رفته مانند گندم و جو و فرش هاي ماشيني، انواع پارچه ها و ظرف هائي كه با كارخانه ها درست مي شود كه معمولًا مثل آن فراوان است باشد بايد مثل همان چيزي را كه غصب كرده بدهد ولي چيزي را كه مي دهد بايد خصوصياتش مثل چيزي باشدكه آن را غصب كرده و از بين رفته است.

(مسأله 1987) اگر چيزي مثل گوسفند غصب نمايد و از مدتي كه پيش او بوده مثلًا چاق شود سپس تلف گردد بايد علاوه بر قيمت گوسفند، قيمت چاقي را نيز بدهد.

(مسأله 1988) اگر چيزي را كه غصب كرده ديگري از او غصب نمايد و از بين برود،

رساله توضيح المسائل، ص: 441

صاحب مال مي تواند عوض آن را از هر كدام آنان بگيرد.

(مسأله 1989) اگر چيزي را كه مي فروشند يكي از شرطهاي معامله در آن نباشد مثلًا چيزي را كه بايد با وزن خريد و فروش كنند بدون وزن معامله نمايند، معامله باطل است و چنانچه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند اشكال ندارد وگرنه چيزي را كه از يكديگر گرفته اند مثل مال غصبيست و بايد آن را به هم برگردانند و در صورتي كه مال هر يك در دست ديگري تلف شود، چه بداند معامله باطل است چه نداند؛؛ بايد عوض آن را بدهد.

(مسأله 1990) هر گاه مالي را از فروشنده بگيرد كه

آن را ببيند تا اگر پسنديد بخرد، در صورتي كه آن مال تلف شود، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد

رساله توضيح المسائل، ص: 442

(26) احكام اموال گمشده

(مسأله 1991) مالي كه انسان پيدا مي كند اگر نشانه اي نداشته باشد (مانند صد توماني يا سكه طلا) كه به واسطه آن؛؛ صاحبش معلوم شود؛؛ آن را از طرف صاحبش صدقه بدهد و اگر خود او مستحق است، مي تواند بردارد.

(مسأله 1992) اگر مالي پيدا كند كه نشانه دارد و قيمت آن كمتر از يك درهم ( «1») است چنانچه صاحب آن معلوم باشد و انسان نداند راضيست يا نه، نمي تواند آن را بردارد و اگر صاحب آن معلوم نباشد، مي تواند به قصد اينكه ملك خودش شود بردارد و در اين صورت اگر تلف شود نبايد عوض آن را بدهد، بلكه اگر قصد ملك شدن هم نكرده و بدون تقصير او تلف شود، دادن عوض بر او واجب نيست.

(مسأله 1993) هر گاه چيزي را كه پيدا كرده نشانه اي دارد كه به واسطه آن مي تواند صاحبش را پيدا كند، اگرچه بداند صاحب آن كافريست كه در امان مسلمانان است، در صورتي كه قيمت آن چيز به 6 / 12 نخود نقره سكه دار برسد بايد يك سال در محل اجتماع مردم اعلان كند و همين قدر كه مردم بگويند:

فلاني در طول سال اعلان كرده و مي كند، كافي است.

(مسأله 1994) اگر انسان خودش نخواهد اعلان كند مي تواند به كسي كه اطمينان دارد بگويد از طرف او اعلان نمايد.

(مسأله 1995) اگر تا يك سال اعلان كند و صاحب مال پيدا نشود، مي تواند يكي از چهار

رساله توضيح المسائل، ص: 443

كار را انجام دهد:

1. آن را براي

خود بردارد، به قصد اينكه هر وقت صاحبش پيدا شد عوض آن را به او بدهد، 2. به صورت امانت براي او نگهداري كند كه هر وقت پيدا شد به او بدهد، 3. از طرف صاحبش صدقه بدهد، 4. آن را به حاكم شرع بسپارد.

(مسأله 1996) اگر بعد از آنكه يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد مال را براي صاحبش نگهداري كند و از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و تعدي يعني زياده روي هم ننموده ضامن نيست ولي اگر از طرف صاحبش صدقه داده باشد؛؛ يا براي خود برداشته باشد، اگر صاحب مال راضي نشد بايد مثل و يا قيمت آن را بدهد.

(مسأله 1997) كسي كه مالي را پيدا كرده، اگر عمداً به شيوه اي كه گفته شد اعلان نكند، گذشته از اينكه معصيت كرده، باز هم واجب است اعلان كند.

(مسأله 1998) اگر بچه نابالغ چيزي پيدا كند ولي او بايد اعلان نمايد.

(مسأله 1999) اگر انسان در بين سالي كه اعلان مي كند، از پيدا شدن صاحب مال نااميد شود مي تواند آن را صدقه بدهد.

(مسأله 2000) اگر در بين سالي كه اعلان مي كند مال از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده، يا تعدي يعني زياده روي كرده باشد، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد و اگر كوتاهي نكرده و زياده روي هم ننموده چيزي بر او واجب نيست.

(مسأله 2001) اگر مالي را كه نشانه دارد و قيمت آن به 6 / 12 نخود نقره سكه دار مي رسد در جائي پيدا كند كه معلوم است به واسطه اعلان، صاحب آن پيدا نمي شود مي تواند در روز اول آن را از

طرف صاحبش صدقه بدهد يا تملك نمايد و چنانچه صاحبش پيدا شود و به صدقه دادن راضي نشود بايد عوض آن را به او بدهد و ثواب صدقه اي كه داده مال خود او است.

(مسأله 2002) اگر چيزي را پيدا كند و به خيال اينكه مال خود او است بردارد بعد بفهمد مال خودش نبوده، بايد تا يك سال اعلان نمايد.

(مسأله 2003) لازم نيست موقع اعلان، جنس چيزي را كه پيدا كرده بگويد بلكه همين قدر كه بگويد چيزي پيدا كرده ام كافيست مگر اين كه اعلان بدون تعيين جنس بي فائده باشد

رساله توضيح المسائل، ص: 444

در اين صورت بايد نوع جنس را اعلان كند.

(مسأله 2004) اگر كسي چيزي را پيدا كند و ديگري بگويد مال من است، در صورتي بايد به او بدهد كه نشانه هاي آن را بگويد و اطمينان حاصل شود كه مال او است ولي لازم نيست نشانه هائي را كه بيشتر اوقات صاحب مال هم ملتفت آنها نيست بگويد.

(مسأله 2005) اگر قيمت چيزي كه پيدا كرده به 6 / 12 نخود نقره سكه دار برسد چنانچه اعلان نكند و در مسجد؛؛ يا جاي ديگري كه محل اجتماع مردم است بگذارد و آن چيز از بين برود، يا ديگري آن را بردارد كسي كه آن را پيدا كرده ضامن است.

(مسأله 2006) هر گاه چيزي پيدا كند كه اگر بماند فاسد مي شود، بايد تا مقداري كه ممكن است آن را نگهدارد بعد قيمت كند و خودش بردارد يا بفروشد و پولش را نگهدارد و اگر صاحب آن پيدا نشد از طرف او صدقه بدهد.

(مسأله 2007) اگر چيزي را كه پيدا كرده موقع وضو گرفتن و نماز

خواندن همراه او باشد، در صورتي كه قصدش اين باشد كه صاحب آن را پيدا كند اشكال ندارد.

(مسأله 2008) اگر كفش او را ببرند و كفش ديگري به جاي آن بگذارند چنانچه بداند كفشي كه مانده مال كسيست كه كفش او را برده در صورتي كه از پيدا شدن صاحبش مأيوس و يا برايش مشقت داشته باشد مي تواند به جاي كفش خودش بردارد ولي اگر قيمت آن از كفش خودش بيشتر باشد، بايد هر وقت صاحب آن پيدا شد زيادي قيمت را به او بدهد و چنانچه از پيدا شدن او نااميد شود، بايد با اجازه حاكم شرع زيادي قيمت را از طرف صاحبش صدقه بدهد.

و اگر احتمال دهد كفشي كه مانده مال كسي نيست كه كفش او را برده در صورتي كه قيمت آن از 6 / 12 نخود نقره سكه دار كمتر باشد؛؛ مي تواند براي خود بردارد و اگر بيشتر باشد حكم «مجهول المالك» دارد، هر موقع از پيدا كردن صاحبش مأيوس شد، از طرف صاحبش صدقه بدهد.

(مسأله 2009) اگر مالي را كه كمتر از 6 / 12 نخود نقره سكه دار ارزش دارد پيدا كند و از آن صرف نظر نمايد و در مسجد يا جاي ديگر بگذارد؛؛ چنانچه كسي آن را بردارد، براي او حلال است.

رساله توضيح المسائل، ص: 445

(27) احكام نكاح يا ازدواج

اشاره

ازدواج از مستحبات مؤكد است، اگر كسي بترسد كه با ترك ازدواج در حرام بيفتد، ازدواج بر او واجب است و به واسطه عقد ازدواج، زن به مرد حلال مي شود و آن بر دو قسم است دائم و موقت. عقد دائم آن است كه مدت زناشوئي در آن معيّن نشود و زني را

كه به اين قسم عقد مي كنند، دائمه گويند و عقد موقت آن است كه مدت زناشوئي در آن معيّن شود، خواه كوتاه مدت باشد، خواه طولاني و زني را كه به اين قسم عقد كنند، متعه و صيغه مي نامند.

احكام عقد
اشاره

(مسأله 2010) در زناشوئي چه دائم و چه موقّت، بايد صيغه خوانده شود و تنها راضي بودن زن و مرد كافي نيست و صيغه عقد را يا خود زن و مرد مي خوانند، يا ديگري را وكيل مي كنند كه از طرف آنان بخواند.

(مسأله 2011) وكيل لازم نيست مرد باشد، زن هم مي تواند براي خواندن صيغه عقد از طرف ديگري وكيل شود.

(مسأله 2012) زن و مرد تا يقين نكنند كه وكيل آنها صيغه را خوانده است، نمي توانند به يكديگر حلال شوند و گمان به اين كه وكيل صيغه را خوانده است، كفايت نمي كند ولي اگر وكيل بگويد صيغه را خوانده ام و مورد اعتماد باشد كافي است.

(مسأله 2013) اگر زني كسي را وكيل كند كه مثلًا ده روز او را به عقد مردي درآورد و ابتداي ده روز را معين نكند بايد آغاز آن را از روز و ساعتي كه عقد مي كند قرار دهد.

رساله توضيح المسائل، ص: 446

(مسأله 2014) يك نفر مي تواند براي خواندن صيغه عقد دائم يا غيردائم از طرف دو نفر وكيل شود و نيز انسان مي تواند از طرف زن وكيل شود و او را براي خود به طور دائم يا غيردائم عقد كند ولي احتياط مستحب آن است كه عقد را دو نفر بخوانند.

كيفيت خواندن عقد دائم

(مسأله 2015) اگر صيغه عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند و اول زن بگويد:

«زَوَّجْتُكَ نَفْسِي عَلَي الصَّداقِ المَعْلُوم» (يعني خود را زن تو نمودم، به مهري كه معيّن شده). پس از آن بدون فاصله مرد بگويد:

«قَبِلْتُ التَّزْوِيجَ علي الصَّداقِ المعلومِ» (يعني قبول كردم ازدواج را با همان مهر معلوم) عقد صحيح است و اگر ديگري را وكيل كنند كه

از طرف آنها صيغه عقد را بخواند چنانچه مثلًا اسم مرد احمد و اسم زن فاطمه باشد و وكيل زن بگويد:

«زَوَّجْتُ مُوَكِّلَتِي فاطِمَةَ مُوَكِّلِكَ احْمَدَ عَلَي الصَّداقِ المَعْلُومِ». پس بدون فاصله وكيل مرد بگويد:

«قَبِلْتُ التَّزويج لِمُوَكِّلِي احْمَدَ عَلَي الصَّداقِ الْمَعْلُومِ» صحيح مي باشد.

دستور خواندن عقد موقت

(مسأله 2016) اگر خود زن و مرد بخواهند صيغه عقد موقت را بخوانند، بعد از آن كه مدت و مهر را معين كردند، چنانچه زن بگويد:

«زَوَّجْتُكَ نَفْسِي الي الاجل المعلوم عَلَي المَهْرِ المَعْلُومِ»، بعد بدون فاصله مرد بگويد:

«قَبِلْتُ التزويجَ الي الاجلِ المعلومِ علي المهرِ المعلومِ»، صحيح است و اگر ديگري را وكيل كنند و اول وكيل زن به وكيل مرد بگويد:

«مَتَّعْتُ مُوَكِّلَتِي مُوَكّلَكَ الي الاجل المعلوم عَلَي المَهْرِ المَعْلُومِ»، پس بدون فاصله وكيل مرد بگويد:

«قَبِلْتُ ذلك لِمُوَكِّلِي» صحيح مي باشد.

رساله توضيح المسائل، ص: 447

شرائط عقد

(مسأله 2017) عقد ازدواج چند شرط دارد:

اول آن كه عقد را به عربي صحيح بخوانند و اگر خود مرد و زن نتوانند صيغه را به عربي صحيح بخوانند؛؛ بايد كسي را كه مي تواند عقد را به عربي صحيح بخواند وكيل كنند و اگر نتوانند كسي را كه به عربي صحيح مي خواند وكيل كنند بايد خودشان به غيرعربي بخوانند اما بايد لفظي بگويند كه معني «زَوَّجت و قبلت» را بفهماند.

دوم مرد و زن يا وكيل آنها كه صيغه را مي خوانند قصد انشاء داشته باشند يعني اگر خود مرد و زن صيغه را مي خوانند، زن به گفتن «زَوَّجتك نفسي» قصدش اين باشد كه خود را زن او قرار دهد و مرد به گفتن «قبلت التزويج» زن بودن او را براي خود قبول نمايد و اگر وكيل مرد و زن صيغه را مي خوانند، به گفتن «زوَّجت و قبلت» قصدشان اين باشد كه مرد و زني كه آنان را وكيل كرده اند، زن و شوهر شوند.

سوم كسي كه صيغه را مي خواند عاقل باشد و بنا بر احتياط بالغ باشد چه براي خودش بخواند، يا از طرف ديگري

وكيل شده باشد.

چهارم اگر وكيل زن و شوهر يا ولي آنها صيغه را مي خوانند، در عقد، زن و شوهر را معين كنند مثلًا اسم آنها را ببرند يا به آنها اشاره نمايند. پس كسي كه چند دختر دارد، اگر به مردي بگويد «زَوَّجْتُكَ احْدَي بَناتِي» (يعني زن تو نمودم يكي از دخترانم را) و او بگويد قبلت يعني قبول كردم، چون در موقع عقد، دختر را معين نكرده اند عقد باطل است.

پنجم زن و مرد به ازدواج راضي باشند.

(مسأله 2018) اگر در عقد يك حرف غلط خوانده شود كه معني آن را عوض كند عقد باطل است.

(مسأله 2019) كسي كه دستور زبان عربي را نمي داند، اگر قرائتش صحيح باشد و معناي هر كلمه از عقد را جداگانه بداند و از هر لفظي معناي آن را قصد نمايد، مي تواند عقد را بخواند.

رساله توضيح المسائل، ص: 448

(مسأله 2020) اگر بستگان يا نزديكان زن، او را براي مردي بدون اجازه او عقد كنند و بعداً زن بگويد به آن عقد راضي هستم، عقد صحيح است و همچنين است در مورد مرد.

(مسأله 2021) اگر زن و مرد يا يكي از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند و بعد از خواندن عقد راضي شوند و بگويند با آن عقد راضي هستيم عقد صحيح است.

(مسأله 2022) پدر و جد پدري در صورت ضرورت مي توانند براي فرزند نابالغ يا ديوانه خود كه به حال ديوانگي بالغ شده است ازدواج كنند و بعد از آن كه طفل بالغ شد يا ديوانه عاقل گرديد، نبايد آن را به هم بزنند.

(مسأله 2023) دختري كه به حد بلوغ رسيده و رشيده است يعني مصلحت خود را

تشخيص مي دهد؛؛ اگر بخواهد شوهر كند، چنانچه باكره باشد، بايد از پدر يا جد پدري خود اجازه بگيرد و اجازه مادر و برادر لازم نيست. ولي اگر همسر مناسبي براي دختر پيدا شود و پدر مخالفت كند، اذن او شرط نيست.

(مسأله 2024) اگر پدر و جد پدري غائب باشند، به طوري كه نشود از آنان اذن گرفت و دختر هم احتياج به شوهر كردن داشته باشد، اجازه پدر و جد پدري ساقط است و نيز اگر دختر باكره نباشد در صورتي كه بكارتش به واسطه شوهر كردن از بين رفته باشد، اجازه پدر و جد لازم نيست.

(مسأله 2025) اگر پدر، يا جد پدري براي پسر نابالغ خود زن بگيرد، پسر بايد بعد از بالغ شدن خرج آن زن را - در صورت تمكين و قابليت براي مسائل زناشويي - بدهد.

(مسأله 2026) اگر پدر، يا جد پدري براي پسر نابالغ خود زن بگيرد، چنانچه پسر در موقع عقد مالي داشته، مديون مهر زن است و اگر در موقع عقد مالي نداشته، پدر يا جد او بايد مهر زن را بدهند.

رساله توضيح المسائل، ص: 449

عيب هائي كه به واسطه آنها مي شود عقد را به هم زد

(مسأله 2027) اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكي از اين هفت عيب را دارد مي تواند عقد را به هم بزند:

اول:

ديوانگي.

دوم:

مرض خوره.

سوم:

مرض برص.

چهارم:

كوري.

پنجم:

شَلْ بودن. به طوري كه معلوم باشد.

ششم:

آن كه افضا شده، يعني راه بول و حيض او يكي شده باشد. ولي اگر راه حيض و غائط او يكي شده باشد، به هم زدن عقد اشكال دارد و بايد احتياط شود.

هفتم:

آن كه گوشت، يا استخواني يا غدّه اي در فرج او باشد كه مانع نزديكي شود.

(مسأله 2028) اگر زن بعد از

عقد بفهمد كه شوهر او ديوانه است، يا آلت مردي ندارد، يا عنّين است و نمي تواند نزديكي نمايد، يا تخم هاي او را كشيده اند؛؛ مي تواند عقد را به هم بزند.

(مسأله 2029) اگر مرد يا زن، به واسطه يكي از عيب هائي كه در دو مسأله پيش گفته شد عقد را به هم بزند، بايد بدون طلاق از هم جدا شوند.

(مسأله 2030) اگر به واسطه آن كه مرد عنّين است و نمي تواند نزديكي كند؛؛ زن عقد را به هم بزند، شوهر بايد نصف مهر را بدهد. ولي اگر به واسطه يكي از عيب هاي ديگري كه گفته شد مرد، يا زن عقد را به هم بزند، چنانچه مرد با زن نزديكي نكرده باشد، چيزي بر او نيست و اگر نزديكي كرده، بايد تمام مهر را بدهد.

از آنجا كه مسائل مربوط «فسخ عقد» از جانب مرد و يا زن، شرايط خاصي دارد، لازم است هر نوع فسخ زير نظر حاكم شرع صورت پذيرد.

رساله توضيح المسائل، ص: 450

زناني كه ازدواج با آنان حرام است

(مسأله 2031) ازدواج با زن هائي كه مثل مادر و خواهر و مادرزن با انسان محرم هستند، حرام است.

(مسأله 2032) اگر كسي زني را براي خود عقد نمايد، اگرچه با او نزديكي نكند، مادر و مادرِ مادرِ آن زن و مادرِ پدر او هر چه بالا روند، به آن مرد محرم مي شوند.

(مسأله 2033) اگر زني را عقد كند و با او نزديكي نمايد، دختر و نوه دختري و پسري آن زن هر چه پائين روند، چه در وقت عقد باشند يا بعداً به دنيا بيايند، به آن مرد محرم مي شوند.

(مسأله 2034) اگر با زني زنا كند، نمي تواند با دختر او ازدواج كند

و اگر زني را عقد نمايد و با او نزديكي كند بعد با مادر او زنا كند، آن زن بر او حرام نمي شود و اگر پيش از آن كه با او نزديكي كند با مادر او زنا نمايد، احتياط واجب آن است كه از آن زن به وسيله طلاق جدا شود.

(مسأله 2035) زن مسلمان نمي تواند به عقد كافر درآيد ولي مرد مسلمان مي تواند با زن هاي كافر به طور موقت ازدواج كند.

(مسأله 2036) اگر با زني كه در عدّه طلاق رجعيست زنا كند، آن زن بر او حرام مي شود و اگر با زني كه در عدّه متعه، يا طلاق بائن، يا عده وفات است زنا كند، بعداً مي تواند او را عقد نمايد، اگرچه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند و معناي طلاق رجعي و طلاق بائن و عده متعه و عده وفات در احكام طلاق گفته خواهد شد.

(مسأله 2037) اگر با زن بي شوهري كه در عدّه نيست زنا كند، بعداً مي تواند آن زن را براي خود عقد نمايد، ولي احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا آن زن حيض ببيند بعد او را عقد نمايد و همچنين است اگر ديگري بخواهد آن زن را عقد كند.

(مسأله 2038) اگر زني را كه در عدّه ديگريست براي خود عقد كند. چنانچه مرد و زن، يا يكي از آنان بدانند كه كار حرامي انجام مي دهند يعني بدانند كه عدّه زن تمام نشده و عقد كردن زن در عده حرام است آن زن بر او حرام مي شود، اگرچه مرد بعد از عقد با آن زن، نزديكي نكرده باشد.

رساله توضيح المسائل، ص: 451

(مسأله 2039) اگر زني را

براي خود عقد كند و بعد معلوم شود كه در عدّه بوده چنانچه هيچ كدام نمي دانسته اند زن در عده است و نمي دانسته اند كه عقد كردن زن در عده حرام است، در صورتي كه مرد با او نزديكي كرده باشد، آن زن بر او حرام مي شود و در غير اين صورت مي توانند صبر كنند، پس از خروج از عده، مجدداً عقد كنند.

(مسأله 2040) اگر انسان بداند زني شوهر دارد و او را عقد كند بايد از او جدا شود و بعداً هم نمي تواند او را براي خود عقد كند، هر چند با او نزديكي نكرده باشد.

(مسأله 2041) زن شوهردار اگر زنا بدهد، بر شوهر خود حرام نمي شود و چنانچه توبه نكند و بر عمل خود باقي باشد، بهتر است كه شوهر، او را طلاق دهد ولي بايد مهرش را بدهد.

(مسأله 2042) زني را كه طلاق داده اند و زني كه صيغه بوده و شوهرش مدت او را بخشيده يا مدتش تمام شده، چنانچه بعد از مدتي شوهر كند و بعد شك كند كه موقع عقد شوهر دوم، عده شوهر اول تمام بوده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

(مسأله 2043) مادر و خواهر و دختر پسري كه لواط داده بر لواط كننده حرام است اگرچه لواط كننده و لواط دهنده بالغ نباشند. ولي اگر گمان كند كه دخول شده، يا شك كند كه دخول شده يا نه، بر او حرام نمي شوند.

(مسأله 2044) اگر با مادر يا خواهر يا دختر كسي ازدواج نمايد و بعد از ازدواج با آن كس لواط كند آنها بر او حرام نمي شوند. مگر اين كه زن را طلاق و بخواهد پس از

خروج از عده مجدداً بگيرد، در اين احتياط لازم اين است كه ازدواج نكند.

(مسأله 2045) اگر با زني كه براي خود عقد كرده نزديكي هم نكرده باشد، تا وقتي كه آن زن در عقد اوست، نمي تواند با دختر او ازدواج كند.

(مسأله 2046) عمّه و خاله پدر و عمّه و خاله پدرِ پدر و عمّه و خاله مادر و عمّه و خاله مادرِ مادر هر چه بالا روند، به انسان محرمند.

(مسأله 2047) پدر و جد شوهر، هر چه بالا روند و پسر و نوه پسري و دختري او هر چه پائين آيند، چه در موقع عقد باشند، يا بعداً به دنيا بيايند، به زن او محرم هستند.

رساله توضيح المسائل، ص: 452

(مسأله 2048) اگر زني را براي خود عقد كند، دائمه باشد، يا صيغه، تا وقتي كه آن زن در عقد اوست، نمي تواند با خواهر آن زن ازدواج نمايد و در ازدواج موقت اگر مدت زن تمام بشود يا به وي بخشند تا عده او به پايان نرسد، نمي تواند با خواهر او ازدواج كند.

(مسأله 2049) اگر زن خود را به ترتيبي كه در كتاب طلاق گفته مي شود، طلاق رِجعي دهد، در بين عدّه نمي تواند خواهر او را عقد نمايد، بلكه در عدّه طلاق بائن هم كه بعداً بيان مي شود، احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با خواهر او خودداري نمايد.

(مسأله 2050) انسان نمي تواند بدون اجازه زن خود با خواهرزاده و برادرزاده او ازدواج كند ولي اگر بدون اجازه زنش آنان را عقد نمايد و بعداً زن بگويد به آن عقد راضي هستم، اشكال ندارد و احتياط موكد اين است كه عقد را تجديد كند.

(مسأله 2051) اگر

زن بفهمد شوهرش برادرزاده يا خواهرزاده او را عقد كرده و حرفي نزند، چنانچه بعداً رضايت ندهد، عقد آنان باطل است. ولي اگر از حرف نزدنش معلوم باشد كه باطناً راضي بوده شوهرش نمي تواند از برادرزاده او جدا شود مگر آن كه او را طلاق دهد

(مسأله 2052) اگر زني كه در حال احرام است با مردي كه در حال احرام نيست، ازدواج كند عقد او باطل است و اگر زن مي دانسته كه ازدواج كردن در حال احرام حرام است، بايد با آن مرد ازدواج نكند و همچنين است اگر مرد در حال احرام باشد و زن در حال احرام نباشد.

(مسأله 2053) اگر مرد طواف نساء را كه يكي از كارهاي حج است، به جا نياورد، زنش كه به واسطه مُحْرِم شدن بر او حرام شده بود، حلال نمي شود و نيز اگر زن طواف نساء نكند، شوهرش بر او حلال نمي شود ولي اگر بعداً طواف نساء را انجام دهند، به يكديگر حلال مي شوند.

(مسأله 2054) اگر كسي دختر نابالغي را براي خود عقد كند، پيش از آن كه نه سال دختر تمام شود، نبايد با او نزديكي كند و اگر نه سال او تمام شد و استعداد جسماني براي نزديكي نداشته باشد نبايد با او نزديكي نمايد و اگر نزديكي انجام داد و او را «افضا» نمود هيچ وقت نبايد با او نزديكي كند.

رساله توضيح المسائل، ص: 453

(مسأله 2055) زني را كه سه مرتبه طلاق داده اند، بر شوهرش حرام مي شود، ولي اگر با شرائطي كه در كتاب طلاق گفته مي شود با مرد ديگري ازدواج كند، شوهر اول مي تواند دوباره او را براي خود عقد نمايد.

احكام عقد دائم

(مسأله 2056)

زني كه عقد دائمي شده، نبايد بدون اجازه شوهر از خانه بيرون رود يا كاري را در خارج خانه انتخاب كند مگر براي نيازمندي هاي جزئي كه با حقوق زوج و شئون او منافات نداشته باشد و بدون عذر شرعي نبايد از نزديكي كردن او جلوگيري كند در اين صورت، تهيه غذا و لباس و منزل او و لوازم ديگري كه در كتاب هاي فقهي ذكر شده بر شوهر واجب است و اگر تهيه نكند، چه توانائي داشته باشد، يا نداشته باشد، مديون زن است.

(مسأله 2057) اگر زن در كارهائي كه در مسأله پيش گفته شد اطاعت شوهر را نكند، گناهكار است و حق غذا و لباس و منزل و همخوابي ندارد ولي مهر او از بين نمي رود.

(مسأله 2058) مرد حق ندارد زن خود را به خدمت خانه مجبور كند.

(مسأله 2059) مخارج سفر زن اگر بيشتر از مخارج وطن باشد با شوهر نيست ولي اگر شوهر مايل باشد كه زن را سفر ببرد بايد خرج سفر او را بدهد.

(مسأله 2060) زني كه از شوهر اطاعت مي كند اگر مطالبه خرجي كند و شوهر ندهد مي تواند در هر روز به اندازه خرجي آن روز بدون اجازه از مال او بردارد و اگر ممكن نيست چنانچه ناچار باشد كه معاش خود را تهيه كند، در موقعي كه مشغول تهيه معاش است، اطاعت شوهر بر او واجب نيست.

(مسأله 2061) مرد نمي تواند زن دائمي خود را به طوري ترك كند كه نه مثل زن شوهردار باشد نه مثل زن بي شوهر، لكن واجب نيست هر چهار شب يك شب نزد او بماند.

(مسأله 2062) شوهر نمي تواند بيش از چهارماه نزديكي با عيال دائمي خود

را ترك كند. مگر اين كه زن در سن بالائي باشد.

رساله توضيح المسائل، ص: 454

(مسأله 2063) اگر در عقد دائمي، مهر را معين نكنند عقد صحيح است و چنانچه مرد با زن نزديكي كند، بايد مهر او را مطابق مهر زنهائي كه مثل او هستند، بدهد.

(مسأله 2064) اگر موقع خواندن عقد دائمي براي دادن مهر مدتي معين نكرده باشند، زن مي تواند پيش از گرفتن مهر از نزديكي كردن شوهر جلوگيري كند. چه شوهر توانائي دادن مهر را داشته باشد چه نداشته باشد. مگر اين كه ناتواني مالي شوهر قرينه باشد كه پرداخت مهر «عندالاستطاعه» خواهد بود.

ازدواج موقت

(مسأله 2065) صيغه كردن زن در صورتي كه قصد زناشوئي داشته باشد صحيح است اگرچه براي لذت بردن هم نباشد.

(مسأله 2066) شوهر بيش از چهار ماه نبايد نزديكي با متعه خود را ترك كند مگر اين كه زن در سن بالايي باشد.

(مسأله 2067) زني كه صيغه مي شود اگر در عقد شرط كند كه شوهر با او نزديكي نكند، عقد و شرط او صحيح است و شوهر فقط مي تواند لذت هاي ديگر از او ببرد، ولي اگر بعداً به نزديكي راضي شود، شوهر مي تواند با او نزديكي نمايد.

(مسأله 2068) زني كه صيغه شده اگرچه آبستن شود، حق خرجي ندارد.

(مسأله 2069) زني كه صيغه شده حق همخوابي ندارد و از شوهر ارث نمي برد و شوهر هم از او ارث نمي برد.

(مسأله 2070) زني كه صيغه شده اگر نداند كه حق خرجي و همخوابي ندارد، عقد او صحيح است و براي آن كه نمي دانسته حقي به شوهر پيدا نمي كند.

(مسأله 2071) زني كه صيغه شده، مي تواند بدون اجازه شوهر از خانه بيرون برود، ولي اگر

به واسطه بيرون رفتن، حق شوهر از بين مي رود، بيرون رفتن او حرام است.

(مسأله 2072) اگر زني مردي را وكيل كند كه به مدت و مبلغ معيّن او را براي خود صيغه

رساله توضيح المسائل، ص: 455

نمايد، چنانچه مرد او را به عقد دائم خود درآورد يا به غير از مدت يا مبلغي كه معين شده او را صيغه كند، وقتي آن زن فهميد، اگر بگويد راضي هستم عقد صحيح وگرنه باطل است.

(مسأله 2073) پدر و جد پدري مي توانند براي محرم شدن، با زني كه در يك خانه زندگي مي كنند او را به عقد موقت پسر نابالغ خود درآورند به شرط اين كه مدت عقد به اندازه اي باشد كه پسر به حد بهره گيري جنسي برسد و نيز مي توانند دختر نابالغ خود را براي محرم شدن بستگان به عقد كسي درآورد به شرط آنكه مدت آن به قدري باشد كه امكان استمتاع از او باشد سپس بعد از عقد مرد مي تواند بقيه مدت را به دختر نابالغ ببخشد.

(مسأله 2074) اگر مرد مدت صيغه را ببخشد، خواه با او نزديكي كرده يا نزديكي نكرده باشد، بايد تمام چيزي را كه قرار گذاشتند به او بدهد.

(مسأله 2075) مرد مي تواند زني را كه صيغه او بوده و هنوز عده اش تمام نشده به عقد دائم خود درآورد.

(مسأله 2076) ازدواج موقت پس از تمام شدن مدت عده دارد و فرزنداني كه از آن متولد مي شوند، تمام حقوق فرزندي را دارند و از پدر و مادر و بستگان خود ارث مي برند هر چند آن زن و شوهر از يكديگر ارث نبرند.

احكام نگاه كردن

(مسأله 2077) نگاه كردن مرد به بدن زن نامحرم چه با قصد

لذّت و چه بدون آن حرام است و نگاه كردن به صورت و دست ها اگر به قصد لذت باشد، حرام است و نيز نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم حرام مي باشد مگر آن مقدار كه معمولًا نمي پوشانند و نگاه كردن به صورت و بدن و موي دختر نابالغ اگر به قصد لذت نباشد و به واسطه نگاه كردن هم انسان نترسد كه به حرام بيفتد، اشكال ندارد ولي بنا بر احتياط بايد جاهائي را كه مثل ران و شكم معمولًا مي پوشانند نگاه نكند.

(مسأله 2078) اگر انسان بدون قصد لذت به صورت و دست هاي زن هاي اهل كتاب مثل

رساله توضيح المسائل، ص: 456

زن هاي يهود و نصاري نگاه كند، در صورتي كه نترسد كه به حرام بيفتد، اشكال ندارد.

(مسأله 2079) زن بايد بدن و موي خود را از مرد نامحرم بپوشاند، بلكه احتياط واجب آن است كه بدن و موي خود را از پسري هم كه بالغ نشده، ولي خوب و بد را مي فهمد و به حدي رسيده كه موردنظر شهواني است، بپوشاند.

(مسأله 2080) نگاه كردن به عورت ديگري حرام است، اگرچه از پشت شيشه يا در آئينه يا آب صاف و مانند اينها باشد و احتياط واجب آن است كه به عورت بچّه مميّز هم نگاه نكنند. ولي زن و شوهر مي توانند به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

(مسأله 2081) مرد و زني كه با يكديگر محرمند، اگر قصد لذت نداشته باشند، مي توانند غير از عورت به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

(مسأله 2082) مرد نبايد با قصد لذت به بدن مرد ديگر نگاه كند و نگاه كردن زن هم به بدن زن ديگر با قصد لذت حرام

است.

(مسأله 2083) عكس برداشتن مرد از زن نامحرم حرام نيست مگر اين كه براي عكس برداشتن مجبور شود كه دست به بدن او بزند و اگر زن نامحرمي را بشناسد در صورتي كه آن زن با حجاب باشد، نبايد به عكس بدون حجاب او نگاه كند.

(مسأله 2084) هر گاه پرستار و يا طبيب ناچار باشد دست به عورت بيمار بزند بايد دستكش در دست كند كه دست او به عورت آنها نرسد و همچنين است اگر پرستار و يا طبيب مرد ناچار شود دست به بدن زن بزند يا پرستار و طبيب زن دست به بدن مرد بزند بايد دستكش در دست كنند، مگر اين كه ضرورتي در كار باشد.

(مسأله 2085) اگر مرد براي معالجه زن نامحرم ناچار باشد كه او را نگاه كند و يا دست به بدن او بزند، اشكال ندارد ولي اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند، نبايد دست به بدن او بزند و اگر با دست زدن بتواند معالجه كند، نبايد او را نگاه كند.

(مسأله 2086) اگر انسان براي معالجه كسي ناچار شود كه به عورت او نگاه كند، بنا بر احتياط واجب بايد آئينه را در مقابل گذاشته و در آن نگاه كند ولي اگر چاره اي جز نگاه كردن به عورت نباشد، اشكال ندارد.

رساله توضيح المسائل، ص: 457

مسائل متفرّقه زناشوئي

(مسأله 2087) كسي كه به واسطه نداشتن زن به حرام مي افتد، براي حفظ عفت خود لازم است زن بگيرد.

(مسأله 2088) اگر شوهر در عقد شرط كند كه زن باكره باشد و بعد از عقد ثابت شود كه بكارت او به وسيله نزديكي قبل از عقد از بين رفته، مي تواند عقد را

به هم بزند.

(مسأله 2089) اگر مرد و زن نامحرم در محل خلوتي باشند كه كسي در آنجا نباشد و ديگري هم نمي تواند وارد شود بايد از آنجا بيرون بروند.

(مسأله 2090) اگر مرد مهر زن را در عقد معين كند و قصدش اين باشد كه آن را ندهد، عقد صحيح است ولي مهر را بايد بدهد.

(مسأله 2091) مسلماني كه منكر خدا يا پيغمبر يا معاد شود، يا حكم ضروري دين يعني حكمي را كه مسلمانان جزء دين اسلام مي دانند مثل واجب بودن نماز و روزه انكار كند، در صورتي كه منكر شدن آن حكم؛؛ به انكار خدا يا پيغمبر برگردد، مرتد است.

(مسأله 2092) اگر زن پيش از آن كه شوهرش با او نزديكي كند، به طوري كه در مسأله پيش گفته شد مرتد شود؛؛ عقد او باطل مي گردد و همچنين است اگر بعد از نزديكي مرتد شود ولي يائسه باشد يعني اگر سيده است شصت سال و اگر سيده نيست پنجاه سال او تمام شده باشد اما اگر يائسه نباشد، بايد به دستوري كه در احكام طلاق گفته خواهد شد عده نگهدارد؛؛ پس اگر در بين عده مسلمان شود عقد باقي و اگر تا آخر عده مرتد بماند، عقد باطل است.

(مسأله 2093) اگر زن در عقد با مرد شرط كند كه او را از شهر بيرون نبرد و مرد هم قبول كند، نبايد زن را از آن شهر بيرون ببرد مگر با رضايت او.

(مسأله 2094) اگر زن انسان، از شوهر ديگرش دختري داشته باشد؛؛ انسان مي تواند آن دختر را براي پسر خود كه از آن زن نيست، عقد كند و نيز اگر دختري را براي پسر

خود عقد كند مي تواند با مادر آن دختر ازدواج نمايد.

(مسأله 2095) اگر زني از زنا آبستن شود، جايز نيست بچه اش را سقط كند.

رساله توضيح المسائل، ص: 458

(مسأله 2096) اگر كسي با زني كه شوهر ندارد و در عدّه كسي هم نيست زنا كند، چنانچه بعد او را عقد كند و بچه اي از آنان پيدا شود، در صورتي كه ندانند از نطفه حلال است يا حرام، آن بچه حلال زاده است.

(مسأله 2097) اگر مرد نداند كه زن در عده است و با او ازدواج كند، چنانچه زن هم نداند و بچه اي از آنان به دنيا بيايد، حلال زاده است و شرعاً فرزند هر دو مي باشد ولي اگر زن مي دانسته كه در عدّه است و مي دانسته كه ازدواج در عده حرام است شرعاً بچه، فرزند پدر است و در هر دو صورت عقد آنان باطل است و به يكديگر حرام مي باشند.

(مسأله 2098) اگر زن بگويد يائسه ام نبايد حرف او را قبول كرد، ولي اگر بگويد شوهر ندارم، حرف او قبول مي شود.

(مسأله 2099) اگر بعد از آن كه انسان با زني ازدواج كرد، كسي بگويد آن زن شوهر دارد و زن بگويد ندارم، چنانچه شرعاً ثابت نشود كه زن شوهر دارد، بايد حرف زن را قبول كرد. مگر اين كه مدعي شوهر داشتن مورد اعتماد باشد در اين صورت بايد از او جدا شود.

(مسأله 2100) اگر زني كه آزاد و مسلمان و عاقل است دختري داشته باشد تا هفت سال دختر تمام نشده، پدر نمي تواند او را از مادرش جدا كند.

(مسأله 2101) مستحب است در شوهر دادن دختري كه بالغه است يعني مكلّف شده عجله كنند، حضرت صادق

( عليه السلام ) فرمودند:

يكي از سعادت هاي مرد آن است كه دخترش در خانه او حيض نبيند.

(مسأله 2102) اگر زن مهر خود را به شوهر صلح كند كه زن ديگر نگيرد، به اين معني كه از حق شرعي خود استفاده نكند، لازم است به مصالحه عمل كنند، يعني زن مهر را نگيرد و مرد هم با زن ديگر ازدواج ننمايد.

(مسأله 2103) كسي كه از زنا به دنيا آمده، اگر زن بگيرد و بچه اي پيدا كند آن بچه حلال زاده است.

(مسأله 2104) هر گاه مرد در روزه ماه رمضان يا در حال حيض زن با او نزديكي كند معصيت كرده، ولي اگر بچه اي از آنان به دنيا بيايد، حلال زاده است.

رساله توضيح المسائل، ص: 459

(مسأله 2105) زني كه يقين دارد شوهرش در سفر مرده اگر بعد از عده وفات كه مقدار آن در احكام طلاق گفته خواهد شد، شوهر كند و شوهر اول از سفر برگردد، بايد از شوهر دوم جدا شود و به شوهر اول حلال است ولي اگر شوهر دوم با او نزديكي كرده باشد؛؛ زن بايد عده نگهدارد و شوهر دوم بايد مهر او را مطابق زن هائي كه مثل او هستند، بدهد ولي خرج عده ندارد.

احكام شير دادن (رضاع)

(مسأله 2106) اگر زني بچه اي را با شرائطي كه در آينده گفته خواهد شد، شير دهد، آن بچه به اين عده محرم مي شود:

اول خود زن و آن را مادر رضاعي مي گويند.

دوم شوهر زن كه شير مال اوست و او را پدر رضاعي مي گويند.

سوم پدر و مادر آن زن هر چه بالا روند، اگرچه پدر و مادر رضاعي او باشند.

چهارم بچه هائي كه از آن زن به

دنيا آمده اند، يا به دنيا مي آيند.

پنجم بچه هاي اولاد آن زن هر چه پائين روند، چه از اولاد او به دنيا آمده، يا اولاد او آن بچه ها را شير داده باشند.

ششم خواهر و برادر آن زن اگرچه رضاعي باشند يعني به واسطه شير خوردن، با آن زن خواهر و برادر شده باشند.

هفتم عمو و عمه آن زن اگرچه رضاعي باشند.

هشتم دائي و خاله آن زن اگرچه رضاعي باشند.

نهم اولاد شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه پائين روند، اگرچه اولاد رضاعي او باشند.

دهم پدر و مادر شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه بالا روند.

يازدهم خواهر و برادر شوهري كه شير مال او است اگرچه خواهر و برادر رضاعي او باشند.

رساله توضيح المسائل، ص: 460

دوازدهم عمو و عمه و دائي و خاله شوهري كه شير مال اوست، هر چه بالا روند. اگرچه رضاعي باشند و نيز عدّه ديگري هم كه در مسائل بعد گفته مي شود، به واسطه شير دادن محرم مي شوند.

(مسأله 2107) اگر زني بچه اي را با شرائطي كه در آينده گفته مي شود شير دهد، پدر آن بچه نمي تواند با دخترهائي كه از آن زن به دنيا آمده اند، ازدواج كند و نيز نمي تواند دخترهاي شوهري را كه شير مال اوست، براي خود عقد نمايد، بلكه احتياط واجب آن است كه دخترهاي رضاعي او را هم براي خود عقد ننمايد ولي جايز است با دخترهاي رضاعي آن زن ازدواج كند، اگرچه احتياط مستحب آن است كه با آنان هم ازدواج نكند و نگاه محرمانه يعني نگاهي كه انسان مي تواند به محرم هاي خود كند، به آنان ننمايد.

(مسأله 2108) اگر زني

بچه اي را با شرائطي كه در آينده گفته مي شود شير دهد، شوهر آن زن كه صاحب شير است، به خواهرهاي آن بچه محرم نمي شود ولي احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج ننمايد و نيز خويشان شوهر به خواهر و برادر آن بچه محرم نمي شوند.

(مسأله 2109) اگر زني بچه اي را شير دهد، به برادرهاي آن بچه محرم نمي شود و نيز خويشان آن زن به برادر و خواهر بچه اي كه شير خورده محرم نمي شوند.

(مسأله 2110) اگر انسان با زني كه دختري را شير كامل داده ازدواج كند و با آن زن نزديكي نمايد، ديگر نمي تواند آن دختر را براي خود عقد كند.

(مسأله 2111) اگر انسان با دختري ازدواج كند، ديگر نمي تواند با زني كه آن دختر را شير كامل داده، ازدواج نمايد.

(مسأله 2112) انسان نمي تواند با دختري كه مادر، يا مادر بزرگ انسان او را شير كامل داده ازدواج كند و نيز اگر زن پدر انسان، از شير پدر او دختري را شير داده باشد؛؛ انسان نمي تواند با آن دختر ازدواج نمايد و چنانچه دختر شيرخواري را براي خود عقد كند، بعد مادر يا مادربزرگ، يا زن پدر او از شير همان پدر آن دختر را شير دهد، عقد باطل مي شود.

(مسأله 2113) با دختري كه خواهر، يا زن برادر انسان از شير برادرش او را شير كامل داده

رساله توضيح المسائل، ص: 461

است، نمي شود ازدواج كرد و همچنين است اگر خواهرزاده، يا برادرزاده، يا نوه خواهر، يا نوه برادر انسان آن دختر را شير داده باشد.

(مسأله 2114) اگر زني بچه دختر خود را با شرائطي كه گفته خواهد شد شير دهد، آن دختر به شوهر خود

حرام مي شود و همچنين است اگر بچه اي را كه شوهر دخترش از زن ديگر دارد شير دهد. ولي اگر بچه پسر خود را شير دهد، زن پسرش كه مادر آن طفل شيرخوار است، بر شوهر خود حرام نمي شود.

(مسأله 2115) اگر زن پدر دختري، بچه شوهر آن دختر را از شير آن پدر، شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود. چه بچه از همان دختر يا از زن ديگر شوهر او باشد.

شرائط شير دادني كه علت محرم شدن است

(مسأله 2116) شير دادني كه علت محرم شدن است، هشت شرط دارد:

اول بچه، شير زن زنده را بخورد، پس اگر از پستان زني كه مرده است شير بخورد، فائده ندارد.

دوم شير آن زن از حرام نباشد؛؛ پس اگر شير بچه اي را كه از زنا به دنيا آمده به بچه ديگر بدهند، به واسطه آن شير، بچه به كسي محرم نمي شود.

سوم بچه شير را از پستان بمكد، پس اگر شير را در گلوي او بريزند نتيجه ندارد.

چهارم شير، خالص و با چيز ديگر مخلوط نباشد، مگر اين كه به قدري كم باشد كه در آن مستهلك شود.

پنجم شير از يك شوهر باشد. پس اگر زن شيردهي را طلاق دهند، بعد شوهر ديگري كند و از او آبستن شود و تا موقع زائيدن. شيري كه از شوهر اول داشته باقي باشد و مثلًا هشت دفعه پيش از زائيدن از شير شوهر اول و هفت دفعه بعد از زائيدن از شير شوهر دوم به بچه اي بدهد، آن بچه به كسي محرم نمي شود.

ششم بچه به واسطه مرض شير را قي نكند و اگر قي كند، بنا بر احتياط واجب كساني كه

رساله توضيح المسائل، ص: 462

به واسطه

شير خوردن به آن بچه محرم مي شوند، بايد با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

هفتم پانزده مرتبه، يا يك شبانه روز به طوري كه در مسأله بعد گفته مي شود، شير سير بخورد، يا مقداري شير به او بدهند كه بگويند از آن شير استخوانش محكم شده و گوشت در بدنش روئيده است، بلكه اگر ده مرتبه هم به او شير دهند، احتياط مستحب آن است كساني كه به واسطه شير خوردن او به او محرم مي شوند، با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

هشتم دو سال بچه تمام نشده باشد و اگر بعد از تمام شدن دو سال. او را شير دهند، به كسي محرم نمي شود. ولي چنانچه از موقع زائيدن زن شيرده بيشتر از دو سال گذشته باشد و شير او باقي باشد و بچه اي را شير دهد آن بچه به كساني كه گفته شد، محرم مي شود.

(مسأله 2117) بايد بچه در بين يك شبانه روز غذا يا شير كس ديگر را نخورد ولي اگر كمي غذا بخورد كه نگويند در بين غذا خورده، اشكال ندارد و نيز بايد پانزده مرتبه را از شير يك زن بخورد و در بين پانزده مرتبه شير كس ديگر را نخورد و در هر دفعه بدون فاصله شير بخورد. ولي اگر در بين شير خوردن نفس تازه كند، يا كمي صبر كند، كه از وقتي كه پستان در دهان مي گيرد تا وقتي سير مي شود، يك دفعه حساب شود، اشكال ندارد

(مسأله 2118) اگر زن از شير شوهر خود بچه اي را شير دهد، بعد شوهر ديگر كند و از شير آن شوهر هم بچه

ديگر را شير دهد آن دو بچه به يكديگر محرم نمي شوند. اگرچه بهتر است با هم ازدواج نكنند و نگاه محرمانه به يكديگر ننمايند.

(مسأله 2119) اگر زن از شير يك شوهر چندين بچه را شير دهد، همه آنان به يكديگر و به شوهر و به زني كه آنان را شير داده، محرم مي شوند.

(مسأله 2120) اگر كسي چند زن داشته باشد و هر كدام آنان با شرائطي كه گفتيم، بچه اي را شير دهد، همه آن بچه ها به يكديگر و به آن مرد و به همه آن زن ها محرم مي شوند.

(مسأله 2121) اگر كسي دو زن شيرده داشته باشد و يكي از آنان بچه اي را مثلًا هشت مرتبه و ديگري هفت مرتبه شيربدهد آن بچه به كسي محرم نمي شود.

رساله توضيح المسائل، ص: 463

(مسأله 2122) اگر زني از شير يك شوهر پسر و دختري را شير كامل بدهد خواهر و برادر آن دختر به خواهر و برادر آن پسر محرم نمي شوند و احتياط مستحب اين است كه با يكديگر ازدواج نكنند.

(مسأله 2123) انسان نمي تواند بدون اذن زن خود، با زن هائي كه به واسطه شير خوردن، خواهرزاده يا برادرزاده زن او شده اند، ازدواج كند و نيز اگر با پسري لواط كند، نمي تواند با دختر و خواهر و مادر و مادربزرگ آن پسر كه رضاعي هستند يعني به واسطه شير خوردن، دختر و خواهر و مادر او شده اند، ازدواج نمايد.

(مسأله 2124) زني كه برادر انسان را شير داده، به انسان محرم نمي شود، اگرچه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.

(مسأله 2125) انسان نمي تواند با دو خواهر، اگرچه رضاعي باشند، يعني به واسطه شير خوردن خواهر يكديگر شده باشند،

ازدواج كند؛؛ و چنانچه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بوده اند. در صورتي كه عقد آنان در يك وقت بوده هر دو باطل است و اگر در يك وقت نبوده، عقد اولي صحيح و عقد دومي باطل مي باشد.

(مسأله 2126) اگر زن از شير شوهر خود كساني را كه بعداً گفته مي شود شير دهد، شوهرش بر او حرام نمي شود، اگرچه بهتر آن است كه احتياط كنند:

اوّل برادر و خواهر خود را.

دوم عمو و عمه و دائي و خاله خود را.

سوم اولاد عمو و اولاد دائي خود را.

چهارم برادرزاده خود را.

پنجم برادر شوهر، يا خواهر شوهر خود را.

ششم خواهرزاده خود، يا خواهرزاده شوهرش را.

هفتم عمو و عمه و دائي و خاله شوهرش را.

هشتم نوه زن ديگر شوهر خود را.

رساله توضيح المسائل، ص: 464

(مسأله 2127) اگر كسي دختر عمه يا دختر خاله انسان را شير دهد به انسان محرم نمي شود ولي احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خودداري نمايد.

آداب شير دادن

(مسأله 2128) براي شير دادن بچه بهتر از هر كس مادر او است و سزاوار است كه مادر براي شير دادن از شوهر خود مزد نگيرد و خوب است كه شوهر مزد بدهد و اگر مادر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد، شوهر مي تواند بچه را از او گرفته و به دايه بدهد.

(مسأله 2129) مستحب است دايه اي كه براي طفل مي گيرند، داراي عقل و عفّت و صورت نيكو باشد و مكروه است كم عقل يا بدصورت، يا بدخلق، يا زنازاده باشد و نيز مكروه است دايه اي بگيرند كه بچه اي كه دارد، از زنا به دنيا آمده باشد.

مسائل متفرّقه شير دادن

(مسأله 2130) مستحب است از زن ها جلوگيري كنند كه هر بچه اي را شير ندهند، زيرا ممكن است فراموش شود كه به چه كساني شير داده اند و بعداً دو نفر محرم با يكديگر ازدواج نمايند.

(مسأله 2131) كساني كه به واسطه شير خوردن، خويشي پيدا مي كنند، مستحب است يكديگر را احترام نمايند، ولي از يكديگر ارث نمي برند و حق هاي خويشي كه انسان با خويشان خود دارد، براي آنان نيست.

(مسأله 2132) در صورتي كه ممكن باشد، مستحب است بچه را دو سال تمام شير بدهند.

(مسأله 2133) اگر به واسطه شير دادن، حق شوهر از بين نرود، زن مي تواند بدون اجازه شوهر؛؛ بچه كس ديگر را شير دهد، ولي جايز نيست بچه اي را شير دهد كه به واسطه شير دادن به آن بچه به شوهر خود حرام شود. مثلًا اگر شوهر او دختر شيرخواري را براي خود عقد كرده باشد، زن نبايد آن دختر را شير دهد، چون اگر آن دختر را شير دهد، خودش مادرزن شوهر مي شود و بر او حرام

مي گردد.

رساله توضيح المسائل، ص: 465

(مسأله 2134) اگر كسي بخواهد زن برادرش به او محرم شود، بايد دختر شيرخواري را براي مدتي كه قابليت بهره گيري جنسي داشته باشد براي خود صيغه كند و با شرائطي كه در مسأله 2116 گفته شد، زن برادرش آن دختر را شير دهد و پس از مدتي مي تواند مدت را ببخشد.

(مسأله 2135) اگر مرد پيش از آن كه زني را براي خود عقد كند، بگويد به واسطه شير خوردن، آن زن بر او حرام شده:

مثلًا بگويد شير مادر او را خورده؛؛ چنانچه معلوم نباشد كه دروغ مي گويد نمي تواند با آن زن ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد و خود زن هم حرف او را قبول نمايد، عقد باطل است پس اگر مرد با او نزديكي نكرده باشد، يا نزديكي كرده باشد، ولي در وقت نزديكي كردن، زن بداند بر آن مرد حرام است، مهر ندارد و اگر بعد از نزديكي بفهمد كه بر آن مرد حرام بوده، شوهر بايد مهر او را مطابق زن هائي كه مثل او هستند، بدهد.

(مسأله 2136) اگر زن پيش از عقد بگويد به واسطه شير خوردن بر مردي حرام شده، چنانچه معلوم نباشد كه دروغ مي گويد نمي تواند با آن مرد ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد، مثل صورتيست كه مرد بعد از عقد بگويد كه زن بر او حرام است و حكم آن در مسأله پيش گفته شد.

(مسأله 2137) شير دادني كه علت محرم شدن است، به دو چيز ثابت مي شود:

اول خبر دادن عده اي كه انسان از گفته آنان اطمينان پيدا كند.

دوم شهادت دادن دو مرد عادل يا چهار زن يا يك

مرد و دو زن كه همگي عادل باشند، ولي بايد شرائط شير دادن را هم بگويند. مثلًا بگويند ما ديده ايم كه فلان بچه بيست و چهار ساعت از پستان فلان زن شير خورده و چيزي هم در بين نخورده و همچنين ساير شرطها را كه قبلًا گفته شد، شرح دهند. ولي اگر معلوم باشد كه شرائط را مي دانند و در عقيده با هم مخالف نيستند و مرد و زن هم در عقيده مخالفت ندارند، لازم نيست شرائط را شرح دهند.

(مسأله 2138) اگر شك كنند بچه به مقداري كه علت محرم شدن است، شير خورده يا نه؟ يا گمان داشته باشند كه به آن مقدار شير خورده، بچه به كسي محرم نمي شود. ولي بهتر آن است كه احتياط كنند.

رساله توضيح المسائل، ص: 466

(28) احكام طلاق

اشاره

(مسأله 2139) مردي كه زن خود را طلاق مي دهد، بايد عاقل و بالغ باشد و به اختيار خود طلاق دهد و اگر او را مجبور كنند كه زنش را طلاق دهد، طلاق باطل است و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد؛؛ پس اگر صيغه طلاق را به شوخي بگويد، صحيح نيست.

(مسأله 2140) زن بايد در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد و شوهرش در آن پاكي يا در حال نفاس يا حيض كه پيش از اين پاكي بود با او نزديكي نكرده باشد و تفصيل اين دو شرط در مسائل آينده گفته مي شود.

(مسأله 2141) طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است:

اول آن كه شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكي نكرده باشد.

دوم آبستن باشد و اگر معلوم نباشد كه آبستن است و شوهر در

حال حيض طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده، اشكال ندارد.

سوم مرد به واسطه غائب و يا محبوس بودن نتواند يا برايش مشكل باشد كه پاك بودن زن را بفهمد.

(مسأله 2142) اگر زن را از خون حيض پاك بداند طلاقش دهد بعد معلوم شود كه موقع طلاق در حال حيض بوده، طلاق او باطل است و اگر او را در حيض بداند و جدّاً او را طلاق دهد بعد معلوم شود پاك بوده، طلاق او صحيح است.

(مسأله 2143) كسي كه مي داند زنش در حال حيض يا نفاس است، اگر غائب شود مثلًا مسافرت كند و بخواهد او را طلاق دهد، اگر استعلام ممكن نباشد بايد تا مدتي كه معمولًا

رساله توضيح المسائل، ص: 467

زن ها از حيض يا نفاس پاك مي شوند، صبر كند.

(مسأله 2144) اگر مردي كه غائب است بخواهد زن خود را طلاق دهد چنانچه بتواند اطلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه، اگرچه اطلاع او از روي عادت حيض زن؛؛ يا نشانه هاي ديگري باشد كه در شرع معين شده، بايدتا مدتي كه معمولًا زن ها از حيض يا نفاس پاك مي شوند، صبر كند.

(مسأله 2145) اگر با عيالش كه از خون حيض و نفاس پاك است، نزديكي كند و بخواهد طلاقش دهد، بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود. ولي زني را كه نه سالش تمام نشده، يا آبستن است؛؛ اگر بعد از نزديكي طلاق دهد، اشكال ندارد و همچنين است اگر يائسه باشد يعني اگر سيّده است، بيشتر از شصت سال و اگر سيده نيست، بيشتر از پنجاه سال داشته باشد.

(مسأله 2146) هر گاه با زني كه

از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و در همان پاكي جدّاً طلاقش دهد اگر بعد معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده، اشكال ندارد.

(مسأله 2147) اگر با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و مسافرت نمايد چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد، اگر استعلام ممكن نباشد بايد به قدري كه زن معمولًا بعد از آن پاكي خون مي بيند و دوباره پاك مي شود، صبر كند و بهتر اين است كه يك ماه صبر نمايد.

(مسأله 2148) اگر مرد بخواهد زن خود را كه به واسطه مرضي كه حيض نمي بيند يا در آفرينش چنين است طلاق دهد، بايد از وقتي كه با او نزديكي كرده تا سه ماه از نزديكي با او خودداري نمايد و بعد او را طلاق دهد.

(مسأله 2149) طلاق بايد به صيغه عربي صحيح خوانده شود و دو مرد عادل آن را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلًا فاطمه باشد، بايد بگويد:

زَوْجَتِي فاطِمَهُ طالِق يعني زن من فاطمه رهاست و اگر ديگري را وكيل كند آن وكيل بايد بگويد:

زَوْجَةُ مَوَكِّلِي فاطِمَةُ طالِق.

رساله توضيح المسائل، ص: 468

(مسأله 2150) زني كه صيغه شده، مثلًا يك ماهه يا يكساله او را عقد كرده اند طلاق ندارد و رها شدن او به اين است كه مدتش تمام شود، يا مرد مدت را به او ببخشد به اين ترتيب كه بگويد:

مدت را به تو بخشيدم و شاهد گرفتن و پاك بودن زن از حيض لازم نيست.

عدّه طلاق

(مسأله 2151) زن يائسه عده ندارد؛؛ اگرچه شوهرش با او نزديكي كرده باشد و بعد از طلاق مي تواند

فوراً شوهر كند و زني كه نه سالش تمام نشده نيز عده ندارد.

(مسأله 2152) زني كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست اگر شوهرش با او نزديكي كند و طلاقش دهد، بعداز طلاق بايد عده نگهدارد يعني بعد از آن كه در پاكي طلاقش داد، به قدري صبر كند كه دوبار حيض ببيند و پاك شود و همينكه حيض سوم را ديد، عده او تمام مي شود و مي تواند شوهر كند. ولي اگر پيش از نزديكي كردن با او طلاقش بدهد عده ندارد، يعني مي تواند بعد از طلاق فوراً شوهر كند.

(مسأله 2153) زني كه حيض نمي بيند اگر در سن زنهائي باشد كه حيض مي بينند، چنانچه شوهرش بعد از نزديكي كردن او را طلاق دهد، بايد بعد از طلاق تا سه ماه يعني نود روز تمام عده نگاه دارد.

(مسأله 2154) اگر زن آبستن را طلاق دهند، عده آن يا دنيا آمدن، يا سقط شدن بچه او است، بنا بر اين اگر مثلًا يك ساعت بعد از طلاق بچه او به دنيا آيد، عده اش تمام مي شود.

(مسأله 2155) عده ازدواج موقت پس از تمام شدن و يا بخشيدن باقي مانده مدت، دو حيض است و اگر حيض نمي بيند، چهل و پنج روز بايد از شوهر كردن خودداري نمايد.

(مسأله 2156) ابتداي عده طلاق از موقعيست كه خواندن صيغه طلاق تمام مي شود، چه زن بداند طلاقش داده اند، يا نداند پس اگر بعد از تمام شدن عده بفهمد كه او را طلاق داده اند؛؛ لازم نيست دوباره عده نگهدارد.

رساله توضيح المسائل، ص: 469

عده زني كه شوهرش مرده

(مسأله 2157) زني كه شوهرش مرده اگر آبستن نباشد، بايد تا چهار ماه و ده روز عده نگهدارد اگرچه

يائسه يا صيغه باشد، يا شوهرش با او نزديكي نكرده باشد و اگر آبستن باشد، بايد تا موقع زائيدن عده نگهدارد، ولي اگر پيش از گذشتن چهار ماه و ده روز، بچه اش به دنيا بيايد بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش صبر كند و اين عده را عده وفات مي گويند.

(مسأله 2158) زني كه در عده وفات مي باشد حرام است لباسي كه در عرف زينت حساب مي شود بپوشد و سرمه بكشد و همچنين كارهاي ديگري كه زينت حساب شود بر او حرام مي باشد.

(مسأله 2159) اگر زن يقين كند كه شوهرش مرده و بعد از تمام شدن عده وفات، شوهر كند چنانچه معلوم شود شوهر او بعداً مرده است، بايد از شوهر دوم جدا شود و در صورتي كه آبستن باشد، به مقداري كه در عده طلاق گفته شد مسأله 2153، براي شوهر دوم عده طلاق و بعد براي شوهر اول عده وفات نگهدارد؛؛ و اگر آبستن نباشد، براي شوهر اول عده وفات و بعد براي شوهر دوم عده طلاق نگهدارد.

(مسأله 2160) ابتداي عده وفات از موقعيست كه زن از مرگ شوهر مطلع شود.

(مسأله 2161) اگر زن بگويد عده ام تمام شده، با دو شرط از او قبول مي شود:

اول:

آن كه مورد تهمت نباشد.

دوم:

از طلاق يا مردن شوهرش به قدري گذشته باشد كه در آن مدت تمام شدن عده ممكن باشد.

رساله توضيح المسائل، ص: 470

طلاق بائن و طلاق رجعي

(مسأله 2162) طلاق بائن آن است كه بعد از طلاق، مرد حق ندارد به زن خود رجوع كند، يعني بدون عقد او را به زني قبول نمايد و آن بر پنج قسمت است:

اول:

طلاق زني كه نه سالش تمام نشده باشد.

دوم:

طلاق

زني كه يائسه باشد يعني اگر سيده است، بيشتر از شصت سال و اگر سيده نيست بيشتر از پنجاه سال داشته باشد.

سوم:

طلاق زني كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكي نكرده باشد.

چهارم:

طلاق زني كه او را سه دفعه طلاق داده اند.

پنجم:

طلاق خُلع و مُبارات و احكام اينها بعداً گفته خواهد شد و غير اينها طلاق رجعيست كه بعد از طلاق تا وقتي زن در عده است، مرد مي تواند به او رجوع نمايد.

(مسأله 2163) كسي كه زنش را طلاق رجعي داده، حرام است او را از خانه اي كه موقع طلاق در آن خانه بوده، بيرون كند. ولي در بعضي از مواقع كه در كتاب هاي مفصل گفته شده. بيرون كردن او اشكال ندارد و نيز حرام است زن براي كارهاي غيرلازم از آن خانه بيرون رود.

احكام رجوع كردن

(مسأله 2164) در طلاق رجعي مرد به دو قسم مي تواند به زن خود رجوع كند:

اول:

حرفي بزند كه معنايش اين باشد كه او را دوباره زن خود قرار داده است.

دوم:

كاري كند كه از آن بفهمند رجوع كرده است و در هر دو مورد در باطن قصد رجوع كند.

(مسأله 2165) براي رجوع كردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد، يا به زن خبر دهد، بلكه اگر بدون اين كه كسي بفهمد، بگويد به زنم رجوع كردم، صحيح است.

رساله توضيح المسائل، ص: 471

(مسأله 2166) مردي كه زن خود را طلاق رجعي داده، اگر حق رجوع خود را در برابر مبلغي مصالحه كند، مصالحه صحيح و ديگر حق رجوع نخواهد داشت.

(مسأله 2167) اگر زني را دو بار طلاق دهد و بعد از هر طلاقي به او رجوع كند، يا دو بار او را طلاق دهد و

بعد از هر طلاق عقدش كند، بعد از طلاق سوم آن زن بر او حرام است، ولي اگر بعد از طلاق سوم به ديگري شوهر كند، با چهار شرط به شوهر اول حلال مي شود، يعني مي تواند آن زن را دوباره عقد نمايد:

اوّل: آن كه عقد شوهر دوم هميشگي باشد و اگر مثلًا يك ماهه يا يك ساله او را صيغه كند، بعد از آن كه از او جدا شد، شوهر اول نمي تواند او را عقد كند.

دوم:

شوهر دوم با او نزديكي كند.

سوم:

شوهر دوم طلاقش دهد يا بميرد.

چهارم:

عدّه طلاق يا عدّه وفات شوهر دوم تمام شود.

طلاق خُلع

(مسأله 2168) طلاق زني را كه به شوهرش مايل نيست و مهر يا مال ديگر خود را به او مي بخشد كه طلاقش دهد طلاق خلع گويند.

(مسأله 2169) اگر شوهر بخواهد صيغه طلاق خلع را بخواند، چنانچه اسم زن مثلًا فاطمه باشد مي گويد:

زَوْجَتِي فاطِمَةُ خلعتها عَلي ما بَذَلَتْ هِيَ طالِق (يعني زنم فاطمه را طلاق خلع دادم او رها است).

(مسأله 2170) اگر زني كسي را وكيل كند كه مهر او را به شوهرش ببخشد و شوهر همان كس را وكيل كند كه زن را طلاق دهد، چنانچه اسم شوهر محمد و اسم زن فاطمه باشد وكيل، صيغه طلاق را اين طور مي خواند:

عَنْ مُوَكِّلَتِي فاطِمَة بَذَلْتُ مَهْرَها لِمُوَكِّلِي مُحَمَّد لِيَخْلَعَها عَلَيْهِ پس از آن بدون فاصله مي گويد:

زَوجَةُ مَوَكِّلِي خلعتها عَلي ما بَذَلَتْ هِيَ طالِق و اگر زني كسي را وكيل كند كه غير از

رساله توضيح المسائل، ص: 472

مهر چيز ديگري را به شوهر او ببخشد كه او را طلاق دهد وكيل بايد به جاي كلمه (مهرها) آن چيز را بگويد مثلًا اگر صدهزار

تومان داده، بايد بگويد:

بَذَلْتُ مِأَةَ الف تُومان. سپس از طرف شوهر قبول كند و بگويد قبلت ذلك بعداً بگويد زوجة موكّلي خلعتها علي ما بذلت هي طالق.

طلاق مُبارات

(مسأله 2171) اگر زن و شوهر يكديگر را نخواهند و زن مالي به مرد بدهد كه او را طلاق دهد آن طلاق را مبارات گويند.

(مسأله 2172) اگر شوهر بخواهد صيغه مبارات را بخواند چنانچه مثلًا اسم زن فاطمه باشد، بايد بگويد:

بارَأْتُ زَوْجَتِي فاطِمَةَ عَلي مَهْرِها فَهِيَ طالِق. يعني از زنم فاطمه در مقابل مهر او جدا شدم پس او رهاست و اگر ديگري را وكيل كند وكيل بايد بگويد:

بارَأْتُ زَوْجَةُ مُوَكِّلِي فاطِمَةَ عَلي مَهْرِها فَهِيَ طالِق و در هر دو صورت اگر به جاي كلمه (علي مهرها) «لمهرها» بگويد، اشكال ندارد.

(مسأله 2173) صيغه طلاق خلع و مبارات بايد به عربي صحيح خوانده شود ولي اگر زن براي آن كه مال خود را به شوهر ببخشد مثلًا به فارسي بگويد براي طلاق، فلان مال را به تو بخشيدم اشكال ندارد.

(مسأله 2174) اگر زن در بين عده طلاق خلع، يا مبارات از بخشش خود برگردد، شوهر مي تواند رجوع كند و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد

(مسأله 2175) مالي را كه شوهر براي طلاق مبارات مي گيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد، ولي در طلاق خلع اگر بيشتر باشد، اشكال ندارد.

احكام متفرّقه طلاق

(مسأله 2176) اگر با زن نامحرمي به گمان اين كه عيال خود او است، نزديكي كند، چه زن بداند كه او شوهرش نيست، يا گمان كند شوهرش مي باشد، بايد عده نگهدارد.

رساله توضيح المسائل، ص: 473

(مسأله 2177) اگر با زني كه مي داند عيالش نيست زنا كند، چنانچه زن گمان كند كه شوهر او است، بنا بر احتياط واجب بايد عده نگهدارد.

(مسأله 2178) اگر مرد؛؛ زني را گول بزند كه از شوهرش طلاق بگيرد و زن او

شود طلاق و عقد آن زن صحيح است ولي هر دو معصيت بزرگي كرده اند.

(مسأله 2179) هر گاه زن در ضمن عقد با شوهر شرط كند كه اگر شوهر مسافرت نمايد، يا مثلًا شش ماه به او خرجي ندهد، اختيار طلاق با او باشد، اين شرط باطل است و چنانچه شرط كند كه اگر مرد مسافرت كند. يا مثلًا تا شش ماه خرجي ندهد، از همين حالا از طرف شوهر وكيل باشد خود را طلاق دهد چنانچه پس از مسافرتِ مَرد، يا خرجي ندادن شش ماه، خود را طلاق دهد، صحيح است.

(مسأله 2180) زني كه شوهرش گم شده؛؛ اگر بخواهد به ديگري شوهر كند، بايد نزد مجتهد عادل برود و به راهنمايي او عمل نمايد.

(مسأله 2181) پدر و جد پدري ديوانه اگر مصلحت باشد مي توانند زن او را طلاق بدهند.

(مسأله 2182) اگر پدر يا جد پدري براي طفل خود - در صورت مصلحت - زني را صيغه كند؛؛ اگرچه مقداري از زمان تكليف بچه جزء مدت صيغه باشد، مثلًا براي پسر چهارده ساله خودش زني را دو ساله صيغه كند، چنانچه صلاح بچه باشد، مي تواند مدت آن زن را ببخشد ولي زن دائمي او را نمي تواند طلاق دهد.

(مسأله 2183) اگر از روي علاماتي كه در شرع معين شده، مرد دو نفر را عادل بداند و زن خود را پيش آنان طلاق دهد، ديگري كه آنان را عادل نمي داند بنا بر احتياط واجب نبايد آن زن را براي كس ديگر عقد كند.

رساله توضيح المسائل، ص: 474

(29) احكام ارث

اشاره

(مسأله 2184) كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند، سه دسته هستند:

دسته اول:

پدر و مادر و اولاد ميّت است و با

نبودن اولاد، اولاد اولاد هر چه پائين روند هر كدام آنان كه به ميّت نزديكتر است، ارث مي برد و تا يك نفر از اين دسته هست، دسته دوم ارث نمي برند.

دسته دوم:

جدّ و جدّه (يعني پدربزرگ و مادربزرگ) خواه پدري باشد يا مادري و هر چه بالا رود و خواهر و برادر و با نبودن برادر و خواهر، اولاد ايشان هر كدام به ميّت نزديكتر است ارث مي برد و تا يك نفر از اين دسته هست، دسته سوم ارث نمي برند.

دسته سوم:

عمو و عمّه و دائي و خاله هر چه بالا رود و اولاد آنان هر چه پائين روند و تا يك نفر از عموها و عمه ها و دائي ها و خاله هاي ميّت زنده اند، اولاد آنان ارث نمي برند ولي اگر ميّت عموي پدري و پسر عموي پدر و مادري داشته باشد و غير از اينها وارثي نداشته باشد، ارث به پسر عموي پدر و مادري مي رسد و عموي پدري ارث نمي برد.

(مسأله 2185) اگر عمو و عمه و دائي و خاله خود ميّت و اولاد آنان و اولاد اولاد آنان نباشند، عمو و عمه و دائي و خاله پدر و مادر ميت ارث مي برند و اگر اينها نباشند، اولادشان ارث مي برند و اگر اينها هم نباشند، عمو و عمه و دائي و خاله جد و جده ميّت و اگر اينها نباشند، اولادشان ارث مي برند.

(مسأله 2186) زن و شوهر به تفصيلي كه بعداً گفته مي شود، از يكديگر ارث مي برند.

رساله توضيح المسائل، ص: 475

ارث دسته اوّل

(مسأله 2187) اگر وارث ميّت فقط يك نفر از دسته اول باشد، مثلًا پدر يا مادر يا يك پسر يا يك دختر باشد، همه مال ميت به

او مي رسد و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، همه مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر يك پسر و يك دختر باشند، مال را سه قسمت مي كنند، دو قسمت را پسر و يك قسمت را دختر مي برد و اگر چند پسر و چند دختر باشند، مال را طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

(مسأله 2188) اگر وارث ميّت فقط پدر و مادر او باشند، مال سه قسمت مي شود، دو قسمت آن را پدر و يك قسمت را مادر مي برد ولي اگر ميّت دو برادر، يا چهار خواهر، يا يك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همه آنان پدري باشند، يعني پدر آنان با پدر ميت يكي باشد، خواه مادرشان هم با مادر ميت يكي باشد يا نه، اگرچه تا ميت پدر و مادر دارد، اينها ارث نمي برند، اما به واسطه بودن اينها مادر شش يك مال را مي برد و بقيه را به پدر مي دهند و در حقيقت وجود آنان مانع از آن مي شود كه مادر يك سوم ببرد، بلكه يك ششم مي برد.

(مسأله 2189) اگر وارث ميّت فقط پدر و مادر و يك دختر باشد، چنانچه ميت دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري نداشته باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، پدر و مادر، هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت آن را مي برد و اگر دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري داشته باشد، مال ميت را 24 قسمت مي كنند 15 قسمت آن را به دختر و 5 قسمت آن را به پدر و 4

قسمت آن را به مادر مي دهند.

(مسأله 2190) اگر وارث ميّت فقط پدر و مادر و يك پسر باشد، مال را شش قسمت مي كنند، پدر و مادر هر كدام يك قسمت و پسر چهار قسمت آن را مي برد و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، آن چهار قسمت را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و اگر پسر و دختر باشند، آن چهار قسمت را طوري تقسيم مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

(مسأله 2191) اگر وارث ميّت فقط پدر و يك پسر يا مادر و يك پسر باشد، مال را شش قسمت مي كنند. يك قسمت آن را پدر يا مادر و پنج قسمت را پسر مي برد.

رساله توضيح المسائل، ص: 476

(مسأله 2192) اگر وارث ميت فقط پدر، يا مادر، با پسر و دختر باشد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را پدر، يا مادر مي برد و بقيه را طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

(مسأله 2193) اگر وارث ميت فقط پدر و يك دختر، يا مادر و يك دختر باشد، مال را چهار قسمت مي كنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر و بقيه را دختر مي برد.

(مسأله 2194) اگر وارث ميت فقط پدر و چند دختر يا مادر و چند دختر باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، يك قسمت را پدر يا مادر مي برد و چهار قسمت را دخترها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

(مسأله 2195) اگر ميت اولاد نداشته باشد، نوه پسري او اگرچه دختر باشد، سهم پسر ميت را مي برد و نوه دختري او اگرچه پسر باشد، سهم دختر ميت را مي برد مثلًا اگر ميت

يك پسر از دختر خود و يك دختر از پسرش داشته باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را به پسر دختر و دو قسمت را به دختر پسر مي دهند.

(مسأله 2196) وجوهي كه به بازماندگان افراد بازنشسته پس از فوت پرداخت مي شود در صورتي كه از حقوق آنها در زمان خدمت كم شده و در وقت بازنشستگي پرداخت مي شود، جزء تَرَكه است و به تمام ورثه مي رسد و اگر از طرف خود اداره پرداخت مي شود، به هر كس بدهند به او اختصاص دارد.

ارث دسته دوّم

(مسأله 2197) دسته دوم از كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند جد يعني پدر بزرگ و جده يعني مادربزرگ و برادر و خواهر ميت است و اگر برادر و خواهر نداشته باشد، اولادشان ارث مي برند.

(مسأله 2198) اگر وارث ميت فقط يك برادر، يا يك خواهر باشد همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر پدر و مادري، يا چند خواهر پدر و مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر برادر و خواهر پدر و مادري با هم باشند، هر برادري دو برابر خواهر

رساله توضيح المسائل، ص: 477

مي برد، مثلًا اگر دو برادر و يك خواهر پدر و مادري دارد، مال را پنج قسمت مي كنند هر يك از برادرها دو قسمت و خواهر يك قسمت آن را مي برد.

(مسأله 2199) اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادري دارد، برادر و خواهر پدري كه از مادر با ميت جدا است، ارث نمي برد و اگر برادر و خواهر پدر و مادري ندارد. چنانچه فقط يك خواهر يا يك برادر پدري داشته باشد، همه مال به او مي رسد و

اگر چند برادر يا چند خواهر پدري داشته باشد، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر هم برادر و هم خواهر پدري داشته باشد، هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

(مسأله 2200) اگر وارث ميت فقط يك خواهر يا يك برادر مادري باشد كه از پدر با ميت جدا است، همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر مادري يا چند خواهر مادري يا چند برادر و خواهر مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود.

(مسأله 2201) اگر ميت برادر و خواهر پدري و مادري و برادر و خواهر پدري و يك برادر يا يك خواهر مادري داشته باشد، برادر و خواهر پدري ارث نمي برند و مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را به برادر يا خواهر مادري و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

(مسأله 2202) اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادري و برادر و خواهر پدري و برادر و خواهر مادري داشته باشد، برادر و خواهر پدري ارث نمي برد و مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

(مسأله 2203) اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدري و يك برادر مادري يا يك خواهر مادري باشد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر يا خواهر مادري مي برد و بقيه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر

خواهر مي برد.

(مسأله 2204) اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدري و چند برادر و خواهر مادري باشد، مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

رساله توضيح المسائل، ص: 478

(مسأله 2205) اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر و زن او باشد، زن ارث خود را به تفصيلي كه بعداً گفته مي شود، مي برد و خواهر و برادر به طوري كه در مسائل گذشته گفته شد، ارث خود را مي برند و نيز اگر زني بميرد و وارث او فقط خواهر و برادر و شوهر او باشد، شوهر نصف مال را مي برد و خواهر و برادر به طوري كه در مسائل پيش گفته شد، ارث خود را مي برند. اگر وارث ميت شوهر و برادر و خواهر مادري و برادر و خواهر پدر و مادري او باشد، نصف مال به شوهر مي رسد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به برادر و خواهر مادري مي دهند و آنچه مي ماند، مال برادر و خواهر پدر و مادري است. پس اگر همه مال او شش تومان باشد، سه تومان به شوهر و دو تومان به برادر و خواهر مادري و يك تومان به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند.

(مسأله 2206) اگر ميت خواهر و برادر نداشته باشد ولي برادرزاده و خواهرزاده دارد مال ميت به آنها مي رسد و سهم برادرزاده و خواهرزاده مادري به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و از سهمي كه به برادرزاده و خواهرزاده پدري يا

پدر و مادري مي رسد، هر پسري دو برابر دختر مي برد.

(مسأله 2207) اگر وارث ميت فقط يك جد يا يك جده است، چه پدري باشد يا مادري؛؛ همه مال به او مي رسد و با بودن جد ميت، پدر جد او ارث نمي برد.

(مسأله 2208) اگر وارث ميت فقط جد و جده پدري باشد، مال سه قسمت مي شود دو قسمت را جد و يك قسمت را جده مي برد و اگر جد و جده مادري باشد، مال را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

(مسأله 2209) اگر وارث ميت فقط يك جد يا جده پدري و يك جد يا جده مادري باشد، مال سه قسمت مي شود:

دو قسمت را جد يا جده پدري و يك قسمت را جد يا جده مادري مي برد.

(مسأله 2210) اگر وارث ميت جد و جده پدري و جد و جده مادري باشد، مال سه قسمت مي شود. يك قسمت آن را جد و جده مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و دو قسمت آن را به جد و جده پدري مي دهند و جد دو برابر جده مي برد.

رساله توضيح المسائل، ص: 479

(مسأله 2211) اگر وارث ميت فقط زن و جد و جده پدري و جد و جده مادري او باشد، زن ارث خود را به تفصيلي كه بعداً گفته مي شود، مي برد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به جد و جده مادري مي دهند كه به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند و بقيه را به جد و جده پدري مي دهند و جد دو برابر جده مي برد و اگر وارث ميت شوهر و جد و جده باشد، شوهر نصف مال را مي برد و جد

و جده به دستوري كه در مسائل گذشته گفته شد، ارث خود را مي برند.

ارث دسته سوّم

(مسأله 2212) دسته سوم عمو و عمّه و دائي و خاله و اولاد آنان است، به تفصيلي كه گفته شد كه اگر از طبقه اول و دوم كسي نباشد، اينها ارث مي برند.

(مسأله 2213) اگر وارث ميت فقط يك عمو يا يك عمه است، خواه با پدر ميت از يك پدر و مادر باشد، يا پدري باشد يا مادري، همه مال به او مي رسد و اگر چند عمو يا چند عمه باشند و همه پدر و مادري، يا همه پدري يا همه مادري باشند؛؛ مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر عمو و عمه هر دو باشند و همه پدر و مادري، يا همه پدري باشند، عمو دو برابر عمه مي برد مثلًا اگر وارث ميت دو عمو و يك عمه باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمه مي دهند و چهار قسمت را عموها به طوري مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

(مسأله 2214) اگر وارث ميت فقط چند عموي مادري يا چند عمّه مادري باشد مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود. ولي اگر فقط چند عمو و عمه مادري داشته باشد بنابراحتياط واجب، بايد با هم صلح كنند.

(مسأله 2215) اگر وارث ميت عمو و عمه باشد و بعضي پدري و بعضي مادري و بعضي پدر و مادري باشند، عمو و عمه پدري ارث نمي برند، پس اگر ميت يك عمو يا يك عمه مادري دارد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمو يا عمه مادري و بقيه را به عمو و عمه پدر

و مادري مي دهند و عموي پدر و مادري دو برابر عمه پدر و مادري مي برد و اگر هم عمو،

رساله توضيح المسائل، ص: 480

هم عمّه مادري دارد، مال را سه قسمت مي كنند دو قسمت را به عمو و عمه پدر و مادري مي دهند و عمو دو برابر عمّه مي برد و يك قسمت را به عمو و عمه مادري مي دهند و احتياط واجب آن است كه عمو و عمه مادري در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

(مسأله 2216) اگر وارث ميت فقط يك دائي يا يك خاله باشد، همه مال به او مي رسد و اگر هم دائي و هم خاله باشد و همه پدر و مادري، يا پدري، يا مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود.

(مسأله 2217) اگر وارث ميت فقط يك دائي، يا يك خاله مادري و دائي و خاله پدر و مادري و دائي و خاله پدري باشد، دائي و خاله پدري ارث نمي برد و مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به دائي يا خاله مادري و بقيه را به دائي و خاله پدر و مادري مي دهند كه به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند.

(مسأله 2218) اگر وارث ميت فقط دائي و خاله پدري و دائي و خاله مادري و دائي و خاله پدر و مادري باشد، دائي و خاله پدري ارث نمي برد و بايد مال را سه قسمت كنند، يك قسمت آن را دائي و خاله مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت نمايند و بقيه را به دائي و خاله پدر و مادري بدهند تا به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند.

(مسأله 2219) اگر وارث ميت يك دائي يا

يك خاله و يك عمو يا يك عمه باشد، مال را سه قسمت مي كنند؛؛ يك قسمت را دائي يا خاله و بقيه را عمو يا عمه مي برد.

(مسأله 2220) اگر وارث ميت يك دائي يا يك خاله و عمو و عمه باشد، چنانچه عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشند، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دائي يا خاله مي برد و از بقيه دو قسمت به عمو و يك قسمت به عمه مي دهند، بنابراين اگر مال را نُه قسمت كنند، سه قسمت را به دائي يا خاله و چهار قسمت را به عمو و دو قسمت را به عمه مي دهند.

(مسأله 2221) اگر وارث ميت يك دائي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه مادري و عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را به دائي يا خاله مي دهند و دو قسمت باقيمانده را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمو يا عمه مادري و بقيه را به عمو و عمه پدر و مادري يا پدري مي دهند و عمو دو برابر عمه مي برد. بنا بر اين اگر

رساله توضيح المسائل، ص: 481

مال را نُه قسمت كنند، سه قسمت را به دائي يا خاله و يك قسمت را به عمو يا عمّه مادري و پنج قسمت ديگر را به عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري مي دهند.

(مسأله 2222) اگر وارث ميت يك دائي يا يك خاله و عمو و عمه مادري و عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشد، مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت را دائي يا

خاله مي برد و دو قسمت باقيمانده را سه سهم مي كنند؛؛ يك سهم آن را به عمو و عمه مادري مي دهند كه بنا بر احتياط واجب با هم مصالحه مي كنند و دو سهم ديگر را بين عمو و عمه پدر و مادري يا پدري قسمت مي نمايند و عمو دو برابر عمه مي برد. بنا بر اين مال را نُه قسمت مي كنند. سه قسمت آن، سهم خاله يا دائي و دو قسمت سهم عمو و عمه مادري و چهار قسمت سهم عمو و عمه پدر و مادري يا پدري مي باشد.

(مسأله 2223) اگر وارث ميت چند دائي و چند خاله باشد كه همه پدرو مادري يا پدري يا مادري باشند و عمو و عمه هم داشته باشد، مال سه سهم مي شود:

دو سهم آن را به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد، عمو و عمه بين خودشان قسمت مي كنند و يك سهم آن را دائي ها و خاله ها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي نمايند.

(مسأله 2224) اگر وارث ميت دائي يا خاله مادري و چند دائي و خاله پدر و مادري يا پدري و عمو و عمه باشد، مال سه سهم مي شود و دو سهم آن را به دستوري كه سابقاً گفته شد، عمو و عمه بين خودشان قسمت مي كنند، پس اگر ميت يك دائي يا يك خاله مادري دارد، يك سهم ديگر آن را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به دائي يا خاله مادري مي دهند و بقيه را به دائي و خاله پدر و مادري يا پدري مي دهند و به طور تساوي قسمت مي كنند و اگر چند دائي مادري يا چند خاله مادري يا هم دائي مادري و

هم خاله مادري دارد، آن يك سهم را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دائي ها و خاله هاي مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به دائي و خاله پدر و مادري يا پدري مي دهند كه به طور مساوي قسمت كنند.

(مسأله 2225) اگر ميت عمو و عمه و دائي و خاله نداشته باشد، مقداري كه به عمو و عمه مي رسد، به اولاد آنان و مقداري كه به دائي و خاله مي رسد، به اولاد آنان داده مي شود.

(مسأله 2226) اگر وارث ميت عمو و عمه و دائي و خاله پدر و عمو و عمه و دائي و خاله

رساله توضيح المسائل، ص: 482

مادر او باشند، مال سه سهم مي شود، يك سهم آن مال عمو و عمه و دائي و خاله مادر ميت است به طور مساوي ولي احتياط واجب در عمو و عمه مادر ميت آن است كه با هم صلح كنند و دو سهم ديگر آن را سه قسمت مي كنند يك قسمت را دائي و خاله پدر ميت به طور مساوي بين خودشان قسمت مي نمايند و دو قسمت ديگر آن را به عمو و عمه پدر ميت مي دهند و عمو دو برابر عمه مي برد.

ارث زن و شوهر

(مسأله 2227) اگر زني بميرد و اولاد نداشته باشد، نصف همه مال را شوهر او و بقيه را ورثه ديگر مي برند و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگر اولاد داشته باشد، چهار يك همه مال را شوهر و بقيه را ورثه ديگر مي برند.

(مسأله 2228) اگر مردي بميرد و اولاد نداشته باشد، چهار يك مال او را زن دائمي و بقيه را ورثه ديگر مي برند و اگر از آن

زن و زن ديگري اولاد داشته باشد، هشت يك اموال منقول را زن و بقيّه را ورثه ديگر مي برند و امّا غير منقول از زمين مسكوني و قيمت آن ارث نمي برد و نيز از خود هوائي مثل ساختمان و درخت ارث نمي برد بلكه از قيمت آن ارث مي برد، همچنان كه از زمين باغ و زراعت ارث مي برد.

(مسأله 2229) اگر زن بخواهد در چيزي كه از آن ارث نمي برد - مانند خانه مسكوني يا هوايي كه از عين آن ارث نمي برد و از قيمت آن ارث مي برد) تصرف كند، بايد از ورثه ديگر اجازه بگيرد. ونيز ورثه تا سهم زن را نداده اند؛؛ نبايد در چيزهائي كه زن از عين و يا قيمت آنها ارث مي برد، بدون اجازه او تصرف كنند و چنانچه پيش از دادن سهم زن، اينها را بفروشند، در صورتي كه زن معامله را اجازه دهد، صحيح وگرنه نسبت به سهم او باطل است

(مسأله 2230) اگر بخواهند بنا و درخت و مانند آن را قيمت نمايند، بايد حساب كنند كه اگر آنها بدون اجاره در زمين بمانند، تا از بين بروند، چقدر ارزش دارند و سهم زن را از آن قيمت بدهند.

(مسأله 2231) مجراي آب قنات و مانند آن حكم زمين را دارد و آجر و چيزهائي كه در آن

رساله توضيح المسائل، ص: 483

به كار رفته، در حكم ساختمان است.

(مسأله 2232) اگر ميت بيش از يك زن داشته باشد، چنانچه اولاد نداشته باشد؛؛ چهار يك مال و اگر اولاد داشته باشد؛؛ هشت يك مال به شرحي كه گفته شد، به طور مساوي بين زن هاي عقدي او قسمت مي شود. اگرچه شوهر با هيچ يك از

آنان يا بعض آنان نزديكي نكرده باشد؛؛ ولي اگر در مرضي كه به آن مرض از دنيا رفته؛؛ زني را عقد كرده و با او نزديكي نكرده است، آن زن از او ارث نمي برد و حق مهر هم ندارد.

(مسأله 2233) اگر زن در حال بيماري، شوهر كند و به همان بيماري بميرد، شوهرش اگرچه با او نزديكي نكرده باشد، از او ارث مي برد.

(مسأله 2234) اگر زن را به ترتيبي كه در احكام طلاق گفته شد، طلاق رجعي بدهند و در بين عده بميرد، شوهر از او ارث مي برد و نيز اگر شوهر در بين عده زن بميرد، زن از او ارث مي برد. ولي اگر بعداز گذشتن عده رجعي يا در عده طلاق بائن يكي از آنان بميرد، ديگري از او ارث نمي برد.

(مسأله 2235) اگر شوهر در حال مرض، عيالش را طلاق دهد و پيش از گذشتن دوازده مال هلالي بميرد، زن با سه شرط از او ارث مي برد:

اول آن كه در اين مدت شوهر ديگر نكرده باشد.

دوم طلاق به تقاضا و يا رضايت زن نباشد.

سوم شوهر در مرضي كه در آن مرض زن را طلاق داده، به واسطه آن مرض يا به جهت ديگري بميرد، پس اگر از آن مرض خوب شود و به جهت ديگري از دنيا برود، زن از او ارث نمي برد.

(مسأله 2236) لباسي كه مرد براي پوشيدن زن خود گرفته اگرچه زن آن را پوشيده باشد، بعداز مردن شوهر، جزء مال شوهر است مگر اين كه به او تمليك كرده باشد.

رساله توضيح المسائل، ص: 484

مسائل متفرّقه ارث

(مسأله 2237) اگر پدر بميرد چهار چيز مال پسر بزرگ تر است:

1 - قرآن 2 - انگشتري 3

- شمشير 4 - لباسي را كه پوشيده يا براي پوشيدن گرفته و دوخته است، اگرچه نپوشيده باشد و اگر ميت از اين چهار چيز بيشتر از يكي دارد، مثلًا دو قرآن يا دو انگشتر دارد، چنانچه مورد استعمال است، يا براي استعمال مهيّا شده، مال پسر بزرگتر است.

(مسأله 2238) اگر پسر بزرگ ميت بيش از يكي باشد. مثلًا از دو زن او در يك وقت دو پسر به دنيا آمده باشد، بايد لباس و قرآن و انگشتر و شمشير ميت را به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند.

(مسأله 2239) اگر ميت قرض داشته باشد، خواه قرضش به اندازه مال او يا زيادتر و يا كمتر باشد؛؛ لازم نيست چهار چيزي هم كه مال پسر بزرگتر است و در مسأله پيش گفته شد، به قرض او بدهند.

(مسأله 2240) مسلمان از كافر ارث مي برد. ولي كافر اگرچه پدر يا پسر ميت باشد، از او ارث نمي برد.

(مسأله 2241) اگر كسي يكي از خويشان خود را عمداً و به ناحق بكشد از او ارث نمي برد ولي اگر از روي خطا باشد، مثل آن كه سنگ به هوا بيندازد و اتفاقاً به يكي از خويشان او بخورد و او را بكشد از او ارث مي برد ولي از ديه قتل ارث نمي برد.

(مسأله 2242) هر گاه بخواهند ارث را تقسيم كنند، در صورتي كه ميت بچه اي داشته باشد كه در شكم مادر است و در طبقه او وارث ديگري هم مانند اولاد و پدر و مادر باشد. براي بچه اي كه در شكم است، كه اگر زنده به دنيا بيايد، ارث مي برد. سهم دو پسر را كنار مي گذارند. ولي اگر احتمال بدهند

بيشتر است، مثلًا احتمال بدهند كه زن به سه بچه حامله باشد، سهم سه پسر را كنار مي گذارند و چنانچه مثلًا يك پسر يا يك دختر به دنيا آمده؛؛ زيادي را ورثه بين خودشان تقسيم مي كنند.

رساله توضيح المسائل، ص: 485

(30) احكام سر بريدن وشكار كردن حيوانات

اشاره

(مسأله 2243) اگر حيوان حلال گوشت را به شيوه اي كه بعداً گفته مي شود سر ببرند:

چه وحشي باشد و چه اهلي، بعد از جان دادن، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است، ولي چهارپائي كه انسان با آن نزديكي كرده و حيواني كه نجاستخوار شده و گوسفندي كه شير خوك خورده اگر به شيوه اي كه شرع معين نموده است آن را استبراء نكرده باشند؛؛ بعد از سر بريدن گوشت آن حلال نيست.

(مسأله 2244) حيوان حلال گوشت وحشي مانند آهو و كبك و بز كوهي و حيوان حلال گوشتي كه اهلي بوده و بعداً وحشي شده مثل گاو و شتر اهلي كه فرار كرده و وحشي شده است، اگر به شيوه اي كه بعداً گفته مي شود آنها را شكار كنند پاك و حلال است ولي حيوان حلال گوشت اهلي مانند گوسفند و مرغ خانگي و حيوان حلال گوشت وحشي كه به واسطه تربيت كردن اهلي شده است با شكار كردن پاك و حلال نمي شود.

(مسأله 2245) حيوان حلال گوشتي كه مانند ماهي خون جهنده ندارد، اگر به خودي خود بميرد پاك است ولي گوشت آن را نمي شود خورد. مگر اينكه در بيرون آب بميرد در اين صورت گوشت او حلال است.

رساله توضيح المسائل، ص: 486

حكم سر بريدن حيوانات

(مسأله 2246) شيوه سر بريدن حيوان آن است كه چهار رگ بزرگ گردن آن را، از پائين برآمدگي زير گلو به طور كامل ببرند و مقصود از چهار رگ: 1 - «مري» كه مجراي غذاست 2 - «حلقوم» كه مجراي نفس است 3 و 4 - دو رگ ديگر كه به حلقوم احاطه دارند و اگر آنها را بشكافند كافي نيست.

(مسأله 2247) اگر

بعضي از چهار رگ را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد بعد بقيه را ببرند فائده ندارد، بلكه اگر به اين مقدار هم صبر نكنند ولي به طور معمول چهار رگ را پشت سر هم نبرند، مگر اين كه عرفاً يك عمل محسوب شود.

(مسأله 2248) اگر گرگ گلوي گوسفند را به طوري بكند كه از چهار رگي كه در گردن است و بايد بريده شود، چيزي نماند، آن حيوان حرام مي شود، ولي اگر مقداري از گردن را بكند و چهار رگ باقي باشد، يا جاي ديگر بدن را بكند، در صورتي كه گوسفند زنده باشد و به شيوه اي كه گفته مي شود سر آن را ببرند حلال و پاك مي شود.

شرائط سر بريدن حيوانات

(مسأله 2249) سر بريدن حيوان پنج شرط دارد:

اول كسي كه سر حيوان را مي برد چه مرد باشد، چه زن، بايد مسلمان باشد و اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) نكند و بچه مسلمان هم اگر مميز باشد يعني خوب و بد را بفهمد مي تواند سر آن را ببرد.

دوم سر حيوان را با چيزي ببرند كه از آهن باشد ولي چنانچه آهن پيدا نشود و طوري باشد كه اگر سر حيوان را نبرند مي ميرد، با چيز تيزي كه چهار رگ آن را جدا كند مانند شيشه و سنگ تيز، مي شود سر آن را بريد.

سوم در موقع سر بريدن، جلو بدن حيوان رو به قبله باشد اگر عمداً حيوان را رو به قبله

رساله توضيح المسائل، ص: 487

نكند حيوان حرام مي شود ولي اگر فراموش كند، يا مسأله را نداند؛؛ يا قبله را اشتباه كند، يا نداند قبله كدام طرف است، يا

نتواند حيوان را رو به قبله كند اشكال ندارد و احتياط واجب اين است اگر كسي سر مي برد او نيز رو به قبله باشد.

چهارم وقتي مي خواهد سر حيوان را ببرد، يا كارد به گلويش بگذارد؛؛ به نيت سر بريدن، نام خدا را ببرد و همين قدر كه بگويد بسم الله كافيست و اگر بدون قصد سر بريدن نام خدا را ببرد، آن حيوان پاك نمي شود و گوشت آن هم حرام است، ولي اگر از روي فراموشي نام خدا را نبرد اشكال ندارد. بهتر است هر موقع يادش آمد، نام خدا را بگويد.

پنجم حيوان بعد از سر بريدن حركتي بكند. اگر چه مثلًا چشم يادم خود را حركت دهد، يا پاي خود را به زمين زند كه معلوم شود زنده بوده.

دستور كشتن شتر

(مسأله 2250) اگر بخواهند شتر را بكشند كه بعد از جان دادن پاك و حلال باشد، بايد با پنج شرطي كه براي سربريدن حيوانات گفته شد، كارد يا چيز ديگري را كه از آهن و برنده باشد، در گودي بين گردن و سينه اش فرو كنند.

(مسأله 2251) اگر حيواني سركش شود و نتوانند آن را به شيوه اي كه در شرع معين شده بكشند، يا مثلًا در چاه بيفتد و احتمال بدهند كه در آنجا بميرد و كشتن آن به دستور شرع ممكن نباشد، چنانچه با چيزي مثل شمشير كه به واسطه تيزي آن بدن زخم مي شود به بدن حيوان زخم بزنند و در اثر زخم جان بدهد حلال مي شود و رو به قبله بودن آن لازم نيست، ولي بايد شرطهاي ديگري را كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد دارا باشد.

(مسأله 2252) سر بريدن حيوانات با

وسايل ماشيني در صورتي كه شرائط شرعي رعايت شود، اشكال ندارد و هر گاه چند حيوان و يا مرغ را با هم سر مي برند يك بسم الله كافيست و اگر ماشين مرتباً كار مي كند، بايد «بسم الله» نيز تكرار شود.

(مسأله 2253) گوشت ها يا مرغ هاي سر بريده كه از بلاد كفر مي آورند، اگر بدانيم كه خود به خود نمرده است پاك ولي گوشت آن حرام است.

رساله توضيح المسائل، ص: 488

چيزهائي كه موقع سر بريدن حيوانات مستحب است

(مسأله 2254) چند چيز در سر بريدن حيوانات مستحب است:

اول موقع سر بريدن گوسفند. دو دست و يك پاي آن را ببندند و پاي ديگرش را باز بگذارند و موقع سر بريدن گاو چهار دست و پايش را ببندند و دم آن را باز بگذارند و موقع كشتن شتر دو دست آن را از پائين تا زانو، يا تا زير بغل به يكديگر ببندند و پاهايش را باز بگذارند و مستحب است مرغ را بعد از سر بريدن رها كنند تا پر و بال بزند.

دوّم پيش از كشتن حيوان آب جلوي آن بگذارند.

سوّم كاري كنند كه حيوان كمتر اذيت شود مثلًا كارد را خوب تيز كنند و با عجله سر حيوان را ببرند.

چيزهائي كه در كشتن حيوانات مكروه است

(مسأله 2255) چند چيز در كشتن حيوانات مكروه است:

اول آنكه كارد را پشت حلقوم فرو كنند و به طرف جلو بياورند كه حلقوم از پشت بريده شود.

دوم در جائي حيوان را بكشند كه حيوان ديگر آن را ببيند.

سوم در شب يا پيش از ظهر روز جمعه سر حيوان را ببرند ولي در صورت احتياج عيبي ندارد.

چهارم خود انسان چهارپائي را كه پرورش داده است بكشد.

و احتياط آن است كه پيش از بيرون آمدن روح پوست حيوان را نكنند و پيش از بيرون آمدن روح، سر حيوان را از بدنش جدا نكنند.

رساله توضيح المسائل، ص: 489

احكام شكار كردن با اسلحه

(مسأله 2256) اگر حيوان حلال گوشت وحشي را با اسلحه شكار كنند، با پنج شرط حلال و بدنش پاك است:

اول آنكه اسلحه شكار مثل كارد و شمشير برنده باشد؛؛ يا مثل نيزه و تير، تيز باشد كه به واسطه تيز بودن، بدن حيوان را پاره كند و اگر به وسيله دام يا چوب و سنگ و مانند اينها حيواني را شكار كنند پاك نمي شود و خوردن آن هم حرام است و اگر حيواني را با تفنگ شكار كنند، چنانچه گلوله آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره كند پاك و حلال است و اگر گلوله تيز نباشد بلكه با فشار در بدن حيوان فرو رود و حيوان را بكشد، يا به واسطه حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن، حيوان بميرد پاك و حلال بودنش اشكال دارد.

دوم كسي كه شكار مي كند بايد مسلمان باشد يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بدن را بفهمد و اگر كافر يا كسي كه اظهار دشمني

با اهل بيت پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) مي كند، حيواني را شكار نمايد، آن شكار حلال نيست.

سوم اسلحه را براي شكار كردن حيوان به كار برد و اگر مثلًا جائي را نشان كند و اتفاقاً حيواني را بكشد، آن حيوان پاك نيست و خوردن آن هم حرام است.

چهارم در وقت به كار بردن اسلحه نام خدا را ببرد و چنانچه عمداً نام خدا را نبرد شكار حلال نمي شود ولي اگر فراموش كند اشكال ندارد.

پنجم وقتي به حيوان برسد كه مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه به اندازه سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد حرام است.

(مسأله 2257) اگر حيواني را تير زدند سپس در آب بيفتد و انسان بداند كه حيوان به واسطه تير و افتادن در آب جان داده، حلال نيست. بلكه اگر شك كند كه فقط با تير بوده يا نه، نيز حلال نمي باشد.

(مسأله 2258) اگر با شمشير يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح است با

رساله توضيح المسائل، ص: 490

شرطهائي كه در صفحه گذشته گفته شد، حيواني را دو قسمت كنند و سر و گردن در يك قسمت بماند و انسان وقتي برسد كه حيوان جان داده باشد، هر دو قسمت حلال است و اگر حيوان زنده باشد و وقت براي سر بريدن به آداب شرع تنگ باشد در اين صورت قسمتي كه سر و گردن ندارد حرام و قسمتي كه سر و گردن دارد حلال است و اگر براي سر بريدن وقت باشد، آن قسمت كه در آن سر نيست حرام است و

آن قسمت ديگر اگر سر آن را به دستوري كه در شرع معين شده ببرند حلال است.

(مسأله 2259) اگر حيواني را شكار كنند، يا سر ببرند و بچه زنده اي از آن بيرون آيد چنانچه آن بچه را به دستوري كه در شرع معين شده سر ببرند حلال وگرنه حرام مي باشد.

(مسأله 2260) اگر حيواني را شكار كنند يا سر ببرند و بچه مرده اي از شكمش بيرون آورند و مرگ او به خاطر كشتن مادر باشد چنانچه خلقت آن بچه كامل باشد و مو يا پشم در بدنش روئيده باشد پاك و حلال است.

شكار كردن با سگ شكاري

(مسأله 2261) اگر سگ شكاري، حيوان وحشي حلال گوشتي را شكار كند پاك بودن و حلال بودن آن حيوان شش شرط دارد:

اول:

سگ به طوري تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براي گرفتن شكار بفرستند برود و هر وقت از رفتن جلوگيري كنند بايستد ولي اگر در وقت نزديك شدن به شكار با جلوگيري نايستد مانع ندارد و احتياط واجب آن است كه اگر عادت دارد كه پيش از رسيدن صاحبش شكار را مي خورد از شكار او اجتناب كنند، ولي اگر اتفاقاً شكار را بخورد اشكال ندارد.

دوم:

صاحبش آن را بفرستد و اگر از پيش خود دنبال شكار رود و حيواني را شكار كند خوردن آن حيوان حرام است. بلكه اگر از پيش خود دنبال شكار رود و بعداً صاحبش بانگ بزند كه زودتر آن را به شكار برساند؛؛ اگرچه به واسطه صداي صاحبش شتاب كند، بنا بر احتياط واجب بايد از خوردن آن شكار خودداري نمايد.

رساله توضيح المسائل، ص: 491

سوم:

كسي كه سگ را مي فرستد بايد مسلمان باشد يا بچه مسلمان باشد كه

خوب و بد را بفهمد و اگر كافر يا كسي كه اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) مي كند سگ را بفرستد، شكار آن سگ حرام است.

چهارم:

وقت فرستادن سگ نام خدا را ببرد و اگر عمداً نام خدا را نبرد:

آن شكار حرام است ولي اگر از روي فراموشي باشد اشكال ندارد و اگر وقت فرستادن سگ نام خدا را عمداً نبرد و پيش از آنكه سگ به شكار برسد نام خدا را ببرد بنا بر احتياط واجب بايد از آن شكار اجتناب نمايند.

پنجم:

شكار به واسطه زخمي كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد پس اگر سگ، شكار را خفه كند، يا شكار از دويدن يا ترس بميرد حلال نيست.

ششم:

كسي كه سگ را فرستاده؛؛ وقتي برسد كه حيوان مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه وقتي برسد كه باندازه سر بريدن وقت باشد مثلًا حيوان چشم يا دم خود را حركت دهد، يا پاي خود را به زمين بزند، چنانچه سر حيوان را نبرد تا بميرد حلال نيست.

(مسأله 2262) كسي كه سگ را فرستاده اگر وقتي برسد كه بتواند سر حيوان را ببرد، چنانچه به طور معمول و با شتاب مثلا كارد را بيرون آورد و وقت سر بريدن بگذرد و آن حيوان بميرد حلال است؛؛ ولي اگر مثلًا به واسطه زياد تنگ بودن غلاف يا چسبندگي آن بيرون آوردن كارد طول بكشد و وقت بگذرد از خوردن آن خوددداري كند و نيز اگر چيزي همراه او نباشد كه با آن، سر حيوان را ببرد و حيوان بميرد، از خوردن آن نيز خودداري

كند.

صيد ماهي

(مسأله 2263) اگر ماهي فلس دار را زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد، پاك و خوردن آن حلال است و چنانچه در آب بميرد پاك است ولي خوردن آن حرام مي باشد و ماهي بي فلس را اگرچه زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد حرام است.

رساله توضيح المسائل، ص: 492

(مسأله 2264) اگر ماهي از آب بيرون بيفتد، يا موج آن را بيرون بيندازد، ماهي در خشكي بماند، چنانچه پيش از آنكه بميرد، با دست يا به وسيله ديگري آن را بگيرند، بعد از جان دادن حلال است.

(مسأله 2265) كسي كه ماهي را صيد مي كند، لازم نيست مسلمان باشد و در موقع گرفتن، نام خدا را ببرد ولي مسلمان بايد بداند كه آن را زنده گرفته و در خارج آب جان داده است.

(مسأله 2266) ماهي مرده اي كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا نه، چنانچه در دست مسلمان باشد، حلال است و اگر در دست كافر باشد؛؛ و معلوم نباشد كه زنده از آب گرفته يا زنده در دام افتاده حرام مي باشد.

(مسأله 2267) خوردن ماهي كوچك زنده اشكال دارد.

(مسأله 2268) اگر ماهي را بيرون آب دو قسمت كنند و يك قسمت آن درحالي كه زنده است در آب بيفتد، خوردن قسمتي را كه بيرون آب مانده اشكال ندارد.

رساله توضيح المسائل، ص: 493

(31) خوردني ها و آشاميدني ها

حيوانات حلال و حرام گوشت

(مسأله 2269) گوشت گاو و گوسفند و شتر اهلي و همچنين گاو و گوسفند و بز و خر وحشي و آهو حلال است، ولي گوشت اسب و قاطر و الاغ مكروه مي باشد، حيوانات درنده عموماً، همچنين فيل و خرگوش و حشرات گوشتشان حرام است.

(مسأله 2270) گوشت پرندگاني را

كه داراي چنگال هستند حرام است، همچنين پرندگاني كه موقع پرواز بال هاي خود را صاف نگه مي دارند، يا اگر بال مي زنند بال زدن آنها كمتر و صاف نگه داشتن آنها بيشتر است، اما پرندگاني كه بال مي زنند يا بال زدن آنها از صاف نگه داشتن بيشتر است گوشتشان حلال است از جمله انواع كبوترها و قمري و كبك حلال است، ولي گوشت هدهد مكروه است.

(مسأله 2271) اگر از حيواني كه زنده است قطعه اي جدا كننده خواه دنبه يا گوشت بوده باشد خوردن آن حرام است.

اجزاء حرام حيوانات حلال گوشت

(مسأله 2272) چهارده چيز از حيوانات حلال گوشت (بنابر احتياط واجب در بعضي از آنها) حرام است:

1 - خون 2 - نري 3 - فرج 4 - بچه دان 5 - غدد كه آن را دشول مي گويند. 6 - تخم كه آن را دنبلان مي گويند 7 - دانه كوچكي كه در مغز سر است و به شكل نخود مي باشد. 8 - مغز حرام كه

رساله توضيح المسائل، ص: 494

در ميان تيره پشت است 9 - پي كه در دو طرف گردن قرار دارد و تا تيره پشت كشيده شده. 10 - زهره دان 11 - سپرز (طحال) 12 - مثانه (محل اجتماع بول) 13 - سياهي چشم 14 - چيزي كه در ميان سم است و عرب آن را ذات الاشاجع مي گويد، اين در حيوانات بزرگ است، اما در حيوانات كوچكي مانند گنجشك چنانچه بعضي از اين امور قابل تشخيص، يا جدا كردن نيست خوردن آن اشكالي ندارد.

خوردني ها و آشاميدني هاي حرام

(مسأله 2273) خوردن اشياء خبيث و پليد كه طبع انسان از آن تنفّر دارد (مانند فضله حيوانات و آب بيني و امثال آن) حرام است هر چند پاك باشد.

(مسأله 2274) خوردن خاك و گِل حرام است، ولي خوردن كمي از تربت پاك حضرت سيّدالشهداء امام حسين ( عليه السلام ) كه از قبر شريف اخذ شود (كمتر از يك نخود) به قصد شفاء اشكال ندارد و همچنين گل داغستان و گل ارمني كه براي معالجه مي خورند در صورتي كه علاج منحصر به آن باشد جايز است.

(مسأله 2275) خوردن يا نوشيدن چيزي كه براي انسان ضرر مهمي دارد حرام است، كشيدن سيگار و ساير انواع دخانيات مخصوصاً مواد مخدر

مطلقاً حرام است خواه به صورت تزريق يا دود كردن يا خوردن و يا به هر طريق ديگري بوده باشد و همچنين توليد، خريد و فروش و هر گونه كمك به انتشار آن حرام است.

(مسأله 2276) اگر با گاو و گوسفند و شتر نزديكي كنند، علاوه بر اين كه گوشت آنها حرام است، بول و مدفوع آنها نيز بنا بر احتياط واجب نجس مي باشد و آشاميدن شير آنها نيز حرام است و بايد آن حيوان را ذبح كنند و لاشه آن را بسوزانند و كسي كه با آن نزديكي كرده بايد پول آن را به صاحبش بدهد.

(مسأله 2277) آشاميدن شراب حرام و از گناهان كبيره است، بلكه در بعضي از اخبار بزرگترين گناه شمرده شده است و اگر كسي آن را حلال بداند در صورتي كه متوجه باشد كه لازمه حلال دانستن آن تكذيب خدا و پيغمبر (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) مي باشد كافر است.

رساله توضيح المسائل، ص: 495

(32) احكام نذر و عهد

اشاره

(مسأله 2278) نذر آن است كه انسان براي خدا چيزي را بر خود قرار دهد مثلًا كاري را انجام دهد يا ترك كند.

(مسأله 2279) در نذر بايد صيغه خوانده شود و لازم نيست آن را به عربي بخوانند پس اگر بگويد چنانچه مريض من خوب شود، براي خدا بر من است كه مبلغي به فقير بدهم نذر او صحيح است.

(مسأله 2280) نذر كننده بايد مكلف و عاقل باشد و به اختيار و قصد خود نذر كند، بنابراين نذر كردن كسي كه بي اختيار نذر كرده صحيح نيست.

(مسأله 2281) آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، نذرهاي مربوط به مالش صحيح نيست.

(مسأله

2282) نذر زن در صورتي كه با حقوق شوهر منافي باشد صحيح نيست و اگر در چنين مورد با اذن او نذر كرد، شوهر نمي تواند از انجام آن ممانعت كند.

(مسأله 2283) هر گاه فرزند نذري كند بدون اين كه به پدر خبر دهد، بايد به آن نذر عمل نمايد.

(مسأله 2284) انسان كاري را مي تواند نذر كند كه انجام آن برايش ممكن باشد بنا بر اين كسي كه نمي تواند پياده كربلا برود، اگر نذر كند كه پياده برود، نذر او صحيح نيست.

(مسأله 2285) نذر در صورتي صحيح است كه انجام و يا ترك فعلي كه به عهده گرفته،

رساله توضيح المسائل، ص: 496

رجحان داشته باشد و همچنين نذر كاري كه فعل و ترك آن مساويست صحيح نيست.

(مسأله 2286) اگر نذر كند روزه بگيرد ولي وقت و مقدار آن را معين نكند چنانچه يك روز روزه بگيرد كافيست و اگر نذر كند نماز بخواند و مقدار و خصوصيات آن را معين نكند؛؛ اگر يك نماز دو ركعتي بخواند كفايت مي كند و اگر نذر كند صدقه بدهد و جنس و مقدار آن را معين نكند اگر چيزي بدهد كه بگويند صدقه داده، به نذر عمل كرده است و اگر نذر كند كاري براي خدا به جا آورد، در صورتي كه يك نماز بخواند يا يك روز روزه بگيرد، يا چيزي صدقه بدهد، نذر خود را انجام داده است.

(مسأله 2287) اگر نذر كند روز معيني را روزه بگيرد، بايد همان روز را روزه بگيرد و تا ناچار نباشد مسافرت نكند و چنانچه در آن روز براي ضرورت مسافرت كند، قضاي آن روز را بگيرد و كفّاره ندارد.

(مسأله 2288) اگر انسان

از روي اختيار به نذر خود عمل نكند، بايد كفاره بدهد يعني يك بنده آزاد كند يا به شصت فقير طعام دهد يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد.

(مسأله 2289) اگر نذر كند كه به فقير معيني صدقه بدهد نمي تواند آن را به فقير ديگر بدهد و اگر آن فقير بميرد؛؛ بنا بر احتياط بايد به ورثه او بدهد.

(مسأله 2290) اگر نذر كند كه به زيارت يكي از امامان مثلًا به زيارت حضرت اباعبدالله ( عليه السلام ) مشرف شود، چنانچه به زيارت امام ديگر برود كافي نيست و اگر به واسطه عذري نتواند آن امام را زيارت كند چيزي بر او واجب نيست.

(مسأله 2291) اگر براي حرم يكي از امامان يا امامزادگان چيزي نذر كند بايد آن را به مصارف حرم برساند از قبيل فرش و پرده و روشنائي و در صورت بي نيازي حرم مي تواند به خدامي كه مشغول خدمت هستند يا به زائران فقير بدهد.

(مسأله 2292) اگر براي خود امام ( عليه السلام ) چيزي نذر كند، چنانچه مصرف معيني را قصد كرده، بايد به همان مصرف برساند و اگر مصرف معيني را قصد نكرده، بايد به زوار فقير بدهد، يا

رساله توضيح المسائل، ص: 497

مسجد و مانند آن بسازد و ثواب آن را هديه آن امام نمايد و همچنين است اگر چيزي را براي امامزاده اي نذر كند.

(مسأله 2293) گوسفندي را كه براي صدقه؛؛ يا براي يكي از امامان نذر كرده اند پشم آن و مقداري كه چاق مي شود جزء نذر است و اگر پيش از آنكه به مصرف نذر برسد شير بدهد، يا بچه بياورد بنا بر احتياط واجب بايد به مصرف نذر

برسانند.

(مسأله 2294) هر گاه با خدا عهد كند كه اگر به حاجت شرعي خود برسد كار خيري را انجام دهد، بعد از آنكه حاجتش برآورده شد، بايد آن كار را انجام دهد و نيز اگر بدون آنكه حاجتي داشته باشد؛؛ عهد كند كه عمل خيري را انجام دهد، آن عمل بر او واجب مي شود.

(مسأله 2295) در عهد هم مثل نذر بايد صيغه خوانده شود و نيز كاري را كه عهد مي كند انجام دهد، بايد نكردنش بهتر از انجام آن نباشد.

(مسأله 2296) اگر به عهد خود عمل نكند، بايد كفاره بدهد يعني شصت فقير را سير كند، يا دو ماه روزه بگيرد، يا يك بنده آزاد كند.

احكام قسم خوردن

(مسأله 2297) اگر قسم بخورد كه كاري را انجام دهد يا ترك كند مثلًا قسم بخورد كه روزه بگيرد، يا دود استعمال نكند، چنانچه عمداً مخالفت كند؛؛ بايد كفاره بدهد، يعني يك بنده آزاد كند، يا ده فقير را سير كند، يا آنانرا بپوشاند و اگر اينها را نتواند بايد سه روز روزه بگيرد.

(مسأله 2298) قسم چند شرط دارد:

اول كسي كه قسم مي خورد بايد بالغ و عاقل باشد و اگر مي خواهد راجع به مال خودش قسم بخورد بايد در حال بالغ شدن سفيه نباشد و از روي قصد و اختيار قسم بخورد پس قسم خوردن بچه و ديوانه و مست و خارج از اختيار درست نيست.

دوم كاري را كه قسم مي خورد انجام دهد، بايد حرام و مكروه نباشد و كاري را كه قسم مي خورد ترك كند، بايد واجب و مستحب نباشد و اگر قسم بخورد كه كار مباحي را به جا آورد،

رساله توضيح المسائل، ص: 498

بايد ترك آن در

نظر مردم بهتر از انجامش نباشد و نيز اگر قسم بخورد كار مباحي را ترك كند بايد انجام آن در نظر مردم بهتر از تركش نباشد.

سوم به يكي از اسم هاي خداوند عالم قسم بخورد كه به غير ذات مقدس او گفته نمي شود مانند «خدا» و «الله» و نيز اگر به اسمي قسم بخورد كه به غير خدا هم مي گويند ولي به قدري به خدا گفته مي شود كه هر وقت كسي آن اسم را بگويد؛؛ ذات مقدس حق در نظر مي آيد، مثل آنكه به خالق و رازق قسم بخورد صحيح است بلكه اگر به لفظي قسم بخورد كه بدون قرينه، خدا به نظر نمي آيد ولي او قصد خدا را كند بنا بر احتياط بايد به آن قسم عمل نمايد.

چهارم قسم را به زبان بياورد و اگر بنويسد يا در قلبش آن را قصد كند صحيح نيست ولي آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد صحيح است.

پنجم عمل كردن به قسم براي او ممكن باشد و اگر موقعي كه قسم مي خورد ممكن باشد و بعداً از عمل به آن عاجز شود و يا عمل به آن برايش مشقت داشته باشد قسم او از وقتي كه عاجز و يا مشقت زا شده به هم مي خورد.

رساله توضيح المسائل، ص: 499

(33) احكام وقف

(مسأله 2299) اگر كسي چيزي را وقف كند، از ملك او خارج مي شود و خود او و ديگران نمي توانند آن را ببخشند، يا بفروشند و كسي هم از آن ملك ارث نمي برد.

(مسأله 2300) وقف چيزي هم با صيغه عربي و ديگر زبان ها انجام مي گيرد مثلًا بگويد اين خانه را وقف كردم و همچنين با فعل نيز صورت مي پذيرد و به

آن «وقف معاطاطي» مي گويند:

مثلا فرش را براي وقف به مسجد، ببرد و روي آن دو ركعت نماز به عنوان اين كه فرش مسجد است بگذارد و تحويل، متولّي مسجد بدهد.

(مسأله 2301) در صحت وقف عام مانند وقف بر فقرا و علما، قبول شرط نيست ولي در وقف خاص مانند وقف بر شخص معيني، احتياط لازم قبول او يا وكيل او است.

(مسأله 2302) اگر ملكي را براي وقف معين كند و پيش از خواندن صيغه وقف پشيمان شود؛؛ يا بميرد؛؛ وقف درست نيست.

(مسأله 2303) كسي كه مالي را وقف مي كند؛؛ بايد از موقع خواندن صيغه، مال را براي هميشه وقف كند و اگر مثلًا بگويد اين مال بعد از مردن من وقف باشد، چون از موقع خواندن صيغه تا مردنش وقف نبوده اشكال دارد و نيز اگر بگويد تا ده سال وقف باشد و بعد از آن نباشد، يا بگويد تا ده سال وقف باشد، بعد پنج سال وقف نباشد و دوباره وقف باشد؛؛ وقف بودنش اشكال دارد.

(مسأله 2304) وقف در صورتي صحيح است كه مال وقف را به تصرف كسي كه براي او

رساله توضيح المسائل، ص: 500

وقف شده يا وكيل، يا ولي او بدهند ولي اگر چيزي را بر اولاد صغير خود وقف كند و به قصد اينكه آن چيز ملك آنان شود، از طرف آنان نگهداري نمايد وقف صحيح است.

(مسأله 2305) وقف كننده بايد مكلف و عاقل و با قصد و اختيار باشد و شرعاً بتواند در مال خود تصرف كند، بنا بر اين چون سفيه، حق ندارد در مال خود تصرف نمايد اگر چيزي را وقف كند صحيح نيست.

(مسأله 2306) وقف بر معدوم

صحيح نيست بنابراين اگر مالي را براي كساني كه به دنيا نيامده اند وقف كند درست نيست ولي وقف براي اولاد كه بعضي از آنها به دنيا آمده اند صحيح و آنها كه به دنيا نيامده اند بعد از آمدن به دنيا با ديگران شريك مي شوند.

(مسأله 2307) اگر ملكي را مثلا بر فقرا يا سادات وقف كند يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد، در صورتي كه براي آن ملك متولي معين نكرده باشد اختيار آن با حاكم شرع است.

(مسأله 2308) اگر مسجد خراب شود، عرصه آن به حال وقف باقي مي ماند و همچنين اگر خانه اي كه براي گروهي وقف بوده ويران گردد، عرصه آن به عنوان صدقه مطلقه باقي مي ماند.

(مسأله 2309) فرشي را كه براي حسينيه وقف كرده اند، نمي شود براي نماز به مسجد ببرند، اگر چه آن مسجد نزديك حسينيه باشد.

(مسأله 2310) اگر ملكي را براي تعمير مسجدي وقف نمايند، چنانچه آن مسجد احتياج به تعمير ندارد و احتمال هم نمي رود كه تا مدتي احتياج به تعمير پيدا كند، در صورتي كه غير از تعمير احتياج ديگري نداشته باشد و عايداتش در معرض تلف و نگهداري آن لغو و بيهوده باشد مي توانند عايدات آن ملك را به مصرف مسجدي كه احتياج به تعمير دارد برسانند.

رساله توضيح المسائل، ص: 501

(34) احكام وصيت

(مسأله 2311) وصيت به يكي از سه صورت انجام مي گيرد:

1 - انسان سفارش كند بعد از مرگش براي او كارهائي انجام دهند.

2 - بگويد بعد از مرگش چيزي از مال او ملك كسي باشد.

3 - براي اولاد خود و كساني كه اختيار آنان با اوست قيّم و سرپرست معين كند.

(مسأله 2312) كسي كه مي خواهد وصيت

كند با اشاره اي كه مقصودش را بفهماند مي تواند وصيت كند اگرچه لال نباشد.

(مسأله 2313) اگر نوشته اي به امضاء يا مهر ميّت ببينند چنانچه مقصود او را بفهماند و معلوم باشدكه براي وصيت كردن نوشته، بايد مطابق آن عمل كنند.

(مسأله 2314) كسي كه وصيت مي كند بايد عاقل و بالغ باشد و از روي اختيار وصيت كند و نيز سفيه و يا از طرف حاكم شرع در تصرف در اموال ممنوع نباشد.

(مسأله 2315) كسي كه به قصد خودكشي خود را از نقطه بلندي پرت كند يا سمي بخورد و يقين به مردن او پيدا شود، اگر وصيت كند كه مقداري از مال او را به مصرفي برسانند صحيح نيست. ولي اگر قبلا وصيت كند، سپس اين كار از او سر زند، وصيت او نافذ است.

(مسأله 2316) اگر انسان وصيت كند كه چيزي به كسي بدهند، در صورتي آن كس آن چيز را مالك مي شود كه آن را ردّ نكند.

(مسأله 2317) كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر نماز و روزه قضا دارد، بايد

رساله توضيح المسائل، ص: 502

وصيت كند كه از مال خودش براي او اجير بگيرند، بلكه اگر مال نداشته باشد ولي احتمال بدهد كسي بدون آنكه چيزي بگيرد آنها را انجام مي دهد، باز هم واجب است وصيت نمايد و اگر قضاي نماز و روزه او بر پسر بزرگترش واجب باشد، بايد به او اطلاع دهد، يا وصيت كند كه براي او به جا آورند.

(مسأله 2318) وصي بايد مسلمان و بالغ و عاقل و مورد اطمينان باشد.

(مسأله 2319) اگر انسان از وصيت خود برگردد مثلًا بگويد ثلث مالش را به كسي بدهند، بعد بگويد به

او ندهند وصيت باطل مي شود و اگر وصيت خود را تغيير دهد، مثل آنكه قيمي براي بچه هاي خود معين كند بعد ديگري را به جاي او قيم نمايد، وصيت اولش باطل مي شود و بايد به وصيت دوم او عمل نمايند.

(مسأله 2320) اگر كسي در مرضي كه به آن مرض مي ميرد، مقداري از مالش را به كسي ببخشد و وصيت كند كه بعد از مردن او هم مقداري به كس ديگر بدهند، چنانچه روي هم بيشتر از ثلث نباشد يا اگر بيشتر است ورثه اجازه بدهند بايد به آنچه كه گفته عمل كنند و اگر اجازه ندادند بايد مالي را كه پيش از مرگ بخشيده از ثلث بدهند و اگر از ثلث چيزي زياد آمد مال دومي است.

(مسأله 2321) اگر وصيت كند كه ثلث مال او را بفروشند و عايدي آن را به مصرفي برسانند، بايد مطابق گفته او عمل نمايند.

(مسأله 2322) اگر در مرضي كه به آن مرض مي ميرد، بگويد مقداري به كسي بدهكار است، چنانچه متهم باشد كه براي ضرر زدن به ورثه گفته است بايد مقداري را كه معين كرده از ثلث او بدهند و اگر متهم نباشد و كسي هم منكر گفته او نشود، بايد از اصل مالش بدهند.

(مسأله 2323) اگر كسي دو نفر را وصي كند، چنانچه يكي از آن دو بميرد، يا ديوانه، يا كافر شود، هر گاه هر يك به طور مستقل وصي بوده تعيين جانشين لازم نيست والا حاكم شرع يك نفر ديگر را به جاي او معين مي كند و اگر هر دو بميرند، يا ديوانه، يا كافر شوند، حاكم شرع دو نفر ديگر را معين مي كند.

رساله توضيح

المسائل، ص: 503

(مسأله 2324) اگر وصي نتواند به تنهائي كارهاي ميت را انجام دهد، چنانچه ممكن است براي كمك خود وكيل گيرد و در غير اين صورت حاكم شرع براي كمك او يك نفر ديگر را معين مي كند.

(مسأله 2325) حجي كه بر ميت واجب است و بدهكاري و حقوقي را كه مثل خمس و زكات و مظالم، ادا كردن آنها واجب مي باشد؛؛ بايد از اصل مال ميت بدهند، اگرچه ميت براي آنها وصيت نكرده باشد.

(مسأله 2326) اگر مال ميت از بدهي و حج واجب و حقوقي كه مثل خمس و زكات و مظالم بر او واجب است زياد بيايد، چنانچه وصيت كرده باشد كه ثلث يا مقداري از ثلث را به مصرفي برسانند، بايد به وصيت او عمل كنند و اگر وصيت نكرده باشد، آنچه مي ماند مال ورثه است.

(مسأله 2327) اگر مصرفي را كه ميت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، وصيت او در بيشتر از ثلث در صورتي صحيح است كه ورثه اعتراض نكنند يا كاري كنند كه معلوم شود عملي شدن وصيت را اجازه داده اند و اگر مدتي بعد از مردن او هم اجازه بدهند صحيح است.

(مسأله 2328) اگر مصرفي را كه ميت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد و پيش از مردن او ورثه اجازه بدهند كه وصيت او عملي شود، بعد از مردن او نمي توانند از اجازه خود برگردند.

(مسأله 2329) اگر وصيت كند كه بدهي او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبي هم انجام دهند چنانچه وصيت نكرده باشد كه اينها را از ثلث بدهند، بايد بدهي او را از

اصل مال بدهند و اگر چيزي از اصل مال باقي ماند، ثلث آن را به مصرف نماز و روزه و كارهاي مستحبي كه معين كرده برسانند و در صورتي كه ثلث كافي نباشد، پس اگر ورثه اجازه بدهند بايد وصيت او عملي شود و اگر اجازه ندهند، بايد نماز و روزه را از ثلث بدهند و اگر چيزي زياد آمد به مصرف كار مستحبي كه معين كرده برسانند.

(مسأله 2330) اگر كسي بگويد كه ميت وصيت كرده فلان مبلغ به من بدهند، چنانچه دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند، يا قسم بخورد و يك مرد عادل هم گفته او را تصديق نمايد،

رساله توضيح المسائل، ص: 504

يا يك مرد عادل و دو زن عادله يا چهار زن عادله به گفته او شهادت دهند، بايد مقداري را كه مي گويد به او بدهند.

و اگر يك زن مسلمان و غيرمتهم شهادت دهد، بايد يك چهارم چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند و اگر دو زن عادله شهادت دهند، نصف آن را و اگر سه زن عادله شهادت دهند، بايد سه چهارم آن را به او بدهند و نيز اگر دو مرد كافر ذمي كه در دين خود عادل باشند گفته او را تصديق كنند، در صورتي كه ميت ناچار بوده است كه وصيت كند و مرد و زن عادلي هم در موقع وصيت نبوده، بايد چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند.

(مسأله 2331) اگر كسي بگويد من وصي ميتم كه مال او را به مصرفي برسانم، يا ميت مرا قيم بچه هاي خود قرار داده، در صورتي بايد سخن او را قبول كرد كه دو مرد

عادل گفته او را تصديق نمايند.

(مسأله 2332) اگر وصيت كند چيزي به كسي بدهند و آن كس پيش از آنكه قبول كند يا رد نمايد بميرد، تا وقتي ورثه او وصيت را رد نكرده اند مي توانند آن چيز را قبول نمايند ولي اين در صورتيست كه وصيت كننده از وصيت خود برنگردد وگرنه حق به آن چيز ندارند.

الحمد لله رب العالمين

پايان

21- حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج سيد علي حسيني سيستاني (دام ظله )

زندگي نامه

ولادت

در روز 9 ربيع الاول سال 1349 ه. ق در شهر مقدس مشهد متولد گرديد و پدرش به ميمنت نام جدش ايشان را علي نام نهاد.

نام پدر گراميشان مرحوم سيد محمد باقر و نام جد ايشان كه از بزرگان علم و زهد بوده سيد علي مي باشد كه زندگينامه ايشان را مرحوم شيخ آقا بزرگ طهراني در طبقات أعلام الشيعه (قسمت چهارم ص 1432) ذكر نموده است كه گفته شده ايشان در نجف از شاگردان مولي علي نهاوندي و در سامرا از شاگردان مجدد شيرازي سپس از شاگردان خاص مرحوم سيد اسماعيل صدر گرديد. و در سال 1308 ه. ق به شهر مقدس مشهد بازگرديد و در آنجا مستقر گشت، و از مهمترين شاگردانش فقيد بزرگوار شيخ محمد رضا آل ياسين (قدس سره) مي باشد.

خاندان ايشان كه از سادات حسيني مي باشند در عهد صفوي در اصفهان مي زيستند كه از طرف سلطان حسين صفوي جدّ اعلي ايشان سيد محمد را به منصب شيخ الاسلامي در سيستان منصوب نمود و ايشان به آنجا منتقل شده و با خانواده شان در آنجا سكني گزيدند.

از نوادگان ايشان سيد علي جدّ معظم له، اولين شخصي بود كه به شهر مقدس مشهد مهاجرت نمود و در مدرسه مرحوم ملا محمد باقر سبزواري مستقر

گرديد و از آنجا براي تكميل درس خود به نجف اشرف مهاجرت نمود.

معظم له در پنج سالگي به تعليم قرآن كريم پرداخت، سپس وارد مدرسه دار التعليم ديني به منظور آموزش علوم ديني شد كه در اين مدت خوشنويسي را از استاد فن ايشان آموخت.

در سال 1360 ه. ق به امر پدر بزرگوارشان شروع به آموختن مقدمات علوم حوزوي نمود كه مجموعه اي از دروس ادبي همچون شرح الفيه ابن مالك، مغني ابن هشام مطول تفتازاني مقامات حريري و شرح النظام را نزد مرحوم اديب نيشابوري و بعضي ديگر از اساتيد فن پرداخت.

نيز شرح لمعه و قوانين را نزد مرحوم سيد احمد يزدي فرا گرفت و قسمتي از دروس سطوح مثل مكاسب و رسائل و كفايه را نزد عالم جليل شيخ هاشم قزويني خواند.

و تعدادي از كتب فلسفي همچون شرح منظومه سبزواري و شرح الاشراق و اسفار را نزد مرحوم آيسي خواند و شوارق الالهام را نزد مرحوم شيخ مجتبي قزويني آموخت و از محضر علامه محقق ميرزا مهدي اصفهاني متوفي 1365 ه. ق بهره فراوان برد، همچنين از محضر ميرزا مهدي آشتياني و ميرزا هاشم قزويني بهره فراوان برده است.

ايشان پس از فراگيري علوم ابتدائي، مقدمات و سطح، نزد برخي از اساتيد و مدرسان به فراگيري علوم عقليه و معارف الهيه پرداخت.

سپس در سال 1368 ه. ق به شهر مقدس قم مهاجرت نموده و از محضر مرجع بزرگ آيت الله بروجردي (قدس سره) در فقه و اصول بهره ي فراوان برد و از دانش و معرفت فقهي او بويژه در علم رجال و حديث استفاده ي بسياري نمود.

وي همچنين در دروس فقيه و عالم

فاضل سيد حجت كوه كمره اي (قدس سره) و تعدادي از علماي معروف آن دوره شركت جست.

معظم له در مدت اقامت در قم با مكاتباتي كه با مرحوم سيد علي بهبهاني داشته است (يكي از علماي برجسته اهواز و از تابعين مدرسه محقق شيخ هادي طهراني) كه موضوع مورد مكاتبه بعضي از مسائل قبله بوده بطوري كه معظم له در اين مسائل مناقشات مفصلي با مرحوم بهبهاني حول آراء مرحوم محقق طهراني داشته و مرحوم بهبهاني از آراء استاد خود دفاع مي كرده، پس از مدتي مكاتبه مرحوم بهبهاني نامه تشكري براي معظم له فرستاده و از ايشان تمجيد و تقدير كاملي نمود. و قرار بر آن شد كه بقيه بحث در موقع تشرّف ايشان به مشهد انجام گيرد.

در سال 1371 ه. ق معظم له از قم به نجف اشرف مهاجرت نمود، كه در روز اربعين حسيني (عليه السلام) وارد كربلا گرديد سپس به نجف سفر نمود، و در مدرسه بخارائي وارد شده و مستقر گرديدند، كه در محضر اساتيد بزرگي همچون آيت الله خوئي و شيخ حسين حلي (قدس سرهما) در فقه و اصول به مدت طولاني حاضر گرديد و همچنين در اين مدت هم در دروس بزرگاني همچون آيت الله حكيم و آيت الله شاهرودي (قدس سرهما) حاضر گرديد.

در سال 1380 ه. ق معظم له تصميم رجوع به موطن خود مشهد گرفت و چون تصور مي نمود كه در آنجا مستقر خواهد شد، از اينرو اساتيدشان آيت الله خوئي و شيخ حسين حلي (قدس سرهما) رسيدن به درجه اجتهاد را بري او مكتوب نمودند. همچنين كه محدث بزرگ، آقا بزرگ طهراني شهادت ديگري در تبحر

ايشان به علم رجال و حديث مكتوب نمود.

معظم له در سال 1381 ه. ق بار ديگر به نجف بازگشت و با ورودشان شروع به درس خارج در فقه در باب مكاسب شيخ انصاري و متعاقب آن شرح عروه در باب طهارت و بيشتر كتاب صلاة را تدريس نمودند. و در سال 1418 ه. ق بعد از آنكه كتاب صوم را به پايان رسانده بود، شروع به شرح كتاب اعتكاف نمود.

همچنين در اين مدت در موضوعات مختلفي همچون كتاب قضاء و ابحاث ربا و قاعده الالزام و قاعده تقيه، بحثهاي فقهي داشته اند. همچنين در اين مدت بحثهايي در علم رجال كه شامل حجيت مراسيل ابن ابي عمير و شرح مشيخة التهذيبين و غيره نيز داشته اند.

همچنين معظم له بحثهايي در علم اصول را در شعبان 1384 ه. ق شروع نموده و دوره سوم تدريس را در شعبان 1411 ه. ق به پايان رساندند و تمام درسهاي ايشان در بحثهاي فقه و اصول از سال 1397 ه. ق تا به حال بصورت كاستهاي صوتي موجود مي باشد. و در اين روزها (شعبان 1423 ه) مشغول به تدريس كتاب زكات از شرح عروة الوثقي مي باشند.

نبوغ علمي

حضرت آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) همواره در بحوث اساتيد خود استعداد و هوش فوق العاده اي نشان مي دادند و برجسته تر از همه همشاگردانش بود. وي در كثرت تحقيق و تتبع در مسائل فقهي و رجال و تداوم فعاليت علمي و آشنائي با بسياري از نظريه ها در ميدانهاي علمي گوناگون، در حوزه، مهارت استثنائي نشان دادند. شايان ذكر است كه ميان حضرت آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) و شهيد صدر

(قدس سره) در حوزه نبوغ، علمي، رقابت شديد بود. به اين امر مي توان از گواهي اجتهادي دو تن از اساتيد وي يعني آيت اللّه العظمي سيد ابوالقاسم خوئي (رضوان اللّه تعالي عليه) و علامه حسين حلي (قدس سره) نگاشته اند پي برد. و معروف است كه آيت اللّه خوئي (قدس سره) به هيچ يك از شاگردان خود، بجز حضرت آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) و آيت اللّه شيخ علي فلسفي (كه از علماي معروف مشهد مي باشد) گواهي خطي ندادند. و نيز شيخ محدثان عصر خود علامه آقابزرگ تهراني (قدس سره) براي حضرت آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) در سال 1380 هجري قمري گواهينامه ي نوشته است و در آن از مهارت حضرت آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) و درايت وي در علم رجال و حديث تمجيد شده است. يعني هنگامي كه هنوز حضرت آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) به سن 31 سالگي نرسيده بودند حايز اين مرتبه والا گرديده اند.

تأليفات و دستاوردهاي فكري

نزديك به 34 سال پيش، حضرت آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) شروع به تدريس بحث خارج فقه و اصول و رجال كردند. و نيز بحثهايي پيرامون مكاسب، طهارت، نماز، خمس، و برخي از قواعد فقهي مانند تقيه، و الزام به انجام رساندند. وي تدريس اصول را در سه دوره تمام كرد، كه بعضي از بحثهاي اين دوره، مثل بحثهاي اصول علمي و تعادل و تراجيح و همچنين بعضي از مباحث فقهي و برخي از ابواب نماز و قاعده تقيه و الزام، آماده چاپ است. عده ي از فضلاي معروف نيز كه بعضي از ايشان مدرّس بحث خارج مي باشند مانند علامه

شيخ مهدي مرواريد، علامه سيد مرتضي مهري، علامه سيد حبيب حسينيان، سيد مرتضي اصفهاني، علامه سيد احمد مددي، علامه شيخ باقر ايرواني، و تعدادي از اساتيد حوزه هاي علميه، بحث ايشان را به مراجعه و بررسي گذاشتند. حضرت آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) همزمان با تدريس و بحث مشغول تاليف و نگاشتن كتابهاي مهم و چند رساله شدند. همچنين، حضرت آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) كليه تقريرات بحثهاي اساتيد خود را به رشته تاليف درآورده اند.

روش ايشان در (بحث و تدريس)

روش حضرت آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) از ديگر روشهاي اساتيد حوزه و ارباب بحث خارج تفاوت دارد. براي مثال، در زمينه روش وي در بحث علم اصول به ويژگيهاي زير اشاره كرد:

الف ذكر تاريخ بحث و شناخت اصول و پايه هاي آن كه شايد يك مسئله فلسفي، مانند: سهولت و آساني ((مشتق)) وتركيبات آن باشد، يا عقيدتي سياسي، مانند: بحث تعادل و تراجيح، كه او در آن گفته است: قضيه اختلاف احاديث نتيجه مبارزات و كشمكشهاي فكري و عقيدتي آن زمان و نيز شرايط سياسي زمان امامان (عليهم السلام) بود. و اندك اطلاعي از تاريخ اين بحث ما را به گوشه و كنار آن مسئله و حقيقت افكار و آرا كه در اين باره مطرح است، مي رساند.

ب پيوند ميان فكر حوزوي و فرهنگهاي معاصر، ضمن بحث از معني الفاظ. مؤلف كتاب ((الكفاية)) عقيده خود درباره معاني الفاظ را بر اساس نظريه فلسفي معاصر، كه بنام ((نظريه تكثّر ادراكي)) در فعاليت ذهن بشري و خلاقيت آن است، ساخته است.

به اين معني كه ذهن ممكن است يك مطلب را با دو شكل مختلف تصور كند: كه

يكي را با استقلال و دقت و وضوح، كه به او ((اسم)) گفته مي شود. و ديگري با انقباض يا گرفتگي، كه آن ((حرف)) ناميده مي شود، و وقتي كه وارد بحث ((مشتق)) مي شود، ايشان از زمان، با بينش فلسفي جديد كه در غرب رايج است، و اينكه بايد زمان را از مكان به لحاظ تعاقب نور و ظلمت جدا كرد، سخن مي گويد.

و ضمن بحث درباره ((صيغه امر)) و بحث از ((تجري))، نظريه برخي از علماي جامعه شناسي را مطرح مي كنند كه بر اين عقيده اند كه سئوال ناشي از تداخل صفت درخواست كننده بايد از حقيقت درخواست او تفكيك شود.

ملاك استحقاق عقوبت و جزا ياغي شدن عبد بر عليه مولي خود است، و اين حالت مبني بر تقسيمات و طبقه بندي جوامع قديم بشري است كه سروران، غلامان، برتر، بدتر، و … داشته است. در واقع، اين نظريه از بقايي فرهنگهاي ديرين، كه با زبان رده بندي نه زبان قانوني كه مبني بر مصالح انساني عام است تكلم مي كردند.

ج اهتمام نسبت به اصولي كه با فقه ارتباط دارد، لذا، يك طلبه مي تواند اغراق و تفصيل علما را در بحثهاي فقهي كه هيچ ثمره علمي يا فايده فكري ندارند، ملاحظه كند، مانند بحثهايي كه درباره ((وضع)) مي كنند، و اينكه آيا ((وضع)) يك امر اعتباري يا تكويني، يا امري است كه متعلق به تعهد يا تخصيص است، يا بحثهايي كه در بيان موضوع ((علم)) و برخي از عوارض ذاتي درتعريف موضوع ((علم)) و مانند آن مي كنند.

اما آنچه كه در دروس حضرت آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) مشاهده مي شود، كوشش فراوان و بذل نهايت زحمت بري به دست

آوردن مبني علمي محكم و استوار در بحثهاي اصولي در رابطه با روشهاي استنباط، نظير مباحث اصول عملي، تعادل و تراجيح، و عام و خاص، مي باشد. د نوآوري: بسياري از اساتيد ماهر حوزه، روح يا فن نوآوري و تجديد را دارا نيستند، و هميشه سعي ايشان بر اين بوده كه تعليقي يا حاشيه اي بر اين كتاب يا آن رساله بنگارند، بدون اينكه به جوهر بحث بپردازند، لذا مي بينيم كه اين نمونه از اساتيد فقط آري موجود را بحث نموده و از بين آنها يكي را انتخاب مي كنند، و خود را با عباراتي مانند ((فتأمل)) يا ((فأفهم))، يا ((در اين اشكال دو اشكال وجود دارد)) و ((بايد در اين دو اشكال تامل بخرج داد))، و … مشغول مي كنند.

ه. ق نكاح اهل شرك جايز است: حضرت آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) اين قاعده را كه ((تزاحم)) نام دارد، و فقها و اصوليين آن را به عنوان يك قاعده عقلي يا عقلائي صرف، مطرح مي كنند، ضمن قاعده ((اضطرار))، كه يك قاعده شرعي و نصوص فراواني درباره اش ذكر شده، مثل ((هر چيزي را كه خداوند حرام كرده است براي مضطر حلال كرده است))، مي دانند.

پس در واقع، قاعده ((اضطرار)) همان قاعده ((تزاحم)) است. و يا اينكه فقها و اصوليين قاعده اي را بيهوده طول مي دهند، مانند آنچه در قاعده ((لا تعاد)) مشاهده مي كنيم. كه فقها آن را، به دليل وجود نص مخصوص نماز مي دانند. در صورتي كه آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) روايت ((لا تعاد الصلاة الا من خمسة)) را مصداق كبري ديگري كه شامل نماز و واجبات گوناگون مي باشد، مي شناسند. اين كبري در آخر متن

روايت موجود است كه عبارت است از ((و لا تنقض السنة الفريضة))، پس آنچه كه مسلم است در نماز و غيره ترجيح فريضة بر سنت است، مانند ترجيح وقت و قبله، زيرا وقت و قبله از فرايض هستند نه سنت.

و ديدگاه اجتماعي: بعضي از فقها متون را تحت اللفظي ترجمه و معني مي كنند. به عبارت ديگر، خودشان را مقيد به حروف متن مي سازند بدون اينكه فراتر از آن بروند و به معاني وسيع آن متن، بپردازند.

بعضي ديگر از فقها شرايطي كه متن در آن گفته شده است را مورد بحث و بررسي قرار مي دهند تا با حوادثي كه بر دلالت آن متن تاثير مستقيم مي گذارند، آشنا شوند. به طور مثال، اگر به حديث پيغمبر گرامي، كه در آن خوردن گوشت حمار اهلي را (در جنگ خيبر) حرام كردند بنگريم، مي بينيم كه بعضي از فقها به يكايك حروف اين حديث عمل مي كنند، به اين معني كه گوشت حمار اهلي را، طبق اين حديث، حرام مي دانند، در صورتي كه اگر به شرايط خاصي كه اين حديث در آن گفته شده است توجه كافي مبذول شود، به منظور اصلي و هدف اساسي كه پيغمبر گرامي مي خواستند آن را در اين حديث پياده كنند پي خواهيم برد، و آن اين است كه جنگ با يهوديان خيبر نياز مبرم به سلاح و تجهيزات داشت، و سلاح و تجهيزات، در آن زمان آن هم با آن شرايط سخت كه مسلمانها در آن بسر مي بردند، به غير از چهارپايان قابل حمل و نقل نبود. پس، به اين نتيجه مي رسيم كه مراد از اين حديث نهي حكومتي بوده يعني بري يك مصلحت خارجي

كه شرايط آن روزها اقتضا مي كرد، چنين دستوري صادر شده است و نبايد به عنوان تشريع يا حرمت و يا كراهت تلقي شود.

ز داشتن علم و درايت در استنباط: آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) بر اين عقيده هستند كه يك فقيه بايد از زبان و دستور عرب اطلاع كامل داشته باشد، و با نثر، اشعار و مجازهاي عربي آشنا باشد تا بتواند متون را بر طبق موضوع، نه ذات، درك و طبقه بندي كند. و نيز بايد بر احاديث اهل بيت (عليهم السلام) و راويان آن، احاطه كامل داشته باشد زيرا معرفت علم رجال براي هر مجتهد واجب و ضروري است. همچنين، حضرت آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) آراي منحصر به فردي دارند كه با آنچه مشهور و معروف است، تفاوت دارد.

مثل ايشان در مساله عدم اعتماد به توهين (ابن غضائري) نسبت به ديگران، يا به خاطر توهين بيش از حد، و يا به خاطر عدم ثبوت نسبت كتاب به او، رأي مغايري دارند، و آن اين است كه، كتاب مزبور تحقيقا به او برمي گردد، و غضائري بيش از نجاشي، شيخ، و غيره، مورد اعتماد مي باشد. ايشان بر اين عقيده اند كه براي تعيين شخصيت راوي و تاييد كردن او تا اينكه بتوان يك حديث را، حديث مسند يا مرسل ناميد، بايد به روش طبقات اعتماد كرد، و اين همان روش مرحوم آيت اللّه بروجردي (قدس سره) بود. آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) باور دارند كه فقيه بايد از كتب حديث و اختلاف نسخه ها با يكديگر، و درك موقعيت و حال و احوال مؤلف، از لحاظ ضبط و صحت، و نيز

روش تاليف كه اين مؤلف يا آن راوي بكار برده، اطلاع كافي داشته باشد. مثل، حضرت آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) اين امر را كه، صدوق در نقل اخبار، روايات و احاديث دقيقتر از ديگران مي باشد قبول ندارد، بلكه شيخ را، طبق كتب موجود و بر اساس قرينه، ناقلي امين و قابل اعتماد مي داند. و حال آنكه حضرت آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) و شهيد صدر در اين باره كوشش و فعاليت بسياري از خود نشان داده اند، و همواره نوآوري و تجديد را پيشه مي گيرند.

و وقتي كه آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) وارد بحث ((تعادل)) و ((تراجيح)) مي شوند به اين نتيجه مي رسند كه راز اين بحث، در علت اختلاف احاديث نهفته است. پس، اگر ما به علل اختلاف متون شرعي بپردازيم، آن مشكل بزرگ و به ظاهر حل نشدني حل خواهد شد. و خواهيم ديد كه، از روايات ((ترجيح)) و ((تغيير)) كه صاحب ((كفايه)) آنها را بر استحباب حمل كرده است، بي نيازيم. شهيد صدر همين بحث را بررسي كرده است، لكن بر اساس عقل صرف، نه بر اساس ذكر شواهد تاريخي و حديثي، و ارائه قواعد مهم بري حل اختلاف.

ح مقايسه ميان مكتبهاي گوناگون: همه مي دانيم كه بيشتر اساتيد بحثها را از ديد يك مكتب يا عقيده بررسي و مطالعه مي كنند، ولي حضرت آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) از اين قبيل نيستند. وي ميان حوزه مشهد، قم و نجف اشرف مقايسه مي كند، و آراي ميرزا مهدي اصفهاني (قدس سره) كه يكي از علماي معروف مشهد بشمار مي رود، آري آيت اللّه بروجردي (قدس سره) كه سمبل تفكر حوزه علميه قم

مي باشد، و نيز آري سه محقق معروف، آري آيت اللّه خوئي (قدس سره) و شيخ حسين حلي (قدس سره)، به عنوان نمايندگان حوزه علميه نجف اشرف ر، همه با هم مطرح مي كند. در حقيقت، اين نوع روش، زوايا و گوشه هاي بحث را به نحو احسن به ما نشان مي دهد.

و اما روش فقهي آن بزرگوار، در واقع چند ويژگي دارد، از جمله:

1 مقايسه ميان فقه شيعه و فقه ديگر مذاهب اسلامي بدون ترديد، آگاه شدن از تفكر فقهي اهل تسنن در عصر به وجود آمدن متن، مثل ((موطا مالك)) و ((خراج ابويوسف)) و امثال آن، اين امكان را به ما مي دهد تا از مقاصد ائمه (عليهم السلام) و نظر ايشان هنگام گفتن اين حديث يا آن سخن، مطلع شويم.

2 بكارگيري علم حقوق معاصر در بعضي از موارد فقهي، مانند مطالعه قانون دولت عراق، مصر و فرانسه، هنگام بررسي ((كتاب بيع و خيارات))، چرا كه شناختن اساليب قانوني معاصر به انسان تجربيات زيادي مي بخشد، كه بتواند در تحليل قواعد فقهي و توسعه دادن به طرز تفكر او و موجبات تطبيق آن همه نكات مهم، فعال باشد.

3 بيشتر علماي ما هيچ تغييري روي قواعد فقهي كه از علماي گذشته به آنها رسيده انجام نمي دهند، در حاليكه مي بينيم آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) سعي بر اين دارد كه به بعضي از قواعد فقهي تنوع بخشد. مثلا درباره قاعده ((الزام))، كه بعضي از فقها آن را به عنوان قاعده ((مصلحت)) مي شناسند كه بر اساس آن مسلماً، حق دارند براي بدست آوردن منافع شخصي خود، گاهي از قوانين مذاهب ديگر اسلامي، ولو اينكه اين قوانين با مذهب اصلي

خود آنها سازگار نيست، تبعيت مي كنند، در صورتي كه حضرت آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) اين وضع را قبول ندارند، و احترام هر مذهب و قوانين آن مذهب و مذاهب ديگر ر، واجبتر و مقدمتر مي دانند، همانند قاعده ((لكل قوم نكاح)) يعني (هر ملت، نكاح و رسم ازدواج مخصوص به خود را دارد).

خصوصيات و ويژگيها

هر كس كه از نزديك با حضرت آيت اللّه سيستاني (دام ظله) معاشرت و رفت و آمد كند، بزودي به شخصيت ممتاز و روحيه اي ايده آل او پي خواهد برد. اين شخصيت و روحيه كه آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) دارا هستند، وي را به يك الگوي برجسته و عالم رباني مبدل كرده است. آري، به بعضي از فضايل و مكارم اخلاقي آن بزرگوار، كه به نده از نزديك شاهد آن بودم، مي پردازيم:

الف انصاف و احترام به رأي ديگران: چون ايشان عاشق علم هستند، و ارادت خاص نسبت به معرفت و رسيدن به حقايق دارند. همواره به ري ديگران احترام مي گذارند، هميشه كتاب به دست هستند، و هرگز خواندن، تتبع، بحث و آگاه شدن از آري ديگر علما را فراموش نكردند. لذا گاهي اوقات، ايشان بحثهاي برخي از علم، كه شايد هم به آن صورت معروف نباشند، مورد مطالعه و بررسي قرار مي دهد. و اين خودش نشانگر اين است كه، حضرت آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) توجه خاصي و احترام فوق العاده ي نسبت به ري ديگران دارد.

ب ادب و نزاكت در محاوره ها: همينطور كه همه مي دانند، جلسات بحث و محاوره كه بين طلبه ها يا ميان يك طلبه و استادش، بخصوص در حوزه علميه نجف اشرف،

انجام مي گيرد، بسيار محكم و جدي مي باشند. البته، در بعضي مواقع، اين نوع روش براي طلبه ها مفيد است، ولي در عين حال، هميشه تندي، روش صحيحي براي بحث و گفتگو نيست، و هرگز به هدف علمي مطلوب نمي رساند، و به غير از تلف كردن وقت، و دور ساختن طلبه ها از روح مذاكره، چيز ديگري در بر ندارد. از جهت ديگر، هميشه درسها و بحثهايي كه حضرت آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) با شاگردانشان بر پا مي كنند، بر اساس ادب و احترام دوجانبه ميان شاگرد و استاد بوده و هست، گرچه حتي بسياري از موضوعات يا بحثهايي كه جلوي ايشان مطرح مي شوند، ضعيف و بي پايه اند. يكي ديگر از خصوصيات حضرت آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) اين است كه سعي دارند جوابي را كه به شاگردانشان مي دهند تكرار كنند، تا آنها مساله مطرح شده را درك كنند. اما، اگر سئوال كننده روي نظر خود اصرار كند، حضرت آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) سكوت را ترجيح مي دهند.

ج تربيت: تدريس يك وسيله ي براي كسب پول در مقابل آن، يا يك وظيفه رسمي كه استاد را وادار به انجام آن كند، نيست. بلكه سعي يك استاد خوب، مهربان و دلسوز، بايد بر اين باشد كه شاگردانش را تربيت كند، و آنان را به مقام علمي والا و پيشرفت دائم برساند. لذا، محبت لازمه اين كار مي باشد. گذشته از اينكه، همواره و در همه جا آدم بي خيال و وظيفه نشناس موجود است، ولي در كنار آن، اساتيدي هستند مخلص، دلسوز، رئوف و فهميده، كه هدف اصلي ايشان ادي رسالت تعليم و تعلم به نحو

احسن است. شايان ذكر است كه آيت اللّه حكيم (قدس سره) و آيت اللّه خوئي (قدس سره) هميشه سمبل اخلاق حسنه بودند، و آنچه كه از آيت اللّه سيستاني (دام ظله) ديدم و شاهد آن بودم، همان اخلاق اساتيدشان بوده است. وي همواره از شاگردانشان تقاضا مي كنند كه بعد از پايان درس، از ايشان سئوال كنند. حضرت آيت اللّه العظمي سيستاني (دام ظله) هميشه به شاگردان خود توصيه مي كنند كه به اساتيد و علما اعلام احترام بگذارند، و هنگام سئوال يا بحث هر موضوع با آنان، نهايت ادب را رعايت كنند. وي مدام از اساتيد خود، و روحيه عالي ايشان اخبار و قصه هاي فراواني نقل مي كند.

د پارسائي و تقوا: بعضي از علماي نجف اشرف خود را از دعوا و مرافعه دور مي كنند، اما عده اي آن را گريز و فرار از واقعيت، يا هراس و ضعف در بيان مي دانند. ولي اگر به اين مساله، از زاويه ديگري بنگريم، خواهيم ديد كه در واقع، اين يك امر مثبت است، بلكه در خيلي از موقع ها، مهم و ضروري است. حال، اگر همان علما احساس كنند كه امت اسلامي يا حوزه، به علت رويداد مهيج و يا ابهامي در بعضي از مفاهيم اسلامي در معرض خطر قرار گرفته است، بدون ترديد، در صحنه خواهند بود، چرا كه آنان خوب مي دانند كه هر عالم بايد، در مواقف سخت و حساس، علم خود را اظهار كند. نكته مهمي كه نبايد اينجا از ياد برد اين است كه، هميشه آيت اللّه سيستاني (دام ظله) در مواقع فتنه و آشوب سكوت را رعايت مي كردند، همانطوري كه بعد از درگذشت آيت

اللّه بروجردي (قدس سره) و آيت اللّه حكيم (قدس سره)، و بروز تعصبات شخصي و رقابت براي رسيدن به منصب و كرسي، حضرت آيت اللّه سيستاني (دام ظله) همان سياست ثابت خود را دنبال كرد، و هيچگاه هدف خود ر، رسيدن به لذتهاي دنيوي، سلطه جوئي، يا مقام قرار نداد.

ه. ق آثار فكري: حضرت آيت اللّه سيستاني (دام ظله) تنها يك فقيه نيستند، بلكه ايشان يك شخصيت متبحر، دانا و داري يك بينش بالنده در حوزه اقتصادي و سياسي است. وي نظرات ارزشمندي درباره اداره و جامعه شناسي دارد، و همواره از اوضاع معاصر كه بر جامعه اسلامي حاكم است، مطلع و آگاه بوده است.

قابل ذكر است كه معظم له در عيادتي كه از استادشان مرحوم آيت الله سيد ابوالقاسم خوئي (قدس سره) در 29 ربيع الثاني 1409 ه. ق داشته اند استادشان از ايشان خواستند كه به جاي ايشان در مسجد خضراء امامت نماز جماعت را به عهده بگيرند كه ايشان در بدو امر اين موضوع را قبول ننمودند و ليكن آن مرحوم اصرار زيادي نموده و فرمودند: (اگر مي توانستم همچنانكه مرحوم حاج آقا حسين قمي (قدس سره) حكم مي كرد شما را مجبور به قبول مي نمودم) اما معظم له چند روز مهلت خواستند و پس از آن در 5 جمادي الاول 1409 ه. ق امامت نماز را تقبل نموده و اين كار تا آخرين جمعه ماه ذي الحجه سال 1414 ه. ق كه مسجد خضراء بسته شد، ادامه داشت.

معظم له جهت اداء فريضه حج در سال 1384 ه. ق و دو بار متوالي در سالهاي 1405 ه. ق و 1406 به بيت الله الحرام

مشرف شده اند.

مرجعيت ايشان

بعضي از اساتيد حوزه علميه نجف اشرف نقل كردند، كه عده ي از فضلا و علما از آيت اللّه خوئي (قدس سره)، بعد از فوت آيت اللّه سيد نصراللّه مستنبط (قدس سره)، خواستند كه شرايطي را بري انتخاب جانشيني كه داري صلاحيت مرجعيت در حوزه علميه نجف اشرف، فراهم كند.

وي آيت اللّه سيستاني (دام ظله) را، براي علمشان و پاكي مسلكشان و نيز خط مشي استوارشان انتخاب كردند. ابتدا، نماز را در محراب آيت اللّه خوئي (قدس سره) برپا كردند، سپس شروع به بحث و نگاشتن تعليقات بر رساله آيت اللّه خوئي (قدس سره) و مسلك ايشان پرداختند.

بعد از رحلت آيت اللّه خوئي (قدس سره)، حضرت آيت اللّه سيستاني (دام ظله) يكي از تشييع كنندگان جنازه آن مرحوم بودند، و نماز ميت را بر او گذاردند. پس از آن، زمام مرجعيت حوزه علميه را بدست گرفتند، و شروع به فرستادن اجازات، تقسيم و پخش حقوق، و تدريس از روي منبر آيت اللّه خوئي (قدس سره) در مسجد (خضرا) نمودند. و به اين صورت، آيت اللّه سيستاني (دام ظله) شهرت زيادي در عراق، كشورهاي خليج فارس، هند، آفريقا و … مخصوصا در ميان قشر جوانان پيدا كردند.

حضرت آيت اللّه سيستاني (دام ظله) يكي از علماي سرشناس و برجسته اند كه مشهور به اعلميت هستند، و جمع كثيري از اهل علم و اساتيد حوزه علميه قم و نجف اشرف بر اعلميت ايشان گواهي مي دهند.

آثار

1. المسائل المنتخبة

2. فقه براي غرب نشينان (جمع آوري شده طبق فتاواي معظم له)

3. مناسك حج

4. ملحقات مناسك حج (جمع آوري شده طبق فتاواي معظم له)

5. توضيح المسائل

6. الفتاوي الميسرة (جمع آوري شده

طبق فتاواي معظم له)

7. الرافد في علم الاصول (تقريرات بحث معظم له)

8. قاعدة لاضرر ولا ضرار (تقريرات بحث معظم له)

رساله توضيح المسائل مطابق با فتاوا

مشخصات كتاب

سرشناسه: حسيني سيتاني، علي، - 1309

عنوان و نام پديدآور: توضيح المسائل/ مطابق فتاوي علي حسيني سيستاني

وضعيت ويراست: [ويرايش]2

مشخصات نشر: مشهد: بارش، 1379.

مشخصات ظاهري: ص 480

شابك: 964-5922-03-812000 ريال

يادداشت: اين كتاب در سالهاي مختلف توسط ناشرين متفاوت منتشر شده است

يادداشت: عنوان ديگر: رساله توضيح المسائل.

عنوان ديگر: رساله توضيح المسائل.

موضوع: فقه جعفري -- رساله علميه

رده بندي كنگره: BP183/9/س9ت9 1379الف

رده بندي ديويي: 297/3422

شماره كتابشناسي ملي: م80-25367

توضيح المسائل

احكام تقليد

1 - شخص مسلمان بايد عقيده اش به اصول دين از روي بصيرت باشد، و نمي تواند در اصول دين تقليد نمايد، يعني گفته كسي را كه علم به آنها دارد به صرف اين كه او گفته است قبول كند، ولي چنانچه شخص به عقائد حقه اسلام يقين داشته باشد و آنها را اظهار نمايد هر چند از روي بصيرت نباشد آن شخص، مسلمان و مؤمن است و همه احكام اسلام و ايمان بر او جاري مي شود، و اما در احكام دين - در غير ضروريات و قطعيات - بايد شخص يا مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روي دليل به دست آورد يا از مجتهد تقليد كند يا از راه احتياط طوري به وظيفه خود عمل نمايد، كه يقين كند تكليف خود را انجام داده است، مثلا اگر عده اي از مجتهدين عملي را حرام مي دانند و عده ديگر مي گويند حرام نيست، آن عمل را انجام ندهد، و اگر عملي را بعضي واجب و بعضي مستحب مي دانند، آن را بجا آورد.

پس كساني كه مجتهد نيستند و نمي توانند به احتياط عمل كنند، واجب است از مجتهد تقليد نمايند.

2 - تقليد در احكام: عمل كردن به دستور مجتهد است.

و از مجتهدي مي توان تقليد كرد

كه مرد، بالغ، عاقل، شيعه دوازده امامي، حلال زاده، زنده و عادل باشد.

و عادل كسي است كه كارهايي را كه بر او واجب است بجا آورد و كارهايي را كه بر او حرام است ترك كند.

و نشانه عدالت اين است كه در ظاهر شخص خوبي باشد، كه اگر از اهل محل يا همسايگان او يا كساني كه با او معاشرت دارند حال او را بپرسند خوبي او را تصديق نمايند.

و در صورتي كه اختلاف فتوي بين مجتهدين در مسائل محل ابتلا ولو اجمالا معلوم باشد لازم است مجتهدي كه انسان از او تقليد مي كند اعلم باشد يعني در فهميدن حكم خدا از تمام مجتهدهاي زمان خود تواناتر باشد.

3 - مجتهد و اعلم را از سه راه مي توان شناخت: (اول) آن كه خود انسان يقين كند، مثل آن كه از اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را بشناسد.

(دوم) آن كه دو نفر عالم و عادل، كه مي توانند مجتهد اعلم را تشخيص دهند، مجتهد بودن يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند به شرط آنكه دو نفر عالم و عادل ديگر با گفته آنان مخالفت ننمايند و ظاهر اين است كه اجتهاد يا اعلميت كسي به گفته يك نفر كه مورد وثوق انسان باشد نيز ثابت مي شود.

(سوم) آن كه عده اي از اهل علم كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند، و از گفته آنان اطمينان پيدا مي شود مجتهد بودن يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند.

4 - اگر اختلاف بين دو مجتهد يا بيشتر در مسائل محل ابتلا ولو اجمالا معلوم و اعلم بودن بعضي از بعض ديگر نيز معلوم باشد، ولي شناختن

شخص اعلم ميسر نباشد احوط آن است كه شخص در همه مسائل ميان فتاواي آنان - چنانچه ممكن است - احتياط كند (اگر چه در مساله تفصيلي است كه مقام را گنجايش بيان آن نيست) و در صورتي كه احتياط ممكن نباشد بايد عمل او مطابق فتواي كسي باشد كه احتمال اعلم بودن او بيش از ديگري است و اگر احتمال اعلميت هر دو يكسان است مخير مي باشد.

5 - به دست آوردن فتوي يعني دستور مجتهد چهار راه دارد: (اول) شنيدن از خود مجتهد (دوم) شنيدن از دو نفر عادل كه فتواي مجتهد را نقل كنند (سوم) شنيدن از كسي كه انسان به گفته او اطمينان دارد.

(چهارم) ديدن در رساله مجتهد در صورتي كه انسان به درستي آن رساله اطمينان داشته باشد.

6 - تا انسان يقين نكند كه فتواي مجتهد عوض شده است، مي تواند به آنچه در رساله او نوشته شده عمل نمايد، و اگر احتمال دهد كه فتواي او عوض شده جستجو لازم نيست.

7 - اگر مجتهد اعلم در مساله اي فتوي دهد مقلد آن مجتهد يعني كسي كه از او تقليد مي كند نمي تواند در آن مساله به فتواي مجتهد ديگر عمل كند، ولي اگر فتوي ندهد و بفرمايد احتياط آن است كه فلان طور عمل شود، مثلا بفرمايد احتياط آن است كه در ركعت اول و دوم نماز بعد از سوره حمد يك سوره تمام بخواند مقلد بايد يا به اين احتياط كه احتياط واجبش مي گويند عمل كند و يا به فتواي مجتهد ديگري كه تقليدش جائز است عمل نمايد، پس اگر او فقط سوره حمد را كافي بداند مي تواند سوره را ترك

كند.

و همچنين است اگر مجتهد اعلم بفرمايد مساله محل تامل يا محل اشكال است.

8 - اگر مجتهد اعلم بعد از آن كه در مساله اي فتوي داده يا پيش از آن احتياط كند، مثلا بفرمايد ظرف نجس را كه يك مرتبه در آب كر بشويند پاك مي شود، اگر چه احتياط آن است كه سه مرتبه بشويند، مقلد او مي تواند عمل به احتياط را ترك نمايد و اين را احتياط مستحب مي نامند.

9 - اگر مجتهدي كه انسان از او تقليد مي كند از دنيا برود حكم بعد فوت او حكم زنده بودنش است، بنابر اين اگر او اعلم از مجتهد زنده باشد بايد - با علم به اختلاف در مسائل محل ابتلا ولو اجمالا - بر تقليد او باقي بماند، و چنانچه مجتهد زنده اعلم از او باشد بايد به مجتهد زنده رجوع كند، و مراد از تقليد در صدر اين مساله صرف التزام به متابعت از فتواي مجتهد معين است نه عمل كردن به دستور او.

10 - اگر در مساله اي به فتواي مجتهدي عمل كند، و بعد از مردن او در همان مساله بر حسب وظيفه اش به فتواي مجتهد زنده رفتار نمايد، دوباره نمي تواند آن را مطابق فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته است انجام دهد.

11 - مسائلي را كه انسان غالبا به آنها احتياج دارد واجب است ياد بگيرد.

12 - اگر براي انسان مساله اي پيش آيد كه حكم آن را نمي داند لازم است احتياط كند، يا اين كه با شرائطي كه ذكر شد تقليد نمايد، ولي چنانچه دسترسي به فتواي اعلم در آن مساله نداشته باشد هر چند مخالفت غير اعلم با

اعلم را اجمالا بداند جايز است از غير اعلم تقليد نمايد.

13 - اگر كسي فتواي مجتهدي را به شخص ديگري بگويد، چنانچه فتواي آن مجتهد عوض شود لازم نيست به او خبر دهد كه فتواي آن مجتهد عوض شده، ولي اگر بعد از گفتن فتوي بفهمد اشتباه كرده و گفته او موجب آن مي شود كه آن شخص بر خلاف وظيفه شرعيش عمل كند، بايد بنابر احتياط لازم اشتباه را در صورت امكان برطرف كند.

14 - اگر مكلف مدتي اعمال خود را بدون تقليد انجام دهد، سپس از مجتهدي تقليد نمايد، در صورتي كه آن مجتهد به صحت اعمال گذشته حكم نمايد آن اعمال صحيح است و الا محكوم به بطلان است.

احكام طهارت
آب مطلق و مضاف

15 - آب يا مطلق است يا مضاف، آب مضاف آبي است كه آن را از چيزي بگيرند، مثل آب هندوانه و گلاب، يا با چيزي مخلوط باشد، مثل آبي كه به قدري با گل و مانند آن مخلوط شود، كه ديگر به آن آب نگويند، و غير اينها آب مطلق است، و آن بر پنج قسم است: (اول) آب كر (دوم) آب قليل (سوم) آب جاري (چهارم) آب باران (پنجم) آب چاه.

آب كر

16 - آب كر بنابر مشهور مقدار آبي است كه اگر در ظرفي كه درازا و پهنا و گودي آن هر يك سه وجب و نيم است بريزند آن ظرف را پر كند، بنابر اين بايد مجموع مكسر آن چهل و دو وجب و هفت هشتم وجب باشد، ولي ظاهر اين است كه اگر سي و شش وجب باشد نيز كفايت مي كند، و اما تعيين مقدار آب كر به حسب وزن خالي از اشكال نيست.

17 - اگر عين نجس مانند بول و خون يا چيزي كه نجس شده است مانند لباس نجس، به آب كر برسد، چنانچه آن آب، بو يا رنگ يا مزه نجاست را بگيرد، نجس مي شود، و اگر تغيير نكند نجس نمي شود.

18 - اگر بو يا رنگ يا مزه آب كر به واسطه غير نجاست تغيير كند نجس نمي شود.

19 - اگر عين نجس مانند خون يا آبي كه بيشتر از كر است برسد و بو يا رنگ يا مزه قسمتي از آن را تغيير دهد، چنانچه مقداري كه تغيير نكرده كمتر از كر باشد تمام آب نجس مي شود، و اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد، فقط مقداري كه

بو يا رنگ يا مزه آن تغيير كرده نجس است.

20 - آب فواره اگر متصل به كر باشد، آب نجس را پاك مي كند ولي اگر قطره قطره روي آب نجس بريزد آن را پاك نمي كند، مگر آن كه چيزي روي فواره بگيرند، تا آب آن قبل از قطره قطره شدن به آب نجس متصل شود و بهتر اين است كه آب فواره با آب نجس مخلوط گردد.

21 - اگر چيز نجس را زير شيري كه متصل به كر است بشويند آبي كه از آن چيز مي ريزد اگر متصل به كر باشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد و عين نجاست هم در آن نباشد پاك است.

22 - اگر مقداري از آب كر يخ ببندد و باقي آن به قدر كر نباشد چنانچه نجاست به آن برسد نجس مي شود، و هر مقدار از يخ هم آب شود نجس است.

23 - آبي كه به اندازه كر بوده، اگر انسان شك كند از كر كمتر شده يا نه، مثل آب كر است، يعني نجاست را پاك مي كند، و اگر نجاستي هم به آن برسد نجس نمي شود، و آبي كه كمتر از كر بوده و انسان شك دارد به مقدار كر شده يا نه حكم آب كمتر از كر را دارد.

24 - كر بودن آب، به دو راه ثابت مي شود: (اول) آن كه خود انسان يقين يا اطمينان كند (دوم) آن كه دو مرد عادل خبر دهند.

آب قليل

25 - آب قليل آبي است كه از زمين نجوشد و از كر كمتر باشد.

26 - اگر آب قليل روي چيز نجس بريزد، يا چيز نجس به آن برسد

نجس مي شود.

ولي اگر با فشار روي چيز نجس بريزد، مقداري كه به آن چيز مي رسد نجس است و مقداري كه به آن چيز نرسيده پاك است.

27 - آب قليلي كه براي برطرف كردن عين نجاست روي چيز نجس ريخته شود و از آن جدا گردد نجس است، و همچنين آب قليلي كه بعد از برطرف شدن عين نجاست براي آب كشيدن چيز نجس روي آن مي ريزند و از آن جدا مي شود مطلقا - بنابر احتياط لازم - نجس است.

28 - آب قليلي كه با آن مخرج بول و غايط را مي شويند با پنج شرط چيزي را كه با آن ملاقات كند نجس نمي كند (اول) آن كه بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد (دوم) نجاستي از خارج به آن نرسيده باشد (سوم) نجاست ديگري مثل خون با بول يا غايط بيرون نيامده باشد (چهارم) ذره هاي غايط در آب پيدا نباشد (پنجم) بيشتر از مقدار معمول نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد.

آب جاري

1/28 - آب جاري آبي است كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد مانند آب چشمه و قنات.

29 - آب جاري اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد تا وقتي كه بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است.

30 - اگر نجاستي به آب جاري برسد، مقداري از آن كه بو يا رنگ يا مزه اش به واسطه نجاست تغيير كرده نجس است.

و طرفي كه متصل به چشمه است اگر چه كمتر از كر باشد پاك است.

و آبهاي طرف ديگر نهر اگر به اندازه كر باشد يا به واسطه آبي كه تغيير

نكرده به آب طرف چشمه متصل باشد، پاك وگرنه نجس است.

31 - آب چشمه اي كه جاري نيست ولي طوري است كه اگر از آن بردارند باز مي جوشد، حكم آب جاري را ندارد، يعني اگر نجاست به آن برسد و كمتر از كر باشد نجس مي شود.

32 - آبي كه كنار نهر ايستاده و متصل به آب جاري است، حكم آب جاري را ندارد.

33 - چشمه اي كه مثلا در زمستان مي جوشد و در تابستان از جوشش مي افتد، فقط وقتي كه مي جوشد حكم آب جاري را دارد.

34 - آب حوضچه حمام اگر كمتر از كر باشد، چنانچه به خزينه اي كه آبش به ضميمه آب حوض به اندازه كر است متصل باشد و به ملاقات نجس بو يا رنگ يا مزه آن تغيير نكند نجس نمي شود.

35 - آب لوله هاي حمام و عمارات كه از شيرها و دوشها مي ريزد اگر به ضميمه حوضي كه متصل به آن است به قدر كر باشد حكم كر را دارد.

36 - آبي كه روي زمين جريان دارد ولي از زمين نمي جوشد، چنانچه كمتر از كر باشد و نجاست به آن برسد نجس مي شود، اما اگر با فشار جاري باشد و نجاست به پايين آن برسد طرف بالاي آن نجس نمي شود.

آب باران

37 - چيزي كه نجس است و عين نجاست در آن نيست به هر جاي آن يك مرتبه باران برسد پاك مي شود مگر بدن و لباسي كه به بول نجس شده باشد كه در اين دو بنابر احتياط دو مرتبه لازم است و در فرش و لباس و مانند اينها فشار لازم نيست، البته باريدن دو سه قطره فايده ندارد

بلكه بايد طوري باشد كه بگويند باران مي آيد.

38 - اگر باران بر عين نجس ببارد و به جاي ديگر ترشح كند، چنانچه عين نجاست همراه آن نباشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد پاك است، پس اگر باران بر خون ببارد و ترشح كند، چنانچه اي ذره اي خون در آن باشد، يا آن كه بو يا رنگ يا مزه خون گرفته باشد نجس مي باشد.

39 - اگر بر سقف عمارت يا روي بام آن عين نجاست باشد، تا وقتي باران به بام مي بارد، آبي كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مي ريزد پاك است، ولي بعد از قطع شدن باران اگر معلوم باشد آبي كه مي ريزد، به چيز نجس رسيده است، نجس مي باشد.

40 - زمين نجسي كه باران بر آن ببارد پاك مي شود، و اگر باران بر زمين جاري شود و در حال باريدن به جاي نجسي كه زير سقف است برسد آن را نيز پاك مي كند.

41 - خاك نجسي كه آب باران به وصف اطلاق همه اجزاي آن را فرابگيرد پاك مي شود.

42 - هرگاه آب باران در جايي جمع شود، اگر چه كمتر از كر باشد در موقعي كه باران مي آيد حكم آب كر را دارد و چنانچه چيز نجس را در آن بشويند و آب بو يا رنگ يا مزه نجاست نگيرد آن چيز نجس پاك مي شود.

43 - اگر بر فرش پاكي كه روي زمين نجس است باران ببارد و در حال باريدن از فرش به زمين برسد فرش نجس نمي شود و زمين هم پاك مي گردد.

آب چاه

44 - آب چاهي كه از زمين مي جوشد، اگر چه كمتر

از كر باشد چنانچه نجاست به آن برسد، تا وقتي كه بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است ولي مستحب است پس از رسيدن بعضي از نجاستها، مقداري كه در كتابهاي مفصل گفته شده از آب آن بكشند.

45 - اگر نجاستي در چاه بريزد و بو يا رنگ يا مزه آب آن را تغيير دهد، چنانچه تغيير آب چاه از بين برود، پاك مي شود، و بهتر اين است كه با آبي كه از چاه مي جوشد مخلوط گردد.

46 - اگر آب باران در گودالي جمع شود و كمتر از كر باشد، پس از ايستادن باران به رسيدن نجاست به آن نجس مي شود.

احكام آبها

47 - آب مضاف كه معني آن در مساله (15) گفته شد، چيز نجس را پاك نمي كند و وضو و غسل هم با آن باطل است.

48 - آب مضاف اگر چه به مقدار كر باشد اگر ذره اي نجاست به آن برسد نجس مي شود، ولي چنانچه با فشار روي چيز نجس بريزد، مقداري كه به چيز نجس رسيده نجس است و مقداري كه نرسيده است پاك مي باشد.

مثلا اگر گلاب را از گلابدان روي دست نجس بريزند، آنچه به دست رسيده نجس، و آنچه به دست نرسيده پاك است.

49 - اگر آب مضاف نجس طوري با آب كر يا جاري مخلوط شود، كه ديگر آب مضاف به آن نگويند پاك مي شود.

50 - آبي كه مطلق بوده و معلوم نيست كه به حد مضاف شدن رسيده يا نه، مثل آب مطلق است، يعني چيز نجس را پاك مي كند، و وضو و غسل هم با آن صحيح است.

و آبي كه مضاف

بوده و معلوم نيست مطلق شده يا نه مثل آب مضاف است، يعني چيز نجس را پاك نمي كند، و وضو و غسل هم با آن باطل است.

51 - آبي كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف، و معلوم نيست كه قبلا مطلق يا مضاف بوده نجاست را پاك نمي كند، و وضو و غسل هم با آن باطل است.

و چنانچه نجاستي به آن برسد بنابر احتياط لازم نجس مي شود.

اگر چه به اندازه كر باشد.

52 - آبي كه عين نجاست مثل خون و بول به آن برسد و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير دهد، اگر چه كر يا جاري باشد نجس مي شود بلكه اگر بو يا رنگ يا مزه آب، به واسطه نجاستي كه بيرون آن است عوض شود، مثلا مرداري كه پهلوي آب است بوي آن را تغيير دهد بنابر احتياط لازم نجس مي شود.

53 - آبي كه عين نجاست مثل خون و بول در آن ريخته و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير داده، چنانچه به كر يا جاري متصل شود، يا باران بر آن ببارد يا باد باران را در آن بريزد، يا آب باران از ناودان هنگام باريدن در آن جاري شود، و در تمام اين صور چنانچه تغيير آن از بين برود پاك مي شود.

ولي بنابر اقوي بايد آب باران يا كر يا جاري با آن مخلوط گردد.

54 - اگر چيز نجسي را در كر يا جاري تطهير نمايند در شستني كه با آن پاك مي گردد آبي كه بعد از بيرون آوردن از آن مي ريزد پاك است.

55 - آبي كه پاك بوده و معلوم نيست نجس شده يا نه،

پاك است، و آبي كه نجس بوده و معلوم نيست پاك شده يا نه نجس است.

56 - نيم خورده سگ و خوك و كافر غير كتابي بلكه كتابي نيز بنابر احتياط مستحب نجس، و خوردن آن حرام است.

و نيم خورده حيوانات حرام گوشت پاك، و خوردن آن نسبت به غير گربه مكروه مي باشد.

احكام تخلي

57 - واجب است انسان وقت تخلي و مواقع ديگر، عورت خود را از كساني كه مكلفند، اگر چه مثل خواهر و مادر با او محرم باشند، و همچنين از ديوانه و بچه اگر مميز باشند يعني خوب و بد را بفهمند بپوشاند ولي زن و شوهر لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند.

58 - لازم نيست با چيز مخصوصي عورت خود را بپوشاند.

و اگر مثلا با دست هم آن را بپوشاند كافي است.

59 - موقع تخلي بايد بنابر احتياط لازم طرف جلوي بدن يعني شكم و سينه رو به قبله و پشت به قبله نباشد.

60 - اگر موقع تخلي طرف جلوي بدن كسي رو به قبله يا پشت به قبله باشد، و عورت خود را از قبله بگرداند كفايت نمي كند، و اگر جلوي بدن او رو به قبله يا پشت به قبله نباشد، احتياط آن است كه عورت را رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد.

61 - احتياط مستحب آن است كه طرف جلوي بدن در موقع استبراء كه احكام آن بعدا گفته مي شود، و موقع تطهير مخرج بول و غايط، رو به قبله و پشت به قبله نباشد.

62 - اگر براي آن كه نامحرم او را نبيند مجبور شود رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند، بنابر

احتياط لازم بايد پشت به قبله بنشيند و اگر ممكن نباشد بايد رو به قبله بنشيند.

و همچنين است اگر از جهت ديگر ناچار باشد كه رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند.

63 - احتياط مستحب آن است كه بچه را در وقت تخلي رو به قبله يا پشت به قبله ننشانند.

ولي اگر خود بچه بنشيند، جلوگيري از او واجب نيست.

64 - در چهار جا تخلي حرام است: (اول) در كوچه هاي بن بست در صورتي كه صاحبانش اجازه نداده باشند.

(دوم) در ملك كسي كه اجازه تخلي نداده است.

(سوم) در جايي كه براي عده مخصوصي وقف شده است مثل بعضي از مدرسه ها.

(چهارم) روي قبر مؤمنين در صورتي كه بي احترامي به آنان باشد و همچنين هر جايي كه تخلي موجب هتك حرمت يكي از مقدسات دين يا مذهب شود.

65 - در سه صورت مخرج غايط فقط با آب پاك مي شود.

(اول) آن كه با غايط نجاست ديگري مثل خون بيرون آمده باشد.

(دوم) آن كه نجاستي از خارج به مخرج غايط رسيده باشد.

(سوم) آن كه اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد، و در غير اين سه صورت مي توان مخرج را با آب شست و يا به دستوري كه بعدا گفته مي شود، با پارچه و سنگ و مانند اينها پاك كرد، اگر چه شستن با آب بهتر است.

66 - مخرج بول با غير آب پاك نمي شود.

و در كر و جاري اگر بعد از برطرف شدن بول يك مرتبه بشويند كافي است، ولي با آب قليل احتياط مستحب آن است كه دو مرتبه شسته شود و سه مرتبه شستن بهتر است.

67 - اگر مخرج غايط

را با آب بشويند، بايد چيزي از غايط در آن نماند.

ولي باقي ماندن رنگ و بوي آن مانعي ندارد و اگر در دفعه اول طوري شسته شود كه ذره اي از غايط در آن نماند، دوباره شستن لازم نيست.

68 - با سنگ و كلوخ و پارچه و مانند اينها اگر خشك و پاك باشند مي شود مخرج غايط را تطهير كرد، و چنانچه رطوبت كمي داشته باشند كه به مخرج نرسد اشكال ندارد.

69 - مخرج غايط را اگر يك مرتبه با سنگ و كلوخ يا پارجه كاملا پاكيزه نمايد كفايت مي كند، ولي بهتر آن است كه سه مرتبه انجام دهد.

بلكه با سه قطعه هم باشد و اگر با سه مرتبه پاكيزه نشود بايد به قدري اضافه نمايد تا مخرج كاملا پاكيزه شود، ولي باقي ماندن ذره هاي كوچكي كه ديده نمي شود اشكال ندارد.

70 - پاك كردن مخرج غايط با چيزهايي كه احترام آنها لازم است مانند كاغذي كه اسم خدا و پيغمبران بر آن نوشته شده حرام است.

و پاك شدن مخرج با استخوان و سرگين محل اشكال است.

71 - اگر شك كند كه مخرج را تطهير كرده يا نه، لازم است تطهير نمايد، اگر چه عادتا بعد از بول يا غايط فورا تطهير مي كرده.

72 - اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز، مخرج را تطهير كرده يا نه نمازي كه خوانده صحيح است، ولي براي نمازهاي بعدي بايد تطهير كند.

استبراء

73 - استبراء عمل مستحبي است كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام مي دهند، براي آنكه اطمينان كنند بول در مجري نمانده است.

و آن داراي اقسامي است و بهترين آنها اين است

كه بعد از قطع شدن بول، اگر مخرج غايط نجس شده، اول آن را تطهير كنند، بعد سه دفعه با انگشت ميانه دست چپ از مخرج غايط تا بيخ آلت بكشند، و بعد انگشت شست را روي آلت و انگشت پهلوي شست را زير آن بگذارند و سه مرتبه تا ختنه گاه بكشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند.

74 - آبي كه گاهي بعد از ملاعبه و بازي كردن با زن از انسان خارج مي شود و به آن (مذي) مي گويند پاك است، و نيز آبي كه گاهي بعد از مني بيرون مي آيد و به آن (وذي) گفته مي شود، و آبي كه گاهي بعد از بول بيرون مي آيد و به آن (ودي) مي گويند اگر بول به آن نرسيده باشد پاك است.

و چنانچه انسان بعد از بول استبراء كند و بعد آبي از او خارج شود، و شك كند كه بول است يا يكي از اين سه آب پاك مي باشد.

75 - اگر انسان شك كند كه استبراء كرده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، نجس مي باشد.

و چنانچه وضو گرفته باشد باطل مي شود.

ولي اگر شك كند استبرايي كه كرده درست بوده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه پاك مي باشد و وضو را هم باطل نمي كند.

76 - كسي كه استبراء نكرده اگر به واسطه آنكه مدتي از بول كردن او گذشته اطمينان كند بول در مجري نمانده است و رطوبتي ببيند و شك كند كه پاك است يا نه، آن رطوبت پاك مي باشد و وضو را هم باطل

نمي كند.

77 - اگر انسان بعد از بول استبراء كند و وضو بگيرد، چنانچه بعد از وضو رطوبتي ببيند كه بداند يا بول است يا مني، واجب است احتياطا غسل كند و وضو هم بگيرد.

ولي اگر وضو نگرفته باشد فقط گرفتن وضو كافي است.

78 - براي زن استبراء از بول نيست و اگر رطوبتي ببيند و شك كند كه بول است يا نه پاك مي باشد، و وضو و غسل او را هم باطل نمي كند.

مستحبات و مكروهات تخلي

79 - مستحب است در موقع تخلي جايي بنشيند كه كسي او را نبيند و موقع وارد شدن بجاي تخلي اول پاي چپ، و موقع بيرون آمدن، اول پاي راست را بگذارد، و همچنين مستحب است در حال تخلي سر را بپوشاند و سنگيني بدن را بر پاي چپ بيندازد.

80 - نشستن روبروي خورشيد و ماه، در موقع تخلي مكروه است ولي اگر عورت خود را به وسيله اي بپوشاند مكروه نيست.

و نيز در موقع تخلي نشستن روبروي باد و در جاده و خيابان و كوچه و در خانه و زير درختي كه ميوه مي دهد و چيز خوردن و توقف زياد و تطهير كردن با دست راست مكروه مي باشد.

و همچنين است حرف زدن در حال تخلي، ولي اگر ناچار باشد يا ذكر خدا بگويد اشكال ندارد.

81 - ايستاده بول كردن و بول كردن در زمين سخت، و سوراخ جانوران، و در آب، خصوصا آب، ايستاده مكروه است.

82 - خودداري كردن از بول و غايط مكروه است.

و اگر براي بدن ضرر كلي داشته باشد حرام است.

83 - مستحب است انسان پيش از نماز و پيش از خواب و پيش از جماع و بعد

از بيرون آمدن مني بول كند.

نجاسات
نجاسات

84 - نجاسات ده چيز است: اول: بول، دوم: غايط، سوم: مني، چهارم: مردار، پنجم: خون، ششم و هفتم: سگ و خوك، هشتم: كافر، نهم: شراب، دهم: عرق حيوان نجاستخوار.

بول و غايط

85 - بول و غايط انسان و هر حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد يعني اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند، نجس است، و غايط حيوان حرام گوشتي كه خون آن جستن نمي كند مثل ماهي حرام گوشت، و همچنين فضله حيوانات كوچك مثل پشه و مگس كه گوشت ندارند پاك است، ولي از بول حيوان حرام گوشت كه خون جهنده ندارد بايد بنابر احتياط لازم اجتناب كرد.

86 - بول و فضله پرندگان حرام گوشت پاك و بهتر اجتناب از آنهاست.

87 - بول و غايط حيوان نجاستخوار نجس است و همچنين است بول و غايط بچه بزي كه شير خوك خورده به تفصيلي كه خواهد آمد يا حيوان چهارپايي كه انسان با آن نزديكي نموده است.

مني

88 - مني انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد نجس است، هر چند - بنابر احتياط لازم - حلال گوشت باشد.

مردار

89 - مردار انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد نجس است، چه خودش مرده باشد، يا به غير دستوري كه در شرع معين شده آن را كشته باشند.

و ماهي چون خون جهنده ندارد، اگرچه در آب بميرد پاك است.

90 - چيزهايي از مردار مثل پشم و مو و كرك و استخوان و دندان كه روح ندارند پاك است.

91 - اگر از بدن انسان يا حيواني كه خون جهنده دارد در حالي كه زنده است گوشت يا چيز ديگري را كه روح دارد جدا كنند.

نجس است.

92 - اگر پوستهاي مختصر لب و جاهاي ديگر بدن را بكنند پاك است.

93 - تخم مرغ كه از شكم مرغ مرده بيرون مي آيد پاك است، ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.

94 - اگر بره و بزغاله پيش از آن كه علفخوار شوند بميرند، پنير مايه اي كه در شيردان آنها مي باشد پاك است.

ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.

95 - دواجات روان، عطر، روغن، واكس و صابون كه از خارجه مي آورند، اگر انسان يقين به نجاست آنها نداشته باشد پاك است.

96 - گوشت، پيه و چرمي كه احتمال آن برود كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده پاك است، ولي اگر از دست كافر گرفته شود يا اينكه دست مسلماني باشد كه از كافر گرفته و رسيدگي نكرده كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، خوردن آن گوشت و پيه حرام است، ولي نماز در آن

چرم جايز است، و اما آنچه از بازار مسلمانها يا از مسلماني گرفته شود و معلوم نباشد كه از كافر گرفته شده، يا اين كه احتمال آن برود كه تحقيق كرده اگرچه از كافر گرفته باشد خوردن آن گوشت و پيه نيز جايز است.

خون

97 - خون انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد يعني حيواني كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند نجس است، پس خون حيواني كه مانند ماهي و پشه خون جهنده ندارد پاك مي باشد.

98 - اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند و خون آن به مقدار لازم بيرون آيد خوني كه در بدنش مي ماند پاك است ولي اگر به علت نفس كشيدن يا به واسطه اين كه سر حيوان در جاي بلند بوده خون به بدن حيوان برگردد، آن خون نجس است.

99 - احتياط مستحب آن است كه از تخم مرغي كه ذره اي خون در آن مي باشد اجتناب شود و اگر خون در زرده باشد تا پوست نازك روي آن پاره نشده سفيده بدون اشكال پاك است.

100 - خوني كه گاهي موقع دوشيدن شير ديده مي شود نجس است و شير را نجس مي كند.

101 - اگر خوني كه از لاي دندانها مي آيد، به واسطه مخلوط شدن با آب دهان از بين برود، اجتناب از آب دهان لازم نيست.

102 - خوني كه به واسطه كوبيده شدن، زير ناخن يا زير پوست مي ميرد، اگر طوري شود كه ديگر به آن خون نگويند پاك و اگر به آن خون بگويند و ظاهر گردد نجس است.

پس چنانچه ناخن يا پوست سوراخ شود اگر

بيرون آوردن خون و تطهير محل جهت وضو يا غسل مشقت زياد دارد بايد تيمم نمايد.

103 - اگر انسان نداند كه خون زير پوست مرده يا گوشت به واسطه كوبيده شدن به آن حالت درآمده پاك است.

104 - اگر موقع جوشيدن غذا ذره اي خون در آن بيفتد، تمام غذا و ظرف آن بنابر احتياط لازم نجس مي شود، و جوشيدن و حرارت و آتش پاك كننده نيست.

105 - زردابه اي كه در حال بهبودي زخم در اطراف آن پيدا مي شود، اگر معلوم نباشد كه با خون مخلوط است، پاك مي باشد.

سگ و خوك

106 - سگ و خوكي كه در خشكي زندگي مي كنند حتي مو و استخوان و پنجه و ناخن و رطوبتهاي آنها نجس است، ولي سگ و خوك دريايي پاك است.

كافر

107 - كافر يعني كسي كه معترف به خدا يا به يگانگي او نباشد و همچنين غلاة (يعني آنهايي كه يكي از ائمه عليهم السلام را خدا خوانده يا بگويند خدا در او حلول كرده است) و خوارج و نواصب (يعني آنهايي كه به ائمه عليهم السلام اظهار دشمني مي نمايند) نجسند، و همچنين است كسي كه نبوت يا يكي از ضروري دين (يعني چيزي را كه مثل نماز و روزه مسلمانان جزء دين اسلام مي دانند) چنانچه بداند آن چيز ضروري دين است منكر شود.

و اما اهل كتاب (يعني يهود و نصاري و مجوس) كه پيغمبري حضرت خاتم الانبياء محمد ابن عبداللّه صلي اللّه عليه و آله و سلم را قبول ندارند نيز بنابر مشهور نجس مي باشند ولي حكم به طهارت آنان دور نيست اگر چه اجتناب از آنها بهتر است.

108 - تمان بدن كافر حتي مو و ناخن و رطوبتهاي او نجس است.

109 - اگر پدر و مادر و جد و جده بچه نا بالغ كافر باشند آن بچه هم نجس است، مگر در صورتي كه مميز و مظهر اسلام باشد، و اگر يكي از اينها مسلمان باشد بتفصيلي كه در مساله 217 خواهد آمد بچه پاك است.

110 - كسي كه معلوم نيست مسلمان است يا نه و نشانه اي هم بر اسلامش نباشد، پاك مي باشد، ولي احكام ديگر مسلمان را ندارد، مثلا نمي تواند زن مسلمان بگيرد و بايد در قبرستان مسلمانان دفن نشود.

111

- شخصي كه به يكي از دوازده امام عليهم السلام از روي دشمني دشنام دهد، نجس است.

شراب

112 - شراب نجس است، و بنابر احتياط مستحب هر چيزي كه انسان را مست مي كند، چنانچه به خودي خود روان باشد نيز نجس است، و اگر مثل بنگ و حشيش (چرس) روان نباشد پاك است اگرچه چيزي در آن بريزند كه روان شود.

113 - الكل صنعتي كه براي رنگ كردن در و پنجره و ميز و صندلي و مانند اينها به كار مي برند تمام اقسامش پاك مي باشد.

114 - اگر انگور و آب انگور به خودي خود يا به واسطه پختن جوش بيايد، پاك، ولي خوردن آن حرام است

115 - خرما و مويز و كشمش و آب آنها اگر چه جوش بيايند پاك و خوردن آنها حلال است.

116 - فقاع كه از جو گرفته مي شود و به آن آب جو مي گويند حرام است، ولي نجاست آن خالي از اشكال نيست، و غير فقاع مانند آبي كه به دستور طبيب از جو مي گيرند، و به آن ماء الشعير مي گويند پاك مي باشد.

عرق حيوان نجاستخوار

117 - عرق شتر نجاستخوار و هر حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده نجس است.

118 - عرق جنب از حرام پاك است، و بنابر احتياط مستحب نماز با آن نخوانند، و نزديكي با زن در حال حيض با علم به حال او حكم جنابت از حرام را دارد.

119 - اگر انسان در اوقاتي كه نزديكي با زن حرام است مثلا در روز ماه رمضان با زن خود نزديكي كند عرق او حكم عرق جنب از حرام را ندارد.

120 - اگر جنب از حرام عوض غسل تيمم نمايد و بعد از تيمم عرق كند، حكم آن عرق، حكم عرق قبل از تيمم است.

121 -

اگر كسي از حرام جنب شود، و بعد با حلال خود نزديكي كند، احتياط مستحب آن است كه در نماز از عرق خود اجتناب نمايد، و چنانچه اول با حلال خود نزديكي كند و بعد مرتكب حرام شود عرق او حكم عرق جنب از حرام را ندارد.

راه ثابت شدن نجاست

122 - نجاست هر چيزي از سه راه ثابت مي شود: اول: آن كه خود انسان يقين يا اطمينان كند كه آن چيز نجس است، و اگر گمان داشته باشد چيزي نجس است لازم نيست از آن اجتناب نمايد.

بنابراين غذا خوردن در قهوه خانه ها و ميهمانخانه هايي كه مردمان لا ابالي و كساني كه پاكي و نجسي را مراعات نمي كنند در آنها غذا مي خورند، اگر انسان اطمينان نداشته باشد غذايي را كه براي او آورده اند نجس است اشكال ندارد.

دوم: آن كه كسي كه چيزي در اختيار او است بگويد آن چيز نجس است و متهم نباشد، مثلا همسر يا نوكر يا كلفت انسان نسبت به ظرف يا چيز ديگري كه در اختيار او است بگويد نجس مي باشد.

سوم آن كه دو مرد عادل بگويند چيزي نجس است، به شرط آن كه مورد شهادت آنان سبب نجاست باشد.

123 - اگر به واسطه ندانستن مساله، نجس بودن و پاك بودن چيزي را نداند، مثلا نداند فضله موش پاك است يا نه، بايد مساله را بپرسد، ولي اگر با اينكه مساله را مي داند، در چيزي شك كند كه پاك است يا نه، مثلا شك كند آن چيز خون است يا نه، يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان، پاك مي باشد، و وارسي كردن يا پرسيدن لازم نيست.

124 - چيز نجسي

كه انسان شك دارد پاك شده يا نه، نجس است، و چيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه، پاك است.

و اگر هم بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد لازم نيست وارسي كند.

125 - اگر بداند يكي از دو ظرف يا دو لباسي كه از هر دوي آنها استفاده مي كند نجس شده و نداند كدام است، بايد از هر دو اجتناب كند ولي اگر مثلا نمي داند لباس خودش نجس شده يا لباسي كه از تصرف او خارج بوده و مال ديگري مي باشد، لازم نيست از لباس خودش اجتناب نمايد.

چيز پاك چگونه نجس مي شود

126 - اگر چيز پاك به چيز نجس برسد و هر دو يا يكي از آنها به طوري تر باشد كه تري يكي به ديگري برسد، چيز پاك نيز نجس مي شود، و همچنين اگر به چيز سومي با همان رطوبت برسد نجسش مي كند، و مشهور فرموده اند كه متنجس به طور مطلق منجس است، ولي اين حكم با تعدد واسطه محل اشكال است.

بلكه حكم بطهارت خالي از قوت نيست (مثال) در صورتي كه دست راست به بول متنجس شود، آنگاه آن دست با رطوبت با دست چپ ملاقات كند اين ملاقات موجب نجاست دست چپ خواهد بود، و اگر دست چپ بعد از خشكيدن با لباس مرطوب مثلا ملاقات كند لباس نيز نجس مي شود ولي اگر آن لباس با چيز ديگري با رطوبت ملاقات كند حكم به نجاست آن چيز نمي شود.

و اگر تري به قدري كم باشد كه به ديگري نرسد چيزي كه پاك بوده نجس نمي شود اگرچه به عين نجس برسد.

127 - اگر چيز پاكي به چيز نجس برسد، و

انسان شك كند كه هر دو يا يكي از آنها تر بوده يا نه، آن چيز پاك نجس نمي شود.

128 - دو چيزي كه انسان نمي داند كدام پاك و كدام نجس است اگر چيز پاكي با رطوبت بعدا به يكي از آنها برسد اجتناب از آن لازم نيست مگر در بعضي از موارد مثل آنكه حالت سابقه در هر دو نجاست باشد و يا آنكه با طرف ديگر هم چيز پاك ديگري با رطوبت ملاقات كند.

129 - زمين و پارچه و مانند اينها اگر رطوبت داشته باشد، هر قسمتي كه نجاست به آن برسد نجس مي شود، و جاهاي ديگر آن پاك است و همچنين است خيار و خربزه و مانند اينها.

130 - هرگاه شيره و روغن و مانند اينها طوري باشد كه اگر مقداري از آن را بردارند جاي آن خالي نمي ماند، همين كه يك نقطه از آن نجس شد، تمام آن نجس مي شود.

ولي اگر طوري باشد كه جاي آن در موقع برداشتن خالي بماند، اگر چه بعد پر شود، فقط جايي كه نجاست به آن رسيده نجس مي باشد پس اگر فضله موش در آن بيفتد جايي كه فضله افتاده نجس و بقيه پاك است.

131 - اگر مگس يا حيواني مانند آن روي چيز نجسي كه تر است بنشيند، و بعد روي چيز پاكي كه آن هم تر است بنشيند، چنانچه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده، چيز پاك نجس مي شود، و اگر نداند پاك است.

132 - اگر جايي از بدن كه عرق دارد نجس شود، و عرق از آنجا به جاي ديگر برود، هر جا كه عرق به آن برسد نجس مي شود، و اگر

عرق به جاي ديگر نرود جاهاي ديگر بدن پاك است.

133 - اخلاط غليظي كه از بيني يا گلو مي آيد، اگر خون داشته باشد جايي كه خون دارد نجس و بقيه آن پاك است.

پس اگر به بيرون دهان يا بيني برسد مقداري كه انسان يقين دارد جاي نجس اخلاط به آن رسيده نجس است، و محلي را كه شك دارد جاي نجس به آن رسيده يا نه پاك مي باشد.

134 - اگر آفتابه اي را كه ته آن سوراخ است روي زمين نجس بگذارند، چنانچه از جريان بيفتد و آب زير آن جمع گردد كه با آب آفتابه يكي حساب شود، آب آفتابه نجس مي شود، ولي اگر آب آفتابه با فشار جريان داشته باشد نجس نمي شود.

135 - اگر چيزي داخل بدن شود و به نجاست برسد، در صورتي كه بعد از بيرون آمدن آلوده به نجاست نباشد پاك است.

پس اگر اسباب اماله يا آب آن در مخرج غايط وارد شود، يا سوزن و چاقو و مانند اينها در بدن فرو رود و بعد از بيرون آمدن به نجاست آلوده نباشد نجس نيست.

و همچنين است آب دهان و بيني اگر در داخل به خون برسد و بعد از بيرون آمدن به خون آلوده نباشد.

احكام نجاسات

136 - نجس كردن خط و ورق قرآن در صورتي كه مستلزم هتك حرمت باشد بي اشكال حرام است و اگر نجس شود بايد فورا آن را آب بكشند.

بلكه بنابر احتياط واجب در غير فرض هتك نيز نجس كردن آن حرام و آب كشيدن واجب است.

137 - اگر جلد قرآن نجس شود در صورتي كه بي احترامي به قرآن باشد بايد آن را آب

بكشند.

138 - گذاشتن قرآن روي عين نجس مانند خون و مردار اگر چه آن عين نجس خشك باشد در صورتي كه بي احترامي به قرآن باشد حرام است.

139 - نوشتن قرآن با مركب نجس اگر چه يك حرف آن باشد حكم نجس كردن آن را دارد، و اگر نوشته شود بايد آن را آب بكشند يا به واسطه تراشيدن و مانند آن كاري كنند كه از بين برود.

140 - در صورتي كه دادن قرآن به كافر مستلزم هتك باشد حرام و گرفتن قرآن از او واجب است.

141 - اگر ورق قرآن يا چيزي كه احترام آن لازم است، مثل كاغذي كه اسم خدا يا پيغمبر يا امام بر آن نوشته شده، در مستراح بيفتد، بيرون آوردن و آب كشيدن آن اگر چه خرج داشته باشد واجب است.

و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد به آن مستراح نروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده است.

و نيز اگر تربت در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد.

بايد تا وقتي كه يقين نكرده اند كه به كلي از بين رفته به آن مستراح نروند.

142 - خوردن و آشاميدن چيز متنجس حرام است، و همچنين است خوراندن آن به ديگري، ولي خوراندن آن به طفل يا ديوانه ظاهرا جايز است، و اگر خود طفل يا ديوانه غذاي نجس را بخورد يا با دست نجس غذا را نجس كند و بخورد لازم نيست از او جلوگيري كنند.

143 - فروختن و عاريه دادن چيز نجسي كه قابل پاك شدن است اشكال ندارد ولي لازم است كه نجس بودن آن را به طرف بگويد، به دو شرط (اول) آن كه

طرف در معرض آن باشد كه در مخالفت حكم الزامي واقع شود مثل اينكه او را در خوردن يا آشاميدن استعمال نمايد و اگر اين چنين نباشد لازم نيست بگويد مثلا نجس بودن لباسي را كه طرف با آن نماز مي خواند لازم نيست به او بگويد زيرا پاك بودن لباس شرط واقعي نيست.

(دوم) آنكه احتمال بدهد كه طرف به گفته او ترتيب اثر دهد و اما اگر بداند كه ترتيب اثر نمي دهد گفتن لازم نيست.

144 - اگر انسان ببيند كسي چيز نجسي را مي خورد يا با لباس نجس نماز مي خواند لازم نيست به او بگويد.

145 - اگر جايي از خانه يا فرش كسي نجس باشد و ببيند بدن يا لباس يا چيز ديگر كساني كه وارد خانه او مي شوند با رطوبت به جاي نجس رسيده است چنانچه او موجب اين امر شده باشد بايد با دو شرطي كه در مساله پيش گذشت به آنان بگويد.

146 - اگر صاحب خانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است بايد - با شرط دومي كه گذشت - به مهمانها بگويد، و اما اگر يكي از مهمانها بفهمد لازم نيست به ديگران خبر دهد ولي چنانچه طوري با آنها معاشرت دارد كه به واسطه نجس بودن آنان خود از جهت ابتلاي به نجاست مبتلا به مخالفت حكم الزامي مي شود بايد به آنان بگويد.

147 - اگر چيزي را كه عاريه كرده نجس شود بايد صاحبش را از نجس شدن آن به دو شرطي كه در مساله 143 گذشت آگاه كند.

148 - اگر بچه بگويد چيزي نجس است، يا چيزي را آب كشيده نبايد حرف او را قبول كرد.

ولي بچه

اي كه تكليفش نزديك است اگر بگويد چيزي را آب كشيدم، در صورتي كه آن چيز در تصرف او باشد يا گفته اش مورد اطمينان باشد قبول مي شود، و همچنين اگر بگويد چيزي نجس است.

مطهرات
مطهرات

149 - دوازده چيز نجاست را پاك مي كند، و آنها را مطهرات گويند: اول آب، دوم زمين، سوم آفتاب، چهارم استحاله، پنجم انقلاب، ششم انتقال، هفتم اسلام، هشتم تبعيت، نهم برطرف شدن عين نجاست، دهم استبراء حيوان نجاستخوار، يازدهم غايب شدن مسلمان، دوازدهم خارج شدن خون از ذبيحه، و احكام اينها به طور تفصيل در مسايل آينده گفته مي شود.

آب

150 - آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مي كند: اول آنكه مطلق باشد، پس آب مضاف مانند گلاب و عرق بيد چيز نجس را پاك نمي كند.

دوم آنكه پاك باشد.

سوم آنكه وقتي چيز نجس را مي شويند آب مضاف نشود، و در شستني كه بعد از آن، شستن ديگر لازم نيست بايد بو يا رنگ يا مزه نجاست هم نگيرد، و در غير آن شستن تغيير ضرر ندارد، مثلا چيزي را به آب كر يا قليل بشويد، و دو دفعه شستن در او لازم باشد، در دفعه اول اگر چه تغيير كند، و در دفعه دوم به آبي تطهير كند كه تغيير نكند پاك مي شود.

چهارم آنكه بعد از آب كشيدن چيز نجس اجزاء كوچك عين نجاست در آن نباشد.

و پاك شدن چيز نجس به آب قليل يعني آب كمتر از كر شرطهاي ديگري هم دارد كه بعدا گفته مي شود.

151 - توي ظرف نجس را با آب قليل بايد سه مرتبه شست، و همچنين با آب كر و جاري بنابر احتياط واجب، و ظرفي را كه سگ از آنها آب يا چيز روان ديگر خورده بايد اول با خاك پاك خاك مالي كرد سپس خاك او را زايل نموده و بعد دو مرتبه با آب قليل يا

كر يا جاري شست، و همچنين ظرفي را كه سگ ليسيده اگر در آن چيزي باقيمانده باشد، بايد پيش از شستن خاك مالي كرد و اگر آب دهان سگ در ظرفي بريزد بنابر احتياط لازم بايد آن را خاك مالي كرد و بعد سه مرتبه با آب شست.

152 - اگر دهانه ظرفي كه سگ دهن زده تنگ باشد بايد خاك را در آن بريزند و با شدت حركت دهند تا خاك به همه آن ظرف برسد، و بعد به ترتيبي كه ذكر شد بشويند.

153 - ظرفي را كه خوك بليسد يا از آن چيز رواني بخورد، يا اينكه در او موش صحرايي مرده باشد، با آب قليل يا كر يا جاري بايد هفت مرتبه شست و لازم نيست آن را خاك مالي كنند.

154 - ظرفي را كه به شراب نجس شده، بايد سه مرتبه بشويند و فرقي بين آب قليل و كر و جاري نيست.

155 - كوزه اي كه از گل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرو رفته اگر در آب كر يا جاري بگذارند، بهر جاي آن كه آب برسد پاك مي شود.

و اگر بخواهند باطن آن هم پاك شود، بايد به قدري در آب كر يا جاري بماند كه آب به تمام آن فرو رود، و اگر ظرف رطوبتي داشته باشد كه از رسيدن آب به باطن آن مانع باشد بايد خشكش نمايند، و بعدا در آب كر يا جاري بگذارند.

156 - ظرف نجس را با آب قليل دو قسم مي شود آب كشيد: يكي آنكه سه مرتبه پر كنند و خالي كنند، ديگر آنكه سه دفعه قدري آب در آن

بريزند و در هر دفعه آب را طوري در آن بگردانند كه به جاهاي نجس آن برسد و بيرون بريزند.

157 - اگر ظرف بزرگي مثل پاتيل و خمره نجس شود، چنانچه سه مرتبه آن را از آب پر كنند و خالي كنند پاك مي شود.

و همچنين است اگر سه مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد، و در هر دفعه آبي كه ته آن جمع مي شود بيرون آورند و احتياط مستحب آن است كه در مرتبه دوم و سوم ظرفي را كه با آن آبها را بيرون مي آورند آب بكشند.

158 - اگر مس نجس و مانند آن را آب كنند و آب بكشند، ظاهرش پاك مي شود.

159 - تنوري كه به بول نجس شده است، اگر يك مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد پاك مي شود، و احتياط مستحب آن است كه اين كار را دو مرتبه انجام دهند.

و در غير بول اگر پس از برطرف شدن نجاست يك مرتبه به دستوري كه گفته شد آب در آن بريزند كافي است.

و بهتر است كه گودالي ته آن بكنند تا آبها در آن جمع شود و بيرون بياورند بعد آن گودال را با خاك پاك پر كنند.

160 - اگر چيز نجس را يك مرتبه در آب كر يا جاري فرو برند كه آب به تمام جاهاي آن برسد، پاك مي شود.

و در فرش و لباس و مانند اينها فشار يا مانند آن از ماليدن يا لگد كردن لازم نيست، و در صورتي كه بدن يا لباس متنجس به بول باشد در كر نيز

دو مرتبه شستن لازم است.

161 - اگر بخواهند چيزي را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود، در صورتي كه بول در آن چيز نمانده باشد پاك مي شود مگر در لباس و بدن كه بايد دو مرتبه روي آنها آب بريزند تا پاك شوند و در هر حال در شستن لباس و فرش و مانند اينها با آب قليل بايد فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد.

(و غساله آبي است كه معمولا در وقت شستن و بعد از آن از چيزي كه شسته مي شود، خود به خود يا به وسيله فشار مي ريزد).

162 - اگر چيزي به بول پسر يا دختر شير خواري كه غذا خور نشده و بنابر احتياط كمتر از دو سال دارد نجس شود، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند كه به تمام جاهاي نجس آن برسد پاك مي شود، ولي احتياط مستحب آن است كه يك مرتبه ديگر هم آب روي آن بريزند.

و در لباس و فرش و مانند اينها فشار لازم نيست.

163 - اگر چيزي به غير بول نجس شود، چنانچه با برطرف كردن نجاست يك مرتبه آب قليل روي آن بريزند و از آن جدا شود پاك مي گردد ولي لباس و مانند آن را بايد فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد.

164 - اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده در آب كر يا جاري فرو برند بعد از برطرف شدن عين نجاست پاك مي شود ولي اگر بخواهند آن را با آب قليل آب بكشند بايد به هر طور كه ممكن است -

اگر چه با لگد كردن باشد - فشار دهند تا غساله آن جدا شود.

165 - اگر ظاهر گندم و برنج و صابون و مانند اينها نجس شود به فرو بردن در كر و جاري پاك مي گردد، و اگر باطن آنها نجس شود چنانچه آب كر يا جاري به وصف اطلاق به باطن آنها برسد پاك مي شوند ولي ظاهرا در صابون و مانند آن هيچ گاه آب مطلق به باطن نمي رسد.

166 - اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون رسيده يا نه باطن آن پاك است.

167 - اگر ظاهر برنج و گوشت يا چيزي مانند اينها نجس شده باشد چنانچه آن را در كاسه پاك و مانند آن بگذارند و يك مرتبه آب روي آن بريزند و خالي كنند پاك مي شود و اگر در ظرف نجس بگذارند بايد سه مرتبه اين كار را انجام دهند در اين صورت ظرف هم پاك مي شود، و اگر بخواهند لباس و مانند آن را كه فشار لازم دارد در ظرفي بگذارند و آب بكشند، بايد در هر مرتبه اي كه آب روي آن مي ريزند آن را فشار دهند و ظرف را كج كنند تا غساله اي كه در آن جمع شده بيرون بريزد.

168 - لباس نجسي را كه به نيل و مانند آن رنگ شده اگر در آب كر يا جاري فروبرند و آب پيش از آنكه به واسطه رنگ پارچه مضاف شود به تمام آن برسد لباس پاك مي شود و اگر با آب قليل بشويند، چنانچه موقع فشار دادن، آب مضاف از آن بيرون نيايد پاك مي شود.

169 - اگر لباسي را در كر يا جاري آب

بكشند، و بعد مثلا لجن آب در آن ببينند چنانچه احتمال ندهند كه جلوگيري از رسيدن آب كرده آن لباس پاك است.

170 - اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن خورده گل يا صابون در آن ديده شود چنانچه احتمال بدهند كه جلوگيري از رسيدن آب كرده آن لباس پاك ولي اگر آب نجس به باطن گل يا صابون رسيده باشد ظاهر گل و صابون پاك و باطن آنها نجس است.

171 - هر چيز نجس، تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند پاك نمي شود.

ولي اگر بو يا رنگ نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد، پس اگر خون را از لباس برطرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند پاك مي باشد، اما چنانچه به واسطه بو يا رنگ يقين كنند يا احتمال دهند كه ذره هاي نجاست در آن چيز مانده نجس است.

172 - اگر نجاست بدن را در آب كر يا جاري برطرف كنند بدن پاك مي شود، مگر آنكه بدن به بول نجس شده باشد كه در اين صورت به يك مرتبه پاك نمي شود، ولي بيرون آمدن و دو مرتبه در آب رفتن لازم نيست بلكه اگر در زير آب به آن محل دست بكشند كه دو مرتبه آب به بدن برسد كفايت مي كند.

173 - غذاي نجس كه لاي دندانها مانده اگر آب در دهان بگردانند و به تمام غذاي نجس برسد پاك مي شود.

174 - اگر موي سر و صورت را با آب قليل آب بكشند چنانچه مو انبوه نباشد براي جدا شدن غساله لازم نيست فشار دهند زيرا به مقدار متعارف خود به خود جدا

مي شود.

175 - اگر جايي از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند، اطراف آنجا كه متصل به آن است و معمولا موقع آب كشيدن آب به آنها سرايت مي كند، با پاك شدن جاي نجس پاك مي شود، به اين معني كه آب كشيدن اطراف مستقلا لازم نيست بلكه اطراف و محل نجس به آب كشيدن با هم پاك مي شوند، و همچنين است اگر چيز پاكي را پهلوي چيز نجس بگذارند و روي هر دو آب بريزند.

پس اگر براي آب كشيدن يك انگشت نجس روي همه انگشتها آب بريزند و آب نجس و همچنين آب پاك به همه آنها برسد، با پاك شدن انگشت نجس تمام انگشتها پاك مي شود.

176 - گوشت و دنبه اي كه نجس شده، مثل چيزهاي ديگر آب كشيده مي شود.

و همچنين است اگر بدن يا لباس چربي كمي داشته باشد كه از رسيدن آب به آنها جلوگيري نكند.

177 - اگر ظرف يا بدن نجس باشد، و بعد به طوري چرب شود كه جلوگيري از رسيدن آب به آنها كند، چنانچه بخواهند ظرف و بدن را آب بكشند، بايد چربي را برطرف كنند تا آب به آنها برسد.

178 - آب شيري كه متصل به كر است حكم كر را دارد.

179 - اگر چيزي را آب بكشد و يقين كند پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن برطرف كرده يا نه، بايد دوباره آن را آب بكشد و يقين كند كه عين نجاست برطرف شده است.

180 - زميني كه آب در او فرو مي رود مثل زميني كه روي آن شن يا ريگ باشد، اگر نجس شود با آب قليل

نيز پاك مي شود.

181 - زمين سنگ فرش و آجر فرش و زمين سختي كه آب در آن فرو نمي رود، اگر نجس شود با آب قليل پاك مي گردد، ولي بايد به قدري آب روي آن بريزند كه جاري شود، و اگر آبي كه روي آن ريخته اند از سوراخي بيرون نرود و در جايي جمع شود براي پاك شدن آنجا بايد آب جمع شده را با پارچه اي يا ظرفي بيرون آورند.

182 - اگر ظاهر نمك سنگ و مانند آن نجس شود با آب كمتر از كر هم پاك مي شود.

183 - اگر شكر نجس آب شده را قند بسازند و در آب كر يا جاري بگذارند پاك نمي شود.

زمين

184 - زمين با چهار شرط كف پا و ته كفش را پاك مي كند، اول: آنكه زمين پاك باشد، دوم: آنكه بنابر احتياط خشك باشد، سوم: آنكه بنابر احتياط لازم نجاست از ناحيه زمين حاصل شده باشد چهارم: آنكه اگر عين نجس مثل خون و بول يا متنجس مثل گلي كه نجس شده در كف پا و ته كفش باشد به واسطه راه رفتن يا ماليدن پا به زمين برطرف شود و چنانچه قبلا عين نجاست برطرف شده باشد با راه رفتن يا ماليدن پا به زمين بنابر احتياط لازم پاك نمي شود و نيز زمين بايد خاك يا سنگ يا آجر فرش و مانند اينها باشد و با راه رفتن روي فرش، حصير و سبزه كف پا و ته كفش نجس پاك نمي شود.

185 - پاك شدن كف پا و ته كفش نجس، به واسطه راه رفتن روي آسفالت و روي زميني كه با چوب فرش شده محل اشكال

است.

186 - براي پاك شدن كف پا و ته كفش بهتر است مقدار پانزده ذراع دست يا بيشتر راه بروند، اگرچه به كمتر از پانزده ذراع يا ماليدن پا به زمين نجاست برطرف شود.

187 - لازم نيست كف پا و ته كفش نجس تر باشد، بلكه اگر خشك هم باشد به راه رفتن پاك مي شود.

188 - بعد از آنكه پا يا ته كفش نجس به راه رفتن پاك شد، مقداري از اطراف آن هم كه معمولا به گل آلوده مي شود پاك مي گردد.

189 - كسي كه با دست و زانو راه مي رود، اگر كف دست يا زانوي او نجس شود، پاك شدن آن با راه رفتن محل اشكال است.

و همچنين است ته عصا، ته پاي مصنوعي، نعل چهار پايان، چرخ اتومبيل و درشكه و مانند اينها.

190 - اگر بعد از راه رفتن، بو يا رنگ يا ذره هاي كوچكي از نجاست كه ديده نمي شود، در كف پا يا ته كفش بماند اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه به قدري راه بروند كه آنها هم برطرف شوند.

191 - توي كفش به واسطه راه رفتن پاك نمي شود.

و پاك شدن كف جوراب به واسطه راه رفتن محل اشكال است مگر اينكه كف آن از چرم يا مانند آن باشد.

آفتاب

192 - آفتاب زمين، ساختمان و ديوار را با پنج شرط پاك مي كند، اول آنكه چيز نجس به طوري تر باشد كه اگر چيز ديگر به آن برسد تر شود پس اگر خشك باشد بايد به وسيله اي آن را تر كنند تا آفتاب خشك كند.

دوم: آنكه اگر عين نجاست در آن چيز باشد پيش از خشك

شدن به تابيدن آفتاب آن را برطرف كنند سوم: آنكه چيزي از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند، پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند، آن چيز پاك نمي شود، ولي اگر ابر به قدري نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند، اشكال ندارد.

چهارم: آنكه آفتاب به تنهايي چيز نجس را خشك كند، پس اگر مثلا چيز نجس به واسطه باد و آفتاب خشك شود، پاك نمي گردد، ولي اگر باد بقدري كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده اشكال ندارد.

پنجم: آنكه آفتاب مقداري از بنا و ساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته، يك مرتبه خشك كند.

پس اگر يك مرتبه بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روي آن را خشك كند و دفعه ديگر زير آن را خشك نمايد، فقط روي آن پاك مي شود و زير آن نجس مي ماند.

193 - آفتاب حصير نجس را پاك مي كند ولي اگر با نخ بافته شده باشد پاك شد نخها محل اشكال است و همچنين پاك شدن درخت، گياه و در و پنجره به واسطه آفتاب محل اشكال است.

194 - اگر آفتاب به زمين نجس بتابد، بعد انسان شك كند كه زمين موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه، يا تري آن به واسطه آفتاب خشك شده يا نه آن زمين نجس است، و همچنين است اگر شك كند كه پيش از تابش آفتاب عين نجاست از آن برطرف شده يا نه، يا شك كند كه چيزي مانع تابش آفتاب بوده يا نه.

195 - اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد، و به

وسيله آن طرفي كه آفتاب به آن نتابيده نيز خشك شود بعيد نيست هر دو طرف پاك شود.

استحاله

196 - اگر جنس چيز نجس به طوري عوض شود كه به صورت چيز پاكي درآيد پاك مي شود، مثل آنكه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد، يا سگ در نمكزار فرو رود و نمك شود، ولي اگر جنس آن عوض نشود، مثل آنكه گندم نجس را آرد كنند يا نان بپزند پاك نمي شود.

197 - كوزه گلي و مانند آن كه از گل نجس ساخته شده نجس است و اما زغالي كه از چوب نجس درست شده چنانچه هيچ يك از خواص حقيقت سابقه در آن نباشد پاك است.

198 - چيز نجسي كه معلوم نيست استحاله شده يا نه، نجس است.

انقلاب

199 - اگر شراب به خودي خود يا به واسطه ريختن چيزي مثل سركه و نمك در آن سركه شود، پاك مي گردد.

200 - شرابي كه از انگور نجس و مانند آن درست كنند يا نجاست ديگري به آن برسد به سركه شدن پاك نمي شود.

201 - سركه اي كه از انگور و كشمش و خرماي نجس درست كنند نجس است.

202 - اگر پوشال ريز انگور يا خرما داخل آنها باشد و سركه بريزند ضرر ندارد بلكه ريختن خيار و بادنجان و مانند اينها در آن اگر چه پيش از سركه شدن باشد نيز اشكال ندارد، مگر اينكه پيش از سركه شدن مسكر شده باشد.

203 - آب انگوري كه به آتش يا به خودي خود جوش بيايد، حرام مي شود، و اگر آن قدر بجوشد كه ذهاب ثلثان شود، يعني دو قسمت آن كم شود و يك قمست آن بماند، حلال مي شود، و در مساله 114 گذشت كه آب انگور بجوش آمدن نجس نمي شود.

204 - اگر دو قسمت

آب انگور بدون جوش آمدن كم شود چنانچه باقيمانده آن جوش بيايد اگر عرفا به آن آب انگور بگويند نه شيره بنابر احتياط لازم حرام است.

205 - آب انگوري كه معلوم نيست جوش آمده يا نه حلال است ولي اگر جوش بيايد تا انسان يقين نكند كه دو قسمت آن كم شده، حلال نمي شود.

206 - اگر مثلا در يك خوشه غوره مقداري انگور باشد، چنانچه به آبي كه از آن خوشه گرفته مي شود آب انگور نگويند و بجوشد خوردن آن حلال است.

207 - اگر يك دانه انگور در چيزي كه به آتش مي جوشد بيفتد و بجوشد و مستهلك نشود، فقط خوردن آن دانه حرام است.

208 - اگر بخواهند در چند ديگ شيره بپزند، جايز است كفگيري را كه در ديگ جوش آمده زده اند در ديگي كه جوش نيامده بزنند.

209 - چيزي كه معلوم نيست غوره است يا انگور، اگر جوش بيايد حلال است.

انتقال

210 - اگر خون بدن انسان يا خون حيواني كه خون جهنده دارد - يعني حيواني كه وقتي رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند - حيواني كه عرفا خون ندارد آن را بمكد به طوري كه در معرض آن باشد كه جذب بدن آن حيوان گردد همان طوري كه پشه از بدن انسان يا حيوان مي مكد آن خون پاك مي شود و اين را انتقال مي گويند، و اما خوني كه زالو از انسان در مقام معالجه مي مكد چون در معرض آن نيست كه جزء بدن او شود و او را خون انسان مي گويند نجس مي باشد.

211 - اگر كسي پشه اي را كه به بدنش نشسته بكشد و خوني را

كه پشه مكيده از او بيرون بيايد ظاهر آن است كه آن خون پاك است زيرا در معرض آن بوده كه غذاي پشه شود اگر چه فاصله ميان مكيدن خون و كشتن پشه بسيار كم باشد ولي احتياط مستحب آن است كه از آن خون در اين صورت اجتناب شود.

اسلام

212 - اگر كافر شهادتين بگويد يعني به يگانگي خدا و نبوت خاتم الانبياء شهادت بدهد، به هر لغتي كه باشد مسلمان مي شود.

و چنانچه قبلا محكوم به نجاست بوده بعد از مسلمان شدن، بدن و آب دهان و بيني و عرق او پاك است، ولي اگر موقع مسلمان شدن، عين نجاست به بدن او بوده، بايد برطرف كند و جاي آن را آب بكشد، بلكه اگر پيش از مسلمان شدن عين نجاست برطرف شده باشد، احتياط واجب آن است كه جاي آن را آب بكشد.

213 - اگر موقعي كه كافر بوده لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او باشد يا نباشد بنابر احتياط واجب بايد از آن اجتناب كند.

214 - اگر كافر شهادتين بگويد، و انسان نداند قلبا مسلمان شده يا نه پاك است، و همچنين اگر بداند قلبا مسلمان نشده است ولي چيزي كه منافي با اظهار شهادتين باشد از او سر نزند.

تبعيت

215 - تبعيت آن است كه چيز نجسي به واسطه پاكي چيز ديگر پاك شود.

216 - اگر شراب سركه شود، ظرف آن هم تا جايي كه شراب موقع جوش آمدن به آنجا رسيده پاك مي شود.

و كهنه و چيزي هم كه معمولا روي آن مي گذارند اگر با آن نجس شده پاك مي گردد.

ولي اگر پشت ظرف به آن شراب آلوده شود، احتياط واجب آن است كه بعد از سركه شدن شراب از آن اجتناب كنند.

217 - بچه كافر به تبعيت در دو مورد پاك مي شود (1) كافري كه مسلمان شود طفل او در پاكي تابع اوست.

و همچنين اگر جد طفل يا مادر

يا جده او مسلمان شوند، ولي حكم به طهارت در اين مورد مشروط به آن است كه بچه همراه آن تازه مسلمان و در كفالت او باشد و همچنين كافري نزديكتر از او همراه آن بچه نباشد.

(2) طفل كافري كه بدست مسلماني اسير گردد، و پدر يا يكي از اجداد او همراه نباشد، در اين دو مورد پاكي طفل به تابعيت مشروط به اين است كه طفل در صورت مميز بودن اظهار كفر ننمايد.

218 - تخته يا سنگي كه روي آن ميت را غسل مي دهند، و پارچه اي كه با آن عورت ميت را مي پوشانند، و دست كسي كه او را غسل مي دهد تمام اين چيزها كه با ميت شسته شده است بعد از تمام شدن غسل، پاك مي شود.

219 - كسي كه چيزي را كه آب مي كشد، بعد از پاك شدن آن چيز دست او هم كه با آن چيز شسته شده پاك مي شود.

220 - اگر لباس و مانند آن را با آب قليل آب بكشند و به اندازه معمول فشار دهند تا آبي كه با آن شسته شده جدا شود آبي كه در آن مي ماند پاك است.

221 - ظرف نجس را كه با آب قليل آب مي كشند بعد از جدا شدن آبي كه براي پاك شدن با آن شسته شده، آب كمي كه در آن مي ماند پاك است.

برطرف شدن عين نجاست

222 - اگر بدن حيوان به عين نجس مثل خون، يا متنجس مثل آب نجس آلوده شود، چنانچه آنها برطرف شود، بدن آن حيوان پاك مي شود و همچنين باطن بدن انسان كه مثل توي دهان و بيني و گوش باشد به ملاقات نجاست خارجي نجس مي شود

و با از ميان رفتن آن پاك مي گردد و اما نجاست داخلي مانند خوني كه از لاي دندان بيرون مي آيد موجب نجس شدن باطن بدن نمي شود و همچنين ملاقات چيز خارجي در باطن بدن با نجاست داخلي آن چيز را نجس نمي كند، بنابر اين اگر دندان عاريه در دهان با خوني كه از لاي ديگر دندانها بيرون آمده ملاقات كند آب كشيدن آن لازم نيست ولي اگر با غذاي نجس ملاقات كند آب كشيدن آن لازم است.

223 - اگر غذا لاي دندان مانده باشد و داخل دهان خون بياد غذا به ملاقات با خون نجس نمي شود.

224 - مقداري از لبها و پلك چشم كه موقع بستن روي هم مي آيد حكم باطن را دارد پس چنانچه با نجاست خارجي ملاقات كند آب كشيدن آن لازم نيست ولي جايي را كه انسان نمي داند از ظاهر بدن است يا باطن آن اگر با نجاست خارجي ملاقات كند لازم است آن را آب بكشد.

225 - اگر گرد و خاك نجس به لباس و فرش خشك و مانند اينها بنشيند چنانچه طوري آنها را تكان دهند كه گرد و خاك نجس از آنها بريزد، و چيزي با رطوبت با آنها ملاقات كند نجس نمي شود.

استبراء حيوان نجاستخوار

226 - بول و غايط حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده نجس است، و اگر بخواهند پاك شود، بايد آن را استبراء كنند يعني تا مدتي نگذارند نجاست بخورد و غذاي پاك به آن بدهند كه بعد از آن مدت ديگر نجاستخوار به آن نگويند، و احتياط مستحب آن است كه شتر نجاستخوار را چهل روز و گاو را بيست روز و گوسفند را

ده روز و مرغابي را هفت يا پنج روز و مرغ خانگي را سه روز، از خوردن نجاست جلوگيري كنند، هرچند پيش از گذشت اين مدت به آنها نجاستخوار گفته نشود.

غايب شدن مسلمان

227 - اگر بدن يا لباس يا چيز ديگري مانند ظرف و فرش در اختيار مسلمان بالغ يا مميز طهارت و نجاست باشد و نجس شود و آن مسلمان غايب گردد چنانچه انسان احتمال دهد كه او آن چيز را آب كشيده است پاك مي باشد، ولي احتياط مستحب آن است كه آن چيز را پاك نداند مگر با چند شرط زير: (اول) - آنكه آن مسلمان چيزي را كه بدن يا لباسش را نجس كرده نجس نداند پس اگر مثلا لباسش با رطوبت به بدن كافر ملاقات كرده و آن را نجس نداند بعد از غايب شدن او انسان نبايد آن لباس را پاك بداند.

(دوم) - آنكه بداند بدن يا لباسش به چيز نجس رسيده است.

(سوم) - آنكه انسان ببيند آن چيز را در كاري كه شرط آن پاكي است استعمال مي كند، مثلا ببيند با آن لباس نماز مي خواند.

(چهارم) - آنكه احتمال بدهد كه آن مسلمان بداند شرط كاري را كه با آن چيز انجام مي دهد پاكي است، پس اگر مثلا نداند كه بايد لباس نمازگزار پاك باشد، و با لباسي كه نجس شده نماز بخواند، نبايد انسان آن لباس را پاك بداند.

(پنجم) - آنكه نجس و پاك در نظر آن مسلمان فرق داشته باشد پس اگر او اعتنا به پاكي و نجسي ندارد نبايد انسان آن چيز را پاك بداند.

228 - اگر انسان يقين يا اطمينان پيدا كند كه چيزي كه نجس بوده

پاك شده است يا دو عادل بر پاك شدن آن شهادت دهند و مورد شهادت آنان سبب پاك شدن باشد آن چيز پاك است، و همچنين است اگر كسي كه چيز نجس در اختيار اوست بگويد آن چيز پاك شده و مورد اتهام هم نباشد، يا مسلماني چيز نجسي را آب كشيده باشد، اگر چه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه.

229 - كسي كه وكيل شده است لباس انسان را آب بكشد، اگر بگويد آب كشيدم و انسان به گفته او اطمينان پيدا كند آن لباس پاك است.

230 - اگر انسان حالي دارد كه در آب كشيدن چيز نجس يقين پيدا نمي كند اگر به همان نحوي كه افراد متعارف آب مي كشند رفتار نمايد كفايت مي كند.

رفتن خون متعارف

231 - خوني كه در جوف ذبيحه بعد از كشتن آن به طريق شرعي باقي مي ماند، چنانچه خون به مقدار متعارف خارج شده باشد پاك است، چنانكه در مساله (98) گذشت.

232 - حكم سابق بنابر احتياط مختص به حيوان حلال گوشت است، و در حيوان حرام گوشت جاري نيست، بلكه بنابر احتياط استحبابي در اجزاء محرمه حلال گوشت نيز جاري نيست.

احكام ظرفها

233 - ظرفي كه از پوست سگ يا خوك يا مردار ساخته شده، آشاميدن و خوردن چيزي از آن ظرف در صورتي كه رطوبتي موجب نجاستش شده باشد حرام است، و نبايد آن ظرف را در وضو و غسل و كارهايي كه بايد با چيز پاك انجام داد استعمال كنند، و احتياط مستحب آن است كه چرم سگ و خوك و مردار را - اگر چه ظرف هم نباشد - استعمال نكنند.

234 - خوردن و آشاميدن از ظروف طلا و نقره بلكه بنابر احتياط واجب، مطلق استعمال آنها حرام است، ولي زينت نمودن اطاق و مانند آن و نگاه داشتن آنها مانعي ندارد، اگر چه احوط ترك است، و همچنين است ساختن ظروف طلا و نقره و خريد و فروش آنها براي زينت نمودن يا نگاه داشتن.

235 - گيره استكان كه از طلا يا نقره مي سازند اگر ظرف به آن گفته شود حكم استكان طلا و نقره را دارد و اگر ظرف به آن گفته نشود استعمال آن مانعي ندارد.

236 - استعمال ظرفي كه روي آن را آب طلا يا آب نقره داده اند اشكال ندارد.

237 - اگر فلزي را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند، چنانچه مقدار آن فلز به

قدري باشد كه ظرف طلا يا نقره به آن ظرف نگويند استعمال آن مانعي ندارد.

238 - اگر انسان غذايي را كه در ظرف طلا يا نقره است در ظرف ديگري بريزد چنانچه ظرف دوم - به حسب متعارف - واسطه خوردن از ظرف اول نباشد اشكال ندارد.

239 - استعمال بادگير قليان، غلاف شمشير، كارد و قاب قرآن اگر از طلا يا از نقره باشد، اشكال ندارد، ولي احتياط مستحب آن است كه عطردان و سرمه دان و ترياكدان طلا و نقره را استعمال نكنند.

240 - خوردن و آشاميدن از ظرف طلا يا نقره در حال ناچاري به مقدار دفع ضرورت اشكال ندارد، ولي زياده بر اين مقدار جايز نيست.

241 - استعمال ظرفي كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر اشكال ندارد.

وضو
وضو

242 - در وضو واجب است صورت و دستها را بشويند و جلوي سر و روي پاها را مسح كنند.

243 - درازاي صورت را بايد از بالاي پيشاني جايي كه موي سر بيرون مي آيد تا آخر چانه شست، و پهناي آن به مقداري كه بين انگشت وسط و شست قرار مي گيرد بايد شسته شود، و اگر مختصري از اين مقدار را نشويند وضو باطل است، و اگر انسان يقين نكند كه اين مقدار كاملا شسته شده بايد براي اينكه يقين بكند كمي اطراف آن را هم بشويد.

244 - اگر صورت يا دست كسي كوچكتر يا بزرگتر از متعارف مردم باشد، بايد ملاحظه كند كه مردمان متعارف تا كجاي صورت خود را مي شويند، او هم تا همانجا بشويد.

و نيز اگر در پيشاني او مو روييده يا جلوي سرش مو ندارد

بايد به اندازه معمول پيشاني را بشويد.

245 - اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگري در ابروها و گوشه هاي چشم و لب او هست كه نمي گذارد آب به آنها برسد، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، بايد پيش از وضو وارسي كند كه اگر هست برطرف نمايد.

246 - اگر پوست صورت از لاي مو پيدا باشد بايد آب را به پوست برساند، و اگر پيدا نباشد شستن مو كافي است، و رساندن آب به زير آن لازم نيست.

247 - اگر شك كند پوست صورت از لاي مو پيدا است يا نه، بنابر احتياط واجب بايد مو را بشويد و آب را به پوست هم برساند.

248 - شستن توي بيني و مقداري از لب و چشم كه در وقت بستن ديده نمي شود واجب نيست، ولي انسان اگر يقين نكند كه از جاهايي كه بايد شسته شود چيزي باقي نمانده واجب است براي آنكه يقين كند، مقداري از آنها را هم بشويد و كسي كه اين امر را نمي دانسته اگر نداند در وضوهايي كه گرفته مقدار لازم را شسته يا نه، نمازي را كه با آن وضو خوانده صحيح است و لازم نيست براي نماز بعدي دوباره وضو بگيرد.

249 - بايد دستها - و همچنين صورت را بنابر احتياط لازم - از بالا به پايين شست و اگر از پايين به بالا بشويد وضو باطل است.

250 - اگر دست را تر كند و به صورت و دستها بكشد چنانچه تري دست به قدري باشد كه به واسطه كشيدن دست آب آنها را فرا گيرد كافي است و لازم نيست كه بر آنها جاري

شود.

251 - بعد از شستن صورت بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را از آرنج تا سر انگشتها بشويد.

252 - اگر انسان يقين نكند كه آرنج را كاملا شسته بايد براي آنكه يقين كند، مقداري بالاتر از آرنج را هم بشويد.

253 - كسي كه پيش از شستن صورت دستهاي خود را تا مچ شسته، در موقع وضو بايد تا سر انگشتان بشويد، و اگر فقط تا مچ بشويد وضوي او باطل است.

254 - در وضو شستن صورت و دستها مرتبه اول واجب، و مرتبه دوم مستحب، و مرتبه سوم، و بيشتر از آن حرام مي باشد، و شستن مرتبه اول وقتي تمام مي شود كه به قصد وضو آن مقدار آب به صورت يا دست بريزد كه آب تمام آن را فرا بگيرد و ديگر جايي براي احتياط باقي نماند، پس اگر به قصد شستن مرتبه اول مثلا ده مرتبه آب به صورت بريزد تا اينكه آب همه آن را فرا بگيرد اشكال ندارد، و تا وقتي كه قصد وضو و شستن صورت مثلا نكند شستن اول محقق نمي شود، پس مي تواند چند مرتبه همه صورت را بشويد و در آخرين مرتبه قصد شستن وضوئي نمايد، ولي اعتبار قصد در شستن دوم خالي از اشكال نيست و احتياط لازم آن است كه بيش از يك مرتبه بعد از مرتبه اول صورت و يا دستها را نشويد اگر چه به قصد وضو هم نباشد.

255 - بعد از شستن هر دو دست بايد جلوي سر را با تري آب وضو كه در دست مانده، مسح كند، و احتياط مستحب آن است كه با كف دست راست

مسح نمايد.

و مسح را از بالا به پايين انجام دهد.

256 - يك قسمت از چهار قسمت سر، كه مقابل پيشاني است جاي مسح مي باشد، و هر جاي اين قسمت را به هر اندازه مسح كند كافي است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه از درازا به اندازه درازي يك انگشت و از پهنا به اندازه پهناي سه انگشت بسته مسح نمايد.

257 - لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد بلكه بر موي جلوي سر هم صحيح است، ولي كسي كه موي جلوي سر او به اندازه اي بلند است كه اگر مثلا شانه كند به صورتش مي ريزد، يا به جاهاي ديگر سر مي رسد، بايد بيخ موها را مسح كند، يا فرق سر را باز كرده پوست سر را مسح نمايد، و اگر موهايي را كه به صورت مي ريزد يا به جاي ديگر سر مي رسد جلوي سر جمع كند و بر آنها مسح نمايد، يا بر موي جاهاي ديگر سر، كه جلوي آن آمده مسح كند چنين مسحي باطل است.

258 - بعد از مسح سر بايد با تري آب وضو كه در دست مانده، روي پاها از سر يكي از انگشتها تا مفصل مسح نمايد و احتياط مستحب آن است كه پاي راست را با دست راست و پاي چپ را با دست چپ مسح نمايد.

259 - پهناي مسح پا به هر اندازه باشد كافي است، ولي بهتر آن است كه به اندازه پهناي سه انگشت بسته بلكه تمام روي پا را با تمام دست مسح نمايد.

260 - احتياط آن است كه در مسح پا دست را بر سر انگشتها بگذارد و بعد به

پشت پا بكشد يا آنكه دست را به مفصل گذاشته و تا سر انگشتها بكشد نه آنكه تمام دست را روي پا بگذارد و كمي بكشد.

261 - در مسح سر و روي پا بايد دست را روي آنها بكشد، و اگر دست را نگه دارد و سر يا پا را به آن بكشد باطل است، ولي اگر موقعي كه دست را مي كشد سر يا پا مختصر حركت كند اشكال ندارد.

262 - جاي مسح بايد خشك باشد و اگر به قدري تر باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند مسح باطل است ولي اگر نمناك باشد يا آنكه تري آن به قدري كم باشد كه در رطوبت كف دست مستهلك باشد اشكال ندارد.

263 - اگر براي مسح، رطوبتي در كف دست نمانده باشد نمي تواند دست را با آب خارج تر كند، بلكه بايد از ريش خود رطوبت بگيرد و با آن مسح نمايد و گرفتن رطوبت از غير ريش و مسح نمودن با آن محل اشكال است.

264 - اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه مسح سر باشد احتياط واجب آن است كه سر را با همان رطوبت مسح كند، و براي مسح پاها از ريش خود رطوبت بگيرد.

265 - مسح كردن از روي جوراب و كفش باطل است، ولي اگر به واسطه سرماي شديد يا ترس از دزد و درنده و مانند اينها نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد احتياط واجب آن است كه مسح بر جوراب و كفش نموده و تيمم نيز نمايد، و اگر تقيه در بين باشد مسح بر جوراب و كفش كفايت مي كند.

266 - اگر روي پا

نجس باشد و نتواند براي مسح آن را آب بكشد، بايد تيمم نمايد.

وضوي ارتماسي

267 - وضوي ارتماسي آن است كه انسان صورت و دستها را به قصد وضو در آب فرو برد و ظاهر آن است كه مسح با تري دستي كه ارتماسي شسته شده اشكال ندارد هر چند خلاف احتياط است.

268 - در وضوي ارتماسي هم بايد صورت و دستها از بالا به پايين شسته شود، پس اگر وقتي كه صورت و دستها را در آب فرو مي برد قصد وضو كند، بايد صورت را اطراف پيشاني و دستها را از طرف آرنج در آب فرو برد.

269 - اگر وضوي بعضي از اعضاء را ارتماسي و بعضي را غير ارتماسي انجام دهد اشكال ندارد.

دعايي كه موقع وضو گرفتن مستحب است

270 - كسي كه وضو مي گيرد مستحب است موقعي كه نگاهش به آب مي افتد بگويد: بسم اللّه وباللّه والحمد للّه الذي جعل الماء طهورا ولم يجعله نجسا.

و موقعي كه پيش از وضو دست خود را مي شويد بگويد: بسم اللّه وباللّه اللهم اجعلني من التوابين واجعلني من المتطهرين.

و در وقت مضمضه كردن بگويد: اللهم لقني حجتي يوم القاك واطلق لساني بذكرك.

و در وقت استنشاق يعني آب در بيني كردن بگويد: اللهم لا تحرم علي ريح الجنة واجعلني ممن يشم ريحها و روحها و طيبها.

و موقع شستن رو بگويد: اللهم بيض وجهي يوم تسود فيه الوجوه و لا تسود وجهي يوم تبيض الوجوه.

و موقع شستن دست راست بگويد: اللهم اعطني كتابي بيميني والخلد في الجنان بيساري وحاسبني حسابا يسيرا.

و موقع شستن دست چپ بگويد: اللهم لا تعطني كتابي بشمالي ولا من وراء ظهري ولا تجعلها مغلولة الي عنقي، واعوذ بك من مقطعات النيران.

و موقعي كه سر را مسح مي كند بگويد: اللهم غشني برحمتك و بركاتك و

عفوك.

و در وقت مسح پا بگويد: اللهم ثبتني علي الصراط يوم تزل فيه الاقدام واجعل سعيي في ما يرضيك عني يا ذاالجلال والاكرام.

شرايط صحت وضو

1/270 - شرايط صحيح بودن وضو چند چيز است: شرط اول: آنكه آب وضو پاك باشد و بنابر قولي نبايد آلوده باشد به آنچه انسان از او متنفر است مانند بول حيوانات حلال گوشت و مردار پاك و چرك زخم هر چند شرعا پاك باشد و اين قول موافق احتياط است.

شرط دوم: آنكه مطلق باشد.

271 - وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است، اگر چه انسان نجس بودن يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد، و اگر با آن وضو نمازي هم خوانده باشد، بايد آن نماز را دوباره با وضوي صحيح بخواند.

272 - اگر غير از آب گل آلود مضاف، آب ديگري براي وضو ندارد، چنانچه وقت نماز تنگ است، بايد تيمم كند، و اگر وقت دارد، بايد صبر كند تا آب صاف شود يا بوسيله اي آن را صاف نمايد و وضو بگيرد.

1/272 - شرط سوم: آنكه آب وضو مباح باشد.

273 - وضو با آب غصبي و با آبي كه معلوم نيست صاحب آن راضي است يا نه حرام و باطل است.

و نيز اگر آب وضو از صورت و دستها در جاي غصبي بريزد يا آنكه فضايي كه به آن وضو مي گيرد غصبي باشد چنانچه در غير آنجا نتواند وضو بگيرد تكليف او تيمم است، و اگر در غير آنجا بتواند وضو بگيرد لازم است كه در غير آنجا وضو بگيرد، ولي چنانچه در هر دو صورت معصيت كرده و همانجا وضو بگيرد وضويش صحيح

است.

274 - وضو گرفتن از حوض مدرسه اي كه انسان نمي داند آن حوض را براي همه مردم وقف كرده اند يا براي محصلين همان مدرسه، در صورتي كه معمولا مردم از آن حوض وضو مي گيرند و كسي منع نمي كند اشكال ندارد.

275 - كسي كه نمي خواهد در مسجدي نماز بخواند، اگر نداند حوض آن را براي همه مردم وقف كرده اند يا براي كساني كه در آنجا نماز مي خوانند نمي تواند از حوض آن مسجد وضو بگيرد، ولي اگر معمولا كساني هم كه نمي خواهند در آنجا نماز بخوانند از آن حوض وضو مي گيرند و كسي منع نمي كند مي تواند از آن وضو بگيرد.

276 - وضو گرفتن از حوض تيمچه ها و مسافرخانه ها و مانند اينها براي كساني كه ساكن آنجاها نيستند، در صورتي صحيح است كه معمولا كساني هم كه ساكن آنجاها نيستند با آب آنها وضو بگيرند و كسي منع نكند.

277 - وضو گرفتن در نهرهاي بسيار بزرگ اگر چه انسان نداند كه صاحب آنها راضي است، اشكال ندارد، ولي اگر صاحب آنها از وضو گرفتن نهي كند، يا اينكه انسان بداند كه مالك راضي نيست، يا اينكه مالك صغير يا مجنون باشد، احتياط مستحب آن است كه با آب آنها وضو نگيرد. 278 - اگر فراموش كند آب غصبي است و با آن وضو بگيرد صحيح است، ولي كسي كه خودش آب را غصب كرده و اگر غصبي بودن آن را فراموش كند و وضو بگيرد وضوي او محل اشكال است.

1/278 - شرط چهارم: آنكه ظرف آب وضو مباح باشد.

شرط پنجم: آنكه ظرف آب وضو بنابر احتياط واجب طلا و نقره نباشد.

و تفصيل اين دو

شرط در مساله بعدي ذكر مي شود.

279 - اگر آب وضو در ظرف غصبي و يا طلا يا نقره است و غير از آن آب ديگري ندارد در صورتي كه بتواند به وجه مشروعي آن آب را در ظرف ديگر خالي نمايد لازم است خالي كرده و بعدا وضو بگيرد و چنانچه ميسور نباشد بايد تيمم كند و اگر آب ديگري دارد لازم است با آن وضو بگيرد و در هر دو صورت اگر مخالفت كرده و با آب ظرف غصبي يا ظرف طلا يا نقره وضو بگيرد وضويش صحيح است.

280 - حوضي كه مثلا يك آجر يا يك سنگ آن غصبي است.

در صورتي كه برداشتن آب در عرف تصرف در آن آجر يا سنگ نباشد اشكالي ندارد و در صورتي كه تصرف باشد برداشتن آب حرام ولي وضو صحيح است.

281 - اگر در صحن يكي از امامان يا امامزادگان كه سابقا قبرستان بوده حوض يا نهري بسازند، چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براي قبرستان وقف كرده اند، وضو گرفتن در آن حوض و نهر اشكال ندارد.

1/281 - شرط ششم: آنكه اعضاء وضو موقع شستن و مسح كردن پاك باشد.

282 - اگر پيش از تمام شدن وضو جايي را كه شسته يا مسح كرده نجس شود، وضو صحيح است.

283 - اگر غير از اعضاء وضو جايي از بدن نجس باشد وضو صحيح است.

ولي اگر مخرج را از بول و غايط تطهير نكرده باشد احتياط مستحب آن است كه اول آن را تطهير كند و بعد وضو بگيرد.

284 - اگر يكي از اعضاء وضو نجس باشد و بعد از وضو شك كند كه پيش از

وضو آنجا را آب كشيده يا نه، وضو صحيح است ولي جايي را كه نجس بوده بايد آب بكشد.

285 - اگر در صورت يا دستها بريدگي يا زخمي است كه خون آن بند نمي آيد، و آب براي آن ضرر ندارد، بايد بعد از شستن اجزاء صحيحه آن عضو با رعايت ترتيب موضع زخم يا بريدگي را در آب كر يا جاري فرو برد، و قدري فشار دهد كه خون بند بيايد، و انگشت خود را روي زخم يا بريدگي در زير آب از بالا به پايين بكشد تا آب بر آن جاري شود و وضو صحيح است.

1/285 - شرط هفتم: آنكه وقت براي وضو و نماز كافي باشد.

286 - هرگاه وقت به قدري تنگ است كه اگر وضو بگيرد تمام نماز يا مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد تيمم كند، ولي اگر براي وضو و تيمم يك اندازه وقت لازم است بايد وضو بگيرد.

287 - كسي كه در تنگي وقت نماز بايد تيمم كند، اگر به قصد قربت يا براي كار مستحبي مثل خواندن قرآن وضو بگيرد صحيح است، و همچنين اگر براي خواندن آن نماز وضو بگيرد مگر آنكه قصد قربت براي او حاصل نشود.

1/287 - شرط هشتم: آنكه به قصد قربت يعني براي خواست خداوند عالم وضو بگيرد، و اگر براي خنك شدن يا به قصد ديگري وضو بگيرد باطل است.

288 - لازم نيست نيت وضو را به زبان بگويد يا از قلب خود بگذراند بلكه اگر تمام افعال وضو بداعي امر خدا به جا آورده شود كفايت مي كند.

1/288 - شرط نهم: آنكه وضو را به ترتيبي كه گفته شد

به جا آورد، يعني اول صورت و بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد، و بعد از آن سر و بعد پاها را مسح نمايد، و احتياط مستحب آن است كه هر دو پا را با هم مسح نكند بلكه پاي چپ را بعد از پاي راست مسح كند.

شرط دهم: آنكه كارهاي وضو را پشت سر هم انجام دهد.

289 - اگر بين كارهاي وضو به قدري فاصله شود كه در نظر عرف پشت سر هم نباشند وضو باطل است، ولي در صورت پيش آمد عذري براي شخص - مانند فراموشي يا تمام شدن آب - اين امر معتبر نيست بلكه اگر وقتي مي خواهد جايي را بشويد يا مسح كند چنانچه رطوبت تمام جاهايي كه پيش از آن شسته يا مسح كرده خشك شده باشد، وضو باطل است، و اگر فقط رطوبت جايي كه جلوتر از محلي است كه مي خواهد بشويد يا مسح كند خشك شده باشد، مثلا موقعي كه مي خواهد دست چپ را بشويد رطوبت دست راست خشك شده باشد و صورت تر باشد، وضويش صحيح است.

290 - اگر كارهاي وضو را پشت سر هم به جا آورد، ولي به واسطه گرماي هوا يا حرارت زياد بدن و مانند اينها رطوبت جاهاي پيشين خشك شود وضوي او صحيح است.

291 - راه رفتن در بين وضو اشكال ندارند، پس اگر بعد از شستن صورت و دستها چند قدم راه برود، و بعد سر و پا را مسح كند وضوي او صحيح است.

1/291 - شرط يازدهم: آنكه شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها را خود انسان انجام دهد، و اگر ديگري او

را وضو دهد، يا در رساندن آب به صورت و دستها و مسح سر و پاها به او كمك نمايد وضو باطل است.

292 - كسي كه نمي تواند خود وضو بگيرد بايد از ديگري كمك بگيرد هر چند شستن و مسح كشيدن با مشاركت هر دو باشد - و چنانچه مزد هم بخواهد در صورتي كه بتواند و مضر به مالش نباشد بايد بدهد - ولي بايد خود او نيت وضو كند و با دست خود مسح نمايد، و اگر مشاركت خود شخص ممكن نباشد بايد از شخص ديگر بخواهد كه او را وضو بدهد و در اين صورت احتياط واجب آن است كه هر دو نيت وضو نمايند، و اگر ممكن نباشد بايد نايبش دست او را بگيرد و به جاي مسح او بكشد و اگر ممكن نباشد بايد نايب از دست او رطوبت بگيرد و با آن رطوبت سر و پاي او را مسح كند.

293 - هر كدام از كارهاي وضو را كه مي تواند به تنهايي انجام دهد نبايد در آن از ديگري كمك بگيرد.

1/293 - شرط دوازدهم: آنكه استعمال آب براي او مانعي نداشته باشد.

294 - كسي كه مي ترسد كه اگر وضو بگيرد مريض شود يا اگر آب را به مصرف وضو برساند تشنه بماند وظيفه ندارد كه وضو بگيرد، و اگر نداند كه آب براي او ضرر دارد و وضو بگيرد اگر واقعا ضرر داشته وضوي او باطل است.

295 - اگر رساندن آب به صورت و دستها به مقدار كمي كه وضو با آن صحيح است ضرر ندارد و بيشتر از آن ضرر دارد، بايد با همان مقدار وضو بگيرد.

1/295

- شرط سيزدهم: آنكه در اعضاء وضو مانعي از رسيدن آب نباشد.

296 - اگر مي داند چيزي به اعضاء وضو چسبيده، ولي شك دارد كه از رسيدن آب جلوگيري مي كند يا نه، بايد آن را برطرف كند، يا آب را به زير آن برساند.

297 - اگر زير ناخن چرك باشد، وضو اشكال ندارد، ولي اگر ناخن را بگيرند چنانچه آن چرك مانع از رسيدن آب به پوست باشد بايد براي وضو آن چرك را برطرف كنند.

و نيز اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد، بايد چرك زير مقداري را كه از معمول بلندتر است برطرف نمايند.

298 - اگر در صورت و دستها و جلوي سر و روي پاها به واسطه سوختن يا چيز ديگر برآمدگي پيدا شود، شستن و مسح روي آن كافيست و چنانچه سوراخ شود، رساندن آب به زير پوست لازم نيست، بلكه اگر پوست يك قسمت آن كنده شود، لازم نيست آب را به زير قسمتي كه كنده نشده برساند.

ولي چنانچه پوستي كه كنده شده گاهي به بدن مي چسبد و گاهي بلند مي شود، بايد آن را قطع كند يا آب را به زير آن برساند.

299 - اگر انسان شك كند كه به اعضاي وضوي او چيزي چسبيده يا نه، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، مثل آنكه بعد از گل كاري شك كند گل به دست او چسبيده يا نه، بايد وارسي كند، يا به قدري دست بمالد كه اطمينان پيدا كند كه اگر بوده برطرف شده، يا آب به زير آن رسيده است.

300 - اگر جايي را كه بايد شست يا مسح كرد چرك باشد، ولي چرك آن مانع

از رسيدن آب به بدن نباشد اشكال ندارد، و همچنين است اگر بعد از گچ كاري و مانند آن چيز سفيدي كه جلوگيري از رسيدن آب به پوست نمي نمايد بر دست بماند، ولي اگر شك كند كه با بودن آنها آب به بدن مي رسد يا نه، بايد آنها را برطرف كند.

301 - اگر پيش از وضو بداند كه در بعضي از اعضاء وضو مانعي از رسيدن آب هست، و بعد از وضو شك كند كه در موقع وضو آب را به آنجا رسانده يا نه وضوي او صحيح است.

302 - اگر در بعضي از اعضاء وضو مانعي باشد كه گاهي آب به خودي خود زير آن مي رسد، و گاهي نمي رسد، و انسان بعد از وضو شك كند كه آب زير آن رسيده يا نه، چنانچه بداند موقع وضو ملتفت رسيدن آب به زير آن نبوده، احتياط مستحب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

303 - اگر بعد از وضو چيزي كه مانع از رسيدن آب است در اعضاء وضو ببيند، و نداند موقع وضو بوده يا بعد پيدا شده، وضوي او صحيح است، ولي اگر بداند كه در وقت وضو ملتفت آن مانع نبوده، احتياط مستحب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

304 - اگر بعد از وضو شك كند چيزي كه مانع رسيدن آب است در اعضاء وضو بوده يا نه وضو صحيح است.

چيزهايي كه بايد براي آنها وضو گرفت

305 - كسي كه در كارهاي وضو و شرايط آن مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن خيلي شك مي كند، بايد به شك خود اعتنا نكند.

306 - اگر شك كند كه وضوي او باطل شده يا نه، بنا مي گذارد كه وضوي

او باقي است، ولي اگر بعد از بول استبراء نكرده و وضو گرفته باشد و بعد از وضو رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگر، وضوي او باطل است.

307 - كسي كه شك دارد وضو گرفته يا نه بايد وضو بگيرد.

308 - كسي كه مي داند وضو گرفته و حدثي هم از او سر زده، مثلا بول كرده، اگر نداند كدام جلوتر بوده، چنانچه پيش از نماز است بايد وضو بگيرد، و اگر در بين نماز است بايد نماز را بشكند و وضو بگيرد، و اگر بعد از نماز است، نمازي كه خوانده صحيح است و براي نمازهاي بعد بايد وضو بگيرد.

309 - اگر بعد از وضو يا در بين آن يقين كند كه بعضي جاها را نشسته يا مسح نكرده است، چنانچه رطوبت جاهايي كه پيش از آن است به جهت طول مدت خشك شده، بايد دوباره وضو بگيرد، و اگر خشك نشده يا به جهت گرمي هوا و مانند آن خشك شده، بايد جايي را كه فراموش كرده و آنچه بعد از آن است بشويد يا مسح كند، و اگر در بين وضو در شستن يا مسح كردن جايي شك كند بايد به همين دستور عمل نمايد.

310 - اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه نمازش صحيح است، و بايد براي نمازهاي بعد وضو بگيرد.

311 - اگر در بين نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او باطل است، و بايد وضو بگيرد و نماز را بخواند.

312 - اگر بعد از نماز بفهمد كه وضوي او باطل شده ولي شك كند كه قبل

از نماز باطل شده يا بعد از نماز، نمازي كه خوانده صحيح است.

313 - اگر انسان مرضي دارد كه بول او قطره قطره مي ريزد، يا نمي تواند از بيرون آمدن غايط خودداري كند، چنانچه يقين دارد كه از اول وقت نماز تا آخر آن به مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن مهلت پيدا مي كند، بايد نماز را در وقتي كه مهلت پيدا مي كند بخواند، و اگر مهلت او به مقدار كارهاي واجب نماز است، بايد در وقتي كه مهلت دارد، فقط كارهاي واجب نماز را به جا آورد، و كارهاي مستحب مانند اذان و اقامه و قنوت را ترك نمايد.

314 - اگر به مقدار وضو و قسمتي از نماز مهلت پيدا مي كند و در بين نماز يك دفعه يا چند دفعه بول يا غايط از او خارج مي شود احتياط لازم آن است كه در مهلتي كه دارد وضو گرفته و نماز بخواند ولي در ميان نماز لازم نيست به سبب بول يا غايط خارج شده وضو را تجديد كند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه ظرف آب پهلوي خود بگذارد و هر وقت بول يا غايط از او خارج شد وضو بگيرد و بقيه نماز را بخواند، و مورد اين احتياط جايي است كه به سبب طولاني بودن مدت خارج شده بول يا غايط يا به ضميمه تجديد وضو موالات بين اجزاي نماز از بين نرود و اگر نه جايي براي اين احتياط نيست.

315 - كسي كه بول يا غايط طوري پي در پي از او خارج مي شود كه به مقدار وضو و قسمتي از نماز مهلت پيدا نمي كند، براي هر نمازش بدون اشكال

يك وضو كفايت مي كند، بلكه اظهر اين است كه يك وضو براي چندين نماز نيز كافي است، مگر اينكه محدث به حدث ديگري گردد، و بهتر آن است كه براي هر نماز يك وضو بگيرد، ولي براي سجده و تشهد قضا شده و نماز احتياط وضوي ديگري لازم نيست.

316 - كسي كه بول يا غايط پي در پي از او خارج مي شود، لازم نيست بعد از وضو فورا نماز بخواند، اگر چه بهتر اين است كه به نماز مبادرت نمايد.

317 - كسي كه بول يا غايط پي در پي از او خارج مي شود، بعد از وضو گرفتن جايز است كه نوشته قرآن را مس نمايد، اگر چه در غير حال نماز باشد.

318 - كسي كه بول او قطره قطره مي ريزد بايد براي نماز به وسيله كيسه اي كه در آن پنبه يا چيز ديگري است كه از رسيدن بول به جاهاي ديگر جلوگيري مي كند، خود را حفظ نمايد، و احتياط واجب آن است كه پيش از هر نماز مخرج بول را كه نجس شده آب بكشد، و نيز كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن غايط خودداري كند، چنانچه ممكن باشد بايد به مقدار نماز از رسيدن غايط به جاهاي ديگر جلوگيري نمايد، و احتياط واجب آن است كه اگر مشقت ندارد، براي هر نماز مخرج غايط را آب بكشد.

319 - كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول يا غايط خودداري كند، در صورتي كه ممكن باشد به مقدار نماز از خارج شدن بول يا غايط جلوگيري نمايد، بهتر آن است كه جلوگيري نمايد، اگرچه خرج داشته باشد، بلكه اگر مرض او به آساني

معالجه شود بهتر آن است كه خود را معالجه نمايد.

320 - كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول يا غايط خودداري كند، بعد از آنكه مرض او خوب شد، لازم نيست نمازهايي را كه در وقت مرض مطابق وظيفه اش خوانده قضا نمايد.

ولي اگر در بين وقت نماز مرض او خوب شود، بايد بنابر احتياط لازم نمازي را كه در آن وقت خوانده دوباره بخواند.

321 - اگر كسي مرضي دارد كه نمي تواند از خارج شدن باد جلوگيري كند، بايد به وظيفه كساني كه نمي توانند از بيرون آمدن بول يا غايط خودداري كنند عمل نمايد.

چيزهايي كه بايد براي آنها وضو گرفت

322 - براي شش چيز وضو گرفتن واجب است: اول: براي نمازهاي واجب غير از نماز ميت.

و در نمازهاي مستحب وضو شرط صحت است.

دوم: براي سجده و تشهد فراموش شده، اگر بين آنها و نماز حدثي از او سر زده مثلا بول كرده باشد، ولي براي سجده سهو واجب نيست وضو بگيرد.

سوم: براي طواف واجب خانه كعبه كه جزء حج يا عمره باشد.

چهارم: اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد.

پنجم: اگر نذر كرده باشد كه قرآن را مثلا ببوسد.

ششم: براي آب كشيدن قرآني كه نجس شده، يا براي بيرون آوردن آن از مستراح و مانند آن، در صورتي كه مجبور باشد دست يا جاي ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند، ولي چنانچه معطل شدن به مقدار وضو بي احترامي به قرآن باشد، بايد بدون اين كه وضو بگيرد، قرآن را از مستراح و مانند آن بيرون آورد، يا اگر نجس شده آب بكشد.

323 - مس نمودن خط قرآن، يعني رساندن جايي از

بدن به خط قرآن براي كسي كه وضو ندارد حرام است.

ولي اگر قرآن را به زبان فارسي يا به زبان ديگر ترجمه كنند مس آن اشكال ندارد.

324 - جلوگيري بچه و ديوانه از مس خط قرآن واجب نيست ولي اگر مس نمودن آنان بي احترامي به قرآن باشد بايد آنان را جلوگيري كنند.

325 - كسي كه وضو ندارد بنابر احتياط واجب حرام است اسم خداوند متعال و صفات خاصه او را به هر زباني نوشته شده باشد مس نمايد.

و بهتر آن است كه اسم مبارك پيغمبر و امام و حضرت زهراء عليهم السلام را هم مس ننمايد.

326 - اگر پيش از وقت نماز به قصد اينكه با طهارت باشد وضو بگيرد يا غسل كند صحيح است.

و نزديك وقت نماز هم اگر به قصد مهيا بودن براي نماز وضو بگيرد اشكال ندارد.

327 - كسي كه يقين دارد وقت داخل شده اگر نيت وضوي واجب كند و بعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده، وضوي او صحيح است.

328 - مستحب است انسان براي نماز ميت و زيارت اهل قبور و رفتن به مسجد و حرم امامان عليهم السلام و براي همراه داشتن قرآن و خواندن و نوشتن آن، و مس حاشيه قرآن، و براي خوابيدن وضو بگيرد.

و نيز مستحب است كسي كه وضو دارد دوباره براي هر نماز وضو بگيرد.

و اگر براي يكي از اين كارها وضو بگيرد هر كاري كه بايد با وضو انجام داد مي تواند بجا آورد، مثلا مي تواند با آن وضو نماز بخواند.

چيزهايي كه وضو را باطل ميكند

329 - هفت چيز وضو را باطل مي كند: اول: بول.

دوم: غايط.

سوم: باد معده و روده كه از مخرج غايط

خارج شود.

چهارم: خوابي كه به واسطه آن چشم نبيند و گوش نشنود، ولي اگر چشم نبيند و گوش بشنود وضو باطل نمي شود.

پنجم: چيزهايي كه عقل را از بين مي برد: مانند ديوانگي و مستي و بيهوشي.

ششم: استحاضه زنان كه بعدا گفته مي شود.

هفتم: جنابت بلكه بنابر احتياط مستحب هر كاري كه براي آن بايد غسل كرد

احكام وضوي جبيره

/329 - چيزي كه با آن زخم و شكسته را مي بندند و دوايي كه روي زخم و مانند آن مي گذارند جبيره ناميده مي شود.

330 - اگر در يكي از جاهاي وضو زخم يا دمل يا شكستگي باشد چنانچه روي آن باز است و آب ضرر ندارد، بايد به طور معمول وضو گرفت.

331 - اگر زخم يا دمل يا شكستگي در صورت و دستها است و روي آن باز است، و آب ريختن روي آن ضرر دارد، بايد اطراف زخم يا دمل را - به طوري كه در وضو گفته شد - از بالا به پايين بشويد.

و بهتر آن است كه چنانچه كشيدن دست تر بر آن ضرر ندارد دست تر بر آن بكشد، و بعد پارچه پاكي روي آن بگذارد و دست تر را روي پارچه نيز بكشد و اما در شكستگي لازم است تيمم بنمايد.

332 - اگر زخم يا دمل يا شكستگي در جلوي سر يا روي پاها است و روي آن باز است، چنانچه نتواند آن را مسح كند، به اين معني كه زخم مثلا تمام محل مسح را گرفته باشد، يا آنكه از مسح جاهاي سالم نيز متمكن نباشد در اين صورت لازم است تيمم نمايد، و بنابر احتياط مستحب وضو نيز گرفته و پارچه پاكي روي آن بگذارد

و روي پارچه را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند.

333 - اگر روي دمل يا زخم يا شكستگي بسته باشد، چنانچه باز كردن آن بدون مشقت ممكن است و آب هم براي آن ضرر ندارد، بايد باز كند و وضو بگيرد، چه زخم و مانند آن در صورت و دستها باشد، يا جلوي سر و روي پاها باشد.

334 - اگر زخم يا دمل يا شكستگي كه بسته است در صورت يا دستها باشد چنانچه باز كردن و ريختن آب روي آن ضرر دارد بايد مقداري را كه متمكن است از اطراف شسته و روي جبيره را مسح نمايد.

335 - اگر نمي شود روي زخم را باز كرد، ولي زخم و چيزي كه روي آن گذاشته شده پاك است، و رساندن آب به زخم ممكن است و ضرر هم ندارد، بايد آب را به روي زخم از بالا به پايين برساند، و اگر زخم يا چيزي كه روي آن گذاشته شده نجس است، چنانچه آب كشيدن آن و رساندن آب به روي زخم ممكن باشد، بايد آن را آب بكشد، و موقع وضو آب را به زخم برساند، و در صورتي كه آب براي زخم ضرر ندارد، ولي رساندن آب به روي زخم ممكن نيست، يا زخم نجس است و نمي شود آن را آب كشيد، بايد تيمم بنمايد.

336 - اگر جبيره تمام بعضي از اعضاي وضو را فرا گرفته باشد ظاهر اين است كه وضوي جبيره اي كافي است.

ولي اگر تمام اعضاي وضو را گرفته باشد، بنابر احتياط بايد تيمم نمايد و وضوي جبيره نيز بگيرد.

337 - لازم نيست جبيره از جنس چيزهايي

باشد كه نماز در او جايز است، بلكه اگر از حرير يا از اجزاء حيواني كه خوردن گوشت آن جايز نيست بوده باشد، مسح بر آن نيز جايز است.

338 - كسي كه در كف دست و انگشتها جبيره دارد، و در موقع وضو دست تر روي آن كشيده است، سر و پا را با همان رطوبت مسح كند.

339 - اگر جبيره تمام پهناي روي پا را گرفته، ولي مقداري از طرف انگشتان و مقداري از طرف بالاي پا باز است، بايد جاهايي كه باز است روي پا را و جايي كه جبيره است روي جبيره را مسح كند.

340 - اگر در صورت يا دستها چند جبيره باشد، بايد بين آنها را بشويد، و اگر جبيره ها در سر يا روي پاها باشد، بايد بين آنها را مسح كند، و در جاهايي كه جبيره است بايد به دستور جبيره عمل نمايد.

341 - اگر جبيره بيشتر از معمول اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن بدون مشقت ممكن نيست، بايد تيمم نمايد مگر اينكه جبيره در مواضع تيمم باشد، كه در اين صورت لازم است بين وضو و تيمم جمع نمايد، و در هر دو صورت اگر برداشتن جبيره بدون مشقت ممكن است بايد جبيره را بردارد، پس اگر زخم در صورت و دستها است اطراف آن را بشويد، و اگر در سر يا روي پاها است اطراف آن را مسح كند و براي جاي زخم به دستور جبيره عمل نمايد.

342 - اگر در جاي وضو زخم و جراحت و شكستگي نيست، ولي به جهت ديگري آب براي آن ضرر دارد، بايد تيمم كند.

343 - اگر جايي از

اعضاء وضو را رگ زده است، و نمي تواند آن را آب بكشد لازم است تيمم نمايد ولي اگر آب براي آن ضرر دارد بايد به دستور جبيره عمل كند.

344 - اگر در جاي وضو يا غسل چيزي چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست، يا به قدري مشقت دارد كه نمي شود تحمل كرد، وظيفه اش تيمم است مگر آن كه آن چيز در مواضع تيمم باشد كه در اين صورت لازم است بين وضو و تيمم جمع كند، و اگر آن چيزي كه چسبيده دوا باشد، حكم جبيره را دارد.

345 - در غير غسل ميت از ساير اغسال غسل جبيره اي مثل وضوي جبيره اي است، ولي بايد بنابر احتياط لازم آن را ترتيبي به جا آورند و اظهر اين است كه اگر در بدن زخم يا دمل باشد مكلف مخير است بين غسل و تيمم و در صورتي كه غسل را اختيار كند و در محل جبيره نباشد، احتياط مستحب آن است كه پارچه پاكي روي زخم يا دمل باز گذاشته و روي پارچه را مسح نمايد، و اما اگر در بدن شكستگي باشد بايد غسل نمايد و احتياطا روي جبيره را هم مسح كند، و در صورتي كه مسح روي جبيره ممكن نباشد يا اينكه محل شكسته باز باشد لازم است تيمم كند.

346 - كسي كه وظيفه او تيمم است، اگر در بعضي از جاهاي تيمم او زخم يا دمل يا شكستگي باشد، بايد به دستور وضوي جبيره اي، تيمم جبيره اي نمايد.

347 - كسي كه بايد با وضو يا غسل جبيره اي نماز بخواند، چنانچه بداند كه تا آخر وقت عذر

او برطرف نمي شود، مي تواند در اول وقت نماز بخواند ولي اگر اميد دارد كه تا آخر وقت عذر او برطرف شود، بهتر آن است كه صبر كند، و چنانچه عذر او برطرف نشد در آخر وقت نماز را با وضو يا غسل جبيره اي بجا آورد.

و در صورتي كه اول وقت نماز را خواند و تا آخر وقت عذرش برطرف شد احتياط مستحب آن است كه وضو گرفته يا غسل كرده و نماز را اعاده نمايد.

348 - اگر انسان براي مرضي كه در چشم او است موي چشم خود را بچسباند، بايد تيمم كند.

349 - كسي كه نمي داند وظيفه اش تيمم است يا وضوي جبيره اي، بنابر احتياط واجب بايد هر دو را بجا آورد.

350 - نمازهايي را كه انسان با وضوي جبيره اي خوانده صحيح است، و مي تواند با آن وضو نمازهاي بعدي را نيز بجا آورد.

غسل
غسل هاي واجب

350 - غسلهاي واجب هفت است: اول: غسل جنابت.

دوم: غسل حيض.

سوم: غسل نفاس.

چهارم: غسل استحاضه.

پنجم: غسل مس ميت.

ششم: غسل ميت.

هفتم: غسلي كه به واسطه نذر و قسم و مانند اينها واجب مي شود.

احكام جنابت

351 - به دو چيز انسان جنب مي شود.

اول: جماع.

دوم: بيرون آمدن مني، در خواب باشد يا بيداري، كم باشد يا زياد، با شهوت باشد يا بي شهوت، با اختيار باشد يا بي اختيار.

352 - اگر رطوبتي از انسان خارج شود و نداند مني است يا بول يا غير اينها، چنانچه با شهوت و جستن بيرون آمده و بعد از بيرون آمدن آن بدن سست شده، آن رطوبت حكم مني را دارد، و اگر هيچ يك از اين سه نشانه يا بعضي از اينها را نداشته باشد، حكم مني را ندارد، ولي در مريض لازم نيست آن رطوبت با جستن بيرون آمده باشد و در موقع بيرون آمدن بدن سست شود، بلكه اگر با شهوت بيرون آيد در حكم مني است.

353 - اگر از مردي كه مريض نيست آبي بيرون آيد كه يكي از سه نشانه اي كه در مساله پيش گفته شد داشته باشد، و نداند نشانه هاي ديگر را داشته يا نه، چنانچه پيش از بيرون آمدن آب، وضو داشته مي تواند به همان وضو اكتفا كند، و اگر وضو نداشته كافي است فقط وضو بگيرد، و غسل بر او لازم نيست.

354 - مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن مني بول كند، و اگر بول نكند و بعد از غسل، رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند مني است يا رطوبت ديگر، حكم مني را دارد.

355 - اگر انسان با زني

جماع كند و به اندازه ختنه گاه يا بيشتر داخل شود، در قبل باشد يا در دبر، بالغ باشند يا نابالغ، اگر چه مني بيرون نيايد هر دو جنب مي شوند.

356 - اگر شك كند كه به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه غسل بر او واجب نيست.

357 - اگر نعوذ باللّه با حيواني نزديكي نمايد مني از او بيرون آيد غسل تنها كافي است، و اگر مني بيرون نيايد، چنانچه پيش از وطي وضو داشته باز هم غسل تنها كافي است، و اگر وضو نداشته احتياط واجب آن است كه غسل كند، و وضو هم بگيرد، و همچنين است حكم در نزديكي نمودن با مرد يا پسر.

358 - اگر مني از جاي خود حركت كند و بيرون نيايد، يا انسان شك كند كه مني از او بيرون آمده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

359 - كسي كه نمي تواند غسل كند ولي تيمم برايش ممكن است، بعد از داخل شدن وقت نماز هم مي تواند با عيال خود نزديكي كند.

360 - اگر در لباس خود مني ببيند و بداند كه از خود او است و براي آن غسل نكرده، بايد غسل كند و نمازهايي را كه يقين دارد بعد از بيرون آمدن مني خوانده قضا كند، ولي نمازهايي را كه احتمال مي دهد پيش از بيرون آمدن آن مني خوانده لازم نيست قضا نمايد.

چيزهايي كه بر جنب حرام است

361 - پنج چيز بر جنب حرام است: اول: رساندن جايي از بدن خود به خط قرآن، يا به اسم خدا به هر لغت كه باشد و بهتر آن است كه به اسماء پيغمبران و امامان و حضرت زهراء عليهم

السلام نيز نرساند.

دوم: رفتن در مسجد الحرام و مسجد پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلم اگر چه از يك در داخل و از در ديگر خارج شود.

سوم: توقف در مساجد ديگر، و همچنين بنابر احتياط واجب در حرم امامان عليهم السلام، ولي اگر از مسجد عبور كند مثل اينكه از يك در مسجد داخل و از در ديگر خارج شود، مانعي ندارد.

چهارم: داخل شدن در مسجد براي برداشتن چيزي و همچنين گذاشتن چيزي در آن بنابر احتياط لازم.

پنجم: خواندن هر يك از آيات سجده واجب و آن در چهار سوره است: اول: سوره سي و دوم قرآن الم تنزيل دوم: سوره چهل و يكم حم سجده سوم: سوره پنجاه و سوم والنجم چهارم: سوره نود و ششم اقرا.

چيزهايي كه بجنب مكروه است

362 - نه چيز بر جنب مكروه است: اول و دوم: خوردن و آشاميدن ولي اگر صورت و دستها را بشويد و مضمضه بكند مكروه نيست و اگر تنها دستها را بشويد كراهت كمتر مي شود.

سوم: خواندن بيشتر از هفت آيه از قرآن كه سجده واجب ندارد.

چهارم: رساندن جايي از بدن به جلد و حاشيه و بين خطهاي قرآن.

پنجم: همراه داشتن قرآن.

ششم: خوابيدن.

ولي اگر وضو بگيرد يا به واسطه نداشتن آب، بدل از غسل تيمم كند مكروه نيست.

هفتم: خضاب كردن به حنا و مانند آن.

هشتم: ماليدن روغن به بدن.

نهم: جماع كردن بعد از آنكه محتلم شده، يعني در خواب مني از او بيرون آمده است

غسل جنابت

363 - غسل جنابت براي خواندن نماز واجب و مانند آن واجب مي باشد ولي براي نماز ميت و سجده سهو و سجده شكر و سجده هاي واجب قرآن غسل جنابت لازم نيست.

364 - لازم نيست در وقت غسل، نيت كند كه غسل واجب مي كند، بلكه اگر فقط قصد قربت يعني براي انجام خواست خداوند عالم غسل كند كافي است.

365 - اگر يقين كند وقت نماز شده و نيت غسل واجب كند بعد معلوم شود كه پيش از وقت غسل كرده، غسل او صحيح است.

366 - غسل جنابت را به دو قسم مي شود انجام داد.

غسل ترتيبي

367 - در غسل ترتيبي بايد به نيت غسل، بنابر احتياط لازم اول تمام سر و گردن، و بعد بدن را بشويد و بهتر آن است كه اول طرف راست، بعد طرف چپ بدن را بشويد، و تحقق غسل ترتيبي به حركت دادن هر يك از اعضاء سه گانه زير آب به قصد غسل بي اشكال نيست و احتياط در اكتفا نكردن به او است، و اگر عمدا يا از روي فراموشي يا به واسطه ندانستن مساله بدن را قبل از سر بشويد غسل او باطل است.

368 - در صورتي كه بدن را قبل از سر بشويد لازم نيست غسل را اعاده كند بلكه چنانچه بدن را دوباره بشويد غسل او صحيح خواهد شد.

369 - اگر يقين نكند كه هر دو قسمت يعني سر و گردن و بدن را كاملا غسل داده، بايد براي آنكه يقين كند، هر قسمتي را كه مي شويد مقداري از قسمت ديگر را هم با آن قسمت بشويد.

370 - اگر بعد از غسل بفهمد جايي از بدن

را نشسته و نداند كجاي بدن است دوباره شستن سر لازم نيست، و فقط هر جايي را از بدن كه احتمال مي دهد نشسته بايد بشويد.

371 - اگر بعد از غسل بفهمد مقداري از بدن را نشسته، چنانچه از طرف چپ باشد شستن همان مقدار كافي است

و اگر از طرف راست باشد احتياط مستحب آن است كه بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف چپ را بشويد.

و اگر از سر و گردن باشد بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره بدن را بشويد.

372 - اگر پيش از تمام شدن غسل، در شستن مقداري از طرف چپ يا طرف راست شك كند، لازم است كه آن مقدار را بشويد، و اگر در شستن مقداري از سر و گردن شك كند، بنابر احتياط لازم بايد بعد از شستن آن دوباره طرف راست و طرف چپ را بشويد.

غسل ارتماسي

1/372 - غسل ارتماسي به دو نحو انجام مي گيرد: دفعي و تدريجي.

373 - در غسل ارتماسي دفعي بايد در يك آن آب تمام بدن را فرا بگيرد، ولي معتبر نيست كه قبل از شروع در غسل تمام بدن بيرون آب باشد بلكه اگر مقداري از آن بيرون باشد و به نيت غسل در آب فرو رود كفايت مي كند.

374 - در غسل ارتماسي تدريجي بايد بدن را به نيت غسل تدريجا با حفظ وحدت عرفي در آب فرو برد و در اين قسم لازم است كه تمام بدن قبل از شروع در غسل بيرون آب باشد.

375 - اگر بعد از غسل ارتماسي بفهمد كه به مقداري از بدن آب نرسيده، جاي آن را بداند يا نداند، بايد دوباره غسل كند.

376 - اگر

براي غسل ترتيبي وقت ندارد، و براي ارتماسي وقت دارد، بايد غسل ارتماسي كند.

377 - كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته، نمي تواند غسل ارتماسي كند، ولي اگر از روي فراموشي غسل ارتماسي كند غسلش صحيح است

378 - در غسل ارتماسي يا ترتيبي پاك بودن تمام بدن پيش از غسل لازم نيست، بلكه اگر به فرو رفتن در آب يا ريختن آب به قصد غسل بدن پاك شود غسل محقق مي شود.

379 - كسي كه از حرام جنب شده با آب گرم غسل كند اگر چه عرق مي كند غسل او صحيح است و احتياط مستحب آن است كه با آب سرد غسل كند.

380 - اگر در غسل به اندازه سر مويي از بدن نشسته بماند، غسل باطل است، ولي شستن مثل توي گوش و بيني و هر چه از باطن شمرده مي شود.

واجب نيست.

381 - جايي را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن آن بايد آن را بشويد.

382 - اگر سوراخ جاي گوشواره و مانند آن بقدري گشاد باشد كه داخل آن از ظاهر شمرده شود، بايد آن را شست، و گرنه شستن آن لازم نيست.

383 - چيزي را كه مانع رسيدن آب به بدن است، بايد برطرف كند و اگر پيش از آنكه يقين كند برطرف شده غسل نمايد غسل او باطل است.

384 - اگر موقع غسل شك كند، چيزي كه مانع از رسيدن آب باشد در بدن او هست يا نه، بايد وارسي كند تا مطمئن شود كه مانعي نيست.

385 - در غسل بايد موهاي كوتاهي را كه جزء بدن حساب مي شود بشويد و شستن موهاي بلند واجب نيست،

بلكه اگر آب را طوري به پوست برساند كه آنها تر نشود، غسل صحيح است، ولي اگر رساندن آب به پوست بدون شستن آنها ممكن نباشد، بايد آنها را بشويد كه آب به بدن برسد.

386 - تمام شرطهايي كه براي صحيح بودن وضو گفته شد: مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن، در صحيح بودن غسل هم شرط است، ولي در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد، و نيز در غسل ترتيبي لازم نيست بعد از شستن سر و گردن فورا بدن را بشويد، پس اگر بعد از شستن سر و گردن صبر كند و بعد از مدتي بدن را بشويد اشكال ندارد.

بلكه لازم نيست تمام سر و گردن يا بدن را يك مرتبه بشويد پس جايز است مثلا سر را شسته و بعد از مدتي گردن را بشويد، ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول يا غايط خودداري كند، اگر به اندازه اي كه غسل كند و نماز بخواند بول يا غايط از او بيرون نمي آيد بايد فورا غسل كند و بعد از غسل هم فورا نماز بخواند.

387 - كسي كه پول حمامي را بدون اينكه بداند حمامي راضي است بخواهد نسيه بگذارد، اگر چه بعد حمامي را راضي كند، غسل او باطل است.

388 - اگر حمامي راضي باشد كه پول حمام نسيه بماند، ولي كسي كه غسل مي كند قصدش اين باشد كه طلب او را ندهد، يا از مال حرام بدهد غسل او باطل است.

389 - اگر پولي را كه خمس آن را نداده به حمامي بدهد، اگر چه مرتكب حرام شده، ولي ظاهر اين است

كه غسل او صحيح باشد و ذمه اش به مستحقين خمس مشغول مي شود.

390 - اگر مخرج غايط را در آب خزينه تطهير كند، و پيش از غسل شك كند كه چون در خزينه تطهير كرده حمامي به غسل كردن او راضي است يا نه، غسل او باطل است، مگر اينكه پيش از غسل حمامي را راضي كند.

391 - اگر شك كند كه غسل كرده يا نه بايد غسل كند، ولي اگر بعد از غسل شك كند، كه غسل او درست بوده يا نه، لازم نيست دوباره غسل نمايد.

392 - اگر در بين غسل، حدث اصغر از او سر زند، مثلا بول كند لازم نيست غسل را رها كرده و غسل ديگري بنمايد بلكه مي تواند غسل خود را تمام نمايد و در اين صورت بنابر احتياط لازم بايد وضو هم بگيرد ولي اگر از غسل ترتيبي به ارتماسي و يا از ارتماسي به ترتيبي يا به ارتماسي دفعي عدول نمايد لازم نيست وضو هم بگيرد.

393 - اگر از جهت ضيق وقت وظيفه مكلف تيمم بوده، ولي به خيال اينكه به اندازه غسل و نماز وقت دارد غسل كند، در صورتي كه با خود غسل قصد قربت كرده باشد، غسل او صحيح است هر چند براي انجام نماز غسل نموده باشد.

394 - كسي كه جنب شده اگر شك كند غسل كرده يا نه، نمازهايي را كه خوانده صحيح است، ولي براي نمازهاي بعد بايد غسل كند، و در صورتي كه بعد از نماز حدث اصغر از او صادر شده باشد، لازم است وضو هم بگيرد، و اگر وقت باقي است بنابر احتياط لازم نمازي را كه

خوانده اعاده نمايد.

395 - كسي كه چند غسل بر او واجب است مي تواند به نيت همه آنها يك غسل به جا آورد، و ظاهر اين است كه اگر يكي معين از آنها را قصد كند از بقيه كفايت مي كند.

396 - اگر بر جايي از بدن، آيه قرآن يا اسم خداوند متعال نوشته شده باشد، چنانچه بخواهد وضو يا غسل را ترتيبي به جا آورد، بايد آب را طوري به بدن برساند كه دست او به نوشته نرسد.

397 - كسي كه غسل جنابت كرده، نبايد براي نماز وضو بگيرد، بلكه با غسلهاي ديگر واجب - غير از غسل استحاضه متوسطه - و با غسلهاي مستحب كه در مساله (651) مي آيد، نيز مي تواند بدون وضو نماز بخواند اگر چه احتياط مستحب آن است كه وضو هم بگيرد.

استحاضه
استحاضه

1/397 - يكي از خونهايي كه از زن خارج مي شود خون استحاضه است، و زن را در موقع ديدن خون استحاضه، مستحاضه مي گويند.

398 - خون استحاضه در بيشتر اوقات زرد رنگ و سرد است و بدون فشار و سوزش بيرون مي آيد و غليظ هم نيست، ولي ممكن است گاهي سياه يا سرخ و گرم و غليظ باشد و با فشار و سوزش بيرون آيد.

399 - استحاضه سه قسم است: قليله و متوسطه و كثيره، استحاضه قليله آن است كه خون فقط روي پنبه اي را كه زن با خود برمي دارد آلوده كند و در آن فرو نرود استحاضه متوسطه آن است كه خون در پنبه فرو رود، اگر چه در يك گوشه آن باشد، ولي از پنبه به دستمالي كه معمولا زنها براي جلوگيري از خون مي بندند

نرسد، استحاضه كثيره آن، است كه خون پنبه را فرا گرفته و به دستمال برسد.

احكام استحاضه

400 - در استحاضه قليله بايد زن براي هر نماز يك وضو بگيرد، و بنابر احتياط مستحب پنبه را آب كشيده و يا عوض كند و بايد ظاهر فرج را اگر خون به آن رسيده باشد آب بكشد.

401 - در استحاضه متوسطه بايد بنابر احتياط لازم زن براي نمازهاي خود روزانه يك غسل نمايد و نيز بايد كارهاي استحاضه قليله را كه در مساله پيش گفته شد انجام دهد، بنابر اين اگر استحاضه قبل از نماز صبح يا در همان آن حاصل شود بايد براي نماز صبح غسل كند و اگر عمدا يا از روي فراموشي براي نماز صبح غسل نكند بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند، و اگر براي نماز ظهر و عصر غسل نكند، بايد پيش از نماز مغرب و عشاء غسل نمايد، چه آنكه خون بيايد يا قطع شده باشد.

402 - در استحاضه كثيره بايد - بنابر احتياط واجب - زن براي هر نماز پنبه و دستمال را عوض كند يا آب بكشد و لازم است يك غسل براي نماز صبح و يكي براي نماز ظهر و عصر و يكي براي نماز مغرب و عشا بجا آورد و بين نماز ظهر و عصر فاصله نيندازد، و اگر فاصله بيندازد بايد براي نماز عصر دوباره غسل كند، و نيز اگر بين نماز مغرب و عشا فاصله بيندازد بايد براي نماز عشا دوباره غسل نمايد، اينها همه در صورتي است كه خون پي در پي از پنبه به دستمال برسد، اما چنانچه رسيدن خون از پنبه به

دستمال با قدري فاصله باشد كه زن بتواند در آن فاصله يك نماز يا بيشتر بخواند احتياط لازم آن است كه هرگاه خون از پنبه به دستمال برسد پنبه و دستمال را عوض كرده و يا آب بكشد و غسل نمايد، بنابر اين اگر زن غسل كرد و نماز ظهر را مثلا خواند ولي قبل از نماز عصر يا در ميان آن خون دوباره از پنبه به دستمال رسيد بايد براي نماز عصر نيز غسل نمايد، ولي چنانچه فاصله به مقداري باشد كه زن بتواند در آن ميان دو نماز يا بيشتر بخواند مثل اين كه بتواند نماز مغرب و عشا را نيز قبل از آن كه خون دوباره به دستمال برسد بخواند ظاهر آن است كه براي آن نمازها لازم نيست غسل ديگري بكند، و در هر صورت اظهر اين است كه در استحاضه كثيره غسل از وضوء كفايت مي كند.

403 - اگر خون استحاضه پيش از وقت نماز هم بيايد چنانچه زن براي آن خون، وضو يا غسل بجا نياورده باشد، بايد در موقع نماز وضو يا غسل بجا آورد اگر چه در آن موقع مستحاضه نباشد.

404 - مستحاضه متوسطه كه بايد وضو بگيرد و غسل كند بايد بنابر احتياط لازم غسل را اول بجا آورد و بعد وضو بگيرد، ولي در مستحاضه كثيره اگر بخواهد وضو بگيرد بايد قبل از غسل وضو بگيرد.

405 - اگر استحاضه قليله زن بعد از نماز صبح متوسطه شود بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند، و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود بايد براي نماز مغرب و عشا غسل نمايد.

406 - اگر استحاضه

قليله يا متوسطه زن بعد از نماز صبح كثيره شود و به اين حال باقي بماند بايد احكامي را كه در مساله 402 گفته شد نسبت به نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا رعايت نمايد.

407 - در مستحاضه كثيره در صورتي كه لازم است ميان غسل و نماز فاصله اي واقع نشود - آن چنان كه در مساله 402 گذشت - اگر انجام غسل پيش از داخل شدن وقت نماز باعث وقوع فاصله گردد آن غسل براي نماز فايده ندارد و بايد مستحاضه براي نماز دوباره غسل نمايد، و اين حكم در مستحاضه متوسطه نيز جاري است.

408 - در مستحاضه قليله و متوسطه زن براي هر نمازي - غير از نماز يوميه كه حكم آن گذشت - چه واجب باشد چه مستحب، بايد وضو بگيرد، ولي اگر بخواهد نماز يوميه اي را كه خوانده احتياطا دوباره بخواند، يا بخواهد نمازي را كه تنها خوانده است دوباره با جماعت بخواند، بايد تمام كارهايي را كه براي استحاضه گفته شد انجام دهد، اما براي خواندن نماز احتياط و سجده فراموش شده و تشهد فراموش شده، اگر آنها را بعد از نماز فورا بجا آورد و همچنين براي سجده سهو در هر حال، لازم نيست كارهاي استحاضه را انجام دهد.

409 - زن مستحاضه بعد از آنكه خونش قطع شد، فقط براي نماز اولي كه مي خواند، بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد، و براي نمازهاي بعدي لازم نيست.

410 - اگر زن نداند استحاضه او چه قسم است، موقعي كه مي خواهد نماز بخواند بايد بنابر احتياط خود را وارسي كند مثلا مقداري پنبه داخل فرج نمايد، و كمي

صبر كند، و بيرون آورد و بعد از آنكه فهميد استحاضه او كدام يك از آن سه قسم است كارهايي را كه براي آن قسم دستور داده شده انجام دهد، ولي اگر بداند تا وقتي كه مي خواهد نماز بخواند استحاضه او تغيير نمي كند، پيش از داخل شدن وقت هم مي تواند خود را وارسي كند.

411 - زن مستحاضه اگر پيش از آنكه خود را وارسي كند، مشغول نماز شود، چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفه خود عمل كرده مثلا استحاضه اش قليله بوده و به وظيفه استحاضه قليله عمل نموده، نماز او صحيح است، و اگر قصد قربت نداشته يا عمل او مطابق وظيفه اش نبوده مثل آنكه استحاضه او متوسطه بوده و به وظيفه قليله رفتار كرده، نماز او باطل است.

412 - زن مستحاضه اگر نتواند خود را وارسي نمايد، بايد به آنچه مسلما وظيفه او است عمل كند، مثلا اگر نمي داند استحاضه او قليله است يا متوسطه بايد كارهاي استحاضه قليله را انجام دهد، و اگر نمي داند متوسطه است يا كثيره، بايد كارهاي استحاضه متوسطه را انجام دهد، ولي اگر بداند سابقا كدام يك از آن سه قسم بوده، بايد به وظيفه همان قسم رفتار نمايد.

413 - اگر خون استحاضه در اول ظهورش در باطن باشد و بيرون نيايد، وضو يا غسل را كه زن داشته باطل نمي كند، و اگر بيرون بيايد هر چند كم باشد وضو و غسل را باطل مي كند.

414 - زن مستحاضه اگر بعد از نماز خود را وارسي كند و خون نبيند اگر چه بداند دوباره خون مي آيد با وضويي كه دارد مي تواند نماز بخواند.

415 - زن

مستحاضه اگر بداند از وقتي كه مشغول وضو يا غسل شده خوني از او بيرون نيامده و در داخل فرج هم نيست، مي تواند خواندن نماز را تا وقتي كه مي داند پاك مي ماند تاخير بياندازد.

416 - اگر مستحاضه بداند كه پيش از گذشتن وقت نماز به كلي پاك مي شود، يا به اندازه خواندن نماز خون بند مي آيد، بايد بنابر احتياط لازم صبر كند و نماز را در وقتي كه پاك است بخواند.

417 - اگر بعد از وضو و غسل، خون در ظاهر قطع شود و مستحاضه بداند كه اگر نماز را تاخير بيندازد، به مقداري كه وضو و غسل و نماز را بجا آورد به كلي پاك مي شود، بايد بنابر احتياط لازم نماز را تاخير بيندازد و موقعي كه به كلي پاك شد دوباره وضو و غسل را بجا آورد و نماز را بخواند.

و اگر موقعي كه خون در ظاهر قطع شود وقت نماز تنگ باشد، لازم نيست وضو و غسل را دوباره بجا آورد بلكه با وضو و غسلي كه دارد مي تواند نماز بخواند.

418 - مستحاضه كثيره وقتي كه به كلي از خون پاك شد اگر بداند از وقتي كه براي نماز پيش مشغول غسل شده ديگر خون نيامده لازم نيست دوباره غسل نمايد، و در غير اين صورت بايد غسل نمايد - هر چند كليت اين حكم بنابر احتياط است - و اما در مستحاضه متوسطه لازم نيست براي آنكه از خون به كلي پاك شده غسل نمايد.

419 - مستحاضه قليله بعد از وضو، و مستحاضه متوسطه بعد از غسل و وضو، و مستحاضه كثيره بعد از غسل بايد فورا مشغول نماز

شوند، مگر در دو موردي كه در مساله 403 و 415 به آنها اشاره شد، ولي گفتن اذان و اقامه قبل از نماز اشكال ندارد و در نماز هم مي تواند كارهاي مستحب مثل قنوت و غير آن را بجا آورد.

420 - زن مستحاضه اگر وظيفه اش اين باشد كه ميان وضو يا غسل و نماز فاصله نيندازد ولي مطابق وظيفه اش رفتار نكند بايد دوباره وضو گرفته يا غسل كند و بلافاصله مشغول نماز شود.

421 - اگر خون استحاضه زن جريان دارد و قطع نمي شود، چنانچه براي او ضرر ندارد، بايد بعد از غسل از بيرون آمدن خون جلوگيري نمايد، و چنانچه كوتاهي كند و خون بيرون آيد اگر نماز خوانده بايد دوباره نماز بخواند بلكه احتياط مستحب آن است كه دوباره غسل كند.

422 - اگر در موقع غسل خون قطع نشود، غسل صحيح است ولي اگر در بين غسل، استحاضه متوسطه كثيره شود، لازم است كه غسل را از سر بگيرد.

423 - احتياط مستحب آن است كه زن مستحاضه در تمام روزي كه روزه است، به مقداري كه مي تواند، از بيرون آمدن خون جلوگيري كند.

424 - بنابر مشهور روزه زن مستحاضه كثيره، در صورتي صحيح است كه غسل نماز مغرب و عشاي شبي كه مي خواهد فرداي آن را روزه بگيرد بجا آورد، و نيز در روز غسلهايي را كه براي نمازهاي روز واجب است انجام دهد ولي بعيد نيست كه در صحت روزه اش غسل شرط نباشد همچنان كه بنابر اقوي در مستحاضه متوسطه شرط نيست.

425 - اگر بعد از نماز عصر، مستحاضه شود و تا غروب غسل نكند روزه بدون اشكال و

صحيح است.

426 - اگر استحاضه قليله زن پيش از نماز، متوسطه يا كثيره شود بايد كارهاي متوسطه يا كثيره را كه گفته شد انجام دهد، و اگر استحاضه متوسطه كثيره شود بايد كارهاي استحاضه كثيره را انجام دهد، و چنانچه براي استحاضه متوسطه غسلي كرده باشد فايده ندارد، و بايد دوباره براي كثيره غسل كند.

427 - اگر در بين نماز، استحاضه متوسطه زن كثيره شود، بايد نماز را بشكند، و براي استحاضه كثيره غسل كند، و كارهاي ديگر آن را انجام دهد، و همان نماز را بخواند، و بنابر احتياط استحبابي قبل از غسل وضوء بگيرد و اگر براي غسل وقت ندارد لازم است عوض غسل تيمم كند، و اگر براي تيمم نيز وقت ندارد، بنابر احتياط نماز را نشكند و به همان حال تمام كند، ولي لازم است در خارج وقت قضا نمايد، و همچنين اگر در بين نماز استحاضه قليله او متوسطه يا كثيره شود بايد نماز را بشكند و براي استحاضه متوسطه يا كثيره كارهاي آن را انجام دهد.

428 - اگر در بين نماز خون بند بيايد و مستحاضه نداند كه در باطن هم قطع شده يا نه، چنانچه بعد از نماز بفهمد به كلي قطع شده بوده، و وقت وسعت اين را داشته باشد كه در حال پاكي نماز را دوباره بخواند اگر مايوس از قطع شدن خون نبوده بنابر احتياط لازم است بر حسب وظيفه اش وضو گرفته يا غسل نموده و نماز را دوباره بجا آورد.

429 - اگر استحاضه كثيره زن متوسطه شود، بايد براي نماز اول عمل كثيره و براي نمازهاي بعدي عمل متوسطه را بجا آورد، مثلا

اگر پيش از نماز ظهر استحاضه كثيره متوسطه شود، بايد براي نماز ظهر غسل كند، و براي نماز عصر و مغرب و عشا فقط وضو بگيرد، ولي اگر براي نماز ظهر غسل نكند و فقط به مقدار نماز عصر وقت داشته باشد، بايد براي نماز عصر غسل نمايد، و اگر براي نماز عصر هم غسل نكند بايد براي نماز مغرب غسل كند، و اگر براي آن هم غسل نكند و فقط به مقدار نماز عشا وقت داشته باشد، بايد براي نماز عشا غسل نمايد.

430 - اگر پيش از هر نماز خون مستحاضه كثيره قطع شود و دوباره بيايد براي هر نماز بايد يك غسل بجا آورد.

431 - اگر استحاضه كثيره قليله شود، بايد براي نماز اول عمل كثيره و براي نمازهاي بعدي عمل قليله را انجام دهد، و نيز اگر استحاضه متوسطه قليله شود، بايد براي نماز اول، عمل متوسطه و براي نمازهاي بعدي عمل قليله را بجا آورد.

432 - اگر مستحاضه يكي از كارهايي را كه بر او واجب مي باشد ترك كند نمازش باطل است.

433 - مستحاضه قليله يا متوسطه اگر بخواهد غير از نماز كاري انجام دهد كه شرط آن وضو داشتن است مثلا بخواهد جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند چنانچه بعد از تمام شدن نماز باشد بايد وضو بگيرد و وضويي كه براي نماز گرفته كافي نيست.

434 - مستحاضه اي كه غسلهاي واجب خود را بجا آورده رفتن او در مسجد و توقف در آن و خواندن آيه اي كه سجده واجب دارد و نزديكي شوهر به او حلال است، اگر چه كارهاي ديگري را كه براي نماز

انجام مي داد، مثل عوض كردن پنبه و دستمال، انجام نداده باشد، و بعيد نيست كه اين كارها بدون غسل نيز جايز باشد اگر چه احتياط در ترك است.

435 - اگر زن در استحاضه كثيره يا متوسطه بخواهد پيش از وقت نماز آيه اي را كه سجده واجب دارد بخواند، يا مسجد برود، بنابر احتياط مستحب بايد غسل نمايد، و هم چنين است اگر شوهرش بخواهد با او نزديكي كند.

436 - نماز آيات بر مستحاضه واجب است.

و بايد براي نماز آيات همه كارهايي را كه براي نماز يوميه گفته شد انجام دهد.

437 - هرگاه در وقت نماز يوميه نماز آيات بر مستحاضه واجب شود، اگر چه بخواهد هر دو را پشت سر هم بجا آورد بنابر احتياط لازم نمي تواند هر دو را با يك غسل و وضو بخواند.

438 - اگر زن مستحاضه بخواهد نماز قضا بخواند بايد براي هر نماز كارهايي را كه براي نماز ادا بر او واجب است بجا آورد و بنابر احتياط نمي تواند براي نماز قضا به كارهايي كه براي نماز ادا انجام داده اكتفا كند.

439 - اگر زن بداند خوني كه از او خارج مي شود خون زخم نيست و مردد بين خون استحاضه و حيض و يا نفاس باشد چنانچه شرعا حكم حيض و نفاس را نداشته باشد بايد به دستور استحاضه عمل كند بلكه اگر شك داشته باشد كه خون استحاضه است يا خونهاي ديگر، چنانچه نشانه آنها را نداشته باشد، بنابر احتياط واجب بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد.

حيض
حيض

1/439 - حيض خوني است كه غالبا در هر ماه چند روزي از رحم زنها خارج مي شود.

و زن را

در موقع ديدن خون حيض حائض مي گويند.

440 - خون حيض در بيشتر اوقات غليظ و گرم، و رنگ آن سياه يا سرخ است و با فشار و كمي سوزش بيرون مي آيد.

441 - خوني را كه زنها پس از تمام شدن شصت سال مي بينند حكم حيض را ندارد و احتياط مستحب آن است كه زنهايي كه قرشيه نيستند بعد از تمام شدن پنجاه سال تا تمام شدن شصت سال چنان چه خون را طوري ببينند كه اگر پيش از پنجاه سال مي ديدند قطعا حكم حيض را داشت ميان كارهاي مستحاضه و تروك حائض جمع نمايند.

442 - خوني كه دختر پيش از تمام شدن نه سال مي بيند حيض نيست.

443 - زن حامله و زني كه بچه شير مي دهد، ممكن است حيض ببينند، و حكم زن حامله و غير حامله يكسان است فقط زن حامله در صورتي كه بعد از گذشتن بيست روز از اول عادتش اگر خوني ببيند كه صفات حيض را دارد لازم است بنابر احتياط بين تروك حائض و اعمال مستحاضه جمع نمايد.

444 - دختري كه نمي داند نه سالش تمام شده يا نه، اگر خوني ببيند كه داراي نشانه هاي حيض نباشد حيض نيست و اگر نشانه هاي حيض را داشته باشد حكم به حيض بودن آن محل اشكال است مگر آنكه اطمينان حاصل شود به اينكه حيض است و در اين صورت معلوم مي شود كه نه سال او تمام شده است.

445 - زني كه شك دارد شصت ساله شده يا نه اگر خوني ببيند و نداند حيض است يا نه بايد بنا بگذارد كه شصت ساله نشده است.

446 - مدت حيض كمتر از سه

روز و بيشتر از ده روز نمي شود و اگر مختصري هم از سه روز كمتر باشد حيض نيست.

447 - بايد سه روز اول حيض پشت سر هم باشد پس اگر مثلا دو روز خون ببيند و يك روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند حيض نيست.

448 - ابتداء حيض لازم است خون بيرون بيايد ولي لازم نيست در تمام سه روز خون بيرون بيايد، بلكه اگر در باطن فرج خون باشد كافي است و چنان چه در بين سه روز مختصري پاك شود به نحوي كه در بين زنها تماما يا بعضا متعارف است باز هم حيض است.

449 - لازم نيست شب اول و شب چهارم را خون ببيند، ولي بايد در شب دوم و سوم خون قطع نشود، پس اگر از اول صبح روز اول تا غروب روز سوم پشت سر هم خون بيايد، و هيچ قطع نشود، حيض است و هم چنين است اگر در وسطهاي روز اول شروع شود و در همان موقع از روز چهارم قطع گردد.

450 - اگر سه روز پشت سر هم خون ببيند و پاك شود ... دوباره خون ببيند و روزهايي كه خون ديده و روزهايي كه در وسط پاك بوده روي هم از ده روز بيشتر نشود روزهايي كه خون ديده حيض است ولي احتياط لازم آن است كه در روزهايي كه در وسط پاك بوده ميان كارهايي كه بر طاهره واجب و ترك آن چه بر حائض حرام است جمع نمايد.

451 - اگر خوني ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون دمل و زخم است

يا خون حيض، نبايد آن را خون حيض قرار دهد.

452 - اگر خوني ببيند كه نداند خون زخم است يا حيض، بايد عبادت هاي خود را بجا آورد مگر اين كه حالت سابقه اش حيض باشد.

453 - اگر خوني ببيند و شك كند كه خون حيض است يا استحاضه چنانچه شرايط حيض را داشته باشد، بايد حيض قرار دهد.

454 - اگر خوني ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت بايد خود را وارسي كند، يعني مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند بعد بيرون آورد پس اگر اطراف آن آلوده باشد، خون بكارت است و اگر به همه آن رسيده، حيض مي باشد.

455 - اگر كمتر از سه روز خون ببيند و پاك شود و بعد سه روز خون ببيند، خون دوم حيض است و خون اول اگر چه در روزهاي عادتش باشد، حيض نيست.

احكام حائض

456 - چند چيز بر حائض حرام است: اول عبادتهايي كه مانند نماز بايد با وضو يا غسل يا تيمم بجا آورده شود، ولي بجا آوردن عبادتهايي كه وضو و غسل و تيمم براي آنها لازم نيست، مانند نماز ميت مانعي ندارد.

دوم تمام چيزهايي كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد.

سوم جماع كردن در فرج، كه هم براي مرد حرام است و هم براي زن، اگر چه به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد، بلكه احتياط واجب آن است كه مقدار كمتر از ختنه گاه را هم داخل نكند و بنابر احتياط وطي زن در دبر چه حائض باشد چه نباشد ننمايد.

457 - جماع كردن در روزهايي هم كه حيض

زن قطعي نيست ولي شرعا بايد براي خود حيض قرار دهد حرام است، پس زني كه بيشتر از ده روز خون مي بيند و بايد به دستوري كه بعدا گفته مي شود روزهاي عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، شوهرش نمي تواند در آن روزها با او نزديكي نمايد.

458 - اگر مرد با زن خود در حال حيض نزديكي كند لازم است استغفار كند، و احتياط مستحب آن است كه كفاره بدهد و كفاره آن بعدا بيان مي شود.

459 - غير از نزديكي كردن با زن حائض، ساير استمتاعات مانند بوسيدن و ملاعبه مانعي ندارد.

460 - كفاره نزديكي در حال حيض در قسمت اول آن، هيجده نخود طلاي سكه دار و در قسمت دوم، نه نخود، و در قسمت سوم، چهار نخود و نيم است مثلا زني كه شش روز خون حيض مي بيند، اگر شوهرش در شب يا روز اول و دوم با او جماع كند، هيجده نخود طلا و در شب يا روز سوم و چهارم نه نخود، و در شب يا روز پنجم و ششم چهار نخود و نيم بدهد.

461 - اگر طلاي سكه دار ممكن نباشد، قيمت آن را بدهد و اگر قيمت طلا در وقتي كه جماع كرده، با وقتي كه مي خواهد به فقير بدهد فرق كرده باشد، قيمت وقتي را كه مي خواهد به فقير بدهد حساب كند.

462 - اگر كسي هم در قسمت اول و هم در قسمت دوم و هم در قسمت سوم حيض با زن خود جماع كند، هر سه كفاره كه روي هم سي و يك نخود و نيم مي شود بدهد.

463 - اگر با زن حائض چند مرتبه جماع

كند بهتر آن است كه براي هر جماع يك كفاره بدهد.

464 - اگر مرد در حال جماع بفهمد زن حائض شده، بايد فورا از او جدا شود و اگر جدا نشود احتياط مستحب اين است كه كفاره بدهد.

465 - اگر مرد با زن حائض زنا كند يا با زن حائض نامحرمي به گمان اين كه عيال خودش است جماع نمايد، احتياط مستحب اين است كه كفاره بدهد.

466 - كسي كه از روي ناداني يا فراموشي با زن در حال حيض نزديكي كند كفاره ندارد.

467 - اگر مرد به اعتقاد اين كه زن حائض است با او نزديكي كند و بعدا معلوم شود كه حائض نبوده است كفاره ندارد.

468 - طلاق دادن زن در حال حيض، به طوري كه در احكام طلاق گفته مي شود باطل است.

469 - اگر زن بگويد حائضم يا از حيض پاك شده ام چنانچه محل اتهام نباشد بايد حرف او را قبول كرد ولي اگر محل اتهام باشد قبول حرف او محل اشكال است.

470 - اگر زن در بين نماز حائض شود، نمازش باطل است.

471 - اگر زن در بين نماز شك كند كه حائض شده يا نه، نمازش صحيح است.

ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز حائض شده، نمازي كه خوانده باطل است.

472 - بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد، واجب است براي نماز و عبادتهاي ديگري كه بايد با وضو يا غسل يا تيمم بجا آورده شود، غسل كند.

و دستور آن مثل غسل جنابت است، و بهتر آن است كه پيش از غسل وضو هم بگيرد.

473 - بعد از آن كه زن از

خون حيض پاك شد، اگر چه غسل نكرده باشد، طلاق او صحيح است، و شوهرش هم مي تواند با او جماع كند، ولي احتياط لازم اين است كه جماع پس از شستن فرج باشد، و احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل از جماع با او خودداري نمايد.

اما كارهاي ديگري كه در وقت حيض بر او حرام بوده مانند توقف در مسجد و مس خط قرآن تا غسل نكند بر او حلال نمي شود.

474 - اگر آب براي وضو و غسل كافي نباشد و به اندازه اي باشد كه بتواند غسل كند، بايد غسل كند، و بهتر آن است كه بدل از وضو تيمم نمايد.

و اگر فقط براي وضو كافي باشد و به اندازه غسل نباشد بهتر آن است كه وضو بگيرد و بايد عوض غسل تيمم كند.

و اگر براي هيچ يك از آنها آب ندارد، بايد بدل از غسل تيمم كند و بهتر آن است كه بدل از وضو نيز تيمم نمايد.

475 - نمازهايي كه زن در حال حيض نخوانده، قضا ندارد، ولي روزه هاي ماه رمضان را كه در حال حيض نگرفته بايد قضا نمايد، و هم چنين بنابر احتياط لازم روزه هايي كه به نذر در وقت معين واجب شده در حال حيض نگرفته بايد قضا نمايد.

476 - هر گاه وقت نماز داخل شود و بداند كه اگر نماز را تاخير بيندازد حائض مي شود بايد فورا نماز بخواند و هم چنين است بنابر احتياط لازم اگر احتمال دهد كه چنانچه نماز را تاخير بيندازد حائض مي شود.

477 - اگر زن نماز را تاخير بيندازد و از اول وقت به اندازه خواندن يك نماز

با تحصيل طهارت مائيه از حدث بگذرد - هر چند طهارت با تيمم بنابر احتياط لازم - و سپس حائض شود قضاي آن نماز بر او واجب است، ولي در تند خواندن و كند خواندن و چيزهاي ديگر بايد ملاحظه حال خود را بكند، مثلا زني كه مسافر نيست اگر در اول ظهر نماز نخواند قضاي آن در صورتي واجب مي شود كه به مقدار خواندن چهار ركعت نماز با تحصيل طهارت از حدث از اول ظهر بگذرد و حائض شود، و براي كسي كه مسافر است گذشتن وقت به مقدار خواندن دو ركعت با تحصيل طهارت كافي است.

478 - اگر زن در آخر وقت نماز، از خون پاك شود و به اندازه غسل و خواندن يك ركعت نماز يا بيشتر از يك ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز را بخواند و اگر نخواند بايد قضاي آن را بجا آورد.

479 - اگر زن حائض بعد از پاكي به اندازه غسل وقت ندارد، ولي مي تواند با تيمم نماز را در وقت بخواند، احتياط واجب آن است كه آن نماز را با تيمم بخواند، و در صورتي كه نخواند قضا نمايد و اگر گذشته از تنگي وقت از جهت ديگر تكليفش تيمم است، مثل آن كه آب برايش ضرر دارد، بايد تيمم كند و آن نماز را بخواند، و در صورتي كه نخواند لازم است قضا نمايد.

480 - اگر زن بعد از پاك شدن از حيض شك كند كه براي نماز وقت دارد يا نه، بايد نمازش را بخواند.

481 - اگر به خيال اين كه به اندازه تحصيل طهارت از حدث و خواندن يك ركعت وقت ندارد

نماز نخواند، و بعد بفهمد وقت داشته، بايد قضاي آن نماز را بجا آورد.

482 - مستحب است زن حائض در وقت نماز، خود را از خون پاك نمايد و پنبه و دستمال را عوض كند و وضو بگيرد، و اگر نمي تواند وضو بگيرد تيمم نمايد و در جاي نماز رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر و دعا و صلوات شود.

483 - خواندن و همراه داشتن قرآن و رساندن جايي از بدن را به ما بين خطهاي قرآن، و نيز خضاب كردن به حنا (حنا بستن) و مانند آن، براي حائض مكروه است.

اقسام زنهاي حائض

484 - زنهاي حائض بر شش قسمند: اول صاحب عادت وقتيه و عدديه، و آن زني است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و شماره روزهاي حيض او هم در هر دو ماه يك اندازه باشد، مثل آن كه دو ماه پشت سر هم از اول ماه تا هفتم خون ببيند.

دوم صاحب عادت وقتيه و آن زني است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند، ولي شماره روزهاي حيض او در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثلا دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند ولي ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود.

سوم صاحب عادت عدديه و آن زني است كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت سر هم به يك اندازه باشد، ولي وقت ديدن آن دو خون يكي نباشد، مثل آن كه ماه اول از پنجم تا دهم و ماه دوم از دوازدهم تا هفدهم خون

ببيند.

چهارم مضطربه و آن زني است كه چند ماه خون ديده، ولي عادت معيني پيدا نكرده، يا عادتش به هم خورده و عادت تازه اي پيدا نكرده است.

پنجم مبتدئه و آن زني است كه دفعه اول خون ديدن او است.

ششم ناسيه و آن زني است كه عادت خود را فراموش كرده است.

و هر كدام اينها احكامي دارند كه در مسائل آينده گفته مي شود.

صاحب عادت وقتيه و عدديه

485 - زنهايي كه عادت وقتيه و عدديه دارند دو دسته اند: اول زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و در وقت معين هم پاك شود، مثلا دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند و روز هفتم پاك شود، كه عادت حيض اين زن از اول ماه تا هفتم است.

دوم زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند، و بعد از آن كه سه روز يا بيشتر خون ديد يك روز يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و تمام روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود، در هر دو ماه همه روزهايي كه خون ديده و روزهايي كه در وسط پاك بوده روي هم يك اندازه باشد كه عادت او به اندازه روزهايي است كه خون ديده است نه به ضميمه روزهاي كه در وسط پاك بوده است، پس لازم است كه روزهايي كه خون ديده و روزهايي كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشند، مثلا اگر در ماه اول و هم چنين در ماه دوم از روز اول

ماه تا سوم خون ببيند و سه روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند عادت اين زن شش روز مي شود، و چنانچه مقدار روزهايي كه در ماه دوم خون ديده بيشتر يا كمتر باشد اين زن صاحب عادت وقتيه است نه عدديه.

486 - زني كه عادت وقتيه دارد (چه عادت عدديه نيز داشته باشد يا نه) اگر در وقت عادت يا يك دو روز يا بيش از آن جلوتر خون ببيند به طوري كه بگويند عادتش جلو افتاده اگر چه آن خون نشانه هاي حيض را نداشته باشد بايد به احكامي كه براي زن حائض گفته شد عمل كند، و چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده مثل اين كه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادتهايي را كه بجا نياورده قضا نمايد.

487 - زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد اگر همه روزهاي عادت و چند روز پيش از عادت و بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است.

و اگر از ده روز بيشتر شود.

فقط خوني را كه در روزهاي عادت خود ديده، حيض است و خوني كه پيش از آن و بعد از آن ديده استحاضه مي باشد.

و بايد عبادتهايي را كه در روزهاي پيش از عادت و بعد از عادت بجا نياورده قضا نمايد، و اگر همه روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است، و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط روزهاي عادت او حيض است، - هر چند با نشانه هاي حيض نباشد و روزهاي قبل نشانه

هاي حيض را داشته باشد - و خوني كه جلوتر از آن ديده استحاضه مي باشد و چنانچه در آن روزها عبادت نكرده بايد قضا نمايد، و اگر همه روزهاي عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است.

و اگر بيشتر شود فقط روزهاي عادت حيض و باقي استحاضه است.

488 - زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود روزهايي كه در عادت خون ديده با چند روز پيش از آن كه روي هم به مقدار عادت او شود حيض و روزهاي اول را استحاضه قرار مي دهد و اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است، و اگر بيشتر شود بايد روزهايي كه در عادت خون ديده با چند روز بعد از آن كه روي هم به مقدار عادت او شود حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

489 - زني كه عادت دارد، اگر بعد از آن كه سه روز يا بيشتر خون ديد پاك شود و دوباره خون ببيند و فاصله بين دو خون كمتر از ده روز باشد و همه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر باشند، مثل آن كه پنج روز خون ببيند و پنج روز پاك شود و دوباره پنج روز خون ببيند،

چند صورت دارد.

1 - آن كه تمام خوني كه دفعه اول ديده يا مقداري از آن، در روزهاي عادت باشد و خون دوم كه بعد از پاك شدن مي بيند در روزهاي عادت نباشد، در اين صورت بايد همه خون اول را حيض، و خون دوم را استحاضه قرار دهد.

2 - آن كه خون اول در روزهاي عادت نباشد، و تمام خون دوم يا مقداري از آن در روزهاي عادت باشد كه بايد همه خون دوم را حيض، و خون اول را استحاضه قرار دهد.

3 - آن كه مقداري از خون اول و دوم در روزهاي عادت باشد و خون اولي كه در روزهاي عادت بوده از سه روز كمتر نباشد و با پاكي وسط و مقداري از خون دوم كه آن هم در روزهاي عادت بوده از ده روز بيشتر نباشد، در اين صورت هر دو خون حيض است (و احتياط واجب آن است كه در پاكي وسط بين كارهاي طاهره و ترك آن چه بر حائض حرام است جمع نمايد) و مقداري از خون دوم كه بعد از روزهاي عادت بوده استحاضه است و اما مقداري از خون اول كه قبل از روزهاي عادت بوده چنانچه عرفا بگويند كه عادتش جلو افتاده محكوم به حيضيت است، مگر آن كه حكم به حيضيت آن باعث آن شود كه بعضي از خون دوم كه نيز در روزهاي عادت بوده يا تمام آن از ده حيض خارج شود كه در اين صورت محكوم به استحاضه است، مثلا اگر عادت زن از سوم ماه تا دهم بوده در صورتي كه يك ماه از اول تا ششم خون ببيند

و دو روز پاك شود و بعد تا پانزدهم خون ببيند خونهايي كه از اول تا دهم ديده حيض است و خونهايي كه از يازدهم تا پانزدهم ديده استحاضه مي باشد.

4 - آن كه مقداري از خون اول و دوم در روزهاي عادت باشد ولي خون اولي كه در روزهاي عادت بوده، از سه روز كمتر باشد در اين صورت بعيد نيست مقداري از خون اول را كه در عادت خود ديده با تمام كردن كسري آن از ماه قبل تا سه روز شود بايد حيض قرار دهد، پس اگر بشود مقداري را كه از خون دوم در بين عادت ديده حيض قرار دهد (به اين معني كه مجموع اين مقدار با مقداري كه از اول حيض قرار داده - براي كسري خون اول - با پاكي ما بين آنها از ده روز تجاوز نكند) او نيز هم حيض است و گرنه خون دوم استحاضه است، و در بعضي موارد بايد تمام خون اول را حيض قرار دهد (نه خصوص مقداري از آن را كه براي كسري خون اول بايد حيض قرار مي داد) و اين به دو شرط است: اول آن كه به مقداري بر عادت مقدم باشد كه بگويند عادتش جلو افتاده.

دوم آن كه اگر او را حيض قرار بدهد لازم نيايد كه مقداري از خون دوم كه در عادت واقع شده از ده حيض خارج شود مثلا اگر عادت زن از چهارم ماه تا دهم بوده و از اول ماه تا آخر روز چهارم خون ديده و دو روز پاك بوده و بعد دوباره تا پانزدهم خون ديده تمام خون اول حيض است و

هم چنين خون دوم تا آخر روز دهم.

490 - زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد.

اگر در وقت عادت، خون نبيند و در غير آن وقت به شماره روزهاي حيضش با نشانه هاي حيض خون ببيند، بايد همان را حيض قرار دهد، چه پيش از وقت عادت ديده باشد چه بعد از آن.

491 - زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد.

اگر در وقت عادت خود سه روز يا بيشتر خون ببيند و شماره روزهاي آن كمتر يا بيشتر از روزهاي عادت او باشد و پس از پاك شدن دوباره به شماره روزهاي عادت خويش خون ببيند در اينجا چند صورت دارد: 1 - آن كه مجموع آن دو خون با پاكي ميان آنها از ده روز بيشتر نشود، در اين صورت مجموع دو خون يك حيض حساب مي شود.

2 - آن كه پاكي ميان آن دو خون ده روز يا بيشتر باشد، در اين صورت هر كدام از آنها حيض مستقل قرار داده مي شوند.

3 - آن كه پاكي ميان آن دو خون كمتر از ده روز و مجموع دو خون با پاكي در ميان بيشتر از ده روز باشد، در اين صورت بايد خون اول را حيض و خون دوم را استحاضه قرار دهد.

492 - زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، خوني كه در روزهاي عادت ديده اگر چه نشانه هاي حيض را نداشته باشد حيض است، و خوني كه بعد از روزهاي عادت ديده اگر چه نشانه هاي حيض را داشته باشد استحاضه است.

مثلا زني كه عادت حيض او از اول ماه تا هفتم است.

اگر از اول

ماه تا دوازدهم خون ببيند، هفت روز اول آن حيض و پنج روز بعد استحاضه مي باشد.

صاحب عادت وقتيه

493 - زنهايي كه عادت وقتيه دارند و اول عادت آنها معين باشد دو دسته اند: اول زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند، و بعد از چند روز پاك شود، ولي شماره روزهاي آن در هر دو ماه يك اندازه نباشد.

مثلا دو ماه پشت سر هم روز اول ماه خون ببيند ولي ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود، كه اين زن بايد روز اول ماه را عادت حيض خود قرار دهد.

دوم زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين سه روز يا بيشتر خون حيض ببيند و بعد پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و تمام روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود ولي ماه دوم كمتر يا بيشتر از ماه اول باشد، مثلا در ماه اول هشت روز و در ماه دوم نه روز باشد كه اين زن هم بايد روز اول ماه را روز اول عادت حيض خود قرار دهد.

494 - زني كه عادت وقتيه دارد اگر در وقت عادت خود يا دو سه روز پيش از عادت خون ببيند بايد به احكامي كه براي زنهاي حائض گفته شد رفتار نمايد و تفصيل اين مطلب در مساله (486) گذشت، و اما در غير اين دو صورت - مثل اين كه آن قدر زودتر از عادتش خون ببيند كه نگويند عادتش جلو افتاده بلكه بگويند در غير وقت خود خون ديده و

يا آن كه بعد از گذشت وقت عادتش خون ببيند - چنانچه آن خون داراي نشانه هاي حيض باشد بايد به احكامي كه براي زنهاي حائض گفته شد رفتار نمايد، و هم چنين اگر داراي نشانه هاي حيض نباشد ولي بداند كه آن خون سه روز ادامه پيدا مي كند، و اگر نداند كه سه روز ادامه پيدا مي كند يا نه احتياط واجب آن است كه هم كارهايي كه بر مستحاضه واجب است انجام دهد و هم كارهايي كه بر حائض حرام است ترك نمايد.

495 - زني كه عادت وقتيه دارد اگر در وقت عادت خود خون ببيند و مقدار آن خون بيش از ده روز باشد و نتواند مقدار حيض را بواسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد احوط آن است كه عادت بعضي از خويشان خود را حيض قرار دهد چه پدري باشد و چه مادري زنده باشد يا مرده ولي به دو شرط: اول آن كه نداند مقدار عادت او مخالف با مقدار حيض خودش مي باشد، مثل آن كه خودش در زمان جواني و قوت مزاج باشد و آن زن نزديك به سن ياس باشد كه مقدار عادت معمولا كم مي شود و هم چنين در عكس اين صورت.

دوم آن كه نداند مقدار عادت آن زن با مقدار عادت ديگر خويشانش كه داراي شرط اول هستند تفاوت دارد، ولي اگر مقدار تفاوت بسيار كم باشد كه حساب نشود ضرر ندارد، و هم چنين است حكم زني كه عادت وقتيه دارد و در وقت به كلي خون نبيند و لكن در غير آن وقت خوني ببيند كه بيشتر از ده روز باشد و نتواند مقدار حيض

را بواسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد.

496 - صاحب عادت وقتيه نمي تواند حيض را در غير وقت عادت خود قرار دهد، پس اگر ابتداي زمان عادت او معلوم باشد مثل اين كه هر ماه از روز اول خون مي ديده و گاهي روز پنجم و گاهي روز ششم پاك مي شده چنانچه يك ماه دوازده روز خون ببيند و نتواند با نشانه هاي حيض شماره او را معين نمايد بايد اول ماه را اول حيض قرار دهد و در شماره به آنچه در مساله پيش گفته شد رجوع نمايد و اگر وسط يا آخر عادت او معلوم باشد چنانچه خون او از ده روز تجاوز بكند بايد آن شماره را طوري قرار دهد كه آخر يا وسط آن موافق با وقت عادتش باشد.

497 - زني كه عادت وقتيه دارد و بيشتر از ده روز خون ببيند و نتواند آن را به آنچه در مساله (495) گفته شد معين نمايد مثل اين كه خونش نشانه نداشته باشد يا آن كه يكي از دو شرطي كه قبل گفته شد نباشد مخير است كه از سه روز تا ده روز هر شماره اي را كه مناسب مقدار حيضش مي بيند حيض قرار دهد و بهتر آن است كه هفت روز قرار دهد در صورتي كه او را مثل شش روز و هشت روز مناسب خود ببيند، البته بايد شماره اي را كه حيض قرار مي دهد موافق با وقت عادتش باشد آن طوري كه در مساله پيش گفته شد.

صاحب عادت عدديه

498 - زنهايي كه عادت عدديه دارند دو دسته اند: اول زني كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت سر

هم يك اندازه باشد، ولي وقت خون ديدن او يكي نباشد كه در اين صورت هر چند روزي كه خون ديده عادت او مي شود.

مثلا اگر ماه اول از روز اول تا پنجم و ماه دوم از يازدهم تا پانزدهم خون ببيند عادت او پنج روز مي شود.

دوم زني كه دو ماه پشت سر هم سه روز يا بيشتر خون ببيند و يك روز يا بيشتر پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و وقت ديدن خون، در ماه اول با ماه دوم فرق داشته باشد، كه اگر تمام روزهايي كه خون ديده و روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود، و شماره روزهايي كه خون ديده به يك اندازه باشد، تمام روزهايي كه خون ديده عادت حيض او مي شود، و بايد در روزهاي وسط كه پاك بوده احتياطا كارهايي كه بر طاهره واجب است انجام دهد و كارهايي كه بر حائض حرام است ترك نمايد، مثلا اگر ماه اول از روز اول تا سوم خون ببيند و دو روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و ماه دوم از يازدهم تا سيزدهم خون ببيند و دو روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند عادت او شش روز مي شود، و اما اگر در يك ماه مثلا هشت روز خون ببيند و در ماه دوم چهار روز خون ديده و پاك شود و دوباره خون ببيند و مجموع ايام خون با پاكي وسط هشت روز باشد ظاهر آن است كه اين زن صاحب عادت عدديه نيست بلكه مضطربه حساب مي شود كه حكمش خواهد آمد.

499 - زني كه عادت عدديه دارد

اگر كمتر يا بيشتر از شماره عادت خود خون ببيند و از ده روز بيشتر نشود تمام آن را حيض قرار دهد و اگر بيشتر از شماره عادت خود خون ببيند و از ده روز تجاوز كند چنانچه همه خونهايي كه ديده يك جور باشد بايد از موقع ديدن خون به شماره روزهاي عادتش حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر همه خونهايي كه ديده يك جور نباشد بلكه چند روز از آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه داشته باشد اگر روزهايي كه خون نشانه حيض را دارد با شماره روزهاي عادت او يك اندازه باشد بايد آن روزها را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر روزهايي كه خون نشانه حيض را دارد از روزهاي عادت او بيشتر باشد فقط به اندازه روزهاي عادت او حيض و بقيه استحاضه است، و اگر روزهايي كه خون نشانه هاي حيض دارد از روزهاي عادت او كمتر است بايد آن روزها را با چند روز ديگر كه روي هم به اندازه عادتش مي شود حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مضطربه

500 - مضطربه يعني زني كه چند ماه خون ديده ولي عادتي پيدا نكرده - نه از جهت وقت و نه از جهت عدد - اگر بيش از ده روز خون ببيند و همه خونهايي كه ديده يك جور باشد به اين معني كه همه آنها يا داراي نشانه هاي حيض يا داراي نشانه هاي استحاضه باشد حكم او حكم صاحب عادت وقتيه است كه در غير وقت عادت خود خون ببيند و به نشانه نتواند حيض را از استحاضه

تمييز بدهد، او بنابر احتياط بايد عادت بعضي از خويشان خود را حيض قرار دهد و در صورتي كه ممكن نباشد عددي بين سه و ده روز را براي خود حيض قرار دهد به بيان و شرحي كه در مساله (495) و (497) گذشت.

501 - مضطربه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه دارد چنانچه آنچه نشانه حيض را دارد از سه روز كمتر و از ده روز بيشتر نباشد تمام او را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد، و چنانچه كمتر يا بيشتر باشد بايد در شماره حيض به دستوري كه در مساله پيش گذشت عمل نمايد و اگر پس از خوني كه گفته شد او را حيض قرار دهد دوباره پيش از گذشت ده روز خوني ببيند كه آن هم نشانه هاي حيض را داشته باشد بعيد نيست كه بايد او را استحاضه قرار دهد.

مبتدئه

502 - مبتدئه يعني زني كه دفعه اول خون ديدن او است اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خونهايي كه ديده يك جور باشد بايد مقدار عادت يكي از خويشان خود را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد به دو شرطي كه در مساله (495) گذشت، و اگر اين ممكن نشد بايد يك عددي بين سه روز و ده روز را حيض خود قرار دهد به دستوري كه در مساله (497) بيان شد.

503 - مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، چنانچه خوني كه نشانه

حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، همه آن حيض است، ولي اگر پيش از گذشتن ده روز از خوني كه نشانه حيض دارد دوباره خوني ببيند كه آن هم نشانه خون حيض داشته باشد، مثل آنكه پنج روز خون سياه و نه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد خون اول را حيض، و دو خون ديگر را استحاضه قرار دهد، چنانكه در مضطربه گذشت.

504 - مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر آن نشانه استحاضه داشته باشد، ولي خوني كه نشانه حيض دارد از سه روز كمتر باشد بايد آن را حيض قرار دهد و در شماره آن به دستوري كه در مساله (501) گفته شد عمل نمايد.

ناسيه

505 - ناسيه يعني زني كه مقدار عادت خود را فراموش كرده است بر چند قسم است، يكي آنكه صاحب عادت عدديه بوده و مقدار عادت خود را فراموش كرده باشد، اين زن اگر خوني ببيند كه كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد بايد همه آن را حيض قرار دهد، و اگر آن خون بيشتر از ده روز باشد حكم او حكم مضطربه است كه در مساله (500) و (501) گفته شد تنها با يك فرق و آن اين است كه نمي شود مقداري را كه حيض قرار مي دهد كمتر از مقداري باشد كه مي داند شماره حيض او كمتر از آن نيست، و همچنين نمي شود كه بيشتر از مقداري قرار دهد كه مي داند شماره عادتش بيش از او نيست.

و شبيه اين امر

را بايد در عادت عدديه ناقصه هم مراعات كرد يعني زني كه شماره عادتش مردد است بين زيادتر از سه روز و كمتر از ده روز - مثل آنكه در هر ماه يا شش روز خون مي بيند يا هفت روز نمي تواند به واسطه نشانه هاي حيض يا ملاحظه عادت بعضي از خويشانش و يا به اختيار عدد - در صورتي كه بيش از ده روز خون ببيند - كمتر يا بيشتر از اين دو عدد را حيض قرار دهد.

مسايل متفرقه حيض

506 - مبتدئه و مضطربه و ناسيه و زني كه عادت عدديه دارد، اگر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض را داشته باشد يا يقين كنند كه سه روز طول مي كشد، بايد عبادت را ترك كنند و چنانچه بعد بفهمند حيض نبوده بايد عبادتهايي را كه به جا نياورده اند قضا نمايد.

507 - زني كه در حيض عادت دارد، چه در وقت حيض عادت داشته باشد چه در عدد حيض يا هم در وقت و هم در عدد آن، اگر دو ماه پشت سر هم بر خلاف عادت خود خوني ببيند كه وقت آن يا شماره روزهاي آن، يا هم وقت و هم شماره روزهاي آن يكي باشد، عادتش بر مي گردد به آنچه در اين دو ماه ديده است مثلا اگر از روز اول ماه تا هفتم خون مي ديده و پاك مي شده چنانچه دو ماه از دهم تا هفدهم ماه خون ببيند و پاك شود از دهم تا هفدهم عادت او مي شود.

508 - مقصود از يك ماه، گذشتن سي روز از ابتداي خون ديدن است نه از روز اول ماه تا آخر ماه.

509 - زني

كه معمولا ماهي يك مرتبه خون مي بيند، اگر در يك ماه دو مرتبه خون ببيند و آن خون نشانه هاي حيض را داشته باشد، چنانچه روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز كمتر نباشد، بايد هر دو را حيض قرار دهد.

510 - اگر سه روز يا بيشتر خون ببيند كه نشانه حيض را دارد بعد ده روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه استحاضه را دارد و دوباره سه روز خوني به نشانه هاي حيض ببيند، بايد خون اول و خون آخر را كه نشانه هاي حيض داشته حيض قرار دهد.

511 - اگر زن پيش از ده روز پاك شود و بداند كه در باطن خون نيست، بايد براي عبادتهاي خود غسل كند، اگر چه گمان داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند، و اگر يقين داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند بايد همچنان كه گذشت احتياطا غسل كند و عبادتهاي خود را به جا آورد و آنچه بر حائض حرام است ترك نمايد.

512 - اگر زن پيش از ده روز پاك شود و احتمال بدهد كه در باطن خون هست بايد قدري پنبه داخل فرج نمايد و مقداري صبر نمايد (البته بيش از مقدار مختصري كه در ميان زنها متعارف است كه در اثناء حيض پاك شوند) و بعد بيرون آورد پس اگر پاك بود غسل كند و عبادتهاي خود را بجا آورد و اگر پاك نبود اگر چه به آب زرد رنگي آلوده باشد چنانچه در حيض عادت ندارد يا عادت او ده روز است يا هنوز روزهاي عادتش تمام

نشده باشد بايد صبر كند كه اگر پيش از ده روز پاك شد غسل كند و اگر سر ده روز پاك شد يا خون او از ده روز گذشت سر ده روز غسل نمايد و اگر عادتش كمتر از ده روز است در صورتي كه بداند پيش از تمام شدن ده روز يا سر ده روز پاك مي شود نبايد غسل كند و اگر احتمال دهد كه خون او از ده روز مي گذرد احتياط مستحب آن است كه يك روز عبادت را ترك كند و مي تواند تا ده روز ترك عبادت را ادامه دهد و اين حكم مختص زني است كه قبل از عادت مستمرة الدم نبوده و الا بعد از گذشتن عادت جايز نيست عبادت را ترك كند.

513 - اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند، بعد بفهمد حيض نبوده است، بايد نماز و روزه اي كه در آن روزها بجا نياورده قضا نمايد، و اگر چند روز را به گمان اينكه حيض نيست عبادت كند، بعد بفهمد حيض بوده، چنانچه آن روزها را روزه گرفته باشد بايد قضا نمايد.

نفاس

514 - از وقتي كه اولين جزء بچه از شكم مادر بيرون مي آيد، خوني كه زن مي بيند، اگر پيش از ده روز يا سر ده روز قطع شود، خون نفاس است.

و زن را در حال نفاس، نفساء ميگويند.

515 - خوني كه زن پيش از بيرون آمدن اولين جزء بچه مي بيند نفاس نيست.

516 - لازم نيست كه خلقت بچه تمام باشد، بلكه اگر ناتمام نيز باشد در صورتي كه زاييدن صدق كند، خوني كه تا ده روز ببيند خون نفاس است.

517 -

ممكن است خون نفاس يك آن بيشتر نيايد، ولي بيشتر از ده روز نمي شود.

518 - هرگاه شك كند كه چيزي سقط شده يا نه، يا چيزي كه سقط شده بچه است يا نه، لازم نيست وارسي كند، و خوني كه از او خارج مي شود شرعا خون نفاس نيست.

519 - بنابر احتياط توقف در مسجد و كارهاي ديگري كه بر حائض حرام است، بر نفساء هم حرام است.

و آنچه بر حائض واجب است بر نفساء هم واجب مي باشد.

520 - طلاق دادن زني كه در حال نفاس است و نزديكي كردن با او حرام مي باشد.

ولي اگر شوهرش با او نزديكي كند، بدون اشكال كفاره ندارد.

521 - وقتي زن از خون نفاس پاك شد، بايد غسل كند، و عبادتهاي خود را بجا آورد و اگر بعد يك بار يا بيشتر خون ببيند، چنانچه روزهايي را كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده روي هم ده روز يا كمتر از ده روز باشد تمام خونهايي كه ديده نفاس است و در روزهايي كه پاك بوده بايد احتياطا كارهايي را كه بر طاهره واجب است انجام دهد و كارهايي را كه بر نفساء حرام است ترك نمايد بنابر اين بايد چنانچه روزه گرفته باشد قضا نمايد.

و اگر خوني كه آخر ديده از ده روز تجاوز كرد چنانچه آن زن صاحب عادت عدديه نباشد بايد مقداري از آن را كه در ده ديده نفاس و آنچه بعد از او است استحاضه قرار دهد، و اگر صاحب عادت عدديه باشد بايد احتياطا در تمام خونهايي كه بعد از عادت ديده ميان كارهاي مستحاضه و تروك نفساء جمع نمايد.

522 -

اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند كه اگر پاك است، براي عبادتهاي خود غسل كند.

523 - اگر خون نفاس زن از ده روز بگذرد، چنانچه در حيض عادت دارد، به اندازه روزهاي عادت او نفاس و بقيه استحاضه است.

و اگر عادت ندارد تا ده روز نفاس و بقيه استحاضه مي باشد، و احتياط مستحب آن است كه كسي كه عادت دارد از روز بعد از عادت و كسي كه عادت ندارد بعد از روز دهم تا روز هيجدهم زايمان، كارهاي استحاضه را بجا آورد، و كارهايي را كه بر نفساء حرام است ترك كند.

524 - زني كه عادت حيضش كمتر از ده روز است، اگر بيشتر از روزهاي عادتش خون ببيند، بايد به اندازه روزهاي عادت خود نفاس قرار دهد، و بعد از آن تا ده روز مخير است كه نماز را ترك نمايد يا آنكه كارهاي مستحاضه را بجا آورد و لكن ترك نماز در يك روز بهتر است، و اگر خون از ده روز بگذرد، بايد روزهاي بعد از عادت تا روز دهم را هم استحاضه قرار دهد، و عبادتهايي را كه در آن روزها بجا نياورده قضا نمايد.

مثلا زني كه عادت او شش روز بوده اگر بيشتر از شش روز خون ببيند، بايد شش روز را نفاس قرار دهد و روز هفتم و هشتم و نهم و دهم مخير است بين اينكه عبادت را ترك كند يا كارهاي استحاضه را بجا آورد، و اگر بيشتر از ده روز خون ديد، از روز بعد از

عادت او استحاضه مي باشد.

525 - زني كه در حيض عادت دارد، اگر بعد از زاييدن تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه پي در پي خون ببيند، به اندازه روزهاي عادت او نفاس است، و خوني كه بعد از نفاس تا ده روز مي بيند اگر چه در روزهاي عادت ماهانه اش باشد، استحاضه است، مثلا زني كه عادت حيض او از بيستم هر ماه تا بيست و هفتم آن ماه است، اگر روز دهم ماه زاييد و تا يك ماه يا بيشتر پي در پي خون ديد، تا روز هفدهم نفاس است، و از روز هفدهم تا ده روز حتي خوني كه در روزهاي عادت خود كه از بيستم تا بيست و هفتم است مي بيند، استحاضه مي باشد و بعد از گذشتن ده روز، اگر خوني را كه مي بيند در روزهاي عادتش باشد حيض است، چه نشانه هاي حيض را داشته چه نداشته باشد، و اگر در روزهاي عادتش نباشد بايد منتظر روزهاي عادتش شود هر چند كه انتظارش يك ماه يا بيشتر طول بكشد، هر چند كه خون در اين مدت داراي نشانه هاي حيض باشد، و اگر صاحب عادت وقتيه نباشد بايد حيض خود را چنانچه ممكن است با نشانه هاي آن تعيين كند و اگر ممكن نيست مثل اينكه همه خوني را كه ده روز بعد از نفاس مي بيند يكسان باشد و يك ماه يا چند ماه به همين صفت ادامه پيدا كند بايد در هر ماه حيض بعضي از خويشان خود را براي خويش حيض قرار دهد، و اگر ممكن نيست عددي را كه مناسب با خود مي داند اختيار نمايد و

تفصيل تمام اين امور در مبحث حيض گذشت.

526 - زني كه در حيض عادت عدديه ندارد، اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه خون ببيند حكم ده روز اول آن در مساله (523) گذشت و ده روز دوم آن استحاضه است و اما خوني كه بعد از آن مي بيند ممكن است حيض باشد و ممكن است استحاضه باشد و براي تعيين حيض بايد به دستوري كه در مساله پيش گفته شد رفتار نمايد.

غسل مس ميت
غسل مس ميت

527 - اگر كسي بدن انسان مرده اي را كه سرد شده و غسلش نداده اند مس كند، يعني جايي از بدن خود را به آن برساند بايد غسل مس ميت نمايد، چه در خواب مس كند چه در بيداري، با اختيار مس كند يا بي اختيار حتي اگر ناخن و استخوان او به ناخن و استخوان ميت برسد بايد غسل كند، ولي اگر حيوان مرده اي را مس كند غسل بر او واجب نيست.

528 - براي مس مرده اي كه تمام بدن او سرد نشده، غسل واجب نيست اگر چه جايي را كه سرد شده مس نمايد.

529 - اگر موي خود را به بدن ميت برساند، يا بدن خود را به موي بدن ميت، يا موي خود را به موي ميت برساند، غسل واجب نيست.

530 - براي مس بچه مرده حتي بچه سقط شده اي كه روح در بدن او داخل شده بوده غسل مس ميت واجب است، بنابر اين اگر بچه مرده به دنيا بيايد و بدنش سرد شده و ظاهر بدن مادر را مس كند مادر او بايد غسل مس ميت كند، بلكه اگر

ظاهر بدن او را هم مس نكند بايد بنابر احتياط واجب غسل مس ميت كند.

531 - بچه اي كه بعد از مردن مادر و سرد شدن بدنش به دنيا مي آيد، چنانچه ظاهر بدن مادر را مس نمايد وقتي بالغ شد واجب است غسل مس ميت كند، بلكه اگر ظاهر بدنش را هم مس ننموده باشد بايد بنابر احتياط بعد از بلوغ غسل مس ميت نمايد.

532 - اگر انسان، ميتي را كه سه غسل او كاملا تمام شده مس نمايد غسل بر او واجب نمي شود، ولي اگر پيش از آنكه غسل سوم تمام شود جايي از بدن او را مس كند اگر چه غسل آنجا تمام شده باشد، بايد غسل مس ميت نمايد.

533 - اگر ديوانه يا بچه نابالغي ميت را مس كند، بعد از آنكه آن ديوانه عاقل يا بچه بالغ شد بايد غسل مس ميت نمايد.

534 - اگر از بدن زنده يا مرده اي كه غسلش نداده اند، قسمتي جدا شود، و پيش از آنكه قسمت جدا شده را غسل دهند، انسان آن را مس نمايد بنابر اقوي لازم نيست غسل مس ميت كند هر چند كه آن قسمت داراي استخوان باشد.

535 - براي مس استخواني كه آن را غسل نداده اند چه از مرده جدا شده باشد چه از زنده غسل واجب نيست.

و همچنين است براي مس دنداني كه از مرده يا زنده جدا شده باشد.

536 - غسل مس ميت را بايد مثل غسل جنابت انجام دهند ولي كسي كه مس ميت كرده، اگر بخواهد نماز بخواند احتياط مستحب آن است كه وضو هم بگيرد.

537 - اگر چند ميت را مس كند يا

يك ميت را چند بار مس نمايد يك غسل كافي است.

538 - براي كسي كه بعد از مس ميت غسل نكرده است، توقف در مسجد و نزديكي با زن و خواندن آيه هايي كه سجده واجب دارد، مانعي ندارد ولي براي نماز و مانند آن بايد غسل كند.

احكام محتضر

539 - مسلماني را كه محتضر است يعني در حال جان دادن مي باشد، مرد باشد يا زن، بزرگ باشد يا كوچك، بنابر احتياط در صورت امكان بايد به پشت بخوابانند، به طوري كه كف پاهايش به طرف قبله باشد.

540 - اولي آن است تا وقتي كه غسل ميت تمام نشده، نيز او را رو به قبله بخوابانند، ولي بعد از آنكه غسلش تمام شد، بهتر آن است كه او را مثل حالتي كه بر او نماز مي خوانند بخوابانند.

541 - بنابر احتياط رو به قبله كردن محتضر بر هر مسلمان واجب است و چنانچه خود محتضر راضي باشد - و قاصر هم نباشد - براي اين كار لازم نيست از ولي او اجازه بگيرند و در غير اين صورت اجازه گرفتن از ولي او بنابر احتياط لازم است.

542 - مستحب است شهادتين و اقرار به دوازده امام عليهم السلام و ساير عقايد حقه را به كسي كه در حال جان دادن است، طوري تلقين كنند كه بفهمد، و نيز مستحب است چيزهايي را كه گفته شد، تا وقت مرگ تكرار كنند.

543 - مستحب است اين دعا را طوري به محتضر تقلين كنند كه بفهمد: اللهم اغفرلي الكثير من معاصيك واقبل مني اليسير من طاعتك يا من يقبل اليسير و يعفو عن الكثير اقبل مني اليسير واعف عني الكثير

انك انت العفو الغفور، اللهم ارحمني فانك رحيم.

544 - مستحب است كسي را كه سخت جان مي دهد، اگر ناراحت نمي شود، به جايي كه نماز مي خوانده ببرند.

545 - مستحب است براي راحت شدن محتضر بر بالين او سوره مباركه يس و صافات و احزاب و آية الكرسي، و آيه پنجاه و چهارم از سوره اعراف و سه آيه آخر سوره بقره را، بلكه هر چه از قرآن ممكن است بخوانند.

546 - تنها گذاشتن محتضر، و گذاشتن چيز سنگين روي شكم او و بودن جنب و حائض نزد او و همچنين حرف زدن زياد و گريه كردن و تنها گذاشتن زنها نزد او مكروه است.

احكام بعد از مرگ

547 - بعد از مرگ مستحب است چشمها و لبها و چانه ميت را ببندند و دست و پاي او را دراز كنند و پارچه اي روي او بيندازند و اگر شب مرده است، در جايي كه مرده چراغ روشن كنند، و براي تشييع جنازه او مؤمنين را خبر كنند و در دفن او عجله نمايند، ولي اگر يقين به مردن او ندارند، بايد صبر كنند تا معلوم شود و نيز اگر ميت حامله باشد و بچه در شكم او زنده باشد، بايد به قدري دفن را عقب بيندازند، كه پهلوي او را بشكافند و طفل را بيرون آورند و پهلو را بدوزند.

وجوب غسل و كفن و نماز و دفن ميت

548 - غسل و حنوط و كفن و نماز و دفن مسلمان اگر چه دوازده امامي نباشد، بر ولي او واجب است، ولي بايد اين كارها را يا خود انجام دهد يا ديگري را مامور انجام آنها نمايد، و چنانچه شخصي اين كارها را به اجازه ولي انجام دهد از ولي ساقط مي شود بلكه اگر دفن و مانند او را بدون اجازه ولي انجام دهد از ولي ساقط مي شود و حاجت به اعاده آنها نيست، و اگر ميت ولي نداشته باشد يا آنكه ولي از انجام كارهاي او امتناع كند بر بقيه مكلفين كفاية واجب است كه كارهاي او را انجام دهند و اگر بعضي انجام دهند از ديگران ساقط مي شود و چنانچه هيچ كس انجام ندهد همه معصيت كرده اند، و در صورت امتناع ولي اذن او معتبر نيست.

549 - اگر كسي مشغول كارهاي ميت شود بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند، ولي اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد، بايد

ديگران تمام كنند.

550 - اگر انسان اطمينان كند كه ديگري مشغول كارهاي ميت شده، واجب نيست به كارهاي ميت اقدام كند، ولي اگر شك يا گمان دارد، بايد اقدام نمايد.

551 - اگر كسي بداند غسل يا كفن يا نماز يا دفن ميت را باطل انجام داده اند، بايد دوباره انجام دهد، ولي اگر گمان دارد كه باطل بوده، يا شك دارد كه درست بوده يا نه، لازم نيست اقدام نمايد.

552 - ولي زن شوهر او است و در غير زن مردهايي كه از ميت ارث مي برند به همان ترتيبي كه در طبقات ارث خواهد آمد بر ديگران مقدمند، و در مقدم بودن پدر ميت بر پسرش و جد او بر برادرش و برادر پدر و مادريش بر برادر پدري و مادريش فقط و برادر پدري او بر برادر مادريش و عموي او بر داييش اشكال است پس در چنين موارد بايد مقتضاي احتياط رعايت شود.

553 - بچه نابالغ و ديوانه ولايت انجام كارهاي ميت را ندارند و همچنين غايبي كه نمي تواند - شخصا يا با مامور كردن كسي كه - متكفل انجام آن كارها شود ولايت ندارد.

554 - اگر كسي بگويد من ولي ميت هستم، يا ولي ميت به من اجازه داده كه غسل و كفن و دفن ميت را انجام دهم يا بگويد راجع به امور تجهيز ميت من وصي او مي باشم، چنانچه به حرف او اطمينان دارند يا ميت در تصرف او است يا اينكه دو نفر عادل به گفته او شهادت دهند، بايد حرف او را قبول كرد.

555 - اگر ميت براي غسل و كفن و دفن و نماز خود غير

از ولي كسي ديگري را معين كند، ولايت اين امور با او است و لازم نيست كسي كه ميت وصيت كرده كه او شخصا انجام اين كارها را متكفل شود اين وصيت را قبول كند، ولي اگر قبول كرد، بايد به آن عمل نمايد.

كيفيت غسل ميت

556 - واجب است ميت را سه غسل بدهند: اول با آبي كه با سدر مخلوط باشد.

دوم با آبي كه با كافور مخلوط باشد.

سوم با آب خالص.

557 - سدر و كافور بايد به اندازه اي زياد نباشد، كه آب را مضاف كند و به اندازه اي هم كم نباشد كه نگويند سدر و كافور با آب مخلوط شده است.

558 - اگر سدر و كافور به اندازه اي كه لازم است پيدا نشود، بنابر احتياط مستحب مقداري كه به آن دسترسي دارند در آب بريزند.

559 - اگر كسي در حال احرام بميرد، نبايد او را با آب كافور غسل دهند، و به جاي آن بايد با آب خالص غسل بدهند، مگر اينكه در احرام حج تمتع بوده و طواف و نمازش و سعي را تمام نموده باشد يا آن كه در احرام حج قران يا افراد بوده و حلق را انجام داده باشد كه در اين دو صورت با آب كافور بايد غسل دهند.

560 - اگر سدر و كافور يا يكي از اينها پيدا نشود، يا استعمال آن جايز نباشد مثل آنكه غصبي باشد، بايد بنابر احتياط به جاي هر كدام كه ممكن نيست ميت را با آب خالص غسل داده و يك تيمم نيز بدهند.

561 - كسي كه ميت را غسل مي دهد، بايد عاقل و مسلمان باشد و بنابر مشهور بايد

دوازده امامي باشد، و نيز بايد مسائل غسل را هم بداند، و ظاهر آن است كه اگر بچه مميز بتواند غسل را به طور صحيح انجام دهد كفايت مي كند، و چنانچه ميت مسلمان غير اثنا عشري را هم مذهب خودش اگر چه بر طبق مذهبش غسل بدهد، تكليف از مؤمن اثنا عشري ساقط است مگر آنكه ولي آن ميت باشد كه در اين صورت تكليف از او ساقط نمي شود.

562 - كسي كه ميت را غسل مي دهد، بايد قصد قربت داشته باشد يعني غسل را براي انجام خواست خداوند عالم بجا آورد.

563 - غسل بچه مسلمان اگر چه از زنا باشد، واجب است.

و غسل و كفن و دفن كافر و اولاد او مشروع نيست.

و كسي كه از بچگي ديوانه بوده و به حال ديوانگي بالغ شده، چنانچه محكوم به اسلام بوده، بايد او را غسل داد.

564 - بچه سقط شده را اگر چهار ماه يا بيشتر دارد، بايد غسل بدهند، بلكه اگر چهار ماه هم ندارد ولي ساختمان بدنش تمام شده بايد بنابر احتياط او را غسل دهند و در غير اين دو صورت بايد بنابر احتياط در پارچه اي بپيچند و بدون غسل دفن كنند.

565 - مرد نمي تواند زن را غسل بدهد و همچنين زن نمي تواند مرد را غسل بدهد، ولي زن مي تواند شوهر خود را غسل دهد و شوهر هم مي تواند زن خود را غسل دهد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه زن، شوهر خود و شوهر زن خود را در حال اختيار غسل ندهد.

566 - مرد مي تواند دختر بچه اي را كه مميز نيست، غسل دهد و

زن هم مي تواند پسر بچه اي را كه مميز نيست غسل دهد.

567 - اگر براي غسل دادن ميتي كه مرد است مرد پيدا نشود، زناني كه با او نسبت دارند و محرمند، مثل مادر و خواهر و عمه و خاله، يا بواسطه شير خوردن يا ازدواج با او محرم شده اند، مي توانند او را غسل بدهند.

و نيز اگر براي غسل ميت زن، زن ديگري نباشد، مردهايي كه با او نسبت دارند و محرمند يا به واسطه شيرخوردن يا ازدواج با او محرم شده اند، مي توانند او را غسل دهند و در هر دو صورت لازم نيست كه غسل دادن از زير لباس باشد - مگر در عورت - هر چند اين كار احوط است.

568 - اگر ميت و كسي كه او را غسل مي دهد هر دو مرد يا هر دو زن باشند، جايز است كه غير از عورت، جاهاي ديگر ميت برهنه باشد، ولي بهتر آن است كه از زير لباس غسل داده شود.

569 - نگاه كردن به عورت ميت حرام است، و كسي كه او را غسل مي دهد اگر نگاه كند معصيت كرده، ولي غسل باطل نمي شود.

570 - اگر در جايي از بدن ميت عين نجس باشد بايد پيش از آنكه آنجا را غسل بدهند، آن را برطرف كنند و اولي آن است كه تمام بدن ميت، پيش از شروع به غسل از جهت نجاستهاي ديگر پاك باشد.

571 - غسل ميت مثل غسل جنابت است.

و احتياط واجب آن است كه تا غسل ترتيبي ممكن است، ميت را غسل ارتماسي ندهند، و در غسل ترتيبي هم لازم است طرف راست را پيش از طرف

چپ بشويند، و نيز اگر ممكن است بنابر احتياط مستحب هر يك از سه قسمت بدن را در آب فرو نبرند، بلكه آب را روي آن بريزند.

572 - كسي را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده، لازم نيست غسل حيض يا غسل جنابت بدهند، بلكه همان غسل ميت براي او كافي است.

573 - مزد گرفتن براي غسل دادن ميت بنابر احتياط حرام است، و اگر كسي براي گرفتن مزد، ميت را غسل دهد به طوري كه منافات با قصد قربت داشته باشد آن غسل باطل است ولي مزد گرفتن براي كارهاي مقدماتي غسل حرام نيست.

574 - در غسل ميت غسل جبيره اي مشروع نيست و اگر آب پيدا نشود يا استعمال آن مانعي داشته باشد بايد عوض غسل، ميت را يك تيمم بدهند، و احتياط مستحب آن است كه سه تيمم بدهند و در يكي از اين سه تيمم قصد ما في الذمه نمايند يعني كسي كه تيمم مي دهد نيت كند كه اين تيمم را براي آنكه به تكليف عمل شده باشد انجام مي دهم.

575 - كسي كه ميت را تيمم مي دهد، بايد دست خود را بر زمين بزند و به صورت و پشت دستهاي ميت بكشد و اگر ممكن باشد، احتياط واجب آن است كه با دست ميت هم او را تيمم بدهد.

احكام كفن ميت

576 - ميت مسلمان را بايد با سه پارچه كه آنها را لنگ و پيراهن و سرتاسري مي گويند كفن نمايند.

577 - لنگ بايد بنابر احتياط از ناف تا زانو، اطراف بدن را بپوشاند.

و بهتر آن است كه از سينه تا روي پا برسد، و پيراهن بايد بنابر احتياط از

سر شانه تا نصف ساق پا تمام بدن را بپوشاند و بهتر آن است كه تا روي پا برسد و سرتاسري بايد به اندازه اي باشد كه تمام بدن را بپوشاند، و احتياط آن است كه درازاي او به قدري باشد كه بستن دو سر آن ممكن باشد و پهناي آن به اندازه اي باشد كه يك طرف آن روي طرف ديگر بيايد.

578 - مقداري از لنگ كه ناف تا زانو را مي پوشاند و مقداري از پيراهن كه از شانه تا نصف ساق را مي پوشاند، مقدار واجب كفن است و آنچه بيشتر از اين مقدار در مساله قبل گفته شد، مقدار مستحب كفن مي باشد.

579 - مقدار واجب كفن كه در مساله قبل گفته شد از اصل مال ميت برداشته مي شود و ظاهر آن است كه مقدار مستحب كفن - در حدود متعارف و معمول - با ملاحظه شان ميت را هم مي شود از اصل مال او برداشت اگر چه احتياط مستحب آن است كه بيشتر از مقدار واجب كفن را از سهم وارثي كه بالغ نشده بر ندارند.

580 - اگر كسي وصيت كرده باشد كه مقدار مستحب كفن را كه در دو مساله قبل گفته شد، از ثلث مال او بردارند، يا وصيت كرده باشد ثلث مال را به مصرف خود او برسانند، ولي مصرف آن را معين نكرده باشد، يا فقط مصرف مقداري از آن را معين كرده باشد، مي توانند مقدار مستحب كفن را از ثلث مال او بردارند.

581 - اگر ميت وصيت نكرده باشد كه كفن را از ثلث مال او بردارند و بخواهند از اصل مال بردارند، نبايد زيادتر از آنچه در

مساله (579) گذشت مثل مستحبات غير متعارفه كه شان ميت اقتضاء آن را ندارد از اصل مال بردارند، و همچنين اگر بيشتر از قيمت متعارف براي كفن بپردازند نبايد زيادي آن را از اصل مال بردارند، ولي اگر كساني از ورثه كه بالغ هستند اجازه بدهند كه از سهم آنان بردارند مقداري كه اجازه داده اند از سهم آنان مي شود برداشت.

582 - كفن زن بر شوهر است، اگر چه زن از خود مال داشته باشد و همچنين اگر زن را به شرحي كه در احكام طلاق گفته مي شود، طلاق رجعي بدهند و پيش از تمام شدن عده بميرد، شوهرش بايد كفن او را بدهد و چنانچه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه باشد، ولي شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد.

583 - كفن ميت بر خويشان او واجب نيست، اگر چه از كساني باشد كه مخارج او در حال زندگي بر آنان واجب باشد.

584 - احتياط آن است كه هر يك از سه پارچه كفن به قدري نازك نباشد كه بدن ميت از زير آن پيدا باشد، ولي اگر به طوري باشند كه هر سه با هم بدن ميت از زير آنها پيدا نباشد بنابر اقوي كفايت مي كند.

585 - كفن كردن با چيز غصبي اگر چه چيز ديگري هم پيدا نشود جايز نيست و چنانچه كفن ميت غصبي باشد و صاحب آن راضي نباشد بايد از تنش بيرون آورند اگر چه او را دفن كرده باشند، مگر در بعضي موارد كه مقام گنجايش تفصيل آن را ندارد.

586 - كفن كردن ميت با چيز نجس و با پارچه ابريشمي خالص و بنابر احتياط با پارچه

اي كه با طلا بافته شده جايز نيست ولي در حال ناچاري اشكال ندارد.

587 - كفن كردن با پوست مردار نجس در حال اختيار جايز نيست بلكه كفن كردن با پوست مردار پاك و همچنين با پارچه اي كه از پشم يا موي حيوان حرام گوشت تهيه شده بنابر احتياط در حال اختيار جايز نيست، ولي اگر كفن از پوست يا از مو و پشم حيوان حلال گوشت باشد اشكال ندارد اگر چه احتياط مستحب آن است كه با اين دو هم كفن ننمايند.

588 - اگر كفن ميت به نجاست خود او يا به نجاست ديگري نجس شود چنانچه كفن ضايع نمي شود، بايد مقدار نجس را بشويند يا ببرند اگر چه بعد از گذاشتن در قبر باشد، و اگر شستن يا بريدن آن ممكن نيست در صورتي كه عوض كردن آن ممكن باشد، بايد عوض نمايند.

589 - كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته اگر بميرد، بايد مثل ديگران كفن شود، و پوشاندن سر و صورتش اشكال ندارد.

590 - مستحب است انسان در حال سلامتي، كفن و سدر و كافور خود را تهيه كند.

احكام حنوط

591 - بعد از غسل واجب است ميت را حنوط كنند، يعني به پيشاني و كف دستها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاي او كافور بزنند به طوري كه مقداري از كافور در آنها باقي بماند هر چند به غير ماليدن باشد، و مستحب است به سر بيني ميت هم كافور بزنند و بايد كافور، ساييده و تازه باشد و اگر به واسطه كهنه بودن عطر او از بين رفته باشد كافي نيست.

592 - احتياط مستحب آن

است كه اول كافور را به پيشاني ميت بمالند ولي در جاهاي ديگر ترتيب معتبر نيست.

593 - بهتر آن است كه ميت را پيش از كفن كردن، حنوط نمايند اگر چه در بين كفن كردن و بعد از آن هم حنوط نمايند مانعي ندارد.

594 - كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته است، اگر بميرد حنوط كردن او جايز نيست، مگر در دو صورتي كه در مساله 559 گذشت.

595 - زني كه شوهر او مرده و هنوز عده اش تمام نشده، اگر چه حرام است خود را خوشبو كند، ولي چنانچه بميرد حنوط او واجب است.

596 - احتياط مستحب آن است كه ميت را با مشك و عنبر و عود و عطرهاي ديگر خوشبو نكنند و نيز اينها را به كافور مخلوط ننمايند.

597 - مستحب است قدري تربت حضرت سيد الشهداء عليه السلام را با كافور مخلوط كنند، ولي بايد از آن كافور به جاهايي كه بي احترامي مي شود نرسانند و نيز بايد تربت به قدري زياد نباشد كه وقتي با كافور مخلوط شد آن را كافور نگويند.

598 - اگر كافور پيدا نشود، يا فقط به اندازه غسل باشد، حنوط لازم نيست و چنانچه از غسل زياد بيايد ولي به همه هفت عضو نرسد، بنابر احتياط مستحب بايد اول پيشاني و اگر زياد آمد به جاهاي ديگر بمالند.

599 - مستحب است دو چوب تر و تازه در قبر همراه ميت بگذارند.

احكام نماز ميت

600 - نماز خواندن بر ميت مسلمان يا بچه اي كه محكوم به اسلام و شش سال او تمام شده باشد واجب است.

601 - نماز خواندن بر بچه اي كه شش سال او

تمام نشده ولي نماز را مي شناسد بنابر احتياط لازم است، و اگر نمي شناسد خواندن نماز بر او رجاء مانعي ندارد و اما نماز خواندن بر بچه اي كه مرده به دنيا آمده مستحب نيست.

602 - نماز ميت بايد بعد از غسل و حنوط و كفن كردن او خوانده شود، و اگر پيش از اينها، يا در بين اينها بخوانند، اگر چه از روي فراموشي يا نداستن مساله باشد كافي نيست.

603 - كسي كه مي خواهد نماز ميت بخواند، لازم نيست با وضو يا غسل يا تيمم باشد و بدن و لباسش پاك باشد، و اگر لباس او غصبي هم باشد اشكال ندارد، اگر چه بهتر آن است كه رعايت كند تمام چيزهايي را كه در نمازهاي ديگر لازم است.

604 - كسي كه بر ميت نماز مي خواند بايد رو به قبله باشد و نيز واجب است ميت را مقابل او به پشت بخواباند، به طوري كه سر او به طرف راست نمازگزار و پاي او به طرف چپ نمازگزار باشد.

605 - بنابر احتياط مستحب مكان نمازگزار بايد غصبي نباشد، و نيز بايد از جاي ميت پست تر يا بلندتر نباشد، ولي پستي و بلندي مختصر اشكال ندارد.

606 - نمازگزار بايد از ميت دور نباشد، ولي كسي كه نماز ميت را به جماعت مي خواند، اگر از ميت دور باشد، چنانچه صفها به يكديگر متصل باشند اشكال ندارد.

607 - نمازگزار بايد مقابل ميت بايستد، ولي اگر نماز به جماعت خوانده شود و صف جماعت از دو طرف ميت بگذرد، نماز كساني كه مقابل ميت نيستند اشكال ندارد.

608 - بين ميت و نمازگزار بنابر احتياط بايد پرده و يا ديوار

و يا چيزي مانند اينها نباشد ولي اگر ميت در تابوت و مانند آن باشد اشكال ندارد.

609 - در وقت خواندن نماز بايد عورت ميت پوشيده باشد، و اگر كفن كردن او ممكن نيست، بايد عورتش را اگر چه با تخته و آجر و مانند اينها باشد بپوشانند.

610 - نماز ميت را بايد ايستاده و با قصد قربت بخواند، و در موقع نيت ميت را معين كند، مثلا نيت كند نماز مي خوانم بر اين ميت قربة الي اللّه.

611 - اگر كسي نباشد كه بتواند نماز ميت را ايستاده بخواند مي شود نشسته بر او نماز خواند.

612 - اگر ميت وصيت كرده باشد كه شخص معيني بر او نماز بخواند، احتياط مستحب آن است كه آن شخص از ولي ميت اجازه بگيرد.

613 - مكروه است بر ميت چند مرتبه نماز بخوانند، ولي اگر ميت اهل علم و تقوي باشد مكروه نيست.

614 - اگر ميت را عمدا يا از روي فراموشي يا به جهت عذري بدون نماز دفن كنند، يا بعد از دفن معلوم شود، نمازي كه بر او خوانده شده باطل بوده است، جايز نيست براي نماز خواندن بر او قبرش را نبش كنند ولي مانعي ندارد كه تا وقتي جسد او از هم نپاشيده رجاء با شرطهايي كه براي نماز ميت گفته شد بر قبرش نماز بخوانند.

دستور نماز ميت

615 - نماز ميت پنج تكبير دارد، و اگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد كافي است، بعد از نيت و گفتن تكبير اول، بگويد: اشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمدا رسول اللّه و بعد از تكبير دوم، بگويد: اللهم صل علي محمد وآل محمد

و بعد از تكبير سوم، بگويد: اللهم اغفر للمؤمنين والمؤمنات و بعد از تكبير چهارم، اگر ميت مرد است بگويد: اللهم اغفر لهذا الميت و اگر زن است بگويد: اللهم اغفر لهذه الميت و بعد تكبير پنجم را بگويد.

و بهتر است بعد از تكبير اول، بگويد: اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له واشهد ان محمدا عبده ورسوله، ارسله بالحق بشيرا ونذيرا بين يدي الساعة و بعد از تكبير دوم، بگويد: اللهم صل علي محمد وآل محمد وبارك علي محمد وآل محمد، وارحم محمدا و آل محمد، كافضل ما صليت و باركت وترحمت علي ابراهيم وآل ابراهيم انك حميد مجيد، وصل علي جميع الانبياء والمرسلين والشهداء والصديقين، وجميع عباد اللّه الصالحين و بعد از تكبير سوم، بگويد: اللهم اغفر للمؤمنين والمؤمنات والمسلمين والمسلمات الاحياء منهم والاموات تابع بيننا وبينهم بالخيرات انك مجيب الدعوات انك علي كل شي ء قدير و بعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است بگويد: اللهم ان هذا عبدك وابن عبدك وابن امتك نزل بك وانت خير منزول به، اللهم انا لا نعلم منه الا خيرا وانت اعلم به منا، اللهم ان كان محسنا فزد في احسانه، وان كان مسيئا فتجاوز عنه واغفر له، اللهم اجعله عندك في اعلي عليين واخلف علي اهله في الغابرين وارحمه برحمتك يا ارحم الراحمين و بعد تكبير پنجم را بگويد.

ولي اگر ميت زن است بعد از تكبير چهارم بگويد: اللهم ان هذه امتك وابنة عبدك وابنه امتك نزلت بك وانت خير منزول به، اللهم انا لا نعلم منها الا خيرا، وانت اعلم بها منا، اللهم ان كانت محسنة فزد في احسانها، وان

كانت مسيئة فتجاوز عنها، واغفر لها، اللهم اجعلها عندك في اعلي عليين واخلف علي اهلها في الغابرين، وارحمها برحمتك يا ارحم الراحمين.

616 - بايد تكبيرها و دعاها را طوري پشت سر هم بخواند، كه نماز از صورت خود خارج نشود.

617 - كسي كه نماز ميت را به جماعت مي خواند اگر چه ماموم باشد بايد تكبيرها و دعاهاي آن را هم بخواند.

مستحبات نماز ميت

618 - چند چيز در نماز ميت مستحب است: اول آنكه نمازگزار بر ميت، با وضو يا غسل يا تيمم باشد، و احتياط آن است در صورتي تيمم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد، يا بترسد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند به نماز ميت نرسد.

دوم اگر ميت مرد است، امام جماعت يا كسي كه فرادي بر او نماز مي خواند مقابل وسط قامت او بايستد، و اگر ميت زن است مقابل سينه اش بايستد.

سوم پا برهنه نماز بخواند.

چهارم در هر تكبير دستها را بلند كند.

پنجم فاصله او با ميت به قدري كم باشد، كه اگر باد لباسش را حركت دهد به جنازه برسد.

ششم نماز ميت را به جماعت بخواند.

هفتم امام جماعت تكبير و دعاها را بلند بخواند و كساني كه با او نماز مي خوانند آهسته بخوانند.

هشتم در جماعت اگر چه ماموم يك نفر باشد عقب امام بايستد.

نهم نمازگزار، به ميت و مؤمنين زياد دعا كند.

دهم پيش از نماز در جماعت سه مرتبه بگويند: الصلاة.

يازدهم نماز را در جايي بخوانند كه مردم براي نماز ميت بيشتر به آنجا مي روند.

دوازدهم زن حائض اگر نماز ميت را به جماعت مي خواند، تنها بايستد، و در صف نمازگزاران نايستد.

619 - خواندن نماز ميت در مساجد مكروه است

ولي در مسجد الحرام مكروه نيست.

احكام دفن

620 - واجب است ميت را طوري در زمين دفن كنند كه بوي او بيرون نيايد، و درندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند و اگر ترس آن باشد كه جانور بدن او را بيرون آورد بايد قبر را با آجر و مانند آن محكم كنند.

621 - اگر دفن ميت در زمين ممكن نباشد، مي توانند به جاي دفن او را در بنا يا تابوت بگذارند.

622 - ميت را بايد در قبر به پهلوي راست طوري بخوابانند كه جلوي بدن او رو به قبله باشد.

623 - اگر كسي در كشتي بميرد، چنانچه جسد او فاسد نمي شود و بودن او در كشتي مانعي ندارد، بايد صبر كنند تا به خشكي برسند و او را در زمين دفن كنند، و گرنه بايد در كشتي غسلش بدهند و حنوط و كفن كنند، و پس از خواندن نماز ميت او را در خمره بگذارند، و درش را ببندند و به دريا بيندازند، يا اينكه چيز سنگيني به پايش بسته و به دريا بيندازند و اگر ممكن است بايد او را در جايي بيندازند كه فورا طعمه حيوانات نشود.

624 - اگر بترسند كه دشمن قبر ميت را بشكافد و بدن او را بيرون آورد، و گوش و بيني يا اعضاي ديگر او را ببرد، چنانچه ممكن باشد بايد به طوري كه در مساله پيش گفته شد او را به دريا بيندازند.

625 - مخارج انداختن در دريا و مخارج محكم كردن قبر ميت را در صورتي كه لازم باشد، مي توانند از اصل مال ميت بردارند.

626 - اگر زن كافره بميرد و بچه در شكم او مرده

باشد چنانچه پدر بچه مسلمان باشد، بايد زن را در قبر به پهلوي چپ پشت به قبله بخوابانند كه روي بچه به طرف قبله باشد، و همچنين است بنابر احتياط مستحب اگر بچه اي كه در شكم او است هنوز روح به بدنش داخل نشده باشد.

627 - دفن مسلمان در قبرستان كفار و دفن كافر در قبرستان مسلمانان جايز نيست.

628 - دفن مسلمان در جايي كه بي احترامي به او باشد، مانند جايي كه خاكروبه و كثافت مي ريزند، جايز نيست.

629 - دفن ميت در جاي غصبي و در زميني كه مثل مسجد براي غير دفن كردن وقف شده، جايز نيست.

630 - نبش قبر مرده اي براي آنكه مرده ديگر در آن دفن شود جايز نيست، مگر آنكه قبر كهنه شده و ميت اولي به كلي از بين رفته باشد.

631 - چيزي كه از ميت جدا مي شود، اگر چه مو و ناخن و دندانش باشد بايد با او دفن شود، و چنانچه آن چيز بعد از دفن شدن ميت پيدا شود بنابر احتياط لازم اگر چه مو يا ناخن يا دندانش باشد بايد در جايي جدا دفن شود. و دفن ناخن و دنداني كه در حال زندگي از انسان جدا مي شود، مستحب است.

632 - اگر كسي در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد، بايد در چاه را ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند.

633 - اگر بچه در شكم مادر بميرد و ماندنش در رحم براي مادر خطر داشته باشد، بايد به آسانترين راه او را بيرون آورند، و چنانچه ناچار شوند كه او را قطعه قطعه كنند اشكال ندارد، ولي بايد به

وسيله شوهرش اگر اهل فن است، او را بيرون بياورند، و اگر ممكن نيست، زني كه اهل فن باشد او را بيرون آورد و اگر اين هم ممكن نيست، مرد محرمي كه اهل فن باشد و اگر آن هم ممكن نشود، مرد نامحرمي كه اهل فن باشد بچه را بيرون بياورد، و در صورتي كه آن هم پيدا نشود كسي كه اهل فن نباشد مي تواند بچه را بيرون آورد.

634 - هرگاه مادر بميرد و بچه در شكمش زنده باشد، اگر چه اميد زنده ماندن طفل را نداشته باشند، بايد هر جايي را كه براي سلامتي بچه بهتر است بشكافند، و بچه را بيرون آورند و دوباره بدوزند.

مستحبات دفن

635 - مستحب است قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود كنند و ميت را در نزديكترين قبرستان دفن نمايند، مگر آنكه قبرستان دورتر از جهتي بهتر باشد، مثل آن كه مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند، يا مردم براي فاتحه اهل قبور بيشتر به آنجا بروند، و نيز مستحب است جنازه را در چند ذرعي قبر، زمين بگذارند و تا سه مرتبه كم كم نزديك ببرند، و در هر مرتبه زمين بگذارند و بردارند، و در نوبت چهارم وارد قبر كنند، و اگر ميت مرد است در دفعه سوم طوري زمين بگذارند كه سر او طرف پايين قبر باشد، و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمايند، و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر كنند و در موقع وارد كردن پارچه اي روي قبر بگيرند.

و نيز مستحب است جنازه را به آرامي از

تابوت بگيرند و وارد قبر كنند، و دعاهايي كه دستور داده شده، پيش از دفن و موقع دفن بخوانند، بعد از آنكه ميت را در لحد گذاشتند گره هاي كفن را باز كنند، و صورت ميت را روي خاك بگذارند، و بالشي از خاك زير سر او بسازند، و پشت ميت خشت خام يا كلوخي بگذارند كه ميت به پشت برنگردد، و پيش از آنكه لحد را بپوشانند دست راست را به شانه راست ميت بزنند، و دست چپ را به قوت بر شانه چپ ميت بگذارند و دهان را نزديك گوش او ببرند، و به شدت حركتش دهند و سه مرتبه بگويند: اسمع افهم يا فلان ابن فلان، و به جاي فلان ابن فلان اسم ميت و پدرش را بگويند، مثلا اگر اسم او محمد و اسم پدرش علي است سه مرتبه بگويند: اسمع افهم يا محمد بن علي، پس از آن بگويند: هل انت علي العهد الذي فارقتنا عليه من شهادة ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له وان محمدا صلي اللّه عليه وآله عبده ورسوله وسيد النبيين وخاتم المرسلين وان عليا امير المومنين وسيد الوصيين وامام افترض اللّه طاعته علي العالمين، وان الحسن والحسين وعلي بن الحسين ومحمد بن علي وجعفر بن محمد وموسي بن جعفر وعلي بن موسي ومحمد بن علي وعلي بن محمد والحسن بن علي والقائم الحجة المهدي صلوات اللّه عليهم ائمة المؤمنين وحجج اللّه علي الخلق اجمعين وائمتك ائمة هدي ابرار، يا فلان بن فلان و بجاي فلان ابن فلان اسم ميت و پدرش را بگويد و بعد بگويد: اذا اتاك الملكان المقربان رسولين من عند

اللّه تبارك وتعالي وسالاك عن ربك وعن نبيك وعن دينك وعن كتابك وعن قبلتك وعن ائمتك فلا تخف ولا تحزن وقل في جوابهما اللّه ربي ومحمد صلي اللّه عليه وآله نبيي والاسلام ديني والقرآن كتابي والكعبة قبلتي وامير المؤمنين علي بن ابي طالب امامي والحسن بن علي المجتبي امامي والحسين بن علي الشهيد بكربلا امامي وعلي زين العابدين امامي ومحمد الباقر امامي وجعفر الصادق امامي وموسي الكاظم امامي وعلي الرضا امامي ومحمد الجواد امامي وعلي الهادي امامي والحسن العسكري امامي والحجة المنتظر امامي هؤلاء صلوات اللّه عليهم ائمتي وسادتي و قادتي وشفعائي بهم اتولي ومن اعدائهم اتبرا في الدنيا والخرة، ثم اعلم يا فلان ابن فلان و بجاي فلان ابن فلان اسم ميت و پدرش را بگويد، و بعد بگويد: ان اللّه تبارك وتعالي نعم الرب وان محمدا صلي اللّه عليه وآله نعم الرسول وان علي بن ابي طالب واولاده المعصومين الائمة الاثني عشر نعم الائمة وان ما جاء به محمد صلي اللّه عليه وآله حق وان الموت حق وسؤال منكر ونكير في القبر حق والبعث حق والنشور حق والصراط حق والميزان حق وتطاير الكتب حق، وان الجنة حق والنار حق، وان الساعة آتية لا ريب فيها وان اللّه يبعث من في القبور پس بگويد: افهمت يا فلان و به جاي فلان اسم ميت را بگويد، پس از آن بگويد: ثبتك اللّه بالقول الثابت وهداك اللّه الي صراط مستقيم، عرف اللّه بينك وبين اوليائك في مستقر من رحمته پس بگويد: اللهم جاف الارض عن جنبيه واصعد بروحه اليك ولقه منك برهانا اللهم عفوك عفوك.

636 - مستحب است كسي كه ميت را در قبر مي گذارد با

طهارت و سر برهنه و پا برهنه باشد، و از طرف پاي ميت از قبر بيرون بيايد، و غير از خويشان ميت كساني كه حاضرند، با پشت دست خاك بر قبر بريزند و بگويند انا للّه وانا اليه راجعون اگر ميت زن است كسي كه با او محرم مي باشد او را در قبر بگذارد، و اگر محرمي نباشد خويشانش او را در قبر بگذارند.

637 - مستحب است قبر را مربع يا مربع مستطيل بسازند و به اندازه چهار انگشت از زمين بلند كنند و نشانه اي روي آن بگذارند كه اشتباه نشود، و روي قبر آب بپاشند، و بعد از پاشيدن آب كساني كه حاضرند دستها را بر قبر بگذارند و انگشتها را باز كرده، در خاك فرو برند، و هفت مرتبه سوره مباركه انا انزلناه را بخوانند، و براي ميت طلب آمرزش كنند و اين دعا را بخوانند: اللهم جاف الارض عن جنبيه واصعد اليك روحه ولقه منك رضوانا واسكن قبره من رحمتك ما تغنيه به عن رحمة من سواك.

638 - پس از رفتن كساني كه تشييع جنازه كرده اند، مستحب است ولي ميت يا كسي كه از طرف ولي اجازه دارد، دعاهايي را كه دستور داده شده، به ميت تلقين كند.

639 - بعد از دفن، مستحب است صاحبان عزا را سر سلامتي دهند ولي اگر مدتي گذشته است كه به واسطه سر سلامتي دادن مصيبت يادشان مي آيد، ترك آن بهتر است، و نيز مستحب است تا سه روز براي اهل خانه ميت غذا بفرستند، و غذا خوردن نزد آنان و در منزلشان مكروه است. 640 - مستحب است انسان در مرگ خويشان، مخصوصا

در مرگ فرزند صبر كند، و هر وقت ميت را ياد مي كند انا للّه وانا اليه راجعون بگويد، و براي ميت قرآن بخواند، و سر قبر پدر و مادر از خداوند حاجت بخواهد، و قبر را محكم بسازد كه زود خراب نشود.

641 - بنابر احتياط جايز نيست انسان در مرگ كسي صورت و بدن خود را بخراشد و موي خود را بكند ولي به سر و صورت زدن بنابر اقوي جايز است.

642 - پاره كردن يقه در مرگ غير پدر و برادر بنابر احتياط جايز نيست و احتياط مستحب آن است كه در مصيبت آنان هم يقه پاره نكند.

643 - اگر زن در عزاي ميت صورت خود را بخراشد و خونين كند يا موي خود را بكند، بنابر احتياط مستحب يك بنده آزاد كند، يا ده فقير را طعام دهد و يا بپوشاند، و همچنين است اگر مرد در مرگ زن يا فرزند يقه يا لباس خود را پاره كند.

644 - احتياط مستحب آن است كه در گريه بر ميت، صدا را خيلي بلند نكنند.

نماز وحشت

645 - سزاوار است در شب اول قبر، دو ركعت نماز وحشت براي ميت بخوانند و دستور آن اين است كه در ركعت اول بعد از حمد يك مرتبه آية الكرسي و در ركعت دوم بعد از حمد ده مرتبه سوره انا انزلناه را بخوانند و بعد از سلام نماز بگويند: اللهم صلي علي محمد و آل محمد وابعث ثوابها الي قبر فلان و به جاي كلمه فلان اسم ميت را بگويند.

646 - نماز وحشت را در هر موقع از شب اول قبر مي شود خواند ولي بهتر است در اول

شب بعد از نماز عشاء خوانده شود.

647 - اگر بخواهند ميت را به شهر دوري ببرند، يا به جهت ديگر دفن او تاخير بيفتد، بايد نماز وحشت به كيفيت گذشته را تا شب اول قبر او تاخير بيندازند.

نبش قبر

648 - نبش قبر مسلمان، يعني شكافتن قبر او اگر چه طفل يا ديوانه باشد حرام است، ولي اگر بدنش از بين رفته و خاك شده باشد اشكال ندارد.

649 - خراب كردن قبر امامزاده ها و شهدا و علما و صلحا اگر چه سالها بر آن گذشته و بدنشان از ميان رفته باشد چون هتك محسوب مي شود حرام است.

650 - شكافتن قبر در چند مورد حرام نيست: اول آنكه ميت در زمين غصبي دفن شده باشد و مالك زمين راضي نشود كه در آنجا بماند.

دوم آنكه كفن يا چيز ديگري كه با ميت دفن شده غصبي باشد و صاحب آن راضي نشود كه در قبر بماند، و همچنين است اگر چيزي از مال خود ميت كه به ورثه او رسيده با او دفن شده باشد، و ورثه او راضي نشوند كه آن چيز در قبر بماند، ولي اگر ميت وصيت كرده باشد كه دعا يا قرآن يا انگشتري را با او دفن كنند و وصيت او نافذ باشد، براي بيرون آوردن اينها نمي توانند قبر را بشكافند، و همچنين در بعضي مواردي كه زمين يا كفن غصبي باشد يا اينكه چيزي غصبي با ميت دفن شده باشد نمي توان قبر را نبش كرد ولي مقام را گنجايش تفصيل آن موارد نيست.

سوم آنكه شكافتن قبر موجب هتك حرمت نباشد و ميت بي غسل يا بي كفن دفن شده باشد يا بفهمند

غسلش باطل بوده، يا به غير از دستور شرع كفن شده يا در قبر او را رو به قبله نگذاشته اند.

چهارم آنكه براي ثابت شدن حقي كه مهمتر از نبش قبر باشد بخواهند بدن ميت را ببينند.

پنجم آنكه ميت را در جايي كه بي احترامي به او است مثل قبرستان كفار يا جايي كه كثافت و خاكروبه مي ريزند دفن كرده باشند.

ششم آنكه براي يك مطلب شرعي كه اهميت آن از شكافتن قبر بيشتر است، قبر را بشكافند مثلا بخواهند بچه زنده را از شكم زن حامله اي كه دفنش كرده اند بيرون آورند.

هفتم آنكه بترسند درنده اي بدن ميت را پاره كند، يا سيل او را ببرد، يا دشمن بيرون آورد.

هشتم آنكه ميت وصيت كرده باشد كه او را قبل از دفن به مشاهد مشرفه نقل نمايند، چنانچه نقل دادن او موجب هتك حرمتش نمي شده ولي عمدا يا از روي فراموشي در جايي ديگر دفن شده باشد مي توانند در صورتي كه موجب هتك حرمتش نشود قبر او را نبش كرده و بدنش را به مشاهد مشرفه نقل دهند.

غسلهاي مستحب

651 - در شرع مقدس اسلام غسلهايي مستحب است و از آن جمله است: 1 - غسل جمعه: و وقت آن بعد از اذان صبح است تا غروب آفتاب و بهتر آن است كه نزديك ظهر بجا آورده شود، (و اگر تا ظهر انجام ندهد بهتر آن است كه بدون نيت ادا و قضا تا غروب بجا آورد) و اگر در روز جمعه غسل نكند مستحب است از صبح شنبه تا غروب قضاي آن را بجا آورد.

و كسي كه مي داند در روز جمعه آب پيدا نخواهد كرد

مي تواند روز پنجشنبه غسل را رجاء انجام دهد، و مستحب است انسان در موقع غسل جمعه بگويد: اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له وان محمدا عبده ورسوله اللهم صل علي محمد وآل محمد واجعلني من التوابين واجعلني من المتطهرين.

2 - 7 - غسل شب اول و هفدهم و اول شب نوزدهم و بيست و يكم و بيست و سوم و غسل در شب بيست و چهارم ماه رمضان.

8 - 9 - غسل روز عيد فطر و عيد قربان و وقت آن از اذان صبح است تا غروب، و بهتر آن است كه آن را پيش از نماز عيد بجا آورند.

10 - 11 - غسل روز هشتم و نهم ذيحجه و در روز نهم بهتر آن است كه آن را در وقت ظهر بجا آورد.

12 - غسل كسي كه جايي از بدنش را به بدن ميتي كه غسل داده اند رسانده باشد.

13 - غسل احرام.

14 - غسل دخول حرم مكه.

15 - غسل دخول مكه.

16 - غسل زيارت خانه كعبه.

17 - غسل دخول كعبه.

18 - غسل براي نحر و ذبح.

19 - غسل براي حلق.

20 - غسل داخل شدن حرم مدينه منوره.

21 - غسل داخل شدن مدينه منوره.

22 - غسل داخل شدن مسجد پيغمبر صلي اللّه عليه وآله.

23 - غسل وداع قبر مطهر پيغمبر صلي اللّه عليه وآله.

24 - غسل براي مباهله با خصم.

25 - غسل دادن بچه اي كه تازه به دنيا آمده.

26 - غسل براي استخاره.

27 - غسل براي استسقاء.

652 - فقهاء در بيان اغسال مستحبه اغسال زيادي نقل فرموده اند كه از جمله آنها اين چند غسل است.

1 - غسل

تمام شبهاي طاق ماه رمضان و غسل تمام شبهاي دهه آخر آن، و غسل ديگري در آخر شب بيست و سوم آن.

2 - غسل روز بيست و چهارم ذي الحجة.

3 - غسل روز عيد نوروز و پانزدهم شعبان و نهم و هفدهم ربيع الاول و روز بيست و پنجم ذي القعده.

4 - غسل زني كه براي غير شوهرش بوي خوش استعمال كرده است.

5 - غسل كسي كه در حال مستي خوابيده.

6 - غسل كسي كه براي تماشاي دار آويخته رفته و آن را ديده باشد، ولي اگر اتفاقا از روي ناچاري نگاهش بيفتد يا مثلا براي شهادت دادن رفته باشد، غسل مستحب نيست.

7 - غسل براي زيارت معصومين عليهم السلام از دور يا نزديك.

ولي احوط اين است كه اين غسلها را به قصد رجاء بجا آورند.

653 - انسان غسلهاي مستحبي كه براي خود انجام داده و در مساله (651) ذكر شده، مي تواند كاري كه مانند نماز، وضو لازم دارد انجام دهد و اما غسلهايي كه رجاء بجا آورده مي شود از وضو كفايت نمي كند.

654 - اگر چند غسل بر كسي مستحب باشد و به نيت همه يك غسل بجا آورد كافي است.

تيمم
تيمم

1/654 - در هفت مورد به جاي وضو و غسل بايد تيمم كرد: اول آنكه تهيه آب به قدر وضو يا غسل ممكن نباشد.

655 - اگر انسان در آبادي باشد، بايد براي تهيه آب وضو و غسل، به قدري جستجو كند كه از پيدا شدن آن نااميد شود و اگر انسان در بيابان باشد بايد در راه و در جاهاي نزديك به محل توقفش از آب جستجو كند و احتياط لازم آن است

كه چنانچه زمين آن پست و بلند يا به جهت زيادي درختان راه آن دشوار است، در هر يك از چهار طرف به اندازه پرتاب يك تير در قديم كه با كمان پرتاب مي كردند در جستجوي آب برود و الا در هر طرف به اندازه پرتاب دو تير جستجو نمايد.

656 - اگر بعضي از چهار طرف هموار و بعض ديگر پست و بلند باشد، در طرفي كه هموار است به اندازه پرتاب دو تير و در طرفي كه هموار نيست به اندازه پرتاب يك تير جستجو كند.

657 - در هر طرفي كه يقين دارد آب نيست، در آن طرف جستجو لازم نيست.

658 - كسي كه وقت نماز او تنگ نيست و براي تهيه آب وقت دارد، اگر يقين يا اطمينان دارد در محلي دورتر از مقداري كه بايد جستجو كند آب هست بايد براي تهيه آب به آنجا برود مگر رفتن به آنجا زحمت و مشقت داشته باشد يا آن قدر دور باشد كه عرفا شخص را فاقد آب بشمارند، و اگر گمان دارد آب در آنجا هست رفتن به آن محل لازم نيست.

659 - لازم نيست خود انسان در جستجوي آب برود، بلكه مي تواند كسي راكه به گفته او اطمينان دارد بفرستد و در اين صورت اگر يك نفر از طرف چند نفر برود كافي است.

660 - اگر احتمال دهد كه داخل بار سفر خود يا در منزل يا در قافله آب هست، بايد به قدري جستجو نمايد كه به نبود آب اطمينان كند، يا از پيدا كردن آن نااميد شود.

661 - اگر پيش از وقت نماز جستجو نمايد، و آب پيدا نكند

و تا وقت نماز همانجا بماند، چنانچه احتمال دهد كه آب پيدا مي كند، احتياط مستحب آن است كه دوباره در جستجوي آب برود.

662 - اگر بعد از داخل شدن وقت نماز جستجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت نماز ديگر در همانجا بماند، چنانچه احتمال دهد كه آب پيدا مي شود، احتياط مستحب آن است كه دوباره در جستجوي آب برود.

663 - اگر وقت نماز تنگ باشد، يا از دزد و درنده بترسد، يا جستجوي آب به قدري سخت باشد كه نتواند تحمل كند، جستجو لازم نيست.

664 - اگر در جستجوي آب نرود تا وقت نماز تنگ شود، اگر چه معصيت كرده در صورتي كه چنانچه مي رفت آب پيدا مي كرد ولي نمازش با تيمم صحيح است.

665 - كسي كه يقين دارد آب پيدا نمي كند، چنانچه دنبال آب نرود و با تيمم نماز بخواند، و بعد از نماز بفهمد كه اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي شد بنابر احتياط لازم است وضو گرفته و نماز را اعاده نمايد.

666 - اگر بعد از جستجو، آب پيدا نكند و مايوس از پيدا شدن آن شود و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد در جايي كه جستجو كرده آب بوده نماز او صحيح است.

667 - كسي كه يقين دارد وقت نماز تنگ است، اگر بدون جستجو با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز و پيش از گذشتن وقت بفهمد كه براي جستجو وقت داشته، احتياط واجب آن است كه دوباره نمازش را بخواند.

668 - اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوي خود را باطل كند تهيه آب

براي او ممكن نيست يا نمي تواند وضو بگيرد، چنانچه بتواند وضوي خود را نگهدارد بنابر احتياط واجب نبايد آن را باطل نمايد.

ولي مي تواند با عيال خود نزديكي كند، اگر چه بداند كه از غسل متمكن نخواهد شد.

669 - اگر پيش از وقت نماز وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوي خود را باطل كند تهيه آب براي او ممكن نيست، چنانچه بتواند وضوي خود را نگهدارد، احتياط واجب آن است كه آن را باطل نكند.

670 - كسي كه فقط به مقدار وضو يا به مقدار غسل آب دارد و مي داند كه اگر آن را بريزد آب پيدا نمي كند، چنانچه وقت نماز داخل شده باشد، ريختن آن حرام است، و احتياط واجب آن است كه پيش از وقت نماز هم آن را نريزد.

671 - كسي كه مي داند آب پيدا نمي كند چنانچه بعد از داخل شدن وقت نماز وضوي خود را باطل كند يا آبي كه دارد بريزد اگر چه خلاف كرده ولي نمازش با تيمم صحيح است، و لكن احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را نيز بخواند.

دوم از موارد تيمم

672 - اگر به واسطه پيري يا ناتواني، يا ترس از دزد و جانور و مانند اينها يا نداشتن وسيله اي كه آب از چاه بكشد، دسترسي به آب نداشته باشد، بايد تيمم كند و همچنين است اگر تهيه كردن آب يا استعمال آن به قدري براي او مشقت داشته باشد كه قابل تحمل نباشد، ولي در صورت اخير چنانچه تيمم ننمايد و وضو بگيرد وضوي او صحيح است.

673 - اگر براي كشيدن آب از چاه، دلو و ريسمان و مانند اينها لازم

دارد و مجبور است بخرد يا كرايه نمايد، اگر چه قيمت آن چند برابر معمول باشد، بايد تهيه كند و همچنين است اگر آب را به چندين برابر قيمتش بفروشند، ولي اگر تهيه آنها به قدري پول مي خواهد كه نسبت به حال او ضرر دارد، واجب نيست تهيه نمايد.

674 - اگر ناچار شود كه براي تهيه آب قرض كند، بايد قرض نمايد، ولي كسي كه مي داند يا گمان دارد كه نمي تواند قرض خود را بدهد، واجب نيست قرض كند.

675 - اگر كندن چاه مشقت زيادي ندارد، بايد براي تهيه آب چاه بكند.

676 - اگر كسي مقداري آب بي منت به او ببخشد بايد قبول كند.

سوم از موارد تيمم

677 - اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد، يا بترسد كه به واسطه استعمال آن مرض يا عيبي در او پيدا شود، يا مرضش طول بكشد يا شدت كند يا به سختي معالجه شود، بايد تيمم نمايد، ولي اگر بتواند ضرر آب را به طوري برطرف كند مثل اينكه آب را گرم كند بايد اين كار را بكند و وضو بگيرد و در مواردي كه غسل لازم است غسل كند.

678 - لازم نيست يقين كند كه آب براي او ضرر دارد، بلكه اگر احتمال ضرر بدهد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد و از آن احتمال ترس براي او پيدا شود، بايد تيمم كند.

679 - كسي كه مبتلا به درد چشم است و آب براي او ضرر دارد بايد تيمم نمايد.

680 - اگر به واسطه يقين يا ترس ضرر تيمم كند و پيش از نماز بفهمد كه آب برايش ضرر ندارد، تيمم او باطل است.

و

اگر بعد از نماز بفهمد بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بخواند.

681 - كسي كه يقين داشته باشد آب برايش ضرر ندارد چنانچه غسل كند يا وضو بگيرد و بعد بفهمد كه آب براي او ضرر داشته وضو و غسل او باطل است.

چهارم از موارد تيمم

682 - هرگاه بترسد كه اگر آب را به مصرف وضو يا غسل برساند از جهت تشنگي دچار زحمت مي شود بايد تيمم نمايد، و جواز تيمم به اين جهت در سه صورت است: 1 - آنكه اگر آب را در وضو يا غسل صرف نمايد خودش فعلا يا بعدا به تشنگي كه باعث تلف يا مرضش مي شود يا تحملش مشقت زيادي دارد مبتلا خواهد شد.

2 - آنكه بر كساني كه حفظشان بر او واجب است بترسد كه از تشنگي تلف يا بيمار شوند.

3 - آنكه بر غير خود چه انسان باشد يا حيوان بترسد و تلف يا بيماري يا بيتابيشان بر او گران باشد چه از نفوس محترمه باشد يا نه، و در غير اين سه صورت با داشتن آب تيمم جايز نيست.

683 - اگر غير از آب پاكي كه براي وضو يا غسل دارد آب نجسي هم به مقدار آشاميدن خود داشته باشد، بايد آب پاك را براي آشاميدن بگذارد و با تيمم نماز بخواند، ولي چنانچه آب را براي كساني كه با او مربوطند بخواهد مي تواند كه با آب پاك وضو بگيرد يا غسل نمايد اگر چه آنان مجبور شوند كه براي رفع تشنگي خود از آب نجس استفاده كنند بلكه اگر آنان از نجاست آب خبر نداشته باشند يا از آشاميدن آب نجس اجتناب نداشته باشند

لازم است كه آب پاك را در وضو و غسل استعمال نمايد و همچنين اگر آب را براي حيوانش يا بچه نابالغ بخواهد بايد آب نجس را به آنان بدهد و با آب پاك وضو و غسل را انجام دهد.

پنجم از موارد تيمم

684 - كسي كه بدن يا لباسش نجس است و كمي آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد يا غسل كند، براي آب كشيدن بدن يا لباس او نمي ماند در اين صورت بايد بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمم نماز بخواند، ولي اگر چيزي نداشته باشد كه بر آن تيمم كند، بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

ششم از موارد تيمم

685 - اگر غير از آب يا ظرفي كه استعمال آن حرام است آب يا ظرف ديگري ندارد، مثلا آب يا ظرفش غصبي است و غير از آن آب و ظرف ديگري ندارد، بايد به جاي وضو و غسل تيمم كند.

هفتم از موارد تيمم

686 - هرگاه وقت به قدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند تمام نماز يا مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد تيمم كند.

687 - اگر عمدا نماز را به قدري تاخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد، معصيت كرده، ولي نماز او با تيمم صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را بخواند.

688 - كسي كه شك دارد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند وقت براي نماز او مي ماند يا نه، بايد تيمم نمايد.

689 - كسي كه به واسطه تنگي وقت تيمم كرده و بعد از نماز مي توانست وضو بگيرد و نگرفت تا آبي كه داشته از دستش رفت، در صورتي كه وظيفه اش تيمم باشد، بايد براي نمازهاي بعدي دوباره تيمم نمايد، اگر چه تيمم خود را نشكسته باشد.

690 - كسي كه آب دارد، اگر به واسطه تنگي وقت با تيمم مشغول نماز شود و در بين نماز آبي كه داشته از دستش برود، چنانچه وظيفه اش تيمم باشد، احتياط مستحب آن است كه براي نمازهاي بعدي دوباره تيمم كند.

691 - اگر انسان به قدري وقت دارد كه مي تواند وضو بگيرد يا غسل كند و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن مثل اقامه و قنوت بخواند، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون كارهاي مستحبي

آن بجا آورد، بلكه اگر به اندازه سوره هم وقت ندارد، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند.

چيزهايي كه تيمم به آنها صحيح است

692 - تيمم به خاك و ريگ و كلوخ و سنگ صحيح است، ولي احتياط مستحب آن است كه اگر خاك ممكن باشد به چيز ديگر تيمم نكند و اگر خاك نباشد با ريگ يا كلوخ و چنانچه ريگ و كلوخ هم نباشد با سنگ تيمم نمايد.

693 - تيمم بر سنگ گچ و سنگ آهك صحيح است و همچنين تيمم بر گرد و غباري كه روي فرش و لباس و مانند اينها جمع مي شود چنانچه به قدري باشد كه در نظر عرف خاك نرم محسوب شود صحيح است اگر چه احتياط مستحب آن است كه در حال اختيار بر آن تيمم ننمايند و همچنين بنابر احتياط مستحب در حال اختيار به گچ و آهك پخته و آجر پخته و به سنگ معدن مثل سنگ عقيق تيمم ننمايند.

694 - اگر خاك و ريگ و كلوخ و سنگ پيدا نشود بايد به گل تيمم كند و اگر گل هم پيدا نشد بايد بر روي فرش يا لباس و مانند اينها كه گرد و غبار در لاي آنها مي باشد يا آنكه بر روي آنها نشسته ولي به مقداري نيست كه از نظر عرف خاك محسوب شود تيمم كند و اگر هيچ يك از اينها پيدا نشود احتياط مستحب آن است كه نماز را بدون تيمم بخواند ولي واجب است بعدا قضاي آن را بجا آورد.

695 - اگر بتواند با تكاندن فرش و مانند آن خاك تهيه كند، تيمم به چيز گردآلود باطل است و همچنين

اگر بتواند گل را خشك كند و از آن خاك تهيه نمايد، تيمم به گل باطل مي باشد.

696 - كسي كه آب ندارد اگر برف يا يخ داشته باشد، چنانچه ممكن است، بايد آن را آب كند و با آن وضو بگيرد يا غسل نمايد و اگر ممكن نيست و چيزي هم كه تيمم به آن صحيح است ندارد، لازم است نماز خود را در خارج وقت قضا نمايد، بهتر آن است كه با برف يا يخ اعضاء وضو يا غسل را نمناك كند و اگر اين هم ممكن نيست به يخ يا برف تيمم نمايد و در وقت نيز نماز را بخواند.

697 - اگر با خاك و ريگ چيزي مانند كاه كه تيمم به آن باطل است مخلوط شود، نمي تواند به آن تيمم كند، ولي اگر آن چيز به قدري كم باشد كه در خاك يا ريگ از بين رفته حساب شود، تيمم به آن خاك و ريگ صحيح است.

698 - اگر چيزي ندارد كه بر آن تيمم كند، چنانچه ممكن است بايد بخريدن و مانند آن تهيه نمايد.

699 - تيمم به ديوار گلي صحيح است و احتياط مستحب آن است كه با بودن زمين يا خاك خشك، به زمين يا خاك نمناك تيمم نكند.

700 - چيزي كه بر آن تيمم مي كند بايد پاك باشد و اگر چيز پاكي كه تيمم به آن صحيح است ندارد، نماز بر او واجب نيست، ولي بايد قضاي آن را بجا آورد، و بهتر آن است كه در وقت نيز نماز بخواند.

701 - اگر يقين داشته باشد كه تيمم به چيزي صحيح است، و به آن تيمم نمايد،

بعد بفهمد تيمم با آن باطل بوده، نمازهايي را كه با آن تيمم خوانده بايد دوباره بخواند.

702 - چيزي كه بر آن تيمم مي كند بايد غصبي نباشد پس اگر بر خاك غصبي تيمم كند، تيمم او باطل است.

703 - تيمم در فضاي غصبي باطل نيست پس اگر در ملك خود دستها را به زمين بزند و بي اجازه داخل ملك ديگري شود و دستها را به پيشاني بكشد تيمم او صحيح مي باشد اگر چه گناه كرده است.

704 - تيمم به چيز غصبي در حالي كه فراموش كرده يا غفلت داشته باشد صحيح است ولي اگر چيزي را خودش غصب كند و فراموش كند كه غصب كرده صحت تيمم او بر آن چيز محل اشكال است.

705 - كسي كه در جاي غصبي حبس است، اگر آب و خاك آن هر دو غصبي است، بايد با تيمم نماز بخواند.

706 - چيزي كه بر آن تيمم مي كند، بنابر احتياط لازم بايد گردي داشته باشد كه به دست بماند، و بعد از زدن دست بر آن نبايد دست را به شدت بتكاند كه همه گرد آن بريزد.

707 - تيمم به زمين گود و خاك جاده و زمين شوره زار كه نمك روي آن را نگرفته مكروه است، و اگر نمك روي آن را گرفته باشد باطل است.

دستور تيمم بدل از وضو يا غسل

708 - در تيمم بدل از وضو يا غسل چهار چيز واجب است: اول نيت.

دوم زدن يا گذاشتن كف دو دست بر چيزي كه تيمم به آن صحيح است.

و بنابر احتياط لازم اين كار در دو كف بايد با هم انجام گيرد.

سوم كشيدن كف هر دو دست به تمام پيشاني و هم

چنين دو طرف آن بنابر احتياط لازم از جايي كه موي سر مي رويد تا ابروها و بالاي بيني و احتياط مستحب آن است كه دستها روي ابروها هم كشيده شود.

چهارم كشيدن كف دست چپ به تمام پشت دست راست و بعد از آن كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ.

709 - احتياط مستحب آن است كه تيمم را چه بدل از وضو باشد چه بدل از غسل، به اين ترتيب بجا آورد: يك مرتبه دستها را به زمين بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد و يك مرتبه ديگر به زمين بزند و پشت دستها را مسح نمايد.

احكام تيمم

710 - اگر مختصري هم از پيشاني يا پشت دستها را مسح نكند تيمم باطل است، چه عمدا مسح نكند، يا مساله را نداند، يا فراموش كرده باشد، ولي دقت زياد هم لازم نيست، و همين قدر كه بگويند تمام پيشاني و پشت دستها مسح شده كافي است.

711 - اگر يقين نكند كه تمام پشت دست را مسح كرده، بايد براي اين كه يقين كند مقداري بالاتر از مچ را هم مسح نمايد، ولي مسح بين انگشتان لازم نيست.

712 - پيشاني و پشت دستها را بنابر احتياط بايد از بالا به پايين مسح نمايد و كارهاي آن را بايد پشت سر هم بجا آورد، و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد، كه نگويند تيمم مي كند باطل است.

713 - در موقع نيت لازم نيست معين كند كه تيمم او بدل از غسل است يا بدل از وضو ولي در مواردي كه بايد دو تيمم انجام دهد لازم است به طوري هر يك از آنها

را معين كند و چنانچه يك تيمم بر او واجب باشد و قصد نمايد كه وظيفه فعلي خود را انجام دهد اگر چه در تشخيص اشتباه كند تيممش صحيح است.

714 - در تيمم بنابر احتياط استحبابي بايد پيشاني و كف دستها و پشت دستها در صورت تمكن پاك باشد.

715 - انسان بايد هنگام مسح كشيدن بر دستها انگشتر را از دست بيرون آورد و اگر در پيشاني يا پشت دستها يا در كف دستها مانعي باشد، مثلا چيزي به آنها چسبيده باشد بايد برطرف نمايد.

716 - اگر پيشاني يا پشت دستها زخم است، و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نمي تواند باز كند، بايد دست را روي آن بكشد، و نيز اگر كف دست زخم باشد و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نتواند باز كند بايد دست را با همان پارچه به چيزي كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد.

717 - اگر پيشاني و پشت دستها مو داشته باشد اشكال ندارد ولي اگر موي سر، روي پيشاني آمده باشد، بايد آن را عقب بزند.

718 - اگر احتمال دهد كه در پيشاني و كف دستها يا پشت دستها مانعي هست، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، بايد جستجو نمايد تا يقين يا اطمينان كند كه مانعي نيست.

719 - اگر وظيفه او تيمم است و نمي تواند به تنهايي تيمم كند بايد از ديگري كمك بگيرد تا دستهاي او را بر چيزي كه تيمم با او صحيح است بزند و سپس آنها را بر پيشاني و دستهاي او بگذارد تا

خود او در صورت امكان كف دو دست را بر پيشاني و بر پشت دستها بكشد و اگر اين ممكن نبود بايد نايب او را با دست خود او تيمم دهد، و اگر ممكن نباشد بايد نايب دست خود را به چيزي كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستهاي او بكشد، و در اين دو صورت بنابر احتياط لازم بايد هر دو نيت تيمم را نمايند ولي در صورت اول نيت خود مكلف كافي است.

720 - اگر در بين تيمم شك كند كه قسمتي از آن را فراموش كرده يا نه، چنانچه از محل آن گذشته به شك خود اعتنا نكند، و اگر نگذشته بايد آن قسمت را بجا آورد.

721 - اگر بعد از مسح دست چپ شك كند كه درست تيمم كرده يا نه تيمم او صحيح است و چنانچه شك او در مسح دست چپ باشد لازم است او را مسح كند مگر آن كه عرفا از تيمم فارغ شده باشد مثل اين كه در عملي كه مشروط به طهارت است داخل شده و يا موالات فوت شده باشد.

722 - كسي كه وظيفه اش تيمم است چنانچه از برطرف شدن عذرش در تمام وقت نماز مايوس باشد مي تواند تيمم كند و اگر براي كار واجب ديگر يا مستحبي تيمم كند و تا وقت نماز عذر او باقي باشد مي تواند با همان تيمم نماز بخواند.

723 - كسي كه وظيفه اش تيمم است، اگر بداند تا آخر وقت عذر او باقي مي ماند يا از برطرف شدن آن مايوس باشد، در وسعت وقت مي تواند با تيمم نماز

بخواند، ولي اگر بداند تا آخر وقت عذر او برطرف مي شود، بايد صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند، بلكه اگر از برطرف شدن آن تا آخر وقت مايوس نباشد نمي تواند تا وقتي كه مايوس نشده تيمم كند و نماز بخواند.

724 - كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند اگر يقين كند كه عذرش برطرف نمي شود يا مايوس از برطرف شدنش باشد مي تواند نمازهاي قضاي خود را با تيمم بخواند ولي اگر بعدا عذرش برطرف شد احتياط مستحب آن است دوباره آنها را با وضو يا غسل بجا آورد، و اگر مايوس از برطرف شدن عذرش نباشد بنابر احتياط لازم نمي تواند براي نمازهاي قضا تيمم كند.

725 - كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند، جايز است نمازهاي مستحبي را مثل نافله هاي شبانه روز كه وقت معين دارد با تيمم بخواند، ولي اگر مايوس نباشد كه تا آخر وقت آنها عذر او برطرف مي شود احتياط لازم آن است كه آنها را در اول وقتشان بجا نياورد.

726 - كسي كه احتياطا غسل جبيره اي و تيمم نمايد، اگر بعد از غسل و تيمم نماز بخواند، و بعد از نماز حدث اصغري از او سر بزند مثلا بول كند براي نمازهاي بعد بايد وضو بگيرد و چنانچه حدث پيش از نماز باشد براي آن نماز نيز بايد وضو بگيرد.

727 - اگر به واسطه نداشتن آب يا عذر ديگري تيمم كند، بعد از برطرف شدن عذر، تيمم او باطل مي شود.

728 - چيزهايي كه وضو را باطل مي كند، تيمم بدل از وضو را هم باطل مي كند، و چيزهايي كه غسل

را باطل مي نمايد، تيمم بدل از غسل را هم باطل مي نمايد.

729 - كسي كه نمي تواند غسل كند، اگر چند غسل بر او واجب باشد، جايز است يك تيمم بدل از آنها بنمايد و احتياط مستحب آن است كه بدل هر يك از آنها يك تيمم نمايد.

730 - كسي كه نمي تواند غسل كند، اگر بخواهد عملي را كه براي آن غسل واجب است انجام دهد، بايد بدل از غسل تيمم نمايد و كسي كه نمي تواند وضو بگيرد، و بخواهد عملي را كه براي آن وضو واجب است انجام دهد، بايد بدل از وضو تيمم نمايد.

731 - اگر بدل از غسل جنابت تيمم كند، لازم نيست براي نماز وضو بگيرد، ولي اگر بدل از غسلهاي ديگر تيمم كند، احتياط مستحب آن است كه وضو هم بگيرد، واگر نتواند وضو بگيرد تيمم ديگري هم بدل از وضو بنمايد.

732 - اگر بدل از غسل جنابت تيمم كند و بعد كاري كه وضو را باطل مي كند براي او پيش آيد، چنانچه براي نمازهاي بعد نتواند غسل كند، بايد وضو بگيرد و احتياط مستحب آن است كه تيمم نيز بكند و اگر نمي تواند وضو بگيرد بايد بدل او تيمم كند و احتياط مستحب آن است كه تيمم را به قصد ما في الذمة انجام دهد.

733 - كسي كه بايد براي انجام عملي مثلا براي خواندن نماز بدل از وضو و بدل از غسل تيمم كند اگر در تيمم اول نيت بدل از وضو يا نيت بدل از غسل نمايد، و تيمم دوم را به قصد اين كه وظيفه خود را انجام داده باشد بجا آورد، كفايت مي كند.

734

- كسي كه وظيفه اش تيمم است اگر براي كاري تيمم كند تا تيمم و عذر او باقي است، كارهايي را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد، مي تواند بجا آورد.

ولي اگر عذرش تنگي وقت بوده، يا با داشتن آب براي نماز ميت يا خوابيدن تيمم كرده فقط كارهايي را كه براي آن تيمم نموده مي تواند انجام دهد.

735 - در چند مورد بهتر است نمازهايي را كه انسان با تيمم خوانده قضا نمايد، اول آن كه از استعمال آب ترس داشته و عمدا خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده است.

دوم آن كه مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي كند، و عمدا خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده است.

سوم آن كه تا آخر وقت، عمدا در جستجوي آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد بفهمد كه اگر جستجو مي كرد پيدا مي شد.

چهارم آن كه عمدا نماز را تاخير انداخته و در آخر وقت با تيمم نماز خوانده است.

پنجم آن كه مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي شود وآب را كه داشته ريخته و با تيمم نماز خوانده است.

نماز
احكام نماز

1/735 - نماز بهترين اعمال ديني است كه اگر قبول درگاه خداوند عالم شود، عبادتهاي ديگر هم قبول مي شود و اگر پذيرفته نشود اعمال ديگر هم قبول نمي شود و همان طور كه اگر انسان شبانه روزي پنج نوبت در نهر آبي شست و شو كند، و چرك در بدنش نمي ماند، نمازهاي پنجگانه هم انسان را از گناهان پاك مي كند و سزاوار است كه انسان نماز را در اول وقت بخواند و كسي كه نماز را پست

و سبك بشمارد، مانند كسي است كه نماز نمي خواند.

پيغمبر اكرم صلي اللّه عليه وآله فرمود: كسي كه به نماز اهميت ندهد و آن را سبك شمارد سزاوار عذاب آخرت است.

روزي حضرت در مسجد تشريف داشتند مردي وارد و مشغول نماز شد، و ركوع و سجودش را كاملا بجا نياورد، حضرت فرمودند: اگر اين مرد در حالي كه نمازش اين طور است از دنيا برود، به دين من از دنيا نرفته است.

پس انسان بايد مواظب باشد كه به عجله و شتاب زدگي نماز نخواند، و در حال نماز به ياد خدا و با خضوع و خشوع و وقار باشد، و متوجه باشد كه با چه كسي سخن مي گويد و خود را در مقابل عظمت و بزرگي خداوند عالم بسيار پست و ناچيز ببيند.

و اگر انسان در موقع نماز كاملا به اين مطلب توجه كند، از خود بي خبر مي شود، چنان كه در حال نماز تير را از پاي مبارك امير المؤمنين علي عليه السلام بيرون كشيدند و آن حضرت متوجه نشدند.

و نيز بايد نمازگزار توبه و استغفار نمايد، و گناهاني را كه مانع قبول شدن نماز است مانند حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات، ندادن خمس و زكاة و بلكه هر معصيتي را ترك كند.

و هم چنين سزاوار است كارهايي را كه ثواب نماز را كم مي كند بجا نياورد، مثلا در حال خواب آلودگي و خودداري از بول به نماز نايستد، و در موقع نماز به آسمان نگاه نكند، و كارهايي را كه ثواب نماز را زياد مي كند بجا آورد، مثلا انگشتر عقيق به دست كند و لباس پاكيزه بپوشد و شانه و مسواك كند،

و خود را خوشبو نمايد.

نمازهاي واجب

2/735 - نمازهاي واجب شش است: اول نمازهاي روزانه.

دوم نماز آيات.

سوم نمازميت.

چهارم نماز طواف واجب خانه كعبه.

پنجم نماز قضاي پدر كه بر پسر بزرگتر بنابر احتياط واجب است.

ششم نمازي كه به واسطه اجاره و نذر و قسم و عهد واجب مي شود و نماز جمعه از نمازهاي روزانه است.

نمازهاي واجب روزانه

3/735 - نمازهاي واجب روزانه پنج است: ظهر و عصر، هر كدام چهار ركعت، مغرب سه ركعت، عشاء چهار ركعت، صبح، دو ركعت.

736 - در سفر بايد نمازهاي چهار ركعتي را با شرايطي كه گفته مي شود دو ركعت خواند.

وقت نماز ظهر و عصر

737 - اگر چوب يا چيزي مانند آن را - كه شاخص مي گويند - راست در زمين هموار فرو برند، صبح كه خورشيد بيرون مي آيد، سايه آن به طرف مغرب مي افتد و هر چه آفتاب بالا مي آيد اين سايه كم مي شود، و در شهرهاي ما در اول ظهر شرعي به آخرين درجه كمي مي رسد، و ظهر كه گذشت، سايه آن به طرف مشرق برمي گردد، و هر چه خورشيد رو به مغرب مي رود سايه زيادتر مي شود، بنابر اين وقتي سايه به آخرين درجه كمي رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت معلوم مي شود ظهر شرعي شده است، ولي در بعضي از شهرها مثل مكه مكرمه كه گاهي موقع ظهر سايه به كلي از بين مي رود، بعد از آن كه سايه دوباره پيدا شد، معلوم مي شود ظهر شده است.

738 - وقت نماز ظهر و عصر بعد از زوال تا غروب آفتاب است ولي چنانچه نماز عصر را عمدا قبل از نماز ظهر بخواند باطل است، مگر اين كه از آخر وقت بيش از آوردن يك نماز مجال نباشد، كه در اين فرض اگر كسي تا اين موقع نماز ظهر را نخوانده، نماز ظهر او قضا است، و بايد نماز عصر را بخواند، و اگر كسي پيش از اين وقت اشتباها تمام نماز عصر را پيش از نماز ظهر بخواند نمازش صحيح است، و احتياط مستحب

آن است كه آن را نماز ظهر قرار داده و چهار ركعت ديگر به قصد ما في الذمة بجا آورد.

739 - اگر پيش از خواندن نماز ظهر، سهوا مشغول نماز عصر شود، و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند، يعني نيت كند كه آنچه تا حال خوانده ام و آنچه را مشغولم و آنچه بعد مي خوانم همه نماز ظهر باشد، و بعد از آن كه نماز را تمام كرد نماز عصر را بخواند.

نماز جمعه و احكام آن

740 - نماز جمعه مانند نماز صبح دو ركعت است.

امتيازش از نماز صبح اين است كه دو خطبه در پيش دارد، و نماز جمعه واجب تخييري است، به اين معني كه مكلف در روز جمعه مخير است كه نماز جمعه را بخواند در صورتي كه شرايطش موجود باشد، يا نماز ظهر بجا آورد، پس اگر نماز جمعه را بجا آورد كفايت از ظهر مي كند. و واجب شدن نماز جمعه چند شرط دارد: اول داخل شدن وقت، و آن عبارت از زوال آفتاب است، و وقتش اول عرفي زوال است پس هرگاه از اين وقت نماز جمعه را تاخير انداخت، وقتش خارج شده و نماز ظهر را بايد بجا آورد.

دوم شماره افراد: و آن پنج نفر است با امام، و هرگاه پنج نفر از مسلمانان جمع نشوند نماز جمعه واجب نمي شود.

سوم بودن امام جامع شرايط امامت، از عدالت و غير آن از چيزهايي كه در امام جماعت معتبر است، هم چنان كه در بحث نماز جماعت خواهد آمد و بدون او نماز جمعه واجب نمي شود.

و صحيح بودن نماز جمعه چند شرط دارد: اول جماعت بودن،

پس فرادا صحيح نيست، و هر گاه ماموم قبل از ركوع ركعت دوم نماز جمعه به امام برسد مجزي خواهد بود.

و يك ركعت ديگر به او اضافه مي كند، و اگر در ركوع امام را درك كند مجزي بودنش مشكل است، و احتياط ترك نشود.

دوم خواندن دو خطبه پيش از نماز، كه در خطبه اول حمد و ثناي الهي را گفته و وصيت به تقوي و پرهيزكاري شود و يك سوره كوتاه از قرآن بخواند، سپس نشسته و برخيزد، و باز هم حمد و ثناي الهي را بجا آورده و بر پيغمبر اكرم و ائمه مسلمين صلوات فرستاده و احتياط مستحب آن است كه براي مؤمنين و مؤمنات استغفار (طلب آمرزش) كند.

و لازم است خطبه پيش از نماز باشد، پس اگر نماز را پيش از دو خطبه شروع كرد صحيح نخواهد بود و خواندن خطبه پيش از زوال آفتاب اشكال دارد.

و لازم است كسي كه خطبه را مي خواند هنگام خطبه ايستاده باشد.

پس هر گاه خطبه را نشسته بخواند صحيح نخواهد بود و فاصله انداختن بين دو خطبه به نشستن لازم و واجب است، و لازم است نشستن مختصر و خفيف باشد، و لازم است امام جماعت و خطيب (كسي كه خطبه مي خواند) يك نفر باشد، و اقوي اين است كه در خطبه طهارت شرط نيست، اگر چه اشتراط احوط است.

و در حمد و ثناي الهي و صلوات بر پيغمبر اكرم و ائمة مسلمين بنابر احتياط عربيت (زبان عربي) معتبر است و در مازاد بر آن معتبر نيست بلكه اگر بيشتر حاضرين زبان عربي را ندانند احتياط لازم آن است كه خصوص وصيت به تقوي به زبان

حاضرين باشد.

سوم آن كه مسافت بين دو نماز جمعه كمتر از يك فرسخ نباشد، پس هر گاه نماز جمعه ديگري در مسافت كمتر از يك فرسخ بر پا شود، و مقارن هم بودند هر دو باطل مي شوند، و اگر يكي سبقت بر ديگري داشت هر چند به تكبيرة الاحرام باشد صحيح و دومي باطل خواهد بود ولي هر گاه پس از برگزاري نماز جمعه كشف شد كه نماز جمعه ديگري بر او سابق يا مقارنش در مسافت كمتر از يك فرسخ بر پا شده بوده بجا آوردن نماز ظهر واجب نخواهد بود، و فرقي نيست بين اين كه اين كشف در وقت يا در خارج وقت باشد و بر پا نمودن نماز جمعه در صورتي مانع از نماز جمعه ديگر در مسافت مزبور مي شود كه خود صحيح و جامع شرايط باشد، والا در مانع بودنش اشكال است، و اقرب مانع نبودن است.

741 - هر گاه نماز جمعه اي كه داراي شرايط است بر پا شود اگر بر پا كننده اش امام عليه السلام يا نماينده او باشد حضورش واجب است و در غير اين صورت حضورش واجب نيست و در وجوب حضور در صورت اول چند چيز معتبر است: اول آن كه مكلف مرد باشد، و حضور جمعه بر زنان واجب نيست.

دوم آزادي، پس حضور در نماز جمعه بر بندگان (برده) واجب نيست.

سوم حاضر بودن، پس بر مسافر واجب نيست.

و در مسافر فرقي نيست كه تكليف او در نماز قصر باشد يا تمام، مثل مسافري كه قصد اقامه نموده باشد.

چهارم سلامت از بيماري و كوري، پس بر بيمار و كور واجب نيست.

پنجم پير نبودن، پس

بر پيرمردان واجب نيست.

ششم آن كه بين جاي شخص و جايي كه نماز جمعه بر پا مي شود بيش از دو فرسخ فاصله نباشد و بر كسي كه سر دو فرسخي است حضور واجب است و هم چنين بر كسي كه حضور جمعه بر او سخت و دشوار باشد به جهت باران يا سرماي شديد و مانند اينها حضور واجب نيست.

742 - چند حكم كه به نماز جمعه راجع است از اين قرار است.

اول كسي كه نماز جمعه از او ساقط شده و حضورش واجب نباشد، جايز است در اول وقت مبادرت به نماز ظهر نمايد.

دوم حرف زدن هنگامي كه امام مشغول خطبه خواندن است مكروه است مگر آن كه مانع از گوش دادن خطبه باشد كه در اين صورت بنابر احتياط جايز نيست، و فرقي بين عدد معتبر در اصل وجوب نماز جمعه و بين بيشتر از آن نيست.

سوم گوش دادن به دو خطبه بنابر احتياط واجب است ولي كساني كه معناي خطبه را نمي فهمند گوش دادن بر آنها واجب نيست.

چهارم اذان دوم روز جمعه بدعت است، و اين همان اذاني است كه در عرف اذان سوم ناميده مي شود.

پنجم وقت خطبه امام، ظاهر اين است كه حضور واجب نباشد.

ششم خريد و فروش هنگامي كه براي نماز جمعه نداء مي شود حرام است در صورتي كه منافي نماز باشد، و الا حرام نخواهد بود، و اظهر اين است كه در صورت حرمت نيز معامله باطل نيست.

هفتم كسي كه حضور جمعه بر او واجب بود، و ترك نمود و نماز ظهر را بجا آورد اظهر اين است كه نمازش صحيح باشد.

وقت نماز مغرب و عشا

743 - احتياط واجب آن است كه

قبل از اين كه سرخي طرف مشرق - كه بعد از غروب آفتاب پيدا مي شود - از بالاي سر انسان بگذرد انسان نماز مغرب را بجا نياورد.

744 - وقت نماز مغرب و عشا براي شخص مختار تا نيمه شب امتداد دارد، و اما براي شخص مضطر - كه يا از روي فراموشي يا به سبب خواب يا حيض و مانند اينها نماز را پيش از نيمه شب نخوانده - وقت نماز مغرب و عشا تا طلوع فجر ادامه دارد، ولي در هر صورت در حال التفات ترتيب بين آن دو معتبر است، يعني نماز عشا در صورتي كه با التفات، قبل از نماز مغرب خوانده شود باطل است مگر اين كه از وقت بيش از مقدار اداء نماز عشا نمانده باشد، كه در اين صورت لازم است نماز عشا را قبل از نماز مغرب بخواند.

745 - اگر كسي اشتباها نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند، و بعد از نماز ملتفت شود، نمازش صحيح است، و بايد نماز مغرب را بعد از آن بجا آورد.

746 - اگر پيش از خواندن نماز مغرب، سهوا مشغول نماز عشا شود، و در بين نماز بفهمد كه اشتباه كرده، چنانچه به ركوع ركعت چهارم نرفته است، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند، و نماز را تمام كند و بعد نماز عشا را بخواند، و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته است مي تواند نماز عشا را تمام كرده و بعد نماز مغرب را بجا آورد.

747 - آخر وقت نماز عشا براي شخص مختار - همچنان كه گذشت - نصف شب است.

و شب از اول غروب است تا

طلوع فجر.

748 - اگر از روي اختيار نماز مغرب يا عشا را تا نصف شب نخواند بنابر احتياط واجب بايد تا قبل از اذان صبح بدون اين كه نيت ادا و قضا كند آن نماز را بجا آورد.

وقت نماز صبح

749 - نزديك اذان صبح از طرف مشرق، سفيده اي رو به بالا حركت مي كند كه آن را فجر اول گويند، موقعي كه آن سفيده پهن شد، فجر دوم و اول وقت نماز صبح است و آخر وقت نماز صبح موقعي است كه آفتاب بيرون مي آيد.

احكام وقت نماز

750 - موقعي انسان مي تواند مشغول نماز شود، كه يقين كند وقت داخل شده است، يا دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند، بلكه به اذان و به خبر شخصي كه وقت شناس باشد چنانچه موجب اطمينان شود نيز مي توان اكتفا نمود.

751 - اگر به واسطه مانع شخصي مانند نابينايي يا در زندان بودن نتواند در اول وقت نماز به داخل شدن وقت يقين كند بايد نماز را تاخير بيندازد تا يقين يا اطمينان كند كه وقت داخل شده است، و هم چنين است بنابر احتياط لازم اگر مانع از يقين به داخل شدن وقت از موانع عامه باشد مثل ابر و غبار و مانند اينها.

752 - اگر به يكي از راههاي گذشته براي انسان ثابت شود كه وقت نماز شده و مشغول نماز شود، و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده نماز او باطل است، و هم چنين است اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده، ولي اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده بود نماز او صحيح است.

753 - اگر انسان ملتفت نباشد كه بايد با يقين به داخل شدن وقت، مشغول نماز شود، چنانچه بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز

را در وقت خوانده، نماز او صحيح است، و اگر بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده يا نفهمد كه در وقت خوانده يا پيش از وقت، نمازش باطل است، بلكه اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده است، بايد دوباره آن نماز را بخواند.

754 - اگر يقين كند وقت داخل شده و مشغول نماز شود، و در بين نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه، نماز او باطل است.

ولي اگر در بين نماز يقين داشته باشد كه وقت داخل شده، و شك كند كه آنچه از نماز خوانده در وقت بوده يا نه نمازش صحيح است.

755 - اگر وقت نماز به قدري تنگ است، كه به واسطه بجا آورد بعضي از كارهاي مستحب نماز، مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود بايد آن مستحب را بجا نياورد، مثلا اگر به واسطه خواندن قنوت مقداري از نماز بعد از وقت خواند مي شود، بايد قنوت را نخواند.

756 - كسي كه به اندازه خواندن يك ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز را به نيت ادا بخواند، ولي نبايد عمدا نماز را تا اين وقت تاخير بيندازد.

757 - كسي كه مسافر نيست، اگر تا غروب آفتاب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر هر دو را بخواند، و اگر كمتر وقت دارد بايد فقط نماز عصر را بخواند، و بعدا نماز ظهر را قضا كند، و هم چنين اگر تا نصف شب به اندازه خواندن پنج ركعت وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند، و اگر كمتر وقت دارد بايد فقط عشا

را بخواند و بعدا مغرب را بجا آورد بدون آن كه نيت اداء و قضا كند.

758 - كسي كه مسافر است اگر تا غروب آفتاب به اندازه خواندن سه ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر را بخواند، و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عصر را بخواند، و بعدا نماز ظهر را قضا كند، و اگر تا نصف شب به اندازه خواندن چهار ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر به مقدار سه ركعت نماز وقت دارد بايد اول نماز عشا را بخواند و بعد مغرب را بجا آورد تا يك ركعت از نماز مغرب را در وقت انجام داده باشد، و اگر كمتر از سه ركعت نماز وقت دارد بايد اول عشا را بخواند و بعدا مغرب را بدون اين كه نيت ادا و قضا كند بجا آورد و چنانچه بعد از خواندن عشا معلوم شود كه از وقت به مقدار يك ركعت يا بيشتر به نصف شب مانده است، بايد فورا نماز مغرب را به نيت ادا بجا آورد.

759 - مستحب است انسان نماز را در اول وقت آن بخواند و راجع به آن خيلي سفارش شده است و هر چه به اول وقت نزديك تر باشد بهتر است مگر آن كه تاخير آن از جهتي بهتر باشد، مثلا صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند.

760 - هر گاه انسان عذري دارد كه اگر بخواهد در اول وقت نماز بخواند، ناچار است با تيمم نماز بخواند، چنانچه بداند عذر او تا آخر وقت باقي است يا مايوس از برطرف شدن آن باشد مي

تواند در اول وقت تيمم كند و نماز بخواند، ولي اگر مايوس نباشد بايد صبر كند تا عذرش برطرف شود و چنانچه عذر او برطرف نشد، در آخر وقت نماز بخواند، و لازم نيست به قدري صبر كند كه فقط بتواند كارهاي واجب نماز را انجام دهد، بلكه اگر براي مستحبات نماز نيز مانند اذان و اقامه و قنوت اگر وقت دارد مي تواند تيمم كند، و نماز را با آن مستحبات بجا آورد.

و در عذرهاي ديگر غير از موارد تيمم اگر چه مايوس نباشد كه عذر او برطرف شود جايز است اول وقت نماز بخواند، ولي چنانچه در اثنا وقت عذرش برطرف گردد لازم است اعاده نمايد.

761 - كسي كه مسائل نماز و شكيات و سهويات را نمي داند و احتمال مي دهد كه يكي از اينها در نماز پيش آيد، و به واسطه ياد نگرفتن مخالفت حكم الزامي نمايد بايد براي ياد گرفتن اينها نماز را از اول وقت تاخير بيندازد، ولي اگر به اميد آن كه بر وجه صحيح نماز را انجام دهد در اول وقت مشغول نماز شود، پس اگر در نماز مساله اي كه حكم آن را نمي داند پيش نيايد، نماز او صحيح است، و اگر مساله اي كه حكم آن را نمي داند پيش آيد، جايز است به يكي از دو طرفي كه احتمال مي دهد عمل نمايد و نماز را تمام كند.

ولي بعد از نماز بايد مساله را بپرسد كه اگر نمازش باطل بوده، دوباره بخواند، و اگر صحيح بوده اعاده لازم نيست.

762 - اگر وقت نماز وسعت دارد و طلب كار هم طلب خود را مطالبه مي كند، در صورتي كه ممكن

است، بايد اول قرض خود را بدهد، بعد نماز بخواند، و هم چنين است اگر كار واجب ديگري كه بايد فورا آن را بجا آورد پيش آمد كند.

مثلا ببيند مسجد نجس است بايد اول مسجد را تطهير كند، بعد نماز بخواند، و چنانچه در هر دو صورت اول نماز بخواند معصيت كرده، ولي نماز او صحيح است.

نمازهايي كه بايد به ترتيب خوانده شود

763 - انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر، و نماز عشا را بعد از نماز مغرب بخواند، و اگر عمدا نماز عصر را پيش از نماز ظهر، و نماز عشا را پيش نماز مغرب بخواند باطل است.

764 - اگر به نيت نماز ظهر مشغول نماز شود، و در بين نماز يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده است، نمي تواند نيت را به نماز عصر برگرداند، بلكه بايد نماز را بشكند و نماز عصر را بخواند، و همين طور است در نماز مغرب و عشا.

765 - اگر در بين نماز عصر يقين كند كه نماز ظهر را نخوانده است و نيت را به نماز ظهر برگرداند، چنانچه يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده بوده مي تواند نيت را به نماز عصر برگرداند و نماز را تمام كند در صورتي كه بعضي از اجزا نماز را به نيت ظهر نياورده باشد يا آن كه اگر آورده است به نيت عصر تدارك كند، ولي اگر آن جز ركعت باشد نماز او در هر صورت باطل است، و هم چنين اگر ركوع يا دو سجده از يك ركعت باشد نماز بنابر احتياط لازم باطل است.

766 - اگر در بين نماز عصر شك كند كه نماز ظهر را

خوانده يا نه بايد نماز را به نيت عصر تمام كند و بعدا نماز ظهر را بجا آورد ولي اگر وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز آفتاب غروب مي كند و براي يك ركعت نماز هم وقت باقي نمانده، لازم نيست كه نماز ظهر را قضا كند.

767 - اگر در نماز عشا شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه بايد به نيت عشا نماز را تمام كند و بعد نماز مغرب را بجا آورد ولي اگر وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز نصف شب مي شود و به مقدار يك ركعت نماز هم وقت باقي نمانده لازم نيست كه نماز مغرب را قضا كند.

768 - اگر در نماز عشا بعد از رسيدن به ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه بايد نماز را تمام كند، و بعدا چنانچه وقت براي نماز مغرب باقي باشد نماز مغرب را نيز بخواند.

769 - اگر انسان نمازي را كه خوانده احتياطا دوباره بخواند و در بين نماز يادش بيايد نمازي را كه بايد پيش از آن بخواند نخوانده است، نمي تواند نيت را به آن نماز برگرداند، مثلا موقعي كه نماز عصر را احتياطا مي خواند، اگر يادش بيايد نماز ظهر را نخوانده است، نمي تواند نيت را به نماز ظهر برگرداند.

770 - برگرداندن نيت از قضا به نماز ادا، و از نماز مستحب به نماز واجب جايز نيست.

771 - اگر وقت نماز ادا وسعت داشته باشد، انسان مي تواند در بين نماز - چنانچه يادش بيايد كه نماز قضا بر ذمه دارد - نيت

را به نماز قضا برگرداند، ولي بايد برگرداندن نيت به نماز قضا ممكن باشد مثلا اگر مشغول نماز ظهر است، در صورتي مي تواند نيت را به قضاي صبح برگرداند كه داخل ركوع ركعت سوم نشده باشد.

نمازهاي مستحب

772 - نمازهاي مستحبي زياد است و آنها را نافله گويند، و بين نمازهاي مستحبي به خواندن نافله هاي شبانه روزي بيشتر سفارش شده، و آنها در غير روز جمعه سي و چهار ركعتند، كه هشت ركعت آن نافله ظهر و هشت ركعت نافله عصر، و چهار ركعت نافله مغرب، و دو ركعت نافله عشا، و يازده ركعت نافله شب، و دو ركعت نافله صبح مي باشد.

و چون دو ركعت نافله عشا را بنابر احتياط واجب بايد نشسته بخواند، يك ركعت حساب مي شود.

ولي در روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ظهر و عصر، چهار ركعت اضافه مي شود و بهتر آن است كه تمام بيست ركعت را پيش از زوال بجا آورد.

773 - از يازده ركعت نافله شب، هشت ركعت آن بايد به نيت نافله شب، و دو ركعت آن به نيت نماز شفع، و يك ركعت آن به نيت نماز وتر خوانده شود.

و دستور كامل نافله شب در كتابهاي دعا گفته شده است.

774 - نمازهاي نافله را مي شود نشسته خواند ولي جمعي از فقها گفته اند كه در اين صورت بهتر است دو ركعت نماز نافله نشسته را يك ركعت حساب كند، مثلا كسي كه مي خواهد نافله ظهر را كه هشت ركعت است نشسته بخواند، بهتر است شانزده ركعت بخواند، و اگر مي خواهد نماز وتر را نشسته بخواند، دو نماز يك ركعتي نشسته بخواند، ولي بهتر بودن اين كار

معلوم نيست و لكن چنانچه رجاء انجام داده شود اشكال ندارد.

775 - نافله ظهر و عصر را در سفر نبايد خواند، و نافله عشا چنانچه به قصد رجا خوانده شود مانعي ندارد.

وقت نافله هاي يوميه

776 - نافله نماز ظهر پيش از نماز ظهر خوانده مي شود، و وقت آن از اول ظهر است، و تا موقعي كه ممكن باشد آن را پيش از نماز ظهر خواند وقت آن ادامه دارد، ولي اگر شخص نافله ظهر را تا موقعي كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود به اندازه دو هفتم آن شود - يعني اگر درازاي شاخص هفت وجب باشد مقدار سايه به دو وجب برسد - تاخير بيندازد بهتر است كه در اين موقع نماز ظهر را بخواند.

777 - نافله عصر پيش از نماز عصر خوانده مي شود و وقت آن تا موقعي كه ممكن باشد آن را پيش از نماز عصر خواند ادامه دارد ولي چنانچه شخص نافله عصر را تا موقعي كه سايه شاخص به چهار هفتم آن برسد تاخير بيندازد بهتر است كه در اين موقع نماز عصر را بخواند، و چنانچه بخواهد نافله ظهر يا نافله عصر را بعد از وقت آنها بخواند مي تواند نافله ظهر را بعد از نماز ظهر و نافله عصر را بعد از نماز عصر بخواند و بنابر احتياط نيت ادا و قضا نكند.

778 - وقت نافله مغرب بعد از تمام شدن نماز مغرب است و تا وقتي كه ممكن باشد آن را پس از نماز مغرب در وقت بجا آورد، ولي اگر شخص نافله مغرب را تا وقتي كه سرخي طرف مغرب - كه

بعد از غروب كردن آفتاب در آسمان پيدا مي شود - از بين برود تاخير بيندازد بهتر است در آن موقع نماز عشا را بخواند.

779 - وقت نافله عشا بعد از تمام شدن نماز عشا تا نصف شب است، و بهتر است بعد از نماز عشا بلا فاصله خوانده شود.

780 - نافله صبح پيش از نماز صبح خوانده مي شود، و وقت آن بعد از گذشتن از وقت نماز شب به مقدار انجام آن مي باشد و تا وقتي كه ممكن است آن را پيش از نماز صبح بجا آورد وقت آن ادامه دارد ولي اگر شخص نافله صبح را تا وقتي كه سرخي طرف مشرق پيدا شود تاخير بيندازد بهتر است كه در اين موقع نماز صبح را بخواند.

781 - اول وقت نافله شب بنابر مشهور نصف شب است و تا اذان صبح وقتش ادامه دارد، و بهتر آن است كه نزديك اذان صبح خوانده شود.

782 - مسافر و كسي كه براي او سخت است نافله شب را بعد از نصف شب بخواند مي تواند آن را در اول شب بجا آورد.

نماز غفيله

783 - نماز غفيله يكي از نمازهاي مستحبي است كه بين نماز مغرب و عشا خوانده مي شود.

و در ركعت اول آن، بعد از حمد بايد به جاي سوره اين آيه را بخوانند: وذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين فاستجبنا له ونجيناه من الغم وكذلك ننجي المؤمنين و در ركعت دوم بعد از حمد به جاي سوره اين آيه را بخوانند: وعنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو ويعلم

ما في البر والبحر وما تسقط من ورقة الا يعلمها ولا حبة في ظلمات الارض ولا رطب ولا يابس الا في كتاب مبين و در قنوت آن بگويند: اللهم اني اسالك بمفاتح الغيب التي لا يعلمها الا انت ان تصلي علي محمد وآل محمد وان تفعل بي كذا وكذا و به جاي كلمه كذا وكذا حاجتهاي خود را بگويند و بعد بگويند: اللهم انت ولي نعمتي والقادر علي طلبتي تعلم حاجتي فاسالك بحق محمد وآل محمد عليه وعليهم السلام لما قضيتها لي.

احكام قبله

784 - جاي خانه كعبه كه در مكه معظمه مي باشد قبله است، و بايد رو به روي آن نماز خواند، ولي كسي كه دور است، اگر طوري بايستد كه بگويند رو به قبله نماز مي خواند كافي است.

و هم چنين است كارهاي ديگري - مانند سر بريدن حيوانات كه بايد رو به قبله انجام گيرد.

785 - كسي كه نماز واجب را ايستاده مي خواند، بايد سينه و شكم او رو به قبله باشد بلكه صورت او نيز نبايد زياد از قبله منحرف باشد، و احتياط مستحب آن است كه انگشتان پاي او هم رو به قبله باشد.

786 - كسي كه بايد نشسته نماز بخواند، بايد در موقع نماز سينه و شكم او رو به قبله باشد بلكه صورت او هم نبايد زياد از قبله منحرف باشد.

787 - كسي كه نمي تواند نشسته نماز بخواند، بايد در حال نماز به پهلوي راست طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد، و اگر ممكن نيست بايد به پهلوي چپ طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد و تا وقتي كه ممكن است

كه به پهلوي راست بخوابد نبايد بنابر احتياط لازم به پهلوي چپ بخوابد و اگر اين دو ممكن نباشد بايد به پشت بخوابد به طوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد.

788 - نماز احتياط و سجده و تشهد فراموش شده را بايد رو به قبله بجا آورد و بنابر احتياط استحبابي سجده سهو را نيز رو به قبله بجا آورد.

789 - نماز مستحبي را مي شود در حال راه رفتن و سواري خواند و اگر انسان در اين دو حال نماز مستحبي بخواند، لازم نيست رو به قبله باشد.

790 - كسي كه مي خواهد نماز بخواند، بايد براي پيدا كردن قبله كوشش نمايد، تا يقين يا چيزي كه در حكم يقين است (مثل شهادت دو عادل) پيدا كند كه قبله كدام طرف است، و اگر بتواند، بايد به گماني كه از محراب مسجد مسلمانان يا قبرهاي مؤمنين يا از راههاي ديگر پيدا مي شود عمل نمايد، حتي اگر از گفته فاسق يا كافري كه به واسطه قواعد علمي قبله را مي شناسد گمان به قبله پيدا كند كافي است.

791 - كسي كه گمان به قبله دارد، اگر بتواند گمان قوي تري پيدا كند نمي تواند به گمان خود عمل نمايد.

مثلا اگر ميهمان از گفته صاحب خانه گمان به قبله پيدا كند، ولي بتواند از راه ديگر گمان قوي تري پيدا كند، نبايد به حرف او عمل نمايد.

792 - اگر براي پيدا كردن قبله وسيله اي ندارد، يا با اين كه كوشش كرده، گمانش به طرفي نمي رود، نماز خواندن به يك طرف كافي است، و احتياط مستحب آن است كه چنانچه وقت نماز وسعت دارد چهار نماز به

چهار طرف بخواند.

793 - اگر يقين يا گمان كند كه قبله در يكي از دو طرف است بايد به هر دو طرف نماز بخواند.

794 - كسي كه بخواهد به چند طرف نماز بخواند، اگر بخواهد دو نماز بخواند كه مثل نماز ظهر و عصر بايد يكي بعد از ديگري خوانده شود، احتياط مستحب آن است كه نماز اول را به آن چند طرف بخواند بعد نماز دوم را شروع كند.

795 - كسي كه يقين به قبله ندارد، اگر بخواهد غير از نماز كاري كند كه بايد رو به قبله انجام داد، مثلا بخواهد سر حيواني را ببرد، بايد به گمان عمل نمايد، و اگر گمان ممكن نيست به هر طرف كه انجام دهد صحيح است.

پوشانيدن بدن در نماز

796 - مرد بايد در حال نماز اگر چه كسي او را نمي بيند عورتين خود را بپوشاند و بهتر آن است كه از ناف تا زانو را هم بپوشاند.

797 - زن بايد در موقع نماز، تمام بدن حتي سر و موي خود را بپوشاند، و احتياط مستحب آن است كه كف پاها را هم بپوشاند.

ولي پوشاندن صورت به مقداري كه در وضو شسته مي شود و دستها تا مچ و روي پاها تا مچ پا لازم نيست.

اما براي آن كه يقين كند كه مقدار واجب را پوشانده است، بايد مقداري از اطراف صورت و قدري پايين تر از مچ ها را هم بپوشاند.

798 - موقعي كه انسان قضاي سجده فراموش شده يا تشهد فراموش شده را به جا مي آورد بايد خود را مثل موقع نماز بپوشاند.

و احتياط مستحب آن است كه در موقع به جا آوردن سجده سهو نيز خود را بپوشاند.

799

- اگر انسان عمدا يا از روي ندانستن مساله، از روي تقصير در نماز عورتش را نپوشاند نمازش باطل است.

800 - اگر شخصي در بين نماز بفهمد كه عورت او پيدا است.

بايد او را بپوشاند و لازم نيست كه نماز را اعاده نمايد، ولي احتياط آن است كه در حالي كه فهميده كه عورت او پيدا است چيزي از اجزا نماز را به جا نياورد، و اگر 801 - اگر لباس در حال ايستادن عورت را مي پوشاند، ولي ممكن است در حال بعد از نماز بفهمد كه در نماز عورت او پيدا بوده نمازش صحيح است.

ديگر، مثلا در حال ركوع و سجود نپوشاند، چنانچه موقعي كه عورت او پيدا مي شود، به وسيله اي آن را بپوشاند، نماز او صحيح است، ولي احتياط مستحب آن است كه با آن لباس نماز نخواند.

802 - انسان مي تواند در نماز خود را به علف و برگ درختان بپوشاند ولي احتياط مستحب آن است وقتي خود را به اينها بپوشاند كه چيز ديگري نداشته باشد.

803 - انسان در حال ناچاري كه چيزي براي پوشانيدن عورت خود ندارد مي تواند براي نمايان نبودن پوست عورت گل و مانند آن را به او بزند.

804 - اگر چيزي ندارد كه در نماز خود را با آن بپوشاند، چنانچه مايوس از پيدا كردن آن نباشد بهتر آن است كه نماز خود را تاخير بيندازد و اگر چيزي پيدا نكرد در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز بخواند ولي اگر نماز را در اول وقت خواند و عذرش تا آخر وقت ادامه پيدا نكرد احتياط واجب آن است كه نماز را اعاده كند.

805 -

كسي كه مي خواهد نماز بخواند، اگر براي پوشاندن خود حتي برگ درخت و علف و گل و لجن نداشته باشد و مايوس باشد كه تا آخر وقت چيزي پيدا كند كه خود را با آن بپوشاند، در صورتي كه اطمينان دارد كه ناظر محترم او را نمي بيند ايستاده و با ركوع و سجود اختياري نماز بخواند و چنانچه احتمال دهد كه ناظر محترم او را مي بيند بايد به طوري نماز بخواند كه عورت او نمايان نباشد مثل اين كه نشسته نماز بخواند يا آن كه ركوع يا سجود اختياري را ترك كرده با اشاره ركوع و سجود به جا آورد، و احتياط لازم آن است كه شخص عاري در حال نماز عورت خود را با بعضي از اعضاي بدن خود بپوشاند مثل دو ران در حال نشستن و دو دست در حال ايستاده.

شرايط لباس نمازگزار

806 - لباس نمازگزار شش شرط دارد: اول آن كه پاك باشد.

دوم آن كه مباح باشد.

سوم آن كه از اجزاء مردار نباشد.

چهارم آن كه از حيوان حرام گوشت نباشد پنجم و ششم آن كه اگر نمازگزار مرد است، لباس او ابريشم خالص و طلا باف نباشد.

و تفصيل اينها در مسايل آينده گفته مي شود.

شرط اول

807 - شرط اول لباس نمازگزار بايد پاك باشد، و اگر كسي در حال اختيار با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است.

808 - كسي كه از روي تقصير نمي داند با بدن و لباس نجس نماز باطل است، اگر با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، بنابر احتياط لازم، نمازش باطل مي باشد.

809 - اگر به واسطه ندانستن مساله از رو تقصير چيز نجس را نداند نجس است، مثلا نداند عرق كافر نجس است و با آن نماز بخواند نمازش بنابر احتياط لازم باطل است.

810 - اگر كسي يقين دارد كه بدن يا لباسش نجس نيست و بعد از نماز بفهمد نجس بوده نمازش صحيح است.

811 - اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است، و در بين نماز يا بعد از آن يادش بيايد، چنانچه فراموشي او از روي اهمال و بي اعتنايي بوده بايد بنابر احتياط لازم نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد، و در غير اين صورت لازم نيست نماز را دوباره بخواند ولي اگر در ميان نماز يادش بيايد بايد به دستوري كه در مساله بعد گفته مي شود عمل كند.

812 - كسي كه در وسعت وقت مشغول نماز است اگر در بين نماز ملتفت شود كه بدن يا لباسش نجس شده و

احتمال دهد كه بعد از شروع در نماز نجس شده باشد در صورتي كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس يا بيرون آوردن آن نماز را به هم نمي زند در بين نماز بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض نمايد يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده لباس را بيرون آورد ولي چنانچه طوري باشد كه اگر بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض كند يا بيرون آورد نماز به هم مي خورد يا اگر لباس را بيرون آورد برهنه مي ماند بايد بنابر احتياط لازم نماز را دوباره با لباس پاك بخواند.

813 - كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است اگر در بين نماز ملتفت شود كه لباسش نجس شده و احتمال دهد كه پس از شروع در نماز نجس شده باشد در صورتي كه آب كشيدن يا عوض كردن يا بيرون آوردن لباس نماز را به هم نمي زند و مي تواند لباس را بيرون آورد بايد لباس را آب بكشد يا عوض كند، يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده لباس را بيرون آورد و نماز را تمام كند، اما اگر چيز ديگري عورت او را نپوشانده و لباس را هم نمي تواند آب بكشد يا عوض كند، بايد با همان لباس نجس نماز را تمام كند.

814 - كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز ملتفت شود كه بدن او نجس شده و احتمال دهد كه پس از شروع در نماز نجس شده باشد در صورتي كه آب كشيدن بدن نماز را به هم نمي زند بدن را آب

بكشد و اگر نماز را به هم مي زند بايد با همان حال نماز را تمام كند و نماز او صحيح است.

815 - كسي كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك دارد چنانچه جستجو نمايد و چيزي در آن نبيند و نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه بدن يا لباسش نجس بوده نماز او صحيح است ولي اگر جستجو نكرده باشد بنابر احتياط لازم بايد نمازش را دوباره بخواند و چنانچه وقت گذشته قضا نمايد.

816 - اگر لباس را آب بكشد و يقين كند كه پاك شده است و با آن نماز بخواند، و بعد از نماز بفهمد پاك نشده نمازش صحيح است.

817 - اگر خوني در بدن يا لباس خود ببيند و يقين كند كه از خونهاي نجس نيست.

مثلا يقين كند كه خون پشه است، چنانچه بعد از نماز بفهمد كه از خونهايي بوده كه نمي شود با آن نماز خواند، نمازش صحيح است.

818 - اگر يقين كند خوني كه در بدن يا لباس او است خون نجسي است كه نماز با آن صحيح است، مثلا يقين كند خون زخم و دمل است چنانچه بعد از نماز بفهمد خوني بوده كه نماز با آن باطل است، نمازش صحيح است.

819 - اگر نجس بودن چيزي را فراموش كند و بدن يا لباسش با رطوبت به آن برسد، و در حال فراموشي نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد نمازش صحيح است.

ولي اگر بدنش با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و بدون اين كه خود را آب بكشد، غسل كند و نماز بخواند غسل و نمازش باطل

است، مگر اين كه طوري باشد كه به غسل نمودن، بدن نيز پاك شود، و نيز اگر جايي از اعضا وضو با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و پيش از آن كه آنجا را آب بكشد، وضو بگيرد و نماز بخواند، وضو و نمازش باطل مي باشد، مگر اين كه طوري باشد كه به وضو گرفتن اعضا وضو نيز پاك شود.

820 - كسي كه فقط يك لباس دارد، اگر بدن و لباسش نجس شود و به اندازه آب كشيدن يكي از آنها آب داشته باشد، احتياط لازم اين است كه بدن را آب كشيده با لباس نجس نماز بخواند و جايز نيست كه لباس را آب كشيده و با بدن نجس نماز بخواند ولي در صورتي كه نجاست لباس بيشتر يا شديدتر باشد مخير است كه هر كدام را مي خواهد آب بكشد.

821 - كسي كه غير از لباس نجس، لباس ديگري ندارد، بايد با لباس نجس نماز بخواند و نمازش صحيح است.

822 - كسي كه دو لباس دارد، اگر بداند يكي از آنها نجس است و نداند كدام يك آنها است، چنانچه وقت دارد، بايد با هر دو لباس نماز بخواند مثلا اگر مي خواهد نماز ظهر و عصر بخواند بايد با هر كدام يك نماز ظهر و يك نماز عصر بخواند، ولي اگر وقت تنگ است، با هر كدام نماز بخواند كافي است.

شرط دوم

823 - شرط دوم لباس نمازگزار بايد مباح باشد، و كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است، يا اين كه از روي تقصير حكم مساله را نداند اگر عمدا در آن لباس نماز بخواند بنابر احتياط

باطل است.

ولي در چيزهايي كه به تنهايي عورت را نمي پوشاند و هم چنين چيزهايي كه فعلا نمازگزار آنها را نپوشيده مانند دستمال بزرگ يا لنگي كه در جيب گذاشته شود اگر چه بشود عورت را با آنها پوشانيد، و هم چنين چيزهايي كه نمازگزار آنها را پوشيده ولي ساتر مباح ديگري دارد، در تمام اين صور غصبي بودن آنها به نماز ضرري ندارد هر چند احتياط در ترك است.

824 - كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است، ولي حكم نماز خواندن در آن را نمي داند اگر عمدا با لباس غصبي نماز بخواند به تفصيلي كه در مساله قبلي گفته شد نمازش بنابر احتياط باطل است.

825 - اگر نداند كه لباس او غصبي است يا فراموش كند و با آن لباس نماز بخواند، نمازش صحيح است ولي اگر كسي خودش لباس را غصب نمايد و فراموش كند كه غصب كرده است و با آن نماز بخواند نمازش بنابر احتياط باطل است.

826 - اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبي است و در بين نماز بفهمد، چنانچه چيز ديگري عورت او را پوشانده است و مي تواند فورا يا بدون اين كه موالات (يعني پي در پي بودن نماز) به هم بخورد، لباس غصبي را بيرون آورد، بايد آن را بيرون آورد، و اگر چيز ديگري عورت او را نپوشانده، يا نمي تواند لباس غصبي را فورا بيرون آورد، يا اگر بيرون آورد پي در پي بودن نماز به هم مي خورد.

در صورتي كه به مقدار يك ركعت هم وقت داشته باشد، بايد نماز را بشكند و با لباس غير غصبي نماز بخواند، و اگر

به اين مقدار وقت ندارد، بايد در حال نماز لباس را بيرون آورد و به دستور نماز برهنگان، نماز را تمام نمايد.

827 - اگر كسي براي حفظ جانش با لباس غصبي نماز بخواند يا مثلا براي اين كه دزد لباس غصبي را نبرد با آن نماز بخواند نمازش صحيح است.

828 - اگر با عين پولي كه خمس آن را نداده لباس بخرد، حكم نماز خواندن در آن لباس حكم نماز خواندن در لباس غصبي است.

شرط سوم

829 - شرط سوم لباس نمازگزار (حتي چيزهايي كه به تنهايي عورت را نمي پوشاند بنابر احتياط لازم) بايد از اجزاء مردار حيواني كه خون جهنده دارد، يعني حيواني كه اگر رگش را ببرند خون از آن جستن مي كند نباشد، بلكه اگر از مردار حيواني كه مانند ماهي و مار خون جهنده ندارد لباس تهيه كند احتياط مستحب آن است كه با آن نماز نخواند.

830 - هرگاه چيزي از مردار نجس مانند گوشت و پوست آن كه روح داشته همراه نمازگزار باشد صحت نمازش بعيد نيست.

831 - اگر چيزي از مردار حلال گوشت مانند مو و پشم كه روح ندارد - همراه نمازگزار باشد، يا با لباسي كه از آنها تهيه كرده اند، نماز بخواند نمازش صحيح است.

شرط چهارم

832 - شرط چهارم لباس نمازگزار غير چيزهايي كه به تنهايي عورت را نمي پوشاند مثل جوراب بايد از اجزاء درندگان بلكه بنابر احتياط لازم از مطلق حيوان حرام گوشت نباشد و هم چنين بايد كه بدن و لباسش به بول و يا مدفوع يا عرق يا شير يا موهاي آن حيوان آلوده نباشد، ولي اگر يك موي حيوان مثلا بر لباس او باشد ضرر ندارد و هم چنين است اگر چيزي از آنها را مثلا در قوطي گذاشته و با خود حمل نمايد.

833 - اگر آب دهان يا بيني يا رطوبت ديگري از حيوان حرام گوشت، مانند گربه بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، چنانچه تر باشد نماز باطل است، و اگر خشك شده و عين آن برطرف شده باشد، نماز صحيح است.

834 - اگر مو و عرق و آب دهان كسي بر بدن يا لباس نمازگزار باشد

اشكال ندارد و هم چنين جايز است با مرواريد و موم و عسل نماز بخواند.

835 - اگر شك داشته باشد كه لباس از حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت، چه در داخله تهيه شده باشد چه در خارجه، جايز است كه با آن نماز بخواند.

836 - معلوم نيست كه صدف از اجزاء حيوان حرام گوشت باشد پس جايز است كه انسان با آن نماز بخواند.

837 - پوشيدن خز خالص و هم چنين سنجاب در نماز اشكال ندارد، ولي احتياط مستحب آن است كه با پوست سنجاب نماز نخوانند.

838 - اگر با لباسي كه نمي داند يا فراموش كرده كه از حيوان حرام گوشت است نماز بخواند، بنابر احتياط مستحب آن نماز را دوباره بخواند.

شرط پنجم

839 - شرط پنجم پوشيدن لباس طلا باف براي مردان حرام است و نماز با آن باطل است، ولي براي زنان در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

840 - پوشيدن طلا مثل آويختن زنجير طلا به سينه و انگشتري طلا به دست كردن، و بستن ساعت مچي طلا به دست، و عينك طلا گذاشتن براي مرد حرام، و نماز خواندن با آنها باطل است.

ولي براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

841 - اگر مردي نداند يا فراموش كند كه انگشتري يا لباس او از طلا است، يا شك داشته باشد و با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است.

شرط ششم

842 - شرط ششم لباس مرد نمازگزار حتي عرق چين و بند شلوار او بنابر احتياط مستحب بايد ابريشم خالص نباشد و در غير نماز هم پوشيدن آن براي مردان حرام است.

843 - اگر تمام آستر لباس يا مقداري از آن ابريشم خالص باشد پوشيدن آن براي مرد حرام و نماز در آن باطل است.

844 - لباسي را كه نمي داند از ابريشم خالص است يا چيز ديگر جايز است بپوشد و نماز در آن نيز اشكال ندارد.

845 - دستمال ابريشمي و مانند آن اگر در جيب مرد باشد اشكال ندارد، و نماز را باطل نمي كند.

846 - پوشيدن لباس ابريشمي براي زن، در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

847 - پوشيدن لباس غصبي و ابريشمي خالص و طلا باف در حال ناچاري مانعي ندارد، و نيز كسي كه ناچار است لباس بپوشد و لباس ديگري غير از اينها ندارد، مي تواند با اين لباسها نماز بخواند.

848 - اگر غير از لباس غصبي لباس ديگري ندارد، و

ناچار نيست لباس بپوشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

849 - اگر غير از لباسي كه از حيوان درنده تهيه شده لباس ديگري ندارد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار باشد، مي تواند با همان لباس نماز بخواند و اگر ناچار نباشد بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز را به جا آورد، و اگر غير از لباسي كه از حيوان حرام گوشت - غير درنده - تهيه شده لباس ديگري ندارد چنانچه ناچار به پوشيدن آن لباس نباشد احتياط لازم آن است كه دو بار نماز بخواند يك بار با آن لباس و بار ديگر هم به دستوري كه براي برهنگان گفته شد.

850 - اگر مرد غير از لباس ابريشمي خالص يا طلا باف، لباس ديگري نداشته باشد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار نباشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

851 - اگر چيزي ندارد كه در نماز عورت خود را با آن بپوشاند واجب است اگر چه به كرايه يا خريداري باشد، تهيه نمايد.

ولي اگر تهيه آن به قدري پول لازم دارد كه نبست به دارايي او زياد است يا طوري است كه اگر پول را به مصرف لباس برساند به حال او ضرر دارد، مي تواند به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

852 - كسي كه لباس ندارد، اگر ديگري لباس به او ببخشد يا عاريه دهد، چنانچه قبول كردن آن براي او مشقت نداشته باشد بايد قبول كند، بلكه اگر عاريه كردن يا طلب بخشش براي او سخت نيست، بايد از كسي كه لباس دارد، طلب بخشش يا عاريه نمايد.

853 -

پوشيدن لباسي كه پارچه يا رنگ يا دوخت آن براي كسي كه مي خواهد آن را بپوشد معمول نيست، در صورتي كه موجب هتك حرمت و خواري او باشد حرام است، ولي اگر با آن لباس نماز بخواند هر چند ساترش فقط آن باشد نمازش صحيح است.

854 - اگر مرد لباس زنانه و زن لباس مردانه بپوشد در صورتي كه زي خود قرار دهد بنابر احتياط حرام است ولي نماز خواندن با آن در هر صورت صحيح است.

855 - كسي كه بايد خوابيده نماز بخواند اگر لحافش از اجزاء حيوان درنده - بلكه مطلق حيوان حرام گوشت بنابر احتياط لازم - باشد يا نجس يا از ابريشم باشد در صورتي كه پوشيدن بر آن صدق كند، نماز در آن نيز جايز نيست، ولي مجرد روي خود كشيدن آن عيبي ندارد و ضرر به نماز نمي رساند و اما تشك به هر حال عيب ندارد، مگر اينكه مقداري از آن را به خود بپيچد كه در عرف پوشيدن گفته شود، در اين صورت حكم آن حكم لحاف است.

(مواردي كه لازم نيست بدن و لباس نمازگزار پاك باشد).

856 - در سه صورت كه تفصيل آنها بعدا گفته مي شود، اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است: اول آنكه به واسطه زخم يا جراحت يا دملي كه در بدن اوست.

لباس يا بدنش به خون آلوده شده باشد.

دوم آنكه بدن يا لباس او به مقدار كمتر از درهم (كه تقريبا به اندازه بند سر انگشت ابهام - شست - مي شود) بخون آلوده باشد.

سوم آنكه ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند و نيز در يك صورت

اگر لباس نمازگزار نجس باشد نماز او صحيح است و آن صورت آن است كه لباسهاي كوچك او مانند جوراب و عرقچين نجس باشد.

و احكام اين چهار صورت مفصلا در مسائل بعد گفته مي شود.

857 - اگر در بدن يا لباس نمازگزار، خون زخم يا جراحت يا دمل باشد تا وقتي كه زخم يا جراحت يا دمل خوب نشده است مي تواند با آن خون نماز بخواند و همچنين است اگر چركي كه با خون بيرون آمده يا دوايي كه روي زخم گذاشته اند و نجس شده در بدن يا لباس او باشد.

858 - اگر خون بريدگي و زخمي كه بزودي خوب مي شود و شستن آن آسان است، در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است.

859 - اگر جايي از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد، به رطوبت زخم نجس شود، جايز نيست با آن نماز بخواند.

ولي اگر مقداري از بدن يا لباس كه معمولا به رطوبت زخم آلوده مي شود، به رطوبت آن نجس شود نماز خواندن با آن مانعي ندارد.

860 - اگر از بواسير كه دانه هاي آن بيرون نباشد يا زخمي كه توي دهان و بيني و مانند اينها است، خوني به بدن يا لباس برسد، ظاهر اين است كه مي تواند با آن نماز بخواند، و امام خون بواسيري كه دانه هاي آن بيرون است بدون اشكال نماز خواندن با آن جايز است.

861 - كسي كه بدنش زخم است، اگر در بدن يا لباس خود خوني كه بيشتر از درهم است ببيند و نداند از زخم است يا خون ديگر، احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند.

862

- اگر چند زخم در بدن باشد و به طوري نزديك هم باشند كه يك زخم حساب شود، تا وقتي همه خوب نشده اند نماز خواندن با خون آنها اشكال ندارد.

ولي اگر به قدري از هم دور باشند كه هر كدام يك زخم حساب شود، هر كدام كه خوب شد، بايد براي نماز بدن و لباس را از خون آن آب بكشد.

863 - اگر سر سوزني خون حيض در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است و بنابر احتياط خون نجس العين مثل خوك و مردار و حيوان حرام گوشت و خون نفاس و استحاضه نيز چنين است.

ولي خونهاي ديگر مثل خون بدن انسان يا خون حيوان حلال گوشت اگر چه در چند جاي بدن و لباس باشد، در صورتي كه روي هم كمتر از درهم باشد نماز خواندن با آن اشكال ندارد.

864 - خوني كه به لباس بي آستر بريزد و به پشت آن برسد، يك خون حساب مي شود، ولي اگر پشت آن جدا خوني شود، بايد هر كدام را جدا حساب نمود پس اگر خوني كه در پشت و روي لباس است روي هم كمتر از درهم باشد، نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد، نماز با آن باطل است.

865 - اگر خون روي لباسي كه آستر دارد بريزد و به آستر آن برسد يا به آستر بريزد و روي لباس خوني شود، بايد هر كدام را جدا حساب نمود مگر در صورتي كه متصل به هم باشند به طوري كه در نزد عرف يك خون حساب شود، پس اگر خون روي لباس و آستر كمتر از درهم باشد، نماز

با آن صحيح و اگر بيشتر باشد نماز با آن باطل است.

866 - اگر خون بدن يا لباس كمتر از درهم باشد و رطوبتي به آن برسد كه اطراف را آلوده كند، نماز با آن باطل است، اگر چه خون و رطوبتي كه به آن رسيده به اندازه درهم نباشد، ولي اگر رطوبت فقط به خون برسد و اطراف را آلوده نكند، ظاهر اين است كه نماز خواندن با آن اشكال ندارد.

867 - اگر بدن يا لباس خوني نشود، ولي به واسطه رسيدن با رطوبت به خون نجس شود، اگر چه مقداري كه نجس شده كمتر از درهم باشد، نمي شود با آن نماز خواند.

868 - اگر خوني كه در بدن يا لباس است كمتر از درهم باشد و نجاست ديگري به آن برسد، مثلا يك قطره بول روي آن بريزد، در صورتي كه به بدن يا لباس برسد، نماز خواندن با آن جايز نيست بلكه اگر به بدن يا لباس هم نرسد بنابر احتياط لازم نماز خواندن با آن صحيح نيست.

869 - اگر لباسهاي كوچك نمازگزار مثل عرقچين و جوراب كه نمي شود با آنها عورت را پوشانيد نجس باشد، چنانچه - بنابر احتياط لازم - از مردار نجس يا از حيوان نجس العين مانند سگ درست نشده باشد، نماز با آنها صحيح است و نيز اگر با انگشتري نجس نماز بخواند اشكال ندارد.

870 - چيز نجس مانند دستمال و كليد و چاقوي نجس جايز است همراه نمازگزار باشد، و بعيد نيست كه مطلق لباس نجس كه همراه اوست ضرري به نماز نرساند.

871 - گر مي داند خوني كه در بدن يا لباس او است كمتر از

درهم است، ولي احتمال مي دهد از خونهايي باشد كه عفو در آنها نيست جايز است با آن خون نماز بخواند و شستنش لازم نيست.

872 - اگر خوني كه در لباس يا بدن است كمتر از درهم باشد و نداند كه از خونهايي است كه عفو در آنها نيست، و نماز بخواند و بعد معلوم شود كه از خونهايي بوده كه عفو در آنها نيست اعاده نماز لازم نيست، و همچنين است اگر اعتقاد نمايد كه كمتر از درهم است و نماز بخواند و بعد معلوم شود كه به مقدار درهم يا بيشتر بوده در اين صورت نيز حاجتي به اعاده نيست.

چيزهايي كه در لباس نمازگزار مستحب است

873 - چند چيز در لباس نمازگزار مستحب است كه از آن جمله است: عمامه با تحت الحنك، پوشيدن عبا و لباس سفيد و پاكيزه ترين لباسها، استعمال بوي خوش، و دست كردن انگشتري عقيق.

چيزهايي كه در لباس نمازگزار مكروه است

874 - چند چيز در لباس نمازگزار مكروه است و از آن جمله است: پوشيدن لباس سياه و چرك و تنگ و لباس شرابخوار و لباس كسي كه از نجاست پرهيز نمي كند و لباسي كه نقش صورت دارد و نيز باز بودن تكمه هاي لباس و دست كردن انگشتري كه نقش صورت دارد مكروه مي باشد.

مكان نمازگزار

1/874 - مكان نمازگزار هفت شرط دارد: شرط اول آنكه مباح باشد.

875 - كسي كه در ملك غصبي نماز مي خواند اگر چه روي فرش و تخت و مانند اينها باشد بنابر احتياط لازم نمازش باطل است ولي نماز خواندن در زير سقف غصبي و خيمه غصبي مانعي ندارد.

876 - نماز خواندن در ملكي كه منفعت آن مال ديگري است بدون اجازه كسي كه منفعت ملك مال او مي باشد در حكم نماز خواندن در ملك غصبي است مثلا در خانه اجاره اي اگر صاحب خانه يا ديگري بدون اجازه كسي كه آن خانه را اجاره كرده نماز بخواند نمازش بنابر احتياط باطل است و اگر ميت وصيت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفي برسانند تا وقتي كه ثلث را جدا نكنند نمي شود در ملك او نماز خواند.

877 - كسي كه در مسجد نشسته اگر ديگري او را بيرون كرده و جاي او را اشغال كند و در آنجا نماز بخواند نمازش صحيح است اگر چه گناه كرده است.

878 - اگر در جايي كه نمي داند غصبي است نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد يا در جايي كه غصبي بودن آن را فراموش كرده نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد نماز او صحيح است ولي كسي كه

خودش جايي را غصب كرده اگر فراموش كند و در آنجا نماز بخواند نمازش بنابر احتياط باطل است.

879 - اگر بداند جايي غصبي است و تصرف در آن حرام است، ولي نداند كه در جاي غصبي نماز خواندن اشكال دارد و در آنجا نماز بخواند، نماز او بنابر احتياط باطل مي باشد.

880 - كسي كه ناچار است نماز واجب را سواره بخواند، چنانچه حيوان سواري يا زين يا نعل آن غصبي باشد نماز او باطل است، و همچنين است اگر بخواهد سواره بر آن حيوان، نماز مستحبي بخواند.

881 - كسي كه در ملكي با ديگري شريك است اگر سهم او جدا نباشد، بدون اجازه شريكش نمي تواند در آن ملك تصرف كند و نماز بخواند.

882 - اگر با عين پولي كه خمس آن را نداده ملكي بخرد تصرف او در آن ملك حرام و نمازش در آن جايز نيست.

883 - اگر صاحب ملك به زبان اجازه نماز خواندن بدهد و انسان بداند كه قلبا راضي نيست، نماز خواندن در ملك او جايز نيست و اگر اجازه ندهد و انسان يقين كند كه قلبا راضي است نماز خواندن جايز است.

884 - تصرف در ملك ميتي كه به زكاة و مانند آن از حقوق بدهكار است چنانچه منافات با اداي حق نداشته باشد - مثل نماز خواندن در خانه اش - با اجازه ورثه اشكال ندارد و همچنين اگر بدهي او را بدهند يا ضامن شوند كه ادا نمايند تصرف در ملك او اشكال ندارد.

885 - تصرف در ملك ميتي كه به مردم بدهكار است، در حكم تصرف در ملك ميتي است كه به زكاة و مانند آن

از حقوق بدهكار باشد.

886 - اگر ميت قرض نداشته باشد، ولي بعضي از ورثه او صغير يا ديوانه يا غايب باشند، تصرف در ملك او بدون اجازه ولي آنها حرام است و نماز در آن جايز نيست.

887 - نماز خواندن در ملك ديگري در صورتي جايز است كه مالك آن يا صريحا اجازه بدهد و يا حرفي بزند كه معلوم شود براي نماز خواندن اذن داده است - مثل اينكه به كسي اجازه بدهد در ملك او بنشيند و بخوابد كه از اينها فهميده مي شود براي نماز خواندن هم اذن داده است - و يا انسان از راه ديگري اطمينان به رضايت مالك داشته باشد.

888 - نماز خواندن در زمينهاي بسيار وسيع جايز است هر چند كه مالك آنها صغير و يا مجنون باشد و يا آنكه راضي به نماز خواندن در آنها نباشد، و همچنين در زمينهايي كه در و ديوار ندارند بي اجازه مالك مي شود نماز خواند ولي اگر مالك صغير و يا مجنون باشد و يا آنكه گمان به راضي نبودن او باشد احتياط لازم آن است كه در آنها نماز خوانده نشود.

889 - شرط دوم مكان نمازگزار در نمازهاي واجب بايد طوري نباشد كه از شدت حركت مانع از ايستادن نمازگزار و انجام ركوع و سجود اختياري شود بلكه بنابر احتياط لازم نبايد مانع از آرامش بدن او باشد و اگر به واسطه تنگي وقت يا به جهت ديگر ناچار باشد در چنين جايي مانند بعضي از انواع اتومبيل و كشتي و ترن نماز بخواند به قدري كه ممكن است بايد استقرار و قبله را رعايت نمايد و اگر آنها از

قبله به طرف ديگر حركت كنند به طرف قبله برگردد.

890 - نماز خواندن در اتومبيل و كشتي و ترن و مانند اينها در وقتي كه ايستاده اند مانعي ندارد و همچنين در وقتي كه حركت مي كنند چنانچه به حدي تكان نداشته باشند كه مانع از آرامش بدن نمازگزار شود.

891 - روي خرمن گندم و جو و مانند اينها كه نمي شود بي حركت ماند، نماز باطل است.

1/891 - شرط سوم بايد در جايي نماز بخواند كه احتمال بدهد نماز را تمام مي كند و نماز خواندن در جايي كه به واسطه باد و باران و زيادي جمعيت و مانند اينها اطمينان دارد كه نمي تواند نماز را تمام كند، صحيح نيست اگر چه اتفاقا نماز را تمام كند.

892 - اگر در جايي كه ماندن در آن حرام است، مثلا زير سقفي كه نزديك است خراب شود نماز بخواند - اگر چه معصيت كرده - ولي نمازش اشكالي ندارد.

893 - نماز خواندن روي چيزي كه ايستادن و نشستن روي آن حرام است، مثل جايي از فرش كه اسم خدا بر آن نوشته شده چنانچه مانع از قصد قربت شود صحيح نيست.

1/893 - شرط چهارم آنكه جاي نمازگزار سقفش به اندازه اي كه نتواند در آنجا راست بايستد كوتاه نباشد، و همچنين به اندازه اي كه جاي ركوع و سجود نداشته باشد كوچك نباشد.

894 - اگر ناچار شود كه در جايي نماز بخواند كه به طور كلي از ايستادن تمكن ندارد، لازم است نشسته نماز بخواند و اگر از ركوع و سجود تمكن ندارد براي آنها با سر اشاره نمايد.

895 - بايد جلوتر از قبر پيغمبر و ائمه عليهم

السلام در صورتي كه بي احترامي به آنان باشد نماز نخواند و در غير اين صورت اشكال ندارد.

1/895 - شرط پنجم آنكه مكان نمازگزار اگر نجس است به طوري تر نباشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد، ولي جايي كه پيشاني را بر آن مي گذارد اگر نجس باشد، در صورتي كه خشك هم باشد نماز باطل است، و احتياط مستحب آن است كه مكان نمازگزار اصلا نجس نباشد.

شرط ششم بايد بنابر احتياط لازم زن عقب تر از مرد بايستد، اقلا به مقداري كه جاي سجده او برابر جاي دو زانوي مرد در حال سجده باشد.

896 - اگر زن برابر مرد يا جلوتر بايستد و با هم وارد نماز شوند بايد نماز را دوباره بخوانند، و همچنين است اگر يكي زودتر از ديگري به نماز بايستد.

897 - اگر بين مرد و زن كه برابر هم ايستاده اند يا زن جلوتر ايستاده و نماز مي خوانند ديوار يا پرده يا چيز ديگري باشد كه يكديگر را نبينند يا آنكه فاصله بيش از ده ذراع باشد، نماز هر دو صحيح است.

1 / 897 - شرط هفتم آنكه جاي پيشاني نمازگزار از جاي دو زانو و سر انگشتان پاي او بيش از چهار انگشت بسته پست تر، يا بلندتر نباشد.

و تفصيل اين مساله در احكام سجده گفته مي شود.

898 - بودن مرد و زن نامحرم در جايي كه احتمال وقوع در معصيت را بدهند حرام است و احتياط مستحب آن است كه در آنجا نماز نخوانند.

899 - نماز خواندن در جايي كه تار مي زنند يا مانند آن را استعمال مي كنند باطل نيست، اگر چه گوش دادن و استعمال

آن معصيت است.

900 - احتياط واجب آن است كه در خانه كعبه و بر بام آن در حال اختيار نماز واجب نخوانند، ولي در حال ناچاري اشكال ندارد.

901 - خواندن نماز مستحب در خانه كعبه و بر بام آن اشكال ندارد بلكه مستحب است در داخل خانه مقابل هر ركني دو ركعت نماز بخوانند.

جاهايي كه نماز خواندن در آنها مستحب است

902 - در شرع مقدس اسلام بسيار سفارش شده است، كه نماز را در مسجد بخوانند، و بهتر از همه مسجدها مسجد الحرام است و بعد از آن مسجد پيغمبر صلي اللّه عليه وآله وسلم و بعد از آن مسجد كوفه و بعد از آن مسجد بيت المقدس و بعد از آن مسجد جامع هر شهر و بعد از آن مسجد محله و بعد از آن مسجد بازار است.

903 - براي زنان بهتر آن است كه نماز خود را در جايي بخوانند كه از ديگر جاها در محفوظ بودن از نامحرم مناسبتر باشد، خواه اين جا خانه باشد يا مسجد يا جاي ديگر.

904 - نماز خواندن در حرم امامان عليهم السلام مستحب بلكه بهتر از مسجد است، و مروي است كه نماز در حرم مطهر حضرت امير المؤمنين عليه السلام برابر دويست هزار نماز است.

905 - زياد رفتن به مسجد و رفتن در مسجدي كه نمازگزار ندارد، مستحب است.

و همسايه مسجد اگر عذري نداشته باشد، مكروه است در غير مسجد نماز بخواند.

906 - مستحب است انسان با كسي كه در مسجد حاضر نمي شود غذا نخورد و در كارها با او مشورت نكند و همسايه او نشود و از او زن نگيرد و به او زن ندهد.

جاهايي كه نماز خواندن در آنها مكروه است

907 - نماز خواندن در چند جا مكروه است و از آن جمله است: (1) حمام (2) زمين نمكزار (3) مقابل انسان (4) مقابل دري كه باز است (5) در جاده و خيابان و كوچه اگر براي كساني كه عبور مي كنند زحمت نباشد و چنانچه زحمت باشد مزاحمت حرام است (6) مقابل آتش و چراغ (7) در آشپزخانه و

هر جا كه كوره آتش باشد (8) مقابل چاه و چاله اي كه محل بول باشد (9) روبروي عكس و مجسمه چيزي كه روح دارد، مگر آنكه روي آن پرده بكشند.

(10) در اطاقي كه جنب در آن باشد (11) در جايي كه عكس باشد اگر چه روبروي نمازگزار نباشد (12) مقابل قبر (13) روي قبر (14) بين دو قبر (15) در قبرستان.

908 - كسي كه در محل عبور مردم نماز مي خواند يا كسي روبروي او است، مستحب است جلوي خود چيزي بگذارد، و اگر چوب يا ريسماني هم باشد كافي است.

احكام مسجد

909 - نجس كردن زمين و سقف و بام و طرف داخل ديوار مسجد حرام است و هر كس بفهمد كه نجس شده است بايد فورا نجاست آن را برطرف كند و احتياط مستحب آن است كه طرف بيرون ديوار مسجد را هم نجس نكنند، و اگر نجس شود برطرف كردن آن لازم نيست، ولي اگر نجس كردن طرف بيرون ديوار موجب هتك مسجد باشد البته حرام است، و برطرف كردن آن مقداري كه رافع هتك باشد لازم است.

910 - اگر نتواند مسجد را تطهير نمايد يا كمك لازم داشته باشد و پيدا نكند تطهير مسجد بر او واجب نيست، ولي چنانچه بداند كه اگر به ديگري اطلاع دهد اين كار انجام مي گيرد، بايد به او اطلاع دهد.

911 - اگر جايي از مسجد نجس شود كه تطهير آن بدون كندن يا خراب كردن او ممكن نيست بايد آنجا را بكنند يا خراب نمايند در صورتي كه كندن يا خراب كردن جزيي باشد، يا آنكه رفع هتك متوقف بر كندن يا خراب كردن كلي باشد،

و الا خراب كردن، محل اشكال است و پر كردن جايي كه كنده اند و ساختن جايي كه خراب كرده اند واجب نيست، ولي اگر چيزي مانند آجر مسجد نجس شود، در صورتي كه ممكن باشد، بايد بعد از آب كشيدن، به جاي اولش بگذارند.

912 - اگر مسجدي را غصب كنند و به جاي آن خانه و مانند آن بسازند يا به طوري خراب شود كه ديگر به او مسجد نگويند، بنابر احتياط مستحب باز هم نبايد آن را نجس كرد.

ولي تطهير آن واجب نيست.

913 - نجس كردن حرم امامان عليهم السلام حرام است، و اگر يكي از آنها نجس شود، چنانچه نجس ماندن آن بي احترامي باشد تطهير آن واجب است، بلكه احتياط مستحب آن است كه اگر بي احترامي هم نباشد آن را تطهير كنند.

914 - اگر حصير مسجد نجس شود، بايد آن را آب بكشند، ولي چنانچه نجاست حصير بي احترامي به مسجد باشد، و به واسطه آب كشيدن خراب مي شود و بريدن جاي نجس بهتر باشد، بايد آن را ببرند.

915 - بردن عين نجس و متنجس در مسجد اگر بي احترامي به مسجد باشد حرام است، بلكه احتياط مستحب آن است كه اگر بي احترامي هم نباشد، عين نجس را در مسجد نبرند.

916 - اگر مسجد را براي روضه خواني چادر بزنند و فرش كنند و سياهي بكوبند و اسباب چاي در آن ببرند، در صورتي كه اين كارها به مسجد ضرر نرساند و مانع نماز خواندن نشود اشكال ندارد.

917 - احتياط واجب اين است كه مسجد را به طلا زينت نكنند و احتياط مستحب آن است كه به صورت چيزهايي

كه مثل انسان و حيوان روح دارد زينت نكنند.

918 - اگر مسجد خراب هم شود نمي توانند آن را بفروشند يا داخل ملك و جاده نمايند.

919 - فروختن در و پنجره و چيزهاي ديگر مسجد حرام است و اگر مسجد خراب شود، بايد اينها را صرف تعمير همان مسجد كنند، و چنانچه به درد آن مسجد نخورد، بايد در مسجد ديگر مصرف شود، ولي اگر به درد مسجدهاي ديگر هم نخورد، مي توانند آن را بفروشند و پول آن را اگر ممكن است صرف تعمير همان مسجد و گرنه صرف تعمير مسجد ديگر نمايند.

920 - ساختن مسجد و تعمير مسجدي كه نزديك به خرابي مي باشد مستحب است و اگر مسجد طوري خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد، مي توانند آن را خراب كنند و دوباره بسازند، بلكه مي توانند مسجدي را كه خراب نشده، براي احتياج مردم خراب كنند و بزرگتر بسازند.

921 - تميز كردن مسجد و روشن كردن چراغ در آن مستحب است و كسي كه مي خواهد مسجد برود مستحب است خود را خوشبو كند و لباس پاكيزه و قيمتي بپوشد و ته كفش خود را وارسي كند كه نجاستي به آن نباشد، و موقع داخل شدن به مسجد، اول پاي راست و موقع بيرون آمدن، اول پاي چپ را بگذارد.

و همچنين مستحب است از همه زودتر به مسجد آيد و از همه ديرتر بيرون رود.

922 - وقتي انسان وارد مسجد مي شود، مستحب است دو ركعت نماز به قصد تحيت و احترام مسجد بخواند، و اگر نماز واجب يا مستحب ديگري هم بخواند كافي است.

923 - خوابيدن در مسجد، اگر انسان ناچار نباشد و صحبت كردن راجع

به كارهاي دنيا و مشغول صنعت شدن و خواندن شعري كه نصيحت و مانند آن نباشد مكروه است، و نيز مكروه است آب دهان و بيني و اخلاط سينه را در مسجد بيندازد، بلكه در بعضي موارد حرام است، و نيز مكروه است گمشده اي را طلب كند و صداي خود را بلند كند، بلي بلند كردن صدا براي اذان مانعي ندارد.

924 - راه دادن ديوانه به مسجد مكروه است و همچنين است راه دادن بچه اگر موجب زحمت نمازگزاران شود و يا اينكه احتمال رود مسجد را نجس كند و در غير اين دو صورت مانعي از راه دادن بچه به مسجد نيست، و كسي كه پياز و سير و مانند اينها خورده كه بوي دهانش مردم را اذيت مي كند مكروه است به مسجد برود.

اذان و اقامه

925 - براي مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاي واجب شبانه روزي (يوميه) اذان و اقامه بگويند و براي نمازهاي ديگر، واجب يا مستحب مشروع نيست ولي پيش از نماز عيد فطر و قربان در صورتي كه با جماعت بخوانند، مستحب است سه مرتبه بگويند: الصلاة.

926 - مستحب است در روز اول كه بچه به دنيا مي آيد يا پيش از آنكه بند نافش بيفتد، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه بگويند.

927 - اذان هيجده جمله است: اللّه اكبر چهار مرتبه، اشهد ان لا اله الا اللّه، اشهد ان محمدا رسول اللّه، حي علي الصلاة، حي علي الفلاح، حي علي خير العمل، اللّه اكبر، لا اله الا اللّه هر يك دو مرتبه، و اقامه هفده جمله است يعني دو مرتبه اللّه اكبر از اول

اذان و يك مرتبه لا اله الا اللّه از آخر آن كم مي شود و بعد از گفتن حي علي خير العمل بايد دو مرتبه قد قامت الصلاة اضافه نمود.

928 - اشهد ان عليا ولي اللّه جزء اذان و اقامه نيست، ولي خوبست بعد از اشهد ان محمدا رسول اللّه به قصد قربت گفته شود.

ترجمه اذان و اقامه

1/928 - اللّه اكبر يعني خداي تعالي بزرگتر از آن است كه وصف شود.

اشهد ان لا اله الا اللّه يعني شهادت مي دهم كه خدايي سزاوار پرستش نيست جز خدايي كه يكتا و بي همتا است.

اشهد ان محمدا رسول اللّه يعني شهادت ميدهم كه حضرت محمد بن عبد اللّه صلي اللّه عليه وآله پيغمبر و فرستاده خداست.

اشهد ان عليا امير المؤمنين ولي اللّه يعني شهادت مي دهم كه حضرت علي عليه الصلاة و السلام امير مومنان و ولي خدا بر همه خلق است.

حي علي الصلاة يعني بشتاب براي نماز.

حي علي الفلاح يعني بشتاب براي رستگاري.

حي علي خير العمل يعني بشتاب براي بهترين كارها كه نماز است.

قد قامت الصلاة يعني به تحقيق نماز بر پا شد.

لا اله الا اللّه يعني خدايي كه سزاوار پرستش نيست مگر خدايي كه يكتا و بي همتا است.

929 - بين جمله هاي اذان و اقامه بايد خيلي فاصله نشود و اگر بين آنها بيشتر از معمول فاصله بيندازد، بايد دوباره آن را از سر بگيرد.

930 - اگر در اذان و اقامه صدا در گلو بيندازد، چنانچه غنا شود، يعني به طور آواز خواني كه در مجلس لهو و بازيگري معمول است اذان و اقامه را بگويد، حرام است، و اگر غنا نشود مكروه مي باشد.

931 - در همه مواردي كه

نمازگزار دو نماز را پشت سر هم مي خواند، اگر براي نماز اول اذان گفته باشد، اذان براي نماز بعدي ساقط است، خواه جمع ميان دو نماز بهتر نباشد يا آنكه بهتر باشد، مثل جمع بين نماز ظهر و عصر در روز عرفه كه روز نهم ماه ذيحجه است، و جمع بين نماز مغرب و عشا عيد قربان براي كسي كه در مشعرالحرام باشد، و ساقط شدن اذان در اين موارد مشروط به آن است كه هيچ فاصله اي ميان دو نماز نباشد يا فاصله بسيار كم باشد ولي فاصله شدن نافله و تعقيب ضرر ندارد و احتياط واجب آن است كه در اين موارد اذان را به قصد مشروعيت نياورد، بلكه مناسب نيست آوردن اذان در دو مورد آخر هر چند بدون قصد مشروعيت باشد.

932 - اگر براي نماز جماعتي اذان و اقامه گفته باشند، كسي كه با آن جماعت نماز مي خواند، نبايد براي نماز خود اذان و اقامه بگويد.

933 - اگر براي خواندن نماز به مسجد رود و ببيند جماعت تمام شده تا وقتي كه صفها بهم نخورده و جمعيت متفرق نشده، مي تواند براي نماز خود اذان و اقامه نگويد يعني گفتن آن دو مستحب مؤكد نيست، بلكه اگر مي خواهد اذان بگويد بهتر آن است كه آن را بسيار آهسته بگويد، و اگر بخواهد نماز جماعت ديگري اقامه كند نبايد اذان و اقامه بگويد.

934 - در جايي كه نماز جماعت عده اي تازه تمام شده و صفها بهم نخورده است، اگر انسان بخواهد فرادي يا با جماعت ديگري كه بر پا مي شود نماز بخواند، با شش شرط اذان و اقامه از او ساقط

مي شود اول آنكه نماز جماعت در مسجد باشد و اگر در مسجد نباشد، ساقط شدن اذان و اقامه معلوم نيست.

دوم آنكه براي آن نماز، اذان و اقامه گفته باشند.

سوم آنكه نماز جماعت باطل نباشد.

چهارم آنكه نماز او و نماز جماعت در يك جا باشد، پس اگر نماز جماعت داخل مسجد باشد و او بخواهد در بام مسجد نماز بخواند، مستحب است اذان و اقامه بگويد.

پنجم آنكه نماز جماعت ادا باشد ولي شرط نيست كه نماز خود او هم ادا باشد.

ششم آنكه وقت نماز او و نماز جماعت مشترك باشد، مثلا هر دو نماز ظهر يا هر دو نماز عصر بخوانند، يا نمازي كه به جماعت خوانده مي شود نماز ظهر باشد و او نماز عصر بخواند، يا او نماز ظهر بخواند و نماز جماعت نماز عصر باشد، و اما اگر نماز جماعت عصر باشد، در آخر وقت او بخواهد نماز مغرب ادايي بخواند اذان و اقامه ساقط نمي شوند.

935 - اگر در شرط سوم از شرطهايي كه در مساله پيش گفته شد شك كند، يعني شك كند كه نماز جماعت صحيح بوده يا نه، اذان و اقامه از او ساقط است.

ولي اگر در يكي از پنج شرط ديگر شك كند بهتر است به رجاء مطلوبيت اذان و اقامه بگويد.

936 - كسي كه اذان ديگري را كه براي اعلام يا براي نماز جماعت مي گويد بشنود مستحب است هر قسمتي را كه مي شنود آهسته بگويد.

937 - كسي كه اذان و اقامه ديگري را شنيده باشد، چه با او گفته باشد يا نه، در صورتي كه بين آن اذان و اقامه و نمازي كه مي خواهد بخواند زياد فاصله نشده باشد،

مي تواند براي نماز خود اذان و اقامه نگويد.

938 - اگر مرد اذان زن را با قصد لذت بشنود، اذان او ساقط نمي شود، بلكه اگر قصد لذت هم نداشته باشد، ساقط شدن اذان اشكال دارد.

939 - اذان و اقامه نماز جماعت را بايد مرد بگويد، ولي در نماز جماعت زنان اگر زن اذان و اقامه بگويد كافي است.

940 - اقامه بايد بعد از اذان گفته شود و نيز در اقامه معتبر است كه در حال ايستادن و طهارت از حدث با وضو يا غسل يا تيمم باشد.

941 - اگر كلمات اذان و اقامه را بدون ترتيب بگويد، مثلا حي علي الفلاح را پيش از حي علي الصلاة بگويد، بايد از جايي كه ترتيب بهم خورده دوباره بگويد.

942 - بايد بين اذان و اقامه فاصله ندهد، و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد كه اذاني را كه گفته اذان اين اقامه حساب نشود، مستحب است دوباره اذان را بگويد.

و نيز اگر بين اذان و اقامه و نماز به قدري فاصله دهد كه اذان و اقامه آن نماز حساب نشود، مستحب است دوباره براي آن نماز اذان و اقامه بگويد.

943 - اذان و اقامه بايد به عربي صحيح گفته شود، پس اگر به عربي غلط بگويد يا به جاي حرفي حرف ديگر بگويد، يا مثلا ترجمه آن را به فارسي بگويد صحيح نيست.

944 - اذان و اقامه بايد بعد از داخل وقت نماز گفته شود و اگر عمدا يا از روي فراموشي پيش از وقت بگويد باطل است مگر در صورتي كه وقت در ميان نماز داخل شود، حكم به صحت آن نماز مي شود كه در

مساله (752) بيان آن گذشت.

945 - اگر پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان گفته يا نه بايد اذان را بگويد ولي اگر مشغول اقامه شود و شك كند كه اذان گفته يا نه، گفتن اذان لازم نيست.

946 - اگر در بين اذان يا اقامه پيش از آنكه قسمتي را بگويد شك كند كه قسمت پيش از آن را گفته يا نه، بايد قسمتي را كه در گفتن آن شك كرده بگويد، ولي اگر در حال گفتن قسمتي از اذان يا اقامه شك كند كه آنچه پيش از آن است گفته يا نه، گفتن آن لازم نيست.

947 - مستحب است انسان در موقع اذان گفتن، رو به قبله بايستد و با وضو يا غسل باشد، و دستها را به گوش بگذارد و صدا را بلند نمايد و بكشد و بين جمله هاي اذان كمي فاصله دهد و بين آنها حرف نزند.

948 - مستحب است بدن انسان در موقع گفتن اقامه آرام باشد و آن را از اذان آهسته تر بگويد و جمله هاي آن را بهم نچسباند، ولي به اندازه اي كه بين جمله هاي اذان فاصله مي دهد بين جمله هاي اقامه فاصله ندهد.

949 - مستحب است بين اذان و اقامه يك قدم بر دارد، يا قدري بنشيند يا سجده كند يا ذكر بگويد يا دعا بخواند يا قدري ساكت باشد يا حرفي بزند يا دو ركعت نماز بخواند، ولي حرف زدن بين اذان و اقامه نماز صبح و نماز خواندن بين اذان و اقامه نماز مغرب مستحب نيست.

950 - مستحب است كسي را كه براي گفتن اذان معين مي كنند عادل و وقت شناس

و صدايش بلند باشد و اذان را در جاي بلند بگويد.

1/950 - واجبات نماز يازده چيز است: اول نيت دوم قيام يعني ايستادن سوم تكبيرة الاحرام يعني گفتن اللّه اكبر در اول نماز چهارم ركوع پنجم سجود ششم قرائت هفتم ذكر هشتم تشهد نهم سلام دهم ترتيب يازدهم موالات يعني پي در پي بودن اجزاء نماز.

951 - بعضي از واجبات نماز ركن است، يعني اگر انسان آنها را بجا نياورد عمدا باشد يا اشتباها نماز باطل مي شود.

و بعضي ديگر ركن نيست يعني اگر اشتباها كم گردد نماز باطل نمي شود.

و ركن نماز پنج چيز است: اول نيت دوم تكبيرة الاحرام سوم قيام متصل به ركوع، يعني ايستادن پيش از ركوع چهارم ركوع پنجم دو سجده از يك ركعت.

و اما نسبت به زيادي در صورتي كه عمدي باشد مطلقا نماز باطل مي شود و در صورتي كه از روي اشتباه باشد اگر زيادي در ركوع يا در دو سجده از يك ركعت باشد نماز بنابر احتياط لازم باطل است و الا باطل نيست.

نيت

952 - انسان بايد نماز را به نيت قربت، يعني براي انجام دادن خواست خداوند عالم بجا آورد، و لازم نيست نيت را از قلب خود بگذراند، يا مثلا به زبان بگويد چهار ركعت نماز ظهر مي خوانم قربة الي اللّه.

953 - اگر در نماز ظهر يا در نماز عصر نيت كند كه چهار ركعت نماز مي خوانم و معين نكند ظهر است يا عصر، نماز او باطل است.

و نيز كسي كه مثلا قضاي نماز ظهر بر او واجب است، اگر در وقت نماز ظهر بخواهد آن نماز قضا يا نماز ظهر را بخواند، بايد نمازي را

كه مي خواند، در نيت معين كند.

954 - انسان بايد از اول تا آخر نماز به نيت خود باقي باشد پس اگر در بين نماز به طوري غافل شود كه اگر بپرسند چه مي كني؟ نداند چه بگويد، نمازش باطل است.

955 - انسان بايد فقط براي انجام خواست خداوند عالم نماز بخواند پس كسي كه ريا كند يعني براي نشان دادن به مردم نماز بخواند نمازش باطل است.

خواه فقط براي مردم باشد، يا خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد.

956 - اگر قسمتي از نماز را براي غير خدا بجا آورد چه آن قسمت واجب باشد، مثل حمد يا مستحب باشد مثل قنوت، اگر آن قصد غير خدايي به تمام نماز سرايت كند يا آنكه از تدارك آن قسمت زيادي مبطل لازم آيد نمازش باطل است، و اگر نماز را براي خدا بجا آورد ولي براي نشان دادن به مردم در جاي مخصوصي مثل مسجد يا در وقت مخصوصي مثل اول وقت يا به طرز مخصوصي مثلا با جماعت نماز بخواند نمازش هم باطل است.

تكبيرة الاحرام

957 - گفتن اللّه اكبر در اول هر نماز واجب و ركن است و بايد حروف اللّه و حروف اكبر و دو كلمه اللّه و اكبر را پشت سر هم بگويد، و نيز بايد اين دو كلمه به عربي صحيح گفته شود و اگر به عربي غلط بگويد يا مثلا ترجمه آن را به فارسي بگويد صحيح نيست.

958 - احتياط مستحب آنست كه تكبيرة الاحرام نماز را به چيزي كه پيش از آن مي خواند، مثلا به اقامه يا به دعايي كه پيش از تكبير مي خواند نچسباند.

959 - اگر انسان بخواهد

اللّه اكبر را به چيزي كه بعد از آن مي خواند مثلا به بسم اللّه الرحمن الرحيم بچسباند، بهتر آن است كه راء اكبر را پيش بدهد، ولي احتياط مستحب آن است كه در نماز واجب نچسباند.

960 - موقع گفتن تكبيرة الاحرام بايد بدن آرام باشد، و اگر عمدا در حالي كه بدنش حركت دارد، تكبيرة الاحرام را بگويد باطل است.

961 - تكبير و حمد و سوره و ذكر و دعا را بايد طوري بخواند كه خودش لااقل همهمه خود را بشنود، و اگر به واسطه سنگيني يا كري گوش يا سر و صداي زياد نمي شنود، بايد طوري بگويد كه اگر مانعي نباشد بشنود.

962 - كسي كه به واسطه عارضه اي لال شده يا زبان او مرضي پيدا كرده كه نمي تواند اللّه اكبر را بگويد بايد به هر طوري كه مي تواند بگويد، و اگر هيچ نمي تواند بگويد، بايد تكبير را در قلب خود بگذراند و براي او به طوري كه مناسب حكايت لفظش باشد با انگشتش اشاره كند و زبان و لبش را هم اگر مي تواند حركت دهد، و اما كسي كه لال مادر زاد است بايد زبان و لبش را به طوري كه شبيه كسي است كه تلفظ به تكبير مي كند حركت دهد، و براي او با انگشتش نيز اشاره نمايد.

963 - مستحب است بعد از تكبيرة الاحرام بگويد: يا محسن قد اتاك المسي ء وقد امرت المحسن ان يتجاوز عن المسي ء انت المحسن وانا المسي ء بحق محمد وآل محمد صل علي محمد وآل محمد وتجاوز عن قبيح ما تعلم مني يعني اي خدايي كه به بندگان احسان مي كني

بنده گنهكار به در خانه تو آمده و تو امر كرده اي كه نيكوكار از گناهكار بگذرد، تو نيكوكاري و من گناهكار، به حق محمد و آل محمد رحمت خود را بر محمد و آل محمد بفرست و از بديهايي كه مي داني از من سر زده بگذر.

964 - مستحب است موقع گفتن تكبير اول نماز و تكبيرهاي بين نماز دستها را تا مقابل گوشها بالا ببرد.

965 - اگر شك كند كه تكبيرة الاحرام را گفته يا نه، چنانچه مشغول خواندن چيزي از قرائت شده، به شك خود اعتنا نكند، و اگر چيزي نخوانده، بايد تكبير را بگويد.

966 - اگر بعد از گفتن تكبيرة الاحرام شك كند كه آن را صحيح گفته يا نه، چه مشغول خواندن چيزي شده باشد يا نه به شك خود اعتنا نكند.

قيام (ايستادن)

967 - قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام پيش از ركوع كه آن را قيام متصل به ركوع مي گويند ركن است، ولي قيام در موقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع ركن نيست، و اگر كسي آن را از روي فراموشي ترك كند، نمازش صحيح است.

968 - واجب است پيش از گفتن تكبير و بعد از آن مقداري بايستد تا يقين كند كه تكبير را در حال ايستادن گفته است.

969 - اگر ركوع را فراموش كند، و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد بايستد و به ركوع رود، و اگر بدون اينكه بايستد به حال خميدگي به ركوع برگردد، چون قيام متصل به ركوع را بجا نياورده كفايت نمي كند.

970 - موقعي كه براي تكبيرة الاحرام يا قرائت

ايستاده است، بايد بدن را حركت ندهد و به طرفي خم نشود، و بنابر احتياط لازم در حال اختيار به جايي تكيه نكند ولي اگر از روي ناچاري باشد اشكال ندارد.

971 - اگر موقعي كه ايستاده، از روي فراموشي بدن را حركت دهد يا به طرفي خم شود يا به جايي تكيه كند اشكال ندارد.

972 - احتياط واجب آن است كه در موقع ايستادن، هر دو پا روي زمين باشد، ولي لازم نيست سنگيني بدن روي هر دو پا باشد، و اگر روي يك پا هم باشد اشكال ندارد.

973 - كسي كه مي تواند درست بايستد، اگر پاها را خيلي گشاد بگذارد كه ايستادن بر او صدق نكند نمازش باطل است و همچنين است بنابر احتياط لازم اگر پاها را خيلي گشاد بگذارد كه به حال ايستادن معمولي نباشد.

974 - موقعي كه انسان در نماز مشغول خواندن چيزي از اذكار واجب است بايد بدنش آرام باشد، و همچنين بنابر احتياط لازم وقتي كه مشغول چيزي از اذكار مستحب مي باشد، و در موقعي كه مي خواهد كمي جلو يا عقب رود يا كمي بدن را به طرف راست يا چپ حركت دهد، بايد چيزي نگويد.

975 - اگر در حال حركت بدن ذكر مستحبي بگويد، مثلا موقع رفتن به ركوع يا رفتن به سجده تكبير بگويد چنانچه آن را به قصد ذكري كه در نماز دستور داده اند بگويد آن ذكر صحيح نيست ولي نمازش صحيح است و بحول اللّه وقوته اقوم واقعد را بايد در حال برخواستن بگويد.

976 - حركت دادن دست و انگشتان در موقع خواندن حمد اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه

آنها را هم حركت ندهد.

977 - اگر موقع خواندن حمد و سوره يا خواندن تسبيحات بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، احتياط مستحب آن است كه بعد از آرام گرفتن بدن، آنچه را در حال حركت خوانده دوباره بخواند.

978 - اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود بايد بنشيند، و اگر از نشستن هم عاجز شود بايد بخوابد، ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي از ذكرهاي واجب را نگويد.

979 - تا انسان مي تواند ايستاده نماز بخواند نبايد بنشيند، مثلا كسي كه در موقع ايستادن بدنش حركت مي كند يا مجبور است به چيزي تكيه دهد يا بدنش را مختصري كج كند، بايد به هر طور كه مي تواند ايستاده نماز بخواند، ولي اگر به هيچ قسم نتواند بايستد، بايد راست بنشيند و نشسته نماز بخواند.

980 - تا انسان مي تواند بنشيند نبايد خوابيده نماز بخواند و اگر نتواند راست بنشيند بايد هر طور كه مي تواند بنشيند و اگر به هيچ قسم نمي تواند بنشيند بايد بطوري كه در احكام قبله گفته شد، به پهلوي راست بخوابد و اگر نمي تواند به پهلوي چپ بخوابد و تا وقتي كه ممكن است كه به پهلوي راست بخوابد نبايد بنابر احتياط لازم به پهلوي چپ بخوابد و اگر اين دو ممكن نباشد بايد به پشت بخوابد، به طوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد.

981 - كسي كه نشسته نماز مي خواند اگر بعد از خواندن حمد و سوره بتواند بايستد و ركوع را ايستاده بجا آورد بايد بايستد و از حال ايستاده به ركوع رود و

اگر نتواند بايد ركوع را هم نشسته بجا آورد.

982 - كسي كه خوابيده نماز مي خواند، اگر در بين نماز بتواند بنشيند بايد مقداري را كه مي تواند نشسته بخواند و نيز اگر مي تواند بايستد بايد مقداري را كه مي تواند ايستاده بخواند، ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي از اذكار واجب را نخواند.

983 - كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر در بين نماز بتواند بايستد بايد مقداري را كه مي تواند ايستاده بخواند، ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي از ذكرهاي واجب را نخواند.

984 - كسي كه مي تواند بايستد اگر بترسد كه به واسطه ايستادن، مريض شود يا ضرري به او برسد، مي تواند نشسته نماز بخواند و اگر از نشستن هم بترسد، مي تواند خوابيده نماز بخواند.

985 - اگر انسان مايوس نباشد كه در آخر وقت بتواند ايستاده نماز بخواند چنانچه اول وقت نماز را بخواند و در آخر وقت قدرت بر ايستادن حاصل نمايد بايد نماز را دوباره بجا آورد، ولي اگر مايوس از آن باشد كه بتواند نماز را ايستاده بخواند اگر در اول وقت نماز را بخواند و سپس قدرت بر ايستادن پيدا كند لازم نيست نماز را اعاده كند.

986 - مستحب است در حال ايستادن بدن را راست نگهدارد و شانه ها را پايين بيندازد و دستها را روي رانها بگذارد و انگشتها را به هم بچسباند و جاي سجده را نگاه كند و سنگيني بدن را به طور مساوي روي دو پا بيندازد و با خضوع و خشوع باشد و پاها را پس و پيش نگذارد، و اگر مرد است پاها را از سه انگشت باز

تا يك وجب فاصله دهد و اگر زن است پاها را به هم بچسباند.

قرائت

987 - در ركعت اول و دوم نمازهاي واجب يوميه، انسان بايد اول حمد و بعد از آن - بنابر احتياط - يك سوره تمام بخواند و سوره والضحي و الم نشرح و همچنين سوره فيل و لايلاف در نماز بنابر احتياط يك سوره حساب مي شود.

988 - اگر وقت نماز تنگ باشد يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند، مثلا بترسد كه اگر سوره را بخواند، دزد يا درنده يا چيز ديگري به او صدمه بزند يا آنكه كار ضروري داشته باشد مي تواند سوره را نخواند بلكه در صورت تنگي وقت و در بعض از موارد ترس نبايد سوره را بخواند.

989 - اگر عمدا سوره را پيش از حمد بخواند نمازش باطل است و اگر اشتباها سوره را پيش از حمد بخواند و در بين آن يادش بيايد، بايد سوره را رها كند و بعد از حمد، سوره را از اول بخواند.

990 - اگر حمد و سوره يا يكي از آنها را فراموش كند و بعد از رسيدن به ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.

991 - اگر پيش از آنكه براي ركوع خم شود، بفهمد كه حمد و سوره را نخوانده، بايد بخواند.

و اگر بفهمد سوره را نخوانده، بايد فقط سوره را بخواند، ولي اگر بفهمد حمد تنها را نخوانده بايد اول حمد و بعد از آن دوباره سوره را بخواند، و نيز اگر خم شود و پيش از آنكه به ركوع برسد، بفهمد حمد و سوره يا سوره تنها يا حمد تنها را نخوانده بايد بايستد و به همين

دستور عمل نمايد.

992 - اگر در نماز فريضه يكي از چهار سوره اي را كه آيه سجده دارد و در مساله (361) گفته شد عمدا بخواند واجب است كه پس از خواندن آيه سجده، سجده نمايد، ولي اگر سجده را به جا آورد نمازش بنابر احتياط باطل مي شود و لازم است كه آن را دوباره بخواند، و اگر سجده را بجا نياورد مي تواند نماز را ادامه دهد اگر چه در ترك سجده گناه كرده است.

993 - اگر اشتباها مشغول خواندن سوره اي شود كه سجده واجب دارد، چنانچه پيش از رسيدن به آيه سجده بفهمد، بايد آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند، و اگر بعد از خواندن آيه سجده بفهمد بايد آن طوري كه در مساله پيش گفته شد عمل كند.

994 - اگر در نماز آيه سجده را گوش دهد نمازش صحيح است و بنابر احتياط به سجده اشاره نمايد و بعد از نماز سجده آن را بجا آورد.

995 - در نماز مستحبي خواندن سوره لازم نيست، اگر چه آن نماز به واسطه نذر كردن واجب شده باشد، ولي در بعضي از نمازهاي مستحبي مثل نماز وحشت كه سوره مخصوصي دارد، اگر بخواهد به دستور آن نماز رفتار كرده باشد، بايد همان سوره را بخواند.

996 - در نماز جمعه و در نماز ظهر روز جمعه مستحب است در ركعت اول بعد از حمد، سوره جمعه و در ركعت دوم بعد از حمد، سوره منافقون بخواند و اگر مشغول يكي از اينها شود، بنابر احتياط واجب نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند.

997 - اگر بعد از حمد مشغول

خواندن سوره (قل هو اللّه احد) يا سوره (قل يا ايها الكافرون) شود نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند ولي در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه اگر از روي فراموشي به جاي سوره جمعه و منافقون، يكي از آن دو سوره را بخواند مي تواند آن را رها كند و سوره جمعه و منافقون را بخواند و احتياط آن است كه بعد از رسيدن به نصف رها ننمايد.

998 - اگر در نماز جمعه يا نماز ظهر روز جمعه عمدا سوره قل هو اللّه احد يا سوره قل يا ايها الكافرون بخواند، اگر چه به نصف نرسيده باشد، بنابر احتياط واجب نمي تواند رها كند و سوره جمعه و منافقون را بخواند.

999 - اگر در نماز، غير سوره قل هو اللّه احد و قل يا ايها الكافرون سوره ديگري بخواند، تا به نصف نرسيده مي تواند رها كند و سوره ديگر بخواند و پس از رسيدن به نصف بنابر احتياط مطلقا رها كردن آن و عدول به سوره ديگر جايز نيست.

1000 - اگر مقداري از سوره را فراموش كند يا از روي ناچاري مثلا به واسطه تنگي وقت يا جهت ديگر نشود آن را تمام نمايد مي تواند آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند، اگر چه به نصف هم رسيده باشد يا سوره اي كه مي خوانده قل هو اللّه احد يا قل يا ايها الكافرون باشد.

1001 - بر مرد بنابر احتياط، واجب است حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند بخواند و بر مرد و زن بنابر احتياط، واجب است حمد و سوره

نماز ظهر و عصر را آهسته بخواند.

1002 - مرد بنابر احتياط بايد در نماز صبح و مغرب و عشا مواظب باشد كه تمام كلمات حمد و سوره حتي حرف آخر آنها را بلند بخواند.

1003 - زن مي تواند حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند يا آهسته بخواند، ولي اگر نامحرم صدايش را بشنود و در صورتي كه اسماع به او حرام باشد بنابر احتياط آهسته بخواند.

1004 - اگر در جايي كه بايد نماز را بلند بخواند عمدا آهسته بخواند يا در جايي كه بايد آهسته بخواند عمدا بلند بخواند بنابر احتياط، نمازش باطل است، ولي اگر از روي فراموشي يا ندانستن مساله باشد صحيح است و اگر در بين خواندن حمد و سوره هم بفهمد اشتباه كرده، لازم نيست مقداري را كه خوانده دوباره بخواند.

1005 - اگر كسي در خواندن حمد و سوره بيشتر از معمول صدايش را بلند كند، مثل آنكه آنها را با فرياد بخواند، نمازش باطل است.

1006 - انسان بايد قرائت نماز را ياد بگيرد كه غلط نخواند، و كسي كه به هيچ قسم نمي تواند همه سوره حمد را ياد بگيرد بايد آن مقدار كه مي تواند ياد بگيرد و بخواند ولي اگر آن مقدار ناچيز باشد بايد بنابر احتياط واجب مقداري از بقيه قرآن كه مي تواند ياد بگيرد به آن ضميمه كند، و اگر نمي تواند بايد تسبيح به آن ضميمه كند، و اما كسي كه نمي تواند به كلي سوره را ياد بگيرد لازم نيست چيزي عوض آن بخواند، و در هر صورت احتياط مستحب آن است كه نماز را به جماعت بجا

آورد.

1007 - كسي كه حمد را به خوبي نمي داند و مي تواند ياد بگيرد چنانچه وقت نماز وسعتي دارد بايد ياد بگيرد و اگر وقت تنگ شده است چنانچه نماز را به طوري كه در مساله پيش گفته شد بخواند نمازش صحيح است ولي در صورتي كه ممكن باشد بايد براي فرار از عقوبت نمازش را به جماعت بخواند.

1008 - مزد گرفتن براي ياد دادن واجبات نماز بنابر احتياط حرام است ولي مزد گرفتن براي ياد دادن مستحبات آن جايز است.

1009 - اگر يكي از كلمات حمد يا سوره را نداند يا عمدا آن را نگويد يا به جاي حرفي حرف ديگر بگويد، مثلا به جاي (ض) (ظ) بگويد يا جايي كه بايد بدون زير و زبر خوانده شود، زير و زبر بدهد يا تشديد را نگويد نماز او باطل است.

1010 - اگر انسان كلمه اي را كه ياد گرفته صحيح بداند و در نماز همان طور بخواند و بعد بفهمد غلط خوانده لازم نيست دوباره نماز را بخواند.

1011 - اگر زير و زبر كلمه اي را نداند يا نداند مثلا كلمه اي به (ه) است يا به (ح) بايد ياد بگيرد و چنانچه دو جور يا بيشتر بخواند اگر به واسطه غلط خواندن نه قرآن و نه ذكر خدا حساب شود نمازش باطل است و در صورتي كه هر دو جور خواندن صحيح باشد مثل اهدنا الصراط المستقيم كه مي شود با سين و با صاد قرائت كرد تكرار آن به دو جور ضرر ندارد.

1012 - علماي تجويد گفته اند اگر در كلمه اي واو باشد و حرف قبل از واو در آن كلمه پيش

داشته باشد و حرف بعد از واو در آن كلمه همزه باشد، مثل كلمه سوء بايد آن واو را مد بدهد يعني آن را بكشد، و همچنين اگر در كلمه اي الف باشد و حرف قبل از الف در آن كلمه زبر داشته باشد و حرف بعد از الف در آن كلمه همزه باشد مثل جاء بايد الف آن را بكشد، و نيز اگر در كلمه اي ي باشد و حرف پيش از ي در آن كلمه زير داشته باشد و حرف بعد از ي در آن كلمه همزه باشد مثل جئ بايد ي را با مد بخواند و اگر بعد از اين حروف واو و الف و يا به جاي همزه حرفي باشد كه ساكن است يعني زير و زبر و پيش ندارد باز هم بايد اين سه حرف را با مد بخواند، ولي ظاهرا صحت قرائت در اين چنين موارد توقف بر مد ندارد پس چنانچه به دستوري كه گفته شد رفتار نكند باز هم نماز صحيح است.

بلي در مثل (ولا الضالين) كه تحفظ بر تشديد و الف توقف بر مقداري مد دارد بايد به همان مقدار الف را مد دهد.

1013 - احتياط مستحب آن است كه در نماز، وقف به حركت و وصل به سكون ننمايد، و معناي وقف به حركت آن است كه زير يا زبر يا پيش آخر كلمه اي را بگويد و بين آن كلمه و كلمه بعدش فاصله دهد، مثلا بگويد: الرحمن الرحيم و ميم الرحيم را زير بدهد و بعد قدري فاصله دهد و بگويد مالك يوم الدين، و معناي وصل به سكون آن است كه زير

يا زبر يا پيش كلمه اي را نگويد و آن كلمه بعد بچسپاند، مثل آن كه بگويد: الرحمن الرحيم و ميم الرحيم را زير ندهد و فورا مالك اليوم الدين را بگويد.

1014 - در ركعت سوم و چهارم نماز مي تواند فقط يك حمد بخواند يا يك مرتبه تسبيحات اربعه بگويد يعني يك مرتبه بگويد: سبحان اللّه والحمد للّه ولا اله الا اللّه واللّه اكبر و بهتر آن است كه سه مرتبه بگويد و مي تواند در يك ركعت حمد و در ركعت ديگر تسبيحات بگويد، و بهتر است، در هر دو ركعت تسبيحات بخواند.

1015 - در تنگي وقت بايد تسبيحات اربعه را يك مرتبه بگويد، و اگر به مقدار آن هم وقت ندارد بعيد نيست كه لازم باشد يك مرتبه سبحان اللّه بگويد.

1016 - بر مرد و زن بنابر احتياط، واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، حمد يا تسبيحات را آهسته بخوانند.

1017 - اگر در ركعت سوم و چهارم حمد بخوانند، واجب نيست بسم اللّه آن را هم آهسته بگويد مگر آنكه ماموم باشد كه در اين صورت احتياط واجب آن است كه بسم اللّه را هم آهسته بگويد.

1018 - كسي كه نمي تواند تسبيحات را ياد بگيرد يا درست بخواند بايد در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند.

1019 - اگر در دو ركعت اول نماز به خيال اينكه دو ركعت آخر است تسبيحات بگويد، چنانچه پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر در ركوع يا بعد از ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.

1020 - اگر در دو ركعت آخر نماز به خيال اينكه در دو ركعت

اول است حمد بخواند يا در دو ركعت اول نماز با اينكه گمان مي كرده در دو ركعت آخر است حمد بخواند، چه بيش از ركوع بفهمد چه بعد از آن نمازش صحيح است.

1021 - اگر در ركعت سوم يا چهارم مي خواست حمد بخواند تبسيحات به زبانش آمد، يا مي خواست تسبيحات بخواند حمد به زبانش آمد، چنانچه به كلي خالي از قصد بوده بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند.

ولي اگر خالي از قصد نبوده مثل اينكه عادتش خواندن چيزي بوده كه به زبانش آمده، مي تواند همان را تمام كند و نمازش صحيح است.

1022 - كسي كه عادت دارد در ركعت سوم و چهارم تسبيحات بخواند، اگر از عادت خود غفلت نمايد و به قصد اداء وظيفه مشغول خواندن حمد شود كفايت مي كند و لازم نيست دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند.

1023 - در ركعت سوم و چهارم مستحب است بعد از تسبيحات استغفار كند، مثلا بگويد: استغفر اللّه ربي واتوب اليه يا بگويد: اللهم اغفر لي و اگر نمازگزار پيش از خم شدن براي ركوع اگر چه مشغول گفتن استغفار يا بعد از فراغ از آن باشد، شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد حمد يا تسبيحات را بخواند.

1024 - اگر در ركوع ركعت سوم يا چهارم يا در حال رفتن به ركوع شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

1025 - هرگاه شك كند كه آيه يا كلمه اي را درست گفته يا نه، مثلا شك كند كه قل هو اللّه احد را درست گفته يا نه،

مي تواند به شك خود اعتنا نكند، ولي اگر احتياطا آن آيه يا كلمه را دوباره به طور صحيح بگويد اشكال ندارد، و اگر چند مرتبه هم شك كند، مي تواند چند بار بگويد اما اگر به وسواس برسد و باز هم بگويد، بنابر احتياط مستحب نمازش را دوباره بخواند.

1026 - مستحب است كه در ركعت اول، پيش از خواندن حمد بگويد: اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم و در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر بسم اللّه را بلند بگويد و حمد و سوره را شمرده بخواند و در آخر هر آيه وقف كند، يعني آن را به آيه بعد نچسباند، و در حال خواندن حمد و سوره به معناي آيه توجه داشته باشد، و اگر نماز را به جماعت مي خواند بعد از تمام شدن حمد امام، و اگر فرادي مي خواند، بعد از آنكه حمد خودش تمام شد، بگويد: الحمد للّه رب العالمين.

و بعد از خواندن سوره قل هو اللّه احد، يك يا دو، يا سه مرتبه كذلك اللّه ربي يا سه مرتبه كذلك اللّه ربنا بگويد، و بعد از خواندن سوره كمي صبر كند، بعد تكبير پيش از ركوع را بگويد يا قنوت را بخواند.

1027 - مستحب است در تمام نمازها در ركعت اول، سوره انا انزلناه و در ركعت دوم، سوره قل هو اللّه احد بخواند.

1028 - مكروه است انسان در تمام نمازهاي يك شبانه روز سوره قل هو اللّه احد را نخواند.

1029 - خواندن سوره قل هو اللّه احد به يك نفس مكروه است.

1030 - سوره اي را كه در ركعت اول خوانده مكروه است در ركعت دوم بخواند.

ولي اگر

سوره قل هو اللّه احد را در هر دو ركعت بخواند مكروه نيست.

ركوع

1031 - در هر ركعت بعد از قرائت بايد به اندازه اي خم شود كه بتواند سر انگشتهايش را به زانو بگذارد، و اين عمل را ركوع مي گويند.

1032 - اگر به اندازه ركوع خم شود، ولي سر انگشتان را به زانو نگذارد اشكال ندارد.

1033 - هرگاه ركوع را به طور غير معمول بجا آورد، مثلا به چپ يا راست خم شود، اگر چه دستهاي او به زانو برسد، صحيح نيست.

1034 - خم شدن بايد به قصد ركوع باشد، پس اگر به قصد كار ديگر مثلا براي كشتن جانوري خم شود، نمي تواند آن را ركوع حساب كند، بلكه بايد بايستد و دوباره براي ركوع خم شود و به واسطه اين عمل، ركن زياد نشده و نماز باطل نمي شود.

1035 - كسي كه دست يا زانوي او با دست يا زانوي ديگران فرق دارد، مثلا دستش خيلي بلند است كه اگر كمي خم شود به زانو مي رسد يا زانوي او پايين تر از مردم ديگر است كه بايد خيلي خم شود تا دستش به زانو برسد، بايد به اندازه معمول خم شود.

1036 - كسي كه نشسته ركوع مي كند، بايد به قدري خم شود كه صورتش مقابل زانوها برسد، و بهتر است به قدري خم شود كه صورت نزديك جاي سجده برسد.

1037 - بهتر آن است كه در حال اختيار در ركوع، سه مرتبه سبحان اللّه يا يك مرتبه سبحان ربي العظيم وبحمده بگويد و ظاهر اين است كه گفتن هر ذكري كه به اين مقدار باشد كفايت مي كند ولي در تنگي وقت و در

حال ناچاري گفتن يك سبحان اللّه كافي است.

1038 - ذكر ركوع بايد دنبال هم و به عربي صحيح گفته شود.

و مستحب است آن را سه يا پنج يا هفت مرتبه بلكه بيشتر بگويند.

1039 - در حال ركوع بايد بدن نمازگزار آرام باشد، او نبايد بدن خود را به اختيار به طوري حركت دهد كه از حال آرام بودن خارج شود حتي - بنابر احتياط - اگر مشغول به ذكر واجب هم نباشد.

1040 - اگر موقعي كه ذكر واجب ركوع را مي گويد، بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، بهتر اين است كه بعد از آرام گرفتن بدن، دوباره ذكر را بگويد، ولي اگر كمي حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج نشود يا انگشتان را حركت دهد، ضرري ندارد.

1041 - اگر پيش از آنكه به مقدار ركوع خم شود و بدن آرام گيرد، عمدا ذكر ركوع را بگويد، نمازش باطل است.

1042 - اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب، عمدا سر از ركوع بردارد نمازش باطل است و اگر سهوا سر بردارد، چنانچه پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود، يادش بيايد كه ذكر ركوع را تمام نكرده، بايد آرام بگيرد و ذكر را بگويد و اگر بعد از آنكه از حال ركوع خارج شد يادش بيايد نمازش صحيح است.

1043 - اگر نتواند به مقدار ذكر در ركوع بماند، احتياط مستحب آن است كه بقيه آن را در حال برخاستن بگويد.

1044 - اگر به واسطه مرض و مانند آن در ركوع آرام نگيرد، نمازش صحيح است، ولي بايد پيش از آنكه از حال ركوع خارج

شود، ذكر واجب را به نحوي كه گذشت بگويد.

1045 - هرگاه نتواند به اندازه ركوع خم شود بايد به چيزي تكيه دهد و ركوع كند و اگر موقعي هم كه تكيه داده نتواند به طور معمول ركوع كند، بايد به اندازه اي كه مي تواند خم شود چنانچه عرفا به آن ركوع گفته شود خم شود و اگر به اين مقدار نتواند خم شود، بايد براي ركوع با سر اشاره نمايد.

1046 - كسي كه براي ركوع بايد با سر اشاره كند اگر نتواند با سر اشاره كند، بايد به نيت ركوع چشمها را بر هم بگذارد و ذكر آن را بگويد و به نيت برخاستن از ركوع، چشمها را باز كند، و اگر از اين هم عاجز است بنابر احتياط در قلب خود نيت ركوع كند و با دست خود براي ركوع اشاره كند و ذكر آن را بگويد.

1047 - كسي كه نمي تواند ايستاده ركوع كند، ولي براي ركوع مي تواند در حالي كه نشسته است خم شود، بايد ايستاده نماز بخواند و براي ركوع با سر اشاره نمايد، و احتياط مستحب آن است كه نماز ديگري هم بخواند و موقع ركوع آن بنشيند و براي ركوع خم شود.

1048 - اگر بعد از رسيدن به حد ركوع سر بردارد و دو مرتبه به اندازه ركوع خم شود، نمازش باطل است.

1049 - بعد از تمام شدن ذكر ركوع، بايد راست بايستد و بعد از آنكه بدن آرام گرفت به سجده رود و اگر عمدا پيش از ايستادن يا پيش از آرام گرفتن بدن به سجده رود نمازش باطل است.

1050 - اگر ركوع را فراموش كند

و پيش از آنكه به سجده برسد يادش بيايد بايد بايستد بعد به ركوع رود، و كفايت نمي كند به حالت خميدگي به ركوع برگردد.

1051 - اگر بعد از آنكه پيشاني به زمين رسيد، يادش بيايد كه ركوع نكرده، لازم است برگردد و ركوع را بعد از ايستادن بجا آورد، و در صورتي كه در سجده دوم يادش بيايد نمازش بنابر احتياط لازم باطل است.

1052 - مستحب است پيش از رفتن به ركوع در حالي كه راست ايستاده تكبير بگويد، و در ركوع زانوها را به عقب دهد و پشت را صاف نگهدارد و گردن را بكشد و مساوي پشت نگهدارد و بين دو قدم را نگاه كند، و پيش از ذكر يا بعد از آن صلوات بفرستد، و بعد از آنكه از ركوع برخاست و راست ايستاد، در حال آرامي بدن بگويد: سمع اللّه لمن حمده.

1053 - مستحب است در ركوع زنها دست را از زانو بالاتر بگذارند و زانوها را به عقب ندهند.

سجود

1054 - نمازگزار بايد در هر ركعت از نمازهاي واجب و مستحب بعد از ركوع دو سجده كند، و سجده آن است كه به هيات مخصوص پيشاني را به قصد خضوع به زمين بگذارد.

و در حال سجده در نماز واجب است كه كف دو دست و دو زانو و دو انگشت بزرگ پاها را بر زمين بگذارد.

1055 - دو سجده روي هم يك ركن است، و اگر كسي در نماز واجب - هر چند از روي فراموشي - در يك ركعت هر دو را ترك كند نمازش باطل است، و همچنين است بنابر احتياط لازم اگر دو سجده در يك ركعت

از روي فراموشي اضافه كند.

1056 - اگر عمدا يك سجده كم يا زياد كند، نمازش باطل مي شود و اگر سهوا يك سجده كم يا زياد كند حكم آن بعدا گفته خواهد شد.

1057 - كسي كه مي تواند پيشاني را به زمين بگذارد اگر آن را عمدا يا سهوا به زمين نگذارد، سجده نكرده است، اگر چه جاهاي ديگر به زمين برسد، ولي اگر پيشاني را به زمين بگذارد و سهوا جاهاي ديگر را به زمين نرساند يا سهوا ذكر نگويد سجده صحيح است.

1058 - بهتر آن است كه در حال اختيار در سجده سه مرتبه سبحان اللّه يا يك مرتبه سبحان ربي الاعلي وبحمده بگويد، و بايد اين كلمات دنبال هم و به عربي صحيح گفته شود، و ظاهر اين است كه گفتن هر ذكري كفايت مي كند ولي بنابر احتياط لازم بايد به اين مقدار باشد و مستحب است سبحان ربي الاعلي و بحمده را سه يا پنج يا هفت مرتبه يا بيشتر بگويد.

1059 - در حال سجود بايد بدن نمازگزار آرام باشد او نبايد بدن خود را به اختيار طوري حركت دهد كه از حال آرام بودن خارج شود حتي - بنابر احتياط - اگر مشغول به ذكر واجب هم نباشد.

1060 - اگر پيش از آنكه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام بگيرد عمدا ذكر سجده را بگويد يا پيش از تمام شدن ذكر عمدا سر از سجده بردارد نماز باطل است.

1061 - اگر پيش از آنكه پيشاني به زمين برسد سهوا ذكر سجده را بگويد، و پيش از آنكه سر از سجده بردارد، بفهمد اشتباه كرده است، بايد آرام بگيرد و دوباره

ذكر را بگويد.

1062 - اگر بعد از آنكه سر از سجده برداشت، بفهمد پيش از آنكه ذكر سجده تمام شود سر برداشته، نمازش صحيح است.

1063 - اگر موقعي كه ذكر سجده را مي گويد، يكي از هفت عضو را عمدا از زمين بردارد، نماز باطل مي شود، ولي موقعي كه مشغول گفتن ذكر نيست اگر غير پيشاني جاهاي ديگر را از زمين بردارد و دوباره بگذارد اشكال ندارد مگر آنكه با آرام بودن بدنش منافات داشته باشد كه در اين صورت نمازش بنابر احتياط باطل مي شود.

1064 - اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده، سهوا پيشاني را از زمين بردارد نمي تواند دوباره به زمين بگذارد، و بايد آن را يك سجده حساب كند.

ولي اگر جاهاي ديگر را سهوا از زمين بردارد، بايد دو مرتبه به زمين بگذارد و ذكر را بگويد.

1065 - بعد از تمام شدن ذكر سجده اول، بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد و دوباره به سجده رود.

1066 - جاي پيشاني نمازگزار بايد از جاي زانوها و سر انگشتان پاي او بلندتر يا پست تر از چهار انگشت بسته نباشد بلكه احتياط واجب آن است كه جاي پيشاني او از جاي ايستادنش پست تر يا بلندتر از چهار انگشت بسته نيز نباشد.

1067 - در زمين سراشيب - هر چند كه سراشيبي آن درست معلوم نباشد - اگر جاي پيشاني نمازگزار از جاي زانوها و انگشتهاي پاي او بيش از چهار انگشت بسته بلندتر يا پست تر باشد نماز او محل اشكال است.

1068 - اگر پيشاني را اشتباها بر چيزي بگذارد كه از جاي زانوها و انگشتهاي پاي او بلندتر از چهار انگشت بسته است،

چنانچه بلندي آن به قدري است كه نمي گويند در حال سجده است، بايد سر را بردارد و به چيزي كه بلندي آن بيش از چهار انگشت بسته نيست بگذارد، و اگر بلندي آن به قدري است كه مي گويند در حال سجده است، چنانچه پس از انجام ذكر واجب ملتفت شود مي تواند سر از سجده بردارد و نماز را تمام كند و اگر قبل از انجام ذكر واجب ملتفت شد، بايد پيشاني را از روي آن به روي چيزي كه بلندي آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است بكشد و ذكر واجب را بجا آورد و اگر كشيدن پيشاني ممكن نباشد، مي تواند ذكر واجب را در همان حال بجا آورد و نماز را تمام كند، و لازم نيست نماز را دوباره بخواند.

1069 - بايد بين پيشاني و آنچه بر آن سجده صحيح است چيز ديگري فاصله نباشد پس اگر مهر به قدري چرك باشد كه پيشاني به خود مهر نرسد، سجده باطل است ولي اگر مثلا رنگ مهر تغيير كرده باشد اشكال ندارد.

1070 - در سجده بايد دو كف دست را به زمين بگذارند، ولي در حال ناچاري پشت دست هم مانعي ندارد و اگر پشت دست هم ممكن نباشد بنابر احتياط بايد مچ دست را به زمين بگذارد و چنانچه آن را هم نتواند، تا آرنج هر جا را كه مي تواند به زمين بگذارد، و اگر آن هم ممكن نيست گذاشتن بازو كافي است.

1071 - در سجده بايد دو انگشت بزرگ پاها را به زمين بگذارد ولي لازم نيست كه سر دو انگشت را به زمين بگذارد، بلكه گذاشتن ظاهر

يا باطن آنها نيز كفايت مي كند و اگر انگشتهاي ديگر پا يا روي پا را به زمين بگذارد، يا به واسطه بلند بودن ناخن، شست به زمين نرسد نماز باطل است، و كسي كه از روي تقصير و ندانستن مساله نمازهاي خود را اين طور خوانده، بايد دوباره بخواند.

1072 - كسي كه مقداري از شست پايش بريده، بايد بقيه آن را به زمين بگذارد، و اگر چيزي از آن نمانده يا اگر مانده خيلي كوتاه است، بنابر احتياط بايد بقيه انگشتان را بگذارد، و اگر هيچ انگشت ندارد، هر مقداري كه از پا باقي مانده به زمين بگذارد.

1073 - اگر به طور غير معمول سجده كند، مثلا سينه و شكم را به زمين بچسباند، يا پاها را مقداري دراز كند چنانچه بگويند سجده كرده نمازش صحيح است، ولي اگر بگويند دراز كشيده و سجده صدق ننمايد نماز او باطل است.

1074 - مهر يا چيز ديگر كه بر آن سجده مي كند، بايد پاك باشد ولي اگر مثلا مهر را روي فرش نجس بگذارد يا يك طرف مهر نجس باشد و پيشاني را به طرف پاك آن بگذارد اشكال ندارد.

1075 - اگر در پيشاني دمل يا زخم و مانند آن باشد كه نتواند آن را بر زمين بگذارد چنانچه آن دمل مثلا همه پيشاني را فرا نگرفته باشد بايد با جاي سالم پيشاني سجده كند و اگر سجده كردن با جاي سالم توقف بر آن داشته باشد كه زمين را گود كند و دمل را در گودال و جاي سالم را به مقداري كه براي سجده كافي باشد بر زمين بگذارد بايد اين كار را انجام دهد.

1076

- اگر دمل يا زخم تمام پيشاني را فرا گرفته باشد بايد به بعضي از اجزاء صورت خود سجده كند و احتياط لازم آن است كه اگر مي تواند به چانه سجده كند و اگر نمي تواند به يكي از دو طرف پيشاني سجده كند و اگر سجده كردن به صورت به هيچ وجه ممكن نبود بايد براي سجده اشاره كند.

1077 - كسي كه مي تواند بنشيند ولي نمي تواند پيشاني را به زمين برساند، بايد به قدري كه مي تواند خم شود و مهر يا چيز ديگري را كه سجده بر آن صحيح است، روي چيز بلند گذاشته و طوري پيشاني را بر آن بگذارد كه بگويند سجده كرده است، ولي بايد كف دستها و زانوها و انگشتان پا را به طور معمول به زمين بگذارد.

1078 - اگر چيز بلندي نباشد كه مهر يا چيز ديگري كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و كسي هم نباشد كه مثلا مهر را بلند كند و بگيرد تا آن شخص بر آن سجده كند احتياط آن است كه مهر يا چيز ديگر را با دست بلند كرده و بر آن سجده نمايد.

1079 - كسي كه هيچ نمي تواند سجده نمايد بايد براي سجده با سر اشاره كند، و اگر نتواند بايد با چشمها اشاره نمايد و اگر با چشمها هم نمي تواند اشاره كند بنابر احتياط لازم بايد با دست و مانند آن براي سجده اشاره كند و در قلب نيز نيت سجده نمايد و ذكر واجب را بگويد.

1080 - اگر پيشاني بي اختيار از جاي سجده بلند شود، چنانچه ممكن باشد بايد نگذارد دوباره به

جاي سجده برسد و اين يك سجده حساب مي شود، چه ذكر سجده را گفته باشد يا نه.

و اگر نتواند سر را نگهدارد و بي اختيار دوباره به جاي سجده برسد، همان يك سجده حساب مي شود ولي اگر ذكر نگفته باشد احتياط مستحب آن است كه آن را به قصد قربت مطلقه بگويد.

1081 - جايي كه انسان بايد تقيه كند مي تواند بر فرش و مانند آن سجده نمايد، و لازم نيست براي نماز به جاي ديگر برود يا نماز را تاخير بيندازد تا در همان جا بعد از رفع سبب تقيه بجا آورد.

ولي اگر بتواند بر حصير يا چيزي كه سجده بر آن صحيح مي باشد، طوري سجده كند كه مخالفت تقيه نكرده باشد نبايد بر فرش و مانند آن سجده نمايد.

1082 - اگر روي تشك پر و مانند آن سجده كند، در صورتي كه بدن روي آن آرام نگيرد باطل است.

1083 - اگر انسان ناچار شود كه در زمين گل نماز بخواند، چنانچه آلوده شدن بدن و لباس براي مشقت ندارد، بايد سجده و تشهد را به طور معمول بجا آورد و اگر مشقت دارد، در حالي كه ايستاده، براي سجده با سر اشاره كند و تشهد را ايستاده بخواند و نمازش صحيح است.

1084 - در ركعت اول و ركعت سومي كه تشهد ندارد، مثل ركعت سوم نماز ظهر و عصر و عشا احتياط واجب اين است كه بعد از سجده دوم قدري بي حركت بنشيند و بعد برخيزد.

چيزهايي كه سجده بر آنها صحيح است

1085 - بايد بر زمين و چيزهاي غير خوراكي و پوشاكي كه از زمين مي رويد مانند چوب و برگ درخت سجده كرد و سجده بر چيزهاي

خوراكي و پوشاكي مانند گندم و جو و پنبه و آنچه كه از اجزاء زمين شمرده نشود مانند طلا و نقره و امثال اينها صحيح نيست، ولي قير و زفت در موقع ناچاري بر چيزهاي ديگري كه سجود بر آنها صحيح نيست مقدم مي باشند.

1086 - سجده كردن بر برگ مو در زماني كه لطيف است و خوردن آن معمول مي باشد جايز نيست و در غير اين صورت سجده كردن بر آن ظاهرا اشكال ندارد.

1087 - سجده بر چيزهايي كه از زمين مي رويد و خوراك حيوان است مثل علف و كاه صحيح است.

1088 - سجده بر گلهايي كه خوراكي نيستند، صحيح است، بلكه سجده بر دواهاي خوراكي كه از زمين مي رويد و آن را دم كرده يا مي جوشانند و آبش را مي نوشند مانند گل بنفشه و گل گاو زبان نيز صحيح است.

1089 - سجده بر گياهي كه خوردن آن در بعضي از شهرها معمول است و در شهرهاي ديگر معمول نيست هر چند در آنجاها هم خوردني محسوب مي شود، و نيز سجده بر ميوه نارس صحيح نيست.

1090 - سجده بر سنگ آهك و سنگ گچ صحيح است و احتياط مستحب آن است كه در حال اختيار به گچ و آهك پخته و آجر و كوزه گلي و مانند آن سجده نكنند.

1091 - اگر كاغذ را از چيزي كه سجده بر آن صحيح است - مانند چوب و كاه - ساخته باشند، مي شود بر آن سجده كرد و همچنين اگر از پنبه يا كتان ساخته شده باشد ولي اگر از حرير يا ابريشم و مانند اينها ساخته باشند سجده بر آن صحيح نيست.

1092 - براي سجده بهتر

از هر چيز تربت حضرت سيد الشهداء عليه السلام مي باشد، بعد از آن خاك، بعد از خاك سنگ و بعد از سنگ گياه است.

1093 - اگر چيزي كه سجده بر آن صحيح است ندارد، يا اگر دارد به واسطه سرما يا گرماي زياد و مانند اينها نمي تواند بر آن سجده كند، سجده بر قير و زفت مقدم بر سجده بر غير آنها است ولي اگر سجده بر آنها ممكن نباشد بايد بر لباسش يا بر پشت دست يا چيز ديگر كه در حال اختيار سجده بر او جايز نيست سجده نمايد، ولي احتياط مستحب آن است كه تا سجده بر لباسش ممكن است، بر چيز ديگر سجده نكند.

1094 - سجده بر گل و خاك سستي كه پيشاني روي آن آرام نمي گيرد باطل است.

1095 - اگر در سجده اول، مهر به پيشاني بچسبد بايد براي سجده دوم مهر را بر دارد.

1096 - اگر در بين نماز چيزي كه بر آن سجده مي كند گم شود و چيزي كه سجده بر آن صحيح است نداشته باشد، مي تواند به ترتيبي كه در مساله (1093) گفته شد عمل نمايد خواه وقت تنگ باشد يا آنكه وسعت داشته باشد كه نماز را بشكند و آن را دوباره بخواند.

1097 - هرگاه در حال سجده بفهمد پيشاني را بر چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است، چنانچه پس از بجا آوردن ذكر واجب ملتفت شود مي تواند سر از سجده بردارد و نمازش را ادامه دهد و اگر قبل از بجا آوردن ذكر واجب ملتفت شود بايد پيشاني خود را به چيزي كه سجده بر آن صحيح است بكشد و

ذكر واجب را انجام دهد ولي اگر كشيدن پيشاني ممكن نباشد مي تواند ذكر واجب را در همان حال بجا آورد و نمازش در هر دو صورت صحيح است.

1098 - اگر بعد از سجده بفهمد پيشاني را روي چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است اشكال ندارد.

1099 - سجده كردن بر غير خداوند متعال حرام مي باشد، و بعضي از مردم عوام كه مقابل قبر امامان عليهم السلام پيشاني را به زمين مي گذارند اگر براي شكر خداوند متعال باشد، اشكال ندارد و گرنه حرام است.

مستحبات و مكروهات سجده

1100 - در سجده چند چيز مستحب است: 1 - كسي كه ايستاده نماز مي خواند بعد از آنكه سر از ركوع برداشت و كاملا ايستاد، و كسي كه نشسته نماز مي خواند بعد از آنكه كاملا نشست، براي رفتن به سجده تكبير بگويد.

2 - موقعي كه مي خواهد به سجده برود، مرد اول دستها را، و زن اول زانوها را به زمين بگذارد.

3 - بيني را به مهر يا چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد.

4 - در حال سجده انگشتان دست را به هم بچسباند و برابر گوش بگذارد به طوري كه سر آنها رو به قبله باشد.

5 - در سجده دعا كند و از خدا حاجت بخواهد و اين دعا را بخواند: يا خير المسؤولين ويا خير المعطين، ارزقني وارزق عيالي من فضلك فانك ذو الفضل العظيم يعني اي بهترين كسي كه از او سؤال مي كنند و اي بهترين عطا كنندگان از فضل خودت روزي بده به من و عيال من، پس به درستي كه تو داراي فضل بزرگي.

6 - بعد از سجده بر ران چپ بنشيند و روي

پاي راست را بر كف پاي چپ بگذارد.

7 - بعد از هر سجده وقتي نشست و بدنش آرام گرفت تكبير بگويد.

8 - بعد از سجده اول بدنش كه آرام گرفت: استغفر اللّه ربي واتوب اليه بگويد.

9 - سجده را طول بدهد و در موقع نشستن، دستها را روي رانها بگذارد.

10 - براي رفتن به سجده دوم، در حال آرامي بدن (اللّه اكبر) بگويد.

11 - در سجده ها صلوات بفرستد.

12 - در موقع بلند شدن، دستها را بعد از زانوها از زمين بردارد.

13 - مردها آرنجها و شكم را به زمين نچسبانند و بازوها را از پهلو جدا نگاه دارند و زنها آرنجها و شكم را بر زمين بگذارند و اعضاء بدن را به يكديگر بچسبانند و مستحبات ديگر سجده در كتابهاي مفصل گفته شده است.

1101 - قرآن خواندن در سجده مكروه است.

و نيز مكروه است براي برطرف كردن گرد و غبار، جاي سجده را فوت كند، و اگر در اثر فوت كردن، دو حرف از دهان عمدا بيرون آيد، نماز بنابر احتياط باطل است و غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتابهاي مفصل گفته شده است.

سجده هاي واجب قرآن

1102 - در هر يك از چهار سوره والنجم، واقرا، والم تنزيل، و حم سجده يك آيه سجده است، كه اگر انسان بخواند يا گوش دهد، بعد از تمام شدن آن آيه، بايد فورا سجده كند و اگر فراموش كرد، هر وقت يادش آمد بايد سجده نمايد و ظاهر اين است كه در شنيدن بدون اختيار سجده واجب نيست اگر چه بهتر سجده نمودن است.

1103 - اگر انسان موقعي كه آيه سجده را گوش دهد خودش نيز بخواند، بايد

دو سجده نمايد.

1104 - در غير نماز اگر در حال سجده آيه سجده را بخواند يا گوش كند، بايد سر از سجده بردارد و دوباره سجده كند.

1105 - اگر انسان از شخص خواب يا ديوانه يا از بچه اي كه قرآن را تشخيص نمي دهد آيه سجده را بشنود يا گوش دهد سجده واجب است، ولي اگر از گرامافون يا ضبط صوت بشنود سجده واجب نيست، و همچنين است راديو اگر به طور نوار ضبط صوت باشد، ولي اگر شخصي در ايستگاه راديو آيه سجده را بخواند و انسان به وسيله راديو گوش دهد سجده واجب است.

1106 - در سجده واجب قرآن بنابر احتياط واجب بايد جاي انسان غصبي نباشد، و بنابر احتياط مستحب جاي پيشاني او از جاي زانوها و سر انگشتانش بيش از چهار انگشت بسته بلندتر يا پست تر نباشد، ولي لازم نيست با وضو يا غسل و رو به قبله باشد و عورت خود را بپوشاند و بدن و جاي پيشاني او پاك باشد، و نيز چيزهايي كه در لباس نمازگزار شرط مي باشد، در لباس او شرط نيست.

1107 - احتياط واجب آن است كه در سجده واجب قرآن، پيشاني را بر مهر يا چيز ديگري كه سجده بر آن صحيح است گذاشته و بنابر احتياط مستحب جاهاي ديگر بدن را به دستوري كه در سجده نماز گفته شد بر زمين بگذارد.

1108 - هرگاه در سجده واجب قرآن پيشاني را به قصد سجده بر زمين بگذارد، اگر چه ذكر نگويد كافي است و گفتن ذكر مستحب است و بهتر اين است بگويد: لا اله الا اللّه حقا حقا، لا اله الا اللّه ايمانا

وتصديقا، لا اله الا اللّه عبودية ورقا، سجدت لك يا رب تعبدا ورقا، لا مستنكفا ولا مستكبرا، بل انا عبد ذليل ضعيف خائف مستجير.

تشهد

1109 - در ركعت دوم تمام نمازهاي واجب و مستحب و ركعت سوم نماز مغرب و ركعت چهارم نماز ظهر و عصر و عشا، بايد انسان بعد از سجده دوم بنشيند و در حال آرام بودن بدن، تشهد بخواند يعني بگويد: اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له، واشهد ان محمدا عبده ورسوله، اللهم صل علي محمد وآل محمد و اگر بگويد: اشهد ان لا اله الا اللّه واشهد ان محمدا صلي اللّه عليه وآله عبده ورسوله بنابر اقوي نيز كفايت مي كند و در نماز وتر هم تشهد لازم است.

1110 - كلمات تشهد بايد به عربي صحيح و به طوري كه معمول است پشت سر هم گفته شود.

1111 - اگر تشهد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع يادش بيايد كه تشهد را نخوانده، بايد بنشيند و تشهد را بخواند و دوباره بايستد، و آنچه بايد در آن ركعت خوانده شود بخواند و نماز را تمام كند، و بنابر احتياط مستحب بعد از نماز براي ايستادن بي جا، دو سجده سهو بجا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را تمام كند و بعد از سلام نماز بنابر احتياط مستحب تشهد را قضا كند، و بايد براي تشهد فراموش شده دو سجده سهو بجا آورد.

1112 - مستحب است در حال تشهد بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را به كف پاي چپ بگذارد و پيش از تشهد بگويد:

الحمد للّه يا بگويد: بسم اللّه وباللّه والحمد للّه وخير الاسماء للّه و نيز مستحب است دستها را بر رانها بگذارد و انگشتها را به يكديگر بچسباند، به دامان خود نگاه كند و بعد از صلوات در تشهد بگويد: و تقبل شفاعته وارفع درجته.

1113 - مستحب است زنها در وقت خواندن تشهد، رانها را به هم بچسباند.

سلام نماز

1114 - بعد از تشهد ركعت آخر نماز، مستحب است در حالي كه نشسته و بدن آرام است بگويد: السلام عليك ايها النبي ورحمة اللّه وبركاته و بعد از آن بايد بگويد: السلام عليكم - و احتياط مستحب آن است كه جمله ورحمة اللّه وبركاته را به آن اضافه كند - و يا آنكه بگويد: السلام علينا وعلي عباد اللّه الصالحين ولي اگر اين سلام را بگويد احتياط واجب آن است كه بعد از آن السلام عليكم را هم بگويد.

1115 - اگر سلام نماز را فراموش كند موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم نخورده و كاري هم كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند، مثل پشت به قبله كردن انجام نداده، بايد سلام را بگويد و نمازش صحيح است.

1116 - اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم خورده است، يا آنكه كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند، مثل پشت به قبله كردن انجام داده باشد، نمازش صحيح است.

ترتيب

1117 - اگر عمدا ترتيب نماز را به هم بزند، مثلا سوره را پيش از حمد بخواند يا سجود را پيش از ركوع بجا آورد، نماز باطل مي شود.

1118 - اگر ركني از نماز را فراموش كند و ركن بعد از آن را بجا آورد، مثلا پيش از آنكه ركوع كند دو سجده نمايد، نماز بنابر احتياط باطل است.

1119 - اگر ركني را فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و ركن نيست بجا آورد، مثلا پيش از آنكه دو سجده كند تشهد بخواند، بايد ركن را بجا آورد،

و آنچه اشتباها پيش از آن خوانده دوباره بخواند.

1120 - اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و ركن بعد از آن را بجا آورد، مثلا حمد را فراموش كند و مشغول ركوع شود، نمازش صحيح است.

1121 - اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و آن هم ركن نيست بجا آورد، مثلا حمد را فراموش كند و سوره را بخواند، بايد آنچه را فراموش كرده بجا آورد و بعد از آن چيزي را كه اشتباها جلوتر خوانده دوباره بخواند.

1122 - اگر سجده اول را به خيال اينكه سجده دوم است يا سجده دوم را به خيال اينكه سجده اول است بجا آورد، نماز صحيح است و سجده اول او سجده اول و سجده دوم او سجده دوم حساب مي شود.

موالات

1123 - انسان بايد نماز را با موالات بخواند، يعني كارهاي نماز مانند ركوع و سجود و تشهد را پي در پي و پشت سر هم بجا آورد و چيزهايي را كه در نماز مي خواند به طوري كه معمول است پشت سر هم بخواند و اگر به قدري بين آنها فاصله بيندازد كه نگويند نماز مي خواند، نمازش باطل است.

1124 - اگر در نماز سهوا بين حرفها يا كلمات فاصله بيندازد و فاصله به قدري نباشد كه صورت نماز از بين برود، چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد بايد آن حرفها يا كلمات را به طور معمول بخواند و در صورتي كه چيزي بعد از آن خوانده شده لازم است تكرار نمايد و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نمازش صحيح است.

1125 - طول دادن ركوع

و سجود و خواندن سوره هاي بزرگ موالات را به هم نمي زند.

قنوت

1126 - در تمام نمازهاي واجب و مستحب، پيش از ركوع ركعت دوم مستحب است قنوت بخواند، ولي در نماز شفع بايد آن را رجاء آورد، و در نماز وتر با آنكه يك ركعت مي باشد، خواندن قنوت پيش از ركوع مستحب است، و نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد، و نماز آيات پنج قنوت، و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اول پنج قنوت و در ركعت دوم چهار قنوت دارد.

1127 - مستحب است در قنوت دستها را مقابل صورت و كف آنها را رو به آسمان و پهلوي هم نگهدارد و غير شست، انگشتهاي ديگر را به هم بچسباند و به كف دستها نگاه كند.

1128 - در قنوت هر ذكري بگويد، اگر چه يك سبحان اللّه باشد، كافي است.

و بهتر است بگويد: لا اله الا اللّه الحليم الكريم، لا اله الا اللّه العلي العظيم سبحان اللّه رب السموات السبع، و رب الارضين السبع، و ما فيهن و ما بينهن و رب العرش العظيم، والحمد للّه رب العالمين.

1129 - مستحب است انسان قنوت را بلند بخواند، ولي براي كسي كه نماز را به جماعت مي خواند، اگر امام جماعت صداي او را بشنود بلند خواندن قنوت مستحب نيست.

1130 - اگر عمدا قنوت نخواند قضا ندارد و اگر فراموش كند و پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود يادش بيايد، مستحب است بايستد و بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد، مستحب است بعد از ركوع قضا كند، و اگر در سجده يادش بيايد، مستحب است بعد از ركوع قضا كند

و اگر در سجده يادش بيايد، مستحب است بعد از سلام آن را قضا نمايد.

ترجمه نماز

(ترجمه سوره حمد

1/1130 - بسم اللّه الرحمن الرحيم: (بسم اللّه) يعني ابتدا مي كنم بنام خدا، ذاتي كه جامع جميع كمالات و از هر گونه نقص منزه است.

(الرحمن) رحمتش واسع و بي نهايت است.

(الرحيم) رحمتش ذاتي و ازلي و ابدي است.

(الحمد للّه رب العالمين) يعني ثنا مخصوص خداوندي است كه پرورش دهنده همه موجودات است.

(الرحمن الرحيم) معناي آن گذشت.

(مالك يوم الدين) يعني ذات توانايي كه حكمراني روز جزا با او است.

(اياك نعبد واياك نستعين) يعني فقط ترا عبادت مي كنيم و فقط از تو كمك مي خواهيم.

(اهدنا الصراط المستقيم) يعني هدايت كن ما را به راه راست كه آن دين اسلام است.

(صراط الذين انعمت عليهم) يعني به راه كساني كه به آنان نعمت داده اي كه آنان پيغمبران و جانشينان پيغمبران هستند.

(غير المغضوب عليهم ولا الضالين) يعني نه به راه كساني كه غضب كرده اي بر ايشان و نه آن كساني كه گمراهند.

(ترجمه سوره قل هو اللّه احد

2/1130 - (بسم اللّه الرحمن الرحيم) معناي آن گذشت.

(قل هو اللّه احد) يعني بگو اي محمد صلي اللّه عليه وآله كه خداوند، خدايي است يگانه.

(اللّه الصمد) يعني خدايي كه از تمام موجودات بي نياز است.

(لم يلد ولم يولد) يعني فرزند ندارد و فرزند كسي نيست.

(ولم يكن له كفوا احد) يعني هيچ كس از مخلوقات مثل او نيست.

(ترجمه ذكر ركوع و سجود و ذكرهايي كه بعد از آنها مستحب است -3/1130-3/1130

3/1130 - سبحان ربي العظيم و بحمده يعني پروردگار بزرگ من از هر عيب و نقصي پاك و منزه است، و من مشغول ستايش او هستم.

سبحان ربي

الاعلي و بحمده يعني پروردگار من كه از همه كس بالاتر مي باشد و از هر عيب و نقصي پاك و منزه است و من مشغول ستايش او هستم.

سمع اللّه لمن حمده يعني خدا بشنود و بپذيرد ثناي كسي كه او را ستايش مي كند.

استغفر اللّه ربي و اتوب اليه يعني طلب آمرزش مي كنم از خداوندي كه پرورش دهنده من است و من به طرف او بازگشت مي نمايم.

بحول اللّه وقوته اقوم واقعد يعني به ياري خداي متعال و قوه او برمي خيزيم و مي نشينم.

(ترجمه قنوت

4/1130 - لا اله الا اللّه الحليم الكريم يعني نيست خدايي سزاوار پرستش مگر خداي يكتاي بي همتايي كه صاحب حلم و كرم است.

لا اله الا اللّه العلي العظيم يعني نيست خدايي سزاوار پرستش، مگر خداي يكتاي بي همتايي كه بلند مرتبه و بزرگ است.

سبحان اللّه رب السموات السبع ورب الارضين السبع يعني پاك و منزه است خداوندي كه پروردگار هفت آسمان و پروردگار هفت زمين است.

وما فيهن وما بينهن ورب العرش العظيم يعني پروردگار هر چيزي است كه در آسمانها و زمينها و ما بين آنها است، و پروردگار عرش بزرگ است.

والحمد للّه رب العالمين يعني حمد و ثنا مخصوص خداوندي است كه پرورش دهنده تمام موجودات است.

5/1130 - سبحان اللّه و الحمد للّه ولا اله الا اللّه واللّه اكبر يعني خداوند متعال پاك و منزه است، و ثنا مخصوص او است، نيست خدايي سزاوار پرستش مگر خداي بي همتا، و بزرگتر است از اينكه وصف شود.

(ترجمه تشهد و سلام كامل

6/1130 - الحمد للّه، اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له يعني ستايش مخصوص پروردگار است، و شهادت مي دهم

كه خدايي سزاوار پرستش نيست مگر خدايي كه يگانه است و شريك ندارد.

واشهد ان محمدا عبده ورسوله يعني شهادت مي دهم كه محمد صلي اللّه عليه وآله بنده خدا و فرستاده او است.

اللهم صل علي محمد وآل محمد يعني خدايا رحمت بفرست بر محمد و آل محمد.

وتقبل شفاعته وارفع درجته يعني قبول كن شفاعت پيغمبر را، و درجه آن حضرت را نزد خود بلند كن.

السلام عليك ايها النبي ورحمة اللّه وبركاته يعني درود و سلام بر تو اي پيغمبر و رحمت و بركات خدا بر تو باد.

السلام علينا وعلي عباد اللّه الصالحين يعني درود و سلام از خداوند عالم بر ما نمازگزاران و تمام بندگان خوب او.

السلام عليكم ورحمة اللّه وبركاته يعني درود و سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما مؤمنين باد.

تعقيب نماز

1131 - مستحب است انسان بعد از نماز مقداري مشغول تعقيب، يعني خواندن ذكر و دعا و قرآن شود و بهتر است پيش از آنكه از جاي خود حركت كند و وضو و غسل و تيمم او باطل شود، رو به قبله تعقيب را بخواند.

و لازم نيست تعقيب به عربي باشد، ولي بهتر است چيزهايي را كه در كتابهاي دعا دستور داده اند بخواند و از تعقيبهايي كه خيلي به آن سفارش شده است، تسبيح حضرت زهرا سلام اللّه عليها است كه بايد به اين ترتيب گفته شود: 34 مرتبه اللّه اكبر، بعد از آن 33 مرتبه الحمد للّه، بعد از آن 33 مرتبه سبحان اللّه و مي شود سبحان اللّه را پيش از الحمد للّه گفت ولي بهتر است بعد از الحمد للّه گفته شود.

1132 - مستحب است بعد از نماز، سجده

شكر نمايد و همين قدر كه پيشاني را به قصد شكر بر زمين بگذارد كافي است.

ولي بهتر است صد مرتبه يا سه مرتبه يا يك مرتبه، شكرا للّه يا عفوا بگويد، و نيز مستحب است هر وقت نعمتي به انسان مي رسد يا بلايي از او دور مي شود سجده شكر بجا آورد.

صلوات بر پيغمبر

1133 - هر وقت انسان اسم مبارك حضرت رسول صلي اللّه عليه وآله وسلم را مانند محمد و احمد يا لقب و كنيه آن جناب را مثل مصطفي و ابو القاسم بگويد يا بشنود، اگر چه در نماز باشد مستحب است صلوات بفرستد.

1134 - موقع نوشتن اسم مبارك حضرت رسول صلي اللّه عليه وآله مستحب است صلوات را هم بنويسند.

و نيز بهتر است هر وقت آن حضرت را ياد مي كنند صلوات بفرستند.

مبطلات نماز

1135 - دوازده چيز نماز را باطل مي كند و آنها را مبطلات مي گويند.

اول: آنكه در بين نماز يكي از شرطهاي آن از برود، مثلا در بين نماز بفهمد لباسش كه ساتر است غصبي است.

دوم: آنكه در بين نماز عمدا يا سهوا يا از روي ناچاري، چيزي كه وضو يا غسل را باطل مي كند پيش آيد، مثلا بول از او بيرون آيد، هر چند - بنابر احتياط - پيش آمدن آن پس از تمام شدن سجده آخر نماز از روي سهو يا ناچاري باشد، ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غايط خودداري كند، اگر در بين نماز بول يا غايط از او خارج شود، چنانچه به دستوري كه در احكام وضو صفحه 51 گفته شد، رفتار نمايد نمازش باطل نمي شود، و نيز اگر در بين نماز از زن مستحاضه خون خارج شود، در صورتي كه به دستور استحاضه رفتار كرده نمازش صحيح است.

1136 - كسي كه بي اختيار خوابش برده، اگر نداند كه در بين نماز خوابش برده يا بعد از آن لازم نيست نمازش را دوباره بخواند، به شرط آنكه بداند آنچه از نماز بجا آورده به اندازه اي

كه عرفا آن را نماز بگويند بوده است.

1137 - اگر بداند به اختيار خودش خوابيده و شك كند كه بعد از نماز بوده يا در بين نماز يادش رفته كه مشغول نماز است و خوابيده نمازش با شرطي كه در مساله پيش گفته شد صحيح است.

1138 - اگر در حال سجده از خواب بيدار شود و شك كند كه در سجده آخر نماز است يا در سجده شكر، چنانچه بداند كه بي اختيار خوابش برده بايد آن نماز را دوباره بخواند و اگر بداند به اختيار خودش خوابيده و احتمال دهد كه از روي غفلت در سجده نماز خوابيده نمازش صحيح است.

1/1138 - سوم از مبطلات نماز آن است كه دستها را به قصد خضوع و ادب روي هم بگذارد، ولي باطل شدن نماز به اين كار بنابر احتياط است هر چند در حرام بودنش اگر به قصد مشروعيت آورده شود، اشكالي نيست.

1139 - هرگاه از روي فراموشي يا ناچاري يا تقيه يا براي كار ديگر مثل خاراندن دست و مانند آن دستها را روي هم بگذارد اشكال ندارد.

1/1139 - چهارم از مبطلات نماز آن است كه بعد از خواندن حمد آمين بگويد و اين باطل شدن نماز به گفتن آمين در غير ماموم بنابر احتياط است هر چند در حرام بودنش چنانچه به قصد مشروعيت آورده شود اشكالي نيست و در هر حال اگر آمين را اشتباها يا از روي تقيه بگويد نمازش اشكال ندارد.

پنجم از مبطلات نماز برگشتن از قبله بدون عذر است و اما اگر با عذر باشد مثل فراموشي يا به سبب امر قهري (مانند باد شديدي كه او را از

قبله برگرداند) چنانچه به طرف راست و يا چپ نرسد نماز او صحيح است، ولي لازم است كه بعد از برطرف شدن عذر فورا به طرف قبله برگردد، و اما اگر به طرف راست و يا چپ برسد - چه پشت به قبله باشد يا نه - اگر عذر او فراموشي باشد و وقتي متذكر شود، كه اگر نماز را قطع كند مي تواند دوباره آن را رو به قبله بخواند (هر چند يك ركعت از آن در وقت واقع شود) بايد نماز را از سر بگيرد و گرنه به همان نماز اكتفا مي كند و قضا بر او لازم نيست و همچنين است اگر برگشت او از قبله به واسطه امر قهري باشد پس چنانچه بتواند بدون برگشتن از قبله نماز را دوباره در وقت بخواند (هر چند يك ركعت از آن در وقت واقع شود) بايد نماز را از سر بگيرد و گرنه بايد همان نماز را تمام كند و اعاده و قضا بر او لازم نيست.

1140 - اگر صورت خود را فقط برگرداند ولي بدنش به طرف قبله باشد چنانچه به حدي گردن را كج كند كه بتواند مقداري از پشت سرش را ببيند حكم او همان حكم برگشتن از قبله است كه قبلا ذكر شده، و اما اگر مقدار كمي گردنش را كج كند كه عرفا بگويند طرف جلو بدنش مقابل قبله است نمازش باطل نمي شود هر چند اين كار مكروه است.

1/1140 - ششم از مبطلات نماز آن است كه عمدا تكلم كند هر چند به كلمه اي كه بيش از يك حرف نداشته باشد، اگر آن حرف مفهم معناي خودش باشد،

مثل (ق) كه در زبان عربي به معناي اين است كه نگهداري كن يا مفهم معناي ديگري مثل (ب) در جواب كسي كه از حرف دوم از هجا سؤال كند.

و چنانچه مفهم هيچ معنايي نباشد اگر مركب از دو حرف يا بيشتر باشد باز هم بنابر احتياط مبطل نماز است

1141 - اگر سهوا كلمه اي بگويد كه يك حرف يا بيشتر دارد اگر چه آن كلمه معني داشته باشد نمازش باطل نمي شود، ولي بنابر احتياط لازم است بعد از نماز سجده سهو بجا آورد چنانچه خواهد آمد.

1142 - سرفه كردن و آروغ زدن در نماز اشكال ندارد و احتياط لازم آن است كه در نماز اختيارا آه نكشد و ناله نكند و اما گفتن آخ و آه و مانند اينها اگر عمدي باشد، نماز را باطل مي كند.

1143 - اگر كلمه اي را به قصد ذكر بگويد، مثلا به قصد ذكر بگويد اللّه اكبر و در موقع گفتن آن، صدا را بلند كند كه چيزي را به ديگري بفهماند اشكال ندارد، و همچنين اگر كلمه اي را به قصد ذكر بگويد هر چند بداند كه اين كار سبب مي شود كه كسي متوجه مطلبي شود اشكال ندارد، ولي اگر اصلا قصد ذكر نكند يا قصد هر دو امر را بكند اشكال دارد.

1144 - خواندن قرآن در نماز (حكم چهار آيه اي كه سجده واجب دارد و احكام قرائت مساله 992 گفته شد) و نيز دعا كردن در نماز اشكال ندارد ولي احتياط مستحب آن است كه به غير عربي دعا نكند.

1145 - اگر چيزي از حمد و سوره و ذكرهاي نماز را عمدا بدون قصد جزئيت يا

احتياطا چند مرتبه بگويد اشكال ندارد.

1146 - در حال نماز، انسان نبايد به ديگري سلام كند، و اگر ديگري به او سلام كند بايد جواب دهد ولي جواب بايد مثل سلام باشد يعني نبايد بر اصل سلام اضافه داشته باشد، مثلا نبايد در جواب بگويد (سلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته) بلكه بنابر احتياط لازم نبايد لفظ (عليكم يا عليك) را بر لفظ سلام در جواب مقدم بدارد، اگر آن كسي كه سلام كرده اين چنين نكرده باشد، مثلا اگر گفته سلام عليكم در جواب بگويد سلام عليكم و اگر گفته السلام عليكم بگويد السلام عليكم و اگر گفته سلام عليك بگويد سلام عليك ولي در جواب عليكم السلام هر صيغه اي كه مي خواهد مي تواند بگويد.

1147 - انسان بايد جواب سلام را چه در نماز يا در غير نماز فورا بگويد و اگر عمدا يا از روي فراموشي جواب سلام را به قدري طول دهد كه اگر جواب بگويد، جواب آن سلام حساب نشود، چنانچه در نماز باشد، نبايد جواب بدهد و اگر در نماز نباشد، جواب دادن واجب نيست.

1148 - بايد جواب سلام را طوري بگويد كه سلام كننده بشنود ولي اگر سلام كننده كر باشد يا سلام داده و تند رد شود، چنانچه ممكن باشد كه جواب سلام را به اشاره يا مانند آن به او بفهماند جواب دادن لازم است و در غير اين صورت جواب دادن در غير نماز لازم نيست و در نماز جايز نيست.

1149 - واجب است نمازگزار جواب سلام را به قصد تحيت بگويد و مانعي ندارد كه قصد دعا هم بكند يعني از خداوند عالم

براي كسي كه سلام كرده سلامتي بخواهد.

1150 - اگر زن يا مرد نامحرم يا بچه مميز يعني بچه اي كه خوب و بد را بفهمد نمازگزار سلام كند، نمازگزار بايد جواب او را بدهد، و اگر زن به لفظ (سلام عليك) سلام كند، مي تواند در جواب بگويد (سلام عليك) يعني كاف را زير بدهد.

1151 - اگر نمازگزار جواب سلام را ندهد اگر چه معصيت كرده ولي نمازش صحيح است.

1152 - اگر كسي به نمازگزار غلط سلام كند، به طوري كه سلام حساب نشود، جواب دادن او جايز نيست.

1153 - جواب سلام كسي كه از روي مسخره يا شوخي سلام مي كند و جواب سلام مرد و زن غير مسلمان در صورتي كه ذمي نباشند واجب نيست، و اگر ذمي باشند بنابر احتياط واجب به كلمه (عليك) اكتفا شود.

1154 - اگر كسي به عده اي سلام كند، جواب سلام او بر همه آنان واجب است، ولي اگر يكي از آنان جواب دهد كافي است.

1155 - اگر كسي به عده اي سلام كند و كسي كه سلام كننده قصد سلام دادن به او را نداشته جواب دهد، باز هم جواب سلام او بر آن عده واجب است.

1156 - اگر به عده اي سلام كند و كسي كه بين آنها مشغول نماز است شك كند كه سلام كننده قصد سلام كردن به او را هم داشته يا نه، نبايد جواب بدهد.

و همچنين است اگر بداند قصد او را هم داشته ولي ديگري جواب سلام را بدهد، اما اگر بداند قصد او را هم داشته و ديگري جواب ندهد، بايد جواب او را بگويد.

1157 - سلام كردن مستحب است

و خيلي سفارش شده است كه سوار به پياده و ايستاده به نشسته و كوچكتر به بزرگتر سلام كند.

1158 - اگر دو نفر با هم به يكديگر سلام كنند، بنابر احتياط واجب بايد هر يك جواب سلام ديگري را بدهد

1159 - در غير نماز، مستحب است جواب سلام را بهتر از سلام بگويد، مثلا اگر كسي گفت سلام عليكم در جواب بگويد سلام عليكم ورحمة اللّه.

هفتم از مبطلات نماز خنده با صدا و عمدي است هر چند بدون اختيار باشد اگر مقدماتش اختيار باشد، بلكه بنابر احتياط هر چند هم مقدماتش اختيار نباشد باز هم موجب باطل شدن نماز مي شود ولي اگر عمدا بي صدا يا سهوا با صدا بخندد ظاهر اين است كه نمازش اشكال ندارد. 1160 - اگر براي جلوگيري از صداي خنده حالش تغيير كند، مثلا رنگش سرخ شود، احتياط واجب آن است كه نمازش را دوباره بخواند.

1/1160 - هشتم از مبطلات نماز بنابر احتياط واجب آن است كه براي كار دنيا عمدا با صدا يا بي صدا گريه كند، ولي اگر از ترس خدا يا براي آخرت گريه كند، آهسته باشد يا بلند اشكال ندارد بلكه از بهترين اعمال است.

نهم از مبطلات نماز كاري است كه صورت نماز را به هم بزند، مثل به هوا پريدن و مانند آن عمدا باشد يا از روي فراموشي، ولي كاري كه صورت نماز را به هم نزند، مثل اشاره كردن با دست اشكال ندارد.

1161 - اگر در بين نماز به قدري ساكت بماند كه نگويند نماز مي خواند، نمازش باطل مي شود.

1162 - اگر در بين نماز كاري انجام دهد يا مدتي ساكت شود و شك

كند كه نماز به هم خورده يا نه، بايد نماز را اعاده نمايد، ولي بهتر اين است كه آن را تمام كرده و سپس اعاده نمايد.

1/1162 - دهم از مبطلات نماز خوردن و آشاميدن است، كه اگر در نماز طوري بخورد يا بياشامد كه نگويند نماز مي خواند، عمدا باشد يا از روي فراموشي نمازش باطل مي شود.

ولي كسي كه مي خواهد روزه بگيرد، اگر پيش از اذان صبح نماز مستحبي بخواند و تشنه باشد، چنانچه بترسد كه اگر نماز را تمام كند صبح شود، در صورتي كه آب روبروي او در دو سه قدمي باشد مي تواند در بين نماز آب بياشامد، اما بايد كاري كه نماز را باطل مي كند، مثل رو گرداندن از قبله انجام ندهد.

1163 - اگر خوردن يا آشاميدن عمدي، صورت نماز را هم به هم نزند، بنابر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند خواه موالات نماز به هم بخورد يعني طوري شود كه نگويند نماز را پشت سر هم مي خواند يا نه

1164 - اگر در بين نماز، غذايي را كه در دهان يا لاي دندانها مانده فرو ببرد، نمازش باطل نمي شود، و نيز اگر كمي قند يا شكر و مانند اينها در دهان مانده باشد و در حال نماز كم كم آب شود و فرو رود اشكال ندارد.

1/1164 - يازدهم از مبطلات نماز، شك در ركعتهاي نماز دو ركعتي يا سه ركعتي يا در دو ركعت اول نمازهاي چهار ركعتي است، در صورتي كه نمازگزار در حال شك باقي باشد.

دوازدهم از مبطلات نماز آن است كه ركن نماز را عمدا يا سهوا كم كند يا چيزي را كه ركن نيست عمدا كم

نمايد يا چيزي را عمدا در نماز زياد كند و همچنين اگر ركني را مثل ركوع يا دو سجده از يك ركعت سهوا زياد كند نمازش بنابر احتياط واجب باطل مي شود، و اما زياد كردن تكبيرة الاحرام سهوا مبطل نماز نيست.

1165 - اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده يا نه، نمازش صحيح است.

چيزهايي كه در نماز مكروه است

1166 - مكروه است در نماز صورت را كمي به طرف راست يا چپ بگرداند، به طوري كه نگويند روي خود را از قبله گردانده، و الا نماز باطل است چنانكه گذشت.

و نيز مكروه است در نماز چشمها را هم بگذارد يا به طرف راست و چپ بگرداند و با ريش و دست خود بازي كند و انگشتها را داخل هم نمايد و آب دهان بيندازد و به خط قرآن يا كتاب يا خط انگشتري نگاه كند.

و نيز مكروه است، موقع خواندن حمد و سوره و گفتن ذكر براي شنيدن حرف كسي ساكت شود، بلكه هر كاري كه خضوع و خشوع را از بين ببرد مكروه مي باشد.

1167 - موقعي كه انسان خوابش مي آيد و نيز موقع خودداري كردن از بول و غايط مكروه است نماز بخواند، و همچنين پوشيدن جوراب تنگ كه پا را فشار دهد در نماز مكروه مي باشد.

و غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتابهاي مفصل گفته شده است.

مواردي كه مي شود نماز واجب را شكست

1168 - شكستن نماز واجب از روي اختيار بنابر احتياط واجب حرام است، ولي براي حفظ مال و جلوگيري از ضرر مالي يا بدني مانعي ندارد بلكه ظاهرا براي هر غرضي ديني يا دنيوي كه مورد اهتمام نمازگزار است مانعي ندارد.

1169 - اگر حفظ جان خود انسان يا كسي كه حفظ جان او واجب است، يا حفظ مالي كه نگهداري آن واجب مي باشد، بدون شكستن نماز ممكن نباشد، بايد نماز را بشكند.

1170 - اگر در وسعت وقت مشغول نماز باشد و طلبكار طلب خود را از او مطالبه كند، چنانچه بتواند در بين نماز طلب او را بدهد، بايد در همان حال بپردازد

و اگر بدون شكستن نماز، دادن طلب او ممكن نيست بايد نماز را بشكند و طلب او را بدهد و بعد نماز را بخواند.

1171 - اگر در بين نماز بفهمد كه مسجد نجس است، چنانچه وقت تنگ باشد، بايد نماز را تمام كند و اگر وقت وسعت دارد و تطهير مسجد نماز را به هم نمي زند، بايد در بين نماز تطهير كند، بعد بقيه نماز را بخواند و اگر نماز را بهم مي زند، در صورتي كه بعد از نماز تطهير مسجد ممكن باشد، شكستن نماز براي تطهير جايز است و اگر بعد از نماز تطهير مسجد ممكن نباشد، بايد نماز را بشكند و مسجد را تطهير نمايد و بعد نماز را بخواند.

1172 - كسي كه بايد نماز را بشكند، اگر نماز را تمام كند اگر چه معصيت كرده، ولي نمازش صحيح است اگر چه احتياط مستحب آن است كه دوباره بخواند.

1173 - اگر پيش از قرائت يا پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود، يادش بيايد كه اذان و اقامه يا تنها اقامه را فراموش كرده، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، مستحب است براي گفتن آنها نماز را بشكند.

بلكه اگر پيش از تمام شدن نماز يادش بيايد كه آنها را فراموش كرده مستحب است براي گفتن آنها نماز را بشكند.

شكيات

1/1173 - شكيات نماز 22 قسم است: هفت قسم آن شكهايي است كه نماز را باطل مي كند و به شش قسم آن نبايد اعتنا كرد و نه قسم ديگر آن صحيح است.

شكهاي باطل كننده

1174 - شكهايي كه نماز را باطل مي كند از اين قرار است: اول شك در شماره ركعتهاي نماز دو ركعتي واجب، مثل نماز صبح و نماز مسافر.

ولي شك در شماره ركعتهاي نماز مستحب و نماز احتياط نماز را باطل نمي كند.

دوم شك در شماره ركعتهاي نماز سه ركعتي.

سوم آنكه در نماز چهار ركعتي شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر.

چهارم آنكه در نماز چهار ركعتي پيش از داخل شدن در سجده دوم شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر.

پنجم شك بين دو و پنج يا دو و بيشتر از پنج.

ششم شك بين سه و شش يا سه و بيشتر از شش.

هفتم شك بين چهار و شش يا چهار و بيشتر از شش، به تفصيلي كه خواهد آمد.

1175 - اگر يكي از شكهاي باطل كننده براي انسان پيش آيد بهتر آن است به همين اندازه كه شك او پا بر جا شد، نماز را به هم نزند، بلكه به قدري فكر كند كه صورت نماز به هم بخورد يا از پيدا شدن يقين يا گمان نااميد شود.

شكهايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد

1176 - شكهايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد از اين قرار است: اول شك در چيزي كه محل بجا آوردن آن گذشته است، مثل آنكه در ركوع شك كند حمد را خوانده يا نه.

دوم شك بعد از سلام نماز.

سوم شك بعد از گذشتن وقت نماز.

چهارم شك كثير الشك يعني كسي كه زياد شك مي كند.

پنجم شك امام در شماره ركعتهاي نماز، در صورتي كه ماموم شماره آنها را بداند و همچنين شك ماموم در صورتي كه امام شماره ركعتهاي نماز را بداند.

ششم شك در نمازهاي مستحبي و نماز

احتياط.

شك در چيزي كه محل آن گذشته است

1177 - اگر در بين نماز شك كند كه يكي از كارهاي واجب آن را انجام داده يا نه، مثلا شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه مشغول كاري باشد كه شرعا نبايد در صورتي كه آن كار قبلي را عمدا ترك كرده است مشغول اين كار شود مثلا در حال خواندن سوره شك كند حمد خوانده يا نه، نبايد به شك خود اعتنا كند، و در غير اين صورت بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده بجا آورد.

1178 - اگر در بين خواندن آيه شك كند كه آيه پيش را خوانده يا نه يا وقتي كه آخر آيه را مي خواند شك كند كه اول آن را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

1179 - اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه كارهاي واجب آن مانند ذكر و آرام بودن بدن را انجام داده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

1180 - اگر در حالي كه به سجده مي رود شك كند كه ركوع كرده يا نه، يا شك كند كه بعد از ركوع ايستاده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

1181 - اگر در حال برخواستن شك كند كه سجده يا تشهد را بجا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

1182 - كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند، اگر موقعي كه حمد يا تسبيحات مي خواند، شك كند كه سجده يا تشهد را بجا آورد يا نه بايد به شك خود اعتنا نكند، و اگر پيش از آنكه مشغول حمد يا تسبيحات شود، شك كند كه سجده يا تشهد را بجا آورده يا

نه، بايد بجا آورد.

1183 - اگر شك كند كه يكي از ركنهاي نماز را بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده، بايد بجا آورد، مثلا اگر پيش از خواندن تشهد شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه، بايد بجا آورد و چنانچه بعد يادش بيايد كه آن ركن را بجا آورده، چون ركن زياد شده نمازش بنابر احتياط لازم باطل است.

1184 - اگر شك كند عملي را كه ركن نيست بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده، بايد آن را بجا آورد، مثلا اگر پيش از خواندن سوره شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد حمد را بخواند و اگر بعد از انجام آن يادش بيايد كه آن را بجا آورده، چون ركن زياد نشده نمازش صحيح است.

1185 - اگر شك كند كه ركني را بجا آورده يا نه مثلا مشغول تشهد است، اگر شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه و به شك خود اعتنا نكند و بعدا يادش بيايد كه آن ركن را بجا نياورده، در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده بايد آن را بجا آورد، و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش بنابر احتياط لازم باطل است، مثلا اگر پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد كه دو سجده را بجا نياورده، بايد بجا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد نمازش چنانكه گفته شد باطل است.

1186 - اگر شك كند عملي را كه ركن نيست بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن

است شده، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلا موقعي كه مشغول خواندن سوره است، اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر بعد يادش بيايد كه آن را بجا نياورده، در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده، بايد بجا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش صحيح است، بنابر اين اگر مثلا در قنوت يادش بيايد كه حمد را نخوانده بايد بخواند، و اگر در ركوع يادش بيايد نمازش صحيح است.

1187 - اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه، چنانچه مشغول به تعقيب نماز يا مشغول نماز ديگر شده يا به واسطه انجام كاري كه نماز را به هم مي زند، از حال نمازگزار بيرون رفته، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از اينها شك كند، بايد سلام را بگويد.

و اگر شك كند كه سلام را درست گفته يا نه به شك خود اعتنا نكند، در هر جايي كه باشد.

شك بعد از سلام

1188 - اگر بعد از سلام نماز شك كند كه نمازش صحيح بوده يا نه، مثلا شك كند ركوع كرده يا نه، يا بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت، به شك خود اعتنا نكند، ولي اگر هر دو طرف شك او باطل باشد، مثلا بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه سه ركعت خوانده يا پنج ركعت، نمازش باطل است.

شك بعد از وقت

1189 - اگر بعد از گذشتن وقت نماز، شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده، خواندن آن لازم نيست، ولي اگر پيش از گذشتن وقت شك كند كه نماز خوانده يا نه، اگر چه گمان كند كه خوانده است، بايد آن نماز را بخواند.

1190 - اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه نماز را درست خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

1191 - اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر و عصر بداند چهار ركعت نماز خوانده، ولي نداند به نيت ظهر خوانده يا به نيت عصر، بايد چهار ركعت نماز قضاء به نيت نمازي كه بر او واجب است بخواند.

1192 - اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب و عشا، بداند يك نماز خوانده، ولي نداند سه ركعتي خوانده يا چهار ركعتي، بايد قضاي نماز مغرب و عشا را بخواند.

كثير الشك (كسي كه زياد شك مي كند)

1193 - كثير الشك كسي است كه زياد شك مي كند به اين معني كه بيش از كساني كه مانند او هستند از جهت بودن يا نبودن اسباب اغتشاش حواس شك كند پس كسي كه موجب اغتشاش حواس ندارد و در هر سه نماز لا اقل يك مرتبه شك كند، چنين شخصي به شك خود اعتنا نكند.

1194 - كثير الشك اگر در بجا آوردن چيزي از اجزاء نماز شك كند بايد بنا بگذارد كه آن را بجا آورده، مثلا اگر شك كند كه ركوع كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه ركوع كرده است و اگر در بجا آوردن چيزي شك كند كه نماز را باطل مي كند، مثل اينكه شك كند كه نماز صبح را دو ركعت خوانده

يا سه ركعت بنا را بر صحت مي گذارد.

1195 - كسي كه در يك چيز نماز زياد شك مي كند به طوري كه زيادي شك از مختصات آن چيز حساب شود، چنانچه در چيزهاي ديگر نماز شك كند، بايد به دستور آن عمل نمايد، مثلا كسي كه زيادي شك او در اين است كه سجده كرده يا نه، اگر در بجا آوردن ركوع شك كند بايد به دستور آن رفتار نمايد، يعني اگر به سجده نرفته ركوع را بجا آورد و اگر به سجده رفته اعتنا نكند.

1196 - كسي كه در نماز مخصوصي مثلا در نماز ظهر زياد شك مي كند، اگر در نماز ديگر مثلا در نماز عصر شك كند، بايد به دستور شك رفتار نمايد.

1197 - كسي كه فقط وقتي كه در جاي مخصوصي نماز مي خواند، زياد شك مي كند، اگر در غير آنجا نماز بخواند و شكي براي او پيش آيد، بايد به دستور شك عمل نمايد.

1198 - اگر انسان شك كند كه كثير الشك شده يا نه، بايد به دستور شك عمل نمايد، و كثير الشك تا وقتي يقين نكند كه به حال معمولي مردم برگشته بايد به شك خود اعتنا نكند.

1199 - كسي كه زياد شك مي كند، اگر شك كند ركني را جا آورده يا نه، و اعتنا نكند بعد يادش بيايد كه آن را بجا نياورده، چنانچه مشغول ركن بعد نشده، بايد آن را بجا آورد، و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش بنابر احتياط باطل است، مثلا اگر شك كند ركوع كرده يا نه، و اعتنا نكند، چنانچه پيش از سجده دوم يادش بيايد كه ركوع نكرده است، بايد برگردد و ركوع

كند و اگر در سجده دوم يادش بيايد، نمازش بنابر احتياط باطل است.

1200 - كسي كه زياد شك مي كند اگر شك كند چيزي را كه ركن نيست بجا آورده يا نه و اعتنا نكند و بعد يادش بيايد كه آن را بجا نياورده چنانچه از محل بجا آوردن آن نگذشته، بايد آن را بجا آورد و اگر از محل آن گذشته نمازش صحيح است، مثلا اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه و اعتنا نكند چنانچه در قنوت يادش بيايد كه حمد نخوانده بايد بخواند، و اگر در ركوع يادش بيايد، نمازش صحيح است.

شك امام و ماموم

1201 - اگر امام جماعت در شماره ركعتهاي نماز شك كند، مثلا شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، چنانچه ماموم يقين يا گمان داشته باشد كه چهار ركعت خوانده و به امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است، امام بايد نماز را تمام كند و خواندن نماز احتياط لازم نيست و نيز اگر امام يقين يا گمان داشته باشد كه چند ركعت خوانده است، و ماموم در شماره ركعتهاي نماز شك كند، بايد به شك خود اعتنا ننمايد.

شك در نماز مستحبي

1202 - اگر در شماره ركعتهاي نماز مستحبي شك كند، چنانچه طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد مثلا اگر در نافله صبح شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است.

و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمي كند، مثلا شك كند كه دو ركعت خوانده يا يك ركعت به هر طرف شك عمل كند، نمازش صحيح است.

1203 - كم شدن ركن نافله را باطل مي كند، ولي زياد شدن ركن آن را باطل نمي كند.

پس اگر يكي از كارهاي نافله را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه مشغول ركن بعد از آن شده بايد آن كار را انجام دهد و دوباره آن ركن را بجا آورد، مثلا اگر در بين ركوع يادش بيايد كه سوره حمد را نخوانده بايد برگردد و حمد را بخواند و دوباره به ركوع رود.

1204 - اگر در يكي از كارهاي نافله شك كند، خواه ركن باشد يا غير ركن، چنانچه محل آن نگذشته، بايد بجا آورد، و اگر محل آن گذشته به شك خود

اعتنا نكند.

1205 - اگر در نماز مستحبي دو ركعتي گمانش به سه ركعت يا بيشتر برود، بايد اعتنا نكند و نمازش صحيح است.

و اگر گمانش به دو ركعت يا كمتر برود، بايد بنابر احتياط واجب به همان گمان عمل كند، مثلا اگر گمانش به يك ركعت مي رود، بايد احتياطا يك ركعت ديگر بخواند.

1206 - اگر در نماز نافله كاري كند كه براي آن در نماز واجب سجده سهو واجب مي شود، يا يك سجده را فراموش نمايد، لازم نيست بعد از نماز، سجده سهو يا قضاي سجده را بجا آورد.

1207 - اگر شك كند كه نماز مستحبي را خوانده يا نه، چنانچه آن نماز مثل نماز جعفر طيار وقت معين نداشته باشد بنا بگذارد كه نخوانده است و همچنين است اگر مثل نافله يوميه وقت معين داشته باشد و پيش از گذشتن وقت شك كند كه آن را بجا آورده يا نه.

ولي اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه خوانده است يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

شكهاي صحيح

1208 - در نه صورت اگر در شماره ركعتهاي نماز چهار ركعتي شك كند، بايد فكر نمايد پس اگر يقين يا گمان به يك طرف پيدا كرد، همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند و گرنه به دستورهايي كه گفته مي شود عمل نمايد، و آن نه صورت از اين قرار است: اول آنكه بعد از داخل شدن در سجده دوم شك كند كه دو ركعت خوانده است يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد كه سه ركعت خوانده است و يك ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز بنابر احتياط واجب

يك ركعت نماز احتياط ايستاده بجا آورد.

دوم شك بين دو و چهار بعد از داخل شدن در سجده دوم كه بايد بنا بگذارد چهار ركعت خوانده و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.

سوم شك بين دو و سه و چهار بعد از داخل شدن در سجده دوم كه بايد بنا را بر چهار بگذارد و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته بجا آورد.

چهارم شك بين چهار و پنج بعد از داخل شدن در سجده دوم كه بايد بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو سجده سهو بجا آورد بعيد نيست كه اين حكم جاري شود در هر موردي كه طرف كمتر شك چهار ركعت باشد مثل شك بين چهار و شش و همچنين بعيد نيست در هر موري كه شك كند بين چهار ركعت و كمتر از آن و زيادتر از آن پس از داخل شدن در سجده دوم، آنكه بتواند بنا را بر چهار بگذارد و وظيفه هر دو شك را انجام دهد يعني نماز احتياط بخواند از جهت احتمال آنكه از چهار ركعت كمتر خوانده باشد و بعد دو سجده سهو بياورد از جهت احتمال آنكه بيش از چهار ركعت آورده باشد.

و در هر صورت اگر بعد از سجده اول و پيش از داخل شدن در سجده دوم، يكي از چهار شك گذشته براي او پيش آيد، نمازش باطل است.

پنجم شك بين سه و چهار، كه در هر جاي نماز باشد، بايد بنا را بر چهار بگذارد و نماز را

تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بجا آورد.

ششم شك بين چهار و پنج در حال ايستادن، بايد بنشيند و تشهد بخواند و سلام نماز را بدهد و يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بجا آورد.

هفتم شك بين سه و پنج در حال ايستادن، بايد بنشيند و تشهد بخواند و سلام نماز را بدهد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده بجا آورد.

هشتم شك بين سه و چهار و پنج در حال ايستادن، بايد بنشيند و تشهد بخواند و بعد از سلام نماز، دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته بجا آورد.

نهم شك بين پنج و شش در حال ايستادن، بايد بنشيند و تشهد بخواند و سلام نماز را بدهد و دو سجده سهو بجا آورد.

و نيز بنابر احتياط مستحب دو سجده سهو براي ايستادن بي جا در اين چهار صورت بجا آورد.

1209 - اگر يكي از شكهاي صحيح براي انسان پيش آيد چنانچه وقت نماز تنگ باشد كه نتواند نماز را از سر گيرد نبايد نماز را بشكند و بايستي به دستوري كه گفته شد عمل نمايد.

بلكه اگر وقت نماز وسعت هم داشته باشد احتياط مستحب آن است كه نماز را نشكند و به دستوري كه گفته شد عمل نمايد.

1210 - اگر يكي از شكهايي كه نماز احتياط براي آنها واجب است در نماز پيش آيد، چنانچه انسان نماز را تمام كند، احتياط مستحب آن است كه نماز احتياط را بخواند و بدون خواندن نماز احتياط، نماز را از سر نگيرد، و اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل

مي كند نماز را از سر بگيرد، نماز دومش هم بنابر احتياط باطل است، ولي اگر بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند، مشغول نماز شود، نماز دومش صحيح است.

1211 - وقتي يكي از شكهاي باطل براي انسان پيش آيد، و بداند كه اگر به حالت بعدي منتقل شود براي او يقين يا گمان پيدا مي شود، در صورتي كه شك باطل او در دو ركعت اول نماز باشد، جايز نيست با حالت شك نماز را ادامه دهد، مثلا اگر در حال ايستادن شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر و بداند كه اگر به ركوع رود به يك طرف يقين يا گمان پيدا مي كند جايز نيست با اين حال ركوع كند، و اما در بقيه شكهاي باطل ظاهرا مي تواند نماز را ادامه دهد تا يقين يا گمان براي او پيدا شود.

1212 - اگر اول گمانش به يك طرف بيشتر باشد، بعد دو طرف در نظر او مساوي شود، بايد به دستور شك عمل نمايد.

و اگر اول دو طرف در نظر او مساوي باشد و به طرفي كه وظيفه او است بنا بگذارد، بعد گمانش به طرف ديگر برود، بايد همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند.

1213 - كسي كه نمي داند گمانش به يك طرف بيشتر است يا هر دو طرف در نظر او مساوي است، بايد به دستور شك عمل كند.

1214 - اگر بعد از نماز بداند كه در بين نماز حال ترديدي داشته، كه مثلا دو ركعت خوانده يا سه ركعت، و بنا را بر سه گذاشته، ولي نداند كه گمانش بخواندن سه ركعت بوده يا هر دو طرف

در نظر او مساوي بوده، لازم نيست نماز احتياط را بخواند.

1215 - اگر بعد از ايستادن شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه و در همان موقع يكي از شكهايي كه اگر بعد از تمام شدن دو سجده اتفاق بيفتد صحيح مي باشد براي او پيش آيد، مثلا شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، چنانچه به دستور آن شك عمل كند نمازش صحيح است، ولي اگر موقعي كه تشهد مي خواند يكي از آن شكها اتفاق بيفتد، چنانچه بر فرض علم به آنكه دو سجده را آورده بايد بنا مي گذاشت بر اينكه در ركعتي است كه تشهد ندارد، نمازش باطل است، همچون مثالي كه گذشت، و گرنه نمازش صحيح است، مثل اينكه شك كند دو ركعت خوانده يا چهار ركعت.

1216 - اگر پيش از آنكه مشغول تشهد شود يا پيش از ايستادن - در ركعتهايي كه تشهد ندارد - شك كند كه يك يا دو سجده را بجا آورده يا نه، و در همان موقع يكي از شكهايي كه بعد از تمام شدن دو سجده صحيح است، برايش پيش آيد نمازش باطل است.

1217 - اگر موقعي كه ايستاده بين سه و چهار يا بين سه و چهار و پنج شك كند و يادش بيايد كه يك يا دو سجده از ركعت پيش را بجا نياورده نمازش باطل است.

1218 - اگر شك او از بين برود و شك ديگري برايش پيش آيد، مثلا اول شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بعد شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، بايد به دستور شك دوم عمل نمايد.

1219 - اگر

بعد از نماز شك كند كه در حال نماز مثلا بين دو و چهار شك كرده يا بين سه و چهار، مي تواند به دستور هر دو شك عمل كند و نيز مي تواند نماز را بشكند و پس از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند آن را دوباره بخواند.

1220 - اگر بعد از نماز بفهمد كه در حال نماز شكي براي او پيش آمده، ولي نداند از شكهاي باطل يا صحيح بوده، و اگر از شكهاي صحيح بوده نداند كدام قسم آن بوده است، جايز است نماز را بهم زده و دوباره بخواند.

1221 - كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر شكي كند كه بايد براي آن يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بخواند، بايد يك ركعت نشسته بجا آورد.

و اگر شكي كند كه بايد براي آن دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بايد دو ركعت نشسته بجا آورد.

1222 - كسي كه ايستاده نماز مي خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط از ايستادن عاجز شود، بايد مثل كسي كه نماز را نشسته مي خواند كه حكم آن در مساله پيش گفته شد، نماز احتياط را بجا آورد.

1223 - كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط بتواند بايستد، بايد به وظيفه كسي كه نماز را ايستاده مي خواند عمل كند.

دستور نماز احتياط

1224 - كسي كه نماز احتياط بر او واجب است، بعد از سلام نماز بايد فورا نيت نماز احتياط كند و تكبير بگويد و حمد را بخواند و به ركوع رود و دو سجده نمايد، پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده تشهد بخواند و

سلام دهد و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است بعد از دو سجده، يك ركعت ديگر مثل ركعت اول بجا آورد و بعد از تشهد سلام دهد.

1225 - نماز احتياط سوره و قنوت ندارد و بايد بنابر احتياط لازم آن را آهسته بخوانند و نيت آن را به زبان نياورند و احتياط مستحب آن است كه بسم اللّه آن را هم آهسته بگويند.

1226 - اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد، نمازي كه خوانده درست بوده، لازم نيست نماز احتياط را بخواند و اگر در بين نماز احتياط بفهمد، لازم نيست آن را تمام نمايد.

1227 - اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد كه ركعتهاي نمازش كم بوده، چنانچه كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد آنچه را از نماز نخوانده بخواند و براي سلام بيجا بنابر احتياط لازم دو سجده سهو بنمايد.

و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند، انجام داده، مثلا پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره بجا آورد.

1228 - اگر بعد از نماز احتياط بفهمد كسري نمازش به مقدار نماز احتياط بوده، مثلا در شك بين سه و چهار يك ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، نمازش صحيح است.

1229 - اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز كمتر از نماز احتياط بوده، مثلا در شك بين دو و چهار، دو ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، بايد نماز را دوباره بخواند.

1230 - اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نمازش بيشتر از نماز احتياط بوده، مثلا در شك بين سه و چهار

يك ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده، چنانچه بعد از نماز احتياط كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده، مثلا پشت به قبله كرده بايد نماز را دوباره بخواند و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده، احتياط لازم آن است كه در اين صورت نيز نمازش را دوباره بخواند و اكتفا به ضميمه كردن ركعت باقيمانده نكند.

1231 - اگر بين دو و سه و چهار شك كند و بعد از خواندن دو ركعت نماز احتياط ايستاده، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، لازم نيست دو ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند.

1232 - اگر بين سه و چهار شك كند و موقعي كه يك ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد نماز احتياط را رها كند، و چنانچه پيش از داخل شدن در ركوع يادش آمده باشد يك ركعت به طور متصل بخواند و نمازش صحيح است، و براي سلام زيادي بنابر احتياط لازم دو سجده سهو بنمايد و اگر پس از داخل شدن در ركوع يادش آمده باشد بايد نماز را دوباره بخواند و بنابر احتياط نمي تواند اكتفا به ضميمه كردن ركعت باقيمانده نمايد.

1233 - اگر بين دو و سه و چهار شك كند و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، نظير آنچه در مساله گذشته گفته شد در اينجا جاري است.

1234 - اگر در بين نماز احتياط بفهمد كسري نمازش بيشتر يا كمتر از نماز احتياط بوده، نظير آنچه در مساله (1232) گفته

شد در اينجا مي آيد.

1235 - اگر شك كند نماز احتياطي را كه بر او واجب بوده، بجا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز گذشته به شك خود اعتنا نكند و اگر وقت دارد، در صورتي كه بين شك و نماز زياد طول نكشيده و كاري هم مثل رو گرداندن از قبله كه نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد نماز احتياط را بخواند.

و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند بجا آورده يا بين نماز و شك او زياد طول كشيده بنابر احتياط لازم بايد نماز را دوباره بخواند.

1236 - اگر در نماز احتياط، بجاي يك ركعت دو ركعت بخواند، نماز احتياط باطل مي شود و بايد دوباره اصل نماز را بخواند و همچنين است - بنابر احتياط لازم - اگر در نماز احتياط ركني را اضافه كند.

1237 - موقعي كه مشغول نماز احتياط است اگر در يكي از كارهاي آن شك كند، چنانچه محل آن نگذشته، بايد بجا آورد و اگر محلش گذشته، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلا اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه چنانچه به ركوع نرفته بايد بخواند و اگر به ركوع رفته بايد به شك خود اعتنا نكند.

1238 - اگر در شماره ركعتهاي نماز احتياط شك كند، چنانچه طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمي كند، بايد بنا را بر بيشتر بگذارد، مثلا موقعي كه مشغول خواندن دو ركعت نماز احتياط است، اگر شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، چون طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند، بايد بنا بگذارد كه

دو ركعت خوانده و اگر شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون طرف بيشتر شك نماز را باطل نمي كند، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است.

1239 - اگر در نماز احتياط چيزي كه ركن نيست سهوا كم يا زياد شود، سجده سهو ندارد.

1240 - اگر بعد از سلام نماز احتياط شك كند كه يكي از اجزاء يا شرايط آن را بجا آورده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

1241 - اگر در نماز احتياط، تشهد يا يك سجده را فراموش كند و در جاي خود تداركش ممكن نباشد، احتياط واجب آن است كه بعد از سلام نماز سجده را قضا نمايد.

1242 - اگر نماز احتياط و قضاي يك سجده يا دو سجده سهو بر او واجب شود، بايد اول نماز احتياط را بجا آورد.

1243 - حكم گمان در نماز نسبت به ركعات مثل حكم يقين است، مثلا اگر نداند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت و گمان داشته باشد كه دو ركعت خوانده بنا مي گذارد كه دو ركعت است و اگر در نماز چهار ركعتي گمان دارد كه چهار ركعت خوانده، نبايد نماز احتياط بخواند و اما نسبت به افعال گمان حكم شك را دارد، پس اگر گمان دارد ركوع كرده در صورتي كه داخل سجده نشده است، بايد آن را بجا آورد و اگر گمان دارد حمد را نخوانده، چنانچه در سوره داخل شده باشد اعتنا به گمان ننمايد و نمازش صحيح است.

1244 - حكم شك و سهو و گمان در نمازهاي واجب يوميه و نمازهاي واجب ديگر فرق ندارد، مثلا اگر در نماز آيات شك كند كه يك

ركعت خوانده يا دو ركعت، چون شك او در نماز دو ركعتي است، نمازش باطل مي شود و اگر گمان داشته باشد كه دو ركعت يا يك ركعت است بر طبق گمان خود نماز را تمام مي نمايد.

سجده سهو

1245 - براي پنج چيز بعد از سلام نماز، انسان بايد دو سجده سهو به دستوري كه بعدا گفته مي شود بجا آورد: اول آنكه در بين نماز، سهوا حرف بزند.

دوم جايي كه نبايد سلام نماز را بدهد، مثلا در ركعت اول سهوا سلام بدهد.

سوم آنكه تشهد را فراموش كند.

چهارم آنكه در نماز چهار ركعتي بعد از داخل شدن در سجده دوم شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت يا شك كند كه چهار ركعت خوانده يا شش ركعت همچنانكه در مورد چهارم از شكهاي صحيح گذشت.

پنجم آنكه پس از نماز اجمالا بداند كه در نماز چيزي را اشتباها كم يا زياد كرده و نماز هم محكوم به صحت باشد، در اين پنج مورد بايد - بنابر احتياط در مورد اول و دوم و پنجم و بنابر اقوي در سوم و چهارم - دو سجده سهو بجا آورد، و احتياط مستحب آن است كه اگر يك سجده را فراموش كند يا اينكه در جايي كه بايد بايستد مثلا موقع خواندن حمد و سوره اشتباها بنشيند و در موقعي كه بايد بنشيند مثلا موقع تشهد اشتباها بايستد، دو سجده سهو بجا آورد.

بلكه براي هر چيزي كه در نماز اشتباها كم يا زياد كند دو سجده سهو بنمايد.

و احكام اين چند صورت در مسائل آينده گفته مي شود.

1246 - اگر انسان اشتباها يا به خيال اينكه نمازش تمام شده حرف بزند،

بايد بنابر احتياط دو سجده سهو بجا آورد.

1247 - براي صدايي كه از سرفه كردن پيدا مي شود سجده سهو واجب نيست.

ولي اگر سهوا ناله بكند يا آه بكشد يا آه بگويد، بايد بنابر احتياط سجده سهو نمايد.

1248 - اگر چيزي را كه سهوا غلط خوانده دوباره به طور صحيح بخواند، براي دوباره خواندن آن سجده سهو واجب نيست.

1249 - اگر در نماز سهوا مدتي حرف بزند و تمام آنها عرفا يك مرتبه حساب شود، دو سجده سهو بعد از سلام نماز كافي است.

1250 - اگر سهوا تسبيحات اربعه را نگويد، احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز دو سجده سهو بجا آورد.

1251 - اگر در جايي كه نبايد سلام نماز را بگويد سهوا بگويد السلام علينا وعلي عباد اللّه الصالحين يا بگويد: السلام عليكم اگر چه ورحمة اللّه وبركاته را نگفته باشد بايد بنابر احتياط لازم دو سجده سهو بنمايد، ولي اگر اشتباها بگويد: السلام عليك ايها النبي ورحمة اللّه وبركاته، احتياط مستحب آن است كه دو سجده سهو بجا آورد.

1252 - اگر در جايي كه نبايد سلام دهد اشتباها هر سه سلام را بگويد، دو سجده سهو كافي است.

1253 - اگر يك سجده يا تشهد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد، بايد برگردد و بجا آورد و بعد از نماز بنابر احتياط مستحب براي ايستادن بيجا دو سجده سهو بنمايد.

1254 - اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه يك سجده يا تشهد را از ركعت پيش فراموش كرده، بايد بعد از سلام نماز سجده را قضا نمايد و براي تشهد دو سجده سهو بجا آورد.

1255

- اگر سجده سهو را بعد از سلام نماز عمدا بجا نياورد، معصيت كرده و بنابر احتياط واجب بايد هر چه زودتر آن را انجام دهد، و چنانچه سهوا بجا نياورد، هر وقت يادش آمد بايد فورا انجام دهد و لازم نيست نماز را دوباره بخواند.

1256 - اگر شك دارد مثلا دو سجده سهو بر او واجب شده يا نه، لازم نيست بجا آورد.

1257 - كسي كه شك دارد مثلا دو سجده سهو بر او واجب شده يا چهار تا، اگر دو سجده بنمايد كافي است.

1258 - اگر بداند يكي از دو سجده سهو را بجا نياورده و تدارك ممكن نباشد بايد دو سجده سهو بجا آورد و اگر بداند سهوا سه سجده كرده، احتياط واجب آن است كه دوباره دو سجده سهو بنمايد.

دستور سجده سهو

1259 - دستور سجده سهو اين است كه بعد از سلام نماز فورا نيت سجده سهو كند و پيشاني را بنابر احتياط لازم بر چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و احتياط مستحب آن است كه در آن ذكر بگويد بهتر آن است كه بگويد: بسم اللّه و باللّه السلام عليك ايها النبي ورحمة اللّه وبركاته بعد بايد بنشيند و دوباره به سجده رود و ذكري را كه گفته شد بگويد و بنشيند و بعد از تشهد بگويد: السلام عليكم و اولي اين است و رحمة اللّه وبركاته را اضافه كند.

قضاي سجده و تشهد فراموش شده

1260 - سجده و تشهدي را كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز، قضاي آن را بجا مي آورد، بايد تمام شرايط نماز مانند پاك بودن بدن و لباس و رو به قبله بودن و شرطهاي ديگر را داشته باشد.

1261 - اگر سجده را چند دفعه فراموش كند، مثلا يك سجده از ركعت اول و يك سجده از ركعت دوم فراموش نمايد، بايد بعد از نماز قضاي هر دو را بجا آورد و بهتر آن است احتياطا براي فراموشي هر كدام دو سجده سهو بجا آورد.

1262 - اگر يك سجده و تشهد را فراموش كند، احتياطا براي فراموشي هر كدام دو سجده سهو بجا آورد.

1263 - اگر دو سجده از دو ركعت فراموش نمايد لازم نيست هنگام قضا مراعات ترتيب نمايد.

1264 - اگر بين سلام نماز و قضاي سجده كاري كند كه اگر عمدا يا سهوا در نماز اتفاق بيفتد نماز باطل مي شود، مثلا پشت به قبله نمايد، احتياط مستحب آن است كه بعد از قضاي سجده دوباره نماز را بخواند.

1265 -

اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك سجده يا تشهد را از ركعت آخر فراموش كرده، بايد برگشته و نماز را تمام نموده و بنابر احتياط واجب دو سجده سهو براي سلام بيجا بجا آورد.

1266 - اگر بين سلام نماز و قضاي سجده كاري كند كه براي آن سجده سهو واجب مي شود، مثل آنكه سهوا حرف بزند، بنابر احتياط واجب بايد اول سجده را قضا كند و بعد دو سجده سهو بنمايد.

1267 - اگر نداند كه در نماز سجده را فراموش كرده يا تشهد را بايد سجده را قضا نمايد و دو سجده سهو بجا آورد، و احتياط مستحب آن است كه تشهد را نيز قضا نمايد.

1268 - اگر شك دارد كه سجده يا تشهد را فراموش كرده يا نه واجب نيست قضا يا سجده سهو نمايد.

1269 - اگر بداند سجده را فراموش كرده و شك كند كه پيش از ركوع ركعت بعد يادش آمده و بجا آورده يا نه، احتياط مستحب آن است كه آن را قضا نمايد.

1270 - كسي كه بايد سجده را قضا نمايد، اگر براي كاري سجده سهو بر او واجب شود، بايد بنابر احتياط بعد از نماز اول سجده را قضا نمايد، بعد سجده سهو را بجا آورد.

1271 - اگر شك دارد كه بعد از نماز قضاي سجده فراموش شده را بجا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز نگذشته، بايد سجده را قضا نمايد بلكه اگر وقت نماز هم گذشته باشد بنابر احتياط واجب بايد آن را قضا كند.

كم و زياد كردن اجزاء و شرايط نماز

1272 - هرگاه چيزي از واجبات نماز را عمدا كم يا زياد كند اگر چه يك حرف آن باشد،

نماز باطل است.

1273 - اگر به واسطه ندانستن مساله، چيزي از واجبات ركني نماز را كم كند، نماز باطل است و اما كم كردن واجب غير ركني يا زياد كردن ركن از جاهل قاصر يا كسي كه معتمد به حجت است، نماز را باطل نمي كند، و چنانچه به واسطه ندانستن مساله - هر چند از روي تقصير - حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را آهسته بخواند يا حمد و سوره نماز ظهر و عصر را بلند بخواند، يا در مسافرت نماز ظهر و عصر و عشا را چهار ركعتي بخواند، نمازش صحيح است.

1274 - اگر در بين نماز بفهمد وضو يا غسلش باطل بوده يا بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده، بايد نماز را بهم بزند و دوباره با وضو يا غسل بخواند و اگر بعد از نماز بفهمد، بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بجا آورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

1275 - اگر بعد از رسيدن به ركوع يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش را فراموش كرده، نمازش بنابر احتياط باطل است، و اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد، بايد برگردد و دو سجده را بجا آورد و برخيزد و حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز بنابر احتياط مستحب براي ايستادن بيجا دو سجده سهو بنمايد.

1276 - اگر پيش از گفتن السلام علينا و السلام عليكم يادش بيايد كه دو سجده ركعت آخر را بجا نياورده، بايد دو سجده را بجا آورد و دوباره تشهد بخواند و سلام نماز را بدهد.

1277 -

اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز نخوانده، بايد مقداري را كه فراموش كرده بجا آورد.

1278 - اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز را نخوانده، چنانچه كاري انجام داده كه اگر در نماز عمدا يا سهوا اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند، مثلا پشت به قبله كرده، نمازش باطل است و اگر كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند، انجام نداده بايد فورا مقداري را كه فراموش كرده بجا آورد و براي سلام زيادي بنابر احتياط لازم دو سجده سهو بنمايد.

1279 - هرگاه بعد از سلام نماز عملي انجام دهد كه اگر در نماز عمدا يا سهوا اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند، مثلا پشت به قبله نمايد و بعد يادش بيايد كه دو سجده آخر را بجا نياورده، نمازش باطل است و اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند، يادش بيايد بايد دو سجده اي را كه فراموش كرده بجا آورد، دوباره تشهد بخواند و سلام نماز را بدهد و بنابر احتياط واجب دو سجده سهو براي سلامي كه اول گفته است بنمايد.

1280 - اگر بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده، بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد، و اگر بفهمد پشت به قبله خوانده چنانچه وقت نگذشته باشد بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته باشد چنانچه مردد بوده قضا لازم است و گرنه قضا لازم نيست و اگر بفهمد نماز را بين طرف راست و طرف چپ قبله بجا آورده، در صورتي كه بعد از گذشتن

وقت باشد قضا ندارد، ولي اگر پيش از گذشتن وقت باشد در صورتي كه در انحراف از قبله معذور نبوده مثل اينكه در جستجوي طرف قبله كوتاهي كرده بايد بنابر احتياط نماز را دوباره بخواند.

نماز مسافر

1/1280 - مسافر بايد نماز ظهر و عصر و عشا را با هشت شرط شكسته بجا آورد يعني دو ركعت بخواند:

شرط اول آنكه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعي نباشد، و فرسخ شرعي مقداري كمتر از پنج كيلومتر و نيم است.

1281 - كسي كه رفتن و برگشتن او مجموعا هشت فرسخ است، خواه رفتن يا برگشتنش كمتر از چهار فرسخ باشد يا نباشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

بنابر اين اگر رفتن سه فرسخ و برگشتن پنج فرسخ، يا به عكس باشد، بايد نماز را شكسته يعني دو ركعتي بخواند.

1282 - اگر رفتن و برگشتن هشت فرسخ باشد اگر چه روزي كه مي رود، همان روز يا شب آن برنگردد، بايد نماز را شكسته بخواند، ولي بهتر آن است كه در اين صورت احتياط كرده تمام را نيز بخواند.

1283 - اگر سفر مختصري از هشت فرسخ كمتر باشد يا انسان نداند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، نبايد نماز را شكسته بخواند و چنانچه شك كند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، تحقيق كردن برايش لازم نيست و بايد نمازش را تمام بخواند.

1284 - اگر يك عادل يا شخص موثقي خبر دهد كه سفر انسان هشت فرسخ است و انسان به گفته او اطمينان پيدا كند، بايد نماز را شكسته بخواند.

1285 - كسي كه يقين دارد سفر او هشت فرسخ است، اگر نماز را شكسته بخواند

و بعد بفهمد كه هشت فرسخ نبوده، بايد آن را چهار ركعتي بجا آورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

1286 - كسي كه يقين دارد سفرش بجايي را كه مي خواهد برود هشت فرسخ نيست يا شك دارد كه هشت فرسخ هست يا نه، چنانچه در بين راه بفهمد كه سفر او هشت فرسخ بوده، اگر چه كمي از راه باقي باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر تمام خوانده بايد دوباره شكسته بجا آورد ولي اگر وقت گذشته لازم نيست قضا نمايد.

1287 - اگر بين دو محلي كه فاصله آنها كمتر از چهار فرسخ است، چند مرتبه رفت و آمد كند، اگر چه روي هم رفته هشت فرسخ شود، بايد نماز را تمام بخواند.

1288 - اگر محلي دو راه داشته باشد، يك راه آن كمتر از هشت فرسخ و راه ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد، چنانچه انسان از راهي كه هشت فرسخ است به آنجا برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از راهي كه هشت فرسخ نيست برود، بايد تمام بخواند.

1289 - ابتداي هشت فرسخ را بايد از جايي حساب كند كه شخص پس از گذشت از آنجا مسافر محسوب مي شود و اين جا غالبا آخر شهر است ولي در بعضي از شهرهاي بزرگ ممكن است آخر محله باشد.

1/1289 - شرط دوم آنكه از اول مسافرت قصد هشت فرسخ را داشته باشد، يعني بداند كه هشت فرسخ راه را مي پيمايد، پس اگر بجايي كه كمتر از هشت فرسخ است مسافرت كند، و بعد از رسيدن به آنجا قصد كند جايي برود كه با مقداري كه آمده هشت فرسخ شود، چون

از اول قصد هشت فرسخ را نداشته، بايد نماز را تمام بخواند.

ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود يا مثلا چهار فرسخ برود و چهار فرسخ ديگر به وطنش يا محلي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

1290 - كسي كه نمي داند سفرش چند فرسخ است، مثلا براي پيدا كردن گمشده اي مسافرت مي كند و نمي داند كه چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند، بايد نماز را تمام بخواند، ولي در برگشتن چنانچه تا وطنش يا جايي را كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، هشت فرسخ يا بيشتر باشد بايد نماز را شكسته بخواند و نيز اگر در بين رفتن قصد كند كه مثلا چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

1291 - مسافر در صورتي بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود.

پس كسي كه از شهر بيرون مي رود و مثلا قصدش اين است كه اگر رفيق پيدا كند، سفر هشت فرسخي برود، چنانچه اطمينان دارد كه رفيق پيدا مي كند، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر اطمينان ندارد بايد تمام بخواند.

1292 - كسي كه قصد هشت فرسخ دارد، اگر چه در هر روز مقدار كمي را برود، وقتي به حد ترخص (كه معنايش در مساله 1327 خواهد آمد) برسد، بايد نماز را شكسته بخواند، ولي اگر در هر روز مقدار خيلي كمي راه برود، احتياط لازم آن است كه نمازش را هم تمام و هم شكسته بخواند.

1293 - كسي كه در سفر در اختيار ديگري است: مانند نوكري كه با آقاي خود مسافرت مي كند، چنانچه

بداند سفر او هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر نداند، نماز را تمام بجا آورد و پرسيدن لازم نيست.

1294 - كسي كه در سفر در اختيار ديگري است، اگر بداند يا گمان داشته باشد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود و سفر نمي كند بايد نماز را تمام بخواند.

1295 - كسي كه در سفر در اختيار ديگري است، اگر اطمينان ندارد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا نشود و سفر بكند، بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر اطمينان دارد اگر چه احتمال بسيار ضعيفي مي دهد كه مانعي براي سفر او پيش آيد، بايد نماز را شكسته بخواند.

1/1295 - شرط سوم آنكه در بين راه از قصد خود برنگردد، پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد يا مردد شود، بايد نماز را تمام بخواند.

1296 - اگر بعد از پيمودن مقداري از راه كه با برگشتن هشت فرسخ مي شود از مسافرت منصرف شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه همانجا بماند يا بعد از ده روز برگردد يا در برگشتن و ماندن مردد باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

1297 - اگر بعد از پيمودن مقداري از راه كه با برگشتن هشت فرسخ مي شود از مسافرت منصرف شود و تصميم داشته باشد كه برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند، اگر چه بخواهد كمتر از ده روز در آنجا بماند.

1298 - اگر براي سفري هشت فرسخي به طرف محلي حركت كند و بعد از رفتن مقداري از راه بخواهد جاي ديگري برود، چنانچه از محل اولي كه حركت كرده تا جايي كه

مي خواهد برود، هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

1299 - اگر پيش از آنكه هشت فرسخ را طي كند مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه، و در موقعي كه مردد است راه نرود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود، بايد تا آخر مسافرت نماز را شكسته بخواند.

1300 - اگر پيش از آنكه به هشت فرسخ برسد مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه، و در موقعي كه مردد است مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد كه هشت فرسخ ديگر برود و يا تا جايي برود كه رفت و برگشتنش هشت فرسخ شود، چه همان روز يا شب از آنجا برگردد يا برنگردد و بخواهد كمتر از ده روز در آنجا بماند، بايد تا آخر مسافرت نماز را شكسته بخواند.

1301 - اگر پيش از آنكه به هشت فرسخ برسد مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه، و در موقعي كه مردد است مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود، چنانچه باقيمانده سفر او كمتر از هشت فرسخ باشد بايد نماز را تمام بخواند، مگر در صورتي كه مسافتي را كه قبل از تردد طي كرده با مسافت باقيمانده بعد از تردد، به مقدار هشت فرسخ باشد كه در اين فرض بنابر اظهر بايد نماز را شكسته بجا آورد.

1/1301 - شرط چهارم آنكه نخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود بگذرد و در آنجا توقف كند يا ده روز يا بيشتر در جايي بماند، پس كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد

و در آن توقف كند يا ده روز در محلي بماند، بايد نماز را تمام بخواند.

1302 - كسي كه نمي داند پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش مي گذرد و در آن توقف مي كند يا نه و يا ده روز در محلي قصد اقامت مي نمايد يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

1303 - كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد و در آن توقف كند يا ده روز در محلي بماند و نيز كسي كه مردد است كه از وطنش بگذرد يا ده روز در محلي بماند، اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود، باز هم نماز را تمام بخواند، ولي اگر باقيمانده راه هر چند با برگشتن هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

1/1303 - شرط پنجم آنكه براي كار حرام سفر نكند، و اگر براي كار حرامي مانند دزدي سفر كند بايد نماز را تمام بخواند و همچنين است اگر خود سفر حرام باشد، مثل آنكه براي او ضرري كه اقدام بر آن شرعا حرام است داشته باشد، يا زن بدون اجازه شوهر سفري برود كه بر او واجب نباشد، ولي اگر مثل سفر حج واجب باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

1304 - سفري كه واجب نيست اگر سبب اذيت - ناشي از شفقت - پدر و مادر باشد حرام است و انسان بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند و روزه هم بگيرد.

1305 - كسي كه سفر او حرام نيست و براي كار حرام هم سفر نمي كند، اگر چه در سفر معصيتي انجام دهد، مثلا غيبت كند يا شراب بخورد بايد

نماز را شكسته بخواند.

1306 - اگر براي آنكه كار واجبي را ترك كند مسافرت نمايد چه غرض ديگري در سفر داشته باشد يا نه نمازش تمام است، پس كسي كه بدهكار است، اگر بتواند بدهي خود را بدهد و طلبكار هم مطالبه كند، چنانچه در سفر نتواند بدهي خود را بدهد و براي فرار از دادن قرض مسافرت نمايد، بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر سفرش براي كار ديگري است اگر چه در سفر ترك واجب نيز بنمايد، بايد نماز را شكسته بخواند.

1307 - اگر در سفر حيوان سواري او يا مركب ديگري كه سوار او است غصبي باشد و براي فرار از مالك مسافرت كرده باشد يا در زمين غصبي مسافرت كند بايد نماز را تمام بخواند.

1308 - كسي كه با ظالم مسافرت مي كند، اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك به ظالم در ظلمش باشد بايد نماز را تمام بخواند و اگر ناچار باشد يا مثلا براي نجات دادن مظلومي با او مسافرت كند، نمازش شكسته است.

1309 - اگر به قصد تفريح و گردش مسافرت كند، سفر او حرام نيست و بايد نماز را شكسته بخواند.

1310 - اگر براي لهو و خوش گذراني به شكار رود، نمازش در حال رفتن تمام است و در برگشتن قصر است در صورتي كه به حد مسافت باشد و مانند رفتن براي شكار نباشد و چنانچه براي تهيه معاش به شكار رود، نمازش شكسته است و همچنين است اگر براي كسب و زياد كردن مال برود، اگر چه در اين صورت احتياط آن است كه نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

1311 - كسي كه

براي معصيت سفر كرده، موقعي كه از سفر برمي گردد، اگر برگشتن به تنهايي هشت فرسخ است بايد نماز را شكسته بخواند و احتياط مستحب آن است كه در صورتي كه توبه نكرده هم شكسته و هم تمام بخواند.

1312 - كسي كه سفر او سفر معصيت است، اگر در بين راه از قصد معصيت برگردد، خواه باقيمانده راه به تنهايي يا مجموع رفت و برگشت از آنجا هشت فرسخ باشد يا نه، بايد نماز را شكسته بخواند.

1313 - كسي كه براي معصيت سفر نكرده، اگر در بين راه قصد كند كه بقيه راه را براي معصيت برود، بايد نماز را تمام بخواند، ولي نمازهايي را كه شكسته خوانده صحيح است.

1/1313 - شرط ششم آنكه از كساني نباشد كه جاي معيني ندارند و خانه شان همراه خودشان است مانند صحرانشينهايي كه در بيابانها گردش مي كنند و هرجا آب و خوراك براي خود و حشمشان پيدا كنند، مي مانند، و بعد از چندي به جاي ديگر مي روند، پس اينگونه افراد در اين مسافرتها بايد نماز را تمام بخوانند.

1314 - اگر صحرانشين مثلا براي پيدا كردن منزل و چراگاه حيواناتش سفر كند، چنانچه با بنه و دستگاه باشد نماز را تمام بخواند و الا چنانچه سفر او هشت فرسخ باشد، نماز را شكسته بخواند.

1315 - اگر صحرانشين مثلا براي زيارت يا حج يا تجارت و مانند اينها مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند.

1/1315 - شرط هفتم آنكه شغل او مسافرت نباشد، و اما كسي كه كارش مسافرت است به اين معني كه يا كاري جز مسافرت كردن ندارد، به حدي كه عرف او را كثير السفر مي گويند و

يا اينكه كاري كه در زندگاني براي خود انتخاب كرده توقف بر سفر دارد، مانند شتردار و راننده و چوبدار و كشتيبان، اينگونه اشخاص اگر چه براي جهت شخصي خودشان چون بردن اثاثيه منزل و يا نقل و انتقال عيالشان مسافرت كنند، بايد نماز را تمام بخوانند، و ملحق مي شود به كسي كه كارش سفر است كسي كه كارش در جاي ديگري است كه هر روز يا دو روز يك مرتبه مثلا به آنجا سفر نموده و برمي گردد، مانند كسي كه اقامتش در جايي است و كارش در جاي ديگر از قبيل تجارت و تدريس.

1316 - كسي كه شغلش در مسافرت است، اگر براي كار ديگري مثلا براي زيارت يا حج مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند، مگر آنكه عرفا او را كثير السفر بگويند.

ولي اگر مثلا شوفر، اتومبيل خود را براي زيارت كرايه بدهد، و در ضمن خودش هم زيارت كند، در هر حال بايد نماز را تمام بخواند.

1317 - حمله دار يعني كسي كه براي رساندن حاجيها به مكه مسافرت مي كند، چنانچه شغلش مسافرت باشد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر شغلش مسافرت نباشد، و فقط در ايام حج براي حمله داري سفر مي كند، احتياط واجب آن است كه بين نماز تمام و شكسته جمع نمايد، ولي چنانچه مدت سفر او كم باشد، مثلا دو سه هفته بعيد نيست كه حكم او شكسته باشد.

1318 - كسي كه شغل او حمله داري است و حاجيها را از راه دور به مكه مي برد، چنانچه مقدار معتنابهي از ايام سال را در راه باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

1319 - كسي كه در

مقداري از سال شغلش مسافرت است، مثل شوفري كه فقط در زمستان يا تابستان اتومبيل خود را كرايه مي دهد بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند، و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

1320 - راننده و دوره گردي كه در دو سه فرسخي شهر رفت و آمد مي كند، چنانچه اتفاقا سفر هشت فرسخي برود، بايد نماز را شكسته بخواند.

1321 - كسي كه شغلش مسافرت است، چه ده روز يا بيشتر در وطن خود بماند و از اول قصد ماندن ده روز را داشته باشد يا بدون قصد بماند، بايد در همان سفر اولي كه بعد از ده روز مي رود، نماز را تمام بخواند و همچنين است اگر در غير وطن خود ده روز با قصد يا بدون قصد بماند.

1322 - چارواداري كه شغلش مسافرت است چنانچه در وطن يا در غير وطن با قصد يا بدون قصد ده روز بماند احتياط مستحب آن است كه در سفر اولي كه بعد از ده روز مي رود ميان نماز تمام و شكسته جمع نمايد.

1323 - كساني چون چاروادار و شتردار كه شغل آنها در مسافرت است، در صورتي كه مسافرت بيش از مقدار معمول بر آنها موجب مشقت و خستگي شود بايد نماز را شكسته بجا آورند.

1324 - كسي كه در شهرها سياحت مي كند، و براي خود وطني اختيار نكرده نماز را تمام بخواند.

1325 - كسي كه شغلش مسافرت نيست، اگر مثلا در شهري يا در دهي جنسي دارد كه براي حمل آن مسافرتهاي پي در پي مي كند، بايد نماز را شكسته بخواند مگر آنكه مسافرتهاي او آنقدر زياد باشد كه او

را عرفا كثير السفر بگويند.

1326 - كسي كه از وطنش صرف نظر كرده و مي خواهد وطن ديگري براي خود اختيار كند، اگر شغلش مسافرت نباشد، بايد در مسافرت خود نماز را شكسته بخواند.

1/1326 - شرط هشتم آنكه به حد ترخص برسد، و اما در غير وطن اعتباري به حد ترخص نيست، و همين كه از محل اقامت خارج شود نمازش قصر است.

1327 - حد ترخص جايي است كه اهل شهر مسافر را نبينند و نشانه آن اين است كه او اهل شهر را نبيند.

1328 - مسافري كه به وطنش بر مي گردد تا وقتي كه داخل وطنش نشده بايد نماز را قصر بخواند، و همچنين مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، مادامي كه به آن محل نرسيده نمازش قصر است.

1329 - هرگاه شهر در بلندي باشد كه از دور اهل آن ديده شود يا به قدري گود باشد كه اگر انسان كمي دور شود اهل آن را نبيند كسي كه از اهالي آن شهر مسافرت مي كند، وقتي به اندازه اي دور شود كه اگر آن شهر در زمين هموار بود، اهلش از آنجا ديده نمي شد، بايد نماز خود را شكسته بخواند.

و نيز اگر پستي و بلندي راه بيشتر از معمول باشد بايد ملاحظه معمول را بنمايد.

1330 - اگر از محلي مسافرت كند كه اهل ندارد، وقتي به جايي برسد كه اگر آن محل اهل داشت، از آنجا ديده نمي شد، بايد نماز را شكسته بخواند.

1331 - كسي كه در كشتي يا قطار نشسته و قبل از رسيدن به حد ترخص به نيت نماز تمام مشغول نماز شود ولي قبل از ركوع ركعت سوم به حد

ترخص برسد بايد نمازش را شكسته بجا آورد.

1332 - اگر در فرضي كه در مساله پيش گذشت بعد از ركوع ركعت سوم به حد ترخص برسد مي تواند كه آن نماز را بشكند و بايد آن را شكسته بجا آورد.

1333 - اگر كسي يقين پيدا كند كه به حد ترخص رسيده و نماز را شكسته بجا آورد و سپس معلوم شود كه در وقت نماز به حد ترخص نرسيده بوده بايد نماز را دوباره انجام دهد، پس چنانچه در اين حال هنوز به حد ترخص نرسيده باشد، بايد نماز را تمام بخواند و در صورتي كه از حد ترخص گذشته باشد نماز را شكسته بجا آورد و اگر وقت گذشته نماز را مطابق وظيفه اش در هنگام فوت آن بجا آورد.

1334 - اگر چشم او غير معمولي باشد در محلي بايد نماز را شكسته بخواند كه چشم متوسط اهل شهر را نبيند.

1335 - اگر موقعي كه سفر مي رود شك كند كه به حد ترخص رسيده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

1336 - مسافري كه در سفر از وطن خود عبور مي كند، اگر در آن توقف كند بايد نماز را تمام بخواند و گرنه احتياط لازم آن است كه بين قصر و تمام جمع نمايد.

1337 - مسافري كه در بين مسافرت به وطنش مي رسد و در آنجا توقف مي كند، تا وقتي كه در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود يا مثلا چهار فرسخ برود چهار فرسخ برگردد، وقتي كه به حد ترخص برسد، بايد نماز را شكسته بخواند.

1338 - محلي را كه انسان براي اقامت دائمي

و زندگي خود اختيار كرده وطن او است، چه در آنجا به دنيا آمده و وطن پدر و مادرش باشد يا خودش آنجا را براي زندگي اختيار كرده است.

1339 - اگر قصد دارد در محلي كه وطن اصليش نيست مدت زماني كوتاه بماند و بعد جاي ديگر رود، آنجا وطن او حساب نمي شود.

1340 - جايي را كه انسان محل زندگي خود قرار داده، هر چند قصد نداشته باشد كه هميشه در آنجا بماند اگر طوري باشد كه عرف او را در آنجا مسافر نمي گويند هر چند موقتا ده روز يا بيشتر جاي ديگري را محل زندگي خود قرار دهد باز هم محل زندگيش را جاي اول مي گويند آنجا براي او حكم وطن را دارد.

1341 - كسي كه در دو محل زندگي مي كند، مثلا شش ماه در شهري و شش ماه در شهر ديگر مي ماند، هر دو محل وطن او است.

و نيز اگر بيشتر از دو محل را براي زندگي خود اختيار كرده باشد، همه آنها وطن او حساب مي شود.

1342 - بعضي از فقهاء گفته اند كسي كه در محلي مالك منزل مسكوني است اگر شش ماه متصل با قصد در آنجا بماند، تا وقتي كه آن منزل مال او است، آن محل حكم وطن او را دارد پس هر وقت در مسافرت به آنجا برسد، بايد نماز را تمام بخواند، ولي اين حكم ثابت نيست.

1343 - اگر به جايي برسد كه وطن او بوده و از آنجا صرف نظر كرده، نبايد نماز را تمام بخواند، اگر چه وطن ديگري هم براي خود اختيار نكرده باشد.

1344 - مسافري كه قصد دارد، ده روز پشت سر هم

در محلي بماند يا مي داند كه بدون اختيار ده روز در محلي مي ماند، در آن محل بايد نماز را تمام بخواند.

1345 - مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، لازم نيست قصد ماندن شب اول يا شب يازدهم را داشته باشد، و همين كه قصد كند كه از طلوع آفتاب روز اول تا غروب روز دهم بماند، بايد نماز را تمام بخواند.

و همچنين است اگر مثلا قصدش اين باشد كه از ظهر روز اول تا ظهر روز يازدهم بماند.

1346 - مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه بخواهد تمام ده روز را در يكجا بماند، پس اگر بخواهد مثلا ده روز در نجف و كوفه يا در تهران و شميران بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

1347 - مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، اگر از اول قصد داشته باشد كه در بين ده روز به اطراف آنجا كه به قدر حد ترخص يا بيشتر دور باشد برود، اگر مدت رفتن و آمدنش به اندازه اي باشد كه در نظر عرف با اقامت ره روز منافات ندارد، نماز را تمام بخواند، و چنانچه منافات داشته باشد نماز را شكسته بجا آورد، مثلا اگر از اول قصد داشته باشد كه تمام يك روز و يا تمام يك شب از آنجا خارج شود، با قصد اقامت منافات دارد و بايد نماز را شكسته بجا آورد، ولي چنانچه قصدش اين باشد كه مثلا در نصف روز خارج شده و سپس برگردد، هر چند برگشتنش بعد از رسيدن شب باشد، بايد نماز را تمام بجا آورد، مگر در

صورتي كه اين طور خارج شدن او به مقداري تكرار شود كه عرفا بگويند در دو جا يا بيشتر اقامت دارد.

1348 - مسافري كه تصميم ندارد ده روز در محلي بماند، مثلا قصدش اين است كه اگر رفيقش بيايد، يا منزل خوبي پيدا كند، ده روز بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

1349 - كسي كه تصميم دارد ده روز در محلي بماند، اگر احتمال بدهد كه براي ماندن او مانعي برسد و آن احتمال از نظر عقلا قابل توجه باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

1350 - اگر مسافر بداند كه مثلا ده روز يا بيشتر به آخر ماه مانده، و قصد كند كه تا آخر ماه در جايي بماند، بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر نداند تا آخر ماه چقدر مانده و قصد كند كه تا آخر ماه بماند، بايد نماز را شكسته بخواند، اگر چه از موقعي كه قصد كرده تا روز آخر ماه ده روز يا بيشتر باشد.

1351 - اگر مسافر قصد كند ده روز در محلي بماند، چنانچه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود يا مردد شود كه در آنجا بماند يا به جاي ديگر برود، بايد نماز را شكسته بخواند، ولي اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود يا مردد شود، تا وقتي كه در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند.

1352 - مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر روزه بگيرد و بعد از ظهر از ماندن در آنجا منصرف شود، چنانچه يك نماز چهار ركعتي خوانده باشد تا وقتي كه در آنجا هست روزه هايش

صحيح است و بايد نمازهاي خود را تمام بخواند، و اگر نماز چهار ركعتي نخوانده باشد، بايد احتياطا روزه آن روزش را تمام و آن را قضا نيز نمايد، و بايد نمازهاي خود را شكسته بخواند و روزهاي بعد هم نمي تواند روزه بگيرد.

1353 - مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر از ماندن منصرف شود و پيش از آنكه از قصد ماندن برگردد شك كند كه يك نماز چهار ركعتي خوانده يا نه بايد نمازهاي خود را شكسته بخواند.

1354 - اگر مسافر به نيت اينكه نماز را شكسته بخواند مشغول نماز شود و در بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند، بايد نماز را چهار ركعتي تمام نمايد.

1355 - مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر در بين نماز اول چهار ركعتي از قصد خود برگردد، چنانچه مشغول ركعت سوم نشده، بايد نماز را دو ركعتي تمام نمايد و بقيه نمازهاي خود را شكسته بخواند.

و همچنين است اگر مشغول ركعت سوم شده و به ركوع نرفته باشد كه بايد بنشيند و نماز را شكسته به آخر برساند، و اگر به ركوع رفته باشد مي تواند نمازش را به هم بزند و بايد آن را شكسته اعاده نمايد و تا وقتي كه در آنجا هست نماز را شكسته بخواند.

1356 - مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر بيشتر از ده روز در آنجا بماند، تا وقتي كه مسافرت نكرده، بايد نمازش را تمام بخواند و لازم نيست دوباره قصد ماندن ده روز كند.

1357 - مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند،

بايد روزه واجب را بگيرد و مي تواند روزه مستحبي را هم بجا آورد و نافله ظهر و عصر و عشا را هم بخواند.

1358 - مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعت ادائي، يا بعد از ماندن ده روز - اگر چه يك نماز تمام هم نخوانده باشد - بخواهد به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود و برگردد و دوباره در جاي اول خود ده روز يا كمتر بماند، از وقتي كه مي رود تا وقتي كه برمي گردد و بعد از برگشتن بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر برگشتن به محل اقامتش فقط از اين جهت باشد كه در طريق سفرش واقع شده است و سفر او مسافت شرعيه باشد، لازم است در رفتن و برگشتن و در محل اقامت نماز را شكسته بخواند.

1359 - مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعت ادائي بخواهد به جاي ديگري كه كمتر از هشت فرسخ است برود و ده روز در آنجا بماند، در رفتن و در محلي كه قصد ماندن ده روز دارد، بايد نمازهاي خود را تمام بخواند، ولي اگر محلي كه مي خواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد موقع رفتن نمازهاي خود را شكسته بخواند و چنانچه نخواهد ده روز در آنجا بماند بايد مدتي كه در آنجا مي ماند نيز نمازهاي خود را شكسته بخواند.

1360 - مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعت ادائي بخواهد به جايي كه كمتر از

چهار فرسخ است برود، چنانچه مردد باشد كه به محل اولش برگردد يا نه، يا به كلي از برگشتن به آنجا غافل باشد، يا بخواهد برگردد، ولي مردد باشد كه ده روز آنجا بماند يا نه، يا آنكه از ده روز ماندن در آنجا و مسافرت از آنجا غافل باشد، بايد از وقتي كه مي رود تا وقتي كه برمي گردد و بعد از برگشتن، نمازهاي خود را تمام بخواند.

1361 - اگر به خيال اينكه رفقايش مي خواهند ده روز در محلي بمانند قصد كند كه ده روز در آنجا بماند، و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعت ادائي بفهمد كه آنها قصد نكرده اند، اگر چه خودش هم از ماندن منصرف شود، تا مدتي كه در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند.

1362 - اگر مسافر اتفاقا سي روز در محلي بماند، مثلا در تمام سي روز در رفتن و ماندن مردد باشد، بعد از گذشتن سي روز اگر چه مقدار كمي در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند.

1363 - مسافري كه مي خواهد نه روز يا كمتر در محلي بماند، اگر بعد از آنكه نه روز يا كمتر در آنجا ماند، بخواهد دوباره نه روز ديگر يا كمتر بماند، و همينطور تا سي روز، روز سي و يكم بايد نماز را تمام بخواند.

1364 - مسافر بعد از سي روز، در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه سي روز را در يك جا بماند، پس اگر مقداري از آن را در جايي و مقداري را در جاي ديگر بماند، بعد از سي روز هم بايد نماز را شكسته بخواند.

مسايل متفرقه

1365 - مسافر مي تواند

در مسجد الحرام و مسجد پيغمبر صلي اللّه عليه وآله و مسجد كوفه بلكه در تمام شهر مكه و مدينه و كوفه نمازش را تمام بخواند و نيز مسافر مي تواند در حرم حضرت سيد الشهداء عليه السلام تا مقدار بيست و پنج ذراع دورتر از قبر مقدس نمازش را تمام بخواند.

1366 - كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر در غير چهار جايي كه در مساله پيش گفته شد عمدا تمام بخواند نمازش باطل است، و همچنين است اگر فراموش كند كه نماز مسافر شكسته است و تمام بخواند، ولي در صورت فراموشي اگر بعد از وقت يادش بيايد قضا لازم نيست.

1367 - كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر سهوا تمام بخواند چنانچه در اثناء وقت ملتفت شود، بايد نماز را اعاده كند و اگر پس از گذشت وقت ملتفت شود بايد بنابر احتياط قضا نمايد.

1368 - مسافري كه نمي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر تمام بخواند نمازش صحيح است.

1369 - مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند اگر بعضي از خصوصيات آن را نداند، مثلا نداند كه در سفر هشت فرسخي بايد شكسته بخواند، چنانچه تمام بخواند و در وقت بفهمد، بنابر احتياط لازم بايد اعاده نمايد و چنانچه اعاده نكرد قضا نمايد، ولي اگر در خارج وقت بفهمد قضا ندارد.

1370 - مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر به گمان اينكه سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند، وقتي كه بفهمد سفرش هشت فرسخ بوده، نمازي را كه تمام خوانده، بايد دوباره شكسته بخواند و

اگر بعد از اينكه وقت گذشته بفهمد قضا لازم نيست.

1371 - اگر فراموش كند كه مسافر است و نماز را تمام بخواند، چنانچه در وقت يادش بيايد، بايد شكسته بجا آورد و اگر بعد از وقت يادش بيايد قضاء آن نماز بر او واجب نيست.

1372 - كسي كه بايد نماز تمام بخواند، اگر شكسته بجا آورد در هر صورت نمازش باطل است، هرچند - بنابر احتياط - مسافري باشد كه قصد ماندن ده روز در جايي داشته و به جهت ندانستن حكم مساله نماز را شكسته خوانده است.

1373 - اگر مشغول نماز چهار ركعتي شود، و در بين نماز يادش بيايد كه مسافر است يا ملتفت شود كه سفر او هشت فرسخ است، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته، بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته نمازش بنابر احتياط باطل است و در صورتي كه به مقدار خواندن يك ركعت هم وقت داشته باشد، بايد نماز را دوباره شكسته بخواند.

1374 - اگر مسافر بعضي از خصوصيات نماز مسافر را نداند، مثلا نداند كه اگر چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد بايد شكسته بخواند چنانچه به نيت نماز چهار ركعتي مشغول نماز شود و پيش از ركوع ركعت سوم مساله را بفهمد بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر در ركوع ملتفت شود نمازش بنابر احتياط باطل است و در صورتي كه به مقدار يك ركعت هم از وقت مانده باشد بايد نماز را از سر شكسته بخواند.

1375 - مسافري كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر به واسطه ندانستن مساله به نيت نماز دو ركعتي

مشغول نماز شود و در بين نماز مساله را بفهمد، بايد نماز را چهار ركعتي تمام كند و احتياط مستحب آن است كه بعد از تمام شدن نماز دوباره آن نماز را چهار ركعتي بخواند.

1376 - مسافري كه نماز نخوانده، اگر پيش از تمام شدن وقت به وطنش برسد يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند و كسي كه مسافر نيست، اگر در وقت نماز نخواند و مسافرت كند، در سفر بايد نماز را شكسته بخواند.

1377 - اگر مسافري كه بايد نماز را شكسته بخواند، نماز ظهر يا عصر يا عشاي او قضا شود، بايد آن را دو ركعتي قضا نمايد اگر چه در غير سفر بخواهد قضاي آن را بجا آورد.

و اگر از كسي كه مسافر نيست يكي از اين سه نماز قضا شود، بايد چهار ركعتي قضا نمايد اگر چه در سفر بخواهد آن را قضا نمايد.

1378 - مستحب است مسافر بعد از هر نماز شكسته سي مرتبه بگويد: سبحان اللّه والحمد للّه ولا اله الا اللّه واللّه اكبر و در تعقيب نماز ظهر و عصر و عشا بيشتر سفارش شده است.

بلكه بهتر است در تعقيب اين سه نماز شصت مرتبه بگويد.

نماز قضا

1379 - كسي كه نماز يوميه خود را در وقت آن نخوانده بايد قضاي آن را بجا آورد، اگر چه در تمام وقت نماز خواب مانده يا به واسطه مستي نماز نخوانده باشد، و همچنين است هر نماز واجب ديگري كه آن را در وقتش نخواند، حتي - بنابر احتياط لازم - نمازي را كه در وقت معيني به نذر بر او

واجب شده ولي نماز عيد فطر و قربان قضا ندارد، و همچنين نمازهايي را كه زن در حال حيض يا نفاس نخوانده قضا ندارد چه نمازهاي يوميه باشد چه غير آن.

1380 - اگر بعد از وقت نماز بفهمد نمازي را كه خوانده باطل بوده بايد قضاي آن را بخواند.

1381 - كسي كه نماز قضا دارد، بايد در خواندن آن كوتاهي نكند، ولي واجب نيست فورا آن را بجا آورد.

1382 - كسي كه نماز قضا دارد مي تواند نماز مستحبي بخواند.

1383 - اگر انسان احتمال دهد كه نماز قضايي دارد يا نمازهايي را كه خوانده صحيح نبوده، مستحب است احتياطا قضاي آنها را بجا آورد.

1384 - در قضاي نمازهاي يوميه ترتيب لازم نيست - مگر در نمازهايي كه در اداي آنها ترتيب هست، مثل نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشا از يك روز - اگر چه بهتر در غير آنها نيز مراعات ترتيب است.

1385 - اگر بخواهد قضاي چند نماز غير يوميه مانند نماز آيات را بخواند يا مثلا بخواهد قضاي يك نماز يوميه و چند نماز غير يوميه را بخواند، لازم نيست آنها را به ترتيب بجا آورد.

1386 - اگر ترتيب نمازهايي را كه نخوانده فراموش كند بهتر آن است كه طوري آنها را بخواند كه يقين كند به ترتيبي كه قضا شده بجا آورده است، مثلا اگر قضاي يك نماز ظهر و يك نماز مغرب بر او واجب است و نمي داند كدام اول قضا شده، اول يك نماز مغرب و بعد از آن يك نماز ظهر و دوباره نماز مغرب را بخواند، يا اول يك نماز ظهر و بعد از آن يك

نماز مغرب، و دوباره نماز ظهر را بخواند، تا يقين كند هر كدام را كه اول قضا شده اول خوانده است.

1387 - اگر نماز ظهر يك روز و نماز عصر روز ديگر يا دو نماز ظهر يا دو نماز عصر از او قضا شده و نمي داند كدام اول قضا شده است چنانچه دو نماز چهار ركعتي بخواند به نيت اينكه اولي قضاي نماز روز اول و دومي قضاي نماز روز دوم باشد در حاصل شدن ترتيب كافي است.

1388 - اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا يا يك نماز عصر و يك نماز عشا از او قضا شود، و نداند كدام اول قضا شده است، بهتر آن است كه طوري آنها را بخواند كه يقين كند به ترتيب بجا آورده است، مثلا اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا از او قضا شده و اولي آنها را نمي داند، اول يك نماز ظهر بعد از آن يك نماز عشا، دوباره يك نماز ظهر بخواند، يا اول يك نماز عشا بعد يك نماز ظهر، دوباره يك نماز عشا بخواند.

1389 - كسي كه مي داند يك نماز چهار ركعتي نخوانده ولي نمي داند نماز ظهر است يا نماز عشا، اگر يك نماز چهار ركعتي به نيت قضاي نمازي كه نخوانده بجا آورد كافي است و نسبت به جهر و اخفات مخير مي باشد.

1390 - كسي كه پنج نماز پشت سر هم از او قضا شده و نمي داند اولي آنها كدام است، چنانچه نه نماز به ترتيب بخواند مثلا از نماز صبح شروع كند و بعد از آنكه ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند دو مرتبه نماز

صبح و ظهر و عصر و مغرب را بخواند يقين به ترتيب حاصل نموده است.

1391 - كسي كه مي داند نمازهاي پنجگانه او هر كدام از يك روز قضا شده و ترتيب آنها را نمي داند، بهتر اين است كه نماز پنج شبانه روز را بخواند، و اگر شش نماز از شش روز از او قضا شده نماز شش شبانه روز را بخواند و همچنين براي هر نمازي كه به نمازهاي قضاي او اضافه شود يك شبانه روز بيشتر بخواند تا يقين كند به ترتيبي كه قضا شده بجا آورده است، مثلا اگر هفت نماز از هفت روز نخوانده باشد نماز هفت شبانه روز را قضا نمايد.

1392 - كسي كه مثلا چند نماز صبح يا چند نماز ظهر از او قضا شده و شماره آنها را نمي داند يا فراموش كرده مثلا نمي داند كه سه يا چهار يا پنج نماز بوده، چنانچه مقدار كمتر را بخواند كافي است.

ولي بهتر اين است كه به قدري نماز بخواند كه يقين كند تمام آنها را خوانده است مثلا اگر فراموش كرده كه چند نماز صبح از او قضا شده است و يقين دارد كه بيشتر از ده نماز نبوده، احتياطا ده نماز صبح بخواند.

1393 - كسي كه فقط يك نماز قضا از روزهاي پيش دارد، بهتر اين است كه اگر وقت فضيلت نماز آن روز فوت نمي شود اول آن را بخواند بعد مشغول نماز آن روز شود.

و نيز اگر از روزهاي پيش نماز قضا ندارد ولي يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضا شده است، در صورتي كه وقت فضيلت آن نماز فوت نمي شود بهتر اين است كه

نماز قضاي آن روز را پيش از نماز ادا بخواند.

1394 - اگر در بين نماز يادش بيايد كه يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضا شده يا فقط يك نماز قضا از روزهاي پيش دارد چنانچه وقت وسعت دارد و ممكن است نيت را به نماز قضا برگرداند، بهتر اين است كه نيت نماز قضا كند، اگر وقت فضيلت نماز آن روز فوت نمي شود، مثلا اگر در نماز ظهر پيش از ركوع ركعت سوم يادش بيايد كه نماز صبح آن روز مثلا قضا شده در صورتي كه وقت نماز ظهر تنگ نباشد، نيت را به نماز صبح برگرداند و آن را دو ركعتي تمام كند، بعد ظهر را بخواند، ولي اگر وقت تنگ است يا نمي تواند نيت را به نماز قضا برگرداند، مثلا در ركوع ركعت سوم نماز ظهر يادش بيايد كه نماز صبح را نخوانده، چون اگر بخواهد نيت نماز صبح كند يك ركوع كه ركن است زياد مي شود نبايد نيت را به قضاي صبح برگرداند.

1395 - اگر از روزهاي گذشته نمازهاي قضا دارد و يك نماز يا بيشتر هم از همان روز از او قضا شده، چنانچه براي قضاي تمام آنها وقت ندارد يا نمي خواهد همه را در آن روز بخواند، مستحب است نماز قضاي آن روز را پيش از نماز ادا بخواند و بهتر اين است كه بعد از خواندن قضاي نمازهاي سابق دوباره نماز قضايي را كه در آن روز پيش از نماز ادا خوانده بجا آورد.

1396 - تا انسان زنده است اگر چه از قضاي نمازهاي خود عاجز باشد، ديگري نمي تواند نمازهاي او را قضا

نمايد.

1397 - نماز قضا را با جماعت مي شود خواند، چه نماز امام جماعت ادا باشد يا قضا، و لازم نيست هر دو يك نماز را بخوانند، مثلا اگر نماز قضاي صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند اشكال ندارد.

1398 - مستحب است بچه مميز را يعني بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد به نماز خواندن و عبادتهاي ديگر عادت دهند.

بلكه مستحب است او را به قضاي نمازها هم وادار نمايند.

نماز قضاي پدر كه بر پسر بزرگتر واجب است

1399 - اگر پدر نماز خود را بجا نياورده باشد و مي توانسته است قضا كند، چنانچه از روي نافرماني ترك نكرده باشد، بر پسر بزرگترش بنابر احتياط واجب است كه بعد از مرگش بجا آورد يا براي او اجير بگيرد، و قضاي نمازهاي مادر بر او واجب نيست هر چند بهتر است.

1400 - اگر پسر بزرگتر شك دارد كه پدرش نماز قضا داشته يا نه چيزي بر او واجب نيست.

1401 - اگر پسر بزرگتر بداند كه پدرش نماز قضا داشته و شك كند كه بجا آورده يا نه، بنابر احتياط واجب بايد قضا نمايد.

1402 - اگر معلوم نباشد كه پسر بزرگتر كدام است، قضاي نماز پدر بر هيچ كدام از پسرها واجب نيست.

ولي احتياط مستحب آن است كه نماز او را بين خودشان قسمت كنند، يا براي انجام آن قرعه بزنند.

1403 - اگر ميت وصيت كرده باشد كه براي نماز او اجير بگيرند، بعد از آن كه اجير نماز او را به طور صحيح بجا آورد، بر پسر بزرگتر چيزي واجب نيست.

1404 - اگر پسر بزرگتر بخواهد نماز مادر را بخواند، بايد در جهر و اخفات به تكليف خود عمل كند،

پس قضاي نماز صبح و مغرب و عشاي مادرش را بايد بلند بخواند.

1405 - كسي كه خودش نماز قضا دارد، اگر نماز پدر و مادر را هم بخواهد قضا كند هر كدام را اول بجا آورد صحيح است.

1406 - اگر پسر بزرگتر موقع مرگ پدر نابالغ يا ديوانه باشد وقتي كه بالغ شد يا عاقل گرديد، بر او واجب نيست نماز پدر را قضا نمايد.

1407 - اگر پسر بزرگتر پيش از آن كه نماز پدر را قضا كند بميرد بر پسر دوم چيزي واجب نيست.

نماز جماعت

1408 - مستحب است نمازهاي واجب خصوصا نمازهاي يوميه را با جماعت بخوانند و در نماز صبح و مغرب و عشا، خصوصا براي همسايه مسجد و كسي كه صداي اذان مسجد را مي شنود بيشتر سفارش شده است.

1409 - در روايات معتبره وارد است كه نماز با جماعت به بيست و پنج درجه افضل از نماز فرادي است.

1410 - حاضر نشدن به نماز جماعت از روي بي اعتنايي جايز نيست و سزاوار نيست كه انسان بدون عذر نماز جماعت را ترك كند.

1411 - مستحب است انسان صبر كند كه نماز را با جماعت بخواند، و نماز جماعتي را كه مختصر بخوانند از نماز فرادي كه آن را طول بدهند بهتر مي باشد و نيز نماز جماعت از نماز اول وقت كه فرادي يعني تنها خوانده شود - بهتر است ولي بهتر بودن نماز جماعت در غير وقت فضيلت نماز از نماز فرادي در وقت فضيلت آن معلوم نيست.

1412 - وقتي كه جماعت برپا مي شود، مستحب است كسي كه نمازش را فرادي خوانده دوباره با جماعت بخواند، و اگر بعد بفهمد كه نماز

اولش باطل بوده، نماز دوم او كافي است.

1413 - اگر امام يا ماموم بخواهد نمازي را كه با جماعت خوانده دوباره با جماعت بخواند، هر چند استحبابش ثابت نيست ولي رجاء آوردن آن مانعي ندارد.

1414 - كسي كه در نماز به حدي وسواس دارد كه موجب بطلان نمازش مي شود و فقط در صورتي كه نماز را با جماعت بخواند، از وسواس راحت مي شود، بايد نماز را با جماعت بخواند.

1415 - اگر پدر يا مادر به فرزند خود امر كنند كه نماز را با جماعت بخواند، احتياط مستحب آن است كه نماز را به جماعت بخواند البته هر وقت كه امر و نهي پدر يا مادر از روي شفقت نسبت به فرزند باشد و مخالفتش موجب اذيت آنان شود، حرام است بر فرزند مخالفت نمايد هر چند به حد عقوق هم نرسد.

1416 - نماز مستحب را نمي شود در هيچ موردي - بنابر احتياط - با جماعت خواند، ولي نماز استسقاء را كه براي آمدن باران مي خوانند مي توان با جماعت خواند و هم چنين نمازي كه واجب بوده و به جهتي مستحب شده است، مانند نماز عيد فطر و قربان كه در زمان امام عليه السلام واجب بوده و به واسطه غايب شدن ايشان مستحب مي باشد.

1417 - موقعي كه امام جماعت نماز يوميه مي خواند، هر كدام از نمازهاي يوميه را مي شود به او اقتدا كرد.

1418 - اگر امام جماعت قضاي نماز يوميه خود يا شخص ديگري را كه فوت آن يقيني باشد مي خواند، مي شود به او اقتدا كرد، ولي اگر نماز خود يا شخص ديگري را احتياطا به جا مي آورد اقتدا به او جايز نيست مگر آن

كه نماز ماموم هم احتياطي باشد و سبب احتياط امام سبب احتياط ماموم نيز بوده باشد، ولي لازم نيست كه براي احتياط ماموم سبب ديگري نباشد.

1419 - اگر انسان نداند نمازي را كه امام مي خواند نماز واجب يوميه است يا نماز مستحب، نمي تواند به او اقتدا كند.

1420 - در صحت جماعت شرط است كه بين امام و ماموم و هم چنين بين ماموم و ماموم ديگر كه واسطه بين ماموم و امام است حايلي نباشد و مراد از حايل چيزي است كه آنها را از هم جدا كند، خواه مانع از ديدن شود مانند پرده يا ديوار و امثال اينها، و خواه مانع نشود مانند شيشه.

پس اگر در تمام احوال نماز يا بعض آن بين امام و ماموم يا بين ماموم و ماموم ديگر كه واسطه اتصال است چنين حايلي باشد جماعت باطل خواهد شد.

و زن از اين حكم مستثني است چنان كه خواهد آمد.

1421 - اگر به واسطه درازي صف اول، كساني كه دو طرف صف ايستاده اند، امام را نبينند مي توانند اقتدا كنند و نيز اگر به واسطه درازي يكي از صفهاي ديگر كساني كه دو طرف آن ايستاده اند، صف جلوي خود را نبينند مي توانند اقتدا نمايند.

1422 - اگر صفهاي جماعت تا در مسجد برسد، كسي كه مقابل در، پشت صف ايستاده نمازش صحيح است، و نيز نماز كساني كه پشت سر او اقتدا مي كنند صحيح مي باشد، بلكه نماز كساني كه در دو طرف ايستاده اند و از جهت ماموم ديگر اتصال به جماعت دارند نيز صحيح است.

1423 - كسي كه پشت ستون ايستاده، اگر از طرف راست يا چپ به

واسطه ماموم ديگر به امام متصل نباشد، نمي تواند اقتدا كند.

1424 - جاي ايستادن امام بايد از جاي ماموم بلندتر نباشد ولي اگر به مقدار ناچيز بلندتر باشد اشكال ندارد و نيز اگر زمين سراشيب باشد، امام در طرفي كه بلندتر است بايستد، در صورتي كه سراشيبي آن زياد نباشد، و طوري باشد كه به آن زمين مسطح بگويند مانعي ندارد.

1425 - اگر جاي ماموم بلندتر از جاي امام باشد اشكال ندارد ولي اگر به قدري بلندتر باشد كه نگويند اجتماع كرده اند جماعت صحيح نيست.

1426 - اگر بين كساني كه در يك صف ايستاده اند بچه مميز يعني بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد، فاصله شود چنانچه ندانند نماز او باطل است مي توانند اقتدا كنند.

1427 - بعد از تكبير امام اگر صف جلو آماده نماز، و تكبير گفتن آنان نزديك باشد، كسي كه در صف بعد ايستاده، مي تواند تكبير بگويد ولي احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا تكبير صف جلو تمام شود.

1428 - اگر بداند نماز يك صف از صفهاي جلو باطل است در صفهاي بعد نمي تواند اقتدا كند، ولي اگر نداند نماز آنان صحيح است يا نه مي تواند اقتدا نمايد.

1429 - هرگاه بداند نماز امام باطل است، مثلا بداند امام وضو ندارد اگر چه خود امام ملتفت نباشد، نمي تواند به او اقتدا كند.

1430 - اگر ماموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده، يا كافر بوده، يا به جهتي نمازش باطل بوده، مثلا بي وضو نماز خوانده، نمازش صحيح است.

1431 - اگر در بين نماز شك كند كه اقتدا كرده يا نه، چنانچه به

نشانه هايي اطمينان پيدا كند كه اقتدا كرده مثل اين كه در حالي باشد، كه وظيفه ماموم است مثلا به حمد و سوره امام گوش مي دهد، بايد نماز را به جماعت تمام كند و در غير اين صورت، بايد نماز را به نيت فرادي تمام نمايد.

1432 - اگر ماموم در بين نماز بدون عذر قصد انفراد نمايد، صحت جماعتش محل اشكال است ولي نمازش صحيح است مگر آن كه به آنچه وظيفه نمازگذار در نماز فرادي است عمل نكرده باشد يا كاري كه نماز فرادي را هر چند سهوا باطل مي كند مثل زيادي ركوع انجام داده باشد، بلكه در بعضي موارد اگر به وظيفه نماز فرادي هم عمل نكرده باشد، باز نيز نمازش صحيح است مثلا اگر از اول نماز قصد انفراد را نداشته و قرائت نكرده، ولي در هنگام ركوع چنين قصدي برايش پيدا شود، در اين صورت مي تواند نمازش را به قصد انفراد تمام كند و لازم نيست كه آن را اعاده نمايد.

1433 - اگر ماموم بعد از حمد و سوره امام به واسطه عذري، نيت فرادي كند لازم نيست حمد و سوره را بخواند، ولي اگر پيش از تمام شدن حمد و سوره نيت فرادي نمايد، بنابر احتياط لازم است مقداري را كه امام خوانده نيز بخواند.

1434 - اگر در بين نماز جماعت نيت فرادي نمايد، نمي تواند دوباره نيت جماعت كند، ولي اگر مردد شود كه نيت فرادي كند يا نه و بعد تصميم بگيرد كه نماز را با جماعت تمام كند، جماعتش صحيح است.

1435 - اگر شك كند كه در بين نماز نيت فرادي كرده يا نه، بايد بنا

بگذارد كه نيت فرادي نكرده است.

1436 - اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به ركوع امام برسد، اگر چه ذكر امام تمام شده باشد، نمازش صحيح است و يك ركعت حساب مي شود، اما اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد، مي تواند نمازش را به نيت فرادي تمام كند.

1437 - اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و مقدار ركوع خم شود و شك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه، چنانچه شكش بعد از تجاوز محل باشد - مثل اين كه بعد از تمام شدن ركوع شك كند - ظاهر آن است كه جماعتش صحيح است و در غير اين صورت مي تواند نماز را به نيت فرادي تمام كند.

1438 - اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند، و پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود، امام سر از ركوع بردارد، مخير است كه قصد فرادي كرده نماز را تمام كند يا اين كه همراه امام به قصد قربت مطلقه به سجده رود و بعد در حال ايستادن تكبير را به قصد اعم از تكبيرة الاحرام و ذكر مطلق تجديد كرده نماز را به جماعت بخواند.

1439 - اگر اول نماز يا بين حمد و سوره اقتدا كند و اتفاقا پيش از آن كه به ركوع رود، امام سر از ركوع بردارد نماز او صحيح است.

1440 - اگر موقعي برسد كه امام مشغول خواندن تشهد آخر نماز است، چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد، بايد بعد از نيت و گفتن تكبيرة الاحرام بنشيند و تشهد را به قصد قربت مطلقه

با امام بخواند، ولي سلام را نگويد و صبر كند تا امام سلام نماز را بدهد، بعد بايستد بدون آن كه دوباره نيت كند و تكبير بگويد، حمد و سوره را بخواند، و آن را ركعت اول نماز خود حساب كند.

1441 - ماموم نبايد جلوتر از امام بايستد بلكه احتياط واجب آن است كه اگر ماموم متعدد باشند مساوي امام نايستند، ولي اگر ماموم يك مرد باشد اشكال ندارد كه مساوي امام بايستد.

1442 - اگر امام مرد و ماموم زن باشد، چنانچه بين آن زن و امام يا بين آن زن و ماموم ديگري كه مرد است و زن به واسطه او به امام متصل شده است پرده و مانند آن باشد اشكال ندارد.

1443 - اگر بعد از شروع به نماز بين ماموم و امام، يا بين ماموم و كسي كه ماموم به واسطه او متصل به امام است، پرده يا چيز ديگري حايل شود، جماعت باطل مي شود و لازم است ماموم به وظيفه منفرد عمل نمايد.

1444 - احتياط واجب آن است كه بين جاي سجده ماموم و جاي ايستادن امام بيش از بلندترين مراتب يك قدم فاصله نباشد، و هم چنين است اگر انسان به واسطه مامومي كه جلوي او ايستاده به امام متصل باشد، و احتياط مستحب آن است كه جاي ايستادن ماموم يا جاي ايستادن كسي كه جلوي او ايستاده بيش از اندازه جسد انسان در حالي كه به سجده مي رود فاصله نداشته باشد.

1445 - اگر ماموم به واسطه كسي كه طرف راست يا چپ او اقتدا كرده به امام متصل باشد، و از جلو به امام متصل نباشد، بنابر احتياط واجب

بايد با كسي كه در طرف راست يا چپ او اقتدا كرده بيش از بلندترين مراتب يك قدم فاصله نداشته باشد.

1446 - اگر در نماز بين ماموم و امام، يا بين ماموم و كسي كه ماموم به واسطه او به امام متصل است بيش از بلندترين مراتب يك قدم فاصله پيدا شود، منفرد مي شود و مي تواند نمازش را به قصد انفراد ادامه دهد.

1447 - اگر نماز همه كساني كه در صف جلو هستند تمام شود و فورا براي نماز ديگري به امام اقتدا نكنند، جماعت صف بعد باطل مي شود بلكه اگر هم فورا اقتدا بكنند صحت جماعت صف بعد محل اشكال است.

1448 - اگر در ركعت دوم اقتدا كند، لازم نيست حمد و سوره بخواند، ولي قنوت و تشهد را با امام مي خواند، و احتياط آن است كه موقع خواندن تشهد انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد، و زانوها را بلند كند و بايد بعد از تشهد با امام برخيزد و حمد و سوره را بخواند، و اگر براي سوره وقت ندارد حمد را تمام كند و در ركوع خود را به امام برساند، و اگر براي تمام حمد وقت ندارد مي تواند حمد را قطع كند، و با امام به ركوع رود، ولي احتياط مستحب در اين صورت آن است كه نماز را به نيت فرادي تمام كند.

1449 - اگر موقعي كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتي است اقتدا كند، بايد در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است بعد از دو سجده بنشيند، و تشهد را به مقدار واجب بخواند و برخيزد، و چنانچه براي گفتن

سه مرتبه تسبيحات وقت ندارد، بايد يك مرتبه بگويد و در ركوع خود را به امام برساند.

1450 - اگر امام در ركعت سوم يا چهارم باشد و ماموم بداند كه اگر اقتدا كند و حمد را بخواند به ركوع امام نمي رسد، بنابر احتياط واجب بايد صبر كند تا امام به ركوع رود، بعد اقتدا نمايد.

1451 - اگر در حال قيام ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كند، بايد حمد و سوره را بخواند، و اگر براي سوره وقت ندارد، بايد حمد را تمام كند و در ركوع خود را به امام برساند، و اگر براي تمام حمد وقت ندارد، مي تواند حمد را قطع كند و با امام ركوع رود، ولي احتياط مستحب در اين صورت آن است كه قصد فرادي كرده و نماز را تمام كند.

1452 - كسي كه مي داند اگر سوره يا قنوت را تمام كند به ركوع امام نمي رسد، چنانچه عمدا سوره يا قنوت را بخواند و به ركوع نرسد، جماعتش باطل مي شود و بايد به وظيفه منفرد عمل نمايد.

1453 - كسي كه اطمينان دارد كه اگر سوره را شروع كند يا تمام نمايد به ركوع امام مي رسد، در صورتي كه زياد طول نكشد بهتر آن است كه سوره را شروع كند، يا اگر شروع كرده، تمام نمايد، ولي اگر زياد طول بكشد، به طوري كه نگويند متابعت امام مي كند بايد شروع نكند، و چنانچه شروع كرده تمام ننمايد.

1454 - كسي كه يقين دارد اگر سوره را بخواند به ركوع امام مي رسد و متابعت امام از بين نمي رود، چنانچه سوره را بخواند و به ركوع نرسد جماعتش صحيح است.

1455 - اگر امام

ايستاده باشد و ماموم نداند كه در كدام ركعت است مي تواند اقتدا كند، ولي بايد حمد و سوره را به قصد قربت بخواند اگر چه بعد بفهمد كه امام در ركعت اول يا دوم بوده.

1456 - اگر به خيال اين كه امام در ركعت اول يا دوم است، حمد و سوره نخواند و بعد از ركوع بفهمد كه در ركعت سوم يا چهارم بوده نمازش صحيح است ولي اگر پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر وقت ندارد، به طوري كه در مساله (1451) گفته شد عمل نمايد.

1457 - اگر به خيال اين كه امام در ركعت سوم يا چهارم است حمد و سوره بخواند و پيش از ركوع يا بعد آن بفهمد كه در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است، و اگر در بين حمد و سوره بفهمد، لازم نيست آنها را تمام كند.

1458 - اگر موقعي كه مشغول نماز مستحبي است جماعت برپا شود، چنانچه اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت مي رسد مستحب است نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود، بلكه اگر اطمينان نداشته باشد كه به ركعت اول برسد مستحب است به همين دستور رفتار نمايد.

1459 - اگر موقعي كه مشغول نماز سه ركعتي يا چهار ركعتي است جماعت برپا شود، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند، به جماعت مي رسد، مستحب است به نيت نماز مستحبي نماز را دو ركعتي تمام كند و خود را به جماعت برساند.

1460 - اگر نماز امام تمام شود و ماموم مشغول تشهد

يا سلام اول باشد، لازم نيست نيت فرادي كند.

1461 - كسي كه يك ركعت از امام عقب مانده، بهتر آن است كه وقتي امام تشهد ركعت آخر را مي خواند، انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند نگهدارد و صبر كند تا امام سلام نماز را بگويد و بعد برخيزد.

و اگر در همانجا بخواهد قصد انفراد نمايد مانعي ندارد.

شرايط امام جماعت

1462 - امام جماعت بايد بالغ و عاقل و شيعه دوازده امامي و عادل و حلال زاده باشد و نماز را به طور صحيح بخواند و نيز اگر ماموم مرد است امام او هم بايد مرد باشد و صحت اقتدا به بچه ده ساله اگر چه خالي از وجه نيست ولي خالي از اشكال هم نمي باشد.

1463 - امامي را كه عادل مي دانسته، اگر شك كند كه به عدالت خود باقي است يا نه، مي تواند به او اقتدا نمايد.

1464 - كسي كه ايستاده نماز مي خواند، نمي تواند به كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند اقتدا كند.

و كسي كه نشسته نماز مي خواند، نمي تواند به كسي كه خوابيده نماز مي خواند اقتدا نمايد.

1465 - كسي كه نشسته نماز مي خواند، مي تواند به كسي كه نشسته نماز مي خواند اقتدا كند، ولي اقتداء كسي كه خوابيده نماز مي خواند به كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند محل اشكال است.

1466 - اگر امام جماعت به واسطه عذري با لباس نجس يا با تيمم يا با وضوي جبيره اي نماز بخواند، مي شود به او اقتدا كرد.

1467 - اگر امام مرضي دارد كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غايط خودداري كند، مي شود به او اقتدا

كرد و نيز زني كه مستحاضه نيست مي تواند به زن مستحاضه اقتدا نمايد.

1468 - بهتر اين است كه كسي كه مرض خوره يا پيسي دارد، امام جماعت نشود و بنابر احتياط واجب به كسي كه حد شرعي بر او جاري شده اقتدا ننمايد.

احكام جماعت

1469 - موقعي كه ماموم نيت مي كند، بايد امام را معين نمايد ولي دانستن اسم او لازم نيست، و اگر نيت كند اقتدا مي كنم به امام جماعت حاضر، نمازش صحيح است.

1470 - ماموم بايد غير از حمد و سوره همه چيزهاي نماز را خودش بخواند، ولي اگر ركعت اول يا دوم ماموم ركعت سوم يا چهارم امام باشد، بايد حمد و سوره را بخواند.

1471 - اگر ماموم در ركعت اول و دوم نماز صبح و مغرب و عشا صداي حمد و سوره امام را بشنود، اگر چه كلمات را تشخيص ندهد، بايد حمد و سوره را نخواند، و اگر صداي امام را نشنود مستحب است حمد و سوره را بخواند ولي بايد آهسته بخواند و چنانچه سهوا بلند بخواند اشكال ندارد.

1472 - اگر ماموم بعضي از كلمات - حمد - و سوره - امام را بشنود مي تواند آن مقداري را كه نمي شنود بخواند.

1473 - اگر ماموم سهوا حمد و سوره را بخواند، يا خيال كند صدايي را كه مي شنود صداي امام نيست و حمد و سوره را بخواند و بعد بفهمد صداي امام بوده، نمازش صحيح است.

1474 - اگر شك كند كه صداي امام را مي شنود يا نه، يا صدايي بشنود و نداند صداي امام است يا صداي شخص ديگر، مي تواند حمد و سوره را بخواند.

1475 - ماموم در

ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر بنابر احتياط نبايد حمد و سوره را بخواند و مستحب است به جاي آن ذكر بگويد.

1476 - ماموم نبايد تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد، بلكه احتياط واجب آن است كه تا تكبير امام تمام نشده تكبير نگويد.

1477 - اگر ماموم سهوا پيش از امام سلام دهد، نمازش صحيح است.

و لازم نيست دوباره با امام سلام دهد، بلكه ظاهر اين است كه اگر عمدا هم پيش از امام سلام دهد، اشكال ندارد.

1478 - اگر ماموم غير از تكبيرة الاحرام، چيزهاي ديگر نماز را پيش از امام بگويد اشكال ندارد، ولي اگر آنها را بشنود، يا بداند امام چه وقت مي گويد، احتياط مستحب آن است كه پيش از امام نگويد.

1479 - ماموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مي شود، كارهاي ديگر آن، مانند ركوع و سجود را با امام يا كمي بعد از امام بجا آورد، و اگر عمدا پيش از امام يا مدتي بعد از امام انجام دهد، جماعتش باطل مي شود، ولي اگر به وظيفه منفرد عمل نمايد نمازش صحيح است.

1480 - اگر سهوا پيش از امام سر از ركوع بردارد چنانچه امام در ركوع باشد، بايد بنابر احتياط به ركوع برگردد و با امام سر بردارد و در اين صورت زياد شدن ركوع كه ركن است نماز را باطل نمي كند، ولي اگر به ركوع برگردد و پيش از آن كه به ركوع امام برسد، امام سر بردارد نمازش بنابر احتياط باطل است.

1481 - اگر اشتباها سر بر دارد و ببيند امام در سجده است، بايد بنابر احتياط به سجده برگردد، و چنانچه در هر

دو سجده اين اتفاق بيفتد براي زياد شدن دو سجده كه ركن است نماز باطل نمي شود.

1482 - كسي كه اشتباها پيش از امام سر از سجده برداشته هر گاه به سجده برگردد و معلوم شود امام قبلا سر برداشته است نمازش صحيح است ولي اگر در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد نمازش بنابر احتياط باطل است.

1483 - اگر اشتباها سر از ركوع يا سجده بردارد و سهوا يا به خيال اين كه به امام نمي رسد به ركوع يا سجده نرود جماعت و نمازش صحيح است.

1484 - اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است، چنانچه به خيال اين كه سجده اول امام است، به قصد اين كه با امام سجده كند به سجده رود و بفهمد سجده دوم امام بوده، سجده دوم او حساب مي شود و اگر به خيال اينكه سجده دوم امام است به سجده رود و بفهمد سجده اول امام بوده، بايد به قصد اين كه با امام سجده كند تمام كند و دوباره با امام به سجده رود، و در هر دو صورت بهتر آن است كه نماز را با جماعت تمام كند و دوباره بخواند.

1485 - اگر سهوا پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر سر بردارد به مقداري از قرائت امام مي رسد، چنانچه سر بردارد و با امام به ركوع رود، نمازش صحيح است و اگر عمدا برنگردد نمازش باطل است.

1486 - اگر سهوا پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر برگردد به چيزي از قرائت امام نمي رسد، اگر به قصد اين كه با امام نماز بخواند سر

بردارد و با امام به ركوع رود، جماعت و نمازش صحيح است و اگر عمدا برنگردد نمازش صحيح است و منفرد مي شود.

1487 - اگر سهوا پيش از امام به سجده رود، اگر به قصد اين كه با امام نماز بخواند سر بردارد و با امام به سجده رود، جماعت و نمازش صحيح است و اگر عمدا برنگردد نمازش صحيح و منفرد مي گردد.

1488 - اگر امام در ركعتي كه قنوت ندارد اشتباها قنوت بخواند، يا در ركعتي كه تشهد ندارد اشتباها مشغول خواندن تشهد شود، ماموم نبايد قنوت و تشهد را بخواند، ولي نمي تواند پيش از امام به ركوع رود، يا پيش از ايستادن امام بايستد، بلكه بايد صبر كند تا قنوت و تشهد امام تمام شود و بقيه نماز را با او بخواند.

وظيفه امام و ماموم در نماز جماعت

1489 - اگر ماموم يك مرد باشد، مستحب است طرف راست امام بايستد، و اگر يك زن باشد، باز هم مستحب است كه در طرف راست امام بايستد، ولي بايد او عقب تر بايستد، لااقل به مقداري كه جاي سجده او مساوي جاي دو زانوي امام در حال سجده باشد.

و اگر يك مرد و يك زن يا يك مرد و چند زن باشند مستحب است مرد طرف راست امام بايستد و يك زن يا چند زن پشت سر امام بايستد، و اگر چند مرد و يك يا چند زن باشند، مستحب است آنچه مرد است عقب امام و زنها پشت مردها بايستند.

1490 - اگر امام و ماموم هر دو زن باشند احتياط واجب آن است كه همه رديف يكديگر بايستند و امام جلوتر از ديگران نايستد.

1491 - مستحب است امام در

وسط صف بايستد و اهل علم و كمال و تقوي در صف اول بايستند.

1492 - مستحب است صفهاي جماعت منظم باشد و بين كساني كه در يك صف ايستاده اند فاصله نباشد و شانه آنان رديف يكديگر باشد.

1493 - مستحب است بعد از گفتن قد قامت الصلاة مامومين برخيزند.

1494 - مستحب است امام جماعت حال مامومي را كه از ديگران ضعيف تر است رعايت كند و قنوت و ركوع و سجود را طول ندهد، مگر بداند همه كساني كه به او اقتدا كرده اند مايلند.

1495 - مستحب است امام جماعت در حمد و سوره و ذكرهايي كه بلند مي خواند، صداي خود را به قدري بلند كند كه ديگران بشنوند، ولي بايد بيش از اندازه صدا را بلند نكند.

1496 - اگر امام در ركوع بفهمد كسي تازه رسيده و مي خواهد اقتدا كند مستحب است ركوع را دو برابر هميشه طول بدهد و بعد بايستد، اگر چه بفهمد كس ديگري هم براي اقتدا وارد شده است.

چيزهايي كه در نماز جماعت مكروه است

1497 - اگر در صفهاي جماعت جا باشد، مكروه است انسان تنها بايستد.

1498 - مكروه است ماموم ذكرهاي نماز را طوري بگويد كه امام بشنود.

1499 - مسافري كه نماز ظهر و عصر و عشا را دو ركعت مي خواند مكروه است در اين نمازها به كسي كه مسافر نيست اقتدا كند و كسي كه مسافر نيست مكروه است در اين نمازها به مسافر اقتدا نمايد.

نماز آيات

1500 - نماز آيات كه دستور آن بعدا گفته خواهد شد، به واسطه سه چيز واجب مي شود: اول گرفتن خورشيد.

دوم گرفتن ماه، اگر چه مقدار كمي از آنها گرفته شود و كسي هم از آن نترسد.

سوم زلزله - بنابر احتياط واجب - اگر چه كسي هم نترسد و اما در رعد و برق و بادهاي سياه و سرخ و مانند اينها از آيات آسماني در صورتي كه بيشتر مردم بترسند و هم چنين در حوادث زميني مانند فرو رفتن آب دريا و افتادن كوه كه موجب ترس اكثر مردم شود بنابر احتياط مستحب نماز آيات ترك نشود.

1501 - اگر از چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است بيشتر از يكي اتفاق بيفتد، انسان بايد براي هر يك از آنها يك نماز آيات بخواند، مثلا اگر خورشيد بگيرد و زلزله هم بشود، بايد دو نماز آيات بخواند.

1502 - كسي كه قضاي چند نماز آيات بر او واجب است، چه همه آنها براي يك چيز بر او واجب شده باشد، مثلا سه مرتبه خورشيد گرفته و نماز آنها را نخوانده است، چه براي چند چيز باشد مثلا براي آفتاب گرفتن و ماه گرفتن و زلزله نمازهايي بر او واجب شده باشد، موقعي

كه قضاي آنها را مي خواند لازم نيست معين كند كه براي كدام يك آنها باشد.

1503 - چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است، در هر جايي اتفاق بيفتد، فقط مردم همان جا بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاي ديگر واجب نيست.

1504 - وقت شروع در نماز آيات موقعي است كه خورشيد يا ماه شروع به گرفتن مي كند و تا زماني كه به حالت طبيعي برنگشته ادامه دارد، (اگر چه بهتر آن است كه به قدري تاخير نيندازد كه شروع به باز شدن كند) ولي تمام كردن نماز آيات را مي تواند تا بعد از باز شدن خورشيد يا ماه تاخير انداخت.

1505 - اگر خواندن نماز آيات را به قدري تاخير بيندازد كه آفتاب يا ماه شروع به باز شدن كند، نيت اداء مانعي ندارد، ولي اگر بعد از باز شدن تمام آن، نماز بخواند بايد نيت قضا نمايد.

1506 - اگر مدت گرفتن خورشيد يا ماه به اندازه خواندن يك ركعت نماز يا كمتر باشد، نمازي كه مي خواند ادا است، و هم چنين است اگر مدت گرفتن آنها بيشتر باشد ولي انسان نماز را نخواند، تا به اندازه خواندن يك ركعت يا كمتر به آخر وقت آن مانده باشد.

1507 - موقعي كه زلزله و رعد و برق و مانند اينها اتفاق مي افتد، اگر وقتشان وسعت داشته باشد، لازم نيست نماز آيات را فورا بخواند و در غير اين صورت بايد فورا آن را بخواند به نحوي كه در نظر مردم تاخير محسوب نشود و اگر تاخير كرد، احتياط مستحب آن است كه بعدا بدون نيت ادا و قضا بخواند.

1508 - اگر گرفتن آفتاب

يا ماه را نداند و بعد از باز شدن آفتاب يا ماه بفهمد كه تمام آن گرفته بوده، بايد قضاي نماز آيات را بخواند، ولي اگر بفهمد مقداري از آن گرفته بوده قضا بر او واجب نيست.

1509 - اگر عده اي بگويند كه خورشيد يا ماه گرفته است، چنانچه انسان از گفته آنان يقين يا اطمينان شخصي پيدا نكند و نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود راست گفته اند.

در صورتي كه تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد، نماز آيات را بخواند، ولي اگر مقداري از آن گرفته باشد، خواندن نماز آيات بر او واجب نيست و هم چنين است اگر دو نفر كه عادل بودن آنان معلوم نيست، بگويند خورشيد يا ماه گرفته، بعد معلوم شود كه عادل بوده اند.

1510 - اگر انسان به گفته كساني كه از روي قاعده علمي وقت گرفتن خورشيد و ماه را مي دانند، اطمينان پيدا كند كه خورشيد يا ماه گرفته، بايد نماز آيات را بخواند.

و نيز اگر بگويند فلان وقت خورشيد يا ماه مي گيرد و فلان مقدار طول مي كشد و انسان به گفته آنان اطمينان پيدا كند، بايد به حرف آنان عمل نمايد.

1511 - اگر بفهمد نماز آياتي كه خوانده باطل بوده، بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

1512 - اگر در وقت نماز يوميه نماز آيات هم بر انسان واجب شود، چنانچه براي هر دو نماز وقت دارد، هر كدام را اول بخواند اشكال ندارد، و اگر وقت يكي از آن دو تنگ باشد اول آن را بخواند، و اگر وقت هر دو تنگ باشد، بايد اول نماز يوميه را بخواند.

1513 - اگر در بين

نماز يوميه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است، چنانچه وقت نماز يوميه هم تنگ باشد، بايد آن را تمام كند بعد نماز آيات را بخواند.

و اگر وقت نماز يوميه تنگ نباشد، آن را بشكند و اول نماز آيات و بعد نماز يوميه را بجا آورد.

1514 - اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز يوميه تنگ است، بايد نماز آيات را رها كند و مشغول نماز يوميه شود و بعد از آن كه نماز را تمام كرد پيش از انجام كاري كه نماز را به هم بزند، بقيه نماز آيات را از همانجا كه رها كرده بخواند.

1515 - اگر در حال حيض يا نفاس زن آفتاب يا ماه بگيرد يا زلزله اتفاق بيفتد، نماز آيات بر او واجب نيست و قضا هم ندارد.

دستور نماز آيات

1516 - نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت پنج ركوع دارد، و دستور آن اين است كه انسان بعد از نيت، تكبير بگويد و يك حمد و يك سوره تمام بخواند و به ركوع رود و سر از ركوع بردارد، دوباره يك حمد و يك سوره بخواند باز به ركوع رود تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد و برخيزد و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول بجا آورد و تشهد بخواند و سلام دهد.

1517 - در نماز آيات ممكن است انسان بعد از نيت و تكبير و خواندن حمد، آيه هاي يك سوره را پنج قسمت كند و يك آيه يا بيشتر از آن را بخواند، بلكه كمتر از يك آيه را نيز مي تواند بخواند ولي بايد

بنابر احتياط جمله تامه باشد و سپس به ركوع رود و سر بردارد و بدون اين كه حمد بخواند، قسمت دوم از همان سوره را بخواند و به ركوع رود و همين طور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد، مثلا در سوره فلق اول بسم اللّه الرحمن الرحيم * قل اعوذ برب الفلق بگويد و به ركوع رود، بعد بايستد و بگويد: من شر ما خلق دوباره به ركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد: ومن شر غاسق اذا وقب باز به ركوع رود و بايستد و بگويد: ومن شر النفاثات في العقد و برود به ركوع باز هم سر بردارد و بگويد: ومن شر حاسد اذا حسد و بعد از آن به ركوع پنجم رود و بعد از سر برداشتن، دو سجده كند و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول بجا آورد و بعد از سجده دوم تشهد بخواند و نماز را سلام دهد، و نيز جايز است كه به كمتر از پنج قسمت تقسيم نمايد لكن هر وقت سوره را تمام كرد لازم است حمد را قبل از ركوع بعدي بخواند.

1518 - اگر در يك ركعت از نماز آيات، پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در ركعت ديگر يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت كند مانعي ندارد.

1519 - چيزهايي كه در نمازهاي يوميه واجب و مستحب است در نماز آيات هم واجب و مستحب مي باشد، ولي در نماز آيات در صورتي كه با جماعت باشد، مي تواند رجاء به جاي اذان و اقامه سه مرتبه بگويند الصلوة و در غير جماعت چيزي نيست.

1520 -

مستحب است پيش از ركوع و بعد از آن تكبير بگويد و بعد از ركوع پنجم و دهم قبل از تكبير سمع اللّه لمن حمده نيز بگويد.

1521 - مستحب است پيش از ركوع دوم و چهارم و ششم و هشتم و دهم قنوت بخواند و اگر فقط قنوت پيش از ركوع دهم بخواند كافي است.

1522 - اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده و فكرش به جايي نرسد نماز باطل است.

1523 - اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اول است يا در ركوع اول ركعت دوم و فكرش به جايي نرسد، نماز باطل است، ولي اگر مثلا شك كند كه چهار ركوع كرده يا پنج ركوع، چنانچه شك او پيش از رسيدن به سجده بوده ركوعي را كه شك دارد به جا آورده يا نه، بايد به جا آورد ولي اگر براي سجده خم شده بايد به شك خود اعتنا نكند.

1524 - هر يك از ركوع هاي نماز آيات ركن است كه اگر عمدا كم يا زياد شود نماز باطل است، و هم چنين است اگر اشتباها كم شود و يا - بنابر احتياط - اشتباها زياد شود.

نماز عيد قطر و قربان

1525 - نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام عليه السلام واجب است و بايد با جماعت خوانده شود.

و در زمان ما كه امام عليه السلام غايب است مستحب مي باشد، و مي شود آن را با جماعت يا فرادي خواند.

1526 - وقت نماز عيد فطر و قربان از اول آفتاب روز عيد تا ظهر است.

1527 - مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند، و در عيد

فطر مستحب است، بعد از بلند شدن آفتاب افطار كنند و زكاة فطره را هم بدهند، بعد نماز عيد را بخوانند.

1528 - نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است كه در ركعت اول بعد از خواندن حمد و سوره بهتر آن است كه پنج تكبير بگويد، و ميان هر دو تكبير يك قنوت بخواند و بعد از تكبير پنجم تكبير ديگري بگويد و به ركوع رود و دو سجده بجا آورد و برخيزد و در ركعت دوم چهار تكبير بگويد و ميان هر دو تكبير يك قنوت بخواند، و بعد از تكبير چهارم تكبير ديگري بگويد و به ركوع رود و بعد از ركوع دو سجده كند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

1529 - در قنوت نماز عيد فطر و قربان هر دعا و ذكري بخوانند كافي است.

ولي بهتر است اين دعا را بخوانند: اللهم اهل الكبرياء والعظمة واهل العفو والرحمة واهل التقوي والمغفرة اسالك بحق هذا اليوم الذي جعلته للمسلمين عيدا ولمحمد صلي اللّه عليه وآله ذخرا وشرفا وكرامة ومزيدا ان تصلي علي محمد وآل محمد وان تدخلني في كل خير ادخلت فيه محمدا وآل محمد وان تخرجني من كل سوء اخرجت منه محمدا وآل محمد صلواتك عليه وعليهم اللهم اني اسالك خير ما سالك به عبادك الصالحون واعوذ بك مما استعاذ منه عبادك المخلصون.

1530 - در زمان غايب بودن امام عليه السلام اگر نماز عيد فطر و قربان به جماعت خوانده شود احتياط لازم آن است كه بعد از آن دو خطبه بخواند و بهتر است كه در خطبه عيد فطر احكام زكاة فطره و در خطبه عيد قربان احكام

قرباني را بگويد.

1531 - نماز عيد سوره مخصوصي ندارد، ولي بهتر است كه در ركعت اول آن، سوره شمس سوره 91 و در ركعت دوم سوره غاشيه سوره 88 را بخوانند - يا در ركعت اول سوره سبح اسم سوره 87 و در ركعت دوم سوره شمس را بخوانند.

1532 - مستحب است نماز عيد را در صحرا بخوانند ولي در مكه مستحب است در مسجد الحرام خوانده شود.

1533 - مستحب است پياده و پا برهنه و با وقار به نماز عيد بروند و پيش از نماز غسل كنند و عمامه سفيد بر سر بگذارند.

1534 - مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند و در حال گفتن تكبيرها دستها را بلند كنند و كسي كه نماز عيد مي خواند، اگر امام جماعت است، يا فرادي نماز مي خواند، نماز را بلند بخواند.

1535 - بعد از نماز مغرب و عشاي شب عيد فطر و بعد از نماز صبح و بعد از نماز عيد فطر مستحب است اين تكبيرها را بگويد: اللّه اكبر، اللّه اكبر لا اله الا اللّه، واللّه اكبر، اللّه اكبر وللّه الحمد، اللّه اكبر، علي ما هدانا.

1536 - مستحب است انسان در عيد قربان بعد از ده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز دوازدهم است تكبيرهايي را كه در مساله پيش گفته شد بگويد و بعد از آن بگويد: اللّه اكبر علي ما رزقنا من بهمية الانعام والحمد للّه علي ما ابلانا ولي اگر عيد قربان را در مني باشد مستحب است بعد از پانزده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز

صبح روز سيزدهم ذي حجه است، اين تكبيرها را بگويد.

1537 - احتياط مستحب آن است كه زنها از رفتن به نماز عيد خودداري كنند ولي احتياط براي زنهاي پير نيست.

1538 - در نماز عيد هم مثل نمازهاي ديگر، ماموم بايد غير از حمد و سوره چيزهاي ديگر نماز را خودش بخواند.

1539 - اگر ماموم موقعي برسد كه امام مقداري از تكبيرها را گفته بعد از آن كه امام به ركوع رفت، بايد آنچه از تكبيرها و قنوت ها را كه با امام نگفته خودش بگويد، و اگر در هر قنوت يك سبحان اللّه يا يك الحمد للّه بگويد كافي است.

1540 - اگر در نماز عيد موقعي برسد كه امام در ركوع است مي تواند نيت كند و تكبير اول نماز را بگويد و به ركوع رود.

1541 - اگر در نماز عيد يك سجده را فراموش كند لازم است كه بعد از نماز آن را بجا آورد، و هم چنين اگر كاري كه براي آن در نماز يوميه سجده سهو لازم است پيش آيد لازم است دو سجده سهو بنمايد.

اجير گرفتن براي نماز

1542 - بعد از مرگ انسان، مي شود براي نماز و عبادتهاي ديگر او كه در زندگي بجا نياورده، ديگري را اجير كنند، يعني به او مزد دهند كه آنها را بجا آورد.

و اگر كسي بدون مزد هم آنها را انجام دهد صحيح است.

1543 - انسان مي تواند براي بعضي از كارهاي مستحبي مثل حج و عمره و زيارت قبر پيغمبر و امامان عليهم السلام، از طرف زندگان اجير شود، و نيز مي تواند كار مستحبي را انجام دهد، و ثواب آن را براي مردگان يا زندگان هديه

نمايد.

1544 - كسي كه براي نماز قضاي ميت اجير شده، بايد يا مجتهد باشد يا نماز را بر طبق تقليد صحيح انجام دهد.

يا آن كه عمل به احتياط كند در صورتي كه موارد احتياط را كاملا بداند.

1545 - اجير بايد موقع نيت، ميت را معين نمايد و لازم نيست اسم او را بداند، پس اگر نيت كند از طرف كسي نماز مي خوانم كه براي او اجير شده ام كافي است.

1546 - اجير بايد عمل را به قصد آنچه در ذمه ميت است به جا آورد و اگر عملي را انجام دهد و ثواب آن را براي او هديه كند كافي نيست.

1547 - بايد كسي را اجير كنند كه اطمينان داشته باشند عمل را انجام مي دهد.

1548 - كسي را كه براي نمازهاي ميت اجير كرده اند، اگر بفهمند كه عمل را بجا نياورده يا باطل انجام داده، بايد دوباره اجير بگيرند.

1549 - هرگاه شك كند كه اجير عمل را انجام داده يا نه، اگر چه بگويد، انجام داده ام، ولي اطمينان به گفته او نباشد، بايد دوباره اجير بگيرد.

و اما اگر شك كند كه عمل او صحيح بوده يا نه، مي تواند بنابر صحت آن بگذارد.

1550 - كسي كه عذري دارد مثلا با تيمم يا نشسته نماز مي خواند مطلقا بنابر احتياط نمي شود براي نمازهاي ميت اجير كرد، اگر چه نماز ميت هم همان طور قضا شده باشد.

1551 - مرد براي زن و زن براي مرد مي تواند اجير شود و در بلند خواندن و آهسته خواندن نماز بايد اجير به تكليف خود عمل نمايد.

1552 - در قضاي نمازهاي ميت ترتيب واجب نيست مگر در نمازهايي كه

اداء آنها ترتيب دارد، مثل نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشا از يك روز چنان كه سابقا گذشت.

1553 - اگر با اجير شرط كنند كه عمل را به طور مخصوصي انجام دهد بايد همان طور بجا آورد، و اگر با او شرط نكنند، بايد در آن عمل به تكليف خود رفتار نمايد، و احتياط مستحب آن است كه از وظيفه خودش و ميت هر كدام كه به احتياط نزديك تر است، به آن عمل كند، مثلا اگر وظيفه ميت گفتن سه مرتبه تسبيحات اربعه بوده و تكليف او يك مرتبه است، سه مرتبه بگويد.

1554 - اگر با اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحبات آن بخواند، بايد مقداري از مستحبات نماز را كه معمول است بجا آورد.

1555 - اگر انسان چند نفر را براي نماز قضاي ميت اجير كند، بنابر آنچه در مساله (1552) گفته شد لازم نيست براي هر كدام آنها وقتي را معين نمايد.

1556 - اگر كسي اجير شود كه مثلا در مدت يك سال نمازهاي ميت را بخواند و پيش از تمام شدن سال بميرد، بايد براي نمازهايي كه مي دانند بجا نياورده، ديگري را اجير نمايند، و اگر احتمال مي دهند كه بجا نياورده بنابر احتياط واجب نيز اجير بگيرند.

1557 - كسي را كه براي نمازهاي ميت اجير كرده اند، اگر پيش از تمام كردن نمازها بميرد و اجرت همه آنها را گرفته باشد، چنانچه شرط كرده باشند كه تمام نمازها را خودش بخواند، مي توانند اجرة المسماي باقي مانده را گرفته يا آن كه اجاره را فسخ نمايند، و اجرة المثل او را بدهند و اگر شرط

نكرده باشند كه خودش بخواند بايد ورثه اش از مال او كسي را اجير بگيرند اما اگر نداشته باشد بر ورثه او چيزي واجب نيست.

1558 - اگر اجير پيش از تمام كردن نمازهاي ميت بميرد و خودش هم نماز قضا داشته باشد، بعد از عمل به دستوري كه در مساله قبلي ذكر شد.

اگر چيزي از مال او زياد آمد، در صورتي كه وصيت كرده باشد و ورثه اجازه بدهند، براي تمام نمازهاي او اجير بگيرند، و اگر اجازه ندهند ثلث آن را به مصرف نماز او برسانند.

روزه
احكام روزه

1/1558 - روزه آن است كه انسان براي انجام خواست خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب از نه چيزي كه بعدا گفته مي شود خودداري نمايد.

نيت

1559 - لازم نيست انسان نيت روزه را از قلب خود بگذراند يا مثلا بگويد فردا را روزه مي گيرم، بلكه همين قدر كه بنا داشته باشد براي انجام خواست خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد كافي است، و براي آن كه يقين كند تمام اين مدت را روزه بوده، بايد مقداري پيش از اذان صبح و مقداري هم بعد از مغرب از انجام كاري كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد.

1560 - انسان مي تواند در هر شب از ماه رمضان براي روزه فرداي آن نيت كند و بهتر آن است كه شب اول ماه هم نيت روزه همه ماه را بنمايد.

1561 - آخرين وقت نيت روزه ماه رمضان براي شخص ملتفت قبل از اذان صبح است به اين معني كه بايد قصد روزه را قبل از اذان صبح داشته باشد هر چند به واسطه خواب يا مانند آن متوجه قصد خود نباشد.

1562 - كسي كه كارهايي كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، در هر وقت از روز نيت روزه مستحبي بكند هر چند فاصله كمي تا مغرب باشد روزه او صحيح است.

1563 - كسي كه پيش از اذان صبح در روزه ماه رمضان و هم چنين در روزه واجبي كه زمانش معين است، بدون نيت روزه خوابيده است، اگر پيش از ظهر بيدار شود و نيت كند، روزه او صحيح است، و اگر بعد از ظهر بيدار

شود، بايد بنابر احتياط بقيه روز را به قصد قربت مطلقه امساك كند، و روزه آن روز را نيز قضا نمايد.

1564 - اگر بخواهد غير روزه رمضان روزه ديگري بگيرد، بايد آن را معين نمايد، مثلا نيت كند كه روزه قضا يا روزه كفاره مي گيرم، ولي در ماه رمضان لازم نيست نيت كند كه روزه ماه رمضان مي گيرم، بلكه اگر نداند ماه رمضان است يا فراموش نمايد و روزه ديگري را نيت كند، روزه ماه رمضان حساب مي شود.

1565 - اگر بداند ماه رمضان است و عمدا نيت روزه غير رمضان كند، روزه اي كه قصد كرده است حساب نمي شود، و هم چنين روزه ماه رمضان حساب نمي شود، اگر آن قصد با قصد قربت منافات داشته باشد بلكه اگر منافات هم نداشته باشد، بنابر احتياط روزه ماه رمضان حساب نمي شود.

1566 - اگر مثلا به نيت روز اول ماه روزه بگيرد، بعد بفهمد دوم يا سوم بوده، روزه او صحيح است.

1567 - اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بيهوش شود و در بين روز به هوش آيد، بنابر احتياط واجب بايد روزه آن روز را تمام نمايد، و اگر تمام نكرد قضاي آن را به جا آورد.

1568 - اگر پيش از اذان صبح نيت كند و مست شود و در بين روز به هوش آيد، احتياط واجب آن است كه روزه آن روز را تمام كند و قضاي آن را هم به جا آورد.

1569 - اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بخوابد و بعد از مغرب بيدار شود، روزه اش صحيح است.

1570 - اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است و

پيش از ظهر ملتفت شود، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد، روزه او باطل مي باشد ولي بايد تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد، و بعد از رمضان هم آن روزه را قضا نمايد، و هم چنين است بنابر احتياط اگر بعد از ظهر ملتفت شود كه ماه رمضان است، و اما اگر پيش از ظهر ملتفت شود، و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد روزه اش صحيح است.

1571 - اگر بچه پيش از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود، بايد روزه بگيرد و اگر بعد از اذان بالغ شود، روزه آن روز بر او واجب نيست، مگر آن كه قصد روزه مستحبي كرده باشد كه اتمام روزه آن روز بنابر احتياط در اين صورت لازم است.

1572 - كسي كه براي به جا آوردن روزه ميتي اجير شده، يا روزه كفار دارد، اگر روزه مستحبي بگيرد اشكال ندارد، ولي كسي كه روزه قضا دارد نمي تواند روزه مستحبي بگيرد و چنانچه فراموش كند و روزه مستحب بگيرد، در صورتي كه پيش از ظهر يادش بيايد، روزه مستحبي او به هم مي خورد و مي تواند نيت خود را به روزه قضا برگرداند، و اگر بعد از ظهر ملتفت شود، روزه او بنابر احتياط باطل است، و اگر بعد از مغرب يادش بيايد، صحت روزه اش خالي از اشكال نيست.

1573 - اگر غير از روزه ماه رمضان روزه معين ديگري بر انسان واجب باشد، مثلا نذر كرده باشد كه روز معيني را روزه بگيرد، چنانچه عمدا تا اذان صبح نيت نكند، روزه اش باطل است، و اگر

نداند كه روزه آن روز بر او واجب است، يا فراموش كند و پيش از ظهر يادش بيايد، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند، انجام نداده باشد و نيت كند، روزه او صحيح، و اگر بعد از ظهر يادش بيايد احتياطي را كه در روزه ماه رمضان گفته شد، مراعات نمايد.

1574 - اگر براي روزه واجب غير معيني مثل روزه كفاره عمدا تا نزديك ظهر نيت نكند اشكال ندارد، بلكه اگر پيش از نيت تصميم داشته باشد كه روزه نگيرد، يا ترديد داشته باشد كه بگيرد يا نه، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و پيش از ظهر نيت كند، روزه او صحيح است.

1575 - اگر در ماه رمضان، پيش از ظهر كافر مسلمان شود، و از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بنابر احتياط واجب بايد نيت روزه كند و روزه را تمام نمايد و اگر آن روز را روزه نگيرد، قضاي آن را بجا آورد.

1576 - اگر در وسط روز ماه رمضان پيش از ظهر مريض خوب شود، و تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد بايد نيت روزه كند و آن روز را روزه بگيرد و چنانچه بعد از ظهر خوب شود روزه آن روز بر او واجب نيست.

1577 - روزي را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان واجب نيست روزه بگيرد، و اگر بخواهد روزه بگيرد، نمي تواند نيت روزه رمضان كند، ولي اگر نيت كند كه اگر رمضان است روزه رمضان و اگر رمضان نيست روزه قضا يا

مانند آن باشد، صحت روزه اش بعيد نيست ولي بهتر آن است كه نيت روزه قضا و مانند آن بنمايد و چنانچه بعد معلوم شود رمضان بوده، از رمضان حساب مي شود، و اگر قصد طبيعي روزه را كند و بعد معلوم شود رمضان بوده، نيز كافي است.

1578 - اگر روزي را كه شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان به نيت روزه قضا يا روزه مستحبي و مانند آن روزه بگيرد و در بين روز بفهمد كه ماه رمضان است بايد نيت روزه ماه رمضان كند.

1579 - اگر در روزه واجب معيني مثل روزه رمضان مردد شود كه روزه خود را باطل كند يا نه، يا قصد كند كه روزه را باطل كند، روزه اش بنابر احتياط باطل مي شود، اگر چه از قصدي كه كرده برگردد، و كاري هم كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد.

1580 - در روزه مستحب و روزه واجبي كه وقت آن معين نيست مثل روزه كفاره، اگر قصد كند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد يا مردد شود كه به جا آورد يا نه، چنانچه به جا نياورد و در روزه واجب پيش از ظهر و در روزه مستحب پيش از غروب دوباره نيت روزه كند، روزه او صحيح است.

چيزهايي كه روزه را باطل مي كند

1581 - چند چيز روزه را باطل مي كند: اول خوردن و آشاميدن.

دوم جماع.

سوم استمناء و استمناء آن است كه انسان با خود يا ديگري غير از جماع كاري كند كه مني از او بيرون آيد.

چهارم دروغ بستن به خدا و پيغمبر و جانشينان پيغمبر عليهم السلام.

پنجم رساندن غبار به حلق.

ششم فرو بردن تمام سر در آب بنابر

مشهور.

هفتم باقيماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح.

هشتم اماله كردن با چيزهاي روان.

نهم قي كردن.

و احكام اينها در مسائل آينده گفته مي شود.

خوردن و آشاميدن

1582 - اگر روزه دار با التفات به اين كه روزه دارد، عمدا چيزي بخورد يا بياشامد، روزه او باطل مي شود، چه خوردن و آشاميدن آن چيز معمول باشد، مثل نان، و آب، چه معمول نباشد، مثل خاك و شيره درخت، و چه كم باشد يا زياد، حتي اگر مسواك را از دهان بيرون آورد و دوباره به دهان ببرد و رطوبت آن را فرو برد روزه باطل مي شود، مگر آن كه رطوبت مسواك در آب دهان به طوري از بين برود كه رطوبت خارج به آن گفته نشود.

1583 - اگر موقعي كه مشغول غذا خوردن است بفهمد صبح شده، بايد لقمه را از دهان بيرون آورد و چنانچه عمدا فرو ببرد، روزه اش باطل است، و به دستوري كه بعدا گفته خواهد شد كفاره هم بر او واجب مي شود.

1584 - اگر روزه دار سهوا چيزي بخورد يا بياشامد، روزه اش باطل نمي شود.

1585 - آمپولي كه عضو را بي حس مي كند يا به جهت ديگر استعمال مي شود، براي روزه دار اشكال ندارد.

و بهتر آن است كه از استعمال آمپولي كه به جاي دوا و غذا به كار مي برند خودداري كند.

1586 - اگر روزه دار چيزي را كه لاي دندان مانده است، عمدا فرو ببرد، روزه اش باطل مي شود.

1587 - كسي كه مي خواهد روزه بگيرد، لازم نيست پيش از اذان دندانهايش را خلال كند، ولي اگر بداند غذايي كه لاي دندان مانده در روز فرو مي رود، بايد خلال كند.

1588 - فرو

بردن آب دهان، اگر چه به واسطه خيال كردن ترشي و مانند آن در دهان جمع شده باشد، روزه را باطل نمي كند.

1589 - فرو بردن اخلاط سر و سينه، تا به فضاي دهان نرسيده اشكال ندارد، ولي اگر داخل فضاي دهان شود، احتياط واجب آن است كه آن را فرو نبرند.

1590 - اگر روزه دار به قدري تشنه شود كه بترسد از تشنگي بميرد يا به او ضرري برسد يا آن كه به سختي بيفتد، كه قابل تحمل نيست، مي تواند به اندازه اي كه ترس از اين امور برطرف شود آب بياشامد ولي روزه او باطل مي شود و اگر ماه رمضان باشد، بايد بنابر احتياط لازم بيشتر از آن نياشامد و در بقيه روز از بجا آوردن كاري كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد.

1591 - جويدن غذا براي بچه يا پرنده و چشيدن غذا و مانند اينها كه معمولا به حلق نمي رسد، اگر چه اتفاقا به حلق برسد، روزه را باطل نمي كند، ولي اگر انسان از اول بداند كه به حلق مي رسد، روزه اش باطل مي شود و بايد قضاي آن را بگيرد، و كفاره هم بر او واجب است.

1592 - انسان نمي تواند براي ضعف، روزه را بخورد، ولي اگر ضعف او به قدري است كه معمولا نمي شود آن را تحمل كرد، خوردن روزه اشكال ندارد.

جماع

1593 - جماع روزه را باطل مي كند، اگر چه فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد.

1594 - اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد، روزه باطل نمي شود، ولي در شخصي كه ختنه گاه ندارد اگر كمتر

از مقدار ختنه گاه داخل شود بمقداري كه گويند نزديكي كرده روزه اش باطل مي شود.

1595 - اگر عمدا قصد جماع نمايد، و شك كند كه به اندازه ختنه گاه داخل شده يا نه، روزه او بنابر احتياط لازم باطل است، و لازم است قضا نمايد، ولي كفاره واجب نيست.

1596 - اگر فراموش كند كه روزه است و جماع نمايد، يا او را به جماع مجبور نمايند، به نحوي كه از اختيار او خارج شود، روزه او باطل نمي شود، ولي چنانچه در بين جماع يادش بيايد يا جبر او برداشته شود، بايد فورا از حال جماع خارج شود، و اگر خارج نشود، روزه او باطل است.

استمنا

1597 - اگر روزه دار استمنا كند (معناي استمنا در مساله 1581 گذشت)، روزه اش باطل مي شود.

1598 - اگر بي اختيار مني از انسان بيرون آيد، روزه اش باطل نيست.

1599 - هرگاه روزه دار بداند كه اگر در روز بخوابد محتلم مي شود، يعني در خواب مني از او بيرون مي آيد، جايز است بخوابد، هر چند به سبب نخوابيدن به زحمت نيفتد، و اگر محتلم شود، روزه اش باطل نمي شود.

1600 - اگر روزه دار در حال بيرون آمدن مني از خواب بيدار شود، واجب نيست از بيرون آمدن مني جلوگيري كند.

1601 - روزه داري كه محتلم شده، مي تواند بول كند، اگر چه بداند به واسطه بول كردن باقيمانده مني از مجري بيرون مي آيد.

1602 - روزه داري كه محتلم شده، اگر بداند مني در مجري مانده، و در صورتي كه پيش از غسل بول نكند بعد از غسل مني از او بيرون مي آيد، احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل

بول كند.

1603 - كسي كه به قصد بيرون آمدن مني بازي و شوخي كند، اگر چه مني از او بيرون نيايد، بايد بنابر احتياط لازم روزه را تمام كند و قضا هم بنمايد.

1604 - اگر روزه دار بدون قصد بيرون آمدن مني مثلا با زن خود بازي و شوخي كند، چنانچه اطمينان دارد كه مني از او خارج نمي شود، اگر چه اتفاقا مني بيرون آيد روزه او صحيح است.

ولي اگر اطمينان ندارد، در صورتي كه مني از او بيرون آيد روزه اش باطل است.

دروغ بستن به خدا و پيغمبر

1605 - اگر روزه دار به گفتن يا به نوشتن يا به اشاره و مانند اينها به خدا و پيغمبر (ص) و جانشينان پيغمبر (ص) عمدا نسبتي را بدهد كه دروغ است - اگر چه فورا بگويد دروغ گفتم يا توبه كند - روزه او بنابر احتياط لازم باطل است هم چنين است بنابر احتياط مستحب دروغ بستن به حضرت زهرا سلام اللّه عليها و ساير پيغمبران و جانشينان آنان.

1606 - اگر بخواهد خبري را كه دليلي بر حجيت او ندارد، و نمي داند راست است يا دروغ، نقل كند، بنابر احتياط واجب بايد از كسي كه آن خبر را گفته، يا از كتابي كه آن خبر در آن نوشته شده نقل نمايد.

1607 - اگر چيزي را به اعتقاد اين كه راست است از قول خدا يا پيغمبر نقل كند و بعد بفهمد دروغ بوده، روزه اش باطل نمي شود.

1608 - اگر چيزي را كه مي داند دروغ است به خدا و پيغمبر نسبت دهد و بعدا بفهمد آنچه را كه گفته راست بوده، بايد بنابر احتياط لازم روزه را تمام كند و قضاي

آن را هم به جا آورد.

1609 - اگر دروغي را كه ديگري ساخته عمدا به خدا و پيغمبر و جانشينان پيغمبر نسبت دهد، بنابر احتياط لازم روزه اش باطل مي شود، ولي اگر از قول كسي كه آن دروغ را ساخته نقل كند اشكال ندارد.

1610 - اگر از روزه دار بپرسند كه آيا پيغمبر صلي اللّه عليه وآله چنين مطلبي فرموده اند و او جايي كه در جواب بايد بگويد نه، عمدا بگويد، بلي، يا جايي كه بايد بگويد بلي عمدا بگويد نه، روزه اش بنابر احتياط لازم باطل مي شود.

1611 - اگر از قول خدا يا پيغمبر حرف راستي را بگويد بعد بگويد دروغ گفتم، يا در شب به دروغ به آنان نسبتي بدهد و فرداي آن كه روزه مي باشد بگويد آنچه ديشب گفتم راست است، روزه اش باطل مي شود، مگر آن كه مقصودش بيان حال خبرش باشد.

رساندن غبار به حلق

1612 - بنابر احتياط واجب رساندن غبار غليظ به حلق روزه را باطل مي كند، چه غبار از چيزي باشد كه خوردن آن حلال است، مثل آرد، يا غبار چيزي باشد كه خوردن آن حرام است مثل خاك.

1613 - رساندن غبار غير غليظ به حلق - بنابر اقوي - روزه را باطل نمي كند.

1614 - اگر به واسطه باد غباري غليظ پيدا شود و انسان با اين كه متوجه است و مي تواند، مواظبت نكند و به حلق برسد، بنابر احتياط واجب روزه اش باطل مي شود.

1615 - احتياط واجب آن است كه روزه دار دود سيگار و تنباكو و مانند اينها را هم به حلق نرساند.

1616 - اگر مواظبت نكند و غبار يا دود و مانند اينها داخل حلق شود، چنانچه

يقين يا اطمينان داشته كه به حلق نمي رسد، روزه اش صحيح است، و اگر گمان مي كرده كه به حلق نمي رسد، بهتر آن است كه آن روزه را قضا كند.

1617 - اگر فراموش كند كه روزه است و مواظبت نكند، يا بي اختيار غبار و مانند آن به حلق او برسد روزه اش باطل نمي شود.

فرو بردن سر در آب

1618 - اگر روزه دار عمدا تمام سر را در آب فرو برد، اگر چه باقي بدن او از آب بيرون باشد، روزه اش بنابر مشهور باطل مي شود، ولي بعيد نيست كه اين كار روزه را باطل نكند، اگر چه كراهت شديد دارد و رعايت احتياط در صورت امكان بهتر است.

1619 - اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر آن را دفعه ديگر در آب فرو برد، روزه اش هيچ اشكالي ندارد.

1620 - اگر تمام سر زير آب برود اگر چه مقداري از موها بيرون بماند، همان حكمي را كه در مساله 1618 گفته شد دارد.

1621 - سر فرو بردن در غير آب از چيزهاي روان مانند شير به روزه هيچ ضرري ندارد، و هم چنين است فرو بردن سر در آب مضاف.

1622 - اگر روزه دار بي اختيار در آب بيفتد و آب تمام سر او را بگيرد، يا فراموش كند كه روزه است و سر در آب فرو برد، روزه او هيچ اشكالي ندارد.

1623 - اگر به خيال اين كه آب سر او را نمي گيرد، خود را در آب بيندازد و آب تمام سر او را بگيرد، روزه اش هيچ اشكالي ندارد.

1624 - اگر فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد، چنانچه

در زير آب يادش بيايد كه روزه است، بهتر آن است كه فورا سر را بيرون آورد ولي چنانچه بيرون نياورد، روزه اش باطل نمي شود.

1625 - اگر كسي به زور سر او را در آب فرو برد، روزه اش هيچ اشكالي ندارد، ولي چنانچه در حالي كه زير آب است، آن كس دست بردارد بهتر آن است كه فورا سرش را بيرون آورد.

1626 - اگر روزه دار به نيت غسل سر را در آب فرو برد، روزه و غسل او هر دو صحيح است.

1627 - اگر براي آن كه كسي را از غرق شدن نجات دهد، سر را در آب فرو برد، اگر چه نجات دادن او واجب باشد، احتياط مستحب آن است كه روزه اش را قضا كند.

باقي ماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح

1628 - اگر جنب عمدا در ماه رمضان تا اذان صبح غسل نكند روزه اش باطل است، و كسي كه وظيفه اش تيمم است و عمدا تيمم ننمايد، روزه اش نيز باطل است، و حكم قضاي ماه رمضان نيز همين است.

1629 - اگر در روزه غير ماه رمضان و قضاء آن از روزه هاي واجبي كه مثل روزه ماه رمضان وقت آن معين است، جنب عمدا تا اذان صبح غسل نكند اظهر اين است كه روزه اش صحيح است.

1630 - كسي كه در شب ماه رمضان جنب است، چنانچه عمدا غسل نكند تا وقت تنگ شود، بايد تيمم كند و روزه بگيرد، و احتياط مستحب آن است كه قضاي آن را هم به جا آورد.

1631 - اگر جنب در ماه رمضان غسل را فراموش كند و بعد از يك روز يادش بيايد، بايد روزه آن روز

را قضا نمايد، و اگر بعد از چند روز يادش بيايد روزه هر چند روزي را كه يقين دارد جنب بوده قضا نمايد، مثلا اگر نمي داند سه روز جنب بوده يا چهار روز، بايد روزه سه روز را قضا كند.

1632 - كسي كه در شب ماه رمضان براي هيچ كدام از غسل و تيمم وقت ندارد، اگر خود را جنب كند، روزه اش باطل است و قضا و كفاره بر او واجب مي شود.

1633 - اگر براي آن كه بفهمد وقت دارد يا نه، جستجو نمايد و گمان كند كه به اندازه غسل وقت دارد و خود را جنب كند و بعد بفهمد وقت تنگ بوده و تيمم كند، روزه اش صحيح است، و اگر بدون جستجو گمان كند كه وقت دارد و خود را جنب نمايد و بعد بفهمد وقت تنگ بوده، و با تيمم روزه بگيرد، بنابر احتياط مستحب بايد روزه آن روز را قضا كند.

1634 - كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند كه اگر بخوابد تا صبح بيدار نمي شود، نبايد غسل نكرده بخوابد و چنانچه پيش از غسل اختيارا بخوابد و تا صبح بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفاره بر او واجب مي شود.

1635 - هرگاه جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود احتياط واجب آن است كه پيش از غسل در صورتي كه اطمينان به بيدار شدن ندارد نخوابد، اگر چه احتمال بدهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود.

1636 - كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و يقين دارد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار

مي شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند و با اين تصميم بخوابد و تا اذان خواب بماند، روزه اش صحيح است.

و هم چنين است كسي كه اطمينان به بيدار شدن قبل از اذان صبح دارد.

1637 - كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه غفلت داشته باشد كه بعد از بيدار شدن بايد غسل كند، در صورتي كه بخوابد و تا اذان صبح خواب بماند بنابر احتياط قضا بر او واجب مي شود.

1638 - كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و يقين دارد يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل كند، در صورتي كه بخوابد و بيدار نشود، روزه اش باطل و قضا و كفاره لازم است و هم چنين است بنابر احتياط لازم اگر ترديد داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند يا نه.

1639 - اگر جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود و يقين كند يا احتمال دهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود و تصميم هم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند، چنانچه دوباره بخوابد و تا اذان بيدار نشود، بايد عقوبة روزه آن روز را قضا كند، و اگر از خواب دوم بيدار شود و براي مرتبه سوم بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود بايد روزه آن روز را قضا كند و بنابر احتياط استحبابي كفاره نيز بدهد.

1640 - مراد از خواب اول و دوم و

سوم، در صورتي كه انسان در خواب محتلم شود خوابي است كه از بعد بيدار شدن بخوابد و اما خوابي كه در آن محتلم شده خواب اول حساب نمي شود.

1641 - اگر روزه دار در روز محتلم شود، واجب نيست فورا غسل كند.

1642 - هر گاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده، اگر چه بداند پيش از اذان محتلم شده، روزه او صحيح است.

1643 - كسي كه مي خواهد قضاي روزه رمضان را بگيرد، هر گاه تا اذان صبح جنب بماند، اگر از روي عمد باشد، نمي تواند آن روز را روزه بگيرد وگرنه مي تواند روزه بگيرد، هر چند احتياط در ترك آن است.

1644 - كسي كه مي خواهد قضاي روزه رمضان را بگيرد، اگر بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده و بداند پيش از اذان محتلم شده است، بنابر اقوي مي تواند آن روز را به قصد قضاي ماه رمضان روزه بگيرد.

1645 - اگر در روزه واجبي غير قضاي روزه رمضان از روزه هايي كه مثل روزه كفاره وقت معيني ندارد، عمدا تا اذان صبح جنب بماند، اظهر اين است كه روزه اش صحيح است، ولي بهتر آن است كه غير از آن روزه روز ديگري را روزه بگيرد.

1646 - اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود، و عمدا غسل نكند و يا در تنگي وقت - هر چند از روي اختيار باشد - تيمم نكند در روزه ماه رمضان - و هم چنين در قضاء او بنابر احتياط - روزه اش باطل است.

و در غير اين دو باطل نيست

اگر چه احوط غسل كردن است و زني كه وظيفه اش نسبت به حيض يا نفاس تيمم است در روزه ماه رمضان و هم چنين در قضاء او بنابر احتياط اگر عمدا پيش از اذان صبح تيمم نكند روزه اش باطل است.

1647 - اگر زن پيش از اذان صبح در ماه رمضان از حيض يا نفاس پاك شود، و براي غسل وقت نداشته باشد، بايد تيمم نمايد ولي لازم نيست تا اذان صبح بيدار بماند و هم چنين است حكم جنب در صورتي كه وظيفه اش تيمم باشد.

1648 - اگر زن نزديك اذان صبح در ماه مبارك رمضان از حيض يا نفاس پاك شود و براي هيچ كدام از غسل و تيمم وقت نداشته باشد، روزه اش صحيح است.

1649 - اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود، يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند، اگر چه نزديك مغرب باشد، روزه او باطل است.

1650 - اگر زن غسل حيض يا نفاس را فراموش كند و بعد از يك روز يا چند روز يادش بيايد، روزه هايي كه گرفته صحيح است.

1651 - اگر زن پيش از اذان صبح در ماه رمضان از حيض يا نفاس پاك شود و در غسل كوتاهي كند و تا اذان غسل نكند و در تنگي وقت تيمم هم نكند، روزه اش باطل است ولي چنانچه كوتاهي نكند، مثلا منتظر باشد كه حمام زنانه شود، اگر چه سه مرتبه بخوابد و تا اذان غسل نكند، و در تيمم كردن كوتاهي نكند، روزه او صحيح است.

1652 - اگر زني كه در حال استحاضه كثيره است، هر

چند غسلهاي خود را به تفصيلي كه در احكام استحاضه در مساله (402) گفته شد به جا نياورد، روزه او صحيح است، همچنان كه در استحاضه متوسطه اگر چه غسل نكند روزه اش صحيح است.

1653 - كسي كه مس ميت كرده يعني جايي از بدن خود را به بدن ميت رسانده، مي تواند بدون غسل مس ميت روزه بگيرد، و اگر در حال روزه هم ميت را مس نمايد، روزه او باطل نمي شود.

اماله كردن

1654 - اماله كردن با چيز روان اگر چه از روي ناچاري و براي معالجه باشد روزه را باطل مي كند.

قي كردن

1655 - هرگاه روزه دار عمدا قي كند اگر چه به واسطه مرض و مانند آن ناچار باشد، روزه اش باطل مي شود ولي اگر سهوا يا بي اختيار قي كند اشكال ندارد.

1656 - اگر در شب چيزي بخورد كه مي داند به واسطه خوردن آن، در روز بي اختيار قي مي كند، احتياط مستحب آن است كه روزه آن روز را قضا نمايد.

1657 - اگر روزه دار بتواند از قي كردن خودداري كند، چنانچه براي او ضرر و مشقت نداشته باشد، بهتر آن است كه خودداري نمايد.

1658 - اگر مگس در گلوي روزه دار برود، چنانچه به مقداري فرو رفته باشد كه به پايين دادن آن خوردن گفته نشود لازم نيست آن را بيرون آورد و روزه اش صحيح است، و اما اگر به اين مقدار فرو نرفته باشد بايد آن را بيرون آورد، هر چند كه اين كار متوقف بر قي كردن باشد - مگر در صورتي كه قي كردن براي او ضرر يا مشقت زيادي داشته باشد - و چنانچه آن را قي نكند و فرو برد روزه اش باطل مي شود

1659 - اگر سهوا چيزي را فرو ببرد و پيش از رسيدن به معده يادش بيايد كه روزه است، بيرون آوردن آن لازم نيست و روزه او صحيح است.

1660 - اگر يقين داشته باشد كه به واسطه آروغ زدن، چيزي از گلو بيرون مي آيد، بنابر احتياط نبايد عمدا آروغ بزند، ولي اگر يقين نداشته باشد اشكال ندارد.

1661 - اگر آروغ بزند و چيزي در گلو

يا دهانش بيايد، بايد آن را بيرون بريزد و اگر بي اختيار فرو رود، روزه اش صحيح است.

احكام چيزهايي كه روزه را باطل مي كند

1662 - اگر انسان عمدا و از روي اختيار كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، روزه او باطل مي شود و چنانچه از روي عمد نباشد اشكال ندارد، ولي جنب اگر بخوابد و به تفصيلي كه در مساله (1639) گفته شد تا اذان صبح غسل نكند، روزه او باطل است، و چنانچه انسان نداند كه بعضي از آنچه گفته شد روزه را باطل مي كند يعني جاهل قاصر باشد، و ترديدي هم نداشته باشد يا آن كه اعتماد بر حجت شرعي داشته باشد، اگر آن چيز را انجام دهد، روزه اش باطل نمي شود، مگر در خوردن و آشاميدن و جماع.

1663 - اگر روزه دار سهوا يكي از كارهايي كه روزه را باطل مي كند، انجام دهد، و به گمان اين كه روزه اش باطل شده، عمدا دوباره يكي از آنها را بجا آورد، روزه او باطل مي شود.

1664 - اگر چيزي به زور در گلوي روزه دار بريزند، روزه او باطل نمي شود، ولي اگر مجبورش كنند، مثلا به او بگويند اگر غذا نخوري ضرر مالي يا جاني به تو مي زنيم، و خودش براي جلوگيري از ضرر چيزي بخورد، روزه او باطل مي شود.

1665 - روزه دار نبايد جايي برود كه مي داند چيزي در گلويش مي ريزند، يا مجبورش مي كنند كه خودش روزه خود را باطل كند، و اگر برود، و از روي ناچاري خودش كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، روزه او باطل مي شود، و هم چنين است بنابر احتياط لازم اگر چيزي را در گلويش بريزند.

آنچه براي روزه دار مكروه است

1666 - چند چيز براي روزه دار مكروه است و از آن جمله است: 1 دوا ريختن به چشم و

سرمه كشيدن، در صورتي كه مزه يا بوي آن به حلق برسد.

2 انجام دادن هر كاري مانند خون گرفتن و حمام رفتن كه باعث ضعف مي شود.

3 انفيه كشيدن، اگر نداند كه به حلق مي رسد و اگر بداند به حلق مي رسد جايز نيست.

4 بو كردن گياههاي معطر.

5 نشستن زن در آب.

6 استعمال شاف.

7 تر كردن لباسي كه در بدن است 8 كشيدن دندان و هر كاري كه به واسطه آن از دهان خون بيايد.

9 مسواك كردن با چوب تر.

10 بي جهت آب يا چيزي روان در دهان كردن، و نيز مكروه است انسان بدون قصد بيرون آمدن مني زن خود را ببوسد، يا كاري كند كه شهوت خود را به حركت آورد.

و اگر به قصد بيرون آمدن مني باشد و مني بيرون نيايد روزه بنابر احتياط لازم باطل مي شود.

جايي كه قضا و كفاره واجب است

1667 - اگر كسي روزه ماه رمضان را به خوردن يا آشاميدن يا جماع يا استمناء يا باقي ماندن بر جنابت باطل كند در صورتي كه از روي عمد و اختيار باشد، و از روي ناچاري يا جبر نباشد، اضافه بر قضا كفاره هم بر او واجب مي شود، و احتياط مستحب آن است كسي كه روزه را به غير آنچه گفته شد باطل كند اضافه بر قضا، كفاره هم بدهد.

1668 - اگر كسي چيزي از آنچه را كه گذشت انجام دهد در حالي كه عقيده قطعي داشته كه روزه را باطل نمي كند كفاره بر او واجب نيست.

كفاره روزه

1669 - در كفاره افطار روزه ماه رمضان، بايد يك بنده آزاد كند، يا به دستوري كه در مساله بعد گفته مي شود، دو ماه روزه بگيرد يا شصت فقير را سير كند، يا به هر كدام يك مد كه گفته مي شود تقريبا سه چهارم كيلو است، طعام يعني گندم يا جو يا نان و مانند اينها بدهد و چنانچه اينها برايش ممكن نباشد، بايد به قدر امكان تصدق دهد، و اگر ممكن نيست استغفار نمايد، و احتياط واجب آن است كه هر وقت بتواند، كفاره را بدهد.

1670 - كسي كه مي خواهد دو ماه كفاره ماه رمضان را بگيرد، بايد يك ماه تمام و يك روز آن را از ماه ديگر پي در پي بگيرد و اگر بقيه آن پي در پي نباشد اشكال ندارد.

1671 - كسي كه مي خواهد دو ماه كفاره روزه رمضان را بگيرد، نبايد موقعي شروع كند كه مي داند در بين يك ماه و يك روز روزي باشد كه مانند عيد قربان روزه آن حرام است.

1672

- كسي كه بايد پي در پي روزه بگيرد، اگر در بين آن بدون عذر يك روز روزه نگيرد، بايد روزه ها را از سر بگيرد.

1673 - اگر در بين روزهايي كه بايد پي در پي روزه بگيرد عذري غير اختياري مثل حيض، يا نفاس، يا سفري كه در رفتن آن مجبور است، براي او پيش آيد بعد از برطرف شدن عذر، واجب نيست روزه ها را از سر بگيرد، بلكه بقيه را بعد از برطرف شدن عذر به جا مي آورد.

1674 - اگر به چيز حرامي روزه خود را باطل كند، چه آن چيز اصلا حرام باشد مثل شراب و زنا، يا به جهتي حرام شده باشد، مثل خوردن غذاي حلالي كه براي انسان ضرر كلي دارد و نزديكي كردن با عيال خود در حال حيض، احتياط مستحب آن است كه كفاره جمع بدهد، يعني يك بنده آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند، يا به هر كدام آنها يك مد گندم، يا جو يا نان و مانند اينها بدهد.

و چنانچه هر سه برايش ممكن نباشد، هر كدام آنها كه ممكن است انجام دهد.

1675 - اگر روزه دار دروغي را به خدا و پيغمبر صلي اللّه عليه وآله عمدا نسبت دهد، احتياط مستحب آن است كه كفاره جمع كه تفصيل آن در مساله پيش گفته شد بدهد.

1676 - اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه جماع يا استمنا كند، يك كفاره بر او واجب است.

ولي احتياط مستحب آن است كه براي هر دفعه يك كفاره بدهد.

1677 - اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه غير

جماع و استمنا كار ديگري كه روزه را باطل مي كند، انجام دهد، براي همه آنها بي اشكال يك كفاره كافي است.

1678 - اگر روزه دار غير از جماع كار ديگري كه روزه را باطل مي كند، انجام دهد، و بعد با حلال خود جماع نمايد، براي هر دو يك كفاره كافي است.

1679 - اگر روزه دار كاري كه حلال است و روزه را باطل مي كند، انجام دهد مثلا آب بياشامد و بعد كار ديگري كه حرام است و روزه را باطل مي كند انجام دهد، مثلا غذاي حرامي بخورد، يك كفاره كافي است.

1680 - اگر روزه دار آروغ بزند و چيزي در دهانش بيايد، چنانچه عمدا آن را فرو ببرد، روزه اش باطل است، و بايد قضاي آن را بگيرد، و كفاره هم بر او واجب مي شود، و اگر خوردن آن چيز حرام باشد، مثلا موقع آروغ زدن، خون يا غذايي كه از صورت غذا بودن خارج است، به دهان او بيايد و عمدا آن را فرو برد بايد قضاي آن روزه را بگيرد و بنابر احتياط مستحب كفاره جمع هم بدهد.

1681 - اگر نذر كند كه روز معيني را روزه بگيرد، چنانچه در آن روز عمدا روزه خود را باطل كند، بايد كفاره بدهد و كفاره آن به نحوي است كه در كفاره حنث نذر بيايد.

1682 - اگر روزه دار به گفته كسي كه مي گويد مغرب شده و اعتماد به گفته او نيست افطار كند و بعد بفهمد مغرب نبوده است يا شك كند كه مغرب بوده است يا نه قضا و كفاره بر او واجب مي شود.

1683 - كسي كه عمدا روزه خود را باطل كرده،

اگر بعد از ظهر مسافرت كند، يا پيش از ظهر براي فرار از كفاره سفر نمايد، كفاره از او ساقط نمي شود، بلكه اگر قبل از ظهر مسافرتي براي او پيش آمد كند نيز كفاره بر او واجب است.

1684 - اگر عمدا روزه خود را باطل كند، و بعد عذري مانند حيض يا نفاس يا مرض براي او پيدا شود، احتياط مستحب اين است كه كفاره را بدهد.

1685 - اگر يقين كند كه روز اول ماه رمضان است و عمدا روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده كفاره بر او واجب نيست.

1686 - اگر انسان شك كند كه آخر رمضان است يا اول شوال و عمدا روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود اول شوال بوده كفاره بر او واجب نيست.

1687 - اگر روزه دار در ماه رمضان با زن خود كه روزه دار است جماع كند، چنانچه زن را مجبور كرده باشد، كفاره روزه خودش و بنابر احتياط كفاره روزه زن را بايد بدهد، و اگر زن به جماع راضي بوده، بر هر كدام يك كفاره واجب مي شود.

1688 - اگر زني شوهر روزه دار خود را مجبور كند كه با او جماع نمايد، واجب نيست كفاره روزه شوهر را بدهد.

1689 - اگر روزه دار در ماه رمضان، زن خود را مجبور به جماع كند، و در بين جماع، زن راضي شود، بنابر احتياط واجب بايد مرد دو كفاره، و زن يك كفاره بدهد.

1690 - اگر روزه دار در ماه مبارك رمضان با زن روزه دار خود كه خواب است جماع نمايد، يك كفاره بر او واجب مي شود، و روزه

زن صحيح است و كفاره هم بر او واجب نيست.

1691 - اگر مرد زن خود را يا زن شوهر خود را مجبور كند كه غير جماع كار ديگري كه روزه را باطل مي كند به جا آورد، بر هيچ يك از آنها كفاره واجب نيست.

1692 - كسي كه به واسطه مسافرت يا مرض روزه نمي گيرد، نمي تواند زن روزه دار خود را مجبور به جماع كند، ولي اگر او را مجبور نمايد كفاره بر مرد نيز واجب نيست.

1693 - انسان نبايد در بجا آوردن كفاره كوتاهي كند، ولي لازم نيست فورا آن را انجام دهد.

1694 - اگر كفاره بر انسان واجب شود و چند سال آن را به جا نياورد چيزي بر آن اضافه نمي شود.

1695 - كسي كه بايد براي كفاره يك روز شصت فقير را طعام بدهد، اگر به تمام شصت نفر دسترسي دارد، نمي تواند به هر كدام از آنها بيشتر از يك مد طعام بدهد، يا يك فقير را بيشتر از يك مرتبه سير نمايد، و زيادي را از كفاره حساب نمايد، ولي مي تواند براي هر فرد از عايله فقير اگر چه صغير باشند يك مد به آن فقير بدهد.

1696 - كسي كه قضاي روزه رمضان را گرفته، اگر بعد از ظهر عمدا كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بايد به ده فقير هر كدام يك مد طعام بدهد و اگر نمي تواند، سه روز روزه بگيرد.

جاهايي كه فقط قضاي روزه واجب است

1697 - در چند مورد - غير از مواردي كه قبلا به آنها اشاره شد - فقط قضاي روزه بر انسان واجب است و كفاره واجب نيست: اول آن كه در شب ماه رمضان

جنب باشد و به تفصيلي كه در مساله (1639) گفته شد تا اذان صبح از خواب دوم بيدار نشود.

دوم عملي كه روزه را باطل مي كند بجا نياورد، ولي نيت روزه نكند يا ريا كند، يا قصد كند كه روزه نباشد، و هم چنين اگر قصد كند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بايد بنابر احتياط لازم روزه آن روز را قضا كند.

سوم آن كه در ماه رمضان غسل جنابت را فراموش كند و با حال جنابت يك روز يا چند روز روزه بگيرد.

چهارم آن كه در ماه رمضان بدون اين كه تحقيق كند صبح شده يا نه، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، و در اين صورت بايد بنابر احتياط در آن روز به قصد قربت مطلقه از چيزهايي كه روزه را باطل مي كند اجتناب نمايد و روزه آن روز را نيز قضا كند.

پنجم آن كه كسي بگويد صبح نشده و انسان به گفته او كاري كه روزه را باطل مي كند، انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.

ششم آن كه كسي بگويد صبح شده و انسان به گفته او يقين نكند، يا خيال كند شوخي مي كند، و خود هم تحقيق نكند، و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.

هفتم آن كه كور و مانند آن به گفته كس ديگري كه گفته او شرعا برايش حجت است، افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده است.

هشتم آن كه يقين يا اطمينان كند كه مغرب شده و افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده است.

ولي اگر در هواي ابر به گمان

اين كه مغرب شده افطار كند بعد معلوم شود مغرب نبوده، وجوب قضا در اين صورت بنابر احتياط است.

نهم آن كه از جهت تشنگي مضمضه كند، يعني آب در دهن بگرداند و بي اختيار فرو رود و هم چنين است بنابر احتياط مستحب اگر مضمضه براي وضوي غير نماز واجب باشد، ولي اگر فراموش كند كه روزه است و آب را فرو دهد، يا براي غير جهت تشنگي مثل مواردي كه مضمضه در آنجاها مستحب است مانند وضو، مضمضه كند و بي اختيار فرو رود، قضا ندارد.

دهم آن كه كسي از جهت اكراه يا اضطرار يا تقيه افطار كند لازم است قضا نمايد و كفاره واجب نيست.

1698 - اگر غير آب چيز ديگري را در دهان ببرد و بي اختيار فرو رود يا آب داخل بيني كند و بي اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست.

1699 - مضمضه زياد براي روزه دار مكروه است و اگر بعد از مضمضه بخواهد آب دهان را فرو برد، بهتر آن است كه سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد.

1700 - اگر انسان بداند، يا احتمال بدهد كه به واسطه مضمضه بي اختيار آب وارد گلويش مي شود، نبايد مضمضه كند، و هم چنين است بنابر احتياط لازم اگر بداند كه از روي فراموشي آب وارد گلويش مي شود.

1701 - اگر در ماه رمضان، بعد از تحقيق، براي او معلوم نشود كه صبح شده، و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، قضا لازم نيست.

1702 - اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه، نمي تواند افطار كند، ولي اگر شك كند كه

صبح شده يا نه، پيش از تحقيق هم مي تواند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد.

احكام روزه قضا

1703 - اگر ديوانه عاقل شود، واجب نيست روزه هاي وقتي را كه ديوانه بوده قضا نمايد.

1704 - اگر كافر مسلمان شود، واجب نيست روزه هاي وقتي را كه كافر بوده قضا نمايد، ولي اگر مسلماني كافر شود و دوباره مسلمان گردد، روزه هاي وقتي را كه كافر بوده بايد قضا نمايد.

1705 - روزه اي كه از انسان به واسطه مستي فوت شده، بايد قضا نمايد، اگر چه چيزي را كه به واسطه آن مست شده، براي معالجه خورده باشد.

1706 - اگر براي عذري چند روز روزه نگيرد، و بعد شك كند كه چه وقت عذر او برطرف شده، واجب نيست مقدار بيشتري را كه احتمال مي دهد روزه نگرفته، قضا نمايد، مثلا كسي كه پيش از ماه رمضان مسافرت كرده و نمي داند پنجم رمضان از سفر برگشته يا ششم، و يا اين كه مثلا در آخرهاي ماه رمضان مسافرت كرده و بعد از رمضان برگشته و نمي داند كه بيست و پنجم رمضان مسافرت كرده يا بيست و ششم، در هر دو صورت مي تواند مقدار كمتر يعني پنج روز را قضا كند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه مقدار بيشتر يعني شش روز را قضا نمايد.

1707 - اگر از چند ماه رمضان روزه قضا داشته باشد، قضاي هر كدام را كه اول بگيرد مانعي ندارد، ولي اگر وقت قضاي رمضان آخر تنگ باشد، مثلا پنج روز از رمضان آخر قضا داشته باشد و پنج روز هم بر رمضان مانده باشد بهتر آن است كه اول قضاي

رمضان آخر را بگيرد.

1708 - اگر قضاي روزه چند ماه رمضان بر او واجب باشد، و در نيت معين نكند روزه اي را كه مي گيرد، قضاي كدام ماه رمضان است قضاي سال آخري حساب نمي شود.

1709 - در قضاي روزه رمضان مي تواند، پيش از ظهر روزه خود را باطل نمايد، ولي اگر وقت قضا تنگ باشد بهتر آن است كه باطل ننمايد.

1710 - اگر قضاي روزه ميتي را گرفته باشد، بهتر آن است كه بعد از ظهر روزه را باطل نكند.

1711 - اگر به واسطه مرض، يا حيض، يا نفاس، روزه رمضان را نگيرد و پيش از گذشت زماني كه بتواند آن روزه هايي را كه نگرفته قضا كند بميرد، آن روزها قضا ندارند.

1712 - اگر به واسطه مرضي روزه رمضان را نگيرد، و مرض او تا رمضان سال بعد طول بكشد، قضاي روزه هايي را كه نگرفته بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مد طعام يعني گندم يا جو يا نان و مانند اينها به فقير بدهد، ولي اگر به واسطه عذر ديگري مثلا براي مسافرت روزه نگرفته باشد.

و عذر او تا رمضان بعد باقي بماند، روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند، و احتياط واجب آن است كه براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد.

1713 - اگر به واسطه مرضي روزه رمضان را نگيرد، و بعد از رمضان مرض او برطرف شود، ولي عذر ديگري پيدا كند كه نتواند تا رمضان بعد قضاي روزه را بگيرد بايد روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد، و نيز اگر در ماه رمضان غير از مرض عذر ديگري داشته باشد،

و بعد از رمضان آن عذر برطرف شود، و تا رمضان سال بعد به واسطه مرض نتواند روزه بگيرد، روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند و بنابر احتياط واجب براي هر روز يك مد طعام نيز به فقير بدهد.

1714 - اگر در ماه رمضان به واسطه عذري روزه نگيرد، و بعد از رمضان عذر او برطرف شود، و تا رمضان آينده عمدا قضاي روزه را نگيرد، بايد روزه را قضا كند و براي هر روز يك مد طعام هم به فقير بدهد.

1715 - اگر در قضاي روزه كوتاهي كند تا وقت تنگ شود، و در تنگي وقت عذر پيدا كند، بايد قضا را بگيرد، و بنابر احتياط براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد، و هم چنين است، اگر بعد از برطرف شدن عذر تصميم داشته باشد كه روزه هاي خود را قضا كند، ولي پيش از آن كه قضا نمايد در تنگي وقت عذر پيدا كند.

1716 - اگر مرض انسان چند سال طول بكشد، بعد از آن كه خوب شد، بايد قضاي رمضان آخر را بگيرد، و براي هر روز از سالهاي پيش يك مد طعام به فقير بدهد.

1717 - كسي كه بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد، مي تواند كفاره چند روز را به يك فقير بدهد

1718 - اگر قضاي روزه رمضان را چند سال تاخير بيندازد بايد قضا را بگيرد و از جهت تاخير در سال اول براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و اما از جهت تاخير چند سال بعدي چيزي بر او واجب نيست.

1719 - اگر روزه رمضان را

عمدا نگيرد، بايد قضاي آن را بجا آورد و براي هر روز دو ماه روزه بگيرد، يا به شصت فقير طعام بدهد يا يك بنده آزاد كند و چنانچه تا رمضان آينده قضاي آن روزه را به جا نياورد، بنابر احتياط لازم براي هر روز يك مد طعام نيز كفاره بدهد.

1720 - اگر روزه رمضان را عمدا نگيرد، و در روز مكرر جماع يا استمناء كند، كفاره بنابر اقوي مكرر نمي شود، و هم چنين اگر چند مرتبه كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، مثلا چند مرتبه غذا بخورد يك كفاره كافي است.

1721 - بعد از مرگ پدر، پسر بزرگتر بنابر احتياط لازم بايد قضاي روزه او را به تفصيلي كه در نماز در صفحه (251) گفته شد به جا آورد.

1722 - اگر پدر غير از روزه رمضان.

روزه واجب ديگري را مانند روزه نذر نگرفته باشد، احتياط مستحب آن است كه پسر بزرگتر قضا نمايد.

و اگر براي روزه اي اجير شده و نگرفته باشد، قضاء آن بر پسر بزرگ لازم نيست.

احكام روزه مسافر

1723 - مسافري كه بايد نمازهاي چهار ركعتي را در سفر دو ركعت بخواند، نبايد روزه بگيرد، و مسافري كه نمازش را تمام مي خواند، مثل كسي كه شغلش مسافرت، يا سفر او سفر معصيت است، بايد در سفر روزه بگيرد.

1724 - مسافرت در ماه رمضان اشكال ندارد، ولي براي فرار از روزه مسافرت مكروه است.

و هم چنين است مطلق سفر قبل از روز بيست و چهارم در ماه رمضان مگر اين كه سفر براي حج يا عمره يا به جهت ضرورتي باشد.

1725 - اگر غير روزه رمضان روزه معين ديگري بر انسان

واجب باشد، چنانچه به اجاره يا مانند آن واجب شده باشد يا روز سوم از روزهاي اعتكاف باشد، نمي تواند در آن روز مسافرت كند، و اگر در سفر باشد، چنانچه ممكن است بايد قصد كند كه ده روز در جايي بماند و آن روز را روزه بگيرد، ولي اگر روزه آن روز به نذر واجب شده باشد، ظاهر آن است كه سفر در آن روز جايز است و قصد اقامه واجب نيست هر چند بهتر آن است كه تا ناچار نشود مسافرت نكند و اگر در سفر است قصد اقامت نمايد.

1726 - اگر نذر كند روزه مستحبي بگيرد، و روز آن را معين نكند، نمي تواند آن را در سفر به جا آورد، ولي چنانچه نذر كند كه روز معيني را در سفر روزه بگيرد بايد آن را در سفر بجا آورد، و نيز اگر نذر كند روز معيني را چه مسافر باشد يا نباشد، روزه بگيرد، بايد آن روز را اگر چه مسافر باشد، روزه بگيرد.

1727 - مسافر مي تواند براي خواستن حاجت سه روز در مدينه طيبه روزه مستحبي بگيرد، و احوط اين است كه آن سه روز روزهاي چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه باشد.

1728 - كسي كه نمي داند روزه مسافر باطل است، اگر در سفر روزه بگيرد، و در بين روز مساله را بفهمد، روزه اش باطل مي شود، و اگر تا مغرب نفهمد روزه اش صحيح است.

1729 - اگر فراموش كند كه مسافر است، يا فراموش كند كه روزه مسافر باطل مي باشد، و در سفر روزه بگيرد، روزه او باطل است.

1730 - اگر روزه دار بعد از ظهر مسافرت نمايد،

بايد بنابر احتياط روزه خود را تمام كند، و اگر پيش از ظهر مسافرت كند، چنانچه از شب نيت سفر داشته باشد، نمي تواند آن روز را روزه بگيرد، بلكه اگر از شب هم نيت نداشته باشد نمي تواند بنابر احتياط آن روز را روزه بگيرد، ولي در هر صورت نبايد پيش از رسيدن به حد ترخص چيزي را كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و گرنه كفاره بر او واجب مي شود.

1731 - اگر مسافر در ماه رمضان چه آن كه قبل از فجر در سفر بوده و چه آن كه روزه بوده و سفر نمايد، چنانچه پيش از ظهر به وطنش برسد يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده، بايد آن روز روزه را بگيرد، و اگر انجام داده روزه آن روز بر او واجب نيست

1732 - اگر مسافر بعد از ظهر به وطنش برسد، يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، نمي تواند آن روز را روزه بگيرد.

1733 - مسافر و كسي كه از روزه گرفتن عذر دارد، مكروه است در روز ماه رمضان جماع نمايد، و در خوردن و آشاميدن كاملا خود را سير كند.

كساني كه روزه بر آنها واجب نيست

1734 - كسي كه به واسطه پيري نمي تواند روزه بگيرد، يا براي او مشقت دارد، روزه بر او واجب نيست.

ولي در صورت دوم بايد براي هر روز يك مد طعام - گندم يا جو يا نان و مانند اينها - به فقير بدهد.

1735 - كسي كه به واسطه پيري روزه نگرفته اگر بعد از ماه رمضان بتواند روزه

بگيرد، احتياط مستحب آن است كه قضاي روزه هايي را كه نگرفته است به جا آورد.

1736 - اگر انسان مرضي دارد كه زياد تشنه مي شود، و نمي تواند تشنگي را تحمل كند، يا براي او مشقت دارد، روزه بر او واجب نيست ولي در صورت دوم بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد، و احتياط مستحب آن است كه بيشتر از مقداري كه ناچار است آب نياشامد، و چنانچه بعد بتواند روزه بگيرد، بنابر احتياط مستحب روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد.

1737 - زني كه زاييدن او نزديك است و روزه براي خودش يا حملش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست، و بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد، و در هر دو صورت روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا نمايد.

1738 - زني كه بچه شير مي دهد و شير او كم است چه مادر بچه يا دايه او باشد، يا بي اجرت شير دهد، اگر روزه براي خودش يا بچه اي كه شير مي دهد ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست، و بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد، و در هر دو صورت روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا نمايد، ولي بنابر احتياط واجب اين حكم اختصاص به موردي دارد كه شير دادن بچه منحصر به همين راه باشد، و اما اگر راه ديگري براي شير دادن بچه باشد - مثلا اين كه چند زن در شير دادن او شركت كنند - ثبوت اين حكم محل اشكال است.

راه ثابت شدن اول ماه

1739 - اول ماه به چهار چيز ثابت مي شود: اول آن كه خود

انسان ماه را ببيند.

دوم عده اي كه از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا مي شود، بگويند ماه را ديده ايم و هم چنين است هر چيزي كه به واسطه آن يقين يا اطمينان پيدا شود.

سوم دو مرد عادل بگويند كه در شب ماه را ديده ايم، ولي اگر صفت ماه را بر خلاف يكديگر بگويند، اول ماه ثابت نمي شود، و هم چنين است اگر شهادت آنان مبتلي به معارض - يا در حكم معارض - باشد مثلا اگر گروه زيادي از مردم شهر استهلال نمايند، ولي بيش از دو نفر عادل كسي ديگر ادعاي رؤيت ماه را نكند، يا آن كه گروهي استهلال كنند، و دو نفر عادل از ميان آنان ادعاي رؤيت كنند، و ديگران رؤيت نكنند، حال آن كه دو نفر عادل ديگر در ميان آنها باشد كه در دانستن جاي هلال و در تيزبيني و در ديگر خصوصيات مانند آن دو عادل اول باشند، در اين چنين موارد اول ماه به شهادت دو عادل ثابت نمي شود.

چهارم سي روز از اول ماه شعبان بگذرد كه به واسطه آن اول ماه رمضان ثابت مي شود، و سي روز از اول رمضان بگذرد كه به واسطه آن، اول ماه شوال ثابت مي شود.

1740 - اول ماه به حكم حاكم شرع ثابت نمي شود، و رعايت احتياط اولي است.

1741 - اول ماه با پيشگويي منجمين ثابت نمي شود، ولي اگر انسان از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا كند، بايد به آن عمل نمايد.

1742 - بلند بودن ماه يا دير غروب كردن آن، دليل نمي شود كه شب پيش، شب اول ماه بوده است، و هم چنين اگر ماه طوق داشته

باشد، دليل نمي شود مال شب سابق بوده.

1743 - اگر ماه رمضان براي كسي ثابت نشود و روزه نگيرد، چنانچه بعد ثابت شود كه شب پيش اول ماه بوده، بايد روزه آن روز را قضا نمايد.

1744 - اگر در شهري اول ماه ثابت شود، در شهرهاي ديگر كه در افق با او متحد مي باشند، اول ماه نيز ثابت مي شود، و مقصود از اتحاد افق در اين جا آن است كه اگر در شهر اول ماه ديده شود و در شهر دوم نيز اگر مانعي مانند ابر نباشد - ديده مي شود.

1745 - اول ماه به تلگراف ثابت نمي شود، مگر انسان بداند كه تلگراف از روي شهادت دو مرد عادل يا از راه ديگري بوده كه شرعا معتبر است.

1746 - روزي را كه انسان نمي داند آخر رمضان است يا اول شوال، بايد روزه بگيرد، ولي اگر در اثنا روز بفهمد كه اول شوال است بايد افطار كند.

1747 - اگر زنداني نتواند به ماه رمضان يقين كند، بايد به گمان عمل نمايد، ولي اگر بتواند گمان قويتر پيدا كند نمي تواند به گمان ضعيف تر عمل نمايد و اگر عمل به گمان ممكن نباشد، بايد يك ماهي را كه احتمال مي دهد ماه رمضان است روزه بگيرد ولي بايد آن ماه را در نظر داشته باشد، پس چنانچه بعد بر او معلوم شود كه آن ماه رمضان يا پس از آن بوده چيزي بر او نيست، ولي اگر معلوم شود كه قبل از ماه رمضان بوده بايد روزه هاي ماه رمضان را قضا نمايد.

روزه هاي حرام و مكروه

1748 - روزه عيد فطر و قربان حرام است.

و نيز روزي را كه انسان نمي داند آخر

شعبان است يا اول رمضان، اگر به نيت اول رمضان روزه بگيرد، حرام مي باشد.

1749 - اگر زن به واسطه گرفتن روزه مستحبي حق شوهرش از بين برود، روزه او حرام است، و احتياط واجب آن است، اگر حق شوهر هم از بين نرود، بدون اجازه او روزه مستحبي نگيرد.

1750 - روزه مستحبي اولاد، اگر اسباب اذيت - ناشي از شفقت - پدر و مادر شود حرام است.

1751 - اگر پسر بدون اجازه پدر روزه مستحبي بگيرد، و در بين روز پدر او را نهي كند، چنانچه مخالفت او موجب اذيتش، كه ناشي از شفقت او است، باشد بايد افطار نمايد.

1752 - كسي كه مي داند روزه براي او ضرر معتنابهي ندارد، اگر چه دكتر بگويد ضرر دارد، بايد روزه بگيرد و كسي كه يقين يا گمان دارد كه روزه برايش ضرر دارد، اگر چه دكتر بگويد ضرر ندارد، بايد روزه نگيرد و اگر روزه بگيرد، در صورتيكه واقعا ضرر داشته باشد يا اين كه قصد قربت از او محقق نشود، روزه اش صحيح نيست.

1753 - اگر انسان احتمال بدهد كه روزه برايش ضرر معتنابهي دارد و از آن احتمال، ترس براي او پيدا شود، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، نبايد روزه بگيرد، و اگر روزه بگيرد در صورتي كه در مسئله پيش گذشت روزه اش صحيح نيست.

1754 - كسي كه عقيده اش اين است كه روزه براي او ضرر ندارد.

اگر روزه بگيرد و بعد از مغرب بفهمد روزه براي او ضرر معتنابهي داشته بنابر احتياط بايد قضاي آن را بجا آورد.

1755 - غير از روزه هايي كه گفته شد.

روزه هاي حرام ديگري هم

هست كه در كتابهاي مفصل گفته شده است.

1756 - روزه روز عاشورا و روزي كه انسان شك دارد روز عرفه است يا عيد قربان مكروه است.

روزه هاي مستحب

1757 - روزه تمام روزهاي سال، غير از روزه هاي حرام و مكروه كه گفته شد، مستحب است.

و براي بعضي از روزها بيشتر سفارش شده است كه از آن جمله است.

1 پنج شنبه اول و پنج شنبه آخر هر ماه، و چهارشنبه اولي كه بعد از روز دهم ماه است، و اگر كسي آنها را بجا نياورد مستحب است قضا نمايد و چنانچه اصلا نتواند روزه بگيرد، مستحب است براي هر روز يك مد طعام يا 6 / 12 نخود نقره سكه دار به فقير دهد.

2 سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه.

3 تمام ماه رجب و شعبان و بعضي از اين دو ماه اگر چه يك روز باشد.

4 روز عيد نوروز.

5 روز چهارم تا نهم شوال.

6 روز بيست و پنجم و بيست و نهم ذي قعده.

7 روز اول تا روز نهم ذي حجة (روز عرفه) ولي اگر به واسطه ضعف روزه، نتواند دعاهاي روز عرفه را بخواند روزه آن روز مكروه است.

8 روز عيد سعيد غدير (18 ذي حجه).

9 روز مباهله (24 ذي حجة).

10 روز اول و سوم و هفتم محرم.

11 روز ميلاد مسعود پيغمبر اكرم صلي اللّه عليه وآله (17 ربيع الاول).

12 روز پانزدهم جمادي الاولي، و نيز مستحب است روز مبعث حضرت رسول اكرم صلي اللّه عليه وآله (27 رجب) را روزه بگيرد و اگر كسي روزه مستحبي بگيرد واجب نيست آن را به آخر برساند، بلكه اگر برادر مؤمنش او را به غذا دعوت كند،

مستحب است دعوت او را قبول كند، و در بين روز اگر چه بعد از ظهر باشد افطار نمايد.

(مواردي كه مستحب است انسان از كارهايي كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد -1758-1759

1758 - براي پنج نفر مستحب است در ماه رمضان - اگر چه روزه نيستند - از كاري كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايند.

اول مسافري كه در سفر كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد و پيش از ظهر به وطنش يا به جايي كه مي خواهد ده روز بماند برسد.

دوم مسافري كه بعد از ظهر به وطنش يا به جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند برسد، و هم چنين است اگر پيش از ظهر برسد در صورتي كه قبلا در سفر افطار كرده باشد.

سوم مريضي كه بعد از ظهر خوب شود، و هم چنين است اگر پيش از ظهر خوب شود و كاري كه روزه را باطل مي كند، انجام داده باشد، و اما چنانچه انجام نداده باشد حكمش در مساله 1576 گذشت.

چهارم زني كه در بين روز از خون حيض يا نفاس پاك شود.

1759 - مستحب است روزه دار نماز مغرب و عشا را پيش از افطار كردن بخواند.

ولي اگر كسي منتظر او است يا ميل زيادي به غذا دارد، كه نمي تواند با حضور قلب نماز بخواند، بهتر است اول افطار كند ولي به قدري كه ممكن است نماز را در وقت فضيلت آن بجا آورد.

خمس
احكام خمس

1760 - در هفت چيز خمس واجب مي شود: اول منفعت كسب.

دوم معدن.

سوم گنج.

چهارم مال حلال مخلوط به حرام.

پنجم جواهري كه به واسطه غواصي يعني فرو رفتن در دريا به دست مي آيد.

ششم

غنيمت جنگ.

هفتم بنابر مشهور زميني كه كافر ذمي از مسلمان بخرد.

منفعت كسب

1761 - هرگاه انسان از تجارت يا صنعت، يا كسبهاي ديگر مالي به دست آورد، اگر چه مثلا نماز و روزه ميتي را بجا آورده، و از اجرت آن مالي تهيه كند، چنانچه از مخارج سال خود او و عيالاتش زياد بيايد بايد خمس يعني پنج يك آن را به دستوري كه بعدا گفته مي شود بدهد.

1762 - اگر از غير كسب مالي به دست آورد، مثلا چيزي به او ببخشند، چنانچه از مخارج سالش زياد بيايد، خمس آن را بايد بدهد.

1763 - مهري را كه زن مي گيرد و مالي را كه مرد عوض طلاق خلع اخذ مي نمايد خمس ندارد، و هم چنين است ارثي كه به انسان مي رسد، از روي قواعد معتبره در ارث و اما اگر مسلماني كه شيعه است مالي به غير اين راه مانند تعصيب به او به ارث برسد، آن مال از فوايد محسوب مي شود، و خمس آن را بايد بدهد و هم چنين اگر ارثي به او برسد از غير پدر و پسر كه گمان رسيدن آن را به خود نداشته، احتياط واجب آن است كه خمس آن ارث را اگر از مخارج سالش زياد بيايد بدهد.

1764 - اگر مالي به ارث به او برسد، و بداند كسي كه اين مال از او به ارث رسيده، خمس آن را نداده، بايد خمس آن را بدهد، و هم چنين اگر در خود آن مال خمس نباشد، و وارث بداند كسي كه آن مال از او به ارث رسيده خمس بدهكار است، بايد خمس را از مال او بدهد، ولي در

هر دو صورت اگر كسي كه مال از او به ارث رسيده به دادن خمس عقيده نداشته يا آن كه خمس نمي داده لازم نيست وارث خمس واجب بر او را بپردازد.

1765 - اگر به واسطه قناعت كردن، چيزي از مخارج سال انسان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

1766 - كسي كه ديگري تمام مخارج او را مي دهد، بايد خمس تمام مالي را كه به دست مي آورد بدهد.

1767 - اگر ملكي را بر افراد معيني مثلا بر اولاد خود وقف نمايد، چنانچه در آن ملك زراعت و درخت كاري كنند و از آن چيزي به دست آورند، و از مخارج سال آنان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهند، و هم چنين اگر طور ديگري هم از آن ملك نفع ببرند، مثلا اجاره آن را بگيرند، بايد خمس مقداري را كه از مخارج سالشان زياد مي آيد بدهند.

1768 - اگر مالي را كه فقير بابت صدقه واجب يا مستحبي گرفته از مخارج سالش زياد بيايد، يا از مالي كه به او داده اند منفعتي ببرد، مثلا از درختي كه به او داده اند ميوه اي به دست آورد، و از مخارج سالش زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد ولي اگر مالي را از بابت خمس يا زكاة به او داده باشند لازم نيست خمس خود آن را بدهد.

1769 - اگر با عين پول خمس نداده جنسي را بخرد، يعني به فروشنده بگويد اين جنس را به اين پول مي خرم چنانچه فروشنده مسلمان اثنا عشري باشد، ظاهر اين است كه معامله نسبت به جميع مال صحيح است، و به جنسي كه با اين پول خريده است

خمس تعلق مي گيرد، و احتياجي به اجازه و امضاء حاكم شرع نيست.

1770 - اگر جنسي را بخرد و بعد از معامله قيمت آن را از پول خمس نداده بدهد، معامله اي كه كرده صحيح است، و خمس پولي را كه به فروشنده داده به صاحبان خمس مديون مي باشد.

1771 - اگر مسلمان اثنا عشري مالي را كه خمس آن داده نشده بخرد، خمس به عهده فروشنده است و بر خريدار چيزي نيست.

1772 - اگر چيزي را كه خمس آن داده نشده به مسلمان اثنا عشري ببخشند، پنج يك آن به عهده خود بخشنده است، و چيزي بر اين شخص نيست.

1773 - اگر از كافر يا كسي كه به دادن خمس عقيده ندارد، مالي به دست انسان آيد، واجب نيست خمس آن را بدهد.

1774 - تاجر و كاسب و صنعتگر و مانند اينها از وقتي كه شروع به كاسبي مي كنند، يك سال كه بگذرد، بايد خمس آنچه را كه از خرج سالشان زياد مي آيد بدهند، و كسي كه شغلش كاسبي نيست، اگر اتفاقا منفعتي ببرد، بعد از آن كه يك سال از موقعي كه فايده برده بگذرد، بايد خمس مقداري را كه از خرج سالش زياد آمده بدهد.

1775 - انسان مي تواند در بين سال هر وقت منفعتي به دستش آيد خمس آن را بدهد، و جايز است دادن خمس را تا آخر سال تاخير بيندازد، و اگر براي دادن خمس، سال شمسي قرار دهد مانعي ندارد.

1776 - كسي كه مانند تاجر و كاسب براي دادن خمس، سال قرار دهد، اگر منفعتي به دست آورد و در بين سال بميرد، بايد مخارج تا موقع مرگش را از

آن منفعت كسر كنند و خمس باقيمانده را بدهند.

1777 - اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده بالا رود و آن را نفروشد و در بين سال قيمتش پايين آيد، خمس مقداري كه بالا رفته بر او واجب نيست.

1778 - اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده بالا رود و به اميد اين كه قيمت آن بالاتر رود، تا بعد از تمام شدن سال آن را نفروشد و قيمتش پايين آيد، خمس مقداري كه بالا رفته بر او واجب است.

1779 - اگر غير مال التجارة مالي را به خريدن يا مانند آن تهيه كرده باشد، و خمسش را داده باشد، چنانچه قيمتش بالا رود، اگر آن را بفروشد، خمس مقداري را كه بر قيمتش اضافه شده، بايد بدهد و هم چنين اگر مثلا درختي را كه خريده ميوه بياورد، يا گوسفند چاق شود، در صورتي كه مقصود او از نگهداري آنها اين بوده كه منفعتي از آن ببرد، بايد خمس آنچه زياد شده بدهد، بلكه اگر مقصودش منفعت بردن هم نبوده، بايد خمس آن را بدهد.

1780 - اگر باغي احداث كند براي آن كه بعد از بالا رفتن قيمتش بفروشد، بايد خمس ميوه و نمو درختها و زيادي قيمت باغ را بدهد، ولي اگر قصدش اين باشد كه ميوه آن درختها را فروخته و از قيمتش استفاده كند، فقط بايد خمس ميوه را بدهد.

1781 - اگر درخت بيد و چنار و مانند اينها را بكارد، بايد هر سال خمس زيادي آنها را بدهد، و هم چنين اگر مثلا از شاخه هاي آن كه معمولا هر سال مي برند، استفاده اي ببرد و به تنهايي يا با

منفعتهاي ديگر كسبش از مخارج سال او زياد بيايد، در آخر هر سال بايد خمس آن را بدهد.

1782 - كسي كه چند رشته كسب دارد مثلا اجاره ملك مي گيرد، و خريد و فروش هم مي كند، چنانچه همه آن رشته ها در شؤون تجارت مانند خرج و دخل و حساب صندوق يكي باشند، بايد خمس آنچه را كه در آخر سال از مخارج او زياد مي آيد بدهد، و چنانچه از يك رشته نفع ببرد، و از رشته ديگر ضرر كند، مي تواند ضرر يك رشته را به نفع رشته ديگر تدارك نمايد، ولي اگر دو رشته مختلف دارد، مثلا تجارت و زراعت مي كند، در اين صورت بنا بر احتياط وجوبي نمي شود ضرر يك رشته را به نفع رشته ديگر تدارك نمود.

1783 - خرجهايي را كه انسان براي به دست آوردن فايده مي كند، مانند دلالي و حمالي مي تواند از منفعت كسر نمايد، و نسبت به آن مقدار خمس لازم نيست.

1784 - آنچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك و پوشاك و اثاثيه و خريد منزل و عروسي پسر و جهيزيه دختر و زيارت و مانند اينها مي رساند، در صورتي كه از شان او زياد نباشد، و زياده روي هم نكرده باشد، خمس ندارد.

1785 - مالي را كه انسان به مصرف نذر و كفاره مي رساند، جزء مخارج ساليانه است، و نيز مالي را كه به كسي مي بخشد يا جايزه مي دهد، در صورتي كه از شان او زياد نباشد، از مخارج ساليانه حساب مي شود.

1786 - اگر انسان نتواند مثلا جهيزيه دخترش را يك جا در وقت ازدواجش تهيه نمايد، و بايد آن را در سالهاي متعدد

تدريجا تهيه كند، چنانچه تهيه نكردن جهيزيه منافي شانش باشد، اگر در بين سال از منافع آن سال مقداري جهيزيه بخرد و از شانش زياد نباشد خمس آن را لازم نيست بدهد، و اگر از شانش زياد باشد يا از منافع آن سال در سال بعد جهيزيه تهيه نمايد، بايد خمس آن را بدهد.

1787 - مالي را كه خرج سفر حج و زيارتهاي ديگر مي كند از مخارج سالي حساب مي شود كه در آن سال خرج كرده، و اگر سفر او تا مقداري از سال بعد طول بكشد، آنچه در سال بعد خرج مي كند، بايد خمس آن را بدهد.

1788 - كسي كه از كسب و تجارت يا غير اينها فايده اي برده، اگر مال ديگري هم دارد، كه خمس آن واجب نيست، مي تواند مخارج سال خود را فقط از فايده اش حساب كند.

1789 - آذوقه اي كه براي مصرف سالش از منافعش خريده، اگر در آخر سال زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

و چنانچه بخواهد قيمت آن را بدهد، در صورتي كه قيمتش از وقتي كه خريده زياد شده باشد، بايد قيمت آخر سال را حساب كند.

1790 - اگر از منافع پيش از دادن خمس اثاثيه اي براي منزل بخرد، اگر احتياجش پس از سال منفعت برطرف شد لازم نيست خمس آن را بدهد، و هم چنين اگر در ميان سال احتياجش برطرف شد، ولي آن چيز از چيزهايي باشد كه معمولا براي سالهاي بعد گذاشته مي شود، مانند لباسهاي زمستاني و تابستاني خمس ندارد، و در غير اين صورت، هر وقت احتياجش از آن برطرف شد، احتياط واجب آن است كه خمس آن را

بدهد، و هم چنين است زيور آلات زنانه، در صورتي كه وقت زينت كردن زن با آنها گذاشته باشد.

1791 - اگر در يك سال منفعتي نبرد، نمي تواند مخارج آن سال را از منفعتي كه در سال بعد مي برد كسر نمايد.

1792 - اگر در اول سال منفعتي نبرد، و از سرمايه خرج كند، و پيش از تمام شدن سال منفعتي به دستش آيد، مي تواند مقداري را كه از سرمايه برداشته از منافع كسر كند.

1793 - اگر مقداري از سرمايه در تجارت و مانند آن از بين برود مي تواند مقداري را كه از سرمايه كم شده از منافع همان سال كسر نمايد.

1794 - اگر غير از سرمايه چيز ديگري از مالهاي او از بين برود، نمي تواند از منفعتي كه به دستش مي آيد، آن چيز را تهيه كند، ولي اگر در همان سال به آن چيز احتياج داشته باشد، مي تواند در بين سال از منافعش آن را تهيه نمايد.

1795 - اگر در تمام سال منفعتي نبرد، و براي مخارج خود قرض كند، نمي تواند از منافع سالهاي بعد مقدار قرض خود را كسر نمايد.

ولي اگر در اول سال براي مخارج خود قرض كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي ببرد مي تواند مقدار قرض خود را از آن منفعت كسر نمايد، و هم چنين در صورت اول مي تواند، قرض خود را از ارباح اثناء سال اداء نمايد، و به آن مقدار خمس تعلق نمي گيرد.

1796 - اگر براي زياد كردن مال، يا خريدن ملكي كه به آن احتياج ندارد، قرض كند، نمي تواند از منافع سالش مقدار آن قرض را اداء نمايد بلي

اگر مالي را كه قرض كرده و يا چيزي را كه از قرض خريده از بين برود، در اين صورت مي تواند قرض خود را از منافع آن سال بدهد.

1797 - انسان مي تواند خمس چيزهايي كه خمس بر آنها واجب شده است از همان چيزها بدهد يا به مقدار قيمت خمسي كه واجب شده است، پول بدهد، و اما اگر جنس ديگري كه خمس در آن واجب نشده بخواهد بدهد، محل اشكال است مگر آن كه با اجازه حاكم شرع باشد.

1798 - كسي كه خمس به مال او تعلق گرفت، و سال بر او گذشت تا خمس او را نداده است و قصد دادن خمس را ندارد، نمي تواند در آن مال تصرف كند، بلكه بنابر احتياط واجب اگر قصد دادن خمس را هم داشته باشد نيز چنين است.

1799 - كسي كه خمس بدهكار است نمي تواند آن را به ذمه بگيرد، يعني خود را بدهكار اهل خمس بداند و در تمام مال تصرف كند، و چنانچه تصرف كند و آن مال تلف شود، بايد خمس آن را بدهد.

1800 - كسي كه خمس بدهكار است، اگر با حاكم شرع مصالحه كند، و خمس را به ذمه بگيرد، مي تواند در تمام مال تصرف نمايد و بعد از مصالحه، منافعي كه از آن به دست مي آيد مال خود او است.

1801 - كسي كه با ديگري شريك است، اگر خمس منافع خود را بدهد و شريك او ندهد و در سال بعد از مالي كه خمسش را نداده براي سرمايه شركت بگذارد، آن كس چنانچه مسلمان اثنا عشري باشد، مي تواند در آن مال تصرف كند.

1802

- اگر بچه صغير سرمايه اي داشته باشد، و از آن منافعي به دست آيد، بنابر اقوي خمس به آن تعلق مي گيرد، و بر ولي صغير واجب است كه خمس آن را بدهد و چنانچه نداد، بر صغير پس از بلوغ واجب است كه خود خمس آن را بدهد.

1803 - كسي كه مالي از ديگري به دست آورد و شك نمايد خمس آن را داده يا نه، مي تواند در آن مال تصرف نمايد، بلكه اگر يقين هم داشته باشد، كه خمس آن را نداده اگر مسلمان اثنا عشري باشد، مي تواند در آن تصرف نمايد.

1804 - اگر كسي از منافع كسب خود در اثناء سال ملكي بخرد كه از لوازم و مخارج ساليانه اش حساب نشود واجب است بعد از تمامي سال خمس او را بدهد، و چنانچه خمس او را نداد و قيمت آن ملك بالا رفت لازم است خمس مقداري را كه آن ملك فعلا ارزش دارد بدهد، و هم چنين است غير ملك از فرش و مانند آن.

1805 - كسي كه از اول تكليف خمس نداده، اگر مثلا ملكي بخرد و قيمت آن بالا رود، چنانچه آن ملك را براي آن نخريده كه قيمتش بالا رود و بفروشد مثلا زميني را براي زراعت خريده است، و از پول خمس نداده قيمت آن را داده، بايد خمس قيمتي را كه خريده بدهد، و اگر مثلا پول خمس نداده را به فروشنده داده و به او گفته اين ملك را به اين پول مي خرم، بايد خمس مقداري را كه آن ملك فعلا ارزش دارد بدهد.

1806 - كسي كه از اول تكليف خمس نداده،

اگر از منافع كسب چيزي كه به آن احتياج ندارد خريده و يك سال از وقت منفعت بردن گذشته بايد خمس آن را بدهد و اگر اثاث خانه و چيزهاي ديگري كه به آنها احتياج دارد مطابق شان خود خريده، پس اگر بداند در بين سالي كه در آن سال فايده برده با فايده همان سال آنها را خريده، لازم نيست خمس آنها را بدهد، و اگر نداند بنابر احتياط واجب بايد با حاكم شرع مصالحه كند.

معدن

1807 - معدن مثل طلا، نقره، سرب، مس، آهن، نفت، ذغال سنگ، فيروزه، عقيق، زاج، نمك و معدنهاي ديگر، از انفال است، يعني مال امام عليه السلام مي باشد، ولي اگر كسي چيزي از آن را استخراج نمايد، در صورتي كه شرعا مانعي نباشد، مي تواند آن را براي خود تملك كند، و چنانچه به مقدار نصاب باشد، بايد خمس آن را بدهد.

1808 - نصاب معدن 15 مثقال معمولي طلاي مسكوك است، يعني اگر قيمت چيزي را كه از معدن بيرون آورده، به 15 مثقال طلاي مسكوك برسد، بايد خمس آنچه را كه پس از كم كردن مخارجي كه كرده است باقي مي ماند بدهد.

1809 - استفاده اي كه از معدن برده چنانچه قيمت چيزي كه از معدن بيرون آورده، به 15 مثقال طلاي مسكوك نرسد، خمس آن در صورتي لازم است كه به تنهايي يا با منفعتهاي ديگر او از مخارج سالش زياد بيايد.

1810 - گچ و آهك و گل سرشور و گل سرخ، بنابر احتياط لازم حكم معدن بر آنها جاري است پس اگر به حد نصاب برسند، بايد خمس آنها را بدون اخراج مؤنه سال بدهد.

1811 -

كسي كه از معدن چيزي به دست مي آورد، بايد خمس آن را بدهد چه معدن روي زمين باشد، يا زير آن، چه در زميني باشد كه ملك است يا در جايي باشد كه مالك ندارد.

1812 - اگر نداند قيمت چيزي را كه از معدن بيرون آورده به 15 مثقال طلاي مسكوك مي رسد يا نه، احتياط لازم آن است كه چنانچه ممكن است، به وزن كردن يا از راه ديگر قيمت آن را معلوم كند.

1813 - اگر چند نفر چيزي بيرون آورند، چنانچه قيمت آن به 15 مثقال طلاي مسكوك برسد، ولي سهم هر كدام آنها اين مقدار نباشد، احتياط مستحب آن است كه خمس آن را بدهند.

1814 - اگر معدني را كه در زير زمين ديگري است بدون اجازه با كندن زمين او بيرون آورد، مشهور فرموده اند كه آنچه از آن به دست مي آيد، مال صاحب ملك است ولي اين مطلب خالي از اشكال نيست، و بهتر آن است كه با هم مصالحه كنند، و چنانچه به مصالحه راضي نشوند، به حاكم شرع مراجعه نمايند، تا نزاع را فيصله دهد.

گنج

1815 - گنج مالي است كه در زمين يا درخت يا كوه يا ديوار پنهان باشد، و كسي آن را پيدا كند و طوري باشد كه به آن گنج بگويند.

1816 - اگر انسان در زميني كه ملك كسي نيست، گنجي پيدا كند، مي تواند آن را حيازت كند، يعني براي خود بگيرد ولي بايد خمس آن را بدهد.

1817 - نصاب گنج 105 مثقال نقره مسكوك و يا 15 مثقال طلاي مسكوك است: يعني اگر قيمت چيزي را كه از گنج به دست مي آورد مساوي

با قيمت يكي از اين دو باشد خمس در آن واجب است.

1818 - اگر در زميني كه از ديگري خريده گنجي پيدا كند، و بداند مال كساني كه قبلا مالك آن زمين بوده اند نيست، و نداند كه تعلق به مسلمان يا ذمي دارد كه خود او يا وارثش زنده مي باشند، مي تواند آن گنج را حيازت كند ولي بايد خمس آن را بدهد و اگر احتمال دهد كه مال مالك قبلي است در صورتي كه بر زمين و هم چنين بر گنج يا جاي آن به تبعيت زمين دست داشته باشد، بايد به او اطلاع دهد، و چنانچه معلوم شود مال او نيست، به كسي كه پيش از او مالك زمين بوده، و بر او دست داشته اطلاع دهد، و به همين ترتيب به تمام كساني كه پيش از او مالك زمين بوده اند، و بر آن دست داشته اند، خبر دهد، و اگر معلوم شود مال هيچ يك آنان نيست، مي تواند آن را حيازت كند ولي بايد خمس آن را بدهد.

1819 - اگر در ظرفهاي متعددي كه در يك جا دفن شده مالي پيدا كند كه قيمت آنها روي هم 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا باشد، بايد خمس آن را بدهد، ولي چنانچه در چند جا گنج پيدا كند، هر كدام آنها كه قيمتش به اين مقدار برسد، خمس آن واجب است و گنجي كه قيمت آن به اين مقدار نرسيده است خمس ندارد.

1820 - اگر دو نفر گنجي پيدا كنند كه قيمت آن به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا برسد، ولي سهم هر يك از آنان به

اين مقدار نباشد، لازم نيست خمس آن را بدهند.

1821 - اگر كسي حيواني را بخرد، و در شكمش مالي پيدا كند، چنانچه احتمال دهد كه مال فروشنده يا صاحب قبلي آن باشد، و آنها بر حيوان و آنچه در شكمش پيدا شده دست داشته باشند، بايد به آنها اطلاع دهد، پس اگر معلوم شود كه مال هيچ يك از آنان نيست احتياط لازم آن است كه خمس آن را بدهد هر چند به مقدار نصاب گنج نباشد و اين حكم در ماهي و مانند آن هم جاري است، در صورتي كه در محل خاصي پرورش داده شود، و كسي متكفل غذاي او باشد، و اما اگر از دريا يا رودخانه اي گرفته شده باشد، اطلاع دادن به كسي لازم نيست.

مال حلال مخلوط به حرام

1822 - اگر مال حلال با مال حرام به طوري مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهد، و صاحب مال حرام و مقدار آن هيچ كدام معلوم نباشد، و نداند كه مقدار حرام كمتر از خمس است يا زيادتر، چنانچه خمس تمام مال را به قصد قربت مطلقه به كسي كه مستحق خمس و مجهول المالك مي باشد بدهد، بعد ازدادن خمس، بقيه مال حلال مي شود.

1823 - اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را - چه كمتر چه بيشتر از خمس باشد - بداند ولي صاحب آن را نشناسد بايد آن مقدار را به نيت صاحبش صدقه بدهد.

و احتياط واجب آن است كه از حاكم شرع هم اذن بگيرد.

1824 - اگر مال حلال با حرام مخلوط شود، و انسان مقدار حرام را نداند، ولي صاحبش را بشناسد،

چنانچه نتوانند يكديگر را راضي نمايند، بايد مقداري را كه يقين دارد مال آن شخص است به او بدهد، بلكه اگر در خلط دو مال به يكديگر خود مقصر باشد بايد بنابر احتياط مقدار بيشتري را كه احتمال مي دهد، مال او است نيز به او بدهد.

1825 - اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد، و بعد بفهمد كه مقدار حرام بيشتر از خمس بوده، بايد مقداري را كه مي داند از خمس بيشتر بوده، از طرف صاحب آن صدقه بدهد.

1826 - اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد، يا مالي كه صاحبش را نمي شناسد، به نيت او صدقه بدهد، بعد از آن كه صاحبش پيدا شد، چنانچه راضي نشود، بنابر احتياط لازم بايد به مقدار مالش به او بدهد.

1827 - اگر مال حلالي با حرام مخلوط شود و مقدار حرام معلوم باشد، و انسان بداند كه صاحب آن از چند نفر معين بيرون نيست ولي نتواند بفهمد كيست بايد به آنها اطلاع دهد، پس چنانچه يكي گفت كه مال من است و ديگران گفتند مال ما نيست يا اظهار بي اطلاعي كردند به همان شخص اول بدهد، و اگر دو نفر يا بيشتر گفتند كه آن مال ما است، چنانچه با مصالحه و مانند آن نزاع آنها حل نشود، بايد براي فيصله نزاع به حاكم شرع مراجعه نمايند، و اگر همه اظهار بي اطلاعي كردند، و حاضر به مصالحه هم نشدند، ظاهر آن است كه صاحب آن مال به قرعه تعيين مي شود، و احتياط آن است كه حاكم شرع يا وكيل او متصدي قرعه باشد.

جواهري كه به واسطه فرو رفتن در دريا به دست مي آيد

1828 - اگر به واسطه غواصي يعني

فرو رفتن در دريا لؤلؤ و مرجان يا جواهر ديگري بيرون آورند، روييدني باشد، يا معدني، چنانچه قيمت او به 18 نخود طلا برسد بايد خمس آن را بدهند، چه در يك دفعه آن را از دريا بيرون آورده باشند يا در چند دفعه، البته به شرطي كه فاصله ميان هر دفعه و دفعه ديگر زياد نباشد، - مثل آن كه در دو فصل غوص نموده باشند - و گرنه اگر هر كدام به قيمت 18 نخود طلا نرسد واجب نيست خمس آن را بدهند و هم چنين اگر قسمت هر يك از افراد شركت كننده در غوص به قيمت 18 نخود طلا نرسد واجب نيست خمس آن را بدهند.

1829 - اگر بدون فرو رفتن در دريا به وسيله اسبابي جواهر بيرون آورد، بنابر احتياط خمس آن واجب است.

ولي اگر از روي آب دريا يا از كنار دريا جواهر بگيرد، در صورتي بايد خمس آن را بدهد كه آنچه را به دست آورده به تنهايي يا با منفعتهاي ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

1830 - خمس ماهي و حيوانات ديگري كه انسان بدون فرو رفتن در دريا مي گيرد، در صورتي واجب است كه به تنهايي يا با منفعتهاي ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

1831 - اگر انسان بدون قصد اين كه چيزي از دريا بيرون آورد در دريا فرو رود، و اتفاقا جواهري به دستش آيد، و قصد تملك آن را نمايد بايد خمس آن را بدهد بلكه احتياط واجب آن است كه در هر حال خمس آن را بدهد.

1832 - اگر انسان در دريا فرو رود و حيواني را بيرون

آورد و در شكم آن جواهري پيدا كند، چنانچه آن حيوان مانند صدف باشد كه نوعا در شكمش جواهر است، اگر به حد نصاب برسد بايد خمس آن را بدهد، و اگر اتفاقا جواهر بلعيده باشد، احتياط لازم آن است كه هر چند به حد نصاب نرسيده باشد خمس آن را بدهد.

1833 - اگر در رودخانه هاي بزرگ مانند دجله و فرات فرو رود و جواهري بيرون آورد، چنانچه در آن رودخانه جواهر عمل مي آيد، بايد خمس آن را بدهد.

1834 - اگر در آب فرو رود و مقداري عنبر بيرون آورد كه قيمت آن 18 نخود طلا يا بيشتر باشد بايد خمس آن را بدهد، بلكه چنانچه از روي آب يا از كنار دريا به دست آورد، باز هم همين حكم را دارد.

1835 - كسي كه كسبش غواصي يا بيرون آوردن معدن است اگر خمس آنها را بدهد و چيزي از مخارج سالش زياد بيايد، لازم نيست دوباره خمس آن را بدهد.

1836 - اگر بچه اي معدني را بيرون آورد، يا گنجي پيدا كند، يا به واسطه فرو رفتن در دريا جواهر بيرون آورد، بايد ولي او خمس آن را بدهد و چنانچه ندهد بايد خود او بعد از بلوغ خمسش را بدهد و هم چنين اگر مال حلال مخلوط به حرام داشته باشد، ولي او بايد آن مال را تطهير نمايد.

غنيمت

1837 - اگر مسلمانان به امر امام عليه السلام با كفار جنگ كنند و چيزهايي در جنگ به دست آورند، به آنها غنيمت گفته مي شود، و مخارجي را كه براي غنيمت كرده اند، مانند مخارج نگهداري و حمل و نقل آن و نيز

مقداري را كه امام عليه السلام صلاح ميداند به مصرفي برساند، و چيزهايي كه مخصوص به امام است بايد از غنيمت كنار بگذارند، و خمس بقيه آن را بدهند، و در ثبوت خمس بر غنيمت فرقي ميان منقول و غير منقول نيست بلي زمينهايي كه از انفال هستند، مال عموم مسلمين مي باشند، هر چند جنگ به اذن امام عليه السلام نباشد.

1838 - اگر مسلمانان بدون اجازه امام عليه السلام با كفار جنگ كنند و از آنها غنيمت بگيرند، تمام آنچه غنيمت گرفته اند مال امام عليه السلام است و جنگجويان در آن حقي ندارند.

1839 - آنچه در دست كفار است چنانچه مالكش محترم المال باشد، يعني مسلمان يا كافر ذمي باشد.

احكام غنيمت بر او جاري نيست.

1840 - دزدي و مانند آن از كافر حربي چنانچه خيانت و نقض امان محسوب شود حرام است، و چيزي كه از اين راهها از آنان گرفته مي شود، بايد بنابر احتياط برگردانده شود.

1841 - مشهور آن است كه مؤمن مي تواند مال ناصبي را براي خود گرفته و خمسش را بپردازد ولي اين حكم خالي از اشكال نيست.

زميني كه كافر ذمي از مسلمان بخرد

1842 - اگر كافر ذمي زميني را از مسلمان بخرد، بنابر مشهور بايد خمس آن را از همان زمين يا از مال ديگرش بدهد.

ولي وجوب خمس - به معناي معروفش - در اين مورد محل اشكال است.

مصرف خمس

1843 - خمس را بايد دو قسمت كنند، يك قسمت آن سهم سادات است و بايد به سيد فقير، يا سيد يتيم، يا به سيدي كه در سفر درمانده شده بدهند، و نصف ديگر آن سهم امام عليه السلام است كه در اين زمان بايد به مجتهد جامع الشرايط بدهند، يا به مصرفي كه او اجازه مي دهد برسانند، و احتياط لازم آن است كه او مرجع اعلم مطلع بر جهات عامه باشد.

1844 - سيد يتيمي كه به او خمس مي دهند، بايد فقير باشد، ولي به سيدي كه در سفر درمانده شده اگر در وطنش فقير هم نباشد، مي شود خمس داد.

1845 - به سيدي كه در سفر درمانده شده اگر سفر او سفر معصيت باشد، بنابر احتياط واجب نبايد خمس بدهند.

1846 - به سيدي كه عادل نيست، مي شود خمس داد ولي به سيدي كه دوازده امامي نيست، نبايد خمس بدهند.

1847 - به سيدي كه معصيت كار است، اگر خمس دادن كمك به معصيت او باشد نمي شود خمس داد، و احوط آن است كه به سيدي كه شراب مي خورد، يا نماز نمي خواند يا آشكارا معصيت مي كند، اگر چه دادن خمس كمك به معصيت او نباشد، خمس ندهد.

1848 - اگر كسي بگويد سيدم نمي شود به او خمس داد، مگر آن كه دو نفر عادل، سيد بودن او را تصديق كنند، يا در بين مردم به طوري معروف باشد كه انسان يقين

يا اطمينان كند كه سيد است.

1849 - به كسي كه در شهر خودش مشهور باشد سيد است، اگر انسان يقين يا اطمينان به خلاف نداشته باشد، مي شود خمس داد.

1850 - كسي كه زنش سيده است بنابر احتياط واجب نبايد به او خمس بدهد كه به مصرف مخارج خودش برساند، ولي اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد، و نتواند مخارج آنان را بدهد، جايز است انسان خمسش را به آن زن بدهد، كه به مصرف آنان برساند، و هم چنين است دادن خمس به او كه در نفقات غير واجبه اش صرف نمايد.

1851 - اگر مخارج سيد يا سيده اي كه زن انسان نيست بر انسان واجب باشد، بنابر احتياط واجب، نمي تواند خوراك و پوشاك و ساير نفقات واجبه او را از خمس بدهد ولي اگر مقداري خمس به او بدهد كه به مصرف ديگري غير از نفقات واجبه برساند مانعي ندارد.

1852 - به سيد فقيري كه مخارجش بر ديگري واجب است و او نمي تواند مخارج آن سيد را بدهد يا دارد و نمي دهد مي شود خمس داد.

1853 - احتياط واجب آن است كه بيشتر از مخارج يك سال به يك سيد فقير خمس ندهند.

1854 - اگر در شهر انسان سيد مستحقي نباشد، و يقين يا اطمينان داشته باشد كه بعدا نيز پيدا نمي شود، يا نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن نباشد، بايد خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق برساند، و مي تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد، و اگر خمس از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده، بايد عوض آن را بدهد، و اگر

كوتاهي نكرده، چيزي بر او واجب نيست.

1855 - هر گاه در شهر خودش مستحقي نباشد، اگر چه يقين يا اطمينان داشته باشد كه پيدا مي شود و نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد، مي تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكند، و تلف شود، نبايد چيزي بدهد، ولي نمي تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد.

1856 - اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، باز هم مي تواند خمس را به شهر ديگر ببرد، و به مستحق برساند، چنانچه موجب تاخيري كه اهمال در ايصال حق محسوب شود نباشد، ولي مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد، و در صورتي كه خمس از بين برود، اگر چه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد، ضامن است

1857 - اگر به امر حاكم شرع خمس را به شهر ديگر ببرد، و از بين برود لازم نيست دوباره خمس بدهد، و هم چنين است اگر به كسي بدهد، كه از طرف حاكم شرع وكيل بوده كه خمس را بگيرد، و از آن شهر به شهر ديگر ببرد.

1858 - جايز نيست جنسي را به زيادتر از قيمت واقعي حساب نموده و بابت خمس بدهد، و در مساله (1797) گذشت كه دادن جنس ديگر غير از پول طلا و نقره و مانند آنها مطلقا محل اشكال است.

1859 - كسي كه از مستحق طلبكار است، و مي خواهد طلب خود را بابت خمس حساب كند، بنابر احتياط واجب، يا بايد از حاكم شرع اذن بگيرد، و يا اين كه خمس را به مستحق بدهد، و بعدا مستحق بابت بدهي خود به او برگرداند،

و مي تواند از مستحق وكالت گرفته، و خود از جانب او قبض نموده، و بابت طلبش دريافت كند.

1860 - مالك نمي تواند خمس را به مستحق داده، و بر او شرط كند كه آن را به او برگرداند، ولي اگر مستحق پس از گرفتن خمس راضي شود آن را به او برگرداند مانعي ندارد، مثلا كسي كه مقدار زيادي خمس بدهكار است و فقير شده و مي خواهد مديون اهل خمس نباشد، اگر مستحق راضي شود كه خمس را از او بگيرد، و به او ببخشد اشكال ندارد.

زكات
احكام زكات

1861 - زكات در چند چيز واجب است: اول گندم.

دوم جو.

سوم خرما.

چهارم كشمش.

پنجم طلا.

ششم نقره.

هفتم شتر.

هشتم گاو.

نهم گوسفند.

دهم مال التجاره بنابر احتياط لازم.

و اگر كسي مالك يكي از اين ده چيز باشد با شرايطي كه بعدا گفته مي شود، بايد مقداري كه معين شده، به يكي از مصرفهايي كه دستور داده اند برساند.

1862 - سلت كه دانه ايست به نرمي گندم و خاصيت جو را دارد، و علس كه مثل گندم است و خوراك مردمان صنعا مي باشد، بنابر احتياط واجب بايد از آنها زكاة داده شود.

شرايط واجب شدن زكات

1863 – زكات در ده چيز گذشته در صورتي واجب مي شود كه مال به مقدار نصاب كه بعدا گفته مي شود برسد و آن مال شخصي انسان باشد، و مالك آن آزاد باشد.

1864 - اگر انسان يازده ماه مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره باشد، اگر چه اول ماه دوازدهم زكاة بر او واجب مي شود، ولي اول سال بعد را بايد بعد از تمام شدن ماه دوازدهم حساب كند.

1865 - وجوب زكاة در طلا و نقره و مال تجارت مشروط به آن است كه مالك عاقل و بالغ باشد، ولي در گندم و جو و خرما و كشمش و هم چنين در شتر و گاو و گوسفند مشروط به بلوغ و عقل مالك نمي باشد.

1866 - زكاة گندم و جو وقتي واجب مي شود كه به آنها گندم و جو گفته شود، و زكاة كشمش وقتي واجب مي شود، كه انگور مي باشد، و زكاة خرما وقتي واجب مي شود كه عرب به آن تمر گويد، ولي وقت ملاحظه نصاب و دادن زكاة در گندم و جو موقع خرمن و جدا كردن

كاه آنها است، و در خرما و كشمش موقع چيدن آنها است.

و اين وقت را وقت خشك شدن مي نامند.

1867 - در ثبوت زكاة در گندم و جو و كشمش و خرما كه در مساله پيش گفته شد، بنابر اقوي معتبر نيست كه مالك بتواند در آنها تصرف كند، پس اگر غايب باشد، و مال هم در دست خود يا وكيلش نباشد، مثلا كسي آنها را غصب كرده باشد باز هم زكاة در آنها ثابت است.

1868 - در ثبوت زكاة در طلا و نقره و مال التجاره كه گذشت، بايد مالك عاقل باشد، اگر مالك در تمام سال يا در مقداري از آن ديوانه باشد، زكاة بر او واجب نيست.

1869 - اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر، و طلا و نقره در مقداري از سال مست يا بيهوش شود، زكاة از او ساقط نمي شود، و هم چنين است اگر موقع واجب شدن زكاة گندم و جو و خرما و كشمش مست يا بيهوش باشد.

1870 - در ثبوت زكاة در غير گندم و جو خرما و كشمش شرط است كه مالك متمكن از تصرف در مال باشد، پس اگر كسي آن را غصب كرده باشد، كه نتواند در آن تصرف كند زكاة ندارد.

1871 - اگر طلا و نقره يا چيز ديگري را كه زكاة در آن واجب است قرض كند و يك سال نزد او بماند، بايد زكاة آن را بدهد، و بر كسي كه قرض داده چيزي واجب نيست.

زكاة گندم و جو و خرما و كشمش

1872 - زكاة گندم و جو و خرما و كشمش، وقتي واجب مي شود كه به مقدار نصاب برسند، و نصاب آنها سيصد صاع است كه به

گفته عده اي تقريبا (847) كيلوگرم مي شود.

1873 - اگر پيش از دادن زكاة از انگور و خرما و جو و گندمي كه زكاة آنها واجب شده خود و عيالاتش بخورند، يا مثلا به فقير به غير عنوان زكاة بدهد، بايد زكاة مقداري را كه مصرف كرده بدهد.

1874 - اگر بعد از آن كه زكاة گندم و جو و خرما و انگور واجب شد مالك آن بميرد، بايد مقدار زكاة را از مال او بدهند، ولي اگر پيش از واجب شدن زكاة بميرد، هر يك از ورثه كه سهم او به اندازه نصاب است بايد زكاة سهم خود را بدهد.

1875 - كسي كه از طرف حاكم شرع مامور جمع آوري زكاة است موقع خرمن كه گندم و جو را از كاه جدا مي كنند، و در وقت خشك شدن خرما و انگور مي تواند زكاة را مطالبه كند، و اگر مالك ندهد، و چيزي كه زكاة آن واجب شده، از بين برود، بايد عوض آن را بدهد.

1876 - اگر بعد از مالك شدن درخت خرما و انگور يا زراعت گندم و جو زكاة آنها واجب شود، بايد زكاة آن را بدهد.

1877 - اگر بعد از آن كه زكاة گندم و جو و خرما و انگور واجب شده، زراعت و درخت را بفروشد، فروشنده بايد زكاة آنها را بدهد، و چنانچه داد بر خريدار چيزي واجب نيست.

1878 - اگر انسان گندم يا جو يا خرما يا انگور را بخرد، و بداند كه فروشنده زكاة آن را داده، يا شك كند كه داده يا نه، چيزي بر او واجب نيست، و اگر بداند كه زكاة آن را نداده، بايد

خود زكاة آن را بدهد، ولي چنانچه فروشنده او را گول زده باشد، مي تواند پس از دادن زكاة به او مراجعه نمايد، و مقدار زكاة را از او مطالبه كند.

1879 - اگر وزن گندم و جو و خرما و كشمش موقعي كه تر است به مقدار نصاب برسد و در وقت خشك شدن كمتر از اين مقدار شود، زكاة آن واجب نيست.

1880 - اگر گندم و جو و خرما را پيش از وقت خشك شدن مصرف كند، چنانچه خشك آنها به اندازه نصاب باشد، بايد زكاة آنها را بدهد.

1881 - خرما بر سه قسم است 1 آن است كه خشكش مي كنند و حكم زكاة آن گفته شد 2 آن است كه در حال رطب بودنش مي خورند 3 آن است كه نارس (خلال) آن را مي خورند.

در قسم دوم چنانچه مقداري باشد كه خشك آن به مقدار نصاب برسد، احتياط مستحب آن است كه زكاة آن را بدهند، اما قسم سوم ظاهر اين است كه زكاة بر آن واجب نباشد.

1882 - گندم و جو و خرما و كشمشي كه زكاة آنها را داده، اگر چند سال هم نزد او بماند زكاة ندارد.

1883 - اگر گندم و جو و خرما و انگور از آب باران يا نهر مشروب شود، يا مثل زراعتهاي مصر از رطوبت زمين استفاده كند، زكاة آن ده يك است، و اگر با دلو و مانند آن آبياري شود، زكاة آن بيست يك است.

1884 - اگر گندم و جو و خرما و انگور، هم از آب باران مشروب شود و هم از آب دلو و مانند آن استفاده كند، چنانچه طوري باشد كه عرفا

بگويند آبياري آن با دلو و مانند آن شده، زكاة آن بيست يك است، و اگر بگويند آبياري با آب نهر و باران شده، زكاة آن ده يك است، و اگر طوري است كه عرفا بگويند به هر دو آبياري شده زكاة آن سه چهلم است.

1885 - چنانچه در صدق عرفي شك كند و نداند كه آبياري طوري است كه در عرف مي گويند با هر دو آبياري شده يا اين كه مي گويند آبياري آن مثلا با باران است اگر سه چهلم بدهد كافي است.

1886 - اگر شك كند و نداند كه عرف مي گويند با هر دو آبياري شده يا اين كه مي گويند با دلو و نحو آن آبياري شده است، در اين صورت دادن يك بيستم كافي است، و هم چنين است حال اگر احتمال آن نيز برود كه در عرف بگويند با آب باران آبياري شده است.

1887 - اگر گندم و جو و خرما و انگور با آب باران و نهر مشروب شود، و به آب دلو و مانند آن محتاج نباشد ولي با آب دلو هم آبياري شود، و آب دلو به زياد شدن محصول كمك نكند، زكاة آن ده يك است، و اگر با دلو و مانند آن آبياري شود و به آب نهر و باران محتاج نباشد، ولي با آب نهر و باران هم مشروب شود و آنها به زياد شدن محصول كمك نكنند، زكاة آن يك بيستم است.

1888 - اگر زراعتي را با دلو و مانند آن آبياري كنند و در زميني كه پهلوي آن است زراعتي كنند كه از رطوبت آن زمين استفاده نمايد، و محتاج به آبياري نشود،

زكاة زراعتي كه با دلو آبياري شده، يك بيستم، و زكاة زراعتي كه پهلوي آن است بنابر احتياط يك دهم مي باشد.

1889 - مخارجي را كه براي گندم و جو و خرما و انگور كرده است، نمي تواند از حاصل كسر نموده و ملاحظه نصاب نمايد، پس چنانچه يكي از آنها پيش از ملاحظه مخارج به مقدار نصاب برسد بايد زكاة آن را بدهد.

1890 - بذري را كه به مصرف زراعت رسانده، چه از خودش باشد، يا خريده باشد، نمي تواند نيز از حاصل كسر كند و سپس ملاحظه نصاب بنمايد، بلكه نصاب را نسبت به مجموع حاصل بايد ملاحظه نمايد.

1891 - آنچه كه دولت از عين مال مي گيرد، زكاة آن واجب نيست، مثلا اگر حاصل زراعت (2000) كيلوگرم باشد، و دولت (100) كيلوگرم را به عنوان ماليات بگيرد فقط زكاة در (1900) كيلو واجب مي شود.

1892 - مصارفي كه انسان پيش از تعلق زكاة نموده بنابر احتياط واجب نمي تواند از حاصل كسر نموده و فقط زكاة بقيه را بدهد.

1893 - مصارفي كه بعد از تعلق زكاة خرج مي نمايد، نمي تواند آنچه را نسبت به مقدار زكاة خرج نموده از حاصل كسر كند، هر چند - بنابر احتياط - از حاكم شرع يا وكيل او در صرف آنها اجازه گرفته باشد.

1894 - واجب نيست صبر نمايد تا جو و گندم به حد خرمن برسد و انگور و خرما به وقت خشك شدن برسد، و آنگاه زكاة را بدهد، بلكه همين كه زكاة واجب شد جايز است مقدار زكاة را قيمت نموده و به عنوان زكاة قيمت آن را بدهد.

1895 - بعد از آن كه زكاة تعلق

گرفت مي تواند عين زراعت يا خرما و انگور را پيش از درو كردن يا چيدن به مستحق يا حاكم شرع يا وكيل اينها مشاعا تسليم نمايد، و پس از آن در مصارف شريك مي باشند.

1896 - در صورتي كه مالك عين مال را از زراعت يا خرما و انگور به حاكم يا مستحق يا وكيل آنها تسليم نمود لازم نيست آنها را مجانا به طور اشاعه نگاه دارد بلكه مي تواند براي اين كه تا وقت درو يا خشك شدن برسد، براي ماندن آنها در زمينش اجرت مطالبه نمايد.

1897 - اگر انسان در چند شهر كه فصل رسيدن حاصل آنها با يكديگر اختلاف دارد و زراعت و ميوه آنها در يك وقت به دست نمي آيد، گندم يا جو و خرما يا انگور داشته باشد، و همه آنها محصول يك سال حساب شود، چنانچه چيزي كه اول مي رسد به اندازه نصاب باشد، بايد زكاة آن را موقعي كه مي رسد بدهد، و زكاة بقيه را هر وقت به دست مي آيد ادا نمايد، و اگر آنچه اول مي رسد به اندازه نصاب نباشد، صبر مي كند تا بقيه آن برسد، پس اگر روي هم به مقدار نصاب شود، زكاة آن واجب است و اگر به مقدار نصاب نشود، زكاة آن واجب نيست.

1898 - اگر درخت خرما يا انگور در يك سال دو مرتبه ميوه بدهد، چنانچه روي هم به مقدار نصاب باشد.

بنابر احتياط زكاة آن واجب است.

1899 - اگر مقداري خرماي خشك نشده يا انگور دارد كه خشك آن به اندازه نصاب مي شود، چنانچه به قصد زكاة از تازه آن به قدري به مصرف زكاة برساند كه اگر خشك شود

به اندازه زكاتي باشد كه بر او واجب است، اشكال ندارد.

1900 - اگر زكاة خرماي خشك يا كشمش بر او واجب باشد، نمي تواند زكاة آن را خرماي تازه يا انگور بدهد، بلكه چنانچه ملاحظه قيمت نمايد و انگور يا خرماي تازه يا كشمش يا خرماي خشك ديگر از بابت قيمت بدهد نيز محل اشكال است و نيز اگر زكاة خرماي تازه يا انگور بر او واجب باشد، نمي تواند زكاة آن را خرماي خشك يا كشمش بدهد بلكه چنانچه به اعتبار قيمت، خرما و يا انگور ديگري بدهد اگر چه تازه باشد محل اشكال است.

1901 - كسي كه بدهكار است و مالي هم دارد كه زكاة آن واجب شده اگر بميرد، بايد اول تمام زكاة را از مالي كه زكات آن واجب شده بدهند بعد قرض او را ادا نمايند.

1902 - كسي كه بدهكار است و گندم يا جو يا خرما يا انگور هم دارد، اگر بميرد و پيش از آن كه زكاة اينها واجب شود، ورثه قرض او را از مال ديگر بدهند، هر كدام كه سهمشان به اندازه نصاب برسد بايد زكاة بدهد و اگر پيش از آن كه زكاة اينها واجب شود، قرض او را ندهند، چنانچه مال ميت فقط به اندازه بدهي او باشد، واجب نيست زكاة را بدهند، و اگر مال ميت بيشتر از بدهي او باشد، در صورتي كه بدهي او به قدري است كه اگر بخواهند ادا نمايند، بايد مقداري از گندم و جو و خرما و انگور را هم به طلبكار بدهند، آنچه را به طلبكار مي دهند، زكاة ندارد، و در بقيه مال هر كدام از

ورثه كه سهمش به اندازه نصاب شود بايد، زكاة آن را بدهد.

1903 - اگر گندم و جو و خرما و كشمشي كه زكاة آنها واجب شده خوب و بد دارد، احتياط واجب آن است كه زكاة هر كدام از خوب و بد را از خود آنها بدهد.

نصاب طلا

1904 - طلا دو نصاب دارد: نصاب اول آن بيست مثقال شرعي است كه هر مثقال آن (18) نخود است، پس وقتي كه طلا به بيست مثقال شرعي كه پانزده مثقال معمولي است برسد، اگر شرايط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد يك چهلم آن را - كه نه نخود مي شود - از بابت زكاة بدهد و اگر به اين مقدار نرسد، زكاة آن واجب نيست، و نصاب دوم آن چهار مثقال شرعي است كه سه مثقال معمولي مي شود، يعني اگر سه مثقال به پانزده مثقال اضافه شود، بايد زكاة تمام (18) مثقال را از قرار چهل يك بدهد، و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود فقط بايد زكاة (15) مثقال آن را بدهد، و زيادي آن زكاة ندارد و هم چنين است هر چه بالا رود، يعني اگر سه مثقال اضافه شود، بايد زكاة تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقداري كه اضافه شده زكاة ندارد.

نصاب نقره

1905 - نقره دو نصاب دارد: نصاب اول آن (105) مثقال معمولي است كه اگر نقره به (105) مثقال برسد و شرايط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد يك چهلم آن را كه (2) مثقال و (15) نخود است از بابت زكاة بدهد و اگر به اين مقدار نرسد، زكاة آن واجب نيست و نصاب دوم آن (21) مثقال است، يعني اگر (21) مثقال به (105) مثقال اضافه شود، بايد زكاة تمام (126) مثقال را به طوري كه گفته شد بدهد، و اگر كمتر از (21) مثقال اضافه شود، فقط بايد زكاة (105) مثقال آن را

بدهد و زيادي آن زكاة ندارد، و هم چنين است هر چه بالا رود، يعني اگر (21) مثقال اضافه شود، بايد زكاة تمام آنها را بدهد، و اگر كمتر اضافه شود، مقداري كه اضافه شده و كمتر از (21) مثقال است زكاة ندارد، بنابر اين اگر انسان يك چهلم هر چه طلا و نقره دارد بدهد، زكاتي را كه بر او واجب بوده داده و گاهي هم بيشتر از مقدار واجب داده است مثلا كسي كه (110) مثقال نقره دارد اگر يك چهلم آن را بدهد، زكاة (105) مثقال آن را كه واجب بوده داده و مقداري هم براي (5) مثقال آن داده كه واجب نبوده است.

1906 - كسي كه طلا يا نقره او به اندازه نصاب است، اگر چه زكاة آن را داده باشد، تا وقتي از نصاب اول كم نشده، همه سال بايد زكاة آن را بدهد.

1907 - زكاة طلا و نقره در صورتي واجب مي شود، كه آن را سكه زده باشند، و معامله به آن رواج داشته باشد، و اگر سكه آن از بين هم رفته باشد، بايد زكاة آن را بدهند.

1908 - طلا و نقره سكه داري كه زنها براي زينت به كار مي برند، در صورتي كه رواج معامله با آن باقي باشد، يعني باز معامله پول طلا و نقره با آن شود، بنابر احتياط زكاة آن واجب است.

ولي اگر رواج معامله با آن باقي نباشد، زكاة واجب نيست.

1909 - كسي كه طلا و نقره دارد، اگر هيچ كدام آنها به اندازه نصاب اول نباشد، مثلا (104) مثقال نقره و (14) مثقال طلا داشته باشد، زكاة بر او واجب نيست.

1910 -

چنانكه سابقا گفته شد زكاة طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه انسان يازده ماه مالك مقدار نصاب باشد، و اگر در بين يازده ماه طلا و نقره او از نصاب اول كمتر شود، زكاة بر او واجب نيست.

1911 - اگر در بين يازده ماه طلا و نقره اي را كه دارد با چيز ديگر عوض نمايد، يا آنها را آب كند، زكاة بر او واجب نيست، ولي اگر براي فرار از دادن زكاة آنها را به طلا و نقره عوض كند، يعني طلا را به طلا يا نقره و نقره را به نقره يا طلا عوض نمايد، احتياط واجب آن است كه زكاة را بدهد.

1912 - اگر در ماه دوازدهم پول و طلا و نقره را آب كند، بايد زكاة آنها را بدهد، و چنانچه به واسطه آب كردن، وزن يا قيمت آنها كم شود بايد زكاتي را كه پيش از آب كردن بر او واجب بوده بدهد.

1913 - اگر طلا و نقره اي كه دارد خوب و بد داشته باشد، مي تواند زكاة هر كدام از خوب، و بد را از خود آن بدهد، ولي بنابر احتياط نمي تواند زكاة همه را از قسمت بد بدهد و بهتر آن است كه زكاة همه را از طلا و نقره خوب بدهد.

1914 - پول طلا و نقره اي كه بيشتر از اندازه معمول فلز ديگر دارد، اگر به آن پول طلا و نقره بگويند در صورتي كه به حد نصاب برسد زكاتش واجب است، هر چند خالصش به حد نصاب نرسد، ولي اگر به آن پول طلا و نقره نگويند وجوب زكاة در آن

محل اشكال است، هر چند خالصش به حد نصاب برسد.

1915 - اگر پول طلا و نقره اي كه دارد به مقدار معمول، فلز ديگر با آن مخلوط باشد، چنانچه زكاة آن را از پول طلا و نقره اي كه بيشتر از معمول فلز ديگر دارد يا از پول غير طلا و نقره بدهد ولي به قدري باشد كه قيمت آن، به اندازه قيمت زكاتي باشد كه بر او واجب است، اشكال ندارد.

زكاة شتر و گاو و گوسفند

1916 - زكاة شتر و گاو و گوسفند غير از شرطهايي كه گفته شد يك شرط ديگر هم دارد، و آن اين است كه حيوان در تمام سال از علف بيابان بچرد، پس اگر تمام سال يا مقداري از آن علف چيده شده بخورد، يا در زراعتي كه ملك او يا ملك كس ديگر است بچرد زكاة ندارد.

ولي اگر تمام سال يك روز يا دو روز از علف مالك بخورد، زكاة آن واجب مي باشد، ولي در وجوب زكاة در شتر و گاو و گوسفند بنابر احتياط شرط نيست كه در تمام سال حيوان بيكار باشد، بلكه چنانچه در آبياري يا شخم زني يا مانند آن از آنها استفاده شود، بايد بنابر احتياط زكاة آنها را داد.

1917 - اگر انسان براي شتر و گاو و گوسفند خود چراگاهي را كه كسي نكاشته بخرد، يا اجاره كند، وجوب زكاة در آن مشكل است اگر چه احوط دادن زكاة است ولي اگر براي چراندن در آن باج بدهد، بايد زكاة را بدهد.

نصاب شتر

1918 - شتر دوازده نصاب دارد: اول پنج شتر و زكاة آن يك گوسفند است و تا شماره شتر به اين مقدار نرسد زكاة ندارد.

دوم ده شتر و زكاة آن دو گوسفند است.

سوم پانزده شتر و زكاة آن سه گوسفند است.

چهارم بيست شتر و زكاة آن چهار گوسفند است.

پنجم بيست و پنج شتر و زكاة آن پنج گوسفند است.

ششم بيست و شش شتر و زكاة آن يك شتري است كه داخل سال دوم شده باشد.

هفتم سي و شش شتر، و زكاة آن يك شتري است كه داخل سال سوم شده باشد.

هشتم چهل و شش شتر، و

زكاة آن يك شتري است كه داخل سال چهارم شده باشد.

نهم شصت و يك شتر و زكاة آن يك شتري است كه داخل سال پنجم شده باشد.

دهم هفتاد و شش شتر و زكاة آن دو شتري است كه داخل سال سوم شده باشند.

يازدهم نود و يك شتر و زكاة آن دو شتري است كه داخل سال چهارم شده باشند.

دوازدهم صد و بيست و يك شتر و بالاتر از آن است كه بايد يا چهل تا، چهل تا حساب كند، و براي هر چهل تا، يك شتري بدهد كه داخل سال سوم شده باشد، يا پنجاه تا، پنجاه تا، حساب كند و براي هر پنجاه تا، يك شتري بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد، و يا با چهل و پنجاه حساب كند، ولي در هر صورت بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند، يا اگر چيزي باقي ميماند، از نه تا بيشتر نباشد، مثلا اگر (140) شتر دارد بايد براي صد تا دو شتري كه داخل سال چهارم شده، و براي چهل تا، يك شتري كه داخل سال سوم شده بدهد و شتري كه در زكاة داده مي شود، بايد ماده باشد.

1919 - زكاة ما بين دو نصاب واجب نيست، پس اگر شماره شترهايي كه دارد از نصاب اول كه پنج است بگذرد، تا به نصاب دوم كه ده تا است نرسيده باشد فقط بايد زكاة پنج تاي آن را بدهد، و هم چنين است حال در نصابهاي بعد.

نصاب گاو

1920 - گاو دو نصاب دارد: نصاب اول آن سي تا است كه وقتي شماره گاو به سي رسيد، اگر شرايطي را كه گفته شد داشته

باشد بايد يك گوساله اي كه داخل سال دوم شده از بابت زكاة بدهد.

و احتياط واجب آن است كه گوساله نر باشد، و نصاب دوم آن چهل است و زكاة آن يك گوساله ماده اي است كه داخل سال سوم شده باشد و زكاة ما بين سي و چهل واجب نيست، مثلا كسي سي و نه گاو دارد فقط بايد زكاة سي تاي آنها را بدهد، و نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد، تا به شصت نرسيده، فقط بايد زكاة چهل تاي آن را بدهد، و بعد از آن كه به شصت رسيد، چون دو برابر نصاب اول را دارد، بايد دو گوساله اي كه داخل سال دوم شده بدهد، و هم چنين هر چه بالا رود بايد يا سي تا سي تا حساب كند، يا چهل تا چهل تا، يا سي و چهل حساب نمايد، و زكاة آن را به دستوري كه گفته شد بدهد، ولي بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند، يا اگر چيزي باقي مي ماند از نه بيشتر نباشد، مثلا اگر هفتاد گاو دارد، بايد به حساب سي و چهل حساب كند و براي سي تاي آن زكاة سي تا، و براي چهل تاي آن زكاة چهل تا را بدهد، چون اگر به حساب سي تا حساب كند، ده تا زكاة نداده مي ماند.

نصاب گوسفند

1921 - گوسفند پنج نصاب دارد: اول چهل تا است و زكاة آن يك گوسفند است و تا گوسفند به چهل نرسد زكاة ندارد.

دوم صد و بيست و يك است و زكاة آن دو گوسفند است.

سوم دويست و يك است و زكاة آن سه گوسفند

است.

چهارم سيصد و يك است و زكاة آن چهار گوسفند است.

پنجم چهار صد و بالاتر از آن است كه بايد آنها را صد تا صد تا حساب كند، و براي هر صد تاي آنها يك گوسفند بدهد، و لازم نيست زكاة را از خود گوسفندها بدهد، بلكه اگر گوسفند ديگري بدهد، يا مطابق قيمت گوسفند پول بدهد، كافي است.

1922 - زكاة مابين دو نصاب واجب نيست پس اگر شماره گوسفندهاي كسي از نصاب اول كه چهل است بيشتر باشد تا به نصاب دوم كه صد و بيست و يك است نرسيده باشد، فقط بايد زكاة چهل تاي آن را بدهد و زيادي آن زكاة ندارد، و هم چنين است حكم در نصابهاي بعد.

1923 - زكاة شتر و گاو و گوسفندي كه به مقدار نصاب برسد، واجب است چه همه آنها نر باشند، يا ماده، يا بعضي نر باشند، و بعضي ماده.

1924 - در زكاة، گاو و گاوميش يك جنس حساب مي شوند، و شتر عربي و غير عربي يك جنس است، و هم چنين بز و ميش و شيشك در زكاة با هم فرق ندارند.

1925 - اگر براي زكاة، گوسفند بدهد، بنابر احتياط واجب بايد اقلا داخل سال دوم شده باشد، و اگر بز بدهد احتياطا بايد داخل سال سوم شده باشد.

1926 - گوسفندي را كه بابت زكاة مي دهد، اگر قيمتش مختصري از گوسفندهاي ديگر او كمتر باشد اشكال ندارد، ولي بهتر است گوسفندي را كه قيمت آن از تمام گوسفندهايش بيشتر است بدهد و هم چنين است در گاو و شتر.

1927 - اگر چند نفر با هم شريك باشند، هر كدام آنان كه سهمش به

نصاب اول رسيده، بايد زكاة بدهد، و بر كسي كه سهم او كمتر از نصاب اول است زكاة واجب نيست.

1928 - اگر يك نفر در چند جا گاو يا شتر يا گوسفند داشته باشد و روي هم به اندازه نصاب باشند، بايد زكاة آنها را بدهد.

1929 - اگر گاو و گوسفند و شتري كه دارد مريض و معيوب هم باشند، بايد زكاة آنها را بدهد.

1930 - اگر گاو و گوسفند و شتري كه دارد همه مريض يا معيوب يا پير باشند، مي تواند زكاة را از خود آنها بدهد، ولي اگر همه سالم و بي عيب و جوان باشند، نمي تواند زكاة آنها را مريض، يا معيوب، يا پير بدهد.

بلكه اگر بعضي از آنها سالم، و بعضي مريض، و دسته اي معيوب و دسته ديگر بي عيب، و مقداري پير و مقداري جوان باشند، احتياط واجب آن است كه براي زكاة آنها سالم و بي عيب و جوان بدهد.

1931 - اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم، گاو و گوسفند و شتري را كه دارد با چيز ديگري عوض كند، يا نصابي را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد، مثلا چهل گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد، زكاة بر او واجب نيست، اگر اين كار به قصد فرار از زكاة نباشد، و اما اگر به اين قصد باشد در صورتي كه هر دو چيز يك نوع منفعت داشته باشند، مثلا هر دو گوسفند شير ده باشند احتياط لازم آن است كه زكاة آن را بدهد.

1932 - كسي كه بايد زكاة گاو و گوسفند و شتر را بدهد، اگر زكاة آنها

را از مال ديگرش بدهد، تا وقتي شماره آنها از نصاب كم نشده، همه ساله بايد زكاة را بدهد، و اگر از خود آنها بدهد و از نصاب اول كمتر شوند، زكاة بر او واجب نيست، مثلا كسي كه چهل گوسفند دارد، اگر از مال ديگرش زكاة آنها را بدهد تا وقتي كه گوسفندهاي او از چهل كم نشده، همه ساله بايد يك گوسفند بدهد و اگر از خود آنها بدهد، تا وقتي به چهل نرسيده زكاة بر او واجب نيست.

زكاة مال تجارت

1/1932 - مالي را كه انسان به عقد معاوضه مالك مي شود، و براي تجارت و منفعت بردن نگاه مي دارد بايد - بنابر احتياط - با چند شرط زكاة آن را بدهد و آن يك چهلم است: 1 مالك بالغ و عاقل باشد.

2 مال به مقدار نصاب رسيده باشد، و آن مقدار نصاب طلا يا نقره است.

3 يك سال از وقتي كه قصد منفعت بردن كرده است بر آن مال گذشته باشد.

4 قصد منفعت بردن در تمام سال باقي باشد، پس اگر در ميان سال از آن قصد منصرف شود و مثلا قصد صرف آن را در مؤنه نمايد، نبايد زكاة آن را بدهد.

5 مالك بتواند در تمام سال در آن تصرف كند.

6 در تمام سال به مقدار سرمايه يا بيشتر از آن خريدار داشته باشد، پس اگر در قسمتي از سال به كمتر از سرمايه خريدار داشته باشد، واجب نيست زكاة آن را بدهد.

مصرف زكاة

1933 - زكاة در هشت مورد صرف مي شود: اول فقير، و او كسي است كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد، ولي كسي كه صنعت يا ملك يا سرمايه اي دارد كه مي تواند مخارج سال خود را بگذراند فقير نيست.

دوم مسكين و او كسي است كه از فقير سخت تر مي گذراند.

سوم كسي كه از طرف امام عليه السلام يا نايب امام مامور است كه زكاة را جمع و نگهداري نمايد، و به حساب آن رسيدگي كند و آن را به امام يا نايب امام يا فقرا برساند.

چهارم كافرهايي كه اگر زكاة به آنان بدهند به دين اسلام مايل مي شوند يا در جنگ يا غير آن به مسلمانان كمك مي كنند.

و

هم چنين مسلماناني كه ايمان آنان به بعضي از آنچه پيغمبر اكرم صلي اللّه عليه وآله آورده اند ضعيف است، ولي چنانچه زكاة به آنان داده شود موجب تقويت ايمانشان مي گردد، يا مسلماناني كه ايمان به ولايت امير مؤمنان عليه السلام ندارند، ولي اگر به آنان زكاة داده شود، به ولايت رغبت پيدا مي كنند و به آن ايمان مي آورند.

پنجم خريداري بنده ها و آزاد كردن آنان.

به تفصيلي كه در محل خود ذكر شده است.

ششم بدهكاري كه نمي تواند قرض خود را بدهد.

هفتم في سبيل اللّه يعني كارهايي كه نفعش به عموم مسلمين مي رسد مثل ساختن مسجد، و مدرسه اي كه علوم دينيه در آن خوانده مي شود، و تنظيف شهر، و اسفالت راهها و توسعه آنها و مانند اينها.

هشتم ابن السبيل يعني مسافري كه در سفر درمانده شده اينها مواردي است كه زكاة در آنها صرف مي شود ولي بنابر اقوي مالك نمي تواند زكاة را بدون اذن امام عليه السلام يا نايبش در دو مورد سوم و چهارم مصرف نمايد، و هم چنين است حال در مورد هفتم بنابر احتياط لازم.

و احكام اين موارد در مسايل آينده گفته خواهد شد.

1934 - احتياط واجب آن است كه فقير يا مسكين بيشتر از مخارج سال خود و عيالاتش را از زكاة نگيرد، و اگر مقداري پول يا جنس دارد، فقط به اندازه كسري مخارج يك سالش زكاة بگيرد.

1935 - كسي كه مخارج سالش را داشته، اگر مقداري از آن را مصرف كند و بعد شك كند كه آنچه باقي مانده به اندازه مخارج يك سال او هست يا نه، نمي تواند زكاة بگيرد.

1936 - صنعتگر يا مالك يا تاجري

كه درآمد او از مخارج سالش كمتر است، مي تواند براي كسري مخارجش زكاة بگيرد، و لازم نيست ابزار كار، يا ملك، يا سرمايه خود را به مصرف مخارج برساند.

1937 - فقيري كه خرج سال خود و عيالاتش را ندارد، اگر خانه اي دارد كه ملك او است و در آن نشسته، يا وسيله سواري دارد چنانچه بدون اينها نتواند زندگي كند اگر چه براي حفظ آبرويش باشد، مي تواند زكاة بگيرد و هم چنين است اثاث خانه، و ظرف، و لباس تابستاني، و زمستاني، و چيزهايي كه به آنها احتياج دارد، و فقيري كه اينها را ندارد، اگر به اينها احتياج داشته باشد، مي تواند از زكاة خريداري نمايد.

1938 - فقيري كه ياد گرفتن صنعت براي او مشكل نيست بنابر احتياط واجب نمي تواند با گرفتن زكاة زندگي كند، ولي تا وقتي مشغول ياد گرفتن است، مي تواند زكاة بگيرد.

1939 - به كسي كه قبلا فقير بوده و مي گويد فقيرم، اگر چه انسان از گفته او اطمينان پيدا نكند مي شود زكاة داد، ولي كسي كه معلوم نباشد، قبلا فقير بوده يا نه نمي توان بنابر احتياط تا وقتي كه اطمينان به فقرش حاصل نشود، به او زكاة داد.

1940 - كسي كه مي گويد فقيرم و قبلا فقير نبوده، چنانچه از گفته او اطمينان پيدا نشود، احتياط واجب آن است كه به او زكاة ندهند.

1941 - كسي كه بايد زكاة بدهد، اگر از فقيري طلبكار باشد مي تواند طلبي را كه از او دارد، بابت زكاة حساب كند.

1942 - اگر فقير بميرد، و مال او به اندازه قرضش نباشد، انسان مي تواند طلبي را كه از او

دارد بابت زكاة حساب كند بلكه اگر مال او به اندازه قرضش باشد، و ورثه قرض او را ندهند، يا به جهت ديگر انسان نتواند طلب خود را بگيرد، نيز مي تواند طلبي را كه از او دارد، بابت زكاة حساب كند.

1943 - چيزي را كه انسان بابت زكاة به فقير مي دهد، لازم نيست به او بگويد كه زكاة است، بلكه اگر فقير خجالت بكشد مستحب است مال را به قصد زكاة به او داده، و زكاة بودنش را اظهار ننمايد.

1944 - اگر به خيال اين كه كسي فقير است به او زكاة بدهد، بعد بفهمد فقير نبوده، يا از روي ندانستن مساله به كسي كه مي داند فقير نيست زكاة بدهد كافي نيست، پس چنانچه چيزي را كه به او داده باقي باشد، بايستي از او بگيرد، و به مستحق بدهد و اگر از بين رفته باشد، پس اگر كسي كه آن چيز را گرفته مي دانسته زكاة است، انسان مي تواند عوض آن را از او بگيرد، و به مستحق بدهد و اگر نمي دانسته زكاة است، نمي تواند چيزي از او بگيرد، و بايد از مال خودش عوض زكاة را به مستحق بدهد.

1945 - كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد اگر چه مخارج سال خود را داشته باشد، مي تواند براي دادن قرض خود زكاة بگيرد، ولي بايد مالي را كه قرض كرده در معصيت خرج نكرده باشد.

1946 - اگر به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد زكاة بدهد، بعد بفهمد قرض را در معصيت مصرف كرده، چنانچه آن بدهكار فقير باشد، مي تواند آنچه

را كه به او داده بابت سهم فقرا حساب كند.

1947 - كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد، اگر چه فقير نباشد، انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد، بابت زكاة حساب كند.

1948 - مسافري كه خرجي او تمام شده، يا مركبش از كار افتاده، چنانچه سفر او سفر معصيت نباشد، و نتواند با قرض كردن يا فروختن چيزي خود را به مقصد برساند، اگر چه در وطن خود فقير نباشد، مي تواند زكاة بگيرد.

ولي اگر بتواند در جاي ديگر با قرض كردن يا فروختن چيزي مخارج سفر خود را فراهم كند فقط به مقداري كه به آنجا برسد، مي تواند زكاة بگيرد.

1949 - مسافري كه در سفر درمانده شده و زكاة گرفته بعد از آن كه به وطنش رسيد، اگر چيزي از زكاة زياد آمده باشد، چنانچه نتواند آن را به دهنده زكاة برساند، بايد به حاكم شرع برساند، و بگويد آن چيز زكاة است.

شرايط كساني كه مستحق زكاتند

1950 - كسي كه مالك مي تواند زكاة خود را به او بدهد، بايد شيعه دوازده امامي باشد، و اگر انسان كسي را شيعه بداند و به او زكاة بدهد، بعد معلوم شود شيعه نبوده بايد دوباره زكاة بدهد.

1951 - اگر طفل يا ديوانه اي از شيعه فقير باشد، انسان مي تواند به ولي او زكاة بدهد، به قصد اين كه آنچه مي دهد ملك طفل يا ديوانه باشد.

1952 - اگر به ولي طفل و ديوانه دسترسي ندارد، مي تواند خودش يا به وسيله يك نفر امين زكاة را به مصرف طفل يا ديوانه برساند، و بايد موقعي كه زكاة به مصرف آنان مي رسد

نيت زكاة كند.

1953 - به فقيري كه گدايي مي كند مي شود زكاة داد.

ولي به كسي كه زكاة را در معصيت مصرف مي كند، نبايد زكاة داد، بلكه احتياط آن است به كسي كه دادن زكاة موجب ترغيب او در معصيت مي شود هر چند خود آن را در معصيت صرف نمي نمايد زكاة داده نشود.

1954 - به كسي كه شراب خوار است يا نماز نمي خواند هم چنين به كسي كه معصيت كبيره را آشكارا بجا مي آورد احتياط واجب آن است كه زكاة ندهند.

1955 - به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد اگر چه مخارج او بر انسان واجب باشد، مي شود قرضش را از زكاة داد.

1956 - انسان نمي تواند مخارج كساني را كه مثل اولاد خرجشان بر او واجب است از زكاة بدهد، ولي اگر مخارج آنان را ندهد، ديگران مي توانند به آنان زكاة بدهند.

1957 - اگر انسان زكاة را به پسرش بدهد كه خرج زن و نوكر و كلفت خود نمايد اشكال ندارد.

1958 - پدر نمي تواند از سهم سبيل اللّه كتابهاي علمي و ديني كه مورد احتياج پسر است بخرد و در معرض استفاده او قرار دهد، مگر آن كه مصلحت عامه اقتضاي اين كار را داشته باشد، و از حاكم شرع بنابر احتياط اجازه بگيرد.

1959 - پدري كه تمكن تزويج پسرش را ندارد مي تواند از زكاة براي پسرش زن بگيرد، و هم چنين است پسر نسبت به پدر.

1960 - به زني كه شوهرش مخارج او را مي دهد و زني كه شوهرش خرجي او را نمي دهد، ولي مي تواند - هر چند به مراجعه حاكم شرع - او را به دادن

خرجي مجبور كند، نمي شود زكاة داد.

1961 - زني كه صيغه شده اگر فقير باشد، شوهرش و ديگران مي توانند به او زكاة بدهند، ولي اگر شوهرش در ضمن عقد شرط كند كه مخارج او را بدهد يا به جهت ديگري دادن مخارجش بر او واجب باشد، در صورتي كه مخارج آن زن را بدهد، نمي شود به آن زن زكاة داد.

1962 - زن مي تواند به شوهر فقير خود زكاة بدهد، اگر چه شوهر زكاة را صرف مخارج خود آن زن نمايد.

1963 - سيد نمي تواند از غير سيد زكاة بگيرد، ولي اگر خمس و ساير وجوهات كفايت مخارج او را نكند، و از گرفتن زكاة از غير سيد ناچار باشد مي تواند از او زكاة بگيرد.

1964 - به كسي كه معلوم نيست سيد است يا نه، مي شود زكاة داد.

نيت زكاة

1965 - انسان بايد زكاة را به قصد قربت يعني براي انجام خواست خداوند عالم بدهد، و در نيت معين كند كه آنچه را مي دهد زكاة مال است يا زكاة فطره.

بلكه اگر مثلا زكاة گندم و جو بر او واجب باشد، و بخواهد پولي را به عنوان قيمت زكاة بدهد بايد معين كند كه زكاة گندم است يا زكاة جو.

1966 - كسي كه زكاة چند مال بر او واجب شده، اگر مقداري زكاة بدهد، و نيت هيچ كدام آنها را نكند، چنانچه چيزي را كه داده هم جنس يكي از آنها باشد، زكاة همان جنس حساب مي شود.

مثلا كسي كه زكاة چهل گوسفند و زكاة پانزده مثقال طلا بر او واجب است، اگر مثلا يك گوسفند از بابت زكاة بدهد، و نيت هيچ كدام آنها را نكند، زكاة

گوسفند حساب مي شود، ولي اگر مقداري پول نقره يا اسكناس بدهد، كه هم جنس هيچ كدام آنها نيست، بعضي گفته اند، به همه آنها قسمت مي شود ولي اين خالي از اشكال نيست و احتمال دارد كه از هيچ كدام حساب نشود و در ملك مالك باقي بماند.

1967 - اگر كسي را وكيل كند كه زكاة مال او را بدهد، موقعي كه زكاة را به آن وكيل مي دهد، بايد نيت كند كه آنچه را وكيل او بعدا به فقير مي دهد زكاة باشد، و احوط اين است كه نيت او تا زمان رسيدن زكاة به فقير مستمر باشد.

1968 - اگر مال را به قصد زكاة ولي بدون قصد قربت به حاكم شرع يا به فقير بدهد، بنابر اقوي زكاة حساب مي شود، هر چند چون بدون قصد قربت داده گناه كرده است.

مسايل متفرقه زكاة

1969 - بنابر احتياط موقعي كه گندم و جو را از كاه جدا مي كنند و موقع خشك شدن خرما و انگور، انسان بايد زكاة را به فقير بدهد، يا از مال خود جدا كند، و زكاة طلا و نقره و گاو و گوسفند و شتر را بعد از تمام شدن ماه يازدهم بايد به فقير بدهد، يا از مال خود جدا نمايد، ولي اگر منتظر فقير معيني باشد، يا بخواهد به فقيري بدهد كه از جهتي برتري دارد، مي تواند زكاة را جدا نكند.

1970 - بعد از جدا كردن زكاة لازم نيست فورا آن را به مستحق بدهد ولي اگر به كسي كه مي شود زكاة داد، دسترسي دارد، احتياط مستحب آن است كه دادن زكاة را تاخير نيندازد.

1971 - كسي كه مي تواند زكاة را به

مستحق برساند، اگر ندهد و به واسطه كوتاهي كردن او از بين برود، بايد عوض آن را بدهد.

1972 - كسي كه مي تواند زكاة را به مستحق برساند، اگر زكاة را ندهد و بدون آن كه در نگهداري آن كوتاهي كند از بين برود، چنانچه غرض صحيحي در تاخير زكاة نداشته بايد عوض آن را بدهد، ولي اگر غرض صحيحي داشته مثلا فقير معيني را در نظر داشته يا مي خواسته تدريجا به فقرا برساند معلوم نيست كه ضامن باشد.

1973 - اگر زكاة را از خود مال كنار بگذارد، مي تواند در بقيه آن تصرف كند و اگر از مال ديگرش كنار بگذارد، مي تواند در تمام مال تصرف نمايد.

1974 - انسان نمي تواند زكاتي را كه كنار گذاشته براي خود بردارد و چيز ديگري به جاي آن بگذارد.

1975 - اگر از زكاتي كه كنار گذاشته منفعتي حاصل شود، مثلا گوسفندي كه براي زكاة گذاشته بره بياورد، مال فقير است.

1976 - اگر موقعي كه زكاة را كنار مي گذارد مستحقي حاضر باشد، بهتر است زكاة را به او بدهد، مگر كسي را در نظر داشته باشد، كه دادن زكاة به او از جهتي بهتر باشد.

1977 - اگر بدون اجازه حاكم شرع با مالي كه براي زكاة كنار گذاشته تجارت كند، و ضرر نمايد، نبايد چيزي از زكاة كم كند، ولي اگر منفعت كند، بنابر احتياط لازم، بايد آن را به مستحق بدهد.

1978 - اگر پيش از آن كه زكاة بر او واجب شود، چيزي بابت زكاة به فقير بدهد، زكاة حساب نمي شود، و بعد از آن كه زكاة بر او واجب شد، اگر چيزي را كه به

فقير داده از بين نرفته باشد، و آن فقير هم به فقر خود باقي باشد، مي تواند چيزي را كه به او داده بابت زكاة حساب كند.

1979 - فقيري كه مي داند زكاة بر انسان واجب نشده، اگر چيزي بابت زكاة بگيرد، و پيش او تلف شود ضامن است پس موقعي كه زكاة بر انسان واجب مي شود، اگر آن فقير به فقر خود باقي باشد، مي تواند عوض چيزي را كه به او داده بابت زكاة حساب كند.

1980 - فقيري كه نمي داند زكاة بر انسان واجب نشده اگر چيزي بابت زكاة بگيرد، و پيش او تلف شود، ضامن نيست و انسان نمي تواند عوض آن را بابت زكاة حساب كند.

1981 - مستحب است زكاة گاو و گوسفند و شتر را به فقيرهاي آبرومند بدهد، و در دادن زكاة، خويشان خود را بر ديگران، و اهل علم و كمال را بر غير آنان و كساني كه اهل سؤال نيستند، بر اهل سؤال مقدم بدارد، ولي اگر دادن زكاة به فقيري از جهت ديگري بهتر باشد، مستحب است زكاة را به او بدهد.

1982 - بهتر است زكاة را آشكار، و صدقه مستحبي را مخفي بدهند.

1983 - اگر در شهر كسي كه مي خواهد زكاة بدهد مستحقي نباشد، و نتواند زكاة را به مصرف ديگري هم كه براي آن معين شده برساند، چنانچه اميد نداشته باشد كه بعدا مستحق پيدا كند، بايد زكاة را به شهر ديگر ببرد و به مصرف زكاة برساند، و مي تواند مخارج بردن به آن شهر را با اجازه حاكم شرع از زكاة بردارد، و اگر زكاة تلف شود ضامن نيست.

1984 - اگر در شهر

خودش مستحق پيدا شود، مي تواند زكاة را به شهر ديگر ببرد، ولي مخارج بردن به آن شهر را بايد از خودش بدهد و اگر زكاة تلف شود ضامن است مگر آن كه به امر حاكم شرع برده باشد.

1985 - اجرت وزن كردن و پيمانه نمودن گندم و جو و كشمش و خرمايي را كه براي زكاة مي دهد با خود او است.

1986 - كسي كه 2 مثقال و 15 نخود نقره يا بيشتر از بابت زكاة بدهكار است بنابر احتياط مستحب كمتر از 2 مثقال و 15 نخود نقره به يك فقير ندهد، و نيز اگر غير نقره چيز ديگري مثل گندم و جو بدهكار باشد، و قيمت آن به 2 مثقال و 15 نخود نقره برسد بنابر احتياط مستحب به يك فقير كمتر از آن ندهد.

1987 - مكروه است انسان از مستحق در خواست كند كه زكاتي را كه از او گرفته به او بفروشد، ولي اگر مستحق بخواهد چيزي را كه گرفته بفروشد، بعد از آن كه به قيمت رساند، كسي كه زكاة را به او داده در خريدن آن بر ديگران مقدم است.

1988 - اگر شك كند زكاتي را كه بر او واجب بوده داده يا نه، و مال زكاة دار موجود باشد بايد زكاة را بدهد، هر چند شك او براي زكاة سالهاي پيش بوده باشد، و اگر عين تلف شده زكاتي بر او نيست هر چند از سال حاضر باشد.

1989 - فقير نمي تواند، پيش از گرفتن زكاة او را به كمتر از مقدار آن صلح كند، يا چيزي را گرانتر از قيمت آن بابت زكاة قبول نمايد.

و هم چنين مالك

نمي تواند زكاة را به مستحق داده و بر او شرط كند كه آن را به او برگرداند ولي اگر مستحق پس از گرفتن زكاة راضي شود كه آن را به او برگرداند مانعي ندارد، مثلا كسي كه زكاة زيادي بدهكار است و فقير شده و نمي تواند زكاة را بدهد، و حال توبه كرده اگر فقير راضي شود زكاة او را بگيرد و به او ببخشد اشكال ندارد.

1990 - انسان نمي تواند از سهم سبيل اللّه قرآن يا كتاب ديني يا كتاب دعا بخرد و وقف نمايد، مگر آن كه مصلحت عامه اقتضاي اين كار را داشته باشد، و از حاكم شرع بنابر احتياط لازم اجازه بگيرد.

1991 - انسان نمي تواند از زكاة ملك بخرد، و بر اولاد خود يا بر كساني كه مخارج آنان بر او واجب است وقف نمايد كه عايدي آن را به مصرف مخارج خود برسانند.

1992 - انسان مي تواند براي رفتن به حج و زيارت و مانند اينها از سهم سبيل اللّه زكاة بگيرد، اگر چه فقير نباشد، يا اين كه به مقدار خرج سالش زكاة گرفته باشد، ولي اين در صورتي است كه رفتن او به حج يا زيارت و مانند اينها داراي منفعت عامه باشد، و بنابر احتياط از حاكم شرع براي صرف زكاة در آن اذن بگيرد.

1993 - اگر مالك فقيري را وكيل كند كه زكاة مال او را بدهد چنانچه آن فقير احتمال بدهد كه قصد مالك اين بوده كه خود آن فقير از زكاة برندارد، نمي تواند چيزي از آن را براي خودش بردارد و اگر يقين داشته باشد كه قصد مالك اين نبوده،

مي تواند براي خودش هم بردارد.

1994 - اگر فقير شتر و گاو و گوسفند و طلا و نقره را بابت زكاة بگيرد، چنانچه شرطهايي كه براي واجب شدن زكاة گفته شد، در آنها جمع شود، بايد زكاة آنها را بدهد.

1995 - اگر دو نفر در مالي كه زكاة آن واجب شده با هم شريك باشند، و يكي از آنها زكاة قسمت خود را بدهد و بعد مال را تقسيم كنند، هر چند بداند شريكش زكاة سهم خود را نداده و بعدا نيز نمي دهد تصرف او در سهم خودش اشكال ندارد.

1996 - كسي كه خمس يا زكاة بدهكار است و كفاره و نذر و مانند اينها هم بر او واجب است و قرض هم دارد، چنانچه نتواند همه آنها را بدهد، اگر مالي كه خمس يا زكاة آن واجب شده، از بين نرفته باشد، بايد خمس و زكاة را بدهد، و اگر از بين رفته باشد، دادن زكاة و خمس و قرض بر دادن كفاره و نذر مقدم است.

1997 - كسي كه خمس يا زكاة بدهكار است و حجة الاسلام بر او واجب است و قرض هم دارد، اگر بميرد، و مال او براي همه آنها كافي نباشد، چنانچه مالي كه خمس و زكاة آن واجب شده، از بين نرفته باشد، بايد خمس يا زكاة را بدهند، و بقيه مال او را صرف اداي قرضش نمايند، و اگر مالي كه خمس و زكاة آن واجب شده از بين رفته باشد، بايد مال او را صرف اداي قرضش بنمايند، و در صورتي كه چيزي باقي باشد، صرف حج كنند و اگر چيزي زياد آمد، به خمس و

زكاة قسمت نمايند.

1998 - كسي كه مشغول تحصيل علم است و اگر تحصيل نكند، مي تواند براي معاش خود كسب كند، چنانچه تحصيل آن علم، واجب عيني باشد، مي شود از سهم فقرا به او زكاة داد، و اگر تحصيل آن علم داراي مصلحت عامه باشد، زكاة دادن به او از سهم سبيل اللّه با اجازه حاكم شرع - بنابر احتياط - جايز است، در غير اين دو صورت جايز نيست به او زكاة بدهند.

زكاة فطره

1999 - كسي كه موقع غروب شب عيد فطر بالغ و عاقل است و بيهوش و فقير و بنده كس ديگر نيست، بايد براي خودش و كساني كه نان خور او هستند، هر نفري يك صاع كه گفته مي شود تقريبا سه كيلو است، از غذاهاي معمول در شهرش مانند، گندم يا جو يا خرما يا كشمش يا برنج يا ذرت به مستحق بدهد، و اگر به جاي آن پول هم بدهد كافي است، و احتياط لازم آن است كه از غذاهايي كه در شهرش معمول نيست ندهد هر چند گندم يا جو يا خرما يا كشمش باشد.

2000 - كسي كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد، و كسي هم ندارد كه بتواند مخارج سال خود و عيالاتش را بگذراند فقير است و دادن زكاة فطره بر او واجب نيست.

2001 - انسان فطره كساني را كه در غروب شب عيد فطر نان خور او حساب مي شوند، بايد بدهد، كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، دادن خرج آنها بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر.

2002 - اگر كسي را كه نان خور

او است و در شهر ديگر است وكيل كند كه از مال او فطره خود را بدهد، چنانچه اطمينان داشته باشد كه فطره را مي دهد، لازم نيست خودش فطره او را بدهد.

2003 - فطره مهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر با رضايت صاحبخانه وارد شده و نان خور او - هر چند موقتا - حساب مي شود، بر او واجب است.

2004 - فطره مهماني كه پيش از غروب شب عيد بدون رضايت صاحبخانه وارد مي شود، و مدتي نزد او مي ماند، بنابر احتياط واجب است و هم چنين است فطره كسي كه انسان را مجبور كرده اند كه خرجي او را بدهد.

2005 - فطره مهماني كه بعد از غروب شب عيد فطر وارد مي شود در صورتي كه نان خور او حساب شود، بنابر احتياط واجب است والا واجب نيست، اگر چه پيش از غروب او را دعوت كرده باشد، و در خانه او افطار كند.

2006 - اگر كسي موقع غروب شب عيد فطر ديوانه باشد، در صورتي كه ديوانگي او تا ظهر روز عيد فطر باقي باشد، زكاة فطره بر او واجب نيست، والا بنابر احتياط واجب لازم است فطره را بدهد.

2007 - اگر پيش از غروب بچه بالغ شود يا ديوانه عاقل گردد، يا فقير غني شود، در صورتي كه شرايط واجب شدن فطره را دارا باشد، بايد زكاة فطره را بدهد.

2008 - كسي كه موقع غروب شب عيد فطر، زكاة فطره بر او واجب نيست، اگر تا پيش از ظهر روز عيد شرطهاي واجب شدن فطره در او پيدا شود، احتياط واجب آن است كه زكاة فطره را بدهد.

2009 - كافري كه بعد

از غروب شب عيد فطر مسلمان شده فطره بر او واجب نيست، ولي مسلماني كه شيعه نبوده، اگر بعد از ديدن ماه شيعه شود بايد زكاة فطره را بدهد.

2010 - كسي كه فقط به اندازه يك صاع گندم و مانند آن را دارد، مستحب است زكاة فطره را بدهد و چنانچه عيالاتي داشته باشد، و بخواهد فطره آنها را هم بدهد مي تواند به قصد فطره آن يك صاع را به يكي از عيالاتش بدهد و او هم به همين قصد به ديگري بدهد و هم چنين تا به نفر آخر برسد، و بهتر است نفر آخر چيزي را كه مي گيرد به كسي بدهد كه از خودشان نباشد، و اگر يكي از آنها صغير باشد، ولي او به جاي او مي گيرد، و احتياط آن است كه چيزي را كه براي صغير گرفته به كسي ندهد.

2011 - اگر بعد از غروب شب عيد فطر بچه دار شود واجب نيست فطره او را بدهد، ولي احتياط واجب آن است كه فطره كساني را كه بعد از غروب تا پيش از ظهر عيد نان خور او حساب مي شوند بدهد.

2012 - اگر انسان نان خور كسي باشد و پيش از غروب نان خور كس ديگر شود، فطره او بر كسي كه نان خور او شده واجب است مثلا اگر دختر پيش از غروب به خانه شوهر رود، بايد شوهرش فطره او را بدهد.

2013 - كسي كه ديگري بايد فطره او را بدهد، واجب نيست فطره خود را بدهد.

2014 - اگر فطره انسان بر كسي واجب باشد و او فطره را ندهد بر خود انسان بنابر احتياط واجب مي شود، چنانچه

داراي شرايط گذشته در مساله (1999) باشد، فطره خويش را بدهد.

2015 - اگر كسي كه فطره او بر ديگري واجب است خودش فطره را بدهد، از كسي كه فطره بر او واجب شده ساقط نمي شود.

2016 - زني كه شوهرش مخارج او را نمي دهد، چنانچه نان خور شخص ديگري باشد، فطره اش بر آن كس واجب است و اگر نان خور شخص ديگري نيست، در صورتي كه فقير نباشد، بايد فطره خود را بدهد.

2017 - كسي كه سيد نيست، نمي تواند به سيد فطره بدهد، حتي اگر سيدي نان خور او باشد، نمي تواند فطره او را به سيد ديگري بدهد.

2018 - فطره طفلي كه از مادر يا دايه شير مي خورد، بر كسي است كه مخارج مادر يا دايه را مي دهد، ولي اگر مادر يا دايه مخارج خود را از مال طفل برمي دارد، فطره طفل بر كسي واجب نيست.

2019 - انسان اگر چه مخارج عيالاتش را از مال حرام بدهد، بايد فطره آنان را از مال حلال بدهد.

2020 - اگر انسان كسي را كه اجير مي نمايد، مانند بنا و نجار و خادم مخارج او را بدهد به طوري كه نان خور او محسوب شود، بايد فطره او را هم بدهد، ولي چنانچه فقط مزد كارش را بدهد، واجب نيست فطره او را بدهد.

2021 - اگر پيش از غروب شب عيد فطر بميرد، واجب نيست فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند، ولي اگر بعد از غروب بميرد مشهور فرموده اند بايد فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند، ولي اين حكم خالي از اشكال نيست، و مقتضاي احتياط ترك نشود.

مصرف زكاة فطره

2022

- زكاة فطره را بنابر احتياط واجب بايد فقط به فقراي شيعه كه داراي شرايط گذشته در مستحقين زكاة مال هستند، داد، و چنانچه در شهر از فقراي شيعه كسي نباشد، مي تواند آن را به فقراي ديگر مسلمانان داد، ولي در هر صورت نبايد به ناصبي داده شود.

2023 - اگر طفل شيعه اي فقير باشد، انسان مي تواند فطره او را به مصرف او برساند، يا به واسطه دادن به ولي او، ملك طفل نمايد.

2024 - فقيري كه فطره به او مي دهند، لازم نيست عادل باشد، ولي احتياط واجب آن است كه به شراب خوار و بي نماز و كسي كه آشكارا معصيت مي كند فطره ندهند.

2025 - به كسي كه فطره را در معصيت مصرف مي كند نبايد فطره بدهند.

2026 - احتياط مستحب آن است كه به يك فقير كمتر از يك صاع فطره ندهند، ولي اگر بيشتر بدهند هيچ اشكالي ندارد.

2027 - اگر از جنسي كه قيمتش دو برابر قيمت معمولي آن است مثلا از گندمي كه قيمت آن دو برابر قيمت گندم معمولي است، نصف صاع بدهد، كافي نيست، بلكه اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد، كافي نيست.

2028 - انسان نمي تواند نصف صاع را از يك جنس مثلا گندم و نصف ديگر آن را از جنسي ديگر مثلا جو بدهد، بلكه اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد كافي نيست.

2029 - مستحب است در دادن زكاة فطره، خويشان و همسايگان فقير خود را بر ديگران مقدم دارد، و سزاوار است كه اهل علم و دين و فضل را بر ديگران نيز مقدم دارد.

2030 - اگر انسان به

خيال اين كه كسي فقير است به او فطره بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده، چنانچه مالي را كه به او داده از بين نرفته باشد، بايد پس بگيرد و به مستحق بدهد، و اگر نتواند بگيرد، بايد از مال خودش عوض فطره را بدهد و اگر از بين رفته باشد، در صورتي كه گيرنده فطره مي دانسته آنچه را كه گرفته فطره است، بايد عوض آن را بدهد و اگر نمي دانسته، دادن عوض بر او واجب نيست و انسان بايد عوض فطره را بدهد.

2031 - اگر كسي بگويد فقيرم، نمي شود به او فطره داد، مگر آن كه از گفته او اطمينان پيدا شود يا انسان بداند كه قبلا فقير بوده است.

مسايل متفرقه زكاة فطره

2032 - انسان بايد زكاة فطره را به قصد قربت يعني براي انجام خواست خداوند عالم بدهد و موقعي كه آن را مي دهد نيت دادن فطره نمايد.

2033 - اگر پيش از ماه رمضان فطره را بدهد صحيح نيست و بهتر آن است كه در ماه رمضان هم فطره را ندهد، ولي اگر پيش از رمضان به فقير قرض بدهد، و بعد از آن كه فطره بر او واجب شد، طلب خود را بابت فطره حساب كند، مانعي ندارد.

2034 - گندم يا چيز ديگري را كه براي فطره مي دهد بايد به جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد، و چنانچه مخلوط باشد، اگر خالص آن به يك صاع برسد، و بدون جدا كردن قابل استفاده باشد يا جدا كردن آن زحمت فوق العاده نداشته باشد، يا آنچه مخلوط شده به قدري كم باشد كه قابل اعتنا نباشد اشكال ندارد.

2035 - اگر فطره را از چيز معيوب

بدهد، بنابر احتياط واجب كافي نيست.

2036 - كسي كه فطره چند نفر را مي دهد، لازم نيست همه را از يك جنس بدهد مثلا اگر فطره بعضي را گندم و فطره بعض ديگر را جو بدهد كافي است.

2037 - كسي كه نماز عيد فطر مي خواند، بنابر احتياط واجب بايد فطره را پيش از نماز عيد بدهد، ولي اگر نماز عيد نمي خواند، مي تواند دادن فطره را تا ظهر تاخير بيندازد.

2038 - اگر به نيت فطره مقداري از مال خود را كنار بگذارد و تا ظهر روز عيد به مستحق ندهد، هر وقت آن را مي دهد نيت فطره نمايد.

2039 - اگر موقعي كه دادن زكاة فطره واجب است، فطره را ندهد و كنار هم نگذارد، بعدا بنابر احتياط بدون اين كه نيت ادا و قضا كند فطره را بدهد.

2040 - اگر فطره را كنار بگذارد، نمي تواند آن را براي خودش بردارد و مالي ديگر را براي فطره بگذارد.

2041 - اگر انسان مالي داشته باشد كه قيمتش از فطره بيشتر است، چنانچه فطره را ندهد و نيت كند كه مقداري از آن مال براي فطره باشد اشكال دارد.

2042 - اگر مالي را كه براي فطره كنار گذاشته از بين برود چنانچه دسترسي به فقير داشته و دادن فطره را تاخير انداخته، يا در نگهداري آن كوتاهي كرده، بايد عوض آن را بدهد و اگر دسترسي به فقير نداشته، و در نگهداري آن كوتاهي نكرده، ضامن نيست.

2043 - اگر در محل خودش مستحق پيدا شود، احتياط واجب آن است كه فطره را به جاي ديگر نبرد و اگر به جاي ديگر ببرد، و تلف شود، بايد عوض آن

را بدهد.

حج
احكام حج

2044 - حج: زيارت كردن خانه خدا و انجام اعمالي است كه دستور داده اند در آنجا بجا آورده شود، و در تمام عمر بر كسي كه اين شرايط را دارا باشد، يك مرتبه واجب مي شود: اول آن كه بالغ باشد.

دوم آن كه عاقل و آزاد باشد.

سوم به واسطه رفتن به حج مجبور نشود كه كار حرامي را كه ترك آن از حج مهمتر است انجام دهد، يا عمل واجبي را كه از حج مهمتر است ترك نمايد.

چهارم آن كه مستطيع باشد.

و مستطيع بودن به چند چيز است.

اول آن كه توشه راه و هم چنين مركب سواري - در صورت احتياج به آن - يا مالي كه بتواند با آن مال آنها را تهيه كند داشته باشد.

دوم سلامت مزاج و توانايي آن را داشته باشد كه بدون مشقت زياد بتواند مكه رود و حج را به جا آورد.

سوم در راه مانعي از رفتن نباشد و اگر راه بسته باشد، يا انسان بترسد كه در راه جان يا عرض او از بين برود، يا مال او را ببرند، حج بر او واجب نيست.

ولي اگر از راه ديگري بتواند برود، اگر چه دورتر باشد، بايد از آن راه برود، مگر آن كه آن راه آن قدر دورتر و غير معمولي باشد كه بگويند راه حج بسته است.

چهارم به قدر بجا آوردن اعمال حج وقت داشته باشد.

پنجم مخارج كساني را كه خرجي آنان بر او واجب است مثل زن و بچه.

و مخارج كساني را كه مردم خرجي دادن به آنها را لازم مي دانند داشته باشد.

ششم بعد از برگشتن كسب يا زراعت، يا عايدي ملك، يا راه

ديگري براي معاش خود داشته باشد، يعني اين طور نباشد كه به واسطه مخارج حج پس از برگشتن مجبور شود به زحمت زندگي كند.

2045 - كسي كه بدون خانه ملكي رفع احتياجش نمي شود، وقتي حج بر او واجب است كه پول خانه را هم داشته باشد.

2046 - زني كه مي تواند مكه برود، اگر بعد از برگشتن، از خودش مال نداشته باشد، و شوهرش هم مثلا فقير باشد، و خرجي او را ندهد، و ناچار شود كه به سختي زندگي كند، حج بر او واجب نيست.

2047 - اگر كسي توشه راه و مركب سواري نداشته باشد، و ديگري به او بگويد حج برو، و من خرج تو و عيالات تو را در موقعي كه در سفر حج هستي مي دهم، در صورتي كه اطمينان داشته باشد كه خرج او را مي دهد حج بر او واجب مي شود.

2048 - اگر مخارج رفت و برگشت و مصارف عيالات كسي را در مدتي كه مكه مي رود و برمي گردد، به او ببخشند براي اين كه حج كند، حج بر او واجب مي شود، اگر چه قرض داشته باشد و در موقع برگشتن هم مالي كه بتواند با آن زندگي كند نداشته باشد، ولي اگر طوري باشد كه روزهاي سفر حج روزهاي كسب و كارش باشد، به طوري كه اگر حج رود نتواند قرض خود را در موقعش ادا نمايد يا آن كه نتواند مخارج زندگانيش را در بقيه سال تامين نمايد حج بر او واجب نيست.

2049 - اگر مخارج رفتن و برگشتن و مخارج عيالات كسي را در مدتي كه مكه مي رود و برمي گردد به او بدهند و بگويند حج

برو، ولي ملك او نكنند، در صورتي كه اطمينان داشته باشد كه از او پس نمي گيرند، حج بر او واجب مي شود.

2050 - اگر مقداري مال كه براي حج كافي است به كسي بدهند و با او شرط كنند كه در راه مكه به كسي كه مال را داده خدمت بنمايد، حج بر او واجب نمي شود.

2051 - اگر مقداري مال به كسي بدهند و حج بر او واجب شود، چنانچه حج نمايد، هر چند بعدا مالي از خود پيدا كند، ديگر حج بر او واجب نيست.

2052 - اگر براي تجارت مثلا تا جده برود و مالي به دست آورد كه اگر بخواهد از آنجا به مكه رود مستطيع باشد، بايد حج كند و در صورتي كه حج نمايد، اگر چه بعدا مالي پيدا كند كه بتواند از وطن خود به مكه رود ديگر حج بر او واجب نيست.

2053 - اگر انسان اجير شود كه مباشرتا از طرف كس ديگر حج كند، چنانچه خودش نتواند برود و بخواهد ديگري را از طرف خودش بفرستد، بايد از كسي كه او را اجير كرده اجازه بگيرد.

2054 - اگر كسي مستطيع شود و مكه نرود و فقير شود، بايد اگر چه به زحمت باشد، بعدا حج كند، و اگر به هيچ قسم نتواند حج برود، چنانچه كسي او را براي حج اجير كند، بايد به مكه رود و حج كسي را كه براي او اجير شده بجا آورد و تا سال بعد چنانچه ممكن است در مكه بماند و براي خود حج نمايد، ولي اگر ممكن باشد كه اجير شود و اجرت را نقد بگيرد و كسي كه او را

اجير كرده.

راضي شود كه حج او در سال بعد بجا آورده شود، چنانچه اطمينان نداشته باشد كه سال بعد بتواند براي خود حج برود، بايد سال اول براي خود حج نمايد و حج آن كسي را كه او را اجير كرده براي سال بعد بگذارد.

2055 - اگر كسي كه مستطيع شده به مكه رود و در وقت معيني كه دستور داده اند به عرفات و مشعر الحرام نرسد، چنانچه در سالهاي بعد مستطيع نباشد، حج بر او واجب نيست.

مگر آن كه از سالهاي پيش مستطيع بوده و نرفته، كه در اين صورت اگر چه به زحمت باشد بايد حج كند.

2056 - اگر كسي كه مستطيع شده حج نكند و بعد به واسطه پيري يا مرض و ناتواني نتواند حج نمايد، و نااميد باشد از اين كه بعدا خودش حج كند بايد ديگري را از طرف خود بفرستد، بلكه اگر نااميد هم نباشد، احتياط واجب آن است كه اجير بگيرد و در صورتي كه بعدا قدرت پيدا كرد، خودش نيز حج نمايد، و هم چنين است اگر در سال اولي كه به قدر رفتن حج مال پيدا كرده، به واسطه پيري يا مرض يا ناتواني نتواند حج كند و نااميد از توانايي خود باشد، و در تمام اين صور احتياط مستحب آن است كه چنانچه منوب عنه مرد باشد، نايب صروره باشد، يعني كسي كه اولين مرتبه حج رفتن او باشد.

2057 - كسي كه از طرف ديگري براي حج اجير شده، بايد طواف نساء را نيز از طرف او بجا آورد و اگر بجا نياورد، زن بر آن اجير حرام مي شود.

2058 - اگر طواف نساء را

درست بجا نياورد يا فراموش كند چنانچه بعد از چند روز يادش بيايد و از بين راه برگردد و بجا آورد صحيح است.

ولي چنانچه برگشتن برايش مشقت داشته باشد مي تواند نايب بگيرد.

احكام خريد و فروش
احكام خريد و فروش

2059 - شخص كاسب سزاوار است احكام خريد و فروش در موارد محل ابتلاء را ياد بگيرد، بلكه چنانچه به واسطه ياد نگرفتن در معرض مخالفت حكم الزامي باشد، ياد گرفتن لازم است، و از حضرت صادق عليه السلام روايت شده: كسي كه مي خواهد خريد و فروش كند، بايد احكام آن را ياد بگيرد و اگر پيش از ياد گرفتن احكام آن، خريد و فروش كند، به واسطه معامله هاي باطل و شبهه ناك به هلاكت مي افتد.

2060 - اگر انسان براي ندانستن مساله اي نداند معامله اي كه كرده صحيح است يا باطل، نمي تواند در مالي كه گرفته تصرف نمايد، مگر آن كه بداند طرف راضي به تصرف در آن است هر چند معامله باطل باشد.

2061 - كسي كه مال ندارد و مخارجي بر او واجب است مثل خرج زن و بچه، بايد كسب كند و براي كارهاي مستحب مانند وسعت دادن به عيالات و دستگيري از فقرا، كسب كردن مستحب است.

مستحبات خريد و فروش

1/2061 - چند چيز در خريد و فروش مستحب شمرده شده است: اول آن كه در قيمت جنس بين مشتريها فرق نگذارد.

مگر به لحاظ فقر و مانند آن.

دوم آن كه در قيمت جنس سخت گيري نكند، مگر آن كه در معرض غبن باشد.

سوم آن كه چيزي را كه مي فروشد زيادتر بدهد و آنچه را كه مي خرد كمتر بگيرد.

چهارم آن كه كسي كه با او معامله كرده، اگر پشيمان شود و از او تقاضا كند كه معامله را بهم بزند، براي بهم زدن معامله حاضر شود.

معاملات مكروه

2062 - عمده معاملاتي كه مكروه شمرده شده از اين قرار است: اول فروش زمين، مگر اين كه زمين ديگري با پول آن بخرد.

دوم قصابي.

سوم آن كه كار خود را كفن فروشي قرار دهد.

چهارم معامله با مردماني كه پرورش سالم نشده اند.

پنجم معامله بين اذان صبح و اول آفتاب.

ششم آن كه كار خود را خريد و فروش گندم و جو و مانند اينها قرار دهد.

هفتم آن كه براي خريدن جنسي كه مسلمان ديگري مي خواهد بخرد داخل معامله او شود.

معاملات حرام

2063 - معاملات حرام بسيار است از آن جمله اين موارد است: اول خريد و فروش مشروبات مسكر، و سگ غير شكاري و خوك و هم چنين مردار نجس بنابر احتياط، و در غير اينها در صورتي كه بشود از عين نجس استفاده حلال نمود، مثلا غايط را كود نمايند خريد و فروش جايز است، اگر چه احتياط در ترك است.

دوم خريد و فروش مال غصبي.

سوم بنابر احتياط خريد و فروش چيزي كه نزد مردم مال نيست مثل حيوانات درنده، در صورتي كه منفعت محلله قابل توجهي نداشته باشند.

چهارم معامله چيزي كه منافع معمولي آن فقط كار حرام باشد.

مانند اسباب قمار.

پنجم معامله اي كه در آن ربا باشد.

ششم معامله اي كه در آن غش باشد مثل فروش جنسي كه با چيز ديگر مخلوط است، در صورتي كه آن چيز معلوم نباشد و فروشنده هم به خريدار نگويد، مثل فروختن روغني كه آن را با پيه مخلوط كرده است، پيغمبر اكرم صلي اللّه عليه وآله فرموده اند از ما نيست كسي كه در معامله با مسلمانان غش كند، يا به آنان ضرر بزند يا تقلب و حيله

نمايد و هر كه با برادر مسلمان خود غش كند، خداوند بركت روزي او را مي برد و راه معاش او را مي بندد و او را به خودش واگذار مي كند.

2064 - فروختن چيز پاكي كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن است، اشكال ندارد، و هم چنين است، اگر آب كشيدن آن ممكن نباشد، ولي منافع محلله متعارفه اش توقف بر پاك بودنش نداشته باشد - مانند بعضي از روغنها - بلكه اگر توقف هم داشته باشد چنانچه منفعت محلله قابل توجهي داشته باشد، باز هم فروختنش جايز است.

2065 - اگر كسي بخواهد چيزي را كه نجس است، بفروشد بايد نجس بودن آن را به خريدار بگويد در صورتي كه اگر نگويد خريدار در معرض مخالفت تكليف الزامي قرار مي گيرد، مثل اين كه آب نجس را در وضو و يا غسل به كار مي برد و با آن نماز واجبش را مي خواند، و يا از آن چيز نجس در خوردن و آشاميدن استفاده مي كند، البته اگر بداند كه گفتن به او فايده اي ندارد، چون مثلا آدم لاابالي است كه نجاست و طهارت را رعايت نمي كند، لازم نيست به او بگويد.

2066 - خريد و فروش دواهاي نجس خوردني و غير خوردني اگر چه جايز است ولي بايد نجاستش را در صورتي كه در مساله پيش گفته شد به مشتري بگويند.

2067 - خريد و فروش روغن هايي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند، اگر نجس بودن آنها معلوم نباشد اشكال ندارد.

روغني را كه از حيوان بعد از جان دادن آن مي گيرند، چنانچه از دست كافر بگيرند يا از ممالك غير اسلامي بياورند، در صورتي كه احتمال آن

برود كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده اگر چه پاك و خريد و فروش آن جايز است ولي خوردنش حرام و بر فروشنده لازم است كيفيت را به خريدار بگويد، در صورتي كه اگر نگويد، خريدار در معرض مخالفت تكليف الزامي قرار داشته باشد، نظير آنچه در مساله (2065) گذشت.

2068 - اگر روباه و مانند آن را به غير دستوري كه در شرع معين شده كشته باشند، يا خودش مرده باشد، خريد و فروش پوست آن بنابر احتياط جايز نيست.

2069 - چرمي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند، يا از دست كافر گرفته مي شود، در صورتي كه احتمال برود از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده خريد و فروش آن جايز است، و هم چنين نماز در آن بنابر اقوي صحيح مي باشد.

2070 - روغني كه از حيوان بعد از جان دادنش گرفته شده يا چرمي كه از دست مسلمان گرفته شود، و انسان بداند كه آن مسلمان آن را از دست كافر گرفته و تحقيق نكرده كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، هر چند محكوم به طهارت است و خريد و فروشش جايز است ولي خوردن آن روغن جايز نيست.

2071 - مشروبات مسكر معامله آنها حرام و باطل است.

2072 - فروختن مال غصبي باطل است، و فروشنده بايد پولي را كه از خريدار گرفته به او برگرداند.

2073 - اگر خريدار جدا قاصد معامله است ولي قصدش اين باشد كه پول جنسي را كه مي خرد ندهد اين قصد به صحت معامله ضرر ندارد، و لازم است پول آن را به فروشند بدهد.

2074 - اگر

خريدار بخواهد پول جنسي را كه به ذمه خريده، بعدا از مال حرام بدهد، معامله صحيح است.

ولي بايد مقداري را كه بدهكار است از مال حلال بدهد تا اين كه ذمه اش بري گردد.

2075 - خريد و فروش آلات لهو حرام مثل تار و ساز جايز نيست و بنابر احتياط سازهاي كوچك كه بازيچه بچه ها است نيز آن حكم را دارد، و اما آلات مشتركه مثل راديو و ضبط صوت در صورتي كه به قصد استعمال در حرام نباشد خريد و فروش آن مانعي ندارد.

2076 - اگر چيزي را كه مي شود استفاده حلال از آن ببرند به قصد اين بفروشد كه آن را در حرام مصرف كنند، مثلا انگور را به اين قصد بفروشد كه از آن شراب تهيه نمايند، معامله آن حرام، بلكه بنابر احتياط باطل است.

ولي اگر به اين قصد نفروشد و فقط بداند كه مشتري از انگور شراب تهيه خواهد كرد ظاهر اين است كه معامله اشكال ندارد.

2077 - ساختن مجسمه جاندار مطلقا بنابر احتياط حرام است ولي خريد و فروش آن مانعي ندارد اگر چه احوط ترك است و اما نقاشي جاندار بنابر اقوي جايز است.

2078 - خريدن چيزي كه از قمار، يا دزدي، يا از معامله باطل تهيه شده حرام است، و اگر كسي آن را بخرد، و از فروشنده بگيرد، بايد به صاحب اصليش برگرداند.

2079 - اگر روغني را كه با پيه مخلوط است بفروشد، چنانچه آن را معين كند مثلا بگويد اين يك من روغن را مي فروشم، در صورتي كه مقدار پيه در آن زياد باشد، به طوري كه آن را روغن نگويند معامله باطل است، و اگر

مقدار پيه كم باشد، به طوري كه آن را روغن مخلوط با پيه بگويند معامله صحيح است، ولي مشتري خيار عيب دارد و مي تواند معامله را بهم بزند، و پول خود را پس بگيرد، و اما اگر روغن از پيه متمايز باشد، معامله به مقدار پيهي كه در آن است باطل مي باشد، و پولي كه فروشنده براي پيه آن گرفته مال مشتري و پيه مال فروشنده است، و مشتري مي تواند معامله روغن خالصي را هم كه در آن است بهم بزند، ولي اگر آن را معين نكند، بلكه يك من روغن در ذمه بفروشد، بعد روغني كه پيه دارد بدهد، مشتري مي تواند آن روغن را پس بدهد و روغن خالص را مطالبه نمايد.

2080 - اگر مقداري از جنسي را كه با وزن يا پيمانه مي فروشند، به زيادتر از همان جنس بفروشد، مثلا يك من گندم را به يك من و نيم گندم بفروشد، ربا و حرام است، بلكه اگر يكي از دو جنس، سالم و ديگري معيوب يا جنس يكي خوب و جنس ديگري بد باشد، يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند، چنانچه بيشتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، باز هم ربا و حرام است، پس اگر مس درست را بدهد، و بيشتر از آن مس شكسته بگيرد، يا برنج صدري را بدهد و بيشتر از آن برنج گرده بگيرد يا طلاي ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاي نساخته بگيرد، ربا و حرام مي باشد.

2081 - اگر چيزي را كه اضافه مي گيرد، غير از جنسي باشد كه مي فروشد، مثلا يك من گندم به يك من گندم و يك قران پول

بفروشد، باز هم ربا و حرام است بلكه اگر چيزي زيادتر نگيرد، ولي شرط كند كه خريدار عملي براي او انجام دهد ربا و حرام مي باشد.

2082 - اگر كسي كه مقدار كمتر را مي دهد چيزي علاوه كند، مثلا يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم بفروشد، اشكال ندارد، در صورتي كه قصدشان آن باشد كه دستمال در مقابل مقدار زيادي باشد و معامله هم نقدي باشد و هم چنين اگر از هر دو طرف چيزي زياد كنند، مثلا يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم و يك دستمال بفروشد، چنانچه قصدشان آن باشد كه دستمال و نيم من گندم در طرف اول در مقابل دستمال در طرف دوم باشد اشكال ندارد.

2083 - اگر چيزي را كه مثل پارچه با متر و ذرع مي فروشند، يا چيزي را كه مثل گردو و تخم مرغ با شماره معامله مي كنند، بفروشد و زيادتر بگيرد، اشكال ندارد - مگر در صورتي كه هر دو از يك جنس بوده و معامله با مدت باشد، كه صحت آن در اين صورت محل اشكال است، مثل اين كه ده دانه گردو نقدا بدهد كه دوازده دانه گردو پس از يك ماه بگيرد - و از اين قبيل است فروختن اسكناس، پس مانعي ندارد كه مثلا تومان را به جنس ديگر از اسكناس مثل دينار يا دلار نقدا يا با مدت بفروشد، ولي اگر بخواهد به جنس خودش بفروشد و زيادتر بگيرد، نبايد معامله با مدت باشد، و گرنه صحت آن محل اشكال است، مثل اين كه صد تومان نقدا بدهد كه

صد و ده تومان بعد از شش ماه بگيرد.

2084 - جنسي را كه در غالب شهرها با وزن، يا پيمانه مي فروشند و در بعضي از شهرها با شماره معامله مي كنند، بنابر اقوي جايز است كه آن جنس را به زيادتر در شهري كه با شماره معامله مي كنند بفروشد، و هم چنين در صورتي كه شهرها مختلف باشند، و چنين غلبه اي در بين نباشد، حكم آن در هر شهري بر طبق معمول آن شهر است.

2085 - در چيزهايي كه با وزن يا پيمانه فروخته مي شوند، اگر چيزي را كه مي فروشد، و عوضي را كه مي گيرد، از يك جنس نباشد، و معامله نقدي باشد، زيادي گرفتن اشكال ندارد، ولي اگر معامله با مدت باشد، محل اشكال است، پس اگر يك من برنج را به دو من گندم تا يك ماه بفروشد، صحت معامله خالي از اشكال نيست.

2086 - اگر ميوه رسيده را با ميوه نارس آن معامله كند، نمي تواند زيادي بگيرد، و مشهور فرموده اند جنسي را كه مي فروشد، و عوضي را كه مي گيرد، اگر از يك چيز عمل آمده باشد، بايد در معامله زيادي نگيرد، مثلا اگر يك من روغن گاو بفروشد و در عوض آن يك من و نيم پنير گاو بگيرد، ربا و حرام است ولي كليت اين حكم محل اشكال است.

2087 - جو و گندم در ربا يك جنس حساب مي شود، پس اگر مثلا يك من گندم بدهد و يك من و پنج سير جو بگيرد.

ربا و حرام است و نيز اگر مثلا ده من جو بخرد كه سر خرمن ده من گندم بدهد، چون جو را نقد گرفته و بعد

از مدتي گندم را مي دهد، مثل آن است كه زيادي گرفته و حرام مي باشد.

2088 - پدر و فرزند و زن و شوهر مي توانند از يكديگر ربا بگيرند، و هم چنين مسلمان مي تواند از كافري كه در پناه اسلام نيست ربا بگيرد، ولي معامله ربا با كافري كه در پناه اسلام هست حرام است، البته پس از انجام معامله اگر ربا دادن در شريعت او جايز باشد، مي تواند از او ربا بگيرد.

شرايط فروشنده و خريدار

2089 - براي فروشنده و خريدار شش چيز شرط است: اول آن كه بالغ باشند.

دوم آن كه عاقل باشند.

سوم آن كه سفيه نباشند - يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند.

چهارم آن كه قصد خريد و فروش داشته باشند، پس اگر مثلا به شوخي بگويد مال خود را فروختم، معامله باطل است.

پنجم آن كه كسي آنها را مجبور نكرده باشد.

ششم آن كه جنس و عوض را كه مي دهند مالك باشند، و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

2090 - معامله با بچه نابالغ، كه مستقل در معامله باشد باطل است، مگر در چيزهاي كم قيمتي كه معمول است با بچه مميز نابالغ در آنها معامله شود.

و اما اگر معامله با ولي باشد و بچه نابالغ مميز فقط صيغه معامله را جاري سازد، معامله در هر صورت صحيح است، بلكه اگر جنس يا پول مال ديگري باشد، و آن بچه وكالتا از صاحبش آن مال را بفروشد، يا با آن پول چيزي بخرد، ظاهر اين است كه معامله صحيح است، اگر چه بچه مميز مستقل در تصرف باشد، و هم چنين است اگر طفل وسيله باشد كه پول را به

فروشنده بدهد، و جنس را به خريدار برساند، يا جنس را به خريدار بدهد و پول را به فروشنده برساند اگر چه مميز نباشد، معامله صحيح است چون واقعا دو نفر بالغ با يكديگر معامله كرده اند.

2091 - اگر از بچه نابالغ در صورتي كه معامله با آن صحيح نيست، چيزي بخرد، يا چيزي به او بفروشد، بايد جنس يا پولي را كه از او گرفته در صورتي كه مال خود بچه باشد، به ولي او و اگر مال ديگري بوده به صاحب آن بدهد، يا از صاحبش رضايت بخواهد، و اگر صاحب آن را نمي شناسد، و براي شناختن او هم وسيله اي ندارد، بايد چيزي را كه از بچه گرفته، از طرف صاحب آن بابت مظالم به فقير بدهد، و احتياط لازم آن است كه در اين كار از حاكم شرع اذن بگيرد.

2092 - اگر كسي با بچه مميز در صورتي كه معامله با آن صحيح نيست، معامله كند، و جنس يا پولي كه به بچه داده از بين برود، ظاهر اين است كه مي تواند از بچه بعد از بلوغش يا از ولي او مطالبه نمايد.

و اگر بچه مميز نباشد حق مطالبه ندارد.

2093 - اگر خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كنند، چنانچه بعد از معامله راضي شود مثلا بگويد راضي هستم، معامله صحيح است.

ولي احتياط مستحب آن است كه دوباره صيغه معامله را بخوانند.

2094 - اگر انسان مال كسي را بدون اجازه او بفروشد، چنانچه صاحب مال به فروش آن راضي نشود، و اجاره نكند معامله باطل است.

2095 - پدر و جد پدري طفل و نيز وصي پدر، و وصي جد

پدري بر طفل مي توانند مال طفل را بفروشند و مجتهد عادل هم در صورتي كه ضرورت اقتضا كند، مي تواند مال ديوانه يا طفل يتيم يا مال كسي را كه غايب است بفروشد.

2096 - اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد، و بعد از فروش صاحب مال معامله را اجازه كند، معامله صحيح است، و چيزي را كه غصب كننده به مشتري داده، و منفعتهاي آن از موقع معامله ملك مشتري است و چيزي را كه مشتري داده و منفعتهاي آن از موقع معامله، ملك كسي است كه مال او را غصب كرده اند.

2097 - اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد، به قصد اين كه پول آن مال خودش باشد، چنانچه صاحب مال معامله را اجازه بكند، معامله صحيح است ولي پول مال مالك مي شود، نه مال غاصب.

شرايط جنس و عوض آن

2098 - جنسي را كه مي فروشد و چيزي را كه عوض آن مي گيرد، پنج شرط دارد: اول آن كه مقدار آن با وزن يا پيمانه يا شماره و مانند اينها معلوم باشد.

دوم آن كه بتواند آن را تحويل دهد، و گرنه معامله صحيح نيست، مگر آن كه آن را با چيزي كه مي تواند او را تحويل دهد، بفروشد كه در اين صورت معامله صحيح است، ولي ظاهر آن است كه اگر خريدار بتواند آن چيزي را كه خريده به دست آورد، هر چند فروشنده قادر نباشد كه آن را به او تحويل دهد، معامله صحيح است، مثلا اگر اسبي را كه فرار كرده بفروشد، و خريدار بتواند آن را پيدا كند معامله اشكال ندارد، و صحيح مي باشد، و احتياج به ضميمه در اين

صورت نيست.

سوم خصوصياتي را كه در جنس و عوض است و به واسطه آنها ميل مردم به معامله فرق مي كند، معين نمايند.

چهارم آن كه متعلق حق ديگري نباشد، به طوري كه به خارج شدن از ملك مالك حق آن شخص از ميان برود.

پنجم خود جنس را بفروشد نه منفعت آن را پس اگر مثلا منفعت يك ساله خانه را بفروشد، صحيح نيست ولي چنانچه خريدار به جاي پول منفعت مالك خود را بدهد، مثلا فرشي را از كسي بخرد و عوض آن منفعت يك ساله خانه خود را به او واگذار كند، اشكال ندارد، و احكام اينها در مسايل آينده گفته خواهد شد.

2099 - جنسي را كه در شهري با وزن يا پيمانه معامله مي كنند در آن شهر انسان بايد با وزن يا پيمانه بخرد، ولي مي تواند همان جنس را در شهري كه با ديدن معامله مي كنند، با ديدن خريداري نمايد.

2100 - چيزي را كه با وزن خريد و فروش مي كنند با پيمانه هم مي شود معامله كرد، به اين طور كه اگر مثلا مي خواهد ده من گندم بفروشد با پيمانه اي كه يك من گندم مي گيرد، ده پيمانه بدهد.

2101 - اگر معامله از جهت نبودن يكي از شرطهايي كه گفته شد - غير شرط چهارم - باطل باشد ولي خريدار و فروشنده راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند آنها اشكال ندارد.

2102 - معامله چيزي كه وقف شده باطل است، ولي اگر به طوري خراب شود كه نتوانند استفاده اي را كه مال براي آن وقف شده از آن ببرند يا در معرض اين جهت باشد، مثلا حصير مسجد به طوري پاره شود

كه نتوانند روي آن نماز بخوانند، فروش آن براي متولي و كسي كه در حكم او است، اشكال ندارد، و در صورتي كه ممكن باشد، بايد بنابر احتياط پول آن را در همان مسجد به مصرفي برسانند كه به مقصود وقف كننده نزديكتر باشد.

2103 - هرگاه بين كساني كه مال را براي آنان وقف كرده اند به طوري اختلاف پيدا شود، كه اگر مال وقف را نفروشند، گمان آن برود كه مال يا جاني تلف شود، بعضي گفته اند كه مي توانند آن مال را بفروشند و به مصرفي كه به مقصود وقف كننده نزديكتر است برسانند، ولي اين حكم محل اشكال است وليكن اگر واقف شرط كند كه اگر صلاح در فروش وقف باشد بفروشند فروختن آن در اين صورت اشكال ندارد.

2104 - خريد و فروش ملكي كه آن را به ديگري اجاره داده اند اشكال ندارد، ولي استفاده آن ملك در مدت اجاره مال مستاجر است.

و اگر خريدار نداند كه آن ملك را اجاره داده اند، يا به گمان اين كه مدت اجاره كم است ملك را خريده

صيغه خريد و فروش

2105 - در خريد و فروش لازم نيست صيغه عربي بخوانند، مثلا اگر فروشنده به فارسي بگويد اين مال را در عوض اين پول فروختم و مشتري بگويد قبول كردم معامله صحيح است، ولي خريدار و فروشنده بايد قصد انشاء داشته باشد، يعني به گفتن اين دو جمله مقصودشان خريد و فروش باشد.

2106 - اگر در موقع معامله صيغه نخوانند، ولي فروشنده در مقابل مالي كه از خريدار مي گيرد، مال خود را ملك او كند معامله صحيح است و هر دو مالك مي شوند.

خريد و فروش ميوه ها

2107 - ميوه اي كه گل آن ريخته و دانه بسته چنانچه معلوم باشد، كه از آفت رسته است يا نه به طوري كه مقدار حاصل آن درخت را بتوان تخمين زد، فروش آن پيش از چيدن صحيح است، بلكه اگر هنوز هم معلوم نباشد، كه از آفت رسته است يا نه، چنانچه ميوه دو سال يا بيشتر را بفروشند، يا همان مقداري كه فعلا روييده - به شرط آن كه ماليت قابل توجهي داشته باشد، - بفروشند معامله صحيح است، و هم چنين اگر چيزي از حاصل زمين يا چيز ديگري را با آن بفروشند، معامله صحيح است، ولي احتياط لازم در اين صورت آن است كه ضميمه طوري باشد كه اگر دانه ها ميوه نشوند حافظ سرمايه خريدار باشد.

2108 - فروختن ميوه اي را كه بر درخت است، پيش از آن كه دانه ببندد و گلش بريزد نيز جايز است، ولي بايد با ضميمه باشد، به طوري كه در مساله پيش گفته شد، و يا آن كه ميوه بيشتر از يك سال را بفروشند.

2109 - اگر خرمايي را كه زرد يا

سرخ شده، بر درخت بفروشند اشكال ندارد، ولي عوض آن را از خرما چه از آن درخت و چه از غير آن قرار ندهند، اما اگر كسي يك درخت خرما در خانه كس ديگر داشته باشد، در صورتي كه مقدار آن را تخمين كنند و صاحب درخت آن را به صاحب خانه بفروشد و عوض آن را خرما قرار بدهند اشكال ندارد.

2110 - فروختن خيار و بادنجان و سبزيها و مانند اينها كه سالي چند مرتبه چيده مي شود، در صورتي كه ظاهر و نمايان شده باشد و معين كنند كه مشتري در سال چند دفعه آن را بچيند اشكال ندارد، ولي اگر ظاهر و نمايان نشده باشد فروختن آن اشكال دارد.

2111 - اگر خوشه گندم را بعد از آن كه دانه بسته به گندمي كه از خودش حاصل مي آيد، يا از خوشه ديگري بفروشند معامله صحيح نيست.

نقد و نسيه

2112 - اگر جنسي را نقد بفروشند، خريدار و فروشنده بعد از معامله مي توانند جنس و پول را از يكديگر مطالبه نموده و تحويل بگيرند و تحويل دادن در منقول مانند فرش و لباس و غير منقول مانند خانه و زمين باين است كه دست از آن چيز بردارد، و طوري آن را در اختيار طرف قرار دهد كه چنانچه بخواهد بتواند در آن تصرف كند و اين معني به اختلاف موارد مختلف مي باشد.

2113 - در معامله نسيه بايد مدت كاملا معلوم باشد، پس اگر جنسي را بفروشد كه سر خرمن پول آن را بگيرد، چون مدت كاملا معين نشده معامله باطل است.

2114 - اگر جنسي را نسيه بفروشد، پيش از تمام شدن مدتي كه قرار گذاشته اند،

نمي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولي اگر خريدار بميرد و از خودش مال داشته باشد، فروشنده مي تواند پيش از تمام شدن مدت، طلبي را كه دارد از ورثه او مطالبه نمايد.

2115 - اگر جنسي را نسيه بفروشد، بعد از تمام شدن مدتي كه قرار گذاشته اند، مي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولي اگر خريدار نتواند بپردازد، بايد او را مهلت دهد، يا معامله را فسخ كند و در صورتي كه آن جنس موجود است پس بگيرد.

2116 - اگر به كسي كه قيمت جنس را نمي داند، مقداري نسيه بدهد و قيمت آن را به او نگويد، معامله باطل است.

ولي اگر به كسي كه قيمت نقدي جنس را مي داند نسيه بدهد و گرانتر حساب كند، مثلا بگويد جنسي را كه به تو نسيه مي دهم توماني يك ريال از قيمتي كه نقد مي فروشم گرانتر حساب مي كنم و او قبول كند اشكال ندارد.

2117 - كسي كه جنسي را نسيه فروخته و براي گرفتن پول آن مدتي قرار داده، اگر مثلا بعد از گذشتن نصف مدت، مقداري از طلب خود را كم كند و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد.

معامله سلف و شرايط آن

2118 - معامله سلف آن است كه شخص به پول نقد جنس كلي را كه بعد از مدتي تحويل مي دهد بفروشد پس اگر خريدار بگويد اين پول را مي دهم كه مثلا بعد از شش ماه فلان جنس را بگيرم و فروشنده بگويد قبول كردم، يا فروشنده پول را بگيرد و بگويد فلان جنس را فروختم كه بعد از شش ماه تحويل بدهم معامله صحيح است.

2119 - اگر پولي را كه از

جنس طلا يا نقره است سلف بفروشد و عوض آن را پول طلا يا نقره بگيرد معامله باطل است.

ولي اگر جنسي يا پولي را كه از جنس طلا و نقره نيست بفروشد و عوض آن را جنس ديگر يا پول طلا يا نقره بگيرد معامله - به تفصيلي كه در شرط هفتم مساله آينده گفته مي شود - صحيح است.

و احتياط مستحب آن است كه در عوض جنسي كه مي فروشد پول بگيرد و جنس ديگر نگيرد.

2120 - معامله سلف هفت شرط دارد: اول خصوصياتي را كه قيمت جنس به واسطه آنها فرق مي كند معين نمايند.

ولي دقت زياد هم لازم نيست، همين قدر كه مردم بگويند خصوصيات آن معلوم شده كافي است.

دوم پيش از آن كه خريدار و فروشنده از هم جدا شوند، خريدار تمام قيمت را به فروشنده بدهد يا به مقدار پول آن از فروشنده طلبكار نقدي باشد و طلب خود را بابت قيمت جنس حساب كند و او قبول نمايد و چنانچه مقداري از قيمت آن را بدهد، اگر چه معامله نسبت به آن مقدار صحيح است ولي فروشنده مي تواند معامله را بهم بزند.

سوم مدت را كاملا معين كنند و اگر بگويد تا اول خرمن جنس را تحويل مي دهم چون مدت كاملا معلوم نشده معامله او باطل است.

چهارم وقتي را براي تحويل جنس معين كنند كه در آن وقت فروشنده بتواند جنس را تحويل دهد چه كمياب باشد يا نه.

پنجم جاي تحويل جنس را بنابر احتياط كاملا معين نمايند، ولي اگر از حرفهاي آنان جاي آن معلوم باشد، لازم نيست اسم آنجا را ببرند.

ششم وزن يا پيمانه آن را معين كنند، و جنسي

را هم كه معمولا با ديدن معامله مي كنند اگر سلف بفروشند اشكال ندارد، ولي بايد مثل بعضي از اقسام گردو و تخم مرغ تفاوت افراد آن به قدري كم باشد كه مردم به آن اهميت ندهند.

هفتم چيزي را كه مي فروشند، چنانچه از اجناسي باشد كه با وزن يا پيمانه فروخته مي شود، عوض آن از آن جنس نباشد، بلكه بنابر احتياط لازم از غير آن جنس از اجناسي كه با وزن يا پيمانه فروخته مي شود هم نباشد، و اگر چيزي را كه مي فروشد از اجناسي باشد كه با شماره فروخته مي شود، بنابر احتياط جايز نيست كه عوض آن را از جنس خود با مقداري زيادتر قرار دهد.

احكام معامله سلف

2121 - انسان نمي تواند جنسي را كه سلف خريده پيش از تمام شدن مدت به غير فروشنده اش بفروشد و بعد از تمام شدن مدت، اگر چه آن را تحويل نگرفته باشد، فروختن آن اشكال ندارد، ولي فروختن غله مانند گندم و جو و ساير اجناسي كه با وزن يا پيمانه فروخته مي شود، غير از ميوه ها پيش از تحويل گرفتن آن جايز نيست مگر اين كه به سرمايه اش يا به كمتر از آن بفروشد.

2122 - در معامله سلف اگر فروشنده جنسي را كه قرارداد كرده در موعدش بدهد، مشتري بايد قبول كند، هر چند بهتر از آنچه قرار گذاشته باشد، در صورتي كه از همان جنس حساب شود.

2123 - اگر جنسي را كه فروشنده مي دهد، پست تر از جنسي باشد كه قرارداد كرده، مشتري مي تواند قبول نكند.

2124 - اگر فروشنده به جاي جنسي كه قرارداد كرده، جنس ديگري بدهد، در صورتي كه مشتري راضي شود اشكال

ندارد.

2125 - اگر جنسي را كه سلف فروخته در موقعي كه بايد آن را تحويل دهد ناياب شود و نتواند آن را تهيه كند، مشتري مي تواند صبر كند تا تهيه نمايد، يا معامله را به هم بزند و چيزي را كه داده پس بگيرد، و بنابر احتياط نمي تواند آن را به فروشنده به قيمت مشتري بفروشد.

2126 - اگر جنسي را بفروشد و قرار بگذارد كه بعد از مدتي تحويل دهد و پول آن را هم بعد از مدتي بگيرد، معامله باطل است.

2127 - اگر طلا را به طلا و نقره را به نقره بفروشد، سكه دار باشند يا بي سكه در صورتي كه وزن يكي از آنها زيادتر باشد، معامله حرام و باطل است.

2128 - اگر طلا را به نقره يا نقره را به طلا نقدا بفروشد، معامله صحيح است و لازم نيست وزن آنها مساوي باشد، ولي اگر معامله با مدت باشد باطل است.

2129 - اگر طلا يا نقره را به طلا يا نقره بفروشند.

بايد فروشنده و خريدار پيش از آن كه از يكديگر جدا شوند، جنس و عوض آن را به يكديگر تحويل دهند و اگر هيچ مقدار از چيزي را كه قرار گذاشته اند تحويل ندهند معامله باطل است.

2130 - اگر فروشنده يا خريدار، تمام چيزي را كه قرار گذاشته تحويل دهد، و ديگري مقداري از آن را تحويل دهد، و از يكديگر جدا شوند اگر چه معامله نسبت به آن مقدار صحيح است ولي كسي كه تمام مال به دست او نرسيده مي تواند معامله را بهم بزند.

2131 - اگر خاك نقره معدن را به نقره خالص و خاك

طلاي معدن را به طلاي خالص بفروشند، معامله باطل است - مگر آن كه بداند مثلا مقدار نقره خاك با مقدار نقره خالص مساوي مي باشد - ولي فروختن خاك نقره را به طلا، و خاك طلا را به نقره همان طوري كه سابقا گفته شد اشكال ندارد.

مواردي كه انسان مي تواند معامله را بهم بزند

2132 - حق بهم زدن معامله را خيار مي گويند، و خريدار و فروشنده در يازده صورت مي توانند معامله را بهم بزنند.

اول آن كه از هم جدا نشده باشند، هر چند مجلس معامله را ترك گفته باشند.

و اين خيار را خيار مجلس مي گويند.

دوم آن كه مشتري يا فروشنده در بيع، يا يكي از دو طرف معامله در معاملات ديگر مغبون شده باشند كه آن را خيار غبن گويند.

و منشا ثبوت اين نحو از خيار (شرط ارتكازي) در عرف عام مي باشد، يعني در هر معامله اي در ذهن دو طرف معامله اين شرط مرتكز است كه مالي را كه مي گيرد از جهت ماليت به مقدار فاحش كمتر از مالي را كه مي پردازد نباشد، و اگر باشد، حق بهم زدن معامله را داشته باشد، ولي چنانچه در مواردي در عرف خاص شرط ارتكازي طور ديگر باشد مثلا شرط اين باشد كه اگر مالي را كه گرفته از جهت ماليت كمتر از مالي كه پرداخته باشد بتواند مابه التفاوت ميان آن دو را از طرف مطالبه كند، و اگر ممكن نشد معامله را بهم زند، بايد همان عرف خاص در اين چنين موارد رعايت شود.

سوم در معامله قرارداد كنند كه تا مدت معيني هر دو يا يكي از آنان بتوانند معامله را بهم بزنند كه آن را خيار شرط گويند.

چهارم يكي از

دو طرف معامله، مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد و طوري كند كه طرف در آن رغبت كند يا رغبت او به آن زيادتر شود كه آن را خيار تدليس گويند.

پنجم يكي از دو طرف معامله با ديگري شرط كند كه كاري را انجام دهد و به آن شرط عمل نشود يا شرط كند مال معيني را كه مي دهد به طور مخصوصي باشد و آن مال داراي آن خصوصيت نباشد، كه در اين صورت شرط كننده مي تواند معامله را بهم بزند و آن را خيار تخلف شرط گويند.

ششم در جنس يا عوض آن عيبي باشد و آن را خيار عيب گويند.

هفتم معلوم شود مقداري از جنسي را كه معامله نموده اند، مال ديگري است كه اگر صاحب آن به معامله راضي نشود، گيرنده مي تواند معامله را بهم بزند، يا عوض آن مقدار را چنانچه پرداخته باشد از طرف خود بگيرد، و آن را خيار شركت گويند.

هشتم صاحب مال خصوصيات جنس معيني را كه طرف نديده به او بگويد، بعد معلوم شود طوري كه گفته نبوده است، يا آن كه طرف جنس را سابقا ديده بوده و خيال مي كرده كه فعلا هم داراي خصوصياتي است كه در گذشته در آن ديده، بعد معلوم شود كه آن خصوصيات در آن باقي نمانده، كه در اين صورت طرف مي تواند معامله را بهم بزند و آن را خيار رؤيت گويند.

نهم اگر مشتري پول جنسي را كه خريده تا سه روز ندهد و فروشنده هم جنس را تحويل نداده باشد فروشنده مي تواند معامله را بهم بزند، ولي اين در صورتي است كه فروشنده

خريدار را در پرداخت پول مهلت داده باشد، ولي تعيين مدت نكرده باشد، و اما اگر او را اصلا مهلت نداده باشد، مي تواند با اندكي تاخير در پرداخت پول معامله را بهم بزند، و اگر او را بيش از سه روز مهلت داده باشد، نمي تواند تا تمام شدن مدت معامله را بهم بزند، و از اين جا معلوم مي شود كه اگر جنسي را كه فروخته مثل بعضي از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند ضايع مي شود، چنانچه خريدار تا شب پول آن را ندهد، و شرط نكرده باشد كه دادن پول را تاخير بيندازد، فروشنده مي تواند معامله را بهم بزند، و آن را خيار تاخير گويند.

دهم كسي كه حيواني را خريده تا سه روز مي تواند معامله را بهم بزند، و اگر در عوض چيزي كه فروخته حيواني گرفته باشد، فروشنده تا سه روز مي تواند معامله را بهم بزند و آن را خيار حيوان گويند.

يازدهم فروشنده نتواند جنسي را كه فروخته تحويل دهد مثلا اسبي را كه فروخته فرار نمايد كه در اين صورت مي تواند معامله را بهم بزند و آن را خيار تعذر تسليم گويند و احكام اينها در مسايل آينده گفته خواهد شد.

2133 - اگر خريدار قيمت جنس را نداند، يا در موقع معامله غفلت كند و جنس را گرانتر از قيمت معمولي آن بخرد، چنانچه به مقدار قابل توجهي گرانتر خريده باشد، مي تواند معامله را بهم بزند، البته به شرط آن كه مقدار تفاوت در حال بهم زدن معامله هم ثابت باشد، و گرنه معلوم نيست كه بتواند معامله را بهم بزند.

و نيز اگر فروشنده

قيمت جنس را نداند، يا موقع معامله غفلت كند و جنس را ارزانتر از قيمت آن بفروشد در صورتي كه به مقدار قابل توجهي ارزانتر فروخته باشد، مي تواند به شرط گذشته معامله را بهم بزند.

2134 - در معامله بيع شرط كه مثلا خانه صد هزار توماني را به پنجاه هزار تومان مي فروشند، و قرار مي گذارند كه اگر فروشنده سر مدت پول را بدهد بتواند معامله را بهم بزند، در صورتي كه خريدار و فروشنده قصد خريد و فروش داشته باشند معامله صحيح است.

2135 - در معامله بيع شرط اگر چه فروشنده اطمينان داشته باشد كه هرگاه سر مدت پول را ندهد، خريدار ملك را به او مي دهد معامله صحيح است ولي اگر سر مدت پول را ندهد، حق ندارد ملك را از خريدار مطالبه كند و اگر خريدار بميرد، نمي تواند ملك را از ورثه او مطالبه نمايد.

2136 - اگر چاي اعلا را با چاي پست مخلوط كند و به اسم چاي اعلا بفروشد، مشتري مي تواند معامله را بهم بزند.

2137 - اگر خريدار بفهمد مال معيني را كه خريده عيبي دارد مثلا حيواني را بخرد و بفهمد كه يك چشم آن كور است، چنانچه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و او نمي دانسته، مي تواند معامله را بهم زده و آن مال را به فروشنده برگرداند و چنانچه برگرداندن ممكن نباشد، مثلا در آن مال تغييري حاصل شده يا تصرفي كه مانع از رد است نموده باشد، در اين صورت فرق قيمت سالم و معيوب آن را معين كند و به نسبت تفاوت قيمت سالم و معيوب از پولي كه به

فروشنده داده پس بگيرد، مثلا مالي را كه به چهار تومان خريده اگر بفهمد معيوب است، در صورتي كه قيمت سالم آن هشت تومان و قيمت معيوب آن شش تومان باشد، چون فرق قيمت سالم و معيوب يك چهارم مي باشد، مي تواند يك چهارم پولي را كه داده يعني يك تومان از فروشنده بگيرد.

2138 - اگر فروشنده بفهمد در عوض معيني كه مالش را به آن فروخته عيبي هست، چنانچه آن عيب پيش از معامله در عوض بوده و او نمي دانسته مي تواند معامله را بهم زده و آن عوض را به صاحبش برگرداند، و چنانچه از جهت تغيير يا تصرف نتواند برگرداند مي تواند تفاوت قيمت سالم و معيوب را به دستوري كه در مساله پيش گفته شد بگيرد.

2139 - اگر بعد از معامله و پيش از تحويل دادن مال عيبي در آن پيدا شود، خريدار مي تواند معامله را بهم بزند، و نيز اگر در عوض مال بعد از معامله و پيش از تحويل دادن، عيبي پيدا شود، فروشنده مي تواند معامله را بهم بزند، و اگر بخواهند تفاوت قيمت بگيرند در صورت عدم امكان رد جايز است.

2140 - اگر بعد از معامله عيب مال را بفهمد چنانچه بخواهد بايد فورا معامله را بهم بزند، و اگر بيش از مقدار معمول - با در نظر گرفتن اختلاف موارد - تاخير بيندازد ديگر نمي تواند معامله را بهم بزند.

2141 - هر گاه بعد از خريدن جنس عيب آن را بفهمد، اگر چه فروشنده حاضر نباشد، مي تواند معامله را بهم بزند، و هم چنين است حكم در ساير خيارات.

2142 - در چهار صورت خريدار

به واسطه عيبي كه در مال است نمي تواند معامله را بهم بزند، يا تفاوت قيمت بگيرد: اول آن كه موقع خريدن عيب مال را بداند.

دوم آن كه به عيب مال راضي شود.

سوم آن كه در وقت معامله بگويد: اگر مال عيبي داشته باشد، پس نمي دهم و تفاوت قيمت هم نمي گيرم.

چهارم آن كه فروشنده در وقت معامله بگويد اين مال را با هر عيبي كه دارد مي فروشم ولي اگر عيبي را معين كند و بگويد مال را با اين عيب مي فروشم و معلوم شود عيب ديگري هم دارد، خريدار مي تواند براي عيبي كه فروشنده معين نكرده مال را پس دهد، و در صورتي كه نتواند پس دهد تفاوت قيمت بگيرد.

2143 - اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد، و پس از تحويل گرفتن مال عيب ديگري در آن پيدا شود نمي تواند معامله را بهم بزند، ولي مي تواند تفاوت قيمت سالم و معيوب را بگيرد، ولي اگر حيوان معيوبي را بخرد و پيش از گذشتن زمان خيار كه سه روز است عيب ديگري پيدا كند اگر چه آن را تحويل گرفته باشد باز هم مي تواند آن را پس دهد، و نيز اگر فقط خريدار تا مدتي حق بهم زدن معامله را داشته باشد و در آن مدت مال عيب ديگري پيدا كند، اگر چه آن را تحويل گرفته باشد، مي تواند معامله را بهم بزند.

2144 - اگر انسان مالي داشته باشد كه خودش آن را نديده و ديگري خصوصيات آن را براي او گفته باشد، چنانچه او همان خصوصيات را به مشتري بگويد و آن را بفروشد و بعد از فروش بفهمد كه

بهتر از آن بوده مي تواند معامله را بهم بزند.

مسايل متفرقه

2145 - اگر فروشنده قيمت خريد جنس را به مشتري بگويد بايد تمام چيزهايي را كه به واسطه آنها قيمت مال كم يا زياد مي شود بگويد اگر چه به همان قيمت يا كمتر از آن بفروشد، مثلا بايد بگويد كه نقد خريده است يا نسيه، و چنانچه بعضي از آن خصوصيات را نگويد، و بعدا مشتري بفهمد مي تواند معامله را بهم بزند.

2146 - اگر انسان جنسي را به كسي بدهد و قيمت آن را معين كند و بگويد اين جنس را به اين قيمت به فروش و هر چه زيادتر فروختي اجرت فروشت باشد، هر چه زيادتر از آن قيمت بفروشد مال صاحب مال است.

و فروشنده فقط مي تواند مزد زحمت خود را از صاحب مال بگيرد.

ولي اگر به طور جعاله باشد، و بگويد اين جنس را به زيادتر از آن قيمت اگر فروختي زيادي مال خودت باشد اشكال ندارد.

2147 - اگر قصاب گوشت نر بفروشد و به جاي آن گوشت ماده بدهد معصيت كرده است، پس اگر آن گوشت را معين كرده و گفته اين گوشت نر را مي فروشم مشتري مي تواند معامله را بهم بزند، و اگر آن را معين نكرده، در صورتي كه مشتري به گوشتي كه گرفته راضي نشود قصاب بايد گوشت نر به او بدهد.

2148 - اگر مشتري به بزاز بگويد پارچه اي مي خواهم كه رنگ آن نرود و بزاز پارچه اي به او بفروشد كه رنگ آن برود، مشتري مي تواند معامله را بهم بزند.

2149 - قسم خوردن در معامله اگر راست باشد مكروه است و اگر دروغ

باشد حرام است.

احكام شركت

2150 - اگر دو نفر با هم اتفاق ببندند كه با مال مشترك خود تجارت كنند و آنچه منفعت مي برند ميان خود تقسيم نمايند، و به عربي يا به زبان ديگر صيغه شركت را بخوانند، يا كاري كنند كه معلوم باشد مي خواهند با يكديگر شريك باشند شركت آنان صحيح است.

2151 - اگر چند نفر در مزدي كه از كار خودشان مي گيرند با يكديگر شركت كنند، مثلا چند دلاك با هم قرار بگذارند كه هر قدر مزد گرفتند با هم قسمت كنند، شركت آنان صحيح نيست ولي اگر با هم مصالحه كنند كه مثلا نصف مزد كار هر يك تا مدت معيني براي ديگري باشد در مقابل نصف مزد كار او مصالحه صحيح است و هر كدام با ديگري در مزد كار او شريك مي شود.

2152 - اگر دو نفر با يكديگر شركت كنند كه هر كدام به اعتبار خود جنسي بخرد و قيمت آن را خودش بدهكار شود ولي در سود جنسي كه هر كدام خريده اند با يكديگر شريك باشند صحيح نيست، اما اگر هر كدام ديگري را وكيل كند كه او را در آنچه نسيه مي خرد شريك كند يعني جنس را براي خود و شريكش بخرد كه هر دو بدهكار شوند هر دو در آن جنس شريك مي شوند.

2153 - كساني كه به واسطه شركت با هم شريك مي شوند بايد بالغ و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار شركت كنند و نيز بايد بتوانند در مال خود تصرف نمايند، پس سفيه - كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده صرف مي كند - چون حق ندارد در مال خود تصرف

نمايد، اگر شركت كند صحيح نيست.

2154 - اگر در عقد شركت شرط كنند كسي كه كار مي كند يا بيشتر از شريك ديگر كار مي كند يا كار او با اهميت تر از كار ديگري است بيشتر منفعت ببرد، بايد آنچه را شرط كرده اند به او بدهند، و هم چنين اگر شرط كنند كسي كه كار نمي كند، يا بيشتر كار نمي كند، يا كار او با اهميت تر از كار ديگري نيست بيشتر منفعت ببرد، باز هم شرط صحيح است و بايد آنچه شرط كرده اند به او بدهند.

2155 - اگر قرار بگذارند كه همه سود را يك نفر ببرد يا تمام ضرر از يكي از آنان باشد، صحت شركت محل اشكال است.

2156 - اگر شرط نكنند كه يكي از شريكها بيشتر منفعت ببرد، چنانچه سرمايه آنان يك اندازه باشد منفعت و ضرر را هم به يك اندازه مي برند، و اگر سرمايه آنان يك اندازه نباشد، بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند، مثلا اگر دو نفر شركت كنند و سرمايه يكي از آنان دو برابر سرمايه ديگري باشد، سهم او از منفعت و ضرر دو برابر سهم ديگري است، چه هر دو به يك اندازه كار كنند، يا يكي كمتر كار كند، يا هيچ كار نكند.

2157 - اگر در عقد شركت شرط كنند كه هر دو با هم خريد و فروش نمايند، يا هر كدام به تنهايي معامله كنند، يا فقط يكي از آنان معامله كند، يا شخص سومي براي معامله كردن اجاره شود، بايد به قرارداد عمل نمايند.

2158 - اگر معين نكنند كه كدام يك آنان با سرمايه خريد و فروش نمايد،

هيچ يك آنان بدون اجازه ديگري نمي تواند با آن سرمايه معامله كند.

2159 - شريكي كه اختيار سرمايه شركت با او است بايد به قرارداد شركت عمل كند، مثلا اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد يا نقد بفروشد، يا جنس را از محل مخصوصي بخرد، بايد به همان قرارداد، رفتار نمايد، و اگر با او قراري نگذاشته باشند، بايد به طور معمول معامله كند و داد و ستدي نمايد كه براي شركت ضرر نداشته باشد.

و مال شركت را در مسافرت همراه خود نبرد اگر اين كار خلاف معمول است.

2160 - شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند، اگر بر خلاف قراردادي كه با او كرده اند خريد و فروش كند يا آن كه قراردادي نكرده باشند، و بر خلاف معمول معامله كند، در اين دو صورت هر چند معامله بنابر اقوي صحيح است ولي اگر معامله زيان آور باشد يا قسمتي از مال شركت تلف شود شريكي كه بر خلاف قرارداد يا بر خلاف معمول رفتار كرده ضامن است.

2161 - شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر زياده روي ننمايد، و در نگهداري سرمايه كوتاهي نكند و اتفاقا مقداري از آن يا تمام آن تلف شود ضامن نيست.

2162 - شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر بگويد سرمايه تلف شده، چنانچه نزد ديگر شريكها مامون باشد، بايد حرف او را قبول كنند و اگر اين چنين نيست مي توانند نزد حاكم شرع بر عليه او شكايت كنند تا بر طبق موازين قضاوت نزاع را فيصله دهد.

2163 - اگر تمام شريكها از اجازه اي كه به تصرف در مال يكديگر داده اند

برگردند هيچ كدام نمي توانند در مال شركت تصرف كنند و اگر يكي از آنان از اجازه خود برگردد شريكهاي ديگر حق تصرف ندارند، ولي كسي كه از اجازه خود برگشته، مي تواند در مال شركت تصرف كند.

2164 - هر وقت يكي از شريكها تقاضا كند كه سرمايه شركت را قسمت كنند، اگر چه شركت مدت داشته باشد، بايد ديگران قبول نمايند مگر آن كه قسمت رد باشد يا ضرر معتنابه بر شركاء داشته باشد.

2165 - اگر يكي از شريكها بميرد، يا ديوانه يا بيهوش شود شريكهاي ديگر نمي توانند در مال شركت تصرف كنند، و هم چنين است اگر يكي از آنان سفيه شود، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نمايد.

2166 - اگر شريك، چيزي را نسيه براي خود بخرد، نفع و ضررش مال او است ولي اگر براي شركت بخرد، و قرار شركت معامله نسيه را هم شامل شود، نفع و ضررش مال هر دوي آنان است.

2167 - اگر با سرمايه شركت معامله اي كنند، بعد بفهمند شركت باطل بوده، چنانچه طوري باشد كه اذن در معامله به صحت شركت مفيد نباشد، به اين معني كه اگر مي دانستند شركت درست نيست، باز هم به تصرف در مال يكديگر راضي بودند، معامله صحيح است، و هر چه از آن معامله پيدا شود مال همه آنان است و اگر اين طور نباشد، در صورتي كه كساني كه به تصرف ديگران راضي نبوده اند بگويند به آن معامله راضي هستيم، معامله صحيح وگرنه باطل مي باشد، و در هر صورت هر كدام آنان كه براي شركت كاري كرده است اگر به قصد مجاني كار نكرده باشد، مي

تواند مزد زحمتهاي خود را به اندازه معمولي با حفظ نسبت از شريكهاي ديگر بگيرد، ولي چنانچه مزد معمول بيشتر از مقدار فايده اي باشد كه در فرض صحت شركت مي برده همان مقدار فايده را مي تواند بگيرد.

احكام صلح

2168 - صلح آن است كه انسان با ديگري سازش كند كه مقداري از مال يا منفعت مال خود را ملك او كند، يا از طلب، يا حق خود بگذرد كه او هم در عوض، مقداري از مال، يا منفعت مال خود را به او واگذار نمايد يا از طلب، يا حقي كه دارد بگذرد، بلكه اگر بدون آن كه عوض بگيرد با كسي سازش كند كه مقداري از مال، يا منفعت مال خود را به او واگذار كند، يا از طلب يا حق خود بگذرد، باز هم صلح صحيح است.

2169 - كسي كه مالش را به ديگري صلح مي كند، بايد بالغ و عاقل و قصد صلح داشته و كسي را مجبور نكرده باشد، و بايد سفيه و ممنوع از تصرف در آن مال به واسطه ورشكستگي هم نباشد.

2170 - لازم نيست صيغه صلح به عربي خوانده شود، بلكه با هر لفظي كه بفهماند با هم صلح و سازش كرده اند صحيح است.

2171 - اگر كسي گوسفندهاي خود را به چوپان بدهد كه مثلا يك سال نگهداري كند و از شير آن استفاده نمايد، و مقداري روغن بدهد، چنانچه شير گوسفند را در مقابل زحمتهاي چوپان و آن روغن صلح كند صحيح است بلكه اگر گوسفند را يكساله به چوپان اجاره دهد كه از شير آن استفاده كند و در عوض مقداري روغن بدهد و مقيد نكند

بخصوص روغن شير آن گوسفند، اجاره صحيح است.

2172 - اگر كسي بخواهد طلب يا حق خود را به ديگري صلح كند در صورتي صحيح است كه او قبول نمايد، ولي اگر بخواهد از طلب يا حق خود بگذرد قبول كردن او لازم نيست.

2173 - اگر انسان مقدار بدهي خود را بداند و طلبكار او نداند چنانچه، طلبكار طلب خود را به كمتر از مقداري كه هست صلح كند مثلا پنجاه تومان طلبكار باشد و طلب خود را به ده تومان صلح نمايد، زيادي براي بدهكار حلال نيست، مگر آن كه مقدار بدهي خود را به او بگويد و او را راضي كند، يا طوري باشد كه اگر مقدار طلب خود را مي دانست، باز هم به آن مقدار صلح مي كرد.

2174 - اگر دو نفر در دست و يا بر ذمه يكديگر مالي داشته باشند، و بدانند كه يكي از آن دو از ديگري بيشتر است، چنانچه فروش آن دو مال به يكديگر از اين جهت كه موجب ربا است حرام باشد، صلح آن دو به يكديگر نيز حرام است، بلكه اگر زيادتر بودن يكي از آن دو مال از ديگري معلوم نباشد ولي احتمال زيادي برود نمي توانند، بنابر احتياط لازم آن دو را به يكديگر صلح نمايند.

2175 - اگر دو نفر از يك نفر طلبكار باشند، يا دو نفر از دو نفر ديگر طلبكار باشند، و بخواهند طلبهاي خود را به يكديگر صلح كنند چنانچه به طوري كه در مساله پيش گفته شد، مستلزم ربا نباشد، اشكال ندارد، مثلا اگر هر دو ده من گندم طلبكار باشند (يكي گندم اعلا و ديگري متوسط) و هر دو

طلب به سر آمده باشد مصالحه آنان صحيح است.

2176 - اگر از كسي طلبي دارد كه بايد بعد از مدتي بگيرد چنانچه طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند و مقصودش اين باشد كه از مقداري از طلب خود گذشت كند و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد.

و اين حكم در صورتي است كه طلب از جنس طلا يا نقره يا جنس ديگري باشد كه با وزن يا پيمانه فروخته مي شود، و اما در غير آنها براي طلبكار جايز است كه طلب خود را به بدهكار يا غير آن به كمتر از طلب صلح نموده يا بفروشد، چنان كه در مساله (2297) خواهد آمد.

2177 - اگر دو نفر چيزي را با هم صلح كنند، با رضايت يكديگر مي توانند صلح را به هم بزنند.

و نيز اگر در ضمن معامله براي هر دو يا يكي از آنان حق بهم زدن معامله را قرار داده باشند، كسي كه آن حق را دارد مي تواند صلح را بهم بزند.

2178 - تا وقتي خريدار و فروشنده از هم جدا نشده اند مي توانند معامله را بهم بزنند و نيز اگر مشتري حيواني را بخرد تا سه روز حق بهم زدن معامله را دارد.

و هم چنين اگر پول جنسي را كه خريده تا سه روز ندهد و جنس را تحويل نگيرد همان گونه كه در مساله (2132) گذشت، فروشنده مي تواند معامله را بهم بزند، ولي كسي كه مالي را صلح مي كند، در اين سه صورت حق بهم زدن صلح را ندارد، اما در صورتي كه طرف مصالحه در پرداخت مال المصالحه از حد متعارف تاخير كند يا اين كه شرط

شده باشد كه مثلا مال المصالحه را نقد بدهد و طرف عمل به شرط ننمايد، در اين صورت مي تواند صلح را بهم بزند و هم چنين در بقيه صور ديگر كه در احكام خريد و فروش گفته شد نيز مي تواند صلح را بهم بزند، مگر در صورتي كه يكي از دو طرف مصالحه مغبون باشد كه در اين صورت معلوم نيست بتواند معامله را بهم بزند.

2179 - اگر چيزي را كه به صلح گرفته معيوب باشد، مي تواند صلح را بهم بزند، ولي اگر بخواهد تفاوت قيمت صحيح و معيوب را بگيرد اشكال دارد.

2180 - هر گاه مال خود را به كسي صلح نمايد و با او شرط كند و بگويد كه بعد از مرگ من بايد چيزي را كه به تو صلح كردم مثلا وقف كني و او هم اين شرط را قبول كند، بايد به شرط عمل نمايد.

احكام اجاره

2181 - اجاره دهنده و كسي كه چيزي را اجاره مي كند بايد بالغ و عاقل باشند و به اختيار خودشان اجاره را انجام دهند و نيز بايد در مال خود حق تصرف داشته باشند، پس سفيه چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد، نمي تواند چيزي را اجاره كند، يا اجاره دهد و هم چنين مفلس نمي تواند چيزي از اموالي را كه حق تصرف در آنها را ندارد، اجاره بدهد يا با آن چيزي را اجاره كند ولي مي تواند خودش را اجاره دهد.

2182 - انسان مي تواند از طرف ديگري وكيل شود و مال او را اجاره دهد يا مالي را براي او اجاره كند.

2183 - اگر ولي، يا قيم

بچه مال او را اجاره دهند، يا خود او را اجير ديگري نمايند اشكال ندارد، و اگر مدتي از زمان بالغ شدن او را جزء مدت اجاره قرار دهند، بعد از آن كه بچه بالغ شد، مي تواند بقيه اجاره را بهم بزند، هر چند طوري بوده كه اگر مقداري از زمان بالغ بودن بچه را جزء مدت اجاره نمي كرد، بخلاف مصلحت بچه بود، بلي اگر بر خلاف مصلحت ملزمه شرعيه بود، يعني مصلحتي كه مي دانيم شارع مقدس راضي به ترك آن نيست، در اين صورت اگر اجاره با اذن حاكم شرع واقع شده باشد، بچه نمي تواند بعد از بلوغ اجاره را بهم بزند.

2184 - بچه صغيري را كه ولي ندارد، بدون اجازه مجتهد نمي شود اجير كرد، و كسي كه به مجتهد دسترسي ندارد، مي تواند از يك نفر مؤمن كه عادل باشد، اجازه بگيرد و او را اجير نمايد.

2185 - اجاره دهنده و مستاجر لازم نيست صيغه عربي بخوانند بلكه اگر مالك به كسي بگويد، ملك خود را به تو اجاره دادم، و او بگويد قبول كردم اجاره صحيح است بلكه اگر حرفي نزنند و مالك به قصد اين كه ملك خود را اجاره دهد، به مستاجر واگذار كند و او هم به قصد اجاره كردن بگيرد، اجاره صحيح مي باشد.

2186 - اگر انسان بدون صيغه خواندن بخواهد براي انجام عملي اجير شود، همين كه مشغول آن عمل شد اجاره صحيح است.

2187 - كسي كه نمي تواند حرف بزند، اگر با اشاره بفهماند كه ملك را اجاره داده، يا اجاره كرده صحيح است.

2188 - اگر خانه يا دكان يا كشتي يا اطاقي را اجاره

كند و صاحب ملك با او شرط كند كه فقط خود او از آنها استفاده نمايد، مستاجر نمي تواند آن را به ديگري جهت استفاده از آنها اجاره دهد مگر آن كه اجاره طوري باشد كه استفاده مخصوص خودش باشد مثل اين كه زني منزل يا اطاقي را اجاره كند و بعدا شوهر كرده و اطاق يا منزل را جهت سكناي خودش به شوهرش اجاره دهد، و اگر مالك شرط نكند مي تواند آن را به ديگري اجاره دهد - البته تحويل دادن ملك به مستاجر دوم بايد بنابر احتياط از مالك اجازه بگيرد - ولي اگر بخواهد بيشتر از آنچه آن را اجاره كرده - هر چند از جنس ديگر - اجاره دهد، بايد در آن كاري مانند تعمير و سفيد كاري انجام داده باشد، يا براي نگهداري آن خسارتي متحمل شده باشد.

2189 - اگر اجير با انسان شرط كند كه فقط براي خود انسان كار كند، نمي شود او را به ديگري اجاره داد مگر به نحوي كه در مساله قبلي گذشت.

و اگر شرط نكند، مي تواند او را به ديگري اجاره دهد، ولي چيزي كه به او اجاره مي دهد بايد در قيمت بيشتر از اجرتي كه براي اجير قرار داده نباشد، و هم چنين است اگر خودش اجير كسي شود و براي انجام آن عمل شخص ديگري را به كمتر اجاره نمايد، ولي اگر مقداري از آن عمل را خودش انجام داده باشد مي تواند ديگري را به كمتر اجاره نمايد.

2190 - اگر غير خانه و دكان و اطاق و كشتي و اجير، چيز ديگر مثلا زمين را اجاره كند و مالك با

او شرط نكند كه فقط خودش از آن استفاده نمايد، اگر بيشتر از آنچه آن را اجاره كرده اجاره دهد صحت اجاره محل اشكال است.

2191 - اگر خانه يا دكاني را مثلا يك ساله به صد تومان اجاره كند و از نصف آن خودش استفاده نمايد.

مي تواند نصف ديگر آن را به صد تومان اجاره دهد، ولي اگر بخواهد نصف آن را به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده مثلا به صد و بيست تومان اجاره دهد، بايد در آن، كاري مانند تعمير انجام داده باشد.

شرايط مالي كه آن را اجاره مي دهند

2192 - مالي را كه اجاره مي دهند چند شرط دارد: اول آن كه معين باشد، پس اگر بگويد يكي از خانه هاي خود را به تو اجاره دادم درست نيست.

دوم مستاجر آن را ببيند، يا كسي كه آن را اجاره مي دهد طوري خصوصيات آن را بگويد كه كاملا معلوم باشد.

سوم تحويل دادن آن ممكن باشد، پس اجاره دادن اسبي كه فرار كرده، اگر مستاجر نتواند آن را بگيرد باطل است ولي اگر بتواند آن را بگيرد صحيح است.

چهارم آن كه استفاده از آن مال به اتلاف و از بين بردنش نباشد پس اجاره دادن نان و ميوه و خوردنيهاي ديگر براي خوردن صحيح نيست.

پنجم استفاده اي كه مال را براي آن، اجاره داده اند، ممكن باشد، پس اجاره دادن زمين براي زراعت در صورتي كه آب باران كفايت آن را نكند و از آب رودخانه هم به آن نرسد، صحيح نيست.

ششم چيزي را كه اجاره مي دهد مال خود او باشد و اگر مال كس ديگر را اجاره دهد، در صورتي صحيح است كه صاحبش رضايت دهد.

2193 - اجاره دادن

درخت براي آن كه از ميوه اش استفاده كنند در صورتي كه ميوه اش فعلا موجود نباشد، صحيح است و هم چنين است اجاره دادن حيوان براي شيرش.

2194 - زن مي تواند براي آن كه از شيرش استفاده كنند اجير شود و لازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد، ولي اگر به واسطه شير دادن، حق شوهر از بين برود، بدون اجازه او نمي تواند اجير شود.

شرايط استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند

2195 - استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند چهار شرط دارد: اول آن كه حلال باشد.

بنابر اين اجاره دادن دكان براي شراب فروشي يا نگهداري شراب و كرايه دادن حيوان براي حمل و نقل شراب باطل است.

دوم آن كه آن عمل در نظر شرع به طور مجاني واجب نباشد، و از اين قبيل است - بنابر احتياط - ياد دادن مسائل حلال و حرام و تجهيز اموات پس اجير شدن براي اينها جايز نيست.

و بنابر احتياط معتبر است كه پول دادن براي آن استفاده در نظر مردم بيهوده نباشد.

سوم اگر چيزي را كه اجاره مي دهند چند فايده داشته باشد استفاده اي كه مستاجر بايد از آن بكند معين نمايند، مثلا اگر حيواني را كه سواري مي دهد، و بار مي برد، اجاره دهند، بايد در موقع اجاره معين كند كه فقط سواري يا باربري آن، مال مستاجر است يا همه استفاده هاي آن.

چهارم مقدار استفاده را معين نمايند، و اين يا به تعيين مدت است مانند اجاره خانه و دكان و يا به تعيين عمل است مانند آن كه با خياط قرار بگذارند كه لباس معيني را به طور مخصوصي بدوزد.

2196 - اگر ابتداي مدت اجاره را

معين نكنند.

ابتداي آن بعد از خواندن صيغه اجاره است.

2197 - اگر خانه اي را مثلا يك ساله اجاره دهند، و ابتداي آن را يك ماه بعد از خواندن صيغه قرار دهند، اجاره صحيح است، اگر چه موقعي كه صيغه مي خوانند خانه در اجاره ديگري باشد.

2198 – اگر مدت اجاره را معلوم نكند و بگويد هر وقت در خانه نشستي اجاره آن، ماهي ده تومان است اجاره صحيح نيست.

2199 - اگر به مستاجر بگويد خانه را ماهي ده تومان به تو اجاره دادم، يا بگويد خانه را يك ماهه به ده تومان به تو اجاره دادم و بعد از آن هم هر قدر بنشيني اجاره آن ماهي ده تومان است، در صورتي كه ابتداي مدت اجاره را معين كنند يا ابتداي آن معلوم باشد، اجاره ماه اول صحيح است.

2200 - خانه اي را كه غريب و زوار در آن منزل مي كنند، و معلوم نيست چقدر در آن مي مانند، اگر قرار بگذارند كه مثلا شبي يك تومان بدهند، و صاحب خانه راضي شود، استفاده از آن خانه اشكال ندارد.

ولي چون مدت اجاره را معلوم نكرده اند، اجاره نسبت به غير از شب اول صحيح نيست و صاحب خانه بعد از شب اول هر وقت بخواهد مي تواند آنها را بيرون كند.

مسايل متفرقه اجاره

2201 - مالي را كه مستاجر بابت اجاره مي دهد بايد معلوم باشد، پس اگر از چيزهايي است كه مثل گندم با وزن معامله مي كنند بايد وزن آن معلوم باشد، و اگر از چيزهايي است كه مثل پولهاي رايج با شماره معامله مي كنند بايد شماره آن معين باشد، و اگر مثل اسب و گوسفند است بايد اجاره

دهنده آن را ببيند يا مستاجر خصوصيات آن را بگويد.

2202 - اگر زميني را براي زراعت اجاره دهد و مال الاجاره را حاصل همان زمين كه فعلا موجود نيست قرار دهد، و يا اين كه كلي در ذمه قرار دهد مشروط به آن كه از حاصل همان زمين پرداخت شود، اجاره صحيح نيست.

و اگر مال الاجاره بالفعل موجود باشد مانعي ندارد.

2203 - كسي كه چيزي را اجاره داده، تا آن چيز را تحويل ندهد حق ندارد اجاره آن را مطالبه كند، و نيز اگر براي انجام عملي اجير شده باشد، پيش از انجام عمل حق مطالبه اجرت ندارد، مگر در مواردي كه معمول است اجرت پيش از انجام عمل پرداخت شود، مانند اجير براي حج.

2204 - هر گاه چيزي را كه اجاره داده تحويل دهد، اگر چه مستاجر تحويل نگيرد، يا تحويل بگيرد، و تا آخر مدت اجاره از آن استفاده نكند، بايد مال الاجاره آن را بدهد.

2205 - اگر انسان اجير شود كه در روز معيني كاري را انجام دهد و در آن روز براي انجام آن كار حاضر شود، كسي كه او را اجير كرده، اگر چه آن كار را به او مراجعه نكند، بايد اجرت او را بدهد، مثلا اگر خياطي را در روز معيني براي دوختن لباس اجير نمايد و خياط در آن روز آماده كار باشد، اگر چه پارچه را به او ندهد كه بدوزد، بايد اجرتش را بدهد چه خياط بي كار باشد، چه براي خودش يا ديگري كار كند.

2206 - اگر بعد از تمام شدن مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، مستاجر بايد مال الاجاره را

به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد، مثلا اگر خانه اي را يك ساله به صد تومان اجاره كند بعد بفهمد اجاره باطل بوده، چنانچه اجاره آن خانه معمولا پنجاه تومان است، بايد پنجاه تومان را بدهد، و اگر دويست تومان است در صورتي كه اجاره دهنده صاحب مال يا وكيل مطلق او بوده و از اجاره معمولي خانه هم اطلاع داشته، لازم نيست بيش از صد تومان بدهد و اگر غير اينها بوده بايد دويست تومان را بپردازد، و نيز اگر بعد از گذشتن مقداري از مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، نسبت به اجرت مدت گذشته نيز اين حكم جاري است.

2207 - اگر چيزي را كه اجاره كرده از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و در استفاده بردن از آن هم زياده روي ننموده ضامن نيست، و نيز اگر مثلا پارچه اي را كه به خياط داده از بين برود در صورتي كه خياط زياده روي نكرده و در نگهداري آن هم كوتاهي نكرده باشد، نبايد عوض آن را از او مطالبه كرد.

2208 - هرگاه صنعتگر چيزي را كه گرفته ضايع كند ضامن است.

2209 - اگر قصاب سر حيواني را ببرد و آن را حرام كند، چه مزد گرفته باشد، چه مجاني سر بريده باشد، بايد قيمت آن را به صاحبش بدهد.

2210 - اگر حيواني را اجاره كند و معين نمايد كه چه قدر بار بر آن بگذارد.

چنانچه بيشتر از آن مقدار بار كند و آن حيوان بميرد، يا معيوب شود، ضامن است.

و نيز اگر مقدار بار را معين نكرده باشند، و بيشتر از معمول بار كند و

حيوان تلف شود، يا معيوب گردد ضامن مي باشد.

و در هر دو صورت اجرت زيادي را بر حسب معمول نيز بايد بدهد.

2211 - اگر حيواني را براي بردن بار شكستني اجاره دهد، چنانچه آن حيوان بلغزد، يا رم كند و بار را بشكند، صاحب حيوان ضامن نيست، ولي اگر به واسطه زدن مقدار غير معمول و مانند آن كاري كند كه حيوان زمين بخورد، و بار را بشكند ضامن است.

2212 - اگر كسي بچه اي را ختنه كند، و در كار خود كوتاهي نمايد، يا اشتباه كند مثل اين كه بيش از مقدار معمول ببرد، و آن بچه بميرد، و يا به او ضرر برسد ضامن است، و اما اگر كوتاهي يا اشتباه نكرده باشد، و بچه از اصل عمل ختنه بميرد، يا به او ضرر برسد، چنانچه در تشخيص اين كه آيا بچه ضرر مي بيند يا نه به او رجوع نشده باشد، و نيز او نمي دانسته كه بچه ضرر مي بيند ضامن نيست.

2213 - اگر پزشك به دست خود به مريض دوا بدهد، و يا براي او دوايي توصيه كند، و به واسطه خوردن دوا ضرري به مريض برسد، يا بميرد، پزشك ضامن است، هر چند در معالجه كوتاهي نكرده باشد.

2214 - هر گاه پزشك به مريض بگويد كه اگر ضرري به تو برسد ضامن نيستم، در صورتي كه دقت و احتياط خود را بكند و به مريض ضرري برسد يا بميرد، پزشك ضامن نيست.

2215 - مستاجر و كسي كه چيزي را اجاره داده، با رضايت يكديگر مي توانند معامله را بهم بزنند، و نيز اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكي از آنان

حق بهم زدن معامله را داشته باشند، مي توانند مطابق قرارداد، اجاره را بهم بزنند.

2216 - اگر اجاره دهنده، يا مستاجر بفهمد كه مغبون شده است، چنانچه در موقع اجاره نمودن ملتفت نباشد كه مغبون است، مي تواند اجاره را بهم بزند، به تفصيلي كه در مساله (2132) گذشت.

ولي اگر در صيغه اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند حق بهم زدن معامله را نداشته باشند، نمي توانند اجاره را بهم بزنند.

2217 - اگر چيزي را اجاره دهد و پيش از آن كه تحويل دهد كسي آن را غصب نمايد، مستاجر مي تواند اجاره را بهم بزند و چيزي را كه به اجاره دهنده داده پس بگيرد، يا اجاره را بهم نزند، و اجاره مدتي را كه در تصرف غصب كننده بوده به ميزان معمول از او بگيرد، پس اگر حيواني را يك ماهه به ده تومان اجاره نمايد، و كسي آن را ده روز غصب كند و اجاره معمولي ده روز آن پانزده تومان باشد.

مي تواند پانزده تومان را از غصب كننده بگيرد.

2218 - اگر چيزي را كه اجاره كرده، ديگري نگذارد كه آن را تحويل بگيرد، و يا پس از تحويل گرفتن ديگري آن را غصب كند يا مانع از استفاده بردن از آن شود، نمي تواند اجاره را بهم بزند، و فقط حق دارد كرايه آن چيز را به مقدار معمول، از غصب كننده بگيرد.

2219 - اگر پيش از آن كه مدت اجاره تمام شود، ملك را به مستاجر بفروشد، اجاره بهم نمي خورد، و مستاجر بايد مال الاجاره را بدهد، و هم چنين است اگر آن را به ديگري بفروشد.

2220 - اگر پيش

از ابتداي مدت اجاره، چيزي را كه اجاره كرده از قابليت استفاده اي كه براي مستاجر تعيين گشته بيفتد، اجاره باطل مي شود، و پولي كه مستاجر به صاحب ملك داده به او برمي گردد، و اگر طوري باشد كه بتواند استفاده مختصري از آن ببرد، مي تواند اجاره را بهم بزند.

2221 - اگر ملكي را اجاره كند و بعد از گذشتن مقداري از مدت اجاره از قابليت استفاده اي كه براي مستاجر تعيين گشته بيفتد، اجاره مدتي كه باقي مانده باطل مي شود، و مي تواند اجاره مدت گذشته را بهم بزند، و اجرة المثل يعني اجرت معمولي آن مدت را بدهد.

2222 - اگر خانه اي را كه مثلا دو اطاق دارد اجاره دهد و يك اطاق آن خراب شود، چنانچه اجاره دهنده آن را به طور معمول بسازد كه با اطاق قبلي فرق بسيار پيدا مي كند حكم آن همان است كه در مساله پيش گفته شد، و اگر اين چنين نباشد، پس اگر اجاره دهنده فورا آن را بسازد و هيچ مقداري از استفاده آن از بين نرود اجاره باطل نمي شود، و مستاجر هم نمي تواند اجاره را بهم بزند، ولي اگر ساختن آن به قدري طول بكشد كه مقداري از استفاده مستاجر از بين برود اجاره به آن مقدار باطل مي شود، و مستاجر مي تواند اجاره تمام مدت را بهم بزند، و براي استفاده اي كه كرده اجرة المثل بدهد.

2223 - اگر اجاره دهنده يا مستاجر بميرد، اجاره باطل نمي شود، ولي اگر تنها منافع خانه در مدت حياتش مال او باشد، مثلا ديگري وصيت كرده باشد كه تا او زنده است منفعت خانه مال

او باشد، چنانچه آن خانه را اجاره دهد، و پيش از تمام شدن مدت اجاره بميرد، از وقتي كه مرده اجاره باطل است، و اگر مالك فعلي آن اجاره را امضا كند صحيح مي شود، و وجه اجاره مدتي كه بعد از مردن اجاره دهنده باقي مانده به مالك فعلي راجع مي شود.

2224 - اگر صاحب كار بنا را وكيل كند كه براي او عمله بگيرد، چنانچه بنا كمتر از مقداري كه از صاحب كار مي گيرد به عمله بدهد، زيادي آن بر او حرام است و بايد آن را به صاحب كار بدهد، ولي اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند، و براي خود اختيار بگذارد كه خودش بسازد يا به ديگري بدهد در صورتي كه مقداري خودش كار كرده و باقي را به كمتر از مقداري كه اجير شده به ديگري بدهد، زيادي آن براي او حلال مي باشد.

2225 - اگر رنگرز قرار بگذارد كه مثلا پارچه را با نيل رنگ كند، چنانچه با چيز ديگر رنگ نمايد حق ندارد چيزي بگيرد.

احكام جعاله

2226 - جعاله آن است كه انسان قرار بگذارد در مقابل كاري كه براي او انجام مي دهند مالي بدهد، مثلا بگويد هر كس گمشده مرا پيدا كند ده تومان به او مي دهم، و به كسي كه اين قرار را مي گذارد جاعل و به كسي كه كار را انجام مي دهد عامل مي گويند.

و ميان جعاله و اجاره از جهاتي فرق است از آن جمله اين است كه در اجاره بعد از خواندن صيغه، اجير بايد عمل را انجام دهد، و كسي هم كه او را اجير كرده اجرت را به او بدهكار مي شود، ولي در جعاله

اگر چه عامل شخص معين باشد، مي تواند مشغول عمل نشود، و تا عمل را انجام ندهد جاعل بدهكار نمي شود.

2227 - جاعل بايد بالغ و عاقل باشد و از روي قصد و اختيار قرارداد كند و شرعا بتواند در مال خود تصرف نمايد، بنابر اين جعاله آدم سفيه - كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند - صحيح نيست و هم چنين جعاله مفلس در آن قسم از اموالش كه حق تصرف در آنها را ندارد صحيح نمي باشد.

2228 - كاري را كه جاعل مي گويد براي او انجام دهند، بايد حرام يا بي فايده يا از واجباتي كه شرعا لازم است مجانا آورده شود نباشد، پس اگر بگويد هر كس شراب بخورد، يا در شب بدون مقصد عقلايي به جاي تاريكي برود يا نماز واجب خود را بخواند ده تومان به او مي دهم جعاله صحيح نيست.

2229 - مالي را كه قرار مي گذارند، لازم نيست با ذكر تمام خصوصيات معين شود، بلكه اگر به طوري نزد عامل معلوم باشد، كه اقدام او براي انجام آن كار سفاهت محسوب نشود، كافي است، مثلا اگر جاعل بگويد، اين مال را هر مقداري بيش از ده تومان فروختي زيادي آن براي تو باشد، جعاله صحيح است، و هم چنين اگر بگويد، هر كس اسب مرا پيدا كند نصف او را به خودش مي دهم يا ده من گندم به او مي دهم جعاله نيز صحيح است.

2230 - اگر مزد كار كاملا مبهم باشد، مثلا جاعل بگويد، هر كس بچه مرا پيدا كند پولي به او مي دهم، و مقدار آن را معين نكند، چنانچه كسي آن عمل را انجام دهد،

بايد مزد او را به مقداري كه كار او در نظر مردم ارزش دارد بدهد.

2231 - اگر عامل پيش از قرارداد، كار را انجام داده باشد، يا بعد از قرار داد به قصد اين كه پول نگيرد انجام دهد، حقي به مزد گرفتن ندارد.

2232 - پيش از آن كه عامل شروع به كار كند جاعل مي تواند جعاله را بهم بزند.

2233 - بعد از آن كه عامل شروع به كار كرد، اگر جاعل بخواهد معامله را بهم بزند اشكال دارد.

2234 - عامل مي تواند عمل را ناتمام بگذارد، ولي اگر تمام نكردن عمل اسباب ضرر جاعل يا كسي كه عمل براي او انجام مي گيرد شود، بايد آن را تمام نمايد.

مثلا اگر كسي بگويد هر كس چشم مرا عمل كند فلان مقدار به او مي دهم و دكتر جراحي شروع به عمل كند، چنانچه طوري باشد كه اگر عمل را تمام نكند، چشم معيوب مي شود، بايد آن را تمام نمايد، و در صورتي كه ناتمام بگذارد، حقي بر جاعل ندارد.

2235 - اگر عامل كار را ناتمام بگذارد، چنانچه آن كار مثل پيدا كردن اسب است كه تا تمام نشود، براي جاعل فايده ندارد عامل نمي تواند چيزي مطالبه كند و هم چنين است اگر جاعل مزد را براي تمام كردن عمل قرار بگذارد مثلا بگويد هر كس لباس مرا بدوزد، ده تومان به او مي دهم ولي اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل كه انجام گيرد، براي آن مقدار مزد بدهد.

جاعل بايد مزد مقداري را كه انجام شده به عامل بدهد، اگر چه احتياط اين است كه به طور مصالحه يكديگر را راضي نمايند.

احكام مزارعه

2236

- مزارعه چند نوع دارد از آن جمله آن است كه مالك يا زارع اتفاق ببندند زمين را در اختيار او بگذارد، تا زراعت كند و مقداري از حاصل آن را به مالك بدهد.

2237 - مزارعه چند شرط دارد: اول آن كه صاحب زمين به زارع بگويد زمين را براي زراعت به تو واگذار كردم و زارع هم بگويد قبول كردم.

يا بدون اين كه حرفي بزنند مالك، زمين را به زارع به قصد زراعت واگذار كند، و زارع قبول نمايد.

دوم صاحب زمين و زارع هر دو بالغ و عاقل باشند و با قصد و اختيار خود مزارعه را انجام دهند، و سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند، و هم چنين بايد مالك مفلس نباشد، ولي اگر زارع مفلس باشد، در صورتي كه مزارعه مستلزم تصرف او در اموالي كه از تصرف در آنها منع شده نباشد اشكال ندارد.

سوم هر كدام از مالك و زارع از سهمي حاصل زمين ببرند: نصف يا ثلث و مانند اينها، پس اگر براي هيچ كدام سهمي قرار ندهند يا آن كه مثلا مالك بگويد در اين زمين زراعت كن و هر چه مي خواهي به من بده صحيح نيست و هم چنين است اگر مقدار معيني از حاصل را مثلا ده من فقط براي زارع يا مالك قرار دهند.

چهارم آن كه بنابر احتياط سهم هر يك مشاع در تمام حاصل زمين باشد، هر چند اظهر آن است كه اين شرط معتبر نيست، بنابر اين اگر مالك بگويد در اين زمين زراعت كن و نصف اول آنچه مي رسد مال تو و نصف ديگر مال من مزارعه صحيح

است.

پنجم مدتي را كه بايد زمين در اختيار زارع باشد معين كنند و بايد مدت به قدري باشد كه در آن مدت به دست آمدن حاصل ممكن باشد.

و اگر اول مدت را روز معيني و آخر مدت را رسيدن حاصل قرار دهند، كافي است.

ششم زمين قابل زراعت باشد و اگر زراعت فعلا در آن ممكن نباشد اما بتوانند كاري كنند كه زراعت ممكن شود، مزارعه صحيح است.

هفتم چيزي را كه زارع بايد بكارد معين كنند مثلا معين كنند كه برنج است يا گندم و اگر برنج است كدام قسم از آن است ولي اگر زراعت معيني را در نظر ندارند تعيين لازم نيست و هم چنين اگر زراعتي را كه در نظر دارند معلوم است لازم نيست به آن تصريح نمايند.

هشتم مالك زمين را معين كند، در صورتي كه چند قطعه زمين داشته باشد كه با هم در لوازم كشاورزي تفاوت داشته باشند، ولي اگر تفاوت نداشته باشند تعيين لازم نيست، پس اگر به زارع بگويد در يكي از اين زمينها زراعت كن و آن را معين نكند مزارعه صحيح است.

نهم خرجي را كه هر كدام از آنان بايد بكند معين نمايند، ولي اگر خرجي را كه هر كدام بايد بكند معلوم باشد لازم نيست به آن تصريح نمايند.

2238 - اگر مالك با زارع قرار بگذارد كه مقداري از حاصل براي يكي باشد، و بقيه را بين خودشان قسمت كنند، مزارعه باطل است هر چند بدانند كه بعد از برداشتن آن مقدار، چيزي باقي مي ماند، بلي اگر با هم قرار بگذارند كه مقدار دانه هايي كه كشت شده يا مقدار خراجي را كه دولت مي گيرد،

از حاصل استثناء شود و باقي مانده بين دو طرف تقسيم گردد مزارعه صحيح است.

2239 - اگر براي مزارعه مدتي را تعيين كرده باشند كه معمولا حاصل در آن به دست مي آيد ولي اتفاقا مدت تمام شود و حاصل به دست نيايد، چنانچه تعيين مدت شامل اين مورد هم مي شده يعني منظور دو طرف اين بوده كه با تمام شدن مدت مزارعه تمام شود، هر چند حاصل به دست نيامده باشد، در اين صورت چنانچه مالك راضي شود كه با اجاره يا بدون اجاره زراعت در زمين او بماند و زارع هم راضي باشد مانعي ندارد، و اگر مالك راضي نشود، مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند و اگر براي چيدن زراعت ضرري به زارع برسد لازم نيست عوض آن را به او بدهد، ولي زارع اگر چه راضي شود كه به مالك چيزي بدهد، نمي تواند مالك را مجبور كند كه زراعت در زمين او بماند.

2240 - اگر به واسطه پيش آمدي زراعت در زمين ممكن نشود، مثلا آب از زمين قطع شود، مزارعه بهم مي خورد و اگر زارع بدون عذر زراعت نكند چنانچه زمين در تصرف او بوده و مالك در آن تصرفي نداشته است، بايد اجاره آن مدت را به مقدار معمول به مالك بدهد.

2241 - مالك و زارع نمي توانند بدون رضايت يكديگر مزارعه را بهم بزنند، ولي اگر در ضمن معامله مزارعه شرط كرده باشند كه هر دو يا يكي از آنان حق بهم زدن معامله را داشته باشند، مي توانند مطابق قراري كه گذاشته اند معامله را بهم بزنند، و هم چنين اگر يكي از دو طرف

مخالف آنچه بر او شرط شده عمل نمايد، طرف ديگر مي تواند معامله را بهم بزند.

2242 - اگر بعد از قرارداد مزارعه، مالك يا زارع بميرد، مزارعه به هم نمي خورد، و وارثشان به جاي آنان است ولي اگر زارع بميرد و در مزارعه قيد كرده باشند كه خود زارع زراعت را انجام دهد، مزارعه بهم مي خورد، مگر آن كه كارهايي كه بر عهده او بوده تمام شده باشد كه در اين صورت مزارعه بهم نمي خورد و بايد سهم او را به ورثه اش بدهند، و حقوق ديگري هم كه زارع داشته ورثه او، ارث مي برند، ورثه مي توانند مالك را مجبور كنند كه زراعت تا تمام شدن مدت مزارعه در زمين او باقي بماند.

2243 - اگر بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده چنانچه بذر مال مالك بوده حاصلي هم كه به دست مي آيد مال او است و بايد مزد زارع و مخارجي را كه كرده و كرايه گاو يا حيوان ديگري را كه مال زارع بوده و در آن زمين كار كرده به او بدهد، و اگر بذر مال زارع بوده زراعت هم مال او است و بايد اجاره زمين و خرجهايي را كه مالك كرده و كرايه گاو يا حيوان ديگري كه مال او بوده و در آن زراعت كار كرده به او بدهد.

و در هر دو صورت چنانچه مقدار استحقاق معمولي بيشتر از مقدار قرارداد باشد، و طرف از آن اطلاع داشته باشد دادن زيادي واجب نيست.

2244 - اگر بذر، مال زارع باشد، و بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده، چنانچه مالك و زارع راضي شوند، كه با اجرت يا

بي اجرت زراعت در زمين بماند اشكال ندارد.

و اگر مالك راضي نشود، عده اي گفته اند كه پيش از رسيدن زراعت مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند، و زارع اگر چه راضي شود چيزي به مالك بدهد، نمي تواند او را مجبور كند كه زراعت در زمين او بماند، ولي اين گفته خالي از اشكال نيست و در هر صورت مالك نمي تواند زارع را مجبور كند كه اجاره بدهد و زراعت را در زمين خود باقي بگذارد، هر چند كه اجاره زمين را هم از او مطالبه ننمايد.

2245 - اگر بعد از جمع كردن حاصل و تمام شدن مدت مزارعه ريشه زراعت در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه سبز شود، و حاصل دهد، چنانچه مالك با زارع شرط اشتراك در ريشه نكرده باشد، حاصل سال دوم مال مالك است.

احكام مساقات و مغارسه

2246 - اگر انسان با كسي به اين قسم اتفاق ببندد، كه مثلا درختهاي ميوه اي را كه ميوه آن مال خود او است، يا اختيار ميوه هاي آن با او است تا مدت معيني به آن كس واگذار كند كه تربيت نمايد و آب دهد و به مقداري كه قرار مي گذارند از ميوه آن بردارد، اين معامله را مساقات مي گويند.

2247 - معامله مساقات در درختهايي كه ميوه نمي دهد، در صورتي كه حاصل ديگري داشته باشد، مثل برگ و گل كه داراي ماليت قابل توجهي باشد - مانند درخت حنا كه از برگ آن استفاده مي كنند - صحيح است.

2248 - در معامله مساقات لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر صاحب درخت به قصد مساقات آن را واگذار كند و

كسي كه كار مي كند به همين قصد مشغول كار شود، معامله صحيح است.

2249 - مالك و كسي كه تربيت درخت ها را به عهده مي گيرد، بايد بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد، و نيز بايد سفيه نباشند يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند، و هم چنين مالك نبايد مفلس باشد ولي اگر باغبان مفلس باشد در صورتي كه مساقات مستلزم تصرف او در اموالي كه از تصرف در آنها منع شده نباشد، اشكال ندارد.

2250 - مدت مساقات بايد معلوم باشد، و بايد مدت به قدري باشد كه در آن مدت به دست آمدن حاصل ممكن باشد، و اگر اول آن را معين كنند و آخر آن را موقعي قرار دهند كه حاصل به دست مي آيد صحيح است.

2251 - بايد سهم هر كدام نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها باشد و اگر قرار بگذارند كه مثلا صد من از ميوه ها مال مالك و بقيه مال كسي باشد كه كار مي كند معامله باطل است.

2252 - لازم نيست قرار معامله مساقات را پيش از ظاهر شدن حاصل بگذارند، بلكه اگر بعد از ظاهر شدن هم بگذارند، چنانچه كاري مانده باشد كه براي زيادي حاصل يا بهتر شدن آن يا سالم ماندنش از آفات لازم باشد، معامله صحيح است ولي اگر اين چنين كاري باقي نمانده باشد، هر چند كاري كه مانند آبياري كه براي تربيت درخت لازم است يا چيدن ميوه يا نگهداري از آن باقي مانده باشد، صحت معامله محل اشكال است.

2253 - معامله مساقات در بوته خربزه و خيار و مانند اينها بنابر اظهر صحيح است.

2254 - درختي

كه از آب باران يا رطوبت زمين استفاده مي كند و به آبياري احتياج ندارد، اگر به كارهاي ديگر مانند آنچه در مساله (2252) گذشت محتاج باشد، معامله مساقات در آن صحيح است.

2255 - دو نفري كه مساقات كرده اند، با رضايت يكديگر مي توانند معامله را بهم بزنند، و نيز اگر در ضمن قرارداد مساقات شرط كنند كه هر دو يا يكي از آنان حق بهم زدن معامله را داشته باشند، مطابق قراري كه گذاشته اند بهم زدن معامله اشكال ندارد، و اگر در ضمن معامله مساقات شرطي كنند و آن شرط عملي نشود، كسي كه براي نفع او شرط كرده اند، مي تواند معامله را بهم بزند.

2256 - اگر مالك بميرد، معامله مساقات به هم نمي خورد و ورثه اش به جاي او هستند.

2257 - اگر كسي كه تربيت درختها به او واگذار شده بميرد، چنانچه در عقد، قيد و شرط نكرده باشند كه خودش آنها را تربيت كند، ورثه اش به جاي او هستند و چنانچه خودشان عمل را انجام ندهند و اجير هم نگيرند حاكم شرع از مال ميت اجير مي گيرد، و حاصل را بين ورثه ميت و مالك قسمت مي كند و اگر در معامله قيد كرده باشند كه خود او درختها را تربيت نمايد، با مردن او معامله بهم مي خورد.

2258 - اگر شرط كند كه تمام حاصل براي مالك باشد، مساقات باطل است، ولي در عين حال حاصل مال مالك مي باشد، و كسي كه كار مي كند نمي تواند مطالبه اجرت نمايد، ولي اگر باطل بودن مساقات به جهت ديگر باشد، مالك بايد مزد آبياري و كارهاي ديگر را به مقدار معمول به كسي

كه درختها را تربيت كرده بدهد، ولي اگر مقدار معمول بيشتر از مقدار قرارداد باشد، و او از آن اطلاع داشته باشد، دادن زيادي لازم نيست.

2259 - مغارسه آن است كه زمين را به ديگري واگذار كند كه در آن درخت بكارد، و آنچه عمل مي آيد مال هر دو باشد، و اين معامله بنابر اظهر صحيح است هر چند احتياط در ترك آن است ولي براي رسيدن به نتيجه آن مي توان معامله اي انجام داد كه بي اشكال صحيح است، مثلا دو طرف به اين نحو با هم صلح و سازش كنند، يا اين كه در نهالها با هم شريك شوند، سپس باغبان خود را به مالك زمين براي كاشتن و تربيت و آبياري سهم او در مدت زماني معين به نصف منافع زمين اجاره دهد.

كساني كه از تصرف در مال خود ممنوعند

2260 - بچه اي كه بالغ نشده شرعا نمي تواند در ذمه يا در مال خود تصرف كند، هر چند در كمال تمييز و رشد باشد، و اذن ولي در اين باب فايده اي ندارد، ولي در مواردي تصرف بچه صحيح است، از آن جمله خريد و فروش چيزهاي كم قيمت، چنان كه در مساله (2090) گذشت و هم چنين وصيت او براي ارحام و نزديكانش چنانكه در مساله (2706) خواهد آمد و نشانه بلوغ در دختر تمام شدن نه سال قمري است و در پسر يكي از سه چيز است: اول روييدن موي درشت در زير شكم بالاي عورت.

دوم بيرون آمدن مني.

سوم تمام شدن پانزده سال قمري بنابر مشهور.

2261 - بعيد نيست كه روييدن موي درشت در صورت و پشت لب علامت بلوغ باشد ولي روييدن مو در

سينه و زير بغل و درشت شدن صدا و مانند اينها نشانه بالغ شدن نيست، مگر انسان به واسطه اينها به بالغ شدن يقين كند.

2262 - ديوانه نمي تواند در مال خود تصرف كند و هم چنين مفلس يعني كسي كه از جهت مطالبه طلبكاران از طرف حاكم شرع از تصرف در مال خود ممنوع است.

بدون اجازه طلبكاران نمي تواند در آن تصرف كند و هم چنين سفيه يعني كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، بدون اجازه ولي، نمي تواند در مال خود تصرف نمايد.

2263 - كسي كه گاهي عاقل و گاهي ديوانه است، تصرفي كه در موقع ديوانگي در مال خود مي كند صحيح نيست.

2264 - انسان مي تواند در مرضي كه به آن مرض از دنيا مي رود هر قدر از مال خود را به مصرف خود و عيال و مهمان و كارهاي كه اسراف شمرده نمي شود برساند، و نيز اگر مال خود را به قيمتش بفروشد، يا اجاره دهد اشكال ندارد ولي اگر مثلا مال خود را به كسي ببخشد، يا ارزانتر از قيمت معمول بفروشد، چنانچه مقداري را كه بخشيده يا ارزانتر فروخته به اندازه ثلث مال او يا كمتر باشد تصرف او صحيح است، و اگر بيشتر از ثلث باشد، در صورتي كه ورثه اجازه بدهند صحيح است، و اگر اجازه ندهند تصرف او در بيشتر از ثلث باطل مي باشد.

احكام وكالت

1/2264 - وكالت آن است كه انسان كاري - مانند معامله - كه حق دارد خود انجام بدهد، به ديگري واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد، مثلا كسي را وكيل كند كه خانه او را بفروشد

يا زني را براي او عقد نمايد، پس آدم سفيه چون حق ندارد در مال خود تصرف كند، نمي تواند براي فروش آن كسي را وكيل نمايد.

2265 - در وكالت لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر انسان به ديگري بفهماند كه او را وكيل كرده و او هم بفهماند قبول نموده، مثلا مال خود را به كسي بدهد كه براي او بفروشد و او مال را بگيرد، وكالت صحيح است.

2266 - اگر انسان كسي را كه در شهر ديگر است وكيل نمايد و براي او وكالت نامه بفرستد و او قبول كند، اگر چه وكالت نامه بعد از مدتي برسد وكالت صحيح است.

2267 - موكل يعني كسي كه ديگري را وكيل مي كند و نيز كسي كه وكيل مي شود، بايد عاقل باشند و از روي قصد و اختيار اقدام كنند و در موكل بلوغ نيز معتبر است مگر در آنچه از بچه مميز صحيح است.

2268 - كاري را كه انسان نمي تواند انجام دهد، يا شرعا نبايد انجام دهد نمي تواند براي انجام آن از طرف ديگري وكيل شود، مثلا كسي كه در احرام حج است، چون نبايد صيغه عقد زناشويي را بخواند، نمي تواند براي خواندن صيغه از طرف ديگري وكيل شود.

2269 - اگر انسان كسي را براي انجام تمام كارهاي خودش وكيل كند صحيح است، ولي اگر براي يكي از كارهاي خود وكيل نمايد، و آن كار را معين نكند وكالت صحيح نيست، بلي اگر او را براي انجام يكي از چند كار به انتخاب خودش وكيل كند مثلا او را وكيل كند كه خانه اش را بفروشد، و يا اجاره دهد وكالت صحيح

است.

2270 - اگر وكيل را عزل كند يعني از كار بركنار نمايد، بعد از آن كه خبر به او رسيد نمي تواند آن كار را انجام دهد، ولي اگر پيش از رسيدن خبر آن كار را انجام داده باشد صحيح است.

2271 - وكيل مي تواند خود را از وكالت بر كنار كند، اگر چه موكل غايب باشد.

2272 - وكيل نمي تواند براي انجام كاري كه به او واگذار شده ديگري را وكيل نمايد، ولي اگر موكل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد به هر طوري كه به او دستور داده، مي تواند رفتار نمايد، پس اگر گفته باشد براي من وكيل بگير، بايد از طرف او وكيل بگيرد و نمي تواند كسي را از طرف خودش وكيل كند.

2273 - اگر وكيل با اجازه موكل كسي را از طرف او وكيل كند، نمي تواند آن وكيل را عزل نمايد، و اگر وكيل اول بميرد، يا موكل او را عزل كند وكالت دومي باطل نمي شود.

2274 - اگر وكيل با اجازه موكل، كسي را از طرف خودش وكيل كند، موكل و وكيل اول مي توانند آن وكيل را عزل كنند و اگر وكيل اول بميرد يا عزل شود، وكالت دومي باطل مي شود.

2275 - اگر چند نفر را براي انجام كاري وكيل كند و به آنها اجازه دهد هر كدام به تنهايي در آن كار اقدام كند، هر يك از آنان مي تواند آن كار را انجام دهد و چنانچه يكي از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل نمي شود، ولي اگر گفته باشد كه با هم انجام دهند، نمي توانند به تنهايي اقدام نمايند.

و در صورتي كه يكي از آنان

بميرد وكالت ديگران باطل مي شود.

2276 - اگر وكيل يا موكل بميرد، وكالت باطل مي شود، و نيز اگر چيزي كه براي تصرف در آن وكيل شده است از بين برود، مثلا گوسفندي كه براي فروش آن وكيل شده بميرد، وكالت باطل مي شود.

و هم چنين اگر يكي از آنها براي هميشه ديوانه يا بيهوش شود وكالت باطل مي شود، ولي اگر گاهگاهي ديوانه يا بيهوش مي شود بطلان وكالت در زمان ديوانگي يا بيهوشي چه رسد به بعد از برطرف شدن آن، مطلقا محل اشكال است.

2277 - اگر انسان كسي را براي كاري وكيل كند و چيزي براي او قرار بگذارد، بعد از انجام آن كار، چيزي را كه قرار گذاشته بايد به او بدهد.

2278 - اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار او است كوتاهي نكند و غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگري در آن ننمايد و اتفاقا آن مال از بين برود، نبايد عوض آن را بدهد.

2279 - اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار او است كوتاهي كند، يا غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند تصرف ديگري در آن بنمايد، و آن مال از بين برود، ضامن است.

پس اگر لباسي را كه گفته اند بفروش بپوشد و آن لباس تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

2280 - اگر وكيل غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگري در مال بكند، مثلا لباسي را كه گفته اند بفروش، بپوشد و بعدا تصرفي كه به او اجازه داده اند بنمايد، آن تصرف صحيح است.

احكام قرض

1/2280 - قرض دادن به مؤمنين بخصوص به محتاجين آنان از

كارهاي مستحب است كه در اخبار، راجع به آن زياد سفارش شده است، از پيغمبر اكرم صلي اللّه عليه وآله روايت شده كه هر كس به برادر مسلمان خود قرض بدهد مال او زياد مي شود، و ملائكه بر او رحمت مي فرستند و اگر با بدهكار خود مدارا كند، بدون حساب و به سرعت از صراط مي گذرد، و كسي كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و ندهد، بهشت بر او حرام مي شود.

2281 - در قرض لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر چيزي را به نيت قرض به كسي بدهد و او هم به همين قصد بگيرد، صحيح است.

2282 - هر وقت بدهكار بدهي خود را بدهد، طلبكار بايد قبول نمايد، مگر آنكه براي پرداخت آن به درخواست طلبكار يا به درخواست هر دو مدتي قرار داده باشند كه در اين صورت طلبكار مي تواند پيش از تمام شدن مدت از دريافت طلب خود امتناع كند.

2283 - اگر در صيغه قرض براي پرداخت آن مدتي قرار دهند، چنانچه تعيين مدت به درخواست بدهكار يا به درخواست هر دو طرف بوده باشد، طلبكار نمي تواند پيش از تمام شدن آن مدت طلب خود را مطالبه كند، ولي اگر تعيين مدت به درخواست طلبكار بوده يا اصلا براي پرداخت بدهي مدتي تعيين نشده بوده طلبكار مي تواند هر وقت بخواهد طلب خود را مطالبه نمايد.

2284 - اگر طلبكار طلب خود را مطالبه كند، چنانچه بدهكار بتواند بدهي خود را بدهد، بايد فورا آن را بپردازد و اگر تاخير بيندازد گناهكار است.

2285 - اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته و اثاثيه منزل و چيزهاي ديگري

كه به آنها احتياج دارد و بدون آنها در زحمت مي افتد، چيزي نداشته باشد، طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه نمايد، بلكه بايد صبر كند تا بتواند بدهي خود را بدهد.

2286 - كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد چنانچه بتواند كسبي بكند كه لايق شانش باشد، احتياط واجب آن است كه كسب كند و بدهي خود را بدهد مخصوصا كسي كه كاسبي براي او آسان است يا آنكه كارش كاسبي است بلكه وجوب آن در اين صورت خالي از قوت نيست.

2287 - كسي كه دسترسي به طلبكار خود ندارد، چنانچه اميد نداشته باشد كه در آينده او يا وارثش را پيدا كند، بايد طلب او را از طرف صاحبش به فقير بدهد.

و بنابر احتياط از حاكم شرع در اين كار اجازه بگيرد، و اگر طلبكار او سيد نباشد، احتياط مستحبي آن است كه طلب او را به سيد فقير ندهد، ولي اگر اميد داشته باشد كه او يا وارثش را پيدا كند بايد منتظر بماند و از او جستجو كند چنانچه او را پيدا ننمايد وصيت كند كه اگر او مرد و طلبكار يا وارثش پيدا شد طلب او را از مالش بپردازند.

2288 - اگر مال ميت بيشتر از خرج واجب كفن و دفن و بدهي او نباشد، بايد مالش را به همين مصرفها برسانند و به وارث او چيزي نمي رسد.

2289 - اگر كسي مقداري پول طلا يا نقره و مانند اينها قرض كند و قيمت آن كم شود، چنانچه همان مقدار را كه گرفته پس بدهد كافي است و اگر قيمت آن زيادتر گردد لازم است

همان مقدار را كه گرفته بدهد ولي در هر دو صورت اگر بدهكار و طلبكار به غير آن راضي شوند اشكال ندارد.

2290 - اگر مالي را كه قرض كرده از بين نرفته باشد و صاحب مال، آن را مطالبه كند، احتياط مستحب آن است كه بدهكار همان مال را به او بدهد.

2291 - اگر كسي كه قرض مي دهد شرط كند كه زيادتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، مثلا يك من گندم بدهد و شرط كند كه يك من و پنج سير بگيرد، يا ده تخم مرغ بدهد كه يازده تا بگيرد، ربا و حرام است.

بلكه اگر قرار بگذارد كه بدهكار كاري براي او انجام دهد، يا چيزي را كه قرض كرده با مقداري جنس ديگر پس دهد، مثلا شرط كند يك توماني را كه قرض كرده با يك كبريت پس دهد، ربا و حرام است و نيز اگر با او شرط كند كه چيزي را كه قرض مي گيرد بطور مخصوصي پس دهد، مثلا مقداري طلاي نساخته به او بدهد، و شرط كند كه ساخته پس بگيرد، باز هم ربا و حرام مي باشد، ولي اگر بدون اينكه شرط كند، خود بدهكار زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد اشكال ندارد بلكه مستحب است.

2292 - ربا دادن مثل ربا گرفتن حرام است ولي كسي كه قرض ربايي گرفته ظاهر اين است كه مالك مي شود اگر چه اولي اين است كه در آن تصرف نكند، و چنانچه طوري باشد كه اگر قرار ربا را هم نداده بودند، صاحب پول راضي بوده كه گيرنده قرض در آن پول تصرف كند، قرض گيرنده مي تواند در آن بدون اشكال تصرف

نمايد.

2293 - اگر گندم، يا چيزي مانند آن را بطور قرض ربايي بگيرد و با آن زراعت كند ظاهر اين است كه حاصل را مالك مي شود اگر چه اولي اين است كه در حاصلي كه از آن بدست مي آيد تصرف نكند.

2294 - اگر لباسي را بخرد و بعدا از پول ربا يا از پول حلالي كه مخلوط با آن پول است به صاحب لباس بدهد پوشيدن آن لباس و نماز خواندن با آن اشكال ندارد، ولي اگر به فروشنده بگويد كه اين لباس را با اين پول ميخرم پوشيدن آن لباس حرام است و اما حكم نماز خواندن در آن در احكام لباس نمازگزار گذشت.

2295 - اگر انسان مقداري پول به تاجر بدهد كه در شهر ديگر از طرف او كمتر بگيرد، اشكال ندارد و اين را صرف برات مي گويند.

2296 - اگر مقداري پول به كسي بدهد كه بعد از چند روز در شهر ديگر زيادتر بگيرد، مثلا نهصد و نود تومان بدهد كه بعد از ده روز در شهر ديگر هزار تومان بگيرد در صورتي كه ماده آن پول مثلا طلا و نقره باشد ربا و حرام است، ولي اگر كسي كه زيادي را مي گيرد در مقابل زيادي، جنس بدهد يا عملي انجام دهد اشكال ندارد.

و اما در اسكناسهاي معمولي كه از قسم شمردنيها است زياد گرفتن اشكال ندارد مگر اين كه قرض داده و شرط زيادي نموده باشد كه در اين صورت حرام است و يا اين كه نسيه بفروشد، و جنس و عوض آن از يك جنس باشد كه صحت معامله در اين صورت خالي از اشكال نيست.

2297 - اگر كسي از

ديگري طلبي دارد كه از جنس طلا و نقره يا كشيدني و پيمانه اي نيست مي تواند آن را به شخص بدهكار يا ديگري به كمتر فروخته و وجه آن را نقدا بگيرد، بنابر اين در زمان حاضر برات يا سفته هايي كه طلبكار از بدهكار گرفته است مي تواند آنها را به بانك يا به شخص ديگر به كمتر از طلب خود - كه در عرف آن را نزول كردن گويند - بفروشد و باقي وجه را نقدا بگيرد.

زيرا كه اسكناسهاي معمولي با وزن و پيمانه معامله نمي شود.

احكام حواله دادن

2298 - اگر انسان طلبكار خود را حواله بدهد كه طلب خود را از ديگري بگيرد و طلبكار قبول نمايد، بعد از آنكه حواله با شرايطي كه بعدا گفته مي شود درست شد، كسي كه به او حواله شده بدهكار مي شود، و ديگر طلبكار نمي تواند طلبي را كه دارد از بدهكار اولي مطالبه نمايد.

2299 - بدهكار و طلبكار و كسي كه بر او حواله مي شود بايد بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكند.

و نيز معتبر است بدهكار و طلبكار مفلس نباشند بلي اگر حواله بر شخص بري باشد، حواله دهنده اگر چه مفلس باشد اشكال ندارد.

2300 - حواله دادن بر كسي كه بدهكار نيست، در صورتي كه او قبول نكند صحيح نيست و نيز اگر انسان بخواهد به كسي كه جنسي بدهكار است، جنس ديگر حواله دهد مثلا به كسي كه جو بدهكار است گندم حواله دهد، تا او قبول نكند حواله صحيح نيست بلكه در تمام موارد

حواله بايد كسي كه بر او حواله مي شود قبول كند و گرنه حواله بنابر اظهر صحيح نيست.

2301 - موقعي كه انسان حواله مي دهد بايد بدهكار باشد پس اگر بخواهد از كسي قرض كند، تا وقتي از او قرض نكرده نمي تواند او را به كسي حواله دهد كه آنچه را بعدا قرض مي دهد از آن كس بگيرد.

2302 - جنس و مقدار حواله بايد در واقع معين باشد، پس اگر مثلا ده من گندم و ده تومان پول به يك نفر بدهكار باشد و به او بگويد يكي از دو طلب خود را از فلاني بگير و آن را معين نكند حواله درست نيست.

2303 - اگر بدهي واقعا معين باشد، ولي بدهكار و طلبكار در موقع حواله دادن، مقدار آن يا جنس آن را ندانند حواله صحيح است، مثلا اگر طلب كسي را در دفتر نوشته باشد و پيش از ديدن دفتر حواله بدهد و بعد دفتر را ببيند و به طلبكار مقدار طلبش را بگويد، حواله صحيح مي باشد.

2304 - طلبكار مي تواند حواله را قبول نكند، اگر چه كسي كه به او حواله شده پول دار باشد و در پرداختن حواله هم كوتاهي ننمايد.

2305 - اگر كسي كه به حواله دهنده بدهكار نيست، حواله را قبول كند اظهر آن است كه پيش از پرداختن حواله هم مي تواند مقدار حواله را از حواله دهنده مطالبه كند، مگر آن كه طلبي كه به او حواله شده با مدت باشد و مدت او هنوز بسر نيامده باشد كه در اين صورت او نمي تواند پيش از تمام شدن مدت مقدار حواله را از حواله دهنده مطالبه نمايد

هر چند كه آن را پرداخت كرده باشد.

و هم چنين اگر طلبكار طلب خود را به مقدار كمتر صلح كند، او فقط همان مقدار را مي تواند از حواله دهنده مطالبه نمايد.

2306 - بعد از آن كه حواله درست شد، حواله دهنده و كسي كه به او حواله شده، نمي توانند حواله را بهم بزنند، و هر گاه كسي كه به او حواله شده در موقع حواله فقير نباشد، اگر چه بعدا فقير شود، طلبكار هم نمي تواند حواله را بهم بزند، و هم چنين است اگر موقع حواله فقير باشد، و طلبكار بداند كه فقير است ولي اگر نداند كه فقير است و بعد بفهمد، اگر در آن وقت مالدار نشده باشد، طلبكار مي تواند حواله را بهم بزند و طلب خود را از حواله دهنده بگيرد ولي اگر مالدار شده باشد، معلوم نيست بتواند معامله را بهم بزند.

2307 - اگر بدهكار و طلبكار و كسي كه به او حواله شده يا يكي از آنان براي خود حق بهم زدن حواله را قرار دهند، مطابق قراري كه گذاشته اند مي توانند حواله را بهم بزنند.

2308 - اگر حواله دهنده خودش طلب طلبكار را بدهد، چنانچه به خواهش كسي كه به او حواله شده و مديون حواله دهنده بوده داده است مي تواند چيزي را كه داده از او بگيرد.

و اگر بدون خواهش او داده يا اين كه او مديون حواله دهنده نبوده، نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد.

احكام رهن

2309 - رهن آن است كه انسان مالي را نزد ديگري (گرو طلب يا مالي كه ضامن او مي باشد) قرار دهد كه اگر آن

طلب يا مال را نپرداخت، بتواند عوض آن را از آن مال بدست آورد.

2310 - در رهن لازم نيست صيغه بخوانند و همين قدر كه گرو دهنده مال خود را به قصد گرو بگرو گيرنده بدهد و او به همين قصد بگيرد رهن صحيح است.

2311 - گروه دهنده و كسي كه مال را گرو مي گيرد بايد بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد گرو دهنده مفلس و سفيه نباشد.

(معناي مفلس و سفيه در مساله (2262) گذشت) ولي اگر مفلس باشد ليكن مالي را كه گرو مي گذارد مال او نباشد يا از اموالي نباشد كه از تصرف در آنها منع شده اشكال ندارد.

2312 - انسان مالي را مي تواند گرو بگذارد كه شرعا بتواند در آن تصرف كند و اگر مال كس ديگر را با اجازه او گرو بگذارد صحيح است.

2313 - چيزي را كه گرو مي گذارند، بايد خريد و فروش آن صحيح باشد، پس اگر شراب و مانند آن را گرو بگذارند درست نيست.

2314 - استفاده چيزي را كه گرو مي گذارند مال مالك آن است چه گرو دهنده و چه كس ديگر باشد.

2315 - گرو گيرنده نمي تواند مالي را كه گرو گرفته، بدون اجازه مالك آن چه گرو دهنده باشد چه كس ديگر ملك كسي كند، مثلا ببخشد يا بفروشد، ولي اگر آن را ببخشد يا بفروشد بعد او اجازه نمايد اشكال ندارد.

2316 - اگر گرو گيرنده چيزي را كه گرو برداشته با اجازه مالك آن بفروشد، پول آن مثل خود مال، گرو نمي باشد، و هم چنين است در صورتي كه بي اجازه او بفروشد و بعد

مالك امضاء كند، ولي اگر گرو دهنده آن چيز را با اجازه گرو گيرنده بفروشد كه عوض آن را گرو قرار دهد بايد همين كار را بكند و در صورتي كه تخلف نمايد معامله باطل است مگر آن كه گرو گيرنده آن را اجازه دهد.

2317 - اگر موقعي كه بايد بدهي خود را بدهد، طلبكار مطالبه كند و او ندهد، طلبكار در صورتي كه وكالت در فروش و برداشت طلب خود از پول آن داشته باشد مي تواند مالي را كه گرو برداشته بفروشد و طلب خود را بردارد، و در صورتي كه وكالت نداشته باشد لازم است از بدهكار اجازه بگيرد و اگر دسترسي به او ندارد بايد براي فروش و برداشت طلب خود از پول آن از حاكم شرع اجازه بگيرد، و در هر دو صورت اگر زيادي داشته باشد بايد زيادي را به بدهكار بدهد.

2318 - اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته و چيزهايي كه مانند اثاثيه محل احتياج او است، چيز ديگري نداشته باشد، طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه كند ولي اگر مالي را كه گرو گذاشته اگر چه خانه و اثاثيه باشد، طلبكار مي تواند بفروشد و طلب خود را بردارد.

احكام ضامن شدن

2319 - اگر انسان بخواهد ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد ضامن شدن او در صورتي صحيح است كه بهر لفظي اگر چه عربي نباشد يا به عملي به طلبكار بفهماند كه من ضامن شده ام طلب تو را بدهم و طلبكار هم رضايت خود را بفهماند، و راضي بودن بدهكار شرط نيست.

2320 - ضامن و طلبكار بايد بالغ و

عاقل باشند و كسي هم آنها را مجبور نكرده باشد، و نيز بايد سفيه نباشند، و هم چنين طلبكار بايد مفلس نباشد، ولي اين شرطها در بدهكار نيست مثلا اگر كسي ضامن شود كه بدهي بچه يا ديوانه يا سفيه را بدهد صحيح است.

2321 - هر گاه براي ضامن شدن خودش شرطي قرار دهد، مثلا بگويد اگر بدهكار قرض تو را نداد من ميدهم، ضامن شدن او محل اشكال است.

2322 - كسي كه انسان ضامن بدهي او مي شود بايد بدهكار باشد پس اگر كسي بخواهد از ديگري قرض كند تا وقتي قرض نكرده انسان نمي تواند ضامن او شود.

2323 - در صورتي انسان مي تواند ضامن شود كه طلبكار و بدهكار و جنس بدهي همه در واقع و نفس الامر معين باشند.

پس اگر دو نفر از كسي طلبكار باشند و انسان بگويد من ضامن هستم كه طلب يكي از شماها را بدهم، چون معين نكرده كه طلب كدام را مي دهد، ضامن شدن او باطل است.

و نيز اگر كسي از دو نفر طلبكار باشد و شخصي بگويد من ضامن هستم كه بدهي يكي از آن دو نفر را به تو بدهم، چون معين نكرده كه بدهي كدام را مي دهد، ضامن شدن او باطل مي باشد و هم چنين اگر كسي از ديگري مثلا ده من گندم و ده تومان پول طلبكار باشد، و شخصي بگويد من ضامن يكي از دو طلب تو هستم و معين نكند كه ضامن گندم است، يا ضامن پول صحيح نيست.

2324 - اگر طلبكار طلب خود را به ضامن ببخشد، ضامن نمي تواند از بدهكار چيزي بگيرد، و اگر مقداري از آن را

ببخشد نمي تواند آن مقدار را مطالبه نمايد.

2325 - اگر انسان ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد، نمي تواند از ضامن شدن خود برگردد.

2326 - ضامن و طلبكار - بنابر احتياط - نمي توانند شرط كنند كه هر وقت بخواهند ضامن بودن ضامن را بهم بزنند.

2327 - هرگاه انسان در موقع ضامن شدن بتواند طلب طلبكار را بدهد اگر چه بعد فقير شود، طلبكار نمي تواند ضامن بودن او را بهم زند و طلب خود را از بدهكار اول مطالبه نمايد و هم چنين است اگر در آن موقع نتواند طلب او را بدهد ولي طلبكار بداند و به ضامن شدن او راضي شود.

2328 - اگر انسان در موقعي كه ضامن مي شود نتواند طلب طلبكار را بدهد، و طلبكار چگونگي را نمي دانسته و بخواهد ضامن بودن او را بهم بزند، اشكال دارد، بخصوص در صورتي كه ضامن پيش از اين كه طلبكار ملتفت شود قدرت پيدا كرده باشد.

2329 - اگر كسي بدون اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد، نمي تواند چيزي از او بگيرد.

2330 - اگر كسي با اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد، مي تواند مقداري را كه ضامن شده - هر چند پيش از دادن آن - از او مطالبه نمايد ولي اگر بجاي جنسي كه بدهكار بوده جنس ديگري به طلبكار او بدهد، نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد، مثلا اگر ده من گندم بدهكار باشد، و ضامن ده من برنج بدهد، نمي تواند برنج را از او مطالبه نمايد، اما اگر خودش راضي شود كه برنج بدهد اشكال ندارد.

احكام كفالت

2331 -

كفالت آن است كه انسان متعهد شود كه هر وقت طلبكار بدهكار را خواست، به دست او بدهد و به كسي كه اين طور متعهد مي شود كفيل مي گويند.

2332 - كفالت در صورتي صحيح است كه كفيل بهر لفظي اگر چه عربي نباشد يا به عملي به طلبكار بفهماند كه من متعهدم هر وقت بدهكار خود را بخواهي به دست تو بدهم و طلبكار هم قبول نمايد و بنابر احتياط رضايت بدهكار نيز در صحت كفالت معتبر است بلكه احتياط آن است كه او هم طرف عقد باشد يعني بدهكار و طلبكار هر دو كفالت را قبول كنند.

2333 - كفيل بايد بالغ و عاقل باشد و او را در كفالت مجبور نكرده باشند و بتواند كسي را كه كفيل او شده حاضر نمايد، و هم چنين بايد سفيه يا مفلس نباشد در صورتي كه حاضر كردن بدهكار مستلزم تصرف در مالش باشد.

2334 - يكي از پنج چيز، كفالت را بهم ميزند: اول كفيل بدهكار را به دست طلبكار بدهد.

يا او خود تسليم طلبكار شود.

دوم طلب طلبكار داده شود.

سوم طلبكار از طلب خود بگذرد.

يا آن را به ديگري انتقال دهد.

چهارم بدهكار يا كفيل بميرد.

پنجم طلبكار كفيل را از كفالت آزاد كند.

2335 - اگر كسي به زور بدهكار را از دست طلبكار رها كند، چنانچه طلبكار دسترسي به او نداشته باشد، كسي كه بدهكار را رها كرده، بايد او را به دست طلبكار بدهد يا طلب او را بپردازد.

احكام وديعه (امانت)

2336 - اگر انسان مالي را به كسي بدهد و بگويد نزد تو امانت باشد و او هم قبول كند يا بدون اين كه حرفي بزنند صاحب مال بفهماند

كه مال را براي نگهداري به او مي دهد و او هم به قصد نگهداري كردن بگيرد، بايد به احكام وديعه و امانت داري كه بعدا گفته مي شود عمل نمايد.

2337 - امانت دار و كسي كه مال را امانت مي گذارد بايد هر دو بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد پس اگر انسان مالي را پيش ديوانه يا بچه امانت بگذارد يا ديوانه يا بچه مالي را پيش كسي امانت بگذارد، صحيح نيست بله جايز است بچه مميز مال ديگري را با اذنش نزد كسي امانت بگذارد و هم چنين بايد كسي كه امانت مي گذارد سفيه يا مفلس نباشد، ولي اگر مفلس باشد، ليكن مالي را كه امانت گذاشته از جمله اموالي نباشد كه از تصرف در آنها منع شده اشكال ندارد، و نيز بايد امانت دار سفيه يا مفلس نباشد، در صورتي كه حفظ و نگهداري امانت مستلزم تصرف در مال خودش باشد.

2338 - اگر از بچه اي چيزي را بدون اذن صاحبش بطور امانت قبول كند، بايد آن را به صاحبش بدهد و اگر آن چيز مال خود بچه است، لازم است آن مال را به ولي او برساند و چنانچه پيش از رساندن مال به آنان تلف شود، بايد عوض آن را بدهد، مگر از ترس آن كه مبادا تلف شود به قصد رساندن به صاحبش گرفته باشد كه در اين صورت اگر در نگهداري و رساندن آن كوتاهي نكند ضامن نيست.

و هم چنين است حال اگر امانت گذار ديوانه باشد.

2339 - كسي كه نمي تواند امانت را نگهداري نمايد، در صورتي كه امانت گذار ملتفت حال او نباشد

بايد قبول نكند.

2340 - اگر انسان به صاحب مال بفهماند كه براي نگهداري مال او حاضر نيست و مال را از او نگيرد، چنانچه او مال را بگذارد و برود و آن مال تلف شود، كسي كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست، ولي احتياط مستحب آن است كه اگر ممكن باشد آن را نگهداري نمايد.

2341 - كسي كه چيزي را وديعه مي گذارد، هر وقت بخواهد مي تواند وديعه را بهم بزند، و هم چنين كسي هم كه امانت را قبول مي كند، هر وقت بخواهد مي تواند وديعه را بهم بزند.

2342 - اگر انسان از نگهداري امانت منصرف شود و وديعه را بهم بزند، بايد هر چه زودتر مال را به صاحب آن يا وكيل يا ولي صاحبش برساند يا به آنان خبر دهد كه به نگهداري حاضر نيست، و اگر بدون عذر، مال را با آنان نرساند و خبر هم ندهد، چنانچه مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

2343 - كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر براي آن، جاي مناسبي ندارد، بايد جاي مناسب تهيه نمايد و طوري آن را نگهداري كند كه مردم نگويند در نگهداري آن كوتاهي نموده است و اگر در اين امر كوتاهي كند و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

2344 - كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر در نگهداري آن كوتاهي نكند و تعدي - يعني زياده روي - هم ننمايد و اتفاقا آن مال تلف شود ضامن نيست ولي اگر در نگهداري آن كوتاهي كند مثلا آن را در جايي بگذارد كه مامون از آن نباشد كه ظالمي بفهمد و آن را ببرد، يا

تعدي كند يعني در مال به طوري كه مالك اذن نداده تصرف نمايد مثلا لباس را بپوشد يا حيوان را سوار شود چنانچه تلف شود، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

2345 - اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معين كند و به كسي كه امانت را قبول كرده بگويد كه بايد مال را در اينجا حفظ كني و اگر احتمال هم بدهي كه از بين برود، نبايد آن را به جاي ديگر ببري، نمي تواند آن را به جاي ديگر ببرد و اگر به جاي ديگر ببرد و تلف شود ضامن است.

2346 - اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معين كند، ولي ظاهر كلامش آن باشد كه آن محل در نظر او خصوصيتي نداشته، بلكه يكي از موارد حفظ آن بوده، كسي كه امانت را قبول كرده، مي تواند آن را به جاي ديگري كه مال در آن جا محفوظ تر يا مثل محل اولي است ببرد و چنانچه مال در آنجا تلف شود ضامن نيست.

2347 - اگر صاحب مال براي هميشه ديوانه يا بيهوش شود، وديعه باطل مي شود و كسي كه امانت را قبول كرده بايد فورا امانت را بولي او برساند و يا به ولي او خبر دهد و اگر بدون عذر شرعي مال را به ولي او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد ولي اگر ديوانگي يا بيهوشي صاحب مال گاه گاهي است باطل شدن وديعه در اين صورت محل اشكال است.

2348 - اگر صاحب مال بميرد، وديعه باطل مي شود پس چنانچه مال بدون

آن كه متعلق حق ديگري باشد به وارث او منتقل شود بايد امانت دار مال را به وارث او برساند يا به وارث خبر دهد و چنانچه مال را بدون عذر شرعي به وارث ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود ضامن است، ولي اگر براي آن كه مي خواهد بفهمد كسي كه مي گويد من وارث ميتم راست مي گويد يا نه، يا ميت وارث ديگري دارد يا نه، مال را ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود ضامن نيست.

2349 - اگر صاحب مال بميرد و مال به ورثه او منتقل شود، كسي كه امانت را قبول كرده بايد مال را به همه ورثه بدهد، يا به كسي بدهد كه همه آنان گرفتن مال را به او واگذار كرده اند پس اگر بدون اجازه ديگران تمام مال را به يكي از ورثه بدهد ضامن سهم ديگران است.

2350 - اگر كسي كه امانت را قبول كرده بميرد، يا براي هميشه ديوانه يا بيهوش شود وديعه باطل مي شود و وارث يا ولي او بايد هر چه زودتر به صاحب مال اطلاع دهد يا امانت را به او برساند، ولي اگر ديوانگي يا بيهوشي او گاه گاهي است باطل شدن وديعه در اين صورت محل اشكال است.

2351 - اگر امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند، چنانچه ممكن است، بايد بنابر احتياط امانت را به صاحب آن يا ولي يا وكيل او برساند، و يا به او خبر دهد و اگر ممكن نيست بايد به طوري عمل كند كه اطمينان پيدا كند كه مال پس از وفات او

به صاحبش خواهد رسيد، مثلا وصيت كند و شاهد بگيرد و به وصي و شاهد اسم صاحب مال و جنس و خصوصيات مال و محل آن را بگويد.

2352 - اگر امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اي كه در مساله پيش گفته شد عمل نكند، ضامن آن امانت خواهد بود پس چنانچه آن از بين برود، بايد عوضش را بدهد، ولي اگر مرض او خوب شود يا بعد از مدتي پشيمان شود و به آنچه گفته شد عمل كند بنابر اظهر ديگر ضامن نيست.

احكام عاريه

2353 - عاريه آن است كه انسان مال خود را به ديگري بدهد كه از آن استفاده كند و در عوض، چيزي از او نگيرد.

2354 - لازم نيست در عاريه صيغه بخوانند و اگر مثلا لباس را به قصد عاريه به كسي بدهد و او هم به همين قصد بگيرد عاريه صحيح است.

2355 - عاريه دادن چيز غصبي و چيزي كه مال انسان است ولي منفعت آن را به ديگري واگذار كرده مثلا آن را اجاره داده، در صورتي صحيح است كه مالك چيز غصبي يا كسي كه آن چيز را اجاره كرده به عاريه دادن راضي باشد.

2356 - چيزي را كه منفعتش مال انسان است مثلا آن را اجاره كرده مي تواند عاريه بدهد.

ولي بنابر احتياط نمي تواند آن را بدون اذن مالكش به كسي كه آن را عاريه كرده تحويل دهد.

2357 - اگر ديوانه و بچه و مفلس و سفيه مال خود را عاريه بدهند صحيح نيست، اما اگر ولي در صورتي كه مصلحت بداند مال كسي را كه بر او ولايت دارد

عاريه دهد اشكال ندارد، و هم چنين واسطه شدن بچه در رسانيدن مال به كسي كه عاريه مي كند بي اشكال است.

2358 - اگر در نگهداري چيزي كه عاريه كرده كوتاهي نكند و در استفاده از آن زياده روي هم ننمايد و اتفاقا آن چيز تلف شود ضامن نيست ولي چنانچه شرط كنند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد، يا چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، بايد عوض آن را بدهد.

2359 - اگر طلا و نقره را عاريه نمايد و شرط كند كه اگر تلف شود ضامن نباشد، چنانچه تلف شود ضامن نيست.

2360 - اگر عاريه دهنده بميرد، عاريه گيرنده بايد به همان ترتيبي كه در مساله (2348) در صورت فوت صاحب مال در مورد وديعه گذشت عمل نمايد.

2361 - اگر عاريه دهنده طوري شود كه شرعا نتواند در مال خود تصرف كند مثلا ديوانه يا بيهوش شود، عاريه كننده بايد به همان ترتيبي كه در مساله (2347) در مورد وديعه در نظير اين صورت گذشت عمل نمايد.

2362 - كسي كه چيزي را عاريه داده هر وقت بخواهد مي تواند عاريه را بهم بزند، و كسي هم كه عاريه كرده هر وقت بخواهد مي تواند آن را بهم بزند.

2363 - عاريه دادن چيزي كه استفاده حلال ندارد مثل آلات لهو و قمار يا ظرف طلا و نقره به جهت استعمال در خوردن و آشاميدن - بلكه در مطلق استعمالات بنابر احتياط لازم - باطل است، و اما عاريه دادن به جهت زينت نمودن جايز است اگر چه احتياط در ترك است.

2364 - عاريه دادن گوسفند براي استفاده از شير و پشم

آن و عاريه دادن حيوان نر براي كشيدن بر ماده صحيح است.

2365 - اگر چيزي را كه عاريه كرده به مالك، يا وكيل، يا ولي او بدهد، و بعد آن چيز تلف شود، عاريه كننده ضامن نيست، ولي اگر بدون اجازه صاحب مال، يا وكيل، يا ولي او آن را به جايي ببرد اگر چه جايي باشد كه صاحبش معمولا به آنجا مي برده مثلا اسب را در اصطبلي كه صاحبش براي آن درست كرده ببندد و بعد تلف شود، يا كسي آن را تلف كند ضامن است.

2366 - اگر چيز نجس را عاريه دهد، بايد در صورتي كه در مساله (2065) گذشت نجس بودن آن را به كسي كه عاريه مي كند بگويد.

2367 - چيزي را كه عاريه كرده بدون اجازه صاحب آن نمي تواند به ديگري اجاره، يا عاريه دهد.

2368 - اگر چيزي را كه عاريه كرده با اجازه صاحب آن به ديگري عاريه دهد، چنانچه كسي كه اول آن چيز را عاريه كرده بميرد، يا ديوانه شود، عاريه دومي باطل نمي شود.

2369 - اگر بداند مالي را كه عاريه كرده غصبي است، بايد آن را به صاحبش برساند و نمي تواند به عاريه دهنده بدهد.

2370 - اگر مالي را كه مي داند غصبي است عاريه كند و از آن استفاده اي ببرد و در دست او از بين برود، مالك مي تواند عوض مال و عوض استفاده اي را كه عاريه كننده برده، از او يا از كسي كه مال را غصب كرده مطالبه كند و اگر از عاريه كننده بگيرد، او نمي تواند چيزي را كه به مالك مي دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

2371 -

اگر نداند مالي را كه عاريه كرده غصبي است و در دست او از بين برود، چنانچه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد، او هم مي تواند آنچه را كه به صاحب مال داده از عاريه دهنده مطالبه نمايد ولي اگر چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود عوضش را بدهد، نمي تواند عوض آن را كه به صاحب مال مي دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

نكاح
احكام نكاح (ازدواج)

1/2371 - به واسطه عقد ازدواج، زن به مرد و مرد به زن حلال مي شود، و آن بر دو قسمت است: دايم و غير دايم (ازدواج موقت).

عقد دايم آن است كه مدت زناشويي در آن معين نشود، و هميشگي باشد و زني را كه به اين قسم عقد مي كنند دايمه گويند.

و عقد غير دايم آن است كه مدت زناشويي در آن معين شود، مثلا زن را به مدت يك ساعت يا يك روز يا يك ماه يا يك سال يا بيشتر عقد نمايند، ولي بايد مدت ازدواج از مقدار عمر زن و شوهر زيادتر نباشد كه در اين صورت عقد باطل خواهد بود و زني را كه به اين قسم عقد كنند متعه و صيغه مي نامند.

احكام عقد

2372 - در زناشويي چه دايم، و چه غير دايم بايد صيغه خوانده شود، و تنها راضي بودن زن و مرد، و هم چنين نوشتن كافي نيست و صيغه عقد را يا خود زن و مرد مي خوانند، يا ديگري را وكيل مي كنند كه از طرف آنان بخواند.

2373 - وكيل لازم نيست مرد باشد، زن هم مي تواند براي خواندن صيغه عقد از طرف ديگري وكيل شود.

2374 - زن و مرد تا اطمينان نكنند كه وكيل آنها صيغه را خوانده است نمي توانند به يكديگر نگاه محرمانه نمايند و گمان به اين كه وكيل صيغه را خوانده است كفايت نمي كند، بلكه اگر وكيل بگويد صيغه را خوانده ام ولي اطمينان به گفته او نباشد، كفايت آن محل اشكال است.

2375 - اگر زني كسي را وكيل كند كه مثلا ده روزه او را به عقد مردي درآورد و ابتداي ده روز را

معين نكند، آن وكيل مي تواند هر وقت كه بخواهد او را ده روزه به عقد آن مرد درآورد ولي اگر معلوم باشد كه زن، روز يا ساعت معيني را قصد كرده، بايد صيغه را مطابق قصد او بخواند.

2376 - يك نفر مي تواند براي خواندن صيغه عقد دايم يا غير دايم از طرف دو نفر وكيل شود و نيز انسان مي تواند از طرف زن وكيل شود و او را براي خود به طور دايم يا غير دايم عقد كند ولي احتياط مستحب آن است كه عقد را دو نفر بخوانند.

دستور خواندن عقد

2377 - اگر صيغه عقد دايم را خود زن و مرد بخوانند، و پس از تعيين مقدار مهر اول زن بگويد: زوجتك نفسي علي الصداق المعلوم يعني خود را زن تو نمودم بمهري كه معين شده پس از آن بدون فاصله قابل توجهي مرد بگويد: قبلت التزويج يعني قبول كردم ازدواج را، عقد صحيح است و اگر ديگري را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغه عقد را بخواند چنانچه مثلا اسم مرد احمد و اسم زن فاطمه باشد و وكيل زن بگويد: زوجت موكلك احمد موكلتي فاطمة علي الصداق المعلوم پس بدون فاصله قابل توجهي وكيل مرد بگويد: قبلت التزويج لموكلي احمد علي الصداق المعلوم صحيح مي باشد و احتياط مستحب آن است لفظي كه مرد مي گويد با لفظي كه زن مي گويد مطابق باشد.

مثلا اگر زن زوجت مي گويد مرد هم قبلت التزويج بگويد نه قبلت النكاح.

2378 - اگر خود زن و مرد بخواهند صيغه عقد غير دايم را بخوانند بعد از آن كه مدت و مهر را معين كردند، چنانچه زن بگويد: زوجتك

نفسي في المدة المعلومة علي المهر المعلوم بعد بدون فاصله قابل توجهي مرد بگويد: قبلت صحيح است، و اگر ديگري را وكيل كند و اول وكيل زن به وكيل مرد بگويد: زوجت موكلتي موكلك في المدة المعلومة علي المهر المعلوم پس بدون فاصله قابل توجهي وكيل مرد بگويد: قبلت التزويج لموكلي هكذا صحيح مي باشد.

شرايط عقد

2379 - عقد ازدواج چند شرط دارد: اول آن كه بنابر احتياط به عربي صحيح خوانده شود.

و اگر خود مرد و زن نتوانند صيغه را به عربي صحيح بخوانند، مي توانند به غير عربي بخوانند و لازم نيست وكيل بگيرند، اما بايد لفظي بگويند كه معني زوجت و قبلت را بفهماند.

دوم مرد و زن، يا وكيل آنها كه صيغه را مي خوانند قصد انشا داشته باشند يعني اگر خود مرد و زن صيغه را مي خوانند، زن به گفتن زوجتك نفسي قصدش اين باشد كه خود را زن او قرار دهد و مرد به گفتن قبلت التزويج زن بودن او را براي خود قبول بنمايد.

و اگر وكيل مرد و زن صيغه را مي خوانند به گفتن زوجت و قبلت قصدشان اين باشد كه مرد و زني كه آنان را وكيل كرده اند زن و شوهر شوند.

سوم كسي كه صيغه را مي خواند بايد عاقل و بنابر احتياط بالغ نيز باشد، چه براي خودش بخواند، يا از طرف ديگري وكيل شده باشد.

چهارم اگر وكيل زن و شوهر يا ولي آنها صيغه را مي خوانند در موقع عقد زن و شوهر را معين كنند مثلا اسم آنها را ببرند يا به آنها اشاره نمايند، پس كسي كه چند دختر دارد، اگر به مردي بگويد زوجتك احدي بناتي يعني زن

تو نمودم يكي از دخترانم را، و او بگويد قبلت يعني قبول كردم، چون در موقع عقد دختر را معين نكرده اند عقد باطل است.

پنجم زن و مرد به ازدواج راضي باشند، ولي اگر زن ظاهرا با كراهت اذن دهد و معلوم باشد قلبا راضي است عقد صحيح است.

2380 - اگر در عقد يك حرف غلط خوانده شود كه معني آن را عوض كند عقد باطل است.

2381 - كسي كه صيغه عقد را مي خواند اگر معناي آن را - هر چند به طور اجمال - بداند و قصد تحقق آن معني را بكند عقد صحيح است و لازم نيست كه معناي صيغه را تفصيلا بداند مثلا بداند كه فعل يا فاعل بر طبق دستور زبان عربي كدام است.

2382 - اگر زني را براي مردي بدون اجازه آنان عقد كنند و بعدا زن و مرد آن عقد را اجازه نمايند عقد صحيح است.

2383 - اگر زن و مرد يا يكي از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند و بعد از خواندن عقد اجازه نمايند، عقد صحيح است و بهتر آن است كه دوباره عقد را بخوانند.

2384 - پدر و جد پدري مي توانند براي فرزند پسر يا دختر نابالغ يا ديوانه خود كه با حال ديوانگي بالغ شده است ازدواج كنند، و بعد از آن كه طفل بالغ شد، يا ديوانه عاقل گرديد، اگر ازدواجي كه براي او كرده اند مفسده اي داشته مي تواند آن را امضا يا رد نمايد، و اگر مفسده اي نداشته چنانچه پسر يا دختر نابالغ عقد ازدواج خود را بهم بزند احتياط به طلاق يا عقد جديد ترك نشود.

2385 -

دختري كه به حد بلوغ رسيده و رشيده است يعني مصلحت خود را تشخيص مي دهد، اگر بخواهد شوهر كند، چنانچه باكره باشد بايد از پدر يا جد پدري خود اجازه بگيرد، هر چند - بنابر احتياط - خود متصدي امور زندگاني خويش باشد، و اجازه مادر و برادر لازم نيست.

2386 - اگر دختر باكره نباشد يا اين كه باكره باشد ولي پدر يا جد پدري اجازه ندهند، كه با مردي كه همتاي او شرعا و عرفا مي باشد ازدواج كند يا اين كه حاضر نباشند در امر ازدواج دختر به هيچ وجه مشاركت كنند يا آن كه اهليت اجازه دادن از جهت ديوانگي يا مانند آن را نداشته باشند در اين موارد اجازه آنان لازم نيست و هم چنين اگر اجازه گرفتن از آنان به جهت غايب بودن يا غير آن ممكن نباشد، و دختر حاجت زيادي به شوهر كردن داشته باشد اجازه پدر و جد لازم نيست.

2387 - اگر پدر، يا جد پدري براي پسر نابالغ خود زن بگيرد، پسر بايد بعد از بالغ شدن خرج آن زن را بدهد، بلكه قبل از بلوغ هم در صورتي كه به سني رسيده باشد كه قابليت تلذذ را داشته باشد و زن هم به حدي كوچك نباشد كه قابليت آن كه شوهر از او تلذذ ببرد را نداشته باشد، نفقه زن بر ذمه پسر ثابت است و در غير اين صورت هم احتمال استحقاق نفقه مي رود پس احتياط به مصالحه يا مانند آن ترك نشود.

2388 - اگر پدر يا جد پدري براي پسر نابالغ خود زن بگيرد چنانچه پسر در موقع عقد مالي نداشته، پدر يا جد

او بايد مهر زن را بدهد، و هم چنين اگر مالي داشته باشد ولي پدر يا جد ضامن مهر شوند و در غير اين دو صورت اگر مهر بيش از مهر المثل نباشد، يا آن كه مصلحتي اقتضا كند كه مهر آن پسر بيش از مهر المثل باشد، پدر يا جد مي توانند مهر را از مال پسر بپردازند، و الا نمي توانند بيش از مهر المثل را از مال پسر بپردازند مگر آن كه او بعد از بلوغ كار آنها را قبول كند.

مواردي كه زن يا شوهر مي تواند عقد را بهم بزند

2389 - اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكي از شش عيب را كه ذكر مي شود در حال عقد داشته مي تواند به واسطه آن عيب عقد را بهم بزند: اول ديوانگي، هر چند گاه گاهي باشد.

دوم مرض خوره.

سوم مرض برص.

چهارم كوري.

پنجم شل بودن هر چند به حد زمين گيري نباشد.

ششم آن كه گوشت يا استخواني در رحم او باشد، خواه مانع نزديكي يا آبستن شدن او شود يا نه، و اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن در حال عقد افضا شده بود يعني راه بول و حيض و يا راه حيض و غايط او يكي بوده در اين كه بتواند عقد را بهم بزند اشكال است و احتياط لازم آن است كه چنانچه بخواهد عقد را بهم بزند طلاق هم بدهد.

2390 - اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او آلت مردي نداشته، يا بعد از عقد پيش از نزديكي، يا پس از آن آلت او بريده شود يا مرضي دارد كه نمي تواند وطي و نزديكي نمايد، هر چند آن مرض بعد از عقد و پيش

از نزديكي يا پس از آن عارض شده باشد، در تمام اين موارد بي طلاق مي تواند عقد را بهم بزند، و اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهرش پيش از عقد ديوانه بوده يا اين كه پس از عقد - خواه بعد از نزديكي يا قبل از آن - ديوانه شود، يا اين كه بفهمد كه او در هنگام عقد تخمهايش كشيده يا كوبيده شده بوده يا اين كه در آن هنگام مرض خوره يا برص داشته در تمام اين موارد چنانچه زن نخواهد زندگي زناشويي را ادامه بدهد و عقد را بهم بزند احتياط واجب آن است كه شوهر يا ولي او زن را طلاق دهد.

و در صورتي كه شوهر نمي تواند نزديكي نمايد، و زن بخواهد عقد را بهم بزند، لازم است كه اول رجوع به حاكم شرع يا وكيل او نمايد و حاكم شوهر را يك سال مهلت مي دهد و چناچه شوهر نتوانست به آن زن يا زني ديگر نزديكي كند پس از آن، زن مي تواند عقد را بهم بزند.

2391 - اگر به واسطه آن كه مرد نمي تواند وطي و نزديكي كند زن عقد را بهم بزند، شوهر بايد نصف مهر را بدهد، ولي اگر به واسطه يكي از عيبهاي ديگري كه گفته شد، مرد يا زن عقد را بهم بزند، چنانچه مرد با زن نزديكي نكرده باشد، چيزي بر او نيست و اگر نزديكي كرده، بايد تمام مهر را بدهد، و اما اگر مرد به واسطه يكي از عيبهاي زن كه در مساله (2389) گذشت، عقد را بهم بزند، چنانچه با زن نزديكي نكرده باشد چيزي بر

او نيست و اگر بعد از نزديكي باشد بايد تمام مهر را به زن بپردازد.

2392 - اگر زن يا مرد بهتر از آن چه هست به ديگري معرفي شود تا به ازدواج با او رغبت نمايد - چه در ضمن عقد باشد يا پيش از آن در صورتي كه عقد براساس آن واقع شود - چنانچه پس از عقد اين امر بر طرف ديگر معلوم شود، او مي تواند عقد را بهم بزند و تفصيل احكام اين مسئله در كتابهاي ديگر مانند (مسائل منتخبه) بيان شده است.

عده اي از زنها كه ازدواج با آنان حرام است

2393 - ازدواج با زنهايي كه با انسان محرم هستند مثل مادر و خواهر و دختر و عمه و خاله و دختر برادر و دختر خواهر و مادر زن حرام است.

2394 - اگر كسي زني را براي خود عقد نمايد، اگر چه با او نزديكي نكند، مادر و مادر مادر آن زن و مادر پدر او هر چه بالا روند، به آن مرد محرم مي شوند.

2395 - اگر زني را عقد كند و با او نزديكي نمايد، دختر و نوه دختري و پسري آن زن هر چه پائين روند، چه در وقت عقد باشند يا بعدا به دنيا بيايند، به آن مرد محرم مي شوند.

2396 - اگر با زني كه براي خود عقد كرده نزديكي نكرده باشد، تا وقتي كه آن زن در عقد او است - بنابر احتياط واجب - با دختر او ازدواج نكند.

2397 - عمه و خاله انسان و عمه و خاله پدر، و عمه و خاله پدر پدر، يا مادر پدر و عمه و خاله مادر، و عمه و خاله مادر مادر يا پدر مادر هر

چه بالا روند به انسان محرمند.

2398 - پدر و جد شوهر، هر چه بالا روند و پسر و نوه پسري و دختري او هر چه پايين آيند چه در موقع عقد باشند، يا بعدا به دنيا بيايند به زن او محرم هستند.

2399 - اگر زني را براي خود عقد كند، دايمه باشد يا صيغه، تا وقتي كه آن زن در عقد او است نمي تواند با خواهر آن زن ازدواج نمايد.

2400 - اگر زن خود را به ترتيبي كه در كتاب طلاق گفته مي شود، طلاق رجعي دهد، در بين عده نمي تواند خواهر او را عقد نمايد، ولي در عده طلاق بائن مي تواند با خواهر او ازدواج نمايد و در عده متعه احتياط واجب آن است كه ازدواج نكند.

2401 - انسان نمي تواند بدون اجازه زن خود با خواهرزاده و برادرزاده او ازدواج كند ولي اگر بدون اجازه زنش آنان را عقد نمايد و بعدا زن اجازه نمايد اشكال ندارد.

2402 - اگر زن بفهمد شوهرش برادرزاده يا خواهرزاده او را عقد كرده و حرفي نزند، چنانچه بعدا رضايت بدهد عقد صحيح است، اگر رضايت ندهد عقد آنان باطل است.

2403 - اگر انسان پيش از آن كه دختر خاله يا دختر عمه خود را بگيرد با مادر آن زنا كند، ديگر بنابر احتياط نمي تواند با آن ازدواج نمايد.

2404 - اگر با دختر عمه يا دختر خاله خود ازدواج نمايد و پس از نزديكي با آنان با مادرشان زنا كند موجب جدايي آنها نمي شود، و هم چنين است حكم اگر بعد از عقد و پيش از آن كه با آنان نزديكي كند با مادرشان زنا

نمايد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه در اين صورت از ايشان به طلاق دادن جدا شود.

2405 - اگر با زني غير از عمه و خاله خود زنا كند، احتياط مستحب آن است كه با دختر او ازدواج نكند، بلكه اگر زني را عقد نمايد، و پيش از آن كه با او نزديكي كند با مادر او زنا كند احتياط مستحب آن است كه از آن زن جدا شود، ولي اگر با او نزديكي كند و بعد با مادر او زنا نمايد، بي شبهه لازم نيست از آن زن جدا شود.

2406 - زن مسلمان نمي تواند به عقد كافر درآيد، مرد مسلمان هم نمي تواند با زنهاي كافره غير اهل كتاب ازدواج كند، ولي صيغه كردن زنهاي اهل كتاب مانند يهود و نصاري مانعي ندارد.

و بنابر احتياط لازم عقد دايمي با آنها ننمايد، و بعضي از فرق از قبيل نواصب كه خود را مسلمان مي دانند و در حكم كفارند، مرد و زن مسلمان نمي توانند، با آنها به طور دايم يا انقطاع ازدواج نمايند.

2407 - اگر با زني كه در عده طلاق رجعي است زنا كند آن زن - بنابر احتياط - بر او حرام مي شود و اگر با زني كه در عده متعه، يا طلاق بائن، يا عده وفات است زنا كند بعدا مي تواند او را عقد نمايد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند و معناي طلاق رجعي و طلاق بائن و عده متعه و عده وفات در احكام طلاق گفته خواهد شد.

2408 - اگر با زن بي شوهري كه در عده نيست زنا كند، بنابر احتياط نمي

تواند پيش از آن كه توبه كند با او ازدواج نمايد، ولي شخص ديگري اگر بخواهد با آن زن پيش از توبه كردنش ازدواج كند اشكالي ندارد، مگر در صورتي كه آن زن مشهور به زنا باشد كه بنابر احتياط ازدواج با او قبل از توبه اش جايز نيست و هم چنين ازدواج با مرد مشهور به زنا قبل از آن كه توبه كند جايز نمي باشد، و احتياط مستحب آن است كه اگر شخص بخواهد با زن زناكار ازدواج كند صبر نمايد تا آن زن حيض ببيند بعد او را به عقد خود در آورد، خواه خود با او زنا كرده باشد يا ديگري.

2409 - اگر زني را كه در عده ديگري است براي خود عقد كند، چنانچه مرد و زن، يا يكي از آنان بدانند كه عده زن تمام نشده و بدانند عقد كردن زن در عده حرام است آن زن بر او حرام ابدي مي شود، اگر چه مرد بعد از عقد با آن زن نزديكي نكرده باشد.

2410 - اگر زني را كه در عده ديگري است براي خود عقد كند، و با او نزديكي كند، آن زن بر او حرام ابدي مي شود، اگر چه نمي دانسته كه آن زن در عده است يا نمي دانسته كه عقد زن در عده حرام است.

2411 - اگر انسان بداند زني شوهر دارد و با او ازدواج كند، بايد از او جدا شود، و بعدا هم نبايد او را براي خود عقد كند، و هم چنين است بنابر احتياط اگر نداند كه آن زن شوهر دارد ولي بعد از ازدواج با او نزديكي كرده باشد.

2412 - زن شوهردار اگر

زنا كند بر مرد زنا كننده - بنابر احتياط - حرام ابدي مي شود، ولي بر شوهر خود حرام نمي شود، و چنانچه توبه نكند و بر عمل خود باقي باشد، بهتر است كه شوهر، او را طلاق دهد ولي بايد مهرش را بدهد.

2413 - زني را كه طلاق داده اند و زني كه صيغه بوده و شوهرش مدت او را بخشيده يا مدتش تمام شده، چنانچه بعد از مدتي شوهر كند و بعد شك كند كه موقع عقد شوهر دوم عده شوهر اول تمام بوده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

2414 - مادر و خواهر و دختر پسري كه لواط داده بر لواط كننده - در صورتي كه بالغ بوده - حرام مي شود و هم چنين است بنابر احتياط لازم اگر لواط دهنده مرد باشد و يا آن كه لواط كننده بالغ نباشد، ولي اگر گمان كند كه دخول شده، يا شك كند كه دخول شده يا نه، بر او حرام نمي شوند.

2415 - اگر با مادر يا خواهر پسري ازدواج نمايد و بعد از ازدواج با آن پسر لواط كند بنابر احتياط آنها بر او حرام مي شوند.

2416 - اگر كسي در حال احرام كه يكي از كارهاي حج است با زني ازدواج نمايد عقد او باطل است و چنانچه مي دانسته كه زن گرفتن بر او حرام است، ديگر نمي تواند آن زن را عقد كند.

2417 - اگر زني كه در حال احرام است با مردي كه در حال احرام نيست ازدواج كند، عقد او باطل است و اگر زن مي دانسته كه ازدواج كردن در حال احرام حرام است احتياط واجب آن است كه بعدا با

آن مرد ازدواج نكند.

2418 - اگر مرد طواف نساء را كه يكي از كارهاي حج و عمره مفرده است بجا نياورد، زنش و زنان ديگر بر او حلال نمي شوند، و نيز اگر زن طواف نساء نكند شوهرش و مردان ديگر بر او حلال نمي شوند، ولي اگر بعدا طواف نساء را انجام دهند حلال مي شوند.

2419 - اگر كسي دختر نابالغي را براي خود عقد كند حرام است پيش از آن كه نه سال دختر تمام شود، با او نزديكي كند، ولي اگر نزديكي بكند اظهر آن است كه بعد از بلوغ دختر نزديكي با او حرام نيست اگر چه افضاء نموده باشد (معناي افضاء در مساله (2389) گذشت) ولي احوط آن است كه او را طلاق دهد.

2420 - زني را كه سه مرتبه طلاق داده اند بر شوهرش حرام مي شود ولي اگر با شرايطي كه در احكام طلاق گفته مي شود، با مرد ديگري ازدواج كند، بعد از مرگ يا طلاق شوهر دوم و گذشتن مقدار عده او شوهر اول مي تواند دوباره او را براي خود عقد نمايد.

احكام عقد دايم

2421 - زني كه عقد دايم شده حرام است بدون اجازه شوهر از خانه بيرون برود هر چند با حق شوهر هم منافات نداشته باشد، و بايد خود را براي لذتهاي جنسي هر وقت كه او مي خواهد تسليم نمايد و بدون عذر شرعي از نزديكي كردن او جلوگيري نكند و تهيه غذا و لباس و منزل زن و تهيه احتياجاتش مادامي كه به وظيفه اش عمل مي نمايد بر شوهر واجب است و اگر تهيه نكند چه توانايي داشته باشد، يا نداشته باشد، مديون زن است.

2422 - اگر زن

به وظايف زناشويي خود در برابر شوهر هيچ عمل نكند حق غذا و لباس و منزل بر او ندارد، هر چند نزد او بماند و اگر گاه گاهي از عمل كردن به وظايف خود امتناع مي كند مشهور فرموده اند كه باز هم حق غذا و لباس و منزل بر شوهرش ندارد ولي اين حكم محل اشكال است و در هر صورت مهر او بدون اشكال از بين نمي رود.

2423 - مرد حق ندارد زن خود را به خدمت خانه مجبور كند.

2424 - مخارج زن در سفر اگر بيشتر از مخارج او در وطن باشد، چنانچه با اذن شوهر سفر رفته باشد بر عهده شوهر است ولي پول ماشين و يا هواپيما و مانند اينها و بقيه مخارجي كه سفر كردن او متوقف بر آنها است بر خودش مي باشد، ولي اگر شوهر مايل باشد كه زن را سفر ببرد، بايد خرج سفر او را هم بدهد.

2425 - زني كه خرج او بر عهده شوهر است و شوهر خرج او را نمي دهد مي تواند خرجي خود را بدون اجازه از مال او بردارد، و اگر ممكن نيست چنانچه ناچار باشد كه معاش خود را تهيه كند، و نتواند به حاكم شرع شكايت برد تا او را - هر چند با حبس كردن - مجبور به پرداخت مخارج زن نمايد، در موقعي كه مشغول تهيه معاش است اطاعت شوهر بر او واجب نيست.

2426 - مرد اگر مثلا دو زن دايمي داشته باشد و نزد يكي از آنها يك شب بماند واجب است نزد ديگري نيز يك شب در ضمن چهار شب بماند و در غير اين صورت ماندن نزد

زن واجب نيست بلي لازم است او را به طور كلي متاركه ننمايد و اولي و احوط اين است كه مرد در هر چهار شب يك شب نزد زن دايمي خود بماند.

2427 - شوهر نمي تواند بيش از چهار ماه با زن جوان خود نزديكي را ترك كند، مگر آن كه نزديكي براي او ضرر يا مشقت زياد داشته باشد، يا آن كه زن خود راضي به ترك آن باشد، و يا آن كه در ضمن عقد ازدواج ترك آن را بر زن شرط كرده باشد، و در اين حكم - بنابر احتياط - فرقي ميان اين كه شوهر حاضر باشد يا مسافر و زن دايمي باشد يا متعه نيست.

2428 - اگر در عقد دايم مهر را معين نكنند عقد صحيح است و چنانچه مرد با زن نزديكي كند، بايد مهر او را مطابق مهر زنهايي كه مثل او هستند بدهد و اما در متعه چنانچه مهر را معين نكنند عقد باطل مي شود.

2429 - اگر موقع خواندن عقد دايمي براي دادن مهر مدت معين نكرده باشند، زن مي تواند پيش از گرفتن مهر از نزديكي كردن شوهر جلوگيري كند، چه شوهر توانايي دادن مهر را داشته باشد چه نداشته باشد، ولي اگر پيش از گرفتن مهر به نزديكي راضي شود و شوهر با او نزديكي كند ديگر نمي تواند بدون عذر شرعي از نزديكي شوهر جلوگيري نمايد.

متعه (ازدواج موقت)

2430 - صيغه كردن زن اگر چه براي لذت بردن هم نباشد صحيح است.

2431 - احتياط واجب آن است كه شوهر بيش از چهار ماه با متعه خود نزديكي را ترك نكند.

2432 - زني كه صيغه مي شود، اگر

در عقد شرط كند كه شوهر با او نزديكي نكند، عقد و شرط او صحيح است و شوهر فقط مي تواند لذتهاي ديگر از او ببرد، ولي اگر بعدا به نزديكي راضي شود، شوهر مي تواند با او نزديكي نمايد، و هم چنين است حكم در عقد دايم.

2433 - زني كه صيغه شده اگر چه آبستن شود حق خرجي ندارد.

2434 - زني كه صيغه شده حق همخوابي ندارد، و از شوهر ارث نمي برد و شوهر هم از او ارث نمي برد، و چنانچه ارث بردن را - از يك طرف يا از هر دو طرف - شرط كرده باشند صحت اين شرط محل اشكال است ولي مراعات احتياط ترك نشود.

2435 - زني كه صيغه شده اگر چه نداند كه حق خرجي و همخوابي ندارد عقد او صحيح است، و براي آن كه نمي دانسته، حقي به شوهر پيدا نمي كند.

2436 - زني كه صيغه شده چنانچه بدون اجازه شوهر از خانه بيرون رود، و به واسطه بيرون رفتن، حق شوهر از بين ميرود، بيرون رفتن او حرام است، و بنابر احتياط مستحب در صورتي كه حق شوهر از بين نرود، بدون اجازه او از خانه بيرون نرود.

2437 - اگر زني مردي را وكيل كند كه به مدت و مبلغ معين او را براي خود صيغه نمايد، چنانچه مرد او را به عقد دايم خود درآورد، يا به غير از مدت يا مبلغي كه معين شده او را صيغه كند، وقتي آن زن فهميد، اگر اجازه نمايد آن عقد صحيح وگرنه باطل است.

2438 - اگر براي محرم شدن - مثلا - پدر يا جد پدر دختر يا پسر نابالغ

خود را براي مدت كوتاهي به عقد كسي درآورد، در صورتي كه بر آن مفسده اي بار نشود عقد صحيح است، ولي اگر در مدت ازدواج پسر به طور كلي قابليت تلذذ نداشته باشد يا دختر به طور كلي قابل تلذذ از او نباشد صحت عقد محل اشكال است.

2439 - اگر پدر يا جد پدري، طفل خود را كه در محل ديگري است و نمي داند زنده است يا مرده، براي محرم شدن به عقد كسي در آورد در صورتي كه مدت زوجيت قابل باشد كه به معقوده استمتاع شود بر حسب ظاهر محرم بودن حاصل مي شود و چنانچه بعدا معلوم شود كه در موقع عقد، آن دختر زنده نبوده عقد باطل است و كساني كه به واسطه عقد ظاهرا محرم شده بودند نامحرمند.

2440 - اگر مرد مدت صيغه زن را ببخشد، چنانچه با او نزديكي كرده بايد تمام چيزي را كه قرار گذاشته به او بدهد، و اگر نزديكي نكرده واجب است نصف مهر را بدهد و احتياط مستحب آن است كه تمام مهر را بدهد.

2441 - مرد مي تواند زني را كه صيغه او بوده و هنوز عده اش تمام نشده به عقد دايم خود درآورد، يا اين كه دوباره صيغه نمايد.

احكام نگاه كردن

2442 - نگاه كردن مرد به بدن زنان نامحرم و هم چنين نگاه كردن به موي آنان چه با قصد لذت، چه بدون آن، چه با ترس از وقوع در حرام چه بدون آن حرام است و نگاه كردن به صورت آنان و دستهايشان تا مچ اگر به قصد لذت يا با ترس وقوع در حرام باشد حرام است بلكه احتياط مستحب

آن است كه بدون قصد لذت و ترس از وقوع در حرام هم به آنها نگاه نكند و نيز نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم حرام مي باشد، مگر به جاهايي از بدن كه در متعارف التزام بپوشانيدنش نيست مثل سر و دستها و ساق پاها كه نگاه كردن زن به اين جاها اگر بدون لذت و خوف وقوف در حرام باشد اشكال ندارد.

2443 - نگاه كردن به بدن زنهاي مبتذله كه اگر كسي آنها را امر به حجاب نمايد اعتنا نمي كنند اشكال ندارد مشروط به آن كه بدون قصد لذت و ترس وقوع در حرام باشد، و در اين حكم فرقي ميان زنهاي كفار و ديگر زنها نيست و هم چنين فرقي نيست ميان دست و صورت و ديگر جاهاي بدن كه عادت آنان به پوشانيدنش نمي باشد.

2444 - زن بايد موي سر و بدن - غير از صورت و دستهاي - خود را از مرد نامحرم بپوشاند، و احتياط لازم آن است كه بدن و موي خود را از پسري هم كه بالغ نشده ولي خوب و بد را مي فهمد و احتمال مي رود كه نگاهش به بدن زن موجب تحريك شهوتش شود بپوشاند، ولي زن مي تواند صورت و دستهايش را تا مچ از مرد نامحرم نپوشاند مگر در صورتي كه بترسد به حرام بيفتد يا به قصد مبتلا كردن مرد به نگاه حرام باشد كه نپوشانيدن در اين دو صورت جايز نيست.

2445 - نگاه كردن به عورت مسلمان بالغ حرام است، اگر چه از پشت شيشه يا در آيينه يا آب صاف و مانند اينها باشد، و هم چنين است بنابر احتياط لازم

نگاه كردن به عورت كافر و بچه نابالغ كه خوب و بد را مي فهمد، ولي زن و شوهر مي توانند به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

2446 - مرد و زني كه با يكديگر محرمند، اگر قصد لذت نداشته باشند مي توانند غير از عورت به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

2447 - مرد نبايد با قصد لذت به بدن مرد ديگر نگاه كند و نگاه كردن زن هم به بدن زن ديگر با قصد لذت حرام است.

2448 - اگر مرد زن نامحرمي را بشناسد، چنانچه از زنهاي مبتذله نباشد، بنابر احتياط نبايد به عكس او نگاه كند.

2449 - اگر زن بخواهد زن ديگر، يا مردي غير از شوهر خود را تنقيه كند، يا عورت او را آب بكشد، بايد چيزي در دست كند كه دستش به عورت او نرسد، و هم چنين است اگر مرد بخواهد مرد ديگر، يا زني غير زن خود را تنقيه كند يا عورت او را آب بكشد.

2450 - اگر زن ناچار به معالجه از مرضي باشد و مرد نامحرم براي معالجه نمودن او بهتر باشد مي تواند به مرد نامحرم مراجعه نمايد و چنانچه آن مرد، ناچار باشد، كه براي معالجه او را نگاه كند و دست به بدن او بزند اشكال ندارد، ولي اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند نبايد دست به بدن او بزند و اگر با دست زدن بتواند معالجه كند، نبايد او را نگاه كند.

2451 - اگر انسان براي معالجه كسي ناچار شود كه به عورت او نگاه كند، بنابر احتياط واجب بايد آيينه را در مقابل گذاشته و در آن نگاه كند ولي اگر چاره اي جز

نگاه كردن به عورت نباشد اشكال ندارد، و هم چنين است اگر مدت نگاه كردن به عورت كوتاه تر از مدت نگاه كردن در آينه باشد.

مسايل متفرقه زناشويي

2452 - كسي كه به واسطه نداشتن زن به حرام مي افتد واجب است زن بگيرد.

2453 - اگر شوهر در عقد مثلا شرط كند كه زن باكره باشد و بعد از عقد معلوم شود كه باكره نبوده، مي تواند عقد را بهم بزند، ولي اگر بهم نزد مي تواند با ملاحظه نسبت تفاوت بين مهر باكره و غير باكره را از مهري كه قرار داده اند بگيرد.

2454 - ماندن مرد و زن نامحرم در محل خلوتي كه كسي در آنجا نيست در صورتي كه احتمال فساد برود حرام است، هر چند طوري باشد كه كس ديگر بتواند وارد شود، ولي اگر احتمال فساد نرود اشكال ندارد.

2455 - اگر مرد مهر زن را در عقد معين كند و قصدش اين باشد كه آن را ندهد، عقد صحيح است ولي مهر را بايد بدهد.

2456 - مسلماني كه از اسلام خارج شود، و كفر را اختيار كند، مرتد ناميده مي شود، و مرتد بر دو قسم است: مرتد فطري و مرتد ملي، و مرتد فطري كسي است كه پدر و مادر او يا يكي از آنها در هنگام به دنيا آمدن او مسلمان باشند و خود او نيز پس از تميز مسلمان باشد، و سپس كافر شود، و مرتد ملي مقابل آن است.

2457 - اگر زن پس از ازدواج مرتد شود، عقد او باطل مي گردد، و چنانچه شوهرش با او نزديكي نكرده باشد عده ندارد، و هم چنين است اگر بعد از نزديكي مرتد

شود ولي يائسه يا صغيره باشد اما اگر زن در سن زنهايي باشد كه حيض مي بينند بايد به دستوري كه در احكام طلاق گفته خواهد شد عده نگهدارد، و مشهور آن است كه اگر در بين عده مسلمان شود عقد او به حال خود باقي مي ماند، و اين حكم خالي از وجه نيست، هر چند بهتر آن است كه مراعات احتياط ترك نشود و يائسه زني است كه پنجاه سال سن داشته باشد، و از جهت بالا رفتن سنش خون حيض نبيند و اميد بازگشت آن را هم نداشته باشد.

2458 - اگر مرد پس از عقد مرتد فطري شود، زنش بر او حرام مي شود، و بايد به مقدار عده وفات كه در احكام طلاق گفته مي شود عده نگهدارد.

2459 - اگر مرد پس از عقد مرتد ملي شود، عقد او باطل مي گردد، و چنانچه با زنش نزديكي نكرده يا اين كه زن يائسه يا صغيره باشد، عده ندارد، و اگر بعد از نزديكي مرتد شود، و زن او در سن زنهايي باشد كه حيض مي بينند بايد آن زن به مقدار عده طلاق كه در احكام طلاق گفته مي شود عده نگهدارد، و مشهور آن است كه اگر پيش از تمام شدن عده، شوهر او مسلمان شود عقد او به حال خود باقي مي ماند و اين حكم نيز خالي از وجه نيست البته مراعات احتياط بهتر است.

2460 - اگر زن در عقد با مرد شرط كند كه او را از شهري بيرون نبرد، و مرد هم قبول كند، نبايد زن را بدون رضايتش از آن شهر بيرون ببرد.

2461 - اگر زني از شوهر سابقش دختري داشته باشد، شوهر

بعدي مي تواند آن دختر را براي پسر خود كه از اين زن نيست عقد كند، و نيز اگر دختري را براي پسر خود عقد كند، مي تواند با مادر آن ازدواج نمايد.

2462 - اگر زني از زنا آبستن شود، براي او جايز نيست بچه را سقط كند.

2463 - اگر كسي با زني كه شوهر ندارد، و در عده غير هم نيست زنا كند، چنانچه بعد او را عقد كند و بچه اي از آنان پيدا شود، در صورتي كه ندانند از نطفه حلال است يا حرام، آن بچه حلال زاده است.

2464 - اگر مرد نداند كه زن در عده است و با او ازدواج كند چنانچه زن هم نداند و بچه اي از آنان به دنيا آيد، حلال زاده است و شرعا فرزند هر دو مي باشد.

ولي اگر زن مي دانسته كه در عده است و تزويج در عده جايز نيست، شرعا بچه فرزند پدر است و در هر دو صورت عقد آنان باطل است و به يكديگر همان طور كه گذشت حرام مي باشند.

2465 - اگر زن بگويد يائسه ام نبايد حرف او را قبول كرد ولي اگر بگويد شوهر ندارم، حرف او قبول مي شود، مگر آن كه مورد اتهام باشد كه در اين صورت احتياط آن است كه از حال او جستجو شود.

2466 - اگر بعد از آن كه انسان با زني كه گفت شوهر ندارم ازدواج كرد، و بعدا كسي بگويد آن زن، زن او است، چنانچه شرعا ثابت نشود كه گفته آن كس صحيح است، نبايد حرف او را قبول كرد.

2467 - تا دو سال پسر يا دختر تمام نشده، پدر نمي تواند

او را از مادرش جدا كند.

و احوط و اولي آن است كه بچه را تا هفت سال از مادرش جدا نكند.

2468 - اگر ديانت و اخلاق خواستگار مورد رضايت باشد، بهتر آن است كه رد نشود، از پيغمبر اكرم صلي اللّه عليه وآله روايت شده كه هر گاه خواستگاري براي دختر شما آمد كه اخلاق و ديانت او مورد رضايت شما بود، دختر را به ازدواج او در آوريد، اگر چنين نكنيد فتنه و فساد بزرگي بر زمين به پا خواهد شد.

2469 - اگر زن مهر خود را به شوهر صلح كند، كه زن ديگر نگيرد، واجب است شوهر با زن ديگر ازدواج نكند و زن هم حق ندارد مهر را بگيرد.

2470 - كسي كه از زنا به دنيا آمده، اگر زن بگيرد، و بچه اي پيدا كند آن بچه حلال زاده است.

2471 - هرگاه مرد در روزه ماه رمضان يا در حال حيض زن با او نزديكي كند، معصيت كرده، ولي اگر بچه اي از آنان به دنيا آيد حلال زاده است.

2472 - زني كه يقين دارد شوهرش در سفر مرده، اگر بعد از عده وفات كه مقدار آن در احكام طلاق گفته خواهد شد، شوهر كند و شوهر اول از سفر برگردد، بايد از شوهر دوم جدا شود و به شوهر اول حلال است ولي اگر شوهر دوم با او نزديكي كرده باشد، زن بايد عده نگهدارد و شوهر دوم بايد مهر او را مطابق زنهايي كه مثل او هستند بدهد ولي خرج عده ندارد.

احكام شير دادن

2473 - اگر زني بچه اي را با شرايطي كه در مساله (2483) گفته خواهد شد، شير دهد،

آن بچه به اين عده محرم مي شود: اول خود زن و آن را مادر رضاعي مي گويند، دوم شوهر زن كه شير مال او است و او را پدر رضاعي مي گويند.

سوم پدر و مادر آن زن، هر چه بالا روند، اگر چه پدر و مادر رضاعي او باشند.

چهارم بچه هايي كه از آن زن به دنيا آمده اند يا بعد به دنيا مي آيند.

پنجم بچه هاي اولاد آن زن هر چه پايين روند، چه از اولاد او به دنيا آمده، چه اولاد او آن بچه ها را شير داده باشند.

ششم خواهر و برادر آن زن اگر چه رضاعي باشند، يعني به واسطه شير خوردن با آن زن خواهر و برادر شده باشند.

هفتم عمو و عمه آن زن اگر چه رضاعي باشند.

هشتم دايي و خاله آن زن اگر چه رضاعي باشند.

نهم اولاد شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه پايين روند، اگر چه اولاد رضاعي او باشند.

دهم پدر و مادر شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه بالا روند.

يازدهم خواهر و برادر شوهري كه شير مال او است اگر چه خواهر و برادر رضاعي او باشند.

دوازدهم عمو و عمه و دايي و خاله شوهري كه شير مال او است هر چه بالا روند، اگر چه رضاعي باشند، و نيز عده ديگري هم - كه در مسايل بعد گفته مي شود - به واسطه شير دادن محرم مي شوند.

2474 - اگر زني بچه اي را با شرايطي كه در مساله (2483) گفته مي شود شير دهد، پدر آن بچه نمي تواند با دخترهايي كه از آن زن به دنيا آمده اند ازدواج كند، چنانچه يكي

از آنها فعلا زن او باشد، عقد او باطل مي شود، ولي جايز است با دخترهاي رضاعي آن زن ازدواج كند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج نكند، و نيز نمي تواند بنابر احتياط دخترهاي شوهري را كه شير مال او است اگر چه دخترهاي رضاعي او باشند، براي خود عقد نمايد، و چنانچه يكي از آنها فعلا زن او باشد عقد او بنابر احتياط باطل مي شود.

2475 - اگر زني بچه اي را با شرايطي كه در مساله (2483) گفته مي شود، شير دهد، شوهر آن زن كه صاحب شير است، به خواهرهاي آن بچه محرم نمي شود، ولي احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج ننمايد، و نيز خويشان شوهر به خواهر و برادر آن بچه محرم نمي شوند.

2476 - اگر زني بچه اي را شير دهد، به برادرهاي آن بچه محرم نمي شود، و نيز خويشان آن زن به برادر و خواهر بچه اي كه شير خورده محرم نمي شوند.

2477 - اگر انسان با زني كه دختري را شير كامل داده ازدواج كند و با آن نزديكي نمايد، ديگر نمي تواند آن دختر را براي خود عقد كند.

2478 - اگر انسان با دختري ازدواج كند، ديگر نمي تواند با زني كه آن دختر را شير كامل داده ازدواج نمايد.

2479 - انسان نمي تواند با دختري كه مادر، يا مادر بزرگ او آن دختر را شير كامل داده ازدواج كند، و نيز اگر زن پدر انسان از شير پدر او دختري را شير داده باشد انسان نمي تواند با آن دختر ازدواج نمايد.

و چنانچه دختر شيرخواري را براي خود عقد كند، بعد مادر، يا مادر

بزرگ، يا زن پدر او آن دختر را شير دهد، عقد باطل مي شود.

2480 - با دختري كه خواهر، يا زن برادر انسان از شير برادر او را شير كامل داده، نمي شود ازدواج كرد، و هم چنين است اگر خواهرزاده، يا برادرزاده، يا نوه خواهر، يا نوه برادر انسان آن دختر را شير داده باشد.

2481 - اگر زني بچه دختر خود را شير كامل دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود، و هم چنين است اگر بچه اي را كه شوهر دخترش از زن ديگر دارد شير دهد، ولي اگر زني بچه پسر خود را شير دهد، زن پسرش كه مادر آن طفل شير خوار است بر شوهر خود حرام نمي شود.

2482 - اگر زن پدر دختر بچه شوهر آن دختر را به شير پدرش شير دهد، بنابر احتياط گذشته در (2474) آن دختر به شوهر خود حرام مي شود، چه بچه از همان دختر، چه از زن ديگر باشد.

شرايط شيردادني كه علت محرم شدن است

2483 - شير دادني كه علت محرم شدن است هشت شرط دارد: اول بچه شير زن زنده را بخورد، پس اگر از پستان زني كه مرده است شير بخورد فايده ندارد.

دوم شير آن زن از حرام نباشد، پس اگر شير بچه اي را كه از زنا به دنيا آمده به بچه ديگر بدهند، به واسطه آن شير، بچه به كسي محرم نمي شود.

سوم بچه شير را از پستان بمكد، پس اگر شير را در گلوي او بريزند اثري ندارد.

چهارم شير خالص باشد و با چيز ديگر مخلوط نباشد.

پنجم شير از يك شوهر باشد، پس اگر زن شير دهي را طلاق دهند، بعد شوهر ديگري كند و از او

آبستن شود، و تا موقع زاييدن، شيري كه از شوهر اول داشته باقي باشد، و مثلا هشت دفعه پيش از زاييدن از شير شوهر اول و هفت دفعه بعد از زاييدن از شير شوهر دوم به بچه اي بدهد، آن بچه به كسي محرم نمي شود.

ششم بچه به واسطه مرض شير را قي نكند و اگر قي كند، اثري ندارد.

هفتم شير دادن بچه به مقداري باشد كه استخوانش از آن شير محكم شده و گوشت بدنش برويد، و اگر معلوم نباشد كه آيا به اين حد رسيده يا نه چنانچه يك شبانه روز يا پانزده مرتبه به طوري كه در مساله آينده گفته مي شود شير سير بخورد باز هم كافي است، ولي اگر معلوم باشد كه آن شير در محكم شدن استخوان بچه و روييدن گوشت بدنش مؤثر نبوده در حالي بچه يك شبانه روز يا پانزده مرتبه شير خورده بايد مراعات احتياط در اين چنين مورد ترك نشود.

هشتم دو سال بچه تمام نشده باشد و اگر بعد از تمام شدن دو سال او را شير دهند به كسي محرم نمي شود.

بلكه اگر مثلا يپش از تمام شدن دو سال، هشت مرتبه و بعد از آن هفت مرتبه شير بخورد به كسي محرم نمي شود، ولي چنانچه از موقع زاييدن زن شيرده بيشتر از دو سال گذشته باشد و شير او باقي باشد، و بچه اي را شير دهد آن بچه به كساني كه گفته شد محرم مي شود.

2484 - بايد بچه در بين يك شبانه روز غذا يا شير كس ديگر را نخورد، ولي اگر كمي غذا بخورد كه نگويند در بين غذا خورده اشكال ندارد، و نيز

بايد پانزده مرتبه را از شير يك زن بخورد، و در بين پانزده مرتبه شير كس ديگر را نخورد و در هر دفعه بدون فاصله شير بخورد، ولي اگر در بين شير خوردن نفس تازه كند، يا كمي صبر كند كه از زمان اولي كه پستان در دهان مي گيرد، تا وقتي سير مي شود يك دفعه حساب شود اشكال ندارد.

2485 - اگر زن از شير شوهر خود بچه اي را شير دهد، بعد شوهر ديگر كند و از شير شوهر دوم بچه ديگر را شير دهد، آن دو بچه به يكديگر محرم نمي شوند، اگر چه بهتر آن است كه با هم ازدواج نكنند.

2486 - اگر زن از شير يك شوهر چندين بچه را شير دهد، همه آنها به يكديگر و به شوهر و به زني كه آنان را شير داده محرم مي شوند.

2487 - اگر كسي چند زن داشته باشد، و هر كدام آنان با شرايطي كه گفتيم بچه اي را شير دهد، همه آن بچه ها به يكديگر و به آن مرد و به همه آن زنها محرم مي شوند.

2488 - اگر كسي دو زن شيرده دارد، و يكي از آنان بچه اي را مثلا هشت مرتبه و ديگري هفت مرتبه شير بدهد آن بچه به كسي محرم نمي شود.

2489 - اگر زني از شير يك شوهر پسر و دختري را شير كامل بدهد خواهر و برادر آن دختر به خواهر و برادر آن پسر محرم نمي شوند.

2490 - انسان نمي تواند بدون اذن زن خود، با زنهايي كه به واسطه شير خوردن خواهرزاده يا برادرزاده زن او شده اند ازدواج كند، نيز اگر با پسري لواط كند، نمي تواند

دختر و خواهر و مادر و مادر بزرگ آن پسر را كه رضاعي هستند، يعني به واسطه شير خوردن دختر و خواهر و مادر او شده اند، براي خود عقد كند، و اين حكم بنابر احتياط در موردي كه لواط كننده بالغ نباشد، و يا لواط دهنده بالغ باشد نيز جاري است.

2491 - زني كه برادر انسان را شير داده به انسان محرم نمي شود، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.

2492 - انسان نمي تواند با دو خواهر، اگر چه رضاعي باشند، يعني به واسطه شيرخوردن، خواهر يكديگر شده باشند ازدواج كند.

و چنانچه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بوده اند در صورتي كه عقد آنان در يك وقت بوده، هر دو عقد بنابر اظهر باطل است و اگر در يك وقت نبوده عقد اولي صحيح و عقد دومي باطل مي باشد.

2493 - اگر زن از شير شوهر خود كساني را كه بعدا گفته مي شود، شير دهد، شوهرش بر او حرام نمي شود، اگر چه بهتر آن است كه احتياط كنند: اول برادر و خواهر خود را.

دوم عمو و عمه و دايي و خاله خود را.

سوم اولاد عمو و اولاد دايي خود را.

چهارم برادرزاده خود را.

پنجم برادر شوهر، يا خواهر شوهر خود را.

ششم خواهرزاده خود را، يا خواهرزاده شوهرش را.

هفتم عمو و عمه و دايي و خاله شوهرش را.

هشتم نوه زن ديگر شوهر خود را.

2494 - اگر كسي دختر عمه يا دختر خاله انسان را شير دهد به او محرم نمي شود ولي احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خودداري نمايد.

2495 - مردي كه دو زن دارد، اگر

يكي از آن دو زن فرزند عموي زن ديگر را شير دهد، زني كه فرزند عموي او شير خورده، به شوهر خود حرام نمي شود.

آداب شير دادن

2496 - براي شير دادن بچه بهتر از هر كس مادر او است و سزاوار است كه مادر براي شير دادن از شوهر خود مزد نگيرد و خوب است كه شوهر مزد بدهد، و اگر مادر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد، شوهر مي تواند بچه را از او گرفته و به دايه بدهد.

2497 - مستحب است دايه اي كه براي طفل مي گيرند، دوازده امامي و داراي عقل و عفت و صورت نيكو باشد، و مكروه است كم عقل، يا غير دوازده امامي، يا بد صورت، يا بد خلق، يا زنازاده باشد.

و نيز مكروه است دايه اي بگيرند كه شيرش از بچه اي است كه از زنا به دنيا آمده باشد.

مسايل متفرقه شير دادن

2498 - بهتر آن است از شير دادن زنها به هر بچه اي جلوگيري شود، زيرا ممكن است فراموش شود كه به چه كساني شير داده اند و بعدا دو نفر محرم با يكديگر ازدواج نمايند.

2499 - در صورتي كه ممكن باشد، مستحب است بچه را بيست و يك ماه تمام شير بدهند، و شايسته نيست كه بيش از دو سال شير بدهند.

2500 - اگر به واسطه شير دادن، حق شوهر از بين نرود، زن مي تواند بدون اجازه شوهر بچه كس ديگر را شير دهد.

2501 - اگر شوهر زني دختر شيرخواري را براي خود عقد كرده باشد، چنانچه زن آن دختر شيرخوار را شير دهد، بنابر مشهور آن زن مادر زن شوهرش مي شود و بر او حرام مي گردد، ولي اين حكم خالي از اشكال نيست، و مراعات احتياط ترك نشود.

2502 - اگر كسي بخواهد زن برادرش به او محرم شود، بعضي فرموده اند

كه بايد دختر شيرخواري را مثلا دو روزه براي خود صيغه كند و در آن دو روز با شرايطي كه در مساله (2483) گفته شد زن برادرش آن دختر را شير دهد، تا مادر زنش شود، ولي اين حكم در صورتي كه زن برادر از شير برادر به آن دختر شير دهد محل اشكال است.

2503 - اگر مرد پيش از آن كه زني را براي خود عقد كند، بگويد به واسطه شير خوردن، آن زن بر او حرام شده، مثلا بگويد شير مادر او را خورده، چنانچه تصديق او ممكن باشد، نمي تواند با آن زن ازدواج كند، و اگر بعد از عقد بگويد و خود زن هم حرف او را قبول نمايد، عقد باطل است پس اگر مرد با او نزديكي نكرده باشد، يا نزديكي كرده باشد، ولي در وقت نزديكي كردن، زن بداند بر آن مرد حرام است، مهر ندارد و اگر بعد از نزديكي بفهمد كه بر آن مرد حرام بوده، شوهر بايد مهر او را مطابق زنهايي كه مثل او هستند بدهد.

2504 - اگر زن پيش از عقد بگويد به واسطه شير خوردن بر مردي حرام شده، چنانچه تصديق او ممكن باشد، نمي تواند با آن مرد ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد، مثل صورتي است كه مرد بعد از عقد بگويد كه زن بر او حرام است و حكم آن در مساله پيش گفته شد.

2505 - شير دادني كه علت محرم شدن است به دو چيز ثابت مي شود: اول خبر دادن عده اي كه انسان از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا كند.

دوم شهادت مرد عادل، ولي بايد

شرايط شير دادن را هم بگويند مثلا بگويند ما ديده ايم كه فلان بچه بيست و چهار ساعت از پستان فلان زن شير خورده و چيزي هم در بين نخورده، و هم چنين ساير شرطها را كه در مساله (2483) گفته شد شرح دهند، و اما ثابت شدن شير دادن به شهادت يك مرد و دو زن يا چهار زن كه عادل باشند محل اشكال است.

2506 - اگر شك كند به مقداري كه علت محرم شدن است بچه شير خورده يا نه، يا گمان داشته باشند كه به آن مقدار شير خورده، بچه به كسي محرم نمي شود، ولي بهتر آن است كه احتياط كنند.

احكام طلاق

2507 - مردي كه زن خود را طلاق مي دهد، بايد بالغ و عاقل باشد، ولي اگر بچه ده ساله زن خود را طلاق دهد، بايد مراعات احتياط در مورد آن ترك نشود، و هم چنين بايد مرد به اختيار خود طلاق دهد، و اگر او را مجبور كنند كه زنش را طلاق دهد طلاق باطل است و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد، پس اگر صيغه طلاق را مثلا به شوخي بگويد صحيح نيست.

2508 - زن بايد در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد، و شوهرش در آن پاكي با او نزديكي نكرده باشد، و تفصيل اين دو شرط در مسايل آينده گفته مي شود.

2509 - طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است.

اول آن كه شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكي نكرده باشد.

دوم معلوم باشد آبستن است و اگر معلوم نباشد و شوهر در حال حيض طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده،

آن طلاق باطل است هر چند احتياط مستحب آن است كه دوباره او را طلاق دهد.

سوم مرد به واسطه غايب بودن يا مانند آن از زن خود جدا باشد به طوري كه نتواند بفهمد كه زن از خون حيض و نفاس پاك است يا نه، ولي در اين صورت بنابر احتياط لازم بايد مرد صبر كند تا حداقل يك ماه از جدا شدنش از زن بگذرد و بعد او را طلاق دهد.

2510 - اگر زن را از خون حيض پاك بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود كه موقع طلاق در حال حيض بوده، طلاق او باطل است و اگر او را در حيض بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود پاك بوده، طلاق او صحيح است.

2511 - كسي كه مي داند زنش در حال حيض يا نفاس است، اگر از او جدا شود مثلا مسافرت كند و بخواهد او را طلاق دهد، بايد تا مدتي كه يقين يا اطمينان پيدا كند كه زن از آن حيض يا نفاس پاك شده صبر نمايد، و بعدا چنانچه بداند كه او در حالت پاكي است مي تواند او را طلاق دهد، و هم چنين است اگر شك داشته باشد در صورتي كه آنچه را كه در كيفيت طلاق غايب در مساله (2509) گذشت مراعات كند.

2512 - اگر مردي كه از زن خود جدا شده بخواهد زن خود را طلاق دهد چنانچه بتواند اطلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه، هر چند اطلاع او از روي عادت حيض زن، يا نشانه هاي ديگري باشد، كه در شرع معين شده، اگر او را

طلاق دهد و بعدا معلوم شود كه در حال حيض يا نفاس بوده، طلاق او صحيح نيست.

2513 - اگر با عيالش كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و بخواهد طلاقش دهد، بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود، ولي زني را كه نه سالش تمام نشده، يا معلوم است كه آبستن است، اگر بعد از نزديكي طلاق دهند اشكال ندارد، و هم چنين است اگر يائسه باشد (معناي يائسه در مساله (2457) گذشت).

2514 - اگر با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و در همان پاكي طلاقش دهد، چنانچه بعد معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده، آن طلاق باطل است هر چند احتياط مستحب آن است كه دوباره او را طلاق دهد.

2515 - اگر با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و سپس از او جدا شود، مثلا مسافرت نمايد، چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد، و نتواند از حالش اطلاع پيدا كند، بايد به قدري كه زن بعد از آن پاكي خون مي بيند و دوباره پاك مي شود، صبر كند.

و احتياط واجب آن است كه آن مدت كمتر از يك ماه نباشد.

2516 - اگر مرد بخواهد زن خود را كه به واسطه اصل خلقت يا مرضي حيض نمي بيند، و زنهاي مانند او حيض مي بيند، طلاق دهد، بايد از وقتي كه با او نزديكي كرده تا سه ماه از نزديكي با او خودداري نمايد و بعد او را طلاق دهد.

2517 - طلاق بايد به صيغه عربي صحيح و به كلمه طالق خوانده شود، و دو مرد عادل آن

را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلا فاطمه باشد، بايد بگويد: زوجتي فاطمه طالق يعني زن من فاطمه رها است و اگر ديگري را وكيل كند آن وكيل بايد بگويد: زوجة موكلي فاطمه طالق و در صورتي كه زن معين باشد ذكر نام او لازم نيست و چنانچه مرد نتواند طلاق را به صيغه عربي بياورد و يا وكيل بگيرد به هر لفظي كه مرادف صيغه عربي آن است از هر لغتي باشد مي تواند طلاق دهد.

2518 - زني كه صيغه شده، مثلا يك ماهه يا يك ساله او را عقد كرده اند طلاق ندارد و رها شدن او به اين است كه مدتش تمام شود، يا مرد مدت او را به او ببخشد به اين ترتيب كه بگويد: مدت را به تو بخشيدم و شاهد گرفتن و پاك بودن زن از حيض لازم نيست.

عده طلاق

2519 - زني كه نه سالش تمام نشده، و زن يائسه عده ندارند، يعني اگر چه شوهرش با او نزديكي كرده باشد، بعد از طلاق مي تواند فورا شوهر كند.

2520 - زني كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست و شوهرش با او نزديكي كند اگر طلاقش دهد، بعد از طلاق بايد عده نگهدارد، و عده زن آزاد آن است كه بعد از آن كه شوهرش در پاكي طلاقش داد، به قدري صبر كند كه دوبار حيض ببيند و پاك شود و همين كه حيض سوم را ديد عده او تمام مي شود، و مي تواند شوهر كند.

ولي اگر پيش از نزديكي كردن با او طلاقش بدهد عده ندارد، يعني مي

تواند بعد از طلاق فورا شوهر كند، مگر آن كه مني شوهر به طور جذب يا مانند آن داخل فرج او شده باشد، كه در اين صورت بنابر اظهر بايد عده نگهدارد.

2521 - زني كه حيض نمي بيند اگر در سن زنهايي باشد كه حيض مي بينند، چنانچه شوهرش بعد از نزديكي با او طلاقش دهد، بايد بعد از طلاق تا سه ماه عده نگهدارد.

2522 - زني كه عده او سه ماه است، اگر اول ماه طلاقش بدهند، بايد سه ماه هلالي يعني از موقعي كه ماه ديده مي شود تا سه ماه عده نگهدارد.

و اگر در بين ماه طلاقش بدهد، بايد باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و نيز كسري ماه اول را از ماه چهارم عده نگهدارد، تا سه ماه تمام شود، مثلا اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش دهند و آن ماه بيست و نه روز باشد، بايد نه روز باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و بيست روز از ماه چهارم عده نگهدارد، بلكه احتياط واجب آن است كه از ماه چهارم بيست و يك روز عده نگهدارد، تا به مقداري كه از ماه اول عده نگهداشته سي روز شود.

2523 - اگر زن آبستن را طلاق دهند، عده اش تا دنيا آمدن يا سقط شدن بچه او است بنابر اين اگر مثلا يك ساعت بعد از طلاق، بچه او به دنيا آمد، عده اش تمام مي شود، ولي اين در صورتي است كه بچه فرزند شرعي صاحب عده باشد، بنابر اين اگر زن از زنا آبستن شده باشد، و شوهرش او را طلاق دهد عده او به وضع حمل

بچه اش تمام نمي شود.

2524 - زني كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست اگر صيغه شود مثلا يك ماهه، يا يك ساله شوهر كند، چنانچه شوهرش با او نزديكي نمايد و مدت آن زن تمام شود، يا شوهر مدت را به او ببخشد بايد عده نگهدارد پس اگر حيض مي بيند بنابر احتياط بايد به مقدار دو حيض عده نگهدارد و شوهر نكند و اگر حيض نمي بيند، چهل و پنج روز از شوهر كردن خودداري نمايد، و در صورتي كه آبستن باشد، عده او بنابر اظهر تا دنيا آمدن يا سقط شدن بچه او است اگر چه احتياط مستحب آن است كه به هر كدام از زاييدن يا چهل و پنج روز كه بيشتر است عده نگهدارد.

2525 - ابتداي عده طلاق از موقعي است كه خواندن صيغه طلاق تمام مي شود، چه زن بداند طلاقش داده اند، يا نداند، پس اگر بعد از تمام شدن عده بفهمد كه او را طلاق داده اند، لازم نيست دوباره عده نگهدارد.

عده زني كه شوهرش مرده

2526 - زني كه شوهرش مرده در صورتي كه آزاد است اگر آبستن نباشد، بايد تا چهار ماه و ده روز عده نگهدارد يعني از شوهر كردن خودداري نمايد، اگر چه يائسه يا صيغه باشد، يا شوهرش با او نزديكي نكرده باشد، و اگر آبستن باشد، بايد تا موقع زاييدن عده نگهدارد، ولي اگر پيش از گذشتن چهار ماه و ده روز، بچه اش بدنيا آيد، بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش صبر كند، و اين عده را عده وفات مي گويند.

2527 - زني كه در عده وفات مي باشد، حرام است لباس رنگي بپوشد و

سرمه بكشد و هم چنين كارهاي ديگري كه زينت حجاب حساب شود، بر او حرام مي باشد.

2528 - اگر زن يقين كند كه شوهرش مرده و بعد از تمام شدن عده وفات شوهر كند، چنانچه معلوم شود شوهر او بعدا مرده است بايد از شوهر دوم جدا شود، و بنابر احتياط در صورتي كه آبستن باشد، تا مقدار زاييدن براي شوهر دوم عده وطي شبهه (كه مانند عده طلاق است) و بعد براي شوهر اول عده وفات نگهدارد، و اگر آبستن نباشد، براي شوهر اول عده وفات و بعد براي شوهر دوم عده وطي شبهه نگهدارد.

2529 - ابتداي عده وفات در صورتي كه شوهر زن غايب يا در حكم غايب باشد از موقعي است كه زن از مرگ شوهر مطلع شود نه از زمان مرگ شوهر ولي اين حكم در زني كه به سن بلوغ نرسيده و يا ديوانه مي باشد محل اشكال است.

2530 - اگر زن بگويد عده ام تمام شده، از او قبول مي شود مگر آن كه مورد تهمت باشد كه در اين صورت بنابر احتياط قبول نمي شود، مثلا اگر ادعا كند كه در يك ماه سه مرتبه خون ديده ادعاي او تصديق نمي شود، مگر آن كه نزديكانش از زنان تصديق كنند كه عادت زنانه او اين چنين بوده است.

طلاق بائن و طلاق رجعي

2531 - طلاق بائن آن است كه بعد از طلاق، مرد حق ندارد به زن خود رجوع كند، يعني بدون عقد او را به زني قبول نمايد، و آن بر پنج قسم است: اول طلاق زني كه نه سالش تمام نشده باشد.

دوم طلاق زني كه يائسه باشد.

سوم طلاق زني كه شوهرش بعد از عقد با

او نزديكي نكرده باشد.

چهارم طلاق سوم زني كه او را سه دفعه طلاق داده اند.

پنجم طلاق خلع و مبارات.

ششم طلاق حاكم، زن شخصي را كه نه حاضر است كه مخارج زندگاني او را بدهد و نه حاضر است او را طلاق دهد.

و احكام اينها بعدا گفته خواهد شد و غير اينها طلاق رجعي است به اين معني تا وقتي زن در عده است، شوهرش مي تواند به او رجوع نمايد.

2532 - كسي كه زنش را طلاق رجعي داده، حرام است او را از خانه اي كه موقع طلاق در آن خانه سكني مي كرده، بيرون كند، ولي در بعضي از مواقع كه از جمله آنها آن است كه زن زنا نمايد، بيرون كردن او اشكال ندارد، و نيز حرام است زن براي كارهاي غير لازم بدون اذن شوهر از خانه بيرون رود.

احكام رجوع كردن

2533 - در طلاق رجعي مرد به دو قسم مي تواند به زن خود رجوع كند: اول حرفي بزند معنايش اين باشد كه او را دوباره زن خود قرار دهد.

دوم كاري كند و به آن كار قصد رجوع نمايد، و ظاهر اين است كه به نزديكي كردن رجوع محقق مي شود، اگر چه قصد رجوع نداشته باشد، بلكه بعضي گفته اند كه به لمس و بوسيدن هر چند بدون قصد رجوع باشد، رجوع محقق مي شود اگر چه اين گفته خالي از اشكال نيست.

2534 - براي رجوع كردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد، يا به زن خبر دهد، بلكه اگر بدون اين كه كسي بفهمد خودش رجوع كند، رجوعش صحيح است.

ولي اگر بعد از تمامي عده مرد بگويد كه در عده رجوع نموده ام لازم است

اثبات نمايد.

2535 - مردي كه زن خود را طلاق رجعي داده، اگر مالي از او بگيرد، و با او صلح كند كه ديگر به او رجوع نكند اين مصالحه اگر چه صحيح است واجب است كه رجوع ننمايد ولي حق رجوع او از بين نمي رود، و در صورتي كه رجوع كند طلاقي كه داده موجب جدايي نمي شود. 2536 - اگر زني را دو بار طلاق دهد و به او رجوع كند، يا دو بار او را طلاق دهد و بعد از هر طلاق عقدش كند، يا بعد از يك طلاق رجوع و بعد از طلاق ديگر عقد كند بعد از طلاق سوم آن زن بر او حرام است.

ولي اگر بعد از طلاق سوم به ديگري شوهر كند با پنج شرط به شوهر اول حلال مي شود يعني مي تواند آن زن را دوباره عقد نمايد.

اول آن كه عقد شوهر دوم هميشگي باشد و اگر مثلا يك ماهه يا يك ساله او را صيغه كند بعد از آن كه از او جدا شد شوهر اول نمي تواند او را عقد كند.

دوم شوهر دوم با او نزديكي و دخول كند و احتياط واجب آن است كه نزديكي از جلوي زن باشد.

سوم شوهر دوم طلاقش دهد يا بميرد.

چهارم عده طلاق يا عده وفات شوهر دوم تمام شود.

پنجم بنابر احتياط واجب شوهر دوم در زمان نزديكي بالغ باشد.

طلاق خلع

2537 - طلاق زني را كه به شوهرش مايل نيست و از او كراهت دارد و مهر يا مال ديگر خود را به او مي بخشد كه طلاقش دهد، طلاق خلع گويند، در طلاق خلع - بنابر اظهر - معتبر است كه كراهت

زن از شوهرش به حدي باشد كه او را به مراعات ننمودن حقوق زناشويي تهديد نمايد.

2538 - اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند چنانچه اسم زن مثلا فاطمه باشد پس از بذل مي گويد: زوجتي فاطمة خالعتها علي ما بذلت و بنابر احتياط مستحب نيز بگويد: هي طالق يعني زنم فاطمه را در مقابل چيزي كه بذل نموده طلاق خلع دادم او رها است و در صورتي كه زن معين باشد بردن نامش در اينجا و در طلاق مبارات نيز لازم نيست.

2539 - اگر زني كسي را وكيل كند كه مهر او را به شوهرش ببخشد و شوهر همان كس را وكيل كند كه زن را طلاق دهد، چنانچه مثلا اسم شوهر محمد و اسم زن فاطمه باشد وكيل صيغه طلاق را اين طور مي خواند عن موكلتي فاطمة بذلت مهرها لموكلي محمد ليخلعها عليه پس از آن بدون فاصله مي گويد: زوجة موكلي خالعتها علي ما بذلت هي طالق و اگر زني كسي را وكيل كند كه غير از مهر چيز ديگري را به شوهر او ببخشد كه او را طلاق دهد وكيل بايد به جاي كلمه مهرها آن چيز را بگويد مثلا صد تومان داده بايد بگويد: بذلت ماة تومان.

طلاق مبارات

2540 - اگر زن و شوهر يكديگر را نخواهند و از هم كراهت داشته باشند، و زن مالي به مرد بدهد كه او را طلاق دهد، آن طلاق را مبارات گويند.

2541 - اگر شوهر بخواهد صيغه مبارات را بخواند، چنانچه مثلا اسم زن فاطمه باشد، بايد بگويد: بارات زوجتي فاطمة علي ما بذلت، و بنابر احتياط لازم نيز بگويد، فهي طالق يعني من و

زنم فاطمه در مقابل بذل كرده او از هم جدا شديم پس او رها است، و اگر ديگري را وكيل كند، وكيل بايد بگويد: عن قبل موكلي بارات زوجته فاطمة علي ما بذلت فهي طالق و در هر دو صورت اگر به جاي كلمه علي ما بذلت بما بذلت بگويد اشكال ندارد.

2542 - صيغه طلاق خلع و مبارات در صورت امكان بايد به عربي صحيح خوانده شود، و چنانچه ممكن نباشد، حكم آن حكم طلاق است كه در مساله (2517) گذشت، ولي اگر زن براي آن كه مال خود را به شوهر ببخشد مثلا به فارسي بگويد براي طلاق فلان مال را به تو بخشيدم اشكال ندارد.

2543 - اگر زن در بين عده طلاق خلع، يا مبارات از بخشش خود برگردد، شوهر مي تواند رجوع كند و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد.

2544 - مالي را كه شوهر براي طلاق مبارات مي گيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد ولي در طلاق خلع اگر بيشتر باشد اشكال ندارد.

احكام متفرقه طلاق

2545 - اگر با زن نامحرمي به گمان اين كه عيال خود او است نزديكي كند، چه زن بداند كه او شوهرش نيست، يا گمان كند شوهرش مي باشد بايد عده نگهدارد.

2546 - اگر با زني كه مي داند عيالش نيست زنا كند، اگر زن بداند كه آن مرد شوهر او نيست، لازم نيست عده نگهدارد، ولي اگر گمان كند كه شوهرش مي باشد احتياط لازم آن است كه عده نگهدارد.

2547 - اگر مرد زني را گول بزند كه رعايت حقوق زناشويي شوهرش را نكند تا او وادار شود طلاقش دهد و زن آن مرد شود طلاق و عقد

آن صحيح است ولي هر دو معصيت بزرگي كرده اند.

2548 - هر گاه زن در ضمن عقد با شوهر شرط كند كه اگر شوهر مسافرت نمايد، يا مثلا شش ماه به او خرجي ندهد اختيار طلاق با او باشد اين شرط باطل است.

ولي چنانچه شرط كند، از طرف شوهر فعلا وكيل باشد كه چنانچه او مثلا مسافرت كند يا تا شش ماه خرجي ندهد خود او طلاق دهد اشكال ندارد.

2549 - زني كه شوهرش گم شده، اگر بخواهد به ديگري شوهر كند بايد نزد مجتهد عادل برود و به دستور او عمل نمايد.

2550 - پدر و جد پدري ديوانه مي توانند زن او را طلاق بدهند.

2551 - اگر پدر يا جد پدري براي طفل خود زني را صيغه كند، اگر چه مقداري از زمان تكليف بچه جزء مدت صيغه باشد، مثلا براي پسر چهارده ساله خودش زني را دو ساله صيغه كند، چنانچه صلاح بچه باشد مي تواند مدت آن زن را ببخشد ولي زن دايمي او را نمي تواند طلاق دهد.

2552 - اگر از روي علاماتي كه در شرع معين شده، مرد دو نفر را عادل بداند و زن خود را پيش آنان طلاق دهد، ديگري كه عدالت آنان نزدش ثابت نشده مي تواند آن زن را بعد از تمام شدن عده اش براي خود يا براي كس ديگر عقد كند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خودداري نمايد و براي ديگري هم او را عقد نكند.

2553 - اگر كسي زن خود را بدون اين كه او بفهمد طلاق دهد، چنانچه مخارج او را مثل وقتي كه زنش بوده بدهد،

و مثلا بعد از يك سال بگويد يك سال پيش تو را طلاق دادم، و شرعا هم ثابت كند، مي تواند چيزهايي را كه در آن مدت براي زن تهيه نموده و او مصرف نكرده است از او پس بگيرد، ولي چيزهايي را كه مصرف كرده نمي تواند از او مطالبه نمايد.

غصب
احكام غصب

1/2553 - غصب آن است كه انسان از روي ظلم، بر مال يا حق كسي مسلط شود و اين يكي از گناهان بزرگ است كه اگر كسي انجام دهد، در قيامت به عذاب سخت گرفتار مي شود، از حضرت پيغمبر اكرم صلي اللّه عليه وآله روايت شده است كه هر كس يك وجب زمين از ديگري غصب كند در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق به گردن او مي اندازند.

2554 - اگر انسان نگذارد مردم از مسجد و مدرسه و پل و جاهاي ديگري كه براي عموم ساخته شده استفاده كنند، حق آنان را غصب نموده و هم چنين است اگر كسي در مسجد جايي را براي خود بگيرد چنانچه ديگري او را از آنجا بيرون كند، و نگذارد كه از آنجا استفاده نمايد، گناه كرده است.

2555 - اگر گرو دهنده و گرو گيرنده قرار بگذارند كه چيزي را كه گرو گذاشته شده به دست گرو گيرنده يا به دست شخص سومي باشد گرو دهنده نمي تواند آن چيز را پيش از آن كه طلب او را بدهد پس بگيرد و چنانچه بگيرد بايد فورا برگرداند.

2556 - مالي را كه نزد كسي گرو گذاشته اند، اگر ديگري غصب كند هر يك از صاحب مال و گرو گيرنده مي توانند چيزي را كه

غصب كرده از او مطالبه نمايند و چنانچه آن چيز را از او بگيرند، باز هم در گرو است و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را بگيرند، آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مي باشد.

2557 - اگر انسان چيزي را غصب كند، بايد به صاحبش برگرداند و اگر آن چيز از بين برود و قيمت داشته باشد، بايد عوض آن را به او بدهد.

2558 - اگر از چيزي كه غصب كرده منفعتي به دست آيد، مثلا از گوسفندي كه غصب كرده بره اي پيدا شود، مال صاحب مال است و نيز كسي كه مثلا خانه اي را غصب كرده، اگر چه در آن ننشيند بايد اجاره آن را بدهد.

2559 - اگر از بچه يا ديوانه چيزي را كه مال او است غصب كند بايد آن را به ولي او بدهد و اگر از بين رفته، بايد عوض آن را بدهد.

2560 - هرگاه دو نفر با هم چيزي را غصب كنند، چنانچه هر دو بر تمام آن چيز تسلط داشته باشند، هر كدام از آنان ضامن تمام آن چيز است اگر چه هر يك به تنهايي نمي توانسته آن را غصب نمايد.

2561 - اگر چيزي را كه غصب كرده با چيز ديگري مخلوط كند، مثلا گندمي را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد، چنانچه جدا كردن آنها ممكن است، اگر چه زحمت داشته باشد، بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند.

2562 - اگر شخصي قطعه طلاي ساخته شده اي را غصب كند مثل گوشواره و آن را آب نمايد بايد آن را با تفاوت قيمتش پيش از آب كردن و پس

از آن به صاحبش بدهد و چنانچه براي اين كه تفاوت قيمت را ندهد بگويد، آن را مثل اولش مي سازم، مالك مجبور نيست قبول نمايد.

و نيز مالك نمي تواند او را مجبور كند كه آن را مثل اولش بسازد.

2563 - اگر چيزي را كه غصب كرده به طوري تغيير دهد كه از اولش بهتر شود مثلا طلايي را كه غصب كرده گوشواره بسازد، چنانچه صاحب مال بگويد مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد و نمي تواند براي زحمتي كه كشيده مزد بگيرد، و هچنين بدون اجازه مالك حق ندارد، آن را به صورت اولش در آورد ولي اگر بدون اجازه او آن چيز را مثل اولش يا به شكلي ديگر كند، معلوم نيست ضامن تفاوت قيمت ميان دو حالت باشد.

2564 - اگر چيزي را كه غصب كرده به طوري تغيير دهد كه از اولش بهتر شود، و صاحب مال بگويد بايد آن را به صورت اول در آوري واجب است آن را به صورت اولش در آورد و چنانچه قيمت آن به واسطه تغيير دادن از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد، پس طلايي را كه غصب كرده اگر گوشواره بسازد و صاحب آن بگويد بايد به صورت اولش در آوري، در صورتي كه بعد از آب كردن، قيمت آن از پيش از گوشواره ساختن كمتر شود، بايد تفاوت آن را بدهد.

2565 - اگر در زميني كه غصب كرده زراعت كند، يا درخت بنشاند زراعت و درخت و ميوه آن مال خود او است و چنانچه صاحب زمين راضي نباشد، كه زراعت و درخت در زمين او

بماند، كسي كه غصب كرده بايد فورا زراعت يا درخت خود را اگر چه ضرر نمايد از زمين بكند، و نيز بايد اجاره زمين را در مدتي كه زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد و خرابيهايي را كه در زمين پيدا شده درست كند، مثلا جاي درختها را پر نمايد، و اگر به واسطه اينها قيمت زمين از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آن را هم بدهد، و نمي تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد، يا اجاره بدهد، و نيز صاحب زمين نمي تواند او را مجبور كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد.

2566 - اگر صاحب زمين راضي شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند، كسي كه آن را غصب كرده، لازم نيست درخت و زراعت را بكند، ولي بايد اجاره آن زمين را از وقتي كه غصب كرده تا وقتي كه صاحب زمين راضي شده بدهد.

2567 - اگر چيزي كه غصب كرده از بين برود، در صورتي كه مثل گاو و گوسفند باشد كه از جهت خصوصيات شخصي قيمت آن در نظر عقلاء با قيمت فرد ديگري فرق دارد، بايد قيمت آن را بدهد و چنانچه قيمت بازار آن به واسطه اختلاف عرضه و تقاضا فرق كرده باشد بايد قيمت وقتي را كه تلف شده بدهد، و احتياط مستحب آن است كه بالاترين قيمتي را كه از زمان غصب تا زمان تلف داشته بدهد.

2568 - اگر چيزي را كه غصب كرده و از بين رفته مانند گندم و جو باشد كه قيمت افرادش از جهت خصوصيات شخصيه با هم

فرق ندارد، بايد مثل همان چيزي را كه غصب كرده بدهد، ولي چيزي را كه مي دهد بايد خصوصيات نوعي و سنخيش مانند چيزي باشد كه آن را غصب كرده و از بين رفته است.

مثلا اگر از قسم اعلاي برنج غصب كرده نمي تواند از قسم پست تر بدهد.

2569 - اگر چيزي را كه مثل گوسفند است غصب نمايد و از بين برود چنانچه قيمت بازار آن فرق نكرده باشد ولي در مدتي كه پيش او بوده مثلا چاق شده، سپس تلف شده باشد، بايد قيمت وقتي را كه چاق بوده بدهد.

2570 - اگر چيزي را كه غصب كرده ديگري از او غصب نمايد، و از بين برود، صاحب مال مي تواند عوض آن را از هر يك از آنان بگيرد، يا از هر كدام آنان مقداري از عوض آن را مطالبه نمايد، و چنانچه عوض مالي را از اولي بگيرد، اولي مي تواند آنچه را داده از دومي بگيرد، ولي اگر از دومي بگيرد، او نمي تواند آنچه را كه داده از اولي مطالبه نمايد.

2571 - اگر چيزي را كه مي فروشند، يكي از شرطهاي معامله در آن نباشد، مثلا چيزي را كه بايد با وزن خريد و فروش كنند بدون وزن معامله نمايند، معامله باطل است.

و چنانچه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند اشكال ندارد، و گرنه چيزي را كه از يكديگر گرفته اند مثل مال غصبي است، و بايد آن را به ديگري برگردانند، و در صورتي كه مال هر يك در دست ديگري تلف شود، چه بداند معامله باطل است چه نداند، بايد

عوض آن را بدهد.

2572 - هر گاه مالي را از فروشنده بگيرد كه آن را ببيند يا مدتي نزد خود نگهدارد تا اگر پسنديد بخرد، در صورتي كه آن مال تلف شود، بنابر مشهور بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

احكام مالي كه انسان آن را پيدا مي كند

2573 - مال گم شده كه از قسم حيوان نيست، چنانچه انسان پيدا كند و نشانه اي نداشته باشد كه به واسطه آن صاحبش معلوم شود، چه قيمت آن كمتر از يك درهم 6 / 12 نخود نقره سكه دار باشد يا نباشد، مي تواند آن را براي خود بردارد، ولي احتياط مستحب آن است كه آن را از طرف صاحبش به فقرا صدقه بدهد.

2574 - اگر مالي پيدا كند كه قيمت آن از يك درهم كمتر است چنانچه صاحب آن معلوم باشد و انسان نداند راضي است يا نه، نمي تواند بدون اجازه او بردارد و اگر صاحب آن معلوم نباشد، احتياط واجب آن است كه او را از طرف صاحبش صدقه بدهد.

و هر وقت صاحبش پيدا شد، چنانچه به صدقه دادن راضي نشود، عوض آن را به او بدهد.

2575 - هر گاه چيزي را كه پيدا كرده نشانه اي دارد كه به واسطه آن مي تواند صاحبش را پيدا كند، اگر چه بداند صاحب آن كافري است كه اموالش محترم است، در صورتي كه قيمت آن چيز به مقدار يك درهم برسد، بايد از روزي كه آن را پيدا كرده تا يك سال در محل اجتماع مردم اعلان كند.

2576 - اگر انسان خودش نخواهد اعلان كند، مي تواند به كسي كه اطمينان دارد بگويد كه از طرف او اعلان نمايد.

2577 - اگر

تا يك سال اعلان كند، و صاحب مال پيدا نشود در صورتي كه آن مال را در غير حرم مكه پيدا كرده باشد، مي تواند آن را براي صاحبش نگهداري كند كه هر وقت پيدا شد به او بدهد يا از طرف صاحبش به فقرا صدقه بدهد، و احتياط لازم آن است كه آن را براي خود بر ندارد، و اگر آن مال را در حرم پيدا كرده باشد احتياط واجب آن است كه تصدق كند.

2578 - اگر بعد از آن كه يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد مال را براي صاحبش نگهداري كند و از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و تعدي يعني زياده روي هم ننموده، ضامن نيست.

ولي اگر از طرف صاحبش صدقه داده باشد، صاحبش مخير است بين آن كه به صدقه راضي شده، يا عوض مالش را مطالبه كند و ثواب صدقه براي تصدق كننده باشد.

2579 - كسي كه مالي را پيدا كرده، اگر عمدا به دستوري كه گفته شد اعلان نكند، گذشته از اين كه معصيت كرده، چنانچه احتمال دهد كه مفيد باشد، باز هم واجب است اعلان كند.

2580 - اگر ديوانه يا بچه نابالغ چيزي پيدا كند كه نشانه دار باشد و قيمت آن به مقدار يك درهم برسد ولي او مي تواند اعلان نمايد - بلكه واجب است كه اعلان نمايد اگر آن چيز را از بچه يا ديوانه گرفته باشد - و اگر يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد بايد به آنچه در مساله (2577) گفته شد عمل نمايد.

2581 - اگر انسان در بين سالي كه اعلان مي كند،

از پيدا شدن صاحب مال نااميد شود، بايد با اذن حاكم شرع - بنابر احتياط - آن را صدقه بدهد.

2582 - اگر در بين سالي كه اعلان مي كند، مال از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده، يا تعدي، يعني زياده روي كرده باشد، عوض آن را براي صاحبش ضامن است و بايد اعلان را ادامه دهد، و اگر كوتاهي نكرده و زياده روي هم ننموده چيزي بر او واجب نيست. 2583 - اگر مالي را كه نشانه دارد و قيمت آن به يك درهم مي رسد در جايي پيدا كند كه معلوم است به واسطه اعلان، صاحب آن پيدا نمي شود، بايد از روز اول آن را از طرف صاحبش به فقراء - با اذن حاكم شرع بنابر احتياط لازم - صدقه بدهد نبايد صبر نمايد تا سال تمام شود.

2584 - اگر چيزي را پيدا كند و به خيال اين كه مال خود او است بردارد، بعد بفهمد مال خودش نبوده، احكامي كه در مسائل گذشته گفته شد بر او جاري است.

2585 - چيزي را كه پيدا كرده بايد به طوري اعلان كند، كه اگر صاحب آن بشنود احتمال معتنابه دهد، كه آن چيز مال او است.

و اين امر به حسب اختلاف موارد فرق مي كند، مثلا گاهي همين قدر كافي است كه بگويد (چيزي پيدا كرده ام)، ولي در بعضي موارد بايد جنس آن را نيز تعيين كند مثلا بگويد (قطعه اي طلا پيدا كرده ام) و در بعضي موارد بايد بعضي از خصوصيات را اضافه كند، مثلا بگويد: (گوشواره اي طلا پيدا كرده ام) ولي در هر صورت بايد تمام خصوصيات را نگويد تا

متعين نشود.

2586 - اگر كسي چيزي را پيدا كند، و ديگري بگويد مال من است و نشانه هاي آن را بگويد، در صورتي بايد به او بدهد كه اطمينان داشته باشد، مال او است و لازم نيست نشانه هاي را كه بيشتر اوقات صاحب مال هم ملتفت آنها نيست بگويد.

2587 - اگر قيمت چيزي كه پيدا كرده ام به يك درهم برسد، چنانچه اعلان نكند و در مسجد، يا جاي ديگري كه محل اجتماع مردم است بگذارد، و آن چيز از بين برود، يا ديگري آن را بردارد، كسي كه آن را پيدا كرده ضامن است.

2588 - هرگاه چيزي را پيدا كند كه تا يك سال نمي ماند، بايد تا آخرين زماني كه باقي مي ماند - البته با حفظ تمام خصوصياتي كه در قيمتش دخالت دارند - آن را حفظ كند و احتياط لازم آن است كه در طي اين مدت او را اعلان كند و چنانچه صاحبش پيدا نشد، بايد با اجازه حاكم شرع يا وكيل او - بنابر احتياط - قيمت آن را معين كند و بفروشد و پولش را نگهدارد و اعلان را ادامه دهد و اگر تا يك سال صاحبش پيدا نشد بايد به آنچه در مساله (2577) گفته شد عمل نمايد.

2589 - اگر چيزي را كه پيدا كرده موقع وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او باشد، و نخواهد آن را به صاحبش چنانچه پيدا شود بدهد وضو و نمازش باطل نمي شود.

2590 - اگر كفش شخصي را ببرند و كفش ديگري به جاي آن بگذارند، چنانچه بداند كفشي كه مانده مال كسي است كه كفش او را برده و راضي است

كه كفشش را عوض كفشي كه برده است بردارد، مي تواند به جاي كفش خودش بردارد.

و هم چنين است اگر بداند كه كفش او را به طور ناحق و ظلم برده است، ولي در اين فرض بايد قيمت آن از كفش خودش بيشتر نباشد، و الا حكم مجهول المالك، نسبت به زيادي قيمت جاري است، و در غير اين دو صورت حكم مجهول المالك بر آن كفش جاري خواهد بود.

2591 - اگر مالي كه در دست انسان است مجهول المالك صاحب آن نامعلوم باشد و گمشده بر آن مال صدق نكند، در صورتي كه اطمينان داشته باشد كه مالك آن راضي به تصرف او در آن مي باشد جايز است به هر طوري كه مي داند او راضي است در آن تصرف كند و گرنه لازم است صاحب آن را جستجو كند، و تا زماني كه احتمال مي دهد جستجو فايده داشته باشد جستجو را ادامه دهد، و پس از ياس از پيدا شدن صاحبش بايد آن مال را به فقير صدقه بدهد، و احتياط لازم اين است كه با اجازه حاكم شرع تصدق كند، و اگر بعدا صاحبش پيدا شود، چنانچه راضي به صدقه دادن نشود، بنابر احتياط بايد عوض آن را به او بدهد.

شكار
احكام سر بريدن و شكار كردن حيوانات

2592 - حيوان وحشي باشد يا اهلي - غير از حيوانهاي حرام گوشت كه بيان آنها در احكام خوردنيها و آشاميدنيها مي آيد - اگر آن را به دستوري كه بعدا گفته مي شود سر ببرند پس از جان دادن گوشت آن حلال و بدن آن پاك است ولي شتر و ماهي و ملخ به غير از سر بريدن خوردن آنها حلال مي شود به

طوري كه در مسائل آينده خواهد آمد.

2593 - حيوان حلال گوشت وحشي مانند آهو و كبك و بز كوهي و حيوان حلال گوشتي كه اهلي بوده و بعدا وحشي شده مثل گاو و شتر اهلي كه فرار كرده و وحشي شده است، اگر به دستوري كه بعدا گفته مي شود آنها را شكار كنند، پاك و حلال است، ولي حيوان حلال گوشت اهلي مانند گوسفند و مرغ خانگي و حيوان حلال گوشت وحشي كه به واسطه تربيت كردن اهلي شده است، با شكار كردن پاك و حلال نمي شود.

2594 - حيوان حلال گوشت وحشي در صورتي با شكار كردن پاك و حلال مي شود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد، بنابر اين بچه آهو كه نمي تواند فرار كند و بچه كبك كه نمي تواند پرواز نمايد، با شكار كردن پاك و حلال نمي شود، و اگر آهو و بچه اش را كه نمي تواند فرار كند، با يك تير شكار نمايد آهو حلال و بچه اش حرام است.

2595 - حيوان حلال گوشتي كه مانند ماهي خون جهنده ندارد، اگر به خودي خود بميرد پاك است ولي گوشت آن را نمي شود خورد.

2596 - حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده ندارد، مانند مار، مرده آن پاك است ولي با سر بريدن حلال نمي شود.

2597 - سگ و خوك به واسطه سر بريدن و شكار كردن پاك نمي شوند، و خوردن گوشت آنها هم حرام است و حيوان حرام گوشتي را كه مانند گرگ و پلنگ درنده و گوشتخوار است اگر به دستوري كه گفته مي شود سر ببرند يا با تير و مانند آن شكار كنند پاك است ولي گوشت آن حلال

نمي شود، و اگر با سگ شكاري آن را شكار كنند، پاك شدن بدنش هم اشكال دارد.

2598 - فيل و خرس و بوزينه، در آنچه ذكر شد حكم حيوانهاي درنده را دارند، ولي حشرات و آنها كه حيوانات كوچكي هستند كه در داخل زمين زندگي مي كنند مانند موش و سوسمار اگر خون جهنده داشته باشند، و سر آنها را ببرند يا آنها را شكار نمايند گوشت و پوست آنها پاك نمي شود.

2599 - اگر از شكم حيوان زنده، بچه مرده اي بيرون آيد يا آن را بيرون آورند، خوردن گوشت آن حرام است.

دستور سر بريدن حيوانات

2600 - دستور سر بريدن حيوان آن است كه چهار رگ بزرگ گردن آن را به طور كامل ببرند، و اگر آنها را بشكافند، و يا مثلا حلقوم را قطع كنند بنابر احتياط كافي نيست.

و بريدن اين چهار رگ عبارت است از مجراي نفس (حلقوم) و مجراي خوردن (مري) و دو رگ كلفتي كه در دو طرف مجراي نفس مي باشد.

2601 - اگر بعضي از چهار رگ را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد بعد بقيه را ببرند فايده ندارد، اما در صورتي كه چهار رگ را پيش از جان دادن حيوان ببرند ولي به طور معمول پشت سر هم نباشد، آن حيوان پاك و حلال است اگر چه احتياط مستحب آن است كه پشت سر هم ببرند.

2602 - اگر گرگ گلوي گوسفند را به طوري بكند كه از چهار رگي كه در گردن است و بايد بريده شود، چيزي نماند، آن گوسفند حرام مي شود، و هم چنين است اگر از حلقوم چيزي نماند، بلكه اگر مقداري از گردن را بكند و چهار رگ

آويزان بسر يا متصل به بدن باقي بماند، آن گوسفند بنابر احتياط حرام مي شود ولي اگر جاي ديگر بدن را بكند، در صورتي كه گوسفند زنده باشد، و به دستوري كه گفته مي شود سر آن را ببرند حلال و پاك مي باشد.

شرايط سر بريدن

2603 - سر بريدن حيوان چند شرط دارد: اول كسي كه سر حيوان را مي برد چه مرد باشد، چه زن، بايد مسلمان باشد، و بچه مسلمان هم اگر مميز باشد يعني خوب و بد را بفهمد مي تواند سر حيوان را ببرد و اما كسي كه از كفار غير كتابي يا از فرقه هاي است كه در حكم كفارند مانند نواصب، اگر سر حيوان را ببرد، آن حيوان حلال نمي شود، بلكه كافر كتابي هم اگر سر حيوان را ببرد هر چند بسم اللّه هم بگويد، بنابر احتياط آن حيوان حلال نمي شود.

دوم سر حيوان را با چيزي ببرند كه از آهن باشد ولي چنانچه آهن پيدا نشود با چيز تيزي كه چهار رگ آن را جدا كند مانند شيشه و سنگ نيز مي شود سر آن را بريد هر چند ضرورتي مقتضي سر بريدنش نباشد.

سوم در موقع سر بريدن حيوان رو به قبله باشد، و رو به قبله بودن حيوان اگر نشسته يا ايستاده باشد، همانند رو به قبله بودن انسان در نماز در اين دو حالت است، و اگر حيوان بر طرف راست يا چپ خوابيده باشد، بايد محل بريدن و شكم حيوان رو به قبله باشد و لازم نيست پاها و دستها و صورت آن رو به قبله باشد.

و كسي كه مي داند بايد رو به قبله سر ببرد، اگر عمدا حيوان را رو به

قبله نكند، حيوان حرام مي شود، ولي اگر فراموش كند، يا مساله را نداند، يا قبله را اشتباه كند، يا نداند قبله كدام طرف است، يا نتواند حيوان را رو به قبله كند، اشكال ندارد، و احتياط مستحب آن است كه كسي كه حيوان را سر مي برد نيز رو به قبله باشد.

چهارم وقتي مي خواهد سر حيوان را ببرد، يا در زمان متصل به آن به نيت سر بريدن، نام خدا را ببرد، و همين قدر كه بگويد بسم اللّه كافي است بلكه اگر تنها بگويد (اللّه) بعيد نيست كه كافي باشد، و اگر بدون قصد سر بريدن نام خدا را ببرد، آن حيوان پاك نمي شود، و گوشت آن هم حرام است، ولي اگر از روي فراموشي نام خدا را نبرد اشكال ندارد.

پنجم حيوان بعد از سر بريدن حركتي بكند، اگر چه مثلا چشم يا دم خود را حركت دهد، يا پاي خود را به زمين زند و اين حكم در صورتي است كه زنده بودن آن حيوان در حال ذبح مشكوك باشد والا لزومي ندارد.

ششم از بدن حيوان به اندازه معمول خون بيرون آيد، پس اگر خون در رگهايش ببندد و از او خون بيرون نيايد و يا آن كه خون بيرون آمده نسبت به نوع آن حيوان كم باشد، آن حيوان حلال نمي شود، ولي اگر كمي خون بيرون آمده از اين جهت باشد كه حيوان پيش از سر بريدن خونريزي كرده است اشكال ندارد.

هفتم آن كه كشتن از مذبح باشد، و احتياط مستحب آن است كه گردن را از جلو ببرد و كارد را پشت گردن فرو ننمايد، و به طرف جلو بياورد كه گردن

از پشت بريده شود.

2604 - بنابر احتياط جايز نيست كه سر حيوان را پيش از بيرون آمدن روح از بدنش جدا كنند - هر چند اين كار موجب حرام شدن حيوان نمي شود - ولي اگر از روي غفلت يا به جهت تيزي چاقو سر جدا شود اشكال ندارد و هم چنين بنابر احتياط شكافتن گردن حيوان و قطع نخاعش (نخاع نخ سفيدي است كه از مهره هاي گردن تا دم حيوان امتداد دارد) پيش از بيرون آمدن روح از بدنش جايز نيست.

دستور كشتن شتر

2605 - اگر بخواهند شتر را بكشند كه بعد از جان دادن پاك و حلال باشد، بايد با شرايطي كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد، كارد يا چيز ديگري را كه از آهن و برنده باشد، در گودي بين گردن و سينه اش فرو كنند.

و بهتر آن است كه شتر در اين حال ايستاده باشد، ولي اگر در حالي كه زانوها را به زمين زده، يا به پهلو خوابيده و رو به قبله است، كارد را روي گودي گردنش فرو كنند اشكال ندارد.

2606 - اگر به جاي اين كه كارد در گودي گردن شتر فرو كنند سر آن را ببرند، يا گوسفند و گاو و مانند اينها را مثل شتر كارد در گودي گردنشان فرو كنند گوشت آنها حرام و بدن آنها نجس است.

ولي اگر چهار رگ شتر را ببرند، و تا زنده است به دستوري كه گفته شد كارد در گودي گردنش فرو كنند گوشت آن حلال و بدن آن پاك است و نيز اگر گارد در گودي گردن گاو يا گوسفند و مانند اينها فرو كنند و تا زنده است

سر آن را ببرند حلال و پاك مي باشد.

2607 - اگر حيواني سركش شود و نتوانند آن را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند، يا مثلا در چاه بيفتد و احتمال بدهند كه در آنجا بميرد و كشتن آن به دستور گذشته ممكن نباشد، هر جاي بدنش را كه زخم بزنند و در اثر زخم جان بدهد حلال مي شود و رو به قبله بودن آن لازم نيست ولي بايد شرطهاي ديگري را كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد دارا باشد.

چيزهايي كه موقع سر بريدن حيوانات مستحب است

2608 - فقهاء رضوان اللّه عليهم، چند چيز را در سر بريدن حيوانات مستحب شمرده اند: اول موقع سر بريدن گوسفند، دو دست و يك پاي آن را ببندند و پاي ديگرش را باز بگذارند، و موقع سر بريدن گاو چهار دست و پايش را ببندند و دم آن را باز بگذارند، و موقع كشتن شتر درحال نشسته گي دو دست آن را از پايين تا زانو، يا زير بغل به يكديگر ببندند و پاهايش را باز بگذارند، و مستحب است مرغ را بعد از سر بريدن رها كنند تا پر و بال بزند.

دوم پيش از كشتن حيوان آب جلوي آن بگذارند.

سوم كاري كنند كه حيوان كمتر اذيت شود مثلا كارد را خوب تيز كنند و با عجله سر حيوان را ببرند.

چيزهايي كه در كشتن حيوانات مكروه است

2609 - در بعضي روايات چند چيز در كشتن حيوانات مكروه شمرده شده است.

1 پيش از بيرون آمدن روح، پوست حيوان را بكنند.

2 در جايي حيوان را بكشند كه حيوان ديگر كه از جنس او است آن را ببيند.

3 در شب يا پيش از ظهر روز جمعه سر حيوان را ببرند ولي در صورت احتياج عيبي ندارد.

4 خود انسان چهار پايي را كه پرورش داده است بكشد.

احكام شكار كردن با اسلحه

2610 - اگر حيوان حلال گوشت وحشي را با اسلحه شكار كنند و بميرد با پنج شرط حلال و بدنش پاك است: اول آن كه اسلحه شكار مثل كارد و شمشير برنده باشد، يا مثل نيزه و تير، تيز باشد كه به واسطه تيز بودن، بدن حيوان را پاره كند و اگر به وسيله دام يا چوب و سنگ و مانند اينها حيواني را شكار كنند پاك نمي شود، و خوردن آن هم حرام است و اگر حيواني را با تفنگ شكار كنند، چنانچه گلوله آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره كند پاك و حلال است.

و اگر گلوله تيز نباشد بلكه با فشار در بدن حيوان فرو رود و حيوان را بكشد يا به واسطه حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن، حيوان بميرد پاك و حلال بودنش اشكال دارد.

دوم كسي كه شكار مي كند بايد مسلمان باشد يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر غير كتابي يا كسي كه در حكم كافر است - مانند نواصب - حيواني را شكار نمايد، آن شكار حلال نيست، بلكه كافر كتابي هم اگر حيواني را شكار كند

و نام خدا را هم ببرد آن حيوان بنابر احتياط حلال نمي شود.

سوم اسلحه را براي شكار كردن آن حيوان به كار برد و اگر مثلا جايي را نشان كند و اتفاقا حيواني را بكشد، آن حيوان پاك نيست و خوردن آن هم حرام است.

چهارم در وقت به كار بردن اسلحه نام خدا را ببرد، و چنانچه پيش از خوردن به هدف نام خدا را ببرد باز هم بنابر اقوي كفايت مي كند ولي اگر عمدا نام خدا را نبرد شكار حلال نمي شود، ولي اگر فراموش كند اشكال ندارد.

پنجم وقتي به حيوان برسد كه مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه به اندازه سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد حرام است.

2611 - اگر دو نفر حيواني را شكار كنند، و شكار يكي از آنان با مراعات شرايط گذشته باشد، ولي شكار ديگري فاقد بعضي از آنها باشد مثلا يكي از آن دو نام خدا را ببرد و ديگري عمدا نام خدا را نبرد، آن حيوان حلال نيست.

2612 - اگر بعد از آن كه حيواني را تير زدند مثلا در آب بيفتد و انسان بداند كه حيوان به واسطه تير و افتادن در آب جان داده، حلال نيست بلكه اگر نداند كه جان دادن آن فقط به واسطه تير بوده، حلال نمي باشد.

2613 - اگر با سگ غصبي يا اسلحه غصبي حيواني را شكار كند، شكار حلال است و مال خود او مي شود، ولي گذشته از اين كه گناه كرده، بايد اجرت اسلحه يا سگ را به صاحبش بدهد.

2614 - اگر با آلت شكار چون شمشير

بعضي از اعضاي بدن حيوان مانند دست و پا را از او جدا كنند آن عضو حرام مي باشد، ولي چنانچه آن حيوان را با مراعات شرايط گذشته در مساله (2610) سر ببرند باقيمانده بدن او حلال مي شود، و اما اگر آلت شكار - با شرايط گذشته - بدن حيوان را دو قسمت كند و سر و گردن در يك قسمت بماند و انسان وقتي برسد كه حيوان جان داده باشد، هر دو قسمت حلال است و هم چنين است اگر حيوان زنده باشد ولي به اندازه سر بريدن وقت نباشد اما اگر به اندازه سر بريدن وقت باشد و ممكن باشد كه مقداري زنده بماند، قسمتي كه سر و گردن ندارد حرام و قسمتي كه سر و گردن دارد، اگر سر آن را به دستوري كه در شرع معين شده ببرند حلال و گرنه آنهم حرام مي باشد.

2615 - اگر با چوب يا سنگ يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح نيست حيواني را دو قسمت كنند قسمتي كه سر و گردن ندارد حرام است و قسمتي كه سر و گردن دارد، اگر زنده باشد و ممكن باشد كه مقداري زنده بماند، و سر آن را به دستوري كه در شرع معين شده ببرند حلال و گرنه آن قسمت هم حرام مي باشد.

2616 - اگر حيواني را شكار كنند، يا سر ببرند و بچه زنده اي از آن بيرون آيد، چنانچه آن بچه را به دستوري كه در شرع معين شده سر ببرند حلال و گرنه حرام مي باشد.

2617 - اگر حيواني را شكار كنند يا سر ببرند و بچه مرده اي از شكمش بيرون آورند،

در صورتي كه مردن بچه پيش از كشتن آن حيوان نباشد و هم چنين به سبب دير بيرون آوردنش از شكم آن حيوان نمرده باشد، چنانچه خلقت آن بچه كامل باشد، و مو يا پشم در بدنش روييده باشد پاك و حلال است.

شكار كردن با سگ شكاري

2618 - اگر سگ شكاري، حيوان وحشي حلال گوشتي را شكار كند، پاك بودن و حلال بودن آن حيوان شش شرط دارد: اول سگ به طوري تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براي گرفتن شكار بفرستند برود و هر وقت از رفتن جلوگيري كنند بايستد، ولي اگر پس از نزديك شدن به شكار و ديدن آن به جلوگيري نايستد ضرر ندارد و لازم نيست كه عادتش اين باشد كه تا صاحبش نرسد از شكار نخورد، بلكه اگر عادتش اين باشد كه پيش از رسيدن صاحبش از شكار مي خورد ضرر ندارد و هم چنين اگر عادت به خوردن خون شكار داشته باشد اشكال ندارد.

دوم صاحبش آن را بفرستد و اگر از پيش خود دنبال شكار رود و حيواني را شكار كند خوردن آن حيوان حرام است، بلكه اگر از پيش خود دنبال شكار رود، و بعدا صاحبش بانگ بزند كه زودتر آن را به شكار برساند اگر چه به واسطه صداي صاحبش شتاب كند، بنابر احتياط واجب بايد از خوردن آن شكار خودداري نمايد.

سوم كسي كه سگ را مي فرستد بايد مسلمان باشد، به تفصيلي كه در شرايط شكار با اسلحه گذشت.

چهارم شكارچي وقت فرستادن سگ نام خدا را ببرد و اگر عمدا نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است ولي اگر فراموش كند اشكال ندارد.

پنجم شكار به واسطه زخمي كه

از دندان سگ پيدا كرده بميرد پس اگر سگ، شكار را خفه كند، يا شكار از دويدن يا ترس بميرد حلال نيست.

ششم كسي كه سگ را فرستاده، وقتي برسد كه حيوان مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد - ولي نه از جهت تاخير غيرمعمول در رسيدن به شكار - اما اگر وقتي برسد كه به اندازه سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد حلال نيست.

2619 - كسي كه سگ را فرستاده اگر وقتي برسد كه بتواند سر حيوان را ببرد، چنانچه به واسطه تهيه مقدمات آن مانند بيرون آوردن كارد وقت بگذرد و آن حيوان بميرد حلال است، ولي اگر چيزي همراه او نباشد كه با آن سر حيوان را ببرد و حيوان بميرد، بنابر احتياط حلال نمي شود، البته در اين حال اگر آن حيوان را رها كند كه سگ او را بكشد حلال مي شود.

2620 - اگر چند سگ را بفرستد و با هم حيواني را شكار كنند چنانچه همه آنها داراي شرطهايي كه در مساله (2618) گفته شد بوده اند، شكار حلال است و اگر يكي از آنها داراي آن شرطها نبوده، شكار حرام است.

2621 - اگر سگ را براي شكار حيواني بفرستد و آن سگ حيوان ديگري را شكار كند، آن شكار حلال و پاك است.

و نيز اگر آن حيوان را با حيوان ديگري شكار كند، هر دوي آنها حلال و پاك مي باشد.

2622 - اگر چند نفر با هم سگ را بفرستند و يكي از آنها عمدا نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است.

و نيز اگر يكي از سگهايي را كه

فرستاده اند به طوري كه در مساله (2618) گفته شد تربيت شده نباشد، آن شكار حرام مي باشد.

2623 - اگر باز يا حيوان ديگري غير سگ شكاري، حيواني را شكار كند، آن شكار حلال نيست ولي اگر وقتي برسند كه حيوان زنده باشد و به دستوري كه در شرع معين شده سر آن را ببرند حلال است.

صيد ماهي و ملخ

2624 - اگر ماهي اي كه در اصل خلقتش فلس دار باشد - هر چند از جهت عارضي فلس از او جدا شده باشد - زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد، پاك و خوردن آن حلال است.

و چنانچه در آب بميرد پاك است ولي خوردن آن حرام مي باشد مگر اين كه در تور ماهي گير در آب بميرد كه در اين صورت خوردنش حلال است.

و ماهي بي فلس را اگر چه زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد حرام است.

2625 - اگر ماهي از آب بيرون بيفتد، يا موج آن را بيرون بيندازد، يا آب فرو رود، و ماهي در خشكي بماند، چنانچه پيش از آن كه بميرد، با دست يا به وسيله ديگر كسي آن را بگيرد، بعد از جان دادن حلال است.

2626 - كسي كه ماهي را صيد مي كند، لازم نيست مسلمان باشد و در موقع گرفتن آن نام خدا را ببرد ولي مسلمان بايد ببيند يا از راه ديگري اطمينان داشته باشد كه او را زنده از آب گرفته يا آن كه در تور او در آب مرده است.

2627 - ماهي مرده اي كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا مرده، چنانچه در دست مسلمان باشد، حلال

است و اگر در دست كافر باشد اگر چه بگويد آن را زنده گرفته ام حرام مي باشد، مگر آن كه انسان اطمينان كند كه او را زنده از آب گرفته يا آن كه در تور او در آب مرده است.

2628 - خوردن ماهي زنده جايز است ولي اولي خودداري كردن است.

2629 - اگر ماهي زنده را بريان كنند، يا در بيرون آب پيش از جان دادن بكشند، خوردنش جايز است ولي اولي آن است كه از خوردن آن خودداري نمايند.

2630 - اگر ماهي را بيرون آب دو قسمت كنند و يك قسمت آن در حالي كه زنده است در آب بيفتد، خوردن قسمتي را كه بيرون آب مانده جايز است و احتياط مستحب آن است كه از خوردن آن خودداري كنند.

2631 - اگر ملخ را با دست يا به وسيله ديگري زنده بگيرند، بعد از جان دادن آن حلال است.

و لازم نيست كسي كه آن را مي گيرد مسلمان باشد و در موقع گرفتن نام خدا ببرد، ولي اگر ملخ مرده اي در دست كافر باشد و معلوم نباشد كه آن را زنده گرفته يا نه، اگر چه بگويد زنده گرفته ام حرام است.

2632 - خوردن ملخي كه بال در نياورده و نمي تواند پرواز كند حرام است.

احكام خوردنيها و آشاميدنيها

2633 - هر پرنده اي كه مانند شاهين و عقاب و باز درنده و چنگال دار باشد حرام است، و ظاهر آن است كه هر پرنده اي كه هنگام پرواز بال زدنش كمتر از صاف نگهداشتن بالش باشد، چنگال دار است و حرام مي باشد، و هر پرنده اي كه بال زدنش بيش از صاف نگهداشتن او است حلال

است، بنابر اين مي توان پرنده گان حرام گوشت را از حلال گوشت به ملاحظه كيفيت پرواز آنها تميز داد ولي چنانچه كيفيت پرواز پرنده اي معلوم نباشد اگر آن پرنده چينه دان و يا سنگدان و يا خار پشت پا داشته باشد حلال است و اگر هيچ كدام از اينها را نداشته باشد، حرام است و احتياط لازم آن است كه از همه انواع كلاغ حتي زاغ اجتناب شود و اما پرندگان ديگر - غير آنچه ذكر شد - چون مرغ و كبوتر و گنجشك و حتي شتر مرغ و طاووس همه حلال مي باشند ولي كشتن بعضي از پرندگان مكروه است مانند هدهد و پرستوك، و اما حيواناتي كه پرواز دارند ولي پر ندارند مانند خفاش حرام مي باشند، و هم چنين است زنبور و پشه و ديگر حشرات پرنده بنابر احتياط لازم.

2634 - اگر چيزي را كه روح دارد از حيوان زنده جدا نمايند مثلا دنبه يا مقداري گوشت از گوسفند زنده ببرند، نجس و حرام مي باشد.

2635 - بعضي از اجزاء حيوانات حلال گوشت حرام است، و آن چهارده چيز است: 1 خون 2 فضله 3 نري 4 فرج 5 بچه دان 6 غدد كه آن را دشول مي گويند.

7 تخم كه آن را دنبلان مي گويند.

8 چيزي كه در مغز كله است و به شكل نخود مي باشد.

9 مغز حرام كه در ميان تيره پشت است.

10 پي كه در دو طرف تيره پشت است بنابر احتياط لازم.

11 زهره دان.

12 سپرز (طحال).

13 بول دان (مثانه).

14 حدقه چشم، اينها همه در غير پرندگان از حيوانات حلال گوشت، و اما پرندگان پس خون و فضله آنها بي اشكال حرام است

ولي جز اين دو اگر از آنچه گذشت چيزي در آنها باشد حرام بودنش بنابر احتياط است.

2636 - خوردن بول حيوانات حرام گوشت حرام است و هم چنين بول حيوانات حلال گوشت - حتي شتر بنابر احتياط لازم - ولي خوردن بول شتر و گاو و گوسفند اگر براي معالجه باشد اشكال ندارد.

2637 - خوردن گل حرام است و هم چنين است خاك و شن بنابر احتياط لازم، و خوردن گل داغستان و گل ارمني و غير آنها براي معالجه در صورت ناچاري اشكال ندارد و خوردن كمي از تربت حضرت سيد الشهدا عليه السلام براي استشفا جايز است، و بهتر اين است كه تربت را در مقداري از آب مثلا حل نمايند كه مستهلك شود و بعدا آن آب را بياشامند.

2638 - فرو بردن آب بيني و خلط سينه كه در دهن آمده حرام نيست و نيز فرو بردن غذايي كه موقع خلال كردن، از لاي دندان بيرون مي آيد، اشكال ندارد.

2639 - خوردن چيزي كه موجب مرگ مي شود يا براي انسان ضرر كلي دارد حرام است.

2640 - خوردن گوشت اسب و قاطر و الاغ مكروه است و اگر كسي آنها را وطي (نزديكي) كند، حرام مي شود و نسل بعد از وطي آنها نيز بنابر احتياط حرام مي شود و بول و سرگين آنها نجس مي شود و بايد آنها را از شهر بيرون ببرند و در جاي ديگر بفروشند و بر واطي اگر صاحبش نباشد لازم است قيمتش را به صاحبش بدهد و اگر با حيوان حلال گوشتي مانند گاو و گوسفند نزديكي كند، بول و سرگين آنها نجس مي شود و خوردن گوشت آنها حرام است

و هم چنين است بنابر احتياط آشاميدن شير آنها و نسل بعد از وطي آنها، و بايد فوري آن حيوان را بكشند و بسوزانند و كسي كه با آن وطي كرده، اگر صاحبش نباشد، پول آن را به صاحبش بدهد.

2641 - بزغاله اگر از خوك به مقداري كه گوشت و استخوانش قوت بگيرد شير بخورد، خود و نسلش حرام مي شود و در صورتي كه مقدار شير خوردن كمتر از آن باشد بنابر احتياط، لازم است استبراء شود، و پس از آن حلال مي گردد و استبراء آن اين است كه هفت روز شير پاك بخورد و اگر حاجت به شير نداشته باشد، هفت روز علف بخورد، و در حكم بزغاله است - بنابر احتياط لازم - بره شيرخوار و گوساله و بچه هاي ديگر حيوانات حلال گوشت، و خوردن گوشت حيوان نجاست خوار نيز حرام است و چنانچه استبرائش نمايند حلال مي شود و كيفيت استبراء آن در مساله (226) بيان شد.

2642 - آشاميدن شراب حرام است و در بعضي از اخبار از بزرگترين گناهان شمرده شده است، از حضرت امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند: شراب ريشه بديها و منشا گناهان است و كسي كه شراب مي خورد، عقل خود را از دست مي دهد، و در آن موقع خدا را نمي شناسد، و از هيچ گناهي باك ندارد و احترام هيچ كس را نگه نمي دارد، و حق خويشان نزديك را رعايت نمي كند، و از زشتيهاي آشكار رو نمي گرداند، و روح ايمان و خداشناسي از بدن او بيرون مي رود و روح ناقص خبيثي كه از رحمت خدا دور است در او مي ماند، و خدا و فرشتگان

و پيغمبران و مؤمنين او را لعنت مي كنند و تا چهل روز نماز او قبول نمي شود و روز قيامت روي او سياه است و زبان او از دهانش بيرون مي آيد و آب دهان او به سينه اش مي ريزد و فرياد تشنگي او بلند است.

2643 - چيز خوردن از سفره اي كه در آن شراب مي خورند، حرام است و هم چنين نشستن بر سر سفره اي كه در آن شراب مي خورند، اگر انسان يكي از آنان حساب شود، بنابر احتياط حرام است.

2644 - بر هر مسلمان واجب است مسلمان ديگري را كه نزديك است از گرسنگي يا تشنگي بميرد، نان و آب داده و او را از مرگ نجات دهد.

آداب غذا خوردن
آداب غذا خوردن

2645 - چند چيز در غذا خوردن مستحب شمرده شده است: اول هر دو دست را پيش از غذا بشويد.

دوم بعد از غذا دست خود را بشويد و با دستمال خشك كند.

سوم ميزبان پيش از همه شروع به غذا خوردن كند و بعد از همه دست بكشد و پيش از غذا اول ميزبان دست خود را بشويد، بعد كسي كه طرف راست او نشسته و همين طور تا برسد به كسي كه طرف چپ او نشسته، و بعد از غذا اول كسي كه طرف چپ ميزبان نشسته دست خود را بشويد و همين طور تا به ميزبان برسد.

چهارم در اول غذا بسم اللّه بگويد، ولي اگر سر يك سفره چند جور غذا باشد، در وقت خوردن هر كدام آنها گفتن بسم اللّه مستحب است.

پنجم با دست راست غذا بخورد.

ششم با سه انگشت يا بيشتر غذا بخورد و با دو انگشت نخورد.

هفتم اگر چند نفر سر يك

سفره نشسته اند هر كسي از غذاي جلوي خودش بخورد.

هشتم لقمه را كوچك بردارد.

نهم سر سفره زياد بنشيند و غذا خوردن را طول بدهد.

دهم غذا را خوب بجود.

يازدهم بعد از غذا خداوند عالم را حمد كند.

دوازدهم انگشتها را بليسد.

سيزدهم بعد از غذا خلال نمايد ولي با چوب ريحان و ني و برگ درخت خرما خلال نكند.

چهاردهم آنچه بيرون سفره مي ريزد جمع كند و بخورد ولي اگر در بيابان غذا بخورد، مستحب است آنچه مي ريزد براي پرندگان و حيوانات بگذارد.

پانزدهم در اول روز و اول شب غذا بخورد و در بين روز و در بين شب غذا نخورد.

شانزدهم بعد از خوردن غذا به پشت بخوابد و پاي راست را روي پاي چپ بيندازد.

هفدهم در اول غذا و آخر آن نمك بخورد.

هيجدهم ميوه را پيش از خوردن با آب بشويد.

چيزهايي كه در غذا خوردن مذموم است

2646 - چند چيز در غذا خوردن مذموم شمرده شده است: اول در حال سيري غذا خوردن.

دوم پر خوردن، و در خبر است كه خداوند عالم بيشتر از هر چيز از شكم پر بدش مي آيد.

سوم نگاه كردن به صورت ديگران در موقع غذا خوردن.

چهارم خوردن غذاي گرم.

پنجم فوت كردن چيزي كه مي خورد يا مي آشامد.

ششم بعد از گذاشتن نان در سفره، منتظر چيز ديگر شدن.

هفتم پاره كردن نان با كارد.

هشتم گذاشتن نان زير ظرف غذا.

نهم پاك كردن گوشتي كه به استخوان چسبيده به طوري كه چيزي در آن نماند.

دهم پوست كندن ميوه هايي كه با پوست خورده مي شود.

يازدهم دورانداختن ميوه پيش از آن كه كاملا آن را بخورد.

آداب آشاميدن

2647 - چند چيز از آداب آشاميدن شمرده شده است: اول آب را به طور مكيدن بياشامد.

دوم در روز ايستاده آب بخورد.

سوم پيش از آشاميدن آب بسم اللّه و بعد از آن الحمد للّه بگويد.

چهارم به سه نفس آب بياشامد.

پنجم از روي ميل آب بياشامد.

ششم بعد از آشاميدن آب حضرت ابي عبد اللّه عليه السلام و اهل بيت ايشان را ياد كند و قاتلان آن حضرت را لعنت نمايد.

چيزهايي كه در آشاميدن مذموم است

2648 - زياد آشاميدن آب و آشاميدن آن بعد از غذاي چرب و در شب به حال ايستاده مذموم شمرده شده است.

و نيز آشاميدن آب با دست چپ و هم چنين از جاي شكسته كوزه و جايي كه دسته آن است مذموم شمرده شده است.

نذر و عهد
احكام نذر و عهد

2649 - نذر آن است كه انسان براي خدا بر خود واجب كند كه كار خيري را بجا آورد، يا كاري را كه نكردن آن بهتر است ترك نمايد.

2650 - در نذر بايد صيغه خوانده شود و لازم نيست آن را به عربي بخوانند پس اگر بگويد چنانچه مريض من خوب شود، براي خدا بر من است كه ده تومان به فقير بدهم نذر او صحيح است.

2651 - نذر كننده بايد بالغ و عاقل باشد و به اختيار و قصد خود نذر كند، بنابر اين نذر كردن كسي كه او را مجبور كرده اند، يا به واسطه عصباني شدن بي قصد يا بي اختيار نذر كرده صحيح نيست.

2652 - شخص سفيه (كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند) اگر مثلا نذر كند چيزي به فقير بدهد صحيح نيست و هم چنين شخص مفلس اگر نذر كند كه مثلا چيزي از اموالي كه از تصرف در آنها منع شده به فقير بدهد صحيح نيست.

2653 - نذر زن بدون اجازه شوهر در آنچه با حق او منافات دارد صحيح نيست، و هم چنين نذر زن در اموالش بدون اجازه شوهر محل اشكال است، مگر در حج و زكاة و صدقه و احسان به پدر و مادر و صله ارحام.

2654 - اگر زن با اجازه شوهر نذر كند، شوهرش نمي

تواند نذر او را بهم بزند، يا او را از عمل كردن به نذر جلوگيري نمايد.

2655 - اگر فرزند بدون اجازه پدر يا با اجازه او نذر كند، بايد به آن نذر عمل نمايد.

ولي اگر پدر يا مادر از عملي كه نذر كرده منعش كنند، به طوري كه آن عمل ديگر در حق او رجحان نداشته باشد نذرش منحل مي شود.

2656 - انسان كاري را مي تواند نذر كند كه انجام آن برايش ممكن باشد، بنابر اين كسي كه مثلا نمي تواند پياده كربلا برود، اگر نذر كند كه پياده برود نذر او صحيح نيست.

2657 - اگر نذر كند كه كار حرام يا مكروهي را انجام دهد يا كار واجب يا مستحبي را ترك كند، نذر او صحيح نيست.

2658 - اگر نذر كند كه كار مباحي را انجام دهد، يا ترك نمايد، چنانچه بجا آوردن آن و تركش از هر جهت مساوي باشد، نذر او صحيح نيست و اگر انجام آن از جهتي بهتر باشد و انسان به قصد همان جهت نذر كند، مثلا نذر كند غذايي را بخورد كه براي عبادت قوت بگيرد، نذر او صحيح است، و نيز اگر ترك آن از جهتي بهتر باشد و انسان براي همان جهت نذر كند كه آن را ترك نمايد مثلا براي اين كه دود مضر است نذر كند كه آن را استعمال نكند نذر او صحيح مي باشد، ولي اگر بعدا ترك استعمال دود براي او ضرر داشته باشد نذر او منحل مي شود.

2659 - اگر نذر كند نماز واجب خود را در جايي بخواند كه به خودي خود ثواب نماز در آنجا زياد نيست مثلا نذر كند

نماز را در اطاق بخواند، چنانچه نماز خواندن در آنجا از جهتي بهتر باشد، مثلا به واسطه اين كه خلوت است انسان حضور قلب پيدا مي كند، اگر نذر او براي آن جهت باشد صحيح است.

2660 - اگر نذر كند عملي را انجام دهد، بايد همان طور كه نذر كرده بجا آورد پس اگر نذر كند كه روز اول ماه صدقه بدهد، يا روزه بگيرد يا نماز اول ماه بخواند چنانچه قبل از آن روز يا بعد از آن بجا آورد، كفايت نمي كند، و نيز اگر نذر كند كه وقتي مريض او خوب شود صدقه بدهد، چنانچه پيش از آن كه خوب شود صدقه را بدهد كافي نيست.

2661 - اگر نذر كند روزه بگيرد ولي وقت و مقدار آن را معين نكند چنانچه يك روز روزه بگيرد كافي است و اگر نذر كند نماز بخواند و مقدار و خصوصيات آن را معين نكند، اگر يك نماز دو ركعتي بخواند كفايت مي كند، و اگر نذر كند صدقه بدهد و جنس و مقدار آن را معين نكند، اگر چيزي بدهد كه بگويند صدقه داده، به نذر عمل كرده است و اگر نذر كند كاري براي خدا بجا آورد، در صورتي كه يك نماز يا يك روز روزه بگيرد، يا چيزي صدقه بدهد نذر خود را انجام داده است.

2662 - اگر نذر كند روز معيني را روزه بگيرد، بايد همان روز را روزه بگيرد، و در صورتي كه عمدا روزه نگيرد، بايد گذشته از قضاي آن روز كفاره هم بدهد و اظهر اين است كه كفاره اش كفاره مخالفت قسم است چنانكه خواهد آمد، ولي در آن روز اختيارا

مي تواند مسافرت كند، و روزه را نگيرد.

و چنانچه در سفر باشد لازم نيست قصد اقامه كرده و روزه بگيرد و در صورتي كه از جهت سفر يا از جهت عذر ديگري مثل مرض يا حيض روزه نگيرد لازم است روزه را قضا كند ولي كفاره ندارد.

2663 - اگر انسان از روي اختيار به نذر خود عمل نكند، بايد كفاره بدهد.

2664 - اگر نذر كند كه تا وقت معيني عملي را ترك كند، بعد از گذشتن آن وقت مي تواند آن عمل را بجا آورد و اگر پيش از گذشتن آن وقت از روي فراموشي يا ناچاري انجام دهد، چيزي بر او واجب نيست، ولي باز هم لازم است كه تا آن وقت آن عمل را بجا نياورد، و چنانچه دوباره پيش از رسيدن آن وقت بدون عذر آن عمل را انجام دهد بايد كفاره بدهد.

2665 - كسي كه نذر كرده عملي را ترك كند و وقتي براي آن معين نكرده است، اگر از روي فراموشي، يا ناچاري، يا غفلت، آن عمل را انجام دهد كفاره بر او واجب نيست، ولي بعدا هر وقت از روي اختيار آن را بجا آورد، بايد كفاره بدهد.

2666 - اگر نذر كند كه در هر هفته روز معيني مثلا روز جمعه را روزه بگيرد، چنانكه يكي از جمعه ها عيد فطر يا قربان باشد يا روز جمعه عذر ديگري مانند سفر يا حيض براي او پيدا شود، بايد آن روز را روزه نگيرد و قضاي آن را بجا آورد.

2667 - اگر نذر كند كه مقدار معيني صدقه بدهد، چنانچه پيش از دادن صدقه بميرد لازم نيست آن مقدار را از

مال او صدقه بدهند، و بهتر اين است كه بالغين از ورثه آن مقدار را از حصه خود از طرف ميت صدقه بدهند.

2668 - اگر نذر كند كه به فقير معيني صدقه بدهد، نمي تواند آن را به فقير ديگر بدهد و اگر آن فقير بميرد، احتياط مستحب آن است كه به ورثه او بدهد.

2669 - اگر نذر كند كه به زيارت يكي از امامان مثلا به زيارت حضرت ابي عبد اللّه عليه السلام مشرف شود، چنانچه به زيارت امام ديگر برود كافي نيست.

و اگر به واسطه عذري نتواند آن امام را زيارت كند، چيزي بر او واجب نيست.

2670 - كسي كه نذر كرده زيارت برود و غسل زيارت و نماز آن را نذر نكرده، لازم نيست آنها را بجا آورد.

2671 - اگر براي حرم يكي از امامان يا امامزادگان نذر كند، و مصرف معيني را در نظر نداشته باشد، بايد آن را در تعمير و روشنايي و فرش حرم و مانند اينها مصرف كند.

2672 - اگر براي خود امام عليه السلام چيزي نذر كند، چنانچه مصرف معيني را قصد كرده، بايد به همان مصرف برساند و اگر مصرف معيني را قصد نكرده، بايد به مصرفي برساند كه نسبتي به امام عليه السلام داشته باشد، مثلا بر زوار فقير آن امام صرف نمايد، و يا به مصارف حرم او برساند و يا در امري كه موجب اعلاي نام او است صرف كند و هم چنين است اگر چيزي را براي امامزاده اي نذر كند.

2673 - گوسفندي را كه براي صدقه، يا براي يكي از امامان نذر كرده اند، اگر پيش از آن كه نذر برسد

شير بدهد، يا بچه بياورد مال كسي است كه آن را نذر كرده، مگر آن كه قصدش اعم باشد، ولي پشم گوسفند و مقداري كه چاق مي شود جزء نذر است.

2674 - هر گاه نذر كند كه اگر مريض او خوب شود، يا مسافر او بيايد، عملي را انجام دهد، چنانچه معلوم شود كه پيش از نذر كردن مريض خوب شده، يا مسافر آمده است، عمل كردن به نذر لازم نيست.

2675 - اگر پدر يا مادر نذر كند كه دختر خود را به سيد شوهر دهد، بعد از آن كه دختر به تكليف رسيد، اختيار با خود او است و نذر آنان اعتبار ندارد.

2676 - هر گاه با خدا عهد كند كه اگر به حاجت شرعي خود برسد كاري را انجام دهد، بعد از آن كه حاجتش بر آورده شد، بايد آن كار را انجام دهد، و نيز اگر بدون آن كه حاجتي داشته باشد، عهد كند كه كاري را انجام دهد، آن عمل بر او واجب مي شود.

2677 - در عهد هم مثل نذر بايد صيغه خوانده شود و مشهور آن است كه كاري را كه عهد مي كند انجام دهد، بايد يا عبادت باشد، مثل نماز واجب و مستحب يا كاري باشد كه انجام آن شرعا بهتر از تركش باشد، ولي ظاهر آن است كه اين امر معتبر نيست بلكه اگر طوري باشد كه در مساله (2680) راجع به متعلق قسم خواهد آمد، باز هم عهد صحيح است و بايد آن كار را انجام دهد.

2678 - اگر به عهد خود عمل نكند، بايد كفاره بدهد يعني شصت فقير را سير كند، يا دو ماه پي در

پي روزه بگيرد، يا يك بنده آزاد كند.

قسم خوردن
احكام قسم خوردن

2679 - اگر قسم بخورد كه كاري را انجام دهد يا ترك كند، مثلا قسم بخورد كه روزه بگيرد، يا دود استعمال نكند، چنانچه عمدا مخالفت كند، بايد كفاره بدهد يعني يك بنده آزاد كند، يا ده فقير را سير كند يا آنان را بپوشاند و اگر اينها را نتواند بايد سه روز روزه بگيرد و بايد روزه پي در پي باشد.

2680 - قسم چند شرط دارد: اول كسي كه قسم مي خورد بايد بالغ و عاقل باشد و از روي قصد و اختيار قسم بخورد، پس قسم خوردن بچه و ديوانه و مست و كسي كه مجبورش كرده اند درست نيست و هم چنين است اگر در حال عصباني بودن بي قصد يا بي اختيار قسم بخورد.

دوم كاري را كه براي انجام آن قسم مي خورد بايد حرام يا مكروه نباشد، و كاري را كه قسم مي خورد ترك كند، بايد واجب يا مستحب نباشد، و اگر قسم بخورد كار مباحي را بجا آورد، چنانچه انجامش از نظر عقلا بهتر از تركش باشد قسمش صحيح است و هم چنين اگر قسم بخورد، كاري را ترك كند چنانچه تركش از نظر عقلا بهتر از انجامش باشد، قسمش صحيح است، بلكه در هر دو مورد اگر انجام يا تركش از نظر عقلا بهتر نباشد ولي براي شخص او بهتر باشد، باز هم قسمش صحيح است.

سوم به يكي از اسمهاي خداوند عالم قسم بخورد كه به غير ذات مقدس او گفته نمي شود مانند (خدا) و (اللّه).

و نيز اگر به اسمي قسم بخورد كه به غير خدا هم مي گويند ولي به قدري به

خدا گفته مي شود كه هر وقت كسي آن اسم را بگويد ذات مقدس حق در نظر مي آيد، مثل آن كه به خالق و رازق قسم بخورد صحيح است، بلكه اگر به اسمي قسم بخورد كه به تنهايي ذات مقدس ربوبي از آن در نظر نمي آيد، ولي چنانچه در مقام قسم خوردن استعمال شود ذات حق به نظر مي آيد مثل سميع و بصير، باز هم قسمش صحيح است.

چهارم قسم را به زبان بياورد، ولي آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد صحيح است و هم چنين براي كسي كه قادر بر تكلم نيست اگر بنويسد و آن را در قلبش قصد كند كافي است بلكه در غيرش نيز احتياط ترك نشود.

پنجم عمل كردن به قسم براي او ممكن باشد و اگر موقعي كه قسم مي خورد، ممكن باشد و بعدا از عمل به آن عاجز شود، چنانچه خود را عمدا عاجز نكرده باشد، از وقتي كه عاجز مي شود قسم او به هم مي خورد، و هم چنين است اگر عمل كردن به نذر يا قسم يا عهد به قدري مشقت پيدا كند كه نشود آن را تحمل كرد.

2681 - اگر پدر از قسم خوردن فرزند جلوگيري كند، يا شوهر از قسم خوردن زن جلوگيري نمايد، قسم آنان صحيح نيست.

2682 - اگر فرزند بدون اجازه پدر و زن بدون اجازه شوهر قسم بخورد، پدر و شوهر مي توانند قسم آنان را بهم بزنند.

2683 - اگر انسان از روي فراموشي، يا ناچاري يا غفلت به قسم عمل نكند، كفاره بر او واجب نيست و هم چنين است اگر مجبورش كنند كه به قسم عمل ننمايد، و قسمي كه آدم وسواسي مي خورد،

مثل اين كه مي گويد واللّه الان مشغول نماز مي شوم، و به واسطه وسواس مشغول نمي شود، اگر وسواس او طوري باشد كه بي اختيار به قسم عمل نكند كفاره ندارد.

2684 - كسي كه قسم مي خورد، كه حرف من راست است چنانچه حرف او راست باشد قسم خوردن او مكروه است.

و اگر دروغ باشد حرام است، بلكه قسم دروغي كه در مقام فصل منازعات خورده مي شود، از گناهان بزرگ مي باشد، ولي اگر براي اين كه خودش يا مسلمان ديگري را از شر ظالمي نجات دهد، قسم دروغ بخورد اشكال ندارد، بلكه گاهي واجب مي شود، اما اگر بتواند توريه كند (يعني موقع قسم خوردن معناي ديگري غير آنچه لفظ ظاهر در آن است قصد كند و نشانه اي براي مقصود خود اقامه ننمايد) احتياط لازم آن است كه توريه نمايد مثلا اگر ظالمي بخواهد كسي را اذيت كند و از انسان بپرسد كه او را ديده اي، و انسان يك ساعت قبل او را ديده باشد، بگويد او را نديده ام و قصد كند كه از پنج دقيقه پيش نديده ام.

وقف
احكام وقف

2685 - اگر كسي چيزي را وقف كند، از ملك او خارج مي شود، و خود او و ديگران نمي توانند آن را ببخشند، يا بفروشند و كسي هم از آن ملك ارث نمي برد، ولي در بعضي از موارد كه در مساله (2102 و 2103) گفته شد فروختن آن اشكال ندارد.

2686 - لازم نيست صيغه وقف را به عربي بخوانند، بلكه اگر مثلا بگويد، اين كتاب را بر طلاب علم وقف كردم، وقف صحيح است.

بلكه وقف، به عمل نيز محقق مي شود، مثلا چنانچه حصيري را به قصد وقف بودن

در مسجد بيندازد، و يا ساختماني را به طوري كه مساجد را به آن طور مي سازند به قصد مسجد بودن بسازد وقفيت محقق مي شود.

و در موقوفات عامه مثل مسجد و مدرسه يا چيزي كه براي عموم وقف كند، يا مثلا بر فقرا يا سادات وقف نمايد، قبول كردن كسي در صحت وقف لازم نيست، بلكه بنابر اظهر در موقوفات خاصه مثل وقف بر فرزندان قبول نيز معتبر نيست.

2687 - اگر ملكي را براي وقف كردن معين كند و پيش از آن كه وقف كند پشيمان شود، يا بميرد، وقف واقع نمي شود.

2688 - كسي كه مالي را وقف مي كند، بايد از موقع وقف كردن مال را براي هميشه وقف كند، و اگر مثلا بگويد اين مال بعد از مردن من وقف باشد، چون از موقع خواندن صيغه تا مردنش وقف نبوده صحيح نيست.

و نيز اگر بگويد تا ده سال وقف باشد و بعد از آن نباشد، يا بگويد تا ده سال وقف باشد، بعد، پنج سال وقف نباشد و دوباره وقف باشد، وقف صحيح نيست.

2689 - وقف خاص در صورتي صحيح است كه مال وقف را به تصرف طبقه اول كساني كه براي آنها وقف شده يا وكيل، يا ولي آنها بدهد ولي اگر چيزي را بر اولاد صغير خود وقف كند و به قصد اين كه آن چيز ملك آنان شود، از طرف آنان نگهداري نمايد، وقف صحيح است.

2690 - ظاهر اين است كه در اوقاف عامه از قبيل مدارس و مساجد و امثال اينها قبض معتبر نباشد و وقفيت به مجرد وقف نمودن محقق مي شود.

2691 - وقف كننده بايد مكلف و عاقل و با

قصد و اختيار باشد و شرعا بتواند در مال خود تصرف كند، بنابر اين سفيه (يعني كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند) چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد اگر چيزي را وقف كند صحيح نيست.

2692 - اگر مالي را براي بچه اي كه در شكم مادر است و هنوز به دنيا نيامده وقف كند صحت آن محل اشكال و لازم است رعايت احتياط نمايند ولي اگر براي اشخاصي كه فعلا موجودند و بعد از آنها براي كساني كه بعدا به دنيا مي آيند وقف نمايد اگر چه در موقعي كه وقف محقق مي شود در شكم مادر هم نباشند مثلا چيزي را بر اولاد خود وقف كند كه بعد از آنان وقف نوه هاي او باشد و هر دسته اي بعد از دسته ديگر از وقف استفاده كنند صحيح است.

2693 - اگر چيزي را بر خودش وقف كند مثل آن كه دكاني را وقف كند عايدي آن را بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند صحيح نيست.

ولي اگر مثلا مالي را بر فقرا وقف كند و خودش فقير شود، مي تواند از منافع وقف استفاده نمايد.

2694 - اگر براي چيزي كه وقف كرده متولي معين نموده باشد، بايد مطابق قرار داد او رفتار شود، و اگر معين ننموده باشد، چنانچه بر افراد مخصوصي مثلا بر اولاد خود وقف كرده باشد، اختيار در استفاده از آن با خود آنان است و اگر بالغ نباشند اختيار با ولي ايشان است و براي استفاده از وقف اجازه حاكم شرع لازم نيست ولي براي آنچه مصلحت وقف يا مصلحت نسلهاي آينده است - مثل

تعمير كردن وقف و اجاره دادن آن به نفع طبقات بعدي - اختيار با حاكم شرع است.

2695 - اگر ملكي را مثلا بر فقرا يا سادات وقف كند، يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد، در صورتي كه براي آن ملك متولي معين نكرده باشد، اختيار آن با حاكم شرع است.

2696 - اگر ملكي را بر افراد مخصوصي مثلا بر اولاد خود وقف كند كه هر طبقه اي بعد از طبقه ديگر از آن استفاده كنند، چنانچه متولي وقف آن را اجاره دهد و بميرد اجاره باطل نمي شود، ولي اگر متولي نداشته باشد و يك طبقه از كساني كه ملك بر آنها وقف شده، آن را اجاره دهند، و در بين مدت اجاره بميرند، چنانچه طبقه بعدي آن اجاره را امضاء نكنند اجاره باطل مي شود، و در صورتي كه مستاجر مال الاجاره تمام مدت را داده باشد مال الاجاره از زمان مردنشان تا آخر مدت اجاره را از مال آنان مي گيرد.

2697 - اگر ملك وقف خراب شود، از وقف بودن بيرون نمي رود مگر آن كه متعلق وقف عنوان خاصي باشد كه آن عنوان از بين برود مثل اين كه باغ را به عنوان باغ وقف كرده باشد كه اگر آن باغ خراب شود وقف باطل مي شود، و به ورثه واقف بر مي گردد.

2698 - ملكي كه مقداري از آن وقف است و مقداري از آن وقف نيست اگر تقسيم نشده باشد، هر كس كه امر وقف به دست او است مانند حاكم شرع و متولي و موقوف عليهم مي تواند با نظر خبره سهم وقف را جدا كند.

2699 - اگر متولي وقف خيانت

كند، مثلا عايدات آن را به مصرفي كه معين شده نرساند، حاكم شرع اميني را به او ضميمه مي نمايد، كه مانع از خيانتش گردد و در صورتي كه ممكن نباشد مي تواند به جاي او متولي اميني معين نمايد.

2700 - فرشي را كه براي حسينيه وقف كرده اند، نمي شود براي نماز به مسجد ببرند، اگر چه آن مسجد نزديك حسينيه باشد.

2701 - اگر ملكي را براي تعمير مسجدي وقف نمايند، چنانچه آن مسجد احتياج به تعمير نداشته باشد، و انتظار هم نرود كه در آينده نه چندان دور احتياج به تعمير پيدا كند، و نيز ممكن نباشد كه عايدات آن ملك را جمع نموده و نگهدارند تا بعدها به تعمير مسجد برسد در اين صورت احتياط لازم آن است كه عايدات آن ملك را در آنچه نزديكتر به مقصود واقف بوده صرف نمايند مانند تامين بقيه احتياجات مسجد يا تعمير مسجد ديگر.

2702 - اگر ملكي را وقف كند كه عايدي آن را خرج تعمير مسجد نمايند و به امام جماعت و به كسي كه در آن مسجد اذان مي گويد بدهند، در صورتي كه براي هر يك مقداري معين كرده باشد، بايد همان طور مصرف كنند، و اگر تعيين نكرده باشد، بايد اول مسجد را تعمير كنند و اگر چيزي زياد آمد، متولي آن را بين امام جماعت و كسي كه اذان مي گويد به طوري كه صلاح مي داند قسمت نمايد ولي بهتر آن است كه اين دو نفر در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

وصيت
احكام وصيت

2703 - وصيت آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش براي او كارهايي انجام دهند، يا بگويد بعد از مرگش

چيزي از مال او ملك كسي باشد، يا اين كه چيزي از مال او را به كسي تمليك يا صرف در خيرات و مبرات كنند، يا براي اولاد خود و كساني كه اختيار آنان با او است، قيم و سرپرست معين كند، و كسي را كه به او وصيت مي كنند وصي مي گويند.

2704 - كسي كه نمي تواند حرف بزند، اگر با اشاره مقصود خود را بفهماند، براي هر كاري مي تواند وصيت كند بلكه كسي هم كه مي تواند حرف بزند، اگر با اشاره اي كه مقصودش را بفهماند وصيت كند صحيح است.

2705 - اگر نوشته اي به امضاء يا مهر ميت ببينند، چنانچه مقصود او را بفهماند و معلوم باشد كه براي وصيت كردن نوشته، بايد مطابق آن عمل كنند ولي اگر بدانند كه مقصودش وصيت كردن نبوده و چيزهايي را نوشته است كه بعدا مطابق آن وصيت كند براي وصيت كافي نمي باشد.

2706 - كسي كه وصيت مي كند، بايد بالغ و عاقل باشد، و سفيه نباشد، و از روي اختيار وصيت كند، پس وصيت بچه نابالغ صحيح نيست مگر آن كه ده سال داشته باشد و وصيت براي ارحامش يا صرف در خيرات عامه نموده باشد كه وصيت او در اين دو صورت صحيح است و اما اگر براي غير ارحامش وصيت كند يا آن كه بچه هفت ساله وصيت كند كه چيز مختصري از اموالش براي شخصي باشد يا به شخصي داده شود نفوذ وصيت محل اشكال است و مراعات احتياط در هر دو صورت ترك نشود، و اگر شخصي سفيه باشد وصيت او در اموالش نافذ نيست ولي در غير آن مثل

وصيتش راجع به خصوصيات كارهايي كه پس از مرگ براي ميت انجام مي گردد نافذ است.

2707 - كسي كه از روي عمد مثلا زخمي به خود زده يا سمي خورده است كه به واسطه آن، يقين يا گمان به مردن آن پيدا مي شود، اگر وصيت كند كه مقداري از مال او را به مصرفي برسانند و سپس بميرد وصيت او صحيح نيست.

2708 - اگر انسان وصيت كند كه چيزي از اموالش مال كسي باشد در صورتي كه او وصيت را قبول كند اگر چه قبولش در زمان زنده بودن موصي باشد آن چيز را بعد از مردن موصي مالك مي شود.

2709 - وقتي انسان نشانه هاي مرگ را در خود ديد، بايد فورا امانتهاي مردم را به صاحبانش برگرداند يا آن كه به آنها اطلاع دهد، به تفصيلي كه در مساله (2351) گذشت، و اگر به مردم بدهكار است و موقع دادن آن بدهي رسيده، و طلبكار هم مطالبه طلب خود را دارد، بايد بدهد، و اگر خودش نمي تواند بدهد، يا موقع دادن بدهي او نرسيده، يا طلبكار هنوز مطالبه نكرده بايد كاري كند كه اطمينان نمايد بدهي او به طلبكار پس از مرگش داده مي شود مثلا در موردي كه بدهي او براي ديگران معلوم نيست وصيت كند و بر وصيت شاهد بگيرد.

2710 - كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر خمس و زكاة و مظالم بدهكار است و فعلا نمي تواند بدهد، چنانچه از خودش مال دارد، يا احتمال مي دهد كسي آنها را ادا نمايد، بايد وصيت كند و هم چنين است اگر حج بر او واجب باشد، و اما اگر بتواند

بدهي خود از وجوه شرعيه را فعلا بدهد، بايد فورا بدهد، هر چند نشانه هاي مرگ را در خود نبيند.

2711 - كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر نماز و روزه قضا دارد، بايد وصيت كند كه از مال خودش براي آنها اجير بگيرند، بلكه اگر مال نداشته باشد ولي احتمال بدهد كسي بدون آن كه چيزي بگيرد آنها را انجام مي دهد، باز هم واجب است وصيت نمايد، ولي اگر كسي داشته باشد - مانند پسر بزرگتر - كه بداند چنانچه به او اطلاع دهد قضاي نماز و روزه او را انجام مي دهد، همين قدر كافي است كه به او اطلاع دهد و لازم نيست وصيت كند.

2712 - كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر مالي پيش كسي دارد يا در جايي پنهان كرده است كه ورثه نمي دانند، چنانچه به واسطه ندانستن، حقشان از بين برود، بايد به آنان اطلاع دهد و لازم نيست براي بچه هاي صغير خود قيم و سرپرست معين كند، ولي در صورتي كه بدون قيم مالشان از بين مي رود، يا خودشان ضايع مي شوند، براي آنان بايد قيم اميني معين نمايد.

2713 - وصي بايد عاقل باشد، و در اموري كه راجع به شخص موصي است و هم چنين - بنابر احتياط - در اموري كه راجع به ديگران است بايد مورد اطمينان باشد، و وصي مسلمان بايد - بنابر احتياط - مسلمان باشد و وصيت به بچه نابالغ به تنهايي - بنابر احتياط - صحيح نيست اگر مقصود موصي آن باشد كه در حال بچگي بدون اجازه ولي تصرف نمايد ولي اگر مقصود او اين

باشد كه بعد از بلوغ يا با اذن ولي تصرف نمايد اشكال ندارد.

2714 - اگر كسي چند وصي براي خود معين كند، چنانچه اجازه داده باشد كه هر كدام به تنهايي به وصيت عمل كنند، لازم نيست در انجام وصيت از يكديگر اجازه بگيرند و اگر اجازه نداده باشد، چه گفته باشد كه هر دو با هم به وصيت عمل كنند، يا نگفته باشد، بايد با نظر يكديگر به وصيت عمل نمايند، و اگر حاضر نشوند كه با يكديگر به وصيت عمل كنند، چنانچه منشا آن وجود مانع شرعي براي هر كدام از موافقت با ديگري نباشد، حاكم شرع آنها را مجبور مي كند و اگر اطاعت نكنند، يا منشا اختلاف وجود مانع شرعي براي هر كدام باشد، به جاي يكي از آنان شخص ديگري را معين مي نمايند.

2715 - اگر انسان از وصيت خود برگردد مثلا بگويد ثلث مالش را به كسي بدهند، بعد بگويد به او ندهند وصيت باطل مي شود، و اگر وصيت خود را تغيير دهد، مثل آن كه قيمي براي بچه هاي خود معين كند، بعد ديگري را به جاي او قيم نمايد، وصيت اولش باطل مي شود و بايد به وصيت دوم او عمل نمايند.

2716 - اگر كاري كند كه معلوم شود از وصيت خود برگشته مثلا خانه اي را كه وصيت كرده به كسي بدهند، بفروشد، يا ديگري را - با التفات به وصيت سابق - براي فروش آن وكيل نمايد، وصيت باطل مي شود.

2717 - اگر وصيت كند چيز معيني را به كسي بدهند بعد وصيت كند كه نصف همان را به ديگري بدهند، بايد آن چيز را دو قسمت كنند و

بهر كدام از آن دو نفر يك قسمت آن را بدهند.

2718 - اگر كسي در مرضي كه به آن مرض مي ميرد، مقداري از مالش را به كسي ببخشد و وصيت كند كه بعد از مردن او هم مقداري به كس ديگر بدهند، چنانچه ثلث او براي هر دو مال كافي نباشد و ورثه هم حاضر به اجازه دادن مقدار زيادي نباشند بايد ابتدا مالي را كه بخشيده از ثلث خارج كنند و سپس باقيمانده آن را در مورد وصيت صرف نمايند.

2719 - اگر وصيت كند كه ثلث مال او را نفروشند و عايدي آن را به مصرفي برسانند، بايد مطابق گفته او عمل نمايند.

2720 - اگر در مرضي كه به آن مرض مي ميرد، بگويد مقداري به كسي بدهكار است، چنانچه متهم باشد كه براي ضرر زدن به ورثه گفته است، بايد مقداري را كه معين كرده از ثلث او بدهند، و اگر متهم نباشد اقرار او نافذ است و بايد از اصل مالش بدهند.

2721 - كسي كه انسان وصيت مي كند كه چيزي به او بدهند لازم نيست در حال وصيت وجود داشته باشد، پس اگر وصيت كند به بچه اي كه ممكن است فلان زن حامله شود چيزي بدهند اگر آن بچه پس از مرگ موصي موجود باشد لازم است آن چيز را به او بدهند و اگر موجود نباشد، چنانچه از وصيت تعدد مطلوب استفاده شود بايد در مصرف ديگري كه به نظر موصي نزديكتر به مورد وصيت باشد صرف شود و گرنه ورثه مي توانند آن را ميان خود قسمت كنند، ولي اگر وصيت كند كه چيزي از مال او بعد از مرگش مال

كسي باشد پس اگر آن شخص وقت مرگ موصي موجود باشد وصيت صحيح والا باطل است، و آنچه را كه براي او وصيت كرده، ورثه ميان خودشان قسمت مي كنند.

2722 - اگر انسان بفهمد كسي او را وصي كرده، چنانچه به اطلاع وصيت كننده برساند كه براي انجام وصيت او حاضر نيست، لازم نيست بعد از مردن او به وصيت عمل كند، ولي اگر پيش از مردن او نفهمد كه او را وصي كرده يا بفهمد و به او اطلاع ندهد كه براي عمل كردن به وصيت حاضر نيست، در صورتي كه مشقت نداشته باشد، بايد وصيت او را انجام دهد و نيز اگر وصي پيش از مرگ موصي موقعي ملتفت شود كه موصي به واسطه شدت مرض يا مانع ديگر نتواند به ديگري وصيت كند بنابر احتياط بايد وصيت را قبول نمايد.

2723 - اگر كسي كه وصيت كرده بميرد، وصي نمي تواند ديگري را وصي آن ميت معين كند و خود از كار كناره نمايد، ولي اگر بداند مقصود ميت اين نبوده كه خود وصي مباشرت در انجام آن كار نمايد، بلكه مقصودش فقط انجام كار بوده، مي تواند ديگري را از طرف خود وكيل نمايد.

2724 - اگر كسي دو نفر را با هم وصي كند، چنانچه يكي از آن دو بميرد، يا ديوانه، يا كافر شود، حاكم شرع يك نفر ديگر را به جاي او معين مي كند، و اگر هر دو بميرند، يا ديوانه يا كافر شوند، حاكم شرع دو نفر ديگر را معين مي كند ولي اگر يك نفر بتواند وصيت را عملي كند، معين كردن دو نفر لازم نيست.

2725 - اگر وصي نتواند

به تنهايي كارهاي ميت را انجام دهد هر چند با وكيل گرفتن يا اجاره كردن ديگري حاكم شرع براي كمك او يك نفر ديگر را معين مي كند.

2726 - اگر مقداري از مال ميت در دست وصي تلف شود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده و يا تعدي نموده، مثلا ميت وصيت كرده است كه فلان مقدار به فقراي فلان شهر بده و او مال را به شهر ديگر برده و در راه از بين رفته ضامن است و اگر كوتاهي نكرده و تعدي هم ننموده ضامن نيست.

2727 - هر گاه انسان كسي را وصي كند و بگويد كه اگر آن كس بميرد فلاني وصي باشد، بعد از آن كه وصي اول مرد، وصي دوم بايد كارهاي ميت را انجام دهد.

2728 - حجي كه بر ميت واجب است و بدهكاري و حقوقي را كه مثل خمس و زكاة و مظالم ادا كردن آنها واجب مي باشد، بايد از اصل مال ميت بدهند اگر چه ميت براي آنها وصيت نكرده باشد.

2729 - اگر مال ميت از بدهي و حج واجب و حقوقي كه مثل خمس و زكاة و مظالم بر او واجب است زياد بيايد، چنانچه وصيت كرده باشد كه ثلث يا مقداري از ثلث را به مصرفي برسانند، بايد به وصيت او عمل كنند و اگر وصيت نكرده باشد، آنچه ميماند مال ورثه است.

2730 - اگر مصرفي را كه ميت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، وصيت او در بيشتر از ثلث در صورتي صحيح است كه ورثه حرفي بزنند يا كاري كنند كه معلوم شود وصيت را اجازه نموده اند و تنها راضي بودن

آنان كافي نيست.

و اگر مدتي بعد از مردن او هم اجازه نمايند صحيح است، و چنانچه بعضي از ورثه اجازه و بعضي رد نمايند وصيت فقط در حصه آنهايي كه اجازه نموده اند صحيح و نافذ است.

2731 - اگر مصرفي را كه ميت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، و پيش از مردن او ورثه اجازه نمايند، بعد از مردن او نمي توانند از اجازه خود برگردند.

2732 - اگر وصيت كند كه از ثلث او خمس و زكاة يا بدهي ديگر او را بدهند، و براي نماز و روزه او اجير بگيرند، و كار مستحبي هم مثل اطعام به فقرا انجام دهند، بايد اول بدهي او را از ثلث بدهند و اگر چيزي زياد آمد براي نماز و روزه او اجير بگيرند و اگر از آن هم زياد آمد به مصرف كار مستحبي كه معين كرده برسانند و چنانچه ثلث مال او فقط به اندازه بدهي او باشد، و ورثه هم اجازه ندهند، كه بيشتر از ثلث مال مصرف شود، وصيت براي نماز و روزه و كارهاي مستحبي باطل است.

2733 - اگر وصيت كند كه بدهي او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبي هم انجام دهند، چنانچه وصيت نكرده باشد كه اينها را از ثلث بدهند، بايد بدهي او را از اصل مال بدهند و اگر چيزي زياد آمد، ثلث آن را به مصرف نماز و روزه و كارهاي مستحبي كه معين كرده برسانند و در صورتي كه ثلث كافي نباشد پس اگر ورثه اجازه بدهند بايد وصيت او عملي شود و اگر اجازه ندهند، بايد نماز

و روزه را از ثلث بدهند، و اگر چيزي زياد آمد به مصرف كار مستحبي كه معين كرده برسانند.

2734 - اگر كسي بگويد كه ميت وصيت كرده فلان مبلغ به من بدهند چنانچه دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند، يا قسم بخورد و يك مرد عادل هم گفته او را تصديق نمايد، يا يك مرد عادل و دو زن عادله، يا چهار زن عادله به گفته او شهادت دهند، بايد مقداري را كه مي گويد به او بدهند و اگر يك زن عادله شهادت دهد، بايد يك چهارم چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند و اگر دو زن عادله شهادت دهند، نصف آن را و اگر سه زن عادله شهادت دهند، سه چهارم آن را به او بدهند، و نيز اگر دو مرد كافر كتابي كه در دين خود عادل باشند گفته او را تصديق كنند، در صورتي كه ميت ناچار بوده است كه وصيت كند و مرد و زن عادلي هم در موقع وصيت نبوده، بايد چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند.

2735 - اگر كسي بگويد من وصي ميتم كه مال او را به مصرفي برسانم يا ميت مرا قيم بچه هاي خود قرار داده، در صورتي بايد حرف او را قبول كرد كه دو مرد عادل گفته او را تصديق نمايند.

2736 - اگر وصيت كند چيزي از مال او براي كسي باشد، و آن كس پيش از آن كه قبول كند يا رد نمايد بميرد، تا وقتي ورثه او وصيت را رد نكرده اند مي توانند آن چيز را قبول نمايند ولي اين حكم در صورتي است كه وصيت

كننده از وصيت خود برنگردد و گرنه حقي به آن چيز ندارد.

ارث
احكام ارث

2737 - كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند سه دسته هستند: دسته اول - پدر و مادر و اولاد ميت است و با نبودن اولاد، اولاد اولاد هر چه پايين روند، هر كدام آنان كه به ميت نزديكتر است ارث مي برد و تا يك نفر از اين دسته هست دسته دوم ارث نمي برند.

دسته دوم - جد يعني پدر بزرگ و جده يعني مادر بزرگ و خواهر و برادر است و با نبودن برادر و خواهر اولاد ايشان هر كدام آنان كه به ميت نزديكتر است ارث مي برد و تا يك نفر از اين دسته هست دسته سوم ارث نمي برند.

دسته سوم - عمو و عمه و دايي و خاله و اولاد آنان است و تا يك نفر از عموها و عمه ها و دايي ها و خاله هاي ميت زنده اند اولاد آنان ارث نمي برند ولي اگر ميت عموي پدري و پسر عموي پدر و مادري داشته باشد، ارث به پسر عموي پدر و مادري مي رسد و عموي پدري ارث نمي برد، ليكن اگر عمو يا پسر عمو متعدد باشد و يا اين كه همسر ميت حيات داشته باشد اين حكم خالي از اشكال نيست.

2738 - اگر عمو و عمه و دايي و خاله خود ميت و اولاد آنان و اولاد اولاد آنان نباشند، عمو و عمه و دايي و خاله پدر و مادر ميت ارث مي برند و اگر اينها نباشند اولادشان ارث مي برند و اگر اينها هم نباشند، عمو و عمه و دايي و خاله جد و جده ميت ارث مي برند و اگر اينها هم

نباشند، اولادشان ارث مي برند.

2739 - زن و شوهر به تفصيلي كه بعدا گفته مي شود، از يكديگر ارث مي برند.

ارث دسته اول

2740 - اگر وارث ميت فقط يك نفر از دسته اول باشد مثلا پدر يا مادر يا يك پسر يا يك دختر باشد، همه مال ميت به او مي رسد و اگر پسر و دختر باشند، مال را طوري قسمت مي كنند كه هر دو پسر دو برابر دختر ببرد.

2741 - اگر وارث ميت فقط پدر و مادر او باشند، مال سه قسمت مي شود، دو قسمت آن را پدر و يك قسمت را مادر مي برد، ولي اگر ميت دو برادر يا چهار خواهر يا پك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همه آنان مسلمان و آزاد و پدري باشند يعني پدر آنان با پدر ميت يكي باشد، خواه مادرشان هم با مادر ميت يكي باشد يا نه، و هيچ كدام حمل نباشند، اگر چه تا ميت پدر و مادر دارد اينها ارث نمي برند، اما به واسطه بودن اينها مادر شش يك مال را مي برد و بقيه را به پدر مي دهند.

2742 - اگر وارث ميت فقط پدر و مادر و يك دختر باشد، چنانچه ميت دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري با شرايط گفته شده در مساله گذشته نداشته باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، پدر و مادر، هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت آن را مي برد و اگر دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري با شرايط گذشته داشته باشد، بنابر قولي باز هم مال را به ترتيب گذشته پنج قسمت مي كنند و وجود اين

اشخاص اثري ندارد ولي مشهور آن است كه در اين صورت مال را شش قسمت مي كنند پدر و مادر، هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت مي برد و يك قسمت باقيمانده را چهار قسمت مي كنند يك قسمت را به پدر و سه قسمت را به دختر مي دهند و در نتيجه مال ميت را 24 قسمت كنند 15 قسمت آن را به دختر و پنج قسمت آن را به پدر و چهار قسمت آن را به مادر مي دهند، و چون مساله خالي از اشكال نيست مراعات احتياط در مقدار تفاوت ميان يك پنجم و يك ششم از سهم مادر ترك نشود.

2743 - اگر وارث ميت فقط پدر و مادر و يك پسر باشد، مال را شش قسمت مي كنند، پدر و مادر هر كدام يك قسمت و پسر چهار قسمت آن را مي برد، و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، آن چهار قسمت را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و اگر پسر و دختر باشند، آن چهار قسمت را طوري تقسيم مي كنند كه هر پسري دو برابر يك دختر ببرد.

2744 - اگر وارث ميت فقط پدر، يا مادر و يك يا چند پسر باشند مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر و پنج قسمت را پسر مي برد، و اگر چند پسر باشند آن پنج قسمت را به طور مساوي تقسيم مي نمايد.

2745 - اگر وارث ميت فقط پدر، يا مادر، يا پسر و دختر باشد مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را پدر، يا مادر مي برد و بقيه را طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر

دختر ببرد.

2746 - اگر وارث ميت فقط پدر، يا مادر و يك دختر باشد مال را چهار قسمت مي كنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر و بقيه را دختر مي برد.

2747 - اگر وارث ميت فقط پدر يا مادر و چند دختر باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، يك قسمت را پدر يا مادر مي برد و چهار قسمت را دخترها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

2748 - اگر ميت اولاد نداشته باشد، نوه پسري او اگر چه دختر باشد سهم پسر ميت را مي برد و نوه دختري او اگر چه پسر باشد، سهم دختر ميت را مي برد مثلا اگر ميت يك پسر از دختر خود و يك دختر از پسرش داشته باشد، مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت را به پسر دختر و دو قسمت را به دختر پسر مي دهند.

ارث دسته دوم

2749 - دسته دوم از كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند جد يعني پدربزرگ، و جده يعني مادربزرگ، و برادر، و خواهر ميت است و اگر برادر و خواهر نداشته باشد، اولادشان ارث مي برند.

2750 - اگر وارث ميت فقط يك برادر، يا يك خواهر باشد همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر پدر و مادري، يا چند خواهر پدر و مادري باشد، مال به طوري مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر برادر و خواهر پدر و مادري با هم باشند، هر برادري دو برابر خواهر مي برد، مثلا اگر دو برادر و يك خواهر پدر و مادري دارد مال را پنج قسمت مي كنند، هر يك از برادرها دو قسمت و خواهر يك قسمت آن را مي برد.

2751 - اگر ميت برادر

و خواهر پدر و مادري دارد، برادر و خواهر پدري كه از مادر با ميت جدا است ارث نمي برد، و اگر برادر و خواهر پدر و مادري ندارد، چنانچه فقط يك خواهر يا يك برادر پدري داشته باشد، همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر يا چند خواهر پدري داشته باشد مال به طوري مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر هم برادر و هم خواهر پدري داشته باشد هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

2752 - اگر وارث ميت فقط يك خواهر يا يك برادر مادري باشد كه از پدر با ميت جدا است همه مال به او مي رسد، و اگر چند برادر مادري يا چند خواهر مادري يا چند برادر و خواهر مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود.

2753 - اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادري و برادر و خواهر پدري و يك برادر يا يك خواهر مادري داشته باشد، برادر و خواهر پدري ارث نمي برند و مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را به برادر يا خواهر مادري و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

2754 - اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادري و برادر و خواهر پدري و چند برادر و خواهر مادري داشته باشد، برادر و خواهر پدري ارث نمي برد و مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طوري مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

2755 -

اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدري و يك برادر مادري يا يك خواهر مادري باشد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر يا خواهر مادري مي برد و بقيه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

2756 - اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدري و چند برادر و خواهر مادري باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

2757 - اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر و زن او باشد، زن ارث خود را به تفصيلي كه بعدا گفته مي شود مي برد و خواهر و برادر به طوري كه در مسايل گذشته گفته شد ارث خود را مي برند، و نيز اگر زني بميرد و وارث او فقط خواهر و برادر و شوهر او باشد، شوهر نصف مال را مي برد و خواهر و برادر به طوري كه در مسايل پيش گفته شد ارث خود را مي برند.

ولي براي آن كه زن يا شوهر ارث مي برد از سهم برادر و خواهر مادري چيزي كم نمي شود، و از سهم برادر و خواهر پدر و مادري يا پدري كم مي شود، مثلا اگر وارث ميت شوهر و برادر و خواهرمادري و برادر و خواهر پدر و مادري او باشد، نصف مال به شوهر مي رسد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به برادر و خواهر مادري مي دهند و آنچه مي ماند مال برادر و خواهر پدر و مادري است، پس

اگر همه مال او شش تومان باشد سه تومان به شوهر و دو تومان به برادر و خواهر مادري و يك تومان به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند.

2758 - اگر ميت خواهر و برادر نداشته باشد، سهم ارث آنان را به اولادشان مي دهند و سهم برادرزاده و خواهرزاده مادري به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود، و از سهمي كه به برادرزاده و خواهرزاده پدري يا پدر و مادري مي رسد بنابر مشهور هر پسري دو برابر دختر مي برد ولي بعيد نيست كه بين اينها هم بالسويه قسمت شود و احوط رجوع به صلح است.

2759 - اگر وارث ميت فقط يك جد يا يك جده است، چه پدري باشد يا مادري، همه مال به او مي رسد و با بودن جد ميت، پدر جد او ارث نمي برد، و اگر وارث ميت فقط جد و جده پدري باشد، مال سه قسمت مي شود، دو قسمت را جد و يك قسمت را جده مي برد، و اگر جد و جده مادري باشد، مال را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

2760 - اگر وارث ميت فقط يك جد يا جده پدري و يك جد يا جده مادري باشد مال سه قسمت مي شود، دو قسمت را جد يا جده پدري و يك قسمت را جد يا جده مادري مي برد.

2761 - اگر وارث ميت جد و جده پدري و جد و جده مادري باشد مال سه قسمت مي شود يك قسمت آن را جد و جده مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و دو قسمت آن را به جد و جده پدري مي دهند و جد دو برابر جده مي برد.

2762 -

اگر وارث ميت فقط زن و جد و جده پدري و جد و جده مادري او باشد زن ارث خود را به تفصيلي كه بعدا گفته مي شود مي برد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به جد و جده مادري مي دهند مه به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و را به جد و جده پدري مي دهند و جد دو برابر جده مي برد.

و اگر وارث ميت شوهر و جد و جده باشد، شوهر نصف مال را مي برد و جد و جده به دستوري كه در مسايل گذشته گفته شد، ارث خود را مي برند.

2763 - در اجتماع برادر يا خواهر يا برادرها يا خواهرها با جد يا جده يا اجداد يا جدات چند صورت است: اول اين كه هر يك از جد يا جده و برادر يا خواهر همه از طرف مادر باشند در اين صورت مال بين آنها به طور مساوي تقسيم مي شود، اگر چه از حيث ذكورت و انوثت مختلف باشند.

دوم اين كه همه آنها از طرف پدر باشند در اين صورت مال بين آنها نيز به طور مساوي تقسيم مي شود در فرضي كه همه ذكور و يا همه اناث باشند، و اگر مختلف باشند پس هر يك ذكري دو مقابل انثي مي برد.

سوم اين كه هر يك از جد يا جده از طرف پدر باشد و برادر، يا خواهر از طرف پدر و مادر باشد حكم اين صورت حكم صورت گذشته است، و دانسته شد كه برادر يا خواهر پدري ميت اگر با برادر يا خواهر پدري و مادري جمع شود پدري تنها ارث نمي برد.

چهارم اين كه اجداد يا جدات بعض از

آنها پدري باشند و بعضي مادري چه اين كه همه شان ذكور باشند يا اناث يا مختلف و برادرها يا خواهرها نيز چنين باشند در اين صورت از براي خويشان مادري از برادرها و خواهرها و اجداد و جدات يك سوم از تركه است، و به طور مساوي بين آنها تقسيم مي شود، اگر چه مختلف باشند از جهت ذكورت و انوثت و از براي خويشان پدري از آنها دو سوم از تركه است كه به هر ذكري دو مقابل انثي داده مي شود، و اگر اختلاف بين آنها نباشد و همه ذكور و يا همه اناث باشند به طور مساوي بين آنها تقسيم مي شود.

پنجم اين كه جد يا جده از طرف پدر با برادر يا خواهر از طرف مادر جمع شود در اين صورت برادر يا خواهر در فرضي كه يكي باشد يك ششم از مال را مي برد، و اگر متعدد باشند يك سوم را به طور مساوي بين خودشان تقسيم مي نمايند و باقي مانده مال جد يا جده است، و اگر جد و جده هر دو باشند، جد دو مقابل جده مي برد.

ششم اين كه جد يا جده از طرف مادر با برادر از طرف پدر جمع شود در اين صورت از براي جد يا جده يك سوم است، اگر چه يكي باشد، و دو سوم آن از براي برادر است اگر چه نيز يكي باشد، و اگر با آن جد يا جده خواهر از طرف پدر باشد در صورتي كه يكي باشد نصف را مي برد، و اگر متعدد باشد دو سوم را مي برند، و در هر صورت از براي جد و يا جده يك سوم

است و بنابر اين اگر خواهر يكي شد يك ششم از تركه زايد از فريضه مي ماند و احتياط واجب در آن مصالحه است.

هفتم اين كه اجداد يا جدات بعض از آنها پدري و بعض از آنها مادري و با آنها برادر يا خواهر پدري باشد، چه اين كه يكي باشد يا متعدد در اين صورت از براي جد يا جده مادري يك سوم است و با تعدد به طور مساوي بين آنها تقسيم مي شود، اگر چه اختلاف داشته باشند از حيث ذكورت و انوثت، و از براي جد يا جده پدري، و برادر يا خواهر پدري دو سوم باقي از تركه است، و با اختلاف از حيث ذكورت و انوثت با تفاضل و بدون اختلاف به طور مساوي قسمت مي شود، و اگر با آن اجداد يا جدات برادر يا خواهر مادري باشد از براي جد يا جده مادري، با برادر يا خواهر مادري يك سوم است كه به طور مساوي بين آنها تقسيم مي شود اگر چه از حيث ذكورت و انوثت اختلاف داشته باشند و از براي جد و يا جده پدري دو سوم است و بين آنان در صورت اختلاف با تفاضل والا به طور مساوي تقسيم مي شود.

هشتم اين كه برادرها يا خواهرها بعض از آنها پدري و بعض از آنها مادري و با آنها جد يا جده پدري باشد در اين صورت از براي برادر يا خواهر مادري يك ششم تركه است اگر يكي باشد، و يك سوم از آن است اگر متعدد باشند، و به طور مساوي بين آنها تقسيم مي شود، و از براي برادر يا خواهر پدري با جد يا جده

پدري باقي آن تركه است به طور مساوي بين آنها تقسيم مي شود در صورتي كه اختلاف از حيث ذكورت و انوثت نداشته باشند، و در صورت اختلاف به تفاضل بين آنها تقسيم مي شود، و اگر با آن برادرها يا خواهرها جد يا جده مادري باشد از براي جد يا جده مادري با برادر يا خواهر مادري تمام يك سوم است و به طور مساوي بين آنها تقسيم مي شود، و از براي برادر يا خواهر پدري دو سوم است و بين آنها در صورت اختلاف از حيث ذكورت و انوثت با تفاضل و در صورت عدم اختلاف به طور مساوي تقسيم مي شود.

2764 - در صورتي كه ميت برادر يا خواهر دارد برادرزاده يا خواهرزاده او ارث نمي برد ولي اين حكم در جايي كه ارث برادرزاده يا خواهرزاده با برادر يا خواهر مزاحمت نكند جاري نيست، مثلا اگر ميت برادر پدر و جد مادري داشته باشد برادر پدري دو ثلث و جد مادري يك ثلث ارث مي برد، و در اين صورت اگر ميت پسر برادر مادري نيز داشته باشد پسر برادر با جد مادري در ثلث شريك مي باشند.

ارث دسته سوم

2765 - دسته سوم عمو و عمه و دايي و خاله و اولاد آنان است به تفصيلي كه گفته شد كه اگر از طبقه اول و دوم كسي نباشد اينها ارث مي برند.

2766 - اگر وارث ميت فقط يك عمو يا يك عمه است، چه پدر و مادري باشد يعني با ميت از يك پدر و مادر باشد، يا پدري باشد يا مادري همه مال به او مي رسد و اگر چند عمو يا چند عمه باشند و همه پدر و

مادري، يا همه پدري باشند، مال به طوري مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر عمو و عمه هر دو باشد، و همه پدر و مادري، يا همه پدري باشند، بنابر اقوي عمو دو برابر عمه مي برد، مثلا اگر وارث ميت دو عمو و يك عمه باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمه مي دهند و چهار قسمت را عموها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

2767 - اگر وارث ميت فقط چند عموي مادري يا چند عمه مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود، و اگر وارث عمو و عمه مادري باشند عمو دو برابر عمه ارث مي برد هر چند احتياط آن است كه در مقدار زيادي از سهم عمو با هم صلح كنند.

2768 - اگر وارث ميت عمو و عمه باشد و بعضي پدري و بعضي مادري و بعضي پدر و مادري باشند، عمو و عمه پدري ارث نمي برند و اقوي اين است كه اگر ميت يك عمو يا يك عمه مادري دارد، مال را شش قسمت مي كنند يك قسمت را به عمو يا عمه مادري و بقيه را به عمو و عمه پدر و مادري و در فرض نبودن آنها به عمو و عمه پدري مي دهند و اگر هم عمو و هم عمه مادري دارد، مال را سه قسمت مي كنند دو قسمت را به عمو و عمه پدر و مادري و در فرض نبودن آنها به عمو و عمه پدري و يك قسمت را به عمو و عمه مادري مي دهند، و مشهور آن است كه سهم عمو و عمه مادري ميان آنان به طور مساوي تقسيم

مي شود ولي بعيد نيست كه عمو دو برابر عمه ارث ببرد هر چند احتياط آن است كه با هم صلح كنند.

2769 - اگر وارث ميت فقط يك دايي، يا يك خاله باشد همه مال به او مي رسد و اگر هم دايي و هم خاله باشد و همه پدر و مادري، يا پدري يا مادري باشند، بعيد نيست كه دايي دو برابر خاله ارث ببرد ولي احتمال تساوي هم مي رود پس مراعات احتياط ترك نشود.

2770 - اگر وارث ميت فقط يك يا چند دايي، و خاله مادري و دايي و خاله پدر و مادري و دايي و خاله پدري باشد ارث نبردن دايي و خاله پدري محل اشكال است و در هر حال بعيد نيست كه دايي دو برابر خاله ارث ببرد ولي احتياط به مصالحه ترك نشود.

2771 - اگر وارث ميت يك يا چند دايي يا يك يا چند خاله يا دايي و خاله و يك يا چند عمو يا يك يا چند عمه يا عمو و عمه باشد مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت را دايي يا خاله يا هر دو و بقيه را عمو يا عمه يا هر دو مي برند.

2772 - اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله و عمو و عمه باشد چنانچه عمو و عمه، پدر و مادري يا پدري باشند، مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و از بقيه بنابر اقوي دو قسمت را به عمو و يك قسمت را به عمه مي دهند، بنابر اين مال را نه قسمت مي كنند سه قسمت را به دايي يا خاله و چهار قسمت را به

عمو و دو قسمت را به عمه مي دهند.

2773 - اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه مادري و عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را به دايي يا خاله مي دهند، و دو قسمت باقيمانده را عمو و عمه بين خود تقسيم مي كنند، و بعيد نيست كه عمو دو برابر عمه ارث ببرد، هر چند مراعات احتياط بهتر است.

2774 - اگر وارث ميت چند دايي و چند خاله باشد كه همه پدر و مادري يا پدري يا مادري باشند و عمو و عمه هم داشته باشند، مال سه سهم مي شود، دو سهم آن را به دستوري كه گفته شد بين عمو و عمه تقسيم مي كنند، و يك سهم آن را دايي ها و خاله ها به طوري كه در مساله (2770) گذشت بين خودشان قسمت مي نمايند.

2775 - اگر وارث ميت دايي يا خاله مادري و چند دايي و خاله پدري و مادري يا پدري تنها و عمو و عمه باشد، مال سه سهم مي شود، دو سهم آن را به دستوري كه سابقا گفته شد، عمو و عمه بين خودشان قسمت مي كنند، و بعيد نيست بقيه ورثه در تقسيم يك سهم باقيمانده با هم مساوي باشند.

2776 - اگر ميت عمو و عمه و دايي و خاله نداشته باشد، مقداري كه به عمو و عمه مي رسد، به اولاد آنان و مقداري كه به دايي و خاله مي رسد به اولاد آنان داده مي شود.

2777 - اگر وارث ميت عمو و عمه و دايي و خاله پدر و عمو و عمه و دايي و خاله

مادر او باشند، مال سه سهم مي شود، يك سهم آن را عمو و عمه و دايي و خاله مادر ميت، ارث مي برند و مال بنابر مشهور ميان آنها به طور مساوي تقسيم مي شود، ولي احتياط به صلح ترك نشود، و دو سهم ديگر آن را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دايي و خاله پدر ميت به همان كيفيت بين خودشان قسمت مي نمايند و دو قسمت ديگر آن را نيز به همان كيفيت به عمو و عمه پدر ميت مي دهند.

ارث زن و شوهر

2778 - اگر زني بميرد و اولاد نداشته باشد، نصف همه مال را شوهر او و بقيه را ورثه ديگر مي برند، و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگر اولاد داشته باشد، چهار يك همه مال را شوهر و بقيه را ورثه ديگر مي برند.

2779 - اگر مردي بميرد و اولاد نداشته باشد، چهار يك مال او را زن و بقيه را ورثه ديگر مي برند، و اگر از آن زن يا از زن ديگر اولاد داشته باشد، هشت يك مال را زن و بقيه را ورثه ديگر مي برند.

و زن از زمين خانه و باغ و زراعت و زمينهاي ديگر ارث نمي برد، نه از خود زمين و نه از قيمت آن و نيز از خود هوايي خانه مانند بنا و درخت ارث نمي برد، ولي از قيمت آنها ارث مي برد، و هم چنين است درخت و زراعت و ساختماني كه در زمين باغ و زراعت و زمينهاي ديگر است.

2780 - اگر زن بخواهد در چيزهايي كه از آنها ارث نمي برد، مانند زمين خانه مسكوني، تصرف كند، بايد از ورثه ديگر اجازه بگيرد، و جايز نيست كه ورثه

تا سهم زن را نداده اند، بايد از ورثه ديگر اجازه بگيرد، و جايز نيست كه ورثه تا سهم زن را نداده اند، در چيزهايي كه زن از قيمت آنها ارث مي برد، مانند بنا و درخت بدون اجازه او تصرف كنند.

2781 - اگر بخواهند بنا و درخت و مانند آن را قيمت نمايند بايد همان طور كه نزد مقومين معمول است آنها را بدون در نظر گرفتن خصوصيت زميني كه در آن هستند حساب كنند چقدر ارزش دارند، نه اين كه آنها را كنده شده از زمين فرض نمايند، و قيمت گذارند، يا اين كه قيمت آنها را در حالي كه بدون اجاره در همين زمين باقي بمانند تا از بين بروند حساب كنند.

2782 - مجراي آب قنات و مانند آن حكم زمين را دارد و آجر و چيزهايي كه در آن به كار رفته، در حكم ساختمان است.

2783 - اگر ميت بيش از يك زن داشته باشد، چنانچه اولاد نداشته باشد، چهار يك مال، و اگر اولاد داشته باشد، هشت يك مال به شرحي كه گفته شد، به طور مساوي بين زنهاي او قسمت مي شود، اگر چه شوهر با همه يا بعض آنان نزديكي نكرده باشد، ولي اگر در مرضي كه در آن مرض از دنيا رفته، زني را عقد كرده و با او نزديكي نكرده است، آن زن از او ارث نمي برد، و حق مهر هم ندارد.

2784 - اگر زن در حال مرض شوهر كند و به همان مرض بميرد شوهرش اگر چه با او نزديكي نكرده باشد، از او ارث مي برد.

2785 - اگر زن را به ترتيبي كه در احكام طلاق گفته

شد، طلاق رجعي بدهند، و در بين عده بميرد، شوهر از او ارث مي برد، و نيز اگر شوهر در بين آن عده بميرد زن از او ارث مي برد.

ولي اگر بعد از گذشتن عده يا در عده طلاق باين، يكي از آنان بميرد، ديگري از او ارث نمي برد.

2786 - اگر شوهر در حال مرض عيالش را طلاق دهد و پيش از گذشتن دوازده ماه هلالي بميرد، زن با سه شرط از او ارث مي برد: اول آن كه در اين مدت شوهر ديگر نكرده باشد، و در صورتي كه شوهر كرده باشد، ارث نمي برد، هر چند احتياط اين است كه صلح نمايند.

دوم آن كه طلاق به در خواست و رضاي زن انجام نگرفته باشد، و گرنه ارث نمي برد، خواه چيزي به شوهر داده باشد كه او را طلاق دهد يا نه.

سوم شوهر در مرضي كه در آن مرض زن را طلاق داده، به واسطه آن مرض يا به جهت ديگري بميرد، پس اگر از آن مرض خوب شود و به جهت ديگري از دنيا برود زن از او ارث نمي برد.

2787 - لباسي كه مرد براي پوشيدن زن خود گرفته اگر چه زن آن را پوشيده باشد، بعد از مردن شوهر جزء مال شوهر است.

مسايل متفرقه ارث

2788 - قرآن و انگشتر و شمشير ميت و لباسهايي را كه پوشيده مال پسر بزرگتر است، و اگر ميت از سه چيز اول بيشتر از يكي دارد، مثلا دو قرآن يا دو انگشتري دارد، احتياط واجب آن است كه پسر بزرگ در آنها با ورثه ديگر صلح كند و الحاق رحل و تفنگ و خنجر و مانند اينها از سلاحهاي ديگر به

چهار چيز گذشته خالي از وجه نيست، ولي احتياط واجب آن است كه پسر بزرگتر در آنها با ديگر ورثه صلح نمايد.

2789 - اگر پسر بزرگ ميت بيش از يكي باشد مثلا از دو زن او در يك وقت دو پسر به دنيا آمده باشند، بايد چيزهاي گذشته را به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند.

2790 - اگر ميت قرض داشته باشد، چنانچه قرضش به اندازه مال او يا زيادتر باشد، بايد پسر بزرگتر چيزهايي هم كه مال او است و در مساله پيش گفته شد، به قرض او بدهد، و يا به مقدار قيمت آنها از مال خود بدهد و اگر قرض ميت كمتر از مال او باشد، چنانچه بقيه اموالش غير از آن چند چيزي كه به پسر بزرگتر مي رسد كافي براي اداء قرضش نباشد، بايد پسر بزرگتر از آن چيزها يا از مال خود به نسبت به قرض او بدهد و اگر بقيه اموالش كافي به قرض باشد، باز هم احتياط لازم آن است كه پسر بزرگتر به كيفيت گذشته در اداي قرض ميت شركت كند.

مثلا اگر همه دارايي ميت شصت تومان است و به مقدار بيست تومان آن از چيزهايي است كه مال پسر بزرگتر است و سي تومان هم قرض دارد، پسر بزرگ بايد به مقدار ده تومان از آن چيزها را بابت قرض ميت بدهد.

2791 - مسلمان از كافر ارث مي برد ولي كافر اگر چه پدر يا پسر ميت مسلمان باشد از او ارث نمي برد.

2792 - اگر كسي يكي از خويشان خود را عمدا و بنا حق بكشد، از او ارث نمي برد، ولي اگر از روي خطا باشد مثل

آن كه سنگ را به هوا بيندازد و اتفاقا به يكي از خويشان او بخورد و او را بكشد، از او ارث مي برد، ولي ارث بردن او از ديه قتل محل اشكال است.

2793 - هر گاه بخواهند ارث را تقسيم كنند، براي بچه اي كه در شكم است كه اگر زنده به دنيا بيايد ارث مي برد، در صورتي كه احتمال بيشتر از يكي نرود، و اطمينان نباشد كه آن بچه دختر است بنابر احتياط سهم يك پسر را كنار مي گذارند، و زيادي را ورثه بين خود تقسيم مي كنند، بلكه اگر احتمال معتنابه بدهند بيشتر از يكي است، مثلا احتمال بدهند كه زن به دو يا سه بچه پسر حامله باشد، بايد بنابر احتياط سهم حمل محتمل را كنار بگذارند، و چنانچه مثلا يك پسر يا يك دختر به دنيا آمد، زيادي را ورثه بين خودشان تقسيم مي كنند.

22- حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج شيخ حسين مظاهري (دام ظله )

زندگي نامه

تولد و دوران كودكي

مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمي آقاي حاج شيخ حسين مظاهري، در سال 1312 هجري شمسي در «تيران»، يكي از شهرستانهاي استان اصفهان و در خانواده اي مذهبي و روحاني و دوستدار خاندان پيامبر گرامي اسلام « صلي الله عليه وآله وسلم» پا به عرسه وجود نهادند. تقيد به شريعت و كوشش براي انجام واجبات و ترك محرمات الهي از ويژگي هاي برجسته خانواده آيه الله العظمي مظاهري به ويژه والد ايشان، مرحوم حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ حسن مظاهري بود كه اين مسأله، سهم بسزايي در رشد و تعالي روحي ايشان و علاقه مندي معظّم له در حوزه علميه داشت.

دوران تحصيل

آية الله العظمي مظاهري، با پايان دادن به تحصيلات غير حوزوي، در سال 1326هجري شمسي، براي تحصيل علوم ديني، وارد حوزه علميه اصفهان شدند. حوزه علميه اصفهان در دوره هاي قبل، بويژه در عصر صفوي، با ظهور عالماني برجسته و سترگ و بر پايي جلسات علمي درخشش فراوان داشت. در دوره اي كه آية الله العظمي مظاهري به تحصيلات حوزوي روي آورده بود، حوزه اصفهان اگر چه درخشش پيشين را نداشت؛ امّا همچنان از استادان بزرگ و حوزه هاي بحث و درس خالي نبود. معظّم له در ابتدا به مدرسه مسجد سيد اصفهان، كه مقبره مرحوم سيّد شفتي نيز در آنجاست، وارد شده و مشغول به تحصيل شدند. آية الله العظمي مظاهري دروس دوره ادبيات و نيز بخشي از دوره سطح را در اصفهان، در نزد استادان بزرگ آن ديار، فرا گرفته و در سال 1330 هجري شمسي، به منظور تكميل تحصيلات خود و بهره مندي از محضر استادان حوزه علميه قم، به اين حوزه

سترگ پاي نهادند و پس از پايان تحصيلات سطح عاليه، در درس خارج فقه و اصول اعاظم حوزه علميه قم شركت جسته و در كنار آن به فراگيري دروس فلسفه، همانند اسفار و شفا و نيز تفسير و كلام پرداختند. معظّم له در طي اين سال ها، از تدريس دروس حوزوي نيز غافل نمانده و از آغاز تحصيل، دورس فراگرفته را تدريس مي كردند. ايشان، عوامل كاميابي خود در زمينه هاي علمي را انتخاب استادان و هم مباحثه هاي خوب، تلاش براي مانع نشدن امور دنيوي در تحصيل، منظم بودن و تقويت دروس پايه مي دانند.

اساتيد

آية الله العظمي مظاهري، با ورود به حوزه علميه اصفهان دروس ادبيات را خدمت دو عالم اديب، مرحوم حاج آقا جمال خوانساري و حاج آقا احمد مقدس فراگرفته و دروس سطح را نزد حضرات آيات خادمي، فياض، طيب، اديب و مدرس و منظومه حاجي سبزواري را در محضر مرحوم آية الله حاج شيخ محمود مفيد آموختند. با ورود به حوزه علميه قم، كتاب مكاسب و كفاية الاصول را نزد مرحوم آية الله حاج شيخ عبد الجواد جبل عاملي و مرحوم آية الله العظمي مرعشي نجفي و مرحوم آية الله مجاهدي و مرحوم آية الله حاج شيخ مرتضي حائري و مرحوم آية الله سيد محمد باقر سلطاني «قدّس سرّهم» خواندند و آنگاه پيش از هشت سال در دروس خارج فقه حضرت آية الله العظمي بروجردي و ده سال در دروس خارج فقه و اصول حضرت امام خميني «قدّس سرّه» و بيش از دوازده سال در دروس خارج فقه و اصول آية الله العظمي محقق داماد حاضر گشتند. همچنين اسفار ملا صدرا، شفاي بوعلي

سينا و دروس تفسيري و اعتقادي را نزد علامه طباطبائي فراگرفتند.

فعاليتهاي علمي وفرهنگي

حضرت آية الله العظمي مظاهري، در سال هاي زندگي پر بركت خود خدمات علمي، فرهنگي و اجتماعي فراواني را به انجام رسانيده اند كه تا هم اكنون نيز ادامه دارد. از جمله خدمات معظّم له كه تحوّل بزرگي در حوزه هاي علميه ايجاد كرد، اهتمام ويژه به درس اخلاق و پرورش روحيه معنوي فضلاء و طلاب جوان بود. ايشان پيش از انقلاب با اصرار واستقبال فضلاء وطلاب، درس اخلاق خود را ابتدا در مدرسه فيضيه قم آغاز كردند. واكنون متجاوز از چهل سال است كه اين دروس به طور مداوم تشكيل مي گردد واز اين رهگذر، شاگردان و طلاب فاضلي به مكتب شيعه تقديم شده است. آية الله العظمي مظاهري در امر سامان دادن به حوزه هاي علميه نيز در پيش وپس از انقلاب خدمات شاياني داشته اند. از جمله، در پيش از انقلاب، به همراه بزرگاني چون آية الله مصباح يزدي و آية الله خرازي در تنظيم و تدوين برنامه هاي علمي و آموزشي موسسه در راه حق شركت جستند كه بركات بسيار عظيمي را به همراه داشت. در سال 1374 هجري شمسي نيز با هجرت ايشان از حوزه علميه قم به شهر اصفهان، حوزه علميه اصفهان استقلال يافت. در دوره حضور معظّم له در اصفهان نيز خدمات فراواني به آن حوزه كهن ارزاني گشته كه از جمله مي توان به تاسيس «مركز مديريت حوزه علميه اصفهان»، «مركز آموزشهاي تخصصي حوزه علميه اصفهان»، «مركز مشاوره حوزه علميه اصفهان»، «مركز خدمات حوزه علميه اصفهان با بخش هاي مختلف بيمه، مسكن، قرض الحسنه، دفتر تعاون و...»،

«مركز تحقيقات رايانه اي حوزه علميه اصفهان» و نيز «مركز رسيدگي به امور مساجد استان اصفهان» اشاره كرد.

تدريس وتأليف

آية الله العظمي مظاهري ساليان بسياري در حوزه هاي علميه علاوه بر دروس اخلاق به تدريس دروس مختلف فقهي، اصولي، فلسفي، اقتصادي و... پرداخته اند. ايشان چندين بار، شرح منظومه، نهاية الحكمة و بخش هائي از اسفار اربعه را تدريس نموده واز سال 1356 تا كنون به تدريس دروس خارج فقه و اصول اشتغال داشته اند. معظّم له طي اين سالها بسياري از ابواب فقهي همانند طهارة، صلوة، صوم، خمس، زكوة، حجّ، امر به معروف و نهي از منكر، بيع، اجاره، مضاربه، شركت، ضمان، حواله، كفالت، صلح، حجر، قرض، فلس، قضا، شهادات، حدود وديات، ولايت فقيه و... و همچنين بيش از پنج دوره كامل مباحث علم اصول فقه و يك دوره مبحث قواعد فقهيه را در حوزه علميه قم و اصفهان تدريس فرموده اند. معظّم له در ضمن تدريس از تأليف و پژوهش نيز غافل نبوده و كتاب هاي فراواني را به ميراث مكتوب شيعه افزوده اند. فهرست آثار و تأليفات منتشر شده آية الله العظمي مظاهري، بدين شرح است:

قرآن كريم

1- معارف اسلام در سوره يس

2- معاد در قرآفق

3- الحاشية علي العروة الوثقي

4- رساله توضيح المسائل (احكام، اخلاق، عقائد)

5- فقه الولاية و الحكومة الاسلاميّه

6- مناسك حج

7- احكام عمره مفرده

8- استفتائات حجّ و عمره

9- نكته هايي پيرامون ولايت فقيه و حكومت ديني

10- 70نكته فقهي و اخلاقي مورد احتياج در حجّ و عمره

رجال

11- الثقاة الاخيار من رواة الاخبار

اعتقادات

12- اليوم الآخر

13- الامامة و الولاية في القرآن (با همكاري حضرات آيات: محمدي گيلاني، محمد يزدي، مصباح، موسوي)

14- برنامه زندگي

15-اسلام، آئين رستگاري

اخلاق

16-

دراسات في الاخلاق و شئون الحكمة العلميّة

17- عوامل كنترل غرائز در زندگي انسان

18- جهاد با نفس (4 جلد)

19- فرماندهي در اسلام

20- اخلاق در خانه

21- فضائل و رذائل اخلاقي

22- تربيت فرزند در اسلام

23- جبهه و جهاد اكبر

24- خانواده در اسلام

25- به سوي حق

26- ويژگي هاي معلّم خوب

27- در ساحل سپيده اخلاص

28- اخلاق و خودسازي

29- آفتاب پرهيزكاري

30- اخلاقيات العلاقة الزوجيّة

31- اخلاق و جوان (2 جلد)

32- اخلاق در اداره

33- كاوشي نو در اخلاق اسلامي (2 جلد)

34- اخلاق و خودسازي در مكتب اهل بيت ( عليهم السلام)

35- حديث اهل نظر

36- اخلاق در توحيد

37- اسرار حج

38- راز عروج

39- اخلاق فرماندهي

40- اعتكاف، سلوك منتظران

41- روزه، سلوك پرهيزكاران

42- اسرار حج

43- راهكارهاي عملي درمان وسواس

44- حريمهاي اخلاق در آئينه احكام

حديث

45- شرح و تفسير دعاي كميل (3 جلد)

46- شرح و تفسير دعاي سحر (2 جلد)

47- شرح و تفسير مناجات شعبانيه (2 جلد)

48- الحكومة الاسلامية في احاديث الشيعة الاماميّة (با همكاري حضرات آيات: خرازي، مصلحي، شهيد سلطاني و استادي)

اقتصاد اسلامي

49- احكام اقتصادي در مورد زمين

50- مقايسه بين سيستم اقتصادي (3 جلد)

51- التوازن الاسلامي بين الدنيا و الآخرة (با همكاري حضرات آيات: خرازي، مصلحي، شهيد سلطاني و استادي)

تاريخ و سيره

52-زندگاني چهارده معصوم

53-مظهر حق

نرم افزارهاي منتشر شده (به ترتيب انتشار)

1- نرم افزار خورشيد معرفت (حاوي 120 ساعت صوت از دروس اخلاق معظّم له)

2- نرم افزار صفاي دل، دفتر اول (حاوي 100 ساعت صوت از دروس اخلاق معظّم له)

3- نرم افزار صفاي دل، دفتر دوم (حاوي 70 ساعت صوت از دروس اخلاق معظّم له ومتن برخي از كتب اخلاق)

4- نرم افزار تجلّي حقّ (حاوي 60 جلسه صوتي وتصويري از سخنراني هاي معظّم له پيرامون شخصيت و سيره پيامبر اعظم

«ص»)

5- نرم افزار تهذيب نفس، شامل دروس اخلاق معظم له به صورت صوتي

6- نرم افزار انسان در قرآن، شامل دروس تفسيري قرآن كريم معظم له با موضوعات: هدف از خلقت، كرامت، سعادت و شقاوت و...، به صورت صوتي

7- نرم افزار مهر پنهان، شامل دفتر اول از سلسله مباحث مهدويت معظم له و به صورت صوتي

8- نرم افزار مهر پنهان، دفتر دوم (حاوي 41 جلسه صوت از مباحث مهدويت معظم له و متن برخي از كتب اخلاقي)

9- نرم افزار شهادات، دفتر اول و دوم از سلسله دروس خارج فقه معظم له با موضوع شهادات

10- نرم افزار ازدواج و خانواده شامل سلسله مباحث اخلاقي معظم له در زمينه ازدواج و خانواده (حاوي 120 سخنراني صوتي)

11- نرم افزارهاي دروس خارج فقه با موضوعات مختلف از جمله: قرض، فلس، حجر و...

همچنين آية الله العظمي مظاهري «مدّ ظلّه العالي» در زمينه هاي ديگر اسلامي نيز تحقيقات و كتب فراواني نگاشتهاند كه تاكنون به چاپ نرسيده است كه از آن جمله ميتوان به تقريرات فقه و اصول اساتيدشان، كتب و رسالههاي متعدّد فقهي و اصولي، كتاب ولاية الفقيه، دوره كامل اصول فقه، رسالةٌ في العرفان، رسالة في المعاد، المالكيه في الاسلام و... اشاره كرد.

رساله توضيح المسائل مطابق با فتاوا

مشخصات كتاب

سرشناسه: مظاهري، حسين، 1312 -

عنوان و نام پديدآور: رساله توضيح المسائل: احكام، اخلاق، اعتقادات/ مظاهري.

مشخصات نشر: قم: مؤسسه فرهنگي مطالعاتي الزهرا (سلام الله عليها)، 1387.

مشخصات ظاهري: [592] ص.

فروست: مجموعه آثار [حضرت آيت الله العظمي مظاهري]؛ 2. دين؛1.

شابك: 25000 ريال: 978-964-92974-0-8؛ 32000 ريال (چاپ سيزدهم)

وضعيت فهرست نويسي: فاپا

يادداشت: چاپ قبلي: 1379 (664 ص.)

يادداشت: چاپ دهم.

يادداشت: چاپ يازدهم: آذر 1387.

يادداشت: چاپ سيزدهم: 1389.

موضوع: فقه جعفري -- رساله عمليه

رده بندي كنگره: BP183/9/م6ر5

1387

رده بندي ديويي: 297/3422

شماره كتابشناسي ملي: 1298948

توضيح المسائل

پيشگفتار ناشر
«دين» چيست؟

«دين»، مجموعه «عقايد» و «دستورات» و «قوانيني» است كه هم «اصول فكري انسان را مورد نظر قرار مي دهد» و هم «اصول گرايشي وي را تعيين مي كند» و هم «شئون زندگي فردي و اجتماعي او را تحت پوشش قرار مي دهد».

به ديگر سخن، دينِ مبتني بر «وحي إلهي» كه براي «تربيت و پرورش انسان» و «تنظيم و اداره جامعه انساني»، بوسيله پيامبران عظيم الشأن عليهم السلام، آمده است، از سه بخش اصلي تشكيل مي گردد.

«بخشهاي اصلي» تشكيل دهنده دين

بخش اوّل: عقايد و اصول اعتقادي، كه در برگيرنده حقايق و واقعيّاتي است كه باورِ قلبي و اعتقادِ يقيني به آنها، از هر شخص مسلمان خواسته شده است.

بخش دوّم: اخلاق و اخلاقيّات، كه در بردارنده تعاليمي است كه فضائل و رذائل انساني و همچنين شيوه هاي آراستن و تزكيه نفس به فضيلتها و راههاي پيراستن و تهذيبِ نفس از رذيلتها را ارائه مي كند.

بخش سوّم: فقه و احكام عملي، كه در حقيقت، قوانين و مقرّراتي است كه چگونگي سلوك فردي و اجتماعي و كيفيّت خطوط كلّي تنظيم روابط مدني و حقوقي و اقتصادي و سياسي انسان و جامعه انساني را تبيين و تعيين مي نمايد.

«معرفت ديني»، هدف آفرينش انسان

اساساً بايد گفت، دركِ صحيحِ مسئله آفرينش و خلقت انسان نيز از رهگذر فهمِ درستِ ساختار دين در همين سه بخش، امكان پذير خواهد شد، زيرا انسان - چنانكه آفريدگار او فرموده است - براي نيل به»كمال توحيدي «، آفريده شده است:

«ما خَلَقْتُ الجِنَّ وَ الْاِنْسَ إلاّ لِيَعْبُدُون». (1)

«ما جنّ و انسان را نيافريديم مگر براي آنكه عبادت كنند».

و مفسران قرآن، منظور از «بندگي» در اين آيه شريفه را «معرفت» دانسته اند، چرا كه «كمال توحيدي» همان «خدايي شدن» است و «خدايي شدن»، گوهر گرانبهايي است كه جُز در صدف «معرفت» يافت نمي شود.

بنابراين زير بناي آفرينش انسان، رسيدن به كمالات توحيدي و به عبارت ديگر پيمودن و طي كردن وادي «معرفت ديني» است.

از سوي ديگر براي دستيابي به كمالات توحيدي و در نتيجه الهي شدن، بايد مُطالبات و خواسته هاي خداوند متعال از انسان يعني فرامين و تكليفات او كه همان «واجبات، محرّمات، مستحبّات، مكروهات و مباحات» است، مورد عمل و اقدام، واقع شود.

از سوي سوّم،

عمل به اين احكام و فرامين و مؤدّب شدن به اين آدابِ تكليفي نيز بدون «اخلاق» و تزكيه و تهذيب نفس، به صورت حقيقي، ممكن نيست، چرا كه اگر در ظاهر نيز ممكن باشد، تنها يك ادب ظاهري و قشري است و در حقيقت، «پوسته اي بدون مغز» و «ظاهري خالي از باطن» خواهد بود و طبعاً آنچنان ارزشمند و قدرتمند نيست كه بتوان با گذر از آن به مقام بلند «كمالات توحيدي»، نائل گشت.

«انسجام ذاتي» و «فرهنگ سازي» دين

بنابراين، دين، به منزله يك مجموعه به هم پيوسته و يك كلِّ تفكيك ناپذير است كه هيچ جزيي از آن را نمي توان و نبايد جدا از اجزاء ديگر به نظاره و تحليل نشست. اين سخن، بدين معني است كه دين، داراي يك، «انسجام ذاتي» است و تمام قسمتهاي آن همانند يك سيستمِ هماهنگ عمل مي كند.

دقيقاً به همين علّت است كه دين، سازنده يك «فرهنگ» ويژه و خاصّ است و به بيان ديگر، «دين»، روح و جوهره «فرهنگِ» است، چرا كه فرهنگ، «شخصيّتِ جمعي» و «هويّت اجتماعي» يك ملّت است و بنابراين شخصيت اجتماعي و هويّت جمعي ملّتِ ديندار و ايمان مدار نيز از سرچشمه همان دين و ايمان سيراب مي شود.

«فطرت» زبان فراگيرِ «دين»

از آنجا كه «فطرت» هم - كه در واقع، وجهِ «مايه داري» آدمي است - همان هويّت اوست، دين نيز به زبانِ فطرت سخن مي گويد و در حقيقت، زبانِ فراگير و هميشگي و يا به تعبير ديگر زبانِ بين المللي دين، «فطرت» است:

«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لَخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدّينُ القَيَّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ». (2)

«پس جانبِ خود را با حقّ گراييِ تمام، به سوي اين دين كن، با همان سرشتي كه خداوند متعال، آدميان را بر آن سرشت، آفريده است. آفرينش خداوند، تغيير ناپذير است، اين است، همان دين پايدار، ولي بيشتر مردمان نمي دانند».

اين است كه بايد گفت: «تدّين» و «دينداري» و «دين باوري»، عينِ «تمدّن» و «فرهيختگي» و «فطرتمندي» است و تهاجم به «تدّين» و «دين»، نيز عينِ تهاجم به «تمدّن» و «فرهنگ» و «فطرت» و «هويّت» آدمي است.

«ضرورت شناخت» بخشهاي سه گانه دين

از آنچه گذشت، روشن مي شود كه هر انسان ديندار و دين باوري بايد به اندازه وسعت علمي و فراخور وجودي خود، در جستجوي «معرفت ديني» و شناخت صحيح دين باشد و دستِ كم، با اصولِ كلّي بخشهاي سه گانه دين، آشنا گردد و از آن آگاهي يابد. به هر ميزان كه اين آشنايي و آگاهي، در «ذهن» و «جان» و «عمل» آدمي، گسترش و ارتقاء پيدا كند، به همان ميزان، «فرهنگ» و «فطرت» و «هويت» او، شكوفا و پويا و بالنده و شكوهنده خواهد شد، تا آنجا كه به مقام والاي «كمالات توحيدي» دست خواهد يافت و آنگاه «خداگونه» خواهد شد و به بيانِ سعدي شيرين سخن:

رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند

بنگر كه

تا چه حدّ است مقام آدميّت

«رساله توضيح المسائل»، در بردارنده يك بخش دين

در طول ساليان درازي كه «رساله توضيح المسائل» به شكل معمول، بر طبق فتاواي مراجع عظامِ تقليد «اعلي اللَّه كلمتهم»، منتشر مي شده است، اين رساله ها، تنها مشتمل بر احكام فقهي - و آن هم معمولاً نه به صورت كامل، بلكه بيشتر در محدوده مسائل فردي و احكام شخصيّه - بوده و به اين لحاظ، مسائل فراوانِ ديگري، چه در بخش فقهي، از قبيل مسائل اجتماعي و حكومتي و مسائل مستحدثه، و چه در دو بخش ديگر دين يعني اعتقادات و اخلاقيّات، در رساله هاي عمليّه نمي آمده است، در حالي كه «رساله توضيح المسائل»، جلوه آشكار دينداري در صحنه انديشه و عمل مؤمنان است و از اين جهت، داراي اهميّت شايان توجّه است، چرا كه مؤمنين از يك سو بر حسب ايمان و دين باوريِ خود، خويشتن را موظّف به انجام فرائض و ترك نواهي الهي مي دانند و از سوي ديگر قدرت علميِ «اجتهاد» و دانش فنّيِ «استنباطِ» مسائل و تكاليف شرعي، اعتقادي، و اخلاقي خود را از منابع اصيل اسلامي ندارند و از اين رو براي شناخت اين وظايف سه گانه، به دين شناسان و خبرگان در امر معرفت ديني، يعني به مجتهدانِ جامع الشرايط و مراجع تقليد، مراجعه مي كنند و از آنان، پاسخ سئوالات و راه حلّ مشكلات ديني خود را طلب مي نمايند.

بنابراين، حقّ، آن است كه رساله هاي عمليّه، علاوه بر دارا بودن احكام شرعيِ مكلّفين - چه در قسمت احكام فردي و چه در جانب روابط اجتماعي - در بر گيرنده اصول كلّي دو بخشِ ديگر دين يعني اعتقادات و اخلاقيّات نيز باشند.

ويژگيهاي «رساله حاضر»

با عنايت به اين نكته مهمّ، فقيه بزرگوار و مرجع عاليقدر،

حضرت آية اللَّه العظمي مظاهري «مدظله العالي»، در تنظيم «رساله عمليّه» خود، در صدد رفع اين مشكل برآمده و بدين لحاظ، اقدامات ذيل را انجام دادند:

1) از ابتداي تدوين اين رساله، معظّم له، مباحث مهمّي از فقه - كه در رساله هاي ديگر نيامده و مشتمل بر مسائل مورد نياز مكلّفين در امور شخصي (مانند احكام خوردنيها و آشاميدنيها، شكار، نذر، قسم و...) و تنظيم روابط اجتماعي (مانند احكام معاملات، وكالت، شفعه، كفالت و...) و همچنين مسائل مربوط به سياسيّات فقه (مانند احكام قضاء و شهادات، حدود، قصاص و ديات، انفال و...) و نيز مسائل مستحدثه (مانند احكام بانك، بيمه، سرقفلي، تشريح و پيوند اعضاء، تلقيح و...) است - را به آن افزودند و به اين ترتيب، رساله عمليّه معظّم له، در اوّلين طبع (سال 1373)، با اضافات بسياري نسبت به ديگر رساله هاي عمليّه، منتشر شد.

2) در طبع چهارم اين رساله (سال 1375)، معظّم له، ملحقات مفصّلي را - كه مشتمل بر سي و هفت عنوان از اهمّ مسائل مربوط به واجبات و محرّمات اخلاقي است - در طي دويست و چهارده مسئله، تنظيم فرمودند و به اين ترتيب، رساله توضيح المسائل، به يك سلسله از مهم ترين مسائل اخلاقي مورد ابتلاء و نياز جامعه اسلامي براي تزكيه و تهذيب نفس، نيز مزّين گرديد. اين مسائل، همانا، مسائلي است كه در حقيقت، بايد آن را «فقهِ فقه» يا «فقه اكبر» ناميد، چنانكه مسائلي كه در مورد احكام و مناسك شرعي است را «فقه» يا «فقه اصغر» ناميده اند و واقع آن است كه احكام و مسائل «فقه اكبر» از حيث رتبه و شأن، نه تنها از احكام و

مسائل «فقه اصغر» كمتر نيست، بلكه از آن رو كه مكلّفين در زندگي فردي و اجتماعي خود به اين مسائل، نياز دائمي تر و بيشتري از اكثر احكام فقهي و حقوقي دارند و نيز از حيث تأثير و تأثر عميق و قابل توجّهي كه از ناحيه اين دسته از دستورات الهي بر فرد مسلمان و اجتماع اسلامي مي رود و همچنين از جهت وظايف سنگين و تكاليف خطيري كه بر عهده حكومت و نظام اسلامي، در راستاي تأمين هر چه بهتر زمينه هاي رشد و گسترش فضائل و پاكيها و جلوگيري از پيدايش و توسعه رذائل و پليديها، در جامعه ديني وجود دارد، به مراتب، مهمّ تر از احكام فقهي و حقوقي صِرف است.

3) در طبع طبع هفتم (سال 1379) نيز، معظّم له، بخش سوّمي به كتاب، افزوده اند كه طي آن يك دوره كامل از اصول عقايد اسلامي را، به صورت قابل فهم براي عموم خوانندگان تأليف و تدوين فرموده اند.

اگر چه نگارش اصول عقايد اسلامي در آغاز رساله ها و كتب فقهي در ميان فقهاء پيشين «رضوان اللَّه عليهم» روش نيكو و شيوه مرسومي بوده است و بدان اهتمام نيز داشته اند، امّا در دوره هاي اخير، در ابتداي كتب فقهي و رساله هاي عملي، اين بخشِ مهمّ از معارف ديني حذف شده، با اينكه بر طبق نظر همه مراجع عاليقدر، «مسلمان بايد به اصول دين، اطمينان داشته باشد و از اين جهت نمي تواند در اصول دين تقليد نمايد بلكه بايد آن اصول را از روي دليل - به فراخور حال خويش و به اندازه دانش و آگاهي خود ج بداند» و بر اين مطلب در اوّلين مسئله از رساله هاي عمليّه، تصريح شده

است.

از سوي ديگر، عمل مؤمنانه و باورمندانه به احكام شريعت و مقيّد شدن به قوانين و مقرّرات الهي، وابستگيِ تمام به ايمان عقلي به مبدأ و معاد و نبوّت و امامت دارد و چنانكه در ابتداي سخن نيز آورديم، اساساً هدف آفرينش انسان نيز، رسيدن به كمالات توحيدي است.

ناگفته روشن است كه در هنگام بحث از اصول دين، نمي توان به روش فتوايي و مسئله اي عمل كرد، چرا كه فتوا، تنها، عَرضه حكم و عَرضه حاصلِ استنباط و اجتهاد، بدون استدلال و نقد و انتقاد است ولي در اصول دين، بايد استدلال كرد و نقدها و شبهه ها را طرح و پاسخ داد، زيرا مقصود اصلي، استحكام عقايد است و اين جز با استدلال، صورت نمي پذيرد.

از اين رو در بخش سوّم اين رساله، يك دوره از «اصول دين»، به همين شيوه، ولي در عين حال با رعايت اختصار و با صرف نظر از مطالب فنّيِ كلامي، فلسفي و عرفاني، مورد بحث قرار گرفته است و از اينرو در هر فصل، برخي از براهين و ادلّه مربوطه، به گونه اي برگزيده شده كه اين برهانها، اوّلاً نياز كمتري به مقدّمات علمي و توضيحات فنّي فراوان داشته باشد تا براي عموم خوانندگان قابل درك باشد و ثانياً داراي شواهد قرآني نيز باشد.

به اين ترتيب رساله حاضر، مشتمل بر شمّه اي از همه علم دين (3) در سه بخش (احكام، اخلاق، اعتقادات) است و تنظيم رساله توضيح المسائل، با چنين روش و شيوه اي - تا جايي كه ما اطلاع داريم - براي اوّلين بار صورت پذيرفته است. البته واضح است كه آنچه در بخشهاي سه گانه اين رساله آمده است، در حقيقت

صورتهاي مسائل است و نه شرح و تفصيل آن و اگر خواننده اي به دانستن دلايل و تفصيل هر مسئله و هر مطلب، علاقمند باشد، طبعاً بايد با ارتقاء سطح دانش و آگاهي خود، به كتب استدلالي و تفصيلي مراجعه نمايد.

از درگاه خداوند متعال و در سايه عنايات ويژه حضرت وليّ اللَّه الاعظم «ارواحنا و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء» توفيقِ «معرفت و شناخت هر چه بهتر» و «عمل و اقدام هر چه خالصانه تر» به «دين و معارف ديني» را براي همه خوانندگان محترم و آحاد جامعه اسلامي بويژه جوانان عزيز و آينده ساز، مسئلت مي كنيم. بمنّه و كرمه و ما توفيقنا الاّ باللَّه. (4) مؤسسه فرهنگي مطالعاتي الزّهراء عليها السلام

بخش اوّل: «احكام فقهي»
احكام تقليد

مسئله 1 مسلمان بايد به اصول دين اطمينان داشته باشد (5)، و در احكام غير ضروري يا بايد مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روي دليل به دست آورد، يا از مجتهد تقليد كند، يا از راه احتياط طوري به وظيفه خود عمل نمايد كه اطمينان پيدا كند تكليف خود را انجام داده است.

مسئله 2 از مجتهدي بايد تقليد كرد كه اعلم باشد يعني در فهميدن حكم خدا از تمام مجتهدهاي زمان خود استادتر باشد، و همچنين بايد مرد، بالغ، عاقل، شيعه دوازده امامي، حلال زاده و عادل باشد؛ و همچنين بايد حريص به دنيا نباشد.

عادل كسي است كه داراي ملكه عدالت و خداترسي باطني باشد به صورتي كه او را از گناهان باز دارد و نشانه آن اين است كه اگر از كساني كه با او معاشرت دارند حال او را بپرسند تقواي او را تصديق نمايند.

مسئله 3 همين مقدار كه مكلّف التزام به تقليد

از مجتهد پيدا كند. مقلّدِ او محسوب مي شود و براي تحقّق تقليد، لازم نيست رساله مجتهد را داشته باشد يا به فتواي او عمل كرده باشد.

مسئله 4 مجتهد و اعلم را از سه راه مي توان شناخت:

اوّل: خود انسان اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را بشناسد.

دوّم: يك نفر عالم ثقه كه مي تواند مجتهد و اعلم را تشخيص دهد مجتهد بودن يا اعلم بودن كسي را تصديق كند.

سوّم: عدّه اي از اهل علم كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند و از گفته آنان اطمينان پيدا مي شود، مجتهد و اعلم بودن كسي را تصديق كنند.

مسئله 5 در صورتي كه شناخت اعلم مشكل باشد، يا آنكه اهل تشخيص در شناخت اعلم اختلاف داشته باشند اعلم بودن شرط نيست، و اگر چند نفر در نظر او اعلم از ديگران و با يكديگر مساوي باشند، از هر كدام كه بخواهد مي تواند تقليد كند، بلكه مي تواند در بعضي مسائل از كسي و در بعضي ديگر از ديگري تقليد نمايد.

مسئله 6 به دست آوردن فتواي مجتهد سه راه دارد:

اوّل: شنيدن از خود مجتهد.

دوّم: شنيدن از كسي كه مورد اطمينان است.

سوّم: ديدن در رساله مجتهد.

مسئله 7 تا انسان اطمينان نكند كه فتواي مجتهد عوض شده است مي تواند به آنچه در رساله نوشته شده عمل نمايد، و اگر احتمال دهد كه فتواي او عوض شده جستجو لازم نيست.

مسئله 8 اگر مجتهد اعلم در مسئله اي فتوي دهد مقلّد آن مجتهد نمي تواند در آن مسئله به فتواي مجتهد ديگر عمل كند، ولي اگر فتوي ندهد و بفرمايد احتياط آن است كه فلان طور عمل شود، مقلّد بايد يا به اين احتياط كه احتياط

واجبش مي گويند عمل كند، يا به فتواي مجتهدي كه علم او از مجتهد اعلم كمتر و از مجتهدهاي ديگر بيشتر است عمل نمايد، و همچنين است اگر مجتهد اعلم بفرمايد مسئله محل تأمّل يا محل اشكال است

مسئله 9 اگر مجتهد اعلم بعد از آنكه در مسئله اي فتوي داده احتياط كند، مقلّد او نمي تواند در آن مسئله به فتواي مجتهد ديگر رفتار كند، بلكه بايد يا به فتوي عمل كند، يا به احتياط بعد از فتوي كه آن را احتياط مستحبّ مي گويند.

مسئله 10 انسان بايد از مجتهد زنده تقليد كند و اگر مجتهدي كه انسان از او تقليد مي كند از دنيا برود، مي توان در همه مسائل بر تقليد او باقي بود، گرچه به هيچ يك از فتواهاي او عمل نكرده باشد.

مسئله 11 اگر مجتهدي كه انسان از او تقليد مي كند از دنيا برود، بقاء بر تقليد از او جايز است نه واجب. گرچه مجتهدِ ميّت، اعلم از مجتهدينِ زنده باشد.

مسئله 12 اگر در مسئله اي به فتواي مجتهدي عمل كند و بعد از او در همان مسئله به فتواي مجتهد زنده رفتار نمايد، دوباره نمي تواند آن را مطابق فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته است انجام دهد، ولي اگر مجتهد زنده در مسئله اي فتوي ندهد و احتياط نمايد و مقلّد مدّتي به آن احتياط عمل كند، مي تواند دوباره به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته عمل نمايد.

مسئله 13 مسائلي را كه انسان غالباً به آنها احتياج دارد واجب است ياد بگيرد.

مسئله 14 اگر براي انسان مسئله اي پيش آيد كه حكم آن را نمي داند، اگر مي تواند بايد صبر كند تا فتواي مجتهد اعلم را به دست آورد، يا

اگر احتياط ممكن است به احتياط عمل نمايد و اگر نمي تواند صبر كند بايد از غير اعلم تقليد كند و اگر دسترسي به غير اعلم نيز ندارد بايد بنا را بر يك طرف بگذارد تا استعلام نمايد، پس اگر معلوم شد كه مخالف واقع يا گفتار مجتهد بوده بايد دوباره انجام دهد.

مسئله 15 اگر كسي فتواي مجتهدي را به ديگري بگويد، چنانچه فتواي آن مجتهد عوض شود لازم نيست به او خبر دهد كه فتوي عوض شده، ولي اگر بعد از گفتن فتواي مجتهد بفهمد اشتباه كرده، در صورتي كه ممكن باشد بايد اشتباه را برطرف كند.

مسئله 16 اگر مكلّف مدّتي اعمال خود را بدون تقليد انجام مي داده است، بايد از آن به بعد، از يك مجتهدِ جامع الشرايطِ زنده تقليد كند و اعمال گذشته را حمل بر صحّت كند.

مسئله 17 اگر مجتهد اعلم فتوي نداشته باشد يا دسترسي به فتواي او ممكن نباشد بايد به فتواي مجتهدي كه علم او از مجتهد اعلم كمتر و از مجتهدهاي ديگر بيشتر است عمل نمايد.

مسئله 18 در زماني كه در اعلميّتِ مجتهدين اختلاف باشد يا مجتهدِ اعلم وجود نداشته باشد، مكلّف مي تواند از هر مجتهدِ جامع الشرايطي تقليد كند. همچنين در چنين شرايطي از دو مرجع و يا بيشتر مي شود تقليد كرد و رجوع از مرجعي به مرجع ديگر نيز جايز است.

مسئله 19 در غير فروعات فقهيه مانند پرداخت وجوهات شرعيّه و تعيين قيّم يا سرپرست براي اوقاف و يا تعيين وصي براي كسي كه وصي ندارد، رجوع به اعلم يا رجوع به مرجع تقليد شخص، لازم نيست و رجوع به مجتهد جامع الشرايط كفايت مي كند.

احكام آبها
آب مضاف

مسئله

20 آب مضاف آبي است كه آن را از چيزي بگيرند مثل آب هندوانه و گلاب، يا با چيزي مخلوط باشد مثل آبي كه به قدري با گل و مانند آن مخلوط شود كه ديگر به آن آب نگويند.

مسئله 21 آب مضاف چيز نجس را پاك نمي كند و وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسئله 22 اگر ذرّه اي نجاست به آب مضاف برسد چنانچه مقدار آب زياد باشد مانند نهر و رودخانه نجس نمي شود، و در غير اين صورت نجس مي شود، ولي اگر از بالا روي چيز نجس بريزد مقداري كه به چيز نجس رسيده نجس و مقداري كه بالاتر از آن است پاك مي باشد، مثلاً اگر گلاب را از گلابدان روي دست نجس بريزند آنچه به دست رسيده نجس و آنچه به دست نرسيده پاك است، و نيز اگر مثل فوّاره با فشار از پايين به بالا برود اگر نجاست به بالا برسد پايين نجس نمي شود.

مسئله 23 اگر آب مضاف نجس طوري با آب عاصم مخلوط شود كه ديگر به آن، آب مضاف نگويند پاك مي شود.

مسئله 24 آبي كه مطلق بوده و معلوم نيست مضاف شده يا نه، مثل آب مطلق است يعني چيز نجس را پاك مي كند و وضو و غسل هم با آن صحيح است، و آبي كه مضاف بوده و معلوم نيست مطلق شده يا نه، مثل آب مضاف است يعني چيز نجس را پاك نمي كند و وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسئله 25 آبي كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف و معلوم نيست كه قبلاً مطلق بوده يا مضاف، نجاست را پاك نمي كند و وضو و غسل هم با

آن باطل است ولي اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد و نجاست به آن برسد حكم به نجس بودن آن نمي شود.

آب قليل

مسئله 26 آب قليل آبي است كه از زمين نجوشد و از كر كمتر باشد.

مسئله 27 اگر آب قليل روي چيز نجس بريزد يا چيز نجس به آن برسد نجس مي شود ولي اگر از بالا روي چيز نجس بريزد مقداري كه به آن چيز مي رسد نجس و هر چه بالاتر از آن است پاك مي باشد و نيز اگر مثل فوّاره با فشار از پايين به بالا رود در صورتي كه نجاست به بالا برسد پايين نجس نمي شود و اگر نجاست به پايين برسد بالا هم نجس مي شود.

مسئله 28 آب قليلي كه نجس شود اگر متّصل به آب عاصم شود پاك مي شود و مخلوط شدن هم لازم نيست.

مسئله 29 آب قليلي كه براي برطرف كردن عين نجاست روي چيز نجس ريخته شود و از آن جدا گردد نجس است، ولي از آب قليلي كه بعد از برطرف شدن عين نجاست براي آب كشيدن چيز نجس روي آن مي ريزند و از آن جدا مي شود و آن را غساله مي نامند پاك است مگر در بول) يعني چيزي كه به واسطه بول نجس شده است (كه غساله مرتبه دوّم پاك است ولي آب قليلي كه با آن مخرج بول و غائط را مي شويند اگر ترشّح كند اجتناب از آن لازم نيست.

آب كر

مسئله 30 آب كر مقدار آبي است كه اگر در ظرفي كه طول و عرض و عمق آن هر يك سه وجب است بريزند آن ظرف را پر كند و وزن آن 384 كيلوگرم مي باشد.

آب جاري

مسئله 31 آب جاري آبي است كه يا از زمين بجوشد و جريان داشته باشد مانند آب چشمه و قنات، و يا از

برفهاي متراكم در كوهها سرچشمه بگيرد و جريان داشته باشد.

آب بارا

مسئله 32 آب باران آبي است كه در وقت باريدن بگويند باران مي آيد و مثلاً اگر بر سنگي ببارد جريان پيدا كند و باريدن چند قطره فايده ندارد.

آب چشمه و چاه

مسئله 33 آبي كه از زمين بجوشد و جريان نداشته باشد اگر روي زمين باشد به آن آب چشمه گفته مي شود و اگر در زير زمين باشد به آن آب چاه گفته مي شود.

(احكام آب عاصم) كر، جاري، باران، چشمه و چاه

مسئله 34 اگر نجاستي به آب عاصم برسد آن آب نجس نمي شود مگر اينكه بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير كند.

مسئله 35 اگر بو يا رنگ يا مزه آب عاصم به واسطه غير نجاست و يا به واسطه نجاستي كه بيرون آن است عوض شود مثلاً مرداري كه پهلوي آب است بوي آن را تغيير دهد نجس نمي شود.

مسئله 36 اگر نجاستي به آب عاصم برسد مقداري از آن كه بو، رنگ و يا مزه اش به واسطه نجاست تغيير كرده نجس است و مابقي اگر به مقدار كر باشد پاك، و در غير اين صورت نجس است مگر آبي كه متّصل به چشمه و چاه است كه گرچه كمتر از كر باشد پاك است.

مسئله 37 آبي كه عاصم بوده اگر انسان شك كند هنوز عاصم است يا نه، حكم آب عاصم را دارد مثلاً آبي كه به اندازه كر بوده اگر انسان شك كند از كر كمتر شده يا نه، مثل آب كر است. و آبي كه عاصم نبوده اگر انسان شك كند عاصم شده يا نه، حكم آب عاصم را ندارد، مثلاً آبي كه كمتر از كر بوده و انسان شك دارد به مقدار كر شده يا نه، حكم آب كر را ندارد.

مسئله 38 كر بودن آب به سه راه ثابت مي شود:

اوّل: خود انسان اطمينان پيدا كند.

دوّم: يك نفر ثقه خبر دهد.

سوّم: كسي كه آب در اختيار اوست

به كر بودن آن خبر دهد، مثلاً حمّامي بگويد آب حوض حمّام كر است.

مسئله 39 آب چشمه اي كه جاري نيست ولي طوري است كه اگر از آن بردارند باز مي جوشد، حكم آب عاصم را دارد گرچه آن آب بسيار كم باشد

مسئله 40 آبي كه كنار نهر ايستاده و متّصل به آب جاري است حكم آب جاري را دارد.

مسئله 41 آب لوله هاي حمّام يا عمارات كه متّصل به آب عاصم است حكم آب عاصم را دارد.

مسئله 42 اگر آب عاصم به عين نجس برسد و به جاي ديگر ترشح كند پاك است مثلاً اگر آب لوله در وقت تطهير به نجاست برسد و به بدن برگردد بدن نجس نمي شود.

مسئله 43 اگر در جايي عين نجاست باشد و آب عاصم به آن برسد تا وقتي كه آب عاصم موجود باشد آبي كه به چيز نجس رسيده پاك است. مثلاً اگر روي بام عين نجاست باشد تا وقتي باران به بام مي بارد آبي كه به چيز نجس رسيده و از ناودان مي ريزد پاك است.

مسئله 44 اگر باران بر زمين جاري شود و در حال باريدن به چيز نجسي كه زير سقف است برسد آن را نيز پاك مي كند.

مسئله 45 خاك نجسي كه به واسطه آب عاصم گِل شود و آب، آن را فرا گيرد پاك است امّا اگر فقط رطوبت به آن برسد پاك نمي شود.

مسئله 46 اگر به فرش پاكي كه روي زمين نجس است آب عاصم برسد و بر زمين جاري شود فرش نجس نمي شود و زمين هم پاك مي گردد.

مسئله 47 آب قليلي كه متّصل به آب عاصم است حكم آب عاصم را دارد مثلاً حوضچه يا

طشتي كه آب لوله به آن متّصل است حكم آب لوله را دارد.

مسئله 48 آب كر اگر به واسطه نجاست، بو يا رنگ و يا مزه آن تغيير كند، چنانچه تغييرِ آن از بين برود و به آبِ عاصمِ ديگري متصل شود پاك مي گردد.

احكام تخلّي
تخلي

مسئله 49 واجب است مكلّف وقت تخلّي و مواقع ديگر عورت خود را از كساني كه مكلّفند، گرچه مثل خواهر و مادر با او محرم باشند، و همچنين از ديوانه مميّز و بچه هاي مميّز كه خوب و بد را مي فهمند، بپوشاند ولي زن و شوهر لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند.

مسئله 50 لازم نيست با چيز مخصوصي عورت خود را بپوشاند و اگر مثلاً با دست هم آن را بپوشاند كافي است.

مسئله 51 موقع تخلّي بايد طرف جلوي بدن يعني سينه و شكم رو به قبله و پشت به قبله نباشد.

مسئله 52 در موقع تطهير مخرج بول و غائط و استبراء رو به قبله يا پشت به قبله بودن اشكال ندارد.

مسئله 53 اگر براي آنكه نامحرم او را نبيند يا به علّت ديگري مجبور شود رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند اشكال ندارد.

مسئله 54 اگر قبله را نمي داند جستجو لازم نيست، و به هر طرف بنشيند مانعي ندارد، بنابراين در هواپيما و قطار و اتومبيل كه قبله را نمي داند، تخلّي كردن اشكال ندارد.

مسئله 55 بهتر است كه بچّه را در وقت تخلّي رو به قبله يا پشت به قبله ننشانند، و اگر خود بچّه هم بنشيند بهتر است جلوگيري نمايند.

مسئله 56 در چهار جا تخلّي حرام است:

اوّل: در كوچه ها و خيابانها كه مسير مردم است.

دوّم: در ملك

كسي كه اجازه تخلّي نداده است.

سوّم: در جايي كه براي عدّه مخصوصي وقف شده است مثل بعضي از مدرسه ها.

چهارم: روي قبر مؤمنين در صورتي كه بي احترامي به آنان باشد.

مسئله 57 مخرج غائط را مي توان با آب شست يا با هر چيز ديگري كه عين نجاست را برطرف مي كند مانند: كاغذ، پارچه، سنگ و مانند اينها تميز كرد، گرچه نجاست ديگري مانند خون بيرون آمده يا نجاستي از خارج به آن رسيده و يا اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد ولي در تمام موارد شستن با آب بهتر است.

مسئله 58 مخرج بول با غير آب پاك نمي شود، و اگر بعد از برطرف شدن بول يك مرتبه بشويند كافي است، بلكه اگر بعد از بر طرف شدن بول باز هم آب روي آن بيايد كفايت مي كند و لازم نيست قطع كنند و دوباره بريزند.

مسئله 59 اگر مخرج غائط را با آب بشويند بايد چيزي از غائط به آن نماند، ولي باقي ماندن رنگ و بوي آن مانعي ندارد و دو بار شستن هم لازم نيست.

مسئله 60 هرگاه با سنگ و كلوخ و مانند اينها غائط را از مخرج بر طرف كنند، اگرچه پاك نمي شود ولي نماز خواندن با آن مانعي ندارد و چنانچه چيزي هم به آن برسد نجس نمي شود و باقي ماندن ذرّه هاي كوچك هم اشكال ندارد.

مسئله 61 اگر شك كند مخرج را تطهير كرده يا نه، اگر هميشه بعد از بول يا غائط فوراً تطهير مي كرده لازم نيست خود را تطهير نمايد.

مسئله 62 استبراء عمل مستحبّي است كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام مي دهند و آن داراي اقسامي است، و

بهترين آنها اين است كه بعد از قطع شدن بول اگر مخرج غائط نجس شده اوّل آن را تطهير كنند، بعد سه دفعه با انگشت ميانه دست چپ از مخرج غائط تا بيخ آلت بكشند و بعد شَست را روي آلت و انگشت پهلوي شَست را زير آن بگذارند و سه مرتبه تا ختنه گاه بكشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند.

مسئله 63 آبهايي كه از انسان خارج مي شود اگر بداند بول است يا مني نجس است ولي آبهاي ديگر مانند آبي كه بعد از ملاعبه و بازي كردن بيرون مي آيد چنانچه استبراء كرده يا مدتي) حدود ده دقيقه (از بول كردن او گذاشته باشد پاك است و وضو و غسل را باطل نمي كند.

مسئله 64 اگر انسان شك كند استبراء كرده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، اگر هميشه بعد از بول استبراء مي كرده اجتناب لازم نيست و چنانچه وضو گرفته باشد باطل نمي شود، و نيز اگر شك كند استبرايي كه كرده درست بوده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، پاك مي باشد و وضو را هم باطل نمي كند.

مسئله 65 براي زن استبراء از بول نيست و اگر رطوبتي ببيند و شك كند پاك است يا نه، پاك مي باشد، وضو و غسل او را هم باطل نمي كند.

مستحبّات و مكروهات تخلّي

مسئله 66 در موقع تخلّي پنج چيز مستحب است:

1 - نشستن در جايي كه كسي انسان را نبيند.

2 - با پاي چپ به محل تخلّي وارد شدن.

3 - با پاي راست از محل تخلّي خارج شدن.

4 - در حال

تخلّي سر را پوشاندن.

5 - سنگيني بدن را بر پاي چپ انداختن.

مسئله 67 در موقع تخلّي يازده چيز مكروه است:

1 - نشستن در مقابل خورشيد يا ماه، ولي اگر عورت خود را با وسيله اي بپوشاند مكروه نيست.

2 - نشستن در مقابل باد.

3 - نشستن زير درختي كه ميوه مي دهد.

4 - خوردن و آشاميدن.

5 - توقّف زياد.

6 - تطهير با دست راست.

7 - حرف زدن، ولي اگر ناچار باشد يا ذكر خدا بگويد اشكال ندارد.

8 - در حال ايستادن.

9 - در زمين سخت.

10 - در سوراخ جانوران.

11 - در آب خصوصاً آب راكد.

مسئله 68 خودداري كردن از بول و غائط مكروه است و اگر ضرر برساند بايد خودداري نكند.

مسئله 69 مستحبّ است انسان پيش از نماز و پيش از خواب و پيش از جماع و بعد از بيرون آمدن مني بول كند.

نجاسات
1 و 2 - بول و غائط

مسئله 70 بول و غائط انسان و هر حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد يعني اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند، نجس است، ولي فضله حيوانات كوچك مثل پشه و مگس كه گوشت ندارند پاك است.

مسئله 71 فضله پرندگان حرام گوشت پاك است.

مسئله 72 بول و غائط حيوان نجاستخوار نجس است و همچنين است بول و غائط حيواني كه انسان با آن نزديكي نموده، و گوسفندي كه گوشت آن از خوردن شير خوك محكم شده است.

3 - مني

مسئله 73 مني انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد نجس است.

4 - مردار

مسئله 74 مردار انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد نجس است، چه خودش مرده باشد يا به غير دستوري كه در شرع معيّن شده آن را كشته باشند، و ماهي چون خون جهنده ندارد اگرچه در آب بميرد پاك است.

مسئله 75 چيزهايي از مردار مثل: پشم، مو، كرك، استخوان و دندان كه روح ندارد اگر از غير حيواني باشد كه مثل سگ نجس است، پاك مي باشد.

مسئله 76 اگر از بدن انسان يا حيواني كه خون جهنده دارد در حالي كه زنده است گوشت يا چيز ديگري را كه روح دارد جدا كنند نجس است.

مسئله 77 اگر پوستهاي مختصر لب و جاهاي ديگر بدن را بكنند پاك است گرچه موقع افتادنشان نرسيده باشد.

مسئله 78 - تخم مرغي كه از شكم مرغ مرده بيرون مي آيد اگر پوست روي آن سفت شده باشد پاك است، ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.

مسئله 79 اگر برّه و بزغاله پيش از آنكه علف خوار شوند بميرند پنير مايه اي كه در شيردان آنها مي باشد پاك است، ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.

مسئله 80 داروهاي روان، عطر، روغن، واكس و مثل اينها كه از بلاد كفر مي آورند پاك است، و خوردن آنها و نماز خواندن با آنها اشكال ندارد.

مسئله 81 گوشت، پيه و چرمي كه در بازار مسلمانان فروخته شود پاك است، همچنين اگر يكي از اينها در دست مسلمان باشد و بدانيم آن مسلمان از كافر گرفته و احتمال بدهيم آن مسلمان رسيدگي كرده است باز هم پاك است، امّا اگر بدانيم رسيدگي نكرده و

يقين به مردار بودن آن هم نداشته باشيم پاك است ولي خوردن آن و نماز خواندن با آن جايز نيست.

5 - خون

مسئله 82 خون انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد نجس است، پس خون حيواني كه مانند ماهي و پشه خون جهنده ندارد پاك مي باشد.

مسئله 83 اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه در شرع معيّن شده بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد خوني كه در بدنش مي ماند پاك است، ولي اگر به علّت نفس كشيدن يا به واسطه اينكه سر حيوان در جاي بلندي بوده خون به بدن حيوان برگردد آن خون نجس است.

مسئله 84 - خوني كه در تخم مرغ مي باشد نجس نيست و خوردن آن هم مانعي ندارد.

مسئله 85 خوني كه موقع دوشيدن شير ديده مي شود نجس است و شير را نجس مي كند.

مسئله 86 خوني كه از لاي دندانها مي آيد، نجس و خوردن آن حرام است ولي اگر به واسطه مخلوط شدن با آب دهان از بين برود پاك است، و فرو بردن آب دهان در اين صورت اشكالي ندارد.

مسئله 87 خوني كه به واسطه كوبيده شدن زير ناخن يا زير پوست مي ميرد اگر طوري شود كه ديگر به آن خون نگويند پاك است و اگر به آن خون بگويند نجس است و در صورتي كه ناخن يا پوست سوراخ شود، اگر مشقّت ندارد بايد براي وضو و غسل خون را بيرون آورند و اگر مشقّت دارد بايد وضوي ارتماسي يا جبيره اي بگيرد و اگر مشقّت دارد بايد تيمّم كند.

مسئله 88 اگر انسان نداند كه خون زير پوست مرده يا گوشت به واسطه كوبيده شدن به آن

حالت در آمده پاك است.

مسئله 89 چيز سرخ رنگ و زردابه اي كه در حال بهبودي زخم در اطراف زخم يا روي آن پيدا مي شود پاك است.

6 و 7 - سگ و خوك

مسئله 90 سگ و خوكي كه در خشكي زندگي مي كنند حتّي مو و استخوان و پنجه و ناخن و رطوبتهاي آنها نجس است ولي سگ و خوك دريايي پاك است.

8 - كافر

مسئله 91 كافر (كسي كه منكر خدا يا معاد است، يا براي خدا شريك قرار مي دهد، يا پيامبري حضرت خاتم الانبيا محمد بن عبداللَّه صلي الله عليه وآله وسلم را قبول ندارد، يا در يكي از اينها شك داشته باشد، يا ضروري دين يعني چيزي را كه مثل نماز و روزه مسلمانان جزو دين اسلام مي دانند منكر شود، در صورتي كه بداند انكار آن چيز به انكار خدا يا توحيد يا نبوت برمي گردد) احكام مسلمانان را ندارد، مثلاً نمي تواند زن مسلمان بگيرد، و نبايد در قبرستان مسلمانان دفن شود.

مسئله 92 هرگاه كسي به خدا يا پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم يا يكي از ائمّه معصومين عليهم السلام يا فاطمه زهراعليها السلام ناسزا گويد يا با يكي از اينها دشمني داشته باشد و يا يكي از ائمه عليهم السلام يا غير آنها را خدا بداند كافر است.

مسئله 93 اگر پدر و مادر و جد و جدّه بچّه نابالغ كافر باشند آن بچّه در حكم كافر و اگر يكي از اينها مسلمان باشد در حكم مسلمان است.

مسئله 94 اگر مسلماني كافر شود) زن باشد يا مرد (همسرش بر او حرام و مالش به ورثه مسلمان او منتقل مي شود و اگر توبه كند توبه اش قبول است و عبادتش صحيح مي باشد و مي تواند همسر مسلمان بگيرد و يا همسر سابق را به عقد جديد اختيار كند، ولي مالش به او بر نمي گردد، و در اين مسئله فرقي نيست

بين كسي كه مسلمان زاده باشد) مرتدّ فطري (يا نباشد) مرتدّ ملّي (، و مرتدّ احكام ديگري دارد كه در احكام حدود مي آيد.

مسئله 95 اهل كتاب پاك مي باشند.

9 - مايعات مست كننده

مسئله 96 شراب و هر چيزي كه انسان را مست مي كند، چنانچه به خودي خود روان باشد نجس است. و اگر مثل بنگ و حشيش روان نباشد گرچه چيزي در آن بريزند كه روان شود پاك است.

مسئله 97 الكل صنعتي، عطرها، ادكلنها و داروهايي كه با آن مخلوط است، پاك مي باشد.

مسئله 98 اگر انگور و آب انگور به خودي خود يا به واسطه پختن جوش بيايد حرام است ولي نجس نيست.

مسئله 99 خرما و مويز و كشمش و آب آنها گرچه جوش بيايند پاك و خوردن آنها حلال است.

مسئله 100 فقاع كه از جو گرفته مي شود و به آن آب جو مي گويند نجس است ولي آبي كه به دستور طبيب از جو مي گيرند و به آن ماء الشعير مي گويند پاك مي باشد.

10 و11 – حيوان نجاستخوار و حيواني كه انسان با آن نزديكي نموده

مسئله 101 حيوان نجاستخوار و حيواني كه انسان با آن نزديكي نموده حتّي عرق و شير و سرگين آنها نجس است و نيز تخم اينگونه پرندگان نجس مي باشد، ولي اجزاي بي روح آنها مانند پر و مو و پشم پاك است.

عرق جنب از حرام

مسئله 102 عرق جنب از حرام نجس نيست ولي با بدن يا لباسي كه عرق در آن موجود باشد نبايد نماز خواند.

مسئله 103 اگر انسان در موقعي كه نزديكي با زن حرام است - مثلاً در روزه ماه رمضان - با زن خود نزديكي كند بايد از عرق خود در نماز اجتناب نمايد.

مسئله 104 اگر جنب از حرام به واسطه تنگي وقت عوض غسل تيمّم نمايد و بعد از تيمّم عرق كند بايد از عرق خود در نماز اجتناب نمايد ولي اگر به واسطه عذر ديگر تيمّم كند اجتناب لازم نيست.

مسئله 105 اگر كسي از حرام جنب شود و بعد با حلال خود نزديكي كند بايد از عرق خود در نماز اجتناب كند، ولي اگر اوّل با حلال خود نزديكي كند و بعد از حرام جنب شود مي تواند با آن عرق نماز بخواند.

راههاي ثابت شدن نجاست

مسئله 106 نجاست هر چيز از سه راه ثابت مي شود:

اوّل: خود انسان اطمينان كند چيزي نجس است، و اگر گمان داشته باشد چيزي نجس است لازم نيست از آن اجتناب نمايد. بنابراين غذا خوردن در قهوه خانه و مهمانخانه ها اشكال ندارد.

دوّم: كسي كه چيزي در اختيار اوست بگويد آن چيز نجس است، مثلاً همسر انسان يا نوكر بگويد ظرف يا چيز ديگري كه در اختيار اوست نجس مي باشد.

سوّم: يك نفر ثقه بگويد چيزي نجس است.

احكام نجاسات

مسئله 107 اگر به واسطه ندانستن مسئله، نجس بودن و پاك بودن چيزي را نداند مثلاً نداند عرق جنب از حرام پاك است يا نه، بايد مسئله را بپرسد، ولي اگر با اينكه مسئله را مي داند، چيزي را شك كند پاك است يا نه، مثلاً شك

كند آن چيز خون است يا نه، يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان، پاك مي باشد. و جستجو كردن يا پرسيدن هم لازم نيست.

مسئله 108 چيز نجسي كه انسان شك دارد پاك شده يا نه نجس است، و چيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه، پاك است. و اگر هم بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد لازم نيست جستجو كند.

مسئله 109 اگر بداند يكي از دو ظرف يا دو لباسي كه از هر دوي آنها استفاده مي كند نجس شده و نداند كدام است بايد از هر دو اجتناب كند، بلكه اگر مثلاً نمي داند لباس خودش نجس شده يا لباسي كه بعد از اين علم، از مورد ابتلاي او خارج شده و از آن استفاده نمي كند و مال ديگري است باز هم واجب است كه از لباس خودش اجتناب كند. ولي اگر مثلاً نداند لباس خودش نجس شده يا لباس شخص ديگر كه مورد استفاده او نيست اجتناب لازم نمي باشد.

مسئله 110 اگر چيز پاك به چيز نجس برسد و هر دو يا يكي از آنها به طوري تر باشد كه تري يكي به ديگري برسد چيز پاك نجس مي شود. و اگر تري به قدري كم باشد كه به ديگري نرسد چيزي كه پاك بوده نجس نمي شود.

مسئله 111 اگر چيز پاكي به چيز نجس برسد و انسان شك كند كه هر دو يا يكي از آنها تر بوده يا نه، آن چيز پاك نجس نمي شود.

مسئله 112 دو چيزي كه انسان نمي داند كدام پاك و كدام نجس است اگر چيز پاكي با رطوبت به يكي از آنها برسد نجس نمي شود.

مسئله

113 زمين و پارچه و مانند اينها اگر رطوبت داشته باشد هر قسمتي كه نجاست به آن برسد نجس مي شود و جاهاي ديگر آن پاك است و همچنين است خيار و خربزه و مانند اينها.

مسئله 114 هرگاه شيره و روغن روان باشد همين كه يك نقطه از آن نجس شد تمام آن نجس مي شود. ولي اگر روان نباشد فقط محل ملاقات نجس مي شود.

مسئله 115 اگر مگس يا حيواني مانند آن روي چيز نجسي كه تر است بنشيند و بعد روي چيز پاكي كه آن هم تر است بنشيند، آن چيز پاك نجس نمي شود.

مسئله 116 اگر جايي از بدن كه عرق دارد نجس شود و عرق از آنجا به جاي ديگر برود هرجا كه عرق به آن برسد نجس مي شود.

مسئله 117 اخلاطي كه از بيني يا گلو مي آيد اگر خون داشته باشد، جايي كه خون دارد نجس و بقيه آن پاك است.

مسئله 118 هرگاه ظرفي را كه ته آن سوراخ است روي زمين نجسي بگذارند چنانچه آب با فشار از آن خارج شود داخل ظرف نجس نمي شود.

مسئله 119 اگر چيزي داخل بدن شود و به نجاست برسد، در صورتي كه بعد از بيرون آمدن آلوده به نجاست نباشد پاك است، پس اگر اسباب اماله يا آب آن در مخرج غائط وارد شود، يا سوزن و چاقو و مانند اينها در بدن فرو رود و بعد از بيرون آمدن به نجاست آلوده نباشد نجس نيست و همچنين است آب دهان و بيني اگر در داخل به خون برسد و بعد از بيرون آمدن به خون آلوده نباشد.

مسئله 120 چيزي كه نجس شده (متنجّس) اگر به چيز ديگري

كه رطوبت دارد برسد بايد از آن اجتناب شود و فرقي ميان واسطه اوّل و واسطه هاي ديگر نيست.

مسئله 121 نجس كردن خط و ورق قرآن حرام است و اگر نجس شود بايد فوراً آن را آب بكشند.

مسئله 122 اگر جلد قرآن نجس شود در صورتي كه بي احترامي به قرآن باشد بايد آن را آب بكشند.

مسئله 123 گذاشتن قرآن روي عين نجسي كه خشك باشد مانند ميّت مانعي ندارد مگر آنكه بي احترامي به قرآن باشد.

مسئله 124 نوشتن قرآن با مركّب نجس، گرچه يك حرف آن باشد حرام است و اگر عمداً يا سهواً نوشته شود بايد آن را محو كنند.

مسئله 125 دادن قرآن به كافر مانعي ندارد مگر آنكه بي احترامي به قرآن يا اسلام باشد.

مسئله 126 اگر ورق قرآن يا چيزي كه احترام آن لازم است - مثل كاغذي كه اسم خدا يا پيامبر يا امام بر آن نوشته شده يا تربت - در مستراح بيفتد بيرون آوردن و آب كشيدن آن گرچه خرج داشته باشد واجب است، و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد رفتن به آن مستراح مانعي ندارد و نيز انداختن آنها در سطل زباله و يا نهادن چيزي مثل گوشت و مانند آن در آنها جايز نيست.

مسئله 127 خوردن و آشاميدن چيز نجس حرام است و خورانيدن عين نجس به اطفال يا ديوانه ها اگر ضرر داشته باشد مانند مسكرات نيز جايز نيست ولي خورانيدن غذاهايي كه نجس شده به آنها اشكال ندارد.

مسئله 128 فروختن و عاريه دادن چيز نجس اشكال ندارد و اطلاع دادن نيز لازم نيست ولي اگر انسان بداند كه عاريه گيرنده و خريدار آن را در خوردن و

آشاميدن استعمال مي كند يا آنكه نزد عاريه گيرنده نجس شود، بايد اطلاع دهد.

مسئله 129 اگر انسان ببيند كسي چيز نجسي را مي خورد يا با لباس نجس نماز مي خواند لازم نيست به او بگويد.

مسئله 130 اگر جايي از خانه يا فرش كسي نجس باشد و ببيند بدن يا لباس يا چيز ديگر كساني كه وارد خانه او مي شوند با رطوبت به جاي نجس رسيده است لازم نيست به آنان بگويد.

مسئله 131 اگر صاحب خانه يا يكي از مهمانها در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است لازم نيست به ديگران بگويد ولي چنانچه طوري با آنان معاشرت دارد كه مي داند به واسطه نگفتن، خود او هم نجس مي شود بايد بعد از غذا به آنان بگويد.

مسئله 132 بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد اگر بگويد چيزي را آب كشيدم لازم نيست دوباره آن را آب بكشند و اگر بگويد چيزي كه در دست اوست نجس است بايد از آن اجتناب كنند.

مطهّرات
1 - آب

مسئله 133 ظرف نجس را با آب قليل بايد سه مرتبه شست و در كر و جاري يك مرتبه كافي است، ولي ظرفي را كه سگ ليسيده يا از آن ظرف آب يا چيز روان ديگر خورده يا آب دهانش در آن ريخته، بايد اوّل با خاك پاك، خاك مال كرد و بعد يك مرتبه با آب كر يا جاري و يا دو مرتبه با آب قليل شست.

مسئله 134 اگر دهانه ظرفي را كه سگ دهن زده تنگ باشد و نشود آن را خاك مال كرد، بايد كهنه به چوبي بپيچند و با آن خاك را به آن ظرف بمالند.

مسئله 135 ظرفي را كه خوك

بليسد يا از آن چيز رواني بخورد، با آب قليل بايد هفت مرتبه شست ولي در كر و جاري يك مرتبه كافي است و لازم نيست آن را خاك مال كنند.

مسئله 136 ظرفي را كه به شراب نجس شده با آب قليل بايد سه مرتبه شست ولي بهتر است هفت مرتبه شسته شود.

مسئله 137 كوزه اي كه از گل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرو رفته اگر در آب كر يا جاري بگذارند به هر جاي آنكه آب برسد پاك مي شود و اگر بخواهند باطن آن هم پاك شود بايد بقدري در آب كر يا جاري بماند كه آب به تمام آن فرو رود و فرو رفتن رطوبت كافي نيست.

مسئله 138 ظرف نجس را با آب قليل دو جور مي شود آب كشيد يكي آنكه سه مرتبه پر كنند و خالي كنند، ديگر آنكه سه دفعه قدري آب در آن بريزند و در هر دفعه آب را طوري در آن بگردانند كه به جاهاي نجس آن برسد و بيرون بريزند.

مسئله 139 اگر ساختماني را با مصالح نجس بسازند يا اطاقي را با رنگ نجس رنگ كنند و بعد آب بكشند ظاهرش پاك مي شود و همچنين اگر فلز نجسي را آب كنند و با آن چيزي بسازند بعد آن را آب بكشند، ظاهرش پاك مي شود.

مسئله 140 اگر چيز نجس را بعد از برطرف كردن عين نجاست يك مرتبه در آب كر يا جاري فرو برند كه آب به تمام جاهاي نجس آن برسد پاك مي شود و در فرش و لباس و مانند اينها فشار لازم نيست.

مسئله 141 اگر چيزي به غير بول نجس شود

چنانچه بعد از برطرف كردن نجاست يك مرتبه آب قليل روي آن بريزند پاك مي گردد. و نيز اگر در دفعه اوّلي كه آب روي آن مي ريزند نجاست آن برطرف شود و بعد از برطرف شدن نجاست هم آب روي آن بيايد پاك مي شود و اگر به بول نجس شده باشد دو مرتبه آب قليل روي آن بريزند پاك مي شود ولي در هر صورت لباس و مانند آن را بايد بعد از شستن اوّل فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد.

مسئله 142 اگر ظاهر گندم و برنج و صابون و مانند اينها نجس شود با فرو بردن در كُر و جاري پاك مي گردد و نيز اگر باطن آنها نجس شود با نفوذ آب به باطن آنها پاك مي گردد.

مسئله 143 اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن چيزي رسيده يا نه، باطن آن پاك است.

مسئله 144 اگر ظاهر برنج و گوشت يا چيزي مانند اينها به غير بول نجس شده باشد چنانچه آن را در ظرفي بگذارند و بعد از زوال عين نجس يك مرتبه آب قليل روي آن بريزند و خالي كنند پاك مي شود، و ظرف آن هم پاك مي گردد. و اگر به بول نجس شده بعد از زوال عين نجاست، دو مرتبه آب قليل روي آن بريزند و خالي كنند پاك مي شود و ظرف آن هم پاك مي گردد ولي اگر بخواهند لباس يا چيزي را كه فشار لازم دارد در ظرفي بگذارند و آب بكشند بايد در هر مرتبه كه آب روي آن مي ريزند آن را فشار دهند و ظرف را كج كنند تا غساله اي كه در آن جمع شده بيرون بريزد.

مسئله 145

لباسي كه رنگ پس مي دهد چنانچه نجس شود اگر در آب كُر يا جاري فرو برند پاك مي شود، گرچه موقع فشار دادن آب مضاف از آن بيرون آيد.

مسئله 146 اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن ذرّات گل يا صابون و مانند آنها در آن ديده شود پاك است.

مسئله 147 هر چيز نجس تا عين نجاست را از آن بر طرف نكنند پاك نمي شود ولي اگر بو يا رنگ نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد، پس اگر خون را از لباس بر طرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند پاك مي باشد.

مسئله 148 غذاي نجسي كه لاي دندانها مانده اگر آب در دهان بگردانند و به تمام غذاي نجس برسد پاك مي شود.

مسئله 149 اگر موي سر و صورت را كه زياد است با آب قليل آب بكشند لازم نيست فشار دهند تا غساله آن جدا شود.

مسئله 150 - گوشت و دنبه اي كه نجس شده مثل چيزهاي ديگر آب كشيده مي شود.

مسئله 151 اگر ظرف يا بدن نجس باشد و بعد به طوري چرب شود كه جلوگيري از رسيدن آب به آنها كند، چنانچه بخواهند ظرف و بدن را آب بكشند بايد چربي را بر طرف كنند تا آب به آنها برسد ولي اگر چربي به اندازه اي باشد كه از رسيدن آب به آنها جلوگيري نكند مانعي ندارد.

مسئله 152 اگر چيزي را آب بكشند و يقين كنند پاك شده و بعد شك كنند كه آن را درست آب كشيده اند يا نه، پاك است.

مسئله 153 زميني كه آب روي آن جاري نمي شود اگر به غير بول نجس شود بعد از برطرف كردن

عين نجاست با آب قليل پاك مي شود، امّا اگر نجاست بول بوده آبي كه مرتبه اوّل روي آن مي ريزند نجس است كه اگر به وسيله چيزي مانند پارچه گرفته شود و يك بار ديگر آب روي آن بريزند پاك مي شود ولي زميني كه روي آن شن يا ريگ باشد - چون آبي كه روي آن مي ريزند از آن جدا شده و در شن و ريگ فرو مي رود - با آب قليل پاك مي شود، امّا زير ريگها نجس مي ماند.

مسئله 154 اگر ظاهر سنگ نمك و قند و مانند آن نجس شود قابل تطهير است ولي اگر نجاست در آنها نفوذ كرده باشد قابل تطهير نيست.

مسئله 155 اگر با شكر آب شده نجس، قند بسازند و يا با خمير نجس نان بپزند و هر چيزي كه مانند اينهاست قابل تطهير نيست.

2 - زمين

مسئله 156 زمين با چند شرط كف پا و ته كفش را پاك مي كند:

اوّل: خشك باشد.

دوّم: اگر عين نجس مثل خون و بول، يا متنجّس مثل گلي كه نجس شده، در كف پا و ته كفش باشد به واسطه راه رفتن يا ماليدن پا به زمين بر طرف شود.

سوّم: زمين از خاك يا سنگ يا آجر و مانند اينها فرش شده باشد و با راه رفتن روي فرش و حصير و سبزه، كف پا و ته كفش نجس پاك نمي شود، و فرقي نيست در اينكه ته پا يا كفش به واسطه راه رفتن نجس شده باشد يا غير آن.

مسئله 157 كف پا و ته كفش نجس با راه رفتن روي اسفالت و روي زميني كه با موزائيك فرش شده پاك مي شود.

مسئله 158 براي پاك شدن كف پا

و ته كفش بهتر است پانزده قدم يا بيشتر راه بروند، گرچه به كمتر از پانزده قدم يا ماليدن پا به زمين نجاست برطرف شود.

مسئله 159 لازم نيست كف پا و ته كفش نجس، تر باشد بلكه اگر خشك هم باشد به راه رفتن پاك مي شود.

مسئله 160 بعد از آنكه كف پا يا ته كفش نجس به واسظه راه رفتن پاك شد مقداري از اطراف آن هم كه معمولاً به گل آلوده مي شود اگر زمين يا خاك به آن برسد پاك مي گردد.

مسئله 161 كسي كه با دست و زانو راه مي رود، اگر كف دست و زانوي او نجس شود به واسطه راه رفتن روي زمين پاك مي شود و همچنين است ته عصا و پاي مصنوعي و نعل چهار پايان و چرخ اتومبيل و دوچرخه و مانند اينها.

مسئله 162 اگر بعد از راه رفتن ذرّه هاي كوچكي از نجاست كه ديده مي شود در كف پا يا ته كفش بماند بايد آن ذرّه ها را هم بر طرف كرد ولي باقي بودن بو و رنگ اشكال ندارد.

مسئله 163 مقداري از كف پا كه به زمين نمي رسد به واسطه راه رفتن پاك مي شود ولي توي كفش و كف جوراب به واسطه راه رفتن پاك نمي شود، امّا اگر جوراب به جاي كفش استفاده شود به واسطه راه رفتن پاك مي شود.

3 - آفتاب

مسئله 164 آفتاب، زمين و ساختمان و چيزهايي كه مانند درب و پنجره در ساختمان به كار برده شده و همچنين ميخي را كه به ديوار كوبيده اند با چند شرط پاك مي كند:

اوّل: چيز نجس به طوري تر باشد كه اگر چيز ديگري به آن برسد تر شود پس اگر خشك باشد

بايد به وسيله اي آن را تر كنند تا آفتاب خشك كند.

دوّم: اگر عين نجاست در آن چيزباشد پيش از تابيدن آفتاب آن را برطرف كنند.

سوّم: چيزي از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند آن چيز پاك نمي شود ولي اگر ابر به قدري نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند اشكال ندارد.

چهارم: آفتاب به تنهايي چيز نجس را خشك كند پس اگر مثلاً چيز نجس به واسطه باد و آفتاب خشك شود پاك نمي گردد ولي اگر باد به قدري كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده اشكال ندارد.

پنجم: آفتاب مقداري از بنا و ساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته يك مرتبه خشك كند پس اگر يك مرتبه بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روي آنرا خشك كند و دفعه ديگر زير آن را خشك نمايد فقط روي آن پاك مي شود و زير آن نجس مي ماند.

مسئله 165 آفتاب حصير نجس كه بافته شده در روي زمين است را پاك مي كند و همچنين درخت و گياه و مانند اينها به واسطه آفتاب پاك مي شود.

مسئله 166 اگر آفتاب به زمين نجس بتابد، بعد انسان شك كند كه زمين موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه، يا تري آن به واسطه آفتاب خشك شده يا نه، آن زمين نجس است و همچنين است اگر شك كند كه پيش از تابش آفتاب عين نجاست از آن برطرف شده يا نه، يا شك كند كه چيزي مانع تابش آفتاب بوده يا نه.

4 - استحاله

مسئله 167 اگر جنس چيز نجس به

طوري عوض شود كه به صورت چيز پاكي درآيد پاك مي شود و مي گويند استحاله شده است، مثل آنكه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد، يا سگ در نمك زار فرو رود و نمك شود، ولي اگر جنس آن عوض نشود مثل آنكه گندم نجس را آرد كنند يا نان بپزند پاك نمي شود.

مسئله 168 كوزه گلي و مانند آن، كه از گل نجس ساخته شده نجس است، ولي اجتناب از ذغالي كه از چوبِ نجس درست شده و نظير آن، لازم نيست.

مسئله 169 چيز نجسي كه معلوم نيست استحاله شده يا نه، نجس است.

5 - انقلاب

مسئله 170 اگر شراب به خودي خود يا به واسطه ريختن چيزي مثل سركه و نمك در آن، سركه شود پاك مي گردد، و اين را انقلاب مي نامند.

مسئله 171 شرابي كه از انگور نجس و مانند آن درست كنند با سركه شدن پاك مي شود حتّي اگر نجاستي هم از خارج به شراب برسد بعد از سركه شدن پاك مي شود.

?مسئله 172 سركه اي كه از انگور و كشمش و خرماي نجس درست كنند نجس است.

مسئله 173 اگر انگور يا خرما همراه با پوشال باشند و با آنها سركه درست كنند اشكال ندارد و نيز اگر پيش از آنكه خرما و كشمش و انگور سركه شود خيار و بادمجان و مانند اينها در آن بريزند اشكال ندارد.

مسئله 174 آب انگوري كه جوش آمده پيش از آنكه ثلثان شود، يعني دو قسمت آن كم شود و يك قسمت آن بماند نجس نيست، ولي خوردن آن حرام است.

مسئله 175 اگر مثلاً در يك خوشه غوره مقداري انگور باشد چنانچه به آبي كه از آن خوشه گرفته مي شود آبغوره بگويند و

بجوشدپاك و خوردن آن حلال است.

مسئله 176 چيزي كه معلوم نيست غوره است يا انگور اگر جوش بيايد خوردن آن حرام نيست.

مسئله 177 اگر بخواهند در چند ديگ شيره بپزند جايز است كفگيري را كه در ديگ جوش آمده زده اند در ديگي كه جوش نيامده بزنند.

6 - انتقال

مسئله 178 اگر خون بدن انسان يا خون حيواني كه خون جهنده دارد) حيواني كه وقتي رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند (به بدن حيواني كه خون جهنده ندارد برود و خون آن حيوان حساب شود پاك مي گردد، و اين را انتقال گويند. پس خوني كه زالو از انسان مي مكد چون خون زالو به آن گفته نمي شود و مي گويند خون انسان است نجس مي باشد.

مسئله 179 اگر كسي پشه اي را كه به بدنش نشسته بكشد، خوني كه از پشه بيرون مي آيد پاك است.

7 - اسلام

مسئله 180 اگر كافر به هر لغتي شهادتين بگويد مسلمان مي شود و بعد از مسلمان شدن احكام اسلام بر او بار مي شود گرچه ندانيم قلباً مسلمان شده يا نه، ولي اگر بدانيم قلباً مسلمان نشده است مسلمان نيست و احكام اسلام را ندارد و همچنين است هرگاه شهادتين نگويد ولي قلباً به معناي او ايمان داشته باشد.

8 - تبعيّت

مسئله 181 اگر شراب سركه شود، ظرف آن و پارچه و چيزي هم كه معمولاً روي آن مي گذارند پاك مي گردد، بلكه اگر موقع جوشيدن سر برود و پشت ظرف به آن آلوده شود، بعد از سركه شدن پشت ظرف هم پاك مي شود.

مسئله 182 تخته يا سنگي كه روي آن ميّت را غسل مي دهند و پارچه اي كه با آن عورت ميّت را مي پوشانند و دست كسي كه او را غسل مي دهد بعد از تمام شدن غسل پاك مي شود.

مسئله 183 اگر لباس و مانند آن را با آب قليل آب بكشند و به اندازه معمول فشار دهند تا آبي كه روي آن ريخته اند جدا شود، آبي كه در آن مي ماند پاك است.

مسئله 184 ظرف نجس را كه با آب قليل آب مي كشند، بعد از جدا شدن آبي كه براي پاك شدن روي آن ريخته اند، قطره هاي آبي كه در آن مي ماند پاك است.

مسئله 185 كافري كه مسلمان شود اطفال نابالغ او در احكام اسلام تابع او مي باشند و همچنين است اگر جد طفل نابالغ يا مادر يا جده او مسلمان شود گرچه پدر او كافر باشد و همچنين است طفل كافري كه به دست مسلمان اسير شود.

9 - بر طرف شدن عين نجاست

مسئله 186 اگر بدن حيوان به عين نجس مثل خون، يا متنجّس مثل آب نجس آلوده شود، چنانچه آنها برطرف شود بدن آن حيوان پاك مي شود و همچنين است باطن بدن انسان مثل توي دهان و بيني، مثلاً اگر خوني از لاي دندان بيرون آيد و در آب دهان از بين برود، آب كشيدن توي دهان لازم نيست و نيز اگر دندان عاريه در دهان نجس شود، آب كشيدن آن لازم

نيست.

مسئله 187 اگر غذا لاي دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد چه انسان بداند كه خون به غذا رسيده يا نداند آن غذا پاك است.

مسئله 188 جايي را كه انسان نمي داند از ظاهر بدن است يا باطن آن، اگر نجس شود لازم نيست آب بكشد.

مسئله 189 اگر گرد و خاك نجس به لباس و فرش و مانند اينها بنشيند چنانچه طوري آنها را تكان دهند كه گرد و خاك نجس از آنها بريزد پاك مي گردد و اگر چيزي با رطوبت با آنها ملاقات كند نجس نمي شود.

10 - استبراء حيوان نجاست خوار

مسئله 190 حيواناتي كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده اند نجس مي شوند و اگر آنها را استبراء كنند يعني تا مدتي به حيوان غذاي پاك بدهند كه ديگر به آنها نجاست خوار نگويند پاك مي گردند.

احكام مطهّرات

مسئله 191 اگر خود انسان اطمينان كند چيزي كه نجس بوده پاك شده، يا يك نفر ثقه به پاك شدن آن خبر دهد، يا كسي كه چيز نجس در اختيار اوست بگويد آن چيز پاك شده، يا مسلماني چيز نجس را آب كشيده باشد، گرچه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه، آن چيز پاك است.

مسئله 192 كسي كه وكيل شده است لباس يا چيز ديگري را آب بكشد اگر بگويد آب كشيدم قول او قبول است.

مسئله 193 اگر بدن يا لباس مسلمان يا چيز ديگري كه مانند ظرف و فرش در اختيار اوست نجس شود و بعد احتمال دهيم آن مسلمان چيزي را كه نجس شده آب كشيده پاك است و اجتناب از آن لازم نيست.

مسئله 194 افراد وسواسي كه زود اطمينان به نجاست چيزي پيدا مي كنند، يا هنگام آب كشيدن چيزي به آساني اطمينان پيدانمي كنند نبايد به اطمينان خود اعتنا كنند بلكه بايد به طور متعارف عمل كنند و اعتناي اينگونه افراد به گمان بلكه به اطمينان خود حرام است و اعمال غير متعارف آنها موجب خسران دنيا و آخرت است.

مسئله 195 چيزي كه از دست مسلمان يا بازار مسلمين گرفته مي شود پاك و خوردن آن حلال است، گرچه آن مسلمان لاابالي باشد و تفحّص هم لازم نيست.

احكام ظرفها
ظرفها

مسئله 196 چرم مردار و سگ و خوك، چه ظرف باشند و چه غير آن، مانند زين دوچرخه و كمربند و كفش و مانند اينها، گرچه نجس مي باشند، ولي استعمال آنها اشكال ندارد و چيزهايي كه از بلاد كفر مي آورند نظير همان زين دوچرخه و كفش و كمربند و مانند اينها اگر شك كنيم كه چرم است

يا نه و در صورتي كه بدانيم چرم است شك كنيم از مردار است يا نه علاوه بر اينكه استعمال آنها مانعي ندارد پاك نيز مي باشند.

مسئله 197 خوردن و آشاميدن از ظرف طلا و نقره حرام است ولي استعمال آنها در مثل زينت اطاق حرام نيست و نگاه داشتن آن نيز حرام نمي باشد.

مسئله 198 ساختن ظرف طلا يا نقره و مزدي كه براي آن مي گيرند و خريد و فروش آنها حرام نيست.

مسئله 199 گيره استكان كه از طلا يا نقره مي سازند اگر بعد از برداشتن استكان ظرف به آن گفته شود، استعمال آن چه به تنهايي و چه با استكان حرام است و اگر ظرف به آن گفته نشود استعمال آن مانعي ندارد.

مسئله 200 استعمال ظرفي كه روي آن را آب طلا يا آب نقره داده اند اشكال ندارد.

مسئله 201 اگر فلزي را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند چنانچه مقدار آن فلز به قدري زياد باشد كه ظرف طلا يا نقره به آن ظرف نگويند استعمال آن مانعي ندارد.

مسئله 202 اگر انسان غذايي را كه در ظرف طلا يا نقره است به قصد اينكه چون غذا خوردن در ظرف طلا و نقره حرام مي باشد در ظرف ديگر بريزد اشكال ندارد، و اگر به اين قصد نباشد ريختن غذا از ظرف طلا يا نقره در ظرف ديگر حرام است، ولي در هر دو صورت خوردن غذا از ظرف دوّم مانعي ندارد.

مسئله 203 استعمال بادگير قليان و غلاف شمشير و كارد و قاب قرآن اگر از طلا يا نقره باشد اشكال ندارد و همچنين عطردان و سرمه دان و مثل اينها.

مسئله 204 خوردن و آشاميدن

از ظرف طلا و نقره در حال ناچاري اشكال ندارد.

مسئله 205 استعمال ظرفي كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر اشكال ندارد.

وضو
وضو

مسئله 206 در وضو واجب است صورت و دستها را بشويند و جلوي سر و روي پاها را مسح كنند.

مسئله 207 در ازاي صورت را بايد از بالاي پيشاني - جايي كه موي سر بيرون مي آيد - تا آخر چانه شست، و پهناي آن به مقداري كه بين انگشت وسط و شَست قرار مي گيرد بايد شسته شود، و اگر مختصري از اين مقدار را نشويد وضو باطل است، و براي آنكه يقين كند اين مقدار كاملاً شسته شده بايد كمي اطراف آن را هم بشويد.

مسئله 208 اگر صورت يا دست كسي كوچك تر يا بزرگ تر از معمول مردم باشد بايد ملاحظه كند كه مردمان معمولي تا كجاي صورت خود را مي شويند، او هم تا همانجا را بشويد و اگر دست و صورتش هر دو بر خلاف معمول باشد ولي با هم متناسب باشند لازم نيست ملاحظه معمول را بكند بلكه به دستوري كه در مسئله پيش گفته شد وضو بگيرد، و نيز اگر در پيشاني او مو روئيده يا جلوي سرش مو ندارد بايد به اندازه معمول پيشاني را بشويد.

مسئله 209 اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگري در ابروها و گوشه هاي چشم و لب او هست كه نمي گذارد آب به آنها برسد. چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، بايد پيش از وضو وارسي كند كه اگر هست برطرف نمايد.

مسئله 210 اگر پوست صورت از لاي مو پيدا باشد بايد آب را به پوست برساند و

اگر پيدا نباشد شستن مو كافي است، و رساندن آب به زير آن لازم نيست.

مسئله 211 اگر شك كند كه پوست صورت از لاي مو پيداست يا نه، بايد مو را بشويد و آب را به پوست هم برساند.

مسئله 212 شستن توي بيني و مقداري از لب و چشم كه در وقت بستن ديده نمي شود واجب نيست، ولي براي آنكه يقين كند از جاهايي كه بايد شسته شود چيزي باقي نمانده، واجب است مقداري از آنها را هم بشويد، و كسي كه نمي دانسته بايد اين مقدار را بشويد اگر نداند در وضوهايي كه گرفته اين مقدار را شسته يا نه، نمازهايي كه خوانده صحيح است.

مسئله 213 بايد صورت و دستها را از بالا به پايين شست و اگر از پايين به بالا بشويد وضو باطل است.

مسئله 214 اگر دست را تر كند و به صورت و دستها بكشد، چنانچه تري دست به قدري باشد كه به واسطه كشيدن دست، آب كمي بر آنها جاري شود كافي است.

مسئله 215 بعد از شستن صورت بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را از آرنج تا سر انگشتها بشويد.

مسئله 216 براي آنكه يقين كند آرنج را كاملاً شسته بايد مقداري بالاتر از آرنج را هم بشويد.

مسئله 217 كسي كه پيش از شستن صورت دستهاي خود را تا مچ شسته، در موقع وضوبايد تا سر انگشتان رابشويد و اگرفقط تا مچ را بشويد وضوي او باطل است.

مسئله 218 در وضو شستن صورت و دستها مرتبه اوّل واجب و مرتبه دوّم جايز و مرتبه سوّم و بيشتر از آن حرام مي باشد، ولي در غير دست چپ وضو باطل نيست. و

اينكه كدام شستن، اوّل يا دوّم يا سوّم است مربوط به قصد كسي است كه وضو مي گيرد، پس اگر به قصد شستن مرتبه اوّل مثلاً ده مرتبه آب بريزد، اشكال ندارد و همه آنها شستن اوّل حساب مي شود.

مسئله 219 بعد از شستن هر دو دست بايد جلوي سر را با تري آب وضو كه در دست راست مانده از بالا به پايين مسح نمايد.

مسئله 220 يك قسمت از چهار قسمت سر كه مقابل پيشاني است جاي مسح مي باشد، و هر جاي اين قسمت را به هر اندازه مسح كند كافي است، گرچه بهتر آن است كه از درازا به اندازه در ازاي يك انگشت و از پهنا به اندازه پهناي سه انگشت بسته مسح نمايد.

مسئله 221 لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد بلكه بر موي جلوي سر هم صحيح است. ولي كسي كه موي جلوي سر او به اندازه اي بلند است كه اگر مثلاً شانه كند به صورتش مي ريزد، يا به جاهاي ديگر سر مي رسد، بايد بيخ موها را مسح كند يا فرق سر را باز كرده پوست سر را مسح نمايد، و اگر موهايي را كه به صورت مي ريزد يا به جاهاي ديگر سر مي رسد جلوي سر جمع كند و بر آنها مسح نمايد، يا بر موي جاهاي ديگر سر، كه جلوي آن آمده مسح كند باطل است.

مسئله 222 بعد از مسح سر بايد با تري آب وضو كه در دست مانده روي پاها را از سر يكي از انگشتها تا برآمدگي روي پا مسح كند و بهتر آن است كه تا آخر پا را مسح نمايد.

مسئله 223 پهناي مسح پا به هر

اندازه باشد كافي است، ولي بهتر آن است كه به اندازه پهناي سه انگشت بسته مسح نمايد، و بهتر از آن، مسح تمام روي پا مي باشد.

مسئله 224 اگر در مسح پا همه دست را روي پا بگذارند و كمي بكشند صحيح است.

مسئله 225 در مسح سر و روي پا بايد دست را روي آنها بكشند و اگر دست را نگه دارد و سر يا پا را به آن بكشد وضو باطل است، ولي اگر موقعي كه دست را مي كشد سر يا پا مختصري حركت كند اشكال ندارد.

مسئله 226 جاي مسح بايد خشك باشد، و اگر به قدري تر باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند مسح باطل است. ولي اگر تري آن به قدري كم باشد، كه به رطوبتي كه بعد از مسح در آن ديده مي شود بگويند فقط از تري كف دست است اشكال ندارد.

مسئله 227 اگر براي مسح رطوبتي در كف دست نمانده باشد نمي تواند دست را با آب خارج تر كند بلكه بايد از اعضاي ديگر وضو رطوبت بگيرد و با آن مسح نمايد.

مسئله 228 اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه مسح سر باشد بايد سر را با همان رطوبت مسح كند و براي مسح پاها از اعضاي ديگر وضو رطوبت بگيرد.

مسئله 229 مسح كردن از روي جوراب و كفش باطل است، ولي اگر به واسطه سرماي شديد يا ترس از دزد و درنده و مانند اينها نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد، مسح كردن بر آنها اشكال ندارد، و اگر روي كفش نجس باشد بايد چيز پاكي بر آن بيندازد و بر آن چيز مسح كند.

مسئله 230 اگر روي پا نجس

باشد و نتواند براي مسح، آن را آب بكشد بايد تيمّم نمايد.

مسئله 231 انسان مي تواند صورت و دستها را به قصد وضو در آب فرو برد، يا آنها را در آب فرو برد و به قصد وضو بيرون آورد.

احكام وضوي ارتماسي

مسئله 232 در وضوي ارتماسي هم بايد صورت و دستها از بالا به پايين شسته شود پس اگر وقتي كه صورت و دستها را در آب فرو مي برد قصد وضو كند بايد صورت را از طرف پيشاني و دستها را از طرف آرنج در آب فرو برد و اگر موقع بيرون آوردن از آب قصد وضو كند، بايد صورت را از طرف پيشاني و دستها را از طرف آرنج بيرون آورد.

مسئله 233 اگر وضوي بعضي از اعضا را ارتماسي و بعضي را غير ارتماسي انجام دهد اشكال ندارد، و همچنين مي تواند قسمتي از يك عضو را ارتماسي و قسمتي را غير ارتماسي انجام دهد.

دعاهايي كه موقع وضو گرفتن مستحب است

مسئله 234 كسي كه وضو مي گيرد مستحبّ است موقعي كه نگاهش به آب مي افتد بگويد:

«بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ الْحَمْدُللَّهِ ِ الَّذي جَعَلَ الْماءَ طَهُورَاً وَ لَمْ يَجْعَلْهُ نَجِساً». (6)

و موقعي كه پيش از وضو دست خود را مي شويد بگويد:

«اَللَّهُمَّ اجْعَلْني مِنَ التَّوَّابينَ وَاجْعَلْني مِنَ المُتطَهِّرين». (7)

و در وقت مضمضه كردن يعني آب در دهان گردانيدن بگويد:

«اَللَّهُمَّ لَقِّني حُجَّتي يَوْمَ اَلْقاكَ وَ اَطْلِقْ لِسانِي بِذِكْرِكَ». (8)

و در وقت استنشاق يعني آب در بيني كردن بگويد:

«اَللَّهُمَّ لاتُحَرِّمْ عَلَيَّ ريْحَ الْجَنَّة وَاجْعَلْني مِمَّنْ يَشُمُّ رِيْحَها وَ رَوْحَها و طيبَها». (9)

و موقع شستن صورت بگويد:

«اَللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهي يَوْمَ تَسْوَدُّ فيه الْوُجُوهُ وَ لا تُسَوِّدْ وَجْهي يَوْمَ تَبْيَضُّ فيه الْوُجُوه». (10)

و در وقت شستن دست راست بخواند:

«اَللَّهُمَّ اَعْطِني كِتابي بِيَمني وَ الْخُلْدَ في الْجَنانِ بِيَساري وَ حاسِبْني حِساباً يَسيراً». (11)

و موقع شستن دست چپ بگويد:

«اَللَّهُمَّ لا تُعْطِني كِتابي بِشِمالي وَ لا مِنْ وَراءِ ظَهْري وَ لا تَجْعَلْها مَغْلُولَةً اِلي عُنُقي وَ اَعُوذُ بِكَ مِنْ مُقَطَّعاتِ النّيرانِ».

(12)

و موقعي كه سر را مسح مي كند بگويد:

«اَللَّهُمَّ غَشِّني بِرَحْمَتِكَ وَ بَرَكاتِكَ و عَفْوِكَ». (13)

و در وقت مسح پا بخواند:

«اَللَّهُمَّ ثَبِّتْني علي الصِّراطِ يَوْمَ تَزِلُّ فيهِ الأَقْدامُ وَ اجْعَلْ سَعْيي في ما يُرْضيكَ عَنّي يا ذَاالجَلالِ وَالْاِكْرام». (14)

شرايط وضو

شرط اوّل: آب وضو پاك باشد.

شرط دوّم: مطلق باشد.

مسئله 235 وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است، گرچه انسان نجس بودن يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد، و اگر با آن وضو نمازي هم خوانده باشد، بايد آن نماز را دوباره با وضوي صحيح بخواند.

مسئله 236 اگر غير از آب گل آلود و مضاف آب ديگري براي وضو ندارد، چنانچه وقت نماز تنگ است بايد تيمّم كند و اگر وقت دارد بايد صبر كند تا آب صاف شود بعد وضو بگيرد.

شرط سوّم: آب وضو بايد مباح باشد.

مسئله 237 وضو با آب غصبي و آبي كه معلوم نيست صاحب آن راضي است يا نه حرام است، امّا اگر سابقاً راضي بوده و انسان نمي داند از رضايتش برگشته يا نه، حرام نيست، و اگر آب وضو در جاي غصبي بريزد، وضو اشكال ندارد.

مسئله 238 وضو گرفتن از آب مسجدي كه انسان نمي خواهد در آن نماز بخواند و آب تيمچه ها و مسافرخانه ها و مدرسه ها براي كساني كه ساكن آنجا نيستند، اگر معمولاً ساير افراد هم از آب آنها استفاده مي كنند اشكال ندارد و در غير اين صورت حرام است و موجب ضمان آب مي باشد.

مسئله 239 وضو گرفتن و تصرّفات جزيي در نهرهاي بزرگ يا كوچك اشكال ندارد گرچه صاحبان آنها راضي نباشند يا صغير و مجنون باشند.

مسئله 240 اگر فراموش كند آب غصبي است

و با آن وضو بگيرد صحيح است گرچه خودش آب را غصب كرده باشد.

شرط چهارم و پنجم: ظرف آب وضو بايد مباح بوده و از طلا يا نقره نباشد.

مسئله 241 اگر آب وضو در ظرف غصبي يا طلا يا نقره باشد و غير از آن آبي نداشته باشد بايد تيمّم كند، و اگر وضو بگيرد وضوي او صحيح است گرچه معصيت كرده است.

مسئله 242 اگر در حوضي كه مثلاً يك آجر يا يك سنگ آن غصبي است وضو بگيرد صحيح است ولي اگر وضوي او تصرّف در غصب حساب شود گناهكار است.

مسئله 243 اگر در صحن يكي از امامان يا امامزادگان كه سابقاً قبرستان بوده حوض يا نهري بسازند، چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براي قبرستان وقف كرده اند، وضو گرفتن در آن حوض و نهر اشكال ندارد.

شرط ششم: اعضاي وضو موقع شستن و مسح كردن پاك باشد.

مسئله 244 اگر پيش از تمام شدن وضو جايي را كه شسته يا مسح كرده نجس شود وضو صحيح است.

مسئله 245 اگر غير از اعضاي وضو جايي از بدن نجس باشد وضو صحيح است ولي اگر مخرج را از بول يا غائط تطهير نكرده باشد بهتر آن است كه اوّل آن را تطهير كند بعد وضو بگيرد.

مسئله 246 اگر يكي از اعضاي وضو نجس باشد و بعد از وضو شك كند كه پيش از وضو آنجا را آب كشيده يا نه، چه در موقع وضو ملتفت پاك بودن و نجس بودن آنجا بوده يا نبوده، يا شك دارد كه ملتفت بوده يا نبوده، وضوي او صحيح است و در هر صورت جايي را كه نجس بوده بايد آب

بكشد.

مسئله 247 اگر در صورت يا دستها بريدگي يا زخمي است كه خون آن بند نمي آيد و آب براي آن ضرر ندارد، بايد در آب كر يا جاري فرو برد و قدري فشار دهد كه خون بند بيايد بعد به نيّت وضوي ارتماسي بيرون بياورد.

شرط هفتم: وقت براي وضو و نماز كافي باشد.

مسئله 248 هرگاه وقت به قدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد تمام نماز يا مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد تيمّم كند، ولي اگر براي وضو و تيمّم يك اندازه وقت لازم باشد بايد وضو بگيرد.

مسئله 249 كسي كه در تنگي وقت نماز بايد تيمّم كند اگر وضو بگيرد صحيح است چه براي آن نماز وضو بگيرد يا براي كار ديگر، گرچه معصيت كرده است.

شرط هشتم: به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم وضو بگيرد و اگر براي خنك شدن يا به قصد ديگري وضو بگيرد باطل است.

مسئله 250 لازم نيست نيّت وضو را به زبان بگويد يا از قلب خود بگذراند ولي بايد در تمام وضو متوجّه باشد كه وضو مي گيرد، به طوري كه اگر از او بپرسند چه مي كني بگويد وضو مي گيرم.

شرط نهم: وضو را به ترتيبي كه گفته شد به جا آورد يعني اوّل صورت و بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد و بعد از آن سر و بعد پاها را مسح نمايد، و بايد پاي راست را پيش از پاي چپ مسح كند، و اگر به اين ترتيب وضو نگيرد باطل است.

شرط دهم: كارهاي وضو را پشت سر هم انجام دهد.

مسئله 251 اگر بين كارهاي وضو به قدري فاصله شود كه

وقتي مي خواهد جايي را بشويد يا مسح كند رطوبت جاهايي كه پيش از آن شسته يا مسح كرده خشك شده باشد وضو باطل است.

مسئله 252 اگر كارهاي وضو را پشت سر هم به جا آورد ولي به واسطه گرماي هوا ياحرارت زياد بدن و مانند اينها رطوبت خشك شود وضوي او صحيح است.

مسئله 253 راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد، پس اگر بعد از شستن صورت و دستها چند قدم راه برود و بعد سر و پا را مسح كند وضوي او صحيح است.

شرط يازدهم: شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها را خود انسان انجام دهد، و اگر ديگري او را وضو دهد، يا در رساندن آب به صورت و دستها و مسح سر و پاها به او كمك نمايد، وضو باطل است.

مسئله 254 كسي كه نمي تواند وضو بگيرد بايد نايب بگيرد كه او را وضو دهد و چنانچه مزد هم بخواهد، در صورتي كه بتواند بايد بدهد، ولي بايد خود او نيّت وضو كند و با دست خود مسح نمايد و اگر نمي تواند بايد نايبش دست او را بگيرد و به جاي مسح او بكشد، و اگر اين هم ممكن نيست بايد از دست او رطوبت بگيرند و با آن رطوبت، سر و پاي او را مسح كنند.

مسئله 255 هر كدام از كارهاي وضو را كه مي تواند به تنهايي انجام دهد، نبايد در آن كمك بگيرد.

شرط دوازدهم: استعمال آب براي او مانعي نداشته باشد.

مسئله 256 كسي كه مي ترسد اگر وضو بگيرد مريض شود يا اگر آب را به مصرف وضو برساند تشنه بماند نبايد وضو بگيرد، ولي اگر وضو بگيرد

وضوي او صحيح است، گرچه احتمال دهد يا يقين داشته باشد كه براي او ضرر دارد.

شرط سيزدهم: در اعضاي وضو مانعي از رسيدن آب نباشد.

مسئله 257 اگر مي داندچيزي به اعضاي وضوچسبيده ولي شك دارد كه از رسيدن آب جلوگيري مي كند يا نه، بايد آن را بر طرف كند يا آب را به زير آن برساند.

مسئله 258 اگر زير ناخن چرك باشد، وضو اشكال ندارد، ولي اگر ناخن را بگيرند بايد براي وضو آن چرك را بر طرف كنند و نيز اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد، بايد چرك زير مقداري را كه از معمول بلندتر است بر طرف نمايند.

مسئله 259 اگر در صورت و دستها و جلوي سر و روي پاها به واسطه سوختن يا چيز ديگر برآمدگي پيدا شود، شستن و مسح روي آن كافي است. و چنانچه سوراخ شود رساندن آب، به زير پوست لازم نيست، بلكه اگر پوست يك قسمت آن كنده شود، لازم نيست آب را به زير قسمتي كه كنده نشده برساند ولي چنانچه پوستي كه كنده شده گاهي به بدن مي چسبد و گاهي بلند مي شود بايد آن را قطع كند يا آب را به زير آن برساند.

مسئله 260 اگر انسان شك كند كه به اعضاي وضوي او چيزي چسبيده يا نه، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد مثل آنكه بعد از گل كاري شك كند گل به دست او چسبيده يا نه، بايد وارسي كند يا به قدري دست بمالد كه اطمينان پيدا كند كه اگر بوده بر طرف شده يا آب به زير آن رسيده است.

مسئله 261 جايي را كه بايد شست و مسح

كرد هر قدر چرك باشد اگر چرك آن مانع از رسيدن آب به بدن نباشد اشكال ندارد. و همچنين است اگر بعد از گچ كاري و مانند آن چيز سفيدي كه جلوگيري از رسيدن آب به پوست نمي نمايد بر دست بماند، ولي اگر شك كند كه با بودن آنها آب به بدن مي رسد يا نه، بايد آنها را برطرف كند.

مسئله 262 اگر پيش از وضو بداند كه در بعضي از اعضاي وضو مانعي از رسيدن آب هست و بعد از وضو شك كند كه در موقع وضو آب را به آنجا رسانده يا نه، گرچه بداند در موقع وضو ملتفت آن مانع نبوده وضوي او صحيح است.

مسئله 263 اگر در بعضي از اعضاي وضو مانعي باشد كه گاهي آب به خودي خود زير آن مي رسد و گاهي نمي رسد و انسان بعد از وضو شك كند كه آب زير آن رسيده يا نه، گرچه بداند موقع وضو ملتفت رسيدن آب به زير آن نبوده لازم نيست دوباره وضو بگيرد.

مسئله 264 اگر بعد از وضو چيزي كه مانع از رسيدن آب است در اعضاي وضو ببيند و نداند موقع وضو بوده يا بعد پيدا شده گرچه بداند كه در وقت وضو ملتفت آن مانع نبوده، وضوي او صحيح است.

احكام وضو

مسئله 265 كسي كه در كارهاي وضو و شرايط آن مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن خيلي شك مي كند بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسئله 266 اگر شك كند كه وضوي او باطل شده يا نه، بنا مي گذارد كه وضوي او باقي است.

مسئله 267 كسي كه شك دارد وضو گرفته يا نه، بايد وضو بگيرد.

مسئله 268 كسي

كه مي داند وضو گرفته و حدثي هم از او سر زده، مثلاً بول كرده، اگر نداند كدام جلوتر بوده، چنانچه پيش از نماز است بايد وضو بگيرد، و اگر در بين نماز يا بعد از نماز است لازم نيست نمازي را كه خوانده دوباره بخواند ولي بايد براي نمازهاي بعد وضو بگيرد.

مسئله 269 اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او صحيح است، ولي بايد براي نمازهاي بعد وضو بگيرد.

مسئله 270 اگر در بين نماز شك كند وضو گرفته يا نه، نماز او صحيح است.

مسئله 271 اگر انسان مرضي دارد كه بول او قطره قطره مي ريزد يا نمي تواند از بيرون آمدن باد يا غائط خودداري كند چنانچه يقين دارد كه از اوّل وقت نماز تا آخر آن به مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن مهلت پيدا مي كند بايد نماز را در وقتي كه مهلت پيدا مي كند بخواند و اگر مهلت او به مقدار كارهاي واجب نماز است، بايد در وقتي كه مهلت دارد فقط كارهاي واجب نماز را به جا آورد و كارهاي مستحب آن مانند اذان و اقامه را ترك نمايد.

مسئله 272 اگر به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمي كند و در بين نماز چند دفعه بول يا باد يا غائط از او خارج مي شود، وضوي اوّل كافي است.

مسئله 273 كسي كه بول يا غائط پي در پي از او خارج مي شود اگر نتواند هيچ مقدار از نماز را با وضو بخواند، مي تواند چند نماز را با يك وضو بخواند، مگر اختياراً بول يا غائط كند يا چيز ديگري كه وضو را باطل مي كند پيش آيد.

مسئله 274 كسي كه

بول او قطره قطره مي ريزد يا نمي تواند از بيرون آمدن غائط خودداري كند بايد براي نماز به وسيله كيسه اي كه در آن پنبه يا چيز ديگري است كه از رسيدن بول يا غائط به جاهاي ديگر جلوگيري مي كند، خود را حفظ نمايد، و لازم نيست كه پيش از هر نماز مخرج بول يا غائط را كه نجس شده آب بكشد و همچنين واجب نيست خود را معالجه نمايد.

مسئله 275 كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند، بعد از آنكه مرض او خوب شد، لازم نيست نمازهايي را كه در وقت مرض مطابق وظيفه اش خوانده قضا نمايد. و نيز اگر در بين وقت نماز مرض او خوب شود، لازم نيست نمازي را كه در آن وقت خوانده دوباره بخواند.

چيزهايي كه بايد براي آنها وضو گرفت

مسئله 276 براي شش چيز بايد وضو گرفت:

اوّل: براي نمازهاي واجب غير از نماز ميت.

دوّم: براي سجده و تشهّد فراموش شده، اگر بين آنها و نماز حدثي از او سر زده مثلاً بول كرده باشد.

سوّم: براي طواف واجب كعبه.

چهارم: اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد.

پنجم: اگر نذر كرده باشد كه جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند.

ششم: براي آب كشيدن قرآني كه نجس شده يا بيرون آوردن آن از مستراح و مانند آن، در صورتي كه مجبور باشد دست يا جاي ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند، ولي چنانچه معطل شدن به مقدار وضو بي احترامي به قرآن باشد بايد بدون اينكه وضو بگيرد، قرآن را از مستراح و مانند آن بيرون آورد، يا اگر نجس شده آب بكشد و تا ممكن است

از دست گذاشتن به خط قرآن خودداري كند.

مسئله 277 مس نمودن خط قرآن، يعني رساندن جايي از بدن به خط قرآن براي كسي كه وضو ندارد حرام است، ولي اگر قرآن را به زبان فارسي يا به زبان ديگر ترجمه كنند مسّ آن اشكال ندارد.

مسئله 278 جلوگيري بچّه و ديوانه از مسّ خط قرآن واجب نيست، ولي اگر مس نمودن آنان بي احترامي به قرآن باشد، بايد از آنان جلوگيري كنند.

مسئله 279 كسي كه وضو ندارد، حرام است اسم خداوند متعال و اسم مبارك پيامبراكرم صلي الله عليه وآله وسلم و ائمّه طاهرين عليهم السلام و حضرت زهراعليها السلام را به هر زباني كه نوشته شده باشد اگر هتك و بي احترامي باشد مس نمايد.

مسئله 280 وضو گرفتن مانند غسل خود به خود مستحب است و لازم نيست براي كاري باشد. پس اگر پيش از وقت نماز وضو بگيرد يا غسل كند صحيح است.

موارد استحباب گرفتن وضو

مسئله 281 مستحب است انسان براي اين امور وضو بگيرد:

1 - نماز ميّت.

2 - زيارت اهل قبور.

3 - رفتن به مسجد.

4 - رفتن به حرم امامان عليهم السلام.

5 - همراه داشتن قرآن.

6 - خواندن و نوشتن قرآن.

7 - مسّ حاشيه قرآن.

8 - خوابيدن.

همچنين مستحب است انسان هميشه با وضو باشد بلكه مستحب است كسي كه وضو دارد دوباره وضو بگيرد، و اگر براي يكي از جهاتي كه گفته شد وضو بگيرد، هر كاري را كه بايد با وضو انجام داد، مي تواند به جا آورد مثلاً مي تواند با آن وضو نماز بخواند.

چيزهايي كه وضو را باطل مي كند

مسئله 282 هفت چيز وضو را باطل مي كند:

اوّل: بول.

دوّم: غائط.

سوّم: باد معده و روده كه از مخرج غائط خارج مي شود.

چهارم: خوابي كه به واسطه آن چشم نبيند و گوش نشنود ولي اگر چشم نبيند و گوش بشنود وضو باطل نمي شود.

پنجم: چيزهايي كه عقل را از بين مي برد، مانند ديوانگي و مستي و بيهوشي.

ششم: استحاضه زنان (كه بعداً توضيح داده مي شود).

هفتم: كاري كه براي آن بايد غسل كرد، مانند جنابت و مسّ ميّت.

احكام وضوي جبيره

مسئله 283 اگر زخم يا دمل يا شكستگي در مواضع وضو يا غسل باشد و آب براي آنها ضرر داشته باشد، در صورتي كه ممكن باشد بايد روي آنها را مسح نمايد، و اگر ممكن نباشد بايد چيز پاكي روي آنها نهاده و روي آن را مسح نمايد، و اگر گذاشتن آن هم ممكن نباشد مسح ساقط است و شستن اطراف آنها كفايت مي كند و در هر صورت تيمّم لازم نيست.

مسئله 284 اگر زخم يا دمل يا شكستگي در جلوي سر يا روي پاها باشد، چنانچه نتواند آن را مسح كند بايد چيز پاكي روي آن بگذارد و روي آن را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند و اگر گذاشتن پارچه ممكن نباشد، بايد به جاي وضو تيمّم كند.

مسئله 285 اگر جبيره تمام يا بيشتر اعضاي وضو را بگيرد اگر مي تواند بايد وضوي جبيره اي بگيرد.

مسئله 286 كسي كه در كف دست جبيره دارد و در موقع وضو دست تر روي آن كشيده است، اگر مي تواند بايد سر و پا را با همان رطوبت مسح كند و اگر نمي تواند بايد از جاهاي ديگر وضو رطوبت بگيرد، و اگر نمي تواند بايد

تيمّم كند.

مسئله 287 اگر جبيره بيشتر از معمول اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن ممكن نيست، بايد به دستور جبيره عمل كند، و تيمّم لازم نيست.

مسئله 288 اگر در جاي وضو زخم و جراحت و شكستگي نيست ولي به جهت ديگري آب براي آن ضرر دارد بايد تيمّم كند.

مسئله 289 اگر در جاي وضو يا غسل چيزي چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست يا مشقّت دارد بايد به دستور جبيره عمل كند، يعني وضو يا غسل به طور معمول بگيرد و موقع شستن آن جا به عنوان جبيره دست روي آن بكشد.

مسئله 290 غسل جبيره اي را بايد ترتيبي به جا آورند و اگر ارتماسي انجام دهند باطل است.

مسئله 291 كسي كه وظيفه او تيمّم است اگر در بعضي از جاهاي تيمّم او زخم يا دمل يا شكستگي باشد بايد به دستور وضوي جبيره اي تيمّم جبيره اي نمايد.

مسئله 292 كسي كه بايد با وضو يا غسل جبيره اي نماز بخواند چنانچه بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف نمي شود، مي تواند در اوّل وقت نماز بخواند، ولي اگر اميد دارد كه تا آخر وقت عذر او برطرف شود، بهتر است صبر كند و اگر اوّل وقت نماز خواند و آخر وقت عذرش برطرف شد لازم نيست نماز را اعاده كند.

مسئله 293 نمازهايي را كه انسان با وضوي جبيره اي خوانده صحيح است و بعد از آنكه عذرش برطرف شد، براي نمازهاي بعد بايد وضو بگيرد.

غسل
احكام غسل

مسئله 294 غسل را به دو صورت مي توان انجام داد:

اوّل: غسل ترتيبي و آن غسلي است كه اوّل سر و گردن، بعد طرف راست و بعد طرف چپ بدن را بشويد. و

اگر عمداً يا از روي فراموشي يا به واسطه ندانستنِ مسئله به اين ترتيب عمل نكند غسل او باطل است.

دوّم: غسل ارتماسي و آن غسلي است كه در يك لحظه، آب، تمام بدن را فرا بگيرد، بلكه اگر به نيّت غسل ارتماسي، به تدريج در آب فرو رود، غسل او صحيح است. چنانكه اگر بعضي از بدن غسل كننده، در آب و بعضي قسمتهاي ديگر، بيرون از آب باشد و به نيّت غسل، بقيه بدن را در آب فرو برد، غسل او صحيح است. چنانكه اگر همه بدن زير آب باشد و بعد از نيّت غسل، بدن را حركت دهد يا از آب بيرون آيد غسل او صحيح است.

مسئله 295 در غسل ترتيبي مي تواند در زير آب به نيّت سر و گردن و بعد به نيّت طرف راست و بعد به نيّت طرف چپ، خود را حركت دهد.

مسئله 296 در غسل ترتيبي نصف عورتين را بايد با طرف راست بدن و نصف ديگر را بايد با طرف چپ بشويد بلكه بهتر است تمام عورتين با هر دو طرف شسته شود.

مسئله 297 براي آنكه يقين كند هر سه قسمت يعني سر و گردن و طرف راست و طرف چپ را كاملاً غسل داده بايد هر قسمتي را كه مي شويد مقداري از قسمتهاي ديگر را هم با آن قسمت بشويد.

مسئله 298 اگر بعد از غسل بفهمد مقداري از بدن را نشسته، چنانچه از طرف چپ باشد شستن همان مقدار كافي است و اگر از طرف راست باشد بايد بعد از شستن آن مقدار دوباره طرف چپ را بشويد و اگر از سر و گردن باشد بايد بعد

از شستن آن مقدار، دوباره طرف راست و بعد طرف چپ را بشويد.

مسئله 299 اگر پيش از تمام شدن غسل، در شستن مقداري از طرف چپ شك كند شستن همان مقدار كافي است ولي اگر بعد از تمام شدن غسل در شستن مقداري از طرف چپ شك كند يا اگر بعد از اشتغال به شستن طرف چپ در شستن طرف راست يا مقداري از آن شك كند يا بعد از اشتغال به شستن طرف راست در شستن سر و گردن يا مقداري از آن شك كند لازم نيست اعتنا كند.

مسئله 300 - اگر بعد از غسل ارتماسي بفهمد به مقداري از بدن آب نرسيده، چه جاي آن را بداند يا نداند، بايد دوباره غسل كند.

مسئله 301 كسي كه روزه واجب گرفته يا براي حجّ يا عمره احرام بسته بهتر است غسل ارتماسي نكند.

مسئله 302 در غسل ارتماسي بايد تمام بدن پاك باشد ولي در غسل ترتيبي پاك بودن تمام بدن لازم نيست. و اگر تمام بدن نجس باشد و هر قسمتي را پيش از غسل دادن آن قسمت آب بكشد كافي است.

مسئله 303 جايي را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن، شستن آن لازم نيست.

مسئله 304 چيزي را كه مانع رسيدن آب به بدن است بايد برطرف كند و اگر پيش از آنكه يقين كند برطرف شده غسل نمايد، غسل او باطل است.

مسئله 305 اگر موقع غسل شك كند چيزي كه مانع از رسيدن آب باشد در بدن او هست يا نه، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد بايد وارسي كند تا مطمئن شود كه مانعي نيست.

مسئله 306

تمام شرطهايي كه براي صحيح بودن وضو گفته شد، مثل پاك بودن آب و مضاف نبودن آن در صحيح بودن غسل هم شرط است ولي در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد و نيز در غسل ترتيبي لازم نيست بعد از شستن هر قسمت فوراً قسمت ديگر را بشويد، و نيز لازم نيست آب جريان داشته باشد بلكه همين مقدار كه بدن خوب تر شود گرچه جريان نداشته باشد كفايت مي كند.

مسئله 307 كسي كه قصد دارد پول حمامي را ندهد يا از حرام بدهد كار حرامي كرده ولي غسل باطل نيست و همچنين كسي كه زيادتر از معمول در حمام آب مي ريزد، غسلش صحيح است، ولي كار او حرام و ضامن حمامي است و بايد او را راضي كند.

مسئله 308 اگر شك كند كه غسل كرده يا نه، بايد غسل كند ولي اگر بعد از غسل شك كند كه غسل او درست بوده يا نه، لازم نيست دوباره غسل نمايد.

مسئله 309 اگر در بين غسل حدث اصغر از او سر زند مثلاً بول كند، غسل باطل نمي شود ولي بعد از غسل براي نماز بايد وضو بگيرد.

مسئله 310 هرگاه به خيال اينكه به اندازه غسل و نماز وقت دارد براي نماز غسل كند، گرچه بعد از غسل بفهمد كه به اندازه غسل وقت نداشته غسل او صحيح است. بلكه اگر يقين دارد كه به اندازه غسل و نماز وقت ندارد و غسل كند گرچه غسل او براي نماز باشدغسل او صحيح است گرچه معصيت كرده است.

مسئله 311 كسي كه غسل واجب بر گردن اوست اگر شك كند غسل كرده يا نه نمازهايي را كه

خوانده صحيح است، ولي براي نمازهاي بعد بايد غسل كند.

مسئله 312 چند غسل واجب يا مستحب، يا واجب و مستحب را مي توان با يك غسل انجام داد در صورتي كه همه را نيّت كند و اگر يكي از آنها را نيّت كند كفايت از بقيه نمي كند.

مسئله 313 كسي كه مي خواهد غسل كند، اگر بر جايي از بدن او آيه قرآن يا اسم خداوند متعال نوشته شده باشد، حرام است دست به آن نوشته بگذارد و اگر بخواهد غسل كند بايد آب را طوري به بدن برساند كه دست او به نوشته نرسد.

مسئله 314 كسي كه غسل جنابت به جا آورده، لازم نيست وضو بگيرد. بلكه كسي كه هر غسلي چه واجب و چه مستحبّ - غير از غسل استحاضه - انجام داده، لازم نيست وضو بگيرد و مي تواند نماز بخواند.

احكام جنابت

مسئله 315 به دو چيز انسان جنب مي شود:

اوّل: جماع.

دوّم: بيرون آمدن مني، چه در خواب باشد يا بيداري، كم باشد يا زياد، همراه با شهوت باشد يا بدون شهوت، با اختيار باشد يا بدون اختيار.

مسئله 316 اگر چيزي از انسان خارج شود و نداند مني است يا نه، چنانچه با شهوت و جستن بيرون آمده و بعد از بيرون آمدن آن بدن سست شده آن رطوبت حكم مني را دارد، و اگر هيچ يك از اين سه نشانه يا بعضي از اينها را نداشته باشد، حكم مني را ندارد. ولي در زن و مريض لازم نيست آن آب با جستن بيرون آمده باشد، و آنچه كه مسلّم است خروج مني از زن بسيار نادر است و آنچه در موقع شهوت از او بيرون مي آيد ترشحاتي

بيش نيست و غسل واجب نمي شود.

مسئله 317 مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن مني بول كند، و اگر بول نكند و بعد از غسل چيزي از او بيرون آيد كه نداند مني است يا نه حكم مني را دارد مگر آنكه مدّتي گذشته باشد كه اطمينان پيدا كند مني در مجري نمانده است.

مسئله 318 اگر انسان جماع كند و به اندازه ختنه گاه يا بيشتر داخل شود در زن باشد يا در مرد، در قبل باشد يا در دبر، بالغ باشند يا نابالغ، گرچه مني بيرون نيايد هر دو جنب مي شوند ولي اگر داخل در اليتين قبل يا دبر باشد غسل بر هيچ كدام واجب نمي شود.

مسئله 319 اگر شك كندكه به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

مسئله 320 اگر با حيواني نزديكي نمايد چه مني از او بيرون آيد يا نيايد جنب مي شود.

مسئله 321 اگر مني از جاي خود حركت كند و بيرون نيايد، يا انسان شك كند كه مني از او بيرون آمده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

مسئله 322 كسي كه نمي تواند غسل كند ولي تيمّم برايش ممكن است، بعد از داخل شدن وقت نماز هم مي تواند با عيال خود نزديكي كند.

مسئله 323 اگر در لباس خود مني ببيند و بداند كه از خود اوست و براي آن غسل نكرده، بايد غسل كند و نمازهايي را كه يقين دارد بعد از بيرون آمدن مني خوانده قضا كند ولي نمازهايي را كه احتمال مي دهد بعد از بيرون آمدن آن مني خوانده، لازم نيست قضا نمايد.

چيزهايي كه بر جنب حرام است

مسئله 324 سه چيز بر جنب حرام است:

اوّل: رساندن جايي از بدن به خط قرآن يا به اسم خدا و

اسم پيغمبران و امامان و حضرت زهرا عليهم السلام.

دوّم: گذاشتن چيزي يا توقف در مساجد و حرم ائمّه طاهرين عليهم السلام، ولي اگر از يك در مسجد يا حرم داخل شود و از در ديگر خارج شود مانعي ندارد مگر مسجدالحرام و مسجد پيغمبراكرم صلي الله عليه وآله وسلم، ولي توقف در جاهايي كه مربوط به مسجد است ولي مسجد نيست و توقف در صحنها و رواقهاي پيامبران و ائمه عليهم السلام و حرمهاي امامزاده ها مانعي ندارد.

سوّم: خواندن هر يك از آياتي كه سجده واجب دارد و آن آيات در چهار سوره است:

1 - آيه پانزده، سوره سجده

2 - آيه سي و هفت، سوره فصّلت.

3 - آيه شصت و دو، سوره النّجم.

4 - آيه نوزده، سوره علق.

چيزهايي كه بر جنب مكروه است

مسئله 325 نه چيز بر جنب مكروه است:

اوّل و دوّم: خوردن و آشاميدن، ولي اگر وضو بگيرد مكروه نيست.

سوّم: خواندن بيشتر از هفت آيه از سوره هايي كه سجده واجب ندارد.

چهارم: رساندن جايي از بدن به جلد و حاشيه و بين خطهاي قرآن.

پنجم: همراه داشتن قرآن.

ششم: خوابيدن، ولي اگر وضو بگيرد يا به واسطه نداشتن آب، به جاي غسل، تيمّم كند، مكروه نيست.

هفتم: خضاب كردن به حنا و مانند آن.

هشتم: ماليدن روغن به بدن.

نهم: جماع كردن بعد از آنكه محتلم شده، يعني در خواب مني از او بيرون آمده.

مسئله 326 غسل جنابت به خودي خود مستحب است و لازم نيست براي انجام كاري مثل نماز يا خواندن قرآن باشد چنانكه لازم نيست در وقت غسل، نيّت كند كه غسل واجب يا مستحب مي كنم و اگر فقط به قصد قربت غسل كند، كافي است.

مسئله 327 از آنجا كه عرق جنب از

حرام نجس نيست، بنابراين كسي كه از حرام جنب شده، چنانچه با آب گرم، غسل كند، اگر عرق هم بكند، غسل او صحيح است.

احكام استحاضه

غير از خون حيض و نفاس و زخم و دُمَل و بكارت، هر خوني از زن خارج شود، خون استحاضه است و زن را در حال استحاضه، «مستحاضه» مي نامند.

مسئله 328 استحاضه سه قسم است:

اوّل: قليله.

دوّم: متوسّطه.

سوّم: كثيره.

قليله آن است كه اگر زن به خود پنبه اي بگيرد فقط ظاهر آن آلوده شود، و در متوسّطه خون به درون پنبه نفوذ كند ولي از طرف ديگر آن خارج نشود، و در كثيره خون پنبه را فرا گرفته و از طرف ديگر خارج شود.

مسئله 329 در استحاضه قليله زن بايد براي هر نماز يك وضو بگيرد و خود را تطهير كند، و در استحاضه متوسّطه بايد براي نماز صبح غسل كند و وضو بگيرد و تا صبح ديگر براي نمازهاي خود كارهاي استحاضه قليله را انجام دهد، و در استحاضه كثيره علاوه بر كارهاي استحاضه متوسّطه بايد يك غسل براي نماز ظهر و عصر و يكي براي نماز مغرب و عشا به جا آورد، و بين نمازهاي ظهر و عصر يا مغرب و عشا فاصله نيندازد، و اگر فاصله بيندازد بايد دوباره غسل كند، و اگر بين هر نماز واجب يا مستحب فاصله نيندازد يك غسل كافي است. بنابراين اگر نماز ظهر و عصر را نزديك غروب بخواند مي تواند با يك غسل، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را بخواند. و اين احكام در صورتي است كه خون خارج شود ولي اگر خون خارج نشود گرچه بداند دوباره خون مي آيد يا خون

در باطن وجود دارد، با وضو و غسلي كه دارد مي تواند نماز بخواند.

مسئله 330 مستحاضه متوسّطه و كثيره كه بايد وضو بگيرد و غسل كند هر كدام را اوّل به جا آورد صحيح است ولي بهتر آن است كه اوّل وضو بگيرد.

مسئله 331 اگر استحاضه زن بعد از نماز تغيير كند مثلاً از قليله، متوسّطه يا كثيره و يا از متوسّطه، كثيره شود بايد براي نمازهاي بعد به تكليف فعلي خود عمل نمايد مثلاً اگر استحاضه قليله بعد از نماز صبح متوسّطه شود بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر كثيره شود بايد براي نماز مغرب و عشا هم غسل نمايد.

مسئله 332 مستحاضه كثيره يا متوسّطه اگر پيش از داخل شدن وقت نماز براي نماز غسل كند، چنانچه فاصله زياد باشد، غسل او باطل است ولي اگر قبل از اذان صبح براي نماز شب غسل كند لازم نيست براي نماز صبح دوباره غسل و وضو را به جا آورد.

مسئله 333 زن مستحاضه براي خواندن نماز قضا و آيات و احتياط و سجده فراموش شده و تشهّد فراموش شده، اگر آنها را بعد از نماز فوراً به جا آورد لازم نيست كارهاي استحاضه را انجام دهد.

مسئله 334 زن مستحاضه بعد از آنكه خونش قطع شد فقط براي نماز اوّلي كه مي خواند بايد كارهاي مستحاضه را انجام دهد ولي اگر بداند از وقتي كه براي نماز پيش مشغول غسل شده ديگر خون نيامده لازم نيست دوباره غسل نمايد.

مسئله 335 اگر زن نداند استحاضه او چه قسم است، لازم نيست خود را وارسي نمايد. پس اگر بداند سابقاً كداميك از سه قسم بوده، به وظيفه

همان قسم رفتار نمايد، والاّ اگر شك دارد بنا را بر اقل بگذارد، مثلاً اگر نداند استحاضه اش قليله است يا غير آن، به وظيفه قليله عمل كند. و عباداتش صحيح است گرچه بعد بفهمد وظيفه واقعيش غير آن بوده است.

مسئله 336 زن مستحاضه اگر بداند از وقتي كه مشغول وضو يا غسل شده خوني از او بيرون نيامده و تا بعد از نماز هم خون در داخل فرج نيست و بيرون نمي آيد، مي تواند خواندن نماز را تأخير بيندازد.

مسئله 337 اگر مستحاضه بداند كه پيش از گذشتن وقت نماز به كلي پاك مي شود، يا به اندازه خواندن نماز، خون بند مي آيد، بايد صبر كند و نماز را در وقتي كه پاك است بخواند.

مسئله 338 مستحاضه قليله بعد از وضو و مستحاضه كثيره و متوسّطه بعد از غسل و وضو بايد فوراً مشغول نماز شود، ولي گفتن اذان و اقامه و خواندن دعاهاي قبل از نماز اشكال ندارد، و در نماز هم مي تواند كارهاي مستحب مثل قنوت و غير آن را به جا آورد. و همچنين انجام تعقيبات متعارفه براي نمازهاي بعد اشكال ندارد.

مسئله 339 اگر در موقع غسل، خون قطع نشود، غسل صحيح است ولي اگر موجب سرايت نجاست به جاهاي ديگر بدن شود و نتواند از جريان خون جلوگيري كند، بايد تيمّم نمايد.

مسئله 340 زن مستحاضه اگر بخواهد روزه بگيرد لازم نيست از بيرون آمدن خون جلوگيري نمايد.

مسئله 341 روزه مستحاضه مطلقاً صحيح است، گرچه غسلهاي خود را انجام ندهد.

مسئله 342 اگر در بين نماز، استحاضه قليله، متوسّطه يا متوسّطه، كثيره شود بايد نماز را بشكند و براي آن غسل كند و وضو بگيرد.

مسئله 343

اگر آب براي مستحاضه ضرر دارد يا براي هيچ كدام از وضو و غسل وقت ندارد بايد دو تيمّم كند يكي بدل از غسل و ديگري بدل از وضو و اگر براي يكي از آنها وقت ندارد يا براي او ضرر دارد بايد بدل آن تيمّم كند و ديگري را به جا آورد.

مسئله 344 مستحاضه اگر بخواهد غير از نماز كاري انجام دهد كه شرط آن طهارت است، مثلاً بخواهد جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد.

مسئله 345 رفتن در مسجد الحرام و مسجد النبي صلي الله عليه وآله وسلم و توقف در ساير مساجد و حرمهاي ائمّه طاهرين عليهم السلام و خواندن سوره اي كه سجده واجب دارد، براي مستحاضه اشكال ندارد، و نزديكي شوهر با او نيز حلال است، گرچه غسل استحاضه نكرده باشد.

مسئله 346 اگر زن شك داشته باشد خوني كه از او خارج مي شود خون استحاضه است يا خونهاي ديگر، چنانچه نشانه آنها را نداشته باشد، بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد.

احكام حيض

حيض خوني است كه غالباً در هر ماه چند روزي از رحم زنها خارج مي شود و زن را در حال حيض،»حائض «مي گويند.

مسئله 347 خون حيض در بيشتر اوقات، غليظ و گرم و رنگ آن سرخ مايل به سياهي است و با فشار و كمي سوزش بيرون مي آيد.

مسئله 348 زنهاي سيّده بعد از تمام شدن شصت سال قمري يائسه مي شوند يعني خون حيض نمي بينند، و زنهايي كه سيّده نيستند، بعد از تمام شدن پنجاه سال قمري يائسه مي شوند.

مسئله 349 خوني كه دختر پيش از تمام شدن نه سال قمري و زن بعد از

يائسه شدن مي بيند، حيض نيست.

مسئله 350 زن حامله و زني كه بچّه شير مي دهد، ممكن است حيض ببيند.

مسئله 351 دختري كه نمي داند نه سالش تمام شده يا نه اگر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض را نداشته باشد، حيض نيست. و اگر نشانه هاي حيض را داشته باشد، حيض است و معلوم مي شود نه سال او تمام شده است.

مسئله 352 زني كه شك دارد يائسه شده يا نه، اگر خوني ببيند و نداند حيض است يا نه، بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است.

مسئله 353 مدّت حيض كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نمي شود و اگر مختصري هم از سه روز كمتر باشد حيض نيست.

مسئله 354 بايد سه روز اوّل حيض پشت سر هم باشد، پس اگر مثلاً دو روز خون ببيند و يك روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند، حيض نيست.

مسئله 355 لازم نيست در تمام سه روز خون بيرون بيايد، بلكه اگر خون در فرج باشد، كافي است و چنانچه در بين سه روز، به مقدار كمي پاك شود و مدّت پاك شدن به قدري كم باشد كه بگويند در تمام سه روز در فرج خون بوده، باز هم حيض است.

مسئله 356 اگر سه روز پشت سر هم خون ببيند و پاك شود، چنانچه دوباره خون ببيند و روزهايي كه خون ديده و در وسط پاك بوده روي هم از ده روز بيشتر نشود، روزهايي هم كه در وسط پاك بوده حيض است.

مسئله 357 اگر در ايّام عادت خوني ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون حيض است يا نه، بايد

آن را حيض قرار دهد.

مسئله 358 اگر خوني ببيند و شك كند كه خون حيض است يا استحاضه، چنانچه شرايط حيض را داشته باشد بايد حيض قرار دهد.

مسئله 359 اگر خوني ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت، بايد خود را وارسي كند، يعني مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند، بعد بيرون آورد پس اگر اطراف آن آلوده باشد، خون بكارت است و اگر به همه آن رسيده، حيض مي باشد.

مسئله 360 اگر كمتر از سه روز خون ببيند و پاك شود و بعد سه روز خون ببيند، خون دوّم حيض است و خون اوّل گرچه در روزهاي عادتش باشد حيض نيست.

مسئله 361 سه چيز بر حائض حرام است:

اوّل: عبادتهايي كه مانند نماز بايد با وضو يا غسل يا تيمّم به جا آورده شود، ولي به جا آوردن عبادتهايي كه نياز به آنها ندارد مانند نماز ميت، مانعي ندارد.

دوّم: تمام چيزهايي كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد.

سوّم: جماع كردن در فرج، كه هم براي مرد حرام است و هم براي زن، و در پشت زن حائض، دخول كردن كراهت شديد دارد.

مسئله 362 اگر شماره روزهاي حيض به سه قسمت تقسيم شود و مرد در قسمت اوّل آن با زن خود در قبل جماع كند، مستحب است هيجده نخود طلا كفّاره به فقير بدهد، و اگر در قسمت دوّم جماع كند، نه نخود، و اگر در قسمت سوّم جماع كند، چهار و نيم نخود بدهد.

مسئله 363 اگر كسي در هر سه قسمت حيض با زن خود جماع كند، بهتر است كه هر سه كفّاره را كه روي هم سي

و يك نخود و نيم مي شود بدهد.

مسئله 364 اگر انسان بعد از آنكه در حال حيض جماع كرده و كفّاره آن را داده دوباره جماع كند، مستحب است باز هم كفّاره بدهد. و اگر كفّاره نداده، بهتر است براي هر جماع يك كفّاره بدهد.

مسئله 365 كسي كه نمي تواند كفّاره بدهد، خوب است صدقه اي به فقير بدهد، و اگر نمي تواند استغفار كند.

مسئله 366 طلاق دادن زن در حال حيض باطل است.

مسئله 367 اگر زن بگويد حائضم يا از حيض پاك شده ام، بايد حرف او را قبول كرد، مگر آنكه متهم باشد.

مسئله 368 اگر زن در بين نماز حائض شود، نمازش باطل است.

مسئله 369 بعد از آنكه زن از خون حيض پاك شد واجب است براي نماز و عبادتهاي ديگري كه بايد با وضو يا غسل يا تيمّم به جا آورده شود، غسل كند و لازم نيست براي نماز وضو بگيرد، گرچه بهتر است وضو هم بگيرد.

مسئله 370 بعد از آنكه زن از خون حيض پاك شد، اگرچه غسل نكرده باشد، طلاق او صحيح است، و شوهرش هم مي تواند با او جماع كند، امّا كارهاي ديگري كه در وقت حيض بر او حرام بوده مانند توقف در مسجد و مسّ خط قرآن، تا غسل نكند حلال نمي شود.

مسئله 371 نمازهاي يوميه اي كه زن در حال حيض نخوانده، قضا ندارد ولي روزه هاي واجب را بايد قضا كند.

مسئله 372 هرگاه وقت نماز داخل شود و بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد حائض مي شود، بايد فوراً نماز بخواند.

مسئله 373 اگر زن نماز را تأخير بيندازد و از اوّل وقت به اندازه انجام واجبات يك نماز بگذرد و حائض شود، قضاي

آن نماز بر او واجب است.

مسئله 374 اگر زن در آخر وقت نماز از خون پاك شود و به اندازه غسل يا تيمّم و خواندن يك ركعت نماز يا بيشتر وقت داشته باشد، بايد نماز را بخواند و اگر نخواند بايد قضاي آن را به جا آورد.

مسئله 375 اگر زن حائض بعد از پاك شدن شك كند كه براي نماز وقت دارد يا نه، بايد نمازش را بخواند.

مسئله 376 مستحب است زن حائض در وقت نماز، خود را از خون پاك نمايد و پنبه و دستمال را عوض كند و وضو بگيرد و اگر نمي تواند خود را پاك نمايد، با همان حال وضو بگيرد و اگر نمي تواند وضو بگيرد تيمّم نمايد و در سجاده خود رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر و دعا و صلوات شود.

مسئله 377 همراه داشتن قرآن و رساندن جايي از بدن به جلد و حاشيه قرآن براي حائض مكروه است.

مسئله 378 زن در حال حيض مي تواند غسلهاي واجب يا مستحب مانند غسل جنابت و جمعه را به جا آورد.

اقسام زنهاي حائض

مسئله 379 زنهاي حائض شش دسته اند:

اوّل: صاحب عادت وقتيه و عدديه، و آن زني است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معيّن خون حيض ببيند و شماره روزهاي حيض او هم در هر دو ماه يك اندازه باشد، مثل آنكه دو ماه پشت سر هم از اوّل تا هفتم خون ببيند.

دوّم: صاحب عادت وقتيه، و آن زني است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معيّن خون حيض ببيند ولي شماره روزهاي عادت او در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثلاً دو ماه پشت سر هم از

روز اوّل ماه خون ببيند ولي ماه اوّل روز هفتم و ماه دوّم روز هشتم از خون پاك شود.

سوّم: صاحب عادت عدديه و آن زني است كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت سر هم به يك اندازه باشد، ولي وقت ديدن آن دو خون يكي نباشد، مثل آنكه ماه اوّل از پنجم تا دهم و ماه دوّم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند.

چهارم: مضطربه و آن زني است كه چند ماه خون ديده، ولي عادت معيّني پيدا نكرده يا عادتش بهم خورده و عادت تازه اي پيدا نكرده است.

پنجم: مبتدئه و آن زني است كه دفعه اوّل خون ديدن اوست.

ششم: ناسيه و آن زني است كه عادت خود را فراموش كرده است. و هر كدام اينها احكامي دارند كه در مسائل آينده گفته مي شود.

احكام زنهاي حائض

مسئله 380 زني كه عادت وقتيه و عدديه، يا وقتيه دارد، اگر چند روز جلوتر يا عقبتر از وقت عادت خود خون ببيند به طوري كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته گرچه آن خون، نشانه هاي حيض را نداشته باشد بايد به احكامي كه براي زن حائض گفته شد عمل كند.

مسئله 381 زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر چند روز پيش از عادت يا چند روز بعد از عادت و همه روزهاي عادت، خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است. و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط خوني را كه در روزهاي عادت خود ديده، حيض است و خوني كه پيش از آن يا بعد از آن ديده استحاضه مي باشد، و بايد عبادتهايي را كه در روزهاي پيش از عادت يا بعد

از عادت به جا نياورده قضا نمايد.

مسئله 382 زني كه هميشه خون مي بيند اگر عادت دارد بايد ايّام عادتش را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد، و اگر عادت ندارد بايد خوني را كه نشانه حيض دارد حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد، و اگر همه خونها يك جور باشد بايد در هر ماه به اندازه عادت خويشان خود، حيض قرار دهد، و اگر خويش ندارد يا ايّام عادتشان يكسان نيست يا دسترسي به آنان ندارد، بايد در هر ماه ده روز را حيض قرار دهد. و از نظر وقت مخيّر است در قرار دادن اوّل ماه يا وسط ماه يا آخر آن.

مسئله 383 زني كه عادت دارد اگر بعد از آنكه سه روز يا بيشتر خون ديد پاك شود بعد دوباره خون ببيند و فاصله بين دو خون كمتر از ده روز باشد و همه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر باشد، مثل آنكه پنج روز خون ببيند و پنج روز پاك شود و دوباره پنج روز خون ببيند، بايد هر كدام از دو خون را كه تمام يا بعض آن در ايّام عادت بوده، حيض و خون ديگر را استحاضه قرار دهد، و اگر مقداري از خون اوّل و مقداري از خون دوّم در ايّام عادت باشد، بايد خون اوّل را حيض قرار دهد.

مسئله 384 زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، خوني كه در روزهاي عادت ديده گرچه نشانه هاي حيض را نداشته باشد، حيض است، و خوني كه بعد از روزهاي عادت ديده گرچه

نشانه هاي حيض را داشته باشد استحاضه است.

مسئله 385 زني كه عادت عدديه دارد، اگر بيشتر از شماره عادت خود خون ببيند و از ده روز بيشتر شود، چنانچه همه خونهايي كه ديده يك جور باشد، بايد از موقع ديدن خون به شماره روزهاي عادتش حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد، و اگر همه خونهايي كه ديده يك جور نباشد، بلكه چند روز آن نشانه حيض را داشته باشد، بايد از روزي كه نشانه حيض را دارد به اندازه عادت خود حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسئله 386 وقتيه يا مضطربه يا مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض را دارد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، بايد تمام آن را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد، و اگر خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز يا بيشتر از ده روز باشد، يا همه خونها يك جور باشد، بايد به اندازه عادت خويشان خون حيض قرار دهد، و چنانچه خويش ندارد، يا شماره عادت آنان يك جور نيست، يا دسترسي به آنان ندارد، بايد تا هفت روز را حيض قرار دهد.

مسئله 387 ناسيه يعني زني كه عادت خود را فراموش كرده، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، بايد روزهايي كه خون او نشانه حيض را دارد تا ده روز، حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد، و اگر نتواند حيض را به واسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد، بايد تا هفت روز را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسئله 388 مبتدئه و مضطربه و ناسيه

و زني كه عادت عدديه دارد، اگر خوني ببينند كه نشانه هاي حيض داشته باشد، يا اطمينان كنند كه سه روز طول مي كشد، بايد عبادت را ترك كنند، و چنانچه بعد بفهمند حيض نبوده بايد عبادتهايي را كه به جا نياورده اند قضا نمايند. ولي اگر اطمينان نكنند كه تا سه روز طول مي كشد و نشانه هاي حيض را هم نداشته باشد، بهتر است تا سه روز كارهاي استحاضه را به جا آورند و كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك نمايند و چنانچه پيش از سه روز پاك نشدند بايد آن را حيض قرار دهند.

مسئله 389 زني كه در حيض عادت دارد، چه در وقت آن يا عدد آن يا هم در وقت و هم در عدد آن، اگر دو ماه پشت سر هم برخلاف عادت خود خوني ببيند كه وقت آن يا شماره روزهاي آن يا هم وقت و هم شماره روزهاي آن يكي باشد، عادتش بر مي گردد به آنچه در اين دو ماه ديده است.

مسئله 390 زني كه معمولاً ماهي يك مرتبه خون مي بيند، اگر در يك ماه دو مرتبه خون ببيند و آن خون نشانه هاي حيض را داشته باشد، چنانچه روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز كمتر نباشد، بايد هر دو را حيض قرار دهد.

مسئله 391 اگر سه روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه حيض را دارد، بعد ده روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه آن را ندارد، و دوباره سه روز يا بيشتر خوني به نشانه هاي حيض ببيند، بايد خون اوّل و آخر را كه نشانه حيض داشته حيض قرار دهد.

مسئله 392 اگر زن پيش از ده

روز پاك شود و بداند كه در باطن خون نيست، بايد براي عبادتهاي خود غسل كند، گرچه گمان داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند، ولي اگر اطمينان داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند نبايد غسل كند بلكه بايد به احكام حائض رفتار نمايد.

مسئله 393 اگر خون زن پيش از ده روز قطع شود و احتمال دهد كه در باطن خون باشد، بايد خود را وارسي كند، پس اگر پاك بود غسل كند و اگر پاك نبود تا ده روز را حيض قرار دهد ولي بهتر است كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك كند و كارهاي مستحاضه را انجام دهد.

مسئله 394 خوني را كه نمي داند حيض است يا استحاضه، مثلاً زني كه عادتش هفت روز است اگر خوني ببيند كه بيشتر از ايّام عادت باشد و نداند كه از ده روز تجاوز مي كند تا آن را استحاضه قرار دهد يا قبل از ده روز قطع مي شود تا آن را حيض قرار دهد، مي تواند حيض قرار دهد، ولي بهتر است تا ده روز كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك، و كارهاي استحاضه را انجام دهد.

مسئله 395 اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند، بعد بفهمد حيض نبوده است بايد عبادتهايي را كه به جا نياورده قضا نمايد. و اگر چند روز را به گمان اين كه حيض نيست عبادت كند، بعد بفهمد حيض بوده، چنانچه آن روزها را روزه گرفته بايد قضا نمايد.

مسئله 396 استظهار عمل مستحبّي است كه زن در ايّامي كه نمي داند خوني كه از او

خارج مي شود حيض است يا استحاضه، انجام مي دهد. و آن اين است كه كارهاي استحاضه را انجام داده، و كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك مي نمايد.

مسئله 397 جلوگيري از عادت شدن يا قطع نمودن عادت، قبل از سه روز با خوردن قرص يا استعمال آمپول و مانند اينها اشكال ندارد، و خونهايي كه كمتر از سه روز ديده است، حكم استحاضه را دارد.

مسئله 398 زنهايي كه براي جلوگيري از عادت قرص مي خورند، اگر آلودگيهايي مشاهده كنند كه نشانه حيض را ندارد، بايد آن را استحاضه قرار دهند گرچه در ايّام عادتشان باشد.

مسئله 399 ديدن آلودگي قبل از ايّام عادت در صورتي كه رحم پاك باشد و نشانه حيض را نداشته باشد، استحاضه است.

احكام نفاس

مسئله 400 از وقتي كه اوّلين جزء بچّه از شكم مادر بيرون مي آيد چه زايمان طبيعي باشد يا غير طبيعي) سزارين (، خوني كه زن مي بيند، اگر پيش از ده روز يا سر ده روز قطع شود، خون نفاس است. و زن را در حال نفاس،»نُفَساء «مي گويند.

مسئله 401 خوني كه زن پيش از بيرون آمدن اوّلين جزء بچّه مي بيند، نفاس نيست.

مسئله 402 لازم نيست كه خلقت بچّه تمام باشد، بلكه اگر خون بسته اي هم از رحم زن خارج شود و خود زن بداند، يا يك نفر قابله بگويد كه اگر در رحم مي ماند انسان مي شد، خوني كه مي بيند نفاس است.

مسئله 403 ممكن است خون نفاس يك آن بيشتر نيايد، ولي بيشتر از ده روز نمي شود.

مسئله 404 هرگاه شك كند كه چيزي سقط شده يا نه، يا چيزي كه سقط شده اگر مي ماند انسان مي شد يا نه، لازم نيست وارسي كند، و

خوني كه از او خارج مي شود شرعاً نفاس نيست.

مسئله 405 كارهايي كه بر حائض حرام است، بر نُفَساء هم حرام است، و آنچه بر حائض، واجب و مستحب و مكروه است، بر نُفَساء نيز چنين است.

مسئله 406 وقتي زن از خون نفاس پاك شد، بايد غسل كند و عبادتهاي خود را به جا آورد. واگر دوباره خون ببيند چنانچه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده، روي هم ده روز يا كمتر باشد، تمام آن نفاس است.

مسئله 407 اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست بايد خود را وارسي كند كه اگر پاك است براي عبادتهاي خود غسل نمايد.

مسئله 408 خون نفاس زن، چنانچه در حيض عادت دارد به اندازه روزهاي عادت او نفاس و بقيه استحاضه است و اگر عادت ندارد تا ده روز نفاس و بقيه استحاضه مي باشد، و بهتر است كسي كه عادت دارد از روز بعد از عادت و كسي كه عادت ندارد بعد از روز دهم تا روز هيجدهم زايمان، كارهاي استحاضه را به جا آورد و كارهايي را كه بر نفساء حرام است ترك كند.

مسئله 409 نفسايي كه عادت حيضش كمتر از ده روز است، اگر بيشتر از روزهاي عادتش خون ببيند، بايد به اندازه روزهاي عادت خود را نفاس قرار دهد، و غسل كند و عبادتهايش را به جا آورد و بهتر است بعد از روزهاي عادت تا ده روز كارهايي را كه بر نفساء حرام است ترك، و كارهاي استحاضه را انجام دهد، پس اگر از ده روز گذشت، به اندازه روزهاي عادتش نفاس و

بقيه استحاضه است، و اگر از ده روز كمتر باشد، تمام آن نفاس است.

مسئله 410 زني كه در حيض عادت دارد، اگر بعد از زاييدن تا يك ماه يا بيشتر خون ببيند به اندازه روزهاي عادت او نفاس است و ده روز از خوني كه بعد از نفاس مي بيند گرچه در روزهاي عادت ماهانه اش باشد، استحاضه است، و بعد از گذشتن ده روز، اگر خوني را كه مي بيند در روزهاي عادتش باشد، حيض است چه نشانه حيض را داشته باشد يا نداشته باشد و اگر در روزهاي عادتش نباشد، بايد آن را استحاضه قرار دهد.

مسئله 411 زني كه در حيض عادت ندارد، اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا بيشتر خون ببيند، ده روز اوّل آن نفاس و ده روز دوّم آن استحاضه است، و خوني كه بعد از آن مي بيند، اگر نشانه حيض را داشته باشد حيض و گرنه آن هم استحاضه است.

مسئله 412 خون حيض يا نفاس اگر از مجراي غير طبيعي خارج شود، حكم حيض و نفاس را دارد، ولي اگر شك داشته باشد كه خون حيض يا نفاس است، حكم آنها را ندارد.

مسئله 413 اگر كسي بدن انسان مرده اي را كه سرد شده و غسلش نداده اند، مس كند يعني جايي از بدن خود را به آن برساند، واجب است «غسلِ مسِّ ميّت» انجام دهد. چه در خواب مس كند چه در بيداري، با اختيار مس كند يا بي اختيار، حتّي اگر ناخن و استخوان و موي او به ناخن و استخوان و موي ميّت برسد بايد غسل كند، ولي اگر حيوان مرده اي را مس كند غسل بر او واجب نيست.

مسئله 414

براي مسّ مرده اي كه تمام بدن او سرد نشده، غسل واجب نيست اگرچه جايي را كه سرد شده مس نمايد.

مسئله 415 براي مسّ بچّه مرده، حتّي بچّه سقط شده اي كه چهار ماه او تمام شده غسل مسّ ميّت واجب است، بلكه بهتر است براي مسّ بچّه سقط شده اي كه از چهار ماه كمتر دارد غسل كرد، بنابراين اگر بچّه چهار ماهه اي مرده به دنيا بيايد، مادر او بايد غسل مسّ ميّت كند، بلكه اگر از چهار ماه كمتر هم داشته باشد بهتر است مادر او غسل نمايد.

مسئله 416 بچه اي كه بعد از مردن مادر به دنيا مي آيد، وقتي بالغ شد واجب است غسل مسّ ميّت كند.

مسئله 417 اگر انسان، ميتي را كه سه غسل او كاملاً تمام شده مس نمايد، غسل بر او واجب نمي شود، ولي اگر پيش از آنكه غسل سوّم تمام شود جايي از بدن او را مس كند، گرچه غسل سوّم آنجا تمام شده باشد بايد غسل مسّ ميّت نمايد.

مسئله 418 اگر ديوانه يا بچّه نابالغي ميّت را مس كند بعد از آنكه آن ديوانه عاقل يا بچّه بالغ شد بايد غسل مسّ ميّت نمايد، چنانچه قبل از بلوغ هم مي تواند غسل كند.

مسئله 419 اگر از بدن زنده يا مرده اي كه غسلش نداده اند، قسمتي كه داراي استخوان است جدا شود و پيش از آنكه قسمت جدا شده را غسل دهند انسان آن را مس نمايد، بايد غسل مسّ ميّت كند، ولي اگر قسمتي كه از زنده جدا شده استخوان نداشته باشد، براي مسّ آن غسل واجب نيست.

مسئله 420 براي مسّ استخوان و دندان و هر چيزي كه از مرده جدا شده و

آن را غسل نداده اند حتّي مو بايد غسل كرد، ولي براي مسّ استخوان و دنداني كه از زنده جدا شده و گوشت ندارد، غسل واجب نيست.

مسئله 421 غسل مسّ ميّت را بايد مثل غسل جنابت انجام دهند و لازم نيست كسي كه غسل مسّ ميّت كرده براي نماز وضو بگيرد گرچه بهتر است وضو هم بگيرد.

مسئله 422 اگر چند ميّت را مس كند يا يك ميّت را چند بار مس نمايد، يك غسل كافي است.

مسئله 423 براي كسي كه بعد از مسّ ميّت غسل نكرده است روزه گرفتن و توقف در مسجد و جماع و خواندن سوره هايي كه سجده واجب دارد، مانعي ندارد ولي براي نماز و مانند آن بايد غسل كند.

غسلهاي مستحب

مسئله 424 غسلهاي مستحب در شرع مقدّس اسلام بسيار است و از آن جمله است:

1 - غسل جمعه، و وقت آن از اذان صبح جمعه است تا مغرب و اگر در روز جمعه غسل نكند مستحب است تا روز شنبه قضاي آن را به جا آورد، بلكه تا آخر هفته به عنوان رجاء مي توان انجام داد. و نيز مي توان از اذان صبح پنج شنبه تا اذان صبح جمعه به عنوان تهيّأ انجام داد. و مستحب است انسان در موقع غسل جمعه بگويد:

«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ إلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَاجْعَلْني مِنَ التَّوَّابينَ وَ اجْعَلني مِنَ الْمُتَطَهِّرينَ». (15)

2 - غسل شب اوّل ماه رمضان و تمام شبهاي طاق مثل شب سوّم و پنجم و هفتم، ولي از شب بيست و يكم مستحب است هر شب غسل كند و براي

شبهاي اوّل، پانزدهم، هفدهم، نوزدهم، بيست و يكم، بيست و سوم، بيست و پنجم، بيست و هفتم و بيست و نهم بيشتر سفارش شده است و وقت غسل شبهاي ماه رمضان تمام شب است، و بهتر است هنگام مغرب به جا آورده شود ولي از شب بيست و يكم تا آخر ماه بهتر است غسل را بين نماز مغرب و عشا به جا آورد. و نيز مستحب است در شب بيست و سوّم غير از غسل اوّل شب، يك غسل هم در آخر شب انجام دهد.

3 - غسل شب عيد فطر و وقت آن از اوّل مغرب است تا اذان صبح و بهتر است در اوّل شب به جا آورده شود.

4 - غسل روز عيد فطر و عيد قربان و وقت آن از اذان صبح است تا مغرب و بهتر است آن را پيش از نماز عيد به جا آورد.

5 - غسل روز هشتم و نهم ذي الحجّه و در روز نهم بهتر است آن را نزديك ظهر به جا آورد.

6 - غسل روز اوّل، پانزدهم، بيست و هفتم و آخر ماه رجب.

7 - غسل روز عيد غدير و بهتر است بعد از طلوع آفتاب اوّل روز آن را انجام دهند.

8 - غسل روز بيست و چهارم ذي الحجّه.

9 - غسل روز عيد نوروز، پانزدهم شعبان، نهم و هفدهم ربيع الاول و روز بيست و پنجم ذي قعده.

10 - غسل دادن بچه اي كه تازه به دنيا آمده است.

11 - غسل زني كه براي غير شوهرش بوي خوش استعمال كرده است.

12 - غسل كسي كه در حال مستي خوابيده است.

13 - غسل كسي كه جايي از بدنش را

به بدن ميتّي كه غسل داده اند رسانده است.

14 - غسل كسي كه در موقع گرفتن خورشيد يا ماه نماز آيات را عمداً نخوانده، در صورتي كه تمام ماه يا خورشيد گرفته باشد.

15 - غسل كسي كه براي تماشاي دار آويخته رفته و آن را ديده باشد ولي اگر اتفاقاً يا از روي ناچاري نگاهش بيفتد يا مثلاً براي شهادت دادن رفته باشد غسل مستحب نيست.

مسئله 425 پيش از داخل شدن در حرم مكّه، شهر مكّه، مسجد الحرام، كعبه، حرم مدينه، شهر مدينه، مسجد پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم و حرم امامان عليهم السلام، مستحب است انسان غسل كند، و اگر در يك روز چند مرتبه مشرف شود يك غسل كافي است، و كسي كه مي خواهد در يك روز داخل حرم مكّه و مسجدالحرام و كعبه شود، اگر به نيّت همه يك غسل كند كافي است. و نيز اگر در يك روز بخواهد داخل حرم مدينه و شهر مدينه و مسجد پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم شود، يك غسل براي همه كفايت مي كند و براي زيارت پيغمبر و امامان از دور يا نزديك و براي حاجت خواستن از خداوند عالم و همچنين براي توبه و نشاط به جهت عبادت و براي سفر رفتن خصوصاً سفر زيارت حضرت سيّد الشهداءعليه السلام مستحب است انسان غسل كند و اگر يكي از غسلهايي را كه در اين مسئله گفته شد به جا آورد و بعد كاري كند كه وضو را باطل مي نمايد مثلاً بخوابد، غسل او تا يك شبانه روز باطل نمي شود ولي براي نماز و مانند آن بايد وضو بگيرد.

احكام اموات
احكام محتضر

مسئله 426 مسلماني را كه محتضر

است يعني در حال جان دادن مي باشد مرد باشد يا زن، بزرگ باشد يا كوچك، بايد به پشت بخوابانند به طوري كه كف پاهايش به طرف قبله باشد، و اگر خواباندن او كاملاً به اين صورت ممكن نباشد لازم نيست به اين دستور عمل كنند.

مسئله 427 بهتر آن است كه تا وقتي او را از محل احتضار حركت نداده اند رو به قبله باشد.

مسئله 428 رو به قبله كردن محتضر بر هر مسلمان واجب است و اجازه گرفتن از ولي او لازم نيست.

مسئله 429 مستحب است شهادتين و اقرار به دوازده امام عليهم السلام و ساير عقايد حقّه را به كسي كه در حال جان دادن است طوري تلقين كنند كه بفهمد، و نيز مستحب است چيزهايي را كه گفته شد تا وقت مرگ تكرار كنند.

مسئله 430 مستحب است اين دعاها را به محتضر تلقين كنند:

«اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الْكَثيرَ مِنْ مَعاصيكَ وَاقْبَلْ مِنِّي الْيَسيرَ مِنْ طاعَتِكَ يا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسيرَ وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثيرَ اِقْبَلْ مِنِّي الْيَسيرَ وَاعْفُ عَنِّي اَلْكَثيرَ اِنَّكَ اَنْتَ الْعَفُوُّ الْغَفُورُ اَللَّهُمَّ ارْحَمْني فَاِنَّكَ رَحيمٌ». (16)

مسئله 431 مستحب است كسي را كه سخت جان مي دهد، اگر ناراحت نمي شود به جايي كه نماز مي خوانده ببرند.

مسئله 432 مستحب است براي راحت شدن محتضر بر بالين او سوره مباركه يس و الصافات و احزاب و آية الكرسي و آيه پنجاه و چهارم از سوره اعراف و سه آيه آخر سوره بقره بلكه هر چه از قرآن ممكن است بخوانند.

مسئله 433 تنها گذاشتن محتضر و گذاشتن چيز سنگين روي شكم او و بودن جنب و حائض نزد او و همچنين حرف زدن زياد و گريه كردن و

تنها گذاشتن زنها نزد او مكروه است.

احكام بعد از مرگ

مسئله 434 بعد از مرگ مستحب است دهان و چشمهاي ميّت را ببندند و دست و پاي او را دراز كنند و پارچه اي روي او بيندازند و اگر شب مرده است در جايي كه مرده، چراغ روشن كنند، و براي تشييع جنازه او مؤمنين را خبر كنند، و در دفن او عجله نمايند، ولي اگر يقين به مردن او ندارند، بايد صبر كنند تا معلوم شود و نيز اگر ميّت حامله باشد و بچّه در شكم او زنده باشد، بايد بچّه را از شكم او بيرون بياورند و او را دفن كنند.

مسئله 435 غسل و كفن و نماز و دفن مسلمان چه دوازده امامي باشد يا نباشد، بر هر مكلّفي واجب است و اگر بعضي انجام دهند از ديگران ساقط مي شود و چنانچه هيچ كس انجام ندهد همه معصيت كرده اند.

مسئله 436 اگر كسي مشغول كارهاي ميّت شود بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند، ولي اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد بايد ديگران تمام كنند.

مسئله 437 اگر انسان يقين كند كه ديگري مشغول كارهاي ميّت شده، واجب نيست به كارهاي ميّت اقدام كند، ولي اگر شك يا گمان دارد، بايد اقدام نمايد.

مسئله 438 اگر كسي بداند غسل يا كفن يا نماز يا دفن ميّت را باطل انجام داده اند بايد دوباره انجام دهد ولي اگر گمان دارد كه باطل بوده يا شك دارد كه درست بوده يا نه، لازم نيست اقدام نمايد.

مسئله 439 براي غسل و كفن و نماز و دفن ميّت، بايد از وليّ او اجازه بگيرند، گرچه صحّت آنها توقّف بر اذن وليّ ندارد، و شاهد حال

كفايت از اجازه مي نمايد.

مسئله 440 وليّ زن كه در غسل و كفن و دفن او دخالت مي كند شوهر اوست و بعد از او، مردهايي كه از ميّت ارث مي برند مقدم بر زنهاي ايشانند و هر كدام كه در ارث بردن مقدم هستند در اين امر نيز مقدمند.

مسئله 441 اگر كسي بگويد من وصيّ يا وليّ ميّتم يا وليّ ميّت به من اجازه داده كه غسل و كفن و دفن ميّت را انجام دهم، چنانچه ديگري نمي گويد من وليّ يا وصيّ ميّتم يا وليّ ميّت به من اجازه داده است، انجام كارهاي ميّت با اوست.

مسئله 442 اگر ميّت براي غسل و كفن و دفن و نماز خود غير از وليّ كس ديگري را معيّن كند، بايد طبق وصيّت عمل شود و او اجازه دهد گرچه لازم نيست آن شخص اين وصيّت را قبول كند، ولي اگر قبول كرد بايد به آن عمل كند.

احكام غسل ميّت

مسئله 443 واجب است ميّت را سه غسل بدهند:

اوّل: با آبي كه با سدر مخلوط باشد.

دوّم: با آبي كه با كافور مخلوط باشد.

سوّم: با آب خالص.

مسئله 444 سدر و كافور بايد به اندازه اي زياد نباشد كه آب را مضاف كند و به اندازه اي هم كم نباشد كه نگويند سدر و كافور با آب مخلوط شده است.

مسئله 445 اگر سدر و كافور به اندازه اي كه لازم است پيدا نشود بايد مقداري كه به آن دسترسي دارند در آب بريزند.

مسئله 446 كسي كه براي حجّ احرام بسته است اگر پيش از تمام كردن سعي بين صفا و مروه بميرد، نبايد او را با آب كافور غسل دهند و به جاي آن بايد با آب خالص

غسلش بدهند، و همچنين اگر در احرام عمره پيش از كوتاه كردن مو بميرد.

مسئله 447 اگر سدر و كافور يا يكي از اينها پيدا نشود يا استعمال آن جايز نباشد مثل آنكه غصبي باشد، بايد به جاي هر كدام كه ممكن نيست ميّت را با آب خالص غسل بدهند.

مسئله 448 كسي كه ميّت را غسل مي دهد، در حال اختيار بايد مسلمان دوازده امامي و عاقل و آشنا به مسائل غسل باشد، گرچه بالغ نباشد.

مسئله 449 كسي كه ميّت را غسل مي دهد بايد قصد قربت داشته باشد يعني غسل را براي انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد.

مسئله 450 غسل بچّه مسلمان گرچه از زنا باشد، واجب است. و غسل و كفن و دفن كافر و اولاد او لازم نيست. و كسي كه از بچگي ديوانه بوده و به حال ديوانگي بالغ شده، چنانچه پدر و مادر او يا يكي از آنان مسلمان باشند، بايد او را غسل داد و اگر هيچ كدام از آنان مسلمان نباشند غسل دادن او لازم نيست.

مسئله 451 بچّه سقط شده را اگر چهار ماه يا بيشتر دارد، بايد غسل بدهند، و اگر چهار ماه ندارد، بايد در پارچه اي بپيچند و بدون غسل دفن كنند.

مسئله 452 اگر مرد، زن را و زن، مرد را غسل بدهد باطل است، گرچه محرم باشند. ولي زن مي تواند شوهر خود را غسل دهد و شوهر هم مي تواند زن را غسل دهد.

مسئله 453 مرد مي تواند دختر بچه اي را كه سن او از سه سال بيشتر نيست غسل دهد، زن هم مي تواند پسر بچه اي را كه سه سال بيشتر ندارد، غسل دهد.

مسئله 454 اگر براي غسل ميتّي كه

مرد است، مرد پيدا نشود زناني كه با او محرمند مي توانند غسلش بدهند. و نيز اگر براي غسل ميّت زن، زن ديگري نباشد مردهايي كه با او محرمند، مي توانند او را غسل دهند. ولي در هر صورت بايد عورت ميّت پوشانده شود و اگر محرم هم پيدا نشود، غسل و تيمّم ساقط است.

مسئله 455 اگر ميّت و كسي كه او را غسل مي دهد هر دو مرد يا هر دو زن باشند جايز است كه غير از عورت، جاهاي ديگر ميّت برهنه باشد و همينطور اگر محرم باشند.

مسئله 456 نگاه كردن به عورت ميّت در غير زن و شوهر حرام است و كسي كه او را غسل مي دهد اگر نگاه كند معصيت كرده، ولي غسل باطل نمي شود.

مسئله 457 اگر جايي از بدن ميّت نجس باشد، بايد پيش از آنكه آنجا را غسل بدهند آب بكشند.

مسئله 458 غسل ميّت مثل غسل جنابت است و مي شود آن را ترتيبي يا ارتماسي انجام داد.

مسئله 459 كسي كه در حال حيض يا جنابت مرده، همان غسل ميّت براي او كافي است.

مسئله 460 جايز نيست براي غسل دادن ميّت مزد بگيرد مگر در صورتي كه بتواند قصد قربت نمايد، ولي مزد گرفتن براي كارهاي مقدماتي غسل حرام نيست.

مسئله 461 اگر آب پيدا نشود، يا استعمال آن مانعي داشته باشد، بايد عوض هر غسل، ميّت را يك تيمّم بدهند.

مسئله 462 كسي كه ميّت را تيمّم مي دهد، بايد دست ميّت را به زمين بزند و به صورت و پشت دستهايش بكشد، و اگر به اين صورت ممكن باشد، جايز نيست با دست ديگري او را تيمّم دهد.

مسئله 463 كساني كه به حكم حاكم

شرع محكوم به اعدام مي شوند و قبل از اجراي حكم به دستور حاكم شرع خودشان غسل ميّت و كفن و حنوط را انجام مي دهند، تكرار آنها لازم نيست، (مگر آنكه قبل از اجراي حكم خودشان بميرند). و بعد از اجراي حكم، نماز بر آنها مي خوانند و به همان حال آنها را دفن مي كنند، و لازم نيست خون را از بدن و كفن آنها بشويند حتّي اگر بر اثر ترس و وحشت خود را نجس كنند، تكرار غسل لازم نيست، گرچه كفن را بايد تطهير نمايند.

احكام كفن كردن ميّت

مسئله 464 ميّت مسلمان را بايد با سه پارچه كه آنها را لنگ و پيراهن و سرتاسري مي گويند كفن نمايند.

مسئله 465 لنگ بايد از ناف تا زانو، اطراف بدن را بپوشاند و بهتر آن است كه از سينه تا روي پا برسد. و پيراهن بايد به اندازه اي باشد كه صدق پيراهن كند و سرتاسري بايد بيشتر از طول جسد باشد كه بستن دو سر آن ممكن باشد و پهناي آن بايد به اندازه اي باشد كه يك طرف آن روي طرف ديگر بيايد، گرچه صدق آن كفايت مي كند.

مسئله 466 مخارج غسل و كفن و دفن ميّت را به طور متعارف و متناسب با شأن او، مي توان از اصل مالش برداشت گرچه وصيّت نكرده باشد يا صغير داشته باشد، و مخارج تجهيز زن به عهده شوهر است گرچه زن مال داشته باشد.

مسئله 467 هر يك از سه پارچه كفن نبايد به قدري نازك باشد كه بدن ميّت از زير آن پيدا باشد.

مسئله 468 كفن كردن ميّت با چيز نجس و پارچه ابريشمي يا طلاباف و پوست حيوان حلال گوشت، در حال ناچاري

اشكال ندارد، ولي با چيز غصبي يا پوست مردار و يا پارچه اي كه از پشم يا موي حيوان حرام گوشت تهيه شود، در حال ناچاري هم جايز نيست و بايد ميّت را بدون كفن دفن نمود.

مسئله 469 اگر كفن ميّت به نجاست خود او، يا به نجاست ديگري نجس شود، چنانچه كفن ضايع نمي شود، بايد مقدار نجس را بشويند يا ببرند ولي اگر در قبر گذاشته باشند بهتر است كه ببرند بلكه اگر بيرون آوردن ميّت توهين به او باشد بريدن واجب مي شود و اگر شستن يا بريدن آن ممكن نيست، در صورتي كه عوض كردن آن ممكن باشد بايد عوض نمايند.

مسئله 470 كسي كه براي حجّ يا عمره احرام بسته اگر بميرد بايد مثل ديگران كفن شود و پوشاندن سر و صورتش اشكال ندارد.

مسئله 471 مستحب است انسان در حال سلامتي، كفن و سدر و كافور خود را تهيه كند.

احكام حنوط كردن ميّت

مسئله 472 بعد از غسل واجب است ميّت را حنوط كنند، يعني به پيشاني و كف دستها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاي او كافور بمالند و مستحب است به سر بيني ميّت هم كافور بمالند و بايد كافور سائيده و تازه باشد و اگر به واسطه كهنه بودن، عطر او از بين رفته باشد كافي نيست.

مسئله 473 مستحب آن است كه اوّل، كافور را به پيشاني ميّت بمالند، و در جاهاي ديگر هم ترتيب لازم نيست.

مسئله 474 بهتر آن است كه ميّت را پيش از كفن كردن، حنوط نمايند گرچه در بين كفن كردن و بعد از آن هم مانعي ندارد.

مسئله 475 كسي كه براي حجّ احرام بسته است، اگر

پيش از تمام كردن سعي بين صفا و مروه بميرد، حنوط كردن او جايز نيست و نيز اگر در احرام عمره پيش از آنكه موي خود را كوتاه كند بميرد نبايد او را حنوط كنند.

مسئله 476 زني كه شوهر او مرده و هنوز عده اش تمام نشده گرچه حرام است خود را خوشبو كند، ولي چنانچه بميرد حنوط او واجب است.

مسئله 477 مكروه است ميّت را با مشك و عنبر و عود و عطرهاي ديگر خوشبو كنند يا براي حنوط اينها را با كافور مخلوط نمايند.

مسئله 478 مستحب است قدري تربت حضرت سيّد الشهداءعليه السلام با كافور مخلوط كنند، ولي بايد از آن كافور به جاهايي كه بي احترامي مي شود نرسانند و نيز بايد تربت به قدري زياد نباشد، كه وقتي با كافور مخلوط شد، آن را كافور نگويند.

مسئله 479 اگر كافور به اندازه غسل و حنوط نباشد بايد غسل را مقدّم دارند و اگر براي هفت عضو كفايت نكند بايد پيشاني را مقدم دارند.

مسئله 480 مستحب است دو چوب تر و تازه در قبر همراه ميّت بگذارند.

احكام نماز ميّت

مسئله 481 نماز خواندن بر ميّت مسلمان، گرچه بچّه باشد واجب است ولي بايد پدر و مادر آن بچّه يا يكي از آنان مسلمان باشد و شش سال بچّه تمام شده باشد.

مسئله 482 نماز ميّت بايد بعد از غسل و حنوط و كفن كردن او خوانده شود. و اگر پيش از اينها، يا در بين اينها بخوانند، گرچه از روي فراموشي يا ندانستن مسئله باشد كافي نيست.

مسئله 483 كسي كه مي خواهد نماز ميّت بخواند، لازم نيست با وضو يا غسل يا تيمّم باشد و بدن و لباسش پاك

باشد، و اگر لباس او غصبي هم باشد اشكال ندارد، گرچه مستحب است كه تمام چيزهايي را كه در نمازهاي ديگر لازم است رعايت كند.

مسئله 484 كسي كه به ميّت نماز مي خواند بايد رو به قبله باشد، و نيز واجب است ميّت را مقابل او به پشت بخوابانند، به طوري كه سر او به طرف راست نمازگزار و پاي او به طرف چپ نمازگزار باشد.

مسئله 485 مكان نمازگزار نبايد از جاي ميّت پست تر يا بلندتر باشد ولي پستي و بلندي مختصر، اشكال ندارد.

مسئله 486 نمازگزار نبايد از ميّت دور باشد ولي اگر كسي به واسطه صفهاي نماز جماعت از ميّت دور باشد، اشكال ندارد گرچه بخواهد فرادي نماز بخواند.

مسئله 487 نمازگزار بايد مقابل ميّت بايستد، ولي اگر نماز به جماعت خوانده شود و صف جماعت از دو طرف ميّت بگذرد، نماز كساني كه مقابل ميّت نيستند اشكال ندارد.

مسئله 488 بين ميّت و نمازگزار، بايد پرده و ديوار يا چيزي مانند اينها نباشد ولي اگر ميّت در تابوت و مانند آن باشد اشكال ندارد.

مسئله 489 در وقت خواندن نماز، بايد عورت ميّت پوشيده باشد و اگر كفن كردن او ممكن نيست، بايد عورتش را گرچه با تخته و آجر و مانند اينها باشد بپوشانند.

مسئله 490 نماز ميّت را بايد ايستاده و با قصد قربت بخواند، و در موقع نيّت ميّت را معيّن كند، مثلاً نيّت كند نماز مي خوانم بر اين ميّت قربة الي اللَّه.

مسئله 491 اگر كسي نباشد كه بتواند نماز ميّت را ايستاده بخواند، مي شود نشسته بر او نماز خواند.

مسئله 492 اگر ميّت وصيّت كرده باشد شخص معيّني بر او نماز بخواند، لازم نيست كه

از وليّ ميّت اجازه بگيرد.

مسئله 493 بر چند ميّت مي شود يك نماز خواند، گرچه بعضي مرد و بعضي زن باشند.

مسئله 494 مكروه است بر ميّت چند مرتبه نماز بخوانند، ولي اگر ميّت اهل علم و تقوي باشد مكروه نيست.

مسئله 495 اگر ميّت را عمداً يا از روي فراموشي يا به جهت عذري بدون نماز دفن كنند، يا بعد از دفن معلوم شود نمازي كه بر او خوانده شده باطل بوده است تا وقتي جسد او از هم نپاشيده واجب است با شرطهايي كه براي نماز ميّت گفته شد به قبرش نماز بخوانند.

دستور نماز ميّت

مسئله 496 نماز ميّت پنج تكبير دارد و اگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد كافي است: بعد از نيّت و گفتن تكبير اوّل بگويد:

«اَشْهَدُ اَنْ لا إلهَ اِلّاَ اللَّهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ». (17)

و بعد از تكبير دوّم بگويد:

«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ». (18)

و بعد از تكبير سوّم بگويد:

«اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنينَ و الْمُؤْمِناتِ». (19)

و بعد از تكبير چهارم اگر ميّت مرد است بگويد:

«اَللَّهُمَّ اغْفِر لِهذَا الْمَيِّتِ». (20)

و اگر زن است بگويد:

«اَللُّهمَّ اغْفِرْ لِهذِهِ الْمَيِّت». (21)

و بعد تكبير پنجم را بگويد و بهتر است بعد از تكبير اوّل بگويد:

«اَشهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّاَ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اَرْسَلَهُ بِالْحَقِّ بَشيراً وَ نَذيراً بَيْنَ يَدَيِ السَّاعَةِ». (22)

و بعد از تكبير دوّم بگويد:

«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ و الِ مُحَمَّدٍ وَ بارِكْ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ ارْحَمْ مُحَمَّداً و الَ مُحَمَّدٍ كَاَفْضَلِ ما صَلَّيْتَ وَ بارَكْتَ وَ تَرَحَّمْتَ عَلي اِبراهيمَ وَ الِ اِبْراهيمَ اِنّكَ حَميدٌ مَجيدٌ وَ صَلِّ عَلي جَميعِ الْاَنْبِياءِ وَ

الْمُرْسَلينَ وَ الشُّهَداءِ وَالصِّدّيقينَ وَ جَميعِ عِبادِ اللَّهِ الصَّالِحينَ». (23)

و بعد از تكبير سوّم بگويد:

«اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ المُسْلِمينَ وَالْمُسْلِماتِ اَلْاَحياءِ مِنْهُمْ وَ الْاَمْواتِ تابِعْ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ بِالْخَيْراتِ اِنَّكَ مُجيبُ الدَّعَواتِ اِنَّكَ عَلي كُلِّ شَي ءٍ قَديرٌ». (24)

و بعد از تكبير چهارم اگر ميّت مرد است بگويد:

«اَللَّهُمَّ اِنَّ هذا عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدِكَ وَابْنُ اَمَتِكَ نَزَلَ بِكَ وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنزُولٍ بِهِ اَللَّهُمَّ اِنَّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ اِلّا خَيْراً وَ اَنْتَ اَعْلَمُ بِهِ مِنَّا اَللَّهُمَّ اِنْ كانَ مُحْسِناً فَزِدْ فِي اِحْسانِهِ وَ اِنْ كانَ مُسيئاً فَتَجاوَزْ عَنْهُ وَاغْفِرْ لَهُ اَللَّهُمَّ اجْعَلْهُ عِنْدَكَ في اَعْلي عِلّيينَ وَاخْلُفْ عَلي اَهْلِهِ فِي الْغابِرينَ وَ ارْحَمْهُ بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ». (25)

و بعد تكبير پنجم را بگويد ولي اگر ميّت زن است بعد از تكبير چهارم بگويد:

«اَللَّهُمَّ اِنَّ هذِهِ اَمَتُكَ وَابْنَةُ عَبْدِكَ وَ ابْنَةُ اَمَتِكَ نَزَلَتْ بِكَ وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنزُولٍ بِه اَللَّهُمَّ اِنَّا لا نَعْلَمُ مِنْها اِلّا خَيْراً وَ اَنْتَ اَعْلَمُ بِها مِنَّا اَللَّهُمَّ اِنْ كانَتْ مُحْسِنَةً فَزِدْ فِي اِحْسانِها وَ اِنْ كانَتْ مُسيئَةً فَتَجاوَزْ عَنْها وَ اغْفِرْ لَها اَللَّهُمَّ اجْعَلْها عِنْدَكَ في اَعْلي عِلّيينَ وَاخْلُفْ عَلي اَهْلِها فِي الْغابِرينَ وَ ارْحَمْها بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ». (26)

مسئله 497 بايد تكبيرها و دعاها را طوري پشت سر هم بخواند كه نماز از صورت خود خارج نشود.

مسئله 498 كسي كه نماز ميّت را به جماعت مي خواند بايد تكبيرها و دعاهاي آن را هم بخواند.

مستحبّات نماز ميّت

مسئله 499 دوازده چيز در نماز ميّت مستحب است:

اوّل: كسي كه نماز ميّت مي خواند با وضو يا غسل يا تيمّم باشد.

دوّم: اگر ميّت مرد است، امام جماعت يا كسي كه فرادي به او نماز مي خواند مقابل

وسط قامت او بايستد و اگر ميّت زن است مقابل سينه اش بايستد.

سوّم: پا برهنه نماز بخواند.

چهارم: در هر تكبير دستها را بلند كند.

پنجم: فاصله او با ميّت به قدري كم باشد كه اگر باد لباسش را حركت دهد به جنازه برسد.

ششم: نماز ميّت را به جماعت بخواند.

هفتم: امام جماعت تكبير و دعاها را بلند بخواند و كساني كه با او نماز مي خوانند، آهسته بخوانند.

هشتم: در جماعت گرچه مأموم يك نفر باشد، عقب امام بايستد.

نهم: نمازگزار به ميّت و مؤمنين زياد دعا كند.

دهم: پيش از نماز سه مرتبه بگويد اَلصَّلوة.

يازدهم: نماز را در جايي بخوانند كه مردم براي نماز ميّت بيشتر به آنجا مي روند.

دوازدهم: زن حائض اگر نماز ميّت را به جماعت مي خواند در صفي تنها بايستد.

مسئله 500 خواندن نماز ميّت در مساجد مكروه است ولي در مسجد الحرام مكروه نيست.

احكام دفن ميّت

مسئله 501 واجب است ميّت را طوري دفن كنند كه بوي او بيرون نيايد و درندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند و اگر ترس آن باشد كه جانور بدن او را بيرون آورد، بايد قبر را محكم كنند.

مسئله 502 ميّت را مي توان به جاي دفن در بنا يا تابوت گذاشت گرچه دفن او در زمين بهتر است.

مسئله 503 ميّت را بايد در قبر به پهلوي راست طوري بخوابانند كه جلوي بدن او رو به قبله باشد.

مسئله 504 اگر كسي در كشتي بميرد، چنانچه جسد او فاسد نمي شود و بودن او در كشتي مانعي ندارد، مي توانند صبر كنند تا به خشكي برسند و او را در زمين دفن كنند وگرنه، بايد در كشتي غسلش بدهند و حنوط و كفن كنند و پس از خواندن نماز

ميّت چيز سنگيني به پايش ببندند و به دريا بيندازند يا او را در خمره و مانند آن بگذارند و درش را ببندند و به دريا بيندازند و اگر ممكن است بايد او را در جايي بيندازند كه فوراً طعمه حيوانات نشود.

مسئله 505 اگر بترسند كه دشمن قبر ميّت را بشكافد و بدن او را بيرون آورد و گوش يا بيني يا اعضاي ديگر او را ببرد چنانچه ممكن باشد، بايد به طوري كه در مسئله پيش گفته شد او را به دريا بيندازند.

مسئله 506 دفن مسلمان در قبرستان كفّار و دفن كافر در قبرستان مسلمانان جايز نيست.

مسئله 507 دفن مسلمان در جايي كه بي احترامي به او باشد، مانند جايي كه خاكروبه و كثافت مي ريزند، جايز نيست.

مسئله 508 ميّت را نبايد در جاي غصبي دفن كنند و دفن كردن در جايي كه براي دفن كردن وقف نشده مانند مسجد و مدرسه، جايز نيست.

مسئله 509 دفن ميّت در قبر مرده ديگر جايز نيست، مگر آنكه قبر كهنه شده و ميّت اوّل به كلي پوسيده شده باشد.

مسئله 510 چيزي كه از ميّت جدا مي شود، گرچه مو و ناخن و دندانش باشد بايد با او دفن شود، و اگر موجب نبش شود، بايد جدا دفن شود. و دفن ناخن و دنداني كه از انسان زنده جدا مي شود مستحب است.

مسئله 511 اگر كسي در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد بايد در چاه را ببندند و همان جا را قبر او قرار دهند، و در صورتي كه چاه مال غير باشد بايد به نحوي او را راضي كنند.

مسئله 512 اگر بچّه در رحم مادر بميرد بايد به آسانترين

راه او را بيرون آورند و چنانچه ناچار شوند كه او را قطعه قطعه كنند اشكال ندارد.

مسئله 513 هرگاه مادر بميرد و بچّه در شكمش زنده باشد، گرچه اميد زنده ماندن طفل را نداشته باشند بايد او را بيرون آورند و دوباره شكم را بدوزند.

مسئله 514 خوب است قبر را به اندازه قد انسان متوسّط گود كنند و ميّت را در نزديكترين قبرستان دفن نمايند مگر آنكه قبرستان دورتر از جهتي بهتر باشد مثل آنكه مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند يا مردم براي فاتحه اهل قبور بيشتر به آنجا مي روند و نيز جنازه را در چند ذرعي قبر زمين بگذارند و تا سه مرتبه كم كم نزديك ببرند و در هر مرتبه زمين بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر كنند و اگر ميّت مرد است در دفعه سوّم طوري زمين بگذارند كه سر او طرف پايين قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمايند و اگر زن است در دفعه سوّم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر كنند و در موقع وارد كردن پارچه اي روي قبر بگيرند و نيز جنازه را به آرامي از تابوت بگيرند و وارد قبر كنند و دعاهايي كه دستور داده شده پيش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آنكه ميّت را در لحد گذاشتند گره هاي كفن را باز كنند و صورت ميّت را روي خاك بگذارند و بالشي از خاك، زير سر او بسازند و پشت ميّت خشت خام يا كلوخي بگذارند كه ميّت به پشت برنگردد و پيش از آنكه لحد را بپوشانند دست راست

را به شانه راست ميّت بزنند و دست چپ را به قوت بر شانه چپ ميّت بگذارند و دهان را نزديك گوش او ببرند و بشدت حركتش دهند و سه مرتبه بگويند:

«اِسْمَعْ اِفْهَمْ يا فُلانَ بْنَ فُلان».

يعني «بشنو و بفهم اي فلان فرزند فلان» و به جاي فلان اسم ميّت و پدرش را بگويند مثلاً اگر اسم او محمد و اسم پدرش علي است سه مرتبه بگويند:

«اِسْمَعْ اِفْهَمْ يا مُحَمَّدَبْنَ عَلِيٍّ».

پس از آن بگويند:

«هَلْ اَنْتَ عَلَي الْعَهْدِ الَّذي فارَقْتَنا عَلَيْهِ مِنْ شَهادَةِ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً صلي الله عليه وآله وسلم عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ سَيِّدُ النَّبيّينَ وَ خاتَمُ المُرْسَلينَ وَ اَنَّ عَلِيّاً اَميرُالْمُؤْمِنينَ وَ سَيِّدُ الْوَصِيّينَ وَ اِمامٌ اِفْتَرَضَ اللَّهُ طاعَتَهُ عَلَي الْعالَمينَ وَ اَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَي بْنَ جَعْفَرٍ وَ عَلِيَّ بْنَ مُوسي وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ وَ عَليَّ بْنَ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ وَ الْقائِمَ الحُجَّةَ الْمَهْدِيَّ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ اَئِمَّةُ الْمُؤْمِنينَ و حُجَجُ اللَّهِ عَلَي الْخَلْقِ اَجْمَعين وَ اَئِمَّتُكَ اَئِمَّةُ هُديً بِكَ اَبْرارٌ يا فُلانَ بْنَ فُلانٍ». (27)

و به جاي فلان بن فلان، اسم ميّت و پدرش را بگويد و بعد بگويد:

«اِذا اَتاكَ الْمَلَكانِ المُقَرَّبانِ رَسُولَيْنِ مِنْ عِنْدِاللَّهِ تَبارَكَ وَ تَعالي وَ سَئَلاكَ عَنْ رَبِّكَ و عَنْ نَبِيِّكَ وَ عَنْ دينِكَ وَ عَنْ كِتابِكَ وَ عَنْ قِبْلَتِكَ وَ عَنْ اَئِمَّتِكَ فَلا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ وَ قُلْ في جَوابِهِما اَللَّهُ رَبّي وَ مُحَمَّدٌ 6 نَبِيّي وَ الْاِسلامُ ديني وَ الْقُرانُ كِتابي وَ الْكعبه قِبْلَتي وَ أَميرُالمُؤْمِنينَ عَلِيُّ بْنُ

اَبيطالِبٍ اِمامي وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْمُجْتَبي اِمامي وَ الحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ الشَّهِيدُ بِكَرْبَلا اِمامي وَ عَلِيٌّ زَيْنُ الْعابِدينَ اِمامي و مُحَمَّدٌ الْباقِرُ اِمامي وَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ اِمامي، وَ مُوسَي الكاظِمُ اِمامي، وَ عَلِيٌّ الرِّضا اِمامي، وَ مُحَمَّدٌ الْجَوادُ اِمامي، وَ عَلِيٌّ الْهادي اِمامي وَ الْحَسَنُ الْعَسْكَريُّ اِمامي وَ الْحُجَّةُ الْمُنْتَظَرُ اِمامي هؤُلاءِ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ اَجْمَعين اَئِمَّتي وَ سادَتي وَ قادَتي وَ شُفَعائي بِهِمْ اَتَوَلّي وَ مِنْ اَعْدائِهِمْ اَتَبَرَّءُ فِي الدُّنْيا وَ الْاخِرَةِ ثُمَّ اعْلَمْ يا فُلانَ بْنَ فَلانٍ». (28)

و به جاي فلان بن فُلان اسم ميّت و پدرش را بگويد بعد بگويد:

«اَنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَ تَعالي نِعْمَ الرَّبُّ وَ اَنَّ مُحَمَّداً صلي الله عليه وآله وسلم نِعْمَ الرَّسُولُ وَ اَنَّ أميرَالْمُؤْمِنينَ عَلِيَّ بْنَ اَبيطالِبٍ وَ اَوْلادَهُ الْمَعْصُومينَ الْاَئمَّةَ الاِثْني عَشَرَ نِعْمَ اَلْاَئِمَّةُ وَ اَنَّ ما جاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلي الله عليه وآله وسلم حَقٌّ وَ اَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَ سُؤالَ مُنْكَرٍ وَ نَكيرٍ فِي الْقَبْرِ حَقٌّ وَالْبَعْثَ حَقٌّ وَ النُّشُورَ حَقٌّ وَ الصِّراطَ حَقٌّ وَالْميزانَ حَقٌّ وَ تَطائُرَ الْكُتُبِ حَقٌّ وَ اَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ النّارَ حَقٌّ وَ اَنَّ السّاعَةَ اتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها وَ اَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ». (29)

پس بگويد:

«اَفَهِمْتَ يا فُلانُ».

يعني «آيا فهميدي اي فلان؟» و به جاي فلان اسم ميّت را بگويد، پس از آن بگويد:

«ثَبَّتَكَ اللَّهُ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ وَ هَداكَ اللَّهُ اِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ عَرَّفَ اللَّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اَوْلِيائِكَ فِي مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِهِ». (30)

پس بگويد:

«اَللَّهُمَّ جافِ الْاَرْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ وَ اصْعَدْ بِرُوحِهِ اِلَيْكَ وَ لَقِّهِ مِنْكَ بُرْهاناً اَللَّهُمَّ عَفْوَكَ عَفْوَكَ». (31)

مسئله 515 خوب است كسي كه ميّت را در قبر مي گذارد، با طهارت و سر برهنه و

پا برهنه باشد و از طرف پاي ميّت از قبر بيرون بيايد و غير از خويشان ميّت كساني كه حاضرند، با پشت دست خاك بر قبر بريزند و بگويند:

«اِنَّا للَّهِ وَ اِنَّا اِلَيْهِ راجِعُونَ».

اگر ميّت زن است كسي كه با او محرم مي باشد او را در قبر بگذارد و اگر محرمي نباشد خويشانش او را در قبر بگذارند.

مسئله 516 خوب است قبر را مربع يا مربع مستطيل بسازند و به اندازه چهار انگشت از زمين بلند كنند و نشانه اي روي آن بگذارند كه اشتباه نشود و روي قبر آب بپاشند و بعد از پاشيدن آب كساني كه حاضرند دستها را بر قبر بگذارند و انگشتها را باز كرده در خاك فرو برند و هفت مرتبه سوره مباركه قدر را بخوانند و براي ميّت طلب آمرزش كنند و اين دعا را بخوانند:

«اَللَّهُمَّ جافِ الْاَرْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ وَ أَصْعِدْ اِلَيْكَ رُوحَهُ وَ لَقِّهِ مِنْكَ رِضْواناً وَ اَسْكِنْ قَبْرَهُ مِنْ رَحْمَتِكَ ما تُغْنيهِ بِهِ عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِواكَ». (32)

مسئله 517 پس از رفتن كساني كه تشييع جنازه كرده اند مستحب است وليّ ميّت يا كسي كه از طرف وليّ اجازه دارد دعاهايي را كه دستور داده شده به ميّت تلقين كند.

مسئله 518 بعد از دفن مستحب است صاحبان عزا را سر سلامتي دهند ولي اگر مدّتي گذشته است كه به واسطه سر سلامتي دادن مصيبت يادشان مي آيد ترك آن بهتر است و نيز مستحب است تا سه روز براي اهل خانه ميّت غذا بفرستند و غذا خوردن نزد آنان و در منزلشان مكروه است.

مسئله 519 مستحب است انسان در مرگ خويشان، مخصوصاً در مرگ فرزند صبر كند و هر

وقت ميّت را ياد مي كند بگويد:

«اِنَّا للَّهِ ِ وَ اِنَّا اِلَيْهِ راجِعُونَ».

يعني «به تحقيق ما از خدائيم و به تحقيق ما بسوي او در حال بازگشت هستيم».

و براي ميّت قرآن بخواند و سر قبر پدر و مادر از خداوند حاجت بخواهد و قبر را محكم بسازد كه زود خراب نشود.

مسئله 520 جايز نيست انسان در مرگ كسي صورت و بدن را بخراشد و به خود لطمه بزند.

مسئله 521 پاره كردن يقه در مرگ غير پدر و برادر جايز نيست.

مسئله 522 اگر مرد در مرگ زن يا فرزند يقه يا لباس خود را پاره كند يا اگر زن در عزاي ميّت صورت خود را بخراشد به طوري كه خون بيايد يا موي خود را بكند، بايد ده فقير را طعام دهد و يا آنها را بپوشاند و اگر نتواند بايد سه روز روزه بگيرد.

مسئله 523 مكروه است كه در گريه بر ميّت صدا را خيلي بلند كنند.

نماز وحشت

مسئله 524 مستحب است در شب اوّل قبر، دو ركعت نماز وحشت براي ميّت بخوانند و دستور آن اين است كه در ركعت اوّل بعد از حمد يك مرتبه آية الكرسي و در ركعت دوّم بعد از حمد ده مرتبه سوره قدر بخوانند.

مسئله 525 نماز وحشت را در هر موقع از شب اوّل قبر مي شود خواند ولي بهتر است در اوّل شب بعد از نماز عشا خوانده شود.

مسئله 526 اگر بخواهند ميّت را به شهر دوري ببرند يا به جهت ديگر دفن او تأخير بيفتد، بايد نماز وحشت را تا شب اوّل قبر او تأخير بيندازند.

احكام نبش قبر

مسئله 527 نبش قبر مسلمان، يعني شكافتن قبر او گرچه طفل يا ديوانه باشد حرام است ولي اگر بدنش از بين رفته و خاك شده باشد اشكال ندارد.

مسئله 528 نبش قبر امامزاده ها و شهدا و علما و صلحا گرچه سالها بر آن گذشته باشد در صورتي كه زيارتگاه باشد يا نبش قبر آنان موجب هتك حرمت شود، حرام است.

مسئله 529 شكافتن قبر در هفت مورد حرام نيست:

اوّل: ميّت در زمين غصبي دفن شده باشد و مالك زمين راضي نشود كه در آنجا بماند.

دوّم: كفن يا چيز ديگري كه با ميّت دفن شده غصبي باشد و صاحب آن راضي نشود كه در قبر بماند، و همچنين است اگر چيزي از مال خود ميّت كه به ورثه او رسيده با او دفن شده باشد و ورثه راضي نشوند كه آن چيز در قبر بماند ولي اگر وصيّت كرده باشد كه دعا يا قرآن يا انگشتري را با او دفن كنند در صورتي كه وصيتش بيشتر از يك سوّم مال او نباشد

براي بيرون آوردن اينها نمي توانند قبر را بشكافند.

سوّم: ميّت بي غسل يا بي كفن دفن شده باشد يا بفهمند غسلش باطل بوده يا به غير دستور شرع كفن شده يا در قبر او را رو به قبله نگذاشته اند، در صورتي كه موجب هتك احترام ميّت نشود.

چهارم: براي ثابت شدن حقّي بخواهند بدن ميّت را ببينند.

پنجم: ميّت را در جايي كه بي احترامي به اوست مثل قبرستان كفّار يا جايي كه كثافت و خاكروبه مي ريزند دفن كرده باشند.

ششم: براي يك مطلب شرعي كه اهميّت آن از شكافتن قبر بيشتر است قبر را بشكافند مثلاً بخواهند بچّه زنده را از شكم زن حامله اي كه دفنش كرده اند بيرون آورند.

هفتم: بترسند درنده اي بدن ميّت را پاره كند يا سيل او را ببرد يا دشمن بيرون آورد.

احكام شهيد

مسئله 530 كساني كه به دستور پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم يا امام معصوم عليه السلام يا نايب خاص يا عام او در ميدانهاي جهاد شركت نموده و به شهادت مي رسند، غسل و كفن و حنوط آنها واجب نيست بلكه بايد با همان لباسهايشان بعد از خواندن نماز، دفن شوند.

مسئله 531 كساني كه براي دفاع در برابر هجوم دشمنان اسلام كشته مي شوند، خواه مرد باشند يا زن، بزرگ باشند يا كودك، گرچه دفاع بدون اجازه حاكم شرع باشد، غسل و كفن و حنوط آنها لازم نيست.

مسئله 532 هرگاه به علّتي شهيد برهنه شده باشد بايد او را كفن كنند، و بدون غسل دفن نمايند.

مسئله 533 كسي كه در ميدان جنگ مجروح شود و بعد از انتقال به پشت جبهه از دنيا برود، گرچه شهيد است ولي غسل و كفن ساقط نمي شود.

تيمّم
موارد و شرايط تيمّم

در سه مورد به جاي وضو و غسل بايد تيمّم نمود:

اوّل - تهيه آب به قدر وضو يا غسل ممكن نباشد

مسئله 534 هرگاه انسان آب نداشته باشد، بايد خود يا ديگري به قدري جستجو كند كه از پيدا كردن آب مأيوس شود ولي اگر در بيابان است و زمين هموار و بي مانع است در هر يك از چهار طرف دويست قدم و اگر زمين ناهموار است در هر طرف صد قدم كفايت مي كند ولي اگر اطمينان دارد در محلّي دورتر از مقداري كه بايد جستجو كند آب هست بايد براي تهيّه آب برود و در هر طرفي كه اطمينان دارد آب نيست، جستجو در آن طرف لازم نيست.

مسئله 535 اگر از درنده و دزد بترسد يا جستجوي آب به قدري سخت باشد كه نتواند

تحمّل كند يا وقت نماز به قدري تنگ باشد كه هيچ نتواند جستجو كند، جستجو لازم نيست.

مسئله 536 اگر در جستجوي آب نرود تا وقت نماز تنگ شود معصيت كرده ولي نمازش با تيمّم صحيح است.

مسئله 537 كسي كه اطمينان دارد آب پيدا نمي كند، چنانچه دنبال آب نرود و با تيمّم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي شد نمازش صحيح است.

مسئله 538 اگر بعد از داخل شدن وقت نماز يا پيش از داخل شدن وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوي خود را باطل كند نمي تواند وضو بگيرد چنانچه بتواند بدون ضرر و مشقّت وضوي خود را نگهدارد، نبايد آن را باطل نمايد، و همچنين است اگر بداند يا يك نفر ثقه خبر دهد كه تهيه آب براي او ممكن نيست بلكه اگر احتمال عقلايي هم بدهد نبايد وضوي خود را باطل كند.

مسئله 539 كسي كه به مقدار وضو يا غسل آب دارد اگر بداند يا يك نفر ثقه خبر دهد كه اگر آن را بريزد آب پيدا نمي كند، چنانچه وقت نماز داخل شده ريختن آن حرام است، و واجب است پيش از وقت نماز هم آن را نريزد، بلكه هر گاه احتمال عقلايي بدهد كه اگر آن را بريزد ديگر آب پيدا نمي كند بايد پيش از وقت نماز هم آن را نريزد.

مسئله 540 كسي كه بداند يا ثقه اي خبر دهد كه آب پيدا نمي كند، اگر بعد از داخل شدن وقت نماز وضوي خود را باطل كند يا آبي كه دارد بريزد معصيت كرده ولي نمازش با تيمّم صحيح است.

مسئله 541 اگر به واسطه پيري

يا ترس از دزد و جانور و مانند اينها يا نداشتن وسيله اي كه آب از چاه بكشد، دسترسي به آب نداشته باشد، بايد تيمّم كند و همچنين است اگر تهيه كردن آب يا استعمال آن به قدري مشقّت داشته باشد كه مردم آن را تحمّل نكنند.

مسئله 542 اگر براي كشيدن آب از چاه، دلو و ريسمان و مانند اينها لازم دارد و مجبور است بخرد يا كرايه نمايد، گرچه قيمت آن چند برابر معمول باشد، بايد تهيه كند، و همچنين است اگر آب را به چندين برابر قيمتش بفروشند، ولي اگر تهيه آنها به قدري پول مي خواهد كه نسبت به حال او آن مقدار ضرر دارد، واجب نيست تهيه نمايد.

مسئله 543 اگر ناچار شود كه براي تهيه آب قرض كند، بايد قرض نمايد ولي كسي كه مي داند يا گمان دارد كه نمي تواند قرض خود را بدهد واجب نيست قرض كند.

مسئله 544 اگر كندن چاه مشقّت ندارد بايد براي تهيه آب چاه بكند.

مسئله 545 اگر كسي مقداري آب بي منّت به او ببخشد بايد قبول كند.

مسئله 546 هرگاه بترسد كه اگر آب را به مصرف وضو يا غسل برساند خود او يا نفس محترمي از انسان يا حيوان از تشنگي بميرند يا مريض شوند يا به قدري تشنه شوند كه تحمّل آن مشقّت دارد بايد به جاي وضو يا غسل تيمّم نمايد.

مسئله 547 اگر غير از آب پاكي كه براي وضو يا غسل دارد آب نجسي هم به مقدار آشاميدن خود و كساني كه با او مربوطند داشته باشد، بايد آب پاك را براي آشاميدن بگذارد و با تيمّم نماز بخواند ولي چنانچه آب را براي حيوانش

بخواهد بايد آب نجس را به آن بدهد و با آب پاك وضو و غسل را انجام دهد.

مسئله 548 كسي كه بدن يا لباسش نجس است و كمي آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد يا غسل كند، براي آب كشيدن بدن يا لباس او نمي ماند بايد بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمّم نماز بخواند. ولي اگر چيزي نداشته باشد كه بر آن تيمّم كند بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

مسئله 549 اگر غير از آب يا ظرفي كه استعمال آن حرام است آب يا ظرف ديگري ندارد، مثلاً آب يا ظرفش غصبي است و غير از آن، آب و ظرف ديگري ندارد، بايد به جاي وضو و غسل تيمّم كند.

دوّم - آب براي او ضرر داشته باشد

مسئله 550 اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد، يا بترسد كه به واسطه استعمال آن مرض يا عيبي در او پيدا شود يا مرضش طول بكشد يا شدّت يابد، يا به سختي معالجه شود، مي تواند تيمّم نمايد ولي اگر وضو بگيرد يا غسل كند، وضو و غسل او صحيح است.

مسئله 551 لازم نيست يقين كند كه آب براي او ضرر دارد، بلكه اگر احتمال ضرر بدهد، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد و از آن احتمال ترس براي او پيدا شود مي تواند تيمّم كند.

مسئله 552 اگر به واسطه يقين يا ترس ضرر تيمّم كند و پيش از نماز بفهمد كه آب برايش ضرر ندارد تيمّم او باطل است و اگر بعد از نماز بفهمد نمازش صحيح است.

مسئله 553

كسي كه مي داند آب برايش ضرر ندارد چنانچه غسل كند يا وضو بگيرد و بعد بفهمد كه آب براي او ضرر داشته وضو و غسل او صحيح است، بلكه اگر در صورت علم به ضرر وضو بگيرد يا غسل كند وضو و غسلش صحيح است.

سوّم - وقت براي وضو يا غسل نداشته باشد

مسئله 554 هرگاه وقت به قدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند تمام نماز يا مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد تيمّم كند.

مسئله 555 اگر عمداً نماز را به قدري تأخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد معصيت كرده ولي نماز او با تيمّم صحيح است.

مسئله 556 كسي كه شك دارد اگر وضو بگيرد يا غسل كند وقت براي نماز او مي ماند يا نه، بايد وضو بگيرد يا غسل نمايد.

مسئله 557 كسي كه به واسطه تنگي وقت تيمّم كرده، چنانچه بعد از نماز آبي كه داشته از دستش برود گرچه تيمّم خود را نشكسته باشد در صورتي كه وظيفه اش تيمّم باشد بايد دوباره تيمّم كند.

مسئله 558 كسي كه آب دارد، اگر به واسطه تنگي وقت با تيمّم مشغول نماز شود و در بين نماز آبي كه داشته از دستش برود براي نمازهاي بعد مي تواند با همان تيمّم نماز بخواند.

مسئله 559 اگر انسان به قدري وقت دارد كه مي تواند وضو بگيرد يا غسل كند و نماز را بدون كارهاي مستحبّي آن مثل اقامه و قنوت بخواند بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون كارهاي مستحبّي آن به جا آورد بلكه اگر به اندازه سوره هم وقت ندارد بايد غسل كند يا وضو بگيرد

و نماز را بدون سوره بخواند.

چيزهايي كه تيمّم بر آنها صحيح است

مسئله 560 تيمّم بر خاك، سنگ، ريگ، كلوخ، شن، موزائيك و ديوار گِلي صحيح است، همچنين تيمّم بر چيزهاي پخته مثل گچ، آجر، كوزه و سيمان صحيح است ولي خوب است اگر نپخته اينها در دسترس باشد بر پخته اينها تيمّم نكند، چنانكه خوب است اگر خاك دارد آن را بر همه چيز مقدّم بدارد.

مسئله 561 تيمّم بر انواع سنگها مثل سنگ گچ، سنگ آهك، سنگ مرمر، سنگ سياه و مانند اينها جايز است ولي تيمّم بر جواهرات مانند عقيق و فيروزه و مانند آنها باطل است.

مسئله 562 هرگاه چيزهايي كه در مسئله سابق گفته شد پيدا نشود مي تواند به فرش و لباس و مانند اينها كه غباردار باشند تيمّم كند.

مسئله 563 چنانچه غبار پيدا نشود بايد بر گِل تيمّم كند و بايد بعد از زدن دست بر گِل، گِل را از دست پاك كند و بعد به صورت بكشد.

مسئله 564 اگر چيزي كه تيمّم بر آن صحيح است پيدا نشود بايد نماز را بدون تيمّم بخواند.

مسئله 565 اگر با خاك و ريگ چيزي مانند كاه كه تيمّم به آن باطل است مخلوط شود نمي تواند به آن تيمّم كند ولي اگر آن چيز به قدري كم باشد كه در خاك يا ريگ، از بين رفته حساب شود، تيمّم به آن خاك و ريگ صحيح است.

مسئله 566 اگر چيزي ندارد كه بر آن تيمّم كند چنانچه ممكن است بايد به خريدن و مانند آن تهيه نمايد.

مسئله 567 چيزي كه بر آن تيمّم مي كند بايد پاك باشد و اگر چيز پاكي كه تيمّم به آن صحيح

است ندارد، بايد بر چيز نجس تيمّم كند و نماز بخواند.

مسئله 568 اگر يقين داشته باشد كه تيمّم به چيزي صحيح است و به آن تيمّم نمايد بعد بفهمد تيمّم به آن باطل بوده نمازهايي را كه با آن تيمّم خوانده بايد دوباره بخواند.

مسئله 569 چيزي كه بر آن تيمّم مي كند و يا مكاني كه در آن تيمّم مي كند بايد غصبي نباشد.

مسئله 570 كسي كه در جاي غصبي حبس است، هرگونه تصرّفاتي كه زيان آور نباشد براي او جايز است، بنابراين وضو و غسل و تيمّم او صحيح است.

مسئله 571 مستحب است چيزي كه بر آن تيمّم مي كند، گردي داشته باشد كه به دست بماند و بعد از زدن دست بر آن، مستحب است دست را بتكاند كه گرد آن بريزد.

مسئله 572 تيمّم به زمين گود و خاك جاده و زمين شوره زار كه نمك روي آن را نگرفته مكروه است، و اگر نمك روي آن را گرفته باشد باطل است.

دستور تيمّم

مسئله 573 در تيمّم چهار چيز واجب است:

اوّل: نيّت.

دوّم: زدن كف دو دست بر چيزي كه تيمّم به آن صحيح است.

سوّم: كشيدن كف هر دو دست به تمام پيشاني از جايي كه موي سر مي رويد تا ابروها.

چهارم: كشيدن كف دست چپ به تمام پشت دست راست و بعد از آن كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ.

مسئله 574 تيمّم بدل از غسل و بدل از وضو با هم فرقي ندارند.

مسئله 575 اگر مختصري از پيشاني و پشت دستها را هم مسح نكند تيمّم باطل است چه عمداً مسح نكند، يا مسئله را نداند، يا فراموش كرده باشد، ولي دقّت زياد هم لازم نيست و

همين قدر كه بگويند تمام پيشاني و پشت دست مسح شده كافي است.

مسئله 576 براي آنكه يقين كند تمام پيشاني و تمام پشت دست را مسح كرده بايد مقداري از دو طرف پيشاني و مقداري از بالاي پشت دست را هم مسح نمايد، ولي مسح بين انگشتان لازم نيست.

مسئله 577 پيشاني و پشت دستها را بايد از بالا به پايين مسح نمايد و كارهاي آن را بايد پشت سر هم به جا آورد و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد كه نگويند تيمّم مي كند باطل است.

مسئله 578 در موقع نيّت لازم نيست معيّن كند كه تيمّم او بدل از غسل است يا بدل از وضو، يا بدل از چه غسلي است.

مسئله 579 در تيمّم بايد پيشاني و كف دستها و پشت دستها پاك باشد و اگر نجس باشد و نتواند آن را آب بكشد، بايد با همان وضع تيمّم كند.

مسئله 580 انسان بايد براي تيمّم انگشتر را از دست بيرون آورد و اگر در پيشاني يا پشت دستها يا در كف دستها مانعي باشد، مثلاً چيزي به آنها چسبيده باشد، بايد بر طرف نمايد. و اگر نتواند بايد با همان وضع تيمّم كند.

مسئله 581 اگر پيشاني يا پشت دستها زخم است و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نمي تواند باز كند، بايد دست را روي آن بكشد و نيز اگر كف دست زخم باشد و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نتواند باز كند، بايد دست را با همان پارچه به چيزي كه تيمّم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد.

مسئله 582 اگر

پيشاني و پشت دستها مو داشته باشد اشكال ندارد ولي اگر موي سر روي پيشاني آمده باشد، بايد آن را عقب بزند.

مسئله 583 اگر احتمال دهد كه در پيشاني و كف دستها يا پشت دستها مانعي هست چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد بايد جستجو نمايد تا اطمينان پيدا كند كه مانعي نيست.

مسئله 584 اگر وظيفه او تيمّم است و نمي تواند تيمّم كند، بايد نايب بگيرد و كسي كه نايب مي شود بايد او را با دست خود او تيمّم دهد و اگر ممكن نباشد بايد نايب، دست خود را به چيزي كه تيمّم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستهاي او بكشد.

مسئله 585 اگر بعد از آنكه وارد تيمّم شد شك كند كه قسمت پيش از آن را فراموش كرده يا نه، اعتنا نكند و تيمّم او صحيح است، و نيز اگر بعد از به جا آوردن هر جزء شك كند كه درست به جا آورده يا نه اعتنا نكند و تيمّم او صحيح است.

مسئله 586 اگر بعد از مسح دست چپ شك كند كه درست تيمّم كرده يا نه، تيمّم او صحيح است.

مسئله 587 كسي كه وظيفه اش تيمّم است نبايد پيش از وقت نماز براي نماز تيمّم كند ولي اگر براي كار واجب ديگر يا مستحبّ، تيمّم كند و تا وقت نماز عذر او باقي باشد، مي تواند با همان تيمّم نماز بخواند.

مسئله 588 كسي كه وظيفه اش تيمّم است، اگر بداند تا آخر وقت عذر او باقي مي ماند، در وسعت وقت مي تواند با تيمّم نماز بخواند، و اگر اميد دارد كه عذر او بر طرف شود يا بداند

كه تا آخر وقت عذر او بر طرف مي شود نمي تواند در وسعت وقت با تيمّم نماز بخواند.

مسئله 589 كسي كه نمي تواند وضو بگيرد، يا غسل كند، مي تواند نمازهاي قضاي خود را با تيمّم بخواند هر چند احتمال بدهد كه بزودي عذر او برطرف مي شود.

مسئله 590 كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند، جايز است نمازهاي مستحبّي را كه مثل نافله هاي شبانه روز وقت معيّن دارد با تيمّم بخواند، حتّي در اوّل وقت.

مسئله 591 اگر به واسطه نداشتن آب يا عذر ديگري تيمّم كند، بعد از برطرف شدن عذر، تيمّم او باطل مي شود.

مسئله 592 چيزهايي كه وضو را باطل مي كند، تيمّم را هم باطل مي كند.

مسئله 593 كسي كه نمي تواند غسل كند، اگر چند غسل بر او واجب باشد، يك تيمّم به قصد همه آنها كافيست.

مسئله 594 اگر بدل از غسل جنابت يا غسلهاي ديگر تيمّم كند، لازم نيست وضو بگيرد يا تيمّم ديگري بدل از وضو كند.

مسئله 595 اگر بدل از غسل تيمّم كند و بعد كاري كه وضو را باطل مي كند براي او پيش آيد، چنانچه براي نمازهاي بعد نمي تواند غسل كند بايد وضو بگيرد، و اگر نمي تواند وضو بگيرد بايد بدل از وضو تيمّم نمايد.

مسئله 596 كسي كه وظيفه اش تيمّم است اگر براي كاري تيمّم كند، تا تيمّم و عذر او باقي است، كارهايي را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد، مي تواند به جا آورد، ولي اگر عذرش تنگي وقت بوده يا با داشتن آب براي نماز ميّت يا خوابيدن تيمّم كرده فقط كاري را كه براي آن تيمّم نموده مي تواند انجام دهد.

مسئله 597 اگر انسان عمداً كاري انجام دهد كه

مجبور شود براي نماز تيمّم كند نظير اينكه عمداً نماز را تأخير بيندازد تا وقت تنگ شود يا استعمال آب برايش ضرر داشته يا مي دانسته آب پيدا نمي كند و خود را جُنب كرده مستحب است نمازهايي را كه با تيمّم خوانده دوباره بخواند.

نماز
نماز

نماز مهمترين اعمال ديني است كه اگر قبول درگاه خداوند عالم شود، عبادتهاي ديگر هم قبول مي شود و اگر پذيرفته نشود اعمال ديگر هم قبول نمي شود. و همانطور كه اگر انسان شبانه روز پنج نوبت در نهر آبي شستشو كند چرك بر بدنش نمي ماند، نمازهاي پنجگانه هم انسان را از گناهان پاك مي كند. و سزاوار است كه انسان نماز را در اوّل وقت بخواند و كسي كه نماز را پست و سبك شمارد، مانند كسي است كه نماز نمي خواند، پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: كسي كه به نماز اهميّت ندهد و آن را سبك شمارد سزاوار عذاب آخرت است. روزي حضرت در مسجد تشريف داشتند مردي وارد و مشغول نماز شد و ركوع و سجودش را كامل به جا نياورد، حضرت فرمودند اگر اين مرد در حالي كه نمازش اينطور است از دنيا برود، به دين من از دنيا نرفته است، پس انسان بايد مواظب باشد كه به عجله و شتابزدگي نماز نخواند و در حال نماز به ياد خدا و با خضوع و خشوع و وقار باشد، و متوجّه باشد كه با چه كسي سخن مي گويد و خود را در مقابل عظمت و بزرگي خداوند عالم بسيار پست و ناچيز ببيند و اگر انسان در موقع نماز كاملاً به اين مطلب توجّه كند، از خود بي خبر مي شود. و

نيز بايد نمازگزار توبه و استغفار نمايد و گناهاني كه مانع قبول شدن نماز است، مانند حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات و ندادن خمس و زكات بلكه هر معصيتي را ترك كند، و همچنين سزاوار است كارهايي كه ثواب نماز را كم مي كند به جا نياورد، مثلاً در حال خواب آلودگي و خودداري از بول به نماز نايستد، و نيز كارهايي كه ثواب نماز را زياد مي كند به جا آورد، مثلاً انگشتري عقيق به دست كند و لباس پاكيزه بپوشد و شانه و مسواك كند و خود را خوشبو نمايد.

نمازهاي واجب

مسئله 598 نمازهاي واجب، پنج نماز است:

اوّل: نمازهاي يوميّه.

دوّم: نماز آيات.

سوم: نماز ميّت.

چهارم: نماز طواف واجب كعبه.

پنجم: نماز قضاي پدر و مادر كه بر پسر بزرگتر واجب است.

نمازهاي واجب يوميه

مسئله 599 نمازهاي واجب يوميه، نيز پنج نماز است:

1 و 2 - ظهر و عصر، هر كدام چهار ركعت.

3 - مغرب، سه ركعت.

4 - عشا، چهار ركعت.

5 - صبح، دو ركعت، و در سفر بايد نمازهاي چهار ركعتي را با شرايطي كه گفته مي شود دو ركعت خواند.

وقت نمازهاي يوميه

مسئله 600 اگر چوب يا چيزي مانند آن را كه شاخص مي گويند، راست در زمين هموار فرو برند صبح كه آفتاب بيرون مي آيد سايه آن به طرف مغرب مي افتد و هر چه آفتاب بالا مي آيد اين سايه كم مي شود و در شهرهاي ايران در اوّل ظهر شرعي به حدّاقلّ مي رسد و سپس سايه آن به طرف مشرق برمي گردد و هر چه خورشيد رو به مغرب مي رود سايه زيادتر مي گردد بنابراين وقتي سايه به حدّاقلّ رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن كرد معلوم مي شود ظهر شرعي شده است ولي در بعضي شهرها مثل مكّه مكّرمه كه گاهي موقع ظهر سايه به كلّي از بين مي رود بعد از آنكه سايه دوباره پيدا شد معلوم مي شود ظهر شده است.

مسئله 601 مغرب موقعي است كه سرخي طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مي شود، از بين برود.

مسئله 602 نزديك اذان صبح از طرف مشرق سپيده اي رو به بالا حركت مي كند كه آن را فجر اوّل گويند موقعي كه آن سپيده پهن شد فجر دوم، و اوّل وقت نماز صبح است.

مسئله 603 وقت نماز ظهر و عصر بعد از زوال تا مغرب) تقريباً يك ربع بعد از غروب آفتاب (ولي وقت فضيلت آنها از اوّل زوال است تا موقعي كه سايه شاخص به اندازه دو هفتم آن شود) تقريباً يك

ساعت و نيم بعد از ظهر (و وقت فضيلت عصر ادامه دارد تا موقعي كه سايه شاخص به چهار هفتم آن برسد (تقريباً سه ساعت بعد از ظهر) و وقت نماز مغرب و عشا بعد از مغرب است تا اوّل اذان صبح ولي وقت فضيلت آنها از مغرب است تا وقتي كه سرخي طرف مغرب از بين برود (يك ساعت و نيم بعد از غروب آفتاب) و وقت فضيلت عشا ادامه دارد تا ثلث شب (تقريباً ساعت نه و نيم) و وقت نماز صبح از اوّل طلوع فجر است تا طلوع آفتاب و وقت فضيلت آن از طلوع فجر است تا وقتي كه سرخي طرف مشرق پيدا شود (تقريباً يك ساعت بعد از طلوع فجر).

مسئله 604 آخر وقت نماز مغرب و عشا طلوع فجر است ولي اگر نماز مغرب يا عشا را تا نصف شب نخواند بهتر آن است كه تا قبل از اذان صبح بدون اينكه نيّت ادا يا قضا كند به جا آورد و بايد شب را براي نماز مغرب و عشا و نماز شب و مانند اينها از اوّل غروب تا اذان صبح حساب كرد، بنابراين تقريباً يازده ساعت و يك ربع بعد از ظهر شرعي نصف شب است.

مسئله 605 اگر كسي نماز عصر را عمداً قبل از نماز ظهر بخواند نمازش باطل است مگر اينكه تا مغرب بيشتر از به جا آوردن يك نماز وقت نباشد كه در اين فرض اگر كسي تا اين موقع نماز ظهر را نخواند نماز ظهر او قضا شده و بايد نماز عصر را بخواند، و اگر كسي پيش از اين وقت اشتباهاً تمام نماز عصر

را پيش از نماز ظهر بخواند نمازش صحيح است و احوط آن است كه آن را نماز ظهر قرار داده و چهار ركعت ديگر به قصد ما في الذّمّه به جا آورد و همينطور است در نماز مغرب و عشا.

مسئله 606 اگر پيش از خواندن نماز ظهر سهواً مشغول نماز عصر شود و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است، بايد نيّت را به نماز ظهر برگرداند و بعد از آنكه نماز را تمام كرد نماز عصر را بخواند و همينطور است در نماز مغرب و عشا.

مسئله 607 اگر به نيّت نماز ظهر مشغول نماز شود و در بين نماز يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده است، نمي تواند نيّت را به نماز عصر برگرداند بلكه بايد نماز را بشكند و نماز عصر را بخواند و همينطور است در نماز مغرب و عشا.

مسئله 608 موقعي انسان مي تواند مشغول نماز شود كه اطمينان كند وقت داخل شده است يا يك نفر ثقه به داخل شدن وقت خبر دهد. بنابراين اذان انسان وقت شناس و مورد اطمينان كافي است چنانكه به گفته منجّم ثقه هم مي توان اكتفا نمود.

مسئله 609 اگر يك نفر ثقه به داخل شدن وقت خبر دهد، يا انسان اطمينان پيدا كند كه وقت نماز شده و مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده نماز او باطل است و همچنين است اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده، ولي اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده نماز او صحيح است.

مسئله

610 اگر وقت نماز به قدري تنگ است كه به واسطه به جا آوردن بعضي از كارهاي مستحب نماز، مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود بايد آن مستحب را به جا نياورد. مثلاً اگر به واسطه خواندن قنوت و تسبيحات مستحبّي مقداري از نماز بعد از وقت خوانده مي شود بايد آنها را نخواند و اگر بخواند معصيت كرده ولي نماز او صحيح است.

مسئله 611 كسي كه به اندازه خواندن يك ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز را به نيّت ادا بخواند ولي نبايد عمداً نماز را تا اين وقت تأخير بيندازد.

مسئله 612 مستحب است انسان نماز را در اوّل وقت آن بخواند و راجع به آن خيلي سفارش شده است و هرچه به اوّل وقت نزديكتر باشد بهتر است مگر آنكه تأخير آن از جهتي بهتر باشد مثلاً صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند.

مسئله 613 اگر در بين نماز عصر شك كند كه نماز ظهر را خوانده يا نه، بايد نيّت را به نماز ظهر برگرداند، ولي اگر وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز، مغرب مي شود بايد به نيّت نماز عصر نماز را تمام كند و نماز ظهرش قضا ندارد و همچنين است در نماز مغرب و عشا.

مسئله 614 اگر انسان نمازي را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند و در بين نماز يادش بيايد نمازي را كه بايد پيش از آن بخواند نخوانده است مي تواند نيّت را به آن نماز برگرداند، مثلاً موقعي كه نماز عصر را احتياطاً مي خواند اگر يادش بيايد نماز ظهر را نخوانده است مي تواند نيّت را به نماز ظهر برگرداند.

مسئله 615 برگرداندن

نيّت از نماز قضا به نماز ادا و از نماز مستحب به نماز واجب جايز نيست.

مسئله 616 - اگر وقت نماز ادا وسعت داشته باشد، انسان مي تواند در بين نماز نيّت را به نماز قضا برگرداند.

نمازهاي مستحبّ

مسئله 617 نمازهاي مستحبّي زياد است و آنها را نافله گويند و بين نمازهاي مستحبّي به خواندن نافله هاي شبانه روز بيشتر سفارش شده و آنها در غير روز جمعه سي و چهار ركعت است كه هشت ركعت آن نافله ظهر و هشت ركعت نافله عصر و چهار ركعت نافله مغرب و دو ركعت نافله عشا و يازده ركعت نافله شب و دو ركعت نافله صبح مي باشد، و چون دو ركعت نافله عشا را بايد نشسته خواند، يك ركعت حساب مي شود. ولي در روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ظهر و عصر، چهار ركعت اضافه مي شود.

مسئله 618 از يازده ركعت نافله شب، هشت ركعت آن بايد به نيّت نافله شب و دو ركعت آن به نيّت نماز شفع و يك ركعت آن به نيّت وتر خوانده شود.

مسئله 619 كليه نوافل را بايد دو ركعت دو ركعت نظير نماز صبح خواند مگر نماز وتر را كه يك ركعت است و بايد بعد از به جا آوردن دو سجده تشهّد خواند و سلام داد.

مسئله 620 نمازهاي نافله را مي شود نشسته خواند، بلكه مي تواند در حال خوابيدن يا راه رفتن و سواري بخواند ولي اگر نشسته بخواند مستحب است دو برابر بخواند، مثلاً كسي كه نافله ظهر را كه هشت ركعت است نشسته مي خواند مستحب است شانزده ركعت بخواند و اگر در حال راه رفتن و سواره خواند لازم نيست رو به قبله

باشد چنانكه لازم نيست ركوع و سجده داشته باشد و گفتن ذكر ركوع و سجده كفايت مي كند.

مسئله 621 نمازهاي نافله را حتّي نافله عشا را در سفر مي توان خواند بجز نافله نماز ظهر و عصر كه نبايد خوانده شود.

وقت نمازهاي مستحبّ

مسئله 622 نافله ظهر پيش از نماز ظهر خوانده مي شود و وقت فضيلت آن از اوّل ظهر است تا موقعي كه سايه شاخص به اندازه دو هفتم آن شود) تقريباً يك ساعت و نيم بعد از ظهر (.

مسئله 623 نافله عصر پيش از نماز عصر خوانده مي شود و وقت فضيلت آن تا موقعي است كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود به چهار هفتم آن برسد (تقريباً سه ساعت بعد از ظهر).

مسئله 624 وقت فضيلت نافله مغرب بعد از تمام شدن نماز مغرب است تا وقتي كه سرخي طرف مغرب كه بعد از غروب كردن آفتاب در آسمان پيدا مي شود از بين برود (تقريباً يك ساعت و نيم بعد از غروب آفتاب).

مسئله 625 وقت فضيلت نافله عشا بعد از تمام شدن نماز عشا تا ثلث شب است (تقريباً ساعت ده) و بهتر است بعد از نماز عشا بلافاصله خوانده شود.

مسئله 626 نافله صبح پيش از نماز صبح خوانده مي شود و وقت فضيلت آن بعد از طلوع فجر است تا وقتي كه سرخي طرف مشرق پيدا شود (تقريباً يك ساعت بعد از طلوع فجر).

مسئله 627 وقت فضيلت نافله شب از نصف شب است تا اذان صبح و هر چه نزديك به اذان صبح خوانده شود فضيلتش بيشتر است.

مسئله 628 اوقات ذكر شده براي نوافل چنانكه گفته شد وقت فضيلت آنهاست، بنابراين نوافل

يوميه مانند نافله هاي ظهر و عصر را هر وقتي از روز بخواند اداست و نوافل ليليه را هم هر وقتي از شب بخواند در وقت خوانده است مثلاً كسي كه براي او سخت است نافله شب را بعد از نصف شب بخواند مي تواند آن را در اوّل شب به جا آورد. و همچنين كسي كه نماز ظهر و عصر را نزديك غروب مي خواند مي تواند نوافل آنها را هم همان وقت به نيّت ادا بخواند و همچنين اگر كسي نوافلي را كه بايد قبل از نماز واجب بخواند نظير نافله ظهر و عصر بعد از آنها بخواند، يا نوافلي كه بايد بعد از نماز واجبي بخواند نظير نافله مغرب قبل از آن بخواند نيز اداست.

احكام نماز غفيله

مسئله 629 يكي از نمازهاي مستحبّي، نماز غفيله است كه بين نماز مغرب و عشا خوانده مي شود و وقت فضيلت آن بعد از نماز مغرب است تا وقتي كه سرخي طرف مغرب از بين برود و تا طلوع فجر هر وقت بخوانند اداست. و در ركعت اوّل بعد از حمد بايد به جاي سوره اين آيه را بخوانند:

«وَ ذَاالنُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادي فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ». (33)

و در ركعت دوّم بعد از حمد به جاي سوره اين آيه را بخوانند:

«وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلّا هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلّا يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلّا في كِتابٍ مُبينٍ».

(34)

و در قنوت بگويند:

«أَللَّهُمَّ إِنّي أَسْأَلُكَ بِمَفاتِحِ الْغَيْبِ الَّتي لا يَعْلَمُها إِلّا أَنْتَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَفْعَلَ بي كَذا وَ كَذا» (35)،

و به جاي كذا و كذا حاجتهاي خود را بگويند، و بعد بگويند:

«أَللَّهُمَّ أَنْتَ وَلِيُّ نِعْمَتي وَ الْقادِرُ عَلي طَلِبَتي تَعْلَمُ حاجَتي فَأَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ وَ عليهم السلام لَمَّا قَضَيْتَها لي». (36)

مسئله 630 دو ركعت از نافله مغرب را مي توان به صورت نماز غفيله به جا آورد.

احكام قبله

مسئله 631 كعبه كه در مكّه معظّمه مي باشد قبله است، و بايد به سمت آن نماز خواند، ولي كسي كه دور است اگر طوري بايستد كه بگويند رو به قبله نماز مي خواند كافي است و همچنين است كارهاي ديگري مانند سر بريدن حيوانات، كه بايد رو به قبله انجام گيرد.

مسئله 632 كسي كه نماز را نشسته يا ايستاده مي خواند بايد صورت و سينه و شكم او رو به قبله باشد و بقيه بدن او لازم نيست رو به قبله باشد.

مسئله 633 كسي كه نمي تواند نشسته نماز بخواند بايد در حال نماز به پهلوي راست طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد، و اگر ممكن نيست بايد به پهلوي چپ طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد، و اگر اين را هم نتواند بايد به پشت بخوابد طوري كه كف پاي او رو به قبله باشد.

مسئله 634 - نماز احتياط و سجده و تشهّد فراموش شده را بايد رو به قبله به جا آورد و در سجده سهو هم بهتر همين است.

مسئله 635 كسي كه مي خواهد نماز بخواند، بايد براي پيدا كردن

قبله كوشش نمايد تا اطمينان پيدا كند قبله كدام طرف است، و مي تواند به گفته يك نفر ثقه يا به قول كسي كه از روي قاعده علمي قبله را مي شناسد گرچه فاسق يا كافر باشد و گمان هم پيدا نشود عمل كند و همچنين است محراب مسجد مسلمانان يا قبرهاي آنان يا گفته صاحب خانه و رستوران و مانند آن.

مسئله 636 اگر براي پيدا كردن قبله وسيله اي ندارد يا با اينكه كوشش كرده گمانش به طرفي نمي رود خواندن نماز به يك طرف كافي است.

مسئله 637 كسي كه مي خواهد به چند طرف نماز بخواند، اگر بخواهد نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشا را بخواند بهتر آن است كه نماز اوّل را به هر چند طرف كه مي خواهد، بخواند، بعد نماز دوّم را شروع كند.

مسئله 638 كسي كه اطمينان به قبله ندارد، اگر بخواهد غير از نماز كاري كند كه بايد رو به قبله انجام داد، مثلاً بخواهد سر حيواني را ببرد يا مسلماني را دفن كند، بايد به گمان عمل كند، و اگر گمان ممكن نيست به هر طرف كه انجام دهد صحيح است.

مسئله 639 اگر كسي در بين نماز بفهمد رو به قبله نيست، اگر انحرافش به سمت راست يا سمت چپ قبله نرسيده نماز او صحيح است و اگر به سمت راست يا سمت چپ قبله رسيده يا پشت به قبله بوده بايد نماز را بشكند و دوباره رو به قبله بخواند و اگر وقت ندارد، در بين نماز به قبله برمي گردد و نماز را تمام مي كند و نمازش صحيح است.

مسئله 640 اگر بعد از نماز فهميد كه نماز او رو به

قبله نبوده است اگر انحراف به سمت راست يا سمت چپ قبله نرسيده نماز صحيح است و اگر به سمت راست يا سمت چپ قبله رسيده و يا پشت به قبله بوده، اگر در وقت است بايد نماز را دوباره بخواند ولي اگر خارج وقت است قضا لازم نيست.

مسئله 641 اگر فهميد حيواني را رو به قبله ذبح نكرده است آن حيوان حلال است.

مسئله 642 اگر بعد از دفن ميّت معلوم شد كه رو به قبله دفن نشده است، اگر ممكن است و موجب هتك او هم نباشد، بايد نبش قبر كنند و او را رو به قبله دفن كنند.

احكام پوشانيدن بدن در نماز

مسئله 643 مرد بايد در حال نماز، گرچه كسي او را نمي بيند عورتين خود را بپوشاند و بهتر است از ناف تا زانو را هم بپوشاند.

مسئله 644 زن بايد در موقع نماز، تمام بدن حتّي سر و موي خود را بپوشاند ولي پوشاندن صورت به مقداري كه در وضو شسته مي شود و دستها تا مچ و پاها تا مچ لازم نيست، امّا براي آنكه اطمينان كند كه مقدار واجب را پوشانده است بايد مقداري از اطراف صورت و قدري پايين تر از مچ را هم بپوشاند.

مسئله 645 موقعي كه انسان قضاي سجده يا تشهّد فراموش شده را به جا مي آورد، بلكه در موقع سجده سهو هم بايد خود را مثل موقع نماز بپوشاند.

مسئله 646 اگر انسان عمداً جايي را كه در نماز بايد بپوشاند، نپوشاند نمازش باطل است ولي اگر از روي ندانستن مسئله باشد لازم نيست نمازش را دوباره بخواند.

مسئله 647 اگر در بين نماز بفهمد جايي كه بايد بپوشاند، پيداست بايد آن را بپوشاند

و چنانچه پوشاندن آن ممكن نباشد نماز او باطل است ولي اگر بعد از نماز بفهمد نمازش اشكال ندارد.

مسئله 648 انسان بايد در نماز بدن خود را بپوشاند گرچه با برگ درختان باشد، ولي گِل ساتر نيست.

مسئله 649 اگر چيزي ندارد كه در نماز خود را با آن بپوشاند چنانچه احتمال دهد كه پيدا مي كند، بايد نماز را تأخير بيندازد.

مسئله 650 اگر براي پوشاندن خود چيزي نداشته باشد، در صورتي كه نامحرم او را مي بيند بايد نشسته نماز بخواند و عورت خود را با ران خود بپوشاند، و اگر كسي او را نمي بيند ايستاده نماز بخواند و جلوي خود را با دست بپوشاند و در هر دو حال ركوع و سجود را با اشاره انجام دهد.

لباس نمازگزار

مسئله 651 لباس نمازگزار شش شرط دارد:

شرط اوّل: لباس و بدن نمازگزار پاك باشد و اگر كسي عمداً و در حال اختيار و با علم، با بدن و لباس نجس نماز بخواند نمازش باطل است، ولي اگر در حال ناچاري يا ندانستن اينكه لباس يا بدن او نجس است يا ندانستن مسئله باشد، مانعي ندارد.

مسئله 652 اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است و در بين نماز يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسئله 653 كسي كه در وسعت وقت مشغول نماز است اگر در بين نماز بدن يا لباس او نجس شود بايد در بين نماز، اگر مي تواند بدن يا لباس را آب بكشد يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده لباس را بيرون آورد و اگر نمي تواند بايد نماز را بشكند و با بدن

و لباس پاك نماز بخواند و كسي كه در تنگي وقت نماز مي خواند اگر مي تواند بايد بدن يا لباس را تطهير كند و اگر نمي تواند بايد اگر ممكن است لباس را بيرون آورد و به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز را تمام كند و اگر ممكن نيست بايد با همان حال نماز را تمام كند و نمازش صحيح است.

مسئله 654 كسي كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك دارد، چنانچه نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه بدن يا لباسش نجس بوده، نماز او صحيح است.

مسئله 655 اگر لباس را آب بكشد و اطمينان كند كه پاك شده است و با آن نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد پاك نشده نمازش صحيح است.

مسئله 656 هرگاه اطمينان كند خوني كه در بدن يا لباس اوست خون نجسي است كه نماز با آن صحيح است، مثلاً اطمينان كند خون زخم و دمل است، چنانچه بعد از نماز بفهمد خوني بوده كه نماز با آن باطل است، نمازش صحيح است.

مسئله 657 كسي كه يك لباس دارد اگر بدن و لباسش نجس شود و به اندازه آب كشيدن يكي از آنها آب داشته باشد چنانچه بتواند لباسش را بيرون آورد بايد بدن را آب بكشد و نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته شد به جا آورد و اگر به واسطه سرما يا عذر ديگر نتواند لباس را بيرون آورد هر يك از بدن يا لباس را مي تواند آب بكشد چه نجاست هر دو مساوي باشد يا نباشد.

مسئله 658 كسي كه دو لباس دارد، اگر بداند يكي از آنها نجس است و

نتواند آنها را آب بكشد و نداند كداميك از آنهاست، چنانچه وقت دارد بايد با هر يك، يك نماز بخواند، ولي اگر وقت تنگ است بايد نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته شد به جا آورد و لازم نيست آن نماز را با لباس پاك قضا نمايد.

مسئله 659 شرط دوّم: لباس نمازگزار بايد مباح باشد.

مسئله 660 اگر فراموش كند كه لباس او غصبي است و با آن نماز بخواند، اگر خودش غصب كرده باشد، بهتر است آن نماز را دوباره بخواند.

مسئله 661 اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبي است و در بين نماز بفهمد، اگر مي تواند آن را بيرون بياورد و اگر نمي تواند، بايد نماز را بشكند و با لباس غير غصبي نماز بخواند.

مسئله 662 اگر با پولي كه خمس يا زكات آن را نداده لباس بخرد، نبايد با آن لباس نماز بخواند.

مسئله 663 شرط سوّم: بايد لباس نمازگزار از اجزاي حيوان مرده اي كه خون جهنده دارد نباشد و اگر كسي عمداً و در حال اختيار و با دانستن اينكه لباس او از مردار است و با علم به مسئله، در آن نماز بخواند نماز او باطل است ولي اگر سهواً يا در حال ناچاري يا ندانستن اينكه لباس او از مردار است يا ندانستن مسئله باشد اشكال ندارد.

مسئله 664 اگر از چيزي مانند مو و پشم حيوان مرده كه روح ندارد لباس تهيه كرده باشند نماز خواندن در آن اشكال ندارد و همچنين اگر چيزي از آن مانند گوشت و پوست و مو و پشم و استخوان همراه نمازگزار باشد مانعي ندارد.

مسئله 665 با لباسهاي چرمي كه از بازار

مسلمين تهيه مي شود اگر شك داشته باشد كه از حيواني است كه ذبح شرعي شده يا نه، مي توان نماز خواند امّا با لباسهاي چرمي كه از ممالك غير اسلامي آورده مي شود نماز با آن جايز نيست ولي اگر شكّ داشته باشد كه چرم مصنوعي است يا چرم واقعي نماز خواندن با آن اشكال ندارد.

مسئله 666 شرط چهارم: لباس نمازگزار بايد از حيوان حرام گوشت نباشد و اگر كسي عمداً و در حال اختيار و با دانستن اينكه لباس او از حيوان حرام گوشت است و با علم به مسئله در آن نماز بخواند نماز او باطل است ولي اگر سهواً يا در حال ناچاري يا ندانستن اينكه لباس او از حيوان حرام گوشت است يا ندانستن مسئله باشد اشكال ندارد.

مسئله 667 اگر چيزهايي از حيوان حرام گوشت همراه نمازگزار باشد نظير موي گربه و مرواريد و تكمه صدف و مانند اينها اشكال ندارد.

مسئله 668 اگر شك داشته باشد كه لباسي از حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت، اگر در مملكت اسلامي تهيه شده باشد نماز خواندن با آن مانعي ندارد ولي اگر در مملكت غير اسلامي تهيه شده باشد، در مثل پوست نماز باطل است و در مثل پشم و مو اشكال ندارد.

مسئله 669 با پوست سنجاب و خز نماز خواندن اشكال ندارد.

مسئله 670 شرط پنجم و ششم: پوشيدن لباس طلاباف و ابريشم خالص براي مرد حرام و نماز با آن باطل است و اگر كسي عمداً و در حال اختيار و با دانستن اينكه لباس او طلاباف يا ابريشم خالص است و با علم به مسئله، نماز در آن بخواند نماز او باطل

است ولي اگر سهواً يا در حال ناچاري يا ندانستن اينكه لباس او طلاباف يا ابريشم خالص است يا ندانستن مسئله باشد اشكال ندارد.

مسئله 671 زينت كردن به طلا مثل آويختن زنجير طلا به سينه و انگشتر طلا به دست كردن و بستن ساعت مچي طلا و مانند اينها براي مرد حرام و نماز خواندن با آنها باطل است.

مسئله 672 چيزهايي از ابريشم خالص و طلا كه صدق لباس و زينت نمي كند و همچنين لباسهاي طلاباف و ابريشم كه ساتر عورت نيستند نظير عرقچين و جوراب كوتاه و دستمال در نماز و غير نماز براي مرد اشكال ندارد.

مسئله 673 پوشيدن لباس طلاباف و ابريشم خالص و زينت نمودن به طلا براي زنان در نماز و غير نماز اشكال ندارد بلكه استحباب زينت نمودن آنها به طلا در نماز خالي از وجه نيست.

احكام لباس نمازگزار

مسئله 674 نماز خواندن در زير لحاف يا روي تشك نجس يا ابريشم خالص و مانند اينها اشكال ندارد مگر آنكه صدق لباس كند و مجرد روي خود كشيدن يا روي آن خوابيدن و نماز خواندن مانعي ندارد.

مسئله 675 كسي كه لباس ندارد يا لباس دارد و جايز نيست در آن نماز بخواند، اگر ممكن باشد بايد تهيه نمايد گرچه به خريدن يا عاريه نمودن باشد ولي اگر تهيه نمودن براي او مشقّت داشته باشد بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

مسئله 676 اگر مرد لباس زنانه و زن لباس مردانه بپوشد در صورتي كه زيّ و روش خود قرار دهد حرام است، بنابراين پوشيدن آن به طور موقّت نظير تعزيه ها و يا پوشيدن زن لباس مرد را براي دفع

سرما مانعي ندارد و در هر صورت اگر با آن لباس نماز بخواند نماز صحيح است.

مسئله 677 پوشيدن لباسي كه پارچه يا رنگ يا دوخت آن براي كسي كه مي خواهد آن را بپوشد معمول نيست در صورتي كه زيّ خود قرار دهد حرام است بنابراين پوشيدن به طور موقّت نظير فيلمها مانعي ندارد و در هر صورت اگر با آن لباس نماز بخواند نمازش صحيح است.

مسئله 678 پوشيدن لباس اعداء دين نظير كراوات و پاپيون در صورتي كه زيّ و روش خود قرار دهد حرام است ولي اگر با آن لباس نماز بخواند نمازش صحيح است.

مسئله 679 اگر در بدن يا لباس نمازگزار خون زخم يا جراحت يا دمل باشد، چنانچه طوري است كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس براي بيشتر مردم يا براي خصوص او سخت است، تا وقتي كه زخم يا جراحت يا دمل خوب نشده است، مي تواند با آن خون نماز بخواند و همچنين است اگر چركي كه با خون بيرون آمده يا دوايي كه روي زخم گذاشته اند و نجس شده، در بدن يا لباس او باشد.

مسئله 680 اگر جايي از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد به واسطه زخم نجس شود، جايز نيست با آن نماز بخواند. ولي اگر مقداري از بدن يا لباس كه معمولاً به واسطه زخم آلوده مي شود، به آن زخم نجس شود، نماز خواندن با آن مانعي ندارد.

مسئله 681 اگر از توي دهان و بيني و مانند اينها خوني به بدن يا لباس برسد، نبايد با آن نماز بخواند. ولي با خون بواسير مي شود نماز خواند گرچه دانه هايش در داخل باشد.

مسئله

682 اگر چند زخم در بدن باشد و به طوري نزديك هم باشند كه يك زخم حساب شود، تا وقتي همه خوب نشده اند، نماز خواندن با خون آنها اشكال ندارد، ولي اگر به قدري از هم دور باشند كه هر كدام يك زخم حساب شود، هر كدام كه خوب شد بايد براي نماز بدن و لباس را از خون آن آب بكشد.

مسئله 683 اگر بدن يا لباس به مقدار كمتر از درهم) تقريباً به اندازه ناخن بزرگ (به خون آلوده باشد نماز خواندن با آن جايز است، گرچه آن خون نجس مي باشد.

مسئله 684 هرگاه خون در چند جاي بدن يا لباس باشد در صورتي كه روي هم كمتر از درهم باشد نماز خواندن با آن اشكال ندارد.

مسئله 685 خوني كه به لباس بي آستر بريزد و به پشت آن برسد، يك خون حساب مي شود همينطور اگر خون روي لباسي كه آستر دارد بريزد و به آستر آن برسد نيز يك خون حساب مي شود.

مسئله 686 اگر خون بدن يا لباس كمتر از درهم باشد و رطوبتي به آن برسد در صورتي كه خون و رطوبتي كه به آن رسيده به اندازه درهم يا بيشتر شود و اطراف را آلوده كند، نماز با آن باطل است.

مسئله 687 اگر بدن يا لباس خوني نباشد ولي به واسطه رسيدن به خون نجس شود اگر مقداري كه نجس شده كمتر از درهم باشد، مي شود با آن نماز خواند.

مسئله 688 اگر لباسهاي كوچك نمازگزار مثل عرقچين و جوراب كه نمي شود با آنها عورت را پوشاند نجس باشد چنانچه از مردار يا حيوان حرام گوشت درست نشده باشد، نماز با آنها صحيح است

و نيز اگر با انگشتري نجس نماز بخواند اشكال ندارد.

مسئله 689 اگر چيز نجسي نظير لباس و دستمال گرچه بشود با آن عورت را پوشاند همراه نمازگزار باشد اشكال ندارد.

مسئله 690 زني كه پرستار بچّه است و بيشتر از يك لباس ندارد، هرگاه شبانه روزي يك مرتبه لباس خود را آب بكشد، گرچه تا روز ديگر لباس به بول بچّه نجس شود، مي تواند با آن لباس نماز بخواند. و نيز اگر بيشتر از يك لباس دارد ولي ناچار است كه همه آنها را بپوشد، چنانچه شبانه روزي يك مرتبه همه آنها را آب بكشد كافي است.

مستحبّات و مكروهات لباس نمازگزار

مسئله 691 شش چيز در لباس نمازگزار مستحب است كه از آن جمله است:

1 - عمامه با تحت الحنك.

2 - پوشيدن عبا.

3 - پوشيدن لباس سفيد.

4 - پوشيدن پاكيزه ترين لباسها.

5 - استعمال بوي خوش.

6 - دست كردن انگشتري عقيق.

مسئله 692 هشت چيز در لباس نمازگزار مكروه است و از آن جمله است:

1 - پوشيدن لباس سياه.

2 - پوشيدن لباس كثيف.

3 - پوشيدن لباس تنگ.

4 - پوشيدن لباس شرابخوار.

5 - پوشيدن لباس كسي كه از نجاست پرهيز نمي كند.

6 - پوشيدن لباسي كه نقش صورت دارد.

7 - باز بودن دكمه هاي لباس.

8 - دست كردن انگشتري كه نقش صورت دارد.

مكان نمازگزار

مسئله 693 مكان نمازگزار سه شرط دارد:

شرط اوّل: بايد مكان نمازگزار مباح باشد، و در ملك غصبي يا روي فرش و تخت غصبي و مانند اينها نماز نخوانند ولي نماز خواندن در زير سقف و خيمه غصبي مانعي ندارد، همينطور اگر سهواً يا در حال ناچاري يا ندانستن اينكه مكان او غصبي است يا ندانستن مسئله باشد اشكال ندارد.

مسئله 694 بايد در ملكي كه منفعت آن مال ديگري است يا ديگري در آن حقّي دارد بدون اجازه او نماز نخوانند مثلاً اگر ميّت وصيّت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفي برسانند تا وقتي ثلث را جدا نكرده اند بايد در ملك او نماز نخوانند، مگر از حاكم شرع اجازه بگيرند.

مسئله 695 كسي كه در مسجد نشسته، ديگري نمي تواند جاي او را غصب كند و در آنجا نماز بخواند.

مسئله 696 كسي كه در ملكي با ديگري شريك است اگر سهم او جدا نباشد، بدون اجازه شريكش نمي تواند در آن ملك تصرّف كند يا نماز بخواند. مگر شريك

حاضر به تفكيك نباشد يا پيدا كردن او مشكل باشد كه در اين صورت بايد از حاكم شرع اجازه بگيرد.

مسئله 697 اگر با پولي كه خمس و زكات آن را نداده ملكي بخرد، تصرّف و نماز خواندنِ او در آن ملك حرام است.

مسئله 698 هرگاه رضايت صاحب ملك از قرائن روشن باشد نظير رستوران ها، تصرّف و نماز خواندن در آن اشكال ندارد هر چند به زبان نگويد و بالعكس اگر با زبان اجازه دهد امّا بداند قلباً راضي نيست تصرّف و نماز خواندن در آن مكان جايز نيست.

مسئله 699 تصرّف و نماز خواندن در ملكِ ميّتي كه خمس يا زكات يا چيزي به مردم بدهكار است حرام است.

مسئله 700 اگر بعضي از ورثه ميّت، صغير يا ديوانه يا غايب باشند تصرّف و نماز خواندن در ملك او بدون اذن وليّ شرعي حرام است، ولي تصرّفاتي كه براي برداشتن ميّت معمول است اشكال ندارد.

مسئله 701 در زمينهاي بزرگ زراعتي يا غير زراعتي كه ديوار ندارد نماز خواندن و نشستن و خوابيدن و قضاي حاجت نمودن و مانند اينها اشكال ندارد.

مسئله 702 شرط دوّم: مكان نمازگزار بايد بي حركت باشد ولي اگر سهواً يا در حال ناچاري يا ندانستن اينكه مكان او متحرّك است يا ندانستن مسئله باشد اشكال ندارد.

مسئله 703 شرط سوّم: جاي پيشاني نمازگزار از جاي زانوها و سر انگشتان پا و دو كف دست او بيش از چهار انگشت بسته پست تر يا بلندتر نباشد ولي اگر سهواً يا در حال ناچاري يا ندانستن اينكه جاي پيشاني او بلندتر يا پست تر است يا ندانستن مسئله باشد، اشكال ندارد.

احكام مكان نمازگزار

مسئله 704 در جايي كه به واسطه احتمال

باد و باران و زيادي جمعيت و مانند اينها اطمينان ندارد كه بتواند نماز را تمام كند، اگر شروع كرد و به مانعي بر نخورد، نمازش صحيح است.

مسئله 705 در جايي كه ماندن در آن حرام است مانند مجلسي كه در آن معصيت مي شود و زير سقفي كه نزديك است خراب شود و بودن مرد و زن نامحرم در جايي كه كسي آنجا نيست، بايد نماز نخواند ولي اگر خواند باطل نيست.

مسئله 706 در جايي كه سقف آن كوتاه است و نمي توان در آنجا راست ايستاد يا به اندازه اي كوچك است كه جاي ركوع و سجود نيست نمي شود نماز خواند ولي اگر ناچار شود در چنين جايي نماز بخواند، بايد به قدري كه ممكن است قيام و ركوع و سجود را به جا آورد.

مسئله 707 انسان بايد رعايت ادب را بكند و جلوتر از قبر پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و امام عليه السلام نماز نخواند و چنانچه نماز خواندن بي احترامي باشد حرام است ولي نماز باطل نيست.

مسئله 708 مكان نمازگزار اگر نجس است بايد طوري تَر نباشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد ولي جايي كه پيشاني را بر آن مي گذارد اگر نجس باشد گرچه خشك هم باشد نماز باطل است ولي اگر مهر پاك را در جايي كه نجس است بگذارند و بر آن سجده كنند اشكال ندارد، و مستحب است كه مكان نمازگزار اصلاً نجس نباشد.

مسئله 709 اگر در نماز، زن هم رديف مرد يا جلوتر از او باشد اشكال ندارد گرچه بين آنها فاصله اي نظير پرده نباشد ولي مستحب است زن عقب تر از مرد بايستد و جاي سجده

او از جاي ايستادن مرد كمي عقب تر باشد و اگر برابر هم باشند ده ذرع) تقريباً پنج متر (ميان آنها فاصله باشد.

مسئله 710 خواندن نماز واجب در كعبه و بر بام آن اشكال ندارد گرچه مكروه است ولي خواندن نماز مستحب در كعبه و بر بام آن مكروه هم نيست بلكه مستحب است داخل كعبه مقابل هر ركني دو ركعت نماز بخوانند.

مسئله 711 در شرع مقدّس اسلام خصوصاً براي همسايگان مسجد بسيار سفارش شده است كه نماز را در مسجد بخوانند و بهتر از همه مسجدها مسجد الحرام است كه نماز در آن برابر با يك ميليون نماز است و مسجد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم كه برابر با ده هزار نماز است.

مسئله 712 معاشرت با افرادي كه با مسجد سر و كار ندارند و خريد و فروش با آنها و زن گرفتن و زن دادن به آنها مكروه است.

مستحبّات و مكروهات مكان نماز گزار

مسئله 713 نماز در حرم مطهر پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم و حرم و رواق و صحن امامان عليهم السلام مستحب بلكه بهتر از مسجد است و برابر با دويست هزار نماز است.

مسئله 714 براي زنها نماز خواندن در خانه بلكه در اطاق عقب بهتر است ولي اگر بتوانند كاملاً خود را از نامحرم حفظ كنند بهتر است در مسجد نماز بخوانند.

مسئله 715 زياد رفتن به مسجد و رفتن در مسجدي كه نمازگزار ندارد مستحب است و همسايه مسجد اگر عذري نداشته باشد، مكروه است در غير مسجد نماز بخواند.

مسئله 716 نماز خواندن در دوازده جا مكروه است:

1 - حمام.

2 - زمين نمكزار.

3 - مقابل انسان.

4 - مقابل دري كه باز است.

5

- جاده، خيابان و كوچه.

6 - مقابل آتش و چراغ.

7 - آشپزخانه.

8 - مقابل چاه و چاله اي كه محلّ بول باشد.

9 - مقابل عكس و مجسمه چيزي كه روح دارد، مگر آنكه روي آن پرده بكشند.

10 - اطاقي كه جُنُب در آن باشد.

11 - جايي كه عكس در آنجا باشد گرچه روبروي نمازگزار نباشد.

12 - قبرستان.

احكام مسجد

مسئله 717 نجس كردن هر جايي از مسجد و حرم امامان عليهم السلام و فرش آنها حرام و تطهير كردن آنها فوراً واجب است و اگر نتواند ولو با كمك گرفتن، بايد به كسي كه مي تواند اطلاع دهد و اگر براي تطهير احتياج به خراب كردن باشد بايد خراب كند و دوباره بسازد.

مسئله 718 اگر مسجدي را غصب كنند و به جاي آن خانه و مانند آن بسازند كه ديگر به آن مسجد نگويند باز هم نجس كردن آن حرام و تطهير آن واجب است.

مسئله 719 بردن عين نجس و متنجّس در مسجد اشكال ندارد مگر آنكه بي احترامي به مسجد باشد.

مسئله 720 تشكيل مراسم مذهبي نظير سوگواريها و جشنها در مسجد اشكال ندارد.

مسئله 721 زينت كردن مسجد به طلا و صورت چيزهايي كه روح دارد، مكروه است.

مسئله 722 اگر مسجد خراب شود فروختن آن و درب و پنجره و چيزهاي ديگر آن بدون اذن حاكم شرع جايز نيست و اگر مسجد طوري خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد مي توانند آن را خراب كنند و دوباره بسازند بلكه مي توانند مسجدي را كه خراب نشده براي احتياج مردم خراب كنند و بزرگتر بسازند.

مسئله 723 ساختن مسجد و تعمير و تميز كردن و روشن كردن چراغ در آن و مانند اينها

مستحب است.

مسئله 724 - براي كسي كه مي خواهد به مسجد برود، شش امر مستحب است:

1 - خود را خوشبو كند.

2 - لباس پاكيزه بپوشد.

3 - ته كفش خود را وارسي كند كه نجاستي به آن نباشد.

4 - موقع داخل شدن، اوّل پاي راست را، و موقع بيرون آمدن، اوّل پاي چپ را بگذارد.

5 - زودتر از ديگران به مسجد برود و ديرتر از ديگران از مسجد بيرون بيايد.

6 - دو ركعت نماز به قصد تحيت و احترام مسجد بخواند.

مسئله 725 در مسجد و حرم امامان عليهم السلام شش امر مكروه است:

1 - خوابيدن.

2 - انجام كاري يا صحبتي درباره دنيا.

3 - كثيف نمودن آنجا.

4 - بلند كردن صدا.

5 - راه دادن بچّه و ديوانه (در صورت ايجاد مزاحمت).

6 - وارد شدن كسي كه بوي دهان يا لباس يا بدن او مردم را اذيت مي كند.

احكام اذان و اقامه

مسئله 726 براي مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاي واجب يوميه اذان و اقامه بگويند و راجع به آن خصوصاً براي نماز صبح و مغرب زياد سفارش شده است و روايت است اگر كسي اذان و اقامه بگويد دو صف از ملائكه به او اقتدا مي كنند و اگر فقط اقامه بگويد يك صف از ملائكه به او اقتدا مي كنند، و براي نمازهاي ديگر چه واجب و چه مستحب، جايز نيست و مستحب است پيش از نمازهاي واجب غير يوميه نظير نماز آيات و نماز ميّت سه مرتبه «اَلصَّلوة» بگويند.

مسئله 727 مستحب است از روزي كه بچّه به دنيا مي آيد تا پيش از آنكه بند نافش بيفتد، در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه بگويند.

مسئله 728

اذان هيجده جمله است:

چهار مرتبه: «اَللَّهُ أَكْبَرُ».

دو مرتبه: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ».

دو مرتبه: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ».

دو مرتبه: «حَيَّ عَلَي الصَّلوةِ».

دو مرتبه:»حَيَّ عَلَي الْفَلاحِ «.

دو مرتبه: «حَيَّ عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ».

دو مرتبه: «اَللَّهُ أَكْبَرُ».

دو مرتبه: «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ».

و اقامه هفده جمله است يعني دو مرتبه «اَللَّهُ أَكْبَرُ» از اوّل اذان، و يك مرتبه «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» از آخر آن كم مي شود و بعد از گفتن «حَيَّ عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ» بايد دو مرتبه «قَدْ قامَتِ الصَّلوةُ» اضافه نمود.

مسئله 729 (أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ اللَّهِ» جزو اذان و اقامه نيست ولي مستحب است بعد از «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَداً رَسُولُ اللَّهِ»، دو مرتبه گفته شود (مستحب در مستحب)، لكن چون فعلاً شعار شيعه است، بايد گفته شود.

ترجمه اذان و اقامه

«اَللَّهُ أَكْبَرُ» يعني خداي تعالي بزرگ تر از آن است كه او را وصف كنند.

«أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» يعني شهادت مي دهم كه غير خدايي كه يكتا و بي همتا است خداي ديگري نيست.

«أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» يعني شهادت مي دهم كه حضرت محمّد بن عبداللَّه صلي الله عليه وآله وسلم پيامبر و فرستاده خداي تعالي است.

«أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً اَميرُ المُؤْمِنينَ وَ وَلِيُّ اللَّهِ» يعني شهادت مي دهم كه حضرت علي عليه السلام اميرالمؤمنين و وليّ خدا بر همه خلق است.

«حَيَّ عَلَي الصَّلاةِ» يعني بشتاب براي نماز.

«حَيَّ عَلَي الْفَلاحِ» يعني بشتاب براي رستگاري.

«حَيَّ عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ» يعني بشتاب براي بهترين كارها كه نماز است.

«قَدْ قامَتِ الصَّلاةُ» يعني به تحقيق نماز بر پا شد.

«لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» يعني خدايي سزاوار پرستش نيست مگر خدايي كه يكتا و بي همتا است.

مسئله 730 بين جمله هاي اذان و اقامه بايد خيلي فاصله نشود

و اگر بين آنها بيشتر از معمول فاصله بيندازد، بايد دوباره آن را از سر بگيرد.

مسئله 731 اگر در اذان و اقامه صدا را در گلو بيندازد چنانچه غنا شود، حرام و اگر غنا نشود مكروه است.

مسئله 732 در هر موردي كه بين نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشا فاصله نيندازد، اذاني كه براي نماز اوّل گفته، كافي است.

مسئله 733 اگر براي نماز جماعتي اذان و اقامه گفته باشند، كسي كه با آن جماعت نماز مي خواند نبايد براي نماز خود اذان و اقامه بگويد.

مسئله 734 در جايي كه عده اي مشغول نماز جماعتند، يا نماز آنان تازه تمام شده و صَفها به هم نخورده است، اگر انسان بخواهد فرادي يا با جماعت ديگري كه بر پا مي شود نماز بخواند مي تواند اذان و اقامه را نگويد.

مسئله 735 كسي كه اذان و اقامه ديگري را شنيده، چه با او گفته باشد يا نه، در صورتي كه بين آن اذان و اقامه و نمازي كه مي خواهد بخواند زياد فاصله نشده باشد، مي تواند براي نماز خود اذان و اقامه نگويد.

مسئله 736 اگر مرد اذان زن نامحرم را با قصد لذّت بشنود، اذان از او ساقط مي شود گرچه گناه نموده است.

مسئله 737 اذان و اقامه نماز جماعت را لازم نيست مرد بگويد.

مسئله 738 اقامه بايد بعد از اذان گفته شود و اگر قبل از اذان بگويند صحيح نيست.

مسئله 739 اگر كلمات اذان و اقامه را بدون ترتيب بگويد، مثلاً حيّ علي الفلاح را پيش از حيّ علي الصّلاة بگويد بايد از جايي كه ترتيب به هم خورده، دوباره بگويد.

مسئله 740 بايد بين اذان و اقامه فاصله ندهد و اگر

بين آنها به قدري فاصله دهد كه اذاني را كه گفته اذان اين اقامه حساب نشود مستحب است دوباره اذان و اقامه را بگويد و نيز اگر بين اذان و اقامه و نماز به قدري فاصله دهد كه اذان و اقامه آن نماز حساب نشود، مستحب است دوباره براي آن نماز، اذان و اقامه بگويد.

مسئله 741 اذان و اقامه بايد به عربي صحيح گفته شود، پس اگر به عربي غلط مغيّر معني بگويد، يا ترجمه آنها را بگويد صحيح نيست.

مسئله 742 اذان و اقامه بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود و اگر عمداً يا از روي فراموشي پيش از وقت بگويد باطل است.

مسئله 743 اگر پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان گفته يا نه بايد اذان را بگويد، ولي اگر مشغول اقامه شود و شك كند كه اذان گفته يا نه، گفتن اذان لازم نيست.

مسئله 744 اگر در بين اذان يا اقامه پيش از آنكه قسمتي را بگويد شك كند كه قسمت پيش از آن را گفته يا نه، بايد قسمتي را كه در گفتن آن شك كرده، بگويد ولي اگر در حال گفتن قسمتي از اذان يا اقامه شك كند كه آنچه پيش از آن است گفته يا نه، گفتن آن لازم نيست.

مسئله 745 در اذان و اقامه چند چيز مستحب است:

1 - رو به قبله بايستد و اذان بگويد.

2 - با وضو يا غسل اذان بگويد.

3 - بين جمله هاي اذان كمي فاصله دهد.

4 - بين اذان حرف نزند.

5 - بين اذان و اقامه يك قدم بردارد يا قدري بنشيند يا سجده كند يا ذكر بگويد.

6 - بدن انسان در

موقع گفتن اذان و اقامه آرام باشد.

7 - اقامه را آهسته تر از اذان بگويد.

8 - جمله هاي اقامه را به هم نچسباند، ولي به اندازه اي كه بين جمله هاي اذان فاصله مي دهد، بين جمله هاي اقامه فاصله ندهد.

مسئله 746 مستحب است موقعي كه وقت داخل مي شود براي اعلام وقت اذان گفته شود و در اين اذان چند چيز مستحب است:

1 - همه اذان بگويند، ولي با اين اذان، اذان نماز ساقط نمي شود.

2 - كسي كه اذان مي گويد وقت شناس و ثِقه باشد.

3 - كسي كه اذان مي گويد رو به قبله باشد.

4 - با وضو يا غسل باشد.

5 - دستها را به گوش بگذارد و صدا را بلند نمايد و بكشد.

6 - بين جمله هاي آن كمي فاصله دهد.

7 - در بين اذان حرف نزند.

مسئله 747 مستحب است كسي را براي گفتن اذان معيّن كنند و علاوه بر شرايطي كه گفته شد بايد خوش صدا باشد و صدايش بلند باشد و اذان را در جاي بلندي بگويد.

مسئله 748 مستحب است كسي كه اذان يا اقامه ديگري را مي شنود، به قصد حكايت آنها را بگويد.

واجبات نماز
واجبات نماز يازده مورد است:

1 - نيت.

2 - قيام، يعني ايستادن.

3 - تكبيرة الاحرام يعني گفتن اللَّه اكبر در اوّل نماز.

4 - قرائت.

5 - قيام متّصل به ركوع.

6 - ركوع.

7 - سجود.

8 - تشهّد.

9 - سلام.

10 - ترتيب.

11 - موالات، يعني پي در پي بودن اجزاي نماز.

مسئله 749 بعضي از واجبات نماز ركن است يعني اگر انسان آنها را به جا نياورد، يا در نماز اضافه كند عمداً باشد يا سهواً يا جهلاً، نماز باطل مي شود، و بعضي ديگر ركن نيست يعني اگر عمداً كم يا زياد شود نماز باطل

مي شود و چنانچه اشتباهاً يا جهلاً كم يا زياد گردد نماز باطل نمي شود.

اركان نماز پنج مورد است:

اوّل: نيت.

دوّم: تكبيرة الاحرام.

سوّم: قيام متّصل به ركوع.

چهارم: ركوع.

پنجم: دو سجده.

مسئله 750 كم شدن ركن در نمازهاي مستحبّي نماز را باطل مي كند ولي زياد شدن آن در نمازهاي مستحبّي نماز را باطل نمي كند مثلاً اگر قنوت نماز وتر را فراموش كند و به ركوع رود، مي تواند برگردد و قنوت را به جا آورد و دوباره ركوع كند.

1 - نيّت

مسئله 751 نيّت يعني توجّه به عمل براي انجام فرمان خداوند عالم، و لازم نيست نيّت را از قلب خود بگذراند يا به زبان بگويد و همين مقدار كه توجّه داشته باشد كه نماز مي خواند براي خدا، كفايت مي كند.

مسئله 752 اگر در نماز ظهر يا عصر نيّت كند كه چهار ركعت نماز مي خوانم و معيّن نكند ظهر است يا عصر، نماز او صحيح است و اگر ظهر را نخوانده، ظهر و الّا عصر حساب مي شود ولي اگر كسي كه مثلاً قضاي نماز ظهر بر او واجب است، بخواهد در وقت نماز ظهر نماز قضا يا نماز ظهر را بخواند، بايد نمازي را كه مي خواند در نيّت معيّن كند.

مسئله 753 انسان بايد از اوّل تا آخر نماز به نيّت خود باقي باشد، پس اگر در بين نماز به طوري غافل شود كه اگر بپرسند چه مي كني، نداند چه بگويد نمازش باطل است.

مسئله 754 انسان بايد فقط براي انجام امر خداوند عالم نماز بخواند، پس كسي كه ريا كند يعني براي نشان دادن به مردم نماز بخواند، نمازش باطل است خواه فقط براي مردم باشد يا خدا و مردم هر دو را در نظر

بگيرد.

مسئله 755 اگر قسمتي از نماز را هم براي غير خدا به جا آورد، نماز باطل است، چه آن قسمت واجب باشد مثل حمد و سوره و چه مستحب مانند قنوت، بلكه اگر تمام نماز را براي خدا به جا آورد ولي براي نشان دادن به مردم در جاي مخصوصي مثل مسجد، يا در وقت مخصوصي مثل اوّل وقت، يا به طرز مخصوصي مثلاً با جماعت نماز بخواند، نمازش باطل است.

2 - تكبيرة الاحرام

مسئله 756 گفتن اللَّه اكبر در اوّل هر نماز، واجب و ركن است و بايد حروف»اللَّه «و حروف»اكبر «و دو كلمه»اللَّه اكبر «را پشت سر هم بگويد.

مسئله 757 مستحب است بعد از تكبيرة الاحرام بگويد:

«يا مُحْسِنُ قَد أَتاكَ الْمُسيئُ وَ قَدْ أَمَرْتَ الُْمحْسِنَ أَنْ يَتَجاوَزَ عَنِ الْمُسي ءِ أَنْتَ الْمُحْسِنُ وَ أَنَا الْمُسيئُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ تَجاوَزْ عَنْ قَبيحِ ما تَعْلَمُ مِنّي»

«اي خدايي كه به بندگان احسان مي كني بنده گنهكار به در خانه تو آمده و تو امر كرده اي كه نيكوكار از گنهكار بگذرد، تو نيكوكاري و من گنهكار به حقّ محمّد و آل محمّد صلي الله عليه وآله وسلم رحمت خود را بر محمّد و آل محمّد بفرست و از بديهايي كه مي داني از من سر زده بگذر».

مسئله 758 مستحب است موقع گفتن تكبير اوّل نماز و تكبيرهاي بين نماز، دستها را تا مقابل گوشها بالا ببرد.

مسئله 759 اگر شك كند كه تكبيرة الاحرام را گفته يا نه، چنانچه مشغول خواندن چيزي شده به شك خود اعتنا نكند، و اگر چيزي نخوانده بايد تكبير را بگويد.

مسئله 760 اگر بعد از گفتن تكبيرة الاحرام شك كند

كه آن را صحيح گفته يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

3 - قيام

مسئله 761 قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و خواندن حمد و سوره و بعد از ركوع و در حال خواندن تسبيحات واجب است و اگر عمداً كسي آن را نياورد نمازش باطل است.

مسئله 762 موقعي كه ايستاده است بايد بدن را حركت ندهد و به طرفي خم نشود و به جايي تكيه نكند ولي اگر از روي ناچاري باشد يا در حال خم شدن براي ركوع پاها را حركت دهد اشكال ندارد.

مسئله 763 اگر موقعي كه ايستاده از روي فراموشي يا جهل بدن را حركت دهد يا به طرفي خم شود يا به جايي تكيه كند اشكال ندارد.

مسئله 764 لازم نيست سنگيني بدن روي هر دو پا باشد بلكه اگر روي يك پا هم بايستد اشكال ندارد.

مسئله 765 كسي كه مي تواند درست بايستد، اگر پاها را خيلي گشاد بگذارد كه به حال ايستادن معمولي نباشد نمازش باطل است.

مسئله 766 اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود بايد بنشيند و اگر از نشستن هم عاجز شود بايد بخوابد.

مسئله 767 تا انسان مي تواند ايستاده نماز بخواند، نبايد بنشيند مثلاً كسي كه در موقع ايستادن بدنش حركت مي كند يا مجبور است به چيزي تكيه دهد، يا بدنش را كج كند يا خم شود يا پاها را بيشتر از معمول گشاد بگذارد، بايد به هر طور كه مي تواند ايستاده نماز بخواند ولي اگر به هيچ قسم حتّي مثل حال ركوع هم نتواند بايستد، بايد راست بنشيند و نشسته نماز بخواند.

مسئله 768 تا انسان مي تواند بنشيند نبايد خوابيده نماز بخواند و اگر نتواند راست بنشيند،

بايد هر طوري كه مي تواند بنشيند و اگر به هيچ قسم نمي تواند بنشيند، بايد به پهلوي راست رو به قبله بخوابد و اگر نمي تواند به پهلوي چپ و اگر آن هم ممكن نيست به پشت بخوابد به طوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد.

مسئله 769 كسي كه نشسته نماز مي خواند اگر در بين نماز بتواند بايستد بايد مقداري را كه مي تواند ايستاده بخواند. مثلاً اگر بعد از خواندن حمد و سوره بتواند بايستد و ركوع را ايستاده به جا آورد بايد بايستد و از حال ايستاده به ركوع رود.

مسئله 770 كسي كه خوابيده نماز مي خواند، اگر در بين نماز بتواند بنشيند بايد مقداري را كه مي تواند، نشسته بخواند، و نيز اگر مي تواند بايستد، بايد مقداري را كه مي تواند، ايستاده بخواند.

مسئله 771 كسي كه مي تواند بايستد اگر بترسد كه به واسطه ايستادن مريض شود يا ضرري به او برسد مي تواند نشسته نماز بخواند و اگر از نشستن هم بترسد مي تواند خوابيده نماز بخواند.

مسئله 772 اگر انسان احتمال بدهد كه تا آخر وقت بتواند ايستاده نماز بخواند نمي تواند اوّل وقت نماز را نشسته بخواند.

مسئله 773 مستحب است در حال ايستادن بدن را راست نگه دارد، شانه ها را پايين بيندازد، دستها را روي رانها بگذارد، انگشتها را به هم بچسباند، جاي سجده را نگاه كند، سنگيني بدن را به طور مساوي روي دو پا بيندازد با خضوع و خشوع باشد، پاها را پس و پيش نگذارد، اگر مرد است پاها را از سه انگشت باز تا يك وجب فاصله دهد و اگر زن است پاها را به هم بچسباند، و سر و دستها و پاها را

حركت ندهد.

4 - قرائت

مسئله 774 در ركعت اوّل و دوّم نمازهاي واجب يوميه، انسان بايد اوّل حمد و بعد از آن يك سوره تمام بخواند.

مسئله 775 اگر وقت نماز تنگ باشد يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند مثلاً بترسد كه اگر سوره را بخواند دزد يا درنده يا چيز ديگري به او صدمه بزند، نبايد سوره را بخواند ولي اگر در كاري عجله داشته باشد نمي تواند سوره را نخواند.

مسئله 776 اگر عمداً سوره را پيش از حمد بخواند نمازش باطل است و اگر اشتباهاً سوره را پيش از حمد بخواند و در بين آن يادش بيايد، بايد سوره را رها كند و بعد از خواندن حمد سوره را از اوّل بخواند.

مسئله 777 اگر حمد و سوره يا يكي از آنها را فراموش كند و بعد از رسيدن به ركوع بفهمد نمازش صحيح است.

مسئله 778 اگر پيش از آنكه براي ركوع خم شود بفهمد كه حمد و سوره را نخوانده بايد بخواند و نيز اگر خم شود و پيش از آنكه به ركوع برسد بفهمد آنها را نخوانده بايد بايستد و بخواند.

مسئله 779 اگر در نماز يكي از چهار سوره اي را كه سجده واجب دارد عمداً بخواند نمازش باطل است.

مسئله 780 اگر اشتباهاً مشغول خواندن سوره اي شود كه سجده واجب دارد، چنانچه پيش از رسيدن به آيه سجده بفهمد بايد آن سوره را رها كند و سوره ديگري بخواند و اگر بعد از خواندن آيه سجده بفهمد بايد در بين نماز با اشاره سجده آن را به جا آورده و به همان سوره كه خوانده اكتفا نمايد.

مسئله 781 اگر در نماز آيه سجده را بشنود

و با اشاره سجده كند نمازش صحيح است.

مسئله 782 در نماز مستحبّي خواندن سوره لازم نيست، گرچه آن نماز به واسطه نذر كردن واجب شده باشد، ولي در بعضي از نمازهاي مستحبّي مثل نماز وحشت كه سوره مخصوصي دارد، اگر بخواهد به دستور آن نماز رفتار كرده باشد، بايد همان سوره را بخواند.

مسئله 783 در نماز جمعه و در نماز ظهر روز جمعه مستحب است در ركعت اوّل بعد از حمد، سوره جمعه و در ركعت دوّم بعد از حمد، سوره منافقين را بخواند.

مسئله 784 اگر بعد از حمد مشغول خواندن سوره توحيد يا كافرون شود، نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند.

مسئله 785 اگر در نماز، غير سوره توحيد و كافرون سوره ديگري بخواند، تا به نصف نرسيده مي تواند رها كند و سوره ديگر بخواند.

مسئله 786 اگر مقداري از سوره را فراموش كند يا از روي ناچاري، مثلاً به واسطه تنگي وقت يا جهت ديگر نشود آن را تمام نمايد مي تواند آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند گرچه از نصف گذشته باشد يا سوره اي را كه مي خواند توحيد يا كافرون باشد.

مسئله 787 بر مرد واجب است حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند بخواند و بر مرد و زن واجب است حمد و سوره نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند ولي اگر بعضي از حروف آن بلند يا آهسته شود مانعي ندارد.

مسئله 788 زن مي تواند حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند يا آهسته بخواند ولي اگر نامحرم صدايش را بشنود در صورتي كه مفسده داشته باشد بايد آهسته بخواند

ولي اگر بلند خواند نمازش صحيح است.

مسئله 789 بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوّم و چهارم نماز حمد يا تسبيحات را آهسته بخوانند.

مسئله 790 اگر در ركعت سوّم و چهارم حمد بخواند بايد بسم اللَّه آن را هم آهسته بگويد.

مسئله 791 ذكر ركوع و سجده و تشهّد و سلام و قنوت را در همه نمازها مرد و زن مي توانند بلند يا آهسته بخوانند.

مسئله 792 اگر در جايي كه بايد نماز را بلند بخواند عمداً آهسته بخواند يا در جايي كه بايد آهسته بخواند عمداً بلند بخواند نمازش باطل است ولي اگر از روي فراموشي يا ندانستن مسئله باشد صحيح است و اگر در بين خواندن حمد و سوره هم بفهمد اشتباه كرده لازم نيست مقداري را كه خوانده دوباره بخواند.

مسئله 793 اگر كسي در خواندن نماز بيشتر از معمول صدايش را بلند كند، مثل اينكه آن را با فرياد بخواند نمازش باطل است.

مسئله 794 در ركعت سوّم و چهارم نماز مي تواند فقط يك حمد بخواند يا يك مرتبه بگويد:

«سُبْحانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُ للَّهِ ِ وَ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ اَكْبَرُ».

و بهتر آن است كه سه مرتبه بگويد و مي تواند در يك ركعت حمد و در ركعت ديگر تسبيحات بگويد و بهتر است در هر دو ركعت تسبيحات بخواند.

مسئله 795 اگر در دو ركعت اوّل نماز به خيال اينكه دو ركعت آخر است تسبيحات بگويد، چنانچه پيش از ركوع بفهمد بايد حمد و سوره را بخواند و اگر در ركوع بفهمد نمازش صحيح است.

مسئله 796 اگر در دو ركعت آخر نماز به خيال اينكه در دو ركعت اوّل است حمد بخواند يا

در دو ركعت اوّل نماز با اينكه خيال مي كرده در دو ركعت آخر است حمد بخواند، چه پيش از ركوع بفهمد چه بعد از آن، نمازش صحيح است.

مسئله 797 اگر در ركعت سوّم يا چهارم مي خواست حمد بخواند تسبيحات به زبانش آمد يا مي خواست تسبيحات بخواند حمد به زبانش آمد و يا عادتش خواندن چيزي بوده كه به زبانش آمده همان را تمام كند و نمازش صحيح است.

مسئله 798 در ركعت سوّم و چهارم مستحب است بعد از تسبيحات استغفار كند مثلاً بگويد:

«اَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبّي وَ اَتُوبُ اِلَيْهِ».

يا بگويد:

«اَللَّهُمَ اغْفِرلي».

مسئله 799 مستحب است در ركعت اوّل، پيش از خواندن حمد بگويد:

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ».

و در ركعت اوّل و دوّم نماز ظهر و عصر»بِسْمِ اللَّهِ «را بلند بگويد و حمد و سوره را شمرده بخواند و در آخر هر آيه وقف كند يعني آن را به آيه بعد نچسباند، و در حال خواندن حمد و سوره به معناي آيه توجّه داشته باشد و اگر نماز را به جماعت مي خواند، بعد از تمام شدن حمد امام و اگر فرادي مي خواند، بعد از آنكه حمد خودش تمام شد بگويد:

«اَلْحَمْدُ للَّهِ ِ رَبِّ الْعالَمينَ».

و بعد از خواندن سوره توحيد، يك يا دو يا سه مرتبه بگويد:

«كَذلِكَ اللَّهُ رَبّي».

و يا بگويد:

«كَذلِكَ اللَّهُ رَبُّنا».

و بعد از خواندن سوره كمي صبر كند بعد تكبير پيش از ركوع را بگويد يا قنوت را بخواند.

مسئله 800 مستحب است در تمام نمازها در ركعت اوّل، سوره قدر و در ركعت دوم، سوره توحيد را بخواند.

مسئله 801 مكروه است انسان در تمام نمازهاي يك شبانه روز سوره توحيد را نخواند.

مسئله 802 خواندن سوره توحيد به يك

نفس مكروه است.

مسئله 803 سوره اي را كه در ركعت اوّل خوانده، مكروه است در ركعت دوّم بخواند ولي اگر سوره توحيد را در هر دو ركعت بخواند مكروه نيست.

5 - قيام متّصل به ركوع

مسئله 804 بايد ايستادن نمازگزار و ركوع او متّصل به هم باشد. يعني در حال ايستادن به ركوع رود چنانچه بعد از ركوع بايد بايستد و به سجده رود و ركوع متحقق نمي شود مگر به اين دو قيام كه به آن قيام متّصل به ركوع مي گويند و آن يك امر قهري است، و گفتني يا به جا آوردني بلكه متوقف بر نيّت هم نيست، و آن ركن است كه اگر عمداً يا سهواً يا جهلاً به جا آورده نشود، نماز باطل است زيرا ركوع متحقق نشده است.

مسئله 805 اگر ركوع را فراموش كند و بعد از قرائت بنشيند و يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد بايستد و به ركوع رود و اگر بدون اينكه بايستد به حال خميدگي به ركوع برگردد، چون قيام متّصل به ركوع به جا نياورده، نماز او باطل است.

مسئله 806 اگر بعد از قرائت و قبل از ركوع به قصد كاري بنشيند، بايد بايستد و به ركوع رود و اگر بدون اينكه بايستد به همان حالت خميدگي به ركوع برگردد، چون قيام متّصل به ركوع به جا نياورده، نماز او باطل است.

مسئله 807 اگر بعد از قرائت و قبل از ركوع اضطراراً بيفتد، بايد بايستد و به ركوع رود و اگر بدون اينكه بايستد به همان حالت خميدگي به ركوع برگردد، چون قيام متّصل به ركوع به جا نياورده نماز او باطل است.

6 - ركوع

مسئله 808 در هر ركعت بعد از قرائت بايد به اندازه اي خم شود كه بتواند دست را به زانو بگذارد و اين عمل را ركوع مي گويند و آن واجب و ركن است.

مسئله 809 اگر به اندازه ركوع خم

شود ولي دستها را به زانو نگذارد اشكال ندارد.

مسئله 810 خم شدن بايد به قصد ركوع باشد، پس اگر به قصد كار ديگر مثلاً براي كشتن جانور خم شود، نمي تواند آن را ركوع حساب كند بلكه بايد بايستد و دوباره براي ركوع خم شود و به واسطه اين عمل ركن زياد نشده و نماز باطل نمي شود.

مسئله 811 كسي كه دست يا زانوي او با دست و زانوي ديگران فرق دارد، مثلاً دستش خيلي بلند است كه اگر كمي خم شود به زانو مي رسد يا زانوي او پايين تر از مردم ديگر است كه بايد خيلي خم شود تا دستش به زانو برسد، بايد به اندازه معمول خم شود.

مسئله 812 كسي كه نشسته ركوع مي كند، بايد به قدري خم شود كه صورتش مقابل زانوها برسد و بهتر است به قدري خم شود كه صورت نزديك جاي سجده برسد.

مسئله 813 هر ذكري در ركوع گفته شود كافي است ولي مستحب است سه مرتبه

«سُبْحانَ اللَّهِ»

يا يك مرتبه

«سُبْحانَ رَبِّيَ الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ»

گفته شود و اگر ذكر ديگري گفته شود بايد از سه مرتبه

«سُبْحانَ اللَّهِ»

يا يك مرتبه

«سُبْحانَ رَبِّيَ الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ»

كمتر نباشد.

مسئله 814 ذكر ركوع را مستحب است سه يا پنج يا هفت مرتبه بلكه بيشتر بگويد.

مسئله 815 اگر پيش از آنكه به مقدار ركوع خم شود و بدن آرام گيرد عمداً ذكر ركوع را بگويد، نمازش باطل است.

مسئله 816 اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب، عمداً سر از ركوع بردارد نمازش باطل است و اگر سهواً سر بردارد، چنانچه پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود، يادش بيايد كه ذكر ركوع را تمام نكرده بايد در حال آرامي

بدن دوباره ذكر را بگويد و اگر بعد از آنكه از حال ركوع خارج شد يادش بيايد، نماز او صحيح است.

مسئله 817 اگر نتواند به مقدار ذكر در ركوع بماند، در صورتي كه بتواند پيش از آنكه از حدّ ركوع بيرون رود ذكر را بگويد، بايد در آن حال تمام كند و اگر نتواند، در حال برخاستن ذكر را بگويد.

مسئله 818 اگر به واسطه مرض و مانند آن در ركوع آرام نگيرد نماز صحيح است ولي بايد پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود، ذكر واجب را بگويد.

مسئله 819 هرگاه نتواند به اندازه ركوع خم شود بايد به چيزي تكيه نموده و ركوع كند و اگر موقعي هم كه تكيه داده نتواند به طور معمول ركوع كند، بايد به هر اندازه كه مي تواند خم شود واگر هيچ نتواند خم شود بايد موقع ركوع بنشيند و نشسته ركوع كند و اگر نشسته هم نتواند ركوع كند، بايد ايستاده نماز بخواند و به قصد ركوع ذكر ركوع را بگويد و مستحب است براي ركوع با سر يا چشم هم اشاره كند.

مسئله 820 اگر كسي بر اثر پيري يا بيماري به حالتي شبيه به ركوع در آمده، بايد براي ركوع قدري كمر را خم كند و اگر ممكن نيست، بايد به همان صورت قصد ركوع كند و ذكر ركوع را بگويد.

مسئله 821 بعد از تمام شدن ذكر ركوع بايد راست بايستد و بعد از آنكه بدن آرام گرفت به سجده رود و اگر عمداً پيش از ايستادن يا پيش از آرام گرفتن بدن به سجده رود، نمازش باطل است.

مسئله 822 اگر بعد از آنكه پيشاني به زمين

رسيد يادش بيايد كه ركوع نكرده نمازش باطل است ولي اگر پيش از آنكه پيشاني به زمين برسد يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد بايستد و بعد از ايستادن ركوع را به جا آورد و نمازش صحيح است.

مسئله 823 مستحب است پيش از رفتن به ركوع در حالي كه راست ايستاده تكبير بگويد و در ركوع زانوها را به عقب دهد و پشت را صاف نگه دارد و گردن را بكشد و مساوي پشت نگه دارد و بين دو قدم را نگاه كند و پيش از ذكر يا بعد از آن صلوات بفرستد و بعد از آنكه از ركوع برخاست و راست ايستاد، در حال آرامي بدن بگويد:

«سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ»

مسئله 824 مستحب است در ركوع، زنها دست را از زانو بالاتر بگذارند و زانوها را به عقب ندهند.

7 - سجود

مسئله 825 نمازگزار بايد در هر ركعت از نمازهاي واجب و مستحب، بعد از ركوع دو سجده كند و سجده آن است كه پيشاني و كف دو دست و سر دو زانو و سر دو انگشت بزرگ پاها را بر زمين بگذارد. و دو سجده روي هم يك ركن است.

مسئله 826 اگر عمداً يك سجده كم يا زياد كند، نماز باطل مي شود، ولي اگر سهواً يك سجده كم يا زياد كند، نماز باطل نمي شود.

مسئله 827 اگر پيشاني را عمداً يا سهواً بر زمين نگذارد سجده نكرده است، گرچه جاهاي ديگر به زمين برسد ولي اگر پيشاني را بر زمين بگذارد و سهواً جاهاي ديگر را به زمين نرساند، يا سهواً ذكر نگويد، سجده صحيح است.

مسئله 828 هر ذكري در سجده گفته شود كافي است ولي مستحب

است سه مرتبه

«سُبْحانَ اللَّهِ»

يا يك مرتبه

«سُبْحانَ رَبِّيَ الْاَعْلي وَ بِحَمْدِهِ»

گفته شود و اگر ذكر ديگر گفته شود، بايد از سه مرتبه

«سُبْحانَ اللَّهِ»

يا يك مرتبه

«سُبْحانَ رَبِّيَ الْاَعْلي و بِحَمْدِهِ»

كمتر نباشد و مستحب است ذكر سجده سه يا پنج يا هفت مرتبه گفته شود.

مسئله 829 اگر پيش از آنكه پيشاني به زمين برسد عمداً ذكر سجده را بگويد، يا پيش از تمام شدن ذكر عمداً سر از سجده بردارد، نماز باطل است.

مسئله 830 اگر پيش از آنكه پيشاني به زمين برسد سهواً ذكر سجده را بگويد و پيش از آنكه سر از سجده بردارد بفهمد اشتباه كرده، بايد دوباره در حال آرام بودن ذكر را بگويد.

مسئله 831 اگر بعد از آنكه سر از سجده برداشت بفهمد كه پيش از آرام گرفتن بدن ذكر را گفته يا پيش از آنكه ذكر سجده تمام شود سر برداشته، نمازش صحيح است.

مسئله 832 اگر موقعي كه ذكر سجده را مي گويد، يكي از هفت عضو را عمداً از زمين بردارد، نماز باطل مي شود ولي موقعي كه مشغول گفتن ذكر نيست اگر غير پيشاني جاهاي ديگر را از زمين بردارد و دوباره بگذارد اشكال ندارد.

مسئله 833 اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده سهواً پيشاني را از زمين بردارد نمي تواند دوباره به زمين بگذارد و بايد آن را يك سجده حساب كند، ولي اگر جاهاي ديگر را سهواً از زمين بردارد بايد دو مرتبه بر زمين بگذارد و ذكر را بگويد.

مسئله 834 بعد از تمام شدن ذكر سجده اوّل بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد و دوباره به سجده رود.

مسئله 835 جاي پيشاني نمازگزار بايد از جاي دو كف دست و دو سر

زانوها و دو سر انگشتان پاي او پست تر و بلندتر از چهار انگشت بسته نباشد.

مسئله 836 در زمين سراشيب كه سراشيبي آن درست معلوم نيست اگر جاي پيشاني بيش از چهار انگشت بسته پست تر يا بلندتر باشد اشكال ندارد.

مسئله 837 اگر پيشاني را سهواً به چيزي بگذارد كه از چهار انگشت بسته بلندتر است، چنانچه بلندي آن به قدري است كه نمي گويند در حال سجده است، بايد سر را بردارد و اگر بلندي آن به قدري است كه مي گويند در حال سجده است، بايد پيشاني را از روي آن به روي چيزي كه بلندي آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است بكشد، و اگر كشيدن پيشاني ممكن نيست نماز او باطل است.

مسئله 838 در سجده بايد كف دست را بر زمين بگذارد ولي در حال ناچاري پشت دست هم مانعي ندارد و اگر پشت دست ممكن نباشد خوب است مچ دست را بگذارد و چنانچه آن را هم نتواند خوب است تا آرنج هر جاي دست را كه مي تواند، بر زمين بگذارد.

مسئله 839 در سجده بايد سر دو انگشت بزرگ پاها را بر زمين بگذارد، و اگر انگشت هاي ديگر پا، يا روي پا را بر زمين بگذارد، يا به واسطه بلند بودن ناخن، سر شست به زمين نرسد نماز باطل است و كسي كه به واسطه ندانستن مسئله نمازهاي خود را اينطور خوانده بهتر است دوباره بخواند ولي اگر علاوه بر سرِ دو انگشتِ بزرگِ پاها انگشتانِ ديگر را هم بر زمين بگذارد مانعي ندارد.

مسئله 840 كسي كه مقداري از شست پايش بريده شده، بايد بقيه آن را بر زمين بگذارد، و اگر

چيزي از آن نمانده يا اگر مانده خيلي كوتاه است، خوب است بقيه انگشتان را بگذارد، و اگر هيچ انگشت ندارد، خوب است هر مقداري از پا كه باقي مانده، بر زمين بگذارد.

مسئله 841 اگر به طور غير معمول سجده كند مثلاً به رو بخوابد و مواضع سجده را بر زمين بگذارد، سجده او باطل است.

مسئله 842 اگر در پيشاني دمل و مانند آن باشد، چنانچه ممكن است بايد با جاي سالم پيشاني سجده كند.

مسئله 843 اگر دمل يا زخم تمام پيشاني را گرفته باشد بايد به يكي از دو طرف پيشاني سجده كند و اگر ممكن نيست، به چانه و اگر به چانه هم ممكن نيست بايد به هر جايي از صورت كه ممكن است سجده كند و اگر به هيچ جاي از صورت ممكن نيست، بايد با جلوي سر سجده نمايد.

مسئله 844 كسي كه نمي تواند پيشاني را به زمين برساند، بايد به قدري كه مي تواند خم شود و مُهر يا چيز ديگري را كه سجده بر آن صحيح است روي چيز بلندي گذاشته و طوري پيشاني را بر آن بگذارد كه بگويند سجده كرده است و اگر اصلاً نمي تواند خم شود بايد به نيّت سجده ذكر سجده را بگويد و مستحب است براي سجده با سر يا چشم هم اشاره كند چنانكه خوب است مُهر را بر پيشاني هم بگذارد.

مسئله 845 اگر پيشاني بي اختيار از جاي سجده بلند شود، چنانچه ممكن باشد بايد نگذارد دوباره به جاي سجده برسد، و اين يك سجده حساب مي شود چه ذكر سجده را گفته باشد يا نه و اگر نتواند سر را نگه دارد و بي اختيار

دوباره به جاي سجده برسد، روي هم يك سجده حساب مي شود و اگر ذكر نگفته باشد بايد بگويد.

مسئله 846 جايي كه انسان بايد تقيّه كند مي تواند بر فرش و مانند آن سجده نمايد، و چنانچه مي تواند، لازم است براي نماز به جاي ديگر برود.

مسئله 847 اگر روي تشك پر يا چيز ديگري كه بعد از سر گذاشتن و مقداري پايين رفتن آرام مي گيرد سجده كند اشكال ندارد.

مسئله 848 اگر انسان ناچار شود كه در زمين گل نماز بخواند مي تواند سجده و تشهّد را ايستاده بخواند و اگر سجده و تشهّد را به طور معمول هم به جا آورد، نمازش صحيح است.

مسئله 849 در ركعت اوّل و ركعت سوّمي كه تشهّد ندارد، بايد جلسه استراحت به جا آورد يعني بعد از سجده دوّم مقداري آرام بنشيند و بعد برخيزد و اگر بدون نشستن برخيزد، نماز باطل است.

چيزهايي كه سجده بر آنها صحيح است

مسئله 850 بايد بر زمين يا چيزهايي كه مربوط به زمين است مانند سنگ و چوب و علف سجده كرد ولي سجده بر چيزهاي خوراكي مانند گندم و پوشيدني مانند پنبه و معدني مانند طلا و نقره صحيح نيست، امّا سجده كردن بر سنگهاي معدني مانند سنگ مرمر و سنگهاي سياه اشكال ندارد.

مسئله 851 سجده بر چيزهايي كه از زمين مي رويد و خوراك حيوان است مثل علف و كاه صحيح است بلكه بر مثل برگ درخت مو و داروهاي خوراكي و بر گياهي كه خوردن آن در بعضي از شهرها معمول است و بر ميوه نارس نيز صحيح است.

مسئله 852 سجده بر گچ، آهك، آجر، سيمان، موزائيك و ظروف سفالين و مانند اينها جايز

است.

مسئله 853 سجده بر انواع كاغذها نظير دستمال كاغذي و كاغذ ديواري و كاغذي كه روي آن نوشته شده است صحيح است.

مسئله 854 براي سجده بهتر از هر چيز تربت حضرت سيّد الشّهداعليه السلام مي باشد كه موجب قبولي نماز است و روايت شده كه حجابها را پاره مي كند و در محضر ربوبي مي رسد يعني چيزهايي كه مانع از قبولي نماز است به واسطه سجده كردن بر تربت حضرت ابي عبداللَّه الحسين عليه السلام رفع مي شود، بعد از آن، خاك و بعد از خاك، سنگ و بعد از سنگ، گياه است.

مسئله 855 اگر چيزي كه سجده بر آن صحيح است ندارد، يا اگر دارد به واسطه سرما يا گرماي زياد و مانند اينها نمي تواند بر آن سجده كند، بر هر چيزي كه مي تواند بايد سجده كند.

مسئله 856 اگر در سجده اوّل مهر به پيشاني بچسبد و بدون اينكه مهر را بردارد دوباره به سجده برود، اشكال ندارد.

مسئله 857 اگر در بين نماز چيزي كه بر آن سجده مي كند گُم شود و چيزي كه سجده بر آن صحيح است نداشته باشد، چنانچه وقت وسعت دارد بايد نماز را بشكند، و اگر وقت تنگ است بايد به هر چيزي كه مي تواند سجده نمايد.

مسئله 858 مهر يا چيز ديگري كه بر آن سجده مي كند بايد پاك باشد ولي اگر مثلاً مهر را روي فرش نجس بگذارد يا يك طرف مهر نجس باشد و پيشاني را به طرف پاك آن بگذارد اشكال ندارد.

مسئله 859 مهر يا چيز ديگري كه بر آن سجده مي كند بايد تميز باشد پس اگر مهر به قدري چرك باشد كه پيشاني به خود مهر نرسد سجده باطل

است ولي اگر مثلاً رنگ مهر تغيير كرده باشد اشكال ندارد.

مسئله 860 هرگاه در حال سجده بفهمد پيشاني را بر چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اگر ممكن باشد بايد پيشاني را از روي آن به روي چيزي كه سجده بر آن صحيح است بكشد و اگر ممكن نيست چنانچه وقت وسعت دارد بايد نماز را بشكند، و اگر وقت تنگ است نماز را تمام كند و نماز او صحيح است.

مسئله 861 اگر بعد از سجده بفهمد پيشاني را روي چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اشكال ندارد.

مسئله 862 سجده كردن براي غير خداوند متعال به قصد عبادت حرام است، و بعضي از مردم كه مقابل قبر امامان عليهم السلام پيشاني را بر زمين مي گذارند، چون براي تعظيم است نه عبادت، اشكال ندارد.

مستحبّات سجده

مسئله 863 در سجده سيزده مورد مستحب است:

1 - كسي كه ايستاده نماز مي خواند بعد از آنكه سر از ركوع برداشت و كاملاً ايستاد و كسي كه نشسته نماز مي خواند بعد از آنكه كاملاً نشست، براي رفتن به سجده تكبير بگويد.

2 - موقعي كه مرد مي خواهد به سجده برود، اوّل دستها را و زن اوّل زانوها را به زمين بگذارد.

3 - بيني را به مهر يا چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد.

4 - در حال سجده انگشتان دست را به هم بچسباند و برابر گوش بگذارد به طوري كه سر آنها رو به قبله باشد.

5 - در سجده دعا كند و از خدا حاجت بخواهد و اين دعا را بخواند:

«يا خَيْرَ الْمَسْؤُولينَ وَ يا خَيْرَ الْمُعْطينَ اُرْزُقْني وَ ارْزُقْ عِيالي مِنْ فَضْلِكَ فَاِنَّكَ ذُوالْفَضْلِ الْعَظيمِ».

«يعني اي

بهترين كسي كه از او سؤال مي كنند و اي بهترين عطا كنندگان، روزي بده به من و عيال من از فضل خودت پس به درستي كه تو داراي فضل بزرگي هستي».

6 - بعد از سجده، بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را بر كف پاي چپ بگذارد.

7 - بعد از هر سجده وقتي نشست و بدنش آرام گرفت تكبير بگويد.

8 - بعد از سجده اوّل بدنش كه آرام گرفت بگويد:

«اَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبّي وَ اَتُوبُ اِلَيْهِ».

9 - سجده را طول بدهد و در موقع نشستن دستها را روي رانها بگذارد.

10 - براي رفتن به سجده دوم، در حال آرامي بدن»اَللَّهُ اَكْبَرُ «بگويد.

11 - در سجده صلوات بفرستد و اگر آن را به قصد ذكري كه در سجده ها دستور داده اند بگويد، اشكال ندارد.

12 - در موقع بلند شدن، دستها را بعد از زانوها از زمين بردارد.

13 - مردها آرنجها را به زمين نچسبانند و بازوها را از پهلو جدا نگاه دارند و زنها آرنجها را بر زمين بگذارند و اعضاي بدن را به يكديگر بچسبانند.

احكام سجده واجب قرآن

مسئله 864 در هر يك از چهار سوره والنّجم، اقرء، الم تنزيل و حم سجده يك آيه سجده وجود دارد، كه اگر انسان بخواند يا به آن گوش دهد، بعد از تمام شدن آن آيه، بايد فوراً سجده كند و اگر فراموش كرد، هر وقت يادش آمد بايد سجده كند.

مسئله 865 اگر انسان موقعي كه آيه سجده را مي خواند، از ديگري هم بشنود بايد دو سجده نمايد.

مسئله 866 در غير نماز اگر در حال سجده آيه سجده را بخواند يا به آن گوش دهد، بايد سر از سجده

بردارد و دوباره سجده كند.

مسئله 867 اگر آيه سجده را از كسي كه قصد خواندن قرآن ندارد بشنود يا از راديو و ضبط صوت و مانند اينها آيه سجده را بشنود، واجب است سجده كند.

مسئله 868 در سجده واجب قرآن مي شود بر چيزهاي خوراكي و پوشاكي سجده كرد، و نيز ساير شرايط سجده را كه در نماز است، لازم نيست مراعات كند، بلكه فقط بايد پيشاني روي زمين قرار گيرد.

مسئله 869 در سجده واجب قرآن بايد طوري عمل كند كه بگويند سجده كرد.

مسئله 870 هرگاه در سجده قرآن پيشاني را به قصد سجده به زمين بگذارد، گرچه ذكر نگويد كافي است و گفتن ذكر، مستحب است و بهتر است بگويد:

«لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ حَقّاً حَقّاً لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ ايماناً وَ تَصْديقاً لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ عُبُودِيَّةً وَ رِقّاً سَجَدْتُ لَكَ يا رَبِّ تَعَبُّداً وَ رِقّاً لا مُسْتَنْكِفاً وَ لا مُسْتَكْبِراً بَلْ اَنَا عَبْدٌ ذَليلٌ ضَعيفٌ خائِفٌ مُسْتَجيرٌ».

8 - تشهّد

مسئله 871 در ركعت دوّم تمام نمازها و ركعت سوّم نماز مغرب و ركعت چهارم نماز ظهر و عصر و عشا و ركعت اوّل نماز وتر بايد انسان بعد از سجده دوّم بنشيند و در حال آرام بودن بدن تشهّد بخواند يعني بگويد:

«أَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ».

مسئله 872 اگر تشهّد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع يادش بيايد كه تشهّد را نخوانده، بايد بنشيند و تشهّد را بخواند و دوباره بايستد و حمد يا تسبيحات را بخواند و نماز را تمام كند، و اگر در

ركوع يا بعد از آن يادش بيايد بايد نماز را تمام كند و بعد از سلام نماز، تشهّد را قضا كند و براي تشهّد فراموش شده دو سجده سهو به جا آورد.

مسئله 873 در تشهّد شش مورد مستحب است:

1 - بر ران چپ بنشيند.

2 - روي پاي راست را به كف پاي چپ بگذارد.

3 - پيش از تشهّد بگويد:

«اَلْحَمْدُ للَّهِ».

يا بگويد:

«بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ الْحَمْدُ للَّهِ وَ خَيْرُ الْاَسْماءِ للَّهِ».

4 - دستها را بر رانها بگذارد و انگشتها را به يكديگر بچسباند.

5 - به دامان خود نگاه كند.

6 - بعد از تمام شدن تشهّد بگويد:

«وَ تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ».

مسئله 874 مستحب است زنها در وقت خواندن تشهّد، رانها را به هم بچسبانند.

9 - سلام نماز

مسئله 875 بعد از تشهّد ركعت آخر نماز واجب است سلام بگويد و سلام داراي سه جمله است:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا النّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادِ اللَّه الصَّالِحين، اَلسَّلامُ عَلَيْكُم وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ».

و سلام واجب، سلام سوّم است كه مي تواند به آن اكتفا كند.

مسئله 876 اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم نخورده بايد سلام را بگويد و نمازش صحيح است و اگر موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم خورده است نمازش صحيح است و لازم نيست سلام را بگويد. ولي مستحب است دو سجده سهو به جا آورد.

10 - ترتيب

مسئله 877 نمازگزار بايد كارهاي نماز را به ترتيبي كه در مسائل گذشته گفته شد انجام دهد و اگر عمداً بر خلاف آن انجام دهد مثلاً سجود را قبل از ركوع يا تشهّد را قبل از سجده انجام دهد نمازش باطل است و اگر از روي فراموشي باشد بايد تا داخل ركن بعد نشده برگردد و انجام دهد به طوري كه ترتيب حاصل شود. و اگر وارد ركن بعد شده نمازش صحيح است مگر آنكه جزء فراموش شده از اركان نماز باشد مثل اينكه ركوع را فراموش كند تا وارد سجده اوّل شود كه در اين صورت نمازش باطل است.

11 - مُوالات

مسئله 878 انسان بايد نماز را با موالات بخواند، يعني كارهاي نماز مانند ركوع و سجود و تشهّد را پشت سر هم به جا آورد و چيزهايي را كه در نماز مي خواند به طوري كه معمول است پشت سر هم بخواند و اگر به قدري بين آنها فاصله بيندازد كه نگويند نماز مي خواند نمازش باطل است گرچه به طور سهوي باشد.

مسئله 879 اگر در نماز عمداً بين حرفها يا كلمات فاصله بيندازد گرچه فاصله به قدري نباشد كه صورت نماز از بين برود نمازش باطل است و اگر سهواً باشد چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آن حرفها يا كلمات را به طور معمول بخواند و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نمازش صحيح است.

مسئله 880 طول دادن ركوع و سجود و قيام و قنوت و تشهّد در صورتي كه موالات را به هم بزند نماز را باطل مي كند مثل آنكه سوره بقره را بعد از حمد و يا دعاي ابوحمزه را در قنوت

بخواند.

قنوت

مسئله 881 در تمام نمازهاي واجب و مستحب پيش از ركوع ركعت دوّم مستحب است قنوت بخواند، و در نماز وتر با آنكه يك ركعت مي باشد، خواندن قنوت پيش از ركوع مستحب است، و نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد ولي قنوت ركعت دوّم بعد از ركوع است و نماز آيات پنج قنوت و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اوّل پنج قنوت و در ركعت دوّم چهار قنوت دارند.

مسئله 882 مستحب است در قنوت دستها را مقابل صورت بگيرد و كف آنها را رو به آسمان و پهلوي هم نگه دارد و غير شَست، انگشتهاي ديگر را به هم بچسباند و به كف دستها نگاه كند.

مسئله 883 در قنوت هر ذكري بگويد گرچه يك»سُبْحانَ اللَّهِ «باشد، كافي است و بهتر است بگويد:

«لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ الْحَليمُ الْكَريمُ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ الْعَلِيُّ الْعَظيمُ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الْاَرَضينَ السَّبْعِ وَ ما فيهِنَّ وَ ما بَيْنَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ وَ الْحَمْدُ للَّهِ ِ رَبِّ الْعالَمينَ». (37)

مسئله 884 مستحب است انسان قنوت را بلند بخواند ولي براي كسي كه نماز را به جماعت مي خواند، اگر امام جماعت صداي او را بشنود، بلند خواندن قنوت مستحب نيست.

مسئله 885 اگر عمداً قنوت نخواند قضا ندارد و اگر فراموش كند و پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود يادش بيايد، مستحب است بايستد و بخواند، و اگر در ركوع يادش بيايد مستحب است بعد از ركوع قضا كند و اگر در سجده يادش بيايد مستحب است بعد از سلام نماز قضا نمايد.

احكام واجبات نماز

مسئله 886 واجبات نماز بايد به عربي صحيح گفته شود

پس اگر طوري به عربي غلط بگويد كه معني عوض شود يا ترجمه آنها را بگويد صحيح نيست.

مسئله 887 در موقع خواندن چيزهاي واجب نماز بايد بدن بي حركت باشد و مستحب است در موقع گفتن ذكرهاي مستحب نماز نظير

«سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ».

نيز بدن آرام باشد ولي حركت دادن سر يا دست يا پا اشكال ندارد، امّا

«بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ اَقُومُ وَ اَقْعُدُ».

را بايد در حال برخاستن بگويد.

مسئله 888 اگر موقع خواندن چيزي از نماز بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن خارج شود لازم نيست كه بعد از آرام گرفتن بدن آنچه را كه در حال حركت خوانده دوباره بخواند.

مسئله 889 نماز را بايد طوري بخواند كه لااقل خودش بشنود و اگر به واسطه سنگيني يا كري گوش يا سر و صداي زياد نمي شنود بايد طوري بگويد كه اگر مانعي نباشد بشنود.

مسئله 890 كسي كه لال است يا زبان او مرضي دارد كه نمي تواند نماز را درست بگويد بايد به هر طور كه مي تواند بگويد و اگر هيچ نمي تواند بگويد بايد در قلب خود بگذراند.

مسئله 891 كسي كه نمي تواند نماز را درست بخواند بايد هر طور كه مي تواند بخواند و نمازش صحيح است و اعاده و قضا هم ندارد.

مسئله 892 انسان بايد نماز را ياد بگيرد كه غلط نخواند و كسي كه به هيچ قسم نمي تواند صحيح آن را ياد بگيرد، بايد هر طور كه مي تواند بخواند و بهتر است كه نماز را به جماعت به جا آورد.

مسئله 893 كسي كه نماز را به خوبي نمي داند ولي مي تواند ياد بگيرد چنانچه وقت نماز وسعت دارد بايد ياد بگيرد.

مسئله 894 مزد گرفتن براي

ياد دادن نماز اشكال ندارد.

مسئله 895 اگر انسان كلمه اي را صحيح بداند و در نماز همانطور بخواند و بعد بفهمد غلط خوانده، لازم نيست نماز را دوباره بخواند.

مسئله 896 اگر كلمه اي را نداند بايد ياد بگيرد و چنانچه دو جور يا بيشتر بخواند نمازش باطل است.

مسئله 897 رعايت كردن آنچه را كه علماي تجويد مي گويند نظير مدّهاي واجب، مراعات مخارج حروف، وقف به حركت، وصل به سكون و مانند اينها واجب نيست بلكه اگر طوري بخواند كه بگويند عربي صحيح است، كفايت مي كند.

مسئله 898 اختلاف در قرائت كه قرّاء گفته اند صحيح نيست و نماز بايد بر طبق قرآن خوانده شود.

تعقيب نماز

مسئله 899 مستحب است انسان بعد از نماز مقداري مشغول تعقيب يعني خواندن ذكر و دعا و قرآن شود. و بهتر است پيش از آنكه از جاي خود حركت كند رو به قبله تعقيب را بخواند و لازم نيست تعقيب به عربي باشد ولي بهتر است چيزهايي را كه در كتابهاي دعا دستور داده اند بخواند، و از تعقيبهايي كه سفارش بسيار شده است، تسبيح حضرت زهراعليها السلام است كه بايد به اين ترتيب گفته شود: 34 مرتبه اللَّه اكبر، بعد 33 مرتبه الحمدللَّه، و بعد از آن 33 مرتبه سبحان اللَّه، و امام صادق عليه السلام فرموده است: تسبيح مادرم حضرت زهراعليها السلام نزد من بهتر از هزار ركعت نماز است.

مسئله 900 مستحب است بعد از نماز، سجده شكر نمايد و همين قدر كه پيشاني را به قصد شكر بر زمين بگذارد كافي است، ولي بهتر است صد مرتبه يا سه مرتبه يا يك مرتبه، شُكْراً للَّهِ ِ يا شُكْراً يا عَفْواً بگويد و نيز مستحب است

هر وقت نعمتي به انسان مي رسد يا بلايي از او دور مي شود سجده شكر به جا آورد.

صلوات بر پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم در نماز

مسئله 901 هر وقت انسان اسم مبارك حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم مانند محمّد و احمد، يا لقب و كنيه آن جناب مثل مصطفي و ابوالقاسم را بگويد يا بشنود، گرچه در نماز باشد، مستحب است صلوات بفرستد.

مسئله 902 موقع نوشتن اسم مبارك حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم مستحب است صلوات را هم بنويسد و نيز بهتر است هر وقت آن حضرت را ياد مي كند صلوات بفرستد.

ترجمه نماز

1 - ترجمه سوره حمد

«بِسْم اللَّه الرَّحمنِ الرَّحيم» يعني ابتدا مي كنم به نام خداوندي كه در دنيا بر مؤمن و كافر رحم مي كند و در آخرت بر مؤمن رحم مي نمايد.

«الحَمدُللَّهِ ربِّ العالَمين» يعني ثنا مخصوص خداوندي است كه پرورش دهنده همه موجودات است.

«الرَّحمنِ الرَّحيم» يعني در دنيا بر مؤمن و كافر و در آخرت بر مؤمن رحم مي كند.

«مالِكِ يَومِ الدّين» يعني مالك و صاحب اختيار روز قيامت است.

«ايّاكَ نَعْبدُ وَ ايّاكَ نَسْتَعين» يعني فقط تو را عبادت مي كنم و فقط از تو كمك مي خواهم.

«اِهْدِنَا الصِّراطَ المُستَقيم» يعني ما را هدايت كن به راه راست كه آن دين اسلام است.

«صِراطَ الَّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيهِم» يعني راه كساني كه به آنان نعمت دادي كه آنان پيغمبران و جانشينان پيغمبران هستند.

«غَيرِ المَغْضُوبِ عَلَيهِم وَ لا الضّالّين» يعني نه به راه كساني كه بر آنها غضب كرده اي و نه آن كساني كه گمراهند.

2 - ترجمه سوره توحيد

«بِسْم اللَّه الرَّحمن الرَّحيم

قُلْ هُوَ اللَّه اَحَد» يعني بگو اي محمّد صلي الله عليه وآله وسلم، خداوند

خدايي است يگانه.

«اللَّهُ الصَّمَد» يعني خدايي كه از تمام موجودات بي نياز است.

«لَمْ يَلِد وَ لَمْ يُولَد» فرزند ندارد و فرزند كسي نيست.

«وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفواً اَحَد» يعني هيچ كس از مخلوقات مثل او نيست.

3 - ترجمه ذكر ركوع و سجود و ذكرهايي كه بعد از آنها مستحب است

«سُبْحانَ رَبِّيَ الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ» يعني پروردگار بزرگ من از هر عيب و نقصي پاك و منزّه است و من مشغول ستايش او هستم.

«سُبْحانَ رَبِّيَ الْاَعْلي وَ بِحَمْدِهِ» يعني پروردگار من كه از همه كس بالاتر مي باشد از هر عيب و نقصي پاك و منزّه است و من مشغول ستايش او هستم.

«سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَه» يعني خدا بشنود و بپذيرد ثناي كسي كه او را ستايش مي كند.

«أَسْتَغْفِر اللَّه رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيه» يعني طلب آمرزش و مغفرت مي كنم از خداوندي كه پرورش دهنده من است و من به طرف او بازگشت مي نمايم.

«بِحَولِ اللَّه وَ قُوَّتِهِ اَقُومُ وَ اَقْعُد» يعني به ياري خداي متعال و قوّه او برمي خيزم و مي نشينم.

4 - ترجمه قنوت

«لا اِلهَ اِلّا اللَّه الحَلَيم الكَريم» يعني نيست خدايي سزاوار پرستش مگر خداي يكتاي بي همتايي كه صاحب حلم و كرم است.

«لا اِلهَ اِلّا اللَّه العَليِّ العَظيم «يعني نيست خدايي سزاوار پرستش مگر خداي يكتاي بي همتايي كه بلند مرتبه و بزرگ است.

«سُبْحانَ اللَّه رَبِّ السَّمواتِ السَّبْع وَ رَبِّ الأرَضينِ السَّبْع» يعني پاك و منزّه است خداوندي كه پروردگار هفت آسمان و پروردگار هفت زمين است.

«وَ ما فيهنَّ وَ ما بَينَهُنَّ وَ رَبِّ العَرْشِ العَظيم» يعني پروردگار هر چيزي است كه در آسمانها و زمينها و ما بين آنها است و پروردگار عرش بزرگ است.

«وَ الحَمْدُللَّهِ رَبِّ

العالَمين» يعني حمد و ثنا مخصوص خداوندي است كه پرورش دهنده تمام موجودات است.

5 - ترجمه تسبيحات اربعه

«سُبْحانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُ للَّهِ ِ وَ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ اَكْبَرُ».

يعني پاك و منزّه است خداوند تعالي و ثنا مخصوص اوست و نيست خدايي سزاوار پرستش مگر خداي بي همتا و بزرگتر است از اين كه او را وصف كنند.

6 - ترجمه تشهّد و سلام

«أَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ» يعني ستايش مخصوص پروردگار است، شهادت مي دهم كه خدايي سزاوار پرستش نيست مگر خدايي كه يگانه است و شريك ندارد.

«وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ» يعني شهادت مي دهم كه محمّد صلي الله عليه وآله وسلم بنده خدا و فرستاده اوست.

«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» يعني خدايا رحمت بفرست بر محمّد و آل محمّد.

«وَ تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ» يعني قبول كن شفاعت پيغمبر را و درجه آن حضرت را نزد خود بلند كن.

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا النّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ» يعني سلام بر تو اي پيغمبر و رحمت و بركات خداوند بر تو باد.

«اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادِ اللَّه الصَّالِحين» يعني سلام خداوند بر ما نمازگزاران و تمام بندگان خوب او.

«اَلسَّلامُ عَلَيْكُم وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ» يعني سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما مؤمنين باد.

احكام مبطلات نماز

مسئله 903 دوازده چيز نماز را باطل مي كند و آنها را مبطلات مي گويند:

اوّل آنكه در بين نماز يكي از شرطها يا اجزاي آن از بين برود.

دوّم از مبطلات آن است كه در بين نماز عمداً يا سهواً يا از روي ناچاري كاري كه وضو يا غسل را باطل مي كند انجام دهد.

سوّم از

مبطلات آن است كه دست بسته نماز بخواند آنگونه كه اهل تسنن انجام مي دهند ولي اگر از روي فراموشي يا تقيّه يا نه به قصد جزئيت بلكه براي خاراندن بدن باشد اشكال ندارد.

چهارم از مبطلات آن است كه بعد از حمد آمين بگويد آنگونه كه اهل تسنن انجام مي دهند ولي اگر از روي فراموشي يا تقيّه يا نه به قصد جزئيّت بلكه به قصد دعا بگويد اشكال ندارد.

پنجم از مبطلات نماز آن است كه عمداً يا سهواً پشت به قبله كند، يا به طرف راست يا چپ قبله برگردد بلكه اگر صورت را به تنهايي به طرف راست يا چپ قبله برگرداند نيز نماز باطل مي شود ولي اگر بدن يا صورت را كمي برگرداند به طوري كه از قبله خارج نشود، عمداً باشد يا سهواً، نماز باطل نمي شود.

ششم از مبطلات نماز آن است كه عمداً جمله يا كلمه اي بگويد و از آن جمله يا كلمه قصد معني كند گرچه معني هم نداشته باشد.

مسئله 904 سرفه كردن و آروغ زدن و آه كشيدن در نماز اشكال ندارد ولي گفتن آخ و آه و مانند اينها، اگر عمدي باشد نماز را باطل مي كند.

مسئله 905 اگر كلمه اي را به قصد ذكر بگويد مثلاً به قصد ذكر بگويد «اللَّه اكبر» و در موقع گفتن آن، صدا را بلند كند كه چيزي را به ديگري بفهماند اشكال ندارد بلكه اگر به قصد اين كه چيزي به كسي بفهماند كلمه اي را به قصد ذكر بگويد اشكال ندارد.

مسئله 906 خواندن قرآن در نماز، غير از چهار سوره اي كه سجده واجب دارد و نيز دعا كردن در نماز اشكال ندارد گرچه به فارسي

يا زبان ديگر باشد.

مسئله 907 اگر چيزي از حمد و سوره و ذكرهاي نماز را عمداً يا احتياطاً چند مرتبه بگويد اشكال ندارد ولي اگر به خاطر وسوسه باشد جايز نيست.

مسئله 908 در حال نماز، انسان نبايد به ديگري سلام كند ولي اگر ديگري به او سلام كند بايد جواب او را بدهد.

مسئله 909 انسان بايد جواب سلام را چه در نماز يا غير نماز فوراً بگويد، و اگر عمداً يا از روي فراموشي جواب سلام را به قدري طول دهد كه اگر جواب بگويد جواب آن سلام حساب نشود، چنانچه در نماز باشد نبايد جواب بدهد و اگر در نماز نباشد، جواب دادن واجب نيست.

مسئله 910 بايد جواب سلام را طوري بگويد كه سلام كننده بشنود ولي اگر سلام كننده كر باشد يا سلام كند و تند رد شود چنانچه انسان به طور معمول جواب او را بدهد كافي است.

مسئله 911 اگر نمازگزار جواب سلام را ندهد معصيت كرده ولي نمازش صحيح است.

مسئله 912 اگر كسي به نمازگزار غلط سلام كند، به طوري كه سلام حساب نشود، جواب او واجب نيست.

مسئله 913 جواب سلام كسي كه از روي مسخره يا شوخي سلام مي كند واجب نيست و خوب است در جواب سلام غير مسلمان گفته شود عليك.

مسئله 914 اگر كسي به عده اي سلام كند، جواب سلام او بر همه آنان واجب است ولي اگر يكي از آنان جواب دهد كافي است.

مسئله 915 سلام كردن مستحب است و خيلي سفارش شده است كه سواره به پياده و ايستاده به نشسته و كوچكتر به بزرگتر سلام كند.

مسئله 916 اگر دو نفر با هم به يكديگر سلام كنند،

بر هر يك واجب است جواب سلام ديگري را بدهد.

مسئله 917 در غير نماز، مستحب است جواب سلام را بهتر از سلام بگويد مثلاً اگر كسي گفت سلام عليكم در جواب بگويد سلام عليكم و رحمة اللَّه.

هفتم از مبطلات نماز خنده با صداست ولي اگر سهواً باشد به اين معني كه فراموش كرده است در نماز است، و يا اضطراراً باشد به اين معني كه نتواند جلوي خنده خود را بگيرد، و يا جهل به مسئله باشد، نماز باطل نمي شود گرچه در هر سه صورت بهتر است نماز را دوباره بخواند، امّا تبسّم و لبخند نماز را باطل نمي كند.

مسئله 918 اگر براي جلوگيري از صداي خنده حالش تغيير كند، مثلاً رنگش سرخ شود، نماز باطل نمي شود ولي بهتر است كه نماز را دوباره بخواند.

هشتم از مبطلات نماز آن است كه براي دنيا با صدا گريه كند ولي اگر براي دنيا بي صدا يا سهواً يا بي اختيار يا از روي ندانستن مسئله گريه كند اشكال ندارد و همچنين اگر از ترس خدا يا براي آخرت يا مصائب ائمّه عليهم السلام گريه كند، آهسته باشد يا بلند، اشكال ندارد بلكه از بهترين اعمال است.

نهم از مبطلات نماز كاري است كه صورت نماز را به هم زند مثل به هوا پريدن يا ساكت ماندن به مقداري كه نگويند نماز مي خواند عمداً باشد يا سهواً، با اختيار باشد يا بدون اختيار، از روي جهل به مسئله باشد يا نه، ولي كاري كه صورت نماز را به هم نزند مثل اشاره كردن به وسيله دست اشكال ندارد.

مسئله 919 اگر در بين نماز كاري انجام دهد يا مدّتي ساكت شود و

شك كند كه نماز به هم خورده يا نه، نمازش صحيح است.

دهم از مبطلات نماز خوردن و آشاميدن است در صورتي كه عمداً و با علم به مسئله باشد، مانند آب خوردن، حتّي اگر قند يا شكر و مانند اينها را در دهان بگذارد و در حال نماز كم كم آب شود و فرو ببرد نمازش باطل مي شود ولي اگر در بين نماز غذايي را كه لاي دندانها مانده فرو ببرد اشكال ندارد.

يازدهم از مبطلات نماز شك در ركعتهاي نماز دو ركعتي و سه ركعتي يا در دو ركعت اوّل نمازهاي چهار ركعتي است.

دوازدهم از مبطلات نماز آن است كه ركن نماز را عمداً يا سهواً كم يا زياد كند، يا چيزي را كه ركن نيست عمداً كم يا زياد نمايد.

مسئله 920 اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده يا نه، نمازش صحيح است.

مكروهات نماز

مسئله 921 در نماز، يازده عمل، مكروه است:

1 - صورت را كمي به طرف راست يا چپ بگرداند.

2 - چشمها را ببندد يا به طرف راست و چپ بگرداند.

3 - با ريش و دست خود بازي كند.

4 - انگشتها را داخل هم نمايد.

5 - آب دهان بيندازد.

6 - به خط قرآن يا كتاب يا خط انگشتري نگاه كند.

7 - موقع خواندن حمد و سوره و گفتن ذكر، براي شنيدن حرف كسي ساكت شود.

8 - انجام هر كاري كه خضوع و خشوع را از بين ببرد.

9 - نماز خواندن در موقعي كه انسان خوابش مي آيد.

10 - نماز خواندن موقع خودداري كردن از بول.

11 - نماز خواندن در لباس تنگ كه بدن را

فشار دهد.

مواردي كه مي شود نماز واجب را شكست

مسئله 922 شكستن نماز واجب از روي اختيار حرام است ولي براي جلوگيري از ضرر مالي يا بدني يا عرضي مانعي ندارد بلكه واجب است، ولي شكستن نماز براي مالي كه اهميّت ندارد واجب نيست بلكه مكروه است.

مسئله 923 اگر در بين نماز بفهمد كه مسجد نجس است، چنانچه وقت تنگ باشد بايد نماز را تمام كند و اگر وقت وسعت دارد مي تواند نماز را بشكند و مسجد را تطهير نمايد.

مسئله 924 اگر قبل از نماز بفهمد كه مسجد نجس است، اگر وقت وسعت دارد بايد مسجد را تطهير كند و بعد نماز بخواند ولي اگر اوّل نماز بخواند نماز او صحيح است گرچه معصيت كرده است.

مسئله 925 در جاهايي كه بايد نماز را بشكند، اگر نماز را تمام كند معصيت كرده، ولي نماز او صحيح است.

مسئله 926 اگر پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود، يادش بيايد كه اذان يا اقامه را فراموش كرده، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، مستحب است براي گفتن آنها نماز را بشكند.

ظنّيّات نماز

مسئله 927 ظنّ و گمان در نمازهاي واجب و مستحب حكم يقين را دارد و بايد بر طبق گمان عمل كند چه در ركعات نماز باشد و چه در اجزاي نماز، مثلاً اگر شك كند كه يك ركعت خوانده است يا دو ركعت، و گمان او بر دو ركعت است بايد بنا را بر دو بگذارد، چه در نمازهاي دو ركعتي باشد و چه در نمازهاي سه ركعتي و چهار ركعتي، و نيز اگر شك كند ركوع كرده يا نه و گمان دارد كه ركوع كرده است بايد سجده رود.

مسئله 928 هرگاه در ابتدا گمانش به

يك طرف قرار گرفت و بعد حالت شك برايش پيدا شد بايد به دستور شك عمل كند ولي اگر حالت شك داشت و بعد حالت گمان براي او پيدا شد بايد مطابق گمان عمل كند.

مسئله 929 كسي كه نمي داند حالتي كه برايش پيدا شده شك است يا ظن، بايد به احكام شك عمل كند.

شكيّات نماز

شكيّات نماز 21 قسم است، شش قسم آن شكهايي است كه نماز را باطل مي كند و به شش قسم آن نبايد اعتنا كرد و نه قسم ديگر آن صحيح است.

شكهاي مُبْطِل (باطل كننده)

مسئله 930 شكهايي كه نماز را باطل مي كند، شش مورد است:

اوّل: شك در شماره ركعتهاي نماز دو ركعتي واجب مثل نماز صبح ونماز مسافر.

دوّم: شك در شماره ركعتهاي نماز سه ركعتي.

سوّم: آنكه در نماز چهار ركعتي شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر.

چهارم: آنكه در نماز چهار ركعتي پيش از تمام شدن سجده دوّم شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر.

پنجم: شك در ركعات نماز در حال ركوع و سجود يا در حال رفتن به سجده يا برخاستن از سجده.

ششم: شك در ركعتهاي نماز كه نداند چند ركعت خوانده است.

مسئله 931 اگر يكي از شكهاي باطل كننده براي انسان پيش آيد، نمي تواند نماز را به هم بزند، بلكه بايد به قدري فكر كند تا شك مستقر شود به اين معني كه از پيدا شدن يقين يا گمان نااميد شود.

شكهاي غير قابل اعتناء

شش مورد است:

1 - شك در چيزي كه محلّ آن گذشته است

مسئله 932 اگر در بين نماز شك كند كه يكي از كارهاي واجب آن را انجام داده يا نه، مثلاً شك كند كه حمد خوانده

يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بايد بعد از آن انجام دهد نشده، بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده به جا آورد، و اگر مشغول كاري كه بايد بعد از آن انجام دهد شده، به شك خود اعتنا نكند.

مسئله 933 اگر در بين خواندن آيه اي شك كند كه آيه پيش را خوانده يا نه، يا وقتي آخر آيه را مي خواند شك كند كه اوّل آن را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسئله 934 اگر در حالي كه به سجده مي رود شك كند كه ركوع كرده يا نه، يا شك كند كه بعد از ركوع ايستاده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسئله 935 اگر در حال برخاستن شك كند كه تشهّد يا سجده را به جا آورده يا نه، بايد اعتنا نكند.

مسئله 936 اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه، يا شك كند درست گفته يا نه، چنانچه مشغول كاري شده باشد نظير گفتن اللَّه اكبر بعد از سلام، بايد به شك خود اعتنا نكند و همچنين اگر در صحيح گفتن سلام شك كند بايد به شك خود اعتنا ننمايد چه مشغول كار ديگري شده باشد يا نه.

2 - شك بعد از سلام

مسئله 937 هرگاه بعد از سلام نماز شك كند كه نمازش صحيح بوده يا نه، خواه شك مربوط به عدد ركعتهاي نماز باشد، يا شرايط نماز مانند قبله و طهارت يا اجزاي نماز مانند ركوع و سجود، به شك خود اعتنا نكند.

3 - شك بعد از وقت

مسئله 938 اگر بعد از گذشتن وقت نماز شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند

كه نخوانده، خواندن آن لازم نيست، ولي اگر پيش از گذشتن وقت شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده، بايد آن نماز را بخواند بلكه اگر گمان كند كه خوانده، بايد آن را به جا آورد.

مسئله 939 اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر و عصر بداند چهار ركعت نماز خوانده ولي نداند به نيّت ظهر خوانده يا به نيّت عصر، بايد چهار ركعت نماز قضا به نيّت نمازي كه بر او واجب است بخواند.

مسئله 940 اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب و عشا بداند يك نماز خوانده ولي نداند سه ركعتي خوانده يا چهار ركعتي، بايد قضاي نماز مغرب و عشا را بخواند.

4 - شكّ كسي كه زياد شكّ مي كند) كثير الشكّ (

مسئله 941 اگر كسي در يك نماز سه مرتبه شك كند، يا در سه نماز پشت سر هم مثلاً در نماز صبح و ظهر و عصر شك كند، كثيرالشك است و چنانچه زياد شك كردن او از غضب يا ترس يا پريشاني حواس نباشد، به شك خود اعتنا نكند.

مسئله 942 كثير الشّك اگر در به جا آوردن چيزي شك كند، چنانچه به جا آوردن آن نماز را باطل نمي كند، بايد بنا بگذارد كه آن را به جا آورده، مثلاً اگر شك كند كه ركوع كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه ركوع كرده است، و اگر به جا آوردن آن نماز را باطل مي كند بايد بنا بگذارد كه آن را انجام نداده مثلاً اگر شك كند كه يك ركوع كرده يا بيشتر چون زياد شدن ركوع نماز را باطل مي كند بايد بنا بگذارد كه بيشتر از

يك ركوع نكرده است.

مسئله 943 كسي كه در يك چيز نماز زياد شك مي كند، چنانچه در چيزهاي ديگر نماز شك كند بايد به دستور شك عمل نمايد، مثلاً كسي كه زياد شك مي كند سجده كرده يا نه، اگر در به جا آوردن ركوع شك كند بايد به دستور شك رفتار نمايد.

مسئله 944 كسي كه در نماز مخصوصي مثلاً در نماز ظهر زياد شك مي كند اگر در نماز ديگر مثلاً در نماز عصر شك كند، بايد به دستور شك رفتار نمايد.

مسئله 945 كسي كه وقتي در جاي مخصوصي نماز مي خواند زياد شك مي كند، اگر در غير آنجا نماز بخواند و شكي براي او پيش آيد، بايد به دستور شك عمل نمايد.

مسئله 946 اگر انسان شك كند كه كثير الشّك شده يا نه، بايد به دستور شك عمل كند. و كثير الشّك تا وقتي يقين نكند كه به حال معمولي مردم برگشته، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسئله 947 كساني كه بسيار شك مي كنند يا زود يقين به چيزي پيدا مي كنند كه به آنها وسواسي مي گويند، يقين و گمان و شك آنها اعتبار ندارد و بايد طبق متعارف مردم عمل كنند بلكه بايد بر آنچه كه به نفع آنهاست بنا بگذارند مثلاً كسي كه وسواسي در طهارت و نجاست است، اگر شك كرد بلكه اگر يقين كرد كه نجاست به او ترشّح كرده است بايد اعتنا نكند و همين مقدار كه يك مرتبه مثلاً چيز نجسي را زير شير آب گرفت، پاك بداند. و وسواسي اگر به شك بلكه به يقين خود اعتنا كند، حرام و موجب خسران دنيا و آخرت اوست.

5 - شك امام و مأموم

مسئله

948 اگر امام جماعت در نماز شك كند كه مثلاً سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، يا دو سجده كرده يا يك سجده، بايد به گفته مأموم عمل كند و همچنين اگر مأموم شك كند بايد از امام پيروي كند و به شك خود اعتنا ننمايد.

مسئله 949 مأموم براي آگاه كردن امام مي تواند ذكري نظير اللَّه اكبر بگويد.

6 - شك در نماز مستحبّي

مسئله 950 اگر در شماره ركعتهاي نماز مستحبّي شك كند، چنانچه طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند بايد بنا را بر كمتر بگذارد مثلاً اگر در نافله صبح شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمي كند، مثلاً شك كند كه دو ركعت خوانده يا يك ركعت، به هر طرف شك عمل كند نمازش صحيح است.

مسئله 951 اگر در نماز نافله كاري كند كه براي آن سجده سهو واجب مي شود، يا يك سجده يا تشهّد را فراموش نمايد، لازم نيست بعد از نماز، سجده سهو يا قضاي سجده و تشهّد را به جا آورد.

شكهاي صحيح

مسئله 952 در نُه صورت اگر در شماره ركعتهاي نماز چهار ركعتي شك كند، بايد كمي فكر نمايد پس اگر يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا كرد، همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند و در غير اين صورت به دستورهايي كه گفته مي شود عمل نمايد و آن نُه صورت از اين قرار است:

اوّل: آنكه بعد از سر برداشتن از سجده دوّم شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت، كه بايد بنا بگذارد سه ركعت خوانده

و يك ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده به جا آورد.

دوّم: شك بين دو و چهار بعد از سر برداشتن از سجده دوّم كه بايد بنا بگذارد چهار ركعت خوانده و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.

سوّم: شك بين دو و سه و چهار بعد از سر برداشتن از سجده دوّم كه بايد بنا بر چهار بگذارد و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد.

چهارم: شك بين چهار و پنج بعد از سر برداشتن از سجده دوّم كه بايد بنا بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد.

پنجم: شك بين سه و چهار كه در هر جاي نماز باشد بايد بنا بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد.

ششم: شك بين چهار و پنج در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد و يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد.

هفتم: شك بين سه و پنج در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده به جا آورد.

هشتم: شك بين سه و چهار و پنج در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند و بعد از سلام نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به

جا آورد.

نهم: شك بين پنج و شش در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد و دو سجده سهو به جا آورد.

مسئله 953 اگر يكي از شكهاي صحيح براي انسان پيش آيد نبايد نماز را بشكند و اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند مثل رو گرداندن از قبله، نماز را از سر گيرد نماز دومش هم باطل است، و اگر بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند مشغول نماز شود نماز دومش صحيح است.

مسئله 954 اگر شك او از بين برود و شك ديگري برايش پيش آيد، مثلاً اوّل شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بعد شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت بايد به دستور شك دوّم عمل نمايد.

مسئله 955 اگر بعد از نماز شك كند كه در نماز مثلاً بين دو و چهار شك كرده يا بين سه و چهار، بايد دوباره نماز را بخواند.

مسئله 956 اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز شكّي براي او پيش آمده ولي نداند از شكهاي باطل كننده بوده يا صحيح، و اگر از شكهاي صحيح بوده كدام قسم آن بوده است، بايد دوباره نماز را بخواند.

مسئله 957 كسي كه نشسته نماز مي خواند اگر شكّي كند كه بايد براي آن يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بخواند، بايد دو ركعت نشسته به جا آورد بلكه اگر شكّي كند كه بايد براي آن دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بايد دو ركعت نشسته به جا آورد.

مسئله 958 كسي كه ايستاده نماز مي خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط

از ايستادن عاجز شود، بايد نماز احتياط را نشسته به جا آورد.

مسئله 959 كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط بتواند بايستد بايد نماز احتياط را ايستاده بخواند.

احكام نماز احتياط

مسئله 960 كسي كه نماز احتياط بر او واجب است، بايد بعد از سلام نماز بدون اين كه كار ديگري انجام دهد نيّت نماز احتياط كند و تكبير بگويد و حمد را بخواند و به ركوع رود و دو سجده نمايد پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده تشهّد بخواند و سلام دهد و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده يك ركعت ديگر مثل ركعت اوّل به جا آورد و بعد از تشهّد سلام دهد.

مسئله 961 نماز احتياط اذان و اقامه و سوره و قنوت ندارد و بايد حمد و حتّي بسم اللَّه آن را آهسته بخواند.

مسئله 962 اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد كه ركعتهاي نمازش كم بوده، چنانچه كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد آنچه از نماز نخوانده، بخواند و براي سلام بي جا دو سجده سهو بنمايد. و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده، مثلاً پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره به جا آورد.

مسئله 963 اگر بعد از نماز احتياط بفهمد كسري نمازش به مقدار نماز احتياط بوده مثلاً در شك بين سه و چهار، يك ركعت نماز احتياط بخواند بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، نمازش صحيح است، ولي اگر بفهمد كسري نماز كمتر يا بيشتر از نماز احتياط بوده بايد نماز را دوباره بخواند.

مسئله 964 اگر شك

كند نماز احتياطي را كه بر او واجب بوده به جا آورده يا نه، در صورتي كه مشغول كار ديگري نشده باشد بايد نماز احتياط را بخواند و اگر مشغول كار ديگري شده است به شك خود اعتنا نكند.

مسئله 965 اگر در نماز احتياط ركني را زياد كند يا مثلاً به جاي يك ركعت دو ركعت بخواند نماز احتياط باطل مي شود و بايد اصل نماز را بخواند.

مسئله 966 اگر در نماز احتياط چيزي كه ركن نيست سهواً كم يا زياد شود سجده سهو ندارد.

مسئله 967 اگر نماز احتياط و قضاي يك سجده يا قضاي يك تشهّد يا دو سجده سهو بر او واجب شود بايد اوّل نماز احتياط را به جا آورد.

احكام سهويّات نماز

مسئله 968 براي پنج مورد، بعد از سلام نماز، بايد دو سجده سهو به جا آورده شود:

اوّل: در بين نماز سهواً حرف بزند.

دوّم: در جايي كه نبايد نماز را سلام دهد، مثلاً در ركعت اوّل سهواً سلام بدهد.

سوّم: يك سجده را فراموش كند.

چهارم: تشهّد را فراموش كند.

پنجم: در نماز چهار ركعتي بعد از سجده دوّم شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت.

مسئله 969 اگر انسان اشتباهاً يا به خيال اينكه نمازش تمام شده، حرف بزند بايد دو سجده سهو به جا آورد.

مسئله 970 اگر چيزي را كه غلط خوانده دوباره به طور صحيح بخواند براي دوباره خواندن آن سجده سهو واجب نيست.

مسئله 971 اگر در نماز سهواً مدّتي حرف بزند و تمام آنها يك مرتبه حساب شود، دو سجده سهو بعد از سلام نماز كافي است.

مسئله 972 اگر سهواً تسبيحات اربعه را نگويد يا بيشتر از سه مرتبه بگويد، مستحب است

كه بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد.

مسئله 973 اگر در جايي كه نبايد سلام نماز را بگويد سهواً بگويد:

«السّلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته».

بايد دو سجده سهو بنمايد، ولي اگر اشتباهاً مقداري از اين سلام را بگويد، يا بگويد:

«السّلام عليك ايّها النّبيّ و رحمة اللَّه و بركاته».

يا بگويد:

«السّلام علينا و علي عباد اللَّه الصّالحين».

مستحب است كه دو سجده سهو به جا آورد.

مسئله 974 اگر در جايي كه نبايد سلام دهد اشتباهاً هر سه سلام را بگويد، دو سجده سهو كافي است.

مسئله 975 اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه يك سجده يا تشهّد را از ركعت پيش فراموش كرده، بايد بعد از سلام نماز سجده يا تشهّد را قضا نمايد و بعد از آن، دو سجده سهو به جا آورد.

مسئله 976 اگر سجده سهو را بعد از سلام نماز عمداً به جا نياورد، معصيت كرده و واجب است هر چه زودتر آن را انجام دهد و چنانچه سهواً به جا نياورد، هر وقت يادش آمد بايد فوراً انجام دهد و لازم نيست نماز را دوباره بخواند.

مسئله 977 اگر شك دارد كه سجده سهو بر او واجب شده يا نه، لازم نيست به جا آورد.

مسئله 978 كسي كه شك دارد مثلاً دو سجده سهو بر او واجب شده يا چهار تا، اگر دو سجده بنمايد كافي است.

مسئله 979 سجده و تشهّدي را كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز قضاي آن را به جا مي آورد، بايد تمام شرايط نماز مانند پاك بودن بدن و لباس و رو به قبله بودن و شرطهاي ديگر را داشته باشد.

مسئله 980 اگر

سجده يا تشهّد را چند دفعه فراموش كند، مثلاً يك سجده از ركعت اوّل و يك سجده از ركعت دوّم فراموش نمايد، بايد بعد از نماز، قضاي هر دو را با سجده هاي سهوي كه براي آنها لازم است، به جا آورد و لازم نيست معيّن كند كه قضاي كداميك از آنهاست.

مسئله 981 اگر يك سجده و تشهّد را فراموش كند، هر كدام را اوّل قضا كند صحيح است و ترتيب در قضاي آنها شرط نيست.

مسئله 982 اگر بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهّد كاري كند كه اگر عمداً يا سهواً در نماز اتّفاق بيفتد نماز باطل مي شود، مثلاً پشت به قبله نمايد، بايد قضاي سجده و تشهّد را به جا آورد و نمازش صحيح است.

مسئله 983 كسي كه بايد سجده يا تشهّد را قضا نمايد، اگر براي كار ديگري هم سجده سهو بر او واجب شود، بايد بعد از نماز سجده يا تشهّد را قضا نمايد، بعد سجده سهو را به جا آورد.

مسئله 984 اگر شك دارد كه بعد از نماز قضاي سجده يا تشهّد فراموش شده را به جا آورده يا نه، بايد سجده يا تشهّد را قضا نمايد. چه وقت نماز گذشته باشد و چه نگذشته باشد.

دستور سجده سهو

مسئله 985 سجده سهو اين است كه بعد از سلام نماز نيّت سجده سهو كند و پيشاني را به چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و بگويد:

«بِسْمِ اللَّهِ و بِاللَّهِ وَ صلي الله عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ».

يا:

«بِسْمِ اللَّهِ و بِاللَّهِ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدْ».

ولي بهتر است بگويد:

«بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ السلام عَلَيْكَ اَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُاللَّهِ وَ بَرَكاتُه».

بعد بنشيند

و دوباره به سجده رود و يكي از ذكرهايي را كه گفته شد بگويد و بنشيند و بعد از خواندن تشهّد سلام دهد.

نماز مسافر

مسافر بايد نماز ظهر و عصر و عشا را با چهار شرط دو ركعت بخواند:

شرط اوّل: سفر او هشت فرسخ شرعي باشد) تقريباً 43 كيلومتر (.

مسئله 986 كسي كه رفتن و برگشتن او هشت فرسخ است بايد نماز را شكسته بخواند، خواه رفتنش چهار فرسخ باشد و خواه كمتر يا بيشتر، همين اندازه كه رفتن و برگشتن او هشت فرسخ باشد نماز شكسته است و خواه در همان روز و شب برگردد يا فاصله اي بيفتد، مگر اينكه در وسط اين مسافت ده روز قصد اقامت كند.

مسئله 987 اگر شك دارد كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، بايد تحقيق كند و اگر يك نفر مورد اعتماد بگويد يا بين مردم معروف باشد كه سفر او هشت فرسخ است كفايت مي كند ولي اگر تحقيق ممكن نيست بايد نماز را تمام بخواند.

مسئله 988 كسي كه يقين دارد سفر او هشت فرسخ است اگر نماز را شكسته بخواند و بعد بفهمد كه هشت فرسخ نبوده بايد آن را اعاده كند و اگر وقت گذشته قضا نمايد. ولي اگر يقين دارد سفرش هشت فرسخ نيست و نمازش را تمام بخواند و بعد بفهمد هشت فرسخ بوده است لازم نيست نماز را اعاده يا قضا كند.

مسئله 989 اگر بين دو محلي كه فاصله آنها كمتر از چهار فرسخ است چند مرتبه رفت و آمد كند، گرچه روي هم رفته هشت فرسخ شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسئله 990 اگر محلي دو راه داشته باشد يك راه

آن كمتر از هشت فرسخ و راه ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد، چنانچه انسان از راهي كه هشت فرسخ است به آنجا برود بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از راهي كه هشت فرسخ نيست برود، بايد تمام بخواند.

مسئله 991 بايد ابتدا و انتهاي هشت فرسخ را از ساختمانهاي آخر شهر كه متّصل به شهر است حساب نمايد نه از خانه يا محلّه خود يا محل كار، و فرقي در اين مسئله ميان شهرهاي بزرگ و كوچك نيست.

مسئله 992 مسافر در صورتي بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود، پس اگر به جايي كه كمتر از هشت فرسخ است مسافرت كند و بعد از رسيدن به آنجا قصد كند جايي برود كه با مقداري كه آمده هشت فرسخ شود، چون از اوّل قصد هشت فرسخ را نداشته بايد نماز را تمام بخواند.

مسئله 993 كسي كه براي پيدا كردن گمشده اي مسافرت مي كند و نمي داند كه چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند، بايد نماز را تمام بخواند. ولي در برگشتن چنانچه هشت فرسخ باشد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسئله 994 كسي كه قصد هشت فرسخ دارد، گرچه در هر روز مقدار خيلي كمي راه برود بايد نماز را شكسته بخواند.

مسئله 995 كسي كه در سفر به اختيار ديگري است مانند زنداني و نمي داند كه چند فرسخ مي رود بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر بداند هشت فرسخ يا بيشتر او را مي برند بايد نماز را شكسته بخواند.

مسئله 996 اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد يا مردّد شود بايد نماز را تمام

بخواند، امّا اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود يا مردّد شود بايد نماز را شكسته بخواند.

مسئله 997 اگر براي رفتن به محلي كه هشت فرسخ است حركت كند و بعد از رفتن مقداري از راه بخواهد جاي ديگري كه هشت فرسخ است برود بايد نماز را شكسته بخواند.

مسئله 998 اگر پيش از آنكه به هشت فرسخ برسد مردّد شود كه بقيه راه را برود يا نه، و در موقعي كه مردّد است راه نرود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود بايد تا آخر مسافرت نماز را شكسته بخواند و اگر در موقعي كه مردّد است مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود چنانچه راهي كه پيش از مردّد شدن پيموده و راهي كه بعد از آن مي رود روي هم هشت فرسخ باشد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسئله 999 كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد يا ده روز در محلي بماند بايد نماز را تمام بخواند چون از اوّل قصد هشت فرسخ را نداشته است.

مسئله 1000 كسي كه نمي داند پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش مي گذرد يا نه، يا ده روز در محلّي مي ماند يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

شرط دوّم: براي كار حرام سفر نكند و اگر براي كار حرامي مانند دزدي سفر كند بايد نماز را تمام بخواند، و همچنين است اگر خود سفر حرام باشد مثل آنكه زن بدون اجازه شوهر سفري برود كه بر آن واجب نباشد، ولي اگر مثل سفر حجّ واجب باشد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسئله 1001

كسي كه سفر او حرام نيست و براي كار حرام هم سفر نمي كند، گرچه در سفر معصيتي انجام دهد مثلاً غيبت كند يا شراب بخورد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسئله 1002 اگر براي آنكه كار واجبي را ترك كند مسافرت نمايد مثلاً براي فرار از دادن قرض مسافرت نمايد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسئله 1003 اگر سفر او سفر حرام نباشد ولي مركبي كه سوار است غصبي باشد يا در زمين غصبي مسافرت كند بايد نماز را شكسته بخواند.

مسئله 1004 كسي كه با ظالم مسافرت مي كند اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك به ظالم باشد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر ناچار باشد يا مثلاً براي نجات دادن مظلومي با او مسافرت كند نمازش شكسته است.

مسئله 1005 اگر به قصد تفريح و گردش مسافرت كند حرام نيست و بايد نماز را شكسته بخواند.

مسئله 1006 اگر براي تهيه معاش و يا براي كسب و زياد كردن مال به شكار يا صيد ماهي برود، حرام نيست و بايد نماز را شكسته بخواند. ولي اگر براي لهو و خوش گذراني باشد، فعل حرام انجام داده امّا نماز شكسته است.

مسئله 1007 كسي كه براي معصيت سفر كرده در موقع برگشتن اگر توبه كرده بايد نماز را شكسته بخواند، و اگر توبه نكرده بايد تمام بخواند.

مسئله 1008 كسي كه سفر او سفر معصيت است اگر در بين راه از قصد معصيت برگردد، چنانچه باقيمانده راه هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسئله 1009 كسي كه براي معصيت سفر نكرده، اگر در بين راه قصد كند كه بقيه راه

را براي معصيت برود، بايد نماز را تمام بخواند ولي نمازهايي را كه شكسته خوانده صحيح است.

شرط سوّم: كثير السفر نباشد (كثير السفر به كسي گفته مي شود كه ده روز در يك محل نماند) بنابراين كساني كه شغلشان مسافرت است مانند راننده، يا شغلشان در مسافرت است مانند معلم كه ساكن جايي است و هر روز براي انجام كار خود چهار فرسخ يا بيشتر مي رود و برمي گردد، يا كسي كه به علّت ديگري مسافرتهاي پي در پي مي كند مثلاً همه هفته به زيارتي مي رود يا در شهري جنسي دارد كه براي حمل آن مسافرتهاي پي در پي مي كند بايد نماز را تمام بخواند.

مسئله 1010 كسي كه كثير السفر است گرچه براي كار ديگري مثلاً براي زيارت يا حجّ مسافرت كند بايد نماز را تمام بخواند.

مسئله 1011 كسي كه در مقداري از سال كثير السفر است مثل راننده اي كه فقط در تابستان يا زمستان رانندگي مي كند بايد در ايّامي كه مشغول به كارش هست نماز را تمام بخواند.

مسئله 1012 راننده و دوره گردي كه در دو سه فرسخي شهر رفت و آمد مي كند چنانچه اتفاقاً سفر هشت فرسخي برود بايد نماز را شكسته بخواند.

مسئله 1013 كسي كه كثير السفر است گرچه ده روز يا بيشتر در جايي بماند چه از اوّل قصد ماندن ده روز را داشته باشد چه بدون قصد بماند بايد در سفر اوّلي كه بعد از ده روز مي رود نماز را تمام بخواند.

مسئله 1014 كسي كه تصميم گرفته است كثير السفر شود بايد در همان سفر اوّل نمازش را تمام بخواند.

مسئله 1015 صحرا نشينهايي كه در بيابانها گردش مي كنند و هر جا آب و

خوراك براي خود و حيواناتشان پيدا كنند مي مانند و بعد از چندي به جاي ديگر مي روند بايد نماز را تمام بخوانند.

مسئله 1016 اگر يكي از صحرانشينها براي پيدا كردن منزل و چراگاه حيواناتشان يا براي زيارت يا حجّ يا تجارت و مانند اينها مسافرت كند بايد نماز را تمام بخواند.

شرط چهارم: به حدّ ترخّص (تقريباً يك كيلومتر) برسد. يعني از وطنش يا محل اقامتش به قدري دور شود كه ديوار ساختمانهاي شهر را تشخيص ندهد يا صداي اذان معمولي آخر شهر را نشنود، ولي بايد در هوا غبار يا چيز ديگري نباشد كه از تشخيص ديوار يا شنيدن اذان جلوگيري كند، و لازم نيست به قدري دور شود كه مناره ها و گنبدها را نبيند، يا ديوارها هيچ پيدا نباشد بلكه همين قدر كه ديوار كاملاً تشخيص داده نشود كافي است. و در اين حكم فرقي ميان شهرهاي بزرگ مثل تهران و شهرهاي كوچك نيست.

مسئله 1017 مسافري كه به وطنش برمي گردد يا به جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند مي رود وقتي به حدّ ترخّص برسد بايد نماز را تمام بخواند.

مسئله 1018 هرگاه شهر در بلندي باشد كه از دور ديده شود، يا به قدري گود باشد كه اگر انسان كمي دور شود ديوار آن را نبيند كسي كه از آن شهر مسافرت مي كند وقتي به اندازه اي دور شود كه اگر آن شهر در زمين همواره بود ديوارش از آنجا ديده نمي شد بايد نماز خود را شكسته بخواند، و نيز اگر پستي و بلندي خانه ها بيشتر از معمول باشد بايد ملاحظه معمول را بنمايد.

مسئله 1019 اگر به قدري دور شود كه نداند صدايي را كه

مي شنود صداي اذان است يا صداي ديگر، بايد نماز را شكسته بخواند، ولي اگر بفهمد اذان مي گويند و كلمات آن را تشخيص ندهد، بايد تمام بخواند.

احكام نماز مسافر

مسئله 1020 محلي را كه انسان براي اقامت و زندگي خود اختيار كرده وطن اوست چه در آنجا به دنيا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، يا خودش آنجا را براي زندگي اختيار كرده باشد.

مسئله 1021 جايي را كه انسان محل زندگي خود قرار داده و مثل كسي كه آنجا وطن اوست در آنجا زندگي مي كند گرچه قصد نداشته باشد كه هميشه در آنجا بماند وطن او حساب مي شود، مثل طلاب و دانشجوياني كه بيش از چند سال قصد ندارند در آنجا بمانند.

مسئله 1022 زن در تمام يا شكسته خواندن نماز تابع شوهر است، اگر وظيفه او تمام است وظيفه زن نيز تمام، و اگر وظيفه او شكسته است وظيفه زن نيز شكسته است، و همچنين است حكم هر كسي كه تابع ديگري باشد مثل فرزندي كه سرپرستي او با پدر اوست و پدر و مادري كه سرپرستي آنها با فرزند آنهاست. ولي اگر مرد كثير السّفر است و تابع او كثير السّفر نيست، آن تابع بايد به وظيفه خود عمل كند.

مسئله 1023 كسي كه در دو محل يا بيشتر زندگي مي كند مثلاً در هر شهري سه ماه مي ماند همه آنها وطن او حساب مي شود.

مسئله 1024 كسي كه در محلي ملك دارد ولي در آنجا زندگي نمي كند، هر وقت در مسافرت به آنجا برسد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسئله 1025 هرگاه انسان در محلي زندگي مي كرده كه وطن او بوده چنانچه از آنجا اعراض كند يعني ديگر قصد

نداشته باشد در آنجا زندگي كند، هر چند گاهي به عنوان مسافرت و ديدار بستگان و دوستان به آنجا برود نمازش در آنجا شكسته است خواه در آنجا ملكي داشته باشد يا نداشته باشد.

مسئله 1026 مسافري كه قصد دارد ده روز پشت سر هم در محلي بماند يا مي داند كه بدون اختيار ده روز در محلّي مي ماند، در آن محل بايد نماز را تمام بخواند.

مسئله 1027 مسافري كه قصد دارد ده روز در جايي بماند، لازم نيست قصد ماندن شب اوّل يا شب يازدهم را داشته باشد و همين كه قصد كند از اذان صبح روز اوّل تا غروب روز دهم بماند، بايد نماز را تمام بخواند و همچنين اگر مثلاً قصدش اين باشد كه از ظهر روز اوّل تا ظهر روز يازدهم بماند بايد نماز را تمام بخواند.

مسئله 1028 مسافري كه مي خواهد ده روز در جايي بماند در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه بخواهد تمام ده روز را در يكجا بماند گرچه مثل تهران از شهرهاي بزرگ بوده باشد. امّا اگر بخواهد مثلاً ده روز در نجف و كوفه بماند بايد نماز را شكسته بخواند.

مسئله 1029 مسافري كه مي خواهد ده روز در محلّي بماند گرچه از اوّل قصد داشته باشد كه در بين ده روز به اطراف آنجا برود، بايد نماز را تمام بخواند گرچه هر روز برود يا تمام روز يا شب را در آنجا بماند.

مسئله 1030 كسي كه تصميم دارد ده روز در محلّي بماند گرچه احتمال بدهد كه براي او مانعي برسد در صورتي كه احتمال او، او را مردّد نكند بايد نماز را تمام بخواند.

مسئله 1031 اگر مسافر

قصد كند ده روز در محلّي بماند، چنانچه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود يا مردّد شود كه در آنجا بماند يا به جاي ديگر برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود يا مردّد شود، تا وقتي در آنجاست بايد نماز را تمام بخواند.

مسئله 1032 مسافري كه قصد كرده ده روز در محلّي بماند، اگر روزه بگيرد و بعد از ظهر از ماندن در آنجا منصرف شود روزه آن روز صحيح است.

مسئله 1033 اگر مسافر به نيّت اين كه نماز را شكسته بخواند مشغول نماز شود و در بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند بايد نماز را چهار ركعتي تمام نمايد.

مسئله 1034 مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي بماند، اگر در بين نماز چهار ركعتي از قصد خود برگردد، چنانچه مشغول ركعت سوّم نشده بايد نماز را دو ركعتي تمام نمايد و بقيه نمازهاي خود را هم شكسته بخواند، و اگر مشغول ركعت سوّم شده نمازش باطل است.

مسئله 1035 مسافري كه قصد كرده ده روز در محلّي بماند، اگر بيشتر از ده روز در آنجا بماند تا وقتي مسافرت نكرده بايد نمازش را تمام بخواند و لازم نيست دوباره قصد ماندن ده روز كند.

مسئله 1036 مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند بايد روزه واجب را بگيرد و مي تواند روزه مستحبّي را هم به جا آورد و نافله ظهر و عصر را هم بخواند.

مسئله 1037 مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز

چهار ركعتي بخواهد به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود گرچه چند روزي هم آنجا بماند بايد نمازهاي خود را تمام بخواند.

مسئله 1038 اگر به خيال اينكه رفقايش مي خواهند ده روز در محلّي بمانند يا به خيال اينكه تا آخر ماه ده روز است قصد كند كه ده روز در آنجا بماند و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بفهمد كه آنها قصد نكرده اند يا تا آخر ماه ده روز نيست، تا مدتي كه در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند.

مسئله 1039 اگر مسافر سي روز در محلّي بماند و در تمام سي روز در رفتن و ماندن مردّد باشد، بعد از گذشتن سي روز گرچه مقدار كمي در آنجا بماند بايد نماز را تمام بخواند.

مسئله 1040 مسافري كه مي خواهد مثلاً نُه روز در محلّي بماند اگر بعد از آنكه نُه روز ماند بخواهد دوباره يك روز يا بيشتر بماند بايد نماز را شكسته بخواند.

مسئله 1041 مسافري كه سي روز مردّد بوده در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه سي روز را در يك جا بماند، پس اگر مقداري از آن را در جايي و مقداري را در جاي ديگر بماند بعد از سي روز هم بايد نماز را شكسته بخواند.

مسئله 1042 مسافر مي تواند در تمام شهر مكّه و شهر مدينه و شهر كربلا و شهر كوفه نماز را تمام بخواند. و جايي كه اوّل جزو اين شهرها نبوده و بعد افزوده شده يا در آينده مي شود نيز همين حكم را دارد.

مسئله 1043 كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند اگر فراموش كند و تمام بخواند

بايد اعاده كند ولي اگر وقت گذشته قضا ندارد.

مسئله 1044 مسافري كه نمي داند بايد نماز را شكسته بخواند و يا مي داند ولي بعضي از خصوصيّات آن را نمي داند، مثلاً نمي داند كه در سفر هشت فرسخي بايد شكسته بخواند چنانچه نماز را تمام بخواند نمازش صحيح است، و همچنين اگر به خيال اين كه سفر او كمتر از هشت فرسخ است نماز را تمام بخواند نمازش صحيح است.

مسئله 1045 مسافري كه نماز نخوانده، اگر پيش از تمام شدن وقت به وطنش يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند، و كسي كه مسافر نيست اگر در اوّل وقت نماز نخواند و مسافرت كند، در سفر بايد نماز را شكسته بخواند.

مسئله 1046 اگر از مسافري كه بايد نماز را شكسته بخواند نماز ظهر يا عصر يا عشا قضا شود، بايد آن را دو ركعتي قضا نمايد گرچه در غير سفر بخواهد قضاي آن را به جا آورد. و اگر از كسي كه مسافر نيست يكي از اين سه نماز قضا شود بايد چهار ركعتي قضا نمايد گرچه در سفر بخواهد آن را قضا نمايد.

مسئله 1047 مستحب است مسافر بعد از هر نمازي كه شكسته مي خواند سي مرتبه بگويد:

«سُبْحانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ للَّهِ ِ وَ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ اَكْبَرُ».

نماز قضا

مسئله 1048 كسي كه نماز واجب خود را در وقت آن نخوانده، بايد قضاي آن را به جا آورد گرچه در تمام وقت نماز خواب مانده يا به واسطه مستي نماز نخوانده باشد، ولي نمازهاي يوميه اي را كه زن در حال حيض يا نفاس نخوانده قضا ندارد و همچنين

نمازهايي را كه به واسطه جنون يا بيهوشي يا حواس پرتي در اثر كهولت سن و مانند اينها نخوانده قضا ندارد.

مسئله 1049 كسي كه نماز قضا دارد، بايد در خواندن آن كوتاهي نكند ولي واجب نيست فوراً آن را به جا آورد.

مسئله 1050 كسي كه نماز قضا دارد مي تواند نماز مستحبّي و يا نماز استيجاري بخواند، و همچنين است كسي كه روزه قضا دارد.

مسئله 1051 اگر انسان احتمال دهد كه نماز قضايي دارد يا نمازهايي را كه خوانده صحيح نبوده، مستحب است قضاي آن را به جا آورد.

مسئله 1052 قضاي نمازها لازم نيست به ترتيب خوانده شود مگر آنكه ترتيب در اداي آنها لازم باشد مثل نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشا.

مسئله 1053 اگر كسي كه نمازهايي از او قضا شده مي داند كداميك جلوتر قضا شده، بهتر آن است كه به ترتيب قضا كند.

مسئله 1054 اگر بخواهند چند نفر را براي به جا آوردن نماز ميّت اجير كنند، لازم نيست وقت معيّن كنند و مي توانند همه با هم شروع كنند.

مسئله 1055 كسي كه چند نماز از او قضا شده و تعداد آنها را نمي داند، مثلاً نمي داند چهار تا بوده يا پنج تا، چنانچه مقدار كمتر را بخواند كافي است.

مسئله 1056 كسي كه نماز قضا از همين روز يا روزهاي پيش دارد مي تواند قبل از خواندن نمازي كه قضا شده نماز ادايي را بخواند و لازم نيست نماز قضا را جلو بيندازد.

مسئله 1057 كسي كه مي داند يك نماز چهار ركعتي نخوانده و نمي داند نماز ظهر است يا عصر است يا عشا، اگر يك نماز چهار ركعتي بخواند به نيّت قضاي نمازي كه نخوانده كافي

است.

مسئله 1058 تا انسان زنده است گرچه از خواندن نماز قضاهاي خود عاجز باشد، ديگري نمي تواند نمازهاي او را قضا نمايد.

مسئله 1059 نماز قضا را چه يقيني باشد و چه احتياطي، با جماعت مي شود خواند چه نماز امام ادا باشد يا قضا و چه قضا يقيني باشد يا احتياطي، و لازم نيست هر دو يك نماز را بخوانند مثلاً اگر قضاي صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند اشكال ندارد.

مسئله 1060 مستحب است بچّه مميّز را يعني بچّه اي كه خوب و بد را مي فهمد به نماز خواندن و عبادتهاي ديگر عادت دهند، بلكه مستحب است او را به قضاي نمازها هم وادار نمايند.

نماز قضاي پدر و مادر كه بر پسر بزرگتر واجب است

مسئله 1061 اگر پدر يا مادر نماز يا روزه خود را به جا نياورده باشند، چنانچه از روي نافرماني ترك نكرده و نمي توانستند قضا كنند، بر پسر بزرگتر واجب است كه بعد از مرگشان به جا آورد يا براي آنها اجير بگيرد ولي اگر از روي نافرماني بوده و يا مي توانسته اند قضا كنند و نكرده اند، بر پسر بزرگتر چيزي لازم نيست.

مسئله 1062 اگر پسر بزرگتر شك دارد كه پدر يا مادر نماز يا روزه قضا داشته يا نه، چيزي بر او واجب نيست.

مسئله 1063 اگر پسر بزرگتر بداند كه پدر يا مادرش نماز قضا داشته و شك كند كه به جا آورده اند يا نه، واجب نيست آن را قضا نمايد.

مسئله 1064 اگر معلوم نباشد كه پسر بزرگ تر كدام است، قضاي نماز و روزه پدر و مادر بر هيچ كدام واجب نيست. ولي مستحب است كه نماز و روزه آنها را بين

خودشان قسمت كنند، يا براي انجام آن قرعه بزنند.

مسئله 1065 اگر ميّت وصيّت كرده باشد كه براي نماز و روزه او اجير بگيرند بعد از آنكه اجير، نماز و روزه او را به جا آورد بر پسر بزرگتر چيزي واجب نيست.

مسئله 1066 كسي كه خودش نماز و روزه قضا دارد، اگر نماز و روزه پدر و مادر هم بر او واجب شود، هر كدام را اوّل به جا آورد صحيح است.

مسئله 1067 اگر پسر بزرگتر موقع مرگ پدر يا مادر نابالغ يا ديوانه باشد، وقتي كه بالغ شد يا عاقل گرديد بايد نماز و روزه آنها را قضا نمايد و چنانچه پيش از بالغ يا عاقل شدن بميرد، بر پسر دوّم چيزي واجب نيست.

مسئله 1068 اگر پسر بزرگ تر پيش از آنكه نماز و روزه پدر و مادر را قضا كند بميرد، بر پسر دوّم چيزي واجب نيست.

نماز جماعت

مسئله 1069 مستحب است نمازهاي واجب خصوصاً نمازهاي يوميه را به جماعت بخوانند و در نماز صبح و مغرب و عشا، خصوصاً براي همسايه مسجد و كسي كه صداي اذان مسجد را مي شنود بيشتر سفارش شده است.

مسئله 1070 در روايتي وارد شده است كه اگر يك نفر به امام جماعت اقتدا كند هر ركعت از نماز آنان ثواب صد و پنجاه نماز دارد، و اگر دو نفر اقتدا كنند هر ركعتي ثواب ششصد نماز دارد، و هر چه بيشتر شوند ثواب نمازشان بيشتر مي شود تا به ده نفر برسند، و تعداد آنان كه از ده نفر گذشت اگر تمام آسمانها كاغذ و درياها مركب و درختها قلم و جن و انس و ملائكه نويسنده شوند، نمي توانند ثواب يك

ركعت آن را بنويسند.

مسئله 1071 حاضر نشدن به نماز جماعت از روي بي اعتنايي جايز نيست و سزاوار نيست انسان بدون عذر نماز جماعت را ترك كند.

مسئله 1072 مستحب است انسان صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند و نماز جماعت از نماز اوّل وقت كه فرادي خوانده شود بهتر است، و نيز نماز جماعتي را كه مختصربخوانند از نماز فرادي كه آن را طول بدهند بهتر مي باشد.

مسئله 1073 مستحب است كسي كه نمازش را فرادي خوانده دوباره به جماعت بخواند، خواه امام شود يا مأموم، و اگر بعد بفهمد كه نماز اوّلش باطل بوده نماز دوّم او كافي است.

مسئله 1074 اگر امام يا مأموم بخواهد نمازي را كه به جماعت خوانده دوباره به جماعت بخواند، در صورتي كه جماعت دوّم غير از اوّل باشد اشكال ندارد، و لازم نيست همه اشخاص جماعت دوّم غير از جماعت اوّل باشند. بنابراين يك امام جماعت مي تواند در دو مسجد نماز جماعت بخواند.

مسئله 1075 كسي كه در نماز وسواس دارد و فقط در صورتي كه نماز را با جماعت بخواند از وسواس راحت مي شود، بايد نماز را با جماعت بخواند.

مسئله 1076 هيچ نماز مستحبّي را نمي شود با جماعت خواند مگر نماز استسقاء و نماز جمعه و نماز عيد فطر و قربان.

مسئله 1077 موقعي كه امام جماعت نماز يوميّه مي خواند، هر كدام از نمازهاي يوميه را مي شود به او اقتدا كرد، و نيز اگر نماز يوميه اش را احتياطاً دوباره مي خواند - هر چند اين احتياط مستحبّي باشد - مأموم مي تواند به او اقتدا كند گرچه نماز او نيز احتياطي باشد.

مسئله 1078 اگر امام جماعت قضاي نماز يوميه خود يا

كس ديگر را مي خواند گرچه براي آن پول گرفته باشد مي شود به او اقتدا كرد و لازم نيست بداند كه از آن كس كه براي او قضا مي خواند نماز فوت شده يا نه.

مسئله 1079 امام و مأمومين بايد متّصل به يكديگر باشند و لازم نيست اتّصال از جلو باشد بلكه اگر از طرف راست يا چپ به امام يا مأموم ديگر متّصل باشد نمازش صحيح است، پس كسي كه پشت ستون ايستاده است اگر از طرفي به امام يا مأموم ديگر متّصل باشد نمازش صحيح است هرچند امام يا مأموم ديگر را نبيند و همچنين اگر صفهاي جماعت تا درب مسجد برسد نماز كساني كه دو طرف درب ايستاده اند و صف جلو را نمي بينند اشكال ندارد.

مسئله 1080 جاي ايستادن امام بايد از جاي مأموم بلندتر نباشد ولي اگر مكان امام مقدار كمي) تقريباً چهار انگشت بسته (بلندتر باشد اشكال ندارد و نيز اگر زمين سراشيب باشد و امام در طرفي كه بلندتر است بايستد در صورتي كه سراشيبي آن زياد نباشد مانعي ندارد.

مسئله 1081 اگر جاي مأموم بلندتر از جاي امام باشد در صورتي كه بلندي به مقدار متعارف باشد مثل اينكه امام در صحن مسجد و مأموم در پشت بام بايستد اشكال ندارد.

مسئله 1082 به واسطه بچه اي كه نماز او صحيح است مأمومين مي توانند به يكديگر متّصل شوند.

مسئله 1083 بعد از تكبير امام اگر صف جلو آماده نماز، و تكبير گفتن آنان نزديك باشد كسي كه در صف بعد ايستاده، مي تواند تكبير بگويد ولي مستحب است كه صبر كند تا تكبير صف جلو تمام شود.

مسئله 1084 اگر بداند نماز افرادي كه او به واسطه

آنها اتّصال دارد باطل است نمي تواند اقتدا كند، ولي اگر شك داشته باشد مي تواند اقتدا نمايد.

مسئله 1085 هرگاه بداند نماز امام باطل است مثلاً بداند امام وضو ندارد، گرچه خود امام ملتفت نباشد، نمي تواند به او اقتدا كند ولي اگر اختلاف فتوا با يكديگر داشته باشند گرچه از نظر او نماز امام باطل باشد مي تواند اقتدا كند.

مسئله 1086 اگر مأموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده يا به جهتي نمازش باطل بوده، مثلاً بي وضو نماز خوانده، نمازش صحيح است.

مسئله 1087 اگر در بين نماز شك كند كه اقتدا كرده يا نه، اگر بنايش بر جماعت خواندن بوده و احتمال دهد كه از روي فراموشي نيّت جماعت نكرده است نماز را به نيّت جماعت تمام كند.

مسئله 1088 انسان در بين نماز جماعت مي تواند نيّت فرادي كند، خواه از اوّل نيّت داشته باشد يا نه و يا عذري برايش پيش بيايد يا نه.

مسئله 1089 اگر مأموم بعد از حمد و سوره امام نيّت فرادي كند لازم نيست حمد و سوره را بخواند، ولي اگر پيش از تمام شدن حمد و سوره نيّت فرادي نمايد، بايد مقداري را كه امام نخوانده بخواند.

مسئله 1090 اگر در بين نماز جماعت نيّت فرادي نمايد نمي تواند دوباره نيّت جماعت كند ولي اگر مردّد شود كه نيّت فرادي كند يا نه، و بعد تصميم بگيرد نماز را با جماعت تمام كند، اشكال ندارد.

مسئله 1091 اگر شك كند كه نيّت فرادي كرده يا نه، بنا بگذارد كه نيّت فرادي نكرده است.

مسئله 1092 اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به ركوع امام برسد، گرچه ذكر امام تمام شده باشد

نمازش به طور جماعت صحيح است و يك ركعت حساب مي شود، امّا اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد يا شك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه، نمازش به طور فرادي صحيح مي باشد و يك ركعت حساب مي شود ولي مي تواند آن را بشكند و در ركعت بعد اقتدا كند.

مسئله 1093 اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و پيش از آنكه به ركوع رود امام سر از ركوع بردارد، بايد نماز را فرادي تمام كند ولي مي تواند نماز را بشكند و در ركعت بعد اقتدا كند.

مسئله 1094 اگر اوّل نماز يا بين حمد و سوره اقتدا كند و پيش از آنكه به ركوع رود، امام سر از ركوع بردارد نماز او به طور جماعت صحيح است و بايد ركوع كند و خود را به امام برساند.

مسئله 1095 اگر موقعي برسد كه امام مشغول خواندن تشهّد آخر نماز است چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد، بايد بعد از نيّت و گفتن تكبيرة الاحرام بنشيند و تشهّد را با امام بخواند ولي سلام را نگويد و صبر كند تا امام سلام نماز را بدهد، بعد بايستد و بدون آنكه دوباره تكبير بگويد، حمد و سوره را بخواند و آن را ركعت اوّل نماز خود حساب كند.

مسئله 1096 مأموم نبايد جلوتر از امام بايستد بلكه بايد مساوي يا قدري عقب تر از امام بايستد، و چنانچه قد او بلندتر از امام باشد به طوري كه در ركوع و سجودش جلوتر از امام قرار مي گيرد اشكال ندارد.

مسئله 1097 در نماز جماعت بايد بين مأموم و امام پرده و شيشه و مانند آنها

فاصله نباشد و همچنين است بين انسان و مأموم ديگري كه انسان به واسطه او به امام متّصل شده است، ولي اگر امام مرد و مأموم زن باشد چنانچه بين آن زن و امام يا بين آن زن و مأموم ديگري كه مرد است و زن به واسطه او به امام متّصل شده است پرده و مانند آن باشد اشكال ندارد.

مسئله 1098 اگر بعد از شروع به نماز، بين مأموم و امام يا بين مأموم و كسي كه مأموم به واسطه او متّصل به امام است، پرده يا چيز ديگري فاصله شود، نمازش فرادي مي شود و صحيح است.

مسئله 1099 اگر بين مأموم و امام و يا كسي كه مأموم به واسطه او به امام متّصل است يك قدم بزرگ (تقريباً يك متر و نيم) فاصله باشد اشكال ندارد و اگر سهواً يا جهلاً فاصله بيشتر شود نمازش به طور فرادي صحيح است. (در اتّصال از جلو، فاصله را بايد از جاي سجده مأموم تا جاي ايستادن امام و يا كسي كه مأموم به واسطه او به امام متّصل است حساب كرد).

مسئله 1100 اگر نماز همه كساني كه در صف جلو هستند تمام شود نماز صف بعد فرادي مي شود و صحيح است.

مسئله 1101 اگر در ركعت دوّم اقتدا كند در قنوت و تشهّد از امام متابعت مي كند و بهتر است موقعي كه امام تشهّد را مي خواند نيم خيز بنشيند و تشهّد را نيز بخواند و بعد از تشهّد با امام برخيزد و حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد حمد را تمام كند و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند.

مسئله

1102 اگر موقعي كه امام در ركعت دوّم نماز چهار ركعتي است اقتدا كند، بايد در ركعت دوّم نمازش كه ركعت سوّم امام است بعد از دو سجده بنشيند و تشهّد را بخواند و برخيزد، و چنانچه براي گفتن سه مرتبه تسبيحات وقت ندارد، يك مرتبه بگويد و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند.

مسئله 1103 اگر امام در ركعت سوّم يا چهارم باشد و مأموم بداند كه اگر اقتدا كند و حمد را بخواند به ركوع امام نمي رسد مي تواند صبر كند تا امام به ركوع رود بعد اقتدا نمايد، و مي تواند هم اقتدا كند و حمد را بخواند و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند.

مسئله 1104 اگر در ركعت سوّم يا چهارم امام اقتدا كند، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد، بايد حمد را تمام كند و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند.

مسئله 1105 كسي كه مي داند اگر سوره را بخواند در ركوع به امام نمي رسد، سوره را نخواند ولي اگر خواند نمازش صحيح است.

مسئله 1106 اگر امام ايستاده باشد و مأموم نداند كه در كدام ركعت است، نمي تواند اقتدا كند.

مسئله 1107 اگر به خيال اين كه امام در ركعت اوّل يا دوّم است حمد و سوره نخواند و بعد از ركوع بفهمد كه در ركعت سوّم يا چهارم بوده نمازش صحيح است، ولي اگر پيش از ركوع بفهمد بايد حمد و سوره را بخواند، و اگر وقت ندارد، فقط حمد را بخواند و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند.

مسئله 1108 اگر به خيال اين كه امام

در ركعت سوّم يا چهارم است حمد و سوره بخواند و پيش از ركوع يا بعد از آن بفهمد كه در ركعت اوّل يا دوّم بوده، نمازش صحيح است.

مسئله 1109 اگر موقعي كه مشغول نماز واجب يا مستحب است جماعت برپا شود، چنانچه اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود.

مسئله 1110 اگر نماز امام تمام شود و مأموم مشغول تشهّد يا سلام باشد، لازم نيست نيّت فرادي كند.

مسئله 1111 كسي كه يك ركعت از امام عقب مانده وقتي امام تشهّد ركعت آخر را مي خواند مي تواند برخيزد و نماز را تمام كند و مستحب است نيم خيز بنشيند تا امام سلام نماز را بگويد و بعد برخيزد.

شرايط امام جماعت

مسئله 1112 امام جماعت بايد بالغ و عاقل و شيعه دوازده امامي و عادل و حلال زاده باشد و نماز را به طور صحيح بخواند و امامت زن براي زنها و بچّه مميّز براي بچّه مميّز اشكال ندارد.

مسئله 1113 عادل كسي است كه داراي ملكه عدالت و خداترسي باطني است كه او را از گناهان باز مي دارد و نشانه آن اين است كه اگر از كساني كه با او معاشرت دارند حال او را بپرسند تقواي او را تصديق نمايند.

مسئله 1114 امامي را كه عادل مي دانسته، اگر شك كند به عدالت خود باقي است يا نه، مي تواند به او اقتدا نمايد.

مسئله 1115 كسي كه ايستاده نماز مي خواند، نمي تواند به كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند اقتدا كند، و كسي كه نشسته نماز مي خواند نمي تواند به كسي كه خوابيده نماز مي خواند اقتدا نمايد، ولي كسي كه

نشسته نماز مي خواند مي تواند به كسي كه نشسته نماز مي خواند اقتدا كند و نيز كسي كه خوابيده است مي تواند به كسي كه نشسته و يا خوابيده نماز مي خواند اقتدا نمايد.

مسئله 1116 به كسي كه نقص عضو دارد و نمي تواند سجده يا ركوع يا تشهّد را خوب انجام دهد و همچنين كسي كه عذر دارد مثلاً با لباس نجس يا تيمّم نماز مي خواند يا مرضي دارد كه نمي تواند از بيرون آمدن بول يا غائط خودداري كند مي شود اقتدا كرد و نيز زني كه مستحاضه نيست مي تواند به زن مستحاضه اقتدا كند.

مسئله 1117 بهتر است كسي كه مرض خوره يا پيسي دارد و يا حدّ شرعي بر او جاري شده است و صحرانشين براي خانه نشين امام جماعت نشود.

حكام نماز جماعت

مسئله 1118 امام لازم نيست نيّت جماعت كند ولي مأموم بايد نيّت جماعت كند امّا دانستن اسم امام جماعت لازم نيست، مثلاً اگر نيّت كند اقتدا مي كنم به امام حاضر كفايت مي كند.

مسئله 1119 مأموم بايد غير از حمد و سوره همه چيز نماز را خودش بخواند، ولي اگر ركعت اوّل يا دوّم او ركعت سوّم يا چهارم امام باشد، بايد حمد و سوره را بخواند.

مسئله 1120 اگر مأموم در ركعت اوّل و دوّم نماز صبح و مغرب و عشا صداي حمد و سوره امام را بشنود، گرچه كلمات را تشخيص ندهد، نبايد حمد و سوره را بخواند، و اگر صداي امام را نشنود مستحب است حمد و سوره را بخواند ولي بايد آهسته بخواند و چنانچه سهواً بلند بخواند اشكال ندارد.

مسئله 1121 اگر مأموم بعضي از كلمات حمد و سوره امام را بشنود، نبايد حمد و سوره را

بخواند.

مسئله 1122 اگر مأموم سهواً حمد و سوره بخواند، يا خيال كند صدايي را كه مي شنود صداي امام نيست و حمد و سوره بخواند و بعد بفهمد صداي امام بوده، نمازش صحيح است.

مسئله 1123 مأموم نبايد در ركعت اوّل و دوّم نماز ظهر و عصر حمد و سوره بخواند و مستحب است به جاي آن ذكر بگويد.

مسئله 1124 اگر مأموم غير از تكبيرة الاحرام چيزهاي ديگر نماز حتّي سلام را پيش از امام بگويد اشكال ندارد، ولي اگر آنها را بشنود مستحب است پيش از امام نگويد.

مسئله 1125 مأموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مي شود كارهاي ديگر آن مانند ركوع و سجود را با امام يا كمي بعد از امام به جا آورد و اگر عمداً پيش از امام يا مدّتي بعد از امام انجام دهد معصيت كرده ولي نمازش صحيح است.

مسئله 1126 اگر سهواً پيش از امام سر از ركوع يا سجده بردارد، چنانچه امام در ركوع يا سجده باشد بايد به ركوع يا سجده برگردد و با امام سر بردارد و در اين صورت زياد شدن ركن نماز را باطل نمي كند، و نيز اگر به ركوع يا سجده برگردد و پيش از آنكه به ركوع يا سجده برسد امام سر بردارد نمازش صحيح است.

مسئله 1127 اگر سر از ركوع يا سجده بردارد و عمداً به ركوع يا سجده برنگردد نمازش صحيح است گرچه معصيت كرده است.

مسئله 1128 اگر سهواً پيش از امام به ركوع يا سجده رود بايد برگردد و با امام به ركوع يا سجده رود و اگر برنگردد و صبر كند تا امام به او برسد نمازش صحيح است

گرچه معصيت كرده است.

مسئله 1129 اگر امام در ركعتي كه قنوت ندارد اشتباهاً قنوت بخواند، يا در ركعتي كه تشهّد ندارد اشتباهاً مشغول خواندن تشهّد شود مأموم نبايد قنوت و تشهّد را بخواند ولي پيش از امام نمي تواند به ركوع رود يا بايستد، بلكه بايد صبر كند تا قنوت و تشهّد امام تمام شود و بقيه نماز را با او بخواند.

مستحبّات و مكروهات نماز جماعت

مسئله 1130 اگر مأموم يك مرد باشد مستحب است طرف راست امام بايستد، و اگر زن باشد مستحب است در طرف راست امام طوري بايستد كه جاي سجده اش مساوي زانو يا قدم امام باشد، و اگر يك مرد و يك زن يا يك مرد و چند زن باشند مستحب است مرد طرف راست امام و باقي پشت سر امام بايستند، و اگر چند مرد و چند زن باشند مستحب است مردها عقب امام و زنها پشت مردها بايستند.

مسئله 1131 مستحب است امام در وسط صف بايستد و اهل علم و كمال و تقوي در صف اوّل بايستند.

مسئله 1132 مستحب است صفهاي جماعت منظّم باشد و بين كساني كه در يك صف ايستاده اند فاصله نباشد و شانه آنان در رديف يكديگر باشد.

مسئله 1133 مستحب است بعد از گفتن قَدْ قامَتِ الصَّلاةُ مأمومين برخيزند.

مسئله 1134 مستحب است امام جماعت حال مأمومي را كه از ديگران ضعيف تر است رعايت كند و عجله نكند تا افراد ضعيف به او برسند و نيز مستحب است قنوت و ركوع و سجود را طول ندهد، مگر بداند همه كساني كه به او اقتدا كرده اند مايلند.

مسئله 1135 مستحب است امام جماعت در حمد و سوره و ذكرهايي كه بلند مي خواند صداي خود

را به قدري بلند كند كه ديگران بشنوند، ولي بايد بيش از اندازه صدا را بلند نكند.

مسئله 1136 اگر امام در ركوع بفهمد كسي تازه رسيده و مي خواهد اقتدا كند مستحب است ركوع را دو برابر هميشه طول بدهد و بعد برخيزد، گرچه بفهمد كس ديگري هم براي اقتدا وارد شده است.

مسئله 1137 اگر در صفهاي جماعت جا باشد مكروه است انسان تنها بايستد.

مسئله 1138 مكروه است مأموم ذكرهاي نماز را طوري بگويد كه امام يا ديگران بشنوند.

نماز آيات

مسئله 1139 نماز آيات در هنگام چهار اتفاق واجب مي شود:

اوّل: گرفتن خورشيد.

دوّم: گرفتن ماه گرچه مقدار كمي از آنها گرفته شود.

سوّم: زلزله.

چهارم: حوادث خوفناك مثل رعد و برق و شكافتن و فرو رفتن زمين در صورتي كه بيشتر مردم بترسند.

مسئله 1140 اگر از چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است بيشتر از يكي اتفاق بيفتد، انسان بايد براي هر يك از آنها يك نماز آيات بخواند.

مسئله 1141 چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است، در هر شهري اتفاق بيفتد فقط مردم همان شهر بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاي ديگر واجب نيست.

مسئله 1142 از وقتي كه خورشيد يا ماه شروع به گرفتن مي كند انسان بايد نماز آيات را بخواند و تا وقت باز شدن تمام آن بايد نيّت ادا كند ولي بعد از باز شدن بايد نيّت قضا نمايد.

مسئله 1143 موقعي كه زلزله و رعد و برق و مانند اينها اتّفاق مي افتد، انسان بايد فوراً نماز آيات را بخواند و اگر نخواند معصيت كرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت بخواند اداست.

مسئله 1144 اگر بعد از باز شدن

آفتاب يا ماه بفهمد كه تمام آن گرفته بوده، بايد قضاي نماز آيات را بخواند ولي اگر بفهمد مقداري از آن گرفته بوده، قضا بر او واجب نيست.

مسئله 1145 گفته اشخاصي كه از گرفتن خورشيد يا ماه و زلزله و مانند اينها اطلاع دارند حجّت است و بايد طبق گفته آنها عمل شود گرچه اطمينان هم حاصل نشود.

مسئله 1146 اگر در وقت نماز يوميه نماز آيات هم بر انسان واجب شود، چنانچه براي هر دو نماز وقت دارد هر كدام را اوّل بخواند اشكال ندارد، و اگر وقت يكي از آن دو تنگ باشد بايد اوّل آن را بخواند، و اگر وقت هر دو تنگ باشد بايد اوّل نماز يوميه را بخواند.

مسئله 1147 اگر در حال حيض يا نفاس زن يكي از موجبات نماز آيات پيش آيد بعد از پاك شدن از حيض يا نفاس، نماز آيات بر او واجب نيست و همچنين اگر مجنون و بي هوش و مانند اينها باشد.

مسئله 1148 نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت پنج ركوع دارد و دستور آن اين است كه انسان بعد از نيّت، تكبير بگويد و يك حمد و يك سوره تمام بخواند و به ركوع رود و سر از ركوع بردارد، دوباره يك حمد و يك سوره بخواند، باز به ركوع رود تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد و برخيزد و ركعت دوّم نماز را هم مثل ركعت اوّل به جا آورد و تشهّد بخواند و سلام دهد.

مسئله 1149 در نماز آيات، انسان مي تواند بعد از نيّت و تكبير و خواندن حمد، آيه هاي يك سوره

را پنج قسمت كند و يك آيه يا بيشتر از آن را بخواند و به ركوع رود و سر بردارد و بدون اينكه حمد بخواند، قسمت دوّم از همان سوره را بخواند و به ركوع رود و همينطور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد، مثلاً به قصد سوره توحيد بگويد:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ».

و به ركوع رود، بعد بايستد و بگويد:

«قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ».

و دوباره به ركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد:

«اللَّهُ الصَّمَدُ».

باز به ركوع رود و بايستد و بگويد:

«لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ».

و برود به ركوع و سر بردارد و بگويد:

«وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَدٌ».

و بعد از آن به ركوع پنجم رود و بعد از سر برداشتن، دو سجده كند و ركعت دوّم را هم مثل ركعت اوّل به جا آورد و بعد از سجده دوّم تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسئله 1150 اگر در يك ركعت از نماز آيات، پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در ركعت ديگر يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت كند مانعي ندارد.

مسئله 1151 چيزهايي كه در نماز يوميه واجب و مستحب است در نماز آيات هم واجب و مستحب مي باشد ولي در نماز آيات به جاي اذان و اقامه سه مرتبه به قصد اميد ثواب بگويد: الصّلاة.

مسئله 1152 مستحب است بعد از ركوع پنجم و دهم بگويد: «سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ» و نيز پيش از هر ركوع و بعد از آن تكبير بگويد حتّي بعد از ركوع پنجم و دهم تكبير مستحب است.

مسئله 1153 مستحب است پيش از ركوع دوّم و چهارم و ششم و هشتم و دهم

قنوت بخواند و اگر فقط يك قنوت پيش از ركوع دهم بخواند كافي است.

مسئله 1154 اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده و فكرش به جايي نرسد نماز باطل است.

مسئله 1155 اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اوّل است يا در ركوع اوّل ركعت دوّم و فكرش به جايي نرسد نماز باطل است، ولي اگر مثلاً شك كند كه چهار ركوع كرده يا پنج ركوع، چنانچه براي رفتن به سجده خم نشده، بايد ركوعي را كه شك دارد به جا آورده يا نه، به جا آورد و اگر براي رفتن به سجده خم شده، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسئله 1156 هر يك از ركوعهاي نماز آيات ركن است كه اگر عمداً يا اشتباهاً كم يا زياد شود نماز باطل است.

نماز جمعه

كيفيّت نماز جمعه

مسئله 1157 نماز جمعه در زمان حضور و در زمان غيبت امام عليه السلام واجب تخييري است كه به جاي نماز ظهر خوانده مي شود و آن دو ركعت است مثل نماز صبح و تمام شرايط عمومي نماز صبح را دارد حتّي حمد و سوره آن بايد بلند خوانده شود ولي در آن دو قنوت مستحب است يكي قبل از ركوع ركعت اوّل و ديگري بعد از ركوع ركعت دوّم و نيز مستحب است در ركعت اوّل سوره جمعه و در ركعت دوّم سوره منافقين خوانده شود. و ظن و سهو و شك در آن، حكم ظن و سهو و شك در نماز صبح را دارد.

شرايط نماز جمعه

مسئله 1158 نماز جمعه علاوه بر شرايط عمومي نماز شش شرط ديگر هم دارد:

اوّل: وقت آن، و آن از اوّل ظهر شرعي

است تا وقتي كه سايه شاخص دوهفتم شاخص شود (تقريباً يك ساعت و نيم بعد از ظهر) و اگر از اين مقدار گذشت بايد نماز ظهر خوانده شود.

دوّم: خواندن دو خطبه پيش از نماز و آن دو خطبه بايد مشتمل بر حمد و ثناي خدا و صلوات بر پيامبر و آل پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و دعوت مردم به تقوا و پرهيزكاري و يك سوره كامل و استغفار براي مؤمنين باشد و لازم نيست دو خطبه به عربي خوانده شود بلكه اگر مستمعين اهل زبانهاي مختلف باشند خوب است به همه آن زبانها خوانده شود چنانكه خوب است حمد و ثناي خدا و صلوات بر پيامبر و آل پيامبر به عربي و با ذكر نام آنها باشد و خوب است دعوت به تقوا با لفظ تقوا و استغفار براي مؤمنين با لفظ استغفار باشد و بايد خطبه ها را خود امام و ايستاده بخواند و ميان دو خطبه به نشستن مختصري فاصله شود و بايد خطبه ها را بلند بخواند و خوب است به نحوي بلند خوانده شود كه همه حاضرين بشنوند و خوب است خطبه ها بعد از ظهر شرعي خوانده شود و اگر هر دو خطبه قبل از ظهر خوانده شود به طوري كه بين دو خطبه و نماز فاصله نشود مانعي ندارد و مستحب است امام جمعه در حال خطبه با طهارت باشد و عمامه بر سر داشته باشد و بر عصا يا سلاحي تكيه كند و خوب است در خطبه ها مسائل اجتماعي و سياسي و مصالح مسلمين مطرح شود، و مستحب مؤكّد است كه حاضرين مثل حالِ نماز باشند و خطبه ها را

گوش دهند و صحبت نكنند حتّي نافله نخوانند و به طرف خطيب بنشينند و به راست و چپ نگاه نكنند و جابه جا نشوند.

سوّم: به جماعت خوانده شود پس فرادي صحيح نيست. ولي اگر در ركوع ركعت دوّم نماز جمعه به امام برسد مجزي خواهد بود و ركعت دوّم را خودش مي خواند بنابراين اگر كسي به ركعت اوّل يا به خطبه ها نرسد گرچه بدون عذر باشد نمازش صحيح است.

چهارم: امام و مأموم حدّاقلّ پنج نفر باشند و حتّي اگر چهار نفر مأموم غيربالغ يا مسافر و يا زن باشند كفايت مي كند.

پنجم: امام جمعه علاوه بر دارا بودن شرايطي كه امام جماعت بايد داشته باشد، بايد يا مجتهد جامع الشرايط و يا منصوب از طرف او باشد و اگر مجتهدي متصدّي شؤون اداري و سياسي مسلمين است بايد منصوب از طرف او باشد. و بايد قادر به خواندن خطبه در حال قيام باشد و شايسته است امام جمعه مردي با ورع، شجاع، قاطع، سخنگو و داراي فصاحت و بلاغت و با وقار و آشنا به مصالح اسلام باشد.

ششم: بين دو نماز جمعه حدّاقلّ يك فرسخ شرعي (تقريباً 5/5 كيلومتر) فاصله باشد.

مسئله 1159 مسافر گرچه قصد ده روز نكرده باشد چنانكه مي تواند در نماز جمعه شركت كند مي تواند امام جمعه نيز باشد.

مسئله 1160 اگر شك كند وقت نماز جمعه باقي است يا نه، نماز جمعه صحيح است و نيز اگر يك ركعت از نماز جمعه در وقت واقع شود نماز جمعه صحيح است.

مسئله 1161 كسي كه در نماز جمعه شركت نمي كند مي تواند در اوّل وقت و در حين نماز جمعه نماز ظهر را به جماعت يا فرادي

بخواند.

مسئله 1162 نماز جمعه بر زنها و پيران سالخورده و مريضها و نابينايان و مسافران و بچه ها و كساني كه بيش از دو فرسخ از محل اقامه نماز جمعه دور هستند و كساني كه حضور آنان موجب مشقّت و سختي است مستحب مؤكّد نيست ولي اگر حاضر شدند نماز جمعه آنان به جاي نماز ظهر محسوب مي شود.

مسئله 1163 خريد و فروش از اوّل ظهر روز جمعه تا پايان نماز جمعه مكروه است و اگر هتك به نماز جمعه و جماعت مسلمين و مصالح اسلام باشد حرام است.

مسئله 1164 هرگاه در بلد انسان نماز جمعه جامع الشرايط برپا مي شود در روز جمعه تا پايان نماز جمعه مسافرت نمودن مكروه است.

نماز عيد فطر و قربان

مسئله 1165 نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام عليه السلام و در زمان غيبت ايشان از مستحبّات مؤكّد است و مي توان آن را به جماعت يا فرادي خواند.

مسئله 1166 وقت نماز عيد فطر و قربان از اوّل آفتاب روز عيد است تا ظهرهمان روز.

مسئله 1167 نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است كه در ركعت اوّل بعد از خواندن حمد و سوره، بايد پنج تكبير بگويد، و بعد از هر تكبير يك قنوت بخواند و بعد از قنوت پنجم تكبير ديگري بگويد و به ركوع رود و دو سجده به جا آورد و برخيزد و در ركعت دوّم چهار تكبير بگويد و بعد از هر تكبير قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد و به ركوع رود و بعد از ركوع دو سجده كند و تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسئله 1168 در قنوت نماز عيد فطر و قربان هر دعا و

ذكري بخوانند كافي است ولي بهتر است اين دعا را بخوانند:

«اَللَّهُمَّ اَهْلَ الْكِبْرِياءِ وَالْعَظَمَةِ وَ اَهْلَ الْجُودِ وَالْجَبَرُوتِ وَ اَهْلَ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَةِ وَ اَهْلَ التَّقْوي وَ الْمَغْفِرَةِ اَسْأَلُكَ بِحَقِّ هذَا الْيَومِ الَّذي جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمينَ عيداً وَ لِمُحَمَّدٍ صلي الله عَلَيْهِ وَ الِهِ ذُخْراً وَ شَرَفاً وَ كَرامَةً وَ مَزيداً اَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تُدْخِلَني في كُلِّ خَيْرٍ اَدْخَلْتَ فيهِ مُحَمَّداً وَ الَ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تُخْرِجَني مِنْ كُلِّ سُوءٍ اَخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ الَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ اَللَّهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ خَيْرَ ما سَأَلَكَ بِهِ عِبادُكَ الصَّالِحُونَ وَ اَعُوذُ بِكَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبادُكَ الُْمخْلَصُونَ». (38)

مسئله 1169 بايد بعد از نماز عيد فطر و قربان، اگر به جماعت خوانده مي شود، دو خطبه نظير خطبه هاي نماز جمعه خوانده شود.

مسئله 1170 نماز عيد سوره مخصوصي ندارد ولي بهتر است كه در ركعت اوّل آن سوره شمس (سوره 91) و در ركعت دوّم سوره غاشيه (سوره 88) را بخوانند يا در ركعت اوّل سوره اعلي (سوره 87) و در ركعت دوّم سوره شمس را بخوانند.

مسئله 1171 بعد از نماز مغرب و عشاء شب عيد فطر و بعد از نماز صبح و ظهر و عصر روز عيد و نيز بعد از نماز عيد فطر مستحب است اين تكبيرها را بگويد:

«اَللَّهُ اَكْبَرُ اَللَّهُ اَكْبَرُ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ اَكْبَرُ اَللَّهُ اَكْبَرُ وَللَّهِِ الْحَمْدُ اَللَّهُ اَكْبَرُ عَلي ما هَدانا».

مسئله 1172 مستحب است انسان در عيد قربان بعد از ده نماز كه اوّل آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز دوازدهم است تكبيرهايي را كه در مسئله پيش گفته شد

بگويد و بعد از آن بگويد:

«اَللَّهُ اَكْبَرُ عَلي ما رَزَقَنا مِنْ بَهيمَةِ الْاَنْعامِ وَالْحَمْدُللَّهِ ِ عَلي ما اَبْلانا».

ولي اگر عيد قربان را در مني باشد، مستحب است بعد از پانزده نماز كه اوّل آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز سيزدهم ذي حجّه است، اين تكبيرها را بگويد.

مسئله 1173 در نماز عيد فطر و قربان، دوازده مورد مستحب است:

1 - نماز را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند.

2 - پيش از نماز غسل كنند.

3 - عمامه سفيدي بر سر بگذارند.

4 - دعاهايي كه پيش از نماز و بعد از آن در كتابهاي دعا ذكر شده، بخوانند.

5 - در مكّه، نماز را در مسجد الحرام و در غير مكّه، در صحرا بخوانند و اگر صحرا نمي روند، زير آسمان بخوانند.

6 - نماز را روي زمين بدون فرش بخوانند.

7 - پياده و پابرهنه و با وقار به نماز عيد بروند.

8 - از غير آن راهي كه رفته اند، برگردند.

9 - براي قبولي اعمال برادران و خواهران ديني خود دعا كنند.

10 - در حال گفتن تكبيرها دستها را بلند كنند.

11 - نماز را بلند بخوانند.

12 - تناول كردن مقدار كمي از تربت حضرت سيّد الشهداءعليه السلام - كه براي هر دردي شفاست -.

البته در نماز عيد فطر، يك مورد ديگر نيز مستحبّ است و آن اينكه پيش از نماز، «زكات فطره» را بدهند و افطار كنند و بهتر است افطار با خرما يا شيريني ديگري باشد.

مسئله 1174 ظن و شك و سهو در نماز عيد فطر و قربان حكم ظن و شك و سهو در نمازهاي مستحبّي را دارد.

مسئله 1175 در نماز عيد هم مثل نمازهاي ديگر مأموم

بايد غير از حمد و سوره چيزهاي ديگر نماز را خودش بخواند.

مسئله 1176 اگر مأموم موقعي برسد كه امام مقداري از تكبيرها را گفته، بعد از آنكه امام به ركوع رفت بايد آنچه از تكبيرها و قنوتها را كه با امام نگفته خودش بگويد، و اگر در هر قنوت يك «سبحان اللَّه» يا يك «الحمد للَّه» بگويد كافيست.

مسئله 1177 اگر در نماز عيد موقعي برسد كه امام در ركوع است مي تواند نيّت كند و تكبير اوّل نماز را بگويد و به ركوع رود.

نماز استيجاري

مسئله 1178 بعد از مرگ انسان، مي شود براي نماز و عبادتهاي ديگر او كه در حال زنده بودن به جا نياورده، ديگري را اجير كرد كه آنها را به جا آورد. و اگر كسي بدون مزد هم آنها را انجام دهد صحيح است.

مسئله 1179 انسان مي تواند براي بعضي از كارهاي مستحبّي مثل زيارت قبر پيغمبر و امامان عليهم السلام، از طرف زندگان اجير شود و نيز مي تواند كار مستحبّي را انجام دهد به نيابت زندگان يا مردگان و يا ثواب آن را براي مردگان يا زندگان هديه نمايد.

مسئله 1180 اجير بايد عمل را به قصد آنچه كه در ذمّه ميّت است به جا آورد و اگر ثواب آن را براي او هديه كند كافي نيست.

مسئله 1181 هرگاه شك كند كه اجير عمل را انجام داده يا نه، يا صحيح انجام داده يا نه، اگر مورد وثوق باشد و بگويد انجام داده ام يا بگويد صحيح انجام داده ام كفايت مي كند.

مسئله 1182 كسي را كه عذري دارد و نشسته يا با تيمّم يا جبيره نماز مي خواند نمي شود براي نمازهاي ميّت اجير كرد امّا اگر نقص

عضو داشته باشد مي توان او را اجير نمود.

مسئله 1183 مرد براي زن و زن براي مرد مي تواند اجير شود و در احكام نماز، اجير بايد به تكليف خود عمل كند.

مسئله 1184 لازم نيست قضاي نمازهاي ميّت به ترتيب خوانده شود، هر چند بدانند كه ميّت ترتيب نمازهاي خود را مي دانسته است.

مسئله 1185 اگر با اجير شرط كنند كه عمل را به طور مخصوصي انجام دهد، اجير بايد همانطور به جا آورد و اگر طبق شرط عمل نكند ذمّه ميّت بري مي شود امّا اجير حقّ گرفتن اجرت را ندارد.

مسئله 1186 اگر با اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحبّات آن بخواند، بايد مقداري از مستحبّات نماز را كه معمول است به جا آورد.

مسئله 1187 اگر كسي اجير شود كه مثلاً در مدّت يك سال نمازهاي ميّت را بخواند و پيش از تمام شدن سال بميرد، بايد براي نمازهايي كه مي دانند به جا نياورده ديگري را اجير نمايند بلكه براي نمازهايي هم كه احتمال مي دهند به جا نياورده، بايد اجير بگيرند.

مسئله 1188 كسي را كه براي انجام عملي مثلاً نمازهاي ميّت اجير كرده اند اگر پيش از تمام كردن نماز بميرد، اجاره باطل مي شود و بايد به مقداري كه آن عمل را انجام نداده است، ورثه از اصل مال اجير به موجر بدهند و اگر مال نداشته باشد چيزي بر ورثه نيست و همچنين است اگر اجير خودش هم نماز قضا داشته باشد.

مسئله 1189 كسي كه اجير شده عملي را انجام دهد، نمي تواند ديگري را براي انجام آن عمل اجير كند مگر اين كه از طرف موجر وكالت داشته باشد.

روزه
روزه

روزه آن است كه

انسان با نيّت از اذان صبح تا مغرب از چيزهايي كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد.

مسئله 1190 نيّت يعني توجّه به عمل براي اطاعت فرمان خدا، و لازم نيست انسان نيّت را به زبان بگويد يا از قلب خود بگذارند، بلكه همين قدر كه براي انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد كافي است و براي آنكه يقين كند تمام اين مدّت را روزه بوده، بايد مقداري پيش از اذان صبح و مقداري هم بعد از مغرب از انجام كاري كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد.

مسئله 1191 انسان مي تواند در هر شب از ماه رمضان تا اذان صبح براي روزه فردا نيّت كند و بهتر است كه شب اوّل ماه هم نيّت روزه همه ماه را بنمايد.

مسئله 1192 در هر روزه واجب اگر به واسطه عذري مثل خواب يا مرض يا مسافرت يا غفلت تا پيش از ظهر نيّت نكند و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد بايد نيّت روزه كند.

مسئله 1193 وقت نيّت روزه مستحبّي از قبل از اذان صبح است تا موقعي كه به اندازه نيّت كردن به مغرب وقت مانده باشد كه اگر تا اين وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و نيّت روزه مستحبّي كند روزه او صحيح است.

مسئله 1194 اگر بخواهد غير روزه رمضان روزه ديگري بگيرد و تعيينِ واقعي نداشته باشد، بايد آن را معيّن نمايد. مثلاً نيّت كند كه روزه قضا يا روزه نذر مي گيرم. ولي در ماه رمضان لازم نيست نيّت كند كه روزه ماه رمضان مي گيرم. بلكه

اگر نداند ماه رمضان است يا فراموش نمايد و روزه ديگري را نيّت كند، روزه ماه رمضان حساب مي شود.

مسئله 1195 اگر بداند ماه رمضان است و عمداً نيّت روزه غير رمضان كند روزه ماه رمضان حساب مي شود.

مسئله 1196 اگر مثلاً به نيّت روز اوّل ماه روزه بگيرد، بعد بفهمد دوّم يا سوّم بوده، روزه او صحيح است.

مسئله 1197 اگر پيش از اذان صبح نيّت كند و بخوابد و بعد از مغرب بيدار شود روزه اش صحيح است.

مسئله 1198 اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است و پيش از ظهر ملتفت شود، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد بايد نيّت كند و روزه او صحيح است و اگر كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد يا بعد از ظهر ملتفت شود كه ماه رمضان است روزه او باطل مي باشد، ولي بايد تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد و بعد از رمضان هم آن روزه را قضا نمايد.

مسئله 1199 اگر بچّه پيش از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود بايد روزه بگيرد و اگر بعد از اذان بالغ شود، روزه آن روز بر او واجب نيست.

مسئله 1200 كسي كه روزه قضا يا روزه واجب ديگري دارد مي تواند روزه مستحبّي يا روزه استيجاري بگيرد.

مسئله 1201 اگر كسي در روزه واجب يا مستحب مردّد شود كه روزه را باطل كند يا نه، يا قصد كند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، روزه اش باطل نمي شود.

مسئله 1202 اگر در ماه رمضان، پيش از ظهر كافر مسلمان شود و از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را

باطل مي كند انجام نداده باشد بايد نيّت روزه كند و روزه او صحيح است و قضا هم ندارد.

مسئله 1203 روزي را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اوّل رمضان واجب نيست روزه بگيرد و اگر بخواهد روزه بگيرد نمي تواند نيّت روزه رمضان كند ولي اگر نيّت روزه رمضان يا روزه قضا و مانند آن بنمايد چنانچه بعد معلوم شود رمضان بوده روزه او صحيح است و از ماه رمضان حساب مي شود.

مسئله 1204 كسي كه در ماه رمضان روزه نيست مستحب است از كارهايي كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد، و مستحب است اگر غذا يا آب خورد سير نخورد.

كارهايي كه روزه را باطل مي كند

1 - خوردن و آشاميدن

مسئله 1205 اگر روزه دار عمداً چيزي بخورد يا بياشامد، روزه او باطل مي شود چه خوردن و آشاميدن آن چيز معمول باشد مثل نان و آب، چه معمول نباشد مثل خاك و شيره درخت، و چه كم باشد يا زياد، حتّي اگر مسواك را از دهان بيرون آورد و دوباره به دهان ببرد و رطوبت آن را فرو برد روزه او باطل مي شود مگر آنكه رطوبت مسواك در آب دهان به طوري از بين برود كه رطوبت خارج به آن گفته نشود.

مسئله 1206 اگر موقعي كه مشغول غذا خوردن است بفهمد صبح شده، بايد لقمه را از دهان بيرون آورد و چنانچه عمداً فرو برد روزه اش باطل است و كفّاره هم بر او واجب مي شود.

مسئله 1207 اگر روزه دار سهواً يا جهلاً چيزي بخورد يا بياشامد روزه اش باطل نمي شود.

مسئله 1208 تزريق آمپولي كه عضو را بي حسّ مي كند يا به جاي دارو استعمال مي شود اشكال ندارد، ولي بهتر است كه روزه دار

از استعمال آمپول يا سُرُمي كه به جاي غذا به كار مي رود خودداري كند.

مسئله 1209 - اگر روزه دار چيزي را كه لاي دندان مانده است عمداً فرو ببرد روزه اش باطل مي شود.

مسئله 1210 كسي كه مي خواهد روزه بگيرد، لازم نيست پيش از اذان دندانهايش را خلال كند، ولي اگر بداند غذايي كه لاي دندان مانده در روز فرو مي رود چنانچه خلال نكند و چيزي از آن فرو رود روزه اش باطل مي شود.

مسئله 1211 فرو بردن آب دهان گرچه به واسطه خيال كردن ترشي و مانند آن در دهان جمع شده باشد، روزه را باطل نمي كند.

مسئله 1212 فرو بردن اخلاط سر و سينه، تا به فضاي دهان نرسيده اشكال ندارد، ولي اگر داخل فضاي دهان شود بهتر است آن را فرو نبرد.

مسئله 1213 اگر چيزي نظير مگس در گلوي روزه دار برود اگر ممكن باشد بايد آن را بيرون آورد و روزه او باطل نمي شود و اگر ممكن نباشد فرو بردن آن مانعي ندارد و روزه او هم صحيح است.

مسئله 1214 اشخاصي كه به تنگي نفس مبتلا مي باشند و به دستور پزشك هنگام تنگي شديد نفس توسّط وسيله اي كه حاوي مواد اكسيژني است از راه دهان اكسيژن به ريه خودشان مي رسانند روزه آنها صحيح است.

مسئله 1215 اگر روزه دار به قدري تشنه شود كه تحمّل آن طاقت فرسا باشد و يا خوف ضرر بدهد مي تواند به اندازه رفع ضرورت آب بياشامد ولي روزه او باطل مي شود و اگر ماه رمضان باشد بايد در بقيه روز از به جا آوردن كاري كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد.

مسئله 1216 جويدن و چشيدن غذا كه معمولاً به حلق نمي رسد گرچه اتفاقاً به

حلق برسد روزه را باطل نمي كند ولي اگر انسان از اوّل بداند كه به حلق مي رسد چنانچه فرو رود روزه اش باطل مي شود و بايد قضاي آن را بگيرد و كفّاره هم بر او واجب است.

مسئله 1217 انسان نمي تواند براي ضعف روزه را بخورد ولي اگر ضعف او به قدري است كه معمولاً نمي شود آن را تحمّل كرد خوردن روزه اشكال ندارد.

2 - رساندن غبار غليظ به حلق

مسئله 1218 اگر به واسطه باد يا جاروب كردن و مانند اينها غبار برخيزد و بر اثر عدم مواظبت به حلق برسد روزه اش باطل مي شود و همچنين اگر دود و بخار در اثر عدم مواظبت به حلق برسد روزه را باطل مي كند و امّا اگر سهواً يا جهلاً يا بي اختيار غبار و دود و مانند آن به حلق برسد مانعي ندارد.

مسئله 1219 استعمال سيگار و ترياك و هرويين و ساير دخانيات روزه را باطل مي كند.

3 - اماله كردن

مسئله 1220 اماله كردن با چيز روان، گرچه از روي ناچاري و براي معالجه باشد روزه را باطل مي كند امّا اگر از روي فراموشي يا ندانستن مسئله باشد روزه باطل نمي شود، و استعمال شيافهايي كه براي معالجه است مطلقاً اشكال ندارد.

4 - جماع

مسئله 1221 جماع (نزديكي با زن يا مرد يا حيوان) روزه را باطل مي كند گرچه فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد.

مسئله 1222 اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد و يا شك كند كه به اندازه ختنه گاه داخل شده يا نه، روزه او صحيح است.

مسئله 1223 اگر فراموش كند كه روزه است و جماع نمايد يا مسئله را نداند يا

او را به جماع مجبور نمايند، به طوري كه از خود اختياري نداشته باشد روزه او باطل نمي شود ولي چنانچه در بين جماع يادش بيايد، يا ديگر مجبور نباشد بايد فوراً از حال جماع خارج شود و اگر خارج نشود روزه او باطل است.

5 - استمناء

مسئله 1224 اگر روزه دار با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد روزه اش باطل مي شود امّا اگر بي اختيار يا سهواً يا جهلاً يا در خواب مني از او بيرون آيد روزه اش باطل نمي شود.

مسئله 1225 هرگاه روزه دار بداند كه اگر در روز بخوابد محتلم مي شود يعني در خواب مني از او بيرون مي آيد، مي تواند در روز بخوابد و چنانچه بخوابد و محتلم هم بشود روزه اش صحيح است.

مسئله 1226 اگر روزه دار در حال بيرون آمدن مني از خواب بيدار شود واجب نيست از بيرون آمدن آن جلوگيري كند.

مسئله 1227 روزه داري كه محتلم شده مي تواند بول كند گرچه بداند به واسطه بول باقيمانده مني از مجري بيرون مي آيد.

مسئله 1228 اگر به قصد بيرون آمدن مني كاري بكند ولي مني از او بيرون نيايد روزه اش باطل نمي شود.

مسئله 1229 اگر روزه دار بدون قصد بيرون آمدن مني با كسي بازي و شوخي كند در صورتي كه عادت نداشته باشد كه بعد از بازي و شوخي مني از او خارج شود گرچه اتفاقاً مني بيرون آيد روزه او صحيح است.

6 - باقي ماندن بر جنابت تا اذان صبح

مسئله 1230 اگر جنب عمداً تا اذان صبح غسل نكند يا اگر وظيفه او تيمّم است عمداً تيمّم ننمايد روزه اش باطل است ولي اگر از روي سهو يا جهل يا اجبار غسل يا تيمّم ننمايد روزه اش صحيح است.

مسئله

1231 كسي كه جنب است و مي خواهد روزه بگيرد گرچه روزه مستحبّي باشد چنانچه عمداً غسل نكند تا وقت تنگ شود مي تواند با تيمّم روزه بگيرد و صحيح است و لازم نيست تا اذان صبح بيدار بماند.

مسئله 1232 اگر جنب در ماه رمضان غسل را فراموش كند و بعد از يك يا چند روز يادش بيايد، روزه هايي كه گرفته، صحيح است ولي مستحب است كه آن روزه ها را قضا كند.

مسئله 1233 - كسي كه در شب ماه رمضان براي هيچ كدام از غسل و تيمّم وقت ندارد اگر خود را جنب كند روزه اش باطل است و قضا و كفّاره بر او واجب مي شود ولي بايد آن روز را روزه بگيرد امّا اگر براي تيمّم وقت دارد چنانچه خود را جنب كند با تيمّم روزه او صحيح است.

مسئله 1234 اگر گمان كند كه به اندازه تيمّم وقت دارد و خود را جنب كند و بعد بفهمد وقت براي تيمّم ندارد روزه اش صحيح است.

مسئله 1235 كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند كه اگر بخوابد تا اذان صبح بيدار نمي شود، نبايد بخوابد و چنانچه بخوابد و تا صبح بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفّاره بر او واجب مي شود مگر اينكه بدون اختيار خوابش ببرد.

مسئله 1236 كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود در صورتي كه بخوابد و تا اذان صبح خواب بماند روزه اش صحيح است.

مسئله 1237 اگر جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود و احتمال دهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار

مي شود چنانچه دوباره بخوابد و تا اذان بيدار نشود، بايد علاوه بر گرفتن روزه آن روز قضاي آن را هم بگيرد. و همچنين است اگر براي دفعه سوّم يا بيشتر بخوابد و بيدار نشود ولي در هيچ يك از اينها كفّاره بر او واجب نمي شود.

مسئله 1238 خوابي را كه در آن محتلم شده نبايد خواب اوّل حساب كرد بلكه اگر از آن خواب بيدار شود و دوباره بخوابد خواب اوّل حساب مي شود.

مسئله 1239 اگر روزه دار در روز محتلم شود، واجب نيست فوراً غسل كند.

مسئله 1240 هرگاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده، گرچه بداند پيش از اذان محتلم شده، روزه او صحيح است.

مسئله 1241 كسي كه مي خواهد در غير ماه رمضان روزه بگيرد هرگاه تا اذان صبح جنب بماند گرچه از روي عمد نباشد روزه او باطل است، ولي اگر روزه معيّني مي خواهد بگيرد و يا وقت قضاي روزه ماه رمضان تنگ باشد اگر از روي عمد نباشد بايد آن روز را روزه بگيرد.

مسئله 1242 زني كه پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك مي شود، اگر مي تواند بايد غسل كند و اگر نمي تواند بايد تيمّم نمايد و احكام جنابت كه قبلاً گفته شد، در مورد او جاري نمي شود.

مسئله 1243 اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود، يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند گرچه نزديك مغرب باشد روزه او باطل است.

مسئله 1244 اگر زني كه در حال استحاضه است غسلهاي خود را به تفصيلي كه در احكام استحاضه گفته شد به جا نياورد نمازهاي او باطل ولي روزه

او صحيح است.

مسئله 1245 كسي كه مسّ ميّت كرده يعني جايي از بدن خود را به بدن ميّت رسانده مي تواند بدون غسل مسّ ميّت روزه بگيرد، و اگر در حال روزه هم ميّت را مس نمايد، روزه او باطل نمي شود.

مسئله 1246 كسي كه جنب است يا از حيض يا نفاس پاك شده است و آب ندارد كه غسل كند و چيزي هم نيست كه بر آن تيمّم كند بايد روزه بگيرد و روزه او صحيح است و قضا هم ندارد.

مسئله 1247 كسي كه در شب جنب شده يا در روز محتلم شده است و به واسطه عذري مي خواهد قبل از ظهر نيّت كند بايد غسل كند و اگر نمي تواند بايد تيمّم كند و نيّت روزه كند.

7 - قي كردن

مسئله 1248 هرگاه روزه دار عمداً قي كند، گرچه به واسطه مرض و مانند آن ناچار باشد، روزه اش باطل مي شود ولي كفّاره ندارد و قضاي تنها كافي است امّا اگر جهلاً يا سهواً يا بي اختيار قي كند روزه اش باطل نمي شود.

مسئله 1249 اگر در شب چيزي بخورد كه مي داند به واسطه خوردن آن در روز بي اختيار قي مي كند، خوب است اگر در روز قي كرد روزه آن روز را قضا نمايد.

مسئله 1250 اگر روزه دار بتواند از قي كردن خودداري كند چنانچه براي او ضرر و مشقّت نداشته باشد بايد خودداري نمايد.

مسئله 1251 اگر آروغ بزند و بدون اختيار چيزي در گلو يا دهانش بيايد، بايد آن را بيرون بريزد، و اگر بي اختيار فرو رود روزه اش صحيح است.

احكام مبطلات روزه

مسئله 1252 فرو بردن سر در آب گرچه از روي عمد باشد روزه را باطل نمي كند، گرچه مستحب است كه تمام سر

را در حال روزه در آب فرو نبرد.

مسئله 1253 اگر انسان از روي ندانستن مسئله كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد گرچه در ياد گرفتن مسئله كوتاهي كرده باشد روزه او صحيح است ولي معصيت كرده است.

مسئله 1254 اگر روزه دار سهواً يكي از كارهايي را كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و به خيال اينكه روزه اش باطل شده عمداً دوباره يكي از آنها را به جا آورد، روزه او باطل مي شود.

مسئله 1255 اگر چيزي به زور در گلوي روزه دار بريزند روزه او باطل نمي شود، ولي اگر مجبورش كنند كه روزه خود را باطل كند مثلاً به او بگويند اگر غذا نخوري ضرر مالي يا جاني به تو مي زنيم و خودش براي جلوگيري از ضرر چيزي بخورد روزه او باطل مي شود.

مسئله 1256 روزه دار نبايد جايي برود كه مي داند چيزي در گلويش مي ريزند يا مجبورش مي كنند كه خودش روزه خود را باطل كند، امّا اگر قصد رفتن كند ولي نرود يا بعد از رفتن چيزي به خوردش ندهند روزه او صحيح است و چنانچه برود و از روي ناچاري كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد روزه او باطل مي شود ولي اگر چيزي در گلويش بريزند روزه او صحيح است گرچه معصيت نموده است.

مسئله 1257 اگر روزه دار به گفتن يا به نوشتن يا به اشاره و مانند اينها به خدا و پيغمبر و جانشينان آن حضرت عمداً نسبت دروغ بدهد روزه او باطل نمي شود گرچه گناه بزرگي نموده است.

كفاره روزه

مسئله 1258 كسي كه كفّاره روزه رمضان بر او واجب است بايد دو ماه روزه بگيرد يا شصت فقير را سير نمايد يا به

هر كدام 750 گرم طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها، يا قيمت آنها را بدهد و چنانچه اينها برايش ممكن نباشد، هر چند مد كه مي تواند به فقرا طعام بدهد و اگر نتواند طعام بدهد بايد استغفار كند و چنانچه دادن كفّاره بعداً براي او ممكن شود واجب نيست كفّاره بدهد.

مسئله 1259 كسي كه مي خواهد دو ماه كفّاره روزه رمضان را بگيرد بايد سي و يك روز آن را پي در پي بگيرد و اگر بقيه آن پي در پي نباشد اشكال ندارد.

مسئله 1260 كسي كه مي خواهد دو ماه كفّاره روزه رمضان را بگيرد، نبايد موقعي شروع كند كه در بين سي و يك روز روزي باشد كه مانند عيد قربان روزه آن حرام است.

مسئله 1261 اگر در بين روزهايي كه بايد پي در پي روزه بگيرد عذري مثل حيض يا نفاس يا سفري كه در رفتن آن مجبور است، براي او پيش آيد، بعد از بر طرف شدن عذر واجب نيست روزه ها را از سر بگيرد بلكه بقيه را بعد از بر طرف شدن عذر به جا مي آورد.

مسئله 1262 اگر به چيز حرامي روزه خود را باطل كند اگر آن چيز ذاتاً حرام باشد مثل شراب و زنا، كفّاره جمع) گرفتن دو ماه روزه كه سي و يك روزِ آن پي در پي باشد و اطعام شصت فقير (بر او واجب مي شود و چنانچه كفّاره جمع برايش ممكن نباشد هر كدام را كه ممكن است بايد انجام دهد و اگر ذاتاً حرام نباشد بلكه به جهتي حرام شده باشد مثل نزديكي كردن با عيال خود در حال حيض، كفّاره جمع ندارد.

مسئله 1263

اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد گرچه آن كار جماع باشد براي همه آنها يك كفّاره كافي است.

مسئله 1264 اگر روزه دار زنا كند و بعد با حلال خود جماع نمايد يك كفّاره جمع كافي است.

مسئله 1265 اگر روزه دار كاري كه حلال است و روزه را باطل مي كند انجام دهد مثلاً آب بياشامد و بعد كار ديگري كه حرام است و روزه را باطل مي كند انجام دهد مثلاً غذاي حرامي بخورد يك كفّاره كافي است.

مسئله 1266 اگر نذر كند كه روز معيّني را روزه بگيرد، چنانچه در آن روز عمداً روزه خود را باطل كند بايد كفّاره نذر بدهد و كفّاره آن اين است كه ده فقير را سير نمايد يا سه روز روزه بگيرد.

مسئله 1267 كسي كه مي تواند وقت را تشخيص دهد اگر به گفته كسي كه مي گويد مغرب شده افطار كند و بعد بفهمد مغرب نبوده است اگر گفته او حجّت بوده است نظير ثقه و اذان وقت شناس، قضا و كفّاره ندارد و اگر حجّت نبوده بايد قضاي آنرا بگيرد ولي كفّاره ندارد.

مسئله 1268 كسي كه عمداً روزه خود را باطل كرده، اگر بعد از ظهر مسافرت كند، يا پيش از ظهر براي فرار از كفّاره سفر نمايد، كفّاره او ساقط نمي شود بلكه اگر قبل از ظهر مسافرتي براي او پيش بيايد باز هم كفّاره بر او واجب است.

مسئله 1269 اگر عمداً روزه خود را باطل كند و بعد عذري مانند حيض يا نفاس يا مرض براي او پيدا شود، كفّاره بر او واجب است.

مسئله 1270 اگر يقين كند كه روز اوّل

ماه رمضان است و عمداً روزه خود را باطل كند بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده كفّاره بر او واجب نيست.

مسئله 1271 اگر انسان شك كند كه آخر رمضان است يا اوّل شوال و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود اوّل شوال بوده كفّاره بر او واجب نيست.

مسئله 1272 هر كسي كه ديگري را مجبور كند به انجام دادن كاري كه روزه را باطل مي كند بايد كفّاره او را بدهد.

مسئله 1273 اگر روزه دار در ماه رمضان زن خود را مجبور به جماع كند مرد بايد دو كفّاره بدهد و بر زن كفّاره واجب نيست، حتّي اگر زن در بين جماع راضي شود، ولي روزه او باطل مي شود مگر اينكه به طوري مجبور شده باشد كه از خود اختياري نداشته باشد.

مسئله 1274 اگر كفّاره بر انسان واجب شود و چند سال آن را به جا نياورد، چيزي بر آن اضافه نمي شود.

مسئله 1275 كسي كه مي خواهد براي كفّاره يك روز شصت فقير را سير نمايد نمي تواند يك فقير را بيشتر از يك مرتبه سير نمايد ولي مي تواند هر يك از عيالات فقير را گرچه صغير باشند سير نمايد.

مسئله 1276 كسي كه قضاي روزه رمضان را گرفته، اگر بعد از ظهر عمداً كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد بايد به ده فقير هر كدام 750 گرم طعام بدهد و اگر نمي تواند بايد سه روز روزه بگيرد و پي در پي بودن لازم نيست، و اگر نمي تواند بايد استغفار كند.

مسئله 1277 كفّاره براي روزه منحصر است به اينكه انسان يكي از مفطرات سه گانه (خوردن و آشاميدن - جماع - باقي ماندن بر

جنابت، يا حيض يا نفاس تا اذان صبح) را انجام دهد و هر عملي غير از اين سه مفطر به جا بياورد قضا دارد امّا كفّاره ندارد.

احكام قضاي روزه

مسئله 1278 اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه، نمي تواند افطار كند، ولي اگر شك كند كه صبح شده يا نه، پيش از تحقيق هم مي تواند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد. ولي در چهار صورت بايد روزه آن روز را قضا كند:

اوّل: در ماه رمضان بدون اين كه تحقيق كند صبح شده يا نه، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد بعد معلوم شود كه صبح بوده است.

دوّم: شخص غير ثقه بگويد صبح نشده يا بگويد صبح شده و انسان خيال كند شوخي مي كند و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.

سوّم: كسي كه نمي تواند تحقيق كند مثل كور و زنداني و مانند اينها به گفته شخص غير ثقه افطار كند بعد معلوم شود مغرب نبوده است.

چهارم: در هواي صاف به واسطه تاريكي يقين كند كه مغرب شده و افطار كند بعد معلوم شود مغرب نبوده است، ولي اگر در هواي ابري به گمان اينكه مغرب شده افطار كند بعد معلوم شود مغرب نبوده قضا لازم نيست.

مسئله 1279 اگر غير آب چيز ديگري را در دهان ببرد و بي اختيار فرو رود يا آب داخل بيني كند و بي اختيار فرو رود قضا بر او واجب نيست.

مسئله 1280 اگر ديوانه عاقل شود، واجب نيست روزه هاي وقتي را كه ديوانه بوده قضا نمايد.

مسئله 1281 اگر كافر مسلمان شود واجب نيست روزه هاي وقتي را كه كافر بوده قضا

نمايد، و همچنين است اگر مسلماني كافر شود و دوباره مسلمان گردد روزه هاي وقتي را كه كافر بوده واجب نيست قضا نمايد.

مسئله 1282 انسان بايد روزه اي را كه به واسطه بيهوشي يا مستي از او فوت شده، قضا نمايد ولي اگر قبل از اذان صبح نيّت كند و بعد بي هوش يا مست شود و يا در روز از بيهوشي يا مستي بيرون آيد و قبل از ظهر نيّت روزه كند روزه او صحيح است و قضا ندارد.

مسئله 1283 اگر براي عذري چند روز روزه نگيرد و بعد شك كند كه چه وقت عذر او برطرف شده، مي تواند مقدار كمتر را كه احتمال مي دهد روزه نگرفته قضا نمايد.

مسئله 1284 اگر از چند ماه رمضان روزه قضا داشته باشد قضاي هر كدام را كه اوّل بگيرد مانعي ندارد، ولي اگر وقت قضاي رمضان آخر تنگ باشد، مثلاً پنج روز از رمضان آخر قضا داشته باشد و پنج روز هم به رمضان مانده باشد بايد اوّل قضاي رمضان آخر را بگيرد.

مسئله 1285 اگر قضاي روزه چند رمضان بر او واجب باشد و در نيّت معيّن نكند روزه اي را كه مي گيرد قضاي كدام رمضان است، قضاي سال اوّل حساب مي شود.

مسئله 1286 اگر قضاي روزه رمضان را يك سال يا چند سال تأخير بيندازد بايد قضا را بگيرد و در صورتي كه متمكن باشد براي هر روز 750 گرم طعام به فقير بدهد، و از جهت تأخير يك سال يا چند سال چيزي بر او واجب نمي شود.

مسئله 1287 كسي كه قضاي روزه رمضان را گرفته، اگر وقت قضاي روزه او تنگ نباشد مي تواند پيش از ظهر روزه خود را باطل

نمايد.

مسئله 1288 اگر به واسطه مرض، حيض يا نفاس روزه رمضان را نگيرد و پيش از تمام شدن رمضان بميرد، لازم نيست روزه هايي را كه نگرفته براي او قضا نمايند.

مسئله 1289 اگر به واسطه عذري نظير مرض، نداشتن قدرت، مسافرت يا شير دادن و مانند اينها، روزه رمضان را نگيرد و تا رمضان سال بعد به واسطه هر عذري نتواند قضا كند، قضاي روزه هايي را كه نگرفته است بر او واجب نيست و بايد براي هر روز معادل 750 گرم گندم يا جو و مانند اينها يا قيمت اينها را در صورت تمكّن به فقير بدهد.

مسئله 1290 اگر در ماه رمضان به واسطه عذري روزه نگيرد و بعد از رمضان عذر او برطرف شود و تا رمضان آينده عمداً قضاي روزه را نگيرد بايد روزه را قضا كند و براي هر روز 750 گرم گندم يا جو و مانند اينها يا قيمت اينها را به فقير بدهد.

مسئله 1291 كسي كه بايد براي هر روز 750 گرم طعام به فقير بدهد مي تواند كفّاره چند روز را به يك فقير بدهد.

مسئله 1292 كسي كه به واسطه پيري يا مرض ديگر) مثل تشنگي زياد (نمي تواند روزه بگيرد يا براي او مشقّت دارد، روزه بر او واجب نيست ولي در صورتي كه روزه براي او مشقّت دارد بايد براي هر روز 750 گرم گندم يا جو و مانند اينها يا قيمت آنها را به فقير بدهد، و چنانچه بعد بتواند روزه بگيرد بهتر است روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد.

مسئله 1293 زني كه باردار است و يا زني كه بچّه شير مي دهد، اگر روزه براي او يا بچه اش ضرر

دارد، روزه بر او واجب نيست و چنانچه تا ماه مبارك رمضانِ بعدي قدرت بر گرفتن روزه ها نداشته باشد، قضا هم ندارد. ولي در صورت استطاعتِ مالي بايد براي هر روز معادل 750 گرم گندم يا جو و مانند اينها يا قيمت آنها را به فقير بدهد.

كارهايي كه براي روزه دار مكروه است

مسئله 1294 براي روزه دار سيزده مورد، مكروه است:

1 - مسافرت براي فرار از روزه.

2 - ريختن دارو به چشم.

3 - سرمه كشيدن در صورتي كه مزه يا بوي آن به حلق برسد.

4 - انجام هر كاري كه باعث ضعف مي شود، مانند خون گرفتن و حمام رفتن.

5 - اَنفيه كشيدن در صورتي كه نداند كه به حلق مي رسد) ولي اگر بداند به حلق مي رسد جايز نيست (.

6 - بو كردن گياههاي معطر.

7 - نشستن زن در آب.

8 - استعمال شياف.

9 - تر كردن لباسي كه در بدن است.

10 - دندان كشيدن.

11 - هر كاري كه به واسطه آن از دهان خون بيايد.

12 - با چوب تر مسواك كردن.

13 - هر كاري كه شهوت را تحريك كند.

احكام روزه مسافر

مسئله 1295 مسافري كه بايد نمازهاي چهار ركعتي را در سفر دو ركعت بخواند نبايد روزه ماه مبارك رمضان را بگيرد و مسافري كه نمازش را تمام مي خواند مثل كسي كه شغلش مسافرت يا سفرِ او معصيت است، بايد در سفر روزه بگيرد.

مسئله 1296 اگر غير روزه رمضان روزه معيّنِ ديگري بر انسان واجب باشد مثلاً به واسطه نذر يا غير آن، بهتر است در آن روز مسافرت نكند، و اگر در سفر باشد لازم نيست قصد كند كه ده روز در جايي بماند و آن روز را

روزه بگيرد.

مسئله 1297 اگر نذر كند روزه بگيرد و روز آن را معيّن نكند، نمي تواند آن را در سفر به جا آورد. ولي اگر نذر كند روزِ معيّني را چه مسافر باشد يا نباشد روزه بگيرد بايد آن روز را - گرچه مسافر باشد - روزه بگيرد.

مسئله 1298 مسافر مي تواند در سفر روزه مستحبّي بگيرد و نيازي به قصدِ ده روز يا نذر هم ندارد.

مسئله 1299 كسي كه نمي داند روزه ماه مبارك رمضانِ مسافر باطل است اگر در سفر روزه بگيرد و در بين روز مسئله را بفهمد روزه اش باطل مي شود، و اگر تا مغرب نفهمد روزه اش صحيح است.

مسئله 1300 اگر فراموش كند كه مسافر است يا فراموش كند كه روزه مسافر باطل مي باشد و در سفر روزه بگيرد روزه او باطل است.

مسئله 1301 اگر روزه دار بعد از ظهر مسافرت نمايد بايد روزه خود را تمام كند، و اگر پيش از ظهر مسافرت كند وقتي به حدّ ترخّص برسد يعني ديوار شهر را نبيند يا صداي اذان آن را نشنود مي تواند روزه خود را باطل كند.

مسئله 1302 اگر مسافر پيش از ظهر به وطنش برسد يا به جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، چنانچه پيش از ظهر به حدّ ترخّص برسد و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد بايد آن روز را روزه بگيرد.

روزه هاي حرام و مكروه

مسئله 1303 روزه عيد فطر و قربان حرام است.

مسئله 1304 اگر زن به واسطه گرفتن روزه مستحبّي حقّ شوهرش از بين برود جايز نيست روزه بگيرد، بلكه اگر حقّ شوهر هم از بين نرود ولي شوهر او را از گرفتن روزه مستحبّي باز دارد بهتر است

خودداري كند.

مسئله 1305 روزه مستحبّي اولاد اگر سبب اذيّت پدر و مادر شود جايز نيست بلكه اگر اسباب اذيّت آنان نشود ولي او را از گرفتن روزه مستحبّي جلوگيري كنند بهتر آن است كه روزه نگيرد.

مسئله 1306 اگر اولاد بدون اجازه پدر يا مادر روزه مستحبّي بگيرد و در بين روز پدر يا مادر او را نهي كند، در صورتي كه روزه سبب اذيت آنها شود، بايد افطار نمايد.

مسئله 1307 كسي كه مي داند روزه براي او ضرر ندارد گرچه دكتر بگويد ضرر دارد بايد روزه بگيرد و كسي كه اطمينان يا گمان دارد كه روزه برايش ضرر دارد و دكتر بگويد ضرر ندارد جايز نيست روزه بگيرد و در هر صورت اگر روزه بگيرد روزه او صحيح است.

مسئله 1308 اگر انسان احتمال بدهد كه روزه برايش ضرر دارد و از آن احتمال ترس براي او پيدا شود چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد نبايد روزه بگيرد ولي اگر روزه بگيرد روزه او صحيح است.

مسئله 1309 روزه روز عاشورا و روزي كه انسان شك دارد روز عرفه است يا عيد قربان، مكروه است.

روزه هاي مستحب

مسئله 1310 روزه تمام روزهاي سال، غير از روزه هاي حرام و مكروه كه گفته شد، مستحب است و براي بعضي از روزها بيشتر سفارش شده است كه از آن جمله است:

1 - پنجشنبه اوّل و پنجشنبه آخر هر ماه و چهارشنبه اوّلي كه بعد از روز دهم ماه است و اگر كسي اينها را به جا نياورد مستحب است قضا نمايد و چنانچه اصلاً نتواند روزه بگيرد مستحب است براي هر روز 750 گرم طعام به فقير بدهد.

2 - سيزدهم

و چهاردهم و پانزدهم هر ماه.

3 - تمام ماه رجب و شعبان و بعضي از اين دو ماه گرچه يك روز باشد.

4 - روز نوروز.

5 - روز بيست و پنجم و بيست و نهم ذي قعده.

6 - روز اوّل تا روز نهم ذي حجّه) روز عرفه (، ولي اگر به واسطه ضعف روزه نتواند دعاهاي روز عرفه را بخواند روزه آن روز مكروه است.

7 - عيد سعيد غدير (18 ذي حجّه).

8 - روز اوّل و سوّم محرم.

9 - ميلاد مسعود پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم (17 ربيع الاوّل).

10 - روز مبعث حضرت رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم (27 رجب).

مسئله 1311 اگر كسي روزه مستحبّي بگيرد واجب نيست آن را به آخر رساند، بلكه اگر برادر مؤمنش او را به غذا دعوت كند مستحب است دعوت او را قبول كند و در بين روز افطار نمايد.

مسئله 1312 مستحب است روزه دار نماز مغرب و عشا را پيش از افطار كردن بخواند، ولي اگر كسي منتظر اوست يا ميل زيادي به غذا دارد كه نمي تواند با حضور قلب نماز بخواند، بهتر است اوّل افطار كند ولي به قدري كه ممكن است نماز را در وقت فضيلت آن به جا آورد.

راه ثابت شدن اوّل ماه

مسئله 1313 اوّل ماه به پنج چيز ثابت مي شود:

اوّل: خود انسان ماه را ببيند.

دوّم: عدّه اي كه از گفته آنان اطمينان پيدا شود بگويند ماه را ديده ايم و همچنين است هر چيزي كه به واسطه آن اطمينان پيدا شود.

سوّم: دو مرد عادل بگويند كه در شب ماه را ديده ايم ولي اگر صفت ماه را بر خلاف يكديگر بگويند، يا شهادتشان خلاف واقع باشد مثل اينكه بگويند داخل دايره

ماه طرف افق بود، اوّل ماه ثابت نمي شود، امّا اگر در تشخيص بعض خصوصيات اختلاف داشته باشند مثل آنكه يكي بگويد ماه بلند بود و ديگري بگويد نبود، به گفته آنان اوّل ماه ثابت مي شود.

چهارم: سي روز از اوّل ماه شعبان بگذرد كه به واسطه آن اوّل ماه رمضان ثابت مي شود و سي روز از اوّل ماه رمضان بگذرد كه به واسطه آن اوّل ماه شوال ثابت مي شود.

پنجم: حاكم شرع حكم كند كه اوّل ماه است.

مسئله 1314 اگر حاكم شرع حكم كند كه اوّل ماه است كسي هم كه از او تقليد نمي كند، بايد به حكم او عمل نمايد. ولي كسي كه مي داند حاكم شرع اشتباه كرده نمي تواند به حكم او عمل نمايد.

مسئله 1315 اوّل ماه با پيشگويي منجمين ثابت نمي شود ولي اگر انسان از گفته آنان اطمينان پيدا كند، بايد به آن عمل نمايد.

مسئله 1316 بلند بودن ماه يا دير غروب كردن آن دليل نمي شود كه شب قبل، شب اوّل ماه بوده است.

مسئله 1317 اگر اوّل ماه رمضان براي كسي ثابت نشود و روزه نگيرد چنانچه بعد معلوم شود كه ماه رمضان بود، بايد روزه آن روز را قضا نمايد.

مسئله 1318 اگر در شهري اوّل ماه ثابت شود در هر جايي هم كه افقش با آنجا نزديك باشد نظير همه شهرهاي ايران، اوّل ماه براي همه ثابت مي شود.

مسئله 1319 روزي را كه انسان نمي داند آخر رمضان است يا اوّل شوّال، بايد روزه بگيرد، ولي اگر پيش از مغرب بفهمد كه اوّل شوال است بايد افطار كند.

مسئله 1320 اگر زنداني و مانند آن نتوانند به ماه رمضان اطمينان كنند بايد به گمان عمل نمايند و

اگر آن هم ممكن نباشد، هر ماهي را كه روزه بگيرند صحيح است و بهتر آن است كه بعد از گذشتن يازده ماه از ماهي كه روزه گرفته اند دوباره يك ماه روزه بگيرند ولي اگر بعد گمان پيدا كردند بايد به گمان عمل نمايند.

اعتكاف
اعتكاف

مسئله 1321 اعتكاف يك امر عبادي است كه ثواب بسياري براي آن مترتب شده است و پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم و ائمّه طاهرين عليهم السلام بارها به جا مي آوردند و سفارش براي آن زياد شده است مخصوصاً در دهه آخر ماه مبارك رمضان، و آن ماندن با قصد اعتكاف و با قصد قربت، سه روز يا بيشتر در مسجد است و در همه اوقات مي توان آن را به جا آورد، مگر در ايّامي كه انسان نمي تواند روزه بگيرد و همانطور كه مي شود براي خود اعتكاف كرد، مي توان نيابت از ميّت به طور تبرّعي يا استيجاري به جا آورد بلكه نيابت از زنده به طور تبرّعي يا استيجاري جايز است. و اين عبادت شرايطي دارد:

اوّل: ايمان.

دوّم: عقل، و كسي كه جنون ادواري دارد اگر مدّت زيادي در اعتكاف جنون او عود كند اعتكاف او باطل مي شود، همچنين اگر مدّت زيادي بيهوش شود.

سوّم: چون عمل عبادي مستحبّي است بايد با قصد قربت باشد و با قصد استحباب باشد گرچه به واسطه نذر يا استيجار واجب شده باشد و بايد قبل از طلوع فجر روز اوّل نيّت كند.

چهارم: روزه، و بدون روزه اعتكاف صحيح نيست، بنابراين زن حائض نمي تواند معتكف شود، همچنين در ايّامي كه روزه گرفتن حرام است نظير عيد قربان و عيد فطر، اعتكاف صحيح نيست.

پنجم: بايد سه روز

يا بيشتر باشد و اگر دو روز ماند، ماندن روز سوّم واجب است. و بعد از سه روز هر چند روزي كه بخواهد مي تواند بر آن بيفزايد. و ماندن روزهاي ششم و نهم و بعد از آن واجب نيست. و روز را بايد از طلوع تا مغرب حساب كرد ولي ماندن شبِ اوّل و شبِ چهارم لازم نيست.

ششم: بايد در مسجد باشد و در هر مسجدي مي توان معتكف شد. ولي اعتكاف در مسجدي كه پُر رفت و آمد باشد، افضل است.

هفتم: در مورد زنان بايد با اذن شوهر باشد. و اذن پدر و مادر براي اولاد شرط نيست ولي اگر نهي كنند بايد معتكف نشوند.

هشتم: بايد به طور مداوم در مسجد بماند و اگر به قصد خروج از اعتكاف، از مسجد بيرون رفت اعتكاف او باطل مي شود ولي اگر در حال نسيان يا براي كاري بيرون رود و دو مرتبه برگردد مانعي ندارد، نظير بيرون رفتن براي تجديد وضو يا غسل يا شركت در نماز جماعت يا نماز جمعه يا خواندن درس و شركت در امتحان يا برآوردن حاجتي از مسلمان يا تهيه غذا براي خود يا زن و بچّه و مانند آن، ولي در هر صورت خارج نشدن معتكف از مسجد بهتر است.

مسئله 1322 معتكف مي تواند اعتكاف را به نيّت خود و نيابت از يك نفر يا از چند نفر، زنده يا مرده به جا آورد، بلكه مي تواند از كسي پول بگيرد و او را در زمره كساني كه نايب آنها شده قرار دهد، ولي آن شخص بايد نحوه نيابت را بداند.

مسئله 1323 اعتكافِ مسافر در ماه مبارك رمضان صحيح نيست، مگر اينكه قصد

ده روز كرده باشد. ولي در غير ماه مبارك رمضان (به جُز ايّامي كه روزه گرفتن حرام است) روزه مستحبّي و اعتكافِ مسافر صحيح است و نياز به قصدِ ده روز و نذر هم ندارد.

مسئله 1324 روزه اعتكاف لازم نيست براي اعتكاف باشد، و اگر روزه واجب يا نذر يا استيجاري و مانند آنها باشد مانعي ندارد.

مسئله 1325 اعتكاف لازم نيست در خود مسجد باشد و اگر در اطاقي از مسجد يا در صحن يا روي بام آن و مانند اينها باشد اشكال ندارد.

مسئله 1326 چهار چيز براي معتكف حرام است:

1 - هرگونه استمتاع از غريزه جنسي نظير جماع، لمس، استمناء، نگاه و مانند اينها.

2 - استعمال بوي خوش نظير عطر و گل و ادكلن و مانند اينها.

3 - خريد و فروش براي استفاده، ولي خريد و فروش براي رفع حوائج اشكال ندارد.

4 - مجادله يعني گفتگو به عنوان غلبه يا اظهار فضل، امّا گفتگو به عنوان اثبات حقّ يا رفع باطل مانعي ندارد.

مسئله 1327 محرماتي كه گفته شد گرچه ارتكاب آنها گناه است ولي اعتكاف را باطل نمي كند مگر جماع و استمناء اگر در روز واقع شود.

مسئله 1328 اگر كسي در حال اعتكاف جماع كند علاوه بر اينكه گناه كرده است بايد كفّاره نيز بدهد يعني شصت فقير را غذا بدهد، يا شصت روزه بگيرد.

مسئله 1329 محرّماتي كه گفته شد در صورتي گناه دارد و يا نظير جماع اعتكاف را باطل مي كند و موجب كفّاره است كه از روي علم و عمد باشد ولي اگر يكي از محرّمات را سهواً يا جهلاً به جا بياورد علاوه بر اينكه گناه نكرده است موجب بطلان و

كفّاره هم نيست.

خُمس
1 - منفعت كسب

مسئله 1330 هرگاه انسان از طريق كاري (تجارت، صنعت، زراعت، كارگري و مانند اينها) مالي به دست آورد، چنانچه از مخارج سال خود او و عيالاتش زياد بيايد بايد خمس (يك پنجم) آن را بدهد.

مسئله 1331 اگر از غير كار مالي به دست آورد نظير هبه، ارث، خمس، زكات و مهريه، واجب نيست خمس آن را بدهد گرچه مستحب است كه اگر از مخارج سالش زياد بيايد خمس آن را بدهد ولي اگر بداند خمس آن داده نشده است بايد خمس آن را بدهد.

مسئله 1332 اگر ارزش مادّي هبه يا هديه بالاتر از شأنِ او باشد و يا غير متعارف باشد، نظير اينكه يك خانه هديه شده باشد، بايد خمس آن را بدهد.

مسئله 1333 اگر از مالي كه خمس ندارد نظير باغي كه از باب خمس به او داده شده يا ملكي كه براي او وقف شده، منفعتي به دست آورد و از مخارج سالش زياد بيايد بايد خمس آن را بدهد.

مسئله 1334 اگر به واسطه قناعت كردن، چيزي از مخارج سال انسان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

مسئله 1335 اگر جنسي را نقد بخرد و قيمت آن را از پولي كه خمس آن را نداده بپردازد آن معامله باطل است. ولي اگر نسيه بخرد و بعداً از پولي كه خمس آن را نداده است بپردازد معامله صحيح است ولي به مقدار خمسِ آن پول، به فروشنده مديون است.

مسئله 1336 اگر مالي را كه خمس آن داده نشده بخرد، معامله يك پنجم آن باطل است مگر آنكه از حاكم شرع اجازه بگيرد.

مسئله 1337 اگر از كافر يا كسي كه به دادن

خمس عقيده ندارد مالي به دست انسان برسد، واجب نيست خمس آن را بدهد.

مسئله 1338 تاجر و كاسب و صنعتگر و مانند اينها از وقتي كه شروع به كاسبي مي كنند يك سال كه بگذرد، بايد خمس آنچه را كه از خرج سالشان زياد مي آيد بدهند، و كسي كه شغلش كاسبي نيست اگر اتفاقاً منفعتي ببرد، بعد از آنكه يك سال از موقعي كه فايده برده بگذرد، بايد خمس مقداري را كه از خرج سالش زياد آمده بدهد، و اينگونه افراد لازم نيست براي خود سال قرار دهند.

مسئله 1339 انسان مي تواند در بين سال هر وقت منفعتي به دست آورد خمس آن را بدهد، و جايز است دادن خمس را تا آخر سال تأخير بيندازد و اگر براي دادن خمس سال شمسي قرار دهد مانعي ندارد.

مسئله 1340 كسي كه مانند تاجر و كاسب بايد براي دادن خمس سال قرار دهد، اگر منفعتي به دست آورد و در بين سال بميرد، بايد مخارج تا موقع مرگش را از منفعت كسر كنند و خمس باقي مانده را بدهند.

مسئله 1341 اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده بالا رود و آن را نفروشد و در بين سال قيمتش پايين آيد خمس مقداري كه بالا رفته بر او واجب نيست ولي اگر بعد از تمام شدن سال خمس آن را ندهد و در سال بعد قيمتش پايين آيد خمس مقداري كه بالا رفته بر او واجب است، حتّي اگر به اندازه اي نگهداري كرد، كه معمولاً نگه مي دارند.

مسئله 1342 مغازه و سرقفلي و وسايل كسب و سرمايه خمس دارد. اما لوازم زندگي نظير خانه و اثاثيه خانه و ماشين سواري به

اندازه متعارف خمس ندارد.

مسئله 1343 اگر مالي داشته باشد كه خمسش را داده، يا خمس ندارد مثلاً به او بخشيده اند يا ارث به او رسيده است، اگر قيمتش بالا رود و آن را بفروشد بايد خمس مقداري را كه بر قيمتش اضافه شده است بپردازد.

مسئله 1344 درختاني كه براي استفاده از چوبشان پرورش مي دهند موقعي كه آنها را مي فروشند بايد خمس آنها را بدهند و تا آنها را نفروشند خمس ندارد هر چند از موقع فروششان گذشته باشد.

مسئله 1345 كسي كه چند رشته كسب دارد مثلاً اجاره ملك مي گيرد و خريد و فروش و زراعت هم مي كند، بايد خمس آنچه را كه در آخر سال از مخارج او زياد مي آيد بدهد گرچه رشته هاي مختلف در دخل و خرج و حساب صندوق يكي نباشند.

مسئله 1346 خرجهايي را كه انسان براي به دست آوردن فايده مي كند مانند دلالي، اجاره مغازه، حقوق منشي ها و مانند اينها، مي تواند جزو مخارج كسب حساب نمايد و خمس ندارد.

مسئله 1347 اگر انسان نتواند يك جا جهيزيه دختر را تهيه كند و مجبور باشد كه هر سال مقداري از آن را تهيه نمايد يا در شهري باشد كه معمولاً هر سال مقداري از جهيزيه دختر را تهيه مي كنند گرچه تهيه نكردن آن عيب نباشد چنانچه در بين سال از منافع آن سال جهيزيه بخرد خمس آن را لازم نيست بدهد.

مسئله 1348 كسي كه از كسب و تجارت فايده اي برده، اگر مال ديگري هم دارد كه خمس آن واجب نيست، مي تواند مخارج سال را فقط از فايده كسب بردارد و اگر از آن مالي كه خمس ندارد برداشت بايد خمس فايده كسب را بدهد.

مسئله

1349 اگر از منفعت كسب چيزي را كه براي مصرف سالش خريده نظير برنج و گندم و مانند اينها در آخر سال زياد بيايد، لازم نيست خمس آن را بدهد.

مسئله 1350 اگر از منفعت كسب پيش از دادن خمس چيزي كه مورد احتياج اوست بخرد چنانچه احتياجش از آن برطرف شود و سال هم روي آن بگذرد بايد خمس آن را بدهد.

مسئله 1351 اگر در اوّل سال منفعتي نبرد و از سرمايه خرج كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي به دستش آيد، مي تواند مقداري را كه از سرمايه برداشته از منافع كسر كند، و اگر بعد از تمام شدن سال منفعتي به دستش آيد نمي تواند مقداري را كه سال قبل از سرمايه برداشته از منافع كسر كند، ولي اگر با سرمايه اي كه براي او مانده نتواند كسبي كند كه سزاوار او باشد يا منافعي كه از آن پيدا مي شود براي مخارج سال او كافي نباشد مي تواند مقداري را كه از سرمايه كم شده از منافع كسر نمايد.

مسئله 1352 اگر در تمام سال منفعتي نبرد و براي مخارج خود قرض كند مي تواند از منافع سالهاي بعد قرض خود را ادا نمايد.

مسئله 1353 اگر براي زياد كردن مال يا خريدن ملكي كه به آن احتياج ندارد قرض كند نمي تواند از منافع كسب آن قرض را بدهد، ولي اگر مالي را كه قرض كرده و چيزي را كه از قرض خريده از بين برود و ناچار شود كه قرض خود را بدهد، مي تواند قرض را از منافع كسب ادا نمايد.

مسئله 1354 كسي كه خمس بدهكار است نمي تواند آن را به ذمّه بگيرد و در تمام مال

تصرّف كند.

مسئله 1355 كسي كه با ديگري شريك است، اگر خمس منافع خود را بدهد و شريك او ندهد و در سال بعد از مالي كه خمسش را نداده براي سرمايه شركت بگذارد هيچ كدام نمي توانند در آن تصرّف كنند امّا اگر خمس منفعت سال را از سرمايه بيرون آورند در صورتي كه شك دارد كه شريكش خمس را داده يا نه، مي تواند در آن سرمايه تصرّف كند.

مسئله 1356 اگر بچّه صغير سرمايه اي داشته باشد و از آن منافعي به دست آيد بهتر است بعد از آنكه بالغ شد خمس آن را بدهد.

مسئله 1357 كساني را كه نمي دانيم خمس مي دهند يا نه، معامله با آنها يا رفتن به مهماني آنها و گرفتن هديه از آنها جايز است و تفحص و جستجو لازم نيست و همچنين است افرادي كه مي دانيم خمس نمي دهند يا معامله حرام مي كنند در صورتي كه يقين به حرمت عين مورد تصرّف نداشته باشيم.

مسئله 1358 كسي كه خمس نداده و الآن مي خواهد خمس بدهد اگر اثاث خانه و چيزهاي ديگري را كه به آنها احتياج دارد مطابق شأن خود خريده، اگر بداند در بين سالي كه در آن سال فايده برده آنها را خريده، لازم نيست خمس آنها را بدهد و اگر نداند كه در بين سال خريده يا بعد از تمام شدن سال بهتر است كه با حاكم شرع مصالحه كند.

مسئله 1359 همانگونه كه خمس بر اشخاص واجب مي شود، بر شركتها و مؤسّسه ها و بانكها و مانند اينها) شخصيتهاي حقوقي (نيز واجب مي شود، بنابراين اگر مؤسّسه اي منفعتي بُرد بعد از كسري مخارج ساليانه بايد خمس منافع را بدهد.

مسئله 1360 اگر كسي خانه

يا ديگر لوازم زندگي ندارد و ناچار است از درآمد چند سال جمع كند تا خانه بخرد، خمس آنچه را كه از سالهاي قبل از خريد خانه پس انداز كرده لازم است بدهد و همچنين است اگر آن را به نسيه بخرد و هر سال قسمتي از پول آن را بدهد.

مسئله 1361 هرگاه از در آمد سال چيزي را مانند خانه يا اتومبيل يا ساير وسايل زندگي بخرد و در سالهاي بعد آن را بفروشد و تا سال تمام نشده است خانه ديگر يا وسايل ديگر تهيه كند لازم نيست خمس آن را بدهد.

مسئله 1362 اگر خمس را با حاكم شرع دست گردان كرد و بنا دارد بتدريج بدهد، نمي تواند بدهي خود را از در آمد سالهاي بعد بدهد مگر اينكه اوّل خمس درآمد را بدهد.

مسئله 1363 پولي را كه صرف خريدن وسايل حرام نظير خريدن آلات لهو و لعب مي كند بايد خمس آن را بدهد، همچنين اگر بيشتر از شأنش لوازم زندگي تهيه كند نظير ماشين گران قيمت براي افراد معمولي و يا در مخارج افراط كند نظير جهيزيه هاي تشريفاتي يا خرجهاي تشريفاتي در سوگواريها و مهمانيها و عروسيها و عزاها، خمس مقدار زيادي را بايد بدهد.

مسئله 1364 كسي كه از درآمد سال خود به مردم قرض داده و در آخر سال از آنان طلبكار است اگر طلب او با مطالبه وصول مي شود و مثل نقد محسوب است بايد آخر سال خمس آن را بدهد ولي اگر فعلاً وقت مطالبه آن نيست يا وصول نمي شود و احتمال سوختن هم دارد، بايد وقت وصول فوراً خمس آن را بدهد.

مسئله 1365 افرادي كه در ادارات دولتي

يا مؤسسات كار مي كنند و معمول است كه مقداري از حقوق آنان را پس انداز مي كنند كه هنگام بازنشستگي بتدريج به آنان بدهند پس از بازنشستگي هر مقدار را كه در هر سال به آنان بدهند جزو درآمد آن سال محسوب است و لازم نيست خمس آن را فوراً بدهند.

مسئله 1366 اجناسي را كه دولت به كارمندان خود يا غير كارمندان به قيمت ارزان مي دهد در وقت دادن خمس همان قيمت دولتي را حساب كنند كفايت مي كند.

مسئله 1367 چيزهايي كه مورد نياز است نظير فرش در مهمانخانه، رختخواب براي مهمان، كتاب براي محصّل، و مانند اينها خمس ندارد گرچه در تمام سال اتفاقاً از آنها استفاده نشود، و همين مقدار كه در معرض استفاده باشد مورد نياز محسوب مي شود.

مسئله 1368 پولي را كه انسان جهت ثبت نام حجّ يا عمره و مانند اينها مي پردازد، اگر در همان سال برود و سال خمسي هم داشته باشد، خمس ندارد. ولي اگر در همان سال نرود و يا سال خمسي نداشته باشد بايد خمس آن را بدهد مگر آن پول خمس نداشته باشد نظير مهريه يا ارث و مانند اينها.

مسئله 1369 مسافرتهاي تجمّلي كه مصداق اسراف و تبذير باشد و همچنين سوغاتهاي تجمّلي كه مصداق اسراف و تبذير باشد، خمس دارد. نظير ريخت و پاشها و اسرافها و تبذيرها و ميهماني هاي آنچناني كه در شأن او نيست و اگر هم در شأن او باشد، مصداق اسراف و تبذير است و علاوه بر اينكه حرام است، خمس دارد.

مسئله 1370 پولي را كه انسان جهت خريد خانه يا تلفن يا ماشين و مانند اينها پرداخت مي كند اگر از درآمد همان سال

باشد و به آن نياز متعارف داشته باشد، و سال خمسي هم داشته باشد، خمس ندارد. ولي اگر از درآمد همان سال نباشد، يا سال خمسي نداشته باشد، يا اگر سال خمسي دارد تا سَرِ سال خمسي به او تحويل ندهند و سال بعد تحويل دهند، بايد خمس آن را بدهد، مگر آن پول خمس نداشته باشد نظير مهريه، يا ارث و مانند اينها.

مسئله 1371 اگر كسي براي فرار از خمس منفعت سال خود را ببخشد فايده ندارد و بايد خمس آن را بدهد.

مسئله 1372 اگر كسي بخواهد سال خمس خود را تغيير دهد مانعي ندارد به شرط اينكه خمس موجودي را فعلاً بدهد.

2 - معدن

مسئله 1373 اگر از معدن طلا، نقره، آهن، نفت، نمك، گچ، آهك، انواع سنگها و معدنهاي ديگر چيزي به دست آورد و قيمت آن بعد از كم كردن مخارجي كه براي به دست آوردن آن مصرف كرده است به 15 مثقال طلاي معمولي برسد بايد خمس آن را بدهد.

مسئله 1374 معدن خواه روي زمين باشد يا در زير زمين، در زمين ملكي باشد يا در جايي كه مالك ندارد، استخراج كننده مسلمان باشد يا كافر، شخص باشد يا افراد، شركت و مؤسّسه باشد) شخصيت حقوقي (يا فرد معين، بايد خمس آن پرداخته شود.

مسئله 1375 اگر نداند قيمت چيزي را كه از معدن بيرون آورده به 15 مثقال طلا مي رسد يا نه، بايد قيمت آن را به دست آورد.

مسئله 1376 اگر چند نفر از معدن چيزي به دست آوردند چنانچه قيمت آن به 15 مثقال طلا برسد گرچه سهم هر كدام آنها اين مقدار نباشد بايد خمس آن را بدهند.

مسئله 1377 معدن

چه از معادن بزرگ نظير معدن نفت و چه از معادن كوچك و چه در اراضي ملكي يا غير اراضي ملكي باشد از انفال است و ملك حكومت اسلامي است و استخراج آن بايد به اذن حكومت اسلامي باشد.

3 - گنج

مسئله 1378 گنج مالي است كه در زمين، درخت، كوه، يا ديوار و مانند اينها پنهان باشد و كسي آن را پيدا كند و مالك آن معلوم نباشد.

مسئله 1379 اگر كسي در جايي گنجي پيدا كند خواه در ملك او باشد يا نباشد، در اراضي مباح باشد يا در اراضي ملكي، اگر قيمت آن بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن نموده است به 15 مثقال طلاي معمولي برسد بايد خمس آن را بدهد.

مسئله 1380 اگر چند نفر گنجي پيدا كنند كه قيمت آن به 15 مثقال طلا برسد گرچه سهم هر يك از آنان به اين مقدار نباشد بايد خمس آن را بدهند.

مسئله 1381 اگر در شكم حيواني مالي پيدا كند، گنج نيست و لازم نيست خمس آن را بدهد.

4 - مال حلال مخلوط به حرام

مسئله 1382 اگر مال حلال با مال حرام به طوري مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهد و صاحب مال حرام و مقدار آن هيچ كدام معلوم نباشد، بايد خمس تمام مال را بدهد و بعد از دادن خمس، بقيه مال حلال مي شود.

مسئله 1383 اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را بداند ولي صاحب آن را نشناسد بايد آن مقدار را به حاكم شرع بدهد.

مسئله 1384 اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند ولي صاحبش را بشناسد بايد او را راضي نمايد.

مسئله 1385 اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد بفهمد كه مقدار حرام بيشتر از خمس بوده، بايد با مجتهد جامع الشرايط يا وكيل او مصالحه نمايد.

مسئله 1386 اگر خمس مال حلال مخلوط

به حرام را بدهد، يا مالي كه صاحبش را نمي شناسد به حاكم شرع بدهد و بعد از آن صاحبش پيدا شود خوب است او را راضي نمايد.

مسئله 1387 اگر مال حلال با حرام مخلوط شود خواه مقدار حرام معلوم باشد يا نباشد و انسان بداند كه صاحب آن از چند نفر معيّن بيرون نيست بايد همه آنها را راضي نمايد.

5 - جواهري كه از آب بيرون آورده شود

مسئله 1388 اگر به واسطه فرو رفتن در دريا يا به وسيله اي ديگر لؤلؤ، مرجان، عنبر يا جواهر ديگري بيرون آورند چنانچه بعد از كم كردن مخارجي كه براي بيرون آوردن آن كرده اند قيمت آن به 18 نخود طلا برسد بايد خمس آن را بدهند، چه در يك دفعه آن را از دريا بيرون آورده باشند يا در چند دفعه، آنچه بيرون آمده از يك جنس باشد يا از چند جنس، يك نفر او را بيرون آورده باشد يا چند نفر، با قصد باشد يا بدون قصد.

مسئله 1389 اگر كسي از دريا حيواني را بيرون آورد و در شكم آن جواهري پيدا كند، چنانچه آن حيوان مانند صدف باشد كه نوعاً در شكمش جواهر است بايد خمس آن را بدهد و اگر اتفاقاً جواهر بلعيده باشد لازم نيست خمس آن را بدهد.

مسئله 1390 اگر از رودخانه هاي بزرگ مانند كارون و فرات جواهري بيرون آورد بايد خمس آن را بدهد.

مسئله 1391 اگر خمس معدن و گنج و چيزي كه از آب بيرون آورده و مال مخلوط به حرام را بدهد چنانچه از مخارج سالش زياد بيايد بايد دوباره خمس آن را بدهد.

6 - غنيمت

مسئله 1392 اگر مسلمانان به امر حكومت اسلامي با كفّار جنگ كنند و چيزهايي در جنگ به دست آورند، به آنها غنيمت گفته مي شود و مخارجي را كه براي غنيمت كرده اند مانند مخارج نگهداري و حمل و نقل آن و نيز مقداري را كه امام عليه السلام صلاح مي داند به مصرفي برساند و چيزهايي كه مخصوص به امام است بايد از غنيمت كنار بگذارند و خمس بقيه آن را بدهند.

7 - زميني كه كافر ذمّي از مسلمان بخرد

مسئله 1393 اگر كافر ذمّي زميني را از مسلمان بخرد بايد خمس آن را به حكومت اسلامي بدهد و همچنين اگر خانه يا مغازه و مانند اينها را بخرد بايد خمس زمين آن را بدهد و اگر خمسش را ندهد و به مسلمان ديگري بفروشد و يا مسلماني آن زمين را از او ارث ببرد، بر مسلمان واجب است كه خمس آن زمين را بدهد.

مسئله 1394 اگر كافر ذمّي موقع خريد زمين شرط كند كه خمس ندهد يا شرط كند كه فروشنده خمس آن را بدهد، شرط او صحيح نيست و بايد خمس را بدهد، ولي اگر شرط كند كه فروشنده مقدار خمس را از طرف او به صاحبان خمس بدهد اشكال ندارد.

مسئله 1395 اگر مسلمان زميني را به غير از طريق خريد و فروش ملك كافر كند و عوض آن را بگيرد، مثلاً به او صلح نمايد بنا بر اقوي كافر ذمي بايد خمس آن را بدهد.

مسئله 1396 - اگر كافر ذمّي صغير باشد و وليّ او برايش زميني بخرد وليّ او همان موقع بايد خمس آن را بدهد.

مصرف خمس

مسئله 1397 خمس را بايد در اين زمان به مجتهد جامع الشرايط يا وكيل او بدهند كه آنها صرف سادات فقير و تقويت اسلام مخصوصاً اداره حوزه هاي علميّه بنمايند، و اگر خود بخواهد به سيّد فقيري بدهد يا به مصرف ديگري برساند بايد از مجتهد جامع الشرايط يا وكيل او اجازه بگيرد و بدون اجازه نمي تواند آن را به مصرف برساند.

مسئله 1398 انسان بايد خمس را براي انجام فرمان خداوند عالم بدهد، پس اگر ريا كند يعني براي نشان دادن به مردم خمس بدهد، بايد

دوباره خمس را بدهد، خواه فقط براي مردم باشد يا خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد.

مسئله 1399 به سيّدي كه در سفر درمانده شده اگر سفر او سفر معصيت باشد نبايد خمس بدهند، مگر اينكه توبه كرده باشد و از اين به بعد سفر او سفر معصيت نباشد.

مسئله 1400 سيّد علاوه بر اينكه بايد فقير باشد بايد دوازده امامي باشد و آشكارا معصيت نكند.

مسئله 1401 به سيّدي كه معصيت كار است، اگر خمس دادن كمك به معصيت او باشد، نمي شود خمس داد و به سيّدي هم كه آشكارا معصيت مي كند، گرچه دادن خمس كمك به معصيت او نباشد. نبايد خمس بدهند.

مسئله 1402 اگر كسي بگويد سيّد هستم، نمي شود به او خمس داد مگر آنكه ثقه اي سيّد بودن او را تصديق كند يا در بين مردم معروف باشد كه سيّد است.

مسئله 1403 كسي كه زنش سيّده است نمي تواند خمس بگيرد ولي اگر او نمي تواند مخارج زن را بدهد، آن زن مي تواند خمس را بگيرد تا به مخارج خود و ديگران برساند.

مسئله 1404 زني كه سرپرستي بچّه هاي سيّد را دارد مي تواند به عنوان آن بچه ها خمس بگيرد و مصرف كردن خود هم مانعي ندارد.

مسئله 1405 كسي كه واجب النفقه ديگري است) زن، اولاد، پدر، مادر (نمي تواند از او خمس بگيرد مگر اينكه خمس را براي مخارجي كه پرداخت آن بر عهده نفقه دهنده نيست، بگيرد.

مسئله 1406 سيّد فقير نمي تواند بيشتر از مخارج يك سالش خمس بگيرد ولي براي چيزي كه احتياج به آن دارد نظير خانه مي تواند خمس بگيرد.

مسئله 1407 طلبه اي كه متدين است و اشتغال به تحصيل دارد مي تواند شهريه بگيرد گرچه فقير

نباشد و مالك هم مي شود.

مسئله 1408 اگر در شهر، حاكم شرع يا وكيل او نباشد بايد خمس را به شهر ديگري ببرد و اگر خمس از بين برود چيزي بر او واجب نيست، مگر آنكه در نگهداري آن كوتاهي كرده باشد.

مسئله 1409 اگر خمس را از خود مال ندهد و قيمت او را بدهد بايد به زيادتر از قيمت واقعي حساب نكند، چنانكه اهل خمس نمي تواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد مگر اينكه مصلحت مهمي باشد نظير كسي كه فقير شده و خمس بدهكار است و چاره اي ندارد، مي توان خمس را به او بخشيد.

مسئله 1410 كسي كه از مستحق طلبكار است و مي خواهد طلب خود را بابت خمس حساب كند بهتر آن است كه خمس را به او بدهد و بعد مستحق بابت بدهي خود به او برگرداند، ولي اگر با اذن حاكم شرع باشد اين كار نياز نيست.

زكات
مواردي كه زكات واجب مي شود

3 2 1 و 4 - گندم، جو، خرما و كشمش

مسئله 1411 زكات گندم و جو و خرما و كشمش وقتي واجب مي شود كه به مقدار نصاب برسند و نصاب آنها تقريباً 288 من تبريز است و صاحب آنها بالغ و عاقل باشد و بتواند در آنها تصرّف كند.

مسئله 1412 زكات گندم و جو وقتي واجب مي شود كه به آنها گندم و جو گفته شود و زكات كشمش و خرما وقتي واجب مي شود كه به آنها انگور و خرما گفته شود، ولي وقت دادن زكات در گندم و جو موقع خرمن شدن و جدا كردن كاه آنها و در خرما موقع چيدن آنها و در كشمش موقعي است كه خشك شده باشند.

مسئله 1413 اگر

پيش از دادن زكات، مقداري از اين چهار چيز را مصرف كند، بايد زكات آن را بپردازد.

مسئله 1414 اگر بعد از آنكه زكات اين چهار چيز واجب شد مالك آن بميرد، بايد مقدار زكات را از مال او بدهند، ولي اگر پيش از واجب شدن زكات بميرد هر يك از ورثه كه سهم او به اندازه نصاب است بايد زكات سهم خود را بدهد.

مسئله 1415 هرگاه زراعت يا باغي را قبل از واجب شدن زكات خريداري كند زكات بر عهده مالك جديد است، و اگر بعد از آنكه زكات واجب شده بخرد، زكات بر عهده فروشنده يعني مالك قديم است.

مسئله 1416 اگر وزن اين چهار چيز موقعي كه تر است به اندازه نصاب برسد و بعد از خشك شدن كمتر از مقدار نصاب شود زكات آن واجب نيست.

مسئله 1417 اگر مقداري از اين چهار چيز را پيش از واجب شدن زكات مصرف كند، اگر باقي مانده آن به اندازه نصاب باشد بايد زكات آن را بدهد.

مسئله 1418 اگر يكي از اين چهار چيز كه زكات آنها را داده چند سال نزد او بماند زكات ندارد.

مسئله 1419 اگر اين چهار چيز از آب باران يا نهر مشروب شوند يا مثل امروزه به وسيله تلمبه هاي گوناگون سيراب شوند و يا مثل زراعتهاي مصر از رطوبت زمين استفاده كنند، زكات آنها يك دهم است و اگر با دلو و مانند آن آبياري شوند زكات آنها يك بيستم است و اگر مقداري از باران يا نهر يا رطوبت زمين استفاده كند و به همان مقدار از آبياري با دلو و مانند آن استفاده نمايد، زكات نصف آن يك دهم

و زكات نصف ديگر آن يك بيستم مي باشد يعني سه چهلم (هفت و نيم درصد) آن را بابت زكات بدهند.

مسئله 1420 اگر اين چهار چيز، هم از آب باران يا مانند آن مشروب شوند و هم از آب دلو يا مانند آن استفاده كنند، چنانچه طوري باشد كه بگويند مثلاً با دلو آبياري شده نه باران، زكات آن يك بيستم است و اگر بگويند مثلاً با آب باران آبياري شده نه دلو، زكات آن يك دهم است.

مسئله 1421 مبالغي را كه براي اين چهار چيز خرج كرده است مي تواند از حاصل كسر كند، و چنانچه بعد از كم كردن اينها به حدّ نصاب (تقريباً 288 من) برسد زكات آن واجب مي شود، ولي اگر استفاده ديگري غير از اين چهار چيز نظير كاه و علف ببرد نبايد مخارج را از زراعت كم كند، بنا بر اين اگر هزار تومان خرج زراعت كرده است و هزار تومان برداشت كاه و علف داشته است نمي تواند مخارجي را كه براي آن چهار چيز كرده كم كند.

مسئله 1422 اگر زمين و اسباب زراعت يا يكي از اين دو، ملك خود او باشد نبايد كرايه آنها را جزو مخارج حساب كند، و نيز براي كارهايي كه خودش كرده يا ديگري بي اجرت انجام داده، چيزي از حاصل كسر نمي شود.

مسئله 1423 اگر انسان در چند شهر كه فصل آنها با يكديگر اختلاف دارد و زراعت و ميوه آنها در يك وقت به دست نمي آيد، اين چهار چيز را داشته باشد و همه آنها محصول يكسال حساب شود، اگر روي هم به مقدار نصاب شود، زكات آن واجب است.

مسئله 1424 كسي كه بدهكار است

و مالي هم دارد كه زكات آن واجب شده، اگر بميرد بايد اوّل تمام زكات را از مالي كه زكات آن واجب شده بدهند، بعد قرض او را ادا نمايند.

مسئله 1425 اگر اين چهار چيز كه زكات آنها واجب شده خوب و بد دارد، مي تواند زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آنها بدهد ولي زكات همه را از بد نمي تواند بدهد.

5 و 6 - طلا و نقره

مسئله 1426 طلا دو نصاب دارد:

اوّل: 15 مثقال معمولي است كه اگر به اين مقدار برسد يك چهلم آن را بايد بدهد و تا به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست.

دوّم: سه مثقال معمولي است يعني اگر سه مثقال به پانزده مثقال اضافه شود بايد زكات تمام 18 مثقال را از قرار يك چهلم بدهد و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود فقط بايد زكات 15 مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد، و همچنين است هر چه بالا رود، يعني اگر سه مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقداري كه اضافه شده زكات ندارد.

مسئله 1427 نقره نيز دو نصاب دارد:

اوّل: 105 مثقال معمولي است كه اگر نقره به 105 مثقال برسد بايد يك چهلم آن را بدهد و اگر به اين مقدار نرسد زكات بر آن واجب نيست.

دوّم: 21 مثقال است يعني اگر 21 مثقال به 105 مثقال اضافه شود بايد زكات تمام 126 مثقال را به طوري كه گفته شد بدهد و اگر كمتر از 21 مثقال اضافه شود فقط بايد زكات 105 مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات

ندارد و همچنين است هر چه بالا رود يعني اگر 21 مثقال اضافه شود بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود مقداري كه اضافه شده و كمتر از 21 مثقال است زكات ندارد، بنابراين اگر انسان يك چهلم از هر مقدار طلا و نقره دارد بدهد، زكاتي را كه بر او واجب بوده داده و گاهي هم بيشتر از مقدار واجب داده است، مثلاً كسي كه 110 مثقال نقره دارد، اگر يك چهلم آن را بدهد زكات 105 مثقال آن را كه واجب بوده داده و مقداري هم براي 5 مثقال آن داده است.

مسئله 1428 كسي كه طلا يا نقره او به اندازه نصاب است گرچه زكات آن را داده باشد، تا وقتي كه از نصاب اوّل كم نشده، همه ساله بايد زكات آن را بدهد.

مسئله 1429 زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه آن را سكّه زده باشند و معامله با آن رواج داشته باشد گرچه زنها براي زينت به كار برند.

مسئله 1430 زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه انسان يازده ماه مالك مقدار نصاب باشد و اگر در بين يازده ماه، طلا و نقره او از نصاب اوّل كمتر شود زكات بر او واجب نيست.

مسئله 1431 اگر در بين يازده ماه طلا و نقره اي را كه دارد با طلا يا نقره يا چيز ديگر عوض نمايد يا آنها را آب كند، زكات بر او واجب نيست، ولي اگر براي فرار از دادن زكات اين كارها را بكند بايد زكات آن را بدهد.

مسئله 1432 اگر طلا و نقره اي كه دارد خوب و بد داشته باشد،

مي تواند زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آن بدهد.

مسئله 1433 طلا و نقره اي كه بيشتر از اندازه معمول فلز ديگري دارد، بايد ببينند اگر به اندازه معمول فلز ديگر مي داشت، به اندازه نصاب - كه مقدار آن گفته شد - مي رسيد يا نه، و در صورتيكه به اندازه نصاب مي رسيد، بايد زكات آن را بدهند، و در صورتيكه شك دارد كه خالص آن به اندازه نصاب هست يا نه، بايد بررسي كند.

مسئله 1434 اگر طلا و نقره اي كه دارد نمي داند به اندازه زكات هست يا نه، يا شك دارد كه فلز آن به اندازه معمول است يا نه، بايد به وسيله اهل خبره يا راه ديگري مقدار آن را معلوم كند.

7 و 8 و 9 - شتر، گاو و گوسفند

مسئله 1435 زكات شتر، گاو و گوسفند بر كسي واجب است كه بالغ و عاقل باشد و بتواند در مال خود تصرّف كند.

مسئله 1436 زكات شتر، گاو و گوسفند غير از شرطهايي كه گفته شد دو شرط ديگر دارد:

اوّل: عرفاً به آن بيكار بگويند گرچه بارها از آن كار كشيده باشند.

دوّم: عرفاً بگويند در تمام سال از علف بيابان خورده است گرچه بارها از علف دستي خورده باشد پس اگر تمام سال يا مقداري از آن را از علف چيده شده، يا از زراعتي كه ملك مالك يا ملك شخص ديگر است بچرد زكات ندارد.

مسئله 1437 اگر انسان براي شتر، گاو و گوسفند خود چراگاهي را كه كسي نكاشته بخرد، يا اجاره كند يا براي چراندن در آن باج بدهد، بايد زكات آنها را بدهد.

مسئله 1438 شتر دوازده نصاب دارد:

اوّل: پنج شتر،

و زكات آن يك گوسفند است و تا شماره شتر به اين مقدار نرسد زكات ندارد.

دوّم: ده شتر، و زكات آن دو گوسفند است.

سوّم: پانزده شتر، و زكات آن سه گوسفند است.

چهارم: بيست شتر، و زكات آن چهار گوسفند است.

پنجم: بيست و پنج شتر، و زكات آن پنج گوسفند است.

ششم: بيست و شش شتر، و زكات آن يك شتر است كه داخل سال دوّم شده باشد.

هفتم: سي و شش شتر، و زكات آن يك شتر است كه داخل سال سوّم شده باشد.

هشتم: چهل و شش شتر، و زكات آن يك شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد.

نهم: شصت و يك شتر، و زكات آن يك شتر است كه داخل سال پنجم شده باشد.

دهم: هفتاد و شش شتر، و زكات آن دو شتر است كه داخل سال سوّم شده باشد.

يازدهم: نود و يك شتر، و زكات آن دو شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد.

دوازدهم: صد و بيست و يك شتر و بالاتر از آن است كه بايد چهل تا چهل تا حساب كند و براي هر چهل تا يك شتري بدهد كه داخل سال سوّم شده باشد يا پنجاه تا پنجاه تا حساب كند و براي هر پنجاه تا يك شتري بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد. شتري كه به عنوان زكات داده مي شود بايد ماده باشد و اگر شتر ماده ندارد مي تواند نر بدهد و چنانچه هيچ يك را به سنهاي ذكر شده ندارد بايد بخرد يا قيمت آن را بدهد.

مسئله 1439 زكات ما بين دو نصاب واجب نيست پس اگر شماره شترهايي كه دارد از نصاب اوّل كه پنج است

بگذرد، تا به نصاب دوّم كه ده تا است نرسيده، فقط بايد زكات پنج تاي آن را بدهد و هم چنين است در نصابهاي بعد.

مسئله 1440 گاو دو نصاب دارد:

اوّل: سي گاو است كه وقتي شماره گاو به سي رسيد بايد يك گوساله اي كه داخل سال دوّم شده بدهد.

دوّم: چهل گاو است و زكات آن يك گوساله ماده اي است كه داخل سال سوّم شده باشد و زكات ما بين سي و چهل واجب نيست مثلاً كسي كه سي و نه گاو دارد، فقط بايد زكات سي گاو آنها را بدهد و نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد تا به شصت نرسيده، فقط بايد زكات چهل گاو آن را بدهد و بعد از آن كه به شصت رسيد، چون دو برابر نصاب اوّل را دارد، بايد دو گوساله اي كه داخل سال دوّم شده بدهد و همچنين هر چه بالا رود، بايد يا سي تا سي تا حساب كند يا چهل تا چهل تا.

مسئله 1441 گوسفند پنج نصاب دارد:

اوّل: چهل گوسفند، و زكات آن يك گوسفند است و تا تعداد گوسفندان به چهل نرسد زكات ندارد.

دوّم: صد و بيست و يك گوسفند، و زكات آن دو گوسفند است.

سوّم: دويست و يك گوسفند، و زكات آن سه گوسفند است.

چهارم: سيصد و يك گوسفند، و زكات آن چهار گوسفند است.

پنجم: چهار صد و بالاتر از چهار صد گوسفند، كه بايد آنها را صد تا صد تا حساب كند و براي هر صد تاي آن يك گوسفند بدهد و لازم نيست زكات را از خود گوسفندها بدهد، بلكه اگر گوسفند ديگري بدهد يا مطابق قيمت گوسفند پول بدهد

كافي است.

مسئله 1442 زكات مابين دو نصاب واجب نيست، پس اگر شماره گوسفندهاي كسي از نصاب اوّل كه چهل است بيشتر باشد تا به نصاب دوّم كه صد و بيست و يك است نرسيده، فقط بايد زكات چهل گوسفند آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است در نصابهاي بعد.

مسئله 1443 زكات شتر، گاو و گوسفندي كه به مقدار نصاب برسد واجب است چه همه آنها نر باشند يا ماده، يا بعضي نر باشند و بعضي ماده.

مسئله 1444 در زكات، گاو و گاوميش يك جنس حساب مي شود و شتر عربي و غير عربي يك جنس است، و همچنين بز و ميش و شيشك در زكات با هم فرقي ندارند.

مسئله 1445 اگر گوسفند براي زكات بدهد، بايد اقلاً داخل سال دوّم شده باشد و اگر بز بدهد بايد داخل سال سوّم شده باشد.

مسئله 1446 گوسفندي را كه بابت زكات مي دهد، اگر قيمتش مختصري از گوسفندهاي ديگر او كمتر باشد اشكال ندارد، ولي بهتر است گوسفندي را كه قيمت آن از تمام گوسفندهايش بيشتر است بدهد و همچنين است در گاو و شتر.

مسئله 1447 اگر چند نفر با هم شريك باشند هر كدام آنان كه سهمش به نصاب اوّل رسيده، بايد زكات بدهد و بر كسي كه سهم او كمتر از نصاب اوّل است زكات واجب نيست.

مسئله 1448 اگر يك نفر در چند جا گاو يا شتر يا گوسفند داشته باشد و روي هم به اندازه نصاب باشند، بايد زكات آنها را بدهد.

مسئله 1449 اگر گاو، گوسفند و شتري كه دارد مريض و معيوب هم باشند بايد زكات آنها را بدهد.

مسئله 1450 اگر گاو،

گوسفند و شتري كه دارد همه مريض يا معيوب يا پير باشند، مي تواند زكات را از خود آنها بدهد، ولي اگر همه سالم و بي عيب و جوان باشند نمي تواند زكات آنها را مريض، معيوب يا پير بدهد، بلكه اگر بعضي از آنها سالم و بعضي مريض و دسته اي معيوب و دسته ديگر بي عيب و مقداري پير و مقداري جوان باشند، بايد حدّ متوسّط را مراعات كند.

مسئله 1451 اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم، گاو، گوسفند و شتري را كه دارد با چيز ديگر عوض كند، يا نصابي را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد، مثلاً چهل گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد، زكات بر او واجب نيست، امّا اگر قصد او از اين كارها فرار از زكات باشد زكات بر او واجب است.

مسئله 1452 كسي كه بايد زكات گاو، گوسفند و شتر را بدهد، اگر زكات آنها را از مال ديگرش بدهد، تا وقتي كه شماره آنها از نصاب كم نشده، همه ساله بايد زكات آنها را بدهد.

مصرف زكات

مسئله 1453 زكات را خوب است در اين زمان به مجتهد جامع الشرايط يا وكيل او بدهند تا صرف فقرا و تقويت اسلام و مصالح مسلمين بنمايد ولي خود زكات دهنده هم مي تواند در همان موارد صرف نمايد.

مسئله 1454 فقير نبايد بيشتر از مخارج سال خود و عيالاتش را از زكات بگيرد و اگر مقداري پول يا جنس دارد، فقط به اندازه كسري مخارج يك سالش زكات بگيرد ولي مي تواند براي چيزي كه قيمتش بيش از مخارج سال اوست نظير خانه در صورت نياز زكات بگيرد.

مسئله 1455 كسي كه درآمد

او از مخارج سالش كمتر است مي تواند براي كسري مخارجش زكات بگيرد و لازم نيست ابزار كار يا خانه يا سرمايه خود را به صرف مخارج برساند.

مسئله 1456 فقيري كه ياد گرفتن صنعت براي او مشكل نيست بايد ياد بگيرد و با گرفتن زكات زندگي نكند، ولي تا وقتي مشغول ياد گرفتن است، مي تواند زكات بگيرد.

مسئله 1457 چيزي را كه انسان بابت زكات به فقير مي دهد لازم نيست به او بگويد كه زكات است، بلكه اگر فقير خجالت بكشد مستحب است به اسم هديه بدهد ولي بايد قصد زكات نمايد.

مسئله 1458 اگر زكات را به كسي بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده، مي تواند چيزي را كه به او داده پس بگيرد و بايد دوباره زكات مالش را به مستحق بدهد.

مسئله 1459 كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد گرچه مخارج سال خود را داشته باشد، مي تواند براي دادن قرض خود زكات بگيرد.

مسئله 1460 مسافري كه در سفر درمانده شده، چنانچه سفر او سفر معصيت نباشد و يا از معصيت توبه كرده باشد و نتواند با قرض كردن و مانند آن خود را به مقصد برساند گرچه در وطن خود فقير نباشد، مي تواند زكات بگيرد.

مسئله 1461 مسافري كه در سفر درمانده شده و زكات گرفته بعد از آنكه به وطنش رسيد، اگر چيزي از زكات زياد آمده باشد لازم نيست آن را برگرداند.

مسئله 1462 كسي كه زكات مي گيرد بايد فقير و شيعه و غير سيّد باشد و نفقه او بر زكات دهنده واجب نباشد) پدر زكات دهنده، مادر، زن و فرزند او نباشد (و آشكارا معصيت نكند.

مسئله 1463 اگر طفل يا ديوانه اي فقير

باشد، انسان مي تواند خودش يا به واسطه وليّ آنها يا يك نفر امين زكات را به مصرف آنها برساند.

مسئله 1464 كسي كه واجب النفقه ديگري است (پدر، مادر، زن، فرزند) نمي تواند از او زكات بگيرد مگر اينكه زكات را براي مخارج غيرضروري نظير زيارت، خريدن كتاب، گرفتن زن، اداي دين و مانند اينها بگيرد.

مسئله 1465 زن مي تواند به شوهر فقير خود زكات بدهد، گرچه شوهر زكات را صرف مخارج خود آن زن نمايد.

مسئله 1466 سيّد مي تواند از سيّد زكات بگيرد ولي نمي تواند از غير سيّد زكات بگيرد، مگر آنكه خمس و ساير وجوهات كفايت مخارج او را نكند و از گرفتن زكات ناچار باشد.

مسئله 1467 به كسي كه معلوم نيست سيّد است يا نه، مي شود زكات داد.

مسئله 1468 اگر كسي بگويد فقيرم نمي شود به او زكات داد مگر اينكه ثقه اي خبر دهد يا طوري در بين مردم مشهور باشد كه اطمينان به فقر او پيدا شود.

مسئله 1469 انسان بايد زكات را براي انجام فرمان خداوند عالم بدهد پس اگر ريا كند يعني براي نشان دادن به مردم زكات بدهد بايد دوباره زكات را بدهد، خواه فقط براي مردم باشد و خواه خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد.

مسئله 1470 كسي كه زكات چند مال بر او واجب شده، اگر مقداري زكات بدهد و نيّت هيچ كدام آنها را نكند، چنانچه چيزي را كه داده هم جنس يكي از آنها باشد زكات همان جنس حساب مي شود، و اگر هم جنس هيچ كدام آنها نباشد به همه آنها قسمت مي شود.

مسئله 1471 اگر كسي را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، وكيل وقتي كه

زكات را به فقير مي دهد، بايد از طرف مالك نيّت زكات كند.

مسئله 1472 اگر مالك يا وكيل او بدون قصد قربت زكات را به فقير بدهد و پيش از آنكه آن مال از بين برود، خود مالك نيّت زكات كند، زكات حساب مي شود.

مسئله 1473 انسان مي تواند زكات را از مال خود جدا كند و لازم نيست آن را فوراً به مستحق بدهد، پس اگر منتظر فقير معيّني باشد يا بخواهد به فقيري بدهد كه از جهتي برتري دارد مي تواند زكات را نگاه دارد، و اگر از بين برود ضامن نيست مگر اينكه در نگهداري آن كوتاهي كرده باشد.

مسئله 1474 اگر زكات را از مال جدا نكند نمي تواند در مال تصرّف كند ولي اگر زكات را از خود مال كنار بگذارد مي تواند در بقيه آن تصرّف كند و همچنين اگر پول آن را كنار بگذارد مي تواند در تمام مال تصرّف نمايد.

مسئله 1475 انسان نمي تواند زكاتي را كه كنار گذاشته براي خود بردارد و چيز ديگري به جاي آن بگذارد.

مسئله 1476 اگر از زكاتي كه كنار گذاشته منفعتي ببرد مثلاً گوسفندي كه براي زكات گذاشته بره بياورد، مال فقير است.

مسئله 1477 اگر بدون اجازه حاكم شرع با مالي كه براي زكات كنار گذاشته تجارت كند و ضرر نمايد، نبايد چيزي از زكات كم كند، ولي اگر منفعت ببرد بايد آن را به حقّ بدهد.

مسئله 1478 اگر پيش از آنكه زكات بر او واجب شود، چيزي بابت زكات به فقير بدهد، زكات حساب نمي شود مگر اينكه به عنوان قرض بدهد.

مسئله 1479 انسان نمي تواند زكات مال را از چيز ديگري بدهد مثلاً كسي كه گندم و جو بدهكار است

نمي تواند پارچه يا قند و مانند اينها بدهد ولي اگر پول آنها را بدهد مانعي ندارد.

مسئله 1480 اگر انسان مالي را كه زكات در آن است بخرد و بداند فروشنده زكات آن را نداده است معامله مقداري كه بايد از بابت زكات داده شود، باطل است.

مسئله 1481 كسي كه زكات بر او واجب است اگر در مقداري از سال ديوانه، يا بي هوش باشد زكات از او ساقط نمي شود.

مسئله 1482 اگر طلا و نقره يا چيز ديگري را كه زكات آن واجب مي شود، بخرد يا قرض كند و يك سال نزد او بماند، بايد زكات آن را بدهد و بر كسي كه قرض داده چيزي واجب نيست، ولي اگر آن چيز گندم، جو، خرما يا كشمش باشد، زكات آن واجب نمي شود.

مسئله 1483 گندم يا چيز ديگري را كه به عنوان زكات مي دهد، بايد به جنس ديگري يا خاك مخلوط نباشد، يا اگر مخلوط است چيزي كه مخلوط شده به قدري كم باشد كه قابل اعتنا نباشد.

مسئله 1484 مستحب است در دادن زكات، خويشان خود را بر ديگران، و اهل علم و كمال را بر غير آنان و كساني را كه اهل سؤال نيستند بر اهل سؤال مقدم بدارد.

مسئله 1485 بهتر است زكات را آشكار و صدقه مستحبّي را مخفي بدهند.

مسئله 1486 اگر در شهر مستحقّي نباشد و يا مصرف بهتري در نظر دارد مي تواند زكات را به شهر ديگري ببرد و اگر زكات تلف شود ضامن نيست، مگر آنكه در نگهداري آن كوتاهي كرده باشد.

مسئله 1487 مكروه است انسان از مستحق درخواست كند كه زكاتي را كه از او گرفته به او بفروشد، مگر اينكه خود

مستحق درخواست فروش كند.

مسئله 1488 اگر شك كند زكاتي را كه بر او واجب بوده داده يا نه، بايد زكات را بدهد.

مسئله 1489 فقير نمي تواند زكات را به كمتر از مقدار آن صلح كند يا چيزي را گرانتر از قيمت آن بابت زكات قبول نمايد، يا زكات را از مالك بگيرد و به او ببخشد، ولي كسي كه زكات زيادي بدهكار است و فقير شده و نمي تواند زكات را بدهد فقير مي تواند زكات را به او ببخشد.

مسئله 1490 انسان مي تواند براي رفتن به حجّ و زيارت و مانند اينها از سهم سبيل اللَّه زكات بگيرد، گرچه فقير نباشد يا اينكه به مقدار خرج سالش زكات گرفته باشد.

مسئله 1491 اگر مالك، فقيري را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، مي تواند براي خود نيز بردارد.

مسئله 1492 اگر فقير چيزي را بابت زكات بگيرد، گرچه شرطهايي كه براي واجب شدن زكات گفته شد در آنها جمع شود، دادن زكات آنها واجب نيست.

مسئله 1493 اگر دو نفر در مالي كه زكات آن واجب شده با هم شريك باشند، و يكي از آنان زكات قسمت خود را بدهد، چنانچه بداند شريكش زكات سهم خود را نداده تصرّف او در سهم خودش هم جايز نيست، مگر اينكه از اوّل زكات را از آن مال جدا كنند.

مسئله 1494 كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و قرض هم دارد، چنانچه نتواند همه آنها را بدهد، اگر مالي كه خمس يا زكات آن واجب شده، از بين نرفته باشد، بايد خمس و زكات را بدهد، و اگر از بين رفته باشد بايد مال را به خمس يا زكات و قرض قسمت

نمايد، و همچنين است اگر بميرد و مال او براي همه آنها كافي نباشد.

مسئله 1495 كسي كه مشغول تحصيل علم است و اگر تحصيل نكند مي تواند براي معاش خود كسب كند گرچه آن علم، علم ديني نباشد، مي شود به او زكات داد.

زكات فطره

مسئله 1496 كسي كه قبل از غروب شب عيد فطر بالغ و عاقل و هشيار است و فقير نيست و مي تواند در مال خود تصرّف كند بايد براي خودش و كساني كه تحت تكفّل او هستند، هر نفري تقريباً سه كيلو گندم يا جو يا خرما يا برنج و مانند اينها به مستحق بدهد و اگر پول يكي از اينها را هم بدهد كافي است.

مسئله 1497 كسي كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسبي هم ندارد كه بتواند مخارج سال خود و عيالاتش را بگذراند فقير است و دادن زكات فطره بر او واجب نيست.

مسئله 1498 انسان بايد زكات فطره كساني را كه قبل از غروب شب عيد فطر تحت تكفّل او هستند بدهد، كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، دادن خرج آنان بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر.

مسئله 1499 زكات فطره مهمان بر ميزبان واجب نيست، خواه با رضايت ميزبان آمده باشد يا بدون رضايت، پيش از غروب آمده باشد يا بعد از غروب.

مسئله 1500 كسي كه قبل از غروب شب عيد فطر، زكات فطره بر او واجب نيست، اگر تا پيش از ظهر روز عيد شرطهاي واجب شدن زكات فطره در او پيدا شود، مستحب است زكات فطره را بدهد.

مسئله 1501 مستحب است فقير زكات فطره خود

را بدهد و چنانچه عيالاتي داشته باشد و بخواهد زكات فطره آنها را هم بدهد، مي تواند به قصد فطره، فطره خود را به يكي از عيالاتش بدهد، و او هم به همين قصد به ديگري بدهد و همچنين تا به نفر آخر برسد، و بهتر است نفر آخر چيزي را كه مي گيرد به كسي بدهد كه از خودشان نباشد.

مسئله 1502 اگر بعد از غروب شب عيد فطر بچه دار شود يا كسي تحت تكفّل او محسوب شود واجب نيست فطره او را بدهد گرچه مستحب است فطره آنها را بدهد.

مسئله 1503 كسي كه ديگري بايد فطره او را بدهد واجب نيست فطره خود را بدهد، گرچه بداند آن شخص فطره اش را نمي دهد.

مسئله 1504 اگر كسي كه فطره او بر ديگري واجب است خودش فطره را بدهد از كسي كه فطره بر او واجب شده ساقط نمي شود. مگر آنكه به نيّت او بدهد.

مسئله 1505 زني كه شوهرش مخارج او را نمي دهد، چنانچه نان خور شخص ديگر باشد، فطره اش بر آن شخص واجب است، و اگر نان خور شخص ديگر نيست، در صورتي كه فقير نباشد بايد فطره خود را بدهد.

مسئله 1506 كسي كه سيّد نيست نمي تواند به سيّد فطره بدهد، حتّي اگر سيّدي تحت تكفّل او باشد نمي تواند فطره او را به سيّد ديگر بدهد.

مسئله 1507 اگر كسي بعد از غروب شب عيد فطر بميرد، بايد فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند، ولي اگر پيش از غروب بميرد واجب نيست فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند.

مسئله 1508 فطره كارگران و كارمندان و سربازان بر خود آنها واجب است گرچه غذاي روزانه آنها

در محل كار به آنها داده شود.

مصرف زكات فطره

مسئله 1509 مصرف زكات فطره مصرفي است كه براي زكات مال گفته شد و كليه مسائلي كه در مورد احكام و شرايط زكات مال گفته شد در زكات فطره هم مي آيد.

مسئله 1510 بايد به يك فقير بيشتر از مخارج سالش و كمتر از سه كيلو فطره ندهد.

مسئله 1511 اگر از جنسي كه قيمتش دو برابر قيمت معمولي آن است مثلاً از گندمي كه قيمت آن دو برابر قيمت گندم معمولي است يك كيلو و نيم بدهد كافي نيست و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد جايز نيست.

مسئله 1512 انسان نمي تواند نصف سه كيلو را از يك جنس مثلاً گندم و نصف ديگر آن را از جنس ديگر مثلاً جو بدهد و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد جايز نيست.

مسئله 1513 اگر پيش از ماه رمضان يا در ماه رمضان فطره را بدهد صحيح نيست ولي اگر به عنوان قرض بدهد و بعد از آنكه فطره بر او واجب شد طلب خود را بابت فطره حساب كند مانعي ندارد.

مسئله 1514 اگر فطره را از چيز معيوب بدهد كافي نيست، ولي اگر جايي باشد كه خوراك غالب آنها معيوب است اشكال ندارد.

مسئله 1515 كسي كه فطره چند نفر را مي دهد، لازم نيست همه را از يك جنس بدهد و اگر مثلاً فطره بعضي را گندم و فطره بعضي ديگر را جو بدهد كافي است.

مسئله 1516 كسي كه نماز عيد فطر مي خواند، مستحب است زكات فطره را پيش از نماز عيد بدهد، ولي اگر نماز عيد نمي خواند مي تواند دادن زكات فطره را تا ظهر

تأخير بيندازد.

مسئله 1517 انسان مي تواند فطره خود را از مال خود قبل از نماز يا قبل از ظهر اگر نماز نمي خواند جدا كند و بعداً بدهد و اگر از بين برود ضامن نيست مگر آنكه در نگهداري آن كوتاهي كرده باشد.

مسئله 1518 اگر موقعي كه دادن زكات فطره واجب است، فطره را ندهد و كنار هم نگذارد، بايد بعداً به نيّت قضا فطره را بدهد.

مسئله 1519 اگر فطره را كنار بگذارد، نمي تواند آن را براي خودش بردارد و مالي ديگر را براي فطره بگذارد.

مسئله 1520 اگر انسان گندم و مانند آن داشته باشد كه مقدار آن از فطره بيشتر باشد چنانچه فطره را جدا نكند و نيّت كند كه مقداري از آن براي فطره باشد مانعي ندارد.

حجّ
حج

مسئله 1521 حجّ در تمام عمر يك مرتبه بر كسي كه علاوه بر دارا بودن شرايط عامّه تكليف) بلوغ، عقل، قدرت، علم (مستطيع هم باشد واجب مي شود، و استطاعت به چند چيز حاصل مي گردد:

1 - داشتن مخارج رفتن و برگشتن به حسب نياز و شأن خود.

2 - داشتن مخارج كساني كه شرعاً يا عرفاً مخارج آنها بر او واجب است.

3 - داشتن مال يا كسبي كه بعد از بازگشت بتواند به حسب حال و شأن خود زندگي كند.

مسئله 1522 حجّ براي غير بالغ گرچه بدون اذن ولي باشد، مستحب است و اگر اعمال حجّ را به صورت كامل و صحيح انجام داد، اين حجّ كفايت از حجّ واجب او مي كند و در صورتي كه پس از بلوغ مستطيع شد، لازم نيست حجّ را اعاده نمايد.

مسئله 1523 اگر به گمان اينكه بالغ نشده قصد حجّ استحبابي كند و بعد

معلوم شود بالغ بوده، حجّ او كفايت از حجّ واجب مي كند.

مسئله 1524 مستحب است سرپرست طفل غير مميّز و ديوانه آنها را محرم كند و اگر ممكن است تلبيه را به آنها تلقين نمايد و اگر تلقين ممكن نيست خودش به جاي آنها بگويد و بعد از احرام بايد آنها را از محرّمات احرام بازدارد و اگر باز ندارد كفّاره بر سرپرست است چنانكه قرباني نيز به عهده اوست و تمام اعمال عمره و حجّ را اگر مي توانند خود آنها به جا آورند و اگر نمي توانند سرپرست آنها نيابت مي كند يا در مثل طواف آنها را طواف دهد.

مسئله 1525 اگر در وقت درك مشعر الحرام نابالغ بالغ شد يا مجنون عاقل گرديد حجّ او كفايت از حجّ واجب مي كند.

مسئله 1526 حجّ بر ديوانه واجب نيست ولي اگر ديوانه ادواري باشد و در ايّام حجّ عاقل باشد و بتواند اعمال را به جا آورد حجّ بر او واجب است، ولي اگر ديوانگي او در موسم حجّ باشد حجّ بر او واجب نيست و لازم نيست سرپرست او قبل يا بعد از مردن او براي او نايب بگيرد.

مسئله 1527 اگر عاقل در حال احرام ديوانه شود يا كسي در حال احرام مريض شود و نتواند اعمال را به جا آورد سرپرست آنها) وليّ آنها يا رئيس كاروان و مانند آنها (بايد در اعمالي كه قابل نيابت است مانند ذبح و رمي از آنها نيابت كند و در مثل طواف آنها را طواف دهد و در مثل وقوف آنها را به عرفات و مشعر ببرد و در تقصير آنها را تقصير كند. در اين صورت حجّ آنها صحيح

است و در صورتي كه در سالهاي بعد ديوانه عاقل شود يا مريض سالم گردد، اعاده حجّ لازم نيست.

مسئله 1528 اگر عاقل در حال احرام ديوانه شود يا كسي در حال احرام مريض شود و نتواند اعمال را به جا آورد و بردن آنها نيز به عرفات و مشعر ممكن نباشد، حجّ آنها تبديل به عمره مفرده مي شود و اگر ممكن است آنها را طواف و سعي مي دهند و اگر ممكن نيست از طرف آنها نيابت مي كنند و آنها را تقصير مي نمايند و با اين عمل از احرام بيرون مي آيند، ولي حجّ آنها كفايت از حجّ واجب نمي كند.

مسئله 1529 حجّ بر كسي واجب مي شود كه قدرت براي اعمال حجّ داشته باشد بنابراين اگر كسي مريض است و حجّ رفتن براي او مشقّت دارد يا راه باز نيست يا نوبت او نشده است يا امنيّت ندارد يعني در راه يا در آنجا خطري متوجّه جان يا مال اوست و يا با نبودن در وطن امنيّت مالي يا ناموسي ندارد حجّ او واجب نيست.

مسئله 1530 اگر بداند حجّ او سبب ترك واجب مهم تر مي شود نظير ترك نماز يا جهاد، يا آنكه حجّش متوقف بر فعل حرامي است كه اجتناب از آن مهم تر از حجّ باشد نظير سلطه اجانب بر او يا ابتلاي به زنا و مانند آنها، حجّ بر او واجب نيست.

مسئله 1531 اگر حجّ او متوقف بر ترك واجبي است كه حجّ مهم تر از آن است نظير مخالفت نهي پدر يا مادر يا شوهر، و يا متوقف است بر گناهي كه حجّ مهم تر از اجتناب از آن گناه است نظير نگاه نامحرم به او، يا تزريق

آمپول به وسيله نامحرم و مانند اينها، حجّ بر او واجب است.

مسئله 1532 هرگاه با اينكه حجّ خوف خطر داشت يا مستلزم ترك واجب مهم تر يا به جا آوردن فعل حرام بود به حجّ رود و آن خطر به او برسد و يا واجب را ترك و حرام را به جا آورد، گرچه گناه كرده است ولي حجّ او صحيح و كفايت از حجّ واجب او مي كند.

مسئله 1533 اگر كسي مريض يا پير است و قدرت براي رفتن مكه ندارد اگر همان سال مستطيع شده است حجّ بر او واجب نيست و اگر قبلاً مستطيع بوده است و مي توانسته به حجّ برود و نرفته است حجّ بر او واجب است و بايد در حال حيات نايب بگيرد.

مسئله 1534 اگر كسي نذر كند كه همه ساله روز عرفه مثلاً حضرت رضاعليه السلام را زيارت كند و بعد از اين نذر مستطيع شود، نذر منحل و حجّ بر او واجب مي شود و همچنين است اگر نذر كرده باشد كه همه ساله مكه رود و بعد از اين نذر مستطيع شود نذرش منحل و بايد حجّ واجب به جا آورد.

مسئله 1535 هرگاه حجّ بر كسي واجب شود و در به جا آوردنش اهمال و تأخير كند تا استطاعتش از بين برود واجب است به هر ترتيبي شده تا به حدّ حرج نرسيده است حجّ را به جا آورد.

مسئله 1536 اگر كسي نمي دانست كه يكي از واجبات، حجّ است يا نمي دانست كه مستطيع شده و حجّ بر او واجب است و حجّ نرفت تا از استطاعت افتاد حجّ بر او واجب نيست.

مسئله 1537 اگر كسي نمي داند كه قدرت براي

حجّ دارد يا نه، نظير اينكه گذرنامه به او مي دهند يا نه، و يا استطاعت مالي دارد يا نه، بايد تفحص كند تا معلوم شود حجّ بر او واجب است يا نه.

مسئله 1538 - حجّ بر كسي واجب است كه استطاعت مالي داشته باشد به اين معني كه پول رفت و برگشت و مخارج خود و عيال را داشته باشد و علاوه بر اين از نظر زندگي در حدّي كه مناسب با شأن اوست در رفاه باشد.

مسئله 1539 لازم نيست بعد از برگشت از حجّ سرمايه بالفعل نظير پول يا باغ و مغازه و مانند اينها داشته باشد بلكه اگر سرمايه بالقوه نظير كسب يا زراعت يا حرفه اي داشته باشد حجّ بر او واجب است، حتّي افرادي كه از راه وجوه شرعيه اداره مي شوند نظير اهل علم، اگر در بازگشت، از وجوه شرعيه به طور متعارف اداره مي شوند حجّ بر آنها واجب است، ولي اگر با وجوه شرعيه بخواهند به مكه روند كفايت از حجّ واجب نمي كند، بلكه در بعضي از موارد سفر خالي از اشكال نيست.

مسئله 1540 كساني كه نياز به خانه مسكوني يا لوازم زندگي يا ازدواج و مانند اينها دارند و اگر پولي كه دارند در حجّ صرف كنند نمي توانند رفع نياز كنند حجّ بر آنها واجب نيست ولي اگر نياز به اينها نداشته باشند حجّ بر آنها واجب است.

مسئله 1541 كسي كه پول رفتن و برگشتن ندارد ولي اگر قرض كند بعداً به آساني مي تواند قرض خود را ادا كند مثل اينكه ملكي دارد كه بعد از برگشت مي فروشد يا درآمد سرشاري دارد كه بعد از برگشت، از آن درآمد قرض

را ادا مي كند حجّ بر او واجب است، همچنين اگر مخارج حجّ را دارد و در مقابل آن بدهي نيز دارد و مطمئن است كه در برگشت به خوبي مي تواند بدهي خود را ادا نمايد حجّ بر او واجب است.

مسئله 1542 اگر مخارج حجّ زيادتر از حدّ متعارف باشد و انسان بتواند بدون مشقّت آن را تهيه كند حجّ بر او واجب است.

مسئله 1543 روحاني و پزشك و خدمه كاروانها اگر در برگشت مي توانند زندگي خود را به طور مناسب شأن خود اداره كنند حجّ بر آنها واجب است.

مسئله 1544 انسان مي تواند قبل از رسيدن وقت حجّ خود را از استطاعت بيندازد نظير اينكه مال خود را به ديگري ببخشد، همچنين لازم نيست خود را مستطيع كند گرچه براي او آسان باشد، ولي اگر مستطيع بود و حجّ او متوقف بر مقدماتي باشد نظير اسم نويسي در كاروانها يا گرفتن ويزا و مانند اينها، بايد آن مقدمات را تهيه كند و اگر تهيه نكرد و نتوانست مكه برود علاوه بر اينكه گناه كرده است حجّ بر او مستقر مي شود و بايد بعداً حجّ را به جا آورد گرچه از استطاعت افتاده باشد.

مسئله 1545 اگر زني مهريه يا خانه او براي رفتن حجّ كافي است ولي شوهر او به آساني نمي تواند مهريه او را بدهد يا خانه ديگري تهيه كند حجّ براي او واجب نيست و همچنين است اگر مهريه او سفر حجّ باشد وقتي حجّ بر او واجب است كه شوهرش بتواند به طور متعارف مخارج حجّ او را تهيه كند.

مسئله 1546 اگر شخصي پول رفت و برگشت را ندارد يا بعد از برگشتن نمي تواند زندگي

خود را به طور متعارف اداره كند ولي پول حجّ را كسي به او ببخشد يا كسي او را براي بردن به حجّ مهماني كند كه به آن حجّ بذلي مي گويند حجّ بر او واجب مي شود و كفايت از حجّ واجب مي كند.

مسئله 1547 اگر مستطيع پس از احرام بميرد هر چند مردنش قبل از دخول حرم باشد، احرام او كفايت از حجّ مي كند و لازم نيست ورثه براي او حجّ واجب به جا بياورند.

مسئله 1548 ثبوت اوّل ماه و روز عرفه و عيد قربان نزد عامّه به حكم قاضي آنها يا راه ديگر براي ما كافي است و نبايد اعتنا به شك يا گمان نمود و خوب است شيعيان در اين امور تحقيق نكنند و به قول آنها اكتفا نمايند ولي اگر بر فرض نادر يقين به خلاف پيدا شد نمي توانند محرم به احرام حجّ شوند، و اگر محرم شدند مبدل به عمره مفرده مي شود ولي خيلي خوب است كه حجّ را طبق رفتار عامّه به جا آورد و در سالهاي بعد اعاده نمايد.

مسئله 1549 حدودي كه عامّه براي عرفات و مشعر و مني و مسلخ و مانند اينها تعيين كرده اند كفايت مي كند و لازم نيست شيعيان در اين امور تحقيق كنند و نبايد به شك يا گمان خود اعتنا نمايند بلكه اگر بر فرض نادر يقين به خلاف كنند همان حدود نيز كفايت مي كند.

نيابت

مسئله 1550 نيابت در حجّ نظير نيابت در بقيه عبادات جايز است و لازم نيست نايب بالغ و عاقل و رشيد باشد و اگر كسي كه آنها را نايب كرده است (منوب عنه) اطمينان داشته باشد كه عمل را به

جا مي آورند و بعداً هم اطمينان پيدا كند كه عمل را به طور صحيح به جا آورده اند نيابت آنها صحيح است و همچنين لازم نيست ذمّه نايب در سال نيابت مشغول به حجّ واجب نباشد و اگر نايب حجّ واجب خودش به ذمّه اش باشد مي تواند نايب شود و حجّ او صحيح است گرچه گناه كرده است.

مسئله 1551 نايب بايد شيعه و مورد اطمينان باشد و كسي كه شيعه نيست نمي توان در عبادات او را نايب كرد و همچنين كسي كه نمي دانيم عمل را به جا مي آورد يا نه، نمي توان او را نايب قرار داد، ولي اگر اطمينان داشته باشيم كه عمل را به جا مي آورد، در صورتي كه آشنايي با مسائل حجّ داشته باشد نيابت او صحيح است.

مسئله 1552 نايب شدن مرد از زن، يا زن از مرد، نظير بقيه عبادات اشكال ندارد، ولي نايب در اعمال بايد به وظيفه خود عمل كند.

مسئله 1553 نيابت از جانب شخص زنده در حجّ مستحبّي اشكال ندارد گرچه خود او حجّ را به جا مي آورد، و همچنين در حجّ واجب در صورتي كه خودش معذور از مباشرت عمل باشد.

مسئله 1554 كسي كه در ترك محرّمات حجّ يا در به جا آوردن اعمال حجّ به طور متعارف معذور است نظير اينكه بايد زير سايه برود يا در طواف و رمي نايب بگيرد يا به ناچار بايد بعد از نيمه شب از مشعر به مني رود مي تواند نايب شود و حجّي كه مطابق وظيفه خود به جا مي آورد كافي از حجّ منوب عنه (كسي كه او را نايب كرده است) مي باشد.

مسئله 1555 اگر كسي بعد از احرام بميرد، حجّش صحيح

است همچنين اگر نايب بعد از احرام بميرد، از حجّ منوب عنه كفايت مي كند و تمام اجرت را هم مستحق مي شود.

مسئله 1556 كسي كه اجير شده حجّ تمتع به جا آورد، مي تواند در ضمن اعمال حجّ يا بعد از آن براي طواف يا ذبح يا رمي جمره و مانند اينها بلكه براي عمره مفرده اجير ديگري شود، چنانكه مي تواند براي خود طواف و عمره مفرده به جا آورد.

مسئله 1557 در حجّ نيابتي لازم نيست از بلد نايب بگيرند و همين مقدار كه از ميقات كسي را نايب كنند كفايت مي كند چنانكه اگر كسي را از بلد نايب كنند لازم نيست از شهر منوب عنه حركت كند.

مسئله 1558 به جا آوردن حجّ واجب براي دو نفر يا بيشتر جايز نيست ولي به جا آوردن عمره مفرده يا طواف استحبابي بلكه حجّ استحبابي به نيابت چند نفر مانعي ندارد.

مسئله 1559 اگر كسي در عمره مفرده يا حجّ مستحبّي براي خود محرم شود گرچه نمي تواند ديگري را در احرام خود شريك كند يا از نيّت خود عدول كند ولي اعمال ديگر نظير طواف را مي تواند براي خود و به نيابت از ديگري به جا آورد، همچنين مي تواند بعد از اتمام، ثواب آن عمره يا حجّ را گرچه واجب باشد به ديگري چه زنده و چه مرده هديه كند.

مسئله 1560 كسي كه نايب بوده و عمره تمتع را انجام داده و بعد ناچار شده است كه به وطن برگردد مي تواند بقيه اعمال را به ديگري واگذار نمايد ولي استحقاق اجرتي را كه گرفته است ندارد گرچه منوب عنه بري الذّمّه مي شود، و بايد با كسي كه او را اجير

كرده است تصالح كنند، ولي اگر بعد از وقوف به عرفات ناچار شده است كه به وطن بازگردد مي تواند در بقيه اعمال نايب بگيرد و علاوه بر اينكه منوب عنه بري الذّمّه مي شود استحقاق كليه اجرت را هم دارد.

مسئله 1561 هرگاه شخصي را براي عمره مفرده يا حجّ واجب يا مستحب اجير كنند و اجير، عمره يا حجّ خود را به جماع فاسد كند گرچه واجب است حجّ يا عمره را به آخر برساند و كفّاره نيز بايد بدهد ولي اين حجّ يا عمره براي منوب عنه كفايت نمي كند و نايب استحقاق اجرت ندارد، مگر اينكه كسي كه او را اجير كرده است راضي شود كه در سالهاي بعد آن حجّ يا عمره را به جا آورد.

مسئله 1562 كسي كه حجّ واجب بر عهده اش مي باشد وقت مرگ واجب است وصيّت به آن كند و ورثه بايد حجّ او را از اصل تركه ادا كنند گرچه وصيّت به حجّ نكرده باشد، ولي اگر ميّت وصيّت به ثلث كرده باشد ورثه مي توانند حجّ را از ثلث ادا كند.

مسئله 1563 كسي كه بميرد و حجّ واجب و واجبات مالي ديگر نظير خمس و زكات بر ذِمّه او باشد و تركه او كفايت از همه آنها نكند، اداي حجّ بر آنها مقدم است مگر اينكه خمس يا زكات در اصل مال باشد كه در اين صورت اداي خمس و زكات مقدم است همچنانكه بر قرض نيز مقدم است.

مسئله 1564 كسي كه فوت كرده و حجّ واجب بر ذِمّه او بوده است ورثه پيش از اداي حجّ نمي توانند در اموال ميّت تصرّف كنند و همچنين است هر واجب مالي نظير

خمس و زكات و قرض، ولي اگر وصي ميّت يا قيّم او واجب مالي را از اصل مال بيرون كند ورثه مي توانند در اموال ميّت تصرّف كنند.

مسئله 1565 كسي كه فوت كرده و حجّ واجب بر ذِمّه اوست و مال او به مقدار هزينه حجّ نيست بر ورثه واجب نيست كه حجّ او را ادا كنند، گرچه سزاوار است ميّت را بري الذمّه كنند.

مسئله 1566 بر ورثه واجب نيست از بلد، نايب بگيرند و از ميقات، كفايت مي كند حتّي اگر عقيده ميّت اجتهاداً يا تقليداً حجّ بلدي باشد، اگرچه سزاوار است از وطن نايب گرفته شود ولي اجرت بيشتر از ميقات از وارث صغير برداشته نمي شود ولي اگر ميّت وصيّت به حجّ بلدي نموده باشد واجب است از بلد نايب گرفته شود و مازاد بر اجرت حجّ ميقاتي از ثلث برداشته مي شود.

مسئله 1567 كسي كه بميرد و حجّ واجب بر ذِمّه او باشد بر ورثه واجب است در همان سال نايب بگيرند، گرچه بيشتر از مقدار معمول باشد و گرچه در بين ورثه، صغير نيز باشد.

مسئله 1568 اگر كسي حجّ واجب ميّت را تبرّعاً به جا آورد بر ورثه واجب نيست براي او نايب بگيرند و مقدار هزينه حجّ به ورثه مي رسد.

مسئله 1569 هرگاه ميّت وصيّت به حجّ بلدي كرده باشد ولي وارث كسي را از ميقات اجير نمايد، گرچه گناه كرده است ولي ميّت بري الذمّه مي شود.

مسئله 1570 اگر ميّتي كه حجّ واجب بر ذِمّه اوست، نزد شخصي مالي داشته باشد و او بداند كه ورثه حجّ ميّت را به جا نمي آورند او بايد به واسطه آن مال، حجّ ميّت را به جا آورد

و فرقي نيست بين آنكه نايب بگيرد يا خودش حجّ را به جا آورد.

مسئله 1571 اگر ميّت براي حجّ واجب اجرت تعيين كرده باشد نظير اينكه بگويد مغازه ام را صرف حجّ واجب كنيد، ورثه بايد حجّ او را ادا كنند و در صورت كمبود هزينه از اصل مال بردارند و در صورت زياد بودن از حجّ متعارف، زيادي به ورثه مي رسد و اگر وراث بدانند در آن مال خمس و زكات هست بايد اوّل خمس و زكات آن را بپردازند و بقيه را صرف حجّ كنند.

مسئله 1572 اگر ميّت شخص بخصوصي را براي به جا آوردن حجّ تعيين كرده است، عمل به وصيّت لازم است، ولي اگر آن شخص قبول نكرد يا بيشتر از مقدار متعارف اجرت خواست ورثه مي توانند ديگري را اجير كنند.

دفاع
دفاع

مسئله 1573 اگر دشمن بر شهرهاي مسلمانان و مرزهاي آن هجوم آورد، دفاع از آن به هر وسيله اي كه امكان داشته باشد، از بذل جان و مال، بر تمام مسلمانان واجب است. و در صورت امكان در اين امر اذن حاكم شرع لازم است و همچنين است در ساير مسائل دفاع كه بعداً ذكر مي شود.

مسئله 1574 اگر مسلمانان مطلع شوند كه اجانب مي خواهند بر بلاد مسلمين استيلا پيدا كنند، چنانچه قدرت داشته باشند واجب است از نفوذ آنها جلوگيري كنند.

مسئله 1575 اگر به واسطه توسعه نفوذ سياسي، اقتصادي و تجاري اجانب يا روابط سياسي با آنها، خوف آن باشد كه تسلّط بر بلاد مسلمين پيدا كنند بر مسلمانان واجب است نقشه آنان را به هم بزنند.

مسئله 1576 اگر در روابط تجاري با اجانب خوف آن است كه به بازار مسلمين صدمه

اقتصادي وارد شود و موجب اسارت تجاري و اقتصادي شود، قطع اينگونه روابط واجب است و اينگونه تجارت حرام مي باشد.

مسئله 1577 اگر بعضي از مسؤولين ممالك اسلامي موجب بسط نفوذ سياسي يا اقتصادي يا نظامي اجانب شود كه مخالف مصالح اسلام و مسلمانان است، يا موجب بسط اشاعه فحشا و گناهان بزرگ يا ترك واجبات شود خود به خود عزل مي شود و بر مسلمانان لازم است با او مخالفت كنند و از اسلام و مصالح مسلمين دفاع كنند.

مسئله 1578 اگر كسي به خود انسان، يا ناموس، يا خويشان و بستگان او يا به مسلماني ديگر به قصد كشتن يا تجاوز هجوم آورد، بر او واجب است به هر نحو كه ممكن است دفاع كند هرچند منجر به كشتن مهاجم شود، ولي بايد سعي كند تا وقتي كه راه خفيفتر يا فرار ميسر است دست به كار شديد و خشن نزند. و همچنين است اگر دزدي به قصد بردن مال انسان يا بستگان او هجوم آورد.

مسئله 1579 اگر انسان نتواند به تنهايي از جان و ناموس خود دفاع كند واجب است از ديگران كمك بگيرد هرچند از ظلمه باشند.

مسئله 1580 اگر با رعايت مراتب دفاع، به طرف خسارت مالي يا نقص عضو وارد شود يا كشته شود، انسان ضامن نيست.

مسئله 1581 اگر انسان بر دزد يا شخص مهاجم پيروز شد به نحوي كه ديگر نمي تواند كاري انجام دهد حقّ ندارد بي جهت او را بزند يا مجروح كند يا بكشد، و تعزير او با حاكم شرع است.

مسئله 1582 اگر كسي ببيند مردي با همسر او زنا مي كند و دانست كه زن با رضايت خود تسليم او شده

مي تواند هر دو را بكشد و قصاصي بر او نيست، ولي اگر نمي داند كه زن، خود تسليم او شده يا نه، كشتن مرد جايز و كشتن زن جايز نيست.

مسئله 1583 اگر كسي به منظور اطلاع بر ناموس و اسرار مردم به درون خانه آنان نگاه كند واجب است او را منع كنند و اگر دست برنداشت به هر نحو شده جلوگيري نمايند ولو منجر به كور شدن يا كشته شدن او بشود.

مسئله 1584 اگر انسان احتمال بدهد يا بداند كه دفاع از اسلام و مسلمين يا از جان خود يا بستگان خود منجر به كشته شدن خودش خواهد شد دفاع جايز بلكه گاهي واجب است.

مسئله 1585 اگر حيوان شخصي، به انسان حمله كند او حقّ دارد از خود دفاع كند و اگر به حيوان خسارتي وارد شود ضامن نيست.

مسئله 1586 اگر انسان خيال كرد كسي يا حيواني، قصد هجوم به جان يا ناموس يا مال او را دارد و در مقام دفاع، خسارت مالي يا جاني به او وارد كرد، ولي بعد معلوم شد كه او چنين قصدي نداشته و انسان اشتباه كرده است در اين صورت گناه ندارد ولي ضامن خسارت است.

امربه معروف و نهي از منكر
امر به معروف و نهي از منكر

امر به معروف و نهي از منكر از اهم واجبات است و در قرآن شريف و روايات اهل بيت عليهم السلام سفارش براي آن زياد شده است و در نهج البلاغه از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است كه همه واجبات در مقابل امر به معروف و نهي از منكر، قطره در مقابل درياست، و در قرآن و روايات فراواني آمده است افرادي كه راجع به اين واجب بزرگ بي تفاوت هستند در كيفر گناهكار در

دنيا و آخرت شريك مي باشند، بنابراين بر هر مسلماني لازم و واجب است كه در اين امر مهم حياتي به هر نحو كه بتواند كوتاهي نكند.

مسئله 1587 امر به معروف و نهي از منكر با شرايطي كه ذكر خواهد شد، واجب، و در مستحبّات و مكروهات مستحب است.

مسئله 1588 امر به معروف و نهي از منكر واجب كفايي مي باشد و در صورتي كه بعضي از مكلّفين به آن قيام كنند از ديگران ساقط مي شود و اگر اقامه معروف و جلوگيري از منكر موقوف بر اجتماع جمعي از مكلّفين باشد واجب است اجتماع كنند.

مسئله 1589 اگر بعضي امر و نهي كنند و مؤثّر نشود و بعض ديگر احتمال بدهند كه امر يا نهي آنها مؤثّر است واجب است امر و نهي كنند.

مسئله 1590 در امر به معروف و نهي از منكر بيان مسئله شرعيه كفايت مي كند و لازم نيست به صورت امر و نهي باشد.

مسئله 1591 در امر به معروف و نهي از منكر قصد قربت معتبر نيست، بلكه مقصود اقامه واجب و جلوگيري از حرام است.

شرايط امر به معروف و نهي از منكر

مسئله 1592 در واجب بودن امر به معروف و نهي از منكر چند چيز شرط است:

اوّل: كسي كه مي خواهد امر و نهي كند معروف را از منكر تشخيص بدهد و بر كسي كه معروف و منكر را نمي داند واجب نيست. ولي هر مسلماني بايد معروف و منكر در اسلام را بداند.

دوّم: احتمال بدهد امر و نهي او تأثير مي كند، پس اگر بداند اثر نمي كند واجب نيست.

سوّم: بداند شخص معصيت كار بنا دارد كه معصيت خود را تكرار كند، پس اگر احتمال عقلايي بدهد كه تكرار نمي كند واجب نيست.

چهارم: در

امر و نهي مفسده اي نباشد، پس اگر احتمال عقلايي بدهد كه اگر امر يا نهي كند براي خود يا ديگران ضرر قابل توجّهي دارد واجب نيست.

مسئله 1593 اگر معروف يا منكر از اموري باشد كه شارع مقدس به آن اهميّت زياد مي دهد بايد ملاحظه اهميّت شود و مجرّد ضرر قابل توجّه موجب سقوط آن نمي شود.

مسئله 1594 اگر بدعتي در اسلام واقع شود اظهار حقّ و انكار باطل واجب است، گرچه بدانند تأثير نمي كند.

مسئله 1595 اگر احتمال عقلايي داده شود كه سكوت موجب آن مي شود كه منكري معروف شود يا معروفي منكر شود يا موجب تقويت ظالم يا موجب جرأت او و مانند آن شود واجب است خصوصاً بر علماي اعلام اظهار حقّ و اعلام آن گرچه بدانند تأثير ندارد.

مسئله 1596 اگر ورود كسي در دستگاه دولتي موجب شود كه از مفسده ها و منكراتي جلوگيري شود واجب است تصدي آن امر مگر آنكه مفسده اهمي در آن باشد.

مراتب امر به معروف و نهي از منكر

مسئله 1597 براي امر به معروف و نهي از منكر مراتبي است:

مرتبه اوّل: اهميّت دادن به واجبات و اجتناب از منكرات است به طوري كه ديگران از رفتار او متنبه شوند و واجبات را به جا آورند و گناهان را ترك كنند، و اين مرتبه از بهترين مراتب است و تأثير آن هم زياد است مخصوصاً پدر و مادر در خانه، و معلم در مدرسه، و بزرگان در اجتماع.

مرتبه دوّم: امر و نهي به زبان است كه واجب است اهل معصيت را نهي كنند و تارك واجب را به آوردن واجب امر كنند.

مرتبه سوّم: با شخص معصيت كار طوري عمل شود كه بفهمد براي ارتكاب او به معصيت،

با او اين نحو عمل شده است، مثل اينكه از او رو برگرداند يا با چهره عبوس با او ملاقات كند يا با او ترك مراوده كند.

مرتبه چهارم: توسّل به زور و جبر است، پس اگر اطمينان داشته باشد كه ترك منكر نمي كند يا واجب را به جا نمي آورد مگر با اعمال زور و جبر، واجب است لكن بايد تجاوز از قدر لازم نكند.

مرتبه پنجم: اگر توقف داشته باشد جلوگيري از معصيت بر جرح و كتك زدن و سخت گرفتن بر شخص معصيت كار و در مضيقه قرار دادن او، جايز است، لكن لازم است مراعات شود كه زياده روي نشود و لازم است در اين امر و نظير آن اجازه از مجتهد جامع الشرايط گرفته شود.

مسئله 1598 اگر احتمال بدهد كه با موعظه و نصيحت، معصيت كار ترك معصيت مي كند، لازم است اكتفا به آن، و نبايد از آن تجاوز كند.

مسئله 1599 اگر مي داند كه نصيحت تأثير ندارد، واجب است امر و نهي الزامي كند، و اگر تأثير نمي كند مگر با تشديد در گفتار و تهديد بر مخالفت، تشديد و تهديد لازم است.

مسئله 1600 در امر به معروف و نهي از منكر ارتكاب معصيت مثل فحش و دروغ و اهانت جايز نيست مگر آنكه آن معروف يا منكر اهم از آن معصيت باشد نظير ترك نماز و تجاوز به عرض يا ناموس كسي.

مسئله 1601 اگر جلوگيري از معصيت توقف داشته باشد بر اين كه دست معصيت كار را بگيرد يا او را از محل معصيت بيرون كند يا در وسيله اي كه با آن معصيت مي كند تصرّف كند، جايز بلكه واجب است.

مسئله 1602 جايز نيست اموال

معصيت كار را تلف كند مگر آنكه لازمه جلوگيري از معصيت باشد نظير شكستن شيشه شراب و از بين بردن نوار مبتذل و مانند اينها، و در اين صورت ضامن نيست.

مسئله 1603 اگر جلوگيري از معصيت توقف داشته باشد بر حبس نمودن معصيت كار در محلي، يا منع نمودن از آنكه به محلي وارد شود و مانند اينها جايز بلكه واجب است.

معاملات
معاملات (كسب و كار)

مسئله 1604 كار (زراعت، صنعت، تجارت و مانند آن) براي تأمين احتياجات جامعه اسلامي واجب كفايي است، و هر كسي در فراخور حالش بايد احتياجات جامعه اسلامي را تأمين كند.

مسئله 1605 كسب و كار براي تأمين مخارج خود و همسر و فرزند و پدر و مادر واجب عيني است و هر كسي بايد به واسطه كار در فراخور حالش، اينگونه احتياجات را تأمين نمايد.

مسئله 1606 بر هر كسي واجب است احكام معاملات را به مقداري كه مورد احتياج اوست ياد بگيرد، و اگر پيش از ياد گرفتن احكام آن، كسب و كار كند به هلاكت مي افتد چنانكه از امام صادق عليه السلام به اين مضمون روايت شده است.

مسئله 1607 اگر انسان نداند معامله اي كه كرده صحيح است يا باطل، نمي تواند در مالي كه گرفته تصرّف نمايد ولي چنانچه در موقع معامله، احكام آن را مي دانسته و بعد از معامله شك كند، تصرّف او اشكال ندارد و معامله صحيح است.

مستحبّات معاملات

مسئله 1608 در كسب و كار ده مورد مستحب است:

1 - براي تقرب به خدا باشد، زيرا كار و كوشش در اسلام از بهترين عبادات است.

2 - داعي و محرّك او در كار رفاه جامعه خصوصاً عيالات خود و فقرا باشد.

3 - به اندازه متعارف سود كند و گرانفروشي نكند.

4 - وقتي به اندازه مخارج روزانه اش منفعت برد، جنس را به همان قيمتي كه خريده است بفروشد.

5 - با اخلاق اسلامي و خوشرويي با مشتري برخورد كند و در قيمت جنس سختگيري نكند.

6 - بيش از متعارف بازار، در بازار نماند.

7 - در وقت نماز كسب و كار را تعطيل كند.

8 - در قيمت جنس بين مشتريهاي

مسلمان فرق نگذارد، مگر اينكه مشتري اهل صلاح يا اهل علم يا مستضعف و مانند اينها باشد كه مراعات آنها افضل اعمال است.

9 - چيزي را كه مي فروشد زيادتر بدهد و آنچه را كه مي خرد كمتر بگيرد.

10 - كسي كه با او معامله كرده، اگر پشيمان شود و از او تقاضا كند كه معامله را به هم بزند، براي به هم زدن معامله حاضر شود.

معاملات مكروه

مسئله 1609 معاملات مكروه ده قسم است:

اوّل: ملك فروشي، مگر آنكه با پول آن ملك ديگري بخرد.

دوّم: قصابي.

سوّم: كفن فروشي، اگر شغل و حرفه او باشد.

چهارم: معامله با مردمان پست.

پنجم: معامله بين اذان صبح و اوّل آفتاب.

ششم: كار خود را خريد و فروش گندم و جو و مانند اينها قرار دهد.

هفتم: براي خريدن جنسي كه ديگري مي خواهد بخرد داخل معامله او شود.

هشتم: معامله با كساني كه اموالشان مشكوك است.

نهم: معامله در وقت نمازهاي يوميّه مخصوصاً نماز جمعه، اگر بي اعتنايي به نماز نباشد و الّا حرام است.

دهم: قسم خوردن در معامله اگر راست باشد و الّا حرام است.

معاملات حرام و باطل

مسئله 1610 در سه مورد معامله باطل است:

اوّل: خريد و فروش مال غصبي مگر آنكه صاحبش معامله را اجازه دهد.

دوّم: معامله چيزي كه منافع معمولي آن حرام باشد، مثل آلات قمار و موسيقي.

سوّم: معامله اي كه در آن ربا باشد.

مسئله 1611 غش در معامله حرام است، يعني فروختن جنسي كه با چيز ديگر مخلوط است، در صورتي كه آن چيز معلوم نباشد و فروشنده هم به خريدار نگويد، مثل فروختن روغني كه آن را با پيه مخلوط كرده است و اين عمل را غش مي گويند.

از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم

منقول است كه فرمود: از ما نيست كسي كه در معامله با مسلمانان غش كند يا به آنان ضرر بزند يا تقلّب و حيله نمايد و هر كه با برادر مسلمان خود غش كند خدا بركت روزي او را مي برد و راه معاش او را مي بندد و او را به خودش واگذار مي كند.

مسئله 1612 خريد و فروش عين نجس مثل بول و غائط و مسكرات و خون و مانند آنها اگر منفعت عقلايي داشته باشد جايز است.

مسئله 1613 خريد و فروش چيزهايي كه در ميان مردم مال محسوب نمي شود نظير مار و عقرب و حشرات اگر داعي عقلايي روي آن باشد جايز است.

مسئله 1614 فروختن چيز پاكي كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن است اشكال ندارد ولي اگر مشتري بخواهد آن چيز را بخورد بايد فروشنده نجس بودن آن را به او بگويد.

مسئله 1615 اگر چيز پاكي مانند روغن و نفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست نجس شود، اگر براي كاري بخواهند كه شرط آن پاك بودن است، مثلاً روغن نجس را براي خوردن به خريدار بدهند، معامله باطل و عمل حرام است، و اگر براي كاري بخواهند كه شرط آن پاك بودن نيست، مثلاً بخواهند نفت نجس را بسوزانند فروش آن اشكال ندارد.

مسئله 1616 خريد و فروش موادّ غذايي و دارويي و امثال آن كه از ممالك غير اسلامي مي آورند اشكال ندارد.

مسئله 1617 خريد و فروش گوشت و پيه و چرمي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند صحيح است و استعمال آن در غير خوردن مانعي ندارد.

مسئله 1618 اگر خريدار قصدش اين باشد كه پول جنس را ندهد معامله صحيح نيست.

مسئله

1619 اگر خريدار بخواهد پول جنس را بعداً از حرام بدهد و از اوّل هم قصدش اين باشد، معامله جايز نيست، و اگر از اوّل قصدش اين نباشد معامله صحيح است ولي بايد مقداري را كه بدهكار است از مال حلال بدهد.

مسئله 1620 اگر چيزي را كه مي شود استفاده حلال از آن ببرند به اين قصد بفروشند كه آن را در حرام مصرف كنند، مثلاً انگور را با اين قصد بفروشند كه از آن شراب تهيه نمايند، معامله آن حرام و باطل است.

مسئله 1621 راديو و تلويزيون و ويدئو و مانند اينها كه داراي منافع حلال و حرام است، خريد و فروش آنها و انتفاع بردن از منافع حلال آنها جايز است، ولي اگر موجب فساد اخلاقي يا متزلزل شدن عقايد باشد خريد و فروش آنها حرام است، چنانكه خريد و فروش آنها براي انتفاع بردن از آنها به نحو حرام جايز نيست.

مسئله 1622 ساخت، خريد، فروش، نگهداري، ديدن و شنيدن فيلمها و داستانهايي كه از تلويزيون و راديو و نظاير آن) مثل ويدئو، ماهوار و نرم افزارهاي رايانه اي (پخش مي شود اگر محرّك باشد حرام است بلكه اگر محرّك هم نباشد ولي موجب فساد اخلاق يا تزلزل عقايد شود نيز حرام است.

مسئله 1623 خريد و فروش و استعمال آلات موسيقي نظير ني و تار و دايره و تنبك و ويلن و مانند اينها حرام است، و همچنين رقصيدن و غنا) آوازي كه طرب انگيز و تحريك آميز باشد (و ديدن و شنيدن آنها حرام است.

مسئله 1624 ساختن مجسّمه انسان و حيوانات جايز نيست ولي خريد و فروش آن مانعي ندارد.

مسئله 1625 خريدن چيزي كه از

قمار يا دزدي يا از معامله باطل تهيه شده باطل و تصرّف در آن مال حرام است و اگر كسي آن را بخرد بايد به صاحب اصليش برگرداند و اگر صاحبش را نمي شناسد بايد به حاكم شرع بدهد.

مسئله 1626 معاملات هرمي كه هر روزي به شكلي عرضه مي شود، حرام است و درآمدهاي حاصل از آن مشروع نمي باشد.

احكام ربا

مسئله 1627 ربا خواري حرام است و آن بر دو قسمت است:

اوّل: رباي در قرض كه در بحث قرض به خواست خدا خواهد آمد.

دوّم: رباي در معامله است كه اگر مقداري از جنسي را كه با وزن يا پيمانه مي فروشند به زيادتر از همان جنس بفروشد، مثلاً يك من گندم را به يك من و نيم گندم بفروشد، ربا و حرام است، بلكه اگر يكي از دو جنس سالم و ديگري معيوب يا جنس يكي خوب و جنس ديگري بد باشد يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند، چنانچه بيشتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، باز هم ربا و حرام است، پس اگر مس درست را بدهد و بيشتر از آن مس شكسته بگيرد يا برنج درجه يك را بدهد و بيشتر از آن برنج درجه دو و سه بگيرد، يا طلاي ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاي نساخته بگيرد، ربا و حرام مي باشد.

مسئله 1628 ربا خواري در اسلام از گناهان بسيار بزرگ محسوب شده است و در قرآن شريف ربا خوردن را جنگ با خدا دانسته است.

مسئله 1629 اگر چيزي را كه اضافه مي گيرد غير از جنسي باشد كه مي فروشد، مثلاً يك من گندم به يك من گندم و ده تومان پول بفروشد باز هم

ربا و حرام است، بلكه اگر چيزي زيادتر نگيرد ولي شرط كند كه خريدار عملي براي او انجام دهد، ربا و حرام است.

مسئله 1630 اگر كسي كه مقدار كمتر را مي دهد براي اينكه از بيع مثل به مثل فرار كند چيزي علاوه كند، مثلاً يك من گندم خوب و يك دستمال را به يك من و نيم گندم بفروشد، اشكال ندارد، و همچنين است اگر از هر دو طرف چيزي زياد كنند مثلاً يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم و يك كتاب بفروشد.

مسئله 1631 اگر چيزي را كه مثل پارچه با متر و ذرع مي فروشند يا چيزي را كه مثل گردو و تخم مرغ با شماره معامله مي كنند بفروشد و زيادتر بگيرد، مثلاً ده تا تخم مرغ بدهد و يازده تا بگيرد اشكال ندارد.

مسئله 1632 جنسي را كه در بعضي از شهرها با وزن يا پيمانه مي فروشند و در بعضي از شهرها با شماره معامله مي كنند اگر در شهري كه آن را با وزن يا پيمانه مي فروشند زيادتر بگيرد ربا و حرام است ولي در شهر ديگر ربا نيست.

مسئله 1633 اگر چيزي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد از يك جنس نباشد زيادي گرفتن اشكال ندارد، پس اگر يك من برنج بفروشد و دو من گندم بگيرد معامله صحيح است.

مسئله 1634 اگر جنسي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد از يك چيز عمل آمده باشد، مي تواند در معامله زيادي بگيرد و ربا نيست، پس اگر يك من روغن بفروشد و در عوض آن يك من و نيم پنير بگيرد حلال است.

مسئله 1635 جو و گندم

در ربا يك جنس حساب مي شود پس اگر يك من گندم بدهد و يك من و پنج سير جو بگيرد ربا و حرام است، و نيز اگر مثلاً ده من جو بخرد كه سر خرمن ده من گندم بدهد چون جو را نقد گرفته و بعد از مدتي گندم را مي دهد مثل آن است كه زيادي گرفته و حرام مي باشد.

مسئله 1636 هيچ كس نمي تواند از ديگري ربا بگيرد، خويش باشد يا بيگانه، ولي ربا گرفتن مسلمان از كافر مانعي ندارد.

شرايط فروشنده و خريدار

مسئله 1637 فروشنده و خريدار بايد داراي پنج چيز شرط باشند:

اوّل: رشيد باشند يعني سفيه نباشند (سفيه كسي است كه تشخيص نفع و ضرر در معاملات را نمي دهد).

دوّم: حاكم شرع آنان را از تصرّف در اموالشان جلوگيري نكرده باشد.

سوم: قصد خريد و فروش داشته باشند پس اگر مثلاً به شوخي بگويد مال خود را فروختم معامله باطل است.

چهارم: راضي به معامله باشند پس اگر كسي آنها را مجبور كرده باشد يا از جهت ديگري رضايت نداشته باشند معامله باطل است.

پنجم: جنس و عوضي را كه مي دهند مالك باشند يا مثل پدر و جدّ صغير يا وكيل اختيار مال در دست آنان باشد، و احكام اينها در مسايل آينده مي آيد.

مسئله 1638 معامله با بچّه غير رشيد باطل است گرچه پدر يا جدّ آن بچّه به او اجازه داده باشند كه معامله كند، ولي اگر بدانيم چيزي را كه مي گيرد يا مي دهد مورد رضايت وليّ اوست تصرّف در آن چيز مانعي ندارد.

مسئله 1639 در جايي كه معامله با بچّه صحيح نيست اگر از او چيزي بخرند يا به او چيزي بفروشند بايد از وليّ او

رضايت بخواهند و اگر وليّ او را نمي شناسند بايد چيزي را كه از بچّه گرفته اند به اذن حاكم شرع از طرف صاحب آن صدقه بدهند.

مسئله 1640 اگر خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كنند چنانچه بعد از معامله راضي شود و بگويد راضي هستم معامله صحيح است.

مسئله 1641 پدر و جدّ پدري طفل در صورتي مي توانند مال طفل را بفروشند كه براي او مفسده نداشته باشد بلكه بهتر آن است كه تا مصلحت نباشد نفروشند، امّا وصيّ پدر و وصيّ جدّ پدري و حاكم شرع فقط در صورتي مي توانند مال طفل را بفروشند كه مصلحت طفل در آن باشد.

مسئله 1642 اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش صاحب مال معامله را براي خودش اجازه دهد معامله صحيح است و منفعت جنس مال مشتري و منفعت عوض مال بايع است.

مسئله 1643 اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد به قصد اين كه پول آن براي خودش باشد معامله آن باطل است اگرچه صاحب مال آن معامله را اجازه دهد.

شرايط جنس و عوض آن

مسئله 1644 جنسي را كه مي فروشند و چيزي را كه عوض آن مي گيرند چهار شرط دارد:

اوّل: مشاهد باشد و لازم نيست مقدار آن با وزن يا پيمانه يا شماره و مانند اينها معلوم باشد.

دوّم: بتوانند آن را تحويل دهند، بنابراين فروختن اسبي كه فرار كرده صحيح نيست.

سوّم: خصوصياتي را كه در جنس و عوض هست و به واسطه آنها ميل مردم به معامله فرق مي كند معيّن نمايند.

چهارم: كسي در جنس يا در عوض آن حقّي نداشته باشد، پس مالي را كه انسان پيش كسي گرو گذاشته بدون اجازه او نمي تواند

بفروشد.

مسئله 1645 اگر يكي از شرطهايي كه گفته شد در معامله نباشد معامله باطل است ولي اگر خريدار و فروشنده راضي باشند كه در مال يكديگر تصرّف كنند تصرّف آنها اشكال ندارد.

مسئله 1646 هرگاه بين كساني كه مال را براي آنان وقف كرده اند به طوري اختلاف پيدا شود كه اگر مال وقف را نفروشند خوف آن برود كه مال يا جاني تلف شود مي توانند آن مال را بفروشند و به مصرفي كه به مقصود وقف كننده نزديكتر است برسانند.

مسئله 1647 خريد و فروش ملكي كه آن را به ديگري اجاره داده اند اشكال ندارد ولي استفاده آن ملك در مدّت اجاره مال مستأجر است و اگر خريدار نداند كه آن ملك را اجاره داده اند يا به گمان اينكه مدّت اجاره كم است ملك را خريده باشد پس از اطّلاع مي تواند معامله را به هم بزند.

صيغه خريد و فروش

مسئله 1648 در خريد و فروش لازم نيست صيغه عربي بخوانند مثلاً اگر فروشنده به فارسي بگويد اين مال را در عوض اين پول فروختم و مشتري بگويد قبول كردم معامله صحيح است، ولي خريدار و فروشنده بايد قصد انشا داشته باشند يعني به گفتن اين دو جمله مقصودشان خريد و فروش باشد.

مسئله 1649 اگر در موقع معامله صيغه نخوانند ولي فروشنده در مقابل مالي كه از خريدار مي گيرد مال خود را ملك او كند و او بگيرد معامله صحيح است و هر دو مالك مي شوند.

خريد و فروش ميوه بر درخت

مسئله 1650 خريد و فروش خرما و گندم و غوره و ميوه اي كه معمولاً از آفت گذشته است پيش از چيدن صحيح است.

مسئله 1651 اگر بخواهند ميوه اي را كه بر درخت است پيش از آنكه گُل آن بريزد بفروشند بايد چيزي از حاصل زمين كه به تنهايي قابل فروختن است مانند سبزيها را با آن بفروشند يا ميوه بيش از يكسال را بفروشند.

مسئله 1652 فروختن خيار و بادمجان و سبزيها و مانند اينها كه سالي چند مرتبه چيده مي شود، در صورتي كه ظاهر و نمايان شده باشد و معيّن كنند كه مشتري در سال چند دفعه آن را بچيند اشكال ندارد.

مسئله 1653 خريد و فروش خوشه گندم و جو، به گندم و جو، و خرماي نرسيده به خرماي رسيده جايز نيست.

خريد و فروش طلا و نقره

مسئله 1654 اگر طلا يا نقره را به طلا يا نقره بفروشند بايد فروشنده و خريدار پيش از آنكه از يكديگر جدا شوند جنس و عوض آن را به يكديگر تحويل دهند و اگر هيچ مقدار از چيزي را كه قرار گذاشته اند تحويل ندهند

معامله باطل است.

مسئله 1655 اگر فروشنده يا خريدار تمام طلا يا نقره اي را كه قرار گذاشته تحويل دهد و ديگري مقداري از آن را تحويل دهد و از يكديگر جدا شوند گرچه معامله نسبت به آن مقدار صحيح است ولي كسي كه تمام مال به دست او نرسيده مي تواند معامله را به هم بزند.

نقد و نسيه

مسئله 1656 اگر جنسي را نقد بفروشد خريدار و فروشنده بعد از معامله مي توانند جنس و پول را از يكديگر مطالبه نموده و تحويل بگيرند و تحويل دادن خانه و زمين و مانند اينها به اين است كه آن را در اختيار بگذارند كه بتواند در آن تصرّف كند و تحويل دادن فرش و لباس و مانند اينها به اين است كه آن را طوري در اختيار خريدار بگذارند كه اگر بخواهد آن را به جاي ديگر ببرد مانعي نباشد.

مسئله 1657 در معامله نسيه بايد مدّت معلوم باشد ولو عرفاً، پس اگر جنسي را بفروشد كه سر خرمن پول آن را بگيرد چون مدّت عرفاً معيّن شده است معامله صحيح است و اگر مدّت معلوم نباشد در صورتي كه فروشنده راضي باشد كه خريدار در جنس تصرّف كند تصرّف او مانعي ندارد و فروشنده هر وقت كه بخواهد مي تواند مطالبه پول كند.

مسئله 1658 اگر جنسي را نسيه بفروشد، پيش از تمام شدن مدّتي كه قرار گذاشته اند نمي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولي اگر خريدار بميرد و از خودش مال داشته باشد فروشنده مي تواند پيش از تمام شدن مدّت طلبي را كه دارد از ورثه او مطالبه نمايد.

مسئله 1659 اگر جنسي را نسيه بفروشد بعد از تمام شدن مدّتي

كه قرار گذاشته اند مي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد ولي اگر خريدار نتواند بپردازد بايد او را مهلت دهد.

مسئله 1660 اگر به كسي كه قيمت جنس را نمي داند مقداري نسيه بدهد و قيمت آن را به او نگويد معامله صحيح است و نيز اگر به كسي كه قيمت نقدي جنس را مي داند نسيه بدهد و گرانتر حساب كند، مثلاً بگويد جنسي را كه به تو نسيه مي دهم توماني يك ريال از قيمتي كه نقد مي فروشم گرانتر حساب مي كنم و او قبول كند، اشكال ندارد.

مسئله 1661 اگر انسان جنسي را به كسي بدهد و قيمت آن را معيّن كند و بگويد اين جنس را به اين قيمت بفروش و هرچه زيادتر فروختي مال خودت باشد معامله صحيح است و هرچه زيادتر از آن قيمت بفروشد مال خود اوست.

مسئله 1662 كسي كه جنسي را نسيه فروخته و براي گرفتن پول آن مدّتي قرار داده، اگر مثلاً بعد از گذشتن نصف مدّت، مقداري از طلب خود را كم كند و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد.

احكام معامله سَلَف

مسئله 1663 معامله سَلَف آن است كه مشتري پول را بدهد كه بعد از مدّتي جنس را تحويل بگيرد و اگر بگويد اين پول را مي دهم كه مثلاً بعد از شش ماه فلان جنس را بگيرم و فروشنده بگويد قبول كردم، معامله صحيح است.

مسئله 1664 اگر پولي را كه از جنس طلا و نقره نيست سلف بفروشد و عوض آن را پول بگيرد معامله صحيح است.

مسئله 1665 معامله سلف چند شرط دارد:

اوّل: خصوصيّاتي را كه قيمت جنس به واسطه آنها فرق مي كند معيّن نمايند، ولي دقّت زياد هم لازم نيست

همين قدر كه مردم بگويند خصوصيّات آن معلوم شده كافي است.

دوّم: پيش از آنكه خريدار و فروشنده از هم جدا شوند خريدار تمام قيمت را به فروشنده بدهد و چنانچه مقداري از قيمت آن را بدهد گرچه معامله به آن مقدار صحيح است ولي فروشنده مي تواند معامله همان مقدار را هم به هم بزند.

سوّم: مدّت را معيّن كنند ولو عرفاً، مثلاً اگر بگويد تا اوّل خرمن جنس را تحويل مي دهم چون مدّت عرفاً معلوم است معامله صحيح است.

چهارم: وقتي را براي تحويل جنس معيّن كنند كه در آن وقت به قدري از آن جنس وجود داشته باشد كه اطمينان داشته باشند كه ناياب نخواهد بود.

پنجم: وزن يا پيمانه آن را معيّن كنند و جنسي را هم كه معمولاً با ديدن معامله مي كنند اگر سلف بفروشند اشكال ندارد ولي بايد مثل بعضي از اقسام گردو و تخم مرغ تفاوت افراد آن به قدري كم باشد كه مردم به آن اهميّت ندهند.

مسئله 1666 انسان نمي تواند جنسي را كه سلف خريده پيش از تمام شدن مدّت بفروشد، و بعد از تمام شدن مدّت گرچه آن را تحويل نگرفته باشد فروختن آن اشكال ندارد.

مسئله 1667 در معامله سلف اگر فروشنده جنسي را كه قرارداد كرده، بدهد مشتري بايد قبول كند، ولي اگر بهتر از آن يا پست تر از آن را بدهد مشتري مي تواند قبول نكند.

مسئله 1668 اگر فروشنده به جاي جنسي كه قرارداد كرده جنس ديگري بدهد، در صورتي كه مشتري راضي شود اشكال ندارد.

مسئله 1669 اگر جنسي را كه سلف فروخته در موقعي كه بايد آن را تحويل دهد ناياب شود و نتواند آن را تهيّه كند، مشتري

مي تواند صبر كند تا تهيّه نمايد يا معامله را به هم بزند و چيزي را كه داده پس بگيرد.

مسئله 1670 اگر جنسي را كه ندارد، بفروشد و قرار بگذارد كه بعد از مدّتي تحويل دهد و خريدار هم پول نداشته باشد و قرار بگذارد بعد از مدّتي پول آن را بدهد معامله باطل است.

مواردي كه انسان مي تواند معامله را به هم بزند

مسئله 1671 حقّ به هم زدن معامله را «خيار» يعني اختيار، مي گويند و خريدار و فروشنده در يازده صورت مي توانند معامله را به هم بزنند:

اوّل: از مجلس معامله متفرق نشده باشند (خيار مجلس).

دوّم: مغبون شده باشند (خيار غبن).

سوّم: در معامله قرارداد كنند كه تا مدّت معيّني هر دو يا يكي از آنان بتوانند معامله را به هم بزنند (خيار شرط).

چهارم: فروشنده يا خريدار، مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد و طوري وانمود كند كه قيمت مال در نظر مردم زياد شود (خيار تدليس).

پنجم: فروشنده يا خريدار شرط كند كه كاري انجام دهد يا شرط كند مالي را كه مي دهد طور مخصوصي باشد و به آن شرط عمل نكند كه در اين صورت ديگري مي تواند معامله را به هم بزند (خيار تخلّف شرط).

ششم: در جنس يا عوض آن عيبي باشد (خيار عيب).

هفتم: معلوم شود مقداري از جنسي را كه فروخته اند مال ديگري است كه اگر صاحب آن به معامله راضي نشود خريدار مي تواند معامله را به هم بزند يا پول آن مقدار را از فروشنده بگيرد و نيز اگر معلوم شود مقداري از چيزي را كه خريدار عوض قرار داده مال ديگري است و صاحب آن راضي نشود، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند يا عوض آن مقدار

را از خريدار بگيرد (خيار شركت).

هشتم: فروشنده خصوصيّات جنس معيّني را كه مشتري نديده به او بگويد و بعد معلوم شود طوري كه گفته نبوده است كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند. همچنين اگر مشتري خصوصيّات عوض معيّني را كه مي دهد بگويد بعد معلوم شود طوري كه گفته نبوده است، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند (خيار رؤيت).

نهم: چنانچه مشتري پول جنسي را كه نقد خريده تا سه روز ندهد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند و همچنين اگر فروشنده جنس را تا سه روز تحويل ندهد مشتري مي تواند معامله را به هم بزند ولي اگر جنسي را كه خريده مثل بعضي از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند ضايع مي شود چنانچه مشتري تا شب پول آن را ندهد فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند و همچنين است در هر معامله اي كه با ندادن پول تا شب ضرر كلّي به فروشنده بخورد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند (خيار تأخير).

دهم: حيواني را خريده باشد كه خريدار تا سه روز مي تواند معامله را به هم بزند (خيار حيوان).

يازدهم: فروشنده يا خريدار نتوانند جنس يا پول را تحويل دهند (خيار تعذّر تسليم).

مسئله 1672 اگر خريدار قيمت جنس را نداند يا در موقع معامله غفلت كند و جنس را گرانتر از قيمت معمولي آن بخرد، چنانچه به قدري گران خريده كه مردم او را مغبون مي دانند و به كمي و زيادي آن اهميّت مي دهند مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر فروشنده قيمت جنس را نداند يا موقع معامله غفلت كند و جنس را ارزانتر از

قيمت آن بفروشد در صورتي كه مردم به مقداري كه ارزان فروخته اهميّت بدهند و او را مغبون بدانند مي تواند معامله را به هم بزند.

مسئله 1673 در معامله بيع شرط كه مثلاً خانه هزار توماني را به دويست تومان مي فروشند و قرار مي گذارند كه اگر فروشنده سر مدّت پول را بدهد بتواند معامله را به هم بزند در صورتي كه خريدار و فروشنده قصد خريد و فروش داشته باشند معامله صحيح است.

مسئله 1674 در معامله بيع شرط گرچه فروشنده اطمينان داشته باشد كه هر گاه سر مدّت پول را ندهد خريدار ملك را به او مي دهد معامله صحيح است ولي اگر سر مدّت پول را ندهد حقّ ندارد ملك را از خريدار مطالبه كند.

مسئله 1675 در معامله بيع شرط، خيار، منتقل به ورثه مي شود بنابراين اگر خريدار بميرد فروشنده مي تواند ملك را از ورثه او مطالبه نمايد.

مسئله 1676 اگر چاي اعلا را با چاي پست مخلوط كند و به اسم چاي اعلا بفروشد مشتري مي تواند معامله را به هم بزند.

مسئله 1677 اگر خريدار بفهمد مالي را كه خريده عيبي دارد خواه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و خواه بعد از معامله و پيش از تحويل گرفتن مال عيبي در آن پيدا شده باشد مي تواند معامله را به هم بزند يا تفاوت قيمت سالم و معيوب آن را بگيرد، و همين حكم در صورتي كه عيبي در عوض باشد جاري است.

مسئله 1678 اگر بعد از معامله، عيب مال را بفهمد و فوراً معامله را به هم نزند ديگر حقّ به هم زدن معامله را ندارد ولي مقداري تأخير براي فكر كردن يا مشورت

كردن و مانند آن مانعي ندارد.

مسئله 1679 هرگاه بعد از خريدن جنس عيب آن را بفهمد گرچه فروشنده حاضر نباشد مي تواند معامله را به هم بزند.

مسئله 1680 در چهار صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد نمي تواند معامله را به هم بزند يا تفاوت قيمت بگيرد:

اوّل: موقع خريدن عيب مال را بداند.

دوّم: به عيب مال راضي شود.

سوّم: در وقت معامله بگويد اگر مال عيبي داشته باشد پس نمي دهم و تفاوت قيمت هم نمي گيرم.

چهارم: فروشنده در وقت معامله بگويد اين مال را با هر عيبي كه دارد مي فروشم، ولي اگر عيبي را معيّن كند و بگويد مال را با اين عيب مي فروشم و معلوم شود عيب ديگري هم دارد خريدار مي تواند براي عيبي كه فروشنده معيّن نكرده مال را پس دهد يا تفاوت بگيرد.

مسئله 1681 در سه صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد نمي تواند معامله را به هم بزند ولي مي تواند تفاوت قيمت بگيرد:

اوّل: بعد از معامله تغييري در مال بدهد به طوري كه مردم بگويند آنچه كه خريداري و تحويل داده شده باقي نمانده است.

دوّم: بعد از معامله بفهمد مال عيب دارد و فقط حقّ برگرداندن آن را ساقط كرده باشد.

سوّم: بعد از تحويل گرفتن مال عيب ديگري در آن پيدا شود. ولي اگر حيوان معيوبي را بخرد و پيش از گذشتن سه روز عيب ديگري پيدا كند گرچه آن را تحويل گرفته باشد باز هم مي تواند آن را پس دهد اگر عيب از طرف مشتري نباشد، و نيز اگر فقط خريدار تا مدّتي حقّ به هم زدن معامله را داشته باشد و در آن مدّت مال عيب ديگري پيدا كند گرچه آن را

تحويل گرفته باشد، و عيب از طرف مشتري نباشد، مي تواند معامله را به هم بزند، ولي اگر عيب دوّم در هر دو صورت از طرف مشتري باشد فقط مي تواند به خاطر عيب اوّل تفاوت قيمت بگيرد.

مسئله 1682 اگر انسان مالي داشته باشد كه خودش آن را نديده و ديگري خصوصيّات آن را براي او گفته باشد، چنانچه او همان خصوصيّات را به مشتري بگويد و آن را بفروشد و بعد از فروش بفهمد كه بهتر از آن بوده مي تواند معامله را به هم بزند.

مسئله 1683 هرگاه فروشنده قيمت خريد جنس را به مشتري بگويد و براساس آن معامله كند، بايد تمام چيزهايي را كه به واسطه آنها قيمت كم و زياد مي شود بيان كند مثلاً بگويد كه آن را نقد به اين قيمت خريده است و اگر مشتري بعداً بفهمد نسيه خريده است مي تواند معامله را به هم بزند.

مسئله 1684 اگر قصّاب گوشت نر بفروشد و به جاي آن گوشت ماده بدهد معصيت كرده است، پس اگر آن گوشت را معيّن كرده و گفته اين گوشت نر را مي فروشم مشتري مي تواند معامله را به هم بزند و اگر آن گوشت را معيّن نكرده در صورتي كه مشتري به گوشتي كه گرفته راضي نشود قصّاب بايد گوشت نر به او بدهد.

مسئله 1685 اگر مشتري به پارچه فروش بگويد پارچه اي مي خواهم كه رنگ آن نرود و بزّاز پارچه اي به او بفروشد كه رنگ آن برود، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند.

كساني كه نمي توانند در مال خود تصرّف كنند

مسئله 1686 بچّه اي كه رشيد نشده شرعاً نمي تواند در مال خود تصرّف كند. امّا بچّه اي كه رشيد باشد مي تواند در مال خود تصرّف كند گرچه

بالغ نشده باشد، ولي تا بالغ نشود مكلّف نيست يعني عبادات بر او واجب نيست. و نشانه بالغ شدن يكي از سه چيز است:

اوّل: روييدن موي درشت در بدن.

دوّم: بيرون آمدن مني.

سوّم: تمام شدن پانزده سال قمري در مرد و تمام شدن نه سال قمري در زن.

مسئله 1687 ديوانه و سفيه يعني كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، ولو حاكم شرع او را از تصرّف در اموالش جلوگيري نكرده باشد، نمي توانند در مال خود تصرّف نمايند، و محجور نيز نمي تواند در مال خود تصرّف كند، و محجور كسي است كه حاكم شرع او را به واسطه ورشكستگي از تصرّف در اموالش جلوگيري كرده است.

قمار

قمار يكي از گناهان بزرگ در اسلام است و قرآن شريف شرابخواري و قمار بازي و بت پرستي را كنار يكديگر قرار داده است،

«اِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَالْاَنْصابُ و الْاَزْلامُ رِجْسٌ مِن عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ». (39)

«شراب و قمار و بتها و تيرهاي قرعه، پليد و از عمل شيطانند پس از آنان دوري كنيد».

و از نظر قرآن چه بسا قتلها و هتك آبرو و عِرضها و غارت اموال در پرتو شراب خواري و قماربازي است

«اِنَّما يُريدُ الشَّيطانُ اَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ و الْمَيْسِرِ». (40)

«همانا شيطان مي خواهد به وسيله شراب و قمار ميان شما دشمني و كينه ايجاد كند».

و چه بسا امراض روحي نظير افسردگي و دلهره و اضطراب خاطر، و امراض جسمي نظير فشار خون و نارساييهاي قلب و ضعف اعصاب عمومي مرهون قماربازي است. بنابراين قماربازي موجب شقاوت دنيا و آخرت است و مسلمان بايد از اينگونه معاصي اجتناب كند.

مسئله 1688 چنانكه قمار

بازي كار حرامي است، ساختن آلات قمار و خريد و فروش و نگاه داري آن نيز حرام و معامله آن باطل است.

مسئله 1689 قمار بر پنج قسم است:

اوّل: بازي كردن با آلات قمار از قبيل شطرنج و نرد و پاسور و مانند اينها با قصد برد و باخت.

دوّم: بازي كردن با آن آلات بدون قصد برد و باخت.

سوّم: بازي كردن با چيزي كه از آلات قمار نيست نظير منچ و گردو و توپ و مانند اينها با قصد برد و باخت.

چهارم: بازي كردن با آنها بدون قصد برد و باخت.

پنجم: رزمايش ها و مسابقات كه در اين زمان متداول است كه به آن آمادگي رزمي مي گويند نظير تير اندازي، مين گذاري، قايقراني، طرز حمله به دشمن يا فرار از او و مانند اينها، گرچه با برد و باخت باشد.

قسم اوّل و دوّم و سوّم حرام است ولي قسم چهارم و پنجم مانعي ندارد.

مسئله 1690 اسب دواني كه در اين زمان متداول است، چون براي آمادگي رزمي نيست اگر بدون برد و باخت باشد حلال است ولي اگر با برد و باخت باشد علاوه بر اينكه حرام است، برنده مالك آن مبلغ نمي شود.

مسئله 1691 كُشتيهايي كه در اين زمان متداول است، چون براي آمادگي رزمي نيست اگر بدون برد و باخت باشد و ضرري هم بر يكديگر نزنند اشكال ندارد، ولي اگر با برد و باخت باشد يا ضرر داشته باشد جايز نيست علاوه بر اينكه برنده آن مبلغ را مالك نمي شود.

مسئله 1692 مسابقات علمي يا ورزشي و مانند اينها كه در اين زمان متداول است، نظير اينكه اگر كسي جواب ده سؤال را بدهد جايزه اي به او

مي دهند، جايز و برنده مسابقه، آن مبلغ را مالك مي شود و واجب است براي كسي كه اين مسابقه را برگزار نموده است به قرارش عمل نمايد و در صورتي كه برد و باخت طرفيني باشد اصل مسابقه حرام و برنده مالك آن مبلغ نمي شود.

مسئله 1693 جايزه هايي كه بانكها يا غير آنها براي تشويق قرض دهنده مي دهند يا مؤسسات ديگر براي تشويق خريدار و مشتري با قرعه كشي مي دهند حلال است و همچنين چيزهايي كه فروشنده ها براي جلب مشتري و زياد شدن خريدار در داخل جنسهاي خود مي گذارند حلال است.

مسئله 1694 اگر شخص يا مؤسّسه اي مسابقه اي برگزار كند و براي اين منظور به عنوان شركت در مسابقه مبلغي به عنوان هبه از افراد دريافت نمايد مانعي ندارد، چنانكه جوايزي كه به شركت كنندگان به قيد قرعه مي دهد هبه است و مانعي ندارد.

مسئله 1695 هرگاه انسان به شخص يا مؤسّسه اي به عنوان هبه پولي بدهد تا او را در قرعه كشي شركت دهد مانعي ندارد چنانكه مبلغي را كه بعداً آن شخص يا مؤسّسه به عنوان جايزه به بعضي افراد مي دهد هبه است و مانعي ندارد و فرقي نيست در اينكه بقيه آن پولها را براي خود بردارد يا صرف امور خيريه بنمايد و در اين صورت بر شخص يا مؤسّسه لازم است كه به قرارداد عمل نمايد.

شركت
شركت

مسئله 1696 اگر دو نفر بخواهند با هم شراكت كنند چنانچه هر كدام مقداري از مال خود را با مال ديگري به طوري مخلوط كند كه از يكديگر تشخيص داده نشود و به عربي يا به زبان ديگر صيغه شركت را بخوانند يا كاري كنند كه معلوم باشد مي خواهند با

يكديگر شريك باشند، شركت آنان صحيح است.

مسئله 1697 اگر چند نفر در مزدي كه از كار خودشان مي گيرند با يكديگر شركت كنند، مثل دلاّكها كه قرار مي گذارند هر قدر مزد گرفتند با هم قسمت كنند، شركت آنان صحيح است گرچه احكام شركت را ندارد.

مسئله 1698 اگر دو نفر با يكديگر شركت كنند كه هر كدام به اعتبار خود جنسي بخرد و قيمت آن را خودش بدهكار شود ولي در جنسي كه هر كدام خريده اند و در سود و زيان آن با يكديگر شريك باشند، صحيح است ولي احكام شركت را ندارد، امّا اگر هر كدام ديگري را وكيل كند كه جنسي را براي او نسيه بخرد بعد هر شريكي جنس را براي خودش و شريكش بخرد كه هر دو بدهكار شوند، شركت صحيح است و احكام شركت را هم دارد.

مسئله 1699 كساني كه با هم شريك مي شوند بايد رشيد باشند و از روي قصد و اختيار شركت كنند و نيز بايد بتوانند در مال خود تصرّف نمايند، پس آدم محجور يعني كسي كه حاكم شرع او را از تصرّف در اموالش جلوگيري كرده است اگر شركت كند صحيح نيست.

مسئله 1700 اگر در عقد شركت شرط كنند كه يكي از آنها بيشتر منفعت ببرد يا همه منفعت مال او باشد يا هيچ ضرر ندهد، شركت و شرط هر دو صحيح است.

مسئله 1701 اگر شرط نكنند كه يكي از شريكها بيشتر منفعت ببرد چنانچه سرمايه آنان يك اندازه باشد منفعت و ضرر را هم به يك اندازه مي برند، و اگر سرمايه آنان يك اندازه نباشد بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند.

مسئله 1702 اگر

در عقد شركت شرطي كنند بايد به آن شرط عمل كنند، مثلاً اگر در عقد شركت شرط كنند كه هر دو با هم خريد و فروش نمايند يا هر كدام به تنهايي معامله كنند يا فقط يكي از آنان معامله كند، بايد به قرارداد عمل نمايند.

مسئله 1703 شريكي كه اختيار سرمايه شركت با اوست، بايد به قرارداد شركت عمل كند، مثلاً اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد يا نقد بفروشد يا جنس را از محلّ مخصوصي بخرد بايد به همان قرارداد رفتار نمايد و اگر با او قراري نگذاشته باشند بايد داد و ستدي نمايد كه براي شركت ضرر نداشته باشد و معاملات را به طوري كه متعارف است انجام دهد، پس اگر مثلاً معمول است كه نقد بفروشد يا مال شركت را در مسافرت همراه خود نبرد بايد همينطور عمل نمايد و اگر معمول است كه نسيه بدهد يا مال را به سفر ببرد مي تواند همينطور عمل كند.

مسئله 1704 شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر برخلاف قراردادي كه با او كرده اند خريد و فروش كند و خسارتي براي شركت پيش آيد ضامن است.

مسئله 1705 شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر زياده روي ننمايد و در نگهداري سرمايه كوتاهي نكند و اتفاقاً مقداري از آن يا تمام آن تلف شود ضامن نيست.

مسئله 1706 شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر بگويد سرمايه تلف شده حرف او قبول نمي شود و مي توانند براي رفع نزاع پيش حاكم شرع بروند.

مسئله 1707 عقد شركت از عقود جايز است يعني يكي از شريكها مي تواند قرارداد را به هم زند، گرچه مدّت شركت تمام نشده

باشد، بنابراين اگر يكي از آنان شركت را به هم بزند شريكهاي ديگر حقّ تصرّف در مال را ندارند.

مسئله 1708 هر وقت يكي از شريكها تقاضا كند كه سرمايه شركت را قسمت كنند، گرچه شركت مدّت داشته باشد بايد ديگران قبول نمايند.

مسئله 1709 اگر يكي از شريكها بميرد يا ديوانه يا بيهوش استمراري يا سفيه يا مفلس شود، شريكهاي ديگر نمي توانند در مال شركت تصرّف كنند.

مسئله 1710 هرگاه با سرمايه شركت معامله اي انجام دهند بعد معلوم شود شركت باطل بوده چنانچه همه شركا آن معامله را اجازه دهند صحيح است و درآمدش مال همه آنهاست و كساني كه در اين ميان كاري براي شركت كرده اند مي توانند مزد زحمتهاي خود را به اندازه معمول بگيرند.

صلح
احكام صلح

مسئله 1711 صلح آن است كه انسان با ديگري سازش كند كه مقداري از مال يا منفعت مال خود را ملك او كند، يا از طلب يا حقّ خود بگذرد كه او هم در عوض مقداري از مال يا منفعت مال خود را به او واگذار نمايد يا از طلب يا حقّي كه دارد بگذرد، بلكه اگر بدون آنكه عوض بگيرند صلح كنند باز هم صلح صحيح است.

مسئله 1712 دو نفري كه چيزي را به يكديگر صلح مي كنند بايد رشيد باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد، يعني راضي به مصالحه باشند و قصد صلح داشته باشند و نيز حاكم شرع آنان را از تصرّف در اموالشان جلوگيري نكرده باشد.

مسئله 1713 لازم نيست صيغه صلح به عربي خوانده شود بلكه با هر لفظي يا كاري كه بفهماند با هم صلح و سازش كرده اند، صحيح است.

مسئله 1714 اگر كسي گوسفندهاي خود

را به چوپان بدهد كه مثلاً يك سال نگهداري كند و از شير آن استفاده نمايد و مقداري روغن بدهد چنانچه شير گوسفند را در مقابل زحمتهاي چوپان و آن روغن صلح كند صحيح است، و نيز اگر گوسفند را يك ساله به چوپان اجاره دهد كه از شير آن استفاده كند و در عوض مقداري روغن بدهد اشكال ندارد.

مسئله 1715 اگر كسي بخواهد طلب يا حقّ خود را به ديگري صلح كند در صورتي صحيح است كه او قبول نمايد ولي اگر بخواهد از طلب يا حقّ خود بگذرد قبول كردن لازم نيست.

مسئله 1716 اگر انسان مقدار بدهي خود را بداند و طلبكار او نداند چنانچه طلبكار طلب خود را به كمتر از مقداري كه هست صلح كند، مثلاً پنجاه تومان طلبكار باشد و طلب خود را به ده تومان صلح نمايد، صلح صحيح است گرچه كار او حرام است چون او را فريب داده است.

مسئله 1717 اگر بخواهند دو چيزي را كه از يك جنس است و وزن آنها معلوم است به يكديگر صلح كنند در صورتي صحيح است كه وزن يكي بيشتر از ديگري نباشد، ولي اگر وزن آنها معلوم نباشد گرچه احتمال دهند كه وزن يكي بيشتر از ديگري است صلح صحيح است.

مسئله 1718 اگر كسي طلبي دارد كه بايد بعد از مدّتي بگيرد، چنانچه طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند اشكال ندارد.

مسئله 1719 صلح از عقود لازم است يعني بدون رضايت يكديگر نمي توانند صلح را به هم بزنند.

مسئله 1720 در احكام خريد و فروش گفته شد كه دريا زده مورد مي توان معامله را فسخ كرد، در تمام اين

يازده مورد صلح را نيز مي توان فسخ كرد مگر در مورد خيار مجلس و خيار حيوان و خيار تأخير.

مسئله 1721 اگر يكي از دو طرف در پرداخت مال المصالحه از حدّ متعارف تأخير كند ديگري مي تواند صلح را به هم بزند.

مسئله 1722 اگر چيزي را كه به صلح گرفته معيوب باشد مي تواند صلح را به هم بزند ولي نمي تواند تفاوت قيمت صحيح و معيوب را بگيرد.

مسئله 1723 هرگاه مال خود را به كسي صلح نمايد و با او شرط كند كه بعد از مرگ يا بعد از مدّتي وقف كند يا به مصرف خاصّي برساند بايد به شرط عمل كند، و همچنين است در هر معامله، هر شرطي كه نمودند بايد به آن شرط عمل نمايند.

اجاره
احكام اجاره

مسئله 1724 اجاره دهنده و كسي كه چيزي را اجاره مي كند بايد رشيد باشند و به اختيار خودشان اجاره را انجام دهند و نيز بايد در مال خود حقّ تصرّف داشته باشند.

مسئله 1725 لازم نيست صيغه اجاره به عربي خوانده شود بلكه با هر لفظي يا كاري كه بفهماند اجاره نموده اند صحيح است.

مسئله 1726 اگر ولي يا قيّم بچّه مال او را اجاره دهد، يا خودِ او را اجير ديگري نمايد اشكال ندارد، و اگر مدّتي از زمان رشيد شدن او را جزو مدّت اجاره قرار دهد، بعد از آنكه بچّه رشيد شد مي تواند بقيّه اجاره را به هم بزند، ولي هرگاه طوري بوده كه اگر مقداري از زمان رشيد بودن بچّه را جزو مدّت اجاره نمي كرد بر خلاف مصلحت بچّه بود، نمي تواند اجاره را به هم بزند.

مسئله 1727 بچه اي را كه وليّ ندارد بدون اجازه مجتهد نمي شود اجير

كرد و كسي كه به مجتهد دسترسي ندارد، مي تواند از يك نفر مؤمن كه عادل باشد اجازه بگيرد و او را اجير نمايد.

مسئله 1728 اگر چيزي را اجاره كند و صاحب آن با او شرط كند كه فقط خود او از آن استفاده نمايد، مستأجر نمي تواند آن را به ديگري اجاره دهد، و اگر شرط نكند مي تواند آن را به ديگري اجاره دهد. ولي اگر بخواهد به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، بايد در آن كاري - مانند تعمير و سفيدكاري - انجام داده باشد.

مسئله 1729 اگر اجير با انسان شرط كند كه فقط براي خود انسان كار كند، نمي شود او را به ديگري اجاره داد، و اگر شرط نكند مي تواند او را به همان مقداري كه اجاره كرده است، به ديگري اجاره دهد.

شرايط اجاره

مسئله 1730 مالي را كه اجاره مي دهند، شش شرط دارد:

اوّل: معيّن باشد. پس اگر بگويد يكي از خانه هاي خود را اجاره دادم درست نيست.

دوّم: مستأجر آن را ببيند، يا كسي كه آن را اجاره مي دهد طوري خصوصيّات آن را بگويد كه كاملاً معلوم باشد.

سوّم: تحويل دادن آن ممكن باشد، پس اجاره دادن اسبي كه فرار كرده باطل است.

چهارم: آن مال به واسطه استفاده كردن از بين نرود، پس اجاره دادن نان و ميوه و خوردنيهاي ديگر صحيح نيست.

پنجم: استفاده اي كه مال را براي آن اجاره داده اند ممكن باشد، پس اجاره دادن زمين براي زراعت در صورتي كه آب باران كفايت آن را نكند و از آب نهر هم مشروب نشود صحيح نيست.

ششم: چيزي را كه اجاره مي دهد مال خود او باشد، و اگر مال شخص ديگري

را اجاره دهد، در صورتي صحيح است كه صاحبش رضايت دهد.

مسائل متفرقه اجاره

مسئله 1731 اجاره دادن درخت براي آنكه از ميوه اش استفاده كنند اشكال ندارد.

مسئله 1732 زن مي تواند براي آنكه از شيرش استفاده كنند اجير شود و لازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد، ولي اگر به واسطه شير دادن حقّ شوهر از بين برود بدون اجازه او نمي تواند اجير شود.

مسئله 1733 استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند، چهار شرط دارد:

اوّل: حلال باشد، بنابراين اجاره دادن دكان براي شراب فروشي يا نگه داري شراب و كرايه دادن حيوان براي حمل و نقل شراب باطل است.

دوّم: پول دادن براي آن استفاده در نظر مردم بيهوده نباشد.

سوّم: اگر چيزي را كه اجاره مي دهند چند استفاده دارد، استفاده اي را كه مستأجر بايد از آن ببرد معيّن نمايند.

چهارم: مدّت استفاده را معيّن نمايند و اگر مدّت معلوم نباشد ولي عمل را معيّن كنند، مثلاً با خيّاط قرار بگذارند كه لباس معيّني را به طور مخصوصي بدوزد كافي است.

مسئله 1734 ابتداي مدّت اجاره بعد از خواندن عقد است، و اگر شرط كنند كه ابتداي آن مدّتي بعد از خواندن عقد باشد، شرط باطل است ولي اجاره صحيح است.

مسئله 1735 اگر مدّت اجاره را معلوم نكند و بگويد هر وقت در خانه نشستي اجاره آن ماهي ده تومان است اجاره صحيح است.

مسئله 1736 خانه اي را كه غريب و زوّار در آن منزل مي كنند و معلوم نيست چقدر در آن مي مانند، اگر قرار بگذارند كه مثلاً شبي يك تومان بدهند و صاحب خانه راضي شود، استفاده از آن خانه اشكال ندارد و اجاره هم صحيح است.

مسئله 1737 مالي را كه مستأجر

بابت اجاره مي دهد بايد معلوم باشد، بنابراين اگر خانه را اجاره نمايد و مبلغ مال الاجاره را تعيين نكند اجاره باطل است.

مسئله 1738 اگر زميني را براي زراعت جو يا گندم يا محصول ديگر اجاره دهد، گرچه مال الاجاره را از محصول همان زمين قرار دهد، اجاره صحيح است.

مسئله 1739 كسي كه چيزي را اجاره داده، تا آن چيز را تحويل ندهد حقّ ندارد اجاره آن را مطالبه كند، و نيز اگر براي انجام عملي اجير شده باشد، پيش از انجام عمل حقّ مطالبه اجرت ندارد.

مسئله 1740 - هرگاه چيزي را كه اجاره داده تحويل دهد، گرچه مستأجر تحويل نگيرد، يا تحويل بگيرد و تا آخر مدّت اجاره از آن استفاده نكند بايد مال الاجاره آن را بدهد.

مسئله 1741 اگر انسان اجير شود كه در روز معيّني كاري را انجام دهد و در آن روز براي انجام آن كار حاضر شود، كسي كه او را اجير كرده، گرچه آن كار را به او ارجاع ندهد، بايد اجرت او را بدهد.

مسئله 1742 اگر بعد از تمام شدن مدّت اجاره يا در اثناء مدّت، معلوم شود كه اجاره باطل بوده، مستأجر بايد مال الاجاره را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد، مثلاً اگر خانه اي را يك ساله به صد هزار تومان اجاره كند بعد بفهمد اجاره باطل بوده، چنانچه اجاره آن معمولاً پنجاه هزار تومان است بايد پنجاه هزار تومان را بدهد، و اگر دويست هزار تومان است بايد دويست هزار تومان را بپردازد.

مسئله 1743 اگر چيزي را كه اجاره كرده تلف شود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و در استفاده بردن از آن هم زياده روي

ننموده، ضامن نيست. مثلاً خانه اي را كه اجاره كرده به واسطه سيل خراب شود يا ماشيني را كه اجاره كرده دزد ببرد، ضامن نيست.

مسئله 1744 هر گاه صنعتگر متخصّص باشد و در كار خود دقّت و احتياط لازم را نموده باشد، اگر چيزي را كه گرفته ضايع كند ضامن نيست، و همچنين اگر كسي سربريدن حيوان را بداند و با اينكه دقّت و احتياط لازم را نموده، حيوان را حرام كند، ضامن نيست.

مسئله 1745 اگر اتومبيل را براي بردن بار اجاره دهد چنانچه آن اتومبيل چپ شود و بار آن تلف شود، در صورتي كه راننده لايق بوده و دقّت و احتياط لازم را هم نموده باشد، ضامن نيست.

مسئله 1746 اگر كسي بچّه اي را ختنه كند و ضرري به آن بچّه برسد يا بميرد، چنانچه بيشتر از معمول بريده باشد، ضامن است، و اگر بيشتر از معمول نبريده باشد ضامن نيست.

مسئله 1747 اگر دكتر دقّت و احتياط لازم را بكند، چنانچه ضرري به مريض برسد و يا بميرد، ضامن نيست، و چون مراجعه به دكتر اجازه و رفع ضمان است، لازم نيست دكتر به مريض يا وليّ او بگويد اگر ضرري به مريض برسد ضامن نباشد، گرچه اين اجازه و رفع ضمان كار خوبي است، ولي اگر اشتباه كند ضامن است.

مسئله 1748 اجاره از عقود لازم است، يعني بدون رضايت يكديگر نمي توانند اجاره را به هم بزنند.

مسئله 1749 در احكام خريد و فروش گفته شد كه در يازده مورد مي توان معامله را فسخ كرد، در تمام آن يازده مورد، اجاره را نيز مي توان فسخ كرد مگر در مورد خيار مجلس و خيار حيوان و خيار

تأخير.

مسئله 1750 اگر مستأجر در پرداخت مال الاجاره از حدّ متعارف تأخير كند، اجاره دهنده مي تواند اجاره را به هم بزند.

مسئله 1751 اگر چيزي را كه اجاره كرده تحويل بگيرد و بعد ديگري آن را غصب كند، نمي تواند اجاره را به هم بزند و فقط حقّ دارد كرايه آن چيز را به مقدار معمول از غصب كننده بگيرد.

مسئله 1752 اگر پيش از آنكه مدّت اجاره تمام شود، ملك را به مستأجر يا به ديگري بفروشد، اجاره به هم نمي خورد و مستأجر بايد مال الاجاره را بپردازد.

مسئله 1753 اگر ملكي را اجاره كند و آن ملك خراب شود كه قابل استفاده نباشد اجاره باطل مي شود، ولي چنانچه صاحب ملك بتواند آن خرابي را ترميم كند اجاره باطل نمي شود، ولي اگر ترميم آن به اندازه اي طول بكشد كه مدّتي استفاده مستأجر از بين برود، اجاره نسبت به آن مدّت باطل مي شود و مستأجر مي تواند اجاره باقي مانده را به هم بزند.

مسئله 1754 اگر اجاره دهنده يا مستأجر بميرد اجاره باطل نمي شود و آن حقّ براي ورثه آنها باقي مي ماند.

مسئله 1755 اگر صاحب كار بنّا را وكيل كند كه براي او عمله بگيرد، چنانچه بنّا كمتر از مقداري كه از صاحب كار مي گيرد به عمله بدهد زيادي آن بر او حرام است و بايد آن را به صاحب كار بدهد. ولي اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند و براي خود اختيار بگذارد كه خودش بسازد يا به ديگري بدهد در صورتي كه كمتر از مقداري كه اجير شده به ديگري بدهد زيادي آن بر او حلال مي باشد.

مسئله 1756 اگر رنگرز قرار بگذارد كه مثلاً پارچه را

به طور مخصوصي رنگ كند چنانچه به طور ديگر رنگ نمايد حقّ ندارد چيزي بگيرد.

سرقفلي

مسئله 1757 سرقفلي كه امروز در ميان مردم متداول است اقسامي دارد:

1 - كسي ملكي را اجاره كند و هنگامي كه مدّت اجاره به سر رسيد بدون اذن صاحب ملك پولي از ديگري بگيرد و آن ملك را واگذار به او كند و اينگونه سرقفلي حرام است و براي دومي توقّف در آن ملك حرام است، خواه ارزش ملك بالا رفته باشد يا نه.

2 - كسي ملكي را با دادن سرقفلي به صاحب آن يا بدون دادن سرقفلي براي مدّتي اجاره كند، مي تواند ملك را به ديگري با همان مدّتي كه اجاره كرده است، اجاره دهد و از او سرقفلي بگيرد.

3 - ملكي را از صاحب ملك با دادن سرقفلي اجاره كند و در ضمن عقد شرط كند كه بتواند به ديگري با گرفتن سرقفلي اجاره دهد، و گرفتن اينگونه سرقفلي نيز جايز است.

4 - مستأجر با موجر در ضمن عقد اجاره شرط كند كه مال الاجاره را تا مدّتي زياد نكند و حقّ اخراج او را از محلّ نداشته باشد، در اين صورت مي تواند براي واگذاري محل مبلغي از او يا از غير او بگيرد و اينگونه سرقفلي نيز حلال است.

مضاربه
احكام مضاربه

مسئله 1758 مضاربه آن است كه مالك با عامل به اين صورت معامله كند كه مقداري از مال خود را به عنوان رأس المال به او بدهد تا با آن تجارت كرده و به مقداري كه قرار مي گذارند از منافع آن بردارد، و همين مقدار كه مالك به قصد مضاربه مال را به عامل بدهد و او هم به همين قصد بگيرد مضاربه صحيح است.

مسئله 1759 مالك و عامل بايد رشيد باشند و

كسي آنها را مجبور نكرده باشد و مالك شرعاً بتواند در مال خود تصرّف كند.

مسئله 1760 اگر مالك مالي را به عامل بدهد كه با آن كار كند آن مال در دست عامل امانت است و اگر تلف شد عامل ضامن نيست، و اگر شرط ضمان كند معامله صحيح است و شرط، ضمان آور نيست گرچه آن شرط در ضمن عقد ديگري باشد، بنابراين اگر مال تلف شد از مال مالك رفته است و ضماني بر عامل نيست.

مسئله 1761 اگر عامل زياده روي يا كوتاهي در حفظ سرمايه كند و يا به شرايط عمل نكند و مال تلف شود، ضامن سرمايه است.

مسئله 1762 لازم نيست پولي را كه صاحب مال مي دهد، عين موجود باشد، پس اگر ديني به گردن عامل داشته باشد مي تواند آن را رأس المال قرار دهد، و همچنين لازم نيست رأس المال، طلا يا نقره سكّه دار باشد، پس اگر با جنس يا اسكناس مضاربه كند صحيح است.

مسئله 1763 در مضاربه بايد مقدار رأس المال و خصوصيّات آن معلوم باشد - ولو اجمالاً - پس اگر بگويد با اين پولها، كه مقدارش را هيچ كدام نمي دانند، معامله كن، مضاربه صحيح است، و همچنين بايد سهم عامل معلوم باشد - و لو اجمالاً - پس اگر بگويد با اين مال تجارت كن هرقدر كه (زيد) به عامل خود مي دهد مال تو باشد، گرچه مقدار آن را ندانند، مضاربه صحيح است.

مسئله 1764 در مضاربه بايد سهم عامل مشاع باشد، يعني نصف يا ثلث و مانند آن تعيين شده باشد پس اگر بگويد با اين مال تجارت كن و پنج هزار تومان از منافع را بردار، صحيح

نيست.

مسئله 1765 عامل، بايد مال را در تجارت صرف كند، امّا اگر پولي را به عامل بدهد تا آن را در زراعت صرف كند يا استخراج معدن كند و در منافع شريك باشند، معامله صحيح است، و اگر مال تلف شد عامل ضامن نيست، گرچه احكام مضاربه را ندارد.

مسئله 1766 پيش از آنكه عامل شروع به كار كند مالك و عامل مي توانند مضاربه را به هم بزنند.

مسئله 1767 بعد از آنكه عامل شروع به كار كرد، اگر مالك بخواهد مضاربه را به هم بزند اشكال ندارد ولي بايد مزد مقدار عملي را كه انجام داده به او بدهد.

شفعه
احكام شُفْعِه

مسئله 1768 اگر دو نفر در چيزي شريك باشند، بعد يكي از آنها قسمت خود را به شخص ثالثي بفروشد، شريك مي تواند آن را از او گرفته و قيمتش را بدهد و اين را «اخذ به شُفعه» مي گويند.

مسئله 1769 شفعه، شش شرط دارد:

1 - شريك قسمت خود را به شخص ثالث انتقال دهد، بنابراين اگر قهراً منتقل شود، مثلاً به واسطه ارث منتقل به ديگري شود، شريك حقّ شفعه ندارد.

2 - هر دو، شريك در جنس باشند، پس اگر كسي منزلش را فروخت، همسايه اش نمي تواند اخذ به شفعه كند.

3 - فقط دو نفر باشند، پس اگر سه نفر يا بيشتر در جنسي شريك باشند و يكي از آنها قسمت خود را بفروشد ديگران حقّ شفعه نخواهند داشت.

4 - شخصي كه جنس را از خريدار مسترد مي دارد بايد بتواند پول آن را بپردازد.

5 - اگر مشتري مسلمان است بايد شريكي كه مي خواهد اخذ به شفعه كند نيز مسلمان باشد و چنانچه كافر باشد حقّ شفعه ندارد.

6 - شريك

همه قسمتي را كه مشتري خريده از او بگيرد و چنانچه مثلاً بخواهد نصف آن را بگيرد حقّ نخواهد داشت.

مسئله 1770 لازم نيست جنس قابل قسمت باشد، پس اگر كتابي را با ديگري شريك باشد نظير باغ و خانه است و حقّ شفعه نيز در آن جاري است.

مسئله 1771 اگر شريكي كه مي خواهد اخذ به شفعه كند در وقت فروختن حاضر نباشد، هنگامي كه حاضر مي شود مي تواند اخذ به شفعه كند، هرچند مدّت زيادي بر آن گذشته باشد.

مسئله 1772 سفيه و بچّه نابالغ و ديوانه حقّ شفعه دارند، پس اگر جنس، ملك سفيه و شخص ديگري باشد، بعد آن شخص قسمت خود را بفروشد، قيّم سفيه مي تواند براي او اخذ به شفعه كند.

مسئله 1773 كسي كه مي خواهد قسمت شريك را از خريدار بگيرد بايد قيمت آن را به همان مقداري كه او خريده است بپردازد، خواه قيمت حقيقي آن قسمت همان مقدار باشد يا نه.

مسئله 1774 اگر دو شريك مال را تقسيم كنند و بعد يكي از آنها قسمت خود را بفروشد، ديگري نمي تواند اخذ به شفعه كند، زيرا اخذ به شفعه مخصوص صورتي است كه مال تقسيم نشده باشد.

مسئله 1775 حقّ شفعه فوري است و چنانكه شريك بدون عذر آن را تأخير بيندازد، ديگر نمي تواند اخذ به شفعه كند.

جعاله
احكام جُعاله

مسئله 1776 جعاله آن است كه انسان قرار بگذارد در مقابل كاري كه براي او انجام مي دهند مال معيّني بدهد. مثلاً بگويد هر كس گمشده مرا پيدا كند ده تومان به او مي دهم، و به كسي كه اين قرار را مي گذارد جاعل، و به كسي كه كار را انجام مي دهد عامل مي گويند، و فرق بين

جعاله و اينكه كسي را براي كاري اجير كنند اين است كه در اجاره بعد از قرارداد، اجير بايد عمل را انجام دهد و كسي هم كه او را اجير كرده، اجرت را به او بدهكار مي شود ولي در جعاله عامل مي تواند مشغول عمل نشود و تا عمل را انجام ندهد، جاعل بدهكار نمي شود.

مسئله 1777 جاعل بايد رشيد باشد و از روي قصد و اختيار قرارداد كند و شرعاً بتواند در مال خود تصرّف نمايد.

مسئله 1778 كاري را كه جاعل مي گويد براي او انجام دهند بايد حرام نباشد، و نيز بايد غرض عقلايي داشته باشد. پس اگر بگويد هر كس شراب بخورد يا در شب به جاي تاريكي برود، هزار تومان به او مي دهم، جعاله صحيح نيست.

مسئله 1779 اگر مالي را كه قرار مي گذارد بدهد معيّن كند مثلاً بگويد هر كس اسب مرا پيدا كند اين گندم را به او مي دهم، لازم نيست بگويد آن گندم مال كجاست و قيمت آن چه مقدار است، ولي اگر مال را معيّن نكند، مثلاً بگويد كسي كه اسب مرا پيدا كند ده من گندم به او مي دهم، بايد گندمي كه متعارف در بازار است بدهد.

مسئله 1780 اگر جاعل مزد معيّني براي كار قرار ندهد، چنانچه كسي آن عمل را انجام دهد، بايد مزد او را به مقدار متعارف بدهد.

مسئله 1781 اگر شخصي پيش از قرارداد كار را انجام داده باشد، يا بعد از قرارداد به قصد اينكه پول نگيرد انجام دهد حقّي به مزد ندارد.

مسئله 1782 پيش از آنكه عامل شروع به كار كند، جاعل و عامل مي توانند جعاله را به هم بزنند.

مسئله 1783 بعد از آنكه عامل

شروع به كار كرد، اگر جاعل بخواهد جعاله را به هم بزند اشكال ندارد ولي بايد مزد مقدار عملي را كه انجام داده به او بدهد.

مسئله 1784 عامل مي تواند عمل را ناتمام بگذارد، ولي اگر تمام نكردن عمل اسباب ضرر جاعل شود بايد آن را تمام نمايد. مثلاً اگر كسي بگويد هر كس چشم مرا عمل كند فلان مقدار به او مي دهم و دكتر جرّاحي شروع به عمل كند، چنانچه طوري باشد كه اگر عمل را تمام نكند چشم معيوب مي شود، بايد آن را تمام نمايد، و در صورتي كه ناتمام بگذارد حقّي به جاعل ندارد بلكه ضامن هم هست.

مسئله 1785 اگر عامل كار را ناتمام بگذارد، چنانچه آن كار مثل پيدا كردن اسب است كه تا تمام نشود براي جاعل فايده ندارد، عامل نمي تواند چيزي مطالبه كند، و همچنين است اگر جاعل مزد را براي تمام كردن عمل قرار بگذارد. مثلاً بگويد هر كس لباس مرا بدوزد هزار تومان به او مي دهم. ولي اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل كه انجام گيرد براي آن مقدار مزد بدهد، جاعل بايد مزد مقداري را كه انجام شده به عامل بدهد.

مزارعه
احكام مزارعه

مسئله 1786 مزارعه آن است كه مالك زمين يا كسي كه زمين در اختيار اوست با زارع به اين قصد معامله كند كه زمين را در اختيار او بگذارد تا زراعت كند و مقداري از حاصل آن را به مالك بدهد.

مسئله 1787 مزارعه، هشت شرط دارد:

اوّل: صاحب زمين و زارع هر دو رشيد باشند و با قصد و اختيار خود مزارعه را انجام دهند و حاكم شرع آنان را از تصرّف در اموالشان

جلوگيري نكرده باشد.

دوّم: مالك و زارع از تمام حاصل زمين سهم ببرند. پس اگر مثلاً شرط كنند كه آنچه اوّل يا آخر مي رسد مال يكي از آنان باشد مزارعه باطل است.

سوّم: سهم هر كدام به طور مشاع باشد مثل نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها و بايد تعيين شده باشد. پس اگر قرار دهند حاصل يك قطعه مال يكي و قطعه ديگر مال ديگري، صحيح نيست.

چهارم: مدّتي را كه بايد زمين در اختيار زارع باشد معيّن كنند، و بايد مدّت به قدري باشد كه در آن مدّت به دست آمدن حاصل ممكن باشد.

پنجم: زمين قابل زراعت باشد، و اگر زراعت در آن ممكن نباشد امّا بتوانند كاري كنند كه زراعت ممكن شود مزارعه صحيح است.

ششم: اگر منظور هر كدام آنان زراعت مخصوصي است، چيزي را كه زارع بايد بكارد معيّن كنند، ولي اگر زراعت معيّني را در نظر ندارند يا زراعتي را كه هر دو در نظر دارند معلوم است، لازم نيست آن را معيّن نمايند.

هفتم: مالك، زمين را معيّن كند - ولو اجمالاً - پس اگر كسي چند قطعه زمين دارد و با هم تفاوت دارند، اگر به زارع بگويد در يكي از اين زمينها زارعت كن و آن را معيّن نكند، مزارعه صحيح است و زارع مي تواند هر قطعه اي از زمين را كه مي خواهد، در آن زراعت كند.

هشتم: خرجي را كه هر كدام بايد بكنند معيّن نمايند، ولي اگر خرجي را كه هر كدام بايد بكنند معلوم باشد، لازم نيست آن را معيّن نمايند.

مسئله 1788 اگر مالك با زارع قرار بگذارد كه مقداري از حاصل براي او باشد و بقيّه را بين

خودشان قسمت كنند، چنانچه بدانند كه بعد از برداشتن آن مقدار، چيزي باقي مي ماند مزارعه صحيح است.

مسئله 1789 اگر مدّت مزارعه تمام شود و حاصل به دست نيايد، مالك بايد راضي شود كه زراعت در ملك او بماند تا وقتي كه حاصل به دست بيايد.

مسئله 1790 اگر به واسطه پيشامدي زراعت در زمين ممكن نباشد، مثلاً آب از زمين قطع شود، در صورتي كه مقداري از زراعت به دست آمده باشد، حتّي مثل قصيل كه مي توان به حيوانات داد، آن مقدار مطابق قرارداد مال هر دوي آنهاست و مزارعه در بقيّه باطل است.

مسئله 1791 اگر زارع زراعت نكند، چنانچه زمين در تصرّف او بوده و مالك در آن تصرّفي نداشته است، بايد اجاره آن مدّت را به مقدار معمول به مالك بدهد.

مسئله 1792 مالك و زارع بدون رضايت يكديگر نمي توانند مزارعه را به هم بزنند، ولي اگر در ضمن معامله شرط كرده باشند كه هر دو يا يكي از آنان حقّ به هم زدن معامله را داشته باشند، مي توانند مطابق قراري كه گذاشته اند معامله را به هم بزنند.

مسئله 1793 اگر بعد از قرارداد مزارعه، مالك يا زارع بميرد مزارعه به هم نمي خورد و به وارث منتقل مي شود، ولي اگر زارع بميرد و شرط كرده باشند كه خود زارع زراعت را انجام دهد، مزارعه به هم مي خورد، و چنانچه زراعت نمايان شده باشد، بايد سهم او را به ورثه اش بدهند و حقوق ديگري هم كه زارع داشته ورثه او ارث مي برند و مي توانند مالك را مجبور كنند كه زراعت در زمين باقي بماند.

مسئله 1794 اگر بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده، چنانچه بذر مال

مالك بوده حاصلي هم كه به دست مي آيد مال اوست و بايد مزد زارع و مخارجي كه كرده به او بدهد، و اگر بذر مال زارع بوده زراعت هم مال اوست و بايد اجاره زمين و خرجهايي را كه مالك كرده به او بدهد.

مسئله 1795 اگر بذر مال زارع باشد و بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده، مالك بايد راضي شود كه با اجرت يا بي اجرت، زراعت در زمين بماند.

مسئله 1796 اگر بعد از جمع كردن حاصل و تمام شدن مدّت مزارعه، ريشه زراعت در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه حاصل دهد، محصول سال دوّم مال صاحب بذر مي باشد، ولي اگر صاحب بذر زارع باشد، مالك مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند.

مسئله 1797 زراعت و زمين، امانت در دست زارع است و اگر تلف شود ضامن نيست، ولي اگر كوتاهي در حفظ زمين يا زراعت داشته باشد و يا به شرايطي كه گفته شد عمل نكرده باشد، ضامن است.

مسئله 1798 اگر مالك، زمين را به كسي بدهد تا در آن زراعت كند و بعد حاصل زراعت مال مالك باشد و مبلغ ده هزار تومان - مثلاً - به زارع بدهد، و يا زراعت مال زارع باشد و او ده هزار تومان - مثلاً - به مالك بدهد، معامله صحيح است گرچه مزارعه نيست.

مساقات
احكام مساقات

مسئله 1799 اگر انسان با كسي به اين قصد معامله كند كه درختهاي او را تا مدّت معيّني تربيت نمايد و آب دهد و به مقداري كه قرار مي گذارند از آن بردارد اين معامله را مساقات مي گويند.

مسئله 1800 معامله مساقات در درختهايي كه مثل

بيد و چنار ميوه نمي دهد صحيح است و همچنين در مثل درخت حنا كه از برگ آن استفاده مي كنند يا درختي كه از گل آن استفاده مي كنند اشكال ندارد.

مسئله 1801 در معامله مساقات لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر صاحب درخت به قصد مساقات آن را واگذار كند و كسي كه كار مي كند به همين قصد تحويل بگيرد معامله صحيح است.

مسئله 1802 مالك و كسي كه تربيت درختها را به عهده مي گيرد بايد رشيد باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و شرعاً بتوانند در مال خود تصرّف كنند.

مسئله 1803 مدّت مساقات بايد معلوم باشد و اگر اوّل و آخر آن را موقعي قرار دهند كه مثلاً درخت احتياج به آب دارد معامله صحيح است.

مسئله 1804 بايد سهم هر كدام نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها باشد و اگر قرار بگذارند كه مثلاً صد من از ميوه ها مال مالك و بقيّه مال كسي باشد كه كار مي كند معامله صحيح است، گرچه احكام مساقات را ندارد.

مسئله 1805 بايد قرار معامله مساقات را وقتي بگذارند كه درختها احتياج به كاري مانند آبياري كه براي تربيت درخت لازم است داشته باشند و در هنگام چيدن ميوه و نگه داري آنها معامله به طور مساقات صحيح نيست.

مسئله 1806 معامله مساقات در بوته خربزه و خيار و مانند اينها بلكه در هر حاصلي نظير گندم و جو نيز صحيح است.

مسئله 1807 درختي كه از آب باران يا رطوبت زمين استفاده مي كند و به آبياري احتياج ندارد، اگر به كارهاي ديگري مانند بيل زدن و كود دادن محتاج باشد، معامله مساقات در آن صحيح است، ولي چنانچه آن كارها

در زياد شدن يا خوب شدن ميوه و يا رشد بهتر درخت اثري نداشته باشد، معامله مساقات صحيح نيست.

مسئله 1808 دو نفري كه مساقات كرده اند بدون رضايت يكديگر نمي توانند معامله را به هم بزنند، و نيز اگر در ضمن خواندن صيغه مساقات شرط كنند كه هر دو يا يكي از آنان حقّ به هم زدن معامله را داشته باشند، مطابق قراري كه گذاشته اند به هم زدن معامله اشكال ندارد، بلكه اگر در معامله شرطي كنند و عملي نشود، كسي كه به نفع او شرط كرده اند مي تواند معامله را به هم بزند.

مسئله 1809 اگر بعد از قرارداد مساقات، مالك يا كسي كه تربيت درختها به او واگذار شده بميرد، مساقات به هم نمي خورد و به وارث منتقل مي شود، ولي اگر كسي كه تربيت درختها به او واگذار شده بميرد و شرط كرده باشند كه خودش آنها را تربيت كند، مساقات به هم مي خورد و بايد سهم او را به ورثه اش بدهند و اگر حقوق ديگري هم داشته، ورثه او ارث مي برند.

مسئله 1810 اگر زميني را به ديگري واگذار كند كه در آن درخت بكارد و آنچه عمل مي آيد مال هر دو باشد معامله صحيح است، البته نه با عقد مساقات، بلكه يك عقد مستقلّي است كه بايد هر دو پاي بند به آن باشند.

مسئله 1811 دو نفري كه مساقات كرده اند اگر بفهمند كه معامله مساقات باطل است، پس اگر درختها مال صاحب زمين بوده، بعد از تربيت هم مال اوست و بايد مزد كسي كه آنها را تربيت كرده بدهد، و اگر مال كسي بوده كه آنها را تربيت كرده بعد از تربيت هم مال اوست و

مي تواند آنها را بكند، ولي بايد گودالهايي را كه به واسطه كندن درختها پيدا شده پر كند و اجاره زمين را از روزي كه درختها را كاشته به صاحب زمين بدهد، ولي صاحب زمين نمي تواند او را مجبور نمايد كه درختها را بكند و فقط مي تواند اجاره زمين را بگيرد.

مسئله 1812 اگر مالك، درختها را به كسي بدهد كه آنها را آب دهد و تربيت كند و مبلغ ده هزار تومان - مثلاً - به او بدهد، يا استفاده درختها مال او باشد و او ده هزار تومان به مالك بدهد، معامله صحيح است گرچه مساقات نيست.

مسئله 1813 درختها در دست كسي كه آنها را آبياري و تربيت مي كند امانت است و اگر تلف شود ضامن نيست، ولي اگر در تربيت و آبياري آنها كوتاهي كند و يا به شرايطي كه گفته شد عمل نكرده باشد ضامن است.

وكالت
احكام وكالت

وكالت آن است كه انسان كاري را به ديگري واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد، مثلاً كسي را وكيل كند كه خانه او را بفروشد يا زني را براي او عقد نمايد.

مسئله 1814 در وكالت لازم نيست صيغه بخوانند و اگر انسان به ديگري بفهماند كه او را وكيل كرده و او هم بفهماند كه قبول نموده، مثلاً مال خود را به كسي بدهد كه براي او بفروشد و او مال را بگيرد، وكالت صحيح است.

مسئله 1815 اگر انسان كسي را كه در شهر ديگر است وكيل نمايد و براي او وكالت نامه بفرستد و او قبول كند، گرچه وكالت نامه بعد از مدّتي برسد، وكالت صحيح است.

مسئله 1816 موكّل - يعني كسي كه ديگري

را وكيل مي كند - و نيز كسي كه وكيل مي شود بايد رشيد باشند و از روي قصد و اختيار اقدام كنند، و نيز موكّل بايد بتواند شرعاً در اموال خود تصرّف كند.

مسئله 1817 كاري را كه انسان نمي تواند انجام دهد، يا شرعاً نبايد انجام دهد، نمي تواند براي انجام آن از طرف ديگري وكيل شود، مثلاً كسي كه در احرام حجّ است، چون نبايد صيغه عقد زناشويي را بخواند، نمي تواند براي خواندن صيغه از طرف ديگري وكيل شود.

مسئله 1818 اگر انسان كسي را براي انجام تمام كارهاي خودش وكيل كند صحيح است، ولي اگر براي يكي از كارهاي خود وكيل نمايد و آن كار را معيّن نكند وكالت صحيح نيست.

مسئله 1819 اگر وكيل را عزل كند، يعني از كار بركنار نمايد، بعد از آنكه خبر به او رسيد نمي تواند آن كار را انجام دهد، ولي اگر پيش از رسيدن خبر آن كار را انجام داده باشد صحيح است.

مسئله 1820 وكيل مي تواند از وكالت كناره گيري كند حتّي اگر موكّل غايب باشد.

مسئله 1821 وكيل نمي تواند براي انجام كاري كه به او واگذار شده ديگري را وكيل نمايد، ولي اگر موكّل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد به هر طوري كه به او دستور داده مي تواند رفتار نمايد، پس اگر گفته باشد براي من وكيل بگير، بايد از طرف او وكيل بگيرد و نمي تواند كسي را از طرف خودش وكيل كند.

مسئله 1822 اگر انسان با اجازه موكّل خودش كسي را از طرف او وكيل كند، نمي تواند آن وكيل را عزل نمايد، و اگر وكيل اوّل بميرد يا موكّل او را عزل كند، وكالت دوّمي باطل نمي شود.

مسئله 1823

اگر وكيل با اجازه موكّل كسي را از طرف خودش وكيل كند، موكّل و وكيل اوّل مي توانند آن وكيل را عزل كنند، و اگر وكيل اوّل بميرد يا عزل شود، وكالت دوّمي باطل مي شود.

مسئله 1824 اگر چند نفر را براي انجام كاري وكيل كند و به آنها اجازه دهد كه هر كدام به تنهايي در آن كار اقدام كنند، هر يك از آنان مي تواند آن كار را انجام دهد و چنانچه يكي از آنان بميرد وكالت ديگران باطل نمي شود، ولي اگر گفته باشد كه با هم انجام دهند، نمي توانند به تنهايي اقدام نمايند، و در صورتي كه يكي از آنان بميرد وكالت ديگران باطل مي شود.

مسئله 1825 اگر وكيل يا موكّل بميرد يا ديوانه شود وكالت باطل مي شود، گرچه ديوانگي، موقّت باشد، ولي بيهوشي موجب باطل شدن وكالت نيست.

مسئله 1826 اگر كسي را براي كاري وكيل كنند و چيزي براي او قرار دهند، چنانچه قرار گذاشته باشند كه تا عمل را انجام ندهد چيزي به او ندهند، وكيل حقّي ندارد، گرچه فعاليّت خود را نموده باشد، و اگر قرار گذاشته باشند گرچه به نتيجه نرسد چيزي به او بدهند، بايد بدهند.

مسئله 1827 اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار اوست كوتاهي نكند و غير از تصرّفي كه به او اجازه داده اند تصرّف ديگري در آن ننمايد و اتّفاقاً آن مال از بين برود نبايد عوض آن را بدهد.

مسئله 1828 اگر وكيل غير از تصرّفي كه به او اجازه داده اند تصرّف ديگري در مال بكند، مثلاً لباسي را كه گفته اند بفروش بپوشد، و بعداً تصرّفي را كه به او اجازه داده اند بنمايد آن تصرّف صحيح است

و وكالت باطل نمي شود.

مسئله 1829 وكالت عقد جايز است و هر يك از دو طرف مي تواند آن را به هم بزند مگر اينكه در ضمن عقد لازمي، شرط شده باشد، مثلاً در ضمن عقد نكاح شرط كنند كه زن وكيل باشد كه اگر مرد نفقه نداد زن از طرف شوهر خود را طلاق دهد، كه در اين صورت شوهر حقّ ندارد او را عزل نمايد.

قرض
احكام قرض

قرض دادن از كارهاي مستحبّي است كه در آيات قرآن و اخبار، راجع به آن زياد سفارش شده است. از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم روايت شده كه هركس به برادر مسلمان خود قرض بدهد مال او زياد مي شود و ملائكه بر او رحمت مي فرستند و اگر با بدهكار خود مدارا كند، بدون حساب و به سرعت از صراط مي گذرد، و كسي كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و بدون عذر ندهد، بهشت بر او حرام مي شود.

مسئله 1830 در قرض لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر چيزي را به نيّت قرض به كسي بدهد و او هم به همين قصد بگيرد، صحيح است.

مسئله 1831 در قرض بايد مقدار و مدّت و جنس روشن باشد و نيز قرض دهنده و گيرنده هر دو بايد رشيد باشند و ممنوع از تصرّف در اموال خود نباشند و اين كار رااز روي اراده و قصد انجام دهند.

مسئله 1832 اگر در قرض شرط كنند كه در وقت معيّن آن را بپردازند، پيش از رسيدن آن وقت لازم نيست طلبكار قبول كند، ولي اگر تعيين وقت فقط براي همراهي با بدهكار باشد چنانچه پيش از آن وقت هم قرض را بدهند بايد قبول

نمايد.

مسئله 1833 اگر در قرض براي پرداخت آن مدّتي قرار دهند، طلبكار پيش از تمام شدن آن مدّت نمي تواند طلب خود را مطالبه نمايد، ولي اگر مدّت نداشته باشد، طلبكار هر وقت بخواهد مي تواند طلب خود را مطالبه نمايد.

مسئله 1834 هرگاه طلبكار طلب خود را در موقعي كه حقّ دارد، مطالبه كند، بدهكار بايد فوراً آن را بپردازد و تأخير آن گناه است، ولي اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته و اثاث و لوازم منزل و چيزهاي ديگري كه به آن احتياج دارد و در شأن او نيز هست، چيزي نداشته باشد، طلبكار بايد صبر كند و نمي تواند او را مجبور كند كه چيزهاي مورد احتياجش را بفروشد، امّا بدهكار بايد براي پرداخت بدهي خود تلاش كند و از طريق كسب و كار يا راههاي مشروع ديگر چيزي به دست آورده و بدهي خود را بپردازد.

مسئله 1835 كسي كه دسترسي به طلبكار خود ندارد، چنانچه اميد نداشته باشد كه او را پيدا كند، بايد با اجازه حاكم شرع طلب او را به فقير بدهد، و مي تواند به سيّد فقير بدهد، چنانكه مي تواند اگر فقير باشد خودش بردارد.

مسئله 1836 اگر مال ميّت بيشتر از خرج واجب كفن و دفن و بدهي او نباشد، بايد مالش را به همين مصرفها برسانند و به وارث او چيزي نمي رسد.

مسئله 1837 در قرض بايد همان را كه گرفته است پس بدهد، جنس باشد يا پول. بنابراين اگر يك من گندم يا ده مثقال طلا و مانند اينها قرض بگيرد، بايد همان يك من گندم يا ده مثقال طلا را بدهد و زيادتر دادن ربا و حرام است.

و همچنين اگر صد هزار تومان قرض گرفت، بايد در وقتِ ادا همان يك صد هزار تومان را بدهد و زيادتر دادن ربا و حرام است. گرچه آن صد هزار تومان در وقتِ ادا افت كرده باشد و قدرت خريدِ آن كم شده باشد. ولي در غير قرض بايد قدرت خريد مراعات شود. بنابراين مهريه و نظير مهريه اگر افت كرده باشد و قدرت خريدِ آن كم شده باشد، بايد قدرت خريد مراعات شود و به پولِ روز ادا شود. همچنين است در غصب و نظير آن. مثلاً اگر ده هزار تومان از كسي نزد او باشد و ندهد و قدرت خريد كم شود، بايد در وقتِ ادا، قدرت خريد مراعات شود.

مسئله 1838 اگر مالي را كه قرض كرده از بين نرفته باشد و صاحب مال همان را مطالبه كند، لازم نيست بدهكار همان مال را به او بدهد.

مسئله 1839 اگر كسي كه قرض مي دهد شرط كند كه زيادتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، مثلاً ده من گندم بدهد و شرط كند كه يازده من بگيرد، يا ده هزار تومان بدهد و شرط كند كه يازده هزار تومان بگيرد، ربا و حرام است، بلكه اگر قرار بگذارد كه بدهكار كاري براي او انجام دهد باز هم ربا و حرام مي باشد، ولي اگر بدون اينكه شرط كند، خود بدهكار زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد اشكال ندارد بلكه مستحب است.

مسئله 1840 قرضي كه در آن قرار ربا باشد باطل و حرام است، و ربا از گناهان بسيار بزرگ است و قرآن شريف آن را اعلام جنگ با خدا و موجب نابودي مال مي داند و در

روايات، ربا را از زناي با محارم بالاتر دانسته اند، و ربا دادن مثل ربا گرفتن حرام است و كسي كه قرض ربايي گرفته مالك آن نمي شود و نمي تواند در آن تصرّف كند، ولي اگر صاحب پول راضي باشد كه گيرنده قرض در آن تصرّف كند مانعي ندارد.

مسئله 1841 اگر كسي بخواهد پولي قرض كند و ربا بدهد و يا قرض بدهد و ربا بگيرد و با انجام كاري از ربا فرار كند جايز نيست. مثلاً صد هزار تومان قرض الحسنه بدهد و لباسي كه قيمت آن هزار تومان است به ده هزار تومان بفروشد.

مسئله 1842 انسان مي تواند مقداري پول به كسي بدهد كه در شهر ديگر كمتر بگيرد ولي عكس آن) يعني مقداري پول بدهد كه در شهر ديگر زيادتر بگيرد (جايز نيست.

مسئله 1843 اگر در مقابل طلبي كه از كسي دارد سفته يا چك مدّت دار داشته باشد و بخواهد مقداري از طلب خود را پيش از موعد آن گذشت كند و بقيّه را از خود بدهكار يا ديگري، نقد دريافت كند مانعي ندارد.

بانك
احكام بانك

مسئله 1844 سپرده هاي كوتاه مدّت و دراز مدّت در بانكها و سودي كه بانك به آن مي دهد اگر مطابق موازين شرعي باشد از قبيل مضاربه و شركت و امثال آن، حلال است، ولي اگر يقين دارد كه اين امور جنبه ظاهري و صوري دارد آن سود حرام است.

مسئله 1845 آنچه اشخاص از بانكها مي گيرند اگر به عنوان قرض الحسنه باشد مانعي ندارد و اضافه اي كه به بانكها مي پردازند اگر مطابق موازين شرعي باشد، از قبيل كارمزد، شركت و يا مضاربه، حلال است و اگر يقين دارد كه اين امور جنبه ظاهري

و صوري دارد گرفتن پول از بانك حرام است و سودي كه مي دهد نيز حرام است.

مسئله 1846 ربا گرفتن از بانكهاي كشورهاي غير اسلامي اشكال ندارد.

مسئله 1847 آنچه را كه بانكها يا صندوقهاي قرض الحسنه به عنوان كارمزد و حقّ الزّحمه مي گيرند، اگر متناسب با زحمات باشد اشكال ندارد، ولي اگر اين همان سود پول است كه به نام كارمزد مي گيرند براي گيرنده و دهنده حرام است.

مسئله 1848 بانكها و صندوقهاي قرض الحسنه كه مقداري از سرمايه خود را كه از مردم گرفته اند در كارهاي تجاري يا توليدي به كار مي گيرند، اين كار جايز است ولي سزاوار نيست پولي را كه از مردم به عنوان قرض الحسنه گرفته اند تا به ديگران قرض الحسنه بدهند آن را در كارهاي تجاري يا توليدي به كار گيرند.

مسئله 1849 چون بانك سپرده هايي را به عنوان قرض الحسنه مي گيرد مي تواند در آنها تصرّف كند و در صورت تلف شدن، بانك ضامن است، چه قبل از تصرفّ تلف شود يا بعد از تصرّف.

مسئله 1850 جايزه هايي كه بانكها يا غير آنها براي تشويق قرض دهنده مي دهند يا مؤسّسات ديگر براي تشويق خريدار مي دهند، حلال است، و آنچه را كه فروشنده ها براي جلب مشتري داخل جنسهاي خود مي گذارند، حلال است.

مسئله 1851 حواله هاي بانكي يا تجاري كه به آنها صرف برات گفته مي شود، مانع ندارد، پس اگر بانك يا تاجر پولي را از كسي در محلّي بگيرد و حواله بدهد كه از بانك يا طرفش در محلّ ديگر، آن پول را بگيرد و در مقابل اين حواله از دهنده چيزي بگيرد، مانع ندارد و حلال است.

مسئله 1852 اگر انسان بداند در بانك و مغازه

و مانند آن پول حلال و حرام هر دو وجود دارد ولي نداند پولي را كه مي گيرد از پولهاي حرام است يا نه، داد و ستد با آنجا مانعي ندارد.

مسئله 1853 اگر كسي مقداري پول از بانك يا غير بانك به عنوان قرض الحسنه براي مدّت معيّني بگيرد و در ضمن عقد شرط كند كه اگر در آن مدّت معيّن پول را نپرداخت هر روزي هزار تومان مثلاً به عنوان ديركرد بپردازد، آن قرض و آن شرط اشكال ندارد.

مسئله 1854 معاملات ارزي يعني خريدن دلار يا مارك و مانند آن به اسكناس جايز است، همانگونه كه خريدن اسكناس به اسكناس اگر داعي عقلايي غير از ربا خوردن در آن باشد جايز است.

مسئله 1855 سفته و چك نظير سندي است كه به بستانكار مي دهند، به همين جهت معامله بر خود آن واقع نمي شود، بنابراين معامله با چك يا سفته بي آنكه بدهكاري در مقابلش داشته باشد، مثل اينكه سفته يا چك يك ماهه را كه به مبلغ هزار تومان است بدهد و نهصد تومان پول نقد بگيرد، صحيح نيست و اين همان ربا و حرام است، و همچنين است چك يا سفته دوستانه كه شخص به ديگري مي دهد تا آن را به شخص سومي بدهد و مقداري از مبلغ آن را كم كرده و پول نقد بگيرد، ولي اگر ذمّه را، كه چك و سفته كاشف آن است، به كمتر بفروشد، مانعي ندارد.

بيمه
احكام بيمه

مسئله 1856 بيمه عقدي است بين بيمه كننده و بيمه گر (دولت، شركت، شخص) و لازم الاجرا مي باشد و با هر لفظي چه عربي و يا غير عربي يا با هر كاري نظير كتابت، اجرا

مي شود، و آن عقد اين است كه بيمه گر در برابر پولي كه مي گيرد خسارتهاي وارده را جبران مي كند و آن اقسامي دارد: بيمه تجارتي، ساختماني، وسايل نقليه، كارمندان و كارگران، بيمه عمر و مانند آن، كه همه اقسام آن صحيح و لازم الاجرا است.

مسئله 1857 طرفين بيمه بايد رشيد باشند و بتوانند در مال خود تصرّف كنند و قرارداد از روي اراده و اختيار انجام شود و بايد مجهول نباشد و تمام خصوصيّات را معيّن كنند، مثلاً تعيين كنند مورد بيمه را يا اقساطي كه بيمه كننده بايد بپردازد و همچنين تعيين كنند خطرهايي كه موجب خسارت مي شود و تعيين كنند قيمت چيزي كه بيمه شده است و مانند آن.

مسئله 1858 اگر دو نفر يا بيشتر، شركتي يا مؤسّسه اي و مانند آن را تأسيس كنند و هر يك از شركاء و يا يكي از آنها شرط كند كه چنانچه ضرر يا حادثه اي واقع شود آن ضرر را جبران كند، در صورت وقوع حادثه واجب است به اين شرط عمل شود.

حواله
احكام حواله

مسئله 1859 اگر انسان طلبكار خود را حواله بدهد كه طلب خود را از ديگري بگيرد و طلبكار قبول كند، بعد از آنكه حواله درست شد، كسي كه به او حواله شده بدهكار مي شود، و ديگر طلبكار نمي تواند طلبي را كه دارد از بدهكار اوّلي مطالبه نمايد.

مسئله 1860 بدهكار و طلبكار و كسي كه سر او حواله شده بايد رشيد باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و ممنوع از تصرّف در اموالشان هم نباشند.

مسئله 1861 اگر سر كسي حواله بدهند كه بدهكار است لازم است كه قبول كند ولي حواله دادن سر كسي

كه بدهكار نيست در صورتي صحيح است كه او قبول كند، و نيز اگر انسان بخواهد به كسي كه جنسي بدهكار است جنس ديگري حواله دهد - مثلاً به كسي كه جو بدهكار است گندم حواله دهد - تا او قبول نكند حواله صحيح نيست.

مسئله 1862 موقعي كه انسان حواله مي دهد بايد بدهكار باشد ولي حواله هايي كه در عرف مرسوم است كه انسان كسي را كه طلبكار نيست به كسي حواله مي دهد صحيح است گرچه احكام حواله را ندارد، و كسي كه به او حواله مي شود اگر به حواله دهنده بدهكار باشد بايد قبول كند.

مسئله 1863 حواله دهنده و طلبكار بايد مقدار حواله و جنس آن را بدانند - ولو اجمالاً - پس اگر به او بگويد يكي از دو طلب خود را از فلاني بگير، و آن را معيّن نكند، حواله صحيح است و همچنين اگر بدهي واقعاً معيّن باشد ولي بدهكار و طلبكار در موقع حواله دادن مقدار آن يا جنس آن را ندانند حواله صحيح است، مثلاً اگر طلب كسي را در دفتر نوشته باشد و پيش از ديدن دفتر حواله بدهد و بعد دفتر را ببيند و به طلبكار مقدار طلبش را بگويد، حواله صحيح مي باشد.

مسئله 1864 طلبكار مي تواند حواله را قبول نكند، گرچه كسي كه به او حواله شده فقير نباشد و در پرداختن حواله هم كوتاهي ننمايد.

مسئله 1865 اگر سر كسي حواله بدهد كه بدهكار نيست، چنانچه او حواله را قبول كند، پيش از پرداختن حواله نمي تواند مقدار حواله را از حواله دهنده بگيرد، و اگر طلبكار به كمتر از آن راضي شود فقط همان مقدار را مي تواند از

حواله دهنده بگيرد.

مسئله 1866 هيچ يك از حواله دهنده و حواله گيرنده نمي توانند قرارداد حواله را به هم بزنند مگر اينكه همه يا يكي از آنان براي خود حقّ فسخ قرار دهد، ولي اگر كسي كه سر او حواله داده اند در همان وقت حواله دادن فقير باشد و طلبكار نداند، مي تواند حواله را به هم بزند، امّا اگر بعداً فقير شده يا اينكه از اوّل فقير بوده و طلبكار مي دانسته است، حقّ فسخ ندارد.

مسئله 1867 اگر حواله دهنده، خودش طلب طلبكار را بدهد، چنانچه به خواهش كسي كه به او حواله شده، داده است، ذمّه او بري مي شود و مي تواند چيزي را كه داده از او بگيرد، و اگر بدون خواهش او داده نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد.

رهن
احكام رهن

مسئله 1868 رهن آن است كه بدهكار مقداري از مال خود را نزد طلبكار بگذارد كه اگر طلب را او ندهد، طلبش را از آن مال به دست آورد.

مسئله 1869 در رهن لازم نيست صيغه بخوانند و همين قدر كه بدهكار مال خود را به قصد گرو به طلبكار بدهد و طلبكار هم به همين قصد بگيرد رهن صحيح است.

مسئله 1870 گرو دهنده و كسي كه مال را گرو مي گيرد بايد رشيد باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و كسي كه به واسطه ورشكستگي، حاكم شرع او را از تصرّف در اموالش جلوگيري كرده نمي تواند مال خود را گرو بگذارد.

مسئله 1871 انسان مالي را مي تواند گرو بگذارد كه شرعاً بتواند در آن تصرّف كند، پس اگر شراب و مانند آن را گرو بگذارند صحيح نيست و همچنين اگر مال شخص ديگر

را گرو بگذارند صحيح نيست مگر اينكه با اجازه او باشد.

مسئله 1872 استفاده چيزي كه گرو مي گذارند، مال كسي است كه آن را گرو گذاشته است.

مسئله 1873 طلبكار و بدهكار نمي توانند در مالي كه گرو گذاشته شده بدون اجازه يكديگر تصرّف كنند، ولي اگر يكي از آنها با اجازه ديگري تصرّف كند صحيح است، و همچنين اگر يكي از آنان تصرّف كند و بعد ديگري اجازه دهد، صحيح است.

مسئله 1874 اگر طلبكار چيزي را كه گرو برداشته با اجازه بدهكار بفروشد، پول آن هم مثل خود مال گرو مي باشد، و همچنين است در صورتي كه بي اجازه او بفروشد و بعد بدهكار امضا كند، يا آنكه خود بدهكار آن چيز را با اجازه طلبكار بفروشد كه عوض آن گرو باشد، و در صورتي كه بي اجازه او باشد آن چيز به گرو بودن خود باقي مي ماند.

مسئله 1875 اگر موقعي كه بايد بدهي خود را بدهد، طلبكار مطالبه كند و او ندهد، طلبكار مي تواند مالي را كه گرو برداشته با اجازه حاكم شرع بفروشد و طلب خود را بردارد.

مسئله 1876 اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته و چيزهايي كه مانند اثاثيه خانه محلّ احتياج اوست، چيز ديگري نداشته باشد، طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه كند، ولي اگر مالي را كه گرو گذاشته خانه و اثاثيه هم باشد، طلبكار مي تواند با اجازه حاكم شرع بفروشد و طلب خود را بردارد.

مسئله 1877 گرو بدون تحويل به بدهكار صورت نمي گيرد ولي اگر سند خانه را مثلاً به طلبكار بدهند به طوري كه در صورت لزوم بتواند طلب خود را از فروش آن بردارد مانعي ندارد،

هرچند بدهكار در آن خانه ساكن باشد.

مسئله 1878 اگر خانه اي را مثلاً در مقابل وامي رهن بدهند و در ضمن رهن شرط كنند كه صاحب خانه اجازه تصرّف در آن خانه را با عوض يا بدون عوض، به وام دهنده بدهد، مانعي ندارد.

ضمانت
احكام ضمانت

مسئله 1879 ضمانت بر سه قسم است و هر سه قسم هم صحيح است:

1 - شخصي ضامن ديگري مي شود كه بدهي او را بدهد، در اين قسم ضمانت بدهي بدهكار به ذمّه ضامن منتقل مي شود و بدهكار بري الذّمّه مي شود.

2 - شخصي ضامن ديگري مي شود كه اگر در دادن بدهي كوتاهي كرد يا نتوانست آن را بپردازد، طلبكار طلب خود را از ضامن بگيرد.

3 - شخصي ضامن كسي شود كه اگر خرابي به بار آورد يا مرتكب خيانتي شود، خسارت آن را بپردازد، مثلاً بگويد اين كارگر را استخدام كن و اگر دزديد يا خسارت ديگري رسانيد من ضامن هستم.

مسئله 1880 در ضمانت لازم نيست لفظ عربي باشد، بلكه با هر لفظي يا عملي باشد كفايت مي كند.

مسئله 1881 ضامن و طلبكار بايد رشيد باشند و كسي هم آنها را مجبور نكرده باشد و بتوانند در اموال خود تصرّف كنند، ولي اين شرطها در بدهكار نيست، پس اگر كسي ضامن شود كه بدهي بچّه يا ديوانه يا سفيه يا محجور را بدهد و طلبكار قبول كند، ضمانت صحيح است، گرچه محجور باز در اموال خود نمي تواند تصرّف كند.

مسئله 1882 در ضمانت بايد طلبكار و بدهكار و جنس بدهي معلوم باشد - ولو اجمالاً - مثلاً اگر كسي از ديگري صد من گندم و ده هزار تومان پول طلبكار باشد و شخصي بگويد من

ضامن يكي از دو طلب تو هستم، صحيح است و طلبكار مي تواند يكي از دو طلب را از ضامن بگيرد.

مسئله 1883 اگر طلبكار طلب خود را به ضامن ببخشد، ضامن نمي تواند از بدهكار چيزي بگيرد.

مسئله 1884 عقد ضمانت، عقد لازم است و نمي توانند آن را به هم بزنند مگر با رضايت يكديگر، و يا شرط كرده باشند كه هر وقت بخواهند آن را به هم بزنند، و يا ضامن نتواند طلب طلبكار را بدهد و طلبكار نمي دانسته و بعد ملتفت شده است.

مسئله 1885 هرگاه انسان در موقع ضامن شدن بتواند طلب طلبكار را بدهد گرچه بعد فقير شود، طلبكار نمي تواند ضامن بودن او را به هم بزند و طلب خود را از بدهكار اوّل مطالبه نمايد، و همچنين است اگر در آن موقع نتواند طلب او را بدهد ولي طلبكار بداند و به ضامن شدن او راضي شود.

مسئله 1886 اگر كسي با اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد، مي تواند مقداري را كه ضامن شده از او مطالبه نمايد، امّا اگر بدون اجازه بدهكار ضامن شود نمي تواند چيزي از او بگيرد.

كفالت
احكام كفالت

مسئله 1887 كفالت آن است كه انسان متعهّد شود كه هر وقت طلبكار يا صاحب حقّ، بدهكار يا متّهم را خواست او را حاضر كند، و به كسي كه اينطور متعهّد شود كفيل مي گويند.

مسئله 1888 در كفالت لفظ عربي لازم نيست بلكه به هر لفظي يا عملي كه باشد كفايت مي كند.

مسئله 1889 كفيل بايد رشيد باشد و او را در كفالت مجبور نكرده باشند و بتواند كسي را كه كفيل او شده حاضر نمايد.

مسئله 1890 كفالت به وسيله يكي از هفت مورد

زير، فسخ مي شود:

اوّل: كفيل، بدهكار را به دست طلبكار بدهد.

دوّم: طلب طلبكار داده شود.

سوّم: طلبكار از طلب خود بگذرد.

چهارم: بدهكار بميرد.

پنجم: طلبكار، كفيل را از كفالت آزاد كند.

ششم: كفيل بميرد.

هفتم: كسي كه صاحب حقّ است به وسيله حواله يا طور ديگري حقّ خود را به ديگري واگذار نمايد.

مسئله 1891 اگر كسي به زور بدهكار را از دست طلبكار رها كند، چنانچه طلبكار دسترسي به او نداشته باشد، كسي كه بدهكار را رها كرده بايد او را به دست طلبكار بدهد.

مسئله 1892 در كفالت رضايت كسي كه حقّ بر عهده اوست لازم نيست، بنابراين رضايت بدهكار شرط نمي باشد.

مسئله 1893 هرگاه كفالت به اجازه شخص مديون باشد و كفيل ناچار شود طلب طلبكار را بدهد، حقّ دارد آن را از بدهكار بگيرد، ولي اگر به اجازه او نبوده حقّ ندارد.

امانت
احكام وديعه (امانت)

مسئله 1894 وديعه يعني امانت، و آن اين است كه انسان مال خود را به ديگري به عنوان حفظ و نگهداري بسپارد و او هم به همين قصد بگيرد.

مسئله 1895 لازم نيست در امانت لفظ عربي باشد بلكه با هر لفظي يا عملي كه باشد كفايت مي كند.

مسئله 1896 امانتدار و كسي كه مال را امانت مي گذارد بايد هر دو رشيد باشند پس اگر مال خود را به بچّه يا ديوانه به طور امانت بدهد و آن مال تلف شود بچّه يا ديوانه يا وليّ آنها ضامن نيست.

مسئله 1897 اگر از بچّه يا ديوانه چيزي را به طور امانت قبول كند بايد آن را به صاحبش بدهد و اگر آن چيز مال خود بچّه يا ديوانه است بايد به وليّ او برساند و چنانچه مال تلف شود بايد

عوض آن را بدهد.

مسئله 1898 كسي كه توانايي نگهداري امانت را ندارد و صاحب مال هم بداند مي تواند آن را قبول كند.

مسئله 1899 اگر انسان به صاحب مال بفهماند كه براي نگهداري مال او حاضر نيست چنانچه او مال را بگذارد و برود و اين شخص مال را بر ندارد و آن مال تلف شود كسي كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست.

مسئله 1900 امانت از عقود جايز است، بنابراين چيزي را كه به امانت مي گذارد هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه امانت را قبول مي كند هر وقت بخواهد مي تواند آن را به صاحبش برگرداند.

مسئله 1901 كسي كه امانت را قبول مي كند اگر در نگهداري آن كوتاهي نكند و تعدّي يعني زياده روي هم ننمايد و اتّفاقاً آن مال تلف شود ضامن نيست.

مسئله 1902 اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معيّن كند و به كسي كه امانت را قبول كرده بگويد كه بايد مال را در اينجا حفظ كني و به جاي ديگر نبري، امانت دار حقّ ندارد آن را به جاي ديگر ببرد و اگر ببرد و تلف شود ضامن است.

مسئله 1903 هرگاه صاحب مال بميرد يا ديوانه شود امانت دار بايد امانت را به وارث يا وليّ ديوانه برساند و اگر بدون عذر شرعي اين كار را نكند و مال تلف شود ضامن است، مگر اينكه وارث يا وليّ ديوانه اجازه دهد امانت به حال خود بماند.

مسئله 1904 اگر كسي كه امانت را قبول كرده بميرد يا ديوانه شود وارث يا وليّ او بايد هر چه زودتر به صاحب مال اطّلاع دهد يا امانت را به

او برساند.

مسئله 1905 اگر امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند، چنانچه ممكن است بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل او برساند و اگر ممكن نيست بايد آن را به حاكم شرع بدهد و چنانچه به حاكم شرع دسترسي ندارد بايد وصيّت كند و شاهد بگيرد.

عاريه
احكام عاريه

مسئله 1906 عاريه آن است كه انسان مال خود را به ديگري بدهد كه از آن استفاده كند و در عوض چيزي هم از او نگيرد.

مسئله 1907 لازم نيست در عاريه صيغه بخوانند و اگر مثلاً لباس را به قصد عاريه به كسي بدهد و او به همين قصد بگيرد، عاريه صحيح است.

مسئله 1908 چيزي را كه منفعتش مال انسان است، مثلاً آن را اجاره كرده، مي تواند عاريه بدهد، ولي اگر آن چيز تلف شود ضامن است، مگر اينكه شرط كرده باشند كه بتواند آن را به ديگري بدهد.

مسئله 1909 اگر ديوانه، بچه، مفلس و يا سفيه مال خود را عاريه بدهند صحيح نيست، امّا اگر وليّ، مال كسي را كه بر او ولايت دارد بنابر مصلحت عاريه بدهد اشكال ندارد.

مسئله 1910 اگر در نگهداري چيزي كه عاريه كرده كوتاهي نكند و در استفاده از آن هم زياده روي ننمايد و اتّفاقاً آن چيز تلف يا معيوب شود ضامن نيست، ولي چنانچه شرط كنند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد يا چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، بايد عوض آن را بدهد.

مسئله 1911 اگر طلا و نقره را عاريه نمايد و شرط كند كه اگر تلف شود ضامن نباشد، چنانچه تلف شود ضامن نيست.

مسئله 1912 اگر عاريه دهنده بميرد، يا ديوانه و يا

مفلس شود، عقد عاريه به هم مي خورد و عاريه كننده بايد مال را فوراً به ورثه يا وليّ او برگرداند.

مسئله 1913 كسي كه چيزي عاريه داده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه عاريه كرده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس دهد.

مسئله 1914 عاريه دادن گوسفند براي استفاده از شير و پشم آن و عاريه دادن حيوان نر براي كشيدن بر ماده صحيح است.

مسئله 1915 اگر چيزي را كه عاريه كرده به مالك ندهد امّا آن را به جايي ببرد كه صاحبش معمولاً به آنجا مي برده، مثلاً اتومبيل را در گاراژي كه صاحبش براي آن درست كرده ببرد، اگر تلف شود، گرچه عاريه را رد نكرده است، امّا ضامن هم نيست.

مسئله 1916 اگر چيز نجس را براي استعمال خوردن و آشاميدن عاريه دهد لازم است نجس بودن آن را به كسي كه عاريه مي كند بگويد.

مسئله 1917 چيزي را كه عاريه كرده بدون اجازه صاحب آن نمي تواند به ديگري اجاره يا عاريه دهد.

مسئله 1918 اگر چيزي را كه عاريه كرده با اجازه صاحب آن به ديگري عاريه دهد، چنانچه كسي كه اوّل آن چيز را عاريه كرده بميرد يا ديوانه شود، عاريه دومي باطل نمي شود.

مسئله 1919 اگر بداند مالي را كه عاريه كرده غصبي است بايد آن را به صاحبش برساند و نمي تواند به عاريه دهنده بدهد.

مسئله 1920 اگر مالي را كه مي داند غصبي است عاريه كند و از آن استفاده اي ببرد و در دست او از بين برود، مالك مي تواند عوض مال را از او يا از كسي كه مال را غصب كرده مطالبه كند و نيز عوض استفاده هايي

را كه عاريه گيرنده برده، مي تواند از او مطالبه نمايد.

ازدواج
احكام ازدواج

عقد ازدواج بر دو نوع است:

نوع اوّل: ازدواج دائم، آن است كه مدّت زناشويي در آن معيّن نشود.

نوع دوّم: ازدواج موقّت، آن است كه مدّت زناشويي در آن معيّن شود، خواه اين مدّت كوتاه باشد يا طولاني.

مسئله 1921 در زناشويي، چه دائم و چه غير دائم، بايد صيغه خوانده شود، و تنها راضي بودن زن و مرد كافي نيست و صيغه عقد را يا خود زن و مرد مي خوانند يا ديگري را وكيل مي كنند كه از طرف آنان بخواند.

مسئله 1922 وكيل لازم نيست مرد باشد، زن هم مي تواند براي خواندن صيغه عقد از طرف ديگري وكيل شود.

مسئله 1923 زن و مرد تا يقين نكنند كه وكيل آنها صيغه را خوانده است، به يكديگر حلال نمي شوند و همين كه وكيل بگويد صيغه را خوانده ام كافي است.

مسئله 1924 يك نفر مي تواند براي خواندن صيغه عقد دائم يا غير دائم از طرف دو نفر وكيل شود، و نيز مرد مي تواند از طرف زن يا زن از طرف مرد وكيل شود و او را براي خود به طور دائم يا غير دائم عقد كند.

دستور خواندن عقد دائم

مسئله 1925 اگر صيغه دائم را خود زن و مرد بخوانند و اوّل زن بگويد:

«زَوَّجْتُكَ نَفْسي عَلَي الصَّداقِ الْمَعْلُومِ».

(يعني خود را به همسري تو درآوردم با مهريه معيّن) پس از آن مرد بگويد:

«قَبِلْتُ التَّزْويجَ».

(يعني قبول كردم اين ازدواج را) عقد صحيح است، و اگر ديگري را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغه عقد را بخواند، چنانچه وكيل زن بگويد:

«زَوَّجْتُ مَوكِّلَتي مُوَكِّلَكَ عَلَي الصَّداقِ الْمَعْلُومِ».

(يعني وكيل خودم را به ازدواج وكيل تو درآوردم

با مهريه معين)

و وكيل مرد بگويد:

«قَبِلْتُ لِمُوَكِّلي عَلَي الصَّداقِ».

(يعني قبول نمودم اين ازدواج را براي وكيل خودم با مهريه معين) صحيح مي باشد.

دستور خواندن عقد غير دائم

مسئله 1926 اگر خود زن و مرد بخواهند صيغه عقد غير دائم را بخوانند، بعد از آنكه مدّت و مهر را معيّن كردند، چنانچه زن بگويد:

«زَوَّجْتُكَ نَفْسي فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعْلُومِ».

(يعني خود را به همسري تو درآوردم براي مدّت معين، با مهريه معين)

بعد مرد بگويد:

«قَبِلْتُ»

صحيح است، و اگر ديگري را وكيل كنند و وكيل زن به وكيل مرد بگويد:

«زَوَّجْتُ مَوَكِّلَتي مُوَكِّلَكَ فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعْلُومِ».

(يعني وكيل خودم را به ازدواج وكيل تو درآوردم در مدّت معين، با مهريه معين)

و وكيل مرد بگويد:

«قَبِلْتُ لِمُوَكِّلي هكَذا». صحيح مي باشد.

شرايط عقد

مسئله 1927 - عقد ازدواج، شش شرط دارد:

اوّل: صيغه را به عربي صحيح همراه با قصد انشاء بخوانند و در صورتي كه نتوانند به عربي صحيح بخوانند بايد براي خواندن صيغه وكيل بگيرند و اگر وكيل گرفتن هم ممكن نباشد و ضرورتي در كار باشد، خواندن صيغه به زبان ديگر اشكال ندارد.

دوّم: كسي كه صيغه را مي خواند بايد قصد انشا داشته باشد يعني قصدش اين باشد كه با گفتن اين الفاظ ازدواج حاصل شود.

سوّم: كسي كه صيغه را مي خواند بايد رشيد باشد.

چهارم: وكيل يا ولي در اجراي صيغه عقد، بايد زن و شوهر را معيّن كنند.

پنجم: زن و مرد به ازدواج راضي باشند.

ششم: صيغه عقد بايد صحيح خوانده شود و اگر طوري غلط بخوانند كه معناي آن را عوض كند، عقد باطل است، امّا اگر معني عوض نشود اشكال ندارد.

مسئله 1928 كسي كه دستور زبان عربي را نمي داند، اگر قرائتش

صحيح باشد و معناي هر كلمه از عقد را جداگانه بداند و از هر لفظي معناي آن را قصد نمايد و قصد انشا هم داشته باشد مي تواند عقد را بخواند.

مسئله 1929 اگر زني را براي مردي بدون اجازه آنان عقد كنند و بعد از آن زن و مرد بگويند به آن عقد راضي هستيم، عقد صحيح است.

مسئله 1930 اگر زن و مرد يا يكي از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند و بعد از خواندن عقد راضي شوند و بگويند به آن عقد راضي هستيم، عقد صحيح است.

مسئله 1931 پدر و جدّ پدري مي توانند براي فرزند غير رشيد خود همسر اختيار كنند و بعد از آنكه آن طفل رشيد گرديد نبايد آن را به هم بزند مگر اينكه مفسده اي داشته باشد، و مخارج و مهريّه زن به عهده پسر مي باشد، ولي اگر در حال عقد، طفل مالي نداشته باشد، مهر به عهده وليّ اوست.

مسئله 1932 دختري كه رشيده است، يعني مصلحت خود را تشخيص مي دهد، چنانچه باكره باشد، بايد با اجازه پدر ازدواج نمايد، ولي اگر همسر مناسبي براي دختر پيدا شود و پدر مخالفت كند، اجازه او شرط نيست. همچنين اگر به پدر يا جدّ پدري دسترسي نباشد يا دختر قبلاً شوهر كرده و بكارتش از بين رفته باشد، اجازه پدر لازم نيست.

عيوبي كه بخاطر آن مي توان عقد را بر هم زد

مسئله 1933 اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكي از اين هفت عيب را دارد و اين عيبها قبل از عقد بوده، مي تواند عقد را به هم بزند و بدون طلاق از او جدا شود:

اوّل: ديوانگي.

دّوم: مرض خوره.

سوّم: مرض بَرَص.

چهارم: كوري.

پنجم: شل بودن به طوري كه معلوم باشد.

ششم:

افضا شده يعني راه بول و حيض يا راه حيض و غائط او يكي شده باشد.

هفتم: گوشت يا استخوان يا غدّه اي در فرج او باشد كه مانع نزديكي شود.

مسئله 1934 اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او ديوانه است يا آلت مردي ندارد يا عِنّين است و نمي تواند نزديكي نمايد يا تخمهاي او را كشيده اند، در صورتي كه اين عيبها قبل از عقد بوده، مي تواند عقد را به هم بزند و بدون طلاق از او جدا شود.

مسئله 1935 اگر يكي از عيبهايي كه گفته شد در مرد يا زن بعد از عقد پيدا شود مي تواند با طلاق يا مراجعه به حاكم شرع از هم جدا شوند و بدون طلاق نمي توانند از هم جدا شوند.

مسئله 1936 اگر مرد يا زن، به واسطه يكي از عيبهايي كه در مسائل پيش گفته شد، عقد را به هم بزند بايد بدون طلاق از هم جدا شوند.

مسئله 1937 اگر به واسطه آنكه مرد عنّين است و نمي تواند وطي و نزديكي كند، زن عقد را به هم بزند، شوهر بايد نصف مهر را بدهد، ولي اگر به واسطه يكي از عيبهاي ديگري كه گفته شد، مرد يا زن عقد را به هم بزند، چنانچه مرد با زن نزديكي نكرده باشد، چيزي بر او نيست، و اگر نزديكي كرده، بايد تمام مهر را بدهد.

كساني كه ازدواج با آنها حرام است

مسئله 1938 ازدواج با كساني كه با انسان محرم هستند حرام است.

مسئله 1939 مادر و جدّه پدري و مادري هرچه بالا روند، و دختر و نوه دختري و پسري هرچه پايين آيند، خواهر، دختر خواهر و دختر برادر، هرچه پايين آيند

و عمّه و خاله و عمّه و خاله پدر و مادر هرچه بالا روند و زنِ پسر و زن پدر و مادر زن هرچه بالا رود و دختر زن پس از نزديكي با مادرش، و نوه پسري و دختري آن زن به مرد محرم مي باشند.

مسئله 1940 پدر و جدّ هر چه بالا روند، پسر، نوه دختري و پسري هرچه پايين آيند، برادر و پسر برادر و پسر خواهر، هرچه پايين آيند، عمو و دايي و عمو و دايي پدر و مادر هرچه بالا روند و پدر و جدّ شوهر هرچه بالا روند و پسر و نوه پسري و دختري شوهر هرچه پايين آيند و داماد و شوهر مادر بعد از نزديكي با مادر، به زن محرم مي باشند.

مسئله 1941 اگر با زني كه براي خود عقد كرده نزديكي نكرده باشد، تا وقتي كه آن زن در عقد اوست نمي تواند با دختر او ازدواج كند، گرچه محرم او نيست.

مسئله 1942 اگر زني را براي خود عقد كند، تا وقتي كه آن زن در عقد اوست نمي تواند با خواهر آن زن ازدواج نمايد.

مسئله 1943 اگر زن را طلاق رجعي دهد، در بين عدّه نمي تواند خواهر او را عقد نمايد.

مسئله 1944 انسان نمي تواند بدون اجازه زن خود با خواهرزاده و برادرزاده او ازدواج كند، ولي اگر بدون اجازه زنش آنان را عقد نمايد و بعداً زن بگويد به آن عقد راضي هستم اشكال ندارد.

مسئله 1945 اگر انسان پيش از آنكه دختر عمّه يا دختر خاله خود را بگيرد با مادر آنان زنا كند، ديگر نمي تواند با آنان ازدواج نمايد، ولي اگر بعد از ازدواج با آنان با مادرشان زنا

كند آنها بر او حرام نمي شوند.

مسئله 1946 اگر با زني غير از عمّه و خاله خود زنا كند، مكروه است با دختر يا مادر او ازدواج نمايد، امّا اگر او را عقد نمايد و بعد با مادر يا دختر او زنا كند آن زن بر او حرام نمي شود.

مسئله 1947 مرد شيعه مي تواند با زن سنّي ازدواج كند و همچنين زن شيعه مي تواند به عقد سنّي درآيد ولي سزاوار نيست كه اين كار عملي شود.

مسئله 1948 زن مسلمان نمي تواند به عقد كافر درآيد. مرد مسلمان هم نمي تواند با زنهاي كافر به طور دائم ازدواج كند، ولي صيغه كردن زنهاي اهل كتاب مانند يهود و نصاري و مجوس، مانعي ندارد.

مسئله 1949 اگر با زني كه در عدّه طلاق رجعي است زنا كند، آن زن بر او حرام ابدي مي شود، ولي اگر با زني كه در عدّه متعه، يا طلاق بائن، يا عدّه وفات است يا شوهر دارد، زنا كند، بعداً مي تواند او را عقد نمايد، گرچه مطلقاً پرهيز از اين ازدواج سزاوار است.

مسئله 1950 اگر با زن بي شوهري كه در عدّه نيست زنا كند بعداً مي تواند آن زن را براي خود عقد نمايد ولي بهتر است كه صبر كند تا آن زن حيض ببيند، و همچنين است اگر ديگري بخواهد آن زن را عقد كند.

مسئله 1951 اگر زني را كه شوهر دارد يا در عدّه ديگري است براي خود عقد كند، چنانچه مرد و زن يا يكي از آنان بدانند كه عدّه زن تمام نشده يا بدانند كه عقد كردن زن در عدّه حرام است، آن زن بر او حرام ابدي مي شود، اگرچه مرد بعد از عقد

با آن زن نزديكي نكرده باشد، ولي چنانچه هيچ كدام نمي دانسته اند، در صورتي كه مرد با او نزديكي كرده باشد، آن زن بر او حرام مي شود.

مسئله 1952 زن شوهردار اگر زنا بدهد بر شوهر خود حرام نمي شود، و چنانچه توبه نكند و بر عمل خود باقي باشد بهتر است كه شوهر او را طلاق دهد، ولي بايد مهرش را بدهد.

مسئله 1953 زني را كه طلاق داده اند و زني كه صيغه بوده و شوهرش مدّت او را بخشيده يا مدّتش تمام شده، چنانچه بعد از مدّتي شوهر كند و بعد شكّ كند كه موقع عقد شوهر دوّم عدّه شوهر اوّل تمام بوده يا نه، بايد به شكّ خود اعتنا نكند.

مسئله 1954 مادر و خواهر و دختر پسري كه لواط داده بر لواط كننده حرام است، ولي اگر گمان كند كه دخول شده، يا شكّ كند كه دخول شده يا نه، بر او حرام نمي شوند.

مسئله 1955 اگر با مادر يا خواهر يا دختر كسي ازدواج نمايد و بعد از ازدواج با آن كس لواط كند، آنها بر او حرام نمي شوند.

مسئله 1956 اگر كسي در حال احرام - كه يكي از كارهاي حجّ است - ازدواج كند عقد او باطل است و چنانچه مي دانسته كه ازدواج نمودن در حال احرام حرام است، ديگر نمي تواند با او ازدواج نمايد، و فرقي نمي كند كه هر دو در حال احرام باشند يا يكي از آنان.

مسئله 1957 اگر مرد يا زن طواف نساء را - كه يكي از كارهاي حجّ است - به جا نياورد، همسرش بر او حلال نمي شود، و نيز نمي تواند همسر ديگري هم بگيرد، تا وقتي كه طواف نساء

را انجام دهد.

مسئله 1958 اگر كسي دختر نابالغي را براي خود عقد كند و پيش از آنكه نُه سال دختر تمام شود با او نزديكي و دخول كند، چنانچه او را افضا نمايد هيچ وقت نبايد با او نزديكي كند.

مسئله 1959 زني را كه سه مرتبه طلاق داده اند بر شوهرش حرام مي شود. ولي اگر با شرايطي كه در كتاب طلاق گفته مي شود با مرد ديگري ازدواج كند، شوهر اوّل مي تواند پس از طلاق شوهر دوم، دوباره او را براي خود عقد نمايد.

مسئله 1960 اگر زن انسان از شوهر ديگرش دختري داشته باشد، انسان مي تواند آن دختر را براي پسر خود كه از آن زن نيست عقد كند، و نيز اگر دختري را براي پسر خود عقد كند مي تواند با مادر آن دختر ازدواج كند.

احكام عقد

مسئله 1961 زن بايد براي هر لذّت جنسي متعارف تسليم شوهر باشد مگر اينكه عذري داشته باشد، و اگر عقد دائمي است بايد بيرون رفتن او از منزل با اجازه شوهر باشد ولي در كارهاي ديگرش كه منافي با لذّت جنسي شوهرش نيست اجازه او لازم نيست.

مسئله 1962 اگر زن در كارهايي كه در مسئله پيش گفته شد از شوهر اطاعت نكند گناهكار است و حقّ غذا و لباس و منزل و همخوابي ندارد ولي مهر او از بين نمي رود.

مسئله 1963 تهيه مخارج زن اگر عقد دائمي باشد مطابق معمول بر شوهر واجب است، و اگر تهيه نكند بدهكار او خواهد بود مگر اينكه زن راضي به آن زندگي باشد.

مسئله 1964 چون عقد ازدواج معمولاً مبني بر خانه داري زن و بچه داري و شيردادن او انجام مي گيرد، بنابراين خانه داري و بچه داري و

شيردادن مطابق معمول به عهده زن مي باشد، مگر اينكه در ضمن عقد شرط كند كه چنين وظيفه اي نداشته باشد يا حق الزحمة خود را در برابر اين كارها بگيرد.

مسئله 1965 هرگاه شوهر خرجي زن را ندهد، زن مي تواند بدون اجازه از مال او بردارد.

مسئله 1966 هرگاه مرد حقوقي را كه زن بر او دارد ترك نمايد، رعايت حقوق شوهر بر زن لازم نيست.

مسئله 1967 مرد نمي تواند زن خود را به طوري ترك كند كه نه مثل زن شوهردار باشد و نه مثل زن بي شوهر، لكن واجب نيست هر چهار شب يك شب نزد او بماند، ولي بايد اقلاً هر چهار ماه يك مرتبه با او نزديكي كند.

مسئله 1968 ازدواج موقّت اگرچه براي لذّت بردن هم نباشد مثلاً به قصد محرم شدن با نزديكان آن دختر باشد صحيح است.

مسئله 1969 اگر زن در ضمن عقد با شوهر شرطي كند نظير اينكه با او نزديكي نكند، يا او را از شهر خودش بيرون نبرد، يا زن ديگري نگيرد يا بعد از مرگ او مقدار معيّني از سرمايه مرد مال زن باشد و مانند اينها و مرد قبول كند، بايد به آن شرط عمل كند.

مسئله 1970 زن و مرد در ازدواج موقّت هيچ حقّي جز لذّت جنسي به يكديگر پيدا نمي كنند، بنابراين زن بدون اجازه شوهر مي تواند از خانه بيرون برود، و از شوهر ارث نمي برد و شوهر هم از او ارث نمي برد و نفقه هم ندارد گرچه آبستن شود.

مسئله 1971 زني كه صيغه شده اگر نداند كه حقّ خرجي و همخوابي و مانند اينها ندارد عقد او صحيح است و براي آنكه نمي دانسته، حقّي به شوهر پيدا نمي كند.

مسئله

1972 پدر و جدّ پدري و حاكم شرع (اگر پدر و جدّ پدري نباشند) مي توانند براي محرم شدن، زني را به عقد پسر كوچك خود درآورند، و نيز مي توانند دختر كوچك خود را براي محرم شدن به عقد كسي در آورند، چه عقد دائم و چه عقد موقّت.

مسئله 1973 مرد در ازدواج موقّت مي تواند مدّت را ببخشد و بخشيدن او به منزله طلاق است، ولي شرايط طلاق را ندارد و لازم نيست مثلاً در ايّام پاكي باشد.

مسئله 1974 در ازدواج موقّت بايد وقت و مقدار آن تعيين شود و اگر وقت يا مقدار آن تعيين نشود عقد باطل است.

مسئله 1975 مرد مي تواند زني را كه متعه او بوده يا طلاقش داده دوباره به عقد دائم يا موقّت خود درآورد اگرچه هنوز عدّه اش تمام نشده باشد، و نيز مي تواند زني را كه با او ازدواج موقّت نموده به عقد دائم خود درآورد گرچه بهتر است اوّل باقيمانده مدّت را ببخشد.

مسئله 1976 كسي كه به واسطه نداشتن زن يا شوهر به حرام مي افتد، كه اگر همسر داشت معمولاً آن گناه را انجام نمي داد در صورتي كه قدرت داشته باشد واجب است ازدواج كند.

مسئله 1977 اگر بعد از عقد معلوم شود كه دختر باكره نبوده است نمي تواند عقد را به هم بزند مگر با طلاق، ولي مي تواند تفاوت بين باكره و غير باكره را از مهر كم كند.

مسئله 1978 اگر مرد و زن نامحرم در جايي باشند در صورتي كه در معرض اين باشند كه به حرام بيفتند يا احتمال فساد برود، بايد از آنجا بيرون بروند.

مسئله 1979 اگر مرد يا زن مسلماني كافر شود (مسلمان زاده باشند

يا كافر زاده) ازدواج آنها باطل مي شود، و اگر مرد كافر شود زن بايد عدّه وفات بگيرد، و بعد مي تواند با ديگري ازدواج كند، و اگر زن يائسه باشد يا هنوز نزديكي با او نشده باشد، عدّه هم ندارد.

مسئله 1980 اگر مرد يا زن مسلماني كافر شود و دوباره مسلمان شود مي تواند با همان همسر اوّلي به عقد جديد ازدواج كند گرچه آن زن هنوز در عدّه باشد، چنانكه مي توانند همسر جديد انتخاب كنند.

مسئله 1981 فرزندي كه از راه نامشروع منعقد شده باشد (ولد الزنا) جايز نيست او را سقط كنند و فرزند آن زن و مرد حساب مي شود ولي از آنها ارث نمي برد و مسلمان است و مي تواند زن مسلمان بگيرد و اگر زن بگيرد و بچه اي پيدا كند، آن بچّه حلال زاده است.

مسئله 1982 اگر كسي با زني به خيال اينكه زن اوست نزديكي كند و يا با زني به خيال اينكه در عدّه كسي نيست ازدواج كند يا در روز ماه رمضان يا در حال حيض با زن خود نزديكي كند بچه اي كه از آنها به دنيا مي آيد حلال زاده است و همچنين اگر كسي با زني زنا كند چنانچه بعد او را عقد كند و بچه اي از آنان پيدا شود در صورتي كه ندانند از نطفه حلال است يا حرام، آن بچّه حلال زاده است.

مسئله 1983 اگر زن بگويد يائسه ام، يا شوهر ندارم يا در عدّه نيستم، يا حيض نيستم، يا خواهر رضاعي تو نيستم و مانند اينها، اگر لااُبالي در دين نباشد، مي توان حرف او را قبول كرد.

مسئله 1984 اگر شخص غيرثقه اي بگويد زن شوهر دارد ولي خود زن بگويد شوهر ندارم حرف

زن مقدّم است.

مسئله 1985 لازم است مخصوصاً بر پدر و مادر كه براي پسران و دختران خود كه احتياج به همسر دارند، همسر انتخاب كنند و در روايات ما ثواب فراواني بر اين كار مترتّب شده است.

مسئله 1986 زني كه يقين دارد شوهرش در سفر مرده، اگر بعد از عدّه وفات شوهر كند و شوهر اوّل از سفر برگردد، بايد از شوهر دوّم جدا شود و به شوهر اوّل حلال است، ولي اگر شوهر دوّم با او نزديكي كرده باشد، زن بايد عدّه نگهدارد و شوهر دوّم بايد مهر او را مطابق زنهايي كه مثل او هستند بدهد ولي خرج عدّه ندارد.

مسئله 1987 اگر شوهر مفقود الاثر شد، زن او مي تواند به حاكم شرع مراجعه كند و اگر حاكم شرع او را طلاق داد و بعد از عدّه شوهر اوّل او آمد حقّي بر زن ندارد، و اگر آن زن ازدواج كرده باشد همسر شوهر دوّم است.

مهريه

مسئله 1988 هر چيزي را كه ماليّت داشته باشد مي توان مهر قرار داد، كم باشد يا زياد، عين باشد يا منفعت، حتّي تعليم قرآن و يا صنعت ديگري را هم مي توان مهر قرار داد، و در عقد دائم خوب است بيشتر از مهر السّنه حضرت زهراعليها السلام) پانصد درهم (نباشد كه تقريباً دويست و شصت مثقال نقره مي شود.

مسئله 1989 اگر در عقد مهر را معيّن نكنند و يا چيز حرامي را مهر قرار دهند نظير آلات قمار عقد صحيح است و بايد مهر او مطابق مهر زنهايي كه مثل او هستند داده شود.

مسئله 1990 اگر مرد مهر زن را در عقد معيّن كند و قصدش اين باشد كه

آن را ندهد عقد صحيح است ولي مهر را بايد بدهد.

مسئله 1991 اگر موقع خواندن عقد براي دادن مهر مدتي معيّن نكرده باشند زن هر وقت بخواهد مي تواند مطالبه مهر كند مگر اينكه شوهر توانايي دادن آن را نداشته باشد.

مسئله 1992 اگر در ازدواج دائم طلاق دهد يا در ازدواج موقّت مدّت را ببخشد يا مدّت تمام شود بايد تمام مهر، و اگر نزديكي نكرده نصف آن را بدهد.

مسئله 1993 كسي كه ازدواج مي نمايد مهريه بر عهده خود اوست نه بر عهده ديگري، مگر اينكه ديگري نظير پدر ضمانت كرده باشد و آنچه در ميان بعضي از مردم معمول است كه مهريه عروس را پدر داماد مي دهد از اين قبيل است، ولي اگر در حال صغر، پدر يا جدّ، براي او عيال بگيرد و در آن حال صغير مال نداشته باشد بر عهده پدر يا جدّ است.

مسئله 1994 اگر چيزي نظير خانه، زمين، فرش و مانند اينها را مهر قرار دادند و بعد از مدّتي قيمت آن بالا رفت يا پايين آمد، قيمت فعلي آن ملاك است و اگر مهر را پول قرار داده باشند ارزش وقت عقد ملاك است مثلاً اگر ده هزار تومان مهر قرار داده باشند كه در زمان عقد قدرت خريدِ او ده مثقال طلا است، در وقت اداي مهر بايد قيمت ده مثقال طلا را بدهد و خوب است با يكديگر مصالحه نمايند. به عبارت ديگر مهريه اگر خانه و زمين و مانند اينها است، همان بايد ادا شود و اگر پول است، بايد به پولِ روز ادا شود و قدرت خريد مراعات گردد.

مسئله 1995 زوجه، بيش از آنچه كه

در عقد ذكر شده حقّ مطالبه ندارد مگر آنكه به يكي از عقود لازمه زوج متعهد شده باشد چيز ديگري علاوه بر مهر بپردازد.

مسئله 1996 اگر كسي زني را به عقد خود در آورد و قبل از دخول فوت كند نصف مهر را مي برد.

مسئله 1997 اگر زني به ديگري وكالت دهد كه او را با مهر معيّني به عقد شخص ديگري در بياورد، اگر وكيل مهر را كمتر يا زيادتر كند، اين عقد فضولي است و منوط به اجازه زن است، اگر قبول كرد عقد صحيح است و الّا باطل است.

مسئله 1998 اگر زوج به غير از دخول مثلاً با انگشت بكارت زن را بردارد تمام مهر را بدهكار مي شود، چه زن راضي به اين كار باشد يا نباشد.

مسئله 1999 هرگاه زوج و زوجه اختلاف در پرداخت، يا نوع، يا مقدار آن و مانند اينها داشته باشند، بايد به حاكم شرع مراجعه شود.

مسئله 2000 - شيربها كه در ميان بعضي از مردم معمول است دين است كه بايد پرداخته شود.

مسئله 2001 آنچه شوهر براي زن تهيه مي كند، نظير طلا، لباس و مانند اينها، چه قبل از عروسي چه بعد از عروسي، چون تمليك نيست مال شوهر است و همچنين چيزهايي كه زن براي شوهر تهيه مي كند مال خود اوست، ولي اگر آن چيزها تلف شود هيچ كدام ضامن نيستند.

احكام اولاد

مسئله 2002 حقّ اولاد بر پدر و مادر، چهار حقّ است:

1 - ختنه كردن او.

2 - تربيت صحيح.

3 - آموختن خواندن و نوشتن و احكام دين به او به اندازه اي كه مورد احتياج اوست.

4 - همسر دادن به او در موقع احتياج.

مسئله 2003 بعد از ولادت

نوزاد هفت مورد مستحب است:

1 - غسل دادن نوزاد.

2 - پوشاندن جامه سفيد به او.

3 - گفتن اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ او.

4 - برداشتن كام او با تربت حضرت ابي عبداللَّه الحسين عليه السلام يا با آب فرات يا آب باران يا خرما.

5 - انتخاب نام خوب براي او، مخصوصاً نام چهارده معصوم عليهم السلام.

6 - دادن وليمه.

7 - تراشيدن سر او و به وزن موهاي سر او طلا يا نقره صدقه دادن.

8 - عقيقه دادن (يعني كشتن شتر يا گاو يا گوسفند) و آن از مستحبّات مؤكّد است و بهتر است شرايط قرباني (حيوان سالم و بي عيب و چاق و پرگوشت و اقلاً شتر پنج ساله و گاو دو ساله و گوسفند يك ساله باشد) در آن رعايت شود و استخوانهاي آن را نشكنند، و خوب است عقيقه براي پسر، نر و براي دختر، ماده باشد، و عقيقه را آب گوشت كنند و عدّه اي را (حدّاقلّ ده نفر) دعوت كنند تا از آن بخورند و خوب است پدر و مادر از آن نخورند.

مسئله 2004 حفظ و پرورش پسر تا دو سال و دختر تا هفت سال حقّ مادر است، به شرط اينكه رشيد و مسلمان باشد و به ديگري شوهر نكرده باشد، ولي اگر پدر مرده باشد، مادر هر چند شوهر كرده باشد بر جدّ و ديگران مقدّم است.

احكام شير دادن

مسئله 2005 هرگاه زني بچّه اي را شير دهد آن بچّه به حكم بچّه حقيقي آن زن و شوهر آن زن است، بنابراين فرزندان آن زن به منزله خواهر و برادر آن بچّه محسوب مي شوند، و برادرش دايي و خواهر او خاله

و برادر آن مرد عمو و خواهرش عمه او، و به طور كلي هر كس بر فرزندان حقيقي آن مرد و زن محرم مي باشد بر اين بچّه نيز محرم مي شود، بنابراين پدر آن بچّه نمي تواند با دخترهايي كه از زن شير دهنده و شوهر اوست ازدواج كند، (زيرا خواهرهاي دختر او محسوب مي شوند).

مسئله 2006 اگر زني بچه اي را شير دهد به پدر و برادرهاي واقعي آن بچّه محرم نمي شود چنانكه شوهر آن زن كه شير مال اوست به مادر و خواهرهاي واقعي آن بچّه محرم نمي شود، و به طور كلي هيچ يك از محرمهاي واقعي آن بچّه به محرمهاي رضاعي آن بچّه محرم نمي شوند، بنابراين شوهر آن زن كه صاحب شير است، مي تواند با مادر و خواهرهاي واقعي آن بچّه ازدواج كند چنانكه آن زن مي تواند با پدر و برادرهاي آن بچّه ازدواج كند.

مسئله 2007 اگر زني بچّه دختر خود را شير كامل دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود و همچنين است اگر بچه اي را كه شوهر دخترش از زن ديگر دارد شير دهد (زيرا زن او خواهر دختر او محسوب مي شود)، ولي اگر بچّه پسر خود را شير كامل دهد زن پسرش بر او حرام نمي شود، چنانكه اگر گاه گاهي بچّه دختر خود را يا بچّه شوهر دخترش را شير دهد مانعي ندارد.

مسئله 2008 اگر زن پدر دختري، بچّه شوهر آن دختر را از شير آن پدر شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود چه بچّه از همان دختر يا زن ديگر شوهر او باشد.

شرايط شير دادن

مسئله 2009 شير دادني كه علّت محرم شدن است، شش شرط دارد:

اوّل: شير از ولادت

باشد، بنابراين اگر پستان بدون ولادت بچه، شير پيدا كند و كودكي از او بخورد سبب محرميّت نمي شود.

دوّم: شير آن زن از حرام نباشد، پس اگر شير بچه اي را كه از زنا به دنيا آمده به بچّه ديگر بدهند، به واسطه آن شير بچّه به كسي محرم نمي شود.

سوّم: بچّه شير را از پستان بمكد، پس اگر شير را در شيشه بريزند و به بچّه بدهند نتيجه ندارد.

چهارم: بچّه به واسطه مرض شير را قي نكند.

پنجم: پانزده مرتبه، يا يك شبانه روز شير سير بخورد يا مقداري شير به او بدهند كه بگويند از آن شير استخوانش محكم شده و گوشت در بدنش روييده است.

ششم: دو سال بچّه تمام نشده باشد و اگر بعد از تمام شدن دو سال او را شير دهند به كسي محرم نمي شود.

مسئله 2010 بايد بچّه در بين يك شبانه روز غذا يا شير زن ديگري را نخورد ولي اگر كمي غذا بخورد كه نگويند در بين، غذا خورده اشكال ندارد و نيز بايد پانزده مرتبه را از شير يك زن بخورد و در بين پانزده مرتبه شير زن ديگري را نخورد و نيز در هر دفعه به اندازه اي شير بخورد كه سير شود.

مسئله 2011 اگر زن از شير يك شوهر چندين بچّه را شير دهد همه آنان به يكديگر محرم مي شوند، ولي اگر از دو شوهر دو بچّه را شير دهد آن دو بچّه به يكديگر محرم نمي شوند امّا اگر چند زن از يك شوهر بچه هايي را شير دهند، همه آنان به يكديگر محرم مي شوند.

مسئله 2012 اگر كسي دو زن شيرده داشته باشد و يكي از آنان بچه اي را مثلاً هشت

مرتبه و ديگري هفت مرتبه شير بدهد آن بچّه به كسي محرم نمي شود.

مسئله 2013 اگر زني از شير يك شوهر پسر و دختري را شير كامل بدهد خواهر و برادر آن دختر به خواهر و برادر آن پسر محرم نمي شوند.

مسئله 2014 اگر به واسطه شير دادن، حقّ شوهر از بين نرود، زن مي تواند بدون اجازه شوهر، بچه اي را شير دهد، ولي جايز نيست بچه اي را شير دهد كه به واسطه شير دادن به آن بچّه به شوهر خود حرام شود، مثلاً اگر شوهر او دختر شيرخواري را براي خود عقد كرده باشد زن نبايد آن دختر را شير دهد، چون اگر آن دختر را شير دهد خودش مادر زن شوهر مي شود و بر او حرام مي گردد.

مسئله 2015 اگر كسي بخواهد زن برادرش به او محرم شود مي تواند دختر شيرخواري را براي خود عقد كند و زن برادرش آن دختر را شير كامل بدهد. كه در اين صورت عقد دختر باطل و براي او حرام ابدي مي شود (زيرا آن دختر، دختر رضاعي برادر آن مرد مي شود) و زن برادرش بر او محرم مي شود.

مسئله 2016 شير دادني كه علّت محرم شدن است، به دو امر ثابت مي شود:

اوّل: خبر دادن عدّه اي كه انسان از گفته آنان اطمينان پيدا كند.

دوّم: شهادت يك مرد يا دو زن ثقه.

مسئله 2017 اگر شك كنند بچّه به مقداري كه علّت محرم شدن است شير خورده يا نه، يا گمان داشته باشند كه به آن مقدار شير خورده، بچّه به كسي محرم نمي شود.

مسئله 2018 براي شير دادن بچه، بهتر از هر كس مادر اوست و مستحب است بچّه را دو سال تمام شير بدهد.

مسئله

2019 مستحب است دايه اي كه براي طفل مي گيرند شيعه و مؤمن و داراي عقل و عفّت و صورت نيكو باشد.

مسئله 2020 خوب است زنها هر بچه اي را شير كامل ندهند، زيرا ممكن است فراموش شود كه به چه كساني شير داده اند و بعداً دو نفر محرم با يكديگر ازدواج نمايند، ولي گاهي شير دادن به بچه ها مانعي ندارد بلكه خوب است زيرا اعانت و كمك به ديگران است.

مسئله 2021 كساني كه به واسطه شير خوردن، خويشي پيدا مي كنند مستحب است يكديگر را احترام نمايند، ولي حقوق خويشاوندي را ندارند.

تلقيح

مسئله 2022 وارد نمودن مني مرد در رحم زوجه او با وسيله اشكال ندارد، لكن بايد از مقدمات حرام احتراز نمايند، پس اگر مرد با رضايت زن اين عمل را خودش انجام دهد، و مني خود را به وجه حلالي به دست بياورد مانعي ندارد.

مسئله 2023 اگر مني مرد را در رحم زنش وارد نمودند چه به وجه حلال يا حرام، و از آن، كودكي متولد شد، اين كودك مال مرد و زن است و همه احكام فرزند را دارد.

مسئله 2024 جايز نيست مني مرد اجنبي را در رحم زن اجنبيه داخل كنند، چه با اجازه زن باشد يا نه، و چه شوهر داشته باشد يا نه، و چه با اجازه شوهر باشد يا نباشد.

مسئله 2025 اگر مني مردي را داخل رحم زن اجنبيه نمودند و معلوم شد بچّه از آن مني است، پس اگر اين عمل به طور شبهه بوده مثل آنكه گمان مي كرد زن خودش است و زن نيز گمان مي كرد مني شوهر است و بعد از عمل معلوم شد از شوهر نيست، اشكالي

نيست كه بچّه شرعاً از اين مرد و زن است و تمام احكام فرزندي را دارد و لكن اگر از روي علم و عمد باشد بچّه حرام زاده است و كليه احكام ولد زنا بر او بار است.

مسئله 2026 اگر نطفه مرد و نطفه زن او را در رحم مصنوعي پرورش دادند و بچّه اي توليد شد اين بچّه حلال زاده و ملحق به پدر و مادر است و نيز اگر نطفه مردي را با نطفه زن اجنبيه پرورش دادند و بچّه توليد شد اين بچّه ولد شبهه است و ملحق به پدر و مادر است و صورت اوّل و دوّم در احكام با هم فرقي ندارند.

مسئله 2027 قرار دادن نطفه منعقد شده زن و شوهر در رحمِ زنِ بيگانه (رحم اجاره اي)، در صورت ضرورت جايز است و بهتر است صاحب رحم اجاره اي بدون شوهر باشد و به عقدِ صاحبِ نطفه درآيد.

مسئله 2028 صاحبِ رحم اجاره اي در احكام محرميّت و ارث و ازدواج و...، مادرِ طفل محسوب نمي شود. ولي اگر آن زن پس از تولّد بچّه، شير داشته باشد و به او شير كامل بدهد، مادرِ رضاعي طفل مي شود و همه احكام مادرِ رضاعي براي او صدق مي كند. همچنين اگر آن زن به عقد صاحب نطفه درآمده باشد، در بدو تولّد به او محرم است.

نگاه كردن

مسئله 2029 نگاه كردن مرد به بدن و موي زن نامحرم و دختر مميّز چه با قصد لذّت و چه بدون آن حرام است، و نگاه كردن به صورت و دستها تا مچ نيز، اگر به قصد لذّت باشد يا بترسد كه به حرام بيفتد، يا موجب مفسده باشد، يا صورت و دستها

جالب باشد، حرام است ولي نگاه كردن بدون اينها جايز است گرچه خالي از اشكال نيست.

مسئله 2030 نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم و پسر مميّز چه با قصد لذّت و چه بدون آن حرام است و نگاه كردن زن به مواردي كه معمولاً مردها نمي پوشانند نظير صورت و سر و گردن، اگر به قصد لذّت باشد يا بترسد كه به حرام بيفتد و يا موجب مفسده باشد و يا جالب باشد حرام است ولي نگاه كردن بدون اينها جايز است گرچه خالي از اشكال نيست.

مسئله 2031 مردها بايد بدن خود را به غير از جاهايي كه معمولاً نمي پوشانند نظير صورت و سر و گردن، از نامحرم بپوشانند.

مسئله 2032 زن بايد بدن و موي خود را از مرد نامحرم و پسر مميّز بپوشاند و نيز پوشاندن صورت و دستها تا مچ، اگر جالب باشد يا به قصد لذّت باشد يا مفسده اي داشته باشد يا بترسد كه به حرام بيفتد يا ديگران به حرام بيفتند، واجب است، و بدون اينها پوشاندن آنها مستحب مؤكّد است.

مسئله 2033 وقتي كه زن و مرد در آستانه ازدواج هستند، مي توانند با رضايت طرفين و در حدّ متعارف به همديگر نگاه كنند. به شرط آنكه قصدِ آنان صرفاً اطمينان از پسنديدنِ همسرِ آينده باشد و احتمال مفسده هم ندهند. ولي بسيار به جا است كه در صورت نياز به ديدن بدن مرد يا بدن و موي زن، اين نگاه توسّط نزديكانِ طرفين كه نگاه آنها اشكال ندارد، صورت پذيرد.

مسئله 2034 نگاه كردن به بدن و موي زنهاي غير مسلمان، يا زنهاي مسلمان لاابالي در حجاب و زنهايي كه عادت به

حجاب ندارند نظير زنهاي باديه نشين، اگر جالب نباشد، و به قصد لذّت نيز نباشد و مفسده هم نداشته باشد و نترسد كه به حرام بيفتد جايز است گرچه خالي از اشكال نيست.

مسئله 2035 نگاه كردن به فيلمها و عكسهايي كه در تلويزيونها و مجله ها و مانند اينها ديده مي شود، اگر جالب نباشد و به قصد لذّت نيز نباشد و مفسده هم نداشته باشد و نترسد كه به حرام بيفتد جايز است گرچه خالي از اشكال نيست. و همچنين است عكس گرفتن و فيلم برداري كردن مرد و زن نامحرم از يكديگر.

مسئله 2036 نگاه كردن به عورت ديگري حرام است، گرچه از پشت شيشه يا در آيينه يا آب صاف و مانند اينها باشد، بلكه نگاه كردن به عورت بچّه مميّز نيز حرام است و واجب است عورت خود را نيز از او بپوشاند، ولي زن و شوهر مي توانند به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

مسئله 2037 مرد و زني كه با يكديگر محرمند، اگر قصد لذّت نداشته باشند و نترسند كه به حرام بيفتند و مفسده ديگري هم در بين نباشد مي توانند غير از عورت به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

مسئله 2038 نگاه كردن مرد به بدن مرد ديگري يا نگاه كردن زن به بدن زن ديگري، اگر با قصد لذّت باشد يا بترسند كه به حرام بيفتند يا مفسده ديگري در بين باشد حرام است.

مسئله 2039 حرف زدن زن و شنيدن آن، براي نامحرم در صورتي كه شهوت انگيز نباشد، و سبب افتادن در گناه نشود و مفسده ديگري هم نداشته باشد و جالب هم نباشد اشكال ندارد.

مسئله 2040 پس از جدا شدن مو از

سر زن، نگاه نامحرم به آن مانعي ندارد و همچنين است دست كشيدن مرد نامحرم به آن و خريد و فروش آن، بنابراين ساختن كلاه گيس از موي زن ديگر، و يا وصل موي زني به سر زن ديگر اشكال ندارد.

مسئله 2041 اگر انسان ناچار شود به عورت ديگري يا بدن نامحرم نگاه كند يا دست بزند، نظير طبيب و پرستار، اشكال ندارد.

طلاق
احكام طلاق

مسئله 2042 طلاق بر دو قسم است:

1 - طلاق رجعي، و آن طلاقي است كه مرد زنش را نخواهد، مهريه اش را بپردازد و او را طلاق دهد، كه در اين قسم، مرد بعد از طلاق، حقّ رجوع مجدد به همسر خود را دارد يعني مي تواند بدون عقد او را به همسري قبول نمايد.

2 - طلاق بائن، و آن طلاقي است كه بعد از طلاق، مرد حقّ ندارد به زن خود رجوع كند، يعني نمي تواند بدون عقد او را به همسري قبول نمايد و آن بر شش قسم است:

اوّل: طلاق زني كه نه سالش تمام نشده باشد.

دوّم: طلاق زني كه يائسه باشد.

سوّم: طلاق زني كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكي نكرده باشد.

چهارم: طلاق زني كه شوهرش او را سه دفعه طلاق داده است.

پنجم: طلاق خُلع، و آن طلاقي است كه زن به شوهرش مايل نيست و مهريه يا مال ديگر خود رابه او مي بخشد كه طلاقش دهد.

ششم: طلاق مبارات، و آن طلاقي است كه زن و شوهر، يكديگر را نخواهند و زن مهريه يا مال ديگر خود را به او مي بخشد تا او را طلاق دهد.

مسئله 2043 مردي كه زن خود را طلاق مي دهد بايد رشيد باشد و به اختيار خود طلاق دهد،

و اگر او را مجبور كنند كه زنش را طلاق دهد طلاق باطل است و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد، پس اگر صيغه طلاق را به شوخي بگويد صحيح نيست.

مسئله 2044 در تمام اقسام طلاق اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند بايد بگويد:»زَوْجَتي طالِق «يعني زن من رها است، و اگر ديگري را وكيل كند بايد بگويد»زَوْجَةُ مَوَكِّلي طالِق «، و كلّيه شرايطي كه در صيغه نكاح گفته شد اينجا هم بايد باشد به اضافه اينكه طلاق بايد در محضر دو مرد عادل باشد.

مسئله 2045 زن بايد در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد و شوهرش در آن پاكي با او نزديكي نكرده باشد.

مسئله 2046 طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است:

اوّل: شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكي نكرده باشد.

دوّم: آبستن باشد، و اگر معلوم نباشد كه آبستن است و شوهر در حال حيض طلاقش بدهد و بعد بفهمد كه آبستن بوده اشكال ندارد.

سوّم: مرد به واسطه غايب بودن يا مشقّت داشتن تحقيق، نتواند يا برايش مشكل باشد كه پاك بودن زن را بفهمد.

مسئله 2047 اگر زن را از خون حيض پاك بداند و طلاقش دهد و بعد معلوم شود موقع طلاق در حال حيض بوده طلاق او باطل است، و اگر او را در حيض بداند و طلاقش دهد و بعد معلوم شود پاك بوده طلاق او صحيح است.

مسئله 2048 كسي كه مي داند زنش در حال حيض يا نفاس است اگر غايب شود مثلاً مسافرت كند و بخواهد او را طلاق دهد، بايد تا مدتي كه معمولاً زنها از حيض يا

نفاس پاك مي شوند صبر كند.

مسئله 2049 زني را كه نُه سالش تمام نشده، يا آبستن و يا يائسه است اگر بعد از نزديكي طلاق دهند اشكال ندارد.

مسئله 2050 هرگاه با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و در همان پاكي طلاقش دهد اگر بعد معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده اشكال ندارد.

مسئله 2051 اگر با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و مسافرت نمايد، چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد بايد به قدري كه زن معمولاً بعد از آن پاكي، خون مي بيند و دوباره پاك مي شود صبر كند.

مسئله 2052 اگر مرد بخواهد زن خود را كه به واسطه مرضي حيض نمي بيند طلاق دهد، بايد از وقتي كه با او نزديكي كرده تا سه ماه از جماع با او خودداري نمايد و بعد او را طلاق دهد.

مسئله 2053 زني كه صيغه شده طلاق ندارد و رها شدن او به اين است كه مدتش تمام شود، يا مرد مدّت را به او ببخشد و شاهد گرفتن و پاك بودن زن از حيض لازم نيست.

مسئله 2054 كسي كه زنش را طلاق رجعي داده حرام است او را از خانه اي كه موقع طلاق در آن خانه بوده بيرون كند، ولي در بعضي از مواقع كه در كتابهاي مفصل گفته شده بيرون كردن او اشكال ندارد، و نيز حرام است زن براي كارهاي غير لازم از آن خانه بيرون رود.

احكام رجوع كردن

مسئله 2055 در طلاق رجعي اگر حرفي بزند يا كاري كند كه از او رجوع فهميده شود طلاق باطل مي شود و براي رجوع رضايت زن و آگاهي او لازم

نيست چنانكه شاهد هم لازم نيست.

مسئله 2056 در طلاق رجعي اگر شرط شود كه مرد حقّ رجوع نداشته باشد، طلاق صحيح و شرط فاسد است.

مسئله 2057 اگر زني را سه مرتبه طلاق دهد آن زن بر او حرام است، ولي اگر بعد از طلاق سوّم به ديگري شوهر كند، با چهار شرط به شوهر اوّل حلال مي شود:

اوّل: ازدواج شوهر دوّم دائم باشد.

دوّم: شوهر دوّم با او نزديكي و دخول در فرج كند، و بنابر اقوي معتبر است انزال نمايد.

سوّم: شوهر دوّم طلاقش دهد يا بميرد.

چهارم: عده طلاق يا عدّه وفات شوهر دوّم تمام شود.

مسئله 2058 در طلاق خلع و مبارات لازم نيست براي بخشيدن مال زن به شوهر، صيغه عربي خوانده شود بلكه به هر نحوي كه زن مال خود را به شوهر ببخشد كفايت مي كند.

مسئله 2059 اگر زن در بين عدّه طلاق خلع يا مبارات از بخشش خود برگردد، شوهر مي تواند رجوع كند و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد.

مسئله 2060 مالي را كه شوهر براي طلاق خلع يا مبارات مي گيرد لازم نيست به اندازه مهر يا كمتر باشد، بلكه اگر بيشتر هم باشد مانعي ندارد.

مسئله 2061 اگر مرد، زني را گول بزند كه از شوهر طلاق بگيرد و زن او شود طلاق و عقد صحيح است، ولي هر دو معصيت بزرگي كرده اند.

مسئله 2062 اگر زن در موقع عقد شرط كند كه از طرف شوهرش وكيل باشد كه اگر خواست خود را مطلقه كند، اين وكالت صحيح است.

مسئله 2063 زني كه شوهرش گم شده اگر بخواهد به ديگري شوهر كند، بايد نزد مجتهد عادل برود و به دستور او عمل نمايد.

مسئله

2064 پدر و جد پدري ديوانه اگر مصلحت باشد مي توانند زن او را طلاق بدهند امّا اگر همسر دائمي براي صغير عقد كرده باشند نمي توانند او را طلاق دهند.

مسئله 2065 اگر از روي علاماتي كه در شرع معيّن شده، مرد دو نفر را عادل بداند و زن خود را پيش آنان طلاق دهد، ديگري كه آنان را عادل نمي داند مي تواند آن زن را براي خود يا براي شخص ديگري عقد كند.

احكام عدّه طلاق

مسئله 2066 زني كه از شوهرش طلاق گرفته بايد عدّه نگهدارد مگر اينكه شوهر با او اصلاً نزديكي نكرده باشد يا قبل از نُه سال طلاقش دهد يا زن يائسه باشد، كه در اين سه صورت بعد از طلاق مي تواند بلافاصله شوهر كند.

مسئله 2067 مقدار عدّه در ازدواج دائم آن است كه به قدري صبر كند كه دو بار حيض ببيند و پاك شود و هنگامي كه حيض سوّم را ديد عدّه او تمام مي شود امّا زني كه در سن زنهايي است كه حيض مي بينند ولي عادت نمي شود عدّه او سه ماه است.

مسئله 2068 اگر زن آبستن را طلاق دهند، عده اش تا دنيا آمدن يا سقط شدن بچّه اوست، بنابراين اگر مثلاً يك ساعت بعد از طلاق بچّه او به دنيا آيد، عدّه اش تمام مي شود.

مسئله 2069 عدّه ازدواج موقّت در صورتي كه عادت ماهانه مي بيند به مدّت دو حيض است و اگر عادت نمي بيند چهل و پنج روز است.

مسئله 2070 لازم نيست زن بداند طلاقش داده اند، پس اگر بعد از تمام شدن عدّه بفهمد كه او را طلاق داده اند لازم نيست دوباره عدّه نگهدارد.

مسئله 2071 اگر با زن نامحرمي به گمان اينكه عيال خود

اوست نزديكي كند چه زن بداند كه شوهرش نيست، يا گمان كند شوهرش مي باشد بايد عدّه نگهدارد.

مسئله 2072 اگر با زني كه مي داند عيالش نيست زنا كند، چنانچه زن نداند كه آن مرد شوهر او نيست بنابر اقوي بايد عدّه نگهدارد.

احكام عدّه وفات (زني كه شوهرش مرده)

مسئله 2073 زني كه شوهرش مرده اگر آبستن نباشد، بايد تا چهار ماه و ده روز عدّه نگهدارد يعني از شوهر كردن خودداري نمايد، گرچه يائسه يا صيغه باشد، يا شوهرش با او نزديكي نكرده باشد، و اگر آبستن باشد بايد تا موقع زاييدن عدّه نگهدارد، ولي اگر پيش از گذشتن چهار ماه و ده روز، بچه اش به دنيا آيد بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش صبر كند و اين عدّه را عدّه وفات مي گويند.

مسئله 2074 زني كه در عدّه وفات مي باشد، حرام است لباس رنگي بپوشد و كارهاي ديگري كه زينت حساب شود نيز بر او حرام مي باشد.

مسئله 2075 اگر زن يقين كند كه شوهرش مُرده و بعد از تمام شدن عدّه وفات شوهر كند، چنانچه معلوم شود شوهر او بعداً مرده است، بايد از شوهر دوّم جدا شود و براي شوهر اوّل عدّه وفات و بعد براي شوهر دوّم عدّه طلاق نگهدارد.

مسئله 2076 ابتداي عدّه وفات از موقعي است كه زن از مرگ شوهر مطّلع شود.

هبه
احكام هبه (هديه)

مسئله 2077 اگر كسي چيزي را به كسي مجاني و بلاعوض بدهد آن را هبه گويند و در هبه لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه همين قدر كه هبه دهنده مال خود را به قصد هبه به ديگري بدهد و آن طرف هم به همين قصد بگيرد، هبه صحيح است.

مسئله 2078 كسي كه هبه مي دهد بايد رشيد و هبه او با اختيار باشد و نيز بتواند در مال خود تصرّف كند.

مسئله 2079 كسي كه چيزي به او بخشيده مي شود اگر رشيد نباشد قبول خود او كافي نيست بلكه بايد ولي او از طرف او

قبول كند.

مسئله 2080 در هبه قبول و قبض لازم است، پس تا زماني كه قبول نكرده يا هبه كننده مال را تحويل طرف نداده مال او نشده است و اگر وليّ، مثل پدر و جدّ چيزي را به غير رشيد ببخشد بايد خودش قصد تحويل گرفتن براي آنها را بنمايد، ولي لازم نيست قبول يا قبض فوراً باشد، و اگر مدتي ميان هبه و قبول يا قبض فاصله بيفتد مانعي ندارد.

مسئله 2081 بهتر است چيزي را كه انسان به كسي مي بخشد آن مال را ناديده بگيرد و در آن رجوع نكند، ولي در عين حال هر يك از طرفين مي تواند هبه را به هم بزند، پس هبه كننده مي تواند در مال خود رجوع كند مگر در چند مورد:

اوّل: هبه كننده در عوض هبه چيزي از طرف گرفته باشد.

دوّم: چيزي را قربةً الي اللَّه به كسي هبه كند.

سومّ: هبه به يكي از خويشان نزديك باشد.

چهارم: مالي را كه هبه كرده به حال خود باقي نمانده باشد، مثل اينكه آن را تلف كرده يا صورت آن را به كلي تغيير داده، مثلاً پارچه را بريده و دوخته است يا اينكه آن را به ديگري منتقل كرده باشد.

پنجم: يكي از طرفين بميرد، پس اگر هبه كننده بعد از صيغه و قبض بميرد ورثه او حقّ ندارند هبه را به هم بزنند، و اگر طرف بميرد مال به ورثه او منتقل مي شود.

مسئله 2082 اگر چيزي را كه بخشيده، زياد شود، مثل آنكه گوسفند فربه شود، يا آنكه بچه بزايد، و بعد بخشنده هبه را به هم بزند، زيادي و بچه، مال كسي است كه به او بخشيده شده است.

مسئله

2083 در موقع ازدواج يا وضع حمل و مانند آن، هدايايي براي زن و شوهر مي آورند، اگر اينگونه هدايا را به حساب زن و براي او آورده اند ملك اوست و اگر به حساب شوهر آورده باشند تعلّق به او دارد و اگر شك كنند كه به حساب كيست، بايد مصالحه شود.

مسئله 2084 هدايايي كه شوهر به زن، يا زن به شوهر مي دهد، مي توانند از يكديگر پس بگيرند ولي بسيار بد است.

مسئله 2085 صدقه دادن از كارهاي مستحب است و در روايات ما راجع به آن زياد سفارش شده است، و موجب زيادي مال و دفع بلا و شفاي مرض است و فرق آن با هبه اين است كه در صدقه قصد قربت شرط است، و بعد از آنكه فقير صدقه را گرفت، صدقه دهنده نمي تواند آن را پس بگيرد.

مسئله 2086 كسي كه سيّد نيست مي تواند به سيّد صدقه مستحبّي بدهد چنانكه مي تواند غير از زكات مال و زكات فطره صدقات واجب نظير كفّارات و نذورات را به او بدهد.

مسئله 2087 در مواردي كه نمي توان عقد هبه را به هم زد مي توان در ضمن عقد هبه شرط كرد كه اگر بخواهد عقد را فسخ كند (و اين شرط مخالف كتاب و سنت نيست).

مسئله 2088 هبه در مرض موت صحيح است گرچه زايد بر ثلث باشد، ولي اگر قصد او اين باشد كه بعضي از ورثه را بدون جهت شرعي محروم از ارث كند حرام است.

مسئله 2089 فرقي نيست در هبه ميان اينكه عين باشد يا منفعت، موجود باشد يا نه، بنابراين اگر حاصل يك سال باغ را به كسي هبه كند يا طلبي را كه از

كسي دارد به خود او يا ديگري هبه كند مانعي ندارد، ولي اگر به خود او هبه كرد حقّ پس گرفتن ندارد.

مسئله 2090 جهيزيه دختر بعد از آنكه در اختيار او قرار گرفت ملك دختر مي شود و نمي شود از او پس گرفت ولي اگر هنوز در اختيار او قرار نگرفته، برداشتن آن مانعي ندارد، و همچنين است چيزهايي كه براي پسر تهيه مي شود.

غضب
احكام غَصب

غصب آن است كه انسان از روي ظلم، بر مال يا حقّ كسي مسلط شود و اين يكي از گناهان بزرگ است كه اگر كسي انجام دهد، در قيامت به عذاب سخت گرفتار مي شود. از حضرت پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم روايت شده است كه هر كس چيزي را غصب كند در قيامت آن چيز مثل طوق به گردن او آويخته مي شود.

مسئله 2091 اگر انسان در اماكن عمومي نظير مسجد و مدرسه و راه و پل و مانند اينها مزاحم استفاده ديگران از آنجا شود مثل خريد و فروش در پياده رو و گذاشتن اجناس بيرون مغازه و پارك كردن اتومبيل در جايي كه مزاحم ديگران باشد كار او غصب است، و همچنين است اگر كسي در اينگونه مكانها جايي را براي خود بگيرد و نگذارد ديگري او از آنجا استفاده نمايد.

مسئله 2092 چيزي را كه انسان پيش طلبكار گرو مي گذارد، بايد پيش او بماند كه اگر طلب او را ندهد طلب خود را از آن به دست آورد، پس اگر پيش از آنكه طلب او را بدهد آن چيز را از او بگيرد، حقّ او را غصب كرده است.

مسئله 2093 مالي را كه نزد كسي گرو گذاشته اند، اگر ديگري غصب

كند صاحب مال و طلبكار مي توانند چيزي را كه غصب كرده از او مطالبه نمايند و چنانچه آن چيز را از او بگيرند باز هم در گرو است، و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را بگيرند آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مي باشد.

مسئله 2094 اگر انسان چيزي را غصب كند بايد به صاحبش برگرداند و اگر از بچه يا ديوانه غصب كند بايد به وليّ آنها بدهد و اگر صاحبش را نمي شناسد مجهول المالك است و بايد به حاكم شرع داده شود.

مسئله 2095 اگر از چيزي كه غصب كرده منفعتي به دست آيد، مثلاً از گوسفندي كه غصب كرده، برّه اي پيدا شود يا نهالي كه غصب كرده بارور شود، مال صاحب مال است و نيز كسي كه مثلاً خانه اي را غصب كرده، گرچه در آن ننشيند بايد اجاره آن را بدهد.

مسئله 2096 هرگاه دو نفر با هم چيزي را غصب كنند، اگرچه هر يك به تنهايي مي توانسته اند آن را غصب نمايند، هر كدام آنان ضامن نصف آن هستند.

مسئله 2097 اگر چيزي را كه غصب كرده با چيز ديگري مخلوط كند مثلاً گندمي را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد، چنانچه جدا كردن آنها ممكن است گرچه زحمت داشته باشد، بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند، و اگر ممكن نباشد با يكديگر شريك مي شوند و اگر صاحب مال راضي به شركت نباشد غاصب بايد عوض آن مال را به او رد كند.

مسئله 2098 اگر شخصي خانه اي را كه غصب كرده خراب نمايد، بايد آن را با مزد ساختنش به صاحب آن بدهد و چنانچه بگويد آن را مثل

اوّلش مي سازم، مالك مجبور نيست قبول نمايد و نيز مالك نمي تواند او را مجبور كند كه آن را مثل اوّلش بسازد.

مسئله 2099 اگر چيزي را كه غصب كرده به طوري تغيير دهد كه از اوّلش بهتر شود مثلاً با طلايي كه غصب كرده گوشواره بسازد، چنانچه صاحب مال بگويد مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد و نمي تواند براي زحمتي كه كشيده مزد بگيرد، بلكه بدون اجازه مالك حقّ ندارد آن را به صورت اوّلش در آورد، و اگر بدون اجازه او آن چيز را مثل اوّلش كند، بايد مزد ساختن آن را هم به صاحبش بدهد.

مسئله 2100 اگر در زميني كه غصب كرده زراعت كند يا درخت بنشاند، زراعت و درخت و ميوه آن مال خود اوست و چنانچه صاحب زمين راضي نباشد كه زراعت و درخت در زمين بماند، كسي كه غصب كرده بايد فوراً زراعت يا درخت خود را گرچه ضرر نمايد از زمين بكند، و نيز بايد اجاره زمين را در مدّتي كه زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد و خرابيهايي را كه در زمين پيدا شده، درست كند، و اگر به واسطه اينها قيمت زمين از اوّلش كمتر شود، بايد تفاوت آن را هم بدهد و نمي تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد يا اجاره دهد، و نيز صاحب زمين نمي تواند او را مجبور كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد. و همچنين است اگر با آهن غصبي خانه ساخته باشد، در صورتي كه صاحب آهن همان را طلب كند غاصب بايد آن را تحويل دهد

گرچه موجب خرابي خانه شود.

مسئله 2101 اگر چيزي را كه غصب كرده از بين برود، در صورتي كه مثل نداشته باشد نظير گاو و گوسفند، بايد قيمت آن را بدهد، و چنانچه قيمت بازار آن فرق كرده بايد قيمت روزي كه غرامت را مي دهد بپردازد، و اگر مثل داشته باشد نظير گندم و جو، بايد مثل همان چيز را بدهد.

مسئله 2102 اگر چيزي را كه غصب كرده ديگري از او غصب نمايد و از بين برود صاحب مال از هر كدام كه بخواهد مي تواند عوض آن را بگيرد.

مسئله 2103 اگر چيزي با معامله باطلي به كسي منتقل شود، اگر صاحب مال راضي است كه در آن تصرّف شود اشكال ندارد، وگرنه حكم غصب را دارد كه بايد فوراً به صاحبش رد كند و اگر تلف شده عوض آن را بدهد.

مسئله 2104 هرگاه مال را از فروشنده بگيرد كه آن را ببيند تا اگر پسنديد بخرد، در صورتي كه آن مال تلف شود، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد. ولي اگر بگيرد تا مدتي نزد خود نگه دارد كه اگر پسنديد بخرد، در صورتي كه تلف شود چون امانت است ضامن نيست.

مسئله 2105 بعد از تمام شدن مدّت اجاره بايد محل را تحويل مالك دهد و اگر بدون اجازه مالك در آن محل بماند غصب است، و همچنين است اگر در مدّت اجاره مال الاجاره را ندهد.

مسئله 2106 كسي كه اجير شده براي كاري، مثل كارمندان اداره ها و شركتها و كارخانجات، اگر كم كاري كند يا اصلاً كار نكند، حقّ گرفتن تمام حقوق را ندارد و اگر تمام حقوق را بگيرد به همان نسبتي كه

كم كاري كرده غصب است.

مسئله 2107 استفاده از مال كسي كه انسان مي داند دزد يا رباخوار است يا خمس نمي دهد و مانند اينها، در صورتي كه نداند چيزي كه در آن تصرّف مي كند از مال حرام است اشكال ندارد، و اگر بداند چيزي كه در آن تصرّف مي كند از مال حرام است تصرّف او جايز نيست، بنابراين زن و اولاد يا مهمان كسي كه لاابالي در مال مردم است مي توانند از مال او استفاده كنند، مگر اينكه بدانند آن مال حرام است، و اگر مجبور باشند كه از آن استفاده كنند بايد از حاكم شرع اجازه بگيرند.

مسئله 2108 اگر كسي مدّتي مانع از كار كسي شود، گرچه اين كار حرام است ولي چيزي به او بدهكار نيست ولي اگر خانه و مغازه و مانند آنها را غصب كند علاوه بر اينكه آنها را پس مي دهد بايد اجاره آنها را هم بپردازد.

مسئله 2109 اگر كسي پولي را غصب كند يا ربا بگيرد يا دزدي كند يا خمس بدهكار بوده و نداده است، بايد در وقت پرداخت، ارزش خريد آن زمان را بپردازد، مثلاً اگر ده سال قبل هزار تومان از كسي دزدي كرده است بايد حساب كند كه در آن زمان با هزار تومان چقدر طلا مي توانست تهيه كند و همان را بپردازد.

مسئله 2110 هرگاه كسي طعامي را غصب كند و آن را به مالك طعام بخوراند در حالي كه مالك نمي داند مثلاً به عنوان مهمان نمودن آن را جلو مالك بگذارد غاصب ضامن است.

مسئله 2111 هرگاه تسليم عين مغصوبه به مالك براي غاصب متعذّر باشد، بر غاصب واجب است بدل آن را به مالك بدهد، و

اين را بدل حيلوله مي گويند و مالك گرچه مالك اين بدل نمي شود ولي مي تواند تصرّف مالكانه بنمايد و اگر بدل را تلف كرد عين مغصوبه ملك غاصب مي شود، و هر وقت تسليم عين مغصوبه براي غاصب ممكن شد بايد آن را به مالك بدهد و بدل را پس بگيرد و همه منافع بدل در تمام مدتي كه تسليم عين مغصوبه متعذّر است مال مالك است.

اموال گمشده
احكام اموال گمشده

مسئله 2112 مالي گمشده اي را كه انسان پيدا مي كند، اگر نشانه اي نداشته باشد يا قيمت آن كمتر از 6/12 نخود نقره باشد مي تواند براي خود بر دارد.

مسئله 2113 هرگاه چيزي كه پيدا كرده نشانه داشته باشد و قيمت آن به 6/12 نخود نقره برسد بايد تا يك سال به واسطه گفتن يا نوشتن در محلي كه ممكن است صاحبش پيدا شود اعلام كند و اگر قبل از يك سال مأيوس از پيدا شدن صاحبش شود يا از اوّل از پيدا شدن صاحبش مأيوس است اعلام لازم نيست و بعد از يأس از پيدا شدن صاحب يا اعلام تا يك سال، مي تواند آن را براي خود بردارد.

مسئله 2114 كسي كه مالي را پيدا كرده اگر به اندازه 6/12 نخود نقره باشد و نشانه هم داشته باشد اگر عمداً به دستوري كه گفته شد اعلام نكند معصيت كرده و در صورتي كه اميد به پيدا شدن صاحب آن داشته باشد باز هم واجب است اعلام كند.

مسئله 2115 اگر ديوانه يا نابالغ چيزي پيدا كند، اگر كمتر از 6/12 نخود نقره باشد يا نشانه نداشته باشد مي تواند براي خود بردارد و اگر به مقدار 6/12 نخود نقره باشد و نشانه هم داشته باشد

وليّ او بايد اعلام نمايد و پس از يك سال اعلام يا مأيوس شدن از صاحبش، ديوانه يا نابالغ مي تواند آن را براي خود بردارد.

مسئله 2116 اگر در بين سالي كه اعلام مي كند مال از بين برود چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد و به دستوري كه گفته شد اعلام نموده باشد، چيزي بر او نيست، و الّا بايد عوض آن را به حاكم شرع بدهد.

مسئله 2117 اگر كسي چيزي را پيدا كند و ديگري بگويد مال من است، در صورتي بايد به او بدهد كه اطمينان پيدا كند مال اوست و لازم نيست نشانه هايي را كه بيشتر اوقات صاحب مال هم متوجّه آنها نيست بگويد.

مسئله 2118 اگر قيمت چيزي كه پيدا كرده به 6/12 نخود نقره برسد و نشانه هم داشته باشد چنانچه اعلام نكند و در مسجد يا جاي ديگري بگذارد و آن چيز از بين برود ضامن است، و اگر به ديگري بدهد يا ديگري آن را بردارد هر دو ضامن هستند و بايد هر دو به دستوري كه گفته شد عمل كنند.

مسئله 2119 هرگاه چيزي پيدا كند كه اگر بماند فاسد مي شود در صورتي كه نشانه داشته باشد و به مقدار 6/12 نخود نقره باشد بايد آن را قيمت كند و آن را مصرف نمايد و به دستور مالي كه انسان پيدا مي كند عمل نمايد، پس اگر صاحبش پيدا شد قيمت آن را به او مي دهد و اگر از پيدا شدن صاحبش مأيوس شود يا يك سال بگذرد مي تواند براي خود بردارد.

مسئله 2120 اگر چيزي را كه پيدا كرده همراه او باشد در صورتي كه قصدش اين باشد كه صاحب

آن را پيدا كند اشكال ندارد و الّا حكم غصب را دارد.

مسئله 2121 اگر كفش او را ببرند و كفش ديگري به جاي آن بگذارند چنانچه نشانه اي نداشته باشد يا قيمت آن كمتر از 6/12 نخود نقره باشد مي تواند براي خود بردارد، و اگر قيمت آن از 6/12 نخود نقره بيشتر باشد و نشانه هم داشته باشد حكمش حكم مالي است كه انسان آن را پيدا مي كند.

مسئله 2122 اگر مالي را كه كمتر از 6/12 نخود نقره ارزش دارد پيدا كند و از آن صرف نظر نمايد و در مسجد يا جاي ديگر بگذارد چنانچه كسي آن را بردارد براي او حلال است.

مسئله 2123 مالي را كه انسان پيدا مي كند، در تمام صوري كه گفته شد مي تواند براي خود بردارد، بهتر است از طرف صاحبش به فقير صدقه دهد مخصوصاً اگر پيدا كننده غني باشد و اگر بعد از صدقه دادن يا تلف شدن صاحبش پيدا شود بايد رضايت او را به دست آورد، و همچنين است مجهول المالك كه اگر بعد از اينكه با اذن حاكم شرع به مصرف رساند صاحبش پيدا شود بايد او را راضي نمايد.

مسئله 2124 مالي را كه انسان در صندوق شخصي خود پيدا مي كند اگر شك داشته باشد كه مال خود اوست يا نه، مال خود اوست و اگر يقين داشته باشد كه مال خود او نيست مجهول المالك است و بايد با اذن حاكم شرع به مصرف برسد، و در صندوق بانكها و مانند آن چنانچه مبلغي زياد بيايد، اگر معلوم باشد كه از غير بانك است و مالك آن معلوم نباشد نيز مجهول المالك است كه بايد

با اذن حاكم شرع به مصرف برسد.

مسئله 2125 اگر چيزي را با پا و يا دست خود به كناري بزند ولي آن را برندارد ضامن نيست و همچنين است اگر به ديگري نشان دهد و او آن را بردارد بر كسي كه آن را نشان داده ضماني نيست.

مسئله 2126 هرگاه از شخصي كه مال انسان را برده مالي نزد انسان باشد چنانچه از آمدن او مأيوس شد مي تواند به قيمت مالي كه از او برده از مال او تقاصّاً بردارد و بقيه آن حكم مجهول المالك را دارد.

مسئله 2127 چيزهايي را كه براي اصلاح نزد ارباب صنايع مي آورند و صاحبان آنها نمي آيند ببرند به طوري كه صنعتگر از آمدن آنها مأيوس مي شود حكم مجهول المالك را دارد كه بايد با اذن حاكم شرع به مصرف برسانند.

مسئله 2128 اگر انسان حيواني را پيدا كند حكم او حكم مالي است كه انسان پيدا مي كند، و چنانچه صاحبش پيدا شود بايد حيوان را با منافع او به او بپردازد، ولي مي تواند مخارجي را كه نموده از صاحبش بگيرد.

احكام خوردنيها و آشاميدنيها
حيوانات حلال گوشت و حرام گوشت

مسئله 2129 اگر حيوان حلال گوشتي را ذبح شرعي كنند خوردن گوشت آن حلال است، خواه اهلي باشد مانند گاو و گوسفند يا وحشي باشد مانند آهو و بز كوهي، همچنين اگر حيوان حلال گوشتي را كه وحشي است شكار كنند حلال است.

مسئله 2130 از حيوانات دريايي فقط ميگو و ماهي فلس دار حلال است و ساير حيوانات آبي از قبيل نهنگ و خرچنگ و قورباغه و امثال اينها حرام مي باشد.

مسئله 2131 گوشت شتر، گاو، گوسفند، آهو، گوزن، گاو وحشي، قوچ، بز كوهي و گوره خر حلال است، و همچنين گوشت

پرندگاني مانند انواع كبوتر، كبك، تيهوج، قطا، مرغ خانگي، انواع گنجشك و امثال اينها حلال است، گوشت پرستو حلال ولي كشتن آن مكروه است چنانكه خوردن گوشت اسب، قاطر، الاغ و هدهد كراهت دارد.

مسئله 2132 حيواناتي كه نيش و چنگال دارند مانند شير، پلنگ، گرگ، روباه و گربه و همچنين حيواناتي نظير فيل، خرس، بوزينه و خرگوش كه منسوخ ناميده شده اند و همچنين حشرات و خزندگان مانند موش، مار، سوسمار، عقرب، سوسك، مگس و كرم و همچنين پرندگاني كه چنگال دارند مانند باز، عقاب و كلاغ حرام گوشت مي باشند.

مسئله 2133 معمولاً پرندگان حلال گوشت از حرام گوشت به دو راه شناخته مي شوند:

اوّل: هنگام پرواز، بال زدن آنها بيشتر باشد از نگه داشتن بال، پس پرنده اي كه بال زدنش بيشتر باشد حلال است و پرنده اي كه بيشتر بال را نگه مي دارد حرام است.

دوّم: پرنده اي كه سنگدان يا چينه دان يا انگشت جدايي مانند شَست انسان دارد حلال و پرنده اي كه اينها را ندارد حرام است.

مسئله 2134 تخم و شير از حيوان حلال گوشت حلال است و از حيوان حرام گوشت حرام است، و تخم ماهي كه به آن خاويار مي گويند اگر از ماهي فلس دار باشد حلال است.

مسئله 2135 اگر شك داشته باشيم حيواني حلال گوشت است يا حرام گوشت، خوردن گوشت و شير و تخم آن حلال است.

مسئله 2136 هر حيوان حرام گوشت چه اهلي باشد مثل گربه و چه وحشي باشد مانند شير، پلنگ و عقاب، اگر ذبح يا شكار شود گوشت و پوست آن پاك است گرچه خوردن آن حرام است مگر سگ و خوك كه نجس العين هستند و با ذبح يا شكار پاك

نمي شوند.

مسئله 2137 حيوانهايي كه خون جهنده دارند) يعني حيوانهايي كه اگر رگ آنها را ببرند خون از آن جستن مي كند (خواه حلال گوشت باشند يا حرام گوشت اگر به خودي خود بميرند نجسند ولي حيوانهايي كه خون جهنده ندارند مثل مار و ماهي اگر به خودي خود بميرند پاك هستند گرچه خوردن آنها حرام است.

مسئله 2138 حيوان حلال گوشت وحشي در صورتي با شكار كردن پاك و حلال مي شود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد، بنابراين بچه آهو كه نمي تواند فرار كند و بچه كبك كه نمي تواند پرواز نمايد با شكار كردن پاك و حلال نمي شود.

مسئله 2139 اگر از شكم حيوان زنده بچه مرده اي بيرون آيد يا آن را بيرون آورند خوردن گوشت آن حرام است.

مسئله 2140 اگر چيزي را كه روح دارد از حيوان زنده جدا نمايند، مثلاً دنبه يا مقداري گوشت از گوسفند زنده ببرند نجس و حرام مي باشد.

اجزاء حرام حيوانات حلال گوشت

مسئله 2141 پانزده چيز از حيوانات حلال گوشت حرام است:

1 - خون.

2 - فضله.

3 - نري.

4 - فرج.

5 - بچه دان و جفت.

6 - غدد كه آن را دشول مي گويند.

7 - تخم كه آن را دنبلان مي گويند.

8 - چيزي كه در مغز كله است و به شكل نخود مي باشد.

9 - مغز حرام كه در ميان تيره پشت است.

10 - پيي كه در دو طرف تيره پشت است.

11 - زهره دان.

12 - سپرز (طحال).

13 - بول دان (مثانه).

14 - حدقه چشم.

15 - چيزي كه در ميان سم است و به آن ذات الاشاجع مي گويند.

مسئله 2142 خوردن چيزهاي نجس و همچنين خوردن چيزهاي خبيث كه طبيعت انسان از آن متنفر است گرچه پاك باشد نظير آب

دماغ و همچنين چيزي كه ضرر دارد و داعي عقلائي بر آن نيست مثل خاك و گِل و مواد مخدر حرام است، ولي خوردن كمي از تربت حضرت سيّد الشهداعليه السلام براي شفا اشكال ندارد بلكه مستحب است.

مسئله 2143 خوردن يا استعمال انواع موادّ مخدّر مانند ترياك، هروئين، حشيش و نظاير آن و همچنين استفاده از قرصهاي مخدّر و روانگردان و نظاير آن كه انسان را از حالت عادي خارج مي كند، حرام است.

مسئله 2144 استعمال دخانيات نظير سيگار، قليان و پيپ، مخصوصاً براي جوانان، سزاوار نيست. و اميد است اين عيب به طور كلّي از دامن مسلمانان زدوده شود.

مسئله 2145 اگر با حيواني نزديكي كنند همه چيز آن نظير سگ و خوك نجس است، و اگر از حيوانهايي باشد كه از گوشت و شير آنها استفاده مي شود نظير گاو و گوسفند، بايد آن حيوان را ذبح كنند و لاشه آن را بسوزانند، و اگر از حيوانهايي باشد كه از آن استفاده سواري مي كنند مثل اسب و الاغ بايد از آن شهر بيرون برده شود، و در هر دو صورت بايد خسارت آن را كسي كه با آن نزديكي كرده بپردازد.

مسئله 2146 حيواني كه خوراك آن بر حسب عادت منحصر به مدفوع انسان شده است همه چيز آن نجس است و در صورتي كه آن را استبراء كنند يعني تا مدتي آن را از خوردن نجاست باز دارند به نحوي كه ديگر نگويند نجاست خوار است پاك مي شود.

مسئله 2147 آشاميدن شراب حرام و در بعضي از اخبار بزرگترين گناه شمرده شده است و اگر كسي آن را حلال بداند در صورتي كه متوجّه باشد كه لازمه حلال

دانستن آن تكذيب خدا و پيغمبر مي باشد كافر است. از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند: شراب ريشه بديها و منشأ گناهان است و كسي كه شراب بخورد خدا و فرشتگان و پيغمبران و مؤمنين او را لعنت مي كنند و تا چهل روز نماز او قبول نمي شود و روز قيامت روي او سياه است و زبان او از دهانش بيرون مي آيد و آب دهان او به سينه اش مي ريزد و فرياد تشنگي او بلند است.

مسئله 2148 منظور از شراب هر مايع مست كننده اي است نظير عرق و آبجو و مانند اينها و نوشيدن آن حتّي يك قطره و كمتر از آن نيز حرام است.

مسئله 2149 سر سفره اي كه در آن شراب مي خورند، اگر انسان يكي از آنان حساب شود نبايد بنشيند و از چيز خوردن از آن سفره هم بايد اجتناب كرد هرچند غذاي حلالي باشد.

مسئله 2150 اگر كسي بداند مسلماني حوايج ضروري دارد، مثل اينكه خود او يا زن و بچه او گرسنه يا تشنه اند يا بي لباس يا بي مسكن هستند و بتواند حوايج ضروري او را برآورد رفع آن حوايج بر هر كسي كه بداند واجب است.

مستحبّات و مكروهات غذا خوردن

مسئله 2151 سيزده كار در غذا خوردن مستحب است:

اوّل: هر دو دست را پيش از غذا بشويد.

دوّم: بعد از غذا دست خود را بشويد و با دستمال خشك كند (اگر با قاشق نخورده باشد).

سوّم: ميزبان پيش از همه شروع به غذا خوردن كند و بعد از همه دست بكشد.

چهارم: در اوّل غذا بسم اللَّه و آخر غذا الحمد للَّه بگويد.

پنجم: با دست راست غذا بخورد.

ششم: اگر چند نفر سر يك سفره نشسته اند هر كسي

از غذاي جلوي خودش بخورد.

هفتم: لقمه را كوچك بردارد و با عجله غذا نخورد و غذا را خوب بجود.

هشتم: بعد از غذا خلال نمايد.

نهم: آنچه بيرون سفره مي ريزد جمع كند و بخورد ولي اگر در بيابان غذا مي خورد مستحب است آنچه مي ريزد براي پرندگان و حيوانات بگذارد.

دهم: بعد از خوردن غذا به پشت بخوابد و پاي راست را روي پاي چپ بيندازد.

يازدهم: در اوّل غذا و آخر آن نمك بخورد.

دوازدهم: ميوه را پيش از خوردن با آب بشويد.

سيزدهم: باقي نگذاشتن غذا در ظرف، بلكه پاك كردن ظرف غذا.

مسئله 2152 يازده كار در غذا خوردن مكروه است:

اوّل: در حال سيري غذا خوردن.

دوّم: پر خوردن، و در خبر است كه خداوند عالم از شكم پر بدش مي آيد.

سوّم: نگاه كردن به صورت ديگران در موقع غذا خوردن.

چهارم: خوردن غذاي داغ.

پنجم: فوت كردن غذا.

ششم: بعد از گذاشتن نان در سفره، منتظر چيز ديگر شدن.

هفتم: پاره كردن نان با كارد.

هشتم: گذاشتن نان زير ظرف غذا.

نهم: پاك كردن گوشتي كه به استخوان چسبيده به طوري كه چيزي در آن نماند.

دهم: پوست كندن ميوه هايي كه با پوست خورده مي شود.

يازدهم: دور انداختن ميوه پيش از آنكه كاملاً آن را بخورد.

مستحبّات و مكروهات آشاميدن آب

مسئله 2153 شش كار در آشاميدن آب مستحب است:

اوّل: آب را به طور مكيدن بياشامد.

دوّم: در روز ايستاده آب بخورد.

سوّم: پيش از آشاميدن آب بسم اللَّه و بعد از آن الحمدللَّه بگويد.

چهارم: به سه نفس آب بياشامد.

پنجم: از روي ميل آب بياشامد.

ششم: بعد از آشاميدن آب حضرت ابا عبداللَّه عليه السلام و اهل بيت ايشان را ياد كند و قاتلان آن حضرت را لعنت نمايد.

مسئله 2154 هفت كار در آشاميدن آب مكروه است:

اوّل: زياد آشاميدن

آب.

دوّم: آشاميدن آب بعد از غذاي چرب.

سوّم: در شب، ايستاده آب آشاميدن.

چهارم: آشاميدن آب با دست چپ.

پنجم: آشاميدن آب از ظرف شكسته.

ششم: آشاميدن آب از جايي كه دسته ظرف است.

هفتم: فوت كردنِ آشاميدني ها.

احكام كشتن حيوانات و شكار
شرايط سر بريدن و شكار حيوانات

مسئله 2155 سر بريدن حيوان پنج شرط دارد:

اوّل: چهار رگ از پايين برآمدگي زير گلو به طور كامل ببرند، گرچه بريدن دو رگِ بزرگ كفايت مي كند. ولي اگر نشود چهار رگ يا لااقل دو رگِ بزرگ را ببرند، نظير اينكه گرگ بعضي از چهار رگ را كنده باشد يا حيوان در چاه افتاده باشد يا سركش شده باشد، اگر كارد و مانند آن را بر آن بزنند كه خون متعارف از آن جاري شود، كفايت مي كند.

دوّم: كسي كه سر حيوان را مي برد بايد مسلمان باشد.

سوّم: سر حيوان را با چيزي ببرند كه از آهن باشد. كاردهاي استيل و مانند آن چون از جنس آهن است اشكال ندارد. ولي در صورت ضرورت يا نبود آهن با هر چيزي كه رگها را جدا كنند كفايت مي كند، بلكه در صورت اختيار هم كفايت مي كند، ولي بهتر است كه از آهن باشد.

چهارم: موقع سر بريدن، بدن حيوان رو به قبله باشد (اگر ايستاده است جلوي بدن او و اگر خوابيده يا آويزان است شكم و سينه او رو به قبله باشد) ولي اگر فراموش كند يا مسئله را نداند يا نداند قبله از كدام طرف است يا نتواند حيوان را رو به قبله كند اشكال ندارد.

پنجم: وقتي مي خواهد سر حيوان را ببرد نام خدا را ببرد و همين قدر كه بگويد بسم اللَّه، يا به نام خدا، و مانند اينها كافي است، ولي اگر از روي

ندانستن يا فراموشي نام خدا را نبرد اشكال ندارد.

مسئله 2156 شتر را به جاي ذبح بايد نحر كرد، يعني كارد را در گودي پايين گردنش فرو كنند و فرق نمي كند كه ايستاده باشد يا زانوها را به زمين زده باشد يا خوابيده باشد ولي بهتر است كه ايستاده باشد و آنچه در ذبح گفته شد در نحر هم بايد مراعات شود.

مسئله 2157 اگر به جاي اينكه شتر را نحر كنند سر آن را ببرند، و يا به جاي اينكه غير شتر را ذبح كنند آن را نحر كنند فايده ندارد.

مسئله 2158 ذبح بايد روي حيوان زنده واقع شود و اگر معلوم نيست زنده است يا مرده بايد در موقع سر بريدن حركتي داشته باشد گرچه چشم يا دم خود را حركت دهد، و اگر حركتي نداشت گرچه خون فراواني هم از او برود حلال نيست.

مسئله 2159 اگر حيواني را شكار كنند يا سر ببرند و بچه مرده اي از شكمش بيرون آورند چنانچه خلقت آن بچه كامل باشد و مو يا پشم در بدنش روييده باشد پاك و حلال است.

مسئله 2160 سر بريدن حيوانات به وسيله دستگاههاي ماشيني، اگر شرايط گذشته در آن رعايت شود جايز است، گرچه سر حيوان را از قفا ببرد و يا يك مرتبه قطع كند و اگر چند مرغ يا حيوان را با هم سر ببرد يك بسم اللَّه براي همه آنها كافي است ولي اگر يك يك سر مي برد بايد براي هر كدام نام خدا تكرار شود.

مسئله 2161 اگر حيوان را قبل از ذبح شوك دهند تا كمي بي حس شود و بعد سر او را به واسطه دست يا دستگاه

ببرند اشكال ندارد.

مسئله 2162 گوشتها، مرغها و ماهيهايي كه در بازار مسلمانها موجود است اگر شك كنيم كه حلال است يا نه، محكوم به حلّيّت است و اگر بدانيم از بلاد كفر آورده اند و احتمال بدهيم كه بررسي كرده اند نيز محكوم به حلّيّت است، اگر بدانيم بررسي نكرده اند پاك است ولي خوردن آن حرام است، و چنانچه بدانيم ذبح شرعي نشده است علاوه بر اينكه خوردن آن حرام است نجس هم مي باشد.

مسئله 2163 اگر شكارِ حيوان يا صيد ماهي صرفاً براي لهو و خوش گذراني باشد، حرام است و چنانچه براي تهيّه معاش و يا براي كسب و زياد كردن مال باشد، حرام نيست. و در هر صورت اگر رعايتِ ساير موارد شرعي در شكار يا صيد ماهي شده باشد، خوردن آن اشكال ندارد.

مستحبّات و مكروهات سر بريدن و شكار حيوانات

مسئله 2164 چهار كار در سر بريدن حيوانات مستحب است:

اوّل: موقع سر بريدن گوسفند دو دست و يك پاي آن را ببندند و پاي ديگرش را باز بگذارند، و موقع سربريدن گاو چهار دست و پايش را ببندند و دم آن را باز بگذارند، و موقع كشتن شتر دو دست آن را از پايين تا زانو، يا تا زير بغل به يكديگر ببندند و پاهايش را باز بگذارند، و مستحب است مرغ را بعد از سر بريدن رها كنند تا پر و بال بزند.

دوّم: كسي كه حيوان را مي كشد رو به قبله باشد.

سوّم: پيش از كشتن حيوان آب جلوي آن بگذارد.

چهارم: كاري كنند كه حيوان كمتر اذيت شود مثلاً كارد را خوب تيز كنند و با عجله سر حيوان را ببرند.

مسئله 2165 هفت كار در كشتن حيوانات مكروه است:

اوّل: آنكه كارد

را پشت حلقوم فرو كنند و به طرف جلو بياورند كه حلقوم از پشت بريده شود، يا سر را از قفا ببرند.

دوّم: در جايي حيوان را بكشند كه حيوان ديگر آن را ببيند.

سوّم: در شب يا پيش از ظهر روز جمعه سر حيوان را ببرند، ولي در صورت احتياج عيبي ندارد.

چهارم: خود انسان چهارپايي را كه پرورش داده است بكشد.

پنجم: پيش از بيرون آمدن روح پوست حيوان را بكنند.

ششم: پيش از بيرون آمدن روح مغز حرام را كه در تيره پشت است ببرند.

هفتم: پيش از بيرون آمدن روح سر حيوان را از بدنش جدا كنند.

شكار با اسلحه

مسئله 2166 هرگاه حيوان وحشي را با اسلحه شكار كنند با پنج شرط پاك است و اگر حلال گوشت باشد، حلال نيز مي شود.

اوّل: آنكه با اسلحه برنده مانند كارد و شمشير، يا نيزه و تفنگ باشد، به طوري كه بدن حيوان را پاره كند و از او خون جاري گردد.

دوّم: آنكه شكار كننده مسلمان باشد خواه زن باشد يا مرد، بالغ باشد يا غيربالغ، شيعه باشد يا سني، ولي بايد ناصبي نباشد.

سوّم: اسلحه را براي شكار كردن حيوان به كار برد و اگر مثلاً جايي را نشان كند و اتفاقاً حيواني را بكشد خوردن گوشت آن حرام است.

چهارم: در وقت به كار بردن اسلحه نام خدا را ببرد ولي اگر فراموش كند يا مسئله را نداند اشكال ندارد.

پنجم: وقتي به حيوان برسد كه مرده باشد و چنانچه وقتي برسد كه حيوان جان دارد بايد آن را ذبح كند.

مسئله 2167 اگر دو نفر حيواني را شكار كنند، و يكي از آنان مسلمان و ديگري كافر باشد، يا يكي از آن دو

نام خدا را نبرد آن حيوان حلال نيست.

مسئله 2168 اگر بعد از آنكه حيواني را تير زدند، مثلاً از كوه پرت شود يا در آب بيفتد و انسان بداند كه حيوان به واسطه تير و پرت شدن از كوه يا افتادن در آب جان داده، حلال نيست.

مسئله 2169 اگر به واسطه شكار كردن حيوان دو نيم شود، چنانچه وقتي برسد كه حيوان جان داده است هر دو قسمت حلال است امّا اگر حيوان زنده است چنانچه وقت براي سر بريدن دارد آن قسمتي كه در آن سر نيست حرام است و آن قسمت ديگر حلال است اگر آن را ذبح كند.

شكار با سگ

مسئله 2170 اگر سگ شكاري حيوان وحشي را شكار كند، با شش شرط پاك است و اگر حلال گوشت باشد حلال نيز مي شود.

اوّل: سگ را براي شكار تربيت كرده باشند.

دوّم: كسي او را براي شكار بفرستد و اگر از خودش برود فايده ندارد.

سوّم: فرستنده مسلمان باشد خواه زن باشد يا مرد، بالغ باشد يا غيربالغ، شيعه باشد يا سني، ولي بايد ناصبي نباشد.

چهارم: وقت فرستادن سگ، نام خدا را ببرد ولي اگر از روي فراموشي يا ندانستن مسئله آن را ترك كند اشكال ندارد، و اگر وقت فرستادن سگ، نام خدا را نبرد و پيش از آنكه سگ به شكار برسد نام خدا را ببرد حلال است.

پنجم: شكار به واسطه زخمي كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد، پس اگر سگ شكار را خفه كند يا شكار از دويدن يا ترس بميرد حلال نيست.

ششم: كسي كه سگ را فرستاده وقتي برسد كه شكار جان داده باشد امّا اگر وقتي برسد كه شكار جان دارد

بايد آن را ذبح كند.

مسئله 2171 هرگاه چند سگ را براي شكار حيواني بفرستد، اگر شرايطي كه گفته شد در همه آنها مراعات شود شكار حلال است، و اگر همه را با هم بفرستد يك بسم اللَّه براي همه آنها كافي است، و اگر در بعضي از آنها شرايط مراعات نشود شكار حرام است، و اگر چند نفر يك سگ يا سگهايي را بفرستند بايد همه مسلمان باشند و در وقت فرستادن نام خدا را ببرند.

مسئله 2172 اگر سگ را براي شكار حيواني بفرستد و آن سگ حيوان ديگري را شكار كند آن شكار حلال است، و نيز اگر آن حيوان را با حيوان ديگري شكار كند هر دوي آنها حلال مي باشند.

مسئله 2173 اگر با سگ گلّه يا باز يا حيوان ديگري غير از سگ شكاري، حيواني را شكار كند آن شكار حلال نيست.

احكام صيد ماهي

مسئله 2174 ماهي اگر فلس داشته باشد خواه فلس آن كم باشد يا زياد، حتّي اگر چند فلس بيشتر نداشته باشد، كوچك باشد يا بزرگ، حتّي فلسهاي ذرّه بيني و مانند آن كه به حسب ظاهر ديده نمي شود، محكم باشد يا سست، حتّي ماهياني كه فلس آنها به اندازه اي سست است كه در دام و مانند آن مي ريزد، اگر كسي مسلمان باشد يا غير مسلمان، آن را از آب بگيرد خوردن آن حلال است، در خارج آب بميرد يا در داخل آب، بنابراين اگر تور ماهيگيري را در آب بيندازند و بعضي از ماهيها در تور يا هنگام خارج كردن از تور بميرند حلال است ولي اگر ماهي از آب بيرون بيفتد يا موج آن را بيرون بيندازد يا آب فرو

رود و ماهي در خشكي بماند و بميرد پاك است ولي خوردن آن حرام است.

مسئله 2175 كنسرو ماهي كه از بلاد كفر مي آورند، حلال و خوردن آن مانعي ندارد.

مسئله 2176 خوردن ماهي زنده اشكال ندارد همانگونه كه اگر پيش از جان دادن او را بكشند يا بريان كنند مانعي ندارد.

احكام صيد ملخ

مسئله 2177 اگر ملخ را چه بياباني و چه دريايي با دست يا به وسيله ديگري زنده بگيرند بعد از جان دادن خوردن آن حلال است و لازم نيست كسي كه آن را مي گيرد مسلمان باشد و در موقع گرفتن نام خدا را ببرد، ولي اگر ملخ به خودي خود مرده باشد يا هنوز بال در نياورده باشد و كسي آن را بگيرد خوردن آن حرام است.

نذر و عهد و قسم
احكام نذر و عهد و قسم

مسئله 2178 نذر آن است كه انسان بر خود واجب كند كه كار خيري را براي خدا به جا آورد، يا كاري را كه نكردن آن بهتر است براي خدا ترك نمايد.

مسئله 2179 نذر بايد با زبان گفته شود و قصد آن در دل كافي نيست و لازم نيست آن را به عربي بگويد، و اگر بگويد چنانچه مريض من خوب شود هزار تومان به فقير مي دهم نذر او صحيح است.

مسئله 2180 نذر كننده بايد مكلّف و رشيد باشد و آن كار براي او مقدور باشد و به اختيار و قصد خود نذر كند بنابراين نذر كردن كسي كه او را مجبور كرده اند يا به واسطه عصباني شدن بي اختيار نذر كرده صحيح نيست و همچنين سفيه و كسي كه حاكم شرع او را از تصرّف در اموالش منع كرده است نذرهاي مربوط به اموالشان صحيح نيست.

مسئله 2181 نذر زن احتياج به اجازه شوهر ندارد و همچنين نذر فرزند احتياج به اجازه پدر و مادر ندارد ولي اگر مزاحم حقوق شوهر شد يا مايه آزار پدر يا مادر شد، نذر آنها باطل مي شود حتّي اگر آنها قبلاً اجازه داده باشند.

مسئله 2182 اگر نذر كند كه كار مباحي را انجام

دهد يا ترك نمايد، اگر انجام آن از جهتي بهتر باشد مثلاً نذر كند در اطاق خلوتي نماز بخواند چون حضور قلب پيدا مي كند، نذر او صحيح است و نيز اگر ترك آن از جهتي بهتر باشد مثلاً براي اينكه دود مضر است نذر كند كه آن را استعمال نكند نذر او صحيح مي باشد.

مسئله 2183 اگر نذر كند عملي را انجام دهد، بايد همانطور كه نذر كرده به جا آورد پس اگر نذر كند كه وقتي مريض او خوب شد صدقه بدهد، چنانچه پيش از آنكه خوب شود صدقه را بدهد كافي نيست.

مسئله 2184 هرگاه نذر كند كار خيري را انجام دهد ولي وقت و مقدار آن را معيّن نكند، مثلاً نذر كند كه نماز بخواند و مقدار و خصوصيات آن را معيّن نكند خواندن يك نماز دو ركعتي كافي است.

مسئله 2185 اگر نذر كند روز معيّني را روزه بگيرد و بدون عذر در آن روز مسافرت كند روزه آن روز بر او واجب نيست و قضا و كفّاره نيز ندارد و همچنين است اگر عذري براي او پيدا شود مثل اينكه مريض شود يا زن حيض شود.

مسئله 2186 اگر انسان بدون عذر به نذر خود عمل نكند بايد كفّاره بدهد و كفّاره آن كفّاره قسم است) ده فقير را سير نمايد يا بپوشاند و اگر نتواند بايد سه روز روزه بگيرد (مگر آنكه براي تخلّف نذر، كفّاره اي معيّن كند كه در صورت تخلّف همان چيز بر او واجب مي شود.

مسئله 2187 كسي كه نذر كرده عملي را ترك كند، اگر از روي فراموشي يا ناچاري يا اشتباه آن عمل را انجام دهد كفّاره بر او

واجب نيست.

مسئله 2188 اگر به واسطه نذر چيزي بر ذمّه او آمده باشد و بميرد لازم نيست ورثه آن نذر را ادا كنند گرچه ميّت را بري الذمّه كردن بسيار شايسته است، ولي اگر چيز معيّني را نذر كرده، بايد ورثه آن را به مصرف نذر برسانند.

مسئله 2189 هر چيز معيّني كه نذر روي آن آمده باشد نماء آن هم جزو نذر است مثلاً گوسفندي را كه براي صدقه يا براي يكي از امامان و مانند اينها نذر كرده اند پشم، شير، بچه آن و مقداري كه چاق مي شود جزو نذر است، مگر آن كه فقط گوشت آن را نذر كرده باشند.

مسئله 2190 اگر براي امام عليه السلام يا امامزاده و مانند آن نذر كند، همانگونه كه مي تواند به مصارف حرم برساند، مي تواند با قصد اينكه براي آن امام عليه السلام باشد در مطلق كارهاي خير مصرف كند.

مسئله 2191 هرگاه نذر كند كاري را انجام دهد چنانچه معلوم شود كه آن كار مورد نداشته است يا مورد آن از بين رفته است، مثلاً نذر كند كه اگر مريض او خوب شود عملي را انجام دهد بعد معلوم شود كه پيش از نذر كردن مريض خوب شده، يا مالي را نذر جبهه كند ولي جنگ تمام شود، عمل كردن به آن نذر لازم نيست.

مسئله 2192 هرگاه پدر يا مادري نذر كند دختر خود را به سيّد شوهر دهد نذر آنها اعتباري ندارد، و هنگامي كه دختر به حدّ بلوغ رسيد اختيار با خود اوست.

مسئله 2193 هيچ فرقي بين نذر و عهد نيست مگر در تلفّظ، مثلاً اگر بگويد با خدا عهد مي كنم كه هر شب نماز شب بخوانم يا

اگر مريض من خوب شد هزار تومان صدقه مي دهم، به آن عهد مي گويند و اگر بگويد با خدا نذر مي كنم كه هر شب نماز شب بخوانم يا با خدا نذر مي كنم كه اگر مسافر من سالم برگشت فلان كار خير را انجام بدهم، به آن نذر مي گويند و كليه مسائلي كه در نذر گفته شد در عهد نيز مي آيد.

مسئله 2194 قسم آن است كه به يكي از اسمهاي خداوند متعال قسم بخورد كه كاري را انجام دهد يا ترك كند گرچه آن كار مباح باشد (يعني متعلق قسم راجح نباشد).

مسئله 2195 كليه مسائلي كه در نذر گفته شد در قسم نيز مي آيد مگر اينكه مورد نذر و عهد بايد راجح باشد (فعل واجب يا مستحب و يا ترك حرام و مكروه) ولي مورد قسم لازم نيست راجح باشد ولي بايد مرجوح هم نباشد (مثل ترك واجب يا مستحب و يا فعل حرام يا مكروه).

مسئله 2196 قَسَم خوردن بر سه قِسم است:

اوّل: قَسَمي كه نظير نذر و عهد است و چيزي را بر خود واجب يا حرام مي كند كه اگر بر طبق قَسَم عمل نكرد بايد كفّاره بدهد.

دوّم: قَسَمي كه منكر پيش قاضي بايد بخورد. كه اين قَسَم مربوط به باب قضاوت است.

سوّم: براي اثبات يا نفي چيزي نزد مردم قسم بخورد مثلاً فروشنده بگويد اين جنس را به خدا قسم به اين مبلغ خريده ام كه اگر دروغ بگويد از گناهان بزرگ است ولي كفّاره ندارد و اگر راست باشد مكروه است، ولي اگر براي كار خوبي باشد نظير اينكه خودش يا ديگري از شرّ ظالمي نجات پيدا كند قسم بخورد مكروه نيست بلكه گاهي واجب

مي شود گرچه قسم دروغ هم باشد.

مسئله 2197 قسم خوردن به مقدسات ديني غير از اسمهاي خداوند در صورت اوّل و دوّم (كه در مسئله قبل گفته شد) اثر و فايده اي ندارد و در قسم سوّم اگر راست باشد مكروه و اگر دروغ باشد از گناهان بزرگ است ولي كفّاره ندارد.

وقف
احكام وقف

مسئله 2198 اگر كسي كه رشيد است و مي تواند در مال خود تصرّف كند (محجور و سفيه نيست) با قصد و اختيار چيزي را در راه خدا وقف كند از ملك او خارج مي شود و براي آن كار متعيّن مي شود.

مسئله 2199 لازم نيست صيغه وقف را به عربي بخوانند، بلكه اگر مثلاً بگويد اين ملك را مسجد نمودم وقف صحيح است بلكه صيغه وقف هم لازم نيست پس اگر به قصد وقف ملكي را مسجد نمايد وقف صحيح است. و محتاج به قبول هم نيست ولي تحويل مورد وقف به كسي كه براي او وقف شده لازم است، و اگر تحويل ندهد گرچه صيغه هم خوانده باشد وقف محقق نمي شود بنابراين تا در آن ملك نماز خوانده نشده آن ملك مسجد نمي شود و اگر چيزي را بر اولاد صغير خود وقف كند و به قصد اينكه آن چيز ملك آنان شود از طرف آنان نگه داري نمايد وقف صحيح است.

مسئله 2200 وقف لازم نيست هميشگي يا از موقع خواندن صيغه باشد بلكه مي تواند بگويد اين مال تا ده سال وقف باشد يا بعد از مردن من وقف باشد.

مسئله 2201 اگر مالي را براي اشخاصي كه بعضي از آنها به دنيا آمده اند وقف كند وقف صحيح است و آنها كه به دنيا نيامده اند بعد از آمدن به

دنيا با ديگران شريك مي شوند و همچنين اگر مالي را فقط براي كساني كه به دنيا نيامده اند وقف كند نيز صحيح است.

مسئله 2202 اگر چيزي را بر خودش وقف كند مثل آنكه دكاني را وقف كند كه عايدي آن را بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند صحيح است و نيز اگر مثلاً مالي را بر فقرا وقف كند و خودش فقير شود مي تواند از منافع وقف استفاده نمايد.

مسئله 2203 اگر براي چيزي كه وقف كرده متولّي معيّن كند بايد مطابق قرارداد او رفتار نمايند و اگر معيّن نكند اختيار با حاكم شرع است مگر آن كه بر افراد مخصوصي وقف كرده باشد كه در اين صورت در استفاده از وقف اجازه حاكم شرع لازم نيست.

مسئله 2204 اگر متولّي وقف ملك را اجاره داده باشد و بميرد، اجاره باطل نمي شود، ولي اگر كساني كه ملك بر آنها وقف شده آن را اجاره دهند و بميرند در صورتي اجاره صحيح است كه ديگران آن را اجازه دهند.

مسئله 2205 اگر متولّي وقف بميرد يا خيانت كند و يا از عهده اداره وقف برنيايد بايد مراجعه به حاكم شرع شود تا حاكم شرع متولّي يا ناظر معيّن نمايد.

مسئله 2206 فرش يا چيز ديگري را كه براي جايي وقف كرده اند مي شود براي آنچه وقف شده در جاي ديگر مصرف كنند مگر اينكه وقف مخصوص آنجا باشد.

مسئله 2207 هر جا كه حاكم شرع فروش يا تبديل وقف را صلاح بداند مي تواند وقف را تبديل نمايد و يا بفروشد نظير اينكه مالي را كه وقف كرده اند بدون استفاده بماند و يا به طوري خراب شود كه نتوانند استفاده اي را كه مال

براي آن وقف شده از آن ببرند، يا بين كساني كه مال را براي آنان وقف كرده اند اختلاف پيدا شود و خوف آن برود كه مال يا جاني تلف شود.

مسئله 2208 اگر ملكي را مثلاً براي تعمير مسجدي وقف نمايند، چنانچه آن مسجد احتياج به تعمير ندارد با اذن حاكم شرع عايدات آن، در غير تعمير، يا تعمير مسجد ديگر و مانند اينها مصرف مي شود.

مسئله 2209 اگر ملكي را وقف كند كه عايدي آن خرج چند چيز شود، در صورتي كه نداند كه براي هر يك چه مقدار معيّن شده، بايد با اذن حاكم شرع تعيين مقدار شود.

مسئله 2210 مؤسّساتي كه داراي شخصيت حقوقي است اگر افرادي كه آن مؤسّسه را تشكيل داده اند آن را از ملك خود بيرون كنند، و يا چيزي را به آن مؤسّسه تمليك كنند، ملك آن مؤسّسه مي شود و بايد مطابق اساسنامه آن مؤسّسه عمل شود و وقف نيست و احكام وقف را ندارد.

مسئله 2211 متولّي وقف مي تواند فرش مسجد يا كتابهاي كتابخانه و مانند اينها را كه آن مسجد و آن كتابخانه احتياج ندارد يا بلا استفاده مانده است تبديل نمايد و يا بفروشد و اگر آن مسجد يا كتابخانه و مانند آنها متولّي ندارد با اجازه حاكم شرع مي توانند آن كار را انجام دهند.

مسئله 2212 اگر جايي را وقف كنند زير زمين به اندازه متعارف و بالاي ساختمان به اندازه متعارف خود به خود وقف مي شود مگر اينكه تعيين كند كه چه مقدار وقف است بنابراين مي تواند زيرزميني را دستشويي و طبقه اوّل آن را مسجد و طبقات ديگر را ملك شخصي يا كتابخانه يا غير اينها قرار

دهد.

وصيت
احكام وصيّت

مسئله 2213 وصيّت آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش براي او كارهايي انجام دهند، يا بگويد بعد از مرگش چيزي از مال او ملك كسي باشد يا براي اولاد خود و كساني كه اختيار آنان با اوست قيّم و سرپرست معيّن كند و كسي را كه به او وصيّت مي كنند وصي مي گويند.

مسئله 2214 كسي كه وصيّت مي كند بايد رشيد باشد و از روي قصد و اختيار وصيّت كند و اگر مي خواهد نسبت به اموالش وصيّت كند بايد حاكم شرع او را از تصرّف در اموالش جلوگيري نكرده باشد.

مسئله 2215 كسي كه اسباب قتل خود را فراهم كرده است مثلاً عمداً سمّي خورده است اگر بعد از آن راجع به اموالش وصيّت كند صحيح نيست ولي اگر قبل از خودكشي وصيّت كرده صحيح است چنانكه راجع به غير اموالش چه قبل از آن عمل و چه بعد از آن اگر وصيّت كند صحيح است.

مسئله 2216 اگر انسان وصيّت كند كه چيزي به كسي بدهند، در صورتي آن كس آن چيز را مالك مي شود كه آن را قبول كند.

مسئله 2217 وقتي انسان نشانه هاي مرگ را در خود ديد، بايد اگر امانتي نزد او هست به صاحبش برگرداند و اگر به مردم بدهكار است يا واجبي نظير نماز و حجّ و خمس و زكات و مانند اينها بر ذمّه اوست بايد بپردازد يا وصيّت كند، و اگر مالي نزد كسي دارد يا در جايي پنهان كرده بايد اطلاع دهد و نيز در صورتي كه فرزند صغير دارد و حقّ آنان در معرض خطر است بايد براي آنان قيّم معيّن نمايد.

مسئله 2218 وصي بايد شيعه

و بالغ و عاقل و مورد اطمينان باشد.

مسئله 2219 اگر كسي چند وصي يا چند وصي و ناظر براي خود معيّن كند بايد با نظر يكديگر به وصيّت او عمل نمايند و اگر اختلاف در ميان آنها افتاد بايد به حاكم شرع مراجعه نمايند.

مسئله 2220 اگر انسان به واسطه گفتن يا انجام دادن كاري از وصيّت خود برگردد وصيّت باطل مي شود، همينطور اگر وصيّت خود را تغيير دهد وصيّت اوّلش باطل مي شود و بايد به وصيّت دوّم او عمل نمايند.

مسئله 2221 اگر كسي در مرضي كه به آن مرض مي ميرد مالش را به كسي ببخشد يا بفروشد بخشش و فروش او صحيح است.

مسئله 2222 انسان بيش از ثلث اموالش نمي تواند وصيّت كند و چنانچه زيادتر از ثلث وصيّت نمايد زيادي آن محتاج به اذن ورثه است، خواه قبل از مردن اذن دهند يا بعد از مردن.

مسئله 2223 اگر انسان بعد از مردن كسي بفهمد كه او را وصي خود كرده در صورتي كه مشقّت نداشته باشد بايد وصيّت او را انجام دهد و مي تواند ديگري را از طرف خود وكيل نمايد.

مسئله 2224 اگر وصي بميرد يا ديوانه شود يا كافر شود يا نتواند كارهاي ميّت را انجام دهد حاكم شرع يك نفر را به جاي او معيّن مي كند.

مسئله 2225 وصي امين است و اگر بگويد به وصيّت عمل كردم قول او پذيرفته مي شود و چنانچه مال در دست او تلف شود اگر زياده روي يا كوتاهي ننموده باشد ضامن نيست.

مسئله 2226 واجبات مالي نظير بدهكاري و خمس و زكات و حجّ از اصل مال برداشته مي شود گرچه ميّت براي آنها وصيّت نكرده باشد امّا واجبات

بدني نظير نماز و روزه از اصل مال برداشته نمي شود و سزاوار است كه ورثه ميّت را بري الذمّه نمايند گرچه مال هم نداشته باشد.

مسئله 2227 هرگاه كسي وصيّتهاي متعدد براي كارهاي مختلف بنمايد و نگفته باشد از ثلث بردارند بايد واجبات مالي او را نظير بدهي از اصل مال بردارند و واجبات بدني او را نظير نماز و روزه از ثلث مال بردارند و اگر ثلث زياد آمد به بقيه وصيّت عمل نمايند ولي اگر وصيّت كرده باشد كه از ثلث بردارند بايد اوّل واجبات مالي او را از ثلث بدهند و اگر زياد آمد واجبات بدني او را بدهند و اگر زياد آمد به بقيه وصيّت عمل نمايند.

مسئله 2228 اگر كسي بگويد كه ميّت وصيّت كرده فلان مبلغ به من بدهند يا بگويد من وصي ميّتم كه مال او را به مصرفي برسانم يا ميّت مرا قيّم بچه هاي خود قرار داده، چنانچه از گفته او اطمينان حاصل شود بايد به او بدهند و اگر اطمينان حاصل نشود بايد مراجعه به حاكم شرع شود.

مسئله 2229 اگر وصيّت كند چيزي به كسي بدهند و آن كس پيش از وصيّت كننده بميرد وصيّت باطل مي شود، و اگر بعد از وصيّت كننده و پيش از آنكه قبول كند يا رد نمايد، بميرد، مال منتقل به ورثه او مي شود در صورتي كه ورثه آن وصيّت را رد نكنند.

احكام ارث
كساني كه از ميّت ارث مي برند

ارث دسته اوّل: پدر و مادر و اولاد ميت، و با نبودن اولاد، اولاد اولاد هر چه پايين روند.

مسئله 2230 اگر وارث ميّت يك پسر يا يك دختر باشد، همه مال ميّت به او مي رسد و اگر چند پسر يا

چند دختر باشند مال به طوري بين آنان قسمت مي شود كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

مسئله 2231 اگر ميّت اولاد نداشته باشد، نوه پسري او گرچه دختر باشد سهم پسر ميّت را مي برد و نوه دختري او گرچه پسر باشد سهم دختر ميّت را مي برد بنابراين مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت را به نوه دختري و دو قسمت را به نوه پسري مي دهند و نوه دختري يا پسري اگر متعدد باشند هر كدام سهمي كه به آنها مي رسد طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ارث ببرد.

مسئله 2232 اگر شخصي بميرد و وارث او پدرش باشد همه مال ميّت به او مي رسد و همچنين است اگر وارث او مادرش باشد، و اگر پدر و مادر هر دو باشند يك قسمت مال ميّت به مادر و دو قسمت آن به پدر مي رسد به شرطي كه ميّت دو برادر پدري يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري نداشته باشد چون اگر اينها موجود باشند مادر شش يك مال را مي برد و بقيه به پدر مي رسد.

مسئله 2233 اگر ميّت اولاد داشته باشد، هر كدام از پدر و مادر يك ششم مال را مي برند مگر در سه صورت:

اوّل: صورتي كه وارث ميّت پدر و مادر و يك دختر باشد كه در اين صورت مال را پنج قسمت مي كنند پدر و مادر هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت آن را مي برد به شرطي كه ميّت دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر نداشته باشد چون اگر اينها موجود باشند مال را شش قسمت مي كنند پدر و

مادر هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت مي برد، و يك قسمت باقي مانده را چهار قسمت مي كنند يك قسمت را پدر و سه قسمت را دختر مي برد.

دوّم: صورتي كه وارث ميّت پدر يا مادر و يك دختر باشند كه در اين صورت مال را چهار قسمت مي كنند يك قسمت آن را پدر يا مادر و بقيه را دختر مي برد.

سوّم: صورتي كه وارث ميّت فقط پدر يا مادر و چند دختر باشند كه در اين صورت مال را پنج قسمت مي كنند يك قسمت را پدر يا مادر و چهار قسمت را دخترها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

ارث دسته دوّم: جد يعني پدر بزرگ و جده يعني مادر بزرگ و برادر و خواهر ميّت است و اگر برادر و خواهر نداشته باشد اولادشان ارث مي برند، در صورتي كه از دسته اوّل كسي نباشد.

مسئله 2234 اگر وارث ميّت فقط يك برادر يا يك خواهر باشد همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر يا چند خواهر پدر و مادري يا پدري تنها، يا مادري تنها باشند مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر برادر و خواهر با هم باشند هر برادري دو برابر خواهر مي برد مگر برادر و خواهر مادري كه فقط اينها به طور مساوي مال را بين خود تقسيم مي كنند و با بودن برادر و خواهر پدر و مادري برادر و خواهر پدري ارث نمي برند.

مسئله 2235 اگر ميّت برادر و خواهر پدر و مادري يا پدري تنها و يك برادر و يا خواهر مادري داشته باشد مال را شش قسمت مي كنند يك قسمت آن را به برادر يا

خواهر مادري و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادري يا پدري مي دهند و اگر چند برادر و خواهر مادري باشند مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادري يا پدري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسئله 2236 اگر ميّت خواهر و برادر نداشته باشد سهم ارث آنان را به اولادشان مي دهند و سهم برادرزاده و خواهرزاده مادري به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و از سهمي كه به برادرزاده و خواهرزاده پدري يا پدر و مادري مي رسد هر پسري دو برابر دختر مي برد.

مسئله 2237 اگر وارث ميّت جد يا جده باشد تمام مال به او مي رسد، خواه پدري باشد يا مادري، و اگر جد و جده باهم باشند چنانچه هردو مادري باشند مال را به طور مساوي تقسيم مي كنند و اگر پدري باشند جد دو برابر جده مي برد، و اگر هم پدري و هم مادري باشند يك قسمت به جدّ و جدّه مادري مي رسد كه به طور مساوي تقسيم مي كنند و دو قسمت ديگر به جدّ و جدّه پدري مي رسد كه جد دو برابر جده مي برد، و اگر يك جد يا جده پدري و يك جد يا جده مادري باشد دو قسمت را جد يا جده پدري و يك قسمت را جد يا جده مادري مي برد.

مسئله 2238 اگر وارث ميّت جد يا جده، يا هر دو با برادر يا خواهر يا هر دو، يا برادرزاده يا خواهرزاده يا هر دو باشد در همه اين صورتها جد حكم

يك برادر و جده حكم يك خواهر را دارد، ولي مانع از ارث برادرزاده و خواهرزاده نمي شود.

ارث دسته سوّم: عمو و عمه و دايي و خاله و اولاد آنان هستند در صورتي كه از طبقه اوّل و دوّم كسي نباشد.

مسئله 2239 اگر وارث ميّت يك عمو يا يك عمه باشد همه مال به او مي رسد و اگر چند عمو يا چند عمه باشند مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر عمو و عمه هر دو باشند و همه پدر و مادري يا همه پدري باشند عمو دو برابر عمه مي برد و اگر همه مادري باشند به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود. و با بودن عمو و عمه پدر و مادري و دايي و خاله پدر و مادري عمو و عمه پدري و دايي و خاله پدري ارث نمي برند.

مسئله 2240 اگر وارث ميّت عمو و عمه پدر و مادري و عمو و عمه مادري باشد، اگر از خويشان مادري يك نفر باشد سدس) يك ششم (مال به او تعلق دارد و اگر بيشتر از يك نفر باشد ثلث مال به او تعلق دارد كه به طور مساوي بين خود قسمت مي كنند، و بقيه به خويشان پدر و مادري تعلق دارد و مرد دو برابر زن مي برد.

مسئله 2241 اگر وارث ميّت فقط يك دايي يا يك خاله باشد همه مال به او مي رسد و اگر هم دايي و هم خاله باشند، خواه پدر و مادري باشند يا مادري يا پدري، مال را به طور مساوي بين خود قسمت مي كنند.

مسئله 2242 اگر وارث ميّت دايي و خاله پدر و مادري يا خاله و دايي

مادري باشند، خويشان مادر يك ششم) سدس (مي برند اگر يك نفر باشند، و اگر متعدد باشند ثلث مال را به طور مساوي بين خود قسمت مي كنند و بقيه به خويشان پدر و مادري تعلّق دارد كه به طور مساوي بين خود قسمت مي كنند.

مسئله 2243 اگر وارث ميّت عمو و عمه ها با دايي و خاله ها باشند مال سه قسمت شده دو قسمت به عمو و عمه ها و يك قسمت به دايي و خاله ها مي رسد كه اين يك سهم را به طور مساوي بين خود تقسيم مي كنند و عمو و عمه ها اگر پدري يا پدر و مادري باشند آن دو سهم را طوري تقسيم مي كنند كه عمو دو برابر عمه ببرد، و اگر مادري باشند به طور مساوي بين خود قسمت مي كنند.

مسئله 2244 اگر ميّت عمو و عمه و دايي و خاله نداشته باشد، مقداري كه به عمو و عمه مي رسد به اولاد آنان، و مقداري كه به دايي و خاله مي رسد به اولاد آنان داده مي شود.

ارث زن و شوهر

مسئله 2245 اگر زن دائم بميرد و اولاد نداشته باشد نصف همه مال را شوهر او مي برد و اگر اولاد داشته باشد يك چهارم مال او را شوهر مي برد. و اگر مرد بميرد و اولاد نداشته باشد زن دائم او يك چهارم مال او را مي برد و اگر اولاد داشته باشد يك هشتم مال را مي برد. و زن از مطلق ما يملك زوج ارث مي برد. ولي از خانه مسكوني قيمت آن را ارث مي برد و از عين خانه ارث نمي برد. اما اگر زن از ميّت بچّه دارد، سزاوار است از عين خانه به او ارث دهند.

مسئله 2246 اگر ميّت بيش

از يك زن دائم داشته باشد يك چهارم مال يا يك هشتم مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود، گرچه شوهر با هيچ يك از آنان يا بعض آنان نزديكي نكرده باشد، ولي اگر در مرضي كه به آن مرض از دنيا رفته زني را عقد كرده و با او نزديكي نكرده است، آن زن از او ارث نمي برد و حقّ مهر هم ندارد، ولي اگر زن در حال مرض شوهر كند و به همان مرض بميرد شوهرش گرچه با او نزديكي نكرده باشد از او ارث مي برد.

مسئله 2247 اگر زن را طلاق رجعي بدهند و در بين عدّه يكي از زن يا شوهر بميرد، از يكديگر ارث مي برند.

مسئله 2248 اگر شوهر در حال مرض عيالش را طلاق دهد و پيش از گذشتن يك سال قمري در همان مرض بميرد، اگر زن شوهر ديگر نكرده باشد و طلاق به تقاضاي او نباشد از مرد ارث مي برد.

مسئله 2249 آنچه كه مرد براي استفاده زن گرفته است نظير لباس و زيور آلات و مانند اينها، بعد از مردن شوهر، جزو مال شوهر است.

مسئله 2250 قرآن و انگشتر و سلاح و لباس ميّت چنانچه مورد استعمال ميّت باشد مال پسر بزرگتر است.

مسئله 2251 چيزهايي كه از اصل مال برداشته مي شود نظير قرض و مانند آن بايد از آن چهار چيز هم به نسبت بردارند.

مسئله 2252 مسلمان از كافر ارث مي برد ولي كافر از مسلمان ارث نمي برد ولي اگر كافر بميرد و وارث مسلمان نداشته باشد كافر از او ارث مي برد و اگر همه ورّاث مسلمان كافر باشند ارث او مال حاكم شرع است.

مسئله 2253 اگر كسي يكي از

خويشان خود را عمداً يا به شبه عمد بكشد از او ارث نمي برد ولي اگر از روي خطا باشد از او ارث مي برد ولي از ديه قتل ارث نمي برد.

مسئله 2254 در صورتي كه ميّت بچه اي داشته باشد كه در شكم مادر است اگر در طبقه او وارث ديگري نباشد بايد صبر كنند، هرگاه زنده به دنيا آمد همه ارث به او مي رسد ولي اگر در طبقه او وارث ديگري هم باشد بايد هنگام تقسيم، سهم دو پسر را براي او كنار بگذارند و چنانچه مثلاً يك پسر يا يك دختر به دنيا آمد زيادي را ورثه بين خودشان تقسيم مي كنند و چنانچه بيشتر از دو پسر به دنيا بيايد سهم او از ورثه ديگر گرفته مي شود.

مسئله 2255 حقوقي را كه به خانواده افراد بازنشسته مي دهند اگر از زمان خدمتشان پس انداز شده باشد جزو تركه ميّت است و به همه ورثه مي رسد و آنچه را از طرف خود اداره به عنوان اعانت و كمك مي دهند به هركس بدهند مال اوست.

مسئله 2256 اگر دو نفر يا چند نفر كه از هم ارث مي برند به سبب حادثه اي نظير غرق يا زلزله يا تصادف اتومبيل و مانند اينها بميرند و معلوم نباشد كداميك از آنها جلوتر مرده است هر يك از ديگري نسبت به آنچه كه قبل از مردن داشته اند ارث مي برند و آنچه را كه از يكديگر ارث برده اند به ورثه آنان منتقل مي شود.

مسئله 2257 كسي كه مفقود الاثر شده است راجع به ارث بردن او يا تقسيم اموال او بايد به حاكم شرع مراجعه شود تا حاكم شرع تعيين وظيفه نمايد، همينطور اگر يكي از خويشان او

بميرد در سهم ارث او بايد به حاكم شرع مراجعه شود.

مسئله 2258 اگر زني بميرد و وراثي غير از شوهر نداشته باشد همه مال او به شوهر مي رسد و اگر مردي بميرد و وراثي غير از زن نداشته باشد يك چهارم مال به زن مي رسد، و بقيه مال حاكم شرع است، و اگر كسي بميرد و اصلاً وارث نداشته باشد همه ارث او مال حاكم شرع است.

انفال
احكام اَنْفال (زمين و آبها)

مسئله 2259 زمينهايي كه صاحب معيّني ندارد و آثاري از آبادي در آن نيست چه در اصل باير باشد مانند بيابانها و كوهها و درّه ها و چه بعد از آباد شدن باير شده باشد مثل زمينهايي كه صاحبان آنها از آن اعراض كرده باشند ملك حكومت اسلامي است ولي اگر كسي آن را آباد كند مالك مي شود مگر در صورتي كه حكومت اسلامي ممانعت نمايد.

مسئله 2260 اگر حكومت اسلامي از احياي زميني جلوگيري نمايد، كسي نمي تواند در آن تصرّف نمايد و اگر آن را آباد كند مالك آن نمي شود.

مسئله 2261 كسي كه زمين موات را احيا مي نمايد لازم نيست شيعه باشد بلكه هر كس گرچه كافر باشد با آباد نمودن زمينهاي موات مالك آن مي شود مگر آنكه محارب) در حال جنگ با مسلمين (باشد.

مسئله 2262 زمينها و بناهايي كه مالك معيّن دارند تا وقتي كه صاحبان آنها اعراض نكرده باشند يا شك شود كه اعراض كرده اند يا نه، گرچه خراب شود يا آن را رها نموده باشند، كسي نمي تواند آن را آباد نمايد و با آباد نمودن مالك آن نمي شود.

مسئله 2263 آنچه كه در زمينهاي موات باشد مانند بوته و درخت و سنگ و معدن و غيره، مانند

خود زمين ملك حكومت اسلامي است ولي اگر كسي در آنها تصرّف كند مالك مي شود مگر آنكه حكومت اسلامي ممانعت نمايد.

مسئله 2264 زمينهايي كه در اصل آباد بوده مانند جنگلها و نيزارها ملك حكومت اسلامي است و هر كس در آن تصرّف و اصلاح نمايد مالك مي شود مگر آنكه حكومت اسلامي منع نمايد.

مسئله 2265 استفاده متعارف از جنگلها مانند استفاده از چوبها براي ساختمان شخصي يا تهيه زغال براي مصرف يا هيزم اشكال ندارد مگر آن كه دولت اسلامي منع كند.

مسئله 2266 آباد نمودن زمين موات به اين است كه آن را تصرّف كند و در آن ساختمان، ديوار، درختكاري، كندن چاه و قنات انجام دهد، يا آن را براي كشاورزي و مانند آن آماده نمايد.

مسئله 2267 احيا بايد به قصد استفاده خود احيا كننده يا بستگان نزديكش باشد نه سود جويي و فروش زمين، و بايد به مقدار متعارف باشد نه مثل شهرك سازي و مانند آن.

مسئله 2268 زمينهاي آبادي كه در صدر اسلام با جنگ به دست مسلمين افتاده، قابل خريد و فروش نيست ولي در اين زمان كه معلوم نيست آيا اين زمينها (در ايران و عراق و...) در صدر اسلام آباد بوده يا نه، ملك كساني است كه زمين در تصرّف آنهاست و خريد و فروش و ساير تصرّفات در آن جايز است.

مسئله 2269 زمينهايي كه معلوم نيست سابقاً چگونه بوده، ملك كسي است كه زمين در دست اوست و خريد و فروش آن و ساير تصرّفات اشكال ندارد.

مسئله 2270 محدوده خاصي كه براي شهر، ده، مزرعه، چاه، قنات، درخت و مانند آنها براي استفاده اهل و صاحبان آنها قرار داده

مي شود حريم آن مي باشد و كسي بدون اجازه آنان نمي تواند در آن تصرّف نمايد و حريم هر چيزي حدّ معيّني است كه با چيزهاي ديگر فرق دارد و آن مقداري است كه باعث ضرر نشود مثلاً حريم چاه يا قنات حدّي است كه كندن چاه يا قنات ديگر موجب ضرر به آنها نگردد.

مسئله 2271 چراگاه هر محلي حريم آنجاست و كسي بدون اجازه اهل آنجا حقّ تصرّف و استفاده از آن را ندارد ولي اهل آن محل همانطور كه مي توانند از آن چراگاه استفاده نمايند، مي توانند آن را اجاره دهند.

مسئله 2272 علامت گذاري به وسيله ديوار يا سيم خاردار يا سنگ چين نمودن و مانند اينها در زمينهاي موات به قصد تصرّف و احيا، موجب حقّ براي علامت گذار مي شود و ديگري حقّ تصرّف و احياي آن را ندارد كه به آن در اصطلاح تحجير مي گويند.

مسئله 2273 تحجير بايد به مقدار احتياج تحجير كننده يا بستگان نزديك او و نيز بايد به مقدار متعارف باشد و بيشتر از آن موجب حقّي نمي شود.

مسئله 2274 اگر علامت تحجير از بين برود حقّ تحجير كننده از بين نمي رود چه اينكه كسي با تعدّي و ظلم علامتها را از بين ببرد يا به وسيله زلزله و سيل و مانند اينها از بين برود.

مسئله 2275 معادن گرچه در ملك شخصي كسي پيدا شود ملك حكومت اسلامي است و در صورت ممانعت حكومت اسلامي، كسي حقّ تصرّف در آنها را ندارد.

مسئله 2276 همه آبها چه زيرزميني باشد يا روي زمين مانند درياها و رودخانه ها و نهرها و بركه ها و چشمه هايي كه مالك معيّن ندارند ملك حكومت اسلامي است و هر كس در

آنها تصرّف كند مالك مي شود ولي حكومت اسلامي مي تواند از آن جلوگيري نمايد.

مسئله 2277 اماكن عمومي مانند مساجد و مشاهد مشرّفه و پاركها و خيابانها و مانند اينها، همه مردم به مقدار متعارف حقّ استفاده از آنها را دارند و كسي حقّ ندارد ديگري را از استفاده منع كند و اگر كسي جايي از آنها را تصرّف كرده باشد اگر ديگري به جاي او بنشيند غصب و حرام است.

مسئله 2278 استفاده از اماكن عمومي در غير آن چيزي كه اين اماكن براي آن جهت قرار داده شده مانند استفاده از مسجد براي خواب يا درس يا خريد و فروش و استفاده از پياده رو براي دوچرخه و موتور، و مانند اينها در صورتي كه با جهت مقرره آنها مزاحمت داشته باشد جايز نيست و در غير اين صورت مانعي ندارد.

مسئله 2279 كسي كه جايي را تحجير كند يا جايي از اماكن عمومي را براي استفاده تصرّف نمايد گرچه مالك آن نمي شود ولي نسبت به آن حقّ اولويّت پيدا مي كند و مي تواند آن را به ديگري واگذار كند بلكه مي تواند در مقابل گرفتن چيزي از حقّ خود صرفنظر نمايد.

مسئله 2280 علفها و بوته هاي بيابان و ماهيهاي درياها و رودخانه ها و پرندگان هوا و حيوانات صحرا و مانند اينها ملك حكومت اسلامي است ولي اگر كسي آنها را تصرّف كند مالك مي شود مگر اينكه حكومت اسلامي جلوگيري نمايد.

قضا وشهادت
احكام قضا و شهادات

مسئله 2281 قاضي بايد شيعه اثني عشري، مرد، عاقل، عادل، داراي ملكه قدسيه، فقيه و شجاع باشد و عيبهايي كه موجب تنفّر طبع مي شود (ولد الزنا، شهرت به فسق در گذشته و مانند اينها) نداشته باشد و از عيوبي كه

موجب سلب اطمينان مي شود (بالغ نبودن، جنون ادواري، سهو و خطاي مفرط و مانند اينها) مبرّا باشد.

مسئله 2282 مراد از عقل در اينجا اين است كه سفيه، ساده لوح، ساده انديش و گول خور نباشد، و مراد از عدالت اين است كه حالت خداترسي باطني داشته باشد كه او را از انجام گناهان باز دارد، و مراد از ملكه قدسيه اين است كه حالت كج فكري، افراطگري، تفريطگري و صفات رذيله بارز مانند حسد، كبر، حب دنيا و مانند اينها نداشته باشد، و مراد از فقاهت اين است كه مجتهد مطلق در فقه باشد، و مراد از شجاعت اين است كه جرأت در حكم به حقّ را داشته باشد و هيچ كسي يا چيزي او را از حكم به حقّ و گفتن حقّ و نوشتن حقّ باز ندارد.

مسئله 2283 در صورت تشكيل حكومت اسلامي قاضي بايد از طرف حاكم وقت منصوب باشد و اگر منصوب نباشد نبايد قضاوت نمايد.

مسئله 2284 قضاوت قابل تفويض، نيابت و توكيل نيست بنابراين كسي را كه داراي شرايط قضاوت نيست نمي توان براي قضاوت نصب نمود مگر ضرورتي در كار باشد كه در اين صورت حكومت اسلامي مي تواند كساني را كه بعضي از شرايط را ندارند منصوب به قضاوت نمايد.

مسئله 2285 اگر قاضي جامع الشرايط حكمي نمود كسي نمي تواند حكم او را نقض كند گرچه اعلم از او باشد يا از نظر اجتهاد قضاوت او را صحيح نداند.

مسئله 2286 نظر دادن قاضي تا انشاي حكم نكند حكم نيست بنابراين اگر قاضي در پرونده اي نظر داد قاضي ديگر مي تواند آن را نقض نموده و انشاي حكم نمايد.

مسئله 2287 قاضي نمي تواند در قضاوت، به علم خود

عمل كند بلكه بايد بر طبق موازين قضا حكم نمايد.

مسئله 2288 قضاوت بايد طبق موازين شرع باشد و اگر كسي به غير موازين شرع حكم كند حكم او باطل و گناه او در حدّ كفر است.

مسئله 2289 رشوه دادن و رشوه گرفتن از گناهان كبيره است و آن اين است كه در مقابل گرفتن چيزي، حقّي را باطل يا باطلي را حقّ كند ولي اگر براي گرفتن حقّ خود رشوه بدهد، دادن آن حرام نيست، امّا رشوه گرفتن اگر در كاري باشد كه وظيفه اوست نظير رشوه گرفتن كارمندان اداره در كار ارباب رجوع، حرام است.

مسئله 2290 اگر شاكي از قاضي بخواهد طرف دعوي را احضار نمايد قاضي بايد او را احضار كند و بعد از احضار و قبل از حكم اگر احتمال عقلايي بدهد كه در صورت آزاد نمودن او دسترسي به او پيدا نمي شود بايد او را زندان يا با ضمانت آزاد نمايد.

مسئله 2291 طرح دوباره دعوي بعد از حكم قاضي جايز نيست، بنابراين اگر مدّعي بيّنه نداشت و با قسم خوردن منكر، فصل خصومت شد، و بعد از فصل خصومت مدّعي بيّنه پيدا كرد نمي تواند دوباره طرح دعوي كند گرچه نزد قاضي ديگر باشد.

مسئله 2292 موازيني كه قاضي بايد طبق آن عمل كند اين است كه بايد از مدّعي بيّنه بخواهد، اگر مدّعي بيّنه آورد فصل خصومت كند و اگر بيّنه نداشت از منكر مي خواهد قسم بخورد، اگر قسم خورد فصل خصومت مي نمايد و اگر نخورد از مدّعي مي خواهد قسم بخورد كه اگر قسم خورد فصل خصومت مي كند و اگر نخورد بدون فصل خصومت منكر را رها مي نمايد.

مسئله 2293 اگر مدّعي در

حق اللَّه نتواند بيّنه اقامه كند علاوه بر آنكه لازم نيست منكر قسم بخورد، مدّعي نيز تعزير مي شود همانگونه كه اگر بيّنه تامّ نباشد مثلاً يك شاهد شهادت بدهد آن شاهد نيز تعزير مي گردد.

مسئله 2294 مدّعي به كسي گفته مي شود كه اگر دست از شكايت بردارد دعوي پايان مي يابد و منكر كسي است كه مدّعي، عليه او شكايت مي كند.

مسئله 2295 مدّعي بايد بالغ و رشيد و مختار باشد و براي خود يا كسي كه او را وكيل كرده يا كسي كه مدّعي بر او ولايت دارد، اقامه دعوي نمايد.

مسئله 2296 در صورت تقاضاي مدّعي، قاضي بايد منكر را احضار نمايد، اگر منكر در دادگاه حاضر نشود در صورتي كه مدّعي بيّنه داشته باشد قاضي حكم غيابي صادر مي نمايد ولي اگر ادّعاي مدّعي مربوط به حقّ اللَّه نظير حدود باشد، حكم غيابي صادر نمي شود.

مسئله 2297 اگر مدّعي، عليه ميّت ادعايي داشته باشد، اگر علاوه بر اقامه بيّنه قسم نيز بخورد ادعايش پذيرفته مي شود.

مسئله 2298 مراد از بيّنه شهادت دو مرد مؤمن، بالغ، رشيد، عاقل، عادل، مختار و حلال زاده اي است كه عيوبي كه موجب سلب اطمينان مي شود (جنون ادواري، سهو و خطاي مفرط و مانند اينها) نداشته باشند و شهادت آنها با قطع و جزم و جدّ بعد از خواستن قاضي باشد.

مسئله 2299 به جاي شهادت دو مرد، يك مرد و دو زن كه داراي شرايط بيّنه باشند مي توانند شهادت دهند، ولي شهادت زنها بدون ضميمه مرد فقط در چهار مورد قبول مي شود:

1 - باكره بودن.

2 - عيبهاي زنان كه مرد به واسطه آن مي تواند عقد را به هم بزند.

3 - وصيت.

4 - زنده بودن طفل

هنگام ولادت.

مسئله 2300 در اثبات زنا و لواط بايد چهار مرد يا سه مرد و دو زن شهادت دهند ولي در ساير امور شهادت دو مرد يا يك مرد و دو زن كافي است.

مسئله 2301 شهادت پنج دسته پذيرفته نمي شود گرچه داراي شرايط بيّنه باشند:

1 - شهادت شريك براي شريك در مالي كه شريك هستند.

2 - شهادت وصي در چيزهايي كه در اختيار اوست.

3 - شهادت خويشان مانند پدر و فرزند.

4 - شهادت دشمن عليه دشمن خود.

5 - شهادت مدّعي براي ادعاي خود نظير قذف (شهادت كسي كه به ديگري نسبت زنا بدهد در مورد زنا).

مسئله 2302 اگر شاهد از شهادت خود برگردد يا شاهد ديگري برخلاف او شهادت دهد، اگر قبل از حكم قاضي باشد آن شهادت اوّل پذيرفته نمي شود ولي اگر بعد از حكم باشد حكم نقض نمي شود. ولي در صورتي كه شاهد از شهادت خود برگشته باشد ضامن است و تعزير مي شود، مثلاً اگر كسي به واسطه شهادت او قصاص شده باشد، اگر دروغ گفته باشد ورثه مي توانند قصاص كنند و اگر اشتباهي باشد ورثه مي توانند ديه بگيرند.

مسئله 2303 تحمّل شهادت و اداي شهادت هر دو واجب است بنابر اين اگر كسي را براي شهادت خواستند بايد برود همانگونه كه اگر او را براي شهادت دادن نزد قاضي خواستند بايد حاضر شود مگر اينكه افراد ديگري براي تحمّل شهادت يا اداي آن، باشند.

مسئله 2304 قسم خوردن بايد به يكي از اسمهاي خداوند تبارك و تعالي باشد و قسم خوردن به كلمه»اللَّه «بهتر است، و اگر قسم به يكي از مقدسات دين نظير قرآن و پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و ائمّه

طاهرين عليهم السلام باشد فايده اي ندارد.

مسئله 2305 كسي كه قسم مي خورد بايد بالغ، عاقل، رشيد، مختار و معتقد به قسم باشد و به طور قطع و جدّ و جزم قسم بخورد و در مجلس قضاوت بعد از خواستن قاضي باشد.

مسئله 2306 قاضي نمي تواند چيزي به يكي از طرفين دعوي يا شاهد ياد بدهد يا آنها را بترساند يا حرف در حرف آنها بياورد يا آنها را به اشتباه بيندازد چنانكه نمي تواند با تجسّس غير متعارف يا تهديد يا شكنجه يا زندان و مانند اينها اقرار بگيرد.

مسئله 2307 اگر مال معيّني از انسان نزد كسي باشد و او منكر شود، مي تواند آن را به هر نحو ممكن بدون اجازه بردارد ولي اگر معيّن نباشد در صورتي كه دسترسي به حاكم شرع نداشته باشد مي تواند تقاص كند) به اندازه طلب خود از مال او بردارد (.

مسئله 2308 اقليتهاي مذهبي در طرح دعوي بايد به قاضي اسلامي مراجعه نمايند و قاضي نيز بايد طبق موازين اسلامي حكم نمايد.

مسئله 2309 مستحب است قاضي با وضو و در وقت قضاوت پشت به قبله باشد و مدعي و منكر رو به قبله باشند و از خداوند تعالي و اهل بيت عليهم السلام در كارش كمك بگيرد و فرقي بين طرفين دعوي در صحبت و نگاه و توجّه و مانند اينها نگذارد و پيش از آنكه قسم بخورند آنها را از قسم خوردن بترساند و ابهت قسم را در دل آنها ايجاد كند.

مسئله 2310 مكروه است قاضي در حالت غيرعادي مانند حال غضب يا ترس يا گرسنگي يا تشنگي يا افسردگي يا كسالت يا بي خوابي يا فشار بول و غائط و مانند اينها

قضاوت نمايد.

مسئله 2311 اگر معلوم شود كه قاضي در حكم اشتباه كرده است، اگر در مقدمات كوتاهي نموده باشد، قاضي ضامن است و اگر در مقدمات كوتاهي نكرده باشد، حكومت اسلامي بايد جبران كند.

حدود
احكام حدود

در اخبار بسياري نسبت به اجراي حدود الهي تأكيد شده، و وارد شده است كه تخلّف از هر دستور الهي حدّ دارد، و اقامه هر حدّي از حدود نفعش براي مردم بيشتر از باران چهل روز است. و خداي متعال فرمود: «هر كس حدّي از حدود مرا تعطيل كند با من عناد ورزيده و در صدد ضدّيت با من برآمده است». اجراي حدود الهي باعث مي شود مردم از كارهاي نامشروع دست بردارند و حقوق الهي و جامعه را رعايت كنند.

مسئله 2312 اجراي حدود الهي وظيفه حاكم شرع است و ديگران حقّ دخالت ندارند. و در باب حدود به اندك شبهه، بايد از اجراي حدّ خودداري شود.

مسئله 2313 اگر كسي با يكي از زنهايي كه محرم نسبي او هستند زنا كند حدّ او كشتن است ولي در محرمهاي رضاعي و سببي اين حكم نيست.

مسئله 2314 اگر كسي به زور و عنف با زني زنا كند حدّ او كشتن است.

مسئله 2315 اگر كافري با زن مسلمان زنا كند حدّ او كشتن است.

مسئله 2316 اگر مردي كه بالغ و عاقل است با اختيار زنا كند حدّ او صد تازيانه است، و اگر سه مرتبه زنا كند و در هر دفعه تازيانه اش بزنند در مرتبه چهارم حدّ او كشتن است. و همچنين است حكم زن بالغ و عاقلي كه با اختيار زنا دهد، ولي مردي كه زن دائمي در اختيار دارد و مانعي هم براي

نزديكي مانند حيض ندارد اگر زنا كند بايد او را سنگسار نمود و همچنين است زني كه شوهر دارد و شوهر در اختيار اوست و مانعي هم از نزديكي با او ندارد.

مسئله 2317 اگر مرد بالغ و عاقل با اختيار خود لواط كند يا لواط دهد حدّ او كشتن است.

مسئله 2318 اگر كسي دو نفر را براي زنا يا لواط به هم برساند، چنانچه آن كس زن باشد حدّ او هفتاد و پنج تازيانه است، و اگر مرد باشد هفتاد و پنج تازيانه مي زنند و سرش را مي تراشند و در ميان مردم مي گردانند و او را نيز تبعيد مي كنند، و كسي كه اين عمل شنيع را انجام مي دهد اگر سه بار تازيانه بخورد در مرتبه چهارم حدّ او كشتن است.

مسئله 2319 اگر كسي بخواهد با زني زنا كند يا با پسري لواط نمايد و بدون اينكه او را بكشند جلوگيري ممكن نباشد كشتن او جايز است.

مسئله 2320 اگر كسي با حيواني نزديكي كند عمل حرامي انجام داده و بايد تعزير شود، و حكم خود حيوان در احكام خوردنيها گذشت.

مسئله 2321 اگر كسي كه بالغ و عاقل است به مرد يا زن مسلماني كه بالغ و عاقل و عفيف است نسبت زنا يا لواط بدهد حدّش هشتاد تازيانه است كه از روي لباس به او بزنند ولي اگر فحشهاي ديگر بدهد يا به او اهانت و اذيت نمايد با تقاضاي آن شخص از حاكم شرع، تعزير مي شود، يعني هر طور كه حاكم شرع صلاح بداند او را تأديب مي كند.

مسئله 2322 حرام است انسان استمناء كند يعني با خود يا چيزي يا كسي غير از همسر خود

كاري كند كه از او مني خارج شود، و اگر چنين كرد به دستور حاكم شرع تعزير مي شود.

مسئله 2323 اگر شخص بالغ و عاقل با اختيار و توجّه مشروب مست كننده اي را بخورد هرچند كم باشد و به حدّ مستي نرسد حدّ او هشتاد تازيانه است، و اگر سه مرتبه مشروب بخورد و در هر مرتبه او را تازيانه بزنند در مرتبه چهارم حدّش كشتن است.

مسئله 2324 اگر كسي دزدي كند در مرتبه اوّل چهار انگشت دست راستش را از بيخ مي برند و در مرتبه دوّم پاي چپش را از وسط قدم مي برند و در مرتبه سوّم او را حبس مي كنند تا بميرد و اگر باز هم دزدي كند او را مي كشند، و در اجراي اين حدّ دزد بايد بالغ و عاقل باشد و با اختيار دزدي كند و بداند مالي را كه برمي دارد مال مردم است و خودش در مال شريك نباشد و مضطر و ناچار نباشد و پدر صاحب مال نباشد و مخفيانه مال را ببرد و مال نيز در جاي محفوظ و در بسته باشد و قيمت آن به چهار و نيم نخود طلا برسد.

مسئله 2325 اگر دزد از جيب كسي يا كيف دستي يا ساك و مانند آن، چيزي را ببرد دستش را نمي برند ولي تعزير مي شود.

مسئله 2326 اگر كسي مثلاً قفل را شكست و داخل شد ولي پيش از اينكه چيزي را ببرد بازداشت شد حدّ جاري نمي شود ولي او را تعزير مي كنند.

مسئله 2327 اگر شخص بالغ و عاقل با سلاح به منظور اخلال در نظم اجتماعي و يا ترور اشخاص و غارت يا اتلاف اموال مردم به آنان هجوم

آورد محارب و مفسد است، مرد باشد يا زن، در شب باشد يا روز، در شهر باشد يا غير آن. و حاكم شرع به تناسب جرم، او را مي كشد يا دست راست و پاي چپ او را قطع مي كند يا تبعيدش مي نمايد.

مسئله 2328 اگر مثلاً انگشتان دست دزد را بريدند، او مي تواند دوباره آنها را پيوند نمايد مگر در صورتي كه حاكم اسلامي اجازه ندهد.

مسئله 2329 اگر مسلماني كافر شود (مرتد فطري باشد يا ملّي يعني مسلمان زاده باشد يا كافر زاده) اگر مرد باشد حدّ او كشتن است، و به مجرّد كفر مال او به ورثه مسلمان او منتقل مي شود، و زنش از او جدا مي گردد و بايد عدّه وفات بگيرد و بعد از تمام شدن عدّه مي تواند شوهر كند و توبه او گرچه قبول است و احكام اسلام بر او بار مي شود ولي مانع از آنچه كه گفته شد نمي گردد. و اگر زن باشد زنداني مي شود و در زندان در لباس و خوراك و مسكن به او سختگيري مي گردد و در وقت نماز او را تازيانه مي زنند تا توبه كند، و اگر توبه نكرد بايد در زندان به همين حال بماند تا بميرد، و به مجرّد كفر از شوهرش جدا مي شود و مال او به ورثه مسلمان او منتقل مي گردد.

مسئله 2330 اگر كسي ادّعاي نبوّت و پيامبري كند يا به پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم يا يكي از ائمّه معصومين عليهم السلام يا حضرت زهراعليها السلام دشنام دهد، بر هر كس كه بشنود واجب است او را بكشد مگر اينكه بر جان يا مال يا ناموس خود يا مسلمان ديگري بترسد.

مسئله

2331 اگر كسي يكي از واجبات الهي را با توجّه به واجب بودن آن ترك كند يا يكي از محرّمات الهي را مرتكب شود حاكم شرع به هر اندازه كه صلاح بداند دستور مي دهد براي ادب كردن، او را تازيانه بزنند.

مسئله 2332 وليّ شرعي يا معلّم با اجازه وليّ شرعي مي تواند بچه را به اندازه اي كه ادب شود بزند، و در اين صورت ديه ندارد گرچه به حدّ ديه برسد.

مسئله 2333 حاكم شرع در اجراي حدود بايد طبق موازين شرعي حكم كند و علم او در اثبات جرم معتبر نيست.

مسئله 2334 در صورت تشخيص مصلحت، حاكم اسلامي چنانكه مي تواند مجرم را عفو يا تخفيف در جرم دهد، مي تواند در اجراي حدّ تخفيف دهد يعني آن را تبديل به تعزير كند يا حدّ را اصلاً اجرا نكند.

مسئله 2335 اگر مجرم قبل از دسترسي حاكم به او توبه كند، يا صاحب مال در سرقت، دزد را عفو كند حدّ از او ساقط مي شود، ولي در مردي كه مرتد شود، چنانكه گذشت گرچه توبه او قبول است ولي حدّ ساقط نمي شود.

مسئله 2336 حكومت اسلامي در تعزيرات چنانكه مي تواند تأديب كند، مي تواند جريمه مالي يا زندان يا تبعيد و مانند اينها بنمايد.

مسئله 2337 حدود و تعزيرات به دو راه ثابت مي شود:

اوّل: شهادت دو مرد عادل.

دوّم: اقرار خود شخص، ولي زنا يا لواط با شهادت چهار شاهد عادل يا چهار مرتبه اقرار خود شخص در چهار جلسه ثابت مي شود. و اقرار بايد با اختيار و بدون تهديد يا شكنجه و مانند اينها باشد.

مسئله 2338 شهادت زن در حدود و تعزيرات پذيرفته نمي شود مگر در زنا يا لواط كه با شهادت

سه مرد عادل و دو زن ثابت مي گردد.

قصاص و ديات
احكام قصاص و ديات

مسئله 2339 اجراي قصاص و گرفتن ديات وظيفه حاكم شرع است و ديگران حقّ دخالت ندارند.

مسئله 2340 اگر شخص بالغ و عاقل با اختيار و عمد مسلمان بالغ عاقلي را بكشد ورثه مقتول حقّ دارند به عنوان قصاص او را بكشند، ولي اگر ديوانه اي يا نابالغي يا بچه در شكم را بكشد، قصاص نمي شود و بايد ديه داده شود و همچنين اگر ديوانه يا نابالغ يا شخص كور، كسي را بكشد قصاص نمي شود و بايد ديه داده شود (و حكم آن در احكام ديات مي آيد).

مسئله 2341 اگر فرزندي پدر يا مادر خود را عمداً بكشد قصاص مي شود ولي اگر پدري فرزند خود را عمداً بكشد قصاص نمي شود ولي بايد ديه بدهد و علاوه بر ديه تعزير هم مي شود.

مسئله 2342 اگر دو نفر يا بيشتر مسلماني را بكشند به نحوي كه همه در كشتن او شريك باشند، ورثه مقتول مي توانند بعضي را بكشند و از ديگران سهم ديه را بگيرند و مي توانند همه را بكشند و در هر حال بايد تفاوت ديه كسي را كه مي كشند بپردازند.

مسئله 2343 اگر مردي زني را بكشد مي توانند او را بكشند ولي چون ديه زن نصف ديه مرد است بايد براي كشتن مرد، نصف ديه او را بدهند. و اگر زني مردي را بكشد مي توانند زن را بكشند ولي بايد به كشتن او اكتفا كنند و حقّ مطالبه نصف ديه را ندارند.

مسئله 2344 كشتن بر سه قسم است:

اوّل: كشتن عمدي، يعني به قصد كشتن كسي، كاري را نسبت به او انجام دهد كه منجر به مردنش شود.

دوّم: كشتن شبه عمد، يعني قصد

كشتن نداشته باشد ولي با توجّه، كاري را كه معمولاً كشنده نيست نسبت به او انجام دهد، و بر حسب تصادف منجر به مرگ او شود، مثل اينكه براي ادب كردن چند تازيانه به او بزند و بر حسب تصادف به سبب آن بميرد.

سوّم: كشتن خطايي، يعني نسبت به شخص نه قصد كشتن داشته و نه مي خواسته كاري را نسبت به او انجام دهد. مثل اينكه به قصد كشتن كبوتر، تيري رها كند و بر حسب تصادف به انساني بخورد و او را بكشد.

مسئله 2345 در قتل عمد ورثه مقتول مي توانند قصاص كنند يا ديه بگيرند يا عفو كنند ولي عفو بهتر است، و در قتل شبه عمد حقّ قصاص ندارند فقط مي توانند ديه بگيرند يا عفو نمايند، و در قتل خطايي نيز حقّ قصاص ندارند بلكه يا عفو مي كنند يا از عاقله يعني خويشاوندان پدري قاتل، ديه مي گيرند.

مسئله 2346 ديه مرد مسلمان هزار مثقال شرعي طلا (هر مثقال هيجده نخود) است و ديه زن نصف مرد است.

مسئله 2347 اگر قتل در يكي از ماههاي حرام، يعني رجب، ذي القعده، ذي الحجّه و محرم واقع شود يك ثلث ديه بر ديه افزوده مي شود، و بايد دو ماه روزه هم كه سي و يك روز آن پي در پي باشد در ماههاي حرام بگيرد.

مسئله 2348 در قتل عمد كه ورثه حقّ قصاص دارند مي توانند بيش از ديه از قاتل بگيرند و قصاص نكنند.

مسئله 2349 ديه قتل عمد را بايد در ظرف يك سال بدهند، و ديه قتل شبه عمد و قتل خطايي را مي توانند در ظرف سه سال به سه قسط بدهند.

مسئله 2350 در قتل خطا و قتل

شبه عمد، قاتل بايد علاوه بر ديه، شصت روز روزه بگيرد و اگر نتواند، شصت فقير را سير نمايد، و در قتل عمد اگر ورثه مقتول عفو كنند يا با قاتل بر ديه توافق نمايند، قاتل بايد شصت روز روزه بگيرد و شصت فقير را هم سير نمايد.

مسئله 2351 در بريدن اعضا قصاص جايز است ولي در ايجاد جراحت چون معمولاً قصاص قابل كنترل نيست يعني نمي شود درست به اندازه جراحت، جراحت وارد كرد، بايد ديه گرفته شود.

مسئله 2352 ميزان كلي در ديه اعضاي اصلي انسان اين است كه هر عضوي كه فرد باشد، مانند زبان يا آلت مردانگي، بريدن و از بين بردن آن موجب ديه قتل (هزار مثقال شرعي طلا) است و هر عضو اصلي كه جفت باشد، مانند دست و پا و گوش و چشم، بريدن يا از بين بردن جفت آن موجب ديه قتل، و بريدن يا از بين بردن يكي از آنها موجب نصف ديه است.

مسئله 2353 اگر تمام دندانهاي كسي را از بين ببرند ديه آن ديه قتل است. و ديه هر كدام از دوازده دندان جلوي دهان كه شش عدد در بالا و شش عدد در پايين مي باشد پنجاه مثقال شرعي طلا و ديه هر كدام از شانزده دندان عقب دهان بيست و پنج مثقال شرعي طلا مي باشد.

مسئله 2354 اگر ده انگشت كسي را از بيخ ببرند ديه آن ديه قتل است، و ديه هر انگشت يك دهم ديه قتل است، و ديه هر بند انگشت يك سوّم ديه انگشت است، و در انگشت شَست ديه هر بند نصف ديه انگشت است.

مسئله 2355 اگر پشت كسي را طوري

بشكنند كه ديگر خوب نشود و به هيچ وجه نتواند بنشيند، يا طوري به كسي آسيب برسانند كه عقل او از بين برود و ديگر برنگردد، و يا دو لب كسي را ببرند، يا بر كسي صدمه اي وارد كنند كه تمام موي ريش يا سر او بريزد و ديگر نرويد، يا بر كسي صدمه اي وارد كنند كه انزال نشود يا به هيچ وجه نتواند جلوي ادرار يا مدفوع خود را بگيرد، يا مرد اجنبي زني را افضا نمايد يعني مخرج بول و حيض او را يكي كند، ديه آن ديه قتل است.

مسئله 2356 اگر شوهر به واسطه نزديكي، زن را افضا نمايد، چنانچه بعد از نُه سالگي زن باشد زن مي تواند به حاكم شرع مراجعه كند، و اگر پيش از نُه سالگي باشد بايد او را طلاق دهد و ديگر با او ازدواج نكند و علاوه بر مهر، ديه افضا كه همان ديه قتل است و همچنين نفقه او را تا آخر عمر او بدهد.

مسئله 2357 اگر ريش كسي را به زور بتراشند و بعد برويد، بايد يك سوّم ديه كشتن را بدهند.

مسئله 2358 اگر بيش از يكي از جنايتهايي كه در مسائل گذشته شمرده شد انجام شود ديه تكرار مي شود مثلاً اگر كسي بر ديگري صدمه اي وارد كرد كه هم صداي خود را از دست داد و هم كور و كر شد بايد سه ديه به او بپردازد.

مسئله 2359 ديه زن با مرد تا يك سوّم ديه كشتن، مساوي است و چنانچه بيشتر از آن شد ديه زن نصف ديه مرد مي شود.

مسئله 2360 كسي كه سوار حيوان است اگر كاري كند كه آن حيوان

به كسي آسيب برساند، يا ديگري كاري كند كه حيوان به صاحب خود يا ديگري صدمه بزند ضامن مي باشد.

مسئله 2361 سقط جنين از گناهان بزرگ است، و اگر روح در او دميده شده باشد در حكم آدم كشي است، و كسي كه اين كار را مي كند، چه خود زن باشد يا شوهر يا دكتر، گرچه با اجازه آنها باشد، بايد ديه بپردازد، و ديه آن اگر نطفه باشد بيست مثقال شرعي طلا، و اگر علقه يعني خون بسته باشد چهل مثقال، و اگر مضغه يعني مانند يك پاره گوشت باشد شصت مثقال، و اگر استخوان شده باشد هشتاد مثقال، و اگر بر آن گوشت روييده ولي هنوز روح در آن ندميده صد مثقال، و اگر روح در آن دميده، براي پسر هزار مثقال و براي دختر پانصد مثقال شرعي طلا است.

مسئله 2362 اگر كسي زن حامله را بكشد به نحوي كه بچه او هم تلف شود، بايد ديه هر دو را بدهد.

مسئله 2363 اگر كسي پوست بدن مسلماني را پاره كند بايد پنج مثقال شرعي طلا، و اگر به گوشت برسد ده مثقال، و اگر استخوان او را بشكند پنجاه مثقال طلا به او بدهد، و اگر اين جراحتها به سر يا صورت باشد دو برابر مي گردد.

مسئله 2364 اگر كسي كاري كند كه بدن ديگري سرخ شود به طوري كه فوراً برطرف نشود بايد يك مثقال شرعي طلا، و اگر سبز و كبود شود يك مثقال و نيم شرعي طلا، و اگر سياه شود سه مثقال طلا به او بدهد، و اگر در سر و صورت باشد دو برابر مي شود.

مسئله 2365 در مواردي كه دستور

خاصي براي ديه مشخص نشده، تعيين مقدار آن با حاكم شرع است.

مسئله 2366 مقصود از عاقله كه ديه قتل خطا را بايد بدهد خويشان نسبي پدري مي باشد، چه مرد باشند يا زن، غير از بچه ها و ديوانه ها و كفّار، و تقسيم ديه بر آنان با رعايت مراتب ارث است.

مسئله 2367 اگر قاتل بميرد يا فرار كند و دسترسي به او نباشد، ديه را از مال او برمي دارند، و اگر مال ندارد از عاقله مي گيرند.

مسئله 2368 اگر انسان كسي را مجروح كرد يا به او ضربه يا سيلي زد، ديه را بايد به خود او بدهد، ولي اگر بچه يا ديوانه اي را بزند، بايد ديه را به وليّ شرعي او بدهد تا به مصرف او برساند.

مسئله 2369 ديه مقتول از تركه او محسوب مي شود، ولي خويشان مادري از آن ارث نمي برند.

مسئله 2370 وليّ مقتول كه حقّ قصاص دارد كسي است كه از او ارث مي برد، جز زن و شوهر كه در اين حقّ شركت ندارند هرچند از ديه ارث مي برند. و اگر بعضي از آنها به قصاص راضي نشوند، ديگران نمي توانند قصاص كنند مگر آنكه تفاوت ديه را بپردازند، و اگر بعضي از آنها صغير باشند، اختيار با وليّ آنهاست.

مسئله 2371 اگر وليّ مقتول قبل از قصاص بميرد، حقّ قصاص به ورثه او مي رسد.

مسئله 2372 اگر كسي حيوان كسي را بكشد بايد قيمتش را به او بدهد، و اگر آن را معيوب كند بايد تفاوت قيمت سالم و معيوب را بپردازد.

مسئله 2373 اگر حيوان به جان يا مال يا زراعت كسي خسارت وارد كند، چنانچه صاحب حيوان در نگهداري آن كوتاهي كرده باشد ضامن خسارت است

و الّا ضامن نيست.

مسئله 2374 اگر آتشي روشن كند و مال كسي آتش بگيرد، در صورتي كه مواظبت نكرده باشد ضامن است.

مسئله 2375 اگر در جايي كه احتمال عبور مردم را مي دهد گودالي بكند، در صورتي كه كوتاهي كند و باعث افتادن كسي در آن شود ضامن است.

مسئله 2376 اگر كسي با فرياد زدن يا ايجاد صدا باعث كر شدن يا سقط جنين شود ضامن ديه آنهاست.

مسئله 2377 اگر كسي ديگري را از منزل بيرون ببرد و آن شخص برنگردد ضامن است.

مسئله 2378 اگر پليس در اثر تيراندازي باعث قتل يا جرح كسي شود، در صورتي كه تيراندازي او طبق وظيفه نباشد ضامن است، و اگر طبق وظيفه باشد و به جايي كه بايد بزند اصابت كرده باشد چيزي بر كسي نيست ولي اگر به غير جايي كه بايد بزند زده باشد مثل آنكه تصميم داشته به پا بزند به قلب يا سر اصابت كند، ديه بر بيت المال است.

مسئله 2379 اگر كاري كند كه بكارت دختري از بين برود، يا با او به غير عنف زنا كند و بكارتش را از بين ببرد، ديه آن مهر المثل است.

مسئله 2380 اگر كاري كند كه زن حيض نبيند يا هميشه خون ببيند ديه آن يك سوّم ديه كشتن است.

مسئله 2381 اگر سر ميّت را ببرد ديه اش صد مثقال شرعي طلا است ولي اگر اعضاي او را قطع كند يا جراحتي بر او وارد كند، تعيين آن با حاكم شرع است. و در هر صورت اين ديه به ورثه نمي رسد و صرف خيرات براي ميّت مي گردد و اداي دين ميّت نيز از آن جايز است.

مسئله 2382 اگر پاي

كسي را بشكند ديه اش دويست مثقال شرعي طلا و اگر دست كسي را بشكند صد مثقال است ولي اگر استخوان غير دست و پا را بشكند يا باعث در رفتن استخوان شود تعيين آن با حاكم شرع است.

مسئله 2383 اگر ناخن كسي را در آورد يا باعث از بين رفتن آن شود ديه اش پنج مثقال شرعي طلا، و اگر نرمه گوش كسي را از بين ببرد ديه اش يك سوّم ديه قتل است.

مسئله 2384 ديه زنازاده مانند ديه حلال زاده است.

مسئله 2385 تعيين ديه كافري كه حربي نيست، ذمّي باشد يا غير ذمّي، با حاكم شرع است.

مسئله 2386 اگر براي دفاع از جان يا عرض يا مالش كسي را بكشد يا او را مجروح سازد ديه ندارد.

مسئله 2387 قتل يا جنايت به چند راه ثابت مي گردد:

1 - اقرار خود قاتل يا جاني.

2 - شهادت دو مرد عادل.

3 - قسامه و آن در صورتي است كه مدّعي قتل شاهدي بر قاتل بودن متهم نداشته باشد با آنكه نشانه هايي كه باعث گمان به قاتل بودن اوست موجود باشد مثل آنكه او را با اسلحه نزد مقتول يافته باشند، و كيفيت آن به اين صورت است كه مدّعي به تنهايي يا ديگران، در نزد حاكم شرع پنجاه قسم بخورند و اگر مدّعي از قسامه امتناع نمايد قسامه با متهم است.

4 - اگر مدّعي بيّنه نداشته باشد بايد منكر قسم بخورد و اگر منكر قسم نخورد با قسم خوردن مدّعي قتل يا جنايت ثابت مي گردد.

تشريح
احكام تشريح و پيوند

مسئله 2388 اگر حفظ جان مسلماني يا عده اي از مسلمانان بر تشريح انسان متوقف باشد و تشريح غيرمسلمان امكان نداشته باشد تشريح مسلمان جايز است، بنابراين

در اين زمان كه طب متوقّف بر تشريح بدن انسان است بايد از تشريح ميّت غير مسلمان استفاده شود و اگر غير مسلمان نباشد تشريح مسلمان با اذن ولي يا حاكم شرع جايز است و موجب ديه هم نيست.

مسئله 2389 اگر حفظ جان مسلماني يا عضوي از او بر پيوند عضوي از اعضاي ميّت مسلماني متوقف باشد قطع و پيوند آن عضو با اذن آن ميّت قبل از مردن يا اذن وليّ او يا حاكم شرع بعد از مردن او جايز است و ديه هم ندارد و اگر آن ميّت غيرمسلمان باشد اذن هم لازم نيست.

مسئله 2390 اگر عضو ميّت بعد از پيوند حيات پيدا كند از عضويّت ميّت در مي آيد و نجس و ميته نيست بلكه اگر عضو حيوان نجس العين نيز پيوند شود حكم چنين است.

مسئله 2391 اگر براي اثبات جرم احتياج به تشريح بدن ميّت شود، با اذن ولي او يا حاكم شرع جايز است.

مسئله 2392 انسان مي تواند عضوي از اعضاي خود، نظير كليه يا چشم و مانند اينها را در حال حيات بفروشد، چنانكه مي تواند پول بگيرد و اجازه قطع عضوي از اعضاي خود را پس از مرگ بدهد.

مسئله 2393 تزريق خون انساني به انسان ديگر جايز است، خواه خون مسلمان باشد يا كافر، مرد باشد يا زن، و خريد و فروش خون براي اين منظور مانعي ندارد.

مسئله 2394 دست زدن به مرده هايي كه تشريح مي كنند اگر از مسلمان باشد و آن را غسل داده باشند، غسل ندارد، و در غير اين صورت بايد غسل كنند مگر اينكه از دست كش استفاده كرده باشند

مسئله 2395 تغيير جنسيت (بر فرض امكان) يعني مرد

خود را زن، يا زن خود را مرد و يا خنثي خود را مرد يا زن نمايد، اگر داعي عقلايي در آن باشد مانعي ندارد و در احكام، حال فعلي او مناط است.

مسئله 2396 عقيم كردن مرد يا زن خود را و همچنين بستن لوله ها، اگر داعي و انگيزه عقلايي بر آن باشد، اشكال ندارد ولي بايد زن با رضايت شوهر و شوهر با رضايت زن اين كار را انجام دهد.

مسئله 2397 در تشريح نگاه كردن مرد به بدن زن و نگاه كردن زن به بدن مرد و نگاه كردن به عورت ديگري و همچنين دست زدن به بدن نامحرم، اگر پيشرفت علم متوقف بر آن باشد مانعي ندارد، و در صورتي كه بتواند در دست زدن به بدن نامحرم از دست كش استفاده كند، بايد استفاده بنمايد.

مسئله 2398 تحقيقات روي حيوان در علم پزشكي يا جراحي و مانند اينها، اگر پيشرفت علم متوقف بر آن باشد اشكال ندارد، ولي تحقيقات روي انسان موقعي جايز است كه علاوه بر رضايت او خطر جاني و روحي و جسمي براي او نداشته باشد.

مسئله 2399 كورتاژ يكي از گناهان بزرگ در اسلام است و چنانكه گذشت علاوه بر گناه كفّاره نيز دارد، ولي اگر از نظر دكتر متخصّص و متدين حفظ جان زن متوقف بر آن باشد مانعي ندارد.

بخش دوّم: «مسائل اخلاقي»
تهذيب نفس

يكي از واجبات در اسلام - كه ترك آن موجب خسران دنيا و آخرت است - تهذيب نفس است، و از نظر قرآن شريف بايد انسان با صفات رذيله نظير كبر و عجب و بخل و حرص و طمع و مانند اينها مبارزه كند، و از نظر قرآن كريم و

روايات اهل بيت عليهم السلام و از نظر علماء علم اخلاق از اوجب واجبات است، و از آيات فراواني استفاده مي شود كه طهارت و پاكي دل سرچشمه همه فضيلتهاست، و ناپاكي آن سرچشمه همه رذالتهاست.

مسأله 1 اگر كسي با مبارزه نتوانست صفت رذيله يا صفات رذيله را ريشه كن كند، همين مقدار كه آن را كنترل نمايد و مانع طغيان آن شود، كفايت مي كند.

مسأله 2 صفت حسادت كه رذيله مهمي است گرچه معصيت است ولي پروردگار عالم تا بر طبق آن عملي انجام نگيرد مؤاخذه نمي كند، بنابراين در خصوص حسد نه سائر رذائل، معصيت و حرمت مربوط به اعمالي است كه از آن سرچشمه مي گيرد، و تا عملي بر طبق آن انجام نگيرد، بخشيده شده است و ضرر به عدالت هم نمي زند، و همچنين است سوء ظنّ به ديگران اگر صرف خطور در دل باشد و استقرار نداشته باشد، و نظير خطور گناه كه همين حكم را دارد.

مسأله 3 رفع صفات رذيله - گرچه عملي بر طبق آن انجام ندهد - اگر قدرت بر رفع داشته باشد، واجب مؤكّد، و ترك اين واجب چنانكه گفته شد از محرّمات است، و بايد علاوه بر اين كه مانع سر زدن عملي از آن شود، با آن مبارزه كند تا ريشه اش را قطع كند، و اين كار، گرچه مشكل است ولي از اوجب واجبات است، و ثواب اين مبارزه از جهاد بالاتر است و از اين رو در روايات اهل بيت عليهم السلام جهاد اكبر ناميده شده است.

مسأله 4 تجرّي بلكه فعلي كه با آن تجرّي مي شود يكي از محرّمات در اسلام است، و معناي آن در اصطلاح فقهي

اين است كه اگر كسي عملي را كه حرام نيست خيال كند كه حرام است و سپس آن را به جا آورد، نظير اين كه مال خودش را به خيال اين كه مال مردم است بخورد، و يا چيز پاكي را به خيال اين كه نجس است بخورد، و يا با زن خود به خيال اين كه نامحرم است جماع كند و يا كسي را كه قتل او جائز است به عنوان اين كه مسلماني است بكشد و مانند اينها، حرام به جا آورده و اگر توبه نكند عقوبت مي شود، و آنچه به جا آورده، گرچه ذاتاً حلال بوده ولي به عنوان تجرّي، آن اعمال نيز حرام محسوب مي گردد.

حفظ عفت

حفظ عفت از واجباتي است كه اسلام به طور مؤكّد مخصوصاً از زنان خواسته است، و ترك اين واجب در بعضي از موارد گناهش به اندازه اي بزرگ است كه مثل آن در دين اسلام بي نظير يا كم نظير است، و اين واجب الهي اقسامي دارد:

الف - حفظ عفت چشم

مسأله 5 مسلمانان بايد نگاه شهوت انگيز به يكديگر نداشته باشند غير از زن به شوهرش يا شوهر به زنش، و فرقي نيست كه آن نگاه به نامحرم باشد يا - العياذ باللَّه - به محرم نظير مادر و خواهر و مادر زن و مانند اينها، مرد به زن باشد يا زن به مرد، مرد به مرد باشد، يا زن به زن، و خلاصه كلام اين كه هر نگاهي كه محرّك شهوت جنسي باشد در اسلام حرام بلكه تخيّلها و وسوسه ها كه محرّك شهوت باشد و مربوط به زن و شوهر نباشد حرام است.

مسأله 6 نگاه مرد به

بدن زن نامحرم - جز صورت و دو دست تا نرسيده به مچ - گرچه شهوت انگيز نباشد، حرام است، و نگاه به صورت و دستها تا نرسيده به مچ، اگر شهوت انگيز يا مفسده انگيز باشد حرام است. و اگر هيچ يك از اين موارد نباشد، گرچه حرام نيست ولي ترك آن مگر به اندازه ضرورت، بسيار شايسته است.

مسأله 7 نگاه زن به بدن مرد نامحرم - جز صورت و سر و گردن و دستها تا نرسيده به مچ - گرچه شهوت انگيز نباشد حرام است، و نگاه به صورت و سر و گردن و دستها، اگر شهوت انگيز يا مفسده انگيز و يا جالب باشد، حرام است و در غير اين صورتها گرچه حرام نيست ولي ترك آن مگر به مقدار ضرورت بسيار شايسته است.

مسأله 8 نگاه زن و مردي كه محرم يكديگرند نظير مادر و خواهر و خاله و عمه و مادر زن و مانند اينها به بدن يكديگر - جز عورتين - اگر شهوت انگيز و فتنه انگيز نباشد، جائز است، ولي مرد با عفت و زن با عفت نگاه به مواضع حسّاس محرم خود نظير بالاي زانو و سينه و پشت و مانند اينها نمي كند مگر در موقع ضرورت.

مسأله 9 نگاه مرد به بدن مرد جز عورتين و نگاه زن به بدن زن جز عورتين، اگر شهوت انگيز و مفسده انگيز نباشد جائز است، ولي مرد عفيف و زن با عفت نگاه به مواضع حسّاس همجنس خود نظير بالاي زانو و سينه و مانند اينها نمي كند.

مسأله 10 زن بايد تمام بدن خود را از نامحرم بپوشاند، ولي نپوشانيدن صورت و

كف دستها و روي آنها تا نرسيده به مچ، اگر شهوت انگيز يا فتنه انگيز و يا جالب نباشد، جائز است، گرچه پوشانيدن آنها براي يك زن با عفت بسيار خوب است و بخوبي از قرآن و روايات اهل بيت عليهم السلام و سيره آن بزرگواران استفاده مي شود كه روگرفتن زن يك شعار اسلامي است، و بايد همه ما به شعارهاي اسلامي و مذهبي اهميّت خاصي بدهيم.

مسأله 11 مرد بايد تمام بدن خود را جز سر و صورت و گردن و زير گلو، از نامحرم بپوشاند، شهوت انگيز يا مفسده انگيز يا جالب باشد يا نباشد.

ب - حفظ عفت زبان

زن و مرد نبايد با يكديگر حرفهاي شهوت انگيز يا مفسده انگيز داشته باشند مگر زن و شوهر با يكديگر، و فرقي نيست كه آن گفتارها ركيك باشد يا نه، از باب غنا باشد يا نه، زن و مرد محرم باشند نظير خواهر و برادر يا مادر و پسر و مانند آنها و يا نامحرم.

مسأله 12 اگر حرفهاي زن جالب باشد به طوري كه مرد را متوجّه خود كند، آن گفتار در مقابل نامحرم حرام است، همانگونه كه اگر گفتار مرد طوري باشد كه زن لاابالي در عفت را به طمع بيندازد، آن گفتار حرام است.

مسأله 13 صحبت مرد و زن نامحرم با يكديگر، اگر شهوت انگيز و فتنه انگيز و جالب نباشد، گرچه حرام نيست ولي اكتفا به مقدار ضرورت بسيار خوب است.

ج - حفظ عفت گوش

شنيدن چيزهايي كه شهوت انگيز يا مفسده انگيز است، حرام مي باشد، نظير غنا و آهنگها و دائره و تنبك و مانند اينها و نيز حرفهاي محرّك ركيك يا غير

ركيك، گوينده محرم باشد يا نه.

مسأله 14 غنا و موسيقي و رقص، حتّي زن براي شوهر يا شوهر براي زن، حرام است، ولي گفتن حرفهاي شهوت انگيز زن و شوهر براي يكديگر اشكال ندارد بلكه در بعضي از موارد از مستحبّات نيز شمرده شده است.

د - حفظ عفت در زينت

مسأله 15 زينت زن براي نامحرم و يا نشان دادن به نامحرم حتّي بوي خوش و انگشتر و ساعت و حلقه، حرام است، شهوت انگيز و مفسده انگيز باشد يا نباشد، و همچنين است زينت كردن مرد براي زن نامحرم، ولي نشان دادن زينت نظير ساعت و انگشتر و مانند اينها، حرام نيست مگر شهوت انگيز باشد و يا مفسده اي در برداشته باشد.

ه - حفظ عفت در لباس

مسأله 16 اگر لباس زن يا مرد شهوت انگيز يا مفسده انگيز باشد و يا جلب نظر كند، پوشيدن آن در مقابل نامحرم حرام است، مانتو باشد يا چادر، جوراب باشد يا شلوار، تنگ باشد يا گشاد.

مسأله 17 لباس زنانه نظير پيراهن و دامن زنانه كه مختص به زنهاست، براي مردها حرام است، و لباس مردانه نظير كت و شلوار مردانه كه اختصاص به مردها دارد، براي زنها حرام است، و اصلاح زنانه به گونه اي كه مختص به زنهاست، براي مردها حرام است، و اصلاح مردانه به گونه اي كه اختصاص به مردها دارد، براي زنها حرام مي باشد.

مسأله 18 لباس زنانه براي مرد و لباس مردانه براي زن، وقتي حرام است كه زن بخواهد شبيه مرد يا مرد شبيه زن شود، ولي اگر تشبّه نباشد، نظير اين كه زن براي رفع سرما كت و شلوار مرد را بپوشد و يا

مرد براي ستر عورت پيراهن زن را بپوشد اشكال ندارد.

مسأله 19 چادر يك حجاب مذهبي و ملي است، و اگر زنها آن را از دست بدهند و يا - العياذ باللَّه - در جامعه به صورت ضد ارزش درآيد، خسارت فراواني دارد، و زن ايراني كه هميشه حتّي قبل از اسلام شهرت به عفت داشته، نبايد اين حجاب مذهبي و ملي را از دست بدهد، و بايد زنهاي با عفت و مردهاي با غيرت بدانند كه از دست دادن آن مقدّمه براي بدحجابي و بي حجابي است، و اگر چنين شد - - العياذ باللَّه - گناه آن دامنگير كسي مي شود كه آن مقدّمه را فراهم نموده است، علاوه بر اينها از مسائل قبل معلوم شد كه در بسياري از موارد زن بايد صورت و دستهاي خود را از نامحرم بپوشاند و پوشانيدن صورت احتياج به چادر دارد.

مسأله 20 پوشيدن لباسهايي كه مختصّ به كفّار است نظير كراوات و پوشيدن لباسهايي كه مختص به اهل معصيت است نظير لباسهاي تنگ و محرّك براي مرد و زن حرام است و اگر بدون توبه از دنيا رود پروردگار عالم او را با كفّار و اهل معصيت محشور مي كند.

مسأله 21 اگر لباس انگشت نما باشد و شخصيت كسي را كه آن را پوشيده است مسأله دار كند - كه به آن لباس شهرت مي گويند - پوشيدن آن لباس چه براي مرد و چه براي زن، حرام است نظير پوشيدن لباسهاي رنگارنگ و نظير لباس سرخ براي مرد و پوشيدن چادر سرخ براي زن، و نظير بيرون آمدن از خانه با يك لنگه كفش و مانند اينها.

و - حفظ عفت به

حسب زمان و مكان

مسأله 22 اختلاط زن و مرد اگر شهوت انگيز و يا موجب مفسده و يا داراي احتمال مفسده باشد حرام است، و اگر چنين نباشد، گرچه حرام نيست ولي جدا بودن از يكديگر در همه جا بسيار شايسته است.

مسأله 23 نشستن زن و مرد نامحرم بر سر يك سفره، اگر شهوت انگيز يا مفسده زا و يا موجب نگاه حرام مي شود حرام است، و اگر چنين نباشد، گرچه حرام نيست ولي جدا بودن از يكديگر بسيار خوب است.

مسأله 24 بودن زن و مرد نامحرم در جاي خلوت، اگر شهوت انگيز يا مفسده انگيز و يا داراي احتمال مفسده باشد حرام است، ولي اگر چنين نباشد، نبودن آنها در آنجا بسيار شايسته است و زن با عفت با مرد نامحرم در جاي خلوت نمي نشيند.

مسأله 25 بايد از ورود بچه هاي مميّز - كه خوب را از بد تميز مي دهند - به اطاق خواب در وقت خلوت زن با شوهر، ممانعت كنند گرچه مباشرت زن و شوهر نباشد، و در وقت مباشرت علاوه بر وجوب ممانعت از بچه هاي مميّز، نبودن بچه هاي غير مميّز حتّي اطفال شيرخوار بسيار خوب است.

مسأله 26 بيرون رفتن زن از خانه در مواقع خلوت نظير آخر شب و بعد از طلوع فجر و مانند اينها در صورتي كه احتمال خطر بدهد، حرام است، و اگر احتمال خطر هم ندهد، نرفتن بسيار خوب است، و همچنين است اگر در ورود به جايي نظير خانه و مغازه و حمام و مانند اينها در معرض خطر باشد، و اگر احتمال خطر هم نباشد نرفتن بسيار خوب است، و چه خوب است كه زن در جهت

عرض و ناموس و عفت خود ترسو و محتاط باشد.

ز - حفظ عفت در معاشرت

مسأله 27 مواجهه و رو به رو شدن زن و مرد نامحرم، اگر شهوت انگيز يا مفسده آور باشد حرام است، و اگر چنين نباشد، رو به رو نشدن مگر به اندازه ضرورت بسيار خوب است و قرآن شريف عدم مواجهه گرچه شهوت انگيز و موجب مفسده نباشد را براي پاكي دل زن و مرد بهتر مي داند.

مسأله 28 معاشرت و نشست و برخاست زن و مرد نامحرم، اگر شهوت انگيز و موجب مفسده باشد حرام است، و اگر چنين نباشد، عدم معاشرت مگر به اندازه ضرورت بسيار خوب است.

مسأله 29 دوست يابي زن با مرد نامحرم و مرد با زن نامحرم، حرام است گرچه شهوت انگيز و داراي احتمال مفسده هم نباشد، و قرآن شريف از اينكه زن، مرد نامحرمي را و يا مرد، زن نامحرمي را به عنوان دوست بگيرد، نهي مؤكّد فرموده است.

مسأله 30 معاشقه زن و مرد نامحرم با يكديگر از گناهان بزرگ در اسلام است مخصوصاً اگر براي يكديگر نامه نگاري و يا شعر و شاعري هم بنمايند، و بايد با فراموش كردن عشق شيطاني خود اين مرض خانمانسوز و بر باد دهنده دنيا و آخرت را معالجه كنند، و اين معالجه گرچه مشكل است ولي به مرور زمان و با صبر و حوصله ممكن است.

مسأله 31 تبسّم زن در روي مرد نامحرم و بعكس، اگر شهوت انگيز و يا مفسده آور باشد حرام است، و اگر چنين نباشد، گرچه حرام نيست ولي خطر آن بسيار جدي است، و همچنين است خنده زن با مرد نامحرم و بعكس، بلكه

حركات نامحرم بايد حساب شده باشد، و هر چه شهوت انگيز و يا موجب مفسده و يا احتمال آن باشد حرام است، و الّا نه گرچه حرام نيست ولي براي زن با عفت و مرد با غيرت، مواظبت از حركات و سكنات خود يك امر بسيار مطلوب و پسنديده است.

مسأله 32 برخورد زن با شوهر و يا شوهر با زن در ميان مردم اعم از محرم و نامحرم، اگر شهوت انگيز يا موجب مفسده باشد حرام است، و اگر شهوت انگيز و مفسده زا نباشد ولي عرف پسند نباشد، گرچه حرام نيست ولي زن با عفت و مرد با غيرت چنين كارهايي نمي كنند، امّا اگر خلاف مروت باشد به طوري كه كاشف از لاابالي گري آنها باشد حرام است.

مسأله 33 برخورد زن با شوهر يا شوهر با زن از افرادي كه مردم توقع بيشتري از آنها دارند، نظير اهل علم، به طوري كه عرف پسند نباشد، حرام است گرچه شهوت انگيز و يا مفسده انگيز نباشد بلكه گرچه خلاف مروت نيز نباشد.

ح - حفظ عفت فرج

مسأله 34 زنا دادن و زنا كردن از گناهان بزرگ در اسلام است و قرآن شريف مي فرمايد اگر بدون توبه از دنيا بروند در حالي كه سالها در جهنم مي باشند، لجام شده و خوار و ذليل نيز هستند، و كيفر آنها در دنيا اگر نزد حاكم اسلامي اثبات شود صد تازيانه در ميان مردم است، و اگر زن زنا كار، شوهر داشته يا مرد زاني، زن داشته باشد و اين عمل زشت را انجام دهد، علاوه بر اين كه حدّ او سنگسار است - كه نظير اين كيفر در اسلام كم نظير

يا بي نظير است - اگر بدون توبه از دنيا برود - مطابق آنچه در روايات آمده - در جهنم بوي بد عورتين او اهل جهنم را آزرده مي كند.

مسأله 35 توبه زنا دهنده و زنا كننده گرچه زن شوهردار يا مرد زن دار باشد فقط پشيماني از گذشته و اصلاح خود در آينده است، و بازگو كردن آن گناه زشت نزد شوهر يا ديگري حتّي نزد حاكم شرع، از گناهان بزرگ است.

مسأله 36 از گناهان بزرگ كه نظير آن گناه در اسلام كم نظير است، هم جنس بازي است كه اگر در ميان دو مرد واقع شود به آن لواط، و اگر در ميان دو زن واقع شود به آن مساحقه مي گويند. و در لواط علاوه بر اين كه حدّ آن كشتن است، اگر بدون توبه از دنيا رفت با قوم لوط محشور مي شود.

مسأله 37 توبه همجنس بازي فقط پشيماني از گذشته و ترك آن عمل زشت است، و حرام است كه نزد كسي حتّي حاكم شرع خود را رسوا كند.

مسأله 38 دست دادن زن نامحرم با مرد نامحرم و بالعكس و معانقه و در بغل گرفتن يكديگر و يا خوابيدن در يك رختخواب بلكه در يك اطاق خلوت كه كسي نباشد حرام است و تعزير شرعي هم دارد گرچه شهوت انگيز و موجب مفسده نباشد و گرچه بدن آنها با هم ملامست پيدا نكند و در زير لباس و دستكش و مانند اينها باشد.

مسأله 39 خوابيدن دو مرد يا دو زن در يك رختخواب، اگر شهوت انگيز يا مفسده انگيز و يا داراي احتمال مفسده باشد حرام است، و اگر چنين نباشد سزاوار نيست مخصوصاً دو

جوان در يك بستر استراحت كنند.

احتكار

مسأله 40 از گناهان بزرگ در اسلام احتكار است، و در روايات آمده است كه پروردگار عالم از محتكر بيزار است، و گناه آن در حدّ قتل نفس است، و معناي آن اين است كه چيزي را كه امت اسلامي به آن احتياج دارند نگاه دارد و آن را در معرض فروش قرار ندهد، و آن اقسامي دارد:

الف) نگاهداري چيزي براي اين كه بازار سياه درست شود و آن را به قيمت گران بفروشد. و اين قسم، فرد بارز احتكار است و قطعاً روايات حرمت، شامل آن مي شود.

ب) نگاهداري براي اين كه مردم يا حكومت اسلامي را در مضيقه قرار دهد، و يا ضرر به اقتصاد مملكت اسلامي بزند، و معلوم است كه اين قسم گناهش خيلي بالاتر از گناه قسم اوّل است و گاهي محتكر مصداق مفسد في الارض محسوب مي شود.

ج) نگاهداشتن چيزي كه بازار آن كساد است - گرچه مردم احتياج به آن هم دارند - براي اين كه آن چيز رونقي پيدا كند، اين قسم نيز حرام است گرچه حرمت آن به اندازه قسم اوّل و دوّم نيست.

د) نگاه داشتن چيزي كه به اندازه تقاضاي مردم موجود است، و عرضه نكردن آن ضرر اقتصادي يا غير اقتصادي ندارد، اين قسم حرام نيست گرچه سزاوار است از اين قسم هم پرهيز نمايد.

ه) نگاه داشتن چيزي كه خود احتياج به آن دارد، نظير نگاه داشتن گندم براي مصرف سال خود، و اين قسم نيز حرام نيست گرچه مردم به آن احتياج داشته باشند، ولي در صورت احتياج شديد مردم سزاوار نيست كه نگاه دارد زيرا ايثار و فداكاري

بايد از جمله سجاياي مسلمان باشد.

مسأله 41 احتكار، منحصر به مثل گندم و جو نيست، بلكه چنانكه گفته شد در هر چيزي حتّي پول هم مي آيد.

مسأله 42 اگر محتكر رفع يد از كار زشت خود نكرد، حكومت اسلامي اولاً اخطار و امر به فروش آن جنس مي كند، و اگر به كارش ادامه داد، حكومت اسلامي آن جنس را به قيمت متعارف مي فروشد و پول آن را به محتكر مي دهد.

مسأله 43 اگر جنسي را به قيمت گران خريد و بعداً آن جنس ارزان شد، نمي تواند براي رسيدن به پول خود آن جنس را احتكار كند، و بايد هر چه زودتر اگر مردم به آن احتياج دارند، آن جنس را به قيمت روز بفروشد.

مسأله 44 اگر به واسطه احتكار، جنس گران شد، مي تواند آن را به قيمت روز بفروشد ولي گناه احتكار را دارد گرچه سزاوار است كه آن را به قيمت گران نفروشد.

مسأله 45 توبه محتكر پشيماني از گذشته و تصميم بر ترك آن كار زشت است، و جبران خسارت اقتصادي كه به واسطه احتكار به وجود آورده لازم نيست گرچه سزاوار است.

مسأله 46 اگر اموالي را از راه احتكار به دست آورد گرچه مالك مي شود، و اگر توبه از آن گناه نمود قبول مي شود، ولي مسلمان واقعي آنچه را از اين راه قبيح بدست آورده انفاق مي كند و بهتر از آن اين است كه به حكومت اسلامي بدهد.

ارضاي غريزه جنسي از طريق غير شرعي

مسأله 47 يكي از گناهان در اسلام ارضاي غريزه جنسي مرد از غير زن خود، يا زن از غير شوهر خود مي باشد و قرآن شريف چنين شخصي را متجاوز و ظالم مي داند:

«فَمَنِ ابْتَغي وَراءَ ذلِكَ فَاُولئِكَ هُمُ الْعادُون».

(41)

«پس هر كه به دنبال فراتر از اين (راههاي حلال) رود، او از ظالمان است».

و آن اقسامي دارد:

الف) زنا دادن يا زنا كردن كه عقوبت و كيفر آن بسيار بزرگ است.

ب) لواط كه در روايات آمده است عرش خداي متعال از آن به لرزه درمي آيد.

ج) خود ارضايي (استمناء) كه علاوه بر اينكه حرام است مفسده روحي و جسمي بسياري دارد.

د) نگاه شهوت انگيز يا ديدن عكسها و فيلمهاي شهوت انگيز و نوشتن يا خواندن داستانهاي شهوت انگيز، و گفتن و يا شنيدن و يا خواندن آهنگها و يا اشعار شهوت انگيز به طور غنا و يا به طور عادي و هر چيزي كه موجب تحريك او شود حتّي خيالهاي شهوت انگيز.

مسأله 48 اگر اينگونه چيزها تحريك آميز نباشد ولي مفسده زا باشد حرام است، بلكه اگر احتمال مفسده باشد نيز حرام است، بلكه مسلمان واقعي از تمام لهويّات اعراض مي كند و اهل اينگونه چيزها نيست.

مسأله 49 استفاده جنسي زن از شوهرش و شوهر از زنش به هر نحوي كه باشد جايز است ولي استفاده هاي غير متعارف بايد با اجازه و رضايت يكديگر باشد بلكه سزاوار است كه اگر ضرورتي نباشد از استفاده هاي غير متعارف پرهيز كنند.

مسأله 50 حرف زدن مرد نامحرم با زن نامحرم اگر جالب و محرّك نباشد و ترس مفسده اي هم نباشد جايز است ولي سزاوار نيست كه بيشتر از ضرورت با يكديگر حرف بزنند.

مسأله 51 نگاه كردن مرد نامحرم به صورت و يا دستهاي زن نامحرم از انگشتها و كف دست و روي دست اگر جالب و محرّك نباشد و مفسده بلكه ترس مفسده اي هم نباشد جايز است، ولي بايد دانست كه نگاه

نامحرم به يكديگر تيري از تيرهاي شيطان است و همچنين نگاه زن به سر و گردن و دستها تا مچ مرد.

مسأله 52 بودن مرد و زن نامحرم در جاي خلوت حرام است، بلكه اگر احتمال مفسده باشد در جاي غير خلوت نيز حرام است.

مسأله 53 دوست شدن مرد و زن نامحرم، از گناهان بزرگ است كه قرآن شريف آنرا در كنار زنا نهاده و از آن نهي نموده است.

مسأله 54 اختلاط مردان و زنان نامحرم اگر موجب گناه و تحريك باشد حرام است، بلكه اگر ترس مفسده باشد نيز حرام است.

مسأله 55 هر چه كه زن را در مقابل نامحرم جالب و محرّك كند، حرام است و فرقي نيست كه زينت باشد يا لباس، گفتن باشد يا عمل، حتّي راه رفتن و نشستن اگر جالب و محرّك باشد حرام است و همچنين است تلفنها و نامه ها و سخنرانيها و امثال اينها، كه اگر جالب و محرّك باشد حرام است.

اسراف، اتراف، تبذير

مسأله 56 يكي از گناهان بزرگ در اسلام اسراف و تبذير است و آن اقسامي دارد كه يك قسم از آن حرام نيست.

الف) فرو رفتن در مشتهيات نفس از راه حرام كه قرآن به آن «اتراف» مي گويد كه اگر در فردي پيدا شود دنيا و آخرت او را تباه مي كند و قرآن او را فرد شومي از اهل جهنم مي داند:

«وَ اَصْحابُ الشِّمالِ ما اَصْحابُ الشِّمالِ في سَمُومٍ وَ حَميمٍ وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ لا بارِدٍ وَ لا كَريمٍ اِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفين». (42)

«و ياران چپ، كدامند ياران چپ؟ در ميان باد گرم و آب داغ. و سايه اي از دود تار. نه خنك نه خشك. اينان

بودند كه پيش از اين ناز پروردگان بودند».

و اگر در ملتي پيدا شود آن ملت را نابود مي داند:

«وَ اِذا اَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفيها فَفَسَقُوا فيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَولُ فَدَمَّرْناها تَدْميراً». (43)

«و چون بخواهيم شهري را هلاك كنيم، خوش گذرانان آن شهر را وا مي داريم تا در آن به انحراف و فساد بپردازند، و در نتيجه عذاب بر آن شهر لازم گردد، پس آن را يكسره زير و زِبَر كنيم».

ب) به هدر دادن نعم الهي نظير نابود كردن مال و عمر و آبرو و مانند اينها كه قرآن به آن»تبذير «مي گويد و مبذر را برادر شيطان مي خواند:

«اِنَّ الْمُبَذِّرينَ كانُوا اِخْوانَ الشَّياطين». (44)

«همانا اسراف كنندگان برادران شيطانها هستند».

ج) فرو رفتن در مشتهيات نفس از راه حلال كه به آن «اسراف» گفته مي شود و آن گرچه حرام نيست ولي محال است كه مسرف بتواند به كمال انساني برسد و قرآن او را مورد بي مهري و بي عنايتي از طرف حقّ مي داند:

«اِنَّهُ لايُحِبُّ الْمُسْرِفين». (45)

«به درستي كه خداوند اسراف كنندگان را دوست نمي دارد».

بلكه او را يك مؤمن واقعي نمي داند:

«وَالَّذينَ اِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا». (46)

«و كساني كه به هنگام بخشش، زياده روي نمي كنند».

مسأله 57 كسيكه خلاف شأنش خانه يا لوازم زندگي و حتّي خوراك و پوشاك تهيه كند مسرف است، و بايد خمس آن خانه و لوازم زندگي و مانند آنها را بدهد، و از مؤنه سال حساب نمي شود، و همچنين مترف و مبذّر بايد خمس آنچه را اتراف و تبذير نموده اند بدهند و نمي توانند از مونه سال حساب كنند.

مسأله 58 وسواسي كه براي تطهير، زيادتر از متعارف آب استعمال مي كند علاوه بر گناه وسواسي كه دارد مبذّر نيز

مي باشد و گناه آنرا نيز دارد.

مسأله 59 اگر سؤال (ابراز نياز) بيجا سبب ذلّت شود حرام است، و آن سائل چون آبروي خود را بيجا به هدر داده، مبذّر است، و اگر سبب ذلت نباشد گرچه حرام نيست ولي يك مؤمن واقعي نبايد ابراز نيازمندي بيجا داشته باشد و به اندازه مقدور عزت و كرامت خود را بايد حفظ كند.

اشاعه فحشا

مسأله 60 اشاعه فحشا «يعني پراكنده كردن فساد و زشت كاري» از گناهان كبيره در اسلام است و قرآن شريف براي كسي كه اين عمل را انجام دهد عذاب دنيا و آخرت را وعده داده است:

«اِنَّ الَّذينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشيعَ الْفاحِشَةَ فِي الَّذينَ امَنُوا لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ فِي الدُّنْيا وَ الْاخِرَة». (47)

«به تحقيق كساني كه دوست مي دارند كه زشت كاري در ميان آنان كه ايمان آورده اند، شيوع پيدا كند، براي آنان در دنيا و آخرت عذابي پر درد خواهد بود».

و آن اقسامي دارد:

الف) عيبي را به دروغ نسبت دادن به كسي و آنرا در ميان مردم شيوع دادن، و اين قسم علاوه بر گناه اشاعه فحشا گناه تهمت را نيز دارد، و افرادي كه دامن به آن شايعه مي زنند و آنرا براي ديگران مي گويند، اگر بدانند كه تهمت است گناهشان مثل كسي است كه شايعه را اختراع نموده و اگر ندانند حرام است و گناه اشاعه فحشا را دارد، علاوه بر اينكه آن شايعه تهمت است و گناه از آن را نيز دارد.

ب) پخش كردن عيبي كه در كسي هست در ميان مردم، و اين صورت علاوه بر گناه اشاعه فحشا گناه غيبت را نيز دارد.

ج) گناهي را علني و در ميان مردم انجام دادن

نظير بيرون آمدن زن با وضع جلف يا بدحجاب و يا بي حجاب و نظير پخش موسيقيهاي شهوت انگيز و پخش غناها و آهنگهاي محرّك و يا پخش گفته هاي جلف و محرّك در ميان مردم و نظير پخش كتابهاي عشقي و رمانهاي محرّك و امثال اينها، و اين صورت علاوه بر گناهي كه مترتب بر اصل كار است گناه اشاعه فحشا را نيز دارد و در بسياري از موارد گناه دوّم بالاتر از گناه اوّل است.

مسأله 61 اشاعه فحشا دائر مدار قصد نيست، مثلاً خانم بدحجاب گرچه قصد اشاعه فحشا و بدحجابي را نداشته باشد ولي همين مقدار كه با عملش بدحجابي را در اجتماع رايج كند، علاوه بر گناه بد حجابي گناه اشاعه فحشا را نيز انجام داده است.

مسأله 62 اگر در جايي، مثلاً بدحجابي و يا بي حجابي و مانند آن اشاعه فحشاء نباشد گرچه آن عمل گناه و حرام است ولي گناه اشاعه فحشا را ندارد.

مسأله 63 اگر مصلحت اهمّي كه بتواند مقدم بر مفسده نمامي باشد پيش آيد، نمامي جايز بلكه گاهي واجب مي شود. مثلاً اگر بتواند به واسطه نمامي رابطه بين دو اجنبي را كه تماس نامشروع دارند قطع كند، آن نمامي جايز بلكه از باب نهي از منكر واجب است، و همچنين اگر بتواند به واسطه نمامي، جاني يا ناموسي را از خطر نجات دهد و يا اگر نمامي نكند جاني يا ناموسي در خطر واقع مي شود، آن نمامي جايز بلكه واجب است.

مسأله 64 افرادي كه شايعه ساز و يا شايعه پراكن و يا مروّج كار آنان ولو به واسطه عملشان و حتّي به واسطه سكوت مي باشند، در جرم و حرمت

شريك هستند و عمل آنها و سكوتشان حرام است.

مسأله 65 توبه اشاعه فحشا فقط ندامت از گذشته و ترك آن كار زشت است، و چه بسيار خوب است كه به واسطه گفتار و اعمال شايسته و نظير آن جبران گذشته را بنمايد.

اعانت بر اثم

مسأله 66 اعانت بر اثم»يعني كمك به گناه «از گناهان بزرگ در اسلام است و اگر كمك در گناه كبيره نموده باشد گناه او نيز كبيره است، و آن اقسامي دارد:

الف) امر مؤثر كند به گناهي يا نهي موثر كند از واجبي، نظير كسي كه امر كند و اجير كند واستقبال كند در كورتاژ، و پزشك آن عمل قبيح را انجام دهد، در اين گناه بزرگ پدر بچه اگر آمر باشد وزن كه حاضر به چنين عملي مي شود با دكتري كه مباشر اين گناه است شريك مي باشند، و همچنين است اگر شوهر نهي مؤثر كند از حجاب همسرش.

ب) تسبيب اسباب كند و ديگري بعد از فراهم شدن اسباب، گناه را انجام دهد، نظير اين كه زني را به خانه اي مي آورد و ديگري - العياذ باللَّه - زنا مي كند و يا كسي را در جايي نگاه ميدارد تا واجبي از او فوت مي شود، در اين قسم نيز در گناه زنا و ترك واجب شريك مي باشد.

ج) كسي را در انجام گناه ترغيب و يا در ترك گناه تهديد كند به طوري كه ترغيب و تهديد او محرّك براي گناه نمودن ديگري مي شود، نظير ترغيب كسي بر زنا، به طوري كه محرّك شهوت او باشد و يا تهديد كسي بر ترك قتل ديگري كه آن تهديد محرّك او گردد، در اين قسم هم نظير اقسام قبلي،

كسي كه ترغيب يا تهديد نموده شريك در گناه گناهكار است.

د) تبليغ در گناه و يا ترك واجب به حدّي كه آن تبليغ مؤثر در به جا آوردن گناه و يا ترك واجب شود، نظير كسي كه تبليغ در بي حجابي زنها مي كند و آن تبليغ موجب اين امر مي شود، و يا تبليغ براي ترك حجّ مي كند و آن تبليغ مؤثر و موجب ترك آن واجب مي گردد، اين قسم نيز اعانت بر گناه، و مبلّغ شريك در گناه است.

ه) تسبيب اسباب بعيده كند و قصد دارد كه آن اسباب مؤثر در گناه گنهكار شود، نظير كسي كه اسلحه مي دهد به كسي و مي داند كه او اسلحه را براي قتل كسي مي خواهد، و نظير زني كه با بدحجابي يا بي حجابي به ميان مردم مي رود و مي داند كه موجب گناه ديگران مي شود، اين قسم نيز اعانت بر گناه و اعانت كننده شريك در گناه است، ولي اگر قصد نداشته باشد، گرچه اعانت بر گناه نيست ولي در بسياري از موارد شريك در گناه گناهكار است، نظير زن بدحجاب يا بي حجاب كه موجب فساد جوانها شود.

مسأله 67 اگر كسي به گناه گنهكار يا به ترك واجب از كسي، راضي باشد گرچه اعانت برگناه صادق نيست ولي شريك در گناه گنهكار است، مثلاً كسي كه راضي باشد بر بي حجابي يا بدحجابي زنها، گرچه مرد باشد در نامه عملش گناه بي حجابي يا بدحجابي كه گناه بزرگي است ثبت مي شود.

مسأله 68 توبه از اعانت بر گناه پشيماني از گذشته و تصميم بر ترك و اصلاح خود است، واگر ضرري از اعانت او بر كسي يا بر اسلام وارد شده، اگر مي تواند بايد

جبران نمايد.

تجسّس و تفحّص

مسأله 69 يكي از گناهان بزرگ در اسلام تجسّس و تفحّص و شنود در كارها و گفتار مسلمانهاست، و در روايات فراواني گناه آنرا در حدّ كفر مي داند و فرقي نيست كه آن تفحّص و شنود در كارهاي شخصي و يا خانوادگي باشد و يا در كارهاي اجتماعي، و همين مقدار كه كار يا گفته كسي را زير نظر بگيرد گناه بزرگي را مرتكب شده است، و همچنين است بازرسي از خانه و مغازه و ساك و كيف و مانند اينها، و فرقي نيست كه آن تجسّس و شنود به واسطه شخص باشد و يا تلفن و ضبط و امثال اينها، و همچنين فرقي نيست كه آن تفحّص و شنود از گفتار يا كردار او باشد و يا از نامه ها و كتابتها و ضبطها و امثال اينها، و فرقي نيست كه آن تفحّص از افراد بيگانه باشد يا خودي نظير زن و شوهر از همديگر.

مسأله 70 استفاده از خوابهاي مغناطيسي و يا احضار روح و جن و رمل و اسطرلاب و سحر و جادو و مانند اينها براي شنود و تفحّص حرام است چنانكه استفاده از مطلق علوم غريبه گرچه براي تجسّس و شنود هم نباشد نيز حرام است و آنچه از اين راهها به دست مي آيد حجّت نيست مگر اينكه با قرائن ديگر يقين پيدا شود.

مسأله 71 بازجويي و حرف كشيدن از كسي براي تفحّص و شنود و كشف اسرار حرام است حتّي قاضي و بازپرس هم حقّ حرف كشيدن از كسي را ندارند.

مسأله 72 تفحّص و شنود به واسطه خواب كردن يا مست كردن و يا او را از خود بي

خود كردن وهمچنين به واسطه شكنجه هاي روحي وجسمي گناه مضاعف دارد زيرا هم از نظر تفحّص و شنود حرام است و هم از نظر ظلم، و آنچه از اين راه ها به دست مي آيد حجّت نيست مگر اينكه با قرائن ديگر يقين پيدا شود.

مسأله 73 اگر مصلحت اهمّي كه مقدم بر مفسده تحقيق و تجسّس و شنود است پيش بيايد نظير ازدواج و يا سپردن اموال و مانند آن به كسي، آن تحقيق و تجسّس به اندازه ضرورت جايز است بلكه در بعضي موارد لازم است نظير احتمال خطر براي نظام و يا احتمال مفسده براي اجتماع و مانند اينها.

مسأله 74 توبه از اين گناه بزرگ اگر به كسي كه درباره او تفحّص و شنود شده نرسيده باشد، پشيماني از گذشته و تصميم بر ترك و استغفار و دعا براي اوست، ولي اگر به او رسيده باشد، در صورت امكان بايد تحصيل رضايت او را نيز بنمايد.

تَعرُّب پس از هجرت

مسأله 75 يكي از گناهان بزرگ در اسلام تعرّب پس از هجرت است، و معناي آن اين است كه انسان جايي رود كه نتواند دين خود را حفظ كند نظير اين كه جايي رود كه از معنويات و مسائل اسلامي دور بماند و نتواند او و وابستگان به او برخوردار از آشنائي با اسلام و مسائل ديني و معنويات انساني شوند، و نظير اين كه جايي رود كه مي داند خود او يا وابستگان به او فاسد مي شوند، و اگر در چنين جاهايي باشد، خروج از آنجا را قرآن شريف واجب مؤكّد مي داند.

مسأله 76 رفتن در بلاد كفر براي تحصيل يا تجارت و مانند اينها، در صورتي جايز است كه

بتواند خود و وابستگان را از مفاسد آنجا حفظ كند.

مسأله 77 اگر بداند با رفتن به جايي آلوده به معصيت مي شود، رفتن به آنجا حرام، و اگر مسافرت باشد سفر او سفر معصيت است و بايد نمازها را تمام بخواند و روزه ها را بگيرد.

مسأله 78 اگر مصلحتي اهم از مفسده تعرّب بعد الهجرة پيش آيد، نظير حفظ مملكت اسلامي از سلطه كفر و نظير حفظ كرامت و شرافت مملكت اسلامي در جهان و مانند اينها، تعرّب بعد الهجرة جايز بلكه در بعضي موارد واجب است.

مسأله 79 اگر ماندن در بلاد كفر موجب وهن مملكت اسلامي شود حرام است گرچه موجب مفسده ديني و اخلاقي نشود، بلكه اگر مملكت اسلامي احتياج به او داشته باشد، ماندن در آنجا حرام است گرچه موجب وهن براي مملكت اسلامي نباشد.

مسأله 80 توبه از اين گناه بزرگ، علاوه بر پشيماني از گذشته، خارج شدن از آن محل است.

تعيير و سرزنش

مسأله 81 از گناهان بزرگ در اسلام تعيير و سرزنش است كه قرآن شريف با كلمه) وَيْل (سرزنش كننده و غيبت كننده را تهديد فرموده است:

«وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَة». (48)

«واي بر هر بدگوي عيب جوي».

و آن اقسامي دارد:

الف) سرزنش به واسطه عيبي كه در او نيست و اين صورت علاوه بر اينكه گناه سرزنش را دارد گناه تهمت را نيز دارد.

ب) سرزنش به واسطه عيبي كه در او مي باشد و اين صورت همان «لمزه» قرآن است كه با كلمه ويل سرزنش كننده را تهديد كرده است.

ج) سرزنش كه با ضميمه استهزا يا اهانت و يا فحش باشد، و اين صورت علاوه بر اينكه حرام است، گناه آن ضميمه را نيز دارد، و

ممكن است سرزنش به واسطه ضمائمي كه دارد گناهان فراواني داشته باشد.

د) سرزنش كسي بخاطر معصيت، و آن سرزنش نيز حرام است، مگر اينكه از باب نهي از منكر باشد، و در نهي از منكر و يا امر به معروف، چاره اي جز تعيير و سرزنش نداشته باشد.

مسأله 82 اگر مصلحت اهمّي مقدم بر مفسده سرزنش باشد نظير ضرورت امر به معروف و نهي از منكر، آن سرزنش جايز بلكه در بعضي از موارد لازم است، مثلاً اگر زن آلوده و يا مرد آلوده را فقط با سرزنش مي توان از آلودگي باز داشت، گرچه اين سرزنش با ضميمه اهانت و استهزا و امثال اينها باشد، جايز بلكه واجب است، و همينطور اگر تربيت اولاد متوقف بر سرزنش باشد آن سرزنش جايز است بلكه اگر آن تربيت مربوط به احكام ديني باشد آن سرزنش لازم و واجب است.

مسأله 83 توبه سرزنش كننده متوقف بر رضايت سرزنش شونده است مگر اينكه راضي نشود يا دسترسي به او نباشد كه در اين صورت توبه تنها كفايت مي كند و بهتر است كه علاوه بر توبه از آن گناه براي او دعا و استغفار نمايد.

تند خويي و بد خلقي

مسأله 84 يكي از گناهان در اسلام كه موجب فشار قبر مي باشد تند خويي است، و اين گناه غالباً گناهان بزرگي را به دنبال دارد نظير غيبت و زخم زبان، بلكه تهمت و فحش و ناسزا، بلكه تند خويي گاهي موجب قتل نفوس و اتلاف اموال و جرح و كتك مي شود و آن اقسامي دارد:

الف) تند خويي كه از صفت رذيله اي نظير تكبّر و عجب و غضب و مانند اينها سرچشمه مي گيرد، و اين قسم از

تند خويي علاوه بر اين كه گناه است، رفع سرچشمه آن يعني تكبّر و عجب و غضب و مانند اينها نيز از اوجب واجبات است.

ب) تند خويي كه از كمون ذات سرچشمه بگيرد، به اين معني كه تند خويي او از ملكه در نفس او برمي خيزد در حالي كه متكبّر نيست و عجب ندارد و تسلّط بر اعصاب دارد، و اين قسم از تند خويي نظير قسم اوّل است كه علاوه بر گناه تند خويي، رفع آن ملكه و رذيله از اوجب واجبات است.

ج) تند خويي كه از زبان بد شخص سرچشمه مي گيرد نه از رذيله اي از رذايل، و اين قسم از تند خويي علاوه بر فشار قبر ممكن نيست انفكاك از گناهان بزرگ داشته باشد زيرا مردم از شخص تند خو مي ترسند و تعيير و سرزنش و ديگر معاصي لازمه زبان اوست و چه بسا اعمال خوب او به واسطه آن تند خويي حبط و نابود مي شود، مثلاً با زحمت و مشقّت همسر و اولاد خود را در رفاه قرار مي دهد و در آسايش آنان مي كوشد ولي با تند خويي اجر او كه ثواب مجاهد در راه خداست حبط مي شود، چنانكه اجر او نزد عيالش نيز حبط مي گردد، و خلاصه كلام اين كه تندخو مطرود نزد خداوند متعال و نزد مردم حتّي عيالش مي باشد.

مسأله 85 در توبه تند خويي علاوه بر پشيماني از گذشته و تصميم بر ترك در آينده، بايد از كسي كه با او تند خويي نموده عذرخواهي كند، و علاوه بر همه اينها بايد با اين رذيله مبارزه كند تا ريشه كن شود.

مسأله 86 اگر تند خويي از ملكه و يا از

زبان بد سرچشمه نگيرد، در صورتي كه ملازم با گناهي باشد نظير غيبت يا سرزنش يا آزرده خاطر نمودن شخصي و يا سردكردن محيط خانه و مانند اينها، حرام است، و اگر ملازم با هيچ گناهي نباشد نظير كسي كه اعصاب او ضعيف است و با تندي حرف مي زند، گرچه حرام نيست ولي سزاوار نيست مؤمن چنين باشد زيرا خوش رويي و خوش زباني از علامات مؤمن است.

مسأله 87 اگر مصلحت اهمّي پيش بيايد كه مقدّم بر مفسده تند خويي شود، نظير تندي با فاسق براي نهي از منكر بعد از آن كه تلطّف و مهرباني سودي نداشت، آن تند خويي جايز بلكه در بعضي از موارد واجب مي شود.

تهمت

مسأله 88 از گناهان كبيره در اسلام تهمت است، و معناي آن اين است كه عيبي را به كسي نسبت دهد كه آن عيب را نداشته باشد، بلكه اگر عيب هم نباشد ولي او راضي به آن نسبت نباشد باز تهمت و حرام است، و اگر راضي باشد گرچه تهمت نيست ولي دروغ و حرام است نظير تملّقها و تعريفهاي بيجا، و قرآن شريف تهمت را در حدّ كفر مي داند:

«اِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُون بِاياتِ اللَّه». (49)

«تنها كساني دروغ پردازي مي كنند كه به آيات خدا ايمان ندارند».

مسأله 89 تهمت اقسام و مراتبي دارد:

الف) افترا بر خدا و پيامبران و اوصياي گرامي صلوات اللَّه عليهم اجمعين و قرآن شريف اين قسم افترا و تهمت را بالاترين ظلمها مي داند:

«وَ مَنْ اَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللَّهِ الْكَذِب». (50)

«و چه كسي ستمگرتر از آن كس كه به خدا دروغ مي بندد؟».

ب) افتراي زنا به زنها و مردان پاكدامن كه اين

افترا و تهمت علاوه بر گناه بزرگي كه دارد اگر منجر به دادگاه شود حاكم اسلامي بايد او را حدّ قذف كه هشتاد تازيانه است بزند.

ج) افتراي و تهمت به افرادي كه تهمت به آنان موجب تضعيف دين مي شود نظير تهمت به علما و افرادي كه وابسته به دين مي باشند كه گناه اين قسم تهمت مضاعف و نظير افترا بر خدا و پيامبر و ائمه طاهرين است.

د) افترا و تهمت به افراد معمولي، كه اين قسم تهمت گرچه گناه مضاعف ندارد ولي در روايات آمده است كه در روز قيامت آن تهمت زننده را بر روي چركها و خونها نگاه مي دارند تا مردم از حساب فارغ شوند سپس او را به جهنم مي برند.

مسأله 90 اگر كسي تهمت به كسي زده باشد و او مطلع شده باشد بايد او را راضي كند تا توبه او قبول شود و اگر مطلع نشده باشد، در توبه رضايت او شرط نيست ولي علاوه بر لزوم دعا و استغفار براي او بايد اگر قدرت دارد رفع آن تهمت بنمايد، و اگر قدرت بر اين كار ندارد بايد به واسطه تعريف او و امثال آن به اندازه ممكن جبران آن خسارت را بنمايد و چنانچه نتوانست او را راضي كند يا دسترسي به او نداشت، دعا و استغفار و جبران خسارت به مقدار ميسّر كفايت مي كند.

مسأله 91 تهمت به فردي مجهول كه شنونده او را نمي شناسد چون دروغ است حرام است گرچه گناه تهمت را ندارد و همچنين است تهمت به جمعي يا اهل شهري، ولي اگر مراد او همه آن جمعيت باشد تهمت به همه جمعيت است و گناه آن

به اندازه آن جمعيت مضاعف مي شود.

مسأله 92 اگر مصلحت اهمّي كه مقدّم بر مفسده تهمت باشد پيش آيد، آن تهمت جايز بلكه در بعضي موارد واجب مي شود، مثلاً اگر كسي مضر براي اسلام است و مردم را از دين منحرف مي كند و چاره اي جز تهمت، براي اسكات او نباشد، تهمت به اندازه اي كه او را ساكت كند جايز بلكه واجب است، ولي تشخيص اينگونه موارد بسيار مشكل و كيد شيطان درون و برون بسيار قوي است لذا بايد با كمال احتياط و مشورت با اشخاص آگاه و عالم بدون غرض، اقدام نمايد.

مسأله 93 شنيدن تهمت مانند تهمت زدن، حرام و از گناهان كبيره است و بايد علاوه بر منع تهمت زننده، از كسي كه تهمت به او مي زنند دفاع كند و اگر قدرت ندارد يا فايده ندارد بايد گوش ندهد و اگر مجبور است كه بشنود بايد توجّه به آن نداشته باشد و ترتيب اثر ندهد.

مسأله 94 اگر چيزي را بشنود و نداند كه تهمت است يا نه، شنيدن آن حرام است و بايد دفاع از كسي كه آن چيز براي او گفته مي شود بنمايد زيرا آن كلام يا تهمت است يا غيبت.

خلف وعده

مسأله 95 قرآن شريف و روايات اهل بيت عليهم السلام مؤمن واقعي را كسي مي داند كه وفاي به عهد كند و خلف وعده نداشته باشد. و خلف وعده اقسامي دارد.

الف) تخلّف از عقود و شروطي كه در اسلام لازم الوفاست، نظير بيع و شرا و شروط در ضمن عقد بلكه مطلق شروط، و اين قسم تخلّف علاوه بر اينكه حرام است ضمان آور نيز مي باشد، مثلاً اگر خانه اي را فروخته باشد و در

ضمن عقد شرط كرده باشد كه مثلاً يك ماه پس از فروش در آن خانه بنشيند، اگر مشتري تخلّف از آن شرط نمود و خانه را پيش از اتمام يك ماه تصرّف كرد علاوه بر اينكه كار حرامي انجام داده، تصّرف او نيز غصب و حرام است، و اگر خانه در اين مدّت خراب شود يا آسيب ببيند ضامن است، همانگونه كه اگر فروشنده از تسليم خانه پس از اتمام يك ماه خودداري كند، علاوه بر حرمت، ضامن نيز مي باشد و بايد مشتري را راضي كند.

ب) تخلّف از وعده هايي كه موجب زيان و ضرر شود، نظير اينكه وعده بدهد كه مثلاً شام به خانه كسي برود و او غذا تهيه ببيند و افرادي را براي احترام او دعوت نموده باشد. اين قسم از تخلّف وعده گرچه ضمان آور نيست ولي علاوه بر اينكه خلاف انسانيّت است از نظر شرعي نيز حرام است.

ج) تخلّف از وعده اي كه موجب زيان و ضرر مالي نشود، ولي ضرر آبرويي و نظير آن داشته باشد، نظير مثالي كه گذشت در صورتي كه تنها ضرر آبرويي داشته باشد نه ضرر مالي، اين قسم از تخلّف وعده گرچه ضمان ندارد ولي حرام است و انسان واقعي از اين كارها نمي كند.

د) تخلّف از وعده اي كه موجب اتلاف عمر مي شود، نظير اينكه وعده كند مثلاً در وقت معيّني در كلاس درس حاضر شود ولي تخلّف كند و در آن وقت معيّن نرود و يا اصلاً نرود. اين قسم علاوه بر اينكه خلاف انسانيّت است حرام نيز مي باشد، ولي براي اين كه وقت ديگران را تضييع نموده ضامن نيست.

ه) تخلّف از وعده اي كه موجب ضرر مالي

يا ضرر آبرويي و يا تضييع عمر نيست، اين قسم تخلّف وعده اگرچه حرام نيست و ضمان آور نيز نمي باشد، ولي كاشف از اين است كه مؤمن واقعي نيست:

«اَلْمُؤْمِنُ اِذا وَعَدَ وَفي». (51)

«انسان با ايمان هنگامي كه وعده كرد، وفا مي كند».

و از نظر كمال نيز نقص دارد و از اين جهت مورد ملامت عقلا مي باشد.

مسأله 96 اگر تخلّف از وعده با عذر موجّه باشد، گرچه حرام نيست ولي در صورتي كه ضمان آور باشد ضمان رفع نمي شود و بايد جبران خسارت كند و لااقل او را راضي نمايد.

مسئله 97 اگر در تخلّف وعده مصلحت مهمّي باشد كه بتواند مقدّم بر مفسده خلف وعده گردد، آن خلف وعده جايز بلكه در بعضي از موارد لازم مي شود ولي اگر از خلف وعده هايي باشد كه ضمان آور است بايد جبران خسارت كند.

مسأله 98 اگر عمداً تخلّف وعده كند در صورتي كه ضرر مالي و يا آبرويي و يا ضرر تضييع وقت داشته باشد، بايد كسي را كه ضرر بر او وارد شده راضي كند ولي اگر راضي نشد و يا دسترسي به او نبود، توبه تنها كافي است ولي بايد از راه دعا و استغفار و تعريف او در ميان مردم و نظير اينها جبران آن خسارت را بنمايد.

خيانت

مسأله 99 از گناهان بزرگ در اسلام خيانت است كه به مرتكب آن خائن گفته مي شود و در روايات سلب اسلام و سلب ولايت از او شده است، و آن اقسامي دارد:

الف) خيانت به خداي متعال و رسول گرامي و ائمّه اطهار عليهم السلام، و آن مراتب و مصاديقي دارد و از موارد آن كه از گناهان بزرگ شمرده شده است، كشف

اسرار نظامي و سياسي و اقتصادي و اداري حكومت اسلامي است. و بعضي از مصاديق ديگر آن، نظير مصرف بيجا يا به هدر دادن نعم الهي مانند عقل و اعضا و جوارح و مال و عمر كه در نزد ما امانت است، هر چند گناه نيست ولي يك مسلمان واقعي بايد به اندازه قدرتش از آن پرهيز كند.

ب) خيانت در عرض و ناموس مسلمانان كه گناهش در حدّ كفر است.

ج) خيانت در امانت كه آنهم گناهش بزرگ است علاوه بر اينكه حقّ الناس نيز مي باشد.

د) خيانت در معاملات نظير غش در معامله و فريب دادن طرف معامله و نقض عقود لازمه و نقض عهود و بيعتها و شروط و امثال اينها و اين قسم نيز گناهش بزرگ و اگر مربوط به اموال و حقوق باشد حقّ الناس و ضمان آور نيز مي باشد.

ه) نقض عهد و نذر و قسم با خداي متعال كه اين قسم از خيانت علاوه بر اينكه گناه است كفّاره نيز دارد، و اگر مربوط به اموال و حقوق باشد آن مال يا حقّ بر ذمّه او خواهد بود.

و) خيانت در مشورت، و همه مراتب و مصاديق اين قسم گناه است ولي بعضي از موارد آن نظير خيانت در امر ازدواج و خيانت در مهمّ امور گناهش در حدّ كفر است.

ز) خيانت در اسرار، و اين قسم از خيانت نظير كشف اسرار نظام اسلامي، گناهش بسيار بزرگ است و اگر اشاعه فحشا باشد از نظر قرآن عذاب دردناك در دنيا و آخرت دارد.

«لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ فِي الدُّنْيا وَ الْاخِرَة». (52)

«براي آنان عذابي دردناك در دنيا و آخرت است».

مسأله 100 در بعضي از موارد خيانت،

اگر مصلحت اهمّي پيش آيد كه مقدّم بر مفسده خيانت باشد، نظير اينكه اگر امانت را رد كند موجب فساد عظيم شود، و يا اگر معامله اي را رد نكند و امضا نمايد موجب فساد عظيم مي شود و نظير اينها، خيانت در اينگونه موارد جايز بلكه در بعضي موارد واجب مي شود.

مسأله 101 توبه از اين گناه بزرگ علاوه بر پشيماني و دست برداشتن از آن عمل زشت و شرمندگي از محضر ربوبي، آن است كه اگر مربوط به ديگران است تحصيل رضايت آنان نيز لازم است و اگر ممكن نيست و يا مفسده بالاتري دارد جبران آن گرچه به دعا و استغفار باشد براي او لازم است.

دروغ

مسأله 102 از گناهان بزرگ در اسلام دروغ است و معناي آن فريب ديگران است به چيزي كه در نظر او واقعيت ندارد و قرآن شريف به طور مؤكّد سلب ايمان از دروغگو نموده است:

«اِنَّما يَفْتَرِي الكَذِبَ الَّذين لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّه». (53)

«تنها كساني دروغ پردازي مي كنند كه به آيات خدا ايمان ندارند».

بلكه در روايات آمده است كه دروغگو دشمن خداست و آن اقسامي دارد:

الف) نسبت دروغ دادن به پيامبران گرامي و ائمّه طاهرين عليهم السلام و اين قسم از دروغ كه بدعت به آن مي گويند شديدترين عذاب الهي را دارد و از همه اقسام دروغ بزرگتر و از اكبر كبائر است مخصوصاً اگر سبب گمراهي كسي شود.

ب) دروغ مفسده آميز نظير دروغي كه روابط بين دو مسلمان را تيره كند و نظير دروغي كه آبروي كسي را ببرد و نظير دروغي كه كسي را در خطر اندازد و مانند اينها.

و قدر متيقن از آيات و رواياتي كه در مذمت

دروغ است همين قسم از دروغ مي باشد.

ج) نسبت دادن عيبي به كسي كه آن عيب را نداشته باشد نظير نسبت زنا به زن عفيفه و يا مرد عفيف و نظير نسبت سرقت به كسي كه سرقت نكرده باشد و نظير اينها، و به آن تهمت هم مي گويند و اين قسم علاوه بر اينكه دروغ است غيبت نيز مي باشد و در روايات آمده است كسي كه تهمت بزند در روز قيامت او را بر تپه اي از چرك و خون كه صورت برزخي آن تهمت است نگاه مي دارند تا مردم از حساب فارغ شوند.

د) دروغي كه مفسده آميز نباشد نظير تعريف بيجا از خود يا ديگران و نظير اظهار محبت و ارادت به كسي كه محبت و ارادت به او ندارد و مانند اينها، و حرمت اين قسم دروغ نزد فقها مسلم است و از آيات و روايات نيز به خوبي استفاده حرمت مي شود.

ه) دروغي كه علاوه بر اينكه مفسده ندارد فريب كسي هم نيست نظير قصه ها و داستانهاي دروغ آميز و شوخي هاي دروغ آميز و مانند اينها، و اين قسم از دروغ گرچه حرام نيست ولي از روايات به خوبي استفاده مي شود كه مسلمان واقعي از مثل اين دروغها نيز پرهيز مي كند.

و) توريه، و معناي آن اين است كه لفظي بگويد و معنايي را اراده كند كه مخاطب توجّه به آن معني نداشته باشد نظير اينكه مثلاً بگويد او را دوست دارم و اراده كند خداوند متعال را و مخاطب با قرينه اي كه موجود است گمان كند پسر خودش را، و نظير اينكه مثلاً بگويد آقا در خانه نيستند و اراده كند امام زمان عليه السلام

را و مخاطب با قرينه اي كه موجود است گمان كند صاحب خانه را و مانند اينها، و اين قسم از دروغ نيز جايز نيست مگر مصلحت اهمّي در كار باشد، و فرقي ميان آن و اقسام ديگر نيست و اينكه مشهور در ميان مردم است كه توريه بدون ضرورت جايز است صحّت ندارد.

مسأله 103 اگر مصلحت اهمّي باشد كه مقدّم شود بر مفسده دروغ، آن دروغ جايز است و اگر بتواند توريه كند بهتر است، نظير حفظ جان يا مال و يا عرض از خودش و يا از ديگران و نظير دفع ظلم ظالم از خودش يا ديگران و نظير دفع نزاع يا رفع نزاع ميان دو مسلمان و مانند اينها.

مسأله 104 دروغ گفتن مرد به زنش و يا دروغ گفتن زن به شوهر جايز نيست مگر ضرورتي باشد كه آن ضرورت موجب جواز دروغ شود نظير اينكه اگر دروغ نگويد نزاع خانوادگي بوجود مي آيد كه در اين صورت به اندازه ضرورت و جلوگيري از آن نزاع و مفسده دروغ جايز است.

مسأله 105 دروغ گفتن حرام است ولي راست گفتن واجب نيست، بنابراين اگر چيزي بپرسند كه نخواهد واقع را بگويد مي تواند ساكت بماند بلكه اگر مفسده شخصي يا اجتماعي داشته باشد آن راست گفتن حرام است.

مسأله 106 فرقي نيست در دروغ گفتن در اينكه با لفظ باشد و يا كتابت، با اشاره باشد و يا صراحت، و مانند اينها و همين مقدار كه ديگران را فريب دهد و بداند كه فريب است جايز نيست و دروغ است.

اظهار عداوت و بغض و قهر

مسأله 107 از محرّمات در اسلام دشمني و كينه توزي و اظهار عداوت و بغض و قهر با

مسلمانان است و قرآن شريف يكي از علل حرمت خمر و قمار را عداوت و بغض مي داند

«اِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ اَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِر». (54)

«همانا شيطان مي خواهد به وسيله شراب و قمار، ميان دشمني و كينه ايجاد كند».

و آن اقسامي دارد:

الف) دشمني با افراد وابسته به دين نظير علما و متدينين به خاطر دينشان و گناه اين قسم در حدّ كفر است، بلكه اگر توجّه به لوازم آن داشته باشد كفر است.

ب) دشمني با آنان به خاطر اغراض شخصيه و اين قسم نيز گناهش بزرگ است.

ج) دشمني با خويشان نظير پدر و مادر و اولاد و برادر و خواهر و امثال اينها كه اين قسم علاوه بر حرمت دشمني و قهر، حرمت قطع رحم را نيز دارد و قطع رحم به اندازه اي گناهش بزرگ است كه در قرآن سه مرتبه بر او لعن شده است.

د) دشمني با افراد ديگر از غير خويشاوندان و وابستگان و اين قسم نيز حرام بلكه از گناهان كبيره است.

مسأله 108 اگر كسي با كسي قهر كند ولي كينه او را در دل نداشته باشد و دشمني هم با او نكند اگرچه حرام نيست ولي سزاوار نيست كه بيش از سه روز قهر باشد و بعد از سه روز سزاوار است كه آشتي كند مگر اينكه نتواند، و همچنين است شوهر با زن، ولي اگر زن قهر كند بايد يك روز بيشتر نباشد.

مسأله 109 اگر دشمني يا قهر مصلحت اهمّي داشته باشد كه بر مفسده آن مقدّم باشد آن دشمني و قهر جايز بلكه در بعضي موارد واجب مي شود، نظير اينكه به واسطه قهر بتواند معروفي

را اثبات و يا منكري را از بين ببرد و نظير اينكه آشتي با كسي موجب گناه يامفسده اخلاقي شود كه در اين صورت قهر بلكه دشمني واجب است.

مسأله 110 دشمني با اهل معصيت حتّي غيبت آنها در همان معصيت جايز بلكه واجب است در صورتي كه آن دشمني تأثير داشته باشد و او به قصد نهي از منكر به جا آورد ولي اگر تأثير نداشته باشد گرچه قهر جايز است ولي دشمني جايز نيست بلكه حرام است.

مسأله 111 ترك مراوده بلكه قهر بدون دشمني و كينه توزي با افراد متجمّل در صورتي كه احتمال سرايت آن حالت در خودش يا خانواده و اولاد او داده شود جايز است، ولي اگر بداند كه سرايت نمي كند جايز نيست.

ربا

مسأله 112 از گناهان بزرگ در اسلام رباخواري است كه قرآن شريف آنرا جنگ با خداوند متعال و رسولش مي داند:

«فَاِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَربْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ». (55)

«و اگر (از ربا پرهيز نكنيد)، بدانيد به جنگ با خدا و فرستاده او، برخاسته ايد».

و آن اقسامي دارد:

الف) قرض با بهره، گرچه آن بهره بسيار كم يا شرطي از شروط باشد، و هر چه درباره اين قسم از نظر قرآن و روايات مذمت شده است درباره قرض بدون بهره كه به آن قرض الحسنه مي گويند سفارش شده است و قرآن شريف آنرا قرض به خداي متعال مي داند:

«مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَريم». (56)

«كيست آن كس كه به خدا وامي نيكو دهد تا نتيجه اش را براي وي دو چندان گرداند و او را پاداشي خوش باشد؟».

ب) قرض مثل به مثل با زيادتر يا خريد و

فروش مثل به مثل با زيادتر، نظير اينكه يك سكّه طلا قرض دهد به يك سكّه طلا و هزار تومان و يا بفروشد سكّه اي به سكّه اي با هزار تومان و اين قسم نيز در روايات ما ربا و حرام است گرچه واقعاً و بحسب ارزش، سودي و بهره اي نباشد.

ج) بهره و سود بردن به واسطه حيله شرعي نظير اينكه يك ميليون قرض الحسنه دهد ولي چيز كم ارزشي را بفروشد به يك صد هزار تومان، اين قسم نيز حرام است و اين همان تقلّب در قانون است كه قرآن شريف آنرا استهزا به آيات الهي مي داند.

د) انجام حيله اي نه براي سود و بهره بردن بلكه براي اينكه ارزش واقعي مثل به مثل را يكسان كند نظير معامله سكّه اي با سكّه ديگر گرچه از نظر وزن مساوي ولي از نظر قيمت يكي گرانتر از ديگري است و شخص سكّه گرانتر را با چيز كم ارزشي مي فروشد به سكّه ارزانتر با پولي كه سكّه ارزانتر را مساوي با سكّه گرانتر كند، و يا سكّه گرانتر را مي فروشد به همان سكّه ارزانتر يا قرض مي دهد به همان ارزانتر ولي چيز كم ارزشي را مي فروشد به قيمتي كه تفاوت آنها را جبران نمايد، و اين قسم همان حيله اي است كه گفته اند: چه خوب است از حرام به حلال فرار كردن.

مسأله 113 ربا دادن نظير ربا خوردن حرام است و بايد دانست مالي كه در آن ربا باشد يا براي آن ربا داده شده باشد بركت ندارد و قرآن مي فرمايد كه آن مال نابود مي شود.

«يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقات». (57)

«خداوند از بركت ربا مي كاهد و بر صدقات مي افزايد».

مسأله 114

اگر مصلحتي كه مقدّم بر مفسده ربا دادن باشد پيش بيايد ربا دادن جايز است، نظير اينكه آبروي او در مخاطره باشد در اين صورت مي تواند براي حفظ آبرو قرض ربوي بگيرد، ولي مصلحتي كه مقدّم بر مفسده رباگرفتن باشد كه بتواند ربا بگيرد بسيار كم است نظير اينكه اگر ربا نگيرد از گرسنگي مي ميرد (اكل در مخمصه)، بنابراين بعضي از موارد ربا دادن جايز است ولي موردي كه ربا خوردن جايز باشد، يا نيست و يا بسيار نادر است.

مسأله 115 در حرمت ربا فرقي نيست كه ربا دهنده راضي باشد يا نه، بلكه اگر براي ربا دهنده سود كلاني هم داشته باز ربا دادن و ربا گرفتن حرام است، و همچنين فرقي نيست كه با هم بيگانه باشند يا خويش، بنابراين پدر و مادر از فرزند و بالعكس، و زن و شوهر از يكديگر، و دو برادر از يكديگر و دو خواهر از يكديگر و خواهر و برادر از يكديگر و مانند اينها، نمي توانند ربا بگيرند، ولي ربا گرفتن مسلمان از كافر مانعي ندارد.

مسأله 116 مستحب است كسي كه قرض الحسنه مي گيرد چيزي به قرض دهنده بدهد و فرقي نيست كه قرض دهنده از اوّل بداند كه قرض گيرنده به او چيزي مي دهد يا نداند و همين مقدار كه قرض دهنده خود را بيش از آنچه قرض داده است بستانكار نداند مي تواند از قرض گيرنده چيزي بگيرد.

مسأله 117 توبه از ربا دادن پشيماني از گذشته و ترك آن كار زشت و استغفار و انابه به درگاه حقّ تعالي است، و در توبه از ربا خوردن علاوه بر اين امور بايد آنچه را ربا خورده

است پس دهد، بلكه اگر ربا خور بميرد آنچه از طريق ربا گرفته است به ورثه منتقل نمي شود، و اگر مفلس بود توبه او گرچه قبول است ولي بايد تحصيل رضايت از ربا دهندگان كند و اگر ممكن نباشد بايد تصميم داشته باشد كه در اوّل زمان ممكن آنرا رد كند، و اگر از دنيا برود اميد است خداوند رئوف بستانكاران را در قيامت راضي كند و ربا گيرنده مورد عفو و رحمت خداي تعالي واقع شود.

مسأله 118 اگر از روي نسيان و غفلت ربا خورد گرچه گناه نكرده است ولي بايد بعد از توجّه آنچه را گرفته است به ربا دهنده رد كند ولي اگر از روي جهل بود، (چه جهل قصوري يا تقصيري و چه جهل به حكم يا به موضوع بود)، بعد از علم لازم نيست آنچه را ربا خورده است رد كند و از آن به بعد بايد اطراف آن كار زشت كه دنيا و آخرت ربا گيرنده و ربا دهنده را تباه مي كند نگردد.

رشوه

مسأله 119 از گناهاني كه در حدّ كفر است رشوه خواري است. پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم در اين زمينه فرمودند:

«اِيَّاكُمْ وَ الرِّشْوَة فَاِنَّها مَحْضُ الْكُفْرِ وَ لا يَشُمُّ صاحِبُ الرِّشْوَةِ ريحَ الْجَنَّة». (58)

«پرهيز كنيد از رشوه چرا كه كفر محض است و رشوه دهنده رايحه بهشت را نخواهد شنيد».

معناي آن اين است كه چيزي بگيرد و حقّي را از بين ببرد يا ناحقّي را حقّ كند. و اين رشوه مختص به قضاوت نيست بلكه هر كس به ازاي اثبات باطل يا نابودي حقّ چيزي بگيرد رشوه و حرام است.

مسأله 120 رشوه دادن و رشوه

گرفتن و دلّالي در رشوه و مانند آن حرام است و پيامبر همه آنها را مورد لعن قرار داده است.

«اَلرَّاشي وَ الْمُرْتَشي وَ الْماشي بَيْنَهُما مَلْعُونُون». (59)

«رشوه دهنده و رشوه گيرنده و واسطه بين آنان، از نفرين شدگان هستند».

مسأله 121 اگر براي ترس از كارشكني به كسي چيزي دهنده رشوه و حرام است ولي براي دهنده رشوه حرام نيست.

مسأله 122 اگر براي تشويق و ترغيب در اثبات حقّي يا از بين بردن باطلي به كسي چيزي دهند رشوه نيست و مانعي ندارد.

مسأله 123 اگر به كسي كه كاري را بايد انجام دهد، نظير كارمندي كه در وقت اداري بايد كاري را انجام دهد چيزي بدهند براي گيرنده حرام است ولي دهنده اگر مجبور باشد مانعي ندارد، نظير اينكه اگر آنرا ندهد كارش انجام نمي شود.

مسأله 124 اگر كارمند اداره اي كاري را كه مربوط به او نيست و يا در وقت غير اداري انجام دهد و به ازاي آن چيزي دريافت كند براي گيرنده و دهنده مانعي ندارد.

مسأله 125 اگر مصلحتي كه مقدّم بر مفسده رشوه دادن باشد پيش بيايد آن رشوه دادن گرچه بر رشوه گيرنده حرام است ولي براي رشوه دهنده مانعي ندارد، مثلاً براي جلوگيري از اشاعه فحشا چيزي داده شود كه حقّ كسي به او نرسد، و يا براي دفع افساد مفسد في الارض چيزي داده شود تا او به حقّ خود نرسد آن رشوه حلال بلكه در بعضي از موارد لازم است.

مسأله 126 توبه كسي كه رشوه داده است فقط پشيماني از گذشته و تصميم بر ترك و عذر از خداي متعال است ولي توبه كسي كه رشوه خورده است چون حق

الناس است علاوه بر آنچه گفته شد رد كردن آنچه تا بحال گرفته است مي باشد، ولي اگر قدرت بر آن نداشته باشد بايد تحصيل رضايت از رشوه دهنده بنمايد، و اگر اين هم ممكن نباشد بايد تصميم بگيرد هر وقت قدرت پيدا كرد رد نمايد يا رضايت او را تحصيل نمايد.

سحر

مسأله 127 يكي از گناهان بزرگ در اسلام كه قرآن آن را در حدّ كفر مي داند تعليم سحر و تحصيل و به كار گيري آن است، و اگر اجرتي براي تعليم و يا به كارگيري آن بگيرد، در حكم ميته و حرام است و مالك نمي شود، و آن اقسامي دارد و كليه اقسام آن حرام است، چه مضر براي ديگران باشد نظير تفرقه بين زن و شوهر، يا نافع براي ديگران باشد نظير ايجاد محبت بين زن و شوهر، و چه تصرّف در جسم يا جان يا مال كسي باشد نظير ايجاد عداوت بين دو نفر يا دل سرد نمودن كسي را از كارش، و يا گره انداختن در كسب و كار و امثال اينها، و چه تصرف، نباشد نظير احضار ارواح يا اجنه و يا خواب مغناطيسي براي تجسّس از كار كسي و يا خواندن افكار به واسطه آنها.

مسأله 128 تعليم و تحصيل و به كارگيري رمل و اسطرلاب و علم طلسم و احضار ارواح و اجنه و فرشته و خواب مغناطيسي و شعبده و كليه علوم غريبه حرام است گرچه براي تفحّص و تجسّس نباشد.

مسأله 129 هيچ كدام از علوم غريبه حجّيت ندارد و چيزي به واسطه آن اثبات نمي شود، گرچه به واسطه آنها يقين حاصل شود زيرا يقيني حجّت است كه

از راه متعارف پيدا شود.

مسأله 130 اگر مصلحت اهمّي براي تعليم يا تحصيل و يا به كارگيري سحر و يا يكي از علوم غريبه پيدا شد، نظير باطل نمودن سحري كه شده است و يا ايجاد سحري براي تفرقه بين دو نفر اجنبي كه عاشق يكديگر شده اند و يا ايجاد محبت ميان زن و شوهري كه در شرف جدايي از يكديگرند و يا مغلوب نمودن دشمن اسلام و مسلمين و يا باطل نمودن ادعاي ساحر و عالم به احضار ارواح يا اجنه، و امثال اينها، تعليم و تحصيل و به كارگيري سحر جايز بلكه در بسياري از اين موارد واجب است.

مسأله 131 توبه ساحر همان پشيماني از گذشته و دست برداشتن از اين گناه زشت و بزرگ است، و چه بسيار خوب است كه به واسطه بطلان سحر از ديگران و يا از راه ديگر، جبران خسارت كند، ولي اگر آثار سحر او باقي است چنانچه مي تواند خودش يا ديگري بايد آن سحر را باطل نمايد، همانگونه كه اگر به گوش كسي كه سحر شده، رسيده باشد، بايد او را راضي كند و اگر راضي نشد توبه تنها كفايت مي كند.

سوء ظن

مسأله 132 از گناهان بزرگ در اسلام سوءظن به ديگران است و اين گناه بزرگ علاوه بر اينكه عملي حرام است، در بسياري از موارد منجر به قتل و جدائي دوستان از يكديگر و طلاق و بي مهري شوهر با زن يا زن با شوهر، و بغض و كينه و مانند اينها مي شود، و آن اقسامي دارد:

الف) سوء ظن مربوط به گناه نظير اينكه كسي تخيّل كند همسر او رابطه نامشروع با ديگري دارد و بعد

از آن تجسّس كند و يا عمل ديگري نظير بي مهري بر آن مترتب كند، اين قسم حرام و گناهش بزرگ و مفاسد آن نيز بسيار است.

ب) سوء ظن مربوط به گناه ولي بدون آنكه عملي بر آن مترتب كند، و اين قسم نيز نزد علماي علم اخلاق حرام است و مبارزه با آن را از اوجب واجبات مي دانند.

ج) سوء ظن مربوط به گناه ولي علاوه بر اينكه عملي مترتب بر آن نمي كند خطوري بيش نباشد و فوراً از آن منصرف شود، و اين قسم نيز حرام است امّا پروردگار عالم به جهت منّت بر بندگان از آن عفو نموده است، ولي بايد متوجّه باشيم همين خطورات است كه به تدريج منجر به استقرار در نفس و سپس منجر به ملكه مي شود، و اگر كسي - العياذ باللَّه - ملكه سوء ظن پيدا كند مفاسد بزرگي حتّي سوء ظن به خداي متعال و پيامبر و اهل بيت عليهم السلام پيدا مي كند.

د) سوء ظن مربوط به غير گناه نظير اينكه زني تخيّل كند شوهرش ازدواج ديگري نموده است، و اين قسم اگر عملي كه گناه است بر آن مترتب نشود، و مواظبت كند ملكه نشود، از نظر فقهاي عظام گناه نيست، ولي علاوه بر اينكه از نظر علماي علم اخلاق حرام است بايد بدانيم كه سوء ظن هر چه باشد مفاسد عظيمي را در بر دارد.

مسأله 133 (اصالة الصحة» اصلي از اصول اسلامي است و معناي آن اين است كه اگر عملي را از مسلماني ديديم كه از جهت ظاهر خوب نيست، آن را خوب بدانيم و كار او را به صورت صحيح و خوب توجيه كنيم،

حتّي امام صادق عليه السلام فرموده اند: هفتاد توجيه براي آن بكن تا سوء ظن براي تو پيدا نشود.

مسأله 134 توبه از اين گناه پشيماني از گذشته و عدم ترتب اثر در آينده، بلكه مبارزه با آن به اندازه قدرت است، و اگر عملي انجام داده باشد و كسي كه سوء ظن مربوط به او بوده، فهميده است، بايد او را راضي نمايد، و اگر راضي نشد پشيماني و عدم ترتب اثر و مبارزه با آن كفايت مي كند.

ظلم

مسأله 135 يكي از گناهان بزرگ در اسلام ظلم است و عقلاً و شرعاً گناهي بزرگتر از ظلم نداريم، و از نظر قرآن و روايات اهل بيت عليهم السلام ظلم اقسامي دارد:

الف) ظلم به خداوند متعال، و كفر و شرك و كفران نعمت از مصاديق بارز اين قسم است، چنانكه مخالفت با خداي متعال و ظلم به بندگان او از مصاديق خفيّه اين قسم است.

ب) ظلم به بندگان خداي متعال بلكه به مخلوقات او، و از مصاديق بارز آن تجاوز به جان و مال ديگران است كه به آن حقّ الناس گفته مي شود و پروردگار عالم از ذرّه اي از آن نخواهد گذشت.

ج) ظلم به بندگان در جهت آبروي آنها، و از مصاديق بارز آن غيبت، تهمت، استهزا و سرزنش است و در روايات آن را از رباخواري بدتر دانسته است، در حالي كه رباخواري در اسلام جنگ با خداست.

د) ظلم به ديگران در جهت عرض و ناموس آنها، و در اسلام و نزد متشرعه بلكه نزد همه مردم، اين قسم قبيح تر از اقسام گذشته است.

مسأله 136 گرچه گناه قسم اوّل و سوّم و چهارم از گناه قسم دوّم

بالاتر است، ولي توبه آنها فقط پشيماني از گذشته و اصلاح خود در آينده است، مگر اينكه مظلوم توجّه به ظلم پيدا كرده باشد كه در اين صورت علاوه بر پشيماني و اصلاح خود، رضايت مظلوم را نيز بايد به دست آورد. امّا در قسم دوّم كه به آن حقّ الناس مي گويند، بايد مظلوم را راضي كند، توجّه به آن ظلم پيدا كرده باشد يا نه، مگر اين كه مظلوم به هيچ وجه راضي نشود يا ظالم قدرت كسب رضايت او را نداشته باشد.

مسأله 137 اگر دسترسي به مظلوم نداشته باشد، بايد با اذن حاكم شرع آنچه را بدهكار است به عنوان رد مظالم بدهد، و اگر مظلوم مرده است بايد به وارث او بدهد، و اگر قدرت بر اين كار ندارد بايد با اذن حاكم شرع، از طرف او به عنوان رد مظالم بدهد.

مسأله 138 اگر ظالم بتواند آنچه را كه به مظلوم مديون است، به او برساند كفايت مي كند، گرچه او متوجّه نشود، و لازم نيست كه از او حلاليت بخواهد يا او را متوجّه كند، و اگر نتواند بدون توجّه به او برساند، بايد او را متوجّه كند مگر اين كه مفسده اي در كار باشد، كه در اين صورت مي تواند با حاكم شرع در ميان بگذارد و از طرف او رد مظالم بدهد.

مسأله 139 از اقسام ظلم، ظلم به نفس است كه قرآن شريف مكرراً به آن تذكر داده است:

«وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ». (60)

«و هر كس از حدود الهي تجاوز كند، پس به تحقيق بر خويشتن ظلم كرده است».

و مراد از آن، مخالفت پروردگار عالم است در ترك

واجبات و يا ارتكاب محرمات كه شقاوت را براي خود تهيه مي كند، بلكه در ترك مستحبّات كه خود را محروم از فيوضات الهي مي كند.

عاقّ والدين

مسأله 140 يكي از گناهان بزرگ در اسلام عاقّ پدر و مادر است، و در روايات فراواني از گناه كبيره شمرده است، و در بعضي از آيات و روايات گناه آنرا در حدّ كفر دانسته است و آن اقسامي دارد:

الف) ناراحت كردن پدر و مادر در عدم پرداخت نفقه آنها، زير اداره پدر و مادر در معيشت به طور متعارف اگر فقير باشند بر اولاد واجب است و ترك آن گناهش خيلي بزرگ است.

ب) غصب مال پدر و مادر و ممنوع نمودن آنها از حقّ خودشان، و اين قسم علاوه بر اينكه گناهش خيلي بزرگ است حقّ الناس نيز مي باشد، و گناه حقّ الناس بسيار سنگين است.

ج) بردن آبروي پدر و مادر يا غيبت آنان، يا تهمت زدن به آنها، يا مكر و خدعه و يا دشمني و امثال اينها با آنان، و اين قسم علاوه بر اينكه گناه بزرگ عاق پدر و مادر را دارد گناه آبرو ريزي و تهمت و غيبت و امثال اينها را نيز دارد.

د) تندي و پرخاشگري و يا - العياذ باللَّه - فحش به آنها، حتّي قهر و داد زدن بر سر آنها، و اين قسم همان عاقي است كه در قرآن و روايات از گناهان كبيره شمرده شده است و حتّي قرآن شريف اظهار ناراحتي نسبت به آنها را منع فرموده است:

«وَ لا تَقُلْ لَهُما اُفّ». (61)

«پس به پدر و مادر (حتّي) اُفّ هم نگوييد».

مسأله 141 - اگر پدر و مادر كافر يا گناه كار

باشند فرزند نبايد پيروي در كفر آنها يا گناه آنها داشته باشد، بلكه اگر مي تواند بايد با لطف و مهرباني و با تسلّط بر اعصاب و صبر بر تندي آنها نهي از منكر كند، و اگر نهي از منكر اثر نداشت و يا نهي از منكر موجب غضب و تندي آنها شد، نهي از منكر لازم نيست و واجب است از نظر قرآن شريف رفتار اولاد با آنها كريمانه و با تلطّف و مهرباني باشد:

»وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفا «. (62)

»و در دنيا به خوبي با پدر و مادر معاشرت كنيد «.

مسأله 142 - اگر پدر و مادر مقصّر باشند نظير اينكه مادر با زن فرزندش ناسازگاري مي كند و يا پدر با اولاد تند خويي مي كند فرزند نمي تواند با آنها تند خويي كند و بايد بر بدي آنها صبر كند اگرچه طرفداري از آنها لازم نيست بلكه جايز نيست، و اگر مي تواند از باب ارشاد جاهل آنان را ارشاد كند بايد ارشاد كند.

مسأله 143 - توبه از گناه عاق پدر و مادر علاوه بر پشيماني از گذشته و تصميم بر ترك در آينده و شرمندگي از درگاه خداوند متعال و استغفار و طلب آمرزش از او، تحصيل رضايت آنهاست ولي اگر راضي نشدند و يا دسترسي به آنها نيست نظير اينكه مرده اند بايد با خيرات و مبرّات و دعا و استغفار براي آنها جبران گذشته را بنمايد.

مسأله 144 - خدمت به پدر و مادر مخصوصاً پدر و مادري كه تقصير در حقّ اولاد نموده اند از افضل اعمال و ثواب آن از هر عبادتي بالاتر است و موجب خير دنيا و آخرت است.

مسأله 145 - اگر

پدر و مادر از دنيا رفتند بر اولاد واجب است به فكر آنها باشند و اگر آنها را فراموش كردند و خيرات و مبرّات براي آنها نفرستادند پدر و مادر در عالم برزخ آنها را عاق مي كنند و گناه عاق پدر و مادر برايشان نوشته مي شود.

غنا

مسأله 146 - يكي از گناهان بزرگ در اسلام كه دنيا و آخرت انسان را تباه مي كند غنا و موسيقي است، و قرآن شريف آنرا موجب ضلالت و گمراهي بلكه موجب استهزاء دين مي داند.

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَري لَهْوَ الْحَديثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَها هُزُواً اُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهين». (63)

«و برخي از مردم كساني هستند كه سخن بيهوده را خريدارند تا مردم را بي هيچ دانشي از راه خدا گمراه كنند، و راه خدا را به ريشخند گيرند، باري آنان عذابي خوار كننده خواهد بود».

و مراد از غنا در اينجا آن صوتي است كه شهوت انگيز و طرب انگيز باشد چنانكه مراد از موسيقي در اينجا آن آهنگي است كه شهوت انگيز و طرب انگيز باشد.

مسأله 147 - مراد از شهوت انگيز و طرب انگيز نوعي است نه شخصي، به اين معني كه اگر صوتي يا آهنگي براي عرف مردم شهوت انگيز و طرب انگيز باشد حرام است گرچه براي شخص خاصي شهوت انگيز و طرب انگيز نباشد.

مسأله 148 - لازم نيست موسيقي به واسطه آلاتي كه معدّ براي موسيقي است نظير دائره و تنبك و ني و تار و امثال اينها باشد، بلكه هر آهنگي كه شهوت انگيز و طرب انگيز باشد حرام است گرچه بوسيله آلات معدّه نباشد، چنانكه آهنگي كه شهوت انگيز و طرب انگيز نباشد و

بوسيله آلات معدّه باشد حرام نيست.

مسأله 149 - ساختن آلات موسيقي و فروختن و خريدن آنها بلكه نگاه داري آنها حرام است.

مسأله 150 - نشستن در مجالس غنا و آهنگهاي شهوت انگيز حرام، و شنيدن آنها حرام ديگر است، و بايد از آنجا خارج شود مگر اينكه مفسده اي در خارج شدن او باشد كه قابل تحمّل نباشد.

مسأله 151 - در حرمت غنا و موسيقي لازم نيست كه محتوي نيز شهوت انگيز و طرب انگيز باشد، بلكه اگر محتواي آن، حتّي اشعار حكمت آميز و يا قرآن و مانند اينها باشد نيز حرام است.

مسأله 152 - رقصيدن و كف زدن كه شهوت انگيز و طرب انگيز باشد حرام، و فرقي نيست كه زن براي زن و يا مرد براي مرد و يا زن و مرد براي يكديگر باشد، و اگر زن و مرد نامحرم باشند حرمت مضاعف مي شود.

مسأله 153 - مستحب است كسي كه گوش به غنا يا موسيقي داده است براي توبه از آن، غسل توبه كند و دو ركعت نماز توبه بخواند و بعد از آن توبه و استغفار و عذرخواهي از خداي متعال بنمايد، بلكه اين غسل و نماز براي توبه از هر گناهي مستحب است.

غيبت

مسأله 154 - غيبت - يعني عيب كسي را در غياب او به ديگران منتقل نمودن - از گناهان بزرگ است و قرآن شريف آنرا به منزله خوردن گوشت مردار انسان دانسته است:

«وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَيُحِبُّ اَحَدُكُمْ اَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ اَخيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُموُه». (64)

«و بعضي از شما، غيبت بعضي ديگر را نكند، آيا كسي از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده اش را بخورد؟ (در حالي

كه) از آن كراهت داريد».

و فرقي نيست كه آن عيب مستور و پوشيده باشد يا غير مستور، و همچنين فرقي نيست كسي كه غيبت او مي شود راضي باشد يا نه، و همچنين فرقي نيست كه غيبت با گفتار باشد و يا كردار نظير اشاره و نوشتن و امثال اينها و همين مقدار كه به عنوان تنقيص و ضربه زدن به شخصيت كسي عيب او را در غياب او به ديگري منتقل كند غيبت و از گناهان كبيره است و اگر كسي كه غيبت او مي شود راضي باشد كه از او غيبت شده علاوه بر اينكه غيبت كننده گناه نموده است كسي كه راضي به آن گناه بوده است نيز گناهكار است.

مسأله 155 - اگر عيب كسي را كه گوينده و شنونده هر دو مي دانند، بگويند، غيبت محسوب شده و حرام است زيرا اسلام نخواسته است كه مسلماني به بدي ياد شود.

مسأله 156 - غيبت از فردي كه شنونده نمي شناسد گرچه غيبت و حرام نيست ولي موجب قساوت قلب است و مسلمان واقعي از اينگونه چيزها پرهيز مي كند، مگر اينكه آن فرد مجهول، محصور در چند نفر باشد - كه احتمال شناختن وي مي رود - كه در اين صورت جايز نيست.

مسأله 157 - غيبت از يك جمعيت نظير غيبت از طايفه اي يا ملّتي غيبت و حرام نيست در صورتي كه مراد گوينده و شنونده بعضي از آن جمعيت باشد، امّا چون موجب قساوت قلب است بهتر است پرهيز شود، ولي اگر مراد گوينده و شنونده همه جمعيت باشد غيبت و گناه آن نيز مضاعف مي شود.

مسأله 158 - اگر انكار فضيلتي از فضائل و خوبيها كند نظير اينكه

بگويد فلاني مجتهد نيست يا عادل نيست يا با انصاف نيست، چنانچه آن انكار فضيلت موجب تنقيص و شكستن شخصيت او شود غيبت و حرام است.

مسأله 159 - توبه و كفّاره غيبت نظير ساير گناهان است، كه اگر از آن عمل زشت پشيمان شده و خود را اصلاح كند، پروردگار عالم او را مي آمرزد، مگر اينكه آن غيبت به گوش كسي كه غيبت از او شده رسيده باشد كه در اين صورت بايد از او حليت بطلبد، ولي اگر ممكن نباشد نظير اينكه دسترسي به او نيست يا حليت طلبيده ولي راضي نشده، استغفار براي او كفايت مي كند و به هر تقدير دعا و استغفار براي كسي كه از او غيبت شده لازم است، همانگونه كه اگر بتواند جبران خسارت كند و آن ضربه اي را كه به شخصيت او وارد نموده است جبران نمايد، نيز لازم است، نظير اينكه امتيازها و فضائل او را در ميان مردم متذكر شود.

مسأله 160 - اگر مصلحت اهمّي كه بر مفسده غيبت مقدّم باشد مترتب بر غيبت شود، آن غيبت جايز بلكه در بعضي از موارد لازم است، مثلاً شكايت مظلوم از ظالم نزد افرادي كه قدرت بر رفع آن داشته باشند جايز است، چنانكه غيبت افرادي كه ضرر براي دين يا جامعه اسلامي دارند جايز بلكه واجب است، و همچنين اگر كسي بداند ازدواج يا رفاقت كسي موجب ضرر و زيان مالي يا ديني يا اخلاقي براي شخصي است جايز بلكه لازم است كه به آن شخص تذكر دهد زيرا ارشاد جاهل جايز بلكه لازم است، خصوصاً اگر از او مشورت شود و براي تحقيق از او سؤال

شود، و همچنين تضعيف گفته هاي علمي و تضعيف راويان روايات معصومين عليهم السلام به مقداري كه حقّ ظاهر شود جايز است.

مسأله 161 - چنانكه غيبت نمودن حرام و از گناهان بزرگ در اسلام است، شنيدن غيبت نيز حرام و از گناهان بزرگ است، و اگر شنونده مي تواند بايد دفاع از كسي كه غيبت او مي شود بنمايد، و اگر نمي تواند بايد از مجلس غيبت بيرون رود، و اگر نمي تواند بايد توجّه به گفتار غيبت كننده نداشته باشد، و اگر گفتار او را به طور ناخواسته شنيد بايد ترتيب اثر ندهد.

مسأله 162 - اگر شنونده بتواند وجه صحّتي براي گفته غيبت كننده پيدا كند، گرچه دفاع از كسي كه غيبت او مي شود لازم نيست، ولي شنيدن آن غيبت حرام است و بايد مجلس را ترك كند و اگر مقدور نيست بايد توجّه نكند و اگر به طور ناخواسته شنيد بايد ترتيب اثر ندهد.

فحش

مسأله 163 - از گناهان در اسلام فحش دادن به مسلمان است و چون فحش دادن اهانت به مسلمان است بايد گفت از اين جهت از گناهان كبيره در اسلام است و آن اقسامي دارد:

الف) فحش دادن و استهزاء و توهين و تعريض و لعن و مانند اينها - نعوذ باللَّه - به خداوند متعال يا پيامبر گرامي خاتم الانبيا صلي الله عليه وآله وسلم و ائمّه طاهرين عليهم السلام و حضرت زهرا عليها السلام علاوه بر اينكه فحش دهنده را نجس و كافر مي كند، او را واجب القتل مي نمايد.

ب) فحش دادن به انبياي عظام و علماي دين بلكه همه افرادي كه منتسب به اسلام مي باشند، و گناه اين قسم فحش در حدّ كفر

است، كه در روايات آمده است جنگ با خداي متعال است.

ج) فحش دادن به افراد معمولي و بچه ها و ديوانه هايي كه متوجّه فحش مي شوند، نيز حرام بلكه چون ظلم و اهانت است از گناهان كبيره است.

د (فحش دادن به غير مسلمان يا به حيوانات كه گرچه حرام نيست ولي مسلمان بايد مؤدّب باشد.

مسأله 164 - اگر در فحش نسبت ناروايي باشد نظير اينكه به كسي بگويد ولد الزنا، گرچه حدّ قذف را ندارد زيرا معناي مطابقي و واقعي لفظ را اراده نكرده است، ولي حرمت آن قطعي و از گناهان بزرگ است.

مسأله 165 - ناسزا گفتن براي اثبات مطالب علمي و نظير آن جايز نيست، و كساني كه در بحثها و نوشتجات به ديگران ناسزا مي گويند حرام است، بلكه اگر آن ناسزا به علماي دين باشد گناهش در حدّ كفر و جنگ با خداي متعال است.

مسأله 166 - اگر ناچار شود فحش دهد و يا مصلحت اهمّي پيش بيايد نظير اثبات حقّي يا از بين بردن باطلي، به اندازه آن اضطرار فحش جايز است، و اگر بتواند از فحشهاي ركيك پرهيز كند بايد پرهيز نموده و اكتفا به فحشهاي غيرتند و غير ركيك نمايد.

مسأله 167 - شوخي هايي كه گاهي در آن الفاظ توهين آميز به كار مي رود حرام است، ولي اگر توهين نباشد گرچه حرام نيست ولي مسلمان بايد مؤدّب باشد و ركاكت در زبان و اعمال خود نداشته باشد.

مسأله 168 - در توبه از فحش علاوه بر پشيماني و تصميم بر ترك، بايد كسي را كه به او فحش داده است راضي كند، ولي اگر راضي نشد يا دسترسي به او نداشت و

يا مفسده اي مترتب بر آن باشد، گرچه لازم نيست، ولي بايد جبران آن اهانت را به وسيله تعريف نمودن او در ميان مردم و به واسطه دعا و استغفار براي او بنمايد.

فرار از جنگ

مسأله 169 - يكي از گناهان بزرگ در اسلام فرار از جنگ است و در نظر قرآن و روايات اهل بيت عليهم السلام گناه آن خيلي بزرگ است، و آن اقسامي دارد:

الف) فرار از جنگ مخصوصاً اگر موجب تضعيف جبهه و يا تقويت دشمن شود، و مخصوصاً اگر فرار از خط مقدم جبهه باشد.

ب) تخلّف از فرمان فرمانده مخصوصاً اگر اين تخلّف، موجب سركشي ديگران و يا تضعيف فرمانده و يا تضعيف ديگران و يا تقويت دشمن باشد.

ج (كم كاري يا بيكاري يا تخلّف از وظيفه مخصوصاً اگر موجب تضعيفي در جبهه يا تقويتي براي دشمن گردد.

د) شركت نكردن در جنگ در صورت احتياج به او مخصوصاً اگر تخلّف او موجب تضعيف ديگران يا تقويت دشمن باشد.

ه) كمك نكردن به جبهه از جهت مالي و فكري و تبليغي و مانند اينها مخصوصاً اگر تخلّف او موجب تضعيف ديگران و يا تقويت دشمن باشد.

مسأله 170 - كليه صوري كه ذكر شد حرام و بعضي از اقسام گناهش خيلي بزرگ است و انسان را در زمره دشمنان اسلام قرار مي دهد نظير تخلّفي كه موجب تقويت دشمن شود.

مسأله 171 - اگر به اندازه احتياج، نيرو وجود داشته باشد رفتن به جبهه واجب نيست بلكه مستحب مؤكّد است، ولي اگر به او احتياج باشد واجب كفايي است، و اگر احتياج به او منحصر باشد واجب عيني است و همچنين است كمك مالي و فكري و تبليغي و

مانند اينها.

مسأله 172 - بر زنها و وامانده ها و بچه ها رفتن به جبهه جنگ واجب نيست و همچنين بر فقرا و ضعفا كمك به جبهه لازم نيست، ولي اگر دشمن به مملكت اسلامي هجوم آورد بر همه افراد حتّي بر زن و بچه و وامانده، در صورتي كه قدرت داشته باشند، دفع آن دشمن لازم است، و همچنين بر همه چه متمكنين و چه فقرا و ضعفا، در حدّ توان و قدرت واجب است كمك نمايند.

مسأله 173 - توبه فرار از جنگ يا كمك نكردن به آن علاوه بر پشيماني از اين گناه بزرگ، شركت و كمك در جنگ است مگر اينكه جنگ تمام شده باشد كه تصميم بر ترك آن گناه كفايت مي كند.

قطع رَحِم

مسأله 174 - قطع رحم «يعني بريدن از خويشان» يكي از گناهان كبيره در اسلام است و قرآن شريف كراراً قاطع رحم را لعن فرموده است:

«اُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّار». (65)

«براي آنان لعنت و بدي سراي آخرت مي باشد».

مسأله 175 - معناي صله رحم اين است كه بايد كاري نكند كه وابستگان و خويشان را ناراحت كند و تا مي تواند به آنها خدمت كند ولي رفت و آمد با آنها مخصوصاً اگر موجب مزاحمت براي خود و آنها باشد لازم نيست.

مسأله 176 - رحم يك معناي عرفي است كه عبارت است از خويشان نزديك نظير پدر و مادر، جد و جده، اولاد و نوه، برادر و برادرزاده، خواهر و خواهرزاده، عمه و عمه زاده، عمو و عموزاده، خاله و خاله زاده، دايي و دايي زاده، و امّا خويشان سببي نظير زن و شوهر و داماد و پدر زن و مادر زن و پدر

و مادر شوهر گرچه رحم واقعي نيستند و احكام رحم را ندارند، ولي چون عرفاً آنان نيز رحم محسوب مي شوند، احكام قطع رحم را شامل آنها نمودند بسيار به جاست و از اين جهت به آنان خويشان سببي مي گويند چنانكه نظير خواهر و برادر را خويشان نسبي مي گويند.

مسأله 177 - اقسامي كه براي عاق پدر و مادر گفته شد تماماً در قطع رحم نيز مي آيد بنابراين انفاق بر آنها اگر فقير باشند لازم است اگرچه آنان واجب النفقه نيستند ولي ترك انفاق در صورت قدرت و فقر آنان قطع رحم محسوب مي شود چنانكه تضييع حقّ آنها و بردن آبروي آنان و تندي و پرخاشگري با آنها قطع رحم است علاوه بر اينكه گناه حقّ الناس و اهانت به ديگران را نيز دارد.

مسأله 178 - اگر خويشان اهل معصيت باشند در صورتي كه صله رحم كمك در معصيت آنها نشود بايد قطع رحم نكند و در صورت امكان بايد آنها را امر به معروف و نهي از منكر نمايد.

مسأله 179 - اگر خويشان قطع رحم كنند انسان نمي تواند قطع رحم كند مگر اينكه در صله رحم مفسده اي نظير ذلّت او باشد.

مسأله 180 - اگر در قطع رحم مصلحتي كه مقدّم بر مفسده قطع رحم باشد پيش بيايد مي تواند قطع رحم كند بلكه در بعضي از موارد لازم است، نظير مثالي كه گذشت (در صله رحم ذلت باشد) و نظير اينكه در صله رحم يقين بلكه احتمال عقلايي به فساد اخلاقي داشته باشد.

مسأله 181 - اگر كسي قطع رحم نموده است و بخواهد توبه كند بايد علاوه بر توبه و طلب بخشش از خداوند متعال، در صورت

امكان رضايت كسي را كه با او قطع رحم نموده است فراهم سازد و از شرائط توبه قطع رحم، صله رحم است.

قمار

مسأله 182 - يكي از گناهاني كه قرآن شريف آنرا پليد و نظير شراب خواري مي داند قمار است.

«اِنَّما الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ... رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوه». (66)

«همانا شراب و قمار، پليدي و از عمل شيطان است پس از آن بپرهيزيد».

لذا علاوه بر حرمت موجب تباهي روح و ضعف اعصاب و افسردگي دل نيز مي شود، و بدتر از همه اينها موجب تباهي دين و دنياي انسان است، و چنانكه در مسأله 1698 از احكام، نيز گفته شد، قمار بر پنج قسم است:

اوّل: بازي كردن با آلات مُعِدِّه يعني آلاتي كه براي قمار كردن ساخته شده است، همراه با قصد برد و باخت.

دوّم: بازي كردن با آلات معدّه، بدون قصد برد و باخت.

سوّم: بازي كردن با آلات غير معدّه يعني چيزي كه از آلات قمار نيست، همراه با قصد برد و باخت.

چهارم: بازي كردن با آلات غير معدّه، بدون قصد برد و باخت.

پنجم: مسابقاتي كه در اين زمان متداول است نظير تير اندازي، قايق راني، طريقه حمله به دشمن يا فرار از او، گرچه با قصد برد و باخت باشد.

قسم اوّل و دوّم و سوّم حرام است و قسم چهارم گرچه حرام نيست ولي بسياري از مفاسد آن اقسام سه گانه را دارد و يك مسلمان واقعي عمر خود را صرف اينگونه كارها نمي كند و قسم پنجم، اشكالي ندارد.

مسأله 183 - شخص قمار كننده آنچه را به وسيله قمار به دست مي آيد، مالك نمي شود اگرچه بازنده راضي به آن باشد، و بايد به صاحبش رد

كند، مگر اينكه صاحب مال بعنوان بخشش و مانند آن به او بدهد.

مسأله 184 - ايجاد جلسه براي قمار و نشستن در آن جلسه و ياد دادن قمار و يادگرفتن آن و مانند اينها حرام است، و اگر پولي از اين راه به دست آورد مالك نمي شود و بايد به صاحبش رد كند.

مسأله 185 - در توبه از قمار چون حقّ الناس است، علاوه بر پشيماني از آن گناه بزرگ بايد همانطور كه گفته شد آنچه را به دست آورده به صاحبش رد كند يا صاحب مال او را بري الذمّه كند، و اگر دسترسي به او ندارد بايد رجوع به حاكم شرع كند، و اگر قدرت مالي ندارد بايد تصميم داشته باشد كه هر وقت توانست خود را بري الذمّه كند.

كوچك شمردن اوامر و نواهي الهي

مسأله 186 - يكي از گناهان بزرگ در اسلام كوچك شمردن اوامر و نواهي الهي است كه به آن استخفاف و بي اعتنايي به دين نيز گفته مي شود، و آن اقسامي دارد:

الف) واجبي از واجبات را ضد ارزش بداند، نظير كسي كه حجاب اسلام را ضد ارزش بداند و يا نماز و مانند آن را بي ارزش و براي عوام مردم بداند، و اين قسم از استخفاف اگر ملتزم به لوازم آن باشد كفر است، ولي اگر توجّه به لوازم آن نداشته باشد گرچه كفر نيست ولي گناهش خيلي بزرگ است علاوه بر عذابي كه در اصل گناه است.

ب) واجبي از واجبات و يا حرامي از محرمات را گرچه ضد ارزش نمي داند ولي در عمل به آن اهميّت نمي دهد، نظير كسي كه با عذر غير موجهي نماز را ترك مي كند، مثلاً در مسافرت چون

وضو و نماز براي او مشكل است آن را ترك مي نمايد، و نظير زني كه در ميان مردم موي سرش را نمي پوشاند و يا - العياذ باللَّه - با زينت و آرايش در ميان مردم ظاهر مي شود، و اين قسم نيز از گناهان بزرگ است يعني علاوه بر گناه اصل عمل، گناه بي اعتنايي به اوامر و نواهي الهي را هم دارد.

ج) تبليغ عليه واجبي از واجبات يا تبليغ براي حرامي از محرّمات، نظير كسي كه عليه نماز يا روزه و يا حجّ و مانند اينها تبليغ كند و آنها را كوچك و بي ارزش قلمداد نمايد، و نظير كسي كه عليه حجاب تبليغ و بي حجابي را تمدّن و ارزش وانمود كند و يا بانك منهاي ربا را بي ارزش و بانك ربوي را از نظر اقتصادي با ارزش بداند، و معلوم است اين قسم، گناهش از قسم اوّل بالاتر بلكه اگر ملتزم به لوازم آن باشد كفر، و در بعضي موارد مفسد في الارض است، و اگر ملتزم به لوازم آن نباشد گرچه كفر نيست ولي گناهش خيلي بزرگ بلكه در بعضي موارد حكم مفسد في الارض را دارد.

مسأله 187 - آنچه در واجبات و محرّمات گفته شد در مستحبّات و مكروهات نيز مي آيد، زيرا ترك مستحبّات و فعل مكروهات، گرچه اشكال ندارد ولي اگر بر ترك مستحب يا انجام مكروه، استخفاف صدق كند، حرام است، نظير كسي كه در مسجد نشسته و جماعت مسلمين بر پا مي شود و او بدون عذر داخل در جماعت نمي شود، كه اگر آن را ضد ارزش بداند و يا عمل او يا گفته او تبليغ عليه جماعت مسلمين باشد و

ملتزم به لوازم آن نيز باشد كفر، و اگر ملتزم نباشد، گرچه كفر نيست ولي گناهش خيلي بزرگ است، و اگر آن را ضد ارزش نداند و روي لاابالي گري باشد، از گناهان كبيره است، و از اين قبيل است كسي كه بدون عذر نماز اوّل وقت نمي خواند، و روايات اهل بيت آن را استخفاف به نماز قلمداد نموده است.

مسأله 188 - اگر كسي گناه صغيره اي نظير نگاه شهوت آلود به نامحرم را سبك بشمارد و يا واجبي از واجبات را نظير كمك به كسي كه مي بيند در مضيقه است و مي تواند به او كمك كند، سبك بشمارد و به او كمك نكند و با بي اعتنايي از او بگذرد، همان گناه كوچك كبيره مي شود، و آن ترك واجب نظير ترك خمس و زكات از گناهان كبيره مي شود، و اگر - العياذ بالله - آن استخفاف اعتقادي باشد نه عملي، اگر ملتزم به لوازم آن باشد، كفر است.

مسأله 189 - اگر كسي دوست داشته باشد كه واجبي از واجبات بي ارزش يا متروك شود و يا حرامي از محرمات با ارزش و يا جايي در جامعه باز كند، گرچه در اين امر قبيح خود عامل نباشد و تبليغ نيز براي آن نكند، از نظر قرآن شريف كيفر بزرگي در دنيا و عذاب بزرگي در آخرت دارد، مثلاً كسي كه دوست دارد در جامعه اسلامي، چادر جاي خود را به بدحجابي و قرض الحسنه جاي خود را به قرض ربوي بدهد، و قطعاً اگر توبه نكند عذاب دردناكي در دنيا و آخرت به سراغ او خواهد آمد.

مسأله 190 - كسي كه به گناهكار به خاطر گناهش احترام كند، يا

به نيكوكار به خاطر كار نيكش بي اعتنايي كند، نظير كاسبي كه زنهاي بدحجاب را بر زنهاي با حجاب مقدّم بدارد، و يا به بدحجابها احترام كند و به زنهاي باحجاب بي احترامي نمايد، اگر ملتزم به لوازم آن باشد كفر است، و اگر ملتزم نباشد گناهش بسيار بزرگ است، و اگر توبه نكند عذاب دردناكي هم در دنيا و هم در آخرت دارد.

كوتاهي در حقوق فرزندان

مسأله 191 - از گناهان بزرگ در اسلام كوتاهي در حقوق فرزند است، زيرا همانطور كه پدر و مادر در اسلام حقوقي دارند فرزندان نيز چنين هستند، و اگر پدر و مادر آن حقوق را مراعات نكنند از نظر قرآن موجب خسران در قيامت است.

حقوقي كه فرزندان بر پدر و مادر دارند چند چيز است:

الف) تربيت صحيح اسلامي (آشنا نمودن فرزند با احكام اسلام از اصول و فروع و اخلاق و مقيّد نمودن او به ظواهر شرع از اهميّت دادن به واجبات و اجتناب از گناهان خصوصاً گناهان بزرگ) و اگر كوتاهي كنند شريك در جرايم فرزند مي باشند.

ب) تربيت فرزند به آداب و رسوم اجتماعي و به عبارت ديگر به او ادب آموختن.

ج) آموختن دانش در حدّ خوب خواندن و خوب نوشتن.

د) فراهم نمودن راهي براي زندگي متوسّط و پرهيز دادن او از تنبلي و بيكاري.

ه) فراهم كردن مقدمات ازدواج براي فرزند خصوصاً اگر دختر باشد كه در روايات اهل بيت عليهم السلام براي ازدواج دختر بيشتر سفارش و تأكيد شده است.

و) گذاشتن اسم اسلامي كه سفارش در نامهاي پيامبر گرامي و اهل بيت او عليهم السلام زياد شده است، و شيعه بايد از انتخاب نامهاي غير اسلامي براي فرزندان خود پرهيز كند و

سزاوار نيست كه با وجود اسمهاي اهل بيت عليهم السلام براي فرزند خود نام ديگري را انتخاب كند.

مسأله 192 - تربيت بايد با تلطّف و مهرباني و تسلّط بر اعصاب و با صبر و حوصله باشد، و از پرخاشگري و تندي و كتك پرهيز شود، مگر اينكه چاره اي براي تربيت جز تندي يا كتك نباشد كه در اين صورت به اندازه ضرورت جايز است و ديه هم ندارد، ولي اگر كتك بيجا باشد يا براي تشفّي خاطر باشد نه بخاطر تربيت، علاوه بر اينكه حرام است ديه نيز دارد، و ديه آن در باب قصاص و ديات گذشت.

مسأله 193 - اگر پدر يا مادر در حقوق اولاد كوتاهي بنمايند، گرچه ضمان ندارد و اولاد از آنها چيزي بستانكار نمي شوند، ولي تا رضايت اولاد را فراهم نكنند توبه آنها قبول نمي شود، مگر اينكه تحصيل رضايت آنها مقدور نباشد كه در اين صورت با دعا و استغفار و در صورت امكان با دادن مال بايد جبران كنند.

كوتاهي در رفع حوائج مسلمانان

مسأله 194 - يكي از گناهان در اسلام كوتاهي در رفع حوائج مسلمين است، و از قرآن و روايات بسياري استفاده مي شود كه هر كسي بايد به اندازه وسعش در رفع حوائج مسلمانها كوشا باشد،

«لِيُنْفِقْ ذُوسَعَةٍ مِنْ سَعَتِهٍ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمَّا اتاهُ اللَّه». (67)

«بر توانگر است كه از دارايي خود هزينه كند، و هر كه روزي او تنگ باشد بايد از آنچه خدا به او داده بخشش كند».

و حوائج مسلمين اقسامي دارد:

الف) حوائج ضروري نظير آن چيزي از خوراك و پوشاك و مسكن و ازدواج كه اگر رفع حاجت او نشود در خطر واقع مي شود. اين

قسم از حوائج را هر كس كه قدرت دارد بايد رفع كند، و قدر متيقن از آيات و روايات همين است، و كوتاهي براي كسي كه قدرت دارد حرام است.

ب) اگر آبروي كسي در خطر باشد بر همه واجب است كه براي حفظ آبروي او كوشا باشند و قطعاً آيات و روايات شامل اين قسم نيز مي شود، و كوتاهي در اين امر نيز از گناهان بزرگ در اسلام است.

ج) حوائج لازم ولي غير ضروري نظير آنچه از خوراك و پوشاك و مسكن و ازدواج كه اگر رفع حاجت او نشود گرچه در خطر واقع نمي شود ولي در مشكل و مضيقه است، و اين قسم را نيز هر كس مي تواند بايد در رفع آن بكوشد، و آيات و روايات شامل اين قسم نيز مي شود، و از اين قسم است اداي ديوني كه وقت آن رسيده باشد و طلبكار مطالبه كند، و از اين قسم است اداره جبهه اگر جنگي براي مسلمانها پيش بيايد و نظير اينها كه فراوان است.

د) حوائج غير لازم و غير ضروري كه به آن حوائج رفاهي نيز مي گويند نظير گوشت و ميوه و مانند آن در خوراك، و لباس كه حافظ آبرو و كرامت اوست در پوشاك، و خانه اي كه موجب آسايش اوست در مسكن، و همسري كه موجب آسايش اوست در ازدواج، و اين قسم از اقسامي است كه مي تواند از بابت خمس يا زكات تهيه شود، و رفع اينگونه حوائج گرچه واجب نيست، ولي از مستحبّات مؤكّد است، و ثواب آن از هر عمل مستحبّي بيشتر است، حتّي در بعضي از روايات آمده است كه رفع اينگونه حوائج ثوابش از

بيست حجّ و عمره و دو ماه اعتكاف در مسجد الحرام بالاتر است.

مسأله 195 - كوتاهي در رفع حوائجي كه واجب است گرچه گناهش بزرگ است ولي ضمان آور نيست، بخلاف خمس و زكاة كه اگر كوتاهي در اداي آن كند، علاوه بر اينكه گناهش بزرگ است ضمان آور نيز مي باشد، حتّي اگر بميرد بايد اوّل از مال او برداشته شود و بعد ورثه مال را بين خود تقسيم كنند.

مسأله 196 - توبه از اين گناه بزرگ، پشيماني از گذشته و كوشا بودن در رفع حوائج كساني است كه كمك به آنها لازم بوده، ولي تحصيل رضايت آنها لازم نيست.

متابعت از شيطان دروني و بروني

مسأله 197 - از گناهان بزرگ متابعت از شيطان درون»هواي نفس «و از شيطان برون»وسوسه هاي ابليس و افراد ناباب «است، و اين متابعت داراي اقسامي است كه برخي از آن، گناه نيست:

الف) متابعت از آنها به طور عادت و ملكه نظير كسي كه گناه عادت او شده باشد، و قرآن شريف اين قسم را شرك مي داند (شرك عملي نه اعتقادي) چنانكه مي فرمايد:

«أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواه». (68)

«آيا ديدي كسي را كه هواي نفس خويش را به عنوان خداي خود گرفته است؟».

يا مي فرمايد:

«أَلَمْ أَعْهَدْ اِلَيْكُمْ يا بَني ادَمَ اَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطان». (69)

«اي فرزندان آدم آيا از شما پيمان نگرفتم كه شيطان را نپرستيد؟».

ب) متابعت از آنها نه به طور عادت و ملكه نظير كسي كه گاهي مثلاً دروغ مي گويد و يا آلودگي چشم دارد و يا غيبت مي كند و مانند اينها، و اين قسم همان گناهاني است كه بعضي از آنها در مسائل گذشته و آينده آمده است.

ج) متابعت از آنها به طور عادت و ملكه

نه در گناه بلكه در خواسته هاي آنها كه گناه نيست، و علماي علم اخلاق به آن «مشتهيات نفس» مي گويند و پرهيز از آن را به طور جدي خواستارند، نظير سرگرم شدن به لذّات نفس از خوراك و پوشاك و مسكن و ازدواج و تجمّلات و بازيها و مانند اينها، و اين قسم گرچه گناه نيست ولي خطر آن خيلي بالا است، علاوه بر اينكه سد و مانع محكمي در برابر تكامل است، و محال است كه انسان با توغّل در مشتهيات بتواند استكمال پيدا كند.

د) متابعت از آنها نه به طور عادت و نه در گناه، نظير ارضاي غرايز به طور متوسّط و از راه حلال، و اين قسم نه تنها گناه نيست بلكه قرآن شريف سفارش مؤكّدي براي آن نموده است.

«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللَّهِ الَّتي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ». (70)

«اي پيامبر بگو چه كسي زيورهايي را كه خدا براي بندگانش پديد آورده و نيز روزيهاي پاكيزه را، حرام كرده است؟».

ولي بايد مواظب باشد دل بستگي به آن و عادت به آن پيدا نشود.

مسأله 198 - معاشرت با رفيق بد و افراد معصيت كار گرچه از ارحام و خويشان باشد، اگر خوف اين باشد كه خود او يا وابستگان او معصيت كار شوند حرام است و بايد ترك رابطه كند، ولي اگر بداند كه از بدي او بد نمي شود گرچه حرام نيست مخصوصاً اگر معاشرت او براي شخص معصيت كار سازندگي داشته باشد، امّا بايد مواظبت كامل براي خود و وابستگان داشته باشد تا بدي و اثر گناه او را نگيرد، و اگر از ارحام و خويشان باشد و يا با معاشرت بتواند امر

به معروف و نهي از منكر كند، آن معاشرت واجب مي شود.

مراء و جدال

مسأله 199 - از گناهان بزرگ در اسلام مراء و جلال است و در روايتي از رسول گرامي صلي الله عليه وآله وسلم آمده است كه كراراً جبرئيل از طرف حقّ تعالي نهي از مراء و جدال مي نمود و آن اقسامي دارد:

الف) پافشاري در اثبات باطل و يا در نابودي حق، و گناه اين قسم در حدّ كفر است و در قرآن اطلاق جبّار بر آن شده است:

«وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنيد». (71)

«و زورگوي لجوجي، نا اميد شد».

ب) لجاجت و مشاجره در اينكه غلبه بر ديگري پيدا كند و به عبارت ديگر فخر فروشي و كشتي گرفتن در گفتگوها، و اين صورت نيز از گناهان بزرگ است و مفسده فراواني در بردارد بلكه منشأ گناهان ديگري است و غالب جدالها در بين مردم از اين قبيل است.

ج) جدال و مشاجره در اثبات نمودن حقّ يا از بين بردن باطل و يا ارشاد جاهل، نظير مباحثه ها و گفتارها و برخوردهاي علمي، كه اهل علم با يكديگر دارند، و اين قسم گرچه حرام نيست ولي بايد توجّه داشت كه در اين گفتگوها شيطان و نفس امّاره و هوي در كمين است و چه بسيار (به طور آگاهانه يا ناآگاهانه) منجر به جدالهاي حرام مي شود البته بايد توجّه داشت كه در همين نوع هم از الفاظ غير مؤدّب پرهيز نمود و اين قسم از جدال و مشاجره به اندازه احتياج بلكه به اندازه ضرورت باشد.

مكر و خدعه

مسأله 200 - يكي از گناهان بزرگ در اسلام مكر و خدعه با مسلمانان است و كراراً در قرآن شريف علاوه بر اينكه آن را حرام مي داند گوشزد مي كند كه مكر مكركننده، به

خودش باز مي گردد:

«وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيّ ءُ اِلّا بِاَهْلِهِ». (72)

«و نيرنگ زشت جز دامان صاحبش را نگيرد».

و آن اقسامي دارد:

الف) مكر و خدعه با خداوند تبارك و تعالي نظير مكر و خدعه در تضعيف دين و افرادي كه وابسته به دين هستند نظير علما و متقين و نظير تقلّب در قانون، مثل آنچه در مورد اصحاب سبت كه در قرآن آمده است، و اين قسم مكر در ميان مردم زياد ديده مي شود، و حيله هايي كه در حلال كردن حرام نظير خوردن ربا و فرار نمودن از واجبات نظير فرار از خمس و از حقوق ديگران و محروم كردن وارث بدون جهت از ارث و محروم نمودن زوجه از مهريه بكار برده مي شود كه از مصاديق همين مكر و خدعه و تقلّب در قانون است.

ب) مكر و خدعه براي جلب مال ديگران، يا ضايع نمودن حقوق ديگران نظير غش در معاملات و فريب دادن مردم در معاملات كه اين قسم علاوه بر اينكه حرام است، حقّ الناس نيز مي باشد و به حقّ الناس در اسلام زياد اهميّت داده شده است.

ج) مكر و خدعه در ضايع نمودن عرض و آبروي ديگران و يا ايجاد دشمني ميان مسلمانان و امثال اينها كه اين صورت گرچه ضمان آور نيست ولي گناهش از قسم دوّم بزرگتر است.

د) مكر و خدعه در جلب منافع و احراز شخصيت بدون اينكه ضرري براي كسي داشته باشد، و اين قسم مكر و خدعه اگر حرامي بر آن مترتّب نباشد نظير دروغ يا غيبت و امثال آن، جايز است ولي مسلمان از اين كارها نمي كند.

مسأله 201 - مكر و خدعه با كفّار غيرحربي (كفّاري كه با

مسلمانها در جنگ نيستند) جايز نيست و فرقي در صوري كه ذكر شد بين مسلمان و كافر غير حربي نيست و چنانكه مكر و خدعه با مسلمانان از جهت اخوت و برادري بدتر از خدعه با كفّار است، مكر و خدعه با كفّار از جهتي ديگر بدتر از خدعه با مسلمانان است و آن جهت، خدشه دار شدن صفا و پاكي و راستي و درستي اسلام و مسلمانان است، امّا مكر و خدعه با كافر حربي نظير صهيونيستها در زمان ما كه در حالت جنگ با اسلام و مسلمانها مي باشند جايز بلكه مكر و خدعه با آنها يك نوع حربه است كه مسلمان بايد داشته باشد.

مسأله 202 - اگر در مكر و خدعه مصلحت اهمّي باشد كه مقدّم بر مفسده مكر و خدعه باشد نظير حفظ جان يا ناموس يا عرض خود و ديگران، آن مكر و خدعه جايز است و در بعضي از موارد لازم و تفصيل مسئله را از كتابهاي اخلاقي بايد گرفت.

مسأله 203 - توبه مكر و خدعه اگر مربوط به اموال باشد علاوه بر توبه، بايد حقّ ديگران را ادا كند و اگر مربوط به آبروي ديگران باشد و به گوش آنان رسيده باشد بايد از آنها رضايت بطلبد، و اگر هيچ يك نباشد، صرف پشيماني كافي است ولي اگر بتواند جبران خسارت كند مثل تبليغ دين در جايي كه تضييع دين نموده باشد، و يا تعريف افرادي كه با آنان خدعه و مكر نموده است و دعا و استغفار براي آنها، بايد جبران كند.

نفاق

مسأله 204 - از گناهان بزرگ در اسلام نفاق است و در روايات فراواني فرموده اند كسي كه

داراي دو چهره و دو زبان باشد در روز قيامت با دو زبان كه آتش از آنها شعله ور است محشور مي شود و اين نفاق اقسامي دارد:

الف) كساني كه ايمان ندارند ولي با زبان يا عمل ايمان نمايي مي كنند، و اين افراد همان منافقيني هستند كه قرآن جايگاه آنان را پست ترين جاهاي جهنم قرار داده است.

ب) افراد رياكار كه اعمالشان براي خدا نيست ولي نمايش براي خداست و قرآن علاوه بر اينكه اعمال اين افراد را باطل مي داند، گناه آنان را در حدّ كفر شمرده است.

ج) افرادي كه در برخورد با مردم داراي دو چهره و دو زبان هستند مثلاً در حالي كه كينه و عداوت دارند و از غيبت و تهمت باك ندارند ولي در ظاهر اظهار محبت و ارادت مي كنند.

د) افرادي كه خود را وابسته به دين مي كنند ولي در حقيقت آن وابستگي را در عمل ندارند نظير عالم بي عمل و زاهد بي حقيقت و مقدس و متقي نما، و اين افراد گرچه در روايات اطلاق نفاق بر آنها شده است و از نظر اخلاقي منافق مي باشند ولي گناه منافق را ندارند و اگر بر طبق وظيفه ديني خود عمل نكنند در روز قيامت با منافقين محشور مي شوند.

مسأله 205 - اگر نفاق مصلحتي داشته باشد كه مقدّم بر مفسده آن باشد آن نفاق جايز است نظير اظهار محبت زن و شوهر به يكديگر، بلكه اظهار محبت مسلمانان با يكديگر، كه اگر آن اظهار محبت موجب الفت و محبت شود نه تنها جايز بلكه واجب است، مثلاً اگر مرد بترسد كه چنانچه به همسرش اظهار محبت نكند فاسد شود و يا اگر كسي بترسد

كه چنانچه اظهار ارادت به افرادي نكند، آن افراد ضرر ديني يا ناموسي بلكه مالي به وي خواهند زد كه در اين صورت نفاق واجب مي شود.

مسأله 206 - تعارفهايي كه مردم با يكديگر دارند نظير ارادتمندم، نوكر شما هستم، و امثال اينها حرام نيست زيرا از اينگونه الفاظ معني واقعي اراده نمي شود ولي مسلمان بايد از الفاظي كه واقعيت ندارد احتراز كند و در تعارفها به الفاظي كه واقعيت دارند نظير متشكرم، الحمدللَّه و امثال اينها اكتفا كند.

نمّامي و سخن چيني

مسأله 207 - نمّامي و فتنه گري از گناهان كبيره اي است كه قرآن آن را بالاتر از قتل دانسته است. خداوند در قرآن شريف مي فرمايد:

«وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ». (73)

«و فتنه از قتل شديدتر است».

«وَ الْفِتْنَةُ اَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ». (74)

«و فتنه از قتل بزرگتر است».

و آن اقسامي دارد:

الف) فتنه گري در دين خدا، نظير افرادي كه با گفتار يا كردار خود مردم را از دين و فضائل اخلاقي منحرف مي كنند، و اين صورت، گناه مفسد في الارض را نيز دارد.

ب) كساني كه با تهمت زدن و دروغ پردازي مردم را به يكديگر بدبين مي كنند، و به رابطه و اخوّت اسلامي مسلمين ضربه مي زنند، و اين صورت گناه تهمت را نيز دارد.

ج) كساني كه با سعايت و سخن چيني، غيبت كسي را كه از او غيبت شده به او برسانند، و اين قسم گناه غيبت را نيز دارد، زيرا عيب كسي را كه غيبت نموده، نقل كرده است.

د) كساني كه با نقل گفتاري يا كرداري مردم را به يكديگر بدبين و دشمني را ميان آنان ايجاد مي كنند، مثلاً ازدواج مجدد كسي را براي زنش بگويند يا تماس زني را با نامحرم

براي شوهرش بگويند، و اين صورت از مصاديق همان فتنه گري است كه در اسلام از آن منع شديد شده است.

مسأله 208 - اگر مصلحت اهمّي كه بتواند مقدّم بر مفسده نمّامي باشد پيش آيد، نمّامي جايز بلكه گاهي واجب مي شود، مثلاً اگر بتواند به واسطه نمّامي رابطه بين دو اجنبي را كه تماس نامشروع دارند قطع كند، آن نمّامي جايز بلكه از باب نهي از منكر واجب است، و همچنين اگر بتواند به واسطه نمّامي، جاني يا ناموسي را از خطر نجات دهد و يا اگر نمّامي نكند جاني يا ناموسي در خطر واقع مي شود، آن نمّامي جايز بلكه واجب است.

مسأله 209 - شنيدن نمّامي، همانند خود نمّامي حرام است، و بايد نمّام و سخن چين را از كارش منع كند، بلكه اگر نمي داند راست مي گويد يا نه، از كسي كه مورد نمّامي و سخن چيني واقع شده دفاع كند، و اگر نمي تواند دفاع كند، و يا نمي تواند گوش نكند، بايد توجّه نكند، و بر گفته نمّام و سخن چين ترتيب اثر ندهد.

مسأله 210 - توبه نمّام و سخن چين علاوه بر پشيماني و اصلاح خود، جلب رضايت كسي است كه عليه او نمّامي شده است در صورتي كه آن نمّامي به گوش او رسيده باشد، و اگر متوجّه نمّامي او نشده، جلب رضايت او لازم نيست و صرف توبه كفايت مي كند، ولي لازم است كه علاوه بر دعا و استغفار براي او، اگر مي تواند جبران آن نمّامي را به هر نحو كه مقدور است بنمايد.

وسواس

مسأله 211 - يكي از مهلكات كه مفاسدي بر آن مترتّب مي شود و غالباً گناهاني را در بر دارد، وسواس

است، و چون وسوسه براي وسواسي يك رذيله است از نظر ما حرام و مبارزه با آن از اوجب واجبات است، و فرقي نيست كه در طهارت و نجاست باشد يا در عبادات، در اعتقادات باشد يا در اعمال، در حقّ اللَّه باشد يا در حقّ النّاس، در كارهاي عبادي باشد يا در كارهاي اجتماعي.

و خلاصه كلام اينكه حالت افراطگري و وسواسي در هر چه باشد، حرام و بايد با آن مبارزه شود تا ريشه كن شود، و علامت آن اين است كه زياد شك كند و يا زود يقين كند و از متعارف مردم در شك و يقين بيرون باشد، و همين مقدار كه از حالت متوسّط كه در ميان مردم در كارها متعارف است بيرون رفت و حالت افراط يا تفريط در كارها پيدا كرد، وسواسي است و بايد دست از آن حالت بر دارد، و برطبق آن حالت عمل نكند.

مسأله 212 - براي رفع اين رذيله چاره اي نيست جز بي اعتنايي به شك بلكه به يقين، و عمل كردن به آنچه بر نفع اوست و به آنچه متعارف ميان مردم است.

مثلاً وسواسي در طهارت و نجاست اگر شك كرد بلكه يقين كرد كه از زمين متنجّس يا از عين نجس به او ترشح شده است، اعتنا نكند، و وسواسي در نماز اگر شك يا يقين كرد كلمه اي را غلط گفته و يا چيزي را كم يا زياد كرده است، اعتنا نكند، و وسواسي در حقّ الناس اگر شك كرد كه مديون كسي است يا دين خود را ادا نكرده است، اعتنا نكند و وسواسي در كارهاي اجتماعي اگر نمي تواند تصميم بگيرد، فوراً يك طرف

را انتخاب كند و به شك خود بلكه به يقين خود عمل نكند.

مسأله 213 - متنجّس براي افراد وسواسي متنجّس نيست، بنابراين مثل گِلها و آبهاي در كوچه و برفهاي چند روز مانده در كوچه ها، گرچه يقين داشته باشد كه برخورد با نجاست نموده است، براي او پاك است و مي تواند با همان گِلها و با همان كفشها كه به مستراح رفته است به مسجد برود، و با همان گِلها كه ترشح به لباس يا بدن او كرده است نماز بخواند، و با افراد لاابالي در طهارت و نجاست، گرچه يقين داشته باشد كه آنها نجس هستند، معاشرت كند و از غذاهاي آنها بخورد و حرام است كه بعداً دست و دهان خود را آب بكشد.

مسأله 214 - براي وسواسي حرام است در چيزهايي كه وسوسه او مربوط به آنهاست دقت نمايد، بلكه لازم است بدون فكر و بدون تجسّس و بدون تفحّص عمل كند، و به عبارت ديگر چنانكه گفته شد با بي اعتنايي كامل برخورد با چيزها كند تا به گفته امام صادق عليه السلام شيطان دست از او بردارد.

1) ذاريات/ 56.

2) روم/ 30.

3) در روايتي از پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم»علم «، منحصر به سه شاخه، شده است: «اصول دين، اخلاق، فروع دين» و غير از اين سه، فضليت شمرده شده است «اِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلاثَةٌ: آيَةٌ مُحْكَمَةٌ اَو فَريضَةٌ عادِلَةٌ اَو سُنَّةٌ قائِمَةٌ وَ ما خَلاهُنَّ فَضْلٌ») بحار الانوار، ج 1، ص 211، باب 6، ح 5).

4) خوانندگان محترم براي دريافت پاسخ سئوالات شرعي خود با «اصفهان - صندوق پستي 555/81465 - دفتر حضرت آية اللَّه العظمي مظاهري مدظله العالي، امور

استفتائات و پاسخ به مسائل شرعي» مكاتبه فرمايند.

5) در بخش سوّم اين رساله، مباحث مربوط به اصول دين تحت عنوان «اصول اعتقادي» آمده است.

6) به نام خداوند و به وسيله او، و حمد براي خداوندي است كه آب را پاكيزه قرار داد و آن را نجس قرار نداد.

7) خداوندا مرا از توبه كنندگان و پاكيزه گان قرار ده.

8) پروردگارا در روزي كه به حضور تو نائل مي شوم مرا با حجّت و دليل خويش مواجه گردان و زبانم را به ذكر خودت گويا فرما.

9) بار الها رايحه بهشت را بر من حرام مگردان و مرا از كساني قرار ده كه رايحه بهشت و دلفزايي و عطر آن را درك مي كند.

10) خداوندا سفيد گردان روي مرا در روزي كه بسياري از صورتها سياه مي شود و سياه مگردان روي مرا در روزي كه بسياري از وجوه سفيد مي گردد.

11) خداوندا نامه عمل مرا به دست راستم عطا فرما و جاودانگي در بهشت را به دست چپم عطا فرما و محاسبه مرا محاسبه اي آسان مقرر فرما.

12) پروردگارا نامه عمل مرا در دست چپم و از پشت سرم قرار مده و آن را همچون بار گراني بر گردانم مگذار و من به تو پناه مي برم از تكّه پاره هاي آتش.

13) بار الها مرا به مهرباني خود و به فزوني هاي خود و به بخشش خود، آغشته فرما.

14) خداوندا در روزي كه در آن روز، قدمها مي لغزد، مرا بر صراط ثابت قدم بدار و كوشش مرا در آن راهي قرار ده كه موجب رضايت تو از من مي باشد اي صاحب بزرگي و بزرگواري.

15) شهادت مي دهم بر اينكه نيست خدايي غير از خداوند متعال، او كه

يكتاست و شريكي براي او نيست، و بر اينكه محمد صلي الله عليه وآله وسلم بنده خداوند و پيامبر اوست. خداوندا درود فرست بر محمد و آل محمد و مرا از توبه كنندگان و پاكان قرار ده.

16) پروردگارا از گناهان فراوان من در گذر و طاعتهاي اندك مرا بپذير. اي كسي كه كم را مي پذيري و از بسيار، چشم مي پوشي! (طاعتهاي) اندك را از من بپذير و (گناهان) بسيار را از من ببخشاي، به راستي كه تو بسيار چشم پوشنده و بخشنده اي. پروردگارا بر من رحمت آور، پس به تحقيق تو مهرباني.

17) شهادت مي دهم به اينكه نيست خدايي غير از خداوند متعال و اينكه محمد (ص) پيام آور خداوند است.

18) پروردگارا درود فرست بر محمد و آل محمد.

19) پروردگارا رحمت آور بر مردان با ايمان و بر زنان با ايمان.

20) خداوندا رحمت آور بر اين مرد ميت.

21) خداوندا رحمت آور بر اين زن ميت.

22) شهادت مي دهم به اينكه نيست خدايي غير از خداوند متعال كه يكتاست و هيچ شريكي براي او نيست و شهادت مي دهم به اينكه محمد صلي الله عليه وآله وسلم بنده خداوند و پيام آور اوست كه خداوند او را در حالي كه بشارت دهنده و بيم دهنده به حق مي باشد، در پيشاپيش قيامت به پيامبري مبعوث فرموده است.

23) پروردگارا درود فرست بر محمد و آل محمد و بركت آور بر محمد و آل محمد و رحمت آور بر محمد و آل محمد، همانند بهترين درود و بركت و رحمت كه بر ابراهيم و آل ابراهيم فرستادي، به درستي كه تو ستايش شده بزرگواري. و درود فرست بر همه پيامبران و شهيدان

و صدّيقين و همه بندگان صالح خداوند.

24) خداوندا رحمت آور بر مردان با ايمان و زنان با ايمان و بر مردان مسلمان و زنان مسلمان، آنان كه زنده اند و آنان كه مرده اند، و ميان ما و آنان به وسيله نيكي ها وابستگي ايجاد فرما، به درستي كه تو اجابت كننده همه دعاهايي و به تحقيق كه تو بر هر امري قادري.

25) پروردگارا بدرستي كه اين ميّت، بنده تو و فرزند بنده تو و فرزند خادمه توست كه اينك بر تو وارد شده است و تو بهترين ميزباني. خداوندا بدرستي كه ما به جز نيكي از اين ميّت چيزي نمي دانيم و تو از ما به او آگاه تري. خداوندا اگر او در زمره نيكوكاران است پس بر نيكي او بيافزا و اگر در شمار گناهكاران است پس از او در گذر و او را ببخش. بار الها او را در بالاترين مقامات در نزد خودت قرار ده و براي بازماندگان او در ميان خاكيان، جانشين باش و با او مهرباني كن بحقّ رحمتت اي مهربان ترين مهربانان.

26) به پاورقي «2) مراجعه شود.

27) آيا تو بر پيماني - كه با آن ما را ترك كردي - وفاداري؟ پيمان بر شهادت به اينكه نيست خدايي غير از خداوند متعال، او كه يكتاست و شريكي براي او نيست و به اينكه محمد صلي الله عليه وآله وسلم بنده و رسول اوست و سيد پيامبران و خاتم آنان است و به اينكه علي عليه السلام امير مومنان و سيد امامان و امامي است كه خداوند متعال، فرمانبرداري از او را بر همه عالميان واجب فرموده است و به اينكه حسن و حسين و

علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي و قائم آل محمد - كه درودهاي خداوند بر آنان باد - امامان مومنان و حجّتهاي خداوند بر همه خلائق و امامان تو هستند، كه پيشروان هدايت و نيكوكاري هستند.

28) هنگامي كه دو فرشته نزديك به خداوند (نكير و منكر) كه فرستادگان از جانب خداي متعالند، به سوي تو آمدند و از تو در مورد خدايت و پيامبرت و دينت و كتابت و قبله ات و امامانت سوال كردند، پس نترس و اندوهگين نشو و در جواب آنان بگو: خداوند، پروردگار من و محمد صلي الله عليه وآله وسلم، پيامبر من و اسلام، دين من و قرآن، كتاب من و كعبه، قبله من و امير مومنان علي بن ابي طالب، امام من و حسن بن علي، امام من و حسين بن علي، امام من و زين العابدين، امام من و محمد باقر، امام من و جعفر صادق، امام من، و موسي كاظم، امام من و علي رضا، امام من و محمد جواد امام من و علي هادي، امام من و حسن عسكري، امام من و حجّت منتظَر، امام من مي باشند، اينان - كه درودهاي خداوند بر آنان باد - امامان و سروران و رهبران و شفيعان من مي باشند، در دنيا و آخرت به آنان دوستي مي ورزم و از دشمنان آنان دوري مي جويم، سپس بدان اي فلان فرزند فلان.

29) بدرستي كه خداوند متعال، بهترين پروردگار و محمد صلي الله عليه وآله وسلم، بهترين پيامبر و امير

مومنان علي بن ابي طالب و فرزندان معصوم او يعني دوازده امام، بهترين امامان هستند و آنچه را محمد صلي الله عليه وآله وسلم آورده است حقّ است و مرگ حقّ است و سوال منكر و نكير در قبر حقّ است و برانگيخته شدن (براي روز قيامت)، حقّ است و رستاخيز، حقّ است و صراط، حقّ است و ميزان (اعمال)، حقّ است و تطاير كتب، حقّ است و بهشت، حقّ است و جهنم، حقّ است و آن ساعت معهود (روز قيامت)، خواهد آمد و هيچ ترديدي در آن نيست و به تحقيق خداوند متعال كساني را، كه در قبرها هستند، بر خواهد انگيخت.

30) خداوند تو را بر قول ثابت، پايدار فرمايد و به راه مستقيم هدايت فرمايد و بين تو و امامان تو در جايگاهي از رحمتش، شناخت ايجاد فرمايد.

31) خداوندا زمين را از دو پهلوي او گشاده گردان و روح او را بسوي خودت بالا بر و او را با برهاني از خودت روبرو گردان، خداوندا (درخواست مي كنيم) عفو تو را، عفو تو را.

32) خداوندا زمين را از دو پهلوي او گشاده گردان و روح او را بسوي خودت بالا بر و او را از جانب خودت با رضوان روبرو كن و قبر او را از بخشايش خودت آرام فرما، رحمتي كه بوسيله آن از مهرباني هر كس ديگري بي نياز گردد.

33) و يونس عليه السلام را ياد كن آنگاه كه خشمگين رفت و پنداشت كه ما هرگز بر او قدرتي نداريم، تا در دل تاريكي ها ندا در داد كه: معبودي جز تو نيست، منزّهي تو، راستي كه من از ستمكاران بودم. پس دعاي

او را برآورده كرديم و او را از اندوه رهانيديم، و مؤمنان را نيز چنين نجات مي دهيم. (انبياء/ 87 - 88).

34) و كليدهاي غيب، تنها نزد اوست. جز او كسي آن را نمي داند، و آنچه در خشكي و درياست مي داند، و هيچ برگي فرو نمي افتد مگر اينكه آن را مي داند، و هيچ دانه اي در تاريكيهاي زمين، و هيچ تَر و خشكي نيست مگر اينكه در كتابي روشن، ثبت است. (انعام/ 59).

35) خداوندا به درستي كه من از تو سؤال مي كنم به وسيله كليدهاي غيب كه آن را هيچ كس جز تو نمي داند، اينكه درود فرستي بر محمد و آل محمد صلي الله عليه وآله وسلم و اينكه انجام دهي براي من...

36) پروردگارا تو صاحب نعمت من و توانمند بر خواسته من هستي، حاجت من را مي داني پس از تو سؤال مي كنم به حقّ محمد و آل محمد - كه سلام بر آنان باد - اينكه خواسته مرا روا نمايي.

37) نيست خدايي غير از خداوند بردبارِ بزرگوار. نيست خدايي غير از خداوند برترِ بزرگ. منزّه است خداوندي كه پرورش دهنده آسمانهاي هفت گانه و زمينهاي هفت گانه و آنچه درون آنها و ميان آنهاست و آفرينده عرش بزرگ است، و تمام حمد، ويژه پرورش دهنده جهانيان است.

38) خداوندا اي اهل بزرگي و بزرگواري و اي اهل بخشش و جبروت و اي اهل چشم پوشي و مهرباني و اي اهل پرهيزگاري و گذشت، از تو سؤال مي كنم به حقّ اين روز - كه آن را براي مسلمانان عيد قرار دادي و براي محمد صلي الله عليه وآله وسلم ذخيره و شرف و بزرگواري و فزوني مقرر داشتي

- كه بر محمد و آل محمد درود فرستي و مرا در هر خيري - كه آنان را داخل كرده اي - داخل فرمايي و از هر بدي - كه آنان را خارج نموده اي - خارج فرمايي. بار الها به تحقيق از تو سؤال مي كنم بهترين چيزي را كه بندگان صالح تو در خواست كردند و به تو پناه مي برم از آنچه كه آنان به تو پناه بردند.

39) مائده/ 90.

40) مائده/ 91.

41) مؤمنون/ 7.

42) واقعه/ 45 - 41.

43) اسراء/ 16.

44) اسراء/ 27.

45) انعام/ 141.

46) فرقان/ 67.

47) نور/ 19.

48) همزه/ 1.

49) نحل/ 105.

50) صف/ 7.

51) بحار الانوار، ج 64، ص 311.

52) نور/ 19.

53) نحل/ 105.

54) مائده/ 91.

55) بقره/ 279.

56) حديد/ 11.

57) بقره/ 276.

58) بحار الانوار، ج 104، ص 274، باب 7، ح 12.

59) بحار الانوار، ج 104، ص 274، باب 7، ح 9.

60) طلاق/ 1.

61) اسراء/ 23.

62) لقمان/ 15.

63) لقمان/ 6.

64) حجرات/ 12.

65) رعد/ 25.

66) مائده/ 90.

67) طلاق/ 7.

68) جاثيه/ 23.

69) يس/ 60.

70) اعراف/ 32.

71) ابراهيم/ 15.

72) فاطر/ 43.

73) بقره/ 191.

74) بقره/ 217.

بخش سوّم: «اصول اعتقادي»
مقدّمه: «ضرورت بحث در اعتقادات»

بحث از اصول دين و شناخت صحيح آن و مجهّز شدن به سلاح ايمان، از جهات متعدّدي لازم است و ما به دو جهت مهمّ اشاره مي كنيم:

اوّل) رفع «ضرر احتمالي»، عقلاً از لازمترين واجبات است، مثلاً اگر كسي احتمال بدهد كه مبتلا به سرطان است و يا بيماري صعب العلاجي او را تهديد مي كند، فوراً به بهترين پزشك مراجعه مي كند، حتّي حاضر است بهترين سرمايه هاي خود را صرف كند تا معلوم شود كه آيا آن احتمال واقعيّت دارد يا خير و حتّي حاضر است براي رفع شك خود دورترين مسافتها را بپيمايد راهها را

برود و سخت ترين رنجها را تحمّل كند و كوتاهي و اهمال در اين امور موجب سرزنش و تقبيح او توسّط ديگران مي شود، مخصوصاً اگر در آينده معلوم شود كه آن احتمال، واقعيّت داشته است.

وقتي رفع «ضرر احتمالي» در مورد امور مادّي و دنياي انسان چنين است، قطعاً در مورد امور معنوي و آخرت انسان لازمتر است، زيرا اين دنيا چند روزي بيش نيست ولي آخرت سراي جاويدان و ابدي است، بنابراين تفحّص از دين و شناخت پايه هاي اساسي آن يعني مبدأ، معاد، نبوّت و امامت يك امر عقلي است.

مرحوم ثقةالاسلام كليني قدس سره در كتاب شريف «كافي» جريان عبرت انگيزي از امام صادق عليه السلام و ابن ابي العوجاء را - كه شخصي نابغه ولي عنود و كور دل بود - نقل مي كند، ماجرا چنين است:

امام صادق عليه السلام، ابن ابي العوجاء را در مكّه ديدند و به او فرمودند: تو چرا اينجا آمده اي؟ گفت: براي اينكه تفريح كنم و كارهاي جنون آميز مردم را تماشا نمايم. امام صادق عليه السلام به او فرمودند: اي عبدالكريم تو عنود و كور دل مي باشي (از اينرو بر گمراهي خود باقي هستي يعني حرف حقّ و استدلال در تو تأثيري ندارد)، سپس حضرت به او فرمودند:

«اِنْ يَكُنِ الْاَمْرُ كَما تَقُولُ - وَ لَيْسَ كَما تَقُولُ - نَجَونا وَ نَجَوتَ وَ اِنْ يَكُنِ الْاَمْرُ كَما نَقُولُ - وَ هُوَ كَما نَقُولُ - نَجَونا وَ هَلَكْتَ».

«اگر مطلب اين باشد كه تو مي گويي (كه خدا و قيامتي در كار نيست) كه قطعاً چنين نيست، ما و تو اهل نجات هستيم، ولي اگر مطلب اين باشد كه ما مي گوييم كه قطعاً چنين است، ما نجات مي يابيم

و تو هلاك خواهي شد».

نقل شده است كه ابن ابي العوجاء، ساعتي بعد از اين جريان عبرت انگيز از دنيا رفت. (1)

نظير اين جريان از امام رضاعليه السلام و يكي از غير معتقدان به دين نيز نقل شده است. (2)

قرآن شريف نيز به همين مطلب اشاره مي كند:

«قُلْ اَرَأَيْتُمْ اِنْ كانَ مِنْ عِنْدِاللَّهِ ثُمَّ كَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ اَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ في شِقاقٍ بَعيدٍ». (3)

«به آنها بگو به من خبر دهيد اگر قرآن از طرف خداي متعال باشد و شما به آن كافر شويد، چه كسي گمراهتر خواهد بود از كسي كه در مخالفت شديدي قرار دارد».

دوّم) انسان به گونه اي آفريده شده كه داراي غرايز و طبيعتها و خُلقيّات متعدّدي است و از اين جهت مي خواهد مانعي بر سر راهش نباشد، همانگونه كه قرآن شريف به اين مطلب اشاره مي فرمايد:

«بَلْ يُريدُ الْاِنْسانُ لِيَفْجُرَ اَمامَهُ». (4)

«بلكه انسان مي خواهد در تمام عمر گناه كند».

در اين حال اگر آدمي داراي نيروي كنترل كننده اي نباشد، از هر جنبنده اي خطرناكتر مي شود:

«اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ». (5)

«بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و لالي هستند كه انديشه نمي كنند».

و در اين صورت قطعاً زندگي اجتماعي او به خطر مي افتد، پس بايد مجهّز به نيروي كنترل كننده اي باشد تا در حالي كه غرايز خود را ارضا و برآورده مي كند، آنها را از تجاوز و سركشي نيز باز دارد.

نكته اي كه قابل دقّت و تفحّص است اين است كه اين نيروي كنترل كننده چيست؟

به نظر ما براي كنترل غرايز انسان، عوامل هشت گانه اي را مي توان برشمرد. اين عوامل عبارتند از: «عقل»، «علم»، «وجدان اخلاقي»، «تربيت»، «قانون»، «نظارت ملّي» - امر به معروف

و نهي از منكر -، «ايمان عقلي»، «ايمان قلبي» كه توضيح تفصيلي اين عوامل را در كتابي جداگانه آورده ام، (6) و در همان كتاب يادآور شده ام كه تمام اين موارد براي كنترل غرايز خوب و مناسب است و در قرآن كريم و روايات معصومين عليهم السلام براي محدود كردن غرايز به اين عوامل توصيه شده است. امّا اين عوامل به غير از عامل هشتم، فقط سدّ محكمي در برابر تجاوز غرايز هستند از طوفاني شدن غرايز جلوگيري مي كنند ولي اگر غرايز آدمي طوفاني شد، قدرت مقاومت اين عوامل كاهش خواهد يافت، مثلاً تا زماني كه غريزه جنسي در حالت عادي است عقل، علم، وجدان، تربيت، قانون، نظارت ملّي و ايمان عقلي براي تعديل آن كارساز است ولي اگر اين غريزه به دلايل مختلف، تحريك گرديد و به درجه هيجان و حالت طوفاني رسيد، هيچ يك از اين عوامل، به غير از ايمان قلبي، قدرت كنترل آن را ندارد.

از اينرو قرآن كريم نيز در قصه حضرت يوسف عليه السلام، با اشاره به همين عامل اساسي مي فرمايد:

«وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَولا اَنْ رَأي بُرْهانَ رَبِّهِ». (7)

«آن زن قصد او كرد، و او نيز اگر برهان پروردگار خويش را نمي ديد قصد وي مي نمود».

و در حقيقت، اين عامل ايمان قلبي است كه موجب مي شود تا انسانِ پاكدامني چون حضرت يوسف عليه السلام مشكلاتي مانند زندان و شكنجه و از دست دادن موقعيتهاي ظاهري اجتماعي و دنيايي را بر خويش هموار كند امّا به گناه و نافرماني خداوند متعال آلوده نشود:

«قالَ رَبِّ السِّجْنُ اَحَبُّ اِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَني اِلَيْهِ وَ اِلّا تَصْرِفْ عَنّي كَيْدَهُنَّ اَصْبُ اِلَيْهِنَّ وَ اَكُنْ

مِنَ الْجاهِلينَ». (8)

(«يوسف) گفت: پروردگارا زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اينها مرا به سوي آن مي خوانند و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من باز نگرداني، به سوي آنان متمايل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود».

با اين توضيح، معلوم مي شود كه لازم است انسان در برابر غرايز و در مبارزه با شيطان دروني و بيروني و در مقابل شيطان انسي و جنّي مسلّح به سلاح ايمان شود تا بتواند در موقع تحريك غرايز و طوفاني شدن آنها، خود را از سقوط در ورطه هلاكت حفظ نمايد.

بنابراين براي دست يافتن به عامل «ايمان قلبي» يا به تعبير ديگر عنصر «معرفت»، ابتدا بايد در جهت تفحّص و شناخت درست دين تلاش كرد تا در نتيجه به سلاح ايمان قلبي مجهّز گرديد. به بيان ديگر، راه رسيدن به «ايمان قلبي» از «ايمان عقلي» مي گذرد و ايمان عقلي همان اعتقاد علمي و استدلالي به اصول دين يعني مبدأ و معاد و نبوت و امامت است و در حقيقت ايمان عقلي، آنگاه كاربرد خود را در صحنه زندگي فردي و اجتماعي آدمي، ظاهر خواهد كرد كه در قلب انسان نيز رسوخ پيدا كند:

«قالَتِ الْاَعْرابُ امَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا اَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْايمانُ في قُلُوبِكُمْ». (9)

«عربهاي باديه نشين گفتند: ايمان آورديم، بگو شما ايمان نياورده ايد ولي بگوييد اسلام آورده ايم، امّا هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است».

اگر، ايمان به قلب انسان رسوخ پيدا كرد، آنگاه»دانستنيها «تبديل به «يافتنيها» خواهد شد و وي به مرحله يقين نائل خواهد گرديد:

«وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّي يَأْتِيَكَ الْيَقينُ». (10)

«و پروردگارت را عبادت كن تا يقين، تو را فرا

رسد».

البته «ايمان قلبي»، خود داراي مراحل و درجات سه گانه «علم اليقين»، «عين اليقين» و «حق اليقين» است كه دستيابي به اين درجات، موجب نيل به مرتبه عاليه «لقاء» خواهد شد كه در اين صورت، آدمي به برخي از مراحل عصمت نيز خواهد رسيد. (توضيح اين مسائل در محل خود و از جمله در همان كتاب»عوامل كنترل غرايز «آمده است).

از پيشگاه خداوند متعال، توفيق دست يافتن به اين نيروي متعالي را براي خود و ديگران بويژه براي نسل عزيز جوان مسئلت مي كنم.

اصل اوّل: توحيد
فصل اوّل: اثبات وجود خدا

در كتب كلامي و فلسفي، براي اثبات وجود خداوند متعال، براهين و دلايل فراواني اقامه شده است كه در اينجا، سه برهان را كه فهم آن آسانتر است مي آوريم:

الف) برهان فطرت

كلمه «فطرت» در لغت به معناي «سرشت» است و فطري بودن وجود خداوند به دو معني است:

يكي اينكه اثبات وجود او احتياج به استدلال و اكتساب ندارد و مانند همه بديهيّات، امري ضروري و بسيار روشن است. خداوند مي فرمايد:

«اَفِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّمواتِ وَ الْاَرْض». (11)

«آيا در وجود خدا كه خالق آسمانها و زمين است ترديدي هست»؟

يعني از تصوّر خلقت جهان هستي، تصديق به وجود خالقي مدبّر، عالم و حكيم لازم مي آيد. به تعبير ديگر، هر گاه انسان، آفرينش جهان هستي را با اين همه عظمت ويژه، در ذهن و فكر خود تصوير و تصوّر كند، بلافاصله در ذات و فطرت خود به وجود آفريدگاري دانا و تدبير كننده و عظيم، تصديق و گواهي خواهد داد.

معناي ديگر فطري بودنِ وجود خداوند اين است كه انسان، روحي خداجو دارد و در حقيقت خداجويي و خدايابي در عمق جان وي حاكم است و اگر حجابهاي غفلت

و ماديّت از پيش چشم او برداشته شود خداوند را مي يابد همانگونه كه انسان تشنه، تشنگي را در مي يابد.

مراد از فطرت در اينجا معناي دوّم است، زيرا وقتي دست انسان در بن بستهاي زندگي از همه اسباب ظاهري كوتاه، و به تعبير ديگر غفلتها و حجابها زايل شد خداوند را با چشم فطرت مي بيند و نا خود آگاه نجات و حاجت خود را از او مي خواهد. در اين حالت، انسان خداي متعال را با علم حضوري مي يابد، مانند تشنه اي كه پس از نوشيدن آب، رفع عطش را با علم حضوري در مي يابد. رسالت همه پيامبران الهي نيز اين بوده است كه اين حالت توجّه و حضور را در انسان دائمي كنند تا انسان هميشه و در همه لحظات خداجو باشد. و خود را در محضر خداوند متعال ببيند.

ب) برهان نظم

اوّلاً شكي نيست كه نظمي دقيق بر عالم وجود حكم فرماست و هيچ عاقلي نيست كه در وجود نظم در موجودات مادّي - از اتم گرفته تا كهكشانها - ترديد كند.

ثانياً وجود نظم و تدبير نيز بدون ناظم و مدبِّر ممكن نيست و هيچ عاقلي نظم را زاييده تصادف و اتّفاق نمي داند. بنابراين عقل از روي ضرورت حكم مي كند كه نظم و تدبير اين جهان، گواه روشني بر وجود مدبّري حكيم است. (12) خداوند مي فرمايد:

«سَنُرِيهِمْ اياتِنا فِي الْافاقِ وَ في اَنْفُسِهِمْ حَتّي يَتَبَيَنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقُّ». (13)

ما آيات خود را در آفاق جهان و نفوس بندگان هويدا مي كنيم تا آشكار شود كه وجود خداوند حقّ است»

ج) برهان امكان

ترديدي نيست كه وجود، عارض بر جهان هستي شده است و به عبارت ديگر وجود براي جهان ضرورت ندارد

و به اصطلاح منطقي، عالَم «ممكن الوجود» است. پس بايد كسي اين وجود و هستي را به جهان، اعطاء كرده باشد. حال اين كس:

1) يا خودِ اوست يعني عالَم به خودش، وجود داده است كه در اين صورت، «دور» يعني توقّف چيزي بر خودش لازم مي آيد. و در علم منطق اثبات شده است كه «دور» باطل و محال است.

2) يا چيزي غير از عالَم، به عالَم هستي داده و خود آن هم، هستي را از عالَم گرفته است يعني با تأثير در يكديگر، وجود و هستي را از همديگر اخذ كرده اند كه در اين صورت هم باز «دور» لازم مي آيد و در نتيجه به سوي باطل و محال مي رود.

3) يا چيزي غير از عالَم است كه خودِ آن هم داراي علّت ديگري است و آن علّت نيز علّت ديگري دارد كه لازمه اين امر، وجودِ سلسله اي از علل غير متناهي (علّتهاي ناشدني) و در نتيجه «تَسلسُل» است و در علم منطق اثبات شده است كه «تسلسل» نيز باطل است، زيرا معناي آن وجود معلولهاي بدون علّت است كه تصوّر آن با حكم به عدم آن همراه است و به عبارت ديگر بطلان آن بديهي است.

4) و يا اينكه، اعطاء كننده هستي به عالَم، «واجب الوجود» است كه هستيِ آن، از خودِ اوست و همه هستيها نيز از او سرچشمه مي گيرد. در لغت فارسي به اين موجود «خدا» و در لغت عربي به او «اللَّه» مي گويند. قرآن شريف اين برهان را در سخني رسا و بسيار موجز چنين بيان فرموده است:

«اَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَي ءٍ اَمْ هُمْ الْخالِقُون» (14)

«آيا خود بخود آفريده شده اند يا خود خالق

خويش هستند؟ (هر دو محال است پس خالق شما خداوند است)».

و نكته اي كه بايد به آن توجّه داشته باشيم اين است كه: چون در اين جهان هستي، حيات، قدرت، علم، شعور، اراده و مانند اينها حكم فرماست پس بايد واجب الوجود كه هستي بخش اين جهان است نيز داراي كلّيه اين فضايل باشد، زيرا:

ذات نايافته از هستي بخش

كِي تواند كه شود هستي بخش؟

بنابراين، اينكه گفته شده كه منشأ اين جهان مادّه و انرژي است كه همو واجب الوجود است علاوه بر اينكه دليلي ندارد و قرآن شريف نيز آن را تخيّل و گماني بيش نمي داند، (15) دليل بر ردّ آن نيز وجود دارد و آن اينكه مادّه و انرژي و مانند اينها كه علم، قدرت، شعور، حيات، اراده و... ندارند چگونه مي توانند جهاني سراسر علم، قدرت، شعور، حيات، اراده و... خلق كنند؟

فصل دوّم: اثبات توحيد

«توحيد»، اوّلين اصل از اصول دين و به معناي يكتايي خداوند متعال است. در فصل اوّل دلايل وجود خداوند را بيان كرديم و در اين فصل به بيان دلايل يكتا بودن خداوند مي پردازيم. از ميان ادّله فراوان توحيد، نيز سه دليل را بر مي گزينيم:

الف) برهان فطرت

انسان همانگونه كه در بن بستها اصلِ وجود خدا را مي يابد و او را مي خواند، همچنين در مي يابد كه او يكي است. شنيده نشده است كسي در حال اضطرار به دو مبدأ فيض دهنده و به دو پناهگاه پناه ببرد و به عبارت ديگر چنانكه خدا را در مي يابد، وحدت مطلق آن ذات مقدّس را نيز درمي يابد:

«فَاِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ اِلَي الْبَرِّ اِذا هُمْ يُشْرِكُون» (16)

«هنگامي كه در كشتي سوار شوند

(و با خطرات مواجه گردند) خدا را با اخلاص (و يكتايي) مي خوانند و چون خدا ايشان را به ساحل نجات رساند (دوباره در اثر غفلت)، مشرك مي شوند».

ب) برهان نظم

اين برهان داراي چندين بيان است، يك بيان اين است كه: اگر دو خداوند وجود داشته باشد بايد هر يك مستقلاًّ در اين جهان تأثير داشته باشد كه لازمه آن وارد شدن دو علّت بر معلول واحد است و اين محال است.

تقرير ديگر چنين است: شكّي نيست كه در جهان هستي نظم واحدي حكم فرما است. به طوري كه اگر ذرّه اي از اين جهان جابجا شود در كلّ نظام آن اختلال پيش خواهد آمد. وقتي وحدت نظم قطعي باشد، شكّي باقي نمي ماند كه نظم دهنده واحدي نيز بر جهان هستي حكم فرما است، زيرا اگر دو نظم دهنده بود، وحدتي در ميان نبود و اگر وحدت نظم نبود اين عالم نابود مي شد، چنانكه قرآن شريف نيز مي فرمايد:

«لَو كانَ فيهِما الِهَةٌ اِلّا اللَّهُ لَفَسَدَتا». (17)

«اگر خدايي غير از اللَّه در آسمان و زمين بود، آسمان و زمين نابود مي شدند».

ج) برهان امكان

اگر دو خدا در اين جهان بود هر دو محدود بودند، زيرا لازمه دوتا بودن، محدوديّت است و خداي محدود، خدا نيست، زيرا نتيجه محدود بودن، احتياج و ناتواني است. به اصطلاح فلسفي از تصوّر دو خدا تصديق به اينكه هيچ يك خدا نباشند لازم مي آيد و به اصطلاح منطقي از تصوّر دو خدا، وجود دو ممكن الوجود لازم مي آيد، زيرا واجب الوجود وجودي است كه محدود نباشد. همانگونه كه قرآن شريف نيز مي فرمايد:

«وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ اِلهٍ اِذاً لَذَهَبَ كُلُّ اِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ

عَلي بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُون». (18)

«معبود ديگري با خداوند نيست و اگر چنين بود هر معبودي مخلوق خود را تدبير مي كرد و بعضي بر بعضي ديگر برتري مي جستند، منزّه است خدا از آنچه (كافران) وصف مي كنند».

بيان و تقرير ديگر اين برهان چنين است: خدا موجودي است كه وجود براي آن ضرورت دارد و ازلي، ابدي و غيرمتناهي است. معلوم است كه فرض چنين وجودي، موجب طرد و نفي خداي ديگر است و به عبارت فلسفي، تصوّر آن، وحدت آن و طرد هر واجب ديگري را لازم دارد، زيرا اگر واجب ديگري وجود داشته باشد، غير متناهي نيست.

«هُوَ الْاَوَّلُ وَ الْاخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَي ءٍ عَليم» (19)

«اوّل و آخر و پيدا و پنهان، اوست و او به هر چيز آگاه است».

فصل سوّم: اقسام توحيد

توحيد اقسام مختلفي دارد. در اين نوشتار مهمترين اقسام آن را مي آوريم:

الف) توحيد ذاتي

ذات خداوند متعال بي همتاست و واجب الوجودي جز او نيست. در فصل دوّم درباره اين قسم از توحيد سخن گفتيم. قرآن شريف نيز مي فرمايد:

«وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَد». (20)

«و مانندي براي خدا نيست».

ب) توحيد صفاتي

ذات خداوند متعال بسيط است و هيچ تركيبي در آن راه ندارد و صفات خداوند متعال نظير علم و قدرت، عين ذات اوست، بر خلاف علم و قدرت ما كه زايد بر ذات ما است. به عبارت ديگر ذات خداوند متعال در عين بساطت، همه كمالات را داراست و اگر مغايرتي هست، مغايرت مفهومي است نه مصداقي و ذاتي، يعني صفات خدا گرچه از نظر مفهوم با يكديگر تفاوت دارند ولي از نظر مصداق و خارج، وحدت دارند. همچنانكه نسبت صفات

با ذات مقدّس او نيز چنين است مثلاً آنچه از كلمه «عالِم» مي فهميم غير از آن چيزي است كه از كلمه «قادر» درك مي كنيم و آنچه از اين دو صفت، برداشت مي كنيم غير از آن چيزي است كه از ذات مقدّس «اللَّه» مي فهميم، لكن از حيث مصداقي و خارجي، مغايرتي بين ذات مقدّس او و علم او و قدرت او وجود ندارد. دليل اين امر نيز بديهي است، زيرا اگر ذات خداوند متعال بسيط نباشد و خداوند مركّب از ذات و صفات باشد، لازم مي آيد كه او محتاج باشد، در حالي كه واجب الوجود، وجودي بي نياز است و قرآن شريف نيز به اين مطلب اشاره دارد:

«قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ اَللَّهُ الصَّمَدُ». (21)

«بگو او خداي يكتا و بي نياز است».

اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد:

«كَمالُ الْاِخْلاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفاتِ عَنْهُ لِشَهادَةِ كُلُّ صِفَةٍ اَنَّها غَيْرُ الْمَوصُوفِ وَ شَهادَةُ كُلُّ مَوصُوفٍ اَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَة». (22)

«كمال اخلاص خدا، آن است كه وي را از صفات ممكنات پيراسته دارند زيرا هر صفتي گواهي مي دهد كه غير از موصوف است و هر موصوفي شهادت مي دهد كه غير از صفت است (و لازمه آن احتياج موصوف به صفت است و خداي محتاج، خدا نيست)».

ج) توحيد عبادي

عبادت و پرستش، مخصوص خداوند متعال است و هيچ معبودي جز ذات پاك او وجود ندارد. اين قسم از توحيد از مهمترين اقسام توحيد است و همه پيامبران بر آن تأكيد كرده اند. كلمه توحيد «لا اله الّا اللَّه» كه شعار اسلام است نيز به همين قسم از توحيد اشاره دارد:

«وَ ما اُمِرُوا اِلاَّ لِيَعْبدُوا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدّين». (23)

«و مردم مأمور نشده اند مگر اينكه خدا را به

اخلاص كامل در دين (اسلام) بپرستند».

دليل بر توحيد عبادي نيز واضح است چرا كه عبادت و پرستش، يك امر اضافي ميان بنده و خداوند است و در جايي كه خداوند، نباشد، اين تضايف و امر اضافي هم نخواهد بود و اگر اين تضايف، بيايد ظلم در حقّ عابد و معبود شده است و از اين جهت قرآن شريف مي فرمايد:

«لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ اِنّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ». (24)

«به خداوند شرك نورزيد چرا كه شرك، هر آينه، ستمي بزرگ است».

در ذيل اين قسم تذكّر دو نكته لازم است:

نكته اوّل) تعظيم بندگان صالح خدا به امر خداوند متعال خلاف توحيد و مصداق شرك نيست، بلكه امري مطلوب است. به عبارت رساتر عبادت از نظر مفهوم غير از تعظيم و تكريم است، زيرا معناي»عبادت «تعظيم خداوند متعال با توجّه به خدايي اوست، ولي معناي تعظيم و تكريم، احترام گذاشتن به عبد صالح به عنوان بنده اي از بندگان خداست. خداوند نيز به اين مسأله فرمان داده است، در اين باره به دو آيه اشاره مي كنيم:

«فَاِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ روُحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ اَجْمَعُونَ اِلاَّ اِبْليسَ». (25)

«وقتي انسان را درست كردم و از روح خود در آن دميدم همگي براي او سجده كنيد، پس همه فرشتگان سجده كردند غير از ابليس».

«وَ رَفَعَ اَبَوَيْهِ عَلَي الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً». (26)

«پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگي به خاطر يوسف به سجده افتادند».

آيه اوّل بيانگر سجده فرشتگان بر آدم و آيه دوّم نيز بيانگر سجده برادران يوسف عليه السلام بر او است كه نشان از تعظيم و تكريم ايشان دارد نه عبادت آنان.

نكته دوّم) توحيد در

عبادت داراي مراتبي است كه بعضي از آن مراتب مربوط به علم فلسفه و كلام است و آن پرستش خداوند متعال و شريك نگرفتن در عبادت و پرستش اوست.

مراتب ديگر آن نيز مربوط به علم اخلاق است كه براي سير و سلوك و پيمودن مراحل كمال لازم است.

قرآن شريف متابعت از شيطان و نفس امّاره را شرك مي داند:

«اَلَمْ اَعْهَدْ اِلَيْكُمْ يا بَني ادَمَ اَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ اِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ». (27)

«اي فرزندان آدم، مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را نپرستيد، زيرا وي دشمن آشكار شما است».

«اَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ». (28)

«آيا ديدي كسي را كه هوس خويش را معبود خود قرار داد».

بلكه از قرآن شريف و روايات اهل بيت عليهم السلام به خوبي استفاده مي شود هر چيزي كه دل را مشغول و از خداوند متعال دور كند، همان بت انسان است.

«لا تُلْهِكُمْ اَمْوالُكُمْ وَ لا اَولادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ». (29)

«اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند».

اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

«كُلَّما شَغَلَكَ عَنِ اللَّهِ فَهُوَ صَنَمُكَ».

«هر چيزي كه تو را از ياد خدا دور كند، همان بت توست».

د) توحيد افعالي

موثّري در جهان هستي جز خداوند متعال نيست. اين مفهوم نيز از معاني كلمه «لا اله الّا اللَّه» است. تحقّق اين قسم از توحيد بسيار مشكل است، زيرا التزام عملي به اين امر مشكل است:

«وَ ما يُؤْمِنُ اَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ اِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون». (30)

«بيشترشان به خداوند ايمان نمي آورند مگر اينكه (با او چيزي را) شريك مي گيرند».

به عبارت ديگر، هر فعلي و هر اثري كه در جهان هستي پديد مي آيد، همه، از اراده حقّ تعالي است:

«اَللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَي ء». (31)

«خدا آفريننده

هر چيزي است».

«لَهُ مَقاليدُ السَّمواتِ وَ الْاَرْض». (32)

«كليدهاي آسمان و زمين از آن اوست».

«فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَي ءٍ وَ اِلَيْهِ تُرْجَعُون». (33)

«منزّه است خداوندي كه مالكيت و حاكميت همه چيز در دست اوست و به سوي او بازگردانده مي شويد».

البتّه توحيد افعالي به اين معني نيست كه «واسطه فيض» در اين جهان نباشد، بلكه عناصر جهان هستي در يكديگر تأثير دارند و به اصطلاح فلسفي، نظام جهان بر پايه علّت و معلول استوار است.

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند

تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري

«اِنَّ في خَلْقِ السَّمواتِ وَ الْاَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَاياتٍ لِاُولِي الْاَلباب». (34)

«همانا در آفرينش آسمانها و زمين و گردش شب و روز نشانه هايي براي عاقلان است».

«اَللَّهُ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ فَتُثيرُ سَحاباً فَيَبْسُطُهُ فِي السَّماءِ كَيْفَ يَشاء». (35)

«خداست كسي كه بادها را مي فرستد تا ابرهايي را به حركت در آورند سپس آنها را در آسمان آنگونه كه بخواهد مي گستراند».

بلكه توحيد افعالي به اين معني است كه همانگونه كه خلقت جهان هستي از ناحيه خداست، تأثير عناصر جهان هستي در يكديگر نيز از اوست، و به عبارت دقيق تر «هدايت تكويني» جهان هستي نيز از خداست:

«رَبُّنا الَّذي اَعْطي كُلَّ شَي ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي». (36)

«پروردگار ما كسي است كه همه چيز را آفريد و آنگاه آن را هدايت فرمود (تأثير و عليّت را به آن عطا نمود».

همچنين توحيد افعالي به اين معني نيست كه انسان در اعمال خود اختيار نداشته باشد، بلكه مختار بودن انسان امري طبيعي و بديهي است:

«اِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ اِمَّا شاكِراً وَ اِمَّا كَفُوراً». (37)

«ما راه را به انسان نشان داديم،

خواه بپذيرد يا نپذيرد».

بلكه توحيد افعالي به اين معني است كه پروردگار عالم همانگونه كه ما را خلق كرده، آزادي ما را نيز آفريده است و به عبارت ديگر خداوند اراده كرده است كه ما در اعمال خود آزاد باشيم و اين همان چيزي است كه شيعه اماميّه از امام صادق عليه السلام آموخته اند:

احكام فقهي/ توحيد افعالي در عالم تشريع

«لا جَبْرَ وَ لا تَفْويضَ وَ لكِنْ اَمْرٌ بَيْنَ اَمْرَيْنِ». (38)

«نه جبر است و نه تفويض، امّا چيزي است ميان اين دو».

يعني خداوند اراده كرده است كه ما اعمال خود را با آزادي و اختيار انجام دهيم.

خلاصه سخن اينكه، توحيد افعالي اين است كه ما پروردگار عالم را بي نياز از همه كس و همه چيز بدانيم و چيزي و كسي را مستقل در امور نشماريم. اداره جهان هستي فقط به دست اوست و يك معناي «لا اِلهَ اِلَّا اللَّه» همان «لا مُؤَثِّرَ فِي الْوُجُودِ اِلَّا اَللَّه» است، يعني هيچ تأثيرگذاري در عالَم هستي، چه در خلقت آن و چه در اداره و تدبير آن غير از خداوند متعال وجود ندارد.

ادلّه سه گانه اي كه تحت عنوان برهان نظم، برهان امكان و برهان فطرت در فصل دوّم به آن اشاره شد، دليل بر اين است كه مؤثّري جز خدا در جهان هستي نيست.

فصل چهارم: توحيد افعالي در عالم تشريع

در توحيد افعالي توجّه به اين نكته اساسي ضروري است كه اگر ما، تنها خداوند را مؤثّر در جهان هستي مي دانيم و تأثير ديگران را نيز به اذن خدا مي دانيم و با عمق جان خود مي گوييم:

«فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ ء». (39)

»منزّه است خداوندي كه مالكيّت و حاكميّت همه چيز در دست اوست «.

اصول اعتقادي/ اللَّه، مستجمع

جميع صفات كمال

بايد به توحيد افعالي در عالم تشريع نيز معتقد باشيم و بدانيم همانطور كه ربوبيّت در دايره تكوين مختصّ به ذات اقدس خداوند است، ربوبيّت در عرصه تشريع نيز مختصّ به اوست:

«اِنِ الْحُكْمُ اِلّا ِللَّه». (40)

«فرماني نيست مگر از جانب خداوند».

«قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْك». (41)

«بگو خدايا مالك حكومتها تويي».

به عبارت ديگر، جعل قانون و حكومت كه به آن «ربوبيّت تشريعي» مي گوييم مختصّ به ذات احديّت است، زيرا به ضرورت عقل، هيچ كس حقّ تسلّط بر ديگران را ندارد مگر مالك الملوك يا كسي كه از طرف او حقّ تسلط و جعل قانون داشته باشد، نظير انبياء و اوصياء.

از اين جهت قرآن شريف افرادي را كه چنين حقّي براي خود قائل هستند فاسق، ظالم و كافر مي شمارد:

«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما اَنْزَلَ اللَّهُ فَاُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون». (42)

«آنها كه به احكامي كه خدا نازل كرده، حكم نمي كنند فاسقند».

«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما اَنْزَلَ اللَّهْ فَاُولئِكَ هُمُ الْظَّالِمُون». (43)

«آنها كه به احكامي كه خدا نازل كرده، حكم نمي كنند ستمگرند».

«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما اَنْزَلَ اللَّهُ فَاُولئِكَ هُمُ الْكافِرُون». (44)

«آنها كه به احكامي كه خدا نازل كرده، حكم نمي كنند كافرند».

فصل پنجم: اللَّه، مستجمع جميع صفات كمال

شكّي نيست كه ذات مقدّس خداوند - عزّ اسمه - «مستجمع جميع صفات كماليّه» يعني داراي همه صفات كمال است و هر گونه برتري و حُسن و كمالي كه تصوّر شود به نحو هر چه تمام تر و با عينيّت و بساطت، در ذات او موجود است. كلمه «اللَّه» اسمي است براي چنين ذاتي كه مستجمع جميع صفات كماليّه است. بنابراين او «مطلق كمال» و بلكه «كمال مطلق» است.

دليل اين سخن نيز بديهي است، زيرا كليّه كمالات در

جهان هستي از او سرچشمه مي گيرد پس او بايد به نحو اتمّ و اكمل و با عينيّت و بساطت، «مطلق كمال» و «كمال مطلق» باشد. ذاتي كه خود كمالي نداشته باشد نمي تواند به ديگران آن كمال را اعطاء كند:

ذات نايافته از هستي بخش

كي تواند كه شود هستي بخش

خداوند مي فرمايد:

«وَلِلّهِ الْاَسْماءُ الْحُسْني فَادْعُوهُ بِها». (45)

«براي خدا نامهاي نيك است پس خدا را با آن نامها بخوانيد».

فصل ششم: صفات ذات و صفات فعل

صفات پروردگار متعال، از يك جهت به دو قسم تقسيم مي شود: «صفات ذات» و «صفات فعل».

مقصود از صفات ذات، صفاتي است كه در توصيف خداوند به آنها، به چيز ديگري نياز نيست، مانند قدرت، علم و حيات.

و مقصود از صفات فعل، صفاتي است كه در توصيف خداوند به آنها به چيز ديگري نياز است، مانند خالقيّت و رازقيّت، زيرا تا فعلي به نام «خلقت» و «روزي دادن» از خداوند صادر نشود، نمي توان او را «خالق» و «رازق» ناميد.

البتّه همه صفات فعل نيز از ذات و كمالات ذاتي خداوند متعال سرچشمه مي گيرد و به عبارت ديگر صفات فعل، افعال پروردگار متعال هستند نه صفات او، ولي آن افعال از «ذات مستجمع جميع صفات كماليّه» نشأت و سرچشمه مي گيرد، بنابراين همه صفات خداوند به طور عينيّت و بساطت در ذات او موجود است و كليّه آنها صفات ذاتيّه اند ولي افعالي كه از او همانند رحمت، رزق، خلقت، مغفرت و... صادر مي شود در اصطلاح، صفات فعل مي نامند.

فصل هفتم: صفات جمال و صفات جلال

در اصطلاح علم كلام و اعتقادات، صفات خداوند را در يك تقسيم بندي ديگر به «صفات جمال» و «جلال» يا «صفات ثبوتي» و «صفات سلبي» نيز تقسيم نموده اند.

مراد از صفات جمال، صفاتي است كه در ذات اقدس الهي به عينيّت موجود است، مانند علم، قدرت، حيات و مانند آنها.

و مراد از صفات جلال، صفاتي است كه خداوند متعال داراي آن صفات نيست و اجلّ و اقدس و برتر از آن است كه متّصف به آن صفات باشد، مانند تركيب، جسمانيّت، بودن در مكان و زمان و مانند آنها.

البته اين تقسيم بسيار نارساست، زيرا اطلاق صفت به امور عدمي صحيح نيست يعني

امور عدمي را نمي توان صفت دانست، مثلاً اگر درباره كسي كه علم، قدرت و حيات دارد، بگوييم: «او شش صفت دارد: علم دارد، جهل ندارد، قدرت دارد، عجز ندارد، حيات دارد، ممات ندارد» نه تنها عقل چنين گفتاري را قبول نمي كند و بلكه در محاورات و گفتگوهاي عادّيِ مردم، نيز آن را اشتباه مي دانند. بنابراين تقسيم صفات حقّ تعالي به صفات جمال و جلال، تقسيم بندي دقيقي نيست، زيرا همه صفات الهي، صفات جمال است و پروردگار متعال از هر عيب و نقصي مبرّاست و چون جهل، جسمانيّت، تركيب، احتياج به مكان و زمان و مانند اينها عيب و نقص به شمار مي آيد، خداوند از اينگونه كاستي ها منزّه است و معناي «سبحان اللَّه» نيز - كه از بهترين ذكرهاست - همين است، ولي اين موارد را صفات خداوند دانستن درست نيست.

اصل دوّم: عدل
فصل هشتم: اثبات عدل

عدل را دوّمين اصل از اصول دين شمرده اند. شكّي نيست كه خداوند متعال عادل است و عدل يكي از صفات زيبا و بارز اوست و هر مسلماني خدا را عادل مي داند. در قرآن شريف نيز به صورت مكرّر به صفت عدل الهي اشاره شده است:

«اِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّة». (46)

«خداوند به اندازه سنگيني ذرّه اي ستم نمي كند».

«اِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً». (47)

«خداوند، به مردم هيچ ستم نمي كند».

«فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا اَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُون». (48)

«خداوند به آنها ستم نكرد امّا خودشان بر خويشتن ستم مي كردند».

چگونه پروردگار متعال كه در قرآن كريم بيش از صد مورد نهي از ظلم فرموده است - العياذ باللَّه - خودش ظالم باشد؟ علاوه بر اين كسي ظلم مي كند كه يا جاهل به قبح و زشتي ظلم باشد

و يا از اجراي عدالت عاجز باشد و يا حكيم نباشد و يا سفيه، سنگدل و بي باك باشد و يا محتاج به ظلم باشد، در حالي كه خداوند متعال، عالم و قادر و حكيم و رحيم و غني است پس در ساحت مقدّس او ظلم راه ندارد. اين دليل، چون به گونه اي است كه در آن از راه علّت، به معلول پي مي بريم - و اصطلاحاً به آن»دليل لِمِّي «گفته مي شود - از بهترين دليلهاست.

اسرار اعتقاد شيعه به عدل

براي توضيح بيشتر مطالب گذشته، بايد بگوييم اگر شيعه، عدل را در شمار اصول دين آورده است، اسراري دارد كه به صورت فشرده به آن اشاره مي كنيم:

الف) عدّه اي از اهل سنّت منكر قاعده «حسن و قبح» در افعال خداي متعال شده اند و معتقدند آنچه را خداوند انجام دهد و يا به آن امر كند نيكوست. به عبارت ديگر هر كاري كه خداوند در دايره تكوين و در عرصه تشريع انجام دهد نيكوست، امّا نه اينكه چون «نيكوست» خداوند آن را انجام مي دهد، بنابراين اگر نيكو كار را به جهنّم و بدكار را به بهشت ببرد نيكوست، همچنين اگر امر به كاري كند كه مصلحت ندارد بلكه داراي مفسده است، نيكوست، و نيز اگر نهي از كاري كند كه مفسده ندارد بلكه داراي مصلحت است، نيكوست. ولي «عدليّه يعني شيعه» معتقدند كار خداوند متعال بايد مطابق با حكمت و مصلحت باشد و در امور تكويني، چيزي را كه خداي متعال خلق مي كند عبث و بيهوده نيست، بلكه بر وفق حكمت و عنايت است، چنانكه در امور تشريعي هم اگر به چيزي امر فرمود، بايد داراي مصلحت باشد و

اگر از چيزي نهي كرد بايد مفسده اي داشته باشد. به عبارت ديگر خداوند طبق مصالح و مفاسد واقعي، امر و نهي مي كند، زيرا «خلق» بدون «حكمت» و «امر و نهي» بدون «مصلحت»، بيهوده است و از ساحت مقدّس ربوبي دور است، پس همه امور بايد طبق حكمت و مصلحت باشد و عادل بودن خداوند نيز به همين معني است كه او بدون حكمت كاري انجام نمي دهد و بدون مصلحت امر و نهي نمي كند:

«اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ اَنَّكُمْ اِلَيْنا لا تُرْجَعُون». (49)

«آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريده ايم و به سوي ما باز گردانده نمي شويد».

«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اسْتَجيبُوا للَّهِ ِ وَ لِلرَّسُولِ اِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ». (50)

«اي كساني كه ايمان آورده ايد دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامي كه شما را به سوي چيزي مي خوانند كه به شما حيات مي بخشد».

از اينرو به اعتقاد شيعه، «عدل» از اصول دين است.

ب) اشعريان - كه آنان نيز عدّه اي از اهل سنّت هستند - معتقدند كه انسان در گفتار و كردار خود اختيار ندارد. بهترين دليل آنها اين است كه خداي متعال به همه افعال ما آگاه است و در علم الهي خطا راه ندارد، پس افعال ما بايد طبق علم ازلي خداوند صادر شود و از اين جهت ما داراي اختيار نيستيم.

ردّ اين سخن آن است كه علم الهي به افعال ما با وصف اختياري بودن، تعلّق گرفته است، يعني پروردگار متعال مي داند كه ما با اختيار و اراده «مي گوييم» و كاري را «انجام مي دهيم»، آري، چون خداوند متعال به ما نيرو عنايت فرموده است و رفع موانع بلكه اراده و اختيار ما در دست قدرت اوست

بايد به اين تعليم امام صادق عليه السلام معتقد شويم كه:

«لا جَبْرَ وَ لا تَفْويضَ وَ لكنْ اَمْرٌ بَيْنَ اَمْرَيْنِ». (51)

«نه جبر است و نه تفويض امّا چيزي است ميان اين دو».

از اينرو، شيعه معتقد است اگر ما در كارهايمان مجبور باشيم و پروردگار متعال ما را وادار بر انجام كاري كند و سپس ما را به دليل انجام كارهاي بد عقاب نمايد، ظلم است و چون پروردگار عالم عادل است پس ما مختاريم.

از اين جهت»عدل «در نظر شيعيان از اصول دين محسوب مي شود.

ج (بسياري از مردم گرچه به زبان نمي آورند امّا در دل، نسبت به عدالت خداوند متعال ابهام و مشكل دارند. اشكال از آنجا ناشي مي شود كه چرا بلاها، رنجها، دردها، ناكاميها، مرگهاي زودرس، شكستها، كمبودها، تبعيضها، ظلمهاي اجتماعي، اختلاف طبقاتي، زشتيها، فقرها، بيماريها و مانند آن در جهان فراوان است؟

در مورد مسأله «قضا و قدر» نيز چنين است. قضا و قدر از نظر قرآن شريف مسأله اي قطعي است و به عبارت ديگر ترديدي نيست كه اين جهان با اندازه گيري دقيقي كه به آن «قَدَر» مي گويند - موجود شده است - كه به آن «قضا» مي گويند -:

«اِنَّا كُلَّ شَي ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ». (52)

«ما هر چيزي را به اندازه آفريديم».

«وَ اِنْ مِنْ شَي ءٍ اِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ اِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ». (53)

«خزائن همه چيز نزد ماست ولي ما جز به اندازه معيّن آن را نازل نمي كنيم».

بنابراين همه خوبيها و بديها از خزانه علم الهي سرچشمه گرفته است و به دست قدرت او موجود شده است حال با وجود اين همه زشتي چگونه خداوند عادل است؟

اين شبهه از شبهاتي است كه بسياري از مردم حتّي انديشمندان

را در وادي ضلالت و هلاكت انداخته است. از اين جهت اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد:

«طَريقٌ مُظْلِمٌ فَلا تَسْلُكُوهُ وَ بَحْرٌ عَميقٌ فَلا تَلِجُوهُ وَ سِرُّ اللَّهِ فَلا تَتَكَلَّفُوه». (54)

«راهي است تاريك، آن را نپوييد، دريايي است عميق، وارد آن نشويد و رازي است الهي، خود را به زحمت نيندازيد».

پاسخ اجمالي به اين شبهه - كه برهاني است لمّي و نزد فلاسفه از بهترين دليلهاست - چنين است:

قبلاً اثبات شد كه پروردگار متعال «مستجمع جميع صفات كماليّه» و از اين جهت حكيم و عالم و قادر و جواد است، پس بايد همه امور تكويني و تشريعي از حكمت، علم، قدرت و جود او ناشي شده باشد. به عبارت ديگر تقدير هر انساني صد در صد بر وفق حكمت، علم، قدرت و جود الهي است و اگر بهتر از آن تقدير ممكن بود بايد خداوند يا حكيم نباشد، يا علم به بهتر بودن نداشته باشد، يا عاجز از تقدير بهتر باشد و يا جود و رأفت نداشته باشد، امّا چون حكيم، عالم، قادر و جواد است پس تقدير بهتري امكان نداشته و صلاح بنده قطعاً در همين تقدير بوده است.

مقدِّري كه به گُل نكهت و به گِل جان داد

به هر كه آنچه سزا بود حكمتش، آن داد

پاسخ تفصيلي به اين شبهه را فلاسفه، متكلّمان و مفسّران بزرگ داده اند كه اين نوشتار گنجايش ذكر آن را ندارد، ولي خلاصه كلام چنين است كه غالب اين بلاها، رنجها، فقرها، نا امنيها، تبعيضها و... را خود ما به واسطه تقصيرها و گناهان فردي و اجتماعي ايجاد كرده ايم.

تو گر اختر خويش را مي كني بد

مدار از فلك چشم نيك اختري را «وَ

ما اَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ اَيْديكُمْ وَ يَعْفُو عَنْ كَثيرٍ». (55)

«هر مصيبتي به شما برسد به خاطر اعمالي است كه انجام داده ايد و بسياري را نيز عفو مي كند».

«ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَيْدِي النَّاس». (56)

«فساد در خشكي و دريا به خاطر كارهايي كه مردم انجام داده اند آشكار شده است».

«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ امِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِاَنْعُمِ اللَّهِ فَاَذاقَهاَ اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوفِ بِما كانُوا يَصْنَعُون». (57)

«خداوند منطقه اي را مثل زده است كه امن و امان بود و روزيِ (اهل) آن منطقه از هر سو مي رسيد امّا نعمتهاي خدا را ناسپاسي كردند و خداوند به خاطر اعمالي كه انجام مي دادند لباس گرسنگي و ترس را بر اندامشان پوشانيد».

«وَ لَو اَنَّ اَهْلَ الْقُري امَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْاَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَاَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُون». (58)

«اگر اهل شهرها ايمان مي آوردند و تقوا پيشه مي كردند، بركات آسمان و زمين را بر آنها مي گشوديم ولي (آنها حقّ را) تكذيب كردند، ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم».

«وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خاصَّةً». (59)

«از فتنه اي بپرهيزيد كه تنها به ستمكاران شما نمي رسد».

نظير اين آيات در قرآن شريف و نيز روايات اهل بيت عليهم السلام به اندازه اي زياد است كه جمع آوري آن كتابي را فراهم خواهد كرد. به راستي اگر مفهوم جمله

«مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ». (60)

«از آنچه، به آنان روزي داده ايم انفاق و بخشش مي كنند».

- كه در قرآن شريف به صورت مكرّر آمده است و در روايات به صورت متواتر نقل شده و از علائم مسلمان شمرده شده است - در جامعه

اسلامي حكم فرما باشد فقر، شكست، ناامني، كمبود، بيكاري، عزوبت، رنج، اختلاف، تبعيض و... از جامعه رخت نمي بندد؟»تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل».

بنابر آنچه گفته شد «عدل» از نظر شيعه از اصول دين است و به همين جهت است كه شيعه اماميّه را «عدليّه» نيز مي نامند.

اصل سوّم: نبوّت
فصل نهم: اثبات نبوّت

سوّمين اصل از اصول دين،»نبوّت «است. شكّي نيست كه فرستادن پيامبران و نازل كردن كتابهاي آسماني و نصب اوصيا از طرف حقّ - تبارك و تعالي - داراي فوائد فراواني است كه به برخي از اين فوائد همراه با شاهدي از قرآن كريم اشاره مي كنيم:

الف (عدالت اجتماعي

«لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ اَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط». (61)

«ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب و ميزان (شناسايي حقّ از باطل) نازل كرديم تا مردم به عدالت قيام كنند».

ب) حكومت اجتماعي

«فَبَعَثَ اللَّهُ النَبِيّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ اَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ». (62)

«خداوند پيامبران را فرستاد تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسماني كه به سوي حقّ دعوت مي كرد با آنها نازل نمود تا در ميان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داوري كند».

ج) اخلاق و تزكيه نفس

«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَي الْمُؤْمِنينَ اِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ اَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ اياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ». (63)

«خداوند بر مؤمنان منّت نهاد كه پيامبري در ميان آنها از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند و آنها را پاك كند».

د) تعليم دين

«وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ». (64)

«و كتاب و حكمت به آنها بياموزد».

ه) هدايت به سوي كمال

«قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ يَهْدي بِهِ اللَّهُ

مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَي النُّورِ بِاِذْنِهِ وَ يَهْديهِمْ اِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ». (65)

«از جانب خدا براي شما روشنايي و كتابي روشنگر آمده است خدا هر كس را از خشنودي او پيروي كند، به وسيله آن (كتاب) به راههاي سلامت هدايت مي كند و به فرمان خود، از تاريكيها به سوي روشنايي مي برد و آنها را به سوي راه راست رهبري مي نمايد».

تاريخ انبياء الهي نيز به وجود اين فوائد شهادت مي دهد. وقتي چنين باشد قاعده حكمت باري تعالي و قاعده لطف آن لطيف - جلّ و علا - اقتضا دارد كه فرستادن پيامبران و نازل كردن كتابهاي آسماني و نصب اوصياء به دست او انجام شود، بلكه از او كه فيّاض علي الاطلاق (فيض دهنده مطلق) است، منع فيض از موجودي كه اقتضاي گرفتن فيض را دارد، محال است و چون وجود انبياء و اوصياء، عينِ فيض است و انسان نيز اقتضاي پذيرش چنين فيضي را دارد پس محال است كه از طرف حقّ - تبارك و تعالي - چنين فيضي به انسان افاضه نشود.

فصل دهم: ابزار پيامبران براي هدايت انسانها

انبياي عظام و اوصياي كرام براي هدايت مردم و رساندن پيام الهي به ايشان، نيازمند ابزاري هستند. همان دلايلي كه بر لزوم بعثت پيامبران و نازل كردن كتابهاي آسماني و نصب اوصياء دلالت دارد (قاعده لطف، قاعده حكمت و قاعده لزوم افاضه فيض)، همچنين دلالت مي كند كه خداوند متعال ابزار و وسايل هدايت را نيز با آنان فرستاده است. اين وسايل و ابزار عبارت است از:

1) هدايت تشريعي «وحي»

مراد از هدايت تشريعي همان «وحي» است كه رابطه شهودي ميان خداوند متعال و پيامبران گرامي اوست، به عبارت

ديگر همان «علم حضوري» است كه همه انبياء به اندازه احتياج و به قدر وُسعت وجودي خود، داراي آن بوده اند و به همين دليل است كه تفاوت ميان پيامبران از نظر علم و سعه وجودي بسيار زياد است در حالي كه از نظر اصلِ القاي وحي به آنان از سوي خداوند، تفاوتي ندارند و لذا قرآن شريف اگرچه مي فرمايد كه:

«لا نُفَرِّقُ بَيْنَ اَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ». (66)

«در ميان هيچ يك از پيامبران او فرقي نمي گذاريم».

ولي در عين حال تصريح مي كند كه:

«تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ... وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ». (67)

«بعضي از آن رسولان را بر بعضي ديگر برتري داديم... و درجات بعضي از آنان را بالا برد».

لذا بسياري از انبياء إلهي به اندازه مقام تبليغي و وظايفي كه داشته اند، داراي اين علم حضوري و وسعت وجودي بوده اند و بعضي از آنان نظير حضرت آدم و پيامبران اولوالعزم عليهم السلام، علاوه بر علم به كلّيه احكام الهي، به كلّيه موضوعات خارجي تكويني نيز علم داشته اند و به عبارت قرآن شريف «علم به همه اسماء» و به اصطلاح متكلّمين «علم غيب به موضوعات خارجيّه» داشته اند.

«وَ عَلَّمَ ادَمَ الْاَسْماءَ كُلَّها». (68)

«همه نامها را به آدم آموخت».

«وَ اُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في بُيُوتِكُمْ». (69)

«و شما را از آنچه مي خوريد و آنچه در خانه هاي خود ذخيره مي كنيد خبر مي دهم».

ولي در اين ميان حضرت خاتم الانبياء محمد بن عبداللَّه صلي الله عليه وآله وسلم و اوصياء گرامي ايشان عليهم السلام، چون به معناي حقيقي، «انسان كامل» هستند و به عبارت دقيق و عميق فلسفي و عرفاني، «تجلّي حقّ تعالي با همه اسماء و صفات حتي اسماء و صفات مُسْتَأثِره» مي باشند،

لذا «علم مطلق حقّ در ما سِوَي اللَّه» مي باشند و قرآن شريف از باب نمونه، گاه همه عالم هستي را محضر در اوصياء گرامي نبي اكرم صلي الله عليه وآله وسلم مي داند و اوصياء گرامي را در محضر پيامبر خاتم صلي الله عليه وآله وسلم:

«وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ اُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَي النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيداً». (70)

«شما را امّت ميانه اي قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر هم بر شما گواه مي باشد».

و گاه قرآن شريف را علم ما سوي اللَّه معرّفي مي كند و وصي گرامي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم، يعني اميرالمؤمنين عليه السلام را عالم به همه اين قرآن مي داند:

«وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفي بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ». (71)

«كساني كه كافر شدند مي گويند: تو پيامبر نيستي، بگو كافي است كه خداوند و كسي كه علم كتاب نزد اوست ميان من و شما گواه باشد».

2) هدايت تكويني «معجزه»

مراد از هدايت تكويني، معجزه است كه هر پيامبري بايد براي اثبات نبوّت خود داشته باشد، همانگونه كه تمام پيامبران داشته اند:

«لَقَدْ َارْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ». (72)

«ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم».

و مراد از معجزه آن است كه احدي نتواند آن را بياورد، گرچه از اهل رياضت يا كرامت باشد، مانند عصاي حضرت موسي عليه السلام و زنده كردن مردگان توسّط حضرت عيسي عليه السلام و نزول قرآن كريم كه معجزه جاويد نبي اكرم صلي الله عليه وآله وسلم است.

البته در يك معناي وسيع تر و با يك برداشت دقيق تر، مي توان گفت كه: مقصود از اين هدايت تكويني، همان واسطه فيضي است كه فلاسفه بزرگ مانند

صدر المتألّهين درباره آن حرفهاي شنيدني و قابل دقّت و تعمّق دارند و از آن به «امامت تكويني» و يا «امامت در قرآن» ياد كرده اند و هر يك از انبياء و اوصياء به مقدار سعه وجودي از اين هدايت تكويني بهره اي داشته اند. غالب آنان به اندازه احتياج در امر نبوّت از آن واسطه فيض بهره و برخي از آنان به طور مطلق واسطه فيض حقّ تعالي بوده اند، ولي فقط در زمان نبوّت:

«وَ جَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً يَهْدُونَ بِاَمْرِنا». (73)

«و ايشان را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مي كردند».

امّا پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم و اوصياي بزرگوار ايشان بر اساس قاعده»امكان اشرف «واسطه فيض بين خداوند و آنچه غير اوست، از ازل تا ابد هستند:

«اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ امَنوُا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُونَ». (74)

«سرپرست و وليّ شما تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند، همانها كه نماز را بر پا مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند».

3) عصمت

با كمي دقّت روشن مي شود كه انبياي عظام و اوصياي گرامي او از گناه و خطا و سهو و نسيان محفوظ هستند، زيرا:

اوّلاً: قاعده حكمت و لطف و افاضه فيض كه بر لزوم فرستادن پيامبران و نازل كردن كتب آسماني و نصب اوصياء دلالت دارد، همچنين دلالت مي كند كه آنان بايد از معصيت و سهو و نسيان مصون باشند.

ثانياً: اگر گناه يا سهو و نسياني در زندگي آنان باشد، اطمينان در وحي و رساندن احكام الهي از آنان سلب مي شود و براي حفظ اعتماد مردم به آنان و اينكه آنان را واسطه مطمئنّي بدانند

بايد از لغزشها مصون باشند.

ثالثاً: عصمت و مصونيّت از مراتب ايمان است. همانطور كه ما از بسياري چيزها مصون هستيم مانند خوردن زهر، رفتن در آتش، اتّصال به برق و... چون به بدي آنها يقين داريم، انبياء و اوصياء نيز چون به آلودگي گناه و زشتي آن علم دارند، از اين جهت، از نزديك شدن به آن و آلوده شدن به آن مصون مي باشند، بنابراين بايد گفت عصمت از مراتب بالاي ايمان به مبدأ و معاد است.

رابعاً: پروردگار عالم سند قرآني ارائه داده است كه همه انبياء و اوصياء بلكه مقرّبان درگاه او مصونيّت دارند:

«قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَاُغْوِيَنَّهُمْ اَجْمَعينَ اِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصين». (75)

(«شيطان) گفت: به عزّت تو سوگند، همه آنان را گمراه خواهم كرد مگر بندگان خالص تو را».

همچنين خداوند متعال سند قرآني ارائه داده است كه ظالم و گناهكار لياقت مقام نبوّت و وصايت را ندارند:

«لا يَنال عَهْدي الظَّالِمينَ». (76)

«پيمان من به ستمكاران نمي رسد».

همچنين با تأكيد مخصوصي، پيامبر گرامي اسلام و اوصياي گرامي او و دختر شايسته او را از هر گونه آلودگي و خطا و نسياني محفوظ داشته است:

«اِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً». (77)

«خدا فقط مي خواهد آلودگي را از شما اهل بيت دور كند و شما را پاك سازد».

پاسخ به يك سئوال

در اينجا ممكن است اين سئوال مطرح شود كه اگر انبياء و اوصياء عليهم السلام معصوم هستند پس چرا در قرآن كريم و روايات شريف، مخصوصاً در دعاهايي كه از امامان معصوم عليهم السلام نقل شده است، نسبت معصيت و خطا و نسيان به انبياء و اوصياء داده شده است؟ بزرگان دين به اين مسأله جوابهايي

داده اند. بهترين جواب، جوابي است كه مرحوم حاج مولي هادي سبزواري در آخر كتاب منظومه فرموده است. ايشان مي گويد:

مَراتِبُ التَّوبِ كَمَراتِبِ التُّقي

مِنْ حُرمَةٍ اَوْ حِلٍّ اَوْ غَيْرِ اللِّقاءِ

يعني مراتب توبه مانند مراتب تقوا متفاوت است، گاه توبه به جهت انجام گناه است، گاه به دليل ترك اَولي «ترك امر بهتر» و گاه به خاطر توجّهاتي است كه به غير حقّ تعالي مي شود. به عبارت رساتر از مثل حضرت آدم عليه السلام انتظار نبود از آن گندم كه از خوردن آن نهي شده بود، بخورد و خود را گرفتار كند و معلوم است كه اين ترك اَولي براي او كه در مقام نبوّت است همانند گناه بزرگي است كه استحقاق آن همه رنجها را داشت.

«وَ عَصي ادَمُ رَبَّهُ فَغَوي». (78)

«آدم به پروردگار خود عصيان ورزيد و بيراهه رفت».

يا مثلاً تماس پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم با غير خداي متعال نيز كدورت آور است و با اين كار، قلب مبارك ايشان زنگار مي گيرد و اين زنگار رفع نمي شود مگر با استغفار. از اين جهت از ايشان نقل شده كه فرمودند:

«اِنَّهُ لَيُغانُ عَلي قَلْبي فَاَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِي الْيَومِ سَبْعينَ مَرَّةً». (79)

«به درستي كه كدورت قلبم را مي گيرد، پس در هر روز هفتاد مرتبه از خدا طلب مغفرت مي كنم».

توجّه چنين انسانهاي بزرگي به اين دنيا با آن همه كدورتها و ظلمتهاي موجود در عالم فاني، موجب مي شود تا آنان به خاطر همين توجّه، خود را گناهكار ديده و استغفار نمايند.

4) تزكيه

تزكيه نيز يكي از وسايل و ابزار پيامبران در امر هدايت بشريّت است. از قرآن شريف استفاده مي شود كه تمام پيامبران براي تزكيه و تهذيب آمده اند و بخصوص

در مورد رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم قرآن شريف چنين فرموده است:

«هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْاُمّيّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ اياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ». (80)

«او كسي است كه در ميان جمعيت درس نخوانده فرستاده اي از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها بخواند و آنها را پاك گرداند و به آنان كتاب و حكمت بياموزد».

وقتي چنين باشد، طبعاً خود پيامبران نيز نبايد رذيله اي داشته باشند، بلكه عقل حكم مي كند كه بايد مهذّب و مبرّا از هر رذيله اي باشند. علاوه بر اين اگر رذيله اي بر كسي حكم فرما باشد، انديشه و گفتار و كردار او از همان رذيله تأثير جدّي خواهد پذيرفت:

«قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلي شاكِلَتِهِ». (81)

«بگو هر كس طبق روش (و خلق و خوي) خود عمل مي كند».

و از اين جهت اعتماد از او سلب خواهد شد.

همان دلايلي كه دلالت بر عصمت انبياء و اوصياء داشت، بر لزوم تزكيه و بر اينكه پيامبران الهي و اوصياي ايشان بايد از هر صفت رذيله اي مبرّا باشند، نيز دلالت دارد.

5) تحليه

بسياري از صفات نيكو و فضائل نيز از ابزار كار پيامبران گرامي و اوصياي آنان در امر هدايت بوده است كه بدون آنها موفّق به انجام رسالت خويش نبوده اند. سعه صدر، صبر، استقامت، رأفت، عفو، تواضع و... از جمله اين صفات بوده اند. قرآن كريم خطاب به پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم مي فرمايد:

اصول اعتقادي/ نبوّت حضرت محمد بن عبداللَّه صلي الله عليه وآله وسلم

«وَ لَو كُنْتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبَ لَانْفَضُّوا مِنْ حَولِكَ». (82)

«و اگر خشن و سنگدل بودي، از اطراف تو پراكنده مي شدند».

«و اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَن اتّبَعَكَ مِنَ المُؤْمنين». (83)

«و در مقابل

تمام پيروان با ايمانت تواضع كن».

«و اسْتَقِمْ كَما اُمِرْتَ». (84)

«و آنچنانكه مأمور گشتي، پايداري كن».

در پايان اين فصل ذكر اين نكته لازم است كه: وحي يا همان هدايت تشريعي كه به عنوان اوّلين ابزار انبياء براي هدايت بشر پيرامون آن سخن گفتيم، به عنوان مرتبه عاليه اي از ارتباط، نياز به مقدماتي دارد كه عبارت از طي كردن منازل هفت گانه: «يقظه، توبه، تقوي، تخليه، تحليه، تجليه و لقاء» است و تا اين منازل گذرانده نشود، آن ارتباط هرگز بوجود نخواهد آمد، چرا كه «نبوت» مرتبه اي عاليه از مراتب «عبوديّت» است و تا اين منازل طي نشود، حقيقت «عبوديّت» هم حاصل نخواهد شد چه رسد به مقام «نبوّت».

با اين بيان روشن مي شود كه وجود شرايط و ابزاري كه پيرامون آن بحث كرديم، براي انبياء و اوصياء عليهم السلام، يك امر عرفاني ضروري است و نزد اهل معرفت، در سرحدّ بداهت است.

فصل يازدهم: نبوّت حضرت محمّد بن عبداللَّه صلي الله عليه وآله وسلم

پيامبر اسلام، حضرت محمّد بن عبداللَّه صلي الله عليه وآله وسلم آخرين پيامبر إلهي است كه طبق عقيده ما مسلمانان از همه انبياء بالاتر و والاتر و از هر جهت اشرف و افضل پيامبران است، دين او كاملترين دين است و تا روز قيامت قدرت اداره جامعه بشري را خواهد داشت و به اين دليل - به رغم همه موانعي كه بر سر راه داشته و دارد - جهاني خواهد شد:

«هُوَ الَّذي اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدّينِ كُلِّهِ وَ لَو كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ». (85)

«او كسي است كه پيامبرش را با هدايت و دين حقّ فرستاد تا آن را بر همه آيينها غالب گرداند هر چند مشركان خوش نداشته باشند».

در مدّت 23 سال

نبوّت پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم بيش از چهار هزار معجزه از ايشان صادر شده، چنانكه تاريخ نويسان نيز آن را بيان كرده اند. معجزه زنده، جاويد و مهمّ آن حضرت قرآن شريف است. پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم دعوت خود را با قرآن كريم آغاز كردند و با صراحت تمام، همه مردمان از عرب و غير عرب، دانشمند و غير دانشمند، فصيح و غير فصيح، اديب و غير اديب، قانونگذار و غير قانونگذار را به مقابله به مثل دعوت فرمودند كه در اصطلاح علمي به آن «تحدّي» مي گويند:

«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْاِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلي اَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْانِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَو كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً». (86)

«بگو: اگر انس و جنّ گرد آيند كه مانند اين قرآن را بياورند، مانند آن را نخواهند آورد هر چند يكديگر را (در اين كار) كمك كنند».

حتّي قرآن شريف در آيه ديگر به كمتر از اين نيز تنزّل كرده و مي فرمايد:

«اَمْ يَقُولُونَ افْتَريهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ فَإِلَّمْ يَسْتَجيبوُا لَكُمْ فَاعْلَمُوا اَنَّما اُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ». (87)

«آنها مي گويند: او به دروغ اين (قرآن) را (به خدا) نسبت داده، بگو: اگر راست مي گوييد شما هم ده سوره ساختگي مانند اين قرآن بياوريد و تمام كساني را كه مي توانيد - غير از خدا ج (براي اين كار) دعوت كنيد پس اگر شما را اجابت نكردند، بدانيد كه آنچه نازل شده است به علم خداست».

و در آيه ديگر به يك سوره تنزّل فرموده است:

«وَ اِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلي عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ

مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَدائَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ فَاِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلوُا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتي وَقُودُهاَ النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ اُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ». (88)

«و اگر درباره آنچه بر بنده خود (پيامبر) نازل كرده ايم شكّ و ترديد داريد، يك سوره همانند آن بياوريد و گواهان خود را - غير از خدا ج (براي اين كار) فرا خوانيد اگر راست مي گوييد، پس اگر چنين نكنيد - كه هرگز نخواهيد كرد - از آتشي بترسيد كه هيزم آن، مردم (گنهكار) و سنگهاست و براي كافران آماده شده است».

درخصوص اين سه آيه شريفه بايد به اين نكات توجّه كنيم:

الف) در هر سه آيه، «تحدّي» و مقابله به مثل به صورت كلّي آمده است و اين بدين معني است كه اين «تحدّي» فقط در بخش و جانب خاصّي از قرآن شريف نظير جنبه فصاحت و بلاغت نيست، بلكه در مورد برهانهاي علمي قرآن، علوم تاريخ و اجتماعي قرآن، جاذبه خاصّ قرآن، مباحث اخلاقي قرآن، احكام و قوانين قرآن شريف و خلاصه در همه جوانب قرآن شريف نيز جاري است. در اين باره در فصل بعد نيز سخن خواهيم گفت.

ب) در هر سه آيه، «تحدّي» عمومي است، يعني گفته شده اگر همه آدميان با همه ابزارهاي فكري و علمي خود، همفكر شوند نمي توانند حتّي يك آيه مثل قرآن بياورند.

ج) اين «تحدّي» همچنين مربوط به زمان و مكانِ خاصّ نيست و امروز هم اگر كسي يا گروهي بتواند يك آيه مثل قرآن شريف بياورد (كه نمي تواند)، مسلمانها مي پذيرند كه قرآن شريف از طرف حقّ تعالي نيست. دشمنان اسلام نيز گرچه از هيچ ضربه اي به اسلام فرو گذار نكرده و نمي كنند

ولي تاكنون به فكر تحدّي با قرآن كريم نبوده اند، زيرا مي دانند چنين كاري تحقّق پذير نيست، البته بعضي مغروران نادان به طور فردي يا جمعي به فكر چنين كاري افتاده اند ولي غير از رسوايي، حاصلي براي آنها نداشته است.

فصل دوازدهم: قرآن معجزه جاويد نبيّ اكرم صلي الله عليه وآله وسلم

قرآن شريف از جهات متعدّدي معجزه جاويد است كه ما تنها به سه جهت اشاره مي كنيم:

اوّل: زمان نزول قرآن شريف، در منطقه حجاز، فنّ فصاحت و بلاغت و استفاده از اين فنّ، از رونق بسياري برخوردار بود و بازار عُكاظ در مكّه، محلّي براي گردهمايي شاعران محسوب مي شد. همه ساله شاعران در آنجا جمع مي شدند و بهترين اشعار را بر ديوار كعبه مي آويختند. «معلّقات سبع» كه در تاريخ ادبيات عرب، معروف و از امور مسلّم است، هفت قطعه از بهترين اشعار عرب بوده كه آنها را به كعبه مي آويختند. با بعثت پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم و نزول قرآن شريف نه فقط بازار عكاظ تعطيل شد بلكه آن معلّقات نيز به زير آمد. طوايفي كه صاحبان اين اشعار بودند با كمال شرمندگي اشعار خود را بردند، زيرا نور شمع در مقابل نور خورشيد نابود شدني است. قرآن كريم علاوه بر تعطيل كردن بازار عكاظ، چنان تأثيري بر جاي نهاد كه مثلاً وليد بن مغيره كه در ميان اعراب»ريحانة العرب «لقب گرفته بود، درباره قرآن شريف گفت:

«اِنَّ لَهُ لَحَلاوَةً وَ اِنَّ عَلَيْهِ لَطلاوَةً وَ اِنَّ اَعْلاهُ لَمُثْمِرٌ وَ اِنَّ اَسْفَلَهُ لَمُعْذِقٌ وَ اِنَّهُ لَيَعْلُو وَ ما يُعْلي». (89)

«هر آينه، قرآن برخوردار از شيريني خاصّي است و داراي زيبايي و سرور ويژه اي است، طبقات فوقاني آن بسي ثمربخش و طبقات زيرين آن بسي خوشبو، و

اين كتابي است كه از هر چيز برتر است و هيچ چيز بر آن برتري نمي يابد».

خلاصه كلام اينكه، پيامبر گرامي آنان را به تحدّي دعوت كرد ولي آنان هر كاري كه مي توانستند انجام دادند، حتّي به پيامبر گرامي پيرايه جنون، سحر و... بستند و بيش از هشتاد مرتبه با او جنگ كردند امّا به فكر تحدّي با قرآن شريف نيفتادند چرا كه مي دانستند چنين كاري از قدرت آنان خارج است.

دوّم: قرآن شريف در مدّت بيست و سه سال و در حالات مختلف مثل سفر، حضر، صلح، جنگ، آسايش، سختي، فقر، غنا، حبس، رهايي، حصر، آزادي، و... بر پيامبر گرامي نازل شد و در عين حال هماهنگي خود را حفظ كرد. حوادث و حالات مختلف، موجب پيدايش حالات رواني، هيجان ها، آرامش ها، خوف ها و اميدها، غم ها و شادي ها و... در انسان مي شود و تأثير فراواني در گفتار و كردار انسان بر جاي مي گذارد، امّا قرآن شريف از اين امر بر كنار است. هماهنگي مخصوص قرآن كريم از نظر شكل، محتوا، جاذبه، روش، انسجام و عدم دگرگوني از ابتدا تا انتها نشان مي دهد كه نمي تواند حاصل تراوش فكري بشر باشد، كتابي كه در مدّت بيست و سه سال جمع شده باشد، علي القاعده بايد داراي اختلافهاي زيادي باشد. در كتابهاي بزرگان - مخصوصاً اگر علمي باشد - ديده ايم كه اختلاف و يا لااقلّ تغيير رأي وجود دارد، ولي در تمام قرآن شريف يك اختلاف يا تغيير رأي ديده نمي شود، پس معلوم مي شود كه منشأ آن علم خداست، نه علم بشر. قرآن كريم از اين معجزه بزرگ خبر داده است:

«اَفَلا يَتَدَبَّروُنَ الْقُرانَ وَ لَو كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ

لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلاْفاً كَثيراً». (90)

«آيا درباره قرآن نمي انديشيد؟ اگر از سوي غير خدا بود، اختلاف فراواني در آن مي يافتيد».

سوّم: در قرآن شريف زيباترين، دقيقترين و رساترين برهانهاي مربوط به اعتقادات و اصول دين ديده مي شود، در حالي كه قرآن كريم كتاب فلسفه و كلام نيست، همچنانكه دقيقترين، رساترين و بيشترين بحثهاي تاريخي را در خود دارد، گرچه كتاب تاريخ نيست. مسائل علمي درباره علومي مانند نجوم، علوم طبيعي، طبّ و... در قرآن شريف وجود دارد و در آن علوم از حقايقي مانند قوّه جاذبه، حركت منظومه ها، معلّق بودن آنها در فضا و... پرده برداشته شده است، در حالي كه قرآن شريف كتاب علوم طبيعي نيست. قرآن كريم در عرفان نظري و عملي نيز بهترين و دقيقترين روشها و شيوه ها همراه با عقلانيّت را ارائه فرموده است و عالمان و عارفان بزرگ همانند خواجه نصير الدين طوسي، صدرالمتألهين شيرازي و ابن عربي افتخار شاگردي در محضر مبارك و متعالي قرآن شريف را دارند در حالي كه قرآن شريف كتاب عرفان نيست. چنانكه قرآن كريم در اخلاق و تهذيب نفس نيز بهترين بيانها و روشها را داراست و با جاذبه مختصّ به خود، انسان را در مسير سازندگي به پيش مي برد، مراتب سير و سلوك را به او نشان مي دهد و سالك را به مقام لقاء و بالاتر مي رساند و حتّي بايد گفت كه تمام آيات آن رنگ اخلاقي دارد، ولي با اين همه، قرآن شريف كتاب اخلاق نيست.

بنابراين اگر بخواهيم بگوييم كه قرآن، كتاب چيست، بايد پاسخ را از خود قرآن شريف دريافت كنيم. قرآن كريم خود را حاوي تمام علوم مي داند، گرچه ما قطره اي از

آن دريا را بيشتر نمي توانيم برداريم:

«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ في هذَا الْقُرانِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ فَاَبي اَكْثَرُ النَّاسِ اِلّا كُفُوراً». (91)

«ما در اين قرآن، براي مردم از هر چيز نمونه اي آورديم امّا بيشتر مردم (در برابر آن، از هر كاري) جز انكار، ابا داشتند».

«وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ اِلّا في كِتابٍ مُبينٍ». (92)

«هيچ تر و خشكي وجود ندارد مگر اينكه در كتابي آشكار ثبت است».

«ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَي ءٍ». (93)

«ما هيچ چيز را در اين كتاب فرو گذار نكرده ايم».

«وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَي ءٍ». (94)

«و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است».

اين مطلب را نيز اضافه كنيم كه قرآن شريف را كسي آورده كه درس نخوانده است و علم او»علم لَدُّني «و علمي است كه از جانب حقّ تعالي به او اعطاء شده است:

«وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ اِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ». (95)

«تو هرگز پيش از اين، كتابي نمي خواندي و با دست خود چيزي نمي نوشتي و گرنه باطل انديشان قطعاً به شك مي افتادند».

اينك آيا مي توان گفت قرآن شريف از طرف خداوند متعال نيست؟!

اهل سير و سلوك و اصحاب اعداد و افرادي كه از علم طلسم و رموز آگاهند و اهل دل كه با ادعيه سر و كار دارند و نيز اهل رياضتهاي ديني و... از معجزات قرآن كريم به شهودهاي بسياري رسيده اند و درباره آن سخنها دارند، اثرها ديده اند و به كشفهايي رسيده اند، ولي همگي برآنند كه آنچه به دست آمده است تنها قطره اي از درياي قرآن كريم است.

فصل سيزدهم: عدم تحريف در قرآن

عالمان بزرگ اسلام اعمّ از شيعه و سنّي تصريح كرده اند كه

هيچ گونه تحريفي در قرآن كريم واقع نشده است يعني هيچگونه كاستي يا زياده اي در قرآن كريم نازل شده به قلب رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم، واقع نشده است و اين قرآن كريم كه در ميان ما مسلمانان است، همان قرآني است كه كاتبان وحي در زمان پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم نوشته اند و حتّي تاريخ نشان مي دهد كه اگر كسي دانسته يا ندانسته تحت تأثير بعضي روايات مجعول كه دشمن براي مخدوش كردن قرآن شريف و در نتيجه اسلام وضع كرده است، قائل به تحريف قرآن شريف مي شد، از حيث اجتماعي به گونه اي مطرود مي شد كه چاره اي جز توبه از گفته نادرست و اعتقاد باطل خود نداشت. بنابراين قاطعانه مي توان گفت: به اتّفاق عالمان شيعه و سنّي، قرآني كه در دست ماست، همان قرآني است كه بر پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم نازل شده است و در حقيقت اين مطلب از اعتقادات شيعه محسوب مي شود.

سرّ مطلب اين است كه در كنار پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم، كاتبان وحي بوده اند كه در تاريخ قرآن شريف تعداد آنان را چهل و سه نفر نوشته اند. اميرالمؤمنين عليه السلام و شانزده نفر ديگر، بيش از ديگران بر اين كار ملازمت داشتند و موظّف بودند قرآن شريف را بدون يك كلمه كم يا زياد بنويسند و با يكديگر مقابله كنند. علاوه بر اين، همّت مسلمانان بر خواندن و حفظ قرآن كريم و نيز تأكيد رسول گرامي صلي الله عليه وآله وسلم بر آن امري قطعي و مسلّم است. در تاريخ مي خوانيم كه مسلمانها به دليل زياد يا كم شدن يك كلمه بحثها

مي كردند تا اينكه با مراجعه به قرآنهاي مشهور رفع اشكال مي شد. نظير اين دليل براي عدم تحريف در قرآن شريف را بزرگان در كتابهاي تفسيري و غير تفسيري ذكر فرموده اند. (96) دليلي كه فصل الخطاب و رافع نزاع است اين است كه پروردگار عالم وعده داده است حافظ قرآن شريف باشد و هيچ باطل و كم و زيادي تا روز قيامت در آن راه نيابد:

«اِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ اِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ». (97)

«ما قرآن را نازل كرديم و قطعاً نگهبان آن خواهيم بود».

«لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ». (98)

«هيچ گونه باطلي از پيش رو و از پشت سر، به سراغ آن نمي آيد».

فصل چهاردهم: خاتميّت پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم

شكّي نيست كه پيامبر گرامي اسلام خاتم پيامبران است و بعد از او تا روز قيامت پيامبري نخواهد آمد. او پيامبري است كه اختصاص به قوم، منطقه و افراد خاصّي ندارد:

«وَ ما اَرْسَلْناكَ اِلّا كافَّةً لِلْنَّاسِ». (99)

«و ما تو را نفرستاديم مگر براي همه مردم».

«وَ ما اَرْسَلْناكَ اِلّا رَحْمَةً لِلْعالَمينَ». (100)

«و ما تو را نفرستاديم مگر رحمتي براي جهانيان».

همچنين اختصاص به زمان خاصّي ندارد:

«ما كانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيّينَ». (101)

«محمّد پدر هيچ يك از مردان شما نيست ولي فرستاده خدا و خاتم پيامبران است».

«وَ اُوحِيَ اِلَيَّ هذَا الْقُرانُ لِاُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ». (102)

«اين قرآن بر من وحي شده تا شما و تمام كساني را كه اين قرآن به آنها مي رسد بيم دهم».

چنانكه از پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم رواياتي نقل شده است كه علاوه بر متواتر و قطعي بودن از نظر سند، از نظر دلالت بر خاتميّت نيز

قطعي است، بلكه در اين روايات، مسأله خاتميّت مفروغ عنه و يك امر حتمي دانسته شده است. سه روايت زير از جمله آن روايات است:

(«يا عَلِيٌّ) اَنْتَ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسي اِلّا اَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدي». (103)

(«اي علي)، تو نسبت به من مانند هارون هستي نسبت به موسي، مگر آنكه بعد از من پيامبري نخواهد بود «.

«اِنّي تارِكٌ فيكُمُ الثِّقْلَيْنِ ما اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضَلُّوا كِتابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتي وَ اَهْلَ بَيْتي فَاِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتّي يَرِدا عَلَيَّ الْحَوضَ». (104)

«به درستي كه من دو چيز گرانبها در بين شما مي گذارم، كتاب خدا و عترتم، اين دو از هم جدا نمي شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند».

«اَيُّهَا النَّاسُ حَلالي حَلالٌ اِلي يَومِ الْقِيامَةِ وَ حَرامي حَرامٌ اِلي يَومِ الْقِيامَةِ». (105)

«اي مردم، حلال من تا روز قيامت حلال است و حرام من تا روز قيامت حرام است».

سرّ خاتميّت در اين است كه بعثت پيامبري بعد از پيامبر ديگر يا به دليل نقص دين قبلي است كه پيامبر بعدي بايد رفع نقص كند و يا به اين دليل است كه دين قبلي نمي تواند جامعه بعد را اداره كند و يا بايد دستورهاي پيامبر قبلي دستخوش حوادث و در نتيجه نابود شده باشد و يا تحريفي در آن پديد آمده باشد به طوري كه ديگر قابل اجرا نباشد و چون هيچ يك از موارد ياد شده در مورد دين اسلام و پيامبر خاتم صلي الله عليه وآله وسلم قابل تصوّر نيست پس وجهي براي وجود پيامبر بعدي نيست، بلكه آمدن او بيهوده است و با حكمت باري تعالي منافات دارد.

اسلام ديني فطري است و به

همين دليل هم ابدي است:

«فَاَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ». (106)

«پس روي خود را متوجّه به آيين خاصّ پروردگار كن اين فطرتي است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده است».

و چون اسلام دين ابدي است پس جوابگوي تمام احتياجهاي بشر نيز خواهد بود.

فصل پانزدهم: جهاني بودن اسلام

چنانكه در فصل قبل گفتيم پيغمبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم خاتم انبياء خداوند متعال هستند و دين مبين اسلام هم خاتم اديان الهي و از اين جهت دين ابدي است. اكنون بايد اضافه كنيم كه از قرآن شريف به خوبي استفاده مي شود كه اين دين بزرگ، بر خلاف ميل دشمنان و مخالفان آن جهاني خواهد شد و با وجود همه كارشكنيها و ايجاد موانع، اسلام شكست نخواهد خورد. و بالاخره آيين مبين اسلام، عالم گير خواهد شد:

«هُوَ الَّذي اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدّينِ كُلِّهِ وَ لَو كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ». (107)

«او كسي است كه پيامبرش را با هدايت و دين درست فرستاد تا آن را بر همه آيينها غالب گرداند هر چند مشركان خوش نداشته باشند».

ظهور اسلام و حكومت آن بر جهان از نظر قرآن كريم مسلّم است، امّا اين كار به دست چه كسي محقّق خواهد شد؟

قرآن شريف، در يكجا اين حركت عظيم را به مستضعفان زمين نسبت مي دهد:

«وَ نُريدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْاَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الوارِثينَ وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْاَرْضِ». (108)

«ما مي خواهيم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روي زمين قرار دهيم و حكومتشان را در زمين پا بر جا سازيم».

و در موارد ديگر، اين حركت

را به صالحان و شايستگان نسبت داده است:

«وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ اَنَّ الْاَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ». (109)

«در زبور بعد از ذكر (تورات) نوشتيم: بندگان شايسته ام وارث زمين خواهند شد».

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ امَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلوُا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْاَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَُيمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضي لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوفِهِمْ اَمْناً». (110)

«خدا به كساني از شما كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كرده اند، وعده داده است كه حتماً آنان را جانشين (خود) روي زمين قرار دهد همانگونه كه پيشينيان را جانشين (خود) قرار داد و ديني را كه براي آنان پسنديده، ريشه دار و پا بر جا خواهد ساخت و ترسشان را به آرامش و امنيّت مبدّل خواهد كرد».

و از رواياتي مثل روايت ثقلين استفاده مي كنيم كه مراد از افراد صالح و شايسته در اينگونه آيات شريفه، شيعيان هستند كه با دو بال قرآن كريم و عترت به سوي واقعيّتها پرواز مي كنند، چنانكه از تاريخ قطعي نيز استفاده مي كنيم كه مستضعف در قرآن كريم همان شيعه است كه از هنگام شكل گيري آن يعني بعد از رحلت رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم در رنج، ترس، تقيّه و در زير فشار ضرب، قتل، طرد از حكومت، بلكه از جامعه و... زندگي كرده است و هيچ جرمي جز پيروي از پيامبر و عترت عليهم السلام نداشته است. اين ادّعا احتياج به بيان بيشتري دارد كه در اينجا مجال آن نيست، ولي در تفسير اين آيات مي توان به رواياتي اكتفا كرد كه از مبيّن قرآن، يعني پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم صادر شده است. بيش از ده

هزار روايت از پيامبر گرامي و عترت او راجع به حضرت مهدي - روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء - نقل شده است كه اين روايات را اهل تشيّع و تسنّن در كتابهاي معتبر خود آورده اند. در اين روايات نام مبارك حضرت مهدي - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - امامت او، غيبت او، تسلّط او بر جهان بعد از ظهور، علامات ظهور و... آمده است و بسياري از اين روايات تواتر لفظي يا معنوي دارد، مثلاً در بيش از سيصد روايت از شيعه و سنّي، اين جمله آمده است كه:

«يَمْلَأُ اللَّهُ بِهِ الْاَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوراً». (111)

«بواسطه حضرت مهدي، خداوند زمين را پر از عدالت مي كند آنچنانكه از ظلم و جور پر شده است».

درباره حضرت مهدي عليه السلام و امامت ايشان در فصلهاي بعدي، سخن خواهيم گفت.

اصل چهارم: امامت
فصل شانزدهم: اثبات امامت

در اعتقاد شيعه، چهارمين اصل از اصول دين «امامت» است، زيرا شيعه مدّعي است كه امامت، ادامه نبوّت است و امام بايد از طرف خداي متعال تعيين شود و هيچ كس حتّي پيامبر حقّ ندارد كسي را به امامت و ولايت منصوب كند مگر آنكه به اذن خداوند متعال باشد. پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم بارها به اين مطلب تصريح فرموده اند، از جمله در جريان غدير خم فرمودند: «اين جبرييل است كه از طرف خداي متعال به من امر مي كند كه علي بن ابيطالب عليه السلام را به امامت نصب كنم». (112)

در تاريخ مي خوانيم هنگامي كه پيامبر، اسلام را به قبيله بني كِلاب معرّفي كردند، آنها گفتند: با تو بيعت مي كنيم به شرط آنكه حكومت بعد از تو در بين

ما باشد، پيامبر در پاسخ فرمودند:

«اَلْاَمْرُ لِلّهِ فَاِنْ شاءَ كانَ فيكُمْ اَوْ في غَيْرِكُمْ». (113)

«امر براي خداست اگر خواست در ميان شما خواهد بود و الّا در بين ديگران».

سرّ مطلب اين است كه اختيار انسان با هيچ كس نيست جز خدا يا كسي كه خدا به او اختيار داده است. اين مطلب از نظر عقلي بسيار روشن است، به اندازه اي كه مي توان گفت بديهي است.

«وَ َربُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ». (114)

«و پروردگار تو هر چه بخواهد مي آفريند و هر چه بخواهد برمي گزيند، آنان (در برابر او) اختياري ندارند».

از اينرو در آيه امامت اوّلاً «امامت» را عهد خداوند متعال مي داند و ثانياً نصب «امام» را از سوي خود مي داند و به عبارت ديگر «امامت»، از آنجا كه عهد خداوند است، بايد خداوند متعال هم آن را جعل فرمايد:

«وَ اِذِ ابْتَلي اِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ اِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدي الظَّالِمينَ». (115)

«هنگامي كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگوني آزمود و او به خوبي از عهده اين آزمايشها برآمد، به او فرمود: من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم، ابراهيم عرض كرد: از دودمان من (نيز اماماني قرار بده) خداوند فرمود: پيمان من به ستمكاران نمي رسد».

فصل هفدهم: لزوم نصب امام

در بحث نبوّت گفتيم كه چون فرستادن پيامبران و نازل كردن كتابهاي آسماني و نصب امامان فوائد زيادي دارد ج (كه از جمله آنها، اين فوائد است: تشكيل حكومت بر اساس دين، اشاعه عدالت در جامعه، تزكيه نفوس، از بين بردن رذائل و احياي فضائل، تعليم اعتقادات، احكام و اخلاق ديني و هدايت مردم به مقام

قرب الهي) - پس بنا به قاعده «لطف» و قاعده «عدم جواز منع فيض»، وجود انبياء، انزال كتابهاي آسماني و نصب امامان و اوصياء لازم است، و محال است كه خداي متعال منع فيض كند، بنابراين با بيان اين دليل - كه آن را «دليل لمّي» (يعني از علّت پي به معلول بردن) مي نامند - به اين نتيجه مي رسيم كه بايد بعد از رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم اماماني تا روز قيامت منصوب شوند.

در جريان گفتگوي «هشام بن حكم» با «عَمرو بن عبيد» - كه امام صادق عليه السلام از اين ماجرا خرسند شده و فرمودند: اين ماجرا در صُحُف ابراهيم و موسي است -، هشام بعد از پرسش درباره كار هر يك اعضاي بدن، از كار قلب پرسيد و عمرو جواب داد: «قلب راهنماي اعضاي بدن است» و چون از وي اقرار گرفت كه قلب محور اعضاي بدن است، به او گفت: «خداي متعال كه براي اين بدن كوچك راهنما و محور قرار داده است چگونه براي جامعه انساني محور و راهنما قرار نداده است و مردم را به حال خود باقي گذاشته است». (116)

«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اَطيعُوا اللَّهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اوُلِي الْاَمْرِ مِنْكُمْ فَاِنْ تَنازَعْتُمْ في شَي ءٍ فَرُدُّوهُ اِلَي اللَّهِ وَ الرَّسُولِ اِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَومِ الْاخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ اَحْسَنُ تَأْويلاً». (117)

«اي كساني كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولياي امر خود را و هر گاه در چيزي نزاع داشتيد آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد اين (كار) براي

شما بهتر، و عاقبت و پايانش نيكوتر است».

نكته مهمّ اين بحث اين است كه امامت، مختصّ به تشريع نيست، بلكه جهان هستي از اتم گرفته تا كهكشانها، همه داراي امامت و محور و مركز هستند. هرگز نمي توان تعداد اتمهاي يك انگشت را شماره كرد، ولي آن اتمها داراي محوري به نام «پروتون» هستند كه الكترونهاي آن اتم دور آن حركت مي كنند. مي دانيم كه تاكنون بيش از يك ميليارد منظومه شمسي كشف شده است ولي ناگفته پيداست كه آنچه تاكنون كشف شده، قطره اي از درياي جهان هستي است و همه منظومه ها داراي محور هستند. با اين حال آيا يقين نمي كنيم كه جهان هستي داراي مركز و محور است؟ آيا قاعده لطف، قاعده حكمت و قاعده لزوم فيض دلالت نمي كند بر اينكه بايد امامي در عالم تكوين باشد تا جهان هستي را هدايت كند؟ به يقين جواب مثبت است:

«وَ جَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً يَهْدُونَ بِاَمْرِنا». (118)

«و ايشان را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مي كردند».

فصل هجدهم: ابزار امامان براي هدايت انسانها

در بحث نبوّت گفتيم كه انبياء و اوصياي آنان ابزاري را براي هدايت انسانها لازم دارند و قاعده لطف، قاعده حكمت و قاعده لزوم فيض دلالت مي كند بر اينكه خداوند متعال - كه فيّاض مطلق است - اين ابزارها را به آنان عنايت فرموده است. اين ابزارها - همانگونه كه گفتيم - علم، معجزه، عصمت، مقام اعلاي تهذيب نفس و مقام والاي تحليه و اتّصاف به مطلق فضائل است.

آنچه در بحث نبوّت گفته شد در امامت نيز گفته مي شود، زيرا امامت ادامه و استمرار همان نبوّت است. قرآن شريف تمام اين شرايط را در امامت نيز آورده است:

«اِنَّما يُريدُ اللَّهُ

لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً». (119)

«خدا فقط مي خواهد آلودگي را از شما اهل بيت دور كند و شما را پاك سازد».

تفسير اين آيه شريفه به اختصار اين است كه: «رجس» كه به معناي اثرات سوء «انديشه باطل» و يا تأثيرات سوء «عمل باطل» است از وجود مبارك اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام دور شده است چرا كه آن وجودهاي مقدّس، هيچ انديشه باطل و هيچ عمل باطلي ندارند و از اين جهت آن حضرات از جهل، عجز، معصيت، صفات رذيله و نداشتن فضائل پاك و مبرّا بوده و در نتيجه داراي علم مطلق، قدرت مطلق، عصمت مطلق، تهذيب مطلق و نيز داراي تحليه مطلق و خلاصه متخلّق به اخلاق الهي هستند.

فصل نوزدهم: امامت دوازده امام عليهم السلام

نزديك به ده هزار روايت از طريق شيعه و سنّي درباره امامت دوازده نفر از اهل بيت پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم، نقل شده كه اين روايات در كتابهاي معتبر اهل تشيّع و اهل سنّت موجود است. اين روايات بر سه گونه تقسيم مي شود:

الف) رواياتي كه به طور فشرده دلالت بر مدّعاي شيعه دارد، مانند روايت «ثقلين» و روايت «سفينه» و روايت «ائمّه اثني عشر»:

1) (روايت ثقلين»: «قال رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم: اِنّي تارِكٌ فيكُمُ الثِّقْلَيْنِ كِتابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتي اَهْلَ بَيْتي وَ اِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتّي يَرِدا عَلَيَّ الْحَوضَ ما اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا». (120)

«به درستي كه من در بين شما دو چيز گرانبها مي گذارم قرآن و اهل بيتم، و آن دو از يكديگر جدا نمي شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند، تا زماني كه به اين دو تمسّك كنيد

گمراه نمي شويد».

2) (روايت سفينه»: «قالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم: مَثَلُ اَهْلِ بَيْتي فيكُمْ كَمَثَلِ سَفينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَها نَجا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرِقَ». (121)

«اهل بيت من در بين شما مانند كشتي نوح است، هر كس سوار آن شد نجات يافت و هر كس از آن تخلّف كرد غرق شد».

3) (روايت ائمّه اثني عشر»: «قالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم: لا يَزالُ الدّينُ قائِماً حَتّي تَقُومُ السَّاعَةُ وَ يَكُونُ عَلَيْكُمْ اِثْني عَشَرَ خَليفَةً كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ». (122)

«تا روز قيامت، دين اسلام پايدار است و دوازده جانشين براي شما هست كه همه آنها از قريش هستند».

روايت اخير همچنين با الفاظ ديگري ولي با همين محتوا، به طور متواتر در كتابهاي معتبر اهل تشيّع و اهل سنّت از رسول گرامي صلي الله عليه وآله وسلم نقل شده است، مانند:

«يَكُونُ بَعْدي اِثْنا عَشَرَ خَليفَةً كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ». (123)

«بعد از من دوازده نفر جانشين مي باشند كه همگي از قريش هستند».

«اَلْاَئِمَّةُ بَعْدي اِثْنا عَشَرَ كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ». (124)

«امامان بعد از من دوازده نفرند كه همگي از قريش هستند».

«لا يَزالُ هذَا الدّينُ عَزيزاً مَنيعاً اِلي اِثْنَي عَشَرَ خَليفَة». (125)

«پيوسته اين دين غالب و محفوظ است تا زماني كه دوازده نفر جانشين باشند».

تواتر اين روايات از جهت محتواي آن بوده و به آن، تواتر معنوي گفته مي شود، ولي روايات «ثقلين» و «سفينه» داراي تواتر لفظي اند. مؤلّف كتاب ارجمند «عبقات الانوار»، روايت ثقلين را با صدها سند معتبر از عالمان شيعي و سنّي نقل كرده و تنها يكصد و هشتاد و هفت سند در خصوص اين روايت از علماء اهل سنّت را در طي دو جلد بيان كرده

است.

ب) رواياتي كه مقصود را رساتر و گوياتر از روايات دسته اوّل بيان كرده است، اين روايات نيز به تواتر معنوي از پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم در كتابهاي معتبر شيعه و سنّي نقل شده است. ار باب نمونه دو روايت را در ذيل مي آوريم:

1) (قالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم: يا حُسَيْنُ اَنْتَ الْاِمامُ، اِبْنُ اِلْاِمامِ، اَخُو الْاِمامِ، تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِكَ اَئِمَّةٌ اَبْرارٌ». (126)

«اي حسين تو امام، فرزند امام، برادر امام هستي، نه نفر امام نيز از فرزندان تو هستند».

يا هنگامي كه از پيامبر در مورد جانشينان آن حضرت سؤال شد، فرمود:

2) (عَلِيٌّ اَخي وَ وَزيري وَ وَصيّي وَ وارِثي وَ خَليفَتي في اُمَّتي وَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدي، وَ اَحَدَ عَشَرَ اِماماً مِنْ وُلْدِهِ، اَلْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ ثُمَّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ واحِدٌ بَعْدَ واحِدٍ، اَلْقُرانُ مَعَهُمْ وَ هُمْ مَعَ الْقُرانِ لا يُفارِقُونَهُ حَتّي يَرِدُوا عَلَيَّ الْحَوضَ». (127)

«علي برادر و ياور و وصيّ و وارث و جانشين من در امّت من است او و يازده نفر از فرزندانش وليّ و سرپرست هر مؤمني بعد از من هستند، حسن و سپس حسين، سپس نه نفر از فرزندان حسين يكي پس از ديگري جانشين من هستند قرآن با ايشان است و ايشان با قرآن هستند، ايشان قرآن را رها نمي كنند تا همگي در حوض كوثر بر من وارد شوند».

ج) رواياتي كه روشن و بدون ابهام، امامان را تعيين مي كند و نام آنان را يكي پس از ديگري به وضوح بر مي شمارد. اين روايات نيز به تواتر معنوي در كتابهاي شيعه و سنّي نقل شده است. مانند سه روايت ذيل:

1) (قالَ رَسُولُ

اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم في تَفْسيرِ «اُولِي الْاَمْرِ» في قَولِهِ تَعالي «يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اَطيعُوا اللَّهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي الْاَمْرِ مِنْكُمْ» اِذا سَأَلَ جابِرُ بْنُ عَبْدِاللَّهِ الْاَنْصاري عَنْهُمْ: هُمْ خُلَفائي يا جابِر وَ اَئِمَّةُ الْمُسْلِمينَ بَعْدي اَوَّلُهُمْ عَلِيُ بْنُ اَبيطالِب ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَليٍّ الْمَعْرُوفُ فِي التَوراةِ بِالْباقِرِ وَ سَتُدْرِكُهُ يا جابِر فَاِذا لَقيتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنّي السَّلام ثُمَّ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ مُوسَي بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُوسي ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَليٍّ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَليٍّ ثُمَّ سَميّي وَ كَنيّي حُجَّةُ اللَّهِ في اَرْضِه وَ بَقِيَّتُهُ في عِبادِهِ اِبْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، ذاكَ الَّذي يَفْتَحُ اللَّهُ - تَعالي ذِكْرُهُ - عَلي يَدَيْهِ مَشارِقَ الْاَرْضِ وَ مَغارِبَها، ذاكَ الَّذي يَغيبُ عَنْ شيعَتِه وَ اَولِيائِه غَيْبَةً لا يَثْبُتُ فيها عَلَي الْقَولِ بِاِمامَتِهِ اِلّا مَنِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْايمانِ». (128)

«پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم درباره «اولي الامر» در پاسخ به سؤال جابربن عبداللَّه انصاري كه سؤال كرد اولي الامر چه كساني هستند، فرمود: آنها جانشينان من و امامان مسلمانان بعد از من هستند، اوّل آنها علي بن ابيطالب، سپس حسن، سپس حسين، سپس علي بن حسين، سپس محمّد بن علي كه در تورات به باقر معروف است و اي جابر تو او را درك مي كني، هنگامي كه او را ملاقات كردي سلام مرا به او برسان، سپس جعفر بن محمّد صادق، سپس موسي بن جعفر، سپس علي بن موسي، سپس محمّد بن علي، سپس علي بن محمد، سپس حسن بن علي، سپس هم نام و كنيه ام حجّت

خدا در زمين و ذخيره خدا در بين بندگان خدا، فرزند حسن بن علي، اوست كسي كه خدا شرق و غرب زمين را به دست او فتح مي كند، اوست كسي كه از شيعيان و دوستانش غايب مي شود، غايب شدني كه بر امامتش ثابت نمي ماند مگر كسي كه خداوند قلب او را براي ايمان امتحان كرده باشد».

2) (قالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم لِعَليٍّ عليه السلام في تَفْسيرِ آيَةِ التَّطْهيرِ: يا عَلِيُّ هذِهِ الْايَةُ نَزَلَتْ فيكَ وَ في سِبْطَيَّ وَ الْاَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِكَ، فَقُلْتُ: يا رَسُولَ اللَّهِ، وَ كَمِ الْاَئِمَّةُ بَعْدَكَ، قالَ: اَنْتَ يا عَلِيٌّ ثُمَّ اِبْناكَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ بَعْدَ الْحُسَيْنِ عَلِيٌّ اِبْنُهُ، وَ بَعْدَ عَلِيٍّ مُحَمَّدٌ اِبْنُهُ، وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍّ جَعْفَرٌ اِبْنُهُ، وَ بَعْدَ جَعْفَرٍ مُوسي اِبْنُهُ، وَ بَعْدَ مُوسي عَلِيٌّ اِبْنُهُ، وَ بَعْدَ عَلِيٍّ مُحَمَّدٌ اِبْنُهُ، وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ عَلِيٌّ اِبْنُهُ، وَ بَعْدَ عَلِيٍّ اَلْحَسَنُ اِبْنُهُ وَ الْحُجَّةُ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ، هكَذا وَجَدْتُ اَسامِيَهُمْ مَكْتوبه عَلي ساقِ الْعَرْشِ، فَسَأَلْتُ اللَّهَ تَعالي عَنْ ذلِكَ، فَقالَ: يا مُحَمَّد هُمُ الْاَئِمَّةُ بَعْدَكَ مُطَهَّرُونَ مَعْصُومُونَ، وَ اَعْدائُهُمْ مَلْعُونُونَ». (129)

«پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم درباره آيه تطهير به حضرت علي عليه السلام فرمود: اي علي اين آيه درباره تو و دو فرزندم و امامان از نسل تو نازل شده است، (حضرت علي عليه السلام مي فرمايد:) عرض كردم: اي پيامبر خدا، چند نفر امام بعد از شما هستند؟ فرمود: اي علي، تو سپس دو فرزندت حسن و حسين و بعد از حسين فرزندش علي، و بعد از علي فرزندش محمّد و بعد از محمّد فرزندش جعفر و بعد از جعفر فرزندش موسي و بعد از

موسي فرزندش علي و بعد از علي فرزندش محمّد و بعد از محمّد فرزندش علي و بعد از علي فرزندش حسن و حجّت فرزند حسن، اينگونه نامهاي ايشان بر ساق عرش نوشته بود، از خدا درباره اين نامها سؤال كردم، خداوند فرمود: اي محمّد اينها امامان بعد از تو هستند، پاك و معصومند و دشمنان آنها ملعون هستند».

3) (قالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم لِلْحُسَيْنِ عليه السلام: يَخْرُجُ مِنْ صُلْبِكَ تِسْعَةُ اَئِمَّةٍ مِنْهُمْ مَهْدِيُّ هذِهِ الْاُمَّة، فَاِذَا اسْتُشْهِدَ اَبُوكَ فَاْلحَسَنُ بَعْدَهُ، فَاِذا سُمَّ الْحَسَنُ فَاَنْتَ، فَاِذا اسْتُشْهِدْتَ فَعَلِيٌّ اِبْنُكَ، فَاِذا مَضي عَلِيٌّ فَمُحَمَّدٌ اِبْنُهُ، فَاِذا مَضي مُحَمَّدٌ فَجَعْفَرٌ اِبْنُهُ، فَاِذا مَضي جَعْفَرٌ فَمُوسي اِبْنُهُ، فَاِذا مَضي مُوسي فَعَلِيٌّ اِبْنُهُ فَاِذا مَضي عَلِيٌّ فَمُحَمَّدٌ اِبْنُهُ، فَاِذا مَضي مُحَمَّدٌ فَعَلِيٌّ اِبْنُهُ، فَاِذا مَضي عَلِيٌّ فَالْحَسَنُ اِبْنُهُ، ثُمَّ الْحُجَّةُ بَعْدَ الْحَسَنِ، يَمْلَأُ الْاَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوراً». (130)

«پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به امام حسين عليه السلام فرمود: از نسل تو نه امام هستند كه «مهدي» اين امّت نيز از ايشان است، هنگامي كه پدرت شهيد شد حسن، و هنگامي كه حسن مسموم شد تو و بعد از شهادت تو فرزندت علي، و هنگامي كه علي از دنيا رفت فرزندش محمّد، و هنگامي كه محمّد از دنيا رفت فرزندش جعفر، و هنگامي كه جعفر از دنيا رفت فرزندش موسي، و هنگامي كه موسي از دنيا رفت فرزندش علي، و هنگامي كه علي از دنيا رفت فرزندش محمد، و هنگامي كه محمّد از دنيا رفت فرزندش علي، و هنگامي كه علي از دنيا رفت فرزندش حسن، و سپس حجّت زمين را از

عدل پر مي كند همانگونه كه از ظلم پر شده است».

فصل بيستم: امامت و ولايت امير المؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام

در خصوص ولايت و خلافت بلافصل اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام بيش از هزار دليل آورده شده و عالمان بزرگ شيعه و سنّي در اين باره كتابها نوشته اند، كتابهايي مانند: عبقات الانوار، المراجعات، الغدير، احقاق الحقّ از عالمان برجسته شيعه، و ينابيع الموّدة، فصول المهمه و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد از عالمان بزرگ اهل سنّت، ما از بين اين دليلها به سه دليل اشاره مي كنيم:

دليل اوّل: اميرالمؤمنين عليه السلام از هر نظر مخصوصاً از نظر علمي بر همگان مقدّم است و اگر غير از آيه مباهله - كه اميرالمؤمنين عليه السلام در آن،»نَفْس پيامبر گرامي « صلي الله عليه وآله وسلم ناميده شده است - نشان ديگري براي افضل بودن حضرت علي عليه السلام نبود، همين آيه كافي بود كه او افضل خلق خدا دانسته شود:

«فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جائَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوا نَدْعُ اَبْنائَنا وَ اَبْنائَكُمْ وَ نِسائَنا وَ نِسائَكُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَي الْكاذِبينَ». (131)

«هر گاه بعد از علم و دانشي كه به تو رسيده، كساني با تو به ستيز برخيزند، به آنها بگو بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت كنيم شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغ گويان قرار دهيم».

و از نظر عقلي، بديهي است كه هر كس افضل است بايد مقدّم باشد، بويژه در امر مهمّي چون خلافت و ولايت و

اگر براي اين قاعده كلّي، غير از «آيه أَحَقّيّت» دليلي نداشتيم، كافي بود كه بدانيم از نظر قرآن شريف و عقل، اميرالمؤمنين عليه السلام خليفه بلافصل پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم است:

«اَفَمَنْ يَهْدي اِلَي الْحَقِّ اَحَقُّ اَنْ يُتَّبَعَ اَمَّنْ لا يَهِدّي اِلاَّ اَنْ يُهْدي فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ». (132)

«آيا كسي كه هدايت به سوي حقّ مي كند براي پيروي شايسته تر است يا آن كسي كه خود هدايت نمي شود مگر آنكه هدايتش كنند؟ شما را چه مي شود، چگونه داوري مي كنيد».

دليل دوّم: پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم به اقرار شيعه و سنّي طبق روايات متواتر، هر كجا فرصتي به دست مي آوردند خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام را گوشزد مي كردند.

به طور متواتر از شيعه و سنّي نقل شده است كه وقتي آيه:

«وَ اَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْاَقْرَبينَ». (133)

«خويشاوندان نزديك را هشدار ده».

نازل شد، پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم سران قوم خود را فرا خواندند و دعوت خويش را آغاز فرمودند و در همان جلسه كه در حقيقت، اوّلين دعوت رسمي پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم بود اميرالمؤمنين عليه السلام را به طور علني به خلافت منصوب كرده و فرمودند:

«اِنَّ هذا اَخي وَ وَصيّيِ وَ وَزيري وَ خَليفَتي فيكُمْ». (134)

«بدرستي كه او (علي) برادر و وصي و ياور و جانشين من است در بين شما».

بعد از آن نيز در خِلال هر فرصتي، خلافت آن حضرت را به صراحت يادآوري مي فرمودند. (135)

پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم همچنين بارها به حديث منزلت كه تواتر لفظي دارد اشاره كرده و به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند:

«اَنْتَ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسي اِلّا أَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدي». (136)

«تو

نسبت به من مانند هارون هستي نسبت به موسي، مگر اينكه بعد از من پيامبري نخواهد آمد».

نظير اين روايات در كتابهاي معتبر شيعه و سنّي به تواتر ديده مي شود. (137) براي اهل انصاف و معرفت اينگونه روايات قابل توجيه بر امر ديگر نيست و به خوبي بر خلافت بلافصل اميرالمؤمنين علي عليه السلام دلالت دارد و اگر توجيه نيز بشود، توجيه كننده مي داند كه توجيه غلطي است و از لجاجت و عناد سرچشمه مي گيرد.

جريان غدير خم نيز به تواتر از سوي بيش از پانصد نفر از عالمان بزرگ شيعه و سنّي نقل شده است. بهترين كتابهايي كه درباره اين ماجرا سخن گفته اند، كتاب شريف «عبقات الانوار» و كتاب ارزشمند «الغدير» است. (138)

جريان غدير خم به اختصار چنين است: پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم هنگام مراجعت از حَجَّة الوداع «آخرين مرتبه اي كه به حجّ مشرّف شدند» در محلّي به نام غدير خم توقّف كرده و دستور فرمودند تا پيش رفتگان بازگردند و صبر نمودند تا كساني كه نيامده اند به محل غدير خم برسند و بعد از گرد آمدن بيش از صد هزار نفر در آن بيابان فرمودند: بايد پيامي از خداوند را به مردم برسانم، و در غير اين صورت، هيچ كاري نكرده ام، سپس اين آيه را قرائت فرمودند، اين آيه ابتدا در مكّه و سپس در غدير خم نازل شد:

«يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ». (139)

«اي پيامبر آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم) برسان و اگر (چنين) نكني رسالت او را انجام

نداده اي، خداوند تو را از (گزند) مردم حفظ مي كند».

آنگاه نماز ظهر را خواندند و بر فراز يك بلندي رفته و به مردم فرمودند:

«من بزودي از ميان شما خواهم رفت»

سپس حديث ثقلين را خواندند، آنگاه فرمودند:

«أَلَسْتُ اَوْلي بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ»؟ (140)

«آيا من اولي به شما نيستم از خودتان»؟

معناي اين سخن اين است كه آيا من بر شما حكومت ندارم؟ زيرا حكومت در اسلام كه از طرف خداي متعال به حاكم داده مي شود به اين معني است كه خواست خدا در مال و جان و اولاد و همه متصرّفات، بر خواست ديگران مقدّم است، چنانكه قرآن شريف مي فرمايد:

«وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ اِذا قَضَي اللَّهُ وَ رَسُولُهُ اَمْرَاً اَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ». (141)

«هيچ مرد و زن با ايماني حقّ ندارد هنگامي كه خدا و پيامبرش امري را لازم بدانند، اختياري (در برابر فرمان خدا) داشته باشد».

پس از سئوال پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم، همه گفتند: آري، شما بر ما حكومت داريد و اولي هستيد، آنگاه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم، اميرالمؤمنين عليه السلام را بر سر دست بلند كرده و فرمودند:

«مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَولاهُ».

«هر كسي من مولاي او هستم اين علي مولاي اوست».

و اين جمله را سه مرتبه تكرار كردند سپس فرمودند:

«اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ اَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيْثُ دارَ اَلا فَلْيُبْلِغُ الشَّاهِدُ الْغائِبَ».

«خداوندا! دوست بدار آن كس كه علي عليه السلام را دوست مي دارد و دشمني فرما با آن كس كه با علي عليه السلام دشمني مي ورزد و ياري فرما آن كس كه او را

ياري مي دهد و خوار فرما آنكه را كه او را خوار مي كند. و او را محور حقّ قرار ده. آگاه باشيد كه بايد شاهدان و حاضران، سخن مرا به غائبان از اين جمع برسانند».

همه مردم با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كردند. اوّلين كساني كه با جمله «بَخٍّ بَخٍّ لَكَ يا عَلي اَصْبَحْتَ مَولاي وَ مَولي كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ» (142) با حضرت علي عليه السلام بيعت نمودند عمر، ابوبكر، عثمان، طلحه، زبير و... بودند. سپس اين آيه شريفه نازل شد:

«اَلْيَومَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَروُا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوهُمْ وَ اخْشَونِ اَلْيَومَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْاِسْلامَ ديناً». (143)

»امروز كافران از (زوال) دين شما مأيوس شدند، بنابراين از آنها نترسيد و از من بترسيد امروز دين شما را برايتان كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را براي شما (به عنوان) آييني برگزيدم».

دلالت همه روايات مخصوصاً روايت غدير براي اثبات ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام بسيار روشن است.

دليل سوّم: در قرآن شريف آياتي در شأن اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شده است. بهترين و يا لااقلّ از بهترين آيات در اين باره، «آيه ولايت» است:

«اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ امَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُونَ». (144)

«سرپرست و وليّ شما تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند، همانها كه نماز را بر پا مي دارند، و در حال ركوع زكات مي دهند».

شكّي نيست كه اين آيه شريفه در شأن اميرالمؤمنين عليه السلام و در موقعي كه انگشتري خود را در نماز و هنگام ركوع به فقير اعطاء فرمودند، نازل شده است، زيرا علاوه بر

اتّفاق شيعه، مرحوم علّامه اميني در الغدير آورده است كه بيش از بيست نفر از عالمان بزرگ اهل سنّت و هر يك از طرق متعدّد و مختلف نقل كرده اند كه اين آيه شريفه در شأن اميرالمؤمنين علي عليه السلام هنگامي كه آن حضرت انگشتري خود را در ركوع به فقير دادند، نازل شده است (145) و حتّي برخي از عالمان بزرگ اهل سنّت با آنكه داراي تعصّب خاصّي در اعتقادات خود هستند ولي گفته اند كه مفسّرين اجماع كرده اند اين آيه شريفه در شأن امام علي بن ابيطالب عليه السلام نازل شده است.

همچنانكه شكّي نيست كه مراد از «ولايت» در اين آيه شريفه، دست كم، ولايت تشريعي است، يعني حكومت الهيّه بر مردم، ولي اينكه گفته شود مراد از ولايت، «محبّت» يا «نصرت» يا مفاهيمي نظير اينهاست، علاوه بر اينكه، چنين آرايي، بازي كردن با الفاظ بلكه با وجدان و انديشه و شعور است، با كلمه «انّما» در ابتداء آيه شريفه منافات دارد. آنچه با نظر دقيق به آيه شريفه استفاده مي شود، اين است كه خداي متعال ولايت تكويني و ولايت تشريعي خود را كه به طور ذاتي و استقلالي داراست، به طور تبعي و غير ذاتي به پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم و اميرالمؤمنين عليه السلام عنايت فرموده است.

در اينجا لازم است تذكري داده شود و آن اينكه شيعه و سنّي بايد توجّه كنند كه اهميّت دادن خداي متعال و رسول گرامي صلي الله عليه وآله وسلم به ولايت اهل بيت عليهم السلام مخصوصاً ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام چيزي نيست كه قابل انكار باشد. انكار يا توجيه اين امر در حقيقت نفي عقل و بازي

با الفاظ است و جز لجاج و عناد و تقليد از گذشتگان منشأ ديگري ندارد.

«اِنَّا وَجَدْنا ابائَنا عَلي اُمَّةٍ وَ اِنَّا عَلي اثارِهِمْ مُقْتَدُونَ». (146)

«ما پدران خود را بر آييني يافتيم و به آثار آنان اقتدا مي كنيم».

عقل چگونه مي تواند قبول كند كه خداي متعال امر ولايت را - كه بالاتر از هر چيزي است - در قرآن شريف كه عرصه بيان همه امور مهمّ است، ذكر نفرمايد؟ و يا رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم كه مبيّن قرآن شريف است آن را بيان نفرمايد؟

«وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَي ءٍ». (147)

«و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است».

«وَ اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيْهِمْ». (148)

«و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوي مردم نازل شده است براي آنها روشن سازي».

پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نيز از بيان آنچه مربوط به سعادت جامعه اسلامي بود كوتاهي نفرمودند، همانگونه كه در حجّة الوداع فرمودند:

«ما مِنْ شَيْ ءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ وَ يُباعِدُكُمْ مِنَ النَّارِ اِلّا وَ قَدْ اَمَرْتُكُمْ بِهِ وَ ما مِنْ شَيْ ءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ النَّارِ وَ يُباعِدُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ اِلّا وَ قَدْ نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ». (149)

«هيچ چيزي نيست كه شما را به بهشت نزديك و از آتش دور كند، مگر آنكه شما را به آن چيز امر كردم و هيچ چيزي نيست كه شما را به آتش نزديك و از بهشت دور كند، مگر آنكه شما را از آن باز داشتم».

آيا مي توان اين خلاف حكمت را به خداي متعال و رسول گرامي صلي الله عليه وآله وسلم نسبت داد كه مردم

در سفر، براي مقاصد جزيي - چه رسد در وقت مرگ - براي خود جانشين معيّن مي كنند، يا براي صغار خود در هنگام سفر - چه رسد در وقت مرگ - وصيّ مي گمارند، مخصوصاً اگر آن امور يا صغار را در معرض خطر يا فساد ببينند و اگر در اين باره كوتاهي كنند همه آنان را مذمّت مي كنند. ولي خداي متعال و رسول گرامي صلي الله عليه وآله وسلم در امر خطير خلافت با آن همه خطرها كه در اواخر عمر پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم بود كوتاهي كرده اند؟ خطرهايي نظير هجوم استكبار جهاني آن روز مانند روم و ايران، و بالاتر از آن هجوم منافقان كه با كمال صراحت مي گفتند ما منتظر مرگ كسي هستيم كه اولاد ندارد و نيز خطر كارشكنيهاي يهود و مشركاني كه قلباً ايمان نياورده بودند و در پي فرصتي براي آسيب رساندن به اسلام بودند. چگونه مي توان گفت خداي متعال و رسول گرامي او براي رفع اين خطرها كاري نكردند؟ قرآن شريف در آيه «اكمال» به همين امر مهمّ گوشزد مي كند:

«اَلْيَومَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوهُمْ وَ اخْشَونِ». (150)

«امروز كافران از (زوال) دين شما مأيوس شدند، بنابراين از آنها نترسيد و از من بترسيد».

قرآن شريف مي فرمايد با روشن شدن امر خلافت و حكومت، دشمن مأيوس شد، ديگر از او نترسيد بلكه از اختلاف كه مخالفت با خدا و موجب از بين رفتن اسلام است بترسيد.

پاسخ برخي از شبهات در مورد امامت اميرالمؤمنين عليه السلام:

شبهه اوّل: واگذاري امر ولايت و تعيين وليّ به رأي مردم:

از آنچه تاكنون بيان شد پاسخ اين ادّعاي شبهه انگيز كه گفته شده:

نبيّ اكرم صلي الله عليه وآله وسلم، امر ولايت و تعيين حاكم را به مردم و رأي آنان واگذار فرمودند، روشن مي شود، علاوه بر آنكه اين ادّعا با روش و سيره آن حضرت و با عقل و درايت ايشان و با حكمت الهي نيز سازگار نيست.

شبهه دوّم: شخصي بودن و غير وحياني بودن نصب اميرالمؤمنين عليه السلام

همچنين اين شبهه كه گفته اند: نصب اميرالمؤمنين عليه السلام در غدير خم به ولايت توسّط پيامبر، امري شخصي بود نه برخاسته از وحي الهي، و چون امّت اسلامي تشخيص داد كه ولايت اهل بيت عليهم السلام، صلاح اسلام نيست با ابوبكر بيعت كردند و در اثر بيعت مردم، وي خليفه و وليّ و حاكم اسلام گرديد، اين هم، شبهه اي نادرست و ادّعايي بدون دليل است چرا كه اگر چنين احتمالهايي در اسلام مطرح شود بايد گفت كه بنياد اسلام سُست خواهد شد، زيرا در اين صورت راجع به نماز، روزه، خمس، زكات، حجّ، جهاد، امر به معروف و نهي از منكر، تولّا و تبرّا نيز اين احتمال مطرح خواهد شد كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم نظرات شخصي خود را فرموده اند در حالي كه آن بزرگوار، هر آنچه فرموده است، وحي الهي است:

«وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الهَوي إِنْ هُوَ إِلّا وَحْيٌ يُوحي». (151)

«و هرگز از روي هواي نفس سخن نمي گويد، سخن او، هيچ چيز، غير از وحي خداوند كه بر او نازل مي شود نيست».

و نصب خلافت و ولايت، بدون ترديد، از فروع دين، مهمتر و بالاتر است، امام باقرعليه السلام فرمود:

«بُنِيَ الْاِسْلامُ عَلي خَمْسٍ، عَلَي الصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ وَ الصَّومِ وَ الْحَجِّ وَ الْوِلايَةِ وَ لَمْ يُنادَ بِشَيْ ءٍ كَما

نُودِيَ بِالْوِلايَةِ». (152)

«اسلام بر پنج چيز بنا شده است، نماز و زكات و روزه و حجّ و ولايت، و به (سوي) هيچ كدام (از اينها) دعوت نشده، آنگونه كه به (سوي) ولايت فراخوانده شده است».

شبهه سوّم: عدم وجود نام اميرالمؤمنين و فرزندانشان عليهم السلام در قرآن شريف:

شبهه ديگري مطرح شده است كه اگر امر ولايت از اهميّت بسياري برخوردار است و اگر امامت حضرت امام علي عليه السلام و فرزندانشان قطعي است، چرا خداي متعال نام اميرالمؤمنين و ساير امامان عليهم السلام را در قرآن شريف نياورده است؟ آيا حكمت الهي اقتضا نداشت كه براي رفع هميشگي نزاع از ميان امّت اسلامي نام وصيّ پيامبر و ساير امامان را در قرآن كريم بياورد؟ اينكه نام ايشان در قرآن كريم نيامده است دليلي است بر اينكه امر خلافت به امّت اسلامي واگذار شده است.

در پاسخ به اين شبهه، سه جواب را مطرح مي كنيم:

جواب اوّل) در قرآن شريف اگر چه نام علي بن ابيطالب عليه السلام به صراحت نيامده است لكن چنانكه گفتيم، از آن بزرگوار، در موارد متعدّد سخن گفته شده است و اين ماييم كه بايد با تدّبر و دقّت، آن را بيابيم.

توضيح مطلب چنين است كه قرآن شريف مثلاً فرموده است:

«اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ امَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُونَ». (153)

«سرپرست و وليّ شما تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند، همانها كه نماز را بر پا مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند».

تدبّر در اين آيه شريفه اقتضا مي كند كه مصداق آيه را بيابيم. تفحّص در تاريخ معلوم مي كند كه مراد از آيه

شريفه، علي بن ابيطالب عليه السلام است. به عبارت ديگر قرآن كريم تنها عناوين كلّي را بيان مي كند و به جزئيات نمي پردازد و امّت اسلامي بايد با تفحّص و تدبّر مصاديق اين عناوين كلّي را بيابد. درباره خلافت و ولايت - چنانكه قبلاً گفته شد - لااقلّ سيصد آيه نازل شده است و ما بايد شأن نزول و مصاديق اين آيات، چگونگي تطبيق كليّات بر موارد، و نتايج آن را با تدبّر در قرآن كريم و تفحّص در روايات و تاريخ به دست آوريم. قرآن شريف بر اين تفحّص علمي تأكيد فرموده است:

«اَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرانَ اَمْ عَلي قُلُوبٍ اَقْفالُها». (154)

«آيا قرآن را مورد تدبّر قرار نمي دهيد يا آنكه بر قلبهايتان، قفل زده شده است»؟

جواب دوّم) همه فروع دين نيز مانند ولايت و خلافت است و قرآن شريف آن را به طور كلّي بيان فرموده است و تعيين موارد آن را به رسول گرامي صلي الله عليه وآله وسلم واگذار كرده است:

«وَ اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيْهِمْ». (155)

«و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوي مردم نازل شده است براي آنها روشن سازي».

قرآن درباره نماز، روزه، خمس، زكات، جهاد، امر به معروف و نهي از منكر، تولّا و تبرّا نيز به بيان خصوصيّات نپرداخته است و تنها كلّيت وجوب آنها را بيان فرموده است، مثلاً در قرآن شريف مي خوانيم:

«اَقِمِ الصَّلوةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ اِلي غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرانَ الْفَجْرِ». (156)

«نماز را از زوال) هنگام ظهر (تا نهايت تاريكي شب بر پا دار و همچنين قرآن فجر (نماز صبح) را».

ولي كيفيّت نماز، ركعات و خصوصيّات آن را پيامبر گرامي

صلي الله عليه وآله وسلم - كه مبيّن قرآن شريف است - بايد بيان كند، و همچنين است آيه ولايت، آيه تطهير، آيه تبليغ، آيه اولي الامر و... كه پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم مصاديق آن را تعيين مي كند.

در كتاب كافي نقل شده است كه ابو بصير از زبان مردم به امام صادق عليه السلام عرض كرد، چرا نام اميرالمؤمنين و ديگر امامان عليهم السلام در قرآن شريف نيامده است؟، حضرت صادق عليه السلام، در پاسخ وي، همين مطلب را فرمودند. (157)

جواب سوّم) از تاريخ و روايات فراوان به دست مي آيد كه مردم آن روز اگر نام اميرالمؤمنين و ساير امامان عليهم السلام را در قرآن شريف مي يافتند، از روي عناد و از سرِ لجاجت زير بار نمي رفتند و از اطراف پيامبرگرامي صلي الله عليه وآله وسلم متفرّق مي شدند و قطعاً به اسلام ضربه سختي مي خورد. به عبارت ديگر خداي متعال بر اساس مصلحت اهمّ، به طور كلّي و عنواني نه جزيي و مصداقي، با اشاره و شأن نزول نه با تصريح، نام اهل بيت عليهم السلام را در قرآن شريف آورده است. خداي متعال در «آيه تبليغ» به همين مطلب اشاره دارد زيرا اوّلاً امر به تبليغ و بيان ولايت مي كند:

«يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ». (158)

«اي پيامبر آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم) برسان».

و ثانياً نسبت به جان پيامبر، پيش نيامدن حادثه، عدم شورش و... تعهّد كرده و آسوده باش مي دهد:

«وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ». (159)

«و خدا تو را از (گزند) مردم حفظ مي كند».

در روايات آمده است كه پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله

وسلم بيم آن داشتند كه مردم مرتدّ شوند و يا ايشان را تكذيب كنند و زير بار تبليغ امر ولايت نروند، بنابراين، اين تبليغ براي ايشان مشكل بود و به خداي متعال پناه مي برند. عبارات بعضي از اين روايات را در اينجا مي آوريم:

الف) «قالَ الْباقِرُ عليه السلام:... فَاَمَرَ اللَّهُ تَعالي مُحَمَّداً صلي الله عليه وآله وسلم اَنْ يُفَسِّرَ لَهُمُ الْوِلايَةَ كَما فَسَّرَ لَهُمُ الصَّلوةَ وَ الزَّكوةَ وَ الصَّومَ وَ الحَجَّ فَلَمَّا اَتاهُ ذلِكَ مِنَ اللَّهِ ضاقَ بِذلِكَ صَدْرُ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم وَ تَخَوَّفَ اَنْ يَرْتَدُّوا عَنْ دينِهِمْ وَ اَنْ يُكَذِّبُوهُ فَصاقَ صَدْرُهُ وَ راجَعَ رَبَّهُ - عَزَّوَجَلَّ - فَاَوحَي اللَّهُ - عَزَّوَجَلَّ - اِلَيْهِ: يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ». (160)

«امام باقر عليه السلام فرمود:... خداوند دستور داد به حضرت محمّد صلي الله عليه وآله وسلم كه ولايت را براي مردم تفسير كند همانگونه كه نماز و زكات و روزه و حجّ را براي آنها تفسير كرده است، پس هنگامي كه اين دستور از جانب خدا رسيد سينه پيامبر تنگ شد و ترسيد كه مردم از دينشان برگردند و او را تكذيب كنند، پس به خدا مراجعه كرد (و راه چاره خواست) خداوند وحي كرد: اي پيامبر، آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شده است ابلاغ كن و اگر چنين نكني رسالت او را انجام نداده اي و خدا تو را از (گزند) مردم حفظ مي كند».

ب) «فَقالَ عِنْدَ ذلِكَ - حينَ اَمَرَ اللَّهُ بِتَبْليغَ الْوِلايَةِ - رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم: اُمَّتي حَديثُوا عَهْد

بِالْجاهِلِيَّةِ وِ مَتي اَخْبَرْتُهُمْ بِهذا في اِبْنِ عَمّي يَقُولُ قائِلٌ وَ يَقُولُ قائِلٌ... فَنَزَلَتْ:»يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَةُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ اِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَومَ الْكافِرينَ». (161)

«پيامبر (هنگامي كه مأمور به ابلاغ ولايت شد) عرض كرد: (خدايا) امّت من با دوران جاهليّت فاصله اي ندارند و هر گاه مسأله ولايت پسر عمويم را به آنها بگويم هر كدام چيزي خواهند گفت، آنگاه اين آيه نازل شد:»اي پيامبر آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم) برسان و اگر (چنين) نكني رسالت او را انجام نداده اي، خداوند ترا از (گزند) مردم حفظ مي كند، به درستي كه خداوند قوم كافر را هدايت نمي كند».

ج) «ثُمَّ اَنْزَلَ اللَّهُ اَنْ اَعْلِنْ فَضْلَ وَصِيِّكَ فَقالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم: رَبِّ اِنَّ الْعَرَبَ قَومٌ جُفاةٌ لَمْ يَكُنْ فيهِمْ كِتابٌ وَ لَمْ يُبْعَثْ اِلَيْهِمْ نَبِيٌّ وَ لا يَعْرِفُونَ فَضْلَ الْاَنْبِياءِ وَ لا شَرَفَهُمْ وَ لا يُؤْمِنُونَ بي اِنْ اَنَا اَخْبَرْتُهُمْ بِفَضْلِ اَهْلِ بَيْتي، فَقالَ اللَّهُ - جَلَّ ذِكْرُهُ -: «وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ» «وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوفَ يَعْلَمُونَ» فَذَكَرَ مِنْ فَضْلِ وَصِيِّهِ ذِكْراً، فَوَقَعَ النِّفاقُ في قُلُوبِهِمْ... وَ لا يَزالُ يُخْرِجُ لَهُمْ شَيْئاً مِنْ فَضْلِ وَصِيِّهِ... فَلَمَّا رَجَعَ مِنْ حَجَّةِ الْوِداعِ نَزَلَ جِبْرِئيلُ فَقالَ: «يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ الناسِ اِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَومَ الْكافِرينَ»، فَنادَي النَّاسَ فَاجْتَمَعُوا... فَقال: مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَولاهُ،... فَوَقَعَتْ حَسْكَةُ النِّفاقِ في قُلُوبِ الْقَومِ وَ قالُوا ما اَنْزَلَ اللَّهُ هذا

عَلي مُحَمَّدٍ قَطُّ وَ ما يُريدُ اِلّا اَنْ يَرْفَعَ اِبْنَ عَمِّهِ». (162)

«سپس خداوند نازل كرد كه فضيلت جانشين خود را به طور علني بگو، پيامبر عرض كرد: پروردگارا عرب مردمي جفا كار هستند كتابي در بين آنها نبوده و پيامبري بر ايشان مبعوث نشده و فضل و شرف پيامبران را نمي دانند و اگر فضيلت اهل بيتم را براي آنها بگويم به من ايمان نمي آورند (و قبول نمي كنند)، خداوند فرمود: «بر آنان غم مخور» «و بگو سلام بر شما، امّا به زودي خواهند دانست» پس پيامبر فضيلت جانشين خود را بيان كرد، آنگاه نفاق در قلوب مردم افتاد... و پيوسته پيامبر، فضيلتي از فضايل جانشين خود را براي مردم بيان مي فرمود:... زماني كه پيامبر از حجّة الوداع مراجعت كردند، جبرييل نازل شد و گفت: «اي پيامبر آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم) برسان و اگر (چنين) نكني رسالت او را انجام نداده اي، خداوند ترا از (گزند) مردم حفظ مي كند، به درستي كه خداوند قوم كافر را هدايت نمي كند» پس پيامبر مردم را فرا خواند و مردم جمع شدند... آنگاه فرمود: هر كس من مولاي او هستم اين علي مولاي اوست، پس نفاق در قلوب مردم افتاد و گفتند: خداوند چنين چيزي را هرگز بر پيامبر نازل نكرده است و او مي خواهد پسر عمويش را بالا ببرد».

فصل بيست و يكم: امامت حضرت مهدي «عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف»

به اعتقاد شيعه اماميّه، آخرين امام معصوم، حضرت مهدي موعود «ارواحنا و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء» هستند.

راجع به حضرت وليّ عصر - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - اشكالهايي مطرح شده است كه به اختصار به برخي اين اشكالها و پاسخ آنها اشاره

مي كنيم:

الف) از زمان ولادت بلكه از زمان بارداري مادر مكرّمه ايشان تا زمان غيبت آن امام، همراه با خرق عادت و مسائل عجيب است و اين وقايع طوري نقل شده كه عقل آن را باور نمي كند، مثلاً نقل شده است كه نشانه هاي حمل در مادر گرامي ايشان نبود، يا پس از تولّد شهادتين گفتند، قرآن كريم خواندند و به پدر سلام كردند و...

ب) او در كجاي كره زمين است؟ علم فعلاً تسلّط بر كره زمين دارد و وجود چنين كسي را باور ندارد.

ج) چگونه يك نفر بيش از هزار سال عمر مي كند؟

د) چگونه بر كره زمين مسلّط مي شود؟ اگر آگاهي به سلاح و تكنيك جنگي روز نداشته باشد تسلّط بر كره زمين ممكن نيست و اگر اين آگاهي را داشته باشد بايد چندين ميليون بي گناه كشته شوند تا او مسلّط شود.

بايد توجّه داشت كه اين اشكالها در واقع اشكال نيست، استبعاد (يعني چيزي را بعيد دانستن) است، در قرآن شريف نيز با خرق عادت كه با جريانهاي طبيعي سازگار نيست روبرو هستيم و اين امر شايد وضعيّت وجودي حضرت وليّ عصر - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - را در ذهن ما روشنتر كند. يكي از اين موارد ماجراي حضرت عيسي عليه السلام در قرآن شريف است. آيا حضرت عيسي عليه السلام در گهواره سخن نگفت؟ آيا حمل و به دنيا آمدن او خرق عادت بلكه معجزه نبود؟ قرآن شريف در بيان ماجراي عيسي عليه السلام مي فرمايد:

«فَاَشارَتْ اِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيّاً قالَ اِنّي عَبْدُاللَّهِ اتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني نَبِيّاً». (163)

(«مريم) به سوي او (عيسي) اشاره كرد، گفتند چگونه با كودكي

كه در گهواره است سخن بگوييم، (عيسي) گفت من بنده خدايم او به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است».

«قالَتْ اَنّي يَكُونُ لي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْني بَشَرٌ وَ لَمْ اَكُ بَغِيّاً قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ... فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيّاً فَاَجاءَهَا الَْمخاضُ اِلي جِذْعِ النَّخْلَةِ قْالَتْ يا لَيْتَني مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيّاً». (164)

(«مريم) گفت: چگونه مرا پسري باشد با آنكه دست بشري به من نرسيده و بد كار نبوده ام، گفت: مطلب همين است، پروردگارت فرموده اين كار بر من آسان است... پس (مريم) به او (عيسي) باردار شد و با او به مكان دور افتاده اي پناه جست، درد زايمان او را كنار درخت خرمايي كشاند، (به اندازه اي ناراحت شد كه) گفت: اي كاش پيش از اين مرده بودم و به كلّي فراموش شده بودم».

آيا حضرت عيسي، حضرت خضر و حضرت الياس كه از نظر اسلام زنده هستند در كجاي اين جهان زندگي مي كنند؟ چرا علم، آنها را نيافته است و آيا مثلاً حضرت نوح از نظر قرآن كريم حدّاقلّ نهصد و پنجاه سال زندگي نكرده است؟

«فَلَبِثَ فيهِمْ اَلْفَ سَنَةٍ اِلّا خَمْسينَ عاماً». (165)

«پس در ميان آنان نهصد و پنجاه سال درنگ كرد».

آيا آصف بن برخيا كه قطره اي از علم قرآن را داشت از نظر قرآن شريف نتوانست به يك چشم بر هم زدن تخت بلقيس را از يمن به شام بياورد؟

«قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ اَنَا اتيكَ بِهِ قَبْلَ اَنْ يَرْتَدَّ اِلَيْكَ طَرْفُكَ». (166)

«كسي كه دانشي از كتاب داشت گفت: پيش از آنكه چشم بر هم زني، آن را نزد تو خواهم آورد».

اينگونه آيات كه

در قرآن شريف فراوان است به ما مي گويد آن خدايي كه عيسي عليه السلام را به دنيا آورد و واداشت با مردم سخن بگويد، بلكه او را پيامبر به دنيا آورد و به او سعه صدر، وسعت علم، گستردگي قدرت و بالاخره سعه وجودي عطا فرمود، قدرت دارد كه به وليّ خود نيز قدرت تكلّم دهد، او را مخفي كند و تا عمر دارد او را از نظر علم، قدرت، فضيلت و بالاخره از نظر سعه وجودي، مخزن علم و قدرت خود و مظهر همه اسماء و صفات خود و خلاصه كلام، خليفه خود كند. آن خدايي كه آدم عليه السلام را آفريد و اسماء را به او تعليم داد قدرت دارد كه وليّ خود را - به طوري كه آدم عليه السلام نيز بر او غبطه خورد - در حمايت خود بگيرد. آن خدايي كه حضرت عيسي عليه السلام را زنده نگاه داشت

«وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ... وَ ما قَتَلوُهُ يَقيناً بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ اِلَيْهِ». (167) (نه او را كشتند و نه به دار آويختند لكن امر بر آنها مشتبه شد... و قطعاً او را نكشتند بلكه خدا او را به سوي خود بالا برد».

مي تواند ذخيره خود را در اين جهان از چشم همگان مخفي نگاه دارد. آيا خداي آصف بن برخيا قدرت ندارد در يك روز، كمتر يا بيشتر، وليّ خود را كه همه علم قرآن كريم را داراست، بر جهان با آن همه اسلحه و علم مسلّط كند بدون اينكه بي گناهي كشته شود؟

ظهور حضرت وليّ عصر - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - و تسلّط او بر جهان و احياي جهان

و انسان به دست او، خواست خداست و اوست كه به دست شيعيان و به رهبري آن حضرت جهان را حياتي دوباره مي بخشد.

«اَنَّ اللَّهَ يُحْيِي الْاَرْضَ بَعْدَ مَوتِها». (168)

«به درستي كه خداوند زمين را بعد از مرگش زنده مي كند».

فصل بيست و دوّم: نيابت

قاعده حكمت، قاعده لطف و قاعده لزوم افاضه فيض، دلالت دارد بر اينكه هرگاه به امام معصوم دسترسي نباشد - خواه به واسطه دوري مسافت يا منع ملاقات از سوي دشمن و يا در زمان غيبت مانند زمان ما - كسي كه داراي نيابت مطلقه از جانب امام معصوم است بايد در ميان مردم باشد تا مردم در امر حكومت و بيان احكام به او مراجعه كنند. حضرت رضا عليه السلام فرمودند: هيچ فرقه و هيچ ملّتي را نمي يابيم مگر آنكه بقاء زندگي و حيات آنان به واسطه وجود رئيس و رهبر در امور دين و دنياي آنان باشد و اگر خداوند امام و قيّم امين و درستكاري را تعيين نفرمايد، هر آينه اساس ملّت سست خواهد شد و دين از بين خواهد رفت و سنّت الهي تغيير خواهد كرد. (169)

پس در اصل لزوم نيابت ترديدي نيست، امّا از نظر اينكه چه كسي بايد نايب باشد نيز عقل به صورت بديهي حكم مي كند كه كسي بايد نايب باشد كه علاوه بر دارا بودن مقام عدالت و همچنين داشتن قدرت تدبير، بتواند احكام الهي را از قرآن شريف و روايات استخراج كند تا دين از قياسها و استحسانها و از گرفتن قوانين از بيگانگان و... محفوظ بماند. چنين فردي در روايات اهل بيت عليهم السلام به»راوي حديث «و در اصطلاح فقيهان به «وليّ فقيه» مشهور است.

امام صادق

عليه السلام مي فرمايد:

«يَنْظُرانِ اِلي مَنْ كانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوي حَديثَنا وَ نَظَرَ في حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَفَ اَحْكامَنا فَلْيَرْضَوا بِه حَكَماً فَاِنّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِماً». (170)

«نظر كنند به كسي كه حديث ما را روايت كند و دقّت كند در حلال و حرام ما و بشناسد احكام ما را، پس راضي شويد به او به عنوان حاكم، پس به درستي كه من او را حاكم بر شما قرار دادم».

و نيز امام عصر - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - مي فرمايد:

«وَ اَمَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ فَارْجِعُوا فيها اِلي رُواةِ حَديثِنا فَاِنَّهُمْ حُجَّتي عَلَيْكُمْ وَ اَنَا حُجَّةُ اللَّهِ». (171)

«در حوادث جديد به راويان حديث ما رجوع كنيد، به درستي كه آنها حجّت من بر شما هستند و من حجّت خدا هستم».

از اين جهت بزرگان دين مسأله ولايت فقيه را يك امر ضروري در فقه شيعه مي دانند. مؤلّف كتاب شريف «جواهر الكلام» - كه از مهم ترين متون فقهي عالمان اهل تشيّع است - مي فرمايد: «آن كسي كه در مسأله «ولايت فقيه» وسوسه مي كند، از طعم فقه چيزي نچشيده است و از لحن گفتار مبارك ائمّه طاهرين عليهم السلام و اسرار آنان چيزي نفهميده است و در منظور و مراد آنان - كه فقيه را به عنوان حاكم و حجّت قرار داده اند - دقّت و تأمّل نكرده است». (172) به بيان ديگر، صاحب جواهر مي فرمايد: اگر كسي منكر ولايت فقيه شود مجتهد نيست، زيرا ذوق فقهي ندارد. علاوه بر اين در كلمات فقيهان ديگر نيز درباره اين مسأله بحث شده و ضرورت آن امري روشن، فرض شده است. استاد عظيم الشأن ما حضرت امام خميني قدس سره كه در

حقيقت روشنگر بحث ولايت فقيه در عصر حاضر و بلكه احياگر آن بودند، حكومت اسلامي خود را بر اساس همين اصل بنيان نهادند. (173)

فصل بيست و سوّم: رَجعَت

يكي از مسايل اعتقادي كه اختصاص به شيعه دارد مسأله رجعت است و اهل سنّت نسبت به آن حسّاسيّت عجيبي دارند و هميشه مورد نزاع بين طرفين بوده است.

شيعه براي اثبات آن به آيات قرآن كريم و روايات اهل بيت عليهم السلام تمسّك نموده و اهل سنّت آن را مورد مسخره و استهزاء قرار داده اند.

رجعت يعني آنكه بعد از ظهور حضرت مهدي «عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف» عده اي از پاكان و نيكان، حياتي دوباره يافته و زنده مي شوند و از زندگي شيرين بهره مي برند زيرا بعد از ظهور آن حضرت، حكومت جهاني اسلام تا روز قيامت در خاندان نبوّت (كه زنده مي شوند) خواهد بود و به اهل بيت عليهم السلام اختصاص دارد.

آنچه گفته شد خلاصه اي است كه مفصّل آن در بيش از صد و پنجاه روايت آمده است. (174)

در ميان آن روايات، رواياتي است كه امامان عليهم السلام فرموده اند: «كسي كه رجعت را قبول ندارد شيعه نيست». (175)

از همين جهت از صدر اسلام تاكنون هيچ يك از علما و بزرگان دين، رجعت را انكار نكرده اند بلكه بسياري از اصحاب ائمّه عليهم السلام و علما و بزرگان در صدد بوده اند كه با دليلهاي چهار گانه (قرآن كريم - سنّت - اجماع ج عقل) آن را اثبات كنند و اين كار را كرده اند و ما به اختصار به آن دليلها اشاره مي كنيم:

الف) قرآن: در قرآن كريم آياتي وجود دارد كه ائمّه عليهم السلام آنها را به رجعت تفسير كرده اند و علّامه مجلسي آن روايات را

در كتاب بحار الانوار آورده است. (176)

ب) سنّت: بيش از صد و پنجاه روايت در مورد رجعت از پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم و اهل بيت عليهم السلام صادر شده است. (177)

ج) اجماع: رجعت در نزد شيعه امري مسلّم و حتمي است و هيچ يك از عالمان و انديشمندان شيعي آن را انكار نكرده است و اگر بگوييم از ضروريات شيعه است، قطعاً اشتباه نكرده ايم. علّامه مجلسي قدس سره اعتقاد به رجعت را از بيش از چهل نفر از بزرگان دين مانند ثقة الاسلام كليني و شيخ صدوق و شيخ مفيد و شيخ طوسي قدس سرهم نقل فرموده است. (178)

د) عقل: در قرآن كريم و روايات اهل بيت عليهم السلام و فلسفه مسلّم است كه اين عالم احتياج به وجود «حجّت» دارد و اگرلحظه اي «حجّت» وجود نداشته نباشداين عالم نابود خواهد شد. امام رضا عليه السلام فرمود:

«لَو خَلَتِ الْاَرْضُ طَرْفَةَ عَيْنٍ مِنْ حُجَّةٍ لَساخَتْ بِاَهْلِها». (179)

«اگر به اندازه يك چشم بر هم زدن، زمين از حجّت خالي شود، زمين اهلش را فرو مي برد».

«بِيُمْنِهِ رُزِقَ الْوَري وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْاَرْضُ وَ السَّماءُ». (180)

«به بركت او (حجّت) به مردم روزي داده مي شود و به خاطر وجود او آسمان و زمين پايدار است».

از سوي ديگر حضرت مهدي»ارواحنا له الفداء «بعد از استقرار حكومت جهاني، از دنيا مي روند. نتيجه مطب اين است كه بعد از آن حضرت بايد يكي از امامان زنده شوند و بر اين جهان حكومت كنند.

نكته قابل توجّه آن است كه مسأله رجعت، مانند معاد است كه ما تنها دور نمايي از آن در اختيار داريم ولي اصل آن مسلّم و ضروري است و

اثبات خصوصيّات آن مانند خصوصيّات معاد لازم نيست بلكه ممكن نيست.

امامان عليهم السلام و علما بر اصل رجعت تأكيد داشته اند كه مايه اميد، رجاء، خرسندي و نشاط ماست، يعني پروردگار بعضي از بندگانش را براي ديدن حكومت جهاني حضرت مهدي «ارواحنا له الفداء» بلكه براي كمك به آن عزيز زنده مي كند. همچنين پروردگار متعال، اهل بيت عليهم السلام را براي ادامه آن حكومت عدل شيرين جهاني زنده مي كند تا در سايه آنان، تمام مردم جهان يك زندگي انساني داشته باشند.

امامان عليهم السلام مقيّد بودند در موارد حسّاس مسأله رجعت را بدون ذكر خصوصيّات مطرح كنند، همانگونه كه در زيارت جامعه كبيره، زيارت وارث و زيارت آل ياسين آمده است.

در زيارت جامعه كبيره آمده است:

«وَ جَعَلَني مِمَّنْ... يَكِرُّ في رَجْعَتِكُمْ».

«و (خدا) مرا از كساني قرار دهد كه... در رجعت شما بر مي گردند».

«وَ اُشْهِدُكُمْ اَنّي... مُصَدِّقٌ بِرَجْعَتِكُمْ».

«و شما را گواه مي گيرم كه من... رجعت شما را تصديق مي كنم».

و در زيارت وارث عرض مي كنيم:

«اَنّي بِكُمْ مُؤْمِنٌ وَ بِاِيابِكُمْ مُوقِنٌ».

«من به شما ايمان دارم و به بازگشت و رجعت شما يقين دارم».

و در زيارت آل ياسين مي خوانيم:

«وَ اَشْهَدُ... اَنَّ رَجْعَتَكُمْ حَقٌّ لا رَيْبَ فيها».

«و گواهي مي دهم... كه رجعت و بازگشت شما حقّ است و هيچ شكّي در آن نيست».

ابن قولويه در كامل الزيارات به سند صحيح از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه آن حضرت به راوي فرمودند: نزد قبر همه امامان بگو:

«اَللَّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيارَةِ قَبْرِ ابْنِ نَبِيِّكَ وَ ابْعَثْهُ مَقاماً مَحْمُوداً تَنْتَصِرُ بِهِ لِدينِكَ وَ تَقْتُلُ بِهِ عَدُوَّكَ فَاِنَّكَ وَعَدْتَهُ ذلِكَ وَ اَنْتَ الرَّبُّ الَّذي لا تُخْلِفُ الْميعاد». (181)

«خدايا، اين زيارت را آخرين

زيارت من از قبر پسر پيامبرت قرار مده، و او را به مقام عالي - رجعت - برسان تا دينت را به واسطه او ياري كني و دشمنانت را به واسطه او نابود نمايي زيرا وعده رجعت وعده توست و هرگز خلف وعده نخواهي كرد».

فصل بيست و چهارم: توسّل

واسطه آوردن و وسيله قرار دادن كسي را براي برآمدن حاجت، در ميان مردم، مشهور و امري عقلي است. اگر مردم مشكلي داشته باشند كه حلّ آن را به دست كسي بدانند، معمولاً به يكي از نزديكان او متوسّل مي شوند و او را واسطه حلّ مشكل خود قرار مي دهند. قرآن شريف اين امر عقلي و بديهي را امضا فرموده بلكه به آن امر كرده است:

«وَ لَو اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً». (182)

«و اگر مخالفان هنگامي كه به خود ستم مي كردند به نزد تو مي آمدند و از خدا طلب آمرزش مي كردند و پيامبر (نيز) براي آنان طلب آمرزش مي كرد قطعاً خدا را توبه پذير مهربان مي يافتند».

«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا اِلَيْهِ الْوسيله». (183)

«اي كساني كه ايمان آورده ايد از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و وسيله اي براي تقرّب به او بجوييد».

«وَ لِلّهِ الْاَسْماءُ الْحُسْني فَادْعُوهُ بِها». (184)

«و براي خدا نامهاي نيك است پس خدا را با آن نامها بخوانيد»

در روايات معصومين عليهم السلام نقل شده است كه «وسيله» بندگان به سوي خداوند متعال و نيز «نامهاي نيكِ» خداوند، همان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام مي باشند، چنانكه نبيّ اكرم صلي الله عليه وآله وسلم فرمودند:

«نَحْنُ الوسيله إِليَ اللَّهِ». (185)

«ما وسيله به سوي خداوند متعال هستيم».

و نيز امام صادق عليه السلام

فرمودند:

«نَحْنُ وَ اللَّهِ الْاَسْماءُ الْحُسْني». (186)

«به خدا سوگند، اسماء حُسني و نامهاي نيك در قرآن، ما هستيم».

امّا در قرآن كريم آياتي نيز هست كه بت پرستان را به اين دليل كه بت را وسيله تقرّب به خدا مي دانسته و آن را شفيع قرار مي دادند مذمّت كرده است:

«وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعائُنا عِنْدَ اللَّهِ». (187)

«آنها غير از خدا چيزهايي را مي پرستند كه نه به آنان زيان مي رساند و نه سودي مي بخشد، و مي گويند اينها شفيعان ما نزد خدا هستند».

«وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ اَولِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ اِلّا لِيُقَرِّبُونا اِلَي اللَّهِ زُلْفي» (188)

«و آنها كه غير خدا را اولياي خود قرار دادند) دليلشان اين بود كه (اينها را نمي پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خدا نزديك كنند».

زيرا اوّلاً كار آنها نه واسطه قرار دادن بُتها، بلكه عبادت آنها بود كه بالاترين ظلم است، همانگونه كه قرآن شريف از قول لقمان به فرزندش، مي فرمايد:

«لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ اِنِّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ». (189)

«شرك به خدا نياور زيرا شرك، ظلمي بزرگ است».

و ثانياً كار آنها خرافي و مخالف با عقل بود، زيرا بتي كه نه شعور و نه نفع ونه ضرر دارد و نه مي تواند خود را حفظ كند و نه ديگري را، چگونه مي تواند شفيع يا موجب تقرّب به خداي متعال شود؟

اصل پنجم: معاد
فصل بيست و پنجم: اثبات معاد

«معاد» پنجمين اصل از اصول دين است. مسأله معاد در تمام اديان الهي مسأله اي ضروري است. بيش از يك سوّم از آيات قرآن شريف درباره معاد است و كمتر سوره اي در قرآن كريم يافت مي شود كه ذكري از معاد و زندگي پس از مرگ در آن

نباشد. فيلسوفان بزرگ نظير خواجه نصير الدّين طوسي، شيخ الرّئيس ابو علي سينا و صدر المتألّهين دليلهاي فراواني براي اثبات اصل معاد و زندگي بعد از مرگ آورده اند. ما از ميان اين دلائل، سه دليل متقن و قابل فهم براي عموم را در اينجا مي آوريم:

الف) برهان حكمت

آفرينش جهان نمي تواند بدون هدف و باطل باشد. قرآن شريف بارها اين نكته را با صراحت مطرح كرده و بلكه دستور داده است كه اين مفهوم را به عنوان دعا بخوانيم تا در عمق جانمان رسوخ كند:

«اَلَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلي جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّروُنَ في خَلْقِ السَّمواتِ وَ الْاَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ». (190)

«همانها كه در حال ايستاده و نشسته و آنگاه كه به پهلو خوابيده اند خدا را ياد مي كنند و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مي انديشند (و مي گويند) پروردگارا، اينها را بيهوده نيافريده اي، منزّهي تو، ما را از عذاب آتش نگاه دار».

پس خلقت جهان هدف دار است، اين زندگي دنيايي - كه تكرار مكرّراتي، بيش نيست و براي همه، حتّي براي آنان كه از رفاه بسيار برخوردارند زندگي پر رنجي است - قطعاً هدف خلقت نيست. هر نوش اين زندگي داراي نيشها، و هر لذّت آن همراه با دردها است. اگر بناست زندگي دنيايي با آن همه رنجها، بعد از مدّتي نابود شود، پس چرا آمده ايم؟ اين جمله كه «اگر آمده ام چرا مي روم؟ و اگر مي روم چرا آمده ام؟ آيا آمده ام يك عمر رنج را تحمّل كنم؟» براي ردّ منكران معاد جمله رسايي است. پس بايد بعد از مرگ نيز حياتي وجود داشته باشد تا بتوان ابديّت، لذّت بدون درد، نوش

بدون نيش و راحتي بدون رنج را در آن ديد وگرنه خلقت جهان هستي، عبث و باطل و بر خلاف حكمت خواهد بود، در حالي كه همه افعال خداوند حكيم، از روي حكمت و دليل حكيمانه است. قرآن شريف در آياتي به اين برهان تصريح مي كند. يكي از آن آيات چنين است:

«اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ اَنَّكُمْ اِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ». (191)

«آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريده ايم و به سوي ما بازگردانده نمي شويد».

ب) برهان عدالت

اين جهان به گونه اي است كه اعطاء پاداش به خوبان و كيفر بدان در آن، به صورت كامل ممكن نيست، به عنوان مثال آيا مي توان پاداش كسي را كه عمري به جامعه بشري و به همنوعان خود خدمت كرده و عالَمي را احياء كرده است، در چند روز عمر داد؟ و آيا كسي را كه عمري به خلق خدا خيانت كرده و عالَمي را به آتش فساد كشيده است مي توان در اين عمر چند روزه كيفر داد؟ آيا كيفر كسي كه هزاران بي گناه را به خاك مذلّت نشانده و يا كشته است، تنها كشتن اوست؟ حقيقت آن است كه اين دنيا نمي تواند ظرف كاملي براي پاداش يا كيفر بسياري از مردم باشد در حالي كه عدالت خداوند اقتضا مي كند كه هر كس نتيجه اعمال خود را ببيند. پس بايد جهان ديگري - كه ظرف حقيقي و واقعي پاداشها و كيفرها است - وجود داشته باشد. قرآن شريف در آياتي به اين دليل نيز تصريح كرده كه يكي از آن آيات چنين است:

«اِنَّ السَّاعَةَ اتِيَةٌ اَكادُ اُخْفيها لِتُجْزي كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعي». (192)

«به طور قطع رستاخيز خواهد آمد، مي خواهم آن را پنهان كنم

تا هر كس در برابر سعي و كوشش خود جزا داده شود».

ج) برهان خلقت

نوزاد در رحم مادر، داراي چشم، گوش، زبان، جهاز هاضمه، قلب و بسياري اعضاء ديگر است ولي اين اعضاي بروني و دروني براي او در شكم مادر، فايده كاملي ندارند. بنابراين، وجود اعضا و جوارح دليل روشني است بر اينكه نوزاد براي رحم مادر خلق نشده است و شكم مادر براي او تنها جاي پرورش ابتدايي و رسيدن به كمال براي حضور در ظرفي ديگر است. او را در مكاني تنگ و تاريك و پر رنج قرار داده اند تا براي زندگي در جهاني كه بتواند از اين اعضا استفاده كند، آماده شود. پس از تولّد و استفاده از اين ابزار معلوم مي شود كه چيزهاي ديگري نيز هست كه در اين جهان امكان رسيدن به آنها نيست، مثل زندگي ابدي و بدون رنج، شادي هاي بدون غم، ارضاي غريزه هاي انساني بدون ملامت و بدون سرخوردگي و بدون تبعات، سلامتي بدون مرض، جواني بدون پيري، قوّت بدون ضعف، رسيدن به معنويّات، رفع جهل و عجز، كنار رفتن حجابهاي ظلماني، يقين مطلق، مدينه فاضله، محيطي كه در آن رذالت، حسد، كينه و تكبّر وجود نداشته نباشد، محيطي بدون ظلم و معصيت كه عدالت و اطاعت الهي در آن حكم فرما باشد و... آري، اين آرزوها و آرمانها و اميدهاي واقعي انسان است كه رسيدن به آن در اين دنيا ممكن نيست، زيرا اين جهان، جهان آلودگي است، جهان اصطكاك و فساد است. وقتي خداوند متعال فرشتگان را از اراده خود بر خلقت آدم آگاه كرد، فرشتگان گفتند: آيا مي خواهي كسي را خلق كني كه خونريزي و فساد

لازمه وجود اوست؟:

«اِنّي جاعِلٌ فِي الْاَرْضِ خَليفَةً قالُوا اَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ». (193)

«من در روي زمين جانشيني قرار خواهم داد، (فرشتگان) گفتند: آيا كسي را در آن قرار مي دهي كه فساد و خونريزي كند».

با اين بيان در مي يابيم كه انسان همانگونه كه براي رحم مادر خلق نشده، براي اين دنيا نيز خلق نشده است، بلكه براي جهاني خلق شده كه هر چه مي خواهدهست:

«وَ فيها ما تَشْتَهيهِ الْاَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْاَعْيُنُ وَ اَنْتُمْ فيها خالِدوُنَ». (194)

«و در آن (بهشت) آنچه دلها مي خواهد و چشمها از آن لذّت مي برد موجود است و شما هميشه در آن خواهيد ماند».

و براي عالَمي خلق شده كه به خواسته هاي بلند انسانيّت و اميدهاي ارجمند آدميّت دسترسي پيدا كند، جهاني كه ظرف دستيابي به آن آرزوها و در حقيقت ظرف استكمال نهايي انسان است.

فصل بيست و ششم: خبر دادن «صادقِ مُصدَّق» از معاد

فصلهاي بعد از اين فصل، مربوط به مسائل و منازلي است كه از لحظه مرگ آغاز مي شود، مسائل و منازلي كه انسان پس از سير و گذراندن آن مسائل و منازل به منزلگاه ابدي (بهشت براي خوبان و جهنّم براي بدان) مي رسد. امّا قبل از بحث درباره اين مسائل و منازل، از ذكر مقدّمه اي ناگزيريم كه آن مقدّمه را در اين فصل و به صورت جداگانه مي آوريم.

ما از خصوصيّات معاد جز دورنمايي بيش، در ذهن نداريم و عقل نمي تواند به خصوصيّات آن پي ببرد، زيرا راهي به آنها ندارد. براي آشنايي با اين خصوصيّات بايد به «صادقِ مصدَّق» مراجعه كنيم. «صادقِ مصدَّق» يعني راستگويي كه سخنش تأييد شده و پذيرفته شده است. فيلسوفان و متكلّمان بزرگ و

از جمله شيخ الرئيس ابو علي سينا، اين نكته مهمّ را گوشزد كرده اند كه: برهان، فلسفه و عقل نمي تواند خصوصيّات معاد را اثبات كند، ولي چون صادق مصدّق - كه همان قرآن شريف، و رسول گرامي صلي الله عليه وآله وسلم و امامان معصوم عليهم السلام مي باشند - از وجود آن خبر داده اند، عقل ما نيز آن را مي پذيرد، زيرا بعد از آنكه عقل، آمدن پيامبر و امام را از طرف خداوند متعال پذيرفت، بايد گفتار ايشان را نيز بپذيرد، و قبول كند كه هر چه مي گويند با واقع مطابقت دارد و تمام گفتار آنها از جانب خداي متعال است.

اگر بخواهيم آنچه را گفته شد، در مورد قرآن شريف، به صورت گزاره هاي برهاني «با صغرا و كبرا و در هيئت شكل اوّل منطقي» درآوريم، بايد چنين بگوييم: «آنچه را قرآن شريف گفته، وحي است» و «آنچه وحي است از طرف خداست» پس «آنچه در قرآن شريف است از طرف خداست».

بنابراين، دليل آنچه را كه در فصلهاي بعد مي آوريم، همه از قرآن شريف است و قبلاً هم اثبات شد كه قرآن شريف از جانب خداست و عقل باور كرد كه قرآن كريم معجزه الهي است، پس عقل به طور استقلال حكم مي كند كه مدّعاي ما همراه با دليل است و اگر اين دليل قرآني بهتر از برهان فلسفي نباشد - كه هست - لااقلّ براي ادّعاي ما دليلي عقل پسند است.

فصل بيست و هفتم: معاد جسماني

از قرآن شريف استفاده مي شود كه معاد انسانها نه فقط «معاد روحاني» بلكه «معاد جسماني» نيز هست. يعني در روز قيامت، روح انسان در حالي كه متعلّق به جسم اوست وارد محشر مي شود و در

حقيقت انسان، مركّب از روح و جسم وارد محشر خواهد شد، آنگاه اگر در زمره نيكان و پاكان باشد، وارد بهشت، و اگر در صف آلودگان و گنهكاران باشد، وارد جهنّم مي گردد.

به عبارت ديگر انساني كه در قيامت محشور مي شود مانند همين انسان دنيايي است و همانگونه كه در اين دنيا لذّت و درد روحي و جسمي دارد در آخرت نيز چنين خواهد بود. آتش جهنّم همانطور كه جسم او را در هم مي كوبد روح او را نيز مي سوزاند:

«كَلّا لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ وَ ما اَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ اَلَّتي تَطَّلِعُ عَلَي الْاَفْئِدَةِ». (195)

«چنين نيست كه مي پندارد، به زودي كه در آتشي خرد كننده پرتاب مي شود تو چه مي داني آتش خرد كننده چيست، آتش برافروخته خدايي است، آتشي كه از دلها سر مي زند».

و همانگونه كه در بهشت از خوردنيها و آشاميدنيها و همسران بهشتي بهره مند است، روح او نيز از معنويّات بهشت لذّت مي برد:

«لَهُمْ فيها فاكِهَةٌ وَ لَهُمْ ما يَدَّعُونَ سَلامٌ قَولاً مِنْ رَبٍّ رَحيمٍ». (196)

«براي آنها در بهشت (هر گونه) ميوه است و هر چه بخواهند در اختيار آنها خواهد بود از جانب پروردگار مهربان (به آنان) سلام گفته مي شود».

خلاصه كلام اينكه معادي كه همه اديان الهي آن را قبول دارند و بيش از يك سوّم قرآن كريم درباره آن نازل شده است، «معاد جسماني» است و بايد گفت كه معاد جسماني، يك امر ضروري در اسلام است و در قرآن كريم بيش از هزار آيه، معاد جسماني را با صراحت بيان كرده است. ما از باب نمونه بعضي از آن آيات را در اينجا مي آوريم:

«كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنيئاً بِما اَسْلَفْتُمْ فِي الْاَيَّامِ

الْخالِيَةِ». (197)

«بخوريد و بياشاميد گواراتان باد، در برابر اعمالي كه در ايّام گذشته انجام داده ايد».

«وَ فاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّروُنَ وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ وَ حُورٌ عينٌ كَاَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ». (198)

«و ميوه از هر چه اختيار كنند و از گوشت پرنده هر چه بخواهند و همسراني از حور العين دارند، همچون مرواريد در صدف پنهان».

«فَالْيَومَ الَّذينَ امَنوُا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ عَلَي الْاَرائِكِ يَنْظُروُنَ». (199)

«امروز (قيامت) مؤمنان به كافران مي خندند در حالي كه بر تختهاي بهشتي نشسته (و به سرنوشت آنها) مي نگرند».

«كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ». (200)

«هر گاه پوستهاي بدنشان بريان گردد (و بسوزد) پوستهاي ديگري به جاي آن قرار مي دهيم تا كيفر را بچشند».

«لَاكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ فَمالِئُونَ مِنْهَا الْبُطْونَ فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَميمِ فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهيمِ هذا نُزُلُهُمْ يَومَ الدّينِ». (201)

«قطعاً از درخت زقّوم مي خوريد و شكمها را از آن پر مي كنيد و روي آن از آب سوزان مي نوشيد، (مانند) شتران تشنه، اين است پذيرايي از آنها در روز قيامت».

«اَلْيَومَ نَخْتِمُ عَلي اَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا اَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ اَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ». (202)

«امروز (قيامت) بر دهانشان مُهر مي نهيم، و دستهايشان با ما سخن مي گويند و پاهايشان كارهايي را كه انجام مي دادند، شهادت مي دهند».

«حَتّي اِذا ما جائُوها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ اَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا اَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي اَنْطَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ». (203)

«وقتي به آن مي رسند، گوشها و چشمها و پوستهاي بدنشان به آنچه مي كردند گواهي مي دهند، آنها به پوستهاي بدنشان مي گويند چرا بر ضدّ ما گواهي داديد؟ آنها مي گويند همان خدايي كه هر موجودي را به سخن در آورده، ما را به سخن

درآورد».

«وَ قالُوا أَاِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَديداً اَوَلَمْ يَرَوا أنَّ اللَّهَ الَّذي خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْاَرْضَ قادِرٌ عَلي اَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ». (204)

(«كافران) گفتند آيا هنگامي كه ما استخوانهاي پوسيده و خاكهاي پراكنده شديم بار ديگر آفرينش تازه اي خواهيم يافت؟ آيا نمي دانند خدايي كه آسمانها و زمين را آفريده، قادر است مثل آنان (انسانها) را بيافريند».

«وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ قُلْ يُحْييهَا الَّذي اَنْشَأَها اَوَّلَ مَرَّةٍ». (205)

«و براي ما مثالي زد و آفرينش خود را فراموش كرد، گفت: چه كسي اين استخوانها را زنده مي كند در حالي كه پوسيده است؟ بگو همان كسي آن را زنده مي كند كه نخستين بار آفريد».

«اَيَحْسَبُ الْاِنْسانُ اَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ بَلي قادِرينَ عَلي اَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ». (206)

«آيا انسان مي پندارد كه هرگز استخوانهاي او را جمع نخواهيم كرد، آري قادريم كه (حتّي خطوط سر) انگشتان او را موزون و مرتّب كنيم».

فصل بيست و هشتم: شبهه آكل و مأكول

درباره «معاد جسماني» شبهاتي مطرح شده است كه فيلسوفان، متكلّمان و محدّثان به آنها پاسخ داده اند. ما در كتاب «معاد در قرآن» درباره اين شبهه ها بحث كرده ايم كه براي توضيح بيشتر مي توان به آن كتاب نيز مراجعه كرد.

يكي از اين شبهات، شبهه «آكل و مأكول» است. اين شبهه به صورتهاي مختلف مطرح شده است و از قبل از اسلام تاكنون در كلمات فيلسوفان و غير فيلسوفان ديده مي شود و مهمترين شبهه در اين بحث شمرده شده است. بيان اشكال از اين قرار است:

انسان در زندگي دنيايي خود، از لحاظ جسمي و ظاهري، دائماً در حال تغيير و تبديل است و حتّي هر چند سال يك بار به طور

كلّي از حيث ظاهري و جسماني عوض مي شود، بنابراين كسي كه مثلاً در جواني مرتكب گناه و معصيت شده و بدين خاطر، استحقاق كيفر و عذاب پيدا كرده اگر در پيري بميرد و به واسطه عباداتي كه در پيري انجام داده، استحقاق بهشت را داشته باشد، آيا در قيامت، بدن دوران جواني او زنده مي شود يا بدن دوران پيري يا بدن هر دو زمان؟

اگر فقط بدن دوران جواني يا فقط بدن دوران پيري او زنده شود، «ترجيح بدون مرّجح» است زيرا زنده شدن بدن دوران جواني فقط، يا زنده شدن بدن دوران پيري فقط، هيچ كدام داراي برتري و ترجيح نخواهد بود و برتر نشاندن و ترجيح دادن امري كه برتر نيست و ترجيح خاصّي ندارد «ترجيح بدون مرجّح» ناميده مي شود و امري قبيح است و خداوند متعال و حكيم، هيچگاه مرتكب امر قبيح و زشت نمي شود.

و اگر بدن هر دو زمان زنده شود و به عبارت ديگر اگر بدنهاي زمانهاي مختلف زندگي دنيايي انسان، در آن عالَم زنده شود، در نتيجه بايد هر انسان در قيامت از نظر جسمي به اندازه كوهي باشد.

در كتب فلسفي و كلامي براي شبهه آكل و مأكول چنين مثال مي زنند: اگر درنده اي، انساني را بخورد يا انساني، انسان ديگري را بخورد و بدن انسان مأكول (خورده شده) جزو بدن آكل (درنده يا انسان) شود، در عالَم قيامت و آخرت كداميك از آنها زنده مي شوند؟ يا اگر بدن انساني كه مُرده است، تبديل به خاك شود و به وسيله ريشه درختان، جزء گياهان و ميوه ها گردد و انسان ديگري از آن گياه و ميوه تغذيه كند و جزء بدن او

شود، آنگاه در عالم قيامت و رستاخيز، اجزاي خورده شده، جزء كدام يك از دو بدن خواهد گرديد؟ اگر جزء بدن اوّل گردد، بدن دوّم ناقص مي شود و اگر به عكس جزء بدن دوّم باقي بماند، بدن اوّل ناقص و يا نابود خواهد شد.

پاسخ اين شبهه را قرآن كريم با كلمه «مثلهم» در دو آيه مطرح فرموده است:

«اَوَ لَمْ يَرَوا اَنَّ اللَّهَ الَّذي خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْاَرْضَ قادِرٌ عَلي اَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ». (207)

«آيا نمي دانند خدايي كه آسمانها و زمين را آفريد، قادر است مثل آنان (انسانها) را بيافريند».

«اَوَ لَيْسَ الَّذي خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْاَرْضَ بِقادِرٍ عَلي اَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ». (208)

«آيا كسي كه آسمانها و زمين را آفريد، نمي تواند همانند آنان (انسانها) را بيافريند».

در توضيح كلمه «مثلهم» بايد گفت: شكّي نيست كه جهان آخرت غير از اين جهان است، اينجا عَرَض و ظاهر است و آنجا ذات و باطن، اينجا مجاز است و آنجا حقيقت، اينجا فناست و آنجا بقا، اينجا وسيله است و آنجا هدف:

«وَ ما هذِهِ الْحَيوةُ الدُّنْيا اِلّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ اِنَّ الدَّارَ الْاخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ». (209)

«و اين زندگي دنيا چيزي غير از سرگرمي و بازي نيست و زندگي واقعي سراي آخرت است».

پس آخرتي كه قرآن كريم مجسّم مي كند - و بازگشت همه به سوي آنجاست - داراي حيات سرمدي است ولي دنيايي كه ما در آن زندگي مي كنيم در ذات آن فنا و مرگ حكم فرما است، بنابراين عالم آخرت به كلّي غير از عالم دنياست. قرآن شريف در آياتي به اين مطلب تصريح كرده است، از جمله:

«يَومَ تُبَدَّلُ الْاَرْضُ غَيْرَ الْاَرْضِ وَ السَّمواتُ». (210)

«در آن روز اين زمين به زمين ديگر

و آسمانها (به آسمانهاي ديگري) مبدّل مي شود».

و از اينرو شكّي نيست كه انسان در عالم آخرت بايد با همان عالم تناسب داشته باشد نه با اين دنيا. به عبارت ديگر جسم انسان در آن عالَم همانند روح او داراي حيات ابدي و شعور سرمدي خواهد بود به گونه اي كه اعضاي جسماني انسان، به انجام اعمال آدمي در اين دنيا، گواهي و شهادت مي دهند و انسان گنهكار به اين شهادت، اعتراض مي كند و سپس جواب اين اعتراض را از آنها مي شنود:

«حَتّي اِذا ما جائُوها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ اَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ وَ قالوُا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالوُا اَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي اَنْطَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ». (211)

«وقتي به آن مي رسند، گوشها و چشمها و پوستهاي بدنشان به آنچه مي كردند گواهي مي دهند، آنها به پوستهاي بدنشان مي گويند چرا بر ضدّ ما گواهي داديد؟ آنها مي گويند همان خدايي كه هر موجودي را به سخن درآورده، ما را به سخن درآورد».

به عبارت ديگر قرآن شريف مي فرمايد همانطور كه جهان هستي به جهان ديگري تبديل مي شود:

«يَومَ تُبَدَّلُ الْاَرْضُ غَيْرَ الْاِرْضِ وَ السَّمواتُ» (212)

«روزي كه تبديل گردد اين زمين و آسمان به غير از آنچه كه هست».

انسان نيز از نظر جسمي به انساني متناسب با همان جهان تبديل مي شود:

«نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ عَلي أَنْ نُبَدِّلَ اَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فيما لا تَعْلَمُونَ». (213)

«ما در ميان شما مرگ را مقدّر ساختيم و هرگز كسي بر ما پيشي نمي گيرد، تا گروهي را به جاي گروه ديگري بياوريم و شما را در جهاني كه نمي دانيد آفرينش تازه اي بخشيم».

اين حقيقت - چنانكه گفتيم - در قرآن شريف با كلمه «مثلهم» بيان

شده است، بنابراين لازم نيست كه جسم انسان در آخرت «عينِ» جسم دنيايي او باشد، ولي «مثلِ» جسم دنيايي او و شبيه به آن خواهد بود. حتّي با كمي دقّت درمي يابيم كه براي پاداش و كيفر در همين دنيا هم نه تنها «عينيّت» در جسم لازم نيست بلكه چنين چيزي محال است. مثلاً اگر كسي در جواني انساني را كشت و فرار كرد و در پيري او را دستگير كردند، آيا او را قصاص نمي كنند؟ اگر كسي در جواني براي كسي كار كرد و مزد او داده نشد، اگر در پيري مزد بخواهد آيا به او پرداخت نمي شود؟ در حالي كه جسم انسان در ايّام پيري غير از جواني است و انسان در سنّ كهنسالي، از نظر جسمي چندين مرتبه، نسبت به سنّ جواني، مبدّل شده است. به عبارت ديگر در اينجا «مثليّت» محقّق است يعني انسان در سنّ پيري مثل همان انسان در سنّ جواني است ولي «عينيّت» محال است، امّا همين «مثل» استحقاق ثواب و عقاب دارد.

سرّ مطلب در اين است كه تمام لذّتها و دردها مربوط به روح است، و جسم تنها وسيله است براي لذّت بردن يا عذاب كشيدن روح، يعني اگر جسم نباشد لذّتها و دردهاي روح به لذّتها و دردهاي معنوي منحصر مي شود. بنابراين «عينيّت»، «مثليّت» و حتّي «غيريّت» دخالتي در شخصيّت انسان و لذّت بردن و درد كشيدن و نيز در استحقاق ثواب و عقاب ندارد و اين همان سخن فيلسوفان بزرگوار است كه فرموده اند: «شخصيّت انسان، انسانيّت اوست و انسانيّت مربوط به روح اوست و جسم هيچ دخالتي در تحقّق آن ندارد».

پس پاسخ شبهه «آكل و مأكول»

به طور اختصار اين شد كه: جسم انسان كه در عالم آخرت زنده خواهد شد اگر چه «عين» جسم دنيايي او - كه مرتّباً در حال تغيير و تبديل بوده - نيست امّا «مثل» جسم دنيايي خواهد بود و اين «عينيّت» و «مثليّت» دخالتي در استحقاق پاداش و كيفر ندارد چرا كه جسم بشر در عالم آخرت متناسب با شرايط و ويژگيهاي خاصِّ همان عالم است و همانند روح بشر داراي حيات ابدي و شعور سرمدي مي باشد.

فصل بيست و نهم: برزخ

منزل اوّل پس از مرگ، «عالم برزخ» است كه خود نيز داراي منازلي است: منزلي در وقت مرگ، منزلي در قبر و منزلي نيز تا روز قيامت، كه براي آگاهي تفصيلي از اين منازل مي توان به كتابهايي كه در مورد معاد تأليف شده است، مراجعه كرد. واژه «برزخ» در لغت، به معناي چيزي است كه در ميان دو شي قرار مي گيرد. به همين جهت به عالَمي كه ميان دنيا و آخرت قرار گرفته، «برزخ» گفته مي شود. عالم «برزخ» را «عالَم قبر» يا «عالَم ارواح» نيز مي نامند. قرآن شريف در زمينه اصلِ وجود عالم برزخ آياتي دارد، از جمله:

«حَتّي اِذا جاءَ اَحَدَهُمُ الْمَوتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلّي اَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلّا اِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ اِلي يَومِ يُبْعَثُونَ». (214)

«زماني كه مرگ يكي از آنان فرا رسد مي گويد اي پروردگار من! مرا باز گردان، شايد در آنچه ترك كردم عمل صالحي انجام دهم، چنين نيست، اين سخني است كه او به زبان مي گويد و پشت سر آنان برزخي است تا روزي كه برانگيخته مي شوند».

همچنين آياتي كه مربوط به زنده بودن شهيدان پس از شهادت مي باشد،

نيز اثبات مي كند كه جهاني پس از مرگ، غير از عالَم قيامت وجود دارد. در كلمات معصومين عليهم السلام نيز، روايات متعدّدي در كتب شيعه و سنّي وجود دارد كه با تعبيرات مختلف، از جهان برزخ، سخن گفته شده است، از جمله در حديث شريفي آمده است كه شخصي از امام صادق عليه السلام سئوال مي كند كه»برزخ «چيست؟ امام عليه السلام در پاسخ مي فرمايند:

«اَلْقَبْرُ، مُنْذُ حينَ مَوتِهِ إِلي يَومِ القِيامَةِ». (215)

«برزخ همان قبر است كه از زمان مرگ تا روز قيامت ادامه دارد».

بنابراين در اصل وجود عالم برزخ، بحثي نيست، امّا در اينكه زندگي برزخي چگونه است؟ بايد گفت: روشن ترين تصويري كه از زندگي در عالم برزخ وجود دارد اين است كه روح انسان، پس از پايان زندگي اين دنيا و ويران شدن جسم فعلي، در اجساد لطيفي قرار مي گيرد كه از عوارض و خصوصيات جسمِ فعلي و مادّي، بر كنار است ولي چون شبيه و مثل همين جسم است، به آن «قالب مثالي» يا «بدن مثالي» مي گويند كه نه به طور كلّي مجرّد است و نه به طور كلّي مادّي است بلكه داراي نوعي»تجرّد برزخي «و خاصّ است. مرحوم علاّمه مجلسي قدس سره در بحار الانوار تصريح مي فرمايد كه در برخي از روايات، حالت برزخ به حالت رؤيا و خواب، تشبيه شده است. (216)

قرآن كريم، علاوه بر اثبات اصل وجود»عالَم برزخ «، درباره متنعّم بودن خوبان و معذّب بودن بدكاران در آن عالم نيز آياتي دارد كه براي نمونه به دو آيه اشاره مي كنيم:

1) (قيلَ ادْخُلِ الجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَومي يَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لي رَبّي وَ جَعَلَني مِنَ الْمُكْرَمينَ». (217)

«به او «آن مؤمن شهيد» گفته

شد وارد بهشت شو، گفت: اي كاش قوم من مي دانستند كه پروردگارم مرا آمرزيده و از گرامي داشتگان قرار داده است».

در اين آيه پس از شهادتِ شهيد به وي خطاب شده است كه وارد بهشت شو، در حالي كه مي دانيم كه بهشت جاويد الهي در عالَم قيامت، نصيب مؤمنان و شهيدان خواهد شد. از اينجا روشن مي شود كه «بهشت» در عالم برزخ نيز وجود دارد و در آن برزخيان صالح، به نعمتهاي الهي متنّعم و پاداش داده خواهند شد.

2) (اَلنَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوّاً وَ عَشِيّاً وَ يَومَ تَقُومُ السَّاعَةُ اَدْخِلوُا الَ فِرْعَونَ اَشَدَّ الْعَذابِ». (218)

«عذاب آنها آتش است كه هر صبح و شام بر آن عرضه مي شوند و روزي كه قيامت بر پا شود آل فرعون را در سخت ترين عذابها وارد كنيد».

در اين آيه نيز خداوند متعال تصريح فرموده است كه: قبل از برپايي قيامت، آل فرعون در هر صبح و شام بر عذاب و آتش عرضه مي شوند درحالي كه عذاب و آتش جهنم در عالَم قيامت خواهد بود. پس در نتيجه «عذاب و جهنّم» در عالم برزخ نيز وجود دارد.

ابطال «تناسخ»

در پايان اين فصل مناسب است كه به طور اجمال، به يك عقيده باطل و ردّ آن اشاره كنيم و آن عقيده، «تناسخ» يا «بازگشت ارواح» نام دارد.

برخي از فرقه ها معتقدند كه روح انسان بعد از مرگ و ويران شدن اين بدن، به بدن ديگري در همين عالم دنيا باز مي گردد و به عبارت ديگر، روح بلافاصله پس از جدا شدن از بدن انسان در جسم و بدن ديگري حلول كرده و زندگي مجدّدي را در همين دنيا آغاز مي كند و اين مسأله ممكن

است بارها تكرار شود. اگر انساني كه مي ميرد، جزء صالحان و خوبان باشد، روح او در بدن يك شخص متنّعم و آسوده و در رفاه ظاهري حلول مي كند و اگر انساني كه مي ميرد، در زمره انسانهاي ناشايست باشد، روح او در بدن يك شخص بلاكش و ناآرام حلول خواهد كرد. متكلّمين و حكماي الهي، اين عقيده را از نظر عقل و شرع باطل كرده اند و وجود عالم برزخ و تصريح قرآن كريم به وجود چنين عالمي را نيز دليل بر ردّ اين اعتقاد مي دانند. حكيم عارف، ملّا صدراي شيرازي در بحث تناسخ، دليل محكم ديگري بر ردّ تناسخ آورده اند و آن اين است كه تعلّق روح بعد از مرگ به بدن ديگر، مستلزم برگشت از فعل به قوّه است و چنين بازگشتي محال است كه البتّه توضيح فنّي اين مطالب در كتب مفصّله آمده است.

علاوه بر اين، لازمه اعتقاد به «تناسخ» آن است كه، مستضعفان و افراد بلاكش و پر رنج و محنت، از نظر روحي، اشخاص ناشايست و بدي باشند و مثلاً روح كساني مانند معاويه و يزيد و شمر در وجود آنها حلول كرده باشد و در حقيقت اين قشر از اجتماع، از بدترين انسانها باشند و به عبارت ديگر در اين بزم، هر كه بلاي او بيشتر است و استضعاف او بالاتر است، از نظر روحي پست تر و شقي تر باشد، در حالي كه اصلاً چنين چيزي نيست و بسياري از پاكان و صالحان و شايستگان در بين همين مستضعفان و اقشار پر رنج و محنت مي باشند. بنابراين «تناسخ يك عقيده باطل است».

فصل سي ام: قيامت

منزل دوّم بعد از مرگ، «عالَم قيامت» است كه اين

عالَم نيز داراي منازلي است: منزل نفخ صور، منزل اجتماع تمام انسانها، منزل حسابرسي به اعمال انسانها، منزل تحويل دادن نامه اعمال خوبان و بدكاران، منزل شفاعت، منزل عبور انسانها از روي صراط و سپس جاي گرفتن در منزلگاه ابدي (بهشت براي نيكوكاران و جهنّم براي بدكاران).

در قرآن شريف درباره هر يك از اين منازل آيات فراواني وجود دارد. ما اينجا براي اثبات وجود هر يك از اين منازل، آيه اي را مي آوريم و بحث مختصر درباره برخي از اين منازل و مسائل را در فصلهاي بعدي پي مي گيريم:

نفخ صور: «وَ نُفِخَ فيِ الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّمواتِ وَ مَنْ فِي الْاَرْضِ اِلّا مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فيهِ اُخْري فَاِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ». (219)

«و در صور دميده مي شود پس همه كساني كه در آسمانها و زمين هستند مي ميرند مگر كساني كه خدا بخواهد سپس بار ديگر در صور دميده مي شود ناگهان همگي بپا مي خيزند و در انتظار (حساب و جزا) هستند».

اجتماع تمام آدميان: «اِنْ كانَتْ اِلّا صَيْحَةً واحِدَةً فَاِذا هُمْ جَميعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ». (220)

«فريادي بيش نيست ناگهان همگي نزد ما حاضر مي شوند».

حسابرسي اعمال:»وَ نَضَعُ الْمَوازينَ الْقِسْطَ لِيَومِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ اِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ اَتَيْنا بِها وَ كَفي بِنا حاسِبينَ». (221)

«ما ترازوي عدل را در روز قيامت بر پا مي كنيم پس به هيچ كس كمترين ستمي نمي شود، و اگر به مقدار سنگيني يك دانه خردل باشد ما آن را حاضر مي كنيم و كافي است كه ما حساب كننده باشيم».

اعطاء نامه اعمال: «فَاَمَّا مَنْ اُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَه... وَ اَمَّا مَنْ اُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَني لَمْ

اُوتَ كِتابِيَه». (222)

«پس كسي كه نامه عملش را به دست راستش مي دهند فرياد مي زند: نامه اعمال مرا بگيريد و بخوانيد... امّا كسي كه نامه اعمالش را به دست چپش بدهند مي گويد: اي كاش هرگز نامه اعمالم را به من نمي دادند».

شفاعت: «وَ لَا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضي». (223)

«شافعان جز براي كسي كه خداوند متعال رضايت دهد، شفاعت نمي كنند».

صراط:»وَ اِنْ مِنْكُمْ اِلّا وارِدُها كانَ عَلي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً ثُمَّ نُنَجِّي الَّذينَ اتَّقَوا وَ نَذَرُ الظَّالِمينَ فيها جِثِيّاً». (224)

«و همه شما وارد جهنّم مي شويد، اين امري است حتمي و قطعي بر پروردگارت، سپس آنها را كه تقوا پيشه كردند از آن رهايي مي بخشيم و ستمگران را كه به زانو درآمده اند در آن رها مي سازيم».

منزلگاه ابدي: «فَاَمَّا مَنْ طَغي وَ اثَرَ الْحَيوةَ الدُّنْيا فَاِنَّ الْجَحيمَ هِيَ الْمَأْوي وَ اَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَي الْنَّفْسَ عَنِ الْهَوي فَاِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوي». (225)

«امّا آن كسي كه طغيان كرده و زندگي دنيا را مقدّم داشته، جايگاه او دوزخ است و آن كس كه از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را از هوا باز دارد جايگاه او بهشت است».

فصل سي و يكم: شفاعت

اگر چه بحث «شفاعت» در ميان شيعه و سنّي، از بحثهاي پر گفتگو بوده است امّا ترديدي نيست كه در عالم قيامت امري با عنوان «شفاعت» وجود دارد، به اين معني كه افرادي مانند پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم و اهل بيت آن حضرت عليهم السلام، از خداوند متعال، آمرزش بعضي از گناه كاران را مي طلبند و خداي متعال دعوت ايشان را اجابت مي كند و آن گنهكاران را مورد آمرزش و رحمت خود قرار مي دهد. شفاعت به اعتقاد

شيعه، يك امر ضروري است و در خصوص آن علاوه بر وجود روايات متواتر و فراوان از پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم و ائمّه طاهرين عليهم السلام، آيات متعدّدي در قرآن شريف وجود دارد و حتّي از برخي آيات شريفه استفاده مي شود كه اصلِ وجود شفاعت امري مسلّم و مفروغٌ عنه است، به پاره اي از اين آيات اشاره مي كنيم:

«مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ اِلّا بِاِذْنِهِ». (226)

«كيست كه در نزد او، جز به فرمان او شفاعت كند».

«وَ لا يَشْفَعُونَ اِلّا لِمَنِ ارْتَضي». (227)

«و جز براي كسي كه (خدا) رضايت دهد، شفاعت نمي كنند».

«لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ اِلّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً». (228)

«آنان مالك شفاعت نيستند، مگر كسي كه نزد خداوند رحمن عهد و پيماني دارد».

«فَما تَنْفَعُهُم شَفاعَةُ الشَّافِعينَ». (229)

«پس شفاعت شفاعت كنندگان به حال آنها سودي نمي بخشد».

معاني و مراتب شفاعت

شفاعتي كه شيعه به آن معتقد است داراي مراتبي است كه توجّه به آن لازم و ضروري است:

الف) شفيعي مانند پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم براي آمرزش گناهكار دعا مي كند و پروردگار عالم دعاي ايشان را مستجاب مي فرمايد، همانگونه كه خداوند در قرآن شريف به گناهكاران امر كرده كه نزد پيامبر بروند و از او بخواهند تا براي آنها استغفار فرمايد:

«وَ لَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً». (230)

«و اگر مخالفان هنگامي كه به خود ستم مي كردند، به نزد تو مي آمدند و از خدا طلب آمرزش مي كردند و پيامبر (نيز) براي آنان طلب آمرزش مي كرد، قطعاً خدا را توبه پذير مهربان مي يافتند».

ب) پروردگار عالم حكومت آن جهان را به پيامبر و اهل بيت عليهم السلام

عنايت مي كند، همانگونه كه حكومت اين جهان را به آنان عنايت كرده است، بنابراين در عالم آخرت، آنها اختيار كامل دارند كه هر كس را - در صورت امكان - به بهشت ببرند و او را از آتش جهنّم نجات دهند و البته روشن است كه بر خلاف عدالت عمل نخواهد كرد و نيز روشن است كه با فضل و كرامت و محبّت با انسانها رفتار خواهند فرمود.

ج) چون پيامبر گرامي و اهل بيت عليهم السلام در اين دنيا هدايتگر مردم بوده اند، در آخرت نيز اين هدايتگري باقي است، از اين جهت عالمان دين و كساني كه موجب هدايت ديگران شده اند نيز مي توانند شفاعت كنند. هر كسي در اين دنيا هدايتش بيشتر باشد، در آخرت شفاعتش بيشتر خواهد بود، بنابراين افرادي همانند پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم و معصومين عليهم السلام بيشتر از ديگران شفاعت مي كنند. خلاصه كلام اينكه امامت و هدايت در دنيا، امامت و هدايت در آخرت نيز هست:

«يَومَ نَدْعُوا كُلَّ اُناسٍ بِاِمامِهِمْ فَمَنْ اُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فِاُولئِكَ يَقْرَءُونَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً وَ مَنْ كانَ في هذِهِ اَعْمي فَهُوَ فِي الْاخِرَةِ اَعْمي وَ اَضَلُّ سَبيلاً». (231)

«روزي كه هر گروهي را با پيشوايشان مي خوانيم، كساني كه نامه عملشان به دست راستشان داده مي شود آن را مي خوانند و به اندازه رشته شكاف هسته خرمايي به آنان ستم نمي شود امّا كسي كه در اين جهان (از ديدن حقّ) نابيناست در آخرت نيز نابينا و گمراهتر است».

د) واسطه گري و شفاعت، اگر حقّي را باطل يا باطلي را حقّ نكند، امري عقلايي است و قرآن شريف آن را نيكو شمرده و بلكه در برخي موارد

به انجام آن امر فرموده است:

«اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ اِخْوَةٌ فَاَصْلِحُوا بَيْنَ اَخَوَيْكُمْ». (232)

«مؤمنان برادر يكديگرند پس دو (گروه) برادر خود را صلح و آشتي دهيد».

همانگونه كه در آيه فوق مردم به واسطه مصلح عفو مي شوند، خداي متعال نيز در روز رستاخيز به واسطه تقرّب شفيع در نزد او، گناهكار لايق عفوي را كه مورد شفاعت واقع شده است، عفو مي فرمايد:

«لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ اِلّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً». (233)

«آنان مالك شفاعت نيستند، مگر كسي كه نزد خداوند رحمن عهد و پيماني دارد».

ه) همانگونه كه در فصل دهم نيز آورديم، پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم و اهل بيت بزرگوار او عليهم السلام واسطه فيض در جهان هستي اند و خداي متعال آنان را هاديان موجودات براي رسيدن به كمال قرار داده است. اينان همانگونه كه هدايت تشريعي دارند، داراي هدايت تكويني نيز هستند (234) و خواه ناخواه داراي مقام هدايت تكويني و وساطت فيض در آخرت نيز مي باشند پس هر كس كه به مقام قرب الهي مي رسد به واسطه آنها است.

شفاعت به اين معني - كه از نظر عرفان اسلامي و روايات اهل بيت عليهم السلام امري مسلّم است - تنها مربوط به گناهكاران نيست، بلكه همه انسانها از افراد معمولي گرفته تا انبياء و اولياء عليهم السلام نيز به شفاعت احتياج دارند، بلكه از اين نظر امامان معصوم عليهم السلام در حالي كه شفيع انسانها هستند، خود به شفاعت پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وسلم نياز دارند. قرآن كريم مي فرمايد:

«وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ اُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَي النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شهَيداً». (235)

«شما را نيز امّت ميانه اي قرار داديم تا بر مردم گواه

باشيد و پيامبر هم بر شما گواه است».

رفع يك شبهه

قرآن كريم در آياتي، شفاعت در روز قيامت را ردّ مي كند. اين آيات دستاويز كساني شده است كه به شفاعت در روز قيامت معتقد نيستند. در اينجا به چهار آيه اشاره مي كنيم و در پايان هر آيه پاسخ اين شبهه نيز داده مي شود:

1) (اِتَّقُوا يَوماً لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَروُنَ». (236)

«از آن روز بترسيد كه كسي مجازات ديگري را نمي پذيرد و نه از او شفاعت پذيرفته مي شود و نه از او غرامت قبول خواهد شد و نه ياري مي شوند».

معناي آيه شريفه اين است كه بترسيد از روز قيامت كه در آن روز، به اشتباه، كسي را به جاي ديگري گرفتن، كسي را به ناحقّ بهشتي يا جهنّمي كردن، رشوه گرفتن و به ازاي آن گناهكاري را از عذاب آتش نجات دادن، ظلم و طرفداري از ظالم وجود ندارد و به عبارت ديگر در روز رستاخيز فريب، پارتي، رشوه و زور وجود نخواهد داشت. بنابراين آيه شريفه، شفاعت به معناي درست و صحيح آن را نفي نكرده است بلكه بحث بر سر برخوردهاي ناعادلانه و از جمله شفاعت بر خلاف عدل است.

2) (ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفيعٍ اَفَلا تَتَذَكَّرُونَ». (237)

«هيچ سرپرست و شفاعت كننده اي براي شما جز او نيست، آيا متذكّر نمي شويد».

اين آيه نيز به امري بسيار مهم اشاره كرده است: شفاعت بايد به اذن خداي متعال باشد و اين سخن كه بت پرستان مي گويند «بت ما را شفاعت مي كند». (238) غلط است، زيرا بت حقّ شفاعت ندارد،

و خداي متعال اجازه تكويني و تشريعي به آن نداده است.

3) (ما لِلظَّالِمينَ مِنْ حَميمٍ وَ لا شَفيعٍ يُطاعُ». (239)

«براي ستمكاران دوستي وجود ندارد، و نه شفاعت كننده اي كه شفاعتش پذيرفته شود».

4) (في جَنَّاتٍ يَتَسائَلُونَ عَنِ الُْمجْرِمينَ ما سَلَكَكُمْ في سَقَرٍ قُالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلّينَ وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضينَ وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَومِ الدّينِ حَتّي اَتينَا الْيَقينُ فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعينَ». (240)

(«آنها) در باغهاي بهشت هستند و سؤال مي كنند از مجرمان، چه چيز شما را به دوزخ وارد كرد، مي گويند ما از نماز گزاران نبوديم و بينوايان را غذا نمي داديم و هميشه با اهل باطل همنشين و همصدا بوديم و روز جزا را انكار مي كرديم، تا زماني كه مرگ ما فرا رسيد، از اين رو شفاعت شفاعت كنندگان به حال آنها سودي نمي بخشد».

در اين دو آيه هم تصريح شده كه در روز رستاخيز، شفاعت شافعان براي كساني كه همانند ستمگران لياقتِ لازم را ندارند، وجود نخواهد داشت. بنابراين اين آيات در مقام نفي اصلِ شفاعت نيست بلكه شفاعت براي غير لايقان را نفي فرموده است.

فصل سي و دوّم: شاهدان در قيامت

از بحثهاي ارزنده درباره قيامت كه سازنده و كنترل كننده است، بحث شهادت شاهدان است. از قرآن شريف و روايات اهل بيت عليهم السلام استفاده مي شود كه در روز قيامت شاهداني هستند كه به نفع ما يا بر ضرر ما شهادت مي دهند، پس معلوم مي شود كه اين شاهدان در دنياي فِعلي بر اعمال ما نظارت دارند، بلكه بايد نحوه اعمال و نيّات ما را نيز درك كنند چرا كه شاهد براي اداي شهادت بايد حاضر و ناظر بر مطلب مورد شهادت باشد و

از چگونگي و كمّ و كيف آن اطلاع كامل داشته باشد.

ما در اينجا شاهدان در قيامت را ذكر مي كنيم و براي هر يك از شاهدان يك آيه از قرآن كريم به عنوان دليل، ارائه مي كنيم، هر چند براي هر كدام، آيات فراواني يافت مي شود:

1) اوّلين شاهد از نظر قرآن شريف «خداوند متعال» است:

«فَاِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللَّهُ شَهيدٌ عَلي ما يَفْعَلُونَ». (241)

«بازگشتشان به سوي ما است، سپس خداوند بر آنچه آنها انجام مي دادند گواه است»

2) شاهد دوّم ملائكه الهي هستند. از قرآن شريف استفاده مي شود كه ملائكه در قيامت «له» يا «عليه» ما يعني بر نفع يا ضرر ما شهادت مي دهند:

«وَ جائَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهيدٌ». (242)

«و هر كسي مي آيد، با او حركت دهنده و گواهي دهنده اي است».

و در روايات «شهيد» به ملائكه تفسير شده است چنانكه اميرالمؤمنين عليه السلام نيز در دعاي كميل به آن تصريح فرموده اند:

«وَ كُلُّ سَيِّئَةٍ اَمَرْتَ بِاِثْباتِهَا الْكِرامَ الْكاتِبينَ الَّذينَ وَكَّلْتَهُمْ بِحِفْظِ ما يَكُونُ مِنّي وَ جَعَلْتَهُمْ شُهُوداً عَلَيَّ مَعَ جَوارِحي وَ كُنْتَ اَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيَّ مِنْ وَرائِهِمْ وَ الشَّاهِدَ لِما خَفِيَ عَنْهُمْ».

«و به كرام الكاتبين دستور دادي كه هر گناهي را بنويسند، همانها كه مأمورشان كردي تا هر چه از من صادر شود حفظ كنند و ايشان و اعضاي بدنم را گواه بر من قرار دادي در حالي كه بعد از ايشان تو مراقب من بودي و گواه بودي بر آنچه از ايشان پنهان بود».

ملائكه اي كه از ديدگاه قرآن، جزء شاهدان روز رستاخيز هستند بر سه دسته اند:

اوّل) «ملائكه مقرّب خداوند»، نظير جبرييل، ميكاييل، اسرافيل، عزراييل و... مي باشند:

«كِتابٌ مَرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ». (243)

«كتابي است نوشته شده، كه مقرّبان شاهد آن

هستند».

دوّم) ملائكه اي هستند كه براي حفظ ما از شرور انسي و جنّي و آفات، هميشه از ما مواظبت مي كنند:

«لَهُ مُعَقَّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ اَمْرِ اللَّهِ». (244)

«براي انسان مأموراني است پي در پي، كه به فرمان خدا او را از پيش رو و از پشت سر پاسداري مي كنند».

سوّم) ملائكه اي كه «رقيب» و «عتيد» ناميده مي شوند و براي نوشتن اعمال ما گمارده شده اند و در هر روز و شب تغيير مي كنند:

«ما يَلْفِظُ مِنْ قَولٍ اِلّا لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ». (245)

«انسان هيچ سخني را بر زبان نمي آورد مگر اينكه مراقبي آماده نزد اوست (و آن را ضبط مي كند)».

3) (انبياء الهي» عليهم السلام همانطور كه جلودار امّت خود هستند در قيامت هم شاهد بر امّت خود خواهند بود:

«وَ يَومَ نَبْعَثُ في كُلِّ اُمَّةٍ شَهيداً عَلَيْهِمْ مِنْ اَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهيداً عَلي هؤُلاءِ». (246)

«روزي كه در هر امّتي گواهي از خودشان بر ايشان برمي انگيزيم و تو را گواه بر آنان قرار مي دهيم».

4) (امامان معصوم» عليهم السلام نيز در زمره شاهدان روز رستاخيز مي باشند:

«وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ اُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَي النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيداً». (247)

«شما را نيز امّت ميانه اي قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر هم بر شما گواه است».

5) (اعضا و جوارح و دل انسان» نيز در عالم قيامت، جزء شاهدان هستند:

«يَومَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ اَلْسِنَتُهُمْ وَ اَيْديهِمْ وَ اَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ». (248)

«در آن روز زبانها و دستها و پاهايشان بر ضدّ آنها به اعمالي كه انجام مي دادند، گواهي مي دهد».

«وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ اِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ اُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْئُولاً». (249)

«از

آنچه به آن آگاهي نداري پيروي مكن، زيرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد».

6) (اعمال انسان»، هم شاهد براي انسان در روز جزاست:

«وَ وَجَدُوا ما عَمِلوُا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ اَحَداً». (250)

«و آنچه را انجام داده اند حاضر يابند و پروردگار تو به هيچ كس ستم نمي كند».

7) (هويّت انسان»، از ديگر شاهداني است كه در قيامت وجود خواهد داشت. اعمال خوب بر هويّت بشر اثر نهاده و او را به صورت انسان كاملي خواهد آورد، چنانكه اگر انسان در زمره فاجران يا منافقان و يا كافران باشد اعمال دنيايي وي، او را بصورت حيواني جلوه گر خواهدساخت و هويّت او كاشف از شقاوت او خواهد بود:

«وَ كُلَّ اِنْسانٍ اَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَومَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً إِقْرَءْ كِتابَكَ كَفي بِنَفْسِكَ الْيَومَ عَلَيْكَ حَسيباً». (251)

«و هر انساني، اعمالش را به گردنش آويخته ايم و روز قيامت كتابي براي او بيرون بياوريم كه آن را در برابر خود گشوده مي بيند، (به او مي گوييم) كتابت را بخوان، كافي است كه امروز، خود حسابگر خويش باشي».

8) (مكان اعمال»، نيز جزء شاهدان انسان در عالم آخرت، محسوب مي شود مكاني كه انسان در آن عمل نيك يا پليد را انجام داده است، در روز جزا بر نفع يا بر ضرر وي شهادت خواهد داد:

«اِذا زُلْزِلَتِ الْاَرْضُ زِلْزالَها وَ اَخْرَجَتِ الْاَرْضُ اَثْقالَها وَ قالَ الْاِنْسانُ ما لَها يَومَئِذٍ تُحَدِّثُ اَخْبارَها بِاَنَّ رَبَّكَ اَوحي لَها». (252)

«هنگامي كه زمين شديداً به لرزه در آيد و زمين بارهاي سنگينش را خارج سازد، و انسان مي گويد: زمين را چه مي شود؟ در آن روز زمين تمام خبرهايش را بازگو مي كند (همانگونه كه)

پروردگارت به او وحي كرده است».

همچنين از روايات فراواني استفاده مي شود كه زمان انجام عمل نيز، له يا عليه انسان شهادت مي دهد. علّامه مجلسي - رضوان اللَّه عليه - اين روايات را در كتاب بحار الانوار، نقل كرده است از آن جمله:

«قالَ الْصادِقُ عليه السلام: ما مِنْ يَومٍ يَأْتي عَلَي ابْنِ آدَم اِلّا قالَ ذلِكَ الْيَومُ يَابْنَ آدَم اَنَا يَومٌ جَديدٌ وَ اَنَا عَلَيْكَ شَهيدٌ فَافْعَلْ بِي خَيْراً وَ اعْمَلْ فِيَّ خَيْراً اَشْهَدُ لَكَ يَومَ الْقِيامَةِ». (253)

«امام صادق عليه السلام فرمود: هيچ روزي بر انسان نمي گذرد مگر آنكه آن روز به انسان مي گويد: اي انسان من روزي جديد هستم و بر تو شاهد تو هستم پس در اين روز كلام خير بگو، روز قيامت براي تو شهادت مي دهم».

فصل سي و سوّم: تجسّم عمل

يكي از بحثهاي مربوط به معاد كه پاسخگوي بسياري از شبهه ها و از بهترين مباحث مربوط به معاد است، بحث «تجسّم عمل» است.

تجسّم عمل در قرآن كريم به سه گونه، تصوير شده است كه يك نوع آن مربوط به دنياست و شكل ديگر آن مربوط به آخرت و نوع سوّم آن، هم در دنيا و هم در آخرت وجود خواهد داشت:

1) نوع اوّل از تجسّم عمّل كه مربوط به اين دنياست، آن است كه تمام اعمال ما (خوب يا بد)، در زندگي اين دنيا تأثير دارد، كارهاي نيك ما موجب پيدايش حيات طيّبه يعني زندگي سالم و با ارزش مي شود و كارهاي بد ما موجب حيات همراه با خباثت يعني زندگي ناسالم و بي ارزش مي شود:

«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ اَو اُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيوةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ اَجْرَهُمْ بِاَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ». (254)

«هر كسي

- مرد يا زن - كار شايسته كند و مؤمن باشد، او را با زندگي پاكيزه اي حيات (حقيقي) بخشيم و به آنان بهتر از آنچه انجام مي دادند پاداش خواهيم داد».

«لا يَزالُ الَّذينَ كَفَروُا تُصيبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعةٌ اَو تَحُلُّ قَريباً مِنْ دارِهِمْ». (255)

«كساني كه كافر شدند، پيوسته به (سزاي) آنچه كرده اند مصيبت كوبنده اي به آنان مي رسد يا نزديك خانه هايشان فرود مي آيد».

از قرآن شريف استفاده مي شود كه زندگي طيّب و زندگي نكبت بار، جزاي اعمال نيست، بلكه بروز و ظهور خود اعمال است كه به اين صورت در آمده و در حقيقت «تجسّم عمل» انسان در اين دنياست:

«وَ لَو أَنَّ اَهْلَ الْقُري امَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْاَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَاَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ». (256)

«اگر اهل شهرها ايمان مي آوردند و تقوا پيشه مي كردند بركات آسمان و زمين را بر آنها مي گشوديم ولي (آنها حقّ را) تكذيب كردند، ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم».

«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ امِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِاَنْعُمِ اللَّهِ فَاذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ». (257)

«خداوند منطقه اي را مثل زده است كه امن و امان بود و روزي) اهل (آن منطقه از هر سو مي رسيد امّا نعمتهاي خدا را ناسپاسي كردند و خداوند به خاطر اعمالي كه انجام مي دادند لباس گرسنگي و ترس را بر اندامشان پوشانيد».

نظير اين دو آيه كه در آنها بركات و بلايا، همان اعمال انسان معرّفي مي شود، بسيار است.

2) شكل دوّم از تجسّم عمل كه تجسّم عمل در آخرت است، به اين معني است كه اعمال ما (خوب يا بد) صورت

ملكوتي دارد و همه جا با ما است، اگر خوب است به شكل مونس خوب و اگر بد است به شكل مونس بد، ظاهر و مجسّم خواهد شد، مونسي كه داراي حيات و شعور مي باشد:

«يَومَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَو اَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ اَمَداً بَعيداً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ». (258)

«روزي كه هر كسي، آنچه را از كار نيك انجام داده، حاضر مي بيند، و آرزو مي كند ميان او و آنچه از اعمال بد انجام داده، فاصله زماني زيادي باشد خداوند شما را از (نافرماني) خودش بر حذر مي دارد و (در عين حال) خدا نسبت به همه بندگان مهربان است».

بلكه از قرآن شريف استفاده مي شود كه نعمتهاي بهشت و نقمتهاي جهنّم نيز، همين اعمال ما است:

«كُلوُا وَ اشُرَبُوا هَنيئاً بِما اَسْلَفْتُمْ فِي الْاَيَّامِ الْخالِيَة». (259)

«بخوريد و بياشاميد، گواراتان باد، در برابر اعمالي كه در ايّام گذشته انجام داده ايد».

«وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقِ ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ اَيْديكُمْ وَ اَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلّامٍ لِلْعَبيدِ». (260)

«و بچشيد عذاب سوزنده را، اين در مقابل كارهايي است كه از پيش فرستاده ايد، و خداوند نسبت به بندگانش هرگز ستم روا نمي دارد».

«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ». (261)

«اي كساني كه ايمان آورده ايد از (مخالفت) خدا بپرهيزيد و هر كس بايد بنگرد تا براي فردا، چه چيز از پيش فرستاده است».

«يَومَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَني كُنْتُ تُرابَاً». (262)

«روزي كه انسان آنچه را از قبل با دستهادي خود فرستاده مي بيند و كافر مي گويد اي كاش خاك بودم».

«وَ جيي ءَ يَومَئِذٍ بِجَهَنَّمَ

يَومَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْاِنْسانُ وَ اَنّي لَهُ الذِّكْري يَقُولُ يا لَيْتَني قَدَّمْتُ لِحَياتي». (263)

«و در آن روز جهنّم را حاضر مي كند، در آن روز انسان متذكّر مي شود، امّا اين تذكّر چه سودي براي او دارد؟ مي گويد اي كاش براي زندگيم چيزي از پيش فرستاده بودم».

مولوي در توصيف همين مسأله با اشاره به نعمتهاي بهشتي و نقمتهاي جهنّمي چنين سروده است:

آن درختان مر ترا فرمان بَرند

ك آن درختان از صفاتت با بَرند

چون به امر تُست اينجا، اين صفات

پس در امر تُست آنجا، آن جَزات

چون ز دستت، زخم بر مظلوم رُست

آن درختي گشت، از او زقّوم رُست

اين سخنهاي چو مار و كژدُمت

مار و كژدُم گشت و مي گيرد دُمت

3) نوع سوّم از تجسّم عمل كه هم در اين دنيا و هم در آخرت، وجود دارد، عبارت است از تكوين هويّت براي انسانها. توضيح بيشتر اين مطلب آن است كه: از نظر قرآن كريم و روايات بلكه از نظر عقل و مشاهدات عقل و مشاهدات اهل اللَّه، تناسخ دقيقي در انسانها وجود دارد - كه غير از آن تناسخِ باطل است و ربطي به آن ندارد - و آن اين است كه، رفتار و كردار انسانها تأثير به سزايي در تكوين هويّت آنها دارد به اين شكل كه افعال و اعمال ما براي ما «ملكه» مي سازد، يعني هر كار و عملي كه خود را به آن عادت دهيم، به تدريج و آرام آرام، همان عمل، شخصيّت ما را مي سازد و موجب تكوين يك هويّت خوب يا بد براي ما مي شود. از اينرو اگر افكار، گفتار و كردار انسان شايسته و درست باشد، در نتيجه انسانيّتي شكوفا، داراي حيات طيّب و با

طراوت پديد خواهد آمد، و انسان را تبديل به يك انسان كامل خواهد كرد، چندان كه در قيامت با شور و شعف به ديگران مي گويد:

«هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَه». (264)

«بياييد و كتابم را بخوانيد».

ولي اگر افكار، گفتار و كردار انسان ناشايست و بد باشد، به تناسب آن اعمال، انسان به صورت حيواني شهوت پرست يا بوزينه اي شكم پرست يا خوكي متكبّر يا پلنگي ظالم يا سگي هار و خلاصه به صورتهايي زشت و پليد جلوه خواهد كرد:

«وَ نَحْشُرُهُمْ يَومَ الْقِيامَةِ عَلي وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمّاً مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ». (265)

«و روز قيامت آنها را بر صورتهايشان محشور مي كنيم در حالي كه نابينا و گنگ و كر هستند، جايگاهشان دوزخ است».

«يَومَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ اَشْتاتاً لِيُرَوا اَعْمالَهُمْ». (266)

«آن روز مردم (به حال) پراكنده برآيند تا كارهايشان به آنان نشان داده شود».

نظير اين آيات در قرآن كريم بسيار است، بلكه آياتي كه مفسّران عاليقدر آن آيات شريفه را از باب تشبيه و يا از باب سرزنش شمرده اند، به عقيده ما بيان واقعيّات و تبيين هويّات است.

«وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْاِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ اَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ اذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها اُولئِكَ كَالْاَنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلٌّ اُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ». (267)

«در حقيقت بسياري از جنّيان و آدميان را براي دوزخ آفريده ايم، آنها دلهايي دارند كه با آن نمي فهمند و چشماني دارند كه با آن نمي بينند و گوشهايي كه با آن نمي شنوند، آنها همچون چهار پايانند بلكه گمراهتر، ايشان همان غافلان هستند».

«فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ اِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ اْو تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ». (268)

«مثل او همچون سگ (هار) است كه اگر به او حمله

كني دهانش را باز، و زبانش را بيرون مي آورد و اگر او را به حال خود واگذاري باز همين كار را مي كند».

«مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَوريةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ اَسْفاراً». (269)

«كساني كه مكلّف شدند به تورات عمل كنند ولي حقّ آن را ادا نكردند مانند دراز گوشي هستند كه كتابهايي را حمل مي كند».

خلاصه كلام اينكه تجسّم عمل به اين معني، در نزد اهل كشف و شهود امري قطعي و شهودي است. علمي نيست بلكه يقيني است، حصولي نيست بلكه حضوري است، نقلي نيست بلكه عيني است و خلاصه غيبي نيست بلكه شهودي است چرا كه اهل معني و صاحبان چشمهاي تيزبين، اين هويّتها را در همين دنيا نيز ملاحظه مي كنند و از اين جهت است كه گفتيم قسم سوّم از تجسّم عمل، هم در آخرت و هم در اين دنيا وجود دارد، چنانكه اين مسأله در روايات نيز امري قطعي است:

ابو بصير مي گويد در مراسم حجّ، خدمت امام باقر عليه السلام بودم، به ايشان گفتم: اي فرزند رسول خدا! امسال افراد بسياري به حجّ آمده اند، امام باقر عليه السلام فرمودند:

«ما اَكْثَرَ الضَّجيج وَ أَقَلَّ الحَجيجُ» (270)

«چه بسيارند فرياد كنندگان - و سياهي لشگر - و چه كم اند حاجيان واقعي».

ابو بصير مي گويد امام باقر عليه السلام دست به چشمهايم كشيدند و به اين وسيله چشمهايم تيزبين شد و من حيوانهاي گوناگوني را ديدم كه انسان در ميان آنها بسيار كم بود.

فصل سي و چهارم: نامه اعمال

يكي از مسائل قطعي در بحث معاد»نامه عمل «است. آيات فراواني بر اين مطلب دلالت دارد، كه در اين آيات، سه گونه»نامه عمل «در روز رستاخيز، ترسيم و تصوير شده است:

1) (پرونده عمر»،

كه بهشتيان، آن را به دست راست و اهل جهنّم، آن را به دست چپ خواهند گرفت:

«فَاَمَّا مَنْ اُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَه... فَهُوَ... في جَنَّةٍ عالِيَةٍ... وَ اَمَّا مَنْ اُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمْالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَني لَمْ اُوتَ كِتابِيَه... خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ». (271)

«پس كسي كه نامه اعمالش را به دست راستش مي دهند (با شور و شعف) فرياد مي زند نامه اعمال مرا بگيريد و بخوانيد... او... در بهشتي برين است... و امّا كسي كه نامه اعمالش را به دست چپش بدهند مي گويد اي كاش هرگز نامه اعمالم را دريافت نكرده بودم... او را بگيريد و در بند و زنجيرش كنيد سپس او را در دوزخ بيفكنيد».

اين نامه عمل، در حقيقت كتابي است مشتمل بر آنچه كه ملائكه رقيب و عتيد (272) از اعمال انسان برداشت كرده و نوشته اند.

2) (حضور همه اعمال بد و خوب «و در حقيقت تجسّم همه اعمال ريز و درشت و شايست و ناشايست انسان بگونه اي كه وي همه آنچه را در اين دنيا انجام داده است، در آن سرا حاضر مي يابد.

«وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَي الُْمجْرِمينَ مُشْفِقينَ مِمَّا فيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا مالِ هذَا اْلكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرةً وَ لا كَبيرَةً اِلّا اَحْصيها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً». (273)

«و نامه اعمال گذارده مي شود پس گناهكاران را مي بيني كه از آنچه در آن است ترسان و هراسانند و مي گويند واي بر ما اين چه كتابي است كه هيچ عمل كوچك و بزرگي را فرو نگذاشته مگر اينكه آن را به شمار آورده است، و آنچه را انجام داده اند حاضر مي بيند».

اين ترسيم و تصوير از نامه عمل، آن است كه

در روز قيامت، اعمال نيك و بد آدميان، به صورتي متناسب با قيامت درآمده و آن صورت، در خارج و نزد صاحب آن مجسّم و ظاهر مي شود و در حقيقت، عمل بگونه اي ظهور پيدا مي كند كه داراي حيات و شعور است. و اين همان نوع دوّم از»تجسّم عمل «است كه در فصل گذشته، گفته شد.

3) (ظهور و بروز هويّات» و صفحه نفس انسان كه بالاتر، بهتر، ظاهرتر و گوياتر از هر نامه اي است:

«وَ كُلَّ اِنْسانٍ اَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَومَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً اِقْرَءْ كِتابَكَ كَفي بِنَفْسِكَ الْيَومَ عَلَيْكَ حَسيباً». (274)

«و هر انساني، اعمالش را به گردنش آويخته ايم و روز قيامت كتابي براي او بيرون بياوريم كه آن را در برابر خود گشوده مي بيند، (به او مي گوييم) كتابت را بخوان، كافي است كه امروز، خود حسابگر خويش باشي».

اين تصوير از نامه عمل، در حقيقت آن است كه هويّت هر شخصي - كه در اثر انجام اعمال صالح و غير صالح - براي او پديد آمده است، در روز رستاخيز، بروز و ظهور كرده و او را به همان شكل و گونه اي در مي آورد كه نتيجه اعمالش اقتضاء مي كند و به اين ترتيب او خودش از اين هويّت پديد آمده مي تواند حسابگر خويش باشد.

فصل سي و پنجم: پاداش و كيفر، تكويني است نه قرار دادي

از بحثهاي قبلي به خوبي استفاده شد كه رابطه دنيا و آخرت، رابطه عينيّت و ظاهر و باطن است و اين دو در حقيقت دو روي يك سكّه اند، سكّه اي كه يك روي آن دنيا و روي ديگر آن آخرت است. آنچه را ما در اينجا مي كاريم در آنجا برداشت مي كنيم و نتيجه اعمال دنيايي را در آن سرا

مي يابيم، اگر خوب است به صورت نعمتهاي بهشت و اگر بد است به صورت نقمتهاي جهنّم:

«فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرَّاً يَرَهُ». (275)

«هر كس به اندازه ذرّه اي كار خير انجام دهد آن را مي بيند و هر كس به اندازه ذرّه اي كار بد كرده آن را مي بيند».

اين آيه شريفه كه نظير آن در قرآن شريف فراوان بوده و از محكمات است و تقدير و تأويل ندارد، دلالت مي كند كه انسان، خودِ آن خير يا شرّ را مي بيند نه جزاي آن را، اگر ذرّه اي خوبي كند همان را به صورت پاداش و نعمتهاي بهشتي مي يابد و اگر ذرّه اي بدي كند، همان را به صورت آتش و نقمتهايي در جهنم مي يابد و از طرف حقّ - تبارك و تعالي - به آنها چنين خطاب مي شود:

«ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ اَيْديكُمْ وَ اَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلّامٍ لِلْعَبيدِ». (276)

«اين در مقابل كارهايي است كه از پيش فرستاده ايد، خداوند نسبت به بندگانش هرگز ستم روا نمي دارد».

بنابراين مسأله خلود و جاودانگي پاكان و نيكان در بهشت و خلود و جاودانگي آلودگان و معصيت كاران در جهنّم براي اهل جهنّم امري طبيعي است. همچنين عذابهاي دردناك جهنّم نظير نعمتهاي بهشتي امري قرار دادي و به عنوان كيفر يا پاداش نيست تا گفته شود آن كيفرها و پاداشها با آن اعمال موقّت دنيايي تناسب ندارد و خلود در جهنّم با اعمال زشت موقّت - كه حدّ بالاي آن مثلاً در يك دوره عُمر صد ساله است - متناسب نيست.

البته «توبه» در اين دنيا و «مغفرت» و «شفاعت» در آخرت براي كساني كه لياقت دارند و با دست خود اين شايستگي ها

را از بين نبرده اند، باعث رهايي گناهكاران مي شود و به عبارت ديگر ميان انسان و آتش فاصله مي اندازد و بلكه از قرآن شريف استفاده مي شود كه «توبه» انسان و «مغفرت» خداوند و «شفاعت» اهل بيت عليهم السلام، آتش و نقمتهاي آن را نابود مي كند:

«اِلّا مَنْ تابَ وَ امَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَاُولئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ». (277)

«مگر كساني كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه خداوند گناهان آنان را به نيكيها تبديل مي كند».

همچنانكه از قرآن كريم استفاده مي شود كه بعضي اعمال نيز، نعمتهاي بهشتي را نابود مي كند و در حقيقت حسنه را به سيّئه تبديل مي نمايد:

«لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْاَذي كالَّذي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَومِ الْاخِرِ». (278)

«بخششهاي خود را با منّت و آزار باطل نكنيد مانند كسي كه مال خود را براي نشان دادن به مردم انفاق مي كند و به خداو روز قيامت ايمان نمي آورد».

«وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَاُولئِكَ حَبِطَتْ اَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْاخِرَةِ وَ اُولئِكَ اَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ». (279)

«كسي كه از آيينش برگردد و در حال كفر بميرد تمام اعمال نيك او در دنيا و آخرت بر باد مي رود و آنان اهل دوزخ هستند و هميشه در آن خواهند بود».

اين نكته آخر يعني تبديل حسنات به سيئات و بالعكس، همان چيزي است كه متكلّمين و علماء علم كلام، از آن با عنوان «حبط و تكفير» ياد كرده اند كه «حبط» عبارت است از اينكه ثواب اعمال پيشين بر اثر گناهان از بين برود و «تكفير» به اين معني است كه كيفر و آثار

گناهان پيشين به خاطر اعمال نيكِ بعدي، زائل شود. كلاميّون شيعي به تبعيّت از قرآن كريم و معصومين عليهم السلام، در اين زمينه، كلمات متين و ارزنده اي دارند كه بايد به محل تفصيل آن مراجعه كرد.

فصل سي و ششم: خلود در آتش

شيعه به تبعيت از قرآن كريم و روايات اهل بيت عليهم السلام عقيده دارد كه خلود و جاودانگي در جهنّم مربوط به افرادي است كه زمينه نجات آنها به كلّي از بين رفته است، كساني نظير كافران و مشركان:

«اِنَّ الَّذينَ كَذَّبُوا بِاياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ اَبْوابُ السَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتّي يَلِجَ الْجَمَلُ في سَمٍّ الْخِياطِ». (280)

«كساني كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبّر ورزيدند، درهاي آسمان به رويشان گشوده نمي شود و داخل بهشت نخواهند شد مگر اينكه شتر از سوراخ سوزن بگذرد».

«اِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ اَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ». (281)

«خدا، اين را كه به او شرك ورزيده شود نمي بخشد و غير از آن را براي هر كه بخواهد مي بخشد».

ولي آنان كه درّ گرانبهاي ايمان را در صدف وجود خود دارند، گرچه به دليل نافرماني ها و معصيت ها جهنّمي باشند، امّا به صورت دائمي و هميشگي در جهنّم باقي نخواهند ماند بلكه به اندازه اي در جهنّم مي مانند كه آتش و عذاب الهي، كدورتهاي آنها را از ميان ببرد تا آنگاه پاكيزه و لايق بهشت شوند. از قرآن شريف و روايات معصومين عليهم السلام استفاده مي شود مجرمي كه سختيهاي دنيا، رنجهاي برزخ، عذابهاي قيامت و نيز مغفرت خداي رحمان و شفاعت اهل بيت عليهم السلام، هيچكدام نتوانسته باشد او را از كدورت گناه و صفات رذيله پاك

كند، به جهنّم مي رود تا از آن كدورتها پاك شده و لياقت بهشت را پيدا كند. از اين جهت فيلسوفانِ حكمتِ متعاليه و عارفانِ دين مي گويند آتش جهنّم براي اين افراد از الطاف خفيّه خداي سبحان است. امّا مجرماني كه كفر و عناد ورزيده اند يا راه شرك و گمراهي را پيش گرفته اند، در آتش دوزخ، مُخلَّد و هميشگي باقي خواهند ماند در روايتي از امام كاظم عليه السلام چنين آمده است:

«لا يُخَلِّدُ اللَّهُ فِي النَّارِ اِلّا اَهْلَ الْكُفْرِ وَ الْجُحُودِ وَ اَهْلَ الضَّلالِ وَ الشِّرْكِ». (282)

«خداوند كسي را در آتش جاودان نمي كند مگر اهل كفر و انكار و گمراهي و شرك را». فصل سي و هفتم: جهنّم جايگاه معاندان

از قرآن كريم و روايات اهل بيت عليهم السلام استفاده مي شود كه جهنّم جايگاه افراد اهل عناد و لجاجت است و كساني كه عناد و لجاج و تقصيري نداشته باشند - گرچه حتّي كافر يا مشرك باشند - به عذاب جهنّم دچار نخواهند شد. عقل نيز بر اين مطلب حكم مي كند، بلكه مي توان گفت اين مطلب از ضروريّات عقلي و شرعي است، زيرا پروردگار رحمان انسان بي تقصير را عذاب نمي كند. توضيح بيشتر اينكه انسان در كارهاي بد خود، گاه، هيچ تقصيري ندارد، چنين كساني بر چهار دسته اند:

1) مستضعفان فكري كه به آنها «سفيه» گفته مي شود.

2) افرادي كه مجبور يا مُكرَه به انجام كاري مي شوند.

3) افرادي كه به فكر آنها نيايد كه بايد مطالب را درك كنند و حقيقت را به دست آورند، نظير بسياري از مردم، مثلاً بسياري از كافران در اروپا يا غير اروپا در اين انديشه نيستند كه بايد راجع به اسلام فكر كرد. در

اصطلاح به اين گروه «غافل» گفته مي شود. (غافل غير مقصّر).

4) افرادي كه فكر كرده اند ولي فكر آنها به واقع نرسيده است بلكه به باطل معتقد شده اند. در اصطلاح به اين حالت «جهل مركّب» مي گويند و اين حالتِ در ميان مردم - مخصوصاً عالمان - زياد است. در اين حالت شرط است كه در فكر كردن و نرسيدن به حقّ و منتهي شدن به باطل، عناد، لجاج و نفسيّت شخص دخالت نداشته باشد.

بنابراين افراد غير مقصّر كه چهار دسته فوق مي باشند، عذاب نخواهند شد زيرا استحقاق عذاب مختصّ كسي است كه تقصير داشته باشد:

«اِنَّ الَّذينَ تَوَفّيهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي اَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِي الْاَرْضِ قالُوا اَلَمْ تَكُنْ اَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَاُولئِكَ مأويهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصيراً اِلّا الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً». (283)

«كساني كه فرشتگان (قبض ارواح)، روح آنها را گرفته اند در حالي كه به خويشتن ستم كرده بودند، به آنها گفتند شما در چه حالي بوديد؟ گفتند ما در سرزمين خود تحت فشار و مستضعف بوديم، آنها (فرشتگان) گفتند مگر سرزمين خداوند پهناور نبود كه مهاجرت كنيد؟ آنها جايگاهشان دوزخ است و سرانجام بدي دارند، مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكاني كه به راستي تحت فشار بودند، نه چاره اي دارند و نه راهي مي يابند».

البته توجّه به اين مطلب ضروري است كه اين افراد به بهشت موعود هم نخواهند رفت، زيرا آن بهشت، مخصوص متقين است و بهشت، در حقيقت مقام قرب الهي است و آنان از اين مقام بي بهره اند، زيرا بايد در اين دنيا راه آن طي

شود و آنان به هر دليل از اين مسير عقب افتاده اند، امّا رحمت واسعه حقّ آنها را در رفاه خواهد گذاشت و به هر كس به اندازه منزلتي كه دارد، به اندازه اعمال خويش در دنيا، و به اندازه نيكي هايي كه داشته است پاداش خواهد داد، به عبارت ديگر پروردگار عالَم به هر كس به اندازه لياقت و اقتضايي كه كسب كرده است پاداش خواهد داد.

«اِنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ اَجْرَ الُْمحْسِنينَ». (284)

«خداوند پاداش نيكو كاران را تباه نمي كند».

فصل سي و هشتم: ميزان اعمال

در قرآن شريف و روايات اهل بيت عليهم السلام از ميزان اعمال يعني وسيله سنجش اعمال انسانها در روز قيامت مكرّراً ياد شده است:

«وَ نَضَعُ الْمَوازينَ الْقِسْطَ لِيَومِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً». (285)

«ما ترازوي عدل را در روز قيامت بر پا مي كنيم پس به هيچ كس كمترين ستمي نمي شود».

«فَاَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ فَهُوَ في عيشَةٍ راضِيَةٍ وَ اَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ فَاُمُّهُ هاوِيَةٌ». (286)

«امّا كسي كه ترازوي اعمالش سنگين است در يك زندگي خشنود كننده اي خواهد بود امّا كسي كه ترازوهايش سبك است پناهگاهش دوزخ است».

معلوم است كه «ميزان» هر چيزي بايد مناسب با آن چيز باشد. «ميزان» براي سنجش امور مادّي، ترازوست، «ميزان» براي سنجش علوم، منطق و انديشه است و «ميزان» براي سنجش معنويّات هم فضائل است، بنابراين بايد ميزان در روز قيامت انبياء و اوصيا عليهم السلام باشند كه فضائل مجسَّم در ميان آدميان هستند.

مراد از سبكي و سنگيني اعمال نيز بايد ايمان، خُلقيّات، نيّات، خلوص و تقواي افراد باشد همانگونه كه در روايات متعدّد سبكي و سنگيني به همين مضمون، تفسير شده است.

بنابراين، كسي كه به دستورات خداوند عمل نمي كند و به

اندازه قدرت خويش به همنوعان خود كمك و رسيدگي نمي نمايد و در هوسهاي زودگذر فرو مي رود و در حقيقت عملاً آخرت را فراموش و حتّي تكذيب مي كند، طبيعي است كه با انبياء و اوصياء عليهم السلام تناسبي ندارد و اعمال وي در ترازوي روز قيامت، وزني نخواهد داشت.

فصل سي و نهم: صراط

از قرآن شريف استفاده مي شود كه راه بهشت از جهنّم مي گذرد و همه مردم بايد آن راه را طي كنند، اگر بهشتي باشند از جهنّم مي گذرند و سپس به بهشت مي رسند و اگر جهنّمي باشند همانجا مي مانند و نمي توانند از جهنّم خارج شوند:

«وَ اِنْ مِنْكُمْ اِلّا وارِدُها كانَ عَلي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً ثُمَّ نُنَجِّي الَّذينَ اتَّقَوا وَ نَذَرُ الظَّالِمينَ فيها جِثِيّاً». (287)

«و همه شما وارد جهنّم مي شويد، اين امري است حتمي و قطعي بر پروردگارت، سپس آنها را كه تقوا پيشه كردند از آن رهايي مي بخشيم و ستمگران را كه به زانو در آمده اند در آن رها مي سازيم».

و به همين جهت، صراط را «پل صراط»، ناميده اند، گويي پلي است كه از روي جهنّم مي گذرد. و از آنجا كه آخرت، باطن همين دنياست، صراطِ آنجا نيز در حقيقت، باطنِ صراطِ دنياست و از اينرو صراط در قيامت در دنيا نيز وجود دارد و آن، همان «صراط مستقيم» است. قرآن كريم در آيات فراواني صراط مستقيم را «اسلام» مي داند:

«وَ اِنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ». (288)

«اين راه مستقيم من است از آن پيروي كنيد و از راههاي پراكنده پيروي نكنيد كه شما را از راه حقّ دور مي سازد».

و معلوم است كه «صراط مستقيم» داراي دقّت و ظرافتِ بسيار است با كوچكترين غفلتي،

موجب انحراف انسان شده و غفلت از آن انحراف، به كفر و نفاق مي انجامد. بنابراين صراط در اين دنيا نيز مثل صراط در آخرت، دقيق و باريك و برنده و سوزنده است و از اين جهت، بايد براي گذشتن از آن، توجّه، تضرّع، تقوا، تخليه، تحليه، تجليه و لقاء و داشتن راهنما را شرط اساسي و رستگاري بدانيم.

از آنچه گفته شد، روشن مي شود كه هر كس كه در اين دنيا صراط مستقيم را با صحّت و سلامت معنوي، طي كند و بر آن راه درست، معتقد و مقيّد بماند، در روز رستاخيز نيز صراط در جهنّم را با صحّت و سلامت خواهد پيمود و از آنجا به بهشت الهي خواهد رسيد و هر كس در اين جهان فاني از صراط مستقيم، منحرف گردد، در سراي باقي هم بر صراط خواهد لغزيد و چون نمي تواند آن را طي كند، در جهنّم واقع خواهد شد. و البته طبيعي است كه نوع گذشتن از صراط در قيامت، هم وابسته به مراتب تقيّد انسانها به صراط در دنيا است. بعضي از آدميان، صراط در روز رستاخيز را با سرعت بسيار نظير سرعت برق يا سرعت لحظه طي مي كنند چرا كه حسابِ افرادي كه خود را از قيد و بند نفس و اسارت معصيت رها كرده اند، آسان است و بعضي ديگر كه داراي گناهان و نافرماني هايي هستند، اين مسير را افتان و خيزان مي روند چرا كه صراط مستقيم در اين جهان را نيز افتان و خيزان پيموده اند و بعضي ديگر كه هيچگونه تقيّدي به صراط مستقيم دنيا نداشته اند در روز قيامت هم صراط در جهنّم را طي نخواهد كرد و

از همانجا در جهنّم واقع خواهد شد.

فصل چهلم: توبه

اين فصل از جهاتي بهترين فصل از اين مباحث است.

«توبه» يعني بازگشت گناهكار و پشيماني از قصور و تقصير، بازگشت از نفس امّاره و صفات رذيله به سوي رحمت خداي متعال، بازگشت از طاغوتها مخصوصاً از شيطان جنّي و انسي به سوي اللَّه تباركَ و تعالي و بالاخره بازگشت از هوا و هوس و از هر وسوسه اي به سوي پروردگار مهربان. خداوند نيز وعده داده است چنين توبه اي را قبول كند گرچه گناه گنهكار، بسيار باشد:

«يا عِبادِيَ الَّذينَ اَسْرَفُوا عَلي اَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ اِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً». (289)

«اي بندگان من كه بر خود اسراف كرده ايد از رحمت خداوند نا اميد نشويد كه خدا همه گناهان را مي آمرزد».

بلكه خداوند رحمان وعده داده است گناه را، هر چند بزرگ باشد مانند قتل، شرك و زنا، بيامرزد و نامه سياه اعمال را محو كند:

«وَ الَّذينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ اِلهاً اخَرَ وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتي حَرَّمَ اللَّهُ اِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لا يَزْنُونَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ اَثاماً يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَومَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فيهِ مُهاناً اِلاَّ مَنْ تابَ وَ امَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَاُولئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً». (290)

«و كساني كه معبود ديگري را با خداوند نمي خوانند و انساني را كه خداوند خونش را حرام كرده جز به حقّ نمي كشند و زنا نمي كنند، و هر كس چنين باشد مجازات سختي خواهد ديد، عذاب او در قيامت مضاعف مي گردد و هميشه با خواري در آن خواهد ماند، مگر كساني كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام

دهند كه خداوند گناهان آنان را به نيكيها تبديل مي كند و خداوند همواره آمرزنده و مهربان است».

در يك كلمه، خداي سبحان بنده اي را كه در پيشگاه الهي حالت تضرّع و سرافكندگي دارد، دوست مي دارد و در قرآن شريف علاوه بر اظهار محبّت به او، وي را مطهّر مي داند و چنين است كه پروردگار عالَم بهترين درجه را به او داده است:

«اِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ». (291)

«خداوند توبه كاران و پاكيزگان را دوست مي دارد».

پروردگار مهربان تأكيد مي كند كه اگر بنده گناهكار توبه را شكست ولي دوباره به سوي خدا بازگشت، خداوند متعال بار ديگر توبه او را قبول مي كند و به عبارت قرآن شريف اگر بنده عاصي، توّاب شد، خداي متعال نيز توّاب است:

«اِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ». (292)

«خداوند توبه پذير مهربان است».

توبه - كه از الطاف جليّه و بارز خداي متعال است و انسان گاه مي تواند به واسطه آن راه صد ساله را در يك لحظه طي كند - نه فقط امري نَقلي (نقل شده از قرآن كريم و روايات) بلكه امري عقلي است، و لذا آيات و روايات مربوط به آن ارشادي است نه تعبّدي، زيرا قاعده لطف، قاعده حكمت و قاعده لزوم فيض به ما مي گويد كه حكمت و لطف الهي اقتضا مي كند كه راهنماي انسان سالك باشد و بهترين منزلها در سير و سلوك همين منزل توبه است، چنانكه قاعده لزوم فيض به ما مي گويد منع فيض از كسي كه زمينه گرفتن فيض را داشته باشد محال است و گناهكار به واسطه توبه بهترين زمينه را پيدا مي كند.

توجّه به اين نكته مهمّ است كه از نظر قرآن كريم بلكه از نظر

عقل، توبه هيچ شرطي ندارد و به صرف پيدا شدن حالت درونيِ پشيماني از گناه، توبه حاصل مي گردد، امّا بايد دانست كه لازمه پشيماني، تصميم بر ترك گناه و عمل بر طبق دستورات الهي است، زيرا اگر كسي تصميم بر ترك گناه نداشت و يا بر اساس فرمان الهي عمل نكرد، در حقيقت از گناه پشيمان نشده است.

حال ممكن است سئوال شود كه پس چگونه در آيه 17 و 18 سوره نساء چهار شرط براي توبه ذكر شده است؟:

«اِنَّمَا التوبه عَلَي اللَّهِ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَريبٍ... وَ لَيْسَتِ التوبه لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتّي ِاذا حَضَرَ اَحَدَهُمُ الْمَوتُ قالَ اِنّي تُبْتُ الْانَ وَ لاَ الَّذينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ». (293)

«توبه نزد خداوند، تنها براي كساني است كه از روي ناداني مرتكب گناه مي شوند سپس به زودي توبه مي كنند... و توبه كساني كه گناه مي كنند تا وقتي كه مرگ يكي از ايشان فرا مي رسد مي گويد اكنون توبه كردم، پذيرفته نيست و (نيز توبه) كساني كه در حال كفر مي ميرند پذيرفته نخواهد شد».

همانگونه كه در ظاهر اين دو آيه شريفه ملاحظه مي شود، چهار شرط براي توبه تعيين شده است:

1) گناه از روي جهالت و به خاطر ناداني باشد.) نه از روي علم و عمد (.

2) توبه را تأخير نيندازد.

3) توبه قبل از ديدن مرگ باشد.

4) توبه بعد از مرگ نباشد.

پاسخ اين سئوال آن است كه: آنچه در ظاهر اين دو آيه شريفه ملاحظه مي شود، نيازمند توضيح و تفسير است و اين دو آيه شريفه نكات ديگري را در بر دارد، زيرا ظاهر اين دو آيه علاوه بر اينكه خلاف عقل است، خلاف روايات اهل

بيت عليهم السلام و خلاف سيره آنان در برخورد با گناهكاران نيز هست. نكات مهمّي كه در توضيح و تفسير اين دو آيه شريفه وجود دارد از اين قرار است:

الف) گاهي، گناه در اثر طغيان يكي از غرايز است و در نتيجه، تسلّط هوا و هوس و طغيان غريزه يا صفت رذيله موجب مي شود كه انسان «معرفت» خود را تقريباً از دست بدهد. قرآن شريف اين حالت را «جهالت» ناميده است و معلوم است كه توبه از اين نوع گناه پذيرفته است، امّا اگر ارتكاب گناه در اثر عناد و لجاج و از روي طغيانگري و انكار و دشمني با حقّ و حقيقت باشد، طبيعي است كه چنين گناهي، زمينه ساز عدم آمرزش الهي مي شود، گناهي كه از روي لجاجت و دشمني با حقّ انجام مي پذيرد، حكايت از كفر مي كند و انسان موفّق به توبه از اينگونه گناهان نمي شود، زيرا حالت عناد و لجاج مانع از آن است كه از كرده خود پشيمان شود بنابراين، اينكه قرآن شريف «جهالت» را در توبه، شرط فرموده است، حكايت از يك نكته اخلاقي دارد و آن عبارت است از اينكه اگر گناه و نافرماني از سرِ عناد و لجاج صورت گرفت، توبه از آن ممكن نيست و در حقيقت چنين گناهكاري از روي علم و آگاهي به سوي جهنّم حركت مي كند.

ب) گاهي، حالت تلاطم و پشيماني از گناه در درون انسان هست و به مجرّد ارتكاب گناه، همين حالت او را وادار به توبه مي كند، امّا گاهي اين حالت وجود ندارد، بلكه «تسويف» در توبه يعني به آينده واگذار كردن و بي اعتنايي به گناه و فراموشي آن،

جاي پشيماني را مي گيرد. در چنين وضعي معلوم است كه اين انسان، خود را گناهكار نمي داند تا توبه كند. پس اينكه قرآن شريف «فوريّت» و «عدم تأخير» را در توبه، شرط دانسته است، باز هم حاوي يك نكته اخلاقي است و آن اينكه بي اعتنايي به گناه موجب عادتِ انسان به گناه مي شود و در اثر عادت، اُبّهت گناه از دل مي رود و در نتيجه گناه از ضمير آگاه انسان به ضمير ناآگاه وي منتقل شده و موجب مي گردد تا انسان خود را، گناهكار نداند و در اين صورت طبيعي است كه توبه هم نمي كند.

ج) گاه انسان پس از ارتكاب گناه به دليل برخوردار بودن از ايمان، پشيمان مي شود و از روي ايمان به خداوند و دستورات او، خجالت زده شده و از خداي متعال عذر خواهي مي كند ولي گاه پشيمان مي شود، امّا نه در اثر ايمان، بلكه به دليل كيفري كه در مقابل خود مي بيند، نظير مجرمي كه چوبه دار را در مقابل خود مي بيند و از كرده خود پشيمان مي شود، امّا ندامت او از سرِ ترس از كيفر است و نه به دليل آنكه عمل خود را زشت و ناپسند مي داند و به تعبير قرآن شريف چنين كسي اگر رها شود، باز همان است كه قبلاً بود:

«قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلّي اَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلّا اِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها». (294)

«مي گويد پروردگارا مرا بازگردان، شايد در آنچه ترك كردم عمل صالحي انجام دهم».

و توبه هنگام مرگ غالباً از قسم دوّم است بنابراين اگر قرآن شريف در توبه، شرط فرموده است كه قبل از مرگ باشد و نه به هنگام ديدن مرگ، مثل دو شرط

پيشين، حاكي از يك نكته اخلاقي است و آن اينكه غالباً پشيماني در هنگام فرا رسيدن مرگ، توبه از روي ايمان نيست بلكه به دليل ترس و اضطراب و ناراحتي از كيفر گناه است و اگر آن كيفر، در كار نبود، آن شخص هم از كرده خود پشيمان نبود.

د) و امّا آنچه گفته شده كه آيات شريفه 17 و 18 سوره نساء، در توبه شرط كرده است كه بعد از مرگ نباشد، در اين خصوص نيز بايد بگوييم كه چنانكه قبلاً در بحث «خلود در آتش» نيز آورديم، كافران و مشركان زمينه براي عفو و مغفرت و شفاعت و نجات ندارند:

«اِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ اَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ». (295)

«خدا، اين را كه به او شرك ورزيده شود نمي بخشد و غير از آن را براي هر كه بخواهد مي بخشد».

بنابراين در روز قيامت گرچه عفو و مغفرت و شفاعت زمينه ساز براي نجات است ولي براي مؤمن نه براي كافر، زيرا كافر زمينه اي براي نجات ندارد:

«اِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ». (296)

«در حقيقت شما و آنچه غير خدا مي پرستيد، هيزم جهنّم خواهيد بود».

از آنچه در اين فصل گفته شد معلوم مي شود كه توبه - كه همان تلاطم دروني است - هيچ شرطي ندارد و اگر در قرآن كريم و بعضي روايات از «تصميم بر ترك» و «استغفار» و يا «اصلاح نفس» سخن به ميان آمده است، لازمه همان تلاطم دروني و پشيماني از گناه است و معني ندارد كسي، به راستي از گناه پشيمان باشد امّا تصميم بر ترك نداشته باشد و استغفار نكند و به اصلاح نفس خويش

نپردازد.

پي نوشتها

1) اصول كافي، ج 1، ص 78، كتاب توحيد، باب 1، ذيل ح 2.

2) اصول كافي، ج 1، ص 78، كتاب توحيد، باب 1، ح 3.

3) فصلت/ 52.

4) قيامة/ 5.

5) انفال/ 22.

6) عوامل كنترل غرايز، ص 80 و 81.

7) يوسف/ 24.

8) يوسف/ 33.

9) حجرات/ 14.

10) حجر/ 99.

11) ابراهيم/ 10.

12) نقل كرده اند كه «نيوتن»، مدلي از منظومه شمسي ساخته و آن را به سقف كارگاه علمي خود آويخته بود و گاه براي رفع خستگي آن را به كار مي انداخت و از حركت خاصّ آن لذّت مي برد. نيوتن، دوستي داشت كه منكر خداوند بود و بارها درباره وجود خداوند با او مناظره كرده بود. روزي به ديدار نيوتن آمد. نيوتن دستگاه را به كار انداخت. دوستش شگفت زده پرسيد: چه كسي اين را ساخته است؟ نيوتن با خونسردي گفت: سازنده اي ندارد و خود بخود به وجود آمده است. دوستش گفت: چنين چيزي ممكن نيست. بعد از گفتگوي بسيار، نيوتن گفت: چگونه اين منظومه كوچك سازنده اي دارد ولي جهان گسترده هستي بدون خالق مدبّر است؟

13) فصّلت/ 53.

14) طور/ 35.

15) وَ قالُوا ما هِيَ اِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا اِلّاَ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ اِنْ هُمْ اِلاّ يَظُنُّونَ «كافران گفتند: زندگي ما چيزي جز زندگي همين دنيا نيست كه مي ميريم و زنده مي شويم (گروهي مي روند و گروهي مي آيند) و جز طبيعت ما را هلاك نمي كند، اين سخن نه از روي علم است بلكه گماني بيش نيست» (جاثيه/ 24).

16) عنكبوت/ 65.

17) انبياء/ 22.

18) مؤمنون/ 91.

19) حديد/ 3.

20) اخلاص/ 4.

21) اخلاص/ 1 - 2.

22) نهج البلاغه/ خطبه 1.

23) بيّنه/ 5.

24) لقمان/ 13.

25) حجر/ 29

- 31.

26) يوسف/ 100

27) يس/ 60.

28) جاثيه/ 23.

29) منافقون/ 9.

30) يوسف/ 106.

31) رعد/ 16.

32) زمر/ 63.

33) يس/ 83.

34) آل عمران/ 190.

35) روم/ 48.

36) طه/ 50.

37) انسان/ 3.

38) الكافي، ج 1، ص 160.

39) يس/ 83.

40) يوسف/ 40.

41) آل عمران/ 26.

42) مائده/ 47.

43) مائده/ 45.

44) مائده/ 44.

45) اعراف/ 180.

46) نساء/ 40.

47) يونس/ 44.

48) توبه/ 70.

49) مؤمنون/ 115.

50) انفال/ 24.

51) الكافي، ج 1، ص 160.

52) قمر/ 49.

53) حجر/ 21.

54) نهج البلاغه، كلمات قصار 287.

55) شوري/ 30.

56) روم/ 41.

57) نحل/ 112.

58) اعراف/ 96.

59) انفال/ 25.

60) بقره/ 3.

61) حديد/ 25.

62) بقره/ 213.

63) آل عمران/ 164.

64) آل عمران/ 164.

65) مائده/ 15 - 16.

66) بقره/ 285.

67) بقره/ 253.

68) بقره/ 31.

69) آل عمران/ 49.

70) بقره/ 143.

71) رعد/ 43.

72) حديد/ 25.

73) انبياء/ 73.

74) مائده/ 55.

75) ص/ 82 - 83.

76) بقره/ 124.

77) احزاب/ 33.

78) طه/ 121.

79) بحار الانوار، ج 60، ص 183.

80) جمعه/ 2.

81) اسراء/ 84.

82) آل عمران/ 159.

83) شعراء/ 215.

84) شوري/ 15.

85) توبه/ 33.

86) اسراء/ 88.

87) هود/ 13 - 14.

88) بقره/ 23 - 24.

89) بحار الانوار، ج 18، ص 168، باب 1.

90) نساء 82.

91) اسراء/ 89.

92) انعام/ 59.

93) انعام/ 38.

94) نحل/ 89.

95) عنكبوت/ 48.

96) ما در كتاب منتشر نشده «دلايل الفقه» بيست دليل براي اثبات عدم تحريف در قرآن آورده ايم.

97) حجر/ 9.

98) فصّلت/ 42.

99) سبأ/ 28.

100) انبياء/ 107.

101) احزاب/ 40.

102) انعام/ 19.

103) الكافي، ج 8 ص 106.

104) وسائل الشيعه، ج 27، ص 34.

105) وسائل الشيعه، ج 27، ص 169.

106) روم/ 30.

107) توبه/ 33.

108) قصص/ 5 - 6.

109) انبياء/ 105.

110) نور/ 55.

111) كمال الدّين، ج 2، ص 426؛ اعلام الوري، ص 424؛ اليقين، ص 494؛ كشف الغمّة، ج 2، ص 521؛ بحار الانوار، ج 36،

ص 316 و ج 38، باب 61، ص 126 و...

112) الغدير، ج 1، ص 214.

113) المناقب، ج 1، ص 257.

114) قصص/ 68.

115) بقره/ 124.

116) الكافي، ج 1، ص 169.

117) نساء/ 59.

118) انبياء/ 73.

119) احزاب/ 33.

120) مستدرك الوسائل، ج 7، ص 254.

121) بحار الانوار، ج 23، ص 123، باب 7، ح 48.

122) بحار الانوار، ج 36، ص 239، باب 41، ح 38.

123) الخصال، ج 2، ص 472.

124) كفاية الاثر، ص 27.

125) كشف الغمّة، ج 1، ص 57.

126) بحار الانوار، ج 36، ص 291، باب 41، ح 116.

127) بحار الانوار، ج 33، ص 148، باب 16، ح 421.

128) بحار الانوار، ج 36، ص 249، باب 41، ح 67.

129) كفاية الاثر، ص 155.

130) بحار الانوار، ج 36، ص 306، باب 41، ح 145.

131) آل عمران/ 61.

132) يونس/ 35.

133) شعراء/ 214.

134) بحار الانوار، ج 18، ص 191، ح 27.

135) بحار الانوار، ج 22، ص 497، باب 1، ح 44.

136) بحار الانوار، ج 26، ص 3، باب 14، ح 1.

137) ر. ك: الكافي، ج 8، ص 107؛ الامالي الصّدوق، ص 174؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 1870؛ فضائل الصحابة، ج 2، ص 633؛ سنن الترمذي، ج 5، ص 641 و...

138) ر. ك: عبدالحسين الاميني، موسوعة الغدير في الكتاب و السنّة و الادب، ج 2، صص 510 - 527.

139) مائده/ 67.

140) بحار الانوار ج 21، ص 387.

141) احزاب/ 36.

142) بحار الانوار، ج 21، ص 388: مبارك باد، مبارك باد بر تو اي علي، تو اينك مولاي من و مولاي هر مرد و زن با ايمان گرديدي.

143) مائده/ 3.

144) مائده/ 55.

145) الغدير، ج 2، ص 52.

146) زخرف/ 23.

147) نحل/ 89.

148) نحل/ 44.

149)

الكافي، ج 2، ص 74.

150) مائده/ 3.

151) نجم/ 4 - 3.

152) الكافي، ج 2، ص 18.

153) مائده/ 55.

154) محمّد/ 24.

155) نحل/ 44.

156) اسراء/ 78.

157) اصول كافي، ج 1، ص 286.

158) مائده/ 67.

159) مائده/ 67.

160) اصول كافي، ج 1، ص 289، ح 4.

161) اصول كافي، ج 1، ص 290، ح 6.

162) اصول كافي، ج 1، ص 293، ح 3.

163) مريم/ 29 - 30.

164) مريم 20 - 23.

165) عنكبوت/ 14.

166) نمل/ 40.

167) نساء/ 157 - 158.

168) حديد/ 17.

169) بحار الانوار، ج 23، ص 32، باب 1، ح 52.

170) الكافي، ج 1، ص 67.

171) وسائل الشيعة، ج 27، ص 140.

172) جواهر الكلام، ج 21، ص 397.

173) براي توضيح بيشتر در زمينه بحث ولايت فقيه مي توانيد به كتب تفصيلي در اين خصوص و از جمله كتاب مختصر ولايت فقيه و حكومت ديني كه از اينجانب منتشر شده است مراجعه نماييد.

174) بحار الانوار، ج 53، ص 39 الي 149.

175) بحار الانوار، ج 53، ص 67 و 136، باب 29، ح 63 و 161.

176) ر. ك: بحار الانوار، ج 53، ص 39 الي 149.

177) بحار الانوار، ج 53، ص 39 الي 149.

178) بحار الانوار، ج 53، ص 122، باب 29، ذيل ح 161.

179) بصائر الدّرجات، ص 489.

180) مفاتيح الجنان، دعاي عديله.

181) كامل الزيارات، ص 318.

182) نساء/ 64.

183) مائده/ 35.

184) اعراف/ 180.

185) بحار الانوار، ج 25، ص 22، باب 1، ح 38.

186) الكافي، ج 1، ص 143.

187) يونس/ 18.

188) زمر/ 3.

189) لقمان/ 13.

190) آل عمران/ 191.

191) مؤمنون/ 115.

192) طه/ 15.

193) بقره/ 30.

194) زخرف/ 71.

195) همزه/ 4 - 7.

196) يس/ 57 - 58.

197) حاقّه/ 24.

198) واقعه/ 20 - 23.

199) مطفّفين/ 34 - 35.

200)

نساء/ 56.

201) واقعه/ 52 - 56.

202) يس/ 65.

203) فصّلت/ 20 - 21.

204) اسراء/ 98 - 99.

205) يس/ 78 - 79.

206) قيامت/ 3 - 4.

207) اسراء/ 99.

208) يس/ 81.

209) عنكبوت/ 64.

210) ابراهيم/ 48.

211) فصّلت/ 20 - 21.

212) ابراهيم/ 48.

213) واقعه/ 60 - 61.

214) مؤمنون/ 99 - 100.

215) الكافي، ج 3، ص 242.

216) بحار الانوار، ج 6، ص 271.

217) يس/ 26 - 27.

218) غافر/ 46.

219) زمر/ 68.

220) يس/ 53.

221) انبياء/ 47.

222) حاقّه/ 25 و 19.

223) انبياء/ 28.

224) مريم/ 71 - 72.

225) نازعات/ 37 - 41.

226) بقره/ 255.

227) انبياء/ 28.

228) مريم/ 87.

229) مدّثّر/ 48.

230) نساء/ 64.

231) اسراء/ 71 - 72.

232) حجرات/ 10.

233) مريم/ 87.

234) وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأمرِنَا «و ايشان را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مي كردند» (انبياء/73).

235) بقره/ 143.

236) بقره/ 48.

237) سجده/ 4

238) هؤلاء شفعائنا عنداللَّه» (يونس/ 18).

239) غافر/ 18.

240) مدّثر/ 40 - 48.

241) يونس/ 46.

242) ق/ 21.

243) مطفّفين/ 21.

244) رعد/ 11.

245) ق/ 18.

246) نحل/ 89.

247) بقره/ 143.

248) نور/ 24.

249) اسراء/ 36.

250) كهف/ 49.

251) اسراء/ 13.

252) زلزال/ 1 - 5.

253) بحار الانوار، ج 7، ص 325، باب 16، ح 20.

254) نحل/ 97.

255) رعد/ 31.

256) اعراف/ 96.

257) نحل/ 112.

258) آل عمران/ 30.

259) حاقّه/ 24.

260) انفال/ 50 - 51.

261) حشر/ 18.

262) نبأ/ 40.

263) فجر/ 23 - 24.

264) حاقّه/ 19.

265) اسراء/ 97.

266) زلزال/ 6.

267) اعراف/ 179.

268) اعراف/ 176.

269) جمعه/ 5.

270) بحار الانوار، ج 46، ص 261، باب 5، ح 62.

271) حاقّه/ 19 - 31.

272) در مورد ملائكه «رقيب و عتيد» در فصل سي و دوّم، توضيح داده شد.

273) كهف/ 49.

274) اسراء/ 13.

275) زلزال/ 7 - 8.

276) انفال/ 51.

277) فرقان/ 70.

278) بقره/ 264.

279) بقره/ 217.

280) اعراف/

40.

281) نساء/ 48.

282) بحار الانوار، ج 8، ص 351، باب 27، ح 1.

283) نساء/ 97 - 98.

284) توبه/ 120.

285) انبياء/ 47.

286) قارعه/ 6 - 9.

287) مريم/ 71 - 72.

288) انعام/ 153.

289) زمر/ 53.

290) فرقان/ 68 - 70.

291) بقره/ 222.

292) توبه/ 104.

293) نساء/ 17 - 18.

294) مؤمنون/ 99 - 100.

295) نساء/ 48.

296) انبياء/ 98.

23- حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج مجتبي تهراني (ره )

زندگينامه

حضرت استاد در سال 1316 ه.ش در خانواده اي از اهل علم، معرفت و شهادت در تهران به دنيا آمد. پدر ايشان مرحوم آيت الله ميرزا عبدالعلي تهراني،از شاگردان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي، فقيهي مجاهد و عارفي سترگ بود كه در زمان تاريك حكومت پهلوي اوّل، با همراهي و رفاقت مرحوم آيت الله شاه آبادي بزرگ، به اقامۀ جماعت در مسجد جامع بازار تهران مشغول بود و در امر تربيت نفوس مستعدّ و هدايت گمراهان و جاهلان اهتمام ويژه داشت.

حضرت آيت الله حاج آقا مجتبي تهراني، طبق رسم خاندان هاي علم و معرفت، تحصيل در علوم ديني و اشتغال به علوم حوزوي را از دوران كودكي آغاز نموده و در امر تحصيل علوم، جدّيت فوق العاده اي داشت. ايشان با هدايت و ارشاد والد بزرگوار خود از پنج سالگي به مكتب رفت و در سنّ 10سالگي بخشي از مقدّمات را در مدرسۀ حاج ابوالفتح تهران گذراند. سپس به همراه پدر خود براي مدّت سه سال به مشهد مقدّس مهاجرت كرده و در سايۀ الطاف حضرت علي بن موسي الرّضا مشغول به گذراندن دروس مقدّمات گرديد و به دليل هوش و استعداد سرشار، به طور خصوصي از محضر اديب نيشابوري بهره برد. در سال 1334ه_ ش در سنّ 18سالگي به قم مهاجرت كرد تا در حوزۀ نوپاي آن ديار، كه به تازگي اهل علمِ جهان تشيّع را به سوي

خود جذب مي كرد، حضور يابد و دروس سطح خود را به اتمام رسانده و از محضر مراجع تقليد بهره برد.

حضرت استاد با جدّيت و پشتكار بسيار، دروس سطح را به سرعت تمام كرد و به محضر علمي بزرگاني چون امام خميني، مرحوم آيت الله العظمي بروجردي،آيت الله العظمي گلپايگاني، علّامۀ طباطبايي، آيت الله داماد و آيت الله فريد راه يافت. در جدّيت و پشتكار معظّم له همين نكته كافي است كه به فرمودۀخودشان، در زماني كه مشغول به دروس سطح بودند، دو مرتبه كلّ كتاب «وسائل الشيعه» را مطالعه كردند تا براي شركت در درس خارج آماده شوند. ايشان با نبوغ و پشتكاري كه از خود نشان دادند، در سنّ 25 سالگي به درجۀ رفيع اجتهاد رسيده و به زودي توانستند از نزديكان و خصّيصين حضرت امام قرار گيرند. مقبوليّت علمي ايشان نزد استاد خويش، به اندازه اي بود كه حضرت امام به طلبۀ خوش استعداد و جوان خود اجازه داد تا تقريرات و نوشته جات درس بيعشان را جمع آوري كرده و به صورت يك اثر مستقل منتشر نمايد. ايشان در همين ايّام، كتاب مكاسب محرّمۀ حضرت امام، همچنين دوجلد رسائل اصولي ايشان را تنظيم و منتشر كردند.

با آنكه هنوز مدّت زيادي از استفادۀ اين طلبۀ فاضل و جوان از محضر زعيم عالم تشيّع، حضرت آيت الله العظمي بروجردي نگذشته بود، اين مرجع كم نظير رحلت كرد و بار هدايت امّت را به دوش خلف صالح خويش يعني حضرت امام خميني نهاد. حال كه امر خطير مرجعيّت متوجّه حضرت امام شده بود و نسخه هاي نامطلوب و حاوي اغلاط و اشتباه از رسالۀ حضرت امام در دست مردم بود، ايشان شاگرد فاضل خود، يعني حاج آقا مجتبي تهراني را مأمور به جمع آوري فتاوا و تنظيم

صحيح ترين نسخه از رسالۀ عمليه و مناسك حجّ خويش گرداند كه در سال1343ه_ ش به چاپ رسيد و در دست رس مقّلدان امام قرار گرفت. حضرت استاد براي انجام اين امر مهم، ضمن بهره گيري از دست نوشته هاي متعدّد استاد خويش، با ايشان هم بحث شد و رساله اي دقيق و علمي آماده كرد كه بعدها جزو دقيق ترين رساله هاي منسوب به امام خميني مطرح گرديد.

ايشان علاوه بر يادگيري فقه و اصول در محضر استاد بي بديل خود، چندين سال نيز از مشرب اخلاقي و عرفاني آن عارف كامل و عالم ربّاني سيراب گرديد و با ديدگاه هاي اجتماعي و سياسي امام امّت به خوبي آشنا شد. اين استضائه از خورشيد حيات بخش امام و ديگر اولياي الهي ادامه داشت تا آنكه جرقّه هاي بيداري اسلاميِ ملّت ايران زده شد و امام خميني از كشور تبعيد گرديد. در اين ايّام، حضرت آيت الله تهراني به همراهي بعضي ديگر از شاگردان معظّم له، كتابخانۀ ايشان را در قم داير كردند كه سه سال بعد توسّط ساواك، غارت و تعطيل شد.

حضرت استاد، در سال 1347ه_ ش به نجف هجرت كرد تا هم سير معنوي خود را در سايۀ فيوضات امير المؤمنين و ديگر ائمۀ هدي تكميل نمايد و هم از تربيت استاد خويش بي بهره نماند. ايشان در اين مدّت سه ساله كه در نجف اشرف مشغول به خودسازي در امور معنوي، تدريس كفايه در مدرسۀ آيت الله بروجردي و تحصيل در محضر حضرت امام بودند، در درس هاي خارج اصول مرحوم آيت الله العظمي خويي و درس آيت الله العظمي حكيم حاضر مي شدند. اين سفر پربركت، زياد طول نكشيد و حضرت امام به ايشان امر كردند كه به ايران برگشته و در تهران حضور داشته باشند. لذا ايشان در اواخر سال 1349ه_ ش به

زادگاه خود بازگشت و به كارهاي مهم و برزمين مانده مشغول گرديد.

حضرت استاد از سال 1351ه_ ش ضمن اقامۀ جماعت در مسجد جامع بازار، تشكيل جلسات اخلاق و تفسير براي جوانان در همان سال ها، تربيت و هدايت جوانان انقلابي را به دست گرفتند. از جلسات بسيار محرمانه با برخي انقلابيون فعّال گرفته تا جلسات عمومي اخلاق كه در برخي مقاطع زماني به دليل ممانعت حكومت جور، تعطيل مي شد، همچنين حضور در بازار تهران و هدايت و رهبري مردم كوچه و بازار، از اهمّ فعّاليت هاي معظّم له پيش از انقلاب بود. حضور عادّي حضرت استاد در تهران و فعاليّت هاي مخفي ايشان در راهنمايي و رهبري مجاهدان انقلابي، آن قدر مفيد و مؤثّر بود و هنوز هم بركات آن در ميان اهالي تهران، باقي و جاري است، كه بعد از مدّت ها سِرّ تأكيدهاي حضرت امام مبني بر مراجعت ايشان به تهران را روشن ساخت. عنايت ويژۀ حضرت امام به تهران موجب گرديد كه حضرت استاد، تا پايان عمر در عاصمۀ جهان تشيّع بماند و نعمتي بي بديل براي اهل اين ديار باشد.

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و با آغاز ولايت و زعامت حضرت روح الله، همچنين با توجّه به سوابق درخشان و مراودات حضرت استاد با امام امّت، انتظار مي رفت كه ايشان يكي از مسؤولين نظام اسلامي شده و گوشه اي از بار اين انقلاب را به دوش بكشند. امّا بنا به فرمودۀ خودشان، ايشان با دعا به درگاه خداي متعال و توسّل به حضرات معصومين، خود را از قبول مسؤوليت هاي اجرايي كنار كشيدند و با حضور در صحنۀ نيروسازي براي انقلاب، همچنان به صورت گمنام و مؤثّر به تربيت نيروهاي جوان و كارآمد براي انقلاب اسلامي

پرداختند.

ايشان دروس خارج خود را در سال 1357ه_ ش در منزل خويش و با حضور برخي از فضلاي تهران آغاز نموده و در سال 1364ه_ ش با قبول كردن توليت مدرسۀ مروي توسّط آيت الله مهدوي كني، اين دروس را مجدّداً در مدرسۀ مروي آغاز نمودند. جلسات درس خارج ايشان مملوّ از طلّاب سطوح عالي بود كه براي انجام وظيفه به تهران آمده بودند و از فضاي علمي قم فاصله داشتند. اين جلسات آن قدر مفيد و كم نظير بود كه بسياري از فضلا را به خود جذب كرد و حسرت دوري از فضاي علمي قم را به رضايت و شكرگزاري شركت در اين جلسات علمي تبديل نمود.

در قوّت علمي اين فقيه متتبّع ذكر همين نكته كافي است كه ايشان در طول عمر شريف خويش، توفيق يافت كه بيش از سي و دو مرتبه كتب اربعۀ شيعه را مرور كند و اغلب عبارات آن را در ذهن حاضر داشته باشند؛ بديهي است كه درس خارج ايشان پُر از نكات دقيق و بديعي بود كه كمتر نصيب اهل علم و فضلاي حوزات علميه شده است.

از طرفي ديگر، جلسات عمومي اخلاق و معارف اسلامي كه قبل از انقلاب نيز برپا بود و از سال 1359ه_ ش به طور منظّم و هفتگي دائر مي گرديد، مأمن بي نظيري براي بسيجيان مخلص حضرت روح الله و سكّوي پرشي براي دلدادگان و حيات يافتگان انقلاب اسلامي بود كه تازه از زير يوق جهالت ستم شاهي رهايي يافته و به نور حكومت الهي منوّر گشته بودند و بي صبرانه و مشتاقانه به دنبال معارف عميق اسلام بودند.

سرانجام اين مرجع بزرگوار تقليد، فقيه وارسته و استاد بزرگ اخلاق، پس از 40سال خدمت صادقانه در نشر معارف

اسلامي و ترويج مكتب حقّۀ اهل بيت عصمت و طهارت در دي ماه سال 1391ه_ ش بعد از گذراندن يك دورۀ طولاني بيماري و پس از تحمّل فشارها و صدمات ناشي از آن، در آستانۀ اربعين سالار شهيدان به سوي مولاي خويش سفر كرد و در صحن و سراي حضرت عبدالعظيم حسني آرام گرفت.

رساله توضيح المسائل مطابق با فتاوا

مشخصات كتاب

سرشناسه: تهراني مجتبي 1305 -

عنوان و نام پديدآور: رساله توضيح المسائل مناسك حج مطابق با فتاوي مرجع عاليقدر شيعه حضرت آيه الله العظمي حاج شيخ مجتبي تهراني.

مشخصات نشر: تهران: پيام آزادي 1387 1429.

مشخصات ظاهري: 228 ص.

شابك: 20000 ريال: 978 - 964 - 302 - 841 - 1

وضعيت فهرست نويسي: فاپا (برونسپاري)

يادداشت: عنوان ديگر: رساله ي مناسك حج مطابق با فتواي حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج شيخ مجتبي تهراني.

عنوان ديگر: رساله ي مناسك حج مطابق با فتواي حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج شيخ مجتبي تهراني.

موضوع: حج - فتواها

موضوع: فتوا هاي شيعه - قرن 14

رده بندي كنگره: BP188 / 8 / ت965ر5 1387

رده بندي ديويي: 297 / 357

شماره كتابشناسي ملي: 1307283

احكام تقليد

مسأله 1

مسلمان بايد به اصول دين يقين داشته باشد و در احكام غير ضروري دين بايد يا مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روي دليل به دست آورد، يا از مجتهد تقليد كند؛ يعني به دستور او رفتار نمايد، يا از راه احتياط طوري به وظيفه خود عمل نمايد كه يقين كند تكليف خود را انجام داده است. مثلاً اگر عده اي از مجتهدين عملي را حرام مي دانند و عدّه اي ديگر مي گويند حرام نيست، آن عمل را انجام ندهد و اگر عملي را بعضي واجب و بعضي مستحب مي دانند، آن را به جا آورد. پس كساني كه مجتهد نيستند و نمي توانند به احتياط عمل كنند واجب است از مجتهد تقليد نمايند.

رجوع عامي به مجتهد در احكام شرعيه تقليدي نيست و تقليد در آن معنا ندارد؛ بلكه اشكال عقلي دارد و مقلّد گذشته از آن كه به حكم فطرت و استناد و اتكاي عقلي خود براي به دست آوردن احكام

شرعيه به مجتهد مراجعه مي كند - همان گونه كه افراد بي اطلاع نسبت به هر فني به اهل فن و مطلع از آن مراجعه مي كند. - با مقدماتي اجمالاً به اين نتيجه مي رسد كه بايد تقليد كند. به بيان ديگر، اصل در به دست آوردن احكام شرعيه، اجتهاد است و مقلد با اجتهاد شخصي خود به مجتهد مراجعه مي كند.

مسأله 2

تقليد در احكام عمل كردن به دستور مجتهد است و از مجتهدي كه بايد به دستور او عمل كرد، بايد مرد، بالغ، عاقل، شيعه دوازده امامي، حلال زاده، زنده و عادل و بنا بر اقوي، اعلم و بنا بر احتياط واجب حريص به دنيا نباشد.

مسأله 3

مجتهدي كه بايد از او تقليد كرد از دو راه شناسايي مي شود:

اول:

اينكه خود انسان اطمينان پيدا كند به اجتهاد و اعلميت او و اين در صورتيست كه انسان خودش اهل علم باشد و بتواند مجتهد اعلم را تشخيص دهد و يا آن كه از گفته عده اي از اهل علم كه اهل تشخيص هستند اطمينان حاصل كند

دوم:

آن كه دو نفر عالم عادل كه اهل تشخيص هستند، گواهي به اجتهاد و اعلميت او بدهند، در صورتي كه دو نفر عالم عادل ديگر با گواهي آنان مخالفت نكنند.

مسأله 4

اگر شناختن اعلم مشكل باشد بنا بر احتياط واجب بايد از كسي تقليد كند كه گمان به اعلميت او دارد و اگر احتمال ضعيفي هم بدهد كه كسي اعلم است و بداند ديگري از او اعلم نيست، بنا بر احتياط واجب بايد از او تقليد كند و در صورت تساوي شرايط بين چند مجتهد، تقليد از هر كدام آنها جائز است. تبعيض در تقليد احكام در صورت تساوي شرايط بين چند مجتهد جايز است؛ يعني مقلّد مي تواند در بعضي از احكام از يك مجتهد و در بعضي احكام از مجتهد ديگر تقليد كند، در صورتي كه از آن مخالفت قطعيه عمليه لازم نيايد.

مسأله 5

به دست آوردن فتوي يعني دستور مجتهد چهار راه دارد؛

اول:

شنيدن از خود مجتهد.

دوم:

شنيدن از دو نفر عادل كه فتواي مجتهد را نقل كنند، سوم شنيدن از كسي كه مورد اطمينان و راستگوست. در صورتي كه از گفته او اطمينان حاصل شود.

چهارم:

ديدن در رساله مجتهد در صورتي كه انسان به درستي آن رساله اطمينان داشته باشد.

مسأله 6

تا انسان يقين نكند كه فتواي مجتهد عوض شده است و يا آن كه دو نفر مسأله دان عادل گواهي به عوض شدن فتوا نداده باشند، مي تواند به آنچه در رساله آن مجتهد نوشته شده است - و صحت آن رساله را احراز كرده - عمل نمايد و اگر احتمال بدهد كه فتواي مجتهد عوض شده جست و جو از آن لازم نيست.

مسأله 7

اگر مجتهد اعلم در مسأله اي فتوي دهد مقلد آن مجتهد يعني كسي كه از او تقليد مي كند نمي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهد ديگر عمل كند، ولي اگر فتوي ندهد و بفرمايد احتياط آن است كه فلان طور عمل شود، مثلاً بفرمايد احتياط آن است كه در ركعت سوم و چهارم نماز سه مرتبه تسبيحات اربعه يعني «سُبْحانَ اللّه ِ وَ الْحَمْدُ للّه ِِ وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه ُ وَ اللّه ُ اَكْبَرُ» بگويند، مقلد بايد يا به اين احتياط كه احتياط واجبش مي گويند عمل كند؛ و سه مرتبه بگويد، يا به فتواي مجتهد ديگري عمل كند و بنا بر احتياط واجب به فتواي مجتهدي كه علم او از مجتهد اعلم كمتر و از مجتهدهاي ديگر بيشتر است عمل نمايد. پس اگر او يك مرتبه گفتن را كافي بداند مي تواند يك مرتبه بگويد و همچنين است اگر مجتهد اعلم بفرمايد مسأله محل تأمل يا محل اشكال است.

مسأله 8

اگر مجتهد اعلم بعد از آن كه در مسأله اي فتوي داده احتياط كند، - مثلاً بفرمايد ظرف نجس را كه يك مرتبه در آب كر بشويند پاك مي شود، اگر چه احتياط آن است كه سه مرتبه بشويند. - مقلد او نمي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهد ديگر رفتار كند، بلكه بايد يا به فتوي عمل كند، يا به احتياط بعد از فتوي كه آن را احتياط مستحب مي گويند عمل نمايد و اگر فتواي آن مجتهد نزديكتر به احتياط باشد، جايز است به فتواي او عمل كند.

مسأله 9

تقليد از مجتهد ميّت ابتداءً جايز نيست، ولي بقاي بر تقليد مجتهدي كه اعلم از مجتهد زنده بوده، بنا بر اقوي لازم است و فرقي نيست بين مسائلي كه در زمان زنده بودن اعلم به آن عمل كرده و مسايلي كه به آن عمل نكرده باشد و اگر كسي كه در بعضي از مسائل به فتواي مجتهدي عمل كرده و بعد از مردن آن مجتهد، به مجتهد زنده مراجعه كرده، در صورت تساوي مجتهد مرده و زنده، مي تواند در همه مسايل از مجتهد ميت تقليد كند، ولي اگر مجتهد ميت اعلم از مجتهد زنده باشد بنا بر اقوي بايد بر تقليد از مجتهد ميت باقي بماند و اگر مجتهد دوم از دنيا برود و رجوع كند به مجتهد سوم و اگر مجتهد اوّل از مجتهد دوم و سوم اعلم باشد، بنا بر اقوي بايد بر تقليد از مجتهد اوّل باقي بماند.

مسأله 10

اگر در مسأله اي به فتواي مجتهدي عمل كند و بعد از مردن او در همان مسأله به فتواي مجتهد زنده رفتار نمايد، در صورت تساوي بين مجتهد ميتي كه در زمان حياتش از او تقليد كرده است و مجتهد زنده، در مسائلي كه به دستور مجتهد زنده عمل كرده است نمي تواند به مجتهد ميت رجوع كند. ولي اگر مجتهد زنده در مسأله اي فتوي ندهد و احتياط نمايد و مقلد مدتي به آن احتياط عمل كند، دوباره مي تواند به فتوي مجتهدي كه از دنيا رفته عمل نمايد مثلاً اگر مجتهدي گفتن يك مرتبه «سُبْحانَ اللّه ِ وَ الْحَمْدُ للّه ِِ وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه ُ وَ اللّه ُ اَكْبَرُ» را در ركعت سوم و چهارم نماز كافي بداند

و مقلد مدتي به اين دستور عمل نمايد و يك مرتبه بگويد، چنانچه آن مجتهد از دنيا برود و مجتهد زنده احتياط واجب را در سه مرتبه گفتن بداند و مقلد مدتي به اين احتياط عمل كند و سه مرتبه بگويد دوباره مي تواند به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته برگردد و يك مرتبه بگويد.

مسأله 11

مسائلي را كه انسان غالباً به آنها احتياج دارد، واجب است ياد بگيرد.

مسأله 12

اگر براي انسان مسأله اي پيش آيد كه حكم آن را نمي داند، مي تواند صبر كند تا فتواي مجتهد اعلم را به دست آورد. يا اگر احتياط ممكن است به احتياط عمل نمايد. بلكه اگر احتياط ممكن نباشد، چنانچه از انجام عمل محذوري لازم نيايد بنا بر يك طرف بگذارد تا استعلام نمايد؛ پس اگر معلوم شد كه مخالف واقع يا گفتار مجتهد بوده دوباره بايد انجام دهد و اگر مسأله مورد ابتلا او است و نمي تواند صبر كند به احتياط عمل كند و اگر از عمل به احتياط محذوري لازم مي آيد با رعايت اعلم فالاعلم از مجتهد غير اعلم تقليد كند.

مسأله 13

اگر كسي فتواي مجتهدي را به ديگري بگويد، چنانچه فتواي آن مجتهد عوض شود لازم نيست به او خبر دهد كه فتوي عوض شده؛ ولي اگر بعد از گفتن فتوي بفهمد اشتباه كرده، در صورتي كه ممكن باشد بايد اشتباه را بر طرف كند.

مسأله 14

اگر مكلّف مدتي اعمال خود را بدون تقليد انجام دهد، در صورتي اعمال او صحيح است كه بفهمد به وظيفه واقعي خود رفتار كرده است، يا عمل او با فتواي مجتهدي كه در هنگام عمل وظيفه اش تقليد از او بوده و يا با فتواي مجتهدي كه فعلاً وظيفه دارد از او تقليد كند، مطابقت داشته است.

مسأله 15

----

احكام طهارت

آب مطلق و مضاف
1 - آب كر
مسأله 16

آب كر مقدار آبيست كه اگر در ظرفي كه درازا و پهنا و گودي آن هر يك سه وجب و نيم است بريزند، آن ظرف را پر كند و وزن آن از صد و بيست و هشت من تبريز، بيست مثقال كمترست، كه 906 / 383 كيلوگرم مي شود، بنا بر احتياط، ولكن اقرب اين است كه كر 419 / 377 كيلوگرم است.

مسأله 17

اگر عين نجس مانند بول و خون به آب كر برسد، چنانچه به واسطه آن بو يا رنگ يا مزه آب تغيير كند آب نجس مي شود و اگر تغيير نكند نجس نمي شود.

مسأله 18

اگر بوي آب كر به واسطه غير نجاست تغيير كند، نجس نمي شود.

مسأله 19

اگر عين نجس مانند خون به آبي كه بيشتر از كر است برسد و بو يا رنگ يا مزه قسمتي از آن را تغيير دهد، چنانچه مقداري كه تغيير نكرده كمتر از كر باشد تمام آب نجس مي شود و اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد فقط مقداري كه بو يا رنگ يا مزه آن تغيير كرده نجس است.

مسأله 20

آب فواره اگر متصل به كر باشد آب نجس را پاك مي كند، در صورتي كه مخلوط به آن بشود. ولي اگر قطره قطره روي آب نجس بريزد آن را پاك نمي كند، مگر آن كه چيزي روي فواره بگيرند تا آب قبل از قطره قطره شدن به آب نجس متصل شود و با آن مخلوط گردد.

مسأله 21

اگر چيز نجس را زير شيري كه متصل به كر است بشويند، آبي كه از آن چيز مي ريزد اگر متصل به كر باشد و به واسطه نجاست بو يا رنگ يا مزه آن تغيير نكرده باشد پاك است.

مسأله 22

اگر مقداري از آب يخ ببندد و باقي آن به قدر كر نباشد، چنانچه نجاست به آن برسد نجس مي شود و هر قدر از يخ هم آب شود نجس است.

مسأله 23

آبي كه به اندازه كر بوده، اگر انسان شك كند كه از كر كمتر شده يا نه مثل آب كر است، يعني چيز نجس شده را پاك مي كند و اگر نجاستي هم به آن برسد نجس نمي شود و آبي كه كمتر از كر بوده و انسان شك دارد به مقدار كر شده يا نه حكم آب كر ندارد.

مسأله 24

كر بودن آب به دو راه ثابت مي شود:

اول آن كه خود انسان تشخيص دهد و به كُر بودن آن اطمينان پيدا كند و اطمينان هم به حَسَب متعارف است و با اِخبار ذواليد و يك فرد عادل ثابت نمي شود.

دوم آن كه دو مرد عادل خبر دهند.

2 - آب قليل
مسأله 25

آب قليل، آبيست كه از زمين نجوشد و از كر كمتر باشد.

مسأله 26

اگر آب قليل روي چيز نجس بريزد يا چيز نجس به آن برسد نجس مي شود؛ ولي اگر از بالا با فشار روي چيز نجس بريزد مقداري كه به آن چيز مي رسد نجس و هر چه بالاتر از آن است پاك مي باشد و نيز اگر مثل فواره با فشار از پايين به بالا رود، در صورتي كه نجاست به بالا برسد پايين نجس نمي شود و اگر نجاست به پايين برسد، بالا نجس مي شود.

مسأله 27

آب قليلي كه براي بر طرف كردن عين نجاست روي چيز نجس ريخته شود و از آن جدا گردد نجس است و بايد از آب قليلي هم كه بعد از بر طرف شدن عين نجاست براي آب كشيدن چيز نجس روي آن مي ريزند و از آن جدا مي شود اجتناب كنند. ولي آبي كه با آن مخرج بول و غايط را مي شويند با پنج شرط پاك است. اول آن كه بو يا رنگ يا مزه آب به واسطه نجاست تغيير نكرده باشد.

دوم نجاستي از خارج به آن نرسيده باشد.

سوم نجاست ديگري مثل خون با بول يا غائط بيرون نيامده باشد.

چهارم ذره هاي غائط در آب پيدا نباشد.

پنجم بيشتر از مقدار معمول نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد.

3 - آب جاري
مسأله 28

آب جاري آبيست كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد مانند آب چشمه و قنات.

مسأله 29

آب جاري اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است.

مسأله 30

اگر نجاستي به آب جاري برسد، مقداري از آن كه بو يا رنگ يا مزه اش به واسطه نجاست تغيير كرده نجس است و طرفي كه متصل به چشمه است اگر چه كمتر از كر باشد پاك است و آب هاي ديگر نهر اگر به اندازه كر باشد يا به واسطه آبي كه تغيير نكرده به آب طرف چشمه متصل باشد، پاك وگرنه نجس است.

مسأله 31

آب چشمه اي كه جاري نيست، ولي طوريست كه اگر از آن بردارند باز مي جوشد، حكم آب جاري دارد؛ يعني اگر نجاست به آن برسد، تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است.

مسأله 32

آبي كه كنار نهر ايستاده و متصل به آب جاري است، حكم آب جاري دارد.

مسأله 33

چشمه اي كه مثلاً در زمستان مي جوشد و در تابستان از جوشش مي افتد، فقط وقتي كه مي جوشد حكم آب جاري دارد.

مسأله 34

آب حوض حمام اگر چه كمتر از كر باشد، مثل آب جاري است. اگر متصل به خزينه اي باشد كه آب او به اندازه كر است.

مسأله 35

آب لوله هاي حمام كه از شيرها و دوش ها مي ريزد اگر متصل به كر باشد، در حكم آب جاريست و آب لوله هاي ساختمان ها اگر متصل به منبعي باشد كه در ساختمان تعبيه شده است و آب منبع كر باشد، در حكم آب كر است. ولي آب لوله هاي ساختمان هايي كه مستقيما متصل به آب لوله شهر است و آب لوله شهر هم متصل است به منبع هايي كه در شهر تعبيه شده است و آب منبع هاي شهر هم متصل است به آب هاي رودخانه ها و جوي ها - چنانكه در اين زمان معمول است - در حكم آب جاري است.

مسأله 36

آبي كه روي زمين جريان دارد؛ ولي از زمين نمي جوشد، چنانچه كمتر از كر باشد و نجاست به آن برسد نجس مي شود. اما اگر از بالا با فشار به پايين بريزد، چنانچه نجاست به پايين آن برسد بالاي آن نجس نمي شود.

4 - آب باران
مسأله 37

اگر به چيز نجسي كه عين نجاست در آن نيست يك مرتبه باران ببارد جايي كه باران به آن برسد پاك مي شود و در فرش و لباس و مانند اينها فشار لازم نيست. ولي باريدن دو سه قطره فايده ندارد، بلكه بايد طوري باشد كه بگويند باران مي آيد.

مسأله 38

اگر باران به عين نجس ببارد و به جاي ديگر ترشح كند، چنانچه عين نجاست همراه آن نباشد وبو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد پاك است. پس اگر باران بر خون ببارد و ترشح كند، چنانچه ذره اي خون در آن باشد، يا آن كه بو يا رنگ يا مزه خون گرفته باشد نجس مي باشد.

مسأله 39

اگر بر سقف ساختمان يا روي بام آن عين نجاست باشد، تا وقتي باران به بام مي بارد آبي كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مي ريزد پاك است و بعد از قطع شدن باران اگر معلوم باشد آبي كه مي ريزد به چيز نجس رسيده است نجس مي باشد.

مسأله 40

زمين نجسي كه باران بر آن ببارد پاك مي شود و اگر باران بر زمين جاري شود و به جاي نجسي كه زير سقف است برسد، آن را نيز پاك مي كند.

مسأله 41

خاك نجسي كه به واسطه باران، گِل شود و آب آن را فرا گيرد پاك است، اما اگر فقط رطوبت به آن برسد پاك نمي شود.

مسأله 42

هر گاه آب باران در جايي جمع شود، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه موقعي كه باران مي آيد، چيز نجسي را در آن بشويند و آب بو يا رنگ يا مزه نجاست نگيرد، آن چيز نجس پاك مي شود.

مسأله 43

اگر بر فرش پاكي كه روي زمين نجس است باران ببارد و بر زمين نجس جاري شود، فرش نجس نمي شود و زمين هم پاك مي گردد.

5 - آب چاه
مسأله 44

آب چاهي كه از زمين مي جوشد، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه نجاست به آن برسد، تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است، ولي مستحب است پس از رسيدن بعضي از نجاست ها مقداري كه در كتاب هاي مفصل گفته شده از آب آن بكشند.

مسأله 45

اگر نجاستي در چاه بريزد و بو يا رنگ يا مزه آبِ آن را تغيير دهد، چنانچه تغيير آب چاه از بين برود، موقعي پاك مي شود كه با آبي كه از چاه مي جوشد مخلوط گردد.

مسأله 46

اگر آب باران يا آب ديگر در گودالي جمع شود و كمتر از كر باشد، چنانچه بعد از قطع شدن باران نجاست به آن برسد نجس مي شود.

احكام آبها

مسأله 47

آب مضاف كه معني آن گفته شد، چيز نجس را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 48

اگر ذره اي نجاست به آب مضاف برسد نجس مي شود، ولي چنانچه از بالا با فشار روي چيز نجس بريزد، مقداري كه به چيز نجس رسيده نجس و مقداري كه بالاتر از آن است پاك مي باشد. مثلاً اگر گلاب را از گلابدان روي دست نجس بريزند، آنچه به دست رسيده نجس و آنچه به دست نرسيده پاك است و نيز اگر مثل فواره با فشار از پايين به بالا برود اگر نجاست به بالا برسد پايين نجس نمي شود.

مسأله 49

اگر آب مضاف نجس طوري با آب كر يا جاري مخلوط شود كه ديگر آب مضاف به آن نگويند پاك مي شود.

مسأله 50

آبي كه مطلق بوده و معلوم نيست مضاف شده يا نه مثل آب مطلق است، يعني چيز نجس را پاك مي كند، وضو و غسل هم با آن صحيح است و آبي كه مضاف بوده و معلوم نيست مطلق شده يا نه مثل آب مضاف است، يعني چيز نجس را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 51

آبي كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف و معلوم نيست كه قبلا مطلق يا مضاف بوده نجاست را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است. ولي اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد و نجاست به آن برسد حكم به نجس بودن آن نمي شود.

مسأله 52

آبي كه عين نجاست مثل خون و بول به آن برسد و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير دهد اگر چه كر يا جاري باشد نجس مي شود. ولي اگر بو يا رنگ يا مزه آب به واسطه نجاستي كه بيرون آن است عوض شود، مثلاً مرداري كه پهلوي آب است بوي آن را تغيير دهد نجس نمي شود.

مسأله 53

آبي كه عين نجاست مثل خون و بول در آن ريخته و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير داده، چنانكه به كر يا جاري متصل شود، يا باران بر آن ببارد يا باد باران را در آن بريزد، يا آب باران در موقع باريدن از ناودان در آن جاري شود و تغيير آن از بين برود پاك مي شود. ولي بايد آب باران يا كر يا جاري با آن مخلوط گردد.

مسأله 54

آب قليلي كه براي پاك كردن شي ء نجس شده استعمال مي شود و آن را غساله مي نامند، به احتياط واجب بايد ازآن اجتناب كرد و اگر در آب كُر يا جاري آن چيز نجس را آب بكشند و آب در آن نفوذ كرده باشد، غساله آن پاك است.

مسأله 55

آبي كه پاك بوده و معلوم نيست نجس شده يا نه پاك است و آبي كه نجس بوده ومعلوم نيست پاك شده يا نه نجس است.

مسأله 56

نيم خورده سگ و خوك و كافر، نجس و خوردن آن حرام است و نيم خورده حيوانات حرام گوشت پاك و خوردن آن مكروه مي باشد.

احكام تَخْلّي (بول و غائط كردن)

مسأله 57

واجب است انسان وقت تخلي و مواقع ديگر عورت خود را از كساني كه مكلفند، اگر چه مثل خواهر و مادر با او محرم باشند و همچنين از ديوانه مميز و بچه هاي مميز كه خوب و بد را مي فهمند، بپوشاند. ولي زن و شوهر لازم نيست عورت خود را از يك ديگر بپوشانند.

مسأله 58

لازم نيست با چيز مخصوصي عورت خود را بپوشانند و اگر مثلاً با دست هم آن را بپوشاند كافي است.

مسأله 59

موقع تخلي بايد طرف جلوي بدن يعني شكم و سينه رو به قبله و پشت به قبله نباشد.

مسأله 60

اگر موقع تخلي طرف جلوي بدن كسي رو به قبله يا پشست به قبله باشد و عورت را از قبله بگرداند كفايت نمي كند و اگر جلوي بدن او رو به قبله يا پشت به قبله نباشد، احتياط واجب آن است كه عورت را رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد.

مسأله 61

در موقع تطهير مخرج بول و غائط رو به قبله و پشت به قبله بودن اشكالي ندارد. ولي اگر در موقع استبراء، بول از مخرج بيرون آيد، احتياطاًً رو به قبله و پشت به قبله نباشد.

مسأله 62

اگر براي آن كه نامحرم او را نبيند مجبور شود رو به قبل يا پشت به قبله بنشيند، بايد رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند و نيز اگر از راه ديگر ناچار باشد كه رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند مانعي ندارد.

مسأله 63

احتياط واجب آن است كه بچه را در وقت تخلي رو به قبله يا پشت به قبله ننشانند، ولي اگر خود بچه بنشيند، جلوگيري از او واجب نيست.

مسأله 64

در چهار جا تخلي حرام است:

اول در كوچه هاي بن بست در صورتي كه صاحبانش اجازه نداده باشند.

دوم در ملك كسي كه اجازه تخلي نداده است.

سوم در جايي كه براي عدّه مخصوصي وقف شده است مثل بعضي از مدرسه ها.

چهارم روي قبر مؤمنين در صورتي كه بي احترامي به آنان باشد.

مسأله 65

در سه صورت مخرج غائط فقط با آب پاك مي شود:

اول آن كه با غائط، نجاست ديگري مثل خون بيرون آمده باشد.

دوم آن كه نجاستي از خارج به مخرج غائط رسيده باشد.

سوم آن كه اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد و در غير اين سه صورت مي شود مخرج را با آب شست و يا به دستوري كه بعداً گفته مي شود با پارچه و سنگ و مانند اينها پاك كرد، اگر چه شستن با آب بهتر است.

مسأله 66

مخرج بول با غير آب پاك نمي شود، اگر بعد از بر طرف شدن بول يك مرتبه بشويند كافي است، ولي كساني كه بولشان از غير مجراي طبيعي مي آيد، احتياط واجب آن است كه دو مرتبه بشويند و نيز زن حكم مرد را دارد.

مسأله 67

اگر مخرج غائط را با آب بشويند، بايد چيزي از غائط در آن نماند، ولي باقي ماندن رنگ و بوي آن مانعي ندارد و اگر در دفعه اول طوري شسته شود كه ذره اي از غائط در آن نماند، دوباره شستن لازم نيست.

مسأله 68

هر گاه با سنگ و كلوخ و مانند اينها غائط را از مخرج بر طرف كنند، اگر چه پاك شدنش محل تأمل است، ولي نماز خواندن مانعي ندارد و چنانچه چيزي هم به آن برسد نجس نمي شود و ذره هاي كوچك و لزوجت محل اشكال ندارد.

مسأله 69

لازم نيست با سه سنگ يا سه پارچه مخرج را پاك كنند؛ بلكه با اطراف يك سنگ يا يك پارچه هم كافي است، بلكه اگر با يك مرتبه هم غائط بر طرف شد كفايت مي كند، ولي با استخوان و سرگين و يا چيزهايي كه احترام آنها لازم است، مانند كاغذي كه اسم خدا بر آن نوشته، اگر محل را پاك كند بنا به احتياط واجب، نماز نمي تواند بخواند.

مسأله 70

اگر شك كند كه مخرج را تطهير كرده يا نه، اگر چه هميشه بعد از بول يا غائط فوراً تطهير مي كرده، بايد خود را تطهير نمايد.

مسأله 71

اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز مخرج را تطهير كرده يا نه، نمازي كه خوانده صحيح است، ولي براي نمازهاي بعد بايد تطهير كند.

استبرا
مسأله 72

استبرا عمل مستحبيست كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام مي دهند و آن داراي اقساميست و بهترين آنها اين است كه بعد از قطع شدن بول اگر مخرج غائط نجس شده، اول آن را تطهير كنند، بعد سه دفعه با انگشت ميانه دست چپ از مخرج غائط تا بيخ آلت بكشند و بعد شست را روي آلت و انگشت پهلوي شست را زير آن بگذارند و سه مرتبه تا ختنه گاه بكشند وپس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند.

مسأله 73

آبي كه گاهي بعد از ملاعبه و بازي كردن از انسان خارج مي شود و به آن مذي مي گويند پاك است و نيز آبي كه گاهي بعد از مني بيرون مي آيد و به آن وذي گفته مي شود و آبي كه گاهي بعد از بول بيرون مي آيد و به آن ودي مي گويند؛ اگر بول به آن نرسيده باشد پاك است و چنانچه بعد از بول استبرا كند و بعد آبي از او خارج شود و شك كند كه بول است يا يكي از اينها پاك مي باشد.

مسأله 74

اگر انسان شك كند استبرا كرده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، نجس مي باشد و چنانچه وضو گرفته باشد باطل مي شود. ولي اگر شك كند استبرايي كه كرده درست بوده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه پاك مي باشد، وضو را هم باطل نمي كند.

مسأله 75

كسي كه استبرا نكرده، اگر به واسطه آن كه مدتي از بول كردن او گذشته يقين كند بول در مجري نمانده است و رطوبتي ببيند و شك كند پاك است يا نه، آن رطوبت پاك مي باشد، وضو را هم باطل نمي كند.

مسأله 76

اگر انسان بعد از بول استبرا كند و وضو بگيرد، چنانچه بعد از وضو رطوبتي ببيند كه بداند بول است يا مني، واجب است احتياطاًً غسل كند، وضو هم بگيرد. ولي اگر وضو نگرفته باشد فقط گرفتن وضو كافي است.

مسأله 77

براي زن، استبرا از بول نيست و اگر رطوبتي ببيند و شك كند پاك است يا نه پاك مي باشد، وضو و غسل او را هم باطل نمي كند.

مستحبات و مكروهات تخلي
مسأله 78

مستحب است در موقع تخلي جايي بنشيند كه كسي او را نبيند و موقع وارد شدن به مكان تخلي اول پاي چپ و موقع بيرون آمدن اول پاي راست را بگذارد و همچنين مستحب است در حال تخلي سر را به پوشاند و سنگيني بدن را بر پاي چپ بيندازد.

مسأله 79

نشستن روبروي خورشيد و ماه در موقع تخلي مكروه است، ولي اگر عورت خود را به وسيله اي بپوشاند مكروه نيست و نيز در موقع تخلي، نشستن روبروي باد و در جاده و خيابان و كوچه و در خانه و زير درختي كه ميوه مي دهد و چيز خوردن و توقف زياد و تطهير كردن با دست راست مكروه مي باشد و هم چنين است حرف زدن در حالي تخلي، ولي اگر ناچار باشد يا ذكر خدا بگويد، اشكال ندارد.

مسأله 80

ايستاده بول كردن و بول كردن در زمين سخت و سوراخ جانوران و در آب خصوصا آب ايستاده مكروه است.

مسأله 81

خودداري كردن از بول و غائط مكروه است و اگر ضرر برساند، بايد خودداري نكند.

مسأله 82

پيش از نماز و پيش از خواب و پيش از جماع و بعد از بيرون آمدن مني بول كند.

[نجاسات]
اشاره
مسأله 83

نجاسات يازده چيز است:

اول بول، دوم غائط، سوم مني، چهارم مردار، پنجم خون، ششم و هفتم سگ و خوك، هشتم كافر، نهم شراب، دهم فقاع، يازدهم عرق شتر نجاست خوار.

1 - و 2 - بول و غائط
مسأله 84

بول و غائط انسان و هر حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند نجس است، ولي فضله حيوانات كوچك مثل پشه و مگس كه گوشت ندارد، پاك است.

مسأله 85

احتياط آن است كه از فضله پرندگان حرام گوشت، اجتناب شود.

مسأله 86

بول و غائط حيوان نجاست خوار نجس است و همچنين است بول و غائط حيواني كه انسان آن را وطي كرده يعني با آن نزديكي نموده و گوسفندي كه گوشت آن از خوردن شير خوك محكم شده است.

3 - مني
مسأله 87

مني حيواني كه خون جهنده دارد نجس است.

4 - مردار
مسأله 88

مردار حيواني كه خون جهنده دارد نجس است، چه خودش مرده باشد يا به غير دستوري كه در شرع معين شده آن را كشته باشند و ماهي چون خون جهنده ندارد، اگر چه در آب بميرد پاك است.

مسأله 89

چيزهايي از مردار كه مثل پشم و مو و كرك و استخوان و دندان روح نداشته، اگر از غير حيواني باشد كه مثل سگ نجس است، پاك مي باشد.

مسأله 90

اگر از بدن انسان يا حيواني كه خون جهنده دارد در حالي كه زنده است، گوشت يا چيز ديگري را كه روح دارد جدا كنند نجس است.

مسأله 91

پوست هاي مختصر لب و جاهاي ديگر بدن كه موقع افتادنشان رسيده اگر چه آنها را بكنند پاك است، ولي بنا بر احتياط واجب بايد از پوستي كه موقع افتادنش نرسيده و آن را كنده اند اجتناب نمايند.

مسأله 92

تخم مرغي كه از شكم مرغ مرده بيرون مي آيد اگر پوست روي آن مانع از سرايت نجاست به داخل تخم مرغ باشد، پاك است، ولي ظاهرا آن را بايد آب كشيد.

مسأله 93

اگر بره و بزغاله پيش از آن كه علف خوار شوند بميرند، پنير مايه اي كه در شيردان آنها مي باشد پاك است، ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.

مسأله 94

دواجات روان و عطر و روغن و واكس و صابون كه از خارجه مي آورند، اگر انسان يقين به نجاست آنها نداشته باشد پاك است.

مسأله 95

گوشت و پيه و چرمي كه در بازار مسلمانان فروخته شود پاك است و همچنين است اگر يكي از اينها در دست مسلمان باشد و بدانند آن مسلمان از كافر گرفته و احتمال بدهند آن مسلمان رسيدگي كرده كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده يا نه و نيز بنا بر احتياط واجب بداند مسلمان با آن معامله پاكي نموده پاك است. ولي اگر بداند رسيدگي نكرده نجس مي باشد.

5 - خون
مسأله 96

خون انسان و خون هر حيواني كه خون جهنده دارد - يعني اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند - نجس است. ولي خون حيواني مانند ماهي و شپش و كك كه خون جهنده ندارد پاك است اما خون پشه در آن تفصيليست كه در ذيل مسأله (206) مي آيد.

مسأله 97

اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد خوني كه در بدنش مي ماند پاك است، ولي اگر به علت نفس كشيدن يا به واسطه اين كه سر حيوان در جاي بلندي بوده، خون به بدن حيوان برگردد آن خون نجس است.

مسأله 98

خوني كه در تخم مرغ مي باشد نجس نيست، ولي خوردن آن حرام است و اگر خون را با زرده تخم مرغ به هم بزنند كه از بين برود، خوردن زرده هم مانعي ندارد.

مسأله 99

خوني كه گاهي موقع دوشيدن شير ديده مي شود نجس است وشير را نجس مي كند.

مسأله 100

خوني كه از لاي دندان ها مي آيد، نجس و خوردن آن حرام است ولي اگر به واسطه مخلوط شدن با آب دهان از بين برود پاك است و فرو بردن آب دهان در اين صورت اشكال ندارد.

مسأله 101

خوني كه به واسطه كوبيده شدن زير ناخن يا زير پوست مي ميرد، اگر طوري شود كه ديگر به آن خون نگويند پاك است و اگر به آن خون بگويند در صورتي كه ناخن يا پوست سوراخ شود، اگر مشقت ندارد بايد براي وضو و غسل خون را بيرون آورند و اگر مشقت دارد بايد اطراف آن را به طوري كه نجاست زياد نشود بشويند و پارچه يا چيزي مثل پارچه بر آن بگذارند و روي پارچه دست تر بكشند و تيمم هم بكنند.

مسأله 102

اگر انسان نداند كه خون زير پوست مرده يا گوشت به واسطه كوبيده شدن به آن حالت در آمده پاك است.

مسأله 103

اگر موقع جوشيدن غذا ذره اي خون در آن بيفتد، تمام غذا و ظرف آن نجس مي شود و جوشيدن و حرارت و آتش پاك كننده نيست.

مسأله 104

زردابه اي كه در حال بهبودي زخم در اطراف آن پيدا مي شود، اگر معلوم نباشد كه با خون مخلوط است پاك مي باشد.

6 - و 7 - سگ و خوك
مسأله 105

سگ و خوكي كه در خشكي زندگي مي كنند، حتي مو و استخوان و پنجه و ناخن و رطوبت هاي آنها نجس است، ولي سگ و خوك دريايي پاك است.

8 - كافر
مسأله 106

كافر، يعني كسي كه منكر خدا است، يا براي خدا شريك قرار مي دهد، يا پيامبري حضرت خاتم الانبياء محمد بن عبداللّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم را قبول ندارد، نجس است و همچنين اگر در يكي از اين دو شك داشته باشد، نجس است و نيز كسي كه از نواصب باشد، يعني دشمني با ائمه عليهم السلام را از دين بداند و همچنين كسي كه حكمي از احكام ضروري دين رايعني حكمي مثل وجوب نماز و روزه را كه مسلمانان جزء دين اسلام مي دانند - منكر شود، چنانچه بداند آن چيز ضروري دين است و انكار آن حكم به انكار خدا يا توحيد يا نبوت برمي گردد، نجس مي باشد و اگر نداند احتياطاًً بايد از او اجتناب كرد.

مسأله 107

تمام بدن كافر حتي مو و ناخن و رطوبت هاي او نجس است.

مسأله 108

اگر پدر و مادر و جد و جده بچه نا بالغ كافر باشند، آن بچه هم نجس است و اگر يكي از اينها مسلمان باشد، بچه پاك است.

مسأله 109

كسي كه معلوم نيست مسلمان است يا نه پاك مي باشد. ولي احكام ديگر مسلمانان را ندارد، مثلاً نمي تواند زن مسلمان بگيرد و نبايد در قبرستان مسلمانان دفن شود.

مسأله 110

اگر مسلماني به يكي از دوازده امام دشنام دهد، يا با آنان دشمني داشته باشد، نجس است و فرقي نيست بين مرتد ملي و فطري، كه هر دو نجس مي باشند.

9 - شراب
مسأله 111

شراب و هر چيزي كه انسان را مست مي كند، چنانچه به خودي خود روان باشد نجس است و اگر مثل بنگ و حشيش روان نباشد اگر چه چيزي در آن بريزند كه روان شود پاك است.

مسأله 112

الكل صنعتي را اگر انسان نداند از چيزي كه مست كننده و روان است درست كرده اند پاك است، ولي اگر بداند، نجس است.

مسأله 113

اگر انگور و آب انگور به خودي خود جوش بيايد و يا آن كه آن را بجوشانند، حرام ولي نجس نيست، مگر آن كه معلوم شود كه مست كننده است.

مسأله 114

خرما و مويز و كشمش و آب آنها اگر جوش بيايند، پاك و خوردن آنها حلال است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه از آنها اجتناب كنند.

10 - فقاع
مسأله 115

فقاع كه از جو گرفته مي شود و به آن آبجو مي گويند نجس است، ولي آبي كه به دستور طبيب از جو مي گيرند و به آن ماء الشعير مي گويند پاك مي باشد.

عرق جنب از حرام
مسأله 116

عرق جنب از حرام نجس نيست، ولي احتياط واجب آن است كه با بدن يا لباسي كه به آن آلوده شده نماز نخوانند.

مسأله 117

اگر انسان در موقعي كه نزديكي با زن حرام است - مثلاً در روزه ماه رمضان - با زن خود نزديكي كند، بنا بر احتياط واجب بايد از عرق خود در نماز اجتناب نمايد.

مسأله 118

اگر شخص جنب از حرام به واسطه تنگي وقت به جاي غسل تيمم نمايد و بعد از تيمم و خواندن نماز عرق كند، بنا بر احتياط واجب بايد از عرق خود در نماز اجتناب نمايد، ولي اگر به واسطه عذر ديگر مثل اينكه استعمال آب براي او ضرر داشته باشد، تيمم كند، تا موقعي كه عذر او باقيست اجتناب از آن در نماز لازم نيست و هرگاه عذر او بر طرف شود بنا بر احتياط واجب بايد از عرق خود در نماز اجتناب نمايد.

مسأله 119

اگر كسي از حرام جنب شود و بعد با حلال خود نزديكي كند بنا بر احتياط واجب بايد از عرق خود در نماز اجتناب كند، ولي اگر اول با حلال خود نزديكي كند و بعد با حرام نزديكي و عرق كند مي تواند با آن نماز بخواند.

11 - عرق شتر نجاست خوار
مسأله 120

عرق شتر نجاست خوار نجس است، ولي اگر حيوانات ديگر نجاست خوار شوند از عرق آنجا اجتناب لازم نيست.

راه ثابت شدن نجاست
مسأله 121

نجاست هر چيز از سه راه ثابت مي شود:

اول آن كه خود انسان يقين كند و يا اطمينان عرفي پيدا كند، چيزي نجس است و اگر گمان داشته باشد چيزي نجس است، لازم نيست از آن اجتناب نمايد. بنا بر اين غذا خوردن در قهوه خانه و مهمان خانه هايي كه مردمان لاابالي و كساني كه پاكي و نجسي را مراعات نمي كنند در آنها غذا مي خورند، اگر انسان يقين نداشته باشد غذايي را كه براي او آورده اند نجس است اشكال ندارد.

دوم آن كه كسي كه چيزي در اختيار او است بگويد آن چيز نجس است، مثلاً همسر انسان يا نوكر يا كلفت بگويد ظرف يا چيز ديگري كه در اختيار او است نجس مي باشد.

سوم آن كه دو مرد عادل بگويند چيزي نجس است و نيز اگر يك نفر عادل هم بگويد چيزي نجس است، بنا بر احتياط واجب بايد از آن چيز اجتناب كرد.

مسأله 122

اگر به واسطه ندانستن مسأله، نجس بودن و پاك بودن چيزي را نداند، مثلاً نداند عرق جنب از حرام پاك است يا نه، بايد مسأله را بپرسد، ولي اگر با اين كه مسأله را مي داند، چيزي را شك كند پاك است يا نه، مثلاً شك كند آن چيز خون است يا نه يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان پاك مي باشد.

مسأله 123

چيز نجسي كه انسان شك دارد پاك شده يا نه نجس است و چيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه، پاك است و اگر هم بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد لازم نيست وارسي كند.

مسأله 124

اگر بداند يكي از دو ظرف يا دو لباسي كه از هر دوي آنها استفاده مي كند نجس شده و نداند كدام است بايد از هر دو اجتناب كند، ولي اگر مثلاً نمي داند لباس خودش نجس شده يا لباس مال ديگري است، اجتناب كردن از آن لازم نيست.

راه نجس شدن چيزهاي پاك
مسأله 125

اگر چيز پاك به چيز نجس برسد و هر دو يا يكي از آنها به طوري تر باشد كه تري يكي به ديگري برسد، چيز پاك نجس مي شود و اگر تري به قدري كم باشد كه به ديگري نرسد، چيزي كه پاك بوده نجس نمي شود.

مسأله 126

اگر چيز پاكي به چيز نجس برسد و انسان شك كند كه هر دو يا يكي از آنها تر بوده يا نه، آن چيز پاك نجس نمي شود.

مسأله 127

دو چيزي كه انسان نمي داند كدام پاك و كدام نجس است اگر چيز پاكي با رطوبت به يكي از آنها برسد نجس نمي شود، ولي اگر يكي از آنها قبلاً نجس بوده و انسان نداند پاك شده يا نه، چنانچه چيز پاكي به آن برسد نجس مي شود.

مسأله 128

زمين و پارچه و مانند اينها اگر رطوبت داشته باشد، هر قسمتي كه نجاست به آن برسد نجس مي شود و جاهاي ديگر آن پاك است و همچنين است خيار و خربزه و مانند اينها.

مسأله 129

هر گاه شيره و روغن روان باشد، همين كه يك نقطه از آن نجس شد تمام آن نجس مي شود. ولي اگر روان نباشد فقط جايي كه نجاست به آن رسيده نجس مي شود.

مسأله 130

اگر مگس يا حيواني مانند آن روي چيز نجسي كه تر است بنشيند و بعد روي چيز پاكي كه آن هم تر است بنشيند، چنانچه انسان بداند عين نجاست همراه آن حيوان بوده است آن چيز پاك، نجس مي شود و اگر نداند پاك است.

مسأله 131

اگر جايي از بدن كه عرق دارد نجس شود و عرق از آنجا به جاي ديگر برود، هر جا كه عرق به آن برسد نجس مي شود و اگر عرق به جاي ديگر نرود، جاهاي ديگر بدن پاك است.

مسأله 132

اخلاطي كه از بيني يا گلو مي آيد، اگر خون داشته باشد، جايي كه خون دارد نجس و بقيه آن پاك است، پس اگر به بيرون دهان يا بيني برسد، مقداري را كه انسان يقين دارد جاي نجس اخلاط به آن رسيده نجس است و محلي را كه شك دارد جاي نجس به آن رسيده يا نه پاك مي باشد.

مسأله 133

اگر آفتابه اي را كه ته آن سوراخ است روي زمين نجس بگذارند، چنانچه آب طوري زير آن جمع گردد كه با آب آفتابه يكي حساب شود، آب آفتابه نجس مي شود، بلكه اگر آب بر زمين جاري شود يا فرو رود، در صورتي كه سوراخ آفتابه به زمين نجس متصل باشد، باز هم بنا بر احتياط واجب بايد از آب آفتابه اجتناب كرد، ولي اگر سوراخ آن به زمين نجس متصل نباشد و آب زير آفتابه هم با آب داخل آن يكي حساب نشود، آب آفتاب نجس نمي شود.

مسأله 134

اگر چيزي داخل بدن شود و به نجاست برسد، در صورتي كه بعد از بيرون آمدن آلوده به نجاست نباشد پاك است، پس اگر اسباب اماله يا آب آن در مخرج غائط وارد شود، يا سوزن و چاقو و مانند اينها در بدن فرو رود و بعد از بيرون آمدن، به نجاست آلوده نباشد نجس نيست و همچنين است آب دهان و بيني اگر در داخل به خون برسد و بعد از بيرون آمدن به خون آلوده نباشد.

احكام نجاسات
مسأله 135

نجس كردن خط و ورق قرآن حرام است و اگر نجس شود، بايد فوراً آن را آب بكشند.

مسأله 136

اگر جلد قرآن نجس شود در صورتي كه بي احترامي به قرآن باشد، بايد آن را آب بكشند.

مسأله 137

گذاشتن قرآن روي عين نجس مانند خون و مردار اگر چه آن عين نجس خشك باشد حرام است و برداشتن قرآن از روي آن واجب مي باشد.

مسأله 138

نوشتن قرآن با مركب نجس اگر چه يك حرف آن باشد حرام است و اگر نوشته شود بايد آن را آب بكشند، يا به واسطه تراشيدن و مانند آن كاري كنند كه از بين برود.

مسأله 139

دادن قرآن به كافر، در صورتي كه هتك حرمت قرآن باشد، جايز نيست و گرفتن قرآن از دست او واجب است، مگر آن كه مقصود از دادن قرآن و يا داشتن قرآن تحقيق و مطالعه در دين باشد كه در اين صورت هتك محسوب نمي شود و نيز انسان بداند كه كافر با دست تر قرآن را لمس نمي كند، اشكالي ندارد.

مسأله 140

اگر ورق قرآن يا چيزي كه احترام آن لازم است - مثل كاغذي كه اسم خدا يا پيغمبر يا امام بر آن نوشته شده - در مستراح بيفتد، بيرون آوردن و آب كشيدن آن اگر چه خرج داشته باشد واجب است و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد به آن مستراح نرود تا يقين كند آن ورق پوسيده است و نيز اگر تربت امام حسين عليه السلام در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد بايد تا وقتي كه يقين نكرده است به كلي از بين رفته است، به آن مستراح نرود و لازم نيست آن شخصي كه مي داند به ديگران اعلام نمايد.

مسأله 141

خوردن و آشاميدن چيز نجس حرام است و نيز خورانيدن عين نجس به اطفال در صورتي كه ضرر داشته باشد حرام مي باشد، بلكه اگر ضرر هم نداشته باشد بايد از آن خودداري كنند، ولي خوراندن غذاهايي كه نجس شده است به اطفال حرام نيست.

مسأله 142

فروختن و عاريه دادن چيز نجسي كه مي شود آن را آب كشيد اگر نجس بودن آن را به طرف نگويند اشكال ندارد، ولي چنانچه انسان بداند كه عاريه گيرنده و خريدار آن را در خوردن و آشاميدن و يا در عملي كه مشروط به طهارت است، استعمال مي كند، بايد نجاستش را به او بگويند.

مسأله 143

اگر انسان ببيند كسي چيز نجسي را مي خورد يا با لباس نجس نماز مي خواند لازم نيست به او بگويد.

مسأله 144

اگر جايي از خانه يا فرش و يا ظروف و امثال آنها كه در اختيار كسيست نجس باشد و ببيند لباس يا چيز ديگر كساني كه وارد خانه او مي شوند رطوبت داشته و به آن چيز نجس رسيده است لازم نيست به آنها بگويد. ولي اگر بدن و يا چيزهاي ديگري كه آنها را در عملي كه مشروط به طهارت است مصرف مي كند به آن نجس رسيده است، بنا بر احتياط واجب بايد به آنان بگويد.

مسأله 145

اگر صاحب خانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است، بايد به مهمان ها بگويد، اما اگر يكي از مهمان ها بفهمد، لازم نيست به ديگران خبر دهد، ولي چنانچه طوري با آنان معاشرت دارد كه مي داند كه به واسطه نگفتن خود او هم نجس مي شود، بايد بعد از غذا به آنان بگويد.

مسأله 146

اگر چيزي را كه عاريه كرده نجس شود، اگر بداند كه صاحبش آن چيز را در خوردن و آشاميدن استعمال مي كند، واجب است به او بگويد.

مسأله 147

بچه مميزي (يعني بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد) و صبي مراهق (يعني بچه اي كه نزديك به سن بلوغ است) اگر از نجاست چيزي كه در دست اوست خبر دهد، بنا بر احتياط واجب بايد از آن چيز اجتناب كرد و اگر از طهارت چيزي كه در دست اوست، خبر دهد، اگر از گفتار او اطمينان حاصل شود آن چيز پاك است.

مطهرات

اشاره
مسأله 148

ده چيز نجاست را پاك مي كند و آنها را مطهرات گويند:

اول:

آب،

دوم:

زمين،

سوم:

آفتاب،

چهارم:

استحاله،

پنجم:

انتقال،

ششم:

اسلام،

هفتم:

تبعيت،

هشتم:

بر طرف شدن عين نجاست،

نهم:

استبرا حيوان نجاست خوار،

دهم:

غايب شدن مسلمان و احكام اينها به طور تفصيل در مسائل آينده گفته مي شود.

1 - آب
مسأله 149

آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مي كند:

اول آن كه مطلق باشد. پس آب مضاف مانند گلاب و عرق بيد چيز نجس را پاك نمي كند.

دوم آن كه پاك باشد.

سوم آن كه وقتي چيز نجس را مي شويند آب مضاف نشود و بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكند.

چهارم آن كه بعد از آب كشيدن چيز نجس عين نجاست در آن نباشد و پاك شدن چيز نجس با آب قليل يعني آب كمتر از كر، شرط هاي ديگري هم دارد كه بعداً گفته مي شود.

مسأله 150

ظرف نجس را با آب قليل بايد سه مرتبه بشويند و با آب كر و جاري شستن يك مرتبه كافيست و ظرفي را كه سگ ليسيده يا از آن ظرف، آب يا چيز روان ديگر خورده، بايد اول با خاكِ پاك، خاك مال كرد و بعد بنا بر احتياط واجب دو بار با آب قليل شست، اما با آب كر يا جاري، اين احتياط لازم نيست. هم چنين ظرفي را كه آب دهان سگ در آن ريخته بنا بر احتياط واجب بايد پيش از شستن خاك مال كرد.

مسأله 151

اگر دهانه ظرفي كه سگ دهن زده تنگ باشد ونشود آن را خاك مال كرد، چنانچه ممكن است بايد كهنه به چوبي بپيچند و توسط آن خاك را به آن ظرف بمالند و در غير اين صورت پاك شدن ظرف اشكال دارد.

مسأله 152

ظرفي كه خوك از آن آب يا چيز روان ديگري بخورد، با آب قليل هفت مرتبه بايد شست و در كر و جاري نيز بنا بر احتياط واجب، هفت مرتبه شسته شود و لازم نيست خاك مال شود و حكم ليسيدن خوك - بنا بر احتياط واجب - مانند حكم آب خوردن آن است.

مسأله 153

اگر بخواهند ظرفي را كه به شراب نجس شده با آب قليل آب بكشند بايد سه مرتبه بشويند و بهتر است هفت مرتبه شسته شود.

مسأله 154

كوزه اي كه از گل نجس ساخته شده ويا آب نجس در آن فرو رفته، اگر در آب كر يا جاري بگذارند، به هر جاي آن كه آب برسد پاك مي شود و اگر بخواهند باطن آن هم پاك شود، بايد به قدري در آب كر يا جاري بماند كه آب به تمام آن فرو رود و فرو رفتن رطوبت كافي نيست.

مسأله 155

ظرف نجس را با آب قليل دو جور مي شود آب كشيد:

يكي آن كه سه مرتبه پر كنند و خالي كنند. ديگر آن كه سه دفعه قدري آب در آن بريزند و در هر دفعه آب را طوري در آن بگردانند كه به جاهاي نجس آن برسد و بيرون بريزند.

مسأله 156

اگر ظرف بزرگي مثل پاتيل و خمره نجس شود، چنانچه سه مرتبه آن را از آب پر كنند و خالي كنند پاك مي شود و هم چنين است اگر سه مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد و در هر دفعه آبي كه ته آن جمع مي شود بيرون آورند و احتياط واجب آن است كه در هر دفعه ظرفي را كه با آن آب ها را بيرون مي آورند آب بكشند.

مسأله 157

اگر مس نجس و مانند آن را آب كنند و آب بكشند، ظاهرش پاك مي شود.

مسأله 158

تنوري كه به واسطه بول نجس شده است، اگر دو مرتبه از بالا آب قليل در آن بريزند به طوري كه تمام اطراف آن را آب پاك بگيرد پاك مي شود و در نجاسات ديگر غير از بول، اگر بعد از بر طرف شدن نجاست يك مرتبه بنا به دستوري كه گفته شد آب قليل در آن بريزند پاك مي شود و براي خارج كردن غساله آن بهتر است گودالي در انتهاي تنور حفر كنند تا غساله در آن جمع شود و بيرون بياورند و بعد آن گودال را با خاك پاك پر كنند، ولي اگر با آب متصل به كر و يا آب جاري بخواهند تطهير كنند همين يك مرتبه آب به آن بگيرند كافيست و خارج كردن غساله از تنور هم لازم نيست و بايد دانست كه در تمام صور مسأله، تنور در صورتي پاك مي شود كه نجاست به تنور نفوذ نكرده باشد، ولي اگر نجاست به تنور نفوذ كرده باشد، تطهير آن مشكل است و بايد مقداري را كه نجاست در آن نفوذ كرده از تنور جدا كرده و خارج نمايند.

مسأله 159

اگر چيز نجس را بعد از بر طرف كردن عين نجاست، يك مرتبه در آب كر يا جاري فرو برند كه آب به تمام جاهاي نجس آن برسد پاك مي شود و احتياط واجب آن است كه فرش و لباس و مانند اينها را طوري فشار يا حركت دهند كه آب داخل آن خارج شود.

مسأله 160

اگر بخواهند چيزي را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود در صورتي كه بول در آن چيز نمانده باشد، يك مرتبه ديگر كه آب روي آن بريزند پاك مي شود، ولي در لباس و فرش و مانند اينها بايد بعد از هر دفعه فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد (و غساله آبيست كه معمولاً در وقت شستن و بعد از آن از چيزي كه شسته مي شود خود به خود يا به وسيله فشار مي ريزد).

مسأله 161

اگر چيزي به بول پسر شيرخواري كه دو سال او تمام نشده و غذا خور نشده وشير خوك نخورده نجس شود، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند كه به تمام جاهاي نجس آن برسد پاك مي شود ولي احتياط مستحب آن است كه يك مرتبه ديگر هم آب روي آن بريزند و در لباس و فرش و مانند اينها فشار لازم نيست.

مسأله 162

اگر چيزي به غير بول نجس شود، چنانچه بعد از بر طرف كردن نجاست يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود پاك مي گردد و نيز اگر در دفعه اولي كه آب روي آن مي ريزند نجاست آن بر طرف شود و بعد از بر طرف شدن نجاست هم آب روي آن بيايد پاك مي شود. ولي در هر صورت لباس و مانند آن را بايد فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد.

مسأله 163

اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده در آب كر يا جاري فرو برند، بعد از بر طرف شدن عين نجاست پاك مي شود.

مسأله 164

اگر ظاهر گندم و برنج و صابون و مانند اينها نجس شود به فرو بردن در كر و جاري پاك مي گردد و اگر باطن آنها نجس شود پاك نمي گردد.

مسأله 165

اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون رسيده يا نه باطن آن پاك است.

مسأله 166

اگر ظاهر برنج و و گوشت يا چيزي مانند اينها نجس شده باشد، چنانچه آن را در ظرفي بگذارند و سه مرتبه آب روي آن بريزند و خالي كنند پاك مي شود و ظرف آن هم پاك مي گردد. ولي اگر بخواهند لباس يا چيزي را كه فشار لازم دارد در ظرفي بگذارند و آب بكشند بايد در هر مرتبه كه آب روي آن مي ريزند آن را فشار دهند و ظرف را كج كنند، تا غساله اي كه در آن جمع شده بيرون بريزد.

مسأله 167

لباس نجسي را كه به نيل و مانند آن رنگ شده اگر در آب كر يا جاري فرو برند و آب پيش از آن كه به واسطه رنگ پارچه مضاف شود به تمام آن برسد آن لباس پاك مي شود. اگر چه موقع فشار دادن آب مضاف يا رنگين از آن بيرون آيد.

مسأله 168

اگر لباسي را در آب كر يا جاري آب بكشند و بعد مثلاً لجن آب در آن ببينند، چنانچه احتمال ندهند كه جلوگيري از رسيدن آب كرده آن لباس پاك است.

مسأله 169

اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن خورده گل يا اشنان در آن ديده شود پاك است. ولي اگر آب نجس به باطن گل يا اشنان رسيده باشد، ظاهر گل و اشنان پاك و باطن آنها نجس است.

مسأله 170

هر چيز نجس تا عين نجاست را از آن بر طرف نكنند، پاك نمي شود. ولي اگر بو يا رنگ نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد. پس اگر خون را از لباس بر طرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند پاك مي باشد، اما چنانچه به واسطه بو يا رنگ يقين كنند يا احتمال دهند كه ذره هاي نجاست در آن چيز مانده نجس است.

مسأله 171

اگر نجاست بدن را در آب كر يا جاري بر طرف كنند، بدن پاك مي شود و بيرون آمدن و دوباره در آب رفتن لازم نيست.

مسأله 172

غذاي نجسي كه بين دندان ها مانده، اگر آب را در دهان بگردانند وبه تمام غذاي نجس برسد دهان پاك مي شود.

مسأله 173

اگر موي سر و صورت را كه زياد است با آب قليل آب بكشند، بايد فشار دهند كه غساله آن جدا شود.

مسأله 174

اگر جايي از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند، اطراف آنجا كه متصل به آن است و معمولاً موقع آب كشيدن آنجا نجس مي شود در صورتي كه آبي كه براي پاك شدن محل نجس مي ريزند به آن اطراف جاري شود با پاك شدن جاي نجس پاك مي شود. وهم چنين است اگر چيز پاكي را پهلوي چيز نجس بگذارند و روي هر دو آب بريزند. پس اگر براي آب كشيدن يك انگشت نجس روي همه انگشت ها آب بريزند و آب نجس به همه آنها برسد، بعد از پاك شدن انگشت نجس تمام انگشت ها پاك مي شود.

مسأله 175

گوشت و دنبه اي كه نجس شده مثل چيزهاي ديگر آب كشيده مي شود و همچنين است اگر بدن يا لباس چربي كمي داشته باشد كه از رسيدن آب به آنها جلوگيري نكند پاك مي شود.

مسأله 176

اگر ظرف يا بدن نجس باشد و بعد به طوري چرب شود كه از رسيدن آب به آن جلوگيري كند، يعني به طوري كه لايه اي از چربي مانع رسيدن آب به ظرف و يا بدن شود، چنانچه بخواهند ظرف و يا بدن را آب بكشند، بايد چربي را بر طرف كنند تا آب به آنها برسد.

مسأله 177

چيز نجسي كه عين نجاست در آن نيست، اگر زير شيري كه متصل به كر است يك دفعه بشويند پاك مي شود و نيز اگر عين نجاست در آن باشد، چنانچه عين نجاست آن، زير شير يا به وسيله ديگر بر طرف شود و آبي كه از آن چيز مي ريزد بو يا رنگ يا مزه ديگري به واسطه نجاست به خود نگرفته باشد با آب شير پاك مي گردد. اما اگر آبي كه از آن مي ريزد بو يا رنگ يا مزه ديگري به واسطه نجاست به خود گرفته باشد، بايد به قدري آب شير روي آن بريزند تا در آبي كه از آن جدا مي شود بو يا رنگ يا مزه ديگري به واسطه نجاست نباشد.

مسأله 178

اگر انسان چيزي را آب بكشد و يقين كند پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن بر طرف كرده يا نه، چنانچه موقع آب كشيدن متوجه بر طرف كردن عين نجاست بوده آن چيز پاك است و اگر هم نداند كه متوجه عين نجاست بوده يا نبوده آن چيز پاك است، ولي اگر بداند كه متوجه برطرف كردن عين نجاست نبوده، بنا بر احتياط واجب بايد آن را آب بكشد.

مسأله 179

زميني كه آب روي آن جاري نمي شود اگر نجس شود، با آب قليل پاك نمي گردد. ولي زميني كه روي آن شن يا ريگ باشد - چون آبي كه روي آن مي ريزند از آن جدا شده و در شن و ريگ فرو مي رود - با آب قليل پاك مي شود، اما زير ريگ ها نجس مي ماند.

مسأله 180

زمين سنگ فرش و آجر فرش و زمين سختي كه آب در آن فرو نمي رود اگر نجس شود با آب قليل پاك مي گردد، ولي بايد به قدري آب روي آن بريزند كه جاري شود و چنانچه آبي كه روي آن ريخته اند از سوراخي بيرون رود، همه زمين پاك مي شود و اگر بيرون نرود جايي كه آب ها جمع مي شود نجس مي ماند. براي پاك شدن آنجا بايد گودالي بكنند كه آب در آن جمع شود، بعد آب را بيرون بياورند و گودال را با خاك پاك پر كنند.

مسأله 181

اگر ظاهر نمك سنگ و مانند آن نجس شود، با آب كمتر از كر ظاهر آن پاك مي شود و اگر نجاست به درون آن نفوذ كرده باشد، با پاك شدن ظاهر، باطن آن پاك نمي شود.

مسأله 182

اگر شكر آب شده نجس را قند بسازند و در آب كر يا جاري بگذارند پاك نمي شود.

2 - زمين
مسأله 183

زمين با سه شرط، كف پا و ته كفش نجس را پاك مي كند. اول آن كه زمين پاك باشد.

دوم آن كه خشك باشد.

سوم آن كه اگر عين نجس مثل خون و بول، يا متنجس مثل گلي كه نجس شده در كف پا و ته كفش باشد، به واسطه راه رفتن يا ماليدن پا به زمين بر طرف شود و نيز زمين بايد خاك يا سنگ يا آجر فرش و مانند اينها باشد و با راه رفتن روي فرش و حصير و سبزه، كف پا و ته كفش نجس پاك نمي شود و اگر به واسطه غير راه رفتن نجس شده باشد پاك شدنش به واسطه راه رفتن اشكال دارد.

مسأله 184

پاك شدن كف پا و ته كفش نجس به واسطه راه رفتن روي آسفالت و روي زميني كه با چوب فرش شده محل اشكال است.

مسأله 185

براي پاك شدن كف پا و ته كفش بهتر است پانزده قدم يا بيشتر راه بروند، اگر چه به كمتر از پانزده قدم يا ماليدن پا به زمين، نجاست بر طرف شود.

مسأله 186

لازم نيست كف پا و ته كفش نجس، تر باشد بلكه اگر خشك هم باشد به راه رفتن پاك مي شود.

مسأله 187

بعد از آن كه كف پا يا ته كفش نجس به راه رفتن پاك شد، مقداري از اطراف آن هم كه معمولاً به گل آلوده مي شود، اگر زمين يا خاك به آن اطراف برسد پاك مي گردد.

مسأله 188

كسي كه با دست و زانو راه مي رود، اگر كف دست يا زانوي او نجس شود پاك شدن دست و زانوي او به وسيله راه رفتن محل اشكال است و هم چنين است ته عصا و ته پاي مصنوعي و نعل چهار پايان و چرخ اتومبيل و درشكه و مانند اينها.

مسأله 189

اگر بعد از راه رفتن ذره هاي كوچكي از نجاست كه ديده نمي شود، در كف پا يا ته كفش بماند، بايد آن ذره ها را هم به ترتيبي كه ذكر شد بر طرف كرد ولي باقي بودن بو و رنگ اشكال ندارد.

مسأله 190

داخل كفش و مقداري از كف پا كه به زمين نمي رسد به واسطه راه رفتن پاك نمي شود و پاك شدن كف جوراب به واسطه راه رفتن، محل اشكال است؛ ولي اگر كف جوراب از پوست باشد و به جاي كفش از آن استفاده شود به وسيله راه رفتن پاك مي شود.

3 - آفتاب
مسأله 191

آفتاب، زمين و ساختمان و چيزهايي كه مانند در و پنجره در ساختمان به كار برده شده و هم چنين ميخ را كه به ديوار كوبيده اند و جزء ساختمان حساب مي شود با شش شرط پاك مي كند:

اول آن كه چيز نجس به طوري تر باشد كه اگر چيز ديگري به آن برسد تر شود، پس اگر خشك باشد، بايد به وسيله اي آن را تر كنند تا آفتاب خشك كند.

دوم آن كه اگر عين نجاست در آن چيز باشد پيش از تابيدن آفتاب آن را بر طرف كنند.

سوم آن كه چيزي از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند، پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند، آن چيز پاك نمي شود، ولي اگر ابر به قدري نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند اشكال ندارد.

چهارم آن كه آفتاب به تنهايي چيز نجس را خشك كند پس اگر مثلاً چيز نجس به واسطه باد و آفتاب خشك شود پاك نمي گردد، ولي اگر باد به قدري كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده اشكال ندارد.

پنجم آن كه آفتاب مقداري از بنا و ساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته يك مرتبه خشك كند، پس اگر يك مرتبه بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روي آن را خشك

كند و دفعه ديگر زير آن را خشك نمايد، فقط روي آن پاك مي شود و زير آن نجس مي ماند.

ششم آن كه ما بين روي زمين يا ساختمان كه آفتاب به آن مي تابد با داخل آن هوا يا جسم پاك ديگري فاصله نباشد.

مسأله 192

آفتاب، حصير نجس را پاك مي كند و همچنين درخت و گياه به واسطه آفتاب پاك مي شود.

مسأله 193

اگر آفتاب به زمين نجس بتابد، بعد انسان شك كند كه زمين موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه، يا تري آن به واسطه آفتاب خشك شده يا نه، آن زمين نجس است و همچنين است اگر شك كند كه پيش از تابش آفتاب عين نجاست از آن بر طرف شده يا نه، يا شك كند كه چيزي مانع تابش آفتاب بوده يا نه.

مسأله 194

اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد، طرفي كه آفتاب به آن نتابيده پاك نمي شود، ولي اگر ديوار به قدري نازك باشد كه به واسطه تابش به يك طرف، طرف ديگرش هم خشك شود پاك مي گردد.

4 - اِسْتِحاله
مسأله 195

اگر جنس چيز نجس به طوري عوض شود كه به صورت چيز پاكي در آيد، پاك مي شود و مي گويند استحاله شده است. مثل آن كه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد. يا سگ در نمكزار فرو رود و نمك شود، ولي اگر جنس آن عوض نشود، مثل آن كه گندم نجس را آرد كنند يا نان بپزند پاك نمي شود.

مسأله 196

كوزه گِلي و مانند آن كه از گِل نجس ساخته شده نجس است و بايد از ذغالي كه از چوب نجس درست شده اجتناب نمايند.

مسأله 197

چيز نجسي كه معلوم نيست استحاله شده يا نه، نجس است.

مسأله 198

اگر شراب به خودي خود يا به واسطه آن كه چيزي مثل سركه و نمك در آن ريخته اند سركه شود، پاك مي گردد.

مسأله 199

شرابي كه از انگور نجس درست كنند به سركه شدن پاك نمي شود، بلكه اگر نجاستي هم از خارج به شراب برسد، احتياط واجب آن است كه بعد از سركه شدن از آن اجتناب نمايند.

مسأله 200

سركه اي كه از انگور و كشمش و خرماي نجس درست كنند، نجس است.

مسأله 201

اگر پوشال ريز انگور يا خرما داخل آنها باشد و سركه بريزند ضرر ندارد و نيز اگر پيش از آن كه خرما و كشمش و انگور سركه شود، خيار و بادنجان و مانند اينها در آن بريزند اشكال ندارد.

كم شدن دو سوم آب انگور
مسأله 202

كم شدن دو سوم آب انگور از مطهِّرات نيست، بلكه از محلِّلات است، بنا براين آب انگوري كه جوش آمده پيش از آن كه «ثُلثان» شود، يعني دو قسمت آن كم شود و يك قسمت آن بماند نجس نيست، ولي خوردن آن حرام است و پس از آن كه دو سوم آن كم شود، خوردن آن هم جايز است. ولي اگر ثابت شود كه قسمت باقيمانده مست كننده است، حرام و نجس مي باشد و فقط با استحاله يعني با تبديل شدن به سركه پاك و حلال مي شود.

مسأله 203

اگر مثلاً در يك خوشه غوره يك دانه يا دو دانه انگور باشد چنانچه به آبي كه از آن خوشه گرفته مي شود آبغوره بگويند و اثري از شيريني در آن نباشد و بجوشد پاك و خوردن آن حلال است.

مسأله 204

چيزي كه معلوم نيست غوره است يا انگور، اگر جوش بيايد نجس نمي شود.

5 - انتقال
مسأله 205

اگر خون بدن انسان يا خون حيواني كه خون جهنده دارد، يعني حيواني كه وقتي رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند، به بدن حيواني كه خون جهنده ندارد برود و خون آن حيوان حساب شود پاك مي گردد و اين را انتقال گويند. پس خوني كه زالو از انسان مي مكد، چون خون زالو به آن گفته نمي شود و مي گويند خون انسان است نجس مي باشد.

مسأله 206

اگر كسي پشه اي را كه به بدنش نشسته بكشد و نداند خوني كه از پشه بيرون آمده از او مكيده يا از خود پشه مي باشد، پاك است. همچنين است اگر بداند از او مكيده، ولي جزو بدن پشه حساب شود. اما اگر فاصله بين مكيدن خون و كشتن پشه به قدري كم باشد كه بگويند خون انسان است، يا معلوم نباشد كه مي گويند خون پشه است يا خون انسان نجس مي باشد.

6 - اسلام
مسأله 207

اگر كافر شهادتين بگويد؛ يعني بگويد:

«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه ُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا رَسُولُ اللّه مسلمان مي شود و بعد از مسلمان شدن، بدن و آب دهان و بيني و عرق او پاك است. ولي اگر موقع مسلمان شدن عين نجاست به بدن او بوده، بايد بر طرف كند و جاي آن را بكشد، ولي اگر پيش از مسلمان شدن عين نجاست بر طرف شده باشد، احتياط واجب آن است كه جاي آن را آب بكشد.

مسأله 208

اگر موقعي كه كافر بوده، لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او نباشد نجس است، بلكه اگر در بدن او هم باشد، بنا بر احتياط واجب بايد از آن اجتناب كند.

مسأله 209

اگر كافر شهادتين بگويد و انسان نداند قلباً مسلمان شده يا نه پاك است، ولي اگر بداند قلباً مسلمان نشده، بنا بر احتياط واجب بايد از او اجتناب كرد.

7 - تبعيت
مسأله 210

تبعيت آن است كه چيز نجسي به واسطه پاك شدن چيز نجس ديگر پاك شود.

مسأله 211

اگر شراب سركه شود، ظرف آن هم تا جايي كه شراب موقع جوش آمدن به آنجا رسيده پاك مي شود و كهنه و چيزي هم كه معمولاً روي آن مي گذارند، اگر به آن رطوبت نجس شود پاك مي گردد. بلكه اگر موقع جوشيدن سر برود و پشت ظرف به آن آلوده شود، بعد از سركه شدن پشت ظرف هم پاك مي شود.

مسأله 212

تخته يا سنگي كه روي آن ميت را غسل مي دهند و پارچه اي كه با آن عورت ميت را مي پوشانند و دست كسي كه او را غسل مي دهد و همين طور كيسه و صابوني كه با آن شسته مي شود، بعد از تمام شدن غسل پاك مي شود.

مسأله 213

كسي كه چيزي را با دست خود آب مي كشد اگر دست و آن چيز با هم آب كشيده شود، بعد از پاك شدن آن چيز دست او هم پاك مي شود.

مسأله 214

اگر لباس و مانند آن را با آب قليل آب بكشند و به اندازه معمول فشار دهند تا آبي كه روي آن ريخته اند جدا شود، آبي كه در آن مي ماند پاك است.

مسأله 215

ظرف نجس را كه با آب قليل آب مي كشند، بعد از جدا شدن آبي كه براي پاك شدن روي آن ريخته اند، قطره هاي آبي كه در آن مي ماند پاك است.

8 - بر طرف شدن عين نجاست
مسأله 216

اگر بدن حيوان به عين نجس مثل خون، يا متنجس مثل آب نجس آلوده شود، چنانچه آنها بر طرف شود، بدن آن حيوان پاك مي شود و هم چنين است باطن بدن انسان مثل توي دهان و بيني. مثلاً اگر خوني از لاي دندان بيرون آيد و در آب دهان از بين برود، آب كشيدن توي دهان لازم نيست. ولي اگر دندان عاريه در دهان نجس شود، به احتياط واجب بايد آن را آب بكشند.

مسأله 217

اگر غذا لاي دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد، چنانچه انسان نداند كه خون به غذا رسيده آن غذا پاك است و اگر خون به آن برسد، بنا بر احتياط واجب نجس مي شود.

مسأله 218

جايي را كه انسان نمي داند از ظاهر بدن است يا باطن آن، اگر نجاست به آن برسد لازم نيست آب بكشد، اگر چه احتياط مستحب آب كشيدن است.

مسأله 219

اگر گرد و خاك نجس به لباس و فرش و مانند اينها بنشيند، چنانچه هر دو خشك باشد نجس نمي شود و اگر گرد و خاك يا لباس و مانند اينها تر باشد بايد محل نشستن گرد و خاك را آب بكشند.

9 - استبراي حيوان نجاست خوار
مسأله 220

بول و غائط حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده، نجس است و اگر بخواهند پاك شود بايد آن را استبرا كنند، يعني تا مدتي كه بعد از آن مدت ديگر نجاست خوار به آن نگويند، نگذارند نجاست بخورد و غذاي پاك به آن بدهند و بايد شتر نجاست خوار را چهل روز و گاو را بيست روز و گوسفند را ده روز و مرغابي را پنج روز و مرغ خانگي را سه روز از خوردن نجاست جلوگيري كنند و غذاي پاك به آنها بدهند.

10 - غايب شدن مسلمان
مسأله 221

اگر بدن يا لباس مسلمان يا چيزي ديگري كه مانند ظرف و فرش در اختيار او است نجس شود و آن مسلمان غايب گردد، اگر انسان احتمال بدهد كه آن چيز را آب كشيده است اجتناب از آن لازم نيست و همچنين است اگر مشاهده كرد كه آن مسلمان با آن ظرف يا فرش عمل طاهر انجام مي دهد، ولي اگر بداند كه آب كشيده نشده، نجس است.

مسأله 222

اگر خود انسان يقين كند كه چيزي كه نجس بوده پاك شده است، يا دو عادل به پاك شدن آن خبر دهند، آن چيز پاك است و همچنين است اگر كسي كه چيز نجس در اختيار او است بگويد آن چيز پاك شده، يا مسلماني چيز نجس را آب كشيده باشد، اگر چه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه آن چيز پاك است.

مسأله 223

كسي كه وكيل شده است لباس انسان را آب بكشد و لباس هم در تصرف او باشد اگر بگويد آب كشيدم، آن لباس پاك است.

مسأله 224

اگر انسان حالي دارد كه در آب كشيدن چيز نجس يقين پيدا نمي كند، يقين پيدا كردن براي او لازم نيست، بلكه همانند عرف رفتار كند.

احكام ظرفها

مسأله 225

ظرفي كه از پوست سگ يا خوك يا مردار ساخته شده، خوردن و آشاميدن از آن ظرف حرام است و نبايد آن ظرف را در وضو و غسل و كارهايي كه بايد با چيز پاك انجام داد استعمال كنند. بلكه احتياط واجب آن است كه چرم سگ و خوك و مردار را اگر چه ظرف هم نباشد استعمال نكنند.

مسأله 226

خوردن و آشاميدن از ظرف طلا و نقره و استعمال آنها حرام است، ولي استعمال آنها در زينت اتاق حرام نيست و نگاه داشتن نيز حرام نمي باشد.

مسأله 227

ساختن ظرف طلا و نقره و مزدي كه براي آن مي گيرند، حرام نيست.

مسأله 228

خريد و فروش ظرف طلا و نقره و پول عوضي هم كه فروشنده مي گيرد، حرام نيست.

مسأله 229

گيره استكان كه از طلا يا نقره مي سازند، اگر بعد از برداشتن استكان ظرف به آن گفته شود، استعمال آن، چه به تنهايي و چه با استكان حرام است و اگر ظرف به آن گفته نشود استعمال آن مانعي ندارد.

مسأله 230

استعمال ظرفي كه روي آن را آب طلا يا آب نقره داده اند، اشكال ندارد.

مسأله 231

اگر فلزي را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند، چنانچه مقدار آن فلز به قدري زياد باشد كه ظرف طلا يا نقره به آن ظرف نگويند، استعمال آن مانعي ندارد.

مسأله 232

اگر انسان غذايي را كه در ظرف طلا يا نقره است در ظرف ديگر بريزد، اين استعمال جايز است؛ ولي اگر بخواهد از ظرف دوم غذا بخورد و خالي كردن ظرف براي آن نباشد كه غذا خوردن از ظرف طلا يا نقره جايز نيست، اين استعمال حرام مي باشد؛ و در هر صورت غذا خوردن از ظرف دوم اشكال ندارد.

مسأله 233

استعمال بادگير قليان و غلاف شمشير و كارد و قاب قرآن اگر از طلا يا نقره باشد، اشكال ندارد و همچنين عطردان و سرمه دان و مثل اينها.

مسأله 234

استعمال ظرف طلا يا نقره در حال ناچاري اشكال ندارد، ولي براي وضو و غسل در حال ناچاري اشكال دارد و براي وضو و غسل در حال تقيه مي شود ظرف طلا و نقره را استعمال كرد، بلكه گاهي واجب است.

مسأله 235

استعمال ظرفي كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر اشكال ندارد.

وضو

وضو
مسأله 236

در وضو، واجب است صورت و دستها را بشويند و جلوي سر و روي پاها را مسح كنند.

مسأله 237

درازاي صورت را بايد از بالاي پيشاني جايي كه موي سر بيرون مي آيد تا آخر چانه شست و پهناي آن به مقداري كه بين انگشت وسط و شست قرار مي گيرد، بايد شسته شود و اگر مختصري از اين مقدار را نشويد وضو باطل است و براي آن كه يقين كند اين مقدار كاملاً شسته شده، بايد كمي اطراف آن را هم بشويد.

مسأله 238

اگر صورت يا دست كسي كوچكتر يا بزرگتر از معمول مردم باشد، بايد ملاحظه كند كه مردمان معمولي تا كجاي صورت خود را مي شويند، او هم تا همانجا را بشويد و اگر دست و صورتش هر دو برخلاف معمول باشد ولي با هم متناسب باشند، لازم نيست ملاحظه معمول را بكند بلكه به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد وضو بگيرد و نيز اگر در پيشاني او مو روييده يا جلوي سرش مو ندارد، بايد به اندازه معمول پيشاني را بشويد.

مسأله 239

اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگري در ابروها و گوشه هاي چشم و لب او هست كه نمي گذارد آب به آنها برسد، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، بايد پيش از وضو وارسي كند كه اگر هست، بر طرف نمايد.

مسأله 240

اگر پوست صورت از لاي مو پيدا باشد، بايد آب را به پوست برساند و اگر پيدا نباشد، شستن مو كافيست و رساندن آب به زير آن لازم نيست.

مسأله 241

اگر شك كند كه پوست صورت از لاي مو پيداست يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد مو را بشويد و آب را به پوست هم برساند.

مسأله 242

شستن توي بيني و مقداري از لب و چشم كه در وقت بستن ديده نمي شود واجب نيست، ولي براي آن كه يقين كند از جاهايي كه بايد شسته شود چيزي باقي نمانده، واجب است مقداري از آنها را هم بشويد و كسي كه نمي دانسته بايد اين مقدار را بشويد اگر نداند در وضوهايي كه گرفته اين مقدار را شسته يا نه، نمازهايي كه خوانده صحيح است.

مسأله 243

بايد صورت را از رستنگاه مو و دستها را از آرنج به پايين شست و اگر از پايين به بالا بشويد، وضو باطل است.

مسأله 244

اگر دست را تر كند و به صورت و دستها بكشد، چنانچه تري دست به قدري باشد كه به واسطه كشيدن دست، آب كمي بر آنها جاري شود كافي است.

مسأله 245

بعد از شستن صورت بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را از آرنج تا سر انگشت ها بشويد.

مسأله 246

براي آن كه يقين كند آرنج را كاملاً شسته، بايد مقداري بالاتر از آرنج را هم بشويد.

مسأله 247

كسي كه پيش از شستن صورت، دستهاي خود را تا مچ شسته و در موقع وضو بايد تا سر انگشتان را بشويد و اگر فقط تا مچ را بشويد، وضوي او باطل است.

مسأله 248

در وضو، شستن صورت و دستها مرتبه اول واجب و مرتبه دوم جايز و مرتبه سوم و بيشتر از آن حرام مي باشد و اگر با يك مشت آب، تمام عضو شسته شود و به قصد وضو بريزد، يك مرتبه حساب مي شود چه قصد بكند يك مرتبه را يا قصد نكند.

مسأله 249

بعد از شستن هر دو دست، بايد جلوي سر را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند و لازم نيست با دست راست باشد يا از بالا به پايين مسح نمايد.

مسأله 250

يك قسمت از چهار قسمت سر كه مقابل پيشاني است، جاي مسح مي باشد و هر جاي اين قسمت را به هر اندازه مسح كند كافي است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه از درازا به اندازه درازاي يك انگشت و از پهنا به اندازه پهناي سه انگشت بسته مسح نمايد.

مسأله 251

لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد، بلكه بر موي جلوي سرهم صحيح است. ولي كسي كه موي جلوي سر او به اندازه اي بلند است كه اگر مثلاً شانه كند به صورتش مي ريزد، يا به جاهاي ديگر سر مي رسد، بايد بيخ موها را مسح كند، يا فرق سر را باز كرده پوست سر را مسح نمايد و اگر موهايي را كه به صورت مي ريزد يا به جاهاي ديگر سر مي رسد جلوي سر جمع كند و بر آنها مسح نمايد، يا بر موي جاهاي ديگر سر، كه جلوي آن آمده مسح كند، باطل است.

مسأله 252

بعد از مسح سر بايد با تري آب وضو كه در دست مانده روي پاها را از سر يكي از انگشت ها تا برآمدگي روي پا مسح كند.

مسأله 253

پهناي مسح پا به هر اندازه باشد كافي است، ولي بهتر آن است كه به اندازه پهناي سه انگشت بسته مسح نمايد و بهتر از آن مسح تمام روي پا است.

مسأله 254

در مسح پا، اگر همه دست را روي پا بگذارد و به تدريج مسح كند، اشكال ندارد.

مسأله 255

در مسح سر و روي پا بايد دست را روي آنها بكشد و اگر دست را نگه دارد و سر يا پا را به آن بكشد وضو باطل است، ولي اگر موقعي كه دست را مي كشد سر يا پا مختصري حركت كند، اشكال ندارد.

مسأله 256

جاي مسح بايد خشك باشد و اگر به قدري تر باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند مسح باطل است. ولي اگر تري آن به قدري كم باشد كه رطوبتي كه بعد از مسح در آن ديده مي شود، بگويند فقط از تري كف دست است، اشكال ندارد.

مسأله 257

اگر براي مسح رطوبتي در كف دست نمانده باشد، نمي تواند دست را با آب خارج تر كند، بلكه بايد از اعضاي ديگر وضو رطوبت بگيرد و با آن مسح نمايد.

مسأله 258

اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه مسح سر باشد، مي تواند سر را با همان رطوبت مسح كند و براي مسح پاها از اعضاي ديگر وضو رطوبت بگيرد.

مسأله 259

مسح كردن از روي جوراب و كفش باطل است، ولي اگر به واسطه سرماي شديد يا ترس از دزد و درنده و مانند اينها نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد، مسح كردن بر آنها اشكال ندارد و اگر روي كفش نجس باشد، بايد چيز پاكي بر آن بيندازد و بر آن چيز مسح كند.

مسأله 260

اگر روي پا نجس باشد و نتواند براي مسح، آن را آب بكشد، بايد تيمم نمايد.

وضوي ارتماسي
مسأله 261

وضوي ارتماسي، آن است كه انسان صورت و دستها را به قصد وضو در آب فرو برد، به قصد وضو بيرون آورد. يا آنها را در آب فرو برد و به قصد وضو بيرون آورد و نيز اگر موقع بيرون آوردن از آن قصد وضو كند و تا وقتي كه ريزش آب تمام مي شود به قصد وضو باشد، وضوي او صحيح است.

مسأله 262

در وضوي ارتماسي هم بايد صورت و دستها از بالا به پايين شسته شود؛ پس اگر وقتي كه صورت و دستها را در آب فرو مي برد قصد وضو كند، بايد صورت را از طرف پيشاني و دستها را از طرف آرنج در آب فرو برد و اگر موقع بيرون آوردن از آب قصد وضو كند، بايد صورت را از طرف پيشاني و دستها را از طرف آرنج بيرون آورد.

مسأله 263

اگر وضوي بعضي از اعضا را ارتماسي و بعضي را غير ارتماسي انجام دهد اشكال ندارد، ولي در مورد دستها قصد وضو، بايد تا موقع خروج دستها از آب ادامه داشته باشد.

دعاهايي كه موقع وضو گرفتن مستحب است
مسأله 264

كسي كه وضو مي گيرد، مستحب است موقعي كه نگاهش به آب مي افتد بگويد:

«بِسْمِ اللّه ِ وَ بِاللّه ِ وَ الْحَمْدُ للّه ِِ الَّذي جَعْلَ الْماءَ طَهُورا وَ لَمْ يَجْعَلْهُ نَجِسا» و موقعي كه پيش از وضو دست خود را مي شويد بگويد:

«اَللّهُمَ اجْعَلْنِي مِنَ التَّوابينَ وَ اجْعَلْنِي مِنَ الْمُتَطَهَّرينَ» و در وقت مضمضه كردن يعني آب در دهان گردانيدن بگويد:

«اَللّهُمَ لَقِّنِي حُجَّتِي يَوْمَ اَلْقاكَ وَ اَطْلِقْ لِسانِي بِذَكْرِكَ» و در وقت استنشاق يعني آب در بيني كردن بگويد:

«اَللّهُمَ لا تُحَرِّمْ عَلَيَّ ريحَ الْجَنَّةِ وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ يَشُمُّ ريحَها وَ رَوْحَها وَ طيبَها» و موقع شستن رو بگويد:

«اَللّهُمَ بَيِّضْ وَجْهِي يَوْمَ تَسْوَدُّ فِيْهِ الْوُجُوهُ وَ لا تُسَوِّدْ وَجْهِي يَوْمَ تَبْيَضُّ فِيْهِ الْوُجُوهُ» و در وقت شستن دست راست بخواند:

«اَللّهُمَ اَعْطِنِي كِتابِي بِيَمينِي وَ الْخُلْدَ فِي الْجِنانِ بِيَسارِي وَ حاسِبْنِي حِسابا يَسِيرا» و موقع شستن دست چپ بگويد:

«اَللّهُمَ لا تُعْطِنِي كِتابِي بِشِمالِي وَ لا مِنْ وَراءِ ظَهْرِي وَ لا تَجْعَلْها مَغْلُولَةً اِلي عُنُقي وَ اَعُوذُبِكَ مِنْ مُقَطِّعاتِ النِّيرانِ» و موقعي كه سر را مسح مي كند بگويد:

«اَللّهُمَ غَشِّنِي بِرَحْمَتِكَ وَ بَركاتِكَ وَ عَفْوِكَ» و در وقت مسح پا بخواند:

«اَللّهُمَ ثَبِّتْني عَلَي الصِّراطِ يَوْمَ تَزِلُّ فِيْهِ الاَْقْدامُ وَ اجْعَلْ سَعْيِي فِي ما يُرْضيكَ عَنِّي يا ذَا الْجَلالِ وَ الاِْكْرامِ».

شرايط وضو
اشاره

شرايط صحيح بودن وضو سيزده چيز است:

شرط اول - آن كه آب وضو پاك باشد.
شرط دوم - آن كه مطلق باشد.
مسأله 265

وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است، اگر چه انسان نجس بودن يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد و اگر با آن وضو نمازي هم خوانده باشد، بايد آن نماز را دوباره با وضوي صحيح بخواند.

مسأله 266

اگر غير از آب گل آلود و مضاف، آب ديگري براي وضو ندارد، چنانچه وقت نماز تنگ است بايد تيمم كند و اگر وقت دارد، بايد صبر كند تا آب صاف شود وضو بگيرد.

شرط سوم - آن كه آب وضو مباح باشد.
مسأله 267

وضو با آب غصبي و با آبي كه معلوم نيست صاحب آن راضيست يا نه حرام و باطل است، ولي اگر سابقاً راضي بوده و انسان نمي داند كه از رضايتش برگشته يا نه وضو صحيح است و نيز اگر آب وضو از صورت و دستها در جاي غصبي بريزد، وضوي او صحيح است.

مسأله 268

وضو گرفتن از حوض مدرسه اي كه انسان نمي داند آن حوض را براي همه مردم وقف كرده اند يا براي محصلين همان مدرسه، در صورتي كه معمولاً افراد متدين از آب آن وضو بگيرند اشكال ندارد.

مسأله 269

كسي كه نمي خواهد در مسجدي نماز بخواند، اگر نداند حوض آن را براي همه مردم وقف كرده اند يا براي كساني كه در آنجا نماز مي خوانند، نمي تواند از حوض آن وضو بگيرد، ولي اگر معمولاً افراد متدين هم كه نمي خواهند در آنجا نماز بخوانند از حوض آن وضو مي گيرند، مي تواند از حوض آن وضو بگيرد.

مسأله 270

وضو گرفتن از حوض تيمچه ها و مسافرخانه ها و مانند اينها براي كساني كه ساكن آنجاها نيستند، در صورتي صحيح است كه معمولاً افراد متدين هم كه ساكن آنجاها نيستند با آب آنها وضو بگيرند.

مسأله 271

وضو گرفتن در نهرهاي بزرگ، اگر چه انسان نداند كه صاحب آنها راضي است، اشكال ندارد. ولي اگر صاحب آنها از وضو گرفتن نهي كند، احتياط واجب آن است كه با آب آنها وضو نگيرند.

مسأله 272

اگر فراموش كند آب غصبي است، وبا آن وضو بگيرد صحيح است، اگر چه خودش آب را غصب كرده باشد.

شرط چهارم - آن كه ظرف آب وضو مباح باشد.
شرط پنجم - آن كه ظرف آب وضو طلا و نقره نباشد.
مسأله 273

اگر آب وضو در ظرف غصبي يا طلا يا نقره باشد و غير از آن آب ديگري نداشته باشد، بايد تيمم كند و اگر وضو بگيرد در ظرف غصبي باطل است و در ظرف طلا يا نقره بنا بر احتياط واجب بايد تيمم كند و در صورتي كه با مشت يا چيز ديگر آب را از آنها بردارد وبه صورت و دستها بريزد، وضوي او صحيح است. اگر چه آن استعمال حرام است.

مسأله 274

اگر در حوضي كه مثلاً يك آجر يا يك سنگ آن غصبيست وضو بگيرد صحيح است، ولي اگر وضوي او تصرف در غصب حساب شود گناهكار است.

مسأله 275

اگر در صحن يكي از امامان يا امامزادگان كه سابقاً قبرستان بوده حوض يا نهري بسازند، چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براي قبرستان وقف كرده اند، وضو گرفتن در آن حوض و نهر اشكال ندارد.

شرط ششم - آن كه اعضاي وضو موقع شستن و مسح كردن پاك باشد.
مسأله 276

اگر پيش از تمام شدن وضو، جايي را كه شسته يا مسح كرده نجس شود، وضو صحيح است.

مسأله 277

اگر غير از اعضاي وضو جايي از بدن نجس باشد، وضو صحيح است. ولي اگر مخرج را از بول يا غايط تطهير نكرده باشد، احتياط مستحب آن است كه اول آن را تطهير كند بعد وضو بگيرد.

مسأله 278

اگر يكي از اعضاي وضو نجس باشد و بعد از وضو شك كند كه پيش از وضو آنجا را آب كشيده يا نه، چنانچه در موقع وضو ملتفت پاك بودن و نجس بودن آنجا نبوده وضو باطل است و اگر مي داند ملتفت بوده، يا شك دارد كه ملتفت بوده يا نه وضو صحيح است و در هر صورت جايي را كه نجس بوده، بايد آب بكشد.

مسأله 279

اگر در صورت يا دستها بريدگي يا زخميست كه خون آن بند نمي آيد و آب براي آن ضرر ندارد، بايد در آب كر يا جاري فرو برد و قدري فشار دهد كه خون بند بيايد، بعد به دستوري كه گفته شد، وضوي ارتماسي بگيرد.

شرط هفتم - آن كه وقت براي وضو و نماز كافي باشد.
مسأله 280

هر گاه وقت به قدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد، تمام نماز يا مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد تيمم كند، ولي اگر براي وضو و تيمم يك اندازه وقت لازم باشد، بايد وضو بگيرد.

مسأله 281

كسي كه در تنگي وقت نماز بايد تيمم كند، اگر وضو بگيرد صحيح است؛ چه براي آن نماز وضو بگيرد يا براي كار ديگر.

شرط هشتم - آن كه به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم وضو بگيرد و اگر براي خنك شدن يا به قصد ديگري وضو بگيرد، باطل است.
مسأله 282

لازم نيست نيت وضو را به زبان بگويد يا از قلب خود بگذراند؛ ولي بايد در تمام وضو متوجه باشد كه وضو مي گيرد. به طوري كه اگر از او بپرسند چه مي كني، بگويد وضو مي گيرم.

شرط نهم - آن كه وضو را به ترتيبي كه گفته شد، به جا آورد؛ يعني اول صورت و بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد و بعد از آن سر و بعد پاها را مسح نمايد و پاي راست را به احتياط واجب پيش از پاي چپ مسح كند و اگر به اين ترتيب وضو نگيرد، باطل است.
شرط دهم - آن كه كارهاي وضو را پشت سر هم انجام دهد.
مسأله 283

اگر بين كارهاي وضو به قدري فاصله شود كه وقتي مي خواهد جايي را بشويد يا مسح كند رطوبت جاهايي كه پيش از آن شسته يا مسح كرده خشك شده باشد، وضو باطل است و اگر فقط رطوبت جايي كه جلوتر از محليست كه مي خواهد بشويد يا مسح كند خشك شده باشد، مثلاً موقعي كه مي خواهد دست چپ را بشويد رطوبت دست راست خشك شده باشد و صورت تر باشد، وضو صحيح است.

مسأله 284

اگر كارهاي وضو را پشت سرهم به جا آورد ولي به واسطه گرماي هوا يا حرارت زياد بدن و مانند اينها رطوبت خشك شود، وضوي او صحيح است.

مسأله 285

راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد، پس اگر بعد از شستن صورت و دستها چند قدم راه برود و بعد سر و پا را مسح كند، وضوي او صحيح است.

شرط يازدهم - آن كه شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها را خود انسان انجام دهد و اگر ديگري او را وضو دهد، يا در رساندن آب به صورت و دستها و مسح سر و پاها به او كمك نمايد، وضو باطل است.
مسأله 286

كسي كه نمي تواند وضو بگيرد، بايد نايب بگيرد كه او را وضو دهد و چنانچه مزد هم بخواهد، در صورتي كه بتواند بايد بدهد. ولي بايد خود او نيت وضو كند و احتياطاًً نايب او هم نيت كند و با دست خود مسح نمايد و اگر نمي تواند بايد نايبش دست او را بگيرد و به جاي مسح او بكشد و اگر اين هم ممكن نيست، بايد از دست او رطوبت بگيرند و با آن رطوبت، سر و پاي او را مسح كنند.

مسأله 287

هر كدام از كارهاي وضو را كه مي تواند به تنهايي انجام دهد، نبايد در آن كمك بگيرد.

شرط دوازدهم - آن كه استعمال آب براي او مانعي نداشته باشد.
مسأله 288

كسي كه مي ترسد كه اگر وضو بگيرد، مريض شود يا اگر آب را به مصرف وضو برساند تشنه بماند، نبايد وضو بگيرد. بلكه اگر نداند كه آب براي او ضرر دارد و وضو بگيرد و بعد بفهمد ضرر داشته، احتياط واجب آن است كه تيمم كند وبا آن وضو نماز نخواند و اگر با آن وضو نمازي به جا آورده، دوباره آن را انجام دهد.

مسأله 289

اگر رساندن آب به صورت و دستها به مقدار كمي كه وضو با آن صحيح است ضرر نداشته باشد و بيشتر از آن ضرر داشته باشد، بايد با همان مقدار وضو بگيرد.

شرط سيزدهم - آن كه در اعضاي وضو مانعي از رسيدن آب نباشد.
مسأله 290

اگر مي داند چيزي به اعضاي وضو چسبيده ولي شك دارد كه از رسيدن آب جلوگيري مي كند يا نه، بايد آن را بر طرف كند يا آب را به زير آن برساند.

مسأله 291

اگر زير ناخن چرك باشد، وضو اشكال ندارد، ولي اگر ناخن را بگيرند، بايد براي وضو آن چرك را بر طرف كنند و نيز اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد و چرك زير آن از ظاهر به حساب بيايد، بايد چرك زير مقداري را كه از معمول بلند تر است بر طرف نمايند.

مسأله 292

اگر در صورت و دستها و جلوي سر و روي پاها به واسطه سوختن يا چيز ديگر برآمدگي پيدا شود، شستن و مسح روي آن كافيست و چنانچه سوراخ شود، رساندن آب، به زير پوست لازم نيست، بلكه اگر پوست يك قسمت آن كنده شود، لازم نيست آب را به زير قسمتي كه كنده نشده برساند. ولي چنانچه پوستي كه كنده شده، گاهي به بدن مي چسبد و گاهي بلند مي شود، اگر قطع كردن آن ضرر ندارد، بايد آن را قطع كند يا آب را به زير آن برساند.

مسأله 293

اگر انسان شك كند كه به اعضاي وضوي او چيزي چسبيده يا نه چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد مثل آن كه بعد از گل كاري شك كند گل به دست او چسبيده يا نه، بايد وارسي كند يا به قدري دست بمالد كه اطمينان پيدا كند كه اگر بوده بر طرف شده يا آب به زير آن رسيده است.

مسأله 294

جايي را كه بايد شست و مسح كرد، هر قدر چرك باشد اگر چرك آن مانع از رسيدن آب به بدن نباشد اشكال ندارد و همچنين است اگر بعد از گچ كاري و مانند آن چيز سفيدي كه جلوگيري از رسيدن آب به پوست نمي نمايد بر دست بماند، ولي اگر شك كند كه با بودن آنها آب به بدن مي رسد يا نه، بايد آنها را بر طرف كند.

مسأله 295

اگر پيش از وضو بداند كه در بعضي از اعضاي وضو مانعي از رسيدن آب هست و بعد از وضو شك كند كه در موقع وضو آب را به آنجا رسانده يا نه، وضوي او صحيح است، ولي اگر بداند كه موقع وضو ملتفت آن مانع نبوده، بايد دوباره وضو بگيرد.

مسأله 296

اگر در بعضي از اعضاي وضو مانعي باشد كه گاهي آب به خودي خود زير آن مي رسد و گاهي نمي رسد و انسان بعد از وضو شك كند كه آب زير آن رسيده يا نه، چنانچه بداند موقع وضو ملتفت رسيدن آب به زير آن نبوده، واجب است دوباره وضو بگيرد.

مسأله 297

اگر بعد از وضو چيزي كه مانع از رسيدن آب است در اعضاي وضو ببيند و نداند موقع وضو بوده يا بعد پيدا شده، وضوي او صحيح است. ولي اگر بداند كه در وقت وضو ملتفت آن مانع نبوده، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

مسأله 298

اگر بعد از وضو شك كند چيزي كه مانع رسيدن آب است در اعضا وضو بوده يا نه، وضو صحيح است.

احكام وضو
مسأله 299

كسي كه در كارهاي وضو و شرايط آن مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن خيلي شك مي كند بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 300

اگر شك كند كه وضوي او باطل شده يا نه بنا مي گذارد كه وضوي او باقيست ولي اگر بعد از بول استبراء نكرده و وضو گرفته باشد و بعد از وضو رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگري وضوي او باطل است.

مسأله 301

كسي كه شك دارد وضو گرفته يا نه بايد وضو بگيرد.

مسأله 302

كسي كه مي داند وضو گرفته و حدثي هم از او سرزده، مثلاً بول كرده، اگر نداند كدام جلوتر بوده، چنانچه پيش از نماز است بايد وضو بگيرد و اگر در بين نماز است بايد نماز را بشكند و وضو بگيرد و اگر بعد از نماز است بايد وضو بگيرد و بنا بر احتياط واجب نمازي را كه خوانده دوباره بخواند.

مسأله 303

اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه نماز او صحيح است، ولي بايد براي نمازهاي بعد وضو بگيرد.

مسأله 304

اگر در بين نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او باطل است و بايد وضو بگيرد و نماز را بخواند.

مسأله 305

اگر بعد از نماز شك كند، كه قبل از نماز وضوي او باطل شده يا بعد از نماز نمازي كه خوانده صحيح است.

مسأله 306

اگر انسان مرضي دارد كه بول او قطره قطره مي ريزد يا نمي تواند از بيرون آمدن غائط خودداري كند چنانچه يقين دارد كه از اول وقت نماز تا آخر آن به مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن مهلت پيدا مي كند بايد نماز را در وقتي كه مهلت پيدا مي كند بخواند و اگر مهلت او به مقدار كارهاي واجب نماز است، بايد در وقتي كه مهلت دارد فقط كارهاي واجب نماز را به جا آورد و كارهاي مستحب آن مانند اذان و اقامه و قنوت را ترك نمايد.

مسأله 307

اگر به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمي كند و در بين نماز چند دفعه بول از او خارج مي شود، وضوي اول كافيست ولي چنانچه مرضي دارد كه در بين نماز چند مرتبه غائط از او خارج مي شود كه اگر بخواهد بعد از هر دفعه وضو بگيرد سخت نيست، بايد ظرف آبي پهلوي خود بگذارد و هر وقت غائط از او خارج شد وضو بگيرد و بقيه نماز را بخواند.

مسأله 308

كسي كه غائط طوري پي در پي از او خارج مي شود كه وضو گرفتن بعد از هر دفعه براي او سخت است، اگر بتواند مقداري از نماز را با وضو بخواند، بايد براي هر نماز يك وضو بگيرد.

مسأله 309

كسي كه بول پي در پي از او خارج مي شود اگر بين دو نماز قطره بولي از او خارج نشود مي تواند با يك وضو هر دو نماز را بخواند و قطره هايي كه بين نماز خارج مي شود اشكال ندارد.

مسأله 310

كسي كه بول يا غائط پي در پي از او خارج مي شود اگر نتواند هيچ مقدار از نماز را با وضو بخواند، مي تواند چند نماز را با يك وضو بخواند، مگر اختياراً بول يا غائط كند يا چيز ديگري كه وضو را باطل مي كند پيش آيد.

مسأله 311

اگر مرضي دارد كه نمي تواند از خارج شدن باد جلوگيري كند، بايد به وظيفه كساني كه نمي توانند از بيرون آمدن غائط خودداري كنند عمل نمايد.

مسأله 312

كسي كه غائط پي در پي از او خارج مي شود، بايد براي هر نمازي وضو بگيرد و فوراً مشغول نماز شود، ولي براي به جا آوردن سجده و تشهد فراموش شده و نماز احتياط كه بايد بعد از نماز انجام داد در صورتي كه آنها را بعد از نماز فوراً به جا بياورد وضو گرفتن لازم نيست.

مسأله 313

كسي كه بول او قطره قطره مي ريزد بايد براي نماز به وسيله كيسه اي كه در آن، پنبه يا چيز ديگريست كه از رسيدن بول به جاهاي ديگر جلوگيري مي كند، خود را حفظ نمايد و احتياط واجب آن است كه پيش از هر نماز مخرج بول را كه نجس شده آب بكشد و نيز كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن غائط خودداري كند، چنانچه ممكن باشد بايد به مقدار نماز از رسيدن غائط به جاهاي ديگر جلوگيري نمايد و احتياط واجب آن است كه اگر مشقت ندارد، براي هر نماز مخرج غائط را آب بكشد.

مسأله 314

كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند در صورتي كه ممكن باشد و مشقت و زحمت و خوف ضرر نداشته باشد بايد به مقدار نماز از خارج شدن بول و غائط جلوگيري نمايد. اگر چه خرج داشته باشد. بلكه اگر مرض او به آساني معالجه شود، احتياط واجب آن است كه خود را معالجه نمايد.

مسأله 315

كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند، بعد از آن كه مرض او خوب شد، لازم نيست نمازهايي را كه در وقت مرض مطابق وظيفه اش خوانده قضا نمايد. ولي اگر در بين وقت نماز مرض او خوب شود، بايد نمازي را كه در آن وقت خوانده دوباره بخواند.

چيزهايي كه بايد براي آنها وضو گرفت
مسأله 316

براي شش چيز بايد وضو گرفت:

اول براي نمازهاي واجب غير از نماز ميت و شرط صحت نمازهاي مستحب آن است كه طهارت از حدث داشته باشد.

دوم براي سجده و تشهد فراموش شده، اگر بين آنها و نماز حدثي از او سر زده مثلاً بول كرده باشد.

سوم براي طواف واجب خانه كعبه.

چهارم اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد.

پنجم اگر نذر كرده باشد كه جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند.

ششم براي آب كشيدن قرآني كه نجس شده يا بيرون آوردن آن از مستراح و مانند آن، در صورتي كه مجبور باشد دست يا جاي ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند، ولي چنانچه معطل شدن به مقدار وضو بي احترامي به قرآن باشد بايد بدون اين كه وضو بگيرد، قرآن را از مستراح و مانند آن بيرون آورد، يا اگر نجس شده آب بكشد و تا ممكن است از دست گذاشتن به خط قرآن خودداري كند.

مسأله 317

مس نمودن خط قرآن، يعني رساندن جايي از بدن به خط قرآن براي كسي كه وضو ندارد حرام است. ولي اگر قرآن را به زبان فارسي يا به زبان ديگر ترجمه كنند مس آن اشكال ندارد.

مسأله 318

جلوگيري بچه و ديوانه از مس خط قرآن واجب نيست، ولي اگر مس نمودن آنان بي احترامي به قرآن باشد، بايد از مس كردن آنان جلوگيري كنند.

مسأله 319

كسي كه وضو ندارد، حرام است اسم خداوند متعال را كه به هر زباني نوشته شده باشد مس نمايد. يعني جايي از بدن خود را به آن برساند و همچنين - بنا برا احتياط واجب - مس اسم مبارك پيامبر اكرم و ائمه معصومين و حضرت زهرا عليهم السلام حرام است.

مسأله 320

اگر پيش از وقت نماز به قصد اين كه با طهارت باشد وضو بگيرد يا غسل كند صحيح است و نزديك وقت نماز هم اگر به قصد مهيا بودن براي نماز وضو بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 321

كسي كه يقين دارد وقت داخل شده اگر نيت وضوي واجب كند و بعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده، وضوي او صحيح است.

مسأله 322

مستحب است انسان براي نماز ميت و زيارت اهل قبور و رفتن به مسجد و حرم امامان عليهم السلام وضو بگيرد و هم چنين براي همراه داشتن قرآن وخواندن و نوشتن آن و نيز براي مس حاشيه قرآن و براي خوابيدن وضو گرفتن مستحب است و نيز مستحب است كسي كه وضو دارد دوباره وضو بگيرد و اگر براي يكي از اين كارها وضو بگيرد هر كاري را كه بايد با وضو انجام داد، مي تواند به جا آورد مثلاً مي تواند با آن وضو نماز بخواند.

چيزهايي كه وضو را باطل مي كند
مسأله 323

هفت چيز وضو را باطل مي كند:

اول بول.

دوم غائط.

سوم باد معده و روده كه از مخرج غائط خارج مي شود.

چهارم خوابي كه به واسطه آن چشم نبيند و گوش نشنود، ولي اگر چشم نبيند و گوش بشنود وضو باطل نمي شود.

پنجم چيزهايي كه عقل را از بين مي برد. مانند ديوانگي و مستي و بيهوشي.

ششم استحاضه زنان كه بعداً گفته مي شود.

هفتم كاري كه براي آن بايد غسل كرد مانند جنابت.

احكام وضوي جبيره
[جبيره]

چيزي كه با آن زخم و شكسته را مي بندند و دوايي كه روي زخم و مانند آن مي گذارند جبيره ناميده مي شود.

مسأله 324

اگر در يكي از جاهاي وضو زخم يا دمل يا شكستگي باشد، چنانچه روي آن باز است و آب براي آن ضرر ندارد، بايد به طور معمول وضو گرفت.

مسأله 325

اگر زخم يا دمل يا شكستگي در صورت و دستها باشد و روي آن باز باشد و آب ريختن روي آن ضرر داشته باشد، اگر اطراف آن را بشويد كافيست ولي چنانچه كشيدن دست تر بر آن ضرر ندارد، احتياط آن است كه دست تر بر آن بكشد و بعد پارچه پاكي روي آن بگذارد و دست تر را روي پارچه هم بكشد و اگر اين مقدار هم ضرر دارد يا زخم نجس است و نمي شود آب كشيد، بايد اطراف زخم را به طوري كه در وضو گفته شد، از بالا به پايين بشويد و بنا بر احتياط پارچه پاكي روي زخم بگذارد و دست تر روي آن بكشد و اگر گذاشتن پارچه ممكن نيست شستن اطراف زخم كافيست و بنا بر احتياط در فرض اخير تيمم هم بكند.

مسأله 326

اگر زخم يا دمل يا شكستگي در جلوي سر يا روي پاها باشد و روي آن باز باشد، چنانچه نتواند آن را مسح كند، بايد پارچه پاكي روي آن بگذارد و روي پارچه را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند و بنا بر احتياط تيمم هم بنمايد و اگر گذاشتن پارچه ممكن نباشد، بايد وضوي بدون مسح بگيرد و تيمم هم بنمايد.

مسأله 327

اگر روي دمل يا زخم يا شكستگي بسته باشد، چنانچه باز كردن آن ممكن است و زحمت و مشقت هم ندارد و آب هم براي آن ضرر ندارد، بايد روي آن را باز كند و وضو بگيرد، چه زخم و مانند آن در صورت و دستها باشد، يا جلوي سر و روي پاها.

مسأله 328

اگر زخم يا دمل يا شكستگي در صورت يا دستها باشد و بشود روي آن را باز كرد، چنانچه ريختن آب روي آن ضرر دارد و كشيدن دست تر ضرر ندارد، واجب است دست تر روي آن بكشد.

مسأله 329

اگر نمي شود روي زخم را باز كرد ولي زخم و چيزي كه روي آن گذاشته پاك است و رسانيدن آب به زخم ممكن است و ضرر و زحمت و مشقت هم ندارد، بايد آب را به روي زخم برساند و اگر زخم يا چيزي كه روي آن گذاشته نجس است، چنانچه آب كشيدن آن و رساندن آب به روي زخم بدون زحمت و مشقت ممكن باشد، بايد آن را آب بكشد و موقع وضو آب را به زخم برساند و در صورتي كه آب براي زخم ضرر دارد، يا آن كه رساندن آب به روي زخم ممكن نيست، يا زخم نجس است و نمي شود آن را آب كشيد، بايد اطراف زخم را بشويد و اگر جبيره پاك است روي آن را مسح كند و اگر جبيره نجس است يا نمي شود روي آن را دست تر كشيد، مثلاً دواييست كه به دست مي چسبد، پارچه پاكي را به طوري كه جزء جبيره حساب شود، روي آن بگذارد و دست تر روي آن بكشد و اگر اين هم ممكن نيست احتياط واجب آن است كه وضو بگيرد و تيمم هم بنمايد.

مسأله 330

اگر جبيره تمام صورت يا تمام يكي از دستها يا تمام هر دو دست را گرفته باشد، بايد وضوي جبيره اي بگيرد و بنا بر احتياط واجب تيمم هم بنمايد.

مسأله 331

اگر جبيره تمام اعضاء وضو را گرفته باشد بايد تيمم بنمايد و اگر بيشتر اعضاء وضو را گرفته باشد بايد تيمم كند و احتياطاًً وضوي جبيره بگيرد.

مسأله 332

كسي كه در كف دست و انگشت ها جبيره دارد و در موقع وضو دست تر روي آن كشيده است، مي تواند سر و پا را با همان رطوبت مسح كند يا از جاهاي ديگر وضو رطوبت بگيرد.

مسأله 333

اگر جبيره تمام پهناي روي پا را گرفته ولي مقداري از طرف انگشتان و مقداري از طرف بالاي پا باز است، بايد جاهايي كه باز است روي پا را و جايي كه جبيره است روي جبيره را مسح كند.

مسأله 334

اگر در صورت يا دستها چند جبيره باشد، بايد بين آنها را بشويد و اگر جبيره ها در سر يا روي پاها باشد، بايد بين آنها را مسح كند و در جاهايي كه جبيره است بايد به دستور جبيره عمل نمايد.

مسأله 335

اگر جبيره بيشتر از معمول اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن ممكن نيست، بايد به دستور جبيره عمل كند و بنا بر احتياط واجب تيمم هم بنمايد و اگر برداشتن جبيره ممكن است بايد جبيره را بردارد، پس اگر زخم در صورت و دستهاست اطراف آن را بشويد و اگر در سر يا روي پاهاست اطراف آن را مسح كند و براي جاي زخم به دستور جبيره عمل نمايد.

مسأله 336

اگر در جاي وضو زخم و جراحت و شكستگي نيست، ولي به جهت ديگري آب براي تمام دست و صورت ضرر دارد، بايد تيمم كند و احتياط آن است كه وضوي جبيره اي هم بگيرد، ولي اگر براي مقداري از دست و صورت ضرر دارد چنانچه اطراف آن را بشويد كافي بودن بعيد نيست، ولي احتياط به تيمم ترك نشود.

مسأله 337

اگر جايي از اعضاء وضو را رگ زده است و نمي تواند آن را آب بكشد يا آب براي آن ضرر دارد اگر روي آن بسته است، بايد به دستور جبيره عمل كند و اگر معمولاً باز است اطراف آن را بشويد و بنا بر احتياط پارچه پاكي را روي آن بگذارد و دست تر روي آن بكشد.

مسأله 338

اگر در جاي وضو يا غسل چيزي چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست، يا به قدري مشقت دارد كه نمي شود تحمل كرد، بايد به دستور جبيره عمل كند.

مسأله 339

غسل جبيره اي مثل وضوي جبيره اي است، اما احوط آن است كه آن را ترتيبي انجام دهند و اگر ارتماسي انجام دهند باطل است.

مسأله 340

كسي كه وظيفه او تيمم است اگر در بعضي از جاهاي تيمم او زخم يا دمل يا شكستگي باشد بايد، به دستور وضوي جبيره اي تيمم جبيره اي نمايد.

مسأله 341

كسي كه بايد با وضو يا غسل جبيره اي نماز بخواند، چنانچه بداند كه تا آخر وقت عذر او بر طرف نمي شود، مي تواند در اول وقت نماز بخواند، ولي اگر اميد دارد كه تا آخر وقت عذر او بر طرف شود، احتياط واجب آن است كه صبر كند و اگر عذر او بر طرف نشد در آخر وقت نماز را با وضو يا غسل جبيره اي به جا آورد.

مسأله 342

اگر انسان براي مرضي كه در چشم او است، موي چشم خود را بچسباند، بايد وضو و غسل را جبيره اي انجام دهد و احتياط آن است كه تيمم هم بنمايد.

مسأله 343

كسي كه نمي داند وظيفه اش تيمم است يا وضوي جبيره اي، بنا بر احتياط واجب بايد هر دو را به جا آورد.

مسأله 344

نمازهايي را كه انسان با وضوي جبيره اي خوانده و تا آخر وقت عذر مستمر بوده صحيح است و بعد از آن كه عذرش بر طرف شد، براي نمازهاي بعد هم نبايد وضو بگيرد، ولي اگر براي آن كه نمي دانسته تكليفش جبيره است يا تيمم هر دو را انجام داده باشد بايد براي نمازهاي بعد وضو بگيرد.

غسل هاي واجب

[غسل جنابت]
احكام جنابت
مسأله 345

به دو چيز انسان جنب مي شود:

اول جماع.

دوم بيرون آمدن مني، چه در خواب باشد يا بيداري، كم باشد يا زياد با شهوت باشد يا بي شهوت، با اختيار باشد يا بي اختيار.

مسأله 346

اگر رطوبتي از مرد خارج شود و نداند مني است يا بول يا غير اينها، چنانچه با شهوت و جستن بيرون آمده و بعد از بيرون آمدن آن بدن سست شده، آن رطوبت حكم مني دارد و اگر هيچ يك از اين سه نشانه يا بعضي از اينها را نداشته باشد، حكم مني ندارد. ولي در زن و مريض لازم نيست آن آب با جستن بيرون آمده باشد، بلكه اگر با شهوت بيرون آمده باشد در حكم مني است و لازم نيست بدن او سست شود.

مسأله 347

اگر از مردي كه مريض نيست آبي بيرون آيد كه يكي از سه نشانه اي را كه در مسأله پيش گفته شد داشته باشد و نداند نشانه هاي ديگري را داشته يا نه، چنانچه پيش از بيرون آمدن آن آب وضو نداشته، بايد وضو بگيرد.

مسأله 348

مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن مني بول كند و اگر بول نكند و بعد از غسل رطوبتي از او بيرون آيد، كه نداند مني است يا رطوبت ديگر، حكم مني دارد.

مسأله 349

اگر انسان جماع كند و به اندازه ختنه گاه يا بيشتر داخل شود، در زن باشد يا در مرد، در قبل باشد يا در دبر، بالغ باشند يا نا بالغ اگر چه مني بيرون نيايد، هر دو جنب مي شوند.

مسأله 350

اگر شك كند كه به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه غسل بر او واجب نيست.

مسأله 351

اگر نعوذ باللّه حيواني را وطي كند؛ يعني با او نزديكي نمايد و مني از او بيرون آيد غسل تنها كافيست و اگر مني بيرون نيايد، چنانچه پيش از وطي وضو داشته باز هم غسل تنها كافيست و اگر وضو نداشته، احتياط واجب آن است كه غسل كند، وضو هم بگيرد.

مسأله 352

اگر مني از جاي خود حركت كند و بيرون نيايد، يا انسان شك كند كه مني از او بيرون آمده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

مسأله 353

كسي كه نمي تواند غسل كند ولي تيمم برايش ممكن است، اگر بعد از داخل شدن وقت نماز بدون جهت با عيال خود نزديكي كند، اشكال دارد. ولي اگر براي لذت بردن يا ترس از براي خودش باشد اشكال ندارد.

مسأله 354

اگر در لباس خود مني ببيند و بداند كه از خود او است و براي آن غسل نكرده، بايد غسل كند و نمازهايي را كه يقين دارد، بعد از بيرون آمدن مني خوانده قضا كند، ولي نمازهايي را كه احتمال مي دهد بعد از بيرون آمدن آن مني خوانده، لازم نيست قضا نمايد.

چيزهايي كه بر جنب حرام است
مسأله 355

پنج چيز بر جنب حرام است:

اول رساندن جايي از بدن به خط قرآن يا به اسم خدا و هم چنين بنا بر احتياط واجب اسم پيغمبران و امامان عليهم السلام به طوري كه در وضو گفته شد. دوم، رفتن در مسجد الحرام و مسجد پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم، اگر چه از يك در داخل و از در ديگر خارج شود. سوم، توقف در مساجد ديگر، ولي اگر از يك در داخل و از ديگر خارج شود، يا براي برداشتن چيزي برود مانعي ندارد و احتياط واجب آن است كه در حرم امامان هم توقف نكند. چهارم، گذاشتن چيزي در مسجد. پنجم، خواندن سوره اي كه سجده واجب دارد و آن چهار سوره است:

اول:

سوره سي و دوم قرآن (الم تنزيل).

دوم:

سوره چهل و يكم (حم سجده).

سوم:

سوره پنجاه و سوم (والنجم).

چهارم:

سوره نود و ششم (اقرء)

و اگر يك كلمه از اين آيات را هم بخواند، حرام است و خواندن بقيه آيات اين چهار سوره بنا بر احتياط واجب حرام است.

چيزهايي كه بر جنب مكروه ست
مسأله 356

نه چيز بر جنب مكروه است:

اول و دوم:

خوردن و آشاميدن، ولي اگر وضو بگيرد مكروه نيست.

سوم خواندن بيشتر از هفت آيه از سوره هايي كه سجده واجب ندارد،

چهارم:

رساندن جايي از بدن به جلد و حاشيه و بين خط هاي قرآن.

پنجم:

همراه داشتن قرآن.

ششم:

خوابيدن، ولي اگر وضو بگيرد يا به واسطه نداشتن آب، بدل از غسل تيمم كند، مكروه نيست.

هفتم:

خضاب كردن به حنا و مانند آن.

هشتم:

ماليدن روغن به بدن.

نهم جماع كردن بعد از آن كه محتلم شده، يعني در خواب مني از او بيرون آمده است.

غسل جنابت
مسأله 357

غسل جنابت به خودي خود مستحب است و براي خواندن نماز واجب و مانند آن واجب مي شود. ولي براي نماز ميت و سجده شكر و سجده هاي واجب قرآن غسل جنابت لازم نيست.

مسأله 358

لازم نيست در وقت غسل نيت كند كه غسل واجب يا مستحب مي كنم و اگر فقط به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم غسل كند، كافي است.

مسأله 359

اگر يقين كند وقت نماز شده و نيت غسل واجب كند، بعد معلوم شود كه پيش از وقت غسل كرده، غسل او صحيح است.

مسأله 360

غسل را چه واجب باشد و چه مستحب، به دو قسم مي شود انجام داد ترتيبي و ارتماسي

غسل ترتيبي
مسأله 361

در غسل ترتيبي، بايد به نيت غسل، اول سر و گردن، بعد طرف راست و بعد طرف چپ بدن را بشويد و اگر عمداً يا از روي فراموشي يا به واسطه ندانستن مسأله به اين ترتيب عمل نكند و غسل را انجام بدهد فقط شستشوي سر و گردن اگر به قصد قربت انجام داده است صحيح است و فقط طرف راست و چپ را بايد دوباره به ترتيبي كه گفته شد انجام دهد. اگر چه از نظر زماني بين شستشوها فاصله افتاده باشد و اگر چه در بين اين فاصله ها حدث اصغر هم از او سر زده باشد و در صورتي كه در اين فاصله حدث اصغر از او سر زده باشد بايد از اتمام غسل، براي عملي كه مشروط به طهارت است وضو بگيرد.

مسأله 362

نصف ناف و نصف عورت را بايد با طرف راست بدن و نصف ديگر را بايد با طرف چپ بشويد، بلكه بهتر است تمام ناف و عورت با هر دو طرف شسته شود.

مسأله 363

براي آن كه يقين كند هر سه قسمت يعني سر و گردن و طرف راست و طرف چپ را كاملاً غسل داده، بايد هر قسمتي را كه مي شويد مقداري از قسمت هاي ديگر را هم با آن قسمت بشويد. بلكه احتياط مستحب آن است كه تمام طرف راست گردن را با طرف راست بدن و تمام طرف چپ گردن را با طرف چپ بدن بشويد.

مسأله 364

اگر بعد از غسل بفهمد جايي از بدن را نشسته و نداند كجاي بدن است، بايد دوباره غسل كند.

مسأله 365

اگر بعد از غسل بفهمد مقداري از بدن را نشسته، چنانچه از طرف چپ باشد شستن همان مقدار كافيست و اگر از طرف راست باشد، بايد بعد از شستن آن مقدار دوباره طرف چپ را بشويد و اگر از سر و گردن باشد، بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف راست و بعد طرف چپ را بشويد.

مسأله 366

اگر پيش از تمام شدن غسل، در شستن مقداري از طرف چپ شك كند، شستن همان مقدار كافي است. ولي اگر بعد از اشتغال به شستن طرف چپ، در شستن طرف راست يا مقداري از آن شك كند يا بعد از اشتغال به شستن طرف راست در شستن سر و گردن يا مقداري از آن شك نمايد، نبايد اعتنا كند.

غسل ارتماسي
مسأله 367

غسل ارتماسي آن است كه در يك دفعه آب تمام بدن را فراگيرد، حال در يك دفعه باشد يا تدريجاً در آب فرو رود و اگر پايش روي زمين است، پا را از روي زمين بلند كند.

مسأله 368

در غسل ارتماسي اگر همه بدن زير آب باشد و بعد از نيت غسل، بدن را حركت دهد، غسل او صحيح است.

مسأله 369

اگر بعد از غسل ارتماسي بفهمد به مقداري از بدن آب نرسيده، چه جاي آن را بداند يا نداند، بايد دوباره غسل كند.

مسأله 370

اگر براي غسل ترتيبي وقت ندارد و براي ارتماسي وقت دارد، بايد غسل ارتماسي كند.

مسأله 371

كسي كه روزه واجب گرفته يا براي حج يا عمره احرام بسته، نمي تواند غسل ارتماسي كند ولي اگر از روي فراموشي غسل ارتماسي كند، صحيح است.

احكام غسل كردن
مسأله 372

در غسل ارتماسي بايد تمام بدن پاك باشد ولي در غسل ترتيبي پاك بودن تمام بدن لازم نيست و اگر تمام بدن نجس باشد و هر قسمتي را پيش از غسل دادن آن قسمت آب بكشد، كافي است.

مسأله 373

عرق جنب از حرام نجس نيست و كسي كه از حرام جنب شده اگر با آب گرم هم غسل كند صحيح است.

مسأله 374

اگر در غسل به اندازه سر مويي از بدن نشسته بماند، غسل باطل است، ولي شستن جاهايي از بدن كه ديده نمي شود، مثل توي گوش و بيني واجب نيست.

مسأله 375

جايي را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن آن، احتياط در شستن آن است.

مسأله 376

اگر سوراخ جاي گوشواره و مانند آن به قدري گشاد باشد كه داخل آن ديده شود، بايد آن را شست و اگر ديده نشود، شستن داخل آن لازم نيست.

مسأله 377

چيزي را كه مانع رسيدن آب به بدن است، بايد بر طرف كند و اگر پيش از آن كه يقين كند بر طرف شده غسل نمايد، غسل او باطل است.

مسأله 378

اگر موقع غسل شك كند، چيزي كه مانع از رسيدن آب باشد در بدن او هست يا نه، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، بايد وارسي كند تا مطمئن شود كه مانعي نيست.

مسأله 379

در غسل بايد موهاي كوتاهي را كه جزء بدن حساب مي شود، بشويد و بنا بر احتياط شستن موهاي بلند هم لازم مي باشد.

مسأله 380

تمام شرط هايي كه براي صحيح بودن وضو گفته شد، مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن، در صحيح بودن غسل هم شرط است؛ ولي در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد و نيز در غسل ترتيبي لازم نيست بعد از شستن هر قسمت، فوراً قسمت ديگر را بشويد، بلكه اگر بعد از شستن سر و گردن مقداري صبر كند و بعد طرف راست را بشويد و بعد از مدتي طرف چپ را بشويد اشكال ندارد. ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند، اگر به اندازه اي كه غسل كند و نماز بخواند، بول و غائط از او بيرون نمي آيد چنانچه وقت تنگ باشد، بايد هر قسمت را فوراً بعد از قسمت ديگر غسل دهد و بعد از غسل هم فوراً نماز بخواند. همچنين است حكم زن مستحاضه كه بعداً گفته مي شود.

مسأله 381

كسي كه قصد دارد پول حمامي را ندهد يا بدون اين كه بداند حمامي راضي است، بخواهد نسيه بگذارد، اگر چه بعد حمامي را راضي كند، غسل او باطل است.

مسأله 382

اگر حمامي راضي باشد كه پول حمام نسيه بماند ولي كسي كه غسل مي كند قصدش اين باشد كه طلب او را ندهد، يا از مال حرام بدهد، غسل او اشكال دارد.

مسأله 383

اگر بخواهد پول حرام يا پولي كه خمس آن را نداده به حمامي بدهد، غسل او باطل است.

مسأله 384

اگر مخرج غائط را در آب خزينه تطهير كند و پيش از غسل شك كند كه چون در خزينه تطهير كرده، حمامي به غسل كردن او راضيست يا نه، غسل او باطل است، مگر اين كه پيش از غسل حمامي را راضي كند.

مسأله 385

اگر شك كند كه غسل كرده يا نه، بايد غسل كند؛ ولي اگر بعد از غسل شك كند كه غسل او درست بوده يا نه، لازم نيست دوباره غسل نمايد.

مسأله 386

اگر در بين غسل حدث اصغر از او سر زند مثلاً بول كند، غسل باطل نمي شود ولي بعد از غسل براي نماز وضو بگيرد.

مسأله 387

هر گاه به خيال اين كه به اندازه غسل و نماز وقت دارد براي نماز غسل كند، اگر چه بعد از غسل بفهمد كه به اندازه غسل وقت نداشته غسل او صحيح است.

مسأله 388

كسي كه جنب شده اگر شك كند غسل كرده يا نه نمازهايي را كه خوانده صحيح است، ولي براي نمازهاي بعد بايد غسل كند.

مسأله 389

كسي كه چند غسل بر او واجب است، مي تواند به نيت همه آنها يك غسل به جا آورد، يا آنها را جدا جدا انجام دهد.

مسأله 390

كسي كه جنب است اگر بر جايي از بدن او آيه قرآن يا اسم خداوند متعال نوشته شده باشد، حرام است دست به آن نوشته بگذارد و اگر بخواهد غسل كند بايد آب را طوري به بدن برساند كه دست او به نوشته نرسد.

مسأله 391

كسي كه غسل جنابت كرده، نبايد براي نماز و تمام اعمالي كه مشروط به طهارت است، وضو بگيرد، ولي با غسل هاي ديگر نمي شود نماز خواند و بايد وضو هم گرفت.

استحاضه

اشاره

يكي از خون هايي كه از زن خارج مي شود خون استحاضه است و زن را در موقع ديدن خون استحاضه، مستحاضه مي گويند.

مسأله 392

خون استحاضه در بيشتر اوقات زرد رنگ و سرد است و بدون فشار و سوزش بيرون مي آيد و غليظ هم نيست؛ ولي ممكن است گاهي سياه يا سرخ و گرم و غليظ باشد وبا فشار و سوزش بيرون آيد.

مسأله 393

استحاضه سه قسم است:

قليله، متوسطه و كثيره. استحاضه قليله آن است كه خون در پنبه اي كه زن داخل فرج مي نمايد، فرو نرود و از طرف ديگر ظاهر نشود. استحاضه متوسطه آن است كه خون در پنبه فرو رود و از طرف ديگر ظاهر شود؛ ولي به دستمالي كه معمولاً زن ها براي جلوگيري از خون مي بندند، نرسد.

استحاضه كثيره آن است كه خون از پنبه به دستمال برسد.

احكام استحاضه
مسأله 394

در استحاضه قليله بايد زن براي هر نماز يك وضو بگيرد و پنبه را عوض كند يا آب بكشد و ظاهر فرج را هم اگر خون به آن رسيده آب بكشد.

مسأله 395

در استحاضه متوسطه بايد زن براي نماز صبح غسل كند وتا صبح ديگر براي نمازهاي خود كارهاي استحاضه قليله را كه در مسأله پيش گفته شد انجام دهد و اين در صورتيست كه استحاضه متوسطه پيش از نماز صبح يا در بين آن پيدا شود؛ ولي اگر بعد از نماز صبح تا پيش از نماز ظهر يا بين آن حاصل شود، بايد براي نماز ظهر غسل كند. همين طور پيش از هر نماز يا بين هر نمازي كه استحاضه متوسطه شده بايد براي آن غسل كند و اگر عمداً يا از روي فراموشي براي نماز صبح غسل نكند بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر براي نماز ظهر و عصر غسل نكند بايد پيش از نماز مغرب و عشاء غسل نمايد چه آن كه خون بيايد يا قطع شده باشد.

مسأله 396

در استحاضه كثيره علاوه بر كارهاي استحاضه متوسطه كه در مسأله پيش گفته شد، بايد براي هر نماز دستمال را عوض كند، يا آب بكشد و يك غسل براي نماز ظهر وعصر و يكي براي نماز مغرب و عشا به جا آورد و بين نماز ظهر و عصر فاصله نيندازد و اگر فاصله بيندازد، بايد براي نماز عصر دوباره غسل كند و نيز اگر بين نماز مغرب و عشا فاصله بيندازد، بايد براي نماز عشا دوباره غسل نمايد.

مسأله 397

اگر خون استحاضه پيش از وقت نماز هم بيايد اگر چه زن براي آن خون، وضو و غسل را انجام داده باشد، بنا بر احتياط واجب، بايد در موقع نماز وضو و غسل را به جا آورد.

مسأله 398

مستحاضه متوسطه و كثيره كه بايد وضو بگيرد و غسل كند، هر كدام را اول به جا آورد صحيح است، ولي بهتر آن است كه اول وضو بگيرد.

مسأله 399

اگر استحاضه قليله زن بعد از نماز صبح متوسطه شود، بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود، بايد براي نماز مغرب و عشاء غسل نمايد.

مسأله 400

اگر استحاضه قليله يا متوسطه زن بعد از نماز صبح كثيره شود، بايد براي نماز ظهر و عصر يك غسل و براي نماز مغرب و عشا غسل ديگري به جا آورد و اگر بعد از نماز ظهر و عصر كثيره شود، بايد براي نماز مغرب و عشا غسل نمايد.

مسأله 401

مستحاضه كثيره يا متوسطه اگر پيش از داخل شدن وقت نماز براي نماز غسل كند، غسل او باطل است بلكه اگر نزديك اذان صبح براي نماز شب غسل كند و نماز شب را بخواند، احتياط واجب آن است كه بعد از داخل شدن صبح دوباره غسل و وضو را به جا آورد.

مسأله 402

زن مستحاضه براي هر نمازي چه واجب باشد و چه مستحب، بايد وضو بگيرد و نيز اگر بخواهد نمازي را كه خوانده احتياطاًً دوباره بخواند، يا بخواهد نمازي را كه تنها خوانده است دوباره با جماعت بخواند، بايد تمام كارهايي را كه براي استحاضه گفته شد انجام دهد؛ ولي براي خواندن نماز احتياط و سجده فراموش شده و تشهد فراموش شده و سجده سهو، اگر آنها را بعد از نماز فوراً به جا آورد لازم نيست كارهاي استحاضه را انجام دهد.

مسأله 403

زن مستحاضه بعد از آن كه خونش قطع شد، فقط براي نماز اولي كه مي خواند، بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد و براي نمازهاي بعد لازم نيست.

مسأله 404

اگر زن نداند استحاضه او چه قسم است، موقعي كه مي خواهد نماز بخواند، بنا بر احتياط واجب مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد و بعد از آن كه فهميد استحاضه او كدام يك از آن سه قسم است كارهايي را كه براي آن قسم دستور داده شده انجام دهد؛ ولي اگر بداند تا وقتي كه مي خواهد نماز بخواند استحاضه او تغيير نمي كند، پيش از داخل شدن وقت هم مي تواند خود را وارسي نمايد.

مسأله 405

زن مستحاضه اگر پيش از آن كه خود را وارسي كند، مشغول نماز شود، چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفه خود عمل كرده مثلاً استحاضه اش قليله بوده و به وظيفه استحاضه قليله عمل نموده، نماز او صحيح است و اگر قصد قربت نداشته يا عمل او مطابق وظيفه اش نبوده مثل آن كه استحاضه او متوسطه بوده و به وظيفه قليله رفتار كرده، نماز او باطل است.

مسأله 406

زن مستحاضه اگر نتواند خود را وارسي نمايد، بايد به آنچه مسلّماً وظيفه او است عمل كند مثلاً اگر نمي داند استحاضه او قليله است يا متوسطه، بايد كارهاي استحاضه قليله را انجام دهد و اگر نمي داند متوسطه است يا كثيره، بايد كارهاي استحاضه متوسطه را انجام دهد، ولي اگر بداند سابقاً كدام يك از آن سه قسم بوده، بايد به وظيفه همان قسم رفتار نمايد.

مسأله 407

اگر خون استحاضه در باطن باشد و بيرون نيايد، وضو و غسل باطل نمي شود و اگر بيرون بيايد، هر چند كم باشد وضو و غسل را به تفصيلي كه گذشت باطل مي كند.

مسأله 408

زن مستحاضه اگر بعد از نماز خود را وارسي كند و خون نبيند اگر چه بداند دوباره خون مي آيد، با وضويي كه دارد مي تواند نماز بخواند.

مسأله 409

زن مستحاضه اگر بداند از وقتي كه مشغول وضو يا غسل شده خوني از او بيرون نيامده و تا بعد از نماز هم خون در داخل فرج نيست و بيرون نمي آيد، مي تواند خواندن نماز را تأخير بيندازد.

مسأله 410

اگر مستحاضه بداند كه پيش از گذشتن وقت نماز به كلي پاك مي شود، يا به اندازه خواندن نماز خون بند مي آيد، بايد صبر كند و نماز را در وقتي كه پاك است بخواند.

مسأله 411

اگر بعد از وضو و غسل، خون در ظاهر قطع شود و مستحاضه بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد، به مقداري كه وضو و غسل و نماز را به جا آورد، به كلي پاك مي شود، بايد نماز را تأخير بيندازد و موقعي كه به كلي پاك شد، دوباره وضو و غسل را به جا آورد و نماز را بخواند و اگر وقت نماز تنگ شد، لازم نيست وضو و غسل را دوباره به جا آورد، بلكه با وضو و غسلي كه دارد مي تواند نماز بخواند.

مسأله 412

مستحاضه كثيره و متوسطه وقتي به كلي از خون پاك شد بايد غسل كند، ولي اگر بداند از وقتي كه براي نماز قبل غسل كرده، ديگر خون نيامده، لازم نيست دوباره غسل نمايد.

مسأله 413

مستحاضه قليله بعد از وضو و مستحاضه كثيره و متوسطه بعد از غسل و وضو بايد فوراً مشغول نماز شود، ولي گفتن اذان و اقامه و خواندن دعاهاي قبل از نماز اشكال ندارد و در نماز هم مي تواند كارهاي مستحب مثل قنوت وغير آن را به جا آورد.

مسأله 414

زن مستحاضه اگر بين غسل و نماز فاصله بيندازد، بايد دوباره غسل كند و بلافاصله مشغول نماز شود، ولي اگر خون در داخل فضاي فرج نيايد، غسل لازم نيست.

مسأله 415

اگر خون استحاضه زن جريان داشته باشد و قطع نشود، چنانچه براي او ضرر نداشته باشد، بايد پيش از غسل و بعد از آن بوسيله پنبه از بيرون آمدن خون جلوگيري كند، ولي اگر هميشه جريان نداشته باشد، فقط بايد بعد از وضو و غسل از بيرون آمدن خون جلوگيري نمايد و چنانچه كوتاهي كند و خون بيرون آيد، بايد دوباره غسل كند و وضو هم بگيرد و اگر نماز هم خوانده بايد دوباره بخواند.

مسأله 416

اگر در موقع غسل، خون قطع نشود، غسل صحيح است، ولي اگر در بين غسل استحاضه متوسطه كثيره شود، واجب است غسل را دوباره انجام دهد.

مسأله 417

احتياط آن است كه زن مستحاضه در تمام روزي كه روزه است به مقداري كه مي تواند از بيرون آمدن خون جلوگيري كند.

مسأله 418

روزه زن مستحاضه اي كه غسل بر او واجب مي باشد در صورتي صحيح است كه غسل هايي را كه براي نمازهاي روزش واجب است، انجام دهد و نيز بنا بر احتياط واجب غسل نماز مغرب و عشاي شبي را كه مي خواهد فرداي آن را روزه بگيرد، به جا آورد و نيز در روز غسل هايي را كه براي نمازهاي روزش واجب است، انجام دهد. ولي اگر براي نماز مغرب و عشا غسل نكند و براي خواندن نماز شب پيش از اذان صبح غسل نمايد و در روز هم غسل هايي را كه براي نمازهاي روزش واجب است به جا آورد، روزه او صحيح است. .

مسأله 419

اگر بعد از نماز عصر، مستحاضه شود و تا غروب غسل نكند، روزه او صحيح است.

مسأله 420

اگر استحاضه قليله زن پيش از نماز، متوسطه يا كثيره شود، بايد كارهاي متوسطه يا كثيره را كه گفته شد انجام دهد و اگر استحاضه متوسطه كثيره شود، بايد كارهاي استحاضه كثيره را انجام دهد و چنانچه براي استحاضه متوسطه غسل كرده باشد، فايده ندارد و بايد دوباره براي كثيره غسل كند.

مسأله 421

اگر در بين نماز، استحاضه متوسطه زن كثيره شود، بايد نماز را بشكند و براي استحاضه كثيره غسل كند و وضو بگيرد و كارهاي ديگر آن را انجام دهد وهمان نماز را بخواند. اگر براي هيچ كدام از غسل و وضو وقت ندارد. بايد دو تيمم كند، يكي بدل از غسل و ديگري بدل از وضو. اگر براي يكي از آنها وقت ندارد بايد عوض آن تيمم كند و ديگري را به جا آورد، ولي اگر براي تيمم هم وقت ندارد، نمي تواند نماز را بشكند و بايد نماز را تمام كند و بنا بر احتياط واجب قضا نمايد و همچنين است اگر در بين نماز استحاضه قليله او متوسطه يا كثيره شود.

مسأله 422

اگر در بين نماز خون بند بيايد و مستحاضه نداند كه در باطن هم قطع شده يا نه، چنانچه بعد از نماز بفهمد قطع شده بوده، بايد وضو و غسل و نماز را احتياطاًً دوباره به جا آورد.

مسأله 423

اگر استحاضه كثيره زن متوسطه شود، بايد براي نماز اول عمل كثيره و براي نمازهاي بعد عمل متوسطه را به جا آورد. مثلاً اگر پيش از نماز ظهر استحاضه كثيره، متوسطه شود، بايد براي نماز ظهر غسل كند و براي نماز عصر و مغرب و عشا فقط وضو بگيرد؛ ولي اگر براي نماز ظهر غسل نكند وفقط به مقدار نماز عصر وقت داشته باشد، بايد براي نماز عصر غسل نمايد و اگر براي نماز عصر هم غسل نكند بايد براي نماز مغرب غسل كند و اگر براي آن هم غسل نكند و فقط به مقدار نماز عشا وقت داشته باشد بايد براي نماز عشا غسل نمايد.

مسأله 424

اگر پيش از هر نماز خون مستحاضه كثيره قطع شود و دوباره بيايد، براي هر نماز بايد يك غسل به جا آورد، ولي اگر بعد از غسل و پيش از نماز قطع شود، چنانچه وقت تنگ باشد كه نتواند غسل كند و نماز را در وقت بخواند، با همان غسل مي تواند نماز را بخواند و همينطور است حكم وضو.

مسأله 425

اگر استحاضه كثيره قليله شود، بايد براي نماز اول عمل كثيره و براي نمازهاي بعد عمل قليله را انجام دهد و نيز اگر استحاضه متوسطه قليله شود، بايد براي نماز اول، عمل متوسطه و براي نمازهاي بعد عمل قليله را به جا آورد.

مسأله 426

اگر مستحاضه يكي از كارهايي را كه بر او واجب مي باشد حتي عوض كردن پنبه را ترك كند، نمازش باطل است.

مسأله 427

مستحاضه قليله اگر بخواهد غير از نماز كاري انجام دهد كه شرط آن وضو داشتن است، مثلاً بخواهد جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند، بايد وضو بگيرد و وضويي كه قبلا براي نماز گرفته، بنا بر احتياط واجب كافي نيست.

مسأله 428

رفتن در مسجد مكه و مدينه و توقف در ساير مساجد وخواندن سوره اي كه سجده واجب دارد، براي زن مستحاضه در صورتي كه عمل به وظيفه غسل هاي واجب خود كرده باشد، اشكال ندارد، ولي نزديكي شوهر با او در صورتي حلال مي شود كه غسل كند اگر چه كارهاي ديگري را كه براي نماز واجب است، مثل وضو و عوض كردن پنبه و دستمال انجام نداده باشد.

مسأله 429

اگر زن در استحاضه كثيره يا متوسطه بخواهد پيش از وقت نماز جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند، بايد غسل كند و وضو هم بگيرد.

مسأله 430

نماز آيات بر مستحاضه واجب است و بايد براي نماز آيات هم كارهايي را كه براي نماز يوميه گفته شد انجام دهد.

مسأله 431

هرگاه در وقت نماز يوميه نماز آيات بر مستحاضه واجب شود، اگر چه بخواهد هر دو را پشت سر هم به جا آورد، بايد براي نماز آيات هم تمام كارهايي را كه براي نماز يوميه او واجب است انجام دهد و احتياط واجب آن است كه هر دو را با يك غسل و وضو به جا نياورد.

مسأله 432

اگر زن مستحاضه بخواهد نماز قضا بخواند، بايد براي هر نماز كارهايي را كه بر نماز ادا بر او واجب است، به جا آورد و بنا بر احتياط واجب هر دو را با يك غسل و وضو به جا نياورد.

مسأله 433

اگر زن بداند خوني كه از او خارج مي شود خون زخم نيست و شرعاً حكم حيض و نفاس را ندارد، بنا بر احتياط واجب، بايد به دستور استحاضه عمل كند؛ بلكه اگر شك داشته باشد كه خون استحاضه است يا خون هاي ديگر، چنانچه نشانه آنها را نداشته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد.

حيض

حيض

حيض، خوني است كه غالباً در هر ماه چند روزي از رحم زن ها خارج مي شود و زن را در موقع ديدن خون حيض، حائض مي گويند.

مسأله 434

خون حيض در بيشتر اوقات، غليظ و گرم و رنگ آن سرخ تيره مايل به سياهي يا سرخ است و با فشار و كمي سوزش بيرون مي آيد.

مسأله 435

زن هاي سيده بعد از تمام شدن شصت سال قمري يائسه مي شوند، يعني خون حيض نمي بينند و زن هايي كه سيده نيستند، بعد از تمام شدن پنجاه سال قمري يائسه مي شوند.

مسأله 436

خوني كه دختر پيش از تمام شدن نه سال قمري و زن بعد از يائسه شدن مي بيند حيض نيست.

مسأله 437

زن حامله و زني كه بچه شير مي دهد، ممكن است حيض ببيند.

مسأله 438

دختري كه نمي داند نه سال قمري اش تمام شده يا نه، اگر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض را نداشته باشد حيض نيست و اگر نشانه هاي حيض را داشته باشد و اطمينان به حيض بودنش پيدا كند، حيض است و معلوم مي شود نه سال قمري او تمام شده است.

مسأله 439

زني كه شك دارد يائسه شده يا نه، اگر خوني ببيند و نداند حيض است يا نه بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است.

مسأله 440

مدت حيض به طور طبيعي و معمول كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نمي شود و اگر صاحب عادت وقتيه در ايام حيض ماهانه با استعمال دارو كاري كند كه در مدت كمتر از سه روز رحم سريع خونريزي كند و تمام خون هايي كه در ايام حيض معمولاً مي ديد خارج شود و يقين كند كه اين خون ها خون حيض ماهانه است و غير از توالي سه روز نشانه هاي ديگر حيض در آن باشد آن خون، خون حيض به شمار مي آيد و احكام حيض بر آن مترتب مي شود.

مسأله 441

در صورتي كه دارو براي تسريع قذف دم رحم، (سريع تر خارج شدن خون از رحم) استفاده نكرده باشد بايد سه روز اول حيض پشت سرهم باشد.

مسأله 442

لازم نيست در تمام سه روز خون بيرون بيايد، بلكه اگر در فرج خون باشد كافيست و چنانچه در بين سه روز مختصري پاك شود و مدت پاك شدن به قدري كم باشد كه بگويند در تمام سه روز در فرج خون بوده، باز هم حيض است.

مسأله 443

لازم نيست شب اول و شب چهارم را خون ببيند، ولي بايد در شب دوم و سوم خون قطع نشود، پس اگر از اذان صبح روز اول تا غروب روز سوم پشت سرهم خون بيايد، يا در وسط هاي روز اول شرع شود و در همان موقع از روز چهارم قطع شود و در شب دوم و سوم هم هيچ خون قطع نشود، حيض است.

مسأله 444

اگر سه روز پشت سر هم خون ببيند و پاك شود، چنانچه دوباره خون ببيند و روزهايي كه خون ديده و در وسط پاك بوده روي هم از ده روز بيشتر نشود روزهايي هم كه در وسط پاك بوده حيض است.

مسأله 445

اگر خوني ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون دمل است يا خون حيض چنانچه نداند دمل در طرف چپ است يا طرف راست در صورتي كه ممكن باشد مقداري پنبه داخل كند و بيرون آورد پس اگر خون از طرف چپ بيرون آيد، خون حيض است و اگر از طرف راست بيرون آيد خون دمل است و اگر ممكن نباشد كه وارسي كند در صورتي كه مي داند خون سابق حيض بوده حيض قرار دهد و اگر دمل بوده خون دمل قرار دهد و اگر نمي داند خون حيض بوده يا دمل بايد همه چيزهايي را كه بر حائض حرام است ترك كند و همه عبادت هايي را كه زن غير حائض انجام مي دهد به جا آورد.

مسأله 446

اگر خوني ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون حيض است يا زخم، اگر قبلاً حيض بوده حيض و اگر پاك بوده پاك قرار دهد و چنانچه نمي داند پاك بوده يا حيض همه چيزهايي را كه بر حائض حرام است ترك كند و همه عبادت هايي كه زن غير حائض انجام مي دهد به جا آورد.

مسأله 447

اگر خوني ببيند و شك كند كه خون حيض است يا نفاس، چنانچه شرايط حيض را داشته باشد، بايد حيض قرار دهد.

مسأله 448

اگر خوني ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت، بايد خود را وارسي كند، يعني مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند، بعد بيرون آورد. پس اگر اطراف آن آلوده باشد، خون بكارت است و اگر به همه آن رسيده، حيض مي باشد.

مسأله 449

اگر كمتر از سه روز خون ببيند و پاك شود و بعد از سه روز خون ببيند، اگر خون دوم داراي شرايط حيض باشد، حيض است و خون اول اگر چه در روزهاي عادتش باشد. حيض نيست.

احكام حائض
مسأله 450

چند چيز بر حائض حرام است:

اول عبادت هايي كه مانند نماز بايد با وضو يا غسل يا تيمم به جا آورده شود، ولي به جا آوردن عبادت هايي كه وضو و غسل و تيمم براي آنها لازم نيست، مانند نماز ميت، مانعي ندارد.

دوم تمام چيزهايي كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد.

سوم جماع كردن در فرج، كه هم براي مرد حرام است و هم براي زن، اگر چه فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد، احتياط واجب آن است كه مقدار كمتر از ختنه گاه را هم داخل نكند و هم چنين - بنا بر احتياط واجب - وطي در دُبُر زن حائض حرام است.

مسأله 451

جماع كردن در روزهايي هم كه حيض زن قطعي نيست ولي شرعاً بايد براي خود حيض قرار دهد حرام است، پس زني كه بيشتر از ده روز خون مي بيند و بايد به دستوري كه بعداً گفته مي شود روزهاي عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، شوهرش نمي تواند در آن روزها با او نزديكي نمايد.

مسأله 452

اگر شماره روزهاي حيض زن به سه قسمت تقسيم شود و مرد در قسمت اول آن با زن خود در قبل جماع كند، بنا بر احتياط واجب بايد هيجده نخود طلا كفاره به فقير بدهد و اگر در قسمت دوم جماع كند، نه نخود و اگر در قسمت سوم جماع كند، بايد چهار نخود و نيم بدهد. مثلاً زني كه شش روز خون حيض مي بيند، اگر شوهرش در شب يا روز اول و دوم با او جماع كند، بايد هيجده نخود طلا بدهد و در شب يا روز سوم و چهارم نه نخود و در شب يا روز پنجم و ششم، بايد چهار نخود و نيم بدهد.

مسأله 453

وطي در دبر زن حائض به احتياط واجب كفاره دارد.

مسأله 454

لازم نيست كفاره را از طلاي سكه دار بدهد، ولي اگر بخواهد قيمت آن را بدهد، بايد قيمت سكه دار بدهد.

مسأله 455

اگر قيمت طلا در وقتي كه جماع كرده با وقتي كه مي خواهد به فقير بدهد فرق كرده باشد، بايد قيمت وقتي را كه مي خواهد به فقير بدهد حساب كند.

مسأله 456

اگر كسي هم در قسمت اول و هم در قسمت دوم و هم در قسمت سوم حيض با زن خود جماع كند، بايد هر سه كفاره را كه روي هم سي و يك نخود و نيم مي شود بدهد.

مسأله 457

اگر انسان بعد از آن كه در حال حيض جماع كرده و كفاره آن را داده دوباره جماع كند واجب است باز هم كفاره بدهد.

مسأله 458

اگر با زن حائض چند مرتبه جماع كند و در بين آن كفاره ندهد، احتياط واجب آن است كه براي هر جماع يك كفاره بدهد.

مسأله 459

اگر مرد در حال جماع بفهمد زن حائض شده، بايد فوراً از او جدا شود و اگر جدا نشود، بنا بر احتياط واجب بايد كفاره بدهد.

مسأله 460

اگر مرد با زن حائض زنا كند يا با زن حائض نامحرمي به گمان اين كه عيال خود او است جماع نمايد، بايد كفاره بدهد.

مسأله 461

كسي كه نمي تواند كفاره بدهد، بنا بر احتياط يك فقير را اطعام كند و اگر نمي تواند، بنا بر احتياط واجب بايد استغفار كند و هر وقت توانست بايد كفاره را بدهد.

مسأله 462

طلاق دادن زن در حال حيض، به طوري كه در كتاب طلاق گفته مي شود باطل است.

مسأله 463

اگر زن بگويد:

حائضم، يا از حيض پاك شده ام، بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 464

اگر زن در بين نماز حائض شود، نماز او باطل است.

مسأله 465

اگر زن در بين نماز شك كند كه حائض شده يا نه، نماز او صحيح است ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز حائض شده نمازي كه خوانده باطل است.

مسأله 466

بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد، واجب است براي نماز و عبادت هاي ديگري كه بايد با وضو يا غسل يا تيمم به جا آورده شود، غسل كند. دستور آن مثل غسل جنابت است، ولي براي نماز بايد پيش از غسل يا بعد از آن وضو هم بگيرد و اگر پيش از غسل وضو بگيرد، بهتر است.

مسأله 467

بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد، اگر چه غسل نكرده باشد، طلاق او صحيح است و شوهرش هم مي تواند با او جماع كند، ولي احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل از جماع با او خودداري نمايد. اما كارهاي ديگري كه در وقت حيض بر او حرام بوده مانند توقف در مسجد و مس خط قرآن، تا غسل نكند بر او حلال نمي شود.

مسأله 468

اگر آب براي وضو و غسل كافي نباشد، بلكه اگر فقط براي غسل كافي باشد، بايد غسل كند و بدل از وضو تيمم كند، اگر آب فقط براي وضو كافي باشد و به اندازه غسل نباشد، بايد وضو بگيرد و عوض از غسل تيمم نمايد و اگر براي هيچ يك از آنها آب ندارد، بايد دو تيمم كند، يكي بدل از غسل و يكي بدل از وضو.

مسأله 469

نمازهاي يوميه اي كه زن در حال حيض نخوانده، قضا ندارد، ولي روزه هاي واجب را بايد قضا نمايد.

مسأله 470

هر گاه وقت نماز داخل شود و بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد حائض مي شود، بايد فوراً نماز بخواند.

مسأله 471

اگر زن نماز را تأخير بيندازد و از اول وقت به اندازه انجام واجبات يك نماز بگذرد و حائض شود، قضاي آن نماز بر او واجب است، ولي در تند خواندن و كند خواندن و چيزهاي ديگر بايد ملاحظه حال خود را بكند، مثلاً زني كه مسافر نيست، اگر در اول ظهر نماز نخواند، قضاي آن در صورتي واجب مي شود كه به مقدار خواندن چهار ركعت نماز به دستوري كه گفته شد از اول ظهر بگذرد و حائض شود، براي كسي كه مسافر است، گذشتن وقت به مقدار خواندن دو ركعت كافيست و نيز بايد ملاحظه تهيه شرايطي را كه دارا نيست بنمايد، پس اگر به مقدار فراهم آوردن آن مقدمات و خواندن يك نماز بگذرد و حائض شود قضا واجب است وگرنه واجب نيست.

مسأله 472

اگر زن در آخر وقت نماز از خون پاك شود و به اندازه غسل و وضو و مقدمات ديگر نماز مانند تهيه كردن لباس يا آب كشيدن آن وخواندن يك ركعت نماز يا بيشتر از يك ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز را بخواند و اگر نخواند، بايد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 473

اگر زن حائض به اندازه غسل و وضو وقت ندارد، ولي مي تواند با تيمم نماز را در وقت بخواند، آن نماز بر او واجب نيست، اما اگر گذشته از تنگي وقت تكليفش تيمم است، مثل آن كه آب برايش ضرر دارد، بايد تيمم كند و آن نماز را بخواند.

مسأله 474

اگر زن حائض بعد از پاك شدن شك كند كه براي نماز وقت دارد يا نه بايد نمازش را بخواند.

مسأله 475

اگر به خيال اين كه به اندازه تهيه مقدمات نماز و خواندن يك ركعت وقت ندارد نماز نخواند و بعد بفهمد وقت داشته، بايد قضاي آن نماز را به جا آورد.

مسأله 476

مستحب است زن حائض در وقت نماز، خود را از خون پاك نمايد و پنبه و دستمال را عوض كند و وضو بگيرد و اگر نمي تواند وضو بگيرد، تيمم نمايد و در جاي نماز رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر و دعا و صلوات شود.

مسأله 477

خواندن و همراه داشتن قرآن و رساندن جايي از بدن به حاشيه و مابين خط هاي قرآن و نيز خضاب كردن به حنا و مانند آن براي حائض مكروه است.

اقسام زنهاي حائض
اشاره
مسأله 478

زن هاي حائض بر شش قسمند:

اول صاحب عادت وقتيه و عدديه و آن زني است كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون حيض ببيند وشماره روزهاي حيض او هم در هر دو ماه يك اندازه باشد، مثل آن كه دو ماه پشت سرهم از اول ماه تا هفتم خون ببيند.

دوم صاحب عادت وقتيه و آن زني است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند ولي شماره روزهاي حيض او در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثلاً دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند ولي ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود.

سوم صاحب عادت عدديه و آن زني است كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت سر هم به يك اندازه باشد، ولي وقت ديدن آن دو خون يكي نباشد، مثل آن كه ماه اول از پنجم تا دهم و ماه دوم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند، چهارم مضطربه و آن زني است كه چند ماه خون ديده، ولي عادت معيني پيدا نكرده يا عادتش به هم خورده و عادت تازه اي پيدا نكرده است.

پنجم مبتدئه و آن زني است كه دفعه اول خون ديدن او است.

ششم ناسيه و آن زني است كه عادت خود را فراموش كرده است و هر كدام اينها احكامي دارند كه در مسائل آينده گفته مي شود

1 - صاحب عادت وقتيه و عدديه
مسأله 479

زن هايي كه عادت وقتيه و عدديه دارند سه دسته اند:

اول زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و در وقت معين هم پاك شود، مثلاً دو ماه پشت سر هم از

روز اول ماه خون ببيند و روز هفتم پاك شود كه عادت حيض اين زن از اول ماه تا هفتم است.

دوم زني كه از خون پاك نمي شود، ولي دو ماه پشت سرهم چند روز معين مثلاً از اول ماه تا هشتم خوني كه مي بيند نشانه هاي حيض را دارد، يعني غليظ و سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد و بقيه خون هاي او نشانه هاي استحاضه را دارد كه عادت او از اول ماه تا هشتم مي شود.

سوم زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و بعد از آن كه سه روز يا بيشتر خون ديد، يك روز يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند وتمام روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده، از ده روز بيشتر نشود و در هر دو ماه همه روزهايي كه خون ديده و در وسط پاك بوده روي هم يك اندازه باشد كه عادت او به اندازه تمام روزهاييست كه خون ديده و در وسط پاك بوده است و لازم نيست روزهايي كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشد، مثلاً اگر در ماه اول از روز اول ماه تا سوم خون ببيند و سه روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و در ماه دوم بعد از آن كه سه روز خون ديد، سه روز يا كمتر يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و روي هم از نه روز بيشتر نشود. همه حيض است و عادت اين زن نه روز مي شود.

مسأله 480

زني كه عادت وقتيه و عدديه

دارد، اگر در وقت عادت يا دو سه روز جلوتر يا دو سه روز عقب تر خون ببيند، به طوري كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته، اگر چه آن خون، نشانه هاي حيض را نداشته باشد، بايد به احكامي كه براي زن حائض گفته شد عمل كند و چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده مثل اين كه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادت هايي را كه به جا نياورده قضا نمايد.

مسأله 481

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر چند روز پيش از عادت و همه روزهاي عادت و چند روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط خوني را كه در روزهاي عادت خود ديده، حيض است و خوني كه پيش از آن و بعد از آن ديده استحاضه مي باشد، بايد عبادت هايي را كه در روزهاي پيش از عادت و بعد از عادت به جا نياورده قضا نمايد. اگر همه روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط روزهاي عادت او حيض است و خوني كه جلوتر از آن ديده استحاضه مي باشد. چنانچه در آن روزها عبادت نكرده، بايد قضا نمايد. اگر همه روزهاي عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است، اگر بيشتر شود فقط روزهاي عادت حيض و باقي استحاضه است.

مسأله 482

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است. اگر از ده روز بيشتر شود، روزهايي كه در عادت، خون ديده با چند روز پيش از آن كه روي هم به مقدار عادت او شود حيض و روزهاي اول را استحاضه قرار مي دهد. اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند

و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر بيشتر شود، بايد روزهايي كه در عادت خون ديده با چند روز بعد از آن كه روي هم به مقدار عادت او شود، حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 483

زني كه عادت دارد، اگر بعد از آن كه سه روز يا بيشتر خون ديد پاك شود و دوباره خون ببيند و فاصله بين دو خون كمتر از ده روز باشد و همه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر باشد. مثل آن كه پنج روز خون ببيند و پنج روز پاك شود و دوباره پنج روز خون ببيند، چند صورت دارد:

1 - آن كه تمام خوني كه دفعه اول ديده، يا مقداري از آن، در روزهاي عادت باشد و خون دوم كه بعد از پاك شدن مي بيند در روزهاي عادت نباشد، كه بايد همه خون اول را حيض و خون دوم را استحاضه قرار دهد.

2 - آن كه خون اول در روزهاي عادت نباشد و تمام خون دوم يا مقداري از آن در روزهاي عادت باشد كه بايد همه خون دوم را حيض و خون اول را استحاضه قرار دهد.

3 - آن كه مقداري از خون اول و دوم در روزهاي عادت باشد و خون اولي كه در روزهاي عادت بوده از سه روز كمتر نباشد كه در اين صورت همه آنها حيض است و مقداري از خون اول كه پيش از روزهاي عادت بوده و مقداري از خون دوم كه بعد از روزهاي عادت بوده استحاضه است، مثلاً اگر عادتش از سوم

ماه تا دهم بوده، در صورتي كه يك ماه از اول تا ششم خون ببيند و دو روز پاك شود و بعد تا پانزدهم خون ببيند، از سوم تا دهم حيض است و از اول تا سوم و همچنين از دهم تا پانزدهم استحاضه مي باشد.

4 - آن كه مقداري از خون اول و دوم در روزهاي عادت باشد ولي خون اولي كه در روزهاي عادت بوده، از سه روز كمتر باشد، كه بايد در تمام دو خون و پاكي وسط كارهايي را كه بر حائض حرام است و سابقاً گفته شد، ترك كند و كارهاي استحاضه را به جا آورد، يعني به دستوري كه براي زن مستحاضه گفته شد عبادت هاي خود را انجام دهد.

مسأله 484

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت خون نبيند و در غير آن وقت به شماره روزهاي حيضش خون ببيند، بايد همان را حيض قرار دهد، چه پيش از وقت عادت ديده باشد چه بعد از آن.

مسأله 485

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت خود خون ببيند، ولي شماره روزهاي آن كمتر يا بيشتر از روزهاي عادت او باشد و بعد از پاك شدن، دوباره به شماره روزهاي عادتي كه داشته خون ببيند، بايد در هر دو خون كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك كند و كارهاي استحاضه را به جا آورد.

مسأله 486

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، خوني كه در روزهاي عادت ديده اگر چه نشانه هاي حيض را نداشته باشد، حيض است و خوني كه بعد از روزهاي عادت ديده اگر چه نشانه هاي حيض را داشته باشد، استحاضه است. مثلاً زني كه عادت حيض او از اول ماه تا هفتم است، اگر از اول تا دوازدهم خون ببيند، هفت روز اول آن حيض و پنج روز بعد استحاضه مي باشد.

2 - صاحب عادت وقتيه
مسأله 487

زن هايي كه عادت وقتيه دارند، سه دسته اند:

اول زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و بعد از چند روز پاك شود ولي شماره روزهاي آن در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثلاً دو ماه پشت سر هم روز اول ماه خون ببيند ولي ماه اول روز هفتم و ماه دوم، روز هشتم از خون پاك شود، كه اين زن بايد روز اول ماه را عادت حيض خود قرار دهد.

دوم زني كه از خون پاك نمي شود، ولي دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون او نشانه هاي حيض را دارد؛ يعني غليظ و سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد و بقيه خون هاي او نشانه استحاضه را دارد و شماره روزهايي كه خون او نشانه حيض دارد، در هر دو ماه يك اندازه نيست. مثلاً در ماه اول از اول ماه تا هفتم و در ماه دوم از اول ماه تا هشتم خون او نشانه هاي حيض و بقيه نشانه استحاضه را داشته باشد، كه اين زن هم بايد روز اول ماه را روز اول عادت حيض خود قرار

دهد. سوم، زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين سه روز يا بيشتر خون حيض ببيند و بعد پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و تمام روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود ولي ماه دوم كمتر يا بيشتر از ماه اول باشد، مثلاً در ماه اول هشت روز و در ماه دوم نه روز باشد كه اين زن هم بايد روز اول ماه را روز اول عادت حيض خود قرار دهد.

مسأله 488

زني كه عادت وقتيه دارد، اگر در وقت عادت خود يا دو سه روز پيش از عادت يا دو سه روز بعد از عادت خون ببيند به طوري كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته، اگر چه آن خون نشانه هاي حيض را نداشته باشد، بايد به احكامي كه براي زن هاي حائض گفته شود رفتار نمايد و اگر بعد بفهمد حيض نبوده، مثل آن كه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادت هايي را كه به جا نياورده قضا نمايد.

مسأله 489

زني كه عادت وقتيه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و نتواند حيض را به واسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد، بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، چه پدري باشند چه مادري، زنده باشند يا مرده. ولي در صورتي مي تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد كه شماره روزهاي حيض همه آنان يك اندازه باشد و اگر شماره روزهاي حيض آنان يك اندازه نباشد، مثلاً عادت بعضي پنج روز و عادت بعضي ديگر هفت روز باشد، نمي تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد، مگر كساني كه عادتشان با ديگران فرق دارد به قدري كم باشند كه در مقابل آنان هيچ حساب شوند كه در اين صورت بايد عادت بيشتر آنان را حيض خود قرار دهد.

مسأله 490

زني كه عادت وقتيه دارد و شماره عادت خويشان خود را حيض قرار مي دهد، بايد روزي را كه در هر ماه اول عادت او بوده، اول حيض خود قرار دهد، مثلاً زني كه هر ماه، روز اول ماه خون مي ديد و گاهي روز هفتم و گاهي روز هشتم پاك مي شده، چنانچه يك ماه دوازده روز خون ببيند و عادت خويشانش هفت روز باشد، بايد هفت روز اول ماه را حيض و باقي را استحاضه قرار دهد.

مسأله 491

زني كه عادت وقتيه دارد و بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، چنانچه خويش نداشته باشد، يا شماره عادت آنان مثل هم نباشد، بايد در هر ماه از روزي كه خون مي بيند تا هفت روز را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

3 - صاحب عادت عدديه
مسأله 492

زن هايي كه عادت عدديه دارند، سه دسته اند:

اول زني كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت سر هم يك اندازه باشد، ولي وقت خون ديدن او يكي نباشد كه در اين صورت هر چند روزي كه خون ديده عادت او مي شود. مثلاً اگر ماه اول از روز اول تا پنجم و ماه دوم از يازدهم تا پانزدهم خون ببيند، عادت او پنج روز مي شود.

دوم زني كه از خون پاك نمي شود ولي دو ماه پشت سرهم چند روز از خوني كه مي بيند نشانه حيض و بقيه نشانه استحاضه را دارد و شماره روزهايي كه خون نشانه حيض دارد، در هر دو ماه يك اندازه است، اما وقت آن يكي نيست، كه در اين صورت هر چند روزي كه خون او نشانه حيض رادارد، عادت او مي شود. مثلاً اگر يك ماه از اول ماه تا پنجم و ماه بعد از يازدهم تا پانزدهم خون او نشانه حيض و بقيه نشانه استحاضه را داشته باشد، شماره روزهاي عادت او پنج روز مي شود.

سوم زني كه دو ماه پشت سر هم سه روز يا بيشتر خون ببيند و يك روز يا بيشتر پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و وقت ديدن خون در ماه اول با ماه دوم فرق داشته باشد، كه اگر تمام روزهايي كه خون ديده و روزهايي كه در

وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود و شماره روزهاي آن هم به يك اندازه باشد، تمام روزهايي كه خون ديده با روزهاي وسط كه پاك بوده عادت حيض او مي شود و لازم نيست روزهايي كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشد. مثلاً اگر ماه اول از روز اول ماه تا سوم خون ببيند و دو روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و ماه دوم از يازدهم تا سيزدهم خون ببيند و دو روز يا بيشتر يا كمتر پاك شود و دوباره خون ببيند و روي هم از هشت روز بيشتر نشود، عادت او هشت روز مي شود.

مسأله 493

زني كه عادت عدديه دارد، اگر بيشتر از شماره عادت خود خون ببيند و از ده روز بيشتر شود، چنانچه همه خون هايي كه ديده يك جور باشد، بايد از موقع ديدن خون به شماره روزهاي عادتش حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر همه خون هايي كه ديده يك جور نباشد، بلكه چند روز از آن، نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، اگر روزهايي كه خون، نشانه حيض را دارد با شماره روزهاي عادت او يك اندازه است، بايد همان روزها را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر روزهايي كه خون نشانه حيض دارد، از روزهاي عادت او بيشتر است، فقط به اندازه روزهاي عادت او حيض و بقيه استحاضه است و اگر روزهايي كه خون نشانه حيض دارد از روزهاي عادت او كمتر است، بايد آن روزها را با چند روز ديگر كه روي هم به اندازه روزهاي

عادتش شود، حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

4 - مضطربه
مسأله 494

مضطربه؛ يعني زني كه چند ماه خون ديده ولي عادت معيني پيدا نكرده است، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خون هايي كه ديده يك جور باشد، چنانچه عادت خويشان او هفت روز است، بايد هفت روز را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر كمتر است مثلاً پنج روز است، بايد همان را حيض قرار دهد و بنا بر احتياط واجب، در تفاوت بين شماره عادت آنان و هفت روز كه دو روز است كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك نمايد و كارهاي استحاضه را به جا آورد، يعني به دستوري كه براي زن مستحاضه گفته شد، عبادت هاي خود را انجام دهد و اگر عادت خويشانش بيشتر از هفت روز مثلاً نه روز است، بايد هفت روز را حيض قرار دهد و بنا بر احتياط واجب در تفاوت بين هفت روز و عادت آنان كه دو روز است، كارهاي استحاضه را به جا آورد و كارهايي را كه بر حائض حرام است، ترك نمايد.

مسأله 495

مضطربه، اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه دارد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز يا بيشتر از ده روز نباشد، همه آن حيض است و اگر خوني كه نشانه حيض را دارد كمتر از سه روز باشد، بايد همان را حيض قرار دهد و تا به هفت روز برسد، همان را حيض قرار بدهد و بقيه آن را كه تا هفت روز برسد به دستوري كه در مسأله قبل گفته شد رفتار نمايد و همچنين است اگر

پيش از گذشتن ده روز از خوني كه نشانه حيض دارد دوباره خوني ببيند كه آن هم نشانه حيض را داشته باشد، مثل آن كه پنج روز خون سياه و نه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد خون اول را حيض قرار دهد و بقيه آن را كه تا هفت روز برسد به دستوري كه در مسأله قبل گفته شد، رفتار نمايد.

5 - مبتدئه
مسأله 496

مبتدئه، يعني زني كه دفعه اول خون ديدن او است، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خون هايي كه ديده يك جور باشد، بايد عادت خويشان خود را به طوري كه در وقتيه گفته شد، حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 497

مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، همه آن حيض است، ولي اگر پيش از گذشتن ده روز از خوني كه نشانه حيض دارد دوباره خوني ببيند كه آن هم نشانه خون حيض را داشته باشد، مثل آن كه پنج روز خون سياه و نه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد از اول خون اول كه نشانه حيض دارد، حيض قرار دهد و در عدد رجوع به خويشاوندان خود كند و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 498

مبتدئه، اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر آن نشانه استحاضه داشته باشد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد از سه روز كمتر يا از ده روز بيشتر باشد، بايد از اولي كه خون نشانه حيض دارد، حيض قرار دهد و در عدد به خويشاوندان خود رجوع كند و بقيه را استحاضه قرار دهد.

6 - ناسيه
مسأله 499

ناسيه، يعني زني كه عادت خود را فراموش كرده است، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، بايد روزهايي كه خون او نشانه حيض را دارد تا ده روز، حيض قرار دهد و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر نتواند حيض را به واسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد، بنا بر احتياط واجب بايد هفت روز اول را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسائل متفرقه حيض
مسأله 500

مبتدئه و مضطربه و ناسيه و زني كه عادت عدديه دارد، اگر خوني ببينند كه نشانه هاي حيض را داشته باشد، يا يقين كنند كه سه روز طول مي كشد، بايد عبادت را ترك كنند و چنانچه بعد بفهمند حيض نبوده، بايد عبادت هايي را كه به جا نياورده اند، قضا نمايند، ولي اگر يقين نكنند كه تا سه روز طول مي كشد و نشانه هاي حيض را هم نداشته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد تا سه روز كارهاي استحاضه را به جا آورند و كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك نمايند و چنانچه پيش از سه روز پاك نشدند، بايد آن را حيض قرار دهند.

مسأله 501

زني كه در حيض عادت دارد، چه در وقت حيض عادت داشته باشد چه در عدد حيض يا هم در وقت و هم در عدد آن، اگر دو ماه پشت سرهم برخلاف عادت خود خوني ببيند كه وقت آن يا شماره روزهاي آن يا هم وقت و هم شماره روزهاي آن يكي باشد، عادتش بر مي گردد به آنچه در اين دو ماه ديده است، مثلاً اگر از روز اول ماه تا هفتم خون مي ديده و پاك مي شده، چنانچه دو ماه از دهم تا هفدهم ماه خون ببيند و پاك شود، از دهم تا هفدهم عادت او مي شود.

مسأله 502

مقصود از يك ماه، از ابتداي خون ديدن است تا سي روز، نه از روز اول ماه تا آخر ماه.

مسأله 503

زني كه معمولاً ماهي يك مرتبه خون مي بيند، اگر در يك ماه دو مرتبه خون ببيند و آن خون نشانه هاي حيض را داشته باشد، چنانچه روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز كمتر نباشد، بايد هر دو را حيض قرار دهد.

مسأله 504

اگر سه روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه حيض را دارد، بعد ده روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه استحاضه را دارد و دوباره سه روز خوني به نشانه هاي حيض ببيند، بايد خون اول و خون آخر را كه نشانه هاي حيض داشته، حيض قرار دهد.

مسأله 505

اگر زن پيش از ده روز پاك شود و بداند كه در باطن خون نيست، بايد براي عبادت هاي خود غسل كند، اگر چه گمان داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند، ولي اگر يقين داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند، نبايد غسل كند و نمي تواند نماز بخواند و بايد به احكام حائض رفتار نمايد.

مسأله 506

اگر زن پيش از ده روز پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد قدري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد. پس اگر پاك بود، غسل كند و عبادت هاي خود را به جا آورد و اگر پاك نبود، اگر چه به آب زرد رنگي هم آلوده باشد، چنانچه در حيض عادت ندارد يا عادت او ده روز است، بايد صبر كند كه اگر پيش از ده روز پاك شود، غسل كند و اگر سر ده روز پاك شود، يا خون او از ده گذشت سر ده روز غسل نمايد و اگر عادتش كمتر از ده روز است، در صورتي كه بداند پيش از تمام شدن ده روز يا سر ده روز پاك مي شود، نبايد غسل كند و اگر احتمال دهد خون او از ده روز مي گذرد، احتياط واجب آن است كه تا يك روز عبادت را ترك كند و بعد از آن تا ده روز مي تواند عبادت را ترك نمايد؛ ولي بهتر است كه تا ده روز كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك كند و كارهاي استحاضه را انجام دهد. پس اگر پيش از تمام شدن ده روز يا سر

ده روز از خون پاك شد، تمامش حيض است و اگر از ده روز گذشت بايد عادت خود را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و عبادت هايي را كه بعد از روزهاي عادت به جا نياورده قضا نمايد.

مسأله 507

اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند، بعد بفهمد حيض نبوده است، بايد نماز و روزه اي را كه در آن روزها به جا نياورده قضا نمايد. اگر چند روز را بگمان اين كه حيض نيست عبادت كند، بعد بفهمد حيض بوده، چنانچه آن روزها را روزه گرفته بايد قضا نمايد.

نفاس
مسأله 508

از وقتي كه اولين جزء بچه از شكم مادر بيرون مي آيد، هر خوني كه زن مي بيند، اگر پيش از ده روز يا سر ده روز قطع شود خون نفاس است و زن را در حال نفاس، نفساء مي گويند.

مسأله 509

خوني كه زن پيش از بيرون آمدن اولين جزء بچه مي بيند، نفاس نيست.

مسأله 510

لازم نيست كه خلقت بچه تمام باشد، بلكه اگر خون بسته اي هم از رحم زن خارج شود و خود زن بداند، يا چهار نفر قابله بگويند كه اگر در رحم مي ماند انسان مي شد، خوني كه تا ده روز ببيند، خون نفاس است.

مسأله 511

ممكن است خون نفاس يك آن بيشتر نيايد، ولي بيشتر از ده روز نمي شود.

مسأله 512

هر گاه شك كند كه چيزي سقط شده يا نه، يا چيزي كه سقط شده اگر مي ماند انسان مي شد يا نه لازم نيست وارسي كند و خوني كه از او خارج مي شود، شرعاً خون نفاس نيست.

مسأله 513

توقف در مساجد و ورود به مسجد الحرام و مسجد النبي و رساندن جايي از بدن به قرآن و كارهاي ديگري كه بر حائض حرام است، بر نفساء هم حرام است و آنچه بر حائض واجب و مستحب و مكروه است، بر نفساء هم واجب و مستحب و مكروه مي باشد.

مسأله 514

طلاق دادن زني كه در حال نفاس مي باشد، باطل است و نزديكي كردن با او حرام مي باشد و اگر شوهرش با او نزديكي كند، احتياط واجب آن است به دستوري كه در احكام حيض گفته شد كفاره بدهد.

مسأله 515

وقتي زن از خون نفاس پاك شد، بايد غسل كند و عبادت هاي خود را به جا آورد و اگر دوباره خون ببيند، چنانچه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده، روي هم ده روز يا كمتر از ده روز باشد، تمام آن نفاس است و اگر روزهايي كه پاك بوده روزه گرفته باشد، بايد قضا نمايد.

مسأله 516

اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند كه اگر پاك است، براي عبادت هاي خود غسل كند.

مسأله 517

اگر خون نفاس زن از ده روز بگذرد، چنانچه در حيض عادت دارد به اندازه روزهاي عادت او نفاس و بقيه استحاضه است و اگر عادت ندارد تا ده روز نفاس و بقيه استحاضه مي باشد و احتياط مستحب آن است كسي كه عادت دارد از روز بعد از عادت و كسي كه عادت ندارد بعد از روز دهم تا روز هيجدهم زايمان، كارهاي استحاضه را به جا آورد و كارهايي را كه بر نفساء حرام است، ترك كند.

مسأله 518

زني كه عادت حيضش كمتر از ده روز است، اگر بيشتر از روزهاي عادتش خون نفاس ببيند، بايد به اندازه روزهاي عادت خود نفاس قرار دهد و بعد از آن تا دو روز احتياط عبادت را ترك كند، پس اگر از ده روز بگذرد، به اندازه روزهاي عادتش نفاس و بقيه استحاضه است و عبادت هايي را كه در آن دو روز ترك كرده بايد قضا كند.

مسأله 519

زني كه در حيض عادت دارد، اگر بعد از زاييدن تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه پي در پي خون ببيند، به اندازه روزهاي عادت او نفاس است و ده روز از خوني كه بعد از نفاس مي بيند اگر چه در روزهاي عادت ماهانه اش باشد، استحاضه است، مثلاً زني كه عادت حيض او از بيستم هر ماه تا بيست و هفتم آن است، اگر روز دهم ماه زاييد و تا يك ماه يا بيشتر پي در پي خون ديد، تا روز هفدهم نفاس و از روز هفدهم تا ده روز حتي خوني كه در روزهاي عادت خود كه از بيستم تا بيست و هفتم است مي بيند، استحاضه مي باشد و بعد از گذشتن ده روز، اگر خوني را كه مي بيند در روزهاي عادتش باشد، حيض است، چه نشانه هاي حيض را داشته باشد يا نداشته باشد و اگر در روزهاي عادتش نباشد، اگر چه نشانه هاي حيض را داشته باشد، بايد آن را استحاضه قرار دهد.

مسأله 520

زني كه در حيض عادت ندارد، اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه خون ببيند، ده روز اول آن نفاس و ده روز دوم آن استحاضه است و خوني كه بعد از آن مي بيند، اگر نشانه حيض را داشته باشد حيض، وگرنه آن هم استحاضه مي باشد.

[احكام ميت]

غسل مس ميت
مسأله 521

اگر كسي بدن انسان مرده اي را كه سرد شده و غسلش نداده اند مس كند، يعني جايي از بدن خود را به آن برساند، بايد غسل مس ميت نمايد، چه در خواب مس كند، چه در بيداري، با اختيار مس كند، يا بي اختيار، حتي اگر ناخن و استخوان او به ناخن و استخوان ميت برسد بايد غسل كند، ولي اگر حيوان مرده اي را مس كند، غسل بر او واجب نيست.

مسأله 522

براي مس مرده اي كه تمام بدن او سرد نشده، غسل واجب نيست، اگر چه جايي را كه سرد شده مس نمايد.

مسأله 523

اگر موي خود را به بدن ميت برساند يا بدن خود را به موي ميت يا موي خود را به موي ميت برساند، اگر عرفا صدق مس ميت نكند غسل واجب نيست.

مسأله 524

براي مس بچه مرده، حتي بچه سقط شده اي كه چهار ماه او تمام شده غسل مس ميت واجب است، بلكه بهتر است براي مس بچه سقط شده اي كه از چهار ماه كمتر دارد غسل كرد، بنا بر اين اگر بچه چهار ماهه اي مرده به دنيا بيايد، مادر او بايد غسل مس ميت كند، بلكه اگر از چهار ماه كمتر هم داشته باشد، بهتر است مادر او غسل نمايد.

مسأله 525

اگر ديوانه يا بچه نا بالغي ميت را مس كند، بعد از آن كه آن ديوانه عاقل يا بچه بالغ شد، بايد غسل مس ميت نمايد.

مسأله 526

اگر انسان، ميتي را كه سه غسل او كاملاً تمام شده مس نمايد، غسل بر او واجب نمي شود، ولي اگر پيش از آن كه غسل سوم تمام شود، جايي از بدن او را مس كند، اگر چه غسل سوم آنجا تمام شده باشد، بايد غسل مس ميت نمايد.

مسأله 527

اگر از بدن زنده يا مرده اي كه غسلش نداده اند، قسمتي كه داراي استخوان است جدا شود و پيش از آن كه قسمت جدا شده را غسل دهند، انسان آن را مس نمايد، بايد غسل مس ميت كند. ولي اگر قسمتي كه جدا شده، استخوان نداشته باشد، براي مس آن غسل واجب نيست.

مسأله 528

براي مس استخوان و دندان و هر چيزي كه از مرده جدا شده و آن را غسل نداده اند به جز مو بايد غسل كرد، ولي براي مس استخوان و دنداني كه از زنده جدا شده و گوشت ندارد، غسل واجب نيست.

مسأله 529

غسل مس ميت را بايد مثل غسل جنابت انجام دهند، ولي كسي كه غسل مس ميت كرده، اگر بخواهد نماز بخواند، بايد وضو هم بگيرد.

مسأله 530

اگر چند ميت را مس كند، يا يك ميت را چند بار مس نمايد، يك غسل كافي است.

مسأله 531

براي كسي كه بعد از مس ميت غسل نكرده است، توقف در مسجد و جماع و خواندن سوره هايي كه سجده واجب دارد، مانعي ندارد، ولي براي نماز و مانند آن بايد غسل كند و وضو بگيرد.

احكام محتضر
مسأله 532

مسلماني را كه محتضر است؛ يعني در حال جان دادن مي باشد، مرد باشد يا زن، بزرگ باشد يا كوچك، بايد به پشت بخوابانند به طوري كه كف پاهايش به طرف قبله باشد و اگر خواباندن او كاملاً به اين طور ممكن نيست، بنا بر احتياط واجب تا اندازه اي كه ممكن است بايد احتياطاًً به اين دستور عمل كنند و چنانچه خواباندن او به هيچ قسم ممكن نباشد به قصد احتياط او را رو به قبله بنشانند و اگر آن هم نشود، باز به قصد احتياط او را به پهلوي راست يا به پهلوي چپ رو به قبله بخوابانند.

مسأله 533

احتياط واجب آن است كه تا وقتي غسل ميت تمام نشده او را رو به قبله بخوابانند، ولي بعد از آن كه غسلش تمام شد، بهتر است او را مثل حالتي كه بر او نماز مي خوانند بخوابانند.

مسأله 534

----

مسأله 535

رو به قبله كردن محتضر بر هر مسلمان واجب است و اجازه گرفتن از ولي او لازم نيست.

مسأله 536

مستحب است شهادتين و اقرار به دوازده امام عليهم السلام و ساير عقايد حقه را به كسي كه در حال جان دادن است طوري تلقين كنند كه بفهمد و نيز مستحب است چيزهايي را كه گفته شد، تا وقت مرگ تكرار كنند.

مسأله 537

مستحب است اين دعاها را به محتضر تلقين كنند:

اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الْكَثِيرَ مِنْ مَعَاصِيكَ وَ اِقْبَلْ مِنِّي الْيَسِيرَ مِنْ طاعَتِكَ يا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسِيرَ

وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثِيرِ اقْبَلْ مِنِّي الْيَسِيرَ وَ اعْفُ عَنِّي الْكَثِيرَ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَفُوُّ الْغَفُورُ اَللَّهُمَّ اَرْحَمْنِي فَاِنَّكَ رَحيمٌ.

مسأله 538

مستحب است كسي را كه سخت جان مي دهد، اگر ناراحت نمي شود به جايي كه نماز مي خوانده ببرند.

مسأله 839

مستحب است براي راحت شدن محتضر بر بالين او، سوره مباركه يس و الصافات و احزاب و آية الكرسي و آيه پنجاه و چهارم از سوره اعراف و سه آيه آخر سوره بقره أ بلكه هر چه از قرآن ممكن است بخوانند.

مسأله 540

تنها گذاشتن محتضر و گذاشتن چيز سنگين روي شكم او و بودن جنب و حائض نزد او و همچنين حرف زدن زياد و گريه كردن و تنها گذاشتن زن ها نزد او مكروه است.

احكام بعد از مرگ
مسأله 541

بعد از مرگ، مستحب است دهان ميت را، هم بگذارند كه باز نماند و چشم ها و چانه ميت را ببندند و دست و پاي او را درازا كنند و پارچه اي روي او بيندازند و اگر شب مرده است، در جايي كه مرده، چراغ روشن كنند و براي تشييع جنازه او مؤمنين را خبر كنند و در دفن او عجله نمايند، ولي اگر يقين به مردن او ندارند، بايد صبر كنند تا معلوم شود و نيز اگر ميت حامله باشد و بچه در شكم او زنده باشد، بايد به قدري دفن را عقب بيندازند، كه پهلوي چپ او را بشكافند و طفل را بيرون آورند و پهلو را بدوزند.

احكام غسل و كفن و نماز و دفن ميت
مسأله 542

غسل و كفن و نماز و دفن مسلمان دوازده امامي بر هر مسلمان مكلّفي واجب است و اگر بعضي انجام دهند، از ديگران ساقط مي شود و چنانچه هيچ كس انجام ندهد همه معصيت كرده اند و بنا بر احتياط واجب حكم مسلماني هم كه دوازده امامي نيست همينطور است.

مسأله 543

اگر كسي مشغول كارهاي ميت شود بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند، ولي اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد، بايد ديگران تمام كنند.

مسأله 544

اگر انسان يقين كند كه ديگري مشغول كارهاي ميت شده، واجب نيست به كارهاي ميت اقدام كند، ولي اگر شك يا گمان دارد، بايد اقدام نمايد.

مسأله 545

اگر كسي بداند غسل يا كفن يا نماز يا دفن ميت را باطل انجام داده اند، بايد دوباره انجام دهد ولي اگر گمان دارد كه باطل بوده يا شك دارد كه درست بوده يا نه، لازم نيست اقدام نمايد.

مسأله 546

براي غسل وكفن و نماز و دفن ميت، بايد از وَلّيِ او اجازه بگيرد.

مسأله 547

وَلّيِ زن كه در غسل و كفن و دفن او دخالت مي كند، شوهر او است و بعد از او، مردهايي كه از ميت ارث مي برند مقدم بر زن هاي ايشانند و هر كدام كه در ارث بردن مقدم هستند، در اين امر نيز مقدمند.

مسأله 548

اگر كسي بگويد من وصي يا ولّي ميتم يا ولّيِ ميت به من اجازه داده كه غسل و كفن و دفن ميت را انجام دهم، چنانچه ديگري نمي گويد من وَلّي يا وصي ميتم يا ولّيِ ميت به من اجازه داده است، انجام كارهاي ميت با او است.

مسأله 549

اگر ميت براي غسل و كفن و دفن و نماز خود غير از ولّي كس ديگري را معين كند، احتياط واجب آن است كه ولّي و آن كس هر دو اجازه بدهند و لازم نيست كسي كه ميت، او را براي انجام اين كارها معين كرده، اين وصيت را قبول كند ولي اگر قبول كرد، بايد به آن عمل نمايد.

احكام غسل ميت
مسأله 550

واجب است ميت را سه غسل بدهند، اول به آبي كه با سدر مخلوط باشد دوم به آبي كه با كافور مخلوط باشد.

سوم با آب خالص.

مسأله 551

سدر و كافور بايد به اندازه اي زياد نباشد كه آب را مضاف كند وبه اندازه اي هم كم نباشد، كه نگويند سدر وكافور با آب مخلوط شده است.

مسأله 552

اگر سدر و كافور به اندازه اي كه لازم است پيدا نشود، بنا بر احتياط واجب بايد مقداري كه به آن دسترسي دارند در آب بريزند.

مسأله 553

كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته است، اگر پيش از تمام كردن سعي بين صفا و مروه بميرد، نبايد او را با آب كافور غسل دهند و به جاي آن بايد با آب خالص غسلش بدهند و همچنين اگر در احرام عمره پيش از تقصير بميرد.

مسأله 554

اگر سدر و كافور يا يكي از اينها پيدا نشود يا استعمال آن جايز نباشد، مثل آن كه غصبي باشد، بايد به جاي هر كدام كه ممكن نيست ميت را با آب خالص غسل بدهند.

مسأله 555

كسي كه ميت را غسل مي دهد، در حال اختيار بايد مسلمان دوازده امامي و نيز عاقل و مسائل غسل را بداند و بنا بر احتياط واجب بالغ هم باشد.

مسأله 556

كسي كه ميت را غسل مي دهد، بايد قصد قربت داشته باشد، يعني غسل را براي انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد و اگر به همين نيت تا آخر غسل سوم باقي باشد، كافيست و تجديد لازم نيست.

مسأله 557

غسل بچه مسلمان اگر چه از زنا باشد، واجب است. غسل و كفن و دفن كافر و اولاد او جايز نيست. كسي كه از بچگي ديوانه بوده و بحال ديوانگي بالغ شده، چنانچه پدر و مادر او يا يكي از آنان مسلمان باشند، بايد او را غسل داد و اگر هيچ كدام آنان مسلمان نباشند، غسل دادن او جايز نيست.

مسأله 558

بچه سقط شده را اگر چهار ماه يا بيشتر دارد، بايد غسل بدهند و اگر چهار ماه ندارد، بايد در پارچه اي بپيچند و بدون غسل دفن كنند.

مسأله 559

اگر مرد، زن را و زن، مرد را غسل بدهد باطل است، ولي زن مي تواند شوهر خود را غسل دهد و شوهر هم مي تواند زن خود را غسل دهد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه زن، شوهر خود و شوهر، زن خود را غسل ندهد.

مسأله 560

مرد مي تواند دختر بچه اي را كه سن او از سه سال بيشتر نيست، غسل دهد. زن هم مي تواند پسر بچه اي را كه سه سال بيشتر ندارد، غسل دهد.

مسأله 561

اگر براي غسل دادن ميتي كه مرد است مرد پيدا نشود زناني كه با او نسبت دارند و محرمند مثل مادر و خواهر و عمه و خاله، يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند با رعايت ستر عورت مي توانند غسلش بدهند و نيز اگر براي غسل ميت زن، زن ديگري نباشد، مردهايي كه با او نسبت دارند و محرمند، يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند، با رعايت ستر عورت مي توانند او را غسل دهند.

مسأله 562

اگر ميت و كسي كه او را غسل مي دهد هر دو مرد يا هر دو زن باشند، جائز است كه غير از عورت، جاهاي ديگر ميت برهنه باشد و همين طور اگر محرم باشند.

مسأله 563

نگاه كردن به عورت ميت حرام است و كسي كه او را غسل مي دهد اگر نگاه كند معصيت كرده، ولي غسل باطل نمي شود.

مسأله 564

اگر جايي از بدن ميت نجس باشد، بايد پيش از آن كه آنجا را غسل بدهند، آب بكشند و احتياط مستحب آن است كه تمام بدن ميت، پيش از شروع به غسل پاك باشد.

مسأله 565

غسل ميت مثل غسل جنابت است و احتياط واجب آن است كه تا غسل ترتيبي ممكن است، ميت را غسل ارتماسي ندهند و احتياط مستحب آن است كه در غسل ترتيبي هر يك از سه قسمت بدن را در آب فرو نبرند، بلكه آب را روي آن بريزند.

مسأله 566

كسي را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده، لازم نيست غسل حيض يا غسل جنابت بدهند، بلكه همان غسل ميت براي او كافي است.

مسأله 567

واجب آن است كه براي غسل دادن ميت مزد نگيرد، ولي مزد گرفتن براي كارهاي مقدماتي غسل حرام نيست.

مسأله 568

اگر آب پيدا نشود يا استعمال آن مانعي داشته باشد، بايد عوض هر غسل، ميت را يك تيمم بدهند.

مسأله 569

كسي كه ميت را تيمم مي دهد، بايد دست ميت را به زمين بزند وبه صورت و پشت دستهايش بكشد و اگر به اين صورت ممكن باشد، احتياطاًً با دست خودش هم تيمم بدهد.

احكام كفن ميت
مسأله 570

ميت مسلمان را بايد با سه پارچه كه آنها را لنگ و پيراهن و سرتاسري مي گويند، كفن نمايند.

مسأله 571

لنگ بايد از ناف تا زانو، اطراف بدن را بپوشاند و بهتر آن است كه از سينه تا روي پا برسد و بنا بر احتياط واجب پيراهن بايد از سر شانه تا نصف ساق پا، تمام بدن را بپوشاند و درازاي سرتاسري بايد بيشتر از طول جسد باشد كه بستن دو سر آن ممكن باشد و پهناي آن بايد به اندازه اي باشد كه يك طرف آن روي طرف ديگر بيايد.

مسأله 572

مقداري از لنگ، كه از ناف تا زانو را مي پوشاند و مقداري از پيراهن كه از شانه تا نصف ساق را مي پوشاند، مقدار واجب كفن است و آنچه بيشتر از اين مقدار در مسأله قبل گفته شد، مقدار مستحب كفن مي باشد.

مسأله 573

اگر ورثه بالغ باشند و اجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را كه در مسأله قبل گفته شد از سهم آنان بردارند، اشكال ندارد و احتياط واجب آن است كه بيشتر از مقدار واجب كفن و همچنين مقداري كه احتياطاًً لازم است، از سهم وارثي كه بالغ نشده بر ندارند.

مسأله 574

اگر كسي وصيت كرده باشد كه مقدار مستحب كفن را كه در دو مسأله قبل گفته شد، از ثلث مال او بردارند، يا وصيت كرده باشد، ثلث مال را به مصرف خود او برسانند ولي مصرف آن را معين نكرده باشد، يا فقط مصرف مقداري از آن را معين كرده باشد، مي تواند مقدار مستحب كفن را از ثلث مال او بردارند.

مسأله 575

اگر ميت وصيت نكرده باشد كه كفن را از ثلث مال او بردارند، مي توانند به طور متعارف كه لايق شأن ميت باشد كفن و چيزهاي ديگري را كه از واجبات دفن است، از اصل مال بردارند.

مسأله 576

كفن زن بر شوهر است، اگر چه زن از خود مال داشته باشد و هم چنين اگر زن را به شرحي كه در كتاب طلاق گفته مي شود، طلاق رجعي بدهند و پيش از تمام شدن عِدّه بميرد، شوهرش بايد كفن او را بدهد و چنانچه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه باشد وَليِّ شوهر بايد از مال شوهر كفن زن را بدهد.

مسأله 577

كفن ميت بر خويشان او واجب نيست، اگر چه مخارج او در حال زندگي بر آنان واجب باشد.

مسأله 578

احتياط واجب آن است كه هر يك از سه پارچه كفن به قدري نازك نباشد كه بدن ميت از زير آن پيدا باشد.

مسأله 579

كفن كردن با چيز غصبي، اگر چيز ديگري هم پيدا نشود جايز نيست و چنانچه كفن ميت غصبي باشد و صاحب آن راضي نباشد بايد از تنش بيرون آورند، اگر چه او را دفن كرده باشند و واجب آن است كه در حال اختيار با پوست مردار هم او را كفن نكنند.

مسأله 580

كفن كردن ميت با چيز نجس و با پارچه ابريشمي خالص، جايز نيست، ولي در حال ناچاري اشكال ندارد و احتياط واجب آن است كه با پارچه طلاباف هم ميت را كفن نكنند مگر در حال ناچاري.

مسأله 581

كفن كردن با پارچه اي كه از پشم يا موي حيوان حرام گوشت تهيه شده، در حال اختيار جايز نيست، ولي اگر پوست حيوان حلال گوشت را طوري درست كنند كه به آن جامه گفته شود، مي شود با آن ميت را كفن كنند. هم چنين اگر كفن از مو و پشم حيوان حلال گوشت باشد اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با اين دو هم كفن ننمايند.

مسأله 582

اگر كفن ميت به نجاست خود او، يا به نجاست ديگري نجس شود، چنانچه كفن ضايع نمي شود، بايد مقدار نجس را بشويند يا ببرند؛ ولي اگر در قبر گذاشته باشند بهتر است كه ببرند بلكه اگر بيرون آوردن ميت توهين به او باشد بريدن واجب مي شود و اگر شستن يا بريدن آن ممكن نيست، در صورتي كه عوض كردن آن ممكن باشد، بايد عوض نمايند.

مسأله 583

كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته اگر بميرد، بايد مثل ديگران كفن شود و پوشاندن سر و صورتش اشكال ندارد.

مسأله 584

مستحب است انسان در حال سلامتي، كفن و سدر و كافور خود را تهيه كند.

احكام حنوط
مسأله 585

بعد از غسل واجب است ميت را حنوط كنند، يعني به پيشاني و كف دستها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاي او كافور بمالند. مستحب است به سر بيني ميت هم كافور بمالند و بايد كافور ساييده و تازه باشد و اگر به واسطه كهنه بودن، عطر او از بين رفته باشد كافي نيست.

مسأله 586

مستحب آن است كه اول، كافور را به پيشاني ميت بمالند و در جاهاي ديگر هم ترتيب لازم نيست.

مسأله 587

بهتر آن است كه ميت را پيش از كفن كردن، حنوط نمايند، اگر چه در بين كفن كردن و بعد از آن هم مانعي ندارد.

مسأله 588

كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته است، اگر پيش از تمام كردن سعي بين صفا و مروه بميرد، حنوط كردن او جايز نيست و نيز اگر در احرام عمره پيش از آن كه تقصير كند بميرد، نبايد او را حنوط كنند.

مسأله 589

زني كه شوهر او مرده و هنوز عده اش تمام نشده، اگر چه حرام است خود را خوشبو كند، ولي چنانچه بميرد، حنوط او واجب است.

مسأله 590

مكروه است ميت را با مشك و عنبر و عطرهاي ديگر خوشبو كنند يا براي حنوط اينها را با كافور مخلوط نمايند.

مسأله 591

مستحب است، قدري تربت حضرت سيد الشهداء عليه السلام با كافور مخلوط كنند، ولي بايد از آن كافور به جاهايي كه بي احترامي مي شود نرسانند و نيز بايد تربت به قدري زياد نباشد، كه وقتي با كافور مخلوط شد، آن را كافور نگويند.

مسأله 592

اگر كافور به اندازه غسل و حنوط نباشد، بنا بر احتياط واجب غسل را مقدم دارند و اگر براي هفت عضو نرسد، بنا به احتياط واجب پيشاني را مقدم دارند.

مسأله 593

مستحب است دو چوب تر و تازه در قبر همراه ميت بگذارند.

احكام نماز ميت
مسأله 594

نماز خواندن بر ميت مسلمان، اگر چه بچه باشد واجب است، ولي بايد پدر و مادر آن بچه يا يكي از آنان مسلمان باشند و شش سال بچه تمام شده باشد.

مسأله 595

نماز ميت بايد بعد از غسل و حنوط و كفن كردن او خوانده شود و اگر پيش از اينها، يا در بين اينها بخوانند، اگر چه از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد، كافي نيست.

مسأله 596

كسي كه مي خواهد نماز ميت بخواند، لازم نيست با وضو يا غسل يا تيمم باشد و بدن و لباسش پاك باشد و اگر لباس او غصبي هم باشد اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه تمام چيزهايي را كه در نمازهاي ديگر لازم است رعايت كند.

مسأله 597

كسي كه به ميت نماز مي خواند، بايد رو به قبله باشد و نيز واجب است ميت را مقابل او به پشت بخوابانند، به طوري كه سر او به طرف راست نمازگزار و پاي او به طرف چپ نمازگزار باشد.

مسأله 598

مكان نمازگزار بايد از جاي ميت پست تر يا بلندتر نباشد؛ ولي پستي و بلندي مختصر اشكال ندارد.

مسأله 599

نمازگزار بايد از ميت دور نباشد، ولي كسي كه نماز ميت را به جماعت مي خواند اگر از ميت دور باشد، چنانچه صف ها به يكديگر متصل باشد، اشكال ندارد.

مسأله 600

نمازگزار بايد مقابل ميت بايستد، ولي اگر نماز به جماعت خواند شود و صف جماعت از دو طرف ميت بگذرد، نماز كساني كه مقابل ميت نيستند، اشكال ندارد.

مسأله 601

بين ميت و نمازگزار، بايد پرده و ديوار يا چيزي مانند اينها نباشد؛ ولي اگر ميت در تابوت و مانند آن باشد در صورتي كه عرفاً صدق كند كه به ميت نماز مي خوانند اشكال ندارد.

مسأله 602

در وقت خواندن نماز، بايد عورت ميت پوشيده باشد و اگر كفن كردن او ممكن نيست، بايد عورتش را اگر چه با تخته و آجر و مانند اينها باشد، بپوشانند.

مسأله 603

نماز ميت را بايد ايستاده و با قصد قربت بخواند و در موقع نيت، ميت را معين كند، مثلاً نيت كند نماز مي خوانم بر اين ميت قربة الي اللّه

مسأله 604

اگر كسي نباشد كه بتواند نماز ميت را ايستاده بخواند، مي شود نشسته بر او نماز خواند.

مسأله 605

اگر ميت وصيت كرده باشد كه شخص معيني بر او نماز بخواند، احتياط واجب آن است كه آن شخص از وَلّيِ ميت اجازه بگيرد و به احتياط واجب وَلّيِ ميت هم به او اجازه بدهد.

مسأله 606

مكروه است بر ميت چند مرتبه نماز بخوانند، ولي اگر ميت اهل علم و تقوي باشد، مكروه نيست.

مسأله 607

اگر ميت را عمدا يا از روي فراموشي يا به جهت عذري بدون نماز دفن كنند، يا بعد از دفن معلوم شود، نمازي كه بر او خوانده شده باطل بوده است تا وقتي جسد او از هم نپاشيده، واجب است با شرط هايي كه براي نماز ميت گفته شد، به قبرش نماز بخوانند.

دستور نماز ميت
مسأله 608

نماز ميت پنج تكبير دارد و اگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد كافي است:

بعد از نيت و گفتن تكبير اول بگويد:

اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه ُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا رَسُولُ اللّه ِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم». بعد از تكبير دوم بگويد:

«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِمُحَمَّدٍ». بعد از تكبير سوم بگويد:

«اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُوءْمِنِينَ وَ الْمُوءْمِنَاتِ». بعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است بگويد:

«اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِهذَا الْمَيِّتِ». اگر زن است بگويد:

«اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِهذَهِ الْمَيِّتِ». بعد تكبير پنجم را بگويد و بهتر است بعد از تكبير اول بگويد:

«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه ُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اَرْسَلَهُ بِالْحَقِّ بَشِيرا وَ نَذِيرا بَيْنَ يَدْيَ السّاعَةِ». بعد از تكبير دوم بگويد:

«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ بارِكَ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْحَمْ مُحَمَّدا وَ آلِ مُحَمْدٍ كَاَفْضَلِ ما صَلَّيْتَ وَ بَارَكْتَ وَ تَرَحَّمْتَ عَلَي إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ وَ صَلَّ عَلي جَمِيعَ الاَْنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ جَمِيعِ عِبادِ اللّه ِ الصّالِحِينَ.»

و بعد از تكبير سوم بگويد:

«اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُوءْمِنِينَ وَ الْمُوءْمِنَاتِ وَ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِماتِ الاَْحْيَاءِ مِنْهُمْ وَ الاَْمْوَاتِ تَابِعْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ بِالْخَيْرَاتِ إِنَّكَ مُجِيبُ الدَّعْواتِ إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ

قَديرٍ.»

بعد از تكبير چهارم، اگر ميت مرد است بگويد:

اَللَّهُمَّ اِنَّ هذا عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ وَ ابْنُ امَتِكَ، نَزَلَ بِكَ وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزُولٍ بِهِ

اَللَّهُمَّ اِنّا لا نَعْلَمُ اِلاّ خَيْرا وَ أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنَّا اللَّهُمَّ اِنْ كانَ مُحْسِنا فَزِدْ في اِحْسانِهِ وَ اِنْ كانَ مُسِيئا فَتَجاوَزْ عَنْهُ وَ اغْفِرْ لَهُ اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ عِنْدَكَ في اَعْلي عِلِّيِينَ وَ اخْلُفْ عَلي اَهْلِهِ فِي الْغابِرينَ وَ ارْحَمْهُ بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمِينَ.

بعد تكبير پنجم را بگويد، ولي اگر ميت زن است بعد از تكبير چهارم بگويد:

اَللَّهُمَّ اِنَّ هذِهِ اَمَتُك وَ ابْنَةُ عَبْدِكِ وَ ابْنَةُ اَمَتِكَ، نَزَلَتْ بِكَ وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزُولٍ بِهِ اللَّهُمَّ اِنّا لا نَعْلَمُ مِنْها اِلاّ خَيْرا وَ أَنْتَ أَعْلَمُ بِها مِنَّا اللَّهُمَّ اِنْ كانَتْ مُحْسِنةً فَزِدْ في اِحْسانِها وَ اِنْ كانَتْ مُسِيئةً فَتَجاوَزْ عَنْها وَ اغْفِرْ لَها، اَللَّهُمَّ اجْعَلْها عِنْدَكَ في اَعْلي عِلِّيِينَ وَ اخْلُفْ عَلي اَهْلِها فِي الْغابِرينَ وَ ارْحَمْها بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمِينَ.

مسأله 609

بايد تكبيرها و دعاها را طوري پشت سرهم بخواند كه نماز از صورت خود خارج نشود.

مسأله 610

كسي كه نماز ميت را به جماعت مي خواند بايد تكبيرها و دعاهاي آن را هم بخواند.

مستحبات نماز ميت
مسأله 611

چند چيز در نماز ميت مستحب است:

اول كسي كه نماز ميت مي خواند با وضو يا غسل يا تيمم باشد و احتياط مستحب آن است در صورتي تيمم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد، يا بترسد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند به نماز ميت نرسد.

دوم اگر ميت مرد است، امام جماعت يا كسي كه فرادي به او نماز مي خواند، مقابل وسط قامت او بايستد و اگر ميت زن است مقابل سينه اش بايستد

سوم پا برهنه نماز بخواند

چهارم در هر تكبير دستها را بلند كند.

پنجم فاصله او با ميت به قدري كم باشد كه اگر لباسش را حركت دهد، به جنازه برسد.

ششم نماز ميت را به جماعت بخواند.

هفتم امام جماعت تكبير ودعاها را بلند بخواند و كساني كه با او نماز مي خوانند، آهسته بخوانند،

هشتم در جماعت اگر چه مأموم يك نفر باشد، عقب امام بايستد.

نهم نمازگزار به ميت و مؤمنين زياد دعا كند.

دهم، پيش از نماز سه مرتبه بگويد:

«اَلصَّلاة».

يازدهم نماز را در جايي بخوانند كه مردم براي نماز ميت بيشتر به آنجا مي روند.

دوازدهم زن حائض اگر نماز ميت را به جماعت مي خواند، در صفي تنها بايستد.

مسأله 612

خواندن نماز ميت در مساجد مكروه است، ولي در مسجد الحرام مكروه نيست.

احكام دفن
مسأله 613

احتياط واجب آن است كه ميت را طوري در زمين دفن كنند، كه بوي او بيرون نيايد و درندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند و اگر ترس آن باشد كه جانور بدن او را بيرون آورد، بايد قبر را با آجر و مانند آن محكم كنند.

مسأله 614

اگر دفن ميت در زمين ممكن نباشد، مي توانند به جاي دفن، او را در بنا يا تابوت بگذارند.

مسأله 615

ميت را بايد در قبر به پهلوي راست طوري بخوابانند كه جلوي بدن او رو به قبله باشد.

مسأله 616

اگر كسي در كشتي بميرد، چنانچه جسد او فاسد نمي شود و بودن او در كشتي مانعي ندارد، بايد صبر كنند تا به خشكي برسند و او در زمين دفن كنند، وگرنه، بايد در كشتي غسلش بدهند و حنوط و كفن كنند و پس از خواندن نماز ميت چيز سنگيني به پايش ببندند و به دريا بيندازند يا او را در خمره بگذارند و درش را ببندند و به دريا بيندازند و اگر ممكن است بايد او را در جايي بيندازند كه فوراً طعمه حيوانات نشود.

مسأله 617

اگر بترسند كه دشمن قبر ميت را بشكافد و بدن او را بيرون آورد و گوش يا بيني يا اعضاي ديگر او را ببرد، چنانچه ممكن باشد بايد به طوري كه در مسأله پيش گفته شد، او را به دريا بيندازند.

مسأله 618

مخارج انداختن در دريا و مخارج محكم كردن قبر ميت را در صورتي كه لازم باشد، بايد از اصل مال ميت بردارند.

مسأله 619

اگر زن كافره بميرد و بچه در شكم او مرده باشد، چنانچه پدر بچه مسلمان باشد، بايد زن را در قبر به پهلوي چپ، پشت به قبله بخوابانند كه روي بچه به طرف قبله باشد؛ بلكه اگر هنوز روح هم به بدن او داخل نشده باشد، بنا بر احتياط واجب بايد به همين دستور عمل كنند.

مسأله 620

دفن مسلمان، در قبرستان كفار و دفن كافر، در قبرستان مسلمانان جايز نيست.

مسأله 621

دفن مسلمان در جايي كه بي احترامي به او باشد، مانند جايي كه خاكروبه و كثافت مي ريزند، جايز نيست.

مسأله 622

ميت را نبايد در جاي غصبي دفن كنند و دفن كردن در جايي كه براي غير دفن كردن وقف شده و در مسجد، اگر ضرر به مسلمانان باشد يا مزاحم نمازشان باشد جائز نيست، بلكه واجب آن است كه اصلاً در مسجد دفن نكنند و در زميني كه مثل مسجد براي غير دفن كردن وقف شده جايز نيست.

مسأله 623

سزاوار آن است كه ميت را در قبر مرده ديگر پيش از آن كه پوسيده شود دفن ننمايند؛ ولي پيش از پوسيده شدن نبش قبر حرام است.

مسأله 624

چيزي كه از ميت جدا مي شود، اگر چه مو و ناخن و دندانش باشد، بايد با او دفن و اگر موجب نبش شود، احتياط آن است كه جدا دفن شود. دفن ناخن و دنداني كه در حال زندگي از انسان جدا مي شود مستحب است.

مسأله 625

اگر كسي در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد، بايد در چاه را ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند و در صورتي كه چاه مال غير باشد، بايد به نحوي او را راضي كنند.

مسأله 626

اگر بچه در رحم مادر بميرد و ماندنش در رحم براي مادر خطر داشته باشد، بايد به آسان ترين راه او را بيرون آورند و چنانچه ناچار شوند كه او را قطعه قطعه كنند، اشكال ندارد، ولي بايد بوسيله شوهرش اگر اهل فن است يا زني كه اهل فن باشد او را بيرون بياورند و اگر ممكن نيست، مرد محرمي كه اهل فن باشد و اگر آن هم ممكن نشود، مرد نامحرمي كه اهل فن باشد بچه را بيرون بياورد و در صورتي كه آن هم پيدا نشود كسي كه اهل فن نباشد، مي تواند بچه را بيرون آورد.

مسأله 627

هر گاه مادر بميرد و بچه در شكمش زنده باشد، اگر چه اميد زنده ماندن طفل را نداشته باشند، بايد به وسيله كساني كه در مسأله پيش گفته شد از هر طرفي كه بچه سالم بيرون مي آيد، بچه را بيرون آورند و دوباره بدوزند ولي اگر بين پهلوي چپ و راست در سالم بودن بچه فرقي نباشد، احتياط واجب آن است كه از پهلوي چپ بيرون آورند.

مستحبات دفن
مسأله 628

خوب است به اميد آن كه مطلوب پروردگار باشد، قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود كنند و ميت را در نزديكترين قبرستان دفن نمايند، مگر آن كه قبرستان دورتر از جهتي بهتر باشد، مثل آن كه مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند، يا مردم براي فاتحه اهل قبور بيشتر به آنجا مي روند و نيز جنازه را در چند ذرعي قبر، زمين بگذارند و تا سه مرتبه كم كم نزديك ببرند و در هر مرتبه زمين بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر كنند و اگر ميت مرد است، در دفعه سوم طوري زمين بگذارند كه سر او طرف پايين قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمايند و اگر زن است، در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر كنند و در موقع وارد كردن، پارچه اي روي قبر بگيرند و نيز جنازه را به آرامي از تابوت بگيرند و وارد قبر كنند و دعاهايي كه دستور داده شده، پيش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آن كه ميت را در لحد گذاشتند، گره هاي كفن را باز كنند و صورت ميت را

روي خاك بگذارند و بالشي از خاك زير سر او بسازند و پشت ميت، خشت خام يا كلوخي بگذارند كه ميت به پشت برنگردد و پيش از آن كه لحد را بپوشانند، دست راست را به شانه راست ميت بزنند و دست چپ را به قوت بر شانه چپميت بگذارند و دهان را نزديك گوش او ببرند و به شدت حركتش دهند و سه مرتبه بگويند:

اِسْمَعْ اِفْهَمْ يا فُلانِ بن فلان

و به جاي فلان اسم ميت و پدرش را بگويند؛ مثلاً اگر اسم او محمد و اسم پدرش عليست سه مرتبه بگويند:

اِسْمَعْ اِفْهَمْ يا محمد بن علي

پس از آن بگويند:

هَلْ اَنْتَ عَلَي الْعَهْدِ الَّذي فارَقْتَنا عَلَيْهِ مِنْ شَهادَةِ اَنْ لا إِلهَ إِلا اللّه ُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدا صَلَّي اللّه ُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ سَيِّدُ النَّبِيِّينَ وَ خاتَمُ الْمُرْسَلين وَ أَنَّ عَلِيا أَمِيرُ الْمُوءْمِنِينَ وَ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَ إِمامٌ افْتَرَضَ اللّه ُ طاعَتَهُ عَلَي الْعالَمِينَ وَ اَنَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَي بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَي وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ وَ الْقائِمَ الْحُجَّةَ الْمَهْدِيَّ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيْهِمْ اَئِمَةُ الْمُوءْمِنينَ وَ حُجَجُ اللّه ِ عَلَي الْخَلْقِ اَجْمْعينَ وَ اَئِمَّتُكَ اَئِمَّةُ هُدَي بِكَ اَبْرارٌ، يا فلان بن فلان

و به جاي فلان بن فلان اسم ميت و پدرش را بگويد و بعد بگويد:

اِذا اَتاكَ الْمَلَكانِ الْمُقَرَبانِ رَسُولَيْنِ مِنْ عِنْدِ اللّه ِ تَبارَكَ وَ تَعالي وَ سَئَلاكَ عَنْ رَبِّكَ وَ عَنْ نَبِيِّكَ وَ عَنْ دِينِكَ وَ عَنْ كِتابِكَ وَ عَنْ قِبْلَتِكَ وَ عَنْ اَئِمَّتِكَ

فَلا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ وَ قُلْ في جَوابِهِما: اللّه ُ رَبِّي وَ مُحَمَّدٌ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نَبِيِّي وَ الاِْسْلامُ دينِي وَ الْقُرآنُ كِتابي وَ الْكَعْبَةُ قِبْلَتِي وَ اَمِيرُ الْمُوءْمِنينَ عَلِيُ بْنُ ابي طالِبٍ اِمامي وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْمُجْتَبي اِمامي وَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ الشَهيدُ بِكَرْبَلاءَ اِمامي وَ عَلِيٌّ زَيْنُ الْعابِدينَ اِمامي وَ مُحَمَّدٌ الْباقِرُ اِمامي وَ جَعْفَرٌ الصّادِقُ اِمامي وَ مُوسَي الْكاظِمُ اِمامي وَ عَلِيٌّ الرِّضا اِمامي وَ مُحَمَّدٌ الْجَوادُ اِمامي وَ عَلِيٌّ الْهادي اِمامي وَ الْحَسَنُ الْعَسْكَريُّ اِمامي وَ الْحُجَةُ الْمُنْتَظَرُ اِمامي هوءُلاء صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيْهِمْ اَجْمَعينَ أَئِمَّتِي وَ سادَتي وَ قادَتي وَ شُفَعائي، بِهِمْ أَتَوَلَّي وَ مِنْ أَعْدَائِهِمْ أَتَبَرَّأُ فِي الدُّنْيَا وَ الآْخِرَةِ

ثُمَّ اَعْلَمْ يا فُلانَ بْنِ فُلان (و به جاي فلان بن فلان اسم ميت و پدرش را بگويد) بعد بگويد:

اَنَّ اللّه َ تَبارَكَ وَ تَعالي نِعْمَ الرَّبُّ وَ أَنَّ مُحَمَّداً نِعْمَ الرَّسُولُ وَ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِب

وَ اَوْلادَهُ الْمَعْصُومينَ الاَْئِمَّةَ الاِْثْني عَشَرَ نِعْمَ الاْءَئِمَّةَ وَ أَنَّ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم حَقٌّ وَ أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَ سُوءالَ مُنْكَرٍ وَ نَكيرٍ في الْقَبْرِ حَقٌّ وَ الْبَعْثَ حَقٌّ وَ النُّشُورَ حَقٌّ وَ الصِّراطَ حَقٌّ وَ الْميزانَ حَقْ وَ تَطايُرَ الْكُتُبِ حَقٌّ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ أَنَّ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيهَا وَ أَنَّ اللّه َ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ.

پس بگويد:

أَفَهِمْتَ يَا فُلانُ (و به جاي فلان، اسم ميت را بگويد) پس از آن بگويد:

ثَبَّتَكَ اللّه ُ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ وَ هَدَاكَ اللّه ُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ عَرَّفَ اللّه ُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ أَوْلِيَائِكَ فِي مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِهِ. پس بگويد:

اللَّهُمَّ جَافِ الاَْرْضَ

عَنْ جَنْبَيْهِ وَ اصْعَدْ بِرُوحِهِ إِلَيْكَ وَ لَقِّنْهُ مِنْكَ بُرْهَاناً اللَّهُمَّ عَفْوَكَ عَفْوَكَ.

مسأله 629

خوب است به اميد اين كه مطلوب پروردگار است، كسي كه ميت را در قبر مي گذارد، با طهارت و سر برهنه و پا برهنه باشد و از طرف پاي ميت از قبر بيرون بيايد و غير از خويشان ميت كساني كه حاضرند، با پشت دست خاك بر قبر بريزند و بگويند. اگر اِنّا للّه ِِ وَ اِنّآ اِلَيْهِ راجِعُونَ ميت زن است، كسي كه با او محرم مي باشد او را در قبر بگذارد و اگر محرمي نباشد خويشانش او را در قبر بگذارند.

مسأله 630

خوب است به اميد اين كه مطلوب پروردگار است، قبر را مربع يا مربع مستطيل بسازند و به اندازه چهار انگشت از زمين بلند كنند و نشانه اي روي آن بگذارند كه اشتباه نشود و روي قبر آب بپاشند و بعد از پاشيدن آب كساني كه حاضرند، دستها را بر قبر بگذارند و انگشت ها را باز كرده در خاك فرو برند و هفت مرتبه سوره مباركه «انا انزلناه» بخوانند و براي ميت طلب آمرزش كنند و اين دعا را بخوانند:

اللهم جاف الارض عن جنبيه و اصعد اليك روحه و لقه منك رضوانا و اسكن قبره من رحمتك ما تغنيه به عن رحمة من سواك.

مسأله 631

پس از رفتن كساني كه تشييع جنازه كرده اند، مستحب است وليِّ ميت يا كسي كه از طرف وَلّي اجازه دارد، دعاهايي را كه دستور داده شده، به ميت تلقين كند.

مسأله 632

بعد از دفن مستحب است صاحبان عزا را سر سلامتي دهند، ولي اگر مدتي گذشته است كه به واسطه سر سلامتي دادن، مصيبت يادشان مي آيد، ترك آن بهتر است و نيز مستحب است تا سه روز براي اهل خانه ميت غذا بفرستند و غذا خوردن نزد آنان و در منزلشان مكروه است.

مسأله 633

مستحب است انسان در مرگ خويشان، مخصوصاً در مرگ فرزند صبر كند و هر وقت ميت را ياد مي كند:

اِنّا للّه ِِ وَ اِنّآ اِلَيْهِ راجِعُونَ بگويد و براي ميت قرآن بخواند و سر قبر پدر و مادر از خداوند حاجت بخواهد و قبر را محكم بسازد كه زود خراب نشود.

مسأله 634

جايز نيست انسان در مرگ كسي صورت و بدن را بخراشد و به خود لطمه بزند.

مسأله 635

پاره كردن يقه در مرگ غير پدر و برادر جايز نيست.

مسأله 636

اگر مرد در مرگ زن يا فرزند يقه يا لباس خود را پاره كند يا اگر زن در عزاي ميت صورت خود را بخراشد به طوري كه خون بيايد يا موي خود را بكند، بايد يك بنده آزاد كند، يا ده فقير را طعام دهد و يا آنها را بپوشاند و اگر نتواند بايد سه روز روزه بگيرد، بلكه اگر خون هم نيايد بنا بر احتياط واجب به اين دستور عمل نمايد.

مسأله 637

احتياط واجب آن است كه در گريه بر ميت صدا را خيلي بلند نكنند.

نماز وحشت
مسأله 638

مستحب است در شب اول قبر، دو ركعت نماز وحشت براي ميت بخوانند و دستور آن اين است كه در ركعت اول بعد از حمد يك مرتبه آية الكرسي و در ركعت دوم بعد از حمد ده مرتبه سوره «انّا اَنْزَلْناه» بخوانند و بعد از سلام نماز بگويند:

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ ابْعَثْ ثَوابَها اِلي قَبْرِ «فلان» و به جاي كلمه فلان، اسم ميت را بگويند.

مسأله 639

نماز وحشت را در هر موقع از شب اول قبر مي شود خواند، ولي بهتر است در اول شب بعد از نماز عشا خوانده شود.

مسأله 640

اگر بخواهند ميت را به شهر دوري ببرند، يا به جهت ديگر دفن او تأخير بيفتد، بايد نماز وحشت را تا شب اول قبر او تأخير بيندازند.

نبش قبر
مسأله 641

نبش قبر مسلمان، يعني شكافتن قبر او اگر چه طفل، يا ديوانه باشد حرام است. ولي اگر بدنش از بين رفته وخاك شده باشد، اشكال ندارد.

مسأله 642

نبش قبر امامزاده ها و شهدا و علما و صلحا اگر چه سال ها بر آن گذشته باشد در صورتي كه زيارتگاه باشد حرام است، بلكه اگر زيارتگاه هم نباشد، بنا بر احتياط واجب نبايد آن را نبش كرد.

مسأله 643

شكافتن قبر در چند مورد حرام نيست: اول آن كه ميت در زمين غصبي دفن شده باشد و مالك زمين راضي نشود كه در آنجا بماند.

دوم آن كه كفن يا چيز ديگري كه با ميت دفن شده، غصبي باشد وصاحب آن راضي نشود كه در قبر بماند و همچنين است اگر چيزي از مال خود ميت كه به ورثه او رسيده با او دفن شده باشد و ورثه راضي نشوند كه آن چيز در قبر بماند، ولي اگر وصيت كرده باشد كaه دعا يا قرآن يا انگشتري را با او دفن كنند، در صورتي كه وصيتش بيشتر از يك سوم مال او نباشد، براي بيرون آوردن اينها نمي توانند قبر را بشكافند.

سوم آن كه ميت بي غسل يا بي كفن دفن شده باشد، يا بفهمند غسلش باطل بوده، يا به غير دستور شرع كفن شده يا در قبر، او را رو به قبله نگذاشته اند. در تمام اين موارد در صورتي شكافتن قبر جايز است كه موجب هتك احترام ميت نشود.

چهارم آن كه براي ثابت شدن حقي بخواهند بدن ميت را ببينند.

پنجم آن كه ميت را در جايي كه بي احترامي به او است مثل قبرستان كفار يا جايي كه كثافت و خاكروبه مي ريزند دفن كرده باشند.

ششم آن كه براي يك مطلب شرعي كه اهميت آن از شكافتن قبر بيشتر است، قبر را بشكافند؛ مثلاً بخواهند بچه زنده را از شكم زن حامله اي

كه دفنش كرده اند بيرون آورند.

هفتم آن كه بترسند درنده اي بدن ميت را پاره كند، يا سيل او را ببرد يا دشمن بيرون آورد.

هشتم آن كه قسمتي از بدن ميت را كه با او دفن نشده بخواهند دفن كنند ولي احتياط واجب آن است كه آن قسمت از بدن را طوري در قبر بگذارند كه بدن ميت ديده نشود.

غسل هاي مستحب

مسأله 644

غسل هاي مستحب در شرع مقدس اسلام بسيار است و از آن جمله است:

1 - غسل جمعه و وقت آن از اذان صبح است تا ظهر و بهتر است نزديك ظهر به جا آورده شود و اگر تا ظهر انجام ندهد بهتر است كه بدون نيت ادا و قضا تا عصر جمعه به جا آورد و اگر در روز جمعه غسل نكند، مستحب است از صبح شنبه تا غروب قضاي آن را به جا آورد و كسي كه مي ترسد در روز جمعه آب پيدا نكند مي تواند روز پنجشنبه غسل را انجام دهد، بلكه اگر در شب جمعه غسل را به اميد آن كه مطلوب خداوند عالم است به جا آورد صحيح است و مستحب است انسان در موقع غسل جمعه بگويد:

اَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلاَّ اللّه ُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اَللّهُمَ اجْعَلْنِي مِنَ التَّوابينَ وَ اجْعَلْنِي مِنَ الْمُتَطَهِرينَ»

2 - غسل شب اول ماه رمضان و تمام شب هاي طاق، مثل شب سوم و پنجم و هفتم، ولي از شب بيست و يكم مستحب است همه شب غسل كند و براي غسل شب اول و پانزدهم و هفدهم و نوزدهم و بيست ويكم و بيست و سوم

و بيست و پنجم و بيست و هفتم و بيست و نهم بيشتر سفارش شده است و وقت غسل شب هاي ماه رمضان تمام شب است و بهتر است نزديك غروب آفتاب به جا آورده شود؛ ولي از شب بيست ويكم تا آخر ماه بهتر است غسل را بين نماز مغرب و عشا به جا آورد و مستحب است در شب بيست وسوم، غير از غسل اول شب، يك غسل هم در آخر شب انجام دهد.

3 - غسل روز عيد فطر و عيد قربان و وقت آن از اذان صبح است تا غروب و بهتر است آن را پيش از نماز عيد به جا آورد و اگر از ظهر تا غروب به جا آورد، احتياط واجب آن است كه به قصد رجا انجام دهد.

4 - غسل شب عيد فطر و وقت آن از اول مغرب است تا اذان صبح و بهتر است در اول شب به جا آورده شود.

5 - غسل روز هشتم و نهم ذي الحجه و در روز نهم بهتر است آن را نزديك ظهر به جا آورد.

6 - غسل روز اول و پانزدهم و بيست و هفتم و آخر ماه رجب.

7 - غسل روز عيد غدير، بهتر است بعد از طلوع آفتاب اول روز آن را انجام دهند.

8 - غسل روز بيست و چهارم ذي الحجه.

9 - غسل روز عيد نوروز و پانزدهم شعبان و نهم و هفدهم ربيع الاول و روز بيست و پنجم ذيقعده؛ ولي غسل روز پانزدهم شعبان و غسل هاي ديگري كه تا آخر اين بند ذكر شده به قصد رجا انجام دهد.

10 - غسل دادن بچه اي كه تازه به دنيا آمده.

11

- غسل زني كه براي غير شوهرش بوي خوش استعمال كرده است.

12 - غسل كسي كه در حال مستي خوابيده.

13 - غسل كسي كه جايي از بدنش را به بدن ميتي كه غسل داده اند رسانده.

14 - غسل كسي كه در موقع گرفتن خورشيد و ماه، نماز آيات را عمدا نخوانده؛ در صورتي كه تمام ماه و خورشيد گرفته باشد.

15 - غسل كسي كه براي تماشاي دارآويخته رفته و آن را ديده باشد؛ ولي اگر اتفاقاً يا از روي ناچاري نگاهش بيفتد يا مثلاً براي شهادت دادن رفته باشد، غسل مستحب نيست.

مسأله 645

پيش از داخل شدن در حرم مكه، شهر مكه، مسجد الحرام، خانه كعبه، حرم مدينه، شهر مدينه، مسجد پيغمبر، مستحب است انسان غسل كند و براي داخل شدن در حرم امامان عليهم السلام رجاء غسل نمايد. اگر در يك روز چند مرتبه مشرف شود يك غسل كافيست و كسي كه مي خواهد در يك روز داخل حرم مكه و مسجد الحرام وخانه كعبه شود، اگر به نيت همه يك غسل كند كافيست و نيز اگر در يك روز بخواهد داخل حرم مدينه و شهر مدينه و مسجد پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم شود، يك غسل براي همه كفايت مي كند و براي زيارت پيغمبر و امامان از دور يا نزديك و براي حاجت خواستن از خداوند عالم و همچنين براي توبه و نشاط به جهت عبادت و براي سفر رفتن خصوصا سفر زيارت حضرت سيد الشهداء عليه السلام مستحب است انسان غسل كند و اگر يكي از غسل هايي را كه در اين مسأله گفته شد به جا آورد و بعد كاري كند كه وضو

را باطل مي نمايد مثلاً بخوابد، غسل او باطل مي شود و مستحب است دوباره غسل را به جا آورد.

مسأله 646

انسان نمي تواند با غسل مستحبي، كاري كه مانند نماز وضو لازم دارد انجام دهد.

مسأله 647

اگر چند غسل بر كسي مستحب باشد وبه نيت همه يك غسل به جا آورد كافي است.

تيمم

اول از موارد تيمم
اشاره

آن كه تهيه آب به قدر وضو يا غسل ممكن نباشد.

مسأله 648

اگر انسان در آبادي باشد، بايد براي تهيه آب وضو و غسل، به قدري جستجو كند كه از پيدا شدن آن نا اميد شود و اگر در بيابان باشد، چنانچه زمين آن پست و بلند است و يا به واسطه درخت و مانند آن عبور در آن زمين مشكل است، بايد در هر يك از چهار طرف به اندازه پرتاب يك تير قديمي كه با كمان پرتاب مي كردند در جستجوي آب برود و اگر زمين آن اين طور نيست، بايد در هر طرف به اندازه پرتاب دو تير جستجو نمايد.

مسأله 649

اگر بعضي از چهار طرف هموار و بعضي ديگر پست و بلند يا عبور در آن مشكل باشد، در طرفي كه هموار است، به اندازه پرتاب دو تير و در طرفي كه اين طور نيست به اندازه پرتاب يك تير جستجو كند.

مسأله 650

در هر طرفي كه يقين دارد آب نيست، در آن طرف جستجو لازم نيست.

مسأله 651

كسي كه وقت نماز او تنگ نيست و براي تهيه آب وقت دارد، اگر يقين دارد، در محلي دورتر از مقداري كه بايد جستجو كند آب هست، در صورتي كه مانعي نباشد و مشقت هم نداشته باشد بايد براي تهيه آب برود و اگر گمان دارد آب هست، رفتن به آن محل لازم نيست، ولي اگر اطمينان داشته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد براي تهيه آب به آن محل برود.

مسأله 652

لازم نيست خود انسان در جستجوي آب برود، بلكه مي تواند كسي را كه به گفته او اطمينان دارد بفرستد و در اين صورت اگر يك نفر از طرف چند نفر برود، كافي است.

مسأله 653

اگر احتمال دهد كه داخل بار سفر خود، يا در منزل يا در قافله آب هست، بايد به قدري جستجو نمايد كه به نبودن آب يقين كند يا از پيدا كردن آن نا اميد شود.

مسأله 654

اگر پيش از وقت نماز جستجو نمايد و آب پيدا نكند و تا وقت نماز همان جا بماند، لازم نيست كه دوباره در جستجوي آب برود.

مسأله 655

اگر بعد از داخل شدن وقت نماز جستجو كند و آب پيدا نكند وتا وقت نماز ديگر در همانجا بماند، جستجو لازم نيست. در صورتي كه احتمال ندهد در بين اين مدت آب در آن محل پيدا مي شود.

مسأله 656

اگر از درنده بترسد، يا جستجوي آب به قدري سخت باشد كه نتواند تحمل كند يا وقت نماز به قدري تنگ باشد كه هيچ نتواند جستجو كند، جستجو لازم نيست ولي اگر بتواند مقداري جستجو كند به همان مقدار جستجو لازم است و اگر از دزد بر جان يا مال خودش بترسد نبايد در جستجوي آب برود، ولي اگر مالي كه احتمال مي دهد از بين برود به حسب حال او قابل اعتنا نباشد و ترس ديگري هم نداشته باشد جستجوي آب واجب است.

مسأله 657

اگر در جستجوي آب نرود تا وقت نماز تنگ شود معصيت كرده، ولي نمازش با تيمم صحيح است.

مسأله 658

كسي كه يقين دارد آب پيدا نمي كند، چنانچه دنبال آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي شد، بنا بر احتياط واجب نمازش را اعاده يا قضا نمايد.

مسأله 659

اگر بعد از جستجو آب پيدا نكند وبا تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد، در جايي كه جستجو كرده آب بوده نماز او صحيح است.

مسأله 660

اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوي خود را باطل كند نمي تواند وضو بگيرد، چنانچه بتواند بدون ضرر و مشقت وضوي خود را نگه دارد، نبايد آن را باطل نمايد و همچنين است اگر بداند يا دو شاهد عادل خبر دهند كه تهيه آب براي او ممكن نيست، بلكه اگر احتمال صحيح عقلايي هم بدهد، احتياط واجب آن است كه وضوي خود را باطل نكند.

مسأله 661

اگر پيش از وقت نماز وضو داشته باشد و بداند يا دو شاهد عادل خبر دهند كه اگر وضوي خود را باطل كند، تهيه آب براي او ممكن نيست، چنانچه بتواند بدون ضرر و مشقت وضوي خود را نگه دارد، واجب آن است كه آن را باطل نكند و اگر احتمال عقلايي دهد احتياط واجب آن است كه وضو را باطل نكند.

مسأله 662

كسي كه فقط به مقدار وضو يا به مقدار غسل آب دارد، اگر بداند يا دو شاهد عادل خبر دهند كه اگر آن را بريزد آب پيدا نمي كند، چنانچه وقت نماز داخل شده، ريختن آن حرام است و واجب آن است كه پيش از وقت نماز هم آن را نريزد، بلكه هر گاه احتمال عقلايي هم بدهد كه اگر آن را بريزد ديگر آب پيدا نمي كند، احتياط واجب آن است كه پيش از وقت نماز هم آب را نريزد.

مسأله 663

كسي كه مي داند يا دو شاهد عادل خبر دهد كه آب پيدا نمي كند، اگر بعد از داخل شدن وقت نماز وضوي خود را باطل كند، يا آبي را كه دارد بريزد، معصيت كرده ولي نمازش با تيمم صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را بخواند.

دوم از موارد تيمم
مسأله 664

اگر به واسطه پيري، يا ترس از دزد و جانور و مانند اينها يا نداشتن وسيله اي كه آب از چاه بكشد، دست رسي به آب نداشته باشد، بايد تيمم كند و همچنين است اگر تهيه كردن آب يا استعمال آن به قدري مشقت داشته باشد كه مردم تحمل آن را نكنند.

مسأله 665

اگر براي كشيدن آب از چاه، دلو و ريسمان و مانند اينها لازم دارد و مجبور است بخرد، يا كرايه نمايد، اگر چه قيمت آن چند برابر معمول باشد، بايد تهيه كند و همچنين است اگر آب را به چندين برابر قيمتش بفروشند، ولي اگر تهيه آنها به قدري پول مي خواهد كه نسبت به حال او آن مقدار ضرر دارد، واجب نيست تهيه نمايد.

مسأله 666

اگر ناچار شود كه براي تهيه آب قرض كند، بايد قرض نمايد؛ ولي كسي كه مي داند يا گمان دارد كه نمي تواند قرض خود را بدهد واجب نيست قرض كند.

مسأله 667

اگر كندن چاه مشقت ندارد، احتياط واجب آن است براي تهيه آب، چاه بكند.

مسأله 668

اگر كسي مقداري آب بي منت به او ببخشد، بايد قبول كند.

سوم از موارد تيمم
مسأله 669

اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد، يا بترسد كه به واسطه استعمال آن مرض يا عيبي در او پيدا شود، يا مرضش طول بكشد يا شدت پيدا كند، يا به سختي معالجه شود، بايد تيمم نمايد، ولي اگر آب گرم براي او ضرر ندارد، بايد با آب گرم وضو بگيرد يا غسل كند.

مسأله 670

لازم نيست يقين كند كه آب براي او ضرر دارد، بلكه اگر احتمال ضرر بدهد، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد و از آن احتمال ترس براي او پيدا شود بايد تيمم كند.

مسأله 671

كسي كه مبتلا به درد چشم است و آب براي او ضرر دارد بايد تيمم نمايد.

مسأله 672

اگر به واسطه يقين يا ترس ضرر تيمم كند و پيش از نماز بفهمد كه آب برايش ضرر ندارد، تيمم او باطل است. اگر بعد از نماز بفهمد، نمازش صحيح است.

مسأله 673

كسي كه مي داند آب برايش ضرر ندارد، چنانچه غسل كند يا وضو بگيرد و بعد بفهمد كه آب براي او ضرر داشته، وضو و غسل او صحيح است.

چهارم از موارد تيمم
مسأله 674

هر گاه بترسد كه اگر آب را به مصرف وضو يا غسل برساند، خود او يا عيال و اولاد او، يا رفيقش و كساني كه با او مربوطند مانند نوكر و كلفت از تشنگي بميرند يا مريض شوند، يا به قدري تشنه شوند كه تحمل آن مشقت دارد، بايد به جاي وضو و غسل تيمم نمايد و نيز اگر بترسد حيواني كه مانند اسب و قاطر معمولاً براي خوردن سرش را نمي برند از تشنگي تلف شود، بايد آب را به آن بدهد و تيمم نمايد اگر چه حيوان مال خودش نباشد و همچنين است اگر كسي كه حفظ جان او واجب است، به طوري تشنه باشد كه اگر انسان آب را به او ندهد تلف شود.

مسأله 675

اگر غير از آب پاكي كه براي وضو يا غسل دارد، آب نجسي هم به مقدار آشاميدن خود و كساني كه با او مربوطند داشته باشد، بايد آب پاك را براي آشاميدن بگذارد وبا تيمم نماز بخواند؛ ولي چنانچه آب را براي حيوانش بخواهد، بايد آب نجس را به آن بدهد و با آب پاك وضو و غسل را انجام دهد.

پنجم از موارد تيمم
مسأله 676

كسي كه بدن يا لباسش نجس است و كمي آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد يا غسل كند، براي آب كشيدن بدن يا لباس او نمي ماند، بايد بدن يا لباس را آب بكشد وبا تيمم نماز بخواند. ولي اگر چيزي نداشته باشد كه بر آن تيمم كند، بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

ششم از موارد تيمم
مسأله 677

اگر غير از آبي كه استعمال آن حرام است، آب ديگري ندارد، مثلاً آب غصبيست و غير از آن آب ديگري ندارد، بايد به جاي وضو و غسل تيمم بكند، اما اگر آب مباح است، اما در ظرفيست كه استعمال آن حرام است، مثلاً ظرف غصبي است، در صورتي كه تخليه آب از ظرف غصبي، تصرف در غصب محسوب نشود بايد آب را تخليه كرده و وضو بگيرد يا غسل كند. ولي اگر تخليه آب از ظرف غصبي، تصرف در غصب محسوب شود بايد به جاي وضو و غسل تيمم كند.

هفتم از موارد تيمم
مسأله 678

هر گاه وقت به قدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد، يا غسل كند، تمام نماز يا مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد تيمم كند.

مسأله 679

اگر عمدا نماز را به قدري تأخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد، معصيت كرده، ولي نماز او با تيمم صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را بخواند.

مسأله 680

كسي كه شك دارد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند، وقت براي نماز او مي ماند يا نه، بايد تيمم كند.

مسأله 681

كسي كه به واسطه تنگي وقت تيمم كرده، چنانچه بعد از نماز آبي كه داشته از دستش برود، اگر چه تيمم خود را نشكسته باشد در صورتي كه وظيفه اش تيمم باشد، بايد دوباره تيمم نمايد.

مسأله 682

كسي كه آب دارد، اگر به واسطه تنگي وقت با تيمم مشغول نماز شود و در بين نماز آبي كه داشته از دستش برود، براي نمازهاي بعد به احتياط واجب تيمم كند.

مسأله 683

اگر انسان به قدري وقت دارد كه مي تواند وضو بگيرد يا غسل كند و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن مثل اقامه و قنوت بخواند، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن به جا آورد؛ بلكه اگر به اندازه سوره هم وقت ندارد، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند.

چيزهايي كه تيمم به آنها صحيح است
مسأله 684

تيمم به خاك و ريگ و كلوخ و سنگ اگر پاك باشند صحيح است، وبه گل پخته مثل آجر و كوزه نيز صحيح است.

مسأله 685

تيمم بر سنگ گچ و سنگ آهك و سنگ مرمر سياه و ساير اقسام سنگها صحيح است؛ ولي تيمم به جواهر مثل سنگ عقيق و فيروزه باطل مي باشد و احتياط واجب آن است كه با بودن يكي از چيزهايي كه در مسأله 684 گفته شد، به گچ و آهك پخته تيمم ننمايند و در صورت نبودن يكي از آنها احتياط واجب آن است كه هم تيمم بر گچ يا آهك پخته نموده و هم بر گرد و غبار يا گل و چنانچه گرد و غبار يا گل نباشد، احتياط واجب آن است كه تيمم بر يكي از آن دو نموده نماز را بخواند و بعد اعاده يا قضا نمايد.

مسأله 686

اگر خاك و ريگ و كلوخ و سنگ پيدا نشود، بايد به گرد و غباري كه روي فرش و لباس و مانند اينهاست تيمم نمايد و اگر غبار در لاي لباس و فرش باشد، تيمم به آن صحيح نيست مگر آن كه اول دست بزند تا روي آن غبار آلوده شود بعد تيمم كند و چنانچه گرد پيدا نشود، بايد به گل تيمم كند و اگر گل هم پيدا نشود، احتياط مستحب آن است كه نماز را بدون تيمم بخواند و بنا بر احتياط، بعداً قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 687

اگر بتواند با تكاندن فرش و مانند آن خاك تهيه كند، تيمم به گرد باطل است و اگر بتواند گل را خشك كند و از آن خاك تهيه نمايد، تيمم به گل باطل مي باشد.

مسأله 688

كسي كه آب ندارد اگر برف يا يخ داشته باشد، چنانچه ممكن است بايد آن را آب كند وبا آن وضو بگيرد يا غسل نمايد و اگر ممكن نيست و چيزي هم كه تيمم به آن صحيح است ندارد، احتياطاًً نماز را در داخل وقت بدون وضو و تيمم بخواند و بنا بر احتياط واجب بعدا قضا كند.

مسأله 689

اگر با خاك و ريگ چيزي مانند كاه كه تيمم به آن باطل است مخلوط شود، نمي تواند به آن تيمم كند، ولي اگر آن چيز به قدري كم باشد كه در خاك يا ريگ، از بين رفته حساب شود، تيمم به آن خاك و ريگ صحيح است.

مسأله 690

اگر چيزي ندارد كه بر آن تيمم كند چنانچه ممكن است، بايد به خريدن و مانند آن تهيه نمايد.

مسأله 691

تيمم به ديوار گلي صحيح است و احتياط مستحب آن است كه با بودن زمين يا خاك خشك، به زمين يا خاك نمناك تيمم نكند.

مسأله 692

چيزي كه بر آن تيمم مي كند بايد پاك باشد و اگر چيز پاكي كه تيمم به آن صحيح است ندارد و يا پيدا نكند احتياطاًً نماز بدون تيمم بخواند ولي به احتياط واجب قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 693

اگر يقين داشته باشد كه تيمم به چيزي صحيح است وبه آن تيمم نمايد، بعد بفهمد تيمم به آن باطل بوده، نمازهايي را كه با آن تيمم خوانده بايد دوباره بخواند.

مسأله 694

چيزي كه بر آن تيمم مي كند، بايد غصبي نباشد.

مسأله 695

تيمم در فضاي غصبي باطل نيست، پس اگر در ملك خود، دستها را به زمين بزند و بي اجازه داخل ملك ديگري شود و دستها را به پيشاني بكشد، تيمم او باطل نمي شود.

مسأله 696

اگر نداند محل تيمم غصبيست و يا فراموش كرده باشد، تيمم او صحيح است، اگر چه فراموش كننده خود غاصب باشد.

مسأله 697

كسي كه در جاي غصبي حبس است، اگر آب و خاك او غصبي است، بايد با تيمم نماز بخواند.

مسأله 698

مستحب است چيزي كه بر آن تيمم مي كند، گردي داشته باشد كه به دست بماند و بعد از زدن دست بر آن، مستحب است دست را بتكاند كه گرد آن بريزد.

مسأله 699

تيمم به زمين گود و خاك جاده و زمين شوره زار كه نمك روي آن را نگرفته مكروه است و اگر نمك روي آن را گرفته باشد، باطل است.

دستور تيمم
مسأله 700

در تيمم چهار چيز واجب است:

اول نيت.

دوم زدن كف دو دست با هم بر چيزي كه تيمم به آن صحيح است.

سوم كشيدن كف هر دو دست به تمام پيشاني و دو طرف آن، از جايي كه موي سر مي رويد، تا ابروها و بالاي بيني و بنا بر احتياط واجب بايد دستها روي ابروها هم، كشيده شود.

چهارم كشيدن كف دست چپ به تمام پشت دست راست و بعد از آن كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ.

مسأله 701

تيمم بدل از غسل و بدل از وضو با هم فرقي ندارند.

احكام تيمم
مسأله 702

اگر مختصري از پيشاني و پشت دستها را هم مسح نكند تيمم باطل است، چه عمدا مسح نكند، يا مسأله را نداند، يا فراموش كرده باشد ولي دقت زياد هم لازم نيست و همين قدر كه بگويند تمام پيشاني و پشت دست مسح شده كافي است.

مسأله 703

براي آن كه يقين كند تمام پشت دست را مسح كرده، بايد مقداري بالاتر از مچ را هم مسح نمايد، ولي مسح بين انگشتان لازم نيست.

مسأله 704

پيشاني و پشت دستها را بايد از بالا به پايين مسح نمايد و كارهاي آن را بايد پشت سرهم به جا آورد و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد كه نگويند تيمم مي كند باطل است.

مسأله 705

در موقع نيت بايد معين كند كه تيمم او بدل از غسل است يا بدل از وضو و اگر بدل از غسل باشد بايد آن غسل را معين نمايد و چنانچه اشتباها به جاي بدل از وضو، بدل از غسل يا به جاي بدل از غسل، بدل از وضو نيت كند، يا مثلاً در تيمم بدل از غسل جنابت، نيت تيمم بدل از غسل مس ميت نمايد، اگر به قصد تيممي كه بر او واجب است تيمم كند، تيمم او باطل است، ولي اگر اشتباه در تشخيص باشد تيمم او صحيح است.

مسأله 706

در تيمم بايد پيشاني و كف دستها و پشت دستها پاك باشد و اگر كف دست نجس باشد و نتواند آن را آب بكشد، بايد با همان كف دست نجس در صورتي كه نجاستش مُسري نباشد، تيمم كند.

مسأله 707

انسان بايد براي تيمم انگشتر را از دست بيرون آورد و اگر در پيشاني يا پشت دستها يا در كف دستها مانعي باشد، مثلاً چيزي به آنها چسبيده باشد، بايد بر طرف نمايد.

مسأله 708

اگر پيشاني يا پشت دستها زخم است و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نمي تواند باز كند، بايد دست را روي آن بكشد و نيز اگر كف دست زخم باشد و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نتواند باز كند، بايد دست را با همان پارچه به چيزي كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد.

مسأله 709

اگر پيشاني و پشت دستها مو داشته باشد اشكال ندارد؛ ولي اگر موي سر روي پيشاني آمده باشد، بايد آن را عقب بزند.

مسأله 710

اگر احتمال دهد كه در پيشاني وكف دستها يا پشت دستها مانعي هست، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد بايد جستجو نمايد، تا يقين يا اطمينان پيدا كند كه مانعي نيست.

مسأله 711

اگر وظيفه او تيمم است و نمي تواند تيمم كند، بايد نايب بگيرد و كسي كه نايب مي شود، بايد او را با دست خود او تيمم دهد و اگر ممكن نباشد بايد نايب، دست خود را به چيزي كه تيمم به آن صحيح است بزند وبه پيشاني و پشت دستهاي او بكشد و احتياطاًً نايب هم قصد تيمم بكند.

مسأله 712

اگر بعد از آن كه وارد تيمم شد شك كند كه قسمت پيش از آن را فراموش كرده يا نه، اعتنا نكند و تيمم او صحيح است و نيز اگر بعد از به جا آوردن هر جز شك كند كه درست به جا آورده يا نه اعتنا نكند و تيمم او صحيح است.

مسأله 713

اگر بعد از مسح دست چپ شك كند كه درست تيمم كرده يا نه، تيمم او صحيح است.

مسأله 714

كسي كه وظيفه اش تيمم است، بنا بر احتياط واجب نبايد پيش از وقت نماز براي نماز تيمم كند، ولي اگر براي كار واجب ديگر يا مستحبي تيمم كند و تا وقت نماز عذر او باقي باشد، مي تواند با همان تيمم نماز بخواند.

مسأله 715

كسي كه وظيفه اش تيمم است، اگر بداند تا آخر وقت عذر او باقي مي ماند، در وسعت وقت مي تواند با تيمم نماز بخواند و هم چنين است اگر اميد دارد كه عذر او بر طرف شود ولي اگر بداند كه تا آخر وقت عذر او بر طرف مي شود، بايد صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند، يا در تنگي وقت با تيمم نماز را به جا آورد.

مسأله 716

كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند، مي تواند نمازهاي قضاي خود را با تيمم بخواند، در صورتي كه علم نداشته باشد كه به زودي عذر او بر طرف مي شود.

مسأله 717

كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند، جايز است نمازهاي مستحبي را كه مثل نافله هاي شبانه روز وقت معين دارد با تيمم بخواند، حتي در اول وقت در صورتي كه علم نداشته باشد كه تا قبل از گذشتن وقت معين عذر بر او برطرف مي شود.

مسأله 718

كسي كه احتياطاًً بايد غسل جبيره اي و تيمم نمايد، مثلاً جراحتي در پشت دست او است، اگر بعد از غسل و تيمم نماز بخواند و بعد از نماز حدث اصغري از او سر زند مثلاً بول كند، براي نمازهاي بعد، بايد وضو بگيرد.

مسأله 719

اگر به واسطه نداشتن آب يا عذر ديگري تيمم كند، بعد از بر طرف شدن عذر، تيمم او باطل مي شود.

مسأله 720

چيزهايي كه وضو را باطل مي كند، تيمم بدل از وضو را هم باطل مي كند و چيزهايي كه غسل را باطل مي نمايد، تيمم بدل از غسل را هم باطل مي نمايد.

مسأله 721

كسي كه نمي تواند غسل كند، اگر چند غسل بر او واجب باشد، احتياط واجب آن است كه بدل هر يك از آنها يك تيمم نمايد.

مسأله 722

كسي كه نمي تواند غسل كند، اگر بخواهد عملي را كه براي آن غسل واجب است انجام دهد، بايد بدل از غسل تيمم نمايد و اگر نتواند وضو بگيرد وبخواهد عملي را كه براي آن وضو واجب است انجام دهد، بايد بدل از وضو تيمم نمايد.

مسأله 723

اگر بدل از غسل جنابت تيمم كند، لازم نيست براي نماز وضو بگيرد، ولي اگر بدل از غسل هاي ديگر تيمم كند، بايد وضو بگيرد و اگر نتواند وضو بگيرد، بايد تيمم ديگري هم بدل از وضو بنمايد.

مسأله 724

اگر بدل از غسل تيمم كند و بعد كاري كه وضو را باطل مي كند براي او پيش آيد، چنانچه براي نمازهاي بعد نتواند غسل كند بايد وضو بگيرد و اگر نمي تواند وضو بگيرد، بايد بدل از وضو تيمم نمايد.

مسأله 725

كسي كه وظيفه اش آن است كه بدل از وضو و بدل از غسل تيمم كند، همين دو تيمم كفايت مي كند و تيمم ديگري لازم نيست.

مسأله 726

كسي كه وظيفه اش تيمم است اگر براي كاري تيمم كند، تا تيمم و عذر او باقي است، كارهايي را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد، مي تواند به جا آورد؛ ولي اگر با داشتن آب براي نماز ميت يا خوابيدن تيمم كرده فقط كاري را كه براي آن تيمم نموده مي تواند انجام دهد و در مورد تيمم به خاطر تنگي وقت به احتياط واجب ساير غايات را انجام ندهد.

مسأله 727

در چند مورد مستحب است نمازهايي را كه انسان با تيمم خوانده دوباره بخواند:

اول آن كه از استعمال آب ترس داشته و عمدا خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده است.

دوم آن كه مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي كند و عمدا خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده است.

سوم آن كه تا آخر وقت، عمدا در جستجوي آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد بفهمد كه اگر جستجو مي كرد، آب پيدا مي شد.

چهارم آن كه عمدا نماز را تأخير انداخته و در آخر وقت با تيمم نماز خوانده است.

پنجم آن كه مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي شود و آبي را كه داشته ريخته است.

[نماز]

نمازهاي واجب
نمازهاي واجب يوميه
اشاره

نمازهاي واجب يوميه پنج قسم است:

ظهر و عصر، هر كدام چهار ركعت، مغرب سه ركعت، عشا چهار ركعت، صبح دو ركعت.

مسأله 728

در سفر بايد نمازهاي چهار ركعتي را با شرايطي كه گفته مي شود، دو ركعت خواند.

وقت نماز ظهر و عصر
مسأله 729

اگر چوب يا چيزي مانند آن را، راست در زمين هموار فرو برند، صبح كه خورشيد بيرون مي آيد، سايه آن به طرف مغرب مي افتد و هر چه آفتاب بالا مي آيد اين سايه كم مي شود و در شهرهاي ما در اول ظهر شرعي به آخرين درجه كمي مي رسد و ظهر كه گذشت، سايه آن به طرف مشرق بر مي گردد و هر چه خورشيد رو به مغرب مي رود، سايه زيادتر مي شود؛ بنا بر اين وقتي سايه به آخرين درجه كمي رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت، معلوم مي شود ظهر شرعي شده است؛ ولي در بعضي شهرها مثل مكه كه گاهي موقع ظهر سايه به كلي از بين مي رود، بعد از آن كه سايه دوباره پيدا شد، معلوم مي شود ظهر شده است.

مسأله 730

چوب يا چيز ديگري را كه براي معين كردن ظهر به زمين فرو مي برند، شاخص گويند.

مسأله 731

نماز ظهر و عصر هر كدام وقت مخصوص و مشتركي دارند:

وقت مخصوص نماز ظهر از اول ظهر است تا وقتي كه از ظهر به اندازه خواندن نماز ظهر بگذرد. وقت مخصوص نماز عصر، موقعيست كه به اندازه خواندن نماز عصر، وقت به مغرب مانده باشد، كه اگر كسي تا اين موقع نماز ظهر را عمدا نخواند، نماز ظهر او قضا شده و بايد نماز عصر را بخواند، ولي اگر سهواًً نماز عصر را جلوتر بخواند نماز ظهر را در وقت اختصاصي عصر به نيت ادا بخواند ما بين وقت مخصوص نماز ظهر و وقت مخصوص نماز عصر، وقت مشترك نماز ظهر و نماز عصر است و اگر كسي در اين وقت اشتباها نماز عصر را پيش از نماز ظهر بخواند و بعد از نماز ملتفت شود، نمازش صحيح است.

مسأله 732

اگر پيش از خواندن نماز ظهر، سهواًً مشغول نماز عصر شود و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است، چنانچه در وقت مشترك باشد، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند يعني نيت كند كه آنچه تا حال خوانده ام و آنچه را مشغولم و آنچه بعد مي خوانم، همه نماز ظهر باشد و بعد از آن كه نماز را تمام كرد، نماز عصر را بخواند و اگر در وقت مخصوص به ظهر باشد، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند و نماز را تمام كند و بعد نماز عصر را بخواند و اگر تمام نماز عصر را در وقت اختصاصي ظهر بخواند و از وقت مشترك چيزي درك نكند، بنا بر احتياط واجب نماز عصر را اعاده كند و بهتر آن است كه هر دو نماز را

دوباره بخواند.

مسأله 733

در روز جمعه انسان مي تواند به جاي نماز ظهر دو ركعت نماز جمعه بخواند، ولي بهتر آن است كه نماز جمعه بخواند و احتياط مستحب آن است كه اگر نماز جمعه خواند نماز ظهر را هم بخواند. اين احتياط، خيلي مطلوب است.

مسأله 734

احتياط واجب آن است كه نماز جمعه را از موقعي كه عرفاً اول ظهر مي گويند تأخير نيندازد و اگر از اوايل ظهر تأخير افتاد، به جاي نماز جمعه نماز ظهر بخواند.

وقت نماز مغرب و عشا
مسأله 735

مغرب، موقعيست كه سرخي طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مي شود، از وسط آسمان به سمت مغرب برود.

مسأله 736

نماز مغرب و عشا هر كدام وقت مخصوص و مشتركي دارند:

وقت مخصوص نماز مغرب از اول مغرب است، تا وقتي كه از مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز بگذرد، كه اگر كسي مثلاً مسافر باشد و تمام نماز عشا را سهواًً در اين وقت بخواند، احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز مغرب نماز عشا را دوباره بخواند. وقت مخصوص نماز عشا موقعيست كه به اندازه خواندن نماز عشا به نصف شب مانده كه اگر كسي تا اين موقع نماز مغرب را عمدا نخواند بايد اول نماز عشا و بعد از آن نماز مغرب را بخواند؛ ولي اگر نماز عشا را سهواًً جلوتر بخواند نماز مغرب را به قصد ادا در وقت اختصاصي عشا بخواند و بين وقت مخصوص نماز مغرب و وقت مخصوص نماز عشا وقت مشترك نماز مغرب و عشاست كه اگر كسي در اين وقت اشتباها نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند و بعد از نماز ملتفت شود، نمازش صحيح است و بايد نماز مغرب را بعد از آن به جا آورد.

مسأله 737

وقت مخصوص و مشترك كه معني آن در مسأله پيش گفته شد، براي اشخاص فرق مي كند، مثلاً اگر به اندازه خواندن دو ركعت نماز از اول ظهر بگذرد، وقت مخصوص نماز ظهر كسي كه مسافر است تمام شده و داخل وقت مشترك مي شود و براي كسي كه مسافر نيست، بايد به اندازه خواندن چهار ركعت نماز بگذرد.

مسأله 738

اگر پيش از خواندن نماز مغرب، سهواًً مشغول نماز عشا شود و در بين نماز بفهمد كه اشتباه كرده، چنانچه تمام آنچه را خوانده يا مقداري از آن را، در وقت مشترك خوانده و به ركوع ركعت چهارم نرفته است، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند و بعد نماز عشا را بخواند و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته، بايد نماز را تمام كند، بعد نماز مغرب را بخواند. اما اگر تمام آنچه را خوانده، در وقت مخصوص نماز مغرب خوانده باشد و پيش از ركوع ركعت چهارم يادش بيايد، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند و بعد از آن عشا را بخواند، ولي احتياط آن است كه بعد از نماز عشا دوباره نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته نماز عشاء باطل مي شود و بايد نماز مغرب و سپس نماز عشاء را بخواند و احتياط مستحب آن است كه در ركعت چهارم نماز عشاء را تمام كند و بعد نماز مغرب و عشاء را بخواند.

مسأله 739

آخر وقت نماز عشا نصف شب است و احتياط واجب آن است كه براي نماز مغرب و عشا و مانند اينها شب را از اول غروب تا اذان صبح حساب كرد و براي نماز شب و مانند آن مي تواند تا اول آفتاب حساب نمايد.

مسأله 740

اگر از روي معصيت، يا به واسطه عذري نماز مغرب يا نماز عشا را تا نصف شب نخواند، بنا بر احتياط واجب، بايد تا قبل از اذان صبح، بدون اين كه نيت ادا و قضا كند، به جا آورد.

وقت نماز صبح
مسأله 741

نزديك اذان صبح از طرف مشرق، سفيده اي رو به بالا حركت مي كند كه آن را فجر اول گويند. موقعي كه آن سفيده در افق پهن شد، فجر دوم و اول وقت نماز صبح است. آخر وقت نماز صبح موقعيست كه آفتاب بيرون مي آيد.

احكام وقت نماز
مسأله 742

موقعي انسان مي تواند مشغول نماز شود، كه يقين كند وقت داخل شده است، يا دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند.

مسأله 743

نابينا و كسي كه در زندان است و مانند اينها بنا بر احتياط واجب بايد تا يقين به داخل شدن وقت نكنند، مشغول نماز نشوند، ولي اگر انسان به واسطه ابر يا غبار و مانند اينها كه براي همه مانع از يقين كردن است، نتواند در اول وقت نماز، به داخل شدن وقت يقين كند، چنانچه گمان داشته باشد كه وقت داخل شده، مي تواند مشغول نماز شود.

مسأله 744

اگر دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند، يا انسان يقين كند كه وقت نماز شده و مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده، نماز او باطل است. همچنين است اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده نمازش باطل است، ولي اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده، يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده بوده است، نماز او صحيح است.

مسأله 745

اگر انسان ملتفت نباشد كه بايد با يقين به داخل شدن وقت مشغول نماز شود، چنانچه بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را در وقت خوانده، نماز او صحيح است و اگر بفهمد تمام نماز را پيش از وقت خوانده يا بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده است، نمازش باطل است.

مسأله 746

اگر يقين كند وقت داخل شده و مشغول نماز شود و در بين نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه، نماز او باطل است، ولي اگر در بين نماز يقين داشته باشد كه وقت شده و شك كند كه آنچه از نماز خوانده در وقت بوده، يا نه نمازش صحيح است. ولي اگر بداند جزيي از نماز در خارج وقت بوده، نماز او باطل است.

مسأله 747

اگر وقت نماز به قدري تنگ است كه به واسطه به جا آوردن بعضي از كارهاي مستحب نماز مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد آن مستحب را به جا نياورد. مثلاً اگر به واسطه خواندن قنوت، مقداري از نماز بعد از وقت خوانده مي شود، بايد قنوت نخواند و اگر بخواند، معصيت كرده ولي نماز او صحيح است.

مسأله 748

كسي كه به اندازه خواندن يك ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز را به نيت ادا بخواند؛ ولي نبايد عمدا نماز را تا اين وقت تأخير بيندازد.

مسأله 749

كسي كه مسافر نيست، اگر تا مغرب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر هر دو را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط نماز عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند و اگر تا نصف شب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عشا را بخواند و بعداً بايد نماز مغرب را بخواند وبه احتياط واجب نيت ادا و قضا ننمايد.

مسأله 750

كسي كه مسافر است، اگر تا مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند. اگر تا نصف شب به اندازه خواندن چهار ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد بايد فقط عشا را بخواند و بعداً مغرب را بدون نيت ادا و قضا به جا آورد و چنانچه بعد از خواندن عشا، معلوم شود كه به مقدار يك ركعت يا بيشتر وقت به نصف شب مانده است، بايد فوراً نماز مغرب را به نيت ادا به جا آورد.

مسأله 751

مستحب است انسان نماز را در اول وقت آن بخواند و راجع به آن خيلي سفارش شده است و هر چه به اول وقت نزديكتر باشد بهتر است، مگر آن كه تأخير آن از جهتي بهتر باشد، مثلاً صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند.

مسأله 752

هر گاه انسان عذري دارد كه اگر بخواهد در اول وقت نماز بخواند، ناچار است با تيمم نماز بخواند، چنانچه بداند يا احتمال دهد كه عذر او تا آخر وقت باقي است، مي تواند در اول وقت، نماز بخواند. ولي اگر مثلاً لباسش نجس باشد يا عذر ديگري داشته باشد و احتمال دهد كه عذر او از بين مي رود، بنا بر احتياط واجب بايد صبر كند تا عذرش بر طرف شود و چنانچه عذر او بر طرف نشد، در آخر وقت نماز بخواند و لازم نيست به قدري صبر كند كه فقط بتواند كارهاي واجب نماز را انجام دهد، بلكه اگر براي مستحبات نماز مانند اذان و اقامه و قنوت هم وقت دارد، مي تواند با لباس نجس مثلاً نماز را با آن مستحبات به جا آورد.

مسأله 753

كسي كه مسائل نماز و شكيات و سهويات را نمي داند، اگر مطمئن است كه در نماز پيش مي آيد واجب است آنها را ياد بگيرد؛ بلكه بنا به احتياط واجب مسائلي را كه احتمال مي دهد در نماز پيش آيد، بايد ياد بگيرد ولي اگر اطمينان دارد كه نماز را به طور صحيح تمام مي كند، مي تواند در اول وقت مشغول نماز شود، پس اگر در نماز مسأله اي كه حكم آن را نمي داند پيش نيايد نماز او صحيح است و اگر مسأله اي كه حكم آن را نمي داند پيش آيد، مي تواند به يكي از دو طرفي كه احتمال مي دهد، عمل نمايد و نماز را تمام كند. ولي بعد از نماز بايد مسأله را بپرسد كه اگر نمازش باطل بوده، دوباره بخواند.

مسأله 754

اگر وقت نماز وسعت دارد و طلبكار هم طلب خود را مطالبه مي كند، در صورتي كه ممكن است بايد اول قرض خود را بدهد، بعد نماز بخواند، همچنين است اگر كار واجب ديگري كه بايد فوراً آن را به جا آورد پيش آمد كند، مثلاً ببيند مسجد نجس است كه بايد اول مسجد را تطهير كند، بعد نماز بخواند. چنانچه اول نماز بخواند، معصيت كرده ولي نماز او صحيح است.

نمازهايي كه بايد به ترتيب خوانده شود
مسأله 755

انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر و نماز عشا را بعد از نماز مغرب بخواند و اگر عمدا نماز عصر را پيش از نماز ظهر و نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند باطل است.

مسأله 756

اگر به نيت نماز ظهر مشغول نماز شود و در بين نماز يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده است، نمي تواند نيت را به نماز عصر برگرداند، بلكه بايد نماز را بشكند و نماز عصر را بخواند و همينطور است در نماز مغرب و عشا.

مسأله 757

اگر در بين نماز عصر يقين كند كه نماز ظهر را نخوانده است و نيت را به نماز ظهر برگرداند و داخل ركن شود و بعد يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده بوده، بنا بر احتياط واجب نيت را به نماز عصر برگرداند و بعد از تمام كردن نماز، دوباره نماز عصر را بخواند، ولي اگر پيش از داخل شدن در ركن يادش بيايد بايد نيت را به نماز عصر برگرداند و آنچه به نيت ظهر خوانده دوباره به نيت عصر بخواند و نمازش صحيح است.

مسأله 758

اگر در بين نماز عصر شك كند كه نماز ظهر را خوانده يا نه، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند. ولي اگر وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز، مغرب مي شود، بايد به نيت نماز عصر، نماز را تمام كند و نماز ظهرش قضا ندارد.

مسأله 759

اگر در نماز عشا، پيش از ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، چنانچه وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز، نصف شب مي شود، بايد به نيت عشا نماز را تمام كند و اگر بيشتر وقت دارد، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را سه ركعتي تمام كند، بعد نماز عشا را بخواند.

مسأله 760

اگر در نماز عشا بعد از رسيدن به ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، بايد نماز را تمام كند، بعد نماز مغرب را بخواند، ولي اگر اين شك در وقت مخصوص به نماز عشا باشد، خواندن نماز مغرب لازم نيست.

مسأله 761

اگر انسان نمازي را كه خوانده احتياطاًً دوباره بخواند و در بين نماز يادش بيايد، نمازي را كه بايد پيش از آن بخواند نخوانده است، نمي تواند نيت را به آن نماز برگرداند، مثلاً موقعي كه نماز عصر را احتياطاًً مي خواند، اگر يادش بيايد نماز ظهر را نخوانده است، نمي تواند نيت را به نماز ظهر برگرداند.

مسأله 762

برگرداندن نيت از نماز قضا به نماز ادا و از نماز مستحب به نماز واجب جايز نيست.

مسأله 763

اگر وقت نماز ادا وسعت داشته باشد، انسان مي تواند در بين نماز نيت را به نماز قضا برگرداند، ولي بايد برگرداندن نيت، به نماز قضا ممكن باشد و اگر مشغول نماز ظهر است، تا موقعي كه داخل ركعت سوم نشده است احتياطاًً نيت را به قضاي صبح برگرداند.

نمازهاي مستحب
مسأله 764

نمازهاي مستحبي زياد است و آن ها را نافله گويند و بين نمازهاي مستحبي به خواندن نافله هاي شبانه روز بيشتر سفارش شده و آن ها را در غير روز جمعه سي و چهار ركعتند كه هشت ركعت آن نافله ظهر و هشت ركعت نافله عصر و چهار ركعت نافله مغرب و دو ركعت نافله عشا ويازده ركعت نافله شب و دو ركعت نافله صبح مي باشد و چون دو ركعت نافله عشا را بنا بر احتياط واجب بايد نشسته خواند، يك ركعت حساب مي شود. ولي در روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ظهر و عصر، چهار ركعت اضافه مي شود.

مسأله 765

از يازده ركعت نافله شب، هشت ركعت آن بايد به نيت نافله شب و دو ركعت آن به نيت نماز شفع و يك ركعت آن، به نيت نماز وتر خوانده شود. دستور كامل نافله شب در كتاب هاي دعا گفته شده است.

مسأله 766

نمازهاي نافله را مي شود نشسته خواند، ولي بهتر است دو ركعت نماز نافله نشسته را يك ركعت حساب كند، مثلاً كسي كه مي خواهد نافله ظهر را كه هشت ركعت است نشسته بخواند، بهتر است شانزده ركعت بخواند و اگر مي خواهد نماز وتر را نشسته بخواند، دو نماز يك ركعتي نشسته بخواند.

مسأله 767

نافله ظهر و عصر را در سفر نبايد خواند؛ ولي نافله عشا را به نيت اين كه شايد مطلوب باشد مي تواند به جا آورد.

وقت نافله هاي يوميه
مسأله 768

نافله نماز ظهر پيش از نماز ظهر خوانده مي شود و وقت آن از اول ظهر است تا موقعي كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود، به اندازه دو هفتم آن شود، مثلاً اگر درازي شاخص هفت وجب باشد، هر وقت مدار سايه اي كه بعد از ظهر پيدا مي شود به دو وجب رسيد، آخر وقت نافله ظهر است.

مسأله 769

نافله عصر پيش از نماز عصر خوانده مي شود و وقت آن تا موقعيست كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود، به چهار هفتم آن برسد و چنانچه بخواهد نافله ظهر يا نافله عصر را بعد از وقت آنها بخواند، بهتر است نافله ظهر را بعد از نماز ظهر و نافله عصر را بعد از نماز عصر و بنا بر احتياط واجب، نيت ادا و قضا نكند.

مسأله 770

وقت نافله مغرب بعد از تمام شدن نماز مغرب است تا وقتي كه سرخي طرف مغرب كه بعد از غروب كردن آفتاب در آسمان پيدا مي شود، از بين برود.

مسأله 771

وقت نافله عشا بعد از تمام شدن نماز عشا تا نصف شب است و بهتر است بعد از نماز عشا بلا فاصله خوانده شود.

مسأله 772

نافله صبح پيش از نماز صبح خوانده مي شود و وقت آن بعد از گذشتن از نصف شب به مقدار خواندن يازده ركعت نماز شب است، ولي احتياط آن است كه قبل از فجر اول نخوانند، مگر آن كه بعد از نافله شب بلا فاصله بخوانند كه در اين صورت مانعي ندارد.

مسأله 773

وقت نافله شب از نصف شب است تا اذان صبح و بهتر است نزديك اذان صبح خوانده شود.

مسأله 774

مسافر و كسي كه براي او سخت است نافله شب را بعد از نصف شب بخواند، مي تواند آن را در اول شب به جا آورد.

نماز غفيله
مسأله 775

يكي از نمازهاي مستحبي نماز غُفَيله است كه بين نماز مغرب و عشا خوانده مي شود و وقت آن بنا بر احتياط مستحب - بعد از نماز مغرب است تا وقتي كه سرخي طرف مغرب از بين برود. نماز غفيله را رجاءً مي شود بين نماز مغرب و عشاء تا قبل از قضا شدن نماز مغرب به جا آورد و در ركعت اول آن، بعد از حمد بايد به جاي سوره، اين آيه را بخوانند:

وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادي فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ.

و در ركعت دوم بعد از حمد، به جاي سوره اين آيه را بخوانند:

وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الأَْرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ.

و در قنوت آن بگويند:

اَللّهُمَّ اِنّي اَسْئَلُكَ بِمَفاتِحِ الْغَيْبِ الَّتي لايَعْلَمُها اِلاّ اَنْتَ اَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِهِ وَاَنْ تَفْعَلَ بي (كذاوكذا) و به جاي كلمه كذا و كذا حاجت هاي خود را بگويند و بعد بگويند:

اَللّهُمَّ اَنْتَ وَلِيُّ نِعْمَتي وَ الْقادِرُ عَلي طَلِبَتي تَعْلَمُ حاجَتي فَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ الِهِ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهمُ السَّلامُ: لَمّا قَضَيْتَها لي.

احكام قبله
مسأله 776

خانه كعبه كه در مكه معظمه مي باشد قبله است و بايد روبروي آن نماز خواند، ولي كسي كه دور است اگر طوري بايستد كه بگويند رو به قبله نماز مي خواند كافيست و همچنين است كارهاي ديگري كه مانند سر بريدن حيوانات، بايد رو

به قبله انجام گيرد.

مسأله 777

كسي كه نماز واجب را ايستاده مي خواند، بايد طوري بايستد كه بگويند رو به قبله ايستاده و لازم نيست زانوهاي او و نوك پاي او هم رو به قبله باشد.

مسأله 778

كسي كه بايد نشسته نماز بخواند، اگر نمي تواند به طور معمول بنشيند و در موقع نشستن، كف پاها را به زمين مي گذارد، بايد در موقع نماز صورت و سينه و شكم او رو به قبله باشد و لازم نيست ساق پاي او رو به قبله باشد.

مسأله 779

كسي كه نمي تواند نشسته نماز بخواند، بايد در حال نماز به پهلوي راست طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد و اگر ممكن نيست بايد به پهلوي چپ طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد و اگر اين را هم نتواند، بايد به پشت بخوابد به طوري كه كف پاي او رو به قبله باشد.

مسأله 780

نماز احتياط و سجده و تشهد فراموش شده را بايد رو به قبله به جا آورد و در سجده سهو هم احتياط مستحب همين است.

مسأله 781

نماز مستحبي را مي شود در حال راه رفتن و سواري خواند و اگر انسان در اين دو حال، نماز مستحبي بخواند، لازم نيست رو به قبله باشد.

مسأله 782

كسي كه مي خواهد نماز بخواند، بايد براي پيدا كردن قبله كوشش نمايد، تا يقين كند كه قبله كدام طرف است و مي تواند به گفته دو شاهد عادل كه از روي نشانه هاي حسي شهادت مي دهند يا به قول كسي كه از روي قاعده علمي قبله را مي شناسد و محل اطمينان است عمل كند و اگر اينها ممكن نشد، بايد به گماني كه از محراب مسجد مسلمانان يا قبرهاي آنان يا از راه هاي ديگر پيدا مي شود عمل نمايد، حتي اگر از گفته فاسق يا كافري كه به واسطه قواعد علمي قبله را مي شناسد گمان به قبله پيدا كند كافي است.

مسأله 783

كسي كه گمان به قبله دارد، اگر بتواند گمان قويتري پيدا كند نمي تواند بگمان خود عمل نمايد، مثلاً اگر ميهمان از گفته صاحب خانه گمان به قبله پيدا كند ولي بتواند از راه ديگر گمان قويتري پيدا كند، مثلاً قبله نما داشته باشد كه از آن گمان قوي تري پيدا شود، نبايد به حرف او عمل نمايد.

مسأله 784

اگر براي پيدا كردن قبله وسيله اي ندارد، يا با اين كه كوشش كرده، گمانش به طرفي نمي رود، چنانچه وقت نماز وسعت دارد بايد چهار نماز به چهار طرف بخواند و اگر به اندازه چهار نماز وقت ندارد، بايد به اندازه اي كه وقت دارد، نماز بخواند، مثلاً اگر فقط به اندازه يك نماز وقت دارد، بايد يك نماز به هر طرفي كه مي خواهد بخواند. او بايد نمازها را طوري بخواند كه يقين كند يكي از آنها رو به قبله بوده يا اگر از قبله كج بوده به طرف دست راست و دست چپ قبله نرسيده است.

مسأله 785

اگر يقين يا گمان كند كه قبله در يكي از دو طرف است، بايد به هر دو طرف نماز بخواند؛ ولي احتياط مستحب آن است كه در صورت گمان، به چهار طرف نماز بخواند.

مسأله 786

كسي كه بايد به چند طرف نماز بخواند، اگر بخواهد نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشا را بخواند، بهتر آن است كه نماز اول را به هر چند طرف كه واجب است بخواند، بعد نماز دوم را شروع كند.

مسأله 787

كسي كه يقين به قبله ندارد، اگر بخواهد غير از نماز كاري كند كه بايد رو به قبله انجام داد، مثلاً بخواهد سر حيواني را ببرد، بايد به گمان عمل نمايد و اگر گمان ممكن نيست به هر طرف كه انجام دهد، صحيح است.

[احكام نماز]
پوشانيدن بدن در نماز
مسأله 788

مرد بايد در حال نماز، اگر چه كسي او را نمي بيند عورتين خود را بپوشاند. بهتر است از ناف تا زانو را هم بپوشاند.

مسأله 789

زن بايد در موقع نماز، تمام بدن حتي سر و موي خود را بپوشاند ولي پوشاندن صورت به مقداري كه در وضو شسته مي شود و دستها تا مچ و پاها تا مچ پا لازم نيست. اما براي آن كه يقين كند كه مقدار واجب را پوشانده است، بايد مقداري از اطراف صورت و قدري پايين تر از مچ را هم بپوشاند.

مسأله 790

موقعي كه انسان قضاي سجده فراموش شده يا تشهد فراموش شده را به جا مي آورد، بلكه بنا بر احتياط واجب در موقع سجده سهو هم، بايد خود را مثل موقع نماز بپوشاند.

مسأله 791

اگر انسان عمدا، در نماز عورتش را نپوشاند، نمازش باطل است، بلكه اگر از روي ندانستن مسأله هم باشد، بنا بر احتياط واجب بايد نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 792

اگر در بين نماز بفهمد كه عورتش پيدا است، بايد آن را بپوشاند و چنانچه پوشاندن عورت زياد طول بكشد، احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند، ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز عورت او پيدا بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 793

اگر در حال ايستاده، لباسش عورت او را مي پوشاند ولي ممكن است در حال ديگر، مثلاً در حال ركوع و سجود نپوشاند، چنانچه موقعي كه عورت او پيدا مي شود، به وسيله اي آن را بپوشاند، نماز او صحيح است. ولي احتياط مستحب آن است كه با آن لباس نماز نخواند.

مسأله 794

انسان مي تواند در نماز خود را به علف و برگ درختان بپوشاند؛ ولي احتياط مستحب آن است موقعي خود را با اينها بپوشاند كه چيز ديگري نداشته باشد.

مسأله 795

اگر غير از گل هيچ چيز ندارد كه در نماز خود را بپوشاند، گل ساتر نيست و مي تواند برهنه نماز بخواند.

مسأله 796

اگر چيزي ندارد كه در نماز خود را با آن بپوشاند چنانچه احتمال دهد كه پيدا مي كند، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را تأخير بيندازد و اگر چيزي پيدا نكرد، در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز بخواند.

مسأله 797

كسي كه مي خواهد نماز بخواند، اگر براي پوشاندن خود حتي برگ درخت و علف نداشته باشد و احتمال ندهد، كه تا آخر وقت چيزي پيدا كند كه خود را با آن بپوشاند، در صورتي كه نامحرم او را مي بيند بايد نشسته نماز بخواند و عورت خود را با ران خود بپوشاند و اگر كسي او را نمي بيند، ايستاده نماز بخواند و جلوي خود را با دست بپوشاند و در هر صورت ركوع و سجود را با اشاره انجام مي دهد و براي سجود سر را قدري پايين تر مي آورد.

لباس نمازگزار
[شرايط لباس نماز گزار]
مسأله 798

لباس نمازگزار شش شرط دارد:

اول آن كه پاك باشد.

دوم آن كه مباح باشد.

سوم آن كه از اجزاي مردار نباشد.

چهارم آن كه از حيوان حرام گوشت نباشد.

پنجم و ششم آن كه اگر نمازگزار مرد است، لباس او ابريشم خالص و طلاباف نباشد. تفصيل اينها در مسائل آينده گفته مي شود.

شرط اول
مسأله 799

لباس نمازگزار بايد پاك باشد و اگر كسي عمدا با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 800

كسي كه نمي داند با بدن و لباس نجس نماز باطل است، اگر با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل مي باشد.

مسأله 801

اگر به واسطه ندانستن مسأله، چيز نجسي را نداند نجس است، مثلاً نداند عرق شتر نجاستخوار يا عرق كافر نجس است و با آن نماز بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 802

اگر نداند كه بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز بفهمد نجس بوده نماز او صحيح است، ولي احتياط مستحب آن است كه اگر وقت دارد، دوباره آن نماز را بخواند.

مسأله 803

اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است و در بين نماز يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته، قضا نمايد.

مسأله 804

كسي كه در وسعت وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز، بدن يا لباس او نجس شود و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند، ملتفت شود كه نجس شده، يا بفهمد بدن يا لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس يا بيرون آوردن آن، نماز را به هم نمي زند، بايد در بين نماز بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض نمايد يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد، ولي چنانچه طوري باشد كه اگر بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض كند يا بيرون آورد، نماز به هم مي خورد و اگر لباس را بيرون آورد برهنه مي ماند، بايد نماز را بشكند و با بدن و لباس پاك نماز بخواند.

مسأله 805

كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز لباس او نجس شود و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند بفهمد كه نجس شده، يا بفهمد كه لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بود، در صورتي كه آب كشيدن يا عوض كردن يا بيرون آوردن لباس، نماز را به هم نمي زند و مي تواند لباس را بيرون آورد، بايد لباس را آب بكشد يا عوض كند، يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد و نماز را تمام كند، اما اگر چيز ديگري عورت او را

نپوشانده و لباس را هم نمي تواند آب بكشد يا عوض كند، بايد لباس را بيرون آورد و به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز را تمام كند. ولي چنانچه طوريست كه اگر لباس را آب بكشد يا عوض كند، نماز به هم مي خورد و به واسطه سرما و مانند آن نمي تواند لباس را بيرون آورد، بايد با همان حال نماز را تمام كند و نمازش صحيح است.

مسأله 806

كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن او نجس شود و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند ملتفت شود كه نجس شده، يا بفهمد بدن او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بود، در صورتي كه آب كشيدن بدن نماز را به هم نمي زند، بايد آب بكشد و اگر نماز را به هم مي زند، بايد با همان حال نماز را تمام كند و نماز او صحيح است.

مسأله 807

كسي كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك دارد، چنانچه نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه بدن يا لباسش نجس بوده، نماز او صحيح است.

مسأله 808

اگر لباس را آب بكشد و يقين كند كه پاك شده است و با آن نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد پاك نشده بوده است، بنا بر احتياط واجب اگر وقت نماز باقيست بايد دوباره نماز را بخواند و اگر وقت گذشته بايد نمازش را قضا كند.

مسأله 809

اگر خوني در بدن يا لباس خود ببيند و يقين كند كه از خون هاي نجس نيست، مثلاً يقين كند كه خون پشه است، چنانچه بعد از نماز بفهمد از خون هايي بوده كه نمي شود با آن نماز خواند، نماز او صحيح است.

مسأله 810

هر گاه يقين كند خوني كه در بدن يا لباس او است خون نجسيست كه نماز با آن صحيح است، مثلاً يقين كند خون زخم و دمل است، اگر چنانچه بعد از نماز بفهمد خوني بوده كه نماز با آن باطل است، نمازش صحيح است.

مسأله 811

اگر نجس بودن چيزي را فراموش كند و بدن يا لباسش با رطوبت به آن برسد و در حال فراموشي نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است. ولي اگر بدنش با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و بدون اين كه خود را آب بكشد، غسل كند و نماز بخواند، غسل و نمازش باطل است و نيز اگر جايي از اعضاء وضو با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و پيش از آن كه آنجا را آب بكشد، وضو بگيرد و نماز بخواند، وضو و نمازش باطل مي باشد.

مسأله 812

كسي كه يك لباس دارد، اگر بدن و لباسش نجس شود و به اندازه آب كشيدن يكي از آنها آب داشته باشد، چنانچه بتواند لباسش را بيرون آورد، بايد بدن را آب بكشد و نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته شد به جا آورد و اگر به واسطه سرما يا عذر ديگر نتواند لباس را بيرون آورد، در صورتي كه نجاست هر دو مساوي باشد مثلاً هر دو بول يا خون باشد يا نجاست بدن شديدتر باشد، مثلاً نجاستش بول باشد كه بايد دو مرتبه آن را آب كشيد، احتياط واجب آن است كه بدن را آب بكشد و اگر نجاست لباس بيشتر يا شديدتر باشد، هر كدام از بدن يا لباس را بخواهد مي تواند آب بكشد.

مسأله 813

كسي كه غير از لباس نجس، لباس ديگري ندارد و وقت تنگ است يا احتمال نمي دهد كه لباس پاك پيدا كند، بايد نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته شد به جا آورد و اگر به واسطه سرما يا عذر ديگري نمي داند لباس را بيرون آورد؛ با همان لباس نماز بخواند.

مسأله 814

كسي كه دو لباس دارد، اگر بداند يكي از آنها نجس است و نتواند آنها را آب بكشد و نداند كدام يك از آنهاست، چنانچه وقت دارد بايد با هر دو لباس نماز بخواند. مثلاً اگر مي خواهد نماز ظهر و عصر بخواند، بايد با هر كدام يك نماز ظهر و يك نماز عصر بخواند؛ ولي اگر وقت تنگ است، بايد نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته شد به جا آورد و به احتياط واجب آن نماز را با لباس پاك قضا نمايد.

شرط دوم
مسأله 815

لباس نمازگزار بايد مباح باشد و كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است، اگر عمدا در لباس غصبي نماز بخواند باطل است و هم چنين اگر در لباسي كه نخ يا دگمه يا چيز ديگر آن غصبيست نماز بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد آن نماز را دوباره با لباس غير غصبي بخواند.

مسأله 816

كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است، ولي نمي داند نماز را باطل مي كند، اگر عمدا با لباس غصبي نماز بخواند، بايد آن نماز را با لباس غير غصبي بخواند.

مسأله 817

اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبيست ولي اگر خودش آن لباس را غصب كرده باشد و با آن نماز بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد دوباره آن نماز را بخواند.

مسأله 818

اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبيست و در بين نماز بفهمد، چنانچه چيز ديگري عورت او را پوشانده است و مي تواند فوراً يا بدون اين كه موالات يعني پي در پي بودن نماز به هم بخورد، لباس غصبي را بيرون آورد، بايد آن را بيرون آورد و نمازش صحيح است و اگر چيز ديگر عورت او را نپوشانده يا نمي تواند لباس غصبي را فوراً بيرون آورد، يا اگر بيرون آورد پي در پي بودن نماز به هم مي خورد در صورتي كه به تعداد يك ركعت هم وقت داشته باشد بايد نماز را بشكند و با لباس غير غصبي نماز بخواند و اگر به اين مقدار وقت ندارد، بايد در حال نماز لباس را بيرون آورد وبه دستور نماز برهنگان نماز را تمام نمايد.

مسأله 819

اگر كسي براي حفظ جانش با لباس غصبي نماز بخواند، يا مثلاً براي اين كه دزد لباس غصبي را نبرد با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است.

مسأله 820

اگر با عين پولي كه خمس يا زكات آن را نداده لباس بخرد، نماز خواندن در آن لباس باطل است وبه احتياط واجب همچنين است اگر به ذمه بخرد و در موقع معامله قصدش اين باشد كه از پولي كه خمس يا زكاتش را نداده بدهد.

شرط سوم
مسأله 821

لباس نمازگزار بايد از اجزاي حيوان مرده اي كه خون جهنده دارد، يعني حيواني كه اگر رگش را ببرند خون از آن جستن مي كند، نباشد. بلكه اگر از حيوان مرده اي كه مانند ماهي و مار كه خون جهنده ندارد لباس تهيه كند، احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند.

مسأله 822

بايد چيزي از مردار مانند گوشت و پوست آن كه روح داشته، بنا بر احتياط واجب همراه نمازگزار نباشد، گرچه لباس او هم نباشد.

مسأله 823

اگر چيزي از مردار حلال گوشت مانند مو و پشم كه روح ندارد همراه نمازگزار باشد، يا با لباسي كه از آنها تهيه كرده اند، نماز بخواند نمازش صحيح است.

شرط چهارم
مسأله 824

لباس نمازگزار بايد از حيوان حرام گوشت نباشد و اگر مويي از آن هم همراه نمازگزار باشد، نماز او باطل است.

مسأله 825

اگر آب دهان يا بيني يا رطوبت ديگري از حيوان حرام گوشت مانند گربه بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، چنانچه تر باشد، نماز باطل و اگر خشك شده و عين آن بر طرف شده باشد، نماز صحيح است.

مسأله 826

اگر مو و عرق و آب دهان كسي بر بدن يا لباس نمازگزار باشد اشكال ندارد. همچنين است اگر مرواريد و موم و عسل همراه او باشد.

مسأله 827

اگر شك داشته باشد كه لباسي از حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت، چه در داخله تهيه شده باشد چه در خارجه، نماز با آن خواندن مانعي ندارد.

مسأله 828

اگر انسان احتمال دهد تكمه صدفي و مانند آن از حيوان است نماز خواندن با آن مانعي ندارد و اگر بداند صدف است و احتمال بدهد صدف گوشت نداشته باشد نماز خواندن با آن مانعي ندارد.

مسأله 829

با پوست سنجاب نماز خواندن اشكال دارد و با پوست خز بنا بر احتياط نماز نخواند.

مسأله 830

اگر با لباسي كه نمي داند كه از حيوان حرام گوشت است نماز بخواند نمازش صحيح است، ولي اگر فراموش كرده باشد، بنا بر احتياط واجب بايد آن نماز را دوباره بخواند و نماز خواندن با چرم هاي مصنوعي و يا چرمي كه شك دارد مصنوعي يا طبيعيست اشكال ندارد.

شرط پنجم
مسأله 831

پوشيدن لباس طلاباف براي مرد حرام و نماز با آن باطل است، ولي براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 832

زينت كردن به طلا مثل آويختن زنجير طلا به سينه و انگشتر طلا به دست كردن و بستن ساعت مچي طلا به دست براي مرد حرام و نماز خواندن با آنها باطل است. احتياط واجب آن است كه از استعمال عينك طلا هم خودداري كند، ولي زينت كردن به طلا، براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 833

اگر مردي نداند يا فراموش كند كه انگشتري يا لباسش از طلاست و با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است؛ اما اگر فراموش كند كه انگشتري يا لباسش از طلاست و با آن نماز بخواند بنا بر احتياط نمازش باطل است.

مسأله 834

لباس مرد نمازگزار بايد ابريشم خالص نباشد و هم چنين بنا بر احتياط واجب چيزهايي مانند عرقچين و بند شلوار كه به تنهايي ساتر عورتين نيستند، در غير نماز هم پوشيدن آن براي مرد حرام است.

مسأله 835

اگر آستر تمام لباس يا آستر مقداري از آن ابريشم خالص باشد، پوشيدن آن براي مرد حرام و نماز در آن باطل است.

مسأله 836

لباسي را كه نمي داند از ابريشم خالص است يا چيز ديگر، پوشيدن آن اشكال ندارد و نماز با آن صحيح است.

مسأله 837

دستمال ابريشمي و مانند آن اگر در جيب مرد باشد، اشكال ندارد و نماز را باطل نمي كند؛ و هم چنين اگر انگشتر طلا يا زنجير طلا و امثال آن در جيب مرد نماز گزار باشد اشكال ندارد.

مسأله 838

پوشيدن لباس ابريشمي براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 839

پوشيدن لباس غصبي و ابريشمي خالص و طلاباف و لباسي كه از مردار تهيه شده در حال ناچاري مانعي ندارد و نيز كسي كه ناچار است لباس بپوشد و لباس ديگري غير از اينها ندارد و تا آخر وقت هم ناچاري او از بين نمي رود، مي تواند با اين لباس ها نماز بخواند.

مسأله 840

اگر غير از لباس غصبي و لباسي كه از مردار تهيه شده لباس ديگري ندارد و ناچار نيست لباس بپوشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

مسأله 841

اگر غير از لباسي كه از حيوان حرام گوشت تهيه شده لباس ديگري ندارد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار باشد، مي تواند با همان لباس نماز بخواند. اگر ناچار نباشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز را به جا آورد و بنا بر احتياط واجب يك نماز ديگر هم با همان لباس بخواند.

مسأله 842

اگر مرد غير از لباس ابريشمي خالص يا طلا باف، لباس ديگري نداشته باشد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار نباشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

مسأله 843

اگر چيزي ندارد كه در نماز عورت خود را با آن بپوشاند، واجب است اگر چه به كرايه يا خريداري باشد، تهيه نمايد. ولي اگر تهيه آن به قدري پول لازم دارد كه نسبت به دارايي او زياد است، يا طوريست كه اگر پول را به مصرف لباس برساند، به حال او ضرر دارد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

مسأله 844

كسي كه لباس ندارد، اگر ديگري لباس به او ببخشد يا عاريه دهد، چنانچه قبول كردن آن براي او مشقت نداشته باشد، بايد قبول كند، بلكه اگر عاريه كردن يا طلب بخشش براي او سخت نيست، بايد از كسي كه لباس دارد، طلب بخشش يا عاريه نمايد.

مسأله 845

بنا بر احتياط واجب بايد انسان از پوشيدن لباس شهرت كه پارچه يا رنگ يا دوخت آن براي كسي كه مي خواهد آن را بپوشد معمول نيست، خودداري كند، ولي اگر با آن لباس نماز بخواند اشكال ندارد.

مسأله 846

احتياط واجب آن است كه مرد لباس زنانه و زن لباس مردانه نپوشد. به طوري كه مرد بخواهد خود را به هيئت و صورت زن در آورد و زن بخواهد خود را به هيئت و صورت مرد در آورد؛ ولي اگر با آن لباس نماز بخواند اشكال ندارد.

مسأله 847

كسي كه بايد خوابيده نماز بخواند، اگر برهنه باشد و لحاف يا تشك او نجس يا ابريشم خالص يا از اجزاي حيوان حرام گوشت باشد، احتياط واجب آن است كه در نماز خود را با آنها نپوشاند.

مواردي كه لازم نيست بدن و لباس نمازگزار پاك باشد
مسأله 848

در سه صورت كه تفصيل آنها بعداً گفته مي شود، اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است:

اول آن كه به واسطه زخم يا جراحت يا دملي كه در بدن او است، لباس يا بدنش به خون آلوده شده باشد.

دوم آن كه بدن يا لباس او به مقدار كمتر از درهم (كه به اندازه بند سر انگشت سبابه مي شود) به خون آلوده باشد.

سوم آن كه ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند و در دو صورت اگر فقط لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است. اول آن كه لباس هاي كوچك او مانند جوراب و عرقچين نجس باشد، دوم آن كه لباس زني كه پرستار بچه است نجس شده باشد و احكام اين پنج صورت مفصلاً در مسائل بعد گفته مي شود.

مسأله 849

اگر در بدن يا لباس نمازگزار، خون زخم يا جراحت يا دمل باشد، چنانچه طوريست كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس براي بيشتر مردم يا براي خصوص او سخت است، تا وقتي كه زخم يا جراحت يا دمل خوب نشده است، مي تواند با آن خون نماز بخواند و همچنين است اگر چركي كه با خون بيرون آمده يا دوايي كه روي زخم گذاشته اند و نجس شده، در بدن يا لباس او باشد.

مسأله 850

اگر خون بريدگي و زخمي كه به زودي خوب مي شود و شستن آن آسان است و به اندازه يك درهم و يا بيشتر از يك درهم باشد، در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است.

مسأله 851

اگر جايي از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد، به رطوبت زخم نجس شود، جايز نيست با آن نماز بخواند. ولي اگر مقداري از بدن يا لباس كه معمولاً به رطوبت زخم آلوده مي شود، به رطوبت آن نجس شود، نماز خواندن با آن مانعي ندارد.

مسأله 852

اگر از توي دهان و بيني و مانند اينها خوني به بدن يا لباس برسد، احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند، ولي با خون بواسير مي شود نماز خواند، اگر چه دانه هايش در داخل باشد.

مسأله 853

كسي كه بدنش زخم است، اگر در بدن يا لباس خود خوني ببيند و نداند از زخم است يا خون ديگر، با آن نماز خواندن مانعي ندارد.

مسأله 854

اگر چند زخم در بدن باشد و به طوري نزديك هم باشند كه يك زخم حساب شود، تا وقتي همه خوب نشده اند، نماز خواندن با خون آنها اشكال ندارد. ولي اگر به قدري از هم دور باشند كه هر كدام يك زخم حساب شود، هر كدام كه خوب شد، بايد براي نماز، بدن و لباس را از خون آن آب بكشد.

مسأله 855

اگر سر سوزني خون حيض يا نفاس، در بدن يا لباس نمازگزار باشد نماز او باطل است و بنا بر احتياط واجب بايد خون استحاضه و خون سگ و خوك و كافر و مردار و حيوان حرام گوشت در بدن يا لباس نمازگزار نباشد، ولي خون هاي ديگر مثل خون بدن انسان يا خون حيوان حلال گوشت اگر چه در چند جاي بدن و لباس نمازگزار باشد در صورتي كه روي هم كمتر از يك درهم باشد، نماز خواندن با آن اشكال ندارد.

مسأله 856

خوني كه به لباس بي آستر بريزد و به پشت آن برسد، يك خون حساب مي شود ولي اگر پشت آن، جدا خوني شود، بنا بر احتياط واجب بايد هر كدام را جدا حساب نمود، پس اگر خوني كه در پشت و روي لباس است روي هم كمتر از يك درهم باشد، نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد، نماز با آن باطل است.

مسأله 857

اگر خون، روي لباسي كه آستر دارد بريزد و به آستر آن برسد و يا به آستر بريزد و روي لباس خوني شود، بايد هر كدام را جدا حساب نمود، پس اگر خون روي لباس و آستر، كمتر از يك درهم باشد، نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد نماز با آن باطل است.

مسأله 858

اگر خون بدن يا لباس كمتر از يك درهم باشد و رطوبتي به آن برسد در صورتي كه خون و رطوبتي كه به آن رسيده به اندازه يك درهم يا بيشتر شود و اطراف را آلوده كند، نماز با آن باطل است، بلكه اگر رطوبت و خون به اندازه يك درهم نشود و اطراف را هم آلوده نكند نماز خواندن با آن اشكال دارد، ولي اگر رطوبت مخلوط به خون شود و از بين برود نماز صحيح است، والاّ بنا بر احتياط واجب باطل است.

مسأله 859

اگر بدن يا لباس خوني نشود ولي به واسطه رسيدن به خون نجس شود، اگر چه مقداري كه نجس شده كمتر از يك درهم باشد، نمي شود با آن نماز خواند.

مسأله 860

اگر خوني كه در بدن يا لباس است كمتر از يك درهم باشد و نجاست ديگري به آن برسد. مثلاً يك قطره بول روي آن بريزد، نماز خواندن با آن جايز نيست.

مسأله 861

اگر لباس هاي كوچك نمازگزار مثل عرقچين و جوراب كه نمي شود با آنها عورت را پوشاند نجس باشد، چنانچه از مردار و حيوان حرام گوشت درست نشده باشد، نماز با آنها صحيح است و نيز اگر با انگشتري نجس نماز بخواند اشكال ندارد.

مسأله 862

احتياط آن است كه چيز نجسي كه با آن مي شود عورت را پوشاند همراه نمازگزار نباشد، ولي كسي كه اين مسأله را نمي دانسته و مثلاً مدتي اين طور نماز خوانده، لازم نيست آن نمازها را قضا كند.

مسأله 863

زني كه پرستار بچه است و بيشتر از يك لباس ندارد، هر گاه شبانه روزي يك مرتبه لباس خود را آب بكشد، اگر چه تا روز ديگر لباس به بول بچه نجس شود، مي تواند با آن لباس نماز بخواند. ولي احتياط واجب آن است كه لباس خود را در شبانه روز يك مرتبه براي اولين نمازي كه لباسش از پيش از آن نجس شده آب بكشد و نيز اگر بيشتر از يك لباس دارد ولي ناچار است كه همه آنها را بپوشد، چنانچه شبانه روزي يك مرتبه به دستوري كه گفته شده همه آنها را آب بكشد، كافي است.

چيزهايي كه در لباس نمازگزار مستحب است
مسأله 864

چند چيز در لباس نمازگزار مستحب است كه از آن جمله است:

عمامه با تحت الحنك، پوشيدن عبا و لباس سفيد و پاكيزه ترين لباس ها و استعمال بوي خوش و دست كردن انگشتري عقيق.

چيزهايي كه در لباس نمازگزار مكروه ست
مسأله 865

چند چيز در لباس نمازگزار مكروه است و از آن جمله است:

پوشيدن لباس سياه و چرك و تنگ و لباس شراب خوار و لباس كسي كه از نجاست پرهيز نمي كند و لباسي كه نقش صورت دارد و نيز باز بودن تكمه هاي لباس و دست كردن انگشتري كه نقش صورت دارد مكروه مي باشد.

[مكان نمازگزار]
شرط اول آن كه مباح باشد
مسأله 866

كسي كه در ملك غصبي نماز مي خواند، اگر چه روي فرش و تخت و مانند اينها باشد، نمازش باطل است ولي نماز خواندن در زير سقف غصبي و خيمه غصبي مانعي ندارد.

مسأله 867

نماز خواندن در ملكي كه منفعت آن مال ديگري است، بدون اجازه كسي كه منفعت ملك، مال او مي باشد باطل است، مثلاً در خانه اجاره اي اگر صاحب خانه يا ديگري بدون اجازه كسي كه آن خانه را اجاره كرده نماز بخواند، نمازش باطل است و همچنين است اگر در ملكي كه ديگري در آن حقي دارد نماز بخواند، مثلاً اگر ميت وصيت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفي برسانند، تا وقتي ثلث را جدا نكنند، نمي شود در ملك او نماز خواند.

مسأله 868

كسي كه در مسجد نشسته، اگر ديگري جاي او را غصب كند و در آنجا نماز بخواند بنا بر احتياط واجب بايد دوباره نمازش را در محل ديگري بخواند.

مسأله 869

اگر انسان در جايي كه نمي داند غصبيست نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد، يا در جايي كه غصبي بودن آن را فراموش كرده نماز بخواند و بعد از نماز متوجه غصبي بودن مكان شود، نماز او صحيح است مگر آن كه خودش غصب كرده باشد و فراموش كرده باشد كه در اين صورت نمازش اشكال دارد و بايد آن را دوباره بخواند.

مسأله 870

اگر بداند جايي غصبيست ولي نداند كه در جاي غصبي نماز باطل است و در آنجا نماز بخواند، نماز او باطل مي باشد.

مسأله 871

كسي كه ناچار است نماز واجب را سواره بخواند، چنانچه حيوان سواري يا زين آن غصبي باشد نماز او باطل است و همچنين است اگر بخواهد سواره نماز مستحبي بخواند.

مسأله 872

كسي كه در ملكي با ديگري شريك است اگر سهم او جدا نباشد، بدون اجازه شريكش نمي تواند در آن ملك تصرف كند و نماز بخواند.

مسأله 873

اگر با عين پولي كه خمس و زكات آن را نداده ملكي بخرد، تصرف او در آن ملك حرام و نمازش هم در آن باطل است و همچنين است اگر به ذمه بخرد و در موقع خريدن قصدش اين باشد كه از مالي كه خمس يا زكاتش را نداده بدهد.

مسأله 874

اگر صاحب ملك به زبان، اجازه نماز خواندن بدهد و انسان بداند كه قلباً راضي نيست، نماز خواندن در ملك او باطل است. اگر اجازه ندهد و انسان يقين كند كه قلباً راضي است، نماز صحيح است.

مسأله 875

تصرف در ملك ميتي كه خمس يا زكات بدهكار است حرام و نماز در آن باطل است، مگر آن كه بنا داشته باشند كه آن بدهكاري ها را بدهند.

مسأله 876

تصرف در ملك ميتي كه به مردم بدهكار است، حرام و نماز در آن باطل است؛ ولي تصرفات جزيي كه براي برداشتن ميت معمول است اشكال ندارد و نيز اگر بدهكاري او كمتر از مالش باشد وورثه هم تصميم داشته باشند كه بدهي او را بدهند تصرفي كه غير فروختن و از بين بردن مال باشد، اشكال ندارد.

مسأله 877

اگر ميت قرض نداشته باشد ولي بعضي از ورثه او صغير يا ديوانه يا غائب باشند، در صورت صغير بودن بدون اجازه قيم او و در صورت ديوانه بودن بدون اجازه وليّ شرعي او و در صورت غائب بودن بدون اجازه وكيل او تصرف در ملك او حرام و نماز در آن باطل است ولي تصرفات جزيي كه براي برداشتن ميت معمول است اشكال ندارد.

مسأله 878

نماز خواندن در مسافرخانه و حمام و مانند اينها كه براي واردين آماده است اشكال ندارد و اگر وثوق پيدا نشود كه صاحبش راضيست مشكل است، ولي در غير اين قبيل جاها، در صورتي مي شود نماز خواند كه مالك آن اجازه بدهد، يا حرفي بزند كه معلوم شود، براي نماز خواندن اذن داده است، مثل اين كه به كسي اجازه دهد در ملك او بنشيند و بخوابد، كه از اينها فهميده مي شود براي نماز خواندن هم اذن داده است.

مسأله 879

در زمين بسيار وسيعي كه از ده دور و چراگاه حيوانات است اگر چه صاحبانش راضي نباشند نماز خواندن و نشستن و خوابيدن در آن اشكال ندارد و در زمين هاي زراعتي هم كه نزديك ده است و ديوار ندارد، اگر چه در مالكين آنها صغير و ديوانه باشد، نماز و عبور و تصرفات جزيي كه مضر به محصول زمين نباشد، اشكال ندارد، ولي اگر يكي از صاحبانش ناراضي باشند تصرف در آن حرام و نماز باطل است.

شرط دوم
مسأله 880

مكان نمازگزار بايد بي حركت باشد و اگر به واسطه تنگي وقت يا جهت ديگر ناچار باشد در جايي كه حركت دارد، مانند اتومبيل و كشتي و ترن نماز بخواند، به قدري كه ممكن است بايد در حال حركت چيزي نخواند و اگر آنها از قبله به طرف ديگر حركت كنند به طرف قبله برگردد.

مسأله 881

نماز خواندن در اتومبيل و كشتي و قطار و هواپيما، مانند اينها، وقتي ايستاده اند مانعي ندارد.

مسأله 882

روي خرمن گندم و جو و مانند اينها كه نمي شود بي حركت ماند نماز باطل است.

مسأله 883

در جايي كه به واسطه احتمال باد و باران و زيادي جمعيت و مانند اينها اطمينان ندارد كه بتواند نماز را تمام كند، اگر به اميد تمام كردن شروع كند اشكال ندارد و اگر به مانعي بر نخورد نمازش صحيح است و در جايي كه ماندن در آن حرام است، مثلاً زير سقفي كه نزديك است خراب شود بايد نماز نخواند، ولي اگر خواند باطل نيست و همچنين روي چيزي كه ايستادن و نشستن روي آن حرام است، مثل فرشي كه اسم خدا بر آن نوشته شده بايد نماز نخواند ولي اگر خواند صحيح است.

شرط سوم
اشاره

آن كه در جايي كه سقف آن كوتاه است و نمي تواند در آنجا راست بايستد و وظيفه او اين است كه ايستاده نماز بخواند يا به اندازه اي كوچك است كه جاي ركوع و سجود ندارد، نماز نخواند و اگر ناچار شود كه در چنين جايي نماز بخواند، بايد به قدري كه ممكن است قيام و ركوع و سجود را به جا آورد.

مسأله 884

انسان بايد رعايت ادب را بكند و جلوتر از قبر پيغمبر و امام عليه السلام نماز نخواند و چنانچه نماز خواندن بي احترامي باشد، حرام است.

مسأله 885

اگر در نمازي چيزي مانند ديوار بين او و قبر مطهر باشد كه بي احترامي نشود اشكال ندارد، ولي فاصله شدن صندوق شريف و ضريح و پارچه اي كه روي آن افتاده كافي نيست.

شرط چهارم
اشاره

آن كه مكان نمازگزار اگر نجس است به طوري تر نباشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد ولي جايي كه پيشاني را بر آن مي گذارد اگر نجس باشد در صورتي كه خشك هم باشد نماز باطل است و احتياط مستحب آن است كه مكان نمازگزار اصلاً نجس نباشد.

مسأله 886

بنا بر احتياط مستحب بايد زن عقب تر از مرد بايستد و جاي سجده او از جاي ايستادن مرد كمي عقب تر باشد.

مسأله 887

اگر زن برابر مرد يا جلوتر بايستد وبا هم وارد نماز شوند، بهتر آن است كه نماز را دوباره بخوانند.

مسأله 888

اگر بين مرد و زن، ديوار يا پرده يا چيز ديگري باشد نمازشان صحيح است و احتياط مستحب هم در دوباره خواندن نيست.

شرط پنجم
اشاره

آن كه جاي پيشاني نمازگزار از جاي زانوهاي او، بيش از چهار انگشت بسته پست تر يا بلند تر نباشد و احتياط واجب آن است كه از سر انگشتان پا هم بيشتر از اين پست و بلندتر نباشد.

مسأله 889

بودن مرد و زن نامحرم در جاي خلوت كه كسي نمي تواند در آنجا وارد شود احتياطاًً بايد ترك شود و احتياط در ترك نماز خواندن در آنجا است.

مسأله 890

نماز خواندن در جايي كه تار و مانند آن استعمال مي كنند باطل نيست ولي گوش دادن به آنها حرام است.

مسأله 891

در خانه كعبه و بر بام آن نماز واجب خواندن مكروه است؛ ولي در حال ناچاري مانعي ندارد.

مسأله 892

خواندن نماز مستحب در خانه كعبه و بر بام آن اشكال ندارد، بلكه مستحب است در داخل خانه مقابل هر ركني دو ركعت نماز بخوانند.

جاهايي كه نماز خواندن در آنها مستحب است
مسأله 893

در شرع مقدس اسلام بسيار سفارش شده است، كه نماز را در مسجد بخوانند و بهتر از همه مسجدها مسجد الحرام است و بعد از آن مسجد پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلم و بعد مسجد كوفه و بعد از آن مسجد بيت المقدس و بعد از مسجد بيت المقدس، مسجد جامع هر شهر و بعد از آن مسجد محله و بعد از مسجد محله، مسجد بازار است.

مسأله 894

براي زن ها نماز خواندن در خانه، بلكه در صندوقخانه و اتاق عقب بهتر است، ولي اگر بتوانند كاملاً خود را از نامحرم حفظ كنند بهتر است در مسجد نماز بخوانند.

مسأله 895

نماز در حرم امامان عليهم السلام مستحب، بلكه بهتر از مسجد است و نماز در حرم مطهر حضرت امير المؤمنين عليه السلام برابر دويست هزار نماز است.

مسأله 896

زياد رفتن به مسجد و رفتن در مسجدي كه نمازگزار ندارد مستحب است و همسايه مسجد اگر عذري نداشته باشد، مكروه است در غير مسجد نماز بخواند.

مسأله 897

مستحب است انسان با كسي كه در مسجد حاضر نمي شود غذا نخورد و در كارها با او مشورت نكند و همسايه او نشود و از او زن نگيرد و به او زن ندهد.

جاهايي كه نماز خواندن در آنها مكروه ست
مسأله 898

نماز خواندن در چند جا مكروه است و از آن جمله است:

حمام، زمين نمكزار، مقابل دري كه باز است، در جاده و خيابان و كوچه اگر براي كساني كه عبور مي كنند زحمت نباشد و چنانچه زحمت باشد حرام ولي نماز باطل نيست. مقابل آتش و چراغ، در آشپزخانه و هر جا كه كوره آتش باشد، مقابل چاه و چاله اي كه محل بول باشد، روبروي عكس و مجسمه چيزي كه روح دارد، مگر آن كه روي آن پرده بكشند، در اتاقي كه جنب در آن باشد، در جايي كه عكس باشد اگر چه روبروي نمازگزار نباشد، مقابل قبر، روي قبر، بين دو قبر، در قبرستان.

مسأله 899

كسي كه در محل عبور مردم نماز مي خواند، يا كسي روبروي او است، مستحب است در جلوي محل سجده خود چيزي نظير تسبيح بگذارد كه ميان او و آنها حايل شود.

احكام مسجد
مسأله 900

نجس كردن زمين و سقف و بام و طرف داخل ديوار مسجد حرام است و هر كس بفهمد كه نجس شده است، بايد فوراً نجاست آن را بر طرف كند. احتياط واجب آن است كه طرف بيرون ديوار مسجد را هم نجس نكنند و اگر نجس شود نجاستش را بر طرف نمايند، مگر آن كه واقف آن را جزء مسجد قرار نداده باشد.

مسأله 901

اگر نتواند مسجد را تطهير نمايد، يا كمك لازم داشته باشد و پيدا نكند، تطهير مسجد بر او واجب نيست، ولي اگر بي احترامي به مسجد باشد، بنا بر احتياط واجب، بايد به كسي كه مي تواند تطهير كند اطلاع دهد.

مسأله 902

اگر جايي از مسجد نجس شود كه تطهير آن بدون كندن يا خراب كردن ممكن نيست بايد آنجا را بكنند، يا اگر خرابي زياد لازم نمي آيد خراب نمايند و پر كردن جايي كه كنده اند و ساختن جايي كه خراب كرده اند واجب نيست. ولي اگر آن كس كه نجس كرده بكند يا خراب كند در صورت امكان بايد پُر كند و تعمير نمايد.

مسأله 903

اگر مسجدي را غصب كنند و به جاي آن خانه و مانند آن بسازند، كه ديگر به آن مسجد نگويند باز هم بنا بر احتياط واجب نجس كردن آن حرام و تطهير آن واجب است. ولي اگر مسجدي را به اذن حاكم شرع خراب كنند و چيز ديگري بسازند يا در مسير عبور و مرور قرار بگيرد نجس كردن آن حرام نيست و تطهير آن واجب نمي باشد.

مسأله 904

نجس كردن حرم پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم حرم امامان عليهم السلام حرام است. اگر يكي از آنها نجس شود، چنانچه نجس ماندن آن بي احترامي باشد، تطهير آن واجب است، بلكه احتياط مستحب آن ست كه اگر بي احترامي هم نباشد آن را تطهير كنند.

مسأله 905

اگر حصير مسجد نجس شود، بنا بر احتياط واجب بايد آن را آب بكشند؛ ولي چنانچه به واسطه آب كشيدن، خراب مي شود وبريدن جاي نجس بهتر است، بايد آن را ببرند و اگر كسي كه نجس كرده ببرد، بايد خودش اصلاح كند.

مسأله 906

بردن عين نجس مانند خون در مسجد اگر بي احترامي به مسجد باشد حرام است و همچنين بردن چيزي كه نجس شده، در صورتي كه بي احترامي به مسجد باشد حرام است.

مسأله 907

اگر مسجد را براي روضه خواني چادر بزنند وفرش كنند و سياهي بكوبند و اسباب چاي در آن ببرند، در صورتي كه اين كارها به مسجد ضرر نرساند و مانع نماز خواندن نشود، اشكال ندارد.

مسأله 908

بنا بر احتياط واجب مسجد را به طلا نبايد زينت نمايند و همچنين نبايد صورت چيزهايي كه مثل انسان و حيوان روح دارد در مسجد نقش كنند و نقاشي چيزهايي كه روح ندارد، مثل گل و بوته مكروه است.

مسأله 909

اگر مسجد خراب هم شود نمي توانند آن را بفروشند يا داخل ملك و جاده نمايند؛ مگر به اذن حاكم شرع باشد.

مسأله 910

فروختن در و پنجره و چيزهاي ديگر مسجد حرام است و اگر مسجد خراب شود، بايد آنها را صرف تعمير همان مسجد كنند و چنانچه به درد آن مسجد نخورد، بايد در مسجد ديگر مصرف شود، ولي اگر به درد مسجدهاي ديگر هم نخورد، مي توانند آن را بفروشند و پول آن را اگر ممكن است صرف تعمير همان مسجد، وگرنه صرف تعمير مسجد ديگر نمايند و احتياط واجب آن است كه تمام اين تصرفات در صورت دست رسي به مجتهد عادل، با اجازه او باشد.

مسأله 911

ساختن مسجد و تعمير مسجدي كه نزديك به خرابي مي باشد مستحب است و اگر مسجد طوري خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد، مي توانند آن را خراب كنند و دوباره بسازند بلكه مي توانند مسجدي را كه خراب نشده، براي احتياج مردم خراب كنند و بزرگتر بسازند، در صورتي كه با اذن حاكم شرع باشد.

مسأله 912

تميز كردن مسجد و روشن كردن چراغ آن مستحب است و كسي كه مي خواهد مسجد برود، مستحب است خود را خوشبو كند و لباس پاكيزه و قيمتي بپوشد و ته كفش خود را وارسي كند كه نجاستي به آن نباشد و موقع داخل شدن به مسجد اول پاي راست و موقع بيرون آمدن، اول پاي چپ را بگذارد و همچنين مستحب است از همه زودتر به مسجد آيد و از همه ديرتر از مسجد بيرون رود.

مسأله 913

وقتي انسان وارد مسجد مي شود، مستحب است دو ركعت نماز به قصد تحيت و احترام مسجد بخواند و اگر نماز واجب يا مستحب ديگري هم بخواند كافي است.

مسأله 914

خوابيدن در مسجد اگر انسان ناچار نباشد وصحبت كردن راجع به كارهاي دنيا و مشغول صنعت شدن و خواندن شعري كه نصيحت و مانند آن نباشد مكروه است و نيز مكروه است آب دهان و بيني و اخلاط سينه را در مسجد بيندازد و گمشده اي را طلب كند و صداي خود را بلند كند ولي بلند كردن صدا براي اذان مانعي ندارد.

مسأله 915

راه دادن بچه و ديوانه به مسجد مكروه است و كسي كه پياز و سير و مانند اينها خورده كه بوي دهانش مردم را اذيت مي كند مكروه است به مسجد برود.

اذان و اقامه
مسأله 916

براي مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاي يوميه اذان و اقامه بگويند، ولي پيش از نماز عيد فطر و قربان، مستحب است سه مرتبه بگويند الصلاة و در نمازهاي واجب ديگر سه مرتبه الصلاة را به قصد رجا بگويد.

مسأله 917

مستحب است در روز اولي كه بچه به دنيا مي آيد يا پيش از آن كه بند نافش بيفتد، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه بگويند.

مسأله 918

اذان هيجده جمله است:

«اللّه ُ اَكْبَر» چهار مرتبه، «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه ُ»

وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا رَسُولُ اللّه، «حَيَّ عَلَي الصَّلاةِ»، «حَيَّ عَلَي الْفَلاحِ»، «حَيَّ عَلَي خَيْرِ الْعَمَل»، «اللّه ُ اَكْبَر»، «لا اِلهَ اِلاَّ اللّه ُ» هر يك دو مرتبه و اقامه هفده جمله است يعني دو مرتبه «اللّه ُ اَكْبَر» از اول اذان و يك مرتبه «لا اِلهَ اِلاَّ اللّه ُ» از آخر آن كم مي شود و بعد از گفتن: «حَيَّ عَلَي خَيْرِ الْعَمَل» بايد دو مرتبه «قَدْ قامَتِ الصَّلاة» اضافه نمود.

مسأله 919

وَ اَشْهَدُ اَنَّ عَلِيّا وَلِيُّ اللّه جزء اذان و اقامه نيست؛ ولي خوبست بعد از اشهد ان محمدا رسول اللّه به قصد قربت گفته شود.

ترجمه اذان و اقامه

«اللّه ُ اَكْبَر» يعني خداي تعالي بزرگتر از آن است كه او را وصف كنند. «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه ُ» يعني شهادت مي دهم كه غير خدايي كه يكتا وبي همتا است، خداي ديگري سزاوار پرستش نيست. «وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا رَسُولُ اللّه يعني: شهادت مي دهم كه حضرت محمد بن عبداللّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم پيغمبر و فرستاده خدا است. وَ اَشْهَدُ اَنَّ عَلِيّا اَميرَ الْمُوءْمِنينَ وَلِيُّ اللّه يعني: شهادت مي دهم كه حضرت علي عليه الصلاة والسلام امير المؤمنين و ولي خدا بر همه خلق است. «حَيَّ عَلَي الصَّلاةِ» يعني: بشتاب براي نماز؛ «حَيَّ عَلَي الْفَلاحِ» يعني: بشتاب براي رستگاري. «حَيَّ عَلَي خَيْرِ الْعَمَل» يعني بشتاب براي بهترين كارها كه نماز است. قد قامت الصلاه يعني به تحقيق نماز بر پا شد. «لا اِلهَ اِلاَّ اللّه ُ» يعني خدايي سزاوار پرستش نيست مگر خدايي كه يكتا و بي همتا است.

مسأله 920

بين جمله هاي اذان و اقامه بايد خيلي فاصله نشود و اگر بين آنها بيشتر از معمول فاصله بيندازد، بايد دوباره آن را از سر بگيرد.

مسأله 921

اگر در اذان و اقامه صدا را در گلو بيندازد چنانچه غنا شود، يعني به طور آوازه خواني كه در مجالس لهو و بازيگري معمول است اذان و اقامه را بگويد، حرام است و اگر غنا نشود مكروه مي باشد.

مسأله 922

در پنج نماز اذان ساقط مي شود:

اول نماز عصر روز جمعه.

دوم نماز عصر روز عرفه كه روز نهم ذي حجه است.

سوم نماز عشاي شب عيد قربان، براي كسي كه در مشعر الحرام باشد.

چهارم نماز عصر و عشاي زن مستحاضه، پنجم نماز عصر و عشاي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند. در اين پنج نماز در صورتي كه اذان ساقط مي شود كه با نماز قبلي فاصله نشود يا فاصله كمي بين آنها باشد، ولي فاصله شدن نافله و تعقيب ضرر ندارد و هم چنين كسي كه بين نماز ظهر و عصر و يا بين نماز و مغرب و عشاء فاصله نيندازد، براي نماز دومش اذان ساقط مي شود.

مسأله 923

اگر براي نماز جماعتي اذان و اقامه گفته باشند، كسي كه با آن جماعت نماز مي خواند، نبايد براي نماز خود اذان و اقامه بگويد.

مسأله 924

اگر براي خواندن نماز جماعت به مسجد رود و ببيند جماعت تمام شده تا وقتي كه صف ها به هم نخورده و جمعيت متفرق نشده، نمي تواند براي نماز خود اذان و اقامه بگويد در صورتي كه براي جماعت اذان و اقامه گفته شده باشد.

مسأله 925

در جايي كه عده اي مشغول نماز جماعتند، يا نماز آنان تازه تمام شده و صف ها به هم نخورده است، اگر انسان بخواند فرادي يا با جماعت ديگري كه برپا مي شود نماز بخواند، با سه شرط اذان و اقامه از او ساقط مي شود:

اول آن كه براي آن نماز، اذان و اقامه گفته باشند.

دوم آن كه نماز جماعت باطل نباشد.

سوم آن كه نماز او و نماز جماعت در يك مكان باشد، پس اگر نماز جماعت، داخل مسجد باشد و او بخواهد در بام مسجد نماز بخواند، مستحب است اذان و اقامه بگويد.

مسأله 926

اگر در شرط دوم از شرط هايي كه در مسأله پيش گفته شده شك كند، يعني شك كند كه نماز جماعت صحيح بوده يا نه، اذان و اقامه از او ساقط است ولي اگر در يكي از دو شرط ديگر شك كند، مستحب است اذان و اقامه بگويد.

مسأله 927

كسي كه اذان و اقامه ديگري را مي شنود، مستحب است هر قسمتي را كه مي شنود بگويد ولي از «حَيَّ عَلَي الصَّلاةِ» تا «حَيَّ عَلَي خَيْرِ الْعَمَل» را به اميد ثواب بگويد.

مسأله 928

كسي كه اذان و اقامه ديگري را شنيده، چه با او گفته باشد يا نه، در صورتي كه بين آن اذان و اقامه و نمازي كه مي خواهد بخواند زياد فاصله نشده باشد، مي تواند براي نماز خود اذان و اقامه نگويد.

مسأله 929

اگر مرد اذان زن را با قصد لذت بشنود، اذان از او ساقط نمي شود. بلكه اگر قصد لذت هم نداشته باشد، ساقط شدن اذان اشكال دارد.

مسأله 930

اذان و اقامه نماز جماعت را بايد مرد بگويد، ولي در جماعت زنان اگر زن اذان و اقامه بگويد كافي است.

مسأله 931

اقامه بايد بعد از اذان گفته شود و اگر قبل از اذان بگويند صحيح نيست.

مسأله 932

اگر كلمات اذان و اقامه را بدون ترتيب بگويد، مثلاً حي علي الفلاح را پيش از حي علي الصلاه بگويد بايد از جايي كه ترتيب به هم خورده، دوباره بگويد.

مسأله 933

بايد بين اذان و اقامه فاصله ندهد و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد كه اذاني را كه گفته اذان اين اقامه حساب نشود مستحب است دوباره اذان و اقامه را بگويد و نيز اگر بين اذان و اقامه و نماز به قدري فاصله دهد كه اذان و اقامه آن نماز حساب نشود، مستحب است دوباره براي آن نماز، اذان و اقامه بگويد.

مسأله 934

اذان و اقامه بايد به عربي صحيح گفته شود، پس اگر به عربي غلط بگويد، يا به جاي حرفي حرف ديگر بگويد، يا مثلاً ترجمه آنها را به فارسي بگويد، صحيح نيست.

مسأله 935

اذان و اقامه بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود و اگر عمدا يا از روي فراموشي پيش از وقت بگويد باطل است.

مسأله 936

اگر پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان گفته يا نه بايد اذان را بگويد، ولي اگر مشغول اقامه شود و شك كند كه اذان گفته يا نه، گفتن اذان لازم نيست.

مسأله 937

اگر در بين اذان يا اقامه پيش از آن كه قسمتي را بگويد شك كند كه قسمت پيش از آن را گفته يا نه، بايد قسمتي را كه در گفتن آن شك كرده بگويد، ولي اگر در حال گفتن قسمتي از اذان يا اقامه شك كند كه آنچه پيش از آن است گفته يا نه، گفتن آن لازم نيست.

مسأله 938

مستحب است انسان در موقع گفتن اذان، رو به قبله بايستد و با وضو يا غسل باشد و دستها را به گوش بگذارد و صدا را بلند نمايد و بكشد و بين جمله هاي اذان كمي فاصله دهد و بين آنها حرف نزند.

مسأله 939

مستحب است بدن انسان در موقع گفتن اقامه آرام باشد و آن را از اذان آهسته تر بگويد و جمله هاي آن را به هم نچسباند، ولي به اندازه اي كه بين جمله هاي اذان فاصله مي دهد، بين جمله هاي اقامه فاصله ندهد.

مسأله 940

مستحب است بين اذان و اقامه يك قدم بردارد، يا قدري بنشيند يا سجده كند، يا ذكر بگويد يا دعا بخواند، يا قدري ساكت باشد يا حرفي بزند يا دو ركعت نماز بخواند ولي حرف زدن بين اذان و اقامه نماز صبح مستحب نيست، ولي نماز خواندن بين اذان و اقامه نماز مغرب را به اميد ثواب بجا بياورد.

مسأله 941

مستحب است كسي را كه براي گفتن اذان معين مي كنند، عادل و وقت شناس و صدايش بلند باشد و اذان را در جاي بلند بگويد.

مسأله 942

----

نيت
مسأله 943

انسان بايد نماز را به نيت قربت، يعني براي انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد و لازم نيست نيت را از قلب خود بگذراند يا مثلاً به زبان بگويد كه چهار ركعت نماز ظهر مي خوانم قربة الي اللّه

مسأله 944

اگر در نماز ظهر يا در نماز عصر نيت كند كه چهار ركعت نماز مي خوانم و معين نكند، ظهر است يا عصر، نماز او باطل است و نيز كسي كه مثلاً قضاي نماز ظهر بر او واجب است، اگر در وقت نماز ظهر بخواهد نماز قضا يا نماز ظهر را بخواند، بايد نمازي را كه مي خواند، در نيت معين كند.

مسأله 945

انسان بايد از اول تا آخر نماز به نيت خود باقي باشد، پس اگر در بين نماز به طوري غافل شود كه اگر بپرسند چه مي كني، نداند چه بگويد، نمازش باطل است.

مسأله 946

انسان بايد فقط براي انجام امر خداوند عالم نماز بخواند، پس كسي كه ريا كند يعني براي نشان دادن به مردم نماز بخواند، نمازش باطل است، خواه فقط براي مردم باشد، يا خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد.

مسأله 947

اگر قسمتي از نماز را هم براي غير خدا به جا آورد، نماز باطل است، چه آن قسمت، واجب باشد مثل حمد و سوره، چه مستحب باشد مانند قنوت، بلكه اگر تمام نماز را براي خدا به جا آورد ولي براي نشان دادن به مردم در جاي مخصوصي مثل مسجد، يا در وقت مخصوصي مثل اول وقت، يا به طرز مخصوصي، مثلاً با جماعت نماز بخواند، نمازش باطل است.

تكبيرة الاحرام
مسأله 948

گفتن «اللّه ُ اَكْبَر» در اول هر نماز واجب و ركن است و بايد حروف «اللّه و حروف «اكبر» و دو كلمه «اللّه ُ اَكْبَر» را پشت سرهم بگويد و نيز بايد اين دو كلمه به عربي صحيح گفته شود و اگر به عربي غلط بگويد، يا مثلاً ترجمه آن را به فارسي بگويد صحيح نيست.

مسأله 949

احتياط واجب آن است كه تكبيرة الاحرام نماز را به چيزي كه پيش از آن مي خواند، مثلاً به اقامه يا به دعايي كه پيش از تكبير مي خواند نچسباند.

مسأله 950

اگر انسان بخواهد «اللّه ُ اَكْبَر» را به چيزي كه بعد از آن مي خواند مثلاً به «بسم اللّه الرحمن الرحيم» بچسباند، بايد «ر» اكبر را پيش بدهد.

مسأله 951

موقع گفتن تكبيرة الاحرام بايد بدن آرام باشد و اگر عمدا در حالي كه بدنش حركت دارد، تكبيرة الاحرام را بگويد باطل است و چنانچه سهواًً حركت كند، بنا بر احتياط واجب بايد اول، عملي كه نماز را باطل مي كند انجام دهد و دوباره تكبير بگويد.

مسأله 952

تكبير و حمد و سوره و ذكر و دعا را بايد طوري بخواند كه خودش بشنود و اگر به واسطه سنگيني يا كري گوش يا سر و صداي زياد نمي شنود، بايد طوري بگويد، كه اگر مانعي نباشد بشنود.

مسأله 953

كسي كه لال است يا زبان او مرضي دارد كه نمي تواند «اَللّه ُ اَكْبَر» را درست بگويد، بايد به هر طور كه مي تواند بگويد و اگر هيچ نمي تواند بگويد، بايد در قلب خود بگذارند و براي تكبير اشاره كند و زبانش را هم اگر مي تواند حركت دهد.

مسأله 954

مستحب است بعد از تكبيرة الاحرام بگويد «يَا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاكَ الْمُسِيءُ وَ قَدْ أَمَرْتَ الْمُحْسِنَ أَنْ يَتَجَاوَزَ عَنِ الْمُسِيءِ وَ أَنْتَ الْمُحْسِنُ وَ أَنَا الْمُسِيءُ فَبِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ تَجَاوَزْ عَنْ قَبِيحِ مَا تَعْلَمُ مِنِّي».

يعني: اي خدايي كه به بندگان احسان مي كني بنده گنهكار به در خانه تو آمده وتو امر كرده اي كه نيكوكار از گنهكار بگذرد، تو نيكوكاري و من گناهكار به حق محمد و آل محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم رحمت خود را بر محمد و آل محمد بفرست و از بدي هايي كه مي داني از من سر زده بگذر.

مسأله 955

مستحب است موقع گفتن تكبير اول نماز و تكبيرهاي بين نماز، دستها را تا مقابل گوش ها بالا ببرد.

مسأله 956

اگر انسان شك كند كه تكبيرة الاحرام را گفته يا نه، چنانچه مشغول خواندن چيزي شده، اگر چه آن چيز مستحب باشد مثل استعاذه قبل از قرائت، به شك خود اعتنا نكند و اگر چيزي نخوانده، بايد تكبير الاحرام را بگويد و احتياط آن است كه ابتدا عملي كه نماز را باطل مي كند مثل رو برگرداندن از قبله را انجام دهد و بعد تكبيرة الاحرام را بگويد؛ زيرا اگر بعدا يقين پيدا كند كه تكبيرة الاحرام را گفته بوده و شك او مورد نداشته و در بين تكبيرة الاحرام اول كه فراموش كرده است و تكبيرة الاحرام دوم هم مبطلي انجام نداده، نماز او باطل است.

مسأله 957

اگر بعد از گفتن تكبيرة الاحرام شك كند كه آن را صحيح گفته يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

واجبات نماز
قيام (ايستادن)
مسأله 958

قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام پيش از ركوع كه آن را قيام متصل به ركوع مي گويند ركن است، ولي قيام در موقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع ركن نيست و اگر كسي آن را از روي فراموشي ترك كند، نمازش صحيح است.

مسأله 959

واجب است پيش از گفتن تكبير و بعد از آن مقداري بايستد تا يقين كند كه در حال ايستادن تكبير گفته است.

مسأله 960

اگر ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد بايستد و به ركوع رود و اگر بدون اين كه بايستد، به حال خميدگي به ركوع برگردد، چون قيام متصل به ركوع را به جا نياورده، نماز او باطل است.

مسأله 961

موقعي كه ايستاده است، بايد بدن را حركت ندهد و به طرفي خم نشود و بجايي تكيه نكند؛ ولي اگر از روي ناچاري باشد، يا در حال خم شدن براي ركوع پاها را حركت دهد اشكال ندارد.

مسأله 962

اگر موقعي كه ايستاده، از روي فراموشي بدن را حركت دهد، يا به طرفي خم شود، يا به جايي تكيه كند، اشكال ندارد، ولي در قيام هنگام گفتن تكبيرة الاحرام اگر اين كارها را انجام دهد، اگر قبل از شروع در قرائت ملتفت شود، بنا بر احتياط واجب بايد عملي كه نماز را باطل مي كند مثل رو برگرداندن از قبله انجام دهد و دوباره تكبيرة الاحرام را بگويد، اگر بعد از ورود در قرائت ملتف شود و همچنين اگر در قيام متصل به ركوع سهواًً حركت كند و بعد از دخول در ركوع ملتفت شود، بنا بر احتياط واجب، بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 963

احتياط واجب آن است كه در موقع ايستادن، هر دو پا روي زمين باشد، ولي لازم نيست سنگيني بدن روي هر دو پا باشد و اگر روي يك پا هم باشد اشكال ندارد.

مسأله 964

كسي كه مي تواند درست بايستد، اگر پاها را خيلي گشاد بگذارد كه به حال ايستادن معمولي نباشد، نمازش باطل است.

مسأله 965

موقعي كه انسان در نماز مي خواهد كمي جلو يا عقب رود، يا كمي بدن را به طرف راست يا چپ حركت دهد، بايد چيزي نگويد؛ ولي «بِحَوْلِ اللّه ِ وَ قُوَتِهِ اَقُومُ وَ اَقُعْد» را بايد در حال برخاستن بگويد و در موقع گفتن ذكرهاي واجب هم بدن بايد بي حركت باشد، بلكه احتياط واجب آن است كه در موقع گفتن ذكرهاي مستحبي نماز، بايد بدنش آرام باشد.

مسأله 966

اگر در حال حركت بدن ذكر بگويد، مثلاً موقع رفتن به ركوع يا رفتن به سجده تكبير بگويد، چنانچه آن را به قصد ذكري كه در نماز دستور داده اند بگويد، بايد احتياطاًً نماز را دوباره بخواند و اگر به اين قصد نگويد، بلكه بخواهد ذكري گفته باشد نماز صحيح است.

مسأله 967

حركت دادن دست و انگشتان در موقع خواندن حمد، اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه آنها را هم حركت ندهد.

مسأله 968

اگر موقع خواندن حمد و سوره، يا خواندن تسبيحات بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، احتياط واجب آن است كه بعد از آرام گرفتن بدن، آنچه را در حال حركت خوانده دوباره بخواند.

مسأله 969

اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود، بايد بنشيند و اگر از نشستن هم عاجز شود بايد بخوابد ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي نخواند.

مسأله 970

تا انسان مي تواند ايستاده نماز بخواند، نبايد بنشيند مثلاً كسي كه در موقع ايستادن، بدنش حركت مي كند يا مجبور است به چيزي تكيه دهد، يا بدنش را كج كند، يا خم شود يا پاها را بيشتر از معمول گشاد بگذارد، بايد به هر طور كه مي تواند ايستاده نماز بخواند ولي اگر به هيچ قسم حتي مثل حال ركوع هم نتواند بايستد، بايد راست بنشيند و نشسته نماز بخواند.

مسأله 971

تا انسان مي تواند بنشيند نبايد خوابيده نماز بخواند و اگر نتواند راست بنشيند، بايد هر طور كه مي تواند بنشيند و اگر به هيچ قسم نمي تواند بنشيند، بايد به طوري كه در احكام قبله گفته شد، به پهلوي راست بخوابد و اگر نمي تواند، به پهلوي چپ و اگر آن هم ممكن نيست به پشت بخوابد، به طوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد.

مسأله 972

كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر بعد از خواندن حمد و سوره بتواند بايستد و ركوع را ايستاده به جا آورد، بايد بايستد و از حال ايستاده به ركوع رود و اگر نتواند، بايد ركوع را هم نشسته به جا آورد.

مسأله 973

كسي كه خوابيده نماز مي خواند، اگر در بين نماز بتواند بنشيند، بايد مقداري را كه مي تواند، نشسته بخواند و نيز اگر مي تواند بايستد، بايد مقداري را كه مي تواند، ايستاده بخواند، ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي نخواند.

مسأله 974

كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر در بين نماز بتواند بايستد، بايد مقداري را كه مي تواند، ايستاده بخواند؛ ولي تا بدنش آرام نگرفته، بايد چيزي نخواند.

مسأله 975

كسي كه مي تواند بايستد اگر بترسد كه به واسطه ايستادن مريض شود يا ضرري به او برسد، مي تواند نشسته نماز بخواند و اگر از نشستن هم بترسد، مي تواند خوابيده نماز بخواند.

مسأله 976

اگر انسان احتمال بدهد كه تا آخر وقت بتواند ايستاده نماز بخواند احتياط آن است كه نمازش را تا آخر وقت به تأخير بيندازد.

مسأله 977

مستحب است در حال ايستادن، بدن را راست نگه دارد، شانه ها را پايين بيندازد، دستها را روي ران ها بگذارد، انگشت ها را به هم بچسباند، جاي سجده را نگاه كند، سنگيني بدن را به طور مساوي روي دو پا بيندازد، با خضوع و خشوع باشد، پاها را پس و پيش نگذارد، اگر مرد است پاها را از سه انگشت باز تا يك وجب فاصله دهد و اگر زن است پاها را به هم بچسباند.

قرائت
مسأله 978

در ركعت اول و دوم نمازهاي واجب يوميه، انسان بايد اول حمد و بعد از آن يك سوره تمام بخواند.

مسأله 979

اگر وقت نماز تنگ باشد، يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند، مثلاً بترسد كه اگر سوره را بخواند، دزد يا درنده، يا چيز ديگري به او صدمه بزند، نبايد سوره را بخواند و اگر در كاري عجله داشته باشد، مي تواند سوره را نخواند.

مسأله 980

اگر عمدا سوره را پيش از حمد بخواند، نمازش باطل است و اگر اشتباها سوره را پيش از حمد بخواند و در بين آن يادش بيايد، بايد سوره را رها كند و بعد از خواندن حمد سوره را از اول بخواند.

مسأله 981

اگر حمد و سوره يا يكي از آنها را فراموش كند و بعد از رسيدن به ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.

مسأله 982

اگر پيش از آن كه براي ركوع خم شود، بفهمد كه حمد و سوره را نخوانده، بايد بخواند. اگر بفهمد سوره را نخوانده، بايد فقط سوره را بخواند؛ ولي اگر بفهمد حمد تنها را نخوانده، بايد اول حمد و بعد از آن دوباره سوره را بخواند و نيز اگر خم شود و پيش از آن كه به ركوع برسد، بفهمد حمد و سوره، يا سوره تنها، يا حمد تنها را نخوانده، بايد بايستد و به همين دستور عمل نمايد.

مسأله 983

اگر در نماز يكي از چهار سوره اي را كه آيه سجده دارد و در مسأله 355 گفته شد، عمدا بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 984

اگر اشتباها مشغول خواندن سوره اي شود كه سجده واجب دارد، چنانچه پيش از رسيدن به آيه سجده بفهمد، بايد آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند و اگر بعد از خواندن آيه سجده، بفهمد بايد در بين نماز با اشاره سجده آن را به جا آورد و به همان سوره كه خوانده اكتفا نمايد.

مسأله 985

اگر در نماز آيه سجده را بشنود و به اشاره سجده كند، نمازش صحيح است.

مسأله 986

در نماز مستحبي خواندن سوره لازم نيست، اگر چه آن نماز به واسطه نذر كردن واجب شده باشد، ولي در بعضي از نمازهاي مستحبي مثل نماز وحشت كه سوره مخصوصي دارد، اگر بخواهد به دستور آن نماز رفتار كرده باشد، بايد همان سوره را بخواند.

مسأله 987

در نماز جمعه و در نماز ظهر روز جمعه مستحب است در ركعت اول بعد از حمد، سوره جمعه و در ركعت دوم بعد از حمد، سوره منافقين بخواند و اگر مشغول يكي از اينها شود، بنا بر احتياط واجب نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند.

مسأله 988

اگر بعد از حمد، مشغول خواندن سوره «قل هو اللّه احد» يا سوره «قل يا ايها الكافرون» شود، نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند؛ ولي در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه اگر از روي فراموشي به جاي سوره جمعه و منافقين، يكي از اين دو سوره را بخواند، تا به نصف نرسيده، مي تواند آن را رها كند و سوره جمعه و منافقين را بخواند.

مسأله 989

اگر در نماز جمعه يا نماز ظهر روز جمعه عمدا سوره قل هو اللّه احد يا سوره قل يا ايها الكافرون بخواند، اگر چه به نصف نرسيده باشد بنا بر احتياط واجب نمي تواند رها كند و سوره جمعه و منافقين را بخواند.

مسأله 990

اگر در نماز، غير سوره «قل هو اللّه احد» و «قل يا ايها الكافرون» سوره ديگري بخواند، تا به نصف نرسيده مي تواند رها كند و سوره ديگر بخواند.

مسأله 991

اگر مقداري از سوره را فراموش كند يا از روي ناچاري، مثلاً به واسطه تنگي وقت يا جهت ديگر نشود آن را تمام نمايد، مي تواند آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند، اگر چه از نصف گذشته باشد يا سوره اي را كه مي خوانده «قل هو اللّه احد»، يا «قل يا ايها الكافرون» باشد.

مسأله 992

بر مرد واجب است حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند بخواند و بر مرد و زن واجب است حمد و سوره نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند.

مسأله 993

مرد بايد در نماز صبح و مغرب و عشا مواظب باشد كه تمام كلمات حمد و سوره حتي حرف آخر آنها را بلند بخواند و اين در صورتيست كه به كلمه بعد وصل كند و در غير اين صورت بلند خواندن حرف آخر كلمه لازم نيست.

مسأله 994

زن مي تواند حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند يا آهسته بخواند، ولي اگر نامحرم صدايش را بشنود، بنا بر احتياط واجب بايد آهسته بخواند.

مسأله 995

اگر در جايي كه بايد نماز را بلند خواند عمدا آهسته بخواند، يا در جايي كه بايد آهسته خواند عمدا بلند بخواند، نمازش باطل است؛ ولي اگر از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد صحيح است و اگر در بين خواندن حمد و سوره هم بفهمد اشتباه كرده، لازم نيست مقداري را كه خوانده دوباره بخواند.

مسأله 996

اگر كسي در خواندن حمد و سوره بيشتر از معمول صدايش را بلند كند، مثل آن كه آنها را با فرياد بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 997

انسان بايد نماز را ياد بگيرد كه غلط نخواند و كسي كه به هيچ قسم نمي تواند صحيح آن را ياد بگيرد، بايد هر طور كه مي تواند بخواند و احتياط مستحب آن است كه نماز را به جماعت به جا آورد.

مسأله 998

كسي كه حمد و سوره و چيزهاي ديگر نماز را به خوبي نمي داند و مي تواند ياد بگيرد، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بايد ياد بگيرد و اگر وقت تنگ است، بنا بر احتياط واجب در صورتي كه ممكن باشد، بايد نمازش را به جماعت بخواند.

مسأله 999

احتياط واجب آن است كه براي ياد دادن واجبات نماز مزد نگيرند؛ ولي براي مستحبات آن اشكال ندارد.

مسأله 1000

اگر يكي از كلمات حمد يا سوره را نداند، يا عمدا آن را نگويد يا به جاي حرفي حرف ديگر بگويد، مثلاً به جاي (ض) (ظ) بگويد يا جايي كه بايد بدون زير و زبر خوانده شود، زير و زبر بدهد، يا تشديد را نگويد نماز او باطل است.

مسأله 1001

اگر انسان كلمه اي را صحيح بداند و در نماز همان طور بخواند و بعد بفهمد غلط خوانده، احتياط مستحب آن است كه دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1002

اگر زير و زبر كلمه اي را نمي داند بايد ياد بگيرد، ولي اگر بر سر كلمه اي را كه وقف كردن آخر آن جايز است هميشه وقف كند ياد گرفتن زير و زبر آن لازم نيست و نيز اگر نداند، كلمه اي با (س) است يا با (ص)، بايد ياد بگيرد و چنانچه به هر دو صورت بخواند، نمازش باطل است، مگر آن كه هر دو صورت قرائت شده باشد، مثل كلمه «صراط» در آيه «اهدنا الصراط المستقيم»، كه به هر دو صورت قرائت شده است كه اگر به اميد رسيدن به واقع با هر دو صورت بخواند، نمازش صحيح است.

مسأله 1003

اگر در كلمه اي واو باشد و حرف قبل از واو در آن كلمه پيش داشته باشد و حرف بعد از واو در آن كلمه همزه (ء) باشد مثل كلمه سوء بهتر است آن واو را مد بدهد، يعني آن را بكشد و هم چنين اگر در كلمه اي الف باشد و حرف قبل از الف در آن كلمه زبر داشته باشد و حرف بعد از الف در آن كلمه همزه باشد مثل جاء بهتر است الف آن را بكشد و نيز اگر در كلمه اي (ي) باشد و حرف پيش از (ي) در آن كلمه زير داشته باشد و حرف بعد از (ي) در آن كلمه همزه باشد مثل (جي ء) بهتر آن است (ي) را با مد بخواند و اگر بعد از اين واو و الف و (ي) به جاي همزه (ء) حرفي باشد كه ساكن است، يعني زير و زبر و پيش ندارد باز هم بهتر آن است اين سه حرف را با مد بخواند، مثلاً در «ولا

الضالين» كه بعد از الف حرف لام ساكن است، بهتر آن است الف آن را با مد بخواند.

مسأله 1004

احتياط مستحب آن است كه در نماز، وقف به حركت و وصل به سكون ننمايد و معني وقف به حركت آن است كه زير يا زبر يا پيش آخر كلمه اي را بگويد و بين آن كلمه و كلمه بعدش فاصله دهد، مثلاً بگويد الرحمن الرحيم و ميم الرحيم را زير بدهد و بعد قدري فاصله دهد و بگويد مالك يوم الدين و معني وصل به سكون آن است كه زير يا زبر يا پيش كلمه اي را نگويد و آن كلمه را به كلمه بعد بچسباند، مثل آن كه بگويد «الرحمن الرحيم» و ميم «الرحيم» را زير ندهد و فوراً «مالك يوم الدين» را بگويد.

مسأله 1005

در ركعت سوم و چهارم نماز مي تواند فقط يك حمد بخواند يا سه مرتبه تسبيحات اربعه بگويد يعني سه مرتبه بگويد:

«سُبْحانَ اللّه ِ وَ الْحَمْدُ للّه ِِ وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه ُ وَ اللّه ُ اَكْبَرُ» و اگر يك مرتبه هم تسبيحات اربعه بگويد، كافيست و مي تواند در يك ركعت حمد و در ركعت ديگر تسبيحات بگويد و بهتر است در هر دو ركعت تسبيحات بخواند.

مسأله 1006

در تنگي وقت بايد تسبيحات اربعه را يك مرتبه بگويد.

مسأله 1007

بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، «حمد» يا تسبيحات را آهسته بخوانند.

مسأله 1008

اگر در ركعت سوم و چهارم «حمد» بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد بسم اللّه آن را هم آهسته بگويد.

مسأله 1009

كسي كه نمي تواند تسبيحات را ياد بگيرد يا درست بخواند، بايد در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند.

مسأله 1010

اگر در دو ركعت اول نماز به خيال اين كه دو ركعت آخر است تسبيحات بگويد، چنانچه پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر در ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.

مسأله 1011

اگر در دو ركعت آخر نماز به خيال اين كه در دو ركعت اول است حمد بخواند، يا در دو ركعت اول نماز با اين كه گمان مي كرده در دو ركعت آخر است حمد بخواند، چه پيش از ركوع بفهمد چه بعد از آن، نمازش صحيح است.

مسأله 1012

اگر در ركعت سوم يا چهارم مي خواست حمد بخواند تسبيحات به زبانش آمد، يا مي خواست تسبيحات بخواند حمد به زبانش آمد، بايد آن را رها كند و دوباره «حمد» يا تسبيحات را بخواند. ولي اگر عادتش خواندن چيزي بوده كه به زبانش آمده و در خزانه قلبش آن را قصد داشته، مي تواند همان را تمام كند و نمازش صحيح است.

مسأله 1013

كسي كه عادت دارد در ركعت سوم و چهارم تسبيحات بخواند اگر بدون قصد مشغول خواندن حمد شود، بايد آن را رها كند و دوباره «حمد» يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1014

در ركعت سوم و چهارم مستحب است بعد از تسبيحات استغفار كند، مثلاً بگويد:

اَسْتَغْفِرُ اللّه َ رَبِّيَ وَ اَتُوبُ اِلَيْهِ، يا بگويد اَللّهُمَّ اغْفِرْلي و اگر به گمان آن كه تسبيحات را گفته مشغول گفتن استغفار شود و شك كند كه تسبيحات را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا ننمايد ولي اگر نمازگزار پيش از خم شدن براي ركوع در حالي كه مشغول گفتن استغفار نيست، شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1015

اگر در ركوع ركعت سوم يا چهارم يا در حال رفتن به ركوع شك كند كه «حمد» يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1016

هر گاه شك كند كه آيه يا كلمه اي را درست گفته يا نه اگر به چيزي كه بعد از آن است مشغول نشده، بايد آن آيه يا كلمه را به طور صحيح بگويد و اگر به چيزي كه بعد از آن است مشغول شده، چنانچه آن چيز ركن باشد مثل آن كه در ركوع شك كند كه فلان كلمه از سوره را درست گفته يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر ركن نباشد، مثلاً موقع گفتن (اللّه الصمد) شك كند كه (قل هو اللّه احد) را درست گفته يا نه، باز هم مي تواند به شك خود اعتنا نكند، ولي اگر احتياطاًً آن آيه يا كلمه را به طور صحيح بگويد اشكال ندارد و اگر چند مرتبه هم شك كند، مي تواند چند بار بگويد اما اگر به وسواس برسد و باز هم بگويد، بنا بر احتياط واجب بايد نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 1017

مستحب است در ركعت اول، پيش از خواندن حمد بگويد اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم و در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر «بسم اللّه …» را بلند بگويد، ولي مأموم در نماز جماعت «بسم اللّه …» را آهسته بگويد و مستحب است «حمد» و سوره را شمرده بخواند و در آخر هر آيه وقف كند، يعني آن را به آيه بعد نچسباند و در حال خواندن حمد و سوره به معناي آيه توجه داشته باشد. اگر نماز را به جماعت مي خواند، بعد از تمام شدن حمد امام و اگر فرادي مي خواند، بعد از آن كه حمد خودش تمام شد بگويد:

«اَلْحَمْدُ للّه ِِ رَبِّ الْعالَمينَ». بعد از خواندن سوره

قل هو اللّه احد، يك، يا دو، يا سه مرتبه «كَذلِكَ اللّه ُ رَبّي» يا سه مرتبه «كَذلِكَ اللّه ُ رَبُّنا» بگويد، بعد از خواندن سوره كمي صبر كند، بعد تكبير پيش از ركوع را بگويد يا قنوت را بخواند.

مسأله 1018

مستحب است در تمام نمازها در ركعت اول، سوره «انا انزلناه» و در ركعت دوم، سوره «قل هو اللّه احد» را بخواند.

مسأله 1019

مكروه است انسان در تمام نمازهاي يك شبانه روز سوره «قل هو اللّه احد» را نخواند.

مسأله 1020

خواندن سوره «قل هو اللّه احد» به يك نفس مكروه است.

مسأله 1021

سوره اي را كه در ركعت اول خوانده، مكروه است در ركعت دوم بخواند ولي اگر سوره «قل هو اللّه احد» را در هر دو ركعت بخواند، مكروه نيست.

ركوع
مسأله 1022

در هر ركعت بعد از قرائت بايد به اندازه اي خم شود كه بتواند دست را به زانو بگذارد و اين عمل را ركوع مي گويند.

مسأله 1023

اگر به اندازه ركوع خم شود، ولي دستها را به زانو نگذارد اشكال ندارد.

مسأله 1024

هر گاه ركوع را به طور غير معمول به جا آورد، مثلاً به چپ يا راست خم شود، اگر چه دستهاي او به زانو برسد، صحيح نيست.

مسأله 1025

خم شدن بايد به قصد ركوع باشد، پس اگر به قصد كار ديگر مثلاً براي كشتن جانور خم شود، نمي تواند آن را ركوع حساب كند بلكه بايد بايستد دوباره براي ركوع خم شود وبه واسطه اين عمل، ركن زياد نشده و نماز باطل نمي شود.

مسأله 1026

كسي كه دست يا زانوي او با دست و زانوي ديگران فرق دارد، مثلاً دستش خيلي بلند است كه اگر كمي خم شود به زانو مي رسد يا زانوي او پايين تر از مردم ديگر است كه بايد خيلي خم شود تا دستش به زانو برسد، بايد به اندازه معمول خم شود.

مسأله 1027

كسي كه نشسته ركوع مي كند، بايد به قدري خم شود كه صورتش مقابل زانوها برسد و بهتر است به قدري خم شود كه صورت نزديك جاي سجده برسد.

مسأله 1028

انسان هر ذكري در ركوع بگويد كافي است؛ ولي احتياط واجب آن است كه به قدر سه مرتبه «سُبْحانَ اللّه ِ» يا يك مرتبه «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ» كمتر نباشد.

مسأله 1029

ذكر ركوع بايد دنبال هم و به عربي صحيح گفته شود و مستحب است آن را سه يا پنج يا هفت مرتبه بلكه بيشتر بگويند.

مسأله 1030

در ركوع بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد و در ذكر مستحب هم اگر آن را به قصد ذكري كه براي ركوع دستور داده اند بگويد بنا بر احتياط واجب، آرام بودن بدن لازم است.

مسأله 1031

اگر موقعي كه ذكر واجب ركوع را مي گويد، بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود بنا بر احتياط واجب بايد بعد از آرام گرفتن بدن، دوباره ذكر را بگويد، ولي اگر كمي حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج نشود، يا انگشتان را حركت دهد اشكال ندارد.

مسأله 1032

اگر پيش از آن كه به مقدار ركوع خم شود و بدن آرام گيرد عمدا ذكر ركوع را بگويد، نمازش باطل است.

مسأله 1033

اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب، عمدا سر از ركوع بردارد نمازش باطل است و اگر سهواًً سر بردارد، چنانچه پيش از آن كه از حال ركوع خارج شود، يادش بيايد كه ذكر ركوع را تمام نكرده، بايد در حال آرامي بدن دوباره ذكر را بگويد و اگر بعد از آن كه از حال ركوع خارج شد، يادش بيايد، نماز او صحيح است.

مسأله 1034

اگر نتواند به مقدار ذكر در ركوع بماند، در صورتي كه بتواند پيش از آن كه از حد ركوع بيرون رود ذكر را بگويد، بايد در آن حال تمام كند و اگر نتواند در حال برخاستن ذكر را به قصد رجا بگويد.

مسأله 1035

اگر به واسطه مرض و مانند آن در ركوع آرام نگيرد نماز صحيح است؛ ولي بايد پيش از آن كه از حال ركوع خارج شود، ذكر واجب يعني: «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ» يا سه مرتبه «سُبْحانَ اللّه ِ» را بگويد.

مسأله 1036

هر گاه نتواند به اندازه ركوع خم شود، بايد به چيزي تكيه دهد و ركوع كند و اگر موقعي هم كه تكيه داده نتواند به طور معمول ركوع كند بايد به هر اندازه مي تواند، خم شود و اگر هيچ نتواند خم شود، بايد موقع ركوع بنشيند و نشسته ركوع كند و احتياط مستحب آن است كه نماز ديگري هم بخواند و براي ركوع آن با سر اشاره نمايد.

مسأله 1037

كسي كه مي تواند ايستاده نماز بخواند، اگر در حال ايستاده يا نشسته نتواند ركوع كند، بايد ايستاده نماز بخواند و براي ركوع با سر اشاره كند و اگر نتواند اشاره كند، بايد به نيت ركوع چشم ها را هم بگذارد و ذكر آن را بگويد و به نيت برخاستن از ركوع، چشم ها را باز كند و اگر از اين هم عاجز است بايد در قلب، نيت ركوع كند و ذكر آن را بگويد.

مسأله 1038

كسي كه نمي تواند ايستاده يا نشسته ركوع كند و براي ركوع فقط مي تواند در حالي كه نشسته است كمي خم شود يا در حالي كه ايستاده است با سر اشاره كند، بايد ايستاده نماز بخواند و براي ركوع با سر اشاره نمايد و احتياط آن است كه نماز ديگري هم بخواند و موقع ركوع آن بنشيند و هر قدر مي تواند براي ركوع خم شود.

مسأله 1039

اگر بعد از رسيدن به حد ركوع و آرام گرفتن بدن سر بردارد و دو مرتبه به قصد ركوع به اندازه ركوع خم شود، نمازش باطل است و نيز اگر بعد از آن كه به اندازه ركوع خم شد و بدنش آرام گرفت، به قصد ركوع به قدري خم شود كه از اندازه ركوع بگذرد و دوباره به ركوع برگردد، بنا بر احتياط واجب نمازش باطل است و بهتر آن است كه نماز را تمام كند و از سر بخواند.

مسأله 1040

بعد از تمام شدن ذكر ركوع، بايد راست بايستد و بعد از آن كه بدن آرام گرفت به سجده رود و اگر عمداً پيش از ايستادن، يا پيش از آرام گرفتن بدن به سجده رود نمازش باطل است.

مسأله 1041

اگر ركوع را فراموش كند و پيش از آن كه به سجده برسد، يادش بيايد، بايد بايستد، بعد به ركوع رود و چنانچه به حالت خميدگي به ركوع برگردد، نمازش باطل است.

مسأله 1042

اگر بعد از آن كه پيشاني به زمين برسد، يادش بيايد كه ركوع نكرده، بنا بر احتياط واجب بايد بايستد و ركوع را به جا آورد و نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1043

مستحب است پيش از رفتن به ركوع در حالي كه راست ايستاده تكبير بگويد و در ركوع زانوها را به عقب دهد و پشت را صاف نگه دارد و گردن را بكشد و مساوي پشت نگه دارد و بين دو قدم را نگاه كند و پيش از ذكر يا بعد از آن صلوات بفرستد و بعد از آن كه از ركوع برخاست و راست ايستاد، در حال آرامي بدن بگويد:

«سَمِعَ اللّه ُ لِمَنْ حَمِدَهُ».

مسأله 1044

مستحب است در ركوع زن ها دستها را از زانوها بالاتر بگذارند و زانوها را به عقب ندهند.

سجود
مسأله 1045

نمازگزار بايد در هر ركعت از نمازهاي واجب و مستحب، بعد از ركوع دو سجده كند وسجده آن است كه پيشاني و كف دو دست و سر دو زانو و سر دو انگشت بزرگ پاها را بر زمين بگذارد.

مسأله 1046

دو سجده روي هم يك ركن است كه اگر كسي در نماز واجب عمدا يا از روي فراموشي هر دو را ترك كند، يا دو سجده ديگر به آنها اضافه نمايد، نمازش باطل است.

مسأله 1047

اگر عمدا يك سجده كم يا زياد كند، نماز باطل مي شود و اگر سهواًً يك سجده كم كند، حكم آن بعداً گفته خواهد شد.

مسأله 1048

اگر پيشاني را عمدا يا سهواًً به زمين نگذارد، سجده نكرده است. اگر چه جاهاي ديگر به زمين برسد؛ ولي اگر پيشاني را به زمين بگذارد و سهواًً جاهاي ديگر را به زمين نرساند، يا سهواًً ذكر نگويد، سجده صحيح است.

مسأله 1049

در سجده هر ذكري بگويد كافي است؛ ولي احتياط واجب آن است كه مقدار ذكر از سه مرتبه «سُبْحانَ اللّه ِ» يا يك مرتبه «سُبْحَانَ رَبِّيَ الاَْعْلَي وَ بِحَمْدِهِ» كمتر نباشد و مستحب است «سُبْحَانَ رَبِّيَ الاَْعْلَي وَ بِحَمْدِهِ» را سه يا پنج يا هفت مرتبه بگويد.

مسأله 1050

در سجود بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد و موقع گفتن ذكر مستحب هم، اگر آن را به قصد ذكري كه براي سجده دستور داده اند بگويد، آرام بودن بدن لازم است.

مسأله 1051

اگر پيش از آن كه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام بگيرد، عمدا ذكر سجده را بگويد، يا پيش از تمام شدن ذكر عمدا سر از سجده بردارد، نماز باطل است.

مسأله 1052

اگر پيش از آن كه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام گيرد، سهواًً ذكر سجده را بگويد و پيش از آن كه سر از سجده بردارد، بفهمد اشتباه كرده، بايد دوباره در حال آرام بودن، ذكر را بگويد.

مسأله 1053

اگر بعد از آن كه سر از سجده برداشت، بفهمد كه پيش از آرام گرفتن بدن ذكر را گفته يا پيش از آن كه ذكر سجده تمام شود سر برداشته، نمازش صحيح است.

مسأله 1054

اگر موقعي كه ذكر سجده را مي گويد، يكي از هفت عضو را عمدا از زمين بردارد، نماز باطل مي شود ولي موقعي كه مشغول گفتن ذكر نيست، اگر غير پيشاني جاهاي ديگر را از زمين بردارد و دوباره بگذارد، اشكال ندارد.

مسأله 1055

اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده سهواًً پيشاني را از زمين بردارد، نمي تواند دوباره به زمين بگذارد و بايد آن را يك سجده حساب كند، ولي اگر جاهاي ديگر را سهواًً از زمين بردارد، بايد دو مرتبه به زمين بگذارد و ذكر را بگويد.

مسأله 1056

بعد از تمام شدن ذكر سجده اول بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد و دوباره به سجده رود.

مسأله 1057

جاي پيشاني نمازگزار بايد از جاهاي زانوهايش پست تر و بلند تر از چهار انگشت بسته نباشد، بلكه احتياط واجب آن است كه جاي پيشاني او از جاي انگشتانش پست تر و بلند تر از چهار انگشت بسته نباشد.

مسأله 1058

در زمين سراشيب كه سراشيبي آن درست معلوم نيست، احتياط واجب آن است كه جاي پيشاني نمازگزار از جاي انگشت هاي پا و سر زانوهاي او بيش از چهار انگشت بسته بلند تر نباشد.

مسأله 1059

اگر پيشاني را سهواًً به چيزي بگذارد كه از جاي انگشت هاي پا و سر زانوهاي او بلند تر از چهار انگشت بسته است، چنانچه بلندي آن به قدريست كه نمي گويند در حال سجده است، مي تواند سر را بردارد و به چيزي كه بلندي آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است بگذارد و مي تواند سر را به روي آنچه به اندازه چهار انگشت يا كمتر است بكشد و اگر بلندي آن به قدريست كه مي گويند در حال سجده است، احتياط واجب آن است كه پيشاني را از روي آن به روي چيزي كه بلندي آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است بكشد و اگر كشيدن پيشاني ممكن نيست، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1060

بايد بين پيشاني و آنچه بر آن سجده مي كند چيزي نباشد؛ پس اگر مهر به قدري چرك باشد كه پيشاني به خود مهر نرسد، سجده باطل است ولي اگر مثلاً رنگ مهر تغيير كرده باشد اشكال ندارد.

مسأله 1061

در سجده بايد كف دستها را بر زمين بگذارد؛ ولي در حال ناچاري پشت دستها هم مانعي ندارد و اگر پشت دستها ممكن نباشد، بايد مچ دستها را بگذارد و چنانچه آن را هم نتواند، بايد تا آرنج هر جا كه مي تواند بر زمين بگذارد و اگر آن هم ممكن نيست، گذاشتن بازوها كافي است.

مسأله 1062

در سجده بايد بنا بر احتياط واجب سر دو انگشت بزرگ پاها را به زمين بگذارد و اگر انگشت هاي ديگر پا، يا روي پا را به زمين بگذارد، يا به واسطه بلند بودن ناخن، سر شست به زمين نرسد، نماز باطل است.

مسأله 1063

كسي كه مقداري از شست پايش بريده، بايد بقيه آن را به زمين بگذارد و اگر چيزي از آن نمانده، يا اگر مانده خيلي كوتاه است بايد بقيه انگشتان را بگذارد و اگر هيچ انگشت ندارد، بايد هر مقداري از پا باقي مانده، به زمين بگذارد.

مسأله 1064

اگر به طور غير معمول سجده كند، مثلاً سينه و شكم را به زمين بچسباند، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند و اگر پاها را درازا كند، اگر چه هفت عضوي كه گفته شد به زمين برسد، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر به طور معمول سجده كند و به خاطر سمين بودن جِسمش شكم و سينه او به زمين برسد، نمازش صحيح است.

مسأله 1065

مهر يا چيز ديگري كه بر آن سجده مي كند، بايد پاك باشد، ولي اگر مثلاً مهر را روي فرش نجس بگذارد، يا يك طرف مهر نجس باشد و پيشاني را به طرف پاك آن بگذارد اشكال ندارد.

مسأله 1066

اگر در پيشاني دمل و مانند آن باشد، چنانچه ممكن است بايد با جاي سالم پيشاني سجده كند و اگر ممكن نيست، بايد زمين را گود كند و دمل را در گودال و جاي سالم را به مقداري كه براي سجده كافي باشد، بر زمين بگذارد.

مسأله 1067

اگر دمل يا زخم تمام پيشاني را گرفته باشد بايد به يكي از دو طرف پيشاني سجده كند و اگر ممكن نيست به چانه و اگر به چانه هم ممكن نيست، بايد به هر جاي از صورت كه ممكن است سجده كند و اگر به هيچ جاي از صورت ممكن نيست، بايد با جلوي سر سجده نمايد.

مسأله 1068

كسي كه نمي تواند پيشاني را به زمين برساند، بايد به قدري كه مي تواند، خم شود و مهر يا چيز ديگري را كه سجده بر آن صحيح است روي چيز بلندي گذاشته و طوري پيشاني را بر آن بگذارد كه بگويند سجده كرده است، ولي بايد كف دستها و زانوها و انگشتان پا را به طور معمول به زمين بگذارد.

مسأله 1069

كسي كه هيچ نمي تواند خم شود، بايد براي سجده بنشيند و با سر اشاره كند و اگر نتواند بايد با چشم ها اشاره نمايد و در هر دو صورت احتياط واجب آن است كه اگر مي تواند به قدري مُهر را بلند كند كه پيشاني را بر آن بگذارد و اگر نمي تواند، احتياط آن است كه مهر را بلند كند وبه پيشاني بگذارد و اگر با سر يا چشم ها هم نمي تواند اشاره كند، بايد در قلب نيت سجده كند و بنا بر احتياط واجب با دست و مانند آن براي سجده اشاره نمايد.

مسأله 1070

كسي كه نمي تواند بنشيند، بايد ايستاده نيت سجده كند و چنانچه مي تواند، براي سجده با سر اشاره كند و اگر نمي تواند، با چشم ها اشاره نمايد و اگر اين را هم نمي تواند، در قلب نيت سجده كند و بنا بر احتياط واجب با دست و مانند آن براي سجده اشاره نمايد.

مسأله 1071

اگر پيشاني بي اختيار از جاي سجده بلند شود، چنانچه ممكن باشد بايد نگذارد دوباره به جاي سجده برسد و اين يك سجده حساب مي شود، چه ذكر سجده را گفته باشد يا نه و اگر نتواند سر را نگه دارد وبي اختيار دوباره به جاي سجده برسد، روي هم يك سجده حساب مي شود و اگر ذكر نگفته باشد، بايد بگويد.

مسأله 1072

جايي كه انسان بايد تقيه كند، يعني در آن مكان چيزي كه سجده بر آن صحيح است نداشته باشد و سجده بر آن بر خلاف تقيه هم نباشد، مي تواند بر فرش و مانند آن سجده نمايد.

مسأله 1073

اگر روي چيزي كه بدن روي آن آرام نمي گيرد سجده كند باطل است ولي روي تشك پر يا چيز ديگري كه بعد از سر گذاشتن و مقداري پايين رفتن آرام مي گيرد سجده كند اشكال ندارد.

مسأله 1074

اگر انسان ناچار شود كه در زمين گل نماز بخواند يعني اگر آلوده شدن بدن و لباس براي او مشقت دارد، مي تواند در حالي كه ايستاده است، براي سجده با سر اشاره كند و تشهد را ايستاده بخواند و اگر سجده و تشهد را به طور معمول هم به جا آورد، نمازش صحيح است.

مسأله 1075

در ركعت اول و ركعت سومي كه تشهد ندارد، مثل ركعت سوم نماز ظهر و عصر و عشا، بنا بر احتياط واجب بايد بعد از سجده دوم قدري بي حركت بنشيند و بعد برخيزد و اگر سهواًً ننشيند و برخيزد نمازش صحيح است.

چيزهايي كه سجده بر آنها صحيح است
مسأله 1076

بايد بر زمين و چيزهاي غير خوراكي كه از زمين مي رويد، مانند چوب و برگ درخت سجده كرد و سجده بر چيزهاي خوراكي و پوشاكي صحيح نيست و نيز سجده كردن بر چيزهاي معدني مانند طلا و نقره و عقيق و فيروزه باطل است، اما سجده كردن بر سنگ هاي معدني مانند سنگ مرمر و سنگ هاي سياه اشكال ندارد.

مسأله 1077

سجده كردن بر برگ مو در زماني كه خوردن آن معمول مي باشد جايز نيست.

مسأله 1078

سجده بر چيزهايي كه از زمين مي رويد و خوراك حيوان است مثل علف و كاه صحيح است.

مسأله 1079

سجده بر گل هايي كه خوراكي نيستند، صحيح است ولي سجده بر دواهاي خوراكي كه از زمين مي رويد، مانند گل بنفشه و گل گاوزبان صحيح نيست.

مسأله 1080

سجده بر گياهي كه خوردن آن در بعضي از شهرها معمول است و در شهرهاي ديگر معمول نيست و نيز سجده بر ميوه نارس صحيح نيست؛ ولي سجده بر توتون جايز است.

مسأله 1081

سجده بر سنگ آهك و سنگ گچ صحيح است بلكه به گچ و آهك پخته و آجر و كوزه گلي و مانند آن هم مي شود سجده كرد.

مسأله 1082

اگر كاغذ را از چيزي كه سجده بر آن صحيح است مثلاً از كاه ساخته باشند، مي شود بر آن سجده كرد و سجده بر كاغذي كه از پنبه و مانند آن ساخته شده اشكال ندارد، اما بنا بر احتياط واجب سجده كردن بر كاغذي كه از حرير يا ابريشم ساخته شده و همچنين بر كاغذي كه نمي داند از چيزي ساخته شده كه سجده بر آن صحيح است يا سجده بر آن صحيح نيست، اشكال دارد.

مسأله 1083

براي سجده بهتر از هر چيز تربت حضرت سيد الشهداء عليه السلام مي باشد، بعد از آن خاك، بعد از خاك سنگ و بعد از سنگ، گياه است.

مسأله 1084

اگر چيزي كه سجده بر آن صحيح است ندارد، يا اگر دارد به واسطه سرما يا گرماي زياد يا تقيه و مانند اينها نمي تواند بر آن سجده كند، بايد به لباسش اگر از كتان يا پنبه است، سجده كند و اگر از چيز ديگر است بر همان چيز سجده كند و اگر آن هم نيست بايد بر پشت دست و چنانچه آن هم ممكن نباشد به چيز معدني مانند انگشتر عقيق سجده نمايد.

مسأله 1085

سجده بر گل و خاك سستي كه پيشاني روي آن آرام نمي گيرد اگر بعد از آن كه مقداري فرو رفت آرام بگيرد، اشكال ندارد.

مسأله 1086

اگر در سجده اول، مهر به پيشاني بچسبد و بدون اين كه مهر را بردارد، دوباره به سجده رود اشكال دارد.

مسأله 1087

اگر در بين نماز چيزي كه بر آن سجده مي كند گم شود و چيزي كه سجده بر آن صحيح است نداشته باشد، چنانچه وقت وسعت دارد، بايد نماز را بشكند و اگر وقت تنگ است، بايد به لباسش اگر از پنبه يا كتان است سجده كند و اگر از چيز ديگريست بر همان چيز و اگر آن هم ممكن نيست بر پشت دست و اگر آن هم نمي شود به چيز معدني مانند انگشتر عقيق سجده نمايد.

مسأله 1088

هر گاه در حال سجده بفهمد پيشاني را بر چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اگر ممكن باشد، بايد پيشاني را از روي آن به روي چيزي كه سجده بر آن صحيح است بكشد و اگر وقت تنگ است، به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد عمل كند.

مسأله 1089

اگر بعد از سجده بفهمد پيشاني را روي چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اشكال ندارد.

مسأله 1090

سجده كردن براي غير خداوند متعال حرام مي باشد و بعضي از مردم عوام كه مقابل قبر امامان عليهم السلام پيشاني را به زمين مي گذارند، اگر براي شكر خداوند متعال باشد، اشكال ندارد، وگرنه حرام است.

مسأله 1091

در سجده چند چيز مستحب است:

1 - كسي كه ايستاده نماز مي خواند، بعد از آن كه سر از ركوع برداشت و كاملاً ايستاد و كسي كه نشسته نماز مي خواند، بعد از آن كه كاملاً نشست، براي رفتن به سجده تكبير بگويد.

2 - موقعي كه مرد مي خواهد به سجده برود، اول دستها را و زن اول زانوها را به زمين بگذارد.

3 - بيني را به مهر يا چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد.

4 - در حال سجده انگشتان دست را به هم بچسباند و برابر گوش بگذارد، به طوري كه سر آنها رو به قبله باشد.

5 - در سجده دعا كند و از خدا حاجت بخواهد و اين دعا را بخواند:

«يا خَيْرَ الْمَسْوءُولينَ وَ يا خَيْرَ الْمُعْطينَ، اُرْزُقْني وَ ارْزُقْ عَيالي مِنْ فَضْلِكَ فَاِنَّكَ ذُوالْفَضْلِ الْعَظيمِ». يعني اي بهترين كسي كه از او سؤال مي كنند و اي بهترين عطا كنندگان، روزي بده به من و عيال من از فضل خودت، پس بدرستي كه تو داراي فضل بزرگي.

6 - بعد از سجده بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را بر كف پاي چپ بگذارد.

7 - بعد از هر سجده وقتي نشست و بدنش آرام گرفت، تكبير بگويد.

8 - بعد از سجده اول بدنش كه آرام گرفت «اَسْتَغْفِرُ اللّه َ رَبِّيَ وَ اَتُوبُ اِلَيْهِ»، بگويد.

9 - سجده را طول بدهد و در موقع نشستن دستها را روي ران ها بگذارد.

10 -

براي رفتن به سجده دوم، در حال آرامي بدن «اللّه اكبر» بگويد.

11 - در سجده ها صلوات بفرستد و اگر آن را به قصد ذكري كه در سجده ها دستور داده اند بگويد، اشكال ندارد.

12 - در موقع بلند شدن، دستها را بعد از زانوها از زمين بردارد.

13 - مردها آرنجها و شكم را به زمين نچسبانند و بازوها را از پهلو جدا نگاه دارند و زن ها آرنجها و شكم را بر زمين بگذارند و اعضاي بدن را به يكديگر بچسبانند. مستحبات ديگر سجده در كتاب هاي مفصل گفته شده است.

مسأله 1092

قرآن خواندن در سجده مكروه است و نيز مكروه است براي بر طرف كردن گرد و غبار، جاي سجده را فوت كند. اگر در اثر فوت كردن، دو حرف از دهان بيرون آيد، نماز باطل است و غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتاب هاي مفصل گفته شده است.

سجده واجب قرآن
مسأله 1093

در هر يك از چهار سوره والنجم و اقراء و الم تنزيل و حم سجده يك آيه سجده است، كه اگر انسان بخواند يا گوش به آن دهد، بعد از تمام شدن آن آيه، بايد فوراً سجده كند و اگر فراموش كرد، هر وقت يادش آمد بايد سجده نمايد.

مسأله 1094

اگر انسان موقعي كه آيه سجده را مي خواند، آيه سجده نيز از ديگري به گوشش برسد، چنانچه گوش داده دو سجده نمايد و اگر به گوشش خورده، يك سجده كافي است.

مسأله 1095

در غير نماز اگر در حال سجده آيه سجده را بخواند يا به آن گوش بدهد بايد سر از سجده بردارد و دوباره سجده كند.

مسأله 1096

اگر آيه سجده را از كسي كه قصد خواندن قرآن ندارد، بشنود، يا از نوار بشنود لازم نيست سجده نمايد، ولي اگر از وسيله اي كه صداي خود انسان را مستقيما مي كند نظير بلندگو و راديو و تلويزيون و تلفن بشنود، واجب است سجده كند.

مسأله 1097

در سجده واجب قرآن نمي شود بر چيزهاي خوراكي و پوشاكي سجده كرد، ولي ساير شرايط سجده را كه در نماز است، لازم نيست مراعات كنند.

مسأله 1098

در سجده واجب قرآن بايد طوري عمل كند كه بگويند سجده كرد.

مسأله 1099

هر گاه در سجده قرآن پيشاني را به قصد سجده به زمين بگذارد، اگر چه ذكر نگويد كافيست و گفتن ذكر، مستحب است و بهتر است بگويد:

«لا إِلَهَ إِلاَّ اللّه ُ حَقّاً حَقّاً لا إِلَهَ إِلاَّ اللّه ُ إِيمَاناً وَ تَصْدِيقاً لا إِلَهَ إِلاَّ اللّه ُ عُبُودِيَّةً وَ رِقّاً سَجَدْتُ لَكَ يَا رَبِّ تَعَبُّداً وَ رِقّاً لا مُسْتَنْكِفاً وَ لا مُسْتَكْبِراً بَلْ أَنَا عَبْدٌ ذَلِيلٌ خَائِفٌ مُسْتَجِيرٌ».

تشهد
مسأله 1100

در ركعت دوم تمام نمازهاي واجب و ركعت سوم نماز مغرب و ركعت چهارم نماز ظهر و عصر و عشا بايد انسان بعد از سجده دوم بنشيند و در حال آرام بودن بدن تشهد بخواند يعني بگويد:

«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه ُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ».

مسأله 1101

كلمات تشهّد بايد به عربي صحيح و به طوري كه معمول است پشت سر هم گفته شود.

مسأله 1102

اگر تشهد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع يادش بيايد كه تشهد را نخوانده، بايد بنشيند و تشهد را بخواند و دوباره بايستد و آنچه بايد در آن ركعت خوانده شود بخواند و نماز را تمام كند و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را تمام كند و بعد از سلام نماز، تشهد را قضا كند و بنا بر احتياط واجب براي تشهد فراموش شده، دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1103

مستحب است در حال تشهد بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را به كف پاي چپ بگذارد و پيش از تشهد بگويد:

«الْحَمْدُ للّه ِ» يا بگويد:

«بِسْمِ اللّه ِ وَ بِاللّه ِ وَ الْحَمْدُ للّه ِِ وَ خَيْرُ الاَْسْماءِ للّه ِِ» و نيز مستحب است دستها را بر ران ها بگذارد و انگشت ها را به يكديگر بچسباند و به دامان خود نگاه كند و بعد از تمام شدن تشهد بگويد:

«وَ تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ».

مسأله 1104

مستحب است زن ها در وقت خواندن تشهد، ران ها را به هم بچسبانند.

سلام نماز
مسأله 1105

بعد از تشهد ركعت آخر نماز مستحب است در حالي كه نشسته و بدن آرام است بگويد:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللّه ِ وَ بَرَكاتُهُ» و واجب است كه بعد از آن بگويد:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ» و بنا بر احتياط مستحب آن است كه «وَ رَحْمَةُ اللّه ِ وَ بَرَكاتُهُ» را اضافه كند و يا بگويد:

«اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادُ اللّه ِ الصّالِحينَ» و اگر اين سلام را گفت، احتياط آن است كه بعد از آن بگويد:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّه ِ وَ بَرَكاتُهُ».

مسأله 1106

اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم نخورده است و يا كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند، مثل پشت به قبله كردن انجام نداده باشد، بايد سلام را بگويد و نمازش صحيح است.

مسأله 1107

اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم خورده است، يا كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند مثل پشت به قبله كردن انجام داده باشد، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند و اگر پيش از آن كه صورت نماز به هم بخورد يادش بيايد و كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند انجام نداده باشد، بايد سلام نماز را بگويد و نمازش صحيح است.

ترتيب
مسأله 1108

اگر عمدا ترتيب نماز را به هم بزند، مثلاً سوره را پيش از حمد بخواند، يا سجود را پيش از ركوع به جا آورد، نماز باطل مي شود.

مسأله 1109

اگر ركني از نماز را فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد، مثلاً پيش از آن كه ركوع كند، دو سجده نمايد، نماز باطل است.

مسأله 1110

اگر ركني را فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و ركن نيست به جا آورد، مثلاً پيش از آن كه دو سجده كند تشهد بخواند، بايد ركن را به جا آورد و آنچه را اشتباها پيش از آن خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1111

اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند وركن بعد از آن را به جا آورد، مثلاً حمد را فراموش كند و مشغول ركوع شود، نمازش صحيح است.

مسأله 1112

اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و آن هم ركن نيست به جا آورد، مثلاً حمد را فراموش كند و سوره را بخواند چنانچه مشغول ركن بعد شده باشد، مثلاً در ركوع يادش بيايد كه حمد را نخوانده، بايد بگذرد و نماز او صحيح است و اگر مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آنچه را فراموش كرده به جا آورد و بعد از آن، چيزي را كه اشتباها جلوتر خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1113

اگر سجده اول را به خيال اين كه سجده دوم است، يا سجده دوم را به خيال اين كه سجده اول است به جا آورد، نماز صحيح است و سجده اول او سجده اول و سجده دوم او سجده دوم حساب مي شود.

موالات
مسأله 1114

انسان بايد نماز را با موالات بخواند، يعني كارهاي نماز مانند ركوع و سجود و تشهد را پشت سر هم به جا آورد و چيزهايي را كه در نماز مي خواند، به طوري كه معمول است پشت سر هم بخواند و اگر به قدري بين آنها فاصله بيندازد كه نگويند نماز مي خواند، نمازش باطل است گرچه به طور سهوي باشد.

مسأله 1115

اگر در نماز عمدا بين حرفها يا كلمات فاصله بيندازد و فاصله به قدري نباشد كه صورت نماز از بين برود، بنا بر احتياط واجب نمازش باطل مي شود و اگر سهواًً باشد چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آن حرفها يا كلمات را به طور معمول بخواند و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نمازش صحيح است. مگر در تكبيرة الاحرام كه اگر فاصله بين كلمات آن به قدري باشد كه از صورت تكبيرة الاحرام خارج شود نماز باطل است.

مسأله 1116

طول دادن ركوع و سجود و خواندن سوره هاي بزرگ، موالات را به هم نمي زند.

قنوت
مسأله 1117

در تمام نمازهاي واجب و مستحب پيش از ركوع ركعت دوم مستحب است قنوت بخواند و در نماز وتر با آن كه يك ركعت مي باشد، خواندن قنوت پيش از ركوع مستحب است و نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد و نماز آيات پنج قنوت و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اول پنج قنوت و در ركعت دوم چهار قنوت دارد.

مسأله 1118

اگر بخواهد قنوت بخواند بايد، احتياطاًً دستها را مقابل صورت بلند كند و به قصد رجا كف آنها را رو به آسمان و پهلوي هم نگه دارد و غير شست، انگشت هاي ديگر را به هم بچسباند و به كف دستها نگاه كند.

مسأله 1119

در قنوت هر ذكري بگويد، اگر چه يك «سُبْحانَ اللّه ِ» باشد، كافيست و بهتر است بگويد:

لا إِلهَ إِلا اللّه ُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ، لا إِلَهَ إِلا اللّه ُ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ سُبْحانَ اللّه ِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الاَْرَضِينَ السَّبْعِ وَ ما فِيهِنَّ وَ ما بَيْنَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ وَ الْحَمْدُ للّه ِِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

مسأله 1120

مستحب است انسان قنوت را بلند بخواند، ولي براي كسي كه نماز را به جماعت مي خواند، اگر امام جماعت صداي او را بشنود، بلند خواندن قنوت مستحب نيست.

مسأله 1121

اگر عمدا قنوت نخواند قضا ندارد و اگر فراموش كند و پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود، يادش بيايد، مستحب است بايستد و بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد، مستحب است بعد از ركوع قضا كند و اگر در سجده يادش بيايد، مستحب است بعد از سلام نماز قضا نمايد.

مستحبات و مكروهات سجده
ترجمه اذكار نماز
1 - ترجمه سوره حمد

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، يعني: ابتدا مي كنم به نام خداوندي كه در دنيا بر مؤمن و كافر رحم مي كند و در آخرت بر مؤمن رحم مي نمايد. اَلْحَمْدُ للّه ِِ رَبِّ الْعالَمينَ: يعني ثنا مخصوص خداونديست كه پرورش دهنده همه موجودات است. اَلرَّحْمنِ الرَّحيمِ، يعني: در دنيا بر مؤمن و كافر و در آخرت بر مؤمن رحم مي كند. مالِكِ يَوْمِ الدّينِ، يعني: پادشاه و صاحب اختيار روز قيامت است. اِيّاكَ نَعْبُدُ وَ اِيّاكَ نَسْتَعينُ، يعني: فقط ترا عبادت مي كنيم و فقط از تو كمك مي خواهيم. اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ، يعني: هدايت كن ما را به راه راست كه آن دين اسلام است. صِراطَ الَّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ، يعني: به راه كساني كه به آنان نعمت دادي كه آنان پيغمبران و جانشينان پيغمبران هستند غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّآلّينَ، يعني: نه به راه كساني كه غضب كرده اي بر ايشان و نه آن كساني كه گمراهند.

2 - ترجمه سوره قل هو اللّه احد

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، قُلْ هُوَ اللّه ُ اَحَدٌ، يعني بگو اي محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم كه خداوند، خداييست يگانه. اَللّه ُ الصَّمَدُ؛ يعني خدايي كه از تمام موجودات بي نياز است. لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ، فرزند ندارد و فرزند كسي نيست. وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا اَحَدٌ، يعني هيچ كس از مخلوقات، مثل او نيست.

3 - ترجمه ذكر ركوع و سجود و ذكرهايي كه بعد از آنها مستحب است

«سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ»، يعني پروردگار بزرگ من از هر عيب و نقصي پاك و منزه است و من مشغول ستايش او هستم، «سُبْحَانَ رَبِّيَ الاَْعْلَي وَ بِحَمْدِهِ»، يعني پروردگار من كه از همه كس بالاتر مي باشد از هر عيب و نقصي پاك و منزه است و من مشغول ستايش او هستم، سَمِعَ اللّه ُ لِمَنْ حَمِدَهُ، يعني: خدا بشنود و بپذيرد ثناي كسي كه او را ستايش مي كند، اَسْتَغْفِرُ اللّه َ رَبِّيَ وَ اَتُوبُ اِلَيْهِ، يعني: طلب آمرزش و مغفرت مي كنم از خداوندي كه پرورش دهنده من است و من به طرف او بازگشت مي نمايم، «بِحَوْلِ اللّه ِ وَ قُوَّتِه اَقُومُ وَ اَقْعُدْ، يعني: بياري خداي متعال و قوه او بر مي خيزم و مي نشينم.

4 - ترجمه قنوت

لا إِلهَ إِلا اللّه ُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ، يعني: نيست خدايي سزاوار پرستش مگر خداي يكتاي بي همتايي كه صاحب حلم و كرم است، لا إِلَهَ إِلا اللّه ُ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ يعني: نيست خدايي سزاوار پرستش مگر خداي يكتاي بي همتايي كه بلند مرتبه و بزرگ است. سُبْحانَ اللّه ِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الاَْرَضِينَ السَّبْعِ، يعني: پاك و منزه است خداوندي كه پروردگار هفت آسمان و پروردگار هفت زمين است. وَ ما فِيهِنَّ وَ ما بَيْنَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ، يعني: پروردگار هر چيزيست كه در آسمان ها و زمين ها و مابين آنهاست و پروردگار عرش بزرگ است. وَ الْحَمْدُ للّه ِِ رَبِّ الْعالَمِينَ. يعني حمد و ثنا مخصوص خداونديست كه پرورش دهنده تمام موجودات است.

5 - ترجمه تسبيحات اربعه

«سُبْحانَ اللّه ِ وَ الْحَمْدُ للّه ِِ وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه ُ وَ اللّه ُ اَكْبَرُ»، يعني پاك و منزه است خداوند تعالي و ثنا مخصوص او است و نيست خدايي سزاوار پرستش مگر خداي بي همتا و بزرگتر است از اين كه او را وصف كنند.

6 - ترجمه تشهد و سلام

اَلْحَمْدُ للّه ِِ اَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلاَّ اللّه ُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، يعني: ستايش مخصوص پروردگار است و شهادت مي دهم كه خدايي سزاوار پرستش نيست مگر خدايي كه يگانه است و شريك ندارد وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، يعني: شهادت مي دهم كه محمد صلي اللّه عليه و آله بنده خدا و فرستاده او است اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، يعني: خدايا رحمت بفرست بر محمد و آل محمد. «وَ تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ»، يعني: قبول كن شفاعت پيغمبر را و درجه آن حضرت را نزد خود بلند كن.

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللّه ِ وَ بَرَكاتُهُ»

يعني سلام بر تو اي پيغمبر و رحمت و بركات خدا بر تو باد.

«اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادُ اللّه ِ الصّالِحينَ»،

يعني سلام از خداوند عالم بر نمازگزاران و تمام بندگان خوب او،

«اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّه ِ وَ بَرَكاتُهُ».

يعني سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما مؤمنين باد.

تعقيب نماز
مسأله 1122

مستحب است انسان بعد از نماز مقداري مشغول تعقيب يعني خواندن ذكر و دعا و قرآن شود و بهتر است پيش از آن كه از جاي خود حركت كند و وضو و غسل و تيمم او باطل شود، رو به قبله تعقيب را بخواند و لازم نيست تعقيب به عربي باشد، ولي بهتر است چيزهايي را كه در كتاب هاي دعا دستور داده اند بخواند و از تعقيب هايي كه خيلي سفارش شده است، تسبيح حضرت زهرا سلام اللّه عليهاست كه بايد به اين ترتيب گفته شود:

سي و چهار مرتبه «اللّه ُ اَكْبَر»، بعد سي و سه مرتبه «اَلْحَمْدُ للّه ِِ» بعد از آن سي و سه مرتبه «سُبْحانَ اللّه و

مي شود سبحان اللّه را پيش از «اَلْحَمْدُ للّه ِِ» گفت ولي بهتر است بعد از گفته «اَلْحَمْدُ للّه ِِ» شود.

مسأله 1123

مستحب است بعد از نماز، سجده شكر نمايد و همين قدر كه پيشاني را به قصد شكر بر زمين بگذارد كافي است، ولي بهتر است صد مرتبه يا سه مرتبه يا يك مرتبه، «شُكُرا للّه ِِ» يا «شُكُرا» يا «عَفْوا» بگويد و نيز مستحب است، هر وقت نعمتي به انسان مي رسد يا بلايي از او دور مي شود سجده شكر به جا آورد.

صلوات بر پيغمبر
مسأله 1124

هر وقت انسان اسم مبارك حضرت رسول صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم مانند محمد و احمد، يا لقب و كنيه آن جناب را مثل مصطفي و ابو القاسم بگويد يا بشنود، اگر چه در نماز باشد، مستحب است صلوات بفرستد.

مسأله 1125

موقع نوشتن اسم مبارك حضرت رسول صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم، مستحب است صلوات را هم بنويسد و نيز بهتر است هر وقت آن حضرت را ياد مي كند صلوات بفرستد.

مبطلات نماز
مسأله 1126

دوازده چيز است كه نماز را باطل مي كند و آنها را مبطلات مي گويند:

اول آن كه در بين نماز يكي از شرط هاي آن از بين برود، مثلاً در بين نماز بفهمد مكانش غصبي است، دوم آن كه در بين نماز عمدا يا سهواًً يا از روي ناچاري، چيزي كه وضو يا غسل را باطل مي كند پيش آيد، مثلاً بول از او بيرون آيد، ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند، اگر در بين نماز بول يا غائط از او خارج شود، چنانچه به دستوري كه در احكام وضو گفته شد رفتار نمايد، نمازش باطل نمي شود و نيز اگر در بين نماز از زن مستحاضه خون خارج شود، در صورتي كه به دستور استحاضه رفتار كرده باشد، نمازش صحيح است.

مسأله 1127

كسي كه بي اختيار خوابش برده، اگر نداند كه در بين نماز خوابش برده يا بعد از آن، بايد بنا بر احتياط واجب نمازش را دوباره بخواند، ولي اگر تمام شدن نماز را بداند و شك كند كه خواب در بين نماز بوده يا بعد، نمازش صحيح است.

مسأله 1128

اگر بداند به اختيار خودش خوابيده و شك كند كه بعد از نماز بوده، يا در بين نماز يادش رفته كه مشغول نماز است و خوابيده نمازش صحيح است.

مسأله 1129

اگر در حال سجده از خواب بيدار شود و شك كند كه در سجده آخر نماز است، يا در سجده شكر، بايد آن نماز را دوباره بخواند.

سوم از مبطلات نماز آن است كه مثل بعضي كساني كه شيعه نيستند، دستها را روي هم بگذارد.

مسأله 1130

هر گاه براي ادب دستها را روي هم بگذارد، اگر چه مثل آنها نباشد، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند، ولي اگر از روي فراموشي يا ناچاري يا تقيه يا براي كار ديگر مثل خاراندن دست و مانند آن، دستها را روي هم بگذارد، اشكال ندارد.

چهارم از مبطلات نماز آن است كه بعد از خواندن حمد، آمين بگويد. ولي اگر اشتباها يا از روي تقيه بگويد، نمازش باطل نمي شود.

پنجم از مبطلات نماز آن است كه عمدا يا از روي فراموشي پشت به قبله كند، يا به طرف راست يا چپ قبله برگردد، بلكه اگر عمدا به قدري برگردد كه نگويند رو به قبله است، اگر چه به طرف راست يا چپ نرسد، نمازش باطل است. بلكه اگر سهواًً هم صورت را به اين مقدار برگرداند احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره بخواند و لازم نيست كه نماز اول را تمام نمايد، ولي اگر سر را كمي بگرداند، عمدا باشد يا اشتباها نمازش باطل نمي شود.

ششم از مبطلات نماز آن است كه عمدا كلمه اي بگويد كه از آن كلمه قصد معني كند اگر چه معني هم نداشته باشد و يك حرف هم باشد بلكه اگر قصد هم نكند، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند، در صورتي كه دو حرف يا بيشتر باشد، ولي اگر سهواًً

بگويد نماز باطل نمي شود.

مسأله 1131

----

مسأله 1132

اگر كلمه اي بگويد كه يك حرف دارد، چنانچه آن كلمه معنا داشته باشد مثل «نَ» در جواب سائلي در فارسي و «ق» كه در زبان عرب به معناي «نگهداري كن» است، چنانچه معناي آن را بداند و قصد آن را نمايد، نمازش باطل مي شود، بلكه اگر قصد معناي آن را هم نكند ولي ملتفت معناي آن باشد، احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1133

سرفه كردن و آروغ زدن و آه كشيدن در نماز اشكال ندارد، ولي گفتن آخ و آه و مانند اينها كه دو حرف است، اگر عمدي باشد، نماز را باطل مي كند.

مسأله 1134

اگر كلمه اي را به قصد ذكر بگويد مثلاً به قصد ذكر بگويد:

«اللّه ُ اَكْبَر» و در موقع گفتن آن، صدا را بلند كند كه چيزي را به ديگري بفهماند اشكال ندارد؛ ولي چنانچه به قصد اين كه چيزي به كسي بفهماند بگويد، اگر چه قصد ذكر هم داشته باشد، نماز باطل مي شود.

مسأله 1135

خواندن قرآن در نماز، غير از چهار سوره اي كه سجده واجب دارد و در احكام جنابت گفته شد و نيز دعا كردن در نماز اشكال ندارد و احتياط آن است كه به زبان عربي دعا كند.

مسأله 1136

اگر چيزي از حمد و سوره و ذكرهاي نماز را عمدا يا احتياطاًً چند مرتبه بگويد در صورتي كه به حد وسواس نرسد، اشكال ندارد.

مسأله 1137

در حال نماز، انسان نبايد به ديگري سلام كند و اگر ديگري به او سلام كند، بايد طوري جواب دهد كه سلام مقدم باشد، مثلاً بگويد:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ» يا «سَلامُ عَلَيْكُمْ» و نبايد «عَلَيْكُمُ السَّلام» بگويد.

مسأله 1138

انسان بايد جواب سلام را چه در نماز يا در غير نماز فوراً بگويد و اگر عمدا يا از روي فراموشي جواب سلام را به قدري طول دهد، كه اگر جواب بگويد جواب آن سلام حساب نشود، چنانچه در نماز باشد، نبايد جواب بدهد و اگر در نماز نباشد، جواب دادن واجب نيست.

مسأله 1139

بايد جواب سلام را طوري بگويد كه سلام كننده بشنود، ولي اگر سلام كننده كر باشد و يا مانع خارجي از شنيدن او باشد، چنانچه انسان به طور معمول جواب او را بدهد و با اشاره به او بفهماند كافيست و جواب سلام در نامه و يا پيغام ها واجب نيست.

مسأله 1140

نمازگزار جواب سلام را به قصد جواب بگويد نه به قصد دعا.

مسأله 1141

اگر زن يا مرد نامحرم يا بچه مميز، يعني بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد به نمازگزار سلام كند، نمازگزار احتياطاًً جواب او را به قصد دعا بگويد.

مسأله 1142

اگر نمازگزار جواب سلام را ندهد، معصيت كرده ولي نمازش صحيح است.

مسأله 1143

اگر كسي به نمازگزار غلط سلام كند، به طوري كه سلام حساب نشود، جواب او واجب نيست.

مسأله 1144

جواب سلام كسي كه از روي مسخره يا شوخي سلام مي كند، واجب نيست و احتياط واجب آن است كه در جواب سلام مرد و زن غير مسلمان بگويد:

سلام يا فقط عليك.

مسأله 1145

اگر كسي به عده اي سلام كند، جواب سلام او بر همه آنان واجب است، ولي اگر يكي از آنان جواب دهد، كافي است.

مسأله 1146

اگر كسي به عده اي سلام كند و كسي كه سلام كننده قصد سلام دادن به او را نداشته جواب دهد، باز هم جواب سلام او بر آن عده واجب است.

مسأله 1147

اگر به عده اي سلام كند و كسي كه بين آنها مشغول نماز است شك كند كه سلام كننده قصد سلام كردن به او را هم داشته يا نه، نبايد جواب بدهد و همچنين است اگر بداند كه قصد او را هم داشته ولي ديگري جواب سلام را بدهد. اما اگر بداند كه قصد او را هم داشته و ديگري جواب ندهد، بايد جواب او را بگويد.

مسأله 1148

سلام كردن مستحب است و خيلي سفارش شده است كه سواره به پياده و ايستاده به نشسته و كوچكتر به بزرگتر سلام كند.

مسأله 1149

اگر دو نفر با هم به يكديگر سلام كنند، بر هر يك واجب است جواب سلام ديگري را بدهد.

مسأله 1150

در غير نماز، مستحب است جواب سلام را بهتر از سلام بگويد. مثلاً اگر كسي گفت:

«سلامٌ عَلَيْكُمْ» در جواب بگويد «سلامٌ عَلَيْكمْ وَ رَحْمَةُ اللّه.

هفتم از مبطلات نماز خنده با صدا و ترجيع و بنا بر احتياط واجب خنده با صدا اگر چه ترجيع نداشته باشد و عمدي باشد و چنانچه سهواًً با صدا بخندد و از صورت نماز گزار خارج نشود يا لبخند بزند نمازش باطل نمي شود.

مسأله 1151

اگر براي جلوگيري از صداي خنده حالش تغيير كند، مثلاً رنگش سرخ شود، چنانچه از صورت نمازگزار بيرون رود، بايد نمازش را دوباره بخواند.

هشتم از مبطلات نماز آن است كه براي كار دنيا عمدا با صدا گريه كند، ولي اگر براي كار دنيا بي صدا گريه كند، يعني اشك از ديدگانش جاري شود، اشكال ندارد ولي اگر از ترس خدا يا براي آخرت گريه كند، آهسته باشد يا بلند اشكال ندارد، بلكه از بهترين اعمال است.

نهم:

از مبطلات نماز كاريست كه صورت نماز را به هم بزند مثلاً دست زدن و به هوا پريدن و مانند اينها، كم باشد يا زياد عمدا باشد يا از روي فراموشي. ولي كاري كه صورت نماز را به هم نزند مثل اشاره كردن به دست اشكال ندارد.

مسأله 1152

اگر در بين نماز به قدري ساكت بماند كه نگويند نماز مي خواند، نمازش باطل مي شود.

مسأله 1153

اگر در بين نماز كاري انجام دهد يا مدتي ساكت شود و شك كند كه نماز به هم خورده يا نه، نمازش صحيح است.

دهم:

از مبطلات نماز، خوردن و آشاميدن است، اگر در نماز طوري بخورد يا بياشامد كه نگويند نماز مي خواند.

مسأله 1154

احتياط واجب آن است كه در نماز هيچ چيز نخورد و نياشامد، چه موالات نماز به هم بخورد يا نخورد و چه بگويند نماز مي خواند يا نگويند.

مسأله 1155

اگر در بين نماز غذايي را كه بين دندان ها و يا در بُن آنها مانده است فرو ببرد، نمازش باطل نمي شود. ولي اگر آب نبات و يا شكلات و مانند اينها در دهان باشد و در حال نماز كم كم آب شود و فرو رود نمازش اشكال پيدا مي كند.

يازدهم از مبطلات نماز، شك در ركعت هاي نماز دو ركعتي يا سه ركعتي يا در دو ركعت اول نمازهاي چهار ركعتي است.

دوازدهم از مبطلات نماز، آن است كه ركن نماز را عمدا يا سهواًً كم يا زياد كند، يا چيزي را كه ركن نيست عمدا كم يا زياد نمايد.

مسأله 1156

اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده يا نه نمازش صحيح است.

چيزهايي كه در نماز مكروه ست
مسأله 1157

مكروه است در نماز صورت را كمي به طرف راست يا چپ بگرداند و چشم ها را هم بگذارد، يا به طرف راست و چپ بگرداند و با ريش و دست خود بازي كند و انگشت ها را داخل هم نمايد و آب دهان بيندازد و به خط قرآن يا كتاب يا خط انگشتري نگاه كند و نيز مكروه است در موقع خواندن حمد و سوره و گفتن ذكر، براي شنيدن حرف كسي ساكت شود، بلكه هر كاري كه خضوع و خشوع را از بين ببرد، مكروه مي باشد.

مسأله 1158

موقعي كه انسان خوابش مي آيد و نيز موقع خودداري كردن از بول و غائط، مكروه است نماز بخواند. همچنين پوشيدن جوراب تنگ كه پا را فشار دهد در نماز مكروه مي باشد و غير اينها مكروهات ديگري هم در كتاب هاي مفصل گفته شده است.

مواردي كه مي شود نماز واجب را شكست
مسأله 1159

شكستن نماز واجب از روي اختيار حرام است، ولي براي حفظ مال و جلوگيري از ضرر مالي يا بدني مانعي ندارد.

مسأله 1160

اگر حفظ جان خود انسان يا كسي كه حفظ جان او واجب است يا حفظ مالي كه نگهداري آن واجب مي باشد، بدون شكستن نماز ممكن نباشد، بايد نماز را بشكند ولي شكستن نماز براي مالي كه اهميت ندارد، مكروه است.

مسأله 1161

اگر در وسعت وقت مشغول نماز باشد و طلبكار طلب خود را از او مطالبه كند، چنانچه بتواند در بين نماز طلب او را بدهد، بايد در همان حال بپردازد و اگر بدون شكستن نماز، دادن طلب او ممكن نيست، بايد نماز را بشكند و طلب او را بدهد، بعد نماز را بخواند.

مسأله 1162

اگر در بين نماز بفهمد كه مسجد نجس است، چنانچه وقت تنگ باشد، بايد نماز را تمام كند و اگر وقت وسعت دارد و تطهير مسجد نماز را به هم نمي زند، بايد در بين نماز تطهير كند، بعد بقيه نماز را بخواند و اگر نماز را به هم مي زند، بايد نماز را بشكند و مسجد را تطهير نمايد، بعد نماز را بخواند.

مسأله 1163

كسي كه بايد نماز را بشكند، اگر نماز را تمام كند معصيت كرده، ولي نماز او صحيح است اگر چه احتياط مستحب آن است كه دوباره بخواند.

مسأله 1164

اگر پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود، يادش بيايد كه اذان يا اقامه را فراموش كرده، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، مستحب است براي گفتن آنها نماز را بشكند.

شكيات
شك هاي مبطل
مسأله 1165

شك هايي كه نماز را باطل مي كند از اين قرار است:

اول شك در شماره ركعت هاي نماز دو ركعتي مثل نماز صبح و نماز مسافر، ولي شك در شماره ركعت هاي نماز مستحب دو ركعتي و بعضي از نمازهاي احتياط نماز را باطل نمي كند.

دوم شك در شماره ركعت هاي نماز سه ركعتي.

سوم آن كه در نماز چهار ركعتي شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر.

چهارم آن كه در نماز چهار ركعتي پيش از تمام شدن سجده دوم، شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر، در اين صورت نمازش باطل و بايد اعاده كند و بهتر آن است كه عمل به حكم شك نمايد نماز را اعاده كند.

پنجم شك بين دو و پنج يا دو و بيشتر از پنج.

ششم شك بين سه و شش يا سه و بيشتر از شش.

هفتم شك در ركعت هاي نماز كه نداند چند ركعت خوانده است.

هشتم شك بين چهار و شش يا چهار و بيشتر از شش، چه پيش از تمام شدن سجده دوم باشد يا بعد از آن.

مسأله 1166

اگر يكي از شك هاي باطل كننده براي انسان پيش آيد، نمي تواند نماز را به هم بزند، ولي اگر به قدري فكر كند كه شك پابرجا شود، به هم زدن نماز مانعي ندارد.

شك هايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد
اشاره
مسأله 1167

شك هايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد از اين قرار است:

اول شك در چيزي كه محل به جا آوردن آن گذشته است، مثل آن كه در ركوع شك كند كه حمد را خوانده يا نه.

دوم شك بعد از سلام نماز.

سوم شك بعد از گذشتن وقت نماز.

چهارم شك كثير الشك، يعني كسي كه زياد شك مي كند.

پنجم شك امام در شماره ركعت هاي نماز در صورتي كه مأموم شماره آنها را بداند و همچنين شك مأموم در صورتي كه امام شماره ركعت هاي نماز را بداند.

ششم شك در نماز مستحبي.

1 - شك در چيزي كه محل آن گذشته ست
مسأله 1168

اگر در بين نماز شك كند كه يكي از كارهاي واجب آن را انجام داده يا نه، مثلاً شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بايد بعد از آن انجام دهد نشده، بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده به جا آورد و اگر مشغول كاري كه بايد بعد از آن انجام دهد شده، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1169

اگر در بين خواندن آيه اي شك كند كه آيه پيش را خوانده يا نه يا وقتي آخر آيه را مي خواند شك كند كه اول آن را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1170

اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه كارهاي واجب آن مانند ذكر و آرام بودن بدن را انجام داده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1171

اگر در حالي كه به سجده مي رود شك كند كه ركوع كرده يا نه، يا شك كند كه بعد از ركوع ايستاده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1172

اگر در حال برخاستن شك كند كه تشهد را به جا آورده يا نه، بايد اعتنا نكند ولي اگر شك كند كه سجده را به جا آورده يا نه، بايد برگردد وبه جا آورد.

مسأله 1173

كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند، اگر موقعي كه «حمد» يا تسبيحات مي خواند، شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از آن كه مشغول حمد يا تسبيحات شود، شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه، بايد به جا آورد.

مسأله 1174

اگر شك كند كه يكي از ركن هاي نماز را به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده، بايد آن را به جا آورد، مثلاً اگر پيش از خواندن تشهد شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه بايد به جا آورد و چنانچه بعد يادش بيايد كه آن ركن را به جا آورده بوده، چون ركن زياد شده، نمازش باطل است.

مسأله 1175

اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده، بايد آن را به جا آورد، مثلاً اگر پيش از خواندن سوره شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد حمد را بخواند و اگر بعد از انجام آن يادش بيايد كه آن را به جا آورده بوده، چون ركن زياد نشده نماز صحيح است.

مسأله 1176

اگر شك كند كه ركني را به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول تشهد است اگر شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر يادش بيايد كه آن ركن را به جا نياورده، در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده، بايد آن را به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده، نمازش باطل است، مثلاً اگر پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد كه دو سجده را به جا نياورده، بايد به جا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد، نمازش باطل است.

مسأله 1177

اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است شده، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلاً موقعي كه مشغول خواندن سوره است، اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده، بايد به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده، نمازش صحيح است. بنا بر اين اگر مثلاً در قنوت يادش بيايد كه حمد را نخوانده، بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد، نماز او صحيح است.

مسأله 1178

اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه، يا شك كند درست گفته يا نه، چنانچه مشغول تعقيب نماز يا نماز ديگر شده، يا به واسطه انجام كاري كه نماز را به هم مي زند، از حال نمازگزار بيرون رفته، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از اينها شك كند، بايد سلام را بگويد. اما اگر در صحيح گفتن سلام شك كند، در هر صورت بايد به شك خود اعتنا ننمايد چه مشغول كار ديگر شده باشد يا نه.

2 - شك بعد از سلام
مسأله 1179

اگر بعد از سلام نماز شك كند كه نمازش صحيح بوده يا نه، مثلاً شك كند ركوع كرده يا نه، يا بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت به شك خود اعتنا نكند، ولي اگر هر دو طرف شك او باطل باشد، مثلاً بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه سه ركعت خوانده يا پنج ركعت، نمازش باطل است.

3 - شك بعد از وقت
مسأله 1180

اگر بعد از گذشتن وقت نماز شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده، خواندن آن لازم نيست، ولي اگر پيش از گذشتن وقت، شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده، بايد آن نماز را بخواند بلكه اگر گمان كند كه خوانده، بايد آن را به جا آورد.

مسأله 1181

اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه نماز را درست خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1182

اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر و عصر بداند چهار ركعت نماز خوانده ولي نداند به نيت ظهر خوانده يا به نيت عصر، بايد چهار ركعت نماز قضا به نيت نمازي كه بر او واجب است بخواند.

مسأله 1183

اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب و عشا، بداند يك نماز خوانده ولي نداند سه ركعتي خوانده يا چهار ركعتي بايد قضاي نماز مغرب و عشا را بخواند.

4 - كثير الشك (كسي كه زياد شك مي كند)
مسأله 1184

اگر كسي در يك نماز سه مرتبه شك كند، يا در سه نماز پشت سرهم مثلاً در نماز صبح و ظهر و عصر شك كند، كثير الشك است و چنانچه زياد شك كردن او از غضب يا ترس يا پريشاني حواس نباشد، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1185

كثير الشك اگر در به جا آوردن چيزي شك كند، چنانچه به جا آوردن آن نماز را باطل نمي كند، بايد بنا بگذارد كه آن را به جا آورده، مثلاً اگر شك كند كه ركوع كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه ركوع كرده است و اگر به جا آوردن آن نماز را باطل مي كند بايد بنا بگذارد كه آن را انجام نداده، مثلاً اگر شك كند كه يك ركوع كرده يا بيشتر چون زياد شدن ركوع نماز را باطل مي كند، بايد بنا بگذارد كه بيشتر از يك ركوع نكرده است.

مسأله 1186

كسي كه در يك چيز نماز زياد شك مي كند، چنانچه در چيزهاي ديگر نماز شك كند، بايد به دستور آن عمل نمايد، مثلاً كسي كه زياد شك مي كند سجده كرده يا نه اگر در به جا آوردن ركوع شك كند، بايد به دستور آن رفتار نمايد، يعني اگر ايستاده است ركوع را به جا آورد و اگر به سجده رفته اعتنا نكند.

مسأله 1187

كسي كه در نماز مخصوصي مثلاً در نماز ظهر زياد شك مي كند، اگر در نماز ديگر مثلاً در نماز عصر شك كند، بايد به دستور شك رفتار نمايد.

مسأله 1188

كسي كه وقتي در جاي مخصوصي نماز مي خواند زياد شك مي كند، اگر در غير آنجا نماز بخواند و شكي براي او پيش آيد، به دستور شك عمل نمايد.

مسأله 1189

اگر انسان شك كند كه كثير الشك شده يا نه، بايد به دستور شك عمل نمايد و كثير الشك تا وقتي يقين نكند كه به حال معمولي مردم برگشته بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1190

كسي كه زياد شك مي كند، اگر شك كند ركني را به جا آورده يا نه و اعتنا نكند بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده، چنانچه مشغول ركن بعد نشده، بايد آن را به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است. مثلاً اگر شك كند ركوع كرده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه پيش از سجده يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد ركوع كند و اگر در سجده يادش بيايد، نمازش باطل است.

مسأله 1191

كسي كه زياد شك مي كند، اگر شك كند چيزي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه و اعتنا نكند و بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده، چنانچه از محل به جا آوردن آن نگذشته بايد آن را به جا آورد و اگر از محل آن گذشته نمازش صحيح است، مثلاً اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه در قنوت يادش بيايد كه حمد نخوانده، بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد، نماز او صحيح است.

5 - شك امام و مأموم
مسأله 1192

اگر امام جماعت در شماره ركعت هاي نماز شك كند، مثلاً شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، چنانچه مأموم يقين يا گمان داشته باشد كه چهار ركعت خوانده و به امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است، امام بايد نماز را تمام كند و خواندن نماز احتياط لازم نيست و نيز اگر امام يقين يا گمان داشته باشد كه چند ركعت خوانده است و مأموم در شماره ركعت هاي نماز شك كند، بايد به شك خود اعتنا ننمايد.

6 - شك در نماز مستحبي
مسأله 1193

اگر در شماره ركعت هاي نماز مستحبي شك كند، چنانچه طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد، مثلاً اگر در نافله صبح شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمي كند، مثلاً شك كند كه دو ركعت خوانده يا يك ركعت، به هر طرف شك عمل كند، نمازش صحيح است.

مسأله 1194

كم شدن ركن، بنا بر احتياط واجب، نافله را باطل مي كند ولي زياد شدن ركن، آن را باطل نمي كند، پس اگر يكي از كارهاي نافله را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه مشغول ركن بعد از آن شده، بايد آن كار را انجام دهد و دوباره آن ركن را به جا آورد، مثلاً اگر در بين ركوع يادش بيايد كه سوره را نخوانده، بايد برگردد و سوره را بخواند و دوباره به ركوع رود.

مسأله 1195

اگر در يكي از كارهاي نافله شك كند، خواه ركن باشد يا غير ركن، چنانچه محل آن نگذشته، بايد به جا آورد و اگر محل آن گذشته، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1196

اگر در نماز مستحبي دو ركعتي گمانش به سه ركعت يا بيشتر برود يا گمانش به دو ركعت يا كمتر برود، بايد به همان گمان عمل كند، مثلاً اگر گمانش به يك ركعت مي رود احتياطاًً بايد يك ركعت ديگر بخواند.

مسأله 1197

اگر در نماز نافله كاري كند كه براي آن سجده سهو واجب مي شود، يا يك سجده يا تشهد را فراموش نمايد، لازم نيست بعد از نماز، سجده سهو يا قضاي سجده و تشهد را به جا آورد.

مسأله 1198

اگر شك كند كه نماز مستحبي را خوانده يا نه، چنانچه آن نماز مثل نماز جعفر طيار وقت معين نداشته باشد، بنا بگذارد كه نخوانده است. همچنين است اگر مثل نافله يوميه وقت معين داشته باشد و پيش از گذشتن وقت شك كند كه آن را به جا آورده يا نه، ولي اگر بعد از گذشت وقت شك كند كه خوانده است يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

شك هاي صحيح
مسأله 1199

در نهُ صورت اگر در شماره ركعت هاي نماز چهار ركعتي شك كند، بايد فوراً فكر نمايد. پس اگر يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا كرد، همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند، وگرنه به دستورهايي كه گفته مي شود عمل نمايد و آن نُه صورت از اين قرار است:

اول:

آن كه بعد از سر برداشتن از سجده دوم شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت، كه بايد بنا بگذارد سه ركعت خوانده و يك ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به دستوري كه بعداً گفته مي شود به جا آورد.

دوم:

شك بين دو و چهار بعد از سر برداشتن از سجده دوم كه بايد بنا بگذارد چهار ركعت خوانده و نماز را تمام كند و بعد از نماز، دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.

سوم:

شك بين دو و سه و چهار بعد از سر برداشتن از سجده دوم كه بايد بنا بر چهار بگذارد و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد، ولي اگر بعد از سجده اول يا پيش از سر

برداشتن از سجده دوم يكي از اين سه شك برايش پيش آيد، بايد نماز را رها كند و دوباره بخواند.

چهارم:

شك بين چهار و پنج بعد از سر برداشتن از سجده دوم كه بايد بنا بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد؛ ولي اگر بعد از سجده اول، يا پيش از سر برداشتن از سجده دوم، اين شك، براي او پيش آيد، بنا بر احتياط واجب بايد به دستوري كه گفته شد عمل كند و نماز را هم دوباره بخواند.

پنجم:

شك بين سه و چهار، كه در هر جاي نماز باشد، بايد بنا بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد.

ششم:

شك بين چهار و پنج در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد.

هفتم:

شك بين سه و پنج در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده به جا آورد.

هشتم:

شك بين سه و چهار و پنج در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و بعد از سلام نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد.

نهم:

شك بين پنج و شش در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1200

اگر يكي از شك هاي صحيح براي انسان پيش آيد، نبايد نماز را بشكند

و چنانچه نماز را بشكند معصيت كرده است، پس اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند مثل رو گرداندن از قبله، نماز را از سر گيرد نماز دومش هم باطل است. اگر بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند، مشغول نماز شود، نماز دومش صحيح است.

مسأله 1201

اگر يكي از شك هايي كه نماز احتياط براي آنها واجب است در نماز پيش آيد، چنانچه انسان نماز را تمام كند و بدون خواندن نماز احتياط نماز را از سر بگيرد معصيت كرده است. پس اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند نماز را از سر گرفته، نماز دومش هم باطل است و اگر بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند، مشغول نماز شده، نماز دومش صحيح است.

مسأله 1202

----

مسأله 1203

وقتي يكي از شك هاي صحيح براي انسان پيش آيد، چنانكه گفته شد، بايد فوراً فكر كند ولي اگر چيزهايي كه به واسطه آنها ممكن است يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا شود، از بين نمي رود، چنانچه كمي بعد فكر كند اشكال ندارد، مثلاً اگر در سجده شك كند مي تواند تا بعد از سجده، فكر كردن را تأخير بيندازد.

مسأله 1204

اگر اول گمانش به يك طرف بيشتر باشد، بعد دو طرف در نظر او مساوي شود، بايد به دستور شك عمل نمايد و اگر اول دو طرف در نظر او مساوي باشد وبه طرفي كه وظيفه او است بنا بگذارد، بعد گمانش به طرف ديگر برود، بايد همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند.

مسأله 1205

كسي كه نمي داند گمانش به يك طرف بيشتر است يا هر دو طرف در نظر او مساوي است، بايد احتياط كند و در هر مورد احتياط، به طور مخصوصيست كه در كتاب هاي مفصل گفته شده است.

مسأله 1206

اگر بعد از نماز بداند كه در بين نماز حال ترديدي داشته كه مثلاً دو ركعت خوانده يا سه ركعت و بنا را بر سه گذاشته ولي نداند كه گمانش به خواندن سه ركعت بوده يا هر دو طرف در نظر او مساوي بوده، بايد نماز احتياط را بخواند.

مسأله 1207

اگر موقعي كه تشهد مي خواند، يا بعد از ايستادن شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه و در همان موقع يكي از شك هايي كه اگر بعد از تمام شدن دو سجده اتفاق بيفتد صحيح مي باشد، براي او پيش آيد، مثلاً شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد به دستور آن شك عمل كند و بنا بر احتياط واجب نمازش را هم دوباره بخواند.

مسأله 1208

اگر پيش از آن كه مشغول تشهد شود، يا در ركعت هايي كه تشهد ندارد پيش از ايستادن، شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه و در همان موقع يكي از شك هايي كه بعد از تمام شدن دو سجده صحيح است، برايش پيش آيد، نمازش باطل است.

مسأله 1209

اگر موقعي كه ايستاده بين سه و چهار يا بين سه و چهار و پنج شك كند و يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش به جا نياورده نمازش باطل است.

مسأله 1210

اگر شك او از بين برود و شك ديگري برايش پيش آيد، مثلاً اول شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بعد شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، بايد به دستور شك دوم عمل نمايد.

مسأله 1211

اگر بعد از نماز شك كند كه در نماز مثلاً بين دو و چهار شك كرده، يا بين سه و چهار، احتياط واجب آن است كه به دستور هر دو عمل كند و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1212

اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز شكي براي او پيش آمده، ولي نداند از شك هاي باطل بوده يا از شك هاي صحيح و اگر از شك هاي صحيح بوده، نداند كدام قسم آن بوده است، بنا بر احتياط واجب بايد به دستور شك هايي كه صحيح بوده و احتمال مي داده عمل كند و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1213

كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر شكي كند كه بايد براي آن يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بخواند احتياط آن است، كه دو ركعت نشسته به جا آورد. بلكه اگر شكي كند كه بايد براي آن دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بايد دو ركعت نشسته به جا آورد.

مسأله 1214

كسي كه ايستاده نماز مي خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط از ايستادن عاجز شود، بايد مثل كسي كه نماز را نشسته مي خواند و حكم آن در مسأله پيش گفته شده، نماز احتياط را به جا آورد.

مسأله 1215

كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط بتواند بايستد بايد به وظيفه كسي كه نماز را ايستاده مي خواند، عمل كند.

نماز احتياط
مسأله 1216

كسي كه نماز احتياط بر او واجب است بعد از سلام نماز بايد فوراً نيت نماز احتياط كند و تكبير بگويد و حمد را بخواند و به ركوع رود و دو سجده نمايد؛ پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده تشهد بخواند و سلام دهد و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده، يك ركعت ديگر مثل ركعت اول به جا آورد و بعد از تشهد سلام دهد.

مسأله 1217

نماز احتياط سوره و قنوت ندارد و بايد آن را آهسته بخوانند و نيت آن را به زبان نياورند و احتياط واجب آن است كه «بسم اللّه آن را هم آهسته بگويند.

مسأله 1218

اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد، نمازي كه خوانده درست بوده، لازم نيست نماز احتياط را بخواند. اگر در بين نماز احتياط بفهمد، لازم نيست آن را تمام نمايد.

مسأله 1219

اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد كه ركعت هاي نمازش كم بوده، چنانچه كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد آنچه از نماز را نخوانده، بخواند و براي سلام بي جا دو سجده سهو بنمايد. اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده، مثلاً پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره به جا آورد.

مسأله 1220

اگر بعد از نماز احتياط بفهمد كسري نمازش به مقدار نماز احتياط بوده، مثلاً در شك بين سه و چهار، يك ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، نمازش صحيح است.

مسأله 1221

اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز كمتر از نماز احتياط بوده، مثلاً در شك بين دو و چهار، دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، بنا بر احتياط واجب بايد كسري نماز را به نماز متصل نموده و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1222

اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز بيشتر از نماز احتياط بوده مثلاً در شك بين سه و چهار يك ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده، چنانچه بعد از نماز احتياط كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده، مثلاً پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد دو ركعت كسري نمازش را به جا آورد و احتياطاًً نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1223

اگر بين دو و سه و چهار شك كند و بعد از خواندن دو ركعت نماز احتياط ايستاده، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، لازم نيست دو ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند.

مسأله 1224

اگر بين سه و چهار شك كند و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط نشسته يا يك ركعت ايستاده را مي خواند، يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد نماز احتياط را تمام كند و نمازش صحيح است.

مسأله 1225

اگر بين دو و سه و چهار شك كند و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند پيش از ركوع ركعت دوم يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد بنشيند و نماز احتياط را يك ركعتي تمام كند و بنا بر احتياط واجب نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1226

اگر در بين نماز احتياط بفهمد كسري نمازش بيشتر يا كمتر از نماز احتياط بوده، چنانچه نتواند نماز احتياط را مطابق كسري نمازش تمام كند، بايد آن را رها كند و كسري نماز را به جا آورد و بنا بر احتياط واجب، نماز را دوباره بخواند، مثلاً در شك بين سه و چهار اگر موقعي كه دو ركعت نماز احتياط نشسته را مي خواند، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، چون نمي تواند دو ركعت نشسته را به جاي دو ركعت ايستاده حساب كند، بايد نماز احتياط نشسته را رها كند ودو ركعت كسري نمازش را بخواند و احتياطاًً نماز را هم دوباره به جا آورد.

مسأله 1227

اگر شك كند نماز احتياطي را كه بر او واجب بوده به جا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز گذشته به شك خود اعتنا نكند و اگر وقت دارد، در صورتي كه مشغول كار ديگري نشده و از جاي نماز بر نخاسته و كاري هم مثل رو گرداندن از قبله كه نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد نماز احتياط را بخواند و اگر مشغول كار ديگري شده يا كاري كه نماز را باطل مي كند به جا آورده، يا بين نماز و شك او زياد طول كشيده، احتياط آن است كه نماز احتياط را به جا آورد و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1228

اگر در نماز احتياط، ركني را زياد كند، يا مثلاً به جاي يك ركعت، دو ركعت بخواند، نماز احتياط باطل مي شود و بايد دوباره نماز احتياط و اصل نماز را بخواند.

مسأله 1229

موقعي كه مشغول نماز احتياط است اگر در يكي از كارهاي آن شك كند، چنانچه محل آن نگذشته، بايد به جا آورد و اگر محلش گذشته، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلاً اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه به ركوع نرفته بايد بخواند و اگر به ركوع رفته بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1230

اگر در شماره ركعت هاي نماز احتياط، شك كند، بايد بنا را بر بيشتر بگذارد، ولي چنانچه طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند، بايد نماز را از سر بخواند و خواندن نماز احتياط لازم نيست.

مسأله 1231

اگر در نماز احتياط چيزي كه ركن نيست سهواًً كم يا زياد شود، سجده سهو ندارد.

مسأله 1232

اگر بعد از سلام نماز احتياط شك كند كه يكي از اجزاء يا شرايط آن را به جا آورده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1233

اگر در نماز احتياط، تشهد يا يك سجده را فراموش كند، احتياط مستحب آن است كه بعد از سلام آن را قضا نمايد.

مسأله 1234

اگر نماز احتياط و قضاي يك سجده يا قضاي يك تشهد يا دو سجده سهو بر او واجب شود، بايد اول نماز احتياط را به جا آورد.

مسأله 1235

حكم گمان در ركعت هاي نماز حكم يقين است، مثلاً اگر در نماز چهار ركعتي انسان گمان دارد كه نماز را چهار ركعت خوانده، نبايد نماز احتياط بخواند، ولي اگر در غير ركعتها گمان پيدا كند، بايد به احتياط عمل نمايد و دستور در هر موردي طور مخصوصيست كه در كتاب هاي مفصل گفته شده است.

مسأله 1236

حكم شك و سهو و گمان در نمازهاي واجب يوميه و نمازهاي واجب ديگر فرق ندارد، مثلاً اگر در نماز آيات شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون شك او در نماز دو ركعتي است، نمازش باطل مي شود.

سجده سهو
مسأله 1237

براي سه چيز بعد از سلام نماز، انسان بايد دو سجده سهو به دستوري كه بعداً گفته مي شود به جا آورد:

اول:

آن كه در بين نماز، سهواًً حرف بزند.

دوم:

آن كه يك سجده را فراموش كند.

سوم:

آن كه در نماز چهار ركعتي بعد از سجده دوم، شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت و در دو مورد ديگر هم احتياط واجب آن است كه سجده سهو بنمايد:

اول در جايي كه نبايد نماز را سلام دهد، مثلاً در ركعت اول سهواًً سلام بدهد دوم آن كه تشهد را فراموش كند.

مسأله 1238

اگر انسان اشتباها يا به خيال اين كه نمازش تمام شده حرف بزند بايد دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1239

براي حرفي كه از آه كشيدن و سرفه پيدا مي شود، سجده سهو واجب نيست، ولي اگر مثلاً سهواًً آخ يا آه بگويد، بايد سجده سهو نمايد.

مسأله 1240

اگر چيزي را كه غلط خوانده دوباره به طور صحيح بخواند، براي دوباره خواندن آن سجده سهو واجب نيست.

مسأله 1241

اگر در نماز سهواًً مدتي حرف بزند و تمام آنها يك مرتبه حساب شود، دو سجده سهو بعد از سلام نماز كافي است.

مسأله 1242

اگر سهواًً تسبيحات اربعه را نگويد يا بيشتر يا كمتر از سه مرتبه بگويد، احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز، دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1243

اگر در جايي كه نبايد سلام نماز را بگويد، سهواًً بگويد:

«اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادُ اللّه ِ الصّالِحينَ»، يا بگويد:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّه ِ وَ بَرَكاتُهُ».

بايد دو سجده سهو بنمايد، ولي اگر اشتباها مقداري از اين دو سلام را بگويد، يا بگويد «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللّه ِ وَ بَرَكاتُهُ» احتياط مستحب آن است كه دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1244

اگر در جايي كه نبايد سلام دهد، اشتباها هر سه سلام را بگويد، احتياطاًً دوبار سجده سهو را انجام دهد.

مسأله 1245

اگر يك سجده يا تشهد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد، بايد برگردد و به جا آورد.

مسأله 1246

اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه يك سجده يا تشهد را از ركعت پيش فراموش كرده، بايد بعد از سلام نماز سجده يا تشهد را قضا نمايد و بعد از آن، دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1247

اگر سجده سهو را بعد از سلام نماز عمدا به جا نياورد، معصيت كرده و واجب است هر چه زودتر آن را انجام دهد و چنانچه سهواًً به جا نياورد، هر وقت يادش آمد، بايد فوراً انجام دهد و لازم نيست نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1248

اگر شك دارد كه سجده سهو بر او واجب شده يا نه لازم نيست به جا آورد.

مسأله 1249

كسي كه شك دارد مثلاً دو سجده سهو بر او واجب شده يا چهار تا، اگر دو سجده بنمايد كافي است.

مسأله 1250

اگر بداند يكي از دو سجده سهو را به جا نياورده، بايد دو سجده سهو به جا آورد و اگر بداند سهواًً سه سجده كرده، بايد دوباره دو سجده سهو بنمايد.

دستور سجده سهو
مسأله 1251 [1]

دستور سجده سهو اين است كه بعد از سلام نماز، فوراً نيت سجده سهو كند و پيشاني را به چيزي كه سجده بر آن صحيح است، بگذارد و بگويد. بِسْمِ اللّه ِ وَ بِاللّه ِ وَ صَلَي اللّه ُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ» يا «بِسْمِ اللّه ِ وَ بِاللّه ِ، اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِمُحَمَّدٍ»؛ ولي بهتر است بگويد:

«بِسْمِ اللّه ِ وَ بِاللّه ِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللّه ِ وَ بَرَكاتُهُ»، بعد بايد بنشيند و دوباره به سجده رود و يكي از ذكرهايي را كه گفته شد، بگويد و بنشيند و بعد از خواندن تشهد سلام دهد.

قضاي سجده و تشهد فراموش شده
مسأله 1251 [2]

سجده و تشهدي را كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز قضاي آن را به جا مي آورد، بايد تمام شرايط نماز: مانند پاك بودن بدن و لباس و رو به قبله بودن و شرط هاي ديگر را داشته باشد.

مسأله 1252

اگر سجده يا تشهد را چند دفعه فراموش كند، مثلاً يك سجده از ركعت اول و يك سجده از ركعت دوم فراموش نمايد، بايد بعد از نماز، قضاي هر دو را با سجده هاي سهوي كه براي آنها لازم است به جا آورد و لازم نيست معين كند كه قضاي كدام يك آنها است.

مسأله 1253

اگر يك سجده و تشهد را فراموش كند، احتياط واجب آن است كه هر كدام را اول فراموش كرده، اول قضا نمايد و اگر نداند كدام اول فراموش شده، بايد احتياطاًً يك سجده و تشهد و بعد يك سجده ديگر به جا آورد، يا يك تشهد و يك سجده و بعد يك تشهد ديگر به جا آورد تا يقين كند سجده و تشهد را به ترتيبي كه فراموش كرده، قضا نمايد.

مسأله 1254

اگر به خيال اين كه اول سجده را فراموش كرده، اول قضاي آن را به جا آورد و بعد از خواندن تشهد يادش بيايد كه اول تشهد را فراموش كرده، احتياط واجب آن است كه دوباره سجده را قضا نمايد و نيز اگر به خيال اين كه اول تشهد را فراموش كرده، اول قضاي آن را به جا آورد و بعد از سجده يادش بيايد كه اول سجده را فراموش كرده، بنا بر احتياط بايد دوباره تشهد را بخواند.

مسأله 1255

اگر بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهد كاري كند كه اگر عمدا يا سهواًً در نماز اتفاق بيفتد نماز باطل مي شود، مثلاً پشت به قبله نمايد، بايد قضاي سجده و تشهد را به جا آورد و نمازش صحيح است و بنا بر احتياط نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 1256

اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك سجده از ركعت آخر را فراموش كرده، بايد قضاي سجده اي را كه فراموش كرده به جا آورد و بعد از آن دو سجده سهو به جا آورد چه كاري كه نماز را باطل مي كند كرده باشد يا نه. اگر تشهد ركعت آخر را فراموش كرده باشد، بايد قضاي تشهد را به جا آورد و بعد از آن دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1257

اگر بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهد كاري كند كه براي آن سجده سهو واجب مي شود، مثل آن كه سهواًً حرف بزند، بايد سجده يا تشهد را قضا كند.

مسأله 1258

اگر نداند كه سجده را فراموش كرده يا تشهد را، بايد هر دو را قضا نمايد و هر كدام را اول به جا آورد، اشكال ندارد.

مسأله 1259

اگر شك دارد كه سجده يا تشهد را فراموش كرده يا نه، واجب نيست قضا نمايد.

مسأله 1260

اگر بداند سجده يا تشهد را فراموش كرده و شك كند كه پيش از ركوع ركعت بعد به جا آورده يا نه، احتياط واجب آن است كه آن را قضا نمايد.

مسأله 1261

كسي كه بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد، اگر براي كار ديگري هم سجده سهو بر او واجب شود، بايد بعد از نماز سجده يا تشهد را قضا نمايد، بعد سجده سهو را به جا آورد.

مسأله 1262

اگر شك دارد كه بعد از نماز، قضاي سجده يا تشهد فراموش شده را به جا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز نگذشته، بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد و اگر وقت نماز هم گذشته، بنا بر احتياط واجب بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد.

كم و زياد كردن اجزا و شرايط نماز
مسأله 1263

هر گاه چيزي از واجبات نماز را عمدا كم يا زياد كند، اگر چه يك حرف آن باشد، نماز باطل است.

مسأله 1264

اگر به واسطه ندانستن مسأله، چيزي از اجزاي نماز را كم يا زياد كند، اگر آن جزء ركن نباشد و شخص هم جاهل قاصر باشد، نمازش صحيح است، والاّ به احتياط واجب، نماز باطل است.

مسأله 1265

اگر در بين نماز بفهمد وضو يا غسلش باطل بوده يا بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده، بايد نماز را به هم بزند و دوباره با وضو يا غسل بخواند و اگر بعد از نماز بفهمد بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل به جا آورد و اگر وقت گذشته، قضا نمايد.

مسأله 1266

اگر بعد از رسيدن به ركوع يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش را فراموش كرده، نمازش باطل است. اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد، بايد برگردد و دو سجده را به جا آورد و برخيزد و حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند و نماز را تمام كند.

مسأله 1267

اگر پيش از گفتن (السلام علينا) و (السلام عليكم) يادش بيايد كه دو سجده ركعت آخر را به جا نياورده، بايد دو سجده را به جا آورد و دوباره تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1268

اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز نخوانده، بايد مقداري را كه فراموش كرده به جا آورد.

مسأله 1269

اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز را نخوانده، چنانچه كاري انجام داده كه اگر در نماز عمدا يا سهواًً اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند، مثلاً پشت به قبله كرده نمازش باطل است و اگر كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد فوراً مقداري كه فراموش كرده، به جا آورد.

مسأله 1270

هر گاه بعد از سلام نماز عملي انجام دهد كه اگر در نماز عمدا يا سهواًً اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند، مثلاً پشت به قبله نمايد و بعد يادش بيايد كه دو سجده آخر را به جا نياورده نمازش باطل است، بلكه اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند، يادش بيايد، دو سجده اي را كه فراموش كرده به جا آورد و دوباره تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو سجده سهو براي سلامي كه اول گفته است بنمايد و احتياط آن است كه نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1271

اگر بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده، يا پشت به قبله يا به طرف راست يا به طرف چپ قبله به جا آورده، بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

نماز مسافر
اشاره

مسافر بايد نماز ظهر وعصر و عشا را با هشت شرط شكسته به جا آورد؛ يعني دو ركعت بخواند:

شرط اول آن كه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعي نباشد.

مسأله 1272

كسي كه رفتن و برگشتن او هشت فرسخ است، اگر رفتن او كمتر از چهار فرسخ نباشد، بايد نماز را شكسته بخواند. بنا بر اين اگر رفتن به سه فرسخ و برگشتن پنج فرسخ باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1273

اگر رفتن و برگشتن هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند، چه همان روز و شب بخواهد برگردد يا غير آن روز و شب.

مسأله 1274

اگر سفر مختصري از هشت فرسخ كمتر باشد، يا انسان نداند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، نبايد نماز را شكسته بخواند و چنانچه شك كند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، در صورتي كه تحقيق كردن برايش مشقت دارد، بايد نمازش را تمام بخواند و اگر مشقت ندارد، بنا بر احتياط واجب بايد تحقيق كند كه اگر دو عادل بگويند، يا بين مردم معروف باشد كه سفر او هشت فرسخ است نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1275

اگر يك عادل خبر دهد كه سفر انسان هشت فرسخ است، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند و روزه بگيرد و قضاي آن را هم به جا آورد.

مسأله 1276

كسي كه يقين دارد سفر او هشت فرسخ است، اگر نماز را شكسته بخواند و بعد بفهمد كه هشت فرسخ نبوده، بايد آن را چهار ركعتي به جا آورد و اگر وقت گذشته، بنا بر احتياط واجب قضا نمايد.

مسأله 1277

كسي كه يقين دارد سفرش هشت فرسخ نيست، يا شك دارد كه هشت فرسخ هست يا نه، چنانچه در بين راه بفهمد كه سفر او هشت فرسخ بوده، اگر چه كمي از راه باقي باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر تمام خوانده دوباره شكسته به جا آورد.

مسأله 1278

اگر بين دو محلي كه فاصله آنها كمتر از چهار فرسخ است، چند مرتبه رفت و آمد كند، اگر چه روي هم رفته هشت فرسخ شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1279

اگر محلي دو راه داشته باشد، يك راه آن كمتر از هشت فرسخ وراه ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد، چنانچه انسان از راهي كه هشت فرسخ است به آنجا برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از راهي كه هشت فرسخ نيست برود، بايد تمام بخواند.

مسأله 1280

اگر شهر ديوار دارد، بايد ابتداي هشت فرسخ را از ديوار شهر حساب كند و اگر ديوار ندارد، بايد از خانه هاي آخر شهر حساب نمايد. اما در شهرهاي بزرگ خارق العاده يعني بلاد كبيره، كه از انتهاي هر محله اي تا ابتداي محله ديگر چهار فرسخ شرعي باشد و پيمودن اين مسافت در نظر عرف سفر به حساب آيد، ابتداي هشت فرسخ را از آخر هر محله كه منزل خود در آن است حساب نمايد.

شرط دوم آن كه از اول مسافرت قصد هشت فرسخ را داشته باشد، پس اگر به جايي كه كمتر از هشت فرسخ است مسافرت كند و بعد از رسيدن به آنجا قصد كند جايي برود كه با مقداري كه آمده هشت فرسخ شود، چون از اول قصد هشت فرسخ را نداشته، بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود يا چهار فرسخ برود و به وطنش يا به جايي كه مي خواهد ده روز بماند بگردد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1281

كسي كه نمي داند سفرش چند فرسخ است، مثلاً براي پيدا كردن گمشده اي مسافرت مي كند و نمي داند كه چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند، بايد نماز را تمام بخواند. ولي در برگشتن، چنانچه تا وطنش يا جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و نيز اگر در بين رفتن قصد كند كه چهار فرسخ برود و برگردد، چنانچه رفتن و برگشتن هشت فرسخ شود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1282

مسافر در صورتي بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود، پس كسي كه از شهر بيرون مي رود و مثلاً قصدش اين است كه اگر رفيق پيدا كند، سفر هشت فرسخي برود، چنانچه اطمينان دارد كه رفيق پيدا مي كند، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر اطمينان ندارد، بايد تمام بخواند.

مسأله 1283

كسي كه قصد هشت فرسخ دارد، اگر چه در هر روز مقدار كمي راه برود وقتي به جايي برسد كه ديوار شهر را نبيند و اذان آن را نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند. ولي اگر در هر روز مقدار خيلي كمي راه برود كه نگويند مسافر است، بايد نمازش را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته وهم تمام بخواند.

مسأله 1284

كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، مانند نوكري كه با آقاي خود مسافرت مي كند، چنانچه بداند سفر او هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1285

كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، اگر بداند يا گمان داشته باشد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1286

كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، اگر شك دارد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود يا نه، بايد نماز را تمام بخواند؛ مگر آن كه اطمينان داشته باشد كه جدا نمي شود و نيز اگر شك او از اين جهت است كه احتمال مي دهد مانعي براي سفر او پيش آيد، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا نباشد بايد نمازش را شكسته بخواند.

شرط سوم آن كه در بين راه از قصد خود برنگردد، پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد يا مردد شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1287

اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه همانجا بماند يا بعد از ده روز برگردد، يا در برگشتن و ماندن مردد باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1288

اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود و تصميم داشته باشد كه برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1289

اگر براي رفتن به محلي حركت كند و بعد از رفتن مقداري از راه بخواهد جاي ديگري برود، چنانچه از محل اولي كه حركت كرده تا جايي كه مي خواهد برود، هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1290

اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد، مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه و در موقعي كه مردد است، راه نرود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود، بايد تا آخر مسافرت نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1291

اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد، مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه و در موقعي كه مردد است مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد كه هشت فرسخ ديگر برود، يا چهار فرسخ برود و برگردد، تا آخر مسافرت بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1292

اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد، مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه و در موقعي كه مردد است مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود، چنانچه باقيمانده سفر او هشت فرسخ باشد يا چهار فرسخ باشد ولي بخواهد برود و برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند. ولي اگر راهي كه پيش از مردد شدن و راهي كه بعد از آن مي رود، روي هم هشت فرسخ باشد، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

شرط چهارم آن كه نخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود بگذرد، يا ده روز يا بيشتر در جايي بماند. پس كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلي بماند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1293

كسي كه نمي داند پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش مي گذرد يا نه، يا ده روز در محلي مي ماند يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1294

كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلي بماند و نيز كسي كه مردد است كه از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلي بماند، اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود، باز هم بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر باقيمانده راه هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط پنجم آن كه براي كار حرام سفر نكند و اگر براي كار حرامي مانند دزدي سفر كند، بايد نماز را تمام بخواند و هم چنين است اگر خود سفر حرام باشد، مثل آن كه براي او ضرر داشته باشد، يا زن بدون اجازه شوهر و فرزند با نهي پدر و مادر سفري بروند كه بر آنان واجب نباشد ولي اگر مثل سفر حج واجب باشد، بايد نماز را شكسته بخوانند.

مسأله 1295

سفري كه اسباب اذيت پدر و مادر باشد حرام است و انسان بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند و روزه هم بگيرد.

مسأله 1296

كسي كه سفر او حرام نيست و براي كار حرام هم سفر نمي كند، اگر چه در سفر، معصيتي انجام دهد، مثلاً غيبت كند يا شراب بخورد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1297

اگر مخصوصاً براي آن كه كار واجبي را ترك كند مسافرت نمايد، نمازش تمام است، پس كسي كه بدهكار است، اگر بتواند بدهي خود را بدهد و طلبكار هم مطالبه كند، چنانچه در سفر نتواند بدهي خود را بدهد و مخصوصاً براي فرار از دادن قرض مسافرت نمايد بنا بر احتياط واجب نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند؛ ولي اگر مخصوصاً براي ترك واجب مسافرت نكند، بايد نماز را شكسته بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1298

اگر سفر او سفر حرام نباشد ولي حيوان سواري يا مركب ديگري كه سوار است غصبي باشد، نمازش شكسته است؛ ولي اگر در زمين غصبي مسافرت كند، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته وهم تمام بخواند.

مسأله 1299

كسي كه با ظالم مسافرت مي كند، اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك به ظالم باشد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر ناچار باشد يا مثلاً براي نجات دادن مظلومي با او مسافرت كند، نمازش شكسته است.

مسأله 1300

اگر به قصد تفريح و گردش مسافرت كند، حرام نيست و بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1301

اگر براي لهو و خوش گذراني به شكار رود، نمازش تمام است و چنانچه براي تهيه معاش به شكار رود، نمازش شكسته است و اگر براي كسب وزياد كردن مال برود، احتياط واجب آن است كه نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند، ولي بايد روزه نگيرد.

مسأله 1302

كسي كه براي معصيت سفر كرده، موقعي كه از سفر بر مي گردد اگر توبه كرده است، در صورتي كه برگشتن او به مقدار سفر شرعي يعني هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر توبه نكرده، بايد تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1303

كسي كه سفر او سفر معصيت است، اگر در بين راه از قصد معصيت برگردد، چنانچه باقيمانده راه هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1304

كسي كه براي معصيت سفر نكرده، اگر در بين راه قصد كند كه بقيه راه را براي معصيت برود، بايد نماز را تمام بخواند ولي نمازهايي را كه شكسته خوانده صحيح است.

شرط ششم آن كه از صحرانشين هايي نباشد كه در بيابان ها گردش مي كنند و هرجا آب و خوراك براي خود و حشمشان پيدا كنند مي مانند و بعد از چندي به جاي ديگر مي روند و صحرانشين ها در اين مسافرتها بايد نماز را تمام بخوانند.

مسأله 1305

اگر يكي از صحرانشينها براي پيدا كردن منزل و چراگاه حيواناتشان سفر كند، چنانچه سفر او هشت فرسخ باشد، احتياط واجب آن است كه هم شكسته وهم تمام بخواند.

مسأله 1306

اگر صحرانشين براي زيارت يا حج يا تجارت و مانند اينها مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط هفتم آن كه شغل او مسافرت نباشد، بنا بر اين راننده و خلبان و ملوان و مانند اينها، اگر چه براي بردن اثاثيه منزل خود مسافرت كنند، در غير سفر اول بايد نماز را تمام بخوانند. ولي در سفر اول اگر چه طول بكشد، نمازشان شكسته است.

مسأله 1307

كسي كه شغلش مسافرت است اگر براي كار ديگري مثلاً براي زيارت يا حج مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند. ولي اگر مثلاً راننده، اتومبيل خود را براي زيارت كرايه بدهد و در ضمن خودش هم زيارت كند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1308

حمله دار يعني كسي كه فقط در ماه هاي حج به مسافرت اشتغال مي ورزد نماز را بايد شكسته بخواند.

مسأله 1309

كسي كه شغل او حمله داريست و حاجيها را از راه دور به مكه مي برد، چنانچه تمام سال يا بيشتر سال را در راه باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1310

كسي كه در مقداري از سال شغلش مسافرت است، مثل راننده كه فقط در تابستان يا زمستان اتومبيل خود را كرايه مي دهد، بايد در سفري كه مشغول به كارش هست نماز را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته وهم تمام بخواند.

مسأله 1311

راننده ودوره گردي كه در دو سه فرسخي شهر رفت و آمد مي كند، چنانچه اتفاقاً سفر هشت فرسخي برود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1312

كسي كه شغلش مسافرت است اگر ده روز يا بيشتر در وطن خود بماند، چه از اول قصد ماندن ده روز را داشته باشد، چه بدون قصد بماند، بايد در سفر اولي كه بعد از ده روز مي رود، نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1313

كسي كه شغلش مسافرت است، اگر در غير وطن خود ده روز بماند، در سفر اولي كه بعد از ده روز مي رود، اگر از اوّل قصد ماندن ده روز را داشت بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از اوّل قصد ماندن ده روز را نداشت احتياط واجب آن است كه نماز را هم تمام و هم شكسته بخواند.

مسأله 1314

كسي كه شغلش مسافرت است، اگر شك كند كه در وطن خود يا جاي ديگر ده روز مانده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1315

كسي كه در شهرها سياحت مي كند و براي خود وطني اختيار نكرده، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1316

كسي كه شغلش مسافرت نيست، اگر مثلاً در شهري يا در دهي جنسي دارد كه براي حمل آن مسافرت هاي پي در پي مي كند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1317

كسي كه از وطنش صرف نظر كرده و مي خواهد وطن ديگري براي خود اختيار كند، اگر شغلش مسافرت نباشد، بايد در مسافرت نماز را شكسته بخواند.

شرط هشتم آن كه به حد ترخص برسد، يعني از وطنش به قدري دور شود كه ديوار شهر را نبيند و صداي اذان آن را نشنود ولي بايد در هوا غبار يا چيز ديگري نباشد كه از ديدن ديوار و شنيدن اذان جلوگيري كند و لازم نيست به قدري دور شود كه مناره ها و گنبدها را نبيند، يا ديوارها هيچ پيدا نباشد، بلكه همين قدر كه ديوار كاملاً تشخيص داده نشود كافي است. كسي كه از جايي كه قصد كرده ده روز در آنجا بماند به قصد هشت فرسخ خارج شود تا حد ترخص نرسيده، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1318

كسي كه به سفر مي رود، اگر به جايي برسد كه اذان را نشنود ولي ديوار شهر را ببيند، يا ديوارها را نبيند و صداي اذان را بشنود چنانچه بخواهد در آنجا نماز بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1319

مسافري كه به وطنش برمي گردد، وقتي ديوار وطن خود را ببيند و صداي اذان آن را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، وقتي ديوار آنجا را ببيند و صداي اذانش را بشنود، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را تأخير بيندازد تا به منزل برسد، يا نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1320

هر گاه شهر در بلندي باشد كه از دور ديده شود، يا به قدري گود باشد كه اگر انسان كمي دور شود ديوار آن را نبيند، كسي كه از آن شهر مسافرت مي كند، وقتي به اندازه اي دور شود كه اگر آن شهر در زمين هموار بود، ديوارش از آنجا ديده نمي شد، بايد نماز خود را شكسته بخواند و نيز اگر پستي و بلندي خانه ها بيشتر از معمول باشد، بايد ملاحظه معمول را بنمايد.

مسأله 1321

اگر از محلي مسافرت كند كه خانه و ديوار ندارد، وقتي به جايي برسد كه اگر آن محل ديوار داشت از آنجا ديده نمي شد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1322

اگر به قدري دور شود كه نداند صدايي را كه مي شنود صداي اذان است يا صداي ديگر، بايد نماز را شكسته بخواند. ولي اگر بفهمد اذان مي گويند و كلمات آن را تشخيص ندهد، بايد تمام بخواند.

مسأله 1323

اگر به قدري دور شود كه به احتياط اذان خانه هاي آخر شهر را نشنود ولي اذان شهر را كه معمولاً در جاي بلند مي گويند بشنود. نبايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1324

اگر به جايي برسد كه اذان شهر را كه معمولاً در جاي بلند مي گويند نشنود؛ ولي اذاني را كه در جاي خيلي بلند مي گويند بشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1325

اگر چشم يا گوش او يا صداي اذان غير معمولي باشد در محلي بايد نماز را شكسته بخواند كه چشم متوسط ديوار خانه ها را نبيند و گوش متوسط صداي اذان معمولي را نشنود.

مسأله 1326

اگر بخواهد در محلي نماز بخواند كه شك دارد به حد ترخص يعني جايي كه اذان را نشنود و ديوار را نبيند، رسيده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند. در موقع برگشتن اگر شك كند كه به حد ترخص رسيده يا نه، بايد شكسته بخواند و چون در بعضي موارد اشكال پيدا مي كند مانند آن كه در فرض مسأله موقع رفتن نماز ظهر را تمام بخواند و موقع برگشتن همانجا نماز عصر را شكسته بخواند، بايد يا آنجا نماز نخواند و در صورت رفتن پيش از علم به رسيدن ترخص نماز را شكسته بخواند و در برگشتن پس از رسيدن به خانه نماز را تمام بخواند يا هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1327

مسافري كه در سفر از وطن خود عبور مي كند، وقتي به جايي برسد كه ديوار وطن خود را ببيند و صداي اذان آن را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1328

مسافري كه در بين مسافرت به وطنش رسيده، تا وقتي در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود، يا چهار فرسخ برود و برگردد، وقتي به جايي برسد كه ديوار وطن را نبيند و صداي اذان آن را نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1329

محلي را كه انسان براي اقامت و زندگي دائمي خود اختيار كرده وطن او است، چه در آنجا به دنيا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، يا خودش آنجا را براي زندگي اختيار كرده باشد.

مسأله 1330

اگر قصد دارد در محلي كه وطن اصليش نيست مدتي بماند و بعد به جاي ديگر رود، آنجا وطن او حساب نمي شود.

مسأله 1331

تا انسان قصد ماندن هميشگي در جايي كه غير وطن اصلي خودش است نداشته باشد وطن او حساب نمي شود، مگر آن كه بدون قصد ماندن، آن قدر بماند كه مردم بگويند اينجا وطن او است.

مسأله 1332

كسي كه در دو محل زندگي مي كند، مثلاً شش ماه در شهري و شش ماه در شهر ديگر مي ماند، هر دو وطن او است. اما اگر بيشتر از دو محل را براي زندگي خود اختيار كرده باشد، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را در محل سومي و مازاد، هم شكسته بخواند و هم تمام بخواند.

مسأله 1333

در غير وطن اصلي و وطن غير اصلي كه ذكر شد، در جاهاي ديگر اگر قصد اقامه نكند نمازش شكسته است، چه ملكي در آنجا داشته باشد يا نداشته باشد و چه در آنجا شش ماه مانده باشد يا نه.

مسأله 1334

اگر به جايي برسد كه وطن اصلي او بوده و عملا از آنجا صرف نظر كرده يا به جايي برسد كه وطن غير اصلي او بوده و ديگر قصد ماندن در آنجا را ندارد، نبايد نماز را تمام بخواند، اگر چه وطن ديگري هم براي خود اختيار نكرده باشد.

مسأله 1335

مسافري كه قصد دارد، ده روز پشت سرهم در محلي بماند، يا مي داند كه بدون اختيار ده روز در محلي مي ماند، در آن محل بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1336

مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، لازم نيست قصد ماندن شب اول يا شب يازدهم را داشته باشد و همين كه قصد كند از اذان صبح روز اول تا غروب روز دهم بماند، بايد نماز را تمام بخواند و همچنين اگر مثلاً قصدش اين باشد كه از ظهر روز اول تا ظهر روز يازدهم بماند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1337

مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه بخواهد تمام ده روز را در يك جا بماند؛ پس اگر بخواهد مثلاً ده روز در نجف و كوفه يا در تهران و اطراف آن بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1338

مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، اگر از اول قصد داشته باشد كه در بين ده روز به اطراف آنجا برود، چنانچه جايي كه مي خواهد برود از مقدار ترخص شهر دورتر نباشد، بايد در همه ده روز نماز را تمام بخواند و اگر از مقدار ترخص دورتر باشد، بايد در تمام ده روز نماز را شكسته بخواند؛ ولي چنانچه بخواهد يك ساعت يا دو ساعت برود و برگردد، در همه ده روز بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1339

مسافري كه تصميم ندارد ده روز در جايي بماند، مثلاً قصدش اين است كه اگر رفيقش بيايد، يا منزل خوبي پيدا كند، ده روز بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1340

كسي كه تصميم دارد، ده روز در محلي بماند، اگر چه احتمال بدهد كه براي ماندن او مانعي برسد، در صورتي كه مردم به احتمال او اعتنايي نكنند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1341

اگر مسافر بداند كه مثلاً ده روز يا بيشتر به آخر ماه مانده و قصد كند كه تا آخر ماه در جايي بماند، بايد نماز را تمام بخواند ولي اگر نداند تا آخر ماه چقدر مانده و قصد كند كه تا آخر ماه بماند، بايد نماز را شكسته بخواند اگر چه از موقعي كه قصد كرده تا آخر ماه ده روز يا بيشتر باشد.

مسأله 1342

اگر مسافر قصد كند ده روز در محلي بماند، چنانچه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود، يا مردد شود كه در آنجا بماند يا به جاي ديگر برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود، يا مردد شود تا وقتي در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1343

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر روزه بگيرد و بعد از ظهر از ماندن در آنجا منصرف شود، چنانچه يك نماز چهار ركعتي خوانده باشد، روزه اش صحيح است و تا وقتي در آنجا هست بايد نمازهاي خود را تمام بخواند و اگر يك نماز چهار ركعتي نخوانده باشد، روزه آن روزش صحيح است، اما نمازهاي خود را بايد شكسته بخواند و روزهاي بعد هم نمي تواند روزه بگيرد.

مسأله 1344

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر از ماندن منصرف شود و شك كند پيش از آن كه از قصد ماندن برگردد، يك نماز چهار ركعتي خوانده يا نه، بايد نمازهاي خود را شكسته بخواند.

مسأله 1345

اگر مسافر به نيت اين كه نماز را شكسته بخواند، مشغول نماز شود و در بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند، بايد نماز را چهار ركعتي تمام نمايد.

مسأله 1346

مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي بماند، اگر در بين نماز چهار ركعتي از قصد خود برگردد، چنانچه مشغول ركعت سوم نشده باشد، بايد نماز را دو ركعتي تمام نمايد و بقيه نمازهاي خود را شكسته بخواند و اگر مشغول ركعت سوم شود و قبل از رفتن به ركوع از قصدش برگردد، بنا بر احتياط بنشيند و نمازش را سلام دهد و دوباره نماز را شكسته بخواند و تا وقتي كه در آنجا است، بايد نمازهايش را شكسته بخواند و اگر در ركوع ركعت سوم وارد شده است، نمازش باطل است و بايد نمازش را شكسته بخواند.

مسأله 1347

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر بيشتر از ده روز در آنجا بماند، تا وقتي مسافرت نكرده، بايد نمازش را تمام بخواند و لازم نيست دوباره قصد ماندن ده روز كند.

مسأله 1348

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، بايد روزه واجب را بگيرد و مي تواند روزه مستحبي را هم به جا آورد و نماز جمعه و نافله ظهر و عصر و عشا را هم بخواند.

مسأله 1349

مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود و برگردد به محل اقامه خود بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1350

مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جاي ديگري كه كمتر از هشت فرسخ است برود و ده روز در آنجا بماند، بايد در رفتن و در جايي كه قصد ماندن ده روز كرده، نمازهاي خود را تمام بخواند. ولي اگر جايي كه مي خواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد موقع رفتن نمازهاي خود را شكسته بخواند و چنانچه در آنجا قصد ماندن ده روز كرد، نمازش را تمام بخواند.

مسأله 1351

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود، چنانچه مردد باشد كه به محل اولش برگردد يا نه، يا به كلي از برگشتن به آنجا غافل باشد، يا بخواهد برگردد ولي مردد باشد كه ده روز در آنجا بماند يا نه، يا آن كه از ده روز ماندن در آنجا و مسافرت از آنجا غافل باشد، بايد از وقتي كه مي رود تا برمي گردد و بعد از برگشتن، نمازهاي خود را تمام بخواند.

مسأله 1352

اگر به خيال اين كه رفقايش مي خواهند ده روز در محلي بمانند، قصد كند كه ده روز در آنجا بماند و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بفهمد كه آنها قصد نكرده اند، اگر چه خودش هم از ماندن منصرف شود، تا مدتي كه در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1353

اگر مسافر بعد از رسيدن به هشت فرسخ، سي روز در محلي بماند و در تمام سي روز در رفتن و ماندن مردد باشد، بعد از گذشتن سي روز اگر چه مقدار كمي در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند ولي اگر پيش از رسيدن به هشت فرسخ در رفتن بقيه راه مردد شود، از وقتي كه مردد مي شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1354

مسافري كه مي خواهد نُه روز يا كمتر در محلي بماند، اگر بعد از آن كه نُه روز يا كمتر در آنجا ماند، بخواهد دوباره نُه روز ديگر يا كمتر بماند، همينطور تا سي روز، روز سي و يكم بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1355

مسافري كه سي روز مردد بوده، در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه سي روز را در يك جا بماند، پس اگر مقداري از آن را در جايي و مقداري را در جاي ديگر بماند، در صورتي كه اين مقدار كمتر از ده روز باشد، بعد از سي روز هم بايد نماز را شكسته بخواند.

مسائل متفرقه
مسأله 1356

مسافر مي تواند در مسجد الحرام و مسجد پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و مسجد كوفه نمازش را تمام بخواند. ولي اگر بخواهد در جايي كه اول جزء مسجد كوفه نبوده و بعد به اين مسجد اضافه شده نماز بخواند، احتياط واجب آن است كه نماز را هم تمام و هم شكسته بخواند؛ و نيز مسافر مي تواند در حرم و رواق حضرت سيد الشهدا عليه السلام بلكه در مسجد متصل به حرم نماز را تمام بخواند و اگر نماز مسافري در اين چهار محل قضا شد، بايد قضاي آن را شكسته بخواند.

مسأله 1357

كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر در غير چهار مكاني كه در مسأله پيش گفته شد عمدا تمام بخواند، نمازش باطل است و نيز اگر فراموش كند كه نماز مسافر شكسته است و تمام بخواند، بنا بر احتياط واجب اگر وقت هم گذشته قضا نمايد.

مسأله 1358

كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر بدون توجه و به طور عادت تمام بخواند، نمازش باطل است و نيز اگر حكم مسافر و سفر خود را فراموش كرده باشد در صورتي كه وقت داشته باشد نمازش را دوباره بخواند، بلكه اگر وقت هم گذشته باشد بنا بر احتياط واجب بايد قضا نمايد.

مسأله 1359

مسافري كه نمي داند بايد نماز را شكسته بخواند اگر تمام بخواند نمازش صحيح است.

مسأله 1360

مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر بعضي از خصوصيات آن را نداند، مثلاً نداند كه در سفر هشت فرسخي بايد شكسته بخواند چنانچه تمام بخواند در صورتي كه وقت باقيست بايد نماز را شكسته بخواند و اگر وقت گذشته، به طور شكسته قضا نمايد.

مسأله 1361

مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر به گمان اين كه سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند، وقتي بفهمد كه سفرش هشت فرسخ بوده، نمازي را كه تمام خوانده بايد دوباره شكسته بخواند و اگر وقت هم گذشته به طور شكسته قضا نمايد.

مسأله 1362

اگر فراموش كند كه مسافر است و نماز را تمام بخواند، چنانچه در وقت يادش بيايد، بايد شكسته به جا آورد و اگر بعد از وقت يادش بيايد، قضاي آن نماز بر او واجب نيست.

مسأله 1363

كسي كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر شكسته به جا آورد در هر صورت نمازش باطل است.

مسأله 1364

اگر مشغول نماز چهار ركعتي شود و در بين نماز يادش بيايد كه مسافر است، يا ملتفت شود كه سفر او هشت فرسخ است چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته، بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته نمازش باطل است. در صورتي كه به مقدار خواندن يك ركعت هم وقت داشته باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1365

اگر مسافر بعضي از خصوصيات نماز مسافر را نداند، مثلاً نداند كه اگر چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن برگردد بايد شكسته بخواند، چنانچه به نيت نماز چهار ركعتي مشغول نماز شود و پيش از ركوع ركعت سوم مسأله را بفهمد، بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر در ركوع ملتفت شود، نمازش باطل است و در صورتي كه به مقدار يك ركعت از وقت هم مانده باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1366

مسافري كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر به واسطه ندانستن مسأله به نيت نماز دو ركعتي مشغول نماز شود و در بين نماز مسأله را بفهمد، بايد نماز را چهار ركعتي تمام كند و احتياط مستحب آن است كه بعد از تمام شدن نماز، دوباره آن نماز را چهار ركعتي بخواند و مسافري كه به واسطه ندانستن مسأله به اينكه نماز مسافر شكسته است، نمازش را تمام بخواند، نماز او صحيح است و بعد از دانستن مسأله واجب است نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1367

مسافري كه نماز نخوانده، اگر پيش از تمام شدن وقت به وطنش برسد، يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند و كسي كه مسافر نيست، اگر در اول وقت نماز نخواند و مسافرت كند، در سفر بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1368

اگر از مسافري كه بايد نماز را شكسته بخواند نماز ظهر يا عصر يا عشا قضا شود، بايد آن را دو ركعتي قضا نمايد اگر چه در غير سفر بخواهد قضاي آن را به جا آورد. اگر از كسي كه مسافر نيست يكي از اين سه نماز قضا شود، بايد چهار ركعتي قضا نمايد اگر چه در سفر بخواهد آن را قضا نمايد.

مسأله 1369

مستحب است مسافر بعد از هر نمازي كه شكسته مي خواند، سي مرتبه بگويد:

«سُبْحانَ اللّه ِ وَ الْحَمْدُ للّه ِِ وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه ُ وَ اللّه ُ اَكْبَرُ».

نماز جمعه
نماز قضا
مسأله 1370

كسي كه نماز واجب خود را در وقت آن نخوانده، بايد قضاي آن را به جا آورد، اگر چه در تمام وقت نماز خواب مانده يا به واسطه مستي نماز نخوانده باشد، ولي نمازهاي يوميه اي را كه زن در حال حيض يا نفاس نخوانده، قضا ندارد.

مسأله 1371

اگر بعد از وقت نماز بفهمد نمازي را كه خوانده باطل بوده، بايد قضاي آن را بخواند.

مسأله 1372

كسي كه نماز قضا دارد، بايد در خواندن آن كوتاهي نكند، ولي واجب نيست فوراً آن را به جا آورد.

مسأله 1373

كسي كه نماز قضا دارد، مي تواند نماز مستحبي بخواند.

مسأله 1374

اگر انسان احتمال دهد كه نماز قضايي دارد يا نمازهايي را كه خوانده صحيح نبوده، مستحب است احتياطاًً قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1375

قضاي نمازهاي يوميه لازم نيست به ترتيب خوانده شود، مگر آن كه ترتيب در اداء آنها لازم باشد.

مسأله 1376

اگر بخواهد قضاي چند نماز غير يوميه مانند نماز آيات را بخواند يا مثلاً بخواهد قضاي يك نماز يوميه و چند نماز غير يوميه را بخواند، لازم نيست آنها را به ترتيب به جا آورد.

مسأله 1377

اگر كسي نداند كه نمازهايي كه از او قضا شده كدام يك جلوتر بوده لازم نيست به طوري بخواند كه ترتيب حاصل شود و هر يك را مي تواند مقدم بدارد.

مسأله 1378

اگر كسي كه نمازهايي از او قضا شده، مي داند كدام يك جلوتر قضا شده بهتر آن است كه به ترتيب قضا كند.

مسأله 1379

اگر براي ميتي مي خواهند نماز قضا بدهند و مي دانند آن ميت ترتيب قضا شدن را مي دانسته بهتر آن است طوري قضا را به جا بياورند كه ترتيب حاصل شود.

مسأله 1380

اگر براي ميتي كه در مسأله پيش گفته شد بخواهند چند نفر را اجير كنند كه نماز بخوانند، بهتر است براي آنها وقت مرتب معين كنند كه با هم شروع در عمل نكنند.

مسأله 1381

اگر بدانند كه ميت ترتيب قضا شدن را نمي دانسته يا ندانند كه مي دانسته لازم نيست به ترتيب براي او قضا به جا بياورند.

مسأله 1382

در مسأله پيش اگر بخواهند چند نفر را براي به جا آوردن نماز ميت اجير كنند لازم نيست وقت معين كنند و مي توانند همه با هم شروع به قضا كنند.

مسأله 1383

كسي كه چند نماز از او قضا شده و شماره آنها را نمي داند مثلاً نمي داند چهار تا بوده يا پنج تا، چنانچه مقدار كمتر را بخواند كافيست و همچنين اگر شماره آنها را مي دانسته و فراموش كرده، احتياط واجب آن است كه مقدار زيادتر را بخواند.

مسأله 1384

كسي كه نماز قضا از همين روز يا روزهاي پيش دارد مي تواند قبل از خواندن نمازي كه قضا شده نماز ادايي را بخواند و لازم نيست نماز قضا را جلو بيندازد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه نماز قضا را جلو بيندازد.

مسأله 1385

كسي كه مي داند يك نماز چهار ركعتي نخوانده و نمي داند نماز ظهر است يا عصر است يا عشا، اگر يك نماز چهار ركعتي بخواند به نيت قضاي نمازي كه نخوانده كافي است.

مسأله 1386

اگر از روزهاي گذشته نمازهاي قضا دارد و يك نماز يا بيشتر هم از همان روز از او قضا شده. چنانچه براي قضاي تمام آنها وقت ندارد، يا نمي خواهد همه را در آن روز بخواند، مستحب است نماز قضاي آن روز را پيش از نماز ادا بخواند، ولي اگر ترتيب بين قضاها را مي داند، لازم نيست نمازهاي سابق را بخواند و نيز لازم نيست نمازي را كه خوانده، دوباره بخواند.

مسأله 1387

تا انسان زنده است اگر چه از خواندن نماز قضاهاي خود عاجز باشد، ديگري نمي تواند نمازهاي او را قضا نمايد.

مسأله 1388

نماز قضا را با جماعت مي شود خواند، چه نماز امام جماعت ادا باشد يا قضا و لازم نيست هر دو يك نماز را بخوانند، مثلاً اگر نماز قضاي صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند اشكال ندارد.

مسأله 1389

مستحب است بچه مميز را يعني بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد، به نماز خواندن و عبادت هاي ديگر عادت دهند، بلكه مستحب است او را به قضاي نمازها هم وادار نمايند.

نماز قضاي پدر كه بر پسر بزرگتر واجب است
مسأله 1390

اگر پدر نماز و روزه خود را به جا نياورده باشد، چنانچه از روي نافرماني ترك نكرده و مي توانسته قضا كند، بر پسر بزرگتر واجب است كه بعد از مرگش به جا آورد، يا براي او اجير بگيرد. بلكه اگر از روي نافرماني هم ترك كرده باشد، بنا بر احتياط واجب بايد به همين طور عمل كند و نيز روزه اي كه در سفر نگرفته، اگر چه نمي توانسته قضا كند، احتياط واجب آن است كه پسر بزرگتر قضا نمايد، يا براي آن اجير بگيرد و هم چنين احتياط آن است كه پسر بزرگتر، نماز و روزه هاي مادر را كه در زمان حياتش به جا نياورده قضا نمايد يا براي آن اجير بگيرد.

مسأله 1391

اگر پسر بزرگتر شك دارد كه پدر نماز و روزه قضا داشته يا نه، چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 1392

اگر پسر بزرگتر بداند كه پدرش نماز قضا داشته و شك كند كه به جا آورده يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد قضا نمايد، يا براي آن اجير بگيرد.

مسأله 1393

اگر معلوم نباشد كه پسر بزرگتر كدام است، قضاي نماز و روزه پدر بر هيچ كدام از پسرها واجب نيست. ولي احتياط مستحب آن است كه نماز و روزه او را بين خودشان قسمت كنند، يا براي انجام آن قرعه بزنند.

مسأله 1394

اگر ميت وصيت كرده باشد كه براي نماز و روزه او اجير بگيرند، بعد از آن كه اجير، نماز و روزه او را به طور صحيح به جا آورد، بر پسر بزرگتر چيزي واجب نيست و همچنين اگر شخصي مجانا و تبرعاًً نماز و روزه ميت را قضا نمايد، باز هم بر پسر بزرگتر چيزي واجب نيست.

مسأله 1395

اگر پسر بزرگتر بخواهد نماز پدر را بخواند، بايد به تكليف خود عمل كند، مثلاً قضاي نمازها را بايد ايستاده بخواند.

مسأله 1396

كسي كه خودش نماز و روزه قضا دارد، اگر نماز و روزه پدر هم بر او واجب شود، هر كدام را اول به جا آورد، صحيح است.

مسأله 1397

اگر پسر بزرگتر موقع مرگ پدر نا بالغ يا ديوانه باشد، وقتي كه بالغ شد، يا عاقل گرديد، بايد نماز و روزه پدر را قضا نمايد و چنانچه پيش از بالغ شدن يا عاقل شدن بميرد، بر پسر دوم چيزي واجب نيست.

مسأله 1398

اگر پسر بزرگتر پيش از آن كه نماز و روزه پدر را قضا كند بميرد، بر پسر دوم چيزي واجب نيست.

نماز جماعت
مسأله 1399

مستحب است نمازهاي واجب خصوصا نمازهاي يوميه را به جماعت بخوانند و در نماز صبح و مغرب و عشا، خصوصا براي همسايه مسجد و كسي كه صداي اذان مسجد را مي شنود، بيشتر سفارش شده است.

مسأله 1400

در روايتي وارد شده است كه اگر يك نفر به امام جماعت اقتدا كند، هر ركعت از نماز آنان ثواب صد و پنجاه نماز دارد و اگر دو نفر اقتدا كنند، هر ركعتي ثواب ششصد نماز دارد و هر چه بيشتر شوند، ثواب نمازشان بيشتر مي شود تا به ده نفر برسند و عده آنان كه از ده گذشت، اگر تمام آسمان ها كاغذ و درياها مركب و درختها قلم و جن و انس و ملايكه نويسنده شوند، نمي توانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند.

مسأله 1401

حاضر نشدن به نماز جماعت از روي بي اعتنايي جايز نيست و سزاوار نيست كه انسان بدون عذر نماز جماعت را ترك كند.

مسأله 1402

مستحب است انسان صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند و نماز جماعت از نماز اول وقت كه فرادي، يعني تنها خوانده شود بهتر است و نيز نماز جماعتي را كه مختصر بخوانند، از نماز فرادي كه آن را طول بدهند بهتر مي باشد.

مسأله 1403

وقتي كه جماعت برپا مي شود، مستحب است كسي كه نمازش را فرادي خوانده دوباره با جماعت بخواند و اگر بعد بفهمد كه نماز اولش باطل بوده، نماز دوم او كافي است.

مسأله 1404

اگر امام بخواهد نمازي را كه به جماعت خوانده دوباره با جماعت بخواند، در صورتي كه جماعت دوم و اشخاص آن غير از اول باشد، اشكال ندارد و هم چنين مأمومي كه نمازش را به جماعت خوانده، اگر بخواهد براي ديگران كه نماز نخوانده اند امامت كند، نمازش صحيح است.

مسأله 1405

كسي كه در نماز وسواس دارد و فقط در صورتي كه نماز را با جماعت بخواند از وسواس راحت مي شود، بايد نماز را با جماعت بخواند.

مسأله 1406

اگر پدر يا مادر به فرزند خود امر كند كه نماز را به جماعت بخواند، چون اطاعت پدر و مادر واجب است، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را به جماعت بخواند و قصد استحباب نمايد.

مسأله 1407

احتياط واجب آن است كه نماز عيد فطر و قربان را در زمان غيبت امام عليه السلام به قصد رجا با جماعت بخوانند و نمازهاي مستحبي را هم نمي شود به جماعت خواند، مگر نماز استسقاء كه براي آمدن باران مي خوانند.

مسأله 1408

موقعي كه امام جماعت نماز يوميه مي خواند، هر كدام از نمازهاي يوميه را مي شود به او اقتدا كرد، ولي اگر نماز يوميه اش را احتياطاًً دوباره مي خواند، فقط در صورتي كه مأموم احتياطش با امام يكي باشد مي تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1409

اگر امام جماعت قضاي نماز يوميه خود را مي خواند مي شود به او اقتدا كرد، ولي اگر نمازش را احتياطاًً قضا مي كند، يا قضاي نماز كس ديگر را مي خواند، اگر چه براي آن پول نگرفته باشد، اقتداي به او اشكال دارد، مگر انسان بداند كه از آن كس كه براي او قضا مي خواند نماز فوت شده كه در اين صورت اقتداي به او اشكال ندارد.

مسأله 1410

اگر انسان نداند نمازي را كه امام مي خواند نماز واجب يوميه است يا نماز مستحب، نمي تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1411

اگر امام در محراب باشد و كسي پشت سر او اقتدا نكرده باشد و كساني كه دو طرف محراب ايستاده اند و به واسطه ديوار محراب امام را نمي بينند نمي توانند اقتدا كنند و اگر كسي پشت سر امام اقتدا كرده باشد، اقتدا كرده باشد و امام را ببيند كساني كه دو طرف او ايستاده اند وبه واسطه ديوار محراب امام را نمي بينند، نماز آن ها خالي از اشكال نيست، گرچه وجهي براي صحت آن مي باشد.

مسأله 1412

اگر به واسطه درازي صف اول، كساني كه دو طرف صف ايستاده اند امام را نبينند مي توانند اقتدا كنند و نيز اگر به واسطه درازي يكي از صف هاي ديگر كساني كه دو طرف آن ايستاده اند، صف جلوي خود را نبينند، مي توانند اقتدا نمايند.

مسأله 1413

اگر صف هاي جماعت تا در مسجد برسد، كسي كه مقابل در پشت صف ايستاده نمازش صحيح است و نيز نماز كساني كه پشت سر او اقتدا مي كنند صحيح مي باشد، ولي نماز كساني كه دو طرف او ايستاده اند و صف جلو را نمي بينند اشكال دارد.

مسأله 1414

كسي كه پشت ستون ايستاده، اگر از طرف راست يا چپ به واسطه مأموم ديگر به امام متصل نباشد، نمي تواند اقتدا كند، ولي اگر از طرف راست يا چپ متصل باشد، امّا از صف جلو كسي را نبيند مي تواند اقتدا كند.

مسأله 1415

جاي ايستادن امام بايد از جاي مأموم بلندتر نباشد، ولي اگر مكان امام مقدار خيلي كمي بلند تر باشد اشكال ندارد و نيز اگر زمين سراشيب باشد و امام در طرفي كه بلند تر است بايستد در صورتي كه سراشيبي آن زياد نباشد وطوري باشد كه به آن، زمين مسطح بگويند مانعي ندارد.

مسأله 1416

اگر جاي مأموم بلند تر از جاي امام باشد در صورتي كه بلندي به مقدار متعارف زمان قديم باشد، مثل آن كه امام در صحن مسجد و مأموم در پشت بام بايستد اشكال ندارد، ولي اگر مثل ساختمان هاي چند طبقه اين زمان باشد، جماعت اشكال دارد.

مسأله 1417

اگر بين كساني كه در يك صف ايستاده اند بچه مميز، يعني بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد فاصله شود، چنانچه ندانند نماز او باطل است، مي توانند اقتدا كنند.

مسأله 1418

بعد از تكبير امام اگر صف جلو آماده نماز و تكبير گفتن آنان نزديك باشد كسي كه در صف بعد ايستاده، مي تواند تكبير بگويد ولي احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا تكبير صف جلو تمام شود.

مسأله 1419

اگر بداند نماز يك صف از صف هاي جلو باطل است، در صف هاي بعد نمي تواند اقتدا كند، ولي اگر نداند نماز آنان صحيح است يا نه، مي تواند اقتدا نمايد.

مسأله 1420

هر گاه بداند نماز امام باطل است مثلاً بداند امام وضو ندارد، اگر چه خود امام ملتفت نباشد، نمي تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1421

اگر مأموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده يا كافر بوده، يا به جهتي نمازش باطل بوده، مثلاً بي وضو نماز خوانده، نمازش صحيح است.

مسأله 1422

اگر در بين نماز شك كند كه اقتدا كرده يا نه، چنانچه در حالي باشد كه وظيفه مأموم است مثلاً به حمد و سوره امام گوش مي دهد، مي تواند نماز را به جماعت تمام كند و اگر مشغول كاري باشد كه هم وظيفه امام و هم وظيفه مأموم است، مثلاً در ركوع يا سجده باشد، بايد نماز را به نيت فرادي تمام نمايد.

مسأله 1423

انسان در بين نماز جماعت مي تواند نيت فرادي كند.

مسأله 1424

اگر مأموم به واسطه عذري بعد از حمد و سوره امام نيت فرادي كند لازم نيست حمد و سوره را بخواند، ولي اگر پيش از تمام شدن حمد و سوره نيت فرادي نمايد، بايد مقداري را كه امام نخوانده بخواند.

مسأله 1425

اگر در بين نماز جماعت نيت فرادي نمايد، بنا بر احتياط واجب نبايد دوباره نيت جماعت كند. هم چنين اگر مردد شود كه نيت فرادي كند يا نه احتياط آن است كه نيت فرادي كند.

مسأله 1426

اگر شك كند كه نيت فرادي كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه نيت فرادي نكرده است.

مسأله 1427

اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به ركوع امام برسد، اگر چه ذكر امام تمام شده باشد، نمازش به طور جماعت صحيح است و يك ركعت حساب مي شود. اما اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد، نمازش به طور فرادي صحيح مي باشد و بايد آن را تمام نمايد.

مسأله 1428

اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به مقدار ركوع خم شود و شك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه، نمازش صحيح است و فرادي مي شود.

مسأله 1429

اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود، امام سر از ركوع بردارد، مي تواند نيت فرادي كند يا صبر كند تا امام براي ركعت بعد برخيزد و آن را ركعت اول نماز خود حساب كند. ولي اگر برخاستن امام به قدري طول بكشد كه نگويند اين شخص نماز جماعت مي خواند، بايد نيت فرادي نمايد.

مسأله 1430

اگر اول نماز يا بين حمد و سوره اقتدا كند و پيش از آن كه به ركوع رود، امام سر از ركوع بردارد، نماز او به طور جماعت صحيح است و بايد ركوع كند و خود را به امام برساند.

مسأله 1431

اگر موقعي برسد كه امام مشغول خواندن تشهد آخر نماز است چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد، بايد بعد از نيت و گفتن تكبيرة الاحرام بنشيند و تشهد را با امام بخواند ولي سلام را نگويد و صبر كند تا امام سلام نماز را بدهد، بعد بايستد و بدون آن كه دوباره نيت كند و تكبير بگويد، حمد و سوره را بخواند و آن را ركعت اول نماز خود حساب كند.

مسأله 1432

مأموم نبايد جلوتر از امام بايستد و اگر مساوي او باشد اشكال ندارد، گرچه احتياط آن است كه كمي عقب تر از امام بايستد، ولي اگر قد او بلندتر از امام است، بايد طوري بايستد كه در ركوع و سجود جلوتر از امام نباشد.

مسأله 1433

در نماز جماعت بايد بين مأموم و امام پرده و مانند آن كه پشت آن ديده نمي شود فاصله نباشد و همچنين است بين انسان و مأموم ديگري كه انسان به واسطه او به امام متصل شده است، ولي اگر امام مرد و مأموم زن باشد چنانچه بين آن زن و امام يا بين آن زن و مأموم ديگري كه مرد است و زن به واسطه او به امام متصل شده است پرده و مانند آن باشد اشكال ندارد.

مسأله 1434

اگر بعد از شروع به نماز بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسي كه مأموم به واسطه او متصل به امام است، پرده يا چيز ديگري كه پشت آن را نمي توان ديد فاصله شود، نمازش فرادي مي شود و صحيح است.

مسأله 1435

اگر بين جاي سجده مأموم و جاي ايستادن امام به مقدار يك قدم معمولي فاصله باشد اشكال ندارد و نيز اگر بين انسان و مأمومي كه جلوي او ايستاده و بوسيله او به امام متصل است به همين مقدار فاصله باشد نمازش اشكال ندارد و احتياط مستحب آن است كه جاي سجده مأموم با جاي كسي كه جلوي او ايستاده، هيچ فاصله نداشته باشد.

مسأله 1436

اگر مأموم به واسطه كسي كه طرف راست يا چپ او اقتدا كرده به امام متصل باشد و از جلو به امام متصل نباشد، چنانچه به اندازه يك قدم معمولي هم فاصله داشته باشند نمازش صحيح است.

مسأله 1437

اگر در نماز، بين مأموم و امام يا بين مأموم و كسي كه مأموم به واسطه او به امام متصل است بيشتر از يك قدم فاصله پيدا شود، نمازش فرادي مي شود و صحيح است.

مسأله 1438

اگر نماز همه كساني كه در صف جلو هستند تمام شود يا همه نيت فرادي نمايند، اگر فاصله به اندازه يك قدم نباشد، نماز صف بعد به طور جماعت صحيح و اگر بيشتر از اين مقدار باشد، فرادي مي شود و صحيح است.

مسأله 1439

اگر در ركعت دوم اقتدا كند، قنوت و تشهد را با امام مي خواند و احتياط آن است كه موقع خواندن تشهد انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند كند و بايد بعد از تشهد با امام برخيزد و حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد، حمد را تمام كند و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند، يا نيت فرادي كند و نمازش صحيح است، ولي اگر در سجده به امام برسد، بهتر است كه احتياطاًً نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1440

اگر موقعي كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتيست اقتدا كند، بايد در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است بعد از دو سجده بنشيند و تشهد را به مقدار واجب بخواند و برخيزد و چنانچه براي گفتن سه مرتبه تسبيحات وقت ندارد، يك مرتبه بگويد و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند.

مسأله 1441

اگر امام در ركعت سوم يا چهارم باشد و مأموم بداند كه اگر اقتدا كند و حمد را بخواند به ركوع امام نمي رسد، بنا بر احتياط واجب بايد صبر كند تا امام به ركوع رود، بعد اقتدا نمايد.

مسأله 1442

اگر در ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كند، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد، بايد حمد را تمام كند و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند، ولي اگر در سجده به امام برسد، بهتر است كه احتياطاًً نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1443

كسي كه مي داند اگر سوره را بخواند در ركوع به امام نمي رسد، بايد سوره را نخواند ولي اگر خواند، نمازش صحيح است.

مسأله 1444

كسي كه اطمينان دارد كه اگر سوره را شروع كند يا تمام نمايد به ركوع امام مي رسد، احتياط واجب آن است كه سوره را شروع كند يا اگر شروع كرده تمام نمايد.

مسأله 1445

كسي كه يقين دارد، اگر سوره را بخواند به ركوع امام مي رسد، چنانچه سوره را بخواند و به ركوع امام نرسد، نمازش صحيح است.

مسأله 1446

اگر امام ايستاده باشد و مأموم نداند كه در كدام ركعت است، مي تواند اقتدا كند، ولي بايد حمد و سوره را به قصد قربت بخواند و اگر چه بعد بفهمد كه امام در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 1447

اگر به خيال اين كه امام در ركعت اول يا دوم است حمد و سوره نخواند و بعد از ركوع بفهمد كه در ركعت سوم يا چهارم بوده نمازش صحيح است. ولي اگر پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر وقت ندارد، فقط حمد را بخواند و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند.

مسأله 1448

اگر به خيال اين كه امام در ركعت سوم يا چهارم است حمد و سوره بخواند و پيش از ركوع يا بعد از آن بفهمد كه در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 1449

اگر موقعي كه مشغول نماز مستحبيست جماعت برپا شود، چنانچه اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود. بلكه اگر اطمينان نداشته باشد كه به ركعت اول برسد، مستحب است به همين دستور رفتار نمايد.

مسأله 1450

اگر موقعي كه مشغول نماز سه ركعتي يا چهار ركعتيست جماعت برپا شود، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد. مستحب است به نيت نماز مستحبي نماز را دو ركعتي تمام كند و خود را به جماعت برساند.

مسأله 1451

اگر نماز امام تمام شود و مأموم مشغول تشهد يا سلام اول باشد، لازم نيست نيت فرادي كند.

مسأله 1452

كسي كه يك ركعت از امام عقب مانده، وقتي امام تشهد ركعت آخر را مي خواند، مي تواند برخيزد و نماز را تمام كند و يا انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند نگه دارد و صبر كند تا امام سلام نماز را بگويد و بعد برخيزد.

شرايط امام جماعت
شرايط امام جماعت
مسأله 1453

امام جماعت بايد بالغ و عاقل و شيعه دوازده امامي و عادل و حلال زاده باشد و نماز را به طور صحيح بخواند و اگر مأموم مرد است بايد امام او هم مرد باشد، اقتدا كردن بچه مميز كه خوب و بد را مي فهمد و حدود ده سال دارد به بچه مميز ديگر خالي از وجه نيست، اگر چه آثار جماعت بر آن مترتب نمي شود و احتياط آن است كه در غير نماز ميت، زن امامت نكند.

مسأله 1454

امامي را كه عادل مي دانسته، اگر شك كند به عدالت خود باقيست يا نه، مي تواند به او اقتدا نمايد.

مسأله 1455

كسي كه ايستاده نماز مي خواند، نمي تواند به كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند اقتدا كند. كسي كه نشسته نماز مي خواند، نمي تواند به كسي كه خوابيده نماز مي خواند اقتدا نمايد.

مسأله 1456

كسي كه نشسته نماز مي خواند، مي تواند مي تواند به كسي كه نشسته نماز مي خواند اقتدا كند ولي بنا بر احتياط واجب كسي كه خوابيده است، نبايد به كسي كه نشسته و يا خوابيده نماز مي خواند اقتدا نمايد.

مسأله 1457

اگر امام جماعت به واسطه عذري با تيمم يا با وضوي جبيره اي نماز بخواند، مي شود به او اقتدا كرد، ولي اگر به واسطه عذري با لباس نجس نماز مي خواند، بنا بر احتياط واجب نبايد به او اقتدا كرد.

مسأله 1458

اگر امام مرضي دارد كه نمي تواند از بيرون آوردن بول و غائط خودداري كند، بنا بر احتياط واجب، نمي شود به او اقتدا كرد و نيز زني كه مستحاضه نيست، نمي تواند به زن مستحاضه اقتدا نمايد.

مسأله 1459

بنا بر احتياط واجب كسي كه مرض خوره يا پيسي دارد، نبايد امام جماعت شود و به كسي كه به او حدّ شرعي جاري شده است، اقتدا ننمايند.

نماز جماعت
احكام جماعت
مسأله 1460

موقعي كه مأموم نيت مي كند، بايد امام را معين نمايد. ولي دانستن اسم او لازم نيست، مثلاً اگر نيت كند اقتدا مي كنم به امام حاضر، نمازش صحيح است.

مسأله 1461

مأموم بايد غير از حمد و سوره همه چيز نماز را خودش بخواند، ولي اگر ركعت اول يا دوم او ركعت سوم يا چهارم امام باشد، بايد حمد و سوره را بخواند.

مسأله 1462

اگر مأموم در ركعت اول و دوم نماز صبح و مغرب و عشا صداي حمد و سوره امام را بشنود، اگر چه كلمات را تشخيص ندهد، بايد حمد و سوره را نخواند و اگر صداي امام را نشنود، مستحب است حمد و سوره بخواند، ولي بايد آهسته بخواند و چنانچه سهواًً بلند بخواند اشكال ندارد.

مسأله 1463

اگر مأموم بعضي از كلمات حمد و سوره امام را بشنود، احتياط واجب آن است كه حمد و سوره را نخواند.

مسأله 1464

اگر مأموم سهواًً حمد و سوره بخواند، يا خيال كند صدايي را كه مي شنود صداي امام نيست و حمد و سوره بخواند و بعد بفهمد صداي امام بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 1465

اگر شك كند كه صداي امام را مي شنود يا نه، يا صدايي بشنود و نداند صداي امام است يا صداي كس ديگر، مي تواند حمد و سوره بخواند.

مسأله 1466

مأموم بايد در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر، حمد و سوره نخواند و مستحب است به جاي آن ذكر بگويد.

مسأله 1467

مأموم نبايد تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد، بلكه احتياط واجب آن است كه تا تكبير امام تمام نشده تكبير نگويد.

مسأله 1468

اگر مأموم پيش از امام عمدا هم سلام دهد، نمازش صحيح است.

مسأله 1469

اگر مأموم غير از تكبيرة الاحرام و سلام چيزهاي ديگر نماز را پيش از امام بگويد اشكال ندارد. ولي اگر آنها را بشنود، يا بداند امام چه وقت مي گويد، احتياط مستحب آن است كه پيش از امام نگويد.

مسأله 1470

مأموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مي شود، كارهاي ديگر آن، مانند ركوع و سجود را با امام يا كمي بعد از امام به جا آورد. اگر عمدا پيش از امام يا مدتي بعد از امام انجام دهد، معصيت كرده ولي نمازش صحيح است. اما اگر در حال قرائت امام به ركوع رود نمازش باطل مي شود و نيز اگر دو ركن پشت سرهم از امام جلو يا عقب بيفتد، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1471

اگر سهواًً پيش از امام سر از ركوع بردارد، چنانچه امام در ركوع باشد، بايد به ركوع برگردد و با امام سر بردارد و در اين صورت زياد شدن ركوع كه ركن است نماز را باطل نمي كند، ولي اگر به ركوع برگردد و پيش از آن كه به ركوع برسد، امام سر بردارد نمازش باطل است.

مسأله 1472

اگر اشتباها سر بردارد و ببيند امام در سجده است بايد به سجده برگردد و چنانچه در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد، براي زياد شدن دو سجده كه ركن است، نماز باطل نمي شود.

مسأله 1473

كسي كه اشتباها پيش از امام سر از سجده برداشته هر گاه به سجده برگردد و هنوز به سجده نرسيده امام سر بردارد، نمازش صحيح است ولي اگر در هر دو سجده از يك ركعت اين اتفاق بيفتد، نماز باطل است.

مسأله 1475

اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است، چنانچه به خيال اين كه سجده اول امام است، به قصد اين كه با امام سجده كند به سجده رود و بفهمد سجده دوم امام بوده، بايد بنا بر احتياط نماز را تمام كند و از سر بخواند. اگر به خيال اين كه سجده دوم امام است به سجده رود و بفهمد سجده اول امام بوده، احتياط آن است كه نماز را فرادي تمام نمايد اگر چه مي تواند متابعت امام را بكند و به سجده رود و نماز را تمام كند.

مسأله 1474

اگر اشتباها سر از ركوع يا سجده بردارد و سهواًً يا به خيال اين كه به امام نمي رسد، به ركوع يا سجده نرود، نمازش صحيح است.

مسأله 1476

اگر سهواًً پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر سر بردارد به مقداري از قرائت امام مي رسد، چنانچه سر بردارد و با امام به ركوع رود، نمازش صحيح است.

مسأله 1477

اگر سهواًً پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر برگردد به چيزي از قرائت امام نمي رسد، احتياط واجب آن است كه سر بردارد و با امام نماز را تمام كند و نمازش صحيح است و اگر سر بر ندارد تا امام برسد، نمازش صحيح است.

مسأله 1478

اگر پيش از امام به سجده رود، احتياط واجب آن است كه سر بردارد و با امام به سجده رود و اگر سر برنداشت، نمازش صحيح است.

مسأله 1479

اگر امام در ركعتي كه قنوت ندارد اشتباها قنوت بخواند، يا در ركعتي كه تشهد ندارد اشتباها مشغول خواندن تشهد شود، مأموم نبايد قنوت و تشهد را بخواند ولي نمي تواند پيش از امام به ركوع رود، يا پيش از ايستادن امام بايستد، بلكه بايد صبر كند تا قنوت و تشهد امام تمام شود و بقيه نماز را با او بخواند.

چيزهايي كه در نماز جماعت مستحب است
مسأله 1480

اگر مأموم يك مرد باشد، مستحب است طرف راست امام بايستد و اگر زن باشد، مستحب است در طرف راست امام طوري بايستد كه جاي سجده اش مساوي زانو يا قدم امام باشد و اگر يك مرد و يك زن يا يك مرد و چند زن باشند، مستحب است مرد طرف راست امام و باقي پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد يا چند زن باشند، مستحب است مردها عقب امام و زن ها پشت مردها بايستند.

مسأله 1481

اگر امام و مأموم هر دو زن باشند، احتياط آن است كه امام كمي جلوتر بايستد.

مسأله 1482

مستحب است امام در وسط صف بايستد و اهل علم و كمال و تقوا در صف اول بايستند.

مسأله 1483

مستحب است صف هاي جماعت منظم باشد و بين كساني كه در يك صف ايستاده اند فاصله نباشد و شانه آنان رديف يك ديگر باشد.

مسأله 1484

مستحب است بعد از گفتن قَدْ قَامَتِ الصَّلاَةُ، مأمومين برخيزند.

مسأله 1485

مستحب است امام جماعت حال مأمومي را كه از ديگران ضعيف تر است رعايت كند و عجله نكند تا افراد ضعيف به او برسند و نيز مستحب است قنوت و ركوع و سجود را طول ندهد، مگر بداند همه كساني كه به او اقتدا كرده اند مايلند.

مسأله 1486

مستحب است امام جماعت در حمد و سوره و ذكرهايي كه بلند مي خواند صداي خود را به قدري بلند كند كه ديگران بشنود، ولي بايد بيش از اندازه صدا را بلند نكند.

مسأله 1487

اگر امام در ركوع بفهمد كسي تازه رسيده و مي خواهد اقتدا كند، مستحب است ركوع را دو برابر هميشه طول بدهد و بعد برخيزد، اگر چه بفهمد كس ديگري هم براي اقتدا وارد شده است.

چيزهايي كه در نماز جماعت مكروه ست
مسأله 1488

اگر در صف هاي جماعت جا باشد، مكروه است انسان تنها بايستد.

مسأله 1489

مكروه است مأموم ذكرهاي نماز را طوري بگويد كه امام بشنود.

مسأله 1490

مسافري كه نماز ظهر و عصر و عشا را دو ركعت مي خواند، مكروه است در اين نمازها به كسي كه مسافر نيست اقتدا كند و كسي كه مسافر نيست، مكروه است در اين نمازها به مسافر اقتدا نمايد.

نماز جمعه
مسأله 1491

در زمان غيبت ولي عصر (عج) نماز جمعه واجب تخييريست (يعني مكلف مي تواند روز جمعه به جاي نماز ظهر نماز جمعه بخواند) ولي نماز جمعه افضل است و نماز ظهر احوط و احتياط بيشتر در آن است كه هر دو را به جا آورد.

مسأله 1492

كسي كه نماز جمعه را به جا آورده واجب نيست نماز ظهر را هم بخواند، ولي احتياط مستحب آن است كه آن را نيز به جا آورد.

احكام نماز جمعه
مسأله 1493

نماز جمعه تنها توسط مردان منعقد مي شود، ولي زنان هم مي توانند در آن شركت كنند.

مسأله 1494

نماز جمعه بايد به جماعت برگزار شود و نمي توان آن را به طور فرادي به جا آورد.

مسأله 1495

همه شرايطي كه در نماز جماعت معتبر است در نماز جمعه نيز لازم است، مانند نبودن حائل، بالاتر نبودن جاي امام، فاصله بيش از حد نداشتن و غير اينها.

مسأله 1496

همه شرايطي كه در امام جماعت لازم است بايد در امام جمعه هم باشد مانند عقل، ايمان، حلال زادگي و عدالت. ولي امامت كودكان مميز و زنان در نماز جمعه جائز نيست اگر چه در نمازهاي ديگر امامت زنان براي زنان و كودكان مميز براي خودشان جائز است.

مسأله 1497

بر هر مرد مكلف آزاد غير مسافري كه نابينا، بيمار و پير و فرتوت نباشد، نماز جمعه واجب است، البته در صورتي كه فاصله او تا محل اقامه جمعه بيش از دو فرسخ نباشد، بنا براين بر كساني كه فاقد يكي از اين شروط باشند حركت به سوي نماز جمعه به فرض اينكه وجوب تعييني هم داشته باشد واجب نيست گرچه حضور در آن برايشان هيچ مشقتي نداشته باشد.

مسأله 1498

كمترين فاصله لازم بين دو نماز جمعه يك فرسخ شرعي است.

مسأله 1499

كمترين عدد لازم براي انعقاد نماز جمعه - 5 نفر - است كه بايد يكي از آنها امام باشد، پس نماز جمعه با كمتر از 5 نفر واجب نيست و منعقد نمي شود ولي اگر 7 نفر و بيشتر باشند فضيلت جمعه بيشتر خواهد بود.

مسأله 1500

در صورت وجود شرايط لازم، نماز جمعه بر سكنه شهرها و شهركها و حاشيه نشينان آنها و روستاييان، چادر نشينان و بيابانگردهايي كه روش زندگي آنها چنين است واجب است.

مسأله 1501

فاقدين شرايط وجوب نماز جمعه اگر اتفاقا در نماز حاضر شوند يا با مشقت خود را به آن برسانند نمازشان صحيح است و نماز ظهر بر آنها واجب نيست. همچنين كساني كه با وجود باران يا سرماي شديد يا نداشتن پا يا عضو ديگر كه موجب مشقت و اسقاط تكليف نماز جمعه است در نماز جمعه شركت كرده اند، نمازشان صحيح است، اما اگر ديوانه به نماز جمعه بپردازد نمازش صحيح نيست ولي نماز جمعه پسران نابالغ صحيح است گرچه نمي توانند مكمل عدد لازم - 5 نفر - باشند همانگونه كه نمي توانند به تنهايي تشكيل نماز جمعه بدهند.

مسأله 1502

مسافر مي تواند در نماز جمعه شركت كند و در اين صورت نماز ظهر از او ساقط است. لكن مسافرين به تنهايي (بدون شركت حاضرين) نمي توانند نماز جمعه تشكيل دهند و در اين صورت نماز ظهر بر آنها واجب است و نيز مسافر نمي تواند مكمل عدد لازم - 5 نفر - باشد ولي اگر مسافرين قصد اقامه (ده روز يا بيشتر) بنمايند مي توانند نماز جمعه تشكيل دهند.

مسأله 1503

زنان مي توانند در نماز جمعه شركت كنند و نماز شان صحيح است و مجزي از نماز ظهر است اما به تنهايي (بدون شركت مردان) نمي توانند نماز جمعه تشكيل دهند چنانكه نمي توانند مكمل عدد لازم - 5 نفر - هم باشند؛ زيرا نماز جمعه تنها با شركت مردان منعقد مي شود.

مسأله 1504

خنثي مشكله يعني كسي كه مرد يا زن بودنش معلوم نيست مي تواند در نماز جمعه شركت كند ولي نمي تواند مكمل عدد لازم - 5 نفر - يا امام جمعه باشد پس اگر غير از او فقط چهار نفر جمع شده باشند نماز جمعه برگزار نمي شود و بايد نماز ظهر بخوانند

مسأله 1505

وقت نماز جمعه با زوال خورشيد شروع مي شود و تا وقتي كه سايه شاخص به اندازه دو قدم متعارف برسد، امتداد دارد، ولي احتياط واجب آن است كه از اوايل عرفي زوال ظهر تأخير نياندازند و اگر تأخير افتاد احتياط مستحب آن است كه نماز ظهر را بخوانند.

مسأله 1506

اگر امام خطبه ها را قبلاً شروع كرده و هنگام زوال به پايان برساند و نماز جمعه را شروع كند صحيح است.

مسأله 1507

جايز نيست امام جمعه خطبه ها را آن قدر طولاني كند كه وقت نماز بگذرد، والاّ بايد نماز ظهر را بخواند، زيرا نماز جمعه در خارج وقت آن قضا ندارد.

مسأله 1508

اگر در بين نماز جمعه وقت آن تمام شود در صورتي كه يك ركعت آن در وقت واقع شده باشد صحيح است ولي احتياط مستحب آن است كه پس از اتمام آن، نماز ظهر را هم به جا آورد و اگر يك ركعت آن در وقت واقع نشده باطل است ولي احتياط مستحب آن است كه آن را تمام كند و سپس نماز ظهر را بخواند.

مسأله 1509

اگر عمدا نماز جمعه را طوري به تأخير بياندازند كه تنها براي يك ركعت آن وقت باقي باشد احتياط واجب آن است كه نماز ظهر را به جا آورند.

مسأله 1510

اگر يقين دارد وقت به اندازه اي هست كه مي تواند حداقل واجب را در تحقق دو خطبه و دو ركعت نماز به جا آورد بين نماز جمعه و ظهر مخيّر است و اگر يقين دارد كه به اين اندازه وقت نيست بايد نماز ظهر را بخواند و اگر شك دارد، نماز جمعه صحيح است ولي در صورتي كه پس از نماز معلوم شود كه حتي براي يك ركعت هم وقت باقي نبوده، بايد نماز ظهر را به جا آورد گرچه احتياط مستحب آن است كه اگر تنها يك ركعت آن هم در وقت واقع شده، نماز ظهر را بخواند.

مسأله 1511

اگر مقدار وقت را مي داند ولي شك دارد كه در اين مقدار مي تواند نماز جمعه را به جا آورد يا نه، جايز است نماز جمعه را شروع كند، پس اگر وقت براي همه نماز كافي بود نمازش صحيح است والاّ بايد نماز ظهر را به جا آورد، ولي احتياط مستحب آن است كه در اين صورت اساسا نماز ظهر را اختيار كند.

مسأله 1512

در صورتي كه نماز جمعه با عدد كامل و در وقت دامنه دار شروع شده ولي مأمومي به ركعت اول نرسيده باشد، اگر به ركعت دوم، ولو به ركوع آن، برسد و اقتدا كند نمازش صحيح است (به شرط آن كه بداند وقت به اندازه اي هست كه ركعت دوم او هم در وقت واقع مي شود) در اين صورت دومين ركعت نماز خود را به طور فرادي به جا آورد ولي براي كسي كه تكبير ركوع ركعت دوم امام را درك نكرده بهتر آن است كه نيت خود را به ظهر برگرداند و نماز ظهر را به جا آورد.

كيفيت نماز جمعه
مسأله 1513

نماز جمعه دو ركعت است و كيفيت آن مانند نماز صبح است و مستحب است كه حمد و سوره با صداي بلند خوانده شود و در ركعت اول بعد از حمد، سوره جمعه و در ركعت دوم، سوره منافقون را قرائت نمايند.

مسأله 1514

نماز جمعه داراي دو قنوت است، قنوت اول قبل از ركوع ركعت اول و قنوت دوم پس از ركوع ركعت دوم است.

مسأله 1515

نماز جمعه داراي دو خطبه است كه مانند اصل نماز واجب بوده و بايد توسط امام جمعه ايراد شود. بدون اين دو خطبه نماز جمعه محقق نمي شود.

مسأله 1516

واجب است دو خطبه را قبل از نماز جمعه بخواند و اگر اول نماز جمعه را به جا آورد باطل است و در صورتي كه وقت باقيست بايد پس از ايراد خطبه ها مجددا نماز جمعه را بخواند ولي اگر نسبت به حكم مسأله جاهل بوده يا اشتباه كرده، اعاده خطبه ها لازم نيست بلكه اعاده نماز هم لازم نيست.

مسأله 1517

جائز است دو خطبه نماز جمعه قبل از ظهر شرعي ايراد شود به طوري كه پايان خطبه ها با ظهر شرعي مصادف باشد. ولي احتياط مستحب آن است كه آنها را در وقت ظهر بخواند.

مسأله 1518

در خطبه اول واجب است حمد الهي گر چه به هر لفظي كه حمد الهي محسوب شود جائز است، ولي احتياط مستحب آن است كه به لفظ جلاله «اللّه باشد و احتياط واجب آن است كه پس از آن به ثناي الهي بپردازد و سپس به پيغمبر اسلام درود فرستد و واجب است مردم را به تقوي سفارش كند و يك سوره كوچك از قرآن را بخواند و در خطبه دوم نيز حمد و ثناي الهي (به صورتي كه ذكر شد) و درود بر پيغمبر اسلام واجب است و احتياط واجب آن است كه در اين خطبه نيز به تقوي سفارش كند و سوره كوچكي از قرآن تلاوت نمايد و احتياط مستحب و مؤكد آن است كه در خطبه دوم پس از درود بر پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و ائمه معصومين عليهم السلام نيز درود فرستد و براي مؤمنين استغفار كند.

و بهتر است از خطبه هاي منسوب به امير المؤمنين عليه السلام يا آنچه از ائمه معصومين عليهم السلام وارد شده انتخاب كند.

مسأله 1519

شايسته است امام خطيب، بليغ باشد و به تناسب اوضاع و احوال سخن گويد و عبارات فصيح و روان به كار برد، به حوادثي كه در سراسر عالم بر مسلمين مي گذرد به خصوص حوادث منطقه خود، آشنا باشد. مصالح اسلام و مسلمين را تشخيص دهد. چنان شجاع باشد كه در راه خدا از ملامت و نكوهش احدي بيم به خود راه ندهد، در اظهار حق و ابطال باطل بر حسب شرايط زمان و مكان صراحت داشته باشد، اموري از قبيل مواظبت در اوقات نماز و عمل به روش صلحا و اولياء

خدا را كه موجب تأثير كلام او در مردم است رعايت كند، كارهاي او با مواعظ و وعد و وعيدهايش تطبيق نمايد، از آنچه كه موجب سبكي او و كلامش مي شود حتي از قبيل پر گويي، شوخي و بيهوده گويي بپرهيزد و همه اين امور را تنها براي خداوند رعايت كند و هدفش اعراض از دنياپرستي و رياست طلبي باشد كه سر سلسله همه گناهان است تا كلامش در جان مردم مؤثر افتد.

مسأله 1520

شايسته است امام خطيب در خطبه نماز جمعه مصالح دين و دنياي مسلمين را تذكر دهد و مردم را در جريان مسايل زيان بار و سودمند كشورهاي اسلامي و غير اسلامي قرار دهد و نيازهاي مسلمين را در امر معاد و معاش تذكر دهد و از امور سياسي و اقتصادي آنچه را كه در استقلال و كيان مسلمين نقش مهمي دارد گوشزد كند و كيفيت صحيح روابط آنان را با ساير ملل بيان نمايد و مردم را از دخالت هاي دول ستمگر و استعمارگر در امور سياسي و اقتصادي مسلمين كه منجر به استعمار و استثمار آنها مي شود بر حذر دارد. خلاصه نماز جمعه و دو خطبه آن نظير حج و مراكز تجمع آن و نمازهاي عيد فطر و قربان و غيره از سنگرهاي بزرگيست كه متأسفانه مسلمانان از وظايف مهم سياسي خود را آن غافل مانده اند، چنانچه از ساير پايگاه هاي عظيم سياست اسلامي هم غافلند. اسلام دين سياست آن هم در همه شئون آن است و كسي كه در احكام قضايي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي اسلام اندكي تأمل كند متوجه اين معني مي شود. هر كس گمان كند دين از سياست جدا است، جاهليست

كه نه اسلام و نه سياست را مي شناسد.

مسأله 1521

مستحب است امام خطيب در زمستان و تابستان عمامه داشته باشد و ردايي از بُرد يماني يا (عدني) بپوشد و خود را بيارايد، تميزترين لباس هاي خود را بپوشد و بوي خوش به كار برد به طوري كه با وقار و سكينه باشد و قبل از خطابه هنگامي كه مؤذن اذان مي گويد او بر منبر نشسته باشد تا اذان به پايان رسد و خطبه را آغاز كند و هنگام صعود بر منبر خطابه روبروي مردم بايستد و سلام كند و مردم نيز با چهره هاي خود از او استقبال كنند و به چيزي مثل اسلحه و عصا تكيه كند و مردم نيز خود را روبروي او قرار دهند.

مسأله 1522

واجب است امام جمعه شخصا و در حال ايستاده به ايراد خطبه بپردازد و اگر نتواند خطبه ها را در حال ايستاده بخواند، بايد ديگري به ايراد خطبه بپرداز و امامت نماز را هم به عهده گيرد و اگر هيچكس براي ايراد خطبه ها در حال ايستاده پيدا نشود، نماز جمعه ساقط و نماز ظهر واجب است.

مسأله 1523

جايز نيست امام جمعه خطبه ها و به خصوص موعظه و توصيه به تقوي را به آهستگي ادا كند و احتياط واجب آن است كه با صداي بلند به ايراد خطبه بپردازد به طوري كه حداقل عدد لازم - 4 نفر - صداي او را بشنوند بلكه احتياط مستحب آن است كه در هنگام موعظه و سفارش به تقوي صداي خود را چنان بلند نمايد كه همه حاضرين مواعظ او را بشنوند و در مجامع بزرگ به توسط بلندگوها به خطبه بپردازد تا تشويق و تحذير و مسايل مهمّه را به گوش همگان برساند.

مسأله 1524

احتياط مستحب آن است كه امام در حال خطبه سخني غير مربوط به خطبه ها نگويد البته در فاصله بين خطبه ها و نماز، سخن گفتن بلامانع است.

مسأله 1525

واجب است امام پس از خطبه اول مقدار كمي بنشيند و سپس به خطبه دوم بپردازد.

مسأله 1526

احتياط مستحب آن است كه امام و مستمعين در حال خطبه واجد طهارت كامل (كه براي نماز معتبر است) باشند.

مسأله 1527

احتياط مستحب آن است كه مأمومين در حال خطبه روبروي امام بوده و بيش از مقداري كه در نماز مي توانند خود را از قبله منحرف كنند رو برنگردانند.

مسأله 1528

واجب است مأمومين به خطبه هاي امام گوش فرا دهند و احتياط مستحب آن است كه ساكت باشند و از حرف زدن بپرهيزند كه صحبت كردن در وقت خطبه ها مكروه است بلكه اگر سخن گفتن مأمومين موجب نشيندن خطبه و از بين رفتن فايده آن باشد سكوت لازم است.

مسأله 1529

احتياط واجب آن است كه امام جمعه در خطبه حمد الهي و درود بر پيغمبر و ائمه عليهم السلام را به زبان عربي ايراد نمايد، گرچه او و مستمعين او عرب نباشند، اما مي تواند در مقام وعظ و توصيه به تقوي به زبان ديگري تكلم نمايد و احتياط مستحب آن است كه موعظه و آنچه را به مصالح مسلمين مربوط مي شود به زبان مستمعين ادا نمايد، اگر مستمعين مختلفند آنها را به زبان هاي مختلف تكرار كند. گرچه در صورتي كه مأمومين بيش از حد نصاب - 4 نفر - باشند مي تواند به زبان حد نصاب - 4 نفر - اكتفا نمايد ولي احتياط در آن است كه آنها را به زبان خودشان موعظه كند.

مسأله 1530

اذان دوم در روز جعه بدعت و حرام است.

وقت نماز جمعه
مسأله 1531

كسي كه نماز جمعه را به امامي اقتدا كرده مي تواند نماز عصر را نيز به همان امام اقتدا كند، ولي اگر بخواهد احتياطاًً نماز ظهر را هم بخواند بايد پس از پايان نماز جماعت مجددا نماز ظهر و عصر را به طور فرادي به جا آورد مگر اينكه امام هم بعد از خواندن نماز جمعه احتياطاًً نماز ظهر را به جا آورده باشد كه در اين صورت اگر مأموم نيز همينطور عمل كرده لازم نيست نماز عصر را تكرار كند.

مسأله 1532

اگر امام و مأموم بخواهند پس از نماز جمعه نماز ظهر را احتياطاًً به جا آورند مي توانند آن را به جماعت برگزار كنند ولي مأمومي كه در نماز جمعه شركت نكرده اگر به اين نماز احتياطي اقتدا كند از نماز ظهر او مجزي نيست و بايد آن را اعاده نمايد.

مسأله 1533

اگر مأمومي كه ركوع ركعت اول امام جمعه را درك كرده به علت كثرت جمعيت يا غير آن نتواند در سجده ها با امام همراهي كند در اين صورت اگر بتواند (پس از قيام امام براي ركعت دوم) سجده ها را خود به جا آورده و قبل از ركوع يا در حين آن به امام ملحق شود، نمازش صحيح است. والاّ بايد به حال خود باقي بماند تا امام به سجده هاي ركعت دوم برسد آنگاه دو سجده را به نيت سجده هاي ركعت اول نماز خود همراه امام به جا آورد و سپس ركعت دوم را فرادي بخواند و نمازش صحيح است. ولي اگر آنها را به نيت سجده هاي ركعت دوم و يا به نيت متابعت امام انجام دهد احتياط واجب آن است كه از آن دو سجده صرفنظر كرده و دو سجده ديگر به نيت سجده هاي ركعت اول به جا آورده و سپس به ركعت دوم بپردازد و پس از اتمام نماز، نماز ظهر را به جا آورد.

مسأله 1534

اگر مأموم به قصد اتصال به نماز، در ركوع ركعت دوم تكبير بگويد و به ركوع برود ولي شك كند كه ركوع امام را درك كرده يا نه، نماز جمعه او محقق نمي شود و احتياط واجب آن است كه نماز را به نيت نماز ظهر به پايان برساند و سپس نماز ظهر را اعاده كند.

مسأله 1535

اگر مأمومين پس از اتمام خطبه ها و شروع نماز امام، از اقتدا به او خود داري كنند و امام را تنها بگذارد نماز جمعه منعقد نشده و باطل است و امام مي تواند آن نماز را رها نموده و به نماز ظهر بپردازد، ولي احتياط مستحب آن است كه نيت خود را به ظهر برگرداند و پس از اتمام آن مجددا نماز ظهر را بخواند و احتياط بيشتر در آن است كه نماز را با همان نيت نماز جمعه تمام كند و سپس نماز ظهر را به جا آورد.

مسأله 1536

اگر نماز جمعه با عدد كامل (حداقل 4 نفر به اضافه امام) منعقد شود - و لو اينكه فقط تكبير آن را گفته باشند و سپس متفرق شوند، نماز باطل مي شود چه همه مأمومين يا بعضي از آنها متفرق شوند و امام باقي بماند و چه بر عكس، چه يك ركعت كامل نماز را خوانده باشند و چه كمتر ولي احتياط مستحب آن است كه باقيمانده ها نماز جمعه را تمام كنند و سپس نماز ظهر را هم به جا آوردند اما اگر بعضي از آنها در اواخر ركعت دوم بلكه بعد از ركوع ركعت دوم متفرق شوند نماز جمعه صحيح است و احتياط مستحب آن است كه پس از آن نماز ظهر را هم به جا آورند.

مسأله 1537

اگر عدد مأمومين بيش از حد لازم - 4 نفر - براي نماز جمعه باشد پراكندگي عده اي از آنها مطلقا ضرر ندارد به شرط آن كه افراد باقيمانده از - 4 نفر - كمتر نباشند.

مسأله 1538

اگر - 5 نفر - (يا بيشتر)، براي نماز جمعه مهيا شوند ولي در اثناء خطبه ها يا بعد از آنها و قبل از اقامه نماز متفرق شوند و برنگردند به طوري كه كمتر از - 5 نفر - باقي مانده باشند وظيفه افراد باقي مانده نماز ظهر است.

مسأله 1539

در صورتي كه قبل از انجام مسماي واجب در خطبه (يعني حداقلي از واجبات خطبه ها كه بتوان آنها را خطبه ناميد) عده اي از مأمومين متفرق شوند و كمتر از - 4 نفر - بمانند و پس از مدت كوتاهي برگردند (به طوري كه عدد لازم - 5 نفر - كامل شود) اگر امام در اين فاصله سكوت كرده باشد، پس از مراجعت مأمومين بايد از نقطه اي كه خطبه را قطع نموده ادامه دهد ولي اگر (با وجود تقليل مأمومين از حد نصاب لازم) خطبه را ادامه داده و جريان امر به صورتي بوده كه افراد پراكنده صداي او را نشنيده اند، بايد پس از مراجعت آنها و تكميل عدد لازم، آن قسمت را كه در غياب آنها خوانده اعاده كند و اگر زمان بازگشت مأمومين طولاني باشد به طور كه عرفا به يك پارچگي خطبه لطمه بزند بايد امام خطبه را اعاده كند، چنانچه اگر با ورود مأمومين جديد هم عدد لازم - 5 نفر - كامل بشود اعاده خطبه ضروري است.

مسأله 1540

اگر مأمومين بعد از خطبه يا در اثناي آن متفرق شوند (به طوري كه كمتر از 5 نفر باقي بمانند) و سپس برگردند تا عدد لازم كامل شود در صورتي كه مسماي خطبه محقق شده باشد اعاده خطبه واجب نيست، گرچه مدت تفرق طولاني باشد و در صورتي كه مسماي خطبه محقق نشده باشد، اگر علت تفرق، انصراف مأمومين از نماز جمعه بوده احتياط واجب آن است كه پس از بازگشت آنها، امام، خطبه ها را از نو بخواند (و لو اينكه مدت تفرق كم باشد) و اگر علت تفرق و پراكندگي امري

نظير باران و غيره بوده در اين صورت اگر مدت آن به قدري طولاني شود كه عرفا به يك پارچگي خطبه لطمه بزند واجب است خطبه ها را از نو بخواند والاّ خطبه قبلي را ادامه مي دهد و صحيح است.

مسأله 1541

اگر در جايي نماز جمعه برگزار شد نبايد در فاصله اي كمتر از يك فرسخ شرعي نماز جمعه ديگري منعقد شود. پس اگر با فاصله يك فرسخ شرعي دو نماز جمعه اقامه شود هر دو صحيح است. لازم به تذكر است كه ميزان در مسافت، محل نماز جمعه است نه شهري كه نماز جمعه در آن تشكيل شده است. بنا براين در شهرهاي بزرگي كه طول آن چند فرسخ است مي توان چند نماز جمعه تشكيل داد.

مسأله 1542

احتياط مستحب آن است كه قبل از اقامه نماز جمعه مطمئن شوند كه در كمتر از حد مقرر نماز جمعه ديگري قبل از آنها و يا مقارن آنها برگزار نشده و نمي شود.

مسأله 1543

اگر دو نماز جمعه در يك زمان و با فاصله كمتر از حد معين (يك فرسخ شرعي) تشكيل شود هر دو باطل است. ولي اگر يكي از آنها قبلاً شروع شده و لو فقط تكبيرة الاحرام را گفته باشد، ديگري باطل است. چه نمازگزاران بدانند كه قبل از آنها يا بعد از آنها نماز جمعه ديگري در فاصله كمتر برقرار شده و يا مي شود و چه ندانند و ميزان در صحت، تقدم در نماز است نه در خطبه ها. بنا براين اگر يكي از دو نماز جمعه در خطبه ها مقدم بوده، اما نماز دوم در شروع نماز تقدم داشته نماز دوم صحيح و اولي باطل خواهد بود.

مسأله 1544

اگر يقين دارند كه در فاصله كمتر از حد لازم (يك فرسخ شرعي) نماز جمعه اي بر پا شده ولي شك دارند كه آن نماز قبلاً برگزار شده يا نه و يا شك دارند كه آن نماز مقارن با آنها برگزار مي شود يا نه، در هر دو صورت مي توانند خود نماز جمعه اي تشكيل دهند و همچنين است در صورتي كه نسبت به اصل انعقاد نماز جمعه ديگر اطمينان نداشته باشند.

مسأله 1545

اگر پس از پايان نماز جمعه متوجه شوند كه نماز جمعه ديگري در كمتر از حد مقرر تشكيل شده و هر يك از دو گروه احتمال دهد كه قبل از ديگري به اقامه جمعه پرداخته، بر هيچ يك اعاده جمعه و نيز نماز ظهر واجب نيست. گر چه قول به وجوب اعاده، مطابق احتياط است، ولي اگر گروه سومي خواسته باشند در همان محدود اقامه جمعه ديگري بنمايند، بايد يقين داشته باشند كه آن دو نماز جمعه باطل است و اگر احتمال صحت يكي از آن دو را بدهند نمي توانند اقامه جمعه ديگري بنمايند.

مسأله 1546

در زمان غيبت ولي عصر (عج) كه نماز جمعه واجب تعييني نيست خريد و فروش و ساير معاملات پس از اذان جمعه حرام نيست.

نماز آيات
مسأله 1547

نماز آيات كه دستور آن بعداً گفته خواهد شد، به واسطه چهار چيز واجب مي شود:

اول گرفتن خورشيد، دوم گرفتن ماه، اگر چه مقدار كمي از آنها گرفته شود و كسي هم از آن نترسد.

سوم زلزله، اگر چه كسي هم نترسد.

چهارم رعد و برق و بادهاي سياه و سرخ و مانند اينها در صورتي كه بيشتر مردم بترسند و نيز بنا بر احتياط واجب در حوادث وحشتناك زميني مانند شكافتن و فرو رفتن زمين در صورتي كه بيشتر مردم بترسند، بايد نماز آيات بخوانند.

مسأله 1548

اگر از چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است بيشتر از يكي اتفاق بيفتد، انسان بايد براي هر يك از آنها يك نماز آيات بخواند، مثلاً اگر خورشيد بگيرد و زلزله هم بشود، بايد دو نماز آيات بخواند.

مسأله 1549

كسي كه چند نماز آيات بر او واجب است، اگر همه آنها براي يك چيز بر او واجب شده باشد، مثلاً سه مرتبه خورشيد گرفته و نماز آنها را نخوانده است، موقعي كه قضاي آنها را مي خواند، لازم نيست معين كند كه براي كدام دفعه آنها مي باشد، ولي اگر براي چيزي باشد كه قضا نشده است و به جا آوردن نماز آيات براي آن فوريّت دارد، مثل زلزله و بقيه قضا شده است و قضاي آنها فوريتي ندارد، احتياط واجب آن است كه اول نماز آياتي را كه قضا نشده است به جا آورد و سپس نمازهاي آيات قضا شده را بخواند.

مسأله 1550

چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است، در هر شهري اتفاق بيفتد، فقط مردم همان شهر بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاي ديگر واجب نيست، ولي اگر مكان آنها به قدري نزديك باشد كه با آن شهر يكي حساب شود، نماز آيات بر آنها هم واجب است.

مسأله 1551

از وقتي كه خورشيد يا ماه شروع به گرفتن مي كند، انسان بايد نماز آيات را بخواند و بنا بر احتياط واجب، بايد به قدري تأخير نيندازد كه شروع به باز شدن كند.

مسأله 1552

اگر خواندن نماز آيات را به قدري تأخير بيندازد كه آفتاب يا ماه شروع به باز شدن كند، بنا بر احتياط واجب بايد نيت ادا و قضا نكند، ولي اگر بعد از باز شدن تمام آن، نماز بخواند بايد نيت قضا نمايد.

مسأله 1553

اگر مدت گرفتن خورشيد يا ماه بيشتر از خواندن يك ركعت باشد ولي انسان نماز را نخواند، تا به اندازه خواندن يك ركعت به آخر وقت آن مانده باشد بايد نيت ادا كند، بلكه اگر مدت گرفتن آنها به اندازه خواندن يك ركعت هم باشد، بنا بر احتياط واجب بايد نماز آيات را بخواند و ادا است.

مسأله 1554

موقعي كه زلزله و رعد و برق و مانند اينها اتفاق مي افتد، انسان بايد فوراً نماز آيات را بخواند و اگر نخواند، معصيت كرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت بخواند ادا است.

مسأله 1555

اگر بعد از باز شدن آفتاب يا ماه بفهمد كه تمام آن گرفته بوده، بايد قضاي نماز آيات را بخواند. ولي اگر بفهمد مقداري از آن گرفته بوده، قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1556

اگر عده اي بگويند كه خورشيد يا ماه گرفته است، چنانچه انسان از گفته آنان يقين پيدا نكند و نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود راست گفته اند، در صورتي كه تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد بايد نماز آيات را بخواند. اگر دو نفر كه عادل بودن آنان معلوم نيست، بگويند خورشيد يا ماه گرفته، بعد معلوم شود كه عادل بوده اند، بايد نماز آيات را بخواند بلكه اگر در هر دو صورت معلوم شود كه مقداري از آن گرفته، احتياط واجب آن است كه نماز آيات را بخواند.

مسأله 1557

اگر انسان به گفته كساني كه از روي قاعده علمي وقت گرفتن خورشيد يا ماه را مي دانند، اطمينان پيدا كند كه خورشيد يا ماه گرفته، بايد نماز آيات را بخواند و نيز اگر بگويند فلان وقت خورشيد يا ماه مي گيرد و فلان مقدار طول مي كشد و انسان به گفته آنان اطمينان پيدا كند، اگر چه مانعي هم مثل ابر باشد كه انسان خودش نتواند ببيند، بايد به حرف آنان عمل نمايد و اگر با وسايل جديد مقدار ريشتر زلزله را مشخص كنند، ولي به قدري كم باشد كه حركت آن محسوس به حس ظاهري نباشد، نماز آيات واجب نمي شود.

مسأله 1558

اگر بفهمد نماز آياتي كه خوانده باطل بوده، بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1559

اگر در وقت نماز يوميه نماز آيات هم بر انسان واجب شود، چنانچه براي هر دو نماز وقت دارد، هر كدام را اول بخواند اشكال ندارد و اگر وقت يكي از آن دو تنگ باشد، بايد اول آن را بخواند و اگر وقت هر دو تنگ باشد، بايد اول نماز يوميه را بخواند.

مسأله 1560

اگر در بين نماز يوميه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است، چنانچه وقت نماز يوميه هم تنگ باشد، بايد آن را تمام كند بعد نماز آيات را بخواند و اگر وقت نماز يوميه تنگ نباشد، بايد آن را بشكند و اول نماز آيات، بعد نماز يوميه را به جا آورد.

مسأله 1561

اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز يوميه تنگ است، بايد نماز آيات را رها كند و مشغول نماز يوميه شود و بعد از آن كه نماز را تمام كرد پيش از انجام كاري كه نماز را به هم بزند، بقيه نماز آيات را از همان جا كه رها كرده بخواند.

مسأله 1562

اگر در حال حيض يا نفاس زن خورشيد يا ماه بگيرد و تا آخر مدتي كه خورشيد يا ماه باز مي شوند در حال حيض يا نفاس باشد احتياط آن است كه نماز آيات را قضا كند.

دستور نماز آيات
مسأله 1563

نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت پنج ركوع دارد و دستور آن اين است كه انسان بعد از نيت، تكبير بگويد و يك حمد و يك سوره تمام بخواند و به ركوع رود و سر از ركوع بردارد، دوباره يك حمد و يك سوره بخواند، باز به ركوع رود تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد وبرخيزد و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول به جا آورد و تشهد بخواند وسلام دهد.

مسأله 1564

در نماز آيات ممكن است انسان بعد از نيت و تكبير و خواندن حمد، آيه هاي يك سوره را پنج قسمت كند و يك آيه يا بيشتر از آن را بخواند و به ركوع رود و سر بردارد و بدون اين كه حمد بخواند، قسمت دوم از همان سوره را بخواند و به ركوع رود و همين طور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد، مثلاً به قصد سوره قل هو اللّه احد، بسم اللّه الرحمن الرحيم بگويد وبه ركوع رود، بعد بايستد و بگويد:

قل هو اللّه احد دوباره به ركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد:

اللّه الصمد باز به ركوع برود و بايستد و بگويد:

لم يلد ولم يولد و برود به ركوع باز هم سر بردارد و بگويد:

ولم يكن له كفوا احد و بعد از آن به ركوع پنجم رود و بعد از سر برداشتن، دو سجده كند و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول به جا آورد و بعد از سجده دوم تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1565

اگر در يك ركعت از نماز آيات، پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در ركعت ديگر يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت كند مانعي ندارد.

مسأله 1566

چيزهايي كه در نماز يوميه واجب و مستحب است در نماز آيات هم واجب و مستحب مي باشد ولي در نماز آيات مستحب است به جاي اذان و اقامه سه مرتبه به قصد اميد ثواب بگويند الصلاة.

مسأله 1567

مستحب است بعد از ركوع پنجم و دهم بگويد:

سمع اللّه لمن حمده و نيز پيش از هر ركوع و بعد از آن تكبير بگويد ولي بعد از ركوع پنجم و دهم گفتن تكبير مستحب نيست.

مسأله 1568

مستحب است پيش از ركوع دوم و چهارم و ششم و هشتم و دهم قنوت بخواند و اگر فقط يك قنوت پيش از ركوع دهم بخواند كافي است.

مسأله 1569

اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده و فكرش به جايي نرسد نماز باطل است.

مسأله 1570

اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اول است يا در ركوع اول ركعت دوم و فكرش به جايي نرسد، نماز باطل است. ولي اگر مثلاً شك كند كه چهار ركوع كرده يا پنج ركوع، چنانچه براي رفتن به سجده خم نشده، بايد ركوعي را كه شك دارد به جا آورده يا نه، به جا آورد و اگر براي رفتن به سجده خم شده، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1571

هر يك از ركوع هاي نماز آيات ركن است كه اگر عمدا يا اشتباها كم يا زياد شود نماز باطل است.

نماز عيد فطر و قربان
مسأله 1572

نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام عليه السلام واجب است و بايد به جماعت خوانده شود و در زمان ما كه امام عليه السلام غائب است، مستحب مي باشد و مي شود آن را به جماعت و فرادي بخوانند.

مسأله 1573

وقت نماز عيد فطر و قربان از اول آفتاب روز عيد تا ظهر است.

مسأله 1574

مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند و در عيد فطر مستحب است، بعد از بلند شدن آفتاب افطار كنند و زكات فطره را هم بدهند، بعد نماز عيد را بخوانند.

مسأله 1575

نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است كه در ركعت اول بعد از خواندن حمد و سوره، بايد پنج تكبير بگويد و بعد از هر تكبير يك قنوت بخواند و بعد از قنوت پنجم تكبير ديگري بگويد و به ركوع رود و دو سجده به جا آورد و برخيزد و در ركعت دوم چهار تكبير بگويد و بعد از هر تكبير قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد و به ركوع رود و بعد از ركوع دو سجده كند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1576

در قنوت نماز عيد فطر و قربان هر دعا و ذكري بخوانند كافيست ولي بهتر است اين دعا را به قصد اميد ثواب بخوانند:

اَللَّهُمَّ أَهْلَ الْكِبْرِيَاءِ وَ الْعَظَمَةِ وَ أَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ وَ أَهْلَ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ أَهْلَ التَّقْوَي وَ الْمَغْفِرَةِ أَسْأَلُكَ بِحَقِّ هَذَا الْيَوْمِ الَّذِي جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمِينَ عِيداً وَ لِمُحَمَّدٍ صَلَّي اللّه ِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ذُخْراً وَ شَرَفاً وَ مَزِيداً أَنْ تُصَلِّيَ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تُدْخِلَنِي فِي كُلِّ خَيْرٍ أَدْخَلْتَ فِيهِ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تُخْرِجَنِي مِنْ كُلِّ سُوءٍ أَخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ خَيْرَ مَا سَأَلَكَ مِنْهُ عِبَادُكَ الصَّالِحُونَ وَ أَعُوذُ بِكَ مِمَّا اسْتَعَاذَ مِنْهُ عِبَادُكَ الْمُخْلَصُونَ.

مسأله 1577

مستحب است در نماز عيد فطر و قربان قرائت را بلند بخوانند.

مسأله 1578

نماز عيد سوره مخصوصي ندارد ولي بهتر است كه در ركعت اول آن سوره شمس (سوره 91) و در ركعت دوم سوره غاشيه (سوره 88) را بخوانند يا در ركعت اول سوره سبح اسم (سوره 87) و در ركعت دوم سوره شمس را بخوانند.

مسأله 1579

مستحب است روز عيد فطر قبل از نماز عيد، به خرما افطار كند و در عيد قربان از گوشت قرباني بعد از نماز قدري بخورد.

مسأله 1580

مستحب است پيش از نماز عيد غسل كند و دعاهايي كه پيش از نماز و بعد از آن در كتاب هاي دعا ذكر شده به اميد ثواب بخواند.

مسأله 1581

مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند و در حال گفتن تكبيرها دستها را بلند كنند و نماز را بلند بخوانند.

مسأله 1582

بعد از نماز مغرب و عشاء شب عيد فطر و بعد از نماز صبح و ظهر و عصر روز عيد و نيز بعد از نماز عيد فطر مستحب است اين تكبيرها را بگويد:

«اللّه ُ أَكْبَرُ اللّه ُ أَكْبَرُ لا إِلَهَ إِلا اللّه ُ وَ اللّه ُ أَكْبَرُ اللّه ُ أَكْبَرُ وَ للّه ِِ الْحَمْدُ الْحَمْدُ للّه ِِ عَلَي مَا هَدَانَا»

مسأله 1583

مستحب است انسان در عيد قربان بعد از ده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز دوازدهم است تكبيرهايي را كه در مسأله پيش گفته شد بگويد و بعد از آن بگويد:

«اللّه ُ أَكْبَرُ عَلَي مَا رَزَقَنَا مِنْ بَهِيمَةِ الاَْنْعَامِ وَ الْحَمْدُ للّه ِِ عَلَي مَا أَبْلانَا».

ولي اگر عيد قربان را در مني باشد، مستحب است بعد از پانزده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز سيزدهم ذي حجه است، اين تكبيرها را بگويد.

مسأله 1584

كراهت دارد نماز عيد را زير سقف بخواند.

مسأله 1585

اگر شك كند در تكبيرهاي نماز و قنوت هاي آن، اگر از محل آن تجاوز نكرده است بنا بر اقل بگذارد و اگر بعد معلوم شد كه گفته بوده اشكال ندارد و اگر از محل آن گذشته باشد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1586

اگر قرائت يا تكبيرات يا قنوت ها را فراموش كند و در ركوع يا بعد از ركوع يادش بيايد نمازش صحيح است.

مسأله 1587

اگر ركوع يا دو سجده يا تكبيرة الاحرام را فراموش كند نمازش باطل مي شود.

مسأله 1588

اگر در نماز عيد يك سجده يا تشهد را فراموش كند احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز آن را رجاءاً به جا آورد و اگر كاري كند كه براي آن سجده سهو در نمازهاي يوميه لازم است احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز رجاءً دو سجده سهو براي آن بنمايد.

احكام نماز
اجير گرفتن براي نماز
مسأله 1589

بعد از مرگ انسان، مي شود براي نماز و عبادت هاي ديگر او كه در زندگي به جا نياورده، ديگري را اجير كنند يعني به او مزد دهند كه آنها را به جا آورد و اگر كسي بدون مزد هم آنها را انجام دهد صحيح است.

مسأله 1590

انسان مي تواند براي بعضي از كارهاي مستحبي مثل حج و عمره و زيارت قبر پيغمبر و امامان عليهم السلام ، از طرف زندگان اجير شود و نيز مي تواند كار مستحبي را انجام دهد و ثواب آن را براي مردگان يا زندگان هديه نمايد.

مسأله 1591

كسي كه براي نماز قضاي ميت اجير شده، بايد يا مجتهد باشد يا مسائل نماز را روي تقليد صحيح بداند و اگر عالم به كيفيت احتياط باشد و احتياط كند اشكال ندارد.

مسأله 1592

اجير بايد موقع نيت، ميت را معين نمايد و لازم نيست اسم او را بداند. پس اگر نيت كند از طرف كسي نماز مي خوانم كه براي او اجير شده ام كافي است.

مسأله 1593

اجير بايد خود را به جاي ميت فرض كند و عبادت هاي او را به نيابت از او قضا نمايد و اگر عملي را انجام دهد و ثواب آن را براي او هديه كند كافي نيست.

مسأله 1594

بايد كسي را اجير كنند كه اطمينان داشته باشند كه نماز را به طور صحيح مي خواند و اگر شك داشته باشند كه صحيح انجام مي دهد يا نه اشكال ندارد.

مسأله 1595

كسي كه ديگري را براي نمازهاي ميت اجير كرده اگر بفهمد كه عمل را به جا نياورده، يا باطل انجام داده، بايد دوباره اجير بگيرد.

مسأله 1596

هر گاه شك كند كه اجير عمل را انجام داده يا نه اگر چه بگويد انجام داده ام، بايد دوباره اجير بگيرد. ولي اگر شك كند كه عمل او صحيح بوده يا نه، گرفتن اجير لازم نيست.

مسأله 1597

كسي را كه عذري دارد و مثلاً نشسته نماز مي خواند نمي شود براي نمازهاي ميت اجير كرد، بلكه بنا بر احتياط واجب بايد كسي را هم كه با تيمم يا جبيره نماز مي خواند اجير نكنند.

مسأله 1598

مرد براي زن و زن براي مرد مي تواند اجير شود و در بلند خواندن و آهسته خواندن نماز و بقيه شروط مانند پوشش و ستر، بايد به تكليف خود عمل نمايد.

مسأله 1599

لازم نيست قضاي نمازهاي ميت به ترتيب خوانده شود، هر چند بدانند كه ميت ترتيب نمازهاي خود را مي دانسته.

مسأله 1600

اگر با اجير شرط كنند كه عمل را به طور مخصوصي انجام دهد، بايد همان طور به جا آورد و اگر با او شرط نكنند، بايد در آن عمل به تكليف خود رفتار نمايد و احتياط مستحب آن است كه از وظيفه خودش و ميت هر كدام كه به احتياط نزديكتر است به آن عمل كند مثلاً اگر وظيفه ميت گفتن سه مرتبه تسبيحات اربعه بوده و تكليف او يك مرتبه است، سه مرتبه بگويد.

مسأله 1601

اگر با اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحبات آن بخواند، بايد مقداري از مستحبات نماز را كه معمول است به جا آورد.

مسأله 1602

اگر ميت ترتيب نمازهايي را كه قضا شده مي دانسته و انسان بخواهد براي آن نمازها اجير بگيرد بهتر است براي هر كدام آنها وقتي را معين نمايد مثلاً اگر با يكي از آنها قرار گذاشت كه از صبح تا ظهر نماز قضا بخواند، با ديگري قرار بگذارد كه از ظهر تا شب بخواند و نيز بهتر است نمازي را كه در هر دفعه شروع مي كند معين نمايد مثلاً قرار بگذارد اول نمازي را كه مي خواند صبح باشد يا ظهر يا عصر و همچنين بهتر است با آنها قرار بگذارد كه در هر دفعه نماز يك شبانه روز را تمام كنند و اگر ناقص بگذارند آن را حساب نكنند و دفعه بعد نماز يك شبانه روز را از سر شروع نمايند.

مسأله 1603

اگر كسي اجير شود كه مثلاً در مدت يك سال نمازهاي ميت را بخواند و پيش از تمام شدن سال بميرد، بايد براي نمازهايي كه مي دانند به جا نياورده ديگري را اجير نمايند بلكه براي نمازهايي هم كه احتمال مي دهند به جا نياورده بايد بنا بر احتياط واجب اجير بگيرند.

مسأله 1604

كسي را كه براي نمازهاي ميت اجير كرده اند، اگر پيش از تمام كردن نماز بميرد و اجرت همه آنها را گرفته باشد، چنانچه شرط كرده باشند كه تمام نمازها را خودش بخواند، بايد اجرت مقداري را كه نخوانده از مال او به وَلّيِ ميت بدهند، مثلاً اگر نصف آنها را نخوانده، بايد نصف پولي را كه گرفته از مال او به وَلّيِ ميت بدهند و اگر شرط نكرده باشند، بايد ورثه اش از مال او اجير بگيرند، اما اگر مال نداشته باشد بر ورثه او چيزي واجب نيست.

مسأله 1605

و خودش هم نماز قضا داشته باشد، بايد از مال او براي نمازهايي كه اجير بوده ديگري را اجير نمايند و اگر چيزي زياد آمد، در صورتي كه وصيت كرده باشد و ورثه اجازه بدهند براي تمام نمازهاي او اجير بگيرند و اگر اجازه ندهند ثلث آن را به مصرف نماز خودش برسانند.

احكام روزه

نيت
مسأله 1606

لازم نيست انسان نيت روزه را از قلب خود بگذراند يا مثلاً بگويد فردا را روزه مي گيرم، بلكه همين قدر كه براي انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد كافيست و براي آن كه يقين كند تمام اين مدت را روزه بوده، بايد مقداري پيش از اذان صبح و مقداري هم بعد از مغرب از انجام كاري كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد.

مسأله 1607

انسان مي تواند در هر شب از ماه رمضان براي روزه فرداي آن نيت كند و بهتر است كه شب اول ماه هم نيت روزه همه ماه را بنمايد.

مسأله 1608

نيت روزه ماه رمضان وقت معين ندارد تا اذان صبح هر وقت نيت روزه فردا بكند اشكال ندارد.

مسأله 1609

وقت نيت روزه مستحبي از اول شب است تا موقعي كه به اندازه نيت كردن به مغرب وقت مانده باشد كه اگر تا اين وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و نيت روزه مستحبي كند روزه او صحيح است.

مسأله 1610

كسي كه پيش از اذان صبح بدون نيت روزه خوابيده است، اگر پيش از ظهر بيدار شود و نيت كند، روزه او صحيح است چه روزه او واجب باشد چه مستحب و اگر بعد از ظهر بيدار شود، نمي تواند نيت روزه واجب نمايد.

مسأله 1611

اگر بخواهد غير روزه رمضان روزه ديگري بگيرد بايد آن را معين نمايد، مثلاً نيت كند كه روزه قضا يا روزه نذر مي گيرم. ولي در ماه رمضان لازم نيست نيت كند كه روزه ماه رمضان مي گيرم، بلكه اگر نداند ماه رمضان است يا فراموش نمايد و روزه ديگري را نيت كند روزه ماه رمضان حساب مي شود.

مسأله 1612

اگر بداند ماه رمضان است و عمدا نيت روزه غير رمضان كند، نه روزه رمضان حساب مي شود و نه روزه اي كه قصد كرده است.

مسأله 1613

اگر مثلاً به نيت روز اول ماه روزه بگيرد، بعد بفهمد دوم يا سوم بوده، روزه او صحيح است.

مسأله 1614

اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بي هوش شود و در بين روز به هوش آيد، بنا بر احتياط واجب بايد روزه آن روز را تمام نمايد و احتياطاًً روزه آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1615

اگر پيش از اذان صبح نيت كند و مست شود و در بين روز بهوش آيد احتياط واجب آن است كه روزه آن روز را تمام كند و قضاي آن را هم به جا آورد.

مسأله 1616

اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بخوابد و بعد از مغرب بيدار شود، روزه اش صحيح است.

مسأله 1617

اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است و پيش از ظهر ملتفت شود، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بايد نيت كند و روزه او صحيح است و اگر كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد، يا بعد از ظهر ملتفت شود كه ماه رمضان است روزه او باطل مي باشد، ولي بايد تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد و بعد از رمضان هم آن روزه را قضا نمايد.

مسأله 1618

اگر بچه پيش از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود بايد روزه بگيرد و اگر بعد از اذان بالغ شود، روزه آن روز بر او واجب نيست.

مسأله 1619

كسي كه براي به جا آوردن روزه ميتي اجير شده، اگر روزه مستحبي بگيرد اشكال ندارد. ولي كسي كه روزه قضا يا روزه واجب ديگري دارد، نمي تواند روزه مستحبي بگيرد و چنانچه فراموش كند و روزه مستحب بگيرد، در صورتي كه پيش از ظهر يادش بيايد، روزه مستحبي او به هم مي خورد و مي تواند نيت خود را به روزه واجب برگرداند و اگر بعد از ظهر ملتفت شود، روزه او باطل است و اگر بعد از مغرب يادش بيايد، روزه اش صحيح است.

مسأله 1620

اگر غير از روزه ماه رمضان روزه معين ديگري بر انسان واجب باشد مثلاً نذر كرده باشد كه روز معيني را روزه بگيرد، چنانچه عمدا تا اذان صبح نيت نكند، روزه اش باطل است و اگر نداند كه روزه آن روز بر او واجب است يا فراموش كند و پيش از ظهر يادش بيايد چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند، انجام نداده باشد و نيت كند روزه او صحيح وگرنه باطل مي باشد.

مسأله 1621

اگر براي روزه واجب غير معيني مثل روزه كفاره عمدا تا نزديك ظهر نيت نكند اشكال ندارد، بلكه اگر پيش از نيت تصميم داشته باشد كه روزه نگيرد، يا ترديد داشته باشد كه بگيرد يا نه، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و پيش از ظهر نيت كند، روزه او صحيح است.

مسأله 1622

اگر در ماه رمضان، پيش از ظهر كافر مسلمان شود و از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد نمي تواند روزه بگيرد و قضا هم ندارد.

مسأله 1623

اگر مريض پيش از ظهر ماه رمضان خوب شود و از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بايد نيت روزه كند و آن روز را روزه بگيرد و چنانچه بعد از ظهر خوب شود، روزه آن روز بر او واجب نيست.

مسأله 1624

روزي را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان، واجب نيست روزه بگيرد و اگر بخواهد روزه بگيرد نمي تواند نيت روزه رمضان كند ولي اگر نيت روزه قضا و مانند آن بنمايد و چنانچه بعد معلوم شود رمضان بوده، از رمضان حساب مي شود.

مسأله 1625

اگر روزي را كه شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان به نيت روزه قضا يا روزه مستحبي و مانند آن روزه بگيرد و در بين روز بفهمد كه ماه رمضان است، بايد نيت روزه رمضان كند.

مسأله 1626

اگر در روزه واجب معيني مثل روزه رمضان از نيت روزه گرفتن برگردد روزه اش باطل است، ولي چنانچه نيت كند كه چيزي را كه روزه را باطل مي كند به جا آورد در صورتي كه آن را انجام ندهد روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1627

در روزه واجبي كه وقت آن معين نيست مثل روزه كفاره و روزه قضا، اگر قصد كند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، يا مردد شود كه به جا آورد يا نه، چنانچه نياورد و پيش از ظهر دوباره نيت روزه كند، روزه او صحيح است و در روزه مستحب تا پيش از مغرب، دوباره نيت روزه كند و روزه او صحيح است.

چيزهايي كه روزه را باطل مي كند
اشاره
مسأله 1628

نه چيز روزه را باطل مي كند. اول خوردن و آشاميدن، دوم جماع، سوم استمناء و استمناء آن است كه انسان با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد.

چهارم دروغ بستن به خدا و پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و جانشينان پيغمبر عليهم السلام.

پنجم رساندن غبار غليظ به حلق.

ششم فرو بردن تمام سر در آب.

هفتم باقيماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح.

هشتم اماله كردن با چيزهاي روان.

نهم قي كردن و احكام اينها در مسائل آينده گفته مي شود.

1 - خوردن و آشاميدن
مسأله 1629

اگر روزه دار عمدا چيزي بخورد يا بياشامد، روزه او باطل مي شود، چه خوردن و آشاميدن آن چيز معمول باشد مثل نان و آب چه معمول نباشد مثل خاك و شيره درخت و چه كم باشد يا زياد، حتي اگر مسواك را از دهان بيرون آورد و دوباره بدهان ببرد و رطوبت آن را فرو برد روزه او باطل مي شود مگر آن كه رطوبت مسواك در آب دهان به طوري از بين برود كه رطوبت خارج به آن گفته نشود.

مسأله 1630

اگر موقعي كه مشغول غذا خوردن است بفهمد صبح شده، بايد لقمه را از دهان بيرون آورد و چنانچه عمدا فرو برد روزه اش باطل است و به دستوري كه بعداً گفته خواهد شد كفار هم بر او واجب مي شود.

مسأله 1631

اگر روزه دار سهواًً چيزي بخورد يا بياشامد، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1632

داروهايي كه انسان استعمال مي كند، اگر خوردني مثل قرص و كپسول و آشاميدني مثل شربت باشد، اگر شخص روز دار استعمال كند، اگر چه هيچكدام از مبطلات روزه را انجام ندهد، موجب بطلان روزه است و اگر ترزيقي باشد، مثل آمپول هايي كه جنبه معالجي دارد، مانند پنسيلين يا جنبه تخديري و مُسَكِني دارد يا آمپول هايي كه جنبه تقويتي دارد مانند ويتامين ها موجب بطلان روزه نمي شود، ولي بهتر آن است كه آنها را در شب استعمال كند، اما آمپول هايي را كه مثل سرم هاي غذاييست كه جنبه تغذيه اي دارد، احتياط واجب آن است كه از آنها پرهيز كند و اگر ضرورت داشت كه در روز آنها را استعمال كند، آنها را استعمال كند، ولي احتياطاًً آن روز را امساك كند و روزه بگيرد و بعد از ماه رمضان قضاي آن روز را به جا آورد.

مسأله 1633

اگر روزه دار چيزي را كه لاي دندان مانده است عمدا فرو ببرد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1634

كسي كه مي خواهد روزه بگيرد، لازم نيست پيش از اذان دندان هايش را خلال كند، ولي اگر بداند غذايي كه لاي دندان مانده در روز فرو مي رود چنانچه خلال نكند و چيزي از آن فرو رود، روزه اش باطل مي شود بلكه اگر فرو هم نرود بنا بر احتياط واجب بايد قضاي آن روز را بگيرد.

مسأله 1635

فرو بردن آب دهان، اگر چه به واسطه خيال كردن ترشي و مانند آن در دهان جمع شده باشد، روزه را باطل نمي كند.

مسأله 1636

فرو بردن اخلاط سر و سينه، تا به فضاي دهان نرسيده اشكال ندارد، ولي اگر داخل فضاي دهان شود، احتياط واجب آن است كه آن را فرو نبرد.

مسأله 1637

اگر روزه دار به قدري تشنه شود كه بترسد از تشنگي بميرد مي تواند به اندازه اي كه از مردن نجات پيدا كند آب بياشامد ولي روزه او باطل مي شود و اگر ماه رمضان باشد، بايد در بقيه روز از به جا آوردن كاري كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد.

مسأله 1638

جويدن غذا براي بچه يا پرنده و چشيدن غذا و مانند اينها كه معمولاً به حلق نمي رسد، اگر چه اتفاقاً به حلق برسد، روزه را باطل نمي كند، ولي اگر انسان از اول بداند كه به حلق مي رسد چنانچه فرو رود، روزه اش باطل مي شود و بايد قضاي آن را بگيرد و كفاره هم بر او واجب است.

مسأله 1639

انسان نمي تواند براي ضعف، روزه را بخورد، ولي اگر ضعف او به قدريست كه معمولاً نمي شود آن را تحمل كرد، خوردن روزه اشكال ندارد.

2 - جماع
مسأله 1640

جماع روزه را باطل مي كند چه در قُبُل و چه در دُبُر باشد، اگر چه فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد.

مسأله 1641

اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد، روزه باطل نمي شود ولي كسي كه آلتش را بريده اند كه اگر كمتر از ختنه گاه را هم داخل كند روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1642

اگر شك كند كه به اندازه ختنه گاه داخل شده يا نه روزه او صحيح است و كسي هم كه آلتش را بريده اند اگر شك كند كه دخول شده يا نه روزه او صحيح است.

مسأله 1643

اگر فراموش كند كه روزه است و جماع نمايد. يا او را به جماع مجبور نمايند، به طوري كه از خود اختياري نداشته باشد روزه او باطل نمي شود ولي چنانچه در بين جماع يادش بيايد، يا ديگر مجبور نباشد، بايد فوراً از حال جماع خارج شود و اگر خارج نشود، روزه او باطل است.

3 - استمناء
مسأله 1644

اگر روزه دار استمناء كند يعني با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1645

اگر بي اختيار مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل نيست. ولي اگر كاري كند كه بر حسب عادت او بي اختيار مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1646

هرگاه روزه دار بداند كه اگر در روز بخوابد محتلم مي شود يعني در خواب مني از او بيرون مي آيد، مي تواند در روز بخوابد و چنانچه بخوابد و محتلم هم بشود روزه اش صحيح است.

مسأله 1647

اگر روزه دار در حال بيرون آمدن مني از خواب بيدار شود، واجب نيست از بيرون آمدن آن جلوگيري كند.

مسأله 1648

روزه داري كه محتلم شده، مي تواند بول كند وبه دستوري كه در استبراء گفته شد، استبراء نمايد، ولي اگر بداند به واسطه بول يا استبراء كردن باقيمانده مني از مجري بيرون مي آيد در صورتي كه غسل كرده باشد نمي تواند استبراء كند.

مسأله 1649

روزه داري كه محتلم شده اگر بداند مني در مجري مانده و در صورتي كه پيش از غسل بول نكند بعد از غسل مني از او بيرون مي آيد، بنا بر احتياط واجب بايد پيش از غسل بول كند.

مسأله 1650

اگر به قصد بيرون آمدن مني كاري بكند در صورتي كه مني از او بيرون نيايد روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1651

اگر روزه دار بدون قصد بيرون آمدن مني با كسي بازي و شوخي كند در صورتي كه عادت نداشته باشد كه بعد از بازي و شوخي مني از او خارج شود چنانچه اطمينان دارد كه مني از او خارج نمي شود، اگر چه اتفاقاً مني بيرون آيد روزه او صحيح است. ولي اگر اطمينان ندارد در صورتي كه شوخي را ادامه دهد تا آنجا كه نزديك است مني خارج شود و خودداري نكند تا خارج گردد روزه اش باطل است.

4 - دروغ بستن به خدا و پيغمبر
مسأله 1652

اگر روزه دار به گفتن يا به نوشتن يا به اشاره و مانند اينها به خدا و پيغمبر و جانشينان آن حضرت عمدا نسبت دروغ بدهد اگر چه فوراً بگويد دروغ گفتم يا توبه كند، روزه او باطل است و احتياط واجب آن است كه حضرت زهرا سلام اللّه عليها و ساير پيغمبران و جانشينان آنان هم در اين حكم فرقي ندارند.

مسأله 1653

اگر بخواهد خبري را كه نمي داند راست است يا دروغ نقل كند، بنا بر احتياط واجب بايد از كسي كه آن خبر را گفته، يا از كتابي كه آن خبر در آن نوشته شده نقل نمايد لكن اگر خودش هم خبر بدهد روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1654

اگر چيزي را به اعتقاد اين كه راست است از قول خدا يا پيغمبر نقل كند و بعد بفهمد دروغ بوده، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1655

اگر بداند دروغ بستن به خدا و پيغمبر روزه را باطل مي كند و چيزي را كه مي داند دروغ است به آنان نسبت دهد و بعداً بفهمد آنچه را كه گفته راست بوده، روزه اش صحيح است.

مسأله 1656

اگر دروغي را كه ديگر ساخته عمدا به خدا و پيغمبر و جانشينان پيغمبر نسبت دهد روزه اش باطل مي شود، ولي از قول كسي كه آن دروغ را ساخته نقل كند اشكال ندارد.

مسأله 1657

اگر از روزه دار بپرسند كه آيا پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم چنين مطلبي فرموده اند و او جايي كه در جواب بايد بگويد نه، عمدا بگويد بلي، يا جايي كه بايد بگويد بلي عمدا بگويد نه، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1658

اگر از قول خدا يا پيغمبر حرف راستي را بگويد بعد بگويد دروغ گفتم يا در شب دروغي را به آنان نسبت دهد و فرداي آن كه روزه مي باشد بگويد آنچه ديشب گفتم راست است، روزه اش باطل مي شود.

5 - رساندن غبار غليظ به حلق
مسأله 1659

رساندن غبار غليظ به حلق روزه را باطل مي كند، چه غبار چيزي باشد كه خوردن آن حلال است مثل آرد، يا غبار چيزي باشد كه خوردن آن حرام است، مثل خاك و امّا اسپري زدن براي بيماراني كه از نظر تنفسي احتياج به آن دارند در حال روزه، موجب بطلان روزه نمي شود چون صدق خوردن و آشاميدن نمي كند.

مسأله 1660

اگر به واسطه باد غبار غليظي پيدا شود و انسان با اين كه متوجه است، مواظبت نكند و به حلق برسد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1661

روزه دار بايد بخار غليظي كه در دهان مبدل به آب مي شود و نيز بنا بر احتياط واجب دود سيگار و تنباكو و مانند اينها را به حلق نرساند.

مسأله 1662

اگر مواظبت نكند و غبار يا بخار يا دود و مانند اينها داخل حلق شود، چنانچه يقين داشته كه به حلق نمي رسد روزه اش صحيح است.

مسأله 1663

اگر فراموش كند كه روزه است و مواظبت نكند، يا بي اختيار غبار و مانند آن به حلق او برسد روزه اش باطل نمي شود و چنانچه ممكن است بايد آن را بيرون آورد.

6 - فرو بردن سر در آب
مسأله 1664

اگر روزه دار عمدا تمام سر را در آب فرو برد، اگر چه باقي بدن او از آب بيرون باشد، بنا بر احتياط واجب بايد قضاي آن روزه را بگيرد. ولي اگر تمام بدن را آب بگيرد و مقداري از سر بيرون باشد، روزه باطل نمي شود.

مسأله 1665

اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر آن را دفعه ديگر در آب فرو برد، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1666

اگر شك كند كه تمام سر زير آب رفته يا نه روزه اش صحيح است.

مسأله 1667

اگر تمام سر زير آب برود ولي مقداري از موها بيرون بماند روزه باطل مي شود و غواصاني كه با كلاه مخصوص سر و صورت خود را مي پوشانند، اگر فاصله و فضايي بين سر و صورت آنها با كلاه باشد و آب در آن نفوذ نكند، اگر در آب فرو روند روزه آنها صحيح است، ولي اگر با پوششي سر و صورت را ببندند به طوري كه فاصله اي بين سر و صورت و آن پوشش نباشد هر چند آب به پوست سر و صورت نرسد، بنا بر احتياط واجب نبايد سر را در آب فرو برند و اگر سر را در آب فرو برند بايد روزه آن روز را بگيرند و بعد هم قضا نمايند.

مسأله 1668

احتياط واجب آن است كه سر را در گلاب فرو نبرد ولي در آب هاي مضاف ديگر و در چيزهاي ديگر كه روان است اشكال ندارد.

مسأله 1669

اگر روزه دار بي اختيار در آب بيفتد و تمام سر او را آب بگيرد، يا فراموش كند كه روزه است و سر در آب فرو برد، روزه او باطل نمي شود.

مسأله 1670

اگر عادتاً با افتادن در آب سرش زير مي رود، چنانچه با توجه به اين مطلب خود را در آب بيندازد و سرش زير آب برود روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1671

اگر فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد، يا ديگري به زور سر او را در آب فرو برد، چنانچه در زير آب يادش بيايد كه روزه است، يا آن كس دست خود را بردارد، بايد فوراً سر را بيرون آورد و چنانچه بيرون نياورد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1672

اگر فراموش كند كه روزه است و به نيت غسل سر را در آب فرو برد، روزه و غسل او صحيح است.

مسأله 1673

اگر بداند كه روزه است و عمدا براي غسل سر را در آب فرو برد، چنانچه روزه او مثل روزه رمضان واجب معين باشد، بنا بر احتياط واجب بايد دوباره غسل كند و روزه را هم قضا نمايد و اگر روزه مستحب، يا روزه واجبي باشد كه مثل روزه كفاره وقت معيني ندارد. غسل صحيح و روزه باطل مي باشد.

مسأله 1674

اگر براي آن كه كسي را از غرق شدن نجات دهد سر را در آب فرو برد، اگر چه نجات دادن او واجب باشد، روزه اش باطل مي شود.

7 - باقي ماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح
مسأله 1675

اگر جنب عمدا تا اذان صبح غسل نكند، يا اگر وظيفه او تيمم است عمدا تيمم ننمايد، روزه اش باطل است.

مسأله 1676

اگر در روزه واجبي كه مثل روزه ماه رمضان وقت آن معين است تا اذان صبح غسل نكند و تيمم هم ننمايد ولي از روي عمد نباشد مثل آن كه ديگري نگذارد غسل و تيمم كند روزه اش صحيح است.

مسأله 1677

كسي كه جنب است و مي خواهد روزه واجبي بگيرد كه مثل روزه رمضان وقت آن معين است، چنانچه عمدا غسل نكند تا وقت تنگ شود، مي تواند با تيمم روزه بگيرد و روزه او صحيح است ولي معصيت كار است.

مسأله 1678

اگر جنب در ماه رمضان غسل را فراموش كند و بعد از يك روز يادش بيايد، بايد روزه آن روز را قضا نمايد و اگر بعد از چند روز يادش بيايد، بايد روزه هر چند روزي را كه يقين دارد جنب بوده قضا نمايد مثلاً اگر نمي داند سه روز جنب بوده يا چهار روز، بايد روزه سه روز را قضا كند.

مسأله 1679

كسي كه در شب ماه رمضان براي هيچ كدام از غسل و تيمم وقت ندارد، اگر خود را جنب كند، روزه اش باطل است و قضا و كفاره بر او واجب مي شود، ولي اگر براي تيمم وقت دارد، چنانچه خود را جنب كند، با تيمم روزه او صحيح است ولي گناهكار است.

مسأله 1680

اگر گمان كند كه به اندازه غسل وقت دارد و خود را جنب كند و بعد بفهمد وقت تنگ بوده چنانچه تيمم كند روزه اش صحيح است.

مسأله 1681

كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند كه اگر بخوابد تا صبح بيدار نمي شود، نبايد بخوابد و چنانچه بخوابد و تا صبح بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفاره بر او واجب مي شود.

مسأله 1682

هر گاه جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود اگر احتمال بدهد كه اگر دوباره بخوابد بيدار مي شود براي غسل، مي تواند بخوابد.

مسأله 1683

كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند و با اين تصميم بخوابد و تا اذان خواب بماند روزه اش صحيح است.

مسأله 1684

كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه غفلت داشته باشد كه بعد از بيدار شدن بايد غسل كند، در صورتي كه بخوابد و تا اذان صبح خواب بماند روزه اش صحيح است.

مسأله 1685

كسي كه در شب ماه رمضان جنب است مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل كند، يا ترديد داشته باشد كه غسل كند يا نه، يا بي تفاوت باشد در صورتي كه بخوابد و بيدار نشود، روزه اش باطل است.

مسأله 1686

اگر جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود و بداند يا احتمال دهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود و تصميم هم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند، چنانچه دوباره بخوابد و تا اذان بيدار نشود، بايد روزه آن روز را قضا كند و همچنين است اگر از خواب دوم بيدار شود و براي مرتبه سوم بخوابد و كفاره بر او واجب نمي شود.

مسأله 1687

خوابي را كه در آن محتلم شده نبايد خواب اول حساب كرد بلكه اگر از آن خواب بيدار شود و دوباره بخوابد خواب اول حساب مي شود.

مسأله 1688

اگر روزه دار در روز محتلم شود، واجب نيست فوراً غسل كند.

مسأله 1689

هر گاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده، اگر چه بداند پيش از اذان محتلم شده، روزه او صحيح است.

مسأله 1690

كسي كه مي خواهد قضاي روزه رمضان را بگيرد، هر گاه تا اذان صبح جنب بماند، اگر چه از روي عمد نباشد روزه او باطل است.

مسأله 1691

كسي كه مي خواهد قضاي روزه رمضان را بگيرد اگر بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده و بداند پيش از اذان محتلم شده است، چنانچه وقت قضاي روزه تنگ است مثلاً پنج روز روزه قضاي رمضان دارد و پنج روز هم به رمضان مانده است، بعد از رمضان عوض آن را به جا آورد و اگر وقت قضاي روزه تنگ نيست بايد روز ديگر روزه بگيرد.

مسأله 1692

اگر در روزه واجبي غير روزه رمضان و قضاي آن تا اذان صبح جنب بماند گرچه از روي عمد باشد، روزه اش صحيح است چه وقت آن معين باشد و چه نباشد.

مسأله 1693

اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و عمدا غسل نكند، يا اگر وظيفه او تيمم است عمدا تيمم نكند روزه اش باطل است.

مسأله 1694

اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براي غسل وقت نداشته باشد، چنانچه بخواهد روزه واجبي بگيرد كه مثل روزه رمضان وقت آن معين است، با تيمم روزه اش صحيح است و لازم نيست تا صبح بيدار بماند و اگر بخواهد روزه مستحب يا روزه واجبي بگيرد كه مثل روزه كفاره وقت آن معين نيست، نمي تواند با تيمم روزه بگيرد.

مسأله 1695

اگر زن نزديك اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براي هيچ كدام از غسل و تيمم وقت نداشته باشد، يا بعد از اذان بفهمد كه پيش از اذان پاك شده، روزه او صحيح است، ولي اگر در وسعت وقت قضاي رمضان را گرفته باشد صحيح بودن آن اشكال دارد.

مسأله 1696

اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود، يا در بين روز خون حيض يا نفاس بيند اگر چه نزديك مغرب باشد، روزه او باطل است.

مسأله 1697

اگر زن غسل حيض يا نفاس را فراموش كند و بعد از يك روز يا چند روز يادش بيايد، روزه هايي كه گرفته صحيح است.

مسأله 1698

اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و در غسل كردن كوتاهي كند و تا اذان غسل نكند و در تنگي وقت تيمم هم نكند، روزه اش باطل است. ولي چنانچه كوتاهي نكند مثلاً منتظر باشد كه حمام زنانه شود، اگر چه سه مرتبه بخوابد و تا اذان غسل نكند، در صورتي كه تيمم كند روزه او صحيح است.

مسأله 1699

اگر زني كه در حال استحاضه است، غسل هاي خود را به تفصيلي كه در احكام استحاضه گفته شد به جا آورد، روزه او صحيح است.

مسأله 1700

كسي كه مس ميت كرده يعني جايي از بدن خود را به بدن ميت رسانده، مي تواند بدون غسل مس ميت روزه بگيرد و اگر در حال روزه هم ميت را مس نمايد، روزه او باطل نمي شود.

8 - اماله كردن
مسأله 1701

اماله كردن با چيز روان اگر چه از روي ناچاري و براي معالجه باشد روزه را باطل مي كند، ولي استعمال شياف هايي كه براي معالجه است اشكال ندارد و احتياط واجب آن است كه از استعمال شياف هايي كه براي كيف كردن است مثل شياف ترياك يا براي تغذيه از اين مجريست خودداري نمايند.

9 - قي كردن
مسأله 1702

هر گاه روزه دار عمدا قي كند - اگر چه به واسطه مرض و مانند آن ناچار باشد - روزه اش باطل مي شود ولي اگر سهواًً يا بي اختيار قي كند اشكال ندارد.

مسأله 1703

اگر در شب چيزي بخورد كه مي داند به واسطه خوردن آن، در روز بي اختيار قي مي كند، احتياط واجب آن است كه روزه آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1704

اگر روزه دار بتواند از قي كردن خودداري كند چنانچه براي او ضرر و مشقت نداشته باشد، بايد خودداري نمايد.

مسأله 1705

اگر مگس در گلوي روزه دار برود، چنانچه به قدري پايين رود كه به فرو بردن آن خوردن نمي گويند لازم نيست آن را بيرون آورد و روزه او صحيح است و اگر به اين مقدار پايين نرود بايد آن را بيرون آورد اگر چه موجب شود كه قي كند و روزه اش باطل شود و چنانچه فرو برد روزه اش باطل مي شود و بنا بر احتياط واجب بايد كفاره جمع بدهد.

مسأله 1706

اگر سهواًً چيزي را فرو ببرد و پيش از رسيدن به شكم يادش بيايد كه روزه است، چنانچه به قدري پايين رفته باشد كه آن را داخل شكم كند خوردن نمي گويند لازم نيست آن را بيرون آورد و روزه او صحيح است.

مسأله 1707

اگر يقين داشته باشد كه به واسطه آروغ زدن، چيزي از گلو بيرون مي آيد نبايد عمدا آروغ بزند ولي اگر يقين نداشته باشد اشكال ندارد.

مسأله 1708

اگر آروغ بزند و بدون اختيار چيزي در گلو يا دهانش بيايد، بايد آن را بيرون بريزد و اگر بي اختيار فرو رود، روزه اش صحيح است.

احكام چيزهايي كه روزه را باطل مي كند
مسأله 1709

اگر انسان عمدا و از روي اختيار كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد روزه او باطل مي شود، چه عالم باشد چه جاهل حتي بنا بر احتياط واجب در مورد جاهل قاصر و چنانچه از روي عمد نباشد اشكال ندارد، ولي جنب اگر بخوابد و به تفصيلي كه در احكام باقي ماندن بر جنابت تا اذان صبح گفته شد تا اذان صبح غسل نكند روزه او باطل است.

مسأله 1710

اگر روزه دار سهواًً يكي از كارهايي را كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و به خيال اين كه روزه اش باطل شده عمدا دوباره يكي از آنها را به جا آورد، روزه او باطل مي شود.

مسأله 1711

اگر چيزي به زور در گلوي روزه دار بريزند، يا سر او را به زور در آب فرو برند، روزه او باطل نمي شود. ولي اگر مجبورش كنند كه روزه خود را باطل كند مثلاً به او بگويند اگر غذا نخوري ضرر مالي يا جاني به تو مي زنيم و خودش براي جلوگيري از ضرر چيزي بخورد، روزه او باطل مي شود.

مسأله 1712

روزه دار نبايد جايي برود كه مي داند چيزي در گلويش مي ريزند يا مجبورش مي كنند كه خودش روزه خود را باطل كند، اما اگر قصد رفتن كند و نرود يا بعد از رفتن چيزي به خوردش ندهند روزه او صحيح است و چنانچه از روي ناچاري كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد روزه او باطل مي شود، ولي اگر چيزي در گلويش بريزند باطل شدن روزه او محل اشكال است.

آنچه براي روزه دار مكروه ست
مسأله 1713

چند چيز براي روزه دار مكروه است و از آن جمله است:

دوا ريختن به چشم و سرمه كشيدن در صورتي كه مزه يا بوي آن به حلق برسد، انجام دادن هر كاري كه مانند خون گرفتن و حمام رفتن باعث ضعف مي شود، انفيه كشيدن اگر نداند كه به حلق مي رسد و اگر بداند به حلق مي رسد جايز نيست، بو كردن گياه هاي معطر، نشستن زن در آب، استعمال شياف، تر كردن لباسي كه در بدن است، مسواك كردن با چوب يا مسواك تر، كشيدن دندان و هر كاري كه به واسطه آن از دهان خون بيايد و اما تخليه و پركردن دندان در حال روزه در صورتي كه چيزي از مواد آن فرو نرود اشكال ندارد و نيز مكروه است انسان بدون قصد بيرون آمدن مني زن خود را ببوسد، يا كاري كند كه شهوت خود را بحركت آورد و اگر به قصد بيرون آمدن مني باشد در صورتي كه مني بيرون آيد روزه او باطل مي شود.

جاهايي كه قضا و كفاره واجب است
مسأله 1714

اگر در روزه رمضان عمدا قي كند يا در شب جنب شود و به تفصيلي كه در احكام باقي ماندن بر جنابت تا اذان صبح گفته شد سه مرتبه بيدار شود و بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود فقط بايد قضاي آن روز را بگيرد و چنانچه عمدا اماله كند يا سر زير آب ببرد بنا بر احتياط واجب بايد كفاره هم بدهد و اگر كار ديگري كه روزه را باطل مي كند عمدا انجام دهد قضا و كفاره بر او واجب مي شود.

مسأله 1715

اگر به واسطه ندانستن مسأله كاري انجام دهد كه روزه را باطل مي كند، چنانچه مي توانسته مسأله را ياد بگيرد، بنا بر احتياط كفاره بر او واجب مي شود و اگر نمي توانسته مسأله را ياد بگيرد يا اصلاً ملتفت مسأله نبوده يا يقين داشته كه فلان چيز روزه را باطل نمي كند، كفاره بر او واجب نيست.

كفّاره روزه
مسأله 1716

كسي كه كفاره روزه رمضان بر او واجب است، بايد به دستوري كه در مسأله بعد گفته مي شود دو ماه روزه بگيرد، يا شصت فقير را سير كند يا به هر كدام يك مد كه تقريباًً ده سير است طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها بدهد و چنانچه اينها برايش ممكن نباشد، هر چند مد كه مي تواند به فقرا طعام بدهد و اگر نتواند طعام بدهد بايد استغفار كند، اگر چه مثلاً يك مرتبه بگويد:

اَسْتَغْفِرُ اللّه َ و احتياط واجب آن است كه هر وقت بتواند، كفاره را بدهد.

مسأله 1717

كسي كه مي خواهد دو ماه كفاره روزه رمضان را بگيرد، بايد سي و يك روز آن را پي در پي بگيرد و اگر بقيه آن پي در پي نباشد اشكال ندارد. ولي بايد ابتدا سي و يك روز، روزه پي در پي را بگيرد و بعد بقيه روزه ها را بگيرد.

مسأله 1718

كسي كه مي خواهد دو ماه كفاره روزه رمضان را بگيرد، نبايد موقعي شروع كند كه در بين سي و يك روز، روزي باشد كه مانند عيد قربان، روزه آن حرام است.

مسأله 1719

كسي كه بايد پي در پي روزه بگيرد، اگر در بين آن بدون عذر يك روز روزه نگيرد، يا وقتي شروع كند كه در بين آن به روزي برسد كه روزه آن واجب است، مثلاً به روزي برسد كه نذر كرده آن روز را روزه بگيرد، بايد روزه ها را از سر بگيرد.

مسأله 1720

اگر در بين روزهايي كه بايد پي در پي روزه بگيرد عذري مثل حيض يا نفاس، يا سفري كه در رفتن آن مجبور است، براي او پيش آيد، بعد از بر طرف شدن عذر واجب نيست روزه ها را از سر بگيرد بلكه بقيه را بعد از بر طرف شدن عذر به جا مي آورد.

مسأله 1721

اگر به چيز حرامي روزه خود را باطل كند، چه آن چيز اصلاً حرام باشد مثل شراب و زنا، يا به جهتي حرام شده باشد، مثل نزديكي كردن با عيال خود در حال حيض، بنا بر احتياط كفاره جمع بر او واجب مي شود يعني بايد يك بنده آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند، يا به هر كدام آنها يك مد كه تقريباًً ده سير است گندم يا جو يا نان و مانند اينها بدهد و چنانچه هر سه برايش ممكن نباشد، هر كدام آنها كه ممكن است بايد انجام دهد.

مسأله 1722

اگر روزه دار دروغي را به خدا و پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نسبت دهد، كفاره جمع كه تفصيل آن در مسأله پيش گفته شد بنا بر احتياط بر او واجب مي شود.

مسأله 1723

اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه جماع كند، يك كفاره بر او واجب است. ولي اگر جماع او حرام باشد يك كفاره جمع واجب مي شود.

مسأله 1724

اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه غير جماع كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، براي همه آنها يك كفاره كافي است.

مسأله 1725

اگر روزه دار جماع حرام كند و بعد با حلال خود جماع نمايد يك كفاره جمع كافي است.

مسأله 1726

اگر روزه دار كاري كه حلال است و روزه را باطل مي كند، انجام دهد مثلاً آب بياشامد و بعد كار ديگري كه حرام است و روزه را باطل مي كند انجام دهد، مثلاً غذاي حرامي بخورد، دو ماه روزه بگيرد يا شصت فقير را سير كند كافي است.

مسأله 1727

اگر روزه دار آروغ بزند و چيزي در دهانش بيايد، چنانچه عمدا آن را فرو ببرد، روزه اش باطل است و بايد قضاي آن را بگيرد و كفاره هم بر او واجب مي شود و اگر خوردن آن چيز حرام باشد، مثلاً موقع آروغ زدن خون يا غذايي كه از صورت غذا بودن خارج شده، به دهان او بيايد و عمدا آن را فرو برد، بايد قضاي آن روزه را بگيرد و بنا بر احتياط كفاره جمع هم بر او واجب مي شود.

مسأله 1728

اگر نذر كند كه روز معيني را روزه بگيرد، چنانچه در آن روز عمدا روزه خود را باطل كند، بايد يك بنده آزاد نمايد يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد يا به شصت فقير طعام دهد.

مسأله 1729

كسي كه مي تواند وقت را تشخيص دهد، اگر به گفته كسي كه مي گويد مغرب شده افطار كند و بعد بفهمد مغرب نبوده است، قضا و كفاره بر او واجب مي شود.

مسأله 1730

كسي كه عمدا روزه خود را باطل كرده، اگر بعد از ظهر مسافرت كند، يا پيش از ظهر براي فرار از كفاره سفر نمايد، كفاره او ساقط نمي شود بلكه اگر قبل از ظهر مسافرتي براي او پيش آمد كند، بنا بر احتياط كفاره بر او واجب است.

مسأله 1731

اگر عمدا روزه خود را باطل كند و بعد عذري مانند حيض يا نفاس يا مرض براي او پيدا شود، كفاره بر او واجب نيست.

مسأله 1732

اگر يقين كند كه روز اول ماه رمضان است و عمدا روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده كفاره بر او واجب نيست.

مسأله 1733

اگر انسان شك كند كه آخر رمضان است يا اول شوال و عمدا روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود اول شوال بوده كفاره بر او واجب نيست.

مسأله 1734

اگر روزه دار در ماه رمضان با زن خود كه روزه دار است جماع كند، چنانچه زن را مجبور كرده باشد، كفاره روزه خودش و روزه زن را بايد بدهد و اگر زن به جماع راضي بوده، بر هر كدام يك كفاره واجب مي شود.

مسأله 1735

اگر زني شوهر روزه دار خود را مجبور كند كه جماع نمايد، يا كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، واجب نيست كفاره روزه شوهر را بدهد.

مسأله 1736

اگر روزه دار در ماه رمضان، با زن خود كه روزه دار است جماع كند چنانچه به طوري زن را مجبور كرده باشد كه از خود اختياري نداشته باشد و در بين جماع زن راضي شود، بايد مرد دو كفاره و زن يك كفاره بدهد و اگر با اراده و اختيار عمل را انجام دهد اگر چه مجبورش كرده باشد بنا بر احتياط مرد دو كفاره و زن يك كفاره بدهد.

مسأله 1737

اگر روزه دار در ماه رمضان با زن روزه دار خود كه خواب است جماع نمايد، يك كفاره بر او واجب مي شود و روزه زن صحيح است و كفاره هم بر او واجب نيست.

مسأله 1738

اگر مرد زن خود را مجبور كند كه غير جماع كار ديگري كه روزه را باطل مي كند به جا آورد، كفاره زن را نبايد بدهد و بر خود زن هم كفاره واجب نيست.

مسأله 1739

كسي كه به واسطه مسافرت يا مرض روزه نمي گيرد، نمي تواند زن روزه دار خود را مجبور به جماع كند، ولي اگر او را مجبور نمايد بنا بر احتياط بايد كفاره اش را بدهد.

مسأله 1740

انسان نبايد در به جا آوردن كفاره كوتاهي كند، ولي لازم نيست فوراً آن را انجام دهد.

مسأله 1741

اگر كفاره بر انسان واجب شود و چند سال آن را به جا نياورد، چيزي بر آن اضافه نمي شود.

مسأله 1742

كسي كه بايد براي كفاره يك روز شصت فقير را طعام بدهد، اگر به شصت فقير دسترسي دارد، نبايد به هر كدام از آنها بيشتر از يك مد كه تقريباًً ده سير است طعام بدهد، يا يك فقير را بيشتر از يك مرتبه سير نمايد، ولي چنانچه انسان اطمينان داشته باشد كه فقير طعام را به عيالات خود مي دهد يا به آنها مي خوراند مي تواند براي هر يك از عيالات فقير اگر چه صغير باشند يك مد به آن فقير بدهد.

مسأله 1743

كسي كه قضاي روزه رمضان را گرفته، اگر بعد از ظهر عمدا كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بايد به ده فقير هر كدام يك مد كه تقريباًً ده سير است طعام بدهد و اگر نمي تواند بنا بر احتياط واجب بايد سه روز پي در پي روزه بگيرد.

جاهايي كه فقط قضاي روزه واجب است
مسأله 1744

در چند صورت فقط قضاي روزه بر انسان واجب است و كفاره واجب نيست: اول آن كه روزه دار در روز ماه رمضان عمدا قي كند دوم آن كه در شب ماه رمضان جنب باشد و به تفصيلي كه در احكام باقي ماندن بر جنابت گفته شد تا اذان صبح از خواب سوم بيدار نشود.

سوم عملي كه روزه را باطل مي كند به جا نياورد ولي نيت روزه نكند، يا ريا كند، يا قصد كند كه روزه نباشد.

چهارم آن كه در ماه رمضان غسل جنابت را فراموش كند و با حال جنابت يك روز يا چند روز روزه بگيرد.

پنجم آن كه در ماه رمضان بدون اين كه تحقيق كند صبح شده يا نه، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده و نيز اگر بعد از تحقيق با اين كه گمان دارد صبح شده، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد بعد معلوم شود صبح بوده قضاي آن روزه بر او واجب است، ولي اگر بعد از تحقيق گمان يا يقين كند كه صبح نشده و چيزي بخورد و بعد معلوم شود صبح بوده قضا واجب نيست بلكه اگر بعد از تحقيق شك كند كه صبح شده يا نه و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود

صبح بوده، قضا واجب نيست.

ششم آن كه كسي بگويد صبح نشده و انسان به گفته او كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.

هفتم آن كه كسي بگويد صبح شده و انسان به گفته او يقين نكند، يا خيال كند شوخي مي كند و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.

هشتم آن كه كور و مانند آن به گفته كس ديگر افطار كنند، بعد معلوم شود مغرب نبوده است.

نهم آن كه در هواي صاف به واسطه تاريكي يقين كند كه مغرب شده و افطار كند بعد معلوم شود مغرب نبوده است، ولي اگر در هواي ابر به گمان اين كه مغرب شده افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده، قضا لازم نيست.

دهم آن كه براي خنك شدن، يا بي جهت مضمضه كند يعني آب در دهان بگرداند و بي اختيار فرو رود، ولي اگر فراموش كند كه روزه است و آب را فرو دهد، يا براي وضو مضمضه كند و بي اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1745

اگر غير آب چيز ديگري را در دهان ببرد و بي اختيار فرو رود يا آب داخل بيني كند و بي اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1746

مضمضه زياد براي روزه دار مكروه است و اگر بعد از مضمضه بخواهد آب دهان را فرو برد، بهتر است سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد.

مسأله 1747

اگر انسان بداند كه به واسطه مضمضه بي اختيار، يا از روي فراموشي آب وارد گلويش مي شود، نبايد مضمضه كند.

مسأله 1748

اگر در ماه رمضان، بعد از تحقيق يقين كند كه صبح نشده و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده قضا لازم نيست.

مسأله 1749

اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه، نمي تواند افطار كند، ولي اگر شك كند كه صبح شده يا نه، پيش از تحقيق هم مي تواند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد.

احكام روزه قضا
مسأله 1750

اگر ديوانه عاقل شود، واجب نيست روزه هاي وقتي را كه ديوانه بوده قضا نمايد.

مسأله 1751

اگر كافر مسلمان شود، واجب نيست روزه هاي وقتي را كه كافر بوده قضا نمايد. ولي اگر مسلماني كافر شود و دوباره مسلمان گردد روزه هاي وقتي را كه كافر بوده بايد قضا نمايد.

مسأله 1752

روزه اي كه از انسان به واسطه مستي فوت شده، بايد قضا نمايد، اگر چه چيزي را كه به واسطه آن مست شده، براي معالجه خورده باشد، بلكه اگر نيت روزه كرده و مست شده اگر در اثناء روز از مستي بيرون آيد بنا بر احتياط واجب بايد روزه را تمام و نيز قضا نمايد و اگر در حال مستي روزه را تمام كرده باشد قضا نمايد.

مسأله 1753

اگر براي عذري چند روز روزه نگيرد و بعد شك كند كه چه وقت عذر او بر طرف شده مي تواند مقدار كمتر را كه احتمال مي دهد روزه نگرفته قضا نمايد، مثلاً كسي كه پيش از ماه رمضان مسافرت كرده و نمي داند پنجم رمضان از سفر برگشته يا ششم، مي تواند پنج روز روزه بگيرد و نيز كسي هم كه نمي داند چه وقت عذر برايش پيدا شده، مي تواند مقدار كمتر را قضا نمايد، مثلاً اگر در آخرهاي ماه رمضان مسافرت كند و بعد از رمضان برگردد و نداند كه بيست و پنجم رمضان مسافرت كرده، يا بيست و ششم، مي تواند مقدار كمتر يعني پنج روز را قضا كند.

مسأله 1754

اگر از چند ماه رمضان روزه قضا داشته باشد، قضاي هر كدام را كه اول بگيرد مانعي ندارد. ولي اگر وقت قضاي رمضان آخر تنگ باشد، مثلاً پنج روز از رمضان آخر قضا داشته باشد و پنج روز هم به رمضان مانده باشد بنا بر احتياط واجب، اول قضاي رمضان آخر را بگيرد.

مسأله 1755

اگر قضاي روزه چند رمضان بر او واجب باشد و در نيت معين نكند روزه اي را كه مي گيرد قضاي كدام رمضان است، قضاي سال اول حساب مي شود.

مسأله 1756

كسي كه قضاي روزه رمضان را گرفته، اگر وقت قضاي روزه او تنگ نباشد مي تواند پيش از ظهر روزه خود را باطل نمايد.

مسأله 1757

اگر قضاي روزه معيني را گرفته باشد، احتياط واجب آن است كه بعد از ظهر روزه را باطل نكند.

مسأله 1758

اگر به واسطه مرض، يا حيض، يا نفاس، روزه رمضان را نگيرد و پيش از تمام شدن رمضان بميرد، لازم نيست روزه هايي را كه نگرفته براي او قضا كنند.

مسأله 1759

اگر به واسطه مرضي روزه رمضان را نگيرد و مرض او تا رمضان سال بعد طول بكشد قضاي روزه هايي را كه نگرفته بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مد كه تقريباًً ده سير است طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد، ولي اگر به واسطه عذري ديگري مثلاً براي مسافرت روزه نگرفته باشد و عذر او تا رمضان بعد باقي بماند، روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند و احتياط آن است كه براي هر روز يك مُد طعام هم به فقير بدهد.

مسأله 1760

اگر به واسطه مرضي روزه رمضان را نگيرد و بعد از رمضان مرض او بر طرف شود ولي عذر ديگري پيدا كند كه نتواند تا رمضان بعد قضاي روزه را بگيرد بايد روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد و نيز اگر در ماه رمضان، غير مرض عذر ديگري داشته باشد و بعد از رمضان آن عذر بر طرف شود و تا رمضان سال بعد به واسطه مرض نتواند روزه بگيرد روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند.

مسأله 1761

اگر در ماه رمضان به واسطه عذري روزه نگيرد و بعد از رمضان عذر او بر طرف شود و تا رمضان آينده عمدا قضاي روزه را نگيرد بايد روزه را قضا كند و براي هر روز يك مُد گندم يا جو و مانند اينها هم به فقير بدهد.

مسأله 1762

اگر در قضاي روزه كوتاهي كند تا وقت تنگ شود و در تنگي وقت عذري پيدا كند، بايد قضا را بگيرد و براي هر روز يك مد گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد بلكه اگر موقعي كه عذر دارد تصميم داشته باشد كه بعد از بر طرف شدن عذر روزه هاي خود را قضا كند و پيش از آن كه قضا نمايد در تنگي وقت عذر پيدا كند بايد قضاي آن را بگيرد و احتياط واجب آن است كه براي هر روز هم يك مُد غذا به فقير بدهد.

مسأله 1763

اگر مرض انسان چند سال طول بكشد، بعد از آن كه خوب شد اگر تا رمضان آينده به مقدار قضا وقت داشته باشد بايد قضاي رمضان آخر را بگيرد و براي هر روز از سال هاي پيش يك مُد كه تقريباًً ده سير است، طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد.

مسأله 1764

كسي كه بايد براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد مي تواند كفاره چند روز را به يك فقير بدهد.

مسأله 1765

اگر قضاي روزه رمضان را چند سال تأخير بيندازد بايد قضا را بگيرد و براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد.

مسأله 1766

اگر روزه رمضان را عمدا نگيرد، بايد قضاي آن را به جا آورد و براي هر روز دو ماه روزه بگيرد يا به شصت فقير طعام بدهد، يا يك بنده آزاد كند و چنانچه تا رمضان آينده قضاي آن روزه را به جا نياورد براي هر روز نيز دادن يك مُد طعام لازم است.

مسأله 1767

اگر روزه رمضان را عمدا نگيرد و در روز كاري كه روزه را باطل مي كند مكرر انجام دهد، مثلاً چند مرتبه جماع كند يك كفاره كافي است.

مسأله 1768

بعد از مرگ پدر پسر بزرگتر بايد قضاي نماز و روزه او را به تفصيلي كه در بحث نماز قضا گفته شد به جا آورد و احتياط آن است كه قضاي روزه مادر را به جا آورد.

مسأله 1769

اگر پدر غير از روزه رمضان، روزه واجب ديگري را مانند روزه نذر نگرفته باشد بايد پسر بزرگتر قضا نمايد و هم چنين براي مادر بنا بر احتياط.

احكام روزه مسافر
مسأله 1770

مسافري كه بايد نمازهاي چهار ركعتي را در سفر دو ركعت بخواند، نبايد روزه بگيرد و مسافري كه نمازش را تمام مي خواند مثل كسي كه شغلش مسافرت يا سفر او معصيت است، بايد در سفر روزه بگيرد.

مسأله 1771

مسافرت در ماه رمضان اشكال ندارد. ولي اگر براي فرار از روزه باشد مكروه است.

مسأله 1772

اگر غير روزه رمضان روزه معين ديگري بر انسان واجب باشد بنا بر احتياط واجب نبايد در آن روز مسافرت كند و اگر در سفر باشد بايد قصد كند كه ده روز در جايي بماند و آن روز را روزه بگيرد ولي اگر نذر كرده باشد روز معيني را روزه بگيرد مي تواند در آن روز مسافرت نمايد.

مسأله 1773

اگر نذر كند روزه بگيرد و روز آن را معين نكند، نمي تواند آن را در سفر به جا آورد. ولي چنانچه نذر كند كه روز معيني را در سفر روزه بگيرد بايد آن را در سفر به جا آورد و نيز اگر نذر كند روز معيني را چه مسافر باشد يا نباشد، روزه بگيرد بايد آن روز را اگر چه مسافر باشد روزه بگيرد.

مسأله 1774

مسافر مي تواند براي خواستن حاجت سه روز در مدينه طيبه روزه مستحبي بگيرد.

مسأله 1775

كسي كه نمي داند روزه مسافر باطل است اگر در سفر روزه بگيرد و در بين روز مسأله را بفهمد روزه اش باطل مي شود و اگر تا مغرب نفهمد روزه اش صحيح است.

مسأله 1776

اگر فراموش كند كه مسافر است. يا فراموش كند كه روزه مسافر باطل مي باشد و در سفر روزه بگيرد روزه او باطل است.

مسأله 1777

اگر روزه دار بعد از ظهر مسافرت نمايد، بايد روزه خود را تمام كند و اگر پيش از ظهر مسافرت كند، وقتي به حد ترخص برسد يعني به جايي برسد كه ديوار شهر را نبيند و صداي اذان آن را نشنود، روزه او باطل مي شود و اگر پيش از آن روزه را باطل كند بنا بر احتياط كفاره نيز بر او واجب است.

مسأله 1778

اگر مسافر پيش از ظهر به وطنش برسد و در شهرهاي بزرگ خارق العاده به محله اش برسد يا بجايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده، بايد آن روز را روزه بگيرد و اگر انجام داده، روزه آن روز بر او واجب نيست.

مسأله 1779

اگر مسافر بعد از ظهر به وطنش برسد، يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، نبايد آن روز را روزه بگيرد.

مسأله 1780

مسافر و كسي كه از روزه گرفتن عذر دارد، مكروه است در روز ماه رمضان جماع نمايد و در خوردن و آشاميدن كاملاً خود را سير كند.

كساني كه روزه بر آنها واجب نيست
مسأله 1781

كسي كه به واسطه پيري نمي تواند روزه بگيرد، يا براي او مشقت دارد، روزه بر او واجب نيست. ولي در صورت دوم بايد براي هر روز يك مد كه تقريباًً ده سير است گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد.

مسأله 1782

كسي كه به واسطه پيري روزه نگرفته، اگر بعد از ماه رمضان بتواند روزه بگيرد، بنا بر احتياط واجب بايد قضاي روزه هايي را كه نگرفته به جا آورد.

مسأله 1783

اگر انسان مرضي دارد كه زياد تشنه مي شود و نمي تواند تشنگي را تحمل كند، يا براي او مشقت دارد، روزه بر او واجب نيست. ولي در صورت دوم بايد براي هر روز يك مد گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد و احتياط واجب آن است كه بيشتر از مقداري كه ناچار است آب نياشامد و چنانچه بعد بتواند روزه بگيرد، بنا بر احتياط واجب بايد روزه هايي كه نگرفته قضا نمايد.

مسأله 1784

زني كه زاييدن او نزديك است و روزه براي حملش ضرر دارد روزه بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مد طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد و نيز اگر روزه براي خودش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست و بنا بر احتياط واجب بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا نمايد.

مسأله 1785

زني كه بچه شير مي دهد و شير او كم است چه مادر بچه، يا دايه او باشد، يا بي اجرت شير دهد، اگر روزه براي بچه اي كه شير مي دهد ضرر دارد روزه بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مد طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد و نيز اگر براي خودش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست و بنا بر احتياط واجب بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا نمايد، ولي اگر كسي پيدا شود كه بي اجرت بچه را شير دهد، يا براي شير دادن بچه از پدر يا مادر بچه يا از كس ديگر كه اجرت او را بدهد اجرت بگيرد، احتياط واجب آن است كه بچه را به او بدهد و روزه بگيرد.

راه ثابت شدن اول ماه
مسأله 1786

اول ماه به پنج چيز ثابت مي شود:

اول آن كه خود انسان ماه را ببيند.

دوم عده اي كه از گفته آنان يقين پيدا شود، بگويند ماه را ديده ايم و همچنين است هر چيزي كه به واسطه آن يقين پيدا شود.

سوم دو مرد عادل بگويند كه در شب ماه را ديده ايم ولي اگر صفت ماه را بر خلاف يكديگر بگويند، يا شهادتشان خلاف واقع باشد مثل اين كه بگويند داخل دائره ماه طرف افق بود، اول ماه ثابت نمي شود. اما اگر در تشخيص بعض خصوصيات اختلاف داشته باشند مثل آن كه يكي بگويد ماه بلند بود و ديگري بگويد نبود، به گفته آنان اول ماه ثابت مي شود.

چهارم سي روز از اول ماه شعبان بگذرد كه به واسطه آن، اول ماه

رمضان ثابت مي شود و سي روز از اول رمضان بگذرد كه به واسطه آن، اول ماه شوال ثابت مي شود.

پنجم حاكم شرع حكم كند كه اول ماه است.

مسأله 1787

در اينجا چند مسأله است:

اول:

اگر حاكم شرع حكم كند كه اول ماه است، اين حكم براي همگان حجت است و كساني هم كه از او تقليد نمي كنند حتي مجتهدين ديگر بايد به حكم او عمل نمايند، ولي كسي كه مي داند حاكم شرع اشتباه كرده نمي تواند به حكم او عمل نمايد.

دوم:

اگر اول ماه براي مجتهدي ثابت شود، ثبوت ماه نزد آن مجتهد فقط براي خود او حجت است و براي ديگران حتي مقلدين آن مجتهد حجت نيست.

سوم:

اگر از ثبوت اول ماه نزد مجتهدي براي ديگران و يا مقلّد او يقين به اوّل ماه حاصل شود، يقين ديگران و مقلّد او به اوّل ماه براي آنها حجت است نه آن كه ثبوت ماه نزد مجتهد براي آنان حجت باشد و رابطه اي بين تقليد و ثبوت ماه نزد مجتهد نيست.

چهارم:

در صورت شك يا ظن به خلاف حكم حاكم شرع، بايد به حكم حاكم شرع عمل شود و آن حكم حجت است مگر آن كه يقين بر خلاف آن داشته باشند.

پنجم:

اگر حاكم شرع حكم كند به اول ماه رمضان، كسي كه يقين بر خلاف حكم حاكم شرع ندارد اگر آن روز را روزه نگيرد و افطار كند، قضا و كفاره - در صورتي كه مفطر كفاره داشته باشد - بر او واجب مي شود.

ششم:

اگر حاكم شرع حكم كند به اوّل ماه شوال، كسي كه يقين بر خلاف آن ندارد اگر آن روز را روزه بگيرد روزه او حرام است.

هفتم:

اگر براي مجتهدي اوّل ماه

ثابت شود، اگر اعلام ثبوت ماه و اشاعه آن موجب اختلاف و تفرقه بين مسلمين و وَهن به اسلام شود و يا موجب تضعيف نظام اسلامي شود اعلام و اشاعه آن جائز نيست.

هشتم:

اگر هلال ماه با ابزار و وسايل جديد رؤيت شود، چنانچه آن وسايل تقويت كننده ديده بيننده باشد و يا موانع ديد را بر طرف كند اشكال ندارد و اوّل ماه ثابت مي شود، ولي اگر تصرف در مريي محسوب شود مثلاً طوري تصرف كند كه هلال ماه را كه پايين تر از افق است بالا نشان دهد تا رؤيت شود اين رؤيت حجت نيست.

مسأله 1788

اول ماه با پيشگويي منجمين ثابت نمي شود. ولي اگر انسان از گفته آنان يقين پيدا كند، بايد به آن عمل نمايد.

مسأله 1789

بلند بودن ماه يا دير غروب كردن آن، دليل نمي شود كه شب پيش، شب اول ماه بوده است.

مسأله 1790

اگر اول ماه رمضان براي كسي ثابت نشود و روزه نگيرد، چنانچه دو مرد عادل بگويند كه شب پيش ماه را ديده ايم، بايد روزه آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1791

اگر در شهري اول ماه ثابت شود، براي مردم شهر ديگر فايده ندارد، مگر آن دو شهر با هم نزديك باشند، يا انسان بداند كه افق آنها يكي است.

مسأله 1792

اول ماه به تلگراف ثابت نمي شود مگر دو شهري كه از يكي به ديگري تلگراف كرده اند، نزديك يا هم افق باشند و انسان بداند تلگراف از روي حكم حاكم شرع يا شهادت دو مرد عادل بوده است.

مسأله 1793

روزي را كه انسان نمي داند آخر رمضان است يا اول شوال، بايد روزه بگيرد. ولي اگر پيش از مغرب بفهمد كه اول شوال است بايد افطار كند.

مسأله 1794

اگر زنداني نتواند به ماه رمضان يقين كند، بايد به گمان عمل نمايد و اگر آن هم ممكن نباشد، هر ماهي را كه روزه بگيرد صحيح است و بنا بر احتياط واجب بايد بعد از گذشتن يازده ماه از ماهي كه روزه گرفته دوباره يك ماه روزه بگيرد.

روزه هاي حرام و مكروه
مسأله 1795

روزه عيد فطر و قربان حرام است و نيز روزي را كه انسان نمي داند آخر شعبان است، يا اول رمضان، اگر به نيت اول رمضان روزه بگيرد حرام مي باشد.

مسأله 1796

اگر زن به واسطه گرفتن روزه مستحبي حق شوهرش از بين برود، جايز نيست روزه بگيرد، بلكه اگر حق شوهر هم از بين نرود ولي شوهر او را از گرفتن روزه مستحبي جلوگيري كند بنا بر احتياط واجب بايد خودداري كند.

مسأله 1797

روزه مستحبي اولاد اگر اسباب اذيت پدر و مادر يا جد شود جائز نيست بلكه اگر اسباب اذيت آنان نشود ولي او را از گرفتن روزه مستحبي جلوگيري كنند احتياط واجب آن است كه روزه نگيرد.

مسأله 1798

اگر پسر بدون اجازه پدر روزه مستحبي بگيرد و در بين روز پدر او را نهي كند، بايد افطار نمايد.

مسأله 1799

كسي كه مي داند روزه براي او ضرر ندارد، اگر چه دكتر بگويد ضرر دارد، بايد روزه بگيرد و كسي كه يقين يا گمان دارد كه روزه برايش ضرر دارد اگر چه دكتر بگويد ضرر ندارد، بايد روزه نگيرد و اگر روزه بگيرد صحيح نيست مگر آن كه به قصد قربت بگيرد و بعد معلوم شود ضرر نداشته است.

مسأله 1800

اگر انسان احتمال بدهد كه روزه برايش ضرر دارد و از آن احتمال، ترس براي او پيدا شود چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، نبايد روزه بگيرد و اگر روزه بگيرد صحيح نيست مگر آن كه به قصد قربت گرفته باشد و بعد معلوم شود ضرر نداشته است.

مسأله 1801

كسي كه عقيده اش اين است كه روزه براي او ضرر ندارد، اگر روزه بگيرد و بعد از مغرب بفهمد روزه براي او ضرر داشته، بايد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1802

غير از روزه هايي كه گفته شد، روزه هاي حرام ديگري هم هست كه در كتاب هاي مفصل گفته شده است.

مسأله 1803

روزه روز عاشورا و روزي كه انسان شك دارد روز عرفه است يا عيد قربان مكروه است.

روزه هاي مستحب
مسأله 1804

روزه تمام روزهاي سال، غير از روزه هاي حرام و مكروه كه گفته شد مستحب است و براي بعضي از روزها بيشتر سفارش شده است كه از آن جمله است:

1 - پنجشنبه اول و پنجشنبه آخر هر ماه و چهارشنبه اولي كه بعد از روز دهم ماه است و اگر كسي اينها را به جا نياورد، مستحب است قضا نمايد و چنانچه اصلاً نتواند روزه بگيرد، مستحب است براي هر روز يك مد طعام يا 6 / 12 نخود نقره به فقير بدهد.

2 - سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه.

3 - تمام ماه رجب و شعبان و بعضي از اين دو ماه اگر چه يك روز باشد.

4 - روز عيد نوروز، روز بيست و پنجم و بيست و نهم ذيقعده، روز اول تا روز نهم ذيحجه (روز عرفه)، ولي اگر به واسطه ضعف روزه نتواند دعاهاي روز عرفه را بخواند، روزه آن روز مكروه است، عيد سعيد غدير (18 ذيحجه). روز اول و سوم محرم، ميلاد مسعود پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم (17 ربيع الاول) روز مبعث حضرت رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم (27 رجب) و اگر كسي روزه مستحبي بگيرد واجب نيست آن را به آخر رساند، بلكه اگر برادر مؤمنش او را به غذا دعوت كند، مستحب است دعوت او را قبول كند و در بين روز افطار نمايد.

مواردي كه مستحب است انسان از كارهايي كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد
مسأله 1805

براي شش نفر مستحب است در ماه رمضان اگر چه روزه نيستند از كاري كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايند:

اوّل - مسافري كه در سفر كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد و

پيش از ظهر به وطنش يا به جايي كه مي خواهد ده روز بماند برسد.

دوم - مسافري كه بعد از ظهر به وطنش يا به جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند برسد.

سوم - مريضي كه پيش از ظهر خوب شود و كاري كه روزه را باطل مي كند، انجام داده باشد.

چهارم - مريضي كه بعد از ظهر خوب شود.

پنجم - زني كه در بين روز از خون حيض يا نفاس پاك شود.

ششم - كافري كه در روز ماه رمضان مسلمان شود.

مسأله 1806

مستحب است روزه دار نماز مغرب و عشا را پيش از افطار كردن بخواند. ولي اگر كسي منتظر او است يا ميل زيادي به غذا دارد كه نمي تواند با حضور قلب نماز بخواند، بهتر است اول افطار كند ولي به قدري كه ممكن است نماز را در وقت فضيلت آن به جا آورد.

اعتكاف

[اعتكاف ]
مسأله 1807

اعتكاف عبارت است از ماندن در مسجد به قصد عبادت خداوند تبارك و تعالي و اعتكاف در اسلام مستحب است و گاهي به جهت نذر كردن يا عهد كردن يا قسم خوردن و يا اجاره و نظير آن واجب مي شود و صحيح است اين اعتكاف در هر وقت از ايام سال مگر در دو روز، كه روزه گرفتن در آن حرام است مثل عيد فطر و عيد قربان و افضل اوقات اعتكاف، ماه مبارك رمضان و در رمضان، دهه سوم آن است.

شرايط اعتكاف
اشاره

شرط اول:

شخص عاقل باشد، بنا براين اعتكاف از شخص ديوانه اگر چه ادواري باشد و از شخص مست و مانند او از كساني كه فاقد عقل مي باشند صحيح نيست.

شرط دوم:

نيت و در آن بعد از تعيين كردن قصد قربت و اخلاص، چيز ديگري از قبيل، قصد وجوب و استحباب معتبر و لازم نيست و وقت نيت در اعتكاف، اول طلوع فجر روز اول است و جايز نيست تأخير انداختن از آن وقت ولي جايز است كه در اول شب يا در بين شب، اعتكاف را شروع كند و از همان زمان شروع نيت اعتكاف مي كند. بلكه احتياط آن است كه شب اول را نيز در اعتكاف داخل كند و از شب اول نيت كند.

شرط سوم:

روزه گرفتن، پس اعتكاف بدون روزه گرفتن صحيح نيست و معتبر نيست در روزه كه براي اعتكاف باشد بلكه روزه غير اعتكاف هم كفايت مي كند، چه واجب باشد و چه مستحب، براي خودش انجام دهد يا براي ديگري و اگر اعتكاف در غير ماه مبارك رمضان بود، چه براي خودش باشد و چه براي ديگري، چه نذر باشد و

چه غير نذر باشد و چه اجير شده باشد يا اجير نشده باشد، چه روزه قضا باشد يا نباشد و چه روزه قضاي خودش باشد و چه نباشد صحيح است.

شرط چهارم:

اعتكاف بايد كمتر از سه روز و دو شب بين سه روز نباشد اما بيشتر از آن مانعي ندارد و محدود به حد معيني نيست ولي هر دو روزي را كه روزه گرفت، روزه روز سوم بر او واجب مي شود، مثلاً اگر پنج روز اعتكاف كند روزه روز ششم واجب است و روز عبارت است از طلوع فجر تا هنگام مغرب شرعي پس اگر اعتكاف كند از طلوع فجر روز اول تا مغرب شرعي روز سوم كافي است.

شرط پنجم:

آن كه اعتكاف در يكي از ساجد چهارگانه - مسجد الحرام، مسجد النبي صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم، مسجد كوفه و مسجد بصره باشد و اعتكاف كردن در مسجد جامع هر شهر به قصد رجاء اشكال ندارد.

شرط ششم:

معتبر است اذن كسي را كه انسان اجير او شده كه در آن مدت، تمام كارهايش براي او باشد كه يكي از كارهاي او اعتكاف است و الّا، اذن غير او معتبر نيست و اذن شوهر براي همسرش معتبر است اگر اعتكاف منافي با حق شوهر باشد و هم چنين اذن پدر و مادر نسبت به فرزندشان، اگر اعتكاف مستلزم اذيت آنها باشد ولي اگر مستلزم اذيت آنها نباشد، اذن آنها لازم نيست اگر چه احتياط آن است كه فرزند از آنها اذن بگيرد.

هفتم:

استمرار داشتن ماندن در مسجد، بنا براين اگر عمداً و با اختيار براي غير آن جهاتي كه بيرون رفتن را تجويز مي كند از مسجد بيرون

رود، اعتكاف باطل مي شود اگر چه جاهل به حكم باشد. البته اگر از روي فراموشي يا اكراه بيرون رود، اعتكاف باطل نمي شود و هم چنين است اگر به حكم عقل يا شرع و يا به حسب متعارف ناچار باشد و بيرون رود، مانند اينكه قضاي حاجت، بول يا غايط كند و يا براي غسل جنابت و مانند اينها خارج شود اعتكافش باطل نمي شود و غسل كردن در مسجد الحرام و مسجد النبي صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم، جايز نيست و بر او واجب است تيمم كند و براي غسل كردن از مسجد خارج شود و در ساير مساجد هم اگر لازمه غسل كردن توقف يا آلوده كردن مسجد باشد، جايز نيست و گر نه جايز است. بلكه در اين صورت غسل كردن در مسجد احوط است، اگر چه براي غسل، بيرون رفتن جايز است.

مسأله 1808

براي صحيح بودن اعتكاف، بلوغ شرط نيست و بنا بر اقوا از كودك غير مميز هم صحيح است.

مسأله 1809

عدول كردن از اعتكافي به اعتكاف ديگر جايز نيست، اگر چه در وجوب و استحباب يكسان باشند هم چنانكه عدول كردن از نيابت شخصي به نيابت شخص ديگر جايز نيست و نيز عدول كردن از نيابت ديگري به اعتكاف براي خود و بر عكس جايز نيست.

مسأله 1810

در دو روز اول اعتكاف مستحبي مي تواند از اعتكاف دست بكشد ولي بعد از تمام شدن دو روز اول اعتكاف روز سوم واجب است، بلكه بعد از هر دو روز اعتكاف، سومين روز آن واجب مي شود، بنا بر اقوا در سومين روز اول و سومين روز دوم يعني روز ششم و بنا بر احتياط واجب در بقيه سومين روزها (مانند روز نهم و دوازدهم و … ) و اما اعتكافي را كه نذر كرده است اگر معين باشد قطع آن مطلقاً حتي در روز اول و دوم جايز نيست و گرنه در حكم اعتكاف مستحبي است.

مسأله 1811

بايد روزهاي اعتكاف متصل به هم باشد و چنانچه قبلاً گفته شد، دو شب وسط در اعتكاف داخل است پس اگر اعتكاف سه روز جدا از هم و يا بدون شب هاي وسط آن را نذر كند، نذرش باطل است، اگر مقصودش اعتكاف شرعي باشد و همچنين است اگر يك روز يا دو روز را به شرط آن كه زيادتر نشود، نذر كند، (نذرش باطل است) البته اگر مقيد نكند كه زيادتر از يك روز يا دو روز نباشد صحيح است و بايد يك روز يا دو روز بر آن بيفزايد.

مسأله 1812

اگر اعتكاف يك ماه را نذر كند، ما بين هلال ماه اول تا هلال ماه دوم مجزي است، اگر چه از سي روز كمتر باشد، لكن در اين صورت بنا بر احتياط مستحب يك روز به آن ضميمه كند.

مسأله 1813

يك اعتكاف بايد در يك مسجد انجام گيرد بنا براين انجام آن در دو مسجد جايز نيست، اگر چه به هم متصّل باشند، مگر آن كه يك مسجد حساب شوند و اگر تمام كردن آن در محلي كه نيت اعتكاف كرده، به خاطر ترس يا خراب شدن و مانند آن ممكن نباشد، اعتكاف باطل مي شود و تمام كردن آن در مسجد جامع ديگري براي او كافي است.

مسأله 1814

پشت بامها و سردابها و محراب هاي مساجد جزء مساجد است و مادامي كه نداند آنها جزء مسجد نيستند در حكم مسجد مي باشند بر خلاف چيزهايي كه بر مسجد افزوده مي شود، مثل راهرو و دهليز كه اين چيزها تا وقتي كه نداند جزء مسجد است از مسجد حساب نمي شود و از آن جمله است حرمين شريفين مسلم بن عقيل عليه السلام و هاني بن عروة رحمة الله عليه، كه ظاهراً خارج از مسجد كوفه است.

مسأله 1815

اگر جاي مخصوصي را از مسجد براي اعتكاف معين كند متعيّن نمي شود و لازم نيست همانجا اعتكاف كند و قصدش لغو است.

مسأله 1816

از موارد ناچاري كه بيرون رفتن از مسجد را مباح مي كند، اقامه شهادت و عيادت مريض است اگر ارتباطش به مريض به حدي باشد كه عرفاً عيادش جزء اموري كه ناچار از آن است به حساب آيد و هم چنين است تشييع جنازه و بدرقه و استقبال مسافر و مانند آن اگر چه هيچ يك از آنها بر او معين نباشد و ميزان كلي در اين موارد براي انجام كاريست كه عقلاً يا شرعاً و يا عرفاً بيرون رفتن از مسجد براي آن باشد، چه از كارهاي واجب باشد و چه از كارهاي مستحب و چه مربوط به امور دنيا باشد و چه آخرت و چه ترك آن زياني داشته باشد و چه نداشته باشد. البته احتياط آن است كه مراعات كند تا نزديكترين راه را انتخاب كند و به مقدار ضرورت و نياز اكتفا نمايد و وقتي از مسجد بيرون رفت در صورت امكان نبايد در سايه بنشيند و احتياط مستحب آن است كه اصلاً ننشيند مگر اينكه ناچار باشد بلكه احتياط مستحب آن است كه در سايه راه نرود اگر چه بنا بر اقوا جايز است و اما خارج شدن از مسجد محل اعتكاف براي رفتن به نماز جماعت در غير مكه معظمة محل اشكال است.

مسأله 1817

اگر در مسجد جنب شود و غسل كردن در آنجا بدون توقف يا آلوده كردن مسجد، ممكن نباشد، بايد بيرون رود و حكم مسجد الحرام و مسجد النبي صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم قبلاً گذشت كه به هيچ وجه غسل در آنها جايز نيست و اگر براي غسل بيرون نرود اعتكافش باطل است، زيرا توقف

جنب در مسجد حرام است.

مسأله 1818

اگر كسي را كه قبل از او در مسجد اعتكاف كرده كنار زند و خود در جاي او براي اعتكاف بنشيند اعتكاف او اشكال دارد و همچنين اگر بر فرش غصبي بنشيند، مگر اينكه جاهل به غصب باشد يا غصبي بودن آن را فراموش كرده باشد، كه در اين صورت اعتكافش اشكال ندارد.

مسأله 1819

اگر بيرون بودن از مسجد در مواردي كه ناچار است به قدري طول بكشد كه صورت اعتكاف محو شود اعتكاف باطل مي شود.

مسأله 1820

شخصي كه اعتكاف مي كند مي تواند هنگام نيت كردن شرط كند كه اگر براي او عذري پيش آيد حتي در روز سوم بتواند دست از اعتكاف بردارد اگر چه عذر او عرفي و معمولي باشد و اما اينكه اگر شرط كند كه از اعتكاف برگردد بدون اينكه كاري برايش پيش آيد، محل اشكال است و احتياط واجب آن است كه اين شرط را در حال شروع اعتكاف بنمايد.

اموري كه بر معتكف حرام است
اشاره

اول:

مباشرت زن ها با جماع و لمس كردن و بوسيدن از روي شهوت، بلكه اين كارها اعتكاف را باطل مي كند و بين زنان و مردان فرقي نيست.

دوم:

بنا بر احتياط واجب استمناء هم حرام است.

سوم:

بوييدن گل هاي خوش بو براي لذت بردن و هم چنين استعمال عطر، پس كساني كه فاقد حس بويايي هستند از اين حكم خارج مي باشند.

چهارم:

خريد و فروش بر معتكف حرام است و بنا بر احتياط واجب مصالحه كردن و اجاره دادن و امثال آن جايز نيست ولي اگر معامله را انجام بدهد، معامله صحيح است و اگر انسان در حال اعتكاف خود را مشعول به امور دنيوي كند از قبيل خياطي و بافندگي اشكال ندارد. بلكه اگر براي خوردن و آشاميدن نياز به خريد و فروش باشد و نتواند وكيل بگيرد و نقل و انتقال بدون خريد و فروش هم ممكن نباشد در اين صورت خريد و فروش نيز مانعي ندارد.

پنجم:

نزاع لفظي و مجادله در امور دنيوي يا ديني اگر به خاطر غلبه كردن بر طرف مقابل و اظهار فضيلت باشد، بنا براين اگر به خاطر اظهار حق و برگرداندن طرف از اشتباه باشد اشكالي ندارد و بنا بر احتياط كسي كه اعتكاف مي كند بايد از چيزهايي

كه مُحرم اجتناب مي كند، اجتناب نمايد.

مسأله 1821

فرقي نيست بين اين محرمات كه در روز يا در شب انجام شود.

مسأله 1822

هر چيزي كه روزه را باطل مي كند اعتكاف را هم باطل مي كند چون شرط صحت آن روزه است پس باطل شدن روزه، سبب باطل شدن اعتكاف مي شود.

مسأله 1823

جماع و لمس كردن و بوسيدن از روي شهوت اعتكاف را باطل مي كند اگر چه در شب باشد.

مسأله 1824

جماع كردن اگر چه سهواًً باشد، اعتكاف را باطل مي كند.

مسأله 1825

بقيه محرمات اعتكاف در صورت ارتكاب آنها عمداً باشد يا سهواًً و هم چنين لمس و بوسيدن از روي شهوت اگر سهواًً انجام شود، احتياط واجب آن است كه اگر آن اعتكاف واجب معين باشد، آن را تمام كند و قضاي آن را به جا آورد و اگر آن اعتكاف واجب معين نباشد در صورتي كه اين محرمات را روز اول يا دوم انجام دهد بايد اعتكاف را از نو شروع كند و اگر در روز سوم انجام دهد آن را تمام كند و بعد از سر بگيرد و هر وقت اعتكاف را باطل كند، چنانچه واجب معين باشد قضاي آن واجب است و لازم نيست فوراً قضا كند اگر چه مطابق احتياط است و اگر واجب غير معين باشد از سرگرفتن آن واجب است و همچنين اگر اعتكاف مستجب را بعد از روز دوم باطل كند قضاي آن واجب است و اما قبل از آن چيزي بر او نيست.

مسأله 1826

اگر اعتكاف واجب را بواسطه جماع كردن، باطل كند، هر چند در شب باشد بايد كفاره بدهد و هم چنين است در مورد اعتكاف مستحب، بنا بر احتياط واجب اگر بدون دست برداشتن از اعتكاف جماع كند و اما اگر با دست برداشتن از اعتكاف جماع كند بنا بر اقوا كفاره ندارد چنانكه در ساير محرمات كفاره واجب نيست، اگر چه احتياط مستحب است و كفاره اعتكاف مانند كفاره ماه رمضان است اگر چه احتياط مستحب آن است كه مانند كفاره ظهار ترتيبي باشد.

مسأله 1827

اگر اعتكاف او در ماه رمضان بود و با جماع در روز، آن را باطل كرد، دو كفاره بايد بدهد و اگر اعتكاف او به عنوان روزه قضا انجام مي شد و در روز، بعد از ظهر با جماع اعتكاف را باطل كرد، در اينجا هم بايد دو كفاره بدهد و اگر همسر روزه دارش را در ماه رمضان بر جماع اكراه كند، پس اگر همسرش اعتكاف نكرده باشد، به عهده او دو كفاره براي خودش هست: براي اعتكافش و روزه اش و يك كفاره هم از طرف همسرش براي روزه همسرش و هم چنين است بنا بر اقوا اگر همسرش نيز اعتكاف كرده باشد، اگر چه احتياط مستحب كفاره چهارميست از طرف همسرش براي اعتكاف او و اما اگر زن راضي باشد به عهده هر يك از آنان يك كفاره است، اگر جماع در شب باشد و دو كفاره است، اگر در روز باشد.

احكام خمس

اشاره
مسأله 1828

در هفت چيز خمس واجب مي شود:

اول منفعت كسب.

دوم معدن.

سوم گنج.

چهارم مال حلال مخلوط به حرام.

پنجم جواهري كه به واسطه غواصي يعني فرو رفتن در دريا به دست مي آيد.

ششم غنيمت جنگ.

هفتم زميني كه كافر ذمي از مسلمان بخرد و احكام اينها مفصلاً گفته خواهد ش

1 - منفعت كسب
مسأله 1829

هر گاه انسان از تجارت يا صنعت، يا كسب هاي ديگر مالي به دست آورد، اگر چه مثلاً نماز و روزه ميتي را به جا آورد و از اجرت آن، مالي تهيه كند، چنانچه از مخارج سال خود او و عيالاتش زياد بيايد، بايد خمس يعني پنج يك آن را به دستوري كه بعداً گفته مي شود بدهد.

مسأله 1830

اگر از غير كسب مالي به دست آورد، مثلاً چيزي به او ببخشند واجب نيست خمس آن را بدهد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه اگر از مخارج سالش زياد بيايد، خمس آن را بدهد.

مسأله 1831

مهري را كه زن مي گيرد خمس ندارد و همچنين است ارثي كه به انسان مي رسد. ولي اگر مثلاً با كسي خويشاوندي دوري داشته باشد و نداند چنين خويشي دارد، احتياط مستحب آن است خمس ارثي را كه از او مي برد، اگر از مخارج سالش زياد بيايد بدهد.

مسأله 1832

اگر مالي به ارث به او برسد و بداند كسي كه اين مال از او به ارث رسيده خمس آن را نداده، بايد خمس آن را بدهد و نيز اگر در خود آن مال خمس نباشد ولي انسان بداند كسي كه آن مال از او به ارث رسيده، خمس بدهكار است، بايد خمس را از مال او بدهد.

مسأله 1833

اگر به واسطه قناعت كردن، چيزي از مخارج سال انسان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1834

كسي كه ديگري مخارج او را مي دهد، بايد خمس تمام مالي را كه به دست مي آورد بدهد. ولي اگر مقداري از آن را خرج زيارت و مانند آن كرده باشد فقط بايد خمس باقي مانده را بدهد.

مسأله 1835

اگر ملكي را بر افراد معيني مثلاً بر اولاد خود وقف نمايد. چنانچه در آن ملك زراعت و درختكاري كنند و از آن چيزي به دست آورند و از مخارج سال آنان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهند.

مسأله 1836

اگر مالي را كه فقير بابت خمس و زكات و صدقه مستحبي گرفته از مخارج سالش زياد بيايد، واجب نيست خمس آن را بدهد. ولي اگر از مالي كه به او داده اند منفعتي ببرد مثلاً از درختي كه بابت خمس به او داده اند ميوه اي به دست آورد چنانچه درخت را براي منفعت بردن و كسب نگه داشته باشد، بايد خمس مقداري كه از مخارج سالش زياد مي آيد بدهد.

مسأله 1837

اگر با عين پول خمس نداده جنسي را بخرد يعني به فروشنده بگويد اين جنس را به اين پول مي خرم يا در وقت خريدن قصدش اين باشد كه از پول خمس نداده عوض آن را بدهد، چنانچه حاكم شرع معامله پنج يك آن را اجازه بدهد، معامله صحيح است و انسان بايد پنج يك جنسي را كه خريده به حاكم شرع بدهد و اگر اجازه ندهد، معامله آن مقدار باطل است. پس اگر پولي را كه فروشنده گرفته از بين نرفته حاكم شرع خمس همان پول را مي گيرد و اگر از بين رفته عوض خمس را از فروشنده يا خريدار مطالبه مي كند.

مسأله 1838

اگر جنسي را بخرد و بعد از معامله قيمت آن را از پول خمس نداده بدهد و در وقت خريدن هم قصدش اين نباشد كه از پول خمس نداده عوض را بدهد، معامله اي كه كرده صحيح است. ولي چون از پولي كه خمس در آن است به فروشنده داده به مقدار پنج يك آن پول به او مديون مي باشد و پولي را كه به فروشنده داده اگر از بين نرفته حاكم شرع پنج يك همان را مي گيرد و اگر از بين رفته عوض آن را از خريدار يا فروشنده مطالبه مي كند.

مسأله 1839

اگر مالي را كه خمس آن داده نشده بخرد چنانچه حاكم شرع معامله پنج يك آن را اجازه ندهد معامله آن مقدار باطل است و حاكم شرع مي تواند پنج يك آن مال را بگيرد و اگر اجازه بدهد معامله صحيح است و خريدار بايد مقدار پنج يك پول آن را به حاكم شرع بدهد و اگر به فروشنده داده مي تواند از او پس بگيرد.

مسأله 1840

اگر چيزي را كه خمس آن داده نشده به كسي ببخشند پنج يك آن چيز مال او نمي شود.

مسأله 1841

اگر از كافر يا كسي كه به دادن خمس عقيده ندارد، مالي به دست انسان آيد، واجب نيست خمس آن را بدهد.

مسأله 1842

تاجر و كاسب و صنعتگر و مانند اينها از وقتي كه اولين در آمدي كه از كاسبي براي او حاصل مي شود يك سال كه بگذرد، بايد خمس آنچه را كه از مخارج سالشان زياد مي آيد بدهند و كسي كه شغلش كاسبي نيست، اگر به صورت اتفاقي معامله اي انجام دهد و منفعتي ببرد، بعد از آن كه يك سال از زماني كه فايده برده است، بايد خمس مقداري را كه از خرج سالش زياد آمده بدهد.

مسأله 1843

انسان مي تواند در بين سال هر وقت منفعتي به دستش آيد خمس آن را بدهد و جايز است دادن خمس را تا آخر سال تأخير بيندازد و اگر براي دادن خمس، سال شمسي قرار دهد، مانعي ندارد.

مسأله 1844

كسي كه مانند تاجر و كاسب بايد براي دادن خمس، سال قرار دهد، اگر منفعتي به دست آورد و در بين سال بميرد، بايد مخارج تا موقع مرگش را از منفعت كسر كنند و خمس باقي مانده را بدهند.

مسأله 1845

اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده بالا رود و آن را نفروشد و در بين سال قيمتش پايين آيد خمس مقداري كه بالا رفته بر او واجب نيست.

مسأله 1846

اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده بالا رود و به اميد اين كه قيمت آن بالاتر رود، تا بعد از تمام شدن سال آن را نفروشد و قيمتش پايين آيد خمس مقداري كه بالا رفته بر او واجب است بلكه اگر به اندازه اي هم نگه داشته كه تجار معمولاً براي گران شدن جنس آن را نگه مي دارند، خمس مقداري كه بالا رفته بايد بدهد.

مسأله 1847

اگر غير مال التجاره مالي داشته باشد كه خمسش را داده يا خمس ندارد مثلاً به او بخشيده اند، چنانچه قيمتش بالا رود و آن را بفروشد مقداري كه بر قيمتش اضافه شده، خمس دارد. ولي اگر مثلاً درختي كه خريده ميوه بياورد، يا گوسفند چاق شود، در صورتي كه مقصود او از نگهداري آنها اين بوده كه منفعتي از آنها ببرد، بايد خمس آنچه زياد شده بدهد.

مسأله 1848

اگر باغي احداث كند براي آن كه بعد از بالا رفتن قيمتش بفروشد، بايد خمس ميوه و نمو درختها و زيادي قيمت باغ را بدهد ولي اگر قصدش اين باشد كه از ميوه آن استفاده كند، فقط بايد خمس ميوه را بدهد.

مسأله 1849

اگر درخت بيد و چنار و مانند اينها را بكارد، سالي كه موقع فروش آنهاست اگر چه آنها را نفروشد، بايد خمس آنها را بدهد ولي اگر مثلاً از شاخه هاي آن كه معمولاً هر سال مي برند، استفاده اي ببرد و به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر كسبش از مخارج سال او زياد بيايد، در آخر هر سال بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1850

كسي كه چند رشته كسب يا در يك رشته چند كسب مستقل دارد. مثلاً اجاره ملك مي گيرد و خريد و فروش و زراعت هم مي كند، چنانچه در هر رشته كسبي كه دارد سرمايه و دخل و خرج و حساب صندوق جداگانه دارد، بايد منافع همان رشته را حساب كند و خمس آن را بدهد و اگر در آن رشته ضرر كند از رشته ديگر جبران نمي شود و اگر رشته هاي مختلف، در دخل و خرج وحساب صندوق، يكي باشند بايد همه را آخر سال يك جا حساب كند و اگر نفع داشت خمس آن را بدهد.

مسأله 1851

خرج هايي را كه انسان براي به دست آوردن فايده مي كند مانند دلالي و حمالي مي تواند جزء مخارج ساليانه حساب نمايد.

مسأله 1852

آنچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك و پوشاك و اثاثيه و خريد منزل و عروسي و جهيزيه دختر كه مورد احتياج او باشد و زيارت و مانند اينها مي رساند، در صورتي كه از شأن او زياد نباشد و زياده روي هم نكرده باشد، خمس ندارد.

مسأله 1853

مالي را كه انسان به مصرف نذر و كفاره مي رساند، جزء مخارج ساليانه است و نيز مالي را كه به كسي مي بخشد يا جايزه مي دهد در صورتي كه از شأن او زياد نباشد، از مخارج ساليانه حساب مي شود.

مسأله 1854

اگر انسان نتواند يك زمان جهيزيه دختر را تهيه كند و مجبور باشد كه هر سال مقداري از آن را تهيه كند يا در شهري باشد كه معمولاً هر سال مقداري از جهيزيه دختر را تهيه مي كنند، به طوري كه تهيه نكردن آن عيب به شمار مي رود، چنانچه در بين سال از منافع آن سال جهيزيه به مقدار شأنش تهيه كند خمس ندارد و همچنين است نسبت به لوازم ازدواج پسر كه اگر به مقداري كه معمول و مطابق شأن باشد و پسر هم از عيالات او محسوب شود تهيه كند و كنار بگذارد خمس ندارد.

مسأله 1855

مالي را كه خرج سفر حج و زيارت هاي ديگر مي كند اگر مانند مركب سواري باشد كه عين آن باقيست و از منفعت آن استفاده شده از مخارج سالي حساب مي شود كه در آن سال شروع به مسافرت كرده، اگر چه سفر او تا مقداري از سال بعد طول بكشد. ولي اگر مثل خوراكيها از بين رفته باشد بايد خمس مقداري را كه در سال بعد واقع شده بدهد.

مسأله 1856

كسي كه از كسب و تجارت فائده اي برده، اگر مال ديگري هم دارد كه خمس آن واجب نيست، مي تواند مخارج سال خود را فقط از فائده كسب حساب كند.

مسأله 1857

اگر از منفعت كسب آذوقه اي كه براي مصرف سالش خريده، در آخر سال زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد و چنانچه بخواهد قيمت آن را بدهد در صورتي كه قيمتش از وقتي كه خريده زياد شده باشد بايد قيمت آخر سال را حساب كند.

مسأله 1858

اگر از منفعت كسب پيش از فرا رسيدن زمان خمس، اثاثيه اي براي منزل و يا وسايلي براي عيالات خود بخرد چنانچه در بين سال احتياجش و يا احتياج عيالاتش به آنها بر طرف شود واجب است خمس آن را بدهد. زيرا معيار در باب واجب نبودن خمس احتياج است نه مصرف. مثلاً اگر شخصي به يك يخچال احتياج داشته باشد و با آن به طور معمول و به مقدار شأنش احتياجش بر طرف مي شود و در دو دستگاه يخچال بخرد و از آن استفاده كند بايد خمس يك يخچال اضافي را بدهد كه اگر چه آن را مورد مصرف قرار داده باشد و بر عكس اگر لباس اضافي مورد احتياج او باشد و آن را تهيه كند ولي اتفاقا تا سر سال خمسي مصرف ننمايد خمس ندارد.

مسأله 1859

اگر در يك سال منفعتي نبرد، نمي تواند مخارج آن سال را از منفعتي كه در سال بعد مي برد كسر نمايد.

مسأله 1860

اگر در اول سال منفعتي نبرد و از سرمايه خرج كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي به دستش آيد، مي تواند مقداري را كه از سرمايه برداشته از منافع كسر كند.

مسأله 1861

اگر مقداري از سرمايه يك رشته كسب به سبب تلف يا ضرر در معامله بدون تقصير كم شود يا از بين برود و از باقي مانده آن رشته منافعي ببرد كه از خرج سالش زياد بيايد مي تواند مقداري را كه از سرمايه كم شده از منافع آن بردارد و اگر با سرمايه اي كه براي او مانده نتواند كسبي كند كه سزاوار او باشد يا منافعي كه از آن پيدا مي شود براي مخارج سال او كافي نباشد مي تواند مقداري را كه از سرمايه كم شده از منافع كسر نمايد.

مسأله 1862

اگر غير از سرمايه چيز ديگري از مال هاي او از بين برود، نمي تواند از منفعتي كه به دستش مي آيد آن چيز را تهيه كند ولي اگر در همان سال به آن چيز احتياج داشته باشد، مي تواند در بين سال از منافع كسب آن را تهيه نمايد.

مسأله 1863

اگر در اول سال براي مخارج خود قرض كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي ببرد، مي تواند مقدار قرض خود را از آن منفعت كسر نمايد.

مسأله 1864

اگر در تمام سال منفعتي نبرد و براي مخارج خود قرض كند مي تواند از منافع سال هاي بعد قرض خود را ادا نمايد.

مسأله 1865

اگر براي زياد كردن مال يا خريدن ملكي كه به آن احتياج ندارد قرض كند نمي تواند از منافع كسب آن قرض را بدهد ولي اگر مالي را كه قرض كرده و چيزي را كه از قرض خريده از بين برود و ناچار شود كه قرض خود را بدهد. مي تواند از منافع كسب، قرض را ادا نمايد.

مسأله 1866

بنا بر احتياط واجب بايد خمس مال حلال مخلوط به حرام را از عين همان مال بدهد. ولي خمس هاي ديگر را مي تواند از همان چيز بدهد يا به مقدار قيمت خمس كه بدهكار است پول بدهد.

مسأله 1867

تا خمس مال را ندهد نمي تواند در آن مال تصرف كند اگر چه قصد دادن خمس را داشته باشد.

مسأله 1868

كسي كه خمس بدهكار است نمي تواند آن را به ذمه بگيرد يعني خود را بدهكار اهل خمس بداند و در تمام مال تصرف كند و يا آن كه كنار بگذارد و در بقيه مال تصرف كند و چنانچه تصرف كند و آن مال تلف شود و يا مال كنار گذاشته شده تلف شود بايد خمس آن را بدهد. خمس را نمي شود شخص خودش به ذمه بگيرد و يا آن كه از مالش جدا كند و خمس با كنار گذاشتن مشخص و متعين نمي شود، بر خلاف زكات كه با كنار گذاشتن مشخص و متعين مي شود.

مسأله 1869

كسي كه خمس بدهكار است، اگر با حاكم شرع مصالحه كند، مي تواند در تمام مال تصرف نمايد و بعد از مصالحه منافعي كه از آن به دست مي آيد مال خود او است.

مسأله 1870

كسي كه با ديگري شريك است، اگر خمس منافع خود را بدهد و شريك او ندهد و در سال بعد از مالي كه خمسش را نداده براي سرمايه شركت بگذارد هيچ كدام نمي توانند در آن تصرف كنند.

مسأله 1871

اگر بچه صغير سرمايه اي داشته باشد و از آن منافعي به دست آيد، ولّي او مي تواند پيش از بلوغ او خمس او را بدهد و اگر بعد از تمام شدن سال خمس را ندهد نمي تواند در آن مال تصرف كند و در اين صورت بر خود صغير واجب است بعد از آن كه بالغ شد، خمس آن را بدهد.

مسأله 1872

انسان نمي تواند در مالي كه يقين دارد خمسش را نداده اند تصرف كند، ولي در مالي كه شك دارد خمس آن را داده اند يا نه مي تواند تصرف نمايد.

مسأله 1873

كسي كه از اول تكليف خمس نداده، اگر ملكي بخرد و قيمت آن بالا رود، چنانچه آن ملك را براي آن نخريده كه قيمتش بالا رود و بفروشد مثلاً زميني را براي زراعت خريده است اگر پول خمس نداده را به فروشنده داده و به او گفته اين ملك را به اين پول مي خرم، در صورتي كه حاكم شرع معامله پنج يك آن را اجازه بدهد، خريدار بايد خمس مقداري كه آن ملك ارزش دارد بدهد و هم چنين است بنا بر احتياط واجب اگر چيزي را كه خريده از اول قصد داشته كه پول خمس نداده را عوض آن بدهد.

مسأله 1874

كسي كه از اول تكليف، خمس نداده اگر از منافع كسب چيزي كه به آن احتياج ندارد خريده و يك سال از خريد آن گذشته بايد خمس آن را بدهد و اگر اثاث خانه و چيزهاي ديگري كه به آنها احتياج دارد مطابق شأن خود خريده پس اگر بداند در بين سالي كه در آن سال فائده برده آنها را خريده لازم نيست خمس آنها را بدهد و اگر نداند كه در بين سال خريده يا بعد از تمام شدن سال، بنا بر احتياط واجب بايد با حاكم شرع مصالحه كند.

2 - معدن
مسأله 1875

اگر از معدن طلا، نقره، سرب، مس، آهن، نفت، ذغال سنگ، فيروزه، عقيق، زاج، نمك و معدن هاي ديگر چيزي به دست آورد در صورتي كه به مقدار نصاب باشد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1876

نصاب معدن بنا بر احتياط 105 مثقال معمولي نقره سكه دار يا 15 مثقال معمولي طلاي سكه دار است، يعني اگر قيمت چيزي را كه از معدن بيرون آورده، بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده به 105 مثقال نقره سكه دار يا 15 مثقال طلاي سكه دار برسد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1877

استفاده اي كه از معدن برده، اگر قيمت آن به 105 مثقال نقره سكه دار يا 15 مثقال طلاي سكه دار نرسد، خمس آن در صورتي لازم است كه به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر كسب او از مخارج سالش زياد بيايد.

مسأله 1878

گچ و آهك و گل سرشور و گل سرخ چون ممكن است معدني حساب شوند چنانچه احتياطاًً خمس آنها را پيش از مؤونه سال بدهند بسيار مطلوب است.

مسأله 1879

كسي كه از معدن چيزي به دست مي آورد، بايد خمس آن را بدهد چه معدن روي زمين باشد، يا زير آن، در زميني باشد كه ملك است، يا در جايي باشد كه مالك ندارد.

مسأله 1880

اگر نداند چيزي را كه از معدن بيرون آورده به 105 مثقال نقره سكه دار يا 15 مثقال طلاي سكه دار مي رسد يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد به وزن كردن يا از راه ديگر قيمت آن را معلوم كند.

مسأله 1881

اگر چند نفر چيزي از معدن بيرون آورند، چنانچه بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده اند، اگر سهم هر كدام آنها به 105 مثقال نقره سكه دار يا 15 مثقال طلاي سكه دار برسد، بايد خمس آن را بدهند.

مسأله 1882

اگر معدني را كه در ملك ديگريست بيرون آورد آنچه از آن به دست مي آيد، مال صاحب ملك است و چون صاحب ملك براي بيرون آوردن آن خرجي نكرده، بايد خمس تمام آنچه را كه از معدن بيرون آمده بدهد.

3 - گنج
مسأله 1883

گنج ماليست كه در زمين يا درخت يا كوه يا ديوار پنهان باشد و كسي آن را پيدا كند و طوري باشد كه به آن، گنج بگويند.

مسأله 1884

اگر انسان در زميني كه ملك كسي نيست گنجي پيدا كند، مال خود او است و بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1885

نصاب گنج بنا بر احتياط 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلاست يعني اگر قيمت چيزي را كه از گنج به دست مي آورد، بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده به 105 مثقال نقره سكه دار يا 15 مثقال طلاي سكه دار برسد. بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1886

اگر در زميني كه از ديگري خريده گنجي پيدا كند و بداند مال كساني كه قبلاً مالك آن زمين بوده اند نيست، مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد ولي اگر احتمال دهد كه مال يكي از آنان است، بايد به او اطلاع دهد و چنانچه معلوم شود مال او نيست، بايد به كسي كه پيش از او مالك زمين بوده اطلاع دهد و به همين ترتيب به تمام كساني كه پيش از او مالك زمين بوده اند خبر دهد و اگر معلوم شود مال هيچ يك آنان نيست مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1887

اگر در ظرف هاي متعددي كه در يك جا دفن شده مالي پيدا كند كه قيمت آنها روي هم 105 مثقال نقره سكه دار يا 15 مثقال طلاي سكه دار باشد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد ولي چنانچه در چند جا گنج پيدا كند، هر كدام آنها كه قيمتش به اين مقدار برسد، بنا بر احتياط خمس آن واجب است و گنجي كه قيمت آن به اين مقدار نرسيده خمس ندارد.

مسأله 1888

اگر دو نفر گنجي پيدا كنند كه قيمت سهم هر يك آنان به 105 مثقال نقره سكه دار يا 15 مثقال طلاي سكه دار برسد، بايد خمس آن را بدهند.

مسأله 1889

اگر كسي حيواني را بخرد و در شكم آن مالي پيدا كند چنانچه احتمال دهد كه مال فروشنده است، بنا بر احتياط واجب بايد به او خبر دهد و اگر معلوم شود مال او نيست، بايد به ترتيب، صاحبان قبلي آن را خبر كند و چنانچه معلوم شود كه مال هيچ يك آنان نيست، اگر چه قيمت آن 105 مثقال نقره سكه دار يا 15 مثقال طلاي سكه دار نباشد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.

4 - مال حلال مخلوط به حرام
مسأله 1890

اگر مال حلال با مال حرام به طوري مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهد و صاحب مال حرام و مقدار آن، هيچ كدام معلوم نباشد، بايد خمس تمام مال را بدهد و بعد از دادن خمس، بقيه مال حلال مي شود.

مسأله 1891

اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را بداند ولي صاحب آن را نشناسد، بايد آن مقدار را به نيت صاحبش صدقه بدهد و احتياط واجب آن است كه از حاكم شرع هم اذن بگيرد.

مسأله 1892

اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند ولي صاحبش را بشناسد، بايد يكديگر را راضي نمايند و چنانچه صاحب مال راضي نشود، در صورتي كه انسان بداند چيز معيني مال او است و شك كند كه بيشتر از آن هم مال او هست يا نه، بايد چيزي را كه يقين دارد مال او است به او بدهد و احتياط مستحب آن است مقدار بيشتري را كه احتمال مي دهد مال او است به او بدهد.

مسأله 1893

اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد بفهمد كه مقدار حرام بيشتر از خمس بوده، بنا بر احتياط مستحب مقداري را كه مي داند از خمس بيشتر بوده، از طرف صاحب آن صدقه بدهد.

مسأله 1894

اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد، يا مالي كه صاحبش را نمي شناسد به نيت او صدقه بدهد، بعد از آن كه صاحبش پيدا شد، بنا بر احتياط واجب بايد به مقدار مالش به او بدهد.

مسأله 1895

اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و مقدار حرام معلوم باشد و انسان بداند كه صاحب آن از چند نفر معين بيرون نيست ولي نتواند بفهمد كيست، بايد قرعه بيندازند و بنام هر كس افتاد مال را به او بدهند.

5 - جواهري كه به واسطه فرو رفتن در دريا به دست مي آيد
مسأله 1896

اگر به واسطه غواصي يعني فرو رفتن در دريا لوءلوء و مرجان يا جواهر ديگري كه با فرو رفتن در دريا بيرون مي آيد بيرون آورند، روييدني باشد، يا معدني، چنانچه بعد از كم كردن مخارجي كه براي بيرون آوردن آن كرده اند، قيمت آن به 18 نخود طلا برسد، بايد خمس آن را بدهند، چه در يك دفعه آن را از دريا بيرون آورده باشند يا در چند دفعه، آنچه بيرون آمده از يك جنس باشد يا از چند جنس، ولي اگر چند نفر آن را بيرون آورده باشند هر كدام آنان كه قيمت سهمش به 18 نخود طلا برسد فقط او بايد خمس بدهد.

مسأله 1897

اگر بدون فرو رفتن در دريا به وسيله اسبابي جواهر بيرون آورد و بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده قيمت آن به 18 نخود طلا برسد بنا بر احتياط خمس آن واجب است. ولي اگر از روي آب دريا يا از كنار دريا جواهر بگيرد، در صورتي بايد خمس آن را بدهد كه اين كار شغلش باشد و از مخارج سالش به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر زياد بيايد.

مسأله 1898

خمس ماهي و حيوانات ديگري كه انسان بدون فرو رفتن در دريا مي گيرد در صورتي واجب است كه براي كسب بگيرد و به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 1899

اگر انسان بدون قصد اين كه چيزي از دريا بيرون آورد در دريا فرو رود و اتفاقاً جواهري به دستش آيد در صورتي كه قصد كند كه آن چيز ملكش باشد بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1900

اگر انسان در دريا فرو رود و حيواني را بيرون آورد و در شكم آن جواهري پيدا كند كه قيمتش هيجده نخود طلا يا بيشتر باشد چنانچه آن حيوان مانند صدف باشد كه نوعاً در شكمش جواهر است، بايد خمس آن را بدهد و اگر اتفاقاً جواهر بلعيده باشد احتياط آن است كه حكم گنج را در آن جاري كنند.

مسأله 1901

اگر در رودخانه هاي بزرگ مانند دجله و فرات فرو رود و جواهري بيرون آورد. چنانچه در آن رودخانه جواهر عمل مي آيد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1902

اگر در آب فرو رود و مقداري عنبر بيرون آورد كه قيمت آن 18 نخود طلا يا بيشتر باشد، بايد خمس آن را بدهد و چنانچه از روي آب يا از كنار دريا به دست آورد، اگر قيمت آن به مقدار 18 نخود طلا هم نرسد در صورتي كه اين كار كسبش باشد وبه تنهايي يا با منفعت هاي ديگر او از مخارج سالش زياد بيايد بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1903

كسي كه كسبش غواصي يا بيرون آوردن معدن است اگر خمس آنها را بدهد و چيزي از مخارج سالش زياد بيايد، لازم نيست دوباره خمس آن را بدهد.

مسأله 1904

اگر بچه اي معدني را بيرون آورد، يا مال حلال مخلوط به حرام داشته باشد، يا گنجي پيدا كند، يا به واسطه فرو رفتن در دريا جواهري بيرون آورد وَليِّ او بايد خمس آنها را بدهد.

6 - غنيمت
مسأله 1905

اگر مسلمانان به امر امام عليه السلام با كفار جنگ كنند و چيزهايي در جنگ به دست آورند. به آنها غنيمت گفته مي شود و مخارجي را كه براي غنيمت كرده اند، مانند مخارج نگهداري و حمل و نقل آن و نيز مقداري را كه امام عليه السلام صلاح مي داند به مصرفي برساند و چيزهايي كه مخصوص به امام است، بايد از غنيمت كنار بگذارند و خمس بقيه آن را بدهند.

7 - زميني كه كافر ذِمّي از مسلمان بخرد
مسأله 1906

اگر كافر ذمي زميني را از مسلمان بخرد، بايد خمس آن را از همان زمين بدهد و اگر پول آن را هم بدهد اشكال ندارد، ولي اگر غير از پول چيز ديگر بدهد بايد به اذن حاكم شرع باشد و نيز اگر خانه و دكان و مانند اينها را از مسلمان بخرد، چنانچه زمين آن را جداگانه قيمت كنند و بفروشند بايد خمس زمين آن را بدهد و اگر خانه و دكان را روي هم بفروشند و زمين به تبع آن منتقل شود خمس زمين واجب نيست و در دادن اين خمس قصد قربت لازم نيست، بلكه حاكم شرع هم كه خمس را از او مي گيرد لازم نيست قصد قربت نمايد.

مسأله 1907

اگر كافر ذمي زميني را كه از مسلمان خريده به مسلمان ديگري هم بفروشد، بايد خمس آن را بدهد و نيز اگر بميرد و مسلماني آن زمين را از او ارث ببرد، بايد خمس آن را از همان زمين، يا از مال ديگرش بدهند.

مسأله 1908

اگر كافر ذمي موقع خريد زمين شرط كند كه خمس ندهد، يا شرط كند كه فروشنده خمس آن را بدهد، شرط او صحيح نيست و بايد خمس را بدهد، ولي اگر شرط كند كه فروشنده مقدار خمس را از طرف او به صاحبان خمس بدهد اشكال ندارد.

مسأله 1909

اگر مسلمان زميني را به غير خريد و فروش ملك كافر كند و عوض آن را بگيرد. مثلاً به او صلح نمايد، بنا بر احتياط واجب كافر ذمي بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1910

اگر كافر ذمي صغير باشد و وَلِّي او برايش زميني بخرد احتياط واجب آن است كه بعد از بلوغ خمس زمين را از او بگيرند.

مصرف خمس
مسأله 1911

خمس را بايد دو قسمت كنند:

يك قسمت آن سهم سادات است، بنا بر احتياط واجب بايد با اذن مجتهد جامع الشرايط به سيد فقير، يا سيد يتيم، يا به سيدي كه در سفر درمانده شده بدهند و نصف ديگر آن سهم امام عليه السلام است كه در اين زمان بايد به مجتهد جامع الشرايط بدهند يا به مصرفي كه او اجازه مي دهد برسانند.

مسأله 1912

سيد يتيمي كه به او خمس مي دهند، بايد فقير باشد ولي به سيدي كه در سفر درمانده شده، اگر در وطنش فقير هم نباشد مي شود خمس داد.

مسأله 1913

به سيدي كه در سفر درمانده شده، اگر سفر او سفر معصيت باشد، نبايد خمس بدهند.

مسأله 1914

به سيدي كه عادل نيست مي شود خمس داد ولي به سيدي كه دوازده امامي نيست، نبايد خمس بدهند.

مسأله 1915

به سيدي كه معصيت كار است، اگر خمس دادن كمك به معصيت او باشد، نمي شود خمس داد و به سيدي هم كه آشكارا معصيت مي كند، اگر چه دادن خمس كمك به معصيت او نباشد، بنا بر احتياط واجب نبايد خمس بدهند.

مسأله 1916

اگر كسي بگويد سيدم نمي شود به او خمس داد مگر آن كه دو نفر عادل، سيد بودن او را تصديق كنند يا در بين مردم به طوري معروف باشد كه انسان يقين يا اطمينان پيدا كند كه سيد است.

مسأله 1917

به كسي كه در شهر خودش مشهور باشد سيد است، اگر به سيد بودن به او اطمينان پيدا كند مي شود به او خمس داد.

مسأله 1918

كسي كه زنش سيده است بنا بر احتياط واجب نبايد به او خمس بدهد كه به مصرف مخارج خودش برساند، ولي اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد و نتواند مخارج آنان را بدهد، جايز است انسان خمس به آن زن بدهد كه به مصرف آنان برساند و هم چنين اگر زن مخارج ديگري دارد كه به آن محتاج است و بر شوهرش واجب نيست، جايز است شوهر از بابت خمس به زن بدهد كه به مصرف آن مخارج برساند.

مسأله 1919

اگر مخارج سيده اي كه زوجه انسان نيست بر انسان واجب باشد بنا بر احتياط واجب، نمي تواند از خمس خوراك و پوشاك او را بدهد، ولي اگر مقداري خمس ملك او كند كه به مصرف ديگري غير مخارج خودش كه بر خمس دهنده واجب است برساند مانعي ندارد.

مسأله 1920

به سيد فقيري كه مخارجش بر ديگري واجب است واو نمي تواند مخارج آن سيد را بدهد، مي شود خمس داد.

مسأله 1921

احتياط واجب آن است كه بيشتر از مخارج يك سال به يك سيد فقير خمس ندهند.

مسأله 1922

اگر در شهر انسان سيد مستحقي نباشد و احتمال هم ندهد كه پيدا شود، يا نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن نباشد، بايد خمس را به شهر ديگري ببرد و به مستحق برساند و احتياط آن است كه مخارج بردن آن را از خمس بر ندارد و اگر خمس از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده، بايد عوض آن را بدهد و اگر كوتاهي نكرده، چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 1923

هر گاه در شهر خودش مستحقي نباشد ولي احتمال دهد كه پيدا شود اگر چه نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد مي تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكند و تلف شود، نبايد چيزي بدهد. ولي نمي تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد.

مسأله 1924

اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، باز هم مي تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق برساند، ولي مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد و در صورتي كه خمس از بين برود، اگر چه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد ضامن است.

مسأله 1925

اگر با اذن حاكم شرع خمس را به شهر ديگر ببرد و از بين برود لازم نيست دوباره خمس بدهد و هم چنين است اگر به كسي بدهد كه از طرف حاكم شرع وكيل بوده كه خمس را بگيرد و از آن شهر به شهر ديگر ببرد.

مسأله 1926

اگر خمس را از خود مال ندهد وبا اذن حاكم شرع از جنس ديگر بدهد، بايد به قيمت واقعي آن جنس حساب كند و چنانچه گرانتر از قيمت حساب كند، اگر چه مستحق به آن قيمت راضي شده باشد، بايد مقداري را كه زياد حساب كرده بدهد.

مسأله 1927

كسي كه از مستحق طلبكار است و مي خواهد طلب خود را بابت خمس حساب كند، بنا بر احتياط واجب بايد خمس را به او بدهد و بعد مستحق بابت بدهي خود به او برگرداند. ولي اگر با اذن حاكم شرع باشد اين احتياط لازم نيست.

مسأله 1928

مستحق نمي تواند خمس را بگيرد و به خمس دهنده ببخشد، ولي كسي كه مقدار زيادي خمس بدهكار است و فقير شده و اميد دارا شدنش هم نمي رود و مي خواهد مديون اهل خمس نباشد، اگر مستحق با اذن مجتهد، سهم سادات را از او بگيرد و به ميل و رغبت خودش در صورتي كه مطابق شأنش باشد آن را به او ببخشد اشكال ندارد.

مسأله 1929

اگر خمس را با حاكم شرع يا وكيل او يا با سيد دست گردان كند و بخواهد در سال بعد بپردازد نمي تواند از منافع آن سال كسر نمايد پس اگر مثلاً هزار تومان دست گردان كرده و از منافع سال بعد دو هزار تومان بيشتر از مخارجش داشته باشد بايد خمس دو هزار تومان را بدهد و هزار توماني را كه بابت خمس بدهكار است از بقيه بپردازد.

احكام زكاة

مسأله 1930

زكات نُه چيز واجب است:

اول گندم.

دوم جو.

سوم خرما.

چهارم كشمش.

پنجم طلا.

ششم نقره.

هفتم شتر.

هشتم گاو.

نهم گوسفند و اگر كسي مالك يكي از اين نُه چيز باشد، با شرايطي كه بعداً گفته مي شود بايد مقداري كه معين شده به يكي از مصرف هايي كه دستور داده اند برساند.

مسأله 1931

سلت كه دانه ايست به نرمي گندم و خاصيت جو دارد زكات ندارد، ولي علس كه مثل گندم است و خوراك مردمان صنعا مي باشد، زكاتش بنا بر احتياط واجب بايد داده شود.

شرايط واجب شدن زكاة
مسأله 1932

زكات در صورتي واجب مي شود كه مال به مقدار نصاب كه بعداً گفته مي شود برسد و مالك آن، بالغ و عاقل و آزاد باشد و بتواند در آن مال تصرف كند.

مسأله 1933

بعد از آن كه انسان دوازده ماه مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا ونقره بود بايد زكات آن را بدهد. ولي از اول ماه دوازدهم نمي تواند طوري در مال تصرف كند كه مال از بين برود و اگر تصرف كند ضامن است و چنانچه در ماه دوازدهم بدون اختيار او بعضي از شرط هاي زكات از بين برود زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1934

اگر مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در بين سال بالغ شود، بايد اوّل سال را اوّل بالغ شدن خود قرار دهد.

مسأله 1935

زكات گندم و جو وقتي واجب مي شود كه به آنها گندم، جو گفته شود و زكات كشمش بنا بر احتياط وقتي واجب مي شود كه غوره است و موقعي هم كه خرما قدري خشك شد كه به او تمر مي گويند زكات آن واجب مي شود. ولي وقت دادن زكات در گندم و جو موقع خرمن شدن و جدا كردن كاه آنها و در خرما و كشمش موقعيست كه خشك شده باشند.

مسأله 1936

اگر موقع واجب شدن زكات گندم و جو و كشمش و خرما كه در مسأله پيش گفته شد، صاحب آنها بالغ باشد، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1937

اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در تمام سال ديوانه باشد، زكات بر او واجب نيست. ولي اگر در مقداري از سال ديوانه باشد و در آخر سال عاقل گردد چنانچه ديوانگي او به قدري كم باشد كه مردم بگويند در تمام سال عاقل بوده بنا بر احتياط زكات بر او واجب است.

مسأله 1938

اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در مقداري از سال مست يا بي هوش شود، زكات از او ساقط نمي شود. وهم چنين است اگر موقع واجب شدن زكات گندم و جو و خرما و كشمش مست يا بيهوش باشد.

مسأله 1939

مالي را كه از انسان غصب كرده اند و نمي تواند در آن تصرف كند زكات ندارد و نيز اگر زراعتي را از او غصب كنند و موقعي كه زكات آن واجب مي شود، در دست غصب كننده باشد، موقعي كه به صاحبش برمي گردد زكات ندارد.

مسأله 1940

اگر طلا و نقره يا چيز ديگري را كه زكات آن واجب است قرض كند و يك سال نزد او بماند، بايد زكات آن را بدهد و بر كسي كه قرض داده چيزي واجب نيست.

زكات گندم و جو و خرما و كشمش
مسأله 1941

زكات گندم و جو و خرما و كشمش وقتي واجب مي شود كه به مقدار نصاب برسند و نصاب آنها 288 من تبريز و 45 مثقال كم است كه 207 / 847 كيلوگرم مي شود چون كه نظر اهل فن مختلف است اقرب اين است كه مقدار نصاب 193 / 849 كيلوگرم است و احتياط اين است كه مقدار كمتر را ملاحظه نمايند.

مسأله 1942

اگر پيش از دادن زكات از انگور بعد از كشمش شدن و خرما بعد از تمر شدن و جو و گندم بعد از صدق اسم، كه زكات آنها واجب شده خود و عيالاتش بخورند، يا مثلاً به فقير بدهد، زكات مقداري را كه مصرف كرده بدهد.

مسأله 1943

اگر بعد از آن كه زكات گندم و جو و خرما و انگور واجب شد مالك آن بميرد، بايد مقدار زكات را از مال او بدهند. ولي اگر پيش از واجب شدن زكات بميرد، هر يك از ورثه كه سهم او به اندازه نصاب است، بايد زكات سهم خود را بدهد و در صورتي كه نمو در ملك ورثه باشد بنا بر احتياط واجب در صورتي كه انتقال به ورثه بعد از اتمام نمو و قبل از تعلق وجوب زكوة باشد.

مسأله 1944

كسي كه از طرف حاكم شرع مأمور جمع آوري زكات است، موقع خرمن كه گندم و جو را از كاه جدا مي كنند و بعد از خشك شدن خرما و انگور، مي تواند زكات را مطالبه كند و اگر مالك ندهد و چيزي كه زكات آن واجب شده، از بين برود بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1945

اگر بعد از مالك شدن درخت خرما و انگور يا زراعت گندم وجو زكات آنها واجب شود، مثلاً خرما در ملك او زرد يا سرخ شود، بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1946

اگر بعد از آن كه زكات گندم و جو و خرما و انگور واجب شد، زراعت ودرخت را بفروشد، فروشنده بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1947

اگر انسان گندم يا جو يا خرما يا انگور را بخرد و بداند كه فروشنده زكات آن را داده، يا شك كند كه داده يا نه، چيزي بر او واجب نيست و اگر بداند كه زكات آن را نداده، چنانچه حاكم شرع معامله مقداري را كه بايد از بابت زكات داده شود، اجازه ندهد معامله آن مقدار باطل است. وحاكم شرع مي تواند مقدار زكات را از خريدار بگيرد و اگر معامله مقدار زكات را اجازه دهد، معامله صحيح است و خريدار بايد قيمت آن مقدار را به حاكم شرع بدهد و در صورتي كه قيمت آن مقدار را به فروشنده داده باشد، مي تواند از او پس بگيرد.

مسأله 1948

اگر وزن گندم و جو و خرما و كشمش موقعي كه تر است به 288 من و 45 مثقال كم برسد و بعد از خشك شدن كمتر از اين مقدار شود، زكات آن واجب نيست.

مسأله 1949

اگر گندم و جو و خرما را پيش از خشك شدن مصرف كند اگر چه خشك آنها به اندازه نصاب باشد، زكات آنها واجب نيست ولي اگر احتياطاًً زكات آنها را بدهد خيلي پسنديده است.

مسأله 1950

خرمايي كه تازه آن را مي خورند و اگر بماند خيلي كم مي شود چنانچه مقداري باشد كه خشك آن به 288 من و 45 مثقال كم برسد، زكات آن واجب است.

مسأله 1951

گندم و جو و خرما و كشمشي كه زكات آنها را داده اگر چند سال هم نزد او بماند زكات ندارد.

مسأله 1952

اگر گندم و جو و خرما و انگور از آب باران يا نهر مشروب شود يا مثل زراعت هاي مصر از رطوبت زمين استفاده كند، زكات آن ده يك است و اگر با ماشين آلات يا دلو و مانند آن آبياري شود، زكات آن بيست يك است و اگر مقداري از باران يا نهر يا رطوبت زمين استفاده كند و به همان مقدار از آبياري با دلو و مانند آن استفاده نمايد، زكات نصف آن ده يك و زكات نصف ديگر آن بيست يك مي باشد يعني از چهل قسمت سه قسمت آن را بابت زكات بدهند.

مسأله 1953

اگر گندم و جو و خرما و انگور، هم از آب باران يا مانند آن مشروب شود و هم از آب دلو يا مانند آن استفاده كند، چنانچه طوري باشد كه بگويند با دلو مثلاً آبياري شده نه باران زكات آن بيست يك است و اگر بگويند با آب باران آبياري شده نه دلو مثلاً زكات آن ده يك است.

مسأله 1954

اگر شك كند كه آبياري با آب باران شده يا آبياري به دلو، بيست يك بر او واجب مي شود.

مسأله 1955

اگر گندم و جو و خرما و انگور با آب باران يا نهر مشروب شود و به آب دلو و مانند آن محتاج نباشد ولي مثلاً با آب دلو هم آبياري شود و آب دلو به زياد شدن محصول كمك نكند زكات آن ده يك است و اگر با دلو و مانند آن آبياري شود و به آب نهر يا باران محتاج نباشد ولي با آب نهر يا باران هم مشروب شود و آنها به زياد شدن محصول كمك نكنند، زكات آن بيست يك است.

مسأله 1956

اگر زراعتي را با دلو و مانند آن آبياري كنند و در زميني كه پهلوي آن است زراعتي كنند كه از رطوبت آن زمين استفاده نمايد و محتاج به آبياري نشود زكات زراعتي كه با دلو آبياري شده، بيست يك و زكات زراعتي كه پهلوي آن است، ده يك مي باشد.

مسأله 1957

مخارجي را كه براي گندم و جو و خرما و انگور كرده است حتي مقداري از قيمت اسباب و لباس را كه به واسطه زراعت كم شده، مي تواند از حاصل كسر كند و چنانچه پيش از كم كردن اينها به 288 من و 45 مثقال كم برسد، بايد زكات باقي مانده آن را بدهد.

مسأله 1958

قيمت وقتي كه تخم را براي زراعت پاشيده مي تواند جزء مخارج حساب نمايد.

مسأله 1959

اگر زمين و اسباب زراعت يا يكي از اين دو ملك خود او باشد، نبايد كرايه آنها را جزء مخارج حساب كند و نيز براي كارهايي كه خودش كرده يا ديگري بي اجرت انجام داده، چيزي از حاصل كسر نمي شود.

مسأله 1960

اگر درخت انگور يا خرما را بخرد، قيمت آن جزء مخارج نيست ولي اگر خرما يا انگور را پيش از چيدن و قبل از تعلق زكات بخرد، پولي را كه براي آن داده جزء مخارج حساب مي شود.

مسأله 1961

اگر زميني را بخرد و در آن زمين گندم يا جو بكارد، پولي را كه براي خريد زمين داده جزء مخارج حساب نمي شود، ولي اگر زراعت را بخرد، پولي را كه براي خريد آن داده مي تواند جزء مخارج حساب نمايد و از حاصل كم كند، اما بايد قيمت كاهي را كه از آن به دست مي آيد، از پولي كه براي خريد زراعت داده كسر نمايد مثلاً اگر زراعتي را پانصد تومان بخرد و قيمت كاه آن صد تومان باشد. فقط چهار صد تومان آن را مي تواند جزء مخارج حساب نمايد.

مسأله 1962

كسي كه بدون گاو و چيزهاي ديگر كه براي زراعت لازم است مي تواند زراعت كند، اگر اينها را بخرد، نبايد پولي را كه براي خريد اينها داده جزء مخارج حساب نمايد.

مسأله 1963

كسي كه بدون گاو و چيزهاي ديگري كه براي زراعت لازم است نمي تواند زراعت كند، اگر آنها را بخرد و به واسطه زراعت به كلي از بين بروند، مي تواند تمام قيمت آنها را جزء مخارج حساب كند، ولي اگر بعد از زراعت چيزي از قيمتشان كم نشود بنا بر احتياط واجب چيزي از قيمت آنها را جزء مخارج حساب ننمايد.

مسأله 1964

اگر در يك زمين جو وگندم و چيزي مثل برنج و لوبيا كه زكات آن واجب نيست بكارد، خرج هايي كه براي هر كدام آنها كرده فقط پاي همان حساب مي شود، ولي اگر براي هر دو مخارجي كرده بايد به هر دو تقسيم نمايد، مثلاً اگر هر دو به يك اندازه بوده، مي تواند نصف مخارج را از جنسي كه زكات دارد كسر نمايد.

مسأله 1965

اگر براي سال اول عملي مانند شخم زدن انجام دهد اگر چه براي سال هاي بعد هم فائده داشته باشد بايد مخارج آن را از سال اول كسر كند، ولي اگر براي چند سال عمل كند بايد بين آنها تقسيم نمايد.

مسأله 1966

اگر انسان در چند شهر كه فصل آنها با يكديگر اختلاف دارد و زراعت و ميوه آنها در يك وقت به دست نمي آيد گندم يا جو يا خرما يا انگور داشته باشد و همه آنها محصول يك سال حساب شود، چنانچه چيزي كه اول مي رسد به اندازه نصاب يعني 288 من و 45 مثقال كم باشد، بايد زكات آن را موقعي كه مي رسد بدهد و زكات بقيه را هر وقت به دست مي آيد ادا نمايد و اگر آنچه اول مي رسد به اندازه نصاب نباشد صبر مي كند تا بقيه آن برسد. پس اگر روي هم به مقدار نصاب شود، زكات آن واجب است و اگر به مقدار نصاب نشود، زكات آن واجب نيست.

مسأله 1967

اگر درخت خرما يا انگور در يك سال دو مرتبه ميوه دهد، چنانچه روي هم به مقدار نصاب باشد، بنا بر احتياط زكات آن واجب است.

مسأله 1968

اگر مقداري خرما يا انگور تازه دارد كه خشك آن به اندازه نصاب مي شود، چنانچه به قصد زكات از تازه آن به قدري به مستحق بدهد كه اگر خشك شود به اندازه زكاتي باشد كه بر او واجب است اشكال ندارد.

مسأله 1969

اگر زكات خرماي خشك يا كشمش بر او واجب باشد نمي تواند زكات آن را خرماي تازه يا انگور بدهد و نيز اگر زكات خرماي تازه يا انگور بر او واجب باشد، نمي تواند زكات آن را خرماي خشك يا كشمش بدهد. اما اگر يكي از اينها يا چيز ديگري را به قصد قيمت زكات بدهد مانعي ندارد.

مسأله 1970

كسي كه بدهكار است و مالي هم دارد كه زكات آن واجب شده اگر بميرد، بايد اول تمام زكات را از مالي كه زكات آن واجب شده بدهند، بعد قرض او را ادا نمايند.

مسأله 1971

كسي كه بدهكار است و گندم يا جو يا خرما يا انگور هم دارد، اگر بميرد و پيش از آن كه زكات اينها واجب شود، ورثه قرض او را از مال ديگر بدهند، هر كدام كه سهمشان به 288 من و 45 مثقال كم برسد، بايد زكات بدهد و اگر پيش از آن كه زكات اينها واجب شود، قرض او را ندهند چنانچه مال ميت فقط به اندازه بدهي او باشد واجب نيست زكات اينها را بدهند و اگر مال ميت بيشتر از بدهي او باشد، در صورتي كه بدهي او به قدريست كه اگر بخواهند ادا نمايند بايد مقداري از گندم و جو و خرما و انگور را هم به طلبكار بدهند، آنچه را به طلبه كار مي دهند زكات ندارد و بقيه مال ورثه است و هر كدام آنان كه سهمش به اندازه نصاب شود، بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1972

اگر گندم و جو و خرما و كشمشي كه زكات آنها واجب شده خوب و بد دارد بايد زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آنها بدهد و زكات همه را از بد نمي تواند بدهد.

نصاب طلا
مسأله 1973

طلا دو نصاب دارد:

نصاب اول آن بيست مثقال شرعيست كه هر مثقال آن 18 نخود است، پس وقتي طلا به بيست مثقال شرعي كه پانزده مثقال معموليست برسد، اگر شرايط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد چهل يك آن را كه نه نخود مي شود از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست و نصاب دوم آن چهار مثقال شرعيست كه سه مثقال معمول مي شود يعني اگر سه مثقال به پانزده مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 18 مثقال را از قرار چهل يك بدهد و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات 15 مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هر چه بالا رود، يعني اگر سه مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقداري كه اضافه شد زكات ندارد.

نصاب نقره
مسأله 1974

نقره دو نصاب دارد:

نصاب اول آن 105 مثقال معموليست كه اگر نقره به 105 مثقال برسد و شرايط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد انسان بايد چهل يك آن را كه 2 مثقال و 15 نخود است از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست و نصاب دوم آن 21 مثقال است يعني اگر 21 مثقال به 105 مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 126 مثقال را به طوري كه گفته شد بدهد و اگر كمتر از 21 مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات 105 مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هر چه بالا رود، يعني

اگر 21 مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود مقداري كه اضافه شده و كمتر از 21 مثقال است زكات ندارد. بنا بر اين اگر انسان چهل يك هر چه طلا و نقره دارد بدهد، زكاتي را كه بر او واجب بوده داده و گاهي هم بيشتر از مقدار واجب داده است مثلاً كسي كه 110 مثقال نقره دارد، اگر چهل يك آن را بدهد، زكات 105 مثقال آن را كه واجب بوده داده و مقداري هم براي 5 مثقال آن داده كه واجب نبوده است.

مسأله 1975

كسي كه طلا يا نقره او به اندازه نصاب است، اگر چه زكات آن را داده باشد، تا وقتي از نصاب اول كم نشده، همه ساله بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1976

زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه آن را سكه زده باشند و معامله با آن رايج باشد و اگر سكه آن از بين هم رفته باشد بايد زكات آن را بدهند.

مسأله 1977

طلا و نقره سكه داري كه زن ها براي زينت به كار مي برند، زكات ندارد اگر چه رايج باشد.

مسأله 1978

كسي كه طلا و نقره دارد، اگر هيچ كدام آنها به اندازه نصاب اول نباشد مثلاً 104 مثقال نقره و مثقال طلا داشته باشد، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1979

چنانچه سابقاً گفته شد زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه انسان يازده ماه مالك مقدار نصاب باشد و اگر در بين يازده ماه، طلا و نقره او از نصاب اول كمتر شود، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1980

اگر در بين يازده ماه طلا و نقره اي را كه دارد با طلا يا نقره يا چيز ديگر عوض نمايد يا آنها را آب كند، زكات بر او واجب نيست. ولي اگر براي فرار از دادن زكات اين كارها را بكند، احتياط مستحب آن است كه زكات را بدهد.

مسأله 1981

اگر در ماه دوازدهم پول طلا و نقره را آب كند، بايد زكات آنها را بدهد و چنانچه به واسطه آب كردن، وزن يا قيمت آنها كم شود، بايد زكاتي را كه پيش از آب كردن بر او واجب بوده بدهد.

مسأله 1982

اگر طلا و نقره اي كه دارد خوب و بد داشته باشد، مي تواند زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آن بدهد ولي بهتر است زكات همه آنها را از طلا و نقره خوب بدهد.

مسأله 1983

طلا و نقره اي كه بيشتر از اندازه معمولي فلز ديگري دارد، اگر خالص آن به اندازه نصاب كه مقدار آن گفته شد برسد، انسان بايد زكات آن را بدهد و چنانچه شك دارد كه خالص آن به اندازه نصاب هست يا نه، زكات آن واجب نيست.

مسأله 1984

اگر طلا و نقره اي كه دارد به مقدار معمول فلز ديگر با آن مخلوط باشد، نمي تواند زكات آن را از طلا و نقره اي بدهد كه بيشتر از معمولي فلز ديگر دارد ولي اگر به قدري بدهد كه يقين كند طلا و نقره خالصي كه در آن هست، به اندازه زكاتي مي باشد كه بر او واجب است اشكال ندارد.

زكات شتر و گاو و گوسفند
مسأله 1985

زكات شتر و گاو و گوسفند غير از شرط هايي كه گفته شد دو شرط ديگر دارد:

اول آن كه حيوان در تمام سال بيكار باشد و اگر در تمام سال يكي دو روز هم كار كرده باشد، بنا بر احتياط زكات آن واجب است.

دوم آن كه در تمام سال از علف بيابان بچرد، پس اگر تمام سال يا مقداري از آن را از علف چيده شده، يا از زراعتي كه ملك مالك يا ملك كس ديگر است بچرد زكات ندارد. ولي اگر در تمام سال يك روز يا دو روز از علف مالك بخورد بنا بر احتياط زكات آن واجب مي باشد.

مسأله 1986

اگر انسان براي شتر و گاو و گوسفند خود چراگاهي را كه كسي نكاشته بخرد، يا اجاره كند، يا براي چراندن در آن باج بدهد، بايد زكات را بدهد.

نصاب شتر
مسأله 1987

شتر دوازده نصاب دارد:

اول پنج شتر و زكات آن يك گوسفند است و تا شماره شتر به اين مقدار نرسد زكات ندارد.

دوم ده شتر و زكات آن دو گوسفند است.

سوم پانزده شتر و زكات آن سه گوسفند است.

چهارم بيست شتر و زكات آن چهار گوسفند است.

پنجم بيست و پنج شتر و زكات آن پنج گوسفند است.

ششم بيست و شش شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال دوم شده باشد.

هفتم سي و شش شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال سوم شده باشد.

هشتم چهل و شش شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد.

نهم شصت و يك شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال پنجم شده باشد.

دهم هفتاد و شش شتر و زكات آن دو شتر است كه داخل سال سوم شده باشد.

يازدهم نود و يك شتر و زكات آن دو شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد.

دوازدهم صد و بيست و يك شتر و بالاتر از آن است كه بايد يا چهل تا چهل تا حساب كند و براي هر چهل تا يك شتري بدهد كه داخل سال سوم شده باشد، يا پنجاه تا پنجاه تا حساب كند و براي هر پنجاه تا يك شتري بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد و يا با چهل و پنجاه حساب كند. ولي در هر صورت بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي

نماند، يا اگر چيزي باقي مي ماند، از نه تا بيشتر نباشد، مثلاً اگر 140 شتر دارد، بايد براي صد تا دو شتري كه داخل سال چهارم شده و براي چهل تا يك شتر ماده اي كه داخل سال سوم شده باشد بدهد.

مسأله 1988

زكات ما بين دو نصاب واجب نيست پس اگر شماره شترهايي كه دارد از نصاب اول كه پنج است بگذرد، تا به نصاب دوم كه ده تاست نرسيده، فقط بايد زكات پنج تاي آن را بدهد و هم چنين است در نصاب هاي بعد.

نصاب گاو
مسأله 1989

گاو دو نصاب دارد:

نصاب اول آن سي تاست كه وقتي شماره گاو به سي رسيد، اگر شرايطي را كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد يك گوساله اي كه داخل سال دوم شده از بابت زكات بدهد و نصاب دوم آن چهل است و زكات آن يك گوساله ماده ايست كه داخل سال سوم شده باشد و زكات ما بين سي و چهل واجب نيست مثلاً كسي كه سي و نه گاو دارد، فقط بايد زكات سي تاي آنها را بدهد و نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد تا به شصت نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد و بعد از آن كه به شصت رسيد، چون دو برابر نصاب اول را دارد، بايد دو گوساله اي كه داخل سال دوم شده بدهد و همچنين هر چه بالا رود، بايد يا سي تا سي تا حساب كند يا چهل تا چهل تا يا با سي و چهل حساب نمايد و زكات آن را به دستوري كه گفته شده بدهد، ولي بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند، يا اگر چيزي باقي مي ماند از نه تا بيشتر نباشد، مثلاً اگر هفتاد گاو دارد، بايد به حساب سي و چهل حساب كند و براي سي تاي آن زكات سي تا و براي چهل تاي آن زكات چهل تا را بدهد، چون اگر

به حساب سي تا حساب كند، ده تا زكات نداده مي ماند.

نصاب گوسفند
مسأله 1990

گوسفند پنج نصاب دارد:

اول چهل و زكات آن يك گوسفند است و تا گوسفند به چهل نرسد زكات را از خود گوسفندها بدهد بلكه اگر گوسفند ديگري بدهد، يا مطابق قيمت گوسفند، پول بدهد كافي است، ولي اگر بخواهد جنس ديگر بدهد جنسي بدهد كه براي فقراء بهتر باشد.

مسأله 1991

زكات ما بين دو نصاب واجب نيست، پس اگر شماره گوسفندهاي كسي از نصاب اول كه چهل است بيشتر باشد تا به نصاب دوم كه صد و بيست و يك است نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است در نصاب هاي بعد.

مسأله 1992

زكات شتر و گاو و گوسفندي كه به مقدار نصاب برسد واجب است چه همه آنها نر باشند يا ماده، يا بعضي نر و بعضي ماده باشند.

مسأله 1993

در زكات، گاو و گاوميش يك جنس حساب مي شود و شتر عربي و غير عربي يك جنس است و هم چنين بز و ميش و شيشك در زكات با هم فرق ندارند.

مسأله 1994

اگر گوسفند براي زكات بدهد، بايد اقلاً داخل سال دوم شده باشد و اگر بز بدهد بايد داخل سال سوم شده باشد.

مسأله 1995

گوسفندي را كه بابت زكات مي دهد، اگر قيمتش مختصري از گوسفندهاي ديگر او كمتر باشد اشكال ندارد. ولي بهتر است گوسفندي را كه قيمت آن از تمام گوسفندهايش بيشتر است بدهد و همچنين است در گاو و شتر.

مسأله 1996

اگر چند نفر با هم شريك باشند هر كدام آنان كه سهمش به نصاب اول رسيده، بايد زكات بدهد و بر كسي كه سهم او كمتر از نصاب اول است زكات واجب نيست.

مسأله 1997

اگر يك نفر در چند جا گاو يا شتر يا گوسفند داشته باشد و روي هم به اندازه نصاب باشند، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1998

اگر گاو و گوسفند و شتري كه دارد مريض و معيوب هم باشند، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1999

اگر گاو و گوسفند و شتري كه دارد همه مريض يا معيوب يا پير باشند، مي تواند زكات را از خود آنها بدهد. ولي اگر همه سالم و بي عيب و جوان باشند نمي تواند زكات آنها را مريض، يا معيوب، يا پير بدهد. بلكه اگر بعضي از آنها سالم و بعضي مريض و دسته اي معيوب و دسته ديگر بي عيب و مقداري پير و مقداري جوان باشند، احتياط واجب آن است كه براي زكات آنها سالم و بي عيب و جوان بدهد.

مسأله 2000

اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم، گاو و گوسفند و شتري را كه دارد با چيز ديگر عوض كند، يا نصابي را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد، مثلاً چهل گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 2001

كسي كه بايد زكات گاو و گوسفند و شتر را بدهد، اگر زكات آنها را از مال ديگرش بدهد، تا وقتي شماره آنها از نصاب كم نشده، همه ساله بايد زكات را بدهد و اگر از خود آنها بدهد و از نصاب اول كمتر شوند، زكات بر او واجب نيست مثلاً كسي كه چهل گوسفند دارد، اگر از مال ديگرش زكات آنها را بدهد تا وقتي كه گوسفندهاي او از چهل كم نشده، همه ساله بايد يك گوسفند بدهد و اگر از خود آنها بدهد تا وقتي به چهل نرسيده، زكات بر او واجب نيست.

مصرف زكات
مسأله 2002

انسان مي تواند زكات را در هشت مورد مصرف كند اول فقير و آن كسيست كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسي كه صنعت يا ملك يا سرمايه اي دارد كه مي تواند مخارج سال خود را بگذراند فقير نيست.

دوم مسكين و آن كسيست كه از فقير سخت تر مي گذراند.

سوم كسي كه از طرف امام عليه السلام يا نايب امام مأمور است كه زكات را جمع و نگهداري نمايد وبه حساب آن رسيدگي كند و آن را به امام عليه السلام يا نايب امام يا فقرا برساند و احتياط آن است كه به مقدار زحمتي كه كشيده است از زكات استفاده كند.

چهارم كافرهايي كه اگر زكات به آنان بدهند به دين اسلام مايل مي شوند، يا در جنگ به مسلمانان كمك مي كنند و هم چنين مسلماناني كه از نظر ايماني ضعيف هستند و با دادن زكات به آنها ايمان آنها قوي مي شود.

پنجم خريداري بنده ها و آزاد كردن آنان.

ششم بدهكاري كه نمي تواند قرض خود را بدهد. در صورتي كه بدهي او در معصيت

مصرف نشده باشد كه دو مسايل آينده توضيح آن داده خواهد شد.

هفتم سبيل اللّه يعني كاري كه مانند ساختن مسجد منفعت عمومي ديني دارد، يا مثل ساختن پل و اصلاح راه كه نفعش به عموم مسلمانان مي رسد و آنچه براي اسلام نفع داشته باشد به هر نحو كه باشد.

هشتم ابن السبيل يعني مسافري كه در سفر درمانده شده و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2003

احتياط واجب آن است كه فقير و مسكين بيشتر از مخارج سال خود و عيالاتش را از زكات نگيرد و اگر مقداري پول يا جنس دارد، فقط به اندازه كسري مخارج يك سالش زكات بگيرد.

مسأله 2004

كسي كه مخارج سالش را داشته اگر مقداري از آن را مصرف كند و بعد شك كند كه آنچه باقي مانده به اندازه مخارج سال او هست يا نه، نمي تواند زكات بگيرد.

مسأله 2005

صنعتگر يا مالك يا تاجري كه در آمد او از مخارج سالش كمتر است، مي تواند براي كسري مخارجش زكات بگيرد و لازم نيست ابزار كار يا ملك يا سرمايه خود را به صرف مخارج برساند.

مسأله 2006

فقيري كه خرج سال خود و عيالاتش را ندارد، اگر خانه اي دارد كه ملك او است و در آن نشسته، يا مال سواري دارد، چنانچه بدون اينها نتواند زندگي كند، اگر چه براي حفظ آبرويش باشد، مي تواند زكات بگيرد و هم چنين است اثاث خانه و ظرف و لباس تابستاني و زمستاني و چيزهايي كه به آنها احتياج دارد و فقيري كه اينها را ندارد، اگر به اينها احتياج داشته باشد، مي تواند از زكات خريداري نمايد.

مسأله 2007

فقيري كه ياد گرفتن صنعت براي او مشكل نيست، بنا بر احتياط واجب بايد ياد بگيرد و با گرفتن زكات زندگي نكند، ولي تا وقتي مشغول ياد گرفتن است، مي تواند زكات بگيرد.

مسأله 2008

به كسي كه قبلاً فقير بوده و مي گويد فقيرم، اگر چه انسان از گفته او اطمينان پيدا نكند، مي شود زكات داد.

مسأله 2009

كسي كه مي گويد فقيرم و قبلاً فقير نبوده، يا معلوم نيست فقير بوده يا نه، اگر از ظاهر حالش اطمينان پيدا شود كه فقير است مي شود به او زكات داد.

مسأله 2010

كسي كه بايد زكات بدهد، اگر از فقيري طلبكار باشد، مي تواند طلبي را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

مسأله 2011

اگر فقير بميرد، انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد بابت زكات حساب كند.

مسأله 2012

چيزي را كه انسان بابت زكات به فقير مي دهد لازم نيست به او بگويد كه زكات است بلكه اگر فقير خجالت بكشد، بايد مال را به قصد زكات به او بدهد و مستحب است زكات بودنش را اظهار ننمايد.

مسأله 2013

اگر به خيال اين كه كسي فقير است به او زكات بدهد، بعد بفهمد فقير نبوده، يا از روي ندانستن مسأله به كسي كه مي داند فقير نيست زكات بدهد، چنانچه چيزي را كه به او داده باقي باشد، بايد از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر از بين رفته باشد، پس اگر كسي كه آن چيز را گرفته مي دانسته يا احتمال مي داده كه زكات است، انسان بايد عوض آن را از او بگيرد و به مستحق بدهد، ولي اگر به غير عنوان زكات داده نمي تواند چيزي از او بگيرد و بايد از مال خودش زكات را به مستحق بدهد و در همه صور مي تواند از مال خودش زكات را بدهد و از كسي كه گرفته مطالبه نكند.

مسأله 2014

كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد اگر چه مخارج سال خود را داشته باشد، مي تواند براي دادن قرض خود زكات بگيرد ولي بايد مالي را كه قرض كرده در معصيت خرج نكرده باشد يا اگر در معصيت خرج كرده از آن معصيت توبه كرده باشد. كه در اين صورت از سهم فقرا مي شود به او داد.

مسأله 2015

اگر به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد زكات بدهد، بعد بفهمد قرض را در معصيت مصرف كرده، چنانچه آن بدهكار فقير باشد و بنا بر احتياط واجب از آن معصيت توبه كرده باشد، مي تواند آنچه را به او داده بابت زكات حساب كند ولي اگر چيزي را كه گرفته در شراب خواري يا به طور آشكارا در معصيت مصرف كرده و از معصيت خود توبه نكرده بنا بر احتياط واجب بايد چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب نكند.

مسأله 2016

كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد اگر چه فقير نباشد، انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

مسأله 2017

مسافري كه خرجي او تمام شده، يا مركبش از كار افتاده، چنانچه سفر او سفر معصيت نباشد و نتواند با قرض كردن يا فروختن چيزي خود را به مقصد برساند، اگر چه در وطن خود فقير نباشد، مي تواند زكات بگيرد. ولي اگر بتواند در جاي ديگر با قرض كردن يا فروختن چيزي مخارج سفر خود را فراهم كند، فقط به مقداري كه به آنجا برسد، مي تواند زكات بگيرد.

مسأله 2018

مسافري كه در سفر درمانده شده و زكات گرفته بعد از آن كه به وطنش رسيد، اگر چيزي از زكات زياد آمده باشد، در صورتي كه بدون مشقت نتواند بقيه را به صاحب مال يا نايب او برساند، بايد آن را به حاكم شرع بدهد و بگويد آن چيز زكات است.

شرايط كساني كه مستحق زكاتند
مسأله 2019

كسي كه زكات مي گيرد بايد شيعه دوازده امامي باشد و اگر از راه شرعي شيعه بودن كسي ثابت و به او زكات بدهد و زكات تلف شود بعد معلوم شود شيعه نبوده لازم نيست دوباره زكات بدهد.

مسأله 2020

اگر طفل يا ديوانه اي از شيعه فقير باشد، انسان مي تواند به وَلّيِ او زكات بدهد، به قصد اين كه آنچه را مي دهد ملك طفل يا ديوانه باشد.

مسأله 2021

اگر به وَلّيِ طفل و ديوانه دسترسي ندارد، مي تواند خودش يا به وسيله يك نفر امين زكات را به مصرف طفل يا ديوانه برساند و بايد موقعي كه زكات به مصرف آنان مي رسد نيت زكات كنند.

مسأله 2022

به فقير كه گدايي مي كند، مي شود زكات داد، ولي به كسي كه زكات را در معصيت مصرف مي كند نمي شود زكات داد.

مسأله 2023

به كسي كه معصيت كبيره را آشكارا به جا مي آورد، احتياط واجب آن است كه زكات ندهند.

مسأله 2024

به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد اگر چه مخارج او بر انسان واجب باشد، مي شود زكات داد. ولي اگر زن براي خرجي خودش قرض كرده باشد شوهر نمي تواند بدهي او را از زكات بدهد بلكه اگر كس ديگري هم كه مخارج او بر انسان واجب است براي خرجي خود قرض كند احتياط واجب آن است كه بدهي او را از زكات ندهد.

مسأله 2025

انسان نمي تواند مخارج كساني را كه مثل اولاد خرجشان بر او واجب است از زكات بدهد، ولي اگر مخارج آنان را ندهد ديگران مي توانند به آنان زكات بدهند.

مسأله 2026

اگر انسان زكات به پسرش بدهد كه خرج زن ونوكر وكلفت خود نمايد اشكال ندارد.

مسأله 2027

اگر پسر به كتاب هاي علمي ديني احتياج داشته باشد پدر مي تواند براي خريدن آنها به او زكات بدهد.

مسأله 2028

پدر مي تواند به پسرش زكات بدهد كه براي خود زن بگيرد پسر هم مي تواند براي آن كه پدرش زن بگيرد زكات خود را به او بدهد.

مسأله 2029

به زني كه شوهرش مخارج او را مي دهد، يا خرجي نمي دهد ولي زن او را به دادن خرجي مجبور كند، نمي شود زكات داد.

مسأله 2030

زني كه صيغه شده اگر فقير باشد، شوهرش و ديگران مي توانند به او زكات بدهند. ولي اگر شوهرش در ضمن عقد شرط كند كه مخارج او را بدهد، يا به جهت ديگري دادن مخارجش بر او واجب باشد، در صورتي كه بتواند مخارج آن زن را بدهد يا زن بتواند او را مجبور كند، نمي شود به آن زن زكات داد.

مسأله 2031

زن مي تواند به شوهر فقير خود زكات بدهد، اگر چه شوهر زكات را صرف مخارج خود آن زن نمايد.

مسأله 2032

سيد نمي تواند از غير سيد زكات بگيرد و سيد مي تواند از سيد زكات بگيرد، ولي اگر خمس و ساير وجوهات كفايت مخارج او را نكند و از گرفتن زكات ناچار باشد، مي تواند سيّد از غير سيد زكات بگيرد. ولي احتياط واجب آن است كه اگر ممكن باشد فقط به مقداري كه براي مخارج روزانه اش ناچار است بگيرد.

مسأله 2033

به كسي كه معلوم نيست سيد است يا نه، مي شود زكات داد.

نيت زكات
مسأله 2034

انسان بايد زكات را به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم بدهد و در نيت معين كند كه آنچه را مي دهد زكات مال است، يا زكات فطره. ولي اگر مثلاً زكات گندم و جو بر او واجب باشد، لازم نيست معين كند چيزي را كه مي دهد زكات گندم است يا زكات جو.

مسأله 2035

كسي كه زكات چند مال بر او واجب شده، اگر مقداري زكات بدهد و نيت هيچ كدام آنها را نكند، چنانچه چيزي را كه داده هم جنس يكي از آنها باشد، زكات همان جنس حساب مي شود و اگر هم جنس هيچ كدام آنها نباشد، به همه آنها قسمت مي شود، پس كسي كه زكات چهل گوسفند و زكات پانزده مثقال طلا بر او واجب است، اگر مثلاً يك گوسفند از بابت زكات بدهد و نيت هيچ كدام آنها را نكند، زكات گوسفند حساب مي شود، ولي اگر مقداري نقره بدهد به زكاتي كه براي گوسفند و طلا بدهكار است تقسيم مي شود.

مسأله 2036

اگر كسي را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد چنانچه وكيل وقتي كه زكات را به فقير مي دهد، از طرف مالك نيت زكات كند كافي است.

مسأله 2037

اگر مالك يا وكيل او بدون قصد قربت زكات را به فقير بدهد و پيش از آن كه آن مال از بين برود، خود مالك نيت زكات كند، زكات حساب مي شود.

مسائل متفرقه زكات
مسأله 2038

موقعي كه گندم و جو را از كاه جدا مي كند و موقع خشك شدن خرما و انگور، انسان بايد زكات را به فقير بدهد، يا از مال خود جدا كند و زكات طلا و نقره وگاو و گوسفند و شتر را بعد از تمام شدن ماه دوازدهم بايد به فقير بدهد، يا از مال خود جدا نمايد. ولي اگر منتظر فقير معيني باشد، يا بخواهد به فقيري بدهد كه از جهتي برتري دارد، مي تواند زكات را جدا نكند.

مسأله 2039

بعد از جدا كردن زكات لازم نيست فوراً آن را به مستحق بدهد ولي اگر به كسي كه مي شود زكات داد دسترسي دارد احتياط آن است كه دادن زكات را تأخير نيندازد.

مسأله 2040

كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند اگر ندهد و به واسطه كوتاهي او از بين برود بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2041

كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند، اگر زكات را ندهد و بدون آن كه در نگهداري آن كوتاهي كند از بين برود، چنانچه دادن زكات را به قدري تأخير انداخته كه نمي گويند فوراً داده است، بايد عوض آن را بدهد و اگر به اين مقدار تأخير نينداخته مثلاً دو سه ساعت تأخير انداخته و در همان دو سه ساعت تلف شده در صورتي كه مستحق حاضر نبوده چيزي بر او واجب نيست و اگر مستحق حاضر بوده، بنا بر احتياط واجب بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2042

اگر زكات را از خود مال كنار بگذارد، مي تواند در بقيه آن تصرف كند و اگر از مال ديگرش كنار بگذارد، مي تواند در تمام مال تصرف نمايد.

مسأله 2043

انسان نمي تواند زكاتي را كه كنار گذاشته براي خود بردارد و چيز ديگري به جاي آن بگذارد.

مسأله 2044

اگر از زكاتي كه كنار گذاشته منفعتي ببرد مثلاً گوسفندي كه براي زكات گذاشته بره بياورد، مال فقير است.

مسأله 2045

اگر موقعي كه زكات را كنار مي گذارد مستحقي حاضر باشد، بهتر است زكات را به او بدهد، مگر كسي را در نظر داشته باشد كه دادن زكات به او از جهتي بهتر باشد.

مسأله 2046

اگر با عين مالي كه براي زكات كنار گذاشته براي خودش تجارت كند صحيح نيست و اگر با اجازه حاكم شرع براي مصلحت زكات تجارت كند، تجارت صحيح و نفعش مال زكات است.

مسأله 2047

اگر پيش از آن كه زكات بر او واجب شود، چيزي بابت زكات به فقير بدهد، زكات حساب نمي شود و بعد از آن كه زكات بر او واجب شد، اگر چيزي را كه به فقير داده از بين نرفته باشد و آن فقير هم به فقر خود باقي باشد مي تواند چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب كند.

مسأله 2048

فقيري كه مي داند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزي بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود ضامن است پس موقعي كه زكات بر انسان واجب مي شود، اگر آن فقير به فقر خود باقي باشد، مي تواند عوض چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب كند.

مسأله 2049

فقيري كه نمي داند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزي بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود، ضامن نيست و انسان نمي تواند عوض آن را بابت زكات حساب كند.

مسأله 2050

مستحب است زكات گاو و گوسفند و شتر را به فقيرهاي آبرومند بدهد و در دادن زكات، خويشان خود را بر ديگران، واهل علم و كمال را بر غير آنان و كساني را كه اهل سؤال نيستند بر اهل سؤال مقدم بدارد. ولي اگر دادن زكات به فقيري از جهت ديگري بهتر باشد، مستحب است زكات را به او بدهد.

مسأله 2051

بهتر است زكات را آشكار و صدقه مستحبي را مخفي بدهند.

مسأله 2152

اگر در شهر كسي كه مي خواهد زكات بدهد مستحقي نباشد و نتواند زكات را به مصرف ديگري هم كه براي آن معين شده برساند، چنانچه اميد نداشته باشد كه بعداً مستحق پيدا كند بايد زكات را به شهر ديگر ببرد و به مصرف زكات برساند ولي مخارج بردن به آن شهر به عهده خود او است و اگر زكات تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2053

اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، مي تواند زكات را به شهر ديگر ببرد. ولي مخارج بردن به آن شهر را بايد از خودش بدهد و اگر زكات تلف شود ضامن است، مگر آن كه با اجازه حاكم شرع برده باشد.

مسأله 2054

اجرت وزن كردن، پيمانه نمودن گندم و جو و كشمش و خرمايي را كه براي زكات مي دهد با خود او است.

مسأله 2055

كسي كه 2 مثقال و 15 نخود نقره يا بيشتر از بابت زكات بدهكار است، مي تواند كمتر از 2مثقال و 15 نخود نقره هم به يك فقير بدهد و نيز اگر غير نقره چيز ديگري مثل گندم و جو بدهكار باشد و قيمت آن به 2مثقال و 15 نخود نقره هم برسد مي تواند به يك فقير كمتر از آن بدهد.

مسأله 2056

مكروه است انسان از مستحق درخواست كند كه زكاتي را كه از او گرفته به او بفروشد، ولي اگر مستحق بخواهد چيزي را كه گرفته بفروشد بعد از آن كه به قيمت رساند، كسي كه زكات را به او داده در خريدن آن بر ديگران مقدم است.

مسأله 2057

اگر شك كند زكاتي را كه بر او واجب بوده داده يا نه بايد زكات را بدهد، هر چند شك او براي زكات سال هاي پيش باشد.

مسأله 2058

فقير نمي تواند زكات را به كمتر از مقدار آن صلح كند يا چيزي را گران تر از قيمت آن بابت زكات قبول نمايد، يا زكات را از مالك بگيرد و به او ببخشد. ولي كسي كه زكات زيادي بدهكار است و فقير شده و نمي تواند زكات را بدهد و اميد هم ندارد كه دارا شود، چنانچه بخواهد توبه كند، فقير مي تواند زكات را از او بگيرد و به او ببخشد.

مسأله 2059

انسان مي تواند از زكات، قرآن يا كتاب ديني يا كتاب دعا بخرد و وقف نمايد، اگر چه بر اولاد خود و بر كساني وقف كند كه خرج آنان بر او واجب است و نيز مي تواند توليت وقف را براي خود يا اولاد خود قرار دهد.

مسأله 2060

انسان نمي تواند از زكات ملك بخرد و بر اولاد خود يا بر كساني كه مخارج آنان بر او واجب است وقف نمايد كه عايدي آن را به مصرف مخارج خود برسانند.

مسأله 2061

فقير مي تواند براي رفتن به حج و زيارت و مانند اينها زكات بگيرد، ولي اگر به مقدار خرج سالش زكات گرفته باشد، براي زيارت و مانند آن نمي تواند زكات بگيرد.

مسأله 2062

اگر مالك فقيري را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد چنانچه آن فقير احتمال دهد كه قصد مالك اين بوده كه خود آن فقير از زكات برندارد، نمي تواند چيزي از آن را براي خودش بردارد و اگر يقين داشته باشد كه قصد مالك اين نبوده، براي خودش هم مي تواند بردارد.

مسأله 2063

اگر فقير شتر و گاو و گوسفند و طلا و نقره را بابت زكات بگيرد، چنانچه شرط هايي كه براي واجب شدن زكات گفته شد در آنها جمع شود بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 2064

اگر دو نفر در مالي كه زكات آن واجب شده با هم شريك باشند و يكي از آنان زكات قسمت خود را بدهد و بعد مال را تقسيم كنند، چنانچه بداند شريكش زكات سهم خود را نداده، تصرف او در سهم خودش هم اشكال دارد. مگر آن كه زكات شريك را تبرعاًً با اذن او و در صورت امتناع با اذن حاكم شرع بدهد.

مسأله 2065

كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و كفاره و نذر و مانند اينها هم بر او واجب است و قرض هم دارد، چنانچه نتواند همه آنها را بدهد، اگر مالي كه خمس يا زكات آن واجب شده، از بين نرفته باشد، بايد خمس و زكات را بدهد و اگر از بين رفته باشد، مي تواند خمس يا زكات را بدهد، يا كفاره و نذر و قرض و مانند اينها را ادا نمايد.

مسأله 2066

كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و نذر و مانند اينها هم بر او واجب است و قرض هم دارد، اگر بميرد و مال او براي همه آنها كافي نباشد چنانچه مالي كه خمس و زكات آن واجب شده از بين نرفته باشد، بايد خمس يا زكات را بدهند و بقيه مال او را به چيزهاي ديگري كه بر او واجب است قسمت كنند و اگر مالي كه خمس و زكات آن واجب شده از بين رفته باشد، بايد مال او را به خمس و زكات و قرض و نذر و مانند اينها قسمت نمايند، مثلاً اگر چهل تومان خمس بر او واجب است و بيست تومان به كسي بدهكار است و همه مال او سي تومان است، بايد بيست تومان بابت خمس و ده تومان به دين او بدهند.

مسأله 2067

كسي كه مشغول تحصيل علم است و اگر تحصيل نكند مي تواند براي معاش خود كسب كند، چنانچه تحصيل آن علم، واجب يا مستحب باشد مي شود به او زكات داد و اگر تحصيل آن علم واجب يا مستحب نباشد، زكات دادن به او اشكال دارد.

زكات فطره
مسأله 2068

كسي كه موقع غروب يعني قبل از غروب شب عيد فطر گر چه به چند لحظه باشد بالغ و عاقل و هشيار است و فقير و بنده كس ديگر نيست، بايد براي خودش و كساني كه نان خور او هستند، هر نفري يك صاع كه تقريباًً سه كيلو است گندم يا جو يا خرما يا كشمش يا برنج يا ذرت و مانند اينها به مستحق بدهد و اگر پول يكي از اينها را هم بدهد كافي است.

مسأله 2069

كسي كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسبي هم ندارد كه بتواند مخارج سال خود وعيالاتش را بگذراند فقير است و دادن زكات فطره بر او واجب نيست.

مسأله 2070

انسان بايد فطره كساني را كه در غروب شب عيد فطر نان خور او حساب مي شوند بدهد، كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، دادن خرج آنان بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر.

مسأله 2071

اگر كسي را كه نان خور او است و در شهر ديگر است وكيل كند كه از مال او فطره خود را بدهد، چنانچه اطمينان داشته باشد كه فطره را مي دهد، لازم نيست خودش فطره او را بدهد.

مسأله 2072

فطره مهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر با رضايت صاحبخانه وارد شده و مدتي نزد او مي ماند كه نان خور او حساب مي شود بر او واجب است.

مسأله 2073

فطره مهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر بدون رضايت صاحبخانه وارد مي شود و مدتي نزد او مي ماند به طوري كه نان خور او حساب شود واجب است و همچنين است فطره كسي كه انسان را مجبور كرده است كه خرجي او را بدهد.

مسأله 2074

فطره مهماني كه بعد از غروب شب عيد فطر وارد مي شود، بر صاحبخانه واجب نيست، اگر چه پيش از غروب او را دعوت كرده باشد و در خانه او هم افطار كند.

مسأله 2075

اگر كسي موقع غروب شب عيد فطر ديوانه يا بيهوش باشد، زكات فطره بر او واجب نيست.

مسأله 2076

اگر پيش از غروب بچه بالغ شود، يا ديوانه عاقل گردد، يا فقير غني شود، در صورتي كه شرايط واجب شدن فطره را دارا باشد، بايد زكات فطره را بدهد.

مسأله 2077

كسي كه موقع غروب شب عيد فطر، زكات فطره بر او واجب نيست، اگر تا پيش از ظهر روز عيد شرط هاي واجب شدن فطره در او پيدا شود، مستحب است زكات فطره را بدهد.

مسأله 2078

كافري كه بعد از غروب شب عيد فطر مسلمان شده فطره بر او واجب نيست. ولي مسلماني كه شيعه نبوده، اگر بعد از ديدن ماه شيعه شود، بايد زكات فطره را بدهد.

مسأله 2079

كسي كه فقط به اندازه يك صاع كه تقريباًً سه كيلو است گندم و مانند آن دارد، مستحب است زكات فطره را بدهد و چنانچه عيالاتي داشته باشد و بخواهد فطره آنها را هم بدهد مي تواند به قصد فطره، آن يك صاع را به يكي از عيالاتش بدهد و او هم به همين قصد به ديگري بدهد و همچنين تا به نفر آخر برسد و بهتر است نفر آخر چيزي را كه مي گيرد به كسي بدهد كه از خودشان نباشد و اگر يكي از آنها صغير باشد، وَلّيِ او به جاي او مي گيرد و احتياط آن است چيزي را كه براي صغير گرفته به كسي ندهد.

مسأله 2080

اگر بعد از غروب شب عيد فطر بچه دار شود، يا كسي نان خور او حساب شود، واجب نيست فطره او را بدهد. اگر چه مستحب است فطره كساني را كه بعد از غروب تا پيش از ظهر روز عيد نان خور او حساب مي شوند بدهد.

مسأله 2081

اگر انسان نان خور كسي باشد و پيش از غروب نان خور كس ديگر شود، فطره او بر كسي كه نان خور او شده واجب است مثلاً اگر دختر پيش از غروب به خانه شوهر رود، شوهرش بايد فطره او را بدهد.

مسأله 2082

كسي كه ديگري بايد فطره او را بدهد واجب نيست فطره خود را بدهد.

مسأله 2083

اگر فطره انسان بر كسي واجب باشد واو فطره را ندهد، بر خود انسان واجب نمي شود.

مسأله 2084

اگر كسي كه فطره او بر ديگري واجب است خودش فطره را بدهد، از كسي كه فطره بر او واجب شده ساقط نمي شود.

مسأله 2085

زني كه شوهرش مخارج او را نمي دهد، چنانچه نان خور كس ديگر باشد، فطره اش بر آن كس واجب است و اگر نان خور كس ديگر نيست، در صورتي كه فقير نباشد، بايد فطره خود را بدهد.

مسأله 2086

كسي كه سيد نيست نمي تواند به سيد فطره بدهد حتي اگر سيدي نان خور او باشد، نمي تواند فطره او را به سيد ديگر بدهد.

مسأله 2087

فطره طفلي كه از مادر يا دايه شير مي خورد، بر كسيست كه مخارج مادر يا دايه را مي دهد. ولي اگر مادر يا دايه مخارج خود را از مال طفل برمي دارد فطره طفل بر كسي واجب نيست.

مسأله 2088

انسان اگر چه مخارج عيالاتش را از مال حرام بدهد، بايد فطره آنان را از مال حلال بدهد.

مسأله 2089

اگر انسان كسي را اجير نمايد و شرط كند كه مخارج او را بدهد در صورتي كه به شرط خود عمل كند و نان خور او حساب شود بايد فطره او را هم بدهد ولي چنانچه شرط كند كه مقدار مخارج او را بدهد و مثلاً پولي براي مخارجش بدهد، دادن فطره او واجب نيست.

مسأله 2090

اگر كسي بعد از غروب شب عيد فطر بميرد، بايد فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند، ولي اگر پيش از غروب بميرد، واجب نيست فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند.

مصرف زكات فطره
مسأله 2091

اگر زكات فطره را به يكي از هشت مصرفي كه سابقا براي زكات مال گفته شد برسانند كافي است. ولي احتياط مستحب آن است كه فقط به فقراي شيعه بدهد.

مسأله 2092

اگر طفل شيعه اي فقير باشد، انسان مي تواند فطره را به مصرف او برساند، يا به واسطه دادن به ولي طفل، ملك طفل نمايد.

مسأله 2093

فقيري كه فطره به او مي دهند، لازم نيست عادل باشد ولي احتياط واجب آن است كه به شراب خوار و بي نماز و كسي كه آشكارا معصيت كبيره مي كند فطره ندهد.

مسأله 2094

به كسي كه فطره را در معصيت مصرف مي كند نبايد فطره بدهند.

مسأله 2095

احتياط واجب آن است كه به يك فقير بيشتر از مخارج سالش و كمتر از يك صاع كه تقريباًً سه كيلو است فطره ندهند.

مسأله 2096

اگر از جنسي كه قيمتش دو برابر قيمت معمولي آن است مثلاً از گندمي كه قيمت آن دو برابر قيمت گندم معمولي است، نصف صاع كه معناي آن در مسأله پيش گفته شد بدهد كافي نيست و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد.

مسأله 2097

انسان نمي تواند نصف صاع را از يك جنس مثلاً گندم و نصف ديگر آن را از جنس ديگر مثلاً جو بدهد و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد.

مسأله 2098

مستحب است در دادن زكات فطره، خويشان فقير خود را بر ديگران مقدم دارد و بعد همسايگان فقير را، بعد اهل علم فقير را، ولي اگر ديگران از جهتي برتري داشته باشند، مستحب است آنها را مقدم بدارد.

مسأله 2099

اگر انسان به خيال اين كه كسي فقير است به او فطره بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده چنانچه مالي را كه به او داده از بين نرفته باشد، مي تواند پس بگيرد وبه مستحق بدهد و اگر نتواند بگيرد بايد از مال خودش فطره را بدهد و اگر از بين رفته باشد، در صورتي كه گيرنده فطره مي دانسته يا احتمال مي داده آنچه را گرفته فطره است، بايد عوض آن را بدهد و الا، دادن عوض بر او واجب نيست و انسان بايد دوباره فطره را بدهد.

مسأله 2100

اگر كسي بگويد فقيرم، نمي شود به او فطره داد، مگر آن كه اطمينان پيدا كند يا از ظاهر حالش گمان پيدا شود كه فقير است يا انسان بداند كه قبلاً فقير بوده است.

مسائل متفرقه زكات فطره
مسأله 2101

انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم بدهد و موقعي كه آن را مي دهد، نيت دادن فطره نمايد.

مسأله 2102

اگر پيش از ماه رمضان فطره را بدهد صحيح نيست و احتياط واجب آن است كه در ماه رمضان هم فطره را ندهد. ولي اگر پيش از رمضان يا در ماه رمضان به فقير قرض بدهد و بعد از آن كه فطره بر او واجب شد، طلب خود را بابت فطره حساب كند مانعي ندارد.

مسأله 2103

گندم يا چيز ديگري را كه براي فطره مي دهد، بايد به جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد، يا اگر مخلوط است چيزي كه مخلوط شده به قدري كم باشد كه قابل اعتنا نباشد و اگر بيش از اين مقدار باشد در صورتي صحيح است كه خالص آن به يك صاع برسد ولي اگر مثلاً يك صاع گندم به چندين من خاك مخلوط باشد كه خالص كردن آن خرج يا كار بيشتر از متعارف دارد، دادن آن كافي نيست.

مسأله 2104

اگر فطره را از چيز معيوب بدهد كافي نيست. ولي اگر جايي باشد كه خوراك غالب آنها معيوب است اشكال ندارد.

مسأله 2105

كسي كه فطره چند نفر را مي دهد، لازم نيست همه را از يك جنس بدهد و اگر مثلاً فطره بعضي را گندم و فطره بعضي ديگر را جو بدهد كافي است.

مسأله 2106

كسي كه نماز عيد فطر مي خواند، بنا بر احتياط واجب بايد فطره را پيش از نماز عيد بدهد، ولي اگر نماز عيد نمي خواند، مي تواند دادن فطره را تا ظهر تأخير بيندازد.

مسأله 2107

اگر به نيت فطره مقداري از مال خود را كنار بگذارد و تا ظهر روز عيد به مستحق ندهد، احتياط واجب آن است كه هر وقت آن را مي دهد نيت فطره نمايد.

مسأله 2108

اگر موقعي كه دادن زكات فطره واجب است، فطره را ندهد و كنار هم نگذارد، احتياط واجب آن است كه بعداً بدون اين كه نيت ادا و قضا كند فطره را بدهد.

مسأله 2109

اگر فطره را كنار بگذارد، نمي تواند آن را براي خودش بردارد و مالي ديگر را براي فطره كنار بگذارد.

مسأله 2110

اگر انسان مالي داشته باشد كه قيمتش از فطره بيشتر است، چنانچه فطره را ندهد و نيت كند كه مقداري از آن مال براي فطره باشد اشكال دارد.

مسأله 2111

اگر مالي را كه براي فطره كنار گذاشته از بين برود، چنانچه دسترسي به فقير داشته و دادن فطره را تأخير انداخته، بايد عوض آن را بدهد و اگر دسترسي به فقير نداشته ضامن نيست، مگر آن كه در نگهداري آن كوتاهي كرده باشد.

مسأله 2112

اگر در محل خودش مستحق پيدا شود، احتياط واجب آن است كه فطره را به جاي ديگر نبرد و اگر به جاي ديگر ببرد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

احكام حج

مسأله 2113

حج: زيارت كردن خانه خدا و انجام اعماليست كه دستور داده اند در آنجا به جا آورده شود و در تمام عمر بر كسي كه اين شرايط را دارا باشد، يك مرتبه واجب مي شود:

اول آن كه بالغ باشد.

دوم آن كه عاقل و آزاد باشد.

سوم به واسطه رفتن به حج مجبور نشود كه كار حرامي را كه اهميتش در شرع از حج بيشتر است انجام دهد، يا عمل واجبي را كه از حج مهمتر است ترك نمايد.

چهارم آن كه مستطيع باشد، ومستطيع بودن به چند چيز است:

اول آن كه توشه راه و چيزهايي را كه بر حسب حالش در سفر به آن محتاج است و در كتاب هاي مفصل گفته شده دارا باشد و نيز مركب سواري يا مالي كه بتواند آنها را تهيه كند داشته باشد.

دوم سلامت مزاج و توانايي آن را داشته باشد كه بتواند مكه رود و حج را به جا آورد.

سوم در راه مانعي از رفتن نباشد و اگر راه بسته باشد، يا انسان بترسد كه در راه جان يا عرض او از بين برود، يا مال او را ببرند، حج بر او واجب نيست ولي اگر از راه ديگري بتواند برود، اگر چه دورتر باشد در صورتي كه مشقت زياد نداشته باشد و خيلي غير متعارف نباشد، بايد از آن راه برود.

چهارم به قدر به جا آوردن اعمال حج وقت داشته باشد.

پنجم مخارج كساني را كه خرجي آنان بر او واجب

است مثل زن و بچه و مخارج كساني را كه مردم خرجي دادن به آنها را لازم مي دانند داشته باشد.

ششم بعد از برگشتن كسب، يا زراعت، يا عايدي ملك، يا راه ديگري براي معاش خود داشته باشد كه مجبور نشود به زحمت زندگي كند.

مسأله 1214

كسي كه بدون خانه ملكي رفع احتياجش نمي شود، وقتي حج بر او واجب است كه پول خانه را هم داشته باشد.

مسأله 2115

زني كه مي تواند مكه برود، اگر بعد از برگشتن از خودش مال نداشته باشد و شوهرش هم مثلاً فقير باشد و خرجي او را ندهد و ناچار شود كه به سختي زندگي كند، حج بر او واجب نيست.

مسأله 2116

اگر كسي توشه راه و مركب سواري نداشته باشد و ديگري به او بگويد حج برو من خرج تو و عيالات تو را در موقعي كه در سفر حج هستي مي دهم در صورتي كه اطمينان داشته باشد كه خرج او را مي دهد حج بر او واجب مي شود.

مسأله 2117

اگر خرجي رفتن و برگشتن و خرجي عيالات كسي را در مدتي كه مكه مي رود و بر مي گردد به او ببخشند و با او شرط كنند كه حج كند، اگر چه قرض داشته باشد و در موقع برگشتن هم مالي كه بتواند با آن زندگي كند نداشته باشد بايد قبول نمايد و حج بر او واجب مي شود.

مسأله 2118

اگر مخارج رفتن و برگشتن و مخارج عيالات كسي را در مدتي كه مكه مي رود و بر مي گردد به او بدهند و بگويند حج برو ولي ملك او نكنند، در صورتي كه اطمينان داشته باشد كه از او پس نمي گيرند، حج بر او واجب مي شود.

مسأله 2119

اگر مقداري مال كه براي حج كافيست به كسي بدهند و با او شرط كنند كه در راه مكه خدمت كسي كه مال را داده بنمايد، حج بر او واجب نمي شود.

مسأله 2120

اگر مقداري مال به كسي بدهند و حج بر او واجب شود، چنانچه حج نمايد، هر چند بعداً مالي از خود پيدا كند، ديگر حج بر او واجب نيست.

مسأله 2121

اگر براي تجارت مثلاً تا جده برود و مالي به دست آورد كه اگر بخواهد از آنجا به مكه رود مستطيع باشد، بايد حج كند و در صورتي كه حج نمايد، اگر چه بعداً مالي پيدا كند كه بتواند از وطن خود به مكه رود، ديگر حج بر او واجب نيست.

مسأله 2122

اگر انسان اجير شود كه از طرف كسي ديگر حج كند، چنانچه خودش نتواند برود و بخواهد ديگري را از طرف خودش بفرستد، بايد از كسي كه او را اجير كرده اجازه بگيرد.

مسأله 2123

اگر كسي مستطيع شود و مكه نرود و سپس فقير شود، بايد اگر چه به زحمت باشد بعداً حج كند و اگر به هيچ وجهي نتواند حج برود، چنانچه كسي او را اجير كند، بايد به مكه برود و حج كسي را كه براي او اجير شده به جا آورد وتا سال بعد در مكه بماند و براي خود حج نمايد، ولي اگر ممكن باشد كه اجير شود و اجرت را نقد بگيرد و كسي كه او را اجير كرده راضي شود كه حج او در سال بعد به جا آورده شود و اجرتي كه براي نيابت گرفته است كفايت براي دو بار به حج رفتن مي كند، بايد سال اول براي خود و سال بعد براي كسي كه اجير شده حج نمايد.

مسأله 2124

اگر در سال اولي كه مستطيع شده به مكه رود و در وقت معيني كه دستور داده اند به عرفات و مشعر الحرام نرسد چنانچه در سال هاي بعد مستطيع نباشد حج بر او واجب نيست. ولي اگر از سال ها پيش مستطيع بوده و نرفته اگر چه به زحمت باشد بايد حج كند.

مسأله 2125

اگر در سال اولي كه مستطيع شده حج نكند و بعد به واسطه پيري يا مرض و ناتواني نتواند حج نمايد و نا اميد باشد از اين كه بعداً خودش حج كند، بايد ديگري را از طرف خود بفرستد، بلكه اگر در سال اولي كه به قدر رفتن حج مال پيدا كرده، به واسطه پيري يا مرض يا ناتواني نتواند حج كند، احتياط مستحب آن است كسي را از طرف خود بفرستد كه حج نمايد.

مسأله 2126

كسي كه از طرف ديگري براي حج اجير شده، بايد طواف نساء را از طرف او به جا آورد و اگر به جا نياورد، زن بر آن اجير حرام مي شود.

مسأله 2127

اگر طواف نساء را درست به جا نياورد يا فراموش كند، چنانچه بعد از چند روز يادش بيايد و از بين راه برگردد و به جا آورد صحيح است.

احكام خريد و فروش

چيزهايي كه در خريد و فروش مستحب است
مسأله 2128

ياد گرفتن احكام معاملات به قدري كه مورد احتياج است لازم است و مستحب است فروشنده بين مشتريها در قيمت جنس فرق نگذارد و در قيمت جنس سخت گيري نكند و كسي كه با او معامله كرده اگر پشيمان شود و از او تقاضا كند كه معامله را به هم بزند بپذيرد.

مسأله 2129

اگر انسان نداند معامله اي كه كرده صحيح است يا باطل، نمي تواند در مالي كه گرفته تصرف نمايد ولي چنانچه در موقع معامله، احكام آن را مي دانسته و بعد از معامله شك كند، تصرف او اشكال ندارد و معامله صحيح است.

مسأله 2130

كسي كه مال ندارد و مخارجي بر او واجب است مثل خرج زن و بچه، بايد كسب كند و براي كارهاي مستحب مانند وسعت دادن به عيالات و دست گيري از فقراء كسب كردن مستحب است.

شرايط معامله سلف

معاملات مكروه
مسأله 2131

عمده معاملات مكروه از اين قرار است:

اول ملك فروشي.

دوم قصابي.

سوم كفن فروشي.

چهارم معامله با مردمان پست.

پنجم معامله بين اذان صبح و اول آفتاب.

ششم آن كه كار خود را خريد و فروش گندم و جو و مانند اينها قرار دهد.

هفتم آن كه براي خريدن جنسي كه ديگري مي خواهد بخرد داخل معامله او شود.

معاملات باطل
مسأله 2132

در چند مورد معامله باطل است:

اول خريد و فروش عين نجس مثل بول و غائط و مسكرات، بنا بر اقوي و در بعضي و بنا بر احتياط واجب در بعضي ديگر و خريد و فروش خون براي معالجه بيماران جايز است و هم چنين خريد و فروش عين نجس كه بتوان از آن استفاده حلال نمود جايز است مانند خريد و فروش سگ شكاري كه جايز است.

دوم خريد و فروش مال غصبي مگر آن كه صاحبش معامله را اجازه كند.

سوم خريد و فروش چيزهايي كه مال نيست.

چهارم معامله چيزي كه منافع معمولي آن حرام باشد، مثل آلات قمار و موسيقي.

پنجم معامله اي كه در آن ربا باشد و در چند مورد معامله حرام است، مثل معامله ربوي و غش در معامله، كه غش در معامله يعني فروختن جنسي كه با چيز ديگر مخلوط است، در صورتي كه آن چيز معلوم نباشد و فروشنده هم به خريدار نگويد، مثل فروختن روغني كه آن را با پيه مخلوط كرده است و اين عمل را غش مي گويند، از پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم منقول است كه فرمود:

از ما نيست كسي كه در معامله با مسلمانان غش كند يا به آنان ضرر بزند يا تقلب و حيله نمايد و هر كه با برادر مسلمان

خود غش كند، خداوند بركت روزي او را مي برد و راه معاش او را مي بندد و او را به خودش واگذار مي كند.

مسأله 2133

فروختن چيز پاكي كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن است اشكال ندارد، ولي اگر مشتري بخواهد آن چيز را بخورد بايد فروشنده نجس بودن آن را به او بگويد.

مسأله 2134

اگر چيز پاكي مانند روغن و نفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست نجس شود، چنانچه مثلاً روغن نجس را براي خوردن به خريدار بدهند معامله باطل و عمل حرام است و اگر براي كاري بخواهند كه شرط آن پاك بودن نيست مثلاً بخواهند نفت نجس را بسوزانند يا پيه نجس را صابون كنند فروش آن اشكال ندارد.

مسأله 2135

بايد دوايي را كه مثل شراب عين آن نجس است معامله نكنند، ولي معامله دارويي كه عينش نجس نيست اگر به آن احتياج داشته باشند اشكال ندارد.

مسأله 2136

خريد و فروش روغن و داروهاي روان و عطرهايي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند اگر نجس بودن آنها معلوم نباشد اشكال ندارد، ولي روغني را كه از حيوان بعد از جان دادن آن مي گيرند، چنانچه در شهر كفار از دست كافر بگيرند و از حيواني باشد كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند، نجس است و معامله آن باطل مي باشد. بلكه اگر در شهر مسلمانان هم از دست كافر بگيرند معامله آن باطل است مگر آن كه بدانند كه آن كافر از مسلمان خريده است.

مسأله 2137

اگر روباه را به غير دستوري كه در شرع معين شده كشته باشند، يا خودش مرده باشد، خريد و فروش پوست آن حرام و معامله آن باطل است.

مسأله 2138

خريد و فروش گوشت و پيه و چرمي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند، يا از دست كافر گرفته مي شود باطل است، ولي اگر انسان بداند كه آنها از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده خريد و فروش آنها اشكال ندارد.

مسأله 2139

خريد و فروش گوشت و پيه و چرمي كه از دست مسلمان گرفته شود اشكال ندارد و هم چنين است اگر يكي از اينها در دست مسلمان باشد و بدانند آن مسلمان از كافر گرفته و احتمال رسيدگي بدهند و بنا بر احتياط واجب بدانند مسلمان با آن معامله پاكي مي كند ولي اگر بدانند مسلمان رسيدگي نكرده كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده يا نه خريد و فروش آنها حرام و معامله آن باطل است.

مسأله 2140

خريد و فروش مسكرات حرام و معامله آنها باطل است.

مسأله 2141

فروختن مال غصبي باطل است مثل مال دزدي و فروشنده بايد پول را كه از خريدار گرفته به او برگرداند.

مسأله 2142

اگر خريدار قصدش اين باشد كه پول جنس را ندهد معامله اشكال دارد.

مسأله 2143

اگر خريدار بخواهد پول جنس را بعداً از حرام بدهد و از اول هم قصدش اين باشد معامله اشكال دارد و اگر از اول قصدش اين نباشد معامله صحيح است ولي بايد مقداري را كه بدهكار است از مال حلال بدهد.

مسأله 2144

خريد و فروش آلت لهو مثل تار و ساز حتي سازهاي كوچك حرام است.

مسأله 2145

اگر چيزي را كه مي شود استفاده حلال از آن ببرند به قصد اين بفروشد كه آن را در حرام مصرف كنند مثلاً انگور را با اين قصد بفروشد كه از آن شراب تهيه نمايند يا كارد را به اين قصد بفروشد كه با آن آدم كشي كنند معامله آن حرام و باطل است.

مسأله 2146

خريد و فروش مجسمه و صابون يا چيزهاي ديگري كه روي آن مجسمه دارد اشكال ندارد.

مسأله 2147

خريدن چيزي كه از قمار، يا دزدي، يا از معامله باطل تهيه شده باطل و تصرف در آن مال حرام است و اگر كسي آن را بخرد بايد به صاحب اصليش برگرداند.

مسأله 2148

اگر روغني را كه با پيه مخلوط است بفروشد، چنانچه آن را معين كند مثلاً بگويد اين يك من روغن را مي فروشم، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند، ولي اگر آن را معين نكند بلكه يك من روغن به ذمه بفروشد، بعد روغني كه پيه دارد بدهد، مشتري مي تواند آن روغن را پس بدهد و روغن خالص مطالبه نمايد.

مسأله 2149

اگر مقداري از جنسي را كه با وزن يا پيمانه مي فروشند به زيادتر از همان جنس بفروشد، مثلاً يك من گندم را به يك من و نيم گندم بفروشد، ربا و حرام است و گناه يك درهم ربا بزرگتر از آن است كه انسان هفتاد مرتبه با محرم خود زنا كند، بلكه اگر يكي از دو جنس سالم و ديگري معيوب، يا جنس يكي خوب و جنس ديگري بد باشد، يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند، چنانچه بيشتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، باز هم ربا و حرام است، پس اگر مس درست را بدهد و بيشتر از آن مس شكسته بگيرد يا برنج اعلا را بدهد و بيشتر از آن برنج وسط بگيرد يا طلاي ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاي نساخته بگيرد، ربا و حرام مي باشد.

مسأله 2150

اگر چيزي را كه اضافه مي گيرد غير از جنسي باشد كه مي فروشد، مثلاً يك من گندم به يك من گندم و يك قران پول بفروشد باز هم ربا و حرام است بلكه اگر چيزي زيادتر نگيرد ولي شرط كند كه خريدار عملي براي انجام دهد، ربا و حرام مي باشد.

مسأله 2151

اگر كسي كه مقدار كمتر را مي دهد چيزي علاوه كند، مثلاً يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم بفروشد، اگر مقدار كمتر در قيمت مساوي با مقدار بيشتر هم جنس آن باشد و كسي كه مقدار كمتر را مي دهد، براي خلاصي از فروش آن به زيادتر از هم جنس چيزي علاوه كند، مثلاً يك من گندم اعلا و يك دستمال را به يك من و نيم گندم متوسط بفروشد اشكال ندارد و هم چنين است اگر از هر دو طرف، چيزي زياد كنند، مثلاً يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم و يك دستمال بفروشد، ولي اگر چيز علاوه براي فرار از ربا باشد، مثلاً يك من گندم خوب را به يك من و نيم گندم خوب مثل آن كه از نظر قيمت با هم تفاوت دارند، بخواهد نسيه بفروشد و براي فرار از ربا با چيزي بر يك من گندم علاوه كند، جايز نيست.

مسأله 2152

اگر چيزي را كه مثل پارچه با متر و ذرع مي فروشند يا چيزي را كه مثل گردو و تخم مرغ با شماره معامله مي كنند، بفروشد و زيادتر بگيرد مثلاً ده تا تخم مرغ بدهد و يازده تا بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 2153

جنسي را كه در بعضي از شهرها با وزن، يا پيمانه مي فروشند و در بعضي از شهرها با شماره معامله مي كنند اگر در شهري كه آن را با وزن يا پيمانه مي فروشند زيادتر بگيرد ربا و حرام است و در شهر ديگر ربا نيست.

مسأله 2154

اگر چيزي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد از يك جنس نباشد زيادي گرفتن اشكال ندارد، پس اگر يك من برنج بفروشد ودو من گندم بگيرد معامله صحيح است.

مسأله 2155

اگر جنسي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد از يك چيز عمل آمده باشد، بايد در معامله زيادي نگيرد، پس اگر يك من روغن بفروشد و در عوض آن يك من و نيم پنير بگيرد، ربا و حرام است و احتياط واجب آن است كه اگر ميوه رسيده را با ميوه نارس معامله كند زيادي نگيرد.

مسأله 2156

جو و گندم در ربا يك جنس حساب مي شود، پس اگر يك من گندم بدهد و يك من و پنج سير جو بگيرد، ربا و حرام است و نيز اگر مثلاً ده من جو بخرد كه سر خرمن ده من گندم بدهد، چون جو را نقد گرفته و بعد از مدتي گندم را مي دهد، مثل آن است كه زيادي گرفته و حرام مي باشد.

مسأله 2157

اگر مسلمان از كافري كه در پناه اسلام نيست ربا بگيرد اشكال ندارد و نيز پدر و فرزند و زن و شوهر مي توانند از يكديگر ربا بگيرند.

مسأله 2158

در بيع مثل به مثل اگر قيمتها با هم اختلاف داشته باشد و بخواهند از بيع مثل به مثل فرار كنند نه از زيادي، حيله جايز است، مثلاً اگر يك كيلو گندم خوب به دو كيلو گندم بد ارزش دارد و مي خواهند يك كيلو خوب بدهند و دو كيلو بد بگيرند در اين مورد اگر چيزي ضميمه كنند كه از بيع مثل به مثل فرار كنند جايز است.

مسأله 2159

اگر بخواهند مثل به مثل را مبادله كنند و ربا بگيرند با حيله جايز نيست. مثلاً يك خروار گندم را كه ارزش آن نصف دو خروار است اگر بخواهند مبادله كنند كه يك خروار بدهند و بعد از شش ماه دو خروار بگيرند زيادي رباست و با ضمّ چيزي صحيح نمي شود و علاوه بر آن كه معامله حرام است باطل هم مي باشد و مثل باب قرض نيست كه قرض صحيح باشد و شرط باطل، بلكه اصل معامله باطل است.

مسأله 2160

از مسأله قبل ظاهر شد كه حيله در مورديست كه بخواهند از معامله مثل به مثل فرار كنند بدون آن كه زياده قيمت و ربا در كار باشد و امّا موردي كه بخواهند ربا بگيرند حيله جايز نيست.

شرايط فروشنده و خريدار
مسأله 2161

براي فروشنده و خريدار شش چيز شرط است:

اول آن كه بالغ باشند.

دوم آن كه عاقل باشند.

سوم آن كه حاكم شرع آنان را از تصرف در اموالشان جلوگيري نكرده باشد يا در حال بلوغ سفيه نباشند.

چهارم آن كه قصد خريد و فروش داشته باشند پس اگر مثلاً به شوخي بگويد مال خود را فروختم، معامله باطل است.

پنجم آن كه كسي آنها را مجبور نكرده باشد.

ششم آن كه جنس و عوضي را كه مي دهند مالك باشند يا مثل پدر و جد صغير، اختيار مال در دست آنان باشد و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2162

معامله با بچه نا بالغ باطل است، اگر چه پدر يا جد آن بچه به او اجازه داده باشند كه معامله كند، ولي اگر بچه مميز باشد و چيز كم قيمتي را كه معامله آن براي بچه ها متعارف است معامله كند اشكال ندارد و نيز اگر طفل وكيل در اجراي صيغه معامله يا وسيله باشد كه پول را به فروشنده بدهد و جنس را به خريدار برساند، يا جنس را به خريدار بدهد و پول را به فروشنده برساند، - چون واقعاً دو نفر بالغ با يكديگر معامله كرده اند - معامله صحيح است، ولي بايد فروشنده و خريدار يقين داشته باشند كه طفل جنس و پول را به صاحب آن مي رساند.

مسأله 2163

اگر از بچه نا بالغ چيزي بخرد، يا چيزي به او بفروشد بايد جنس يا پولي را كه از او گرفته به صاحب آن بدهد، يا از صاحبش رضايت بخواهد و اگر صاحب آن را نمي شناسد و براي شناختن او هم وسيله اي ندارد، بايد چيزي را كه از بچه گرفته از طرف صاحب آن صدقه بدهد ولي اگر چيزي را كه گرفته مال خود صغير باشد بايد به وَليّش برساند و اگر او را پيدا نكرده به حاكم شرع بدهد.

مسأله 2164

اگر كسي با بچه نا بالغ معامله كند و جنس يا پولي كه به بچه داده از بين برود نمي تواند از بچه يا وَلّيِ او مطالبه كند.

مسأله 2165

اگر خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كنند چنانچه بعد از معامله راضي شود و بگويد راضي هستم، معامله صحيح است ولي احتياط مستحب آن است كه دوباره صيغه معامله را بخوانند.

مسأله 2166

اگر انسان مال كسي را بدون اجازه او بفروشد چنانچه صاحب مال به فروش آن راضي نشود و اجازه نكند معامله باطل است و هم چنين اگر معامله را رد كرد بنا بر احتياط واجب دوباره نمي تواند معامله را اجازه كند.

مسأله 2167

پدر و جد پدري طفل در صورتي مي توانند مال طفل را بفروشند كه براي او مفسده نداشته باشد بلكه بهتر آن است كه تا مصلحت نباشد نفروشند اما وصي پدر و وصي جد پدري و حاكم شرع فقط در صورتي مي توانند مال طفل را بفروشند كه مصلحت طفل در آن باشد.

مسأله 2168

اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش صاحب مال معامله را براي خودش اجازه دهد، معامله صحيح است و احتياط واجب آن است كه مشتري وصاحب مال در منفعتي كه براي جنس و عوض آن بوده با يكديگر مصالحه كنند.

مسأله 2169

اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد به قصد اين كه پول آن، مال خودش باشد، چنانچه صاحب مال معامله را اجازه نكند معامله باطل است و اگر براي كسي هم كه مال را غصب كرده اجازه نمايد صحيح بودن معامله اشكال دارد.

شرايط جنس و عوض آن
مسأله 2170

جنسي كه مي فروشند و چيزي كه عوض آن مي گيرند پنج شرط دارد:

اول آن كه مقدار آن با وزن يا پيمانه يا شماره و مانند اينها معلوم باشد.

دوم آن كه بتواند آن جنس را تحويل دهد يا آن كه مشتري خود بتواند آن را تصاحب كند. بنا بر اين فروختن اسبي كه فرار كرده صحيح نيست، ولي اگر بنده اي را كه فرار كرده با چيزي كه مي تواند تحويل دهد مثلاً با يك فرش بفروشد، اگر چه آن بنده پيدا نشود، معامله صحيح است و در غير بنده مشكل است.

سوم خصوصياتي را كه در جنس و عوض هست و به واسطه آنها ميل مردم به معامله فرق مي كند معين نمايد.

چهارم كسي در جنس، يا در عوض آن حقي نداشته باشد، پس مالي را كه انسان پيش كسي گرو گذاشته، بدون اجازه او نمي تواند بفروشد.

پنجم آن كه بنا بر احتياط واجب خود جنس را بفروشد نه منفعت جنس را و فروش منفعت جنس خالي از اشكال نيست. پس اگر مثلاً منفعت يك ساله خانه را بفروشد صحيح نيست، ولي چنانچه خريدار به جاي پول منفعت مالك خود را بدهد، مثلاً فرشي را از كسي بخرد و عوض آن منفعت يك ساله خانه خود را به او واگذار كند اشكال ندارد و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2171

جنسي را كه در شهري با وزن يا پيمانه معامله مي كنند در آن شهر انسان بايد با وزن يا پيمانه بخرد، ولي مي تواند همان جنس را در شهري كه با ديدن معامله مي كنند، با ديدن خريداري نمايد.

مسأله 2172

چيزي را كه با وزن خريد و فروش مي كنند با پيمانه هم مي شود معامله كرد، به اين طور كه اگر مثلاً مي خواهد ده من گندم بفروشد با پيمانه اي كه يك من گندم مي گيرد ده پيمانه بدهد.

مسأله 2173

اگر يكي از شرط هايي كه گفته شد در معامله نباشد معامله باطل است ولي اگر خريدار و فروشنده راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند تصرف آنها اشكال ندارد.

مسأله 2174

معامله چيزي را كه وقف شده باطل است، ولي اگر به طوري خراب شود كه نتوانند استفاده اي را كه مال براي آن وقف شده از آن ببرند، مثلاً حصير مسجد به طوري پاره شود كه نتوانند روي آن نماز بخوانند، بنا بر احتياط فروش آن با اجازه حاكم شرع اشكال ندارد و در صورتي كه ممكن باشد بايد پول آن را در همان مسجد به مصرفي برسانند كه به مقصود وقف كننده نزديكتر باشد.

مسأله 2175

هر گاه بين كساني كه مال را براي آنان وقف كرده اند به طوري اختلاف پيدا شود كه اگر مال وقف را نفروشند، گمان آن برود كه مال يا جاني تلف شود، مي توانند آن مال را بفروشند و به مصرفي كه به مقصود وقف كننده نزديكتر است برسانند.

مسأله 2176

خريد و فروش ملكي كه آن را به ديگري اجاره داده اند اشكال ندارد، ولي استفاده آن ملك در مدت اجاره مال مستأجر است و اگر خريدار نداند كه آن ملك را اجاره داده اند، يا به گمان اين كه مدت اجاره كم است ملك را خريده باشد، پس از اطلاع مي تواند معامله خودش را به هم بزند.

صيغه خريد و فروش
مسأله 2177

در خريد و فروش لازم نيست صيغه عربي بخوانند، مثلاً اگر فروشنده به فارسي بگويد اين مال را در عوض اين پول فروختم و مشتري بگويد قبول كردم معامله صحيح است، ولي خريدار و فروشنده بايد قصد انشاء داشته باشند، يعني به گفتن اين دو جمله مقصودشان خريد و فروش باشد.

مسأله 2178

اگر در موقع معامله صيغه نخوانند، ولي فروشنده در مقابل مالي كه از خريدار مي گيرد، مال خود را ملك او كند و او بگيرد معامله صحيح است و هر دو مالك مي شوند و حتما لازم نيست كه معامله با صيغه لفظي انجام شود و اگر با نوشته انجام شود و طرفين آن را امضاء كنند، معامله صحيح است.

خريد و فروش ميوه ها
مسأله 2179

فروش ميوه اي كه گل آن ريخته و دانه بسته به طوري كه معمولاً ديگر از آفت گذشته باشد، پيش از چيدن صحيح است و نيز فروختن غوره بر درخت اشكال ندارد.

مسأله 2180

اگر بخواهند ميوه اي را كه بر درخت است، پيش از آن كه گلش بريزد بفروشند، بايد چيزي از حاصل زمين كه به تنهايي قابل فروختن است مانند سبزيها را با آن بفروشند يا ميوه بيش از يك سال را بفروشند.

مسأله 2181

اگر خرمايي را كه زرد يا سرخ شده، بر درخت بفروشند اشكال ندارد. ولي نبايد عوض آن را خرما بگيرند، اما اگر كسي يك درخت خرما در خانه يا باغ كسي ديگر داشته باشد، در صورتي كه مقدار آن را تخمين كنند و صاحب درخت آن را به صاحب خانه يا باغ بفروشد و عوض آن، خرما بگيرد، چنانچه خرمايي را كه مي گيرد كمتر يا زيادتر از مقداري كه تخمين زده اند نباشد اشكال ندارد.

مسأله 2182

فروختن خيار و بادنجان و سبزيها و مانند اينها كه سالي چند مرتبه چيده مي شود، در صورتي كه ظاهر و نمايان شده باشد و معين كنند كه مشتري در سال چند دفعه آن را بچيند اشكال ندارد.

مسأله 2183

اگر خوشه گندم و جو را بعد از آن كه دانه بسته، به چيز ديگري به غير گندم و جو بفروشند اشكال ندارد.

نقد و نسيه
مسأله 2184

اگر جنسي را نقد بفروشند، خريدار و فروشنده، بعد از معامله مي توانند جنس و پول را از يكديگر مطالبه نموده و تحويل بگيرند و تحويل دادن خانه و زمين و مانند اينها به اين است كه آن را در اختيار خريدار بگذارند كه بتواند در آن تصرف كند و تحويل دادن فرش و لباس و مانند اينها به اين است كه آن را طوري در اختيار خريدار بگذارند كه اگر بخواهد آن را به جاي ديگر ببرد فروشنده جلوگيري نكند.

مسأله 2185

در معامله نسيه بايد مدت كاملاً معلوم باشد، پس اگر فروشنده جنسي را بفروشد و به خريدار مثلاً بگويد هر وقت پول آن را داشتي بده، چون مدت كاملاً معين نشده معامله باطل است.

مسأله 2186

اگر جنسي را نسيه بفروشد، پيش از تمام شدن مدتي كه قرار گذاشته اند، نمي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولي اگر خريدار بميرد و از خودش مال داشته باشد، فروشنده مي تواند پيش از تمام شدن مدت، طلبي را كه دارد از ورثه او مطالبه نمايد.

مسأله 2187

اگر جنسي را نسيه بفروشد، بعد از تمام شدن مدتي كه قرار گذاشته اند، مي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولي اگر خريدار نتواند بپردازد، بايد او را مهلت دهد.

مسأله 2188

اگر به كسي كه قيمت جنس را نمي داند، مقداري نسيه بدهد و قيمت آن را به او نگويد معامله باطل است. ولي اگر به كسي كه قيمت نقدي جنس را مي داند نسيه بدهد و گرانتر حساب كند، مثلاً بگويد جنسي را كه به تو نسيه مي دهم توماني يك ريال از قيمتي كه نقد مي فروشم گرانتر حساب مي كنم واو قبول كند اشكال ندارد. ولي اگر به مشتري بگويد جنس را به تو نسيه مي فروشم، يك ماهه، 10 تومان، دو ماهه 12 تومان، سه ماهه، 14 تومان و نمي داند مشتري كدام را انتخاب مي كند، اين معامله باطل است مگر اينكه اين گفتگو قبل از معامله باشد و بعد كه مشتري انتخاب كرد، معامله انجام شود كه اين معامله صحيح است.

مسأله 2189

كسي كه جنسي را نسيه فروخته و براي گرفتن پول آن مدتي قرار داده، اگر مثلاً بعد از گذشتن نصف مدت، مقداري از طلب خود را كم كند و بقيه را نقد بگيرد كه در اصطلاح امروز به آن اِسكُنت مي گويند، اشكال ندارد و اِسكُنت كردن بين فروشنده و خريدار اشكال ندارد، ولي اگر فروشنده بخواهد سند مشتري را با شخص ثالث اِسكُنت كند، اشكال دارد.

معامله سلف
مسأله 2190

معامله سلف آن است كه مشتري پول را بدهد كه بعد از مدتي جنس را تحويل بگيرد و اگر بگويد اين پول را مي دهم كه مثلاً بعد از شش ماه فلان جنس را بگيرم و فروشنده بگويد قبول كردم، يا فروشنده پول را بگيرد و بگويد فلان جنس را فروختم كه بعد از شش ماه تحويل بدهم معامله صحيح است.

مسأله 2191

اگر پول را سلف بفروشد و عوض آن را پول بگيرد معامله باطل است. ولي اگر جنسي را سلف بفروشد و عوض آن را جنس ديگر يا پول بگيرد معامله صحيح است و احتياط مستحب آن است در عوض جنسي كه مي فروشد پول بگيرد و جنس ديگر نگيرد.

شرايط معامله سلف
مسأله 2192

معامله سلف شش شرط دارد:

اول خصوصياتي را كه قيمت جنس به واسطه آنها فرق مي كند معين نمايند. ولي دقت زياد هم لازم نيست، همين قدر كه مردم بگويند خصوصيات آن معلوم شده كافي است، پس معامله سلف در نان و گوشت و پوست حيوان و مانند اينها در صورتي كه نشود خصوصياتشان را به طوري معين كنند كه براي مشتري مجهول نباشد و معامله غرري باشد باطل است.

دوم پيش از آن كه خريدار و فروشنده از هم جدا شوند، خريدار تمام قيمت را به فروشنده بدهد، يا به مقدار پول آن از فروشنده طلبكار باشد كه در اين صورت بهتر آن است كه فروشنده پول جنس را به ذمه مشتري قرار دهد، پس از آن مشتري طلبي را كه از فروشنده دارد بابت پول جنسي كه به ذمه او است حساب كند و چنانچه مقداري از قيمت آن را بدهد، اگر چه معامله به آن مقدار صحيح است ولي فروشنده مي تواند معامله همان مقدار را به هم بزند.

سوم مدت را كاملاً معين كنند و اگر مثلاً بگويد تا اول خرمن جنس را تحويل مي دهم چون مدت كاملاً معلوم نشده معامله باطل است.

چهارم وقتي را براي تحويل جنس معين كنند كه در آن وقت، به قدري از آن جنس وجود داشته باشد كه اطمينان داشته باشند كه ناياب

نخواهد بود.

پنجم بنا بر احتياط واجب جاي تحويل جنس را معين نمايد، ولي اگر از حرف هاي آنان جاي آن معلوم باشد لازم نيست اسم آنجا را ببرند.

ششم وزن يا پيمانه آن را معين كنند و جنسي را هم كه معمولاً با ديدن معامله مي كنند اگر سلف بفروشند اشكال ندارد، ولي بايد مثل بعضي از اقسام گردو و تخم مرغ تفاوت افراد آن به قدري كم باشد كه مردم به آن اهميت ندهند.

احكام معامله سلف
مسأله 2193

انسان نمي تواند جنسي را كه سلف خريده پيش از تمام شدن مدت بفروشد و بعد از تمام شدن مدت، اگر چه آن را تحويل نگرفته باشد، فروختن آن اشكال ندارد.

مسأله 2194

در معامله سلف اگر فروشنده جنسي را كه قرارداد كرده بدهد، مشتري بايد قبول كند و نيز اگر بهتر از آنچه قرار گذاشته بدهد يعني همان اوصاف را با زيادتي داشته باشد، مشتري بايد قبول نمايد.

مسأله 2195

اگر جنسي را كه فروشنده مي دهد، پست تر از جنسي باشد كه قرارداد كرده، مشتري مي تواند قبول نكند.

مسأله 2196

اگر فروشنده به جاي جنسي كه قرارداد كرده، جنس ديگري بدهد، در صورتي كه مشتري راضي شود اشكال ندارد.

مسأله 2197

اگر جنسي را كه سلف فروخته در موقعي كه بايد آن را تحويل دهد، ناياب شود و نتواند آن را تهيه كند، مشتري مي تواند صبر كند تا تهيه نمايد يا معامله را به هم بزند و چيزي را كه داده پس بگيرد.

مسأله 2198

اگر جنسي را بفروشد و قرار بگذارد كه بعد از مدتي تحويل دهد و پول آن را هم بعد از مدتي بگيرد، معامله باطل است و اين معامله كالا به كالا مي گويند.

فروش طلا و نقره، به طلا و نقره
مسأله 2199

اگر طلا را به طلا يا نقره را به نقره بفروشد، سكه دار باشند يا بيسكه، در صورتي كه وزن يكي از آنها زيادتر از ديگري باشد معامله حرام و باطل است.

مسأله 2200

اگر طلا را به نقره، يا نقره را به طلا بفروشد، معامله صحيح است و لازم نيست وزن آنها مساوي باشد.

مسأله 2201

اگر طلا يا نقره را به طلا، يا نقره بفروشند، بايد فروشنده و خريدار پيش از آن كه از يكديگر جدا شوند، جنس و عوض آن را به يكديگر تحويل دهند و اگر هيچ مقدار از چيزي را كه قرار گذاشته اند تحويل ندهند معامله باطل است.

مسأله 2202

اگر فروشنده يا خريدار تمام چيزي را كه قرار گذاشته تحويل دهد و ديگري مقداري از آن را تحويل دهد و از يكديگر جدا شوند، اگر چه معامله به آن مقدار صحيح است ولي كسي كه تمام مال به دست او نرسيده مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2203

اگر مقداري خاك نقره معدن را به همان مقدار نقره خالص و يا مقداري خاك طلاي معدن را به همان مقدار طلاي خالص بفروشند، معامله باطل است. ولي فروختن خاك نقره به طلا و خاك طلا به نقره به هر صورت اشكال ندارد.

مواردي كه انسان مي تواند معامله را به هم بزند
مسأله 2204

حق به هم زدن معامله را خيار مي گويند و خريدار و فروشنده در يازده صورت مي توانند معامله را به هم بزنند:

اول:

آن كه از مجلس معامله متفرق نشده باشند و اين خيار را خيار مجلس مي گويند.

دوم:

آن كه مغبون شده باشند. (خيار غبن).

سوم:

در معامله قرارداد كنند كه تا مدت معيني هر دو يا يكي از آنان بتوانند معامله را به هم بزنند (خيار شرط).

چهارم:

فروشنده يا خريدار، مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد و طوري كند كه قيمت مال در نظر مردم زياد شود (خيار تدليس).

پنجم:

فروشنده يا خريدار شرط كند كه كاري انجام دهد، يا شرط كند مالي را كه مي دهد طور مخصوصي باشد و به آن شرط عمل نكند كه در اين صورت ديگري مي تواند معامله را به هم بزند (خيار تخلف شرط).

ششم:

در جنس يا عوض آن عيبي باشد كه از آن عيب، طرف مقابل در هنگام معامله اطلاع نداشته باشد. (خيار عيب).

هفتم:

معلوم شود مقداري از جنسي را كه فروخته اند، مال ديگري است، كه اگر صاحب آن به معامله راضي نشود، خريدار مي تواند معامله را به هم بزند يا پول آن مقدار را از فروشنده بگيرد و نيز اگر معلوم شود مقداري از چيزي را كه خريدار عوض قرار داده، مال ديگريست و صاحب آن راضي نشود، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند، يا عوض آن مقدار را از خريدار

بگيرد (خيار تَبَعُض صَفقِه).

هشتم:

فروشنده خصوصيات جنس معيني را كه مشتري نديده به او بگويد، بعد معلوم شود طوري كه گفته نبوده است. كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر مشتري خصوصيات عوض معيني را كه مي دهد بگويد، بعد معلوم شود طوري كه گفته نبوده است، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند و هم چنين است اگر با رؤيت سابقه معامله شود و بعد معلوم گردد كه جنس يا عوض آن تغيير به نقص نموده كه در صورت اول خريدار و در صورت دوم فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند. (خيار رؤيت).

نهم:

مشتري پول جنسي را كه نقد خريده تا سه روز ندهد و فروشنده هم جنس را تحويل ندهد كه اگر مشتري شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد و شرط تأخير جنس هم نشده باشد فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند ولي اگر جنسي را كه خريده مثل بعضي از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند ضايع مي شود، چنانچه تا شب پول آن را ندهد و شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد و شرط تأخير جنس هم نشده باشد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند (خيار تأخير).

دهم:

حيواني را خريده باشد كه خريدار تا سه روز مي تواند معامله را به هم بزند (خيار حيوان).

يازدهم:

فروشنده نتواند جنسي را كه فروخته تحويل دهد، مثلاً اسبي را كه فروخته فرار نمايد كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند (خيار تعذر تسليم).

و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2205

اگر خريدار قيمت جنس را نداند، يا در موقع

معامله غفلت كند و جنس را گرانتر از قيمت معمولي آن بخرد، چنانچه به قدري گران خريده كه مردم او را مغبون مي دانند و به كمي و زيادي آن اهميت مي دهند، مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر فروشنده قيمت جنس را نداند، يا موقع معامله غفلت كند و جنس را ارزانتر از قيمت آن بفروشد در صورتي كه مردم به مقداري كه ارزان فروخته اهميت بدهند و او را مغبون بدانند، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2206

در معامله بيع شرط كه مثلاً خانه هزار توماني را به دويست تومان مي فروشند و قرار مي گذارند كه اگر فروشنده سر مدت پول را بدهد بتواند معامله را به هم بزند، در صورتي كه خريدار و فروشنده قصد خريد و فروش داشته باشند معامله صحيح است.

مسأله 2207

در معامله بيع شرط اگر چه فروشنده اطمينان داشته باشد كه هر گاه سر مدت پول را ندهد، خريدار ملك را به او مي دهد معامله صحيح است، ولي اگر سر مدت پول را ندهد، حق ندارد ملك را از خريدار مطالبه كند و اگر خريدار بميرد، نمي تواند ملك را از ورثه او مطالبه نمايد.

مسأله 2208

اگر چاي اعلا را با چاي پَست مخلوط كند و به اسم چاي اعلا بفروشد و مشتري هم نداند، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2209

اگر خريدار بفهمد مالي را كه گرفته عيبي دارد مثلاً حيواني را بخرد و بفهمد كه يك چشم آن كور است، چنانچه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و او نمي دانسته، مي تواند معامله را به هم بزند، يا فرق قيمت سالم و معيوب آن را معين كند و به نسبت تفاوت قيمت سالم و معيوب از پولي كه به فروشنده داده پس بگيرد مثلاً مالي را كه به چهار تومان خريده، اگر بفهمد معيوب است، در صورتي كه قيمت سالم آن هشت تومان و قيمت معيوب آن شش تومان باشد، چون فرق قيمت سالم و معيوب يك چهارم مي باشد مي تواند يك چهارم پولي را كه داده يعني يك تومان از فروشنده بگيرد.

مسأله 2210

اگر فروشنده بفهمد در عوض مشخصي كه گرفته عيبي هست چنانچه آن عيب پيش از معامله در عوض بوده و او نمي دانسته مي تواند معامله را به هم بزند، يا تفاوت قيمت سالم و معيوب را به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد بگيرد.

مسأله 2211

اگر بعد از معامله و پيش از تحويل گرفتن مال عيبي در آن پيدا شود، خريدار مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر در عوض مال بعد از معامله و پيش از تحويل گرفتن، عيبي پيدا شود، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند، ولي اگر بخواهند تفاوت قيمت بگيرند اشكال دارد.

مسأله 2212

اگر بعد از معامله عيب مال را بفهمد و فوراً معامله را به هم نزند، ديگر حق به هم زدن معامله را ندارد.

مسأله 2213

هر گاه بعد از خريدن جنس عيب آن را بفهمد، اگر چه فروشنده حاضر نباشد مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2214

در چهار صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد نمي تواند معامله را به هم بزند، يا تفاوت قيمت بگيرد:

اول آن كه موقع خريدن، عيب مال را بداند.

دوم به عيب مال راضي شود.

سوم در وقت معامله بگويد:

اگر مال عيبي داشته باشد، پس نمي دهم و تفاوت قيمت هم نمي گيرم.

چهارم فروشنده در وقت معامله بگويد:

اين مال را با هر عيبي كه دارد مي فروشم، ولي اگر عيبي را معين كند و بگويد مال را با اين عيب مي فروشم و معلوم شود عيب ديگري هم دارد، خريدار مي تواند براي عيبي كه فروشنده معين نكرده مال را پس دهد، يا تفاوت بگيرد.

مسأله 2215

در سه صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد، نمي تواند معامله را به هم بزند، ولي مي تواند تفاوت قيمت بگيرد:

اول آن كه بعد از معامله تغييري در مال بدهد كه مردم بگويند به طوري كه خريداري و تحويل داده شده باقي نمانده است.

دوم بعد از معامله بفهمد مال عيب دارد و فقط حق برگرداندن آن را ساقط كند.

سوم بعد از تحويل گرفتن مال، عيب ديگري در آن پيدا شود. ولي اگر حيوان معيوبي را بخرد و پيش از گذشتن سه روز، عيب ديگري پيدا كند اگر چه آن را تحويل گرفته باشد باز هم مي تواند آن را پس دهد و نيز اگر فقط خريدار تا مدتي هم حق به هم زدن معامله را داشته باشد و در آن مدت، مال عيب ديگري پيدا كند، اگر چه آن را تحويل گرفته باشد، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2216

اگر انسان مالي داشته باشد كه خودش آن را نديده و ديگري خصوصيات آن را براي او گفته باشد، چنانچه او همان خصوصيات را به مشتري بگويد و آن را بفروشد و بعد از فروش بفهمد كه بهتر از آن بوده مي تواند معامله را به هم بزند.

مسائل متفرقه
مسأله 2217

اگر فروشنده قيمت خريد جنس را به مشتري بگويد بايد تمام چيزهايي را كه به واسطه آنها قيمت مال كم يا زياد مي شود بگويد اگر چه به همان قيمت يا به كمتر يا بيشتر از آن بفروشد، مثلا بايد بگويد كه نقد خريده است يا نسيه.

مسأله 2218

اگر انسان جنسي را به كسي بدهد و قيمت آن را معين كند و بگويد اين جنس را به اين قيمت به فروش و هر چه زيادتر فروختي مال خودت باشد، اگر دلال آن قيمت را بعنوان قيمت خريد نگويد هر چه زيادتر از آن قيمت بفروشد مال دلال است و نيز اگر بگويد اين جنس را به اين قيمت به تو فروختم و او بگويد قبول كردم يا به قصد فروختن، جنس را به او بدهد و او هم به قصد خريدن بگيرد، هر چه زيادتر از آن قيمت بفروشد مال خود او است.

مسأله 2219

اگر قصاب گوشت نر بفروشد و به جاي آن، گوشت ماده بدهد معصيت كرده است، پس اگر آن گوشت را معين كرده و گفته اين گوشت نر را مي فروشم مشتري مي تواند معامله را به هم بزند و اگر آن را معين نكرده، در صورتي كه مشتري به گوشتي كه گرفته راضي نشود، قصاب بايد گوشت نر به او بدهد.

مسأله 2220

اگر مشتري به بزاز بگويد پارچه اي مي خواهم كه رنگ آن نرود و بزاز پارچه اي به او بفروشد كه رنگ آن برود، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2221

قسم خوردن در معامله اگر راست باشد مكروه است و اگر دروغ باشد حرام است.

احكام شركت
مسأله 2222

اگر دو نفر بخواهند با هم شركت كنند، چنانچه هر كدام مقداري از مال خود را با مال ديگري به طوري مخلوط كند كه از يكديگر تشخيص داده نشود و به عربي يا به زيان ديگر صيغه شركت را بخوانند، يا كاري كنند كه معلوم باشد مي خواهند با يكديگر شريك باشند شركت آنان صحيح است.

مسأله 2223

اگر چند نفر در مزدي كه از كار خودشان مي گيرند با يكديگر شركت كنند، مثل دلاكها كه قرار مي گذارند هر قدر مزد گرفتند با هم قسمت كنند شركت آنان صحيح نيست.

مسأله 2224

اگر دو نفر با يكديگر شركت كنند كه هر كدام به اعتبار خود جنسي بخرد و قيمت آن را خودش بدهكار شود ولي در جنسي كه هر كدام خريده اند و در استفاده آن با يكديگر شريك باشند صحيح نيست اما اگر هر كدام ديگري را وكيل كند كه جنس را براي او نسيه بخرد بعد هر شريكي جنس را براي خودش و شريكش بخرد كه هر دو بدهكار شوند شركت صحيح است.

مسأله 2225

كساني كه به واسطه عقد شركت با هم شريك مي شوند، بايد مكلف و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار شركت كنند و نيز بايد بتوانند در مال خود تصرف نمايند، پس آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند. اگر حاكم شرع او را از تصرف در اموالش جلوگيري كرده باشد يا در حال بلوغ سفيه باشد اگر شركت كند صحيح نيست.

مسأله 2226

اگر در عقد شركت شرط كنند كسي كه كار مي كند يا بيشتر از شريك ديگر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد، يا شرط كنند كسي كه كار نمي كند، يا كمتر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد، بايد به شرطي كه كرده اند عمل نمايند.

مسأله 2227

اگر قرار بگذارند كه همه استفاده را يك نفر ببرد صحيح نيست ولي اگر قرار بگذارند كه تمام ضرر يا بيشتر آن را يكي از آنان بدهد شركت و قرارداد هر دو صحيح است.

مسأله 2228

اگر شرط نكنند كه يكي از شريكها بيشتر منفعت ببرد چنانچه سرمايه آنان يك اندازه باشد منفعت و ضرر را هم به يك اندازه مي برند و اگر سرمايه آنان يك اندازه نباشد، بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند، مثلا اگر دو نفر شركت كنند و سرمايه يكي از آنان دو برابر سرمايه ديگري باشد سهم او از منفعت و ضرر دو برابر سهم ديگريست چه، هر دو به يك اندازه كار كنند يا يكي كمتر كار كند، يا هيچ كار نكند.

مسأله 2229

اگر در عقد شركت شرط كنند كه هر دو با هم خريد و فروش نمايند، يا هر كدام به تنهايي معامله كنند، يا فقط يكي از آنان معامله كند، بايد به قرارداد عمل نمايند.

مسأله 2230

اگر معين نكنند كه كدام يك از آنان با سرمايه خريد و فروش نمايد، هيچ يك از آنان بدون اجازه ديگري نمي تواند با آن سرمايه معامله كند.

مسأله 2231

شريكي كه اختيار سرمايه شركت با او است بايد به قرارداد شركت عمل كند، مثلاً اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد يا نقد بفروشد، يا جنس را از محل مخصوصي بخرد، بايد به همان قرارداد رفتار نمايد و اگر با او قراري نگذاشته باشند، بايد داد و ستدي نمايد كه براي شركت ضرر نداشته باشد و معاملات را به طوري كه متعارف است انجام دهد، پس اگر مثلاً معمول است كه نقد بفروشد يا مال شركت را در مسافرت همراه خود نبرد بايد به همين طور عمل نمايد و اگر معمول است كه نسيه بدهد يا مال را به سفر ببرد مي تواند همين طور عمل كند.

مسأله 2232

شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند، اگر بر خلاف قراردادي كه با او كرده اند خريد و فروش كند و خسارتي براي شركت پيش آيد ضامن است، ولي اگر بعداً به قراردادي كه شده معامله كند صحيح است و نيز اگر با او قراردادي نكرده باشند و برخلاف معمول معامله كند، ضامن مي باشد اما اگر بعدا مطابق معمول معامله كند معامله او صحيح است.

مسأله 2233

شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر زياده روي ننمايد و در نگهداري سرمايه كوتاهي نكند و اتفاقاً مقداري از آن يا تمام آن تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2234

شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر بگويد سرمايه تلف شده و پيش حاكم شرع قسم بخورد، بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 2235

اگر تمام شريكها از اجازه اي كه به تصرف در مال يكديگر داده اند برگردند، هيچ كدام نمي توانند در مال شركت تصرف كنند و اگر يكي از آنان از اجازه خود برگردد، شريك هاي ديگر حق تصرف ندارند، ولي كسي كه از اجازه خود برگشته، مي تواند در مال شركت تصرف كند. در صورتي كه شركاء ديگر از اجازه خود برنگشته باشند.

مسأله 2236

هر وقت يكي از شريكها تقاضا كند كه سرمايه شركت را قسمت كنند، اگر چه شركت مدت داشته باشد، بايد ديگران قبول نمايند، مگر آن كه قسمت مشتمل، بر ردّ يا مستلزم ضرر بر شريك ديگر باشد، كه در اين صورت نمي تواند اورا وادار به قبول قسمت نمايد.

مسأله 2237

اگر يكي از شريكها بميرد، يا ديوانه، يا بيهوش شود يا سفيه شود و حاكم شرع او را از تصرف در اموالش جلوگيري كند شريك هاي ديگر نمي توانند در مال شركت تصرف كنند.

مسأله 2238

اگر شريك، چيزي را نسيه براي خود بخرد، نفع و ضررش مال خود او است ولي اگر براي شركت بخرد و شريك ديگر بگويد به آن معامله راضي هستم، نفع و ضررش مال هر دوي آنان است.

مسأله 2239

اگر با سرمايه شركت معامله اي كنند، بعد بفهمند شركت باطل بوده چنانچه طوري باشد كه اگر مي دانستند شركت درست نيست، به تصرف در مال يكديگر راضي بودند، معامله صحيح است و هر چه از آن معامله پيدا شود، مال همه آنان است و اگر اين طور نباشد، در صورتي كه كساني كه به تصرف ديگران راضي نبوده اند، بگويند به آن معامله راضي هستيم معامله صحيح وگرنه باطل مي باشد و در هر صورت هر كدام آنان كه براي شركت كاري كرده است، اگر به قصد مجاني كار نكرده باشد، مي تواند مزد زحمت هاي خود را به اندازه معمول از شريك هاي ديگر بگيرد و سود آن به نسبت سرمايه تقسيم مي شود.

احكام مضاربه

مسأله 2240

مضاربه عبارت است از عقد و قراردادي كه بين دو نفر منعقد و برقرار مي شود، به اين صورت كه شخصي مالي را به ديگري بدهد تا با آن تجارت و معامله كند و سود حاصله بين هر دو به نسبتي كه قرار مي گذارند تقسيم گردد و كسي كه سرمايه را مي دهد مالك نام دارد و ديگري كه تجارت و خريد و فروش را انجام مي دهد عامل نام دارد.

از سويي عامل نيز بايد توجه داشته باشد كه، مضاربه تنها تحويل گرفتن ثروت و اموال ديگران و تجارت كردن و پول به دست آوردن نيست بلكه مضاربه مجمع و مورد تبادل احكام شرعي و مسؤوليت هاي سنگين و پر مخاطره است، زيرا كه در صورت صحّت آن و حاصل شدن سود، عامل شريك مالك است و در صورت باطل بودن مضاربه و فساد آن، عامل تنها مستحق اجرة المثل و در حقيقت اجير مالك است و در صورت عدم حصول

سود، عامل حقي ندارد و امين و امانتدار مالك است و در صورت تخلف از شرايط تعيين شده، غاصب و گنه كار و ضامن مال مالك است و نهايتاً عامل، در تصرّفات و معاملات، وكيل و كارگزار مالك است و غير اينها از احكام و وظايف كه از مضامين مسائل آينده روشن مي شود ان شاءالله تعالي.

در مضاربه چند چيز معتبر است
اشاره

اوّل:

مالك و عامل بالغ، عاقل و مختار باشند و مالك شرعاً از تصرف در اموال خود ممنوع نباشد.

دوّم:

ايجاب از طرف مالك و قبول از طرف عامل. (به لفظ باشد يا به غير لفظ، عربي باشد يا غير عربي).

سوّم:

بايد سرمايه عين خارجي باشد و مضاربه با دين صحيح نيست، بلي چنانچه طلبكار، مديون را وكيل در قبض طلب و در ايجاب عقد مضاربه از طرف او كند و مديون پس از قبض و ايجاب از جانب خود هم قبول نمايد مضاربه صحيح است.

چهارم:

سود حاصله فقط بين مالك و عامل باشد و چنانچه شرط كنند كه چيزي از سود براي غير باشد، شرط صحيح نيست، مگر اينكه شرط كنند غير كاري كه مربوط به تجارت و مضاربه است انجام دهد كه در اين صورت شرط سهيم بودن در سود اشكال ندارد.

پنجم:

سهم سود هر يك از عامل و مالك تعيين شود و تعيين آن به اين صورت صحيح است:

قرار بگذارند هر مقدار سود حاصل شد به نحو كسر مشاع، يعني چند درصد، مربوط به مالك و چند در صد مربوط به عامل باشد مثل آن كه نصف يا ثلث يا ربع درآمد بين آنها تقسيم شود.

ششم:

عامل قدرت انجام معامله و تجارت را داشته باشد و اگر ابتدا قدرت بر انجام معامله و

تجارت را داشت ولي در بين انجام مضاربه عجز از انجام معامله به طور كلي نسبت به جميع سرمايه، حاصل شد مضاربه باطل مي شود، ولي اگر عجز از انجام معامله نسبت به بعضي از سرمايه بود كه تجارت كند، مضاربه نسبت به همان بعض باطل مي شود.

هفتم:

سود بردن، به وسيله تجارت و خريد و فروش باشد، بنا براين اگر مالك پول و سرمايه را به كسي بدهد كه با آن زراعت كند يا خرج مغازه يا تعمير ماشين كند مضاربه نيست.

مسأله 2241

در صحّت مضاربه، صيغع عقد، لازم نيست، بلكه مضاربه معاطاتي نيز صحيح است.

مسأله 2242

لازم نيست سرمايه، طلا و نقره سكّه دار باشد بلكه با اسكناس و ساير پول هاي رايج نيز صحيح است.

مسأله 2243

اگر شخصي بدون اذن مالكي و يا وَلّيِ تصرف مالي، مال او را به غير بدهد و با او فضولتاً عقد مضاربه قرار بدهد و مال مالك را در اختيار آن غير قرار دهد و سپس مالك مطلع شود اگر مالك يا وَلّيِ تصرف، عقد مضاربه را اجازه كرد، مضاربه صحيح است و در صورت اجازه، سود حاصله طبق قرار داد بين مالك و عامل تقسيم مي شود و اگر هم خسارتي به سرمايه وارد شد به عهده مالك است و اگر مالك يا وَلّيِ تصرف، مضاربه را امضا نكرد معامله واقع شده باطل و جنس به صاحب آن و پول به مالك برمي گردد و سودي حاصل نمي شود و اگر مالك مضاربه را اجازه نكرد ولي معاملات عامل را اجازه كرد، در اينجا صور متعدده اي وجود دارد.

مسأله 2244

مضاربه عقد جايز است، يعني طرفين هر وقت بخواهند مي توانند عقد را به هم بزنند و حتي اگر در ضمن عقد مضاربه، مدّت معيّني را شرط كنند، مضاربه عقد لازم نمي شود، بلي در صورتي كه مدت، معيّن كردند پس از گذشت مدّت، تصرف عامل در سرمايه منوط به اذن مالك است و بدون اجازه او شرعاً نمي توانند در سرمايه دخل و تصرف نمايد و در مواردي كه بخواهند مضاربه را به هم بزنند فرق نمي كند كه قبل از شروع در تجارت باشد يا بعد از آن، سودي حاصل شده باشد يا نشده باشد. بلي در صورت حصول سود و تصميم بر فسخ، بايد طبق قرارداد، سود تا زمان فسخ، محاسبه و بين طرفين تقسيم شود.

مسأله 2245

اگر در ضمن عقد لازمي شرط كنند، كه عقد مضاربه را تا مدت معيني به هم نزنند، عمل به آن شرط لازم است و اگر در ضمن عقد جايز ديگري شرط كردند كه عقد مضاربه را تا مدت معيني به هم نزنند، تا زماني كه عقد جايز برقرار است لازم است به اين شرط عمل كنند.

مسأله 2246

بر عامل واجب است، معاملاتي را انجام دهد كه مالك اجازه داده باشد و چنانچه معامله اي انجام دهد كه مالك اجازه نداده است آن معامله فضوليست و صحت آن منوط به اجازه و امضاي مالك است.

مسأله 2247

در مضاربه چنانچه خريد كالاي خاصّي شرط شده باشد و عامل برخلاف شرط عمل كند، ضامن سرمايه است و اگر خسارت وارد شد چه كلي، چه جزيي، به عهده او است. بلي، چنانچه پس از معامله، مالك اجازه دهد و خسارتي وارد شود بر عهده مالك است.

مسأله 2248

چنانچه عامل در تجارت تعدي و تفريط نكند، ضرر معامله به عهده او نيست.

مسأله 2249

اگر در عقد مضاربه، مالك شرط كند كه عامل در ضرر شريك باشد، اين شرط باطل است ولي اصل مضاربه باطل نيست. بلي اگر در ضمن عقد مضاربه يا در ضمن عقد ديگري، چه جايز چه لازم، شرط كنند كه در صورت خسارت، نصف آن را مثلاً، عامل از جيب خود بدهد، اين شرط صحيح و عمل به آن لازم است.

مسأله 2250

چنانچه مالك يا عامل فوت كنند مضاربه باطل مي شود و ورثه مي توانند با عامل توافق نمايند و مجدداً عقد مضاربه برقرار كنند.

مسأله 2251

عامل از پيش خود و بدون اجازه مالك نمي تواند وكيل يا اجير و هم دست بگيرد.

مسأله 2252

چنانچه چيزي از سرمايه بدون تقصير عامل تلف شود يا بسوزد يا به سرقت و مانند آن از بين برود عامل ضامن نيست و از مالك تلف شده است. بلي در صورت خيانت ضامن است و بايد از عهده برآيد و اگر كوتاهي در حفظ مال كرده باشد و مال تلف شود ضامن است و هم چنين در صورتي كه مال را اتلاف كرده باشد باز هم ضامن است.

مسأله 2253

اگر مالك شرط كرده كه تجارت به گونه خاص و به كيفيّتي مخصوص انجام شود، عامل بايد رعايت كند امّا در صورتي كه شرط و كيفيت خاصي مطرح نشده است عامل بايد به طور متعارف و معمول تجارت كند و چنانچه معامله نسيه هم متعارف باشد و قرارداد از آن منصرف نباشد مي تواند به صورت نسيه نيز معامله كند.

مسأله 2254

چنانچه عامل به صورتي غير متعارف يا برخلاف شرط مالك، معامله كرد و سودي حاصل شد، سود حاصله را طبق قرارداد مضاربه تقسيم مي كنند، بلي در اين فرض كه عامل به صورتي غير از متعارف يا برخلاف شرط عمل كرده است اگر سرمايه كلاًّ يا بعضاً تلف شود و خسارت بر آن وارد شود بر عهده عامل است و بايد از عهده برآيد.

مسأله 2255

اگر به هر جهت سرمايه به صورت دَين نزد مردم باشد، مثلاً به صورت نسيه معامله انجام شده و مضاربه فسخ يا منفسخ شود اگر فسخ از جانب عامل باشد بنا بر احتياط واجب بايد عامل ديون را جمع آوري و تحويل مالك دهد ولي اگر فسخ از جانب مالك باشد، لازم نيست عامل ديون را جمع آوري كرده و تحويل مالك دهد.

مسأله 2256

جايز نيست عامل بدون اذن مالك سرمايه را با مال خودش يا با مال شخص ثالثي مخلوط كند و چنانچه بدون اذن، مخلوط كرد، گناهكار است، لكن مضاربه باطل نمي شود و اگر سود حاصل شد بين آنها نسبت به مقدار سرمايه هر يك، تقسيم مي شود، ولي اگر ضرر كرد خودش ضامن ضرر است.

مسأله 2257

عامل مي تواند با اذن صريح مالك يا با اذن ضمني او (مثل اينكه بگويد به هر نحو كه صلاح و مصلحت دانستي عمل كن) سرمايه را با مال خود يا با مال شخص ثالثي مخلوط كند و با مجموع تجارت نمايد.

مسأله 2258

عامل حق ندارد چيزي از سرمايه را مصرف مخاج خود كند هر چند كم باشد، بلي اگر با اجازه مالك براي تجارت سفر كرد مي تواند مخارج سفر را به مقدار متعارف و در حد شأن خود از سرمايه مصرف كند، مگر اينكه مالك شرط كرده باشد كه مخارج سفر با خود عامل باشد.

مسأله 2259

چنانچه قبل از شروع تجارت يا در اثناي آن سرمايه تلف شود مضاربه خود به خود منفسخ مي شود.

مسأله 2260

اگر به سبب سرقت يا سوختن يا ضرر در تجارت و مانند اينها مقداري از سرمايه تلف شود و با بقيه آن سود حاصل شود بايد اول با سود حاصله، سرمايه را تكميل كنند، پس از آن اگر چيزي ماند بين مالك و عامل طبق قرارداد تقسيم مي شود، بلي چنانچه پس از فسخ مضاربه، خسارتي به سرمايه وارد شود بر مالك است نه عامل.

مسأله 2261

اگر معلوم شود كه مضاربه به جهت اخلال بعضي از شرايط آن باطل بوده و عامل با علم به بطلان آن، اقدام به تجارت و كار نموده است، تمام سود حاصله متعلق به مالك است و عامل از سود قراردادي سهم نمي برد، بلي استحقاق اجرة المثل را دارد نه بيشتر و چنانچه اجرة المثل او بيشتر از سود حاصله باشد، حقي به زايد بر سود حاصله ندارد و اگر اصلاً سود حاصل نشده است هيج حقي ندارد.

مسأله 2262

اگر عامل پس از آن كه سرمايه را براي تجارت تحويل گرفت مدتي در تجارت تأخير انداخت و سرمايه تلف شد ضامن سرمايه است، علاوه بر آن گناهكار هم مي باشد و مالك مي تواند اصل سرمايه را از او مطالبه و اخذ نمايد نه بيشتر.

مسأله 2263

چنانچه عامل سرمايه را تحويل گرفت و مدتي با آن معامله و تجارت نكرد، مالك تنها حق مطالبه سرمايه را دارد و زايد بر آن را مستحق نيست، هر چند كه عامل به جهت عمل نكردن به مقتضاي عقد مضاربه معصيت كار است.

مسأله 2264

اگر در مضاربه مالك و عامل با يكديگر اختلاف نمايند، چنانچه هر كدام مدعي و ديگري منكر باشد و بينه اي در كار نباشد، در صور زير، قول عامل با قسم او، مقدم است.

1 - اختلاف در مقدار سرمايه باشد چه سرمايه موجود باشد يا تلف شده باشد و عامل ضامن باشد.

2 - اختلاف در حفظ و نگهداري سرمايه باشد يا عمل نشدن بر طبق شرط تعيين شده كه سبب تلف شدن سرمايه يا ضرر و خسارت وارد شدن به آن شده است.

3 - اختلاف بر سر منع برخي از معاملات باشد.

4 - اختلاف بر سر اين باشد كه در مضاربه يا خيانت يا تعدي يا كوتاهي شده است.

5 - اختلاف بر سر اين باشد كه در مضاربه ضرر حاصل شده يا اصلاً سود حاصل نشده يا اگر سود حاصل شده بعداً به همان مقدار خسارت وارد شده يا در مقدار سود باشد.

6 - اختلاف بر سر عدم وصول مطالبات در معاملات نسيه باشد.

7 - اختلاف بر سر اين باشد كه مال تلف شده يا ضرر حاصل شده يا سود حاصل نشده است.

در صورت هاي زير قول مالك با قسم مقدم است.

1 - اختلاف بر سر انجام برخي از معاملات باشد.

2 - اختلاف در مقدار سهم سود عامل باشد.

3 - اختلاف در ردّ سرمايه از طرف عامل باشد.

مسأله 2265

چنانچه مالك و عامل در صحت و فساد مضاربه واقع شده، اختلاف كنند و يكي مدّعي صحت و ديگري مدّعي بطلان باشد و بيّنه نداشته باشند قول مدّعي صحت، با قسم مقدم است.

مسأله 2266

پدر و جد پدري صغير مي توانند با عدم مفسده و با رعايت مصلحت، با مال صغير مضاربه كنند و همچنين قيم شرعي صغير با اطمينان به اينكه مال صغير ضايع نمي شود و براي صغير مصلحت دارد مي توانند با مال او مضاربه كنند يا به مضاربه بدهند و سود حاصله را طبق قرارداد، به حساب صغير منظور نمايند.

مسأله 2267

مضاربه با دين صحيح نيست، لكن طلبه كار مي تواند به مديون اجازه دهد كه با دين و طلب او تجارت كند و هر مقدار سود حاصل شد به نسبت نصف مثلاً يا ثلث يا ربع تقسيم كنند و اين نوع قرارداد جعاله است كه فايده مضاربه را دارد ولي احكام مضاربه را ندارد.

مسأله 2268

اگر در ضمن عقد مضاربه سرمايه گذار با عامل شرط كند، كه مثلاً در مدت معيني، عامل اين مقدار به سرمايه گذار قرض بدهد، لازم است بر عامل كه به اين شرط عمل كند و بعد از تمام شدن مدت مضاربه اگر مضاربه مدت داشته باشد و از مضاربه سودي حاصل شود هم عامل از مالك طلبكار است نسبت به مالي را كه به او قرض داده است و هم مالك از عامل طلبكار است به نسبتي كه قرار گذاشته اند و به نسبت عقد مضاربه طرفين از هم طلبه كار مي شوند و مي توانند مصالحه كنند اگر چه مالك مقدار طلبي را كه از عامل دارد، نداند.

مسأله 2269

اگر دو نفر يا بيشتر شريك باشند مي توانند با يك نفر عقد مضاربه ببندند كه به آن تعدد مالك و اتحاد عامل مي گويند و هم چنين عكس آن صادق است يعني يك نفر مالك باشد يعني سرمايه گذار يك نفر باشد كه با چند نفر عقد مضاربه مي بندد كه با آن سرمايه كار كنند كه به آن اتحاد مالك و تعدد عامل گويند.

مسأله 2270

جايز نيست براي عامل كه سرمايه مالك را كه در دست دارد بدون اذن مالك با شخص ثالثي عقد مضاربه برقرار كند كه به آن سرمايه مالك كار كند.

احكام صلح
مسأله 2271

صلح آن است كه انسان با ديگري سازش كند كه مقداري از مال يا منفعت مال خود را ملك او كند، يا از طلب، يا حق خود بگذرد كه او هم در عوض، مقداري از مال، يا منفعت مال خود را به او واگذار نمايد، يا از طلب، يا حقي كه دارد بگذرد.

مسأله 2272

دو نفري كه چيزي را به يكديگر صلح مي كنند بايد بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و قصد صلح داشته باشند و حاكم شرع هم آنان را از تصرف در اموالشان جلوگيري نكرده باشد و در حال بلوغ سفيه نباشند.

مسأله 2273

لازم نيست صيغه صلح به عربي خوانده شود، بلكه با هر لفظي كه بفهماند با هم صلح و سازش كرده اند صحيح است.

مسأله 2274

اگر كسي گوسفندهاي خود را به چوپان بدهد كه مثلاً يك سال نگهداري كند و از شير آن استفاده نمايد و مقداري روغن بدهد، چنانچه شير گوسفند را در مقابل زحمت هاي چوپان و آن روغن صلح كند و قرار نگذراد كه روغن حاصل از خود آن شير باشد، صحيح است ولي اگر گوسفند را يك ساله به چوپان اجاره دهد كه از شير آن استفاده كند و در عوض، مقداري روغن بدهد اشكال دارد.

مسأله 2275

اگر كسي بخواهد طلب يا حق خود را به ديگري صلح كند در صورتي صحيح است كه او قبول نمايد. ولي اگر بخواهد از طلب يا حق خود بگذرد قبول كردن او لازم نيست.

مسأله 2276

اگر انسان مقدار بدهي خود را بداند و طلبكار او نداند، چنانچه طلبكار طلب خود را به كمتر از مقداري كه هست صلح كند مثلاً پنجاه تومان طلبكار باشد و طلب خود را به ده تومان صلح نمايد، زيادي براي بدهكار حلال نيست مگر آن كه مقدار بدهي خود را به او بگويد واو را راضي كند يا طوري باشد كه اگر مقدار طلب خود را مي دانست، باز هم به آن مقدار صلح مي كرد.

مسأله 2277

اگر بخواهند دو چيزي را كه از يك جنس و وزن آنها معلوم است به يكديگر صلح كنند، در صورتي صحيح است كه وزن يكي بيشتر از ديگري نباشد، ولي اگر وزن آنها معلوم نباشد، اگر چه احتمال دهند كه وزن يكي بيشتر از ديگريست صلح صحيح است.

مسأله 2278

اگر دو نفر از يك نفر طلبكار باشند، يا دو نفر از دو نفر ديگر طلبكار باشند و بخواهند طلب هاي خود را به يكديگر صلح كنند، چنانچه طلب آنان از يك جنس و وزن آنها يكي باشد مثلاً هر دو ده من گندم طلبكار باشند، مصالحه آنان صحيح است و همچنين است اگر جنس طلب آنان يكي نباشد مثلاً يكي ده من برنج و ديگري دوازده من گندم طلبكار باشد. ولي اگر طلب آنان از يك جنس و چيزي باشد كه معمولاً با وزن يا پيمانه آن را معامله مي كنند، در صورتي كه وزن يا پيمانه آنها مساوي نباشد، مصالحه آنان اشكال دارد.

مسأله 2279

اگر از كسي طلب دارد كه بايد بعد از مدتي بگيرد چنانچه طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند و مقصودش اين باشد كه از مقداري از طلب خود گذشت كند و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 2280

اگر دو نفر چيزي را با هم صلح كنند، با رضايت يكديگر مي توانند صلح را به هم بزنند و نيز اگر در ضمن معامله براي هر دو يا يكي از آنان، حق به هم زدن معامله را قرار داده باشند، كسي كه آن حق را دارد مي تواند صلح را به هم بزند.

مسأله 2281

تا وقتي خريدار و فروشنده از مجلس معامله متفرق نشده اند مي توانند معامله را بهم بزنند و نيز اگر مشتري حيواني را بخرد تا سه روز حق به هم زدن معامله را دارد و همچنين اگر پول جنسي را كه نقد خريده تا سه روز ندهد و جنس را تحويل نگيرد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند، ولي كسي كه مالي را صلح مي كند در اين سه صورت حق به هم زدن صلح را ندارد و در هشت صورت ديگر كه در احكام خريد و فروش گفته شد مي تواند صلح را به هم بزند.

مسأله 2282

اگر چيزي را كه به صلح گرفته معيوب باشد مي تواند صلح را به هم بزند، ولي نمي تواند تفاوت قيمت صحيح و معيوب را بگيرد.

مسأله 2283

هر گاه مال خود را به كسي صلح نمايد و با او شرط كند كه اگر بعد از مرگ وارثي نداشتم بايد چيزي را كه به تو صلح كردم وقف كني و او هم اين شرط را قبول كند، بايد به شرط عمل نمايد.

احكام اجاره

مسأله 2284

اجاره دهنده و كسي كه چيزي را اجاره مي كند بايد مكلف و عاقل باشند و به اختيار خودشان اجاره را انجام دهند و نيز بايد در مال خود حق تصرف داشته باشند، پس سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند چنانچه حاكم شرع او را از تصرف در اموالش جلوگيري كرده باشد يا در حال بلوغ سفيه باشد اگر چيزي را اجاره كند، يا اجاره دهد صحيح نيست.

مسأله 2285

انسان مي تواند از طرف ديگري وكيل شود و مال او را اجاره دهد.

مسأله 2286

اگر وَلّي، يا قيم بچه مال او را اجاره دهد، يا خود او را اجير ديگري نمايد اشكال ندارد و اگر مدتي از زمان بالغ شدن او را جزء مدت اجاره قرار دهد، بعد از آن كه بچه بالغ شد، مي تواند بقيه اجاره را به هم بزند، ولي هر گاه طوري بوده كه اگر مقداري از زمان بالغ بودن بچه را جزء مدت اجاره نمي كرد، برخلاف مصلحت بچه بود، نمي تواند اجاره را به هم بزند.

مسأله 2287

بچه صغيري را كه وَلّي ندارد بدون اجازه مجتهد نمي شود اجير كرد و كسي كه به مجتهد دسترسي ندارد، مي تواند از يك نفر مؤمن كه عادل باشد، اجازه بگيرد و او را اجير نمايد.

مسأله 2288

اجاره دهنده و مستأجر لازم نيست صيغه عربي بخوانند بلكه اگر مالك به كسي بگويد، ملك خود را به تو اجاره دادم و او بگويد قبول كردم، اجاره صحيح است و نيز اگر حرفي نزنند و مالك به قصد اين كه ملك را اجاره دهد، آن را به مستأجر واگذار كند و او هم به قصد اجاره كردن بگيرد اجاره صحيح مي باشد.

مسأله 2289

اگر انسان بدون صيغه خواندن بخواهد براي انجام عملي اجير شود، همين كه با رضايت طرف معامله، مشغول آن عمل شد اجاره صحيح است.

مسأله 2290

كسي كه نمي تواند حرف بزند، اگر با اشاره بفهماند كه ملك را اجاره داده، يا اجاره كرده صحيح است.

مسأله 2291

اگر خانه يا دكان يا اتاقي را اجاره كند و صاحب ملك با او شرط كند كه فقط خود او از آنها استفاده نمايد و يا اينكه از ظاهر حال مشخص باشد كه مالك قصدش اين است كه فقط مستأجر از اين ملك استفاده كند نه شخص ديگر، مستأجر نمي تواند آن را به ديگري اجاره دهد و اگر صاحب ملك شرط نكند و از ظاهر حال هم معلوم نباشد كه مالك قصدش اين است كه فقط مستأجر از اين ملك استفاده كند، مستأجر مي تواند آن ملك را به همان مبلغي كه اجاره كرده يا كمتر از آن به ديگري اجاره دهد، ولي اگر بخواهد به زياد تر از مقداري كه اجاره كرده، آن را اجاره دهد، مستأجر بايد در آن ملك با اجازه مالك كاري مانند تعمير و سفيد كاري انجام داده باشد يا به غير جنسي كه اجاره كرده آن را اجاره دهد مثلا اگر با پول اجاره كرده به گندم يا چيز ديگر اجاره دهد.

مسأله 2292

اگر اجير با انسان شرط كند كه فقط براي خود انسان كار كند يا به همان نحو كه در مسأله قبل گفته شد نمي شود او را به ديگري اجاره داد و اگر شرط نكند، چنانچه او را به چيزي كه اجرت او قرار داده اجاره دهد، بايد زيادتر نگيرد و اگر به چيز ديگري اجاره دهد، مي تواند زيادتر بگيرد.

مسأله 2293

اگر غير خانه و دكان و اتاق و اجير، چيز ديگر

مثلاً زمين

را اجاره كند و مالك با او شرط نكند كه فقط خودش از آن استفاده نمايد، اگر چه بيشتر از مقداري كه اجاره كرده آن را اجاره دهد اشكال ندارد.

مسأله 2294

اگر خانه يا دكاني را مثلاً يكساله به صد تومان اجاره كند و از نصف آن خودش استفاده نمايد، مي تواند نصف ديگر آن را به صد تومان اجاره دهد، ولي اگر بخواهد نصف آن را به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده مثلاً به صد و بيست تومان اجاره دهد، بايد در آن، كاري مانند تعمير با اجازه مالك انجام داده باشد يا به غير جنسي كه اجاره كرده اجاره دهد.

شرايط مالي كه آن را اجاره مي دهند
مسأله 2295

مالي را كه اجاره مي دهند چند شرط دارد:

اول آن كه معين باشد، پس اگر بگويد يكي از خانه هاي خود را اجاره دادم درست نيست.

دوم مستأجر آن را ببيند، يا كسي كه آن را اجاره مي دهد طوري خصوصيات آن را بگويد كه كاملاً معلوم باشد.

سوم تحويل دادن آن ممكن باشد، پس اجاره دادن اسبي كه فرار كرده باطل است.

چهارم آن مال به واسطه استفاده كردن از بين نرود، پس اجاره دادن نان و ميوه و خوردني هاي ديگر صحيح نيست.

پنجم استفاده اي كه مال را براي آن اجاره داده اند ممكن باشد، پس اجاره دادن زمين براي زراعت در صورتي كه آب باران كفايت آن را نكند و از آب نهر هم مشروب نشود، صحيح نيست.

ششم چيزي را كه اجاره مي دهد مال خود او باشد و اگر مال كس ديگر را اجاره دهد، در صورتي صحيح است كه صاحبش رضايت دهد.

مسأله 2296

اجاره دادن درخت براي آن كه از ميوه اش استفاده كنند اشكال ندارد.

مسأله 2297

زن مي تواند براي آن كه از شيرش استفاده كنند اجير شود و لازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد، ولي اگر به واسطه شير دادن، حق شوهر از بين برود، بدون اجازه او نمي تواند اجير شود.

شرايط استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند
مسأله 2298

استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند چهار شرط دارد:

اول آن كه حلال باشد، بنا بر اين اجاره دادن دكان براي شراب فروشي يا نگهداري شراب و كرايه دادن حيوان براي حمل ونقل شراب باطل است.

دوم پول دادن براي آن استفاده در نظر مردم بيهوده نباشد.

سوم اگر چيزي را كه اجاره مي دهند چند استفاده دارد، استفاده اي را كه مستأجر بايد از آن ببرد معين نمايند مثلاً اگر حيواني را كه سواري مي دهد و بار مي برد اجاره دهند، بايد در موقع اجاره معين كنند كه سواري يا باربري آن، مال مستأجر است يا همه استفاده هاي آن.

چهارم مدت استفاده را معين نمايند و اگر مدت معلوم نباشد ولي عمل را معين كنند مثلاً با خياط قرار بگذارند كه لباس معيني را به طور مخصوصي بدوزد كافي است.

مسأله 2299

اگر ابتداي مدت اجاره را معين نكنند، ابتداي آن بعد از خواندن صيغه اجاره است.

مسأله 2300

اگر خانه اي را مثلاً يك ساله اجاره دهند و ابتداي آن را يك ماه بعد از خواندن صيغه قرار دهند اجاره صحيح است، اگر چه موقعي كه صيغه مي خوانند خانه در اجاره ديگري باشد.

مسأله 2301

اگر مدت اجاره را معلوم نكند و بگويد هر وقت در خانه نشستي اجاره آن، ماهي ده تومان است اجاره صحيح نيست.

مسأله 2302

اگر به مستأجر بگويد خانه را يك ماهه به ده تومان به تو اجاره دادم و بقيه به همان قيمت، در ماه اول صحيح است، ولي اگر بگويد هر ماهي ده تومان و اول و آخر آن را معين نكند اجاره حتي براي ماه اول هم باطل است.

مسأله 2303

خانه اي را كه غريب و زوار در آن منزل مي كنند و معلوم نيست چقدر در آن مي مانند، اگر قرار بگذارند كه مثلاً شبي يك تومان بدهند و صاحب خانه راضي شود، استفاده از آن خانه اشكال ندارد. ولي چون مدت اجاره را معلوم نكرده اند اجاره صحيح نيست و صاحب خانه هر وقت بخواهد مي تواند آنان را بيرون كند.

مسائل متفرقه اجاره
مسأله 2304

مالي را كه مستأجر بابت اجاره مي دهد بايد معلوم باشد. پس اگر از چيزهاييست كه مثل گندم با وزن معامله مي كنند، بايد وزن آن معلوم باشد و اگر از چيزهاييست كه مثل تخم مرغ با شماره معامله مي كنند بايد شماره آن معين باشد و اگر مثل اسب و گوسفند است، بايد اجاره دهنده آن را ببيند، يا مستأجر خصوصيات آن را به او بگويد.

مسأله 2305

اگر زميني را براي زراعت جو، يا گندم يا محصول ديگر اجاره دهد و مال الاجاره را از محصول همان زمين قرار دهد اجاره صحيح نيست.

مسأله 2306

كسي كه چيزي را اجاره داده، تا آن چيز را تحويل ندهد، حق ندارد اجاره آن را مطالبه كند و نيز اگر براي انجام عملي اجير شده باشد، پيش از انجام عمل حق مطالبه اجرت ندارد مگر آن كه شرط كرده باشد كه قبل از عمل اجرت را بگيرد مثل اجير شدن براي حج و زيارت.

مسأله 2307

هر گاه چيزي را كه اجاره داده تحويل دهد، اگر چه مستأجر تحويل نگيرد يا تحويل بگيرد و تا آخر مدت اجاره از آن استفاده نكند، بايد مال الاجاره آن را بدهد.

مسأله 2308

اگر انسان اجير شود كه در روز معيني كاري را انجام دهد و در آن روز براي انجام آن كار حاضر شود، كسي كه او را اجير كرده اگر چه آن كار را به او مراجعه نكند، بايد اجرت او را بدهد، مثلاً اگر خياطي را در روز معيني براي دوختن لباسي اجير نمايد و خياط در آن روز آماده كار باشد، اگر چه پارچه را به او ندهد كه بدوزد، بايد اجرتش را بدهد چه خياط بي كار باشد، چه براي خودش يا ديگري كار كند.

مسأله 2309

اگر بعد از تمام شدن مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، مستأجر بايد مال الاجاره را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد، مثلاً اگر خانه اي را يك ساله به صد تومان اجاره كند بعد بفهمد اجاره باطل بوده، چنانچه اجاره آن خانه معمولاً پنجاه تومان است، بايد پنجاه تومان را بدهد و اگر دويست تومان است، بايد دويست تومان را بپردازد و نيز اگر بعد از گذشتن مقداري از مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، بايد اجاره آن مدت را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد.

مسأله 2310

اگر چيزي را كه اجاره كرده از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و در استفاده بردن از آن هم زياده روي ننموده ضامن نيست و نيز اگر مثلاً پارچه اي را كه به خياط داده از بين برود، در صورتي كه خياط زياده روي نكرده و در نگهداري آن هم كوتاهي نكرده باشد، نبايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2311

هر گاه صنعتگر چيزي را كه گرفته ضايع كند، ضامن است.

مسأله 2312

اگر قصاب سر حيواني را ببرد و آن را حرام كند چه مزد گرفته باشد، چه مجاني سر بريده باشد، بايد قيمت آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2313

اگر حيواني را اجاره كند و معين نمايد كه چقدر بار بر آن بگذارد، چنانچه بيشتر از آن مقدار بار كند و آن حيوان بميرد يا معيوب شود ضامن است و نيز اگر مقدار بار را معين نكرده باشند و بيشتر از معمول بار كند و حيوان تلف شود، يا معيوب گردد ضامن مي باشد و در هر دو صورت اجرت زيادي بار را بر حسب معمول نيز بايد بدهد.

مسأله 2314

اگر حيواني را براي بردن بار شكستني اجاره دهد چنانچه آن حيوان بلغزد، يا رم كند و بار را بشكند، صاحب حيوان ضامن نيست. ولي اگر به واسطه زدن و مانند آن كاري كند كه حيوان زمين بخورد و بار را بشكند ضامن است.

مسأله 2315

اگر كسي بچه اي را ختنه كند و ضرري به آن بچه برسد، يا بميرد چنانچه بيشتر از معمول بريده باشد ضامن است و اگر بيشتر از معمول نبريده باشد ضامن نيست و اگر متخصص بوده و بيشتر از معمول نبريده باشد ضامن نيست، اما اگر تشخيص ضرر داشتن يا ضرر نداشتن را هم به عهده او گذاشته باشند و يا آن كه بيشتر از معمول بريده باشد جراح ضامن است.

مسأله 2316

اگر پزشك به دست خود مريض دارو دهد يا تزريق كند، يا به عنوان طبابت نسخه اي براي بيمار بنويسد يا دستوري به او بدهد و مريض دارو را بخورد، چنانچه در طبابت و معالجه اش خطا كند و ضرري به مريض برسد يا بميرد، پزشك ضامن است، ولي اگر در مقام طبابت و معالجه نباشد بلكه بعنوان نظريه پزشكي در كتاب بنويسد يا بگويد فلان دارو براي فلان مريض فايده دارد و به واسطه خوردن دارو، ضرري به مريض برسد يا بميرد، پزشك ضامن نيست.

مسأله 2317

هر گاه دكتر به مريض يا وَلّيِ او بگويد كه اگر ضرري به مريض برسد ضامن نباشد، در صورتي كه دقت و احتياط خود را بكند و به مريض ضرري برسد، يا بميرد، دكتر ضامن نيست.

مسأله 2318

مستأجر و كسي كه چيزي را اجاره داده، با رضايت يكديگر مي توانند معامله را بهم بزنند و نيز اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مي توانند مطابق قرارداد، اجاره را به هم بزنند.

مسأله 2319

اگر اجاره دهنده، يا مستأجر بفهمد كه مغبون شده است، چنانچه در موقع خواندن صيغه ملتفت نباشد كه مغبون است، مي تواند اجاره را به هم بزند. ولي اگر در صيغه اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند حق به هم زدن معامله را نداشته باشند، نمي توانند اجاره را به هم بزنند. در صورتي كه به هر مقدار مغبون باشند، چون غبن داراي مراتبي است.

مسأله 2320

اگر چيزي را اجاره دهد و پيش از آن كه تحويل دهد كسي آن را غصب نمايد، مستأجر مي تواند اجاره را به هم بزند و چيزي را كه به اجاره دهنده داده پس بگيرد، يا اجاره را به هم نزند و اجاره مدتي را كه در تصرف غصب كننده بوده به ميزان معمول از او بگيرد، پس اگر حيواني را يك ماهه به ده تومان اجاره نمايد و كسي آن را ده روز غصب كند و اجاره معمولي ده روز آن پانزده تومان باشد مي تواند پانزده تومان را از غصب كننده بگيرد.

مسأله 2321

اگر چيزي را كه اجاره كرده تحويل بگيرد و بعد ديگري آن را غصب كند، نمي تواند اجاره را به هم بزند وفقط حق دارد كرايه آن چيز را به مقدار معمول از غصب كننده بگيرد.

مسأله 2322

اگر پيش از آن كه مدت اجاره تمام شود، ملك را به مستأجر بفروشد اجاره به هم نمي خورد و مستأجر بايد مال الاجاره را به فروشنده بدهد و همچنين است اگر آن را به ديگري بفروشد.

مسأله 2323

اگر پيش از ابتداي مدت اجاره، ملك به طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد، اجاره باطل مي شود و پولي كه مستأجر به صاحب ملك داده به او برمي گردد، بلكه اگر طوري باشد كه بتواند استفاده مختصري هم از آن ببرد، مي تواند اجاره را به هم بزند.

مسأله 2324

اگر ملكي را اجاره كند و بعد از گذشتن مقداري از مدت اجاره به طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد، اجاره مدتي كه باقيمانده باطل مي شود و اگر استفاده مختصري هم بتواند از آن ببرد، مي تواند اجاره مدت باقيمانده را به هم بزند.

مسأله 2325

اگر خانه اي را كه مثلاً دو اتاق دارد اجاره دهد و يك اتاق آن خراب شود، چنانچه فوراً آن را بسازد و هيچ مقدار از استفاده آن از بين نرود اجاره باطل نمي شود و مستأجر هم نمي تواند اجاره را به هم بزند، ولي اگر ساختن آن به قدري طول بكشد كه مقداري از استفاده مستأجر از بين برود، اجاره به آن مقدار باطل مي شود و مستأجر مي تواند اجاره باقيمانده را به هم بزند.

مسأله 2326

اگر اجاره دهنده يا مستأجر بميرد، اجاره باطل نمي شود. ولي اگر خانه مال اجاره دهنده نباشد مثلاً ديگري وصيت كرده باشد كه تا او زنده است منفعت خانه مال او باشد، چنانچه آن خانه را اجاره دهد و پيش از تمام شدن مدت اجاره بميرد، از وقتي كه مرده اجاره باطل است.

مسأله 2327

اگر صاحب كار بنّا را وكيل كند كه براي او عمله بگيرد چنانچه بنّا كمتر از مقداري كه از صاحب كار مي گيرد به عمله بدهد زيادي آن بر او حرام است و بايد آن را به صاحب كار بدهد، ولي اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند و براي خود اختيار بگذارد كه خودش بسازد، يا به ديگري بدهد در صورتي كه كمتر از مقداري كه اجير شده به ديگري بدهد و خود او هم مختصر كاري انجام داده باشد، زيادي آن براي او حلال مي باشد.

مسأله 2328

اگر رنگرز قرار بگذارد كه مثلاً پارچه را با نيل رنگ كند، چنانچه با رنگ ديگر رنگ نمايد حق ندارد چيزي بگيرد.

احكام جعاله

مسأله 2329

جعاله آن است كه انسان قرار بگذارد در مقابل كاري كه براي او انجام مي دهند مال معيني بدهد، مثلاً بگويد هر كس گمشده مرا پيدا كند، ده تومان به او مي دهم و به كسي كه اين قرار را مي گذارد جاعل و به كسي كه كار را انجام مي دهد عامل مي گويند و فرق بين جعاله و اين كه كسي را براي كاري اجير كنند، اين است كه در اجاره بعد از خواندن صيغه، اجير بايد عمل را انجام دهد و كسي هم كه او را اجير كرده اجرت را به او بدهكار مي شود، ولي در جعاله عامل مي تواند مشغول عمل نشود و تا عمل را انجام ندهد، جاعل بدهكار نمي شود.

مسأله 2330

جاعل بايد بالغ و عاقل باشد و از روي قصد و اختيار قرارداد كند و شرعاً بتواند در مال خود تصرف نمايد، بنا بر اين جعاله آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند اگر حاكم شرع او را از عمل منع كرده باشد يا در حال بالغ شدن سفيه باشد، صحيح نيست. ولي لازم نيست كه عامل بالغ و عاقل باشد بنا براين اگر بچه نابالغ و مميز يا مجنون عمل را انجام دهد مستحق اجرت است.

مسأله 2331

كاري را كه جاعل مي گويد براي او انجام دهند، بايد حرام نباشد و نيز بايد بي فايده نباشد كه غرض عقلايي به آن تعلق نگرفته باشد، پس اگر بگويد هر كس شراب بخورد، يا در شب به جاي تاريكي برود ده تومان به او مي دهم، جعاله صحيح نيست.

مسأله 2332

اگر مالي را كه قرار مي گذارد بدهد معين كند مثلاً بگويد هر كس اسب مرا پيدا كند، اين گندم را به او مي دهم، لازم نيست بگويد آن گندم مال كجاست و قيمت آن چيست ولي اگر مال را معين نكند مثلاً بگويد كسي كه اسب مرا پيدا كند ده من گندم به او مي دهم، بايد خصوصيات آن را كاملاً معين نمايد.

مسأله 2333

اگر جاعل مزد معيني براي كار قرار ندهد، مثلاً بگويد هر كس بچه مرا پيدا كند پولي به او مي دهم و مقدار آن را معين نكند اين جعاله نيست ولي چنانچه كسي آن عمل را انجام دهد، بايد مزد او را به مقداري كه كار او در نظر مردم ارزش دارد بدهد.

مسأله 2334

اگر عامل يا شخص ديگر پيش از قرارداد، كار را انجام داده باشد يا بعد از قرارداد، به قصد اين كه پول نگيرد انجام دهد، حقي به مزد ندارد.

مسأله 2335

پيش از آن كه عامل شروع به كار كند، جاعل و عامل مي توانند جعاله را به هم بزنند.

مسأله 2336

بعد از آن كه عامل شروع به كار كرد، اگر جاعل بخواهد جعاله را به هم بزند اشكال ندارد. ولي بايد مزد مقدار عملي را كه انجام داده به او بدهد.

مسأله 2337

عامل مي تواند عمل را ناتمام بگذارد، ولي اگر تمام نكردن عمل اسباب ضرر جاعل شود، بايد آن را تمام نمايد مثلاً اگر كسي بگويد هر كس چشم مرا عمل كند فلان مقدار به او مي دهم و دكتر جراحي شروع به عمل كند، چنانچه طوري باشد كه اگر عمل را تمام نكند، چشم معيوب مي شود، بايد آن را تمام نمايد و در صورتي كه ناتمام بگذارد، حقي به جاعل ندارد و ضامن عيبي كه حاصل مي شود نيز مي باشد.

مسأله 2338

اگر عامل كار را ناتمام بگذارد، چنانچه آن كار مثل پيدا كردن اسب است كه تا تمام نشود، براي جاعل فائده ندارد عامل نمي تواند چيزي مطالبه كند و همچنين است اگر جاعل مزد را براي تمام كردن عمل قرار بگذارد مثلاً بگويد هر كس لباس مرا بدوزد ده تومان به او مي دهم. ولي اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل كه انجام گيرد براي آن مقدار مزد بدهد، جاعل بايد مزد مقداري را كه انجام شده به عامل بدهد، اگر چه احتياط اين است كه به طور مصالحه يكديگر را راضي نمايند.

احكام مزارعه

مسأله 2339

مزارعه آن است كه مالك زمين يا كسي كه زمين در اختيار او است با زارع به اين قسم معامله كند كه زمين را در اختيار او بگذارد، تا زراعت كند و مقداري از حاصل آن را به مالك بدهد.

مسأله 2340

مزارعه چند شرط دارد:

اول آن كه صاحب زمين به زارع بگويد زمين را به تو واگذار كردم و زارع هم بگويد قبول كردم، يا بدون اين كه حرفي بزنند مالك، زمين را واگذار كند براي مزارعه و زارع تحويل بگيرد.

دوم صاحب زمين و زارع هر دو مكلف و عاقل باشند و با قصد و اختيار خود مزارعه را انجام دهند وحاكم شرع آنان را از تصرف در اموالشان جلوگيري نكرده باشد بلكه اگر در حال بالغ شدن سفيه باشند اگر چه حاكم شرع جلوگيري نكرده باشد نمي توانند مزارعه را انجام دهند و اين حكم در همه معاملات جاري است. سومa همه حاصل زمين به يكي اختصاص داده نشود.

چهارم سهم هر كدام به طور مشاع باشد مثل نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها و بايد تعيين شده باشد، پس اگر قرار دهند حاصل يك قطعه مال يكي و قطعه ديگر مال ديگري صحيح نيست و نيز اگر مالك بگويد در اين زمين زراعت كن و هر چه مي خواهي به من بده صحيح نيست.

پنجم مدتي را كه بايد زمين در اختيار زارع باشد معين كنند و بايد مدت به قدري باشد كه در آن مدت به دست آمدن حاصل ممكن باشد.

ششم زمين قابل زراعت باشد و اگر زراعت در آن ممكن نباشد اما بتوانند كاري كنند كه زراعت ممكن شود، مزارعه صحيح است.

هفتم اگر در محلي

هستند كه مثلاً يك نوع زراعت مي كنند چنانچه اسم هم نبرند همان زارعت معين مي شود و اگر چند نوع زراعت مي كنند بايد زراعتي را كه مي خواهد انجام دهد معين نمايند، مگر آن كه معمولي داشته باشد كه به همان نحو بايد عمل شود.

هشتم مالك، زمين را معين كند، پس كسي كه چند قطعه زمين دارد و با هم تفاوت دارند، اگر به زارع بگويد در يكي از اين زمين ها زراعت كن و آن را معين نكند مزارعه باطل است.

نهم خرجي را كه هر كدام آنان بايد بكنند معين نمايند، ولي اگر خرجي را كه هر كدام بايد بكنند معلوم باشد، لازم نيست آن را معين نمايند.

مسأله 2341

اگر مالك با زارع قرار بگذارد كه مقداري از حاصل براي او باشد و بقيه را بين خودشان قسمت كنند، چنانچه بدانند كه بعد از برداشتن آن مقدار، چيزي باقي مي ماند مزارعه صحيح است.

مسأله 2342

اگر مدت مزارعه تمام شود و حاصل به دست نيايد، چنانچه مالك راضي شود كه با اجاره يا بدون اجاره زراعت در زمين او بماند وزارع هم راضي باشد مانعي ندارد و اگر مالك راضي نشود، مي تواند زارع را وادار كند كه زارعت را بچيند و اگر براي چيدن زراعت ضرري به زارع برسد لازم نيست عوض آن را به او بدهد، ولي زارع اگر چه راضي شود كه به مالك چيزي بدهد، نمي تواند مالك را مجبور كند كه زراعت در زمين بماند.

مسأله 2343

اگر به واسطه پيش آمدي زراعت در زمين ممكن نباشد مثلاً آب از زمين قطع شود در صورتي كه مقداري از زراعت به دست آمده باشد حتي مثل قصيل كه مي توان به حيوانات داد آن مقدار مطابق قرارداد مال هر دوي آنهاست و در بقيه مزارعه باطل است و اگر زارع زراعت نكند، چنانچه زمين در تصرف او بوده و مالك در آن تصرفي نداشته است، بايد اجاره آن مدت را به مقدار معمول به مالك بدهد.

مسأله 2344

اگر مالك وزارع صيغه خوانده باشند، بدون رضايت يكديگر نمي توانند مزارعه را به هم بزنند و همچنين است اگر مالك به قصد مزارعه زمين را به كسي واگذار كند و طرف هم به همين قصد بگيرد، ولي اگر در ضمن خواندن صيغه مزارعه شرط كرده باشند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند مي توانند مطابق قراري كه گذاشته اند معامله را به هم بزنند.

مسأله 2345

اگر بعد از قرار داد مزارعه، مالك يا زارع بميرد مزارعه به هم نمي خورد وارثشان به جاي آنان است، ولي اگر زارع بميرد و شرط كرده باشند كه خود زارع زراعت را انجام دهد، مزارعه به هم مي خورد و چنانچه زراعت نمايان شده باشد، بايد سهم او را به ورثه اش بدهند و حقوق ديگري هم كه زارع داشته، ورثه او ارث مي برند، ولي نمي توانند مالك را مجبور كنند كه زراعت در زمين باقي بماند.

مسأله 2346

اگر بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده چنانچه تخم مال مالك بوده حاصلي هم كه به دست مي آيد مال او است و بايد مزد زارع و مخارجي را كه كرده و كرايه گاو يا حيوان ديگري را كه مال زارع بوده و در آن زمين كار كرده به او بدهد، مگر در صورتي كه باطل شدن مزارعه به جهت آن باشد كه قرارداد كرده باشند همه حاصل مال مالك باشد در اين فرض لازم نيست مالك چيزي به زارع بدهد و اگر تخم مال زارع بوده زراعت هم مال او است و بايد اجاره زمين و خرج هايي را كه مالك كرده و كرايه گاو يا حيوان ديگري كه مال او بوده و در آن زراعت كار كرده به مالك بدهد مگر در صورتي كه باطل شدن مزارعه به جهت آن باشد كه قرارداد كرده باشند همه حاصل مال زارع باشد در اين فرض لازم نيست زارع چيزي به مالك بدهد و در اين مسأله تفصيليست كه بايد به حاشيه توضيح المسائل رجوع شود.

مسأله 2347

اگر تخم، مال زارع باشد و بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده، چنانچه مالك وزارع راضي شوند كه با اجرت يا بي اجرت زراعت در زمين بماند اشكال ندارد و اگر مالك راضي نشود، پيش از رسيدن زراعت هم مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند و زارع اگر چه راضي شود چيزي به مالك بدهد، نمي تواند او را مجبور كند كه اجاره بدهد و زراعت را در زمين باقي بگذارد.

مسأله 2348

اگر بعد از جمع كردن حاصل و تمام شدن مدت مزارعه ريشه زراعت در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه حاصل دهد، چنانچه مالك و زارع از زراعت صرفنظر كرده باشند، حكم مباهات را دارد و اگر قرارداد كرده باشند كه همه محصول و ريشه مشترك باشد بايد قسمت كنند و اگر قراردادشان فقط در مورد محصول سال اول باشد محصول سال دوم مال صاحب تخم مي باشد.

احكام مُساقات

مسأله 2349

اگر انسان با كسي به اين قسم معامله كند كه درخت هاي ميوه اي را كه ميوه آن مال خود او است، يا اختيار ميوه هاي آن با او است تا مدت معيني به آن كس واگذار كند كه تربيت نمايد و آب دهد و به مقداري كه قرار مي گذارند از ميوه آن بردارد، اين معامله را مساقات مي گويند.

مسأله 2350

معامله مساقات در درخت هايي كه مثل بيد و چنار ميوه نمي دهد صحيح نيست، ولي در مثل درخت حنا كه از برگ آن استفاده مي كنند يا درختي كه از گل آن استفاده مي كنند اشكال ندارد.

مسأله 2351

در معامله مساقات لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر صاحب درخت به قصد مساقات آن را واگذار كند و كسي كه كار مي كند به همين قصد تحويل بگيرد معامله صحيح است.

مسأله 2352

مالك و كسي كه تربيت درختها را به عهده مي گيرد، بايد مكلف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد حاكم شرع آنان را از تصرف در مال خودشان منع نكرده باشد، بلكه اگر در حال بالغ شدن سفيه باشند اگر چه حاكم شرع منع نكرده باشد معامله ايشان صحيح نيست.

مسأله 2353

مدت مساقات بايد معلوم باشد و اگر اول آن را معين كنند و آخر آن را موقعي قرار دهند كه ميوه آن سال به دست مي آيد صحيح است.

مسأله 2354

بايد سهم هر كدام نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها باشد و اگر قرار بگذارند كه مثلاً صد من از ميوه ها مال مالك و بقيه مال كسي باشد كه كار مي كند، معامله باطل است.

مسأله 2355

بايد قرار معامله مساقات را پيش از ظاهر شدن ميوه بگذارند و اگر بعد از ظاهر شدن ميوه و پيش از رسيدن آن قرار بگذارند پس اگر كاري مانند آبياري كه براي تربيت درخت لازم است باقي مانده باشد، معامله صحيح است، وگرنه اشكال دارد، اگر چه احتياج به كاري مانند چيدن ميوه و نگهداري آن داشته باشد.

مسأله 2356

معامله مساقات در بوته خربزه و خيار و مانند اينها صحيح نيست.

مسأله 2357

درختي كه از آب باران يا رطوبت زمين استفاده مي كند و به آبياري احتياج ندارد، اگر به كارهاي ديگر مانند بيل زدن و كود دادن محتاج باشد، معامله مساقات در آن صحيح است، ولي چنانچه آن كارها در زياد شدن يا خوب شدن ميوه اثري نداشته باشد معامله مساقات اشكال دارد.

مسأله 2358

دو نفري كه مساقات كرده اند، با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر در ضمن خواندن صيغه مساقات شرط كنند كه هر دو، يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مطابق قراري كه گذاشته اند، به هم زدن معامله اشكال ندارد بلكه اگر در معامله شرطي كنند وعملي نشود، كسي كه براي نفع او شرط كرده اند، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2359

اگر مالك بميرد، معامله مساقات به هم نمي خورد و ورثه اش به جاي او هستند.

مسأله 2360

اگر كسي كه تربيت درختها به او واگذار شده بميرد چنانچه در عقد شرط نكرده باشند كه خودش آنها را تربيت كند، ورثه اش به جاي او هستند و چنانچه خودشان عمل را انجام ندهند و اجير هم نگيرند، حاكم شرع از مال ميت اجير مي گيرد و حاصل را بين ورثه ميت و مالك قسمت مي كند و اگر شرط كرده باشند كه خود او درختها را تربيت نمايد، پس اگر قرار گذاشته اند كه به ديگري واگذار نكند، با مردن او معامله به هم مي خورد و اگر قرار نگذاشته اند مالك مي تواند عقد را به هم بزند، يا راضي شود كه ورثه او يا كسي كه آنها اجيرش مي كنند، درختها را تربيت نمايد.

مسأله 2361

اگر شرط كند كه تمام حاصل براي مالك باشد، مساقات باطل است و ميوه مال مالك مي باشد و كسي كه كار مي كند نمي تواند مطالبه اجرت نمايد ولي اگر باطل بودن مساقات به جهت ديگر باشد، مالك بايد مزد آبياري و كارهاي ديگر را به مقدار معمول به كسي كه درختها را تربيت كرده بدهد.

مسأله 2362

اگر زميني را به ديگري واگذار كند كه در آن درخت بكارد و آنچه عمل مي آيد مال هر دو باشد، معامله باطل است پس اگر درختها مال صاحب زمين بوده، بعد از تربيت هم مال او است و بايد مزد كسي كه آنها را تربيت كرده بدهد و اگر مال كسي بوده كه آنها را تربيت كرده بعد از تربيت هم مال او است و مي تواند آنها را بكند، ولي بايد گودال هايي را كه به واسطه كندن درختها پيدا شده پر كند و اجاره زمين را از روزي كه درختها را كاشته به صاحب زمين بدهد و مالك هم مي تواند او را مجبور نمايد كه درختها را بكند و اگر به واسطه كندن درخت عيبي در آن پيدا شود، بايد تفاوت قيمت آن را به صاحب درخت بدهد و نمي تواند او را مجبور كند كه با اجازه يا بدون اجازه درخت را در زمين باقي بگذارد.

كساني كه نمي توانند در مال خود تصرف كنند

مسأله 2363

بچه اي كه بالغ نشده شرعاً نمي تواند در مال خود تصرف كند و نشانه بالغ شدن يكي از سه چيز است:

اول روييدن موي درشت، زير شكم بالاي عورت.

دوم بيرون آمدن مني.

سوم تمام شدن پانزده سال قمري در مرد و تمام شدن نه سال قمري در زن.

مسأله 2364

روييدن موي درشت در صورت و پشت لب و در سينه و زير بغل و درشت شدن صدا و مانند اينها نشانه بالغ شدن نيست، مگر انسان به واسطه اينها به بالغ شدن يقين كند.

مسأله 2365

ديوانه و سفيه يعني كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند اگر در حال بالغ شدن سفيه باشد يا حاكم شرع او را از تصرف در اموالش جلوگيري كرده باشد، نمي توانند در مال خود تصرف نمايند.

مسأله 2366

كسي كه گاهي عاقل و گاهي ديوانه است، تصرفي كه موقع ديوانگي در مال خود مي كند صحيح نيست.

مسأله 2367

انسان مي تواند در مرضي كه به آن مرض از دنيا مي رود هر قدر از مال خود را به مصرف خود و عيال و مهمان و كارهايي كه اسراف شمرده نمي شود برساند و نيز اگر مال خود را به كسي ببخشد يا ارزانتر از قيمت بفروشد يا اجاره دهد صحيح است.

احكام وكالت

اشاره

وكالت آن است كه انسان كاري را كه مي تواند در آن دخالت كند، به ديگري واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد، مثلاً كسي را وكيل كند كه خانه او را بفروشد يا زني را براي او عقد نمايد پس آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، اگر حاكم شرع او را از تصرف منع كرده يا در حالي كه بالغ شده سفيه بوده، نمي تواند براي فروش مال خودش كسي را وكيل نمايد.

مسأله 2368

در وكالت لازم نيست صيغه بخوانند و اگر انسان به ديگري بفهماند كه او را وكيل كرده و او هم بفهماند قبول نموده، مثلاً مال خود را به كسي بدهد كه براي او بفروشد و او مال را بگيرد وكالت صحيح است.

مسأله 2369

اگر انسان كسي را كه در شهر ديگر است وكيل نمايد و براي او وكالت نامه بفرستد و او قبول كند، اگر چه وكالت نامه بعد از مدتي برسد وكالت صحيح است.

مسأله 2370

موكل يعني كسي كه ديگري را وكيل مي كند و نيز كسي كه وكيل مي شود، بايد بالغ و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار اقدام كنند و بچه مميز هم اگر فقط در خواندن صيغه وكيل شده باشد و صيغه را با شرائطش بخواند صيغه اي كه خوانده صحيح است.

مسأله 2371

كاري را كه انسان نمي تواند انجام دهد، يا شرعاً نبايد انجام دهد نمي تواند براي انجام آن از طرف ديگري وكيل شود. مثلاً كسي كه در احرام حج است چون نبايد صيغه عقد زناشويي را بخواند، نمي تواند براي خواندن صيغه از طرف ديگري وكيل شود.

مسأله 2372

اگر انسان كسي را براي انجام تمام كارهاي خودش وكيل كند صحيح است، ولي اگر براي يكي از كارهاي خود وكيل نمايد و آن كار را معين نكند وكالت صحيح نيست.

مسأله 2373

اگر وكيل را عزل كند يعني از كار بر كنار نمايد بعد از آن كه خبر به او رسيد نمي تواند آن كار را انجام دهد، ولي اگر پيش از رسيدن خبر آن كار را انجام داده باشد صحيح است.

مسأله 2374

وكيل مي تواند از وكالت كناره گيري كند و اگر موكل غائب هم باشد اشكال ندارد.

مسأله 2375

وكيل نمي تواند براي انجام كاري كه به او واگذار شده ديگري را وكيل نمايد، ولي اگر موكل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد، به هر طوري كه به او دستور داده مي تواند رفتار نمايد، پس اگر گفته باشد براي من وكيل بگير، بايد از طرف او وكيل بگيرد و نمي تواند كسي را از طرف خودش وكيل كند.

مسأله 2376

اگر انسان با اجازه موكل خودش كسي را از طرف او وكيل كند، نمي تواند آن وكيل را عزل نمايد و اگر وكيل اول بميرد يا موكل، او را عزل كند وكالت دومي باطل نمي شود.

مسأله 2377

اگر وكيل با اجازه موكل، كسي را از طرف خودش وكيل كند موكل و وكيل اول مي توانند آن وكيل را عزل كنند و اگر وكيل اول بميرد، يا عزل شود، وكالت دومي باطل مي شود.

مسأله 2378

اگر چند نفر را براي انجام كاري وكيل كند و به آنها اجازه دهد كه هر كدام به تنهايي در آن كار اقدام كنند، هر يك از آنان مي تواند آن كار را انجام دهد و چنانچه يكي از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل نمي شود. ولي اگر نگفته باشد كه با هم يا به تنهايي وكيل است كه انجام دهد و از حرفش هم معلوم نباشد كه مي توانند به تنهايي انجام دهند، يا گفته باشد كه با هم انجام دهند، نمي توانند به تنهايي اقدام نمايند و در صورتي كه يكي از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل مي شود. اگر با هم وكيل شده باشند.

مسأله 2379

اگر وكيل يا موكل بميرد، يا ديوانه هميشگي شود وكالت باطل مي شود و نيز اگر گاه گاهي ديوانه شود و يا بيهوش شود، بنا بر احتياط واجب بايد به معامله اي كه انجام مي دهد ترتيب اثر ندهند و نيز اگر چيزي كه براي تصرف در آن وكيل شده است از بين برود مثلاً گوسفندي كه براي فروش آن وكيل شده بميرد، وكالت باطل مي شود.

مسأله 2380

اگر انسان كسي را براي كاري وكيل كند و چيزي براي او قرار بگذارد، بعد از انجام آن كار، چيزي را كه قرار گذاشته بايد به او بدهد.

مسأله 2381

اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار او است كوتاهي نكند وغير از تصرفي كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگري در آن ننمايد و اتفاقاً آن مال از بين برود، نبايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2382

اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار او است كوتاهي كند، يا غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند تصرف ديگري در آن بنمايد و آن مال از بين برود، ضامن است. پس اگر لباس را كه گفته اند بفروش، بپوشد و آن لباس تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2383

اگر وكيل غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگري در مال بكند، مثلاً لباسي را كه گفته اند بفروش بپوشد و بعداً تصرفي را كه به او اجازه داده بنمايد، آن تصرف مجاز صحيح است.

احكام قرض

اشاره

قرض دادن از كارهاي مستحبيست كه در آيات قرآن و اخبار راجع به آن زياد سفارش شده است، از پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده كه هر كس به برادر مسلمان خود قرض بدهد مال او زياد مي شود و ملائكه بر او رحمت مي فرستند و اگر با بدهكار خود مدارا كند، بدون حساب وبه سرعت از صراط مي گذرد و كسي كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و ندهد، بهشت بر او حرام مي شود.

مسأله 2384

در قرض لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر چيزي را به نيت قرض به كسي بدهد و او هم به همين قصد بگيرد، صحيح است ولي مقدار آن بايد كاملاً معلوم باشد.

مسأله 2385

اگر در قرض شرط كنند كه در وقت معين آن را بپردازند پيش از رسيدن آن وقت لازم نيست طلبكار قبول كند ولي اگر تعيين وقت فقط براي همراهي با بدهكار باشد چنانچه پيش از آن وقت هم قرض را بدهند بايد قبول نمايد.

مسأله 2386

اگر در صيغه قرض براي پرداخت آن مدتي قرار دهند، طلبكار پيش از تمام شدن آن مدت نمي تواند طلب خود را مطالبه نمايد ولي اگر مدت نداشته باشد، طلبكار هر وقت بخواهد، مي تواند طلب خود را مطالبه نمايد.

مسأله 2387

اگر طلبكار طلب خود را مطالبه كند در صورتي كه حق مطالبه داشته باشد، چنانچه بدهكار بتواند بدهي خود را بدهد، بايد فوراً آن را بپردازد و اگر تأخير بيندازد گناهكار است.

مسأله 2388

اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته و اثاثيه منزل و چيزهاي ديگري كه به آنها احتياج دارد و مطابق شأن او است چيزي نداشته باشد طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه نمايد، بلكه بايد صبر كند تا بتواند بدهي خود را بدهد.

مسأله 2389

كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد اگر كاسب است بايد براي پرداخت بدهي خودش كسب كند و كسي هم كه كاسب نيست چنانچه بتواند كاسبي كند، احتياط واجب آن است كه كسب كند و بدهي خود را بدهد.

مسأله 2390

كسي كه دسترسي به طلبكار خود يا وَلّي او يا وكيل او يا وارث او ندارد، چنانچه اميد نداشته باشد كه او را پيدا كند، بايد با اجازه حاكم شرع طلب او را به فقير بدهد و احتياط واجب آن است كه اگر طلبكار او سيّد نيست به فقير سيد ندهد.

مسأله 2391

اگر مال ميت بيشتر از خرج واجب كفن و دفن و بدهي او نباشد، بايد مالش را به همين مصرفها برسانند و به وارث او چيزي نمي رسد.

مسأله 2392

اگر كسي مقداري پول طلا يا نقره قرض كند و قيمت آن كم شود، يا چند برابر گردد، چنانچه همان مقدار را كه گرفته پس بدهد كافي است، ولي اگر هر دو به غير آن راضي شوند اشكال ندارد.

مسأله 2393

اگر مالي را كه قرض كرده از بين نرفته باشد وصاحب مال، آن را مطالبه كند، احتياط مستحب آن است كه بدهكار همان مال را به او بدهد.

مسأله 2394

اگر كسي كه قرض مي دهد شرط كند كه زيادتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، مثلاً يك من گندم بدهد و شرط كند كه يك من و پنج سير بگيرد، يا ده تخم مرغ بدهد كه يازده تا بگيرد، ربا و حرام است بلكه اگر قرار بگذارد كه بدهكار كاري براي او انجام دهد، يا چيزي را كه قرض كرده با مقداري جنس ديگر پس دهد، مثلاً شرط كند يك توماني را كه قرض كرده با يك كبريت پس دهد، ربا وحرام است و نيز اگر با او شرط كند كه چيزي را كه قرض مي گيرد به طور مخصوص پس دهد، مثلاً مقداري طلاي نساخته به او بدهد و شرط كند كه ساخته پس بگيرد، باز هم ربا و حرام مي باشد. ولي اگر بدون اين كه شرط كند، خود بدهكار زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد اشكال ندارد بلكه مستحب است.

مسأله 2395

قرضي كه در آن قرار رباست صحيح است، لكن شرط و قرار باطل مي باشد و شرط زياده علاوه بر بطلانش، نيز حرام است.

مسأله 2396

اگر كسي بخواهد پولي قرض كند و ربا بدهد يا قرض بدهد و ربا بگيرد و به يكي از راه هايي كه در بعض رساله هاي عمليه ذكر شده بخواهد از ربا فرار كند جائز نيست و زياده اي كه مي گيرد بر او حلال نمي شود، پس رباي قرضي به وجهي از وجوه حلال نيست.

مسأله 2397

اگر لباسي را بخرد و بعداً از پولي كه ربا گرفته، يا از پول حلالي كه مخلوط با رباست به صاحب لباس بدهد چنانچه موقع خريداري قصدش بوده كه از اين پول بدهد پوشيدن آن لباس و نماز خواندن با آن اشكال دارد و نيز اگر پول ربايي يا حلال مخلوط به حرام داشته باشد و به فروشنده بگويد كه اين لباس را با اين پول مي خرم، پوشيدن آن لباس حرام است و اگر بداند پوشيدن آن حرام است نماز هم با آن باطل مي باشد.

مسأله 2398

اگر انسان مقداري پول به تاجر بدهد كه در شهر ديگر از طرف او كمتر بگيرد، اشكال ندارد و اين را صرف برات مي گويند.

مسأله 2399

اگر مقداري پول به كسي بدهد كه بعد از چند روز در شهر ديگر زيادتر بگيرد، مثلاً نهصد و نود تومان بدهد كه بعد از ده روز در شهر ديگر هزار تومان بگيرد ربا و حرام است، ولي اگر كسي كه زيادي را مي گيرد در مقابل زيادي جنس بدهد يا عملي انجام دهد اشكال ندارد.

احكام حواله دادن

مسأله 2400

اگر انسان طلبكار خود را حواله بدهد كه طلب خود را از ديگري بگيرد و طلبكار قبول نمايد، بعد از آن كه حواله درست شد، كسي كه به او حواله شده بدهكار مي شود و ديگر طلبكار نمي تواند طلبي را كه دارد از بدهكار اولي مطالبه نمايد.

مسأله 2401

بدهكار و طلبكار و كسي كه سر او حواله شده، بايد مكلف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند ولي اگر بعد از بالغ شدن سفيه شده باشند تا حاكم شرع آنان را از تصرف در اموالشان جلوگيري نكرده معامله ايشان اشكال ندارد و نيز اگر حاكم شرع كسي را به واسطه ورشكستگي از تصرف در اموالش جلوگيري كرده باشد نمي شود او را حواله بدهند كه طلبش را از ديگري بگيرد، وخودش هم نمي تواند به كسي حواله بدهد، ولي اگر سر كسي حواله بدهد كه به او بدهكار نيست اشكال ندارد.

مسأله 2402

اگر سر كسي حواله بدهند كه بدهكار است احتياط واجب آن است كه قبول كند ولي حواله دادن سر كسي كه بدهكار نيست، در صورتي صحيح است كه او قبول كند و نيز اگر انسان بخواهد به كسي كه جنسي بدهكار است، جنس ديگر حواله دهد مثلاً به كسي كه جو بدهكار است گندم حواله دهد، تا او قبول نكند حواله صحيح نيست.

مسأله 2403

موقعي كه انسان حواله مي دهد بايد بدهكار باشد پس اگر بخواهد از كسي قرض كند، تا وقتي از او قرض نكرده نمي تواند او را به كسي حواله دهد كه آنچه را بعداً قرض مي دهد از آن كس بگيرد.

مسأله 2404

حواله دهنده و طلبكار بايد مقدار حواله و جنس آن را بدانند، پس اگر مثلاً ده من گندم و ده تومان پول به يك نفر بدهكار باشد و به او بگويد يكي از دو طلب خود را از فلاني بگير و آن را معين نكند، حواله درست نيست.

مسأله 2405

اگر بدهي واقعاً معين باشد ولي بدهكار و طلبكار در موقع حواله دادن، مقدار آن يا جنس آن را ندانند حواله صحيح است مثلاً اگر طلب كسي را در دفتر نوشته باشد و پيش از ديدن دفتر حواله بدهد و بعد دفتر را ببيند و به طلبكار مقدار طلبش را بگويد، حواله صحيح مي باشد.

مسأله 2406

طلبه كار مي تواند حواله را قبول نكند، اگر چه كسي كه به او حواله شده فقير نباشد و در پرداختن حواله هم كوتاهي ننمايد.

مسأله 2407

اگر سر كسي حواله بدهد كه بدهكار نيست، چنانچه او حواله را قبول كند، پيش از پرداختن حواله نمي تواند مقدار حواله را از حواله دهنده بگيرد و اگر طلبكار طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند، كسي كه حواله را قبول كرده، همان مقدار را مي تواند از حواله دهنده مطالبه نمايد.

مسأله 2408

بعد از آن كه حواله درست شد، حواله دهنده و كسي كه به او حواله شده، نمي توانند حواله را به هم بزنند و هر گاه كسي كه به او حواله شده در موقع حواله فقير نباشد يعني غير از چيزهايي كه در دين مستثني است مالي داشته باشد كه بتواند حواله را بپردازد اگر چه بعداً فقير شود، طلبكار هم نمي تواند حواله را به هم بزند و همچنين است اگر موقع حواله فقير باشد و طلبكار بداند فقير است، ولي اگر نداند فقير است و بعد بفهمد، اگر چه در آن وقت مالدار شده باشد، طلبه كار مي تواند حواله را به هم بزند و طلب خود را از حواله دهنده بگيرد.

مسأله 2409

اگر بدهكار و طلبكار و كسي كه به او حواله شده، يا يكي از آنان براي خود حق بهم زدن حواله را قرار دهند، مطابق قراري كه گذاشته اند، مي توانند حواله را به هم بزنند.

مسأله 2410

اگر حواله دهنده خودش طلب طلبكار را بدهد، چنانچه به خواهش كسي كه به او حواله شده داده است، ذمه او بري مي شود و مي تواند چيزي را كه داده از او بگيرد و اگر بدون خواهش او داده و قصدش اين بوده كه عوض آن را نگيرد، نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد.

احكام رهن

مسأله 2411

رهن آن است كه بدهكار مقداري از مال خود را نزد طلبكار بگذارد كه اگر طلب او را ندهد طلبش را از آن مال به دست آورد.

مسأله 2412

در رهن لازم نيست صيغه بخوانند و همين قدر كه بدهكار مال خود را به قصد گرو، به طلبكار بدهد و طلبكار هم به همين قصد بگيرد رهن صحيح است.

مسأله 2413

گرو دهنده و كسي كه مال را گرو مي گيرد بايد مكلف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز گرو دهنده در حال بالغ شدن بايد سفيه نباشد يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكند، بلكه اگر به واسطه ورشكستگي يا براي آن كه بعد از بالغ شدن سفيه شده حاكم شرع او را از تصرف در اموالش جلوگيري كرده باشد نمي تواند مال خود را گرو بگذارد.

مسأله 2414

انسان مالي را مي تواند گرو بگذارد كه شرعاً بتواند در آن تصرف كند و اگر مال كس ديگر را گرو بگذارد، در صورتي صحيح است كه صاحب مال بگويد به گرو گذاشتن راضي هستم.

مسأله 2415

چيزي را كه گرو مي گذارند، بايد خريد و فروش آن صحيح باشد، پس اگر شراب و مانند آن را گرو بگذارند درست نيست.

مسأله 2416

استفاده چيزي را كه گرو مي گذارند، مال كسيست كه آن را گرو گذاشته است.

مسأله 2417

طلبكار و بدهكار نمي توانند مالي را كه گرو گذاشته شده، بدون اجازه يكديگر ملك كسي كنند، مثلاً ببخشند يا بفروشند. ولي اگر يكي از آنان آن را ببخشد يا بفروشد، بعد ديگري بگويد راضي هستم اشكال ندارد.

مسأله 2418

اگر طلبكار چيزي را كه گرو برداشته با اجازه بدهكار بفروشد پول آن هم مثل خود مال گرو مي باشد.

مسأله 2419

اگر موقعي كه بايد بدهي خود را بدهد طلبكار مطالبه كند و او ندهد، طلبه كار مي تواند مالي را كه گرو برداشته بفروشد و طلب خود را بردارد و بايد بقيه را به بدهكار بدهد، ولي اگر به حاكم شرع دسترسي دارد، بايد براي فروش آن از حاكم شرع اجازه بگيرد.

مسأله 2420

اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته و چيزهايي كه مانند اثاثيه خانه محل احتياج او است و مطابق شأن او است چيز ديگري نداشته باشد. طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه كند، ولي اگر مالي را كه گرو گذاشته خانه و اثاثيه هم باشد، طلبه كار مي تواند بفروشد و طلب خود را بردارد.

احكام ضامن شدن

مسأله 2421

اگر انسان بخواهد ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد، ضامن شدن او در صورتي صحيح است كه به هر لفظي اگر چه عربي نباشد به طلبكار بگويد كه من ضامن شده ام طلب تو را بدهم و طلبكار هم رضايت خود را بفهماند، ولي راضي بودن بدهكار شرط نيست.

مسأله 2422

ضامن و طلبكار بايد مكلف و عاقل باشند و كسي هم آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد در حال بالغ شدن سفيه نباشند كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف كنند، ولي اگر بعد از بالغ شدن سفيه شده باشند وحاكم شرع آنان را از تصرف جلوگيري نكرده باشد اشكال ندارد و كسي كه به واسطه ورشكستگي حاكم شرع او را از تصرف در اموالش جلوگيري كرده بابت طلبي كه دارد ديگري نمي تواند ضامن او شود.

مسأله 2423

هر گاه براي ضامن شدن خودش شرطي قرار دهد مثلاً بگويد اگر بدهكار قرض تو را نداد من مي دهم احتياط واجب آن است كه به ضامن شدن او ترتيب اثر ندهند.

مسأله 2424

كسي كه انسان ضامن بدهي او مي شود بايد بدهكار باشد، پس اگر كسي بخواهد از ديگري قرض كند، تا وقتي قرض نكرده انسان نمي تواند ضامن او شود.

مسأله 2425

در صورتي انسان مي تواند ضامن شود كه طلبكار و بدهكار و جنس بدهي همه معين باشد، پس اگر دو نفر از كسي طلبكار باشند و انسان بگويد من ضامن هستم كه طلب يكي از شماها را بدهم، چون معين نكرده كه طلب كدام را بدهد، ضامن شدن او باطل است و نيز اگر كسي از دو نفر طلبكار باشد و انسان بگويد من ضامن هستم كه بدهي يكي از آن دو نفر را به تو بدهم، چون معين نكرده كه بدهي كدام را مي دهد، ضامن شدن او باطل مي باشد و هم چنين اگر كسي از ديگري مثلاً ده من گندم و ده تومان پول طلبكار باشد و انسان بگويد من ضامن يكي از دو طلب تو هستم و معين نكند كه ضامن گندم است، يا ضامن پول صحيح نيست.

مسأله 2426

اگر طلبكار طلب خود را به ضامن ببخشد، ضامن نمي تواند از بدهكار چيزي بگيرد و اگر مقداري از آن را ببخشد، نمي تواند آن مقدار را مطالبه نمايد.

مسأله 2427

اگر انسان ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد، نمي تواند از ضامن شدن خود برگردد.

مسأله 2428

ضامن و طلبه كار مي توانند شرط كنند كه هر وقت بخواهند ضامن بودن را به هم بزنند.

مسأله 2429

هر گاه انسان در موقع ضامن شدن، بتواند طلب طلبكار را بدهد اگر چه بعد فقير شود، طلبكار نمي تواند ضامن بودن او را به هم زند و طلب خود را از بدهكار اول مطالبه نمايد و همچنين است اگر در آن موقع نتواند طلب او را بدهد ولي طلبكار بداند و به ضامن شدن او راضي شود.

مسأله 2430

اگر انسان در موقعي كه ضامن مي شود، نتواند طلب طلبكار را بدهد و طلبكار در آن وقت نداند و بعد ملتفت شود، مي تواند ضامن بودن او را به هم بزند. ولي اگر پيش از آن كه طلبكار ملتفت شود، ضامن قدرت پيدا كرده باشد، طلبكار نمي تواند ضمانت را به هم بزند.

مسأله 2431

اگر كسي بدون اجازه بدهكار بدهي او را ضمانت كند بعد از پرداخت بدهي او، نمي تواند به بدهكار اولي مراجعه كند و از او بگيرد.

مسأله 2432

اگر كسي با اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد، مي تواند مقداري را كه ضامن شده از او مطالبه نمايد، ولي اگر به جاي جنسي كه بدهكار بوده جنس ديگري به طلبكار او بدهد، نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد، مثلاً اگر ده من گندم بدهكار باشد و ضامن ده من برنج بدهد، نمي تواند برنج را از او مطالبه نمايد، اما اگر خودش راضي شود كه برنج بدهد اشكال ندارد.

احكام كفالت

مسأله 2433

كفالت آن است كه انسان ضامن شود كه هر وقت طلبكار بدهكار را خواست، به دست او بدهد و همچنين اگر كسي بر ديگري حقي داشته باشد يا ادعاي حقي كند كه دعواي او قابل قبول باشد چنانچه انسان ضامن شود كه هر وقت صاحب حق يا مدعي طرف را خواست به دست او بدهد عملش را كفالت و به كسي كه اين طور ضامن مي شود كفيل مي گويند.

مسأله 2434

كفالت در صورتي صحيح است كه كفيل به هر لفظي اگر چه عربي نباشد به طلبكار بگويد كه من ضامنم هر وقت بدهكار خود را بخواهي به دست تو بدهم و طلبكار هم قبول نمايد.

مسأله 2435

كفيل بايد مكلف و عاقل باشد و او را در كفالت مجبور نكرده باشند و بتواند كسي را كه كفيل او شده حاضر نمايد.

مسأله 2436

يكي از هفت چيز، كفالت را به هم مي زند:

اول كفيل بدهكار را به دست طلبكار بدهد، دوم طلب طلبكار داده شود.

سوم طلبكار از طلب خود بگذرد، چهارم بدهكار بميرد.

پنجم طلبكار كفيل را از كفالت آزاد كند.

ششم كفيل بميرد.

هفتم كسي كه صاحب حق است به وسيله حواله يا طور ديگري حق خود را به ديگري واگذار نمايد.

مسأله 2437

اگر كسي به زور بدهكار را از دست طلبكار رها كند، چنانچه طلبكار دسترسي به او نداشته باشد، كسي كه بدهكار را رها كرده، بايد او را به دست طلبكار بدهد. يا طلب طلبكار را بپردازد.

احكام وديعه (امانت)

مسأله 2438

اگر انسان مال خود را به كسي بدهد و بگويد نزد تو امانت باشد و او هم قبول كند يا بدون اين كه حرفي بزنند صاحب مال بفهماند كه مال را براي نگهداري به او مي دهد و او هم به قصد نگهداري كردن بگيرد بايد به احكام وديعه و امانت داري كه بعداً گفته مي شود عمل نمايد.

مسأله 2439

امانت دار و كسي كه مال را امانت مي گذارد، بايد هر دو بالغ و عاقل باشند، پس اگر انسان مالي را پيش بچه يا ديوانه امانت بگذارد، يا ديوانه و بچه، مالي را پيش كسي امانت بگذارند صحيح نيست و هم چنين بايد كسي كه امانت را مي پذيرد در حفظ امانت كوتاهي نكند و هر وقت صاحب مال، مال خود را طلب كند، امانت دار بايد آن را به صاحب مال بدهد.

مسأله 2440

اگر از بچه يا ديوانه چيزي را به طور امانت قبول كند، بايد آن را به صاحبش بدهد و اگر آن چيز مال خود بچه يا ديوانه است بايد به وَلّيِ او برساند و چنانچه مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد، ولي اگر براي اين كه مال از بين نرود آن را از بچه گرفته چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد ضامن نيست.

مسأله 2441

كسي كه نمي تواند امانت را نگهداري نمايد، بنا بر احتياط واجب بايد قبول نكند، ولي اگر صاحب مال در نگهداري آن عاجزتر باشد و كسي هم كه بهتر حفظ كند نباشد اين احتياط واجب نيست.

مسأله 2442

اگر انسان به صاحب مال بفهماند كه براي نگهداري مال او حاضر نيست، چنانچه او مال را بگذارد و برود و اين شخص مال را بر ندارد و آن مال تلف شود، كسي كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست ولي احتياط مستحب آن است كه اگر ممكن باشد آن را نگهداري نمايد.

مسأله 2443

كسي كه چيزي را امانت مي گذارد، هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه امانت را قبول مي كند، هر وقت بخواهد مي تواند آن را به صاحبش برگرداند.

مسأله 2444

اگر انسان از نگهداري امانت منصرف شود و وديعه را به هم بزند بايد هر چه زودتر مال را به صاحب آن يا وكيل يا وَلّيِ صاحبش برساند، يا به آنان خبر دهد كه به نگهداري حاضر نيست و اگر بدون عذر مال را به آنان نرساند و خبر هم ندهد. چنانچه مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2445

كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر براي آن، جاي مناسبي ندارد، بايد جاي مناسب تهيه نمايد و طوري آن را نگهداري كند كه مردم نگويند در امانت خيانت كرده و در نگهداري آن كوتاهي نموده است و اگر در جايي كه مناسب نيست بگذارد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2446

كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر در نگهداري آن كوتاهي نكند و تعدي يعني زياده روي هم ننمايد و اتفاقاً آن مال تلف شود، ضامن نيست. ولي اگر به اختيار خودش آن را در جايي بگذارد كه گمان مي رود ظالمي بفهمد و آن را ببرد، چنانچه تلف شود بايد عوض آن را به صاحبش بدهد مگر آن كه جايي محفوظ تر از آن نداشته باشد و نتواند مال را به صاحبش يا به كسي كه بهتر حفظ كند برساند كه در اين صورت ضامن نيست.

مسأله 2447

اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معين كند وبه كسي كه امانت را قبول كرده بگويد كه بايد مال را در اينجا حفظ كني و اگر احتمال هم بدهي كه از بين برود، نبايد آن را به جاي ديگري ببري، چنانچه امانت دار احتمال دهد كه در آنجا از بين برود و بداند چون آنجا در نظر صاحب مال براي حفظ بهتر بوده گفته است كه نبايد از آنجا بيرون ببري مي تواند آن را به جاي ديگر ببرد و اگر در آنجا ببرد و تلف شود ضامن نيست. ولي اگر نداند به چه جهت گفته كه به جاي ديگر نبر، چنانچه به جاي ديگر ببرد و تلف شود، احتياط واجب آن است كه عوض آن را بدهد.

مسأله 2448

اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معين كند ولي به كسي كه امانت را قبول كرده نگويد كه آن را به جاي ديگر نبر چنانچه امانت دار احتمال دهد كه در آنجا از بين مي رود بايد آن را به جاي ديگري كه مال در آنجا محفوظ تر است ببرد و چنانچه مال در آنجا تلف شود ضامن نيست و اگر صاحب مال هم احتمال تلف شدن مال را در آنجا بدهد در اين صورت لازم نيست از آنجا ببرد.

مسأله 2449

اگر صاحب مال ديوانه شود كسي كه امانت را قبول كرده بايد فوراً امانت را به وَلّيِ او برساند و يا به وَلّيِ او خبر دهد و اگر بدون عذر شرعي مال را به وَلّيِ او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2450

اگر صاحب مال بميرد، امانت دار بايد مال را به وارث او برساند يا به وارث او خبر دهد و چنانچه مال را به وارث او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود ضامن است، ولي اگر براي آن كه مي خواهد بفهمد كسي كه مي گويد من وارث ميتم راست مي گويد يا نه، يا ميت وارث ديگري دارد يا نه، مال را ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2451

اگر صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد كسي كه امانت را قبول كرده بايد مال را به همه ورثه بدهد و يا به وصي ميت بدهد يا به كسي بدهد كه همه آنان گرفتن مال را به او واگذار كرده اند، پس اگر بدون اجازه ديگران تمام مال را به يكي از ورثه بدهد ضامن سهم ديگران است.

مسأله 2452

اگر كسي كه امانت را قبول كرده بميرد يا ديوانه شود، وارث يا وَلّيِ او بايد هر چه زودتر به صاحب مال اطلاع دهد، يا امانت را به او برساند.

مسأله 2453

اگر امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند چنانچه ممكن است بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل او برساند و اگر ممكن نيست بايد آن را به حاكم شرع بدهد و چنانچه به حاكم شرع دسترسي ندارد، در صورتي كه وارث او امين است و از امانت اطلاع دارد، لازم نيست وصيت كند وگرنه بايد وصيت كند و شاهد بگيرد و به وصي و شاهد اسم صاحب مال و جنس و خصوصيات مال و محل آن را بگويد.

مسأله 2454

اگر امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اي كه در مسأله پيش گفته شد عمل نكند، چنانچه آن امانت از بين برود بايد عوضش را بدهد، اگر چه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد و مرض او خوب شود، يا بعد از مدتي پشيمان شود و وصيت كند.

احكام عاريه

مسأله 2455

عاريه آن است كه انسان مال خود را به ديگري بدهد كه از آن استفاده كند و در عوض، چيزي هم از او نگيرد.

مسأله 2456

لازم نيست در عاريه صيغه بخوانند و اگر مثلاً لباس را به قصد عاريه به كسي بدهد و او به همين قصد بگيرد عاريه صحيح است.

مسأله 2457

عاريه دادن چيز غصبي و چيزي كه مال انسان است ولي منفعت آن را به ديگري واگذار كرده مثلاً آن را اجاره داده، در صورتي صحيح است كه مالك چيز غصبي يا كسي كه آن چيز را اجاره كرده بگويد به عاريه دادن راضي هستم.

مسأله 2458

چيزي را كه منفعتش مال انسان است مثلاً آن را اجاره كرده مي تواند عاريه بدهد. ولي اگر در اجاره شرط كرده باشد كه خودش از آن استفاده كند و يا آن كه انسان بداند كه او نمي خواهد ديگري از آن استفاده كند نمي تواند آن را به ديگري عاريه دهد.

مسأله 2459

اگر ديوانه و بچه مال خود را عاريه بدهند صحيح نيست، اما اگر وَلّيِ بچه بنا بر مصلحت عاريه دهد و نيز بچه با اذن وَلّي عاريه دهد اشكال ندارد.

مسأله 2460

اگر در نگهداري چيزي كه عاريه كرده كوتاهي نكند و در استفاده از آن هم زياده روي ننمايد و اتفاقاً آن چيز تلف شود ضامن نيست، ولي چنانچه شرط كنند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد، يا چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2461

اگر طلا و نقره را عاريه نمايد و شرط كند كه اگر تلف شود ضامن نباشد، چنانچه تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2462

اگر عاريه دهنده بميرد، عاريه گيرنده بايد چيزي را كه عاريه كرده به ورثه او بدهد.

مسأله 2463

اگر عاريه دهنده طوري شود كه شرعاً نتواند در مال خود تصرف كند مثلاً ديوانه شود، عاريه كننده بايد مالي را كه عاريه كرده به وَلّيِ او بدهد.

مسأله 2464

كسي كه چيزي عاريه داده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه عاريه كرده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس دهد.

مسأله 2465

اگر ظرف طلا و نقره را براي زينت اتاق عاريه بدهند اشكال ندارد، ولي اگر براي استفاده حرام بدهند باطل است.

مسأله 2466

عاريه دادن گوسفند براي استفاده از شير و پشم آن و عاريه دادن حيوان نر براي كشيدن بر ماده صحيح است.

مسأله 2467

اگر چيزي را كه عاريه كرده به مالك، يا وكيل يا وَلّيِ او بدهد و بعد آن چيز تلف شود، عاريه كننده ضامن نيست و در غير اين صورت ضامن است اگر چه مثلاً آن را به جايي ببرد كه صاحبش معمولاً به آنجا مي برده مثلاً اسب را در اصطبلي كه صاحبش براي آن درست كرده ببندد.

مسأله 2468

اگر چيز نجس را براي استفاده خوردن و آشاميدن عاريه دهد، مثل ظروف بايد نجس بودن آن را به كسي كه عاريه مي كند بگويد.

مسأله 2469

چيزي را كه عاريه كرده بدون اجازه صاحب آن نمي تواند به ديگري اجاره، يا عاريه دهد.

مسأله 2470

اگر چيزي را كه عاريه كرده با اجازه صاحب آن به ديگري عاريه دهد، چنانچه كسي كه اول آن چيز را عاريه كرده بميرد يا ديوانه شود، عاريه دومي باطل نمي شود.

مسأله 2471

اگر بداند مالي را كه عاريه كرده غصبي است، بايد آن را به صاحبش برساند و نمي تواند به عاريه دهنده بدهد.

مسأله 2472

اگر مالي را كه مي داند غصبيست عاريه كند و از آن استفاده اي ببرد و در دست او از بين برود، مالك مي تواند عوض مال را از او يا از كسي كه مال را غصب كرده مطالبه كند و نيز عوض استفاده هايي را كه عاريه گيرنده برده مي تواند از او مطالبه نمايد، ولي اگر بخواهد از غاصب بگيرد اشكال دارد و اگر عوض مال يا استفاده آن را از عاريه كننده بگيرد، او نمي تواند چيزي را كه به مالك مي دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

مسأله 2473

اگر نداند مالي را كه عاريه كرده غصبيست و در دست او از بين برود، چنانچه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد، او هم مي تواند آنچه را به صاحب مال داده از عاريه دهنده مطالبه نمايد، ولي اگر چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود عوضش را بدهد، نمي تواند چيزي را كه به صاحب مال مي دهد، از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

[عقد و ازدواج]

اشاره

به واسطه عقد ازدواج، زن به مرد حلال مي شود و آن بر دو قسم است دائم و غير دائم. عقد دائم آن است كه مدت زناشويي در آن معين نشود و زني را كه به اين قسم عقد مي كنند دائمه مي گويند و عقد غير دائم آن است كه مدت زناشويي در آن معين شود، مثلاً زن را به مدت يك ساعت يا يك روز يا يك ماه يا يك سال يا بيشتر عقد نمايند و زني را كه به اين قسم عقد كنند متعه و صيغه مي نامند.

احكام عقد
مسأله 2474

در زناشويي چه دائم و چه غير دائم، بايد صيغه خوانده شود و تنها راضي بودن زن و مرد كافي نيست و صيغه عقد را يا خود زن ومرد مي خوانند، يا ديگري را وكيل مي كنند كه از طرف آنان بخواند.

مسأله 2475

وكيل لازم نيست مرد باشد، زن هم مي تواند براي خواندن صيغه عقد از طرف ديگري وكيل شود.

مسأله 2476

زن و مرد تا يقين نكنند كه وكيل آنها صيغه را خوانده است، نمي توانند به يكديگر نگاه محرمانه نمايند و گمان به اين كه وكيل صيغه را خوانده است كفايت نمي كند، ولي اگر وكيل بگويد صيغه را خوانده ام كافي است.

مسأله 2477

اگر زني كسي را وكيل كند كه مثلاً ده روزه او را به عقد مردي در آورده و ابتداي ده روز را معين نكند در صورتي كه از گفته زن معلوم شود كه به وكيل اختيار كامل داده آن وكيل مي تواند هر وقت كه بخواهد او را ده روز به عقد آن مرد در آورد و اگر معلوم باشد كه زن، روز يا ساعت معيني را قصد كرده بايد صيغه را مطابق قصد او بخواند.

مسأله 2478

يك نفر مي تواند براي خواندن صيغه عقد دائم يا غير دائم از طرف دو نفر وكيل شود و نيز انسان مي تواند از طرف زن وكيل شود و او را براي خود به طور دائم يا غير دائم عقد كند، ولي احتياط مستحب آن است كه عقد را دو نفر بخوانند.

احكام نكاح يا ازدواج
احكام عقد
دستور خواندن عقد دائم
مسأله 2479

اگر صيغه دائم را خود زن و مرد بخوانند و اول زن بگويد:

زوجتك نفسي علي الصداق المعلوم (يعني خود را زن تو نمودم به مهري كه معين شده) پس از آن بدون فاصله مرد بگويد:

قبلت التزويج (يعني قبول كردم اين ازدواج را) عقد صحيح است و اگر ديگري را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغه عقد را بخواند چنانچه مثلاً اسم مرد احمد و اسم زن فاطمه باشد و وكيل زن بگويد:

زوجت موكلتي فاطمة موكلك احمد علي الصداق المعلوم، پس بدون فاصله وكيل مرد بگويد:

قبلت لموكلي احمد علي الصداق صحيح مي باشد.

دستور خواندن عقد غير دائم
مسأله 2480

اگر خود زن و مرد بخواهند صيغه عقد غير دائم را بخوانند، بعد از آن كه مدت و مهر را معين كردند، چنانچه زن بگويد:

زَوَّجْتُكَ نَفْسيِ فيِ الْمُدَّةِ الْمُعلُومَةِ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعلُوم بعد بدون فاصله مرد بگويد:

قَبِلْتُ صحيح است و اگر ديگري را وكيل كنند و اول وكيل زن به وكيل مرد بگويد:

مَتَّعْتُ مُوكّلَتِي مُوكِّلكَ فيِ الْمُدَّةِ الْمُعلُومَةِ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعلُوم، پس بدون فاصله وكيل مرد بگويد:

قبلت لموكلي هكذا صحيح مي باشد.

شرايط عقد
مسأله 2481

عقد ازدواج چند شرط دارد:

اول آن كه به احتياط واجب به عربي صحيح خوانده شود و اگر خود مرد و زن نتوانند صيغه را به عربي صحيح بخوانند، به هر لفظي كه صيغه را بخوانند صحيح است و لازم هم نيست كه وكيل بگيرند اما بايد لفظي بگويند كه معني «زوجت و قبلت» را بفهماند.

دوم مرد و زن يا وكيل آنها كه صيغه را مي خوانند قصد انشاء داشته باشند يعني اگر خود مرد و زن صيغه را مي خوانند، زن به گفتن «زوجتك نفسي» قصدش اين باشد كه خود را زن او قرار دهد و مرد به گفتن «قبلت التزويج» زن بودن او را براي خود قبول نمايد و اگر وكيل مرد و زن صيغه را مي خوانند، به گفتن «زوجت و قبلت» قصدشان اين باشد كه مرد و زني كه آنان را وكيل كرده اند، زن و شوهر شوند.

سوم كسي كه صيغه را مي خواند بايد عاقل و بالغ باشد، چه براي خودش بخواند يا از طرف ديگري وكيل شده باشد چهارم اگر وكيل زن و شوهر يا وَلّيِ آنها صيغه را مي خوانند، در عقد، زن و شوهر را معين كنند مثلاً اسم آنها را ببرند يا

به آنها اشاره نمايند. پس كسي كه چند دختر دارد، اگر به مردي بگويد زوجتك احدي بناتي (يعني زن تو نمودم يكي از دخترانم را) و او بگويد قبلت يعني قبول كردم، چون در موقع عقد، دختر را معين نبوده عقد باطل است.

پنجم زن و مرد به ازدواج راضي باشند، ولي اگر زن ظاهراً به كراهت اذن دهد و معلوم باشد قلباً راضيست عقد صحيح است.

مسأله 2482

اگر در عقد يك حرف غلط خوانده شود كه معني آن را عوض كند عقد باطل است.

مسأله 2483

كسي كه دستور زبان عربي را نمي داند، اگر قرائتش صحيح باشد و معناي هر كلمه از عقد را جداگانه بداند و قصد انشاء را بداند و از هر لفظي معناي آن را قصد نمايد مي تواند عقد را بخواند.

مسأله 2484

اگر زني را براي مردي بدون اجازه آنان عقد كنند و بعداً زن و مرد بگويند به آن عقد راضي هستيم عقد صحيح است.

مسأله 2485

اگر زن و مرد يا يكي از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند و بعد از خواندن عقد - در صورتي كه آنها عقد را رد نكرده باشند - به عقد راضي شوند و بگويند به آن عقد راضي هستيم عقد صحيح است.

مسأله 2486

پدر و جد پدري مي تواند براي فرزند نا بالغ يا ديوانه خود كه با حال ديوانگي بالغ شده است و هم چنين اگر ديوانگي بعد از بلوغ بوده ازدواج كنند و بعد از آن كه آن طفل بالغ شد، يا ديوانه عاقل گرديد، اگر ازدواجي كه براي او كرده اند مفسده اي نداشته نمي تواند آن را به هم بزند و اگر مفسده اي داشته مي تواند آن را به هم بزند.

مسأله 2487

دختري كه به حد بلوغ رسيده و رشيده است يعني مصلحت خود را تشخيص مي دهد، اگر بخواهد شوهر كند، چنانچه باكره باشد، بنا بر احتياط واجب بايد از پدر يا جد پدري خود اجازه بگيرد و اجازه مادر و برادر لازم نيست.

مسأله 2488

اگر پدر و جد پدري غائب باشند، به طوري كه نشود از آنان اذن گرفت و دختر هم احتياج به شوهر كردن داشته باشد لازم نيست از پدر و جد پدري اجازه بگيرند و هم چنين اگر از ازدواج با كسي كه شرعاً و عرفاً با دختر كفو است و نيز اگر دختر باكره نباشد در صورتي كه بكارتش به واسطه شوهر كردن از بين رفته باشد، اجازه پدر و جدّ پدري لازم نيست، ولي اگر به واسطه ضروت هاي پزشكي و يا حركت هاي ورزشي و از اين قبيل از بين رفته باشد احتياط واجب آن است كه اجازه بگيرد و هم چنين اگر بكارتش به واسطه و طي به شبهه و زنا از بين رفته باشد احتياط آن است كه اجازه بگيرد.

مسأله 2489

اگر پدر، يا جد پدري براي پسر نا بالغ خود زن بگيرد، پسر بايد بعد از بالغ شدن خرج آن زن را بدهد.

مسأله 2490

اگر پدر يا جد پدري براي پسر نا بالغ خود، زن بگيرد، چنانچه پسر در موقع عقد مالي داشته است مديون مهر زن است و اگر در موقع عقد مالي نداشته پدر، يا جد او بايد مهر زن را بدهند.

عيب هايي كه به واسطه آنها مي شود عقد را به هم زد
مسأله 2491

اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكي از اين هفت عيب را دارد مي تواند عقد را بهم بزند:

اول ديوانگي.

دوم مرض خوره.

سوم مرض برص.

چهارم كوري.

پنجم شل بودن به طوري كه معلوم باشد.

ششم آن كه افضا شده يعني راه بول و حيض يا راه حيض و غائط او يكي شده باشد ولي اگر راه حيض و غائط او يكي شده باشد به هم زدن عقد اشكال دارد و بايد احتياط شود.

هفتم آن كه گوشت، يا استخواني يا غده اي در فرج او باشد كه مانع نزديكي شود.

مسأله 2492

اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او قبل از عقد ديوانه بوده يا بعداً ديوانه شده است يا قبل از عقد آلت مردي نداشته يا قبل از عقد عِنيّن بوده است و نمي توانسته وطي و نزديكي نمايد يا بعد از عقد بدون آن كه نزديكي كرده باشد عنين شده يا تخم هاي او را قبل از عقد كشيده اند مي تواند عقد را به هم بزند.

مسأله 2493

اگر مرد يا زن، به واسطه يكي از عيب هايي كه در مسأله پيش گفته شد عقد را به هم بزند، بايد بدون طلاق از هم جدا شوند.

مسأله 2494

اگر به واسطه آن كه مرد عنين است و نمي تواند وطي و نزديكي كند، زن عقد را بهم بزند، شوهر بايد نصف مهر را بدهد. ولي اگر به واسطه يكي از عيب هاي ديگري كه گفته شد مرد، يا زن عقد را به هم بزند، چنانچه مرد با زن نزديكي نكرده باشد، چيزي بر او نيست و اگر نزديكي كرده، بايد تمام مهر را بدهد.

عده اي از زن ها كه ازدواج با آنان حرام است
مسأله 2495

ازدواج با زن هايي كه مثل مادر و خواهر و مادر زن با انسان محرم هستند حرام است.

مسأله 2496

اگر كسي زني را براي خود عقد نمايد، اگر چه با او نزديكي نكند، مادر و مادر مادر آن زن و مادر پدر او هر چه بالا روند به آن مرد محرم مي شوند.

مسأله 2497

اگر زني را عقد كند و با او نزديكي نمايد، دختر و نوه دختري و پسري آن زن هر چه پايين روند، چه در وقت عقد باشند يا بعداً به دنيا بيايند، به آن مرد محرم مي شوند.

مسأله 2498

اگر با زني كه براي خود عقد كرده نزديكي هم نكرده باشد، تا وقتي كه آن زن در عقد او است نمي تواند با دختر او ازدواج كند.

مسأله 2499

عمه و خاله پدر و عمه و خاله پدر پدر و عمه و خاله مادر و عمه و خاله مادر مادر هر چه بالا روند به انسان محرمند.

مسأله 2500

پدر و جد شوهر، هر چه بالا روند و پسر و نوه پسري و دختري او هر چه پايين آيند چه در موقع عقد باشند، يا بعداً به دنيا بيايند به زن او محرم هستند.

مسأله 2501

اگر زني را براي خود عقد كند، دائمه باشد، يا صيغه تا وقتي كه آن در عقد او است نمي تواند با خواهر آن زن ازدواج نمايد.

مسأله 2502

اگر زن خود را به ترتيبي كه در كتاب طلاق گفته مي شود طلاق رجعي دهد، در بين عده نمي تواند خواهر او را عقد نمايد، بلكه در عده طلاق بائن هم كه بعداً بيان مي شود، احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با خواهر او خودداري نمايد.

مسأله 2503

انسان نمي تواند بدون اجازه زن خود با خواهر زاده و برادرزاده او ازدواج كند ولي اگر بدون اجازه زنش آنان را عقد نمايد و بعداً زن بگويد به آن عقد راضي هستم اشكال ندارد.

مسأله 2504

اگر زن بفهمد شوهرش برادر زاده يا خواهر زاده او را عقد كرده و حرفي نزند، چنانچه بعداً رضايت ندهد عقد آنان باطل است، بلكه اگر از حرف نزدنش معلوم باشد كه باطنا راضي بوده احتياط واجب آن است كه شوهرش از برادرزاده او جدا شود مگر آن كه اجازه دهد.

مسأله 2505

اگر انسان پيش از آن كه دختر عمه يا دختر خاله خود را بگيرد با مادر آنان زنا كند، ديگر نمي تواند با آنان ازدواج نمايد.

مسأله 2506

اگر با دختر عمه يا دختر خاله خود ازدواج نمايد و پيش از آن كه با آنان نزديكي كند با مادرشان زنا نمايد احتياط آن است كه از آنها جدا شود.

مسأله 2507

اگر با زني غير از عمه و خاله خود زنا كند، احتياط واجب آن است كه با دختر او ازدواج نكند، ولي اگر زني را عقد نمايد و با او نزديكي كند بعد با مادر او زنا كند، آن زن بر او حرام نمي شود و همچنين اگر پيش از آن كه با او نزديكي كند با مادر او زنا نمايد، احتياط آن است كه از آن زن جدا شود.

مسأله 2508

زن مسلمان نمي تواند به عقد كافر در آيد، مرد مسلمان هم نمي تواند با زن هاي كافره به طور دائم ازدواج كند ولي صيغه كردن زن هاي اهل كتاب مانند يهود و نصاري مانعي ندارد.

مسأله 2509

اگر با زني كه در عده طلاق رجعيست زنا كند آن زن بر او حرام مي شود و اگر با زني كه در عده متعه، يا طلاق بائن، يا عده وفات است زنا كند، بعداً مي تواند او را عقد نمايد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند و معناي طلاق رجعي و طلاق بائن و عده متعه و عده وفات در احكام طلاق گفته خواهد شد.

مسأله 2510

اگر با زن بي شوهري كه در عده نيست زنا كند، بعداً مي تواند آن زن را براي خود عقد نمايد، ولي احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا آن زن حيض ببيند بعد او را عقد نمايد و همچنين است اگر ديگري بخواهد آن زن را عقد كند.

مسأله 2511

اگر زني را كه در عده ديگريست براي خود عقد كند، چنانچه مرد و زن، يا يكي از آنان بدانند كه عده زن تمام نشده و بدانند عقد كردن زن در عده حرام است آن زن بر او حرام مي شود، اگر چه مرد بعد از عقد با آن زن نزديكي نكرده باشد.

مسأله 2512

اگر زني را براي خود عقد كند و بعد معلوم شود كه در عده بوده چنانچه هيچ كدام نمي دانسته اند زن در عده است و نمي دانسته اند كه عقد كردن زن در عده حرام است، در صورتي كه مرد با او نزديكي كرده باشد، آن زن بر او حرام مي شود.

مسأله 2513

اگر انسان بداند زني شوهر دارد و با او ازدواج كند بايد از او جدا شود و بعداً هم نمي تواند او را براي خود عقد كند.

مسأله 2514

زن شوهردار اگر زنا بدهد بر شوهر خود حرام نمي شود و چنانچه توبه نكند و بر عمل خود باقي باشد، احتياط آن است كه شوهر، او را طلاق دهد ولي بايد مهرش را بدهد.

مسأله 2515

زني را كه طلاق داده اند و زني كه صيغه بوده و شوهرش مدت او را بخشيده يا مدتش تمام شده، چنانچه بعد از مدتي شوهر كند و بعد شك كند كه موقع عقد شوهر دوم عده شوهر اول تمام بوده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 2516

مادر و خواهر و دختر پسري كه لواط داده بر لواط كننده حرام است اگر چه لواط كننده و لواط دهنده بالغ نباشند. ولي اگر گمان كند كه دخول شده، يا شك كند كه دخول شده يا نه، بر او حرام نمي شوند.

مسأله 2517

اگر با مادر يا خواهر يا دختر كسي ازدواج نمايد و بعد از ازدواج با آن كس لواط كند آنها بر او حرام نمي شوند.

مسأله 2518

اگر كسي در حال احرام كه يكي از كارهاي حج است، با زني ازدواج نمايد عقد او باطل است و چنانچه مي دانسته كه زن گرفتن بر او حرام است، ديگر نمي تواند آن زن را عقد كند.

مسأله 2519

اگر زني كه در حال احرام است با مردي كه در حال احرام نيست ازدواج كند عقد او باطل است و اگر زن مي دانسته كه ازدواج در حال احرام حرام است واجب است كه بعداً با آن مرد ازدواج نكند.

مسأله 2520

اگر مرد طواف نساء را كه يكي از كارهاي حج است به جا نياورد، زنش كه به واسطه محرم شدن بر او حرام شده بود حلال نمي شود و نيز اگر زن طواف نساء نكند، شوهرش بر او حلال نمي شود، ولي اگر بعداً طواف نساء را انجام دهند به يكديگر حلال مي شوند.

مسأله 2521

اگر كسي دختر نا بالغي را براي خود عقد كند و پيش از آن كه نه سال دختر تمام شود، با او نزديكي و دخول كند، چنانچه او را افضا نمايد هيچ وقت نبايد با او نزديكي كند.

مسأله 2522

زني را كه سه مرتبه طلاق داده اند بر شوهرش حرام مي شود، ولي اگر با شرايطي كه در كتاب طلاق گفته مي شود با مرد ديگري ازدواج كند، شوهر اول مي تواند دوباره او را براي خود عقد نمايد.

احكام عقد دائم
مسأله 2523

زني كه عقد دائمي شده نبايد بدون اجازه شوهر از خانه بيرون رود و بايد خود را براي هر لذتي كه او مي خواهد، تسليم نمايد و بدون عذر شرعي از نزديكي كردن او جلوگيري نكند و اگر در اينها از شوهر اطاعت كند، تهيه غذا و لباس و منزل او و لوازم ديگري كه در كتب ذكر شده بر شوهر، واجب است و اگر تهيه نكند چه توانايي داشته باشد، يا نداشته باشد مديون زن است.

مسأله 2524

اگر زن در كارهايي كه در مسأله پيش گفته شد اطاعت شوهر را نكند گناهكار است و حق غذا و لباس و منزل و هم خوابي ندارد ولي مهر او از بين نمي رود.

مسأله 2525

مرد حق ندارد زن خود را به خدمت خانه مجبور كند.

مسأله 2526

مخارج سفر زن اگر بيشتر از مخارج وطن باشد با شوهر نيست، ولي اگر شوهر مايل باشد كه زن را سفر ببرد بايد خرج سفر او را بدهد.

مسأله 2527

زني كه از شوهر اطاعت مي كند و شوهر خرج او را نمي دهد اگر ممكن است مي تواند خرج خود را بدون اجازه او بردارد و اگر ممكن نيست چنانچه ناچار باشد كه معاش خود را تهيه كند اگر نمي تواند با اطاعت شوهر تهيه معاش كند در موقعي كه مشغول تهيه معاش است اطاعت شوهر بر او واجب نيست ولي احتياط آن است كه از حاكم شرع هم اجازه بگيرد.

مسأله 2528

مرد نمي تواند زن دائمي خود را به طوري ترك كند كه نه مثل زن شوهردار باشد نه مثل زن بي شوهر، لكن اولي اين است كه هر چهار شب يك شب نزد او بماند.

مسأله 2529

شوهر نمي تواند بيش از چهار ماه نزديكي با عيال دائمي خود را ترك كند.

مسأله 2530

اگر در عقد دائمي مهر را معين نكنند عقد صحيح است مگر آن كه زن راضي باشد و چنانچه مرد با زن نزديكي كند، بايد مهر او را مطابق مهر زن هايي كه مثل او هستند بدهد.

مسأله 2531

اگر موقع خواندن عقد دائمي براي دادن مهر مدتي معين نكرده باشند، زن مي تواند پيش از گرفتن مهر از نزديكي كردن شوهر جلوگيري كند، چه شوهر توانايي دادن مهر را داشته باشد چه نداشته باشد. ولي اگر پيش از گرفتن مهر به نزديكي راضي شود و شوهر با او نزديكي كند ديگر نمي تواند بدون عذر شرعي از نزديكي شوهر جلوگيري نمايد.

متعه يا صيغه
مسأله 2532

صيغه كردن زن اگر چه براي لذت بردن هم نباشد صحيح است.

مسأله 2533

شوهر بيش از چهار ماه نبايد نزديكي با متعه خود را ترك كند.

مسأله 2534

زني كه صيغه مي شود اگر در عقد شرط كند كه شوهر با او نزديكي نكند، عقد و شرط او صحيح است و شوهر فقط مي تواند لذت هاي ديگر از او ببرد، ولي اگر بعداً به نزديكي راضي شود، شوهر مي تواند با او نزديكي نمايد.

مسأله 2535

زني كه صيغه شده اگر چه آبستن شود حق خرجي ندارد.

مسأله 2536

زني كه صيغه شده حق همخوابي ندارد و از شوهر ارث نمي برد و شوهر هم از او ارث نمي برد مگر در صورتي كه ارث بردن را شرط كرده باشند كه در اين صورت هر كسي كه شرط كرده ارث مي برد.

مسأله 2537

زني كه صيغه شده اگر نداند كه حق خرجي و هم خوابي ندارد عقد او صحيح است و براي آن كه نمي دانسته، حقي به شوهر پيدا نمي كند.

مسأله 2538

زني كه صيغه شده، مي تواند بدون اجازه شوهر از خانه بيرون برود، ولي اگر به واسطه بيرون رفتن، حق شوهر از بين مي رود بيرون رفتن او حرام است.

مسأله 2539

اگر زني مردي را وكيل كند كه به مدت و مبلغ معين او را براي خود صيغه نمايد، چنانچه مرد او را به عقد دائم خود در آورد يا به غير از مدت يا مبلغي كه معين شده او را صيغه كند، وقتي آن زن فهميد اگر بگويد راضي هستم عقد صحيح وگرنه باطل است.

مسأله 2540

پدر و جد پدري مي توانند براي محرم شدن، يك ساعت يا دو ساعت زني را به عقد پسر نا بالغ خود در آورند و نيز مي توانند دختر نا بالغ خود را براي محرم شدن، به عقد كسي در آورند ولي بايد آن عقد براي دختر مفسده نداشته باشد.

مسأله 2541

اگر پدر يا جد پدري، طفل خود را كه در محل ديگريست و نمي داند زنده است يا مرده، براي محرم شدن به عقد كسي در آورد، بر حسب ظاهر محرم بودن حاصل مي شود و چنانچه بعداً معلوم شود كه در موقع عقد آن دختر زنده نبوده عقد باطل است و كساني كه به واسطه عقد ظاهرا محرم شده بودند نامحرمند.

مسأله 2542

اگر مرد مدت صيغه را ببخشد، چنانچه با او نزديكي كرده، بايد تمام چيزي را كه قرار گذاشته به او بدهد و اگر نزديكي نكرده بايد نصف آن را بدهد.

مسأله 2543

مرد مي تواند زني را كه صيغه او بوده و هنوز عده اش تمام نشده به عقد دائم خود در آورد و اين در صورتيست كه مرد قبل از عقد دائم بقيه مدت را به زن ببخشد.

احكام نگاه كردن
مسأله 2544

نگاه كردن مرد به بدن زن نامحرم چه با قصد لذت و چه بدون آن حرام است و نگاه كردن به صورت و دستها اگر به قصد لذت باشد حرام است، ولي اگر بدون قصد لذت باشد مانعي ندارد و نيز نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم حرام مي باشد و نگاه كردن به صورت و بدن و موي دختر نا بالغ اگر به قصد لذت نباشد و به واسطه نگاه كردن هم انسان نترسد كه به حرام بيفتد اشكال ندارد، ولي بنا بر احتياط بايد جاهايي را كه مثل ران و شكم معمولاً مي پوشانند نگاه نكند.

مسأله 2545

اگر انسان بدون قصد لذت به آن قسمت از بدن زن هاي اهل كتاب كه معمولاً نمي پوشانند مثل دست و صورت نگاه كند در صورتي كه نترسد به حرام بيفتد اشكال ندارد.

مسأله 2546

زن بايد بدن و موي خود را از مرد نامحرم بپوشاند بلكه احتياط واجب آن است كه بدن و موي خود را از پسري هم كه بالغ نشده ولي خوب و بد را مي فهمد و به حدي رسيده كه مورد نظر شهواني است بپوشاند.

مسأله 2547

نگاه كردن به عورت ديگري حرام است، اگر چه از پشت شيشه يا در آيينه يا آب صاف و مانند اينها باشد و احتياط واجب آن است كه به عورت بچه مميز هم نگاه نكنند. ولي زن و شوهر مي توانند به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

مسأله 2548

مرد و زني كه با يكديگر محرمند، اگر قصد لذت نداشته باشند مي توانند غير از عورت به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

مسأله 2549

مرد نبايد با قصد لذت به بدن مرد ديگر نگاه كند و نگاه كردن زن هم به بدن زن ديگر با قصد لذت حرام است.

مسأله 2550

عكس برداشتن مرد از زن نامحرم حرام نيست ولي اگر براي عكس برداشتن مجبور شود كه حرام ديگري انجام دهد مثلاً دست به بدن او بزند نبايد عكس او را بردارد و اگر زن نامحرمي را بشناسد در صورتي كه آن زن متهتك نباشد نبايد به عكس او نگاه كند.

مسأله 2551

اگر در حال ناچاري زن بخواهد زن ديگر، يا مردي غير از شوهر خود را تنقيه كند، يا عورت او را آب بكشد، بايد چيزي در دست كند كه دست او به عورت آنها نرسد و همچنين است اگر مرد بخواهد مرد ديگر، يا زني غير زن خود را تنقيه كند، يا عورت او را آب بكشد.

مسأله 2552

اگر مرد براي معالجه زن نامحرم ناچار باشد كه او را نگاه كند و دست به بدن او بزند اشكال ندارد، ولي اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند نبايد دست به بدن او بزند و اگر با دست زدن بتواند معالجه كند، نبايد او را نگاه كند.

مسأله 2553

اگر انسان براي معالجه كسي ناچار شود كه به عورت او نگاه كند، بنا بر احتياط واجب بايد آيينه را در مقابل گذاشته و در آن نگاه كند ولي اگر چاره اي جز نگاه كردن به عورت نباشد اشكال ندارد.

مسائل متفرقه زناشويي
مسأله 2554

كسي كه به واسطه نداشتن زن به حرام مي افتد، واجب است زن بگيرد.

مسأله 2555

اگر شوهر در عقد شرط كند كه زن باكره باشد يا آن كه عقد بر محور باكره بودن زن انجام شود و بعد از عقد معلوم شود كه باكره نبوده، مي تواند عقد را به هم بزند.

مسأله 2556

اگر مرد و زن نامحرم در محل خلوتي باشند كه كسي در آنجا نباشد و ديگري هم نمي تواند وارد شود چنانچه بترسند كه به حرام بيفتند بايد از آنجا بيرون بروند.

مسأله 2557

اگر مرد مهر زن را در عقد معين كند و قبول داشته باشد كه مهريه را بدهكار است و هنگام عقد با قصد جدي صيغه عقد را بخواند ولي قصدش اين باشد كه آن را ندهد عقد صحيح است ولي مهر را بايد بدهد.

مسأله 2558

مسلماني كه منكر خدا يا پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم يا معاد و يا حكم ضروري دين شود يعني حكمي را كه مسلمانان جزء دين اسلام مي دانند مثل واجب بودن نماز و روزه انكار كند، در صورتي كه منكر شدن آن حكم، به انكار خدا يا پيغمبر برگردد و يا آن كه از نواصب و غُلاة و خوارج گردد مرتد است.

مسأله 2559

اگر زن پيش از آن كه شوهرش با او نزديكي كند به طوري كه در مسأله پيش گفته شد مرتد شود، عقد او باطل مي گردد و هم چنين است اگر بعد از نزديكي مرتد شود ولي يائسه باشد يعني اگر سيده است شصت سال قمري و اگر سيده نيست پنجاه سال قمري او تمام شده باشد اما اگر يائسه نباشد، بايد به دستوري كه در احكام طلاق گفته خواهد شد عده نگه دارد پس اگر در بين عده مسلمان شود عقد باقي و اگر تا آخر عده مرتد بماند عقد باطل است.

مسأله 2560

كسي كه پدر يا مادرش در موقع بسته شدن نطفه او مسلمان بوده اند، چنانچه بعد از بالغ شدن اظهار اسلام كند، اگر مرتد شود زنش بر او حرام مي شود و بايد به مقداري كه در احكام طلاق گفته مي شود عده وفات نگه دارد.

مسأله 2561

مردي كه از پدر و مادر غير مسلمان به دنيا آمده و مسلمان شده اگر پيش از نزديكي با عيالش مرتد شود، عقد او باطل مي گردد و اگر بعد از نزديكي مرتد شود، چنانچه زن او در سن زن هايي باشد كه حيض مي بينند بايد آن زن به مقداري كه در احكام طلاق گفته مي شود عده نگه دارد، پس اگر پيش از تمام شدن عده، شوهر او مسلمان شود عقد باقي وگرنه باطل است.

مسأله 2562

اگر زن در عقد با مرد شرط كند كه او را از شهر بيرون نبرد و مرد هم قبول كند، نبايد زن را از آن شهر بيرون ببرد.

مسأله 2563

اگر زن انسان از شوهر ديگرش دختري داشته باشد، انسان مي تواند آن دختر را براي پسر خود كه از آن زن نيست عقد كند و نيز اگر دختري را براي پسر خود عقد كند مي تواند با مادر آن دختر ازدواج نمايد.

مسأله 2564

اگر زني از زنا آبستن شود، جايز نيست بچه اش را سقط كند.

مسأله 2565

اگر كسي با زني كه شوهر ندارد و در عده كسي هم نيست زنا كند، چنانچه بعد او را عقد كند و بچه اي از آنان پيدا شود، در صورتي كه ندانند از نطفه حلال است يا حرام، آن بچه حلال زاده است.

مسأله 2566

اگر مرد نداند كه زن در عده است و با او ازدواج كند، چنانچه زن هم نداند و بچه اي از آنان به دنيا آيد، حلال زاده است و شرعاً فرزند هر دو مي باشد ولي اگر زن مي دانسته كه در عده است شرعاً بچه، فرزند پدر است و در هر دو صورت عقد آنان باطل است و به يكديگر حرام مي باشند.

مسأله 2567

اگر زن بگويد يائسه ام نبايد حرف او را قبول كرد، ولي اگر بگويد شوهر ندارم حرف او قبول مي شود.

مسأله 2568

اگر بعد از آن كه انسان با زني ازدواج كرد، كسي بگويد آن زن شوهر داشته و زن بگويد نداشتم، چنانچه شرعاً ثابت نشود كه زن شوهر داشته، بايد حرف زن را قبول كرد.

مسأله 2569

اگر زني كه آزاد و مسلمان و عاقل است دختري داشته باشد تا هفت سال دختر تمام نشده پدر نمي تواند او را از مادرش جدا كند.

مسأله 2570

مستحب است در شوهر دادن دختري كه بالغه است يعني مكلف شده عجله كنند، حضرت صادق عليه السلام فرمودند:

يكي از سعادت هاي مرد آن است كه دخترش در خانه او حيض نبيند.

مسأله 2571

اگر زن مهر خود را به شوهر صلح كند كه زن ديگر نگيرد، احتياط واجب آن است كه زن مهر را نگيرد و شوهر هم با زن ديگر ازدواج نكند.

مسأله 2572

كسي كه از زنا به دنيا آمده، اگر زن بگيرد و بچه اي پيدا كند آن بچه حلال زاده است.

مسأله 2573

هر گاه مرد در روزه ماه رمضان يا در حال حيض زن با او نزديكي كند معصيت كرده، ولي اگر بچه اي از آنان به دنيا آيد حلال زاده است.

مسأله 2574

زني كه يقين دارد شوهرش در سفر مرده اگر بعد از عده وفات كه مقدار آن در احكام طلاق گفته خواهد شد، شوهر كند و شوهر اول از سفر برگردد بايد از شوهر دوم جدا شود و به شوهر اول حلال است ولي اگر شوهر دوم با او نزديكي كرده باشد، زن بايد عده نگه دارد و شوهر دوم بايد مهر او را مطابق زن هايي كه مثل او هستند بدهد ولي خرج عده ندارد.

احكام شير دادن

مسأله 2575

اگر زني بچه اي را با شرائطي كه در مسائل آينده گفته خواهد شد، شير دهد، آن بچه به اين عده محرم مي شود:

اول خود زن در صورتي كه آن طفل پسر باشد و آن را مادر رضاعي مي گويند.

دوم شوهر زن كه شير مال او است در صورتي كه آن طفل دختر باشد و او را پدر رضاعي مي گويند.

سوم پدر و مادر آن زن هر چه بالا روند، اگر چه پدر و مادر رضاعي او باشند.

چهارم بچه هايي كه از آن زن به دنيا آمده اند، يا به دنيا مي آيند.

پنجم بچه هاي اولاد آن زن هر چه پايين روند، چه از اولاد او به دنيا آمده، يا اولاد او آن بچه ها را شير داده باشند.

ششم خواهر و برادر آن زن اگر چه رضاعي باشند. يعني به واسطه شير خوردن، با آن زن خواهر و برادر شده باشند.

هفتم عمو و عمه آن زن اگر چه رضاعي باشند.

هشتم دايي و خاله آن زن اگر چه رضاعي باشند.

نهم اولاد شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه پايين روند، اگر چه اولاد رضاعي او باشند.

دهم پدر و مادر شوهر آن زن كه

شير مال آن شوهر است، هر چه بالا روند.

يازدهم خواهر و برادر شوهري كه شير مال او است اگر چه خواهر و برادر رضاعي او باشند.

دوازدهم عمو و عمه و دايي و خاله شوهري كه شير مال او است هر چه بالا روند، اگر چه رضاعي باشند و نيز عده ديگري هم كه در مسائل بعد گفته مي شود، به واسطه شير دادن محرم مي شوند.

مسأله 2576

اگر زني بچه اي را با شرايطي كه در مسأله

- گفته مي شود شير دهد، پدر آن بچه نمي تواند با دخترهايي كه از آن زن به دنيا آمده اند ازدواج كند و نيز نمي تواند دخترهاي شوهري را كه شير مال او است براي خود عقد نمايد، بلكه احتياط واجب آن است كه دخترهاي رضاعي او را هم براي خود عقد ننمايد ولي جايز است با دخترهاي رضاعي آن زن ازدواج كند. اگر چه احتياط مستحب آن است كه با آنان هم ازدواج نكند و نگاه محرمانه يعني نگاهي كه انسان مي تواند به محرم هاي خود كند به آنان ننمايد.

مسأله 2577

اگر زني بچه اي را با شرايطي كه در مسائل آينده گفته مي شود شير دهد، پدر آن بچه نمي تواند با دخترهايي كه از آن زن به دنيا آمده اند ازدواج كند و نيز نمي تواند دخترهاي شوهري را كه شير مال او است براي خود عقد كند، بلكه احتياط واجب آن است كه دخترهاي رضاعي او هم براي خود عقد ننمايد، ولي جايز است با دخترهاي رضاعي آن زن ازدواج كند؛ اگر چه احتياط مستحب آن است كه با آنان هم ازدواج نكند و نگاه محرمانه يعني نگاهي كه انسان مي تواند به محرم هاي خود كند به آنان ننمايد.

مسأله 2578

اگر زني بچه اي را با شرايطي كه در مسائل آينده گفته مي شود شير دهد، شوهر آن زن كه صاحب شير است به خواهرهاي آن بچه محرم نمي شود، ولي احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج ننمايند و نيز خويشان شوهر به خواهر و برادر آن بچه محرم نمي شوند.

مسأله 2579

اگر زني بچه اي را شير دهد، به برادرهاي آن بچه محرم نمي شود و نيز خويشان آن زن به برادر و خواهر بچه اي كه شير خورده محرم نمي شوند.

مسأله 2580

اگر انسان با زني كه دختري را شير كامل داده ازدواج كند و با آن زن نزديكي نمايد، ديگر نمي تواند آن دختر را براي خود عقد كند.

مسأله 2581

اگر انسان با دختري ازدواج كند، ديگر نمي تواند با زني كه آن دختر را شير كامل داده ازدواج نمايد.

مسأله 2582

انسان نمي تواند با دختري كه مادر، يا مادر بزرگ انسان او را شير كامل داده ازدواج كند و نيز اگر زن پدر انسان از شير پدر او دختري را شير داده باشد، انسان نمي تواند با آن دختر ازدواج نمايد و چنانچه دختر شيرخواري را براي خود عقد كند بعد مادر يا مادر بزرگ يا زن پدر او از شير همان پدر آن دختر را شير دهد، عقد باطل مي شود.

مسأله 2583

با دختري كه خواهر، يا زن برادر انسان از شير برادرش او را شير كامل داده نمي شود ازدواج كرد و همچنين است اگر خواهر زاده يا برادرزاده، يا نوه خواهر يا نوه برادر انسان آن دختر را شير داده باشد.

مسأله 2584

اگر زني بچه دختر خود را شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود و همچنين است اگر بچه اي را كه شوهر دخترش از زن ديگر دارد شير دهد. ولي اگر بچه پسر خود را شير دهد، زن پسرش كه مادر آن طفل شيرخوار است بر شوهر خود حرام نمي شود.

مسأله 2585

اگر زن پدر دختري، بچه شوهر آن دختر را از شير آن پدر شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود، چه بچه از همان دختر يا زن ديگر شوهر او باشد.

شرايط شير دادني كه علت محرم شدن است
مسأله 2586

شير دادني كه علت محرم شدن است هشت شرط دارد:

اول بچه شير زن زنده را بخورد، پس اگر از پستان زني كه مرده است شير بخورد فائده ندارد.

دوم شير آن زن از حرام نباشد، پس اگر شير بچه اي را كه از زنا به دنيا آمده به بچه ديگر بدهند، به واسطه آن شير، بچه به كسي محرم نمي شود.

سوم بچه شير را از پستان بمكد، پس اگر شير را در گلوي او بريزند نتيجه ندارد.

چهارم شير، خالص و با چيز ديگر مخلوط نباشد.

پنجم شير از يك شوهر باشد. پس اگر زن شير دهي را طلاق دهند، بعد شوهر ديگري كند و از او آبستن شود و تا موقع زاييدن، شيري كه از شوهر اول داشته باقي باشد و مثلاً هشت دفعه پيش از زاييدن از شير شوهر اول و هفت دفعه بعد از زاييدن از شير شوهر دوم به بچه اي بدهد، آن بچه به كسي محرم نمي شود.

ششم بچه به واسطه مرض شير را قي نكند و اگر قي كند، بنا بر احتياط واجب كساني كه به واسطه شير خوردن به آن بچه محرم مي شوند. بايد با او ازدواج نكنند نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

هفتم پانزده مرتبه، يا يك شبانه روز به طوري كه در مسأله بعد گفته مي شود شير سير بخورد يا مقداري شير به او بدهند كه بگويند از آن شير استخوانش محكم شده و گوشت در بدنش روييده

است، بلكه اگر ده مرتبه هم به او شير دهند، احتياط مستحب آن است كساني كه به واسطه شير خوردن او به او محرم مي شوند، با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

هشتم دو سال بچه تمام نشده باشد و اگر بعد از تمام شدن دو سال، او را شير دهند به كسي محرم نمي شود، بلكه اگر مثلاً پيش از تمام شدن دو سال، چهارده مرتبه و بعد از آن، يك مرتبه شير بخورد، به كسي محرم نمي شود، ولي چنانچه از موقع زاييدن زن شيرده بيشتر از دو سال گذشته باشد و شير او باقي باشد و بچه اي را شير دهد آن بچه به كساني كه گفته شد، محرم مي شود.

مسأله 2587

بايد بچه در بين يك شبانه روز غذا يا شير كس ديگر را نخورد ولي اگر كمي غذا بخورد كه نگويند در بين، غذا خورده اشكال ندارد و نيز بايد پانزده مرتبه را از شير يك زن بخورد و در بين پانزده مرتبه شير كس ديگر را نخورد و در هر دفعه بدون فاصله شير بخورد، ولي اگر در بين شير خوردن نفس تازه كند، يا كمي صبر كند، كه از اولي كه پستان در دهان مي گيرد تا وقتي سير مي شود، يك دفعه حساب شود اشكال ندارد.

مسأله 2588

اگر زن از شير شوهر خود بچه اي را شير دهد، بعد شوهر ديگر كند و از شير آن شوهر هم بچه ديگر را شير دهد آن دو بچه به يكديگر محرم نمي شوند، اگر چه بهتر است با هم ازدواج نكنند و نگاه محرمانه به يكديگر ننمايند.

مسأله 2589

اگر زن از شير يك شوهر چندين بچه را شير دهد، همه آنان به يكديگر و به شوهر و به زني كه آنان را شير داده محرم مي شوند.

مسأله 2590

اگر كسي چند زن داشته باشد و هر كدام آنان با شرائطي كه گفتيم، بچه اي را شير دهد، همه آن بچه ها به يكديگر و به آن مرد و به همه آن زن ها محرم مي شوند.

مسأله 2591

اگر كسي دو زن شيرده داشته باشد و يكي از آنان بچه اي را مثلاً هشت مرتبه و ديگري هفت مرتبه شير بدهد آن بچه به كسي محرم نمي شود.

مسأله 2592

اگر زني از شير يك شوهر پسر و دختري را شير كامل بدهد خواهر و برادر آن دختر به خواهر و برادر آن پسر محرم نمي شوند.

مسأله 2593

انسان نمي تواند بدون اذن زن خود، با زن هايي كه به واسطه شير خوردن، خواهر زاده يا برادر زاده زن او شده اند ازدواج كند و نيز اگر با پسري لواط كند، نمي تواند با دختر و خواهر و مادر و مادر بزرگ آن پسر كه رضاعي هستند يعني به واسطه شير خوردن، دختر و خواهر و مادر او شده اند ازدواج نمايد.

مسأله 2594

زني كه برادر انسان را شير داده به انسان محرم نمي شود، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.

مسأله 2595

انسان نمي تواند با دو خواهر، اگر چه رضاعي باشند يعني به واسطه شير خوردن، خواهر يكديگر شده باشند ازدواج كند و چنانچه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بوده اند، در صورتي كه عقد آنان در يك وقت بوده هر دو باطل است و اگر در يك وقت نبوده عقد اولي صحيح و عقد دومي باطل مي باشد.

مسأله 2596

اگر زن از شير شوهر خود كساني را كه بعداً گفته مي شود شير دهد، شوهرش بر او حرام نمي شود، اگر چه بهتر آن است كه احتياط كنند:

اول برادر و خواهر خود را.

دوم عمو و عمه و دايي و خاله خود را.

سوم اولاد عمو و اولاد دايي خود را.

چهارم برادر زاده خود را.

پنجم برادر شوهر، يا خواهر شوهر خود را.

ششم خواهر زاده خود، يا خواهر زاده شوهرش را.

هفتم عمو و عمه و دايي و خاله شوهرش را.

هشتم نوه زن ديگر شوهر خود را.

مسأله 2597

اگر كسي دختر عمه يا دختر خاله انسان را شير دهد به انسان محرم نمي شود ولي احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خودداري نمايد.

مسأله 2598

مردي كه دو زن دارد، اگر يكي از آن دو زن، فرزند عموي زن ديگر را شير دهد، زني كه فرزند عموي او شير خورده، به شوهر خود حرام نمي شود.

آداب شير دادن
مسأله 2599

براي شير دادن بچه بهتر از هر كس مادر او است و سزاوار است كه مادر براي شير دادن از شوهر خود مزد نگيرد و خوب است كه شوهر مزد بدهد و اگر مادر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد، شوهر مي تواند بچه را از او گرفته و به دايه بدهد.

مسأله 2600

مستحب است دايه اي كه براي طفل مي گيرند، دوازده امامي و داراي عقل و عفت و صورت نيكو باشد و مكروه است كم عقل يا غير دوازده امامي يا بد صورت، يا بد خلق، يا زنا زاده باشد و نيز مكروه است دايه اي بگيرند كه بچه اي كه دارد از زنا به دنيا آمده باشد.

مسائل متفرقه شير دادن
مسأله 2601

مستحب است از زن ها جلوگيري كنند كه هر بچه اي را شير ندهند، زيرا ممكن است فراموش شود كه به چه كساني شير داده اند و بعداً دو نفر محرم با يكديگر ازدواج نمايند.

مسأله 2602

كساني كه به واسطه شير خوردن، خويشي پيدا مي كنند مستحب است يكديگر را احترام نمايند، ولي از يكديگر ارث نمي برند و حق هاي خويشي كه انسان با خويشان خود دارد براي آنان نيست.

مسأله 2603

در صورتي كه ممكن باشد، مستحب است بچه را دو سال تمام شير بدهند.

مسأله 2604

اگر به واسطه شير دادن، حق شوهر از بين نرود، زن مي تواند بدون اجازه شوهر، بچه كس ديگر را شير دهد، ولي جايز نيست بچه اي را شير دهد كه به واسطه شير دادن به آن بچه به شوهر خود حرام شود. مثلاً اگر شوهر او دختر شير خواري را براي خود عقد كرده باشد زن نبايد آن دختر را شير دهد، چون اگر آن دختر را شير دهد خودش مادر زن شوهر مي شود و بر او حرام مي گردد.

مسأله 2605

اگر كسي بخواهد زن برادرش به او محرم شود، بايد دختر شيرخواري را مثلاً دو روزه براي خود صيغه كند و در آن دو روز با شرائطي كه در مسائل قبل گفته شد زن برادرش آن دختر را شير دهد.

مسأله 2606

اگر مرد پيش از آن كه زني را براي خود عقد كند بگويد به واسطه شير خوردن، آن زن بر او حرام شده:

مثلاً بگويد شير مادر او را خورده، چنانچه تصديق او ممكن باشد، نمي تواند با آن زن ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد و خود زن هم حرف او را قبول نمايد عقد باطل است، پس اگر مرد با او نزديكي نكرده باشد، يا نزديكي كرده باشد، ولي در وقت نزديكي كردن، زن بداند بر آن مرد حرام است، مهر ندارد و اگر بعد از نزديكي بفهمد كه بر آن مرد حرام بوده، شوهر بايد مهر او را مطابق زن هايي كه مثل او هستند بدهد.

مسأله 2607

اگر زن پيش از عقد بگويد به واسطه شير خوردن بر مردي حرام شده، چنانچه تصديق او ممكن باشد نمي تواند با آن مرد ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد، مثل صورتيست كه مرد بعد از عقد بگويد كه زن بر او حرام است و حكم آن در مسأله پيش گفته شد.

مسأله 2608

شير دادني كه علت محرم شدن است به دو چيز ثابت مي شود:

اول خبر دادن عده اي كه انسان از گفته آنان يقين پيدا كند يا اطمينان پيدا كند دوم شهادت دو مرد عادل يا چهار زن كه عادله باشند، ولي بايد شرايط شير دادن را هم بگويند، مثلاً بگويند ما ديده ايم كه فلان بچه بيست و چهار ساعت از پستان فلان زن شير خورده و چيزي هم در بين نخورده و همچنين ساير شرطها را كه در مسايل قبل گفته شد شرح دهند، ولي اگر معلوم باشد كه شرايط را مي دانند و در عقيده با هم مخالف نيستند و با مرد و زن هم در عقيده مخالفت ندارند لازم نيست شرايط را شرح دهند.

مسأله 2609

اگر شك كنند بچه به مقداري كه علت محرم شدن است شير خورده يا نه، يا گمان داشته باشند كه به آن مقدار شير خورده بچه به كسي محرم نمي شود ولي بهتر آن است كه احتياط كنند.

احكام طلاق

مسأله 2610

مردي كه زن خود را طلاق مي دهد، بايد عاقل و بنا بر احتياط واجب بالغ باشد، وبه اختيار خود طلاق دهد و اگر او را مجبور كنند كه زنش را طلاق دهد طلاق باطل است و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد، پس اگر صيغه طلاق را به شوخي بگويد صحيح نيست.

مسأله 2611

زن بايد در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد و شوهرش در آن پاكي با او نزديكي نكرده باشد و تفصيل اين دو شرط در مسائل آينده گفته مي شود.

مسأله 2612

طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است:

اول آن كه شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكي نكرده باشد.

دوم آبستن باشد و اگر معلوم نباشد كه آبستن است و شوهر در حال حيض طلاقش بدهد، بعد بفهمد كه آبستن بوده، اشكال ندارد.

سوم مرد به واسطه غائب بودن نتواند يا برايش مشكل باشد كه پاك بودن زن را بفهمد.

مسأله 2613

اگر زن را از خون حيض پاك بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود موقع طلاق در حال حيض بوده، طلاق او باطل است و اگر او را در حيض بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود پاك بوده طلاق او صحيح است.

مسأله 2614

كسي كه مي داند زنش در حال حيض يا نفاس است، اگر غائب شود مثلاً مسافرت كند و بخواهد او را طلاق دهد، بايد تا مدتي كه معمولاً زن ها از حيض يا نفاس پاك مي شوند صبر كند.

مسأله 2615

اگر مردي كه غائب است بخواهد زن خود را طلاق دهد چنانچه بتواند اطلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه، اگر چه اطلاع او از روي عادت حيض زن، يا نشانه هاي ديگري باشد كه در شرع معين شده بايد تا مدتي كه معمولاً زن ها از حيض يا نفاس پاك مي شوند صبر كند.

مسأله 2616

اگر با عيالش كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و بخواهد طلاقش دهد، بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود. ولي زني را كه نُه سالش تمام نشده، يا آبستن است و هم چنين اگر يائسه باشد يعني اگر سيده است بيشتر از شصت سال قمري و اگر سيده نيست بيشتر از پنجاه سال قمري داشته باشد، اگر بعد از نزديكي طلاق دهند اشكال ندارد.

مسأله 2617

هرگاه با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و در همان پاكي طلاقش دهد اگر بعد معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده اشكال ندارد.

مسأله 2618

اگر با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و مسافرت نمايد. چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد، بايد به قدري كه زن معمولاً بعد از آن پاكي، خون مي بيند و دوباره پاك مي شود صبر كند.

مسأله 2619

اگر مرد بخواهد زن خود را كه به واسطه مرضي يا به واسطه اصل خلقت يا به خاطر استعمال دارو حيض نمي بيند طلاق دهد. بايد از وقتي كه با او نزديكي كرده تا سه ماه از جماع با او خودداري نمايد و بعد او را طلاق دهد.

مسأله 2620

طلاق بايد به صيغه عربي صحيح خوانده شود و دو مرد عادل آن را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلاً فاطمه باشد بايد بگويد:

زوجتي فاطمة طالق يعني زن من فاطمه رهاست و اگر ديگري را وكيل كند بايد بگويد:

زوجة موكلي فاطمة طالق.

مسأله 2621

زني كه صيغه شده، مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را عقد كرده اند طلاق ندارد و رها شدن او به اين است كه مدتش تمام شود، يا مرد مدت را به او ببخشد به اين ترتيب كه بگويد:

مدت را به تو بخشيدم و شاهد گرفتن و پاك بودن زن از حيض لازم نيست.

عِدّه طلاق
مسأله 2622

زني كه نه سالش تمام نشده و زن يائسه عِدّه ندارد يعني اگر چه شوهرش با او نزديكي كرده باشد، بعد از طلاق مي تواند فوراً شوهر كند.

مسأله 2623

زني كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست اگر شوهرش با او نزديكي كند و طلاقش دهد، بعد از طلاق بايد عده نگه دارد يعني بعد از آن كه در پاكي طلاقش داده، به قدري صبر كند كه دوبار حيض ببيند و پاك شود و همينكه حيض سوم را ديد عدّه او تمام مي شود و مي تواند شوهر كند. ولي اگر پيش از نزديكي كردن با او طلاقش بدهد عده ندارد، يعني مي تواند بعد از طلاق فوراً شوهر كند.

مسأله 2624

زني كه حيض نمي بيند اگر در سن زن هايي باشد كه حيض مي بينند، چنانچه شوهرش بعد از نزديكي كردن او را طلاق دهد، بايد بعد از طلاق تا سه ماه عده نگه دارد.

مسأله 2625

زني كه عده او سه ماه است، اگر اول ماه طلاقش بدهند بايد سه ماه هلالي يعني از موقعي كه ماه ديده مي شود تا سه ماه عده نگه دارد و اگر در بين ماه طلاقش بدهند، بايد باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و نيز كسري ماه اول را از ماه چهارم عده نگه دارد تا سه ماه تمام شود، مثلاً اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش بدهند و آن ماه بيست و نه روز باشد بايد نه روز باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و بيست روز از ماه چهارم عده نگه دارد و احتياط مستحب آن است كه از ماه چهارم بيست و يك روز عده نگه دارد تا با مقداري كه از ماه اول عده نگه داشته سي روز شود.

مسأله 2626

اگر زن آبستن را طلاق دهند، عده اش تا دنيا آمدن يا سقط شدن بچه او است، بنا بر اين اگر مثلاً يك ساعت بعد از طلاق بچه او به دنيا آيد، عده اش تمام مي شود.

مسأله 2627

زني كه نه سالش تمام شده ويائسه نيست اگر صيغه شود مثلاً يك ماهه، يا يك ساله چنانچه شوهرش با او نزديكي نمايد و مدت آن زن تمام شود يا شوهر مدت را به او ببخشد در صورتي كه حيض مي بيند بايد به مقدار دو حيض و اگر حيض نمي بيند، چهل و پنج روز بايد از شوهر كردن خودداري نمايد.

مسأله 2628

ابتداي عده طلاق از موقعيست كه خواندن صيغه طلاق تمام مي شود، چه زن بداند طلاقش داده اند يا نداند، پس اگر بعد از تمام شدن عده بفهمد كه او را طلاق داده اند، لازم نيست دوباره عده نگه دارد.

عِدّه زني كه شوهرش مرده
مسأله 2629

زني كه شوهرش مرده اگر آبستن نباشد، بايد تا چهار ماه و ده روز عده نگه دارد يعني از شوهر كردن خودداري نمايد اگر چه يائسه يا صيغه باشد، يا شوهرش با او نزديكي نكرده باشد و اگر آبستن باشد، بايد تا موقع زاييدن عده نگه دارد، ولي اگر پيش از گذشتن چهار ماه و ده روز، بچه اش به دنيا آيد بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش صبر كند و اين عده را عده وفات مي گويند.

مسأله 2630

زني كه در عده وفات مي باشد، حرام است لباس زينتي بپوشد و سرمه بكشد و همچنين كارهاي ديگري كه زينت حساب شود بر او حرام مي باشد.

مسأله 2631

اگر زن يقين كند كه شوهرش مرده و بعد از تمام شدن عده وفات، شوهر كند، چنانچه معلوم شود شوهر او بعداً مرده است، بايد از شوهر دوم جدا شود و در صورتي كه آبستن باشد، به مقداري كه در عده طلاق گفته شد، براي شوهر دوم عده طلاق و بعد براي شوهر اول عده وفات نگه دارد و اگر آبستن نباشد، براي شوهر اول عده وفات و بعد براي شوهر دوم عده طلاق نگه دارد.

مسأله 2632

ابتداي عده وفات از موقعيست كه زن از مرگ شوهر مطلع شود.

مسأله 2633

اگر زن بگويد عده ام تمام شده، با دو شرط از او قبول مي شود:

اول آن كه مورد تهمت نباشد.

دوم از طلاق يا مردن شوهرش به قدري گذشته باشد كه در آن مدت تمام شدن عده ممكن باشد.

طلاق بائن و طلاق رجعي
مسأله 2634

طلاق بائن آن است كه بعد از طلاق، مرد حق ندارد به زن خود رجوع كند، يعني بدون عقد او را به زني قبول نمايد و آن بر پنج قسم است:

اول طلاق زني كه نه سالش تمام نشده باشد.

دوم طلاق زني كه يائسه باشد يعني اگر سيده است بيشتر از شصت سال قمري و اگر سيده نيست بيشتر از پنجاه سال قمري داشته باشد.

سوم طلاق زني كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكي نكرده باشد.

چهارم طلاق زني كه او را سه دفعه طلاق داده اند.

پنجم طلاق خلع و مبارات و احكام اينها بعداً گفته خواهد شد و غير اينها طلاق رجعيست كه بعد از طلاق تا وقتي زن در عده است مرد مي تواند به او رجوع نمايد.

مسأله 2635

كسي كه زنش را طلاق رجعي داده، حرام است، او را از خانه اي كه موقع طلاق در آن خانه بوده بيرون كند، ولي در بعضي از مواقع كه در كتاب هاي مفصل گفته شده، بيرون كردن او اشكال ندارد و نيز حرام است زن براي كارهاي غير لازم از آن خانه بيرون رود.

احكام رجوع كردن
مسأله 2636

در طلاق رجعي مرد به دو قسم مي تواند به زن خود رجوع كند:

اول حرفي بزند كه معنايش اين باشد كه او را دوباره زن خود قرار داده است.

دوم كاري كند كه از آن بفهمد رجوع كرده است.

مسأله 2637

براي رجوع كردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد، يا به زن خبر دهد، بلكه اگر بدون اين كه كسي بفهمد، بگويد به زنم رجوع كردم صحيح است.

مسأله 2638

مردي كه زن خود را طلاق رجعي داده اگر مالي از او بگيرد و با او صلح كند كه ديگر به او رجوع نكند، حق رجوع از بين نمي رود و مالي كه در مقابل آن گرفته مالك نمي شود.

مسأله 2639

اگر زني را دو بار طلاق دهد و به او رجوع كند. يا دو بار او را طلاق دهد و بعد از هر طلاق عقدش كند، بعد از طلاق سوم آن زن بر او حرام است، ولي اگر بعد از طلاق سوم به ديگري شوهر كند، با چهار شرط به شوهر اول حلال مي شود، يعني مي تواند آن زن را دوباره عقد نمايد:

اول آن كه عقد شوهر دوم هميشگي باشد و اگر مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را صيغه كند، بعد از آن كه از او جدا شد، شوهر اول نمي تواند او را عقد كند.

دوم شوهر دوم بالغ باشد و با او نزديكي و دخول كند و بنا به احتياط واجب معتبر است انزال نمايد.

سوم شوهر دوم طلاقش دهد يا بميرد.

چهارم عده طلاق يا عده وفات شوهر دوم تمام شود.

طلاق خلع
مسأله 2640

طلاق زني را كه به شوهرش مايل نيست و مهر يا مال ديگر خود را به او مي بخشد كه طلاقش دهد طلاق خلع گويند.

مسأله 2641

اگر شوهر بخواهد صيغه طلاق خلع را بخواند چنانچه اسم زن مثلاً فاطمه باشد پس از آن كه مهر خود را به شوهر بخشيد بدون فاصله شوهر مي گويد:

زوجتي فاطمة خالعتها علي ما بذلت هي طالق (يعني زنم فاطمه را طلاق خلع دادم او رها است).

مسأله 2642

اگر زني كسي را وكيل كند كه مهر او را به شوهرش ببخشد و شوهر، همان كس را وكيل كند كه زن را طلاق دهد، چنانچه اسم شوهر محمد و اسم زن فاطمه باشد وكيل صيغه طلاق را اين طور مي خواند:

عن موكلتي فاطمة بذلت مهرها لموكلي محمد ليخلعها عليه پس از آن بدون فاصله مي گويد:

زوجة موكلي خالعتها علي ما بذلت هي طالق و اگر زني كسي را وكيل كند كه غير از مهر چيز ديگري را به شوهر او ببخشد كه او را طلاق دهد وكيل بايد به جاي كلمه (مهرها) آن چيز را بگويد، مثلاً اگر صد تومان داده بايد بگويد:

بذلت مأة تومان.

طلاق مبارات
مسأله 2643

اگر زن و شوهر يكديگر را نخواهند و زن مهر خود را يا مالي به مرد بدهد كه او را طلاق دهد آن طلاق را مبارات گويند.

مسأله 2644

اگر شوهر بخواهد صيغه مبارات را بخواند چنانچه مثلاً اسم زن فاطمه باشد، بايد بگويد:

بارأت زوجتي فاطمة علي مهرها فهي طالق يعني مبارات كردم زنم فاطمه را در مقابل مهر او پس او رهاست و اگر ديگري را وكيل كند، وكيل بايد بگويد:

بارأت زوجة موكلي فاطمة علي مهرها فهي طالق و در هر دو صورت اگر به جاي كلمه (علي مهرها) (بمهرها) بگويد اشكال ندارد.

مسأله 2645

صيغه طلاق خلع و مبارات بايد به عربي صحيح خوانده شود، ولي اگر زن براي آن كه مال خود را به شوهر ببخشد مثلاً به فارسي بگويد براي طلاق فلان مال را يا مهر خود را به تو بخشيدم اشكال ندارد.

مسأله 2646

اگر زن در بين عده طلاق خلع، يا مبارات از بخشش خود برگردد، شوهر مي تواند رجوع كند و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد.

مسأله 2647

مالي را كه شوهر براي طلاق مبارات مي گيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد ولي در طلاق خلع اگر بيشتر باشد اشكال ندارد.

احكام متفرقه طلاق
مسأله 2648

اگر با زن نامحرمي به گمان اين كه عيال خود او است نزديكي كند، چه زن بداند كه او شوهرش نيست، يا گمان كند شوهرش مي باشد، بايد عده نگه دارد.

مسأله 2649

اگر با زني كه مي داند عيالش نيست زنا كند، چنانچه زن نداند كه آن مرد شوهر او نيست، بنا بر احتياط واجب بايد عده نگه دارد.

مسأله 2650

اگر مرد، زني را گول بزند كه از شوهر طلاق بگيرد و زن او شود طلاق و عقد آن صحيح است، ولي هر دو معصيت بزرگي كرده اند.

مسأله 2651

هرگاه زن در ضمن عقد با شوهر شرط كند كه اگر شوهر مسافرت نمايد، يا مثلاً شش ماه به او خرجي ندهد اختيار طلاق با او باشد. اين شرط باطل است، ولي چنانچه شرط كند كه اگر مرد مسافرت كند، يا مثلاً تا شش ماه خرجي ندهد، از طرف او براي طلاق خود وكيل باشد، چنانچه پس از مسافرت مرد يا خرجي ندادن شش ماه، خود را طلاق دهد صحيح است.

مسأله 2652

زني كه شوهرش گم شده، اگر بخواهد به ديگري شوهر كند، بايد نزد مجتهد عادل برود و به دستور او عمل نمايد.

مسأله 2653

پدر و جد پدري ديوانه اگر مصلحت باشد مي توانند زن او را طلاق بدهند.

مسأله 2654

اگر پدر يا جد پدري براي طفل خود زني را صيغه كند، اگر چه مقداري از زمان تكليف بچه جزء مدت صيغه باشد مثلاً براي پسر چهارده ساله خودش زني را دو ساله صيغه كند، چنانچه صلاح بچه باشد، مي تواند مدت آن زن را ببخشد ولي زن دائمي او را نمي تواند طلاق دهد.

مسأله 2655

اگر از روي علاماتي كه در شرع معين شده، مرد دو نفر را عادل بداند وزن خود را پيش آنان طلاق دهد، ديگري كه آنان را عادل نمي داند بنا بر احتياط واجب نبايد آن زن را براي خود يا براي كس ديگر عقد كند.

مسأله 2656

اگر كسي زن خود را بدون اين كه او بفهمد طلاق دهد چنانچه مخارج او را مثل وقتي كه زنش بوده بدهد و مثلاً بعد از يك سال بگويد يك سال پيش تو را طلاق دادم و شرعاً هم ثابت كند، مي تواند چيزهايي را كه در آن مدت براي زن تهيه نموده و او مصرف نكرده است از او پس بگيرد، ولي چيزهايي را كه مصرف كرده نمي تواند از او مطالبه نمايد.

احكام غصب

اشاره

غصب آن است كه انسان از روي ظلم، بر مال يا حق كسي مسلط شود و اين يكي از گناهان بزرگ است، كه اگر كسي انجام دهد، در قيامت به عذاب سخت گرفتار مي شود. از حضرت پيغمبر اكرم صلي اللّه عليه و آله و سلم روايت شده است كه هر كس يك وجب زمين از ديگري غصب كند در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق به گردن او مي اندازند.

مسأله 2657

اگر انسان نگذارد مردم از مسجد و مدرسه و پل و جاهاي ديگري كه براي عموم ساخته شده استفاده كنند، حق آنان را غصب نموده و همچنين است اگر كسي در مسجد جايي براي خود بگيرد و ديگري نگذارد كه از آنجا استفاده نمايد.

مسأله 2658

چيزي را كه انسان پيش طلبكار گرو مي گذارد، بايد پيش او بماند كه اگر طلب او را ندهد طلب خود را از آن به دست آورد، پس اگر پيش از آن كه طلب او را بدهد آن چيز را از او بگيرد، حق او را غصب كرده است.

مسأله 2659

مالي را كه نزد كسي گرو گذاشته اند، اگر ديگري غصب كند صاحب مال و طلبه كار مي توانند چيزي را كه غصب كرده از او مطالبه نمايند و چنانچه آن چيز را از او بگيرند، باز هم در گرو است و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را بگيرند، آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مي باشد.

مسأله 2660

اگر انسان چيزي را غصب كند، بايد به صاحبش برگرداند و اگر آن چيز از بين برود بايد عوض آن را به او بدهد.

مسأله 2661

اگر از چيزي كه غصب كرده منفعتي به دست آيد مثلاً از گوسفندي كه غصب كرده، بره اي پيدا شود، متعلق صاحب مال است و نيز كسي كه مثلاً خانه اي را غصب كرده، اگر چه در آن ننشيند بايد اجاره آن را بدهد.

مسأله 2662

اگر از بچه يا ديوانه چيزي را غصب كند، بايد آن را به ولي او بدهد و اگر از بين رفته، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2663

هر گاه دو نفر با هم چيزي را غصب كنند، اگر چه هر يك به تنهايي مي توانسته اند آن را غصب نمايند، هر كدام آنان به همان اندازه كه بر آن مسلط شده است ضامن مي باشد.

مسأله 2664

اگر چيزي را كه غصب كرده با چيز ديگري مخلوط كند مثلاً گندمي را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد، چنانچه جدا كردن آنها ممكن است اگر چه زحمت داشته باشد، بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند.

مسأله 2665

اگر ظرف طلا و نقره يا چيز ديگري را كه نگاه داشتنش جائز است غصب كند و خراب نمايد بايد آن را با مزد ساختنش به صاحب آن بدهد و در صورتي كه مزد ساختن كمتر از تفاوت ساخته و نساخته باشد تفاوت قيمت را هم بايد بدهد و چنانچه براي اين كه مزد ندهد، بگويد آن را مثل اولش مي سازم مالك مجبور نيست قبول نمايد و نيز مالك نمي تواند او را مجبور كند كه آن را مثل اولش بسازد.

مسأله 2666

اگر چيزي را كه غصب كرده به طوري تغيير دهد كه از اولش بهتر شود مثلاً طلايي را كه غصب كرده گوشواره بسازد، چنانچه صاحب مال بگويد مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد و نمي تواند براي زحمتي كه كشيده مزد بگيرد بلكه بدون اجازه مالك حق ندارد آن را به صورت اولش در آورد و اگر بدون اجازه او آن چيز را مثل اولش كند، بايد مزد ساختن آن را هم به صاحبش بدهد و در صورتي كه مزد ساختن كمتر از تفاوت ساخته و نساخته باشد تفاوت قيمت را هم بايد بدهد.

مسأله 2667

اگر چيزي را كه غصب كرده به طوري تغيير دهد كه از اولش بهتر شود و صاحب مال بگويد بايد آن را به صورت اول در آوري واجب است آن را بصورت اولش در آورد و چنانچه قيمت آن به واسطه تغيير دادن از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد، پس طلايي را كه غصب كرده اگر گوشواره بسازد و صاحب آن بگويد بايد بصورت اولش در آوري، در صورتي كه بعد از آب كردن قيمت آن از پيش از گوشواره ساختن كمتر شود، بايد تفاوت آن را بدهد.

مسأله 2668

اگر در زميني كه غصب كرده زراعت كند، يا درخت بنشاند، زراعت و درخت و ميوه آن مال خود او است و چنانچه صاحب زمين راضي نباشد كه زراعت و درخت در زمين بماند، كسي كه غصب كرده بايد فوراً زراعت يا درخت خود را اگر چه ضرر نمايد از زمين بكند و نيز بايد اجاره زمين را در مدتي كه زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد و خرابي هايي را كه در زمين پيدا شده، درست كند مثلاً جاي درختها را پر نمايد و اگر به واسطه اينها قيمت زمين از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آن را هم بدهد و نمي تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد، يا اجاره دهد و نيز صاحب زمين نمي تواند او را مجبور كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد.

مسأله 2669

اگر صاحب زمين راضي شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند، كسي كه آن را غصب كرده، لازم نيست درخت و زراعت را بكند ولي بايد اجاره آن زمين را از وقتي كه غصب كرده تا وقتي كه صاحب زمين راضي شده بدهد.

مسأله 2670

اگر چيزي را كه غصب كرده از بين برود، در صورتي كه مثل گاو و گوسفند باشد كه قيمت اجزاء آن با هم فرق دارد مثلاً گوشت آن يك قيمت و پوست آن قيمت ديگر دارد، بايد قيمت آن را بدهد و چنانچه قيمت بازار آن فرق كرده باشد، احتياط واجب آن است كه بالاترين قيمت را از روز غصب تا روزي كه غرامت را مي پردازد حساب كنند و رضايت همديگر را به دست آورند.

مسأله 2671

اگر چيزي را كه غصب كرده و از بين رفته مانند گندم و جو باشد كه قيمت اجزائش با هم فرق ندارد، بايد مثل همان چيزي را كه غصب كرده بدهد، ولي چيزي را كه مي دهد بايد خصوصياتش مثل چيزي باشد كه آن را غصب كرده و از بين رفته است.

مسأله 2672

اگر چيزي را كه مثل گوسفند قيمت اجزاء آن با هم فرق دارد غصب نمايد و از بين برود، چنانچه قيمت بازار آن فرق نكرده باشد ولي در مدتي كه پيش او بوده مثلاً چاق شده باشد، بايد قيمت چاقي را كه از بين رفته بدهد.

مسأله 2673

اگر چيزي را كه غصب كرده ديگري از او غصب نمايد و از بين برود، صاحب مال مي تواند عوض آن را از هر كدام آنان بگيرد و اگر از اولي بگيرد مي تواند اولي از دومي مطالبه كند، ولي اگر دومي به اولي برگردانده و پيش او تلف شده نمي تواند از او مطالبه كند.

مسأله 2674

اگر چيزي را كه مي فروشند يكي از شرط هاي معامله در آن نباشد مثلاً چيزي را كه بايد با وزن خريد و فروش كنند بدون وزن معامله نمايند، معامله باطل است و چنانچه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند اشكال ندارد وگرنه چيزي را كه از يكديگر گرفته اند مثل مال غصبيست و بايد آن را به هم برگردانند و در صورتي كه مال هر يك در دست ديگري تلف شود، چه بدانند معامله باطل است چه ندانند، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2675

هر گاه مال را از فروشنده بگيرد كه آن را ببيند يا مدتي نزد خود نگه دارد تا اگر پسنديد بخرد، در صورتي كه آن مال تلف شود، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

احكام مالي كه انسان آن را پيدا مي كند

مسأله 2676

مالي كه انسان پيدا مي كند اگر حيوان نباشد و نشانه اي نداشته باشد كه به واسطه آن، صاحبش معلوم شود، احتياط واجب آن است كه از طرف صاحبش صدقه بدهد.

مسأله 2677

اگر مالي پيدا كند كه نشانه دارد و قيمت آن از 6 / 12 نخود نقره سكه دار كمتر است، چنانچه صاحب آن معلوم باشد و انسان نداند راضيست يا نه، نمي تواند بدون اجازه او بردارد و اگر صاحب آن معلوم نباشد، مي تواند به قصد اين كه ملك خودش شود بردارد و احتياط واجب آن است كه هر وقت صاحبش پيدا شد اگر عين مال باقيست آن را به صاحبش رد كند و اگر عين مال از بين رفته باشد، دادن عوض لازم نيست، بلكه اگر قصد ملك شدن هم نكرده و بدون تقصير او تلف شود، دادن عوض بر او واجب نيست.

مسأله 2678

هر گاه چيزي كه پيدا كرده نشانه اي دارد كه به واسطه آن مي تواند صاحبش را پيدا كند، اگر چه بداند صاحب آن كافريست كه در امان مسلمانان است، در صورتي كه قيمت آن چيز به 6 / 12 نخود نقره سكه دار برسد بايد اعلان كند و چنانچه از روزي كه آن را پيدا كرده تا يك هفته هر روزي و بعد تا يك سال هفته اي يك مرتبه در محل اجتماع مردم اعلان كند كافي است.

مسأله 2679

اگر انسان خودش نخواهد اعلان كند مي تواند به كسي كه اطمينان دارد بگويد از طرف او اعلان نمايد.

مسأله 2680

اگر تا يك سال اعلان كند و صاحب مال پيدا نشود اگر در محدوده حرم پيدا كرده مي تواند آن را صدقه بدهد و اگر صاحبش پيدا نشد ضامن او خواهد بود و يا آن را حفظ كند تا صاحبش پيدا شود اما اگر در غير حرم پيدا كرده مي تواند آن را براي خود بردارد به قصد اين كه هر وقت صاحبش پيدا شد عوض آن را به او بدهد، يا براي او نگهداري كند كه هر وقت پيدا شد به او بدهد، ولي احتياط مستحب آن است كه از طرف صاحبش صدقه بدهد.

مسأله 2681

اگر بعد از آن كه يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد مال را براي صاحبش نگهداري كند و از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و تعدي يعني زياده روي هم ننموده ضامن نيست ولي اگر از طرف صاحبش صدقه داده باشد، يا براي خود برداشته باشد، در هر صورت ضامن است.

مسأله 2682

كسي كه مالي را پيدا كرده، اگر عمدا به دستوري كه گفته شد اعلان نكند، گذشته از اين كه معصيت كرده، باز هم واجب است اعلان كند.

مسأله 2683

اگر بچه نا بالغ چيزي پيدا كند وَلّيِ او بايد اعلان نمايد.

مسأله 2684

اگر انسان در بين سالي كه اعلان مي كند از پيدا شدن صاحب مال نا اميد شود احتياط واجب آن است كه آن را صدقه بدهد يا نگهداري كند تا صاحبش پيدا شود.

مسأله 2685

اگر در بين سالي كه اعلان مي كند مال از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده، يا تعدي يعني زياده روي كرده باشد بايد عوض آن را به صاحبش بدهد و اگر كوتاهي نكرده و زياده روي هم ننموده چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 2686

اگر مالي را كه نشانه دارد و قيمت آن به 6 / 12 نخود نقره سكه دار مي رسد در جايي پيدا كند كه معلوم است به واسطه اعلان صاحب آن پيدا نمي شود مي تواند در روز اول آن را از طرف صاحبش صدقه بدهد و چنانچه صاحبش پيدا شود و به صدقه دادن راضي نشود بايد عوض آن را به او بدهد و ثواب صدقه اي كه داده مال خود او است.

مسأله 2687

اگر چيزي را پيدا كند و به خيال اين كه مال خود او است بردارد بعد بفهمد مال خودش نبوده، بايد تا يك سال اعلان نمايد.

مسأله 2688

لازم نيست موقع اعلان، جنس چيزي را كه پيدا كرده بگويد بلكه همين قدر كه بگويد چيزي پيدا كرده ام كافي است.

مسأله 2689

اگر كسي چيزي را پيدا كند و ديگري بگويد مال من است و نشانه هاي آن را بگويد در صورتي بايد به او بدهد كه اطمينان داشته باشد مال او است و لازم نيست نشانه هايي را كه بيشتر اوقات صاحب مال هم ملتفت آنها نيست، بگويد.

مسأله 2690

اگر قيمت چيزي كه پيدا كرده به 6 / 12 نخود نقره سكه دار برسد چنانچه اعلان نكند و در مسجد، يا جاي ديگري كه محل اجتماع مردم است بگذارد و آن چيز از بين برود، يا ديگري آن را بردارد كسي كه آن را پيدا كرده ضامن است.

مسأله 2691

هر گاه چيزي پيدا كند كه اگر بماند فاسد مي شود بايد تا مقداري كه ممكن است آن را نگه دارد بعد قيمت كند و خودش بردارد يا بفروشد و پولش را نگه دارد و اگر صاحب آن پيدا نشد از طرف او صدقه بدهد و احتياط آن است كه براي صدقه دادن از حاكم شرع اجازه بگيرد.

مسأله 2692

اگر چيزي را كه پيدا كرده موقع وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او باشد، در صورتي كه قصدش اين باشد كه صاحب آن را پيدا كند اشكال ندارد.

مسأله 2693

اگر كفش او را ببرند و كفش ديگري به جاي آن بگذارند چنانچه بداند كفشي كه مانده مال كسيست كه كفش او را برده در صورتي كه از پيدا شدن صاحبش مأيوس و يا برايش مشقت داشته باشد مي تواند به جاي كفش خودش بردارد، ولي اگر قيمت آن از كفش خودش بيشتر باشد بايد هر وقت صاحب آن پيدا شد زيادي قيمت را به او بدهد و چنانچه از پيدا شدن او نا اميد شود، بايد با اجازه حاكم شرع زيادي قيمت را از طرف صاحبش صدقه بدهد و اگر احتمال دهد كفشي كه مانده مال كسي نيست كه كفش او را برده در صورتي كه قيمت آن از 6 / 12 نخود نقره سكه دار كمتر باشد، مي تواند براي خود بردارد و اگر بيشتر باشد، بايد تا يك سال اعلان كند و بعد از يك سال احتياطاًً از طرف صاحبش صدقه بدهد.

مسأله 2694

اگر مالي را كه كمتر از 6 / 12 نخود نقره سكه دار ارزش دارد پيدا كند و از آن صرف نظر نمايد و در مسجد يا جاي ديگر بگذارد چنانچه كسي آن را بردارد، براي او حلال است.

احكام سر بريدن و شكار كردن حيوانات

مسأله 2695

اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه بعداً گفته مي شود سر ببرند:

چه وحشي باشد و چه اهلي، بعد از جان دادن، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است، ولي حيواني كه انسان با آن وطي و نزديكي كرده و حيواني كه نجاستخوار شده، اگر به دستوري كه در شرع معين نموده اند آن را استبراء نكرده باشند، بعد از سر بريدن گوشت آن حلال نيست.

مسأله 2696

حيوان حلال گوشت وحشي مانند آهو و كبك و بزكوهي و حيوان حلال گوشتي كه اهلي بوده و بعداً وحشي شده مثل گاو و شتر اهلي كه فرار كرده و وحشي شده است، اگر به دستوري كه بعداً گفته مي شود آنها را شكار كنند پاك و حلال است، ولي حيوان حلال گوشت اهلي مانند گوسفند و مرغ خانگي و حيوان حلال گوشت وحشي كه به واسطه تربيت كردن اهلي شده است، با شكار كردن پاك و حلال نمي شود.

مسأله 2697

حيوان حلال گوشت وحشي در صورتي با شكار كردن پاك و حلال مي شود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد بنا بر اين بچه آهو كه نمي تواند فرار كند و بچه كبك كه نمي تواند پرواز نمايد، با شكار كردن پاك و حلال نمي شود و اگر آهو و بچه اش را كه نمي تواند فرار كند، با يك تير شكار نمايند آهو حلال و بچه اش حرام است.

مسأله 2698

حيوان حلال گوشتي كه مانند ماهي خون جهنده ندارد، اگر به خودي خود بميرد پاك است، ولي گوشت آن را نمي شود خورد.

مسأله 2699

حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده ندارد، اگر به خودي خود بميرد پاك است، ولي گوشت آن را نمي شود خورد.

مسأله 2700

سگ و خوك به واسطه سر بريدن و شكار كردن پاك نمي شوند و خوردن گوشت آنها هم حرام است و حيوان حرام گوشتي را كه درنده و گوشتخوار است مانند گرگ و پلنگ اگر به دستوري كه گفته مي شود سر ببرند، يا با تير و مانند آن شكار كنند پاك است، ولي گوشت آن حلال نمي شود و اگر با سگ شكاري آن را شكار كنند، پاك شدن بدنش هم اشكال دارد.

مسأله 2701

فيل و خرس و بوزينه و موش و حيواناتي كه مانند مار و سوسمار در داخل زمين زندگي مي كنند، اگر خون جهنده داشته باشند و به خودي خود بميرند نجسند، بلكه اگر سر آنها را هم ببرند، يا آنها را شكار نمايند، پاك شدن بدنشان اشكال دارد و همچنين گوشت جوجه تيغي حرام است.

مسأله 2702

اگر از شكم حيوان زنده، بچه مرده اي بيرون آيد يا آن را بيرون آورند، خوردن گوشت آن حرام است.

دستور سر بريدن حيوانات
مسأله 2703

دستور سر بريدن حيوان آن است كه چهار رگ بزرگ گردن آن را از پايين برآمدگي زير گلو به طور كامل ببرند و اگر آنها را بشكافند كافي نيست و بايد سر حيوان را از جلو ببرند نه از پشت سر.

مسأله 2704

اگر بعضي از چهار رگ را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد بعد بقيه را ببرند فائده ندارد، بلكه اگر به اين مقدار هم صبر نكنند ولي به طور معمول چهار رگ را پشت سر هم نبرند، اگر چه پيش از جان دادن حيوان بقيه رگها را ببرند اشكال دارد.

مسأله 2705

اگر گرگ گلوي گوسفند را به طوري بكند كه از چهار رگي كه در گردن است و بايد بريده شود، چيزي نماند، آن حيوان حرام مي شود، ولي اگر مقداري از گردن را بكند و چهار رگ باقي باشد، يا جاي ديگر بدن را بكند، در صورتي كه گوسفند زنده باشد و به دستوري كه گفته مي شود سر آن را ببرند حلال و پاك مي باشد.

مسأله 2706

گوسفند يا حيوانات ديگر را اگر با كار خانه ها يا وسيله هايي كه اخيراً در بعض بلاد متعارف شده است ذبح كنند، حرام و نجس و مردار است و خريد و فروش آنها جايز نيست و فروشنده ضامن پول خريدار است چه كليد برق مسلمان بزند و تسميه بگويد و رو به قبله باشد و از حلقوم ببرد يا نه، چه برسد به آن كه اين امور مراعات نشود ولي گوشت هاي كه در بازار مسلمانان فروش مي رود و احتمال داده مي شود كه به طور شرعي ذبح شده باشد، حلال و خريد و فروش آنها جايز است.

مسأله 2707

گوشتها يا مرغ هاي سر بريده اي كه از بلاد كفر مي آورند، محكوم به نجاست و حرمت و مردار بودن است، مگر آن كه ذبح شرعي آنها ثابت شود.

شرايط سر بريدن حيوان
مسأله 2708

سر بريدن حيوان پنج شرط دارد:

اول - كسي كه سر حيوان را مي برد چه مرد باشد، چه زن، بايد مسلمان باشد و اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نكند. بنا براين كسي كه از كفار و يا فرقه هاييست كه در حكم كفارند مانند غلاة و نواصب و خوارج نمي تواند سر حيوان را ببرد و بچه مسلمان هم اگر مميز باشد يعني خوب و بد را بفهمد مي تواند سر آن را ببرد.

دوم - سر حيوان را با چيزي ببرند كه از آهن باشد ولي چنانچه آهن پيدا نشود و طوري باشد كه اگر سر حيوان را نبرند مي ميرد، با چيز تيزي كه چهار رگ آن را جدا كند مانند شيشه و سنگ تيز، مي شود سر آن را بريد.

سوم - در موقع سر بريدن، جلو بدن حيوان رو به قبله باشد و كسي كه مي داند بايد رو به قبله سر ببرد، اگر عمدا حيوان را رو به قبله نكند حيوان حرام مي شود و هم چنين در صورتي كه مسأله را نداند و حيوان را رو به قبله نكند ولي اگر فراموش كند، يا مسأله را نداند، يا قبله را اشتباه كند، يا نداند قبله كدام طرف است و نتواند پرسش كند و ناچار به ذبح باشد يا نتواند حيوان را رو به قبله كند اشكال ندارد.

چهارم - وقتي مي خواهد سر حيوان را ببرد يا كارد به گلويش بگذارد به نيت سر بريدن، نام

خدا را ببرد و همين قدر كه بگويد بسم اللّه كافيست و اگر بدون قصد سر بريدن نام خدا را ببرد، آن حيوان پاك نمي شود و گوشت آن هم حرام است و اگر از روي فراموشي نام خدا را نبرد اشكال ندارد.

پنجم - حيوان بعد از سر بريدن حركتي بكند. اگر چه مثلاً چشم يا دم خود را حركت دهد، يا پاي خود را به زمين زند يا خون به طوري كه در موقع سر بريدن حيوان متعارف است بيرون بيايد كه معلوم شود زنده بوده است.

دستور كشتن شتر
مسأله 2709

اگر بخواهند شتر را بكشند كه بعد از جان دادن پاك و حلال باشد، بايد با پنج شرطي كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد، كارد يا چيز ديگري را كه از آهن و برنده باشد، در گودي بين گردن و سينه اش فرو كنند.

مسأله 2710

وقتي مي خواهند كارد را به گردن شتر فرو ببرند، بهتر است كه شتر ايستاده باشد ولي اگر در حالي كه زانوها را به زمين زده، يا به پهلو خوابيده و جلو بدنش رو به قبله است، كارد را در گودي گردنش فرو كنند اشكال ندارد.

مسأله 2711

اگر به جاي اين كه كارد در گودي گردن شتر فرو كنند سر آن را ببرند، يا گوسفند و گاو و مانند اينها را مثل شتر كارد در گودي گردنشان فرو كنند، گوشت آنها حرام و بدن آنها نجس است. ولي اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است به دستوري كه گفته شد كارد در گودي گردنش فرو كنند گوشت آن حلال و بدن آن پاك است و نيز اگر كارد در گودي گردن گاو يا گوسفند يا مانند اينها فرو كنند و تا زنده است سر آن را ببرند حلال و پاك مي باشد.

مسأله 2712

اگر حيواني سركش شود و نتوانند آن را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند، يا مثلاً در چاه بيفتد و احتمال بدهند كه در آنجا بميرد و كشتن آن به دستور شرع ممكن نباشد، چنانچه با چيزي مثل شمشير كه به واسطه تيزي آن بدن زخم مي شود به بدن حيوان زخم بزنند و در اثر زخم جان بدهد حلال مي شود و رو به قبله بودن آن لازم نيست، ولي بايد شرط هاي ديگري را كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد دارا باشد.

چيزهايي كه موقع سر بريدن حيوانات مستحب است
مسأله 2713

چند چيز در سر بريدن حيوانات مستحب است:

اول موقع سر بريدن گوسفند دو دست و يك پاي آن را ببندند و پاي ديگرش را باز بگذارند و موقع سر بريدن گاو چهار دست و پايش را ببندند و دم آن را باز بگذارند و موقع كشتن شتر دو دست آن را از پايين تا زانو، يا تا زير بغل به يكديگر ببندند و پاهايش را باز بگذارند و مستحب است مرغ را بعد از سر بريدن رها كنند تا پر و بال بزند.

دوم كسي كه حيوان را مي كشد رو به قبله باشد.

سوم پيش از كشتن حيوان آب جلوي آن بگذارند.

چهارم كاري كنند كه حيوان كمتر اذيت شود، مثلاً كارد را خوب تيز كنند و با عجله سر حيوان را ببرند.

چيزهايي كه در كشتن حيوانات مكروه ست
مسأله 2714

چند چيز در كشتن حيوانات مكروه است:

اول آن كه كارد را پشت حلقوم فرو كنند و به طرف جلو بياورند كه حلقوم از پشت آن بريده شود.

دوم در جايي حيوان را بكشند كه حيوان ديگر آن را ببيند.

سوم در شب يا پيش از ظهر روز جمعه سر حيوان را ببرند، ولي در صورت احتياج عيبي ندارد.

چهارم خود انسان چهار پايي را كه پرورش داده است بكشد و احتياط واجب آن است كه پيش از بيرون آمدن روح پوست حيوان را نكنند و مغز حرام را كه در تيره پشت است نبرند و حرام است كه پيش از بيرون آمدن روح سر حيوان را از بدنش جدا كنند ولي با اين عمل حيوان حرام نمي شود.

احكام شكار كردن با اسلحه
مسأله 2715

اگر حيوان حلال گوشت وحشي را با اسلحه شكار كنند با پنج شرط حلال و بدنش پاك است:

اول آن كه اسلحه شكار مثل كارد و شمشير برنده باشد، يا مثل نيزه و تير، تيز باشد كه به واسطه تيز بودن، بدن حيوان را پاره كند و اگر به وسيله دام يا چوب و سنگ و مانند اينها حيواني را شكار كنند پاك نمي شود و خوردن آن هم حرام است و اگر حيواني را با تفنگ شكار كنند چنانچه گلوله آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره كند پاك و حلال است و اگر گلوله تيز نباشد بلكه با فشار در بدن حيوان فرو رود و حيوان را بكشد، يا به واسطه حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن، حيوان بميرد پاك و حلال بودنش اشكال دارد، دوم كسي كه شكار مي كند بايد مسلمان

باشد يا بچه مسلمان باشد كه خوب وبد را بفهمد و اگر كافر يا كسي كه اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم مي كند و هم چنين كسي كه از فرقه هاييست كه در حكم كفارند مانند غلاة و خوارج و نواصب. حيواني را شكار نمايد، آن شكار حلال نيست.

سوم اسلحه را براي شكار كردن حيوان به كار برد و اگر مثلاً جايي را نشان كند و اتفاقاً حيواني را بكشد، آن حيوان پاك نيست وخوردن آن هم حرام است.

چهارم در وقت به كار بردن اسلحه نام خدا را ببرد و چنانچه عمدا نام خدا را نبرد شكار حلال نمي شود، ولي اگر فراموش كند اشكال ندارد.

پنجم وقتي به حيوان برسد كه مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه به اندازه سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد حرام است.

مسأله 2716

اگر دو نفر حيواني را شكار كنند و يكي از آنان مسلمان و ديگري كافر باشد يا يكي از آن دو نام خدا را نبرد، آن حيوان حلال نيست.

مسأله 2717

اگر بعد از آن كه حيواني را تير زدند مثلاً در آب بيفتد و انسان بداند كه حيوان به واسطه تير و افتادن در آب جان داده، حلال نيست و هم چنين اگر شك كند كه فقط براي تير بوده يا نه، حلال نمي باشد.

مسأله 2718

اگر با سگ غصبي يا اسلحه غصبي حيواني را شكار كند، شكار حلال است و مال خود او مي شود ولي گذشته از اين كه گناه كرده بايد اجرت اسلحه يا سگ را به صاحبش بدهد.

مسأله 2719

اگر با شمشير يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح است با شرط هايي كه در مسائل گذشته گفته شد، حيواني را دو قسمت كنند و سر و گردن در يك قسمت بماند و انسان وقتي برسد كه حيوان جان داده باشد، هر دو قسمت حلال است اگر به همين قطع كردن جان داده باشد و اگر حيوان زنده باشد و وقت تنگ باشد براي سر بريدن به آداب شرع، قسمتي كه سر و گردن ندارد حرام و قسمتي كه سر و گردن دارد حلال است و اگر وقت باشد كه براي سر بريدن، آن قسمت كه در آن سر نيست حرام است و آن قسمت ديگر اگر سر آن را به دستوري كه در شرع معين شده ببرند حلال است ولي اگر ممكن نباشد مقداري زنده بماند و در حال نزع باشد چنانچه سرش را هم ببرند بنا بر احتياط واجب بايد از آن اجتناب نمايد.

مسأله 2720

اگر با چوب يا سنگ يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح نيست حيواني را دو قسمت كنند، قسمتي كه سر و گردن ندارد حرام است و قسمتي كه سر و گردن دارد، اگر زنده باشد و سر آن را به دستوري كه در شرع معين شده ببرند حلال است ولي اگر ممكن نباشد مقداري زنده بماند و در حال جان دادن باشد چنانچه سرش را هم ببرند بنا بر احتياط واجب بايد از آن اجتناب نمايند.

مسأله 2721

اگر حيواني را شكار كنند، يا سر ببرند و بچه زنده اي از آن بيرون آيد چنانچه آن بچه را به دستوري كه در شرع معين شده سر ببرند حلال وگرنه حرام مي باشد.

مسأله 2722

اگر حيواني را شكار كنند يا سر ببرند و بچه مرده اي از شكمش بيرون آورند، چنانچه خلقت آن بچه كامل باشد و مو يا پشم در بدنش روييده باشد پاك و حلال است.

شكار كردن با سگ شكاري
مسأله 2723

اگر سگ شكاري حيوان وحشي حلال گوشتي را شكار كند پاك بودن و حلال بودن آن حيوان شش شرط دارد:

اول سگ به طوري تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براي گرفتن شكار بفرستند برود و هر وقت از رفتن جلوگيري كنند بايستد ولي اگر در وقت نزديك شدن به شكار با جلوگيري نايستد مانع ندارد و احتياط واجب آن است كه اگر عادت دارد كه پيش از رسيدن صاحبش شكار را مي خورد از شكار او اجتناب كنند، ولي اگر اتفاقاً شكار را بخورد اشكال ندارد.

دوم صاحبش آن را بفرستد و اگر از پيش خود دنبال شكار رود و حيواني را شكار كند خوردن آن حيوان حرام است. بلكه اگر از پيش خود دنبال شكار رود و بعداً صاحبش بانگ بزند كه زودتر آن را به شكار برساند اگر چه به واسطه صداي صاحبش شتاب كند، بنا بر احتياط واجب بايد از خوردن آن شكار خودداري نمايد.

سوم كسي كه سگ را مي فرستد بايد مسلمان باشد يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر يا كسي كه اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر عليهم السلام مي كند و هم چنين كسي كه از فرقه هاييست كه در حكم كفار مانند غلاة و خوارج و نواصب. سگ را بفرستد، شكار آن سگ حرام است.

چهارم وقت فرستادن سگ نام خدا را ببرد و اگر عمدا نام خدا را نبرد، آن شكار حرام

است، ولي اگر از روي فراموشي باشد اشكال ندارد و اگر وقت فرستادن سگ نام خدا را عمدا نبرد و پيش از آن كه سگ به شكار برسد نام خدا را ببرد بنا بر احتياط واجب بايد از آن شكار اجتناب نمايد.

پنجم شكار به واسطه زخمي كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد پس اگر سگ، شكار را خفه كند، يا شكار از دويدن يا ترس بميرد حلال نيست.

ششم كسي كه سگ را فرستاده، وقتي برسد كه حيوان مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه وقتي برسد كه به اندازه سر بريدن وقت باشد مثلاً حيوان چشم يا دم خود را حركت دهد، يا پاي خود را به زمين بزند، چنانچه سر حيوان را نبرد تا بميرد حلال نيست.

مسأله 2724

كسي كه سگ را فرستاده اگر وقتي برسد كه بتواند سر حيوان را ببرد، چنانچه به طور معمول و با شتاب مثلاً كارد را بيرون آورد و وقت سر بريدن بگذرد و آن حيوان بميرد حلال است، ولي اگر مثلاً به واسطه زياد تنگ بودن غلاف يا چسبندگي آن بيرون آوردن كارد طول بكشد و وقت بگذرد بنا بر احتياط واجب، حلال نمي شود و نيز اگر چيزي همراه او نباشد كه با آن سر حيوان را ببرد و حيوان بميرد، احتياط واجب آن است كه از خوردن آن خودداري كند.

مسأله 2725

اگر چند سگ را بفرستد و با هم حيواني را شكار كنند، چنانچه همه آنها داراي شرط هايي كه در مسائل گذشته گفته شد بوده اند، شكار حلال است و اگر يكي از آنها داراي آن شرطها نبوده، شكار حرام است.

مسأله 2726

اگر سگ را براي شكار حيواني بفرستد و آن سگ حيوان ديگري را شكار كند، آن شكار حلال و پاك است و نيز اگر آن حيوان را با حيوان ديگري شكار كند، هر دوي آنها حلال و پاك مي باشند.

مسأله 2727

اگر چند نفر با هم سگ را بفرستند و يكي از آنها كافر باشد، يا عمدا نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است و نيز اگر يكي از سگ هايي را كه فرستاده اند به طوري كه در مسائل گذشته گفته شد تربيت شده نباشد، آن شكار حرام مي باشد.

مسأله 2728

اگر باز يا حيوان ديگري غير سگ شكاري حيواني را شكار كند، آن شكار حلال نيست ولي اگر وقتي برسند كه حيوان زنده باشد و به دستوري كه در شرع معين شده سر آن را ببرند حلال است.

صيد ماهي
مسأله 2729

اگر ماهي فلس دار را زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد، پاك و خوردن آن حلال است و چنانچه در آب بميرد پاك است ولي خوردن آن حرام مي باشد و ماهي بي فلس را اگر چه زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد حرام است و همچنين خوردن خرچنگ حرام است.

مسأله 2730

اگر ماهي از آب بيرون بيفتد، يا موج آن را بيرون بيندازد، يا آب فرو رود و ماهي در خشكي بماند، چنانچه پيش از آن كه بميرد، با دست يا به وسيله ديگر كسي آن را بگيرد، بعد از جان دادن حلال است.

مسأله 2731

كسي كه ماهي را صيد مي كند، لازم نيست مسلمان باشد و در موقع گرفتن، نام خدا را ببرد ولي مسلمان بايد بداند كه آن را زنده گرفته اند و در خارج آب مرده است.

مسأله 2732

ماهي مرده اي كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا مرده، چنانچه در دست مسلمان باشد، حلال است و اگر در دست كافر باشد، اگر چه بگويد آن را زنده گرفته ام حرام مي باشد. مگر آن كه از گفته او اطمينان پيدا كند كه ماهي خارج آب مرده است.

مسأله 2733

خوردن ماهي زنده اشكال ندارد.

مسأله 2734

اگر ماهي زنده را بريان كنند، يا در بيرون آب پيش از جان دادن بكشند، خوردن آن اشكال ندارد.

مسأله 2735

اگر ماهي را بيرون آب دو قسمت كنند و يك قسمت آن در حالي كه زنده است در آب بيفتد، خوردن قسمتي را كه بيرون آب مانده اشكال ندارد.

صيد ملخ
مسأله 2736

اگر ملخ را با دست يا به وسيله ديگري زنده بگيرند، بعد از جان دادن خوردن آن حلال است و لازم نيست كسي كه آن را مي گيرد مسلمان باشد و در موقع گرفتن، نام خدا را ببرد ولي اگر ملخ مرده اي در دست كافر باشد و معلوم نباشد كه آن را زنده گرفته يا نه، اگر چه بگويد زنده گرفته ام حلال نيست و خوردن ميگو اشكال ندارد.

مسأله 2737

خوردن ملخي كه بال در نياورده و نمي تواند پرواز كند حرام است.

احكام خوردنيها و آشاميدنيها

مسأله 2738

خوردن گوشت مرغي كه مثل شاهين چنگال دارد حرام است و پرستو حلال مي باشد و خوردن گوشت هدهد مكروه مي باشد.

مسأله 2739

اگر چيزي را كه روح دارد از حيوان زنده جدا نمايند، مثلاً دنبه يا مقداري گوشت از گوسفند زنده ببرند، نجس و حرام مي باشد.

مسأله 2740

پانزده چيز از حيوانات حلال گوشت، حرام است:

1 - خون

2 - فضله

3 - نري

4 - فرج

5 - بچه دان و بنا بر احتياط واجب جفت

6 - غدد كه آن را دشول مي گويند

7 - تخم كه آن را دنبلان مي گويند

8 - چيزي كه در مغز كله است و به شكل نخود مي باشد

9 - مغز حرام كه در ميان تيره پشت است

10 - پي اي كه در دو طرف تيره پشت است

11 - زهره دان

12 - سپرز (طحال)

13 - بول دان (مثانه)

14 - حدقه چشم

15 - چيزي كه در ميان سم است و به آن ذات الاشاجع مي گويند.

مسأله 2741

خوردن سرگين و آب دماغ حرام است و احتياط واجب آن است كه از خوردن چيزهاي خبيث ديگر كه طبيعت انسان از آن متنفر است اجتناب كنند، ولي اگر پاك باشد و مقداري از آن به طوري با چيز حلال مخلوط شود كه در نظر مردم نابود حساب شود، خوردن آن اشكال ندارد.

مسأله 2742

خوردن كمي از تربت حضرت سيد الشهداء عليه السلام براي شفا و خوردن گل داغستان و گل ارمني براي معالجه اگر علاج منحصر به خوردن اينها باشد اشكال ندارد.

مسأله 2743

فرو بردن آب بيني و خلط سينه كه در دهن آمده، حرام نيست و نيز فرو بردن غذايي كه موقع خلال كردن، از لاي دندان بيرون مي آيد اگر طبيعت انسان از آن متنفر نباشد اشكال ندارد.

مسأله 2744

خوردن چيزي كه براي انسان ضرر دارد حرام است ولي اگر ضرر كم باشد كه عُقَلاء اعتنا نكنند حرام نيست.

مسأله 2745

خوردن گوشت اسب و قاطر و الاغ مكروه است و اگر كسي با آنها وطي كند يعني نزديكي نمايد حرام مي شوند و بايد آنها را از شهر بيرون ببرند و در جاي ديگر بفروشند.

مسأله 2746

اگر با گاو و گوسفند و شتر نزديكي كنند، بول و سرگين آنها نجس مي شود و آشاميدن شير آنها هم حرام است و بايد بدون آن كه تأخير بيفتد آن حيوان را بكشند و بسوزانند و كسي كه با آنها وطي كرده پول آن را به صاحبش بدهد بلكه اگر با حيوان ديگري هم نزديكي كند شير آن حرام مي شود.

مسأله 2747

آشاميدن شراب حرام و در بعضي از اخبار بزرگترين گناه شمرده شده است و اگر كسي آن را حلال بداند در صورتي كه ملتفت باشد كه لازمه حلال دانستن آن تكذيب خدا و پيغمبر مي باشد كافر است. از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:

شراب ريشه بديها و منشأ گناهان است و كسي كه شراب مي خورد، عقل خود را از دست مي دهد و در آن موقع خدا را نمي شناسد و از هيچ گناهي باك ندارد و احترام هيچ كس را نگه نمي دارد و حق خويشان نزديك را رعايت نمي كند و از زشتي هاي آشكار رو نمي گرداند و روح ايمان و خداشناسي از بدن او بيرون مي رود و روح ناقص خبيثي كه از رحمت خدا دور است در او مي ماند و خدا و فرشتگان و پيغمبران و مؤمنين او را لعنت مي كنند و تا چهل روز نماز او قبول نمي شود و روز قيامت روي او سياه است و زبان از دهانش بيرون مي آيد و آب دهان او به سينه اش مي ريزد و فرياد تشنگي او بلند است.

مسأله 2748

سر سفره اي كه در آن شراب مي خورند، اگر انسان يكي از آنان حساب شود نبايد نشست و از چيز خوردن از آن سفره هم بايد اجتناب كرد.

مسأله 2749

بر هر مسلمان واجب است مسلمان ديگري را كه نزديك است از گرسنگي يا تشنگي بميرد، نان و آب داده و او را از مرگ نجات دهد.

چيزهايي كه موقع غذا خوردن مستحب است
مسأله 2750

چند چيز در غذا خوردن مستحب است:

اول هر دو دست را پيش از غذا بشويد.

دوم بعد از غذا دست خود را بشويد و با دستمال خشك كند.

سوم ميزبان پيش از همه شروع به غذا خوردن كند و بعد از همه دست بكشد و پيش از غذا اول ميزبان دست خود را بشويد، بعد كسي كه طرف راست او نشسته و همينطور تا برسد به كسي كه طرف چپ او نشسته و بعد از غذا اول كسي كه طرف چپ ميزبان نشسته دست خود را بشويد و همينطور تا به طرف راست ميزبان برسد.

چهارم در اول غذا بسم اللّه بگويد ولي اگر سر يك سفره چند جور غذا باشد، در وقت خوردن هر كدام آنها گفتن بسم اللّه مستحب است.

پنجم با دست راست غذا بخورد.

ششم با سه انگشت يا بيشتر غذا بخورد و با دو انگشت نخورد.

هفتم اگر چند نفر سر يك سفره نشسته اند هر كسي از غذاي جلوي خودش بخورد.

هشتم لقمه را كوچك بردارد.

نهم سر سفره زياد بنشيند و غذا خوردن را طول بدهد.

دهم غذا را خوب بجود.

يازدهم بعد از غذا خداوند عالم را حمد كند.

دوازدهم انگشت ها را بليسد.

سيزدهم بعد از غذا خلال نمايد ولي با چوب انار و چوب ريحان و ني و برگ درخت خرما خلال نكند.

چهاردهم آنچه بيرون سفره مي ريزد جمع كند و بخورد ولي اگر در بيابان غذا بخورد، مستحب است آنچه مي ريزد، براي پرندگان و حيوانات بگذارد. پانزدهم در اول روز و اول

شب غذا بخورد و در بين روز و در بين شب غذا نخورد. شانزدهم بعد از خوردن غذا به پشت بخوابد و پاي راست را روي پاي چپ بيندازد. هفدهم در اول غذا و آخر آن نمك بخورد. هيجدهم ميوه را پيش از خوردن با آب بشويد.

چيزهايي كه در غذا خوردن مكروه ست
مسأله 2751

چند چيز در غذا خوردن مكروه است:

اول در حال سيري غذا خوردن.

دوم پر خوردن و در خبر است كه خداوند عالم بيشتر از هر چيز از شكم پر بدش مي آيد.

سوم نگاه كردن به صورت ديگران در موقع غذا خوردن چهارم خوردن غذاي داغ.

پنجم فوت كردن چيزي كه مي خورد يا مي آشامد.

ششم بعد از گذاشتن نان در سفره، منتظر چيز ديگر شدن.

هفتم پاره كردن نان با كارد.

هشتم گذاشتن نان زير ظرف غذا.

نهم پاك كردن گوشتي كه به استخوان چسبيده به طوري كه چيزي در آن نماند.

دهم پوست كندن ميوه.

يازدهم دور انداختن ميوه پيش از آن كه كاملاً آن را بخورد.

مستحبات آب آشاميدن
مسأله 2752

در آشاميدن آب چند چيز مستحب است:

اول آب را به طور مكيدن بياشامد.

دوم در روز ايستاده آب بخورد.

سوم پيش از آشاميدن آب بسم اللّه و بعد از آن الْحَمْدُ للّه ِِ بگويد.

چهارم به سه نفس آب بياشامد.

پنجم از روي ميل آب بياشامد.

ششم بعد از آشاميدن آب حضرت ابا عبداللّه عليه السلام و اهل بيت ايشان را ياد كند و قاتلان آن حضرت را لعنت نمايد.

مكروهات آب آشاميدن
مسأله 2753

زياد آشاميدن آب و آشاميدن آن بعد از غذاي چرب و در شب به حال ايستاده مكروه است و نيز آشاميدن آب با دست چپ و همچنين از جاي شكسته كوزه و جايي كه دسته آن است مكروه مي باشد.

احكام نذر و عهد
مسأله 2754

نذر آن است كه انسان بر خود واجب كند كه كار خيري را براي خدا به جا آورد، يا كاري را كه نكردن آن بهتر است براي خدا ترك نمايد.

مسأله 2755

در نذر بايد صيغه خوانده شود و لازم نيست آن را به عربي بخوانند پس اگر بگويد چنانچه مريض من خوب شود، براي خدا بر من است كه ده تومان به فقير بدهم نذر او صحيح است و اگر اين معنا را در قلب يا ذهن خود بگذارند كافي نيست.

مسأله 2756

نذر كننده بايد مكلف و عاقل باشد و به اختيار و قصد خود نذر كند، بنا بر اين نذر كردن كسي كه او را مجبور كرده اند، يا به واسطه عصباني شدن بي اختيار نذر كرده صحيح نيست.

مسأله 2757

آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، چنانچه با حال سفاهت بالغ شده باشد يا حاكم شرع او را از تصرف در اموالش جلوگيري كرده باشد نذرهاي مربوط به مالش صحيح نيست.

مسأله 2758

نذر زن بي اجازه شوهرش باطل است.

مسأله 2759

اگر زن با اجازه شوهر نذر كند شوهرش نمي تواند نذر او را به هم زند، يا او را از عمل كردن به نذر جلوگيري نمايد.

مسأله 2760

هر گاه فرزند نذري كند اگر چه بدون اجازه پدر هم باشد بايد به آن نذر عمل نمايد و اگر بعد از نذر، پدر فرزند را از عمل به نذر منع كند، در اينجا وفاي به نذر لازم نيست و نذرش منحل مي شود.

مسأله 2761

انسان كاري را مي تواند نذر كند كه انجام آن برايش ممكن باشد بنا بر اين كسي كه نمي تواند پياده كربلا برود، اگر نذر كند كه پياده برود، نذر او صحيح نيست.

مسأله 2762

اگر نذر كند كه كار حرام يا مكروهي را انجام دهد، يا كار واجب يا مستحبي را ترك كند، نذر او صحيح نيست.

مسأله 2763

اگر نذر كند كه كار مباحي را انجام دهد يا ترك نمايد، چنانچه به جا آوردن آن و تركش از هر جهت مساوي باشد، نذر او صحيح نيست و اگر انجام آن از جهتي بهتر باشد و انسان به قصد همان جهت نذر كند، مثلاً نذر كند غذايي را بخورد كه براي عبادت قوت بگيرد نذر او صحيح است و نيز اگر ترك آن از جهتي بهتر باشد و انسان براي همان جهت نذر كند كه آن را ترك نمايد مثلاً براي اين كه دود مضر است نذر كند كه آن را استعمال نكند نذر او صحيح مي باشد.

مسأله 2764

اگر نذر كند نماز واجب خود را در جايي بخواند كه به خودي خود ثواب نماز در آنجا زياد نيست مثلاً نذر كند نماز را در اتاق بخواند، چنانچه نماز خواندن در آنجا از جهتي بهتر باشد مثلاً به واسطه اين كه خلوت است انسان حضور قلب پيدا مي كند، نذر صحيح است.

مسأله 2765

اگر نذر كند عملي را انجام دهد، بايد همان طور كه نذر كرده به جا آورد پس اگر نذر كند كه روز اول ماه صدقه بدهد، يا روزه بگيرد، يا نماز اول ماه بخواند چنانچه قبل از آن روز يا بعد از آن به جا آورد كفايت نمي كند و نيز اگر نذر كند كه وقتي مريض او خوب شد صدقه بدهد، چنانچه پيش از آن كه خوب شود صدقه را بدهد كافي نيست.

مسأله 2766

اگر نذر كند روزه بگيرد ولي وقت و مقدار آن را معين نكند چنانچه يك روز روزه بگيرد كافيست و اگر نذر كند نماز بخواند و مقدار و خصوصيات آن را معين نكند، اگر يك نماز دو ركعتي بخواند كفايت مي كند و اگر نذر كند صدقه بدهد و جنس و مقدار آن را معين نكند اگر چيزي بدهد كه بگويند صدقه داده، به نذر عمل كرده است و اگر نذر كند كاري براي خدا به جا آورد، در صورتي كه يك نماز بخواند يا يك روز روزه بگيرد، يا چيزي صدقه بدهد، نذر خود را انجام داده است.

مسأله 2767

اگر نذر كند روز معيني را روزه بگيرد، بايد همان روز را روزه بگيرد و چنانچه در آن روز مسافرت كند قضاي آن روز بر او واجب است. ولي چنانچه نذر كند كه روز معيني را در سفر روزه بگيرد و بايد آن را در سفر به جا آورد.

مسأله 2768

اگر انسان از روي اختيار به نذر خود عمل نكند، بايد كفاره بدهد يعني يك بنده آزاد كند يا به شصت فقير طعام دهد يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد.

مسأله 2769

اگر نذر كند كه تا وقت معيني عملي را ترك كند، بعد از گذشتن آن وقت مي تواند آن عمل را به جا آورد و اگر پيش از گذشتن وقت از روي فراموشي يا ناچاري انجام دهد، چيزي بر او واجب نيست ولي باز هم لازم است كه تا آن وقت آن عمل را به جا نياورد و چنانچه دوباره پيش از رسيدن آن وقت بدون عذر آن عمل را انجام دهد، بايد به مقداري كه در مسأله پيش گفته شد كفاره بدهد.

مسأله 2770

كسي كه نذر كرده عملي را ترك كند و وقتي براي آن معين نكرده است. اگر از روي فراموشي، يا ناچاري، يا ندانستن، آن عمل را انجام دهد كفاره بر او واجب نيست. ولي چنانچه از روي اختيار آن را به جا آورد براي دفعه اول بايد كفاره بدهد.

مسأله 2771

اگر نذر كند كه در هر هفته روز معين مثلاً روز جمعه را روزه بگيرد چنانچه يكي از جمعه ها عيد فطر يا قربان باشد يا در روز جمعه عذر ديگري مانند حيض براي او پيدا شود، بايد آن روز را روزه نگيرد و قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 2772

اگر نذر كند كه مقدار معيني صدقه بدهد، چنانچه پيش از دادن صدقه بميرد، بايد آن مقدار را از مال او صدقه بدهند.

مسأله 2773

اگر نذر كند كه به فقير معيني صدقه بدهد نمي تواند آن را به فقير ديگر بدهد و اگر آن فقير بميرد، بنا بر احتياط بايد به ورثه او بدهد.

مسأله 2774

اگر نذر كند كه به زيارت يكي از امامان مثلاً به زيارت حضرت ابا عبد اللّه عليه السلام مشرف شود، چنانچه به زيارت امام ديگر برود كافي نيست و اگر به واسطه عذري نتواند آن امام را زيارت كند چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 2775

كسي كه نذر كرده زيارت برود و غسل زيارت و نماز آن را نذر نكرده، لازم نيست آنها را به جا آورد.

مسأله 2776

اگر براي حرم يكي از امامان يا امامزادگان چيزي نذر كند بايد آن را به مصارف حرم برساند از قبيل فرش و پرده و روشنايي و اگر براي امام عليه السلام يا امام زاده نذر كند مي تواند به خدامي كه مشغول خدمت هستند بدهد چنانچه مي تواند به مصارف حرم برساند.

مسأله 2777

اگر براي خود امام عليه السلام چيزي نذر كند، چنانچه مصرف معيني را قصد كرده بايد به همان مصرف برساند و اگر مصرف معيني را قصد نكرده، بايد به فقرا و زوار بدهد، يا مسجد و مانند آن بسازد و ثواب آن را هديه آن امام نمايد و همچنين است اگر چيزي را براي امامزاده اي نذر كند.

مسأله 2778

گوسفندي را كه براي صدقه، يا براي يكي از امامان نذر كرده اند پشم آن و مقداري كه چاق مي شود جزء نذر است و اگر پيش از آن كه به مصرف نذر برسد شير بدهد، يا بچه بياورد بنا بر احتياط واجب بايد به مصرف نذر برسانند.

مسأله 2779

هر گاه نذر كند كه اگر مريض او خوب شود، يا مسافر او بيايد عملي را انجام دهد، چنانچه معلوم شود كه پيش از نذر كردن مريض خوب شده، يا مسافر آمده است، عمل كردن به نذر لازم نيست.

مسأله 2780

اگر پدر يا مادر نذر كند كه دختر خود را به سيد شوهر دهد بعد از آن كه دختر به تكليف رسيد احتياط آن است كه اگر بتوانند او را راضي نمايند كه به سيد شوهر كند و اگر دختر راضي نشد نذر آنها اعتبار ندارد.

مسأله 2781

هر گاه با خدا عهد كند كه اگر به حاجت شرعي خود برسد كار خيري را انجام دهد، بعد از آن كه حاجتش بر آورده شد بايد آن كار را انجام دهد و نيز اگر بدون آن كه حاجتي داشته باشد، عهد كند كه عمل خيري را انجام دهد، آن عمل بر او واجب مي شود.

مسأله 2782

در عهد هم مثل نذر بايد صيغه خوانده شود و نيز كاري را كه عهد مي كند انجام دهد بايد نكردنش بهتر از انجام آن نباشد و عهد قلبي اعتبار ندارد.

مسأله 2783

اگر به عهد خود عمل نكند، بايد كفاره بدهد يعني شصت فقير را سير كند، يا دو ماه روزه بگيرد يا يك بنده آزاد كند.

احكام قسم خوردن
مسأله 2784

اگر قسم بخورد كه كاري را انجام دهد يا ترك كند مثلاً قسم بخورد كه روزه بگيرد، يا دود استعمال نكند، چنانچه عمدا مخالفت كند، بايد كفاره بدهد، يعني يك بنده آزاد كند، يا ده فقير را سير كند، يا آنان را بپوشاند و اگر اينها را نتواند بايد سه روز پي در پي روزه بگيرد.

مسأله 2785

قسم چند شرط دارد:

اول كسي كه قسم مي خورد بايد بالغ و عاقل باشد و اگر مي خواهد راجع به مال خودش قسم بخورد بايد در حال بالغ شدن سفيه نباشد و حاكم شرع او را از تصرف در اموالش منع نكرده باشد و از روي قصد و اختيار قسم بخورد، پس قسم خوردن بچه و ديوانه و مست و كسي كه مجبورش كرده اند، درست نيست و همچنين است اگر در حال عصباني بودن بي قصد قسم بخورد.

دوم كاري را كه قسم مي خورد انجام دهد، بايد حرام و مكروه نباشد و كاري را كه قسم مي خورد ترك كند، بايد واجب و مستحب نباشد و اگر قسم بخورد كه كار مباحي را به جا آورد بايد ترك آن در نظر مردم بهتر از انجامش نباشد و نيز اگر قسم بخورد كار مباحي را ترك كند بايد انجام آن در نظر مردم بهتر از تركش نباشد.

سوم به يكي از اسم هاي خداوند عالم قسم بخورد كه بغير ذات مقدس او گفته نمي شود مانند «خدا» و «اللّه و نيز اگر به اسمي قسم بخورد كه بغير خدا هم مي گويند ولي به قدري به خدا گفته مي شود كه هر وقت كسي آن اسم را بگويد، ذات مقدس حق در نظر مي آيد، مثل آن كه به خالق و

رازق قسم بخورد صحيح است بلكه اگر به لفظي قسم بخورد كه بدون قرينه، خدا به نظر نمي آيد ولي او قصد خدا را كند بنا بر احتياط بايد به آن قسم عمل نمايد.

چهارم قسم را به زبان بياورد و اگر بنويسد يا در قلبش آن را قصد كند صحيح نيست ولي آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد صحيح است.

پنجم عمل كردن به قسم براي او ممكن باشد و اگر موقعي كه قسم مي خورد ممكن باشد و بعد تا آخر وقتي كه براي قسم معين كرده عاجز شود يا برايش مشقت داشته باشد قسم او از وقتي كه عاجز شده به هم مي خورد.

مسأله 2786

اگر پدر از قسم خوردن فرزند جلوگيري كند، يا شوهر از قسم خوردن زن جلوگيري نمايد، قسم آنان صحيح نيست.

مسأله 2787

اگر فرزند بدون اجازه پدر و زن بدون اجازه شوهر قسم بخورد، بعيد نيست قسم آنان صحيح نباشد لكن نبايد احتياط را ترك كنند.

مسأله 2788

اگر انسان از روي فراموشي، يا ناچاري به قسم عمل نكند، كفاره بر او واجب نيست و همچنين است اگر مجبورش كنند كه به قسم عمل ننمايد و قسمي كه آدم وسواسي مي خورد، مثل اين كه مي گويد واللّه الان مشغول نماز مي شوم و به واسطه وسواس مشغول نمي شود، اگر وسواس او طوري باشد كه بي اختيار به قسم عمل نكند كفاره ندارد.

مسأله 2789

كسي كه قسم مي خورد، اگر حرف او راست باشد قسم خوردن او مكروه است و اگر دروغ باشد حرام و از گناهان بزرگ مي باشد، ولي اگر براي اين كه خودش يا مسلمان ديگري را از شر ظالمي نجات دهد و نتواند توريه كند، قسم دروغ بخورد اشكال ندارد بلكه گاهي واجب مي شود و اين جور قسم خوردن غير از قسميست كه در مسائل پيش گفته شد.

احكام وقف
مسأله 2790

اگر كسي چيزي را وقف كند، از ملك او خارج مي شود و خود او و ديگران نمي توانند آن را ببخشند، يا بفروشند و كسي هم از آن ملك ارث نمي برد ولي در بعضي از موارد كه در مسأله در صفحه 407 و 408 گفته شد، فروختن آن اشكال ندارد.

مسأله 2791

لازم نيست صيغه وقف را به عربي بخوانند، بلكه اگر مثلاً بگويد خانه خود را وقف كردم وقف صحيح است و محتاج به قبول هم نيست حتي در وقف خاص.

مسأله 2792

اگر ملكي را براي وقف معين كند و پيش از خواندن صيغه وقف پشيمان شود، يا بميرد، وقف درست نيست.

مسأله 2793

كسي كه مالي را وقف مي كند، بنا بر احتياط واجب از موقع خواندن صيغه، مال را براي هميشه وقف كند و اگر مثلاً بگويد اين مال بعد از مردن من وقف باشد، چون از موقع خواندن صيغه تا مردنش وقف نبوده اشكال دارد و نيز اگر بگويد تا ده سال وقف باشد و بعد از آن نباشد، يا بگويد تا ده سال وقف باشد، بعد پنج سال وقف نباشد و دوباره وقف باشد، وقف بودنش اشكال دارد.

مسأله 2794

وقف در صورتي صحيح است كه مال وقف را به تصرف كسي كه براي او وقف شده يا وكيل، يا وَلّيِ او بدهند، ولي اگر چيزي را بر اولاد صغير خود وقف كند و به قصد اين كه آن چيز ملك آنان شود، از طرف آنان نگهداري نمايد وقف صحيح است.

مسأله 2795

اگر مسجد را وقف كنند، بعد از آن كه واقف به قصد واگذار كردن اجازه دهد كه در آن مسجد نماز بخوانند و در معرض نماز خواندن قرار گرفت وقف درست مي شود و احتياط آن است كه با نماز خواندن يك نفر وقف محقق مي شود.

مسأله 2796

وقف كننده بايد مكلف و عاقل و با قصد و اختيار باشد و شرعاً بتواند در مال خود تصرف كند بنا بر اين سفيهي كه در حال بالغ بودن سفيه بوده يا حاكم شرع او را از تصرف در اموالش جلوگيري كرده چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد اگر چيزي را وقف كند صحيح نيست.

مسأله 2797

اگر مالي را براي كساني كه به دنيا نيامده اند وقف كند درست نيست ولي وقف براي اشخاصي كه بعضي از آنها به دنيا آمده اند صحيح و آنها كه به دنيا نيامده اند بعد از آمدن به دنيا با ديگران شريك مي شوند.

مسأله 2798

اگر چيزي را بر خودش وقف كند مثل آن كه دكاني را وقف كند كه عايدي آن را بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند صحيح نيست. ولي اگر مثلاً مالي را بر فقرا وقف كند و خودش فقير شود، مي تواند از منافع وقف استفاده نمايد.

مسأله 2799

اگر براي چيزي كه وقف كرده متولي معين كند بايد مطابق قرارداد او رفتار نمايند و اگر معين نكند، چنانچه بر افراد مخصوصي مثلاً بر اولاد خود وقف كرده باشد راجع به چيزهايي كه مربوط به مصلحت وقف است كه در نفع بردن طبقات بعد نيز دخالت دارد اختيار با حاكم شرع است و راجع به چيزهايي كه مربوط به نفع بردن طبقه موجود است اگر آنها بالغ باشند، اختيار با خود آنان است و اگر بالغ نباشند، اختيار با وَلّيِ ايشان است و براي استفاده از وقف اجازه حاكم شرع لازم نيست.

مسأله 2800

اگر ملكي را مثلاً بر فقرا يا سادات وقف كند يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد، در صورتي كه براي آن ملك متولي معين نكرده باشد اختيار آن با حاكم شرع است.

مسأله 2801

اگر ملكي را بر افراد مخصوصي مثلاً بر اولاد خود وقف كند كه هر طبقه اي بعد از طبقه ديگر از آن استفاده كنند، چنانچه متولي ملك آن را اجاره دهد و بميرد در صورتي كه مراعات مصلحت وقف يا مصلحت طبقه بعد را كرده باشد اجاره باطل نمي شود. ولي اگر متولي نداشته باشد و يك طبقه از كساني كه ملك بر آنها وقف شده آن را اجاره دهند و در بين مدت اجاره بميرند در صورتي كه طبقه بعد اجازه نكنند، اجاره باطل مي شود و در صورتي كه مستأجر مال الاجاره تمام مدت را داده باشد مال الاجاره از زمان مردنشان تا آخر مدت اجاره را از مال آنان مي گيرد.

مسأله 2802

اگر ملك وقف خراب شود، از وقف بودن بيرون نمي رود.

مسأله 2803

ملكي كه مقداري از آن وقف است و مقداري از آن وقف نيست اگر تقسيم نشده باشد، حاكم شرع يا متولي وقف مي تواند با نظر خبره سهم وقف را جدا كند.

مسأله 2804

اگر متولي وقف خيانت كند و عايدات آن را به مصرفي كه معين شده نرساند چنانچه براي عموم وقف شده باشد در صورت امكان حاكم شرع بايد به جاي او متولي اميني معين نمايد.

مسأله 2805

فرشي را كه براي حسينيه وقف كرده اند، نمي شود براي نماز به مسجد ببرند، اگر چه آن مسجد نزديك حسينيه باشد.

مسأله 2806

اگر ملكي را براي تعمير مسجدي وقف نمايند، چنانچه آن مسجد احتياج به تعمير ندارد واحتمال هم نمي رود كه تا مدتي احتياج به تعمير پيدا كند، در صورتي كه غير از تعمير احتياج ديگري نداشته باشد و عايداتش در معرض تلف و نگهداري آن لغو و بيهوده باشد مي توانند عايدات آن ملك را به مصرف مسجدي كه احتياج به تعمير دارد برسانند ولي احتياط آن است كه با اجازه حاكم شرع باشد.

مسأله 2807

اگر ملكي را وقف كند كه عايدي آن را خرج تعمير مسجد نمايند و به امام جماعت و به كسي كه در آن مسجد اذان مي گويد بدهند در صورتي كه بدانند كه براي هر يك چه مقدار معين كرده، بايد همان طور مصرف كنند و اگر يقين نداشته باشند، بايد اول مسجد را تعمير كنند و اگر چيزي زياد آمد بين امام جماعت و كسي كه اذان مي گويد به طور مساوي قسمت نمايند و بهتر آن است كه اين دو نفر در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

احكام وصيت
مسأله 2808

وصيت آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش براي او كارهايي انجام دهند، يا بگويد بعد از مرگش چيزي از مال او ملك كسي باشد يا اينكه چيزي از مال او را به كسي تمليك يا صرف در خيرات و مبرات كنند يا براي اولاد خود و كساني كه اختيار آنان با او است قيم و سرپرست معين كند و كسي را كه به او وصيت مي كنند وصي مي گويند.

مسأله 2809

كسي كه نمي تواند حرف بزند اگر با اشاره مقصود خود را بفهماند براي هر كاري مي تواند وصيت كند ولي كسي كه مي تواند حرف بزند بنا بر احتياط اكتفا به اشاره يا نوشته نكند.

مسأله 2810

اگر نوشته اي به امضا يا مهر ميت ببينند چنانچه مقصود او را بفهماند ومعلوم باشد كه براي وصيت كردن نوشته، بايد مطابق آن عمل كنند.

مسأله 2811

كسي كه وصيت مي كند بايد عاقل و بالغ باشد ولي بچه ده ساله اي كه خوب و بد را تميز مي دهد اگر براي كار خوبي مثل ساختن مسجد و آب انبار و پل وصيت كند صحيح مي باشد و همچنين بايد از روي اختيار وصيت كند و نيز وصيت كننده بايد در حال بالغ شدن سفيه نباشد و حاكم شرع هم او را از تصرف در اموالش جلوگيري نكرده باشد.

مسأله 2812

كسي كه از روي عمد مثلاً زخمي به خود زده يا سمي خورده است كه به واسطه آن، يقين يا گمان به مردن او پيدا مي شود، اگر وصيت كند كه مقداري از مال او را به مصرفي برسانند صحيح نيست.

مسأله 2813

در وصيت تمليكيه قبول موصي كه معتبر است، پس اگر شخص وصيت كند كه چيزي به كسي بدهند، در صورتي آن كس آن چيز را مالك مي شود كه وصيت را قبول كند و لازم نيست قبول بعد از موت وصيت كننده باشد بلكه اگر پيش از موت او هم باشد، كفايت مي كند بلي اگر قبول پيش از موت وصيت كننده باشد به مجرد قبول آن چيز را مالك نمي شود بلكه بعد از موت وصيت كننده بدون حاجت به قبول ديگر، مالك مي شود و اگر قبول بعد از موت باشد، به مجرد قبول آن چيز را مالك مي شود.

مسأله 2814

وقتي انسان نشانه هاي مرگ را در خود ديد، بايد فوراً امانت هاي مردم را به صاحبانش برگرداند و اگر به مردم بدهكار است و موقع دادن آن بدهي رسيده باشد بايد بدهد و اگر خودش نمي تواند بدهد، يا موقع دادن بدهي او نرسيده، بايد وصيت كند و براي وصيت خود شاهد بگيرد، ولي اگر بدهي او معلوم باشد و اطمينان دارد كه ورثه مي پردازند وصيت كردن لازم نيست.

مسأله 2815

كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر خمس و زكات و مظالم بدهكار است بايد فوراً بدهد و اگر نمي تواند چنانچه از خودش مال دارد، يا احتمال مي دهد كسي آنها را ادا نمايد، بايد وصيت كند و همچنين است اگر حج بر او واجب شده باشد.

مسأله 2816

كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر نماز و روزه قضا دارد، بايد وصيت كند كه از مال خودش براي آنها اجير بگيرند، بلكه اگر مال نداشته باشد ولي احتمال بدهد كسي بدون آن كه چيزي بگيرد آنها را انجام مي دهد، باز هم واجب است وصيت نمايد و اگر قضاي نماز و روزه او به تفصيلي كه در مسائل قضاي نماز و روزه گفته شد، بر پسر بزرگترش واجب باشد، بايد به او اطلاع دهد يا وصيت كند كه براي او به جا آوردند.

مسأله 2817

كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر مالي پيش كسي دارد يا در جايي پنهان كرده است كه ورثه نمي دانند، چنانچه به واسطه ندانستن، حقشان از بين برود، بايد به آنان اطلاع دهد و لازم نيست براي بچه هاي صغير خود قيم وسرپرست معين كند، ولي در صورتي كه بدون قيم مالشان از بين مي رود، يا حقوقشان ضايع مي شود، بايد براي آنان قيم اميني معين نمايد.

مسأله 2818

وصي بايد مسلمان و بالغ و عاقل و مورد اطمينان باشد.

مسأله 2819

اگر كسي چند وصي براي خود معين كند، چنانچه اجازه داده باشد كه هر كدام به تنهايي به وصيت عمل كنند، لازم نيست در انجام وصيت از يكديگر اجازه بگيرند و اگر اجازه نداده باشد، چه گفته باشد كه همه با هم به وصيت عمل كنند، يا نگفته باشد، بايد با نظر يكديگر به وصيت عمل نمايند و اگر حاضر نشوند كه با يكديگر به وصيت عمل كنند و در تشخيص مصلحت اختلاف داشته باشند در صورتي كه تأخير و مهلت دادن علت شود كه عمل به وصيت معطل بماند، حاكم شرع آنها را مجبور مي كند كه تسليم نظر كسي شوند كه صلاح را تشخيص دهد و اگر اطاعت نكنند، به جاي آنان ديگران را معين مي نمايد و اگر يكي از آنان قبول نكرد يك نفر ديگر را به جاي او تعيين مي نمايد.

مسأله 2820

اگر انسان از وصيت خود برگردد مثلاً بگويد ثلث مالش را به كسي بدهند، بعد بگويد به او ندهند وصيت باطل

مي شود و اگر وصيت خود را تغيير دهد، مثل آن كه قيمي براي بچه هاي خود معين كند بعد ديگري را به جاي او قيم نمايد، وصيت اولش باطل مي شود و بايد به وصيت دوم او عمل نمايند.

مسأله 2821

اگر كاري كند كه معلوم شود از وصيت خود برگشته مثلاً خانه اي را كه وصيت كرده به كسي بدهند بفروشد، يا ديگري را براي فروش آن وكيل نمايد، وصيت باطل مي شود.

مسأله 2822

اگر وصيت كند چيز معيني را به كسي بدهند. بعد وصيت كند كه نصف همان را به ديگري بدهند، بايد آن چيز را دو قسمت كنند وبه هر كدام از آن دو نفر يك قسمت آن را بدهند.

مسأله 2823

اگر كسي در مرضي كه به آن مرض مي ميرد، مقداري از مالش را به كسي ببخشد و وصيت كند كه بعد از مردن او هم مقداري به كس ديگر بدهند آنچه را كه در حال زندگي بخشيده از اصل مال است و احتياج به اذن ورثه ندارد و چيزي را كه وصيت كرده اگر زيادتر از ثلث باشد زيادي آن محتاج به اذن ورثه است.

مسأله 2824

اگر وصيت كند كه ثلث مال او را نفروشند و عايدي آن را به مصرفي برسانند، بايد مطابق گفته او عمل نمايند.

مسأله 2825

اگر در مرضي كه به آن مرض مي ميرد، بگويد مقداري به كسي بدهكار است، چنانچه متهم باشد كه براي ضرر زدن به ورثه گفته است بايد مقداري را كه معين كرده از ثلث او بدهند و اگر متهم نباشد و كسي هم منكر گفته او نشود، بايد از اصل مالش بدهند.

مسأله 2826

كسي كه انسان وصيت مي كند كه چيزي به او بدهند بايد وجود داشته باشد، پس اگر وصيت كند به بچه اي كه ممكن است فلان زن حامله شود چيزي بدهند باطل است، ولي اگر وصيت كند به بچه اي كه در شكم مادر است چيزي بدهند، اگر چه هنوز روح نداشته باشد، وصيت صحيح است، پس اگر زنده به دنيا آمد، بايد آنچه را كه وصيت كرده به او بدهند و اگر مرده به دنيا آمد، وصيت باطل مي شود و آنچه را كه براي او وصيت كرده، ورثه ميان خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2827

اگر انسان بفهمد كسي او را وصي كرده، چنانچه به اطلاع وصيت كننده برساند كه براي انجام وصيت او حاضر نيست، لازم نيست بعد از مردن او به وصيت عمل كند. ولي اگر پيش از مردن او نفهمد كه او را وصي كرده، يا بفهمد و به او اطلاع ندهد كه براي عمل كردن به وصيت حاضر نيست، در صورتي كه مشقت نداشته باشد، بايد وصيت او را انجام دهد و نيز اگر وصي پيش از مرگ موصي موقعي ملتفت شود كه مريض به واسطه شدت مرض نتواند به ديگري وصيت كند، بنا بر احتياط واجب وصيت را قبول نمايد.

مسأله 2828

اگر كسي كه وصيت كرده بميرد، وصي نمي تواند ديگري را براي انجام كارهاي ميت معين كند و خود از كار كناره گيري نمايد، ولي اگر بداند مقصود ميت اين نبوده كه خود وصي آن كار را انجام دهد، بلكه مقصودش فقط انجام كار بوده، مي تواند ديگري را از طرف خود وكيل نمايد.

مسأله 2829

اگر كسي دو نفر را وصي كند، چنانچه يكي از آن دو بميرد، يا ديوانه، يا كافر شود، حاكم شرع يك نفر ديگر را به جاي او معين مي كند و اگر هر دو بميرند، يا ديوانه، يا كافر شوند، حاكم شرع دو نفر ديگر را معين مي كند ولي اگر يك نفر بتواند وصيت را عملي كند، معين كردن دو نفر لازم نيست.

مسأله 2830

اگر وصي نتواند به تنهايي كارهاي ميت را انجام دهد حاكم شرع براي كمك او يك نفر ديگر را معين مي كند.

مسأله 2831

اگر مقداري از مال ميت در دست وصي تلف شود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده و يا تعدي نموده، مثلاً ميت وصيت كرده است كه فلان مقدار به فقراي فلان شهر بده و او مال را به شهر ديگر برده و در راه از بين رفته ضامن است بلكه اگر در بين راه تلف نشود و به فقراي شهري دهد كه مورد وصيت نبوده نيز ضامن است و اگر كوتاهي نكرده و تعدّي هم ننموده ضامن نيست.

مسأله 2832

هر گاه انسان كسي را وصي كند و بگويد كه اگر آن كس بميرد فلاني وصي دوم باشد، بعد از آن كه وصي او مرد، وصي دوم بايد كارهاي ميت را انجام دهد.

مسأله 2833

حجي كه بر ميت واجب است و بدهكاري و حقوقي را كه مثل خمس و زكات و مظالم، ادا كردن آنها واجب مي باشد، بايد از اصل مال ميت بدهند، اگر چه ميت براي آنها وصيت نكرده باشد.

مسأله 2834

اگر مال ميت از بدهي و حج واجب و حقوقي كه مثل خمس و زكات و مظالم بر او واجب است زياد بيايد، چنانچه وصيت كرده باشد كه ثلث يا مقداري از ثلث را به مصرفي برسانند، بايد به وصيت او عمل كنند و اگر وصيت نكرده باشد، آنچه مي ماند مال ورثه است.

مسأله 2835

اگر مصرفي را كه ميت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، وصيت او در بيشتر از ثلث در صورتي صحيح است كه ورثه حرفي بزنند، يا كاري كنند كه معلوم شود عملي شدن وصيت را اجازه داده اند و تنها راضي بودن آنان كافي نيست و اگر مدتي بعد از مردن او هم اجازه بدهند صحيح است و چنانچه بعضي از ورثه اجازه و بعضي ردّ نمايند، وصيت فقط در سهم آنهايي كه اجازه نموده اند صحيح و نافذ است.

مسأله 2836

اگر مصرفي را كه ميت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد و پيش از مردن او ورثه اجازه بدهند كه وصيت او عملي شود، بعد از مردن او نمي توانند از اجازه خود برگردند.

مسأله 2837

اگر وصيت كند كه از ثلث او خمس و زكات يا بدهي ديگر او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبي هم مثل اطعام به فقرا انجام دهند بايد اول به واجبات خواه مالي باشديا بدني، عمل نمايد و در بين واجبات ترتيب معتبر نيست، بلكه اگر وصيت او به ترتيب بوده بايد اول آن واجبي را كه مقدم داشته عمل نمايند اگر چه بدني باشد و هم چنين به ترتيب وصيت تا آخر واجبات، پس اگر ثلث، وافي به تمام آن باشد، بايد به تمام آن عمل شود و چنانچه ثلث وافي نباشد، باقيمانده اگر تماماً يا قسمتي واجب مالي باشد، بايد از اصل تركه براي آن بردارند و عمل نمايند و اگر باقيمانده تماماً يا قسمتي واجب بدني باشد مُلغي مي گردد و چنانچه وصيت ميت به ترتيب نباشد باز واجبات مقدم بر مستحبات است ولي در اين صورت بين واجبات هيچ گونه ترتيب نيست بلكه ثلث بر تمام واجبات، اعم از مالي و بدني، توزيع مي شود و چنانچه وافي به تمام آن نباشد، در باقيمانده واجب مالي از اصل تركه برداشته مي شود و باقيمانده واجب بدني ملغي مي گردد و در هر صورت عمل به مستحبات موقعي واجب است كه از ثلث علاوه بر واجبات، براي آن هم وافي باشد.

مسأله 2838

اگر وصيت كند كه بدهي او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبي هم انجام دهند چنانچه وصيت نكرده باشد كه اينها را از ثلث بدهند، بايد بدهي او را از اصل مال بدهند و اگر چيزي زياد آمد، ثلث آن را

به مصرف نماز و روزه و كارهاي مستحبي كه معين كرده برسانند و در صورتي كه ثلث كافي نباشد، پس اگر ورثه اجازه بدهند بايد وصيت او عملي شود و اگر اجازه ندهند، بايد نماز و روزه را از ثلث بدهند و اگر چيزي زياد آمد به مصرف كار مستحبي كه معين كرده برسانند.

مسأله 2839

اگر كسي بگويد كه ميت وصيت كرده فلان مبلغ به من بدهند، چنانچه دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند، يا قسم بخورد و يك مرد عادل هم گفته او را تصديق نمايد، يا يك مرد عادل و دو زن عادله يا چهار زن عادله به گفته او شهادت دهند، بايد مقداري را كه مي گويد به او بدهند و اگر يك زن عادله شهادت دهد، بايد يك چهارم چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند و اگر دو زن عادله شهادت دهند، نصف آن را و اگر سه زن عادله شهادت دهند، بايد سه چهارم آن را به او بدهند و نيز اگر دو مرد كافر ذمي كه در دين خود عادل باشند گفته او را تصديق كنند، در صورتي كه ميت ناچار بوده است كه وصيت كند و مرد و زن عادلي هم در موقع وصيت نبوده، بايد چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند.

مسأله 2840

اگر كسي بگويد من وصي ميتم كه مال او را به مصرفي برسانم، يا ميت مرا قيم بچه هاي خود قرار داده، در صورتي بايد حرف او را قبول كرد كه از گفته او يقين يا اطمينان حاصل شود يا دو مرد عادل گفته او را تصديق نمايند.

مسأله 2841

اگر وصيت كند چيزي به كسي بدهند و آن كس پيش از آن كه قبول كند يا رد نمايد بميرد، تا وقتي ورثه او وصيت را رد نكرده اند مي توانند آن چيز را قبول نمايند ولي اين در صورتيست كه وصيت كننده از وصيت خود برنگردد وگرنه حق به آن چيز ندارند.

احكام ارث

مسأله 2842

كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند سه دسته هستند:

دسته اول پدر و مادر و اولاد ميت است و با نبودن اولاد، اولاد هر چه پايين روند هر كدام آنان كه به ميت نزديكتر است ارث مي برد و تا يك نفر از اين دسته هست دسته دوم ارث نمي برند. دسته دوم جد يعني پدر بزرگ و پدر او هر چه بالا رود و جده يعني مادر بزرگ و مادر او هر چه بالا رود پدري باشند يا مادري و خواهر و برادر و با نبودن برادر و خواهر، اولاد ايشان هر كدام آنان كه به ميت نزديكتر است ارث مي برد وتا يك نفر از اين دسته هست دسته سوم ارث نمي برند. دسته سوم عمو و عمه و دايي و خاله هر چه بالا رود و اولاد آنان هر چه پايين روند و تا يك نفر از عموها و عمه ها و دايي ها و خاله هاي ميت زنده اند، اولاد آنان ارث نمي برند ولي اگر ميت عموي پدري و پسر عموي پدر و مادري داشته باشد، وغير از اين ها وارثي نداشته باشد، ارث به پسر عموي پدر و مادري مي رسد و عموي پدري ارث نمي برد.

مسأله 2843

اگر عمو و عمه و دايي و خاله خود ميت و اولاد آنان و اولاد اولاد آنان نباشند، عمو و عمه و دايي و خاله پدر و مادر ميت ارث مي برند و اگر اين ها نباشند اولادشان ارث مي برند و اگر اين ها هم نباشند عمو و عمه و دايي و خاله جد و جده ميت و اگر اين ها نباشد، اولادشان ارث مي برند.

مسأله 2844

زن و شوهر به تفصيلي كه بعداً گفته مي شود از يكديگر ارث مي برند.

ارث دسته اول
مسأله 2845

اگر وارث ميت فقط يك نفر از دسته اول باشد مثلاً پدر يا مادر يا يك پسر يا يك دختر باشد، همه مال ميت به او مي رسد و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، همه مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر يك پسر و يك دختر باشد مال را سه قسمت مي كنند، دو قسمت را پسر و يك قسمت را دختر مي برد و اگر چند پسر و چند دختر باشند، مال را طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2846

اگر وارث ميت فقط پدر و مادر او باشند، مال سه قسمت مي شود، دو قسمت آن را پدر و يك قسمت را مادر مي برد ولي اگر ميت دو برادر، يا چهار خواهر، يا يك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همه آنان پدري باشند يعني پدر آنان با پدر ميت يكي باشد، خواه مادرشان هم با مادر ميت يكي باشد يا نه، اگر چه تا ميت پدر و مادر دارد اينها ارث نمي برند، اما به واسطه بودن اينها مادر شش يك مال را مي برد و بقيه را به پدر مي دهند.

مسأله 2847

اگر وارث فقط پدر و مادر و يك دختر باشد، چنانچه ميت دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري نداشته باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، پدر و مادر، هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت آن را مي برد و اگر دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري داشته باشد، مال را شش قسمت مي كنند، پدر و مادر، هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت مي برد و يك قسمت باقيمانده را چهار قسمت مي كنند يك قسمت را به پدر و سه قسمت را به دختر مي دهند مثلاً اگر مال ميت را 24 قسمت كنند 15 قسمت آن را به دختر و 5 قسمت آن به پدر و 4 قسمت آن را به مادر مي دهند.

مسأله 2848

اگر وارث ميت فقط پدر و مادر و يك پسر باشند، مال را شش قسمت مي كنند، پدر و مادر هر كدام يك قسمت و پسر چهار قسمت آن را مي برد و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، آن چهار قسمت را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و اگر پسر و دختر باشند، آن چهار قسمت را طوري تقسيم مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2849

اگر وارث ميت فقط پدر و يك پسر يا مادر و يك پسر باشد مال را شش قسمت مي كنند. يك قسمت آن را پدر يا مادر و پنج قسمت را پسر مي برد.

مسأله 2850

اگر وارث ميت فقط پدر، يا مادر، يا پسر و دختر باشد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را پدر، يا مادر مي برد و بقيه را طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2851

اگر وارث ميت فقط پدر و يك دختر، يا مادر و يك دختر باشد، مال را چهار قسمت مي كنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر و بقيه را دختر مي برد.

مسأله 2852

اگر وارث ميت فقط پدر و چند دختر يا مادر و چند دختر باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، يك قسمت را پدر يا مادر مي برد و چهار قسمت را دخترها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2853

اگر ميت اولاد نداشته باشد، نوه پسري او اگر چه دختر باشد، سهم پسر ميت را مي برد و نوه دختري او اگر چه پسر باشد، سهم دختر ميت را مي برد مثلاً اگر ميت يك پسر از دختر خود و يك دختر از پسرش داشته باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را به پسر دختر و دو قسمت را به دختر پسر مي دهند.

ارث دسته دوم
مسأله 2854

دسته دوم از كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند جد يعني پدر بزرگ و جده يعني مادر بزرگ و برادر و خواهر ميت است و اگر برادر و خواهر نداشته باشد، اولادشان ارث مي برند.

مسأله 2855

اگر وارث ميت فقط يك برادر، يا يك خواهر باشد همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر پدر و مادري، يا چند خواهر پدر و مادري باشد مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر برادر و خواهر پدر و مادري با هم باشند، هر برادري دو برابر خواهر مي برد، مثلاً اگر دو برادر و يك خواهر پدر و مادري دارد، مال را پنج قسمت مي كنند، هر يك از برادرها دو قسمت و خواهر يك قسمت آن را مي برد.

مسأله 2856

اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادري دارد، برادر و خواهر پدري كه از مادر با ميت جداست ارث نمي برد و اگر برادر و خواهر پدر و مادري ندارد چنانچه فقط يك خواهر يا يك برادر پدري داشته باشد همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر يا چند خواهر پدري داشته باشد، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر هم برادر و هم خواهر پدري داشته باشد، هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2857

اگر وارث ميت فقط يك خواهر يا يك برادر مادري باشد كه از پدر با ميت جدا است، همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر مادري يا چند خواهر مادري يا چند برادر و خواهر مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود.

مسأله 2858

اگر ميت برادر و خواهر پدري و مادري و برادر و خواهر پدري و يك برادر يا يك خواهر مادري داشته باشد، برادر و خواهر پدري ارث نمي برند و مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را به برادر يا خواهر مادري و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2859

اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادري و برادر و خواهر پدري و برادر و خواهر مادري داشته باشد، برادر و خواهر پدري ارث نمي برد و مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2860

اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدري و يك برادر مادري يا يك خواهر مادري باشد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر يا خواهر مادري مي برد و بقيه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2861

اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدري و چند برادر و خواهر مادري باشد، مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2862

اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر و زن او باشد، زن ارث خود را به تفصيلي كه در مسائل بعد گفته مي شود مي برد و خواهر و برادر به طوري كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود را مي برند و نيز اگر زني بميرد و وارث او فقط خواهر و برادر و شوهر او باشد، شوهر نصف مال را مي برد و خواهر و برادر به طوري كه در مسائل پيش گفته شد ارث خود را مي برند. ولي براي آن كه زن يا شوهر ارث مي برند از سهم برادر و خواهر مادري چيزي كم نمي شود و از سهم برادر و خواهر پدر و مادري يا پدري كم مي شود مثلاً اگر وارث ميت شوهر و برادر و خواهر مادري و برادر و خواهر پدر و مادري او باشد، نصف مال به شوهر مي رسد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به برادر و خواهر مادري مي دهند و آنچه مي ماند مال برادر و خواهر پدر و مادري است، پس اگر همه مال او شش تومان باشد، سه تومان به شوهر و دو تومان به برادر و خواهر مادري و يك تومان به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند.

مسأله 2863

اگر ميت خواهر و برادر نداشته باشد، سهم ارث آنان را به اولادشان مي دهند و سهم برادرزاده و خواهرزاده مادري به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و از سهمي كه به برادرزاده و خواهر زاده پدري يا پدر و مادري مي رسد هر پسري دو برابر دختر مي برد.

مسأله 2864

اگر وارث ميت فقط يك جد يا يك جده است، چه پدري باشد يا مادري همه مال به او مي رسد و با بودن جد ميت پدر جد او ارث نمي برد.

مسأله 2865

اگر وارث ميت فقط جد و جده پدري باشد، مال سه قسمت مي شود، دو قسمت را جد و يك قسمت را جده مي برد و اگر جد و جده مادري باشد، مال را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2866

اگر وارث ميت فقط يك جد يا جده پدري و يك جد يا جده مادري باشد مال سه قسمت مي شود، دو قسمت را جد يا جده پدري و يك قسمت را جد يا جده مادري مي برد.

مسأله 2867

اگر وارث ميت جد و جده پدري و جد و جده مادري باشد مال سه قسمت مي شود. يك قسمت آن را جد و جده مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و دو قسمت آن را به جد و جده پدري مي دهند و جد دو برابر جده مي برد.

مسأله 2868

اگر وارث ميت فقط زن و جد و جده پدري و جد و جده مادري او باشد زن ارث خود را به تفصيلي كه در مسايل بعد گفته مي شود مي برد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به جد و جده مادري مي دهند كه به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به جد و جده پدري مي دهند و جد دو برابر جده مي برد و اگر وارث ميت شوهر و جد و جده باشد، شوهر نصف مال را مي برد و جد و جده به دستوري كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود را مي برند.

ارث دسته سوم
مسأله 2869

دسته سوم عمو و عمه و دايي و خاله و اولاد آنان است به تفصيلي كه گفته شد كه اگر از طبقه اول و دوم كسي نباشد، اينها ارث مي برند.

مسأله 2870

اگر وارث ميت فقط يك عمو يا يك عمه است، چه پدر و مادري باشد يعني با پدر ميت از يك پدر و مادر باشد، يا پدري باشد يا مادري همه مال به او مي رسد و اگر چند عمو يا چند عمه باشند و همه پدر و مادري، يا همه پدري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر عمو و عمه هر دو باشند و همه پدر و مادري يا همه پدري باشند عمو دو برابر عمه مي برد مثلاً اگر وارث ميت دو عمو و يك عمه باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمه مي دهند و چهار قسمت را عموها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2871

اگر وارث ميت فقط چند عموي مادري يا چند عمه مادري باشد مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود ولي اگر فقط چند عمو و عمه مادري داشته باشد بنا بر احتياط واجب بايد با هم صلح كنند.

مسأله 2872

اگر وارث ميت عمو و عمه باشد و بعضي پدري و بعضي مادري و بعضي پدر و مادري باشند، عمو و عمه پدري ارث نمي برند، پس اگر ميت يك عمو يا يك عمه مادري دارد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمو يا عمه مادري و بقيه را به عمو و عمه پدري و مادري مي دهند و عموي پدر و مادري دو برابر عمه پدر و مادري مي برد و اگر هم عمو و هم عمه مادري دارد، مال را سه قسمت مي كنند دو قسمت را به عمو و عمه پدر و مادري مي دهند و عمو دو برابر عمه مي برد و يك قسمت را به عمو و عمه مادري مي دهند و احتياط واجب آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

مسأله 2873

اگر وارث ميت فقط يك دايي يا يك خاله باشد، همه مال به او مي رسد و اگر هم دايي و هم خاله باشد و همه پدر و مادري، يا پدري، يا مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و احتياط آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

مسأله 2874

اگر وارث ميت فقط يك دايي، يا يك خاله مادري و دايي و خاله پدر و مادري و دايي و خاله پدري باشد، دايي و خاله پدري ارث نمي برد و مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به دايي يا خاله مادري و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري مي دهند كه به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند.

مسأله 2875

اگر وارث ميت فقط دايي و خاله پدري و دايي و خاله مادري و دايي و خاله پدر و مادري باشد، دايي و خاله پدري ارث نمي برد و بايد مال را سه قسمت كنند، يك قسمت آن را دايي و خاله مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت نمايند و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري بدهند كه به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند.

مسأله 2876

اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه باشد مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دايي يا خاله و بقيه را عمو يا عمه مي برد.

مسأله 2877

اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله و عمو و عمه باشد چنانچه عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشند، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و از بقيه دو قسمت به عمو و يك قسمت به عمه مي دهند بنا بر اين اگر مال را نُه قسمت كنند سه قسمت را به دايي يا خاله و چهار قسمت را به عمو و دو قسمت را به عمه مي دهند.

مسأله 2878

اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه مادري و عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را به دايي يا خاله مي دهند و دو قسمت باقيمانده را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمو يا عمه مادري و بقيه را به عمو و عمه پدر و مادري يا پدري مي دهند و عمو دو برابر عمه مي برد. بنا بر اين اگر مال را نُه قسمت كنند، سه قسمت را به دايي يا خاله و يك قسمت را به عمو يا عمه مادري و پنج قسمت ديگر را به عمو و عمه پدر و مادري يا پدري مي دهند.

مسأله 2879

اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله و عمو و عمه مادري و عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشد، مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و دو قسمت باقيمانده را سه سهم مي كنند:

يك سهم آن را به عمو و عمه مادري مي دهند كه بنا بر احتياط واجب با هم مصالحه مي كنند و دو سهم ديگر را بين عمو و عمه پدر و مادري يا پدري قسمت مي نمايند و عمو دو برابر عمه مي برد بنا بر اين مال را نُه قسمت كنند، سه قسمت آن، سهم خاله يا دايي و دو قسمت سهم عمو و عمه مادري و چهار قسمت سهم عمو و عمه پدر و مادري يا پدري مي باشد.

مسأله 2880

اگر وارث ميت چند دايي و چند خاله باشد كه همه پدر و مادري يا پدري يا مادري باشند و عمو و عمه هم داشته باشد، مال سه سهم مي شود، دو سهم آن را به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد، عمو و عمه بين خودشان قسمت مي كنند و يك سهم آن را دايي ها و خاله ها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي نمايند.

مسأله 2881

اگر وارث ميت دايي يا خاله مادري و چند دايي و خاله پدر و مادري يا پدري و عمو و عمه باشد، مال سه سهم مي شود و دو سهم آن را به دستوري كه سابقا گفته شد عمو وعمه بين خودشان قسمت مي كنند، پس اگر ميت يك دايي يا يك خاله مادري دارد، يك سهم ديگر را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به دايي يا خاله مادري مي دهند و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري يا پدري مي دهند و به طور تساوي قسمت مي كنند و اگر چند دايي مادري يا چند خاله مادري يا هم دايي مادري و هم خاله مادري دارد آن يك سهم را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را داييها و خاله هاي مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري يا پدري مي دهند كه به طور مساوي قسمت كنند.

مسأله 2882

اگر ميت عمو و عمه و دايي و خاله نداشته باشد، مقداري كه به عمو و عمه مي رسد، به اولاد آنان و مقداري كه به دايي و خاله مي رسد، به اولاد آنان داده مي شود.

مسأله 2883

اگر وارث ميت عمو و عمه و دايي و خاله پدر و عمو و عمه و دايي و خاله مادر او باشند، مال سه سهم مي شود، يك سهم آن مال عمو و عمه و دايي و خاله مادر ميت است به طور مساوي، ولي احتياط واجب در عمو و عمه مادري مادر ميت آن است كه با هم صلح كنند و دو سهم ديگر آن را سه قسمت مي كنند يك قسمت را دايي و خاله پدر ميت به طور مساوي بين خودشان قسمت مي نمايند و دو قسمت ديگر آن را به عمو و عمه پدر ميت مي دهند و عمو دو برابر عمه مي برد.

ارث زن و شوهر
مسأله 2884

اگر زني بميرد و اولاد نداشته باشد، نصف همه مال را شوهر او و بقيه را ورثه ديگر مي برند و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگر اولاد داشته باشد، چهار يك همه مال را شوهر و بقيه را ورثه ديگر مي برند.

مسأله 2885

اگر مردي بميرد و اولاد نداشته باشد، چهار يك مال او را زن و بقيه را ورثه ديگر مي برند و اگر از آن زن يا از زن ديگر اولاد داشته باشد، هشت يك مال را زن و بقيه را ورثه ديگر مي برند و زن از همه اموال منقول ارث مي برد ولي از زمين و قيمت آن ارث نمي برد و نيز از خود هوايي ارث نمي برد مثل بنا و درخت و فقط از قيمت هوايي ارث مي برد.

مسأله 2886

اگر زن بخواهد در چيزي كه از آن ارث نمي برد تصرف كند، بايد از ورثه ديگر اجازه بگيرد و نيز ورثه تا سهم زن را نداده اند، نبايد در بناء و چيزهايي كه زن از قيمت آنها ارث مي برد بدون اجازه او تصرف كنند و چنانچه پيش از دادن سهم زن اينها را بفروشند در صورتي كه زن معامله را اجازه دهد، صحيح و گرنه نسبت به سهم او باطل است.

مسأله 2887

اگر بخواهند بنا و درخت و مانند آن را قيمت نمايند بايد حساب كنند كه اگر آنها بدون اجاره در زمين بمانند تا از بين بروند چقدر ارزش دارند و سهم زن را از آن قيمت بدهند.

مسأله 2888

مجراي آب قنات و مانند آن حكم زمين را دارد و آجر و چيزهايي كه در آن بكار رفته، در حكم ساختمان است.

مسأله 2889

اگر ميت بيش از يك زن داشته باشد، چنانچه اولاد نداشته باشد، چهار يك مال و اگر اولاد داشته باشد، هشت يك مال به شرحي كه گفته شد، به طور مساوي بين زن هاي عقدي او قسمت مي شود، اگر چه شوهر با هيچ يك از آنان يا بعض آنان نزديكي نكرده باشد، ولي اگر در مرضي كه به آن مرض از دنيا رفته زني را عقد كرده و با او نزديكي نكرده است، آن زن از او ارث نمي برد و حق مهر هم ندارد.

مسأله 2890

اگر زن در حال مرض شوهر كند و به همان مرض بميرد شوهرش اگر چه با او نزديكي نكرده باشد، از او ارث مي برد.

مسأله 2891

اگر زن را به ترتيبي كه در احكام طلاق گفته شد طلاق رجعي بدهند و در بين عده بميرد، شوهر از او ارث مي برد و نيز اگر شوهر در بين عده زن بميرد، زن از او ارث مي برد ولي اگر بعد از گذشتن عده رجعي يا در عده طلاق بائن يكي از آنان بميرد، ديگري از او ارث نمي برد.

مسأله 2892

اگر شوهر در حال مرض عيالش را طلاق دهد و پيش از گذشتن دوازده ماه هلالي بميرد، زن با سه شرط از او ارث مي برد:

اول آن كه در اين مدت شوهر ديگر نكرده باشد.

دوم به واسطه بي ميلي به شوهر مالي به او نداده باشد كه به طلاق دادن راضي شود. بلكه اگر چيزي هم به شوهر ندهد ولي طلاق به تقاضاي زن باشد، باز هم ارث بردنش اشكال دارد.

سوم شوهر در مرضي كه در آن مرض زن را طلاق داده، به واسطه آن مرض يا به جهت ديگري بميرد، پس اگر از آن مرض خوب شود و به جهت ديگري از دنيا برود، زن از او ارث نمي برد.

مسأله 2893

لباسي كه مرد براي پوشيدن زن خود گرفته اگر چه زن آن را پوشيده باشد، بعد از مردن شوهر، جزء مال شوهر است.

مسائل متفرقه ارث
مسأله 2894

قرآن و انگشتر و شمشير ميت و لباسي را كه پوشيده يا براي پوشيدن گرفته و دوخته است اگر چه نپوشيده باشد مال پسر بزرگتر است و اگر ميت از اين چهار چيز بيشتر از يكي دارد، مثلاً دو قرآن يا دو انگشتر دارد چنانچه مورد استعمال است يا براي استعمال مهيا شده مال پسر بزرگتر است.

مسأله 2895

اگر پسر بزرگ ميت بيش از يكي باشد مثلاً از دو زن او در يك وقت دو پسر به دنيا آمده باشد، بايد لباس و قرآن و انگشتر و شمشير ميت را به طوري مساوي بين خودشان قسمت كنند.

مسأله 2896

اگر ميت قرض داشته باشد، چنانچه قرضش به اندازه مال او يا زيادتر باشد، بايد چهار چيزي هم كه مال پسر بزرگتر است و در مسأله پيش گفته شد، به قرض او بدهند و اگر قرضش كمتر از مال او باشد بنا بر احتياط واجب بايد از آن چهار چيزي هم كه به پسر بزرگتر مي رسد به نسبت به قرض او بدهند مثلاً اگر همه دارايي او شصت تومان است و به مقدار بيست تومان آن از چيزهاييست كه مال پسر بزرگتر است و سي تومان هم قرض دارد بنا بر احتياط واجب پسر بزرگتر بايد به مقدار ده تومان از آن چهار چيز را بابت قرض ميت بدهد.

مسأله 2897

مسلمان از كافر ارث مي برد ولي كافر اگر چه پدر يا پسر ميت باشد از او ارث نمي برد.

مسأله 2898

اگر كسي يكي از خويشان خود را عمدا و بناحق بكشد، از او ارث نمي برد ولي اگر از روي خطا باشد مثل آن كه سنگ به هوا بيندازد و اتفاقاً به يكي از خويشان او بخورد و او را بكشد از او ارث مي برد ولي از ديه قتل ارث نمي برد.

مسأله 2899

هر گاه بخواهند ارث را تقسيم كنند در صورتي كه ميت بچه اي داشته باشد كه در شكم مادر است و در طبقه او وارث ديگري هم مانند اولاد و پدر و مادر باشد، براي بچه اي كه در شكم است كه اگر زنده به دنيا بيايد ارث مي برد، سهم دو پسر را كنار مي گذارند. ولي اگر احتمال بدهند بيشتر است مثلاً احتمال بدهند كه زن سه بچه حامله باشد، سهم سه پسر را كنار مي گذارند و چنانچه مثلاً يك پسر يا يك دختر به دنيا آمده، زيادي را ورثه بين خودشان تقسيم مي كنند.

ملحقات توضيح المسائل

كتاب امر به معروف و نهي از منكر
مسأله 2900

امر به معروف و نهي از منكر با شرائطي كه ذكر خواهد شد، واجب است و ترك آن معصيت است و در مستحبات و مكروهات امر و نهي مستحب است.

مسأله 2901

امر به معروف و نهي از منكر واجب كفايي مي باشد و در صورتي كه بعضي از مكلفين قيام به آن مي كنند از ديگران ساقط است و اگر اقامه معروف و جلوگيري از منكر موقوف بر اجتماع جمعي از مكلفين باشد واجب است اجتماع كنند.

مسأله 2902

اگر بعضي امر و نهي كنند و مؤثر نشود و بعض ديگر احتمال بدهند كه امر آن ها يا نهي آن ها مؤثر است واجب است امر و نهي كنند.

مسأله 2903

بيان مسأله شرعيه در امر به معروف و نهي از منكر كفايت نمي كند بلكه بايد مكلف امر و نهي كند.

مسأله 2904

در امر به معروف و نهي از منكر قصد قربت معتبر نيست، بلكه مقصود اقامه واجب و جلوگيري از حرام است.

شرايط امر به معروف و نهي از منكر
مسأله 2905

چند چيز در واجب بودن امر به معروف و نهي از منكر شرط است:

اول آن كه كسي كه مي خواهد امر و نهي كند، بداند كه آنچه شخص مكلف به جا نمي آورد واجب است به جا آورد و آنچه به جا مي آورد بايد ترك كند و بر كسي كه معروف و منكر را نمي داند واجب نيست.

دوم:

آن كه احتمال بدهد امر و نهي او تأثير مي كند و مراد از اثر، اثر فعلي نيست، پس اگر بداند اثر نمي كند واجب نيست.

سوم:

آن كه بداند شخص معصيت كار بنا دارد كه معصيت خود را تكرار كند، پس اگر بداند يا گمان كند يا احتمال صحيح بدهد كه تكرار نمي كند واجب نيست.

چهارم:

آن كه در امر و نهي مفسده اي نباشد، پس اگر بداند يا گمان كند كه اگر امر يا نهي كند ضرر جاني يا عرضي و آبرويي يا مالي قابل توجه به او مي رسد واجب نيست، بلكه اگر احتمال صحيح بدهد كه از آن ترس ضررهاي مذكور را پيدا كند واجب نيست بلكه اگر بترسد كه ضرري متوجه متعلقان او مي شود واجب نيست، بلكه با احتمال وقوع ضرر جاني يا عرضي و آبرويي يا مالي موجب حرج بر بعضي مؤمنين، واجب نمي شود بلكه در بسياري از موارد حرام است.

مسأله 2906

اگر معروف يا منكر از اموري باشد كه شارع مقدس به آن اهميت زياد مي دهد مثل اصول دين يا مذهب و حفظ قرآن مجيد و حفظ عقايد مسلمانان يا احكام ضروريه، بايد ملاحظه اهميت شود و مجرد ضرر، موجب واجب نبودن نمي شود، پس اگر توقف داشته باشد حفظ عقائد مسلمانان يا حفظ احكام ضروريه اسلام بر بذل جان و مال، بذل آن

واجب است.

مسأله 2907

اگر بدعتي در اسلام واقع شود مثل منكراتي كه دولت هاي جائر انجام مي دهند به اسم دين مبين اسلام، واجب است خصوصا بر علماء اسلام اظهار حق و انكار باطل و اگر سكوت علماء اعلام موجب هتك مقام علم و موجب اسائه ظن به علماء اسلام شود واجب است اظهار حق به هر نحوي كه ممكن است اگر چه بدانند تأثير نمي كند.

مسأله 2908

اگر احتمال صحيح داده شود كه سكوت موجب آن مي شود كه منكري معروف شود يا معروفي منكر شود واجب است خصوصا بر علماء اعلام اظهار حق و اعلام آن و سكوت جايز نيست.

مسأله 2909

اگر سكوت علماء اعلام موجب تقويت ظالم شود يا موجب تأييد او گردد يا موجب جرأت او شود بر ساير محرمات، واجب است اظهار حق و انكار باطل اگر چه تأثير فعلي نداشته باشد.

مراتب امر به معروف و نهي از منكر
مسأله 2910

براي امر به معروف و نهي از منكر مراتبيست و جائز نيست با احتمال حاصل شدن مقصود از مرتبه پايين، به مراتب ديگر عمل شود.

مسأله 2911

مرتبه اول آن كه با شخص معصيت كار طوري عمل شود كه بفهمد براي ارتكاب او به معصيت، اين نحو عمل با او شده است، مثل اين كه از او رو برگرداند، يا با چهره عبوس با او ملاقات كند، يا ترك مراوده با او كند و از او اعراض كند به نحوي كه معلوم شود اين امور براي آن است كه او معصيت را ترك كند.

مسأله 2912

اگر در اين مرتبه درجاتي باشد لازم است با احتمال تأثير درجه خفيف تر، به همان اكتفا كند، مثلاً اگر احتمال مي دهد كه با تكلم با او، مقصود حاصل مي شود، به همان اكتفا كند و به درجه بالاتر، عمل نكند، خصوصا اگر طرف شخصيست كه اين نحو عمل موجب هتك او مي شود.

مسأله 2913

اگر اعراض نمودن و ترك معاشرت با معصيت كار موجب تخفيف معصيت مي شود يا احتمال بدهد كه موجب تخفيف مي شود، واجب است اگر چه بداند موجب ترك به كلي نمي شود و اين امر در صورتيست كه با مراتب ديگر، نتواند از معصيت به طور كلي جلوگيري كند.

مسأله 2914

مرتبه دوم از امر به معروف و نهي از منكر، امر و نهي به زبان است، پس با احتمال تأثير و حصول ساير شرايط گذشته، واجب است اهل معصيت را نهي كنند و تارك واجب را به آوردن واجب امر كنند.

مسأله 2915

اگر احتمال بدهد كه با موعظه و نصيحت، معصيت كار معصيت را، ترك مي كند لازم است اكتفا به آن و نبايد از آن تجاوز كند.

مسأله 2916

اگر مي داند كه نصيحت تأثير ندارد، واجب است با احتمال تأثير امر ونهي الزامي كند و اگر تأثير نمي كند مگر با تشديد در گفتار و تهديد بر مخالفت، لازم است لكن بايد از دروغ و معصيت ديگر احتراز شود.

مسأله 2917

جايز نيست براي جلوگيري از معصيت، ارتكاب معصيت مثل فحش و دروغ و اهانت، مگر آن كه معصيت، از چيزهايي باشد كه مورد اهتمام شارع مقدس باشد و راضي نباشد به آن به هيچ وجه، مثل قتل نفس محترمه، در اين صورت بايد جلوگيري كند به هر نحو ممكن است.

مسأله 2918

اگر عاصي ترك معصيت نمي كند مگر به جمع ما بين مرتبه اول و دوم از انكار، واجب است جمع به اين كه هم از او اعراض كند و ترك معاشرت نمايد و با چهره عبوس با او ملاقات كند و هم او را لفظاً امر به معروف كند و نهي از منكر كند.

مسأله 2919

مرتبه سوم توسل بزور و جبر است، پس اگر بداند يا اطمينان داشته باشد كه ترك منكر نمي كند يا واجب را به جا نمي آورد مگر با اعمال زور و جبر، واجب است لكن بايد تجاوز از قدر لازم نكند.

مسأله 2920

اگر ممكن شود جلوگيري از معصيت به اين كه بين شخص و معصيت حائل شود وبا اين نحو مانع از معصيت شود، لازم است اقتصار به آن اگر محذور آن كمتر از چيزهاي ديگر باشد.

مسأله 2921

اگر جلوگيري از معصيت توقف داشته باشد بر اين كه دست معصيت كار را بگيرد يا او را از محل معصيت بيرون كند يا در آلتي كه به آن معصيت مي كند تصرف كند، جايز است، بلكه واجب است عمل كند.

مسأله 2922

جايز نيست اموال محترمه معصيت كار را تلف كند مگر آن كه لازمه جلوگيري از معصيت باشد، در اين صورت اگر تلف كند ضامن نيست ظاهراً و در غير اين صورت، ضامن و معصيت كار است.

مسأله 2923

اگر جلوگيري از معصيت توقف داشته باشد بر حبس نمودن معصيت كار، در محلي يا منع نمودن از آن كه به محلي وارد شود، با مراعات مقدار لازم و تجاوز ننمودن از آن واجب است.

مسأله 2924

اگر توقف داشته باشد جلوگيري از معصيت، بر كتك زدن و سخت گرفتن بر شخص معصيت كار و در مضيقه قرار دادن او جايز است، لكن لازم است مراعات شود كه زياده روي نشود و بهتر آن است كه در اين امر و نظير آن اجازه از مجتهد جامع الشرايط گرفته شود.

مسأله 2925

اگر جلوگيري از منكرات و اقامه واجبات موقوف باشد بر جرح و قتل، جائز نيست مگر به اذن مجتهد جامع الشرايط با حصول شرايط آن.

مسأله 2926

اگر منكر از اموريست كه شارع اقدس به آن اهتمام مي دهد و راضي نيست به وقوع آن به هيچ وجه، جايز است دفع آن به هر نحو كه ممكن باشد، مثلاً اگر كسي خواست يك شخص را كه جايز القتل نيست بكشد بايد از او جلوگيري كرد و اگر ممكن نيست دفاع از قتل مظلوم مگر به قتل ظالم، جائز است بلكه واجب است و لازم نيست از مجتهد اذن حاصل نمايد. لكن بايد مراعات شود كه در صورت امكان جلوگيري به نحو ديگري كه به قتل منجر نشود به آن نحو عمل كند و اگر از حد لازم تجاوز كند معصيت كار و احكام متعدي بر او جاري خواهد بود.

مسأله 2927

اگر انسان بداند كه معصيت كار لج باز است و با امر به معصيت او معصيت را ترك مي كند واجب است او را امر به معصيت كند تا معصيت را ترك كند.

مسائل دفاع
مسأله 2928

اگر دشمن بر بلاد مسلمانان و سرحدات آن هجوم نمايد، واجب است بر جميع مسلمانان دفاع از آن به هر وسيله اي كه امكان داشته باشد:

از بذل جان و مال و در اين امر احتياج به اذن حاكم شرع نيست.

مسأله 2929

اگر مسلمانان بترسند كه اجانب نقشه استيلاء بر بلاد مسلمين را كشيده اند چه بدون واسطه يا به واسطه عمال خود از خارج يا داخل واجب است دفاع از ممالك اسلامي كنند به هر وسيله اي كه امكان داشته باشد.

مسأله 2930

اگر در داخل ممالك اسلامي نقشه هايي از طرف اجانب كشيده شده باشد كه خوف آن باشد كه تسلط بر ممالك اسلامي پيدا كنند، واجب است بر مسلمانان كه با هر وسيله اي كه ممكن است، نقشه آنها را به هم بزنند و جلوگيري از توسعه نفوذ آنها كنند.

مسأله 2931

اگر به واسطه توسعه نفوذ سياسي يا اقتصادي و تجاري اجانب خوف آن باشد كه تسلط بر بلاد مسلمين پيدا كنند، واجب است بر مسلمانان، دفاع به هر نحو كه ممكن است و قطع ايادي اجانب. چه عمال داخلي يا خارجي باشند.

مسأله 2932

اگر در روابط سياسي بين دولت هاي اسلامي و دول اجانب، خوف آن باشد كه اجانب بر ممالك اسلامي، تسلط پيدا كند اگر چه تسلط سياسي و اقتصادي باشد، لازم است بر مسلمانان كه با اين نحو روابط مخالفت كنند و دول اسلامي را به قطع اين گونه روابط الزام كنند.

مسأله 2933

اگر در روابط تجاري با اجانب خوف آن است كه به بازار مسلمين صدمه اقتصادي وارد شود و موجب اسارت تجاري و اقتصادي شود، قطع اين گونه روابط واجب است و اين نحو تجارت حرام است.

مسأله 2934

اگر عقد رابطه چه سياسي و چه تجاري بين يكي از دول اسلامي و اجانب، مخالف مصلحت اسلام و مسلمانان باشد، اين گونه رابطه جايز نيست و اگر دولتي اقدام به آن نمود، بر ساير دُوَل اسلامي واجب است آن را الزام كنند به قطع رابطه به هر نحو كه ممكن است.

مسأله 2935

اگر بعض روءساي ممالك اسلامي يا بعض وكلاء مجلس موجب بسط نفوذ اجانب شود چه نفوذ سياسي يا اقتصادي يا نظامي كه مخالف مصالح اسلام و مسلمانان است، به واسطه اين خيانت، از مقامي كه دارد - هر مقامي باشد - منعزل است. اگر فرض شود كه احراز آن مقام به حق بوده و بر مسلمانان لازم است او را مجازات كنند به هر نحو كه ممكن شود.

مسأله 2936

روابط تجاري و سياسي با بعض دُوَل كه آلت دست دُوَل بزرگ جائر هستند از قبيل دولت اسرائيل، جائز نيست و بر مسلمانان لازم است كه به هر نحو كه ممكن است با اين نحو روابط مخالفت كنند و بازرگاناني كه با اسرائيل و عمال اسرائيل روابط تجاري دارند، خائن به اسلام و مسلمانان و كمك كار به هدم احكام اسلام هستند و بر مسلمانان لازم است با اين خيانت كاران چه دولتها و چه تجار قطع رابطه كنند و آنها را ملزم به توبه و قطع رابطه با اين نحو دولتها كنند.

مسائل متفرقه
سفته
مسأله 2937

سفته دو قسم است:

اول سفته حقيقي كه شخص بدهكار در مقابل بدهي خود، سفته بدهد، دوم سفته دوستانه كه شخص به ديگري مي دهد بدون آن كه در مقابلش بدهكاري داشته باشد.

مسأله 2938

سفته حقيقي را اگر كسي از بدهكار بگيرد كه با ديگري معامله كند به مبلغي كمتر، حرام و باطل است.

مسأله 2939

سفته پول نيست و معامله به خود آن واقع نمي شود بلكه پول، اسكناس است و معامله به آن واقع مي شود و سفته، برات و قبض است و چك هاي تضميني كه در ايران متداول است مثل اسكناس پول است و خريد و فروش آن به زياد و كم مانع ندارد.

مسأله 2940

كسي كه سفته در دست او است اگر از طرف، پول قرض كند و سفته بدهد كه در موعد، بيشتر از آنچه قرض نموده بگيرد، اين قرض ربوي و حرام است و گرفتن زيادتي نيز حرام است ولي اصل قرض صحيح است.

مسأله 2941

چون متعارف است در معاملات بانكي و تجاري كه هر كس امضا او در سفته باشد، حق رجوع به او هست اگر سفته دهنده بدهكاري خود را ندهد، بنا بر اين قرارداد ضمني بر اين امر است در ضمن معامله و لازم است مراعات آن، لكن اگر طرف معامله اطلاع بر اين معهوديت نداشته باشد نمي شود به او رجوع كرد.

مسأله 2942

اگر براي تأخير بدهكاري، طلبكار چه بانكها يا غير آنها چيزي از بدهكار بگيرد حرام است، اگر چه بدهكار راضي به آن شود، كه به آن دير كرد گويند.

مسأله 2943

در مثل اسكناس و دينار كاغذي و ساير پول هاي كاغذي مثل دلار و ليره تركي رباء غير قرضي تحقق پيدا نمي كند و معاوضه ارزي به زياده و كم، طبق مقررات دولت جمهوري اسلامي جايز است و اما رباء قرضي در تمام آنها تحقق پيدا مي كند و قرض دادن ده دينار به دوازده دينار جايز نيست.

سرقفلي
مسأله 2944

كساني كه خانه يا دكان يا غير آنها را از صاحبانش اجاره مي كنند، مدت اجاره كه به سر رسيد حرام است بدون اذن صاحب محل در آنجا اقامت كنند و بايد محل را فوراً با عدم رضايت صاحبش تخليه كنند و اگر نكنند غاصب و ضامن محل و ضامن مثل مال الاجاره آن هستند و براي آن به هيچ وجه حقي شرعاً نيست، چه مدت اجاره آنها كوتاه باشد يا طولاني و چه بودن آنها در مدت اجاره موجب زيادت ارزش محل شده باشد يا نه و چه بيرون رفتن از محل، موجب نقض در تجارتشان باشد يا نه.

مسأله 2945

اگر كسي از مستأجر سابق كه مدت اجاره اش گذشته است، آن محل را اجاره كند، اجاره اش صحيح نيست، مگر به اجازه صاحب محل و توقفش در محل حرام و غصب است و اگر به محل خسارت وارد شود يا تلف شود، موجب ضمان است براي اين شخص و مادامي كه توقف نموده است، بايد مثل مال الاجاره را به صاحب محل بپردازد.

مسأله 2946

اگر شخص غاصب كه مستأجر سابق است، چيزي به عنوان سرقفلي از شخصي كه محل را به او اجاره داده است بگيرد، حرام است و اگر آنچه را كه گرفته است تلف كند يا به حادثه اي تلف شود ضامن دهنده است.

مسأله 2947

اگر محلي را اجاره كند در مدتي و حق داشته باشد كه به غير اجاره دهد در بين مدت و اجاره محل ترقي كند، مي تواند آن محل را اجاره دهد به همان مقدار كه اجاره كرده است و مقداري هم بعنوان سرقفلي از آن شخص بگيرد كه به او اجاره دهد، مثلاً اگر دكاني را اجاره نموده ده سال به ماهي ده تومان و پس از مدتي اجاره محل افزايش پيدا كرد به ماهي صد تومان، در صورتي كه حق اجاره داشته باشد مي تواند آنجا را در مابقي مدت اجاره دهد به ماهي ده تومان و يك هزار تومان مثلاً به رضايت طرفين از آن شخص بگيرد كه محل را به او اجاره دهد.

مسأله 2948

اگر محلي را اجاره كند از صاحبش و شرط كند بر او كه مدت بيست سال مثلاً قيمت اجاره را بالا نبرد و شرط كند كه اگر محل مذكور را به غير تحويل داد، صاحب محل با شخص ثالث نيز همين نحو عمل كند و اگر شخص ثالث به ديگري تحويل داد و نيز همين نحو عمل كند و اجاره را بالا نبرد، جايز است از براي مستأجر كه محل را به ديگري تحويل دهد و مقداري سرقفلي از او بگيرد كه محل را به او تحويل دهد و سرقفلي به اين نحو حلال است و دومي به سومي و سومي به چهارمي نيز مي تواند به حسب قرار تحويل دهد و از او به اين عنوان سرقفلي بگيرد.

مسأله 2949

اگر مستأجر بر موجر شرط كند در ضمن عقد اجاره كه مال الاجاره را تا مدتي، زياد نكند و حق اخراج او را از محل نداشته باشد و حق داشته باشد به مقداري كه اجاره نموده در سال هاي بعد از او اجاره نمايد و بر موجر لازم باشد كه اجاره به او بدهد، مي تواند مبلغي از او بگيرد يا از غير او، براي اسقاط حق خود يا براي تخليه محل و اين گونه سرقفلي حلال است.

مسأله 2950

مالك مي تواند هر مقداري بخواهد به عنوان سرقفلي از شخص بگيرد كه محل را به او اجاره دهد و اگر مستأجر حق اجاره به غير داشته باشد مي تواند از او مقداري بگيرد كه اجاره به او بدهد و اين نحو سرقفلي مانع ندارد.

معاملات بانكي
مسأله 2951

آنچه اشخاص از بانكها مي گيرند به عنوان معامله قرض يا غير قرض، در صورتي كه معامله به وجه شرعي انجام بگيرد حلال است و مانع ندارد، اگر چه بداند كه در بانكها پول هاي حراميست و احتمال بدهد پولي را كه گرفته است از حرام است، ولي اگر بداند پولي را كه گرفته است حرام است، تصرف در آن جائز نيست و اگر نتواند مالك آن را پيدا كند بايد با اذن فقيه معامله مجهول المالك با آن بكند و در اين مسأله فرقي ميان بانك هاي خارجي و داخلي و دولتي و غير دولتي نيست.

مسأله 2952

سپرده هاي در بانك اگر به عنوان قرض باشد و نفعي در آن قرار نشود، اشكال ندارد و جايز است از براي بانكها كه در آن تصرف كنند و اگر نفع قرار داده شود، قرارداد نفع حرام و باطل است، ولي اصل قرض صحيح است و بانك ها مي توانند در آنچه مي گيرند تصرف كنند.

مسأله 2953

فرقي نيست در قرار نفع كه موجب رباست بين آن كه صريحاً قرارداد شود يا بناي طرفين در حال قرض به گرفتن نفع باشد پس اگر قانون بانك آن باشد كه به قرض هايي كه مي گيرد سود بدهد و قرض مبني بر اين قانون باشد حرام است.

مسأله 2954

اگر در موردي قرض، بدون قرار نفع باشد نه به طور صراحت و نه به غير آن، قرض صحيح است و اگر چيزي بدون قرار، به قرض دهنده بدهند حلال است.

مسأله 2955

سپرده هاي در بانك كه بعنوان وديعه و امانت است اگر مالك اذن ندهد كه بانك در آنها تصرف كند تصرف جايز نيست و اگر تصرف كند، ضامن است و اگر اذن بدهد يا راضي باشد، جايز است و اگر بانك به رضايت چيزي بدهد يا بگيرد، حلال است، مگر رضاي به تصرف برگردد حقيقتاً به قرض، يعني تملك به ضمان، در اين صورت اگر چيزي با قرار بدهد، حرام است و وديعه بانكي ظاهراً از اين قبيل است اگر چه به اسم وديعه باشد.

مسأله 2956

جايزه هايي كه بانكها يا غير آنها براي تشويق قرض دهنده مي دهند، يا مؤسسات ديگر براي تشويق خريدار و مشتري مي دهند با قرعه كشي، حلال است و چيزهايي كه فروشنده ها در داخل جنس هاي خود مي گذارند براي جلب مشتري و زياد شدن خريدار، مثل سكه طلا در قوطي روغن، حلال است و اشكال ندارد.

مسأله 2957

حواله هاي بانكي يا تجاري كه به آنها صرف برات گفته مي شود مانع ندارد، پس اگر بانك يا تاجر پولي از كسي در محلي بگيرد و حواله بدهد كه از بانك يا طرفش در محل ديگر اين شخص آن پول را بگيرد و در مقابل اين حواله از دهنده چيزي بگيرد مانع ندارد و حلال است، مثلاً اگر هزار تومان در تهران به بانك بدهد و بانك حواله بدهد كه شعبه اصفهان هزار تومان را به اين شخص بپردازد و در مقابل اين حواله بانك تهران ده تومان بگيرد، اشكال ندارد و اگر هزار تومان بگيرد و حواله بدهد نهصد و پنجاه تومان از محل ديگر بگيرد اشكال ندارد، چه آن پول را كه بانك مي گيرد به عنوان قرض بگيرد يا عنوان ديگر و در فرض مذكور اگر زيادي را به عنوان حق العمل بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 2958

اگر بانك يا مؤسسه ديگر پولي به شخص بدهد و حواله كند كه اين شخص پول را در محل ديگر به شعبه بانك يا طرف خود بپردازد پس اگر مقداري به عنوان كارمزد بگيرد اشكال ندارد و اگر قرض بدهد و قرار نفع بگذارد، حرام است، اگر چه قرار نفع صريح نباشد و قرض مبني بر آن باشد.

مسأله 2959

بانك هاي رهني و غير آنها اگر قرض بدهند با قرار نفع و چيزي را رهن بگيرند كه در سر موعد بدهكار بدهي خود را نپرداخت بفروشند و مال خود را بردارند، اين قرض با قرار نفع حرام و قرار نفع باطل است ولي اصل قرض و رهن و وكالت در فروش صحيح است و جايز است براي بانك آن را بفروشد و اگر كسي آن را بخرد مالك مي شود و اگر قرار نفع نباشد و حق الزحمه بگيرد اشكال ندارد و در مقابل قرض، رهن بگيرد اشكال ندارد و با مقررات شرعيه فروش رهن و خريد آن اشكال ندارد.

مسأله 2960

كساني كه مي خواهند از بانكها يا غير آنها قرض بگيرند و دهنده بدون ربا قرض نمي دهد جايز است اصل قرض را قبول كنند و شرط را در واقع به طور جد قبول نكنند و در اين صورت اگر اظهار قبول كنند بدون جد و قصد حقيقي، اين فرار صوري حرام نيست بنا براين اصل قرض صحيح است و شرط باطل و مرتكب حرام هم نشده اند.

مسأله 2961

اگر پولي به بانك يا غير آن بدهند و بانك به آنها ربا بدهد جايز نيست بگيرند اگر چه قرار هم نگذاشته باشند، ولي اگر قرض گيرنده مجاناً چيزي بدهند حرام نيست و گرفتن آن جايز است.

بيمه
مسأله 2962

بيمه قرار و عقديست بين بيمه كننده و مؤسسه و شركت يا شخص كه بيمه را مي پذيرد و اين عقد مثل ساير عقدها محتاج به ايجاب و قبول است و شرايطي كه در موجب و قابل و عقد در ساير عقود، معتبر است در اين عقد نيز معتبر است و مي توان اين عقد را با هر زباني و نوشته اي اجرا كرد.

مسأله 2963

در بيمه علاوه بر شرائطي كه در ساير عقود است از قبيل بلوغ و عقل و اختيار و غير آنها، چند شرط معتبر است.

1 - تعيين مورد بيمه كه فلان شخص است يا فلان مغازه است يا فلان كشتي يا اتومبيل يا هواپيما است.

2 - تعيين دو طرف عقد كه اشخاص هستند، يا مؤسسات، يا شركتها يا دولت.

3 - تعيين مبلغي كه بايد بپردازند.

4 - تعيين اقساطي كه بايد بپردازند و تعيين زمان اقساط.

5 - تعيين زمان بيمه كه از اول فلان ماه يا سال تا چند ماه يا چند سال.

6 - تعيين خطرهايي كه موجب خسارت مي شود، مثل حريق يا غرق يا سرقت يا وفات يا مرض و مي توان كليه آفات كه موجب خسارت مي شود، قرار دهند.

مسأله 2964

لازم نيست در قرار بيمه ميزان خسارت تعيين شود پس اگر قرار بگذارند كه هر مقدار خسارت وارد شد، جبران كنند صحيح است.

مسأله 2965

صورت عقد بيمه چند نحو است:

يكي آن كه بيمه كننده بگويد. به عهده من فلان مقدار كه در فلان زمان ماهي فلان مقدار بدهم، در مقابل آن كه خسارتي كه به مغازه من مثلاً از ناحيه حريق يا دزدي وارد شد، جبران نمايي و طرف قبول كند، يا طرف بگويد بر عهده من خسارتي كه به مؤسسه شما وارد مي شود از ناحيه حريق يا دزدي مثلاً در مقابل آن كه فلان مقدار بدهي و بايد تمام قيودي كه در مسأله سابق ذكر شد، معلوم شود و قرارداد شود.

مسأله 2966

ظاهراً تمام اقسام بيمه صحيح باشد، با به كار بردن شرايطي كه ذكر شد، چه بيمه عمر باشد، يا بيمه كالاهاي تجارتي، يا ساختمان ها يا كشتيها و هواپيماها و يا بيمه كارمندان دولت يا مؤسسات يا بيمه اهل يك قريه يا شهر و بيمه عقد مستقليست و مي توان به عنوان بعض عقود ديگر از قبيل صلح آن را اجرا كرد.

احكام راديو و تلويزيون
مسأله 2967

راديو و تلويزيون داراي منافع حلال عقلاني و منافع حرام است از نظر اسلام و جايز است انتفاع بردن از آنها به نحو حلال، از قبيل اخبار و مواعظ از راديو و نشان دادن چيزهاي حلال براي تعليم و تربيت صحيح، يا نشان دادن كالاها و عجايب خلقت از بَرّ و بحر از تلويزيون و اما چيزهاي حرام از قبيل پخش غنا، موسيقي مطرب و اشاعه منكرات و ترويج باطل و ارايه چيزهايي كه اخلاق جامعه را فاسد و عقايد آنها را متزلزل مي كند، حرام و معصيت است.

24- حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج سيد محمدحسن مرتضوي لنگرودي (ره)

زندگينامه

مقدمه

لنگرود شهري زيبا و سرسبز در حاشيه درياي نيلگون خزر با وسعت 441 كيلومتر مربع در شرق استان گيلان قرار دارد و به علت دارا بودن مواهب فراوان طبيعي به «طاووس» شهرهاي گيلان لقب يافته است.(1) فاصله اين شهر تا درياي خزر 10 كيلومتر و ارتفاع آن از سطح دريا 5 متر است و ميانگين درجه حرارت در گرم ترين ماه سال؛ تير و مرداد به 25 درجه سانتي گراد مي رسد. در سردترين ماه هاي سال؛ دي و بهمن دماي اين شهر به 6 درجه سانتي گراد مي رسد؛ اما هيچ گاه حرارت منطقه زير صفر نيست. جمعيت اين شهرستان در آخرين سرشماري سال 1381ش. بيش از 160 هزار نفر گزارش شده است. صفحه 180 لنگرود مردمي خونگرم، بي پيرايه، دانش دوست و فرهنگ پرور دارد. سكنان اين شهر همگي شيعه دوازده امامي اند و به زبان گيلكي سخن مي گويند. نام عالمان بلندآوازه و شخصيت هاي برجسته علمي و ديني اين سامان در طول تاريخ زينت بخش صفحات تراجم و رجال بوده است.(2) آيات

بزرگواري همانند: ملاّ عبدالله لنگرودي مشهور به مازندارني،(3) آقا شيخ شعبان ديوشلي گيلاني، ملاّحسن ليلكوهي، ملاّ علي كبر فتيدهي، سيد موسي اشكوري، سيد مرتضي مرتضوي لنگرودي و... تنها بخشي كوتاه از فهرست بلند عالمان اين ديار در اين سده هاي اخيراند. اين شهر علاوه بر عالمان ياد شده مهد پرورش و خاستگاه خطيبان پرخروشي بوده است.(4) كه نام سخنراني بيش از 30 نفر از خطباي مشهور اين شهرستان در مجموعه «گفتار وعّاظ» تاليف دانشمند فرزانه حضرت حجةالاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ محمدمهدي تاج لنگرودي آمده است كه برخي از خطباي اين سامان همانند مرحوم حاج مير محمدعلي صدرايي اشكوري (م 1353 شمسي) صاحب روزنامه «طلوع اسلام» شهرت كشوري داشت.(5) يكي از عالمان نامدار اين ديار، دانشمند فرزانه، حضرت آيةالله حاج سيد محمدعلي مرتضوي لنگرودي قدس سره(6) چهارمين فرزند برومند صفحه 181 حضرت آيةالله حاج سيد مرتضي مرتضوي لنگرودي قدس سره (1306 - 1383ق.)(7) است. در اين نوشتار به شرح زندگاني او مي پردازيم.

ولادت

حاج سيد محمدعلي مرتضوي لنگرودي در 21 شوال المكرّم سال 1354ق. برابر با پنجم فروردين سال 1316ش. در شهر مذهبي قم و در ميان خانواده اي اهل علم، فضيلت و سيادت ديده به جهان گشود. پدر بزرگوارش آيةالله حاج سيد مرتضي مرتضوي لنگرودي يكي از عالمان متقي و بلندآوازه حوزه هاي علميه قم و نجف اشرف و يكي از شاگردان برجسته و ممتاز آيات عظام ميرزا محمدحسين ناييني (م 1355ق.) و سيد ابوالحسن اصفهاني (م 1365ق.) است.

چگونگي تولد معظم له در قم

آيةالله حاج سيد مرتضي لنگرودي در سال 1352ق. براي صله ارحام، نجف اشرف را ترك و عازم شهرستان لنگرود گرديد. ورود اين عالم جليل القدر به شمال، مصادف شد با رحلت پدر بزرگوارش و چون وي فرزند ارشد خانواده بود. براي رفع مشكلات و گرفتاري هاي خانوادگي وي را مجبور به اقامت دائمي ساخت. اقامت ايشان در صفحه 182 شمال، موجب نگراني استادان بزرگوارش گرديد، به طوري كه آيةالله اصفهاني در نامه اي به معظم له خواستار بازگشت وي به نجف اشرف شد. در بخشي از اين نامه آمده است: و چون زياده علاقه به جناب عالي داشتم به دفع الوقت مي گذرانيدم ولي ديدم بقاء و توقف جنابعالي كانه تحققّ و استقرار يافته لهذا درصدد تصديع برآمده و حقيقة عرض مي كنم برحسب وظيفه شرعيّه كه به عهده دارم اگر امكان داشته باشد به اين ارض مقدس مراجعت نماييد و اگر مراجعت تان نيازمند مقدمات است بنده به مقدار كوتاهي نخواهم كرد. من راضي نيستم كه جنابعالي توقف در ايران نمائيد حوزه مباركه نجف اشرف به وجود و بقاي حضرت عالي سخت نيازمند است... آيةالله حاج سيد

مرتضي لنگرودي پس از دريافتِ نامه استادش، از راه شمال به خراسان و سپس عازم نجف اشرف گرديد. وي در مسير عتباب عاليات به شهر مقدس قم مشرف شد. و در قم بود كه خداوند چهارمين فرزند پسر را به وي ارزاني داشت و او نام اين مولود را محمّدعلي و كنيه اش را «عبدالرضا» نهاد.(8) از نكات عجيب قبل از تولد اين فرزند اين بود كه حتي تا ماه هاي آخر، مادرش اثري از حمل در خود احساس نمي كرد؛ گويي اين نوزاد از كودكي قصد اقتدا به مولا و سرور خويش حضرت وليّ عصر (عج) را داشته است. صفحه 183

در قم و نجف

آيةالله حاج سيد محمدعلي لنگرودي در قم متولد شد و در اين شهر، در آغوش خانواده اش 13 ماه اقامت گزيد. البته اقامت 13 ماهه وي علاوه بر بيماري وي، علت ديگري نيز داشت و آن علت اين بود كه علما و بزرگان نجف اشرف در جريان دستگيري آيةالله خالصي و به نشانه اعتراض به دولت عراق به ايران مهاجرت و به طور موقت چند ماه در شهر قم توقف نمودند. و پدر سيد محمد نيز به آنان اقتدا نمود. سيد مرتضي لنگرودي (پدر سيد محمدعلي) در اين 13 ماهه در درس حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي شركت كرد و خود نيز به تدريس پرداخت. حاج سيد محمدحسين لنگرودي مي گويد: از علت هاي حائز اهميت اقامت پدرم در اين دوره در قم، تدريس اصول به سبك مرحوم ناييني بود. همه مي دانند كه مرحوم ناييني در اصول، صاحب سبك بود و پدرم نيز از شاگردان برجسته وي به شمار مي آمد. از

آنجا كه هنوز مباني اصول مرحوم ناييني منتشر نشده بود؛ لذا اين نوع درس گفتن براي فضلاي قم تازگي داشت. به همين علت درس معظم له در مسجد محمديه واقع در سه راه موزه، مورد استقبال شديد فضلا و طلاب واقع شد. و اين تا آن زمان در حوزه قم سابقه نداشت.(9) سيد محمدعلي بعد از توقف 13 ماهه خانواده اش در قم و رفع مشكلات عراق و مهاجرت استادانش به نجف، در حالي كه نوزادي بيش نبود به همراه والدين بزرگوارش به حوزه نجف اشرف منتقل شد. صفحه 184 وي دوران كودكي خويش را تا سال 1361ق. در جوار حرم باصفاي جدّش اميرمؤمنان سپري نمود. او در اين ايام خواندن و نوشتنقرآن را در محضر پدر بزرگوارش به خوبي فراگرفت. آب و هواي نجف اشرف با خانواده آيةالله مرتضوي لنگرودي سازگاري نداشت. پس به ناچار مجبور شدند در سال 1361ق. نجف اشرف را ترك و در تهران رحل اقامت گزينند.

خاندان علمي استاد

شايسته است با خاندان علمي آيةالله حاج سيد محمّدعلي مرتضوي لنگرودي آشنا شويم. نسب شريف اين عالم فرزانه با 45 واسطه از طريق امام سجادعليه السلام به حضرت سيدالشهداعليه السلام مي رسد.(10) از اين خاندان فقيهان، متكلمان، عارفان، عابدان و بزرگان ديگري برخاسته اند كه به معرفي تعدادي از چهره هاي مشهور آنان در سده هاي اخير بسنده مي نماييم.

1. آقا سيّد علي پلاسيّد (م 940ق.) اين علامه فرهيخته جدّ اعلاي تمام سادات حسيني شرق گيلان، غرب مازندران و سادات بهشتي هاي اصفهان از جمله شهيد مظلوم دكتر بهشتي و آيةالله حاج سيد محمدعلي لنگرودي است كه در زمان شاه طهماسب، شيخ الاسلامِ تنكابن

و رامسر بوده است. قبر اين بزرگوار در «سادات شهر» رامسر زيارتگاه اهالي آن سامان است.

2. آقا سيّد محمّد وي كه مشهور به «سهل بن عبدالمطلب» نيز هست عالمي جليل القدر و صاحب كرامت است. اين عالم فرهيخته قبرش در جوار صفحه 185 قبر علامه پلاسيّد درون ساختمان واقع نشده است؛ اما از خك قبر آن بزرگوار تبرّك مي جويند. از اين خك براي دفع حيوانات موذي و مصون ماندن محصولات مزارع از آفات استفاده مي نمايند. مردم اين منطقه به وي علاقه شديدي داشته و كرامات فراواني را به او نسبت مي دهند. بخشي از كرامات اين بزرگوار در مقدمه ديوانش (ديوان بسمل) - كه توسط دكتر سيد علي كبر حسيني در سال 1370 ش. در نشر گيلكان رشت چاپ شده - آورده شده است.

3. علامه سيد اسماعيل حسيني (1232 - 1306ق.) صاحب كتاب نضرة الناظرين.

4. سيد محمّد حسيني تنكابني وي نويسنده ايضاح الفرائد و از شاگردان ميرزا محمدحسن آشتياني است. او استاد بسياري از عالمان معاصر از جمله سيد مرتضي لنگرودي، ميرزا هاشم آملي و... است.

5. سيد عبدالصمد بني سعيد لنگرودي (م 1320 ق.) وي از شاگردان ميرزاي آشتياني و عموي بزرگوار سيد مرتضي لنگرودي است.(11)

تحصيلات

الف: تهران حاج سيد محمدعلي مرتضوي لنگرودي در سال 1361ق. همراه خانواده اش نجف اشرف را ترك و در تهران و در جوار مسجد و مدرسه صفحه 186 حاج ابوالفتح(12) اقامت گزيد و به تحصيلات علوم اسلامي در اين شهر پرداخت. پدر بزرگوارش بعد از اقامت در تهران به بازسازي و احياي مسجد و مدرسه حاج ابوالفتح همت گماشت. اين دو بنا از بناهاي قديمي دوره ناصري

است كه در زمان رضا خان دست خوش حوادث گرديد. در اين دوران مدرسه تخريب شد و مسجد متروك گرديد، به طوري كه محل رفت و آمد حيوانات بود. حاج سيّد محمدعلي و حاج سيد محمدمهدي در مدرسه مروي و مدرسه برهان تهران به تحصيل مقدمات ديني پرداختند. از مهم ترين استادان اين دوره سيد محمدعلي مي توان به شيخ علي كبر برهان، آقا شيخ موسي زنجاني و آقا شيخ حسين كني تهراني اشاره كرد. وي پس از آماده شدن مدرسه حاج ابوالفتح توسط پدر بزرگوارش سطوح متوسطه و عالي را نزد پدر بزرگوارش و آيةالله حاج سيد احمد شهرستاني به خوبي فراگرفت. از آنجا كه وي داراي استعداد خوبي بودقسمت عمده كتاب هاي متداول آن عصر را با برادرش سيد محمّدمهدي تحت نظارت و اشراف پدر گرامي اش به اتمام رسانيد.

ب: قم مرتضوي بعد از 12 سال اقامت و تحصيل در تهران در سال 1373ق. همراه والدين گرامي اش وارد حوزه علميه قم گرديد و تا آخر عمر در اين شهر مقدس مأواي گزيد. آيةالله مرتضوي لنگرودي درباره چگونگي وارد شدنشان به قم خاطره جالبي را نقل نموده است: بنده خيلي تمايل داشتم كه به قم يا نجف اشرف بروم و در آنج صفحه 187 سكن و مشغول تحصيل و تدريس شوم؛ امّا اين امر با مخالفت والدين گرامي ما مواجه شد. يعني هم مرحوم پدرم و هم مادرم با آمدنم به قم يا نجف اشرف مخالف بودند. البته مخالفت پدرم برمي گشت به مخالفت مادر؛ زيرا مخالف اصلي، ايشان بود. پدرم به خاطر رعايت حال ايشان، مخالفت مي كرد. مادرم در طول اين

جابجايي ها به ويژه در شهر نجف اشرف و ناسازگاري آب و هواي آنجا دو نفر از فرزندانش را از دست داده بود و از طرفي فرزند دختر نداشت. ظاهراً تحمّل دوري بچه ها را نيز نداشت؛ اينكه ايشان در تهران باشند و ما در قم يا نجف براي ايشان خوشايند نبود. لذا مخالف بود به هيچ وجه راضي نبود حتي به درخواست رفتن گوش كند. ما هم به رغم تمايل قلبي به رفتن، در تهران مشغول درس و بحث بوديم. براي جلب رضايت آنان راهي به نظر نمي رسيد؛ تا اينكه در سال 1373ق. به طور اتفاقي و بدون مقدمه همراه خانواده براي زيارت عتبات عاليات راهي كربلا شديم. در اين مسافرت بنده و برادرم سيد مهدي، فكر كرديم كه بايد براي به دست آوردن رضايت آنها به حضرت سيدالشهداعليه السلام متوسل شد؛ زيرا مي دانستيم كه دعا در زير قبّه شريف حضرت، مستجاب است. البته راهش را نمي دانستيم تا اينكه روزي از پدرمان سئوال كرديم كه اين اذن دخول كه در هنگام تشرف خوانده مي شود از كجا معلوم است كه آقا اجازه دخول به زائر را صادر كرده باشد؟ مرحوم پدرم كه فلسفه و عرفان را نزد بزرگان تهران همانند آقا ميرزا هاشم اشكوري و... خوانده بود از اين سئوال خوشحال شد و توضيح جالبي داد. خلاصه توضيحات پدر اين شد كه ما فهميديم كه اذن دخول حقيقي آن است كه زائر هنگام خواندن دعاي آن، اشك بر صورتش جاري شود كه در اين صورت و با اين حال ورود مانع ندارد و صفحه 188 استجابت دعا امكان پذير است. لذا

ما چند بار اذن دخول خوانديم و به حرم مشرف شديم؛ ولي اثري از اشك نبود. تا اينكه روزي هنگام تشرف و موقع خواندن دعا، بي اختيار اشك از چشمانمان جاري شد و من و برادرم به حرم مشرف شديم. در زير قبّه آن حضرت عرض كرديم: آقا جان! ما از فرزندان شما هستيم و به قم يا نجف خيلي تمايل داريم؛ ولي والدين مخالفت مي كنند. اگر مصحلت مي دانيد زمينه ورودمان را به حوزه هاي قم يا نجف مهيا بفرماييد؟! آن شب حرم خيلي شلوغ بود گويي مناسبتي وجود داشت. تا ساعت 10 شب در حرم بوديم وقتي به منزل آمديم پدرم گفت: شما تا الان كجا بوديد؟ گفتيم حرم مطهر براي زيارت. او دوباره گفت: شام ميل كرديد؟ عرض كرديم: نه. پس او به مادرمان گفت: شام اينها را بكشيد. وقتي مشغول خوردن شام بوديم. پدرم بدون هيچ مقدمه اي رو به ما كرد و گفت: آقايان! آيا ميل داريد براي ادامه تحصيل به قم برويد؟ ما كه با شنيدن اين حرف خيلي خوشحال شده بوديم بدون اينكه خوشحالي مان را ابراز كنيم با كمال خونسردي گفتيم: آقا جان! چطور مگه؟! پدر گفت: من از تهران بدم مي آيد و از آن به شدت متنفّرم. ما با كمال تعجّب به يكديگر نگاه مي كرديم. هنوز حرف پدرم تمام نشده بود كه مادرمان همان سخن را تكرار كرد. برادرم سئوال كرد شماها كه به تهران خيلي علاقمند بوديد، از كي از تهران بدتان مي آيد. گفتند: الان يكي و دو ساعتي است كه از تهران خوشمان نمي آيد؛ و يك حالت تنفّر نسبت

به آن برايمان ايجاد شده است. ما از اينكه دعاي مان مستجاب شده بود بسيار خوشحال بوديم؛ ولي با خونسردي گفتيم: آقا جان! اگر بعد از زيارت و رفتن به ايران براي تان امكان دارد، ديگر به تهران نرويد بلكه به سوي قم حركت صفحه 189 كنيد و آنجا منزل بگيريد. ما به تهران مي رويم و اثاثيه منزل را به قم منتقل مي سازيم. ايشان موافقت كرد. البته بدان جهت اين را گفتيم؛ زيرا به خوبي مي دانستيم كه اگر ايشان به تهران بروند تهراني ها به هيچ وجه نخواهند گذاشت ايشان آنجا را ترك نمايد. ايشان به قم آمد و بزرگان قم به ويژه آيةالله بروجردي به استقبال ايشان آمدند. من و سيد مهدي به تهران رفته و شبانه اسباب منزل را با كاميون به قم آورديم. اهالي ميدان قيام وقتي جريان را فهميدند به شدتّ به تكاپو افتادند. مرحوم حاج مقدس واعظ با سخنراني هاي تند و مهيّج خويش مردم را تحريك كرد و آنان دسته دسته به قم آمدند و هرچه اصرار كردند بي فايده بود. لذا آنان جهت بردن آقا به تهران به منزل آيةالله بروجردي رفتند؛ مرحوم حاج مقدس خراساني خطاب به آيةالله بروجردي كرده و خطابه رسايي ايراد نمود و از اينكه نعمت بسيار بزرگي از دست آنان رفته؛ اظهار لطف از آن مرجع بزرگوار درخواست كمك نمود. آيةالله بروجردي كه مرحوم آقا را از زمان سابق مي شناخت. خطاب به آنان گفت: آقاي لنگرودي مجتهد است و من نمي توانم ايشان را مأمور به تكليف نمايم. اهالي تهران مايوس شدند، ولي اين قدر رفت و آمد و

اصرار كردند تا مرحوم آقا راضي شد كه حضرت آقاي اخوي آيت الله سيد محمدحسين را به جاي خويش به طور موقت به همراه آنان بفرستند كه هم كنون در تهران در همان مسجد اقامه جماعت داشته و در مدرسه مشغول تدريس است. و سرانجام مرحوم پدرم در قم ماندند.(13) صفحه 190

استادان مهم ترين استادان مرحوم مرتضوي لنگرودي در قم عبارتند از: 1. سيد محمدباقر سلطاني طباطبايي قدس سره؛ استاد كفايه جلد اوّل. 2. ميرزا محمد مجاهدي تبريزي قدس سره؛ استاد كفايه جلد دوم. 1. آيةالله العظمي بروجردي، كه مرتضوي به مدت 3 سال در درس خارج فقه وي شركت نمود. 2. سيد مرتضي مرتضوي لنگرودي كه محمدعلي، به مدت 6 سال در درس فقه و اصولش شركت نمود. 3. سيد محمدرضا گلپايگاني، كه مرتضوي 12 سال در درس فقه او حاضر شد. وي موفق شد از اين بزرگوار اجازه اجتهاد دريافت نمايد. 4. آقا ميرزا هاشم آملي مرتضوي 12 سال در درس اصول آن بزرگوار شركت كرد و موفق به دريافت اجازه اجتهاد از معظم له گرديد. 5. سيد محمدحسين طباطبايي كه مرتضوي فلسفه و تفسير را از اين استاد فرزانه به خوبي آموخته است. البته معظم له در درس برخي آيات بزرگوار همانند: شيخ مرتضي حائري، سيد احمد زنجاني، امام خميني و داماد شركت جسته است؛ اما چون به صورت منظم و نيز مدت آن زياد نبود لذا در اين نوشتار از آن يادي نشده است. ضمناً در سفري كه مرتضوي به نجف اشرف داشت در درس برخي از بزرگان همانند امام، خويي، حكيم و.... شركت و از دانش بيكران آنان خوشه چيده

است. صفحه 191

تدريس

آيةالله مرتضوي همانند پدر گرامي و ساير بزرگان در كنار تحصيل به تدريس سطوح پايين تر پرداخت. اين تدريس به رغم بيماريهاي گوناگون وي، تا آخر عمر شريف ادامه داشت. او در اواخر عمر شريف خود به تدريس (مكاسب، رسائل و كفايه) اشتغال داشت. شيوه درسي آن بزرگوار بدين صورت بود كه با اينكه تسلط فوق العاده اي بر متون ياد شده داشت؛ ولي بدان كتفا نمي كرد؛ بلكه با بررسي و مطالعه و دسته بندي، مطالب را مي نوشت و آنگاه آنرا به صورت پخته و آماده در اختيار شاگردان قرار مي داد. وي در نهايت تواضع نسبت به بزرگان، كلام آنان را به نقد مي كشيد و نظرات خويش را با استدلال عقلي و نقلي بيان مي نمود. نيز وي با نهايت احترام نسبت به بزرگان براي اينكه شائبه بي حرمتي در اذهان خطور نكند مي فرمود: «شايد مراد آنان را در اين موضوع ما نفهميده ايم!»

ناگفته ه

آيةالله حاج سيد محمدعلي لنگرودي چهارمين فرزند برومند فقيه اهل بيت عليهم السلام حضرت آيةالله حاج سيد مرتضي لنگرودي قدس سره است. وي در مورد زندگاني علمي و اخلاقي و اوصاف و كمالات پدر بزرگوار و گرامي خود مطالبي نقل كرده كه چون هيچ كدام از اين مطالب تا كنون به چاپ نرسيده است بدان اشاره مي شود:

1. غربت علمي مرحوم والدمان از شاگردان ممتاز و برجسته مرحوم ناييني بود و از لحاظ طبقه علمي و سنّتي در رديف آيات عظام: بروجردي و خوانساري به شمار مي رفت و در هنگام رحلت حداقل 20 سال از صفحه 192 بزرگان معاصر همانند امام راحل، گلپايگاني و... بزرگتر

بودند. به نظر من، والدمان از نظر علمي خوب شناخته نشد. با وجود اينكه وي شاگردان نامدار و برجسته اي را تربيت كرده است. به عنوان مثال، وي 12 سال در نجف بود و سپس به ايران آمد و چندين سال در شمال ماندگار شد و بعد دوباره به نجف رفت و بعد از چندين سال به تهران بازگشت و نزديك به 12 سال در آنجا اقامت داشت. و آن گاه به قم مشرف شد و 10 سال آخر عمرش را در اين شهر گذراند. وي فعاليت هاي زيادي علاوه بر تدريس داشت. مثلاً طرح ابتكاري تعطيلي روز وفات امام صادق عليه السلام از سوي ايشان به آقاي كاشاني پيشنهاد گرديد. در يكي از روزها آيةالله كاشاني در تهران به ديدن ايشان آمد. پدرم خطاب به ايشان گفت: حالا كه شما الحمدلله در مجلس شوراي ملّي هستيد، روز وفات امام صادق 7؛ رئيس مكتب جعفري خوب است به عنوان يك روز تعطيل اعلام شود. ايشان استقبال كرد و آن را در مجلس طرح نمود و اين مسئله به صورت قانون تصويب شد. در تهران در دهه 20، مؤسس جشن و چراغاني كردن خيابان ها به مناسبت نيمه شعبان ايشان بود گرچه بعداً ديگران آن را ترويج نمودند؛ ولي باز ايشان مطرح نشد. حتي زندگينامه ايشان يا اصلاً نوشته نشد و يا ناقص نوشته شده است، در حالي كه در مورد زندگاني افراد گاهي چندين كتاب نوشته مي شود. البته آن بزرگوار به اين گونه امور وابستگي و دلبستگي نداشت و خوش نداشت كه حتي در مجالس از ايشان نامي برده شود. ولي بايد از مقام

علمي عالمان دين به نحو شايسته تجليل شود. لذا شايد بي مناسبت نباشد كه عرض كنم كه تاريخ ماده رحلت ايشان يعني اربعين صفر سال 1383ق. با حروف ابجد «غريب العلم» مي شود كه صفحه 193 اين حكي از اثبات مهجوريت و غربت معظم له است.

2. اخلاص و آينده نگري مرحوم پدرم انساني مخلص و معتقد و بسيار دورانديش و آينده نگر بود. او فقط چهار فرزند داشت همه آنان را به كسوت روحانيت درآوردند و تكيد داشت و حتي او در وصيت نامه اش آورده است كه: فرزندانش بايد تلاش كنند تا از لحاظ علمي از كسي تقليد نكنند. اگر يك يا دو نفر از فرزندان من مجتهد شدند بر آنان واجب است دست يك يا دو نفر ديگري را بگيرند و آنان را به اين مقام والاي علمي برسانند و الاّ من راضي نيستم و اگر اولاد من توان اجتهاد را در خود نمي بينند بهتر است در ميان مشاغل شغل كشاورزي را براي خويش انتخاب نمايند. امروز به بركت انفاس قدسيه آن بزرگ مرد، همه فرزندانش از عالمان و مدرسان عالي مقام حوزه و بلكه همه نوادگان آن مرحوم همگي در كسوت روحانيت و بعضاً مجتهد و نزديك به اجتهادند. در خصوص آينده نگري و دقت و دورانديشي پدرم مي توان گفت كه وي زماني تصميم گرفت تا من و همه برادرانم طلبه شوند در حالي كه اوضاع روحانيّت بهم ريخته و آينده آن بسيار تاريك و آشفته بود. حتي اهل علم حاضر نبودند فرزندانشان طلبه شوند. ايشان نه تنها همه ما را طلبه كرد، حتي در سن 5 سالگي به برادرم

آيةالله حاج سيد محمدحسين لنگرودي لباس روحانيت پوشاند. ايشان در اين راه خيلي ملامت شنيد و بسيار در فشار قرار گرفت. يادم هست علماي بزرگ وقتي به ديدن ايشان مي آمدند، او را از اينكه در اين اوضاع مبهم همه فرزندان خود را طلبه كرده است مورد انتقاد قرار مي دادند. و آنها مي گفتند حال كه بنا داريد فرزندانتان طلبه شوند لااقل دو نفر را به صفحه 194 مشاغل آزاد بگماريد تا در امور زندگي كمك تان نمايند. ولي ايشان به اين حرف ها اعتنا نداشت و مي گفت اينهايي كه معتقد به نابودي روحانيت و تاريك بودن آينده آنان اند اعتقاد ندارد كه اين مملكت صاحب دارد و آينده هم در دست خداست. ما نبايد فقط به فكر خودمان باشيم، پس نصرت دين خدا چه مي شود؟ ما چه وظيفه اي داريم؟ ما همه افتخارمان اين است كه اسم ما در طومار نوكري امام زمان عليه السلام روحي له الفداه ثبت شود. ما كه نبايد در مقابل قلدري رضا خان دست از امام زمان عليه السلام برداريم و..... او اين سخنان را به قدري شيرين و جذّاب بيان مي كرد كه حتي موجب تحوّل روحي آقايان مي شد. البته سخنان آنان از روي دلسوزي بود و حتي يادم هست بستگان ما وقتي اين موضوع را فهميدند به تهران آمدند و خيلي تلاش كردند كه آقا را منصرف نمايند؛ ولي بي فايده بود. آنان براي به كرسي نشاندن حرف خود، با آقا قهر كردند! رفت و آمدها محدود شد؛ ولي ذره اي در عزم آهنين ايشان خلل وارد نشد.

3. مشوق اصلي پدرم براي اينكه

ما تحت تأثير فشارها و سخنان اطرافيان قرار نگيريم و روحيه ما تأثير منفي نپذيرد، دست به اقدام جالبي زد. وي هنگام صرف غذا كه همه اعضاي خانواده جمع بودند. از زندگاني علما و بزرگان قسمت هايي را انتخاب و آن را به طرز جالبي بيان مي كرد، كيفيت درس خواندن، راه رفتن، مجالس علمي، آداب زيارت كردن و... را به قدري جذاب تعريف مي كرد كه انسان به كسب و يادگيري علم مشتاق مي شد. او داستان هايي را حتي از استادان خويش نقل مي كرد كه خيلي لذت بخش بود. او روي جنبه هاي مثبت زندگاني علما بسيار صفحه 195 تكيد داشت. اين سخنان خالصانه موجب شد همه ما طلبه شويم. ما خيلي مديون ايشان هستيم كه نگذاشت در آن برهه از زمان حساس از مسير اصلي منحرف شويم. برخورد او مي تواند براي اهل علم الگو باشد تا در مواقع هجوم افكار مسموم در جامعه از فرزندانشان محافظت نمايند.

4. مرجعيت واحد پدرم از برجسته ترين علمان عصر بود مانند بسياري از مجتهدان پارسا و متقي از منصب فتوا دوري مي جست و معتقد بود كه مرجعيت شيعه بايد واحد باشد و در برابر اصرار دوستان و مؤمنان كه خواستار توضيح المسائل ايشان بودند مي گفت: زعامت شيعه را الآن آيةالله بروجردي در دست دارند و رساله ايشان در دست مردم است و نيازي نيست كه ديگري رساله توضيح المسائل چاپ كند و در نتيجه مي گفت: برويد از ايشان تقليد و ترويج كنيد.

5. شجاعت ذاتي او بسيار شجاع بود و صراحت لهجه داشت. وي در جواني در زمان مشروطه فعاليّت فراواني كرد

كه البته انقلاب مشروطه شكست خورد و آن فعاليت ها نتيجه نداد و او از به ثمر نرسيدن تلاش علما ناراحت بود. در هنگام تنظيم و تصويب لايحه انجمن ايالتي و ولايتي كه مضامين آن گويا قدري تند بود عده اي از علما حاضر نبودند آن را امضا نمايند؛ اما معظم له با شجاعت آن را امضا كرد. در صدر آن اعلاميه امضاي ايشان قرار دارد. حضرت امام كه انسان ذاتاً شجاعي بود و نيز از انسان هاي شجاع خوشش مي آمد همواره اقدام آقا را مورد تحسين قرار مي داد. شريعت سنگلجي كه در دهه سي، افكار التقاطي داشت، از آنجا كه مرد ملايي بود به احدي اعتنا نداشت؛ ولي در مقابل پدرم كه صفحه 196 مي رسيد كم مي آورد. و خود را عاجز و ناتوان مي ديد. او مي دانست كه مرحوم آقا بدون واهمه حرفهايش را مي زند. زمان آقاي بروجردي بسياري از مشكلات طلبه ها به وسيله مرحوم والد حل و فصل مي شد. با اينكه ايشان با بيت معظم له مرتبط نبود؛ ولي موقعيت فوق العاده اي در نزد معظم له داشت. يكي از استادان بزرگوار حوزه روزي به من گفت: مشكلي براي طلاب پيش آمده كه ما جمعي از طلاب براي حل آنان به چند نفر از آقايان كه همگي از مراجع تقليد بودند متوسل شديم تا نزد آيةالله بروجردي واسطه حل آن مشكل شوند، ولي آنان موفق نبودند. لذا به نزد امام خميني رفتيم معظم له ما را به آيةالله لنگرودي ارجاع دادند و مشكل آنان با وساطت آقاي والد نزد آيةالله بروجردي حل شد. به خوبي

به ياد دارم كه عده اي از فضلا خدمت آقا رسيدند و گفتند: آقاي بروجردي سجده بر سنگ مرمر را جايز نمي داند و آن را جزء معادن دانسته است. اين فتوا براي زائران ايراني خانه خدا كه مُهر براي سجده نمي توانند از مهر استفاه كنند مشكلات فراواني ايجاد خواهد كرد. مرحوم آقا چندين جلسه با مرحوم آقاي بروجردي بحث كرد و نظر معظم له را عوض كرده كه موجب مسرّت و خوشحالي فراوان اهل علم و مؤمنان گرديد.(14)

ويژگي هاي اخلاقي

مرحوم حاج سيد محمدعلي لنگرودي داراي خصوصيات و كمالات و خدمات فرهنگي و اجتماعي و ديني فراواني بود كه به برخي از آنان صفحه 197 اشاره مي شود:

1. تدريس وي طبق سيره عملي بسياري از بزرگان دين از ابتداي طلبگي علاوه بر تحصيل، به تدريس سطوح پايين تر پرداخت. او در تهران و بعدها در قم و تا آخر عمر شريفش تدريس را رها نكرد. او مانند پدرش پس از آموختن هر كتاب آن را تدريس مي نمود. وي با عنايت خداوند متعال موفق شد بارها رسائل، مكاسب، كفايه و شرح تجريد را در يكي از حجرات حرم و بعدها در بيت پدر بزرگوارش كه به صورت خوابگاه در اختيار طلاب محترم قرار داشت تدريس كند. علاوه بر تدريس كتب حوزوي وي در ماه مبارك در مسجد عشقعلي به تفسير قرآن و درس اخلاق مي پرداخت. نگارنده كه مكاسب را نزد وي فراگرفته به ياد دارم كه استاد فرزانه ما تسلّط و احاطه خوبي بر مكاسب (بيع) داشت؛ ولي با اين حال، قبل از تدريس حداقل دو ساعت مطالعه مي كرد و مطالب را دسته

بندي مي نمود و آن را با بياني رسا به گونه اي توضيح مي داد كه با گذشت ساليان متمادي، هنوز آن مطالب و متون درسي از يادها نرفته است. تشريح محتواي مكاسب با مسائل روز، يكي از شاخص ترين ويژگي هاي درس معظم له بوده است.

2. علم دوستي او عاشق علم بود و به گونه اي عاشقانه از علم و علما سخن مي گفت كه انسان دلش مي خواست همه ساعات عمرش را يا كتاب بخواند و يا در محضر علما باشد. يكي از شاگردان معظم له مي گويد: يك شب به نماز يكي از آقايان رفتم و بعد از اقامه نماز يكي از شخصيت هاي معروف در آن جمع صفحه 198 سخنراني كرد. از آنجا كه اغلب حضار طلبه بودند وي درباره بي فايده بودن اغلب كتب درسي حوزه سخناني گفتو من نيز تحت تأثير آن گفته ها تصميم گرفتم كه آن كتب را نخوانم و همان سخنان را نيز براي دوستان تعريف مي كردم. نيز با تأثيرپذيري از سخنان آن شخص كارم به جايي كشيد كه دو سال هم در امتحانات حوزه شركت نكردم و در اين راه زيان فراواني ديدم تا اينكه با توصيه يكي از دوستان خدمت آيةالله لنگرودي رسيديم و ضمن تعريف ماجرا، معظم له با خوشرويي فرمودند: افراط و تفريط در هر كاري بد است و در علم آموزي بدتر. شما نبايد تحت تأثير اشخاص باشيد. اين علوم مقدمه شناخت و معرفت انسان است. مثلاً همان شخصيت كه سخنراني كرده. چطور ممكن است كسي علم نياموخته باشد و بلاغت، فصاحت، زمان، مكان، مخاطب و... كه همگي از علوم

ادبي حوزه است را بلد نباشد بعد بيايد سخنراني كند. اين سخنراني بدون آن آموزه ها بي محتواست.... پس از اين صحبت توانستم روحيه علم آموزي را در خودم زنده كنم و بعدها فهميديم كه چقدر ضرر ديدم. آري سخنانش از دل برمي خاست و لاجرم بر دل مي نشست.

3. خلوص نيت يكي از اقدامات معظم له اين بود كه تدريس را در محل خوابگاه طلاب (بيت پدري) در كوچه و پس كوچه هاي عشقعلي برگزار مي كرد. با اينكه بيمار بود و محل تدريس دور، ترجيح مي داد درس را در آن محل برگزار نمايد. عده اي از فضلا پيشنهاد كردند كه لااقل درس در جوار حرم يا مدرسه فيضيّه در محل مناسبي برگزار شود تا فضلاي بيشتري از درس حضرت عالي استفاده نمايند؛ اما او در كمال فروتني مي گفت: ما قابل اين حرف ها نيستيم؟! حتي وي از انتشار اعلاميه صفحه 199 براي دعوت طلاب نيز جلوگيري مي كرد. هر وقت هم تحت فشار قرار مي گرفت با تعريف داستاني از سيره عملي بزرگان، آنان را از اقدام عملي براي معرفي خود برحذر مي داشتند. روزي در جلسه درس مي گفت: شما كه شهرت و عظمت امام خميني را مي بينيد، بدانيد كه شخص ايشان ذره اي براي رسيدن به اين مقام تلاشي نكرده؛ بلكه خدا به او اين عظمت و شرافت را داده است. امام راحل كسي است كه محل درس خود را از اطراف حرم به مسجد سلماسي كه يك مكان دور افتاده اي بود منتقل ساخت. او از شهرت متنفر بود، بلكه خلوص نيت داشت و همين باعث عظمت

ايشان گرديد و... وي با اين گونه سخنان جذّاب باعث انصراف اقدام عملي شاگردان و دوستان مي گرديد.

4. نصايح سودمند اين عالم فرهيخته روزهاي چهارشنبه بعد از اتمام درس، نصايح سودمندي بيان مي كرد. نصايح اخلاقي ايشان همواره مورد استقبال فراوان طالبان علم و معرفت بود. وي طلاب محترمي را كه به دست مبارك وي به لباس مقدس روحانيت ملبّس مي شدند به چند امر مهم و اساسي سفارش مي كرد و مي گفت: 1. طلابي كه ملبس به لباس مقدس روحانيت مي شوند بايد سعي كنند تا رفتار ناپسندي كه موجب بدنام شدن روحانيت شود از آنان سر نزند. 2. ملبسين به اين لباس مقدس، بايد سعي كنند بيش از پيش در امر تحصيل علم و كسب معارف كوشا باشند؛ زيرا سطح توقع و انتظار مردم از آنان به مراتب افزايش مي يابد و اين وظيفه را سنگين تر و حساس تر مي كند. صفحه 200 3. معتقدم كه بسياري از مشكلات گوناگون امروز بشر زاييده عدم شناخت واقعي نسبت به مقام و منزلت خدا و انبيا و ائمه دين است؛ لذا تكيد مي كنم كه طلاب محترم با مطالعه و فراگيري علوم گوناگون، شناخت و شناساندن را در سرلوحه امور خويش قرار دهند تا همگان از اين مشكلات رهايي يابند.

عشق به ائمه عليهم السلام

آيةالله مرتضوي به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام به خصوص مولاي عارفان حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام عشق مي ورزيد و در همه حالات خويش همواره از فضايل و كرامات و سخنان آنان مرتب سخن مي گفت. وي به ويژه در ماه مبارك رمضان در مسجد عشقعلي مقيد بود منبر برود. وي

فضايل امام علي عليه السلام را به گونه اي بيان مي كرد كه هر شنونده اي را تحت تأثير قرار مي داد. نيز هنگام بيان فضايل اهل بيت عليهم السلام، اشك در چشمانش حلقه مي زد و مظلوميت آنان، او را غصه دار مي كرد و به شدّت مي گريست. او در منزل برادر بزرگوارش آيةالله حاج سيد محمدحسن لنگرودي هر هفته جمعه ها در روضه شركت مي كرد و نيز در رثاي امامان معصوم عليهم السلام به ويژه امام اوّل شيعيان اشعاري را نيز سروده است. يك نمومه از آن سروده ها چنين است: علي اي مظهر عدل الهي بود تاريخ را بر اين گواهي كجا ديده كسي با قدرت و زور شود نزد يتيمان خك و كاهي صفحه 201 برادر نزد او مانند غير است در انجام اوامر هم نواهي عقيل و بچه هايش را ز تاريخ مگر نشينيده اي فرياد و آهي ز حلقومش فغان برخواست و گفت برادر آتش است اين يا الهي اميرش گفت از آتش هراسي؟ علي خائف نباشد از مناهي براي زينت آن دخت وال صباح خويش كرد چون شب سياهي قلاد عاريت بگرفت از او نمود عيشش تنقّص با تباهي ز پاي ذمه زن خلخال بگرفت يكي از مردمان دون و واهي غضب بر چهره اش گرديد بارز شال شير نر دربند چاهي بگفتا مرگ پيش من گواراست نباشد چاره اي خواهي نخواهي همه مردم به نزد او مساوي گدا بنده، غني، يا آنكه شاهي...

از منظر ديگران

آيةالله حاج سيد احمد شهرستاني درباره ايشان در اجازه روايتي آورده است: صفحه 202 فقد استجاز مني حسن الظنّ بي جناب حسنة

الايام ثقة الاسلام و صفوة الاماثل الاعلام ذوالحسب الشريف الرّفيع و المقام الشامخ المنيع العالم التّقي الزّكي البحر المفضال الالمعيّ السيد محمدعلي المرتضوي اللنگرودي... آيةالله العظمي ميرزا هاشم آملي درباره وي مي گويد: ... فان جناب العالم الالمعي و الفاضل الكامل التقي صاحب القريحة النّقادة و السليقة المستقيمة عماد الاعلام حجةالاسلام الحاج السيد محمدعلي المرتضوي اللنگرودي... آيةالله حاج سيد احمد زنجاني در اجازه روايتي چنين نوشته است: و... ان السيّد السند المعتمد و العالم المؤيد الحاج السيد محمدعلي المرتضوي... آيةالله قرباني نماينده ولي فقيه در استان گيلان در خطبه نماز جمعه به مناسبت ارتحال معظم له چنين مي گويد: داغ انساني بافضيلت و برادر دانشمند و ارجمندم آيةالله حاج سيد محمدعلي لنگرودي مرا سوزاند و بايد عرض كنم در ميان بسياري از دوستان و رفقا كه شهيد شده و يا رحلت فرمودند داغ رفتن دو نفر مرا بي تاب ساخت و جگر مرا سوزاند يكي شهيد دكتر باهنر و ديگري آيةالله لنگرودي. اين عزيز هم آقا بود و هم آقازاده، بسيار بامعرفت بود، كمالات و اوصافي در وجود اين عزيز نازنين بود كه در ديگران كمتر يافت مي شد. او افتخاري براي ما گيلاني ها و يكي از شخصيت هاي بسيار ارزنده حوزه هاي علميه به ويژه قم به شمار مي رفت. او با اينكه در ميان آيات اخوان اربعه مرتضوي از همه كوچكتر بودند معذلك عمري را با بيماري شكر الهي بود و سرانجام عاشقانه صفحه 203 به معبود خويش شتافت خدايش رحمت كناد. حاج سيلماني يكي از بازاريان متدين در اطراف حرم مطهر مي گويد: بيش از 60 سال است كه در اطراف

حرم مطهّر مغازه دارم و به واسطه شغلم، بساري از علما را مي شناسم و با آنان ارتباط دارم. به نظرم آيةالله لنگرودي نمونه واقعي يك روحاني بود كه انسان با ديدن آن قيافه و وقار و متانت به ياد اهل بيت عصمت و طهارت مي افتاد. گام هاي سنگين و متين و لباس نظيف و عمامه اي مرتب و قد كشيده و چهره باز و نوراني و متبسم كه هنگام غروب براي اقامه نماز جماعت از جلوي مغازه ام رد مي شد، مرا وامي داشت كه لحظاتي دست از كسب و معاش برادرم و به تماشاي ايشان بپردازم و به ديگران هم توصيه مي كردم كه نگاه كنند. عجيب اينكه آنان بدون اينكه حتي نام اين بزرگوار را بدانند مجذوب اين آقا مي شدند. روزي به يكي از دوستان روحاني عرض كردم و گفتم اين عقيده من است، اگر كسي مي خواهد طلبه شود اوّل بايد فكر كند كه طلبه يعني راهنماي مردم عوام مثل من يعني اينكه من و امثال من بايد با ديدن آن طلبه به ياد خدا و اهل بيت عليهم السلام پيامبرصلي الله عليه وآله بيفتيم و اگر اين گونه نباشد آن شخص به درد طلبگي نمي خورد حالا هر كس كه مي خواهد باشد. يكي از بازاريان خيابان چهارمردان كه سال ها با معظم له محشور بوده است درباره او مي سرايد: اهل دل باشد صفاي باطنش سلمان بود پيرو جدّش محمدصلي الله عليه وآله صاحب قرآن بود صفحه 204

از فضايل اخلاقي

او بي توجه به مال، ثروت و مقام دنيوي بود. اين عالم بزرگ آخرت خويش را به دنياي فاني

نفروخت. وي نسبت به بزرگان ديني كمال احترام را رعايت مي كرد. با اينكه تقريباً همه سال هاي عمرش با بيماريهاي گوناگون سپري شد؛ هيچ گاه لب به اعتراض و شكايت نگشود و همواره شكر و صابر بود. او با اينكه به خاطر بيماري و كسالت هاي ممتد از حضور در اجتماعات و مجالس محروم بود؛ تحليل هاي مفيد و سودمندي از قضاياي روز بيان مي داشت. زهد و تقواي علمي داشت و خوش گفتار و خوش رفتار بود و در برخورد با افراد، معتدل و نرم بود و روحيه بشاش داشت. به بزرگان و شخصيت ها احترام مي كرد و همواره از آنان به نيكي ياد مي كرد و اهل نوافل و تهجد بود.

خدمات ديني

اقامه نماز جماعت آيةالله لنگرودي به مدت 30 سال در مسجد عشقعلي واقع در خيابان انقلاب در مركز شهر مذهبي قم به اقامه جماعت پرداخت و نيز در همين مكان مقدس مشغول وعظ و ارشاد و درس تفسير قرآن و درس اخلاق بود. در ايام رمضان خودش منبر مي رفت و مواعظ سودمندي ايراد مي نمود. بزرگاني كه در مسجد عشقعلي اقامه جماعت كرده اند عبارتند از آيات عظام: حاج شيخ عبدالكريم حايري يزدي مؤسس حوزه علميه قم. حاج سيد حسين طباطبايي بروجردي. حاج شيخ ابوالقاسم كبير قمي. صفحه 205 شيخ عبدالنبي عراقي. سيد مرتضي لنگرودي پس از رحلت آيةالله حاج سيد محمدعلي لنگرودي فرزند برومند ايشان حجةالاسلام و المسلمين حاج سيد محمدجواد مرتضوي لنگرودي در اين مسجد اقامه جماعت نموده هم كنون نيز امور علمي و عملي پدر بزرگوارش را به عهده دارد.

احياي مسجد عشقعلي مسجد عشقعلي از مساجد

قديمي شهر قم داراي قدمتي بيش از 150 سال به لحاظ موقعيت مكاني و نزديكي حرم مطهّر و محل تدريس و اقامه جماعت بزرگان و فقيهان عالي مقام، داراي ارزش فوق العاده اي است. ساختمان مسجد فرسوده و كهنه بود و گنجايش جمعيّت را نداشت. آيةالله لنگرودي با همّت والاي خويش و با كمك متدينين مسجد را تخريب و در همان مكان با اسلوب مهندسي مجدداً مسجد باشكوهي ساخت. در راه احياي اين مكان مقدس معظم له زحمات فراواني متحمل شد. اين مسجد به شكل آبرومندانه اي بازسازي و احيا شد و هم كنون از مهم ترين مساجد قم به شمار مي آيد.

مدرسه علميه آيةالله لنگرودي اين مدرسه كه منزل پدر بزرگوارش بود با همّت والاي معظم له و برادران گرامي اش براي زنده كردن نام و آثار پدرش به صورت مدرسه علميه در اختيار طلاب علوم دينيّه قرار گرفت كه حدود 60 طلبه در آن جا مشغول تحصيل هستند. معظم له با مقررات خاصي با تدريس و نظارت صحيح و كارآمد خويش توانست طلاب فاضلي را تربيت نمايد كه در اين مدرسه به تدريس فقه و اصول و اداره آن اشتغال دارند. صفحه 206

تأليفات

آيةالله لنگرودي به علّت اينكه در بيشتر سال هاي زندگي اش بيمار بوده و بيماري مانند همراهي هميشگي او را رها نمي كرد. از حضور در محافل عمومي محروم بوده است. امّا اين امر باعث نشد او از تأليفات و تصنيفات غافل شود. البته برخي از تأليفات اين عالم فرهيخته نيمه تمام مانده و هيچ كدام از آثارش به زيور طبع آراسته نشده است. اين آثار عبارتند از: 1. رساله

اي در عدالت؛ 2. تاريخ را بررسي كنيم (مناظره بدون تعصب در امامت) 3. شرح فارسي بر تجريدالاعتقاد؛ 4. ترجمه الطرائف ابن طاووس 5. كشكول؛ 6. تقريرات درسي آيات عظام؛ 7. حواشي بر رسائل، مكاسب، كفاية.

سروده ه

معظم له طبع رواني در شعر داشت و گاهي براي پر كردن اوقات فراغت خود اشعار زيبايي مي سرود متأسفانه اين اشعار تا كنون همانند آثار و تأليفات وي به زيور طبع آراسته نشده است. نمونه هايي از اين سروده ها چنين است: دواوين عمل پر از گناه است به ميزان عمل رويم سياه است اگر لطفت نباشد دستگيرم يقين در قعر دوزخ جايگاه است ولايت پايه ايمان و دين است يقين اين گفته شرع مبين است به نيشابور در هنگام رحلت بيان فرمود اين ز اسرار دين است صفحه 207 زكات و روزه و حج و قيامت تو را ناجي نباشد در قيامت اگر در تو نباشد حُب حيدر چنين گفته است آن برج امامت

فرزندان

آيةالله لنگرودي در سال 1338ش. با بيت فقيه مجاهد حضرت آيةالله العظمي حاج آقا حسين قمي وصلت نموده كه ثمره اين ازدواج 7 فرزند است: 1. حاج سيد محمدجواد مرتضوي لنگرودي وي تحصيلات خويش را در قم نزد پدر، عموهاي گرامي اش و ساير آيات عظام به اتمام رسانيد و اينك از مدرسان حوزه علميه قم به شمار مي رود و نيز در جايگاه امامت پدر مشغول وظيفه ديني و علمي است. 2. سيد احمد، كه از طلاب حوزه علميه قم است. 3. طيّبه 4. طاهره 5. فاطمه 6. زهره 7. آمنه دختران و يادگاران جسماني معظم له هستند.

رحلت

آيةالله لنگرودي در 62 سالگي پس از عمري تلاش، خدمت، تحصيل، تدريس، تهذيب نفوس و ارشاد و هدايت مردم در اثر كسالت هاي ممتدّ در سحرگاه روز جمعه سوم جمادي الاولي 1416ق. برابر با 7 مهرماه 1374ش. بعد از اقامه نماز صبح و در اثر سكته قلبي در تهران دار فاني را وداع نمود و روحش در جوار رحمت الهي آرميد. پيكر پكش عصر شنبه از مسجد عشقعلي در ميان انبوه جمعيت صفحه 208 دلسوخته و گريان، باشكوه فراوان تشييع و پس از اقامه نماز در قبرستان شيخان به خك سپرده شد. در پي رحلت اين عالم جليل القدر مجالس باشكوهي در قم، تهران و گيلان منعقد گرديد و حضور بسياري از مراجع عظام تقليد در مجالس ختم وي بر عظمت و معنويت مجالس افزود. شاعران محترم نيز اشعار فراواني در رثاء اين بزرگمرد الهي سروده اند.(15)

پي نوشت

1) گيلان، گروه پژوهشگران ايران، ص 39 و 40. 2) همان؛ طرح توسعه و عمران جامع ناحيه لنگرود، مهندسان مشاور شمال 1379ش. 3) وي يكي از رهبران مشروطه است. از آنجا كه وي مدتي در بابل (بارفروش) در محضر علاّمه فقيد حاج ملاّ محمد اشرفي مازندراني تلمذ نموده به مازندراني شهرت يافته است. 4) جهت اطلاع بيشتر ر. ك: مقالات همايش فرهنگي و پژوهشي لنگرودشناسي، فصل نامه فرهنگ گيلان، سال چهارم، ش 13 و 14، بهار و تابستان 81. 5) گنجينه دانشمندان، ج 2، ص 417. 6) شمه اي از زندگاني آيةالله حاج سيد محمدعلي مرتضوي لنگرودي در كتب ذيل آمده است: گنجينه دانشمندان، ج 7، ص 32 و ج 9، ص 324؛ دانشوران و دولتمردان گيل و

ديلم، ص 644؛ پيشينه تاريخي و فرهنگي لاهيجان و بزرگان آن، ص 848؛ سيماي لنگرود، ص 169، نوشته آقاي رفيعي لاهيجي؛ شجره مباركه، اشاره اجمالي به اجداد و نيكان سادات لنگرود، ص 65، محمدحسن مرتضوي لنگرودي؛ ستارگان حرم، دفتر 13؛ هفته نامه گلبانگ گيلان، آبان 1374ش. و دو مقاله مجزا از شرح زندگاني و حالات آن مرحوم كه توسط فرزند فاضل معظم له حاج سيد محمدجواد مرتضوي لنگرودي تهيه و در اختيار اين جانب قرار گرفته است. در اين نوشتار بيشتر از اين دو مقاله استفاده شده است. 7) ر. ك: آثارالحجة، ص 73؛ گنجينه دانشمندان، ج 2، ص 248؛ معجم رجال الفكر و الادب في النجف، ص 1132؛ فرهنگ فارسي، دكتر محمد معين، ج 6، ص 1824؛ چهره اي از زندگاني آيةالله لنگرودي، آيةالله محمد واصف، مجله حوزه، مصاحبه با آيةالله سيد محمدحسن مرتضوي لنگرودي و ستارگان حرم، دفتر 13. شمه اي از حالت آن فقيه فرزانه توسط برادر دانشمندم آقاي غلامرضا گلي زواره آمده است. 8) مصاحبه نگارنده با آيةالله سيد محمدحسين لنگرودي(دامت بركاته) كه سكن تهران هستند. 9) همان. 10) شجره مباركه، سيد محمدحسن مرتضوي لنگرودي، ص 65. 11) شرح اين عالمان بزرگوار در الذريعه، تاليف شيخ آقا بزرگ طهراني و بزرگان تنكابن و رامسر و نيز در شجره مباركه آمده است. 12) واقع در ميدان قيام (شاه سابق). 13) اين داستان معظم له توسط برادر بزرگوارش حضرت آيةالله حاج سيد محمدمهدي عبدالصاحب مرتضوي لنگرودي دامت بركاته تكميل گرديد. 14) مطالب معظم له در اين باره (خصوصيات منتشر نشده آيةالله حاج سيد مرتضي لنگرودي) توسط برادران معظم له تكميل گرديد و با

مقداري تصرف و اضافات نگاشته شد. 15) متن مقاله با استناد به نوشته هاي جناب حجةالاسلام حاج سيد محمدجواد مرتضوي لنگرودي و با همكاري بيت مكرم آيةالله العظمي حاج سيد مرتضي مرتضوي لنگرودي تهيه و تنظيم شده است و در ضمن لازم به تذكر است كه چون اينجانب چند سالي افتخار شاگردي آن فقيد سعيد داشته ام و بسياري از خصوصيات و گفتار معظم له را از نزديك مشاهده كرده و به تصويركشيدم. نويسنده : محمدتقي ادهم نژاد

رساله توضيح المسائل مطابق با فتاوا

مشخصات كتاب

مرتضوي لنگرودي، محمدحسن، - 1308

عنوان و نام پديدآور: رساله توضيح المسائل / محمدحسن مرتضوي لنگرودي

مشخصات نشر: [قم]: دفتر آيت الله سيد محمدحسن مرتضوي لنگرودي، 1419ق. = 1377.

مشخصات ظاهري: ص 336

يادداشت: عنوان ديگر: توضيح المسائل.

موضوع: فقه جعفري - رساله عمليه

موضوع: - فتواها

رده بندي كنگره:

رده بندي ديويي:

شماره كتابشناسي ملي:

احكام تقليد

مسأله 1

عقيده مسلمان به اصول دين بايد از روي يقين باشد و نمي تواند در اصول دين تقليد نمايد يعني بدون دليل گفته كسي را قبول كند ولي اگر از گفته ديگري يقين پيدا كند كفايت مي كند؛ گرچه دليلي بر آن نداشته باشد.

ولي در احكام دين در غير ضروريات و يقينيات بايد يا مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روي دليل به دست آورد؛ يا از مجتهد تقليد كند يعني به دستور او رفتار نمايد يا از راه احتياط طوري به وظيفه خود عمل نمايد كه يقين كند تكليف خود را انجام داده است.

مثلاً اگر عده اي از مجتهدين عملي را حرام مي دانند و عده ديگر مي گويند حرام نيست آن عمل را انجام ندهد؛ اگر عملي را بعضي واجب و بعضي مستحب مي دانند آن را به جا آورد؛ پس كساني كه مجتهد نيستند و نمي توانند به احتياط عمل كنند؛ واجب است از مجتهد تقليد نمايند.

مسأله 2

تقليد در احكام عمل كردن به دستور مجتهد است به نحوي كه هنگام عمل استناد به دستور و فتواي او داشته باشد و از مجتهدي بايد تقليد كرد كه مرد، بالغ، عاقل، شيعه دوازده امامي، حلال زاده، زنده و عادل باشد و بنا بر احتياط واجب نبايد حريص به دنيا و جاه طلب باشد.

عادل كسيست كه حالت ثابتي در او باشد كه كارهايي را كه بر او واجب است به جا آورد و كارهايي كه بر او حرام است ترك كند و راه شناخت آن اينست كه اگر از اهل محل يا همسايگان يا كساني كه با او معاشرت دارند حال او را بپرسند؛ خوبي او را تصديق كنند.

در صورتي كه دستور اعلم

با دستور غيراعلم اختلاف داشته باشد و دستور غيراعلم خلاف احتياط باشد؛ احتياط واجب در اين صورت تقليد اعلم است و در غير اين صورت تقليد اعلم لازم نيست گرچه بهتر است.

اعلم كسيست كه در فهميدن حكم خدا از مجتهدهاي ديگر استادتر باشد.

مسأله 3

مجتهد و اعلم را از سه راه مي توان شناخت:

اول:

آنكه خود انسان يقين كند؛ مثل اينكه از اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را بشناسد.

دوم:

آنكه دو نفر عالم عادل كه بتوانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند؛ مجتهد بودن يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند؛ به شرط اينكه دو نفر عالم عادل ديگر با گفته آنان مخالفت ننمايند.

سوم:

آنكه عده اي از اهل علم كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند و از گفته آنان اطمينان پيدا مي شود؛ مجتهد بودن يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند.

مسأله 4

اگر شناخت اعلم مشكل باشد؛ احتياط واجب تقليد كسيست كه گمان به اعلميت يا احتمال به اعلميت او باشد؛ در صورتي كه علم به مخالفت فتواي او با فتواي غيراعلم باشد و فتواي غيراعلم مخالف با احتياط باشد و الا تقليد اعلم واجب نيست گرچه بهتر است.

مسأله 5

به دست آوردن فتوي يعني دستور مجتهد چهار راه دارد:

اول:

شنيدن از خود مجتهد.

دوم:

شنيدن از دو نفر عادل كه فتواي مجتهد را نقل كنند.

سوم:

شنيدن از كسي كه انسان به گفته او اطمينان دارد؛ بلكه اگر گوينده مورد وثوق و راستگو باشد كفايت مي كند و لازم نيست اطمينان پيدا شود.

چهارم:

رساله مجتهد، در صورتي كه انسان به درستي آن رساله اطمينان داشته باشد.

مسأله 6

تا انسان يقين نكند كه فتواي مجتهد عوض شده است؛ مي تواند به آنچه در رساله نوشته شده عمل نمايد و اگر احتمال دهد كه فتواي او عوض شده جستجو لازم نيست.

مسأله 7

اگر مجتهد اعلم در مسأله اي فتوي دهد مقلد آن مجتهد يعني كسي كه از او تقليد مي كند در فرضي كه بنا بر احتياط واجب تقليد اعلم لازم است؛ نمي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهد ديگر عمل كند؛ ولي اگر فتوي ندهد و بفرمايد احتياط آن است كه فلان طور عمل شود؛ مثلاً بفرمايد احتياط آن است كه در ركعت سوم و چهارم نماز سه مرتبه تسبيحات اربعه، يعني:

سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ للهِِ وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَ اللهُ اَكبَرُ، بگويند مقلد يا بايد به اين احتياط، كه احتياط واجبش مي گويند (1) عمل كند و سه مرتبه بگويد و يا به فتواي مجتهدي كه علم او از مجتهد اعلم كمتر و از مجتهدهاي ديگر بيشتر است عمل نمايد؛ پس اگر او يك مرتبه گفتن را كافي بداند مي تواند يك مرتبه بگويد و همچنين است اگر مجتهد اعلم بفرمايد مسأله محل تأمل است.

مسأله 8

اگر مجتهد اعلم بعد از آنكه در مسأله اي فتوي داده احتياط

1 احتياط واجب اعلم بر دو گونه است.

در صورتي كه جهت احتياط اعلم تخطئه نظر غير باشد رجوع به غيراعلم مشكل است؛ ولي اگر احتياط اعلم به جهت مراجعه ننمودن؛ يا اشكال در مسأله باشد؛ رجوع به غير جائز است.

بعيد نيست بيشتر احتياطات اعلم از قسم دوم باشد كه مي تواند به غير مراجعه كند.

كند؛ مثلاً بفرمايد ظرف نجس را يك مرتبه در آب كر بشويند پاك مي شود اگر چه احتياط آن است كه سه مرتبه بشويند؛ مقلد او نمي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهد ديگر رفتار كند؛ مگر اينكه فتواي مجتهد ديگر نزديك تر به احتياط باشد مانند همين مسأله كه مي تواند

در شستن سه مرتبه تقليد غيراعلم نمايد؛ بلكه بايد يا به فتوي عمل كند يا به احتياط بعد از فتوي كه آن را احتياط مستحب مي گويند عمل نمايد.

مسأله 9

اگر مجتهدي كه انسان از او تقليد مي كند از دنيا برود؛ حكم بعد از مرگ او حكم زنده بودنش را دارد. در موردي كه احتياط واجب تقليد اعلم است؛ اگر او از مجتهد زنده اعلم باشد؛ بايد در مسائلي كه به آنها عمل كرده باقي بماند و چنانچه مجتهد زنده اعلم باشد بنا بر احتياط به مجتهد زنده رجوع كند و اگر مساوي باشند مخيّر است بين اينكه باقي باشد بر تقليد مجتهدي كه مرده است در مسائلي كه به آنها عمل كرده؛ يا اينكه عدول كند به مجتهدي كه زنده است؛ ولي اَوْلي و احوط عدول به مجتهد زنده است.

مسأله 10

اگر در رساله اي به فتواي مجتهدي عمل كند و بعد از او در همان مسأله به فتواي مجتهد زنده رفتار نمايد؛ در صورتي كه عدول از مجتهد مرده به زنده جايز باشد؛ نمي تواند آن را مطابق مجتهدي كه از دنيا رفته است انجام دهد. ولي در صورتي كه واجب باشد باقي ماندن بر تقليد مجتهد مرده، چنانچه در مسأله گذشته به آن اشاره شد؛ عمل به دستور مجتهد زنده درست نبوده بايد عدول به مجتهد مرده كند؛ ولي اگر مجتهد زنده در مسأله اي فتوي ندهد و احتياط نمايد و مقلّد مدتي به آن احتياط عمل كرده؛ دوباره مي تواند به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته عمل نمايد؛ مثلاً اگر مجتهدي گفتن يك مرتبه: سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ للهِِ وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَ اللهُ اَكبَرُ، را در ركعت سوم و چهارم نماز كافي بداند و مقلد مدتي به اين دستور عمل نمايد و يك مرتبه بگويد؛ چنانچه آن مجتهد از دنيا برود و

مجتهد زنده احتياط را در سه مرتبه بداند و مدتي مكلف به اين احتياط عمل كند؛ دوباره مي تواند به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته برگردد و يك مرتبه بگويد.

مسأله 11

مسائلي را كه انسان غالباً به آنها احتياج دارد واجب است ياد بگيرد؛ بلكه مسائلي را كه گمان دارد به آنها احتياج پيدا مي كند بايد ياد بگيرد.

مسأله 12

اگر براي انسان مسأله اي پيش آيد كه حكم آن را نمي داند؛ در صورتي كه احتياط ممكن باشد؛ لازم نيست صبر كند تا فتواي مجتهد اعلم را به دست آورد بلكه مي تواند از راه احتياط وظيفه خود را به جا آورد؛ بلكه اگر احتياط هم ممكن نباشد؛ واجب نيست صبر كند مي تواند عمل را به نحوي انجام دهد و پس از انجام عمل در صورتي كه عمل مخالف با واقع، يا دستور مجتهدي باشد كه بايد از او تقليد كند؛ اعاده نمايد و الا اعاده لازم نيست.

مسأله 13

اگر كسي فتواي مجتهدي را به ديگري بگويد؛ چنانچه فتواي آن مجتهد عوض شود لازم نيست به او خبر دهد كه فتوي عوض شده؛ ولي اگر بعد از گفتن فتوي بفهمد اشتباه كرده؛ اگر فتوايي كه گفته مخالف با احتياط بوده؛ در صورتي كه ممكن باشد بايد اشتباه را برطرف كند و الا برطرف كردن اشتباه لازم نيست.

مسأله 14

اگر مكلّف مدتي اعمال خود را بدون تقليد انجام داده؛ در صورتي كه اعمالش مطابق با فتواي مجتهدي كه فعلاً بايد از او تقليد كند مي باشد و اگر عبادي بوده با قصد قربت انجام داده؛ صحيح است و همچنين است اگر اعمالي كه انجام داده مطابق با احتياط بوده.

آب مطلق و مضاف

[انواع آب مطلق]
اشاره
مسأله 15

آب يا مطلق است يا مضاف، آب مضاف آبيست كه آن را از چيزي بگيرند؛ مثل آب هندوانه و گلاب، يا با چيزي مخلوط باشد؛ مثل اينكه به قدري با گِل و مانند آن مخلوط شود كه ديگر به آن آب نگويند و غير اينها آب مطلق است و آن بر پنج قسم است:

اول:

آب كر.

دوم:

آب قليل.

سوم:

آب جاري.

چهارم:

آب باران.

پنجم:

آب چاه.

1 آب كر
مسأله 16

آب كر مقدار آبيست كه اگر در ظرفي كه درازا و پهنا و گودي آن هر يك، سه وجب و نيم است بريزند؛ آن ظرف را پر كند و وزن آن از صد و بيست و هشت مَنْ تبريز بيست مثقال كمتر است.

(1) در تطبيق اين مقدار با كيلوگرم اختلافيست بايد به اهل اطلاع مراجعه شود.

مسأله 17

اگر عين نجس مانند بول و خون، يا چيزي كه نجس شده است مانند لباس نجس، به آب كر برسد؛ چنانچه آن آب بو، يا رنگ، يا مزه نجاست را بگيرد؛ نجس مي شود و اگر تغيير نكند نجس نمي شود.

مسأله 18

اگر بوي آب كر به واسطه غيرنجاست تغيير كند نجس نمي شود

مسأله 19

اگر عين نجس مانند خون، به آبي كه بيشتر از كر است برسد و بو، يا رنگ، يا مزه قسمتي از آن را تغيير دهد؛ چنانچه مقداري كه تغيير نكرده كمتر از كر باشد؛ تمام آب نجس مي شود و اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد؛ فقط مقداري كه بو، يا رنگ، يا مزه آن تغيير كرده نجس است.

مسأله 20

آب فواره اگر متصل به كر باشد آب نجس را پاك مي كند؛ ولي اگر قطره قطره روي آب نجس بريزد؛ آن را پاك نمي كند؛ مگر اينكه چيزي روي فواره بگيرند تا آب آن قبل از قطره قطره شدن به آب نجس متصل شود و بنا بر احتياط واجب بايد آب فواره با آن آب نجس مخلوط گردد.

مسأله 21

اگر چيز نجس را زير شيري كه متصل به كر است بشويند؛ آبي كه از آن چيز مي ريزد؛ اگر متصل به كر باشد و بو، يا رنگ، يا مزه نجاست نگرفته باشد و عين نجاست هم در آن نباشد؛ پاك است.

مسأله 22

اگر مقداري از آب كر يخ ببندد و باقي آن به قدر كر نباشد چنانچه نجاست به آن برسد نجس مي شود و هرقدر از يخ هم آب شود نجس است.

مسأله 23

آبي كه به اندازه كر بوده؛ اگر انسان شك كند از كر كمتر شده يا نه، مثل آب كر است يعني نجاست را پاك مي كند و اگر نجاستي هم به آن برسد نجس نمي شود و آبي كه كمتر از كر بوده و انسان شك دارد به مقدار كر شده يا نه، حكم آب كر را ندارد.

مسأله 24

كر بودن آب به دو راه ثابت مي شود:

اول:

آنكه خود انسان يقين، يا اطمينان پيدا كند.

دوم:

آنكه دو مرد عادل خبر دهند و اگر كسي كه آب در اختيار اوست به كر بودن آن خبر دهد؛ مثلاً حمامي بگويد آب حوض كر است؛ كريّت ثابت نمي شود؛ مگر اينكه به گفته او اطمينان حاصل شود.

2 آب قليل
مسأله 25

آب قليل آبيست كه از زمين نجوشد و از كر كمتر باشد.

مسأله 26

اگر آب قليل روي چيز نجس بريزد؛ يا چيز نجس به آن برسد؛ نجس مي شود. ولي اگر از بالا، يا با فشار روي نجس بريزد؛ مقدار آبي كه به آن چيز نجس مي رسد نجس و هرچه بالاتر از آن است پاك مي باشد.

مسأله 27

آبي كه با فواره از پايين به بالا مي رود؛ در صورتي كه بالاي آن با نجاست ملاقات كند؛ پايين نجس نمي شود.

مسأله 28

آب قليلي كه براي برطرف كردن عين نجاست روي چيز نجس ريخته شود و از آن جدا گردد نجس است و بنا بر احتياط واجب بايد از آب قليلي هم كه بعد از برطرف شدن عين نجاست براي آب كشيدن چيز نجس روي آن مي ريزند و از آن جدا مي شود؛ اجتناب كنند.

ولي آبي كه با آن مخرج بول و غائط را مي شويند؛ با پنج شرط پاك است:

اول:

آنكه بو، يا رنگ، يا مزه نجاست نگرفته باشد.

دوم:

نجاستي از خارج به آن نرسيده باشد.

سوم:

نجاست ديگري مثل خون، يا بول، يا غائط بيرون نيامده باشد.

چهارم:

ذرّه هاي غائط در آب پيدا نباشد.

پنجم:

بيشتر از مقدار معمول، نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد.

3 آب جاري
مسأله 29

آب جاري آبيست كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد؛ مانند آب چشمه و قنات.

مسأله 30

آب جاري اگر چه كمتر از كر باشد؛ چنانچه نجاست به آن برسد؛ تا وقتي كه بو، يا رنگ، يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است.

مسأله 31

اگر نجاستي به آب جاري برسد مقداري از آنكه بو، يا رنگ، يا مزه اش به واسطه نجاست تغيير كرده نجس است و طرفي كه متصل به چشمه است؛ اگر چه كمتر از كر باشد پاك است و آب هاي ديگر نهر اگر به اندازه كر باشد؛ يا به واسطه آبي كه تغيير نكرده به آب طرف چشمه متصل باشد؛ پاك، وگرنه نجس است.

مسأله 32

آبي كه كنار نهر ايستاده و متصل به آب جاري است؛ حكم آب جاري دارد در نجس نشدن به مجرد ملاقات نجس، در صورتي كه تغيير نكند.

اما اجراء تمام احكام آب جاري بر آن مشكل است.

مسأله 33

چشمه اي كه مثلاً در زمستان مي جوشد و در تابستان از جوشش مي افتد؛ فقط وقتي كه مي جوشد حكم آب جاري دارد.

مسأله 34

آب حوض حمام اگر چه كمتر از كر باشد؛ چنانچه به خزينه اي كه آب آن به اندازه كر است؛ متصل باشد؛ يا مجموع آب حوض و خزينه به مقدار كر باشد؛ مثل آب جاري است.

مسأله 35

آب لوله هاي حمام و عمارات كه از شيرها و دوش ها مي ريزد؛ اگر متصل به كر باشد مثل آب جاري است.

مسأله 36

آبي كه روي زمين جريان دارد ولي از زمين نمي جوشد؛ چنانچه كمتر از كر باشد و نجاست به آن برسد؛ نجس مي شود. اما اگر از بالا، يا با فشار به پايين بريزد؛ چنانچه نجاست به پايين آن برسد بالاي آن نجس نمي شود و اگر از پايين با فشار بالا رود؛ مانند فواره، اگر بالاي آن با نجاست ملاقات كند پايين نجس نمي شود.

4 آب باران
مسأله 37

اگر به چيزي كه عين نجاست در آن نيست؛ يك مرتبه آب باران ببارد؛ جايي كه باران به آن برسد پاك مي شود و در فرش و لباس و مانند اينها فشار لازم نيست؛ ولي باريدن دو سه قطره فايده ندارد؛ بايد طوري باشد كه بگويند باران مي آيد؛ بلكه احتياط اينست كه باران به حدي باشد كه اگر روي زمين سخت ببارد بگويند باران روي زمين جاري شده.

مسأله 38

اگر باران به عين نجس ببارد و به جاي ديگر ترشح كند؛ چنانچه عين نجاست همراه آن نباشد و بو، يا رنگ، يا مزه نجاست نگرفته؛ پاك است.

پس اگر باران بر خون ببارد و ترشح كند؛ چنانچه ذرّه اي خون در آن باشد؛ يا اينكه بو، يا رنگ، يا مزه خون گرفته باشد؛ نجس مي شود.

مسأله 39

اگر بر سقف عمارت، يا روي بام آن عين نجاست باشد؛ تا وقتي كه باران مي بارد؛ آبي كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مي ريزد پاك است و بعد از قطع شدن باران اگر معلوم باشد آبي كه مي ريزد به چيز نجس رسيده است؛ نجس مي باشد.

مسأله 40

زمين نجسي كه باران بر آن ببارد پاك مي شود و اگر باران بر زمين جاري شود و به جاي نجسي كه زير سقف است برسد؛ در حال باريدن باران آن را نيز پاك مي كند.

مسأله 41

خاك نجسي كه به واسطه باران گِل مي شود پاك است؛ در صورتي كه علم يا اطمينان پيدا شود كه باران به وصف اطلاق به همه اجزاء آن رسيده است.

مسأله 42

هرگاه آب باران در جايي جمع شود اگر چه كمتر از كر باشد؛ چنانچه موقعي كه باران مي آيد چيز نجس را در آن بشويند و آب بو، يا رنگ، يا مزه نجاست نگيرد؛ آن چيز پاك مي شود.

مسأله 43

اگر بر فرش پاكي كه روي زمين نجس است باران ببارد و بر زمين نجس جاري شود؛ فرش نجس نمي شود و زمين هم پاك مي گردد؛ بلكه اگر بر زمين برسد و در حال باريدن باشد؛ پاك مي شود اگر چه جريان نداشته باشد.

5 آب چاه
مسأله 44

آب چاهي كه از زمين مي جوشد اگر چه كمتر از كر باشد؛ چنانچه نجاست به آن برسد؛ تا وقتي كه بو، يا رنگ، يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است؛ ولي مستحب است پس از رسيدن بعضي از نجاست ها، مقداري كه در كتاب هاي مفصل گفته شده؛ از آب آن بكشند.

مسأله 45

اگر نجاستي در چاه بريزد و بو، يا رنگ، يا مزه آب را تغيير دهد؛ چنانچه تغيير آب چاه از بين برود؛ بنا بر احتياط واجب موقعي پاك مي شود كه با آبي كه از چاه مي جوشد مخلوط گردد.

مسأله 46

اگر آب باران، يا آب ديگر در گودالي جمع شود و كمتر از كر باشد؛ به رسيدن نجاست، نجس مي شود.

احكام آب ها
مسأله 47

آب مضاف كه معني آن گفته شد؛ چيز نجس را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 48

آب مضاف گرچه به مقدار كر باشد؛ اگر ذرّه اي نجاست به آن برسد نجس مي شود. ولي نجس شدن مضاف در زيادت هاي فوق العاده محل تأمل است؛ بلكه بعيد نيست نجس نشدن آن. به هر حال چنانچه آب مضاف از بالا روي آن بريزد؛ مقداري كه به چيز نجس رسيده نجس مي شود و مقداري كه به چيز نجس نرسيده؛ پاك مي باشد و اگر با فشار باشد گرچه از پايين باشد؛ مانند فواره، به ملاقات بالا با نجاست، پايين نجس نمي شود.

مسأله 49

اگر آب مضاف نجس، طوري با آب كر يا جاري مخلوط شود كه ديگر آب مضاف به آن نگويند؛ پاك مي شود.

مسأله 50

آبي كه مطلق بوده و معلوم نيست مضاف شده يا نه، مثل آب مطلق است؛ يعني چيز نجس را پاك مي كند؛ وضو و غسل هم با آن صحيح است و آبي كه مضاف بوده و معلوم نيست مطلق شده يا نه، مثل آب مضاف است؛ يعني چيز نجس را پاك نمي كند و وضو هم با آن صحيح نيست.

مسأله 51

آبي كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف و معلوم نيست كه قبلاً مطلق يا مضاف بوده؛ نجاست را پاك نمي كند؛ وضو و غسل هم با آن صحيح نيست و اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد و نجاست به آن برسد؛ بنا بر احتياط واجب حكم به نجس بودن آن مي شود.

مسأله 52

آبي كه عين نجاست مثل خون و بول به آن برسد و بو، يا رنگ، يا مزه آن را تغيير دهد؛ اگر چه كر يا جاري باشد؛ نجس مي شود. ولي اگر بو، يا رنگ، يا مزه آب به واسطه نجاستي كه بيرون آن است تغيير كند؛ مثلاً مرداري كه پهلوي آب باشد و بوي آن را تغيير دهد؛ نجس نمي شود.

مسأله 53

آبي كه عين نجاست مثل خون و بول در آن ريخته و بو، يا رنگ، يا مزه آن را تغيير داده؛ چنانچه به كر يا جاري متصل شود؛ يا باران بر آن ببارد؛ يا باد باران را بر آن بريزد؛ يا آب باران در حال باريدن از ناودان در آن جاري شود؛ در صورتي كه تغيير آن از بين برود پاك مي شود. ولي بنا بر احتياط واجب بايد آب باران، يا كر، يا جاري با آن مخلوط گردد.

مسأله 54

اگر چيز نجس را در كر يا جاري آب بكشند؛ آبي كه بعد از بيرون آوردن از آن چيز مي ريزد پاك است؛ در جايي كه تعدد در شستن معتبر نباشد و در جايي كه تعدد معتبر باشد؛ در دفعه آخر پاك است.

مسأله 55

آبي كه پاك بوده و معلوم نيست نجس شده يا نه، پاك است و آبي كه نجس بوده و معلوم نيست پاك شده يا نه، نجس است.

مسأله 56

نيم خورده سگ، خوك و كافر غيركتابي نجس و خوردن آن حرام است.

اما نيم خورده كتابي مستحب است از آن اجتناب شود؛ مگر اينكه معلوم باشد كه بدنشان آلوده به نجاست است.

نيم خورده حيوانات حرام گوشت پاك و خوردن آن مكروه مي باشد؛ مگر نيم خورده گربه كه مكروه نيست و نيم خورده مؤمن كه شفاء است.

احكام تخلّي

مسأله 57

واجب است انسان مكلّف وقت تخلّي و مواقع ديگر، عورت خود را از كساني كه مكلّفند؛ اگر چه مثل خواهر و مادر كه با او محرم هستند و همچنين از ديوانه، در صورتي كه اهل تميز باشد و بچه مميز كه خوب و بد را مي فهمد؛ بپوشاند. ولي زن و شوهر و كساني كه در حكم آنان هستند؛ مانند كنيز و مالك آن، لازم نيست خود را از يكديگر بپوشانند.

مسأله 58

لازم نيست با چيز مخصوصي عورت خود را بپوشاند و اگر با دست هم آن را بپوشاند كافي است.

مسأله 59

موقع تخلّي بايد طرف جلوي بدن، يعني شكم و سينه، رو به قبله و پشت به قبله نباشد.

اگر در اين حالت زانوها رو به قبله يا پشت به قبله باشد؛ مانعي ندارد.

مسأله 60

اگر موقع تخلّي طرف جلوي بدن كسي رو به قبله يا پشت به قبله باشد و عورت را از قبله بگرداند كفايت نمي كند و اگر جلوي بدن او رو به قبله يا پشت به قبله نباشد؛ احتياط واجب آن است كه عورت را رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد.

مسأله 61

احتياط مستحب آن است كه طرف جلوي بدن در موقع استبراء، كه احكام آن بعداً گفته مي شود و موقع تطهير مخرج بول و غائط، رو به قبله يا پشت به قبله نباشد.

ولي در صورتي كه حال استبراء و حال شستن مخرجين، بول يا غائط خارج مي شود؛ نبايد رو به قبله يا پشت به قبله باشد.

مسأله 62

اگر براي آنكه نامحرم او را نبيند؛ مجبور شود رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند؛ بايد رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند. ولي در صورتي كه بتواند در اين صورت يا صورت بعدي رفع اضطرار به نشستن به پشت به قبله بشود؛ رو به قبله ننشيند و نيز اگر از راه ديگر ناچار باشد كه رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند مانعي ندارد و در هر دو صورت اگر تأخير انداختن بول يا غائط ضرر نداشته باشد تأخير بيندازد.

مسأله 63

احتياط واجب آن است كه بچّه را در وقت تخلّي رو به قبله يا پشت به قبله ننشانند. ولي اگر خود بچّه بنشيند؛ جلوگيري از او واجب نيست.

مسأله 64

در پنج جا تخلّي حرام است:

اول:

در كوچه هاي بن بست، در صورتي كه صاحبانش اجازه نداده باشند.

دوم:

در ملك كسي كه اجازه تخلّي نداده است.

سوم:

در جايي كه براي عدّه مخصوص وقف شده؛ مثل بعضي از مدارس.

چهارم:

روي قبر مؤمنين، در صورتي كه بي احترامي به آنان باشد.

پنچم:

هر جايي كه تخلّي باعث بي احترامي به يكي از مقدسات ديني باشد.

مسأله 65

در سه صورت مخرج غائط فقط با آب پاك مي شود:

اول:

آنكه با غائط، نجاست ديگري مثل خون بيرون آمده باشد.

دوم:

آنكه نجاستي از خارج به مخرج غائط رسيده باشد.

سوم:

آنكه اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد و در غير اين سه صورت مي شود مخرج را با آب شست و يا به دستوري كه بعداً گفته مي شود؛ با پارچه و سنگ و مانند اينها تمييز كرد. اگر چه شستن با آب بهتر است و جمع بين آنها أكمل است.

مسأله 66

مخرج بول با غيرآب پاك نمي شود و در كر و جاري اگر بعد از برطرف شدن بول يك مرتبه بشويد كافي است؛ ولي با آب قليل بايد دو مرتبه شست و بهتر است سه مرتبه شسته شود.

مسأله 67

اگر مخرج غائط را با آب بشويند؛ بايد چيزي از غائط در آن نماند؛ ولي رنگ و بوي آن مانعي ندارد و اگر در دفعه اول طوري شسته شود كه ذرّه اي از غائط در آن نماند؛ دوباره شستن لازم نيست.

مسأله 68

گرچه پاك شدن مخرج غائط با سنگ و كلوخ و مانند اينها در صورتي كه خشك و پاك باشند؛ محل تأمل است؛ ولي عفو اَست و نماز خواندن با آن اشكال ندارد ولي بايد از سه دفعه كمتر نباشد و اگر مخرج به يك مرتبه يا دو مرتبه پاكيزه شود؛ احتياط واجب اينست كه سه مرتبه باشد.

مسأله 69

لازم نيست سنگ يا پارچه اي كه غائط را با آن برطرف مي كنند سه قطعه باشد؛ با اطراف يك سنگ، يا اطراف يك پارچه كفايت مي كند و اگر با سه قطعه يا سه گوشه برطرف نشود؛ بايد به قدري اضافه نمايند تا مخرج كاملاً پاكيزه شود. ولي باقي ماندن ذرّه هاي كوچكي كه ديده نمي شود اشكال ندارد.

مسأله 70

پاك كردن مخرج غائط با چيزهايي كه احترام آنها لازم است؛ مانند كاغذي كه نام خدا و پيغمبران و ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام و فاطمه زهرا عَلَيْهاالسَّلَام بنا بر احتياط واجب، بر آن نوشته شده حرام است و چه بسا مستلزم كفر مي شود و اگر مستلزم كفر نشود؛ گرچه معصيت كرده ولي اكتفاء به آن مي شود. استنجاء با استخوان و سرگين گرچه حرام نيست؛ ولي اكتفاء به آنها محل تأمل است.

مسأله 71

اگر شك كند كه مخرج را تطهير كرده يا نه، واجب است تطهير كند و اگر هميشه بعد از بول يا غائط فوراً تطهير مي كرده؛ احتياط واجب است كه تطهير كند.

مسأله 72

اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز مخرج را تطهير كرده يا نه، در صورتي كه احتمال دهد كه قبل از شروع نماز ملتفت بوده؛ نمازي كه خوانده صحيح است؛ ولي براي نمازهاي بعدي بايد تطهير كند.

استبراء
مسأله 73

استبراء عمل مستحبيست كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام مي دهند و آن داراي اقساميست و بهترين آنها اينست كه بعد از قطع شدن بول اگر مخرج غائط نجس شده اول آن را تطهير كنند؛ بعد سه دفعه با انگشت ميانه دست چپ با فشار از مخرج غائط تا بيخ آلت بكشند و بعد شست را روي آلت و انگشت پهلوي شست را زير آن بگذارند و سه مرتبه با فشار تا سر آلت بكشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند.

مسأله 74

آبي كه گاهي بعد از ملاعبه و بازي كردن از انسان خارج مي شود و به آن مَذْي مي گويند؛ پاك است و نيز آبي كه گاهي بعد از مني بيرون مي آيد و به آن وَذْي گفته مي شود و آبي كه گاهي بعد از بول بيرون مي آيد و به آن وَدْي مي گويند؛ اگر بول به آن نرسيده باشد پاك است و چنانچه انسان بعد از بول استبراء كند و مخرج را تطهير كرده باشد و بعد آبي از او خارج شود و شك كند كه بول است يا يكي از اينها، پاك مي باشد.

مسأله 75

اگر انسان شك كند استبراء كرده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، نجس مي باشد و چنانچه وضو گرفته باشد باطل مي شود. ولي اگر شك كند استبرايي كه كرده درست بوده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، پاك مي باشد و وضو را هم باطل نمي كند.

مسأله 76

كسي كه استبراء نكرده؛ اگر به واسطه اينكه مدتي از بول كردن او گذشته يقين كند؛ يا اطمينان حاصل كند كه بول در مجري نمانده است و رطوبتي ببيند و شك كند پاك است يا نه، آن رطوبت پاك مي باشد و وضو را هم باطل نمي كند.

مسأله 77

اگر انسان بعد از بول استبراء كند و وضو بگيرد؛ چنانچه بعد از وضو رطوبتي ببيند كه نداند بول است يا مني، واجب است احتياطاً غسل كند و وضو هم بگيرد.

ولي اگر وضو نگرفته باشد فقط گرفتن وضو كافي است.

مسأله 78

براي زن استبراء از بول نيست و اگر رطوبتي ببيند و شك كند پاك است يا نه، پاك مي باشد؛ وضو و غسل او را هم باطل نمي كند.

مستحبات و مكروهات تخلّي
اشاره

استحباب يا كراهت بعض اموري كه در اين باب و ساير ابواب اين رساله ذكر مي شود ثابت نيست؛ شايسته است آنها را به رجاء مطلوبيت انجام، يا ترك كنند.

مسأله 79

شايسته است در موقع تخلّي جايي بنشيند كه كسي او را نبيند و موقع وارد شدن به مكان تخلّي اول پاي چپ و موقع بيرون آمدن پاي راست را بگذارد.

مسأله 80

نشستن روبروي خورشيد و ماه در موقع تخلّي و نشستن روبروي باد و در جاده، خيابان، كوچه، درب خانه و زير درختي كه ميوه مي دهد و چيز خوردن و توقف زياد در حال تخلّي و تطهير كردن با دست راست شايسته نيست و همچنين است حرف زدن در حال تخلّي، ولي اگر ناچار باشد؛ يا ذكر خدا بگويد؛ اشكال ندارد.

مسأله 81

ايستاده بول كردن و بول كردن در زمين سفت و سوراخ جانوران و در آب، خصوصاً آب ايستاده، مكروه است.

مسأله 82

خود داري كردن از بول و غائط مكروه است و اگر براي بدن ضرر معتني به داشته باشد حرام است.

مسأله 83

مستحب است انسان پيش از نماز و پيش از خواب و پيش از جماع و بعد از بيرون آمدن مني، بول كند.

نجاسات

نجاسات
اشاره
مسأله 84

نجاسات يازده چيز است:

اول:

بول.

دوم:

غائط.

سوم:

مَني.

چهارم:

مردار.

پنجم:

خون.

ششم و هفتم:

سگ و خوك.

هشتم:

كافر.

نهم:

شراب.

دهم:

فُقّاع.

يازدهم:

عرق حيوان نجاست خوار.

1 و 2 بول و غائط
مسأله 85

بول و غائط انسان و هر حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد يعني اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند نجس است و بنا بر احتياط واجب بايد از بول و غائط حيوان حرام گوشتي كه خون آن جستن نمي كند؛ مانند ماهي حرام گوشت، اجتناب كرد. ولي فضله ي حيوانات كوچك، مثل پشه و مگس كه گوشت ندارند؛ يا گوشت كمي كه به آن اعتناء نمي شود داشته باشند؛ پاك است.

مسأله 86

بنا بر احتياط واجب بايد از فضله پرندگان حرام گوشت، خصوصاً از فضله خفاش، مخصوصاً از بول آن اجتناب كرد.

مسأله 87

بول و غائط حيوان نجاست خوار نجس است و همچنين است بول و غائط حيواني كه انسان آن را وطي كرده يعني با آن نزديكي نموده و گوسفند، بلكه بنا بر احتياط هر حيوان حلال گوشت، كه گوشت آن از خوردن شير خوك محكم شده است.

3 مَني
مسأله 88

مَني حيواني كه خون جهنده دارد نجس است.

4 مُردار
مسأله 89

مردار حيواني كه خون جهنده دارد نجس است؛ چه خودش مرده باشد؛ يا به غير دستوري كه در شرع معين شده آن را كشته باشند و ماهي چون خون جهنده ندارد اگر چه در آب بميرد؛ پاك است.

مسأله 90

چيزهايي از حيواني كه نجس العين نيست؛ مثل پشم، مو، كرك و استخوان پاك است؛ ولي چون در دندان روح خفيفي است؛ بايد اجتناب كرد.

مسأله 91

اگر از بدن انسان يا حيواني كه خون جهنده دارد در حالي كه زنده است گوشت يا چيز ديگري را كه روح دارد جدا كنند؛ نجس است.

مسأله 92

پوست هاي مختصر لب و جاهاي ديگر بدن، كه موقع افتادنشان رسيده؛ اگر چه آنها را بكنند پاك است؛ ولي بنا بر احتياط واجب بايد از پوستي كه موقع افتادنش نرسيده و آن را بكنند؛ اجتناب نمايند.

مسأله 93

تخم مرغي كه از شكم مرغ مرده بيرون مي آيد اگر پوست روي آن باشد پاك است گرچه پوست سفت نشده باشد؛ ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.

مسأله 94

اگر برّه و بزغاله، پيش از آنكه علف خوار شوند بميرند؛ پنيرمايه اي كه در شير آنها مي باشد پاك است؛ ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.

مسأله 95

دواجات روان، عطر، روغن، واكس و صابون كه از خارج مي آورند؛ اگر انسان يقين به نجاست آنها نداشته باشد پاك است.

مسأله 96

گوشت، پيه و چرمي كه در بازار مسلمانان فروخته مي شود پاك است؛ مگر اينكه در دست كافر باشد كه احوط اجتناب است؛ مگر اينكه دانسته شود كه از دست مسلمان گرفته است و همچنين اگر يكي از اينها در دست مسلمان باشد و او در بلد اسلام باشد و اگر در بلد كفر باشد در صورتي حكم به پاك بودن مي شود كه مسلمان با او معامله پاكي كند و احتمال داده شود كه طهارت آن را به نحوي به دست آورده؛ وگرنه حكم به طهارت مشكل است.

5 خون
مسأله 97

خون انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد يعني حيواني كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند نجس است.

پس خون حيواني كه مانند ماهي و پشه، خون جهنده ندارد پاك است.

مسأله 98

اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد؛ خوني كه در بدنش مي ماند پاك است؛ ولي اگر به علت نفس كشيدن؛ يا به واسطه اينكه حيوان در جاي بلندي بوده خون به بدن برگردد؛ آن خون نجس است.

مسأله 99

بنا بر احتياط واجب از تخم مرغي كه ذرّه اي خون در آن است بايد اجتناب كرد. ولي اگر خون در زرده باشد؛ تا پوست نازك روي آن پاره نشده؛ سفيده پاك است و اگر ذرّه خون در پوسته باشد زرده هم نجس نمي شود.

مسأله 100

خوني كه گاهي موقع دوشيدن شير ديده مي شود نجس است و شير را نجس مي كند.

مسأله 101

خوني كه از لاي دندان ها مي آيد؛ اگر به واسطه مخلوط شدن با آب دهان از بين برود پاك است؛ ولي بهتر آن است كه آن را فرونبرند.

مسأله 102

خوني كه به واسطه كوبيده شدن زير ناخن، يا زير پوست مي ميرد؛ اگر طوري شود كه ديگر به آن خون نگوييد پاك است و اگر به آن خون بگويند؛ تا زير پوست است و ظاهر نشده پاك است.

چنانچه ناخن يا پوست سوراخ شود؛ در صورتي كه با سوراخ شدن از ظاهر محسوب شود؛ اگر مشقت ندارد بايد براي وضو و غسل خون را بيرون آورند و اگر مشقت دارد بايد اطراف آن را به طوري كه نجاست زياد نشود بشويند و پارچه يا چيزي مثل پارچه بر آن بگذارند و روي پارچه دست تر بكشند و تيمم هم بكنند و اگر باطن به حساب آيد بيرون آوردن لازم نيست.

مسأله 103

اگر انسان نداند كه خون زير پوست مرده، يا گوشت به واسطه كوبيده شدن به آن حالت درآمده؛ پاك است؛ بلكه اگر بداند خون مرده است؛ مادامي كه زير پوست است و ظاهر نشده پاك است.

مسأله 104

اگر موقع جوشيدن غذا ذره اي خون در آن بيفتد تمام غذا و ظرف آن نجس مي شود و جوشيدن و حرارت و آتش پاك كننده نيست.

مسأله 105

زردآبه اي كه در حال بهبودي زخم در اطراف آن پيدا مي شود و آن را پلاسما مي گويند؛ اگر معلوم نباشد با خون مخلوط است پاك مي باشد.

6 و 7 سگ و خوك
مسأله 106

سگ و خوكي كه در خشكي زندگي مي كنند؛ حتي مو، استخوان، پنجه، ناخن و رطوبت هاي آنها نجس است؛ ولي سگ و خوك دريايي پاك است.

8 كافر
مسأله 107

كافر يعني كسي كه منكر خدا است؛ يا براي خدا شريك قرار مي دهد؛ يا منكر نبوّت و معاد است نجس است و همچنين غُلات يعني كساني كه قائل به ربوبيّت حضرت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام يا يكي از اهل البيت عَلَيْهم ُالسَّلَام يا حلول خداوند در آنان باشند و خوارج و نواصب يعني كساني كه دشمني با ائمه اطهار عَلَيْهم ُالسَّلَام را اظهار مي كنند نجسند. اما اهل كتاب كه مراد يهود، نصاري و مجوسند، كه پيغمبري حضرت خاتم الانبياء محمد بن عبدالله صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم را قبول ندارند؛ بعيد نيست طهارت ذاتي آنان در صورتي كه آلوده به نجاستي نشده باشند؛ گرچه اجتناب از آنها بهتر است و كسي كه ضروري دين يعني چيزي را كه از واضحات دين اسلام است كه هر مسلماني آن را مي داند؛ مانند نماز و روزه را منكر شود؛ در صورتي كه انكارش برگردد به انكار خداوند، يا توحيد، يا نبوت، نجس است و اگر برنگردد احتياطاً اجتناب شود.

مسأله 108

تمام بدن كافر حتي مو، ناخن و رطوبت هاي او نجس است.

مسأله 109

اگر پدر و مادر و جد و جده بچّه نابالغ كافر باشند؛ آن بچّه نجس است؛ مگر اينكه بچه مميّز باشد و اظهار اسلام كند؛ در اين صورت پاك است و اگر يكي از اينها مسلمان باشند بچه غيرمميّز پاك است؛ ولي پاك بودن بچه مميّز محل اشكال است.

مسأله 110

كسي كه معلوم نيست مسلمان است يا نه، پاك مي باشد.

ولي احكام ديگر مسلمانان را ندارد مثلاً نمي تواند زن مسلمان بگيرد و در قبرستان مسلمانان دفن شود؛ مگر اينكه اماره بر مسلمان بودنش داشته باشيم؛ يا در بلد اسلام باشد؛ در اين صورت در قبرستان مسلمين دفن شود.

مسأله 111

اگر مسلماني با يكي از دوازده امام عَلَيْهم ُالسَّلَام دشمني داشته باشد نجس است و دشنام دادن به آنان كاشف از دشمني است.

9 شراب
مسأله 112

شراب و هر چيزي كه انسان را مست مي كند؛ چنانچه به خودي خود روان باشد نجس است و اگر مثل بنگ و حشيش روان نباشد؛ گرچه چيزي در آن بريزند كه روان شود؛ پاك است؛ ولي خوردنش حرام است.

مسأله 113

الكل صنعتي كه براي رنگ كردن درب، ميز، صندلي و مانند اينها به كار مي برند؛ اگر انسان نداند از چيزي كه مست كننده و روان است درست شده پاك است؛ ولي اگر بداند خود الكل مست كننده است احتياط اجتناب است.

مسأله 114

اگر انگور و آب انگور به خودي خود جوش بيايد؛ حرام و نجس است؛ در صورتي كه ثابت شود كه مست كننده است؛ چنانچه مرحوم آيت الله شريعت اصفهاني ( قدس سره ) فرموده و پاك نمي شود تا اينكه به سركه منقلب شود و اگر ثابت نشود مسكر بودنش؛ پاك است؛ گرچه اجتناب اوليست و به هر تقدير خوردنش حرام است و اگر به واسطه پختن جوش بيايد؛ خوردن آن حرام، ولي نجس نيست و احتياط مستحب اجتناب است.

مسأله 115

خرما، مويز، كشمش و آب آنها اگر به واسطه پختن به آتش جوش بيايد پاك و خوردن آنها حلال است؛ گرچه دو ثلث آن كم نشده باشد.

اما احتياط مستحب خصوصاً در مويز، آن است كه از آنها اجتناب كند و اين حكم تا وقتيست كه دو ثلث آن به وسيله پختن كم نشود و الا استحباب اجتناب نيست.

10 فُقّاع
مسأله 116

فقّاع كه از جو مي گيرند و به آن آبجو مي گويند؛ نجس است؛ ولي آبي كه به دستور طبيب از جو مي گيرند و به آن ماء الشعير مي گويند؛ پاك است.

عرق جنب از حرام
مسأله 117

عرق جنب از حرام نجس نيست گرچه سزاوار است اجتناب از آن، چه در حال جماع بيرون آيد يا بعد از آن، از مرد باشد يا از زن، از زنا باشد؛ يا از لواط، يا از وطي و نزديكي با حيوانات، يا استمناء حرام. استمناء حرام آن است كه انسان با خود يا ديگري غير از حليله خود كاري كند كه از او مَني بيرون آيد؛ ولي احتياط واجب بلكه خالي از قوّة نيست با بدن، يا لباسي كه آلوده به عرق جنب از حرام است نماز خوانده نشود.

مسأله 118

اگر انسان در موقعي كه نزديكي با زن حرام است؛ مثلاً در روزهاي ماه رمضان، با زن خود نزديكي كند؛ از عرق خود در نماز اجتناب كند.

مسأله 119

اگر جنب از حرام عوض غسل تيمم نمايد و بعد از تيمم عرق كند؛ از عرق خود در نماز اجتناب نمايد.

مسأله 120

اگر كسي از حرام جنب شود و بعد با حلال خود نزديكي كند؛ از عرق آن در نماز اجتناب كند و اگر اول با حلال خود نزديكي كند و بعد از حرام جنب شود؛ احتياط واجب آن است كه از عرق خود در نماز اجتناب نمايد.

عرق شتر نجاست خوار
مسأله 121

عرق شتر نجاست خوار و هر حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده؛ نجس است.

راه ثابت شدن نجاست
مسأله 122

نجاست هر چيز از سه راه ثابت مي شود:

اول:

آنكه خود انسان يقين، يا اطمينان كند چيزي نجس است و اگر گمان داشته باشد چيزي نجس است لازم نيست از آن اجتناب نمايد. بنا بر اين غذا خوردن در قهوه خانه و مهمان خانه اي كه مردمان لااُبالي و كساني كه نجس را مراعات نمي كنند در آنها غذا مي خورند؛ اگر انسان يقين، يا اطمينان نداشته باشد غذايي را كه براي او آورده اند نجس است؛ اشكال ندارد.

دوم:

كسي كه چيزي در اختيار اوست و متّهم به دروغ گفتن نباشد؛ بگويد آن چيز نجس است.

مثلا همسر انسان، يا نوكر، يا كلفت بگويد ظرف يا چيز ديگري كه در اختيار اوست نجس مي باشد.

سوم:

آنكه دو مرد عادل بگويند چيزي نجس است و نيز اگر يك نفر عادل، يا شخص مُوثق بگويد چيزي نجس است؛ اگر يقين، يا اطمينان پيدا شود؛ بايد از آن چيز اجتناب كرد.

مسأله 123

اگر به واسطه ندانستن مسأله، نجس و پاك بودن چيزي را نداند؛ مثلاً نداند عرق جنب از حرام پاك است يا نه، بايد مسأله را بپرسد يا احتياط نمايد. ولي اگر با اينكه مسأله را مي داند چيزي را شك كند پاك است يا نه، مثلاً شك كند آن چيز خون است يا نه، يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان، پاك مي باشد.

مسأله 124

چيز نجسي كه انسان شك دارد پاك شده يا نه نجس است و چيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه، پاك است؛ اگر هم بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد لازم نيست وارسي كند.

مسأله 125

اگر بداند يكي از دو ظرف، يا دو لباسي كه از هر دوي آنها استفاده مي كند نجس شده و نداند كدام است؛ بايد از هر دو اجتناب كند؛ ولي اگر مثلاً نمي داند لباس خودش نجس شده يا لباسي كه هيچ از آن استفاده نمي كند و مال ديگري است؛ از لباس خودش لازم نيست اجتناب نمايد.

راه نجس شدن چيز پاك
مسأله 126

اگر چيز پاك به چيز نجس يا متنجس برسد و هر دو يا يكي از آنها به طوري تر باشد كه تري يكي به ديگري برسد؛ چيز پاك نجس مي شود و اگر تري به قدري كم باشد كه به ديگري نرسد؛ چيزي كه پاك بوده نجس نمي شود.

مسأله 127

اگر چيز پاكي به چيز نجس برسد و انسان شك كند كه هر دو، يا يكي از آنها تر بوده يا نه، آن چيز پاك نجس نمي شود.

مسأله 128

دو چيزي كه انسان نمي داند كدام پاك و كدام نجس است؛ اگر چيز پاكي با رطوبت به يكي از آنها برسد نجس نمي شود؛ مگر اينكه يكي از آن دو قبلا نجس بوده و انسان نداند پاك شده يا نه، چنانچه چيز پاكي با رطوبت به آن برسد نجس مي شود.

مسأله 129

زمين، پارچه و مانند اينها اگر رطوبت داشته باشد؛ هر قسمتي كه نجاست به آن برسد نجس مي شود و جاهاي ديگر آن پاك است و همچنين است خيار، خربزه و مانند اينها ولي اگر رطوبت به حدي باشد كه اگر يك قسمت نجس شود به جاي ديگر سرايت مي كند در اين صورت حكم به پاكي نمي شود.

مسأله 130

هرگاه شيره و روغن و مانند اينها طوري باشد كه روان و مايع باشد؛ همين كه يك نقطه از آن نجس شود؛ تمام آن نجس مي شود و اگر روان نباشد؛ اگر نقطه اي نجس شود تمام آن نجس نمي شود؛ گرچه به مجرد برداشتن مقداري جاي آن پر شود؛ فقط جايي كه نجاست به آن رسيده نجس مي باشد.

پس اگر فضله موش در آن بيفتد جايي كه فضله افتاده نجس و بقيه پاك است.

مسأله 131

اگر مگس يا حيواني مانند آن روي چيز نجس كه تر است بنشيند و بعد روي چيز پاكي كه آن هم تر است بنشيند؛ چنانچه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده؛ چيز پاك نجس مي شود و اگر نداند پاك است؛ مگر اينكه بداند هنگامي كه روي نجس نشسته رطوبت مسريه داشته و شك كند كه برطرف شده؛ در اين صورت بايد اجتناب كرد.

مسأله 132

اگر جايي از بدن كه عرق دارد نجس شود و عرق از آنجا به جاي ديگر برود؛ هر جا كه عرق به آن برسد نجس مي شود و اگر عرق به جاي ديگر نرود؛ جاهاي ديگر بدن پاك است؛ مگر اينكه عرق زياد و متصل باشد گرچه جريان نداشته؛ در اين حال نجس مي شود.

مسأله 133

خِلطي كه از بيني يا گلو مي آيد اگر خون داشته باشد؛ جايي كه خون دارد نجس است و بقيه آن پاك است؛ در صورتي كه غليظ باشد.

پس اگر به بيرون دهان يا بيني برسد؛ مقداري را كه انسان يقين دارد جاي نجس خلط به آن رسيده نجس است و محلي را كه شك دارد جاي نجس به آن رسيده يا نه، پاك مي باشد.

مسأله 134

اگر آفتابه اي را كه ته آن سوراخ است روي زمين نجس بگذارند؛ در حالي كه آب آفتابه با فشار بيرون مي آيد؛ آب داخل آفتابه نجس نمي شود؛ چه آب بر زمين جاري شود يا به زمين فرورود؛ بلكه اگر آب آفتابه با آبي كه در زير آن جمع شده يكي حساب شود. ولي اگر آب آفتابه با فشار بيرون نيايد و يا با آبي كه زير آن جمع شده متصل باشد نجس مي شود؛ گرچه دو آب حساب شود.

مسأله 135

اگر چيزي داخل بدن بشود و به نجاست برسد؛ در صورتي كه بعد از بيرون آمدن آلوده به نجاست نباشد پاك است.

پس اگر اسباب اِماله، يا آب آن در مخرج غائط وارد شود؛ يا سوزن، چاقو و مانند اينها در بدن فرورود و بعد از بيرون آمدن به نجاست آلوده نباشد؛ نجس نيست و همچنين است آب دهان و بيني اگر در داخل به خون برسد و بعد از بيرون آمدن به خون آلوده نباشد.

احكام نجاسات
مسأله 136

نجس كردن خط و ورق قرآن حرام است و اگر نجس شود بايد فوراً آن را آب بكشند.

مسأله 137

اگر جلد قرآن نجس شود؛ در صورتي كه بي احترامي به قرآن باشد؛ بايد آن را آب بكشند.

مسأله 138

گذاشتن قرآن روي عين نجس مانند خون و مردار، گرچه آن عين نجس خشك باشد؛ حرام است؛ در صورتي كه بي احترامي و هتك به قرآن باشد؛ در اين حال برداشتن قرآن از روي آن واجب مي باشد.

ولي در صورتي كه بي احترامي و هتك نباشد حرام نيست؛ چنانچه قرآن را روي صندلي چرمي كه از بلاد كفر آمده؛ يا بر سينه ميت مسلمان قبل از غسل دادن؛ بگذارند.

مسأله 139

نوشتن قرآن با مُركب نجس، اگر چه يك حرف آن باشد؛ حرام است و اگر نوشته شود بايد آن را آب بكشند؛ يا به واسطه تراشيدن و مانند آن كاري كنند كه از بين برود.

مسأله 140

دادن قرآن به كافر حرام است؛ در صورتي كه در معرض هتك و اهانت به قرآن باشد و اگر در اختيار او باشد بايد از او گرفته شود. ولي اگر وسيله هدايت كافر، يا به اميد هدايت او، يا تبليغ هدايت اسلام باشد جايز است و چه بسا واجب است.

مسأله 141

اگر ورق قرآن يا چيزي كه احترام او لازم است؛ مثل كاغذي كه اسم خدا يا پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و يا امام عَلَيْهِ السَّلَام بر آن نوشته شده؛ در مستراح بيفتد درآوردن و آب كشيدن؛ اگر چه خرج داشته باشد؛ واجب است و اگر بيرون آوردن ممكن نباشد؛ يا مستلزم حرج و ضرر باشد؛ بايد به آن مستراح نروند تا يقين، يا اطمينان پيدا كنند آن ورق پوسيده است و نيز اگر تربت در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد بايد تا وقتي كه يقين، يا اطمينان پيدا نكرده اند به كلّي از بين رفته؛ به آن مستراح نروند.

مسأله 142

خوردن و آشاميدن چيز نجس حرام است و همچنين است خورانيدن آن به ديگري حتي به اطفال. در صورتي كه عين نجس باشد مانند مردار يا شراب، يا اينكه خوردنش براي طفل ضرر داشته باشد؛ بايد طفل را از خوردن آن منع كرد و الا خورانيدن چيز نجس به طفل از جهت نجاست جايز است گرچه مستحب است ترك آن. چنانچه خود طفل غذاي نجس را بخورد؛ يا با دست نجس آن را نجس كند و بخورد؛ لازم نيست از او جلوگيري شود.

مسأله 143

فروختن و عاريه دادن چيز نجسي كه قابل پاك شدن مي باشد صحيح است؛ گرچه به طرف نگويد. ولي اگر آن چيز را در كاري كه شرط آن طهارت است استعمال مي كند؛ مانند ظرفي كه در خوردن و آشاميدن استعمال مي شود؛ واجب است نجاست آن را به طرف بگويد. اما اگر آن چيز را در نماز استعمال مي كند لازم نيست بگويد؛ براي اينكه پاك بودن در نماز شرط واقعي نيست.

مسأله 144

اگر انسان ببيند كسي چيز نجس را مي خورد؛ لازم نيست به او بگويد؛ مگر اينكه آن چيز نجس، مانند شراب يا مردار و مانند آن باشد كه خوردن و آشاميدن به هر نحو منع شده؛ در اين صورت لازم است به او بگويند و اگر با لباس نجس نماز مي خواند لازم نيست به او بگويد.

مسأله 145

اگر جايي از خانه يا فرش كسي نجس باشد و ببيند بدن يا لباس يا چيز ديگر كساني كه وارد خانه او مي شوند با رطوبت به جاي نجس رسيده است؛ بايد به آنان بگويد؛ در صورتي كه در معرض اين باشد كه نجاست به خوردني يا آشاميدني سرايت كند و الا گفتن لازم نيست.

مسأله 146

اگر صاحب خانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است؛ بايد به مهمان ها بگويد. اما اگر يكي از مهمان ها بفهمد لازم نيست به ديگران خبر دهد؛ ولي چنانچه طوري با آنان معاشرت دارد كه مي داند به واسطه نگفتن؛ خود او هم نجس مي شود؛ بايد بعد از غذا به آنان بگويد و الا واجب نيست.

مسأله 147

اگر چيزي را كه عاريه كرده نجس شود؛ در صورتي كه بداند صاحبش آن را در كاري كه پاكي شرط آن است استعمال مي كند؛ مانند خوردن و آشاميدن، واجب است به او بگويد. اما اگر پاك بودن شرط استعمال در آن نباشد؛ يا شرط واقعي آن نباشد؛ مانند پاك بودن لباس نمازگزار كه اگر در واقع لباس نجس باشد و نمازگزار نداند نماز در آن درست است؛ واجب نيست به او بگويد.

مسأله 148

بچه مميّزي كه مسأله طهارت و نجاست را مي داند و بي مبالات نباشد؛ اگر بگويد چيزي نجس است؛ يا چيزي را آب كشيده؛ در صورتي كه از گفته او اطمينان حاصل شود حرف او قبول مي شود و اگر نزديك به بلوغ باشد و به پاكي يا نجاست چيزي كه در اختيار اوست خبر دهد؛ گفته او پذيرفته است و اگر به پاكي يا نجاست چيزي كه در اختيار او نيست خبر دهد و اطمينان حاصل نشود؛ گفته اش پذيرفته نيست.

مطهِّرات

اشاره
مسأله 149

يازده چيز نجاست را پاك مي كند و آنها را مطهِّرات گويند:

اول:

آب.

دوم:

زمين.

سوم:

آفتاب.

چهارم:

استحاله.

پنجم:

انقلاب.

ششم:

انتقال.

هفتم:

اسلام.

هشتم:

تبعيّت.

نهم:

برطرف شدن نجاست.

دهم:

استبراء حيوان نجاست خوار.

يازدهم:

غايب شدن مسلمان.

احكام آنها به طور تفصيل در مسائل آينده گفته مي شود.

1 آب
مسأله 150

آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مي كند:

اول:

آنكه مطلق باشد.

پس آب مضاف مانند گلاب و عرق بيد، چيز نجس را پاك نمي كند.

دوم:

آنكه پاك باشد.

سوم:

آنكه وقتي چيز نجس را مي شويند آب مضاف نشود و بو، يا رنگ، يا مزه نجاست هم نگيرد.

چهارم:

آنكه بعد از آب كشيدن چيز نجس، عين نجاست حتي اجزاء ريز نجاست در او نباشد.

ولي باقي ماندن رنگ و بوي نجاست ضرر ندارد. پاك شدن چيز نجس با آب قليل يعني آب كمتر از كر، شرطهاي ديگري هم دارد كه بعداً گفته مي شود.

مسأله 151

ظرف نجس را با آب قليل بايد سه مرتبه شست و در كر و جاري يك مرتبه كافي است؛ ولي ظرفي را كه سگ ليسيده؛ يا از آن آب يا چيز روان ديگر خورده؛ بايد اول بنا بر احتياط واجب با خاك پاك، خاك مالي كنند و احوط اينكه پس از آن خاك را با كمي آب مخلوط كنند و سپس بمالند و با آب خالص خاك را زايل، سپس يك مرتبه در آب باران و احتياط آنكه در آب كر يا جاري دو مرتبه باشد، يا دو مرتبه در آب قليل شسته شود و همچنين ظرفي را كه آب دهان سگ در او ريخته؛ بايد پيش از شستن خاك مال كرد.

مسأله 152

اگر دهانه ظرفي را كه سگ دهن زده تنگ باشد و نشود آن را خاك مال كرد؛ چنانچه ممكن است بايد كهنه اي به چوبي بپيچند و به توسط آن با مراعات احتياطي كه در مسأله پيش گفته شد؛ خاك را به آن ظرف بمالند و اگر ممكن نيست بايد خاك را با احتياطي كه در مسأله پيش گفته شد؛ در آن بريزند و به شدّت حركت دهند تا به همه آن ظرف برسد. ولي با اين وجود پاك شدن ظرف خالي از اشكال نيست.

مسأله 153

ظرفي را كه خوك بليسد؛ يا از آن چيز رواني بخورد؛ با آب قليل بنا بر احتياط واجب بايد هفت مرتبه شست و در كر و جاري هم بنا بر احتياط واجب بايد هفت مرتبه شست و لازم نيست آن را خاك مال كنند؛ اگر چه احتياط مستحب آن است كه خاك مال شود.

مسأله 154

ظرفي را كه به شراب نجس شده؛ بعد از آنكه دست بمالند و شراب زايل شود؛ سه مرتبه بشويند كفايت مي كند و هفت مرتبه مستحب است و فرقي بين آب قليل، كر و جاري نيست. بعيد نيست در تطهير با آب باران يك مرتبه كفايت كند.

مسأله 155

كوزه اي كه از گِل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن رفته؛ اگر در آب كر يا جاري بگذارند؛ به هر جاي آن آب برسد پاك مي شود؛ در صورتي كه رطوبتي در آن باشد كه مانع از رسيدن آب به باطن باشد.

اگر اين كار پس از خشك كردن كوزه انجام شود؛ بايد به قدري در آب كر يا جاري بماند كه آب به تمام آن فرورود.

مسأله 156

ظرف نجس را با آب قليل دو جور مي شود آب كشيد:

اول:

آنكه سه مرتبه پر كنند و خالي كنند؛

دوم:

آنكه سه دفعه قدري آب در آن بريزند و هر دفعه آب را طوري در آن بگردانند كه به جاهاي نجس آن برسد و بيرون بريزند.

مسأله 157

اگر ظرف بزرگي مثل پاتيل و خمره نجس شود؛ چنانچه سه مرتبه آن را از آب پر كنند و خالي كنند پاك مي شود. همچنين است اگر سه مرتبه از بالا آب در آن بريزند به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد و هر دفعه آبي كه ته آن جمع مي شود بيرون آورند و احتياط واجب آن است كه در هر دفعه ظرفي را كه با آن آب ها را بيرون مي آورند و همچنين دست را اگر تر شده باشد آب بكشند.

مسأله 158

اگر مس نجس و مانند آن را آب كنند و آب بكشند؛ ظاهرش پاك مي شود.

مسأله 159

تنوري كه به بول نجس شده است؛ بنا بر احتياط واجب اگر از بالا آب در آن بريزند به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد؛ پاك مي شود. در غير بول بعد از برطرف شدن نجاست بنا بر احتياط واجب اگر سه مرتبه به دستوري كه گفته شد آب در آن بريزند كافيست و بهتر است گودالي ته آن بكنند؛ تا آب ها در آن جمع شود و بيرون بياورند بعد آن گودال را با خاك پر كنند.

مسأله 160

اگر چيز نجس را بعد از برطرف كردن عين نجاست يك مرتبه در آب كر يا جاري فروبرند؛ كه آب به تمام جاهاي نجس آن برسد پاك مي شود و در فرش و لباس و مانند اينها احتياط لازم در فشار دادن؛ يا ماليدن؛ يا لگد كردن و مانند اينها است، به نحوي كه بيشتر آب آن خارج شود.

مسأله 161

اگر بخواهند چيزي را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند؛ چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند پاك مي شود؛ در صورتي كه در مرتبه اول پس از زوال بول آب بر آن جاري شده باشد ولو در يك آن و الا دو مرتبه بريزند. ولي در لباس و فرش و مانند اينها بايد بعد از هر دفعه فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد. غساله آبيست كه معمولاً در وقت شستن و بعد از آن از چيزي كه شسته مي شود خود به خود يا به وسيله فشار مي ريزد.

مسأله 162

اگر چيزي به بول پسر شيرخواري كه غذاخور نشده و بنا بر احتياط شير خوك و زن كافره نخورده؛ نجس شود؛ چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند كه به تمام جاهاي نجس آن برسد پاك مي شود و احتياط واجب اينست كه غساله آن خارج شود. ولي احتياط مستحب آنكه يك مرتبه ديگر هم آب روي آن بريزند و در لباس و فرش و مانند اينها احتياط واجب فشار دادن است.

مسأله 163

اگر چيزي به غير بول نجس شود؛ چنانچه بعد از برطرف كردن عين نجاست يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا بشود پاك مي گردد و نيز اگر در دفعه اولي كه آب روي آن مي ريزند نجاست آن برطرف شود و بعد از برطرف شدن نجاست هم آب روي آن بيايد پاك مي شود. ولي در هر صورت لباس و مانند آن را بايد فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد.

مسأله 164

اگر حصير نجس را با نخ بافته شده در آب كر يا جاري فروبرند؛ بعد از برطرف شدن عين نجاست پاك مي شود و احتياط واجب اينست كه توأم با ماليدن و لگد باشد و اگر بخواهند آن را با آب قليل آب بكشند بايد به هر قسم كه ممكن است؛ اگر چه به لگد كردن باشد؛ در صورتي كه به بول نجس شده دو دفعه فشار دهند و اگر به غير بول نجس شده يك مرتبه فشار كفايت مي كند و اگر ممكن نباشد پاك شدن آن با آب قليل مشكل است.

مسأله 165

اگر ظاهر گندم و برنج و صابون و مانند اينها نجس شود به فرو بردن در كر و جاري پاك مي گردد؛ بلكه با آب قليل هم ظاهر آنها پاك مي شود و اگر باطن آنها نجس شود پاك شدن باطن آنها محل اشكال است؛ مگر اينكه يقين شود كه آب به وصف اطلاق به مقداري كه نجس شده فرورفته باشد؛ در اين صورت باطن آنها پاك مي شود.

مسأله 166

اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون رسيده يا نه، باطن صابون پاك است.

مسأله 167

اگر ظاهر برنج و گوشت يا چيزي مانند اينها نجس شده باشد؛ چنانچه آن را در ظرفي كه نجس باشد بگذارند و سه مرتبه آب روي آن بريزند و خالي كنند؛ پاك مي شود و ظرف آن هم پاك مي گردد و اگر ظرف پاك باشد پس از زوال عين نجاست اگر متنجس به بول شده باشد دو مرتبه و اگر به غير بول نجس شده باشد يك مرتبه كفايت مي كند.

از آنچه گفته شد حكم آب كشيدن چيزهايي كه فشار لازم دارد روشن مي شود؛ در صورتي كه ظرف هم نجس باشد سه مرتبه آب روي آن بريزند و هر مرتبه آن را فشار دهند و ظرف را كج كنند تا غساله اي كه در آن جمع شده بيرون بريزد و اگر ظرف پاك باشد پس از زوال عين نجاست در صورتي كه متنجس به بول شده آن كار را دو مرتبه و اگر به غير بول نجس شده يك مرتبه انجام دهد.

مسأله 168

لباس نجسي را كه به نيل و مانند آن رنگ شده؛ اگر در آب كر يا جاري فروبرند و يا با آب قليل بشويند؛ چنانچه در موقع فشار دادن؛ آب مضاف از آن بيرون نيايد پاك مي شود.

مسأله 169

اگر لباسي را در كر يا جاري آب بكشند و بعد مثلاً لجن آب در آن ببينند؛ چنانچه احتمال ندهند كه جلوگيري از رسيدن آب كرده؛ آن لباس پاك است.

مسأله 170

اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن، خورده گِل يا اشنان در آن ديده شود و بداند كه آب مطلق زير گِل و اشنان رسيده پاك است؛ ولي اگر آب نجس به باطن گِل يا اشنان رسيده باشد ظاهر گِل و اشنان پاك و باطن نجس است؛ ولي اگر بداند كه آب مطلق به باطن آن رسيده باطن آنها هم پاك مي شود.

مسأله 171

هر چيز نجس تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند پاك نمي شود؛ ولي اگر بو، يا رنگ نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد. پس اگر خون را از لباس برطرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند پاك مي باشد.

اما چنانچه به واسطه بو يا رنگ يقين كنند؛ يا احتمال دهند كه ذره هاي نجاست در آن مانده نجس است.

مسأله 172

اگر نجاست بدن را در آب كر يا جاري برطرف كنند بدن پاك مي شود و بيرون آمدن و دوباره در آب رفتن لازم نيست.

مسأله 173

غذاي نجسي كه لاي دندان ها مانده؛ اگر آب در دهان بگردانند و به تمام غذاي نجس برسد پاك مي شود؛ در صورتي كه آب به جوف رسيده و الا فقط ظاهر آن پاك مي شود.

مسأله 174

اگر موي سر و صورت را با آب قليل آب بكشند؛ بايد فشار دهند كه غساله آن جدا شود؛ در صورتي كه موها انبوه باشد كه بدون فشار غساله از آن خارج نشود؛ وگرنه جدا شدن غساله به نحو متعارف در اكثر موارد كافيست و فشار لازم نيست.

مسأله 175

اگر جايي از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند؛ اطراف آنجا كه متصل به آن است و معمولا موقع آب كشيدن آب به آنها سرايت مي كند؛ با پاك شدن جاي نجس پاك مي شود؛ يعني آب كشيدن اطراف آنها مستقلا لازم نيست بلكه اطراف محل نجس با آب كشيدن با هم پاك مي شود و همچنين است اگر چيز پاكي را پهلوي چيز نجس بگذارند و روي هر دو آب بريزند. پس اگر براي آب كشيدن يك انگشت نجس روي همه انگشت ها آب بريزند و آب به همه آنها برسد؛ بعد از پاك شدن انگشت نجس تمام انگشت ها پاك مي شود.

مسأله 176

گوشت و دنبه اي كه نجس شده؛ مثل چيزهاي ديگر آب كشيده مي شود و همچنين است اگر بدن يا لباس، چربي كمي داشته باشد كه از رسيدن آب به آنها جلوگيري نكند.

مسأله 177

اگر ظرف يا بدن نجس باشد و بعد به طوري چرب شود كه جلوگيري از رسيدن آب به آنها كند؛ چنانچه بخواهند ظرف و بدن را آب بكشند بايد چربي را برطرف كنند تا آب به آنها برسد.

مسأله 178

چيز نجس كه عين نجاست در آن نيست؛ اگر زير شيري كه متصل به كر است يك دفعه بشويند پاك مي شود و نيز اگر عين نجاست در آن باشد چنانچه عين نجاست آن زير شير، يا به وسيله ديگر برطرف شود و آبي كه از آن چيز مي ريزد بو، يا رنگ، يا مزه نجاست نگرفته باشد؛ با آب شير پاك مي گردد. اما اگر آبي كه از آن مي ريزد بو، يا رنگ، يا مزه نجاست گرفته باشد؛ بايد به قدري آب شير روي آن بريزند تا در آبي كه از آن جدا مي شود بو، يا رنگ، يا مزه نجاست نباشد.

مسأله 179

اگر چيزي را آب بكشد و يقين كند پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن برطرف كرده يا نه، چنانچه موقع آب كشيدن متوجه برطرف كردن عين نجاست بوده آن چيز پاك است؛ در صورتي كه احتمال ندهد چيزي كه مشاهده نموده عين نجاست باشد و الا پاك بودنش محل اشكال است و اگر متوجه برطرف كردن عين نجاست نبوده؛ بايد بنا بر احتياط واجب دوباره آن را آب بكشد.

مسأله 180

زميني كه آب روي آن جاري نمي شود؛ اگر نجس شود با آب قليل پاك نمي گردد؛ مگر اينكه ممكن باشد به وسيله پارچه پاكي آب را از روي آن بردارند و دوباره آب بريزند. ولي زميني كه روي آن شن و ريگ باشد؛ چون آبي كه روي آن مي ريزند از آن جدا شده و در شن فرو مي رود؛ با آب قليل پاك مي شود اما زير ريگ ها نجس مي ماند؛ در موردي كه غساله محكوم به نجاست باشد.

مسأله 181

زمين سنگ فرش و آجرفرش و زمين سختي كه آب در آن فرو نمي رود؛ اگر نجس شود با آب قليل پاك مي گردد؛ ولي بايد به قدري آب روي آن بريزند كه جاري شود و چنانچه آبي كه روي آن ريخته اند از سوراخي بيرون رود همه زمين پاك مي شود و اگر بيرون نرود جايي كه آب ها جمع مي شود نجس مي ماند؛ در موردي كه غساله محكوم به نجاست باشد.

مسأله 182

اگر ظاهر نمك سنگ و مانند آن نجس شود؛ با آب كمتر از كر پاك مي شود؛ در صورتي كه آب به مجرد برخورد به آن مضاف نشود.

مسأله 183

اگر شكر آب شده نجس را قند بسازند و در آب كر يا جاري بگذارند پاك نمي شود؛ مگر اينكه قند در آب كر يا جاري در حالي كه وصف اطلاق دارند؛ مستهلك شود.

2 زمين
مسأله 184 زمين با پنج شرط كف پا و ته كفش نجس را پاك مي كند:

اول:

آنكه زمين پاك باشد.

دوم:

آنكه خشك باشد.

سوم:

آنكه اگر عين نجاست مثل خون و بول، يا متنجس مثل گِلي كه نجس شده؛ در كف پا و ته كفش است؛ به واسطه راه رفتن؛ يا ماليدن پا به زمين، يا به وسيله ديگر برطرف بشود. ولي بعداً روي زمين راه برود يا پا را بر آن بمالد.

چهارم:

آنكه زمين بايد خاك، يا سنگ، يا آجرفرش و مانند آن باشد و با راه رفتن روي فرش، حصير و سبزه، پا و ته كفش نجس پاك نمي شود.

پنجم:

بنا بر احتياط واجب بايد نجاست از راه رفتن روي زمين باشد؛ يا اينكه از زمين باشد؛ گرچه از راه رفتن نباشد.

بنا بر اين پاك شدن كف پا و ته كفش كه به غيرزمين نجس شده باشد به اين وسيله مشكل است.

مسأله 185

كف پا و ته كفش به واسطه راه رفتن روي آسفالت و زميني كه با چوب فرش شده پاك نمي شود.

مسأله 186

براي پاك شدن كف پا و كف كفش، چنانچه در خبر است؛ پانزده ذراع، كه تقريباً ده قدم مي شود؛ يا بيشتر راه بروند؛ اگر چه به كمتر از پانزده ذراع، يا ماليدن پا به زمين، نجاست برطرف شود.

مسأله 187

لازم نيست كف پا و ته كفش نجس تر باشد؛ بلكه اگر خشك هم باشد به راه رفتن پاك مي شود.

مسأله 188

بعد از آنكه كف پا و ته كفش نجس با راه رفتن به زمين پاك شد؛ مقداري از اطراف آن هم كه معمولا به گِل آلوده مي شود پاك مي گردد؛ به شرطي كه آن مقدار هم در راه رفتن به زمين برسد و آلودگي آن برطرف گردد.

مسأله 189

كسي كه با دست و زانو راه مي رود؛ اگر كف دست، يا زانوي او نجس شود با راه رفتن پاك مي گردد؛ گرچه خالي از اشكال نيست. همچنين است ته عصا، ته پاي مصنوعي، نعل چهارپايان، چرخ اتومبيل و درشكه و مانند اينها.

مسأله 190

اگر بعد از راه رفتن بو، يا رنگ، يا ذره هاي كوچكي از نجاست كه ديده نمي شود و معمولا بدون آب زايل نمي شود؛ در كف پا يا ته كفش بماند اشكال ندارد و الا بايد ذره هاي كوچك را نيز برطرف كند.

مسأله 191

توي كفش و مقداري از كف پا كه به زمين نمي رسد؛ به واسطه راه رفتن پاك نمي شود و پاك شدن كف جوراب به واسطه راه رفتن محل اشكال است؛ مگر اينكه جوراب از چرم و مانند آن باشد كه به طور متعارف به جاي كفش مي پوشند؛ در اين صورت به وسيله راه رفتن پاك مي شود.

3 آفتاب
مسأله 192

آفتاب، زمين و ساختمان و چيزهايي كه مانند درب و پنجره در ساختمان به كار برده شده و همچنين ميخي را كه به ديوار كوبيده اند و جزء ساختمان محسوب شده؛ با شش شرط پاك مي كند.

بنا بر اين ميخي كه به ديوار براي بستن ريسمان و مانند آن كوبيده مي شود پاك نمي شود.

اول:

چيز نجس به طوري تر باشد كه اگر چيز ديگر به آن برسد تَر شود. پس اگر خشك باشد؛ يا نَم داشته باشد؛ بايد به وسيله اي آن را تر كنند تا آفتاب آن را خشك كند.

دوم:

آنكه اگر عين نجاست در آن باشد؛ پيش از تابيدن آفتاب آن را برطرف كنند.

سوم:

آنكه چيزي از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند.

پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند آن چيز پاك نمي شود. ولي اگر ابر به قدري نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند اشكال ندارد.

چهارم:

آنكه آفتاب به تنهايي چيز نجس را خشك كند؛ پس اگر مثلاً چيز نجس به واسطه باد و آفتاب خشك شود پاك نمي گردد. ولي اگر باد به قدري كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده؛ اشكال ندارد.

پنجم:

آنكه آفتاب مقداري از بنا و ساختمان را كه نجاست به آن فرورفته يك مرتبه خشك كند.

پس اگر يك

مرتبه بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روي آن را خشك كند و دفعه ديگر زير آن را خشك نمايد؛ فقط روي آن پاك مي شود و زير آن نجس مي ماند.

ششم:

آنكه مابين روي زمين يا ساختمان كه آفتاب به آن مي تابد؛ با داخل آن، هوا يا جسم پاك ديگر فاصله نباشد.

بنا بر اين اگر هوا يا جسم پاك ديگري فاصله باشد قسمت داخل آن پاك نمي شود؛ هر چند در اثر تابش آفتاب خشك شود.

مسأله 193

پاك كردن آفتاب حصير را محل اشكال است و ظاهر اينست كه درخت، شاخه، برگ و ميوه آن گرچه چيدن آن نزديك باشد و گياهان در حال اتصال به زمين، به تابش آفتاب پاك مي شوند.

مسأله 194

اگر آفتاب به زمين نجس بتابد و بعد انسان شك كند كه زمين موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه، يا تري آن به واسطه آفتاب خشك شده يا نه، آن زمين نجس است و همچنين است اگر شك كند كه پيش از تابش آفتاب عين نجاست از آن برطرف شده يا نه، يا شك كند كه چيزي مانع تابش آفتاب بود يا نه.

مسأله 195

اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد؛ طرفي كه آفتاب به آن نتابيده پاك نمي شود؛ مگر اينكه ديوار نازك باشد به نحوي كه با تابش آفتاب به يك طرف، طرف ديگر خشك شود؛ در اين صورت بعيد نيست آن طرف هم پاك شود.

4 استحاله
مسأله 196

اگر جنس چيز نجس به طوري عوض شود كه به صورت چيز پاكي در آيد؛ پاك مي شود و مي گويند استحاله شده است؛ مثل آنكه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد؛ يا سگ در نمكزار استحاله شود. ولي پاك شدن به فرورفتن سگ در نمك و نمك شدن آن مشكل است؛ براي اينكه به مجرد افتادن سگ در نمكزار محل نجس مي شود و با نجس شدن نمكزار چگونه مي توان به پاك شدن سگ حكم كرد. به هر حال اگر جنس چيز نجس عوض نشود؛ مثل آنكه گندم نجس را آرد كنند؛ يا نان بپزند؛ پاك نمي شود.

مسأله 197

كوزه گِلي و مانند آن، كه از گِل نجس ساخته شده نجس است و پاك شدن آن چنانچه گذشت به اينست كه پس از خشك شدن در آب جاري يا كر بگذارند كه آب به جوف آن فرورود. واجب نيست اجتناب از ذغال خالصي كه از چوب نجس درست شده. ولي از ذغال نيم سوز بايد اجتناب نمايد.

مسأله 198

چيز نجسي كه معلوم نيست استحاله شده يا نه، نجس است.

5 انقلاب
[برخي احكام]
مسأله 199

اگر شراب به خودي خود، يا به واسطه آنكه چيزي مثل سركه و نمك در آن ريخته اند؛ سركه شود؛ پاك مي گردد.

مسأله 200

شرابي كه از انگور نجس و مانند آن درست كنند؛ يا نجاست ديگري به آن برسد؛ با سركه شدن پاك نمي شود.

مسأله 201

سركه اي كه از انگور و كشمش و خرماي نجس درست كنند نجس است.

مسأله 202

اگر پوشال ريز انگور يا خرما داخل آنها باشد و سركه بريزند ضرر ندارد. ولي بنا بر اينكه خرما، كشمش و انگور با جوش آمدن مسكر و نجس مي شوند؛ بنا بر احتياط واجب تا سركه نشده؛ خيار و بادمجان و مانند اينها در آن نريزند.

كم شدن دو سوم آب انگور
مسأله 203

گذشت آب انگوري كه به آتش جوش آمده؛ پيش از آنكه ثلثان شود؛ يعني دو قسمت آن كم شود و يك قسمت آن بماند؛ نجس نيست. گرچه خوردن آن حرام است؛ ولي اگر ثابت شود كه مست كننده است؛ حرام و نجس مي باشد و فقط با سركه شدن پاك مي شود.

مسأله 204

اگر دو قسمت آب انگور بدون جوش آمدن كم شود؛ چنانچه باقي مانده آن جوش بيايد نجس نيست؛ ولي خوردن آن حرام است.

مسأله 205

آب انگوري كه معلوم نيست جوش آمده يا نه، پاك است؛ بلكه گذشت اگر جوش هم بيايد؛ تا انسان يقين نكند كه دو قسمت آن كم شده؛ پاك است.

مسأله 206

اگر مثلاً در يك خوشه غوره، يك دانه، يا دو دانه انگور باشد؛ چنانچه به آبي كه از آن خوشه گرفته مي شود آب غوره بگويند و اثري از شيريني انگور در آن نباشد و بجوشد؛ پاك و خوردن آن حلال است؛ بلكه اگر آب انگور نگويند پاك و حلال است.

مسأله 207

اگر يك دانه انگور در چيزي كه به آتش مي جوشد بيفتد و بجوشد؛ اجتناب از آن واجب نيست؛ بلكه خوردن آن دانه هم حلال است؛ مگر اينكه يقين كنند آب داخلش جوش آمده باشد.

مسأله 208

اگر آب انگور به جوشيدن نجس شود؛ اگر بخواهند در چند ديگ شيره بپزند؛ بايد كفگيري را كه در ديگ جوش آمده زده اند؛ در ديگي كه جوش نيامده نزنند و اگر همه جوش آمده باشد؛ بايد كفگير ديگي را كه ثلثان نشده؛ در ديگي كه ثلثان شده نزنند. ولي گذشت كه انگور به جوش آمدن نجس نمي شود.

مسأله 209

چيزي كه معلوم نيست غوره است يا انگور، اگر جوش بيايد نجس نمي شود و خوردن آن هم حرام نيست.

6 انتقال
مسأله 210

اگر خون بدن انسان، يا خون حيواني كه خون جهنده دارد يعني وقتي رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند به بدن حيواني كه خون جهنده ندارد منتقل شود و خون آن حيوان حساب شود پاك مي گردد و اين را انتقال مي گويند و همچنين است حكم در ساير نجاسات. پس خوني كه زالو از انسان مي مكد؛ چون خون زالو به آن گفته نمي شود و مي گويند خون انسان است؛ نجس مي باشد.

مسأله 211

اگر كسي پشه اي را كه به بدنش نشسته بكشد و نداند خوني كه از پشه بيرون آمده از او مكيده يا از خون پشه مي باشد؛ پاك است و همچنين است اگر بداند از او مكيده ولي جزء بدن پشه حساب شده. اما اگر فاصله بين مكيدن خون و كشتن پشه به قدري كم باشد كه بگويند خون انسان است؛ آن خون نجس مي باشد و اگر بداند كه آن خون را از انسان مكيده و شك كند كه جزء بدن پشه شده يا نه، احتياط واجب اجتناب از آن است.

7 اسلام
مسأله 212

اگر كافر شهادتين بگويد يعني به وحدانيّت خداوند متعال و نبوّت حضرت محمد بن عبدالله صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم شهادت بدهد به هر لغتي باشد؛ گرچه به عربي نباشد؛ مسلمان مي شود و بعد از مسلمان شدن؛ بدن، آب دهان، بيني و عرق او پاك است؛ ولي اگر موقع مسلمان شدن عين نجاست به بدن او بوده؛ بايد برطرف كند و جاي آن را آب بكشد و اگر پيش از مسلمان شدن عين نجاست برطرف شده باشد؛ احتياط مستحب آن است كه جاي آن را آب بكشد

مسأله 213

اگر موقعي كه كافر بوده لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او نباشد نجس، بلكه اگر در بدن او هم باشد؛ بايد از آن اجتناب كند.

مسأله 214

اگر كافر شهادتين بگويد و انسان نداند قلباً مسلمان شده يا نه، پاك است؛ بلكه اگر بداند قلباً مسلمان نشده كه منافق است؛ پاك است مادامي كه چيزي كه منافي با اظهار شهادتين باشد از او سر نزند.

8 تبعيّت
مسأله 215

تبعيّت آن است كه چيز نجس به واسطه پاكي چيز ديگر پاك شود.

مسأله 216

اگر شراب سركه شود؛ ظرف آن هم تا جايي كه شراب موقع جوش آمدن به آنجا رسيده پاك مي شود و كهنه و چيزي هم كه معمولا روي آن مي گذارند؛ اگر به آن رطوبت نجس شود؛ پاك مي گردد. ولي اگر پشت ظرف به آن شراب آلوده شود؛ احتياط آن است كه بعد از سركه شدن شراب از آن اجتناب كنند.

مسأله 217

ظرفي كه آب انگور در آن جوش مي آيد و چيزهايي كه مانند كفگير براي پختن آب انگور به كار مي رود بنا بر قول به نجاست آب انگور به جوشيدن بعد از كم شدن دو قسمت آب انگور پاك مي شود. ولي گذشت كه آب انگور به جوشيدن نجس نمي شود.

مسأله 218

تخته يا سنگي كه روي آن ميّت را غسل مي دهند و يا پارچه اي كه با آن عورت ميّت را مي پوشانند و دست كسي كه او را غسل مي دهد و كيسه و صابوني كه با آن ميّت شسته مي شود؛ بعد از تمام شدن غسل پاك مي شود. ولي پاك شدن آنها به لحاظ تبعيّت نيست بلكه به جهت اينست كه آنها به همراه ميت شسته مي شوند.

مسأله 219

كسي كه چيزي را با دست خود آب مي كشد؛ بعد از پاك شدن آن چيز، دست هم پاك مي شود. ولي چنانچه در مسأله گذشته بيان شد؛ پاك شدن دست به جهت تبعيّت نيست بلكه به لحاظ اينست كه دست با آن چيز شسته مي شود.

مسأله 220

اگر لباس و مانند آن را با آب قليل آب بكشند و به اندازه معمول فشار دهند تا آبي كه روي آن ريخته اند جدا شود؛ آبي كه در آن مي ماند پاك است.

مسأله 221

ظرف نجس را كه با آب قليل آب مي كشند؛ بعد از جدا شدن آبي كه براي پاك شدن روي آن ريخته اند؛ آب كمي كه در آن مي ماند پاك است.

9 برطرف شدن عين نجاست
مسأله 222

اگر بدن حيوان به عين نجس مثل خون، يا متنجس مثل آب نجس، آلوده شود؛ چنانچه آنها برطرف شود بدن آن حيوان پاك مي شود و همچنين است باطن بدن انسان مثل توي دهان و بيني، مثلاً اگر خون لاي دندان بيرون آيد و در آب دهان از بين برود؛ آب كشيدن توي دهان لازم نيست. ولي اگر دندان مصنوعي در دهان نجس شود؛ در صورتي كه نجاست از خارج باشد بايد آن را آب بكشند؛ بلكه اگر نجاست از داخل هم باشد احتياطاً آب بكشند.

مسأله 223

اگر غذا لاي دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد؛ چنانچه انسان نداند كه خون به غذا رسيده؛ آن غذا پاك است و اگر خون به آن رسيده احتياطاً نجس مي شود.

مسأله 224

مقداري از لب ها و پلك چشم كه موقع بستن روي هم مي آيد و نيز جايي را كه انسان نمي داند از ظاهر بدن است يا باطن آن، اگر نجس شود بنا بر احتياط واجب بايد آب بكشند.

مسأله 225

اگر گرد و خاك نجس به لباس و فرش و مانند اينها بنشيند؛ چنانچه هر دو خشك باشند نجس نمي شود و بايد طوري تكان دهند كه گرد و خاك نجس از آنها بريزد. ولي اگر گرد و خاك، يا لباس و مانند آن تر باشند؛ بايد محل نشستن گرد و خاك را آب بكشند.

10 استبراء حيوان نجاست خوار
مسأله 226

بول و غائط حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده نجس است و اگر بخواهند پاك شود بايد آن را استبراء كنند.

يعني تا مدتي كه بعد از آن مدت ديگر نجاست خوار به آن نگويند؛ نگذارند نجاست بخورد و احتياط واجب آن است كه غذاي پاك به آن بدهند و بنا بر احتياط واجب، بلكه در بعضي از آنها خالي از قوة نيست؛ بايد شتر نجاست خوار را چهل روز، گاو را بيست روز، گوسفند را ده روز، مرغابي را پنج روز و مرغ خانگي را سه روز، از خوردن نجاست جلوگيري كنند و احتياط واجب آن است كه غذاي پاك به آنها بدهند.

11 غايب شدن مسلمان
مسأله 227

اگر بدن، يا لباس مسلمان، يا چيز ديگري مانند ظرف و فرش كه در اختيار اوست نجس شود و آن مسلمان غايب گردد؛ اگر انسان احتمال پاك شدن آن را بدهد؛ ولو به نحو اتفاق، اجتناب از آن لازم نيست. مثلاً احتمال دهد كه آب باران به آن رسيده يا در آب كر يا جاري داخل شده. در صورتي كه آن مسلمان آن را در امري كه طهارت شرط اوست استعمال كند؛ اجتناب از آن لازم نيست و شرطهاي ديگري كه فرموده اند لازم نيست گرچه موافق با احتياط است.

مسأله 228

اگر مسلماني يقين كند چيزي كه نجس بوده پاك شده است؛ يا دو عادل به پاك شدن آن خبر دهند؛ آن چيز پاك است و همچنين اگر مسلماني كه چيز نجس در اختيار اوست بگويد آن چيز پاك است؛ در صورتي كه بي مبالات نباشد؛ يا مسلماني چيز نجس را آب كشيده باشد و بي مبالات نباشد؛ اگر چه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه.

مسأله 229

مسلماني كه وكيل شده لباس انسان را آب بكشد؛ اگر بگويد آب كشيده و انسان به گفته او اطمينان پيدا كند؛ آن لباس پاك است و اگر لباس در اختيار و تصرف او باشد گفته او قبول مي شود گرچه اطمينان به گفته او پيدا نشود

مسأله 230

اگر انسان حالتي دارد كه در آب كشيدن چيز نجس يقين پيدا نمي كند؛ در صورتي كه به نحو متعارف نجس را آب بكشد؛ مي تواند به گمان اكتفا كند.

احكام ظرف ها

مسأله 231

ظرفي كه از پوست سگ و خوك، يا مردار ساخته شده؛ آشاميدن از آن ظرف حرام است و در صورتي كه در معرض اين باشد كه نجاست به خوردني برسد؛ خوردن از آن هم حرام است و الا خوردن در آن حرام نيست و نبايد آن ظرف را در وضوء يا غُسل و كارهايي كه بايد با چيز پاك انجام داد؛ استعمال كنند و احتياط مستحب آن است كه آن را به صورت غيرظرف، يا به صورت ظرف چيزي كه طهارت شرط او نيست؛ استعمال نكنند.

مسأله 232

خوردن و آشاميدن از ظرف طلا و نقره و استعمال آنها اگر براي زينت اتاق هم باشد؛ حرام است و احتياط واجب اينست كه آنها را نگه ندارند؛ گرچه استعمال هم نكنند و احتياط واجب اينست كه آنها را طوري بشكنند كه ديگر به آن ظرف نگويند.

مسأله 233

ساختن ظرف طلا و نقره، به قصد خوردن و آشاميدن و ساير استعمالات محرّمه و اجرت ساختن آن حرام است و احتياط واجب آن است كه براي نگهداري ساخته نشود و از اجرت آن اجتناب كند.

مسأله 234

حكم خريد و فروش ظرف طلا و نقره و گرفتن عوضي كه فروشنده مي گيرد؛ از مسأله گذشته معلوم مي شود.

مسأله 235

گيره استكان كه از طلا يا نقره مي سازند؛ اگر بعد از برداشتن استكان ظرف به آن گفته شود؛ استعمال آن به تنهايي و با استكان، حرام است و اگر ظرف به آن گفته نشود؛ استعمال آن مانعي ندارد.

مسأله 236

استعمال ظرفي كه روي آن آب طلا يا آب نقره داده اند؛ به نحوي كه مثل رنگ باشد و به تنهايي ظرف نباشد؛ اشكال ندارد.

مسأله 237

اگر فلزي را با طلا يا نقره، مخلوط كنند و ظرف بسازند؛ چنانچه مقدار آن فلز به قدري زياد باشد كه ظرف طلا يا نقره به آن ظرف نگويند؛ بلكه به نام آن فلز بگويند؛ استعمال آن مانعي ندارد.

مسأله 238

اگر انسان غذايي را كه در ظرف طلا و نقره است؛ به قصد اينكه غذا خوردن در ظرف طلا و نقره حرام مي باشد؛ در ظرف ديگر بريزد اشكال ندارد و اگر به اين قصد نباشد؛ ريختن غذا از ظرف طلا يا نقره، در ظرف ديگر حرام است؛ ولي در هر دو صورت خوردن غذا از ظرف دوم مانعي ندارد.

مسأله 239

استعمال بادگير قليان، غلاف شمشير، كارد و قاب قرآن اگر از طلا و نقره باشد خالي از اشكال نيست و استعمال عطردان، سرمه دان و ترياك دان طلا و نقره جايز نيست.

مسأله 240

استعمال ظرف طلا و نقره در حال ناچاري، اگر نتواند آنچه در طلا و نقره است در محلي بريزد؛ اشكال ندارد. ولي براي وضو و غسل در حال ناچاري، نمي شود ظرف طلا و نقره را استعمال كرد؛ بلكه وظيفه تيمّم است؛ مگر اينكه به واسطه تقيّه مجبور شود از استعمال ظرف طلا و نقره، در اين حال به مقدار رفع ضرورت وضو و غسل با آنها درست است و اگر بتواند آنچه كه در ظرف طلا و نقره است در محلي بريزد؛ بايد بريزد و با آن غسل و وضو بگيرد.

مسأله 241

استعمال ظرفي كه معلوم نيست از طلا يا نقره است؛ يا چيز ديگر، اشكال ندارد.

وضو

[احكام]
مسأله 242

در وضو واجب است صورت و دستها را بشويند و جلو سر و روي پاها را مسح كنند.

مسأله 243

درازاي صورت را بايد از بالاي پيشاني، جايي كه موي سر بيرون مي آيد؛ تا آخر چانه شست و پهناي آن مقداري كه بين انگشت وسط و شصت فرا مي گيرد؛ بايد شسته شود و اگر مختصري از اين مقدار را نشويد وضو باطل است و براي آنكه يقين كند آن مقدار كاملاً شسته شده؛ بايد كمي اطراف آن را هم بشويد.

مسأله 244

اگر صورت يا دست كسي كوچكتر، يا بزرگتر از معمول مردم باشد؛ بايد ملاحظه كند كه مردمان معمولي تا كجاي صورت خود را مي شويند؛ او هم تا همان جا را بشويد و اگر دست و صورتش هر دو بر خلاف معمول باشد؛ ولي با هم متناسب باشند؛ ملاحظه ديگران را نكند و به نحوي كه در مسأله پيش گفته شد وضو بگيرد.

مسأله 245

اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگري در ابروها و گوشه هاي چشم و لب او هست كه نمي گذارد آب به آنها برسد؛ چنانچه احتمال او در نظر مردم عقلايي باشد؛ بايد پيش از وضو، يا حال وضو وارسي كند كه اگر هست برطرف نمايد و الا وارسي لازم نيست.

مسأله 246

اگر پوست صورت از لاي مو پيدا شود؛ بايد آب را به پوست برساند و اگر پيدا نباشد شستن مو كافيست و رساندن آب به زير آن لازم نيست.

مسأله 247

اگر شك كند كه پوست صورت از لاي مو پيداست يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد مو را بشويد و آب را به پوست هم برساند.

مسأله 248

شستن توي بيني و مقداري از لب و چشم كه در وقت بستن ديده نمي شود؛ واجب نيست. ولي براي آنكه يقين كند از جايي كه بايد شسته شود چيزي باقي نمانده؛ واجب است مقداري از آنها را هم بشويد. كسي كه نمي دانسته بايد اين مقدار را بشويد؛ در صورتي كه بداند؛ يا اطمينان داشته باشد كه اين مقدار را شسته صحيح است؛ وگرنه اگر وقت نماز نگذشته باشد لازم است وضو بگيرد و نماز را دوباره بخواند. ولي اگر وقت نماز گذشته قضاي نمازي كه وقتش گذشته واجب نيست.

مسأله 249

بايد صورت و دستها را از بالا به پايين شست و اگر از پايين به بالا بشويد؛ وضو باطل است.

مسأله 250

اگر دست را تر كند و به صورت و دستها بكشد؛ چنانچه تري دست به قدري باشد كه به واسطه كشيدن دست آب كمي بر آن جاري شود؛ به نحوي كه شستن از بالا به پايين صدق كند؛ كافي است.

مسأله 251

بعد از شستن صورت بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را از آرنج تا سر انگشتان بشويد.

مسأله 252

براي آنكه يقين كند آرنج را كاملاً شسته؛ بايد مقداري بالاتر از آرنج را هم بشويد.

مسأله 253

كسي كه پيش از شستن صورت، دسته اي خود را تا مچ شسته، در موقع وضو بايد تا سر انگشتان را بشويد و اگر فقط تا مچ را بشويد وضوي او باطل است.

مسأله 254

در وضو شستن صورت و دستها مرتبه اول واجب و مرتبه دوم جايز و مرتبه سوم و بيشتر از آن حرام است.

بهتر اينست كه به شستن يك مرتبه اكتفا كند مخصوصاً در شستن دست چپ و اگر دو مرتبه مي شويد؛ مرتبه دوم را به قصد تجديد و اسباغ وضو انجام دهد. مقصود از شستن هر مرتبه، شستن تمام عضو است.

اگر با ريختن يك مشت به قصد وضو يقين نمايد كه تمام عضو را فراگرفته؛ يك مرتبه حساب مي شود؛ ولي اگر با بيش از يك مشت تمام عضو شسته شود يك شستن حساب مي شود.

مسأله 255

بعد از شستن هر دو دست، بايد جلوي سر را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند.

حتي المقدور با دست راست از بالا به پايين مسح كند.

مسأله 256

يك قسمت از چهار قسمت سر كه مقابل پيشاني است؛ جاي مسح مي باشد و احتياط واجب اينست كه از درازا، كمتر از درازاي يك انگشت و از پهنا، كمتر از سه انگشت نباشد.

مسأله 257

لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد بلكه بر موي جلوي سر هم صحيح است؛ ولي اگر مثلاً موي سر را شانه كند به صورتش مي ريزد؛ يا به جاهاي ديگر سر مي رسد؛ بايد بيخ موها را مسح كند؛ يا فرق سر را باز كرده پوست سر را مسح نمايد و اگر موهايي را كه به صورت مي ريزد؛ يا به جاهاي ديگر سر مي رسد جلوي سر جمع كند و بر آنها مسح نمايد؛ يا بر موي جاهاي ديگر كه جلوي آن آمده مسح كند باطل است.

مسأله 258

پس از مسح سر بايد با تري آب وضو كه در دست مانده؛ روي پاها را از سر يكي از انگشت ها حتي المقدور از سر انگشت ابهام باشد تا برآمدگي روي پا مسح كند و احتياط واجب آن است كه تا مفصل مسح نمايد و بهتر از آن مسح تمام روي پاست با تمام كف دست.

مسأله 259

پهناي مسح پا به هر اندازه باشد كافي است؛ ولي بهتر آن است كه به اندازه سه انگشت بسته مسح نمايد و بهتر از آن مسح تمام روي پاست با تمام كف دست.

مسأله 260

احتياط واجب آن است كه در مسح پا دست را بر سر انگشت ها بگذارد و بعد به پشت پا بكشد نه آنكه تمام دست را روي پا بگذارد و كمي بكشد

مسأله 261

در مسح سر و روي پا بايد دست را روي آنها بكشد و اگر دست را نگهدارد و سر يا پا را به آن بكشد؛ وضو باطل است؛ ولي اگر موقعي كه دست را مي كشد سر يا پا مختصري حركت كند اشكال ندارد.

مسأله 262

جاي مسح بايد خشك باشد و اگر به قدري تر باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند؛ مسح باطل است؛ ولي اگر تري آن به قدري كم باشد كه رطوبتي كه بعد از مسح در آن ديده مي شود؛ بگويند فقط از تري كف دست است اشكال ندارد.

مسأله 263

اگر براي مسح رطوبتي در كف دست نمانده باشد؛ نمي تواند دست را با آب خارج تَر كند؛ بلكه بايد از اعضاء ديگر وضو رطوبت بگيرد و با آن مسح كند و احتياط اينست كه از خصوص تري ريش كه داخل صورت است و مژگان و ابرو كه محاذي صورت است؛ بگيرد.

مسأله 264

اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه مسح سر باشد؛ احتياط واجب آن است كه سر را با همان رطوبت مسح كند و براي مسح پاها چنانچه در مسأله گذشته گفته شد؛ از تري ريش كه در حد صورت و مژگان و ابرو كه محاذي صورت است بگيرد.

مسأله 265

مسح كردن از روي جوراب و كفش باطل است؛ ولي اگر به واسطه سرماي شديد يا ترس از دزد و مانند اينها، نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد؛ مسح كردن بر آنها اشكال ندارد و احتياط واجب اينست كه تيمم نمايد؛ خصوصاً در ترسي كه غير از جهت تقيه باشد و اگر روي كفش نجس باشد بايد چيز پاكي بر آن بيندازد و بر آن مسح كند و احتياط واجب آن است كه تيمم هم بكند.

مسأله 266

اگر همه روي پا نجس باشد و نتواند براي مسح آن را آب بكشد؛ بايد تيمم كند و بنا بر احتياط لازم وضو هم بگيرد و چيز پاكي روي پا بگذارد و مسح كند.

وضوي ارتماسي
مسأله 267

وضوي ارتماسي آن است كه انسان صورت و دستها را به قصد وضو در آب فروببرد؛ با مراعات شستن از بالا به پايين و حركت تدريجي آنها و براي اينكه مسح سر و پاها با آب وضو باشد بايستي در شستن ارتماسي دسته ا، قصد شستن را ادامه دهد تا هنگامي كه آنها را از آب بيرون مي آورد و ريزش آب از آنها ادامه دارد. به هر حال بهتر و احتياط آن است كه مقداري از دست چپ را باقي بگذارد تا آن را با دست راست ترتيبي بشويد.

مسأله 268

اگر وضو بعضي از اعضاء را ارتماسي و بعضي را غيرارتماسي انجام دهد؛ اشكال ندارد.

دعاهايي كه موقع گرفتن وضو شايسته ست

مسأله 269

كسي كه وضو مي گيرد شايسته است به رجاء مطلوبيت، موقعي كه نگاهش به آب مي افتد بگويد:

بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ الْحَمْدُ للهِِ الَّذي جَعَلَ الْماءَ طَهُوراً وَ لَمْ يَجْعَلْهُ نَجِساً. در صحيح زراره از امام باقر عَلَيْهِ السَّلَام اين دعا را در موقعي كه دست خود را در آب فرو مي برد فرموده و موقعي كه پيش از وضو دست خود را مي شويد بگويد:

اَللّهُمَّ اجْعَلْني مِنَ التَّوّابينَ وَ اجْعَلْني مِنَ الْمُتَطَهِّرينَ و در وقت مضمضه كردن يعني آب در دهان گردانيدن بگويد:

اَللّهُمَّ لَقِّني حُجَّتي يَوْمِ اَلْقاك و اَطْلِقْ لِساني بِذِكرِك و در وقت استنشاق يعني آب در بيني كردن بگويد:

اَللّهُمَّ لاتُحَرِّمْ عَلَي ريحَ الْجَنَّة وَ اجْعَلْني مِمَّنْ يَشُمُّ ريحَها وَرَوْحَها وَطيبَها و موقع شستن صورت بگويد:

اَللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهي يَوْمَ تَسْوَدُّ الْوُجُوهُ وَ لا تُسَوِّدْ وَجْهي يَوْمَ تَبْيَضُّ الْوُجُوهُ و در وقت شستن دست راست بخواند:

اَللّهُمَّ اَعْطِني كتابي بِيَميني وَ الْخُلْدَ فِي الْجِنانِ بِيَساري وَ حاسِبْني حِساباً يَسيراً

و موقع شستن دست چپ بگويد:

اَللّهُمَّ لا تُعْطِني كتابي بِشِمالي وَ لا مِنْ وَراءِ ظَهْري وَ لا تَجْعَلْها مَغْلُولَةً اِلي عُنُقي وَ اَعُوذُ بِك مِنْ مُقَطِّعاتِ النّيرانِ

و موقعي كه سر را مسح مي كند بگويد:

اَللّهُمَّ غَشِّني بِرَحْمَتِك وَ بَرِكاتِك وَ عَفْوِك

و در موقع مسح پا بگويد:

اَللّهُمَّ ثَبِّتْني عَلَي الصِّراطِ يَوْمَ تَزِلُّ فيهِ الاَْقْدامُ وَ اجْعَلْ سَعْيي في ما يُرْضيك عَنّي ياذَالْجَلالِ وَ الاِْكرامِ

و چون فارغ شدي از وضو مي گويي: اَللّهُمَّ اِنّي اَسْئَلُك تَمامَ الْوُضُوءِ وَ تَمامَ الصَّلاةِ وَ تَمامَ رِضْوانِك وَ الْجَنَّةَ

وَ الْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمينَ.

شرايط وضو
اشاره

شرايط صحيح بودن وضو سيزده چيز است:

شرط اول:

آنكه آب وضو پاك باشد.

شرط دوم؛ آنكه مطلق باشد.
مسأله 270

وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است؛ گرچه انسان نجس بودن يا مضاف بودن آن را نداند؛ يا فراموش كرده باشد و اگر با آن وضو نمازي هم خوانده باشد بايد آن نماز را دوباره با وضوي صحيح بخواند.

مسأله 271

اگر غير از آب گِل آلودِ مضاف، آب ديگري براي وضو ندارد؛ چنانچه وقت نماز تنگ است بايد تيمم كند و اگر وقت دارد واجب است صبر كند تا آب صاف شود و وضو بگيرد.

شرط سوم؛ آنكه آب وضو مباح باشد و بنا بر احتياط فضايي كه در آن وضو مي گيرد نيز مباح باشد.
مسأله 272

وضو با آب غصبي و آبي كه معلوم نيست صاحب آن راضيست يا نه، حرام و باطل است؛ مگر اينكه بداند پيش از اين صاحبش راضي بوده و نداند كه از رضايتش برگشته يا نه، در اين حال جايز و وضويش صحيح است.

مسأله 273

بنا بر احتياط اگر وضو گرفتن سبب ريختن آب وضو در محل غصبي شود؛ وضو باطل است و در غير اين صورت وضو صحيح است و فرقي نيست بين اينكه بتواند در غير آنجا وضو بگيرد يا نه. پس اگر محل ريزش آب وضو غصبي باشد؛ بنا بر احتياط وضو باطل است؛ گرچه بتواند در غير آنجا و يا آخر وقت وضو بگيرد و اگر محل ريزش آب وضو مباح باشد و پس از ريختن به جاي غصبي برسد وضو صحيح است.

مسأله 274

وضو گرفتن از حوض مدرسه اي كه انسان نمي داند آن حوض را براي همه مردم وقف كرده اند؛ يا براي محصلين همان مدرسه، در صورتي كه معمولا از آب آن وضو مي گيرند و از وضو گرفتن آنان اطمينان پيدا شود كه وقف عام است؛ اشكال ندارد و الا وضو اشكال دارد.

مسأله 275

كسي كه نمي خواهد در مسجدي نماز بخواند؛ اگر نداند حوض آن را براي همه مردم وقف كرده اند؛ يا براي كساني كه در آنجا نماز مي خوانند؛ نمي تواند از حوض آن وضو بگيرد.

ولي اگر معمولا كساني هم كه نمي خواهند در آنجا نماز بخوانند از حوض آن وضو مي گيرند؛ اگر از وضو گرفتن آنان اطمينان پيدا شود كه وقف عمومي است؛ مي تواند از حوض آن وضو بگيرد.

والا مشكل است.

مسأله 276

وضو گرفتن از حوض تيمچه ها و مسافرخانه ها و مانند اينها براي كساني كه ساكن آنجا نيستند؛ در صورتي صحيح است كه از وضو گرفتن كساني كه ساكن آنجا نيستند اطمينان به رضايت صاحبانش حاصل شود و الا مشكل است.

مسأله 277

سيره متشرّعه بر جواز آشاميدن و وضو گرفتن و مانند اينها در نهرهاي بزرگ است؛ بدون اذن و اجازه و قدر متيقن از آن صورتيست كه نداند صاحب آن راضي نيست؛ يا صاحب آن ديوانه، يا صغير و يا در تصرف غاصب است؛ ولي در صورتي كه صاحب آن راضي نباشد؛ يا مالك آن ديوانه، يا صغير است؛ يا در تصرف غاصب است؛ مخصوصاً در صورتي كه غاصب مجراي آب را عوض كرده باشد؛ از آن آب وضو نگيرد.

مسأله 278

اگر فراموش كند آب غصبيست و با آن وضو بگيرد؛ صحيح است؛ ولي كسي كه خودش آب را غصب كرده اگر غصبي بودن آن را فراموش كند؛ بنا بر احتياط واجب وضوي او باطل است؛ مگر اينكه پس از غصب كردن توبه كرده و پس از آن فراموش كرده؛ در اين صورت وضويش صحيح است.

شرط چهارم:

آنكه ظرف آب وضو مباح باشد.

شرط پنجم؛ آنكه ظرف آب وضو طلا و نقره نباشد.
مسأله 279

اگر آب وضو در ظرف غصبي يا طلا و نقره است و غير از آن آب ديگري ندارد؛ در صورتي كه بتواند؛ به وجه شرعي آن آب را در ظرفي ديگر خالي كند و وضو بگيرد و اگر ميسور نشد بايد تيمم كند و اگر آب ديگري دارد؛ چنانچه در ظرف غصبي يا طلا و نقره وضوي ارتماسي بگيرد؛ يا با آنها آب را به صورت و دستها بريزد؛ وضوي او باطل است و در صورتي كه با مشت و يا چيز ديگر آب را بردارد و به صورت و دستها بريزد؛ وضوي او صحيح است.

هر چند از جهت تصرف در ظرف غصبي و طلا و نقره معصيت كرده.

مسأله 280

بنا بر احتياط واجب بايد در حوضي كه مثلاً يك آجر و يا يك سنگ آن غصبيست وضو نگيرد.

مسأله 281

اگر در صحن يكي از امامان يا امام زادگان كه سابقاً قبرستان بوده حوض يا نهري بسازند؛ چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براي قبرستان وقف كرده؛ وضو گرفتن در آن حوض و نهر مانعي ندارد.

شرط ششم؛ آنكه اعضاء وضو موقع شستن و مسح كردن پاك باشد.
مسأله 282

اگر پيش از تمام شدن وضو جايي را كه شسته يا مسح كرده نجس شود وضو صحيح است.

مسأله 283

اگر غير از اعضاء وضو جايي از بدن نجس باشد؛ وضو صحيح است؛ ولي اگر مخرج را از بول يا غائط تطهير نكرده باشد؛ احتياط مستحب آن است كه اول آن را تطهير كند؛ بعد وضو بگيرد.

مسأله 284

اگر يكي از اعضاء وضو نجس باشد و بعد از وضو شك كند كه پيش از وضو آنجا را آب كشيده يا نه، چنانچه در موقع وضو ملتفت پاك بودن و نجس بودن آنجا نبوده؛ بنا بر احتياط وضو باطل است و همچنين است در صورتي كه شك دارد كه ملتفت بوده يا نه. فقط در صورتي كه يقين، يا اطمينان دارد كه ملتفت بوده؛ وضويش صحيح است و در هر صورت جايي را كه نجس بوده و جاهايي كه نجاست از آنجا به آنها سرايت كرده؛ بايد آب بكشد.

مسأله 285

اگر در صورت يا دستها بريدگي يا زخميست كه خون آن بند نمي آيد و آب براي آن ضرر ندارد؛ عضو را به قصد وضو در آب كر يا جاري فرو برد و پس از شستن آن عضو از بالا به پايين انگشت خود را روي بريدگي يا زخم بگذارد و قدري فشار دهد تا خون بند بيايد سپس انگشت خود را از بالا به پايين بكشد تا آب بر آن جاري شود؛ چنانچه در مسأله (267) گفته شد؛ بايد ملاحظه شود كه مسح با آب خارجي مخلوط نشود و اگر آب ضرر داشته باشد بايد وضوي جبيره اي كه بعداً گفته مي شود بگيرد

شرط هفتم؛ آنكه وقت براي وضو و نماز كافي باشد.
مسأله 286

هرگاه وقت به قدري تنگ است كه اگر وضو بگيرد تمام نماز، يا مقداري از آن، بعد از وقت خوانده مي شود؛ بايد تيمم كند؛ ولي اگر براي وضو و تيمم يك اندازه وقت لازم است بايد وضو بگيرد.

مسأله 287

كسي كه در تنگي وقت نماز بايد تيمم كند؛ اگر به قصد قربت يا براي كار مستحبي مثل خواندن قرآن، وضو بگيرد؛ صحيح است و اگر صرفاً داعي او بر وضو گرفتن؛ آن نماز باشد؛ باطل است.

شرط هشتم؛ آنكه به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم وضو بگيرد و اگر براي خنك شدن؛ يا به قصد ديگري وضو بگيرد باطل است.
مسأله 288

لازم نيست نيّت وضو را به زبان بياورد؛ يا از قلب خود بگذراند؛ ولي بايد در تمام افعال وضو متوجه باشد كه وضو را به داعي امر الهي انجام دهد. به طوري كه اگر از او بپرسند چه مي كني؛ بگويد وضو مي گيرم.

شرط نهم:

آنكه وضو را به ترتيبي كه گفته شد به جا آورد يعني اول صورت، بعد دست راست، بعد دست چپ را بشويد؛ بعد از آن سر و احتياط واجب آنكه بعد پاي راست را مسح كند و در آخر پاي چپ را مسح كند و اگر به اين ترتيب وضو نگيرد باطل است.

شرط دهم؛ آنكه كارهاي وضو را پشت سرهم انجام دهد.
مسأله 289

اگر افعال وضو را پي در پي انجام دهد كه عرفاً يك عمل حساب شود؛ وضو صحيح است؛ گرچه عضو قبلي از جهت وزيدن باد و مانند آن خشك شده باشد.

ولي در صورتي كه فاصله زياد باشد كه يك عمل عرفاً حساب نشود؛ وضو باطل است.

در صورتي كه وضو صحيح نباشد؛ باطل كردن وضو لازم نيست. فقط از سر بگيرد.

مسأله 290

اگر كارهاي وضو را پشت سرهم به جا آورد؛ ولي به واسطه گرماي هوا يا حرارت زياد بدن و مانند اينها، رطوبت خشك شود؛ وضوي او صحيح است؛ در صورتي كه رطوبت براي مسح داشته باشد و الا اگر نتواند وضوي ديگري بگيرد؛ احتياط اينست كه ابتداء با دست بي رطوبت مسح كند؛ سپس با آب خارج مسح نمايد و در آخر هم تيمم نمايد.

مسأله 291

راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد. پس اگر بعد از شستن صورت و دستها چند قدم راه برود و بعد سر و پا را مسح كند؛ وضوي او صحيح است.

شرط يازدهم؛ آنكه بايد كارهاي وضو را خود انسان انجام دهد.
مسأله 292

هر كدام از كارهاي وضو را كه مي تواند به تنهايي انجام دهد؛ نبايد در آن كمك بگيرد.

مسأله 293

كسي كه نمي تواند وضو بگيرد؛ بايد نايب بگيرد كه او را وضو دهد. چنانچه مزد هم بخواهد؛ در صورتي كه بتواند و ضرر به حالش نداشته باشد؛ بايد بدهد. ولي بايد خود او نيّت وضو بكند و احتياط واجب اينست كه نايب هم نيّت وضو داشته باشد و با دست خود مسح نمايد و اگر نمي تواند بايد نايبش دست او را بگيرد و به جاي مسح بكشد و اگر اين هم ممكن نيست بايد از دست او رطوبت بگيرد و با آن رطوبت سر و پاي او را مسح كند و احتياط واجب اينست كه در صورت امكان تيمم هم بنمايد.

شرط دوازدهم؛ آنكه استعمال آب براي او مانعي نداشته باشد.
مسأله 294

كسي كه مي ترسد اگر وضو بگيرد؛ مريض مي شود؛ يا اگر آب را به مصرف وضو برساند تشنه مي ماند؛ نبايد وضو بگيرد؛ بلكه بايد تيمم كند.

در صورتي كه تشنگي موجب هلاكت خود يا نفس محترمه ديگري بشود؛ اگر وضو بگيرد وضويش باطل است؛ ولي اگر تحمل تشنگي برايش دشوار است و مشقّت دارد؛ با اين حال وضو بگيرد وضويش صحيح است؛ ولي اگر نداند كه آب براي او ضرر دارد و وضو بگيرد؛ گرچه بعد بفهمد ضرر داشته؛ وضوي او صحيح است.

گرچه احتياط اينست كه اگر ضرر به حدي بوده كه ارتكاب آن جايز نبوده؛ اكتفاء به آن وضو نكند و وضوي ديگري، مثلاً با آب گرم وضو بگيرد؛ اگر ضرر نداشته باشد و اگر آن هم ضرر داشته باشد تيمم كند و اگر نمازي با وضو خوانده احتياطاً اعاده كند.

مسأله 295

اگر رساندن آب به صورت و دستها به مقدار كمي كه وضو با آن صحيح است:

ضرر ندارد و بيشتر از آن ضرر دارد؛ بايد به همان مقدار وضو بگيرد.

شرط سيزدهم؛ آنكه در اعضاء وضو مانعي از رسيدن آب نباشد.
مسأله 296

اگر مي داند چيزي به اعضاء وضو چسبيده؛ ولي شك دارد كه از رسيدن آب جلوگيري مي كند يا نه، بايد آن را برطرف كند؛ يا آب به زير آن برساند.

مسأله 297

اگر زير ناخن چرك باشد وضو اشكال ندارد اگر از باطن حساب شود و الا خالي از اشكال نيست. ولي اگر ناخن را بگيرند بايد براي وضو، آن چرك را برطرف كنند و نيز اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد بايد چرك زير مقداري را كه از معمول بلندتر است؛ برطرف نمايند.

مسأله 298

اگر در صورت و دستها و جلو سر و روي پاها به واسطه سوختن يا چيز ديگر برآمدگي پيدا شود؛ شستن و مسح روي آن كافيست و چنانچه سوراخ شود رساندن آب به زير پوست لازم نيست؛ بلكه اگر پوست يك قسمت آن كنده شود لازم نيست آب را به زير قسمتي كه كنده نشده برساند. ولي چنانچه پوستي كه كنده شده گاهي به بدن مي چسبد و گاهي بلند مي شود؛ بايد آن را قطع كند يا آب را به زير آن برساند.

مسأله 299

اگر انسان شك كند كه به اعضاء وضو او چيزي چسبيده يا نه، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد؛ مثل آنكه بعد از گِل كاري شك كند گِل به دست او چسبيده يا نه، بايد وارسي كند كه اگر بوده برطرف شده؛ يا آب به زير آن رسيده است.

مسأله 300

جايي را كه بايد شست و مسح كرد هرقدر چرك باشد؛ اگر چرك آن مانع رسيدن آب به بدن نباشد اشكال ندارد. همچنين است اگر بعد از گچ كاري و مانند آن چيز سفيدي كه جلوگيري از رسيدن آب به پوست نمي كند؛ بر دست بماند. ولي اگر شك كند كه با بودن آنها آب به بدن مي رسد يا نه، آنها را برطرف كند.

مسأله 301

اگر پيش از وضو بداند كه در بعضي از اعضاء وضو مانعي از رسيدن آب است و بعد از وضو شك كند كه در موقع وضو آب را به آنجا رسانده يا نه، وضوي او صحيح است؛ در صورتي كه بداند در حال وضو التفات به مانع داشته. وگرنه وضو را اعاده كند.

مسأله 302

اگر در بعضي از اعضاء وضو مانعي باشد كه گاهي آب به خودي خود زير آن مي رسد و گاهي نمي رسد و انسان بعد از وضو شك كند كه آب به زير آن رسيده يا نه، چنانچه بداند موقع وضو ملتفت رسيدن آب به زير آن نبوده؛ احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

مسأله 303

اگر بعد از وضو چيزي كه مانع از رسيدن آب است در اعضاء وضو ببيند و نداند موقع وضو بوده يا بعد پيدا شده؛ وضوي او صحيح است؛ ولي اگر بداند كه در وقت وضو ملتفت آن مانع نبوده؛ احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

مسأله 304

اگر بعد از وضو شك كند چيزي كه مانع رسيدن آب است در اعضاء وضو بوده يا نه، در صورتي كه بداند در حال وضو ملتفت بوده وضو صحيح است و الا لازم است دوباره وضو بگيرد.

احكام وضو
مسأله 305

كسي كه در كارهاي وضو و شرايط آن، مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن خيلي شك مي كند؛ در صورتي كه به حد وسواسي برسد بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 306

اگر شك كند كه وضوي او باطل شده يا نه بنا گذارد كه وضوي او باقي است؛ ولي اگر بعد از بول استبراء نكرده و وضو گرفته باشد و بعد از وضو رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگر، وضوي او باطل است.

مسأله 307

كسي كه شك دارد وضو گرفته يا نه، بايد وضو بگيرد.

مسأله 308

كسي كه مي داند وضو گرفته و حدثي هم از او سرزده؛ مثلاً بول كرده؛ اگر نداند كدام جلوتر بوده؛ چنانچه پيش از نماز است بايد وضو بگيرد؛ مگر اينكه تاريخ وضو را بداند در اين صورت بنا گذارد بر وضو و اگر در بين نماز است؛ احتياط اينست كه نماز را تمام كند و نماز را با وضوي ديگري اعاده كند و اگر بعد از نماز است نمازي كه خوانده صحيح است؛ در صورتي كه احتمال دهد حال شروع به نماز ملتفت بوده. مع ذلك احتياط اينست كه نماز را اعاده كند.

به هر حال براي نمازهاي بعد بايد وضو بگيرد.

مسأله 309

اگر بعد از وضو يا در بين آن يقين كند كه بعضي جاها را نشسته؛ يا مسح نكرده است؛ چنانچه رطوبت جايي كه پيش از آن است خشك شده؛ در صورتي كه موالات عرفي به هم خورده؛ بايد دوباره وضو بگيرد و اگر خشك نشده؛ بايد جايي را كه فراموش كرده و آنچه بعد از آن است؛ بشويد يا مسح كند و همچنين است در صورتي كه به جهت حرارت هوا و وزيدن باد و مانند آن خشك شده باشد و اگر در بين وضو و شستن؛ يا مسح كردن جايي، شك كند؛ بايد به همين دستور عمل نمايد.

مسأله 310

اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او صحيح است؛ در صورتي كه بداند يا احتمال دهد كه در اول نماز توجه داشته و يا اينكه شك بعد از گذشتن وقت نماز باشد.

مسأله 311

اگر در بين نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، احتياط لازم آن است كه نماز را تمام كند؛ بعد از آن وضو بگيرد و نماز را اعاده كند.

مسأله 312

اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز وضوي او باطل شده يا بعد از نماز، نمازي كه خوانده صحيح است.

مسأله 313

اگر انسان مرضي دارد كه بول او قطره قطره مي ريزد؛ يا نمي تواند از بيرون آمدن غائط خود داري كند؛ چنانچه يقين دارد كه از اول وقت نماز تا آخر آن به مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن مهلت پيدا مي كند؛ بايد نماز را در وقتي كه مهلت پيدا مي كند بخواند و اگر مهلت او به مقدار كارهاي واجب نماز است بايد در وقتي كه مهلت دارد فقط كارهاي واجب نماز را به جا آورد و كارهاي مستحب آن مانند اذان و اقامه و قنوت را ترك نمايد.

مسأله 314

اگر به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمي كند و در بين نماز چند دفعه بول يا غائط از او خارج مي شود كه اگر بخواهد بعد از هر دفعه وضو بگيرد سخت نيست؛ احتياط آن است كه ظرف آبي پهلوي خود بگذارد و هر وقت بول يا غائط از او خارج شد؛ فوراً به نحوي كه موالات ترك نشود وضو بگيرد و بقيه نماز را بخواند. گرچه ظاهر اينست كه اگر همان نماز را با يك وضو، مخصوصاً در مورد بول بخواند؛ كفايت مي كند.

مسأله 315

كسي كه بول يا غائط طوري پي در پي از او خارج مي شود كه وضو گرفتن بعد از هر دفعه براي او سخت است؛ اگر بتواند مقداري از نماز را با وضو بخواند؛ بايد براي هر نماز يك وضو بگيرد؛ مگر اينكه حدث ديگري غير از حدث مرض از او سرزند؛ در اين صورت وضوي ديگر لازم است.

مسأله 316

كسي كه بول يا غائط پي در پي از او خارج مي شود؛ اگر نتواند هيچ مقدار از نماز را با وضو بخواند؛ احتياط واجب آن است كه براي هر نماز يك وضو بگيرد.

مسأله 317

اگر كسي مرضي دارد كه نمي تواند از خارج شدن باد معده جلوگيري كند؛ بايد به وظيفه كساني كه نمي توانند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كنند؛ عمل نمايد.

مسأله 318

كسي كه بول يا غائط پي در پي از او خارج مي شود؛ چنانچه گذشت بايد براي هر نماز وضو بگيرد.

سجده و تشهد فراموش شده حكم ساير اجزاء نماز را داشته و وضو لازم ندارد. ولي در نماز احتياط، احتياطاً مراعات نماز مستقل شود. به اين طور: نماز احتياط را با همان وضو بخواند و پس از آن احتياطاً وضو بگيرد و نماز احتياط را بخواند.

مسأله 319

كسي كه بول او قطره قطره مي ريزد؛ بايد براي نماز به وسيله كيسه اي كه در آن پنبه يا چيز ديگري ست كه از رسيدن بول به جاهاي ديگر جلوگيري مي كند؛ خود را حفظ نمايد و احتياط واجب آن است كه پيش از هر نماز مخرج بول و آن مقدار كه از اطراف آلوده شده؛ آب بكشد و آب كشيدن كيسه لازم نيست و نيز كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن غائط خود داري كند؛ چنانچه ممكن باشد بايد به مقدار نماز از رسيدن غائط به جاهاي ديگر جلوگيري نمايد و احتياط واجب آن است كه اگر مشقّت ندارد؛ مخرج غائط و اطراف آن را كه آلوده شده آب بكشد.

مسأله 320

كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند؛ در صورتي كه ممكن باشد و مشقت، زحمت و خوف ضرر نداشته باشد؛ بايد بنا بر احتياط به مقدار نماز از خارج شدن بول و غائط جلوگيري نمايد؛ گرچه خرج داشته باشد؛ بلكه اگر مرض او به آساني معالجه شود؛ احتياط واجب آن است كه خود را معالجه كند.

مسأله 321

كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند؛ بعد از آنكه مرض او خوب شد؛ لازم نيست نمازهايي را كه در وقت مرض مطابق وظيفه اش خوانده؛ قضا نمايد. ولي اگر در بين وقت نماز مرض او خوب شود؛ بايد نمازي را كه در آن وقت خوانده دوباره بخواند.

چيزهايي كه بايد براي آنها وضو گرفت
مسأله 322

فرموده اند:

براي هفت چيز وضو گرفتن واجب است؛ ولي مي توان گفت كه وضو در هيچيك از آن چيزها، حتي براي نماز واجب، وضو واجب تكليفي نمي شود؛ بلكه مستحب است؛ ولي شرط صحت آن چيزها و هر نماز واجب و مستحب، غير از نماز ميّت است.

اول:

براي نمازهاي واجب، غير از نماز ميّت.

دوم:

براي سجده و تشهد فراموش شده. اگر بين نماز و انجام سجده و تشهد فراموش شده حدثي از او سر زده؛ مثلاً بول كرده باشد؛ احتياط واجب آن است كه بعد از وضو گرفتن و قضاي سجده و تشهد فراموش شده؛ اصل نماز را اعاده كند.

سوم:

براي طواف واجب خانه كعبه.

چهارم:

بنا بر احتياط واجب براي انجام دو سجده سهو واجب، اگر بين نماز و انجام دو سجده سهو حدثي از او سر زده باشد.

پنجم:

اگر نذر، يا عهد كرده؛ يا قسم خورده كه وضو بگيرد.

ششم:

اگر نذر كرده باشد كه جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند؛ در صورتي كه اين كار رجحان داشته باشد.

هفتم:

براي آب كشيدن قرآني كه نجس شده؛ يا بيرون آوردن آن از مستراح و مانند آن، در صورتي كه مجبور باشد دست يا جاي ديگر از بدن خود را به خط قرآن برساند. ولي چنانچه معطل شدن به مقدار وضو بي احترامي به قرآن است؛ اگر معطل شدن به مقدار تيمم كردن

هتك نمي شود بايد تيمم كند و اگر معطل شدن به مقدار تيمم هم هتك به قرآن است؛ بدون اينكه وضو بگيرد و تيمم كند؛ بايد قرآن را از مستراح و مانند آن بيرون آورد و يا اگر نجس شده آب بكشد و تا بتواند از تماس بدن به خط قرآن خود داري كند.

مسأله 323

مس نمودن خط قرآن يعني رساندن جايي از بدن به خط قرآن براي كسي كه وضو ندارد حرام است و احتياط واجب، بلكه واجب است موي خود را در صورتي كه مو كوتاه باشد به حدي كه عرفاً مس بدن صدق كند؛ به خط قرآن نرساند. ولي اگر مو بلند باشد؛ احتياط مستحب است كه به خط قرآن نرساند. به هر حال اگر قرآن را به زبان فارسي، يا به زبان ديگر ترجمه كنند؛ در غيرنام هاي خداوند و نام هاي انبياء عَلَيْهم ُالسَّلَام مس آن اشكال ندارد.

مسأله 324

جلوگيري بچه و ديوانه از مس قرآن واجب نيست. ولي اگر مس نمودن آنان بي احترامي به قرآن باشد بايد از آن جلوگيري كنند.

مسأله 325

كسي كه وضو ندارد حرام است اسم خداوند و صفات مختصّه ايشان را، به هر زباني نوشته شده باشد؛ مس نمايد و تا مي تواند اسم مبارك پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و امامان معصوم و حضرت زهرا عَلَيْهم ُالسَّلَام را مس ننمايد. ولي اگر مس اسماء ذوات، بدون وضو هتك و بي احترامي باشد جايز نيست.

مسأله 326

اگر پيش از وقت نماز به قصد اينكه با طهارت باشد وضو بگيرد؛ يا غسل كند؛ صحيح است و نزديك وقت نماز اگر به قصد مهيا بودن براي نماز وضو بگيرد؛ خالي از اشكال نيست. ولي اگر وضو را به قصد پاك بودن بگيرد؛ خالي از اشكال است.

مسأله 327

كسي كه يقين دارد وقت داخل شده؛ اگر نيّت وضو واجب كند و بعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده؛ اگر وضو را عَلي اَي حال و به قصد امر واقعي به جا آورده باشد صحيح است و الا در صورتي كه اگر يقين به وقت نداشته وضو نمي گرفته؛ صحت وضويش محل اشكال است.

مسأله 328

فرموده اند:

مستحب است انسان براي نماز ميّت و زيارت اهل قبور و رفتن به مسجد و حرم امامان عَلَيْهم ُالسَّلَام وضو بگيرد و همچنين براي همراه داشتن قرآن و خواندن و نوشتن آن و نيز براي مس حاشيه قرآن و براي خوابيدن، وضو مستحب است و نيز مستحب است كسي كه وضو دارد دوباره وضو بگيرد و اگر براي يكي از اينها وضو بگيرد؛ هر كاري را كه بايد با وضو انجام داد مي تواند به جا آورد. مثلاً مي تواند با آن وضو نماز بخواند؛ ولي چون استحباب وضو براي بعضي از امور ياد شده ثابت نيست؛ بهتر اينست كه در تمام موارد وضو را به قصد پاك بودن انجام دهد و هر يك از اين موارد، بلكه تمام آنها، بلكه غير آنها را انجام دهد.

چيزهايي كه وضو را باطل مي كنند
مسأله 329

هفت چيز وضو را باطل مي كند:

اول و دوم:

بول و غائط.

سوم:

باد معده كه از مخرج غائط خارج شود.

چهارم:

خوابي كه به واسطه آن چشم نبيند و گوش نشنود به نحوي كه خواب بر قلب غلبه كرده باشد و اگر خواب بر قلب غلبه نكرده باشد؛ مجرد اينكه چشم نبيند و گوش نشنود؛ وضو باطل نمي شود.

پنجم:

چيزهايي كه عقل را از بين مي برد؛ مانند ديوانگي، مستي و بيهوشي.

ششم:

استحاضه زنان كه بعداً گفته مي شود.

هفتم:

كاري كه براي آن بايد غسل كرد؛ مانند حيض و نفاس و جنابت، ولي باطل شدن وضو به مس ميّت معلوم نيست.

احكام وضوي جبيره اي

چيزي كه با آن زخم شكسته را مي بندند و دوايي كه روي زخم و مانند آن مي گذارند؛ جبيره ناميده مي شود.

مسأله 330

اگر در يكي از جاهاي وضو زخم، يا دمل، يا شكستگي باشد؛ چنانچه روي آن باز است و آب براي آن ضرر ندارد؛ بايد به طور معمول وضو گرفت.

مسأله 331

اگر زخم، يا دمل، يا شكستگي در صورت يا دسته است و روي آن باز است و آب ريختن روي آن ضرر دارد؛ چنانچه كشيدن دست تر بر آن ضرر ندارد؛ واجب است دست بر آن بكشد و اگر بتواند؛ تري به حدي باشد كه اقل مرتبه شستن تحقق پيدا كند

و مستحب است پارچه پاكي روي آن بگذارد و دست تر را روي آن پارچه هم بكشد و اگر اين مقدار هم ضرر دارد؛ يا زخم نجس است و نمي شود آب كشيد؛ بايد اطراف زخم را به طوري كه در وضو گفته شد از بالا به پايين بشويد و بنا بر احتياط واجب پارچه پاكي روي زخم بگذارد و دست تر روي آن بكشد و اگر گذاشتن پارچه روي آن ممكن نيست؛ بايد اطراف زخم را بشويد و بنا بر احتياط مستحب تيمم هم بنمايد.

مسأله 332

اگر زخم، يا دمل، يا شكستگي در جلوي سر يا روي پاهاست و روي آن باز است و زخم و مانند آن تمام محل را گرفته باشد و يا اينكه ممكن نباشد جاي سالم را مسح كند؛ بايد پارچه پاكي روي آن بگذارد و روي پارچه را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند و بنا بر احتياط واجب تيمم هم بكند و اگر گذاشتن پارچه ممكن نباشد مسح لازم نيست. ولي بايد بعد از وضو تيمم نمايد.

مسأله 333

اگر روي دمل، يا زخم، يا شكستگي بسته باشد؛ چنانچه بدون زحمت و مشقّت باز كردن آن ممكن است و آب هم براي آن هم ضرر ندارد؛ بايد باز كند و وضو بگيرد؛ چه زخم و مانند آن در صورت و دستها باشد؛ يا جلو سر و روي پاها.

مسأله 334

اگر زخم، يا دمل، يا شكستگي در صورت يا دستها باشد و بشود روي آن را باز كرد؛ چنانچه ريختن آب روي آن ضرر دارد و كشيدن دست تر روي آن ضرر ندارد؛ واجب است دست بر آن بكشد و اگر بتواند تري به حدي باشد كه اقل مرتبه شستن تحقق يابد

و مستحب است پارچه پاكي روي آن بگذارد و روي پارچه را هم دست تر بكشد.

مسأله 335

اگر نمي شود روي زخم را باز كرد؛ ولي زخم و چيزي كه روي آن گذاشته پاك است و رسانيدن آب به زخم بدون زحمت و مشقت ممكن است و ضرر هم ندارد؛ بايد آب را به روي زخم از بالا به پايين برساند و در صورتي كه آب براي زخم ضرر دارد؛ يا اينكه رساندن آب به روي زخم ممكن نيست؛ يا زخم نجس است و نمي شود آن را آب كشيد؛ بايد اطراف زخم را بشويد. در صورتي كه نتواند آب بكشد؛ اگر شستن آن ضرر ندارد لازم است تيمم كند و اگر جبيره پاك است؛ روي آن را مسح كند و اگر جبيره نجس است يا نمي شود روي آن را دست تر كشيد؛ مثلاً دواييست كه به دست مي چسبد؛ پارچه پاكي را به طوري كه جزء جبيره حساب شود روي آن بگذارد و دست تر از بالا به پايين روي آن بكشد و اگر اين هم ممكن نيست؛ احتياط واجب آن است كه وضو بگيرد؛ در صورتي كه تمام محل تيمم يا بعض آن بي مانع باشد؛ تيمم هم بنمايد و اگر تمام مواضع تيمم پوشيده باشد؛ وضوي جبيره كفايت مي كند و تيمم جبيره لازم نيست.

مسأله 336

اگر جبيره تمام صورت، يا تمام يكي از دسته ا، يا تمام هر دو دست را گرفته باشد؛ بايد وضوي جبيره اي بگيرد و بنا بر احتياط واجب تيمم هم بنمايد.

مسأله 337

اگر جبيره تمام اعضاء وضو را گرفته باشد؛ بنا بر احتياط بايد وضوي جبيره اي بگيرد و تيمم هم بنمايد؛ در صورتي كه ممكن باشد به خود بشره تيمم كند و الا تيمم مستحب است.

مسأله 338

كسي كه در كف دست و انگشت ها جبيره دارد و در موقع وضو دست تر روي آن كشيده است؛ بايد سر و پا را با همان رطوبت مسح كند و احوط آن است كه اگر بتواند از رطوبتي كه در اعضاي وضو هست ايضاً استفاده كند.

مسأله 339

اگر جبيره تمام پهناي روي پا را گرفته؛ ولي مقداري از طرف انگشتان و مقداري از طرف بالاي پا باز است؛ بايد جاهايي كه باز است؛ روي پا را و جاهايي كه جبيره است؛ روي جبيره را مسح كند.

مسأله 340

اگر در صورت يا دستها چند جبيره باشد؛ بايد بين آنها را بشويد و اگر جبيره ها در سر يا روي پاها باشد؛ بايد بين آنها را مسح كند و در جايي كه جبيره است بايد به دستور جبيره عمل كند.

مسأله 341

اگر جبيره بيشتر از معمول اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن بدون زحمت و مشقت ممكن نيست؛ بايد به دستور جبيره عمل كند و بنا بر احتياط واجب تيمم هم بنمايد و اگر برداشتن جبيره ممكن است بايد جبيره را بردارد. پس اگر زخم در صورت و دسته است اطراف آن را بشويد و اگر در سر يا روي پاهاست اطراف آن را مسح كند و براي جاي زخم به دستور جبيره عمل كند.

مسأله 342

اگر در جاي وضو زخم و جراحت و شكستگي نيست؛ ولي به جهت ديگري آب براي آن ضرر دارد؛ بايد تيمم كند و احتياط مستحب آن است كه وضو جبيره اي هم بگيرد.

مسأله 343

اگر جايي از اعضاء وضو را رگ زده است و نمي تواند آن را آب بكشد؛ يا آب براي آن ضرر دارد؛ بايد به دستور جبيره عمل كند.

گذشت در مسأله (335) كه اگر شستن عضو ضرر ندارد تيمم هم لازم است.

مسأله 344

اگر در جاي وضو يا غسل چيزي چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست يا به قدري مشقت دارد كه عادةً نمي شود تحمل كرد؛ بنا بر احتياط واجب تيمم هم بنمايد؛ در صورتي كه تمام يا بعض محل تيمم بي مانع باشد.

مسأله 345

غسل جبيره اي، مثل وضوي جبيره اي است.

اگر بتواند غسل ارتماسي انجام دهد لازم نيست ترتيب ي به جا آورد گرچه بهتر است ترتيبي به جا آورد

مسأله 346

كسي كه وظيفه او تيمم است؛ اگر در بعضي از جاهاي تيمم او زخم، يا دمل، يا شكستگي باشد؛ بايد به دستور وضوي جبيره اي، تيمم جبيره اي نمايد.

مسأله 347

كسي كه بايد با وضو يا غسل جبيره اي نماز بخواند؛ چنانچه بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف نمي شود؛ مي تواند در اول وقت نماز بخواند؛ بلكه اگر اميد دارد كه تا آخر وقت عذر او برطرف نمي شود؛ مي تواند به اميد بقاء عذر، در اول وقت بخواند. ولي اگر تا آخر وقت عذرش برطرف شد؛ لازم است وضو يا غسل بگيرد و نماز را در وقت اعاده كند.

مسأله 348

اگر انسان براي مرضي كه در چشم او است؛ موي چشم خود را بچسباند؛ بايد وضو و غسل را جبيره اي انجام دهد و احتياط لازم آن است كه تيمم هم بنمايد.

مسأله 349

كسي كه نمي داند وظيفه اش تيمم است يا وضوي جبيره اي، اگر چگونگي زخم و مانند آن را نمي داند؛ بنا بر احتياط واجب بايد هر دو را به جا آورد. ولي اگر حكم مساله را نمي داند مي تواند رجوع به مرجع تقليد خود كند.

مسأله 350

نمازهايي را كه انسان با وضوي جبيره اي مي خواند؛ اگر عذرش تا آخر وقت استمرار داشته باشد صحيح است و اگر در اثناء وقت عذرش برطرف شود؛ لازم است نماز را با وضوي بي جبيره اعاده نمايد.

غسل هاي واجب

اشاره

غسل هاي واجب هفت تا است:

اول:

غسل جنابت.

دوم:

غسل حيض.

سوم:

غسل نفاس.

چهارم:

غسل استحاضه.

پنجم:

غسل مس ميت.

ششم:

غسل ميت.

هفتم:

غسلي كه به واسطه نذر، قسم و مانند اينها واجب مي شود.

[جنابت]
احكام جنابت
مسأله 351

به دو چيز انسان جنب مي شود:

اول:

جماع، ولو به مقدار داخل شدن ختنه گاه.

دوم:

بيرون آمدن مني، چه در خواب باشد يا بيداري، كم باشد يا زياد، با شهوت باشد يا بي شهوت، با اختيار باشد يا بي اختيار.

مسأله 352

اگر رطوبتي از انسان خارج شود و نداند مني است يا بول، يا غير اينها، چنانچه با شهوت و جستن بيرون آمده و بعد از بيرون آمدن بدن سست شده؛ آن رطوبت حكم مني دارد و همچنين است اگر جستن يا يكي از سستي و شهوت باشد؛ اجتماع هر سه صفت لازم نيست. اگر هيچيك از اين دو نشانه را ندارد حكم مني ندارد؛ مگر اينكه علم، يا اطمينان پيدا كند كه مني بوده.

ولي در مريض و زن لازم نيست آن آب با جستن بيرون آيد؛ بلكه اگر با شهوت خارج شود؛ گرچه سست هم نشود؛ حكم به جنابت مريض و زن مي شود.

مسأله 353

اگر از مردي كه مريض نيست رطوبتي خارج شود و نداند بول است يا مني و از نشانه هايي كه در مسأله پيش گفته شد؛ نشود وضع آن را روشن نمود؛ چنانچه قبل از خارج شدن اين رطوبت وضو داشته غسل تنها كافيست و اگر وضو نداشته؛ احتياطاً غسل كند و وضو هم بگيرد.

مسأله 354

مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن مني بول كند و اگر بول نكند و بعد از غسل رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند مني است يا رطوبت ديگر، احتياط واجب آن است كه غسل كند چون مترقب است آن رطوبت مني باشد و احتياط آن است كه وضو هم بگيرد چون محتمل است آن رطوبت بول باشد.

مسأله 355

اگر انسان با زن جماع كند و به اندازه ختنه گاه يا بيشتر داخل شود؛ در قُبُل باشد يا دُبُر، بالغ باشد يا نابالغ، گرچه مني بيرون نيايد؛ هر دو جنب مي شوند و اگر كمتر از ختنه گاه داخل شود؛ در صورتي كه مني خارج نشود احتياط واجب آن است كه غسل كند و اگر وضو نداشته وضو هم بگيرد.

مسأله 356

اگر شك كند كه كمتر از ختنه گاه داخل شده يا نه، غسل براو واجب نيست. ولي اگر شك كند به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه، در صورتي كه مني از او خارج نشده؛ احتياط واجب آن است كه غسل كند و اگر وضو نداشته وضو بگيرد.

مسأله 357

اگر نعوذبالله حيواني را وطي كند يعني با او نزديكي كند و مني از او بيرون آيد؛ غسل تنها كافيست و اگر مني بيرون نيايد؛ چنانچه پيش از وطي وضو داشته باز هم غسل تنها كافيست و اگر وضو نداشته؛ احتياط واجب آن است كه غسل كند و وضو هم بگيرد و العياذ بالله وطي در دُبُر مرد، بر فاعل و مفعول حكم وطي با حيوان را دارد.

مسأله 358

اگر مني از جاي خود حركت كند و بيرون نيايد؛ يا انسان شك كند كه مني از او بيرون آمده يا نه، غسل براو واجب نيست.

مسأله 359

كسي كه نمي تواند غسل كند؛ ولي تيمم برايش ممكن است؛ بعد از دخول وقت نماز هم مي تواند با عيال خود نزديكي كند.

چون اين حكم برخلاف قاعده است بايد اكتفا كرد بر مورد نص و آن در خصوص نزديكي با اهل در سفر است.

مسأله 360

اگر در لباس خود مني ببيند و بداند از خود اوست و براي آن غسل نكرده؛ بايد غسل كند و نمازهايي را كه يقين دارد بعد از بيرون آمدن مني خوانده قضا كند؛ ولي نمازهايي را كه احتمال مي دهد بعد از بيرون آمدن آن مني خوانده؛ لازم نيست قضا كند.

چيزهايي كه بر جنب حرام است
مسأله 361

پنج چيز بر جنب حرام است:

اول:

رساندن جايي از بدن به خط قرآن، يا به اسم خداوند متعال، اما نام پيغمبران و امامان معصوم و حضرت زهرا عَلَيْهم ُالسَّلَام در صورتي كه مس اسامي آنان هتك و بي احترامي باشد و الا چنانچه در وضو گفته شد شايسته نيست مس اسامي آنان.

دوم:

رفتن در مسجدالحرام و مسجد النبي صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم اگر چه از يك در داخل و از در ديگر خارج شود و احتياط لازم نرفتن جنب است در حرم ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام گرچه از يك در وارد و از در ديگر خارج شود.

سوم:

توقف در مساجد ديگر، ولي اگر از يك در وارد و از در ديگر خارج شود؛ مانعي ندارد. داخل شدن در مساجد در صورتي كه صرفاً براي برداشتن چيزي باشد جايز نيست و شايسته است جاري كردن حكم مساجد در رواق ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام.

چهارم:

گذاشتن چيزي در مسجد و بنا بر احتياط واجب اگر خارج از مسجد باشد چيزي در مسجد نگذارد.

پنجم:

خواندن سوره اي كه سجده واجب دارد و آن چهار سوره است:

اول:

سوره سي و دوم قرآن (الم تنزيل).

دوم:

سوره چهل و يكم (حم سجده).

سوم:

سوره پنجاه و سوم (وَ النَّجْم).

چهارم:

سوره نودوششم (اقراء ) و همچنين احتياط بر ترك خواندن يك كلمه، بلكه يك حرف از اين چهار سوره است و آنچه كه حرمتش مسلم

است؛ خواندن چهار آيه سجده از آن چهار سوره است.

چيزهايي كه بر جنب مكروه ست
مسأله 362

فرموده اند:

نه چيز بر جنب مكروه است.

چون كراهت بعضي از آنها ثابت نيست شايسته است رجاءً آنها را ترك كند.

اول و دوم:

خوردن و آشاميدن، ولي اگر وضو بگيرد يا استنشاق و مضمضه نمايد؛ يا دستها را بشويد؛ اگر كراهت را برطرف نكند باعث كراهت كمتر مي شود.

سوم:

خواندن بيشتر از هفت آيه از سوره هايي كه سجده واجب ندارد.

چهارم:

رساندن جايي از بدن به جلد و حاشيه و بين خطهاي قرآن.

پنجم:

همراه داشتن قرآن.

ششم:

خوابيدن، ولي اگر وضو بگيرد؛ يا به واسطه نداشتن آب تيمم كند؛ مكروه نيست.

هفتم:

خضاب كردن به حنا و مانند آن.

هشتم:

ماليدن روغن به بدن.

نهم:

جماع كردن بعد از آنكه محتلم شده؛ يعني در خواب مني از او بيرون آمده است.

غسل جنابت
مسأله 363

مستحب بودن غسل جنابت في حد نفسه روشن نيست؛ ولي استحباب تحصيل طهارت از جنابت ثابت است؛ ولي براي خواندن نماز واجب و مانند آن، واجب مي شود. ولي براي نماز ميت و سجده شكر و سجده هاي واجب قرآن، غسل جنابت لازم نيست.

مسأله 364

لازم نيست در وقت غسل نيت كند كه غسل واجب يا مستحب مي كنم و اگر فقط به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم غسل كند كافي است.

مسأله 365

اگر يقين كند وقت نماز شده و نيت غسل واجب كند و بعد معلوم شود كه پيش از وقت غسل كرده؛ غسل او صحيح است.

مسأله 366

غسل را چه واجب و چه مستحب، به دو قسم مي شود انجام داد:

ترتيبي و ارتماسي.

غسل ترتيبي
مسأله 367

در غسل ترتيبي بايد به نيت غسل اول سر و گردن، بعد طرف راست، بعد طرف چپ بدن را بشويد و اگر عمداً، يا از روي فراموشي، يا به واسطه ندانستن مسأله به اين ترتيب عمل نكند؛ غسل او باطل است.

مسأله 368

نصف ناف و نصف عورت را بايد با طرف راست بدن و نصف ديگر را بايد با طرف چپ بشويد. ولي بهتر است تمام ناف و عورت، با هر دو طرف شسته شود.

مسأله 369

براي آنكه يقين كند هر سه قسمت يعني سر و گردن، طرف راست و طرف چپ را كاملاً غسل داده؛ بايد هر قسمتي را كه مي شويد مقداري از قسمت هاي ديگر را هم با آن طرف بشويد؛ بلكه احتياط واجب آن است كه تمام طرف راست گردن را با طرف راست بدن و تمام طرف چپ گردن را با طرف چپ بشويد.

مسأله 370

اگر بعد از غسل بفهمد جايي از بدن را نشسته و نداند كجاي بدن است؛ بايد دوباره غسل كند.

مسأله 371

اگر بعد از غسل بفهمد مقداري از بدن را نشسته؛ چنانچه از طرف چپ باشد شستن همان مقدار كافيست و اگر از طرف راست باشد بايد بعد از شستن آن مقدار دوباره طرف چپ را بشويد و اگر از سر و گردن باشد بايد بعد از شستن آن مقدار دوباره طرف راست و بعد طرف چپ را بشويد.

مسأله 372

اگر پيش از تمام شدن غسل، در مقداري از طرف چپ شك كند؛ شستن همان مقدار كافي است؛ ولي اگر در شستن مقداري از طرف راست شك كند و هنوز مشغول شستن طرف چپ نشده بايد بعد از شستن آن مقدار طرف چپ را هم بشويد و اگر در شستن مقداري از سر و گردن شك كند و هنوز مشغول شستن طرف راست نشده؛ بايد بعد از شستن آن مقدار، طرف راست و طرف چپ را بشويد. ولي اگر مشغول شستن طرف چپ باشد و شك كند در شستن مقداري از طرف راست، لازم نيست برگردد و آن مقدار را بشويد و همچنين اگر شك در شستن مقداري از سر كند؛ پس از داخل شدن در طرف راست يا چپ، شستن آن مقدار لازم نيست و غسلش صحيح است.

غسل ارتماسي
مسأله 373

در غسل ارتماسي اگر نيت غسل ارتماسي كند و يك مرتبه يا به تدريج در آب فرورود تا تمام بدن زير آب رود و چنانچه پاي او بر زمين باشد بلند كند؛ غسلش صحيح است.

گرچه بهتر است در يك آن عرفي باشد.

مسأله 374

در غسل ارتماسي بنا بر احتياط واجب بايد موقعي نيت كند كه مقداري از بدن بيرون باشد.

مسأله 375

اگر بعد از غسل ارتماسي بفهمد به مقداري از بدن آب نرسيده؛ چه جاي آن را بداند يا نداند؛ بايد دوباره غسل كند.

مسأله 376

اگر براي غسل ترتيبي وقت ندارد و براي ارتماسي وقت دارد؛ بايد غسل ارتماسي كند.

مسأله 377

كسي كه روزه واجبي بر او متعيّن شده و لو به جهت ضيق وقت و روزه گرفته؛ يا براي حج يا عمره احرام بسته، نمي تواند غسل ارتماسي كند؛ ولي اگر از روي فراموشي غسل ارتماسي كند صحيح است.

احكام غسل كردن
مسأله 378

در غسل ارتماسي بنا بر احتياط بايد تمام بدن پاك باشد؛ گرچه در موردي كه در شستن بدن تعدد لازم نباشد بعيد نيست به يك دفعه فرورفتن زير آب براي پاك شدن محل و غسل كفايت كند و اگر تعدد لازم باشد در شستن آخري مي تواند براي پاك شدن محل و غسل اكتفا نمايد. در غسل ترتيبي پاك بودن تمام بدن لازم نيست و اگر تمام بدن نجس باشد و هر قسمتي را پيش از غسل دادن آن قسمت آب بكشد؛ كافي است.

مسأله 379

گذشت در مسأله (117) كه عرق جنب از حرام نجس نيست؛ بنا بر اين كسي كه از حرام جنب شده لازم نيست در آب سرد غسل كند؛ مي تواند با آب گرم غسل كند؛ چه آب سرد ضرر داشته باشد يا نه.

مسأله 380

در غسل ارتماسي اگر به اندازه سر مويي از بدن نشسته بماند؛ غسل باطل است؛ ولي در غسل ترتيبي غسل باطل نيست و لازم است شستن همان اندازه اي كه شسته نشده. اگر اندازه در سر و صورت، يا طرف راست بوده؛ شستن عضو يا اعضايي كه بعد از آن است لازم است؛ ولي شستن باطن بدن واجب نيست؛ گرچه ديده شود؛ مانند درون چشم و توي گوش يا بيني.

مسأله 381

جايي را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن آن، بنا بر احتياط واجب بشويد و اگر آن محل سابق ظاهر بود لازم است آن را بشويد.

مسأله 382

اگر سوراخ جاي گوشواره و مانند آن، به قدري گشاد باشد كه داخل آن ديده شود و جزء ظاهر به حساب آيد؛ بايد آن را شست؛ گذشت كه ديده شدن ميزان شستن نيست و اگر جزء باطن حساب شود؛ شستن داخل آن لازم نيست.

مسأله 383

چيزي را كه مانع رسيدن آب به بدن است بايد برطرف كند و اگر پيش از آنكه يقين كند برطرف شده غسل نمايد؛ غسل صحيح نيست.

مسأله 384

اگر موقع غسل شك كند چيزي كه مانع از آب است؛ در بدن او هست يا نه، بايد اگر وسواسي نيست وارسي كند تا مطمئن شود كه مانعي نيست.

مسأله 385

در غسل بايد موهاي كوتاهي را كه جزء بدن حساب مي شود بشويد و شستن موهاي بلند واجب نيست. ولي اگر رسانيدن آب به پوست بدن بدون شستن آنها ممكن نباشد بايد آنها را بشويد؛ تا آب به بدن برسد.

مسأله 386

تمام شرطهايي كه براي صحيح بودن وضو گفته شد؛ مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن، در صحيح بودن غسل هم شرط است؛ ولي در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد و نيز در غسل ترتيبي لازم نيست بعد از شستن هر قسمت فوراً قسمت ديگر را بشويد؛ بلكه لازم نيست تمام هر قسمت را فوراً بشويد؛ بلكه اگر بعد از شستن سر و گردن مقداري صبر كند بعد طرف راست را بشويد و بعد از مدتي طرف چپ را بشويد و يا اينكه سر را بشويد و مقداري صبر كند و بعد گردن را بشويد؛ اشكال ندارد. ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند؛ اگر به اندازه اي كه غسل كند و نماز بخواند بول و غائط از او بيرون نمي آيد؛ بايد هر قسمت را فوراً بعد از قسمت ديگر غسل بدهد و بعد از غسل هم فوراً نماز بخواند و همچنين است اگر فقط به اندازه غسل كردن مهلت دارد؛ بايد هر قسمت را فوراً بعد از هر قسمت ديگر غسل دهد.

مسأله 387

كسي كه قصد دارد پول حمامي را ندهد؛ يا بدون اينكه بداند حمامي راضيست بخواهد نسيه بگذارد اگر چه بعد حمامي را راضي كند؛ غسل او صحيح نيست مگر اينكه از راضي نبودن حمامي غافل باشد و بتواند با قصد قربت انجام دهد غسلش صحيح و ضامن پول مقدار آبيست كه مصرف كرده.

مسأله 388

اگر حمامي راضي باشد كه پول حمام نسيه بماند؛ ولي كسي كه غسل مي كند قصدش اين باشد كه طلب او را ندهد؛ يا از مال حرام بدهد؛ غسلش باطل است.

مسأله 389

اگر بخواهد پول حرام به حمامي بدهد غسل او باطل است؛ در صورتي كه از اول چنين قصدي داشته باشد و الا غسلش صحيح است و ضامن پول مقدار آبيست كه مصرف كرده. اگر بخواهد از پولي كه خمس آن را نداده به حمامي كه شيعه دوازده امامي باشد بدهد؛ گرچه معصيت كرده؛ ولي غسلش صحيح است و ذمه اش به مستحقين خمس مشغول است.

مسأله 390

اگر مخرج غائط را در خزينه تطهير كند و پيش از غسل شك كند كه چون در خزينه تطهير كرده حمامي به غسل كردن او راضيست يا نه، غسل او صحيح نيست؛ مگر اينكه پيش از غسل حمامي را راضي كند و يا اينكه به اميد راضي بودن حمامي با قصد قربت غسل كند؛ در صورتي كه حمامي راضي باشد؛ غسلش صحيح است.

مسأله 391

اگر شك كند كه غسل كرده يا نه، بايد غسل كند و اگر بعد از غسل شك كند كه غسل او درست بوده يا نه، لازم نيست دوباره غسل كند؛ در صورتي كه بداند يا احتمال دهد كه هنگام غسل كردن ملتفت بوده. ولي اگر منشاء شك در درست بودن غسل، شك در شستن طرف چپ، يا جزيي از آن باشد؛ بايد آن را به قصد غسل بشويد.

مسأله 392

اگر در بين غسل كردن حدث اصغر از او سرزند؛ مثلاً بول كند؛ احتياط واجب آن است كه غسل را تمام كند و دوباره غسل كند؛ به قصد آنچه بر ذمّه اوست واقعاً و وضو هم بگيرد.

يا غسل را رها كرده و غسل ديگري نمايد و بعد از آن وضو هم بگيرد.

مسأله 393

اگر به خيال اينكه به اندازه غسل و نماز وقت دارد براي نماز غسل كند؛ چنانچه بعد از غسل به اندازه خواندن يك ركعت يا بيشتر وقت داشته باشد غسل او صحيح است و اگر كمتر از يك ركعت وقت داشته باشد غسل او باطل است؛ در صورتي كه غسل براي خصوص آن نماز كرده؛ به اين معني كه اگر آن نماز نبود فعلا غسل نمي كرد. ولي اگر به قصد پاك بودن از جنابت، يا يكي از غايات ديگر بوده غسلش صحيح است.

مسأله 394

كسي كه جنب شده اگر شك كند غسل كرده يا نه، نمازهايي را كه خوانده صحيح است؛ در صورتي كه احتمال دهد وقت شروع به نماز ملتفت بوده.

مسأله 395

كسي كه چند غسل به او واجب است مي تواند به نيّت همه آنها يك غسل به جا آورد. اگر يكي از آنها غسل جنابت بوده و غسل جنابت را به تنهايي قصد كند غسل هاي ديگر از او ساقط مي شود و وضو هم لازم نيست. جدا جدا انجام دادن غسل ها خالي از اشكال نيست و اگر انجام مي دهد در غير غسل اول نيّت وجوب نكند و به رجاء اينكه شايد در واقع واجب باشد انجام دهد.

مسأله 396

كسي كه بر جايي از بدن او آيه قرآن يا اسم خداوند متعال نوشته شده؛ شايسته است آن را از بين ببرد. ولي در حالي كه محدث است؛ جايز نيست دست بر آن بگذارد. بنا بر اين عضو را در وضو و غسل، ارتماسي انجام دهد و اگر ترتيبي به جا مي آورد به نحوي آب را به بدن برساند كه دست او به نوشته نرسد.

مسأله 397

كسي كه غسل جنابت كرده نبايد براي نماز وضو بگيرد.

ولي در غسل هاي ديگر بايد وضو بگيرد.

استحاضه
اشاره

يكي از خون هايي كه از زن خارج مي شود خون استحاضه است و زن را در موقع ديدن خون استحاضه، مستحاضه مي گويند.

مسأله 398

خون استحاضه در بيشتر اوقات زرد رنگ و سرد است و بدون فشار و سوزش بيرون مي آيد و غليظ هم نيست. ولي ممكن است گاهي سياه، يا سرخ و گرم و غليظ باشد و با فشار و سوزش بيرون آيد.

مسأله 399

استحاضه سه قسم است:

قليله، متوسطه و كثيره، استحاضه قليله آن است كه خون فقط روي پنبه اي را كه زن داخل فرج مي نمايد آلوده كند و در آن فرونرود. استحاضه متوسطه آن است كه خون در پنبه فرورود؛ اگر چه در يك گوشه آن باشد؛ ولي از پنبه به دستمالي كه معمولا زن ها براي جلوگيري از خون مي بندند؛ نرسد. استحاضه كثيره آن است كه خون پنبه را بگيرد و به دستمال هم برسد.

احكام استحاضه
مسأله 400

در استحاضه قليله بايد زن براي هر نماز يك وضو بگيرد و پنبه را عوض كند يا آب بكشد و ظاهر فرج را اگر خون به آن رسيده آب بكشد.

مسأله 401

در استحاضه متوسطه بايد زن براي نماز صبح غسل كند و تا صبح ديگر براي نمازهاي خود كارهاي استحاضه قليله را كه در مسأله قبل گفته شد انجام دهد. اين در صورتيست كه قبل از نماز صبح يا در بين آن اين حالت دست دهد؛ ولي اگر بعد از نماز صبح تا قبل از نماز ظهر، يا در بين آن، اين حالت حاصل شود بايد براي نماز ظهر غسل كند و به همين كيفيت قبل از هر نماز يا بين هر نمازي استحاضه متوسطه شده براي آن بايد غسل كند.

در صورتي كه قبل از نماز صبح اين حالت پيدا شده باشد؛ اگر عمداً، يا از روي فراموشي، براي نماز صبح غسل نكند؛ بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر براي نماز ظهر و عصر غسل نكند؛ بايد پيش از نماز مغرب و عشا، بعد از داخل شدن وقت آنان، غسل كند و بلافاصله نماز مغرب و عشا را بخواند و نمازهايي كه بدون غسل خوانده بايد غسل كند وضو بگيرد و آنها را قضا كند.

مسأله 402

در استحاضه كثيره علاوه بر كارهاي استحاضه متوسطه كه در مسأله پيش گفته شد؛ بايد براي هر نماز دستمال را عوض كند يا آب بكشد و ظاهر فرج را آب بكشد و يك غسل براي نماز ظهر و عصر و يكي براي نماز مغرب و عشا و احتياط آن است كه قبل از غسل وضو بگيرد و بين نماز ظهر و عصر فاصله نيندازد و احتياط اينست كه وضو براي نماز عصر يا عشا در حال گفتن اقامه باشد و اگر بين نماز ظهر و عصر و

يا بين مغرب و عشا، فاصله بيندازد و خون بيرون آمده باشد هر چند در فضاي فرج باشد براي نماز عصر يا عشا دوباره غسل كند.

مسأله 403

اگر خون استحاضه پيش از وقت نماز بند بيايد؛ چنانچه زن براي آن خون، وضو و غسل براي كاري به جا آورده باشد؛ احتياط واجب آن است كه در موقع نماز، وضو و غسل به جا آورد.

مسأله 404

مستحاضه متوسطه و كثيره كه بايد وضو بگيرد و غسل كند؛ در استحاضه كثيره احوط آن است كه وضو را پيش از غسل انجام دهد و در استحاضه متوسطه بهتر آن است كه پيش از غسل انجام دهد.

مسأله 405

اگر استحاضه قليله زن بعد از نماز صبح متوسطه شود؛ بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود؛ بايد براي نماز مغرب و عشا غسل نمايد.

مسأله 406

اگر استحاضه قليله يا متوسطه زن، بعد از نماز صبح كثيره شود؛ بايد براي نماز ظهر و عصر يك غسل، به نحوي كه در مسأله (402) بيان شد به جا آورد و براي نماز مغرب و عشا غسل ديگري به نحوي كه در آن مسأله بيان شد به جا آورد و اگر بعد از نماز ظهر و عصر كثيره شود؛ بايد براي نماز مغرب و عشا به نحوي كه گفته شد غسل نمايد.

مسأله 407

مستحاضه كثيره يا متوسطه، اگر پيش از داخل شدن وقت نماز، براي نماز غسل كند؛ غسل او باطل است؛ ولي اگر نزديك اذان صبح براي نماز شب به قصد رجاء غسل كند و نماز شب را بخواند و همين كه وقت داخل شد؛ احتياط واجب آن است كه براي نماز صبح، وضو و غسل دوباره به جا آورد.

مسأله 408

زن مستحاضه براي هر نمازي، چه واجب باشد و چه مستحب، بايد وضو بگيرد و نيز اگر بخواهد نمازي را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند؛ يا بخواهد نمازي را كه تنها خوانده است دوباره با جماعت بخواند؛ بايد تمام كارهايي را كه براي استحاضه گفته شد انجام دهد؛ مگر اينكه پس از غسلي كه براي نماز پيش كرده؛ خون بيرون نيامده باشد؛ هر چند در فضاي فرج؛ در اين صورت غسل لازم نيست. براي خواندن نماز احتياط و سجده فراموش شده و تشهد فراموش شده و سجده سهو، اگر آنها را بعد از نماز فوراً به جا آورد؛ لازم نيست كارهاي استحاضه را انجام دهد.

مسأله 409

زن مستحاضه بعد از اينكه خونش قطع شد؛ فقط براي نماز اولي كه مي خواند بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد و براي نمازهاي بعد لازم نيست.

مسأله 410

اگر زن نداند استحاضه او چه قسم است؛ موقعي كه مي خواهد نماز بخواند بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد و بعد از اينكه فهميد استحاضه او كداميك از آن سه قسم است؛ كارهايي را كه براي آن قسم دستور داده شده انجام دهد. ولي اگر بداند تا وقتي كه مي خواهد نماز بخواند استحاضه او تغيير نمي كند؛ پيش از داخل شدن وقت هم مي تواند خود را وارسي نمايد.

مسأله 411

زن مستحاضه اگر پيش از آنكه خود را وارسي كند مشغول نماز شود؛ چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفه خود عمل كرده؛ مثلاً استحاضه اش قليله بوده و به وظيفه استحاضه قليله عمل نموده؛ نماز او صحيح است و اگر قصد قربت نداشته؛ يا عمل او مطابق وظيفه اش نبوده؛ مثل آنكه استحاضه او متوسطه بوده و به وظيفه قليله رفتار كرده؛ نماز او باطل است.

مسأله 412

مستحاضه اگر نتواند خود را وارسي نمايد كه قليله است؛ يا متوسطه، يا كثيره، بايد بنا بر احتياط به نحوي عمل كند كه يقين به برائت ذمه حاصل كند.

پس در شك ميان قليله و متوسطه، يا متوسطه و كثيره، عمل به وظيفه هر دو نمايد و در شك بين هر سه قسم عمل به وظيفه هر سه قسم نمايد. ولي اگر بداند سابقاً كداميك از آن سه قسم بوده بايد به وظيفه همان قسم رفتار نمايد.

مسأله 413

اگر خون استحاضه در باطن باشد و بيرون نيايد؛ وضو و غسل باطل نمي شود؛ مگر اينكه خون از محل خارج شده و به فضاي فرج برسد؛ گرچه از فرج خارج نشده باشد؛ در اين صورت احتياط لازم جاري كردن احكام مستحاضه است و اگر خون بيرون بيايد؛ هر چند كم باشد؛ وضو و غسل را باطل مي كند.

مسأله 414

زن مستحاضه اگر بعد از نماز خود را وارسي كند و خون نبيند و در فضاي فرج هم خون نباشد؛ گرچه بداند دوباره خون مي آيد؛ با وضويي كه دارد مي تواند نماز بخواند.

مسأله 415

زن مستحاضه اگر بداند از وقتي كه مشغول وضو يا غسل شده خوني از او بيرون نيامده و در فضاي فرج هم نباشد؛ در صورتي كه علم، يا اطمينان داشته باشد كه تا آخر وقت خون بيرون نمي آيد و داخل فرج هم آلوده نمي شود؛ مي تواند خواندن نماز را تأخير بيندازد.

مسأله 416

اگر مستحاضه بداند كه پيش از گذشتن وقت نماز به كلي پاك مي شود؛ يا به اندازه خواندن نماز خون بند مي آيد؛ بايد صبر كند و نماز را در وقتي كه پاك است بخواند.

مسأله 417

اگر بعد از وضو و غسل، خون در ظاهر قطع شود و مستحاضه بداند اگر نماز را تأخير اندازد؛ به مقداري كه وضو و غسل و نماز را به جا آورد؛ به كلي پاك مي شود؛ بايد نماز را تأخير اندازد و موقعي كه به كلي پاك شده دوباره وضو و غسل را به جا آورد و نماز را بخواند. اگر وقت نماز تنگ شد؛ اگر وقت براي يكي از آن دو را داشته باشد لازم است آن را به جا آورد و در صورتي كه وقت براي هيچيك از غسل و وضو را ندارد؛ اگر وقت براي تيمم دارد به جاي هر يك از وضو و غسل تيمم كند و نماز را به جا آورد و اگر وقت براي تيمم هم ندارد؛ به همان حال نماز بخواند و بعد آن نماز را قضا كند.

مسأله 418

مستحاضه كثيره و متوسطه وقتي به كلي از خون پاك شد بايد غسل كند؛ ولي اگر بداند از وقتي كه براي نماز پيش مشغول غسل شده؛ ديگر خون حتي در باطن نيامده؛ لازم نيست دوباره غسل نمايد.

مسأله 419

مستحاضه قليله بعد از وضو و مستحاضه متوسطه و كثيره بعد از وضو و غسل، بايد فوراً مشغول نماز شود؛ ولي گفتن اذان و اقامه و خواندن دعاهاي قبل از نماز اشكال ندارد و در نماز هم مي تواند كارهاي مستحب مثل قنوت و غير آن را به جا آورد. ولي اگر بداند؛ يا اطمينان داشته باشد كه بعد از وضو و غسل فقط به مقداري كه واجبات را انجام مي دهد خون نمي آيد؛ اذان و اقامه و مستحبات را ترك كند.

مسأله 420

زن مستحاضه اگر بين وظيفه اي كه دارد از وضو يا غسل، يا هر دو و نماز، فاصله بيندازد؛ بايد دوباره وظيفه اش را به جا آورد؛ در صورتي كه خون از او خارج شده؛ يا در فضاي فرج آمده باشد و الا لازم نيست.

مسأله 421

اگر خون استحاضه زن جريان دارد و قطع نمي شود؛ چنانچه براي او ضرر ندارد؛ بايد پيش از غسل و بعد از آن، تا نماز را به پايان رساند؛ به وسيله پنبه از بيرون آمدن خون جلوگيري كند؛ ولي اگر هميشه جريان ندارد؛ فقط بايد بعد از وضو و غسل تا آخر نماز از بيرون آمدن خون جلوگيري نمايد و چنانچه كوتاهي كند و خون بيرون آيد؛ يا در فضاي فرج بيايد؛ بايد دوباره غسل كند و وضو بگيرد و اگر نماز هم خوانده؛ بايد دوباره بخواند.

مسأله 422

اگر در موقع غسل خون قطع نشود غسل صحيح است؛ ولي اگر در بين غسل، استحاضه متوسطه، كثيره شود؛ واجب است غسل را از سر بگيرد.

مسأله 423

احتياط واجب آن است كه زن مستحاضه در تمام روزي كه روزه است؛ به مقداري كه مي تواند؛ اگر ضرر و حرجي نباشد؛ از بيرون آمدن خون جلوگيري كند.

مسأله 424

روزه زن مستحاضه اي كه غسل بر او واجب مي باشد؛ در صورتي صحيح است كه غسل نماز مغرب و عشاي شبي كه مي خواهد فرداي آن را روزه بگيرد به جا آورد و نيز در روز غسل هايي را كه براي نمازهاي روزش واجب است انجام دهد. ولي اگر براي نماز مغرب و عشا غسل نكند و براي خواندن نماز شب پيش از اذان صبح غسل نمايد و احتياط آن است كه غسل را نزديك اذان صبح به جا آورد به نحوي كه فاصله اي بين غسل و نماز صبح بيشتر از مقدار نافله صبح نباشد؛ روزه او صحيح است.

مسأله 425

اگر بعد از نماز عصر مستحاضه شود و تا غروب غسل نكند؛ وضوي او صحيح است.

مسأله 426

اگر استحاضه قليله زن پيش از نماز، متوسطه يا كثيره شود؛ بايد كارهاي متوسطه يا كثيره را كه گفته شد انجام دهد و اگر استحاضه متوسطه، كثيره شود؛ بايد كارهاي استحاضه كثيره را انجام دهد و چنانچه براي استحاضه متوسطه غسل كرده باشد فائده ندارد؛ بايد دوباره براي كثيره غسل كند.

مسأله 427

اگر در بين نماز استحاضه متوسطه زن، كثيره شود؛ بايد نماز را بشكند و براي استحاضه كثيره غسل كند و وضو بگيرد و احتياطاً وضو را پيش از غسل انجام دهد و كارهاي ديگر آن را انجام دهد و همان نماز را بخواند و اگر براي هيچكدام از وضو و غسل وقت ندارد؛ بايد دو تيمم كند؛ يكي بدل از غسل و ديگري بدل از وضو و اگر براي يكي از آنها وقت ندارد؛ بايد عوض آن تيمم كند و ديگري را به جا آورد. ولي اگر براي تيمم هم وقت ندارد؛ بنا بر احتياط واجب نمي تواند نماز را بشكند و بايد نماز را تمام كند و لازم است آن را قضا نمايد و همچنين است اگر در بين نماز استحاضه قليله او، متوسطه يا كثيره شود.

مسأله 428

اگر در بين نماز خون بند بيايد و مستحاضه نداند كه در باطن قطع شده يا نه، چنانچه بعد از نماز بفهمد قطع شده بود؛ بايد وضو و غسل و نماز را دوباره انجام دهد؛ در صورتي كه وقت باشد كه در حال پاكي نماز را دوباره بخواند.

مسأله 429

اگر استحاضه كثيره زن، متوسطه شود؛ بايد براي نماز اول عمل كثيره و براي نمازهاي بعد عمل متوسطه را به جا آورد. مثلاً اگر پيش از نماز ظهر استحاضه كثيره، متوسطه شود؛ بايد براي نماز ظهر غسل كند و وضو هم بگيرد و احتياط آن است كه وضو را قبل از غسل به جا آورد و براي نماز عصر و مغرب و عشا وضو بگيرد.

ولي اگر براي نماز ظهر غسل نكند و فقط به مقدار نماز عصر وقت داشته باشد؛ بايد براي نماز عصر غسل كند و اگر براي نماز عصر هم غسل نكند؛ بايد براي نماز مغرب غسل كند و اگر براي آن هم غسل نكند و فقط براي نماز عشا وقت داشته باشد؛ بايد براي نماز عشا غسل نمايد.

مسأله 430

اگر پيش از هر نماز خون استحاضه كثيره قطع شود و دوباره بيايد؛ براي هر نماز بايد يك غسل به جا آورد.

مسأله 431

اگر استحاضه كثيره، قليله شود؛ بايد براي نماز اول عمل كثيره و براي نمازهاي بعد عمل قليله را انجام دهد و نيز اگر استحاضه متوسطه، قليله شود؛ بايد براي نماز اول عمل متوسطه و براي نمازهاي بعد عمل قليله را به جا آورد.

مسأله 432

اگر مستحاضه يكي از كارهايي را كه بر او واجب مي باشد؛ حتي عوض كردن پنبه را ترك كند؛ نمازش باطل است.

مسأله 433

مستحاضه قليله اگر بخواهد غير از نماز، كاري انجام دهد كه شرط آن وضو داشتن است؛ مثلاً بخواهد جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند؛ بايد وضو بگيرد؛ در صورتي كه آن امر بر او واجب باشد و الا زن مستحاضه غير از نماز، كاري كه شرطش طهارت است انجام ندهد.

مسأله 434

اگر مستحاضه غسل هاي واجب خود را به جا آورد؛ رفتن در مسجد و توقف در آن و خواندن سوره اي كه سجده واجب دارد و نزديكي شوهر با او، حلال مي شود. گرچه كارهاي ديگري را كه براي نماز واجب است مثل عوض كردن پنبه و دستمال انجام نداده باشد.

مسأله 435

اگر زن در استحاضه كثيره يا متوسطه، بخواهد پيش از وقت نماز سوره اي را كه سجده واجب دارد بخواند يا مسجد برود؛ بنا بر احتياط واجب بايد غسل نمايد و همچنين است اگر شوهرش بخواهد با او نزديكي كند؛ ولي اگر بخواهد جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند؛ اگر اين كار واجب باشد؛ بايد وضو بگيرد و اگر واجب نباشد؛ چنانچه گذشت اين كار را انجام ندهد.

مسأله 436

نماز آيات بر مستحاضه واجب است و بايد براي نماز آيات هم، كارهايي را كه براي نماز يوميه گفته شد انجام دهد.

مسأله 437

هرگاه در وقت نماز يوميه نماز آيات بر مستحاضه واجب شود؛ گرچه بخواهد هر دو را پشت سرهم به جا آورد؛ بايد براي نماز آيات هم تمام كارهايي را كه براي نماز يوميه او واجب است انجام دهد؛ در صورتي كه خون خارج شده باشد؛ هر چند در فضاي فرج باشد و الا مي تواند هر دو را با يك غسل و وضو بخواند.

مسأله 438

احتياط واجب آن است كه زن مستحاضه نماز قضا نخواند و آن را تاخير اندازد تا پاك شود؛ مگر اينكه وقت نماز ضيق شده باشد؛ يا اينكه اگر نخواند خوف فوت دارد؛ در اين صورت بايد براي هر نماز كارهايي را كه براي نماز ادا بر او واجب است به جا آورد.

مسأله 439

اگر زن بداند خوني كه از او خارج مي شود خون زخم نيست و مردد باشد بين خون حيض و نفاس و استحاضه، بايد به دستور استحاضه عمل كند؛ بلكه اگر شك داشته باشد كه خون استحاضه است يا خون هاي ديگر چنانچه نشانه آنها را نداشته باشد بنا بر احتياط واجب بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد.

حيض
اشاره

حيض خوني است كه غالباً در هر ماه چند روزي از رحم زن ها خارج مي شود و زن را در موقع ديدن خون حيض حائض مي گويند.

مسأله 440

خون حيض در بيشتر اوقات غليظ و گرم و رنگ آن سرخ مايل به سياهي، يا سرخ است و با فشار و كمي سوزش بيرون مي آيد.

مسأله 441

زن هاي قرشيّه بعد از تمام شدن شصت سال قمري، يائسه مي شوند يعني خون حيض نمي بينند زن هايي كه قرشيّه نيستند؛ بعد از تمام شدن پنجاه سال قمري يائسه مي شوند.

مسأله 442

خوني كه دختر پيش از تمام شدن نه سال و زن بعد از يائسه شدن مي بيند؛ حيض نيست.

مسأله 443

زن حامله و زني كه بچه شير مي دهد؛ ممكن است حيض ببيند.

مسأله 444

دختري كه نمي داند نه سالش تمام شده يا نه، اگر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض را نداشته باشد؛ حيض نيست و اگر نشانه هاي حيض را داشته باشد و اطمينان به حيض بودن پيدا شود؛ حيض است و معلوم مي شود نُه سال او تمام شده است.

مسأله 445

زني كه شك دارد يائسه شده يا نه، اگر خوني ببيند و نداند حيض است يا نه، بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است.

مسأله 446

مدت حيض كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نمي شود و اگر مختصري هم از سه روز كمتر باشد حيض نيست.

مسأله 447

زني كه در سه روز اول پشت سرهم خون نبيند؛ مثل آنكه دو روز خون ببيند و يك روز پاك شود دوباره خون ببيند؛ در صورتي كه خون در سه روز نشانه هاي حيض را داشته؛ يا در روزهاي عادتش باشد؛ احتياط لازم آن است كه جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.

مسأله 448

لازم است در ابتداي حيض خون بيرون بيايد؛ گرچه كم باشد و اگر خون در فضاي فرج ريخته و هنوز خارج نشده؛ احتياط آن است كه جمع كند بين انجام آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه بر حائض حرام است و اگر در بين سه روز مختصري پاك شود؛ اما مدت پاك شدن به قدري كم باشد كه بگويند در تمام سه روز خون در فرج بوده باز هم حيض است.

مسأله 449

گرچه مشهور فقها فرموده اند:

لازم نيست شب اول و چهارم را خون ببيند؛ ولي بايد در شب دوم و سوم خون قطع نشود. پس اگر از اذان صبح روز اول، تا غروب روز سوم پشت سرهم خون بيايد؛ يا در وسطهاي روز اول شروع شود و در همان موقع از روز چهارم قطع شود و در شب دوم و سوم هم هيچ خون قطع نشود؛ حيض است؛ ولي بعيد نيست مراد از سه روز در باب حيض، سه شبانه روز، يعني هفتاد و دو ساعت باشد و در صورتي كه سه شبانه روز پشت سرهم نباشد؛ احتياط كند به جمع بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.

مسأله 450

اگر سه شبانه روز با نشانه هاي حيض خون ببيند؛ يا در روزهاي عادت باشد و پاك نشود؛ چنانچه دوباره خون ببيند و روزهايي كه خون ديده و در وسط پاك بوده؛ روي هم از ده روز بيشتر نشود؛ احتياط لازم آن است كه در روزهاي پاكي جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.

مسأله 451

اگر خوني ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون دمل و زخم است؛ يا خون حيض، در صورتي كه خون به صفات حيض باشد و يا در ايام عادتش باشد؛ بايد آن را حيض بداند. وگرنه احتياط واجب آن است كه جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.

مسأله 452

اگر خوني ببيند كه نداند خون زخم است يا حيض، بنا بر احتياط جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است؛ مگر اينكه حالت سابقه اش حيض باشد؛ در اين صورت بناگذارد كه حيض است.

مسأله 453

اگر خوني ببيند و شك كند كه خون حيض است يا استحاضه، چنانچه شرايط حيض را داشته باشد بايد حيض قرار دهد.

مسأله 454

اگر خوني ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت، بايد خود را وارسي كند.

يعني مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند بعد بيرون آورد پس اگر اطراف آن خط دايره مانندي از خون روي آن ديده شود خون بكارت است و اگر به همه آن رسيده حيض مي باشد.

مسأله 455

اگر كمتر از سه روز خون ببيند و پاك شود و بعد سه روز خون ببيند؛ خون دوم در صورتي كه به صفات حيض باشد؛ يا در زمان عادت باشد حيض است و خون اول اگر چه در روزهاي عادتش باشد حيض نيست؛ مگر اينكه مدت دو خون و پاكي بين آن دو خون مجموعاً ده روز يا كمتر از آن باشد؛ در اين صورت احتياط لازم آن است كه در زمان خون اول و پاكي وسط، جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.

احكام حائض
مسأله 456

چند چيز بر حائض حرام است:

اول:

عبادت هايي كه مانند نماز بايد با وضو، يا غسل، يا تيمم به جا آورده شود. ولي به جا آوردن عبادت هايي كه وضو، غسل و تيمم براي آنها لازم نيست؛ مانند نماز ميت، مانعي ندارد.

دوم:

تمام چيزهايي كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد.

سوم:

جماع كردن در فرج، كه هم براي مرد حرام است و هم براي زن، گرچه به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد؛ بلكه احتياط واجب آن است كه مقدار كمتر از ختنه گاه را هم داخل نكند.

وطي در دُبر زن چه در حال حيض و چه در پاكي، كراهت شديد دارد.

مسأله 457

جماع كردن در روزهايي كه حيض زن قطعي نيست؛ ولي شرعاً بايد براي خود حيض قرار دهد حرام است.

پس زني كه بيشتر از ده روز خون مي بيند و بايد به دستوري كه بعداً گفته مي شود؛ روزهاي عادت خويشان خود را حيض قرار دهد؛ شوهرش نمي تواند در آن روزها با او نزديكي كند.

مسأله 458

اگر شماره روزهاي حيض زن به سه قسمت تقسيم شود و مرد در اول آن با زن خود در قُبل جماع كند؛ استغفار نمايد

و مستحب است بلكه احوط است كه هيجده نخود طلا كفاره به فقير بدهد و اگر در قسمت دوم جماع كند؛ نُه نخود و اگر در قسمت سوم جماع كند؛ چهار نخود و نيم بدهد مثلاً زني كه شش روز خون مي بيند؛ اگر شوهرش در شب، يا روز اول و دوم با او جماع كند؛ مستحب است بلكه احوط كه هيجده نخود طلا بدهد و در شب، يا روز سوم و چهارم نه نخود و در شب، يا روز پنجم و ششم، چهار نخود و نيم بدهد.

مسأله 459

كفاره براي وطي در دُبر حائض واجب نيست.

مسأله 460

لازم نيست هيجده نخود طلاي كفاره، سكه دار باشد؛ مي تواند قيمت آن را بدهد. ولي اگر قيمت آن را مي دهد بهتر است قيمت دينار باشد؛ اگر قيمت آن با هيجده نخود طلا فرق داشته باشد.

مسأله 461

اگر قيمت طلا در وقتي كه جماع كرده؛ با وقتي كه مي خواهد به فقير بدهد فرق دارد؛ بايد قيمت وقتي را كه مي خواهد به فقير بدهد حساب كند.

مسأله 462

اگر كسي در قسمت اول و هم در قسمت دوم و هم در قسمت سوم حيض با زن خود جماع كند؛ واجب نيست؛ ولي احوط آن است كه هر سه كفاره را كه روي هم سي و يك نخود و نيم طلا مي شود؛ بدهد.

مسأله 463

اگر انسان بعد از آنكه در حال حيض جماع كرده و كفاره آن را داده؛ دوباره جماع كند؛ احوط آن است كه بازهم كفاره بدهد.

مسأله 464

اگر با زن حائض چند مرتبه جماع كند و در بين آنها كفاره ندهد؛ واجب نيست براي هر جماع كفاره بدهد. گرچه بهتر است.

مسأله 465

اگر مرد در حال جماع بفهمد زن حائض شده؛ بايد فوراً از او جدا شود و اگر جدا نشود بنا بر احتياط كفاره بدهد.

مسأله 466

اگر مرد با زن حائض زنا كند؛ يا با زن حائض نامحرمي به گمان اينكه عيال خود اوست جماع نمايد؛ احتياط آن است كه كفاره بدهد.

مسأله 467

كسي كه نمي تواند كفاره بدهد؛ واجب است استغفار كند و بهتر است صدقه اي به فقير بدهد و هر وقت توانست مستحب است كفاره بدهد.

مسأله 468

طلاق دادن زن در حال حيض، به طوري كه در كتاب طلاق گفته مي شود باطل است.

مسأله 469

اگر زن بگويد حائضم يا از حيض پاك شدم؛ در صورتي كه متهم نباشد؛ بايد حرف او را قبول كرد و الا احتياط شود.

مسأله 470

اگر زن در بين نماز حائض شود؛ نماز او باطل است.

مسأله 471

اگر زن در بين نماز شك كند كه حائض شده يا نه، چون نماز در حال حيض حرمت ذاتي دارد؛ اگر ممكن است وارسي كند و اگر ممكن نيست ادامه دهد و نمازش را تمام كند؛ ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز حائض شده؛ نمازي كه خوانده باطل است.

مسأله 472

بعد از آنكه زن از خون حيض پاك شد؛ واجب است براي نماز و عبادت هاي ديگري كه بايد با وضو، يا غسل يا تيمم به جا آورده شود؛ غسل كند و دستور آن مثل غسل جنابت است؛ ولي براي نماز بايد پيش از غسل يا بعد از آن وضو بگيرد و اگر پيش از غسل وضو بگيرد بهتر است.

مسأله 473

بعد از آنكه زن از خون حيض پاك شد؛ اگر چه غسل نكرده باشد؛ طلاق او صحيح است و شوهرش هم مي تواند با او جماع كند و احتياط شديد شستن فرج است از خون، قبل از جماع، ولي احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل، از جماع با او خود داري نمايد. اما كارهاي ديگر كه در وقت حيض بر او حرام بوده؛ مثل مس خط قرآن و نام خداوند متعال، بر او حلال نمي شود؛ اما داخل شدن در مسجد و توقف در آن، بنا بر احتياط واجب ترك شود.

مسأله 474

اگر آب براي وضو و غسل، كافي نباشد و به اندازه اي باشد كه بتواند يا غسل كند يا وضو بگيرد؛ بايد غسل كند و بدل از وضو تيمم نمايد و اگر فقط براي وضو كافي باشد و به اندازه غسل نباشد؛ بايد وضو بگيرد و عوض غسل تيمم نمايد و اگر براي هيچيك از آنها آب ندارد؛ دو تيمم كند يكي بدل از غسل و ديگري بدل از وضو.

مسأله 475

نمازهاي يوميه اي كه زن در حال حيض نخوانده قضا ندارد. ولي روزه هاي واجب را بايد قضا نمايد.

مسأله 476

هرگاه وقت نماز داخل شود و بداند كه اگر نماز را تأخير اندازد حائض مي شود؛ بايد فوراً نماز بخواند.

مسأله 477

اگر زن حائض نماز را تأخير اندازد و از اول وقت به اندازه خواندن واجبات يك نماز، به حسب حالش از نظر شرايط و واجبات، بگذرد و حائض شود؛ قضاي آن نماز واجب و الا واجب نيست و در تند خواندن و كند خواندن و چيزهاي ديگر بايد ملاحظه خود را بكند.

مثلا زني كه مسافر نيست؛ اگر در اول ظهر نماز نخواند؛ قضاي آن روز در صورتي واجب مي شود كه به مقدار خواندن چهار ركعت به دستوري كه گفته شد از اول ظهر بگذرد و حائض شود و براي كسي كه مسافر است گذشتن وقت به مقدار خواندن دو ركعت به دستوري كه گفته شد كافي است.

مسأله 478

اگر زن در آخر وقت نماز از خون پاك شود و به اندازه غسل و وضو و مقدمات ديگر نماز، مانند تهيه كردن لباس يا آب كشيدن آن و خواندن يك ركعت نماز يا بيشتر از يك ركعت وقت داشته باشد؛ بايد نماز را بخواند و اگر نخواند بايد قضاي آن را به جا آورد و الا واجب نيست؛ مگر اينكه توانسته باشد اين مقدمات را قبل از پاك شدن انجام دهد؛ در اين صورت اگر بتواند با طهارت يك ركعت نماز در وقت بخواند احتياط لازم آن است كه نماز بخواند؛ گرچه وقت براي انجام ساير شرايط نداشته باشد و اگر نخواند قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 479

اگر زن حائض به اندازه غسل و وضو وقت ندارد؛ ولي مي تواند با تيمم نماز را در وقت بخواند؛ واجب است آن نماز را بخواند و اگر نخواند بايد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 480

اگر زن حائض شك كند كه براي نماز وقت دارد يا نه، بايد نمازش را بخواند.

مسأله 481

اگر به خيال اينكه به اندازه تهيه ي مقدمات نماز و خواندن يك ركعت، وقت ندارد؛ نماز نخواند و بعد بفهمد وقت داشته؛ بايد قضاي نماز را به جا آورد.

مسأله 482

مستحب است زن حائض در وقت نماز خود را از خون پاك نمايد و پنبه و دستمال را عوض كند و وضو بگيرد و اگر نمي تواند وضو بگيرد تيمم نمايد و در جاي نماز رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر و دعا و صلوات شود.

مسأله 483

خواندن و همراه داشتن قرآن و رساندن جايي از بدن به مابين خطهاي قرآن و نيز خضاب كردن به حنا و مانند آن براي حائض مكروه است.

اقسام زن هاي حائض
مسأله 484

زن هاي حائض بر شش قسمند:

اول:

صاحب عادت وقتيه و عدديه و آن زني است كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون ببيند و شماره روزهاي حيض او هم در هر دو ماه، يك اندازه باشد.

مثل آنكه دو ماه پشت سرهم از اول ماه تا هفتم خون ببيند.

دوم:

صاحب عادت وقتيه و آن زني است كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين حيض ببيند؛ ولي شماره روزهاي حيض او در هر دو ماه، يك اندازه نباشد.

مثلا دو ماه پشت سرهم از اول ماه خون ببيند؛ ولي ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود.

سوم:

صاحب عادت عدديه و آن زني است كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت سرهم به يك اندازه باشد؛ ولي وقت ديدن آن دو خون يكي نباشد.

مثل آنكه ماه اول از پنجم تا دهم و ماه دوم از دوازدهم تا هفدهم، خون ببيند.

چهارم:

مضطربه و آن زني است كه چند ماه خون ديده و هر ماه به يك نحو نبوده؛ يا عادتي داشته و به هم خورده و عادت تازه اي پيدا نكرده؛ يا اينكه مثلاً سه دفعه يا بيشتر بر خلاف عادتش خون ببيند.

پنجم:

مبتدئه و آن زني است كه دفعه اولِ خون ديدن او است.

ششم:

ناسيه و از او به متحيّره و چه بسا مضطربه هم تعبير مي شود و آن زني است كه عادت خود را فراموش كرده است و هر كدام اينها احكامي دارند كه در مسائل آينده گفته

مي شود.

1 صاحب عادت وقتيه و عدديه
مسأله 485

زن هايي كه عادت وقتيه و عدديه دارند سه دسته اند:

اول:

زني كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون حيض ببيند و در وقت معين پاك شود. مثلاً دو ماه پشت سرهم از روز اول ماه خون ببيند و روز هفتم پاك شود؛ كه عادت حيض اين زن از اول ماه تا هفتم است.

دوم:

زني كه از خون پاك نمي شود؛ ولي دو ماه پشت سرهم چند روز معين، مثلاً از اول ماه تا هشتم، خوني كه مي بيند نشانه هاي حيض را دارد يعني سرخ مايل به سياهي و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد و بقيه خون هاي او نشانه هاي استحاضه را دارد. كه عادت او از اول ماه تا هشتم مي شود. در اين مدت جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.

سوم:

زني كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون حيض ببيند و بعد از آنكه سه روز يا بيشتر خون ديد؛ يك روز يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و تمام روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده؛ از ده روز بيشتر نشود و در هر دو ماه همه روزهايي كه خون ديده و در وسط پاك بوده روي هم يك اندازه باشد.

كه عادت او به اندازه تمام روزهاييست كه خون ديده و در وسط پاك بوده است.

حكم به حيض كردن زمان پاكي در بين، مشكل است.

عادت او روزهاييست كه به نحو متفرقه خون مي بيند؛ بنا بر اين احتياط در پاكي بين، اينست كه جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است

و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.

مسأله 486

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد؛ اگر در وقت عادت خون ببيند؛ گرچه آن خون نشانه هاي حيض را نداشته باشد؛ بايد به احكامي كه براي زن حائض گفته شد عمل كند و چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده؛ مثل اينكه پيش از سه روز پاك شود؛ بايد عبادت هايي را كه به جا نياورده قضا نمايد و در صورتي كه خون بيش از يك يا دو روز عادتش باشد؛ احتياط كند به جمع بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است و در صورتي كه خون چند روز از عادتش تأخير افتاده؛ در ايام عادتش اگر به صفات حيض باشد احتياط كند و اگر به صفات حيض نباشد؛ حيض نيست.

مسأله 487

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد؛ اگر يك روز يا دو روز پيش از عادت و همه روزهاي عادت و چند روز بعد از عادت، خون ببيند و به صفات حيض باشد و روي هم از ده روز بيشتر نشود؛ همه حيض است و الا حكم به حيض بودن آن مشكل است؛ پس احتياط كند به جمع بين انجام آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است و اگر خون از ده روز بيشتر شود؛ فقط خوني را كه در روزهاي عادت خود ديده حيض است و خوني كه پيش از آن و بعد از آن ديده استحاضه مي باشد و بايد عبادت هايي را كه در روزهاي پيش از عادت و بعد از عادت به جا نياورده قضا نمايد.

مسأله 488

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد؛ اگر مقداري از روزهاي عادت را، با يكي دو روز پيش از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود؛ همه حيض است و اگر بيش از يكي دو روز بود؛ احتياط كند به جمع بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است و اگر بيشتر شود؛ روزهايي كه در عادت خون ديده با يكي دو روز بيش از آنكه روي هم رفته به مقدار عادت شود؛ حيض است و روزهاي اول را جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است و اگر مقداري از روزهاي عادت را با يكي يا دو روز بعد از عادت خون ببيند و روي

هم از ده روز بيشتر نباشد؛ همه حيض است و اگر بيشتر شود بايد روزهايي كه در عادت خون ديده؛ با چند روز بعد از آن، كه روي هم از ده روز بيشتر نشود؛ همه را حيض قرار دهد و بقيه را استحاضه.

مسأله 489

زني كه عادت دارد بعد از آنكه سه روز يا بيشتر خون ديد؛ پاك شود و دوباره خون ببيند و فاصله بين دو خون كمتر از ده روز باشد و همه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده؛ از ده روز بيشتر باشد؛ مثل آنكه پنج روز خون ببيند و پنج روز پاك شود و دوباره پنج روز خون ببيند؛ چند صورت دارد:

1 آنكه تمام خوني كه در دفعه اول ديده؛ يا مقداري از آن، در روزهاي عادت باشد و خون دوم كه بعد از پاك شدن مي بيند در روزهاي عادت نباشد؛ بايد همه خون اول را حيض و خون دوم را استحاضه قرار دهد.

2 آنكه خون اول در روزهاي عادت نباشد و تمام خون دوم يا مقداري از آن در روزهاي عادت باشد؛ بايد همه خون دوم را حيض و خون اول را استحاضه قرار دهد.

3 آنكه مقداري از خون اول و دوم در روزهاي عادت باشد و خون اولي كه در روزهاي عادت بوده از سه روز كمتر نباشد و يا پاكي وسط و مقداري از خون دوم كه آن هم در روزهاي عادت بوده از سه روز كمتر نباشد؛ در اين صورت خون اول و دوم را كه در روزهاي عادت بوده حيض قرار دهد و در خوني كه يكي دو روز قبل از زمان

عادت و همچنين بعد از عادت و پاكي در بين مي بيند؛ احتياط اينست كه جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.

مثلا اگر عادتش از سوم ماه تا دهم بوده؛ در صورتي كه يك ماه از اول تا ششم خون ببيند و يك روز پاك شود و بعد تا چهاردهم خون ببيند؛ در روز اول و دوم ماه و نهم و دهم، بايد چنانچه گفته شد احتياط نمايد و روز سوم تا ششم و هشتم را حيض قرار دهد و در هفتم كه پاكي در بين است؛ به نحوي كه گفته شد احتياط كند.

4 آنكه مقداري از خون اول و دوم در روزهاي عادت باشد؛ ولي هر يك از خون اولي و دومي كه در روزهاي عادت بوده از سه روز كمتر باشد؛ بايد در تمام دو خون جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است و در پاكي بين هم، همين احتياط را به جا آورد.

مسأله 490

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد؛ اگر در وقت عادت خون نبيند و در غير آن وقت به شماره هاي روز حيض خون ببيند؛ در صورتي كه به نشانه هاي حيض باشد؛ همان را حيض قرار دهد؛ چه پيش از وقت عادت ديده باشد چه بعد از آن و اگر نشانه هاي خون حيض در آن نباشد؛ در سه روز اول جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.

مسأله 491

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد؛ اگر در وقت عادت خود خون ببيند؛ ولي شماره روزهاي آن كمتر يا بيشتر از روزهاي عادت او باشد و بعد از پاك شدن دوباره، به شماره روزهاي عادتي كه داشته خون ببيند؛ بايد خوني كه در ايام عادت مي بيند حيض قرار دهد؛ گرچه كمتر از روزهاي عادتش باشد و خوني كه در روزهاي غيرعادتش مي بيند؛ در صورتي كه مدت پاكي در بين دو خون كمتر از ده روز باشد استحاضه قرار دهد و اگر بيشتر از ده روز باشد جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.

مسأله 492

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد؛ اگر بيشتر از ده روز خون ببيند؛ خوني كه در روزهاي عادت ديده؛ اگر چه نشانه هاي حيض را نداشته باشد؛ حيض است و خوني كه بعد از روزهاي عادت ديده؛ اگر چه نشانه هاي حيض را داشته باشد؛ استحاضه است.

مثلا زني كه عادت حيض او از اول ماه تا هفتم است؛ اگر از اول تا دوازدهم خون ببيند؛ هفت روز اول آن حيض و پنج روز بعد استحاضه است.

2 صاحب عادت وقتيه
مسأله 493

زن هايي كه عادت وقتيه دارند سه دسته اند:

اول:

زني كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون حيض ببيند و بعد از چند روز پاك شود؛ ولي شماره روزهاي آن در هر ماه يك اندازه نباشد.

مثلا دو ماه پشت سرهم روز اول ماه خون ببيند؛ ولي ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود؛ كه اين زن بايد روز اول ماه را عادت خود قرار دهد.

دوم:

زني كه از خون پاك نمي شود؛ ولي دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون او نشانه هاي حيض را دارد يعني غليظ و سرخ مايل به سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد و بقيه خون هاي او نشانه هاي استحاضه را دارد و شماره روزهايي كه خون او نشانه هاي حيض دارد در هر دو ماه يك اندازه نيست. مثلاً در ماه اول از اول ماه تا هفتم و در ماه دوم از اول ماه تا هشتم، خون او نشانه هاي حيض و بقيه نشانه هاي استحاضه را داشته باشد؛ كه اين زن هم بايد روز اول ماه را روز عادت حيض خود قرار دهد.

سوم:

زني كه دو ماه پشت سرهم در

وقت معين سه روز يا بيشتر خون حيض ببيند و بعد پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و تمام روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود؛ ولي ماه دوم كمتر يا بيشتر از ماه اول باشد؛ مثلاً در ماه اول هشت روز و در ماه دوم نُه روز باشد؛ گذشت در مسأله (485) كه در روز اول جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.

مسأله 494

زني كه عادت وقتيه دارد؛ اگر در وقت عادت خود، يا دو سه روز پيش از عادت، يا دو سه روز بعد از عادت خون ببيند؛ حكم او در مسأله (485) بيان شد.

مسأله 495

زني كه عادت وقتيه دارد؛ اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و نتواند حيض را به واسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد؛ بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد؛ چه پدري باشند چه مادري، زنده باشند يا مرده، ولي در صورتي مي تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد كه شماره روزهاي حيض همه آنان يك اندازه باشد و اگر شماره روزهاي حيض آنان يك اندازه نباشد؛ مثلاً عادت بعضي پنچ روز و عادت بعضي ديگر هفت روز باشد؛ نمي تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد؛ مگر كساني كه عادتشان با ديگران فرق دارد به قدري كم باشد كه در مقابل آنان هيچ حساب نشود؛ كه در اين صورت در مقدار تفاوت عادت جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.

مسأله 496

زني كه عادت وقتيه دارد و شماره عادت خويشان خود را حيض قرار مي دهد؛ بايد روزي را كه در هر ماه، اول عادت او بوده اول حيض قرار دهد. مثلاً زني كه هر ماه روز اول ماه خون مي ديده و گاهي روز هفتم و گاهي روز هشتم پاك مي شود؛ چنانچه يك ماه دوازده روز خون ببيند و عادت خويشانش هفت روز باشد؛ بايد هفت روز اول ماه را حيض و باقي را استحاضه قرار دهد.

مسأله 497

زني كه بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد؛ چنانچه خويش نداشته باشد؛ يا شماره عادت آنان مثل هم نباشد؛ بايد در هر ماه از روزي كه خون مي بيند تا هفت روز را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد؛ ولي اگر در خون روزهاي وسط يا آخر، نشانه هاي حيض بيشتر باشد؛ بايد هفت روز وسط يا آخر را حيض قرار دهد؛ در صورتي كه عادت وقتيه نداشته و اگر عادت داشته باشد؛ هفت روز اول را عادت خود قرار دهد و در هفت روز وسط تا هفت روز آخر احتياط كند.

3 صاحب عادت عدديه
مسأله 498

زن هايي كه عادت عدديه دارند سه دسته اند:

اول:

زني كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت سرهم يك اندازه باشد؛ ولي خون ديدن او يكي نباشد؛ در اين صورت هر چند روزي كه خون ديده عادت او مي شود. مثلاً اگر ماه اول از روز اول تا پنجم و ماه دوم از يازدهم تا پانزدهم خون ببيند؛ عادت او پنج روز مي شود.

دوم:

زني كه از خون پاك نمي شود؛ ولي دو ماه پشت سرهم چند روز از خوني كه مي بيند نشانه حيض و بقيه نشانه استحاضه را دارد و شماره روزهايي كه خون نشانه حيض دارد در هر ماه يك اندازه است اما وقت آن يكي نيست؛ در اين صورت هر چند روزي كه خون او نشانه هاي حيض را دارد مشكل است عادت او شود؛ احتياط آن است كه جمع كند بين انجام آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.

مثلا اگر يك ماه از اول ماه تا پنجم و ماه بعد از يازدهم تا پانزدهم خون او

نشانه حيض و بقيه نشانه استحاضه را داشته باشد؛ شماره روزهايي كه بايد احتياط كند پنج روز مي شود.

سوم:

زني كه دو ماه پشت سرهم سه روز يا بيشتر خون ببيند و نشانه هاي خون حيض داشته باشد و يك روز يا بيشتر پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و وقت ديدن خون در ماه اول با ماه دوم فرق داشته باشد؛ كه اگر تمام روزهايي كه خون ديده و روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود و شماره روزهاي آن هم يك اندازه باشد؛ تمام روزهايي كه به طور متفرق خون ديده عادت او مي شود و در پاكي در بين، احتياط كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.

مسأله 499

زني كه عادت عدديه دارد؛ اگر بيشتر از شماره عادت خود خون ببيند و از ده روز بيشتر شود؛ چنانچه همه خون هايي كه ديده يك جور باشد؛ بايد از موقع ديدن خون به شماره روزهاي عادتش حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر همه خون هايي كه ديده يك جور نباشد بلكه چند روز از آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد؛ تا ده روز احتياط كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است و اگر روزهايي كه خون نشانه حيض دارد؛ از روزهاي عادت او بيشتر است؛ به اندازه روزهاي عادت او حيض قرار دهد و بقيه را اگر از ده روز تجاوز نكند؛ جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و

ترك آنچه كه بر حائض حرام است و اگر روزهايي كه خون نشانه حيض دارد از روزهاي عادت او كمتر است؛ بايد آن روزها را با چند روز ديگر كه روي هم به اندازه روزهاي عادتش شود حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

4 مضطربه
مسأله 500

مضطربه يعني زني كه چند ماه خون ديده؛ ولي عادت معيني پيدا نكرده؛ يا عادتش به هم خورده و عادت ديگري پيدا نكرده است اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خون هايي كه ديده يك جور باشد؛ چنانچه عادت خويشان او هفت روز است بايد هفت روز را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر كمتر است؛ مثلاً پنج روز است؛ بايد همان را حيض قرار دهد و بنا بر احتياط واجب در تفاوت بين شماره عادت آنان و هفت روز، كه دو روز است؛ جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است و اگر عادت خويشانش بيشتر از هفت روز است؛ مثلاً نُه روز است؛ بايد هفت روز را حيض قرار دهد و بنا بر احتياط واجب در تفاوت بين هفت روز و عادت آنان، كه دو روز است؛ جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.

مسأله 501

مضطربه اگر بيشتر از ده روز خون ببيند؛ كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه دارد؛ چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز يا بيشتر از ده روز باشد؛ بايد به احتياطي كه در مسأله قبل گفته شد رفتار كند و اگر خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد؛ همه آن حيض است؛ ولي اگر پيش از گذشتن ده روز از خوني كه نشانه حيض دارد؛ دوباره خوني بييند كه آن هم نشانه حيض را

داشته باشد؛ مثل آنكه پنج روز خون سرخ سياه رنگ و نُه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سرخ سياه رنگ ببيند؛ به احتياطي كه در مسأله گذشته گفته شد رفتار نمايد.

5 مبتدئه
مسأله 502

مبتدئه يعني زني كه دفعه اول خون ديدن اوست اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خون هايي كه ديده يك جور باشد؛ بايد عادت خويشان خود را به طوري كه در وقتيه گفته شد؛ حيض، بقيه را استحاضه قرار دهد و در صورتي كه خويش نداشته باشد و يا اگر داشته باشد عادت آنها يكسان نباشد؛ احتياط آن است كه هفت روز اول را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 503

مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد؛ چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد؛ همه آن حيض است؛ ولي اگر پيش از گذشتن ده روز از خوني كه نشانه حيض دارد دوباره خوني ببيند كه آن هم نشانه خون حيض داشته باشد؛ مثل آنكه پنج روز خون سرخ سياه رنگ و نُه روز خون زرد و دوباره خون سرخ سياه رنگ ببيند؛ بايد از اول ديدن خون اول، كه نشانه حيض دارد؛ حيض قرار دهد و در عدد رجوع به خويشان كند و احتياط آن است كه در خون دوم كه نشانه حيض است؛ جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.

مسأله 504

مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر آن نشانه استحاضه داشته باشد؛ چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد از سه روز كمتر، يا از ده روز بيشتر باشد؛ در اين مسأله نيز مانند مسأله گذشته؛ بايد از ابتداء خوني كه نشانه حيض دارد حيض و در عدد به خويشاوندان رجوع كند.

6 ناسيه
مسأله 505

ناسيه يعني زني كه عادت خود را فراموش كرده است اگر بيشتر از ده روز خون ببيند بايد روزهايي كه خون او نشانه حيض دارد؛ حيض قرار دهد و اگر نتواند حيض را به واسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد؛ هر اندازه را كه احتمال مي دهد عادتش بوده؛ حيض قرار دهد و در صورتي كه احتمال بيش از هفت روز باشد؛ احوط اينست كه در آن زيادي احتياط كند.

مسائل متفرقه حيض
مسأله 506

مبتدئه، مضطربه، ناسيه و زني كه عادت عدديه دارد؛ اگر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض داشته باشد؛ بايد عبادت را ترك كند و در صورتي كه يقين دارد كه سه روز طول مي كشد؛ در صورتي كه خون نشانه هاي حيض را نداشته باشد؛ به مجرد يقين مذكور ترك عبادت نكند؛ بلكه احتياط كند در جمع بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است؛ بلكه در صورتي كه يقين نداشته باشد كه تا سه روز طول مي كشد احتياط كند و اگر خون ادامه پيدا كرد؛ تا ده روز احتياط كند؛ ولي خوني كه بعد از ده روز مي بيند حيض نيست.

مسأله 507

زني كه در حيض عادت دارد؛ چه در وقت حيض عادت داشته باشد؛ چه در عدد حيض؛ يا هم در وقت و هم در عدد آن، اگر دو ماه پشت سرهم برخلاف عادت خوني ببيند كه وقت آن با شماره روزهاي آن، يا هم وقت و هم شماره روزهاي آن يكي باشد؛ عادتش بر مي گردد به آنچه در اين دو ماه ديده است.

مثلا اگر از روز اول ماه تا هفتم خون مي ديد و پاك مي شد؛ چنانچه دو ماه از دهم تا هفدهم خون ببيند و پاك شود؛ از دهم تا هفدهم عادت او مي شود.

مسأله 508

مقصود از يك ماه، از ابتداي خون ديدن است تا به سي روز، نه از روز اول ماه تا آخر ماه.

مسأله 509

زني كه معمولا ماهي يك مرتبه خون مي بيند؛ اگر در يك ماه دو مرتبه خون ببيند و آن خون نشانه هاي حيض را داشته باشد؛ چنانچه روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز كمتر نباشد؛ بايد هر دو را حيض قرار دهد.

مسأله 510

اگر سه روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه حيض را دارد؛ بعد ده روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه استحاضه را دارد و دوباره سه روز خوني به نشانه هاي حيض ببيند؛ بايد خون اول و خون آخر را كه نشانه هاي حيض داشته؛ حيض قرار دهد.

مسأله 511

اگر زن پيش از ده روز پاك شود و بداند كه در باطن خون نيست؛ بايد براي عبادت هاي خود غسل كند؛ اگر چه گمان داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند. ولي اگر يقين داشته كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند؛ بايد خود را حائض بداند و نماز نخواند.

مسأله 512

اگر زن پيش از ده روز پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون است؛ بايد قدري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد؛ پس اگر پاك بود غسل كند و عبادت هاي خود را به جا آورد و اگر پاك نبود اگر چه به آب زرد رنگي هم آلوده باشد؛ چنانچه در حيض عادت ندارد؛ يا عادت او ده روزه است؛ بايد صبر كند اگر پيش از ده روز پاك شود غسل كند و اگر سر ده روز پاك شد؛ يا خون او از ده روز گذشت؛ سر ده روز غسل نمايد و اگر عادتش كمتر از ده روز است؛ در صورتي كه بداند پيش از تمام شدن ده روز، يا سر ده روز، پاك مي شود؛ نبايد غسل كند و اگر احتمال دهد خون او از ده روز مي گذرد؛ احتياط واجب آن است كه تا ظن پيدا نكند كه خون از ده روز مي گذرد؛ ترك عبادت كند و در صورتي كه ظن پيدا كند كه خون از ده روز مي گذرد؛ روزهاي عادت خود را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد. پس اگر پيش از تمام شدن ده روز، يا سر ده روز، از خون پاك شود تمامش حيض است و اگر

از ده روز گذشت؛ بايد عادت خود را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و عبادت هايي را كه بعد از روزهاي عادت به جا نياورده قضا نمايد.

مسأله 513

اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند؛ بعد بفهمد حيض نبوده است؛ بايد نماز و روزه اي را كه در آن روزها به جا نياورده قضا نمايد و اگر بفهمد حيض بوده؛ قضاي روزه واجب است و اگر چند روز را به گمان اينكه حيض نيست عبادت كند؛ بعد بفهمد حيض بوده؛ چنانچه آن روزها را روزه گرفته بايد قضا كند.

نفاس
مسأله 514

از وقتي كه اولين جزء بچه از شكم مادر بيرون مي آيد؛ هر خوني كه مي بيند اگر پيش از ده روز، يا سر ده روز قطع شود؛ خون نفاس است و زن را در حال نفاس، نفسا گويند.

مسأله 515

خوني كه زن پيش از بيرون آمدن اولين جزء بچه مي بيند؛ نفاس نيست.

مسأله 516

لازم نيست كه خلقت بچه تمام باشد بلكه اگر ناتمام باشد؛ در صورتي كه در عرف زاييدن گفته شود؛ خوني كه تا آخر ده روز ببيند نفاس است.

وگرنه اگر عرفاً زاييدن صدق نكند؛ حكم به نفاس كردن مشكل است؛ در اين صورت احتياط كند به جمع بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.

مسأله 517

ممكن است خون نفاس يك آن بيشتر نباشد؛ ولي بيشتر از ده روز نمي شود.

مسأله 518

هرگاه شك كند كه چيزي سقط شده يا نه، يا بچه است يا نه، چون امرش مردد بين وجوب عبادت يا حرمت آن است؛ احتياطاً وارسي كند تا تكليفش روشن شود.

مسأله 519

آنچه كه بر حائض واجب است بر نفسا هم واجب است؛ ولي حرمت بعضي محرمات بر حائض، بر نفسا احتياطي است.

بنا بر اين احتياط آن است كه از توقف در مسجد و رفتن در مسجدين و كارهاي ديگري كه بر حائض حرام است؛ خود داري كند و در مكروه بودن بعضي مكروهات حائض بر نفسا اشكال شده.

مسأله 520

طلاق دادن زني كه در حال نفاس است باطل است؛ حرام نيست. ولي نزديكي كردن با او حرام است و اگر شوهرش با او نزديكي كند تا ممكن است به دستوري كه در احكام حيض گفته شد كفاره بدهد.

مسأله 521

وقتي زن از خون نفاس پاك شد؛ بايد غسل كند و عبادت هاي خود را به جا آورد و اگر دوباره خون ببيند؛ چنانچه روزهايي را كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده روي هم ده روز، يا كمتر از ده روز باشد؛ بنا بر احتياط روزهايي را كه خون ديده نفاس قرار دهد و روزهايي كه پاك بوده حكم مستحاضه را اجرا كند.

مسأله 522

اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون است؛ بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند كه اگر پاك است براي عبادت هاي خود غسل كند.

مسأله 523

اگر خون نفاس زن از ده روز بگذرد؛ چنانچه در حيض عادت دارد؛ به اندازه روزهاي عادت او نفاس و بقيه استحاضه است و اگر عادت ندارد؛ به مقدار عادت خويشان خود نفاس قرار دهد و تا ده روز احتياط كند و احتياط مستحب آن است كه كسي كه عادت دارد؛ از روز بعد از عادت و كسي كه عادت ندارد؛ بعد از روز دهم، تا هيجدهم زايمان، كارهاي استحاضه را به جا آورد و آنچه كه بر نفسا حرام است ترك كند.

مسأله 524

زني كه عادت حيضش كمتر از ده روز است؛ اگر بيشتر از روزهاي عادتش خون ببيند؛ بايد به اندازه روزهاي عادت خود نفاس قرار دهد و احتياط آن است كه تا روز دهم كارهاي استحاضه را به جا آورد و آنچه كه بر نفسا حرام است ترك نمايد و اگر خون از ده روز بگذرد عادت خود را نفاس قرار دهد و تا روز دهم آنچه كه بر نفسا حرام است ترك كند و آنچه كه بر مستحاضه است انجام دهد.

فرموده اند:

يك يا دو روز بعد از عادت عبادت را ترك كند؛ پس اگر خون از ده روز بگذرد روزهاي عادتش حيض و بعد استحاضه است و اگر عبادت را در آن روزها ترك كرد قضا كند.

مسأله 525

زني كه در حيض عادت دارد؛ اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه پي در پي خون ببيند؛ به اندازه روزهاي عادت او نفاس است و ده روز از خوني كه بعد از نفاس مي بيند؛ گرچه در روزهاي عادت ماهانه اش باشد؛ استحاضه است.

مثلا زني كه عادت حيض او از بيستم ماه تا بيست و هفتم است؛ اگر روز دهم ماه زاييد و يا يك ماه يا بيشتر پي در پي خون ديد؛ تا روز هفدهم نفاس و از روز هفدهم تا ده روز، حتي خوني كه در روزهاي عادت خود كه از بيستم ماه تا بيست و هفتم است؛ مي بيند استحاضه مي باشد و بعد از گذشتن ده روز اگر خوني را كه مي بيند در روزهاي عادتش باشد حيض است؛ چه نشانه حيض داشته باشد يا نداشته باشد و همچنين است اگر در روزهاي عادتش

نباشد؛ ولي نشانه حيض داشته باشد و اگر بعد از گذشتن ده روز از نفاس، در روزهايي كه عادت حيض او نباشد خوني ببيند كه نشانه حيض نداشته باشد؛ بايد احتياطاً تا وقتي كه ممكن است آن خون حيض باشد؛ جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.

مسأله 526

زني كه در حيض عادت ندارد؛ اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه خون ببيند؛ حكم ده روز اول آن در مساله (523) گذشت و ده روز دوم آن استحاضه است و خوني كه بعد از آن مي بيند اگر نشانه حيض را داشته باشد؛ يا در وقت عادتش باشد حيض، وگرنه آن هم استحاضه مي باشد.

غسل مس ميّت
[غسل مس ميّت]
مسأله 527

اگر كسي بدن انسان مرده اي را كه سرد شده و غسلش نداده اند؛ مس كند يعني جايي از بدن را به آن برساند بايد غسل مس ميت نمايد؛ چه در خواب مس كند؛ چه در بيداري، با اختيار مس كند؛ يا بي اختيار، حتي اگر ناخن و استخوان او به ناخن و استخوان ميت برسد؛ بايد غسل كند؛ ولي اگر حيوان مرده اي را مس كند غسل بر او واجب نيست.

مسأله 528

براي مس مرده اي كه تمام بدن او سرد نشده؛ غسل واجب نيست اگر چه جايي را كه سرد شده مس نمايد.

مسأله 529

اگر موي خود را به بدن ميت برساند؛ يا بدن خود را به موي ميت، يا موي خود را به موي ميت برساند؛ احتياط واجب آن است كه غسل كند؛ مگر اينكه در هر سه صورت مو بلند باشد؛ به نحوي كه در عرف مس بدن انسان به بدن ميت گفته نشود؛ در اين حال غسل واجب نيست.

مسأله 530

براي مس بچه مرده، حتي بچه سقط شده اي كه چهار ماه او تمام شده يعني پس از دميدن روح بر بچه سقط شده غسل مس ميت واجب است؛ بلكه بنا بر احتياط واجب براي مس بچه سقط شده اي كه چهار ماه كمتر دارد يعني قبل از دميدن روح بر آن بايد غسل كرد. مخصوصاً پس از آنكه خلقتش تمام شده ولي روح بر آن دميده نشده. بنا بر اين اگر بچه چهار ماهه اي مرده به دنيا بيايد؛ مادر او بايد غسل مس ميت كند؛ بلكه اگر از چهار ماه كمتر باشد مخصوصاً اگر خلقتش تمام شده بنا بر احتياط واجب بايد مادر او غسل نمايد.

مسأله 531

بچه اي كه بعد از مردن مادر و سرد شدنش به دنيا مي آيد؛ وقتي بالغ شد واجب است غسل مس ميت كند.

بچه مميز قبل از بالغ شدن اگر غسل كند غسلش صحيح است.

مسأله 532

اگر انسان ميتي را كه سه غسل او كاملاً تمام شده مس نمايد؛ غسل بر او واجب نمي شود. ولي اگر پيش از آنكه غسل سوم تمام شود جايي از بدن او را مس كند؛ اگر چه غسل سوم آنجا تمام شده باشد؛ بايد غسل مس ميت نمايد.

مسأله 533

اگر ديوانه يا بچه نابالغي، ميت را مس كند؛ بعد از آنكه آن ديوانه عاقل، يا بچه بالغ شده؛ بايد غسل مس ميت نمايد و اگر آن بچه مميز شود و قبل از بالغ شدن غسل مس ميت كند غسلش صحيح است.

مسأله 534

اگر بدن زنده يا مرده اي كه غسلش نداده اند؛ قسمتي كه داراي استخوان است جدا شود و پيش از آنكه قسمت جدا شده را غسل دهند انسان آن را مس نمايد؛ بايد غسل مس ميت كند و اگر قسمتي كه جدا شده استخوان نداشته باشد؛ احتياط واجب آن است كه براي مس آن غسل مس ميت كند.

مسأله 535

براي مس استخوان و دنداني كه از مرده جدا شده باشد و آن را غسل نداده اند؛ بايد غسل كرد. ولي براي مس استخوان و دنداني كه از زنده جدا شده و گوشت ندارد و يا گوشت آن خيلي كم است؛ غسل واجب نيست.

مسأله 536

غسل مس ميت را بايد مثل غسل جنابت انجام دهند. ولي كسي كه غسل مس ميت كرده؛ اگر بخواهد نماز بخواند بايد وضو بگيرد.

مسأله 537

اگر چند ميت را مس كند؛ يا يك ميت را چند بار مس نمايد؛ يك غسل كافي است.

مسأله 538

براي كسي كه بعد از مس ميت غسل نكرده؛ توقف در مسجد، جماع و خواندن سوره هايي كه سجده واجب دارد؛ مانعي ندارد. ولي براي نماز و مانند آن بايد غسل كند و وضو بگيرد.

احكام محتضر
مسأله 539

مسلماني كه محكوم به كفر نباشد؛ اگر محتضر باشد يعني در حال جان دادن مي باشد مرد باشد يا زن، بزرگ باشد يا كوچك، بايد به پشت بخوابانند به طوري كه كف پاهايش به طرف قبله باشد.

بعيد نيست كه اين كار مخصوص مؤمن باشد؛ چرا كه اين كار كرامتيست براي محتضر و غيرمؤمن كرامتي ندارد. اگر خواباندن محتضر كاملاً به اين طور ممكن نيست؛ تا اندازه اي كه ممكن است بايد به اين دستور عمل كنند و چنانچه خوابانيدن او به هيچ قسم ممكن نباشد؛ اگر اذيت نشود او را رو به قبله بنشانند و اگر آن هم نشود؛ او را به پهلوي راست يا به پهلوي چپ رو به قبله بخوابانند.

مسأله 540

احتياط واجب آن است كه تا وقتي كه غسل ميت تمام نشده؛ او را رو به قبله بخوابانند. ولي بعد از آنكه غسلش تمام شد؛ بهتر است او را مثل حالتي كه بر او نماز مي خوانند بخوابانند.

مسأله 541

رو به قبله كردن محتضر بر هر مسلمان واجب است و در صورت امكان از خود محتضر اجازه بگيرد و اگر نشود در صورت امكان از ولي يا حاكم شرع اجازه بگيرد.

مسأله 542

مستحب است شهادتين و اقرار به دوازده امام عَلَيْهم ُالسَّلَام و ساير عقايد حقه را به كسي كه در حال جان دادن است طوري تلقين كنند كه بفهمد و نيز مستحب است چيزهايي را كه گفته اگر باعث ملال محتضر نشود تا وقت مرگ تكرار كنند و مناسب است خواندن دعاء عديله در حال جان دادن.

مسأله 543

مستحب است اين دعاها را طوري به محتضر تلقين كنند كه بفهمد:

1

اَللّهُمَّ اغْفِرْ لي الْكثيرَ مِنْ مَعاصيك وَ اقْبِلْ مِنِّي الْيَسيرَ مِنْ طاعَتِك.

2 يا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسيرَ وَ يَعْفُو عَنِ الْكثيرِ اِقْبِلْ مِنِّي الْيَسيرَ وَ اعْفُ عَنِّي الْكثيرَ اِنَّك اَنْتَ الْعَفُوُّ الْغَفُورُ.

3

اَللّهُمَّ ارْحَمْني فَاِنَّك رَحيمٌ.

شايسته است در حال احتضار كلمات فرج را به او تلقين كنند؛ كلمات فرج به چند كيفيت ذكر شده؛ كيفيتي كه زراره از حضرت امام محمد باقر عَلَيْهِ السَّلَام روايت كرده از اين قرار است:

لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ الْحَليمُ الْكريمُ، لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ الْعَلي الْعَظيمُ، سُبْحانَ اللهِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الاَْرَضينَ السَّبْعِ وَ ما فيهِنَّ وَ ما بَيْنَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ وَ الْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمينَ.

مسأله 544

مستحب است كسي را كه سخت جان مي دهد اگر ناراحت نمي شود به جايي كه نماز مي خوانده ببرند.

مسأله 545

مستحب است براي راحت شدن محتضر بر بالين او سوره مباركه يس، الصافات، احزاب، آية الكرسي تا هم فيها خالِدُون آيه پنجاه و پنج از سوره اعراف و سه آيه آخر سوره بقره، بلكه هرچه از قرآن ممكن است بخوانند.

مسأله 546

تنها گذاشتن محتضر و گذاشتن چيز سنگين روي شكم او، بودن جنب و حائض نزد او و همچنين حرف زدن زياد و گريه كردن و تنها گذاشتن زن ها نزد او، مكروه است.

احكام بعد از مرگ
مسأله 547

بعد از مرگ مستحب است پلك هاي چشم و لب هاي ميت را به هم گذارند كه باز نماند و چانه اش را ببندند و دست و پاي او را دراز كنند و پارچه اي روي او بيندازند و اگر شب مرده است در جاي او چراغ روشن كنند و براي تشييع جنازه او مؤمنين را خبر كنند و در دفن او عجله نمايند؛ ولي اگر يقين به مردن او ندارند بايد صبر كنند تا معلوم شود و نيز اگر ميت حامله باشد و بچه در شكم او زنده باشد؛ بايد به قدري دفن را عقب اندازند كه پهلوي چپ او را بشكافند و طفل را بيرون آورند و پهلو را بدوزند

احكام غسل، كفن، حنوط، نماز و دفن ميت
مسأله 548

غسل، كفن، حنوط، نماز و دفن مسلمان دوازده امامي بر هر مكلفي واجب است و اگر بعضي انجام دهند از ديگران ساقط مي شود و چنانچه هيچ كس انجام ندهد همه معصيت كرده اند و بنا بر احتياط حكم مسلماني كه دوازده امامي نيست همين است؛ در صورتي كه محكوم به كفر نباشد.

پس اگر از خوارج يا نواصب يا غُلات و مانند آن باشد واجب نيست.

مسأله 549

اگر كسي مشغول كارهاي ميت بشود بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند؛ ولي اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد؛ بايد ديگران تمام كنند.

مسأله 550

اگر انسان يقين كند؛ يا اطمينان داشته باشد كه ديگري مشغول كارهاي ميت شده؛ واجب نيست به كارهاي ميت اقدام كند؛ ولي اگر شك، يا گمان دارد بايد اقدام كند.

مسأله 551

اگر كسي بداند غسل، يا كفن، يا نماز، يا دفن ميت را باطل انجام داده اند؛ بايد دوباره انجام دهد؛ مگر اينكه ميت غيرامامي را طبق مذهبش غسل داده باشند؛ در اين صورت دوباره غسل دادن بر طبق مذهب دوازده امامي لازم نيست.

مسأله 552

براي غسل، كفن، حنوط، نماز و دفن ميت بايد از ولي او اجازه گرفت.

مسأله 553

ولي زن شوهر اوست و بعد از او مردهايي كه از ميت ارث مي برند مقدم بر زن هاي ايشانند؛ يعني به همان ترتيبي كه در طبقات گفته شده؛ هر طبقه اي كه در ارث مقدمند در اين امر هم مقدمند و در هر طبقه اي مردها بر زن ها مقدم هستند و اگر در طبقه اي مرد نبود ولايت با زن است.

مسأله 554

اگر كسي بگويد من ولي يا وصي ميت در غسل، كفن، حنوط و دفن او مي باشم؛ يا ولي ميت به من اجازه انجام اين كارها را داده و احتمال داده شود كه راست مي گويد؛ در صورتي كه ميت در اختيار او باشد؛ انجام كارهاي ميت با اوست و اطمينان به گفته او لازم نيست؛ مگر اينكه ميت در اختيار او نباشد و كس ديگر بگويد كه من ولي يا وصي او در انجام اين كارها هستم؛ يا ولي ميت به من اجازه داده؛ در اين صورت حرف كسي پذيرفته است كه دو نفر عادل به گفته او شهادت دهند.

مسأله 555

اگر ميت براي غسل، كفن، حنوط، دفن و نماز خود غير از ولي كس ديگر را معين كند؛ تعيين ميت نافذ و ولايت اين امور با اوست و لازم نيست از ولي اجازه گرفت. ولي تا مي شود از ولي هم اجازه بگيرد.

كسي كه ميت او را براي انجام اين كارها معين كرده؛ در صورتي كه نتواند رد وصيت را ابلاغ كند و حرجي در عمل به وصيت نباشد؛ احتياط قبول وصيت است و همچنين است اگر بعد از مرگ موصي مطلع شود احتياط واجب عمل به وصيت است

احكام غسل ميت
مسأله 556

واجب است ميت را سه غسل بدهند:

اول:

با آبي كه به سدر مخلوط باشد؛

دوم:

به آبي كه با كافور مخلوط باشد؛

سوم:

با آب خالص.

مسأله 557

سدر و كافور بايد به اندازه اي زياد نباشد كه آب را مضاف كند و به اندازه اي هم كم نباشد كه نگويند سدر و كافور با آن مخلوط شده است.

مسأله 558

اگر سدر و كافور به اندازه اي كه لازم است پيدا نشود؛ بنا بر احتياط واجب بايد مقداري كه به آن دسترسي دارند در آب بريزند.

مسأله 559

كسي كه در احرام حج، به هر قسمش، پيش از تمام شدن سعي بين صفا و مروه، بميرد و در احرام عمره، پيش از كوتاه كردن مو يا ناخن بميرد؛ نبايد او را با آب كافور غسل دهند و به جاي آن با آب خالص غسلش بدهند.

مسأله 560

اگر سدر و كافور يا يكي از آنها پيدا نشود؛ يا استعمال آن جايز نباشد؛ مثل آنكه غصبي باشد؛ بايد به جاي هر كدام كه ممكن نيست بنا بر احتياط ميت را با آب خالص غسل دهند و بدل از هر كدام كه ممكن نشد تيمم هم بدهند

مسأله 561

كسي كه ميت دوازده امامي را غسل مي دهد؛ بايد دوازده امامي باشد و اگر ميت غيرامامي باشد؛ در صورتي كه مطابق مذهبش غسلش دهند تكليف از امامي ساقط است و بايد عاقل و بالغ باشد و اگر بچه مميزي باشد كه بتواند غسل را درست انجام دهد كفايت مي كند و بايد مسائل غسل را بداند؛ ولي لازم نيست قبل از غسل دادن دانسته باشد؛ همين كه در حال غسل دادن ديگري به او ياد بدهد كافي است.

مسأله 562

كسي كه ميت را غسل مي دهد بايد قصد قربت داشته باشد يعني غسل را براي انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد و همين كه از ابتداء غسل بنا داشته باشد كه ميت را غسل بدهد كفايت مي كند؛ لازم نيست براي غسل دوم و سوم تجديد نمايد. اساساً بنا بر اينكه نيت عبارت است از داعي بر عمل، تجديد نيت براي غسل دوم و سوم وجهي ندارد.

مسأله 563

غسل بچه مسلمان، اگر چه از زنا باشد؛ واجب است و غسل، كفن، حنوط و دفن كافر و اولاد او جايز نيست و كسي كه از بچگي ديوانه بوده و به حال ديوانگي بالغ شده؛ چنانچه پدر و مادر او، يا يكي از آنان مسلمان باشد؛ يا از جهت ديگر حكم به اسلام او شده باشد؛ مثل اينكه در دار الاسلام پيدا شده و اسلام پدر يا مادرش معلوم نباشد؛ بايد او را غسل بدهند و اگر به نحوي محكوم به اسلام نباشد؛ غسل دادن او جايز نيست.

مسأله 564

بچه سقط شده را، اگر چهار ماه يا بيشتر دارد؛ بايد غسل بدهند و اگر چهار ماه ندارد؛ ولي خلقتش تمام شده؛ چنانچه احياناً مشاهده شده؛ احتياط واجب آن است كه غسلش دهند. ولي اگر خلقتش تمام نشده؛ در پارچه اي بپيچند و بدون غسل، دفن كنند.

مسأله 565

اگر مرد، زن را و زن، مرد را غسل بدهد باطل است؛ ولي زن مي تواند شوهر خود را غسل دهد و شوهر هم مي تواند زن خود را غسل دهد و بهتر آن است كه از زير پيراهن باشد؛ اگر چه احتياط مستحب آن است كه زن، شوهر خود و شوهر، زن خود را در حال اختيار غسل ندهد.

مسأله 566

مرد مي تواند دختر بچه اي را كه سن او تا حال مرگ از سه سال بيشتر نيست غسل دهد. زن هم مي تواند پسر بچه اي را كه سه سال بيشتر تا حال مرگ ندارد غسل دهد.

مسأله 567

اگر براي غسل دادن ميتي كه مرد است؛ مرد پيدا نشود؛ زناني كه با او نسبت دارند و محرمند؛ مثل مادر، خواهر، عمه و خاله، يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند؛ بنا بر احتياط واجب مي توانند از زير لباس يا چيزي كه بدن او را بپوشاند؛ غسلش بدهند و نيز اگر براي غسل ميت زن، زن پيدا نشود؛ مردهايي كه با او نسبت دارند و محرمند، يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند؛ بنا بر احتياط واجب مي توانند از زير پوشش او را غسل دهند. ولي پوشيدن عورت در هر دو صورت واجب است.

مسأله 568

اگر ميت و كسي كه او را غسل مي دهد هر دو مرد، يا هر دو زن باشند؛ گرچه بعضي فرموده اند:

بهتر آن است كه غير از عورت، جاهاي ديگر ميت برهنه باشد؛ ولي ثابت نيست؛ مخير است بين برهنه بودن جاهاي ديگر و بين اينكه از زير لباس غسل دهند.

مسأله 569

نگاه كردن به عورت ميت حرام است و كسي كه او را غسل مي دهد اگر نگاه كند معصيت كرده ولي غسل باطل نمي شود.

مسأله 570

اگر جايي از بدن ميت نجس باشد؛ بنا بر احتياط واجب پيش از آنكه آنجا را غسل بدهند؛ آب بكشند. چنانچه در مسأله (378) گذشت و احتياط مستحب آن است كه تمام بدن ميت پيش از شروع به غسل پاك باشد.

مسأله 571

غسل ميت مثل غسل جنابت است و احتياط آن است كه تا غسل ترتيبي ممكن است ميت را غسل ارتماسي ندهند و در غسل ترتيبي واجب نيست آب بر روي هر يك از سه قسمت بريزد؛ مي تواند هر يك از سه قسمت را در آب كثير با تحفظ ترتيب فرو برد.

مسأله 572

كسي كه در حال حيض يا جنابت مرده، لازم نيست غسل حيض يا غسل جنابت بدهند؛ بلكه همان غسل ميت براي او كافيست.

مسأله 573

بنا بر احتياط واجب مزد گرفتن براي غسل دادن ميت جايز نيست و غسلش درست نيست. ولي اگر گرفتن مزد داعي شود كه غسل براي خدا انجام شود؛ صحيح است.

چنانچه در عبادات استيجاريه تصوير مي شود. به هر حال مزد گرفتن براي كارهاي مقدماتي جايز است.

مسأله 574

اگر آب پيدا نشود؛ يا استعمال آن مانعي داشته باشد؛ بنا بر احتياط واجب بايد عوض هر غسل، ميت را يك تيمم بدهند؛ لازم نيست تيمم چهارمي عوض هر سه غسل به جا آورد. اگر در تيمم اول قصد ما في الذمه يعني نيت كند اين تيمم را براي انجام تكليفي كه به عهده ام مي باشد به جا مي آورم كفايت مي كند.

مسأله 575

كسي كه ميت را تيمم مي دهد احتياط لازم آن است كه تا ممكن است دست ميت را به زمين بزند و به صورت و پشت دستهايش بكشد و اگر ممكن نشد دست خود را به زمين بزند و به صورت و پشت دسته اي ميت بكشد.

احكام كفن ميت
مسأله 576

ميت مسلمان را بايد با سه پارچه كه آنها را لنگ، پيراهن و سرتاسري مي گويند؛ كفن كنند.

مسأله 577

لنگ بايد از ناف تا زانو و اطراف بدن را بپوشاند؛ در صورتي كه صغير در ورثه نباشد بهتر آن است كه از سينه تا روي پا برسد و پيراهن بايد از سر شانه تا نصف ساق پا، تمام بدن را بپوشاند و بهتر در صورتي كه صغير در بين نباشد آن است كه تا روي پا برسد و درازاي سرتاسري بايد به قدري باشد كه بستن دو سر آن ممكن باشد و پهناي آن بايد به اندازه اي باشد كه يك طرف آن روي طرف ديگر بيايد.

مسأله 578

مقداري از لنگ كه از ناف تا زانو را مي پوشاند و مقداري از پيراهن كه از شانه تا نصف ساق را مي پوشاند؛ مقدار واجب كفن است و آنچه بيشتر از اين مقدار كه در مسأله قبل گفته شد؛ مقدار مستحب مي باشد.

مسأله 579

اگر ورثه بالغ و عاقل، خلاصه محجور نباشند و اجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را كه در مسأله قبل گفته شد؛ از سهم آنان بردارند؛

اشكال ندارد و اگر بيشتر از مقدار واجب كفن، در حدود متعارف باشد و مطابق با شأن ميت باشد؛ مي توان آن را از مال ميت برداشت؛ گرچه وارث محجور در ورثه باشد.

مسأله 580

اگر كسي وصيت كرده باشد كه مقدار مستحب كفن را كه در مسأله قبل گفته شد؛ از ثلث مال او بردارند؛ يا وصيت كرده باشد ثلث مال را به مصرف خود او برسانند ولي مصرف آن را معين نكرده باشد؛ يا فقط مصرف مقداري از آن را معين كرده باشد؛ مي توان مقدار مستحب كفن را، گرچه از متعارف بيشتر باشد؛ از ثلث مال بردارند.

مسأله 581

اگر ميت وصيت نكرده باشد كه كفن را از ثلث مال او بردارند و بخواهند از اصل مال بردارند؛ واجب نيست كه مقدار واجب كفن را به ارزانترين قيمتي كه ممكن است تهيه نمايند؛ مي توان به مقدار متعارف كه لايق شأن ميت است از كفن و چيزهاي ديگري كه واجب است از اصل مال برداشت؛ بلكه چه بسا جايز نباشد؛ در صورتي كه استفاده از ارزانترين توهين به ميت حساب شود.

مسأله 582

كفن زن بر شوهر است؛ اگر چه زن از خود مال داشته باشد و همچنين است اگر زن را به شرحي كه در كتاب طلاق گفته مي شود؛ طلاق رجعي بدهد و پيش از تمام شدن عده بميرد؛ شوهرش بايد كفن او را بدهد و چنانچه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه باشد؛ ولي شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد.

مسأله 583

كفن ميت بر خويشان او واجب نيست؛ اگر چه مخارج او در حال زندگي بر آنان واجب بوده. ولي احتياط واجب آن است كه اگر ميت از خود مالي نداشته باشد؛ كفن او را بدهند.

مسأله 584

احتياط واجب آن است كه هر يك از سه پارچه كفن به قدري نازك نباشد كه بدن ميت از زير آن پيدا باشد.

مسأله 585

كفن كردن در حال اضطرار با پوست مردار، مخصوصاً اگر پاك باشد واجب است؛ ولي كفن كردن با چيز غصبي، اگر چه چيز ديگري نباشد جايز نيست. چنانچه كفن ميت غصبي باشد و صاحب آن راضي نباشد؛ بايد از تنش بيرون آورند؛ اگر چه او را دفن كرده باشند؛ ولي در موردي كه نبش قبر جايز باشد.

مسأله 586

كفن كردن ميت با چيز نجس و پارچه ابريشمي خالص، يا پارچه اي كه با طلا بافته شده جايز نيست. ولي در حال ناچاري اشكال ندارد.

مسأله 587

كفن كردن با پارچه اي كه از پشم يا موي حيوان حرام گوشت تهيه شده؛ در حال اختيار، جايز نيست و احتياط واجب آن است كه با پوست حيوان حلال گوشتي هم كه به دستور شرع كشته شده؛ ميت را كفن نكنند.

ولي اگر كفن از مو و پشم حيوان حلال گوشت باشد اشكال ندارد؛ اگر چه احتياط مستحب آن است كه با اين دو هم كفن ننمايند.

مسأله 588

اگر كفن ميت به نجاست ديگري نجس شود؛ چنانچه كفن ضايع نمي شود؛ بايد مقدار نجس را بشويند؛ يا ببرند و در صورتي كه در قبر گذاشته اند؛ بهتر آن است كه كفن را ببرند؛ بلكه چه بسا لازم باشد؛ اگر بيرون آوردن ميت از قبر توهين حساب شود.

مسأله 589

كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته اگر بميرد؛ بايد مثل ديگران كفن شود و پوشاندن سر و صورتش اشكال ندارد.

مسأله 590

مستحب است انسان در حال سلامتي كفن و سدر و كافور خود را تهيه كند.

احكام حنوط
مسأله 591

بعد از غسل، واجب است ميت را حنوط كنند يعني به پيشاني، كف دسته ا، سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاي او كافور بمالند

و مستحب است؛ بلكه تا مي شود به سر بيني ميت هم كافور بمالند و بايد كافور ساييده، تازه، پاك و مباح باشد و اگر به واسطه كهنه بودن عطر او از بين رفته باشد كافي نيست.

مسأله 592

واجب نيست كه اول كافور را به پيشاني ميت بمالند؛ ولي حتي المقدور مراعات شود و در جاهاي ديگر ترتيب لازم نيست.

مسأله 593

بهتر آن است كه ميت را پيش از كفن كردن حنوط نمايند؛ اگر چه در بين كفن كردن و بعد از آن هم مانعي ندارد.

مسأله 594

كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته؛ چنانچه در احكام غسل ميت گذشت؛ اگر در احرام حج به جميع اقسامش پيش از تمام شدن سعي بين صفا و مروه و در احرام عمره، پيش از كوتاه كردن مو يا ناخن، بميرد؛ حنوط جايز نيست.

مسأله 595

زني كه شوهر او مرده و هنوز عده اش تمام نشده؛ اگر چه حرام است خود را خوشبو كند؛ ولي چنانچه بميرد حنوط او واجب است.

مسأله 596

احتياط واجب آن است كه ميت را با مُشك، عنبر، عود و عطرهاي ديگر خوشبو نكنند و اينها را با كافور مخلوط ننمايند.

مسأله 597

مستحب است قدري تربت حضرت سيدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام با كافور مخلوط كنند ولي بايد از آن كافور به جاهايي كه بي احترامي مي شود نرسانند و نيز بايد تربت به قدري زياد نباشد كه وقتي با كافور مخلوط شد آن را كافور نگويند.

مسأله 598

اگر كافور پيدا نشود؛ يا فقط به اندازه غسل باشد؛ حنوط ساقط است.

چنانچه از غسل زياد بيايد ولي به همه هفت عضو نرسد؛ بايد اول به پيشاني و اگر زياد آمد به جاهاي ديگر بمالند.

مسأله 599

مستحب است دو چوب تر و تازه در قبر همراه ميت بگذارند. بهتر آن است كه طول هر كدام به مقدار يك ذراع باشد و بهتر آن است كه بر آن دو چوب بنويسند:

فلاني نام ميت پسر يا دختر فلاني نام پدر ميت شهادت مي دهد به وحدانيت خداوند متعال و شهادت به رسالت حضرت محمد بن عبدالله صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و به امامت ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام، نام هر يك از ائمه، از امام اول تا دوازدهم را بنويسند.

احكام نماز ميت
مسأله 600

نماز خواندن بر ميت مسلمان، اگر چه بچه باشد واجب است؛ ولي بايد پدر و مادر آن بچه، يا يكي از آنان مسلمان باشند يعني اقرار به شهادتين كرده باشند و محكوم به كفر نباشند مانند خوارج، نواصب و غلات و يا به جهت ديگري حكم به اسلام بچه شده باشد؛ به اينكه در دار الاسلام پيدا شده باشد و پدر و مادرش معلوم نباشد و بايد شش سال بچه تمام شده باشد.

مسأله 601

فرموده اند:

نماز خواندن بر بچه اي كه شش سال او تمام نشده مستحب است؛ ولي استحبابش معلوم نيست مگر اينكه نماز را بشناسد. ولي نماز خواندن بر بچه اي كه مرده به دنيا آمده مستحب نيست.

مسأله 602

نماز ميت بايد بعد از غسل، حنوط و كفن كردن او خوانده شود و اگر پيش از اينها، يا در بين اينها بخوانند؛ اگر چه از روي فراموشي يا ندانستن باشد؛ كافي نيست.

مسأله 603

كسي كه مي خواهد نماز ميت بخواند لازم نيست با وضو، يا غسل، يا تيمم باشد و بدن و لباسش پاك باشد.

احتياط لازم آن است كه لباسش مباح باشد و مكاني كه در آن نماز مي خواند بايد مباح باشد؛ بلكه احتياط لازم آن است كه كارهايي را كه نماز را باطل مي كند؛ مانند حرف زدن؛ پشت به قبله كردن؛ نپوشاندن عورت، جهيدن و مانند آنها را مراعات كند و حتي المقدور تمام شرايط و موانع نماز را مراعات كند.

مسأله 604

كسي كه به ميت نماز مي خواند بايد رو به قبله باشد و نيز واجب است ميت را مقابل او به پشت بخوابانند؛ به طوري كه سر او به طرف راست نمازگزار و پاي او به طرف چپ نمازگزار باشد.

مسأله 605

گذشت كه مكان نمازگزار نبايد غصبي باشد و نيز بايد از جاي ميت پست تر يا بلندتر نباشد؛ ولي پستي و بلندي مختصر مانعي ندارد.

مسأله 606

نمازگزار نبايد از ميت دور باشد؛ ولي كسي كه نماز ميت را به جماعت مي خواند؛ اگر از ميت دور باشد؛ چنانچه صف ها به يكديگر متصل باشد اشكال ندارد.

مسأله 607

نمازگزار بايد مقابل ميت بايستد. ولي اگر نماز به جماعت خوانده شود و صف جماعت از دو طرف ميت بگذرد؛ نماز كساني كه مقابل ميت نيستند؛ اشكال ندارد.

مسأله 608

بين ميت و نمازگزار نبايد پرده و ديوار يا چيزي مانند اينها باشد؛ ولي اگر ميت در تابوت و مانند آن باشد اشكال ندارد. ولي احتياط آن است كه تابوت دربسته نباشد.

مسأله 609

اگر كفن كردن ميت در حال نماز خواندن ممكن نيست؛ بايد عورتش را اگر چه با تخته و آجر و مانند اينها باشد؛ بپوشانند.

مسأله 610

نماز ميت را بايد ايستاده و با قصد قربت بخواند و در موقع نيت ميت را معين كند؛ مثلاً نيت كند نماز مي خوانم بر اين ميت قربة الي الله.

مسأله 611

اگر كسي نباشد كه بتواند نماز ميت را ايستاده بخواند؛ مي شود نشسته بر او نماز خواند.

مسأله 612

اگر ميت وصيت كرده باشد كه شخص معين بر او نماز بخواند؛ واجب نيست كه آن شخص از ولي ميت اجازه بگيرد.

مسأله 613

مستحب است بر ميت چند مرتبه نماز بخوانند و اگر ميت اهل علم و تقوي باشد تأكيد بيشتر شده.

مسأله 614

اگر ميت را عمداً، يا از روي فراموشي، يا به جهت عذري، بدون نماز دفن كردند؛ يا بعد از دفن معلوم شود نمازي كه بر او خوانده شده باطل بوده است؛ تا وقتي كه جسد او از هم نپاشيده؛ واجب است با شرطهايي كه براي نماز ميت گفته شد به قبرش نماز بخوانند.

دستور نماز ميت
مسأله 615

نماز ميت پنچ تكبير دارد؛ اگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد كافي است؛ بعد از نيت و گفتن تكبير اول بگويد:

اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ

و احتياط آن است كه در شهادتين و در دعاهاي اين نماز قصد معني بشود؛ نه آنكه مجرد حكايت الفاظ باشد و بعد از تكبير دوم بگويد:

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد

و بعد از تكبير سوم بگويد:

اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ

و بعد از تكبير چهارم، اگر ميت مرد است بگويد:

اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِهذَا الْمَيِّتِ

و اگر زن است بگويد:

اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِهذِهِ الْمَيِّتِ

و بعد تكبير پنجم را بگويد و بهتر است بعد از تكبير اول بگويد:

اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريك لَهُ، اِلهاً واحِداً اَحَداً صَمَداً فَرْداً قَيُّوماً دائِماً اَبَداً، لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اَرْسَلَهُ بِالْحَقِّ بَشيراً وَ نَذيراً بَيْنَ يَدَي السّاعَةِ.

يا بگويد:

اَرْسَلَهُ بِالْهُدي وَ دينِ الْحَقْ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدّينِ كلِّهِ وَ لَوْ كرِهَ الْمُشْرِكونَ

و بعد از تكبير دوم بگويد:

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ بارِك عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ ارْحَمْ مُحَمَّدً وَ آلَ مُحَمَّد، اَفْضَلَ ما صَلَّيْتَ وَ بارَكتَ وَ تَرَحَّمْتَ عَلي اِبْراهيمَ وَ آلِ اِبْراهيمَ، اِنَّك حَميدٌ مَجيدٌ وَ صَلِّ عَلي جَميعِ الاَْنْبياءِ وَ

الْمُرْسَلينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصِّدّيقينَ وَ جَميعِ عِبادِ اللهِ الصّالِحينَ

و بعد از تكبير سوم بگويد:

اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِماتِ، اَلاَْحْياءِ مِنْهُمْ وَ الاَْمْواتِ، تابِعِ اللّهُمَّ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ بِالْخَيْراتِ، اِنَّك مُجيبُ الدَّعَواتِ، اِنَّك عَلي كلِّ شَيْيء قَدير

و بعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است بنا بر آنچه در كتاب عروة الوثقي آمده بگويد:

اَللّهُمَّ اِنَّ الْمُسَجّي قُدّامَنا عَبْدُك وَ ابْنُ عَبْدِك وَ ابْنُ اَمَتِك، نَزَلَ بِك وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزُول بِهِ،

اَللّهُمَّ اَنْتَ قَبَضْتَ رُوحَهُ اِلَيْك وَ قَدْ احْتاجَ اِلي رَحْمَتِك وَ اَنْتَ غَني عَنْ عَذابِهِ،

اَللّهُمَّ اِنّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ اِلا خَيْراً وَ اَنْتَ اَعْلَمُ بِهِ مِنّا،

اَللّهُمَّ اِنْ كانَ مُحْسِناً فَزِدْ في اِحْسانِهِ وَ اِنْ كانَ مُسيئاً فَتَجاوَزْ عَنْ سَيِّئاتِهِ وَ اغْفِرْ لَنا وَ لَهُ،

اَللّهُمَّ احْشُرْهُ مَعَ مَنْ يَتَوَلاّهُ وَ اَبْعِدْهُ عَنْ مَنْ يَتَبَرَّءُ مِنْهُ وَ يُبْغِضُهُ،

اَللّهُمَّ اَلْحِقْهُ بِنَبيِّك وَ عَرِّفْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ وَ ارْحَمْنا اِذا تَوَفَّيْتَنا يا اِلهَ الْعالَمينَ،

اَللّهُمَّ اكتُبْهُ عِنْدَك في اَعْلي عِلّيّينَ وَ اخْلُفْ عَلي عَقِبِهِ فِي الْغابِرينَ وَ اجْعَلْهُ مِنْ رُفَقاءِ مُحَمَّد وَ آلِهِ الطّاهِرينَ وَ ارْحَمْهُ وَ ايّانا بِرَحْمَتِك يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ

و در صورتي كه ميت زن باشد؛ بعد از تكبير چهارم بگويد:

اَللّهُمَّ اِنَّ هذِهِ الْمُسَجّاةَ قُدّامَنا اَمَتُك وَ ابْنَةُ عَبْدِك وَ ابْنَةُ اَمَتِك، نَزَلَتْ بِك وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزُول بِهِ،

اَللّهُمَّ اَنْتَ قَبَضْتَ رُوحَها اِلَيْك وَ قَدْ احْتاجَتْ اِلي رَحْمَتِك وَ اَنْتَ غَني عَنْ عَذابِها،

اَللّهُمَّ اِنّا لا نَعْلَمْ مِنْها اِلا خَيْراً وَ اَنْتَ اَعْلَمُ بِها مِنّا،

اَللّهُمَّ اِنْ كانَتْ مُحْسِنَةً فَزِدْ في اِحْسانِها وَ اِنْ كانَتْ مُسيئَةً فَتَجاوَزْ عَنْ سَيِّئاتِها وَ اغْفِرْ لَنا وَ لَها،

اَللّهُمَّ احْشُرْها مَعَ مَنْ تَتَوَلاّهُ وَ تُحِبُّهُ وَ اَبْعِدْها عَنْ مَنْ تَتَبَرَّءُ مِنْهُ

وَ تُبْغِضُهُ،

اَللّهُمَّ اَلْحِقْها بِنَبيِّك وَ عَرِّفْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَها

مسأله 616

بايد تكبيرها و دعاها را طوري پشت سرهم بخواند كه نماز از صورت خود خارج نشود.

مسأله 617

كسي كه نماز ميت را به جماعت مي خواند؛ بايد تكبيرها و دعاهاي آن را هم بخواند.

مسأله 618

اگر بيش از يك ميت باشد مي توان براي هر يك، يك نماز ميت خواند و مي توان يك نماز ميت به نيت آنان به جا آورد. اگر دو ميت باشد بعد از تكبير چهارم بگويد:

اَللّهُمَّ اِنَّ هذَيْنِ الْمُسَجَّيَيْنِ قُدّامَنا عَبْدَاك وَ ابْنَا اَمَتَيْك، نَزَلَتا بَك وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزُول بِهِ مِنّا،

اَللّهُمَّ اِنّا لا نَعْلَمُ مِنْهُما اِلا خَيْراً وَ اَنْتَ اَعْلَمُ بِهِما مِنّا،

اَللّهُمَّ اِنْ كانا مُحْسِنَيْنِ فَزِدْ في اِحْسانِهِما وَ اِنْ كانا مُسيئَيْنِ فَتَجاوَزْ عَنْهُما وَ احْشُرْهُما مَعَ مُحَمَّد وَ آلِهِ الطّاهِرينَ

و اگر بيش از دو ميت باشد ضميرهاي تثنيه را با ضمير جمع بگويد.

مستحبات نماز ميت
مسأله 619

چند چيز در نماز ميت مستحب است:

اول:

كسي كه نماز ميت مي خواند با وضو يا غسل يا تيمم باشد؛ احتياط لازم آن است در صورتي تيمم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد؛ يا بترسد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند؛ به نماز ميت نرسد.

دوم:

اگر ميت مرد است؛ امام جماعت، يا كسي كه فرادي به او نماز مي خواند؛ مقابل وسط قامت او باشد و اگر ميت زن است مقابل سينه اش بايستد.

سوم:

بدون كفش باشد؛ گرچه با جوراب باشد.

چهارم:

در هر تكبير دستها را بلند كند.

پنجم:

فاصله او با ميت به قدري كم باشد كه اگر باد لباسش را حركت داد؛ به جنازه برسد.

ششم:

نماز ميت را به جماعت بخواند.

هفتم:

امام جماعت تكبير و دعاها را بلند بخواند و كساني كه با او نماز مي خوانند آهسته بخوانند.

هشتم:

در جماعت اگر چه مأموم يك نفر باشد؛ در عقب امام بايستد.

نهم:

نمازگزار به ميت و مؤمنين زياد دعا كند.

دهم:

پيش از نماز در جماعت سه مرتبه بگويد:

الصلاة و در غيرجماعت رجاءً بگويد.

يازدهم:

نماز را در جايي بخوانند كه مردم براي نماز ميت بيشتر به

آنجا مي روند.

دوازدهم:

زن حائض اگر نماز ميت را به جماعت مي خواند در صفي تنها بايستد.

مسأله 620

خواندن نماز ميت در مساجد مكروه است؛ ولي در مسجدالحرام مكروه نيست.

احكام دفن
مسأله 621

واجب است ميت را طوري در زمين دفن كنند كه بوي او بيرون نيايد و درندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند و اگر ترس آن باشد كه جانور بدن را بيرون آورد بايد قبر را با آجر محكم كنند.

مسأله 622

اگر دفن در زمين ممكن نباشد؛ لازم است او را در بنا يا تابوت بگذارند.

مسأله 623

ميت را بايد در قبر به پهلوي راست طوري بخوابانند كه جلوي بدن او رو به قبله باشد.

مسأله 624

اگر كسي در كشتي بميرد چنانچه جسد او فاسد نمي شود و بودن او در كشتي مانعي ندارد؛ بايد صبر كنند تا به خشكي برسند و او را در زمين دفن كنند؛ وگرنه بايد در كشتي غسلش بدهند و حنوط و كفن كنند و پس از خواندن نماز ميت، بنا بر احتياط واجب در صورت امكان او را در خمره بگذارند و درش را ببندند و اولي و احوط آن است كه در حالي كه رو به قبله هستند به دريا بيندازند و الا چيز سنگين به پايش بسته، اولي و احوط، در حالي كه رو به قبله هستند به دريا بيندازند و اگر ممكن است بايد او را در جايي بيندازند كه فوراً طعمه حيوانات نشود.

مسأله 625

اگر بترسند كه دشمن قبر ميت را بشكافد و بدن او را بيرون آورد و گوش يا بيني يا اعضاي ديگر او را ببرد؛ چنانچه ممكن باشد بايد به طوري كه در مسأله گذشته گفته شد به دريا بيندازد.

مسأله 626

مخارج انداختن در دريا و مخارج محكم كردن قبر ميت در صورتي كه لازم باشد؛ بايد از اصل مال ميت بردارند.

مسأله 627

اگر زن كافره بميرد و بچه در شكم او مرده باشد؛ چنانچه پدر بچه مسلمان باشد؛ بايد زن را در قبر به پهلوي چپ، پشت به قبله بخوابانند كه روي بچه به طرف قبله باشد؛ بلكه اگر هنوز روح هم به بدن او داخل نشده باشد بنا بر احتياط واجب بايد به همين دستور عمل كنند.

مسأله 628

دفن مسلمان در قبرستان كفار و دفن كافر در قبرستان مسلمانان جايز نيست. چنانچه دفن مسلمان در جايي كه بي احترامي به او باشد؛ مانند جايي كه خاكروبه و كثافت مي ريزند جايز نيست.

مسأله 629

دفن ميت در جاي غصبي و در زميني كه مثل مسجد، براي غيردفن كردن وقف شده؛ جايز نيست.

مسأله 630

دفن ميت در قبر مرده ديگر در صورتي كه موجب نبش قبر بشود جايز نيست. ولي اگر قبر به وسيله زلزله يا امر ديگر باز شده باشد مانعي ندارد و همچنين است اگر قبر كهنه شده و ميت اوّلي از بين رفته باشد.

مسأله 631

چيزي كه از ميت جدا مي شود اگر چه مو و ناخن و دندان باشد؛ اگر قبل از دفن ميت به دست آمده باشد بايد با او دفن شود و اگر پس از دفن به دست آمده و مستلزم نبش قبر مي شود؛ جداگانه دفن شود.

مسأله 632

اگر كسي در چاه بميرد و در آوردنش ممكن نباشد؛ غسل، حنوط و كفن كردن به جهت عدم تمكن ساقط است؛ ولي واجب است نماز ميت بر او خوانده شود و بايد در چاه را ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند. در صورتي كه چاه مال غير باشد بايد به نحوي او را راضي كنند.

مسأله 633

اگر بچه در رحم مادر بميرد و ماندنش در رحم براي مادر خطر داشته باشد؛ بايد به آسانترين راه او را بيرون آورند و چنانچه ناچار شوند كه او را قطعه قطعه كنند اشكال ندارد؛ ولي بايد به وسيله شوهرش باشد؛ اگر اهل فن است و در صورتي كه شوهرش نتواند بيرون بياورد زني كه اهل فن باشد او را بيرون بياورد و اگر ممكن نيست مرد محرمي كه اهل فن باشد و اگر آن هم ممكن نشود مرد نامحرمي كه اهل فن باشد؛ بچه را بيرون بياورد و در صورتي كه آن هم پيدا نشود؛ افراد غيراهل فن به ترتيبي كه در بالا بيان شد بچه را بيرون بياورند.

مسأله 634

هرگاه مادر بميرد و بچه در شكمش زنده باشد؛ اگر چه اميد زنده ماندن بچه را نداشته باشند؛ بايد به وسيله كساني كه در مسأله پيش گفته شد؛ پهلوي چپ او را بشكافند؛ اگر احتمال دهند كه شكافتن پهلوي چپ به سلامت بچه نزديك است؛ وگرنه از هر طرفي كه به سلامت بچه نزديك است بيرون آورند و اگر هيچ طرف ترجيحي ندارد؛ احتياط آن است كه از پهلوي چپ بيرون آورند و آن را بدوزند.

مستحبات دفن
مسأله 635

چنانچه قبلا اشاره شد مستحباتي كه در اين مسأله و مسائل بعدي، بلكه در تمام رساله ذكر مي شود؛ رجاءً و به اميد اينكه مطلوب خداوند متعال باشد انجام شود. قبر را به اندازه قد يا گلو گاه انسان متوسط گود كنند و ميت را در نزديكترين قبرستان دفن نمايند؛ مگر اينكه قبرستان دورتر از جهتي بهتر باشد؛ مثل آنكه مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند؛ يا مردم براي فاتحه اهل قبور بيشتر به آنجا مي روند.

و نيز مستحب است جنازه را در چند ذرعي قبر زمين گذارند براي اينكه ميت آمادگي بيشتري پيدا كند؛ مناسب نيست ميت را يك مرتبه داخل قبر كنند و تا سه مرتبه كم كم نزديك قبر ببرند و در هر مرتبه زمين بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر كنند و اگر ميت مرد است در دفعه سوم طوري زمين بگذارند كه سر او طرف پايين قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمايند و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله بگذارند و به پهنا وارد قبر كنند و در موقع وارد كردن ميت زن، پارچه

اي روي قبر بگيرند.

و نيز مستحب است جنازه را به آرامي از تابوت بگيرند و وارد قبر كنند و دعاهايي كه دستور داده شده پيش از دفن و موقع دفن بخوانند؛ مثلاً هنگامي كه جنازه را از تابوت خارج مي كنند بخوانند:

اَللّهُمَّ اِلي رَحْمَتِك لا اِلي عَذابِك،

اگر ميت مرد است؛ بگويند:

اَللّهُمَّ افْسَحْ لَهُ في قَبْرِهِ وَ لَقِّنْهُ حُجَّتَهُ وَ ثَبِّتْهُ بِالْقَوْلِ الثّابِتِ وَ قِنا وَ ايّاهُ عَذابَ الْقَبْرِ

و هنگام ديدن قبر گفته شود:

اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ رَوْضَةً مِنْ رياضِ الْجَنَّةِ وَ لا تَجْعَلْهُ حُفْرَةً مِنْ حُفَرِ النّارِ

و اگر زن است؛ ضميرها را مؤنث بياورند.

و هنگام قرار دادن ميت در قبر، اگر ميت مرد است؛ گفته شود:

اَللّهُمَّ عَبْدُك وَ ابْنُ عَبْدِك وَ ابْنُ اَمَتِك، نَزَلَ بِك وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزُول بِهِ

و اگر زن است گفته شود:

اَللّهُمَّ اَمَتُك وَ ابْنَةُ عَبْدِك وَ ابْنَةُ اَمَتِك، نَزَلَتْ بِك وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزُول بِهِ

و بعد از آنكه در قبر گذاشته شد؛ اگر مرد است؛ گفته شود:

اَللّهُمَّ جافِ الاَْرْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ وَ صاعِدْ عَمَلَهُ وَ لَقِّنْهُ مِنْك رِضْواناً

و اگر زن است؛ ضميرها را مؤنث بياورند. بعد بگويد:

بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ عَلي مِلَّةِ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم

سپس سوره مباركه حمد و آية الكرسي و سورهاي فلق، ناس و توحيد بخوانند و گفته شود:

اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ

و اين دعا را بخوانند:

اَللّهُمَّ صِلْ وَحْدَتَهُ وَ آنِسْ وَحْشَتَهُ وَ آمِنْ رَوْعَتَهُ وَ أَسْكنْ اِلَيْهِ مِنْ رَحْمَتِك رَحْمَةً تُغْنيهِ بِها عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِواك، فَاِنَّما رَحْمَتُك لِلْعالَمينَ

و اگر ميت زن است؛ ضميرها را مؤنث بياورند

و بعد از آنكه ميت را در لحد گذاشتند گره هاي كفن را باز كنند و صورت ميت را

روي خاك بگذارند؛ ابتداء گره طرف سر را باز كنند و كفن را از صورت كنار زنند و صورت ميت را روي خاك گذارند و بالشي از خاك زير سر او بسازند و پشت ميت خشت خام يا كلوخي بگذارند كه ميت به پشت برنگردد و مقداري از تربت حضرت اباعبدالله الحسين عَلَيْهِ السَّلَام مقابل صورتش قرار دهند؛ به نحوي كه در معرض نجاست قرار نگيرد و پيش از آنكه لحد را بپوشانند؛ دست راست را به شانه راست ميت بزنند و دست چپ را به قوت، بر شانه چپ ميت بگذارند و اگر ميت مرد است؛ سه مرتبه بگويند:

اِسْمَعْ اِفْهَمْ يا فُلانَ بْنَ فُلان

و به جاي فلان بن فلان، اسم ميت و پدرش را بگويند:

هَلْ اَنْتَ عَلَي الْعَهْدِ الَّذي فارَقْتَنا عَلَيْهِ مِنْ شَهادَةِ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريك لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ سَيِّدُ النَّبيينَ وَ خاتَمُ الْمُرْسَلينَ وَ اَنَّ عَليّاً اَميرُالْمُؤْمِنينَ وَ سَيِّدُ الْوَصيينَ وَ اِمامٌ اِفْتَرَضَ اللهُ طاعَتَهُ عَلَي الْعالَمينَ وَ اَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ عَلي بْنَ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلي وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد وَ مُوسَي بْنَ جَعْفَر وَ عَلي بْنَ مُوسي وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلي وَ عَلي بْنَ مُحَمَّد وَ الْحَسَنَ بْنَ عَلي وَ الْقائِمَ الْحُجَّةَ الْمَهْدي صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِمْ، أَئِمَّةُ الْمُؤْمِنينَ وَ حُجَجُ اللهِ عَلَي الْخَلْقِ اَجْمَعينَ وَ أَئِمَّتَك أَئِمَّةُ هُدي بِك اَبْرارٌ يا فُلانَ بْنَ فلان بن فلان،

اسم ميت و پدرش را بگويند و بعد بگويند:

اِذا اَتاك الْمَلِكانِ الْمُقَرَّبانِ، رَسُولَيْنِ مِنْ عِنْدِ اللهِ تَبارَك وَ تَعالي وَ سَئَلاك عَنْ رَبِّك وَ عَنْ نَبيِّك

وَ عَنْ دينِك وَ عَنْ كتابِك وَ عَنِْ قبْلَتِك وَ عَنْ أَئِمَّتِك، فَلا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ وَ قُلْ في جَوابِهِما، اللهُ رَبّي وَ مُحَمَّدٌ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نَبيّي وَ الاِْسْلامُ ديني وَ الْقُرْآنُ كتابي وَ الْكعْبَةُ قِبْلَتي وَ اَميرُالْمُؤْمِنينَ عَلي بْنُ اَبي طالِب اِمامي وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلي الْمجُْتَبي اِمامي وَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلي الشَّهيدُ بِكرْبَلاءَ اِمامي وَ عَلي زَيْنُ الْعابِدينَ اِمامي وَ مُحَمَّدٌ الْباقِرُ اِمامي وَ جَعْفَرٌ الصّادِقُ اِمامي وَ مُوسَي الْكاظِمُ اِمامي وَ عَلي الرِّضا اِمامي وَ مُحَمَّدٌ الْجَوادُ اِمامي وَ عَلي الْهادي اِمامي وَ الْحَسَنُ الْعَسْكري اِمامي وَ الْحُجَّةُ الْمُنْتَظَرُ اِمامي، هؤُلاءِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِمْ اَجْمَعينَ، أَئِمَّتي وَ سادَتي وَ قادَتي وَ شُفَعائي، بِهِمْ اَتَوَلّي وَ مِنْ اَعْدائِهِمْ اَتَبَرَّءُ فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ. ثُمَّ اَعْلَمْ يا فُلانَ بْنَ فُلان

و به جاي فلان بن فلان، اسم ميت و پدرش را بگويند و بعد بگويند:

اِنَّ اللهَ تَبارَك وَ تَعالي نِعْمَ الرَّبُّ وَ اَنَّ مُحَمَّداً صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نِعْمَ الرَّسُولُ وَ اَنَّ عَلي بْنَ اَبي طالِب وَ اَوْلادَهُ الْمَعْصُومينَ الاَْئِمَّةَ الاِْثْني عَشَرَ نِعْمَ الاَْئِمَّةُ وَ اَنَّ ما جاءَ بِه مُحَمَّدٌ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم حَقٌ وَ اَنَّ الْمَوْتَ حَقٌ وَ سُئوالِ مُنْكر وَ نَكير فِي الْقَبْرِ حَقٌ وَ الْبَعْثَ حَقٌ وَ النُّشُورَ حَقٌ وَ الصِّراطَ حَقٌ وَ الْميزانَ حَقٌ وَ تَطايُرَ الْكتُبَ حَقٌ وَ اَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌ وَ النّارَ حَقٌ وَ اَنَّ السّاعَةَ آتيَةٌ لارَيْبَ فيها وَ اَنَّ اللهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ.

سپس بگويند:

اَفَهِمْتَ فَهِمْتَ يا فُلانٌ!

به جاي فلان اسم ميت را بگويند. پس از آن بگويند:

ثَبَّتَك اللهُ بِالْقَوْلِ الثّابِتِ وَ هَداك اللهُ

اِلي صِراط مُسْتَقيم، عَرَّفَك اللهُ بَيْنَك وَ بَيْنَ اَوْليائِك في مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِهِ.

سپس بگويند:

اَللّهُمَّ جافِ الاَْرْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ وَ اَصْعِدْ بِرُوحِهِ اِلَيْ

مسأله 636

مستحب است كسي كه ميت را در قبر مي گذارد؛ با طهارت و سر برهنه و پا برهنه باشد و از طرف پاي ميت از قبر بيرون بيايد.

گفته شده اين قسمت درب قبر است و غير از خويشان ميت، كساني كه حاضرند با پشت دست خاك بر قبر بريزند و بگويند:

اِنّا للهِِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ و اگر ميت زن است كسي كه با او محرم مي باشد؛ يا شوهرش او را در قبر بگذارند و اگر محرمي نباشد خويشانش او را در قبر بگذارند و اگر خويشان نباشند اجنبي او را در قبر بگذارد.

مسأله 637

مستحب است قبر را مربع بسازند مراد آن است كه قبر چهار زاويه قائمه داشته باشد نه مربع در مقابل مربع مستطيل و به اندازه چهار انگشت باز، يا بسته بلند كنند و نشانه اي روي آن بگذارند كه اشتباه نشود؛ بلكه اسم ميت را روي قبر، يا بر لوح و سنگي بنويسند و در قسمت سر ميت نصب كنند و روي قبر آب بپاشند؛ بهتر آن است كه در حال پاشيدن آب رو به قبله باشند و از قسمت سر شروع كنند تا قسمت پا و از آنجا دور بزنند تا قسمت سر و آنچه آب زياد بيايد در وسط قبر بپاشند.

فرموده اند:

بعيد نيست استحباب پاشيدن آب چهل روز يا چهل ماه باشد و بعد از پاشيدن آب كساني كه حاضرند دستها را بر قبر بگذارند و انگشت ها را باز كنند و در خاك فروبرند به مقداري كه اثر انگشت باقي بماند. ولي اگر ميت هاشمي باشد انگشت ها را بيشتر فروبرند و بهتر آن است كه رو به قبله باشند و در قسمت

سر ميت باشند و اين جمله را بگويند:

بِسِمِ اللهِ خَتَمْتُك مِنَ الشَّيطانِ اَنْ يَدْخُلَك

و هفت مرتبه سوره مباركه انا انزلنا بخوانند و براي ميت طلب آمرزش كنند و اين دعا را بخوانند:

اَللّهُمَّ جافِ الاَْرْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ وَ اَصْعِدْ اِلَيْك رُوحَهُ وَ لَقِّهِ مِنْك رِضْواناً وَ أَسْكنْ قَبْرَهُ مِنْ رَحْمَتِك ما تُغْنيهِ بِهِ عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِواك.

يا بگويند:

اَللّهُمَّ ارْحَمْ غُرْبَتَهُ وَ صِلْ وَحْدَتَهُ وَ آنِسْ وَحْشَتَهُ وَ آمِنْ رَوْعَتَهُ وَ أَفِضْ عَلَيْهِ مِنْ رَحْمَتِك وَ أَسْكنْ اِلَيْهِ مِنْ بَرْدِ عَفْوِك وَ يَسَعَهُ غُفْرانِك وَ رَحْمَتِك ما يَسْتَغْني بِها عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِواك وَ احْشُرْهُ مَعَ مَنْ كانَ يَتَوَلاّهُ

و اگر ميت زن است ضميرها مونث آورده شود. مخفي نماند كه خواندن هفت مرتبه سوره قدر و طلب مغفرت و دعاء مذكور مخصوص اين حالت نيست؛ بلكه در زيارت قبر مؤمن و مؤمنه شايسته است خوانده شود.

مسأله 638

پس از رفتن كساني كه تشييع جنازه كرده اند؛ مستحب است ولي ميت، يا كسي كه از طرف ميت اجازه دارد؛ دوباره به صداي بلند دعاهايي را كه دستور داده شده به ميت تلقين كند.

فرموده اند:

كه اين تلقين سبب مي شود كه نكيرين از او سؤال نكنند.

مسأله 639

بعد از دفن و قبل از دفن، گرچه بعد از دفن تأكيد بيشتري شده؛ مستحب است كه صاحبان عزا را سرسلامتي دهند؛ ولي اگر مدتي گذشته است كه به واسطه سرسلامتي دادن مصيبت يادشان مي آيد؛ ترك آن بهتر است

و مستحب است تا سه روز براي اهل خانه ميت غذا بفرستند و غذا خوردن آنان در منزلشان مكروه است و در خبر است اين كار اهل جاهليت بوده.

مسأله 640

مستحب است انسان در مرگ خويشان، مخصوصاً در مرگ فرزند، صبر كند و هر وقت ميت را ياد مي كند؛ اِنّا للهِِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ، بگويد و براي ميت قرآن بخواند و سر قبر پدر و مادر از خداوند حاجت بخواهد و قبر را محكم بسازد كه زود خراب نشود.

مسأله 641

جايز نيست انسان در مرگ كسي صورت و بدن را بخراشد؛ در صورتي كه تعرض بر قضاي الهي و منافي با رضاي آن حضرت باشد؛ وگرنه احوط ترك است؛ ولي در بعضي موارد اگر ضرر معتني به نداشته باشد راجح است؛ مانند لطمه زدن بر مصائب حضرات معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام.

مسأله 642

بنا بر احتياط واجب جايز نيست پاره كردن يقه در مرگ غير پدر و مادر و در مصيبت آنان بهتر است كه يقه پاره نكند.

مسأله 643

بنا بر احتياط واجب، زن در عزاي ميت صورت خود را نخراشد و موي خود را نكند و اگر كرد؛ بنا بر احتياط يك بنده آزاد كند؛ يا ده فقير را اطعام دهد؛ يا آنها را بپوشاند و همچنين است اگر مرد در مرگ زن يا فرزند، يقه يا لباس خود را پاره كند.

مسأله 644

احتياط واجب آن است كه در گريه بر ميت صدا را خيلي بلند نكند.

نماز وحشت
مسأله 645

از روايت استفاده مي شود كه خواندن نماز وحشت در شب اول قبر، در صورتيست كه نتوانند صدقه براي ميت بدهند و بهتر آن است كه جمع كنند بين دادن صدقه و خواندن اين نماز. دستور نماز وحشت آن است كه در ركعت اول بعد از حمد، آية الكرسي بخواند و احتياط آن است كه تا هم فيها خالِدُون خوانده شود و در ركعت دوم بعد از حمد، ده مرتبه سوره انا انزلنا بخواند و بعد از سلام نماز بگويد:

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ ابْعَثْ ثَوابِها اِلي قَبْرِ فُلان و به جاي كلمه فلان اسم ميت را بگويد و در روايتي دستور ديگري براي اين نماز ذكر شده به اينكه در ركعت اول بعد از حمد، دو مرتبه سوره توحيد و در ركعت دوم بعد از حمد، ده مرتبه سوره ألْهيكُمُ التَّكاثُرُ بخواند و بعد از سلام آن دعا را بخواند و بهتر آن است كه هر دو نماز خوانده شود.

مسأله 646

نماز وحشت را در هر موقع از شب اول قبر مي شود خواند؛ ولي بهتر است در اول شب بعد از نماز عشا خوانده شود.

مسأله 647

اگر بخواهند ميت را به شهر دوري ببرند؛ يا به جهت ديگري دفن او تأخير بيفتد؛ نماز وحشت را تا شب اول قبر او تأخير بيندازند و بهتر آن است كه در صورت تأخير در دفن، در شب اول پس از مرگ هم خوانده شود.

نبش قبر
مسأله 648

نبش قبر مسلمان يعني شكافتن قبر او اگر چه طفل يا ديوانه باشد؛ حرام است؛ ولي اگر بدنش از بين رفته و خاك شده اشكال ندارد و همچنين است اگر استخوان باشد ولي پوك شده به حدي كه به مجرد حركت دادن خاك شود و در صورتي كه استخوان سفت باشد؛ نبش قبر محل اشكال است.

مسأله 649

نبش قبر امامزاده ها، شهدا، علما و صلحا، اگر چه سال ها بر آن گذشته باشد؛ در صورتي كه زيارتگاه باشد حرام است؛ بلكه اگر زيارتگاه هم نباشد؛ بنا بر احتياط واجب نبايد آن را نبش كرد؛ مگر آنكه نبش قبر براي نقل ميت به مشاهد مشرفه باشد؛ مخصوصاً در صورتي كه وصيت كرده باشد.

ولي بايد در صورتي باشد كه مستلزم هتك ميت نباشد.

مسأله 650

شكافتن قبر در چند مورد حرام نيست؛ بلكه در بيشتر مواردي كه ذكر مي شود نبش قبر واجب است:

اول:

آنكه ميت در زمين غصبي دفن شده باشد و مالك زمين راضي نشود كه در آنجا بماند.

دوم:

آنكه كفن يا چيز ديگري كه با ميت دفن شده غصبي باشد و صاحب آن راضي نشود كه در قبر بماند و همچنين است اگر چيزي از مال خود ميت كه به ورثه او رسيده با او دفن شده باشد و ورثه راضي نشوند كه آن چيز در قبر بماند. ولي اگر وصيت كرده باشد كه دعا، يا قرآن، يا انگشتري را با او دفن كنند؛ براي بيرون آوردن اينها نمي توانند قبر را بشكافند. در صورتي كه وصيت ميت نافذ باشد؛ چنانچه قيمت آنها كمتر از ثلث باشد و اگر بيشتر باشد و ورثه غيرصغير رضايت ندهند؛ مي توانند نبش قبر نمايند.

سوم:

چنانچه فرموده اند؛ اگر ميت بي غسل و بي كفن دفن شده باشد؛ يا بفهمند غسلش باطل بوده؛ يا به غيردستور شرع كفن شده؛ يا در قبر او را رو به قبله نگذاشته اند؛ مي توان نبش قبر كرد. ولي در صورتي كه نبش قبر در اين موارد مستلزم هتك ميت و ايذاء مردم بشود جايز نيست و اگر مستلزم هتك نباشد؛ در صورتي كه

بي غسل، يا غسلش باطل بوده؛ يا بي كفن دفن شده؛ يا پشت به قبله دفن شده؛ واجب است شكافتن قبر و اگر در پوست ميته يا حرام گوشت كفن شده؛ نبش قبر مشكل، بلكه بعيد نيست جايز نباشد و اگر دفن بدون نماز ميت بوده؛ يا بفهمند كه نماز بر او باطل بوده؛ جايز نيست نبش قبر، بلكه بايد روي قبرش نماز بخوانند.

چهارم:

آنكه براي ثابت شدن حقي بخواهند بدن ميت را ببينند؛ در صورتي كه اهميتش از نبش قبر بيشتر باشد و به وسيله نبش قبر بتوان اثبات حق نمود. ولي اگر تغييري در هيأت و صورت ميت پيدا شده باشد كه نتوان اثبات حق كرد؛ نبش قبر جايز نيست.

پنجم:

آنكه ميت را در جايي كه موجب هتك حرمت او است؛ مثل قبرستان كفار، يا جايي كه كثافت و خاكروبه مي ريزند؛ دفن كرده باشند؛ ولي اين در صورتيست كه نبش قبر هتك بيشتري ببار نياورد و الا جايز نيست.

ششم:

آنكه براي مطلب شرعي كه اهميت آن از شكافتن قبر بيشتر است قبر را بشكافند؛ مثلاً بخواهند بچه را از شكم زن حامله اي كه دفنش كرده اند بيرون آورند.

هفتم:

آنكه بترسند درنده اي ميت را پاره كند؛ يا سيل او را ببرد؛ يا دشمن بيرون آورد.

هشتم:

آنكه قسمتي از بدن ميت را كه با او دفن نشده بخواهند دفن كنند؛

ولي احتياط لازم آن است كه آن قسمت از بدن را طوري در قبر بگذارند كه بدن ميت ديده نشود. موارد ديگري براي نبش قبر ذكر شده به كتاب عروة الوثقي و غير آن مراجعه شود.

غسل هاي مستحب

مسأله 651

غسل هاي مستحب در شرع مقدس اسلام بسيار است و از آن جمله است:

1 غسل جمعه، وقت آن از

اذان صبح است تا ظهر و محتمل است وقت آن تا غروب آفتاب باشد.

بهتر است نزديك ظهر به جا آورده شود و اگر تا ظهر انجام داده نشود؛ تا غروب جمعه بدون نيت اداء و قضا به جا آورد و اگر در روز جمعه غسل نكند؛ جايز است شب شنبه قضا كند؛ ولي بهتر آن است كه از صبح روز شنبه تا غروب قضاي آن را به جا آورد و كسي كه مي ترسد در روز جمعه آب پيدا نكند؛ مي تواند روز پنج شنبه غسل را انجام دهد و در شب جمعه به قصد رجاء غسل كند.

مستحب است انسان در موقع غسل جمعه بگويد:

اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريك لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ،

اَللّهُمَّ اجْعَلْني مِنْ التَّوّابينَ وَ اجْعَلْني مِنَ الْمُتَطَهِّرينَ

و در خبر عمار اين دعا ذكر شده:

اَللّهُمَّ طَهِّرْ قَلْبي مِنْ كلِّ آفَة تَمْحَقِّ ديني وَ تُبْطِلُ عَمَلي،

اَللّهُمَّ اجْعَلْني مِنْ التَّوّابينَ وَ اجْعَلْني مِنَ الْمُتَطَهِّرينَ.

2 غسل شب ها و روزهاي اول، پانزدهم، بيست و هفتم و روز آخر ماه رجب، وقت غسل هاي روز از اذان صبح است تا غروب آفتاب.

3 غسل شب نيمه شعبان كه باعث تخفيف گناهان مي شود.

4 غسل شب اول ماه رمضان، فرموده اند:

غسل شب اول ماه رمضان را اگر ممكن است در آب جاري انجام دهد و سي مشت آب بر سر بريزد كه دواي آن سال است و شب هاي طاق آن ماه مثل شب سوم، پنجم، هفتم، چنانچه بعضي بزرگان فرموده اند؛ ولي روايت معتبري بر آن ديده نشده؛ به رجاء مطلوبيت انجام شود و در غسل هاي ديگري كه ذكر مي شود بهتر آن است كه آنها را به رجاء مطلوبيت

به جا آورد. براي بيشتر از آنها روايت معتبري ذكر نشده و در شب هاي نوزدهم، بيست و يكم، بيست و سوم، بيست و پنجم، بيست و هفتم، بيست و نهم سفارش بيشتري به غسل شده. وقت غسل شب هاي ماه رمضان تمام شب است؛ مستحب است مقارن غروب به جا آورد. در خبر زراره است كه نزديك غروب به جا آورد تا نماز و افطار با غسل باشد.

ولي از شب بيست و يكم تا آخر ماه بهتر است غسل را بين نماز مغرب و عشا به جا آورد و نيز مستحب است در شب بيست و سوم غير از غسل اول شب، يك غسل هم در آخر شب انجام دهد.

5 6 غسل شب عيد فطر، وقت آن از غروب آفتاب است تا اذان صبح و غسل روز عيد فطر و عيد قربان، غسل در اين دو روز از مستحبات مؤكد است.

وقت آن از اذان صبح است تا غروب ولي بهتر است آن را پيش از نماز عيد به جا آورد و اگر از ظهر تا غروب به جا آورد احتياط آن است كه به قصد رجاء انجام دهد.

7 غسل روز هشتم و نهم ذيحجه، در روز نهم بهتر است نزديك ظهر به جا آورد و غسل روز عيد غدير (هيجدهم) بهتر است نيم ساعت به ظهر باشد؛ هنگامي كه حضرت رسول صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم حضرت علي بن ابي طالب عَلَيْهِ السَّلَام را در غدير خم به امامت و خلافت نصب كردند و غسل روز بيست و چهارم ذيحجه، براي مباهله كردن؛ نه براي روز مباهله، چنانچه به بعضي بزرگان نسبت داده اند.

8 9

غسل روز هفدهم ربيع الاول و روز اول نوروز.

10 غسل دادن بچه اي كه تازه به دنيا آمده؛ بعضي آن را واجب دانسته اند.

وقت آن پس از ولادت تا چند روز و بعضي آن را تا هفت روز و بعضي تا آخر ماه دانسته اند.

بهتر آن است تا هنگامي كه عرفاً گفته شود تازه به دنيا آمده؛ غسل دهند و در صورتي كه از آن مقدار تأخير شد به رجاء مطلوبيت انجام دهند.

11 غسل زني كه براي غيرشوهرش بوي خوش استعمال كرده است.

12 غسلي كسي كه در حال مستي خوابيده.

13 غسل كسي كه جايي از بدنش را به بدن ميتي كه غسل داده اند رسانده.

14 غسل كسي كه در موقع گرفتن خورشيد يا ماه، نماز آيات را عمداً نخوانده؛ در صورتي كه تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد.

جمعي از قدماء اصحاب آن را واجب دانسته. احتياط ترك نكردن اين غسل است و احتياط آن است كه اين غسل را به قصد ما في الذمه از جهت تأخير نماز، يا به جهت به جا آوردن قضا آن باشد؛ نه خصوص يكي از آنها.

15 غسل كسي كه براي تماشاي دار آويخته رفته و آن را ديده باشد و از ظاهر اصحاب شرط ديگري هم اضافه شده و آن در صورتيست كه از راه ستم به دار آويخته باشد و اگر به حق دار كشيده شده باشد؛ بايد پس از گذشت سه روز باشد و اگر در روز اول باشد غسل نيست. ولي اگر اتفاقاً، يا از روي ناچاري نگاهش به دار آويخته بيفتد؛ يا مثلاً براي شهادت دادن رفته باشد؛ غسل مستحب نيست.

مسأله 652

بعضي غسل براي احرام داخل شدن به حرم

مكه را واجب دانسته اند؛ ولي مستحب مؤكد است.

پيش از داخل شدن به شهر مكه، مسجد الحرام، خانه كعبه، حرم مدينه، شهر مدينه، مسجد پيغمبر و حرم امامان عَلَيْهم ُالسَّلَام مستحب است انسان غسل كند و اگر در يك روز چند مرتبه مشرّف شود؛ بنا بر مشهور يك غسل كافيست و كسي كه مي خواهد در يك روز داخل حرم مكه و مسجد الحرام و خانه كعبه شود؛ اگر به نيت همه يك غسل كند كافيست و نيز اگر در يك روز بخواهد داخل حرم مدينه و شهر مدينه و مسجد پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم شود؛ يك غسل براي همه كفايت مي كند.

براي زيارت پيغمبر و امامان از دور يا نزديك، براي حاجت خواستن از خداوند عالم، براي توبه و نشاط به جهت عبادت و براي سفر رفتن؛ خصوصاً سفر زيارت حضرت سيدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام مستحب است انسان غسل كند و اگر يكي از غسل هايي را كه در اين مسأله گفته شد به جا آورد و بعد كاري كند كه وضو را باطل مي نمايد؛ مثلاً بخوابد؛ فرموده اند:

غسل او باطل مي شود؛

و مستحب است دوباره غسل را به جا آورد. ولي از بعضي روايات استفاده مي شود كه غسل زيارت و احرام به اين وسيله باطل نمي شود.

مسأله 653

انسان نمي تواند با غسل مستحبي، كارهايي كه مانند نماز، وضو لازم دارد انجام دهد.

مسأله 654

اگر چند غسل بر كسي مستحب باشد و به نيت همه يك غسل به جا آورد؛ كافي است.

تيمّم

[تيمم بدل از وضو و غسل]
اشاره

در هفت مورد به جاي وضو و غسل بايد تيمم كرد.

اول از موارد تيمم
مسأله 655

اگر انسان در آبادي باشد؛ بايد براي تهيه آب وضو و غسل به قدري جستجو كند كه از پيدا شدن آن نا اميد شود و اگر در بيابان باشد؛ چنانچه زمين آن پست و بلند است؛ يا به جهات ديگري عبور و مرور دشوار باشد؛ مانند اينكه زمين نيزار باشد يا درخت هاي زيادي باشد كه راه رفتن در آن دشوار باشد؛ بايد در هر يك از چهار طرف به اندازه پرتاب يك تير قديمي كه با كمان پرتاب مي كردند؛ در جستجوي آب برود. از علامه مجلسي اول ( قدس سره ) نقل شده كه مقدار پرتاب تير دويست گام است و اگر زمين آن پست و بلند نيست؛ يا عبور و مرور در آن دشوار نيست؛ بايد در هر طرف به اندازه پرتاب دو تير جستجو كند.

احتياط واجب آن است كه همه وسعت دايره اي كه مركز آن مبدء حركت و محيط آن انتهاي پرتاب يك تير يا دو تير است؛ جستجو كند.

احتياط مستحب در اين زمان براي كسي كه وسيله نقليه در اختيار او باشد و برايش مشكل نيست؛ تا مقداري كه مأيوس شود جستجو كند.

مسأله 656

اگر بعضي از چهار جهت هموار و بعضي ديگر پست و بلند باشد؛ يا عبور و مرور دشوار است؛ بايد در طرفي كه هموار است به اندازه پرتاب دو تير و در طرفي كه هموار نيست به اندازه پرتاب يك تير، به نحوي كه در مسأله گذشته بيان شد؛ جستجو كند.

مسأله 657

در هر طرفي كه يقين دارد آب نيست؛ در آن طرف جستجو لازم نيست.

مسأله 658

كسي كه وقت نماز او تنگ نيست و براي تهيه آب وقت دارد؛ اگر يقين دارد در محلي دورتر از مقداري كه بايد جستجو كند آب هست؛ بايد براي تهيه آب برود؛ در صورتي كه زحمت زياد يا مانع ديگري نباشد و الا لازم نيست و اگر گمان دارد آب هست رفتن به آن محل لازم نيست؛ گرچه مستحب است؛ ولي اگر گمانش به حد اطمينان باشد؛ بايد براي تهيه آب به آن محل برود.

مسأله 659

لازم است خود انسان به جستجوي آب برود؛ مگر اينكه از جستجوي شخص ديگر، گرچه آن شخص نايب او هم نباشد؛ علم، يا اطمينان پيدا كند.

در اين صورت اگر يك نفر از طرف چند نفر برود كافي است.

مسأله 660

اگر احتمال دهد كه داخل بار سفر خود، يا در منزل، يا در قافله آب هست؛ بايد به قدري جستجو نمايد كه به نبودن آب يقين، يا اطمينان پيدا كند؛ يا از پيدا كردن آن نا اميد شود. ولي اگر در سابق يقين داشته كه آب نبوده؛ به مجرد احتمال بودن آب جستجو لازم نيست.

مسأله 661

اگر پيش از وقت نماز جستجو نمايد و آب پيدا نكند و تا وقت نماز همانجا بماند؛ اگر چه احتمال دهد كه آب پيدا مي شود؛ واجب نيست كه دوباره در جستجوي آب برود؛ مگر اينكه تغييري در اوضاع محل شده باشد؛ يا اينكه قبل از وقت در بعضي اطراف به لحاظ آنكه يقين داشته آب در آن طرف نبوده جستجو نكرده ولي پس از وقت احتمال عقلايي دهد كه آب در آن طرف باشد؛ در اين صورت دوباره جستجو كند.

مسأله 662

اگر بعد از داخل شدن وقت نماز جستجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت ديگر آنجا بماند؛ اگر چه احتمال دهد كه آب پيدا مي شود؛ حكم آن از آنچه كه در مسأله گذشته بيان شد؛ روشن است.

مسأله 663

اگر وقت نماز تنگ باشد به اندازه اي كه نتواند به هيچ طرف جستجو كند؛ لازم نيست. وگرنه به مقداري كه مي تواند جستجو كند؛ بايد جستجو كند و اگر از دزد به جان يا مالي كه قابل اعتنا باشد مي ترسد؛ نبايد در جستجوي آب برود. ولي اگر مالي كه احتمال مي دهد از بين برود به حسب حالش قابل اعتنا نباشد؛ در اين صورت جستجو لازم است.

مسأله 664

اگر در جستجوي آب نرود تا وقت نماز تنگ شود؛ در صورتي كه اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي كرد؛ معصيت كرده و الا معصيت نكرده؛ مگر آنكه تجرّي را معصيت بدانيم. در هر دو صورت نمازش صحيح است.

گرچه احتياط آن است كه قضا نمايد مخصوصاً در صورتي كه يقين پيدا كند اگر جستجو مي كرده آب پيدا مي كرده.

مسأله 665

كسي كه يقين دارد آب پيدا نمي كند چنانچه دنبال آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي شد؛ اگر در وقت بفهمد؛ وضو بگيرد و نماز را اعاده كند و اگر بعد از وقت بفهمد قضا كند

مسأله 666

اگر بعد از جستجو آب پيدا نكند و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد در جايي كه جستجو كرده آب بوده؛ اگر وقت باقيست احتياط واجب آن است كه وضو بگيرد و نمازش را اعاده كند و اگر بعد از وقت بفهمد قضا لازم نيست.

مسأله 667

كسي كه يقين دارد وقت نماز تنگ است؛ اگر بدون جستجو با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه براي جستجو وقت داشته و احتمال پيدا شدن آب را هم مي داده احتياط واجب آن است كه دوباره نمازش را بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد و اما اگر يقين داشته كه آب پيدا نمي شود اعاده و قضا لازم نيست ولي اگر يقين پيدا كند كه آب پيدا مي شده اعاده و قضا لازم است

مسأله 668

اگر بعد از داخل شدن وقت نماز وضو داشته باشد و بداند؛ يا دو عادل خبر دهند كه اگر وضوي خود را باطل كند تهيه آب براي او ممكن نيست؛ اگر بتواند بدون ضرر و مشقت شديد وضوي خود را نگهدارد نبايد آن را باطل كند؛ بلكه اگر احتمال صحيح عقلايي دهد؛ احتياط واجب آن است كه وضو را باطل نكند؛ ولي در مسأله (350) گذشت مي تواند با عيال خود نزديكي كند.

مسأله 669

اگر پيش از وقت نماز وضو داشته باشد و بداند؛ يا دو عادل خبر دهند كه اگر وضوي خود را باطل كند تهيه آب براي او ممكن نيست؛ چنانچه بتواند بدون ضرر و مشقت شديد وضوي خود را نگهدارد؛ احتياط واجب آن است كه آن را باطل نكند.

مسأله 670

كسي كه فقط به مقدار وضو يا به مقدار غسل آب دارد و مي داند؛ يا دو نفر عادل خبر دهند كه اگر آن را بريزد آب پيدا نمي كند؛ چنانچه وقت نماز داخل شده باشد؛ ريختن آن حرام است.

احتياط واجب آن است كه پيش از وقت نماز آن را نريزد. اگر احتمال عقلايي بدهد كه پيدا نشود اين احتياط مراعات شود.

مسأله 671

كسي كه مي داند؛ يا دو نفر عادل خبر دهند كه آب پيدا نمي كند؛ اگر بعد از داخل شدن وقت نماز وضوي خود را باطل كند؛ يا آبي كه دارد بريزد؛ معصيت كرده؛ ولي نمازش با تيمم صحيح است.

اگر چه احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را بخواند.

دوم از موارد تيمم
مسأله 672

اگر به واسطه پيري و ناتواني، يا ترس از دزد و جانور و مانند اينها بر جان خود، يا نفس محترمه، يا نداشتن وسيله اي كه آب از چاه بكشد؛ دسترسي به آب نداشته باشد؛ بايد تيمم كند و همچنين است اگر بترسد بر مال ارزشمند، ولي اگر مال ارزشمند نباشد نبايد تيمم كند و اگر تهيه كردن آب يا استعمال آن به قدري مشقت داشته باشد كه مردم تحمل آن را نكنند؛ بايد تيمم كند؛ در صورتي كه مشقت براي شخص او داشته باشد؛ ولي اگر براي نوع مردم مشقت دارد؛ ولي براي شخص او مشقت نداشته باشد؛ تيمم جايز نيست و در صورتي كه وضو گرفتن مشقت داشته؛ اگر تيمم نكند و تحمل مشقت كرده و وضو بگيرد؛ يا غسل كند؛ وضو و غسلش صحيح است.

مسأله 673

اگر براي كشيدن آب از چاه، دلو و ريسمان و مانند اينها لازم است و مجبور است بخرد يا كرايه نمايد؛ اگر چه قيمت آن چند برابر معمول باشد؛ بايد تهيه كند و همچنين است اگر آن را به چندين برابر قيمتش بفروشند. ولي اگر تهيه آنها به قدري پول مي خواهد كه نسبت به حال او آن مقدار ضرر دارد؛ ضرري كه قابل تحمل نباشد؛ واجب نيست تهيه نمايد.

مسأله 674

اگر ناچار شود كه براي تهيه آب، قرض كند بايد قرض نمايد و اكتفا به تيمم مشكل است؛ ولي كسي كه مي داند؛ يا گمان دارد كه نمي تواند قرض خود را بدهد؛ يا دادن قرض بر او مشكل است؛ واجب نيست قرض كند.

مسأله 675

اگر كندن چاه مشقت ندارد؛ بايد براي تهيه آب چاه بكند.

مسأله 676

اگر كسي مقداري از آب بي منّت به او ببخشد بايد قبول كند.

سوم از موارد تيمم
مسأله 677

اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد؛ يا بترسد كه به واسطه استعمال آن مرض يا عيبي در او پيدا شود؛ يا مرضش طول بكشد؛ يا شدت كند؛ يا به سختي معالجه شود؛ بايد تيمم نمايد. ولي اگر بتواند وضو يا غسل جبيره اي بگيرد؛ علاوه بر تيمم، واجب است وضو يا غسل جبيره اي هم بگيرد.

مسأله 678

لازم نيست يقين كند كه آب براي او ضرر دارد؛ بلكه اگر احتمال ضرر بدهد؛ چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد و از آن احتمال ترس براي او پيدا شود؛ بايد تيمم نمايد.

مسأله 679

كسي كه مبتلا به درد چشم است و آب براي او ضرر دارد؛ بايد تيمم كند؛ ولي اگر وضو يا غسل جبيره اي ضرر نداشته باشد؛ واجب است بعد از تيمم، وضو يا غسل جبيره اي هم بكند.

مسأله 680

اگر به واسطه يقين، يا ترس ضرر تيمم كند و پيش از نماز بفهمد كه آب برايش ضرر ندارد؛ تيمم او باطل است و اگر بعد از نماز بفهمد؛ بنا بر احتياط واجب بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بخواند؛ ولي اگر وقت گذشته قضا واجب نيست.

مسأله 681

كسي كه مي داند آب برايش ضرر ندارد؛ چنانچه غسل كند؛ يا وضو بگيرد و بعد بفهمد آب براي او ضرر داشته؛ وضو و غسل او صحيح است؛ ولي احتياط مستحب اعاده است.

چهارم از موارد تيمم
مسأله 682

هرگاه بترسد كه اگر آب را به مصرف وضو يا غسل برساند؛ خود او، يا عيال و اولاد او، يا رفيقش و كساني كه با او مربوطند؛ مانند نوكر و كلفت، از تشنگي بميرند؛ يا مريض شوند؛ يا به قدري تشنه شوند كه تحمل آن براي شخص مشقت داشته باشد؛ بايد به جاي وضو و غسل تيمم نمايد و نيز اگر بترسد حيواني كه مال خود اوست از تشنگي تلف شود؛ بايد آب را به آن بدهد و تيمم نمايد؛ بلكه اگر حيوان مال او هم نباشد؛ خصوصاً مانند اسب و قاطر كه متعارف نيست براي خوردن سرش را ببرند؛ در خوف مردن آن هم بايد تيمم كند و همچنين است اگر كسي كه حفظ جان او واجب است؛ به طوري تشنه باشد كه اگر انسان آب را به او ندهد تلف شود.

مسأله 683

اگر غير از آب پاكي كه براي وضو يا غسل دارد؛ آب نجسي هم به مقدار آشاميدن خود و كساني كه با او مربوطند داشته باشد؛ بايد آب پاك را براي آشاميدن بگذارد و با تيمم نماز بخواند؛ در صورتي كه مربوطين از نجاست آب با خبر باشند و الا مي تواند از آب نجس بياشامند و اگر آب را براي حيوانش يا بچه نابالغ بخواهد؛ بايد آب نجس را به آنها بدهد و با آب پاك وضو و غسل نمايد.

پنجم از موارد تيمم
مسأله 684

كسي كه بدن يا لباسش نجس است و كمي آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد؛ يا غسل كند؛ براي آب كشيدن بدن يا لباس او نمي ماند؛ بايد بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمم نماز بخواند؛ بهتر آن است كه ابتدا بدن يا لباسش را آب بكشد سپس تيمم نمايد. ولي اگر چيزي نداشته باشد كه بر آن تيمم كند؛ بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

ششم از موارد تيمم
مسأله 685

اگر غير از آب يا ظرفي كه استعمال آن حرام است؛ آب يا ظرف ديگري ندارد؛ مثلاً آب يا ظرفش غصبيست و غير از آن، آب و ظرف ديگري ندارد و خالي كردن آب هم از ظرف جايز نباشد؛ به جاي وضو و غسل تيمم كند؛ ولي اگر آب مباح باشد در حالي كه آب را تدريجاً از ظرف غصبي خارج مي كند؛ غسل يا وضو بگيرد.

هفتم از موارد تيمم
مسأله 686

هرگاه وقت به قدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند؛ تمام نماز، يا كمتر از يك ركعت بعد از وقت خوانده مي شود؛ بايد تيمم كند؛ ولي اگر بتواند يك ركعت از نماز را با وضو يا غسل در وقت به جا آورد؛ نماز را با وضو يا غسل به جا آورد و پس از وقت احتياط واجب آن است كه آن را قضا كند.

مسأله 687

اگر عمداً نماز را به قدري تأخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد معصيت كرده؛ ولي نماز او با تيمم صحيح است گرچه تا مي تواند قضاي آن نماز را بخواند.

مسأله 688

كسي كه شك دارد اگر وضو بگيرد؛ يا غسل كند؛ وقت براي نماز او مي ماند يا نه، بايد وضو يا غسل را به جا آورد؛ در صورتي كه شك در كم و زياد وقت باشد؛ به اينكه مثلاً نداند يك ساعت وقت دارد يا نيم ساعت. ولي اگر بداند وقت تنگ است؛ به اينكه مثلاً مي داند نيم ساعت بيشتر وقت نمانده ولي شك دارد كه در اين وقت مي تواند وضو يا غسل بگيرد؛ احتياط آن است كه تيمم كند و نماز بخواند و پس از وقت قضا نمايد.

مسأله 689

كسي كه به واسطه تنگي وقت تيمم كرده؛ چنانچه بعد از نماز آبي كه داشته از دستش برود؛ اگر چه تيمم خود را نشكسته باشد؛ اگر بخواهد عملي كه مشروط به طهارت است به جا آورد؛ تيمم دوباره نمايد؛ در صورتي كه پس از نماز وقت براي وضو يا غسل داشته سپس آب از دستش برود و الا تيمم ديگر لازم نيست گرچه احوط است.

مسأله 690

كسي كه آب دارد اگر به واسطه تنگي وقت با تيمم مشغول نماز شود و در بين نماز آبي كه داشته از دستش برود؛ چنانچه وظيفه اش تيمم باشد همان تيمم سابق كفايت مي كند؛ لازم نيست براي نمازهاي بعد دوباره تيمم كند.

مسأله 691

اگر انسان به قدري وقت دارد كه مي تواند وضو بگيرد يا غسل كند و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن مثل اقامه و قنوت بخواند؛ بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن به جا آورد؛ بلكه اگر به اندازه سوره هم وقت ندارد بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند.

چيزهايي كه تيمم به آنها صحيح است
مسأله 692

تيمم به خاك، ريگ، كلوخ و سنگ صحيح است؛ ولي احتياط مستحب، بلكه تا مي شود؛ اگر خاك ممكن باشد به چيز ديگر تيمم نكند و اگر خاك نباشد؛ با ريگ يا كلوخ و چنانچه ريگ و كلوخ نباشد؛ با سنگ تيمم نمايد.

مسأله 693

تيمم بر سنگ گچ، سنگ آهك، سنگ مرمر سياه و ساير اقسام سنگ ها صحيح است؛ ولي تيمم به جواهر مثل سنگ عقيق و فيروزه و قير كه اسم زمين بر آنها گفته نمي شود؛ باطل مي باشد.

احتياط واجب آن است كه با بودن خاك يا چيز ديگري كه تيمم به آن صحيح است؛ به گچ پخته و آهك پخته، تيمم نكند و اگر آن چيزها نباشد احتياط لازم آن است كه به گچ پخته و آهك پخته تيمم كند و نماز بخواند و بعد اعاده يا قضا نمايد.

مسأله 694

اگر خاك، ريگ، كلوخ و سنگ پيدا نشود؛ بايد به گرد و غباري كه روي فرش و مانند آن باشد تيمم كند و اگر لاي آنها باشد بايد اول كاري شود كه غبار روي آنها قرار گيرد سپس تيمم كند.

اگر غبار لاي آنها نباشد يا خارج نشود؛ تيمم روي فرش و مانند آن درست نيست. ظاهراً گرد و غباري در مرتبه بعديست كه كم باشد و اگر گرد و غبار زياد باشد در مرتبه خاك و سنگ است و چنانچه گرد پيدا نشود؛ بايد به گِل تيمم كرد؛ اگر نتواند گِل را خشك كند و الا واجب است گِل را خشك كند و بر آن تيمم كند در اين صورت در رديف خاك خواهد شد و اگر گِل هم پيدا نشود؛ اگر بتواند به سفال و آجر و خاكستر و مانند اينها تيمم كند و نماز بخواند سپس بنا بر احتياط واجب اعاده يا قضا نمايد و اگر هيچيك از اينها نبود احتياط واجب آن است كه نماز را بدون تيمم بخواند و بنا بر احتياط واجب نماز را

اعاده يا قضا نمايد.

مسأله 695

چنانچه در مسأله گذشته اشاره شد؛ اگر بتواند با تكاندن فرش و مانند آن، خاك و گرد زيادي تهيه كند؛ تيمم كردن به فرش و مانند آن كه گرد كمي دارد باطل است و اگر بتواند گِل را خشك كند و از آن خاك تهيه نمايد؛ تيمم به گِل باطل است.

مسأله 696

كسي كه آب ندارد؛ اگر برف يا يخ داشته باشد؛ چنانچه ممكن است بايد آن را آب كند و با آن وضو بگيرد يا غسل نمايد و اگر ممكن نيست يا اينكه اين كار برايش مشقت دارد و چيزي كه به آن تيمم صحيح است ندارد؛ احتياط واجب آن است كه برف و يخ را به اعضا بمالد به حدي كه اول مرتبه جريان حاصل شود و با رطوبت كف دست در وضو سر و پشت پاها را مسح كند و نماز بخواند و اگر اين هم ممكن نيست؛ يا مشقت شديد دارد؛ خوب است اعضاء وضو و غسل را نمناك كند و نماز بخواند و در دو صورت اخير نماز را كه خوانده اعاده يا قضا كند.

مسأله 697

اگر با خاك و ريگ چيزي مانند كاه كه تيمم به آن باطل است مخلوط شود نمي تواند به آن تيمم كند؛ ولي اگر آن چيز به قدري كم باشد كه در خاك يا ريگ از بين رفته حساب شود؛ تيمم به آن خاك و ريگ صحيح است.

مسأله 698

اگر چيزي ندارد كه بر آن تيمم كند؛ چنانچه ممكن است بايد به خريدن و مانند آن، تهيه نمايد.

مسأله 699

تيمم به ديوار گِلي صحيح است و احتياط واجب آن است كه با بودن زمين يا خاك خشك، به زمين يا خاك نمناك تيمم نكند.

مسأله 700

چيزي كه بر آن تيمم مي كند بايد پاك باشد و اگر چيز پاكي كه تيمم به آن صحيح است ندارد بنا بر احتياط واجب تيمم بر آن چيز نجس بكند و نماز بخواند و بعد آن را اعاده يا قضا نمايد.

مسأله 701

اگر يقين داشته باشد كه تيمم به چيزي صحيح است و به آن تيمم نمايد؛ بعد بفهمد تيمم به آن باطل بوده؛ نمازهايي را كه با آن تيمم خوانده بايد دوباره بخواند.

مسأله 702

چيزي كه بر آن تيمم مي كند و مكان آن چيز، بايد غصبي نباشد.

پس اگر بر خاك غصبي تيمم كند يا خاكي را كه مال اوست بي اجازه در ملك ديگري بگذارد و بر آن تيمم كند؛ تيمم او باطل مي باشد.

مسأله 703

بنا بر احتياط تيمم در فضاي غصبي باطل است.

پس اگر در ملك خود دستها را به زمين بزند و بي اجازه داخل ملك ديگري شود و دستها را به پيشاني بكشد؛ تيمم او باطل است.

مسأله 704

تيمم به چيز غصبي، يا در فضاي غصبي، يا بر چيزي كه در ملك غصبي است؛ در صورتي باطل است كه انسان بداند غصب است و عمداً تيمم كند و چنانچه نداند؛ يا فراموش كرده باشد؛ تيمم او صحيح است؛ ولي اگر چيزي را خودش غصب كرده و فراموش كند كه غصب كرده و بر آن تيمم كند؛ يا ملكي را غصب نمايد و فراموش كند كه غصب كرده و چيزي را كه بر آن تيمم مي كند در آن ملك باشد و يا در فضاي آن ملك تيمم نمايد؛ بنا بر احتياط واجب تيمم او باطل است مگر اينكه بعد از غصب كردن توبه كرده باشد پس از آن فراموش كرده باشد؛ در اين صورت تيمم او صحيح است.

مسأله 705

كسي كه در جاي غصبي حبس است؛ اگر آب و خاك او غصبيست بايد با تيمم نماز بخواند؛ در صورتي كه تصرف زايدي حساب نشود؛ چنانچه غالباً چنين است؛ ولي اگر تصرف زايدي حساب شود بي تيمم نماز بخواند سپس نماز را اعاده يا قضا نمايد.

مسأله 706

تا مي تواند بر چيزي كه گَردي داشته باشد كه به دست بماند تيمم كند و بعد از زدن دست بر آن بهتر است كف دستها را به هم بزند؛ ريختن گرد لازم نيست بلكه غالباً در تيمم بر غيرخاك چيزي ريخته نمي شود.

مسأله 707

تيمم به زمين گرد و خاك جاده و زمين شوره زار كه نمك روي آن را نگرفته؛ مكروه است و اگر نمك روي آن را گرفته باشد باطل است.

دستور تيمم بدل از وضو
مسأله 708

در تيمم بدل از وضو چهار چيز واجب است:

اول:

نيت.

دوم:

بنا بر احتياط واجب زدن دو كف دست با هم بر چيزي كه تيمم به آن صحيح است.

سوم:

كشيدن كف هر دو دست به تمام پيشاني و دو طرف آن از جايي كه موي سر مي رويد؛ تا ابروها و بالاي بيني و احتياطاً بايد دستها روي ابروها هم كشيده شود.

چهارم:

كشيدن كف دست چپ به تمام پشت دست راست و بعد از آن كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ.

دستور تيمم بدل از غسل
مسأله 709

در تيمم بدل از غسل بعد از آنكه نيت كرد و به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد دستها را به زمين و به پيشاني كشيد؛ بايد بنا بر احتياط واجب يك مرتبه ديگر دستها را به زمين بزند و به پشت دستها بكشد و تا ممكن است تيمم را چه بدل از وضو باشد چه بدل از غسل، به اين ترتيب به جا آورد:

يك مرتبه دستها را به زمين بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد و يك مرتبه ديگر به زمين بزند و پشت دستها را مسح كند.

احكام تيمم
مسأله 710

اگر مختصري از پيشاني و پشت دستها را مسح نكند تيمم باطل است؛ چه عمداً مسح نكند؛ يا مسأله را نداند؛ يا فراموش كرده باشد.

ولي دقت زياد لازم نيست و همين قدر كه بگويند تمام پيشاني و پشت دستها را مسح كرده كافي است.

مسأله 711

براي آنكه يقين كند تمام پشت دست را مسح كرده؛ بايد مقداري بالاتر از مچ را هم مسح نمايد؛ ولي مسح بين انگشتان لازم نيست.

مسأله 712

پيشاني و پشت دستها را بايد از بالا به پايين مسح نمايد و كارهاي آن را بايد پشت سرهم به جا آورد و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد كه نگويند تيمم مي كند؛ باطل است.

مسأله 713

در موقع نيت بايد معين كند كه تيمم او بدل از غسل است يا بدل از وضو و اگر بدل از غسل باشد بايد آن غسل را معين كند و چنانچه اشتباهاً به جاي بدل از وضو بدل از غسل، يا به جاي بدل از غسل بدل از وضو نيت كند؛ يا مثلاً در تيمم بدل از غسل جنابت نيت بدل از غسل مس ميت نمايد؛ تيمم او باطل است؛ مگر اينكه يك تيمم بر او واجب باشد و قصد نمايد كه وظيفه فعلي خود را انجام مي دهد؛ در تمام صور صحيح است؛ اگر چه اشتباه در تشخيص كرده باشد.

مسأله 714

در تيمم بايد پيشاني و كف دستها و پشت دستها پاك باشد.

اگر كف دست نجس باشد و نتواند آن را آب بكشد؛ اگر نجاست كف دست مُسري نيست؛ تيمم با كف دست كفايت مي كند و احتياط مستحب آن است كه دو تيمم كند:

يكي با كف دست و يكي با پشت دست، يعني پشت دست را به چيزي كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد.

مسأله 715

انسان بايد براي تيمم انگشتري را از دست بيرون آورد و اگر در پيشاني، يا پشت دسته ا، يا در كف دستها مانعي باشد؛ مثلاً چيزي به آنها چسبيده باشد؛ بايد برطرف نمايد.

مسأله 716

اگر پيشاني يا پشت دستها زخم است و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نمي تواند باز كند؛ بايد دست را روي آن بكشد و نيز اگر كف دست زخم باشد و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نتواند باز كند؛ بايد دست را با همان پارچه به چيزي كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد و احتياط آن است كه يك مرتبه هم پشت دستها را به چيزي كه تيمم بر آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد.

مسأله 717

اگر پيشاني و پشت دستها مو داشته باشد اشكال ندارد؛ ولي اگر موي سر روي پيشاني آمده باشد بايد آن را عقب بزند.

مسأله 718

اگر احتمال دهد كه در پيشاني و كف دستها يا پشت دستها مانعي هست؛ چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد؛ بايد جستجو كند تا يقين، يا اطمينان پيدا كند كه مانعي نيست.

مسأله 719

اگر وظيفه او تيمم است و نمي تواند تيمم كند؛ بايد نايب بگيرد و كسي كه نايب مي شود بايد او را با دست خود او تيمم دهد و خودش هم بايد نيت تيمم داشته باشد و اگر ممكن نباشد با دست او تيمم دهد؛ بايد نايب دست خود را به چيزي كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دسته اي او بكشد و احتياط واجب آن است كه هر دو نيت داشته باشند.

مسأله 720

اگر در بين تيمم شك كند كه قسمتي از آن را فراموش كرده يا نه، اگر از محل آن نگذشته است؛ بايد آن قسمت را با آنچه بعد از آن است به جا آورد. ولي اگر شك پس از داخل شدن در جزء ديگر باشد؛ به شكش اعتنا نكند؛ تيمم صحيح است.

مسأله 721

اگر بعد از مسح دست چپ شك كند كه درست تيمم كرده يا نه، در صورتي كه احتمال دهد حال عمل ملتفت بوده؛ تيمم او صحيح است؛ ولي اگر شك او در مسح دست چپ باشد و موالات فوت نشده؛ يا وارد عملي كه مشروط به طهارت است نشده باشد؛ احتياط آن است كه آن را به جا آورد.

مسأله 722

كسي كه وظيفه اش تيمم است نمي تواند پيش از وقت نماز براي نماز تيمم كند؛ ولي اگر براي كار واجب ديگر يا مستحبي تيمم كند و تا وقت نماز عذر او باقي باشد و از پيدا كردن آب مأيوس باشد؛ مي تواند با همان تيمم نماز بخواند و اگر بداند در وقت نماز تيمم هم براي او ميسر نيست؛ بايد قبل از وقت تيمم كند.

مسأله 723

كسي كه وظيفه اش تيمم است اگر بداند يا اطمينان داشته باشد عذر او باقي مي ماند؛ در وسعت وقت مي تواند با تيمم نماز بخواند و اگر بعد از نماز عذرش برطرف شد؛ نماز را با وضو يا غسل اعاده كند؛ ولي اگر بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف مي شود بايد صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند و اگر اميد دارد كه عذرش برطرف شود لازم نيست صبر كند؛ مي تواند با تيمم نماز بخواند و اگر عذرش برطرف شد نماز را با وضو يا غسل اعاده كند.

مسأله 724

كسي كه نمي تواند وضو بگيرد؛ يا غسل كند؛ اگر احتمال ندهد كه عذرش به زودي برطرف شود مي تواند نمازهاي قضاي خود را با تيمم بخواند و اگر بعداً عذرش برطرف شد دوباره آنها را با وضو يا غسل به جا آورد؛ بلكه اگر احتمال دهد به زودي عذر او برطرف مي شود؛ مي تواند نماز قضا بخواند ولي اگر بعداً عذرش برطرف شد دوباره آنها را با وضو يا غسل به جا آورد.

مسأله 725

كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند؛ جايز است نمازهاي مستحبي را كه مثل نافله هاي شبانه روزي وقت معين دارد؛ با تيمم بخواند و همچنين اگر احتمال دهد كه تا آخر وقت آنها برطرف مي شود؛ مي تواند آنها را در اول وقتشان به جا آورد.

مسأله 726

كسي كه احتياطاً بايد غسل جبيره اي و تيمم نمايد؛ مثلاً جراحتي در پشت او است؛ اگر بعد از غسل و تيمم نماز بخواند و بعد از نماز حدث اصغري از او سر زند؛ مثلاً بول كند؛ تا عذرش باقيست وضو كفايت مي كند و تيمم بدل از غسل واجب نيست گرچه خوب است.

مسأله 727

اگر به واسطه نداشتن آب يا عذر ديگري تيمم كند؛ بعد از برطرف شدن عذر تيمم او باطل مي شود.

مسأله 728

چيزهايي كه وضو را باطل مي كند؛ تيمم بدل از وضو را هم باطل مي كند و چيزهايي كه غسل را باطل مي نمايد؛ تيمم بدل از غسل را هم باطل مي نمايد.

مسأله 729

كسي كه نمي تواند غسل كند؛ اگر چند غسل بر او واجب باشد؛ واجب نيست براي هر يك از آنها يك تيمم كند.

اگر يك تيمم را به نيت همه آنها به جا آورد كفايت مي كند.

مسأله 730

كسي كه نمي تواند غسل كند؛ اگر بخواهد عملي را كه براي آن غسل واجب است انجام دهد؛ بايد بدل از غسل تيمم نمايد و اگر نتواند وضو بگيرد و بخواهد عملي را كه براي آن وضو واجب است انجام دهد؛ بايد بدل از وضو تيمم نمايد.

مسأله 731

اگر بدل از غسل جنابت تيمم كند؛ لازم نيست براي نماز وضو بگيرد.

ولي اگر بدل از غسل هاي ديگر تيمم كند؛ بايد وضو بگيرد و اگر نتواند وضو بگيرد بايد تيمم ديگري هم بدل از وضو بنمايد.

مسأله 732

اگر بدل از غسل تيمم كند و بعد كاري كه وضو را باطل مي كند براي او پيش آيد؛ چنانچه براي نمازهاي بعد نتواند غسل كند بايد وضو بگيرد و اگر نتواند وضو بگيرد بايد بدل از وضو تيمم نمايد و تا زماني كه عذر باقيست لازم نيست تيمم بدل از غسل هم بكند.

مسأله 733

كسي كه براي انجام عملي، مثلاً براي نماز خواندن؛ بايد بدل از غسل و وضو تيمم كند؛ همين دو تيمم كفايت مي كند و تيمم سوم لازم نيست.

مسأله 734

كسي كه وظيفه اش تيمم است؛ اگر براي كاري تيمم كند؛ تا تيمم و عذر او باقي است؛ كارهايي را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد مي تواند به جا آورد. ولي اگر با داشتن آب براي نماز ميت، يا خوابيدن، تيمم كرده؛ فقط كاري را كه براي آن تيمم نموده مي تواند انجام دهد و در مورد تيمم به خاطر تنگي وقت، بنا بر احتياط آن است كه كارهايي را كه بايد با وضو يا غسل انجام شود؛ انجام ندهد؛ ولي در حال نماز خواندن مي تواند آن كارها را انجام دهد.

مسأله 735

فرموده اند:

در چند مورد مستحب است نمازهايي را كه انسان با تيمم خوانده دوباره بخواند:

اول:

آنكه از استعمال آب ترس داشته و عمداً خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده است.

دوم:

آنكه مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي كند و عمداً خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده است.

سوم:

آنكه تا آخر وقت عمداً در جستجو آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد بفهمد اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي شد.

چهارم:

آنكه عمداً نماز را تأخير انداخته و در آخر وقت با تيمم نماز خوانده است.

پنجم:

آنكه مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي شود و آبي را كه داشته ريخته و با تيمم نماز خوانده.

ششم:

آنكه از ترس مزاحمت جمعيَّت و نرسيدن به نماز جماعت، نماز جمعه را با تيمم خوانده است؛ ولي احتياط آن است كه در مورد سوم، چهارم و پنجم دوباره نماز بخواند و در مورد ششم، داخل شدن در نماز جمعه با تيمم، با دو وجهي كه ذكر شد محل اشكال است؛ ظاهر آن است كه نماز را به عنوان

ظهر اعاده كند.

احكام نماز

اشاره
اشاره

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

نماز مهم ترين اعمال دين است در روايت است اگر قبول درگاه خداوند عالم شود عبادت هاي ديگر هم قبول مي شود و اگر پذيرفته نشود اعمال ديگر هم قبول نمي شود. همان طور كه اگر انسان شبانه روزي پنج نوبت در نهر آبي شستشو كند؛ چرك در بدنش نمي ماند؛ نمازهاي پنجگانه هم انسان را از گناهان پاك مي كنند و سزاوار است كه انسان نماز را در اول وقت بخواند. كسي كه نماز را پست و سبك شمارد؛ مانند كسيست كه نماز نمي خواند.

پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمود كسي كه به نماز اهميت ندهد و آن را سبك شمارد سزاوار عذاب آخرت است؛ روزي حضرت در مسجد تشريف داشنتد مردي وارد و مشغول نماز شد و ركوع و سجودش را كاملاً به جا نياورد؛ حضرت فرمودند اگر اين مرد در حالي كه نمازش اين طور است از دنيا برود، به دين من از دنيا نرفته است.

پس انسان بايد مواظب باشد كه به عجله و شتابزدگي نماز نخواند و در حال نماز به ياد خدا و با خشوع و خضوع و وقار باشد و متوجه باشد كه با چه كسي سخن مي گويد و خود را در مقابل عظمت و بزرگي خداوند عالم بسيار پست و ناچيز ببيند و اگر انسان در موقع نماز كاملاً به اين مطلب توجه كند ممكن است از خود بي خبر شود چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام نقل شده در حال نماز تير را از پاي مبارك آن حضرت بيرون كشيدند و آن حضرت متوجه نشدند.

و نيز بايد هر مسلمان مؤمني، گذشته بر اين كه در

هر حال باشد بايد توبه و استغفار داشته باشد؛ در حال نماز هم بايد توبه و استغفار نمايد و گناهاني كه مانع قبول شدن نماز است مانند حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات و ندادن خمس و زكات، بلكه هر معصيتي را ترك كند و همچنين سزاوار است كارهايي كه ثواب نماز را كم مي كند به جا نياورد؛ مثلاً در حال خواب آلودگي و خود داري از بول و غائط به نماز نايستد و در موقع نماز به آسمان نگاه نكند بلكه اگر صورتش را به طرف آسمان بلند كند نمازش درست نيست و نيز شايسته است كارهايي كه ثواب نماز را زياد مي كند به جا آورد؛ مثلاً انگشتري عقيق، مخصوصاً اگر يمني باشد؛ به دست كند و لباس پاكيزه بپوشد و شانه و مسواك كند و خود را خوشبو نمايد.

نمازهاي واجب
اشاره

نمازهاي واجب در زمان غيبت كبري شش است؛ ولي در زمان حضور امام عصر عجل الله فرجه الشريف نماز عيد فطر و قربان هم واجب است؛ چنانچه خواهد آمد:

اول:

نماز يوميه، نماز جمعه جزء نماز يوميه به جاي نماز ظهر جمعه است.

دوم:

نماز آيات.

سوم:

نماز ميت.

چهارم:

نماز طواف واجب خانه كعبه.

پنجم:

نماز قضاي پدر، بنا بر اقوي كه بر پسر بزرگتر است و نسبت به قضاي مادر بنا بر احتياط واجب، چنانچه تفصيلش در محلش ذكر شده.

ششم:

نمازي كه به واسطه اجاره، نذر، قسم و عهد واجب مي شود؛ آنچه در اين موارد واجب مي شود وفاي به اجاره و نذر و مانند آن است نه نماز، به تفصيلي كه بيانش مناسب نيست.

نمازهاي واجب يوميه
اشاره

نمازهاي واجب يوميه پنج است:

ظهر و عصر هر كدام چهار ركعت نماز جمعه در روز جمعه با شرايطش به جاي نماز ظهر خوانده مي شود و دو ركعت است به كيفيتي كه در محلش ذكر شده مغرب سه ركعت، عشا چهار ركعت، صبح دو ركعت.

مسأله 736

در سفر و در حال خوف، به تفصيلي كه در محلش ذكر شده؛ بايد نمازهاي چهار ركعتي را با شرايطي كه گفته مي شود؛ دو ركعت خواند.

وقت نماز ظهر و عصر
مسأله 737

اگر چوب يا چيزي مانند آن را راست در زمين هموار فروبرند؛ صبح كه خورشيد بيرون مي آيد سايه آن به طرف مغرب مي افتد و هرچه آفتاب بالا مي آيد اين سايه كم مي شود و در شهرهاي ما در اول ظهر شرعي به آخرين درجه كمي مي رسد و ظهر كه گذشت سايه آن از سمت شمال به طرف شرق ميل مي كند و هرچه خورشيد رو به مغرب مي رود سايه زيادتر مي شود؛ بنا بر اين وقتي سايه به آخرين درجه كمي رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت؛ معلوم مي شود ظهر شرعي شده است؛ ولي در بعضي شهرها مثل مكه معظمه كه گاهي موقع ظهر سايه به كلي از بين مي رود؛ بعد از آنكه سايه دوباره پيدا شد معلوم مي شود ظهر شده است.

مسأله 738

چوب يا چيز ديگري را كه براي معين كردن ظهر به زمين فرو مي برند؛ شاخص گويند.

مسأله 739

نماز ظهر و عصر هر كدام وقت مخصوص و مشتركي دارند؛ وقت مخصوص نماز ظهر، از اول ظهر است تا وقتي كه از ظهر به اندازه خواندن نماز ظهر بگذرد كه اگر كسي سهواً تمام نماز عصر را در اين وقت بخواند نمازش باطل است.

وقت مخصوص نماز عصر، موقعيست كه به اندازه خواندن نماز عصر به غروب آفتاب مانده باشد كه اگر كسي تا اين موقع نماز ظهر را نخواند نماز ظهر او قضا شده و بايد نماز عصر را بخواند و اگر تا غروب آفتاب نماز عصر را نخوانده پس از غروب آفتاب تا مغرب به عنوان ما في الذمه انجام دهد. مابين وقت مخصوص نماز ظهر و وقت مخصوص نماز عصر، وقت مشترك نماز ظهر و عصر است كه اگر كسي در اين وقت اشتباهاً تمام نماز عصر را پيش از نماز ظهر بخواند؛ نمازش صحيح است و بايد نماز ظهر را بعد از آن به جا آورد.

مسأله 740

اگر پيش از خواندن نماز ظهر سهواً مشغول نماز عصر شود و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است؛ چنانچه در وقت مشترك باشد بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند يعني نيت كند كه آنچه تا حال خوانده ام و آنچه را مشغولم و آنچه بعد مي خوانم همه نماز ظهر باشد و بعد از آنكه نماز را تمام كرد نماز عصر را بخواند و اگر در وقت مخصوص به ظهر باشد؛ اگر التفات هم در وقت مخصوص باشد نمازش باطل است؛ ولي اگر در وقت مشترك باشد برگرداندن نيت به نماز ظهر صحيح است؛ گرچه شروع در وقت مخصوص به نماز ظهر باشد.

بنا بر اين

نماز را تمام كند و بعد از آنكه نماز را تمام كرد نماز عصر بخواند.

مسأله 741

بعيد نيست در زمان حضرت رسول صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و امام معصوم عَلَيْهِ السَّلَام و غيبت امام زمان عجل الله فرجه الشريف انسان مخير باشد در روز جمعه بين نماز ظهر و نماز جمعه، ولي در زمان حضور امام معصوم عَلَيْهِ السَّلَام در صورتي كه نماز جمعه را خود آن حضرت، يا به امر ايشان بپا شده باشد؛ واجب است شركت كنند و اگر نماز جمعه در زمان غيبت با شرايط آن، از آن جمله آنكه امر اقامه آن به نظر مجتهد جامع الشرايط باشد؛ واجب نيست بعد از خواندن نماز جمعه نماز ظهر خوانده شود؛ گرچه احتياط خوب است.

مسأله 742

به مشهور نسبت داده شده كه وقت نماز جمعه از اول ظهر است تا وقتي كه سايه شاخص به اندازه خود شاخص شود؛ ولي بعيد نيست كه بايد آن را در اول وقت عرفي بعد از زوال ظهر به جا آورد و اين مقدار ظاهراً قبل از رسيدن سايه شاخص است به اندازه خود شاخص و اگر نماز جمعه از اول وقت عرفي به عقب افتاد؛ نماز ظهر را به جاي نماز جمعه بخواند و در صورتي كه در آن وقت نماز جمعه خوانده شد احتياطاً نماز ظهر را هم بخواند.

وقت نماز مغرب و عشا
مسأله 743

مغرب موقعيست كه سرخي طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مي شود؛ از بالاي سر انسان بگذرد.

مسأله 744

نماز مغرب و عشا هر كدام وقت مخصوص و مشتركي دارند؛ وقت مخصوص نماز مغرب، از اول مغرب است تا وقتي كه از مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز بگذرد؛ كه اگر كسي مثلاً مسافر باشد و تمام نماز عشا را سهواً در اين وقت بخواند؛ نمازش باطل است و وقت مخصوص نماز عشا، موقعيست كه به اندازه خواندن نماز عشا به نصف شب وقت مانده باشد؛ كه اگر كسي تا اين وقت نماز مغرب را نخوانده؛ بايد اول نماز عشا و بعد از آن نماز مغرب را بخواند و بين وقت مخصوص نماز مغرب و وقت مخصوص نماز عشا، وقت مشترك نماز مغرب و عشاست كه اگر كسي در اين وقت اشتباهاً نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند و بعد از نماز ملتفت شود؛ نمازش صحيح است و بايد نماز مغرب را بعد از آن به جا آورد.

مسأله 745

وقت مخصوص و مشترك كه معني آن در مسأله پيش گفته شد؛ براي اشخاص فرق مي كند؛ مثلاً اگر به اندازه خواندن دو ركعت نماز از اول ظهر بگذرد؛ وقت مخصوص نماز ظهر كسي كه مسافر است تمام شده و داخل وقت مشترك مي شود و براي كسي كه مسافر نيست بايد به اندازه خواندن چهار ركعت نماز بگذرد.

مسأله 746

اگر پيش از خواندن نماز مغرب سهواً مشغول نماز عشا شود و در بين نماز بفهمد كه اشتباه كرده؛ چنانچه تمام آنچه را خوانده؛ يا مقداري از آن را در وقت مشترك خوانده و به ركوع ركعت چهارم نرفته است؛ بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند و بعد نماز عشا را بخواند و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته بايد نماز را تمام كند بعد نماز مغرب را بخواند و احتياط لازم آن است كه بعد از نماز مغرب، نماز عشا را اعاده كند.

اما اگر تمام آنچه را خوانده در وقت مخصوص نماز مغرب خوانده باشد و پيش از ركوع ركعت چهارم يادش بيايد؛ واجب است نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند.

دوباره خواندن نماز مغرب واجب نيست گرچه خوب است بعد از آن نماز عشا بخواند.

مسأله 747

آخر وقت نماز عشا نصف شب است؛ ولي كسي كه تا آن وقت نماز مغرب يا عشا را نخوانده؛ مخصوصاً كسي كه داراي عذر بوده تا طلوع فجر، به رجاء بدون اينكه نيت ادا و قضا كند بخواند و شب را بايد از اول مغرب تا اذان صبح حساب كرد؛ نه تا اول آفتاب. ولي بهتر آن است كه در فاصله بين اين دو حد احتياط شود.

مسأله 748

اگر از روي معصيت، يا به واسطه عذري، نماز مغرب يا نماز عشا را تا نصف شب نخواند؛ بنا بر احتياط واجب بايد تا قبل از اذان صبح بدون اينكه نيت ادا و قضا كند به جا آورد.

وقت نماز صبح
مسأله 749

نزديك اذان صبح از طرف مشرق سفيده اي رو به بالا حركت مي كند؛ آن را فجر اول گويند. موقعي كه آن سفيده پهن شد؛ فجر دوم و اول وقت نماز صبح است و آخر وقت نماز صبح موقعيست كه آفتاب بيرون مي آيد.

احكام وقت نماز
مسأله 750

موقعي انسان مي تواند مشغول نماز شود كه يقين، يا اطمينان پيدا كند كه وقت داخل شده است؛ يا دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند؛ بلكه به اذان مؤذن وقت شناس مورد وثوق هم مي توان نماز خواند.

مسأله 751

اگر به واسطه ابر، يا غبار، يا نابينايي و يا بودن در زندان، نتواند در اول وقت نماز، به داخل شدن اول وقت يقين، يا اطمينان پيدا كند و دو راهي را كه در مسأله گذشته ذكر شد در اختيارش نباشد؛ چنانچه گمان داشته باشد كه وقت داخل شده مي تواند مشغول نماز شود؛ ولي احتياط، مخصوصاً در مثل نابينا و كسي كه در حبس است؛ نماز را تأخير اندازد تا يكي از راه هايي كه در مسأله گذشته ذكر شد حاصل شود.

مسأله 752

اگر دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند؛ يا انسان يقين كند؛ يا از راه ديگري داخل شدن وقت را به دست آورد و مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده؛ نماز او باطل است و همچنين است اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده. ولي اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده؛ يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده؛ نماز او صحيح است.

مسأله 753

اگر انسان ملتفت نباشد كه بايد با يقين، يا يكي از راه هاي گذشته داخل شدن وقت را به دست آورد؛ مشغول نماز شود؛ چنانچه بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را در وقت خوانده؛ نماز او صحيح است و اگر بفهمد تمام نماز را پيش از وقت خوانده؛ يا نفهمد كه در وقت خوانده يا پيش از وقت، نمازش باطل است؛ بلكه اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده است؛ واجب آن است كه دوباره نماز را بخواند.

مسأله 754

اگر يقين كند وقت داخل شده و مشغول نماز شود و در بين نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه، نماز او باطل است؛ ولي اگر در بين نماز يقين داشته باشد كه وقت شده و شك كند كه آنچه از نماز خوانده در وقت بوده يا نه، نمازش صحيح است.

مسأله 755

اگر وقت نماز به قدري تنگ است كه به واسطه به جا آوردن بعضي از كارهاي مستحب نماز، مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود؛ بايد آن مستحب را به جا نياورد. مثلاً اگر به واسطه خواندن قنوت مقداري از نماز، بعد از وقت خوانده مي شود؛ بايد قنوت نخواند.

مسأله 756

كسي كه به اندازه خواندن يك ركعت نماز وقت دارد؛ بايد نماز را به نيت ادا بخواند. ولي نبايد عمداً نماز را تا اين وقت تأخير بيندازد.

مسأله 757

كسي كه مسافر نيست؛ اگر تا مغرب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد؛ بايد نماز ظهر و عصر، هر دو را بخواند و اگر كمتر وقت دارد؛ بايد ابتدا نماز عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند و اگر تا نصف شب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد؛ بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد؛ بايد ابتدا عشا را بخواند و بعد نماز مغرب را به جا آورد؛ ولي نيت ادا و قضا نكند و اگر كمتر از پنج ركعت به طلوع فجر مانده ابتدا نماز عشا بخواند و بعد نماز مغرب را به نيت قضا به جا آورد.

مسأله 758

كسي كه مسافر است؛ اگر تا مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز وقت دارد؛ بايد نماز ظهر و عصر را بخواند و اگر كمتر وقت دارد بايد ابتدا نماز عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا نمايد و اگر تا نصف شب به اندازه خواندن چهار ركعت نماز وقت دارد؛ بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد؛ بايد ابتدا عشا را بخواند و بعد مغرب را به جا آورد و نيت ادا و قضا نكند و اگر چهار ركعت به طلوع فجر مانده؛ ابتدا نماز عشا را به جا آورد و بعد نماز مغرب را به نيت قضا بخواند.

مسأله 759

مستحب است انسان نماز را در اول وقت آن بخواند و راجع به آن خيلي سفارش شده است و هرچه به اول وقت نزديك تر باشد بهتر است؛ مگر آنكه تأخير آن از جهتي بهتر باشد؛ مثلاً صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند.

مسأله 760

هرگاه انسان عذري دارد كه اگر بخواهد در اول وقت نماز بخواند؛ ناچار است مثلاً با تيمم يا لباس نجس نماز بخواند؛ چنانچه بداند عذر او تا آخر وقت باقي است؛ مي تواند در اول وقت نماز بخواند؛ بلكه اگر احتمال دهد كه عذرش از بين مي رود مي تواند به رجاء باقي بودن عذر تا آخر وقت بخواند؛ ولي اگر عذرش تا آخر وقت برطرف شود نمازش را اعاده كند.

مسأله 761

كسي كه مسائل نماز و شكيات و سهويات را نمي داند؛ اگر اطمينان دارد كه نماز را به طور صحيح تمام مي كند؛ مي تواند در اول وقت مشغول نماز شود. پس اگر در نماز مسأله اي كه حكم آن را نمي داند پيش نيايد؛ نماز او صحيح است و اگر مسأله اي كه حكم آن را نمي داند پيش آيد جايز است به يكي از دو طرفي كه احتمال مي دهد عمل كند و نماز را تمام كند؛ ولي بعد از نماز بايد مسأله را بپرسد كه اگر نمازش باطل بوده دوباره بخواند و اگر صحيح بود لازم نيست دوباره به جا آورد و اگر احتمال مي دهد كه يكي از اينها در نمازش پيش آيد مي تواند اول وقت به رجاء اينكه آنچه انجام مي دهد درست است؛ بخواند. اگر بعد از نماز معلوم شود كه درست نبوده؛ دوباره بخواند و اگر درست بوده؛ لازم نيست دوباره بخواند؛ گرچه خوب است.

مسأله 762

اگر وقت نماز وسعت دارد و طلب كار هم طلب خود را مطالبه مي كند؛ در صورتي كه ممكن است بايد اول قرض خود را بدهد بعد نماز بخواند و همچنين است اگر كار واجب ديگري كه بايد فوراً آن را به جا آورد پيش آمد كند؛ مثلاً ببيند مسجد نجس است؛ كه بايد اول مسجد را تطهير كند بعد نماز بخواند و چنانچه اول نماز بخواند معصيت كرده ولي نماز او صحيح است.

نمازهايي كه بايد به ترتيب خوانده شود
مسأله 763

انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر و نماز عشا را بعد از نماز مغرب بخواند و اگر عمداً نماز عصر را پيش از نماز ظهر و نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند باطل است.

مسأله 764

اگر به نيت نماز ظهر مشغول نماز شود و در بين نماز يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده است؛ نمي تواند نيت را به نماز عصر برگرداند و بايد نماز را بشكند و نماز عصر را بخواند و همين طور است در نماز مغرب و عشا.

مسأله 765

اگر در بين نماز عصر يقين كند كه نماز ظهر را نخوانده است؛ نيت را به نماز ظهر برگرداند؛ چنانچه يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده بوده؛ بنا بر احتياط واجب بايد نيت را به نماز عصر برگرداند و بعد از تمام كردن؛ دوباره نماز عصر را بخواند؛ در صورتي كه پس از برگرداندن نيت به نماز ظهر چيزي به جا آورده باشد.

ولي اگر پس از برگرداندن نيت به ظهر كاري انجام نداده و يا اگر انجام داده دو مرتبه آن كار را به نيت نماز عصر خوانده؛ دوباره خواندن نماز عصر لازم نيست.

مسأله 766

اگر در بين نماز عصر شك كند كه نماز ظهر را خوانده يا نه، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند؛ ولي اگر وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز، مغرب مي شود؛ بايد به نيت نماز عصر نماز را تمام كند و نماز ظهرش قضا ندارد.

مسأله 767

اگر در نماز عشا پيش از ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، چنانچه وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز نصف شب مي شود؛ بايد به نيت عشا نماز را تمام كند و پس از آن نماز مغرب را بدون نيت ادا و قضا بخواند.

مسأله 768

اگر در نماز عشا بعد از رسيدن به ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، اگر در وقت مختص عشا باشد نماز را تمام كند؛ لازم نيست نماز مغرب را بعد از آن بخواند و اگر در وقت مشترك باشد؛ احتياطاً نماز را تمام كند و پس از نماز مغرب، بنا بر احتياط واجب نماز عشا را اعاده كند.

مسأله 769

اگر انسان نمازي را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند و در بين نماز يادش بيايد نمازي را كه بايد پيش از آن بخواند نخوانده است؛ نمي تواند نيت را به آن نماز برگرداند؛ مثلاً موقعي كه نماز عصر را احتياطاً مي خواند اگر يادش آمد نماز ظهر را نخوانده است؛ نمي تواند نيت را به نماز ظهر برگرداند.

مسأله 770

برگرداندن نيت از نماز قضا به نماز ادا و از نماز مستحب به نماز واجب جايز نيست؛ ولي برگرداندن نماز واجب به مستحب در بعضي موارد جايز است؛ چنانچه در احكام جماعت ذكر شده.

مسأله 771

اگر وقت نماز ادا وسعت داشته باشد؛ انسان مي تواند؛ بلكه مستحب است در بين نماز نيت را به نماز قضا برگرداند؛ در صورتي كه در بين نماز يادش بيايد كه نماز قضا در ذمه داشته و از آن غفلت نموده. اگر با توجه به داشتن قضا به ادا شروع نموده؛ احتياط لازم آن است كه نمازش را به قضا برنگرداند و برگرداندن نيت به نماز قضا در صورتي كه ممكن باشد؛ مثلاً اگر مشغول نماز ظهر است در صورتي مي تواند نيت را به قضاي صبح برگرداند كه به ركوع ركعت سوم نرفته باشد.

نمازهاي مستحب
مسأله 772

نمازهاي مستحبي زياد است و آنها را نافله گويند و بين نمازهاي مستحبي به خواندن نافله هاي شبانه روزي بيشتر سفارش شده و آنها در غير روز جمعه سي و چهار ركعتند:

كه هشت ركعت آن نافله ظهر و هشت ركعت نافله عصر و چهار ركعت نافله مغرب و دو ركعت نافله عشا و يازده ركعت نافله شب و دو ركعت نافله صبح مي باشند. چون دو ركعت نافله عشا را بايد نشسته خواند؛ يك ركعت حساب مي شود. ولي در روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ظهر و عصر چهار ركعت اضافه مي شود.

مسأله 773

از يازده ركعت نافله شب هشت ركعت آن بايد به نيت نافله شب و دو ركعت آن به نيت نماز شفع و يك ركعت آن به نيت نماز وتر خوانده شود. دستور كامل نافله شب در كتاب هاي دعا گفته شده است.

مسأله 774

نمازهاي نافله را مي شود نشسته خواند؛ ولي بهتر است دو ركعت نماز نافله نشسته را يك ركعت حساب كند؛ مثلاً كسي كه مي خواهد نافله ظهر را كه هشت ركعت است نشسته بخواند؛ بهتر است شانزده ركعت بخواند و اگر مي خواهد نماز وتر را نشسته بخواند؛ دو نماز يك ركعتي نشسته بخواند.

مسأله 775

نافله ظهر و عصر را در سفر نبايد خواند. ولي نافله عشا را كه از او به وتيره تعبير مي شود؛ در سفر به رجاء مطلوبيت مي توان خواند.

وقت نافله هاي يوميه
مسأله 776

نافله نماز ظهر پيش از نماز ظهر خوانده مي شود؛ بعيد نيست وقت فضيلت آن از اول ظهر است تا موقعي كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود؛ به اندازه دو هفتم آن شود. مثلاً اگر درازاي شاخص هفت وجب باشد هر وقت مقداري از سايه اي كه بعد از ظهر پيدا مي شود به دو وجب رسيد؛ آخر وقت فضيلت نافله ظهر است.

مي توان نافله ظهر را تا آخر وقت، پيش از خواندن نماز ظهر به قصد قربت مطلقه بدون تعرض ادا يا قضا به جا آورد و اگر بخواهد بعد از نماز ظهر بخواند؛ احتياط آن است كه به قصد ما في الذمه باشد و نيت ادا و قضا نكند.

مسأله 777

نافله عصر پيش از نماز عصر خوانده مي شود؛ بعيد نيست وقت فضيلت آن تا موقعيست كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود؛ به چهار هفتم آن برسد. مي توان نافله عصر را تا آخر وقت پيش از خواندن نماز عصر به قصد قربت مطلقه بدون تعرض ادا يا قضا به جا آورد و اگر بخواهد بعد از نماز عصر بخواند؛ نيت ادا يا قضا نكند به قصد ما في الذمه به جا آورد.

مسأله 778

وقت نافله مغرب بعد از تمام شدن نماز مغرب است؛ بعيد نيست وقت فضيلت آن تا وقتي باشد كه سرخي مغرب كه بعد از غروب كردن آفتاب در آسمان پيدا مي شود از بين برود؛ گرچه بعيد نيست وقت آن امتداد داشته باشد تا آخر وقت نماز مغرب، لكن احتياط آن است كه بعد از بين رفتن آن سرخي رجاءً بدون نيت ادا يا قضا به جا آورد.

مسأله 779

وقت نافله عشا بعد از تمام شدن نماز عشا تا نصف شب است و بهتر است بعد از نماز عشا بلافاصله خواند؛ مگر اينكه بنا دارد بعضي نمازهاي وارده بعد از عشا را به جا آورد؛ در اين صورت نافله عشا را بعد از آنها بخواند.

مسأله 780

نافله صبح پيش از نماز صبح خوانده مي شود؛ وقت آن بعد از فجر اول است تا وقتي كه سرخي طرف مشرق پيدا شود؛ نشانه فجر اول در وقت نماز صبح گفته شد؛ كسي كه نماز شب خوانده مي تواند نافله صبح را دنبال آن بخواند.

مسأله 781

وقت نافله شب از نصف شب است تا اذان صبح و بهتر است نزديك اذان صبح خوانده شود و از آن بهتر خواندن نماز شب است به ترتيبي كه حضرت رسول الله صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم به جا مي آورد؛ به اين كيفيت: چهار ركعت پس از نيمه شب مي خواندند؛ مقداري مي خوابيدند؛ سپس چهار ركعت مي خواندند؛ سپس مي خوابيدند و نزديك اذان صبح سه ركعت را به جا مي آوردند.

مسأله 782

مسافر و كسي كه براي او سخت است نافله شب را بعد از نصف شب بخواند؛ مي تواند آن را در اول شب به جا آورد.

نماز غفيله
مسأله 783

يكي از نمازهاي مستحبي نماز غفيله است كه بين نماز مغرب و عشا خوانده مي شود؛ وقت فضيلت آن پيش از آن است كه سرخي طرف مغرب از بين برود؛ گرچه اين نماز از نافله هاي شبانه روزي نيست؛ ولي مي توان آن را به قصد نافله مغرب هم به جا آورد؛ بنا بر اين اين دو ركعت هم نافله مغرب و هم غفيله واقع مي شود. در ركعت اول بعد از حمد به جاي سوره اين آيه را بخواند:

وَ ذَالنُّونِ اِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ اَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادي فِي الظُّلُماتِ اَنْ لا اِلهَ اِلا اَنْتَ سُبْحانَك اِنّي كنْتُ مِنَ الظّالِمينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كذلِك نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ

و در ركعت دوم بعد از حمد به جاي سوره اين آيه را بخواند:

وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها اِلا هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَة اِلا يَعْلَمُها وَ لا حَبَّة في ظُلُماتِ الاَْرْضِ وَ لا رَطْب وَ لا يابِس اِلا في كتاب مُبين

و در قنوت آن بگويد:

اَللّهُمَّ اِنّي اَسْئَلُك بِمَفاتِحِ الْغَيْبِ الَّتي لا يَعْلَمُها اِلا اَنْتَ اَنْ تُصَلّي عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ اَنْ تَفْعَلَ بي كَذَا وَ كَذَا

و به جاي كلمه كَذَا وَ كَذَا حاجت خود را بگويد و بعد بگويد:

اَللّهُمَّ اَنْتَ وَلي نِعْمَتي وَ الْقادِرُ عَلي طَلِبَتي تَعْلَمُ حاجَتي فَأَسْئَلُك بِحَقِّ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ لَمّا قَضَيْتَها لي.

احكام قبله
مسأله 784

خانه كعبه كه در مكه معظمه مي باشد و جاي خانه از اعماق تا عنان آسمان قبله است و بايد روبروي آن نماز خواند؛ ولي كسي كه دور است اگر طوري بايستد كه بگويند رو به قبله

نماز مي خواند كافيست و همچنين است كارهاي ديگري كه مانند سر بريدن حيوانات، بايد رو به قبله انجام بگيرد.

مسأله 785

كسي كه نماز واجب را ايستاده مي خواند؛ بايد صورت، سينه، شكم و جلوي پاهاي او رو به قبله باشد.

همين كه گفته شود پاها رو به قبله است كفايت مي كند؛ روبروي حقيقي انگشتان لازم نيست گرچه بهتر است.

مسأله 786

كسي كه بايد نشسته نماز بخواند؛ اگر نمي تواند به طور معمول بنشيند و در موقع نشستن كف پاها را به زمين مي گذارد؛ بايد به نحوي باشد كه گفته شود رو به قبله نماز مي خواند. اگر صورت و سينه و شكم در حال نماز رو به قبله باشد؛ رو به قبله است؛ لازم نيست ساق پاها رو به قبله باشد.

مسأله 787

كسي كه نمي تواند نشسته نماز بخواند بايد در حال نماز به پهلوي راست طوري بخوابد كه جلوي روي بدن او رو به قبله باشد و اگر ممكن نيست بايد به پهلوي چپ طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد و اگر اين را هم نتواند؛ بايد به پشت بخوابد به طوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد.

مسأله 788

نماز احتياط و سجده و تشهد فراموش شده را بايد رو به قبله به جا آورد و بنا بر احتياط واجب دو سجده سهو را هم رو به قبله به جا آورد.

مسأله 789

نماز مستحبي را مي شود در حال راه رفتن و سواري خواند و اگر انسان در اين دو حال نماز مستحبي بخواند لازم نيست رو به قبله باشد ولي افضل آن است كه در حال گفتن تكبيرة الاحرام رو به قبله باشد.

مسأله 790

كسي كه مي خواهد نماز بخواند بايد براي پيدا كردن قبله كوشش كند تا يقين، يا اطمينان پيدا كند كه قبله كدام طرف است و به گفته دو شاهد عادل مي تواند عمل كند در صورتي كه شهادت، حسّي باشد و مي توان به گفته كسي كه از قواعد علمي قبله را بشناسد؛ در صورتي كه مورد اطمينان باشد؛ عمل كند و اگر نتواند يقين، يا اطمينان پيدا كند و يا دو شاهد عادل و گفته اهل خبره نباشد؛ مي تواند به گماني كه از محراب مسجد مسلمانان، يا قبرهاي آنان، يا از راه هاي ديگر پيدا مي شود؛ عمل نمايد. حتي اگر از گفته فاسق يا كافري كه به واسطه قواعد علمي قبله را مي شناسد گمان به قبله پيدا كند؛ كافي است.

مسأله 791

كسي كه گمان به قبله دارد؛ اگر بتواند گمان قويتري پيدا كند؛ نمي تواند به گمان خود عمل نمايد؛ مثلاً اگر مهمان از گفته صاحب خانه گمان به قبله پيدا كند؛ ولي بتواند از راه ديگري گمان قويتري پيدا كند؛ نبايد به حرف او اكتفا كند.

مسأله 792

اگر براي پيدا كردن قبله وسيله اي ندارد؛ يا اينكه كوشش كرده و گمانش به طرفي نمي رود؛ چنانچه وقت نماز وسعت دارد؛ بايد چهار نماز به چهار طرف بخواند و بنا بر احتياط واجب چهار نماز را در چهار سمت مقابل به يكديگر بخواند و اگر به اندازه چهار نماز وقت ندارد؛ بايد بنا بر احتياط واجب به اندازه اي كه وقت دارد نماز بخواند؛ مثلاً اگر به اندازه يك نماز وقت دارد بايد يك نماز به هر طرفي كه مي خواهد بخواند؛ در اين صورت اگر بعد از وقت يقين كند نمازي كه خوانده به طرف قبله نبوده؛ احتياطاً نماز را قضا كند و بايد نمازها را طوري بخواند كه يقين كند يكي از آنها رو به قبله بوده؛ يا اگر قبله كج بوده به طرف دست راست و دست چپ قبله نرسيده است.

مسأله 793

اگر يقين، يا گمان كند كه قبله در يكي از دو طرف است؛ بايد به هر دو طرف نماز بخواند؛ ولي احتياط واجب آن است كه در صورت گمان به چهار طرف نماز بخواند.

مسأله 794

كسي كه بايد به چند طرف نماز بخواند؛ اگر بخواهد دو نماز بخواند كه مثل نماز ظهر و عصر، بايد يكي بعد از ديگري خوانده شود؛ واجب نيست كه نماز اول را به هر چند طرف كه واجب است بخواند بعد نماز دوم را شروع كند؛ مي تواند دو نماز را پشت سرهم به يك طرف بخواند؛ سپس به طرف ديگر شروع كند.

مسأله 795

كسي كه يقين به قبله ندارد؛ اگر بخواهد غير از نماز كاري كند كه بايد رو به قبله انجام داد؛ مثلاً بخواهد سر حيواني را ببرد؛ در صورتي كه ضرورت به كشتن آن حيوان باشد؛ گرچه از جهت خوف مردن حيوان باشد؛ مي تواند به گمان خود عمل نمايد و گرنه بايد سر بريدن حيوان را تأخير اندازد تا جهت قبله روشن شود و همچنين است اگر گمان ممكن نيست. اگر ضرورت به كشتن آن حيوان باشد به هر طرفي كه انجام دهد صحيح است و الا بايد سر بريدن حيوان را تأخير اندازد تا جهت قبله روشن شود.

پوشاندن بدن در نماز
[برخي احكام]
مسأله 796

مرد بايد در حال نماز اگر چه كسي او را نمي بيند؛ عورتين خود را بپوشاند و بهتر است از ناف تا زانو را هم بپوشاند.

مسأله 797

زن بايد در موقع نماز تمام بدن، حتي سر و موي خود را بپوشاند؛ پوشانيدن كف پاها مانند روي پاها، واجب نيست؛ گرچه خوب است؛ همچنان كه پوشاندن صورت به مقداري كه در وضو شسته مي شود و دستها تا مچ لازم نيست؛ اما براي آنكه يقين كند كه مقدار واجب را پوشيده است؛ بايد مقداري پايين تر از مفصل پا و مچ و مقداري از اطراف صورت را هم بپوشاند.

مسأله 798

موقعي كه انسان قضاي سجده فراموش شده؛ يا تشهد فراموش شده را به جا مي آورد؛ بلكه بنا بر احتياط در موقع سجده سهو هم بايد خود را مثل موقع نماز بپوشاند.

مسأله 799

اگر انسان عمداً يا از روي ندانستن مسأله، در صورتي كه ندانستن مسأله تقصيري باشد؛ در نماز عورتش را نپوشاند؛ نمازش باطل است.

مسأله 800

اگر در بين نماز بفهمد كه عورتش پيدا است؛ اگر فوراً بپوشاند و نماز را تمام كند؛ دوباره خواندن نماز لازم نيست. احتياط واجب آن است كه در حال پيدا شدن عورت كاري انجام ندهد و لي اگر پوشاندن آن وقت زياد ببرد؛ در اين صورت نماز را تمام كند و دوباره بخواند. ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز عورت او پيدا بوده نمازش صحيح است.

مسأله 801

اگر در حال ايستاده لباسش عورت او را مي پوشاند؛ ولي ممكن است در حال ديگر مثلاً در حال ركوع و سجود نپوشاند؛ چنانچه موقعي كه عورت او پيدا مي شود به وسيله اي كه پوشاندن عورت در حال اختيار جايز است بپوشاند نه با دست و مانند آن نماز او صحيح است؛ ولي احتياط مستحب آن است كه با آن لباس نماز نخواند.

مسأله 802

احتياط لازم آن است كه در نماز خود را به علف و برگ درختان نپوشاند؛ مگر اينكه چيز ديگري نداشته باشد كه خود را بپوشاند.

مسأله 803

انسان در حال ناچاري در صورتي كه ساتري مثل برگ درخت و علف و مانند آنها نداشته؛ مي تواند در نماز، خود را با گِل بپوشاند.

مسأله 804

اگر چيزي ندارد كه در نماز، خود را بپوشاند؛ چنانچه احتمال دهد كه پيدا مي كند؛ واجب است نماز را تأخير بيندازد. ولي اگر در اول وقت نماز را به اميد باقي بودن عذر بخواند و عذرش تا آخر وقت باقي باشد؛ نمازش صحيح است.

مسأله 805

كسي كه مي خواهد نماز بخواند؛ اگر براي پوشاندن خود حتي برگ درخت و علف و گِل و لجن نداشته باشد چه آب گِل آلود يا چاله اي هم كه در آن بايستد داشته باشد يا نه در صورتي كه احتمال ندهد كه تا آخر وقت چيزي پيدا كند كه خود را با آن بپوشاند؛ در صورتي كه احتمال دهد شخص نامحرم، بلكه شخص مميزي غيرهمسرش او را مي بيند؛ بايد نشسته نماز بخواند و اگر ممكن است براي ركوع و سجود به قدري خم شود كه عورتش پيدا نباشد و براي سجود كمي بيشتر از ركوع خم شود و مهر را بالا بياورد و پيشاني را بر آن بگذارد و اگر ممكن نيست نمازش را با اشاره بخواند و اگر اطمينان دارد كه شخص مميزي غير از همسرش او را نمي بيند؛ احتياط آن است كه دو نماز ايستاده بخواند به اين كيفيت: يك بار ايستاده نماز بخواند و جلو خود را با دست بپوشاند و ركوع و سجود را با اشاره انجام دهد و سر خود را براي سجود قدري پايين تر ببرد و براي سجده چيزي كه بر آن سجده جايز است؛ بلند كند و پيشاني خود را بر آن نهد و يك بار هم مانند كسي كه پوشش دارد ايستاده نماز بخواند و جلو خود را با دست بپوشاند و ركوع و

سجود را به طور متعارف انجام دهد. بعيد نيست لازم نباشد به اين كيفيت هم بخواند تنها به كيفيت اول بخواند كفايت مي كند.

لباس نمازگزار
اشاره
مسأله 806

لباس نمازگزار شش شرط دارد:

اول:

آنكه پاك باشد.

دوم:

آنكه بنا بر احتياط واجب مباح باشد.

سوم:

آنكه از اجزاء مردار نباشد.

چهارم:

آنكه از حيوان حرام گوشت نباشد.

پنجم و ششم:

آنكه اگر نمازگزار مرد است لباس او ابريشم خالص و طلاباف نباشد.

تفصيل اينها در مسائل آينده گفته مي شود.

شرط اول
مسأله 807

لباس نمازگزار بايد پاك باشد و اگر كسي عمداً در حال اختيار با بدن يا لباس نجس نماز بخواند نمازش باطل است.

مسأله 808

كسي كه نمي داند با بدن يا لباس نجس نماز باطل است و مقصر در ندانستن حكم مسأله باشد؛ اگر با بدن يا لباس نجس نماز بخواند نمازش باطل مي باشد و بنا بر احتياط واجب در غيرصورت تقصير.

مسأله 809

اگر به واسطه تقصير در ندانستن مسأله چيز نجس را نداند نجس است؛ مثلاً نداند عرق شتر نجاست خوار نجس است و با آن نماز بخواند نمازش باطل است و در غيرصورت تقصير بنا بر احتياط واجب.

مسأله 810

اگر نداند كه بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز بفهمد نجس بوده؛ نماز او صحيح است؛ ولي احتياط مستحب آن است كه اگر وقت دارد دوباره آن نماز را بخواند.

مسأله 811

اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است و در بين نماز يا بعد از آن يادش بيايد؛ بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 812

كسي كه در وسعت وقت مشغول نماز است؛ اگر در بين نماز بدن يا لباس او نجس شود و پيش از آنكه چيزي از نماز را با نجاست بخواند؛ ملتفت شود كه نجس شده؛ يا بفهمد بدن يا لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده؛ در صورتي كه آب كشيدن بدن يا لباس، يا عوض كردن لباس، يا بيرون آوردن آن، نماز را به هم نمي زند؛ بايد در بين نماز بدن يا لباس را آب بكشد؛ يا لباس را عوض كند؛ يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده لباس را بيرون آورد. ولي چنانچه طوري باشد كه اگر بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض كند يا بيرون آورد؛ نماز به هم مي خورد و اگر لباس را بيرون آورد برهنه مي ماند؛ نماز را بشكند و با بدن و لباس پاك نماز بخواند.

مسأله 813

كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است؛ اگر در بين نماز لباس او نجس شود و پيش از آنكه چيزي از نماز را با نجاست بخواند بفهمد كه نجس شده؛ يا بفهمد كه لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده؛ در صورتي كه آب كشيدن؛ يا عوض كردن؛ يا بيرون آوردن لباس، نماز را به هم نمي زند و مي تواند لباس را بيرون آورد؛ بايد لباس را آب بكشد يا عوض كند؛ يا اگر چيز ديگري عورت او را نپوشاند و لباس را هم نمي تواند آب بكشد يا عوض كند و به اندازه عوض كردن يا آب كشيدن و

درك يك ركعت نماز در وقت، وقت نداشته باشد؛ قدماء اصحاب فرموده اند:

بايد لباس را بيرون آورد و به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز را تمام كند؛ ولي بعيد نيست مخير باشد بين انجام دستور برهنگان، يا با همان لباس نجس نماز را تمام كند و چنانچه طوريست كه اگر لباس را آب بكشد يا عوض كند نماز به هم مي خورد و به واسطه سرما و مانند آن نمي تواند لباس را بيرون آورد؛ بايد به همان حال نماز را تمام كند و نمازش صحيح است.

مسأله 814

كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است؛ اگر در بين نماز بدن او نجس شود و پيش از آنكه چيزي از نماز را با نجاست بخواند؛ ملتفت شود كه نجس شده؛ يا بفهمد بدن او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده؛ در صورتي كه آب كشيدن بدن، نماز را به هم نمي زند؛ بايد با همان حال نماز را تمام كند و نماز او صحيح است.

مسأله 815

كسي كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك دارد؛ در صورتي كه سابقاً يقين به نجاست نداشته؛ چنانچه نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه بدن يا لباسش نجس بوده؛ نماز او صحيح است.

مسأله 816

اگر لباس را آب بكشد و يقين كند كه پاك شده است و با آن نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد پاك نشده؛ بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 817

اگر خوني در بدن يا لباس خود ببيند و يقين كند كه از خون هاي نجس نيست؛ مثلاً يقين كند كه خون پشه است؛ چنانچه بعد از نماز بفهمد از خون هايي بوده كه نمي شود با آن نماز خواند؛ نماز او صحيح است.

مسأله 818

اگر يقين كند خوني كه در بدن يا لباس اوست خون نجسيست كه نماز با آن صحيح است مثلاً يقين كند خون زخم و دمل است چنانچه بعد از نماز بفهمد خوني بوده كه نماز با آن باطل است؛ احتياط آن است كه نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 819

اگر نجس بودن چيزي را فراموش كند و بدن يا لباسش با رطوبت به آن برسد و در حال فراموشي نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد؛ صحت نمازش محل اشكال است و احوط اعاده يا قضاي آن نماز است؛ ولي اگر بدنش با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و بدون اينكه خود را آب بكشد غسل كند و نماز بخواند؛ غسل و نمازش باطل است و نيز اگر جايي از اعضاء وضو با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و پيش از آنكه آنجا را آب بكشد وضو بگيرد و نماز بخواند؛ وضو و نمازش باطل مي باشد؛ مگر آنكه محل نجس به ريختن آب به قصد وضو و غسل، پاك شود در اين صورت محل پاك و نمازش صحيح است.

مسأله 820

كسي كه يك لباس دارد؛ اگر بدن و لباسش نجس شود و به اندازه آب كشيدن يكي از آنها آب داشته باشد؛ لازم نيست لباسش را بيرون آورد؛ مي تواند بدن را آب بكشد و با همان لباس نجس نماز بخواند و اگر به واسطه سرما يا عذر ديگر نتواند لباس را بيرون آورد؛ هر كدام از بدن يا لباس را كه بخواهد مي تواند آب بكشد؛ مگر اينكه نجاست بدن زيادتر يا شديدتر باشد در اين صورت احتياط واجب آن است كه بدن را آب بكشد.

مسأله 821

كسي كه غير از لباس نجس، لباس ديگري ندارد و وقت تنگ است و يا اينكه احتمال نمي دهد كه لباس پاك پيدا مي شود؛ مخير است بين آنكه نماز را در لباس نجس بخواند يا به دستوري كه براي برهنگان گفته شد به جا آورد.

مسأله 822

كسي كه دو لباس دارد اگر بداند يكي از آنها نجس است و نتواند آب بكشد و نداند كداميك از آنها است؛ چنانچه وقت دارد بايد با هر دو لباس نماز بخواند؛ مثلاً اگر مي خواهد نماز ظهر و عصر بخواند بايد با هر كدام يك نماز ظهر و يك نماز عصر بخواند. ولي اگر وقت تنگ است بايد در يكي از اين دو لباس نماز بخواند و پس از وقت نماز را در لباس پاك قضا كند.

شرط دوم
مسأله 823

لباس نمازگزار بنا بر احتياط واجب بايد مباح باشد و كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است؛ يا آنكه از روي تقصير حكم مسأله را نداند؛ اگر عمداً در لباس غصبي، يا در لباسي كه نخ، يا تكمه، يا چيز ديگر آن غصبيست نماز بخواند؛ بنا بر احتياط واجب در صورتي كه به حركت نمازگزار حركت كند؛ نمازش باطل است و گرنه نمازش صحيح است.

مسأله 824

كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است؛ ولي نمي داند نماز را باطل مي كند؛ اگر عمداً با لباس غصبي نماز بخواند بنا بر احتياط به نحوي كه در مسأله گذشته گفته شد نمازش باطل است.

مسأله 825

اگر نداند؛ يا فراموش كند كه لباس او غصبيست و با آن نماز بخواند؛ نمازش صحيح است؛ ولي اگر خودش لباسي را غصب نمايد و فراموش كند كه غصب كرده است و با آن نماز بخواند؛ بنا بر احتياط واجب نمازش باطل است؛ مگر آنكه توبه كرده باشد و بعد فراموش كرده باشد؛ در اين صورت نمازش صحيح است.

مسأله 826

اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبيست و در بين نماز بفهمد؛ چنانچه چيز ديگر عورت او را پوشانده است و مي تواند فوراً يا بدون اينكه موالات يعني پي در پي بودن نماز به هم بخورد لباس غصبي را بيرون آورد؛ بايد آن را بيرون آورد و نمازش صحيح است؛ مگر اينكه در مورد فراموشي خودش غصب كرده باشد و توبه نكرده باشد؛ در اين صورت احتياط لازم اعاده است و اگر چيز ديگري عورت او را نپوشاند؛ يا نمي تواند لباس غصبي را فوراً بيرون آورد؛ يا اگر بيرون آورد موالات نماز به هم مي خورد؛ در صورتي كه به مقدار يك ركعت هم وقت داشته باشد؛ بايد نماز را بشكند و با لباس غيرغصبي نماز بخواند و اگر به اين مقدار هم وقت ندارد؛ بايد در حال نماز لباس را بيرون آورد و به دستور نماز برهنگان نماز را تمام نمايد.

مسأله 827

اگر كسي براي حفظ جانش با لباس غصبي نماز بخواند؛ يا مثلاً براي اينكه دزد لباس غصبي را نبرد؛ با آن نماز بخواند؛ نمازش صحيح است؛ ولي اگر خودش غصب كرده باشد احتياط لازم اعاده است.

مسأله 828

اگر با عين پولي كه خمس يا زكات آن را نداده لباس بخرد؛ بنا بر احتياط واجب نماز خواندن در آن لباس باطل است.

شرط سوم
مسأله 829

لباس نمازگزار بايد از اجزاء حيوان مرده اي كه در حال زنده بودن خون جهنده داشته يعني حيواني كه اگر رگش را ببرند خون از آن جستن مي كند نباشد؛ بلكه اگر از حيوان مرده اي كه مانند ماهي و مار خون جهنده ندارد؛ لباس تهيه كند؛ احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند.

مسأله 830

هرگاه چيزي از مردار مانند گوشت و پوست آن كه روح داشته همراه نمازگزار باشد؛ اگر چه لباس او نباشد؛ نمازش باطل است.

مسأله 831

اگر چيزي از مردار حلال گوشت مانند مو و پشم كه روح ندارد همراه نمازگزار باشد؛ يا با لباسي كه از آنها تهيه كرده اند نماز بخواند؛ نمازش صحيح است.

شرط چهارم
مسأله 832

لباس نمازگزار بايد از حيوان حرام گوشت نباشد و اگر مويي از آن هم همراه نمازگزار باشد؛ به نحوي كه به بدن يا لباس نمازگزار چسبيده باشد؛ نماز او باطل است و در غير اين صورت احتياط لازم اجتناب از آن است.

مسأله 833

اگر آب دهان يا بيني، يا رطوبت ديگري از حيوان حرام گوشت مانند گربه بر بدن يا لباس نمازگزار باشد؛ چنانچه تر باشد نماز باطل و اگر خشك باشد و عين آن برطرف شده باشد؛ نماز صحيح است.

مسأله 834

اگر مو و عرق و آب دهان كسي بر بدن يا لباس نمازگزار باشد اشكال ندارد و همچنين است اگر مرواريد، موم و عسل همراه او باشد.

مسأله 835

اگر شك داشته باشد كه لباسي از حيوان حلال گوشتست يا حرام گوشت، چه در مملكت اسلامي تهيه شده باشد و چه در مملكت غيراسلامي، خوب است با آن نماز نخواند.

مسأله 836

معلوم نيست صدف از حيوان حرام گوشت باشد بنا بر اين نماز خواندن با آن جايز است.

مسأله 837

پوشيدن خز خالص، بلكه پوست آن در نماز اشكال ندارد؛ ولي احتياط آن است كه در پوست و پشم آن نماز نخوانند.

مسأله 838

اگر با لباسي كه نمي داند؛ يا فراموش كرده كه از حيوان حرام گوشت است نماز بخواند؛ نمازش صحيح است؛ مگر اينكه با فراموشي در جزء نجس حيوان، نماز خوانده باشد؛ در اين صورت اعاده در وقت يا قضا در خارج وقت لازم است.

شرط پنجم
مسأله 839

پوشيدن لباس طلاباف براي مرد حرام و نماز با آن باطل است؛ ولي براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 840

زينت كردن به طلا مثل آويختن زنجير طلا به سينه و انگشتر طلا به دست كردن و بستن ساعت مچي طلا به دست، در صورتي كه زينت حساب شود؛ براي مرد حرام و نماز خواندن با آنها در خصوص جهل تقصيري باطل است.

اما در جهل قصوري و در فراموشي، نماز درست است؛ اعاده و قضا لازم نيست و از استعمال عينك طلا در صورتي كه زينت به طلا حساب شود؛ خود داري شود. ولي زينت كردن به طلا براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد

مسأله 841

اگر مردي نداند؛ يا فراموش كند كه انگشتري يا لباس او از طلا است؛ يا شك داشته باشد و با آن نماز بخواند؛ احتياط واجب آن است كه آن نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

شرط ششم
مسأله 842

لباس مرد نمازگزار بايد ابريشم خالص نباشد و در غير نماز هم پوشيدن آن براي مرد حرام است.

احتياط لازم آن است كه مرد عرقچين و بند شلوار و چيزي كه به تنهايي ستر عورت نمي كند؛ نپوشد و نماز در آنها نخواند.

مسأله 843

اگر آستر تمام لباس يا آستر مقداري از آن كه عورت را مي پوشاند از ابريشم خالص باشد؛ پوشيدن آن براي مرد حرام و نماز در آن باطل است؛ ولي اگر آستر حاشيه لباس باشد و مقداري نباشد كه عورت را بپوشاند؛ حرام نيست و نماز در آن باطل نيست.

مسأله 844

لباسي را كه نمي داند از ابريشم خالص است يا چيز ديگر، پوشيدن آن جايز و نماز خواندن در آن مانعي ندارد.

مسأله 845

دستمال ابريشمي و مانند آن، اگر در جيب مرد باشد اشكال ندارد و نماز را باطل نمي كند.

مسأله 846

پوشيدن لباس ابريشمي براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 847

پوشيدن لباس غصبي، ابريشمي خالص، طلاباف و لباسي كه از مردار تهيه شده؛ در حال ناچاري مانعي ندارد و نيز كسي كه ناچار است لباس بپوشد و لباس ديگري غير از اينها ندارد؛ در صورتي كه تا آخر وقت ناچار باشد مي تواند با اين لباس ها نماز بخواند.

مسأله 848

اگر غير از لباس غصبي و لباسي كه از مردار تهيه شده؛ لباس ديگري ندارد و ناچار نيست لباس بپوشد؛ بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شده نماز بخواند.

مسأله 849

اگر غير از لباسي كه از حيوان حرام گوشت تهيه شده لباس ديگري ندارد؛ چنانچه در پوشيدن لباس ناچار باشد مي تواند با همان لباس نماز بخواند و اگر ناچار نباشد بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز را به جا آورد و بنا بر احتياط يك نماز ديگر هم با همان لباس بخواند.

مسأله 850

اگر مرد غير از لباس ابريشمي خالص يا طلاباف لباس ديگري نداشته باشد؛ چنانچه در پوشيدن لباس ناچار نباشد؛ بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شده نماز بخواند.

مسأله 851

اگر چيزي ندارد كه در نماز عورت خود را با آن بپوشاند واجب است؛ اگر چه به كرايه يا خريداري باشد؛ تهيه نمايد. ولي اگر تهيه آن به قدري پول لازم دارد كه نسبت به دارايي او زياد است؛ به حدي كه تحمل آن برايش مشقت دارد؛ يا طوريست كه اگر پول را به مصرف لباس برساند به حال او ضرر دارد؛ مي تواند به دستوري كه براي برهنگان گفته شده نماز بخواند و مي تواند تحمل مشقت و ضرر كند و با لباس نماز بخواند.

مسأله 852

كسي كه لباس ندارد؛ اگر ديگري لباس به او ببخشد يا عاريه دهد؛ چنانچه قبول كردن براي او مشقتي كه معمولا آن را تحمل نمي كنند نداشته باشد؛ بايد قبول كند؛ بلكه اگر عاريه كردن يا طلب بخشش براي او سخت نيست بايد از كسي كه لباس دارد؛ طلب بخشش يا عاريه نمايد.

مسأله 853

پوشيدن لباسي كه پارچه يا رنگ يا دوخت آن براي كسي كه مي خواهد آن را بپوشد؛ اگر باعث هتك حرمت و اهانت و استهزا و خلاف مروت و مانند آنها باشد؛ حرام است و در صورتي كه ساتر عورتش باشد نماز خواندن در آن خالي از اشكال نيست.

مسأله 854

احتياط واجب آن است كه مرد لباس مخصوص زنان و زن لباس مخصوص مردان را زي خود قرار ندهد و نماز خواندن در آن لباس در صورتي كه ساتر عورت باشد خالي از اشكال نيست. ولي پوشيدن آن لباس به طور موقت به جهت عقلايي مانعي ندارد و نماز خواندن در آن هم بي مانع است.

مسأله 855

كسي كه بايد خوابيده نماز بخواند؛ اگر لحافش از اجزاء حيوان حرام گوشت باشد؛ نماز در آن صحيح نيست گرچه نمازگزار برهنه نباشد و اگر نجس يا ابريشم باشد؛ در صورتي كه پوشيدن بر آن صدق كند نمازش درست نيست؛ بلكه در ابريشم استعمال آن در غير نماز هم براي مردان جايز نيست و اگر پوشيدن بر آن صدق نكند انداختن آن روي خود مانعي ندارد و ضرري هم به نماز نمي رساند و اما تشك به هر حال عيب ندارد مگر اينكه مقداري از آن را به خود بپيچد كه در عرف پوشيدن گفته شود؛ در اين صورت حكم آن حكم لحاف است.

مواردي كه لازم نيست بدن و لباس نمازگزار پاك باشد
مسأله 856

در سه صورت كه تفصيل آنها بعداً گفته مي شود؛ اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد نماز او صحيح است.

اول:

آنكه به واسطه زخم، يا جراحت، يا دملي كه در بدن اوست لباس يا بدنش به خون آلوده شده باشد.

دوم:

آنكه بدن يا لباس او به مقدار كمتر از درهم، كه تقريباً به اندازه يك اشرفي مي شود؛ به خون آلوده باشد.

چون اشرفي در اختيار همگان نيست بهتر آن است كه گفته شود تقريباً كمتر از اندازه سر انگشت سبابه شهادت باشد.

سوم:

آنكه ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

در دو صورت اگر فقط لباس نمازگزار نجس باشد نماز او صحيح است:

اول:

آنكه لباس هاي كوچك او مانند جوراب و عرقچين نجس باشد.

دوم:

لباس زني كه پرستار بچه است؛ گرچه بچه پسر نباشد؛ نجس شده باشد.

ولي احتياط مستحب آن است كه پرستار غير پسر در آن لباس نماز نخواند.

احكام اين پنج صورت مفصلا در مسائل آينده گفته مي شود.

مسأله 857

اگر در بدن يا لباس نمازگزار خون زخم يا جراحت يا دمل باشد؛ چنانچه طوريست كه آب كشيدن بدن يا لباس، يا عوض كردن لباس براي خصوص نمازگزار سخت باشد؛ گرچه براي مردم سخت نباشد؛ تا وقتي كه زخم يا جراحت يا دمل خوب نشده است؛ مي تواند با آن خون نماز بخواند و همچنين است اگر چركي كه با خون آمده؛ يا دوايي كه روي زخم گذاشته اند و نجس شده؛ در بدن يا لباس او باشد.

مسأله 858

اگر خون بريدگي و زخمي كه بزودي خوب مي شود و شستن آن آسان است در بدن يا لباس نمازگزار باشد؛ نماز او باطل است؛ مگر آنكه خون كمتر از يك درهم باشد.

مسأله 859

اگر جايي از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد؛ به رطوبت زخم، نجس شود؛ جايز نيست با آن نماز بخواند؛ مگر آنكه براي شخص نمازگزار آب كشيدن آن سخت باشد.

ولي اگر مقداري از بدن يا لباس كه معمولا به رطوبت زخم آلوده مي شود؛ به رطوبت آن نجس شود؛ نماز خواندن با آن مانعي ندارد.

مسأله 860

اگر از زخمي كه توي دهان و بيني و مانند اينها استخواني به بدن يا لباس برسد؛ اگر بيشتر از يك درهم باشد نمي توان با آن نماز خواند؛ مگر اينكه شستن آن براي نمازگزار سخت باشد.

همچنين است خون بواسير در صورتي كه دانه هايش بيرون نباشد.

ولي با خون بواسيري كه دانه هايش بيرون است مي شود نماز خواند.

مسأله 861

كسي كه بدنش زخم است اگر در بدن يا لباس خود خون ببيند و نداند از زخم است يا خون ديگر، اگر اندازه آن بيشتر از يك درهم باشد با آن نماز نخواند.

مسأله 862

اگر چند زخم در بدن باشد و به طوري نزديك هم باشند كه يك زخم حساب شود؛ تا وقتي كه همه خوب نشده اند نماز خواندن در آن مانعي ندارد. ولي اگر به قدري از هم دور باشند كه هر كدام يك زخم حساب شود؛ هر كدام كه خوب شد اگر بيشتر از يك درهم باشد؛ براي نماز بدن و لباس را از خون آن آب بكشد.

مسأله 863

اگر سر سوزني خون حيض، يا نفاس، يا استحاضه، يا خون سگ، يا خوك، يا كافر، يا مردار در بدن انسان، يا لباس نمازگزار باشد؛ نماز او باطل است و اگر از حيوان حرام گوشت باشد بنا بر احتياط واجب نمازش باطل است؛ ولي خون هاي ديگر مثل خون بدن انسان يا خون حيوان حلال گوشت، اگر چه در چند جاي بدن و لباس باشد؛ در صورتي كه كمتر از درهم باشد كه تقريباً به اندازه يك اشرفي (1) مي شود نماز خواندن با آن اشكال ندارد.

مسأله 864

خوني كه به لباس بي آستر بريزد و به پشت آن برسد؛ يك خون حساب مي شود. ولي اگر پشت آن جدا خوني شود؛ در صورتي كه آن دو خون

1 به مسأله (856) مراجعه شود.

بهم نرسند؛ بايد هر كدام را جدا حساب نمود. ولي اگر آن دو خون به هم برسد بنا بر احتياط واجب جدا حساب كند.

پس اگر خوني كه در پشت و روي لباس روي هم كمتر از درهم باشد؛ نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد؛ نماز با آن باطل است.

مسأله 865

اگر خون روي لباسي كه آستر دارد بريزد و به آستر آن برسد و يا به آستر بريزد و روي لباس خوني شود؛ بايد هر كدام را جدا حساب نمود؛ مگر آنكه به واسطه اتصال عرفاً يك خون حساب شود؛ در اين صورت جداگانه حساب نمي شود. پس در موردي كه روي لباس و آستر در صورت اول و در صورتي كه يك خون حساب شود؛ اگر كمتر از درهم باشد نماز با آن صحيح است و اگر بيشتر باشد نماز با آن باطل است.

مسأله 866

اگر خون بدن يا لباس كمتر از درهم باشد و رطوبتي به آن برسد؛ در صورتي كه خون و رطوبتي كه به آن رسيده؛ به اندازه درهم يا بيشتر شود و اطراف را آلوده كند نماز با آن باطل است؛ ولي اگر رطوبت فقط به خون برسد و اطراف را آلوده نكند اشكال ندارد.

مسأله 867

اگر بدن يا لباس خوني نشود ولي به واسطه رسيدن به خون نجس شود؛ اگر چه مقداري كه نجس شده كمتر از درهم باشد بنا بر احتياط واجب با آن نماز نخواند.

مسأله 868

اگر خوني كه در بدن يا لباس است كمتر از درهم باشد و نجاست ديگري به آن برسد؛ مثلاً يك قطره بول روي آن بريزد؛ نماز خواندن با آن صحيح نيست.

مسأله 869

اگر لباس هاي كوچك نمازگزار مثل عرقچين و جوراب كه نمي شود با آنها عورت را پوشاند؛ نجس باشد؛ چنانچه از مردار و حيوان نجس العين و حرام گوشت و بنا بر احتياط واجب براي مردها از ابريشم و طلا درست نشده باشد؛ نماز با آنها صحيح است و نيز اگر با انگشتري نجس نماز بخواند؛ نمازش باطل نيست.

مسأله 870

احتياط مستحب آن است كه چيز نجس مانند دستمال، كليد، چاقو و مانند اينها همراه نمازگزار نباشد و اگر چيزي باشد كه بتوان با آن عورت را پوشاند؛ احتياط واجب آن است كه همراه نمازگزار نباشد.

مسأله 871

زني كه پرستار پسربچه، يا دختربچه، يا خنثي باشد و بيشتر از يك لباس ندارد؛ چنانچه نتواند لباس ديگري بخرد؛ يا كرايه كند و يا عاريه نمايد؛ هرگاه شبانه روزي يك مرتبه لباس خود را آب بكشد؛ اگر چه تا روز ديگر لباسش به بول بچه نجس بشود؛ مي تواند با آن لباس، نماز بخواند. گرچه بهتر آن است كه پرستار دختربچه و خنثي در لباس پاك نماز بخواند؛ مگر آنكه شستن لباس براي نماز برايش مشقت شخصي داشته باشد.

ولي احتياط واجب آن است كه لباس خود را در شبانه روز يك مرتبه براي اولين نمازي كه پيش از آن نجس شده آب بكشد و نيز اگر بيشتر از يك لباس دارد ولي ناچار است كه همه آنها را بپوشد؛ چنانچه شبانه روزي يك مرتبه به دستوري كه گفته شد؛ همه آنها را آب بكشد كافي است.

چيزهايي كه در لباس نمازگزار مستحب است
مسأله 872

چند چيز در لباس نمازگزار مستحب است كه از آن جمله است عمامه با تحت الحنك، پوشيدن عبا و لباس سفيد و پاكيزه ترين لباس ها، استعمال بوي خوش و دست كردن انگشتري عقيق.

بعيد نيست بعضي امور مذكوره در غيرحال نماز هم رجحان داشته باشد.

چيزهايي كه در لباس نمازگزار مكروه ست
مسأله 873

چند چيز در لباس نمازگزار مكروه است و از آن جمله است پوشيدن لباس سياه، چرك و تنگ و لباس شراب خوار، در صورتي كه نداند لباسش به شراب و غيره نجس شده باشد و لباس كسي كه از نجاست پرهيز نمي كند؛ در صورتي كه نداند لباسش نجس است و لباسي كه نقش صورت دارد و نيز باز بودن تكمه هاي لباس و دست كردن انگشتري كه نقش صورت دارد؛ مكروه مي باشد.

بعيد نيست بعضي امور ذكر شده در غيرحال نماز هم مكروه باشد.

مكان نمازگزار
شرايط مكان نمازگزار
اشاره

مكان نمازگزار چند شرط دارد:

شرط اول
مسأله 874

كسي كه در ملك غصبي نماز مي خواند اگر چه روي فرش و تخت و مانند اينها باشد؛ در صورتي كه مواضع سجودش غصبي باشد نمازش باطل است و در غيرحال سجده بنا بر احتياط واجب نمازش باطل است؛ ولي نماز خواندن زير سقف غصبي در صورتي كه عرفاً تصرف در سقف نباشد مانعي ندارد.

مسأله 875

نماز خواندن در ملكي كه منفعت ملك مال ديگري است؛ بدون اجاره كسي كه منفعت ملك مال او مي باشد به نحوي كه در مسأله گذشته بيان شد باطل است.

مثلا در خانه اجاره اي اگر صاحب خانه يا ديگري بدون اجازه كسي كه آن خانه را اجاره كرده نماز بخواند؛ نمازش باطل است.

همچنين است اگر در ملكي كه ديگري در آن حقي دارد؛ مثلاً اگر ميت وصيت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفي برسانند؛ تا وقتي كه ثلث را جدا نكرده اند نمي شود در ملك او نماز خواند.

مسأله 876

كسي كه در مسجد نشسته، يا رحل گذاشته؛ اگر ديگري جاي او را غصب كند و در آن جا نماز بخواند؛ به نحوي كه در مسأله (874) بيان شد؛ نمازش باطل است.

مسأله 877

اگر در جايي كه نمي داند غصبيست نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد؛ يا در جايي كه غصبي بودن آن را فراموش كرده نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد؛ نماز او صحيح است؛ ولي كسي كه خودش جايي را غصب كرده اگر فراموش كند و در آن جا نماز بخواند بنا بر احتياط نمازش باطل است؛ چنانچه در مسأله (875) بيان شد؛ مگر اينكه پس از غصب كردن توبه كرده باشد؛ در اين صورت نمازش درست است.

مسأله 878

اگر بداند جايي غصبيست ولي نداند كه در جاي غصبي نماز باطل است و در آنجا نماز بخواند؛ نمازش به نحوي كه در مسأله (875) بيان شد؛ باطل است.

مسأله 879

كسي كه ناچار است نماز واجب را سواره بخواند؛ چنانچه حيوان سواري، يا زين، يا نعل آن غصبي باشد؛ نمازش به نحوي كه در مسأله (875) بيان شد؛ باطل است و همچنين است اگر بخواهد بر آن حيوان نماز مستحبي بخواند.

مسأله 880

كسي كه در ملكي با ديگري شريك است اگر سهم او جدا نباشد بدون اجازه شريكش نمي تواند در آن ملك تصرف كند و نماز بخواند.

مسأله 881

اگر با عين پولي كه خمس يا زكات آن را نداده ملكي بخرد؛ تصرف او در آن ملك حرام و نمازش به نحوي كه در مسأله (875) بيان شد؛ باطل است.

مسأله 882

اگر صاحب ملك به زبان، اجازه نماز خواندن بدهد و انسان بداند كه قلباً راضي نيست؛ نماز خواندن در ملك او به نحوي كه در

مسأله (875) بيان شد؛ باطل است و اگر اجازه ندهد و انسان يقين كند كه قلباً راضيست نماز صحيح است.

مسأله 883

تصرف در ملك ميتي كه خمس يا زكات بدهكار است حرام و نماز خواندن در آن به نحوي كه در مسأله (875) بيان شد؛ باطل است؛ ولي اگر بدهي او را بدهند يا ضامن شوند كه ادا كنند؛ به نحوي كه دين از عهده ميت ساقط شود؛ تصرف در ملك او اشكال ندارد. ولي اگر عين زكات يا خمس در مال ميت باشد بايد عين آن را بدهند؛ مگر اينكه حاكم شرع اجازه دهد.

مسأله 884

تصرف در ملك ميتي كه به مردم بدهكار است حرام است مگر تصرفات متعارفه براي برداشتن و كفن و دفن ميت و نماز در آن به نحوي كه در مسأله (875) بيان شد؛ باطل است؛ ولي اگر ضامن شوند به نحوي كه در مسأله گذشته ذكر شد؛ كه قرض هاي او را بپردازند؛ يا اينكه طلب كارها و وصي ميت، يا طلب كارها و حاكم شرع اجازه بدهند؛ تصرف و نماز در ملك او مانعي ندارد. اجازه وصي يا حاكم شرع در صورتيست كه وصيت به ثلث كرده باشد و الا اجازه طلب كاران كفايت مي كند.

مسأله 885

اگر ميت قرض نداشته باشد ولي بعضي از ورثه او صغير يا ديوانه باشند؛ تصرف در ملك او در غيرت صرفات جزيي كه متعارف است و براي برداشتن ميت انجام مي شود؛ بدون مراجعه به قَيِّم يا حاكم شرع حرام است و نماز در آن به تفصيلي كه در مسأله (875) بيان شد؛ باطل است.

مسأله 886

نماز خواندن در مسافرخانه براي كسي كه در مسافرخانه منزل مي كند يا مهمان او باشد و در حمام براي كسي كه به جهت استحمام وارد شده اشكال ندارد و غير آنان در اين گونه مكان ها، در صورتي مي توانند نماز بخوانند كه با رضايت مالك باشد و در غير اين قبيل جاها در صورتي مي شود نماز خواند كه مالك آن اجازه بدهد؛ يا حرفي بزند كه معلوم شود؛ يا اطمينان حاصل شود براي نماز خواندن اذن داده است؛ مثل اينكه به كسي اجازه دهد در ملك او بنشيند و بخوابد؛ كه از اينها فهميده مي شود براي نماز خواندن رضايت دارد.

مسأله 887

در زمين هاي وسيعي كه ديوار ندارند؛ مي توان نماز و تصرفات جزيي ديگر كه به ملك ضرر نمي رساند؛ مانند نشستن يا خوابيدن؛ بدون اجازه مالك انجام داد؛ گرچه احتمال دهد كه مالك آن راضي نباشد؛ يا احتمال دهد كه مالك آن صغير يا ديوانه باشد.

ولي اگر مالك اظهار نارضايتي كند؛ يا آثار و علائم آن موجود باشد؛ يا معلوم شود مالك آن صغير يا مجنون مي باشد؛ اين تصرفات جزيي را هم نمي توان كرد.

شرط دوم
مسأله 888

مكان نمازگزار در نمازهاي واجب نبايد حركتي داشته باشد كه مانع آرامش بدن نمازگزار بشود و نتواند قبله و ساير جهات نماز را مراعات كند و اگر به واسطه تنگي وقت يا جهت ديگر ناچار باشد در چنين جايي باشد؛ به قدري كه ممكن است بايد استقرار داشته باشد و قبله را مراعات كند و اگر از قبله به طرف ديگر حركت كرد به طرف قبله برگردد.

مسأله 889

نماز خواندن در كشتي، ترن، اتومبيل و مانند اينها وقتي كه ايستاده اند مانعي ندارد.

مسأله 890

خواندن نماز در حال اختيار در كشتي هاي بزرگ و ترن و اتومبيل و مانند اينها در حال حركت، در صورتي كه تكان آنها به حدي نباشد كه مانع آرامش بدن نمازگزار بشود؛ مانع ندارد.

مسأله 891

روي خرمن گندم و جو و مانند اينها كه نمي شود بي حركت ماند؛ نماز باطل است.

مسأله 892

در جايي كه به واسطه وزيدن باد و باران و حركت قطار و زيادي جمعيَّت و مانند اينها اطمينان ندارد كه بتواند نماز را تمام كند؛ اگر به اميد تمام كردن نماز شروع كند؛ اشكال ندارد و اگر به مانعي برخورد نكرد نمازش صحيح است.

شرط سوم

در جايي كه ماندن در آن حرام است؛ مثلاً زير سقفي كه نزديك است خراب شود؛ نماز نخواند؛ مگر اينكه بداند به اندازه خواندن نماز خراب نمي شود؛ در اين صورت ماندن در آن جايز و نماز هم درست است.

شرط چهارم

بنا بر احتياط روي چيزي كه ايستادن و نشستن روي آن حرام است؛ مثل فرشي كه نام خدا بر آن نوشته شده؛ نماز نخواند.

شرط پنجم

در جايي كه سقف آن كوتاه است و نمي تواند در آنجا راست بايستد؛ يا به اندازه اي كوچك است كه جاي ركوع و سجود ندارد نماز نخواند و اگر ناچار شود در چنين جايي نماز بخواند بايد به قدري كه ممكن است قيام و ركوع و سجود را به جا آورد و اگر نتواند به طور كلي قيام را به جا آورد؛ نشسته بخواند و اگر نتواند ركوع و سجود را انجام دهد با سر اشاره كند.

شرط ششم
مسأله 893

بنا بر احتياط واجب نبايد جلوتر از قبر پيغمبر و امام عَلَيْهم ُالسَّلَام نماز بخواند. احوط و اولي آن است كه مساوي قبر مطهر هم نماز نخواند.

مسأله 894

اگر در نماز چيزي مانند ديوار بين او و قبر مطهر باشد؛ اشكال ندارد. ولي فاصله شدن صندوق شريف و ضريح و پارچه اي كه روي آن افتاده؛ كافي نيست.

شرط هفتم

مكان نمازگزار اگر نجس است؛ به طوري تر نباشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد؛ مگر نجاستي باشد كه در نماز بخشيده شده است.

مثلا اگر خون كمتر از يك درهم باشد در اين صورت اشكال ندارد. جايي كه پيشاني را بر آن مي گذارد اگر نجس باشد؛ در صورتي كه خشك هم باشد نماز باطل است و احتياط مستحب آن است كه مكان نمازگزار اصلاً نجس نباشد.

شرط هشتم
مسأله 895

بنا بر احتياط واجب بايد زن عقب تر از مرد بايستد و جاي سجده زن از جاي ايستادن مرد كمي عقب تر باشد.

مسأله 896

اگر زن برابر مرد، يا جلوتر بايستد و با هم وارد نماز شوند؛ احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره بخوانند و اگر يكي زودتر از ديگري به نماز بايستد نماز او صحيح است و كسي كه بعد مشغول شده بنا بر احتياط واجب بايد نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 897

اگر بين مرد و زن ديوار يا پرده يا چيز ديگري باشد كه يكديگر را نبينند؛ يا بين آنها اقلا ده ذراع، كه تقريباً پنج ذرع مي شود؛ فاصله باشد؛ چنانچه زن برابر مرد، يا جلوتر از او باشد نماز هر دو صحيح است و همچنين است اگر مكان يكي از آنها به قدري بلند باشد كه نگويند زن جلوتر از مرد يا برابر او ايستاده است.

شرط نهم

جاي پيشاني نمازگزار از جاي زانوها و سر انگشتان پاي او بيش از چهار انگشت بسته پست تر يا بلندتر نباشد.

تفصيل اين مسأله در احكام سجده مي آيد.

[برخي ديگر از احكام]
مسأله 898

بودن مرد و زن نامحرم در اتاق يا جايي كه كسي در آنجا نيست و كسي هم نمي تواند وارد شود؛ حرام است؛ در صورتي كه احتمال واقع شدن در معصيت باشد و در غير اين صورت بنا بر احتياط واجب نباشند و احتياط واجب آن است كه در آنجا نماز نخوانند و اگر يكي از آنها مشغول نماز باشد و ديگري كه با او نامحرم است وارد شود نماز او اشكال دارد.

مسأله 899

احتياط واجب آن است كه در وسعت وقت در جايي كه تار و مانند آن استعمال مي كنند نماز نخوانند و اگر خواندن نماز در آنجا امضاء عملي باشد باطل است.

به هر حال گوش دادن به آنها حرام است.

مسأله 900

خواندن نماز واجب در خانه كعبه و بام آن مكروه است؛ ولي بايد مقداري از فضاي كعبه را در تمام حالات نماز جلوي خود قرار دهد.

مسأله 901

خواندن نماز مستحب در خانه كعبه و بام آن اشكال ندارد بلكه مستحب است در داخل خانه كعبه مقابل هرركني دو ركعت نماز بخواند.

جاهايي كه نماز خواندن در آنجا مستحب است
مسأله 902

در شرع مقدس اسلام بسيار سفارش شده كه نماز را در مسجد بخوانند و بهتر از همه مسجدها مسجدالحرام است؛ در خبر است نماز در مسجدالحرام برابر با هزار هزار يك ميليون نماز است و بعد از آن مسجد پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم در خبر است نماز در مسجد النبي صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم برابر با ده هزار نماز است و بعد مسجد كوفه و مسجد بيت المقدس، در خبر است نماز در مسجد كوفه برابر با هزار نماز است و نيز در خبر است نماز در مسجد بيت المقدس برابر با هزار نماز است و بعد مسجد جامع هر شهر، در خبر است نماز در مسجد اعظم جامع برابر با صد نماز است.

بعد از آن مسجد محله، در خبر است نماز در مسجد قبيله برابر است با بيست و پنج نماز و بعد از مسجد محله مسجد بازار است در خبر است نماز در مسجد بازار برابر است با دوازده نماز.

مسأله 903

براي زن ها نماز خواندن در خانه، بلكه در صندوق خانه و اتاق بهتر است؛ بلكه اگر زن بتواند كاملاً هم خود را از نامحرم بپوشاند معلوم نيست نماز خواندن در مسجد بهتر باشد.

مسأله 904

نماز خواندن در حرم امامان عَلَيْهم ُالسَّلَام مستحب است؛ بلكه در خبر است نماز نزد حضرت علي عَلَيْهِ السَّلَام برابر با دويست هزار نماز است.

مسأله 905

زياد رفتن به مسجد و رفتن به مسجدي كه نمازگزار ندارد؛ مستحب است و همسايه مسجد اگر عذري نداشته باشد مكروه است در غير آن مسجد نماز بخواند.

مسأله 906

مستحب است انسان با كسي كه در مسجد حاضر نمي شود غذا نخورد و در كارها با او مشورت نكند و همسايه او نشود و از او زن نگيرد و به او زن ندهد.

جاهايي كه نماز خواندن در آنجا مكروه ست
مسأله 907

نماز خواندن در چند جا مكروه است مراد از كراهت نماز در اين جاها آن است كه ثوابش كمتر از خواندن نماز در منزل است و از آن جمله است حمام، بعضي فرموده اند:

حتي رخت كن آن، زمين نمكزار، مقابل انسان، مقابل دري كه باز است، در جاده، خيابان و كوچه اگر براي كساني كه عبور مي كنند زحمت نباشد و چنانچه زحمت باشد حرام و بنا بر احتياط واجب نماز باطل است.

مقابل آتش و چراغ، در آشپزخانه و هر جا كه كوره آتش باشد؛ مقابل چاه و چاله اي كه محل بول باشد؛ روبروي عكس و مجسمه چيزي كه روح دارد؛ مگر اينكه روي آن پرده بكشد.

در اتاقي كه جنب در آن باشد؛ در جايي كه عكس باشد اگر چه روبروي نمازگزار نباشد؛ مقابل قبر، روي قبر، بين قبر و در قبرستان. مسأله 908 كسي كه در محل عبور مردم نماز مي خواند؛ گرچه بداند در حال نماز عبوري صورت نمي گيرد؛ يا كسي روبروي او است؛ مستحب است جلوي خود چيزي بگذارد و اگر چوب يا ريسمان، بلكه فرموده اند:

اگر خطي هم بكشد كفايت مي كند.

احكام مسجد
مسأله 909

نجس كردن زمين و سقف و بام و طرف داخل ديوار مسجد حرام است و هر كس بفهمد كه نجس شده است بايد فوراً نجاست آن را برطرف كند؛ بلكه طرف بيرون ديوار مسجد را هم نجس نكند؛ مگر اينكه از قراين يا تصريح واقف روشن شود كه طرف بيرون ديوار، مسجد نيست. در موردي اگر شك شود كه طرف بيرون ديوار عنوان مسجد را دارد؛ حكم مسجد را ندارد مگر اينكه نجس كردن باعث هتك مسجد شود در اين صورت جايز نيست و

اگر نجس شود نجاستش را برطرف نمايند.

مسأله 910

اگر نتواند مسجد را تطهير نمايد؛ يا كمك لازم داشته باشد و پيدا نكند؛ تطهير مسجد بر او واجب نيست. ولي واجب است اگر بداند كه به گفته اش ترتيب اثر داده مي شود؛ به شخص يا اشخاصي كه مي توانند تطهير كنند اطلاع دهد؛ مخصوصاً در صورتي كه نجس بودن مسجد هتك و بي احترامي به مسجد باشد.

مسأله 911

اگر جايي از مسجد نجس شود كه تطهير آن بدون كندن يا خراب كردن ممكن نيست؛ بايد آنجا را بكنند يا خراب نمايند؛ در صورتي كه خراب كردن جزيي باشد؛ يا باقي بودن نجاست مسجد باعث بي احترامي مسجد باشد و در غير اين دو صورت كندن يا خراب كردن مسجد بايد به نظر حاكم شرع باشد.

پر كردن جايي كه كنده اند و ساختن جايي كه خراب كرده اند؛ بر ديگران واجب نيست. ولي اگر كسي كه نجس كرده؛ بكند يا خراب كند؛ در صورت امكان واجب است پر كند و تعمير نمايد. ولي اگر چيزي مانند آجر مسجد نجس شود؛ در صورتي كه ممكن باشد بايد بعد از آب كشيدن به جاي اولش بگذارند.

مسأله 912

اگر مسجدي را غصب كنند و به جاي آن خانه و مانند آن بسازند؛ يا به طوري خراب شود كه نماز خواندن در آن ممكن نباشد؛ باز هم نجس كردن آن حرام و تطهير آن واجب است و اگر مسجد در حكم تلفقرار گرفته مانند اينكه مسجد در مسير خيابان كشي قرار گرفته و خراب شده باشد؛ در اين صورت احتياط آن است كه آن را نجس نكنند و اگر نجس شده احتياط آن است كه آن را آب بكشند.

مسأله 913

نجس كردن حرم امامان عَلَيْهم ُالسَّلَام در صورتي كه باعث بي احترامي بشود؛ حرام است؛ بلكه اگر باعث بي احترامي هم نشود بنا بر احتياط واجب نجس نكنند و اگر يكي از آنها نجس شود چنانچه نجس ماندن آن بي احترامي باشد؛ تطهير آن واجب است؛ بلكه احتياط آن است كه اگر بي احترامي هم نباشد آن را تطهير كنند.

مسأله 914

اگر حصير مسجد نجس شود بايد آن را آب بكشند؛ اگر بشود داخل مسجد باشد.

ولي چنانچه نشود در مسجد آب بكشند؛ يا به واسطه آب كشيدن خراب مي شود و نجس بودن حصير بي احترامي مسجد است و بريدن جاي نجس بهتر است آن را ببرند و احتياط واجب آن است كه نجس كننده بايد اصلاح حصير نمايد.

مسأله 915

بردن عين نجس مانند خون در مسجد اگر بي احترامي به مسجد باشد حرام است؛ بلكه احتياط آن است كه اگر بي احترامي هم نباشد عين نجاست را در مسجد نبرند؛ در صورتي كه نجاست از توابع شخصي كه به مسجد وارد مي شود نباشد و گرنه مانعي ندارد. مثل اينكه در بدن يا لباس كسي كه وارد مسجد مي شود خون دمل يا جراحت و مانند آن باشد.

مسأله 916

اگر مسجد را براي روضه خواني چادر بزنند و فرش كنند و سياهي بكوبند و اسباب چايي در آن ببرند؛ در صورتي كه اين كارها و مانند آنها به مسجد ضرر نرساند و مانع نماز خواندن نشود؛ اشكال ندارد.

مسأله 917

بنا بر احتياط واجب زينت كردن مسجد به طلا حرام است و بنا بر احتياط نبايد صورت چيزهايي كه مثل انسان و حيوان روح دارد در مسجد نقش كنند و نقاشي چيزهايي كه روح ندارد؛ مثل گل و بوته مكروه است.

شايسته است مسجد و پايگاه عبادت مسلمين از زينت هاي دنيايي به دور باشد.

هرچه ساده و بي آلايش باشد؛ تا يادآور مبدء آفرينش و آخرت باشد.

مسأله 918

اگر مسجد خراب هم بشود نمي توانند آن را بفروشند؛ يا داخل ملك و جاده نمايند.

مسأله 919

فروختن در و پنجره و چيزهاي ديگر مسجد حرام است و اگر مسجد خراب شود؛ بايد اينها را صرف تعمير همان مسجد كنند.

چنانچه به درد آن مسجد نخورد؛ بايد در مسجد ديگر مصرف شود و اگر به درد مسجدهاي ديگر هم نخورد چون وقفيت مسجد فك ملك است؛ قابل تملك نيست؛ مشكل است فروش اجزاء آن، با حاكم شرعي به نحوي مصالحه شود و پول آن را اگر ممكن است صرف تعمير همان مسجد و گرنه صرف تعمير مسجد ديگر نمايند.

مسأله 920

ساختن مسجد و تعمير مسجدي كه نزديك به خرابي مي باشد؛ مستحب است و اگر مسجد طوري خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد؛ مي توانند آن را خراب كنند و دوباره بسازند؛ بلكه مي توانند مسجدي را كه خراب نشده براي احتياج مردم به جهت خواندن نماز در آن مسجد خراب كنند و بزرگتر بسازند.

مسأله 921

تميز كردن مسجد و روشن كردن چراغ آن مستحب است و كسي كه مي خواهد مسجد برود مستحب است خود را خوشبو كند و لباس پاكيزه و ارزشمند خود را بپوشد و ته كفش خود را وارسي كند كه نجاستي به آن نباشد و موقع داخل شدن به مسجد اول پاي راست و موقع بيرون آمدن اول پاي چپ را بگذارد و همچنين مستحب است از همه زودتر به مسجد رود و از همه ديرتر از مسجد بيرون رود.

غير از اينها مستحبات ديگري هم در كتاب هاي مفصل گفته شده است.

مسأله 922

وقتي انسان وارد به مسجد مي شود مستحب است دو ركعت نماز به قصد تحيت و احترام مسجد بخواند و اگر نماز واجب و مستحب ديگري هم بخواند كافي است.

مسأله 923

خوابيدن در مسجد اگر انسان ناچار نباشد و صحبت كردن راجع به كارهاي دنيا و مشغول صحبت شدن و خواندن شعري كه نصيحت و مانند آن نباشد؛ مكروه است و نيز مكروه است آب دهان و بيني و اخلاط سينه را در مسجد بيندازد؛ در صورتي كه بي احترامي و هتك مسجد نباشد و الا جايز نيست و نيز مكروه است در مسجد گمشده اي را طلب كند و صداي خود را بلند كند؛ ولي بلند كردن صدا براي اذان و مانند آن مثل صلوات فرستادن و وعظ و تبليغ مانعي ندارد.

مسأله 924

راه دادن ديوانه و بچه، در صورتي كه بچه مؤدّب به آداب شرع نباشد مكروه است و اگر بچه مؤدّب به آداب شرع باشد ظاهراً راه دادنش به مسجد كراهت نداشته باشد؛ بلكه رجحان دارد عادت دادن بچه مميز به رفتن به مسجد و كسي كه پياز و سير و مانند اينها خورده كه بوي دهانش مردم را اذيت مي كند مكروه است به مسجد برود و چه بسا از بعضي اخبار استفاده مي شود با دهاني كه بوي پياز و سير و مانند آنها مي دهد وارد مسجد نشود؛ گرچه كسي در مسجد نباشد.

غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتاب هاي مفصل گفته شده است.

اذان و اقامه
مسأله 925

براي مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاي واجب يوميه اذان و اقامه بگويند و در گفتن اقامه تأكيد بيشتر شده شايسته است تا ممكن است ترك نشود. ولي پيش از نمازهاي واجب غيريوميه، در نماز عيدين، در صورتي كه به جماعت خوانده بشود؛ گفتن سه مرتبه: الصلاة مستحب است؛ ولي گفتن آن در نمازهاي واجب ديگر كه به جماعت خوانده مي شود به نيت رجاء گفته شود.

مسأله 926

مستحب است در روز اولي كه بچه به دنيا مي آيد؛ بلكه تا پيش از آنكه بند نافش بيفتد؛ در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه بگويند.

مسأله 927

اذان هيجده جمله است:

اَللهُ اَكبَرُ، چهار مرتبه.

اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ، حَي عَلَي الصَّلاةِ، حَي عَلَي الْفَلاحِ، حَي عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ، اَللهُ اَكبَرُ، لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، هر يك دو مرتبه و اقامه هفده جمله است؛ يعني دو مرتبه اَللهُ اَكبَرُ، از اول اذان و يك مرتبه لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، از آخر آن كم مي شود و بعد از گفتن حَي عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ، بايد دو مرتبه قَدْ قامَتِ الصَّلاةُ، اضافه نمود.

مسأله 928

اَشْهَدُ اَنَّ عَليّاً وَلي اللهِ، جزء اذان و اقامه نيست؛ ولي گفتن آن بعد از اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ، اهميت دارد؛ از شعار شيعه به حساب آمده؛ تا مي شود ترك نشود و چه بسا گفتن آن به اين جهت واجب شود. شايسته است به صورتي گفته شود كه معلوم شود جزء فصول اذان و اقامه نيست.

ترجمه اذان و اقامه

اَللهُ اَكبَرُ، يعني:

خداي تعالي بزرگتر از آن است كه او را وصف كنند.

اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، يعني:

شهادت مي دهم كه غير خدايي كه يكتا و بي همتا است؛ خداي ديگري سزاوار پرستش نيست.

اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ، يعني:

شهادت مي دهم كه حضرت محمد بن عبدالله صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم پيغمبر و فرستاده خدا است.

اَشْهَدُ اَنَّ عَليّاً وَلي اللهِ، يعني:

شهادت مي دهم كه حضرت علي عَلَيْهِ السَّلَام ولي خدا بر همه خلق است.

حَي عَلَي الصَّلاةِ، يعني:

بشتاب براي نماز.

حَي عَلَي الْفَلاحِ، يعني:

بشتاب براي رستگاري.

حَي عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ، يعني:

بشتاب براي بهترين كارها كه نماز است.

قَدْ قامَتِ الصَّلاةُ، يعني:

به تحقيق نماز بر پا شد.

لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، يعني خدايي سزاوار پرستش نيست مگر خدايي كه يكتا و بي همتا است.

مسأله 929

بين جمله هاي اذان و اقامه بايد خيلي فاصله نشود؛ فاصله بين جمله هاي اقامه كمتر از فاصله جمله هاي اذان باشد و اگر بين آنها بيشتر از معمول فاصله بيفتد بايد دوباره آن را از سر بگيرد.

مسأله 930

اگر در اذان و اقامه صدا را در گلو بيندازد؛ چنانچه با غنا يعني به طور آوازخواني كه در مجالس لهو و بازيگري معمول است اذان و اقامه را بگويد حرام است و اگر غنا نشود كراهت ندارد بلكه چه بسا رجحان دارد.

مسأله 931

در پنج نماز اذان ساقط مي شود:

اول:

نماز عصر روز جمعه، در صورتي كه نماز اول، نماز جمعه باشد.

دوم:

نماز عصر روز عرفه كه روز نهم ذيحجه است؛ براي كسي كه در عرفات باشد.

سوم:

نماز عشاء شب عيد قربان، براي كسي كه در مشعرالحرام باشد.

چهارم:

نماز عصر و عشاء زن مستحاضه، شايسته است زن مستحاضه كه در معرض خارج شدن خون است پس از غسل و وضو نماز را بدون اذان و اقامه بخواند.

پنجم:

نماز عصر و عشاء كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند؛ بلكه شايسته است پس از غسل يا وضو بدون اذان و اقامه نماز بخواند.

گفتن اذان در اين پنج مورد مشروع نيست و در غير اين موارد در صورتي كه بخواهد جمع كند بين دو نماز و هيچ فاصله نشود؛ يا فاصله كمي باشد احتياط آن است كه براي نماز دوم اذان نگويد. ظاهر آن است كه به خواندن نافله با مقداري از تعقيب فاصله تحقق پيدا مي كند و اذان ساقط نيست.

مسأله 932

اگر براي نماز جماعتي اذان و اقامه گفته باشند؛ كسي كه با آن جماعت نماز مي خواند نبايد براي نماز خود اذان و اقامه بگويد.

مسأله 933

اگر براي خواندن نماز جماعت، يا براي نماز فرادي به مسجد رود و ببيند جماعت تمام شده؛ تا وقتي كه صف ها به هم نخورده و جمعيَّت متفرق نشده؛ مي تواند براي نماز خود اذان و اقامه نگويد.

مسأله 934

در جايي كه عده اي مشغول نماز جماعتند يا نماز آنان تازه تمام شده و صف ها به هم نخورده است؛ اگر انسان بخواهد فرادي يا با جماعت ديگري كه برپا مي شود نماز بخواند با شش شرط اذان و اقامه از او ساقط مي شود:

اول:

آنكه نماز جماعت در مسجد باشد و اگر در مسجد نباشد ساقط شدن اذان و اقامه اشكال دارد در اين صورت مي تواند اذان و اقامه را به رجاء مطلوبيت بگويد.

دوم:

آنكه براي آن نماز، اذان و اقامه گفته باشند.

سوم:

آنكه نماز جماعت به نظر امام و مأمومين باطل نباشد؛ گرچه به نظر كسي كه وارد مي شود باطل باشد.

چهارم:

آنكه نماز او و نماز جماعت در يك مكان باشد.

پس اگر نماز جماعت داخل مسجد باشد و او بخواهد در بام مسجد نماز بخواند؛ مستحب است اذان و اقامه بگويد.

پنجم:

آنكه نماز او و نماز جماعت هر دو ادا باشد و در صورتي كه ادا نباشد به رجاء مطلوبيت اذان و اقامه بگويد.

ششم:

آنكه وقت نماز او و نماز جماعت مشترك باشد.

مثلا هر دو نماز ظهر، يا هر دو نماز عصر بخوانند؛ يا نمازي كه به جماعت خوانده مي شود نماز ظهر باشد و او نماز عصر بخواند؛ يا او نماز ظهر بخواند و نماز جماعت نماز عصر باشد.

ولي اگر وقت نماز او و نماز جماعت مشترك نباشد؛ به رجاء مطلوبيت اذان و اقامه بگويد.

مسأله 935

اگر در شرط سوم از شرطهايي كه در مسأله قبل گفته شد شك كند يعني شك كند كه نماز جماعت صحيح بوده يا نه اذان و اقامه از او ساقط است؛ ولي اگر در يكي از پنج شرط ديگر شك كند مشكل است مستحب باشد كه اذان

و اقامه بگويد. ولي در آن موارد به رجاء مطلوبيت به جا آورد اشكال ندارد.

مسأله 936

كسي كه اذان و اقامه ديگري را مي شنود به نيت رجاء مطلوبيت هر قسمتي را كه مي شنود بدون فاصله آهسته بگويد؛ ولي بهتر آن است كه از جمله حَي عَلَي الصَّلاةِ، تا حَي عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ، به جاي هر يك از آنها لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلا بِاللهِ، بگويد و هنگامي كه قَدْ قامَتِ الصَّلاةُ، را شنيد شايسته است بگويد:

اَللّهُمَّ اَقِمْنا وَ اَدِمْنا وَ اجْعَلْني مِنْ خَيْرِ صالِحي اَهْلِها.

مسأله 937

كسي كه اذان و اقامه ديگري را شنيد چه با او گفته باشد يا نه، در صورتي كه بين آن اذان و اقامه و نمازي كه مي خواهد بخواند زياد فاصله نشده باشد؛ مي تواند براي نماز خود اذان و اقامه نگويد.

مسأله 938

اگر مرد اذان زن را با قصد لذت يعني به شنيدني كه حرام است بشنود؛ اذان از او ساقط نمي شود؛ بلكه اگر قصد لذت هم نداشته باشد؛ ساقط شدن اذان، به اذان زن مشكل است؛ مي تواند به رجاء مطلوبيت بگويد.

مسأله 939

اذان و اقامه نماز جماعت را بايد مرد بگويد؛ ولي در جماعت زنان اگر زن اذان و اقامه بگويد كافي است.

مسأله 940

اقامه بايد بعد از اذان گفته شود و اگر قبل از اذان بگويند صحيح نيست.

مسأله 941

اگر كلمات اذان و اقامه را بدون ترتيب بگويد؛ مثلاً حَي عَلَي الْفَلاحِ را پيش از حَي عَلَي الصَّلاةِ بگويد؛ بايد از جايي كه ترتيب به هم خورده دوباره بگويد.

مسأله 942

بايد بين اذان و اقامه فاصله ندهد و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد كه اذاني را كه گفته اذان اين اقامه حساب نشود؛ مستحب است دوباره براي آن نماز اذان و اقامه بگويد.

مسأله 943

اذان و اقامه بايد به عربي صحيح گفته شود؛ پس اگر به عربي غلط بگويد؛ يا به جاي حرفي، حرف ديگر را عمداً بگويد؛ يا مثلاً ترجمه آنها را به فارسي بگويد؛ صحيح نيست. ولي اگر نتواند؛ مثلاً شين اشهد را سين بگويد؛ چنانچه از صحابي بزرگ بلال (رحمه الله) نقل شده؛ ظاهراً كفايت مي كند.

مسأله 944

اذان و اقامه بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود. اگر عمداً يا از روي فراموشي پيش از وقت بگويد باطل است.

مسأله 945

اگر پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان گفته يا نه، بايد اذان را بگويد؛ ولي اگر مشغول اقامه شود و شك كند كه اذان گفته يا نه، گفتن اذان لازم نيست.

مسأله 946

اگر در بين اذان و اقامه پيش از آنكه قسمتي را بگويد؛ شك كند كه قسمت پيش از آن را گفته يا نه، بايد قسمتي را كه در گفتن آن شك كرده بگويد. ولي اگر در حال گفتن قسمتي از اذان يا اقامه شك كند كه آنچه پيش از آن است گفته يا نه، گفتن آن لازم نيست.

مسأله 947

مستحب است انسان در موقع اذان رو به قبله بايستد و با وضو يا غسل باشد و اما در اقامه بايد با طهارت باشد و احتياط ايجاب مي كند در حال ايستاده و رو به قبله باشد و در حال اذان گفتن انگشت سبابه راست را در گوش راست و انگشت سبابه چپ را در گوش چپ بگذارد.

مسأله 948

احتياط ايجاب مي كند بدن انسان در موقع اقامه آرام باشد؛

و مستحب است آن را از اذان آهسته تر بگويد و جمله هاي آن را به هم نچسباند؛ ولي به اندازه اي كه در بين جمله هاي اذان فاصله مي دهد بين جمله هاي اقامه فاصله ندهد.

مسأله 949

مستحب است بين اذان و اقامه يك قدم بردارد؛ يا قدري بنشيند؛ يا سجده كند؛ يا ذكر بگويد؛ يا دعا بخواند؛ يا قدري ساكت باشد؛ يا حرفي بزند؛ يا دو ركعت نماز بخواند. ولي حرف زدن بين اذان و اقامه صبح مكروه است و نماز خواندن بين اذان و اقامه مغرب را به اميد ثواب به جا آورد.

مسأله 950

مستحب است كسي كه را كه براي گفتن اذان معين مي كنند عادل و وقت شناس و صدايش بلند باشد و اذان را در جاي بلند بگويد.

[واجبات و مستحبات نماز]
واجبات نماز
اشاره

واجبات نماز يازده چيز است:

اول:

نيت.

دوم:

قيام، يعني ايستادن.

سوم:

تكبيرة الاحرام، يعني گفتن: اَللهُ اَكبَرُ در اول نماز.

چهارم:

ركوع.

پنجم:

سجود.

ششم:

قرائت.

هفتم:

ذكر.

هشتم:

تشهد.

نهم:

سلام.

دهم:

ترتيب.

يازدهم:

موالات، يعني پي در پي بودن اجزاء نماز.

اركان نماز
اشاره
مسأله 951

بعضي از واجبات نماز ركن است؛ يعني اگر انسان آن را به جا نياورد؛ يا در نماز اضافه كند؛ عمداً باشد يا اشتباهاً، نماز باطل مي شود. ولي در بعضي واجبات ركني كه ذكر مي شود زيادي در آن تصور نمي شود؛ چنانچه اگر نيت را داعي بر عمل بدانيم؛ نه گذراندن از قلب و چنانچه زيادي قيام ركني، به تنهايي بدون زيادي ركوع و تكبيرة الاحرام ممكن نيست و چنانچه خواهد آمد باطل شدن نماز به زياد شدن تكبيرة الاحرام اشتباهاً، محل اشكال است و بعضي ديگر ركن نيست؛ يعني اگر عمداً كم يا زياد شود باطل مي شود و چنانچه اشتباهاً كم يا زياد گردد نماز باطل نمي شود. ولي تصوير زيادي عمدي در ترتيب و موالات ممكن نيست و در بعضي موارد؛ چنانچه مي آيد؛ اخلال به ترتيب و موالات اشتباهاً نماز را باطل مي كند.

اركان نماز پنج چيز است:

اول:

نيت.

دوم:

تكبيرة الاحرام.

سوم:

قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متصل به ركوع، يعني ايستادن پيش از ركوع.

چهارم:

ركوع.

پنجم:

دو سجده در صورتي كه از يك ركعت نماز باشد و اگر از دو ركعت باشد زياد شدن يا كم شدنشان اشتباهاً نماز را باطل نمي كند

نيت
مسأله 952

انسان بايد نماز را به نيت قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد و لازم نيست نيت را از قلب خود بگذراند؛ يا مثلاً به زبان بگويد كه چهار ركعت نماز ظهر مي خوانم قربة الي الله، بلكه در نماز احتياط نبايد به زبان بگويد بلكه همين كه توجه داشته باشد اگر از او سؤال شود:

چه مي كني؟

بگويد:

براي خدا نماز مي خوانم؛ كفايت مي كند.

مسأله 953

اگر در نماز ظهر، يا در نماز عصر نيت كند كه چهار ركعت نماز مي خوانم و معين نكند ظهر است يا عصر، نمازش درست نيست. ولي اگر اجمالا نيت داشته باشد؛ مثلاً در نماز ظهر و عصر بگويد نماز اولي كه بر من واجب است؛ كفايت مي كند و نيز كسي كه مثلاً قضاي نماز ظهر بر او واجب است؛ اگر در وقت نماز ظهر بخواهد آن نماز قضا، يا نماز ظهر بخواند؛ بايد نمازي را كه مي خواند در نيت معين كند.

مسأله 954

انسان بايد از اول تا آخر نماز به نيت خود باقي باشد؛ پس اگر در بين نماز به طوري غافل شود كه اگر بپرسند:

چه مي كني؟

نداند چه بگويد؛ نمازش درست نيست.

مسأله 955

انسان بايد فقط براي انجام دادن امر خداوند عالم نماز بخواند پس كسي كه ريا كند يعني براي نشان دادن به مردم نماز بخواند نمازش درست نيست؛ خواه فقط براي مردم باشد؛ يا خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد.

مسأله 956

اگر قسمتي از نماز را هم براي غير خدا، يا خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد؛ نمازش درست نيست؛ چه آن قسمت واجب باشد مثل حمد و سوره و چه مستحب باشد مانند قنوت، بلكه اگر تمام نماز را براي خدا به جا آورد؛ ولي براي نشان دادن به مردم در جاي مخصوص مثل مسجد، يا در وقت مخصوص مثل اول وقت، يا به طرز مخصوص مثلاً با جماعت، بخواند؛ نمازش درست نيست.

تكبيرة الاحرام
مسأله 957

گفتن اَللهُ اَكبَرُ، در اول نماز واجب و ركن است؛ ولي اگر اشتباهاً زياد شود؛ نمازش باطل نمي شود و بايد حروف اَلله و حروف اَكبَر و دو كلمه اَللهُ اَكبَرُ را پشت سرهم بگويد و نيز بايد اين دو كلمه به عربي صحيح گفته شود و اگر به عربي غلط بگويد؛ يا مثلاً ترجمه آن را به فارسي بگويد؛ صحيح نيست.

مسأله 958

اگر نيت را به لفظ بگويد؛ احتياط واجب آن است كه تكبيرة الاحرام را به او نچسباند و اگر بخواهد اقامه يا دعايي كه قبل از تكبيرة الاحرام مي خواند به او بچسباند مانعي ندارد.

مسأله 959

اگر وصل به سكون جايز نباشد و انسان بخواهد اَللهُ اَكبَرُ را به چيزي كه بعد از آن مي خواند؛ مثلاً به بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ بچسباند؛ بايد (ر) اكبر را پيش (ُ) دهد. ولي خواهيم گفت وصل به سكون مانعي ندارد؛ بنا بر اين لازم نيست پيش (ُ) دهد.

مسأله 960

موقع گفتن تكبيرة الاحرام بايد بدن آرام باشد و اگر عمداً در حالي كه بدنش حركت دارد تكبيرة الاحرام را بگويد؛ نمازش باطل است و اگر سهواً حركت داشته باشد به آن تكبير اكتفا نكند.

احتياط آن است كه يا نماز را تمام كند و دوباره نماز را بخواند؛ يا اينكه ابتدا عملي كه نماز را باطل مي كند به جا آورد سپس تكبيرة الاحرام بگويد.

مسأله 961

تكبيرة الاحرام، حمد، سوره، ذكر و دعا را بايد طوري بخواند كه خودش بشنود؛ يا كسي كه گوشش نزديك دهانش باشد بشنود؛ گرچه خودش نشنود اگر فرضي داشته باشد و اگر به واسطه سنگيني، يا كري گوش، يا سرو صداي زياد نمي شنود؛ بايد طوري بگويد كه اگر مانعي نباشد بشنود.

مسأله 962

كسي كه لال است يا زبان او مرضي دارد كه نمي تواند اَللهُ اَكبَرُ را درست بگويد؛ بايد به هر طوري كه مي تواند بگويد و اگر هيچ نمي تواند؛ اگر اين حالت بر او عارض شده بايد در قلب خود بگذراند و براي تكبير اشاره كند و زبانش را هم اگر مي تواند حركت دهد. چون اين كار براي لال مادرزاد ميسور نيست؛ بايد لال، زبان و دو لبش را مانند كسي كه زبان دارد حركت دهد. به هر حال چنانچه در خبر است با انگشت بايد اشاره داشته باشد.

مسأله 963

مستحب است پيش از تكبيرة الاحرام بگويد:

يا مُحْسِنُ قَدْ اَتاك الْمُسئُ وَ قَدْ اَمَرْتَ الْمحُْسِنَ اَنْ يَتَجاوَزَ عَنِ الْمُسئِ اَنْتَ الْمحُْسِنُ وَ اَنَا الْمُسئُ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ تَجاوَزْ عَنْ قَبيحِ ما تَعْلَمُ مِنّي يعني:

اي خدايي كه به بندگان احسان مي كني؛ بنده گنه كار به در خانه تو آمده و تو امر كرده اي كه نيكوكار از گناهكار بگذرد. تو نيكوكاري و من گناهكار، به حق محمد و آل محمد رحمت خود را بر محمد و آل محمد بفرست و از بدي هايي كه مي داني از من سرزده بگذر.

مسأله 964

مستحب است موقع گفتن تكبير اول نماز و تكبيرهاي بين نماز، دستها را تا مقابل گوش ها، يا برابر صورت، يا زير گلو بالا ببرد. چون تخيير بين اقل و اكثر درست نيست؛ اگر دستها را به اندازه اي بلند كند كه انگشت سبابه به نرمي گوش برسد؛ ظاهراً هر سه تحقق پيدا مي كند.

مسأله 965

اگر شك كند كه تكبيرة الاحرام را گفته يا نه، چنانچه مشغول خواندن چيزي شده؛ به شك خود اعتنا نكند و اگر چيزي نخوانده بايد تكبير را بگويد.

مسأله 966

اگر بعد از گفتن تكبيرة الاحرام شك كند كه آن را صحيح گفته يا نه، چه مشغول خواندن چيزي شده باشد يا نه، به شك خود اعتنا نكند و به هم زدن نماز در صورتي كه چيزي نخوانده؛ خلاف احتياط است.

احتياط مستحب در اين صورت آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

قيام (ايستادن)
[احكام]
مسأله 967

قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام پيش از ركوع كه آن را قيام متصل به ركوع مي گويند؛ ركن است؛ ولي قيام در موقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع، ركن نيست و اگر كسي آن را از روي فراموشي ترك كند نمازش صحيح است.

مسأله 968

واجب است پيش از گفتن تكبيرة الاحرام و بعد از آن، مقداري بايستد تا يقين كند كه در حال ايستادن تكبير گفته است.

مسأله 969

اگر ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد كه ركوع نكرده؛ بايد بايستد و به ركوع رود و اگر بدون اينكه بايستد به حال خميدگي به ركوع برگردد؛ چون قيام متصل به ركوع را به جا نياورده نماز او باطل است.

مسأله 970

در حال گفتن تكبيرة الاحرام و خواندن قرائت و ساير ذكرهاي وارده و قيام متصل به ركوع، نبايد بدن را حركت دهد و به طرفي خم شود و به جايي تكيه كند؛ ولي اگر از روي ناچاري باشد؛ يا چيزي نمي خواند؛ يا در حال خم شدن براي ركوع پاها را حركت دهد؛ اشكال ندارد.

مسأله 971

اگر موقعي كه ايستاده از روي فراموشي بدن را حركت دهد؛ يا به طرفي خم شود؛ يا به جايي تكيه كند؛ اشكال ندارد. ولي در قيام موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متصل به ركوع، اگر از روي فراموشي هم باشد واجب است نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 972

احتياط واجب آن است كه در موقع ايستادن، هر دو پا روي زمين باشد و سنگيني بدن روي پاها باشد.

ولي لازم نيست سنگيني بدن بر دو پا يكسان باشد.

مسأله 973

كسي كه مي تواند درست بايستد؛ اگر پاها را خيلي گشاد بگذارد كه به حال ايستادن معمولي نيست و به حدي باشد كه عرفاً به او ايستاده گفته نشود؛ نمازش باطل است.

مسأله 974

موقعي كه انسان در نماز مشغول خواندن چيزي است؛ حتي موقع گفتن ذكرهاي مستحبي نماز، بايد بدنش آرام باشد و در موقعي كه مي خواهد كمي عقب يا جلو رود؛ يا كمي بدن را به طرف راست يا چپ حركت دهد؛ بايد چيزي از مقررات شرعي را نگويد ولي بِحَوْلِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ اَقُومُ وَ اَقْعُدْ را بايد در حال برخاستن بگويد و گفتن ذكرهاي غيروارده را در حال حركت، در صورتي كه به قصد ورود نباشد اشكال ندارد.

مسأله 975

اگر در حال حركت بدن ذكر بگويد؛ مثلاً موقع رفتن به ركوع، يا رفتن به سجده تكبير بگويد؛ چنانچه آن را به قصد ذكري كه در نماز دستور داده اند بگويد احتياطاً نماز را دوباره بخواند و اگر به اين قصد نگويد؛ بلكه بخواهد ذكري گفته باشد؛ نمازش صحيح است.

مسأله 976

حركت دادن دست و انگشتان در موقع خواندن حمد، اشكال ندارد؛ اگر چه احتياط مستحب آن است كه آنها را هم حركت ندهد.

مسأله 977

اگر موقع خواندن حمد و سوره، يا خواندن تسبيحات، بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن خارج شود؛ احتياط واجب آن است كه بعد از آرام گرفتن بدن آنچه را در حال حركت خوانده دوباره بخواند.

مسأله 978

اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود؛ بايد بنشيند و اگر از نشستن هم عاجز شود؛ بايد بخوابد. ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي از ذكرهايي كه در نماز دستور داده اند نخواند؛ در اين صورت نمازش صحيح است و دوباره خواندن لازم نيست؛ مگر اينكه بداند بعد از اين حالتي كه پيدا شده قبل از گذشتن وقت، توانايي بر ايستاده خواندن نماز را پيدا مي كند در اين صورت نماز را قطع كند و بعد از آن نماز را ايستاده بخواند و همچنين در صورت عاجز شدن از نشستن.

مسأله 979

تا انسان مي تواند ايستاده نماز بخواند نبايد بنشيند. مثلاً كسي كه در موقع ايستادن بدنش حركت مي كند؛ يا مجبور است به چيزي تكيه دهد؛ يا بدنش را كج كند؛ يا خم شود؛ يا پاها را بيشتر از معمول گشاد بگذارد؛ به حدي كه عرفاً به او ايستاده گفته نشود؛ بايد به هر طور كه مي تواند ايستاده نماز بخواند. ولي اگر به هيچ قسم نتواند بايستد بايد راست بنشيند و نشسته نماز بخواند.

مسأله 980

تا انسان مي تواند بنشيند نبايد خوابيده نماز بخواند و اگر نتواند راست بنشيند بايد هر طور كه مي تواند بنشيند و اگر به هيچ قسم نمي تواند بنشيند بايد به طوري كه در احكام قبله گفته شد؛ به پهلوي راست بخوابد و اگر نمي تواند؛ به پهلوي چپ و اگر آن هم ممكن نيست به پشت بخوابد؛ به طوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد.

مسأله 981

كسي كه نشسته نماز مي خواند؛ اگر بعد از خواندن حمد و سوره، بتواند بايستد و ركوع را ايستاده به جا آورد؛ بايد بايستد و از حال ايستاده به ركوع رود و اگر اين قدرت تا بعد از نماز ادامه داشته باشد احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره ايستاده بخواند و اگر نتواند بعد از خواندن حمد و سوره بايستد؛ بايد ركوع را هم نشسته بخواند.

مسأله 982

كسي كه خوابيده نماز مي خواند؛ اگر در بين نماز بتواند بنشيند بايد مقداري را كه مي تواند؛ نشسته بخواند و نيز اگر مي تواند بايستد بايد مقداري را كه مي تواند؛ ايستاده بخواند. ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي از ذكرهايي كه در نماز دستور داده اند نخواند. چنانچه در مسأله گذشته اشاره شد؛ اگر قدرت نشستن يا ايستادن تا بعد از نماز باقي باشد؛ بايد در هر دو صورت به نحوي كه قادر است نماز را دوباره بخواند.

مسأله 983

كسي كه نشسته نماز مي خواند؛ اگر در بين نماز بتواند بايستد بايد مقداري را كه مي تواند؛ ايستاده بخواند. ولي تا بدنش آرام نگرفته نبايد از ذكرهايي كه در نماز دستور داده اند بخواند و اگر قدرتش تا بعد از نماز باقي باشد احتياط آن است كه نماز را دوباره ايستاده بخواند.

مسأله 984

كسي كه مي تواند بايستد؛ اگر بترسد كه به واسطه ايستادن مريض شود؛ يا ضرري به او برسد؛ مي تواند نشسته نماز بخواند و اگر از نشستن هم بترسد مي تواند خوابيده نماز بخواند.

مسأله 985

اگر انسان احتمال بدهد كه تا آخر وقت بتواند ايستاده نماز بخواند؛ لازم نيست نماز را تاخير بيندازد؛ گرچه بهتر است؛ مي تواند به همان حالت به اميد باقي بودن عذر نماز بخواند. ولي اگر آخر وقت توانست ايستاده نماز بخواند؛ نماز را دوباره ايستاده بخواند.

مسأله 986

مستحب است در حال ايستادن بدن را راست نگهدارد؛ شانه ها را پايين بيندازد؛ دستها را روي ران ها بگذارد؛ انگشت ها را به هم بچسباند؛ جاي سجده را نگاه كند؛ سنگيني بدن را به طور مساوي روي دو پا بيندازد؛ با خضوع و خشوع باشد؛ پاها را پس و پيش نگذارد؛ اگر مرد است پاها را از سه انگشت باز تا يك وجب فاصله دهد و اگر زن است پاها را به هم بچسباند.

قرائت
مسأله 987

در ركعت اول و دوم نمازهاي واجب يوميه، انسان بايد اول حمد و بعد از آن يك سوره تمام بخواند. ولي سوره و الضحي و سوره الم نشرح و همچنين سوره فيل و سوره لأيلاف، در نماز يك سوره حساب مي شود.

مسأله 988

اگر وقت نماز تنگ باشد؛ يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند؛ مثلاً بترسد اگر سوره را بخواند دزد يا درنده يا چيز ديگري به او صدمه بزند؛ نبايد سوره را بخواند و مي تواند سوره را نخواند در موردي كه عجله و شتاب دارد براي انجام كار شرعي يا عرفي، مثل اينكه مي خواهد غريقي را نجات دهد؛ يا مسجدي كه نجس شده تطهير كند؛ يا قضاوت و حكم كند؛ يا براي رسيدن به قافله، در صورتي كه در نرسيدن به آن برايش مشكلاتي دارد.

مسأله 989

اگر عمداً سوره را پيش از حمد بخواند نمازش باطل است و اگر اشتباهاً سوره را پيش از حمد بخواند و در بين آن يادش بيايد؛ بايد سوره را رها كند و بعد از خواندن حمد، سوره كامل بخواند.

مسأله 990

اگر حمد و سوره، يا يكي از آنها را فراموش كند و بعد از رسيدن به ركوع بفهمد؛ نمازش صحيح است.

مسأله 991

اگر پيش از آنكه براي ركوع خم شود بفهمد كه حمد و سوره را نخوانده؛ بايد بخواند و اگر بفهمد سوره را نخوانده بايد فقط سوره را بخواند. ولي اگر بفهمد حمد تنها را نخوانده؛ بايد اول حمد و بعد از آن دوباره سوره را بخواند و نيز اگر خم بشود و پيش از آنكه به ركوع برسد بفهمد حمد و سوره، يا سوره تنها و يا حمد تنها را نخوانده؛ بايد بايستد و به همين دستور عمل كند.

مسأله 992

اگر در نماز واجب آيه سجده واجب را بخواند و سجده رود نمازش باطل است؛ ولي اگر پس از شروع به خواندن يكي از چهار سوره اي كه آيه سجده واجب دارد و در مسأله (361) بيان شد؛ به سوره ديگر عدول كند؛ احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند؛ دوباره نماز را بخواند.

مسأله 993

اگر اشتباهاً مشغول خواندن سوره اي شود كه سجده واجب دارد؛ چنانچه پيش از رسيدن به آيه سجده بفهمد؛ بايد آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند و اگر بعد از خواندن آيه سجده بفهمد؛ مي تواند سوره را تمام كند و به همان سوره اكتفا كند؛ ولي واجب است در بين نماز با سر اشاره به سجده كند.

مسأله 994

اگر در نماز آيه سجده را بشنود نمازش صحيح است؛ در بين نماز با اشاره سر سجده كند.

مسأله 995

در نماز مستحبي خواندن سوره لازم نيست گرچه آن نماز به واسطه نذر كردن واجب شده باشد؛ مگر اينكه نذر انصراف به نماز مستحبي داشته باشد كه با سوره خوانده مي شود؛ در اين صورت خواندن سوره لازم است و در بعضي نمازهاي مستحبي مثل نماز وحشت، كه سوره مخصوص دارد اگر بخواهد به دستور آن نماز رفتار كرده باشد؛ بايد همان سوره را بخواند.

مسأله 996

در نماز جمعه و در نماز ظهر روز جمعه، مستحب است در ركعت اول بعد از حمد، سوره جمعه و در ركعت دوم بعد از حمد، سوره منافقين بخواند؛ بلكه چنانچه در خبر است در نماز صبح و نماز عصر روز جمعه نيز مستحب است و اگر مشغول يكي از اينها شود؛ نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند؛ گرچه به نصف سوره هم نرسيده باشد.

مسأله 997

اگر بعد از حمد، مشغول خواندن سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد، يا سوره قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ شود؛ نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند. ولي در نماز ظهر روز جمعه، بلكه در نماز صبح و نماز عصر آن روز، اگر از روي فراموشي به جاي سوره جمعه و منافقين، يكي از اين دو سوره را بخواند؛ مي تواند آن را رها كند و سوره جمعه و منافقين بخواند؛ گرچه به نصف رسيده باشد.

محتمل است مراد از نصف از نظر آيات، يا كلمات، يا حروف باشد؛ احتياطاً ملاحظه حروف شود.

مسأله 998

اگر در نماز جمعه، يا ظهر روز جمعه، عمداً سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد، يا سوره قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ بخواند؛ اگر چه به نصف نرسيده؛ بعيد نيست بتواند رها كند و سوره جمعه و منافقين بخواند.

مسأله 999

اگر در نماز غيرسوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد و قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ، سوره ديگري بخواند؛ تا از نصف تجاوز نكرده؛ مي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند.

مسأله 1000

اگر مقداري از سوره را فراموش كند؛ يا از روي ناچاري، مثلاً به واسطه تنگي وقت يا به جهت ديگر نشود آن را تمام كند؛ مي تواند آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند؛ گرچه از نصف گذشته باشد؛ يا سوره اي كه مي خواند قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد، يا قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ باشد.

مسأله 1001

بر مرد واجب است حمد و سوره نماز صبح، مغرب و عشا را بلند بخواند و بر مرد و زن واجب است حمد و سوره نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند.

مسأله 1002

مرد بايد در نماز صبح، مغرب و عشا مواظب باشد كه تمام كلمات حمد و سوره، حتي آخر آنها را اگر وصل كند به كلمه بعدي، بلند بخواند. ولي اگر خواسته باشد وقف كند؛ بعيد نيست كه بلند گفتن حرف آخر لازم نباشد؛ چنانچه معمولا هم بلند گفته نمي شود.

مسأله 1003

زن مي تواند حمد و سوره نماز صبح، مغرب و عشا را بلند يا آهسته بخواند. ولي اگر نامحرم صدايش را بشنود؛ در صورتي كه در معرض فتنه و ريبه باشد؛ بنا بر احتياط واجب آهسته بخواند.

مسأله 1004

اگر در جايي كه بايد نماز را بلند بخواند عمداً آهسته بخواند؛ يا در جايي كه بايد آهسته خواند عمداً بلند بخواند؛ نمازش باطل است؛ ولي اگر از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد صحيح است و اگر در بين خواندن حمد و سوره هم بفهمد اشتباه كرده؛ لازم نيست مقداري را كه خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1005

اگر كسي در خواندن حمد و سوره، بيشتر از معمول صدايش را بلند كند؛ مثل آنكه آنها را با فرياد بخواند؛ نمازش باطل است.

مسأله 1006

بر انسان لازم است نماز را صحيح بخواند؛ ولو به وسيله تلقين باشد؛ نه خصوص يادگيري، گرچه يادگيري بهترين راه است.

كسي كه به هيچ قسم نمي تواند صحيح بخواند؛ بايد به هر طور كه مي تواند نماز بخواند و اگر برايش مشقت و حرج نباشد؛ احتياط آن است كه نماز را به جماعت به جا آورد.

مسأله 1007

كسي كه حمد و سوره و چيزهاي ديگر نماز را به خوبي نمي داند و مي تواند ياد بگيرد؛ چنانچه وقت نماز وسعت دارد؛ بايد ياد بگيرد؛ يا در سايه تلقين آنها را درست انجام دهد و اگر وقت است و نتواند درست انجام دهد؛ بنا بر احتياط واجب در صورتي كه مشقت و حرج نباشد؛ نماز را به جماعت بخواند.

مسأله 1008

مزد گرفتن براي ياد دادن واجبات نماز حرام است؛ ولي اجرت گرفتن براي ياد دادن مستحبات آن مانع ندارد؛ مگر اينكه از شعائر دين باشد؛ يا ياد ندادن باعث تعطيل آن مستحب شود؛ در اين صورت احتياط واجب نگرفتن اجرت است.

مسأله 1009

اگر يكي از كلمات حمد، يا سوره، يا چيزهاي واجب نماز را نداند؛ يا عمداً آن را نگويد؛ يا به جاي حرفي، حرف ديگر بگويد؛ مثلاً به جاي (ض) (ظ) بگويد؛ يا جايي كه بايد بدون زير (-ِ) و زِبَر (َ) خوانده شود؛ زير (-ِ) و زِبَر (َ) دهد؛ يا تشديد را نگويد؛ نماز او باطل است.

مسأله 1010

اگر انسان كلمه اي را صحيح بداند و در نماز همان طور بخواند و بعد بفهمد غلط خوانده؛ دوباره خواندن در وقت و قضاي آن بعد از وقت، لازم نيست.

مسأله 1011

اگر زير (-ِ) و زبر (-َ) كلمه اي را نداند؛ يا نداند مثلاً كلمه اي به (س) است يا (ص)، بايد ياد بگيرد.

ولي آخر كلمه اي را كه وقف بر آن جايز است؛ اگر هميشه وقف كند لازم نيست ياد بگيرد و چنانچه دو جور يا بيشتر بخواند نمازش باطل است؛ ولي در اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيم، مستقيم را مي توان با (سين) يا (صاد) خواند؛ گرچه بهتر است با (صاد) خوانده شود؛ پس اگر يك مرتبه با (سين) و يك مرتبه با (صاد) بخواند؛ نمازش باطل نيست.

مسأله 1012

علماء تجويد گفته اند اگر در كلمه اي (واو) باشد و حرف قبل از (واو) در آن كلمه پيش (ُ) داشته باشد و حرف بعد از (واو) در آن كلمه همزه باشد؛ مثل كلمه سُوء، بايد آن (واو) را مد بدهد يعني آن را بكشد و همچنين اگر در كلمه اي (الف) باشد و حرف قبل از (الف) در آن كلمه زير (-ِ) داشته باشد و حرف بعد از (الف) در آن كلمه همزه باشد؛ مثل جَاء، بايد (الف) آن را بكشد و نيز اگر در كلمه اي (ي) باشد و حرف پيش از (ي) در آن كلمه زير (-ِ) داشته باشد و حرف بعد از (ي) در آن كلمه همزه باشد؛ مانند جِئ، بايد (ي) را با مد بخواند و اگر بعد از اين (واو) و (الف) و (ي) به جاي همزه حرفي باشد كه ساكنست؛ يعني زير (-ِ) و زِبَر (َ) و پيش (ُ) ندارد؛ باز هم بايد اين سه حرف را با مد بخواند؛ مثلاً در وَ لا الضّالّين، كه بعد از (الف) حرف ساكن است؛ بايد (الف) آن را با مد بخواند.

ولي چون صحيح ادا كردن كلمات در سه مورد اول توقف بر دادن مد نيست؛ بهتر است در آن موارد مد دهد و اگر مد نداد نمازش باطل نيست. ولي در مثل وَ لا الضّالّين، كه اداء كلمه صحيح توقف بر تشديد و مقداري مد دارد؛ بايد به همان اندازه (الف) را مد داد و اگر مد نداد نمازش باطل است.

مسأله 1013

احتياط مستحب آن است كه در نماز وقف به حركت و وصل به سكون ننمايد. معني وقف به حركت آن است كه زير (-ِ) يا زِبَر (َ) يا پيش (ُ) آخر كلمه اي را بگويد و بين آن كلمه و كلمه بعدي فاصله دهد؛ مثلاً بگويد:

اَلرَّحْمنِ الرَّحيمِ و (ميم) الرحيم را زير (-ِ) دهد و بعد قدري فاصله دهد و بگويد:

مالِك يَوْمِ الدّين و معني وصل به سكون آن است كه زير (-ِ) يا زِبَر (َ) يا پيش (ُ) كلمه اي را نگويد و آن كلمه را به كلمه بعدي بچسباند؛ مثل آنكه بگويد:

اَلرَّحْمنِ الرَّحيمْ و (ميم) الرحيم را زير (-ِ) ندهد و فوراً مالِك يَوْمِ الدّين را بگويد.

مسأله 1014

در ركعت سوم و چهارم نماز مي تواند فقط يك حمد بخواند؛ يا بنا بر احتياط واجب سه مرتبه تسبيحات اربعه بگويد؛ يعني سه مرتبه بگويد:

سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ للهِِ وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَ اللهُ اَكبَرُ و مي تواند در يك ركعت حمد و در ركعت ديگر تسبيحات بگويد و بهتر است در هر دو ركعت تسبيحات بگويد.

مسأله 1015

در تنگي وقت بايد تسبيحات اربعه را يك مرتبه بگويد.

مسأله 1016

بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، حمد، يا تسبيحات اربعه را آهسته بخوانند.

مسأله 1017

اگر در ركعت سوم و چهارم، حمد بخواند؛ بنا بر احتياط بايد

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ آن را هم آهسته بگويد.

مسأله 1018

كسي كه نمي تواند تسبيحات اربعه را ياد بگيرد؛ يا درست بخواند؛ بايد در ركعت سوم و چهارم، حمد بخواند.

مسأله 1019

اگر در دو ركعت اول نماز، به خيال اينكه دو ركعت آخرست؛ تسبيحات اربعه بگويد؛ چنانچه پيش از ركوع بفهمد؛ بايد حمد و سوره را بخواند و اگر در ركوع، يا بعد از ركوع بفهمد؛ نمازش صحيح است.

مسأله 1020

اگر در دو ركعت آخر نماز به خيال اينكه در دو ركعت اول است حمد بخواند؛ يا در ركعت اول نماز با اينكه گمان مي كرده در دو ركعت آخر است حمد بخواند؛ چه پيش از ركوع بفهمد چه بعد از آن، نمازش صحيح است.

مسأله 1021

اگر در ركعت سوم و چهارم مي خواست حمد بخواند؛ تسبيحات به زبانش آمد؛ يا مي خواست تسبيحات اربعه بخواند؛ حمد به زبانش آمد؛ بايد آن را رها كند و دوباره حمد، يا تسبيحات را بخواند. ولي اگر عادتش خواندن چيزي بوده به اينكه قصد اجمالي آن را داشته باشد مي تواند همان را تمام كند و نمازش صحيح است و گرنه آن را رها كند و از سر شروع كند.

مسأله 1022

كسي كه عادت دارد در ركعت سوم و چهارم تسبيحات اربعه بخواند؛ اگر بدون قصد مشغول خواندن حمد شود بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1023

در ركعت سوم و چهارم مستحب است بعد از تسبيحات اربعه استغفار كند؛ مثلاً بگويد:

اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبّي وَ اَتُوبُ اِلَيْهِ.

يا بگويد:

اَللّهُمَّ اغْفِرْ لي و كسي كه مشغول گفتن استغفار است اگر شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، به شك خود اعتنا ننمايد؛ چه در جاهاي ديگر به گفتن استغفار عادت داشته يا نه، ولي اگر نمازگزار پيش از خم شدن براي ركوع در حالي كه مشغول گفتن استغفار نيست؛ شك كند كه حمد، يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد حمد، يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1024

اگر در موقع ركوع ركعت سوم و چهارم، يا در حال رفتن به ركوع، شك كند كه حمد، يا تسبيحات اربعه را خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1025

هرگاه بعد از تمام شدن آيه يا كلمه اي شك كند؛ كه آيه يا كلمه را درست گفته يا نه، تا داخل ركن بعد نشده مي تواند برگردد و احتياطاً آن آيه يا كلمه را به طور صحيح بگويد. ولي اگر جزء بعدي ركن باشد؛ مثلاً در ركوع شك كند كه آيه را درست خوانده يا نه، نمي تواند برگردد و بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1026

مستحب است در ركعت اول پيش از خواندن حمد بگويد:

اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ و در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ را بلند بگويد و حمد و سوره را شمرده بخواند و در آخر هر آيه وقف كند يعني آن را به آخر آيه بعدي نچسباند و در حال خواندن حمد و سوره، به معناي آيه توجه داشته باشد.

اگر نماز را به جماعت مي خواند بعد از تمام شدن حمد امام و اگر فرادي مي خواند بعد از آنكه حمد خودش تمام شد؛ بگويد:

اَلْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمين. بعيد نيست براي امام گفتن: اَلْحَمْدُ للهِِ، بعد از تمام شدن حمد، رجحان داشته باشد؛ بهتر آن است كه به قصد قربت مطلقه بگويد و بعد از خواندن سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد، يك، يا دو، يا سه مرتبه كذلِك اللهُ رَبّي، يا سه مرتبه كذلِك اللهُ رَبُّنا، بگويد و بعد از خواندن سوره كمي صبر كند؛ بعد تكبير پيش از ركوع را بگويد؛ يا قنوت را بخواند.

مسأله 1027

مستحب است در تمام نمازها در ركعت اول سوره انا انزلنا و در ركعت دوم سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد را بخواند.

مسأله 1028

مكروه است انسان در تمام نمازهاي يك شبانه روز سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد را نخواند.

مسأله 1029

خواندن سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد به يك نفس مكروه است.

مسأله 1030

سوره اي را كه در ركعت اول خوانده؛ مكروه است در ركعت دوم بخواند؛ ولي اگر سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد را در هر دو ركعت بخواند مكروه نيست.

ركوع
مسأله 1031

در هر ركعت بعد از قرائت، بايد به اندازه اي خم شود كه بتواند دست را به زانو بگذارد و اين عمل را ركوع مي گويند.

مسأله 1032

اگر به اندازه ركوع خم شود؛ ولي دستها را به زانو نگذارد اشكال ندارد.

مسأله 1033

هرگاه ركوع را به طور غيرمعمول به جا آورد؛ مثلاً به چپ يا راست خم شود؛ اگر چه دسته اي او به زانو برسد؛ صحيح نيست.

مسأله 1034

خم شدن بايد به قصد ركوع باشد؛ پس اگر به قصد كار ديگر مثلاً براي كشتن جانور خم بشود؛ نمي تواند آن را ركوع حساب كند؛ بلكه بايد بايستد دوباره براي ركوع خم شود و به واسطه اين عمل ركن زياد نشده و نماز باطل نمي شود.

مسأله 1035

كسي كه دست يا زانوي او، با دست و زانوي ديگران فرق دارد؛ مثلاً دستش خيلي بلند است كه اگر كمي خم شود به زانو مي رسد؛ يا زانوي او پايين تر از مردم ديگر است كه بايد خيلي خم شود تا دستش به زانو برسد؛ بايد به اندازه معمول خم شود.

مسأله 1036

كسي كه نشسته ركوع مي كند؛ بايد به قدري كه اگر ايستاده ركوع مي كرده؛ كمرش را خم كند.

مسأله 1037

احتياط واجب آن است كه در ركوع سه مرتبه: سُبْحانَ اللهِ يا يك مرتبه: سُبْحانَ رَبّي الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ بگويد. ولي در تنگي وقت و در حال ناچاري، گفتن يك سُبْحانَ اللهِ كافي است.

مسأله 1038

ذكر ركوع بايد دنبال هم و بدون فاصله زياد و به عربي صحيح گفته شود

و مستحب است آن را سه مرتبه، يا پنج، يا هفت مرتبه، بلكه بيشتر بگويد.

مسأله 1039

در ركوع بايد به مقدار ذكر واجب بدن آرام باشد و در ذكر مستحب است اگر آن را به قصد ذكري كه براي ركوع دستور داده اند بگويد؛ بنا بر احتياط آرام بودن بدن لازم است؛ ولي اگر به قصد مطلق ذكر كه در همه حالات نماز مستحب است بگويد؛ آرام بودن بدن لازم نيست.

مسأله 1040

اگر موقعي كه ذكر واجب ركوع را مي گويد بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود؛ بايد بعد از آرام گرفتن بدن دوباره ذكر را بگويد. ولي اگر كمي حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج نشود؛ يا انگشتان را حركت دهد؛ اشكال ندارد.

مسأله 1041

اگر پيش از آنكه به مقدار ركوع خم شود و بدن آرام گيرد؛ عمداً ذكر ركوع را بگويد؛ نمازش باطل است.

مسأله 1042

اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب، عمداً سر از ركوع بردارد؛ نمازش باطل است و اگر سهواً سر بردارد؛ چنانچه پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود يادش بيايد كه ذكر ركوع را تمام نكرده؛ بايد در حال آرامي بدن دوباره ذكر را بگويد و اگر بعد از آنكه از حال ركوع خارج شد يادش بيايد؛ نمازش صحيح است.

مسأله 1043

اگر نتواند به مقدار ذكر ركوع بماند؛ واجب آن است كه در حال حركت بگويد؛ ولو در حال رفتن به ركوع باشد.

مسأله 1044

اگر به واسطه مرض و مانند آن در ركوع آرام نگيرد نماز او صحيح است؛ ولي بايد پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود ذكر واجب، يعني:

سُبْحانَ رَبّي الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ، يا سه مرتبه: سُبْحانَ اللهِ را بگويد.

مسأله 1045

هرگاه نتواند به اندازه ركوع خم شود؛ بايد به چيزي تكيه دهد و ركوع كند و اگر موقعي هم كه تكيه داده نتواند به طور معمول ركوع كند؛ بايد به هر اندازه كه مي تواند خم شود؛ در اين صورت احتياط لازم آن است كه نماز را دوباره بخواند و ركوع آن را نشسته به جا آورد و اگر هيچ نتواند خم شود؛ بايد موقع ركوع بنشيند و نشسته ركوع كند و احتياط لازم آن است كه نماز ديگري ايستاده بخواند و براي ركوع آن با سر اشاره كند.

مسأله 1046

كسي كه مي تواند ايستاده نماز بخواند؛ اگر در حال ايستاده يا نشسته نتواند ركوع كند؛ بايد ايستاده نماز بخواند و براي ركوع با سر اشاره كند و اگر نتواند اشاره كند؛ بايد به نيت ركوع چشم ها را هم بگذارد و ذكر آن را بگويد و به نيت برخاستن از ركوع چشم ها را باز كند و اگر از اين هم عاجز است؛ بايد در قلب نيت ركوع كند و ذكر آن را بگويد.

مسأله 1047

كسي كه نمي تواند ايستاده يا نشسته ركوع كند و براي ركوع فقط مي تواند در حالي كه نشسته است كمي خم شود؛ يا در حالي كه ايستاده است با سر اشاره كند؛ بايد ايستاده نماز بخواند و براي ركوع با سر اشاره نمايد و احتياط واجب آن است كه نماز ديگري هم بخواند و موقع ركوع آن بنشيند و هرقدر مي تواند براي ركوع خم شود.

مسأله 1048

اگر بعد از رسيدن به حد ركوع، چه بدن آرام گرفته باشد يا نه، سر بردارد و دو مرتبه به اندازه ركوع خم شود؛ چون ركوع زياد شده نمازش باطل است و اگر بعد از آنكه به اندازه ركوع خم شد چه آرام گرفته باشد يا نه، به قدري خم شود كه از اندازه ركوع بگذرد و دوباره به ركوع برگردد؛ احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره نماز را بخواند.

مسأله 1049

بعد از تمام شدن ذكر ركوع بايد راست بايستد و بعد از آنكه بدن آرام گرفت به سجده رود و اگر عمداً پيش از ايستادن، يا پيش از آرام گرفتن بدن به سجده رود؛ نمازش باطل است.

مسأله 1050

اگر ركوع را فراموش كند و پيش از آنكه به سجده برسد يادش بيايد؛ بايستد بعد ركوع رود و چنانچه به حالت خميدگي به ركوع برگردد؛ نمازش باطل است.

مسأله 1051

اگر بعد از آنكه پيشاني در سجده دوم به زمين رسيد يادش بيايد؛ نمازش باطل است و اگر قبل از داخل شدن در سجده دوم يادش بيايد؛ بايد پا شود و ركوع كند و نمازش صحيح است و به جهت زيادي سجده، دو سجده سهو به جا آورد. بهتر اينست كه نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1052

مستحب است پيش از رفتن به ركوع در حالي كه راست ايستاده، تكبير بگويد و در ركوع زانوها را به عقب دهد و پشت را صاف نگهدارد و گردن را بكشد و مساوي پشت نگهدارد و بين دو قدم را نگاه كند و پيش از ذكر يا بعد از آن صلوات بفرستد؛ مي تواند آن را به نيت ذكر ركوع بگويد و بعد از آنكه از ركوع برخاست و راست ايستاد در حال آرامي بدن بگويد:

سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه.

مسأله 1053

مستحب است در ركوع زن ها دست را از زانو بالاتر بگذارند و زانوها را به عقب بدهند.

سجود
[احكام]
مسأله 1054

نمازگزار بايد در هر ركعت از نمازهاي واجب و مستحب، بعد از ركوع دو سجده كند و سجده آن است كه به هيأت مخصوصي پيشاني را به قصد خضوع به زمين گذارد. گذاشتن پيشاني، كف دو دست، سر زانو و دو انگشت بزرگ پاها به زمين، از واجبات سجده در حال نماز است.

مسأله 1055

دو سجده از يك ركعت، با هم ركن است؛ كه اگر كسي در نماز واجب عمداً، يا از روي فراموشي هر دو را ترك كند؛ يا دو سجده اضافه نمايد؛ نمازش باطل است.

پس اگر از هر ركعتي يك سجده را فراموش كند؛ يا سهواً زياد كند؛ نمازش باطل نيست.

مسأله 1056

اگر عمداً يك سجده كم يا زياد كند نماز باطل مي شود و اگر سهواً يك سجده كم كند حكم آن بعداً گفته خواهد شد.

مسأله 1057

اگر پيشاني را عمداً يا سهواً به زمين نگذارد؛ سجده نكرده است؛ اگر چه جاهاي ديگر به زمين برسد. ولي اگر پيشاني را به زمين بگذارد و سهواً جاهاي ديگر را به زمين نرساند؛ يا سهواً ذكر نگويد؛ سجده صحيح است.

مسأله 1058

احتياط واجب آن است كه در سجده سه مرتبه: سُبْحانَ اللهِ، يا يك مرتبه: سُبْحانَ رَبّي الاَْعْلي وَ بِحَمْدِهِ بگويد و بايد اين كلمات دنبال هم و به عربي صحيح گفته شود؛

و مستحب است سُبْحانَ رَبّي الاَْعْلي وَ بِحَمْدِهِ را سه، يا پنج، يا هفت مرتبه بگويد.

مسأله 1059

در سجود بايد به مقدار ذكر واجب بدن آرام باشد و موقع گفتن ذكر مستحب هم اگر آن را به قصد ذكري كه براي سجده دستور داده اند بگويد؛ آرام بودن بدن لازم است.

مسأله 1060

اگر پيش از آنكه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام بگيرد؛ عمداً ذكر سجده را بگويد؛ يا پيش از تمام شدن ذكر عمداً سر از سجده بردارد؛ نماز باطل است.

مسأله 1061

اگر پيش از آنكه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام گيرد؛ سهواً ذكر سجده را بگويد و پيش از آنكه سر از سجده بردارد بفهمد اشتباه كرده است؛ بايد دوباره در حال آرام بودن ذكر را بگويد.

مسأله 1062

اگر بعد از آنكه سر از سجده برداشت بفهمد كه پيش از آرام گرفتن بدن ذكر را گفته؛ يا پيش از آنكه ذكر سجده تمام شود سر برداشته؛ نمازش صحيح است.

مسأله 1063

اگر موقعي كه ذكر سجده را مي گويد؛ يكي از هفت عضو را عمداً از زمين بردارد؛ بنا بر احتياط واجب نماز باطل مي شود. بنا بر اين پس از آرامش بدن دوباره ذكر را بگويد و نماز را تمام كند و دوباره بخواند. ولي موقعي كه مشغول گفتن ذكر نيست؛ اگر غيرپيشاني، جاهاي ديگر را از زمين بردارد و دوباره بگذارد؛ اشكال ندارد.

مسأله 1064

اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده، سهواً پيشاني را از زمين بردارد؛ نمي تواند دوباره به زمين بگذارد و بايد آن را يك سجده حساب كند؛ ولي اگر جاهاي ديگر را سهواً از زمين بردارد؛ بايد دو مرتبه به زمين بگذارد و ذكر را بگويد.

مسأله 1065

بعد از تمام شدن ذكر سجده اول بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد و دوباره سجده رود.

مسأله 1066

جاي پيشاني نمازگزار بايد با جاي زانوها و سر انگشتان پاي او مساوي باشد و اگر بلندتر يا پست تر از كلفتي آجري كه در صدر اسلام درست مي شد؛ كه تقريباً به مقدار چهار انگشت بسته است؛ نباشد مانعي ندارد.

مسأله 1067

در زمين سراشيب كه سراشيبي آن درست معلوم نيست؛ اگر پيشاني نمازگزار از جاي انگشتان پا و سر زانوهاي او مختصري بيش از چهار انگشت بسته بلندتر باشد؛ اشكال دارد.

مسأله 1068

اگر پيشاني را سهواً به چيزي بگذارد كه از جاي انگشت هاي پا و سر زانوهاي او بلندتر از چهار انگشت بسته است؛ چنانچه بلندي آن به قدريست كه نمي گويند در حال سجده است؛ بايد سر را بردارد و به چيزي كه بلندي آن به اندازه چهار انگشت بسته، يا كمتر است بگذارد. ولي اگر سر را عمداً به جاي بلند گذاشته باشد نمازش باطل است و اگر بلندي آن به قدريست كه مي گويند در حال سجده است؛ چنانچه پس از انجام ذكر واجب ملتفت شود؛ مي تواند سر از سجده بردارد و نماز را تمام كند و اگر قبل از انجام ذكر واجب ملتفت شود؛ بايد پيشاني را از روي آن به روي چيزي كه بلندي آن به اندازه چهار انگشت بسته، يا كمتر است بكشد و ذكر واجب را به جا آورد و اگر كشيدن پيشاني ممكن نباشد؛ مي تواند ذكر واجب را در همان حال به جا آورد و نماز را تمام كند و احتياط آن است كه نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1069

بايد بين پيشاني و آنچه بر آن سجده مي كند چيزي نباشد؛ پس اگر مهر به قدري چرك باشد كه پيشاني به خود مهر نرسد؛ سجده باطل است؛ ولي اگر رنگ مهر تغيير كرده باشد اشكال ندارد.

مسأله 1070

در سجده بايد كف دست را به زمين بگذارد. ولي در حال ناچاري پشت دست هم مانعي ندارد و اگر پشت دست ممكن نباشد بايد مچ دست را بگذارد و چنانچه آن را هم نتواند؛ بايد تا آرنج هر جا را كه مي تواند بر زمين بگذارد و اگر آن هم ممكن نيست گذاشتن بازو كافي است.

مسأله 1071

در سجده بنا بر احتياط واجب بايد سر دو انگشت بزرگ پاها را به زمين بگذارد و اگر انگشت هاي ديگر پا يا روي پا را به زمين بگذارد؛ يا به واسطه بلند بودن ناخن سر شست به زمين نرسد؛ نماز باطل است و كسي كه به واسطه ندانستن مسأله در صورتي كه جاهل مقصر بوده نمازهاي خود را اين طور خوانده؛ بايد دوباره بخواند و اگر جاهل قاصر بوده لازم نيست دوباره بخواند.

مسأله 1072

كسي كه مقداري از شست پايش بريده؛ بايد بقيه آن را به زمين بگذارد و اگر چيزي از آن نمانده؛ يا اگر مانده خيلي كوتاه است؛ بايد بقيه انگشتان را بگذارد و احتياط آن است كه اگر بتواند ذكر را در حالي كه جاي شست يا باقي مانده آن روي زمين است تكرار كند.

مسأله 1073

اگر به طور غيرمعمول سجده كند؛ مثلاً سينه و شكم را به زمين بچسباند؛ يا پاها را دراز كند؛ اگر چه هفت عضوي كه گفته شد به زمين برسد؛ بنا بر احتياط واجب در صورتي كه صدق سجده بكند بايد نماز را دوباره بخواند. ولي اگر عرفاً سجده صادق نباشد بايد نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 1074

مهر يا چيز ديگري كه بر آن سجده مي كند بايد پاك باشد.

ولي اگر مثلاً مهر را روي فرش نجس بگذارد؛ يا يك طرف مهر نجس باشد و پيشاني را به طرف پاك آن بگذارد؛ اشكال ندارد و اگر مقداري از مهر كه لازم است پيشاني بر آن قرار بگيرد پاك باشد و مابقي نجس باشد مانعي ندارد.

مسأله 1075

اگر در پيشاني دمل و مانند آن باشد؛ چنانچه ممكن است بايد با جاي سالم پيشاني سجده كند و اگر ممكن نيست بايد زمين را گود كند و دمل را در گودال و جاي سالم را به مقداري كه براي سجده كافي باشد بر زمين گذارد.

مسأله 1076

اگر دمل يا زخم تمام پيشاني را گرفته؛ اگر ابروها را نگرفته ابروها را به زمين گذارد و اگر ابروها را هم گرفته؛ بايد به يكي از دو طرف پيشاني سجده كند و احتياط مقدم داشتن طرف راست است بر طرف چپ و اگر ممكن نيست به بيني و اگر ممكن نباشد به چانه و اگر به چانه هم ممكن نيست؛ بايد به هر جايي از صورت كه ممكن است سجده كند و اگر به هيچ جايي از صورت ممكن نباشد؛ سجده با جلو سر واجب نيست ولي به قصد رجاء انجامش موافق با احتياط است و براي سجده اشاره كند.

مسأله 1077

كسي كه نمي تواند پيشاني را به زمين برساند؛ بايد به قدري كه مي تواند خم شود و مهر و چيز ديگري را كه سجده بر آن صحيح است روي چيز بلندي گذاشته و طوري پيشاني بر آن بگذارد كه بگويند سجده كرده است؛ ولي بايد كف دسته ا، زانوها و انگشتان پا را به طور معمول به زمين بگذارد و اگر نتواند تمام آنها را به طور معمول به زمين بگذارد؛ به مقداري كه مي تواند به زمين بگذارد.

مسأله 1078

كسي كه هيچ نمي تواند خم شود؛ بايد براي سجده بنشيند و با سر اشاره كند و اگر نتواند بايد با چشم ها اشاره نمايد و در هر دو صورت احتياط آن است كه اگر مي تواند مهر را بلند كند و به پيشاني بگذارد؛ در صورتي كه نتواند پيشاني را روي آن بگذارد و اگر با سر يا چشم ها هم نمي تواند اشاره كند؛ بايد در قلب نيت سجده كند و بنا بر احتياط واجب با دست و مانند آن براي سجده اشاره نمايد.

مسأله 1079

كسي كه نمي تواند بنشيند؛ بايد ايستاده نيت سجده كند و چنانچه مي تواند براي سجده با سر اشاره كند و اگر نمي تواند با چشم ها اشاره نمايد و اگر اين را هم نمي تواند؛ در قلب نيت سجده كند و بنا بر احتياط واجب با دست و مانند آن براي سجده اشاره نمايد.

مسأله 1080

اگر پيشاني بي اختيار به جاي سجده به خورد و بلند شود؛ بعيد است كه سجده تحقق پيدا كرده باشد.

بايد سجده را به طور صحيح به جا آورد و احتياط آن است كه نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1081

جايي كه انسان ناچار است تقيه كند؛ مي تواند بر فرش و مانند آن سجده نمايد و لازم نيست براي نماز به جاي ديگر برود. ولي اگر بتواند بر حصير يا چيزي كه سجده بر آن صحيح مي باشد؛ طوري سجده كند كه به زحمت نيفتد؛ نبايد بر فرش و مانند آن سجده نمايد.

مسأله 1082

اگر چيزي كه بر آن سجده مي كند مانند فنر باشد كه بدن روي آن هيچ آرام نمي گيرد؛ باطل است؛ ولي اگر مثل تشك پر باشد كه بعد از سر گذاشتن بر آن و قدري پايين رفتن بدن آرام مي گيرد؛ سجده بر آن مانعي ندارد.

مسأله 1083

اگر انسان ناچار شود كه در زمين گِل نماز بخواند؛ چنانچه آلوده شدن بدن و لباس براي او مشقت ندارد؛ بايد سجده و تشهد را به طور معمول به جا آورد و اگر مشقت دارد مي تواند در جايي كه ايستاده، براي سجده با سر اشاره كند و تشهد را ايستاده بخواند و اگر سجده و تشهد را به طور معمول هم به جا آورد نمازش صحيح است.

مسأله 1084

در ركعت اول و ركعت سومي كه تشهد ندارد؛ مثل ركعت سوم نماز ظهر و عصر و عشا، واجب است بعد از سجده دوم قدري بي حركت بنشيند و بعد برخيزد.

چيزهايي كه سجده بر آنها صحيح است
مسأله 1085

بايد بر زمين و چيزهاي غيرخوراكي كه از زمين مي رويد؛ مانند چوب و برگ درخت سجده كرد و سجده بر چيزهاي خوراكي، پوشاكي و معدني، در صورتي كه از اجزاء زمين شمرده نشود؛ مانند عقيق، فيروزه، طلا، نقره، قير و مانند آنها باطل است؛ ولي اگر از اجزاء زمين شمرده مي شود؛ مانند انواع سنگ مرمر و سنگ هاي سياه، سجده بر آن صحيح است.

مسأله 1086

احتياط واجب آن است كه بر برگ مو اگر تازه باشد؛ سجده نكنند.

ولي اگر برگ خشك شده باشد؛ سجده بر آن جايز است.

مسأله 1087

سجده بر چيزهايي كه از زمين مي رويد و خوراك حيوان است؛ مثل علف و كاه، صحيح است.

مسأله 1088

سجده بر گُل هايي كه خوراكي نيستند صحيح است و بنا بر احتياط واجب سجده نكند بر مثل گُل بنفشه و گُل گاوزبان و مانند آن كه از زمين مي رويد و آن را دَم مي كنند يا مي جوشانند و آبش را مي نوشند.

مسأله 1089

سجده بر گياهي كه خوردن آن در بعضي از شهرها معمول است و در شهرهاي ديگر معمول نيست؛ صحيح نيست و همچنين ميوه نارس كه استعداد خوردن را دارد مانند بادام نارس و اگر استعداد خوردن را ندارد؛ بعيد نيست سجده بر آن جايز باشد.

مسأله 1090

سجده بر سنگ آهك و سنگ گچ و مانند آنها صحيح است؛ ولي در حال اختيار سجده بر گچ و آهك پخته و آجر و كوزه گِلي و مانند آنها جايز نيست.

مسأله 1091

اگر كاغذ را از چيزي كه سجده بر آن صحيح است؛ مثلاً از كاه ساخته باشند؛ مي شود بر آن سجده كرد. ولي سجده بر كاغذي كه از پنبه و مانند آن ساخته شده اشكال دارد و اگر از مثل حرير يا ابريشم و مانند آنها كه نه از زمين هستند و نه از او روييده شده؛ ساخته شده باشد؛ بعيد نيست سجده بر آن جايز نباشد.

مسأله 1092

براي سجده بهتر از هر چيز تربت حضرت سيدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام مي باشد؛ بعد از آن، از خاك و سنگ و بعد از سنگ، گياه است.

مسأله 1093

اگر چيزي كه سجده بر آن صحيح است ندارد؛ يا اگر دارد به واسطه سرما يا گرماي زياد و مانند اينها نمي تواند بر آن سجده كند؛ چنانچه پنبه يا كتان، رشته نشده باشد بر آن سجده كند و در درجه دوم به لباس يا غيرلباس كه از كتان يا پنبه رشته شده باشد سجده كند و در درجه سوم لازم است بر پشت دست سجده كند و اگر بر آن هم ممكن نيست؛ بر مثل عقيق و فيروزه و مانند آنها سجده كند.

مسأله 1094

سجده بر گِل و خاك سستي كه پيشاني روي آن آرام نمي گيرد باطل است؛ مگر اينكه چنانچه گذشت سر را كه روي آنها گذاشته پس از فرورفتن مقداري آرام بگيرد؛ سجده بر آن صحيح است.

مسأله 1095

اگر در سجده اول مهر به پيشاني بچسبد؛ براي سجده دوم بايد مهر را از پيشاني جدا كند و پيشاني را بر آن بگذارد.

مسأله 1096

اگر در بين نماز چيزي كه بر آن سجده مي كند گم شود و چيزي كه سجده بر آن صحيح است نداشته باشد؛ چنانچه وقت دارد بهتر است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند و اگر تنگ است به دستوري كه در مسأله (1093) بيان شد عمل كند.

مسأله 1097

هرگاه در حال سجده بفهمد پيشاني را بر چيزي گذاشته كه سجده بر آن صحيح نيست؛ اگر ممكن باشد بايد پيشاني را از روي آن بر روي چيزي كه سجده بر آن صحيح است بكشد و اگر ممكن نباشد از آنچه كه در مسأله (1093) بيان شد روشن است.

مسأله 1098

اگر بعد از سجده بفهمد پيشاني را روي چيزي گذاشته كه سجده بر آن صحيح نبوده اشكال ندارد.

مسأله 1099

سجده كردن براي غير خداوند متعال حرام مي باشد و بعضي از مردم عوام كه مقابل قبر امامان عَلَيْهم ُالسَّلَام پيشاني را بر زمين مي گذارند؛ اگر براي شكر خداوند متعال باشد اشكال ندارد وگرنه حرام است.

مستحبات و مكروهات سجده
مسأله 1100

در سجده چند چيز مستحب است:

1 كسي كه ايستاده نماز مي خواند بعد از آنكه سر از ركوع برداشت و كاملاً ايستاد و كسي كه نشسته نماز مي خواند بعد از آنكه كاملاً نشست؛ براي رفتن به سجده تكبير بگويد.

2 موقعي كه مرد مي خواهد سجده برود اول دستها را و زن اول زانوها را به زمين بگذارد.

3 بيني را به مهر يا به چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد.

4 در حال سجده انگشتان دست را به هم بچسباند و برابر گوش بگذارد به طوري كه سر آنها رو به قبله باشد.

5 در سجده دعا كند و از خدا حاجت بخواهد و اين دعا را بخواند:

يا خَيْرَ الْمَسْئُولينَ وَ يا خَيْرَ الْمُعْطينَ، اُرْزُقْني وَ ارْزُقْ عِيالي مِنْ فَضْلِك فَاِنَّك ذُوالْفَضْلِ الْعَظيمِ.

يعني:

اي بهترين كسي كه از او سؤال مي كنند و اي بهترين عطاكنندگان، روزي بده به من و عيال من، از فضل خودت، پس به درستي كه تو داراي فضل بزرگي هستي و اينكه متعارف است در خصوص سجده آخر ركعت آخري نماز دعا مي كنند؛ دليلي بر آن نيست.

6 بعد از سجده، بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را بر كف پاي چپ بگذارد.

7 بعد از هر سجده وقتي نشست و بدنش آرام گرفت تكبير بگويد.

8 بعد از سجده اول بدنش كه آرام گرفت؛ اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبّي وَ اَتُوبُ اِلَيْهِ،

1 شنيده مي شود بعضي عين عيال را به فتح مي خوانند؛ ولي بايد

به كسر خواند.

بگويد.

9 سجده را طول بدهد و در موقع نشستن دستها را روي ران ها بگذارد.

10 براي رفتن به سجده در حال آرامي بدن، اَللهُ اَكبَرُ بگويد.

11 در سجده صلوات بفرستد؛ چنانچه در ركوع گفته شد؛ مي تواند به قصد دستوري كه در سجده داده شده بگويد.

12 در موقع بلند شدن دستها را بعد از زانوها از زمين بردارد.

13 مردها آرنج ها و شكم را به زمين نچسبانند و بازوها را از پهلو جدا نگاه دارند و زن ها آرنج ها و شكم را به زمين بگذارند و اعضاء بدن را به يكديگر بچسبانند.

مستحبات ديگر سجده در كتاب هاي مفصل گفته شده است.

مسأله 1101

قرآن خواندن در سجده مكروه است و نيز مكروه است براي برطرف كردن گرد و غبار جاي سجده را فوت كند و اگر در اثر فوت كردن دو حرف از دهان بيرون آيد؛ نماز باطل مي شود.

غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتاب هاي مفصل گفته شده است.

سجده واجب قرآن
مسأله 1102

در هر يك از چهار سوره وَ النَّجْم و اقْرَأْ بِاسْم و الم تنزيل و حم سجده يك آيه سجده است كه اگر انسان بخواند؛ يا گوش به آن فرا دهد؛ بعد از تمام شدن آن آيه بايد فوراً سجده كند و اگر فراموش كرد هر وقت يادش بيايد بايد سجده كند و اگر به آيه سجده گوش فرا نداده باشد؛ بلكه فقط به گوشش برسد؛ سجده بر او واجب نيست گرچه بهتر است سجده نمايد.

مسأله 1103

اگر انسان موقعي كه آيه سجده را مي خواند از ديگري هم بشنود؛ در صورتي كه گوش فرا داده باشد؛ بنا بر احتياط بايد دو سجده نمايد. ولي اگر به گوشش برسد؛ فقط يك سجده براي خواندن واجب است.

مسأله 1104

در غير نماز، اگر در حال سجده آيه سجده را بخواند؛ يا گوش فرا دهد؛ بايد سر بر دارد و دوباره سجده كند.

مسأله 1105

اگر انسان از بچه غيرمميز كه خوب و بد را نمي فهمد؛ يا از كسي كه قصد خواندن قرآن ندارد؛ آيه سجده را بشنود؛ احتياط واجب آن است كه سجده كند و همچنين است اگر از مثل نوار آيه سجده را گوش فرا دهد و همچنين است گوش فرا دادن از راديو، اگر از نوار پخش شود؛ ولي اگر مستقيماً از راديو پخش مي شود؛ واجب است سجده كند.

گوش فرا دادن از بلندگو هم به دو گونه است:

اگر مستقيماً پخش شود سجده واجب و اگر از نوار باشد احتياطاً سجده كند.

مسأله 1106

در سجده واجب قرآن بنا بر احتياط واجب بايد جاي انسان غصبي نباشد و در صورتي كه صدق سجده بكند مانعي ندارد جاي پيشاني او بيش از چهار انگشت بسته بلندتر از جاي زانوها و انگشتان باشد و لازم نيست با وضو، يا غسل و رو به قبله باشد و عورت خود را بپوشاند و بدن و جاي پيشاني او پاك باشد و نيز چيزهايي كه در لباس نمازگزار شرط است در لباس او شرط نيست. چون سجده تصرف در لباس غصبي نيست؛ اگر لباسش غصبي باشد سجده اش صحيح است.

مسأله 1107

احتياط واجب آن است كه در سجده واجب قرآن، پيشاني را بر مهر يا چيز ديگر كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و بنا بر احتياط مستحب جاهاي ديگر بدن را به دستوري كه در سجده نماز گفته شد بر زمين بگذارد.

مسأله 1108

هرگاه در سجده واجب قرآن پيشاني را به قصد سجده به زمين بگذارد اگر چه ذكر نگويد؛ كافيست و گفتن ذكر مستحب است و بهتر است بگويد:

لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ حَقّاً حَقّاً، لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ ايماناً وَ تَصْديقاً، لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ عُبُوديَّةً وَ رِقاً، سَجَدْتُ لَك يا رَبِّ تَعَبُداً وَ رِقاً، لا مُسْتَكبِراً عَنْ عِبادَتِك وَ لا مُسْتَنْكفاً وَ لا مُسْتَعْظِماً، بَلْ اَنَا عَبْدٌ ذَليلٌ خائِفٌ مُسْتَجير.

تشهد
مسأله 1109

در ركعت دوم تمام نمازهاي واجب و ركعت سوم نماز مغرب و ركعت چهارم نماز ظهر و عصر و عشا، انسان بايد بعد از سجده دوم بنشيند و در حال آرام بودن بدن تشهد بخواند يعني بگويد:

اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريك لَهُ و اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ،

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد

و بايد تشهد به همين ترتيب و كمتر از اين نباشد.

مسأله 1110

كلمات تشهد بايد به عربي صحيح و به طوري كه معمول است پشت سرهم گفته شود.

مسأله 1111

اگر تشهد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع يادش بيايد كه تشهد را نخوانده؛ بايد بنشيند و تشهد را بخواند و دوباره بايستد و آنچه بايد در آن ركعت خوانده شود بخواند و نماز را تمام كند و بنا بر احتياط واجب بعد از نماز براي ايستادن بي جا دو سجده سهو به جا آورد و اگر در ركوع، يا بعد از آن يادش بيايد؛ بايد نماز را تمام كند و بعد از سلام نماز تشهد را قضا نمايد و براي تشهد فراموش شده دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1112

مستحب است در حال تشهد بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را به كف پاي چپ بگذارد و پيش از تشهد بگويد:

اَلْحَمْدُ للهِِ، يا بگويد:

بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ الْحَمْدُ للهِِ وَ خَيْرُ الاَْسْماءِ للهِِ و نيز مستحب است دستها را بر ران ها بگذارد و انگشت ها را به يكديگر بچسباند و به دامان خود نگاه كند و بعد از تمام شدن تشهد بگويد:

وَ تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ.

مسأله 1113

مستحب است زن ها در وقت خواندن تشهد ران ها را به هم بچسبانند.

سلام نماز
مسأله 1114

بعد از تشهد ركعت آخر نماز مستحب است در حالي كه نشسته و بدن آرام است بگويد:

اَلسَّلامُ عَلَيْك اَيُّهَا النَّبي وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ و بعد از آن بگويد:

اَلسَّلامُ عَلَيْكمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ، يا بگويد:

اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادِ اللهِ الصّالِحينَ. ولي اگر اين سلام را بگويد احتياط واجب آن است كه بعد از آن اَلسَّلامُ عَلَيْكمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ. را هم بگويد.

مسأله 1115

اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم نخورده و كاري هم كه عمدي و سهوي آن، نماز را باطل مي كند؛ مثل پشت به قبله كردن؛ انجام نداده؛ بايد سلام را بگويد و نمازش صحيح است.

مسأله 1116

اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم خورده است؛ چنانچه پيش از آنكه صورت نماز به هم بخورد كاري كه عمدي و سهوي آن، نماز را باطل مي كند؛ مثل پشت به قبله كردن انجام نداده باشد؛ سلام دهد نمازش صحيح است و اگر پيش از آنكه صورت نماز به هم بخورد كاري كه عمدي و سهوي آن، نماز را باطل مي كند انجام داده باشد؛ نمازش باطل است.

ترتيب
مسأله 1117

اگر عمداً ترتيب نماز را به هم بزند؛ مثلاً سوره را پيش از حمد بخواند؛ يا سجود را پيش از ركوع به جا آورد؛ نمازش باطل مي شود.

مسأله 1118

اگر ركني از نماز را فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد؛ مثلاً پيش از آنكه ركوع كند؛ دو سجده نمايد؛ نماز باطل است.

مسأله 1119

اگر ركني از نماز را فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و ركن نيست به جا آورد؛ مثلاً پيش از آنكه دو سجده كند تشهد بخواند؛ بايد ركن را به جا آورد و آنچه را اشتباهاً پيش از آن خوانده دوباره بخواند و دو سجده سهو براي زيادي تشهد به جا آورد.

مسأله 1120

اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد؛ مثلاً حمد را فراموش كند و مشغول ركوع شود نمازش صحيح است.

مسأله 1121

اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و آن هم ركن نيست به جا آورد؛ مثلاً حمد را فراموش كند و سوره را بخواند؛ چنانچه مشغول ركن بعدي شده باشد؛ مثلاً در ركوع يادش بيايد كه حمد را نخوانده؛ بايد بگذرد و نماز او صحيح است و اگر مشغول ركن بعد نشده باشد؛ بايد آنچه را فراموش كرده به جا آورد و بعد از آن، چيزي را كه اشتباهاً جلوتر خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1122

اگر سجده اول را به خيال اينكه سجده دوم است؛ يا سجده دوم را به خيال اينكه سجده اول است به جا آورد؛ نماز صحيح است و سجده اول او سجده اول و سجده دوم او سجده دوم، حساب مي شود.

موالات
مسأله 1123

انسان بايد نماز را با موالات بخواند؛ يعني كارهاي نماز مانند ركوع، سجود و تشهد را پشت سرهم به جا آورد و چيزهايي را كه در نماز مي خواند به طوري كه معمول است پشت سرهم بخواند و اگر به قدري بين آنها فاصله بيندازد كه نگويند نماز مي خواند؛ نمازش باطل است.

مسأله 1124

اگر در نماز سهواً بين حرف ها يا كلمات فاصله بيندازد و فاصله به قدري نباشد كه صورت نماز از بين برود؛ گرچه صورت قرائت يا ذكر از بين برود؛ چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد بايد آن حرف ها يا كلمات را به طور معمول بخواند و اگر مشغول ركن شده باشد نمازش صحيح است؛ مگر اينكه بين كلمات تكبيرة الاحرام به قدري فاصله شود كه از صورت تكبيرة الاحرام خارج شده باشد؛ در اين صورت نمازش باطل است.

مسأله 1125

طول دادن ركوع و سجود و خواندن سوره هاي بزرگ، موالات را به هم نمي زند.

[مستحبات نماز]
قنوت
مسأله 1126

در تمام نمازهاي واجب و مستحب، پيش از ركوع ركعت دوم مستحب است قنوت بخواند و در نماز وتر با آنكه يك ركعت مي باشد؛ قنوت پيش از ركوع مستحب است و نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد؛ در ركعت اول پيش از ركوع و در ركعت دوم بعد از ركوع و نماز آيات پنج قنوت دارد و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اول پنج قنوت دارد و در ركعت دوم چهار قنوت دارد.

مسأله 1127

اگر بخواهد قنوت بخواند؛ به احتياط واجب بايد دستها را مقابل صورت بلند كند و شايسته است كف دستها را رو به آسمان و پهلوي هم نگهدارد؛ دستها را به جز ابهام به هم بچسباند و نگاهش هنگام قنوت به كف دستها باشد.

مسأله 1128

در قنوت هر ذكري بگويد؛ اگر چه يك سُبْحانَ اللهِ باشد؛ كافيست و بهتر است بگويد:

لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ الْحَليمُ الْكريمُ، لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ الْعَلي الْعَظيمُ، سُبْحانَ اللهِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الاَْرَضينَ السَّبْعِ وَ ما فيهِنَّ وَ ما بَيْنَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ وَ الْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمينَ.

مسأله 1129

مستحب است انسان قنوت را بلند بخواند. ولي براي كسي كه نماز را به جماعت مي خواند مستحب نيست بلند بخواند؛ بلكه در صورتي كه امام جماعت صداي او را مي شنود مكروه است بلند بخواند.

مسأله 1130

اگر عمداً قنوت نخواند قضا ندارد و اگر فراموش كند و پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود يادش بيايد؛ مستحب است بايستد و بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد؛ مستحب است بعد از ركوع قضا كند و اگر در سجده يادش بيايد؛ مستحب است بعد از سلام قضا كند.

ترجمه نماز

1 ترجمه سوره حمد

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، يعني:

ابتدا مي كنم به نام خداوندي كه در دنيا بر مؤمن و كافر رحم مي كند و در آخرت بر مؤمن رحم مي نمايد.

الْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمينَ، يعني:

ثنا مخصوص خداونديست كه پرورش دهنده همه موجودات است.

اَلرَّحْمنِ الرَّحيمِ، گذشت معناي آن.

مالِك يَوْمِ الدّينِ، يعني:

حكمران و صاحب اختيار روز جزا.

اِيّاك نَعْبُدُ وَ اِيّاك نَسْتَعينُ.

يعني:

فقط تو را عبادت مي كنم و فقط از تو كمك مي خواهم.

اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ، يعني:

هدايت كن ما را به راه راست كه آن دين اسلام است.

صِراطَ الَّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ، يعني:

به راه كساني كه به آنان نعمت دادي؛ كه آنان پيغمبران و جانشينان پيغمبران هستند.

غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضّالّينَ، يعني:

نه به راه كساني كه غضب كرده اي بر ايشان و نه كساني كه گمراهند.

2 ترجمه سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، گذشت معناي آن.

قُلْ هُوَ اللهُ اَحَدٌ، يعني:

بگو اي محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم كه خداوند، خداي يگانه است.

اَللهُ الصَّمَدُ، يعني:

خدايي كه از تمام موجودات بي نياز است.

لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ، يعني:

فرزند ندارد و فرزند كسي نيست.

وَ لَمْ يَكنْ لَهُ كفُواً اَحَدٌ، يعني:

هيچ كس از مخلوقات مثل او نيست.

3 ترجمه ذكر ركوع و سجود

و ذكرهايي كه بعد از آنها مستحب است

سُبْحانَ رَبّي الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ، يعني:

پروردگار بزرگ من از هر عيب و نقصي پاك

و منزه است و من مشغول ستايش او هستم.

سُبْحانَ رَبّي الاَْعْلي وَ بِحَمْدِهِ، يعني:

پروردگار من كه از همه كس بالاتر مي باشد و از هر عيب و نقص پاك و منزه است و من مشغول ستايش او هستم.

سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه، يعني:

خدا بشنود و بپذيرد ثناي كسي كه او را ستايش مي كند.

اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبّي وَ اَتُوبُ اِلَيْهِ، يعني:

طلب آمرزش و مغفرت مي كنم از خداوندي كه پرورش دهنده من است و من به طرف او بازگشت مي نمايم.

بِحَوْلِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ اَقُومُ وَ اَقْعُدْ، يعني:

به ياري خداي متعال و قوه او بر مي خيزم و مي نشينم.

4 ترجمه قنوت

لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ الْحَليمُ الْكريمُ، يعني:

نيست خدايي سزاوار پرستش، مگر خداي يكتاي بي همتايي كه صاحب حلم و كرم است.

لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ الْعَلي الْعَظيمُ، يعني:

نيست خدايي سزاوار پرستش، مگر خداي يكتاي بي همتايي كه بلند مرتبه و بزرگ است.

سُبْحانَ اللهِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الاَْرَضينَ السَّبْعِ، يعني:

پاك و منزه است خداوندي كه پروردگار هفت آسمان و پروردگار هفت زمين است.

وَ ما فيهِنَّ وَ ما بَيْنَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ، يعني:

پروردگار هر چيزيست كه در آسمان ها و زمين ها و مابين آنهاست و پروردگار عرش بزرگ است.

وَ الْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمينَ، يعني:

حمد و ثنا مخصوص خداونديست كه پرورش دهنده تمام موجودات است.

5 ترجمه تسبيحات اربعه

سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ للهِِ وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَ اللهُ اَكبَرُ، يعني:

پاك و منزه است خداوند تعالي و ثنا مخصوص اوست و نيست خدايي سزاوار پرستش مگر خداي بي همتا و بزرگتر است از اينكه او را وصف كنند.

6 ترجمه تشهد و سلام كامل

اَلْحَمْدُ للهِ، اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريك لَهُ، يعني:

ستايش مخصوص پروردگار

است و شهادت مي دهم كه خدايي سزاوار پرستش نيست؛ مگر خدايي كه يگانه است و شريك ندارد.

و اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، يعني:

شهادت مي دهم كه محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم بنده خدا و فرستاده او است.

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد، يعني:

خدايا رحمت بفرست بر محمد و آل محمد.

وَ تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ، يعني:

قبول كن شفاعت پيغمبر را و درجه آن حضرت را نزد خود بلند كن.

اَلسَّلامُ عَلَيْك اَيُّهَا النَّبي وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ، يعني:

سلام بر تو اي پيغمبر و رحمت و بركات خدا بر تو باد.

اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادِ اللهِ الصّالِحينَ، يعني:

سلام از خداوند عالم بر نمازگزاران و تمام بندگان شايسته او.

اَلسَّلامُ عَلَيْكمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ، يعني:

سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما مؤمنين باد.

تعقيب نماز
مسأله 1131

مستحب است انسان بعد از نماز مقداري مشغول تعقيب، يعني خواندن ذكر و دعا و قرآن شود و بهتر است پيش از آنكه از جاي خود حركت كند و وضو و غسل و تيمم او باطل نشده؛ رو به قبله تعقيب خود را بخواند. لازم نيست تعقيب به عربي باشد ولي بهتر است چيزهايي را كه در كتاب هاي دعا دستور داده اند بخواند و از تعقيب هايي كه خيلي سفارش شده است تسبيح حضرت زهرا عَلَيْهاالسَّلَام است كه به اين ترتيب گفته شود:

(34) مرتبه: اَللهُ اَكبَرُ، بعد (33) مرتبه: اَلْحَمْدُ للهِِ، بعد از آن (33) مرتبه: سُبْحانَ اللهِ، مي شود سُبْحانَ اللهِ را پيش از اَلْحَمْدُ للهِِ گفت؛ ولي بهتر است بعد از اَلْحَمْدُ للهِِ گفته شود.

مسأله 1132

مستحب است بعد از نماز سجده شكر نمايد و همين قدر كه پيشاني را به قصد شكر بر زمين بگذارد كافي است؛ ولي بهتر است صد مرتبه، يا سه مرتبه، شُكراً للهِِ يا صلوات بر پيغمبرشُكراً يا عَفْواً بگويد و نيز مستحب است هر وقت نعمتي به انسان مي رسد؛ يا بلايي از او دور مي شود؛ سجده شكر به جا آورد.

صلوات بر پيغمبر
مسأله 1133

هر وقت انسان اسم مبارك حضرت رسول صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم مانند، محمد و احمد، يا لقب و كنيه آن جناب مثل مصطفي و ابوالقاسم، را بگويد يا بشنود؛ اگر چه در نماز باشد؛ مستحب است صلوات بفرستد.

مسأله 1134

موقع نوشتن اسم مبارك حضرت رسول صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم مستحب است صلوات را هم بنويسد و نيز بهتر است هر وقت آن حضرت را ياد مي كند صلوات بفرستد.

مبطلات نماز
اشاره
مسأله 1135

دوازده چيز نماز را باطل مي كند و آنها را مبطلات نماز مي گويند:

اول:

آنكه در بين نماز يكي از شرطهاي آن از بين برود؛ مثلاً در بين نماز بفهمد مكانش غصبيست و وقت وسعت داشته باشد و بتواند نماز را در مكاني كه مباح است انجام دهد. ولي اگر وقت تنگ است به حدي كه اگر بخواهد نماز را بعد از بيرون رفتن از مكان غصبي بخواند وقت مي گذرد؛ به مجرد التفات به غصبي بودن؛ نماز باطل نمي شود؛ ولي بايد نماز را در حال بيرون رفتن بخواند و همچنين اگر نتواند از آن مكان بيرون رود؛ مثل آنكه در آن مكان زنداني شده باشد؛ در همان جا نماز را تمام كند؛ نمازش صحيح است.

دوم:
اشاره

آنكه در بين نماز عمداً، يا سهواً، يا از روي ناچاري، چيزي كه وضو يا غسل را باطل مي كند پيش آيد؛ مثلاً بول از او بيرون آيد. ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول يا غائط خود داري كند؛ اگر در بين نماز بول يا غائط از او خارج شود؛ چنانچه به دستوري كه در احكام وضو در مسائل (313 تا 322) گفته شد رفتار نمايد؛ نمازش باطل نمي شود و نيز اگر در بين نماز از زن مستحاضه خون خارج شود؛ در صورتي كه به دستور استحاضه رفتار كرده باشد نمازش صحيح است.

مسأله 1136

كسي كه بي اختيار خوابش برده؛ اگر نداند كه در بين نماز خوابش برده يا بعد از آن، بايد نمازش را دوباره بخواند. ولي اگر تمام شدن نماز را بداند و شك كند كه خواب در بين نماز بوده يا بعد از آن، نمازش صحيح است

مسأله 1137

اگر بداند به اختيار خودش خوابيده و شك كند كه بعد از نماز بوده؛ يا در بين نماز يادش رفته مشغول نماز بوده و خوابيده؛ حكم آن از آنچه در مسأله گذشته بيان شد معلوم مي شود.

مسأله 1138

اگر در حال سجده از خواب بيدار شود و شك كند كه در سجده آخر نماز است يا در سجده شكر، بايد آن نماز را دوباره بخواند؛ در صورتي كه بداند كه بي اختيار خوابش برده. ولي اگر بداند به اختيار خودش خوابيده و احتمال دهد كه از روي غفلت در سجده نماز خوابيده؛ نمازش صحيح است.

سوم:
اشاره

آنكه مثل بعضي كساني كه شيعه نيستند دستها را روي هم بگذارد.

مسأله 1139

هرگاه براي ادب دستها را روي هم بگذارد اگر چه مثل آنها نباشد؛ بنا بر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند. ولي اگر از روي فراموشي يا ناچاري، براي كار ديگر مثل خاراندن پشت دست و مانند آن، دستها را روي هم بگذارد؛ اشكال ندارد.

چهارم:

آنكه بعد از خواندن حمد، آمين بگويد. ولي اگر اشتباهاً يا از روي تقيه بگويد نمازش باطل نمي شود.

پنجم:
اشاره

آنكه عمداً، يا از روي فراموشي پشت به قبله كند؛ يا به طرف راست يا چپ قبله برگردد؛ بلكه اگر عمداً به قدري برگردد كه نگويند رو به قبله است؛ اگر چه به طرف راست يا چپ نرسد؛ نمازش باطل است.

مسأله 1140

اگر عمداً سر را به قدري بگرداند كه بتواند پشت سر را ببيند؛ نمازش باطل است و اگر سهواً سر را به اين مقدار بگرداند؛ احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند و اگر سر را عمداً كمي بگرداند كه استقبال به صورت گفته نشود؛ نمازش باطل است؛ ولي اگر اشتباهاً باشد نمازش صحيح است.

ششم:
اشاره

آنكه عمداً كلمه اي بگويد كه دو حرف يا بيشتر باشد؛ اگر چه معني نداشته باشد؛ بلكه بنا بر احتياط يك حرف هم همين حكم را دارد. ولي اگر سهواً بگويد نماز باطل نمي شود. ولي بهتر است دو سجده سهو براي كلام بي جا بعد از نماز انجام دهد.

مسأله 1141

اگر كلمه اي بگويد كه يك حرف دارد؛ چنانچه آن كلمه معني داشته باشد مثل (ق) كه در زبان عربي به معناي اينست كه نگهداري كن؛ چه معني آن را بداند و قصد كند؛ چه قصد نداشته باشد؛ نمازش باطل مي شود.

مسأله 1142

سرفه كردن و آروغ زدن و آه كشيدن در نماز اشكال ندارد. ولي گفتن آخ و آه و مانند اينها كه دو حرف است؛ اگر عمدي باشد نماز را باطل مي كند؛ مگر اينكه آه را در مقام ترس از خداوند بگويد؛ مخصوصاً اگر ضمن دعا و مناجات باشد؛ مثل اينكه بگويد:

آه مِْن ذُنُوبي در اين صورت نماز باطل نمي شود.

مسأله 1143

اگر كلمه اي را به قصد ذكر بگويد؛ مثلاً به قصد ذكر بگويد:

اَللهُ اَكبَرُ و در موقع گفتن آن صدا را بلند كند كه چيزي را به ديگري بفهماند؛ اشكال ندارد. ولي چنانچه به قصد اينكه چيزي به كسي بفهماند بگويد؛ اگر چه قصد ذكر هم داشته بنا بر احتياط نماز باطل مي شود. اگر ذكر را به قصد قربت بگويد و فهماندن داعي بر ذكر باشد؛ در اين صورت نماز باطل نمي شود.

مسأله 1144

خواندن قرآن در نماز، غير از چهار سوره اي كه سجده واجب دارد و در احكام جنابت در مسأله (361) گفته شد و نيز دعا كردن در نماز، اشكال ندارد. ولي احتياط واجب آن است كه به غيرعربي دعا نكند.

مسأله 1145

اگر چيزي از حمد و سوره و ذكرهاي نماز را عمداً، يا احتياطاً چند مرتبه بگويد؛ اشكال ندارد. ولي اگر از روي وسواس چند مرتبه بگويد بنا بر احتياط واجب نماز باطل مي شود.

مسأله 1146

در حال نماز انسان نبايد به ديگري سلام كند و اگر ديگري به او سلام كرد به يكي از صيغه هاي معهود در سلام به اينكه بگويد:

سلام عليك، يا سلام عليكم، يا السلام عليك، يا السلام عليكم و صحيح ادا كند؛ بايد همان طور كه او سلام كرده جواب دهد. مثلاً اگر گفته سلام عليكم، در جواب بگويد:

سلام عليكم و بنا بر احتياط قصد قرائت قرآن، يا قصد دعا داشته باشد.

ولي در جواب عليكم السلام، بنا بر احتياط بگويد:

سلام عليكم.

مسأله 1147

انسان بايد جواب سلام را چه در نماز يا در غير نماز، فوراً بگويد و اگر عمداً يا از روي فراموشي جواب سلام را به قدري طول دهد كه اگر جواب بگويد؛ جواب آن سلام حساب نشود؛ چنانچه در نماز باشد نبايد جواب بدهد و اگر در نماز نباشد جواب دادن واجب نيست.

مسأله 1148

بايد جواب سلام را طوري بگويد كه سلام كننده بشنود. ولي اگر سلام كننده كرْ باشد؛ يا اينكه پس از سلام كردن به تندي برود؛ چنانچه انسان به طور معمول جواب او را بدهد كافيست و احتياط اينست كه در جواب سلام كسي كه كرْ است اگر بتواند به حركت دادن لب يا اشاره بفهماند.

مسأله 1149

جواب سلام در غير نماز بايد به نحوي باشد كه از عنوان تحيت خارج نشود؛ قصد قرآن و دعا كفايت نمي كند مي تواند قصد تحيت كند با در نظر گرفتن دعا.

مسأله 1150

اگر زن يا مرد نامحرم، يا بچه مميز، يعني بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد؛ به نمازگزار سلام كند؛ واجب است نمازگزار جواب او را بدهد. ولي در جواب سلام زن بايد بگويد:

سلام عليك و بنا بر احتياط واجب كاف را زير (-ِ) و زبر (َ) ندهد؛ در صورتي كه زن سلام عليك بدون الف و لام گفته باشد و اگر با الف و لام گفته، بايد با الف و لام جواب دهد.

مسأله 1151

اگر نمازگزار جواب سلام را ندهد معصيت كرده ولي نمازش صحيح است.

مسأله 1152

اگر كسي به نمازگزار غلط سلام كند؛ به طوري كه سلام حساب نشود؛ جوابش جايز نيست و اگر سلام حساب شود؛ جواب آن واجب و همچنين اگر شكسته سلام بگويد؛ ولي بنا بر احتياط جواب بايد صحيح باشد.

مسأله 1153

جواب سلام كسي كه از روي مسخره يا شوخي سلام مي كند؛ واجب نيست. ولي جواب مرد و زن غيرمسلمان بنا بر احتياط، واجب است و در جواب بگويد:

سلام فقط، يا عليك بدون سلام.

مسأله 1154

اگر كسي به عده اي سلام كند؛ جواب سلام او بر آنان واجب است؛ ولي اگر يكي از آنان جواب دهد كافي است.

مسأله 1155

اگر كسي به عده اي سلام كند و كسي كه سلام كننده قصد سلام دادن به او را نداشته جواب دهد؛ باز هم جواب سلام او بر آن عده واجب است.

مسأله 1156

اگر به عده اي سلام كند و كسي كه بين آنها مشغول نماز است شك كند كه سلام كننده قصد سلام كردن به او را هم داشته يا نه، نبايد جواب بدهد و همچنين است اگر بداند قصد او را هم داشته ولي ديگري جواب سلام را بدهد. اما اگر بداند كه قصد او را هم داشته و ديگري جواب ندهد؛ بايد جواب او را بگويد.

مسأله 1157

سلام كردن مستحب و خيلي سفارش شده است كه سواره به پياده و ايستاده به نشسته و كوچك تر به بزرگتر سلام كند.

مسأله 1158

اگر دو نفر با هم به يكديگر سلام كنند؛ بنا بر احتياط بر هر يك واجب است جواب ديگري را بدهد.

مسأله 1159

در غير نماز مستحب است جواب سلام را بهتر از سلام بگويد:

مثلا اگر كسي بگويد:

سَلامٌ عَلَيْكمْ، در جواب بگويد:

سَلامٌ عَلَيْكمْ وَ رَحْمَةُ الله.

هفتم:
اشاره

آنكه با صداي بلند و عمداً خنده كند.

چنانچه سهواً با صدا بخندد نمازش باطل نيست؛ مگر اينكه از صورت نمازگزاري خارج شود در اين صورت نمازش باطل است.

مسأله 1160

اگر براي جلوگيري از صداي خنده حالش تغيير كند؛ مثلاً رنگش سرخ بشود به حدي كه از صورت نمازگزار خارج شود؛ نمازش باطل است.

وگرنه دوباره خواندن لازم نيست گرچه خوب است.

هشتم:

آنكه براي كار دنيا عمداً با صدا گريه كند و احتياط واجب آن است كه براي كار دنيا، بي صدا هم گريه نكند؛ ولي اگر از ترس خدا، يا براي آخرت گريه كند؛ آهسته باشد يا بلند، اشكال ندارد بلكه از بهترين اعمال است.

نهم:
اشاره

آنكه كاري كند كه صورت نماز را به هم بزند؛ مثل كف زدن و به هوا پريدن و مانند اينها، كم باشد يا زياد، عمدي باشد يا از روي فراموشي، ولي كاري كه صورت نماز را به هم نزند؛ مثل اشاره كردن با دست، مانع ندارد.

مسأله 1161

اگر در بين نماز به قدري ساكت بماند كه نگويند نماز مي خواند نمازش باطل مي شود.

مسأله 1162

اگر در بين نماز كاري انجام دهد؛ يا مدتي ساكت شود و شك كند كه نماز به هم خورده يا نه، نمازش صحيح است.

دهم:
اشاره

خوردن و آشاميدن است كه اگر در نماز طوري بخورد يا بياشامد كه نگويند نماز مي خواند؛ عمداً باشد يا از روي فراموشي، نمازش باطل است و احتياط واجب آن است كه عمداً از خوردن و آشاميدني كه از حال نماز هم انسان را خارج نمي كند؛ استفاده نشود. بلي بلعيدن باقي مانده غذا كه در بين دندان ها قرار مي گيرد مانعي ندارد. كسي كه در نماز وتر تشنه شود؛ چنانچه بترسد كه اگر نماز را تمام كند صبح شود؛ در صورتي كه آب روبروي او در دو سه قدمي، يا يكي از دو طرف، يا پشت باشد؛ مي تواند در بين نماز وتر آب بياشامد؛ اما بايد كاري كه نماز را باطل مي كند مثل رو گردانيدن از قبله انجام ندهد.

مسأله 1163

اگر به واسطه خوردن و آشاميدن عمدي موالات نماز به هم خورد يعني طوري شود كه نگويند نماز را پشت سرهم مي خواند؛ بايد نماز را دوباره بخواند؛ بلكه بنا بر احتياط اگر موالات را هم به هم نزند نماز را دوباره بخواند

مسأله 1164

گذشت اگر در بين نماز غذايي را كه در دهان يا لاي دندان ها مانده؛ فرو برد نمازش باطل نمي شود. ولي اگر قند يا شكر و مانند اينها در دهان مانده باشد و در حال نماز كم كم آب شود و فرورود؛ اشكال دارد.

يازدهم:

شك در ركعت هاي نماز دو ركعتي يا سه ركعتي، يا در دو ركعت اول نمازهاي چهار ركعتي.

دوازدهم:
اشاره

آنكه ركن نماز را عمداً يا سهواً، كم يا زياد كند؛ يا چيزي را كه ركن نيست عمداً كم يا زياد نمايد.

مسأله 1165

اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده يا نه، نمازش صحيح است

چيزهايي كه در نماز مكروه ست
مسأله 1166

مكروه است در نماز صورت را كمي به طرف راست يا چپ بگرداند؛ به نحوي كه نگويند صورت خود را از قبله گردانيده و الا نماز باطل است و چشم ها را هم بگذارد؛ يا به طرف راست و چپ بگرداند و با ريش و دست خود بازي كند و انگشت ها را داخل هم نمايد و آب دهان بيندازد و به خط قرآن يا كتاب يا خط انگشتري نگاه كند و نيز مكروه است موقع خواندن حمد و سوره و گفتن ذكر، براي شنيدن حرف كسي ساكت شود؛ بلكه هر كاري كه خضوع و خشوع را از بين ببرد مكروه است.

مسأله 1167

موقعي كه انسان خوابش مي آيد و نيز موقع خود داري كردن از بول و غائط، مكروه است نماز بخواند و همچنين پوشيدن جوراب تنگ كه پاها را فشار دهد در نماز مكروه است.

غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتاب هاي مفصل گفته شده است.

مواردي كه مي شود نماز واجب را شكست
مسأله 1168

شكستن نماز واجب از روي اختيار بنا بر احتياط واجب حرام است؛ ولي براي حفظ مال با ارزش، جلوگيري از ضرر مالي يا بدني، مانعي ندارد. جايي كه جايز يا واجب باشد شكستن نماز، در حال شكستن بگويد:

اَلسَّلامُ عَلَيْك اَيُّهَا النَّبي وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ.

مسأله 1169

اگر حفظ جان خود انسان، يا كسي كه حفظ جان او واجب است؛ يا حفظ مالي كه نگهداري آن واجب مي باشد؛ بدون شكستن نماز ممكن نباشد؛ بايد نماز را بشكند؛ ولي شكستن نماز براي مالي كه اهميت ندارد شايسته نيست.

مسأله 1170

اگر در وسعت وقت مشغول نماز باشد و طلب كار طلب خود را از او مطالبه كند؛ چنانچه بتواند در بين نماز طلب او را بدهد؛ بايد در همان حال بپردازد و اگر بدون شكستن نماز دادن طلب او ممكن نيست؛ بايد نماز را بشكند و طلب او را بدهد؛ بعد نماز بخواند.

مسأله 1171

اگر بين نماز بفهمد كه مسجد نجس است؛ چنانچه وقت تنگ باشد؛ بايد نماز را تمام كند و اگر وقت وسعت دارد و تطهير مسجد نماز را به هم نمي زند؛ بايد در بين نماز تطهير كند؛ بعد بقيه نماز را بخواند و اگر به هم مي زند؛ در صورتي كه بعد از نماز تطهير ممكن باشد بنا بر احتياط واجب نماز را نشكند؛ در صورتي كه تمام كردن نماز منافات با فوريت عرفيه نباشد و بودن نجاست در مسجد باعث هتك نباشد و اگر بعد از نماز تطهير مسجد ممكن نباشد؛ يا تأخير تا بعد از نماز هتك مسجد باشد؛ بايد نماز را بشكند و مسجد را تطهير كند و بعد نماز را بخواند.

مسأله 1172

كسي كه بايد نماز را بشكند؛ اگر نماز را تمام كند معصيت كرده ولي نماز او صحيح است.

اگر چه احتياط مستحب آن است كه دوباره بخواند.

مسأله 1173

اگر پيش از آنكه به اندازه ركوع ركعت اول خم شود؛ يادش بيايد كه اذان و اقامه، يا اقامه را فراموش كرده؛ چنانچه وقت نماز وسعت دارد مستحب است براي گفتن آنها نماز را بشكند؛ ولي اگر اذان تنها را فراموش كرده باشد؛ نمي تواند نماز را بشكند.

شكيات
اشاره

شكيات نماز (23) قسم است:

هشت قسم آن شك هاييست كه نماز را باطل مي كند و به شش قسم آن نبايد اعتنا كرد و نُه قسم ديگر آن صحيح است.

شك هاي مبطل
مسأله 1174

شك هايي كه نماز را باطل مي كند از اين قرار است:

اول:

شك در شماره ركعت هاي نماز دو ركعتي، مثل نماز صبح و نماز مسافر و نماز جمعه. ولي شك در شماره ركعت هاي نماز مستحب دو ركعتي و نماز احتياط، نماز را باطل نمي كند؛ مگر اينكه طرف شكش باعث باطل شدن نماز احتياط شود؛ مثل اينكه شك كند كه ركعت دوم نماز احتياط است يا سوم آن، در اين صورت گذشته بر اينكه نماز احتياط باطل مي شود؛ اصل نماز هم باطل مي شود؛ ولي احتياط در اين صورت آن است كه بنا را بر دو بگذارد؛ نماز را تمام كند و بعد اصل نماز را دوباره بخواند.

دوم:

شك در شماره ركعت هاي نماز سه ركعتي.

سوم:

آنكه در نماز چهار ركعتي شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر.

چهارم:

آنكه در نماز چهار ركعتي پيش از تمام شدن سجده دوم شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر و تمام شدن سجده دوم به تمام شدن ذكر واجب آن است چنانچه خواهد آمد.

پنجم:

شك بين دو و پنج، يا دو و بيشتر از پنج، گرچه پس از تمام شدن سجده دوم باشد.

ششم:

شك بين سه و شش، يا سه و بيشتر از شش.

هفتم:

شك در ركعت هاي نماز كه نداند چند ركعت خوانده است.

گرچه اين صورت را فقها مستقلا از ساير شكوك مبطله ذكر كرده اند.

ولي تصوير اينكه انسان نداند اساساً چند ركعت خوانده درست نيست براي اينكه شك در ركعات قدر متيقن دارد ولو اينكه يك ركعت باشد؛ بنا بر

اين بازگشت اين شك، به يكي از شكوك مبطله است.

هشتم:

شك بين چهار و شش، يا چهار و بيشتر از شش، چه پيش از تمام شدن سجده دوم باشد يا بعد از آن.

مسأله 1175

اگر يكي از شك هاي هشت گانه براي انسان پيش آيد؛ نمي تواند نماز را به هم بزند؛ بايد به مقداري كه شكش پا برجا شد فكر كند سپس نماز را بشكند.

شك هايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد
مسأله 1176

شك هايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد از اين قرار است:

اول:

شك در چيزي كه محل به جا آوردن آن گذشته است؛ مثل آنكه در ركوع شك كند كه حمد را خوانده يا نه.

دوم:

شك بعد از سلام.

سوم:

شك بعد از گذشتن وقت نماز.

چهارم:

شك كثيرالشك، يعني كسي كه زياد شك مي كند.

پنجم:

شك امام در شماره ركعت هاي نماز، در صورتي كه مأموم شماره آنها را بداند و شك مأموم در صورتي كه امام شماره ركعت هاي نماز را بداند.

ششم:

شك در نماز مستحبي.

تفصيل آنها در مسائل آينده روشن مي شود.

1 شك در چيزي كه محل آن گذشته ست
مسأله 1177

اگر در بين نماز شك كند كه يكي از كارهاي واجب آن را انجام داده يا نه، مثلاً شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بايد بعد از آن انجام دهد نشده؛ بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده به جا آورد و اگر مشغول كاري كه بايد بعد از آن انجام دهد شده؛ به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1178

اگر در بين خواندن آيه اي شك كند كه آيه پيش را خواندهيا نه، يا وقتي آخر آيه را مي خواند شك كند كه اول آن را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1179

اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه كارهاي واجب آن مانند ذكر و آرام بودن بدن را انجام داده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1180

اگر در حالي كه به سجده مي رود شك كند كه ركوع كرده يا نه، يا شك كند كه بعد از ركوع ايستاده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1181

اگر در حال برخاستن شك كند كه سجده را به جا آورده يا نه، بايد برگردد و به جا آورد و اگر شك كند تشهد را به جا آورده يا نه، احتياطاً به نيت رجا به جا آورد.

مسأله 1182

كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند؛ اگر موقعي كه حمد يا تسبيحات مي خواند شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از آنكه مشغول حمد يا تسبيحات شود شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه، احتياطاً به نيت رجا به جا آورد.

مسأله 1183

اگر شك كند كه يكي از ركن هاي نماز را به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده؛ بايد آن را به جا آورد. مثلاً اگر پيش از خواندن تشهد شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، بايد به جا آورد و چنانچه يادش بيايد كه آن ركن را به جا آورده؛ چون ركن زياد شده؛ نمازش باطل است.

مسأله 1184

اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده؛ بايد آن را به جا آورد. مثلاً اگر پيش از خواندن سوره شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد حمد را بخواند و اگر بعد از انجام آن يادش بيايد كه آن را به جا آورده؛ چون ركن زياد نشده نماز صحيح است.

مسأله 1185

اگر شك كند كه ركني را به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول تشهد است؛ اگر شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر يادش بيايد كه آن ركن را به جا نياورده؛ در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده؛ بايد آن را به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است.

مثلا اگر پيش از ركوع ركعت بعد، يادش بيايد كه دو سجده را به جا نياورده؛ بايد به جا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد؛ نمازش باطل است.

مسأله 1186

اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است شده؛ بايد به شك خود اعتنا نكند.

مثلا موقعي كه مشغول خواندن سوره است؛ اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده؛ در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده بايد به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش صحيح است.

بنا بر اين اگر مثلاً در قنوت يادش بيايد كه حمد را نخوانده؛ بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد؛ نماز او صحيح است.

مسأله 1187

اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه، اگر مشغول تعقيب نماز، يا مشغول نماز ديگر شده؛ يا به واسطه انجام كاري كه نماز را به هم مي زند از حال نمازگزار بيرون رفته؛ به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از اينها شك كند بايد سلام را بگويد. ولي اگر شك در اين باشد كه سلام را درست گفته يا نه، در همه صورت هايي كه ذكر شد به شك اعتنا نكند؛ هر چند وارد عمل نشده باشد.

2 شك بعد از سلام
مسأله 1188

اگر بعد از سلام نماز شك كند كه نمازش صحيح بوده يا نه، مثلاً شك كند كه ركوع كرده يا نه، يا بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت، به شك خود اعتنا نكند؛ ولي اگر هر دو طرف شك او باطل باشد؛ مثلاً بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه سه ركعت خوانده يا پنج ركعت، نمازش باطل است.

3 شك بعد از وقت
مسأله 1189

اگر بعد از گذشتن وقت نماز شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده؛ خواندن آن لازم نيست. ولي اگر پيش از گذشتن وقت شك كند كه نماز را خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده؛ بايد آن نماز را بخواند؛ بلكه اگر گمان كند كه خوانده بايد آن را به جا آورد.

مسأله 1190

اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه نماز را درست خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1191

اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر و عصر بداند چهار ركعت نماز خوانده؛ ولي نداند به نيت ظهر خوانده يا به نيت عصر، بايد چهار ركعت نماز قضا به نيت نمازي كه بر او واجب است بخواند.

مسأله 1192

اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب و عشا بداند يك نماز خوانده؛ ولي نداند سه ركعتي خوانده يا چهار ركعتي، بايد قضاي نماز مغرب و عشا را بخواند.

4 كثيرالشك (كسي كه زياد شك مي كند)
مسأله 1193

اگر كسي در يك نماز سه مرتبه شك كند؛ يا در سه نماز پشت سرهم مثلاً در نماز صبح، ظهر و عصر شك كند؛ كثيرالشك است.

مسأله 1194

كثيرالشك اگر در به جا آوردن چيزي شك كند؛ چنانچه به جا آوردن آن، نماز را باطل نمي كند؛ بايد بنا بگذارد آن را به جا آورده. مثلاً اگر شك كند كه ركوع كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه ركوع كرده است و اگر به جا آوردن آن نماز را باطل مي كند؛ بايد بنا بگذارد كه آن را انجام نداده. مثلاً اگر شك كند كه يك ركوع كرده يا بيشتر، چون زياد شدن ركوع نماز را باطل مي كند؛ بايد بنا بگذارد كه بيشتر از يك ركوع نكرده است.

مسأله 1195

كسي كه در يك چيز نماز زياد شك مي كند؛ چنانچه در چيزهاي ديگر نماز شك كند بايد به دستور آن عمل نمايد. مثلاً كسي كه زياد شك مي كند سجده كرده يا نه، اگر در به جا آوردن ركوع شك كند بايد به دستور آن رفتار نمايد؛ يعني اگر به سجده نرفته ركوع را به جا آورد و اگر به سجده رفته اعتنا نكند.

مسأله 1196

كسي كه در نماز مخصوصي، مثلاً در نماز ظهر زياد شك مي كند؛ اگر در نماز ديگر، مثلاً در نماز عصر شك كند؛ بايد به دستور شك رفتار نمايد.

مسأله 1197

كسي كه وقتي در جاي مخصوصي نماز مي خواند زياد شك مي كند؛ اگر در غير آنجا نماز بخواند و شكي براي او پيش آيد؛ بايد به دستور شك عمل نمايد.

مسأله 1198

اگر انسان شك كند كه كثيرالشك شده يا نه، به دستور شك عمل نمايد و كثيرالشك تا وقتي يقين نكند كه به حال معمولي مردم برگشته؛ بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1199

كسي كه زياد شك مي كند؛ اگر شك كند ركني به جا آورده يا نه و اعتنا نكند؛ بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده؛ چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد بايد آن را به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است.

مثلا اگر شك كند ركوع كرده يا نه و اعتنا نكند؛ چنانچه پيش از سجده يادش بيايد كه ركوع نكرده بايد ركوع كند و اگر در سجده يادش بيايد نمازش باطل است.

مسأله 1200

كسي كه زياد شك مي كند اگر شك كند چيزي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه و اعتنا نكند و بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده؛ چنانچه از محل به جا آوردن آن نگذشته بايد آن را به جا آورد و اگر از محل آن گذشته؛ نمازش صحيح است.

مثلا اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه و اعتنا نكند؛ چنانچه در قنوت يادش بيايد كه حمد نخوانده؛ بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد؛ نماز او صحيح است.

5 شك امام و مأموم
مسأله 1201

اگر امام جماعت در شماره ركعت هاي نماز شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، چنانچه مأموم يقين داشته باشد كه چهار ركعت خوانده و به امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است؛ امام بايد نماز را تمام كند و خواندن نماز احتياط لازم نيست و نيز اگر امام يقين داشته باشد كه چند ركعت خوانده است و مأموم در شماره ركعت هاي نماز شك كند؛ بايد به شك خود اعتنا ننمايد. ولي در مراجعه امام به گمان مأموم، يا به عكس، در صورتي اعتنا نمي شود كه براي مراجعه كننده هم گمان حاصل شود و الا بايد به شك خود اعتنا كند.

6 شك در نماز مستحبي
مسأله 1202

اگر در شماره ركعت هاي نماز مستحبي شك كند؛ چنانچه طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند بايد بنا را بر كمتر بگذارد. مثلاً اگر در نافله صبح شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد بنا را بگذارد كه دو ركعت خوانده است و اگر طرف بيشتر شك، نماز را باطل نمي كند؛ مثلاً شك كند كه دو ركعت نماز خوانده يا يك ركعت، به هر طرف شك عمل كند نمازش صحيح است.

گرچه افضل آن است كه بنا را بر كمتر بگذارد.

مسأله 1203

كم شدن ركن، نافله را باطل مي كند؛ ولي زياد شدن ركن آن را باطل نمي كند.

پس اگر يكي از كارهاي نافله را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه مشغول ركن بعد از آن شده؛ بايد آن كار را انجام دهد و دوباره آن ركن را به جا آورد. مثلاً اگر در بين ركوع يادش بيايد كه سوره را نخوانده؛ بايد برگردد و سوره را بخواند و دوباره به ركوع رود.

مسأله 1204

اگر در يكي از كارهاي نافله شك كند؛ خواه ركن باشد يا غيرركن، چنانچه محل آن نگذشته بايد به جا آورد و اگر محل آن گذشته؛ به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1205

اگر در نماز مستحبي دو ركعتي گمانش به طرف بيشتري كه نماز را باطل مي كند؛ مثل اينكه گمانش به سه ركعت يا بيشتر، برود؛ به شك اعتنا نكند نمازش صحيح است؛ ولي اگر طرف بيشتر، نماز را باطل نمي كند؛ مثل اينكه گمان داشته باشد كه ركعت دوم است؛ به گمان عمل كند و اگر گمانش به طرف كمتر باشد؛ مثل اينكه گمانش يك ركعت است؛ بنا بر احتياط به همان عمل كند و يك ركعت ديگر بخواند.

مسأله 1206

اگر در نماز نافله كاري كند كه براي آن سجده سهو واجب مي شود؛ يا يك سجده، يا تشهد را فراموش نمايد؛ لازم نيست بعد از نماز، سجده سهو يا قضاي سجده و تشهد را به جا آورد.

مسأله 1207

اگر شك كند كه نماز مستحبي را خوانده يا نه، چنانچه آن نماز مثل نماز جعفر طيّار وقت معين نداشته باشد؛ بنا بگذارد كه نخوانده است و همچنين است اگر مثل نافله يوميه وقت معين داشته باشد و پيش از گذشتن وقت شك كند كه آن را به جا آورده يا نه، ولي اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه خوانده است يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

شك هاي صحيح
مسأله 1208

در نُه صورت اگر در شماره ركعت هاي نماز چهار ركعتي شك كند بايد فوراً فكر نمايد؛ پس اگر يقين، يا گمان به يك طرف شك پيدا كرد همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند؛ وگرنه به دستورهايي كه گفته مي شود عمل نمايد و آن نُه صورت از اين قرار است:

اول:

اگر بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم، گرچه سر از سجده بر نداشته باشد؛ شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت، كه بايد بنا بگذارد سه ركعت خوانده و يك ركعت بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز، احتياط لازم آن است كه يك ركعت نماز احتياط ايستاده كه بعداً گفته مي شود؛ به جا آورد و اگر خواسته باشد نماز احتياط را دو ركعت نشسته بخواند؛ احتياط آن است كه بعد از خواندن نماز احتياط، نماز را اعاده كند.

دوم:

شك بين دو و چهار، بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم، كه بايد بنا بگذارد چهار ركعت نماز خوانده و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.

سوم:

شك بين دو و سه و چهار، بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم،

كه بايد بنا بگذارد چهار ركعت خوانده؛ نماز را تمام كند و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد.

چهارم:

شك بين چهار و پنج، بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم، كه بايد بنا بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد. ولي اگر بعد از سجده اول، يا پيش از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم، يكي از اين چهار شك براي او پيش آيد نمازش باطل است؛ نماز را رها كند و دوباره بخواند.

پنجم:

شك بين چهار و پنج، در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و يك ركعت نماز احتياط ايستاده، يا دو ركعت نشسته به جا آورد؛ چون بعد از نشستن، شك به سه و چهار بر مي گردد؛ احتياط مستحب آن است كه دو ركعت نشسته بخواند و احتياط لازم آن است كه بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد؛ به جهت ايستادن در جايي كه بايد بنشيند؛ يا نشستن در جايي كه بايد بايستد.

هفتم:

شك بين سه و پنج، در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و پس از نشستن، شكش بر مي گردد به دو و چهار، پس وظيفه آن صورت را انجام دهد و بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد.

هشتم:

شك بين سه و چهار و پنج، در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و پس از نشستن، شكش بر مي گردد به شك دو و چهار، وظيفه آن صورت را انجام دهد و بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد.

نهم:

شك بين

پنج و شش، در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و به نشستن شكش بر مي گردد به شك بين چهار و پنج، در اين صورت فقط دو سجده سهو واجب است.

مسأله 1209

اگر يكي از شك هاي صحيح براي انسان پيش آيد؛ نبايد نماز را بشكند و چنانچه نماز را بشكند معصيت كرده است.

پس اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند؛ مثل روگرداندن از قبله، نماز را از سر گيرد؛ نماز دومش باطل است و اگر بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند مشغول نماز شود؛ نماز دومش صحيح است.

مسأله 1210

اگر يكي از شك هايي كه نماز احتياط براي آن واجب است در نماز پيش آيد؛ چنانچه انسان نماز را تمام كند و بدون خواندن نماز احتياط نماز را از سر بگيرد؛ معصيت كرده است.

پس اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند نماز را از سر گرفته؛ نماز دومش هم باطل است و اگر بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند مشغول نماز شده؛ نماز دومش صحيح است.

مسأله 1211

وقتي يكي از شك هاي صحيح براي انسان پيش آيد؛ چنانچه گفته شد بايد فوراً فكر كند؛ ولي اگر چيزهايي كه به واسطه آنها ممكن است يقين، يا گمان به يك طرف شك پيدا شود؛ از بين نمي رود. چنانچه كمي بعد فكر كند اشكال ندارد. مثلاً اگر در سجده شك كند مي تواند تا بعد از سجده فكر كردن را تأخير بيندازد.

مسأله 1212

اگر گمانش به يك طرف بيشتر باشد؛ بعد دو طرف در نظر او مساوي شود؛ بايد به دستور شك عمل نمايد و اگر اول دو طرف در نظر او مساوي باشد و به طرفي كه وظيفه اوست بنا بگذارد؛ بعد گمانش به طرف ديگر برود؛ بايد همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند.

مسأله 1213

كسي كه نمي داند گمانش به يك طرف بيشتر است؛ يا هر دو طرف در نظر او مساوي است؛ احتياط واجب جمع بين دو وظيفه است.

اگر شكش از شك هاي صحيح باشد و گمان محتمل او موافق با بيشتر باشد؛ احتياط آن است كه عمل بر طبق گمان محتمل نمايد و بعد از تمام كردن نماز، نماز احتياط به جا آورد. ولي اگر گمان محتمل او موافق با بيشتر نباشد؛ يا اينكه شكش از شك هاي باطل باشد؛ احتياط آن است كه طبق گمان محتمل عمل نمايد؛ نماز را تمام كند؛ دوباره نماز بخواند.

مسأله 1214

اگر بعد از نماز بداند كه در بين نماز حال ترديدي داشته كه مثلاً دو ركعت خوانده يا سه ركعت و بنا بر سه گذاشته؛ ولي نداند كه گمانش به خواندن سه ركعت بوده يا هر دو طرف در نظر او مساوي بوده؛ بايد نماز احتياط را بخواند.

مسأله 1215

اگر موقعي كه تشهد مي خواند؛ يا بعد از ايستادن، شك كند كه دو سجده به جا آورده يا نه و در همان موقع يكي از شك هايي كه اگر بعد از تمام شدن دو سجده اتفاق بيفتد صحيح مي باشد؛ براي او پيش آيد. مثلاً شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، چنانچه به دستور آن شك عمل كند؛ نمازش صحيح است و احتياط واجب آن است كه بعد از عمل كردن به دستور آن شك، نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1216

اگر پيش از آنكه مشغول تشهد شود؛ يا پيش از ايستادن در ركعت هايي كه تشهد ندارد؛ شك كند كه دو سجده يا يك سجده را به جا آورده يا نه و در همان موقع يكي از شك هايي كه بعد از تمام شدن دو سجده يا يك سجده صحيح است برايش پيش آيد؛ نماز باطل است.

مسأله 1217

اگر موقعي كه ايستاده بين سه و چهار، يا بين سه و چهار و پنج، شك كند و يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش به جا نياورده؛ نمازش باطل است.

مسأله 1218

اگر شك او از بين برود و شك ديگري برايش پيش آيد؛ مثلاً اول شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بعد شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، بايد به دستور شك دوم عمل كند.

مسأله 1219

اگر بعد از نماز شك كند كه در نماز مثلاً بين دو و چهار شك كرده؛ يا بين سه و چهار، احتياط واجب آن است كه به دستور هر دو عمل كند و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1220

اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز شكي براي او پيش آمده؛ ولي نداند از شك هاي باطل بوده يا از شك هاي صحيح و اگر از شك هاي صحيح بوده كدام قسم آن بوده؛ بنا بر احتياط بايد به دستور شك هايي كه صحيح بوده و احتمال مي داده عمل كند و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1221

كسي كه نشسته نماز مي خواند؛ اگر شكي كند كه مخير است براي آن يك ركعت نماز احتياط ايستاده، يا دو ركعت نشسته بخواند؛ بايد دو ركعت نشسته را به جا آورد و اگر شكي كند كه معين است يك ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند؛ مي تواند يك ركعت نشسته بخواند و احتياط آن است كه بعد از نماز احتياط، نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1222

كسي كه ايستاده نماز مي خواند؛ اگر موقع خواندن نماز احتياط از ايستادن عاجز شود؛ بايد مثل كسي كه نماز را نشسته مي خواند و حكم آن در مسأله پيش گفته شد؛ نماز احتياط را به جا آورد.

مسأله 1223

كسي كه نشسته نماز مي خواند؛ اگر موقع خواندن نماز احتياط بتواند بايستد؛ بايد به وظيفه كسي كه نماز را ايستاده مي خواند عمل كند.

نماز احتياط
مسأله 1224

كسي كه نماز احتياط بر او واجب است؛ بعد از سلام نماز بايد فوراً نيت نماز احتياط كند و تكبير بگويد و حمد را بخواند و به ركوع رود و دو سجده نمايد. پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است بعد از دو سجده تشهد بخواند و سلام دهد و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است بعد از دو سجده يك ركعت ديگر مثل ركعت اول به جا آورد و بعد از تشهد سلام دهد.

مسأله 1225

نماز احتياط سوره و قنوت ندارد و بايد آهسته بخوانند و نيت آن را به زبان نياورند و احتياط آن است كه بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ آن را هم آهسته بگويند.

مسأله 1226

اگر پيش از خواندن نماز بفهمد نمازي كه خوانده درست بوده؛ لازم نيست نماز احتياط را بخواند و اگر در بين نماز احتياط بفهمد؛ لازم نيست آن را تمام كند.

مسأله 1227

اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد كه ركعت هاي نمازش كم بوده؛ چنانچه كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده؛ بايد آنچه از نماز نخوانده بخواند و براي سلام بي جا دو سجده سهو بنمايد و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده؛ مثلاً پشت به قبله كرده؛ بايد نماز را دوباره به جا آورد.

مسأله 1228

اگر بعد از نماز احتياط بفهمد كسري نمازش به مقدار نماز احتياط بوده؛ مثلاً در شك بين سه و چهار، يك ركعت نماز بخواند؛ بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده؛ نمازش صحيح است.

مسأله 1229

اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز كمتر از نماز احتياط بوده؛ مثلاً در شك بين دو و چهار، دو ركعت نماز احتياط بخواند؛ بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده؛ در صورتي كه چيزي كه نماز را باطل مي كند به جا آورد؛ بايد نماز را دوباره بخواند. ولي در صورتي كه منافي به جا نياورده؛ كسري نماز را به نماز متصل كند و دو سجده سهو براي سلام بي جا انجام دهد و احتياطاً نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1230

اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز بيشتر از نماز احتياط بوده؛ مثلاً در شك بين سه و چهار، يك ركعت نماز احتياط بخواند؛ بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده؛ چنانچه بعد از نماز احتياط كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده بايد نماز را دوباره بخواند و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده؛ يك ركعت كسري را متصلاً به جا آورد و براي هر يك از زيادي سلام در اصل نماز و نماز احتياط، دو سجده سهو به جا آورد و احتياطاً نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1231

اگر بين دو و سه و چهار، شك كند و بعد از خواندند و ركعت نماز احتياط ايستاده، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده؛ لازم نيست دو ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند؛ ولي دو سجده سهو براي زيادتي دو سجده به جا آورد.

مسأله 1232

اگر بين سه و چهار، شك كند و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط را مي خواند؛ يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده؛ اگر نماز احتياط را ايستاده مي خواند؛ نماز را برابر كسري نماز تمام كند و دو سجده سهو براي سلام بي جا به جا آورد و اگر نماز احتياط را نشسته مي خواند؛ اگر قبل از رفتن به ركوع يادش بيايد؛ آن را به هم نزند بايستد نماز را برابر كسري كه دارد تمام كند و دو سجده سهو براي سلام بي جا انجام دهد و احتياطاً نماز را دوباره بخواند و اگر بعد از ركوع يادش بيايد؛ نمازش باطل است.

مسأله 1233

اگر بين دو و سه و چهار، شك كند و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند پيش از ركوع ركعت دوم يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده؛ بايد بنشيند و نماز احتياط را يك ركعتي تمام كند و براي هر يك از زيادي سلام و قيام بي جا، دو سجده سهو به جا آورد. دوباره خواندن نماز لازم نيست.

مسأله 1234

اگر در بين نماز احتياط بفهمد كسري نمازش بيشتر يا كمتر از نماز احتياط بوده؛ حكم آن از آنچه در مسأله (1232) گفته شد روشن مي شود.

مسأله 1235

اگر شك كند نماز احتياطي را كه بر او واجب بوده به جا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز گذشته؛ به شك خود اعتنا نكند و اگر وقت دارد؛ در صورتي كه مشغول كار ديگري نشده و از جاي نماز برنخاسته و كاري هم مثل روگرداندن از قبله كه نماز را باطل مي كند انجام نداده؛ بايد نماز احتياط را بخواند و اگر مشغول كار ديگري شده؛ يا كاري كه نماز را باطل مي كند به جا آورده؛ يا بين نماز و شك او زياد طول كشيده؛ واجب نيست نماز احتياط بخواند؛ دوباره نماز را بخواند كافي است.

مسأله 1236

اگر در نماز احتياط ركني را زياد كند؛ يا مثلاً به جاي يك ركعت دو ركعت بخواند؛ نماز احتياط باطل مي شود. نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1237

موقعي كه مشغول نماز احتياط است اگر در يكي از كارهاي آن شك كند؛ چنانچه محل آن نگذشته؛ بايد به جا آورد و اگر محلش گذشته؛ بايد به شك خود اعتنا نكند؛ مثلاً اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه، چنانچه به ركوع نرفته؛ بايد بخواند و اگر به ركوع رفته؛ بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1238

اگر در شماره ركعت هاي نماز احتياط شك كند؛ بنا را بر بيشتر بگذارد و نماز را تمام كند و احتياط آن است كه اصل نماز را اعاده كند؛ ولي چنانچه طرف بيشتر شك، نماز را باطل مي كند؛ لازم نيست نماز احتياط را به جا آورد؛ اصل نماز را از سر بگيرد.

مسأله 1239

اگر در نماز احتياط چيزي كه ركن نيست سهواً كم يا زياد شود؛ چنانچه از چيزهايي باشد كه در خود نماز دو سجده سهو دارد؛ احتياط لازم آن است كه دو سجده سهو به جا آورد. ولي اگر از چيزهايي باشد كه سجده سهو ندارد؛ در نماز احتياط لازم نيست

مسأله 1240

اگر بعد از سلام نماز احتياط شك كند كه يكي از اجزاء يا شرايط آن را به جا آورده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1241

اگر در نماز احتياط تشهد يا يك سجده را فراموش كند؛ احتياط واجب آن است كه بعد از سلام نماز دو سجده سهو براي تشهد يا سجده فراموش شده به جا آورد و نماز را قضا نمايد.

مسأله 1242

اگر نماز احتياط و قضاي يك سجده، يا قضاي يك تشهد، يا دو سجده سهو بر او واجب شود؛ بايد اول نماز احتياط را به جا آورد؛ بعد دو سجده سهو را و احتياط آن است كه قضاي سجده و تشهد را هم بعد انجام دهد.

مسأله 1243

حكم گمان در نماز مثل حكم يقين است؛ مثلاً اگر انسان گمان دارد كه نماز را چهار ركعت خوانده؛ نبايد نماز احتياط بخواند و اگر گمان دارد ركوع كرده؛ نبايد آن را به جا آورد و اگر گمان دارد حمد را نخوانده؛ چنانچه به ركوع نرفته؛ بايد بخواند و اگر به ركوع رفته نمازش صحيح است.

مسأله 1244

حكم شك و سهو و گمان در نمازهاي واجب يوميه و نمازهاي واجب ديگر فرق ندارد؛ مثلاً اگر در نماز آيات شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون شك او در نماز دو ركعتي است؛ نمازش باطل است.

سجده سهو
مسأله 1245

براي هفت چيز بعد از سلام نماز، انسان بايد دو سجده سهو به دستوري كه بعداً گفته مي شود به جا آورد.

اول:

آنكه در بين نماز سهواً حرف بزند.

دوم:

جايي كه نبايد نماز را سلام دهد؛ مثلاً در ركعت اول، سهواً سلام دهد

سوم:

آنكه يك سجده را فراموش كند؛ بنا بر احتياط واجب.

چهارم:

آنكه تشهد را فراموش كند.

پنجم:

آنكه در نماز چهار ركعتي بعد از سجده دوم شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت.

ششم:

بنا بر احتياط واجب نشستن در جايي كه بايد بايستد؛ مثلاً موقع خواندن حمد و سوره، اشتباهاً بنشيند.

هفتم:

بنا بر احتياط واجب ايستادن در جايي كه بايد بنشيند؛ مثلاً موقع خواندن تشهد، اشتباهاً بايستد؛ بلكه براي هر چيزي كه در نماز كم يا زياد كند؛ تا مي تواند دو سجده سهو بنمايد و احكام اين چند مورد در مسائل آينده گفته مي شود.

مسأله 1246

اگر انسان اشتباهاً، يا به خيال اينكه نمازش تمام شده حرف بزند؛ بايد دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1247

براي حرفي كه از آه كشيدن و سرفه پيدا مي شود؛ سجده سهو واجب نيست. ولي اگر مثلاً سهواً آخ يا آه بگويد؛ بايد سجده سهو نمايد.

مسأله 1248

اگر چيزي را كه غلط خوانده دوباره به طور صحيح بخواند؛ براي دوباره خواندن آن سجده سهو واجب نيست.

مسأله 1249

اگر در نماز سهواً چند كلمه اي حرف بزند و تمام آنها يك مرتبه حساب شود؛ دو سجده بعد از نماز كافي است؛ ولي اگر حرف زدن زياد طول بكشد كه از حالت نماز خواندن خارج شود؛ نمازش باطل است.

مسأله 1250

اگر سهواً تسبيحات اربعه را نگويد؛ يا بيشتر يا كمتر از سه مرتبه بگويد؛ احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1251

اگر در جايي كه نبايد سلام نماز را بگويد؛ سهواً بگويد:

اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادِ اللهِ الصّالِحينَ، يا بگويد:

اَلسَّلامُ عَلَيْكمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ، بايد دو سجده سهو بنمايد و در صورتي كه اشتباهاً مقداري از دو سلام را بگويد؛ بنا بر احتياط واجب دو سجده سهو به جا آورد و اگر اشتباهاً اَلسَّلامُ عَلَيْك اَيُّهَا النَّبي وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ، بگويد؛ دو سجده سهو واجب نيست.

مسأله 1252

اگر در جايي كه نبايد سلام دهد هر سه سلام را بگويد؛ احتياط واجب آن است كه دو مرتبه سجده سهو براي دو سلام آخري به جا آورد.

مسأله 1253

اگر يك سجده، يا تشهد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد؛ بايد برگردد و به جا آورد و بعد از نماز بنا بر احتياط واجب براي ايستادن بي جا دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1254

اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه يك سجده يا تشهد را از ركعت پيش فراموش كرده؛ بايد بعد از سلام نماز، سجده يا تشهد را قضا نمايد و بعد از آن دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1255

اگر سجده سهو را بعد از سلام نماز عمداً به جا نياورد؛ معصيت كرده و واجب است هرچه زودتر آن را انجام دهد و چنانچه سهواً به جا نياورد هر وقت يادش آمد بايد فوراً انجام دهد و لازم نيست نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1256

اگر شك دارد كه سجده سهو بر او واجب شده يا نه، لازم نيست به جا آورد.

مسأله 1257

كسي كه شك دارد مثلاً دو سجده سهو بر او واجب شده يا چهار تا، اگر دو سجده بنمايد كافي است.

مسأله 1258

اگر بداند يكي از دو سجده سهو را به جا نياورده و تدارك آن ممكن نباشد؛ بايد دو سجده سهو به جا آورد و الا يك سجده سهو كفايت مي كند و اگر بداند سهواً سه سجده كرده؛ احتياط واجب آن است كه دوباره دو سجده سهو بنمايد.

دستور سجده سهو
مسأله 1259

دستور سجده سهو اينست كه بعد از سلام نماز فوراً نيت سجده سهو كند و پيشاني را به چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و بگويد:

بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ صَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد، يا بگويد:

بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد. ولي احتياط واجب آن است كه بگويد:

بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ اَلسَّلامُ عَلَيْك اَيُّهَا النَّبي وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ و احتياط واجب آن است كه سلام را بدون (واو) بگويد؛ چنانچه در كافي و فقيه آمده؛ نه با (واو) چنانچه در تهذيب آمده. براي اينكه آنچه در كافي و فقيه آمده اضبط از تهذيب است و ظاهراً تصريح مرحوم وحيد بهبهاني ( قدس سره ) به ترك (واو) و احتياط مرحوم ميرزا محمدتقي شيرازي ( قدس سره ) به حذف (واو) به همين جهت است.

بعد بايد بنشيند و دوباره به سجده رود و بنا بر احتياط واجب ذكر سوم را به نحوي كه گفته شد بگويد و بنشيند و بعد از خواندن تشهد، سلام آخر نماز را بگويد.

قضاي سجده و تشهد فراموش شده
مسأله 1260

سجده و تشهدي را كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز، قضاي آن را به جا مي آورد؛ بايد تمام شرايط نماز را مانند پاك بودن بدن و لباس و رو به قبله بودن و شرطهاي ديگر را داشته باشد.

مسأله 1261

اگر سجده يا تشهد را چند دفعه فراموش كند؛ مثلاً يك سجده از ركعت اول و يك سجده از ركعت دوم را فراموش نمايد؛ بايد بعد از نماز هر دو سجده را به جا آورد و بعد از آن سجده هاي سهوي كه برايش لازم است به جا آورد و اولي و احوط آن است كه معين كند قضاي كداميك از آنهاست و بهتر ملاحظه ترتيب در فوت است.

مسأله 1262

اگر يك سجده و تشهد را فراموش كند؛ چون قضاي تشهد، احتياطي است؛ احتياط واجب آن است كه اول قضاي سجده را به جا آورد؛ گرچه بعد از تشهد فراموش شده باشد.

مسأله 1263

اگر در بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهد، كاري كند كه اگر عمداً يا سهواً در نماز اتفاق بيفتد؛ نماز باطل مي شود؛ مثلاً پشت به قبله نمايد؛ واجب نيست كه بعد از قضاي سجده و تشهد دوباره نماز بخواند. گرچه مستحب مؤكد است.

مسأله 1264

اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك سجده از ركعت آخر، يا تشهد آن را فراموش كرده؛ چنانچه كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند؛ مثل روگرداندن از قبله، انجام نداده؛ سجده يا تشهد را قضا كند و بعد از آن تشهد و سلام و دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1265

اگر در بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهد كاري كند كه براي آن سجده سهو واجب مي شود؛ مثل آنكه سهواً حرف بزند؛ بنا بر احتياط واجب بايد سجده يا تشهد را قضا كند و غير از سجده، كه براي قضاي سجده يا تشهد، لازم است؛ دو سجده سهو ديگر بنمايد.

مسأله 1266

اگر نداند كه سجده را فراموش كرده يا تشهد را، بايد هر دو را قضا نمايد. احتياط لازم اينست كه اول سجده را به جا آورد؛ سپس تشهد و در آخر دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1267

اگر شك دارد كه سجده يا تشهد را فراموش كرده يا نه، واجب نيست قضا نمايد.

مسأله 1268

اگر بداند سجده يا تشهد را فراموش كرده و شك كند كه پيش از ركوع ركعت بعد به جا آورده يا نه، احتياط واجب آن است كه آن را قضا نمايد.

مسأله 1269

كسي كه بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد؛ بايد بعد از نماز، سجده يا تشهد را قضا نمايد؛ بعد دو سجده سهو را به جا آورد و همچنين است اگر سجده سهو براي كار ديگري، مثلاً كلام بي جا واجب شده؛ بايد بعد از قضاي آنها، به جا آورد.

مسأله 1270

اگر شك دارد كه بعد از نماز قضاي سجده يا تشهد فراموش شده را به جا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز گذشته؛ احتياط واجب قضاي آن است.

كم و زياد كردن اجزا و شرايط
مسأله 1271

هرگاه چيزي از واجبات نماز را عمداً كم يا زياد كند؛ اگر چه يك حرف آن باشد؛ نماز باطل است.

مسأله 1272

اگر به واسطه ندانستن مسأله چيزي از واجبات نماز را كم يا زياد كند؛ در صورتي كه از اركان نماز باشد؛ نماز باطل است و اگر غيرركن باشد؛ در صورتي كه جاهل قاصر باشد نمازش صحيح است و اگر جاهل مقصر باشد احتياطاً نمازش باطل است.

به هر حال در صورتي كه نمازش باطل است بايد مسأله را ياد بگيرد؛ چنانچه وقت باقيست نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1273

اگر به واسطه ندانستن مسأله حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را آهسته بخواند؛ يا حمد و سوره نماز ظهر و عصر را بلند بخواند؛ يا در مسافرت نماز ظهر و عصر و عشا را چهار ركعتي بخواند؛ نمازش صحيح است.

مسأله 1274

اگر در بين نماز بفهمد وضو يا غسلش باطل بوده؛ يا بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده؛ بايد نماز را به هم بزند و دوباره با وضو يا غسل بخواند و اگر بعد از نماز بفهمد بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل به جا آورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1275

اگر بعد از رسيدن به ركوع يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش را فراموش كرده؛ نمازش باطل است و اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد؛ بايد برگردد و دو سجده را به جا آورد و برخيزد و حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز واجب است براي ايستادن بي جا دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1276

اگر پيش از گفتن اَلسَّلامُ عَلَيْنا … و اَلسَّلامُ عَلَيْكمْ …، يادش بيايد كه دو سجده ركعت آخر را به جا نياورده؛ بايد دو سجده را به جا آورد و دوباره تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و بنا بر احتياط واجب دو سجده سهو براي زيادي تشهد به جا آورد.

مسأله 1277

اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر، از آخر نماز نخوانده؛ بايد مقداري را كه فراموش كرده به جا آورد. در صورتي كه يك ركعت بخواند دو سجده سهو براي زيادي تشهد به جا آورد.

مسأله 1278

اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر، از

آخر نماز را نخوانده؛ چنانچه كاري را انجام داده كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند؛ مثلاً پشت به قبله كرده؛ نمازش باطل است و اگر آن كار را انجام نداده بايد فوراً مقداري را كه فراموش كرده به جا آورد و براي زيادي هر يك از تشهد بي جا و سلام بي جا، دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1279

هرگاه بعد از سلام نماز عملي انجام دهد كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند؛ مثلاً پشت به قبله نمايد و بعد يادش بيايد كه دو سجده آخر را به جا نياورده؛ نمازش باطل است و اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند يادش بيايد؛ بايد دو سجده اي را كه فراموش كرده به جا آورد و دوباره تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو سجده سهو براي سلامي كه اول گفته است بنمايد. احتياط واجب آن است كه دو سجده سهو ديگر براي تشهد زياد شده به جا آورد.

مسأله 1280

اگر بفهمد همه نماز را پيش از وقت خوانده؛ بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد. ولي اگر يقين داشته باشد بعضي از نماز در وقت واقع شده؛ دوباره خواندن و قضا لازم نيست و اگر بفهمد نماز را پشت به قبله يا به طرف راست يا به طرف چپ قبله به جا آورده؛ در صورتي كه از روي جهل و غفلت و فراموشي بوده؛ بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد. ولي اگر تفحص در قبله كرده باشد و در تشخيص قبله اشتباه كرده باشد؛ اگر وقت باقيست دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا واجب نيست. گرچه مستحب است.

نماز مسافر
[شرايط شكسته خواندن نماز]
اشاره

مسافر بايد نماز ظهر و عصر و عشا را با هشت شرط شكسته به جا آورد؛ يعني دو ركعت بخواند.

شرط اول:
اشاره

آنكه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعي نباشد و فرسخ شرعي عبارت از سه ميل و هر ميل، چهار هزار ذراع متوسط و ذراع فاصله بين سر انگشتان دست و آرنج مرفق است.

ذراع معمولا برابر با عرض بيست و چهار انگشت متعارف است و در تطبيق آن به كيلومتر بايد علم، يا اطمينان حاصل شود؛ گرچه بعضي فقها پنج كيلومتر و نيم فرموده اند؛ ولي بعضي ديگر كمتر از آن مي دانند.

مسأله 1281

كسي كه رفتن و برگشتن او هشت فرسخ است؛ چنانچه رفتن او و همچنين برگشتنش كمتر از چهار فرسخ نباشد؛ بايد نماز را شكسته بخواند. بنا بر اين اگر رفتن او سه فرسخ و برگشتن پنج فرسخ، يا به عكس باشد؛ بايد نماز را تمام، يعني چهار ركعتي بخواند.

مسأله 1282

اگر رفتن و برگشتن هشت فرسخ باشد؛ اگر چه روزي كه مي رود همان روز يا شب آن برنگردد؛ بايد نماز را شكسته بخواند و روزه را افطار كند.

مسأله 1283

اگر سفر، مختصري از هشت فرسخ كمتر باشد؛ يا انسان نداند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، نبايد نماز را شكسته بخواند و چنانچه شك كند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، تحقيق كردن لازم نيست؛ همين كه شك دارد؛ نماز را تمام بخواند؛ مگر اينكه به راحتي بتواند بفهمد.

مسأله 1284

اگر يك عادل خبر دهد كه سفر انسان هشت فرسخ است؛ به گفته او ثابت نمي شود؛ بايد نماز را تمام و روزه را بگيرد.

مسأله 1285

كسي كه يقين دارد سفر او هشت فرسخ است؛ اگر نماز را شكسته بخواند بعد بفهمد كه هشت فرسخ نبوده؛ بايد آن را چهار ركعتي به جا آورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1286

كسي كه قصد سفر به جايي دارد و يقين دارد سفرش هشت فرسخ نيست؛ يا شك دارد كه هشت فرسخ هست يا نه، چنانچه در بين راه بفهمد كه سفر او هشت فرسخ بوده؛ بايد نماز را شكسته بخواند؛ اگر چه كمي از راه باقي باشد و اگر تمام خوانده دوباره شكسته به جا آورد.

مسأله 1287

اگر بين دو محلي كه فاصله آنها كمتر از چهار فرسخ است؛ چند مرتبه رفت و آمد كند؛ اگر چه روي هم رفته هشت فرسخ شود؛ بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1288

اگر محلي دو راه داشته باشد؛ يك راه آن كمتر از هشت فرسخ و راه ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد؛ چنانچه انسان از راهي كه هشت فرسخ است به آنجا برود؛ بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از راهي كه هشت فرسخ نيست برود؛ بايد تمام بخواند.

مسأله 1289

اگر شهر ديوار دارد؛ بايد ابتداي هشت فرسخ را از ديوار شهر حساب كند و اگر ديوار ندارد؛ بايد از خانه هاي آخر شهر حساب نمايد و در اين جهت فرقي بين شهرهاي بزرگ و كوچك نيست؛ مگر اينكه شهر به حدي بزرگ باشد كه محلات آن از يكديگر دور و جدا باشد؛ به نحوي كه اگر شخص از يك محله به محله ديگر برود؛ عنوان مسافر بر او صدق كند؛ در اين صورت آخر محله را حساب نمايد.

شرط دوم:
اشاره

آنكه از اول مسافرت قصد هشت فرسخ را داشته باشد؛ يا قصد جايي را داشته باشد كه هشت فرسخ است.

پس اگر به جايي كه كمتر از هشت فرسخ است مسافرت كند و بعد از رسيدن به آنجا قصد كند جايي برود كه با مقداري كه آمده هشت فرسخ شود؛ چون از اول قصد هشت فرسخ را نداشته؛ بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود؛ يا چهار فرسخ برود و چهار فرسخ ديگر به وطنش، يا محلي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند برگردد؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1290

كسي كه نمي داند سفرش چند فرسخ است؛ مثلاً براي پيدا كردن گمشده اي مسافرت مي كند و نمي داند كه چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند؛ بايد نماز را تمام بخواند. ولي در برگشتن چنانچه تا وطنش، يا جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند هشت فرسخ يا بيشتر باشد؛ بايد نماز را شكسته بخواند و نيز اگر در بين رفتن قصد كند كه چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1291

مسافر در صورتي بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود. پس كسي كه از شهر بيرون مي رود و مثلاً قصدش اينست كه اگر رفيق پيدا كند سفر هشت فرسخي برود؛ چنانچه اطمينان دارد كه رفيق پيدا مي كند؛ بايد نماز را شكسته بخواند و اگر اطمينان ندارد؛ بايد تمام بخواند.

مسأله 1292

كسي كه قصد هشت فرسخ دارد؛ اگر چه در هر روز مقدار كمي راه برود؛ وقتي به جايي برسد كه ساختمان شهر را نبيند و اذان آن را نشنود؛ يا يكي از اين دو، در صورتي كه نداند كه ديگري حاصل نشده؛ بايد نماز را شكسته بخواند. مراد ساختمان كم ارتفاع است كه در صدر اسلام بوده؛ نه ساختمان عصر ما، ولي اگر در هر روز مقدار خيلي كمي راه برود كه نگويند مسافر است؛ بايد نماز را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه شكسته هم بخواند.

مسأله 1293

كسي كه در سفر تابع ديگري است؛ مانند نوكري كه با آقاي خود مسافرت مي كند؛ يا متهمي كه به اضطرار با مأمور مسافرت مي كند؛ چنانچه بداند سفر او هشت فرسخ است بايد نماز را شكسته بخواند و اگر نداند؛ نماز را تمام به جا آورد و پرسيدن لازم نيست.

مسأله 1294

كسي كه در سفر تابع ديگري است؛ اگر بداند؛ يا گمان داشته باشد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود و سفر نمي كند؛ بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1295

كسي كه در سفر تابع ديگري است؛ اگر شك دارد كه پيشاز رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود يا نه، بايد نماز را شكسته بخواند؛ مگر اينكه اطمينان داشته باشد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ جدا مي شود؛ در اين صورت نماز را تمام بخواند.

شرط سوم:
اشاره

آنكه در بين راه از قصد خود برنگردد. پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد يا مردد شود؛ نماز را تمام بخواند.

مسأله 1296

اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود؛ چنانچه تصميم داشته باشد كه همان جا بماند؛ يا بعد از ده روز برگردد؛ يا در برگشتن و ماندن مردد باشد؛ بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1297

اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود و تصميم داشته باشد قبل از ده روز برگردد؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1298

اگر براي رفتن به محلي كه هشت فرسخ باشد حركت كند و بعد از رفتن مقداري از راه بخواهد جاي ديگري برود؛ چنانچه از محل اولي كه حركت كرده تا جايي كه مي خواهد برود هشت فرسخ باشد؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1299

اگر پيش از آنكه به هشت فرسخ برسد؛ در صورتي كه چهار فرسخ رفته باشد؛ مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه و در موقعي كه مردد است راه نرود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود؛ بايد تا آخر مسافرت نماز را شكسته بخواند. ولي اگر قبل از چهار فرسخ مردد شود؛ در حال تردد نمازش تمام است.

مسأله 1300

اگر پيش از آنكه به هشت فرسخ برسد؛ در صورتي كه چهار فرسخ رفته باشد؛ مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه و در موقعي كه مردد است مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد كه هشت فرسخ ديگر برود يا چهار فرسخ برود؛ تا آخر مسافرت بايد نماز را شكسته بخواند. ولي اگر قبل از رسيدن به چهار فرسخ مردد شود؛ نماز را بايد تمام بخواند گرچه چهار فرسخ برود.

مسأله 1301

اگر پيش از آنكه به هشت فرسخ برسد مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه و در موقعي كه مردد است مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود؛ چنانچه باقي مانده آن، چهار فرسخ يا بيشتر باشد؛ در صورتي كه مسافتي كه قبل از ترديد رفته چهار فرسخ بوده؛ نمازش شكسته است؛ چه در آن روز برگردد يا نه.

شرط چهارم:
اشاره

آنكه نخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود بگذرد؛ يا ده روز يا بيشتر، در جايي بماند. پس كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد؛ يا ده روز در محلي بماند؛ بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1302

كسي كه نمي داند پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش مي گذرد يا نه، يا ده روز مي ماند يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1303

كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد؛ يا ده روز در محلي بماند و نيز كسي كه مردد است كه از وطنش بگذرد؛ يا ده روز در محلي بماند؛ اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود؛ بازهم بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر باقي مانده راه هشت فرسخ باشد يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و برگردد؛ در صورتي كه برگشتن چهار فرسخ باشد؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط پنجم:
اشاره

آنكه براي كار حرام سفر نكند و اگر براي كار حرامي مانند دزدي سفر كند؛ بايد نماز را تمام بخواند و همچنين است اگر خود سفر حرام باشد؛ مثل آنكه براي او ضرري كه اقدام بر آن شرعاً حرام است؛ داشته باشد.

ولي در صورتي كه ضرر جزئي، مثلاً تب يكي دو روزه و مانند آن، مخصوصاً در صورتي كه منافع زياد بر آن سفر مترتب باشد؛ دليل براي حرمت آن سفر نيست و همچنين است سفر زن بدون اجازه شوهر، در صورتي كه صدق نُشُوزْ بر آن سفر شود و منافي حق زوج باشد.

پس اگر زوج در سفر، يا غايب است و دسترسي به او نيست؛ اگر زن با تحفظ بر تمام جهات مقرره شرعيه، به زيارت امام معصوم عَلَيْهِ السَّلَام يا پدر و مادر برود؛ معلوم نيست حرام باشد و همچنين سفر فرزند با نهي پدر و مادر در جايي كه اطاعت آنان واجب باشد و آن جاييست كه نهي آنان غرض شرعي يا عقلايي داشته باشد؛ چه براي منفعت به فرزند، يا براي مصلحت و منفعت راجع به خودشان باشد؛ در اين موارد

اطاعت پدر و مادر واجب است خصوصاً اگر در ترك اطاعت اذيت شوند؛ يا خداي ناكرده باعث عاق آنان شود. ولي در صورتي كه نهي پدر و مادر به جهت غرض شرعي و عقلايي نباشد؛ بعيد نيست اطاعت فرزند واجب نباشد.

به هر حال اگر سفر واجب باشد؛ مثل سفر حج واجب، زن بدون اجازه شوهر و فرزند با نهي پدر و مادر، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1304

سفري كه واجب نيست؛ اگر سبب اذيت پدر و مادر باشد؛ حرام است و انسان بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند و روزه هم بگيرد.

مسأله 1305

كسي كه سفر او حرام نيست و براي كار حرام هم سفر نمي كند؛ اگر چه در سفر معصيتي انجام دهد؛ مثلاً غيبت كند يا آزاري به مؤمنين برساند؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1306

اگر براي آنكه كار واجبي را ترك كند؛ مسافرت نمايد؛ نمازش تمام است.

پس كسي كه بدهكار است اگر بتواند بدهي خود را بدهد و طلب كار هم مطالبه كند؛ چنانچه در سفر نتواند بدهي خود را بدهد و براي فرار از دادن قرض مسافرت نمايد؛ بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر براي ترك واجب مسافرت نكند؛ بايد نماز را شكسته بخواند و احتياط لازم آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1307

اگر سفر او حرام نباشد؛ ولي حيوان سواري يا مَركب ديگري كه سوار است غصبي باشد؛ يا در زمين غصبي مسافرت كند؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1308

كسي كه با ظالم مسافرت مي كند؛ اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك و تقويت ظالم در ظلمش باشد؛ بايد نماز را تمام بخواند و اگر ناچار باشد؛ يا مثلاً براي نجات دادن مظلومي با او مسافرت كند؛ نمازش شكسته است.

مسأله 1309

اگر به قصد تفريح و گردش مسافرت كند؛ حرام نيست و بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1310

اگر براي لهو و خوش گذراني به شكار رود؛ در حال رفتن به شكار، نمازش تمام است؛ ولي در حال برگشتن از شكار در صورتي كه مسافت هشت فرسخ باشد؛ نماز شكسته است و چنانچه براي تهيه معاش خود، يا عيال و مهمانش به شكار رود؛ نماز شكسته و روزه را بايد بگيرد و اگر براي كسب و زياد كردن مال برود؛ بايد نماز را شكسته و روزه را بگيرد.

ولي چون جمعي از قدما در اين مسأله فرموده اند:

بايد نماز را تمام بخواند؛ احتياطاً تمام هم بخواند.

مسأله 1311

كسي كه براي معصيت سفر كرده؛ موقعي كه از سفر بر مي گردد اگر توبه كرده بايد نماز را شكسته بخواند؛ در صورتي كه راه برگشت به مقدار هشت فرسخ باشد و اگر توبه نكرده در صورتي كه برگشتن جزء آن سفر حساب شود؛ بايد تمام بخواند. ولي اگر سفر جداگانه حساب شود نمازش شكسته است؛ در صورتي كه مسافت برگشتن به تنهايي هشت فرسخ باشد؛ مگر اينكه در برگشت هم قصد معصيت داشته باشد؛ در اين صورت نمازش تمام است.

مسأله 1312

كسي كه سفر او سفر معصيت است؛ اگر در بين راه از قصد معصيت برگردد؛ چنانچه باقي مانده راه هشت فرسخ باشد؛ يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و قبل از ده روز برگردد؛ نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1313

كسي كه براي معصيت سفر نكرده؛ اگر در بين راه قصد كند كه بقيه راه را براي معصيت برود؛ بايد نماز را تمام بخواند. ولي نمازهايي را كه شكسته خوانده صحيح است؛ مگر اينكه مقداري كه گذشته به حد مسافت نبوده؛ در اين صورت احتياط واجب آن است كه آن نمازها را تمام اعاده كند.

شرط ششم:
اشاره

آنكه از صحرانشين هايي نباشد كه در بيابان ها گردش مي كنند و هر جا آب و خوراك براي خود و حشمشان پيدا كنند مي مانند و بعد از چندي به جاي ديگر مي روند يعني خانه بدوش نباشد صحرانشين ها در اين مسافرت ها بايد نماز را تمام بخوانند.

مسأله 1314

اگر يكي از صحرانشين ها براي پيدا كردن منزل و چراگاه حيواناتشان سفر كند؛ چنانچه سفر او هشت فرسخ باشد؛ در صورتي كه با لوازم زندگي حركت كرده باشد؛ نمازش تمام است؛ ولي اگر بدون لوازم، فقط به منظور تعيين محل سكونت خود و احشام خود باشد؛ نمازش شكسته است.

مسأله 1315

اگر صحرانشين براي زيارت، يا حج، يا تجارت و مانند اينها مسافرت كند؛ در صورتي كه با لوازم زندگيش كه هميشه همراهش بوده نباشد؛ بايد نماز را شكسته بخواند. ولي اگر سفر زيارت و حج و تجارت ادامه همان خانه بدوشي باشد؛ بايد نماز را تمام بخواند.

شرط هفتم:
اشاره

آنكه شغل او مسافرت نباشد؛ بنا بر اين ساربان، راننده، خلبان، كاپيتان كشتي و مانند اينها اگر چه در سفر معمولي خود كه شغل اوست براي بردن اثاثيه خود سفر كند؛ در غير سفر اول، بايد نماز را تمام بخواند؛ بلكه در سفر اول هم اگر سفر طولاني باشد؛ يا به نحوي باشد كه بگويند شغلش مسافرت است؛ بايد نمازشان را تمام بخوانند و ملحق مي شود به كسي كه شغل او سفر است؛ كسي كه سفر مقدمه شغلش باشد؛ به اينكه در محلي اقامت دارد و محل كارش جاي ديگري ست و هر روز، يا يك روز در ميان، مثلاً براي تدريس يا تجارت به آنجا سفر كرده و بر مي گردد.

مسأله 1316

كسي كه شغلش مسافرت است؛ يا سفر مقدمه شغلش باشد؛ اگر براي كار ديگري مثلاً براي زيارت يا حج مسافرت كند؛ بايد نماز را شكسته بخواند. ولي اگر مثلاً راننده، اتومبيل خود را براي زيارت كرايه دهد و در ضمن خودش هم زيارت كند؛ بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1317

حمله دار يعني كسي كه براي رساندن حاجي ها به مكه مسافرت مي كند چنانچه شغلش مسافرت باشد؛ بايد نماز را تمام بخواند و اگر شغلش مسافرت نباشد؛ بايد شكسته بخواند؛ مخصوصاً در صورتي كه مدت سفر او كم باشد.

مانند اين زمان كه سفر حج پيش از چند هفته نيست.

مسأله 1318

كسي كه شغل او حمله داريست و حاجي ها را از راه دور به مكه مي برد؛ چنانچه تمام سال، يا قسمت عمده سال را در راه باشد؛ بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1319

كسي كه در مقداري از سال شغلش مسافرت است؛ مثل شوفري كه فقط در تابستان يا زمستان مسافركشي مي كند؛ بايد در سفري كه مشغول به كارش هست؛ نماز را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه شكسته هم بخواند.

مسأله 1320

راننده و دوره گردي كه در دو سه فرسخي شهر رفت و آمد مي كند؛ چنانچه اتفاقاً سفر هشت فرسخي برود؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1321

كسي كه شغلش مسافرت است؛ يا مسافرت مقدمه شغلش باشد؛ اگر ده روز يا بيشتر در وطن خود بماند؛ چه از اول قصد ماندن ده روز را داشته باشد؛ چه بدون قصد بماند؛ بايد در سفر اولي كه بعد از ده روز مي رود نماز را شكسته بخواند. در روايت ابن سنان آمده اگر پنج روز در منزل خود بماند؛ نماز ظهر و عصر را هم شكسته و هم تمام بخواند. ولي نماز عشا را تمام و روزه هم بگيرد.

گرچه كمتر طبق آن فتوي داده شده ولي مناسب است مراعات آن.

مسأله 1322

كسي كه شغلش مسافرت است؛ يا مسافرت مقدمه شغلش باشد؛ اگر در غيروطن خود ده روز بماند؛ چنانچه از اول قصد ماندن ده روز را داشته؛ در سفر اولي كه بعد از ده روز مي رود بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از اول قصد ماندن ده روز را نداشته؛ در سفر اول تمام بخواند. احتياط لازم آن است كه شكسته هم بخواند.

مسأله 1323

كسي كه شغلش مسافرت است؛ يا مسافرت مقدمه شغلش باشد؛ اگر شك كند كه در وطن خود يا جاي ديگر ده روز مانده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1324

كسي كه در شهرها سياحت مي كند و براي خود وطني اختيار نكرده؛ بايد نماز را تمام بخواند. احتياط مستحب آن است كه شكسته هم بخواند.

مسأله 1325

كسي كه شغلش مسافرت نيست؛ اگر مثلاً در شهري يا در دهي جنسي دارد كه براي حمل آن اتفاقاً مسافرت هاي پي در پي مي كند؛ بايد نماز را شكسته بخواند. ولي اگر به حدي رفت و آمد كند كه عرفاً اين كار شغلش به حساب آيد؛ در اين صورت نماز را تمام بخواند.

مسأله 1326

كسي كه از وطنش صرف نظر كرده و مي خواهد وطن ديگري براي خود اختيار كند؛ اگر شغلش مسافرت نباشد؛ بايد در مسافرت نماز را شكسته بخواند.

شرط هشتم:
اشاره

آنكه به حد ترخص برسد و معني حد ترخص در مسأله (1292) گذشت. اعتبار حد ترخص در غيروطن و جايي كه قصد كرده ده روز بماند روشن نيست. احتياط لازم آن است كه نماز را بعد از حد ترخص شكسته بخواند و اگر بخواهد قبل از رسيدن به حد ترخص نماز بخواند؛ نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1327

كسي كه به سفر مي رود اگر به جايي برسد كه اذان را نشنود ولي ديوار شهر را ببيند؛ يا ديوارها را نبيند و صداي اذان را بشنود؛ چنانچه بخواهد در آنجا نماز بخواند؛ بنا بر احتياط واجب نماز را هم تمام و هم شكسته بخواند.

مسأله 1328

مسافري كه به وطنش بر مي گردد؛ وقتي ديوار وطن خود را ببيند و صداي اذان آن را بشنود؛ بايد نماز را تمام بخواند. گذشت اعتبارحد ترخص در جايي كه قصد ماندن ده روز را دارد روشن نيست. اگر بخواهد در حد ترخص نماز بخواند؛ احتياط واجب آن است كه نماز را هم تمام و هم شكسته بخواند.

مسأله 1329

هرگاه شهر در بلندي باشد كه از دور ديده شود؛ يا به قدري گود باشد كه اگر انسان كمي دور شود ديوار آن را نبيند؛ كسي كه از آن شهر مسافرت مي كند؛ وقتي به اندازه اي دور شود كه اگر آن شهر در زمين هموار بود؛ ديوارش از آنجا ديده نمي شد؛ بايد نماز خود را شكسته بخواند و نيز اگر پستي و بلندي خانه ها بيشتر از معمول باشد؛ بايد ملاحظه معمول را بنمايد.

مسأله 1330

اگر از محلي مسافرت كند كه خانه و ديوار ندارد؛ وقتي به جايي برسد كه اگر آن محل ديوار داشت از آنجا ديده نمي شد؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1331

اگر به قدري دور شود كه نداند صدايي را كه مي شنود؛ صداي اذان است يا صداي ديگر، احتياط لازم آن است كه در آن مكان هم تمام بخواند؛ هم شكسته. احتياط آن است كه نماز را تأخير بيندازد تا برسد به جايي كه چنين صدايي شنيده نشود. ولي اگر بفهمد اذان مي گويند و كلمات آن را تشخيص ندهد؛ بايد تمام بخواند.

مسأله 1332

اگر به قدري دور شود كه اذان خانه ها را نشنود؛ ولي اذان شهر را كه معمولا در جاي بلند مي گويند بشنود؛ نبايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1333

اگر به جايي برسد كه اذان شهر كه معمولا در جاي بلند مي گويند نشنود؛ ولي اذاني را كه در جاي خيلي بلند به طوري كه خارج از متعارف باشد بشنود؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1334

اگر چشم، يا گوش او، يا صداي اذان، غير معمولي باشد؛ در محلي بايد نماز را شكسته بخواند كه چشم متوسط ديوار خانه ها را نبيند و گوش متوسط صداي اذان معمولي را نشنود.

مسأله 1335

اگر موقعي كه سفر مي رود شك كند كه به حد ترخص يعني جايي كه اذان را نشنود و ديوار را نبيند رسيده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند و در موقع برگشتن اگر شك كند كه به حد ترخص رسيده يا نه، بايد شكسته بخواند. ولي شخصي كه از يك محل به مسافرت مي رود و بر مي گردد؛ چنانچه در هر دو موقع نماز را در آنجايي كه شك دارد خواهد خواند؛ احتياط لازم آن است كه هم تمام بخواند و هم شكسته، بنا بر اين اگر در رفتن نماز را تمام خوانده؛ اگر وقت باقيست شكسته هم بخواند و اگر وقت گذشته قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1336

مسافري كه در سفر از وطن خود عبور مي كند؛ وقتي به جايي برسد كه ديوار وطن خود را ببيند و صداي اذان آن را بشنود؛ بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1337

مسافري كه در بين مسافرت به وطنش رسيده تا وقتي كه در آنجاست بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود؛ يا چهار فرسخ برود و برگردد؛ وقتي به حد ترخص برسد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1338

محلي را كه انسان براي اقامت و زندگي اختيار كرده وطن او است؛ گرچه قصد ماندن دائم در آن محل را نداشته باشد.

ولي اگر ماندنشان را محدود به زمان، گرچه طولاني، بكند؛ وطن او نمي شود. خلاصه همين كه شخص بخواهد در محلي اقامت و زندگي كند و آن را محدود به مدتي نكند؛ وطن او حساب مي شود؛ گرچه نيت ماندن دائم را نداشته باشد.

به هر حال به ماندن در محلي ولو چند سال، گرچه وطن او حساب نمي شود؛ ولي آثار و احكام وطن بر آن مترتب است.

همين كه به كسي كه در محلي زندگي مي كند مسافر نگويند؛ مادامي كه در آن محل مي باشد نماز را بايد تمام و روزه را بايد بگيرد.

مسأله 1339

كسي كه قصد كرده در محلي كه وطن اصليش نيست مدتي بماند؛ در صورتي كه از ماندن در آنجا منصرف شود؛ آثار وطن بر او مترتب نيست؛ هر وقت به آنجا برود بايد به احكام مسافر عمل كند.

مسأله 1340

جايي را كه انسان محل زندگي خود قرار داده؛ كه اگر مسافرتي برايش پيش بيايد دوباره به همانجا بر مي گردد؛ اگر چه قصد ماندن هميشگي را در آنجا نداشته باشد؛ در حكم وطن است.

مسأله 1341

كسي كه در دو محل يا بيشتر زندگي مي كند؛ مثلاً شش ماه در شهري و شش ماه يا كمتر در شهر ديگري مي ماند و بناي زندگي هميشگي دارد؛ همه آنها وطن او حساب مي شود.

مسأله 1342

محلي را كه صرف نظر كرده از ماندن در آن، احكام وطن بر او جاري نيست؛ چه در آنجا ملك داشته باشد يا نه و چه در آنجا شش ماه ولو پي در پي مانده باشد يا نه، هر وقت در مسافرت به آنجا مي رسد؛ اگر قصد ماندن ده روز نداشته باشد؛ نمازش شكسته است.

مسأله 1343

اگر به جايي برسد كه وطن او بوده و از آنجا صرف نظر كرده؛ نبايد نماز را تمام بخواند؛ اگر چه وطن ديگري هم براي خود اختيار نكرده باشد؛ مگر اينكه بخواهد براي هميشه بي جا و سكني باشد و جايي را براي ماندن در آن انتخاب نكند؛ اين شخص به حكم خانه بدوش است و گذشت كه بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1344

مسافري كه قصد دارد ده روز پشت سرهم در محلي بماند؛ يا مي داند كه بدون اختيار ده روز در محلي مي ماند؛ در آن محل بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1345

مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند؛ لازم نيست قصد ماندن شب اول يا شب يازدهم را داشته باشد؛ همين كه قصد كند از اول آفتاب روز اول تا غروب روز دهم بماند؛ بايد نماز را تمام بخواند و احتياط مراعات مغرب و زايل شدن سرخي از طرف شرق است و همچنين است اگر مثلاً قصدش اين باشد كه از ظهر روز اول تا ظهر روز يازدهم بماند بايد تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه در اين صورت شكسته هم بخواند.

مسأله 1346

مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند؛ در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه بخواهد تمام ده روز را در يك جا بماند. ميزان در تشخيص يك جا بودن و تعدد آن، عرف است؛ بنا بر اين اگر بنا دارد در يك شهر در محلات آن حركت كند نمازش تمام است؛ گرچه آن شهر بزرگ باشد مگر اينكه محلات آن شهر به نحوي از يكديگر دور و جدا باشند كه حركت شخص از محلي به محل ديگر در عرف مسافرت حساب شود؛ در اين صورت نمازش شكسته است.

مسأله 1347

مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند؛ قصد بيرون رفتن به اطراف و توابع آن مانند باغات و مزارع آن ضرر به اقامت در آن محل نمي رساند؛ بايد نماز را تمام بخواند؛ بلكه اگر قصد بيرون رفتن به اطراف و توابع كه كمتر از مسافت شرعيست داشته باشد؛ ضرر به اقامت نمي رساند؛ در صورتي كه رفت و برگشت به اندازه اي نباشد كه در نظر عرف با قصد اقامت در محل منافات داشته باشد.

ولي اگر قصد داشته باشد كه در آن روز برنگردد؛ نمازش شكسته است؛ مگر اينكه آن روز را از ده روز حساب نكند و در محل ده روز كامل بماند؛ در اين صورت نماز را تمام بخواند.

مسأله 1348

مسافري كه تصميم ندارد ده روز در محلي بماند؛ مثلاً قصدش اينست كه اگر رفيقش بيايد؛ يا منزل خوبي پيدا كند؛ ده روز بماند؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1349

كسي كه تصميم دارد ده روز در محلي بماند؛ اگر چه احتمال دهد كه براي ماندن او مانعي برسد؛ بايد نماز را تمام بخواند؛ در صورتي كه احتمالش نزد عقلا مورد اعتنا نباشد.

ولي اگر احتمالش عقلايي باشد؛ به قصد اقامت ضرر مي رساند؛ نمازش شكسته است.

مسأله 1350

اگر مسافر بداند كه مثلاً ده روز يا بيشتر به آخر ماه مانده و قصد كند تا آخر ماه در جايي بماند؛ بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر نداند تا آخر ماه چند روز مانده و قصد كند كه تا آخر ماه بماند؛ بايد نماز را شكسته بخواند؛ در صورتي كه ترديد در اين باشد كه اگر ماه تمام است ده روز بماند و اگر ناقص است نه روز بماند. ولي اگر ترديد در اين نباشد؛ مثلاً بداند آخر ماه شنبه است و قصد ماندن تا آن روز را داشته باشد؛ ولي نداند روز اولي كه قصد ماندن كرده پنج شنبه بوده يا جمعه، بعد معلوم شود پنج شنبه بوده؛ در اين صورت نمازش تمام است.

مسأله 1351

اگر مسافري كه قصد كند ده روز در محلي بماند؛ چنانچه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود؛ يا مردد شود كه در آنجا بماند يا به جاي ديگر برود؛ بايد نماز را شكسته بخواند و اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف، يا مردد شود؛ تا وقتي در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1352

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند؛ اگر روزه بگيرد و بعد از ظهر از ماندن در آنجا منصرف شود؛ چنانچه يك نماز چهار ركعتي خوانده باشد؛ روزه اش صحيح است و تا وقتي در آنجا هست بايد نمازهاي خود را تمام بخواند و اگر يك نماز چهار ركعتي نخوانده باشد؛ روزه آن روزش صحيح است.

صحيح بودن روزه اش از صحيح بودن روزه كسي كه بعد از ظهر مسافرت مي كند به خوبي روشن است؛ ولي نمازهاي خود را بايد شكسته بخواند و روزهاي بعد هم نمي تواند روزه بگيرد.

مسأله 1353

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند؛ اگر از ماندن منصرف شود و شك كند پيش از آنكه از قصد ماندن برگردد يك نماز چهار ركعتي خوانده يا نه، بايد نمازهاي خود را شكسته بخواند؛ مگر اينكه شك بعد از گذشتن وقت حاصل شود؛ در اين صورت بعيد نيست نمازها را تمام بخواند و احتياط جمع بين شكسته و تمام است.

مسأله 1354

اگر مسافر به نيت اينكه نماز را شكسته بخواند مشغول نماز شود و در بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند؛ بايد نماز را چهار ركعتي تمام نمايد.

مسأله 1355

مسافري كه قصد دارد ده روز در محلي بماند؛ اگر در بين نماز چهار ركعتي از قصدش برگردد؛ چنانچه مشغول ركعت سوم نشده؛ بايد نماز را دو ركعتي تمام نمايد و بقيه نمازهاي خود را شكسته بخواند و همچنين است اگر مشغول ركعت سوم شده و به ركوع نرفته؛ بايد بنشيند و نمازش را دو ركعتي با تشهد و سلام تمام كند و دو سجده سهو براي ايستادن بي جا انجام دهد و تا هنگامي كه در آنجاست نمازها را شكسته بخواند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته؛ نمازش با اين زيادتي قهري ركوع باطل شده؛ بايد نماز را دوباره شكسته بخواند و تا هنگامي كه در آنجاست بايد نمازها را شكسته بخواند.

مسأله 1356

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند؛ اگر بيشتر از ده روز در آنجا بماند؛ تا وقتي كه مسافرت نكرده بايد نمازش را تمام بخواند و لازم نيست دوباره قصد ماندن ده روز كند.

مسأله 1357

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند؛ بايد روزه واجب را بگيرد و مي تواند روزه مستحبي را هم به جا آورد و نافله ظهر و عصر را بخواند. نافله عشا (وتيره) را در سفر گرچه قصد ماندن ده روز را نداشته باشد مي تواند بخواند. مسافري كه قصد ماندن ده روز را ندارد مي تواند نماز جمعه بخواند؛ ولي نمي تواند امام جماعت شود؛ مگر اينكه قصد ماندن ده روز را داشته باشد.

مسأله 1358

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند؛ اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي، يا بعد از آنكه ده روز در آنجا مانده؛ گرچه نماز چهار ركعتي نخوانده باشد؛ به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود و برگردد و دوباره در جاي اول خود ده روز بماند؛ از وقتي كه مي رود تا بر مي گردد و بعد از برگشتن؛ بايد نماز را تمام بخواند و همچنين اگر نخواهد بعد از برگشتن ده روز بماند بايد در رفتن و در مدتي كه در آنجا مي ماند و در موقع برگشتن و بعد از آنكه به آن محل برگشت؛ نمازش را تمام بخواند؛ مگر اينكه آن محل را در برگشت يكي از منازل خود قرار دهد؛ در صورتي كه قصد مسافت شرعي را داشته باشد در برگشت به آن محل نمازش شكسته است و اگر قصد هشت فرسخ نداشته باشد نمازش تمام است.

مسأله 1359

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند؛ اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جاي ديگري كه كمتر از هشت فرسخ است برود و ده روز در آنجا بماند؛ بايد در رفتن و در محلي كه قصد ماندن ده روز دارد؛ نمازهاي خود را تمام بخواند. ولي اگر جايي كه مي خواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد؛ بايد موقع رفتن نمازهاي خود را شكسته بخواند و چنانچه در آنجا قصد ماندن ده روز كرده نمازش را تمام بخواند.

مسأله 1360

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند؛ اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود؛ چنانچه مردد باشد كه به محل اولش برگردد يا نه، يا به كلي از برگشتن به آنجا غافل باشد؛ يا بخواهد برگردد ولي مردد باشد كه ده روز در آنجا بماند يا نه، يا آنكه از ده روز ماندن در آنجا و مسافرت از آنجا غافل باشد؛ بايد وقتي كه مي رود تا بر مي گردد و بعد از برگشتن؛ نمازهاي خود را تمام بخواند و احتياط واجب آن است كه نماز شكسته هم بخواند.

مسأله 1361

اگر به خيال اينكه رفقايش مي خواهند ده روز در محلي بمانند؛ قصد كند كه ده روز در آنجا بماند و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بفهمد كه آنها قصد نكرده اند؛ اگر چه خودش هم از ماندن منصرف شود؛ تا مدتي كه در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند؛ در صورتي كه قصد رفقا داعي بر قصدش باشد.

ولي اگر قصدش وابسته به قصد آنان باشد به نحوي كه اگر رفقا قصد ماندن ده روز را داشته باشند قصد داشته؛ در اين صورت نمازش شكسته است.

مسأله 1362

اگر مسافر بعد از رسيدن به هشت فرسخ سي روز در محلي بماند و در تمام سي روز در رفتن و ماندن مردد باشد؛ بعد از گذشتن سي روز اگر چه مقدار كمي در آنجا بماند؛ بايد نماز را تمام بخواند و همچنين است اگر پيش از رسيدن به هشت فرسخ مردد شود بين ماندن در آنجا و ادامه سفر، از وقتي كه مردد مي شود بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر مردد شود بين ادامه سفر و برگشتن به محل خود، اگر به مقدار چهار فرسخ رفته؛ بايد شكسته بخواند و اگر كمتر از چهار فرسخ باشد تمام بخواند.

مسأله 1363

مسافري كه مي خواهد نه روز يا كمتر در محلي بماند؛ اگر بعد از آنكه نه روز يا كمتر در آنجا ماند؛ بخواهد دوباره نه روز ديگر يا كمتر بماند و همين طور تا سي روز، روز سي و يكم بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1364

مسافري كه سي روز مردد بوده؛ در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه سي روز را در يك جا بماند. پس اگر مقداري از آن را در جايي و مقداري را در جاي ديگر بماند؛ بعد از سي روز هم بايد نماز را شكسته بخواند.

مسائل متفرقه نماز مسافر
مسأله 1365

افضل اينست كه مسافر در مسجدالحرام و مسجد پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و مسجد كوفه، نمازش را تمام بخواند؛ ولي شكسته خواندن احوط است.

بعيد نيست اين حكم در تمام شهر مكه و مدينه، جاري باشد و نيز مسافر مي تواند در حائر حضرت سيدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام در فاصله كمتر از بيست و پنج ذراع از قبر مطهر، نماز را تمام بخواند و در فاصله دورتر از اين مقدار احتياط واجب آن است كه نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1366

كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند؛ اگر در غير چهار مكاني كه در مسأله پيش گفته شد؛ عمداً تمام بخواند؛ نمازش باطل است و اگر فراموش كند كه نماز مسافر شكسته است و تمام بخواند؛ اگر در وقت ملتفت شود لازم است نماز را شكسته اعاده كند و اگر اعاده نكرد واجب است قضاي آن را شكسته در خارج وقت به جا آورد. ولي اگر بعد از گذشتن وقت ملتفت شود؛ قضاي آن لازم نيست.

مسأله 1367

كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند؛ ولي سهواً بدون توجه به طور عادت تمام بخواند؛ اگر در وقت يادش بيايد لازم است شكسته اعاده كند و اگر اعاده نكرد بعد از وقت شكسته قضا كند و اگر بعد از وقت ملتفت شد بنا بر احتياط لازم شكسته قضا نمايد.

مسأله 1368

مسافري كه نمي داند بايد نماز را شكسته بخواند؛ اگر تمام بخواند نمازش صحيح است.

مسأله 1369

مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند؛ اگر بعضي از خصوصيات آن را نداند؛ مثلاً نداند كه در سفر هشت فرسخي بايد شكسته بخواند؛ چنانچه تمام بخواند؛ اگر در وقت ملتفت شود بنا بر احتياط واجب اعاده كند و اگر بعد از وقت بفهمد؛ قضا لازم نيست.

مسأله 1370

مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند؛ اگر به گمان اينكه سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند؛ وقتي بفهمد كه سفرش هشت فرسخ بوده؛ نمازي را كه تمام خوانده بايد دوباره شكسته بخواند و اگر وقت گذشته قضا لازم نيست گرچه خوب است.

مسأله 1371

اگر فراموش كند كه مسافر است و نماز را تمام بخواند؛ چنانچه در وقت يادش بيايد شكسته به جا آورد و اگر بعد از وقت يادش بيايد قضاي آن نماز بر او واجب نيست.

مسأله 1372

كسي كه بايد نماز تمام بخواند؛ اگر شكسته به جا آورد؛ در هر صورت نمازش باطل است.

هر چند اين حكم در مسافري كه قصد ماندن ده روز در جايي داشته و به جهت ندانستن حكم مسأله نماز را شكسته خوانده؛ احتياطي است.

مسأله 1373

اگر مشغول نماز چهار ركعتي شود و در بين نماز يادش بيايد كه مسافر است؛ يا ملتفت شود كه سفر او هشت فرسخ است؛ چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته؛ بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته؛ نمازش باطل است و در صورتي كه به مقدار خواندن يك ركعت وقت داشته باشد؛ بايد نماز را از سر شكسته بخواند.

مسأله 1374

اگر مسافر بعضي از خصوصيات نماز مسافر را نداند؛ مثلاً نداند كه اگر چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد؛ بايد شكسته بخواند. چنانچه به نيت نماز چهار ركعتي مشغول نماز شود و پيش از ركوع ركعت سوم مسأله را بفهمد؛ بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر در ركوع ملتفت شود؛ نمازش باطل است.

در صورتي كه به مقدار يك ركعت هم از وقت مانده باشد؛ بايد نماز را از سر شكسته بخواند.

مسأله 1375

مسافري كه بايد نماز را تمام بخواند؛ اگر به واسطه ندانستن مسأله به نيت نماز دو ركعتي مشغول نماز شود و در بين نماز مسأله را بفهمد؛ بايد نماز را چهار ركعتي تمام كند.

احتياط مستحب آن است كه بعد از تمام شدن نماز دوباره آن نماز را چهار ركعتي بخواند.

مسأله 1376

مسافري كه نماز نخوانده؛ اگر پيش از تمام شدن وقت به وطنش برسد؛ يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند؛ بايد نماز را تمام بخواند و كسي كه مسافر نيست اگر در اول وقت نماز نخوانده و مسافرت كند؛ در سفر بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1377

اگر از مسافري كه بايد نماز را شكسته بخواند؛ نماز ظهر، يا عصر، يا عشا، قضا شود؛ بايد آن را دو ركعتي قضا نمايد اگر چه در غيرسفر بخواهد قضاي آن را به جا آورد و اگر از كسي كه مسافر نيست يكي از اين سه نماز قضا شود؛ بايد چهار ركعتي قضا نمايد اگر چه در سفر بخواهد آن را قضا كند.

مسأله 1378

مستحب است مسافر، بلكه هر نمازگزار، بعد از هر نماز سي مرتبه بگويد:

سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ للهِِ وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَ اللهُ اَكبَرُ و در تعقيب نماز ظهر، عصر و عشا بيشتر سفارش شده؛ بلكه بهتر است مسافري كه اين سه نماز را شكسته مي خواند در تعقيب آنها شصت مرتبه بگويد؛ بنا بر اين سي مرتبه به عنوان تعقيب نماز و سي مرتبه آن به جاي دو ركعتي كه در سفر كم شده.

نماز قضا
[احكام]
مسأله 1379

كسي كه نماز واجب خود را در وقت نخوانده؛ بايد قضاي آن را به جا آورد اگر چه در تمام وقت نماز خواب مانده؛ يا به واسطه مستي نخوانده و اگر در تمام وقت، بيهوشي به اختيار حاصل شده باشد؛ احتياط واجب آن است كه قضا نمايد. ولي اگر بيهوشي بي اختيار بوده؛ قضا لازم نيست گرچه مستحب است و همچنين نمازهاي يوميه، بلكه نماز آيات و نذر معين كه زن در حال حيض و نفاس نخوانده؛ قضا ندارد.

مسأله 1380

اگر بعد از وقت نماز بفهمد نمازي را كه خوانده باطل بوده؛ بايد قضاي آن را بخواند.

مسأله 1381

كسي كه نماز قضا دارد؛ بايد در خواندن آن كوتاهي نكند؛ ولي واجب نيست فوراً آن را به جا آورد.

مسأله 1382

كسي كه نماز قضا دارد مي تواند نماز مستحبي بخواند.

مسأله 1383

اگر انسان احتمال دهد كه نماز قضايي دارد؛ يا نمازهايي كه خوانده صحيح نبوده؛ مستحب است احتياطاً قضاي آنها را به جا آورد.

مسأله 1384

نمازهاي قضاي يوميه خوب است به ترتيب خوانده شود ولي لازم نيست؛ خصوصاً در صورتي كه ترتيب را فراموش كرده. ولي اگر ترتيب در فوت را بداند؛ احتياطاً به ترتيب قضا نمايد. بله فقط در قضاي نماز ظهر و عصر يك روز و قضاي نماز مغرب و عشاء يك شب، ترتيب لازم است.

مسأله 1385

اگر بخواهد قضاي چند نماز غيريوميه مانند نماز آيات را بخواند؛ يا مثلاً بخواهد قضاي يك نماز يوميه و چند نماز غيريوميه را بخواند؛ لازم نيست آنها را به ترتيب به جا آورد.

مسأله 1386

در مسأله (1384) گفته شد ترتيب در قضاي نمازهاي يوميه لازم نيست مگر در بعضي موارد. اگر ترتيب نمازهايي را كه نخوانده فراموش كند؛ بهتر آن است كه طوري آنها را بخواند كه يقين كند به ترتيبي كه قضا شده به جا آورده؛ مثلاً اگر قضاي يك نماز ظهر و يك نماز مغرب بر او واجب است و نمي داند كدام اول قضا شده؛ اول يك نماز مغرب و بعد از آن يك نماز ظهر و دوباره نماز مغرب را بخواند؛ يا اول يك نماز ظهر و بعد از آن يك نماز مغرب و دوباره نماز ظهر را بخواند؛ تا يقين كند هر كدام را كه اول قضا شده؛ اول خوانده.

مسأله 1387

اگر نماز ظهر يك روز و نماز عصر روز ديگر، يا دو نماز ظهر، يا دو نماز عصر، از او قضا شده و نمي داند كدام اول قضا شده است؛ چنانچه دو نماز چهار ركعتي بخواند به نيت اينكه اولي قضاي نماز روز اول و دومي قضاي نماز روز دوم باشد؛ كافي است.

مسأله 1388

اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا، يا يك نماز عصر و يك نماز عشا، از او قضا شود و نداند كدام اول قضا شده است؛ بهتر آن است كه طوري آنها را بخواند كه يقين كند به ترتيب به جا آورده است؛ مثلاً اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا از او قضا شده و اولي آنها را نمي داند؛ اول يك نماز ظهر و بعد يك نماز عشا، دوباره يك نماز ظهر بخواند؛ يا اول يك نماز عشا، بعد يك نماز ظهر دوباره يك نماز عشا بخواند.

مسأله 1389

كسي كه مي داند يك نماز چهار ركعتي نخوانده؛ ولي نمي داند نماز ظهر است يا نماز عصر، اگر يك نماز چهار ركعتي به نيت قضاي نمازي كه نخوانده به جا آورد؛ كافي است.

مسأله 1390

كسي كه پنج نماز پشت سرهم از او قضا شده و نمي داند اوّلي آنها كدام است و بخواهد به ترتيبي كه فوت شده به جا آورد؛ نُه نماز به اين كيفيت بخواند:

مثلا از نماز صبح شروع كند و بعد از آنكه ظهر، عصر، مغرب و عشا را خواند؛ دو مرتبه نماز صبح، ظهر، عصر، مغرب و عشا را بخواند و اگر شش نماز پشت سرهم از او قضا شده و اولي آنها را نمي داند؛ ده نماز به ترتيب قضا كند و همين طور براي هر نماز يك نماز به نمازهاي او اضافه مي شود؛ در صورتي كه پشت سرهم قضا شده باشد.

مسأله 1391

كسي كه مي داند نمازهاي پنج گانه او هر كدام از يك روز قضا شده و ترتيب آنها را نمي داند؛ نماز يك شبانه روز را به جا آورد كافي است؛ ولي اگر بخواهد احتياط كند؛ پنج شبانه روز بخواند و اگر شش نماز از شش روز از او قضا شده؛ شش شبانه روز بخواند و همچنين براي هر نمازي كه به نمازهاي قضاي او اضافه شود؛ يك روز بيشتر بخواند تا يقين كند به ترتيبي كه قضا شده به جا آورده.

مسأله 1392

كسي كه مثلاً چند نماز صبح يا چند نماز ظهر از او قضا شده و شماره آنها را نمي داند يا فراموش كرده؛ مثلاً نمي داند كه سه، يا چهار، يا پنج نماز بوده؛ چنانچه مقدار كمتر را بخواند كافي است؛ ولي بهتر اينست كه به قدري نماز بخواند كه يقين كند تمام آنها را خوانده است؛ مثلاً اگر فراموش كرده كه چند نماز صبح از او قضا شده است و يقين دارد كه بيشتر از ده نماز نبوده؛ احتياطاً ده نماز صبح بخواند.

مسأله 1393

كسي كه فقط يك نماز قضا از روزهاي پيش دارد؛ بنا بر احتياط واجب اگر ممكن است اول آن را بخواند بعد مشغول نماز آن روز بشود و نيز اگر از روزهاي پيش نماز قضا ندارد ولي يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضا شده است؛ در صورتي كه ممكن باشد بنا بر احتياط واجب نماز قضاي آن روز را پيش از نماز ادا بخواند.

مسأله 1394

اگر در بين نماز يادش بيايد كه يك نماز يا بيشتر، از همان روز از او قضا شده؛ يا فقط يك نماز قضا از روزهاي پيش دارد؛ چنانچه وقت وسعت دارد و ممكن است؛ نيت را به نماز قضا برگرداند. بنا بر احتياط نيت قضا كند؛ مثلاً اگر در نماز ظهر پيش از تمام شدن ركعت دوم يادش بيايد كه نماز صبح آن روز قضا شده؛ در صورتي كه وقت نماز ظهر تنگ نباشد؛ احتياطاً نيت را به نماز صبح برگرداند و آن را دو ركعتي تمام كند؛ بعد نماز ظهر را بخواند. ولي اگر وقت تنگ است يا نمي تواند نيت را به نماز قضا برگرداند؛ مثلاً در ركوع ركعت سوم نماز ظهر يادش بيايد كه نماز صبح را نخوانده؛ چون اگر بخواهد نيت نماز صبح كند يك ركوع كه ركن است زياد مي شود؛ نبايد نيت را به قضاي صبح برگرداند.

مسأله 1395

اگر از روزهاي گذشته نمازهاي قضا دارد و يك نماز يا بيشتر هم از همان روز از او قضا شده؛ چنانچه براي قضاي تمام آنها وقت ندارد؛ يا نمي خواهد همه را در آن روز بخواند؛ احتياط واجب آن است كه نماز قضاي آن روز را پيش از نماز ادا بخواند و اگر ترتيب فوت شده نمازهاي گذشته را بداند؛ احتياط واجب آن است كه بعد از خواندن قضاي نمازهاي سابق، دوباره نماز قضايي را كه در آن روز، پيش از نماز ادا خوانده به جا آورد.

مسأله 1396

تا انسان زنده است اگر چه از خواندن نماز قضاهاي خود عاجز باشد؛ ديگري نمي تواند نمازهاي او را قضا نمايد.

مسأله 1397

نماز قضا را با جماعت مي شود خواند؛ بلكه مستحب است؛ چه نماز امام جماعت ادا باشد يا قضا، به شرط اينكه نماز قضا بر ذمه اما مقطعي باشد و لازم نيست هر دو، يك نماز را بخوانند. مثلاً اگر نماز قضاي صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند؛ اشكال ندارد.

مسأله 1398

مستحب است بچه مميز يعني بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد به نماز خواندن و عبادت هاي ديگر عادت دهند؛ بلكه مستحب است او را به قضاي نمازها هم وادار نمايند

نماز قضاي پدر و مادر
اشاره

كه بر پسر بزرگتر واجب است

مسأله 1399

اگر پدر به جهت عذري نماز يا روزه خود را به جا نياورده است؛ بلكه اگر بدون عذر هم نياورده؛ در صورتي كه از روي طغيان و سركشي نبوده؛ بر پسر بزرگتر واجب است پس از مرگ پدر به جا آورد و اين حكم در باره مادر بنا بر احتياط واجب است و پسر بزرگتر مي تواند نماز و روزه اي كه به عهده اش واقع شده؛ اجير بگيرد كه آنها را انجام دهد.

مسأله 1400

اگر پسر بزرگتر شك دارد كه پدر و مادرش نماز و روزه قضا داشته يا نه، چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 1401

اگر پسر بزرگتر بداند كه پدر و مادرش نماز قضا داشتهو شك كند به جا آورده؛ بنا بر احتياط بايد قضا نمايد.

مسأله 1402

اگر معلوم نباشد كه پسر بزرگتر كدام است؛ قضاي نماز و روزه پدر و مادر بر هيچكدام از پسرها واجب نيست. ولي احتياط مستحب آن است كه نماز و روزه آنان را بين خودشان قسمت كنند؛ يا براي آن قرعه بزنند.

مسأله 1403

اگر ميت وصيت كرده باشد كه براي نماز و روزه او اجير بگيرند؛ بعد از آنكه اجير نماز و روزه او را به طور صحيح به جا آورد؛ بر پسر بزرگتر چيزي واجب نيست.

مسأله 1404

اگر پسر بزرگتر بخواهد نماز مادر خود را بخواند؛ بايد در جهر و اخفات به تكليف خود عمل كند؛ مثلاً قضاي نماز صبح و مغرب و عشاي مادر را بايد بلند بخواند.

مسأله 1405

كسي كه خودش نماز و روزه قضا دارد؛ اگر نماز و روزهپدر و مادر هم بر او واجب شود؛ هر كدام را اول به جا آورد صحيح است.

مسأله 1406

اگر پسر بزرگتر موقع مرگ پدر يا مادر، نابالغ يا ديوانه باشد؛ وقتي كه بالغ شد يا عاقل گرديد؛ بايد نماز و روزه پدر و مادر را قضا نمايد. چنانچه پيش از بالغ شدن؛ يا عاقل شدن بميرد؛ بر پسر دوم چيزي واجب نيست.

مسأله 1407

اگر پسر بزرگتر پيش از آنكه نماز و روزه پدر يا مادر راقضا كند بميرد؛ بر پسر دوم چيزي واجب نيست.

نماز جماعت
[احكام]
مسأله 1408

مستحب است نمازهاي واجب، خصوصاً نمازهاي يوميهرا به جماعت بخوانند و در نماز صبح، مغرب و عشا، خصوصاً براي همسايه مسجد و كسي كه صداي اذان مسجد را مي شنود؛ سفارش بيشتر شده. ولي خواندن نماز به جماعت در نماز طواف واجب در حج و عمره و نماز احتياط و نمازي كه به نذر واجب شده باشد؛ درست نيست و جماعت در بعضي نمازها مانند نماز جمعه و نماز عيدين، در صورتي كه شرايط واجب شدن آن باشد؛ شرط صحت آنها است.

مسأله 1409

در روايت معتبر وارد شده كه نماز جماعت بيست و پنجدرجه برتر از نماز فراديست و در خبر ابي سعيد خدري از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت كرده اگر يك نفر به امام جماعت اقتدا كند هر ركعت از نماز آنان ثواب صد و پنجاه نماز دارد و اگر دو نفر اقتدا كند هر ركعتي ثواب ششصد نماز دارد و هرچه بيشتر شوند؛ ثواب نمازشان بيشتر مي شود تا به ده نفر برسند و عده آنان كه از ده گذشت؛ اگر آسمان ها كاغذ و درياها مُركب و درخت ها قلم و جن و انس و ملائكه نويسنده شوند؛ نمي توانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند.

مسأله 1410

حاضر نشدن به نماز جماعت از روي بي اعتنايي جايز نيست و سزاوار نيست؛ بلكه كراهت دارد انسان بدون عذر جماعت را ترك كند.

مسأله 1411

مستحب است انسان صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند و نماز جماعت از نماز اول وقت كه فرادي يعني تنها خوانده شود بهتر است؛ در صورتي كه نماز جماعت در وقت فضيلت واقع شود؛ وگرنه برتري نماز جماعت در غير وقت فضيلت، بر نماز فرادي اول وقت روشن نيست و نماز جماعتي را كه مختصر بخوانند از نماز فرادي كه آن را طول بدهند؛ بهتر است.

مسأله 1412

وقتي كه جماعت برپا مي شود؛ مستحب است كسي كه نمازش را فرادي خوانده دوباره به جماعت بخواند و اگر بعد بفهمد كه نماز اولش باطل بوده؛ نماز دوم او كافي است.

مسأله 1413

اگر امام يا مأموم بخواهد نمازي را كه به جماعت خوانده؛ دوباره با جماعت بخواند اشكال ندارد.

مسأله 1414

كسي كه در نماز وسواس دارد؛ به حدي كه تحملش بر او دشوار و مشقت داشته باشد؛ در صورتي كه نماز را با جماعت بخواند از وسواس راحت مي شود؛ بايد نماز را با جماعت بخواند.

مسأله 1415

اگر پدر يا مادر به فرزند خود امر كند كه نماز را به جماعت بخواند؛ نماز جماعت واجب نمي شود بلكه اطاعت از پدر يا مادر واجب است و اطاعت آنان، به خواندن نماز جماعت مستحب است.

مسأله 1416

نماز مستحب را نمي شود به جماعت خواند؛ مگر نمازاستسقا كه براي آمدن باران مي خوانند و نمازي كه واجب بوده و به جهتي مستحب شده است؛ مانند نماز عيد فطر و قربان كه در زمان حضور امام عَلَيْهِ السَّلَام واجب بوده و به واسطه غايب شدن ايشان مستحب مي باشد.

مسأله 1417

موقعي كه امام جماعت نماز يوميه مي خواند؛ هر كدام از نماز يوميه را مي شود به او اقتدا كرد. ولي اگر نماز يوميه اش را احتياطاً دوباره مي خواند اقتدا كردن به او اشكال دارد؛ مگر اينكه سبب احتياط هر دو، يكي باشد در اين صورت مي شود به او اقتدا كرد و به رجاء مشروعيت بخواند و حمد را هم رجاءً بخواند.

مسأله 1418

اگر امام جماعت قضاي نماز يوميه خود را مي خواند؛ مي شود به او اقتدا كرد. ولي اگر نمازش را احتياطاً قضا مي كند يا قضاي نماز احتياطي ديگر را مي خواند؛ اگر چه براي آن پول نگرفته؛ اقتدا به او اشكال دارد. اما در صورتي كه قضاي نماز ديگري يقيني باشد؛ اقتدا به او جايز است.

مسأله 1419

اگر انسان نداند نمازي را كه امام مي خواند نماز واجب يوميه است؛ يا نماز مستحب، نمي تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1420

اگر امام در محراب باشد و كسي پشت سر او اقتدا نكردهباشد كساني كه دو طرف محراب ايستاده اند و به واسطه ديوار محراب امام را نمي بينند؛ نمي توانند اقتدا كنند؛ بلكه اگر كسي هم پشت سر امام اقتدا كرده باشد؛ كساني كه در صف اول دو طرف او ايستاده باشند و به واسطه ديوار محراب امام را نمي بينند؛ اشكال دارد. ولي اقتداء صف هاي بعدي اگر متصل باشند به شخص يا اشخاصي كه پشت سر امام هستند صحيح است؛ گرچه امام را نبينند.

مسأله 1421

اگر به واسطه درازاي صف اول، كساني كه دو طرف صف ايستاده اند امام را نبينند؛ مي توانند اقتدا كنند و نيز اگر به واسطه درازاي يكي از صف هاي ديگر، كساني كه دو طرف آن ايستاده اند صف جلوي خود را نبينند؛ مي توانند اقتدا نمايند.

مسأله 1422

اگر صف هاي جماعت تا درب مسجد برسد؛ كسي كه مقابل درب، پشت صف ايستاده نمازش صحيح است و نيز نماز كساني كه پشت سر او اقتدا مي كنند؛ صحيح مي باشد.

ولي نماز كساني كه دو طرف ايستاده اند و صف جلو را نمي بينند؛ اشكال دارد.

مسأله 1423

كسي كه پشت ستون ايستاده اگر از طرف راست يا چپ به واسطه مأموم ديگر به امام متصل نباشد؛ نمي تواند اقتدا كند؛ ولي اگر از يك طرف يا دو طرف اتصال داشته باشد و صف جلو را ببيند؛ اقتدايش صحيح است.

مسأله 1424

جاي ايستادن امام بايد از جاي مأموم بلندتر نباشد؛ ولي اگر مكان امام مقدار خيلي كمي بلندتر باشد؛ اشكال ندارد و نيز اگر زمين سراشيب باشد و امام در طرفي كه بلندتر است بايستد؛ در صورتي كه سراشيبي آن زياد نباشد و طوري باشد كه به آن زمين مسطح بگويند؛ مانعي ندارد.

مسأله 1425

اگر جاي مأموم بلندتر از امام باشد اشكال ندارد؛ ولي اگر به قدري بلند باشد كه نگويند اجتماع در محلي كرده اند؛ جماعت صحيح نيست.

مسأله 1426

اگر در بين كساني كه در يك صف ايستاده اند فاصلهبه اندازه نشستن بچه مميز، گرچه نمازش باطل باشد؛ بلكه بچه غيرمميز، باشد؛ مي توانند اقتدا كنند.

ولي اگر فاصله بيش از يك گام باشد؛ در صورتي كه نماز مميز درست باشد اقتدا مانعي ندارد و حمل نماز بچه مميز بر صحت، در صورتي كه شك در صحت نماز او باشد؛ مشكل است.

مسأله 1427

بعد از تكبير امام اگر صف جلو آماده نماز و تكبير گفتن آنان نزديك باشد؛ كسي كه در صف بعد ايستاده مي تواند تكبير بگويد. ولي احتياط آن است كه صبر كند تا تكبير صف جلو تمام شود.

مسأله 1428

اگر بداند نماز يك صف از صف هاي جلو باطل است؛ در صف هاي بعد نمي تواند اقتدا كند؛ ولي اگر نداند نماز آنان صحيح است يا نه، مي تواند اقتدا كند.

مسأله 1429

هرگاه بداند نماز امام باطل است؛ مثلاً بداند امام وضوندارد؛ اگر چه خود امام ملتفت نباشد؛ نمي تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1430

اگر مأموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده؛ يا كافربوده؛ يا به جهتي نمازش باطل بوده؛ مثلاً بيوضو نماز خوانده؛ نمازش صحيح است؛ مگر اينكه از مأموم كاري كه نماز فرادي را ولو سهواً، باطل مي كند؛ مانند زياد كردن ركوع، صادر شده باشد در اين صورت نمازش را اعاده كند.

مسأله 1431

اگر در بين نماز شك كند كه اقتدا كرده يا نه، چنانچه در حالي باشد كه وظيفه مأموم است؛ مثلاً به حمد و سوره امام گوش مي دهد؛ در صورتي كه بنايش بر خواندن جماعت بوده و احتمال دهد از روي فراموشي نيت جماعت نكرده؛ بايد نماز را به جماعت تمام كند؛ ولي مع ذلك احتياط آن است كه در تمام حالات نماز را به نيت فرادي تمام كند و اگر مشغول كاري باشد كه هم وظيفه منفرد و هم وظيفه مأموم است؛ مثلاً در ركوع يا سجده باشد؛ بايد نماز را به نيت فرادي تمام كند.

مسأله 1432

احتياط مستحب آن است كه در بين نماز جماعت تا ناچار نشود نيت فرادي نكند؛ ولي احتياط آن است كه به نحوي نباشد كه صفوف جماعت را به هم زند. چنانچه احتياط آن است كه قبل از تمام شدن ركعتي كه اقتدا كرده نيت فرادي نكند.

مسأله 1433

اگر مأموم به واسطه عذري بعد از حمد و سوره امام، نيت فرادي كند؛ بنا بر احتياط واجب حمد و سوره را به قصد قربت مطلقه بخواند و اگر پيش از تمام شدن حمد و سوره نيت فرادي نمايد؛ حمد و سوره را بخواند.

مسأله 1434

اگر در بين نماز جماعت نيت فرادي نمايد؛ نمي تواند دوباره نيت جماعت كند و اگر مردد شود كه نيت فرادي كند يا نه، بعد تصميم بگيرد كه نماز را با جماعت تمام كند صحت نماز به عنوان جماعت خالي از اشكال نيست

مسأله 1435

اگر شك كند كه نيت فرادي كرده يا نه، بايد بنا بگذاردكه نيت فرادي نكرده است.

مسأله 1436

اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به ركوع امام برسد؛ اگر چه ذكر امام تمام شده باشد؛ نمازش صحيح است و يك ركعت حساب مي شود. اما اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد؛ نمازش به عنوان جماعت باطل است؛ مي تواند نماز را فرادي تمام كند و احتياط لازم آن است كه نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1437

اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به مقدار ركوع خم شود و شك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه، حكم آن از آنچه در مسأله گذشته گفته شد روشن است.

مسأله 1438

اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود امام سر از ركوع بردارد؛ احتياط واجب آن است كه قصد فرادي كند.

مسأله 1439

اگر اول نماز، يا بين حمد و سوره اقتدا كند و پيش از آنكه به ركوع رود امام سر از ركوع بردارد؛ چنانچه عمداً ركوع خود را تأخير نيندازد؛ نماز او صحيح و الا احتياط لازم آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1440

اگر موقعي برسد كه امام مشغول خواندن تشهد آخر نماز است؛ چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد؛ بايد بعد از نيت و گفتنتكبيرة الاحرام، بنشيند و تشهد را به قصد قربت مطلقه، يا رجاءً با امام بخواند؛ ولي سلام را نگويد و صبر كند تا امام سلام نماز را بدهد بعد بايستد و بدون آنكه دوباره نيت كند و تكبيرة الاحرام بگويد؛ حمد و سوره را بخواند و آن را ركعت اول نماز خود حساب كند.

مسأله 1441

مأموم نبايد جلوتر از امام بايستد و بنا بر احتياط واجبمأموم اگر مرد باشد؛ قدري عقب تر در طرف راست امام بايستد و اگر قد او بلندتر از امام است؛ بنا بر احتياط طوري بايستد كه در ركوع و سجود، جلوتر از امام نباشد و اگر مأموم متعدد باشد؛ پشت سر امام بايستند.

مسأله 1442

در نماز جماعت بايد بين مأموم و امام پرده و مانند آنكه پشت آن ديده نمي شود؛ فاصله نباشد؛ بلكه بنا بر احتياط واجب شيشه و مانند آن هم فاصله نباشد و همچنين است بين انسان و مأموم ديگري كه انسان به واسطه او به امام متصل شده است؛ ولي اگر امام مرد و مأموم زن باشد؛ چنانچه بين آن زن و امام، يا بين آن زن و مأموم ديگري كه مرد است و زن به واسطه او به امام متصل شده است؛ پرده و مانند آن باشد؛ اشكال ندارد.

مسأله 1443

اگر بعد از شروع به نماز بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسي كه مأموم به واسطه او متصل به امام است؛ پرده يا چيز ديگري، گرچه ديده بشود بنا بر احتياط، فاصله شود؛ چنانچه مأموم فوراً قصد فرادي بكند؛ جماعتش باطل است؛ قهراً نمازش فرادي مي شود و نمازش صحيح است؛ در صورتي كه به وظيفه منفرد عمل كند.

مسأله 1444

واجب است بين جاي سجده مأموم و جاي ايستادن امام بيشتر از يك قدم باز كه قريب يك متر و به مقدار خواب گاه گوسفند است؛ فاصله نباشد و نيز بين ايستادن انسان به واسطه مأمومي كه جلو او ايستاده و به واسطه او متصل به امام است؛ بيش از اين اندازه نباشد و احتياط مستحب آن است كه جاي سجده مأموم با جاي كسي كه جلو او ايستاده، هيچ فاصله نداشته باشد.

مسأله 1445

اگر مأموم به واسطه كسي كه طرف راست يا چپ او اقتداكرده به امام متصل باشد و از جلو متصل نباشد؛ نبايد بيش از يك قدم باز كه در مسأله گذشته بيان شد؛ فاصله باشد.

مسأله 1446

اگر در نماز بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسي كه مأموم به واسطه او به امام متصل است؛ بيشتر از يك قدم باز فاصله پيدا شود؛ چنانچه قصد فرادي نكند؛ جماعتش باطل مي شود. قهراً نمازش فرادي مي شود؛ در صورتي كه به وظيفه منفرد عمل كند نمازش صحيح است.

مسأله 1447

اگر نماز همه كساني كه در صف جلو هستند تمام شود؛ يا همه نيت فرادي نمايند؛ نماز صف بعد فرادي مي شود؛ هر چند صف جلو فوراً براي نماز ديگري به امام اقتدا كنند.

مسأله 1448

اگر در ركعت دوم اقتدا كند؛ در نمازهاي جهريه كه صداي قرائت امام را مي شنود؛ نبايد حمد و سوره بخواند و در نمازهاي اخفاتيه كه صداي قرائت امام را نمي شنود؛ احتياط بر نخواندن حمد و سوره است؛ ولي قنوت و تشهد را با امام بخواند و احتياط آن است كه موقع خواندن تشهد انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند كند و بايد بعد از تشهد با امام برخيزد و حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد؛ حمد را تمام كند و در ركوع خود را به امام برساند و در صورتي كه در ركوع به امام نرسد بنا بر احتياط فرادي كند و يا نماز را با امام تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1449

اگر موقعي كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتيست اقتدا كند؛ بايد در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است؛ بعد از دو سجده بنشيند و تشهد را به مقدار واجب بخواند؛ در صورتي كه بترسد كه به قيام امام نرسد؛ وگرنه خواندن بعضي تسبيحات مانع ندارد؛ سپس برخيزد و احتياط واجب آن است كه سه مرتبه تسبيحات بگويد و چنانچه بعد از گفتن سه مرتبه تسبيحات در ركوع به امام نرسد؛ قصد فرادي كند.

مسأله 1450

اگر امام در ركعت سوم و چهارم باشد و مأموم بداند كه اگر اقتدا كند و حمد را بخواند به ركوع امام نمي رسد؛ واجب است صبر كند تا امام به ركوع رود بعداً اقتدا نمايد.

مسأله 1451

اگر در ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كند؛ بايد حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد؛ بايد حمد را بخواند و در ركوع خود را به امام برساند و اگر به ركوع امام نرسد احتياط واجب آن است كه فرادي كند؛ يا اينكه نماز را با امام تمام كند و دوباره نماز را بخواند.

مسأله 1452

كسي كه مي داند اگر سوره يا قنوت را تمام كند به ركوع امام نمي رسد؛ چنانچه عمداً سوره يا قنوت را بخواند و به ركوع نرسد؛ بعيد نيست نمازش صحيح باشد بايد به وظيفه فرادي عمل كند.

مسأله 1453

كسي كه اطمينان دارد اگر سوره را شروع كند يا تمام نمايد؛ به ركوع امام مي رسد؛ واجب است سوره را شروع كند؛ يا اگر شروع كرده تمام نمايد. ولي همين كه امام به ركوع رفت در هر دو صورت مي تواند سوره را ترك كند و به ركوع رود و اگر با تمام كردن سوره بتواند ركوع امام را درك كند مي تواند سوره را تمام كند و به ركوع رود.

مسأله 1454

كسي كه يقين دارد اگر سوره را بخواند به ركوع امام مي رسد؛ چنانچه سوره را بخواند و به ركوع امام نرسد؛ نمازش صحيح است؛ ولي احتياط آن است كه قصد فرادي كند.

مسأله 1455

اگر امام ايستاده باشد و مأموم نداند كه در كدام ركعت است؛ مي تواند اقتدا كند؛ ولي بايد حمد و سوره را به قصد قربت بخواند؛ اگر چه بعد بفهمد كه امام در ركعت اول يا دوم بوده؛ نمازش صحيح است.

مسأله 1456

اگر به خيال اينكه امام در ركعت اول يا دوم است؛ حمد و سوره نخواند و بعد از ركوع بفهمد كه در ركعت سوم يا چهارم بوده؛ نمازش صحيح است؛ ولي اگر پيش از ركوع بفهمد؛ بايد حمد و سوره را بخواند و اگر وقت ندارد فقط حمد را بخواند و در ركوع خود را به امام برساند و اگر به ركوع امام نرسد؛ احتياط واجب آن است كه فرادي كند؛ يا اينكه نماز را با امام تمام كند و نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1457

اگر به خيال اينكه امام در ركعت سوم و چهارم است حمد و سوره بخواند و پيش از ركوع، يا بعد از آن، بفهمد كه در ركعت اول يا دوم بوده؛ نمازش صحيح است و اگر در بين حمد و سوره بفهمد؛ لازم نيست آنها را قطع كند.

مسأله 1458

اگر موقعي كه مشغول نماز مستحبيست جماعت برپا شود؛ چنانچه اطمينان ندارد كه اگر آنها را تمام كند به جماعت برسد؛ مستحب است نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود؛ بلكه اگر اطمينان نداشته باشد كه به ركعت اول برسد؛ مستحب است به همين دستور رفتار نمايد.

مسأله 1459

اگر موقعي كه مشغول نماز سه ركعتي يا چهار ركعتيست جماعت برپا شود؛ چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد؛ مستحب است به نيت نماز مستحبي نماز را دو ركعتي تمام كند و خود را به جماعت برساند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته به نماز مستحبي برنگرداند.

مسأله 1460

اگر نماز امام تمام شود و مأموم مشغول تشهد يا سلام اول باشد؛ لازم نيست نيت فرادي كند.

مسأله 1461

كسي كه يك ركعت از امام عقب مانده؛ لازم نيست وقتي امام تشهد ركعت آخر را مي خواند انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند نگهدارد و صبر كند تا امام سلام نماز را بگويد و بعد برخيزد؛ مي تواند قصد فرادي كند و نماز را تمام كند.

شرايط امام جماعت
مسأله 1462

امام جماعت بايد بالغ، عاقل، شيعه دوازده امامي، عادل و حلال زاده باشد و نماز را به طور صحيح بخواند و نيز اگر مأموم مرد است؛ امام او هم بايد مرد باشد؛ بلكه احتياط آن است كه زن براي زن ها هم امامت نكند؛ خصوصاً در مثل نماز جمعه و نماز عيدين، بلكه جايز نبودن امامت زن در اين نمازها كه مشتمل بر خطبه است؛ روشن است.

بلي در نماز ميت در صورتي كه كسي از آن زن به ميت اولي نباشد مي تواند امام بشود؛ در اين صورت زن در وسط زن ها قرار گيرد؛ جلوتر از آنها نايستد. اقتدا كردن بچه مميز كه خوب و بد را مي فهمد؛ به بچه مميز ديگر، خالي از اشكال نيست. ولي به عنوان تمرين مانعي ندارد؛ آثار جماعت بر آن مترتب نمي شود.

مسأله 1463

امامي را كه عادل مي دانسته اگر شك كند به عدالت خود باقيست يا نه، مي تواند به او اقتدا نمايد.

مسأله 1464

كسي كه ايستاده نماز مي خواند؛ نمي تواند به كسي كه نشسته، يا خوابيده نماز مي خواند؛ اقتدا كند و كسي كه نشسته نماز مي خواند؛ نمي تواند به كسي كه خوابيده نماز مي خواند اقتدا نمايد.

مسأله 1465

كسي كه نشسته نماز مي خواند؛ مي تواند به كسي كه نشسته نماز مي خواند اقتدا كند؛ ولي اقتدا كسي كه خوابيده نماز مي خواند؛ به كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند؛ محل اشكال است.

مسأله 1466

اگر امام جماعت به واسطه عذري با لباس نجس نماز مي خواند؛ احتياط واجب آن است كه به او اقتدا نشود. ولي اگر امام جماعت به واسطه عذري با وضو جبيره اي يا تيمم نماز مي خواند؛ مي شود به او اقتدا كرد.

مسأله 1467

اگر امام مرضي دارد كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند؛ بنا بر احتياط واجب نمي شود به او اقتدا كرد و زني كه مستحاضه نيست به زن مستحاضه بنا بر احتياط واجب اقتدا نكند؛ گذشته [از اينكه] اساساً امامت زن خلاف احتياط است.

مسأله 1468

كسي كه مرض خوره يا پيسي دارد؛ مكروه است امام جماعت شود.

احكام جماعت
مسأله 1469

موقعي كه مأموم نيت مي كند؛ بايد امام را معين كند؛ ولي دانستن اسم او لازم نيست؛ مثلاً اگر نيت كند اقتدا مي كنم به امام حاضر، نمازش صحيح است.

مسأله 1470

مأموم بايد غير از حمد و سوره، همه چيز نماز را خودش بخواند؛ بلكه اگر ركعت اول يا دوم او، ركعت سوم يا چهارم امام باشد؛ بايد حمد و سوره را هم بخواند.

مسأله 1471

اگر مأموم در ركعت اول و دوم نماز صبح، مغرب و عشا صداي حمد و سوره امام را بشنود؛ اگر چه كلمات را تشخيص ندهد؛ نبايد حمد و سوره بخواند و بهتر آن است كه به قرائت امام گوش فرا دهد و اگر صداي امام را نشنود؛ مستحب است حمد و سوره را به قصد قربت مطلقه، آهسته بخواند؛ نه به قصد جزئيت و چنانچه سهواً بلند بخواند اشكال ندارد.

مسأله 1472

اگر مأموم بعضي از كلمات حمد و سوره امام را بشنود؛ احتياط واجب آن است كه حمد و سوره نخواند.

مسأله 1473

اگر مأموم سهواً حمد و سوره بخواند؛ يا خيال كند صدايي را كه مي شنود صداي امام نيست و حمد و سوره بخواند و بعد بفهمد صداي امام بوده؛ نمازش صحيح است.

مسأله 1474

اگر شك كند كه صداي امام را مي شنود يا نه، يا صدايي بشنود و نداند صداي امام است يا صداي كس ديگر، مي تواند حمد و سوره را به قصد قربت مطلقه بخواند.

مسأله 1475

احتياط واجب آن است كه مأموم در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر، حمد و سوره نخواند

و مستحب است به جاي آن ذكر بگويد.

مسأله 1476

مأموم نبايد تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد؛ بلكه احتياط واجب آن است كه تا تكبير امام تمام نشده؛ تكبير نگويد.

مسأله 1477

اگر مأموم سلام امام را بشنود؛ يا بداند چه وقت سلام مي گويد؛ در صورتي كه بخواهد نماز را با جماعت تمام كند؛ احتياط واجب آن است كه پيش از امام سلام ندهد و چنانچه عمداً پيش از امام سلام دهد؛ نمازش خالي از اشكال نيست. ولي اگر قصد فرادي كند و پيش از امام سلام دهد؛ اشكال ندارد و چنانچه سهواً پيش از امام سلام دهد؛ نمازش صحيح است و لازم نيست دوباره با امام سلام دهد.

مسأله 1478

اگر مأموم غير از تكبيرة الاحرام و سلام، چيزهاي ديگر نماز را پيش از امام بگويد اشكال ندارد. ولي اگر آنها را بشنود؛ يا بداند امام چه وقت مي گويد؛ تا مي شود پيش از امام نگويد.

مسأله 1479

مأموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مي شود؛ كارهاي ديگر آن مانند ركوع و سجود را تا مي تواند كمي بعد از امام به جا آورد و اگر عمداً پيش از امام يا مدتي طولاني بعد از امام انجام دهد؛ معصيت كرده؛ احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1480

اگر سهواً پيش از امام سر از ركوع بردارد؛ چنانچه امام در ركوع باشد؛ بايد به ركوع برگردد و با امام سر بردارد و زياد شدن ركوع كه ركن است نماز را باطل نمي كند و اگر به ركوع برگردد و پيش از آنكه به ركوع برسد امام سر بردارد؛ چون به قصد متابعت بوده؛ باطل شدن نماز معلوم نيست. احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1481

اگر اشتباهاً سر بردارد و ببيند امام در سجده است؛ بايد به سجده برگردد و چنانچه در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد؛ براي زياد شدن دو سجده كه ركن است نماز باطل نمي شود.

مسأله 1482

كسي كه اشتباهاً پيش از امام سر از سجده برداشته؛ هرگاه به سجده برگردد و هنوز به سجده نرسيده امام سر بردارد؛ نمازش صحيح و اگر در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد؛ چنانچه در مسأله گذشته گفته شد چون به قصد متابعت بوده معلوم نيست نماز باطل شود. احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1483

اگر اشتباهاً سر از ركوع يا سجده بردارد و سهواً، يا به خيال اينكه به امام نمي رسد به ركوع يا سجده نرود؛ نمازش صحيح است.

مسأله 1484

اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است؛ چنانچه به خيال اينكه سجده اول امام است به قصد اينكه با امام سجده كند به سجده رود و بفهمد سجده دوم امام بوده؛ سجده دوم حساب مي شود و اگر به خيال اينكه سجده دوم امام است به سجده رود و بفهمد سجده اول بوده؛ بايد به قصد اينكه با امام سجده كند تمام كند و دوباره با امام به سجده رود و در هر دو صورت احتياط واجب آن است كه نماز را به جماعت تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1485

اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر سر بردارد به مقداري از قرائت امام مي رسد؛ چنانچه سر بردارد و با امام به ركوع رود نمازش صحيح است؛ ولي جماعت را به قصد احتياط تمام كند و در نظر داشته باشد كه از وظيفه فرادي چيزي كم نشود.

مسأله 1486

اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر برگردد به چيزي از قرائت امام نمي رسد؛ در صورتي كه صبر كند تا امام به او برسد نمازش صحيح است؛ ولي جماعت را به قصد احتياط تمام كند و در نظر داشته باشد كه از وظيفه فرادي چيزي كم نشود و اگر به قصد اينكه با امام نماز بخواند سر بردارد و با امام به ركوع رود؛ واجب نيست نماز را با امام تمام كند فقط دوباره به جا آورد.

مسأله 1487

اگر سهواً پيش از امام سجده رود؛ در صورتي كه صبر كند تا امام به او برسد؛ نمازش صحيح است و اگر به قصد اينكه با امام نماز بخواند سر بردارد و با امام به سجده رود؛ واجب نيست نماز را با امام تمام كند؛ فقط دوباره به جا آورد.

مسأله 1488

اگر امام در ركعتي كه قنوت ندارد اشتباهاً قنوت بخواند؛ يا در ركعتي كه تشهد ندارد اشتباهاً مشغول خواندن تشهد شود؛ مأموم نبايد قنوت و تشهد را بخواند؛ ولي پيش از امام نمي تواند به ركوع رود؛ يا پيش از ايستادن امام بايستد؛ بلكه بايد صبر كند تا قنوت و تشهد امام تمام شود و بقيه نماز را با او بخواند. در صورت امكان، احتياط آن است كه امام را به نحوي متوجه سازد.

وظيفه امام و مأموم در نماز جماعت @(1)
مسأله 1489

گذشت در مسأله (1441) به اينكه احتياط آن است كه اگر

1 موارد ديگري هم هست به كتاب هاي مفصل مانند كتاب عروة الوثقي مراجعه شود.

مأموم يك مرد باشد؛ طرف راست امام كمي عقب تر بايستد و اگر چند مرد باشند؛ پشت سر امام قرار گيرند و اگر يك زن باشد؛ احتياط آن است كه مخير است بين اينكه در طرف راست امام به طوري بايستد كه جاي سجده اش مساوي با زانوي امام، يا قدم امام باشد؛ يا پشت سر امام بايستد و اگر يك مرد و يك زن، يا يك مرد و چند زن باشند؛ احوط آن است كه مرد طرف راست امام كمي عقب تر و باقي پشت سر امام بايستند. اگر چند مرد يا چند زن باشند؛ مستحب است پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد و چند زن باشند؛ احوط آن است كه مردها عقب امام و زن ها پشت سر مردها بايستند.

مسأله 1490

گذشت احتياط آن است كه زن در غير نماز ميت امامت نكند و در موردي كه جايز است امامت كند؛ احتياط آن است كه كمي جلوتر باشد.

مسأله 1491

مستحب است امام در وسط صف بايستد و اهل علم و كمال و تقوي، در غير نماز ميت، در صف اول بايستند و در نماز ميت افضل است در صف هاي آخرين آنها بايستند.

مسأله 1492

مستحب است صف هاي جماعت منظم باشد و بين كساني كه در يك صف ايستاده اند؛ فاصله نباشد و شانه آنها رديف يكديگر باشد.

مسأله 1493

مستحب است بعد از گفتن: قَدْ قامَتِ الصَّلاة، مأمومين برخيزند.

مسأله 1494

مستحب است امام جماعت حال مأمومي را كه از ديگران ضعيف تر است رعايت كند و عجله نكند تا افراد ضعيف به او برسند و نيز مستحب است قنوت و ركوع و سجود را طول ندهد؛ مگر بداند همه كساني كه به او اقتدا كرده اند؛ مايلند.

مسأله 1495

مستحب است امام جماعت در حمد و سوره و ذكرهايي كه بلند مي خواند؛ صداي خود را به قدري بلند كند كه ديگران بشنوند؛ مخصوصاً در تشهد و سلام، ولي بايد بيش از اندازه صدا را بلند نكند.

مسأله 1496

اگر امام در ركوع بفهمد كسي تازه رسيده و مي خواهد اقتدا كند؛ مستحب است ركوع را دو برابر هميشه طول بدهد و بعد برخيزد؛ اگر چه بفهمد كس ديگري هم براي اقتدا وارد شده است.

چيزهايي كه در نماز جماعت مكروه است (1)
مسأله 1497

اگر در صف هاي جماعت جا باشد؛ مكروه است انسان تنها بايستد.

مسأله 1498

مكروه است مأموم آنچه را مي گويد از ذكرها و دعا، گرچه در قنوت باشد؛ طوري بگويد كه امام بشنود.

مسأله 1499

مسافري كه نماز ظهر، عصر و عشا را دو ركعت مي خواند؛ مكروه است در اين نمازها به كسي كه مسافر نيست اقتدا كند و كسي كه مسافر نيست مكروه است در اين نمازها به مسافر اقتدا نمايد.

نماز آيات
[احكام]
مسأله 1500

نماز آيات كه دستور آن بعداً گفته خواهد شد؛ به واسطه چهار چيز واجب مي شود:

اول و دوم:

گرفتن خورشيد و ماه، گرچه مقدار كمي از آنها گرفته شود و كسي هم از آن نترسد.

سوم:

زلزله، گرچه كسي نترسد.

چهارم:

رعد و برق و بادهاي سياه و سرخ و مانند آنها از حوادث آسماني، در صورتي كه بيشتر مردم بترسند و در حوادث زميني مانند ريزش كوه،

1 مكروهات ديگري هم هست؛ به كتاب هاي مفصل مراجعه شود.

و فرورفتن زمين، كه باعث ترس بيشتر مردم شود؛ بنا بر احتياط واجب.

مسأله 1501

اگر از چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است؛ بيشتر از يكي اتفاق بيفتد؛ انسان بايد براي هر يك از آنها يك نماز آيات بخواند. مثلاً اگر خورشيد بگيرد و زلزله هم بشود؛ بايد دو نماز آيات بخواند.

مسأله 1502

كسي كه چند نماز آيات بر او واجب شده؛ چه همه آنها براي يك چيز واجب شده؛ مثلاً سه مرتبه خورشيد گرفته و نماز آنها را نخوانده است و چه براي چند چيز، مثلاً براي گرفتن آفتاب، ماه و زلزله، نمازهايي بر او واجب شده باشد؛ بنا بر احتياط واجب موقع نيت معين كند براي كداميك از آنهاست و لو اينكه نيت اجمالي باشد؛ به اينكه اول نماز آياتي كه واجب شده يا دوم يا سوم.

مسأله 1503

چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است؛ در هر جايي اتفاق بيفتد فقط مردم همان جا بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاي ديگر واجب نيست.

مسأله 1504

وقت نماز آيات موقعيست كه خورشيد، يا ماه شروع به گرفتن مي كند و تا زماني كه تمام قرص باز نشده؛ ادامه دارد. گرچه بهتر آن است كه به قدري تأخير نيندازد كه شروع به باز شدن كند.

مسأله 1505

اگر خواندن نماز آيات را به قدري تأخير بيندازد كه تمام قرص آفتاب، يا ماه، باز شود؛ بايد نيت قضا نمايد و اگر قبل از باز شدن كامل بخواند؛ به نيت ادا بخواند.

مسأله 1506

اگر مدت گرفتن خورشيد يا ماه به اندازه خواندن يك ركعت نماز، يا كمتر باشد؛ واجب شدن نماز آيات در اين صورت بنا بر احتياط است؛ در خواندنش نيت ادا و قضا نكند به قصد ما في الذمه به جا آورد و اگر مدت بيشتر باشد ولي انسان نماز را نخواند تا به اندازه خواندن يك ركعت به آخر آن مانده باشد؛ در اين صورت نماز آيات واجب و ادا است.

مسأله 1507

موقعي كه زلزله و رعد و برق و مانند اينها اتفاق مي افتد؛ انسان بايد فوراً نماز آيات را بخواند به نحوي كه در نظر مردم تأخير حساب نشود و اگر تأخير كرد معصيت كرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت خواند ادا است.

مسأله 1508

اگر بعد از باز شدن آفتاب بفهمد كه تمام آن گرفته بوده؛ بايد قضاي نماز آيات را بخواند. ولي اگر بفهمد مقداري از آن گرفته بوده؛ قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1509

اگر عده اي بگويند كه خورشيد يا ماه گرفته است؛ چنانچه انسان از گفته آنان يقين، يا اطمينان پيدا نكند و نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود راست گفته اند؛ در صورتي كه تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد؛ بايد نماز آيات را بخواند؛ بلكه اگر مقداري از آن هم گرفته باشد؛ بنا بر احتياط نماز آيات بر او واجب است و همچنين است اگر دو نفر كه عادل بودن آنها معلوم نيست؛ بگويند خورشيد يا ماه گرفته؛ بعد معلوم شود كه عادل بوده اند.

مسأله 1510

اگر انسان به گفته كساني كه از روي قواعد علمي وقت گرفتن خورشيد و ماه را مي دانند؛ اطمينان پيدا كند كه خورشيد يا ماه گرفته؛ بايد نماز آيات را بخواند و نيز اگر بگويند فلان وقت خورشيد يا ماه مي گيرد و فلان مقدار طول مي كشد و انسان به گفته آنان اطمينان پيدا كند؛ بايد به حرف آنان عمل نمايد. مثلاً اگر بگويند آفتاب يا ماه، فلان ساعت باز مي شود؛ نبايد نماز را تا آن وقت تأخير بيندازد.

مسأله 1511

اگر بفهمد نماز آياتي كه خوانده باطل بوده؛ بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1512

اگر در وقت نماز يوميه نماز آيات هم بر انسان واجب شود؛ چنانچه براي هر دو نماز وقت دارد؛ هر كدام را اول بخواند اشكال ندارد؛ گرچه بهتر است نماز يوميه را اول بخواند و اگر وقت يكي از آن دو تنگ باشد؛ بايد اول آن را بخواند و اگر وقت هر دو تنگ باشد؛ بايد اول نماز يوميه را بخواند.

مسأله 1513

اگر در بين نماز يوميه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است؛ چنانچه وقت نماز يوميه هم تنگ باشد؛ بايد آن را تمام كند بعد نماز آيات را بخواند و اگر وقت نماز يوميه تنگ نباشد؛ بايد آن را رها كند اول نماز آيات، بعد نماز يوميه را به جا آورد.

مسأله 1514

اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز يوميه تنگ است؛ بايد نماز آيات را رها كند و مشغول نماز يوميه شود و بعد از آنكه نماز را تمام كرد؛ پيش از انجام كاري كه نماز را به هم مي زند؛ بقيه نماز آيات را از همان جا كه رها كرده بخواند.

مسأله 1515

اگر در حال حيض يا نفاس زن، آفتاب يا ماه بگيرد و تا باز شدن آنها پاك نشوند؛ نماز آيات بر او واجب نيست. ولي اگر زلزله يا رعد و برق و مانند اينها اتفاق بيفتد؛ احتياط واجب آن است كه بعد از پاك شدن نماز آيات را بخواند.

دستور نماز آيات
مسأله 1516

نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت پنج ركوع دارد و دستور آن اينست كه انسان بعد از نيت، تكبيرة الاحرام بگويد و يك حمد و يك سوره تمام بخواند و به ركوع رود و سر از ركوع بردارد؛ دوباره يك حمد و يك سوره بخواند باز به ركوع رود تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد و برخيزد و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول به جا آورد و تشهد بخواند و سلام دهد.

مسأله 1517

در نماز آيات ممكن است انسان بعد از نيت و تكبيرة الاحرام و خواندن حمد، آيه هاي يك سوره را پنج قسمت كند و يك آيه يا بيشتر، يا كمتر از يك آيه، ولي بنا بر احتياط به مقدار جمله اي تام باشد؛ بخواند و به ركوع رود و سر بردارد و بدون اينكه حمد بخواند قسمت دوم از همان سوره را بخواند و به ركوع رود و همين طور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام كند؛ مي تواند يك سوره را به كمتر از پنج قسمت تقسيم كند؛ لكن هر وقت سوره تمام شد لازم است حمد را پيش از ركوع بعدي بخواند. مثلاً به قصد سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد، بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، بگويد و به ركوع رود؛ بعد بايستد و بگويد:

قُلْ هُوَ اللهُ اَحَدٌ، دوباره به ركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد:

اَللهُ الصَّمَدُ، باز ركوع رود و بايستد و بگويد:

لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ و برود به ركوع باز هم سر بردارد و بگويد:

وَلَمْ يَكنْ لَهُ كفُواً اَحَدٌ و بعد از آن به ركوع

پنجم رود و بعد از سر برداشتن دو سجده كند و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول به جا آورد و بعد از سجده دوم تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1518

اگر در يك ركعت از نماز آيات پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در ركعت ديگر يك حمد و سوره را پنج قسمت كند؛ مانعي ندارد.

مسأله 1519

چيزهايي كه در نماز يوميه واجب

و مستحب است؛ در نماز آيات هم واجب و مستحب مي باشد.

ولي در نماز آيات در صورتي كه به جماعت خوانده مي شود؛ به جاي اذان و اقامه، سه مرتبه بگويد:

الصلاة.

مسأله 1520

مستحب است بعد از ركوع پنجم و دهم بگويد:

سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه و نيز پيش از هر ركوع و بعد از آن، تكبير بگويد. ولي بعد از ركوع پنجم و دهم، گفتن تكبير مستحب نيست؛ ولي براي رفتن به سجود در اين دو مورد مستحب است.

مسأله 1521

مستحب است پيش از ركوع دوم، چهارم، ششم، هفتم و دهم، قنوت بخواند و اگر يك قنوت پيش از ركوع دهم بخواند كافيست و در روايتي كه صد و ق (رحمه الله) نقل كرده؛ دو قنوت، يكي قبل از ركوع پنجم و ديگري قبل از ركوع دهم، جايز است.

مسأله 1522

اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده و فكرش به جايي نرسد؛ نماز باطل است.

مسأله 1523

اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اول است؛ يا در ركوع اول ركعت دوم و فكرش به جايي نرسد؛ نماز باطل است؛ ولي اگر مثلاً شك كند كه چهار ركوع كرده يا پنج ركوع، چنانچه براي رفتن به سجده خم نشده؛ بايد ركوعي را كه شك دارد به جا آورده يا نه، به جا آورد و اگر براي رفتن به سجده خم شده؛ بايد به شك خود عمل نكند.

مسأله 1524

هر يك از ركوع هاي نماز آيات ركن است؛ كه اگر عمداً يا اشتباهاً كم يا زياد شود؛ نماز باطل است.

نماز عيد فطر و قربان
مسأله 1525

نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام عَلَيْهِ السَّلَام و بسط يد آن حضرت واجب است و بايد به جماعت خوانده شود و در زمان ما كه امام عَلَيْهِ السَّلَام غايب است مستحب مي باشد و مي شود آن را به جماعت و فرادي خواند.

مسأله 1526

وقت نماز عيد فطر و قربان از اول آفتاب روز عيد است تا ظهر

مسأله 1527

مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند و در عيد فطر مستحب است بعد از بلند شدن آفتاب افطار كنند و زكات فطره را هم بدهند و كسي كه مي خواهد نماز عيد بخواند؛ احتياط آن است كه زكات فطره را پيش از نماز عيد بدهد؛ يا جدا كند؛ بعد نماز عيد را بخواند.

مسأله 1528

نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است كه در ركعت اول بعد از خواندن حمد و سوره، بايد پنج تكبير بگويد و بعد از هر تكبير يك قنوت بخواند؛ بعد از قنوت پنجم تكبير ديگري بگويد و به ركوع رود و دو سجده به جا آورد و برخيزد و در ركعت دوم چهار تكبير بگويد و بعد از هر تكبير قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد و به ركوع رود و بعد از ركوع دو سجده كند و تشهد و سلام بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1529

در قنوت نماز عيد فطر و قربان، هر دعا و ذكري بخواند كافي است؛ ولي بهتر است اين دعا را بخواند:

اَللّهُمَّ اَهْلَ الْكبْرياءِ وَ الْعَظَمَةِ وَ اَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ وَ اَهْلَ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ اَهْلَ التَّقْوي وَ الْمَغْفِرَةِ، أَسْئَلُك بِحَقِّ هذَا الْيَوْمِ، اَلَّذي جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمينَ عيداً وَ لِمحَُمَّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم ذُخْراً وَ شَرَفاً وَ كرامَةً وَ مَزيداً، اَنْ تُصَلّي عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ اَنْ تُدْخِلَني في كلِّ خَيْر اَدْخَلْتَ فيهِ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد وَ اَنْ تُخْرِجَني مِنْ كلِّ سُوء اَخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد صَلَواتُك عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ،

اَللّهُمَّ إِنّي أَسْئَلُك خَيْرَ ما سَئَلُك بِهِ عِبادُك الصّالِحُونَ وَ اَعُوذُ بِك مِمّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبادُك الْمخُْلِصُونَ.

مسأله 1530

در زمان غايب بودن امام عَلَيْهِ السَّلَام مستحب است بعد از نماز عيد فطر و قربان، دو خطبه بخوانند و بهتر است كه در خطبه عيد فطر احكام زكات فطره و در خطبه عيد قربان احكام قرباني را بگويند.

مسأله 1531

نماز عيد سوره مخصوصي ندارد ولي بهتر است كه در ركعت اول آن سوره شمس (سوره91) و در ركعت دوم سوره غاشيه (سوره88) را بخواند؛ يا در ركعت اول سوره سبح اسم (سوره87) و در ركعت دوم سوره شمس را بخواند.

مسأله 1532

مستحب است نماز عيد را در صحرا، يا جايي باز بخوانند؛ ولي در مكه معظمه مستحب است در مسجدالحرام خوانده شود.

مسأله 1533

مستحب است پياده و پا برهنه و با وقار به نماز عيد بروند و پيش از نماز غسل كنند و عمامه سفيد از پنبه بر سر بگذارند.

مسأله 1534

مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند.

از صحيح معاوية بن عمار استفاده مي شود؛ مستحب است در تمام حالات نماز عيد روي زمين باشند و در حال گفتن تكبيرها دستها را بلند كنند و كسي كه نماز عيد مي خواند؛ اگر امام جماعت است نماز را بلند بخواند. ولي بلند خواندن نماز عيد براي كسي كه فرادي مي خواند؛ ثابت نيست؛ بلكه از روايتي خلافش استفاده مي شود.

مسأله 1535

بعد از نماز مغرب و عشاء شب عيد فطر و بعد از نماز صبح آن و بعد از نماز عيد فطر، مستحب است اين تكبيرها را بگويد:

اَللهُ اَكبَرُ، اَللهُ اَكبَرُ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ و اَللهُ اَكبَرُ، اَللهُ اَكبَرُ وَللهِِ الْحَمْدُ، اَللهُ اَكبَرُ عَلي ما هَدانا وَ لَهُ الشُّكرُ عَلي ما اَوْلينا و از روايت اَعْمَش استفاده مي شود كه گفتن اين تكبيرها بعد از نماز ظهر و عصر روز عيد هم وارد است.

مسأله 1536

مستحب است كسي كه عيد قربان در مني نباشد بعد از ده نماز، كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز دوازدهم است؛ تكبيرهايي را كه در مسأله پيش گفته شد بگويد به اضافه اَللهُ اَكبَرُ عَلي ما رَزَقَنا مِنْ بَهيمَةِ الاَْنْعامِ وَ لَهُ الْحَمْدُ عَلي ما اَبْلانا و كسي كه عيد قربان در مني است؛ مستحب است بعد از پانزده نماز كه اول آنها نماز روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز سيزدهم ذيحجه است؛ اين تكبيرها را بگويد.

مسأله 1537

احتياط مستحب آن است كه زن ها از رفتن به نماز عيد خود داري كنند.

ولي اين احتياط براي زن هاي پير نيست.

مسأله 1538

در نماز عيد هم مثل نمازهاي ديگر، مأموم بايد غير از حمد و سوره، چيزهاي ديگر نماز را خودش بخواند.

مسأله 1539

اگر مأموم موقعي برسد كه امام مقداري از تكبيرها را گفته؛ بعد از آنكه امام به ركوع رفت بايد آنچه از تكبيرها و قنوت ها را كه با امام نگفته خودش بگويد و در ركوع خود را به امام برساند و اگر در هر قنوت يك سُبْحانَ اللهِ، يا يك اَلْحَمْدُ للهِِ بگويد؛ كافيست و اگر در ركوع نرسد احتياط آن است كه نماز را فرادي تمام كند.

مسأله 1540

اگر در نماز عيد موقعي برسد كه امام در ركوع است؛ مي تواند نيت كند و تكبير اول نماز را بگويد و به ركوع رود.

مسأله 1541

اگر در نماز عيد يك سجده يا تشهد را فراموش كند؛ احتياط آن است كه بعد از نماز آن را به جا آورد و نيز اگر كاري كه براي آن سجده سهو لازم است پيش آيد؛ بنا بر احتياط بايد بعد از نماز دو سجده سهو بنمايد.

اجير گرفتن براي نماز
مسأله 1542

بعد از مرگ انسان، مي شود براي نماز و عبادت هاي ديگر او كه در زنده بودن به جا نياورده؛ ديگري را اجير كنند؛ يعني به او مزد بدهند كه آن عمل عبادي را به نيابت از ميت به جا آورد. گرچه اگر كسي بدون مزد و اجرت آنها را انجام دهد؛ بهتر است.

مسأله 1543

انسان مي تواند براي بعضي از كارهاي مستحبي مثل زيارت قبر پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و امامان عَلَيْهم ُالسَّلَام از طرف زندگان اجير شود؛ يعني به نيابت از شخص يا اشخاص، آن كار را انجام دهد و نيز مي تواند كار مستحبي را انجام دهد و ثواب آن را براي مردگان يا زندگان هديه نمايد.

مسأله 1544

كسي كه براي نماز قضاي ميت اجير شده؛ بايد يا مجتهد باشد؛ يا مسائل نماز را از روي تقليد صحيح بداند و اگر نماز را مطابق با فتواي مجتهدي كه فتوايش حجت است باشد كفايت مي كند؛ گرچه تمام مسائل نماز را از روي تقليد صحيح نداند؛ يا اينكه عمل به احتياط كند؛ در صورتي كه موارد احتياط را بداند و عمل كند.

مسأله 1545

اجير بايد موقع نيت ميت را معين نمايد؛ لازم نيست اسم او را بداند. پس اگر نيت كند از طرف كسي نماز مي خواند كه براي او اجير شده؛ كافي است.

مسأله 1546

لازم نيست اجير خود را به جاي ميت فرض كند؛ بلكه اجير بايد عمل را به قصد آنچه در ذمه ميت است به جا آورد و اگر عملي را انجام دهد و ثواب آن را براي ميت هديه كند؛ كافي نيست.

مسأله 1547

بايد كسي را اجير كنند كه اطمينان داشته باشند عمل را به طور صحيح انجام مي دهد.

مسأله 1548

كسي كه ديگري را براي نمازهاي ميت اجير كرده؛ اگر بفهمد كه عمل را به جا نياورده؛ يا باطل انجام داده؛ بايد دوباره اجير بگيرد.

مسأله 1549

هرگاه شك كند كه اجير عمل را انجام داده يا نه، در صورتي كه اجير بگويد انجام داده ام؛ گفته او معتبر است؛ دوباره اجير گرفتن لازم نيست مگر اينكه مورد تهمت باشد؛ در اين صورت بايد دوباره اجير بگيرد.

مسأله 1550

كسي كه عذري دارد؛ مثلاً نشسته نماز مي خواند؛ نمي شود براي نمازهاي ميت اجير شود؛ بلكه بنا بر احتياط واجب نبايد كسي را كه با تيمم يا جبيره، نماز مي خواند؛ اجير كنند.

گرچه نماز ميت نشسته يا با تيمم و جبيره قضا شده باشد.

مسأله 1551

مرد براي زن و زن هم براي مرد، مي تواند اجير شود و در بلند خواندن و آهسته خواندن؛ بايد به تكليف خود عمل كند و در صورتي كه زن از طرف مرد اجير شده؛ احوط آن است كه در نمازهايي كه مرد بايد حمد و سوره را بلند بخواند؛ قرائت را بلند بخواند.

مسأله 1552

گذشت كه ترتيب در قضاي نمازهاي ميت در غير نماز ظهر و عصر از يك روز و مغرب و عشا از يك شب، واجب نيست؛ مگر اينكه بدانند كه ميت مي دانسته كداميك اول قضا شده؛ در اين صورت احتياط لازم مراعات ترتيب است.

بنا بر اين اگر ترتيب را نمي دانند؛ لازم نيست با اجير شرط كنند به قدري نماز بخواند كه ترتيب به عمل آيد.

مسأله 1553

اگر با اجير شرط كنند كه عمل را به طور مخصوصي انجام دهد؛ بايد همان طور به جا آورد؛ در صورتي كه مخالف با تكليف اجير نباشد و اگر با او شرط نكنند؛ بايد در آن عمل به تكليف خود رفتار نمايد و احتياط مستحب آن است كه از وظيفه خودش و ميت، هر كدام به احتياط نزديك تر است؛ به آن عمل كند.

مثلا اگر وظيفه ميت گفتن سه مرتبه تسبيحات اربعه بوده و تكليف او يك مرتبه است؛ سه مرتبه بگويد.

مسأله 1554

اگر با اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحبات آن بخواند؛ بايد مقداري از مستحبات نماز را كه معمول است به جا آورد.

مسأله 1555

اگر انسان چند نفر را براي نمازهاي قضا شده ميت اجير كند؛ در غير مواردي كه در مسأله (1552) بيان شد؛ لازم نيست براي هر كدام آنها وقتي را معين كند.

گرچه خوب است.

مسأله 1556

اگر كسي اجير شود كه مثلاً در مدت يك سال نمازهاي ميت را بخواند و پيش از تمام شدن سال بميرد؛ بايد براي نمازهايي كه مي دانند به جا نياورده؛ ديگري را اجير نمايند و اگر احتمال مي دهند كه به جا نياورده؛ بنا بر احتياط واجب اجير بگيرند.

مسأله 1557

كسي را كه براي نمازهاي ميت اجير كرده اند؛ اگر پيش از تمام كردن نمازها بميرد و اجرت همه آنها را گرفته باشد؛ چنانچه شرط كرده باشند كه تمام نمازها را خودش بخواند؛ يا اينكه قرينه اي در بين بوده كه بايد خودش به جا آورد؛ بايد اجرت مقداري را كه نخوانده از مال او به ولي ميت بدهند مثلاً اگر نصف آن را نخوانده؛ بايد نصف پولي را كه گرفته از مال او به ولي ميت بدهند. اين در صورتيست كه تفاوتي در اجرت نماز قضا قبل از فوت اجير و بعد از فوت، نباشد و الا اگر اجرت بالا رفته باشد؛ اكتفا به آن مبلغ مشكل است؛ بايد ورثه اش از مال او اجير بگيرند. اما اگر مال نداشته باشد بر ورثه او چيزي واجب نيست. ولي عهده ميت نسبت به آن مقدار فارغ نشده بايد اجير بگيرند.

مسأله 1558

اگر اجير پيش از تمام كردن نمازهاي ميت بميرد و خودش هم نماز قضا داشته باشد؛ بايد از مال او براي نمازهايي كه اجير شده؛ ديگري را اجير نمايند؛ در صورتي كه شرط نشده يا قرينه اي نباشد كه خودش عمل را انجام دهد و الا حكم آن در مسأله گذشته بيان شد و مي توانند خودشان آن نمازها را از طرف او تبرعاً به جا آورند و اگر چيزي از مال او زياد بيايد؛ در صورتي كه وصيت كرده باشد و ورثه اجازه بدهند؛ براي نمازهاي او اجير بگيرند و اگر ورثه اجازه ندهند؛ ثلث آن را به مصرف نماز خودش برسانند و در صورتي كه وصيت نكرده باشد؛ پسر بزرگتر يا وارث ديگري كه عهده دار كارهاي ميت

است؛ بايد ذمه ميت را به نحوي فارغ كنند.

نماز جمعه
اشاره

نماز جمعه نمازيست كه در شريعت مقدسه اسلام واجب شده و مورد اتفاق همه مسلمانان است؛ بلكه از واجبات ضروري اسلام است.

شايسته است در اينجا اشاره اجمالي به نحوه واجب بودن آن و كيفيت و شرايط تشكيل آن و شرايط كساني كه واجب است در آن شركت كنند و به قسمتي از آداب مستحبات و مكروهات آن بشود.

بعض احكام و آداب نماز جمعه
مسأله 1

(1) نماز جمعه مانند نماز صبح دو ركعت است؛ با تفاوت جزيي كه بيان خواهد شد.

مسأله 2

اجزا و شرايط و موانع نماز جمعه مانند نمازهاي شبانه روزي است.

چيزهايي كه نمازهاي واجب را باطل مي كند؛ اين نماز را هم باطل مي كند و همچنين احكام شكيات و سهويات و زياد و كم شدن اركان و غيرذلك در اين نماز جاري است.

مسأله 3

بعيد نيست نماز جمعه در زمان پيامبر گرامي اسلام صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام و در زمان غيبت كبراي حضرت حجة بن الحسن العسكري عجل الله فرجه الشريف واجب تخييري باشد؛ به اين معني كه در روز جمعه انسان مي تواند به جاي نماز ظهر، نماز جمعه بخواند. ولي در زمان پيامبر

1 اينكه شماره مسائل احكام نماز جمعه جداگانه آورده شده به لحاظ هماهنگ شدن شماره هاي توضيح المسائل، با شماره مسلسل توضيح المسائل حضرات آيات است.

گرامي صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم يا حضور امام معصوم عَلَيْهِ السَّلَام در صورتي كه نماز جمعه را خودشان، يا به امرشان بپا شود؛ شركت در آن واجب است.

اما در زمان غيبت كبري، در صورتي كه با شرايطش باشد؛ از آن جمله آنكه مجتهد جامع الشرايط آن را به جا آورد يا به امر ايشان تشكيل شود؛ واجب تخييري است؛ انسان مي تواند در آن نماز شركت نكند؛ گرچه افضل شركت كردن است و خواندن نماز ظهر احوط است و احتياط بيشتر آن است كه هم نماز جمعه بخواند و هم نماز ظهر.

مسأله 4

كسي كه نماز جمعه را با شرايطش مي خواند؛ لازم نيست نماز ظهر را بخواند؛ ولي احتياط آن است كه نماز ظهر را هم بعد از آن به جا آورد.

مسأله 5

نماز جمعه بايد به جماعت خوانده شود؛ نمي شود آن را فرادي خواند.

مسأله 6

كمترين عدد لازم در تشكيل نماز جمعه پنج نفر است؛ مي تواند يكي از آنها امام جمعه باشد و بعضي هفت نفر گفته اند.

با كمتر از پنج نفر نماز جمعه تشكيل نمي شود. اگر هفت نفر و بيشتر باشند؛ فضيلت بيشتري دارد.

مسأله 7

نماز جمعه بايد توسط مردان تشكيل شود؛ امام جمعه و اقل عدد جماعت، بايد مردان باشند. با زن ها و كسي كه مرد بودن يا زن بودن آن معلوم نيست و از او خنثي مشكل تعبير مي شود و كودكان، گرچه مميز باشند؛ صحيح نيست و تشكيل نمي شود. ولي پس از تشكيل نماز جمعه با مردان، زنان و خنثي و كودكان مي توانند شركت كنند و نمازشان هم صحيح است.

مسأله 8

تمام شرايطي كه در تشكيل نماز جماعت معتبر است بايد در نماز جمعه مراعات شود؛ مانند فاصله نبودن بين امام جمعه و مأمومين و بين مأمومين، بيش از مقدار خوابگاه گوسفند و بالا نبودن جاي امام نسبت به مأمومين و نبودن حايل و غير اينها، چنانچه در شرايط نماز جماعت ذكر شد.

مسأله 9

گذشته از اينكه امام جمعه بايد مجتهد جامع الشرايط يا به امر ايشان باشد؛ تمام شرايطي كه در امام جماعت معتبر است؛ مانند عقل، ايمان، حلال زاده بودن؛ عدالت، صحيح خواندن نماز و غير اينها، چنانچه در شرايط امام جماعت بيان شد؛ در امام جمعه معتبر است؛ ولي امامت زنان و كودكان در نماز جمعه جايز نيست؛ گرچه در نماز جماعت زنان و كودكان، امامت زن در جماعت زنان و كودك مميز براي كودكان، صحيح است؛ ولي شايسته است خانم ها امامت نكنند.

مسأله 10

به مشهور نسبت داده شده كه وقت نماز جمعه از ابتداي زوال ظهر است تا هنگامي كه سايه شاخص به اندازه خودش برسد. ولي بعيد نيست لازم باشد نماز جمعه در اول وقت عرفي بعد از زوال خوانده شود.

مسأله 11

نماز جمعه در شرايطي، حتي در زمان حضور معصوم عَلَيْهِ السَّلَام واجب مي شود؛ بايد انسان مكلف، مرد، آزاد، حاضر، سالم و بينا باشد؛ پير نباشد؛ بين جايي كه انسان در اوست و جايي كه در آن نماز برپا شده كمتر از يك فرسخ فاصله باشد و شركت در نماز جمعه برايش دشواري و مشقت نداشته باشد؛ بنا بر اين بر بچه مميز، ديوانه، زن، بيمار، كسي كه پا ندارد؛ كور، مسافر، كسي كه بين او و محل برگزاري نماز جمعه بيش از يك فرسخ فاصله باشد و كسي كه به جهت برف، باران و سرماي شديد و مانند اينها شركت در نماز جمعه برايش سخت و دشوار است؛ نماز جمعه واجب نيست. مي تواند در اول وقت نماز ظهر بخواند.

مسأله 12

مستحب است حمد و سوره نماز جمعه بلند خوانده شود و در ركعت اولبعد از حمد، سوره جمعه و در ركعت دوم بعد از حمد، سوره منافقين، خوانده شود؛ بلكه احتياط آن است كه تا مي شود در نماز جمعه غير از اين دو سوره، سوره ديگر خوانده نشود.

مسأله 13

در نماز جمعه دو قنوت مستحب است؛ اول در ركعت اول قبل از رفتن به ركوع، دوم در ركعت دوم بعد از سر برداشتن از ركوع، در اين دو قنوت مانند قنوت هاي نمازهاي ديگر، هر دعايي مي توان خواند. خواندن كلمات فرج در قنوت فضيلت بيشتري دارد؛ در خبر ابي بصير از امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام روايت كرده كه حضرت فرمودند:

در قنوت ركعت اول نماز جمعه مي خواني: لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ الْحَليمُ الْكريمُ، لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ الْعَلي الْعَظيمُ، سُبْحانَ اللهِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الاَْرَضينَ السَّبْعِ وَ ما فيهِنَّ وَ ما بَيْنَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ وَ الْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمين،

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد كما هَدَيْتَنا بِهِ،

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد كما اَكرَمْتَنا بِهِ،

اَللّهُمَّ اجْعَلْنا مِمَّنْ اخْتَرْتَهُ لِدينِك وَ خَلَقْتَهُ لَجَنَّتِك،

اَللّهُمَّلا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ اِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْك رَحْمَةً، إِنَّك اَنْتَ الْوَهّابُ.

مسأله 14

در صورتي كه شرطي از شرايط نماز جمعه نباشد؛ يا بوده ولي از بين رفته باشد؛ بايد نماز ظهر خواند و همچنين است اگر شك كند كه شرط، يا شرايط مقرره هست يا نه.

مسأله 15

اگر مأموم ركعت دوم نماز جمعه را درك كند؛ نمازش صحيح است؛ ولي اگر به ركوع ركعت دوم امام برسد؛ نماز خالي از اشكال نيست.

مسأله 16

اقتداء كسي كه نماز جمعه نخوانده به كسي كه بعد از نماز جمعه، نماز عصر مي خواند؛ خلاف احتياط است.

در صورتي كه اقتدا كرده؛ احتياط آن است كه نماز ظهر را دوباره بخواند؛ مگر آنكه امام جمعه بعد از نماز جمعه احتياطاً نماز ظهر را خوانده باشد؛ در اين صورت اقتدا به نماز عصر بي اشكال است.

مسأله 17

در صورتي كه نماز ظهر احتياطاً بعد از نماز جمعه خوانده شود؛ كسي كه نماز جمعه نخوانده نمي تواند نماز ظهر يا عصر را به او اقتدا كند؛ ولي كسي كه نماز جمعه خوانده مي تواند ظهر احتياطي را به او اقتدا كند.

مسأله 18

كسي كه نماز جمعه بر او واجب بوده؛ به هر علتي، ولو از روي عمد و التفات، نماز جمعه از او ترك شود؛ بايد نماز ظهر بخواند.

مسأله 19

در صورتي كه نماز جمعه واجب تخييري باشد؛ خريد و فروش هنگام برپا بودن نماز جمعه حرام نيست. ولي در صورتي كه نماز جمعه واجب تعيني باشد؛ در صورتي حرام است كه منافي با نماز جمعه باشد و الا حرام نيست و در فرضي كه خريد و فروش حرام باشد اگر خريد و فروش كند؛ معصيت كرده ولي معامله صحيح است.

مسأله 20

بر كساني كه نماز جمعه بر آنان واجب نيست؛ در صورتي كه در نماز شركت كردند؛ مانند مسافر، يا پيرمرد، يا كور، يا زن، يا مريض و كسي كه با وجود برف و باران سرماي شديد و مانند اينها در نماز جمعه شركت كرده اند؛ نمازشان صحيح است و لازم نيست نماز ظهر بخوانند.

مسأله 21

فاصله بين دو نماز جمعه نبايد كمتر از يك فرسخ باشد و اگر دو نماز جمعه در فاصله كمتر از يك فرسخ در يك زمان تشكيل شود هر دو باطل است؛ ولي اگر يكي از آنها سابق بوده؛ ولو به گفتن الله اكبر، دومي باطل است.

مسأله 22

كسي كه نماز جمعه نمي خواند و داراي شرايط واجب شدن نماز جمعه است؛ بهتر است خواندن نماز ظهر را تأخير بيندازد تا وقت نماز جمعه بگذرد. ولي كسي كه بر او نماز جمعه واجب نيست؛ مانعي ندارد هنگامي كه نماز جمعه خوانده مي شود نماز ظهر بخواند.

مسأله 23

نماز جمعه داراي دو خطبه است كه مانند اصل نماز واجب است؛ بدون اين دو خطبه نماز جمعه تحقق پيدا نمي كند.

مسأله 24

دو خطبه نماز جمعه قبل از نماز است؛ بايد مانند ساير عبادات به قصد قربت ادا شود و بايد توسط امام جمعه ايراد شود. اگر نماز جمعه قبل از دو خطبه خوانده شود صحيح نيست.

مسأله 25

احتياط آن است كه خطبه هاي نماز جمعه هنگام زوال ظهر باشد و در صورتي كه نزديك ظهر ادا شود؛ اگر به نحوي باشد كه هنگام زوال ظهر پايان يابد و نماز جمعه خوانده شود؛ جايز است.

مسأله 26

امام جمعه بايد خطبه ها را ايستاده ايراد كند و لازم است بين دو خطبه مقداري بنشيند و احتياط آن است كه مقدار نشستن كم و كوتاه باشد.

مسأله 27

در خطبه اول نماز جمعه ابتدا حمد و ثناي الهي، سپس بنا بر احتياط صلوات بر محمد و آل محمد و توصيه و سفارش به تقوي و پرهيزگاري شود و در آخر سوره كوتاهي از قرآن خوانده شود؛ سپس امام جمعه مقدار كمي بنشيند؛ سپس خطبه دوم را شروع كند و ابتدا حمد و ثناي الهي و سپس صلوات و درود بر پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و ائمه هدي عَلَيْهم ُالسَّلَام بفرستد و بنا بر احتياط نامي هم از حضرت صديقه كبري عَلَيْهاالسَّلَام برده شود و شايسته است؛ بلكه احوط است كه براي مؤمنين و مؤمنات استغفار و طلب آمرزش شود.

مسأله 28

احتياط آن است كه حمد و ثناي الهي و صلوات بر پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام و وصيت به تقوي، به عربي ادا شود؛ مخصوصاً در حمد و ثناي الهي و در صورتي كه تمام مستمعين غيرعرب زبان باشند؛ احتياط آن است كه به زبان آنها هم تكرار شود؛ بلكه در وعظ و وصيت به تقوي در صورتي كه مستمعين غيرعرب زبان هستند؛ بايد به نحوي ادا شود كه مستمعين درك كنند و الا كاري بي فايده است.

مسأله 29

بايد خطبه هاي نماز جمعه به نحوي ادا شود كه نماز جمعه در اول وقت عرفي آن، يا قبل از رسيدن سايه شاخص به اندازه شاخص، باشد.

مسأله 30

چون وقت نماز جمعه تنگ است؛ در صورتي كه خطبه ها طول بكشد؛ يا نحوي شود كه نماز از اول وقت مقرر آن تأخير بيفتد؛ به نحوي كه حتي يك ركعت آن هم در وقت واقع نمي شود؛ بايد نماز ظهر بخواند و در صورتي كه به مقدار يك ركعت وقت را درك مي كند؛ احتياط آن است كه اكتفاء به نماز جمعه نشود و نماز ظهر هم بخواند.

مسأله 31

هنگامي كه خطيب نماز جمعه خطبه مي خواند؛ احتياط آن است كه مستمعين حرف نزنند؛ بلكه احتياط آن است كه به خطبه گوش فرا دهند. ولي كساني كه معني خطبه را نمي فهمند؛ گوش دادن بر آنها واجب نيست؛ گرچه خوب است.

مسأله 32

شايسته است خطيب نماز جمعه شجاع باشد و در بيان حقايق و واقعيات، ترس و اضطراب نداشته باشد و در اظهار حق و ابطال باطل، صراحت لهجه داشته باشد؛ آگاه به مصالح اسلام و مسلمين باشد؛ فصيح و بليغ باشد؛ مقتضي حال را مراعات كند و از كلمات و عبارات غير مأنوس خود داري كند؛ مواظبت بيشتري در انجام وظايف محوله داشته باشد؛ از آن جمله مراقبت داشته باشد كه نمازها را در اول وقت آنها به جا آورد؛ مراقبت در انجام مستحبات و ترك مشتبهات داشته باشد؛ زبانش از گفتار ناهنجار و كردارش از كارهاي زننده به دور باشد و در زمستان و تابستان با عمامه نماز بخواند و شايسته است با تحت الحنك باشد؛ تميزترين لباس هاي خود را بپوشد؛ بوي خوش استعمال كند؛ تكيه بر سلاح داشته باشد؛ در حال ايراد خطبه روبروي مردم باشد و مردم هم خود را روبروي او قرار دهند؛ در ابتداي خطبه به مردم سلام كند و شايسته است در خطبه مصالح اسلام و مسلمين، مخصوصاً آنچه كه مربوط به محلي كه در آن نماز مي خواند يادآور شود و آنچه كه مربوط به معاش و معاد است متذكر شود و مردم را به آنچه كه در جهان اسلام و غيراسلام مي گذرد آگاه كند.

خلاصه نماز جمعه موقف عظيمي دارد شايسته است خطيب نماز جمعه مسلمانان را به آنچه كه

مربوط به استقلال و كيان و عظمت آنان است آگاه كند و از اموري كه سبب ضعف و ناتواني مسلمانان است برحذر دارد. شايسته نيست در حال ايراد خطبه حرف ديگر كه غير مربوط به خطبه ها باشد؛ بزند و خلاف احتياط است؛ بلكه هر كاري كه صورت خطبه را از بين مي برد؛ مانند راه رفتن و فعل كثير، خطبه را باطل مي كند.

بهتر آن است كه بين خطبه ها و بين خطبه و نماز، حرف نزند.

مسأله 33

خطبه هاي نماز جمعه بايد به نحوي بلند ادا شود كه مستمعين بشنوند؛ ولو اينكه به وسيله بلندگو و مانند آن باشد؛ مخصوصاً قسمتي كه مربوط به موعظه و وصيت به تقوي و مانند آن است.

مسأله 34

در صورت وجود شرايط واجب شدن نماز جمعه، فرقي بين ساكنين شهر، حاشيه نشينان، چادر نشينان، روستاييان و بيابانگردان نيست. بر همه نماز جمعه واجب است.

مسأله 35

اذان دوم روز جمعه، كه در بعضي كلمات اذان سوم تعبير شده؛ بدعت و حرام است و آن اذاني است كه مخالفين بعد از اذان مؤظف انجام مي دهند؛ ريشه آن از عثمان و معاويه است و براي سوم بودن آن وجوهي ذكر شده از آن جمله به ملاحظه اذان نماز صبح و اذان ظهر و اذان نماز جمعه است.

اين بود اجمالي از احكام مربوط به نماز جمعه، تفصيل آنها در كتاب هاي مفصل بيان شده.

احكام روزه

اشاره

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

روزه آن است كه انسان براي انجام فرمان خداوند عالم از طلوع فجر دوم (اذان صبح) تا مغرب، از چيزهايي كه روزه را باطل مي كند و شرح آنها بعداً گفته مي شود؛ خود داري نمايد.

نيت
مسأله 1559

لازم نيست انسان نيت روزه را از قلب خود بگذراند؛ يا مثلاً بگويد فردا را روزه مي گيرم؛ بلكه همين قدر كه براي انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد؛ كافي است.

در صورتي كه يقين، يا اطمينان به وقت طلوع فجر دوم يا مغرب را ندارد؛ براي آنكه يقين كند تمام اين مدت را روزه بوده؛ بايد مقداري پيش از طلوع فجر و مقداري بعد از مغرب، از انجام كاري كه روزه را باطل مي كند؛ خود داري كند؛ وگرنه لازم نيست پيش از طلوع فجر يا بعد از مغرب خود داري كند.

مسأله 1560

بهتر آن است كه شب اول ماه رمضان نيت روزه همه ماه را بنمايد و احتياط لازم آن است كه هر شب نيت را ترك نكند؛ يعني داعي بر امساك فردا را داشته باشد.

مسأله 1561

مي تواند روزه ماه رمضان را از اول شب تا طلوع نيت كند؛ ولي اگر اول شب نيت كند بايد به نيت خود تا طلوع فجر باقي بماند. در صورتي كه بنا داشته باشد كه فردا را روزه بگيرد؛ نيت اول شب كفايت مي كند؛

گرچه به واسطه خواب و مانند آن در تمام شب بدان توجه نداشته باشد؛ بلكه اگر روز قبل بنا داشته باشد كه فردا روزه باشد و با همين نيت بخوابد تا مغرب فردا، روزه اش صحيح است.

مسأله 1562

وقت نيت روزه مستحبي از اول شب است تا موقعي كه به اندازه نيت كردن و امساك مختصري به مغرب وقت مانده باشد؛ كه اگر تا اين وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و نيت روزه مستحبي كند؛ روزه او صحيح است.

مسأله 1563

كسي كه پيش از اذان صبح بدون نيت روزه خوابيده است؛ اگر پيش از ظهر بيدار شود و نيت روزه كند؛ اكتفاء به آن در روزه واجب مشكل است و در روزه ماه رمضان و واجب معين، احتياط واجب آن است كه نيت روزه كند و آن روز را تمام كند و بعد قضاي آن روز را به جا آورد و اگر بعد از ظهر بيدار شود؛ نمي تواند نيت روزه واجب نمايد. ولي در ماه رمضان و واجب معين، بايد تا مغرب امساك داشته باشد و قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1564

اگر بخواهد غير روزه ماه رمضان، روزه ديگري بگيرد؛ بايد آن را معين نمايد. مثلاً نيت كند كه روزه قضا، يا روزه نذر مي گيرم. ولي در ماه رمضان لازم نيست نيت كند كه روزه ماه رمضان مي گيرم. بعيد نيست در روزه مستحبي و روزه اي كه زمانش معين است؛ مثل اول ماه، يا ايام البيض، تعيين لازم نباشد؛ بلكه در روزه ماه رمضان اگر نداند ماه رمضان است؛ يا فراموش نمايد و روزه ديگري را نيت كند؛ روزه ماه رمضان حساب مي شود.

مسأله 1565

اگر بداند ماه رمضان است و عمداً نيت روزه غيررمضان كند؛ نه روزه رمضان حساب مي شود و نه روزه اي كه قصد كرده است.

مسأله 1566

اگر مثلاً به نيت روز اول ماه روزه بگيرد؛ بعد بفهمد دوم يا سوم بوده؛ روزه اش صحيح است.

مسأله 1567

اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بيهوش شود و در بين روز بهوش آيد؛ بنا بر احتياط واجب بايد روزه آن روز را تمام كند و اگر تمام نكرد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1568

اگر پيش از اذان صبح نيت كند و مست شود و در بين روز بهوش آيد؛ احتياط واجب آن است كه روزه آن روز را تمام كند و قضاي آن را هم به جا آورد.

مسأله 1569

اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بخوابد و بعد از مغرب بيدار شود؛ روزه اش صحيح است.

مسأله 1570

اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است و پيش از ظهر ملتفت شود؛ چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده؛ بنا بر احتياط واجب نيت روزه كند و آن را تمام كند و قضاي آن را هم به جا آورد و اگر كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد؛ يا بعد از ظهر ملتفت شود كه ماه رمضان است؛ روزه او باطل مي باشد؛ ولي بايد تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد و بعد از ماه رمضان هم آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1571

اگر بچه پيش از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود؛ بايد روزه بگيرد و اگر بعد از اذان بالغ شود؛ روزه آن روز واجب نيست؛ مگر اينكه پيش از ظهر بالغ شود و چيزي كه روزه را باطل مي كند به جا نياورده باشد؛ در اين صورت احتياط واجب آن است كه آن روز را روزه بگيرد؛ مخصوصاً اگر از اول طلوع فجر نيت روزه را كرده باشد.

مسأله 1572

كسي كه براي به جا آوردن روزه ميتي اجير شده؛ گرفتن روزه مستحبي بي اشكال نيست؛ احتياط در ترك است؛ ولي كسي كه روزه قضاي ماه رمضان و بنا بر احتياط روزه واجب ديگري غير از روزه قضاي ماه رمضان داشته باشد؛ نمي تواند روزه مستحبي بگيرد؛ مگر اينكه در سفر باشد و در مدينه منوره بخواهد سه روز مستحبي براي قضاء حاجت بگيرد؛ در اين صورت بعيد نيست روزه اش صحيح باشد.

به هر حال كسي كه روزه واجب دارد؛ چنانچه فراموش كند و روزه مستحبي بگيرد؛ در صورتي كه پيش از ظهر يادش بيايد؛ روزه مستحبي او به هم مي خورد؛ مي تواند نيت خود را به روزه واجب برگرداند و اگر بعد از ظهر ملتفت شود؛ روزه او باطل است و اگر بعد از مغرب يادش بيايد؛ روزه اش خالي از اشكال نيست.

مسأله 1573

اگر غير از روزه ماه رمضان، روزه معين ديگري بر انسان واجب باشد؛ مثلاً نذر كرده باشد كه روز معيني را روزه بگيرد؛ چنانچه عمداً تا اذان صبح نيت نكند؛ روزه اش باطل است و اگر نداند كه در آن روز مي بايد روزه باشد؛ يا مي دانسته ولي فراموش كرده و پيش از ظهر يادش بيايد؛ چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و بعد از آنكه يادش بيايد بدون فاصله نيت كند؛ روزه اش صحيح، وگرنه باطل مي باشد.

مسأله 1574

اگر براي روزه اي كه واجب است و روز آن معين نيست؛ مثل روزه كفاره، عمداً تا نزديك ظهر نيت نكند؛ اشكال ندارد بلكه اگر پيش از نيت تصميم داشته باشد كه روزه نگيرد؛ يا ترديد داشته باشد كه بگيرد يا نه، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و پيش از ظهر نيت كند؛ روزه او صحيح است.

مسأله 1575

اگر در ماه رمضان پيش از ظهر كافر، مسلمان شود؛ روزه آن روز بر او واجب نيست؛ اگر چه از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد.

ولي بعد از آنكه اسلام آورد تا مغرب از چيزهايي كه روزه را باطل مي كند خود داري كند.

مسأله 1576

اگر مريض پيش از ظهر ماه رمضان خوب شود و از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده؛ بنا بر احتياط واجب نيت روزه كند و آن روز را روزه بگيرد و چنانچه بعد از ظهر خوب شود؛ روزه آن روز بر او واجب نيست. ولي احتياطاً بقيه روز را امساك كند.

مسأله 1577

روزي را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اول ماه رمضان، واجب نيست روزه بگيرد و اگر بخواهد روزه بگيرد نمي تواند نيت روزه ماه رمضان كند؛ نيت كند اگر ماه رمضان است روزه رمضان و اگر ماه رمضان نيست روزه قضا و مانند آن باشد.

ولي در صورتي كه قضا به ذمه اش نباشد اگر نيت كند روزه فردا را به نيت آنچه كه فعلا خداوند از او خواسته؛ از واجب يا مستحب، صحيح است و نيز چنانچه قضا به ذمه اش باشد و نيت كند روزه فردا را يا ادا يا قضا، صحيح است و چنانچه بعد معلوم شود ماه رمضان بوده؛ از رمضان حساب مي شود.

مسأله 1578

اگر روزي را كه آخر شعبان است يا اول ماه رمضان، به نيت روزه قضا يا روزه مستحبي و مانند آن روزه بگيرد و در بين روز بفهمد كه ماه رمضان است؛ بايد نيت روزه رمضان كند.

مسأله 1579

اگر در روزه واجب معيني مثل روزه ماه رمضان قصد كند كه روزه را باطل كند؛ يا مردد شود كه روزه خود را باطل كند يا نه، روزه اش باطل مي شود؛ اگر چه از قصدي كه كرده توبه نمايد و كاري هم كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد. ولي اگر ترديد به جهت رخ دادن چيزي باشد كه نمي داند روزه را باطل مي كند يا نه، روزه اش صحيح است.

مثلا كسي كه روز ماه رمضان محتلم شود و شك كند كه احتلام روزه را باطل مي كند يا نه، قهراً حالت ترديد پيدا مي شود؛ ولي تصميم دارد اگر احتلام روزه را باطل نكند روزه باشد و پس از پرسش در روز يا شب، معلوم شود كه مبطل نيست. اين نحو از ترديد روزه را باطل نمي كند.

مسأله 1580

در روزه مستحبي و روزه واجبي كه وقت آن معين نيست مثل روزه كفاره اگر قصد كند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ يا مردد شود كه به جا آورده يا نه، چنانچه به جا نياورد و پيش از ظهر دوباره نيت روزه كند؛ روزه او صحيح است؛ بلكه در روزه مستحبي اگر نزديك مغرب نيت روزه كند؛ روزه او صحيح است.

چيزهايي كه روزه را باطل مي كند
اشاره
مسأله 1581

نُه چيز روزه را باطل مي كند؛ گرچه باطل كردن بعضي آنها احتياطيست چنانچه خواهد آمد.

اول:

خوردن و آشاميدن.

دوم:

جماع.

سوم:

استمنا، استمنا آن است كه انسان با خود يا با ديگري، به غير از جماع، كاري كند كه مني از او بيرون آيد.

چهارم:

دروغ بستن به خدا و پيغمبر و جانشينان پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم.

پنجم:

رسانيدن غبار غليظ به حلق.

ششم:

فرو بردن تمام سر در آب.

هفتم:

باقي ماندن بر جنابت، حيض و نفاس، تا اذان صبح.

هشتم:

اماله كردن با چيزهاي روان.

نهم:

قي كردن.

احكام اينها در مسائل آينده گفته مي شود.

1 خوردن و آشاميدن
مسأله 1582

اگر روزه دار عمداً چيزي بخورد يا بياشامد؛ روزه او باطل مي شود. چه خوردن و آشاميدن آن چيز معمول باشد؛ مثل نان و آب و چه معمول نباشد؛ مثل خاك و شيره درخت، چه كم باشد يا زياد، حتي اگر مسواك را از دهان بيرون بياورد و دوباره به دهان فروببرد و رطوبت آن را فرو برد؛ روزه او باطل مي شود؛ مگر آنكه رطوبت مسواك در آب دهان به طوري از بين برود كه رطوبت خارج به آن گفته نشود. ولي در صورتي كه بداند آب خارج در دهان است گرچه مستهلك شده؛ احتياط لزومي آن است كه آن را فرونبرد؛ وگرنه مي توان يك ليوان آب يا ماست را به وسيله سر انگشت مثلاً، در مدت طولاني در دهان قرارداد به نحوي كه در هر دفعه رطوبت سر انگشت در آب دهان مستهلك شود.

مسأله 1583

اگر موقعي كه مشغول غذا خوردن است بفهمد صبح شده؛ بايد لقمه را از دهان بيرون آورد و چنانچه عمداً فرو برد روزه اش باطل است و به دستوري كه بعداً گفته خواهد شد كفاره هم بر او واجب مي شود.

مسأله 1584

اگر روزه دار سهواً چيزي بخورد يا بياشامد؛ روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1585

احتياط واجب آن است كه روزه دار از استعمال آمپول و سرمي كه به جاي دوا و غذا به كار مي رود؛ خود داري كند؛ ولي ترزيق آمپولي كه عضو را بي حس مي كند اشكال ندارد. در صورتي كه روزه دار مرضي داشته باشد كه روزه برايش ضرر ندارد؛ ولي در روز ناچار به ترزيق آمپول و سرم است؛ در صورت ترزيق احتياط لازم آن است كه روزه آن روز را به پايان برساند و قضاي آن روز را به جا آورد. مسأله 1586 اگر روزه دار چيزي را كه لاي دندان مانده است عمداً فروببرد؛ روزه اش باطل مي شود؛ بلكه اگر آن چيز فاسد شده باشد به نحوي كه از خبائث محسوب شود شبهه خوردن چيز حرام است و كفاره جمع در بين است.

مسأله 1587

كسي كه مي خواهد روزه بگيرد لازم نيست پيش از اذان دندان هايش را خلال كند؛ ولي اگر بداند غذايي كه لاي دندان مانده در روز فرو مي رود؛ چنانچه خلال نكند و چيزي از آن فرورود روزه اش باطل است؛ بلكه اگر فرو هم نرود باطل است براي اينكه با اين علم، نيت امساك در تمام روز را نكرده است.

مسأله 1588

فرو بردن آب دهان گرچه به واسطه خيال كردن ترشي و مانند آن در دهان جمع شده باشد؛ روزه را باطل نمي كند؛ ولي احتياط مستحب آن است كه آن آب را فرونبرد؛ مخصوصاً در صورتي كه سبب جمع شدن آب از روي عمد باشد.

مسأله 1589

فرو بردن اخلاط سر و سينه، تا به فضاي دهان نرسيده؛ اشكال ندارد. ولي اگر داخل فضاي دهان شود احتياط واجب آن است كه آن را فرونبرند.

مسأله 1590

اگر روزه دار به قدري تشنه شود كه بترسد از تشنگي بميرد؛ يا اينكه مي ترسد كه تشنگي به او ضرر معتني به مي رساند و يا اينكه اگر آب نخورد در مشقت شديد واقع مي شود؛ مي تواند به اندازه اي كه از مردن، يا از ضرر تشنگي و از مشقت شديد نجات پيدا كند؛ آب بياشامد؛ بلكه در مورد ترس از مردن و ضرر معتني به واجب است به مقداري كه از مرگ و ضرر نجات پيدا كند؛ آب بياشامد. به هر حال در تمام اين موارد روزه او باطل مي شود و اگر ماه رمضان باشد بايد در بقيه روز از به جا آوردن كاري كه روزه را باطل مي كند خود داري كند.

مسأله 1591

جويدن غذا براي بچه يا پرنده و چشيدن غذا و مانند اينها كه معمولا به حلق نمي رسد؛ در صورتي كه مجرد رسيدن به حلق روزه را باطل بكند؛ اگر اتفاقاً به حلق برسد؛ روزه را باطل نمي كند؛ ولي اگر انسان از اول بداند كه به حلق مي رسد؛ روزه اش باطل مي شود و بايد قضاي آن را بگيرد و اگر به حلق برسد؛ كفاره هم بر او واجب است و الا فقط قضا واجب است.

مسأله 1592

انسان نمي تواند براي ضعف، روزه را بخورد؛ ولي اگر ضعف به قدريست كه معمولا نمي شود آن را تحمل كرد؛ خوردن روزه اشكال ندارد.

2 جماع
مسأله 1593

جماع روزه را باطل مي كند؛ گرچه فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد.

مسأله 1594

اگر كمتر از ختنه گاه داخل شود؛ در صورتي كه مني بيرون نيايد روزه باطل نمي شود؛ مگر اينكه ختنه گاهش بريده شده باشد در اين صورت احتياط واجب آن است كه به هر اندازه داخل شود؛ گرچه كمتر از ختنه گاه باشد؛ روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1595

كسي كه آلتش صحيح است؛ اگر شك كند كه به اندازه ختنه گاه داخل شده يا نه، روزه او صحيح است؛ ولي اگر كسي كه ختنه گاهش بريده است اين شك را بكند؛ بنا بر احتياط واجب روزه اش باطل مي شود و اگر اين شخص شك كند كه داخل شده يا نه، روزه اش صحيح است.

مسأله 1596

اگر فراموش كند كه روزه است و جماع نمايد؛ يا او را به جماع مجبور نمايند به نحوي كه از اختيار خارج شود؛ مثل آنكه دست و پاي او را ببندند و با او جماع كنند؛ روزه او باطل نمي شود. ولي اگر او را تهديد به اين كار كنند و از ترس اين عمل را انجام دهد؛ گرچه گناه نكرده ولي روزه اش باطل مي شود بايد قضا كند.

به هر حال كسي كه فراموش كرده بود كه روزه است و جماع كرده؛ يا مجبور به جماع بوده؛ اگر در بين جماع يادش بيايد؛ يا ديگر مجبور نباشد؛ بايد فوراً از حال جماع خارج شود و اگر خارج نشود روزه او باطل است.

3 استمنا
مسأله 1597

اگر روزه دار استمنا كند يعني با خود، يا با ديگري، به غير از نزديكي، كاري كند كه مني از او بيرون آيد روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1598

اگر بي اختيار مني از او بيرون آيد روزه اش باطل نيست. ولي اگر كاري كند كه بي اختيار مني از او بيرون آيد روزه اش باطل مي شود؛ بلكه در اين صورت اگر علم، يا اطمينان داشته باشد كه از او مني خارج مي شود؛ گرچه مني از او خارج نشود؛ روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1599

هرگاه روزه دار بداند كه در روز بخوابد محتلم مي شود يعني در خواب مني از او بيرون مي آيد بنا بر احتياط مستحب نخوابد و اگر بخوابد روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1600

اگر روزه دار در حال بيرون آمدن مني از خواب بيدار شود؛ واجب نيست از بيرون آمدن آن جلوگيري كند.

مسأله 1601

روزه داري كه محتلم شده مي تواند بول كند و به دستوري كه در مسأله (73) گفته شد؛ استبراء نمايد؛ اگر چه بداند به واسطه بول يا استبراء كردن؛ باقي مانده مني از مجري بيرون مي آيد. ولي اگر غسل كرده باشد نمي تواند استبراء يا بول كند؛ در صورتي كه بداند مني بيرون مي آيد.

مسأله 1602

روزه داري كه محتلم شده اگر بداند مني در مجري مانده و در صورتي كه پيش از غسل بول نكند بعد از غسل مني از او بيرون مي آيد؛ بنا بر احتياط واجب بايد پيش از غسل بول كند و اگر بعد از غسل به اختيار خود بول كند و مني از او خارج شود؛ بنا بر احتياط واجب روزه اش باطل مي شود؛ بلكه خالي از وجه نيست.

مسأله 1603

كسي كه مي داند اگر عمداً مني از خود بيرون آورد روزه اش باطل مي شود؛ در صورتي كه به قصد بيرون آمدن مني با كسي شوخي و بازي كند؛ روزه اش باطل مي شود و بايد قضاي آن را به جا آورد اگر چه مني از او بيرون نيايد و اگر مني بيرون آيد علاوه بر قضا، كفاره نيز بر او لازم مي شود و در هر دو صورت در ماه رمضان، در بقيه روز از آنچه روزه را باطل مي كند؛ خود داري نمايد.

مسأله 1604

اگر روزه دار بدون قصد بيرون آمدن مني با كسي بازي و شوخي كند؛ چنانچه اطمينان دارد كه مني از او خارج نمي شود؛ اگر چه اتفاقاً مني بيرون آيد روزه او صحيح است؛ ولي اگر اطمينان ندارد؛ اما عادتش اين بوده كه با مثل چنين كاري مني از او خارج مي شود؛ در صورتي كه مني از او بيرون آيد روزه اش باطل است.

4 دروغ بستن به خدا و پيغمبر
مسأله 1605

اگر روزه دار به گفتن؛ يا به نوشتن؛ يا به اشاره و مانند اينها، به خدا و رسول خدا و ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام عمداً نسبت دروغ بدهد؛ اگر چه فوراً بگويد دروغ گفتم؛ يا توبه كند؛ روزه او باطل است و همچنين نسبت دروغ به ساير پيغمبران و جانشينانشان، در صورتي كه دروغ به آنان برگردد به دروغ به خدا، مثلاً حكم دروغي به شريعت حضرت عيسي عَلَيْهِ السَّلَام كه از طرف خداست نسبت دهد. اما اگر دروغ به شخص آن حضرت باشد به اينكه آن حضرت لباسش چنين بوده يا فلان غذا را مصرف مي كرده؛ باطل شدن بنا بر احتياط واجب است و همچنين نسبت دروغ به حضرت زهرا عَلَيْهاالسَّلَام، اگر نسبت دروغ به آن حضرت، برگردد به دروغ به خدا و رسول خدا و ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام روزه را باطل مي كند و اگر به شخص آن حضرت باشد بنا بر احتياط واجب روزه را باطل مي كند.

مسأله 1606

اگر بخواهد خبري را كه نمي داند راست است يا دروغ نقل كند؛ بايد از كسي كه آن خبر را گفته؛ يا از كتابي كه آن خبر در آن نوشته شده؛ نقل نمايد؛ يا به نحو اجمال بگويد خبري به اين مضمون وارد شده.

مسأله 1607

اگر چيزي را به اعتقاد اينكه راست است از قول خدا يا پيغمبر نقل كند و بعد بفهمد دروغ بوده؛ روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1608

اگر بداند دروغ بستن به خدا و پيغمبر روزه را باطل مي كند و چيزي را كه مي داند دروغ است به آنان نسبت دهد و بعداً بفهمد آنچه را گفته راست بوده؛ روزه اش باطل است براي اينكه قصد مفطِر كرده و در ماه رمضان بايد تا مغرب از آنچه روزه را باطل مي كند خود داري كند و بعداً قضا نمايد.

مسأله 1609

اگر دروغي را كه ديگري ساخته؛ عمداً به خدا و پيغمبر و جانشينان آن حضرت نسبت دهد؛ روزه اش باطل است؛ ولي اگر از قول كسي كه آن دروغ را ساخته نقل كند؛ روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1610

اگر از روزه دار بپرسند كه آيا پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم چنين مطلبي فرموده؟ و او جايي كه در جواب بايد بگويد:

نه، عمداً بگويد:

بلي، يا جايي كه بايد بگويد:

بلي، عمداً بگويد:

نه، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1611

اگر از قول خدا يا پيغمبر حرف راستي را بگويد بعد بگويد دروغ گفتم؛ يا در شب دروغي را به آنان نسبت دهد و فرداي آن كه روزه مي باشد بگويد آنچه در شب گفتم راست است؛ روزه اش باطل مي شود.

5 رساندن غبار غليظ به حلق
مسأله 1612

رساندن غبار غليظ به حلق روزه را باطل مي كند؛ چه غبار چيزي باشد كه خوردن آن حلال است؛ مثل آرد گندم، يا غبار چيزي باشد كه خوردن آن حرام است؛ مثل خاك و بنا بر احتياط واجب بايد غباري را كه غليظ نيست؛ به حلق نرساند.

مسأله 1613

اگر به واسطه باد، غبار غليظي پيدا شود و انسان با اينكه متوجه است؛ مواظبت نكند و به حلق برسد؛ روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1614

احتياط واجب آن است كه روزه دار بخار غليظ، دود سيگار، تنباكو و مانند اينها را هم به حلق نرساند.

مسأله 1615

در صورتي كه مواظبت نكند و غبار، يا بخار، يا دود و مانند اينها داخل حلق شود؛ چنانچه يقين، يا اطمينان داشته باشد كه به حلق نمي رسد؛ روزه اش صحيح است و اگر در معرض رسيدن به حلق باشد؛ بنا بر احتياط واجب آن روز را قضا كند.

مسأله 1616

اگر فراموش كند كه روزه است و مواظبت نكند؛ يا عمداً، يا بي اختيار، غبار و مانند آن به حلق او برسد؛ روزه اش باطل نمي شود. چنانچه ممكن است بايد آن را بيرون آورد.

6 فرو بردن سر در آب
مسأله 1617

اگر روزه دار عمداً تمام سر را در آب فرو برد؛ گرچه باقي بدن او از آب بيرون باشد؛ روزه اش باطل مي شود. ولي اگر تمام بدن را آب بگيرد و مقداري از سر بيرون باشد؛ روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1618

اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر را دفعه ديگر، در آب فرو برد؛ به طوري كه در يك آن تمام سر زير آب نباشد؛ روزه اش باطل نمي شود

مسأله 1619

اگر شك كند كه تمام سر زير آب رفته يا نه، روزه اش صحيح است.

مسأله 1620

اگر تمام سر زير آب برود؛ ولي مقداري از موها بيرون بماند؛ روزه باطل مي شود.

مسأله 1621

احتياط واجب آن است كه سر را در گلاب كه مضاف است و آب هاي مضاف ديگر فرونبرد. ولي در چيزهاي ديگري كه روان نيست اشكال ندارد.

مسأله 1622

اگر روزه دار بي اختيار در آب بيفتد و تمام سر او را آب بگيرد؛ يا فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد؛ روزه او باطل نمي شود.

مسأله 1623

اگر به خيال اينكه آب سر او را نمي گيرد خود را در آب بيندازد و آب تمام سر او را بگيرد؛ روزه اش اشكال دارد. ولي اگر با اطمينان به اينكه آب سر او را نمي گيرد بوده؛ اشكال ندارد.

مسأله 1624

اگر فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد؛ يا ديگري به زور سر او را در آب فرو برد؛ چنانچه در زير آب يادش بيايد كه روزه است؛ يا آن كس دست خود را بردارد؛ بايد فوراً سر را بيرون آورد. چنانچه بيرون نياورد؛ روزه اش باطل است.

مسأله 1625

اگر فراموش كند كه روزه است و عمداً براي غسل سر را در آب فرو برد؛ روزه و غسل او صحيح است.

مسأله 1626

اگر بداند كه روزه است و عمداً براي غسل سر را در آب فرو برد؛ چنانچه روزه او مثل روزه ماه رمضان واجب معين باشد؛ روزه و غسل، هر دو باطل است و اگر روزه مستحب باشد؛ يا روزه واجبي باشد كه مثل روزه كفاره وقت معيني ندارد و شرعاً هم جايز باشد باطل كردن آن، چنانچه پيش از ظهر باشد غسل صحيح و روزه باطل مي شود و اگر بعد از ظهر باشد چون باطل كردن روزه واجب جايز نيست؛ روزه و غسل باطل است.

مسأله 1627

اگر براي آنكه كسي را از غرق شدن نجات دهد سر را در آب فرو برد؛ گرچه نجات دادن او واجب باشد؛ روزه اش باطل مي شود و اگر روزه واجب معين باشد بايد بقيه روز را امساك كند و قضاي آن را هم بگيرد.

7 باقي ماندن بر جنابت، حيض و نفاس تا اذان صبح
مسأله 1628

اگر جنب عمداً تا اذان صبح غسل نكند؛ يا اگر وظيفه او تيمم است عمداً تيمم ننمايد؛ روزه اش باطل است؛ در صورتي كه در روز ماه رمضان يا قضاي آن باشد و بنا بر احتياط واجب در روزه هاي واجب ديگر، اما در روزه مستحبي ثابت نيست؛ مستحب است قبل از طلوع فجر غسل كند.

مسأله 1629

اگر در ماه رمضان تا اذان صبح غسل نكند و تيمم هم نكند؛ ولي به جهت اين باشد كه ديگري اختيار از او سلب كرده و نگذارد غسل و تيمم كند؛ روزه اش صحيح است؛ ولي در صورتي كه مكره باشد قضا دارد.

مسأله 1630

كسي كه جنب است و مي خواهد روزه واجبي بگيرد؛ كه مثل روزه ماه رمضان وقت آن معين است؛ چنانچه عمداً غسل نكند تا وقت تنگ شود؛ معصيت كرده؛ ولي واجب است تيمم كند و روزه اش صحيح است و قضا واجب نيست.

مسأله 1631

اگر جنب در ماه رمضان غسل را فراموش كند و بعد از يك روز يادش بيايد؛ بايد روزه آن روز را قضا نمايد و اگر بعد از چند روز يادش بيايد؛ بايد روزه هر چند روز را كه يقين دارد جنب بوده قضا نمايد. مثلاً اگر نمي داند سه روز جنب بوده يا چهار روز، سه روز قضا كند.

مسأله 1632

كسي كه در شب ماه رمضان براي هيچكدام از غسل و تيمم وقت ندارد؛ اگر خود را جنب كند و با حالت جنابت صبح كند؛ روزه اش باطل، قضا و كفاره بر او واجب مي شود. ولي اگر وقت براي تيمم دارد؛ چنانچه خود را جنب كند؛ گرچه معصيت كرده ولي بايد تيمم كند و روزه اش صحيح است.

مسأله 1633

اگر گمان كند كه براي غسل وقت دارد و خود را جنب نمايد و بعد بفهمد وقت تنگ بوده؛ چه جستجو كرده باشد چه نكرده؛ واجب است تيمم كند و روزه اش صحيح است.

مسأله 1634

كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند؛ يا اطمينان دارد؛ اگر بخوابد تا اذان صبح بيدار نمي شود؛ نبايد بخوابد. چنانچه بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود؛ روزه اش باطل و قضا و كفاره بر او واجب مي شود.

مسأله 1635

هرگاه جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود؛ در صورتي كه اطمينان به بيدار شدن قبل از اذان صبح را ندارد؛ احتياط واجب آن است كه نخوابد و اگر خوابيد و تا اذان صبح بيدار نشد؛ بايد قضاي روزه را بگيرد و كفاره هم دارد.

مسأله 1636

كسي كه در شب ماه رمضان جنب است اگر يقين، يا اطمينان به بيدار شدن پيش از اذان صبح دارد؛ با تصميم به اينكه بعد از بيدار شدن غسل كند؛ جايز است بخوابد و چنانچه اتفاقاً تا اذان صبح خواب بماند؛ روزه اش صحيح است.

مسأله 1637

كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند؛ يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود؛ در صورتي كه عادت بر بيدار شدن دارد؛ چنانچه غفلت داشته باشد كه بعد از بيدار شدن بايد غسل كند؛ در صورتي كه بخوابد و تا اذان صبح خواب بماند؛ قضا و كفاره بر او نيست و اگر عادت بر بيدار شدن ندارد و تا اذان صبح بخوابد؛ بنا بر احتياط قضا و كفاره واجب است.

مسأله 1638

كسي كه در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود و بداند؛ يا احتمال دهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود؛ چنانچه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل كند؛ يا ترديد داشته باشد كه غسل كند يا نه، در صورتي كه بخوابد و بيدار نشود؛ روزه اش باطل است؛ قضا و كفاره دارد.

مسأله 1639

اگر جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود و بداند؛ يا احتمال دهد؛ در صورتي كه عادت بر بيدار شدن باشد؛ به اينكه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود و تصميم هم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند؛ چنانچه دوباره بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود؛ بايد روزه آن روز را قضا كند و اگر عادت بر بيدار شدن نبوده؛ احتياط واجب كفاره هم هست و اگر از خواب دوم بيدار شود و براي مرتبه سوم بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود؛ قضاي روزه بر او واجب و بنا بر احتياط واجب كفاره هم واجب مي شود.

مسأله 1640

خوابي كه انسان در آن محتلم شده؛ خواب اول حساب نمي شود؛ بلكه اگر از آن بيدار شود و دوباره بخوابد؛ خواب اول است و اگر بعد از آن بخوابد خواب دوم و اگر بعد از آن بخوابد خواب سوم است.

مسأله 1641

اگر روزه دار در روز محتلم شود؛ واجب نيست فوراً غسل كند؛ گرچه بهتر است.

مسأله 1642

هرگاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده؛ اگر چه بداند پيش از اذان صبح محتلم شده؛ روزه اش صحيح است.

مسأله 1643

كسي كه مي خواهد قضاي روزه ماه رمضان را بگيرد؛ هرگاه تا اذان صبح جنب بماند؛ اگر از روي عمد نباشد و وقت وسعت داشته باشد؛ روزه او درست نيست و اگر وقت تنگ باشد؛ احتياط واجب گرفتن روزه آن روز و عوض آن است.

مسأله 1644

كسي كه مي خواهد قضاي روزه ماه رمضان را بگيرد؛ اگر بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده و بداند پيش از اذان صبح محتلم شده؛ چنانچه وقت قضاي روزه تنگ است؛ مثلاً يك روز قضاي ماه رمضان دارد و روز آخر شعبان است؛ بنا بر احتياط واجب بقيه آن روز را روزه بگيرد و بعد از ماه رمضان عوض آن را به جا آورد و اگر وقت قضاي روزه تنگ نيست؛ روزه باطل است.

مسأله 1645

اگر در روزه واجب، غير روزه ماه رمضان و قضاي آن، تا اذان صبح جنب بماند ولي از روي عمد نباشد؛ چنانچه وقت آن روز معين باشد؛ مثلاً نذر كرده باشد كه آن روز را روزه بگيرد؛ روزه اش صحيح است و اگر مثل روزه كفاره وقت آن معين نيست؛ احتياط مستحب آن است كه غير از آن روز، روز ديگري را روزه بگيرد.

مسأله 1646

اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و عمداً غسل نكند؛ يا اگر وظيفه او تيمم است عمداً تيمم نكند؛ روزه اش باطل است.

مسأله 1647

اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براي غسل وقت نداشته باشد؛ چنانچه بخواهد روزه واجبي بگيرد كه مثل روزه ماه رمضان وقت آن معين است؛ بايد تيمم نمايد و بنا بر احتياط واجب تا اذان صبح بيدار بماند و اگر بخواهد روزه مستحب يا روزه واجبي كه وقت آن معين نيست بگيرد؛ مثل روزه كفاره، نمي تواند با تيمم بگيرد.

مسأله 1648

اگر زن نزديك اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براي هيچكدام از غسل و تيمم وقت نداشته باشد؛ يا بعد از اذان بفهمد كه پيش از اذان پاك شده؛ چنانچه روزه اي را مي گيرد كه مثل روزه ماه رمضان واجب معين باشد؛ صحيح است و اگر روزه مستحب، يا روزه واجب غيرمعين باشد؛ صحيح بودن آن خالي از اشكال نيست.

مسأله 1649

اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود؛ يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند؛ اگر چه نزديك مغرب باشد روزه او باطل است.

مسأله 1650

اگر زن غسل حيض يا نفاس را فراموش كند و بعد از يك يا چند روز يادش بيايد؛ روزه هايي را كه گرفته خالي از اشكال نيست؛ احتياطاً آنها را قضا كند.

مسأله 1651

اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و در غسل كردن كوتاهي كند و تا اذان غسل نكند و در وقت تنگ تيمم هم نكند؛ روزه اش باطل است؛ ولي چنانچه كوتاهي نكند؛ مثلاً منتظر باشد كه حمام زنانه شود؛ اگر چه سه مرتبه بخوابد و تا اذان صبح غسل نكند؛ در صورتي كه در تنگي وقت تيمم كند؛ يا اينكه از تيمم كردن هم عاجز باشد؛ روزه او صحيح است.

مسأله 1652

اگر زني كه در حال استحاضه است غسل هاي خود را به تفصيلي كه در احكام استحاضه در مسأله (401 و 405) گفته شد به جا آورد؛ روزه او صحيح است.

مسأله 1653

كسي كه مس ميت كرده يعني جايي از بدن خود را به بدن ميت رسانده مي تواند بدون غسل مس ميت روزه بگيرد و اگر در حال روزه هم ميت را مس كند؛ روزه او باطل نمي شود.

8 اماله كردن
مسأله 1654

اماله كردن با چيز روان، اگر چه از روي ناچاري و براي معالجه باشد؛ روزه را باطل مي كند.

9 قي كردن
مسأله 1655

هرگاه روزه دار عمداً قي كند؛ اگر چه به واسطه مرض و مانند آن ناچار باشد؛ روزه اش باطل مي شود. ولي اگر سهواً يا بي اختيار قي كند؛ اشكال ندارد.

مسأله 1656

اگر در شب چيزي بخورد كه مي داند به واسطه خوردن آن در روز، بي اختيار قي مي كند؛ احتياط واجب آن است كه روزه آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1657

اگر روزه دار بتواند از قي كردن خود داري كند؛ چنانچه براي او ضرر و مشقت نداشته باشد؛ بايد خود داري نمايد. ولي در صورتي كه موجبات قي كردن غيراختياري فراهم شده؛ به نحوي كه عرفاً گفته شود كه قي كردن به اختيار او نبوده؛ لازم نيست از آن خود داري كند.

مسأله1658 اگر مگس در گلوي روزه دار برود؛ چنانچه ممكن باشد بايد آن را بيرون آورد و روزه او باطل نمي شود. ولي اگر بداند كه به واسطه بيرون آوردن آن قي مي كند؛ در صورتي كه به حدي فرورفته باشد كه به فرورفتن آن خوردن گفته نمي شود؛ واجب نيست او را بيرون آورد و روزه اش صحيح است؛ ولي اگر هنوز بَلْع حاصل نشده به نحوي كه به بلعيدن آن خوردن گفته شود؛ بايد آن را بيرون آورد؛ گرچه سبب قي كردن و باطل شدن روزه بشود. براي اينكه به فرو بردن گذشته بر باطل شدن روزه، چون مگس يكي از خبائث است؛ شبهه كفاره جمع است.

مسأله 1659

اگر سهواً چيزي را فروببرد؛ اگر پيش از رسيدن به آخرين نقطه حلق يادش بيايد كه روزه است؛ چنانچه ممكن باشد بايد آن را بيرون آورد و روزه او صحيح است و اگر از آخرين نقطه حلق گذشته باشد؛ نبايد بيرون كشيد.

مسأله 1660

اگر يقين داشته باشد كه به واسطه آروغ زدن چيزي از گلو بيرون مي آيد؛ نبايد عمداً آروغ بزند؛ بلكه در صورتي كه شك دارد در آروغ زدن چيزي خارج مي شود؛ بنا بر احتياط واجب ترك كند.

مسأله 1661

اگر آروغ بزند و چيزي قهراً و بي اختيار در گلو يا دهانش بيايد؛ بايد آن را بيرون بريزد و اگر بي اختيار فرورود؛ روزه اش صحيح است.

احكام چيزهايي كه روزه را باطل مي كنند

مسأله 1662

اگر انسان عمداً و از روي اختيار كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ روزه او باطل مي شود و چنانچه از روي عمد نباشد اشكال ندارد. ولي جنب اگر بخوابد و به تفصيلي كه در مسأله (1639) گفته شد؛ تا اذان صبح غسل نكند؛ روزه او باطل است.

مسأله 1663

اگر روزه دار سهواً يكي از كارهايي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و به خيال اينكه روزه اش باطل شده عمداً دوباره يكي از آنها را به جا آورد؛ روزه او باطل مي شود.

مسأله 1664

اگر چيزي به زور در گلوي روزه دار بريزند؛ يا سر او را به زور در آب فروبرند؛ روزه او باطل نمي شود. ولي اگر مجبورش كنند كه روزه خود را باطل كند؛ مثلاً به او بگويند اگر غذا نخوري ضرر جاني يا مالي به تو مي زنيم و خودش براي جلوگيري از ضرر چيزي بخورد؛ روزه او باطل مي شود؛ گرچه معصيت نكرده است.

مسأله 1665

روزه دار نبايد جايي برود كه مي داند؛ يا اطمينان دارد كه چيزي در گلويش مي ريزند؛ يا مجبورش مي كنند كه خودش روزه خود را باطل كند؛ اگر برود و چيزي در گلويش بريزند؛ يا از روي ناچاري كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ روزه او باطل مي شود؛ بلكه اگر قصد رفتن كند گرچه نرود روزه اش باطل مي شود.

آنچه براي روزه دار مكروه است (1)
مسأله 1666

چند چيز براي روزه دار مكروه است:

و از آن جمله: دوا ريختن به چشم و سرمه كشيدن و در صورتي كه مزه و بوي آن به حلق مي رسد كراهت شديد دارد بلكه احتياط در ترك آن است؛ يا انجام دادن هر كاري كه مانند خون گرفتن و حمام رفتن؛ باعث ضعف مي شود؛ يا انفيه كشيدن اگر نداند كه به حلق مي رسد و اگر بداند كه به حلق مي رسد جائز نيست؛ يا بو كردن گياه هاي معطر، ولي احتياط در ترك نشستن زن است در آب به نحوي كه آب بالا رود؛ يا استعمال شياف؛تر كردن لباسي كه در بدن است؛ كشيدن دندان و هر كاري كه به واسطه آن از دهان خون بيايد؛ يا مسواك كردن به چوب تر، بي جهت آب در دهان كردن؛ ولي كراهت در دهان گذاشتن هر چيز در دهان حتي دندان مصنوعي و عقيق معلوم نيست و نيز مكروه است انسان بدون قصد بيرون آمدن مني، زن خود را ببوسد؛ يا كاري كند كه شهوت خود را به حركت آورد و اگر به قصد بيرون آمدن مني باشد روزه او باطل مي شود.

جاهايي كه قضا و كفاره واجب است
مسأله 1667

كسي كه در ماه رمضان يكي از كارهايي كه روزه را باطل مي كند از روي عمد و اختيار، در صورتي كه مي دانسته آن كار روزه را باطل مي كند؛ انجام دهد؛ مثلاً اگر بخورد يا بياشامد؛ قضا و كفاره بر او واجب مي شود. ولي در باقي ماندن جنب در شب، تفصيلي بود كه در مسأله (1639) گذشت؛ در بعضي صور فقط قضا و در بعضي صور ديگر كفاره هم داشت.

مسأله 1668

اگر به واسطه ندانستن مسأله كاري انجام دهد كه روزه

1 چيزهاي ديگري هم براي روزه دار مكروه است به كتاب هاي مفصل مراجعه شود.

را باطل مي كند؛ چنانچه مي توانسته مسأله را ياد بگيرد و ياد نگرفته يعني جاهل مقصر بوده بنا بر احتياط كفاره بر او واجب مي شود. ولي در صورتي كه عقيده داشته كه آن كار حلال است؛ يا اينكه غفلت داشته آن كار روزه را باطل مي كند؛ كفاره واجب نيست گرچه خوب است و اگر نمي توانسته مسأله را ياد بگيرد يعني جاهل قاصر بوده كفاره بر او واجب نيست.

كفاره روزه
مسأله 1669

كسي كه كفاره روزه ماه رمضان بر او واجب است؛ بايد يك بنده آزاد كند؛ يا به دستوري كه در مسأله بعد گفته مي شود؛ دو ماه روزه بگيرد؛ يا شصت فقير را سير كند؛ يا به هر كدام يك مُد كه تقريباً ده سير است طعام يعني گندم، يا جو و مانند اينها بدهد و احتياط بر دادن گندم يا آرد يا نان است.

بهتر، دادن دو مُد طعام به هر يك از فقراست و چنانچه اينها برايش ممكن نباشد؛ احتياط لازم آن است كه هر چند مُد طعام مي تواند به فقرا بدهد و اگر از دادن آن هم عاجز باشد؛ هيجده روز پي در پي روزه بگيرد و اگر از آن هم عاجز است؛ استغفار كند و احتياط آن است كه هرقدر مي تواند روزه بگيرد و اگر آن را هم نمي تواند بگيرد؛ فقط به استغفار اكتفا كند؛ اگر چه مثلاً يك مرتبه بگويد:

اَسْتَغْفِرُ اللهِ و احتياط واجب آن است كه هر وقت بتواند كفاره را بدهد.

مسأله 1670

كسي كه مي خواهد دو ماه كفاره روزه ماه رمضان را بگيرد؛ بايد سي و يك روز آنرا پي در پي بگيرد و اگر بقيه آن پي در پي نباشد اشكال ندارد.

مسأله 1671

كسي كه مي خواهد دو ماه كفاره روزه ماه رمضان را بگيرد؛ با علم و توجه نبايد موقعي شروع كند كه در بين سي و يك روز، روزي باشد مثل عيد قربان كه روزه آن حرام است؛ ولي اگر غافل بوده؛ يا معتقد بوده كه به عيد تصادف نمي كند؛ اشكال ندارد.

مسأله 1672

كسي كه بايد پي در پي روزه بگيرد؛ اگر در بين آن بدون عذر يك روز روزه نگيرد؛ يا وقتي شروع كند؛ در صورتي كه علم و توجه داشته باشد كه در بين آن به روزي مي رسد كه روزه آن واجب است؛ مثلاً به روزي برسد كه نذر كرده آن روز را روزه بگيرد؛ بايد روزه را از سر بگيرد.

ولي اگر نمي دانسته؛ اشكال ندارد.

مسأله 1673

اگر در بين روزهايي كه بايد پي در پي روزه بگيرد؛ عذر غير اختياري مانند حيض و نفاس، يا سفري كه در رفتن آن مجبور است براي او پيش آيد؛ بعد از برطرف شدن عذر واجب نيست روزها را از سر بگيرد بلكه بقيه را بعد از برطرف شدن عذر بلافاصله به جا آورد.

مسأله 1674

اگر به چيز حرامي روزه خود را باطل كند؛ در صورتي كه آن چيز اصلاً حرام باشد مثل شراب و زنا، كفاره جمع بر او واجب مي شود يعني بايد يك بنده آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند يا به هر كدام آنها يك مُد كه تقريباً ده سير است؛ طعام بدهد و احوط خصوص گندم يا آرد يا نان است و چنانچه هر سه برايش ممكن نباشد؛ هر كدام آنها كه ممكن است بايد انجام دهد و اگر آن چيز به جهتي حرام شده باشد؛ مثل خوردن غذاي حلالي كه براي انسان ضرر كلي دارد و نزديكي كردن با عيال خود در حال حيض، بنا بر احتياط واجب كفاره جمع به نحوي كه بيان شد واجب مي شود.

مسأله 1675

اگر روزه دار دروغي را به خدا و پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نسبت دهد؛ بنا بر احتياط واجب كفاره جمع واجب مي شود.

مسأله 1676

اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه جماع كند؛ بنا بر احتياط، بلكه خالي از قوت نيست؛ براي هر دفعه يك كفاره بر او واجب است و اگر جماع او حرام باشد؛ براي هر دفعه يك كفاره جمع واجب مي شود.

مسأله 1677

اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه غيرجماع و استمنا، كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ براي همه آنها يك كفاره كافي است.

مسأله 1678

اگر روزه دار غيرجماع، كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و بعد با حلال خود جماع نمايد؛ بنا بر احتياط، بلكه خالي از وجه نيست براي هر كدام يك كفاره واجب مي شود. ولي اگر ابتدا با حلال خود جماع كند؛ سپس كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ يك كفاره كفايت مي كند.

مسأله 1679

اگر روزه دار غيرجماع كار ديگري كه حلال است و روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ مثلاً آب بياشامد و بعد كار ديگري كه حرام است و روزه را باطل مي كند؛ غيرجماع، انجام دهد؛ مثلاً غذاي حرامي بخورد؛ يك كفاره كافي است.

مسأله 1680

اگر روزه دار آروغ بزند و چيزي در دهانش بيايد؛ چنانچه عمداً آن را فروببرد روزه اش باطل است و بايد قضاي آن را بگيرد و كفاره هم بر او واجب مي شود و اگر خوردن آن حرام باشد؛ مثلاً موقع آروغ زدن خون يا غذايي كه از صورت غذا بودن خارج شده به دهان او بيايد و عمداً آن را فرو برد؛ بايد قضاي آن روزه را بگيرد و بنا بر احتياط كفاره جمع هم بر او واجب مي شود.

مسأله 1681

اگر نذر كرده كه روز معيني را روزه بگيرد؛ چنانچه در آن روز عمداً روزه خود را باطل كند؛ بايد يك بنده آزاد نمايد؛ يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد؛ يا شصت فقير طعام دهد.

مسأله 1682

كسي كه مي تواند وقت را تشخيص دهد؛ اگر به گفته كسي كه مي گويد مغرب شده افطار كند و بعد بفهمد نبوده؛ قضا و كفاره بر او واجب مي شود؛ مگر اينكه شرعاً به گفته او اعتماد جايز باشد؛ مثلاً دو نفر عادل گفته باشند؛ در اين صورت كفاره واجب نيست فقط قضا كند.

مسأله 1683

كسي كه عمداً روزه خود را باطل كرده؛ اگر بعد از ظهرمسافرت كند؛ يا پيش از ظهر براي فرار از كفاره سفر نمايد؛ كفاره از او ساقط نمي شود؛ بلكه اگر قبل از ظهر مسافرتي براي او پيش آمد كند بنا بر احتياط، بلكه خالي از وجه نيست؛ كفاره بر او واجب است.

مسأله 1684

اگر عمداً روزه خود را باطل كند و بعد عذري مانند حيض، يا نفاس، يا مرض، براي او پيدا شود؛ بنا بر احتياط كفاره بر او واجب است.

مسأله 1685

اگر يقين كند كه روز اول ماه رمضان است و عمداً روزه خود را باطل كند و بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده؛ گرچه تجري كرده و در صورتي كه تجري حرام باشد آن شخص فاسق مي شود؛ ولي كفاره بر او واجب نيست.

مسأله 1686

اگر شك كند كه آخر ماه رمضان است يا اول شوال و عمداً روزه خود را باطل كند و بعد معلوم شود كه اول شوال بوده؛ گرچه تجري كرده؛ ولي كفاره بر او واجب نيست.

مسأله 1687

اگر روزه دار در ماه رمضان با زن خود كه روزه دار استجماع كند؛ چنانچه زن را مجبور كرده باشد؛ كفاره روزه خودش و روزه زن را بايد بدهد و پنجاه ضربه شلاق دارد و اگر زن به جماع راضي بوده بر هر كدام يك كفاره واجب مي شود و هر كدام بيست و پنج ضربه شلاق دارند.

مسأله 1688

اگر زني شوهر روزه دار خود را مجبور كند كه با او جماع كند؛ يا كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ واجب نيست كفاره روزه شوهر را بدهد.

مسأله 1689

اگر روزه دار در ماه رمضان زن خود را مجبور به جماع كند و در بين جماع، زن راضي شود؛ بنا بر احتياط واجب بايد مرد دو كفاره و زن يك كفاره بدهد.

مسأله 1690

اگر روزه دار در ماه رمضان با زن روزه دار خود كه خوابست جماع نمايد؛ يك كفاره بر او واجب مي شود و روزه زن صحيح است و كفاره هم بر او واجب نيست.

مسأله 1691

اگر مرد زن خود را مجبور كند كه غيرجماع، كار ديگري كه روزه را باطل مي كند به جا آورد؛ بر هيچيك از آنها كفاره واجب نيست.

مسأله 1692

كسي كه به واسطه مسافرت يا مرض، روزه نمي گيرد؛ نمي تواند زن روزه دار خود را مجبور به جماع كند؛ ولي اگر او را مجبور نمايد؛ كفاره بر مرد واجب نيست.

مسأله 1693

انسان نبايد در به جا آوردن كفاره كوتاهي كند؛ ولي لازم نيست فوراً آن را به جا آورد. ولي اگر اطمينان نداشته باشد كه در آتيه انجام مي دهد؛ تأخير نيندازد.

مسأله 1694

اگر كفاره بر انسان واجب شود و چند سال آن را به جا نياورد؛ چيزي بر آن اضافه نمي شود.

مسأله 1695

كسي كه بايد براي كفاره افطار عمدي يك روز، شصت فقير را طعام دهد؛ نمي تواند به هر كدام آنها بيشتر از يك مُد طعام، كه تقريباً ده سير است؛ طعام بدهد؛ يا يك فقير را بيشتر از يك مرتبه سير نمايد. ولي چنانچه انسان اطمينان داشته باشد كه فقير طعام را به عيالات خود مي دهد؛ يا به آنها مي خوراند؛ مي تواند براي هر يك از عيالات فقير، اگر چه صغير باشند؛ يك مُد به آن فقير بدهد.

مسأله 1696

كسي كه قضاي روزه ماه رمضان را گرفته؛ اگر بعد از ظهر عمداً كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ بايد به ده فقير هر كدام يك مُد، كه تقريباً ده سير است؛ طعام بدهد و اگر نمي تواند سه روز روزه بگيرد و احتياط آن است كه سه روز پي در پي باشد.

جاهايي كه فقط قضاي روزه واجب است
مسأله 1697

در چند مورد فقط قضاي روزه بر انسان واجب مي شود و كفاره واجب نيست:

اول:

آنكه در شب اول ماه رمضان جنب شود و در خواب دوم به تفصيلي كه در مسأله (1639) گفته شد؛ تا اذان صبح بيدار نشود.

دوم:

جنبي كه در ماه رمضان غسل را فراموش كند و با حال جنابت يك روز، يا چند روز، روزه بگيرد.

چنانچه در مسأله (1631) گذشت.

سوم:

گذشت در مسأله (1629) كسي كه مكره باشد و نتواند تا اذان صبح غسل و تيمم كند؛ روزه اش صحيح است ولي بايد قضاي آن را به جا آورد.

چهارم:

عملي كه روزه را باطل مي كند به جا نياورد؛ ولي نيت روزه نكند؛ يا ريا كند؛ يا قصد كند كه روزه نباشد؛ يا قصد كند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد.

پنجم:

آنكه در ماه رمضان بدون اينكه تحقيق كند صبح شده يا نه، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ بعد معلوم شود صبح بوده و نيز اگر بعد از تحقيق، يا اينكه گمان دارد كه صبح شده؛ كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ بعد معلوم شود صبح بوده؛ قضاي آن روز بر او واجب است؛ بلكه اگر بعد از تحقيق شك كند صبح شده يا نه، يا ظن پيدا كند به آنكه صبح نشده و كاري كه روزه را

باطل مي كند انجام دهد؛ بعد معلوم شود صبح بوده؛ احتياط واجب آن است كه قضاي روزه آن روز را به جا آورد.

ششم:

آنكه كسي بگويد صبح نشده و انسان به گفته او كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ بعد معلوم شود صبح بوده است.

هفتم:

آنكه كسي بگويد صبح شده و انسان به گفته او يقين، يا اطمينان پيدا نكند؛ يا خيال كند شوخي مي كند و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ بعد معلوم شود صبح بوده است.

هشتم:

آنكه كور و مانند آن، به گفته كس ديگر افطار كند؛ در صورتي كه از گفته آن كس اطمينان پيدا كرده باشد؛ بعد معلوم شود مغرب نبوده است.

نهم:

آنكه در هواي صاف به واسطه تاريكي يقين، يا اطمينان پيدا كند كه مغرب شده و افطار كند؛ بعد معلوم شود مغرب نبوده و اگر شك داشته باشد كه مغرب شده و افطار كند بعد معلوم شود مغرب نبوده؛ كفاره هم واجب است؛ ولي اگر در هواي ابر، به گمان اينكه مغرب شده؛ در صورتي كه به حد اطمينان برسد و افطار كند؛ بعد معلوم شود كه مغرب نبوده؛ قضا لازم نيست.

دهم:

آنكه براي خنك شدن؛ يا بي جهت، مضمضه كند يعني آب در دهان بگرداند و بي اختيار فرورود. ولي اگر فراموش كند كه روزه است و آن را فرودهد؛ يا براي وضو مضمضه كند؛ در صورتي كه مضمضه براي وضو واجب باشد و بي اختيار فرورود؛ قضا بر او واجب نيست. ولي در صورتي كه در وضو نماز مستحب باشد؛ احتياط اينست كه قضا نمايد.

مسأله 1698

اگر غيرآب چيز ديگري را در دهان ببرد و بي اختيار فرورود؛ يا آب داخل بيني كند

و بي اختيار فرورود؛ قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1699

مضمضه زياد براي روزه دار مكروه است و اگر بعد از مضمضه بخواهد آب دهان را فرو برد؛ بهتر است سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد؛ در صورتي كه بداند بعد از سه مرتبه ريختن؛ آب خارج در دهان نيست و الا بايد به قدري آب دهان را بيرون بريزد تا يقين، يا اطمينان پيدا كند كه آب خارج در دهان باقي نمانده.

مسأله 1700

اگر انسان بداند؛ يا اطمينان داشته باشد كه به وسيله مضمضه بي اختيار، يا از روي فراموشي آب وارد گلو مي شود؛ نبايد مضمضه كند.

مسأله 1701

اگر در ماه رمضان بعد از تحقيق يقين، يا اطمينان پيدا كند كه صبح نشده و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ بعد معلوم شود صبح بوده؛ قضا لازم نيست.

مسأله 1702

اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه، نمي تواند افطار كند؛ ولي اگر شك كند كه صبح شده يا نه، يا گمان نمايد كه صبح نشده؛ پيش از تحقيق هم مي تواند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد. ولي در صورتي كه ممكن باشد فحص و تحقيق كند؛ احتياط واجب آن است كه قبل از فحص كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد.

احكام روزه قضا
مسأله 1703

اگر ديوانه عاقل شود؛ واجب نيست روزه هاي وقتي را كه ديوانه بوده قضا نمايد.

مسأله 1704

اگر كافر مسلمان شود؛ واجب نيست روزه هاي وقتي را كه كافر بوده قضا نمايد. ولي اگر پيش از ظهر مسلمان شده و چيزي كه روزه را باطل مي كند به جا نياورده؛ احتياط آن است كه آن روز را روزه باشد و اگر ترك نمود قضا نمايد.

مسأله 1705

روزه اي كه از انسان به واسطه مستي فوت شده بايد قضا نمايد؛ اگر چه چيزي را كه به واسطه آن مست شده براي معالجه خورده. وليدر جايي كه نيت روزه كرده باشد و مست شده و در حال مستي روزه را تمام كرده؛ احتياط واجب آن است كه آن روز را قضا كند.

مسأله 1706

اگر براي عذري چند روز روزه نگيرد و بعد شك كند چه وقت عذر او برطرف شده؛ واجب نيست مقدار بيشتري را كه احتمال مي دهد روزه نگرفته قضا نمايد. مثلاً كسي كه پيش از ماه رمضان مسافرت كرده و نمي داند پنجم ماه رمضان از سفر برگشته يا ششم، يا اينكه در آخرهاي ماه رمضان مسافرت كرده و بعد از ماه رمضان برگشته؛ نمي داند كه بيست و پنجم ماه مسافرت كرده يا بيست و ششم، در هر دو صورت مي تواند مقدار كمتر يعني پنج روز را قضا كند؛ ولي در صورتي كه عدد روزهاي قضا شده را مي دانسته بعد فراموش كرده؛ احتياط آن است كه مقدار بيشتر را قضا كند.

مسأله 1707

اگر از چند ماه رمضان روزه قضا داشته باشد؛ قضاي هر كدام را كه اول بگيرد مانعي ندارد. ولي اگر وقت قضاي ماه رمضان آخرتنگ باشد؛ مثلاً پنج روز از ماه رمضان آخر قضا داشته باشد و پنج روز همبه ماه رمضان مانده است؛ اول قضاي ماه رمضان آخر را بگيرد.

مسأله 1708

اگر قضاي روزه چند ماه رمضان بر او واجب شده؛ بنا بر احتياط، گرچه به طور اجمال باشد؛ بايد تعين كند.

مخصوصاً اگر تأخير يكي از آنها كفاره داشته. مثلاً نيت كند اولين روزه قضايي كه بر من واجب شده؛ يا آخرين آن را به جا مي آورم.

مسأله 1709

كسي كه قضاي روزه ماه رمضان را گرفته؛ اگر وقت قضاي روزه او تنگ نباشد مي تواند پيش از ظهر روزه خود را باطل كند.

مسأله 1710

اگر قضاي روزه ميتي را گرفته باشد؛ احتياط واجب آنست كه بعد از ظهر روزه را باطل نكند.

مسأله 1711

اگر به واسطه مرض، يا حيض، يا نفاس، روزه ماه رمضان را نگيرد و پيش از تمام شدن ماه رمضان بميرد؛ لازم نيست روزه هايي را كه نگرفته براي او قضا كنند.

مسأله 1712

اگر به واسطه مرضي روزه ماه رمضان را نگيرد و مرض او تا ماه رمضان سال بعد طول بكشد؛ قضاي روزه هايي را كه نگرفته بر او واجب نيست. بايد براي هر روز يك مُد، كه تقريباً ده سير است؛ طعام به فقير بدهد و احوط دادن گندم، آرد، يا نان است؛ ولي اگر به واسطه عذر ديگري، مثلاً براي مسافرت روزه نگرفته باشد و عذر او تا ماه رمضان بعد باقي بماند؛ روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند و احتياط واجب آن است كه براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد.

مسأله 1713

اگر به واسطه مرضي روزه ماه رمضان را نگيرد و بعد از ماه رمضان مرض او برطرف شود؛ ولي عذر ديگري پيدا كند كه نتواند تا ماه رمضان بعد قضاي روزه را بگيرد؛ بايد روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد و نيز اگر در ماه رمضان غيرمرض، عذر ديگري داشته باشد و بعد از ماه رمضان آن عذر برطرف شود و تا ماه رمضان بعد به واسطه مرض نتواند روزه بگيرد؛ روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند و در هر دو صورت احتياط آن است كه براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد.

مسأله 1714

اگر در ماه رمضان به واسطه عذري روزه نگيرد و بعد از ماه رمضان عذر او برطرف شود و تا ماه رمضان آينده عمداً قضاي روزه را نگيرد؛ بايد روزه را قضا كند و براي هر روز يك مُد طعام هم به فقير بدهد و احتياط واجب آن است كه گندم، يا آرد، يا نان باشد.

مسأله 1715

اگر در قضاي روزه كوتاهي كند تا وقت تنگ شود و در تنگي عذري پيدا كند؛ بايد قضا را بگيرد و براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد. گذشت احتياط آن است كه گندم، يا آرد، يا نان باشد.

ولي اگر موقعي كه عذر دارد تصميم داشته باشد كه بعد از برطرف شدن عذر، روزه هاي خود را قضا كند و پيش از آنكه قضا نمايد؛ در تنگي وقت عذر پيدا كند؛ قضا كافيست و احتياط واجب آن است كه براي هر روز يك مُد طعام نيز به فقير بدهد.

مسأله 1716

اگر مرض انسان چند سال طول بكشد؛ بعد از آنكه خوب شد بايد قضاي رمضان آخر را، به مقداري كه پس از خوب شدن بتواند؛ قضا كند و براي هر روز از سال هاي پيش يك مُد طعام، بنا بر احتياط گندم، يا آرد، يا نان باشد؛ به فقير بدهد.

مسأله 1717

كسي كه بايد براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد؛ مي تواند كفاره چند روز را به يك فقير بدهد.

مسأله 1718

اگر قضاي روزه ماه رمضان را چند سال تأخير بيندازد؛ بايد قضا را بگيرد و براي هر روز يك طعام به فقير بدهد.

مسأله 1719

اگر روزه ماه رمضان را عمداً نگيرد؛ بايد قضاي آن را به جا آورد و براي هر روز دو ماه روزه بگيرد؛ يا به شصت فقير طعام بدهد؛ يا يك بنده آزاد كند و چنانچه تا ماه رمضان آينده قضاي آن روز را به جا نياورد؛ براي هر روز يك مُد طعام بدهد.

مسأله 1720

اگر روزه ماه رمضان را عمداً نگيرد و در روز مكرر جماع يا استمنا كند؛ بنا بر احتياط واجب كفاره هم مكرر مي شود. ولي اگر چند مرتبه كار ديگري را كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ مثلاً چند مرتبه غذا بخورد؛ يك كفاره كافي است.

مسأله 1721

بعد از مرگ پدر و در مرگ مادر بنا بر احتياط واجب، پسر بزرگتر بايد قضاي نماز و روزه آنان را به تفصيلي كه در مسأله (1399) گفته شد؛ به جا آورد.

مسأله 1722

اگر پدر و مادر غير از روزه ماه رمضان، روزه واجب ديگري را مانند روزه نذر نگرفته باشند؛ احتياط واجب آن است كه پسر بزرگتر قضا نمايد.

احكام روزه مسافر
مسأله 1723

مسافري كه بايد نمازهاي چهار ركعتي را در سفر دو ركعت بخواند؛ نبايد روزه بگيرد و مسافري كه نمازش را تمام مي خواند؛ مثل كسي كه شغلش مسافرت، يا سفر او معصيت است؛ بايد در سفر روزه بگيرد.

مسأله 1724

اساساً سفر در ماه رمضان مكروه است مگر اينكه سفر براي حج، يا عمره، يا به جهت ضرورتي باشد و از مرسل علي بن اسباط استفاده مي شود كه بعد از بيست و سوم ماه سفر كراهت ندارد.

مسأله 1725

اگر غير روزه ماه رمضان، روزه معين ديگري بر انسان واجب باشد؛ مثلاً نذر كرده باشد روز معيني را روزه بگيرد؛ تا ناچار نشود بنا بر احتياط واجب در آن روز مسافرت نكند و اگر در سفر باشد چنانچه ممكن است بنا بر احتياط واجب بايد قصد كند ده روز در جايي بماند و آن روز را روزه بگيرد.

مسأله 1726

اگر نذر كند روزه بگيرد و روز آن را معين نكند؛ نمي تواند آن را در سفر به جا آورد. ولي چنانچه نذر كند كه روز معيني را در سفر روزه بگيرد؛ بايد آن را در سفر به جا آورد و نيز اگر نذر كند روز معيني را چه مسافر باشد يا نباشد روزه بگيرد؛ بايد آن روز اگر چه مسافر باشد روزه بگيرد.

مسأله 1727

مسافر مي تواند براي خواستن حاجت سه روز در مدينه طيبه روزه مستحبي بگيرد و از صحيح معاوية بن عمار، استفاده مي شود كه آن سه روز چهار شنبه، پنج شنبه و جمعه باشد؛ آن هم با كيفيت خاصي، به وسائل الشيعه باب (11) ابواب نماز مسافر مراجعه شود.

مسأله 1728

كسي كه نمي داند روزه مسافر باطل است؛ اگر در سفر روزه بگيرد و در بين روز مسأله را بفهمد؛ روزه اش باطل مي شود و اگر تا مغرب نفهمد؛ روزه اش صحيح است.

مسأله 1729

اگر فراموش كند كه مسافر است؛ يا فراموش كند كه روزه مسافر باطل مي باشد و در سفر روزه بگيرد؛ روزه او باطل است.

مسأله 1730

اگر روزه دار بعد از ظهر مسافرت نمايد؛ بايد روزه خود را تمام كند و اگر پيش از ظهر مسافرت كند؛ وقتي به حد ترخص به تفصيلي كه در نماز مسافر گذشت برسد؛ بايد نيت روزه نداشته باشد و اگر پيش از آن روزه را باطل كند كفاره بر او واجب مي شود و اگر قبل از ظهر به وطن برگردد؛ در صورتي كه مفطر به جا نياورده باشد؛ به حد ترخص كه رسيد بايد نيت روزه نمايد و روزه اش صحيح است.

مسأله 1731

اگر مسافر پيش از ظهر به وطنش برسد؛ يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند؛ چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده؛ بايد آن روز را روزه بگيرد و اگر انجام داده؛ نمي تواند آن روز را روزه باشد.

مسأله 1732

اگر مسافر بعد از ظهر به وطنش برسد؛ يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند؛ نبايد آن روز را روزه بگيرد.

مسأله 1733

مسافر و كسي كه از روزه گرفتن عذر دارد؛ مكروه است در روز ماه رمضان جماع نمايد و ابوالصلاح حلبي آن را حرام دانسته و مكروه است در خوردن و آشاميدن كاملاً خود را سير كند.

كساني كه روزه بر آنها واجب نيست
مسأله 1734

كسي كه به واسطه پيري نمي تواند روزه بگيرد؛ يا براي او مشقت دارد؛ روزه بر او واجب نيست؛ بلكه در صورتي كه روزه برايش ضرر معتني به داشته باشد؛ جايز نيست و در صورتي كه روزه برايش مشقت دارد؛ براي هر روز يك مُد طعام، به نحوي كه در مسائل گذشته بيان شد؛ به فقيربدهد؛ بلكه در صورتي كه نمي تواند روزه بگيرد بنا بر احتياط واجب يك مُد طعام به فقير بدهد.

مسأله 1735

كسي كه به واسطه پيري روزه نگرفته؛ اگر بعد از ماه رمضان بتواند بدون زحمت و مشقت روزه بگيرد؛ بايد بنا بر احتياط قضاي روزه هايي را كه نگرفته به جا آورد.

مسأله 1736

اگر انسان مرضي دارد كه زياد تشنه مي شود و نمي تواند تشنگي را تحمل كند؛ يا براي او مشقت و زحمت دارد؛ روزه بر او واجب نيست و در صورت دوم، بلكه در صورت اول، بنا بر احتياط واجب براي هر روز، يك مُد طعام به فقير بدهد. مكرر گذشت احتياط دادن گندم، يا آرد، يا نان است و احتياط واجب آن است كه بيشتر از مقداري كه ناچار است آب نياشامد و چنانچه بتواند بدون زحمت و مشقت روزه بگيرد؛ بايد روزه هايي را كه نگرفته قضا كند.

مسأله 1737

زني كه زاييدن او نزديك است و روزه براي حملش ضرر دارد؛ روزه بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد و نيز اگر روزه براي خودش ضرر دارد؛ روزه بر او واجب نيست و بنا بر احتياط واجب براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا نمايد.

مسأله 1738

زني كه بچه شير مي دهد و شير او كم است؛ چه مادر بچه، يا دايه او باشد؛ يا بي اجرت شير دهد؛ اگر روزه براي بچه اي كه شير مي دهد ضرر دارد؛ روزه بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد و نيز اگر براي خودش ضرر دارد؛ روزه بر او واجب نيست و بنا بر احتياط واجب بايد براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا نمايد. ولي اگر كسي پيدا شود كه بي اجرت بچه را شير دهد؛ يا براي شير دادن بچه از پدر يا مادر بچه، يا از كسي ديگر كه اجرت او را بدهد؛ اجرت بگيرد؛ واجب است بچه را به او بدهد و روزه بگيرد.

راه ثابت شدن اول ماه
مسأله 1739

اول ماه به پنج چيز ثابت مي شود:

اول:

آنكه خود انسان ماه را ببيند.

دوم:

آنكه عده اي كه از گفته آنان يقين، يا اطمينان پيدا مي شود؛ بگويند:

ماه را ديده ايم.

سوم:

آنكه دو مرد عادل بگويند كه در شب ماه را ديده ايم؛ در صورتي كه به نحوي باشد كه مورد قبول باشد.

مثلا اگر در هوا علتي باشد.

ولي اگر هوا صاف و بي گرد و خاك باشد بعيد است در شهري غير از اين دو نفر نبينند؛ در اين صورت اول ماه به گفته آنان ثابت نمي شود و همچنين شرط است كه شهادتشان بر خلاف واقع نباشد؛ مثل اينكه هر دو، يا يكي از آن دو، بگويند كه دايره ماه داخل به طرف افق بوده. ولي اگر اختلاف در شهادتشان در تشخيص بعضي خصوصيات ماه باشد؛ شهادتشان مقبول است؛ مثل اينكه يكي بگويد ماه بلند بود

و ديگري بگويد بلند نبوده است.

چهارم:

آنكه سي روز از اول ماه شعبان بگذرد كه به واسطه آن اول ماه رمضان ثابت مي شود و سي روز از اول ماه رمضان بگذرد كه به واسطه آن اول ماه شوال ثابت مي شود.

پنجم:

آنكه حاكم شرع يعني مجتهد جامع الشرايط حكم كند كه اول ماه است.

مسأله 1740

اگر حاكم شرع حكم كند كه اول ماه است؛ كسي هم كه تقليد او را نمي كند بايد به حكم او عمل نمايد. ولي كسي كه مي داند حاكم اشتباه كرده نمي تواند به حكم او عمل نمايد.

مسأله 1741

اول ماه با پيشگويي منجمين ثابت نمي شود. ولي اگر انسان از گفته آنان يقين، يا اطمينان پيدا كند؛ بايد به آن عمل كند.

مسأله 1742

بلند بودن ماه، يا دير غروب كردن آن، دليل نمي شود كه شب پيش، شب اول ماه بوده است.

مسأله 1743

اگر ماه رمضان براي كسي ثابت نشود و روزه نگيرد؛ چنانچه دو مرد عادل بگويند كه شب پيش ماه را ديده ايم؛ بايد روزه آن روز را قضا نمايد و اگر در همان روز ثابت شود؛ بايد بقيه روز را هم امساك نمايد.

مسأله 1744

اگر در شهري اول ماه ثابت شود براي مردم شهر ديگر فايده ندارد؛ مگر آنكه آن دو شهر با هم نزديك باشند؛ يا انسان بداند كه افق آنها يكي است؛ يا اينكه بداند در شهري كه ماه ديده شده آفتاب زودتر از شهري كه در اوست غروب مي كند.

براي اينكه اگر ماه در شهري كه در قسمت شرقيست رؤيت شود؛ حتماً در شهري كه در قسمت غربيست قابل رؤيت است.

مسأله 1745

اول ماه به تلگراف ثابت نمي شود؛ مگر دو شهري كه از يكي به ديگري تلگراف كرده اند نزديك، يا هم افق باشند؛ يا در شهري كه ماه ديده شده آفتاب زودتر غروب كند و انسان بداند كه تلگراف از روي حكم حاكم شرع، يا شهادت دو مرد، يا از راه ديگري كه شرعاً معتبر است؛ بوده است.

مسأله 1746

روزي را كه انسان نمي داند آخر ماه رمضان است يا اول ماه شوال، بايد روزه بگيرد.

ولي اگر در بين روز، ولو نزديك مغرب، بفهمد كه اول شوال است؛ بايد افطار كند.

مسأله 1747

اگر زنداني نتواند به ماه رمضان يقين كند؛ بايد به گمان عمل نمايد و اگر آن هم ممكن نباشد؛ هر ماهي را كه روزه بگيرد صحيح است؛ ولي بايد بعد از يازده ماه از ماهي كه احتمال مي داده ماه رمضان بوده و روزه گرفته؛ دوباره يك ماه روزه بگيرد؛ مگر اينكه بعد گمان پيدا كند؛ كه بايد بدان عمل كند.

روزه هاي حرام و مكروه
مسأله 1748

روزه عيد فطر و عيد قربان حرام است و نيز روزي را كه انسان نمي داند آخر شعبان است يا اول ماه رمضان، اگر به نيت اول ماه رمضان روزه بگيرد؛ حرام مي باشد.

مسأله 1749

اگر زن به واسطه گرفتن روزه مستحبي حق شوهرش از بين برود؛ روزه او حرام است و همچنين اگر شوهر او را از گرفتن روزه مستحبي نهي كند؛ بنا بر احتياط واجب روزه نگيرد؛ گرچه حق شوهر از بين نرود. احتياط مستحب آن است كه بدون اجازه شوهر روزه مستحبي نگيرد.

لازم نيست اجازه خصوصي به جهت گرفتن روزه بگيرد؛ اگر اجازه عمومي داشته باشد كفايت مي كند

مسأله 1750

روزه مستحبي اولاد، اگر سبب اذيت پدر و مادر، يا جد بنا بر احتياط واجب، شود حرام است؛ بلكه احتياط واجب آن است كه اگر نهي كنند و نهي آنان جهت عقلايي داشته باشد؛ روزه نگيرند گرچه اذيت هم نشوند.

مسأله 1751

اگر پسر يا دختر بدون اجازه پدر روزه مستحبي بگيرد و در بين روزه پدر او را نهي كند؛ بايد افطار كند.

مسأله 1752

كسي كه مي داند روزه براي او ضرر ندارد؛ اگر چه دكتر بگويد:

ضرر دارد؛ بايد روزه بگيرد و كسي كه يقين، يا گمان دارد كه روزه برايش ضرر دارد؛ اگر چه دكتر بگويد:

ضرر ندارد؛ بايد روزه نگيرد و اگر بگيرد صحيح نيست؛ مگر اينكه بتواند قصد قربت كند در صورتي كه واقعاً روزه برايش ضرر نداشته؛ بعيد نيست روزه اش صحيح باشد.

مسأله 1753

اگر انسان احتمال بدهد كه روزه برايش ضرر دارد و از آن احتمال ترس براي او پيدا شود؛ چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد؛ نبايد روزه بگيرد و اگر روزه بگيرد صحيح نيست؛ مگر اينكه چنانچه گذشت بتواند قصد قربت كند و بعد معلوم شود كه ضرر نداشته؛ بعيد نيست روزه اش صحيح باشد.

مسأله 1754

كسي كه عقيده اش اينست كه روزه براي او ضرر ندارد؛ اگر روزه بگيرد و بعد از مغرب بفهمد روزه براي او ضرر داشته؛ در صورتي كه ضرر معتني به داشته بايد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1755

غير از روزه هايي كه گفته شد؛ روزه هاي حرام ديگري هم هست كه در كتاب هاي مفصل گفته شده است.

مسأله 1756

روزه عاشورا و روزي كه انسان شك دارد روز عرفه، ياعيد قربان است؛ مكروه است.

روزه هاي مستحب
مسأله 1757

روزه تمام روزهاي سال، غير از روزه هاي حرام و مكروه كه گفته شد و در كتاب هاي مفصل بيان شده؛ مستحب است و براي بعضي از روزها بيشتر سفارش شده است كه از آن جمله:

1 پنج شنبه اول و پنج شنبه آخر ماه و چهار شنبه اولي كه در دهه دوم ماه است.

گرچه اين كيفيت فضيلت بيشتري دارد ولي گرفتن سه روز روزه در هر ماه به غير اين كيفيت هم فضيلت دارد. در خبر است سه روز روزه گرفتن در هر ماه برابر روزه دهر است و وسوسه، كينه، غضب و غيظ قلب را از بين مي برد و اگر كسي در آن سه روز كه فضيلت زياد دارد به جا نياورد؛ مستحب است قضا نمايد و چنانچه اصلاً نتواند روزه بگيرد؛ مستحب است براي هر روز يك مُد طعام، يا يك درهم كه (6 / 12) نقره است؛ به فقير بدهد.

2 ايام البيض هر ماه كه سيزدهم، چهاردهم و پانزدهم هر ماه است.

3 تمام ماه رجب و شعبان و بعضي از اين دو ماه گرچه يك روز باشد.

4 روز مبعث حضرت رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم (27 رجب).

5 روز چهارم تا نهم شوال.

6 روز بيست و پنجم ذيقعده.

7 روز اول تا نهم ذيحجه (روز عرفه). ولي اگر به واسطه ضعف روزه در عرفه، نتواند دعاهاي روز عرفه را بخواند؛ روزه آن روز مكروه است.

8 عيد سعيد غدير (18 ذيحجه).

9 روز مباهله (24 ذيحجه).

10 روز اول، سوم و هفتم محرم.

11 ميلاد مسعود پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ

وَ آلِه وَ سَلَّم (17ربيع الاول).

12 پانزدهم جمادي الاولي.

13 روز عيد نوروز.

استحباب روزه در بعضي روزهايي كه در اينجا ذكر شد؛ ثابت نيست. شايسته است به اميد ثواب به جا آورد و اگر كسي روزه مستحبي بگيرد واجب نيست آن را به آخر رساند؛ گرچه بعد از زوال ظهر مكروه است روزه را باطل كند و اگر مؤمني او را به غذا دعوت كند؛ مستحب است دعوت او را قبول كند و در بين روز افطار نمايد.

مواردي كه مستحب است انسان از كارهايي كه روزه را باطل مي كند خود داري نمايد
مسأله 1758

براي شش نفر مستحب است در ماه رمضان اگر چه روزه نيستند از كاري كه روزه را باطل مي كند؛ خود داري نمايند:

اول:

مسافري كه در سفر كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد و پيش از ظهر به وطنش، يا جايي كه مي خواهد ده روز بماند برسد.

دوم:

مسافري كه بعد از ظهر به وطنش، يا جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند برسد.

سوم:

مريضي كه پيش از ظهر خوب شود و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد.

چهارم:

مريضي كه بعد از ظهر خوب شود.

پنجم:

زني كه در بين روز از خون حيض يا نفاس، پاك شود.

ششم:

كافري كه بعد از ظهر مسلمان شود؛ يا قبل از ظهر مسلمان شود؛ در صورتي كه قبل از مسلمان شدن چيزي كه روزه را باطل مي كند به جا آورده باشد و الا احتياط لازم آن است كه بقيه روز را امساك كند.

مسأله 1759

مستحب است روزه دار نماز مغرب و عشا را پيش از افطار كردن بخواند. ولي اگر كسي منتظر او است؛ يا ميل زيادي به غذا دارد كه نمي تواند با حضور قلب نماز بخواند؛ بهتر است اول افطار كند؛ ولي به قدري كه ممكن است نماز را در وقت فضيلت آن به جا آورد.

احكام خمس

[محل درآمد خمس]
اشاره
مسأله 1760

در هفت چيز خمس واجب مي شود:

اول:

منفعت كسب.

دوم:

معدن.

سوم:

گنج.

چهارم:

مال حلال مخلوط به حرام.

پنجم:

جواهري كه به واسطه غواصي يعني فرورفتن دردريا به دست آيد.

ششم:

غنيمت جنگي.

هفتم:

زميني كه كافر ذمي از مسلمان بخرد.

احكام اينها مفصلا گفته خواهد شد.

1 منفعت كسب
مسأله 1761

هرگاه انسان از تجارت، يا صنعت، يا كسب هاي ديگر، مالي به دست آورد؛ اگر چه نماز و روزه ميتي را به جا آورد و از اجرت آن مالي تهيه كند؛ چنانچه از مخارج سال خود او و عيالاتش زياد بيايد بايد خمس يعني پنج يك آن را به دستوري كه بعداً گفته مي شود بدهد.

مسأله 1762

اگر غير از كسب مالي به دست آورد؛ مثلاً چيزي به او ببخشند؛ در صورتي كه از مخارج سالش زياد بيايد؛ واجب است خمس آن را بدهد.

مسأله 1763

مهري را كه زن مي گيرد خمس ندارد و همچنين ارثي كه به انسان مي رسد خمس ندارد. ولي ارث از كسي كه گمان ارث بردن از او نباشد خمس دارد. در اين حكم فرق نمي كند كه خويشاوندي دور باشد يا نزديك، بداند خويشاوندي او را، يا نداند.

مسأله 1764

اگر مالي به ارث به او برسد و بداند كسي كه اين مال از او به ارث رسيده خمس آن را نداده؛ احتياط واجب آن است كه خمس آن را با اجازه حاكم شرع بدهد و همچنين اگر در خود آن مال خمس نباشد ولي انسان بداند كسي كه آن مال از او به ارث رسيده بدهكار است بنا بر احتياط واجب خمس آن را با اجازه حاكم شرع ازمال او بدهد؛ بلكه بر وارث واجب است به نحوي كه ذمه ميت را فارغ كند؛ ولو به اينكه از مال خود بدهد و بعد از مال ميت بردارد.

مسأله 1765

اگر به واسطه قناعت كردن چيزي از مخارج سال انسان زياد بيايد؛ بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1766

كسي كه ديگري مخارج او را مي دهد؛ بايد خمس تمام مالي را كه به دست مي آورد بدهد. ولي اگر آن مال را در مثل زيارت و مانند آن مصرف كرده؛ فقط خمس باقي مانده را بدهد.

مسأله 1767

اگر ملكي را بر افراد معيني، مثلاً بر اولاد خود وقف نمايد؛ چنانچه در آن ملك زراعت و درختكاري كنند و از آن چيزي به دست آورند و از مخارج سال آنان زياد بيايد؛ بايد خمس آن را بدهند؛ بلكه اگر طور ديگري هم از ملك نفع ببرند؛ مثلاً اجاره آن را بگيرند؛ بايد خمس مقداري را كه از مخارج سالشان زياد مي آيد؛ بدهند.

مسأله 1768

اگر مالي را كه فقير بابت خمس و زكات و صدقه مستحبي گرفته؛ از مخارج سالش زياد بيايد؛ واجب است خمس آن را بدهد و همچنين است اگر از مالي كه به او داده اند منفعتي ببرد؛ مثلاً از درختي كه بابت خمس به او داده اند ميوه اي به دست آورد و از مخارج سالش زياد بيايد؛ بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1769

اگر با عين پول خمس نداده جنسي را بخرد يعني به فروشنده بگويد اين جنس را با اين پول مي خرم چنانچه فروشنده شيعه دوازده امامي باشد؛ بعيد نيست معامله نسبت به جميع مال صحيح باشد و خمس به جنسي كه با اين پول خريده است تعلق مي گيرد و احتياجي به اجازه يا امضاء حاكم شرع نيست.

مسأله 1770

اگر جنسي را بخرد و بعد از معامله قيمت آن را از پول خمس نداده بدهد؛ معامله اي كه كرده صحيح است و خمس پولي كه به فروشنده داده به صاحبان خمس مديون مي باشد.

مسأله 1771

اگر شيعه دوازده امامي مالي را كه خمس آن داده نشده بخرد؛ خمس به عهده فروشنده است و بر خريدار چيزي نيست.

مسأله 1772

اگر چيزي را كه خمس آن داده نشده به شيعه اثني عشري ببخشند؛ پنج يك آن به عهده خود بخشنده است؛ چيزي بر آن شخص نيست.

مسأله 1773

اگر از كافر، يا كسي كه به دادن خمس عقيده ندارد؛ مالي به دست انسان آيد؛ واجب نيست خمس آن را بدهد.

مسأله 1774

تاجر، كاسب، صنعتگر و مانند اينها، اگر از وقتي كه منفعت مي برند يك سال بگذرد؛ بايد خمس آنچه كه از خرج سالشان زياد مي آيد بدهند و همچنين كسي كه شغلش كاسبي نيست اگر اتفاقاً منفعتي ببرد؛ بعد از آنكه يك سال از موقعي كه فايده برده بگذرد؛ بايد خمس مقداري را كه از خرج سالش زياد آمده بدهد.

مسأله 1775

انسان مي تواند در بين سال هر وقت منفعتي به دستش آمد؛ در صورتي كه مترقب باشد از مخارج سالش زيادتر خواهد بود؛ خمس آن را بدهد و جايز است؛ بلكه بهتر است دادن خمس را تا آخر سال تأخير بيندازد. در صورتي كه درآمد و مخارجش را با سال شمسي حساب مي كند؛ مي تواند براي دادن خمس با سال شمسي حساب كند وگرنه قمري قرار دهد.

مسأله 1776

كسي كه مانند تاجر و كاسب، بايد براي دادن خمس سال قرار دهد؛ اگر منفعتي به دست آورد و در بين سال بميرد؛ بايد مخارج تا موقع مرگش را از آن منفعت كسر كنند و خمس باقي مانده را بدهند.

مسأله 1777

اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده بالا رود و آن را نفروشد و در بين سال قيمتش پايين آيد؛ خمس مقداري كه بالا رفته بر او واجب نيست.

مسأله 1778

اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده بالا رود و به اميد اينكه قيمت آن بالاتر رود؛ تا بعد از تمام شدن سال آن را نفروشد و قيمت پايين آيد؛ در صورتي كه پايين آمدن قيمت بعد از تمام شدن سال باشد؛ خمس مقداري كه بالا رفته واجب است.

مسأله 1779

اگر غير مال التجاره مالي داشته باشد كه خمسش را داده؛ يا خمس ندارد؛ چنانچه قيمتش بالا رود؛ اگر آن را بفروشد مقداري كه بر قيمتش اضافه شده زيادي جزء منافع آن سال حساب مي شود؛ اگر از مخارج سال زياد بيايد خمس دارد و اگر مثلاً درختي كه خريده ميوه بياورد؛ يا گوسفند چاق شود؛ در صورتي كه مقصود او از نگهداري آنها اين بوده كه منفعتي از آن ببرد؛ بايد خمس آنچه زياد شده بدهد؛ بلكه اگر مقصودش منفعت بردن هم نبوده؛ واجب است خمس آن را بدهد؛ در صورتي كه زايد بر مؤنه سال او باشد.

مسأله 1780

اگر باغي احداث كند براي آنكه بعد از بالا رفتن قيمتش بفروشد؛ بايد خمس درختها و زيادي قيمت باغ و ميوه ها را بدهد. ولي به مقداري كه از ميوه ها جهت احتياج سالش استفاده كرده خمس ندارد و اگر قصدش اين باشد كه از ميوه آن باغ استفاده كند؛ در صورتي كه ميوه و نمو درخت ها از مصارف ساليانه خود و عيالش زياد بيايد؛ بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1781

اگر درخت بيد و چنار و مانند اينها را بكارد؛ بايد در هر سال خمس زيادي آن را در نظر بگيرد؛ اگر چه آنها را نفروشد و همچنين اگر مثلاً از شاخه هايي كه معمولا هر سال مي برند استفاده اي ببرد و به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر، از مخارج سال او زياد بيايد؛ در آخر سال بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1782

كسي كه چند رشته كسب دارد؛ مثلاً اجاره ملك مي گيرد و خريد و فروش و زراعت هم مي كند؛ بايد خمس آنچه را در آخر سال از مخارج او زياد مي آيد بدهد و چنانچه از يك رشته نفع ببرد و از رشته ديگر ضرر كند؛ مي تواند ضرر يك رشته را به نفع رشته ديگر تدارك نمايد. احتياط مستحب آن است كه خمس نفعي را كه برده بدهد.

مسأله 1783

خرج هايي كه انسان براي به دست آوردن فايده مي كند؛ مانند دلالي و حمالي، مي تواند جزء مخارج ساليانه حساب نمايد.

مسأله 1784

آنچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك، پوشاك، اثاثيه، خريد منزل، عروسي و جهيزيه دختر، اگر موقعي تهيه شود كه معمولا تهيه آن نياز است و زيارت و مانند اينها مي رساند؛ در صورتي كه از شأن او زيادتر نباشد و زياده روي هم نكرده باشد؛ خمس ندارد.

مسأله 1785

مالي را كه انسان به مصرف نذر و كفاره مي رساند؛ جزء مخارج ساليانه است و نيز مالي را كه به كسي مي بخشد؛ يا جايزه مي دهد؛ در صورتي كه از شأن او زيادتر نباشد؛ از مخارج ساليانه حساب مي شود.

مسأله 1786

اگر انسان نتواند يك جا جهيزيه دختر را تهيه كند و مجبور باشد كه هر سال مقداري از آن را تهيه نمايد؛ يا در شهري باشد كه معمولا هر سال مقداري از آن را تهيه مي كنند؛ به طوري كه تهيه نكردن آن عيب است؛ چنانچه در بين سال از منافع آن سال جهيزيه بخرد؛ خمس ندارد و اگر از منافع آن سال در سال بعد جهيزيه تهيه نمايد بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1787

مالي را كه خرج سفر حج و زيارت هاي ديگر مي كند؛ از مخارج سالي حساب مي شود كه در آن شروع به مسافرت كرده؛ اگر چه سفر او تا مقداري از سال بعد طول بكشد؛ در صورتي كه عين مال باقي باشد مانند مركب سواري و اثاثيه اي كه براي سفر تهيه كرده. ولي مالي كه عين آن مصرف مي شود مانند خوراكيها، بايد خمس آنچه را كه در آخر سال مي ماند بدهد.

مسأله 1788

كسي كه از كسب و تجارت فايده اي برده اگر مال ديگري هم دارد كه خمس آن واجب نيست؛ مي تواند مخارج سال خود را فقط از فايده كسب بردارد و به مصرف برساند.

مسأله 1789

اگر آذوقه اي كه براي مصرف سالش از منافع آن سال خريده باشد در آخر سال زياد بيايد؛ بايد خمس آن را بدهد و چنانچه بخواهد قيمت آن را بدهد؛ در صورتي كه قيمتش از وقتي كه خريده زياد شده باشد بايد قيمت آخر سال را حساب كند.

مسأله 1790

اگر از درآمد، گرچه از كسب نباشد؛ پيش از دادن خمس اثاثيه اي براي منزل بخرد؛ هر وقت احتياجش از آن برطرف شد؛ احتياط واجب آن است كه خمس آن را بدهد و همچنين است زيور آلات زنانه اگر وقت زينت كردن زن به آنها گذشته باشد.

مسأله 1791

اگر در يك سال منفعتي نبرد؛ نمي تواند مخارج آن سال را از منفعتي كه در سال بعد مي برد كسر نمايد؛ مگر اينكه در آن سال براي ادامه زندگي قرض كرده باشد و تا درآمد سال بعد نتوانسته باشد آن را ادا كند؛ در اين صورت مي تواند از درآمد سال بعد كسر كند.

مسأله 1792

اگر در اول سال منفعتي نبرد و از سرمايه خرج كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي به دستش آيد؛ احتياط واجب آن است مقداري را كه از سرمايه برداشته برندارد؛ مگر اينكه براي ادامه زندگي آن مقدار را قرض كرده باشد؛ در اين صورت مي تواند از منافع كسر كند.

مسأله 1793

اگر مقداري از سرمايه از بين برود و از باقي مانده آن منافعي ببرد كه از خرج سالش زياد بيايد؛ بنا بر احتياط واجب نمي تواند مقداري را كه از سرمايه كم شده از منافع بردارد و نيز اگر با سرمايه اي كه براي او مانده نتواند كسبي كند كه سزاوار شأن او باشد؛ يا منافعي كه از آن پيدا مي شود براي مخارج سال او كافي نباشد؛ احتياط واجب آن است مقداري را كه از سرمايه كم شده از منافع كسر ننمايد.

مسأله 1794

اگر غير از سرمايه چيز ديگري از مال هاي او از بين برود؛ بنا بر احتياط نمي تواند از منفعتي كه به دستش مي آيد آن چيز را تهيه كند؛ ولي اگر در همان سال به آن چيز احتياج داشته باشد؛ مي تواند در بين سال از منافع كسب آن را تهيه كند.

مسأله 1795

اگر در اول سال براي مخارج سال خود قرض كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي ببرد؛ مي تواند مقدار قرض خود را از آن منفعت كسر نمايد؛ مگر اينكه مال ديگري داشته باشد كه بتواند قرض خود را بدهد؛ در اين صورت كسر نكند.

مسأله 1796

اگر در تمام سال منفعتي نبرد و براي مخارج خود قرض كند؛ در صورتي كه مالي نداشته و نتوانسته قرض خود را ادا كند؛ مي تواند از منافع سال هاي بعد قرض خود را ادا نمايد.

مسأله 1797

اگر براي زياد كردن مال، يا خريدن ملكي كه به آن احتياج ندارد قرض كند؛ بايد خمس آن چيز را بدهد و نمي تواند از منافع كسب و غيره آن قرض را بدهد و اگر مالي را قرض كرده و چيزي را كه از قرض خريده از بين برود و ناچار شود كه قرض خود را بدهد؛ مشكل است بتواند از منافع كسب قرض را ادا نمايد.

مسأله 1798

بنا بر احتياط واجب بايد خمس مال حلال مخلوط به حرام را از عين همان مال بدهد و در غير آن مي تواند از همان چيز خمسبدهد؛ يا به مقدار آن، پول بدهد. دادن جنس ديگر محل اشكال است مگر با اجازه حاكم شرع باشد.

مسأله 1799

كسي كه قصد دادن خمس را دارد پس از تمام شدن سال، احتياط واجب اينست كه قبل از دادن خمس، بدون اجازه حاكم شرع در آن مال تصرف نكند.

مسأله 1800

كسي كه خمس بدهكار است نمي تواند آن را به ذمه بگيرد يعني خود را بدهكار اهل خمس بداند و در تمام مال تصرف كند و چنانچه تصرف كند و آن مال تلف شود بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1801

كسي كه خمس بدهكار است مي تواند با اذن حاكم شرع خمس را به ذمه بگيرد كه بعداً پرداخت كند؛ در اين صورت مي تواند در تمام مال تصرف نمايد و منافعي كه از آن به دست مي آيد مال خود او است.

مسأله 1802

شخصي كه با ديگري شريك است؛ اگر خمس منافع خود را بدهد و شريك او ندهد و در سال بعد از مالي كه خمس را نداده براي سرمايه شركت بگذارد؛ در صورتي كه آن شخص شيعه دوازده امامي باشد؛ مي تواند در آن مال تصرف كند.

مسأله 1803

اگر بچه صغير سرمايه اي داشته باشد و از آن منافعي به دست آيد؛ بعيد نيست به مقتضاي حديث رفع قلم، خمس بر او واجب نباشد.

مسأله 1804

كسي كه مالي از ديگري به دست آورده و شك دارد خمس آن را داده يا نه، مي تواند در آن مال تصرف كند؛ بلكه اگر يقين هم داشته باشد كه خمس آن را نداده؛ در صورتي كه شيعه دوازده امامي باشد مي تواند در آن تصرف نمايد.

مسأله 1805

كسي كه از اول تكليف خمس نداده؛ اگر ملكي بخرد و قيمت آن بالا رود؛ چنانچه آن ملك را براي آن نخريده كه قيمتش بالا رود و بفروشد؛ مثلاً زميني را براي زراعت خريده است؛ در صورتي كه آن را به ذمه خريده و از پول خمس نداده قيمت آن را داده؛ بنا بر احتياط لازم خمس قيمتي كه آن ملك فعلا ارزش دارد بدهد و اگر مثلاً پول خمس نداده را به فروشنده داده و به او گفته اين ملك را با اين پول مي خرم؛ بايد خمس مقداري را كه فعلا ارزش دارد بدهد و در صورتي كه خريدار شيعه دوازده امامي باشد؛ اجازه حاكم لازم نيست و معامله نسبت به تمام صحيح است.

مسأله 1806

كسي كه از اول تكليف خمس نداده؛ اگر از منافع كسب چيزي كه به آن احتياج ندارد خريده و يك سال از وقت منفعت بردن آن گذشته باشد؛ بايد خمس آن را بدهد و اگر اثاث خانه و چيزهاي ديگري كه به آنها احتياج دارد و مطابق شأن خود خريده؛ در صورتي كه خريد آنها از منفعت به دست آمده همان سال باشد؛ لازم نيست خمس آنها را بدهد و اگر نداند از منفعت آن سال خريده يا از منفعت سال گذشته است؛ بنا بر احتياط واجب بايد با حاكم شرع مصالحه كند.

2 معدن
مسأله 1807

اگر از معدن طلا، نقره، سرب، مس، آهن، نفت، ذغال سنگ، فيروزه، عقيق، زاج، نمك و معدن هاي ديگر، چيزي به دست آورد؛ در صورتي كه به مقدار نصاب باشد بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1808

نصاب معدن گرچه از نقره باشد؛ (15) مثقال معمولي طلاي سكه دار است كه مساوي با (20) مثقال شرعي است؛ يعني اگر قيمت چيزي كه از معدن بيرون آمده پس از كم كردن مخارجي كه براي آن شده به مقدار (15) مثقال طلاي سكه دار برسد؛ خمس دارد و اگر كمتر باشد خمس ندارد.

مسأله 1809

استفاده اي كه از معدن برده اگر قيمت آن به مقدار (15) مثقال طلاي سكه دار نرسد خمس آن در صورتي لازم است كه به تنهايي، يا با منفعت هاي ديگر او از مخارج سالش زياد بيايد.

مسأله 1810

احتياط واجب اينست كه حكم معدن بر گچ، آهك، گِل سرخ و گِل سرشور جاري شود. پس اگر به حد نصاب برسد بايد خمس آن را بدون خارج كردن هزينه سال بدهد.

مسأله 1811

كسي كه از معدن چيزي به دست مي آورد بايد خمس آن را بدهد؛ چه معدن روي زمين باشد يا زير آن، در زميني باشد كه ملك است يا در جايي باشد كه مالك ندارد.

مسأله 1812

اگر نداند قيمت چيزي را كه از معدن بيرون آورده به (15) مثقال طلاي سكه دار مي رسد يا نه، بنا بر احتياط واجب چنانچه ممكن است بايد به وزن، يا از راه ديگر قيمت آن را معلوم كند.

مسأله 1813

اگر چند نفر چيزي از معدن بيرون آورند؛ چنانچه بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده اند قيمت آن به (15) مثقال طلاي سكه دار برسد؛ اگر چه سهم هر كدام آنها اين مقدار نباشد؛ بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهند.

مسأله 1814

اگر معدن را كه در ملك ديگري ست بدون اجازه مالك بيرون آورد؛ مال صاحب ملك است و چون صاحب ملك براي بيرون آوردن خرجي نكرده؛ در صورتي كه به مقدار نصاب برسد بايد خمس تمام آنچه را كه از معدن بيرون آمده بدهد.

3 گنج
مسأله 1815

گنج ماليست كه در زمين، يا درخت، يا كوه، يا ديوار، پنهان باشد و كسي آن را پيدا كند و طوري باشد كه به آن گنج بگويند. واجب شدن خمس در گنجي كه غير از طلا، نقره و جواهر باشد؛ بنا بر احتياط است.

مسأله 1816

اگر انسان در زميني كه ملك كسي نيست گنجي پيدا كند؛ مال خود اوست و بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1817

نصاب گنج (20) مثقال شرعي طلاي سكه دار است كه مساوي با (15) مثقال طلاي صيرفي است؛ يعني اگر قيمت چيزي كه از گنج به دست آورده بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده به (15) مثقال طلاي صيرفي برسد؛ خمس آن را بدهد.

مسأله 1818

اگر در زميني كه از ديگري خريده گنجي پيدا كند و بداند مال كساني كه قبلا مالك آن زمين بوده اند نيست؛ مال خود او مي شود؛ بايد خمس آن را بدهد. ولي اگر بداند كه مال يكي از آنهاست بايد به او اطلاع دهد و چنانچه معلوم شود مال او نبوده بايد به كسي كه پيش از او مالك زمين بوده اطلاع دهد و به همين ترتيب به تمام كساني كه پيش از او مالك زمين بوده اند خبر دهد و اگر احتمال دهد كه مال يكي از آنهاست بنا بر احتياط لازم اعلام كند و اگر معلوم شود مال هيچيك از آنها نيست مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1819

اگر در ظرف هاي متعددي كه در يك جا دفن شده مالي پيدا كند؛ كه قيمت آنها روي هم (20) مثقال شرعي طلاي سكه دار باشد؛ واجب است خمس آن را بدهد. ولي چنانچه در چند جا گنج پيدا كند؛ هر كدام آنها كه قيمتش به اين مقدار برسد بايد خمس آن را بدهد و گنجي كه قيمت آن به اين مقدار نرسد خمس ندارد.

مسأله 1820

اگر دو نفر گنجي پيدا كنند كه قيمت آن (20) مثقال شرعي طلاي سكه دار باشد؛ گرچه سهم هر يك به اين مقدار نباشد؛ بنا بر احتياط واجب خمس آن را بدهند.

مسأله 1821

اگر كسي حيواني را بخرد و در شكم آن مالي پيدا كند؛ چنانچه احتمال دهد كه مال فروشنده است بايد به او خبر دهد و اگر معلوم شود مال او نيست بنا بر احتياط واجب بايد به ترتيب، صاحبان قبلي آن را خبر كند و چنانچه معلوم شود كه مال هيچيك از آنها نيست؛ گرچه قيمت آن (20) مثقال شرعي طلاي سكه دار باشد؛ خمس ندارد؛ ولي اگر سال بر آن بگذرد خمس دارد.

4 مال حلال مخلوط به حرام
مسأله 1822

اگر مال حلال با مال حرام به طوري مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهد و صاحب مال حرام و مقدار آن هيچكدام معلوم نباشد؛ در صورتي كه نداند مال حرام كمتر از خمس يا زيادتر از آن باشد؛ بايد خمس تمام مال را بدهد و بعد از دادن خمس بقيه مال حلال مي شود. ولي اگر بداند كه مال حرام بيشتر از مقدار خمس است؛ احتياط لازم است آن مقدار را از بابت مجهول المالك با اجازه حاكم شرع به فقير بدهد.

مسأله 1823

اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را بداند ولي صاحب آن را نشناسد؛ در صورتي كه به نحوي باشد كه اگر جستجو كند عادتاً صاحب آن را پيدا نمي كند؛ بايد آن مقدار را به نيت صاحبش با اذن حاكم شرع به فقير صدقه بدهد.

مسأله 1824

اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند ولي صاحبش را بشناسد؛ بايد يكديگر را راضي نمايند؛ مي توانند با هم صلح كنند ولي واجب نيست و چنانچه صاحب مال راضي نشود؛ در صورتي كه انسان بداند چيز معيني مال اوست و شك كند كه بيشتر از آن هم مال اوست يا نه، بايد چيزي را كه يقين دارد مال اوست به او بدهد و احتياط مستحب آن است كه مقدار بيشتري را كه احتمال مي دهد مال اوست به او بدهد؛ مگر اينكه شخص غاصب بوده در اين صورت احتياط واجب دادن بيشتر است.

مسأله 1825

اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد بفهمد كه مقدار حرام بيشتر از خمس بوده؛ بنا بر احتياط بايد مقداري را كه مي داند از خمس بيشتر بوده با اجازه حاكم شرع از طرف صاحب آن به فقير صدقه بدهد.

مسأله 1826

اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد؛ يا مالي كه صاحبش را نمي شناسد به نيت او صدقه بدهد؛ بعد از آنكه صاحبش پيدا شد لازم است در مالي كه از طرف صاحبش صدقه داده به نحوي با صاحبش تراضي شود. ولي در خمس مال حلال مخلوط به حرام لازم نيست.

مسأله 1827

اگر مال حلالي با حرام مخلوط شود و مقدار حرام معلوم باشد و انسان بداند كه صاحب آن از چند نفر بيرون نيست ولي نتواند بفهمد كيست؛ اگر بتواند بايد رضايت همه را تحصيل كند و اگر ممكن نباشد مالك را با قرعه تعيين كند و احتياط آن است كه حاكم شرع يا وكيل او متصدي قرعه باشد.

5 جواهري كه به واسطه غواصي به دست مي آيد
مسأله 1828

اگر به واسطه غواصي يعني فرورفتن در دريا لؤلؤ و مرجان، يا جواهر ديگري بيرون آورند؛ روييدني باشد مانند مرجان و يسر، كه از او تسبيح درست مي كنند يا معدني، چنانچه بعد از كم كردن مخارجي كه براي بيرون آوردن كرده اند قيمت آن به (18) نخود طلاي سكه دار برسد؛ بايد خمس آن را بدهند؛ چه در يك دفعه آن را از دريا بيرون آورده باشند؛ يا در چند دفعه، در صورتي كه چند دفعه پي در پي باشد به نحوي كه عرفاً يكي حساب شود. ولي اگر فاصله ها زياد باشد مثلاً يك روز فاصله شود؛ اگر در هر دفعه كمتر از (18) نخود طلاي سكه دار باشد؛ واجب شدن خمس بنا بر احتياط است؛ آنچه كه بيرون آمده از يك جنس باشد يا از چند جنس، يك نفر آن را بيرون آورده باشد؛ يا چند نفر در صورتي كه مشتركاً اين كار را انجام دهند؛ ولي اگر هر كدام علي حده بيرون آورند و قيمت هر كدام كمتر از (18) نخود طلاي سكه دار باشد؛ خمس واجب نيست.

مسأله 1829

اگر بدون فرورفتن در دريا، يا به وسيله اسبابي، جواهر بيرون آورد و بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده قيمت آن به (18) نخود طلاي سكه دار برسد؛ بنا بر احتياط خمس آن واجب است؛ ولي اگر از روي آب دريا، يا از كنار دريا، جواهر بگيرد؛ در صورتي بايد خمس آن را بدهد كه آنچه به دست آورده به تنهايي، يا با منفعت هاي ديگر از مخارج سالش زيادتر باشد گرچه كمتر از (18) نخود طلاي سكه دار باشد.

مسأله 1830

خمس ماهي و حيوانات ديگري كه انسان بدون فرورفتن در دريا، يا با فرورفتن در دريا مي گيرد؛ در صورتي واجب است كه به تنهايي، يا با منفعت هايي كه به دست مي آورد از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 1831

اگر انسان بدون قصد اينكه چيزي از دريا بيرون آورد در دريا فرورود و اتفاقاً جواهري به دستش آيد؛ در صورتي كه قيمت آن (18) نخود طلاي سكه دار باشد و در صورتي كه قصد تملك كرده؛ واجب است خمس آن را بدهد و اگر قيمت آن كمتر باشد از فوايد سال حساب مي شود.

مسأله 1832

اگر انسان در دريا فرورود و حيواني را بيرون آورد و در شكم آن جواهري پيدا كند كه قيمتش (18) نخود طلاي سكه دار يا بيشتر باشد؛ چنانچه آن حيوان مانند صدف باشد كه نوعاً در شكمش جواهر است؛ بايد خمس آن را بدهد و اگر اتفاقاً جواهر بلعيده باشد؛ در صورتي خمس آن واجب است كه به تنهايي، يا با درآمدهاي ديگر او از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 1833

اگر در رودخانه هاي بزرگ مانند دجله و فرات، فرورود و جواهري بيرون آورد؛ چنانچه در آن رودخانه جواهر عمل مي آيد؛ بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1834

اگر در آب فرورود و مقداري عنبر بيرون آورد كه قيمت آن (18) نخود طلاي سكه دار يا بيشتر باشد؛ بايد خمس آن را بدهد و چنانچه از روي آب يا از كنار دريا به دست آورده؛ اگر قيمت آن به مقدار (18) نخود طلاي سكه دار برسد؛ بنا بر احتياط واجب خمس آن واجب است.

مسأله 1835

كسي كه كسبش غواصي يا بيرون آوردن معدن است؛ اگر خمس آنها را بدهد و چيزي از مخارج سالش زياد بيايد؛ لازم نيست دوباره خمس آن را بدهد.

مسأله 1836

اگر بچه اي معدني را بيرون آورد؛ يا گنجي پيدا كند؛ يا به واسطه فرورفتن در دريا جواهري به دست آورد؛ بعيد نيست خمس واجب نباشد.

ولي اگر مال حلال مخلوط به حرام داشته باشد؛ ولي او بايد آن مال را تطهير نمايد.

6 غنيمت
مسأله 1837

اگر مسلمانان به امر امام عَلَيْهِ السَّلَام با كفار جنگ كنند و چيزهايي در جنگ به دست آورند؛ به آنها غنيمت گفته مي شود. مخارجي را كه براي غنيمت كرده اند؛ مانند مخارج نگهداري و حمل و نقل آن و نيز مقداري كه امام عَلَيْهِ السَّلَام صلاح مي داند به مصرفي برساند و چيزهايي كه مخصوص به امام عَلَيْهِ السَّلَام است؛ بايد از غنيمت كنار بگذارند و خمس بقيه آن را بدهند. عنوان مسأله به نحوي كه ذكر شد چنانچه در توضيح المسائل حضرات عنوان شده؛ در زمان غيبت كبري موقفي ندارد و مناسب بود اشاره اي به آن مي شد چنانچه در كتاب عروة الوثقي اشاره به آن شده. اشارةً عرض مي شود آنچه در زمان غيبت كبري در جنگ با كفار به دست آيد؛ در صورتي كه به دستور حاكم شرع باشد؛ احتياط واجب آن است كه حكم غنيمت را دارد.

7 زميني كه كافر ذمي از مسلمانان بخرد
مسأله 1838

اگر كافر ذمي زميني را از مسلمان بخرد؛ بايد خمس آن را از همان زمين بدهد و مي تواند پول آن را هم بدهد و نيز اگر مثل خانه و دكان و مانند آنها را از مسلمان بخرد؛ چنانچه زمين را جداگانه قيمت كنند و بفروشند بايد خمس آن را بدهند؛ بلكه اگر خانه و دكان فروش رود و زمين به تبع آنها منتقل شود؛ بنا بر احتياط واجب دادن خمس زمين لازم است و در دادن اين خمس قصد قربت لازم نيست بلكه حاكم شرع هم كه خمس از او مي گيرد لازم نيست قصد قربت نمايد.

مسأله 1839

اگر كافر ذمي زميني را كه از مسلمان خريده به مسلمان ديگري بفروشد؛ خمس از كافر ساقط نمي شود؛ ولي بر مسلمان واجب نيست خمس آن را بدهد و همچنين است اگر ذمي بميرد و مسلماني آن زمين را از او ارث ببرد. ولي بنا بر احتياط مستحب در هر دو صورت در صورتي كه خمس آن داده نشده؛ مسلمان خمس آن زمين را بدهد.

مسأله 1840

اگر كافر ذمي موقع خريدن زمين شرط كند كه خمس ندهد؛ يا شرط كند كه فروشنده خمس آن را بدهد؛ شرط او صحيح نيست و بايد خمس را بدهد. ولي اگر شرط كند كه فروشنده مقدار خمس را از طرف او به صاحبان خمس بدهد؛ اشكال ندارد ولي حق خمس ساقط نمي شود مگر بعد از اداء آن.

مسأله 1841

اگر مسلمان زميني را به غير خريد و فروش، ملك كافركند و عوض آن را بگيرد؛ مثلاً با او صلح نمايد؛ بنا بر احتياط واجب بايد كافرذمي خمس آن را بدهد.

مسأله 1842

اگر كافر ذمي صغير باشد و ولي او برايش زميني بخرد؛ احتياط واجب آن است كه در ضمن معامله با ولي صغير ذمي شرط كند كه خمس آن را بدهد.

مصرف خمس
مسأله 1843

خمس را بايد دو قسمت كنند؛ يك قسمت آن سهم سادات است كه بنا بر احتياط واجب با اذن مجتهد جامع الشرايط بايد به سيد فقير، يا به ولي سيد يتيم داد؛ كه در حوايج يتيم مصرف نمايد؛ يا به سيدي كه در سفر مانده بدهند و در صورتي كه سهم سادات از مواردش زياد بيايد مجتهد جامع الشرايط مي تواند آن را صرف مواردي كند كه سهم مبارك امام عَلَيْهِ السَّلَام را در آنها مصرف مي كند و نصف ديگر آن سهم مبارك امام عَلَيْهِ السَّلَام است كه در اين زمان به مجتهد جامع الشرايط بدهد؛ يا به مصرفي كه او اجازه مي دهد برساند؛ در صورتي كه مصرف مجتهد با مجتهدي كه از او تقليد مي كند يك طور باشد.

اساساً سهم مبارك امام عَلَيْهِ السَّلَام در مواردي كه اطمينان به رضايت آن حضرت است مقتصدانه و با احتياط مصرف شود؛ زياده روي در اموال آن حضرت درست نيست و احوط و اولي اينست كه با اذن و اجازه هاشمي باشد.

مسأله 1844

سيد يتيمي كه به او سهم سادات داده مي شود بايد فقير باشد.

ولي به سيدي كه در سفر مانده گرچه در محلش فقير نباشد؛ در صورتي كه نتواند به محل خود، ولو به قرض كردن برود؛ به مقداري كه او را به محلش برساند مي شود خمس داد.

مسأله 1845

به سيدي كه در سفر درمانده شده اگر سفر او معصيت باشد؛ يا خود او در معصيت باشد؛ بنا بر احتياط واجب نبايد خمس بدهند مگر اينكه توبه كرده باشد.

مسأله 1846

به سيدي كه عادل نيست مي شود خمس داد؛ ولي به سيدي كه دوازده امامي نيست نمي شود خمس داد.

مسأله 1847

به سيدي كه معصيت كار است اگر خمس دادن كمك به معصيت او باشد؛ نمي شود خمس داد و به سيدي كه شراب مي خورد؛ يا نماز نمي خواند؛ يا آشكارا معصيت مي كند؛ اگر چه دادن خمس كمك به معصيت او نباشد؛ بنا بر احتياط واجب نبايد خمس بدهند.

مسأله 1848

اگر كسي بگويد سيدم، نمي شود به او خمس داد؛ مگر اينكه دو نفر عادل، سيد بودن او را تصديق كنند؛ يا در بين مردم به طوري معروفباشد كه انسان يقين، يا اطمينان پيدا كند سيد است.

مسأله 1849

به كسي كه در شهر خودش، يا شهر ديگر، مشهور باشد كه سيد است؛ به نحوي كه به سيد بودن او وثوق پيدا كند؛ گرچه يقين، يا اطمينان نداشته باشد؛ مي شود خمس داد.

مسأله 1850

كسي كه زنش سيده فقيره است؛ نبايد به او خمس دهد كه در مخارجي كه بايد شوهر آن را تأمين كند؛ برساند. ولي مي تواند براي مخارجي كه بر شوهر واجب نيست؛ به او خمس دهد كه مصرف كند و نيز اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد و نتواند مخارج آنان را بدهد؛ جايز است انسان خمس به آن زن بدهد كه به مصرف آنان برساند.

مسأله 1851

اگر مخارج سيدي كه زن انسان نيست بر انسان واجب باشد؛ نمي تواند از خمس، خوراك و پوشاك و ساير نفقات واجبه او را بدهد. ولي اگر مقداري خمس به او بدهد كه در مصارف خودش كه بر انسان واجب نيست برساند؛ مانع ندارد.

مسأله 1852

به سيد فقيري كه مخارجش بر ديگري واجب است؛ ولي او نمي تواند مخارج آن سيد را بدهد؛ مي شود خمس داد.

مسأله 1853

بيشتر از مخارج يك سال به سيد فقير خمس ندهند.

مسأله 1854

اگر در شهر انسان سيد مستحقي نباشد و احتمال هم ندهد كه پيدا شود؛ يا نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن نباشد؛ بايد خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق برساند و مي تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد و اگر خمس از بين برود چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده؛ بايد عوض آن را بدهد و اگر كوتاهي نكرده؛ چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 1855

هرگاه در شهر خودش مستحقي نباشد ولي احتمال دهد كه پيدا شود؛ گرچه نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد؛ مي تواند خمس را به شهر ديگري ببرد. چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكند و بنا بر احتياط در نگهداري آن از حاكم شرع اذن گرفته باشد؛ در صورتي كه تلف شود چيزي بر او واجب نيست؛ ولي نمي تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد.

[برخي ديگر از احكام]
مسأله 1856

اگر در شهر خودش مستحق باشد باز هم مي تواند خمس را به شهر ديگري ببرد و به مستحق برساند. ولي مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد و در صورتي كه خمس از بين برود اگر بدون اجازه حاكم شرع بوده باشد؛ اگر چه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد؛ ضامن است.

مسأله 1857

اگر با اذن حاكم شرع خمس را به شهر ديگر ببرد و از بين برود؛ لازم نيست دوباره خمس بدهد و همچنين است اگر به كسي بدهد كه از طرف حاكم شرع وكيل بوده كه خمس را بگيرد و از آن شهر به شهر ديگر ببرد.

مسأله 1858

اگر خمس را از خود مال ندهد بايد به قيمت واقعي آن جنس حساب كند و دادن جنس ديگر غير از پول محل اشكال است؛ مگر اينكه با اجازه حاكم شرع باشد.

مسأله 1859

كسي كه از مستحق طلب كار است و مي خواهد طلب خود را بابت خمس حساب كند؛ بنا بر احتياط واجب بايد خمس را به او بدهد و بعد مستحق بابت بدهي خود به او برگرداند و مي تواند از مستحق وكالت بگيرد و خود از جانب او قبض نموده و بابت طلبش دريافت كند.

مسأله 1860

مستحق نمي تواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد.

ولي كسي كه مقدار زيادي خمس بدهكار است و فقير شده و اميد چيزدار شدن به او نمي رود و مي خواهد مديون اهل خمس نباشد؛ اگر مستحق راضي شود كه خمس را از او بگيرد و در صورتي كه در شأنش باشد به او ببخشد؛ مانع ندارد.

مسأله 1861

اگر خمس را با حاكم شرع، يا وكيل او، يا با سيد فقير، دست گردان كند و بخواهد در سال بعد بپردازد؛ نمي تواند از درآمد آن سال كسر كند؛ مگر اينكه خمس آن را خارج كرده باشد.

پس اگر مثلاً هزار تومان دست گردان كرده و از درآمد سال بعد دو هزار تومان به دست آورده؛ ابتدا خمس دو هزار تومان را خارج كند و آنگاه هزار تومان كه از بابت خمس بدهكار است از بقيه بپردازد.

احكام زكات

[زكات مال]
[زكات در نُه چيز واجب است]
مسأله 1862

زكات در نُه چيز واجب است:

اول:

گندم.

دوم:

جو.

سوم:

خرما.

چهارم:

كشمش.

پنجم:

طلا.

ششم:

نقره.

هفتم:

شتر.

هشتم:

گاو.

نهم:

گوسفند.

اگر كسي مالك يكي از اين نُه چيز باشد؛ با شرايطي كه بعداً گفته مي شود؛ بايد به قصد قربت و براي خدا مقداري كه معين شده به يكي از مصرف هايي كه دستور داده اند برساند.

مسأله 1863

احتياط واجب آن است كه در سَلْت كه دانه ايست به نرمي گندم و خاصيت جو را دارد و عَلَسْ كه مثل گندم است و خوراك مردمان صنعا مي باشد؛ زكات داده شود. مخصوصاً در عَلَس.

شرايط واجب شدن زكات
مسأله 1864

زكات در صورتي واجب مي شود كه مال به مقدار نصاب كه بعداً گفته مي شود برسد و مالك آن بالغ، عاقل و آزاد باشد و بتواند در آن مال تصرف كند.

مسأله 1865

اگر انسان يازده ماه مالك گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره باشد؛ اول ماه دوازدهم بايد زكات آن را بدهد. ولي اول سال بعد را بايد بعد از تمام شدن ماه دوازدهم حساب كند.

مسأله 1866

اگر مالك گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره در بين سال بالغ شود زكات بر او واجب نيست. ابتداء سال او از اول بلوغش حساب مي شود.

مسأله 1867

بنا بر احتياط واجب وقت واجب شدن زكات گندم و جو، هنگام بستن دانه است و زكات كشمش بنا بر احتياط وقتي واجب مي شود كه غوره است و موقعي هم كه رنگ خرما زرد يا سرخ شد بنا بر احتياط زكات آن واجب مي شود. ولي وقت دادن زكات در گندم و جو، موقع خرمن و جدا كردن كاه آنهاست و در خرما و انگور، موقعيست كه به خرما تَمْر و به انگور كشمش گفته شود.

مسأله 1868

اگر موقع واجب شدن زكات گندم، جو، كشمش و خرما، كه در مسأله پيش گفته شد؛ صاحب آن بالغ باشد بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1869

اگر صاحب گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره، در تمام سال يا در مقداري از آن ديوانه باشد؛ زكات بر او واجب نيست؛ مگر اينكه وقت ديوانگي به قدري كم باشد كه مردم بگويند در تمام سال عاقل بوده؛ در اين صورت زكات واجب است.

مسأله 1870

اگر صاحب گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره، در تمام سال مست يا بيهوش باشد؛ زكات از او ساقط نمي شود و همچنين است اگر موقع واجب شدن زكات گندم، جو، خرما و كشمش، مست يا بيهوش باشد.

مسأله 1871

مالي را كه از انسان غصب كرده اند و نمي تواند در آن تصرف كند؛ زكات ندارد. ولي اگر زراعتي را از او غصب كنند و موقعي كه زكات آن واجب مي شود در دست غصب كننده باشد؛ هر وقت به صاحبش برگشت، احتياط واجب در موردي كه گذشتن سال در آن شرط نباشد زكات آن را بدهد.

مسأله 1872

اگر طلا و نقره، يا چيز ديگري را كه زكات آن واجب است قرض كند و يك سال نزد او بماند؛ بايد زكات آن را بدهد و بر كسي كه قرض داده چيزي واجب نيست.

زكات گندم، جو، خرما و كشمش
مسأله 1873

زكات گندم، جو، خرما و كشمش، وقتي واجب مي شود كه به مقدار نصاب برسد و نصاب آنها (288) مَن تبريز و (45) مثقال كم، است و هر يك مَن تبريز معادل با (640) مثقال معمولي است.

در رساله برابر با (207 / 847) كيلوگرم ذكر شده؛ ولي ظاهراً چنانچه فرموده اند؛ اين اندازه با نصاب مَن تبريز اختلاف دارد؛ بايد با دقت با كيلوگرم حساب شود. خلاصه نصاب غلات كمي كمتر از سه خروار است.

مسأله 1874

اگر پيش از دادن زكات از انگور، خرما، جو و گندمي كه زكات آنها واجب شده؛ خود و عيالاتش بخورند؛ يا به فقير بدهد؛ در صورتي كه به غير عنوان زكات داده باشد؛ بايد زكات مقداري را كه مصرف كرده بدهد.

مسأله 1875

اگر بعد از آنكه زكات گندم، جو و خرما، واجب شد مالك آن بميرد؛ بايد مقدار زكات را از مال او بدهند. ولي اگر پيش از واجب شدن زكات بميرد؛ هر يك از ورثه كه سهم او به اندازه نصاب است بايد زكات سهم خود را بدهد.

مسأله 1876

كسي كه از طرف حاكم شرع مأمور جمع آوري زكات است؛ موقع خرمن كه گندم و جو را از كاه جدا مي كنند و بعد از آنكه خرما تَمْر و انگور كشمش شده باشد؛ مي تواند زكات مطالبه كند و اگر مالك ندهد و چيزي كه زكات آن واجب شده از بين برود؛ بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1877

اگر بعد از مالك شدن درخت خرما و انگور، يا زراعت گندم و جو، زكات آنها واجب شود؛ مثلاً خرما در ملك او زرد يا سرخ شود؛ بايد زكات آن را بدهد و اگر بعد از واجب شدن زكات گندم، جو، خرما و انگور، زراعت و درخت را بفروشد؛ بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1878

اگر انسان گندم، يا جو، يا خرما، يا انگور را بخرد و بداند كه فروشنده زكات آن را داده؛ يا شك كند كه داده يا نه، چيزي بر او واجب نيست و اگر بداند كه زكات آن را نداده؛ چنانچه حاكم شرع معامله مقداري را كه بايد از بابت زكات داده شود اجازه ندهد؛ معامله آن مقدار باطل است؛ بلكه بنا بر احتياط واجب معامله باقي مانده هم باطل است و حاكم شرع مي تواند مقدار زكات را از خريدار بگيرد و اگر معامله مقدار زكات را اجازه دهد؛ معامله صحيح است و خريدار بايد قيمت آن مقدار را به حاكم شرع بدهد و در صورتي كه قيمت آن مقدار را به فروشنده داده باشد؛ مي تواند از او پس بگيرد و اگر فروشنده بعد از معامله زكات آن را بدهد؛ معامله صحيح مي شود.

مسأله 1879

اگر وزن گندم، خرما و كشمش، موقعي كه تر است به (288) مَن تبريز و (45) مثقال كم، برسد و بعد از خشك شدن كمتر از اين مقدار شود؛ زكات آن واجب نيست.

مسأله 1880

اگر گندم، جو و خرما را پيش از خشك شدن مصرف كند؛ چنانچه خشك شده آنها به اندازه نصاب باشد بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1881

خرمايي كه تازه آن را مي خورند و اگر بماند خيلي كم مي شود؛ يا بعد از خشك شدن خرما به آن نمي گويند؛ چنانچه مقداري باشد كه خشك آن به (288) مَن تبريز و (45) مثقال كم، برسد؛ زكات آن واجب است.

مسأله 1882

گندم، جو، خرما و كشمش، كه زكات آنها را داده؛ اگر چند سال هم نزد او بماند زكات ندارد.

مسأله 1883

اگر گندم، جو، خرما و انگور، از آب باران يا نهر مشروب شود؛ يا مثل زراعت هاي مصر از رطوبت زمين استفاده كند؛ زكات آن ده يك است و اگر با دَلو و مانند آن آبياري شود؛ زكات آن بيست يك است و اگر مقداري از باران، يا نهر، يا رطوبت زمين، استفاده كند و به همان مقدار از آبياري با دَلو و مانند آن استفاده نمايد؛ زكات نصف آن ده يك و زكات نصف ديگر آن بيست يك مي باشد؛ يعني از چهل قسمت آن سه قسمت آن را بايد بابت زكات بدهد.

مسأله 1884

اگر گندم، جو، خرما و انگور، هم از آب باران مشروب شود و هم از آب دَلو و مانند آن استفاده كند؛ چنانچه طوري باشد كهعرفاً بگويند آبياري با دَلو و مانند آن، غلبه داشته؛ زكات آن بيست يك است و اگر بگويند آبياري با آب نهر و باران، غلبه داشته؛ زكات آن ده يك است؛ بلكه در صورتي كه عرفاً صدق كند آبياري با هر دو است؛ ولي آبياري با باران يا نهر بيشتر بوده؛ احتياط واجب آن است كه زكات آن ده يك است.

مسأله 1885

اگر در صدق عرفي شك كند و نداند كه آبياري طوريست كه در عرف مي گويند با آب باران و آب دلو و مانند آن، با هم آبياري شده؛ يا اينكه مي گويند آبياري با آب باران شده؛ در اين صورت اگر سه چهلم بدهد كفايت مي كند و اگر شك كند و نداند كه در عرف مي گويند با هر دو آبياري شده؛ يا اينكه مي گويند آبياري با دلو و مانند آن شده؛ در اين صورت يك بيستم كفايت مي كند.

مسأله 1886

اگر گندم، جو، خرما و انگور، با آب باران و نهر، مشروب شود و به آب دلو و مانند آن محتاج نباشد؛ ولي با آب دلو هم آبياري شود و آب دلو به زياد شدن محصول كمك نكند؛ زكات آن ده يك است و اگر با دلو و مانند آن آبياري شود و به آب نهر و باران محتاج نباشد؛ ولي با آب نهر و باران هم مشروب شود و آنها بر زياد شدن محصول كمك نكنند؛ زكات آن بيست يك است.

مسأله 1887

اگر زراعتي را با دلو و مانند آن آبياري كنند و در زميني كه پهلوي آن است زراعتي كنند كه از رطوبت آن زمين استفاده نمايد و محتاج به آبياري نشود؛ زكات زراعتي كه با دلو آبياري شده؛ بيست يك و زكات زراعتي كه پهلوي آن است؛ ده يك مي باشد.

مسأله 1888

مخارجي را كه براي گندم، جو، خرما و انگور كرده؛ حتي مقداري از قيمت اسباب و لباسي را كه به واسطه زراعت كم شده؛ مي تواند از حاصل كسر كند؛ نسبت به مخارجي كه متعارف است از زراعت مي دهند و در غير آن احتياط واجب آن است كه كسر نكند و چنانچه باقي مانده آن به (288) مَن تبريز و (45) مثقال كم، برسد بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1889

تخمي را كه به مصرف زراعت رسانده اگر از خودش باشد؛ به مقدار قيمت آن در هنگامي كه كاشته؛ مي تواند از حاصل كسر كند و اگر خريده باشد؛ مي تواند قيمتي را كه براي خريد آن داده جزء مخارج حساب نمايد.

مسأله 1890

اگر زمين و اسباب زراعت، يا يكي از اين دو ملك خود او باشد؛ نبايد كرايه آنها را جزء مخارج حساب كند و نيز براي كارهايي كه خودش كرده يا ديگري بي اجرت انجام داده؛ چيزي از حاصل كسر نمي شود.

مسأله 1891

اگر درخت انگور يا خرما را بخرد؛ قيمت آن جزء مخارج نيست و اگر خرما يا انگور را پيش از چيدن بخرد؛ بنا بر احتياط واجب چنانچه گذشت پولي را كه براي آن داده جزء مخارج حساب ننمايد.

مسأله 1892

اگر زميني را بخرد و در آن زمين گندم يا جو بكارد؛ پولي را كه براي خريد زمين داده جزء مخارج حساب نمي شود و اگر زراعت را بخرد؛ بنا بر احتياط واجب چنانچه گذشت پولي را كه براي خريد داده جزء مخارج حساب ننمايد.

مسأله 1893

كسي كه بدون گاو و چيزهاي ديگري كه براي زراعت لازم است مي تواند زراعت كند؛ اگر اينها را بخرد نبايد پولي را كه براي خريد اينها داده جزء مخارج حساب نمايد.

مسأله 1894

كسي كه بدون گاو و چيزهاي ديگري كه براي زراعت لازم است نمي تواند زراعت كند؛ اگر آنها را بخرد و به واسطه زراعت به كلي از بين برود؛ يا اگر مقداري از قيمت آنها كم شود؛ چنانچه گذشت بنا بر احتياط واجب نمي تواند آنها را جزء مخارج حساب كند.

مسأله 1895

اگر در يك زمين جو و گندم و چيزي مثل برنج و لوبيا، كه زكات آن واجب نيست بكارد؛ چنانچه مقصودش زراعت كردن چيزي بوده كه زكات ندارد و بعداً چيزي را كه زكات دارد زراعت كرده؛ نبايد مخارج را حساب كند و اگر مقصودش زراعت كردن چيزي بوده كه زكات دارد و بعداً چيزي را كه زكات ندارد زراعت كرده؛ چنانچه گذشت بنا بر احتياط واجب نمي تواند مخارج را حساب كند و همچنين است در صورتي كه مقصودش زراعت هر دو بوده؛ مخارج را حساب نكند.

مسأله 1896

اگر براي شخم زدن يا كار ديگري كه تا چند سال براي زراعت فايده دارد خرجي كند؛ بنا بر احتياط واجب نمي تواند آن را جزء مخارج سال اول و سال هاي بعد حساب كند.

مسأله 1897

اگر انسان در چند شهر كه فصل آنها با يكديگر اختلاف دارد و زراعت و ميوه آنها در يك وقت به دست نمي آيد؛ گندم، يا جو، يا خرما، يا انگور داشته باشد و همه آنها محصول يك سال حساب شود؛ چنانچه چيزي كه اول مي رسد به اندازه نصاب، يعني (288) من تبريز و (45) مثقال كم، باشد؛ بايد زكات آن را موقعي كه مي رسد بدهد و زكات بقيه را هر وقت به دست مي آيد ادا نمايد و اگر آنچه اول مي رسد به اندازه نصاب نباشد؛ در صورتي كه يقين دارد با آنچه به دست مي آيد به اندازه نصاب مي شود؛ واجب نيست زكات آنچه را كه رسيده همان وقت بدهد؛ مي تواند صبر كند وقتي كه به حد نصاب رسيد بدهد و همچنين است اگر يقين ندارد كه همه آنها به اندازه نصاب شود؛ صبر كند تا بقيه آن برسد اگر روي هم به مقدار نصاب شود زكات آن واجب است و اگر به مقدار نصاب نشود زكات آن واجب نيست.

مسأله 1898

اگر درخت خرما يا انگور در يك سال دو مرتبه ميوه دهد؛ چنانچه روي هم به مقدار نصاب باشد؛ زكات آن واجب است.

مسأله 1899

اگر مقداري خرما يا انگور تازه دارد كه خشك آن به اندازه نصاب مي شود؛ چنانچه به قصد زكات از تازه آن مقداري به مستحق بدهد كه اگر خشك شود به اندازه زكاتي باشد كه بر او واجب است؛ اشكال ندارد.

مسأله 1900

اگر زكات خرماي خشك يا كشمش بر او واجب باشد؛ نمي تواند زكات آن را خرماي تازه يا انگور بدهد؛ مگر اينكه خرماي تازه يا انگور از جمله همان خرما و كشمش باشد كه زكات به آن تعلق گرفته و نيز اگر زكات خرماي تازه يا انگور بر او واجب باشد نمي تواند زكات آن را از خرماي خشك يا كشمش بدهد؛ مگر آنكه خرماي خشك يا كشمش از جمله خرما و انگوري باشد كه زكات به آن تعلق گرفته و اگر يكي از اينها يا چيز ديگر را به قصد زكات بدهد؛ محل اشكال است؛ احتياط آن است كه آن را بفروشد و پول آن را به قصد زكات بدهد.

مسأله 1901

كسي كه بدهكار است و مالي هم دارد كه زكات آن واجب شده اگر بميرد اول بايد تمام زكات را از مالي كه زكات آن واجب شده بدهند؛ بعد قرض او را ادا نمايند.

مسأله 1902

كسي كه بدهكار است و گندم، يا جو، يا خرما، يا انگور هم دارد؛ اگر بميرد و پيش از آنكه زكات اينها واجب شود؛ ورثه قرض او را از مال ديگر بدهند؛ هر كدام كه سهمش (288) مَن تبريز و (45) مثقال كم، باشد؛ بايد زكات بدهد و اگر پيش از آنكه زكات اينها واجب شود قرض او را ندهند؛ چنانچه مال ميت فقط به اندازه بدهي او باشد؛ واجب نيست زكات اينها را بدهند و اگر مال ميت بيشتر از بدهي او باشد؛ بايد جنس زكات دار نسبت به مجموع ماترك ميت ملاحظه شود و به همان نسبت از جنس زكات دار كسر شود؛ در اين حال اگر سهم هر يك از ورثه به اندازه نصاب باشد؛ زكات بر او واجب است.

مسأله 1903

اگر گندم، جو، خرما و كشمش، كه زكات آنها واجب شده خوب و بد دارد؛ بايد زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آنها بدهد و مي تواند زكات همه را از خوب بدهد.

نصاب طلا
مسأله 1904

طلا دو نصاب دارد:

نصاب اول:

(20) مثقال شرعيست كه هر مثقال آن (18) نخود است.

پس وقتي طلا به (20) مثقال شرعي كه (15) مثقال معمولي (صيرفي) است برسد؛ اگر شرايط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد؛ انسان بايد چهل يك آن را، كه نُه نخود مي شود؛ از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست.

نصاب دوم:

چهار مثقال شرعيست كه سه مثقال معمولي مي شود؛ يعني اگر سه مثقال به (15) مثقال اضافه شود؛ بايد زكات (18) مثقال را از قرار چهل يك بدهد و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود؛ فقط بايد زكات (15) مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هرچه بالا رود؛ يعني اگر سه مثقال اضافه شود؛ بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود مقداري كه اضافه شده زكات ندارد.

نصاب نقره
مسأله 1905

نقره دو نصاب دارد:

نصاب اول:

(105) مثقال معمولي (صيرفي) است كه اگر نقره به (105) مثقال برسد و شرايط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد؛ انسان بايد چهل يك آن را كه (2) مثقال و (15) نخود ( آنچه در خبر است پنج درهم است) است؛ از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد؛ زكات آن واجب نيست.

نصاب دوم:

(21) مثقال است؛ يعني اگر (21) مثقال به (105) مثقال اضافه شود؛ بايد زكات تمام (126) مثقال را به طوري كه گفته شد بدهد و اگر كمتر از (21) مثقال اضافه شود فقط بايد زكات (105) مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هرچه بالا رود؛ يعني اگر (21) مثقال اضافه

شود بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود؛ مقداري كه اضافه شده و كمتر از (21) مثقال است؛ زكات ندارد. بنا بر اين اگر انسان چهل يك هرچه طلا و نقره دارد را بدهد؛ زكاتي را كه بر او واجب بوده داده و گاهي هم بيشتر از مقدار واجب داده است.

مثلا كسي كه (110) مثقال نقره دارد اگر چهل يك آن را بدهد زكات (105) مثقال آن را كه واجب بوده داده و مقداري هم براي (5) مثقال آن داده كه واجب نبوده است.

مسأله 1906

كسي كه طلا يا نقره او به اندازه نصاب است؛ اگر چه زكات آن را داده باشد؛ تا وقتي كه از نصاب اول كم نشده؛ همه ساله بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1907

زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه آن را سكه زده باشند و معامله با آن رواج داشته باشد و اگر سكه آن از بين هم رفته باشد بايد زكات آن را بدهد. مراد از رواج داشتن معامله با سكه آن است كه جاي پول با آنها معامله شود؛ بنا بر اين سكه هاي آزادي و مانند آن، كه جاي پول در معامله كاربرد ندارد و با آنها معامله اجناس مي شود؛ زكات ندارد.

مسأله 1908

طلا و نقره سكه دار كه زنها براي زينت به كار مي برند؛ در صورتي كه معامله پول طلا و نقره دار با آن مي شود؛ زكات آن واجب است؛ بلكه اگر معامله با آن رايج نباشد؛ ولي پول طلا و نقره به آن بگويند؛ بنا بر احتياط زكات دارد.

مسأله 1909

كسي كه طلا و نقره دارد اگر هيچكدام آنها به اندازه نصاب اول نباشد؛ مثلاً (14) مثقال طلاي معمولي و (104) مثقال نقره داشته باشد؛ زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1910

چنانچه سابقاً گفته شد زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه انسان يازده ماه مالك مقدار نصاب باشد و اگر در بين يازده ماهطلا و نقره او از نصاب اول كمتر شود؛ زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1911

اگر در بين يازده ماه طلا و نقره اي را كه دارد؛ با طلا، يا نقره، يا چيز ديگري عوض نمايد؛ يا آنها را آب كند؛ زكات بر او واجب نيست. ولي اگر براي فرار از دادن زكات اين كارها را بكند؛ احتياط مستحب آن است كه زكات بدهد.

مسأله 1912

اگر در ماه دوازدهم پول طلا و نقره را آب كند؛ بايد زكات آنها را بدهد و چنانچه به واسطه آب كردن وزن، يا قيمت آنها كم شود؛ بايد زكاتي را كه پيش از آب كردن بر او واجب بوده بدهد.

مسأله 1913

اگر طلا و نقره اي دارد كه خوب و بد داشته باشد؛ مي تواند زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آن بدهد. ولي بهتر است زكات همه آنها را از طلا و نقره خوب بدهد.

مسأله 1914

پول طلا و نقره اي كه بيشتر از اندازه معمول فلز ديگر دارد؛ اگر به آن پول طلا و نقره بگويند در صورتي كه به حد نصاب برسد؛ زكاتواجب مي شود؛ هر چند خالص آن به حد نصاب نرسد. ولي اگر پول طلا و نقره به آن گفته نشود؛ واجب شدن زكات بر آن مشكل است؛ گرچه خالص آن به حد نصاب برسد؛ در اين صورت احتياط واجب دادن زكات است.

مسأله 1915

اگر پول طلا و نقره اي كه دارد به مقدار معمول فلز ديگر با آن مخلوط باشد؛ چنانچه زكات آن را از پول طلا و نقره اي كه بيشتر از معمول فلز ديگر دارد؛ يا از پول غير طلا و نقره بدهد؛ ولي به قدري باشد كه قيمت آن به اندازه قيمت زكاتي باشد كه بر او واجب شده؛ اشكال ندارد.

زكات شتر، گاو و گوسفند
مسأله 1916

زكات شتر، گاو و گوسفند، غير از شرطهايي كه گفته شد دو شرط ديگر دارد:

اول:

آنكه حيوان در تمام سال بي كار باشد.

ولي اگر در تمام سال يك روز يا دو روز كار كرده باشد؛ بنا بر احتياط زكات آن واجب است.

دوم:

آنكه در تمام سال از علف بيابان بخورد. پس اگر تمام سال، يا مقداري از آن را، از علف چيده شده؛ در صورتي كه براي علف چيدن آن هزينه اي كرده باشد؛ يا از زراعتي كه ملك مالك يا ملك كس ديگر است بخورد؛ زكات ندارد. ولي اگر در تمام سال يك روز، يا دو روز از علف مالك بخورد؛ بنا بر احتياط زكات آن واجب مي باشد.

مسأله 1917

اگر انسان براي شتر، گاو و گوسفند خود چراگاهي را كه كسي نكاشته بخرد؛ يا اجاره كند؛ بنا بر احتياط واجب زكات بدهد. ولي اگر براي چراندن در آن باج بدهد زكات آن واجب است.

نصاب شتر
مسأله 1918

شتر دوازده نصاب دارد:

اول:

پنج شتر و زكات آن يك گوسفند است و تا شماره شتر به اين مقدار نرسد؛ زكات ندارد.

دوم:

ده شتر، زكات آن دو گوسفند است.

سوم:

پانزده شتر، زكات آن سه گوسفند است.

چهارم:

بيست شتر، زكات آن چهار گوسفند است.

پنجم:

بيست و پنج شتر، زكات آن پنج گوسفند است.

ششم:

بيست و شش شتر، زكات آن يك شتر است كه داخل سال دوم شده باشد و از آن در خبر به «بنت مَخاض» تعبير شده.

هفتم:

سيوشش شتر، زكات آن يك شتر است كه داخل سال سوم شده باشد و از آن در خبر به «ابن لبون» تعبير شده.

هشتم:

چهلوشش شتر، زكات آن يك شتر است كه داخل سال چهارم شده و از آن در خبر به «حقّه» تعبير شده.

فرموده اند:

شتري كه به اين سال برسد چون شايسته است كه بر او سوار شد؛ حقه گفته اند.

نهم:

شصتويك شتر، زكات آن يك شتر است كه داخل سال پنجم شده باشد و از آن در خبر به «جذعه» تعبير شده.

دهم:

هفتاد و شش شتر، زكات آن دو شتر است كه داخل سال سوم شده باشد.

يازدهم:

نودويك شتر، زكات آن دو شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد.

دوازدهم:

صد و بيست و يك شتر و بالاتر از آن است كه بايد يا چهل تا چهل تا حساب كند و براي هر چهل تا، يك شتري بدهد كه داخل سال دوم شده باشد؛ يا پنجاه تا پنجاه تا حساب كند و براي هر پنجاه تا،

يك شتري بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد و يا با چهل و پنجاه حساب كند؛ ولي در هر صورت بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند؛ يا اگر چيزي باقي مي ماند از نُه تا بيشتر نباشد.

مثلا اگر (140) شتر دارد بايد براي (100) شتر، دو شتر كه داخل سال چهارم شده و براي (40) شتر ديگر، يك شتر كه داخل سال سوم شده بدهد. شتري كه به عنوان زكات داده مي شود؛ بايد ماده باشد و اگر ندارد؛ نر بدهد و چنانچه هيچيك از شترهاي ذكر شده را ندارد؛ بايد بخرد و در خريدن احتياط اينست كه ماده بخرد.

مسأله 1919

زكات مابين دو نصاب واجب نيست؛ پس اگر شماره شترهايي كه دارد از نصاب اول كه پنج است بگذرد؛ تا نصاب دوم كه ده تاست نرسيده؛ فقط بايد زكات پنج تاي آن را بدهد و همچنين است در نصاب هاي بعد.

نصاب گاو
مسأله 1920

گاو دو نصاب دارد:

نصاب اول:

سي تاست كه تا وقتي شماره گاو به سي رسيد؛ اگر شرايطي را كه گفته شد داشته باشد؛ انسان بايد يك گوساله اي كه داخل سال دوم شده از بابت زكات بدهد و از آن در خبر به «تبيع» تعبير شده. احتياط واجب آن است كه گوساله نر باشد.

نصاب دوم:

چهل تاست و زكات آن يك گوساله ماده است كه داخل سال سوم شده باشد و از آن در خبر به «مسنّه» تعبير شده. زكات مابين سي و چهل، واجب نيست. مثلاً كسي كه سي و نه گاو دارد؛ فقط بايد زكات سي تاي آنها را بدهد و نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد تا به شصت نرسيده؛ فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد و بعد از آنكه به شصت رسيد چون دو برابر نصاب اول را دارد؛ بايد دو گوساله اي كه داخل سال دوم شده بدهد و همچنين هرچه بالا رود؛ بايد يا سي تا سي تا، حساب كند يا چهل تا چهل تا، يا سي و چهل حساب نمايد و زكات آن را به دستوري كه گفته شد بدهد. ولي بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند؛ يا اگر چيزي باقي مي ماند از نُه تا بيشتر نباشد.

مثلا اگر هفتاد گاو دارد بايد به حساب سي و چهل حساب كند و براي سي تاي آن زكات سي

تا و براي چهل تاي آن زكات چهل تا را بدهد. چون اگر به حساب سي تا حساب كند ده تا زكات نداده مي ماند. ولي در جايي كه رعايت اين جهت ممكن نباشد مثل اينكه پنجاه گاو داشته باشد؛ در اين صورت احتياط اينست كه چهل را بگيرد گرچه ده تا زياد بيايد.

نصاب گوسفند
مسأله 1921

گوسفند پنج نصاب دارد:

اول:

چهل و زكات آن يك گوسفند است و تا گوسفند به چهل نرسد زكات ندارد.

دوم:

صد و بيست و يك، زكات آن دو گوسفند است.

سوم:

دويست و يك، زكات آن سه گوسفند است.

چهارم:

سي صد و يك، زكات آن چهار گوسفند است.

پنجم:

چهارصد و بالاتر از آن است؛ كه بايد آنها را صدتا صدتا حساب كند و براي هر صد تاي آنها يك گوسفند بدهد.

لازم نيست زكات را از خود گوسفندها بدهد؛ بلكه مي تواند گوسفند ديگري بدهد؛ يا مطابق قيمت گوسفند پول بدهد كافيست و دادن جنس ديگر خلاف احتياط است مگر اينكه با اجازه حاكم شرع باشد.

مسأله 1922

زكات مابين دو نصاب واجب نيست. پس اگر شماره گوسفندهاي كسي از نصاب اول كه چهل است بيشتر باشد؛ تا به نصاب دوم كه صد و بيست و يك است نرسيده؛ فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است در نصاب هاي بعد.

مسأله 1923

زكات شتر، گاو و گوسفندي كه به مقدار نصاب برسد واجب است؛ چه همه آنها نر باشند يا ماده، يا بعضي نر باشند و بعضي ماده.

مسأله 1924

در زكات، گاو و گاوميش يك جنس حساب مي شود و شترعربي و غيرعربي يك جنس است و همچنين بز، ميش و شيشك، در زكات با هم فرق ندارند.

مسأله 1925

اگر گوسفند براي زكات بدهد؛ بايد اقلا داخل سال دوم شده باشد و از آن در خبر به «جَذع» تعبير شده و اگر بز بدهد بايد داخل سال سوم شده باشد و از آن در خبر به «ثني» تعبير شده.

مسأله 1926

گوسفندي را كه بابت زكات مي دهد؛ اگر قيمتش مختصري از گوسفندهاي ديگر او كمتر باشد؛ در صورتي كه قيمتش از قيمت متوسط گوسفندها كمتر نباشد؛ اشكال ندارد. ولي بهتر است گوسفندي را كه قيمت آن از تمام گوسفندهايش بيشتر است بدهد و همچنين است در گاو و شتر.

مسأله 1927

اگر چند نفر با هم شريك باشند؛ هر كدام آنان كه سهمش به نصاب اول برسد؛ بايد زكات بدهد و بر كسي كه سهم او كمتر از نصاب اول است زكات واجب نيست.

مسأله 1928

اگر يك نفر در چندجا گاو، يا شتر، يا گوسفند داشته باشد و روي هم به اندازه نصاب باشند؛ بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1929

اگر گاو، گوسفند و شتري كه دارد مريض و معيوب هم باشند؛ بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1930

اگر گاو، گوسفند و شتري كه دارد همه مريض، يا معيوب، يا پير باشند؛ مي تواند زكات را از خود آنها بدهد. ولي اگر همه سالم و بي عيب و جوان باشند؛ نمي تواند زكات آنها را مريض، يا معيوب، يا پير بدهد؛ بلكه اگر بعضي از آنها سالم و بعضي مريض و دسته ديگر بي عيب و مقداري پير و مقداري جوان باشند؛ احتياط واجب آن است كه براي زكات آنها، سالم و بي عيب و جوان بدهد.

مسأله 1931

اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم، گاو، گوسفند و شتري را كه دارد با چيز ديگر عوض كند؛ يا نصابي را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد؛ مثلاً چهل گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد؛ زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1932

كسي كه بايد زكات گاو، گوسفند و شتر را بدهد؛ اگر زكات آنها را از مال ديگرش بدهد؛ تا وقتي شماره آنها از نصاب كم نشده؛ همه ساله بايد زكات را بدهد و اگر از خود آنها بدهد و از نصاب اول كمتر شوند؛ زكات بر او واجب نيست. مثلاً كسي كه چهل گوسفند دارد؛ اگر از مال ديگرش زكات آنها را بدهد؛ تا وقتي كه گوسفندهاي او از چهل كم نشده؛ همه ساله بايد يك گوسفند بدهد و اگر از خود آنها بدهد؛ تا وقتي به چهل نرسيده؛ زكات بر او واجب نيست.

مصرف زكات
مسأله 1933

انسان مي تواند زكات را در هشت مورد مصرف كند:

اول:

فقير و آن كسيست كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد. كسي كه صنعت يا ملك يا سرمايه اي دارد كه مي تواند از منافع آنها مخارج سال خود را بگذراند؛ فقير نيست.

دوم:

مسكين و آن كسيست كه از فقير سخت تر مي گذراند به نحوي كه مجبور شود خواري سؤال را بر خود روا دارد.

سوم:

كسي كه از طرف امام معصوم عَلَيْهِ السَّلَام يا نايب امام عَلَيْهِ السَّلَام مأمور است كه زكات را جمع و نگهداري نمايد و به حساب آن رسيدگي كند و آن را به امام عَلَيْهِ السَّلَام يا نايب امام عَلَيْهِ السَّلَام برساند

چهارم:

كافرهايي كه اگر زكات به آنها بدهند به دين اسلام مايل مي شوند؛ يا در جنگ به مسلمانان كمك مي كنند و همچنين مسلماناني كه ضعيف الايمان باشند كه با دادن زكات تقويت ايمانشان مي شود؛ يا به انحراف كشيده نشوند؛ يا رغبت و گرايش به مذهب حقه اماميه اثني عشري پيدا كنند.

خلاصه زكات را مي توان در تقويت اسلام و مسلمين و مذهب تشيع صرف

كرد و اگر در بعضي موارد دادن زكات به عنوان مؤلفة قلوبهم روشن نباشد؛ به عنوان سبيل الله بي اشكال است.

پنجم:

خريداري بنده و آزاد كردن آن، گرچه مورد اين سهم در اين زمان نيست و قدر متيقن آن بنده مؤمني است كه در فشار شديد باشد؛ يا بنده مكاتبيست كه نمي تواند مال خود را ادا كند.

شايد بتوان از اين سهم در آزاد كردن مؤمني كه به ناحق زنداني شده و در فشار شديد باشد و راهي براي رهايي او نباشد؛ استفاده كرد. گرچه از سهم سبيل الله مي توان استفاده كرد.

ششم:

بدهكاري كه نمي تواند قرض خود را بدهد؛ در صورتي كه قرض را صرف در معصيت نكرده باشد.

هفتم:

سبيل الله، يعني كارهايي كه منفعت عمومي ديني دارد؛ مثل ساختن مسجد و مدرسه اي كه علوم دينيه در آن خوانده شود؛ يا نفعش به عموم مسلمين مي رسد مانند راه سازي، يا براي اسلام فايده داشته باشد به هر نحوي كه باشد؛ بلكه در هر كار خير، ولو نفعش عمومي نباشد؛ مانند اصلاح بين طرفين و آزاد كردن اسير و زنداني بي گناه و مانند اينها.

هشتم:

ابن سبيل، يعني مسافري كه در سفر درمانده شده به تفصيلي كه در مسأله (1948 / 1989) خواهد آمد.

احكام اين موارد در مسائل آينده بيان مي شود.

مسأله 1934

كسي كه فقير و مسكين است و چيزي اصلاً ندارد؛ يا كسري دارد؛ مي تواند يك جا بيش از مخارج سال خود و عيالاتش زكات بگيرد.

ولي احتياط آن است كه بيش از مخارج سال نگيرد.

اگر به مقدار مخارج يك سال زكات گرفت؛ تا وقتي كه به مقدار مخارج سال دارد نمي تواند زكات بگيرد.

مسأله 1935

كسي كه مخارج سالش را داشته؛ اگر مقداري از آن را مصرف كند و بعد شك كند كه آنچه باقي مانده به اندازه مخارج او هست يا نه، نمي تواند زكات بگيرد.

مسأله 1936

صنعتگر، يا مالك، يا تاجري كه درآمد او از مخارج سالش كمتر است مي تواند براي كسري مخارجش زكات بگيرد و لازم نيست ابزار كار، يا ملك، يا سرمايه خود را به مصرف مخارج برساند.

مسأله 1937

فقيري كه خرج سال خود و عيالاتش را ندارد؛ اگر خانه اي دارد كه ملك اوست و در آن نشسته؛ يا مال سواري دارد؛ چنانچه بدون اينها نتواند زندگي كند؛ اگر چه براي حفظ آبرويش باشد؛ مي تواند زكات بگيرد.

همچنين است اثاث خانه، ظرف، لباس تابستاني و زمستاني و چيزهايي كه به آنها احتياج دارد و فقيري كه اينها را ندارد اگر به اينها احتياج داشته باشد مي تواند از زكات خريداري نمايد.

مسأله 1938

فقيري كه ياد گرفتن صنعت براي او مشكل نيست؛ بنا بر احتياط واجب بايد ياد بگيرد و با گرفتن زكات زندگي نكند؛ ولي تا وقتي كه مشغول ياد گرفتن است؛ بلكه مادامي كه از تحصيل مخارج عاجز است؛ مي تواند زكات بگيرد.

مسأله 1939

به كسي كه قبلا فقير بوده و مي گويد فقيرم و شك پيدا شود؛ اگر چه از گفته او اطمينان پيدا نكند؛ مي شود زكات داد.

مسأله 1940

كسي كه مي گويد فقيرم و قبلا فقير نبوده؛ يا معلوم نيست فقير بوده يا نه، چنانچه از گفته او اطمينان پيدا نشود؛ نمي شود به او زكات داد. ولي اگر از ظاهر حالش گمان پيدا شود كه فقير است؛ بعيد نيست بشود به او زكات داد.

مسأله 1941

كسي كه بايد زكات بدهد اگر از فقيري طلب كار باشد؛ مي تواند طلبي را كه از او دارد؛ در صورتي كه قرض گرفته شده را در معصيت صرف نكرده باشد؛ بابت زكات حساب كند و بنا بر آنچه در مسأله (1859) گذشت؛ احتياط واجب آن است كه زكات را به او بدهد و بعد مستحق بابت بدهي خود به او برگرداند و مي تواند از مستحق وكالت بگيرد و خود از جانب او قبض نموده و بابت طلبش دريافت كند.

مسأله 1942

اگر فقير بميرد و مال او به اندازه قرضش نباشد؛ در صورتي كه قرض را در معصيت مصرف نكرده بوده؛ انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد بابت زكات حساب كند و در مسأله گذشته حكم احتياطي آن بيان شد و همچنين است اگر مال او به اندازه قرضش باشد و ورثه قرض او را ندهند؛ يا به جهت ديگر انسان نتواند طلب خود را بگيرد؛ مي تواند طلبي را كه از او دارد بابت زكات حساب كند؛ ولي احتياط مستحب آن است كه حساب نكند.

مسأله 1943

چيزي را كه انسان بابت زكات به فقير مي دهد؛ لازم نيست به او بگويد كه زكات است؛ بلكه اگر فقير خجالت بكشد؛ مستحب است به اسم پيش كش بدهد به نحوي كه مستلزم دروغ گفتن نشود؛ يعني آن چيز را به قصد زكات به صورت پيش كش به او بدهد؛ ولي فقير نفهمد از چه بابت است.

مسأله 1944

اگر به خيال اينكه كسي فقير است به او زكات بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده؛ يا از روي ندانستن مسأله به كسي كه فقير نيست زكات بدهد؛ كافي نيست. پس چنانچه چيزي را كه به او داده باقي باشد بايد از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر از بين رفته باشد؛ پس اگر كسي كه آن چيز را گرفته مي دانسته؛ يا احتمال مي داده زكات است؛ انسان بايد عوض آن را از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نمي دانسته زكات است؛ بلكه اگر به غير عنوان زكات داده؛ نمي تواند از او بگيرد و بايد از مال خود زكات را به مستحق بدهد. ولي در صورتي كه مسأله را مي دانسته ولي در تشخيص مستحق دچار اشتباه شده و كوتاهي هم از طرف او نشده باشد؛ لازم نيست دوباره زكات بدهد.

مسأله 1945

كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد؛ اگر چه مخارج سالش را داشته باشد؛ مي تواند از سهم بدهكاران براي دادن بدهي خود زكات بگيرد؛ ولي بايد مالي را كه قرض كرده بوده در معصيت خرج نكرده باشد؛ گرچه از آن معصيت توبه كرده باشد.

ولي اگر فقير باشد حكم آن از مسأله آينده روشن مي شود.

مسأله 1946

اگر به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد؛ زكات بدهد بعد بفهمد قرض را در معصيت مصرف كرده؛ در صورتي كه زكات را به قصد دادن بدهي او داده باشد؛ بنا بر احتياط از زكات حساب نكند و چنانچه آن بدهكار فقير باشد؛ مي تواند از سهم فقرا حساب كند و لازم نيست دوباره زكات بدهد؛ مگر اينكه از آن معصيت توبه نكرده و قرض را در شراب خواري، يا در معصيت ديگر به طور آشكارا صرف كرده.

مسأله 1947

كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد؛ اگر چه فقير نباشد؛ انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد بابت زكات از سهم بدهكاران حساب كند.

مسأله 1948

مسافري كه خرجي او تمام شده؛ يا مركبش از كار افتاده؛ چنانچه سفر او معصيت نباشد و خود او هم در معصيت نباشد و نتواند با قرض كردن؛ يا فروختن چيزي خود را به مقصد برساند؛ اگر چه در محل خود فقير نباشد؛ مي تواند به مقداري كه او را به محل برساند زكات بگيرد.

مسأله 1949

مسافري كه در سفر درمانده شده و زكات گرفته؛ بعد از آنكه به محلش رسيد؛ اگر چيزي از زكات زياد آمده باشد؛ در صورتي كه بدون مشقت نتواند به صاحب مال يا نايب او برساند؛ بايد آن را به حاكم شرع بدهد و بگويد آن چيز زكات است.

شرايط كساني كه مستحق زكاتند
مسأله 1950

كسي كه زكات مي گيرد بايد شيعه دوازده امامي باشد؛ ولي از سهم مؤلفة قلوبهم يا سبيل الله اگر مصلحت ديني اقتضا كند؛ مي توان بهغير شيعه دوازده امامي زكات داد. اگر از راه شرعي دوازده امامي بودن كسي ثابت شود و زكات تلف شود بعد معلوم شود دوازده امامي نبوده؛ لازم نيست دوباره زكات بدهد.

مسأله 1951

اگر طفل يا ديوانه اي از شيعه دوازده امامي فقير باشد؛ انسان مي تواند به ولي او زكات بدهد به قصد اينكه آنچه را مي داده ملك طفل ياديوانه باشد؛ در صورتي كه ولي به همين قصد بگيرد و مي توان به ولي بدهد كه صرف در طفل و ديوانه شود.

مسأله 1952

اگر به ولي طفل يا ديوانه دسترسي ندارد؛ مي تواند خودش يا به وسيله يك نفر امين، زكات را به مصرف طفل يا ديوانه برساند و احتياطاً با اجازه حاكم شرع باشد و بايد موقعي كه زكات به مصرف آنان مي رسد نيت زكات كند.

مسأله 1953

به فقيري كه گدايي مي كند؛ در صورتي كه گدايي را كسبه خود قرار نداده باشد؛ مي شود زكات داد. ولي به كسي كه زكات را در معصيت مصرف مي كند؛ نمي شود زكات داد.

مسأله 1954

به كسي كه معصيت كبيره را آشكارا به جا مي آورد؛ يا نماز نمي خواند؛ يا شراب مي خورد؛ گرچه آشكارا نباشد؛ احتياط آن است كه زكات ندهند؛ بلكه اگر نداند كه دادن زكات به او سبب مي شود كه گناه را ترك كند؛ نبايد بدهد.

مسأله 1955

به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد؛ اگر چه مخارج او بر انسان واجب مي باشد؛ مي شود زكات داد. ولي اگر زن براي مخارج خودش كه بر شوهر واجب است قرض كرده باشد؛ شوهر نمي تواند بدهي او را از زكات خودش بدهد. احتياط واجب آن است كه از زكات خودش بدهي مربوط به مخارج كسي كه خرجش بر او واجب است را ندهد.

مسأله 1956

انسان نمي تواند مخارج كساني را كه مثل اولاد خرجشان بر او واجب است از زكات بدهد؛ ولي اگر مخارج آنان را ندهد ديگرانمي توانند به آنان زكات بدهند.

مسأله 1957

اگر انسان زكات به پسر فقيرش بدهد كه خرج زن، نوكر و كلفت خود نمايد؛ مانع ندارد. ولي اگر زن گرفتن براي پسر لازم و داشتن نوكر و كلفت برايش حتمي باشد؛ مشكل است از زكات تأمين مخارج آنان بشود؛ احتياط آن است كه بايد پدر از مال خود مخارج آنان را تأمين كند.

مسأله 1958

اگر پسر به كتاب هاي علمي ديني احتياج داشته باشد؛ پدر مي تواند براي خريدن آنها به او زكات بدهد.

مسأله 1959

در صورتي كه زن گرفتن براي پسر فقير لازم نباشد؛ پدر مي تواند به او زكات بدهد كه براي خود زن بگيرد و نيز در صورتي كه زن گرفتن براي پدر فقير لازم نباشد؛ پسر مي تواند به او زكات دهد كه براي خود زن بگيرد.

ولي در صورتي كه زن گرفتن براي پدر يا پسر لازم باشد؛ احتياط لازم آن است كه مخارج زن گرفتن را از مال خود تأمين كنند نه از زكات.

مسأله 1960

به زني كه شوهرش مخارج او را مي دهد؛ يا خرجي نمي دهد ولي زن مي تواند او را به دادن خرجي وادار كند؛ نمي شود زكات داد. ولي اگر نتواند او را وادار به دادن خرجي كند؛ مي توان به او زكات داد.

مسأله 1961

زني كه صيغه شده اگر فقير باشد؛ شوهرش و ديگران مي توانند به او زكات بدهند. ولي اگر شوهرش در ضمن عقد شرط كند كه مخارج او را بدهد؛ يا به جهت ديگري دادن مخارجش بر او واجب باشد؛ در صورتي كه خرجش را بدهد؛ يا زن بتواند او را وادار به دادن خرجي كند؛ نمي شود به آن زن زكات داد. ولي اگر خرجيش را نداد و زن نتوانست او را وادار به دادن خرجي كند؛ مي توان به او زكات داد.

مسأله 1962

زن مي تواند به شوهر فقير خود زكات بدهد؛ اگر چه شوهر زكات را صرف مخارج خود آن زن نمايد.

مسأله 1963

سيد فقير نمي تواند از غيرسيد زكات بگيرد؛ ولي اگر خمس و ساير وجوهات كفايت مخارج او را نكند و از گرفتن زكات ناچار باشد؛ مي تواند به مقدار حوايج ضروريه روزانه خود از غيرسيد زكات بگيرد.

در خبر است چنانچه اگر چيزي نباشد؛ مي توان به مقدار ضرورت از ميته مصرف نمود؛ همين طور اگر سيد چيزي نداشت مي تواند از زكات به مقدار ضرورت مصرف كند.

مسأله 1964

كسي كه معلوم نيست سيد است يا نه، مي شود به او زكات داد؛ در صورتي كه او بداند زكات غيرسيد است و بگيرد.

نيت زكات
مسأله 1965

انسان بايد زكات را به قصد قربت، يعني براي انجام فرمان خداوند عالم بدهد و در نيت معين كند كه آنچه را مي دهد زكات مال است؛ يا زكات فطره، بلكه اگر زكات گندم و جو بر او واجب باشد؛ احتياط آن است كه، ولو به نحو اجمال، تعيين كند؛ به نحوي كه بشود بابت زكات هر كدام از آنها حساب كند.

مسأله 1966

كسي كه زكات چند مال بر او واجب شده اگر مقداري زكات بدهد؛ احتياط واجب آن است كه به نحوي ولو اجمالا تعيين كند؛ اگر از جنس يكي از آنها، يا پول باشد و اگر از جنس هيچيك از آنها نباشد؛ با تعيين اجمالي هم مشكل است.

مسأله 1967

اگر كسي را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد؛ چنانچه وكيل وقتي كه زكات را به فقير مي دهد از طرف مالك نيت زكات كند؛ كفايت مي كند لازم نيست مالك هنگام دادن زكات به وكيل نيت زكات كند؛ ولي اگر شخصي را وكيل در رسانيدن زكات كرده لازم است هنگام دادن زكات به وكيل نيت زكات كند و احتياطاً به نيتش ادامه دهد تا هنگامي كه مال را به فقير مي رساند.

مسأله 1968

اگر مالك يا وكيل او بدون قصد قربت، زكات به فقير بدهد و پيش از آنكه آن مال از بين برود خود مالك نيت زكات كند؛ واجب است مجدداً به قبض فقير دهد.

مسائل متفرقه زكات
مسأله 1969

موقعي كه گندم و جو را از كاه جدا مي كنند و موقع خشك شدن خرما و انگور، بايد زكات را به فقير بدهد؛ يا از مال خود جدا كند و زكات طلا، نقره، گاو، گوسفند و شتر را بعد از تمام شدن ماه يازدهم و داخل شدن در ماه دوازدهم بايد به فقير بدهد؛ يا از مال خود جدا نمايد. اگر منتظر فقير معيني باشد؛ يا بخواهد به فقيري بدهد كه از جهتي برتري دارد؛ احتياط لازم آن است كه زكات را از مال خود جدا كند.

مسأله 1970

بعد از جدا كردن زكات، اگر انتظار مورد معيني را نداشته باشد؛ احتياط لازم آن است كه فوراً آن را به مستحق بدهد.

مسأله 1971

كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند؛ اگر ندهد و به واسطه كوتاهي او از بين برود؛ بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1972

كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند؛ اگر زكات را ندهد و بدون آنكه در نگهداري آن كوتاهي كند از بين برود؛ چنانچه دادن زكات را به قدري تأخير انداخته كه نمي گويند فوراً داده است؛ بايد عوض آن را بدهد و اگر به اين مقدار تأخير نينداخته؛ مثلاً دو سه ساعت تأخير انداخته و در همان دو سه ساعت تلف شده؛ در صورتي كه مستحق حاضر نبوده و تمكن رساندن به مستحق هم نداشته؛ چيزي بر او واجب نيست و الا بنا بر احتياط واجب بايد عوض آن را بدهد مخصوصاً در صورتي كه مستحق حاضر بوده و مطالبه هم كرده.

مسأله 1973

اگر زكات را از خود مال كنار بگذارد؛ مي تواند در بقيه آن تصرف كند و نيز اگر از مال ديگرش كنار بگذارد؛ مي تواند در تمام مال تصرف نمايد.

مسأله 1974

انسان نمي تواند زكاتي را كه كنار گذاشته براي خود بردارد و چيز ديگري به جاي آن بگذارد.

مسأله 1975

اگر از زكاتي كه كنار گذاشته منفعتي ببرد؛ مثلاً گوسفندي كه براي زكات گذاشته؛ بره بياورد؛ حكم زكات را دارد.

مسأله 1976

اگر موقعي كه زكات را كنار مي گذارد مستحق حاضر باشد؛ احتياط لازم آن است كه زكات را به او بدهد؛ مگر كسي را در نظر داشته باشد كه دادن زكات به او از جهتي بهتر باشد.

مسأله 1977

بدون اجازه حاكم شرع، تجارت در مالي كه براي زكات كنار گذاشته صحيح نيست؛ گرچه منفعت كند؛ ولي با اجازه حاكم شرع، در صورتي كه مصلحت زكات باشد و نفعي داشته باشد؛ تجارت صحيح و منفعت حكم زكات را دارد.

مسأله 1978

اگر پيش از آنكه زكات بر او واجب شود چيزي بابت زكات بدهد؛ زكات حساب نمي شود و بعد از آنكه زكات بر او واجب شد اگر چيزي را كه به فقير داده؛ گرچه از بين نرفته و آن فقير هم به فقر خود باقي باشد؛ احتياط واجب آن است كه بابت زكات به قبض فقير درآورد و فقير بعد از آن بابت بدهي خود بدهد.

مسأله 1979

فقيري كه مي داند زكات بر انسان واجب نشده؛ اگر چيزي بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود؛ ضامن است.

پس موقعي كه زكات بر انسان واجب مي شود؛ اگر آن فقير به فقر خود باقي باشد مي تواند عوض چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب كند و احتياط آن است كه قبض و اقباض صورت گيرد.

مسأله 1980

فقيري كه نمي داند زكات بر انسان واجب نشده؛ اگر چيزي بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود؛ در صورتي كه در گرفتن زكات و تلف شدنش معصيتي نكرده باشد؛ ضامن نيست و انسان نمي تواند عوض آن را بابت زكات حساب كند.

مسأله 1981

مستحب است زكات گاو، گوسفند و شتر را به فقيرهاي آبرومند بدهند و زكات طلا، نقره و غلات را به فقرايي كه سخت نيازمندند و به اصطلاح خاك نشينند؛ بدهند و در دادن زكات، خويشان خود را بر ديگران و اهل علم و كمال را بر غير آنان و كساني را كه اهل سؤال نيستند بر اهل سؤال، مقدم بدارد. ولي اگر دادن زكات به فقيري از جهت ديگري بهتر باشد؛ مستحب است زكات را به او بدهد.

مسأله 1982

بهتر است زكات واجب را آشكارا و صدقه مستحبي را مخفي بدهد.

مسأله 1983

اگر در شهر كسي كه مي خواهد زكات بدهد مستحق نباشد و نتواند زكات را به مصرف ديگري هم كه براي آن معين شده برساند؛ چنانچه اميد نداشته باشد كه بعداً مستحق پيدا كند؛ بايد زكات را به شهر ديگر ببرد و به مصرف زكات برساند. در صورتي كه بردن به آن شهر با اجازه حاكم شرع باشد؛ مي تواند مخارج بردن را از زكات بردارد و اگر زكات تلف شود؛ ضامن نيست.

مسأله 1984

اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود؛ مي تواند زكات را به شهر ديگر ببرد. ولي مخارج بردن به آن شهر را بايد از خودش بدهد و اگر زكات تلف شود ضامن است؛ مگر آنكه با اجازه حاكم شرع بوده باشد.

مسأله 1985

اجرت وزن كردن و پيمانه نمودن گندم، جو، كشمش و خرمايي را كه براي زكات مي دهد با خود او است.

مسأله 1986

كسي كه (2) مثقال و (15) نخود نقره يا بيشتر، از بابت زكات بدهكار است؛ بنا بر احتياط واجب كمتر از (2) مثقال و (15) نخود نقره به يك فقير ندهد و نيز اگر غيرنقره چيز ديگري مثل گندم و جو بدهكار باشد و قيمت آن به (2) مثقال و (15) نخود برسد؛ احتياط واجب آن است كه كمتر از آن به يك فقير ندهد.

مسأله 1987

مكروه است انسان از مستحق درخواست كند كه زكاتي را كه از او گرفته به او بفروشد.

ولي اگر مستحق بخواهد چيزي را كه گرفته بفروشد؛ بعد از آنكه به قيمت رساند؛ كسي كه زكات را به او داده در خريدن آن بر ديگران مقدم است.

مسأله 1988

اگر شك كند زكاتي را كه بر او واجب بوده داده يا نه، زكات را بدهد؛ هر چند شك او براي زكات سال هاي پيش باشد؛ مگر اينكه حالش به نحوي بوده كه ابتداء هر سال زكات را مي داده؛ در اين سال شك كرده كه خارج كرده يا نه، در اين صورت بعيد نيست دادن زكات واجب نباشد؛ ولي مع ذلك احتياط ترك نشود به دادن زكات.

مسأله 1989

در بعضي موارد حتماً فقير حق ندارد زكات را به كمتر از مقدار آن صلح كند؛ يا چيزي را گران تر از قيمت آن بابت زكات قبول نمايد؛ يا زكات را از مالك بگيرد و به او ببخشد و در بعضي موارد احتياط واجب آن است كه اين كارها را انجام ندهد. ولي كسي كه زكات زياد بدهكار است و فقير شده و نمي تواند زكات را بدهد و اميد اينكه دارا شود نيست؛ چنانچه توبه كند؛ در اين صورت فقير مي تواند زكات را از او بگيرد و به او ببخشد.

ومع ذلك احتياط آن است كه بر مالك شرط كند اگر خداوند وسعتي داد؛ ادا كند؛ ولي بهتر، بلكه موافق با احتياط آن است كه اين كار را هم نكند.

كسي كه نمي تواند زكات را ادا كند بر ذمه او مي ماند مانند بدهي هاي ديگرش، صلح به كمتر از مقدار، يا قبول گران تر، يا گرفتن و بخشيدن؛ مناسب نيست.

مسأله 1990

انسان مي تواند از سهم سبيل الله زكات، قران، يا كتاب ديني، يا كتاب دعا، به اندازه اي كه مورد نياز و استفاده مسلمانان باشد بخرد و وقف نمايد؛ اگر چه بر اولاد خود و بر كساني وقف كند كه خرج آنان بر او واجبست و احتياط آن است كه توليت آن را براي حاكم شرع قرار دهد.

مسأله 1991

انسان نمي تواند از زكات ملك بخرد و بر اولاد خود، يا بر كساني كه مخارج آنان بر او واجب است؛ وقف نمايد كه عايدي آن را به مصرف مخارج خود برسانند.

مسأله 1992

فقير مي تواند براي رفتن به حج و زيارت و مانند اينها زكات بگيرد؛ بهتر آن است كه از سهم سبيل الله باشد.

ولي اگر به مقدار خرج سالش زكات گرفته باشد؛ بنا بر احتياط واجب نمي تواند از سهم فقرا براي زيارت و مانند آن زكات بگيرد؛ ولي از سهم سبيل الله مي تواند بگيرد.

مسأله 1993

اگر مالك فقيري را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد؛ چنانچه فقير يقين داشته باشد قصد مالك اين بوده كه خودش برندارد؛ نمي تواند براي خود بردارد و چنانچه يقين داشته كه قصد مالك اين نبوده؛ مي تواند براي خودش هم بردارد؛ بلكه چنانچه فقير احتمال دهد قصد مالك اين بوده كه خودش برندارد؛ بعيد نيست بتواند به مقداري كه به ديگران مي دهد؛ خودش هم بردارد.

مسأله 1994

اگر فقير هر يك از شتر، گاو، گوسفند، طلا و نقره را به عنوان زكات بگيرد؛ چنانچه شرطهايي كه براي واجب شدن گفته شد در آنها جمع شود؛ بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1995

اگر دو نفر در مالي كه سهم هر يك به حد نصاب رسيده و زكات واجب شده با هم شريك باشند و يكي از آنان زكات قسمت خود رابدهد و بعد مال را تقسيم كنند؛ چنانچه بداند شريكش زكات سهم خود را نداده و بعد هم نمي دهد؛ تصرف او در سهم خودش هم اشكال دارد؛ مگر اينكه زكات شريكش را با اذنش تبرعاً، يا با اذن حاكم شرع بدهد.

مسأله 1996

كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و كفاره و نذر و مانند اينها هم بر او واجب است و قرض هم دارد؛ چنانچه نتواند همه آنها را بدهد؛ اگر مالي كه خمس يا زكات آن واجب شده؛ از بين نرفته؛ بايد خمس و زكات را بدهد و اگر از بين رفته باشد؛ احتياط آن است كه آنچه كه دارد به نسبت بدهي تقسيم كند.

مسأله 1997

كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و حج و مانند اينها بر او واجب است و قرض هم دارد؛ اگر بميرد و مال او براي همه آنها كافي نباشد؛ چنانچه مالي كه خمس و زكات آن واجب شده؛ از بين نرفته باشد؛ بايد خمس يا زكات را بدهند و بقيه مال او را به چيزهاي ديگري كه بر او واجب است قسمت كنند و اگر مالي كه خمس و زكات آن واجب شده؛ از بين رفته باشد؛ بايد مال او را به خمس و زكات و حج و قرض و مانند آن قسمت نمايند. مثلاً اگر چهل تومان خمس بر او واجب شده و بيست تومان به كسي بدهكار است و همه مال او سي تومان است؛ بايد بيست تومان بابت خمس و ده تومان به دين او بدهند.

مسأله 1998

كسي كه مشغول تحصيل علم است و اگر تحصيل نكند مي تواند براي معاش خود كسب كند؛ چنانچه تحصيل آن بر او واجب باشد؛ مي شود به او زكات داد. ولي اگر تحصيل آن علم مستحب باشد؛ فقط از سهم سبيل الله مي توان به او داد و اگر تحصيل آن علم نه واجب و نه مستحب باشد؛ زكات دادن به او اشكال دارد؛ مگر اينكه تحصيل آن علم منفعت عمومي داشته باشد در اين صورت مي توان از سهم سبيل الله داد و احتياط آن است كه با اجازه حاكم شرع باشد.

زكات فطره
[احكام زكات فطره]
مسأله 1999

كسي كه موقع غروب شب عيد فطر، بالغ، عاقل و هشيارست يعني در حالت اغماء نباشد و فقير و بنده كسي نيست؛ بايد براي خودش و كساني كه نان خور او هستند؛ هر نفري يك صاع، كه تقريباً سه كيلو است؛ گندم، يا جو، يا خرما، يا كشمش، يا برنج و مانند اينها به مستحق بدهد و احتياط آن است كه يكي از چهار تاي اول باشد؛ مخصوصاً اگر بيشتر خوراك خود و عيالاتش يكي از آنها باشد و در بين آن چهار تا، بهتر دادن خرماست و اگر پول يكي از اينها را هم بدهد كافي است.

مسأله 2000

كسي كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسبي هم ندارد كه بتواند مخارج سال خود و عيالاتش را بگذراند؛ فقير است و دادن زكات فطره بر او واجب نيست.

مسأله 2001

انسان بايد فطره كساني را كه در غروب شب عيد فطر نان خور او حساب مي شوند بدهد؛ كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، خرج آنان بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر.

مسأله 2002

اگر كسي را كه نان خور اوست و در شهر ديگر است؛ وكيل كند كه از مال او فطره خود را بدهد؛ چنانچه اطمينان داشته باشد كه فطره را مي دهد؛ لازم نيست خودش فطره او را بدهد.

مسأله 2003

فطره مهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر با رضايت صاحب خانه وارد شده؛ به نحوي باشد كه در عرف بگويند امشب غذاي او را داده؛ بر او واجب است.

مسأله 2004

فطره مهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر بدون رضايت صاحب خانه وارد مي شود و مدتي نزد او مي ماند؛ بنا بر احتياط، واجب است و همچنين است فطره كسي كه انسان را مجبور كرده اند كه خرجي او را بدهد؛ احتياط آن است كه خودش هم فطره بدهد.

مسأله 2005

فطره مهماني كه بعد از غروب شب عيد فطر وارد مي شود؛ بر صاحب خانه واجب نيست؛ اگر چه پيش از غروب او را دعوت كرده باشد و در خانه او هم افطار كند.

مسأله 2006

اگر كسي موقع غروب شب عيد فطر ديوانه يا بيهوش باشد؛ زكات فطره بر او واجب نيست و اگر بعد از غروب بهوش آمد؛ احتياطاً فطره را بدهد.

مسأله 2007

اگر پيش از غروب يا مقارن غروب، بچه بالغ شود؛ يا ديوانه عاقل گردد؛ يا فقير غني شود؛ در صورتي كه شرايط واجب شدن فطره را دارا باشد بايد زكات فطره را بدهد.

مسأله 2008

كسي كه موقع غروب شب عيد شرطهاي واجب شدن فطره در او پيدا شود؛ مستحب است زكات فطره را بدهد.

مسأله 2009

كافري كه بعد از غروب شب عيد فطر مسلمان شود؛ فطره بر او واجب نيست. ولي مسلماني كه شيعه دوازده امامي نبوده؛ اگر بعد از ديدن ماه شيعه شود بايد زكات فطره را بدهد.

مسأله 2010

كسي كه فقط به اندازه يك صاع، كه تقريباً سه كيلو است؛ گندم و مانند آن را دارد؛ مستحب است زكات فطره را بدهد و چنانچه عيالاتي داشته باشد و بخواهد فطره آنها را هم بدهد؛ مي تواند به قصد فطره، آن يك صاع را به يكي از عيالاتش بدهد و او هم به همين قصد به ديگري بدهد و همچنين تا به نفر آخر برسد و بهتر است نفر آخر چيزي را كه مي گيرد؛ به كسي بدهد كه از خودشان نباشد و اگر يكي از آنها صغير باشد ولي او به جاي او مي گيرد و احتياط آن است چيزي را كه براي صغير گرفته به كسي ندهد.

مسأله 2011

اگر بعد از غروب شب عيد فطر، بچه دار شود؛ يا كسي نان خور او حساب شود؛ واجب نيست فطره او را بدهد؛ اگر چه مستحب است فطره كساني را كه بعد از غروب آفتاب تا پيش از ظهر عيد نان خور او حساب مي شوند؛ بدهد.

مسأله 2012

اگر انسان نان خور كسي باشد و پيش از غروب نان خور كسي ديگر شود؛ فطره او بر كسي كه نان خور او شده واجب است.

مثلا اگر دختر پيش از غروب به خانه شوهر رود؛ شوهرش بايد فطره او را بدهد.

مسأله 2013

كسي كه ديگري بايد فطره او را بدهد؛ واجب نيست فطره خود را بدهد؛ مگر اينكه غني نان خور فقير باشد؛ در اين صورت احتياط لازم آن است كه غني، فطره خود را بدهد.

مسأله 2014

اگر فطره انسان بر كسي واجب باشد و او فطره او را ندهد؛ در صورتي كه شرايط واجب شدن فطره را دارد؛ بنا بر احتياط واجب فطره خود را بدهد.

مسأله 2015

اگر كسي كه فطره او بر ديگري واجب است؛ خودش فطره را بدهد؛ از كسي كه فطره بر او واجب شده ساقط نمي شود؛ مگر اينكه به اذن، يا به وكالت او باشد.

مسأله 2016

زني كه شوهرش مخارج او را نمي دهد؛ چنانچه نان خور كس ديگر باشد؛ فطره اش بر آن كس واجب است و اگر نان خور كس ديگر نيست؛ در صورتي كه فقير نباشد؛ بايد فطره خود را بدهد.

مسأله 2017

كسي كه سيد نيست نمي تواند به سيد فطره بدهد؛ حتي اگر سيدي نان خور او باشد نمي تواند فطره او را به سيد ديگر بدهد.

مسأله 2018

فطره طفلي كه از مادر يا دايه شير مي خورد؛ بر كسيست كه مخارج مادر يا دايه را مي دهد. ولي اگر مادر يا دايه، مخارج خود را از طفل بر مي دارد؛ فطره طفل بر كسي واجب نيست.

مسأله 2019

انسان اگر چه مخارج عيالاتش را از مال حرام بدهد؛ بايد فطره آنان را از مال حلال بدهد.

مسأله 2020

اگر انسان كسي را اجير نمايد و شرط كند كه مخارج او را بدهد؛ در صورتي كه به شرط خود عمل كند و نان خور او حساب شود؛ بايد فطره او را هم بدهد. ولي چنانچه شرط كند كه مقدار مخارج او را بدهد؛ مثلاً پولي براي مخارجش بدهد؛ واجب نيست فطره او را بدهد؛ مگر اينكه نان خور او حساب شود. اساساً اگر نان خور او حساب شود؛ فطره بر او واجب است و الا واجب نيست.

مسأله 2021

اگر كسي بعد از غروب شب عيد فطر بميرد؛ بايد فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند. ولي اگر پيش از غروب بميرد؛ واجب نيست فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند.

مصرف زكات فطره
مسأله 2022

احتياط واجب آن است كه زكات فطره را به فقرا و مساكين شيعه دوازده امامي بدهد.

مسأله 2023

اگر طفل شيعه اي فقير باشد؛ انسان مي تواند بنا بر احتياط واجب به اذن ولي شرعي او به مصرف او برساند؛ يا به واسطه دادن به ولي طفل، ملك طفل نمايد.

مسأله 2024

فقيري كه فطره به او مي دهند؛ لازم نيست عادل باشد.

ولي احتياط واجب آن است كه به بي نماز، شراب خوار و كسي كه آشكارا معصيت مي كند؛ فطره ندهند.

مسأله 2025

به كسي كه فطره را در معصيت صرف مي كند نبايد فطره داد.

مسأله 2026

احتياط واجب آن است كه به يك فقير كمتر از يك صاع، كه تقريباً سه كيلو است؛ فطره ندهند. ولي اگر بيشتر، يعني چند صاع تمام، كه فطره چند نفر است به يك فقير بدهند اشكال ندارد.

مسأله 2027

گرچه در زكات فطره مي شود آن اجناس را داد؛ ولي احتياط واجب آن است كه قيمت از چيزهايي باشد كه به عنوان قيمت شناخته مي شود؛ مانند اسكناس و مسكوكات رايج در اين زمان، بنا بر اين اجناس ديگر به عنوان قيمت اشكال دارد.

مسأله 2028

انسان نمي تواند نصف صاع را از يك جنس مثلاً گندم و نصف ديگر آن را از جنس ديگر مثلاً جو، بدهد و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد.

مسأله 2029

فرموده اند:

مستحب است در دادن زكات فطره، خويشان فقير خود را بر ديگران مقدم دارد و بعد همسايگان فقير را، بعد اهل علم فقير، ولي اگر ديگران از جهتي برتري داشته باشند؛ مستحب است آنها را مقدم بدارد. ولي چه بسا دادن به اهل علم و دين فقير، سزاوارتر از خويشان و همسايگان باشد.

مسأله 2030

اگر انسان به خيال اينكه كسي فقير است به او فطره بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده؛ چنانچه مالي را كه به او داده از بين نرفته است؛ بايد پس بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نتواند پس بگيرد؛ بايد از مال خودش فطره را بدهد. ولي در صورتي كه در دادن فطره به آن شخص جهت شرعي داشته و بدون تقصير و مسامحه، در تشخيص اشتباه نموده؛ بعيد نيست دوباره دادن لازم نباشد و اگر فطره از بين رفته باشد؛ در صورتي كه گيرنده فطره مي دانسته؛ يا احتمال مي داده آنچه را گرفته فطره است؛ بايد عوض آن را بدهد و الا دادن عوض بر او واجب نيست و انسان بايد دوباره فطره را بدهد. ولي چنانچه در صورت قبلي اشاره شد؛ اگر دادن زكات به آن شخص با جهت شرعي و بدون تقصير و مسامحه، در تشخيص اشتباه نموده؛ دوباره دادن لازم نيست.

مسأله 2031

اگر كسي بگويد فقيرم، نمي شود به او فطره داد؛ مگر آنكه از گفته او اطمينان پيدا كند؛ يا ظاهر حالش گواهي دهد كه فقير است؛ يا انسان بداند كه قبلا فقير بوده است.

مسائل متفرقه زكات فطره
مسأله 2032

انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم بدهد و موقعي كه آن را مي دهد؛ نيت دادن فطره نمايد.

مسأله 2033

اگر پيش از ماه رمضان فطره را بدهد صحيح نيست و احتياط واجب آن است كه در ماه رمضان هم فطره را ندهد. ولي اگر پيش از ماه رمضان، يا در ماه رمضان، به فقير قرض دهد و بعد از آنكه فطره بر او واجب شد؛ احتياط واجب آن است كه قرض را گرفته؛ در صورتي كه در حال فقر باشد؛ به عنوان فطره به او بدهد.

مسأله 2034

گندم يا چيز ديگري را كه براي فطره مي دهد؛ بايد به جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد و چنانچه مخلوط باشد اگر چيزي كه مخلوط شده به قدري كم باشد كه قابل اعتنا نباشد و به نحوي باشد كه بگويند گندم خالص است؛ اشكال ندارد و اگر بيش از اين مقدار باشد؛ در صورتي صحيح است كه خالص آن به يك صاع، كه تقريباً سه كيلو است؛ برسد. ولي اگر مثلاً يك صاع گندم به مقدار زيادي با خاك مخلوط شده به نحوي كه خالص كردن آن نياز به خرج يا كار بيشتر از متعارف دارد؛ دادن آن خالي از اشكال نيست.

مسأله 2035

اگر فطره را از چيز معيوب بدهد؛ بنا بر احتياط واجب كفايت نمي كند؛ مگر آنكه در جايي باشد كه خوراك آنها معيوب باشد؛ در اين صورت بعيد نيست دادن معيوب كفايت كند.

مسأله 2036

كسي كه فطره چند نفر را مي دهد؛ لازم نيست همه را از يك جنس بدهد و اگر مثلاً فطره بعضي را گندم و فطره بعضي را خرما بدهد؛ كافي است.

مسأله 2037

كسي كه نماز عيد مي خواند؛ بنا بر احتياط واجب بايد فطره را پيش از نماز عيد بدهد و اگر نداد؛ يا مستحق نبود؛ بعد از نماز تا ظهر بدهد و اگر نماز عيد نمي خواند؛ مي تواند دادن فطره را تا ظهر تأخير بيندازد.

مسأله 2038

اگر به نيت فطره مقداري از مال خود را كنار بگذارد و تا ظهر روز عيد به مستحق ندهد؛ واجب است هر وقت آن را مي دهد نيت فطره نمايد ولي نيت ادا و قضا نكند.

مسأله 2039

اگر موقعي كه دادن زكات فطره واجب است فطره را ندهد و كنار هم نگذارد؛ بعداً بنا بر احتياط بايد بدون اينكه نيت ادا و قضا كند؛ به نيت انجام آنچه را كه در واقع از او خواسته شده فطره را بدهد.

مسأله 2040

اگر فطره را كنار بگذارد؛ نمي تواند آن را براي خودش بردارد و مالي ديگر را براي فطره بگذارد.

مسأله 2041

گذشت احتياط واجب آن است كه قيمت فطره از چيزهايي باشد كه به عنوان قيمت شناخته شده باشد؛ مانند اسكناس و دادن غيرپول به عنوان قيمت اشكال دارد. ولي اگر جايز باشد دادن غيرپول به عنوان قيمت، چنانچه انسان مالي داشته باشد كه قيمتش از فطره بيشتر است؛ در صورتي اشكال دارد كه مقداري از آن مال براي فطره باشد كه بخواهد مقدار بيشتر از فطره را براي خود بردارد؛ ولي چنانچه بخواهد همه را به فقير بدهد؛ اشكال ندارد.

مسأله 2042

اگر مالي را كه براي فطره كنار گذاشته از بين برود؛ چنانچه دسترسي به فقير داشته و دادن فطره را تأخير انداخته؛ بايد عوض آن را بدهد و اگر دسترسي به فقير نداشته ضامن نيست؛ مگر اينكه در نگهداري آن كوتاهي كرده باشد.

مسأله 2043

اگر در محل خودش مستحق پيدا شود؛ احتياط واجب آن است كه فطره را به جاي ديگر نبرد و اگر به جاي ديگر ببرد و تلف شود؛ بايد عوض آن را بدهد.

احكام حج

مسأله 2044

حج زيارت كردن خانه خدا و انجام اعماليست كه دستور داده اند در آنجا به جا آورده شود و از آنها به مناسك حج تعبير مي شود و در تمام عمر بر كسي كه اين شرايط را دارا باشد؛ يك مرتبه واجب مي شود:

اول:

آنكه بالغ باشد.

دوم:

آنكه عاقل باشد.

سوم:

آنكه آزاد باشد.

چهارم:

آنكه به واسطه رفتن به حج مجبور نشود كار حرامي كه اهميتش در شرع از حج بيشتر است؛ انجام دهد. يا عمل واجبي را كه از حج مهم تر است ترك نمايد.

پنجم:

آنكه مستطيع باشد و مستطيع بودن به چند چيز است:

اول:

آنكه توشه راه و چيزهايي را كه بر حسب حالش در سفر به آنها محتاج است و در كتاب هاي مناسك مفصل بيان شده؛ دارا باشد و نيز مركب سواري، يا مالي كه بتواند آنها را تهيه كند؛ داشته باشد.

دوم:

آنكه سلامت مزاج و توانايي آن را داشته باشد كه بتواند به مكه رود و حج را بدون زحمت طاقت فرسا كه تحملش فوق العاده باشد؛ به جا آورد.

سوم:

آنكه در راه مانعي از رفتن نباشد و اگر راه بسته باشد؛ يا انسان بترسد كه در راه جان يا عِرض او از بين برود؛ يا مال او در صورتي كه معتني به باشد از بين برود؛ حج بر او واجب نيست. ولي اگر از راه ديگري بتواند؛ اگر چه دورتر باشد؛ بايد از آن راه برود؛ مگر اينكه راه دور غيرعادي باشد به نحوي كه زحمت طاقت فرسا داشته باشد و

كسي از آن راه نمي رود؛ در اين صورت واجب نيست.

چهارم:

آنكه به قدر به جا آوردن اعمال حج وقت داشته باشد.

پنجم:

آنكه مخارج كساني را كه خرجي آنان بر او واجب است؛ مثل زن و بچه و مخارج كساني را كه مردم خرجي دادن به آنها را لازم مي دانند؛ از قبيل نوكر و كلفت و راننده كه در زندگي حاجت به آنها دارد؛ داشته باشد.

ششم:

آنكه بعد از برگشتن از حج، كسب، يا زراعت، يا عايدي ملك، يا راه ديگري براي معاش خود داشته باشد كه مجبور نشود به زحمت زندگي كند.

يعني طوري نباشد كه به واسطه مخارج لازم حج، پس از برگشتن از حج به زحمت و فشار زندگي كند.

مسأله 2045

كسي كه بدون خانه ملكي در زندگي كه مناسب حال خودش خانه براي او لازم و ضروري باشد؛ وقتي حج بر او واجب است كه پول خانه را هم داشته باشد.

مسأله 2046

زني كه مي تواند مكه برود؛ اگر بعد از برگشتن از خودش مالي نداشته باشد و شوهرش هم مثلاً فقير باشد و خرجي او را ندهد و ناچار باشد با مشقت زندگي كند؛ حج بر او واجب نيست.

مسأله 2047

اگر كسي توشه راه و مركب سواري نداشته باشد و ديگري به او بگويد حج برو من خرج عيالات تو را در موقعي كه سفر حج هستي مي دهم؛ در صورتي كه اطمينان داشته باشد كه خرج او را مي دهد و قبول برايش ذلت و خواري نداشته باشد؛ حج بر او واجب مي شود گرچه قرض داشته باشد و در موقع برگشتن محل درآمدي هم نداشته باشد.

مسأله 2048

اگر خرجي رفتن و برگشتن و خرجي عيالات كسي را در مدتي كه مكه مي رود و بر مي گردد به او ببخشد و با او شرط كند كه حج كند؛ در صورتي كه قبول برايش ذلت و خواري نداشته باشد؛ واجب است قبول كند و حج بر او واجب مي شود اگر چه در موقع برگشتن مالي كه بتواند با آن زندگي كند نداشته باشد و قرض هم داشته باشد.

ولي اگر پرداخت بدهي رسيده باشد و طلب كار مطالبه داشته باشد و بتواند در صورت نرفتن به حج قرض خود را پرداخت كند؛ در اين صورت حج بر او واجب نيست.

مسأله 2049

اگر مخارج رفتن و برگشتن و مخارج عيالات كسي را در مدتي كه مكه مي رود و بر مي گردد به او بدهند و بگويند حج برو ولي ملك او نكنند؛ در صورتي كه اطمينان داشته باشد كه از او پس نمي گيرند؛ حج بر او واجب مي شود.

مسأله 2050

اگر مقداري مال كه براي حج كافيست به كسي بدهند و با او شرط كنند كه در راه مكه خدمت كسي كه مال را داده بنمايد؛ قبول آن مال بر او واجب نيست. ولي اگر خدمت كردن براي او عادي باشد و سنخ كارش خدمت، ولو در سفر است؛ در اين صورت احتياط واجب قبول آن مال است و پس از قبول حج واجب مي شود.

مسأله 2051

اگر مقداري مال به كسي بدهند و حج بر او واجب شود؛ چنانچه حج نمايد؛ هر چند بعداً مالي از خود پيدا كند كه بتواند با آن به مكه رود؛ ديگر حج بر او واجب نيست.

مسأله 2052

اگر براي تجارت، مثلاً تا جَدّه برود و مالي به دست آورد كه اگر بخواهد از آنجا به مكه برود مستطيع باشد و ساير شرايط ديگر راهم دارا باشد؛ بايد حج نمايد و در صورتي كه حج نمايد اگر چه بعداً مالي پيدا كند كه بتواند از وطن خود به مكه برود؛ ديگر حج بر او واجب نيست.

مسأله 2053

اگر انسان اجير شود كه از طرف كس ديگر حج را مباشرةً انجام دهد؛ چنانچه خودش نتواند برود و بخواهد ديگري را از طرف خودش بفرستد؛ بايد از كسي كه او را اجير كرده اجازه بگيرد.

ولي اگر اجير شده حج را انجام دهد؛ چه خودش يا ديگري، در اين صورت اجازه گرفتن لازم نيست.

مسأله 2054

اگر كسي مستطيع شود و مكه نرود و فقير شود؛ بايد اگر چه به زحمت باشد؛ بعداً حج كند و اگر به هيچ قسم نتواند حج برود؛ چنانچه كسي او را براي حج اجير كند؛ بايد به مكه برود و حج كسي را كه براي او اجير شده به جا آورد و تا سال بعد در مكه بماند و براي خود حج نمايد؛ در صورتي كه بتواند با اجرتي كه گرفته؛ يا غير آن، حج نمايد. ولي اگر ممكن باشد كه اجير شود و اجرت را نقد بگيرد و كسي كه او را اجير كرده راضي شود كه حج او را در سال بعد به جا آورد؛ بايد سال اول براي خود و سال بعد براي كسي كه اجير شده حج نمايد.

مسأله 2055

اگر در سال اولي كه مستطيع شده به مكه برود و در وقت معيني كه دستور داده اند به عرفات و مشعرالحرام نرسد؛ در صورتي كه پس از استطاعت بدون سستي و تأخير، به مكه رفته باشد؛ چنانچه در سال هاي بعد مستطيع نباشد؛ حج بر او واجب نيست. ولي اگر سستي كرده و با كاروان پيشين مثلاً نرفته؛ چنانچه اگر با آن كاروان سفر مي كرد مي توانست در وقت معين در عرفات و مشعرالحرام باشد؛ ظاهراً حكم كسي را دارد كه از سال هاي گذشته مستطيع بوده و نرفته؛ بايد به هر نحوي كه شده؛ گرچه به زحمت باشد؛ حج كند.

مسأله 2056

اگر در سال اولي كه مستطيع شده حج نكند و بعد به واسطه پيري، يا مرض و ناتواني نتواند حج نمايد و نا اميد باشد از اينكه بعداً خودش حج كند؛ بايد ديگري را از طرف خود بفرستد؛ بلكه اگر در سال اولي كه به قدر رفتن حج مال پيدا كرد به واسطه پيري، يا مرض، يا ناتواني نتواند حج كند؛ احتياط واجب آن است كه كسي را از طرف خود بفرستد كه حج به جا آورد.

مسأله 2057

كسي كه از طرف ديگري براي حج اجير شده بايد طواف نسا را از طرف او به جا آورد و اگر به جا نياورد؛ زن بر آن اجير حرام مي شود.

مسأله 2058

اگر طواف نسا را درست به جا نياورد؛ يا فراموش كند؛ چنانچه بعد از چند روز يادش بيايد و از بين راه برگردد و به جا آورد؛ صحيح است.

آنچه در اينجا آمده اجمالي بود از شرايط حج، تفصيل شرايط و اعمال و مناسك حج و اقسام حج و عمره و آداب آنها در كتاب هاي مناسك حج بيان شده.

احكام خريد و فروش (داد و ستد)

[برخي احكام]
مسأله 2059

ياد گرفتن احكام مربوط به خريد و فروش، بلكه احكام مربوط به معاملات، مانند ساير تكاليف، به قدري كه مورد احتياج مكلف باشد؛ واجب است.

از حضرت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام روايت شده كسي كه بدون علم و آگاهي تجارت كند؛ به نحوي در ربا وارد مي شود و اگر بخواهد از آن رهايي پيدا كند؛ بيشتر به آن آلوده مي شود و از امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام روايت شده كسي كه مي خواهد خريد و فروش كند؛ بايد احكام آن را ياد بگيرد و اگر پيش از ياد گرفتن احكام آن، خريد و فروش كند؛ به واسطه معامله هاي باطل و شبهه ناك به هلاكت مي افتد.

مسأله 2060

هرگاه انسان به جهت ندانستن حكم مسأله، نداند معامله اي كه كرده صحيح است يا باطل، نمي تواند در مالي كه گرفته تصرف كند؛ مگر اين كه بداند كه طرف راضي به تصرف در آن است؛ هر چند معامله درست نباشد.

ولي كسي كه هنگام معامله حكم آن را مي دانسته؛ اگر پس از انجام معامله شك كند كه درست انجام شده يا نه، معامله درست است و تصرف در آن اشكال ندارد.

مسأله 2061

كسي كه مال ندارد و مخارجي بر او واجب است؛ مانند خرج زن و بچه، بايد كسب كند و براي كارهاي مستحب، مانند وسعت دادن به عيالات و دست گيري از فقرا، كسب كردن مستحب است.

از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده فرمودند:

عبادت هفتاد جزء است و افضل آن طلب معاش حلال است و از امام باقر عَلَيْهِ السَّلَام روايت شده فرمودند:

كسي كه سعي كند در طلب مال دنيا براي آن كه بي نياز از سؤال از مردم باشد و اهل بيتش آسوده باشند و به همسايگان خود مهرباني كند؛ روز قيامت خداوند عز و جل را ملاقات مي كند با صورتي نوراني مانند ماه شب چهارده.

چيزهايي كه در خريد و فروش مستحب است
مسأله 2062

به بعضي از چيزهايي كه در خريد و فروش مستحب است اشاره مي شود:

اول:

در كسب و تجارت ميانه رو باشد و به نحو شايسته كسب كند؛ نه بي توجهي و اهمال كاري در كسب و كار داشته باشد و نه حريص در آن باشد.

از امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام روايت شده فرمودند:

در طلب معيشت بيش از بيكار و كمتر از حريص باشيد.

دوم:

در قيمت جنس بين مشتري ها فرق نگذارد مگر اين كه به جهتي شايسته آن باشد؛ چنانچه مشتري از اهل علم و تقوي، يا خويشاوند و يا تهي دست و مانند آن باشد؛ در اين موارد شايسته است تخفيف داده شود.

سوم:

در قيمت جنس سخت گيري نكند و به اصطلاح چَك و چانه نكند؛ مگر اين كه معامله در معرض غبن باشد؛ چنانچه در بعضي اخبار از فعل معصوم عَلَيْهِ السَّلَام نقل شده.

چهارم:

چيزي را كه مي فروشد زيادتر بدهد و آنچه را مي خرد كمتر بگيرد.

پنجم:

اگر خريدار يا فروشنده از

معامله پشيمان شود و از طرف مقابل درخواست كند كه معامله را به هم بزند؛ براي به هم زدن معامله حاضر باشد و اين كار را اقاله گويند. در خبر است هر بنده اي كه اقاله كند بيع مسلماني را، خداوند در قيامت از لغزش هاي او درگذرد.

ششم:

شايسته است انسان جنس خوب را بفروشد؛ چنانچه شايسته است خريدار جنس خوب را بخرد. در خبر است به كسي كه جنس خوب فروخته، گفته مي شود خداوند به تو و كسي كه به تو فروخته، بركت دهد و به كسي كه جنس بد فروخته، گفته مي شود خداوند به تو و به كسي كه به تو فروخته، بركت ندهد.

چيزهايي كه در خريد و فروش مكروه ست
مسأله 2063

به بعضي از چيزهايي كه در خريد و فروش مكروه است اشاره مي شود:

اول و دوم:

فروشنده از چيزي كه مي فروشد تعريف و خريدار از آن مذمت كند.

سوم:

قسم خوردن راست در معامله، وگرنه حرام است.

از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده فرمودند:

چهار چيز اگر انسان متصف به آن باشد كسبش پاكيزه است؛ اگر چيزي را مي خرد مذمت نكند و اگر مي فروشد تعريف نكند و تدليس نكند و در بين معامله قسم نخورد.

چهارم:

فروختن جنس در جايي كه عيب جنس مخفي است.

پنچم:

داد و ستد بين طلوع فجر و طلوع آفتاب.

ششم:

داخل شدن در بازار پيش از ديگران و خارج شدن از آن بعد از ديگران، شايسته است آخر كسي باشد كه داخل بازار مي شود و اول كسي باشد كه از بازار خارج مي شود؛ به عكس رفتن به مسجد، شايسته است اول كسي باشد كه وارد مسجد مي شود و آخر كسي باشد كه از آن خارج مي شود.

هفتم:

معامله كردن با اشخاص پست كه باك

ندارند چه مي گويند و چه مي شنوند و از خوبي ديگران خرسند نگرديده و از بدي آنان متأثر نمي شوند و سخت گيري در معامله دارند و براي چيزهاي جزيي و پست سخت گيري و دقت دارند.

هشتم:

مشتري بعد از تعيين قيمت جنس، از فروشنده بخواهد كه قيمت آن را كمتر بگيرد.

نهم:

داخل شدن در معامله ديگري پس از توافق در جنس و قيمت به اين صورت كه بخواهد آن جنس را گران تر بخرد؛ يا جنس بهتري به آن قيمت يا كمتر از آن عرضه كند.

بعضي اين كار را حرام دانسته اند.

مكروهات ديگري هم هست به كتاب هاي مفصل مراجعه شود.

معاملات مكروه
مسأله 2064

به بعضي از معاملاتي كه مكروه دانسته اند اشاره مي شود؛ شايسته است از آنها اجتناب شود:

اول:

شغل كفن فروشي، فرموده اند:

چه بسا كفن فروش از شيوع مرگ وبايي خوشحال مي شود.

دوم:

شغل صرافي، فرموده اند:

چه بسا از ربا سالم نمي ماند.

سوم:

شغل خريد و فروش آذوقه، فرموده اند:

چه بسا به احتكار كشيده مي شود و رحم از دلش خارج مي شود.

چهارم:

شغل قصابي، يعني سر بريدن و نحر حيوانات، فرموده اند:

قساوت قلب مي آورد.

پنجم:

شغل حجامت گري، مخصوصاً اگر شرط گرفتن اجرت كند.

ششم:

شغل بافندگي.

هفتم:

فروش زمين مگر اين كه با پول آن زمين ديگري بخرد.

معاملات مكروه ديگري هم هست به كتاب هاي مفصل مراجعه شود.

معاملات باطل
مسأله 2065

در چند مورد معامله باطل و تصرف در عوض آن حرام است:

اول:

خريد و فروش بعضي نجاسات مانند خوك، مسكرات، بول و سگ ولگرد باطل است و تصرف در عوض آن حرام است و در بعضي ديگر مانند ميته، غائط و خون كه منفعت حلال متعارف دارد؛ بنا بر احتياط واجب باطل است و در بعضي ديگر مانند سگ شكاري، كافر و آب انگور كه جوش آمده قبل از رفتن دو سوم آن (بنا بر اين كه آب انگور به جوشيدن نجس شود ) خريد و فروش آنها صحيح است.

مسأله 2066

در صورتي كه عين نجاست منفعت متعارف حلال ندارد؛ بلكه در صورتي كه منفعت حلال داشته باشد؛ مي تواند مال يا پولي براي دست برداشتن از آنچه در اختيار اوست بگيرد.

دوم:

خريد و فروش مال غصبي باطل و تصرف در آن بدون اجازه مالك آن حرام است.

سوم:

خريد و فروش چيزي كه نزد مردم ماليت ندارد؛ مثل حيوانات درنده، در صورتي كه منفعت حلال قابل توجه عقلايي نداشته باشد.

چهارم:

معامله چيزي كه منافع معمولي آن فقط حرام است مانند اسباب قمار، كه تصرف در آن و در عوض آن حرام است.

پنجم:

معامله اي كه در آن ربا باشد خود معامله هم حرام است.

ششم:

جنسي را بر خلاف جنسش بفروشد؛ مثل اين كه مس را به طلا روكش كند و به اسم طلا بفروشد؛ اين عمل را غِش مي گويند و حرام است؛ ولي در صورتي كه جنسي را با جنس ديگر مخلوط كند؛ مثل اين كه رو غني را با پيه مخلوط كرده بفروشد و خريدار نداند و فروشنده هم به او نگويد؛ گرچه اين را هم غِش مي گويند و حرام است؛ ولي هر

وقت خريدار فهميد مي تواند معامله را به هم بزند. از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده فرمودند:

از ما نيست كسي كه در معامله با مسلمانان غش كند؛ به آنان ضرر بزند؛ يا تقلب و حيله نمايد؛ هر كس با برادر مسلمان خود غش كند خداوند بركت روزي او را مي برد و راه معاش او را مي بندد و او را به خودش واگذار مي كند.

مسأله 2067

فروختن چيزهايي كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن است اشكال ندارد؛ ولي اگر مشتري بخواهد آن چيز را در كاري كه پاك بودن شرط آن است استعمال كند؛ مثل اين كه بخواهد آن را بخورد؛ بايد فروشنده نجس بودن آن را به او بگويد. ولي اگر مثل لباس است لازم نيست به او بگويد؛ گرچه مشتري در آن نماز بخواند؛ براي اين كه لازم نيست لباس و بدن نمازگزار واقعاً پاك باشد بلكه همين كه ظاهراً پاك باشد كفايت مي كند.

مسأله 2068

هرگاه چيزهايي مانند روغن و نفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست نجس شود؛ چنانچه منافع محلّله متعارفه دارد؛ خريد و فروش آن جايز است و در صورتي كه در معرض نجاست خوراكي و بدن مشتري مي شود لازم است فروشنده نجاست او را به مشتري بگويد. ولي اگر منافع محلّله متعارفه ندارد؛ فروش آن براي خوردن حرام و باطل است.

مسأله 2069

خريد و فروش دوايي كه از عين نجس مانند مردار و شراب درست شده حرام و باطل است؛ همچنين است اگر متنجس باشد؛ در صورتي كه مصرف آن فقط خوردن و آشاميدن باشد؛ ولي اگر پول را در مقابل ظرف آن، يا زحمت دوافروش بدهد اشكال ندارد و اگر متنجس مصرف غيرخوراكي مثلاً ماليدني داشته باشد؛ خريد و فروش آن جايز است؛ ولي در صورتي كه در معرض نجاست مشتري مي شود؛ لازم است نجاست را به مشتري بگويد.

مسأله 2070

خريد و فروش روغن و دواهاي روان و عطرهايي كه از ممالك غيراسلامي مي آورند؛ اگر نجس بودن آنها معلوم نباشد؛ اشكال ندارد. ولي رو غني را كه از حيوان بعد از جان دادن آن مي گيرند؛ چنانچه در شهر كفار از دست كافر بگيرند؛ در صورتي كه از حيواني باشد كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند؛ نجس است و معامله آن باطل مي باشد؛ بلكه اگر در شهر مسلمانان هم از دست كافر بگيرند معامله آن باطل است؛ مگر بدانند كه آن كافر از مسلمان خريده است؛ بلكه اگر در شهر مسلمانان از دست مسلمان بگيرند نجس و معامله باطل است؛ در صورتي كه يقين داشته باشند كه قبلا در دست كافر يا در شهرهاي آنان بوده و آن مسلمان هيچ گونه جستجويي از پاك بودن آن نكرده است؛ ولي اگر يقين، يا شك داشته باشند كه جستجو كرده پاك و معامله صحيح است.

مسأله 2071

هرگاه روباه يا پلنگ و مانند آن را به غير دستوري كه در شرع معين شده كشته باشند؛ يا خودش مرده باشد؛ بنا بر احتياط واجب خريد و فروش آن باطل است و تصرف در عوض آن بنا بر احتياط واجب جايز نيست.

مسأله 2072

خريد و فروش گوشت و پيه و چرمي كه از ممالك غيراسلامي مي آورند؛ يا از دست كافر گرفته مي شود؛ باطل است؛ ولي اگر انسان بداند كه آنها از حيواناتيست كه به دستور شرع كشته شده؛ يا از بازار اسلامي به دست كافر رسيده؛ خريد و فروش آنها اشكال ندارد.

مسأله 2073

خريد و فروش گوشت و پيه و چرمي كه از دست مسلمان گرفته شود اشكال ندارد. ولي اگر انسان بداند كه آن مسلمان آن را از دست كافر گرفته و جستجو نكرده كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، خريد و فروش آن باطل است.

مسأله 2074

خريد و فروش مسكرات حرام بوده و معامله آنها باطل است.

مسأله 2075

فروختن مال غصبي بدون رضايت صاحب آن باطل است و خريدار نمي تواند در آن تصرف كند و بايد فروشنده پولي را كه از خريدار گرفته به او برگرداند.

مسأله 2076

هرگاه خريدار جداً نيت معامله را دارد؛ ولي نيتش اينست كه پول جنسي را كه مي خرد ندهد؛ معامله درست است و واجب است پول آن را به فروشنده بدهد. ولي اگر ندادن پول جنس به نحوي باشد كه نيت معامله نداشته باشد؛ معامله اشكال دارد بلكه درست نيست.

مسأله 2077

هرگاه خريدار چيزي را به ذمه بخرد و بخواهد پول آن را بعداً از حرام بدهد؛ معامله صحيح است ولي بايد مقداري را كه بدهكار است از مال حلال بدهد و اگر از حرام بدهد دينش ادا نمي شود.

مسأله 2078

خريد و فروش آلات لهو حرام، مانند تار و ساز، حرام و باطل است و بنا بر احتياط واجب سازهاي كوچك كه مخصوص بازي بچه ها استاين حكم را دارد.

مسأله 2079

هرگاه چيزي را كه مي شود استفاده حلال از آن ببرند به قصد اين بفروشد كه آن را در حرام مصرف كنند؛ مثلاً انگور را به اين قصد بفروشد كه از آن شراب درست كنند؛ معامله آن حرام و باطل است.

مسأله 2080

ساختن مجسمه جاندار حرام است و خريد و فروش آن براي زينت و مانند آن كراهت شديد دارد و احوط اجتناب است؛ ولي خريد و فروش صابوني كه روي آن مجسمه دارد؛ اگر مقصود معامله صابون باشد اشكال ندارد.

مسأله 2081

خريدن چيزي كه از قمار يا دزدي يا از معامله باطل به دست آمده باطل و تصرف در آن مال حرام است و اگر كسي آن را بخرد بايد به صاحب اصليش برگرداند.

مسأله 2082

هرگاه رو غني را كه با مقداري پيه مخلوط است بفروشد؛ اين معامله غِش دارد. اگر معامله بر عين شخصي باشد؛ به اين كه بگويد اين يك من روغن را مي فروشم؛ معامله صحيح است و مشتري در صورتي كه از اول نمي دانسته مي تواند معامله را به هم بزند و اگر معامله بر عين شخصي نباشد؛ به اين كه يك من كلي روغن را فروخته باشد بعد رو غني را كه پيه دارد بدهد؛ مشتري مي تواند آن را پس داده و روغن خالص مطالبه نمايد.

مسأله 2083

هرگاه مقداري از جنسي را كه با وزن يا پيمانه مي فروشند؛ به زيادتر از همان جنس بفروشند؛ مثلاً يك من گندم را به يك من و نيم گندم بفروشند؛ ربا و حرام بوده و معامله باطل است؛ بلكه اگر يكي از دو جنس سالم و ديگري معيوب، يا جنس يكي خوب و جنس ديگري بد باشد؛ يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشد؛ چنانچه بيشتر از مقداري كه مي دهد بگيرد؛ باز هم ربا و حرام بوده و معامله باطل است.

پس اگر يك من برنج سالم را بدهد و بيشتر از آن يك من شكسته بگيرد؛ يا يك من برنج صدري بدهد و بيشتر از آن برنج گرده بگيرد؛ يا طلاي ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاي نساخته بگيرد؛ ربا و حرام بوده و معامله باطل است.

در خبر است گناه يك درهم ربا بزرگتر از آن است كه انسان هفتاد مرتبه زنا كند.

مسأله 2084

هرگاه چيزي را كه اضافه مي گيرد غير از جنسي باشد كه مي فروشد؛ مثلاً يك من گندم را به يك من گندم و يك قران پول بفروشد؛ باز هم ربا و حرام بوده و معامله باطل است؛ بلكه اگر چيزي زيادتر نگيرد ولي شرط كند كه خريدار عملي براي او انجام دهد؛ ربا و حرام بوده و معامله باطل است.

مسأله 2085

هرگاه كسي كه مقدار كمتر را مي دهد چيزي علاوه كند كه ارزش داشته باشد؛ مثلاً يك من گندم و يك دستمال را با هم به يك من و نيم گندم بفروشد؛ اشكال ندارد و همچنين است اگر هر دو طرف چيز با ارزشي زياد كنند؛ مثلاً يك من گندم و يك دستمال را با نيم يا يك من و نيم گندم و يك جوراب بفروشد.

مسأله 2086

هرگاه چيزي را كه مثل پارچه متري مي فروشند؛ يا چيزي را كه با شمارش معامله مي كنند بفروشد و زيادتر بگيرد؛ مثلاً در صورتي كه گردو و تخم مرغ را با شمارش معامله مي كنند؛ ده تخم مرغ بدهد و يازده تا بگيرد؛ اشكال ندارد.

مسأله 2087

جنسي را كه در غالب شهرها با وزن يا پيمانه مي فروشند و در بعضي از شهرها با شماره معامله مي كنند؛ احتياط واجب آن است كه آن جنس را به زيادتر از آن نفروشد و در صورتي كه شهرها مختلف باشند و چنين غلبه اي در بين نباشد؛ حكم آن در هر شهري بر طبق معمول آن شهر است.

مسأله 2088

هرگاه جنسي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد از يك جنس نباشد زيادي گرفتن اشكال ندارد؛ پس اگر يك من برنج بفروشد و دو من گندم بگيرد معامله صحيح است.

مسأله 2089

هرگاه جنسي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد از يك جنس عمل آمده باشند؛ اگر مخالفت بين آن دو چيز فقط در صفت و خواص باشد؛ مثل اين كه گندم را آرد كند يا شير را پنير نمايد؛ ظاهر اينست كه يك جنس حساب مي شوند و بايد در معامله زيادي گرفته نشود. ولي اگر چيزي را كه از آن گرفته شده مثل كره و روغن باشد كه از شير گرفته مي شود؛ بعيد نيست دو جنس حساب شود؛ ولي مع ذلك گرفتن زيادي خلاف احتياط است.

اگر ميوه رسيده را با ميوه نارس معامله كند زيادي نگيرد.

مسأله 2090

جو و گندم در ربا يك جنس حساب مي شوند گرچه در باب زكات يك جنس نيستند و نمي شود نصاب هر يك به ديگري تكميل شود؛ پس اگر يك من گندم بدهد و يك من و پنج سير جو بگيرد؛ ربا و حرام بوده و معامله باطل است و نيز اگر مثلاً ده من جو بخرد كه عوض از آن سر خرمن ده من گندم بدهد؛ چون جو را نقد گرفته و بعد از مدتي گندم را مي دهد مثل آن است كه زيادي گرفته باشد؛ ربا و حرام بوده و معامله باطل است.

مسأله 2091

مسلمان مي تواند از كافري كه در پناه اسلام نيست ربا بگيرد؛ بلكه اگر كافر ذمي باشد و به شرايط ذمه عمل نكند بعيد نيست بتوان از او ربا گرفت و نيز پدر و فرزند و زن دائم و شوهر مي توانند از يكديگر ربا بگيرند.

شرايط فروشنده و خريدار
مسأله 2092

براي فروشنده و خريدار شش شرط است:

اول:

بالغ باشند.

دوم:

عاقل باشند.

سوم:

سفيه نباشند؛ يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند.

چهارم:

قصد خريد و فروش داشته باشند؛ پس اگر مثلاً به شوخي بگويد مال خود را فروختم؛ معامله باطل است.

پنجم:

شخص يا اشخاصي آنان را مجبور نكرده باشند.

ششم:

جنس و عوضي را كه مي دهند مالك باشند؛ يا حق تصرف در آن را ولايةً يا وكالةً يا با اجازه بعدي داشته باشند.

احكام آنها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2093

معامله با بچه نابالغ باطل است اگر چه پدر يا جد آن بچه به او اجازه داده باشند كه معامله كند.

احتياط واجب بر ترك معامله بچه مميِّز است گرچه در چيزهاي كم قيمت باشد.

اما اگر طفل مميز و غيرمميز وسيله باشد كه پول را به فروشنده بدهد و جنس را به خريدار برساند؛ يا جنس را به خريدار بدهد و پول را به فروشنده برساند؛ چون واقعاً دو نفر بالغ با يكديگر معامله كرده اند معامله صحيح است؛ ولي بايد فروشنده و خريدار يقين داشته باشند كه طفل جنس و پول را به صاحب آن مي رساند؛ يا آن كه صاحب پول يا جنس اذن داده باشند كه آن را به بچه بدهد تا به او برساند.

مسأله 2094

هرگاه از بچه نابالغ چيزي بخرد يا چيزي به او بفروشد؛ بايد جنس يا پولي را كه از او گرفته به صاحب آن بدهد؛ يا از صاحبش رضايت بخواهد و اگر صاحب آن را نمي شناسد و براي شناختن او راهي ندارد؛ بايد چيزي را كه از بچه گرفته از طرف صاحب آن مظالم بدهد و احتياط آن است كه از حاكم شرع هم اذن بگيرد.

ولي اگر چيزي را كه گرفته مال خود بچه باشد بايد به ولي او برساند يا از ولي او اذن بگيرد و اگر او را پيدا نكرد به حاكم شرع بدهد.

مسأله 2095

هرگاه كاسب بداند پولي كه در اختيار بچه نابالغ است پدر يا مادر يا ديگري داده كه چيزي از كاسب تهيه و به مصرف خود برساند؛ در صورتي كه كاسب او را مغبون نكند؛ پولي كه از آن بچه مي گيرد ظاهراً بر او حلال است؛ گرچه معامله شرعاً واقع نشده باشد.

مسأله 2096

هرگاه كسي با بچه غيرمميز معامله كند و جنس يا پولي كه به او داده از بين برود؛ نمي تواند از بچه يا ولي او مطالبه نمايد. ولي اگر بچه مميز باشد بعيد نيست بتواند مطالبه كند.

مسأله 2097

هرگاه خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كنند؛ چنانچه بعد از معامله راضي شود و بگويد راضي هستم؛ معامله صحيح است؛ ولي احتياط مستحب آن است كه دوباره صيغه معامله را بخوانند.

مسأله 2098

هرگاه انسان مال كسي را بدون اجازه او بفروشد؛ چنانچه صاحب مال به فروش آن راضي نشود و اجازه نكند؛ معامله باطل است.

مسأله 2099

پدر و جد پدري طفل در صورتي مي توانند مال طفل را بفروشند كه براي او مفسده نداشته باشد؛ بلكه احتياط آن است كه تا مصلحت نباشد نفروشند. اما وصي پدر او و وصي جد پدري در صورتي كه براي طفل مصلحت باشد مي توانند بفروشند. مجتهد عادل با نبودن ولي و با رعايت مصلحت مي تواند مال ديوانه يا طفل يتيم يا مال كسي را كه غايب است بفروشد.

مسأله 2100

هرگاه كسي مالي را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش صاحب مال معامله را براي خودش اجازه دهد؛ معامله صحيح است و احتياط واجب آن است كه مشتري و صاحب مال در منافعي كه براي جنس و عوض آن بوده با يكديگر مصالحه كنند.

مسأله 2101

هرگاه انسان مالي را غصب كند و بفروشد به قصد اين كه پول آن مال خودش باشد؛ چنانچه صاحب مال معامله را اجازه نكند معامله باطل است و اگر براي كسي هم كه مال را غصب كرده اجازه نمايد صحيح بودن معامله اشكال دارد.

شرايط جنس و عوض آن
مسأله 2102

جنسي كه مي فروشند و چيزي كه عوض آن مي گيرند پنج شرط دارد:

اول:

مقدار آن با وزن يا پيمانه يا شماره و مانند اينها معلوم باشد.

دوم:

بتواند آن را تحويل دهد؛ بنا بر اين فروختن اسبي كه فرار كرده صحيح نيست مگر آن كه مشتري بتواند بر آن دسترسي پيدا كند و تصرف كند؛ ولي اگر بنده يا كنيزي را كه فرار كرده با چيزي كه مي تواند آن را تحويل دهد؛ در صورتي كه آن چيز ماليت و قيمت داشته باشد مثلاً با يك قطعه فرش، بفروشد معامله صحيح است اگر چه آن بنده يا كنيز پيدا نشود. ولي اگر اسب و مانند آن فرار كرده باشد فروش آن با ضميمه اشكال دارد.

سوم:

خصوصياتي كه در جنس و عوض هست و به واسطه آنها ميل مردم به معامله فرق مي كند را معين كند.

چهارم:

جنس يا عوض آن ملك طلق باشد؛ پس فروختن مباحات اصلي مانند آب رودخانه و علف بيابان و ماهيان دريا قبل از حيازت آنها صحيح نيست و مالي كه انسان پيش كسي گرو گذاشته بدون اجازه او نمي تواند بفروشد و همچنين مالي را كه وقف كرده نمي تواند بفروشد مگر در چند مورد كه خواهد آمد.

پنجم:

بنا بر احتياط واجب خود جنس را بفروشد نه منفعت آن را، پس اگر مثلاً منفعت يك سال خانه را بفروشد صحيح نيست ولي چنانچه خريدار به جاي پول

منفعت ملك خود را بدهد؛ مثلاً فرش را از كسي بخرد و عوض آن منفعت يك سال خانه خود را به او واگذار كند اشكال ندارد.

احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2103

جنسي را كه در شهري با وزن يا پيمانه معامله مي كنند؛ در آن شهر انسان بايد با وزن يا پيمانه بخرد. ولي مي تواند همان جنس را در شهري كه با ديدن معامله مي كنند؛ با ديدن خريداري نمايد.

مسأله 2104

چيزي را كه با وزن خريد و فروش مي كنند؛ با پيمانه اي كه وزن آن معلوم باشد مي شود معامله كرد؛ به اين طور كه اگر مثلاً مي خواهد ده من گندم بفروشد با پيمانه اي كه يك من مي گيرد ده پيمانه بدهد.

مسأله 2105

هرگاه يكي از شرطهايي كه گفته شد در معامله نباشد؛ معامله باطل است؛ مگر اين كه مال متعلق حق غير بوده و صاحب حق بعد اجازه بدهد؛ يا اين كه ملك از گرو خارج شود كه در اين صورت معامله صحيح مي شود. همچنين اگر خريدار و فروشنده با فرض باطل بودن معامله راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند؛ تصرف آنها اشكال ندارد.

مسأله 2106

معامله چيزي كه وقف شده باطل است؛ ولي اگر به طوري خراب شود كه نتوانند استفاده اي را كه مال براي آن وقف شده از آن ببرند؛ مثلاً حصير مسجد به طوري پاره شود كه نتوانند روي آن نماز بخوانند؛ چنانچه ممكن است آن را در همان مسجد به مصرف ديگري برسانند و اگر در آن مسجد هم مصرف ندارد در مسجدي كه به مقصود واقف نزديك تر است صرف شود و اگر آن هم نشد به نحوي آن را متولي مسجد يا حاكم شرع در صورتي كه متولي ندارد؛ تبديل كنند و عوض آن را در همان مسجد اول به مصرفي كه مقصود واقف بوده وقف كنند.

مسأله 2107

هرگاه بين كساني كه مال را براي آنها وقف كرده اند به طوري اختلاف پيدا شود كه اگر مال وقف را نفروشند علم، يا اطمينان عقلايي برود كه مال وقف يا جاني تلف شود؛ مي توانند با نظر متولي وقف يا حاكم شرع در صورت نبودن متولي، آن مال را بفروشند و عوض آن را طبق وقف اولي وقف كنند.

مسأله 2108

خريد و فروش ملكي كه آن را به ديگري اجاره داده اند اشكال ندارد. ولي استفاده از آن ملك در مدت اجاره مال مستأجر است و اگر خريدار نداند كه آن ملك را اجاره داده اند؛ يا به عنوان اين كه مدت اجاره كم است ملك را خريده باشد؛ پس از اطلاع مي تواند معامله را به هم بزند.

صيغه خريد و فروش
مسأله 2109

در خريد و فروش لازم نيست صيغه را به عربي بخوانند و اگر مثلاً فروشنده به فارسي بگويد:

اين مال را در عوض اين پول فروختم و مشتري بگويد:

قبول كردم؛ معامله صحيح است؛ ولي فروشنده و خريدار بايد قصد انشاء داشته باشند؛ يعني به گفتن اين دو جمله مقصودشان خريد و فروش باشد نه حكايت از خريد و فروش سابق.

مسأله 2110

هرگاه در موقع معامله صيغه نخوانند؛ ولي فروشنده در مقابل مالي كه از خريدار مي گيرد مال خود را ملك او كند و او بگيرد معامله صحيح است و هر دو مالك مي شوند و اين عمل را معامله معاطاتي مي گويند.

خريد و فروش ميوه ها
مسأله 2111

فروش خرمايي كه زرد يا سرخ شده؛ يا ميوه اي كه گل آن ريخته و دانه بسته به طوري كه معمولا از آفت رسته باشد؛ پيش از چيدن صحيح است و نيز فروختن غوره بر درخت اشكال ندارد. البته مقدار آنها بايد به وسيله تخمين خبره معلوم شود.

مسأله 2112

هرگاه بخواهند ميوه اي را كه بر درخت است پيش از آن كه گلش بريزد بفروشند؛ بنا بر احتياط واجب بايد چيزي كه داراي ماليت و قابليت فروش جداگانه و ملك فروشنده باشد ضميمه كند؛ مانند چيزي از حاصل زمين مثل سبزي ها، يا چيز ديگر، يا ميوه بيشتر از يك سال را به او بفروشد.

مسأله 2113

هرگاه خرمايي كه زرد يا سرخ شده و بر درخت است بفروشد اشكال ندارد؛ ولي نبايد عوض آن را از خرما بگيرد و از اين به بيع مزابنه تعبير مي شود كه مورد نهي قرار گرفته است.

مسأله 2114

فروختن خيار و بادمجان و مانند اينها كه سالي چند مرتبه چيده مي شود؛ در صورتي كه ظاهر و نمايان شده باشد و معين كنند كه مشتري در سال چند دفعه آن را بچيند؛ اشكال ندارد.

مسأله 2115

هرگاه خوشه گندم و جو را بعد از آن كه دانه بسته به چيز ديگري غيرگندم و جو بفروشند؛ اشكال ندارد.

نقد و نسيه
مسأله 2116

هرگاه جنسي را نقد بفروشند؛ خريدار و فروشنده بعد از معامله مي توانند جنس و پول را از يكديگر مطالبه نموده و تحويل بگيرند و تحويل دادن خانه و زمين و مانند اينها از اموال غيرمنقول به اينست كه آن را در اختيار خريدار بگذارد كه بتواند در آن تصرف كند و تحويل دادن لباس و حيوان و مانند اينها از اموال منقول، به اينست كه آن را طوري در اختيار خريدار بگذارد كه اگر بخواهد از آنان استفاده كند؛ بتواند.

مسأله 2117

در معامله نسيه بايد مدت كاملاً معلوم باشد؛ پس اگر جنسي را بفروشد كه سر خرمن پول آن را بگيرد؛ چون كاملاً روشن نشده معامله باطل است.

مسأله 2118

هرگاه جنسي را نسيه بفروشد پيش از تمام شدن مدتي كه قرار گذاشته اند نمي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد. ولي اگر خريدار بميرد و از او مالي باقي مانده باشد فروشنده مي تواند پيش از تمام شدن مدت طلبي را كه دارد از ورثه او مطالبه كند.

مسأله 2119

هرگاه جنسي نسيه فروخته شود؛ بعد از تمام شدن مدتي كه قرار گذاشته اند فروشنده مي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد. ولي اگر خريدار نتواند بپردازد بايد او را مهلت دهد يا معامله را فسخ كند و در صورتي كه آن جنس موجود است پس بگيرد.

مسأله 2120

هرگاه به كسي كه قيمت جنس را نمي داند مقداري نسيه بدهد و قيمت آن را به او نگويد؛ معامله باطل است؛ ولي اگر به كسي كه قيمت نقدي جنس را مي داند نسيه بدهد و گران تر حساب كند؛ مثلاً بگويد جنسي را كه به تو نسيه مي دهم توماني يك ريال از قيمتي كه نقد مي فروشم گران تر حساب مي كنم و او قبول كند اشكال ندارد.

مسأله 2121

كسي كه جنسي را نسيه فروخته و براي گرفتن پول آن مدتي قرار داده است؛ اگر مثلاً پس از گذشتن نصف مدت مقداري از طلب خود را با موافقت بدهكار كم كند و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد.

معامله سلف و شرايط آن
[برخي احكام]
مسأله 2122

معامله سلف آن است كه شخص با پول نقد جنس كلي را كه بعد از مدتي تحويل مي دهد بفروشد.

پس اگر خريدار بگويد اين پول را مي دهم كه مثلاً پس از شش ماه فلان جنس را بگيرم و فروشنده بگويد قبول كردم؛ يا فروشنده پول را بگيرد و بگويد فلان جنس را فروختم كه پس از شش ماه تحويل دهم؛ معامله صحيح است.

مسأله 2123

هرگاه پول طلا و نقره را سلف بفروشد و عوض آن را پول طلا و نقره بگيرد؛ معامله باطل است؛ ولي اگر جنسي را سلف بفروشد و عوض آن را جنس ديگر يا پول بگيرد؛ معامله صحيح است و احتياط مستحب آن است كه در عوض جنسي كه مي فروشد پول بگيرد و جنس ديگر نگيرد.

مسأله 2124

معامله سلف هفت شرط دارد:

اول:

خصوصياتي را كه قيمت جنس به واسطه آنها فرق مي كند معين نمايد؛ ولي دقت زياد لازم نيست همين قدر كه مردم بگويند خصوصيات آن معلوم شد كافي است.

پس معامله سلف در نان و گوشت و پوست حيوان و مانند اينها در صورتي كه نشود خصوصياتشان را به طوري معين كنند و براي مشتري مجهول باشد و معامله غرري باشد؛ باطل است؛ ولي اگر بشود به نحوي معين كند كه براي مشتري مجهول نباشد؛ معامله صحيح است.

دوم:

پيش از جدا شدن خريدار و فروشنده از هم، خريدار تمام قيمت را به فروشنده بدهد و چنانچه مقداري از قيمت را ندهد؛ گرچه معامله در آن مقدار صحيح است ولي فروشنده مي تواند به طور كلي معامله را به هم بزند و اگر مشتري از فروشنده طلبكار باشد و وقت طلبش رسيده باشد و بخواهد پول جنس را بابت طلب حساب كند و خريدار قبول كند صحيح است.

سوم:

مدت را كاملاً معين كنند.

پس اگر فروشنده بگويند تا اول خرمن جنس را تحويل مي دهم؛ چون مدت كاملاً معلوم نشده معامله باطل است.

چهارم:

وقتي را براي تحويل جنس معين كنند كه در آن وقت فروشنده بتواند جنس را تحويل دهد؛ گرچه جنس در آن زمان كمياب باشد.

پنجم:

جاي تحويل جنس را معين نمايند؛ در صورتي كه

اختلاف جاها باعث خسارت شود؛ يا رساندن آن زحمت داشته باشد كه موجب غرر شود. ولي اگر از حرف هاي آنان جاي آن معلوم باشد يا قرينه اي در بين باشد لازم نيست اسم آن جا را ببرند.

ششم:

وزن يا پيمانه يا عدد جنس را معين كنند و جنسي را هم كه معمولا با ديدن معامله مي كنند مي توانند سلف بفروشند. ولي بايد مثل بعضي از اقسام گردو و تخم مرغ تفاوت افراد آن به قدري كم باشد كه مردم به آن اهميت ندهند.

هفتم:

چيزي را كه مي فروشند چنانچه از اجناسي باشد كه با وزن يا پيمانه فروخته مي شود؛ عوض آن از آن جنس نباشد؛ مثلاً گندم را با گندم، سلف نكنند؛ بلكه احتياط لازم آن است كه از اجناس ديگري هم كه با وزن يا پيمانه فروخته مي شود نباشد

احكام معامله سلفي
مسأله 2125

انسان نمي تواند جنسي را كه سلف خريده است پيش از تمام شدن مدت بفروشد و بعد از تمام شدن مدت اگر چه آن را تحويل نگرفته؛ فروختن آن اشكال ندارد؛ ولي شايسته نيست فروختن غلّه مانند جو و گندم قبل از تحويل گرفتن آن باشد.

مسأله 2126

در معامله سلف اگر فروشنده جنسي را كه قرارداد كرده در موعد مقرر تحويل دهد مشتري بايد قبول كند و نيز اگر بهتر از آنچه قرار گذاشته در موعد مقرر بدهد و طوري باشد كه از همان جنس حساب شود؛ مشتري بايد قبول نمايد مگر اين كه در وقت معامله قرار گذاشته باشند كه فروشنده جنس بهتر ندهد.

مسأله 2127

هرگاه جنسي را كه فروشنده مي دهد پست تر از جنسي باشد كه قرارداد كرده اند مشتري مي تواند قبول نكند.

مسأله 2128

هرگاه فروشنده به جاي جنسي كه قرارداد كرده جنس ديگري بدهد؛ در صورتي كه مشتري راضي شود اشكال ندارد.

مسأله 2129

هرگاه فروشنده جنسي را كه سلف فروخته در موقعي كه بايد آن را تحويل دهد ناياب شود و نتواند آن را تهيه كند؛ مشتري مي تواند صبر كند تا تهيه نمايد؛ يا معامله را به هم بزند و چيزي را كه داده پس بگيرد.

مسأله 2130

هرگاه جنسي را بفروشد و قرار بگذارد كه بعد از مدتي تحويل دهد و پول آن را هم بعد از مدتي بگيرد؛ معامله باطل است.

فروش طلا و نقره به طلا و نقره
مسأله 2131

هرگاه طلا را به طلا، يا نقره را به نقره بفروشد خواه سكه دار باشند يا بي سكه، در صورتي كه وزن يكي از آنها زيادتر از ديگري باشد معامله حرام و باطل است.

مسأله 2132

هرگاه طلا را به نقره، يا نقره را به طلا بفروشد؛ معامله صحيح است و لازم نيست وزن آنها مساوي باشند.

مسأله 2133

هرگاه طلا يا نقره را به طلا يا نقره بفروشند؛ بايد فروشنده و خريدار پيش از آن كه از يكديگر جدا شوند جنس و عوض آن را به يكديگر تحويل دهند و اگر هيچ مقدار از چيزي را كه قرار گذاشته اند تحويل ندهند؛ معامله باطل است.

مسأله 2134

هرگاه فروشنده يا خريدار تمام چيزي را كه قرار گذاشته تحويل دهد و ديگري مقداري از آن را تحويل دهد و از يكديگر جدا شوند؛ اگر چه معامله به آن مقداري كه تحويل شده صحيح است؛ ولي كسي كه تمام مال به دست او نرسيده مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2135

هرگاه مقداري خاك نقره معدن را به همان مقدار نقره خالص و يا مقداري خاك طلاي معدن را به همان مقدار طلاي خالص بفروشند؛ معامله باطل است؛ ولي فروختن خاك نقره به طلا و خاك طلا به نقره اشكال ندارد.

مواردي كه انسان مي تواند معامله را به هم بزند
مسأله 2136

حق به هم زدن معامله را خيار مي گويند.

خريدار و فروشنده در دوازده صورت مي توانند معامله را به هم بزنند:

اول:

از مجلس معامله متفرق نشده باشند و اين خيار را خيار مجلس مي گويند.

دوم:

مشتري يا فروشنده، در بيع يا در يكي از دو طرف معامله در معاملات ديگر مغبون شده باشند كه آن را خيار غبن گويند.

سوم:

در معامله قرارداد كنند كه تا مدت معين هر دو، يا يكي از آنان بتوانند معامله را به هم بزنند كه آن را خيار شرط گويند.

چهارم:

يكي از دو طرف معامله مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد و طوري كند كه طرف در آن رغبت كند؛ يا رغبت او به آن زيادتر شود كه طرف مقابل مي تواند معامله را به هم بزند و آن را خيار تدليس گويند.

پنجم:

يكي از دو طرف معامله با ديگري شرط كند كه كاري را انجام دهد و به آن شرط عمل نكند؛ يا شرط كند مال معيني را كه مي دهد به طور مخصوصي باشد و آن مال داراي آن خصوصيات نباشد كه در اين صورت ديگري مي تواند معامله را به هم بزند و آن را خيار تخلف شرط گويند.

ششم:

در جنس يا عوض آن عيبي باشد و آن را خيار عيب گويند.

هفتم:

هرگاه معلوم شود جنسي كه فروخته شده ميان فروشنده و ديگري به طور مشاع يا امتزاج مشترك بوده؛ ولي فروشنده نگفته باشد كه با ديگري

مشترك است.

اگر خريدار به معامله راضي نشد مي تواند معامله را به هم بزند و آن را خيار شركت گويند.

هشتم:

هرگاه فروشنده مال خود را كه جداست با مال شخص ديگر بفروشد و آن شخص رد كند؛ خريدار مي تواند پول آن را از فروشنده پس بگيرد يا اصل معامله را به هم بزند و آن را خيار تبعّض صَفْقه گويند.

نهم:

هرگاه فروشنده خصوصيات جنس معيني را كه مشتري نديده به او بگويد بعد معلوم شود طوري كه گفته نبوده؛ مشتري مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر مشتري خصوصيات عوض معيني را كه فروشنده نديده بگويد بعد معلوم شود آن طور نبوده؛ فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند و همچنين اگر با رؤيت سابقه معلوم شود و بعد معلوم شود كه جنس يا عوض آن تغيير به نقص نموده؛ در صورت اول خريدار و در صورت دوم فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند و آن را خيار رؤيت گويند.

دهم:

هرگاه مشتري پول جنسي را كه نقد خريده تا سه روز ندهد و فروشنده هم جنس را تحويل نداده؛ در صورتي كه مشتري شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد و شرط تأخير جنس هم نشده باشد؛ فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند. ولي اگر جنسي را كه خريده مثل بعضي از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند خراب مي شود؛ چنانچه تا شب پول آن را ندهد و شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد و شرط تأخير جنس هم نشده باشد؛ فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند و آن را خيار تأخير گويند.

يازدهم:

هرگاه خريدار حيواني را خريده باشد

تا سه روز مي تواند معامله را به هم بزند و اگر در عوض حيواني كه خريده حيوان ديگري داده باشد؛ فروشنده هم تا سه روز مي تواند معامله را به هم بزند و آن را خيار حيوان گويند.

دوازدهم:

اگر فروشنده نتواند جنسي را كه فروخته تحويل دهد؛ مثلاً اسبي را كه فروخته فرار نمايد؛ در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند و اين را خيار تعذر تسليم گويند.

احكام اينها در مسائل آينده گفته مي شود.

مسأله 2137

هرگاه خريدار قيمت جنس را نداند؛ يا در موقع معامله غفلت داشته باشد و جنس را گران تر از قيمت آن بخرد؛ چنانچه به مقدار قابل توجهي گران تر خريده باشد كه مردم او را مغبون بدانند؛ مي تواند معامله را به هم بزند و نيز هرگاه فروشنده قيمت جنس را نداند يا در موقع معامله غفلت داشته باشد و جنس را ارزان تر از قيمت آن بفروشد؛ چنانچه به مقدار قابل توجهي ارزان تر فروخته باشد كه مردم او را مغبون بدانند؛ مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2138

در معامله بيعِ شرط كه مثلاً خانه يك ميليون توماني را به پانصد هزار تومان مي فروشند و قرار مي گذارند اگر فروشنده سر مدت پول را ندهد بتواند معامله را به هم بزند؛ در صورتي كه خريدار و فروشنده قصد جدي خريد و فروش را داشته باشند؛ معامله صحيح است.

مسأله 2139

در معامله بيع شرط اگر چه فروشنده اطمينان داشته باشد كه هرگاه سر مدت پول را ندهد خريدار ملك را به او مي دهد؛ معامله صحيح است؛ ولي اگر سر مدت پول را ندهد حق ندارد ملك را از خريدار مطالبه كند و اگر خريدار بميرد نمي تواند ملك را از ورثه او مطالبه كند.

مسأله 2140

هرگاه چاي اعلا را با چاي پَست مخلوط كند و به اسم چاي اعلا بفروشد در صورتي كه مشتري هنگام معامله نمي دانسته و بعداً بفهمد؛ مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2141

هرگاه معامله بر مال معيني واقع شده باشد و خريدار بفهمد كه مال معيوب است؛ مثلاً حيواني را بخرد و بفهمد كه يك چشم آن كور است؛ چنانچه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و او نمي دانسته؛ مي تواند معامله را به هم بزند و آن مال را به فروشنده برگرداند و چنانچه برگرداندن ممكن نباشد؛ مثل اينكه در آن مال تغييري حاصل شده؛ يا تصرفي كه مانع از رد است در آن شده باشد؛ در اين دو صورت تفاوت قيمت سالم و معيوب آن را معين كند و به نسبت تفاوتِ قيمت سالم و معيوب از پولي كه به فروشنده داده پس بگيرد.

مثلا حيواني را كه به چهار هزار تومان خريده اگر بفهمد معيوب است در صورتي كه قيمت سالم آن هشت هزار تومان است و قيمت معيوب آن شش هزار تومان است؛ چون تفاوت قيمت سالم و معيوب يك چهارم مي باشد مي تواند يك چهارم پولي را كه داده؛ يعني يك هزار تومان، از فروشنده بگيرد.

بعضي بزرگان فرموده اند در اين صورت مانند آن كه قيمت معيوب بيش از مقدار پوليست كه در دست فروشنده باقي مي ماند؛ خيار غبن براي فروشنده پيدا نمي شود مگر اين كه خود را براي مغبون شدن حاضر كرده باشد.

مسأله 2142

هرگاه فروشنده بفهمد در عوضي كه گرفته عيبي هست؛ در صورتي كه معامله بر شخص آن عوض واقع شده باشد؛ چنانچه آن عيب پيش از معامله در عوض بوده واو نمي دانسته؛ مي تواند معامله را به هم بزند و آن عوض را به صاحبش برگرداند و چنانچه از جهت تغيير يا تصرف در آن نتواند برگرداند؛ مي تواند تفاوت قيمت سالم و

معيوب را به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد بگيرد.

مسأله 2143

هرگاه بعد از معامله و پيش از تحويل دادن مال، عيبي در آن پيدا شود؛ خريدار مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر در عوض مال بعد از معامله و پيش از تحويل دادن؛ عيبي پيدا شود فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند و اگر بخواهند تفاوت قيمت بگيرند در صورت عدم امكان رد جايز است.

مسأله 2144

هرگاه بعد از معامله عيب مال را بفهمد؛ گرچه بعضي فرموده اند اگر فوراً معامله را به هم نزند ديگر حق به هم زدن معامله را ندارد؛ ولي بعيد نيست فوري نباشد.

ولي احتياط آن است كه بيش از مقدار معمول، با در نظر گرفتن اختلاف مواردش، تأخير نيندازد. ولي اگر جاهل به مسأله باشد وقتي كه حكم مسأله را بفهمد بي اشكال مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2145

هرگاه بعد از معامله عيب مال را بفهمد؛ اگر چه فروشنده حاضر نباشد مي تواند معامله را به هم بزند و بنا بر فوري بودن خيار عيب، شايسته است بر رد معامله شاهد بگيرد تا طرف نتواند رد كند.

[مواردي كه نمي توان معامله را به هم زد ]
مسأله 2146

در چهار صورت خريدار به واسطه عيبي كه در مال است نمي تواند معامله را به هم بزند يا تفاوت قيمت بگيرد:

اول:

موقع خريد، عيب مال را بداند.

دوم:

به عيب مال راضي باشد.

سوم:

در وقت معامله بگويد اگر مال عيب داشته باشد پس نمي دهم و تفاوت قيمت هم نمي گيرم.

چهارم:

فروشنده در وقت معامله بگويد اين مال را با هر عيبي كه دارد مي فروشم. ولي اگر عيب را معين كند و بگويد مال را با عيب مخصوص مي فروشم و معلوم شود عيب ديگري هم دارد؛ خريدار مي تواند براي عيبي كه فروشنده معين نكرده مال را پس دهد و در صورتي كه نتواند پس دهد تفاوت قيمت بگيرد.

مسأله 2147

در سه صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد نمي تواند معامله را به هم بزند ولي مي تواند تفاوت قيمت بگيرد:

اول:

بعد از معامله در مال تصرفي كرده باشد كه سبب تغيير مال مورد معامله شده باشد؛ مثلاً گندم را آرد كرده؛ يا لباس را بريده باشد.

دوم:

بعد از معامله و تغييري كه در مال پيدا شده باشد بفهمد كه مال عيب دارد. ولي اگر قبل از تغيير در مال بفهمد كه مال عيب دارد؛ چنانچه گذشت گرفتن تفاوت قيمت محل اشكال است.

سوم:

بعد از تحويل گرفتن مال، عيب ديگري در آن پيدا شود. ولي اگر حيوان معيوبي را بخرد و پيش از گذشتن سه روز بدون تفريط مشتري، عيب ديگري پيدا كند؛ اگر چه آن را تحويل گرفته باشد بازهم مي تواند آن را پس دهد و نيز اگر فقط خريدار تا مدتي حق به هم زدن معامله را داشته باشد و در آن مدت بدون تفريط مشتري، مال عيب ديگري پيدا كند؛ اگر چه آن را تحويل

گرفته باشد مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2148

اگر انسان مالي داشته باشد كه خودش آن را نديده و ديگري خصوصيات آن را براي او گفته باشد؛ چنانچه او همان خصوصيات را به مشتري بگويد و آن را بفروشد و پس از فروختن بفهمد كه بهتر از آن بوده مي تواند معامله را به هم بزند.

مسائل متفرقه خريد و فروش
مسأله 2149

هرگاه فروشنده قيمت خريد جنس را به مشتري بگويد بايد تمام چيزهايي را كه به واسطه آنها قيمت مال كم يا زياد مي شود بگويد. مثلاً بايد بگويد نقد خريده است يا نسيه، ولي اگر نگفت معامله باطل نيست و چنانچه بعضي خصوصيات آن را بگويد و بعداً مشتري بفهمد؛ مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2150

هرگاه انسان جنسي را به كسي بدهد و قيمت آن را معين كند و بگويد اين جنس را به اين قيمت بفروش و هرچه زيادتر فروختي مال خودت باشد؛ هرچه زيادتر از قيمت آن بفروشد مال صاحب مال است و فروشنده فقط مي تواند مزد زحمت خود را از صاحب مال بگيرد.

ولي اگر زيادتي را به عنوان جعاله (1) براي او قرار دهد و بگويد اين جنس را به زيادتر از آن قيمت اگر فروختي زيادي مال خودت باشد اشكال ندارد و هرچه زياد فروخت مال فروشنده است و نيز اگر صاحب مال بگويد اين جنس را به اين قيمت به تو فروختم و او بگويد قبول كردم؛ يا اين كه به قصد فروختن جنس را به او بدهد و او هم به قصد خريدن بگيرد؛ هرچه زيادتر از آن قيمت بفروشد مال فروشنده است.

مسأله 2151

هرگاه قصاب گوشت نر بفروشد و به جاي آن گوشت ماده بدهد معصيت كرده است؛ پس اگر آن گوشت را معين كرده و گفته اين گوشت نر را مي فروشم؛ خريدار مي تواند معامله را به هم بزند و اگر آن را معين نكرده؛ در صورتي كه مشتري به گوشتي كه گرفته راضي نشود قصاب بايد گوشت نر به او بدهد.

مسأله 2152

هرگاه مشتري به بزّاز بگويد پارچه اي مي خواهم كه رنگ آن نرود و بزاز پارچه خاصي را به او بفروشد كه رنگ آن برود؛ مشتري مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2153

قسم خوردن در معامله اگر راست باشد مكروه است و اگر دروغ باشد حرام است.

1 - معني جعاله در مسأله (2231) بيان شده.

احكام شركت

مسأله 2154

هرگاه دو نفر بخواهند با هم شركت كنند؛ چنانچه هر كدام مقداري از مال خود را با مال ديگري به طوري مخلوط كنند كه از يكديگر تشخيص داده نشود؛ يا كاري كنند كه معلوم باشد مي خواهند با يكديگر شريك باشند؛ مثل اين كه هر كدام نصف مشاع سرمايه خود را با ديگري صلح نمايد؛ شركت بين آنها حاصل مي شود و صحيح است و احتياجي به خواندن صيغه ندارد؛ ولي تصرف هر كدام در مال مشترك و تجارت و بردن سود و زيان هر يك و مانند اينها تابع قرار و عقد شركت است؛ به عربي يا به زبان ديگر بايد خوانده شود.

مسأله 2155

هرگاه چند نفر در مزدي كه از كار خودشان مي گيرند با يكديگر شركت كنند؛ مثلاً چند دلاك حمام با هم قرار بگذارند كه هرقدر مزد گرفتند با هم قسمت كنند؛ شركت آنها صحيح نيست و هر كدام مزد كار خود را مالك مي شود. ولي اگر بخواهند به رضايت آنچه را مزد گرفته اند تقسيم نمايند مانعي ندارد؛ يا اين كه با هم مصالحه كنند به اين كه مثلاً نصف مزد كار هر يك تا مدت معيني براي ديگري باشد در مقابل نصف مزد كار او در آن مدت، بنا بر اين هر كدام با ديگري در مزد كار او شريك مي شود.

مسأله 2156

هرگاه دو نفر با يكديگر شركت كنند كه هر كدام به اعتبار خود جنسي بخرد و قيمت آن را خودش بدهكار شود ولي در سود جنسي كه هر كدام خريده اند با يكديگر شريك باشند؛ صحيح نيست. ولي اگر هر كدام ديگري را وكيل كند كه او را در آنچه به نسيه مي خرد شريك كند به نحوي كه هر دو بدهكار شوند؛ شركت صحيح است و همچنين است اگر جنسي را كه انسان براي خود بخرد و ديگري خواهش كند كه او را شريك كند و او هم بگويد تو را شريك كردم در اين صورت نيز شركت حاصل مي شود و او نصف پول را به خواهش كننده بدهكار مي شود.

مسأله 2157

كساني كه به واسطه عقد شركت با هم شريك مي شوند بايد بالغ و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار شركت كنند و نيز بايد بتوانند در مال خود تصرف نمايند. بنا بر اين ورشكسته اي كه از طرف حاكم شرع حكم به افلاس او صادر شده شركت او صحيح نيست و همچنين است سفيه، كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند؛ چون حق ندارد در مال خود مستقلا تصرف كند اگر شركت كند صحيح نيست. ولي اگر به اذن ولي او باشد؛ يا ولي او شركت او را اجازه بدهد صحيح است.

مسأله 2158

هرگاه در عقد شركت شرط كنند كسي كه كار مي كند؛ يا بيشتر از شريك ديگر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد؛ بايد به شرط خود عمل كنند.

ولي اگر شرط كنند كسي كه كار نمي كند يا كمتر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد؛ شرط محل اشكال است ولي شركت صحيح است و هر كدام آنها به اندازه مال خود از منافع سهم مي برد مگر اين كه آن شرط در ضمن عقد لازم مانند عقد صلح باشد؛ در اين صورت آن شرط مانعي ندارد.

مسأله 2159

هرگاه قرار بگذارند كه همه استفاده را يك نفر ببرد؛ يا بيش از سهم خود استفاده ببرد صحت اين قرارداد، بلكه صحت اصل شركت محل اشكال است و همچنين است اگر قرار بگذارند تمام ضرر يا بيشتر آن را يكي از آنان تدارك كند؛ صحت قرارداد و اصل شركت محل اشكال است؛ مگر اين كه هر دو شريك مصالحه نمايند كه يك نفر همه ضرر را بدهد يا همه استفاده را ببرد؛ در اين صورت اصل شركت و شرط هر دو صحيح است.

مسأله 2160

هرگاه شرط نكنند كه يكي از شركا بيشتر منفعت ببرد؛ چنانچه سرمايه آنان يك اندازه باشد منفعت و ضرر هم به يك اندازه مي برند و اگر سرمايه آنان يك اندازه نباشد بايد منفعت و ضرر را نسبت به سرمايه قسمت نمايند؛ مثلاً اگر دو نفر شركت كنند و سرمايه يكي از آنان دو برابر سرمايه ديگري باشد سهم او از منفعت و ضرر، دو برابر سهم ديگري است؛ چه هر دو يك اندازه كار كنند؛ يا يكي كمتر كار كند يا هيچ كار نكند؛ ولي اگر كار با اجازه شريك بوده مزد كار خود را طلبكار است.

مسأله 2161

هرگاه در عقد شركت شرط كنند كه هر دو با هم خريد و فروش نمايند؛ يا هر كدام به تنهايي معامله كنند؛ بايد به قرارداد عمل نمايند.

مسأله 2162

هرگاه در عقد شركت معين نكنند كه كداميك آنان با سرمايه خريد و فروش نمايد؛ هيچيك از آنان بدون اجازه ديگري نمي تواند با آن سرمايه معامله كند.

مسأله 2163

شريكي كه اختيار سرمايه شركت با اوست بايد به قرارداد شركت عمل كند؛ مثلاً اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد؛ يا نقد بفروشد؛ يا جنس را از محل مخصوصي بخرد؛ بايد به همان قرارداد رفتار نمايد و اگر با او قراري نگذاشته اند بايد داد و ستدي نمايد كه براي شركت ضرر نداشته باشد و

معاملات را به طوري كه متعارف است انجام دهد. پس اگر مثلاً معمول است كه نقد بفروشد؛ يا مال شركت را در مسافرت با خود نبرد؛ بايد به همين طور عمل نمايد و اگر معمول است كه نسيه بدهد؛ يا مال را با خود به سفر ببرد؛ مي تواند همين طور عمل كند.

مسأله 2164

شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر بر خلاف قراردادي كه با او كرده اند خريد و فروش كند يا اين كه قراردادي نكرده باشند و بر خلاف معمول معامله كند؛ معامله در اين دو صورت نسبت به قدر سهم شريك فضولي است؛ ولي اگر معامله زيان آور باشد؛ يا قسمتي از مال شركت تلف شود؛ شريكي كه خلاف قرارداد، يا خلاف معمول رفتار كرده ضامن است.

مسأله 2165

شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند؛ اگر زياده روي ننمايد و در نگهداري سرمايه كوتاهي نكند؛ ولي اتفاقاً مقداري از آن، يا تمام آن تلف شود؛ ضامن نيست.

مسأله 2166

شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر بگويد سرمايه تلف شده؛ اگر نزد شريك مأمون باشد بايد حرف او را قبول كند وگرنه اگر پيش حاكم شرع قسم بخورد بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 2167

هرگاه تمام شركا از اجازه اي كه به تصرف در مال يكديگر داده اند برگردند؛ هيچكدام نمي توانند در مال شركت تصرف كنند و همچنين است اگر يكي از آنها از اجازه خود برگشته باشد؛ شركاي ديگر حق تصرف ندارند و كسي كه از اجازه خود برگشته هم نمي تواند در مال شركت تصرف كند.

مسأله 2168

هر وقت يكي از شركا تقاضا كند كه سرمايه شركت را قسمت كنند؛ اگر چه شركت مدت داشته باشد بايد ديگران قبول كنند ولي در صورتي كه مستلزم ضرر و خسارت معتني به بر شركا باشد؛ يا اين كه مدت در ضمن عقد لازمي شرط شده باشد؛ قبول لازم نيست.

مسأله 2169

هرگاه يكي از شركا بميرد، يا ديوانه و يا بيهوش شود؛ يا سفيه شود به طوري كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي نمايد؛ يا از جهت مفلس شدن به حكم حاكم شرع از تصرف در مالش ممنوع شود؛ شركاي ديگر نمي توانند در مال شركت تصرف كنند.

مسأله 2170

هرگاه شريك چيزي را نسيه براي خود بخرد؛ نفع و ضررش مال خود اوست ولي اگر براي شركت بخرد و معامله نسيه متعارف باشد؛ يا از طرف شريك مجاز باشد؛ يا شريك بگويد به آن معامله راضي هستم؛ نفع و ضررش مال هر دوي آنها است.

مسأله 2171

هرگاه با سرمايه شركت معامله اي كنند و بعد بفهمند شركت باطل بوده؛ معامله فضوليست و محتاج به امضاء شركا مي باشد مگر اين كه اذن در معامله مقيد به صحت شركت نباشد؛ به اين معني كه اگر مي دانستند شركت نيست بازهم به تصرف در مال يكديگر راضي بودند؛ در اين صورت معامله بدون امضا صحيح است و هرچه از آن معامله در اين دو صورت پيدا شود مال همه آنان است و اگر اين طور نباشد؛ معامله باطل است و در هر صورت هر كدام آنان كه براي شركت كاري كرده اند اگر به قصد مجاني كار نكرده باشند و با اجازه شركا بوده؛ مي تواند مزد زحمت هاي خود را به اندازه معمول از شركاي ديگر بگيرد.

ولي چنانچه مزد معمولي بيشتر از فايده اي باشد كه در فرض صحت شركت مي برده؛ در آن مقدار بيشتر مصالحه شود.

احكام صلح

مسأله 2172

صلح آن است كه انسان با ديگري سازش كند كه مقداري از مال يا منفعت مال خود را ملك او كند؛ يا از طلب يا حق خود بگذرد كه او هم در عوض مقداري از مال يا منفعت مال خود را به او واگذار نمايد؛ يا از طلب يا حقي كه دارد بگذرد. بنا بر اين صلح بايد در مقابل چيزي باشد؛ اگر چه آن چيز ساكت شدن و مرافعه نكردن باشد؛ مجرد واگذار كردن مال يا منفعت، يا گذشتن از طلب و حق، گرچه طرف قبول كند؛ صحيح نيست.

مسأله 2173

دو نفري كه چيزي را با يكديگر صلح مي كنند؛ گذشته بر اين كه بايد قصد صلح داشته باشند؛ بايد بالغ و عاقل باشند؛ كسي آنها را مجبور نكرده باشد؛ سفيه نباشند و ممنوع از تصرف در مال به حكم حاكم شرع به واسطه ورشكستگي هم نباشند.

مسأله 2174

لازم نيست صيغه صلح به عربي خوانده شود بلكه با هر لفظي كه بفهمانند با هم صلح و سازش كرده اند صحيح است.

مسأله 2175

هرگاه كسي گوسفندهاي خود را به چوپان بدهد كه يك سال از آنها نگهداري كند و از شير آنها استفاده كرده و مقداري روغن بدهد؛ چنانچه شير گوسفند را در مقابل زحمت هاي چوپان و آن مقدار روغن را در ذمه چوپان قرار دهد نه از روغن حاصل از گوسفندان، صحيح است و نيز اگر گوسفندها را به چوپان اجاره بدهد و اجاره آنها استفاده از شير آنها باشد و در عوض مقداري روغن در عهده چوپان باشد نه از روغن حاصل از گوسفندان، صحيح است.

مسأله 2176

هرگاه كسي بخواهد طلب يا حق خود را با ديگري صلح كند؛ در صورتي صحيح است كه او قبول نمايد گرچه با سكوت او باشد.

مسأله 2177

هرگاه انسان مقدار بدهي خود را بداند و طلبكار او نداند؛ اگر طلبكار طلب خود را به كمتر از مقداري كه هست صلح كند؛ مثلاً پنجاه تومان طلبكار باشد و طلب خود را به ده تومان صلح نمايد؛ زيادي براي بدهكار حلال نيست مگر اين كه مقدار بدهي خود را به او بگويد و او را راضي كند يا طوري باشد كه اگر مقدار طلب خود را مي دانست بازهم به آن مقدار صلح مي كرد.

مسأله 2178

هرگاه بخواهند دو چيزي را كه از يك جنس و وزن آنها معلوم است به يكديگر صلح كنند؛ احتياط واجب آن است كه وزن يكي بيشتر از ديگري نباشد.

ولي اگر وزن آنها معلوم نباشد؛ اگر چه احتمال دهند كه وزن يكي بيشتر از ديگري است؛ صلح صحيح است.

مسأله 2179

هرگاه دو نفر از يك نفر طلبكار باشند؛ يا دو نفر از دو نفر طلبكار باشند و بخواهند طلب هاي خود را به يكديگر صلح كنند؛ چنانچه طلب آنان از يك جنس و وزن آنها يكي باشد؛ مثلاً هر دو ده من گندم طلبكار باشند؛ مصالحه آنان صحيح است و همچنين است اگر جنس طلب آنان يكي نباشد؛ مثلاً يكي ده من برنج و ديگري دوازده من گندم طلبكار باشد.

ولي اگر طلب آنان از يك جنس و چيزي باشد كه معمولا با وزن يا پيمانه آن را معامله مي كنند؛ در صورتي كه وزن يا پيمانه آنها مساوي نباشد؛ مصالحه آنان اشكال دارد.

مسأله 2180

هرگاه از كسي طلبي دارد كه بايد بعد از مدتي بگيرد؛ در صورتي كه طلبش از جنس طلا يا نقره يا جنس ديگري باشد كه با وزن يا پيمانه فروخته مي شود؛ چنانچه بخواهد طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند و مقصودش اين باشد كه از مقداري از طلب خود گذشت كند و بقيه را نقداً بگيرد؛ اشكال ندارد. ولي اگر بخواهد طلب خود را به كمتر مصالحه كند اشكال دارد و اگر طلبش از غير اينها باشد؛ طلبه كار مي تواند طلب خود را به بدهكار يا غير آن به كمتر از طلب صلح نموده يا بفروشد.

مسأله 2181

هرگاه دو نفر چيزي را با هم صلح كنند؛ با رضايت مي توانند صلح را به هم بزنند و نيز اگر در ضمن معامله براي هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را قرار داده باشند؛ كسي كه آن حق را دارد مي تواند صلح را به هم بزند.

مسأله 2182

چنانچه در مسأله (2136) گفته شد؛ تا وقتي كه خريدار و فروشنده از مجلس معامله متفرق نشده اند مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز هرگاه مشتري حيواني را بخرد تا سه روز حق به هم زدن معامله را دارد و همچين هرگاه پول جنسي را كه نقد خريده تا سه روز ندهد و جنس را تحويل هم نگيرد؛ فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند. ولي كسي كه مالي را صلح مي كند در اين سه صورت حق به هم زدن صلح را ندارد. ولي در صورتي كه طرف مصالحه در پرداخت مال المصالحه از حد متعارف تأخير كند يا اين كه شرط شده باشد كه مثلاً مال المصالحه را نقد بدهد و عمل به شرط ننمايد؛ در اين صورت طرف ديگر مي تواند صلح را به هم بزند. همچنين در بقيه صورت ها كه در مسأله (2136) گفته شد مي تواند صلح را به هم بزند مگر در صورتي كه يكي از دو طرف مغبون باشد كه در اين صورت معلوم نيست بتواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2183

هرگاه چيزي را كه به صلح گرفته معيوب باشد مي تواند صلح را به هم بزند ولي اگر بخواهد تفاوت قيمت صحيح و معيوب را بگيرد اشكال دارد.

مسأله 2184

هرگاه مال خود را با كسي صلح كند و با او شرط كند كه اگر بعد از مرگ وارثي نداشتم بايد چيزي را كه به تو صلح كردم وقف كني و او هم اين شرط را قبول كند؛ بايد به شرط عمل نمايد و احتياط آن است كه با اذن حاكم شرع باشد.

احكام اجاره

[احكام ]
مسأله 2185

اجاره آن است كه انسان منافع ملك، يا منافع شخص خود را به ديگري در مقابل عوضي واگذار كند.

مسأله 2186

اجاره دهنده و كسي كه چيزي را اجاره مي كند بايد بالغ و عاقل باشند و به اختيار و اراده خودشان اجاره را انجام دهند و نيز بايد در مال خود حق تصرف داشته باشند؛ پس سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند و كسي كه از تصرف در مالش به حكم حاكم شرع ممنوع شده؛ اگر چيزي را اجاره كند يا اجاره دهد؛ صحيح نيست.

مسأله 2187

انسان مي تواند از طرف ديگري وكيل شود كه مال او را اجاره دهد يا از طرفي وكيل شود كه مالي را براي او اجاره كند.

مسأله 2188

هرگاه ولي يا قَيِّم بچه مال او را با رعايت مصلحت او اجاره دهد؛ يا خود بچه را با رعايت مصلحت او اجير ديگري قرار دهد؛ اشكال ندارد. ولي اگر مدتي از زمان بالغ شدن او را جزء مدت اجاره او قرار دهد؛ بعد از آن كه بچه بالغ شد نمي تواند بقيه اجاره را نسبت به اجاره اموال خود به هم زند. ولي نسبت به اجير شدن خود بعد از بالغ شدن مي تواند بقيه اجاره را به هم بزند.

مسأله 2189

بچه صغيري را كه ولي ندارد بدون اجازه مجتهد جامع الشرايط نمي شود اجير كرد و كسي كه به مجتهد دسترسي ندارد مي تواند از يك نفر مؤمن كه عادل باشد اجازه بگيرد و او را اجير نمايد به شرط اين كه اجير گرفتن بچه به مصلحت او باشد.

مسأله 2190

اجاره دهنده و مستأجر لازم نيست صيغه عربي بخوانند؛ به هر زباني مي شود خواند. مثلاً اگر مالك به كسي بگويد ملك خود را به تو اجاره دادم و طرف بگويد قبول كردم؛ اجاره صحيح است و نيز اگر حرفي هم نزنند و مالك به قصد اين كه ملك را اجاره دهد آن را به مستأجر واگذار كند و او هم به قصد اجاره كردن بگيرد؛ اجاره صحيح مي باشد.

مسأله 2191

هرگاه انسان بدون صيغه خواندن بخواهد براي انجام عملي اجير شود؛ همين كه با رضايت طرف معامله مشغول آن عمل شد اجاره صحيح است.

مسأله 2192

كسي كه نمي تواند حرف بزند؛ اگر با اشاره بفهماند كه ملك را اجاره داده؛ يا اجاره كرده؛ صحيح است.

مسأله 2193

هرگاه خانه يا دكان يا اتاقي را اجاره كند و صاحب ملك با او شرط كند كه فقط خود او از آن استفاده كند يا اجاره منصرف به اين معني باشد؛ مستأجر نمي تواند آن را به ديگري اجاره دهد مگر اين كه اجاره دوم طوري باشد كه استفاده مخصوص خودش باشد؛ مثل اين كه زني اتاقي يا منزلي را اجاره كند و بعداً شوهر كند؛ اتاق يا منزل را جهت سكني خودش به شوهرش اجاره دهد و اگر شرط نكند و منصرف به اين معني هم نباشد؛ مي تواند آن را به ديگري اجاره دهد. ولي احتياط آن است كه در تسليم به ديگري از مالك اجازه بگيرد.

اجاره دادن به كمتر از مقداري كه اجاره كرده يا مساوي آن مقدار اشكال ندارد ولي اگر بخواهد به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده آن را اجاره دهد بايد در آن كاري مانند تعمير يا سفيدكاري و مانند اينها انجام داده باشد؛ خواه به جنسي كه اجاره كرده آن را اجاره دهد يا به غير آن جنس مثل اين كه با پول ايراني اجاره كرده باشد و با پولي خارجي اجاره دهد و احتياط واجب آن است كه اگر با پول اجاره كرده باشد با مثل گندم و روغن و حبوبات و مانند اينها اگر قيمتشان بيش از پوليست كه اجاره كرده اجاره ندهد و احتياط واجب آن است كه اجاره اسب، كشتي، اتومبيل، هواپيما و مانند اينها به اتاق و خانه ملحق شود.

مسأله 2194

هرگاه اجير با انسان شرط كند كه فقط براي خود استفاده كند؛ يا اجاره منصرف با اين معني باشد؛ نمي شود او را به ديگري

اجاره داد مگر اين كه اجاره به او براي خود موجر باشد؛ چنانچه در مسأله قبلي گذشت و اگر شرط نكند و منصرف به اين معني هم نباشد مي تواند او را به ديگري اجاره دهد ولي چنانچه در مسأله گذشته بيان شد زيادتر نگيرد.

مسأله 2195

هرگاه غير خانه، دكان، اتاق و مانند اينها چيز ديگري مثلاً زمين را اجاره كند و مالك با او شرط نكند كه فقط خودش از آن استفاده نمايد؛ اگر چه بيشتر از مقداري كه اجاره كرده اجاره بدهد اشكال ندارد.

مسأله 2196

هرگاه خانه يا دكاني را مثلاً يك ساله به هزار تومان اجاره كند و از نصف آن خودش استفاده كند؛ مي تواند نصف ديگر را به كمتر از هزار تومان، مثلاً به 999 تومان اجاره دهد و اجاره دادن آن به مقدار هزار تومان خلاف احتياط است و اگر بخواهد نصف آن را به مقدار هزار تومان يا بيشتر اجاره دهد بايد در آن كاري مانند تعمير انجام داده باشد.

شرايط مالي كه آن را اجاره مي دهند
مسأله 2197

مالي را كه اجاره مي دهند چند شرط دارد:

اول:

معين باشد؛ پس اگر بگويد يكي از خانه هاي خود را اجاره دادم؛ درست نيست.

دوم:

مستأجر آن را ببيند؛ يا كسي كه آن را اجاره مي دهد طوري خصوصيات آن را بگويد كه كاملاً معلوم باشد.

سوم:

تحويل دادن آن ممكن باشد؛ پس اجاره دادن اسبي كه فرار كرده اگر مستأجر نتواند آن را بگيرد باطل است ولي اگر بتواند آن را بگيرد صحيح است.

چهارم:

آن مال به واسطه استفاده كردن از بين نرود؛ پس اجاره دادن نان و ميوه و شيريني هاي ديگر صحيح نيست؛ مگر اين كه تزيين مجلس، مثلاً از منافع ميوه و شيريني نزد عقلا حساب شود در اين صورت اجاره ميوه و شيريني براي تزيين صحيح است.

پنجم:

استفاده اي كه مال را براي آن اجاره داده اند ممكن باشد؛ پس اجاره دادن زمين براي زراعت در صورتي كه آب باران كفايت نكند و از آب نهر هم مشروب نشود؛ صحيح نيست. ولي اگر مستأجر بتواند؛ ولو به واسطه كندن چاه و مانند آن استفاده كند؛ اجاره صحيح است.

ششم:

چيزي را كه اجاره مي دهد مال خود او باشد و اگر مال كس ديگر را اجاره دهد در صورتي صحيح است كه صاحبش اجازه دهد.

مسأله 2198

اجاره دادن درخت براي آن كه از ميوه آن استفاده كنند در صورتي كه ميوه اش فعلا موجود نباشد صحيح است و همچنين است اجاره دادن حيوان براي استفاده از شيرش.

مسأله 2199

زن مي تواند براي آن كه از شيرش استفاده كنند اجير شود و لازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد ولي اگر به واسطه شير دادن حق شوهرش از بين برود بدون اجازه او نمي تواند اجير شود.

شرايط استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند
مسأله 2200

استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند پنج شرط دارد:

اول:

حلال باشد؛ بنا بر اين اجاره دادن دكان براي شراب فروشي يا نگهداري شراب و كرايه دادن حيوان و اتومبيل براي حمل و نقل شراب باطل است.

دوم:

پول دادن براي آن استفاده در نظر مردم بيهوده نباشد.

سوم:

آن عمل در شريعت مقدسه به طور رايگان واجب نشده باشد؛ پس اجير شدن براي ياد دادن مسائل واجبات و محرماتي كه محل ابتلاء است؛ مخصوصاً احكام واجب نمازهاي شبانه روزي باطل است.

چهارم:

هرگاه چيزي را كه اجاره مي دهند چند فايده داشته باشد استفاده اي كه مستأجر بايد از آن بكند معين نمايند. مثلاً اگر حيواني را كه سواري مي دهد و بار مي برد اجاره دهند؛ بايد در موقع اجاره معين كنند كه فقط سواري يا باربري آن مال مستأجر است يا همه استفاده هاي آن.

پنجم:

مدت استفاده را معين نمايند و اگر مدت معلوم نباشد ولي عمل را معين كنند؛ مثلاً با خياط قرار بگذارند كه لباس معيني را به طور مخصوص بدوزد كافيست مگر اين كه تعيين نكردن مدت قرينه باشد كه بايد در دوخت آن تعجيل كند در اين صورت تعجيل در دوخت لازم است.

مسأله 2201

هرگاه ابتداي مدت اجاره را معين نكنند ابتداي آن بعد از خواندن صيغه اجاره است.

مسأله 2202

هرگاه خانه را مثلاً يك ساله اجاره دهند و ابتداي آن را يك ماه پس از خواندن صيغه قرار دهند صحيح است گرچه موقعي كه صيغه مي خوانند خانه در اجاره ديگري باشد.

مسأله 2203

هرگاه مدت اجاره را معلوم نكند و بگويد هر وقت در خانه نشستي اجاره آن ماهي هزار تومان است اجاره صحيح نيست ولي در صورتي كه منظورش از كلمه اجاره جعاله باشد اشكال ندارد. معني جعاله در مسأله (2231) بيان شده است.

مسأله 2204

هرگاه به مستأجر بگويد خانه را ماهي هزار تومان به تو اجاره دادم؛ يا بگويد خانه را يك ماهه هزار تومان اجاره دادم و بعد از آن هم هرقدر بنشيني اجاره آن ماهي هزار تومان است؛ در صورتي كه ابتداي مدت اجاره را معين كند يا ابتداي آن معلوم باشد؛ اجاره ماه اول صحيح است؛ ولي اگر بگويد هر ماهي هزار تومان و اول و آخر آن را معين نكند؛ اجاره حتي براي ماه اول هم صحيح نيست.

مسأله 2205

خانه اي را كه غريب و زوّار در آن منزل مي كنند و معلوم نيست چقدر در آن مي مانند؛ اگر قرار بگذارند كه مثلاً شبي صد تومان بدهند و صاحب خانه راضي شود؛ چون صرفاً مقصود استفاده است نه اجاره، استفاده از آن خانه اشكال ندارد. ولي به جهت اين كه مدت را معلوم نكرده اند اجاره صحيح نيست و صاحب خانه بعد از شب اول هر وقت بخواهد مي تواند آنان را بيرون كند.

مسائل متفرقه اجاره
مسأله 2206

مالي را كه مستأجر بابت اجاره مي دهد بايد معلوم باشد؛ پس اگر از چيزهايست كه مثل گندم با وزن يا پيمانه معامله مي كنند؛ بايد وزن يا پيمانه آن معلوم باشد و اگر از چيزهاييست كه مانند تخم مرغ با شماره معامله مي كنند بايد شماره آن معين باشد و اگر مثل اسب و گوسفند باشد بايد اجاره دهنده آن را ببيند؛ يا مستأجر خصوصيات آن را به او بگويد.

مسأله 2207

هرگاه زميني را براي زراعت جو يا گندم اجاره دهد و مال الاجاره را جو يا گندم همان زمين قرار دهد؛ اجاره صحيح نيست. ولي اگر مستأجر مال را به ذمه بگيرد؛ از حاصل آن زمين پرداخت گندم صحيح است.

مسأله 2208

كسي كه چيزي را اجاره داده؛ تا آن چيز را تحويل ندهد حق ندارد اجاره آن را مطالبه كند و نيز اگر براي انجام عملي اجير شده باشد پيش از انجام آن حق مطالبه اجرت ندارد. ولي در هر دو صورت اگر شرط كنند كه اجاره را جلوتر بگيرد؛ يا معمول باشد جلوتر بگيرند؛ مثل اجير شدن در نماز، روزه و حج استيجاري، مي تواند قبل از تحويل و عمل مطالبه كند.

مسأله 2209

هرگاه چيزي را كه اجاره داده تحويل دهد؛ اگر چه مستأجر تحويل نگيرد؛ يا تحويل بگيرد و تا آخر مدت اجاره از آن استفاده نكند؛ بايد مال الاجاره آن را بدهد. ولي اگر مستأجر به طور كلي بدون تقصير از استفاده بيفتد؛ مثل اين كه در مدت اجاره مريض شود و نتواند از چيزي كه اجاره داده شده استفاده كند.

احتياط لازم آن است كه در مال الاجاره با موجر مصالحه كنند.

مسأله 2210

هرگاه انسان اجير شود كه در روز معين كاري را انجام دهد و در آن روز براي انجام آن كار حاضر شود؛ كسي كه او را اجير كرده اگر چه آن كار را به او مراجعه نكند بايد اجرت او را بدهد. مثلاً اگر خياطي را در روز معيني براي دوختن لباس اجير نمايد و خياط در آن روز آماده كار باشد؛ اگر چه پارچه را به او ندهد كه بدوزد؛ بايد اجرتش را بدهد چه خياط بيكار بماند؛ چه براي خودش يا ديگري كار كند.

مسأله 2211

هرگاه بعد از تمام شدن مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده؛ مستأجر بايد مال الاجاره را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد؛ مثلاً اگر اتاقي را يك سال به هزار تومان اجاره كند بعد بفهمد اجاره باطل بوده؛ چنانچه اجاره آن اتاق معمولا پانصد تومان است بايد پانصد تومان را بدهد و اگر دو هزار تومان است در صورتي كه اجاره دهنده صاحب مال يا وكيل مطلق او بوده و از اجاره معمولي خانه هم اطلاع داشته؛ لازم نيست بيش از هزار تومان بدهد و اگر غير اينها بوده بايد دو هزار تومان را بپردازد و نيز اگر بعد از گذشتن مقداري از مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده؛ نسبت به اجرت مدت گذشته نيز اين حكم جاري است.

مسأله 2212

هرگاه چيزي را كه اجاره كرده از بين برود؛ چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و در استفاده بردن از آن هم زياده روي ننموده؛ ضامن نيست و نيز اگر مثلاً پارچه اي را كه به خياط داده از بين برود؛ در صورتي كه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و زياده روي هم نكرده باشد؛ لازم نيست عوض آن را بدهد.

گفته مستأجر در اين زمينه پذيرفته است.

مسأله 2213

هرگاه صنعت گر چيزي را كه گرفته ضايع كند؛ ضامن است.

مسأله 2214

هرگاه قصاب سر حيواني را ببرد و آن را حرام كند؛ چه مزد گرفته باشد يا مجاني سر بريده باشد؛ بايد قيمت آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2215

هرگاه حيواني را اجاره كند و معين نمايد كه چقدر بار بر آن بگذارد؛ چنانچه بيشتر از آن مقدار بارش كند و آن حيوان بميرد يا معيوب شود؛ ضامن است و نيز اگر مقدار بار را معين نكرده باشد و بيشتر از معمول بار كند و حيوان تلف شود يا معيوب گردد؛ ضامن مي باشد و در هر دو صورت اجرت زيادي بار را بر حسب معمول نيز بايد بدهد.

مسأله 2216

هرگاه حيواني را براي بردن بار سنگين اجاره دهد؛ چنانچه آن حيوان بلغزد يا رم كند و بار را بشكند؛ صاحب حيوان ضامن نيست. ولي اگر به واسطه بردن مقدار غيرمعمول و مانند آن، كاري كند كه حيوان زمين بخورد و بار را بشكند؛ ضامن است.

مسأله 2217

هرگاه با اجازه ولي بچه كسي كه متخصص است بچه را ختنه كند و در كار خود كوتاهي نكرده باشد؛ اگر ضرري به بچه برسد؛ چنانچه بيشتر از معمول بريده باشد ضامن است و اگر بيشتر از معمول نبريده باشد؛ در صورتي كه فقط براي ختنه كردن به او مراجعه شده باشد و نيز اگر نمي دانسته كه ختنه به بچه ضرر مي رساند؛ بعيد نيست كه ضامن نباشد ولي احتياطاً مصالحه شود. ولي اگر براي تشخيص اين كه ختنه براي بچه ضرر دارد مراجعه شده باشد؛ ضامن است و در تمام صور اگر بچه بميرد جراح ضامن است.

مسأله 2218

هرگاه پزشك به دست خود به مريض دوا بدهد و مريض دوا را بخورد و نيز بنا بر احتياط واجب چنانچه متعارف است در صورتي كه پزشك براي مريض دوايي را توصيه كند و مريض آن دوا را به توصيه پزشك بخورد؛ چنانچه پزشك در معالجه خطا كند و ضرري به مريض برسد؛ يا بميرد ضامن است؛ گرچه در معالجه كوتاهي نكرده باشد.

ولي اگر پزشك بگويد فلان دوا براي فلان مرض فايده دارد؛ به اين معني كه فقط اظهار عقيده كند و اختيار معالجه را به عهده خود مريض واگذارد؛ يا اين كه بگويد اگر فلان مرض را داري علاج آن فلان دواست و به واسطه خوردن دوا ضرري به مريض برسد يا بميرد؛ بعيد نيست پزشك ضامن نباشد.

مسأله 2219

هرگاه پزشك حاذق به مريض بگويد اگر ضرري برسد ضامن نيستم؛ در صورتي كه دقت و احتياط خود را بكند و به مريض ضرري برسد يا بميرد؛ گرچه پزشك به دست خود دوا داده باشد ضامن نيست. ولي در باره بچه صغير آنچه كه در مسأله (2217) گفته شد جاري است.

مسأله 2220

مستأجر و كسي كه چيزي را اجاره كرده با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكياز آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشد؛ مي توانند مطابق قرارداد اجاره را به هم بزنند.

مسأله 2221

هرگاه اجاره دهنده يا مستأجر بفهمد كه مغبون شده است؛ چنانچه در موقع خواندن صيغه ملتفت نباشد كه مغبون است مي تواند اجاره را به هم بزند. ولي اگر در صيغه اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند حق به هم زدن معامله را نداشته باشند؛ نمي توانند اجاره را به هم بزنند.

مسأله 2222

هرگاه چيزي را اجاره دهد و پيش از آن كه تحويل دهد كسي آن را غصب نمايد؛ مستأجر مي تواند اجاره را به هم بزند و چيزي را كه به اجاره دهنده داده پس بگيرد؛ يا اجاره را به هم نزند و اجاره مدتي را كه در تصرف غصب كنند بوده به ميزان معمول از او بگيرد.

پس اگر حيواني را يك ماهه به هزار تومان اجاره نمايد و كسي آن را ده روز غصب كند و اجاره معمولي ده روز آن چهارصد تومان است؛ مي تواند چهارصد تومان را از غاصب بگيرد.

مسأله 2223

هرگاه چيزي را كه اجاره كرده تحويل بگيرد و بعد ديگري آن را غصب كند؛ نمي تواند اجاره را به هم بزند و فقط حق دارد كرايه آن چيز را به مقدار معمول از غصب كننده بگيرد.

مسأله 2224

هرگاه پيش از آن كه مدت اجاره تمام شود ملك را به ديگري بفروشد؛ اجاره به هم نمي خورد و مستأجر بايد مال الاجاره را به فروشنده بدهد و همچنين است اگر آن ملك را به مستأجر بفروشد؛ ولي احتياط در اين صورت آن است كه در اجاره مدتي كه باقي مانده مستأجر و اجاره دهنده با هم مصالحه نمايند.

مسأله 2225

هرگاه پيش از ابتداي مدت اجاره ملك به طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد؛ يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد اجاره باطل مي شود و پولي كه مستأجر به صاحب ملك داده به او بر مي گردد؛ بلكه اگر طوري باشد كه بتواند استفاده مختصري از آن ببرد؛ بلكه اگر نتواند آن را به اندازه اي كه در اجاره معين شده استفاده كند؛ مي تواند اجاره را به هم بزند.

مسأله 2226

هرگاه ملكي را اجاره كند و بعد از گذشتن مقداري از مدت اجاره طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد؛ يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد؛ اجاره مدتي كه باقي مانده باطل مي شود و اگر نتواند از او به اندازه اي كه در اجاره معين شده؛ گرچه مختصر هم نباشد؛ استفاده كند مي تواند اجاره مدت باقي مانده را به هم بزند؛ بلكه مي تواند اجاره تمام مدت اجاره را به هم بزند و پولي كه به صاحب ملك داده پس بگيرد ولي در اين صورت بايد مستأجر اجرت معمولي مدتي كه از آن ملك استفاده كرده به صاحب ملك بدهد.

مسأله 2227

هرگاه خانه اي را كه مثلاً دو اتاق دارد اجاره دهند و يك اتاق آن خراب شود؛ چنانچه اجاره دهنده آن را به طوري بسازد كه با حالت قبلي آن فرق زيادي دارد؛ ظاهراً حكم آن چنان است كه در مسأله پيش گفته شد و اگر به طوري بسازد كه با حالت قبلي آن چندان فرق ندارد؛ چنانچه فوراً بسازد به نحوي كه هيچ مقدار از استفاده آن از بين نرود؛ اجاره باطل نمي شود و مستأجر هم نمي تواند اجاره را به هم بزند. ولي اگر ساختن آن به قدري طول بكشد كه مقداري از استفاده مستأجر از بين برود؛ اجاره به آن مقدار باطل مي شود و مستأجر مي تواند اجاره باقي مانده را به هم بزند؛ بلكه مي تواند اجاره تمام مدت را به هم بزند ولي براي استفاده اي كه كرده اجرت معمول آن را بدهد.

مسأله 2228

هرگاه اجاره دهنده يا مستأجر بميرد؛ اجاره باطل نمي شود مگر اين كه در اجاره شرط شده باشد كه فقط مستأجر استفاده كند در اين صورت به مردن مستأجر اجاره باطل مي شود و نيز اگر خانه مال اجاره دهنده نباشد بلكه تنها منافع خانه در مدت حياتش مال او باشد؛ مثلاً ديگري وصيت كرده باشد كه تا او زنده است منفعت خانه مال او باشد چنانچه آن خانه را اجاره دهد و پيش از تمام شدن مدت بميرد؛ از وقتي كه مرده اجاره باطل است ولياگر مالك فعلي آن اجاره را امضاء كند صحيح مي شود و وجه اجاره در باقيمانده وقت پس از مرگ اجاره دهند راجع به مالك فعلي خانه است.

مسأله 2229

هرگاه صاحب كار بنّاء را وكيل كند كه براي او كارگر بگيرد؛ چنانچه بناء كمتر از مقداري كه از صاحب كار مي گيرد به كارگر بدهد زيادي آن بر او حرام است و بايد آن را به صاحب كار بدهد. ولي هرگاه اجير شود كه ساختمان را تمام كند و براي خود اختيار بگذارد كه خودش بسازد؛ يا به ديگري بدهد؛ در صورتي كه مقداري را خودش كار كرده باشد و براي تمام كردن آن ساختمان به كمتر از مقداري كه اجير شده بدهد؛ زيادي آن بر او حلال مي باشد و اگر هيچ كاري خودش در آن ساختمان نكرده باشد گرفتن زيادي بر او حرام است.

مسأله 2230

هرگاه رنگ رز قرار بگذارد كه مثلاً پارچه را با نيل رنگ كند؛ چنانچه با رنگ ديگري رنگ نمايد حق ندارد چيزي بگيرد.

احكام جعاله

مسأله 2231

جعاله آن است كه انسان قرار بگذارد در مقابل كاري كه براي او انجام مي دهند مال معيني بدهد؛ مثلاً بگويد هر كس گمشده من را پيدا كند هزار تومان به او مي دهم و به كسي كه اين كار را قرار مي گذارد «جاعل» و به كسي كه كار را انجام مي دهد «عامل» مي گويند. از جهاتي جعاله با اجاره فرق دارد:

يكي از آنها اينست كه در اجاره بعد از خواندن صيغه اجير بايد عمل را انجام دهد و كسي كه او را اجير كرده اجرت را به او بدهكار مي شود؛ ولي در جعاله اگر چه عامل شخص معين باشد مي تواند مشغول عمل نشود و تا عمل را انجام نداده جاعل بدهكار نمي شود.

مسأله 2232

جاعل بايد بالغ و عاقل باشد و از روي قصد و اختيار قرارداد كند و شرعاً بتواند در مال خود تصرف نمايد؛ بنا بر اين جعاله انسان سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند صحيح نيست مگر اين كه ولي شرعي او اجازه كند و همچنين جعاله ورشكسته اي كه حاكم شرع حكم به افلاس او را صادر كرده باشد در آن قسم از اموالش كه حق تصرف ندارد صحيح نيست.

مسأله 2233

كاري را كه جاعل مي گويد براي او انجام دهند بايد حرام نباشد و نيز بايد بي فايده نباشد كه غرض عقلايي به آن تعلق نگرفته باشد؛ يا از واجباتي كه شرعاً لازم است مجاناً آورده شود نباشد؛ پس اگر بگويد:

هر كس شراب بخورد؛ يا در شب تاريك بدون مقصد عقلايي به جايي برود؛ يا نماز واجب خود را بخواند صد تومان مي دهم؛ جعاله صحيح نيست.

مسأله 2234

هرگاه مالي را كه قرار مي گذارد بدهد معين كند؛ مثلاً بگويد هر كس اسب مرا پيدا كند اين كيسه گندم را به او مي دهم؛ لازم نيست بگويد آن گندم از كجاست و قيمت آن چه اندازه است؛ ولي اگر مال را معين نكند؛ مثلاً بگويد كسي كه اسب مرا پيدا كند ده من گندم به او مي دهم؛ در صورتي كه تعيين نكردن موجب نزاع شود بايد خصوصيات آن را كاملاً معين كند و الا لازم نيست.

مسأله 2235

هرگاه جاعل مزد معيني براي كار قرار ندهد؛ مثلاً بگويد هر كس بچه مرا پيدا كند پولي به او مي دهم و مقدار آن را معلوم نكند؛ چنانچه كسي آن عمل را انجام دهد بايد مزد او را به مقداري كه كار او در نظر مردم ارزش دارد بدهد مگر اين كه ظاهر گفته جاعل اين باشد كه مبلغ كمتري را در نظر گرفته است.

مسأله 2236

هرگاه عامل پيش از قرارداد كار را انجام داده باشد؛ يا بعد از قرارداد به قصد اين كه پول نگيرد انجام دهد؛ حقي به مزد ندارد.

مسأله 2237

پيش از آن كه عامل شروع به كار كند؛ جاعل مي تواند جعاله را به هم بزند.

مسأله 2238

بعد از آن كه عامل شروع به كار كرد اگر جاعل بخواهد جعاله را به هم بزند مانع ندارد ولي بايد به نسبت مقدار كاري كه عامل انجام دادهاز حق مقرري كه قرار داده بدهد.

مسأله 2239

عامل مي تواند عمل را ناتمام بگذارد ولي اگر تمام نكردن عمل باعث ضرر جاعل باشد بايد آن را تمام نمايد؛ مثلاً اگر كسي بگويد هر كس چشم مرا عمل كند فلان مبلغ به او مي دهم و چشم پزشك شروع به عمل كند چنانچه طوري باشد كه اگر عمل را تمام نكند چشم معيوب مي شود؛ بايد آن را تمام نمايد و در صورتي كه ناتمام بگذارد حقي بر جاعل ندارد بلكه ضامن عيبي كه حاصل مي شود نيز هست.

مسأله 2240

هرگاه عامل كار را ناتمام بگذارد؛ چنانچه آن كار مثل پيدا كردن است كه تا تمام نشود براي جاعل فايده ندارد؛ عامل نمي تواند چيزي مطالبه كند و همچنين است اگر جاعل مزد را براي تمام كردن عمل قرار بگذارد؛ مثلاً بگويد:

هر كس لباس مرا بدوزد صد تومان به او مي دهم. ولي اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل انجام گيرد براي آن مقدار مزد بدهد؛ جاعل بايد مزد مقداري را كه انجام شده به عامل بدهد. اگر چه احتياط اينست كه به طور مصالحه يكديگر را راضي نمايند.

احكام مزارعه

مسأله 2241

مزارعه چند نوع دارد يك نوع آن است كه مالك با زارع به اين نحو معامله كند كه زمين را در اختيار او بگذارد تا زراعت كند و مقداري مشاع از حاصل آن را به مالك بدهد.

مسأله 2242

مزارعه چهارده شرط دارد:

اول:

صاحب زمين به زارع بگويد زمين را به تو واگذار كردم و زارع بگويد قبول كردم؛ يا بدون اين كه حرفي بزنند مالك زمين را براي مزارعه واگذار كند و زارع آن را تحويل بگيرد.

دوم و سوم:

صاحب زمين و زارع هر دو بالغ و عاقل باشند.

چهارم و پنجم:

مالك و زارع با قصد و اختيار خود مزارعه را انجام دهند.

ششم:

مالك و زارع سفيه نباشند؛ يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند؛ مگر اين كه ولي آنها اجازه كند.

هفتم:

حاكم شرع صاحب زمين و زارع را از تصرف در اموالشان منع نكرده باشد؛ مگر اين كه زارع احتياج به صرف مال نداشته باشد.

هشتم:

مالك و زارع از تمام حاصل زمين ببرند؛ پس اگر مثلاً شرط كنند كه آنچه اول يا آخر مي رسد مال يكي از آنان باشد؛ مزارعه باطل است.

نهم:

سهم هر كدام به طور مشاع باشد؛ مثل نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها باشد پس اگر مالك بگويد در اين زمين زراعت كن و هرچه مي خواهي به من بده صحيح نيست و همچنين اگر مقدار معيني از حاصل را مثلاً ده من فقط براي زارع يا مالك قرار دهند؛ صحيح نيست.

دهم:

مدتي را كه بايد زمين در اختيار زارع باشد معين كنند و بايد مدت به قدري باشد كه در آن مدت به دست آمدن حاصل ممكن باشد و اگر وقت رسيدن حاصل عادةً معلوم باشد تعيين

اول وقت كفايت مي كند.

يازدهم:

زمين قابل زراعت باشد و اگر زراعت در آن ممكن نباشد؛ اما بتوانند كاري كنند كه زراعت ممكن شود؛ مزارعه صحيح است.

دوازدهم:

اگر در محلي هستند كه مثلاً يك نوع زراعت مي كنند؛ چنانچه اسم هم نبرند همان زراعت معين مي شود و اگر چند نوع زراعت مي كنند بايد زراعتي را كه مي خواهد انجام دهد معين نمايد؛ مگر آن كه معمولي داشته باشد كه بايد به همان نحو عمل شود.

سيزدهم:

مالك، زمين را معين كند؛ پس كسي كه چند قطعه زمين دارد و با هم تفاوت دارند اگر به زارع بگويد در يكي از اين زمين ها زراعت كن و آن را معين نكند مزارعه باطل است؛ ولي اگر تفاوت نداشته باشد تعيين لازم نيست؛ در اين صورت اگر به زارع بگويد در يكي از اين زمين ها زراعت كن و آن را معين نكند مزارعه صحيح است.

چهاردهم:

خرجي را كه هر كدام آنان بايد بكنند معين نمايند. ولي اگر خرجي را كه هر كدام بايد بكنند معلوم باشد لازم نيست آن را معين نمايند.

مسأله 2243

احتياط لازم آن است كه مالك با زارع شرط نكند كه مقداري از حاصل براي او باشد و بقيه را بين خودشان قسمت كنند؛ هر چند بدانند بعد از برداشتن آن مقدار چيزي از حاصل باقي مي ماند.

مسأله 2244

هرگاه مدت مزارعه تمام شود و حاصل به دست نيايد؛ چنانچه مالك راضي شود كه با اجاره يا بدون اجاره زراعت در زمين او بماند و زارع هم راضي باشد مانعي ندارد و اگر مالك راضي نشود؛ در صورتي كه زارع هيچ گونه كوتاهي نكرده باشد ولي به جهتي زراعت به دست نيامده باشد؛ وادار كردن زارع به چيدن زراعت خالي از اشكال نيست. در اين صورت لازم نيست زارع زراعت را بچيند بلكه مي تواند تا موقع دِرو صبر كند و مال الاجاره زمين را بپردازد و اگر براي چيدن زراعت ضرري به زارع برسد لازم است عوض آن را به زارع بدهد. ولي هرگاه زارع كوتاهي كرده باشد مالك مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند و اگر براي چيدن زراعت ضرري به زارع برسد لازم نيست عوض آن را به او بدهد. ولي در صورتي كه چيدن زراعت بر زارع ضرر باشد و زارع راضي شود كه به مالك تا وقت دِرو اجرت دهد و باقي بودن زراعت ضرري بر مالك نباشد؛ مي تواند مالك را مجبور كند كه زراعت در زمين بماند.

مسأله 2245

هرگاه به واسطه پيش آمدي زراعت در زمين ممكن نباشد؛ مثلاً آب از زمين قطع شود؛ در صورتي كه مقداري از زراعت به دست آمده باشد حتي مثل قصيل كه مي توان به حيوانات داد آن مقدار مطابق با قرارداد مال هر دوي آنهاست و در بقيه مزارعه به هم مي خورد.

مسأله 2246

هرگاه زارع زراعت نكند چنانچه زمين در تصرف او بوده و مالك در آن تصرفي نداشته باشد؛ اجاره آن مدت را به مقدار معمول به مالك بدهد؛ بلكه بايد با نظر اهل خبره تخمين بزنند كه اگر در آن سال آن زمين طبق قرارداد زراعت مي شد چه مقدار محصول آن سهم مالك مي شد به او بدهند و احتياط آن است كه با هم مصالحه كنند و اگر به جهت ترك زراعت خسارت و ضرري به زمين وارد شده زارع ضامن است.

مسأله 2247

هرگاه مالك و زارع صيغه مزارعه خوانده باشند بدون رضايت يكديگر نمي توانند مزارعه را به هم بزنند و همچنين است اگر مالك به قصد مزارعه زمين را به كسي واگذار كند و طرف هم به همين قصد بگيرد.

ولي اگر در ضمن خواندن صيغه مزارعه شرط كرده باشند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند مي توانند مطابق قراردادي كه گذاشته اند معامله را به هم بزنند.

مسأله 2248

هرگاه بعد از قرارداد مزارعه مالك يا زارع بميرد مزارعه به هم نمي خورد و وارثشان به جاي آنان هستند.

ولي در صورتي كه شرط شده باشد كه خود زارع زراعت را انجام دهد اگر زارع بميرد مزارعه به هم مي خورد مگر اين كه كارهايي را كه بر عهده او بوده تمام شده باشد كه در اين صورت مزارعه به هم نمي خورد و بايد سهم او را به ورثه اش بدهند و حقوق ديگري هم اگر زارع داشته ورثه او ارث مي برند و در صورتي كه چيدن زراعت مدت داشته باشد ورثه مي توانند مالك را مجبور كنند كه زراعت تا تمام شدن مدت زراعت در زمين او باقي بماند.

مسأله 2249

هرگاه بعد از زراعت بفهمد كه مزارعه باطل بوده؛ چنانچه بذر مال مالك بوده حاصلي هم كه به دست مي آيد مال اوست و چون زارع با اجازه مالك در آن زارعت كرده مزد زارع و مخارجي كه كرده و كرايه گاو يا چيز ديگري كه مال زارع بوده و در آن زمين به كار برده به او بدهد و اگر بذر مال زارع بوده زراعت مال او است؛ چون زارع با اجازه مالك زراعت كرده بايد اجاره زمين و خرج هايي را كه مالك كرده و كرايه گاو و يا چيز ديگري كه مال او بوده و در آن زراعت كار كرده به او بدهد و در هر دو صورت چنانچه مقدار استحقاق معمولي بيشتر از مقدار قرارداد باشد زيادي واجب نيست.

مسأله 2250

هرگاه بذر مال زارع باشد و بعد از زراعت بفهمد كه مزارعه باطل بوده؛ چنانچه مالك و زارع راضي شوند كه با اجرت يا بي اجرت زراعت در زمين بماند اشكال ندارد و اگر مالك راضي بشود پيش از رسيدن زراعت مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند اگر ضرر به زارع نرسد. ولي اگر به او ضرر مي رسد نمي تواند او را وادار به چيدن كند و زارع بايد اجاره زمين را به مالك بدهد و اگر بودن زراعت چه با عوض و چه بدون عوض موجب ضرر مالك شود بايد زراعت خود را بچيند. شايسته است در اين گونه موارد مالك راضي شود كه با اجرت يا بي اجرت زراعت در زمين بماند.

مسأله 2251

هرگاه بعد از جمع كردن حاصل و تمام شدن مدت مزارعه ريشه زراعت در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه حاصل دهد؛ چنانچه قرارداد بين مالك و زارع بر اشتراك در زرع و اصول آن بوده و از زراعت صرف نظر نكرده باشند؛ حاصل سال دوم را مثل سال اول قسمت كنند.

ولي اگر قرارداد فقط بر اشتراك در آنچه از زراعت در سال اول حاصل مي شود بوده و اگر هم مخصوص سال اول نبوده از زراعت صرف نظر كرده باشند؛ حاصل سال دوم متعلق به صاحب بذر خواهد بود و اگر صاحب بذر مالك زمين نباشد بايد اجرت زمين را به مالك بدهد.

احكام مساقات (آبياري و تربيت درختان ميوه دار) - مغارسه - (درخت كاري)

مسأله 2252

قرارداد واگذاري درخت هاي ميوه دار به كسي براي آبياري و تربيت و نگهداري آنها در مدت معين و دادن مقداري مشاع از محصولات درختان را به آن كس، مساقات مي گويند.

مسأله 2253

در قرارداد مساقات بايد واگذار كننده مالك درخت ها و منافع آنها باشد؛ يا اختيار آنها به نحوي در دست او باشد.

مسأله 2254

قرارداد مساقات در درخت هايي كه مثل بيد و چنار ميوه نمي دهند صحيح نيست ولي به عنوان جعاله اشكال ندارد و مساقات در مثل درخت حنا و توت نر كه از برگ آنها استفاده مي شود؛ يا از درختي كه از گُل آنها استفاده مي كنند اشكال ندارد.

مسأله 2255

در مساقات لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر صاحب درخت يا كسي كه اختيار درخت در دست اوست به قصد مساقات آن را واگذار كند و كسي كه كار مي كند به همين قصد تحويل بگيرد قرارداد صحيح است.

مسأله 2256

مالك و كسي كه مراقبت درخت ها را به عهده مي گيرد بايد بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز مالك بايد سفيه نباشد؛ يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكند؛ مگر اين كه ولي او اجازه كند و نيز بايد مالك از تصرف در مالش به حكم حاكم شرع ممنوع نباشد.

ولي كسي كه مراقبت درخت ها به عهده او است؛ در صورتي كه مساقات مستلزم تصرف او در اموالي كه از تصرف در آنها منع شده نباشد؛ اشكال ندارد.

مسأله 2257

مدت مساقات بايد معلوم باشد و بايد به قدري باشد كه در آن مدت به دست آمدن محصول ممكن باشد و اگر آن را معين كنند و آخر آن را موقعي قرار دهند كه ميوه آن سال به حسب عادت به دست مي آيد صحيح است.

مسأله 2258

بايد سهم هر كدام به صورت نسبت معين شود؛ مثلاً نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها باشد و اگر انواعي از درخت ها باشد مي توانند براي هر نوعي سهم مخصوص براي هر كدام قرار دهند و اگر قرار بگذارند كه مثلاً صد من از ميوه مال مالك و بقيه مال كسي باشد كه كار مي كند قرارداد باطل است.

مسأله 2259

لازم نيست قرار قرارداد مساقات پيش از ظاهر شدن ميوه باشد؛ بلكه اگر بعد از ظاهر شدن ميوه هم قرار بگذارند چنانچه كاري مانده باشد كه براي زيادتي ميوه، يا بهتر شدن آن، يا سالم ماندنش از آفات لازم باشد؛ قرارداد صحيح است؛ ولي اگر چنين نباشد؛ هر چند كاري مانند آبياري كه براي تربيت درخت لازم است؛ يا چيدن؛ يا نگهداري از آن باشد اشكال دارد.

مسأله 2260

بنا بر احتياط قرارداد مساقات در بوته خربزه و خيار و مانند اينها صحيح نيست.

مسأله 2261

درختي كه از آب باران يا رطوبت زمين استفاده مي كند و به آبياري احتياج ندارد؛ اگر به كارهاي ديگر مانند بيل زدن و كود دادن و مانند اينها كه در زيادي محصول، يا بهتر شدن آن، يا سالم ماندنش از آفات دخالت دارد احتياج داشته باشد؛ قرارداد مساقات صحيح است؛ ولي اگر چنين نباشد محل اشكال است.

مسأله 2262

دو نفري كه مساقات كرده اند با رضايت يكديگر مي توانند قرارداد را به هم بزنند و نيز اگر در ضمن خواندن صيغه مساقات شرط كنند كه هر دو، يا يكي از آنان حق به هم زدن قرارداد را داشته باشند مطابق قراري كه گذاشته اند؛ به هم زدن قرارداد اشكال ندارد؛ بلكه اگر در قرارداد شرطي كنند و عملي نشود و اجبار مشروط عليه نيز ممكن نباشد؛ كسي كه براي نفع او شرط كرده اند مي تواند قرارداد را به هم بزند.

مسأله 2263

هرگاه مالك بميرد قرارداد مساقات به هم نمي خورد؛ ورثه اش به جاي او هستند.

مسأله 2264

هرگاه كسي كه تربيت درخت ها به او واگذار شده بميرد؛ چنانچه در قرارداد، مباشرت خود عامل را شرط نكرده باشند؛ ورثه اش به جاي او هستند و چنانچه خودشان عمل را انجام ندهند و اجير هم نگيرند و اجبار آنان ولو به مراجعه حاكم شرع ممكن نباشد؛ حاكم از مال ميت اجير مي گيرد و حاصل را بين ورثه ميت و مالك قسمت مي كند و اگر شرط كرده باشند كه خود او درخت ها را تربيت كند؛ پس اگر قرار گذاشته اند كه به ديگري واگذار نكند؛ يعني در قرارداد مساقات مباشرت شرط شده باشد؛ با مردن او قرارداد به هم مي خورد و اگر قرار نگذاشته اند؛ مالك مي تواند قرارداد را به هم بزند يا راضي شود كه ورثه يا كسي كه آنها اجيرش مي كنند درخت ها را تربيت نمايد.

مسأله 2265

هرگاه شرط كند كه تمام حاصل براي مالك باشد مساقات باطل است؛ ولي مع ذلك تمام حاصل، مال مالك مي باشد و كسي كه كار مي كند چون براي مالك مجاناً انجام مي دهد نمي تواند مطالبه اجرت نمايد. ولي اگر باطل بودن مساقات به جهت ديگري باشد؛ در صورتي كه آبياري و كارهاي ديگر به امر يا درخواست مالك بوده؛ بايد مالك مزد آنها را به مقدار معمول به اوبدهد و اگر مقدار معمول بيشتر از مقدار قرارداد باشد و او از آن اطلاع داشته باشد دادن زيادي لازم نيست.

مسأله 2266

هرگاه زميني را به ديگري واگذار كند كه در آن درخت بكارد و آنچه به دست مي آيد مال هر دو باشد؛ چه سهم هر يك برابر ديگري باشد يا بيشتر، اين معامله را به اصطلاح مغارسه گويند و در بين فقها اختلاف شده؛ بعضي اين معامله را باطل، برخي صحيح و دسته اي آن را خلاف احتياط مي دانند؛ بعيد نيست اين معامله صحيح باشد؛ ولي احتياط در ترك آن است و در صورتي كه مغارسه باطل، يا خلاف احتياط باشد؛ مي توان به همان نتيجه رسيد به اين كه طرفين صلح و سازش كنند كه آنچه به دست مي آيد مال هر دو باشد؛ يا اين كه مالك زمين را به باغبان در مدت معين، مثلاً به نصف منافع زمين اجاره دهد و باغبان قبول كند.

احكام محجور (كساني كه از تصرف در اموالشان ممنوع هستند)

مسأله 2267

كسي كه نمي تواند شرعاً در مال خود تصرف كنند او را محجور گويند.

مسأله 2268

كساني كه نمي توانند در اموال خود تصرف كنند بسيارند؛ به بعضي آنها اشاره مي شود:

1 بچه غيربالغ.

2 ديوانه.

3 سفيه.

4 ورشكسته اي كه به حكم حاكم شرع از تصرف در مالش منع شده باشد.

5 تصرفات بيش از ثلث مريضي كه به آن مرض از دنيا مي رود.

مسأله 2269

بچه اي كه بالغ نشده؛ گرچه مميز باشد نمي تواند در مال خود تصرف كند.

گذشت احتياط واجب آن است كه در چيزهاي كم قيمت هم خريد و فروش نكند.

مسأله 2270

نشانه بالغ شدن در مرد و زن يكي از سه چيز است:

اول:

تمام شدن پانزده سال قمري در مرد و نُه سال قمري در زن.

دوم:

روييدن موي درشت بالاي عورت، زير شكم.

سوم:

بيرون آمدن مني، چه در خواب و چه در بيداري.

مسأله 2271

درشت شدن صدا و روييدن موي زير بغل و روي سينه، نشانه بالغ شدن نيست بلكه روييدن موي درشت در پشت لب و صورت علامت نيست؛ مگر اين كه انسان به واسطه اين امور به بالغ شدن يقين كند.

مسأله 2272

ديوانه و سفيه، يعني كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند؛ نمي توانند در مال خود تصرف كنند؛ بلكه بايد توسط ولي آنها باشد.

مسأله 2273

كسي كه ورشكست شده؛ يعني بدهكاري او بيش از سرمايه موجود اوست و طلبكار او از حاكم شرع درخواست كرده باشد كه او را از تصرف در اموالش بازدارد كند؛ بعد از حكم حاكم بدون اجازه طلبكار نمي تواند در اموال خود تصرف كند.

مسأله 2274

كسي كه گاهي عاقل و گاهي ديوانه است؛ تصرفي كه هنگام ديوانگي در مال خود مي كند صحيح نيست.

مسأله 2275

انسان چنانچه مي تواند قبل از مرگ خود چه در حال صحت و سلامت باشد و چه در حال مرض، هرقدر از مال خود را به مصرف خود و عيال و مهمان و كارهايي كه اسراف شمرده نمي شود برساند؛ مي تواند در مرضي كه به آن مرض از دنيا مي رود؛ يعني در آستانه مرگ، آنها را انجام دهد و نيز مي تواند كسي كه در آستانه مرگ است مال خود را به قيمتش بفروشد يا اجاره دهد و نيز اگر مثلاً بخواهد مال خود را به كسي ببخشد؛ يا ارزان تر از قيمت معمول بفروشد؛ چنانچه به مقدار ثلث مال او، يا كمتر باشد تصرفش صحيح و نافذ است؛ ولي اگر بيشتر از ثلث باشد احتياط آن است كه با اجازه ورثه باشد.

چنانچه اگر چيزي را پس از مرگ وصيت كند يا ببخشد؛ نسبت به مازاد بر ثلث صحيح نيست؛ مگر اين كه ورثه اجازه دهند.

احكام وكالت

مسأله 2276

وكالت آن است كه انسان كاري كه حق دارد خود انجام بدهد به ديگري واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد. مثلاً كسي را وكيل كند كه خانه او را بفروشد؛ يا زني را براي او عقد نمايد. پس آدم سفيه كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند؛ چون حق ندارد در مال خود تصرف كند و همچنين كسي كه از طرف حاكم شرع از تصرف در مالش منع شده؛ نمي تواند براي فروش كسي را وكيل بگيرد.

مسأله 2277

در وكالت لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر انسان به ديگري بفهماند كه او را وكيل كرده و او هم بفهمد و قبول كند؛ مثلاً مال خود را به كسي بدهد كه براي او بفروشد و او مال او را بگيرد؛ وكالت صحيح است.

مسأله 2278

هرگاه انسان كسي را كه در شهر ديگر است وكيل نمايد و براي او وكالت نامه بفرستد و او قبول كند؛ اگر چه وكالت نامه بعد از مدتي به او برسد وكالت صحيح است.

مسأله 2279

موكل، يعني كسي كه ديگري را وكيل مي كند و نيز كسي كه وكيل مي شود بايد بالغ و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار اقدام كنند.

ولي بچه مميز در صورتي كه فقط در خواندن صيغه وكيل شده باشد و صيغه را با شرايطش بخواند؛ صيغه اي كه خوانده است صحيح است و چنانچه خواهد آمد وصيت طفل ده ساله صحيح است در اين صورت وكالت او هم نافذ است.

مسأله 2280

كاري را كه انسان نمي تواند انجام دهد؛ يا شرعاً نبايد انجام دهد؛ نمي تواند براي انجام آن از طرف ديگري وكيل شود. بنا بر اين كسي كه در احرام حج است چون نبايد صيغه عقد زناشويي را بخواند نمي تواند براي خواندن صيغه زناشويي از طرف ديگري وكيل شود.

مسأله 2281

هرگاه انسان كسي را براي انجام تمام كارهاي خودش وكيل كند صحيح است؛ ولي اگر براي يكي از كارهاي خود وكيل نمايد و آن كار را معين نكند وكالت صحيح نيست مگر اين كه مورد وكالت را معين كند و اختيار كار را به عهده وكيل بگذارد؛ مثلاً شخصي را وكيل كند كه خانه اش را بفروشد يا اجاره دهد؛ وكالت صحيح است.

مسأله 2282

هرگاه وكيل را عزل كند؛ يعني از كار بركنار نمايد؛ بعد از آن كه خبر به او رسيد نمي تواند آن كار را انجام دهد. ولي اگر پيش از رسيدن خبر عزل، آن كار را انجام داده باشد صحيح است.

مسأله 2283

وكيل مي تواند از وكالت كناره گيري كند گرچه موكل هم غايب باشد.

مسأله 2284

وكيل نمي تواند براي انجام كاري كه به او واگذار شده ديگري را وكيل نمايد؛ ولي اگر موكل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد؛ به هر طوري كه به او دستور داده مي تواند رفتار نمايد. پس اگر گفته باشد براي من وكيل بگير بايد از طرف موكل خود وكيل بگيرد و نمي تواند كسي را از طرف خودش وكيل كند.

مسأله 2285

هرگاه وكيل با اجازه موكل كسي را از طرف او وكيل كند نمي تواند آن وكيل را عزل نمايد و اگر وكيل اول بميرد؛ يا موكل او را عزل كند؛ وكالت دومي باطل نمي شود.

مسأله 2286

هرگاه چند نفر را براي انجام كاري وكيل كند و به آنها اجازه بدهد كه هر كدام به تنهايي در آن كار اقدام كنند؛ هر يك از آنان مي توانند آن كار را انجام دهند و چنانچه يكي از آنها بميرد وكالت ديگران باطل نمي شود. ولي اگر نگفته باشد با هم يا به تنهايي انجام دهند و از حرفش هم معلوم نباشد كه مي توانند به تنهايي انجام دهند؛ يا گفته باشد كه با هم انجام دهند؛ نمي توانند به تنهايي اقدام نمايند و اگر با هم وكيل شده باشند؛ در صورتي كه يكي از آنها بميرد وكالت ديگران باطل مي شود.

مسأله 2287

هرگاه وكيل يا موكل بميرد، يا ديوانه يا بيهوش هميشگي شود؛ وكالت باطل مي شود و نيز اگر گاه گاهي ديوانه، يا بيهوش شود؛ بنا بر احتياط واجب بايد به معامله اي كه انجام مي دهد ترتيب اثر ندهند و بعد از برطرف شدن حالت ديوانگي و بيهوشي، احوط آن است كه بايد به وكالت جديد انجام شود و نيز اگر چيزي كه براي تصرف در آن وكيل شده از بين برود؛ مثلاً گوسفندي كه براي فروش آن وكيل شده بميرد وكالت باطل مي شود.

مسأله 2288

هرگاه انسان كسي را براي كاري وكيل كند و چيزي براي او قرار بگذارد بعد از انجام آن كار چيزي را كه قرار گذاشته بايد بدهد.

مسأله 2289

هرگاه وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار اوست كوتاهي نكند و غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند تصرف ديگري در آن ننمايد و اتفاقاً آن مال از بين برود؛ لازم نيست عوض آن را بدهد. اگر وكيل بگويد كه مال بدون كوتاهي در نگهداري آن، تلف شده؛ چنانچه بيّنه بر خلافش نباشد گفته اش پذيرفته است.

مسأله 2290

هرگاه وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار اوست كوتاهي كند؛ يا غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند تصرف ديگري در آن بنمايد و آن مال از بين برود ضامن است؛ مثلاً اگر لباس را كه گفته اند بفروش؛ بپوشد و آن لباس تلف شود بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2291

هرگاه وكيل غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند تصرف ديگري در مال بكند؛ مثلاً لباسي را كه گفته اند بفروش، بپوشد و بعداً تصرفي را كه به او اجازه داده اند بنمايد آن تصرف صحيح است.

احكام قرض (دين)

مسأله 2292

قرض دادن؛ به خصوص به مؤمنين، مخصوصاً به محتاجين آنان، از كارهاي بسيار پسنديده است.

در قرآن و اخبار راجع به آن سفارش شده است.

از پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده فرمودند:

هر كس به برادر مسلمان خود قرض بدهد مال او زياد مي شود و ملائكه بر او رحمت مي فرستند و اگر با بدهكار مدارا كند؛ بدون حساب و به سرعت از صراط مي گذرد و كسي كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و ندهد؛ بهشت بر او حرام مي شود.

مسأله 2293

در قرض لازم نيست صيغه بخوانند؛ بلكه اگر چيزي را به نيت قرض به كسي بدهد و او هم به همين نيت بگيرد صحيح است و براي اين كه بين آنها نزاع و اختلاف واقع نشود به نحوي مقدار آن را معلوم كنند.

مسأله 2294

هرگاه در قرض شرط كنند كه در وقت معين آن را بپردازد؛ در صورتي كه شرط تأخير به نفع طلبكار بوده لازم نيست طلبكار قبول كند؛ ولي اگر تعين وقت فقط براي همراهي با بدهكار باشد چنانچه پيش از آن وقت قرض را بدهد بايد قبول كند.

مسأله 2295

هرگاه در صيغه قرض براي پرداخت آن مدتي قرار دهند؛ طلبكار نمي تواند پيش از تمام شدن آن مدت طلب خود را مطالبه كند؛ ولي اگر مدت نداشته باشد طلبكار هر وقت بخواهد مي تواند طلب خود را مطالبه نمايد مگر اين كه بدهكار قدرت پرداختن بدهي خود را نداشته باشد.

مسأله 2296

هرگاه طلب مدت نداشته باشد؛ يا مدت آن رسيده باشد و طلبكار طلب خود را مطالبه كند؛ چنانچه بدهكار بتواند بدهي خود را بدهد بايد فوراً آن را بپردازد و اگر تأخير بيندازد گناهكار است.

مسأله 2297

هرگاه بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته و به اندازه شأن اوست و اثاثيه منزل و چيزهاي ديگري كه به آنها احتياج دارد چيزي نداشته باشد؛ طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه نمايد؛ بلكه چنانچه در قرآن مجيد آمده بايد صبر كند تا بتواند بدهي خود را بدهد.

مسأله 2298

كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد اگر كاسب است بايد براي پرداخت بدهي خود كسب كند و كسي هم كه كاسب نيست چنانچه بتواند كسبي كه لايق شأنش باشد بكند و برايش حرج نباشد؛ احتياط واجب آن است كه كسب كند و بدهي خود را بدهد.

مسأله 2299

كسي كه دسترسي به طلبكار خود ندارد؛ چنانچه اميد نداشته باشد كه او را پيدا مي كند و احتمال مرگ او را بدهد و در صورتي كه احتمال مرگش را مي دهد ورثه او را نشناسد؛ بايد طلب او را از طرف صاحبش به فقير بدهد و اگر خودش فقير باشد مي تواند بردارد و بنا بر احتياط واجب از حاكم شرع براي اين كار اجازه بگيرد و اگر طلبكار سيد نباشد احتياط واجب آن است كه طلب او را به سيد فقير ندهد.

مسأله 2300

هرگاه مال ميت بيشتر از خرج واجب كفن و دفن و بدهي او نباشد؛ بايد مالش را به همين مصرف ها برسانند و به وارث چيزي نمي رسد.

مسأله 2301

هرگاه كسي مقداري پول طلا يا نقره يا چيزهايي كه مانند آن در بازار موجود است قرض كند و قيمت آن كم شود؛ يا چند برابر گردد؛ چنانچه همان مقدار را كه گرفته پس بدهد كافي است؛ ولي اگر هر دو به غير آن راضي شوند اشكال ندارد. ولكن جريان حكم مذكور در مثل اسكناس كه به لحاظ قدرت خريد با آنها معامله مي شود و بيشتر اوقات در حال نوسان وترقي و تنزل مي باشد؛ خالي از اشكال نيست و بنا بر احتياط لازم با يكديگر مصالحه كنند.

مسأله 2302

هرگاه مالي را كه قرض كرده از بين نرفته باشد و صاحب مال آن را مطالبه كند؛ احتياط مستحب آن است كه بدهكار همان مال را به او بدهد.

مسأله 2303

هرگاه كسي كه قرض مي دهد شرط كند زيادتر از مقداري كه مي دهد بگيرد؛ مثلاً يك من گندم قرض بدهد و شرط كند كه يك من و پنج سير بگيرد؛ يا ده عدد تخم مرغ بدهد كه يازده تا بگيرد؛ ربا و حرام است؛ بلكه اگر قرار بگذارد كه بدهكار كاري براي او انجام دهد؛ يا چيزي را كه قرض كرده با مقداري جنس ديگر پس دهد؛ مثلاً شرط كند صد توماني كه قرض كرده با يك كبريت پس دهد؛ ربا و حرام است و نيز اگر با او شرط كند كه چيزي را كه قرض مي گيرد به طور مخصوص پس دهد؛ مثلاً مقداري طلاي نساخته به او بدهد و شرط كند كه ساخته پس بگيرد بازهم ربا و حرام مي باشد.

ولي اگر بدون اين كه شرط كند خود بدهكار زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد اشكال ندارد بلكه مستحب است.

مسأله 2304

ربا دادن مثل ربا گرفتن حرام است و كسي كه قرض ربايي گرفته مالك آن نمي شود و نمي تواند در آن تصرف كند؛ ولي چنانچه طوري باشد كه اگر قرار ربا با هم نداده بودند صاحب پول راضي بود كه گيرنده قرض در آن تصرف كند؛ يا اين كه صاحب پول به گيرنده اجازه دهد كه در پولش تصرف كند؛ گرچه معامله او باطل است؛ قرض گيرنده مي تواند در آن تصرف كند.

مسأله 2305

هرگاه گندم يا چيزي مانند آن را به طور قرض ربايي بگيرد و با آن زراعت كند حاصلي كه از آن به دست مي آيد مال قرض دهنده است مگر اين كه چنانچه در مسأله گذشته ذكر شد مالك گندم هم اجازه داده باشد كه در آن تصرف كند؛ گرچه معامله او باطل باشد.

مسأله 2306

هرگاه لباسي را بخرد و بعداً از پولي كه به قرض ربايي گرفته؛ يا از پول حلالي كه مخلوط با رباست به صاحب لباس بدهد؛ پوشيدن آن لباس و نماز خواندن با آن اشكال ندارد؛ ولي مديون صاحب لباس است بايد پول حلال به او بدهد و اگر به فروشنده بگويد كه اين لباس را با اين پول معين مي خرم؛ پوشيدن آن لباس حرام است و اگر بداند پوشيدن آن حرام است نماز هم به تفصيلي كه در لباس نمازگزار گذشت؛ صحيح نيست.

مسأله 2307

هرگاه انسان مقداري پول به تاجر بدهد كه در شهر ديگر از طرف او كمتر بگيرد اشكال ندارد و اين را صَرْفِ بَرات مي گويند و همچنين است اگر شرط كند همان مقدار را در شهر ديگر به او بدهد.

مسأله 2308

هرگاه مقداري پول به كسي بدهد كه بعد از چند روز در شهر ديگر زيادتر بگيرد؛ مثلاً نه صد و نود تومان بدهد كه بعد از ده روز در شهر ديگر هزار تومان بگيرد؛ ربا و حرام است؛ ولي اگر كسي كه زيادي را مي گيرد در مقابل زيادي جنسي بدهد؛ يا عملي انجام دهد اشكال ندارد.

مسأله 2309

هرگاه در مقابل طلبي كه از كسي دارد سفته يا چك مدت دار داشته باشد و بخواهد مقداري از طلب خود را پيش از موعد آن گذشت كند و بقيه را از بدهكار نقداً بگيرد اشكال ندارد.

احكام حواله

مسأله 2310

حواله آن است كه بدهكار بدهي خود را با قبول طلبكار به عهده ديگري بگذارد كه طلب خود را از او بگيرد.

بعد از آن كه حواله درست شد كسي كه به او حواله شده بدهكار مي شود و ديگر طلبكار نمي تواند طلبي را كه دارد از بدهكار اولي مطالبه نمايد.

مسأله 2311

بدهكار، طلبكار و كسي كه به او حواله شده؛ بايد بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند؛ يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند و نيز نبايد به واسطه ورشكستگي به حكم حاكم شرع از تصرف در اموالشان منع شده باشند. ولي كسي كه از تصرف در اموالش از طرف حاكم شرع منع شده اگر حواله بر كسي كه مديون نيست بدهد اشكال ندارد.

مسأله 2312

حواله دادن بر كسي كه بدهكار نيست در صورتي صحيح است كه او قبول كند و نيز اگر انسان بخواهد به كسي كه جنسي بدهكار است جنس ديگري حواله دهد؛ مثلاً به كسي كه گندم بدهكار است جو حواله بدهد؛ تا او قبول نكند حواله صحيح نيست.

مسأله 2313

موقعي كه انسان حواله مي دهد بايد بدهكار باشد؛ پس اگر بدهي به كسي ندارد؛ گرچه بخواهد از او قرض كند تا وقتي كه از او قرض نكرده نمي تواند او را به كسي حواله دهد كه آنچه را بعداً قرض مي دهد از آن كس بگيرد.

مسأله 2314

حواله دهنده و طلبكار بايد مقدار حواله و جنس آن را بدانند؛ پس اگر مثلاً ده من گندم و يكصد تومان پول به يك نفر بدهكار باشد و به او بگويد يكي از دو طلب خود را از فلاني بگيرد و آن را معين نكند حواله درست نيست.

مسأله 2315

هرگاه بدهي واقعاً معين باشد ولي بدهكار و طلبكار در موقع حواله دادن مقدار آن، يا جنس آن را ندانند حواله صحيح است؛ مثلاً اگر طلب كسي را در دفتر نوشته باشد و پيش از ديدن دفتر حواله بدهد و بعد دفتر را ببيند و به طلبكار طلبش را بگويد حواله صحيح است.

مسأله 2316

طلبه كار مي تواند حواله را قبول نكند؛ اگر چه كسي كه به او حواله شده فقير نباشد و در پرداختن حواله هم كوتاهي ننمايد.

مسأله 2317

هرگاه بر كسي حواله بدهد كه بدهكار نيست؛ چنانچه او حواله را قبول كند؛ پيش از پرداختن حواله نمي تواند مقدار حواله را از حواله دهنده بگيرد.

ولي اگر طلبكار طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند كسي كه حواله را قبول كرده مي تواند تمام مقدار حواله شده را از حواله دهنده مطالبه نمايد و احتياط آن است كه در بيشتر از مقداري كه با طلبكار مصالحه كرده با حواله دهنده مصالحه كند يا او را بري الذمه نمايد.

مسأله 2318

بعد از آن كه حواله درست شد حواله دهنده و كسي كه به او حواله شده نمي توانند حواله را به هم بزنند و هرگاه كسي كه به او حواله شده در موقع حواله فقير نباشد؛ يعني غير از چيزهايي كه در دين مستثني است مالي داشته باشد كه بتواند حواله را بپردازد؛ اگر چه بعداً فقير شود طلبكار هم نمي تواند حواله را به هم بزند و همچنين است اگر موقع حواله فقير باشد و طلبكار بداند فقيرست.

ولي اگر نداند فقير است و بعد بفهمد؛ اگر در آن وقت مال دار نشده باشد طلبه كار مي تواند حواله را به هم بزند و طلب خود را از حواله دهنده بگيرد.

ولي اگر مال دار شده باشد معلوم نيست بتواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2319

هرگاه بدهكار و طلبكار و كسي كه به او حواله شده؛ يا يكي از آنان براي خود حق به هم زدن حواله را قرار دهند مطابق قراري كه گذاشته مي توانند حواله را به هم بزنند.

مسأله 2320

هرگاه حواله دهنده خودش طلب طلبكار را بدهد چنانچه به خواهش كسي كه به او حواله داده است مي تواند چيزي را كه داده از او بگيرد و اگر بدون خواهش او داده و قصدش اين بوده كه عوض آن را نگيرد نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد.

احكام رهن

مسأله 2321

رهن آن است كه انسان مقداري از مال خود را به عنوان گِرو نزد طلبكار بگذارد كه اگر طلب او را ندهد طلبش را از آن مال مطابق دستور خاص كه در مسائل آينده ذكر خواهد شد؛ بردارد.

مسأله 2322

در رهن لازم نيست صيغه بخوانند و همين قدر كه بدهكار مال خود را به قصد گرو به طلبكار بدهد و طلبكار هم به همين قصد بگيرد رهنش صحيح است.

مسأله 2323

گرو دهنده و كسي كه مال را گرو مي گيرد بايد بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد گرو دهنده سفيه نباشد؛ يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكند و همچنين نبايد حاكم شرع از تصرف در اموالش جلوگيري كرده باشد.

ولي كسي كه حاكم شرع او را از تصرف در اموالش جلوگيري كرده اگر بخواهد غيرمال خود، يا از مال خود كه از تصرف در آنها جلوگيري نشده گرو بگذارد مي تواند.

مسأله 2324

انسان مالي را مي تواند گرو بگذارد كه شرعاً بتواند در آن تصرف كند و اگر مال كس ديگر را با اجازه او گرو بگذارد صحيح است.

مسأله 2325

چيزي را كه گرو مي گذارد بايد خريد و فروش آن صحيح باشد؛ پس اگر شراب و مانند آن را گرو بگذارد درست نيست.

مسأله 2326

استفاده چيزي را كه گرو مي گذارد مال صاحب آن است؛ چه گرو دهنده و چه كس ديگر باشد.

مسأله 2327

طلبكار و بدهكار نمي توانند مالي را كه گرو گذاشته شده بدون اجازه يكديگر ملك كسي كنند؛ مثلاً ببخشند يا بفروشند. ولي اگر مالك آن را ببخشد يا بفروشد؛ بعد طلبكار بگويد راضي هستم اشكال ندارد. اما طلبكار حق بخشيدن يا فروختن را ندارد فقط مي تواند اجازه يا رد كند.

مسأله 2328

هرگاه طلبكار چيزي را كه گرو برداشته با اجازه بدهكار بفروشد؛ پول آن هم مثل خود مال گرو مي باشد و همچنين است اگر بي اجازه او بفروشد و بعد بدهكار امضا كند؛ ولي قبل از امضا، آن چيز به گرو بودن خود باقيست و اگر خود بدهكار آن چيز را با اجازه طلبكار بفروشد كه عوض آن گرو باشد عوض آن گرو مي شود.

مسأله 2329

هرگاه موقعي كه بايد بدهكار بدهي خود را بدهد طلبكار مطالبه كند و او ندهد؛ طلبكار در صورتي كه وكالت در فروش و برداشت طلب خود از پول او داشته باشد مي تواند مالي را كه گرو برداشته بفروشد و طلب خود را بردارد و در صورتي كه وكالت نداشته اگر مي تواند؛ مالي را كه گرو برداشته بفروشد و طلب خود را بردارد؛ ولي بايد به مقدار طلبش اكتفا كند و اگر وصول طلبش توقف بر فروش تمام آن داشته باشد مي تواند تمام آن را بفروشد.

به هر حال اگر دسترسي به حاكم شرع دارد تا مي شود در فروش و برداشت طلب خود اجازه بگيرد و در هر دو صورت اگر زيادي داشته باشد بايد زيادي را به بدهكار بدهد و اگر تمام مال كمتر از طلبش باشد بقيه را از بدهكار مطالبه مي كند.

مسأله 2330

هرگاه بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته و چيزهايي كه مانند اثاثيه خانه محل احتياج اوست چيز ديگري نداشته باشد طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه كند؛ بلكه بايد مهلت دهد. ولي اگر مالي را كه گرو گذاشته خانه و اثاثيه مورد حاجتش هم باشد طلبه كار مي تواند آن را بفروشد و طلب خود را بردارد ولي شايسته و سزاوار نيست طلبكار اين كار را بكند و مسلمان را از خانه و كاشانه اش بيرون كند.

مسأله 2331

در بين مردم متعارف است وامي به صاحب خانه مي دهند و خانه او را گرو بر مي دارند به شرط اينكه اجاره كمتري بپردازند يا اصلاً اجاره ندهند؛ اين كار ربا و حرام است؛ ولي جايز و صحيح است اول خانه را گرو بردارد و سپس استفاده از خانه را از صاحب خانه به مقدار كمتر مصالحه كنند يا اين كه ابتدا خانه را به مبلغي ولو به مقدار كم اجاره كند و در ضمن اجاره شرط كند كه بايد فلان مقدار وام به او بدهد و خانه را در مقابل آن گرو بگذارد.

احكام ضمانت

مسأله 2332

ضمانت در مال نزد فقهاء اماميه (رضوان الله عليهم) عبارت است از انتقال بدهي بدهكار به عهده شخصي به نفع طلب كار.

مسأله 2333

هرگاه انسان بخواهد ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد؛ ضامن شدن او در صورتي صحيح است كه به هر لفظي، اگر چه عربي نباشد؛ يا به عملي به طلبكار بفهماند كه من ضامن شده ام طلب تو را بدهم و طلبكار هم رضايت خود را بفهماند. ولي راضي بودن بدهكار شرط نيست.

مسأله 2334

ضامن و طلبكار بايد بالغ و عاقل باشند و كسي هم آنان را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند؛ يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند و نبايد شرعاً از تصرف در مالشان منع شده باشند. ولي اين شرطها در بدهكار نيست؛ مثلاً هرگاه كسي ضامن شود كه بدهي بچه، يا ديوانه، يا سفيه، يا كسي كه از تصرف در اموالش منع شده را بدهد صحيح است.

مسأله 2335

هرگاه براي ضامن شدن خودش شرطي قرار دهد؛ مثلاً بگويد اگر بدهكار قرض تو را نداد من مي دهم ضامن شدن او صحيح نيست. ولي اگر در همين زمان عهده دار قرض شود و قرض را از عهده بدهكار به عهده خود بگذارد كه در صورت ندادن بدهكار از عهده برآيد؛ بعيد نيست صحيح باشد و طلبكار در صورت ندادن بدهكار بتواند از ضامن مطالبه نمايد. ولي احتياط آن است كه اين طور ضمانت نكند.

مسأله 2336

كسي كه انسان ضامن بدهي او مي شود بايد بدهكار باشد؛ پس اگر كسي بخواهد از ديگري قرض كند؛ تا وقتي كه قرض نكرده نمي تواند ضامن او شود.

مسأله 2337

در صورتي انسان مي تواند ضامن شود كه طلب كار، بدهكار و جنس بدهي همه در واقع و نفس الامر معين باشند؛ پس اگر دو نفر از كسي طلبكار باشند و انسان بگويد من ضامن هستم كه طلب يكي از شماها را بدهم؛ چون معين نكرده طلب كدام را مي دهد؛ ضامن شدن او صحيح نيست و نيز هرگاه كسي از دو نفر طلبكار باشد و انسان بگويد من ضامن هستم كه بدهي يكي از آن دو نفر را به تو بدهم؛ چون معين نكرده كه بدهي كدام را مي دهد ضامن شدن او صحيح نيست و همچنين اگر كسي از ديگري ده من گندم و صد تومان پول طلبكار باشد و انسان بگويد من ضامن يكي از اين دو طلب هستم و معين نكرده كه ضامن گندم است يا ضامن پول صحيح نيست.

مسأله 2338

اگر طلبكار تمام طلب خود را به ضامن ببخشد؛ يعني او را بري الذمه كند؛ ضامن نمي تواند از بدهكار چيزي بگيرد و اگر مقداري از آن را ببخشد؛ نمي تواند آن مقدار را از بدهكار مطالبه كند.

مسأله 2339

هرگاه انسان ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد نمي تواند از ضامن شدن خود برگردد.

مسأله 2340

ضامن و طلبه كار مي توانند شرط كنند كه هر وقت بخواهند ضامن بودن را به هم بزنند.

مسأله 2341

هرگاه انسان در موقع ضامن شدن بتواند طلب طلبكار را بدهد اگر چه بعد فقير شود؛ طلبكار نمي تواند ضامن بودن را به هم زند و طلب خود را از بدهكار اول مطالبه نمايد و همچنين است اگر در آن موقع نتواند طلب او را بدهد ولي طلبكار بداند و به ضامن شدن او راضي شود.

مسأله 2342

هرگاه انسان در موقعي كه ضامن مي شود نتواند طلب طلبكار را بدهد و طلبكار در آن وقت نداند و بعد ملتفت شود؛ مي تواند ضامن بودن او را به هم بزند؛ اگر چه پيش از آن كه طلبكار ملتفت شود ضامن قدرت پيدا كرده باشد.

مسأله 2343

هرگاه كسي بدون اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد؛ نمي تواند چيزي از او بگيرد.

مسأله 2344

هرگاه كسي با اجازه بدهكار به شرط آن كه اهليت اجازه داشته و بچه نابالغ و ديوانه نباشد؛ ضامن شود كه بدهي او را بدهد و در ضمانت نيز قصد تبرع نداشته باشد؛ مي تواند مقداري را كه ضامن شده از او مطالبه نمايد. ولي اگر به جاي جنسي كه بدهكار بوده جنس ديگري به طلبكار او بدهد نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد؛ مثلاً اگر ده من گندم بدهكار باشد و ضامن شده ده من برنج بدهد نمي تواند برنج را از او مطالبه نمايد. اما اگر خودش راضي شود كه برنج بدهد اشكال ندارد.

احكام كفالت

مسأله 2345

كفالت آن است كه كه انسان ضامن شود كه هر وقت طلبكار بدهكار را خواست او را تحويل دهد و يا اين كه اگر كسي بر ديگري حقي داشته يا ادعاي حقي كند كه دعواي او قابل طرح در محضر حاكم شرع باشد؛ چنانچه انسان ضامن شود كه هر وقت صاحب حق يا مدعي طرف را خواست او را در محضر حاكم شرع حاضر كند.

بنا بر اين كفالت اختصاص به طلب ندارد. به كسي كه اين طور ضامن مي شود كفيل و عملش را كفالت مي گويند.

مسأله 2346

كفالت در صورتي صحيح است كه كفيل به هر لفظي، اگر چه عربي نباشد؛ يا به هر عملي به طلبكار يا طرف بفهماند كه من متعهدم هر وقت بدهكار خود را بخواهي، يا طرف دعوي را خواسته باشي تحويل دهم و طلبكار و مدعي حق هم قبول نمايد و احتياط آن است كه قبول بدهكار و طرف حق هم در كفالت باشد.

مسأله 2347

كفيل بايد بالغ و عاقل باشد و او را در كفالت مجبور نكرده باشند و بتواند كسي را كه كفيل او شده حاضر نمايد و همچنين بايد سفيه نباشد؛ يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكند و نبايد شرعاً از تصرف در مالش منع شده باشد؛ در صورتي كه حاضر كردن بدهكار، يا طرف مستلزم تصرف در مالش باشد؛ بلكه چه بسا كفالت در صورتي كه نتواند بدهكار و طرف را حاضر كند مستلزم تصرف در مالش مي شود؛ پس كفيلن بايد سفيه و محجور باشد.

مسأله 2348

كسي كه انسان كفالت او را مي كند لازم نيست شرايطي كه براي كفيل در مسأله گذشته بيان شد دارا باشد؛ پس مي شود از بچه و ديوانه و سفيه كفالت كرد؛ در صورتي كه ولي آنها قبول كند.

مسأله 2349

واجب است بر كفيل به هر وسيله اي كه مشروع باشد بدهكار و طرف را حاضر كند.

مسأله 2350

يكي از هفت چيز كفالت را به هم مي زند:

اول:

كفيل بدهكار و طرف را به دست طلبكار بدهد.

دوم:

طلب طلبكار داده شود.

سوم:

طلبكار از طلب خود بگذرد.

چهارم:

بدهكار بميرد.

پنجم:

طلبكار كفيل را از كفالت آزاد كند.

ششم:

كفيل بميرد.

هفتم:

كسي كه صاحب حق است به وسيله حواله يا طور ديگري حق خود را به ديگري واگذار نمايد.

مسأله 2351

هرگاه انسان به زور بدهكار را از دست طلبكار رها كند؛ چنانچه طلبكار دسترسي به او نداشته باشد؛ كسي كه بدهكار را رها كرده بايد او را به دست طلبكار بدهد؛ يا بدهي او را به طلبكار بپردازد.

احكام وديعه (امانت داري)

مسأله 2352

وديعه آن است كه انسان مالي را نزد كسي به عنوان امانت بگذارد كه از آن مال براي مالك محافظت و نگهداري كند.

مسأله 2353

هرگاه انسان مالي را به كسي بدهد و بگويد نزد تو امانت باشد و او هم قبول كند؛ يا بدون اين كه حرفي بزند به صاحب مال بفهماند كه مال را براي نگهداري به او مي دهد و او هم به قصد نگهداري كردن بگيرد بايد به احكام وديعه و امانت داري كه در مسائل آينده گفته مي شود عمل نمايد.

مسأله 2354

امانت دار و كسي كه مال را امانت مي گذارد بايد هر دو بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و همچنين بايد كسي كه امانت مي گذارد سفيه نباشد و از تصرف در اموالش به حكم حاكم شرع منع نشده باشد.

ولي اگر مالي را كه امانت مي گذارد از اموالي نباشد كه از تصرف در آنها منع شده؛ مانعي ندارد و در صورتي كه امانت دار در حفظ و نگهداري امانت مستلزم تصرف در مالش باشد بايد سفيه نباشد و از تصرف در اموالش به حكم حاكم شرع منع نشده باشد.

مسأله 2355

هرگاه از بچه يا ديوانه چيزي را به طور امانت قبول كند بايد آن را به صاحبش بدهد و اگر آن چيز مال خود بچه يا ديوانه است به ولي او برساند و چنانچه پيش از آن كه به صاحبش يا به ولي طفل برساند تلف شود بايد عوض آن را بدهد مگر آن كه به جهت ترس از تلف و از بين رفتن مال به قصد حفظ و رساندن به آنان گرفته باشد.

در صورتي كه در رساندن مال به آنان كوتاهي نكرده باشد ضامن نيست.

مسأله 2356

كسي كه نمي تواند امانت را نگهداري نمايد جايز نيست امانت را قبول كند مگر اين كه حال خود را به صاحب مال اظهار دارد؛ يا اين كه صاحب مال در نگهداري آن عاجزتر باشد و كسي هم كه بهتر حفظ كند نباشد؛ در اين موارد بعيد نيست قبول جايز باشد.

مسأله 2357

هرگاه انسان به صاحب مال بفهماند كه براي نگهداري مال او حاضر نيست؛ چنانچه او مال را بگذارد و برود و اين شخص مال را بر ندارد و آن مال تلف شود؛ كسي كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست. ولي احتياط مستحب آن است كه اگر ممكن باشد آن را نگهداري نمايد.

مسأله 2358

كسي كه چيزي را امانت مي گذارد هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه امانت را قبول مي كند هر وقت بخواهد مي تواند آن را به صاحبش برگرداند.

مسأله 2359

هرگاه انسان از نگهداري امانت منصرف شود و وديعه را به هم بزند بايد در صورت امكان هرچه زودتر مال را به صاحب آن، يا وكيل، يا ولي صاحبش برساند؛ يا به آنان خبر دهد كه به نگهداري آن حاضر نيست و اگر بدون عذر مال را به آنان نرساند و خبر هم ندهد؛ چنانچه مال تلف شود بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2360

كسي كه امانت را قبول مي كند اگر براي آن جاي مناسبي ندارد بايد جاي مناسب تهيه نمايد و طوري آن را نگهداري كند كه مردم نگويند در امانت خيانت كرده و در نگهداري آن كوتاهي نموده و اگر در جايي كه مناسب نيست بگذارد و تلف شود بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2361

كسي كه امانت را قبول مي كند اگر در نگهداري آن كوتاهي نكند و تعدي، يعني زياده روي، هم ننمايد و اتفاقاً آن مال تلف شود ضامن نيست. ولي اگر در نگهداري آن كوتاهي كند؛ مثلاً آن را در جايي بگذارد كه مأمون از آن نباشد كه ظالمي بفهمد و آن را ببرد؛ يا تعدي كند يعني در مال به طوري كه مالك اذن نداده تصرف نمايد؛ مثلاً لباس را بپوشد يا حيوان را سوار شود؛ چنانچه تلف شود بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2362

هرگاه صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معين كند و به كسي كه امانت را قبول كرده بگويد كه بايد مال را در اينجا حفظ كني و اگر احتمال هم بدهي كه از بين برود نبايد آن را به جاي ديگر ببري؛ نمي تواند آن را به جاي ديگر ببرد و اگر به جاي ديگر ببرد و تلف شود؛ ضامن است اگر چه احتمال دهد اگر در جايي كه صاحب مال معين كرده بگذارد از بين مي رود.

مسأله 2363

هرگاه صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معين كند و كسي كه امانت را قبول كرد بداند آن محل در نظر صاحب مال خصوصيتي نداشته بلكه يكي از موارد حفظ آن بوده؛ مي تواند آن را به جاي ديگري كه مال در آنجا محفوظ تر، يا مثل محل اول است ببرد و چنانچه در آنجا تلف شد ضامن نيست.

مسأله 2364

هرگاه صاحب مال ديوانه شود؛ كسي كه امانت را قبول كرده بايد فوراً امانت را به ولي او برساند و يا به ولي او خبر دهد و اگر بدون عذر شرعي مال را به ولي نرساند و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف

شود؛ بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2365

هرگاه صاحب مال بميرد امانت دار بايد مال را به وارث او يا وصي او برساند؛ يا به آنان خبر دهد و چنانچه مال را به وارث يا وصي او نرساند و از خبر دادن به آنان هم كوتاهي كند و مال تلف شود؛ ضامن است؛ ولي اگر براي آن كه مي خواهد بفهمد كسي كه مي گويد من وارث يا وصي ميتم، راست مي گويد يا نه، يا ميت وارث ديگر دارد يا نه، مال را ندهد و خبر هم ندهد و در حفظ آن كوتاهي نكند و مال تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2366

هرگاه صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد؛ كسي كه امانت را قبول كرده بايد مال را به همه ورثه بدهد؛ يا به كسي بدهد كه همه آنان گرفتن مال را به او واگذار كرده اند و اگر وصي داشته باشد تا مقدار ثلث به وصي هم مراجعه شود. پس اگر بدون اجازه ديگران مال را به يكي از ورثه بدهد ضامن سهم ديگران است.

مسأله 2367

هرگاه كسي كه امانت را قبول كرده بميرد يا ديوانه شود؛ وارث يا ولي او يا كسي كه امانت پيش او باشد بايد هرچه زودتر آن را به صاحبش برساند يا به او اطلاع دهد.

مسأله 2368

هرگاه امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند؛ چنانچه ممكن است بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل آن برساند؛ يا به آنان خبر دهد و اگر ممكن نيست بايد به طوري عمل كند كه اطمينان پيدا كند كه مال پس از مرگش به صاحبش خواهد رسيد. شايسته است چنانچه فرموده اند آن را به حاكم شرع بدهد و چنانچه به حاكم شرع دسترسي ندارد؛ در صورتي كه وارث او امين است و از امانت اطلاع دارد لازم نيست وصيت كند؛ وگرنه بايد وصيت كند و شاهد بگيرد و به وصي و شاهد اسم صاحب مال و جنس و خصوصيات مال و محل آن را بگويد.

مسأله 2369

هرگاه امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اي كه در مسأله پيش گفته شد عمل نكند؛ چنانچه آن امانت از بين برود بايد عوض آن را بدهد و اگر در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد و مرض او خوب شود يا بعد از مدتي پشيمان شود و وصيت كند؛ چنانچه آن امانت از بين برود بنا بر احتياط واجب بايد عوض آن را بدهد.

احكام عاريه

مسأله 2370

عاريه آن است كه انسان مال خود را در اختيار ديگري بگذارد كه از او استفاده كند بدون اين كه چيزي بدهد.

مسأله 2371

لازم نيست در عاريه صيغه عربي يا فارسي بخوانند. همين كه مال موردنظر را به قصد عاريه در اختيار كسي قرار دهد و او به همين قصد بگيرد عاريه صحيح است.

مسأله 2372

عاريه دادن چيز غصبي و چيزي كه مال انسان است ولي منفعت آن را به ديگري واگذار نموده؛ مثل آن كه آن را اجاره داده؛ صحيح نيست؛ مگر اين كه مالك آن چيز يا كسي كه آن چيز را اجاره كرده بگويد راضي هستم يا از قراين معلوم شود كه راضي است.

مسأله 2373

چيزي كه منفعتش مال انسان است؛ مثلاً آن را اجاره كرده مي تواند با اذن مالك جنس، يا در موردي كه عاريه گيرنده محل وثوق باشد؛ آن را عاريه دهد. ولي اگر در اجاره شرط كرده باشند كه خودش استفاده كند نمي تواند به ديگري عاريه دهد.

مسأله 2374

ديوانه، بچه، سفيه و مفلس نمي توانند مال خود را عاريه دهند. ولي اگر ولي بچه يا ديوانه يا سفيه مصلحت بداند كه عاريه داده شود؛ مانعي ندارد و همچنين است اگر مفلس با اذن طلبكار عاريه دهد اشكال ندارد.

مسأله 2375

هرگاه در نگهداري چيزي كه عاريه كرده كوتاهي نكند و در استفاده از آن هم زياده روي ننمايد و اتفاقاً آن چيز تلف شود؛ ضامن نيست. ولي چنانچه شرط كنند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد؛ يا چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد؛ بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2376

هرگاه طلا و نقره را عاريه نمايد و شرط كند كه اگر تلف شود ضامن نباشد؛ چنانچه تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2377

هرگاه عاريه دهنده بميرد؛ عاريه گيرنده بايد چيزي را كه عاريه كرده به ورثه او بدهد.

مسأله 2378

هرگاه عاريه دهنده طوري شود كه شرعاً نتواند در مال خود تصرف كند؛ مثلاً ديوانه شود؛ عاريه كننده بايد مالي را كه عاريه كرده به ولي او برساند.

مسأله 2379

كسي كه چيزي عاريه داده؛ هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي كه عاريه كرده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس دهد.

مسأله 2380

عاريه دادن چيزي كه استفاده حلال ندارد؛ مثل آلات لهو و قمار، باطل است.

مسأله 2381

عاريه دادن گوسفند براي استفاده از پشم و شير آن و عاريه دادن ساير حيوانات براي منافع مشروع آنها صحيح است.

مسأله 2382

هرگاه چيزي را كه عاريه كرده به مالك يا وكيل يا ولي او بدهد؛ بعداً آن چيز تلف شود؛ عاريه كننده ضامن نيست. ولي اگر بدون اجازه صاحب مال يا وكيل يا ولي او آن را به جايي ببرد؛ اگر چه جايي باشد كه صاحبش معمولا به آنجا مي برده؛ مثلاً اسب را در اصطبلي كه صاحبش براي آن درست كرده ببندد و بعد تلف شود؛ يا كسي آن را تلف كند؛ ضامن است.

مسأله 2383

هرگاه چيز نجس را براي كاري كه شرط آن پاكي واقعيست عاريه دهد؛ مثلاً ظرف نجس را براي استعمال خوردن و آشاميدن عاريه دهد؛ بايد نجس بودن آن را به كسي كه عاريه مي كند بگويد و اما اگر لباس را براي نماز خواندن عاريه دهد؛ چون نماز خواندن در لباسي كه واقعاً نجسست و نمازگزار نداند صحيح است؛ لازم نيست نجس بودن لباس را به او بگويد گرچه گفتنش خوب است.

مسأله 2384

چيزي را كه عاريه كرده بدون اجازه صاحب آن نمي تواند به ديگري اجاره يا عاريه دهد.

مسأله 2385

هرگاه چيزي را كه عاريه كرده با اجازه صاحب آن و از طرف او به ديگري عاريه دهد؛ چنانچه كسي كه اول آن چيز را عاريه كرده بميرد يا ديوانه شود؛ عاريه دومي باطل نمي شود.

مسأله 2386

هرگاه بعد از عاريه گرفتن معلوم شود چيزي را كه عاريه كرده غصبي است؛ اگر صاحب آن را مي شناسد بايد به صاحبش برساند و اگر نمي شناسد مطابق دستور مجهول المالك عمل كند و در هر حال نمي تواند آن را به عاريه دهنده بدهد.

مسأله 2387

هرگاه مالي را كه مي داند غصبيست عاريه كند و از آن استفاده اي ببرد و در دست او از بين برود؛ مالك مي تواند عوض مال و عوض استفاده اي را كه عاريه كننده برده از او يا از كسي كه مال را غصب كرده مطالبه كند و اگر از عاريه كننده بگيرد او نمي تواند چيزي را كه به مالك مي دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

مسأله 2388

هرگاه نداند مالي را كه عاريه كرده غصبيست و در دست او اتفاقاً از بين برود؛ چنانچه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد او هم مي تواند آنچه را به صاحب مال داده از عاريه دهنده مطالبه كند؛ ولي اگر چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشند؛ يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود عوضش را بدهد؛ نمي تواند چيزي را كه به صاحب مال مي دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

احكام ازدواج و زناشويي

اشاره

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

ازدواج از مستحباتيست كه در شريعت مقدسه اسلام بسيار بر انجام آن تأكيد شده و بر ترك آن مذمت شده است.

از حضرت امام محمد باقر عَلَيْهِ السَّلَام روايت شده كه حضرت رسول صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمودند:

بنيادي در اسلام محبوب تر نزد خداوند از ازدواج نيست و از امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام روايت شده فرمودند:

دو ركعت نماز كسي كه ازدواج كرده برتر است از هفتاد نمازي كه عذب مي خواند و از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده فرمودند:

بيشتر دوزخيان كساني هستند كه ازدواج نكرده اند.

شايسته نيست فقر و ناداري انسان را از ازدواج بازدارد؛ بعد از آن كه خداوند متعال در قرآن مجيد وعده بي نيازي و وسعت رزق داده است و از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده فرمودند:

كسي كه براي ترس از فقر و تنگدستي ازدواج نكند؛ به خداوند متعال بد گمان است.

مسأله 2389

به واسطه عقد ازدواج زن و مرد به هم حلال مي شوند و آن بر دو قسم است:

ازدواج دائم و ازدواج موقت. ازدواج دائم آن است كه مدت نداشته باشد و زني را كه به اين قسم به عقد در مي آيد زوجه دائمه گويند و ازدواج موقت آن است كه در آن مدت زناشويي معين شده باشد خواه آن مدت كوتاه باشد؛ مثلاً يك ساعت يا يك روز، يا طولاني مثلاً يك سال يا بيشتر، ولي بايد مدت ازدواج از مقدار متعارف عمر زن و شوهر بيشتر نباشد و الا صحت عقد محل اشكال است؛ زني را كه به اين قسم عقد كنند متعه و صيغه گويند.

احكام عقد
مسأله 2390

در زناشويي چه دائم و چه موقت، بايد صيغه خوانده شود و رضايت طرفين به تنهايي كافي نيست. صيغه عقد را مي توانند خود زن و مرد بخوانند؛ در صورتي كه بتوانند قصد انشاء كنند؛ يا ديگري را وكيل كنند كه از طرف آنان بخواند و مي شود يك طرف عقد را خودشان بخوانند و براي طرف ديگر وكيل بگيرند.

مسأله 2391

وكيل در اجراء عقد لازم نيست مرد باشد؛ زن هم مي تواند براي خواندن صيغه عقد وكيل شود.

مسأله 2392

هرگاه زن و مردي به كسي وكالت داده باشند كه صيغه عقد آنها را بخواند؛ تا يقين نكنند كه وكيل صيغه را خوانده؛ بر يكديگر حلال نمي شوند. ولي هرگاه وكيل مورد اعتماد باشد و بگويد صيغه را خوانده ام كفايت مي كند.

مسأله 2393

هرگاه زن كسي را وكيل كند كه او را مثلاً براي ده روز به عقد مردي درآورد و ابتداي ده روز را معين نكند؛ در صورتي كه از گفته زن معلوم شود كه به وكيل اختيار كامل داده؛ آن وكيل مي تواند هر وقت بخواهد او را ده روز به عقد آن مرد درآورد و اگر معلوم باشد كه زن روز يا ساعت معيني را قصد كرده بايد صيغه را مطابق قصد او بخواند و اگر معلوم نباشد چگونه وكالت داده از خواندن عقد خود داري كند.

مسأله 2394

يك نفر مي تواند براي خواندن صيغه عقد دائم يا موقت از طرف دو نفر وكيل شود ولي احتياط آن است كه عقد ازدواج را دو نفر بخوانند؛ بلكه زوج بنا بر احتياط واجب نمي تواند از طرف زن وكيل شود كه او را براي خود به طور دائم يا موقت عقد كند.

دستور خواندن عقد دائم
مسأله 2395

در صورتي كه صيغه عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند؛ بعد از مذاكره و تعيين مهر و رضايت طرفين، اول زن بگويد:

زَوَّجْتُك نَفْسي عَلَي الْمَهْرِ الْمَعْلُومِ، يعني:

خود را زن تو نمودم به مهري كه معين شده. پس از آن مرد بدون فاصله بگويد:

قَبِلْتُ التَّزْويجَ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعْلُومِ، يعني:

قبول كردم ازدواج را به مهري كه معلوم شده. عقد صحيح است و اگر ديگري را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغه عقد را بخواند بعد از آن كه وكلاء طرفين، موكلين و رضايت و مهر را معين كنند؛ چنانچه مثلاً اسم زن فاطمه و اسم مرد احمد باشد؛ وكيل زن بگويد:

زَوَّجْتُ مُوَكلَتي فاطِمَةَ مُوَكلَك اَحْمَدَ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعْلُومِ، يعني:

زن قرار دادم موكله خودم فاطمه را براي موكل شما احمد به مهري كه معين شده. سپس وكيل مرد بلافاصله بگويد:

قَبِلْتُ التَّزْويجَ لِمُوَكلي اَحْمَدَ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعْلُومَ، يعني:

قبول كردم ازدواج را براي موكل خودم احمد به مهر معلوم شده؛ صحيح مي باشد.

بهتر آن است؛ بلكه احتياط آن است لفظي كه مرد يا وكيل او مي گويد با لفظي كه زن يا وكيل او گفته مطابق باشد؛ مثلاً اگر زن يا وكيل او زَوَّجْتُ، گفته؛ مرد يا وكيل او هم قَبِلْتُ التَّزْويجَ، بگويد.

دستور خواندن عقد موقت
مسأله 2396

هرگاه خود زن و مرد بخواهند صيغه عقد را بخوانند بعد از آن كه مدت و مبلغ مورد توافق را معين كردند؛ چنانچه زن بگويد:

زَوَّجْتُك نَفْسي فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلَي الْمَبْلَغِ الْمَعْلُومِ، بهتر آن است كه جاي فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ، بگويد:

اِلَي الاَْجَلِ الْمَعْلُومِ و آخر مدت را قصد نمايد. بعد مرد بدون فاصله بگويد:

قَبِلْتُ التَّزْويجَ فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ (اِلَي الاَْجَلِ الْمَعْلُومِ) عَلَي الْمَبْلَغِ الْمَعْلُومِ، صحيح است

و اگر ديگري را وكيل كنند؛ اول وكيل زن به وكيل مرد بگويد:

مَتَّعْتُ مُوَكلَتي مُوَكلَك فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ (اِلَي الاَْجَلِ الْمَعْلُومِ) عَلَي الْمَبْلَغِ الْمَعْلُومِ، سپس بدون فاصله وكيل مرد بگويد:

قَبِلْتُ التمَّْتيعَ لِمُوَكلي عَلَي الْمَبْلَغِ الْمَعْلُومِ (اِلَي الاَْجَلِ الْمَعْلُومِ)، صحيح مي باشد.

شرايط عقد ازدواج
مسأله 2397

عقد ازدواج يازده شرط دارد. گرچه شرط بودن بعضي آنها محل اشكال است ولي چون امر نكاح مهم است و احتياط در آن حتي المقدور مورد عنايت شريعت مقدسه است؛ بنا بر احتياط لازم شرايطي كه ذكر مي شود مراعات گردد:

اول:

چنانچه گذشت بايد چه در ازدواج دائم و چه موقت، صيغه خوانده شود و تنها راضي بودن زن و مرد كافي نيست.

دوم:

بنا بر احتياط واجب، بلكه خالي از وجه نيست كه به عربي صحيح خوانده شود و اگر خود زن و مرد نتوانند صيغه را به عربي بخوانند؛ چنانچه ممكن باشد احتياط واجب آن است كسي را كه مي تواند عربي صحيح بخواند وكيل كنند؛ بلكه اگر آن هم ممكن نباشد احتياط واجب آن است كه به غير عربي نخوانند و تأخير بيندازند تا كسي كه عربي صحيح مي داند بخواند؛ مگر اين كه با ترك ازدواج در معصيت زنا واقع شوند در اين حال مي توانند به غير عربي بخوانند. اما بايد لفظي بگويند كه معني زَوَّجْتُ و قَبِلْتُ، را بفهماند. ولي بعد از آن اگر گرفتن وكيل ممكن باشد احتياطاً به عربي صحيح هم خوانده شود.

سوم:

زن و مرد يا وكيل آنها كه صيغه را مي خوانند قصد انشاء داشته باشند يعني اگر خود زن و مرد صيغه را مي خوانند زن به گفتن زَوَّجْتُك نَفْسي … قصدش اين باشد كه خود را زن او قرار دهد و مرد به

گفتن قَبِلْتُ التَّزْويجَ لِنَفْسي … زن بودن او را براي خودش قبول نمايد و اگر وكيل آنان صيغه را مي خوانند به گفتن زَوَّجْتُ و قَبِلْتُ، قصدشان اين باشد كه زن و مردي كه آنان را وكيل كرده اند زن و شوهر كنند.

چهارم و پنجم:

كسي كه صيغه را مي خواند عاقل باشد و بنا بر احتياط لازم بالغ باشد؛ چه براي خودش بخواند يا از طرف ديگري وكيل شده باشد.

ششم:

هرگاه وكيل زن و مرد يا ولي آنها صيغه را مي خوانند در عقد، زن و مرد را معين كنند؛ مثلاً اسم آنها را ببرند يا به آنها اشاره نمايند. پس كسي كه چند دختر دارد اگر به مردي بگويد:

زَوَّجْتُك اِحْدَي بَناتي … يعني:

زن تو نمودم يكي از دخترانم را و او بگويد:

قَبِلْتُ … يعني:

قبول كردم؛ چون در موقع عقد، دختر را معين نكرده عقد باطل است و همچنين اگر كسي كه چند پسر دارد صحيح نيست در حال عقد دختر معين خود را به يكي از پسرها تزويج كند.

وكيل يا ولي پسرها از طرف يكي از آنها قبول كند.

هفتم:

زن و مرد به ازدواج راضي باشند. ولي اگر زن ظاهراً به سختي اذن دهد و معلوم باشد قلباً راضيست عقد صحيح است.

هشتم:

ايجاب و قبول عرفاً پي در پي باشد؛ يعني فاصله بين آنها نباشد.

نهم:

صيغه منجزاً خوانده شود؛ معلق بر چيزي نباشد.

پس اگر مثلاً صيغه را مشروط بر آمدن كسي يا چيزي بكند عقد باطل است.

دهم:

بنا بر احتياط لازم، بلكه خالي از وجه نيست ايجاب صيغه از طرف زن و قبول آن از طرف مرد باشد؛ بلكه اولي و احوط آن است كه اول از طرف زن خوانده شود و قبول

آن از طرف مرد باشد.

يازدهم:

زن و مرد بر اهليت ازدواج از ابتداي خواندن صيغه عقد تا پايان باشند. پس اگر بعد از گفتن زوجت … و قبل از گفتن قبلت ديوانه، يا بيهوش شوند؛ يا به كلي از عقد غافل شوند عقد باطل است.

مسأله 2398

هرگاه در عقد يك حرف غلط خوانده شود كه معني آن را عوض كند؛ عقد باطل است.

مسأله 2399

كسي كه دستور زبان عربي را نمي داند اگر قرائتش صحيح باشد و معني هر كلمه از عقد را جداگانه بداند و قصد انشاء هم داشته باشد و از هر لفظي معني آن را قصد نمايد مي تواند عقد را بخواند.

مسأله 2400

هرگاه زني را براي مردي بدون اجازه آنان عقد كنند و بعد زن و مرد راضي شوند و اجازه دهند؛ عقد صحيح است.

مسأله 2401

هرگاه زن و مرد يا يكي از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند و بعد از خواندن عقد راضي شوند و اجازه دهند؛ احتياط واجب آن است كه دوباره صيغه عقد را بخوانند.

مسأله 2402

پدر و جد پدري در صورتي كه مفسده نباشد؛ بلكه اگر مصلحت باشد؛ مي توانند براي فرزند نابالغ يا ديوانه خود كه به حال ديوانگي بالغ شده است همسر بگيرند و بعد از آن كه طفل بالغ شد؛ يا ديوانه عاقل گرديد اگر همسري كه براي او گرفته اند با رعايت مصلحت او بوده نمي تواند آن را به هم بزند و اگر بدون رعايت مصلحت او بوده؛ گرچه مفسده هم نداشته باشد بنا بر احتياط واجب دوباره صيغه عقد را بخوانند.

مسأله 2403

دختري كه به حد بلوغ رسيده و رشيده است؛ يعني مصلحت خود را درست تشخيص مي دهد؛ اگر بخواهد شوهر كند چنانچه باكره باشد بنا بر احتياط واجب بايد از پدر يا جد پدري خود اجازه بگيرد و اجازه مادر و برادر لازم نيست و در صورتي كه باكره بدون اجازه پدر يا جد شوهر كند؛ يا در صورتي كه پدر يا جد بدون اذن باكره او را شوهر دهند احتياط واجب آن است كه طرف مقابل اجازه دهد يا اين كه طلاق داده شود.

مسأله 2404

هرگاه پدر و جد پدري غايب باشند به طوري كه نشود از آنان اذن گرفت و دختر هم احتياج به شوهر كردن داشته باشد لازم نيست از آنان اجازه بگيرد و نيز اگر دختر باكره نباشد؛ در صورتي كه بكارتش به واسطه شوهر كردن از بين رفته باشد اجازه پدر و جد لازم نيست. ولي اگر به وسيله پرش و مانند آن از بين رفته بنا بر احتياط واجب اجازه پدر و جد لازم است.

مسأله 2405

هرگاه پدر يا جد پدري در موردي كه مي توانند؛ براي پسر نابالغ خود زن بگيرند پسر بايد بعد از بالغ شدن در صورتي كه زن قابليت استمتاع و تمكين داشته باشد خرج او را بدهد بلكه بنا بر احتياط قبل از بلوغ در صورت قابليت استمتاع و تمكين زن و قابليت استمتاع پسر از او بايد از مال پسر نفقه زن داده شود.

مسأله 2406

هرگاه پدر يا جد پدري در موردي كه مي توانند؛ براي پسر نابالغ خود زن بگيرند چنانچه پسر در موقع عقد مالي نداشته؛ پدر يا جد او بايد مهر او را بدهند و همچنين اگر مالي داشته باشد ولي پدر يا جد ضامن مهر شوند و در غير اين دو صورت چنانچه مهر بيش از مهرالمثل نباشد؛ يا آن كه مصلحتي اقتضي كند كه مهر بيش از مهرالمثل باشد مي توانند مهر را از مال پسر بپردازند و الا نمي توانند بيش از مهرالمثل را از مال پسر بپردازند مگر اين كه پسر بعد از بلوغ آن را قبول كند.

عيب هايي كه به واسطه آنها مي شود عقد را به هم زد
مسأله 2407

هرگاه مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكي از اين هفت عيبي كه ذكر مي شود در حال عقد داشته؛ مي تواند عقد را به هم بزند:

اول:

ديوانگي، هر چند هميشگي نباشد؛ بلكه هر چند گاهي باشد.

دوم:

بيماري جذام (خوره).

سوم:

بيماري برص (پيسي).

چهارم:

كوري.

پنجم:

شل بودن به طوري كه روشن باشد گرچه زمين گير نباشد.

ششم:

افضا شده باشد؛ يعني راه بول و حيض او يكي شده باشد و با اختلافي كه در معني افضا شده در صورتي كه راه حيض و غائط او يكي شده باشد به هم زدن عقد اشكال دارد. احتياط لازم آن است كه چنانچه بخواهد عقد را به هم بزند طلاق هم بدهد.

هفتم:

گوشت يا استخوان يا غدّه اي در فرج او باشد كه مانع نزديكي شود.

مسأله 2408

هرگاه زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او در وقت عقد ديوانه بوده؛ يا بعد از عقد ديوانه شده؛ يا بفهمد آلت مردي ندارد؛ يا عنّين است به طوريست كه نمي تواند وطي و نزديكي نمايد؛ يا تخم هاي او كشيده يا كوبيده شده؛ مي تواند عقد را به هم بزند. براي شرح اين مسأله، بلكه مسأله گذشته در صورتي كه لازم باشد به كتاب هاي مفصل مراجعه شود.

مسأله 2409

هرگاه مرد يا زن به واسطه يكي از عيب هايي كه در دو مسأله پيش گفته شد بخواهد عقد را به هم بزند؛ بدون طلاق از هم جدا شوند.

مسأله 2410

هرگاه به واسطه آن كه مرد عنين است و نمي تواند وطي و نزديكي كند؛ شوهر بايد نصف مهر را بدهد. ولي اگر به واسطه يكي از عيب هاي ديگري كه گفته شد مرد يا زن عقد را به هم بزند؛ چنانچه مرد با زن نزديكي نكرده باشد چيزي بر او نيست و اگر نزديكي كرده بايد تمام مهر را بدهد.

عده اي از زن ها كه ازدواج با آنان حرام است
مسأله 2411

ازدواج با زن هايي كه با انسان محرم هستند حرام است؛ مثل مادر، دختر، نوه، خواهر، دختر خواهر، دختر برادر، عروس (زن پسر)، زن پدر، مادرزن و غير اينها چنانچه در مسائل آينده اشاره مي شود.

مسأله 2412

هرگاه كسي زني را براي خود عقد نمايد؛ اگر چه با او نزديكي نكند؛ مادر و مادر مادر آن و مادر پدر او هرچه بالا روند؛ به آن مرد محرم مي شوند.

مسأله 2413

هرگاه زني را عقد كند و با او نزديكي نمايد؛ دختر و نوه دختري و پسري آن زن هرچه پايين روند؛ چه در وقت عقد باشند يا بعداً به دنيا بيايند؛ به آن مرد محرم هستند.

مسأله 2414

هرگاه با زني كه براي خود عقد كرده نزديكي هم نكرده باشد؛ تا وقتي كه آن زن در عقد اوست نمي تواند با دختر او ازدواج كند.

مسأله 2415

عمه و خاله پدر، عمه و خاله پدر پدر، عمه و خاله مادر، عمه و خاله مادر مادر، هرچه بالا روند به انسان محرمند.

مسأله 2416

پدر و جد شوهر هرچه بالا روند و پسر و نوه پسري و دختري او هرچه پايين آيند؛ چه در موقع عقد باشند يا بعداً به دنيا بيايند؛ به زن او محرم هستند.

مسأله 2417

هرگاه زني را براي خود عقد كند؛ خواه در عقد دائم باشد يا موقت، وقتي كه زن در عقد اوست نمي تواند با خواهر آن زن ازدواج كند.

مسأله 2418

هرگاه زن خود را به ترتيبي كه در كتاب طلاق گفته مي شود طلاق رجعي دهد؛ تا عده او تمام نشده نمي تواند خواهر او را عقد كند و بنا بر احتياط واجب در عده متعه با خواهر او ازدواج نكند؛ بلكه در طلاق باين هم كه بعداً بيان مي شود؛ احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با خواهر او خود داري نمايد بلكه تا مي تواند اجتناب كند.

مسأله 2419

انسان نمي تواند بدون اجازه زن خود با خواهرزاده، يا برادرزاده او ازدواج كند و اگر بدون اجازه زنش آنان را عقد نمايد و بعداً زن بگويد به آن عقد راضي هستم احتياط واجب تجديد عقد است.

مسأله 2420

هرگاه زن بفهمد شوهرش برادرزاده يا خواهرزاده او را عقد كرده و حرفي نزند؛ چنانچه بعداً رضايت ندهد عقد آنان باطل است؛ بلكه اگر از حرف نزدنش معلوم باشد كه باطناً راضي بوده احتياط واجب آن است كه شوهرش از برادرزاده يا خواهرزاده او به طلاق جدا شود؛ مگر آن كه صريحاً اذن دهد و عقد را دوباره بخوانند.

مسأله 2421

هرگاه انسان پيش از آن كه با دختر خاله خود ازدواج كند با مادر او زنا كند ديگر نمي تواند با آن دختر ازدواج نمايد و همچنين است بنا بر احتياط واجب نسبت به دختر عمه خود، در صورتي كه با عمه خود زنا كرده باشد.

مسأله 2422

هرگاه با دختر عمه يا دختر خاله خود ازدواج نمايد و پيش از آن كه با آنان نزديكي كند با مادرشان زنا نمايد احتياط واجب آن است كه از آنان با طلاق جدا شود.

مسأله 2423

هرگاه با زني غير از عمه و خاله خود زنا كرده احتياط واجب آن است كه با دختر و مادر او ازدواج نكند؛ ولي اگر زني را عقد نمايد و با او نزديكي كند بعد با مادر او زنا كند آن زن بر او حرام نمي شود. ولي اگر پيش از آن كه با او نزديكي كند با مادر يا دختر او زنا كرده احتياط واجب آن است كه به طلاق از آن زن جدا شود.

مسأله 2424

زن مسلمان نمي تواند به عقد كافر به طور دائم يا موقت درآيد و همچنين مرد مسلمان هم نمي تواند با زن هاي كافره غيراهل كتاب ازدواج به طور دائم يا موقت كند و بعضي فرقه ها از قبيل خوارج و غلات و نواصب كه خود را مسلمان مي دانند در حكم كفارند و مرد و زن مسلمان نمي توانند با آنها به طور دائم يا موقت ازدواج نمايند و همچنين بنا بر احتياط واجب ازدواج دائم با زن هاي اهل كتاب ننمايد ولي ازدواج موقت با زن هاي اهل كتاب مانند يهود و نصاري مانعي ندارد.

مسأله 2425

هرگاه با زني كه در عده طلاق رجعيست زنا كند؛ آن زن بر او حرام مي شود و اگر با زني كه در عده ازدواج موقت است؛ يا طلاق باين، يا عده وفات است زنا كند بعداً مي تواند او را عقد كند؛ گرچه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.

معناي طلاق رجعي، طلاق باين، عده ازدواج موقت و عده وفات در احكام طلاق گفته خواهد شد.

مسأله 2426

هرگاه با زن بي شوهري كه در عده نيست زنا كند بعداً مي تواند زن را براي خود عقد نمايد. ولي احتياط واجب آن است كه صبر كند تا آن زن حيض ببيند بعداً او را عقد نمايد و همچنين است اگر ديگري بخواهد آن زن را عقد كند و از بعضي اخبار استفاده مي شود كه عقد بعد از توبه زن باشد.

مسأله 2427

ازدواج با زني كه مشهور به زناست قبل از توبه بنا بر احتياط واجب جايز نيست و همچنين ازدواج با مردي كه مشهور به زناست قبل از توبه بنا بر احتياط واجب جايز نيست.

مسأله 2428

هرگاه زني را كه در عده ديگري ست براي خود عقد كند چنانچه مرد و زن يا يكي از آنان بداند كه عده زن تمام نشده و بدانند عقد كردن زن در عده حرام است؛ آن زن بر او حرام ابدي مي شود اگر چه مرد بعد از عقد با آن زن نزديكي نكرده باشد.

مسأله 2429

هرگاه زني را براي خود عقد كند و بعد معلوم شود كه در عده بوده؛ چنانچه هيچكدام نمي دانسته اند زن در عده است و نمي دانسته اند كه عقد كردن زن در عده حرام است؛ يا اين كه بودن زن را در عده مي دانسته اما حرام بودن عقد در عده را نمي دانسته؛ يا به عكس حرام بودن عقد در عده را مي دانسته اما بودن آن زن را در عده نمي دانسته است؛ در صورتي كه مرد با او نزديكي كرده باشد آن زن بر او حرام ابدي مي شود.

مسأله 2430

هرگاه انسان بداند زني شوهر دارد و با او ازدواج كند بايد فوراً از او جدا شود و بعداً هم نمي تواند او را به عقد خود درآورد؛ چه با او نزديكي كرده باشد يا نه و چنانچه نداند كه شوهر دارد و با او ازدواج كرده؛ در صورتي كه نزديكي و دخول واقع شده باشد آن زن بر او حرام ابدي مي شود و اگر پيش از دخول متوجه شود واجب است فوراً از او جدا شود ولي بعداً مي تواند او را براي خود عقد كند.

مسأله 2431

زن شوهردار اگر زنا بدهد بر مردي كه با او زنا كرده حرام ابدي مي شود ولي بر شوهر خود حرام نمي شود و چنانچه توبه نكند و بر عمل خود باقي باشد بهتر است كه شوهر او را طلاق دهد و اگر آن زن مشهور به دادن زنا بشود احتياط لازم آن است كه شوهر، او را طلاق دهد و تا توبه نكند او را نگيرد.

به هر حال مهريه زن با زنا دادن ساقط نمي شود و در صورتي كه زن را طلاق داد؛ اگر با زنش نزديكي كرده تمام مهر و اگر نزديكي نكرده نصف مهر را بايد بدهد.

مسأله 2432

زني را كه طلاق داده اند و زني كه صيغه بوده و شوهرش مدت او را بخشيده يا مدتش تمام شده؛ چنانچه بعد از مدتي شوهر كند و بعد شك كند كه موقع عقد شوهر دوم عده شوهر اول تمام بوده يا نه، در صورتي كه احتمال بدهد كه در حال عقد توجه داشته كه عقد در عده درست نيست به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 2433

مادر، مادربزرگ، خواهر، دختر و نوه پسري كسي كه لواط داده بر لواط كننده حرام ابدي است؛ اگر چه لواط كننده و لواط دهنده بالغ نباشند. ولي اگر گمان كند كه دخول شده يا شك كند كه دخول شده يا نه، بر او حرام نمي شود. اما مادر و مادربزرگ لواط كننده و خواهر و دختر و نوه او بر لواط دهنده حرام نيست.

مسأله 2434

هرگاه با مادر يا خواهر يا دختر كسي ازدواج نمايد و بعد از ازدواج، با آن كس لواط كند؛ بنا بر احتياط آنها بر او حرام مي شوند.

مسأله 2435

هرگاه كسي در حال احرام، كه يكي از كارهاي حج و عمره است؛ با زني ازدواج كند عقد او باطل است و چنانچه مي دانسته كه زن گرفتن در حال احرام بر او حرام است؛ آن زن بر او حرام ابدي مي شود. ولي اگر نمي دانسته؛ عقد او باطل است ولي حرام ابدي نمي شود.

مسأله 2436

هرگاه زني كه در حال احرام است با مردي كه در حال احرام نيست ازدواج كند عقد او باطل است و اگر زن مي دانسته كه ازدواج كردن در حال احرام حرام است؛ احتياط واجب آن است كه بعداً با آن مرد ازدواج نكند.

مسأله 2437

هرگاه مرد طواف نساء را كه يكي از كارهاييست كه بعد از حج و عمره مفرده بايد به جا آورد انجام ندهد؛ زنش و زن هاي ديگر كه به واسطه مُحرِم شدن بر او حرام شده بودند حلال نمي شوند تا طواف نساء را انجام دهد و نيز اگر زن طواف نساء نكند شوهرش، بلكه مرد بر او حلال نمي شود تا طواف نساء را به جا آورد.

مسأله 2438

دختر بالغي را كه براي خود عقد كرده جايز نيست قبل از آن كه نه سالش تمام شود با او نزديكي كند و اگر نزديكي كرد چنانچه او را افضا نمايد؛ گرچه از زنيت او خارج نمي شود ولي تا آخر عمر نمي تواند با او نزديكي كند و اما اگر افضا نشده بعد از بالغ شدن نزديكي با او جايز است؛ گرچه احتياط بر ترك است.

معناي افضا در مسأله (2407) گذشت.

مسأله 2439

زني كه شوهرش او را سه مرتبه طلاق داده؛ بر شوهرش حرام مي شود. ولي اگر با شرايطي كه در كتاب طلاق گفته مي شود با مرد ديگري ازدواج كند؛ بعد از مرگ، يا طلاق شوهر دوم و گذشتن مقدار عده او، شوهر اول مي تواند دوباره او را براي خود عقد نمايد.

احكام عقد دائم
مسأله 2440

زني كه عقد دائمي شده نبايد بدون اجازه شوهر از خانه بيرون برود و بنا بر احتياط براي كارهاي جزيي نيز از خانه بيرون نرود هر چند با حق شوهر مناقات نداشته باشد و بايد خود را براي هر لذتي كه او مي خواهد تسليم نمايد و بدون عذر شرعي از نزديكي كردن او جلوگيري نكند و اگر در اينها از شوهر اطاعت كند تهيه غذا، لباس، منزل و لوازم ديگري كه در كتب مفصله ذكر شده بر شوهرش واجب است و اگر تهيه نكند چه توانايي داشته باشد يا نداشته باشد؛ مديون زن است.

مسأله 2441

هرگاه زن كارهايي را كه در مسأله گذشته گفته شد انجام ندهد گناهكار است و حق غذا، لباس، منزل و ساير لوازم ديگر را ندارد؛ هر چند نزد او بماند و به مشهور نسبت داده شده اگر در بعضي اوقات به وظايف خود عمل نكند بازهم حق غذا و مانند آن را ندارد. ولي اين حكم مادامي كه زن نزد شوهر خود باشد محل اشكال است.

به هر صورت مهر او بدون اشكال از بين نمي رود.

مسأله 2442

مرد حق ندارد زن خود را به خدمت خانه مجبور كند ولي شايسته است زن، خود به جا آورد؛ بداند پاداش و اجر دارد.

مسأله 2443

مخارج سفر غيرضروري و غيرمتعارف اگر بيشتر از مخارج محل سكونت باشد با شوهر نيست. ولي اگر شوهر مايل باشد كه زن را به سفر ببرد؛ بايد خرج او را بدهد و در صورتي كه مخارج ضروري و متعارف باشد؛ چنانچه زن مريض باشد و ناگزير بر سفر و معالجه در خارج محل سكونت باشد هزينه سفر و مداوا به عهده شوهر است؛ اگر چه بيشتر از هزينه او در محل سكونت باشد.

ولي اگر سفر زن براي انجام واجبي كه بر عهده او است؛ مثلاً چنانچه مستطيع باشد يا نذر كرده كه حج مستحبي را با اجازه شوهر به جا آورد و شوهر اجازه داده باشد؛ هزينه او به عهده شوهر نيست. چنانچه هزينه كفارات و مانند آنها كه بر زن واجب مي شود بر عهده شوهر نيست.

مسأله 2444

زني كه از شوهرش اطاعت مي كند و شوهر خرج او را نمي دهد؛ مي تواند جهت الزام شوهر بر پرداخت نفقه به حاكم شرع مراجعه نمايد و چنانچه الزام شوهر بر دادن نفقه به هيچ وجه ممكن نباشد؛ مي تواند در هر روز به اندازه خرج آن روز بدون اجازه شوهر از مال او بر دارد. ولي احتياط آن است كه با اجازه حاكم شرع باشد و اگر ممكن نيست چنانچه ناچار باشد كه معاش خود را تهيه كند اگر نمي تواند با اطاعت شوهر تهيه معاش كند در موقعي كه مشغول تهيه معاش است اطاعت شوهر بر او واجب نيست و احتياط واجب آن است كه با اجازه حاكم شرع باشد.

مسأله 2445

مرد حق ندارد زن دائمي خود را به طوري ترك كند كه نه مثل زن شوهردار باشد؛ نه مثل زن بي شوهر. ولي واجب نيست هر چهار شب يك شب نزد او بماند؛ گرچه اولي و احوط است؛ ولي اگر مرد همسرهاي متعددي داشته باشد؛ در صورتي كه شبي نزد يكي از آنها بخوابد بايد يك شب هم نزد ديگري بخوابد؛ ولي نزديكي كردن لازم نيست.

مسأله 2446

شوهر نمي تواند بيش از چهار ماه نزديكي با زن جوان خود را ترك كند؛ مگر اين كه زن راضي به ترك آن باشد؛ يا اين كه نزديكي براي شوهر ضرر يا مشقت زياد داشته باشد؛ يا اين كه در ضمن عقد ازدواج ترك آن را بر زن شرط كرده باشد و بنا بر احتياط اين حكم در غيرزن جوان هم جاري است.

مسأله 2447

هرگاه در عقد دائم مهر را معين نكند عقد صحيح است و چنانچه مرد با زن نزديكي كند بايد مهر او را مطابق مهر زناني كه مثل او هستند بدهد. ولي اگر در عقد موقت مهر را معين نكند عقد باطل است.

مسأله 2448

هرگاه موقع خواندن عقد دائم براي دادن مهر مدتي معين نكرده باشد؛ زن مي تواند پيش از گرفتن مهر از نزديكي كردن شوهر جلوگيري كند؛ چه شوهر توانايي دادن مهر را داشته باشد چه نداشته باشد.

ولي اگر پيش از گرفتن مهر به نزديكي راضي شود و شوهر با او نزديكي كند ديگر نمي تواند بدون عذر شرعي از نزديكي كردن شوهر جلوگيري نمايد.

احكام عقد موقت (متعه)
مسأله 2449

ازدواج موقت اگر چه براي لذت بردن هم نباشد بلكه به قصد محرم شدن باشد صحيح است؛ ولي بايد حقيقةً قصد زناشويي موقت را داشته باشند و به همين قصد عقد را جاري كنند بنا بر اين دختري را كه به ازدواج موقت در مي آورند بنا بر احتياط بايد در حدي باشد كه قابل لذت جنسي باشد؛ مثلاً اگر دختر كوچك است وقت را به اندازه اي زياد كنند كه دوران آمادگي دختر را شامل شود هر چند بعد از اجراء عقد مدت را ببخشد.

مسأله 2450

احتياط واجب آن است كه شوهر بيش از چهار ماه نزديكي با همسر خود در ازدواج موقت را ترك نكند مگر در مواردي كه در مسأله (2446) ذكر شد.

مسأله 2451

زن مي تواند در ازدواج موقت شرط كند كه شوهر با او نزديكي نكند؛ عقد و شرط او صحيح است و شوهر فقط مي تواند لذت هاي ديگر از او ببرد. ولي اگر بعداً به اين امر راضي شود شوهر مي تواند با او نزديكي كند.

مسأله 2452

زن در ازدواج موقت حق خرجي ندارد هر چند باردار شود.

مسأله 2453

زن در ازدواج موقت حق همخوابي ندارد و از شوهر ارث نمي برد و شوهر هم از او ارث نمي برد مگر اين كه ارث بردن را از يك طرف، يا از هر دو طرف در عقد شرط كرده باشند در اين صورت طبق شرطي كه كرده اند ارث مي برند و احتياط آن است كه با ساير ورثه مصالحه كنند.

مسأله 2454

زني كه به ازدواج موقت درآمده اگر نداند كه حق خرجي و همخوابي ندارد؛ عقد او صحيح است و براي آن كه نمي دانسته حقي به شوهر پيدا نمي كند.

مسأله 2455

زني كه به ازدواج موقت درآمده مي تواند بدون اجازه شوهر از خانه بيرون رود يا كاري در بيرون خانه براي خود انتخاب كند؛ ولي اگر به بيرون رفتن حق شوهر از بين مي رود جايز نيست.

مسأله 2456

هرگاه زني مردي را وكيل كرده كه به مدت و مبلغ معين او را براي خود به ازدواج موقت درآورد؛ چنانچه مرد او را به عقد دائم خود درآورد؛ يا به غير از مدت يا مبلغي كه معين شده او را به عقد خود درآورد وقتي كه آن زن فهميد؛ اگر بگويد راضي هستم عقد صحيح است؛ وگرنه باطل است.

مسأله 2457

پدر يا جد پدري مي توانند براي محرم شدن؛ زني را به عقد موقت پسر نابالغ خود درآورند به شرط اين كه بنا بر احتياط واجب عقد براي آن پسر فايده اي داشته باشد؛ مثلاً زن پولي به پسر نابالغ تمليك كند و نيز بنا بر احتياط مدت عقد به اندازه اي باشد كه پسر به حد بهره گيري جنسي برسد و در صورتي كه زن بخواهد از او جدا شود ولي بچه پول يا چيزي كه براي بچه فايده داشته باشد بگيرد و مدت را ببخشد و نيز مي تواند دختر نابالغ خود را براي محرم شدن به عقد موقت كسي درآورند؛ در صورتي كه عقد براي دختر بچه فايده داشته باشد و بنا بر احتياط مدت عقد به اندازه اي باشد كه دختر قابل لذت جنسي باشد هر چند بعد از عقد مدت را ببخشد.

مسأله 2458

هرگاه پدر يا جد پدري دختر بچه خود را كه در محل ديگر است و نمي داند زنده است يا مرده براي محرم شدن به عقد موقت كسي درآورد؛ در صورتي كه مدت ازدواج به حدي باشد كه قابل بهره گيري جنسي باشد بر حسب ظاهر محرم بودن حاصل مي شود و چنانچه بعداً معلوم شود كه موقع عقد آن دختر زنده نبوده عقد باطل است و كساني كه به واسطه عقد ظاهراً محرم شده بودند نامحرمند.

مسأله 2459

مرد مي تواند مدت ازدواج موقت را ببخشد؛ در اين صورت چنانچه با آن زن نزديكي كرده بايد تمام چيزي را كه قرار گذاشته به او بدهد و اگر نزديكي نكرده بايد نصف آن را بدهد و احتياط آن است كه تمام آن را بدهد.

مسأله 2460

مرد مي تواند زني را كه در ازدواج موقت او است؛ يا مدتش تمام شده؛ يا مدتش را بخشيده و هنوز در عده است به عقد دائمي، يا به عقد موقت خود درآورد. ولي بايد در موردي كه در مدت ازدواج موقت است ابتدا مدت را ببخشد سپس او را عقد كند.

احكام نگاه كردن
مسأله 2461

نگاه كردن مرد به بدن زن نامحرم و همچنين نگاه كردن به موي او چه با قصد لذت باشد چه بدون آن، چه با ترس به اين كه در حرام بيفتد يا نه، حرام است؛ بلكه نگاه كردن به صورت و دست آنان اگر به قصد لذت يا ترس از اين كه در حرام بيفتد باشد؛ حرام است؛ ولي نگاه كردن به صورت و دست آنان تا مچ بدون قصد لذت يا ترس از اين كه در حرام بيفتد؛ حرام نيست گرچه احتياط مستحب آن است كه اجتناب كند و نيز نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم به تفصيلي كه در نگاه كردن مرد به زن گفته شد حرام است مگر به جاهايي از بدن مرد كه عادتاً التزام به پوشيدنش نبوده؛ مانند سر، صورت، دستها و ساق پاها، در صورتي كه بدون قصد لذت و ترس از واقع شدن در حرام باشد؛ حرام نيست.

مسأله 2462

بدن و موي دختري كه نه سالش تمام نشده ولي خوب و بد را مي فهمد بنا بر احتياط حكم بدن و موي زن را دارد؛ فقط نگاه كردن به صورت و دسته اي او تا مچ بدون لذت و ترس از اين كه در حرام نيفتد؛ جايز است و همچنين بنا بر احتياط پسري كه بالغ نشده ولي خوب و بد را مي فهمد حكم مرد را دارد فقط نگاه كردن به جاهايي كه عادتاً التزام به پوشيدنش نبوده به نحوي كه در مسأله گذشته بيان شد جايز است.

مسأله 2463

دست زدن مرد به بدن زن نامحرم، يا دست زدن زن به بدن مرد نامحرم حرام است و فرقي بين صورت و دستها و ساير بدن آنان نيست.

مسأله 2464

نگاه كردن به صورت و دسته اي زن كافر گرچه از يهود و نصاري نباشد و جاهايي از بدن آنها كه در سابق عادت به پوشاندنش نبوده؛ مانند مقداري از ساق پاها و موي سر و مانند اينها، بدون قصد لذت در صورتي كه نترسد به حرام بيفتد اشكال ندارد و احتياط آن است كه به غير صورت و دسته اي آنان نگاه نكند.

مسأله 2465

زن بايد بدن و موي خود را از مرد نامحرم بپوشاند؛ ولي پوشاندن صورت و دستها از مچ به پايين در صورتي كه مورد نظر لذت مرد و ترس از واقع شدن او در حرام نباشد واجب نيست؛ گرچه شايسته است و بنا بر احتياط واجب اين حكم در مورد پسري كه بالغ نشده ولي خوب و بد را مي فهمد به حدي كه احتمال داده شود كه به قصد لذت نگاه مي كند جاري است.

مسأله 2466

احتياط واجب آن است كه مرد بدن خود را غير از جاهايي كه عادتاً التزام به پوشيدنش نبوده؛ مانند سر، صورت، دستها و ساق پاها از زن نامحرم بپوشاند و در صورتي كه در معرض نظر لذتي زن و ترس از واقع شدن او در حرام باشد لازم است خود را بپوشاند و همچنين بنا بر احتياط مرد بدن خود را از دختر نامحرمي كه نه سالش تمام نشده ولي خوب و بد را مي فهمد بپوشاند. همچنين زن بدن خود را از پسر بچه نامحرمي كه به تكليف نرسيده ولي خوب و بد را مي فهمد بپوشاند.

مسأله 2467

زن و مرد گرچه محرم باشند حرام است به عورتين ديگري نگاه كنند گرچه از پشت شيشه يا در آينه يا آب و مانند اينها باشد و اين حكم بنا بر احتياط نسبت به عورتين بچه مميزي كه خوب و بد را مي فهمد جاري است؛ ولي زن و شوهر مي توانند به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

مسأله 2468

مرد نبايد با قصد لذت شهواني به بدن مرد ديگر نگاه كند و زن هم نبايد به بدن زن ديگر با قصد شهواني نگاه كند.

مسأله 2469

لذت بردن پدر و مادر از ديدن فرزند كه غير از لذت شهواني باشد اشكال ندارد.

مسأله 2470

مرد و زني كه با يكديگر محرمند اگر قصد لذت شهواني نداشته باشند مي توانند به بدن يكديگر غير از عورتين، به آن مقداري كه در ميان محارم معمول است نگاه كنند و در غير آن احتياط آن است كه نگاه نكنند.

مسأله 2471

عكس و فيلم برداشتن مرد و زن نامحرم از يكديگر حرام نيست مگر اين كه ناچار شوند كه دست به بدن يكديگر بزنند؛ يا به جاهايي از بدن يكديگر كه نگاه كردن به آنها حرام است نگاه كنند.

مسأله 2472

شايسته نيست نگاه كردن به عكس و فيلم جاهايي از بدن زن نامحرم كه نگاه كردن به آنها حرام است؛ در صورتي كه آن زن مقيد به حجاب شرعي باشد مخصوصاً در صورتي كه او را بشناسد. ولي در صورتي كه نگاه كردن در معرض هتك و فساد و تحريك شهواني باشد جايز نيست.

مسأله 2473

هرگاه در حال ناچاري زن بخواهد زن ديگر، يا مردي غير از شوهر خود را تنقيه كند؛ يا عورت او را آب بكشد بايد دستكش يا مانند آن در دست كند كه دست او به عورت نرسد و همچنين است اگر مرد بخواهد در حال ناچاري مرد ديگر، يا زني غير از زن خود را تنقيه كند؛ يا عورت او را آب بكشد.

مسأله 2474

هرگاه پرستار يا طبيب مرد يا زن براي معالجه نامحرم ناچار باشد كه بدن او را نگاه كند و دست به بدن او بزند چنانچه ناچاري نسبت به اصل معالجه باشد اشكال ندارد. ولي اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند نبايد دست به بدن او بزند و اگر با دست زدن بتواند معالجه كند نبايد او را نگاه كند؛ ولي اگر ضرورت به اصل معالجه نباشد؛ ولكن چون بنا بر معالجه مي شود اضطرار به معالجه نامحرم پيدا مي شود نگاه كردن و دست زدن به بدن او جايز نيست؛ بلكه معرض قرار دادن انسان خود را براي نگاه كردن و دست زدن نامحرم جايز نيست.

مسأله 2475

هرگاه انسان براي معالجه كسي ناچار شود كه به عورت او نگاه كند چنانچه ناچاري نسبت به اصل معالجه باشد بنا بر احتياط واجب بايد آينه را در مقابل گذاشته و در آن نگاه كند؛ ولي اگر چاره اي جز نگاه كردن به عورت نباشد اشكال ندارد. ولكن اگر ضرورت به اصل معالجه نباشد ولكن چون بنا بر معالجه مي شود اضطرار به معالجه نامحرم پيدا مي شود نگاه كردن و دست زدن به بدن او جايز نيست.

مسائل متفرقه زناشويي
مسأله 2476

مردي كه به واسطه نداشتن زن به حرام مي افتد و زني كه به واسطه نداشتن شوهر به حرام مي افتد لازم است ازدواج كنند.

مسأله 2477

هرگاه شوهر در عقد شرط كند كه زن باكره باشد و بعد از عقد معلوم شود كه بكارتش از راه نزديكي از بين رفته است مي تواند عقد را به هم بزند ولي در صورتي كه احتمال داده شود بكارتش به نحو ديگري مثل پريدن و مانند آن از بين رفته باشد؛ مخصوصاً در موردي كه اين احتمال بعد از عقد باشد؛ معلوم نيست شوهر بتواند عقد را به هم بزند. مي تواند تفاوت بين مهر باكره و غيرباكره را از مهر او كم كند.

مسأله 2478

بودن مرد و زن نامحرم در محل خلوتي كه كسي در آنجا نيست؛ در صورتي كه احتمال فساد برود حرام است؛ هر چند طوري باشد كه كس ديگر بتواند وارد شود و نمازشان هم در آنجا صحيح نيست بلكه بنا بر احتياط جريان اين حكم است در آن محل خلوت هر چند احتمال افتادن به حرام نباشد و ديگري هم بتواند داخل شود؛ در صورتي كه طوري باشد در عرف مردم خلوت با اجنبي گفته شود. ولي اگر به نحوي باشد كه در عرف مردم خلوت با اجنبيه گفته نشود؛ يا اين كه بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد در آنجا باشد اشكال ندارد.

مسأله 2479

هرگاه مرد مهر زن را در عقد معين كند و هنگام عقد با قصد جدي صيغه عقد را جاري كرده باشد ولي قصدش اين باشد كه آن را ندهد عقد صحيح است و بايد مهر را بدهد. ولي اگر در حال خواندن صيغه عقد قصد جدي نداشته بلكه قصدش بوده كه مهر را ندهد چون رضاي زن به دادن مهر است صحت عقد خالي از اشكال نيست.

مسأله 2480

مسلماني كه منكر خدا يا پيغمبر يا معاد بشود؛ يا انكار حكم ضروري دين بكند؛ يعني حكمي را كه مسلمانان جزء دين اسلام مي دانند مثل واجب بودن نماز و روزه، در صورتي كه بداند آن حكم ضروري دين است و انكار آن حكم به انكار خدا يا پيغمبر برگردد؛ مرتد است.

بعضي از فرقه هاي مسلماني كه محكوم به كفرند مانند نواصب و خوارج و غلات، احكامي كه در مسائل آينده ذكر مي شود بر آنها مترتب است.

مسأله 2481

هرگاه زن پيش از آن كه شوهرش با او نزديكي كند به طوري كه در مسأله پيش گفته شد مرتد شود؛ عقد او باطل مي گردد و همچنين است اگر بعد از نزديكي مرتد شود ولي يائسه باشد.

(1) اما اگر زن در بين زن هايي باشد كه حيض مي بينند بايد به دستوري كه در احكام طلاق گفته خواهد شد عده نگه دارد. پس اگر در بين عده مسلمان شود عقد او به حال خود باقي مي ماند و اگر تا آخر عده به حال ارتداد بماند عقد باطل است.

مسأله 2482

كسي كه پدر و مادرش يا يكي از اين دو هنگام بسته شدن نطفه او مسلمان بوده اند چنانچه بعد از بالغ شدن اظهار اسلام كند اگر مرتد شود (2) زنش بر او حرام مي شود و بايد به مقداري كه در احكام طلاق گفته مي شود عده وفات نگه دارد.

مسأله 2483

مردي كه از پدر و مادر غيرمسلمان به دنيا آمده و مسلمان شده اگر پيش از نزديكي با عيالش مرتد شود (3) يا زنش يائسه باشد عقد او باطل مي گردد و اگر بعد از نزديكي مرتد شود و زن او در سن زن هايي باشد كه حيض مي بينند بايد آن زن به مقدار عده طلاق كه در احكام طلاق گفته مي شود عده نگه

1 - يعني اگر زن سيده باشد شصت سال، ولي بين پنجاه و شصت سال احتياط شود و اگر سيده نباشد پنجاه سال او تمام شده باشد.

2 - به اين شخص در اصطلاح مرتد فطري گفته مي شود.

3 - به اين شخص در اصطلاح مرتد ملي گفته مي شود.

دارد. پس اگر پيش از تمام شدن عده شوهر او مسلمان شود عقد باقيست و احتياط آن است كه عقد را تجديد كند و گرنه عقد باطل است.

مسأله 2484

هرگاه زن در عقد ازدواج با مرد شرط كند كه او را از شهري بيرون نبرد و مرد هم قبول كند نبايد زن را از آن شهر بدون رضايت او بيرون ببرد.

مسأله 2485

هرگاه زن انسان از شوهر ديگرش دختري داشته باشد انسان مي تواند آن دختر را براي پسر خود كه از آن زن نيست عقد كند و نيز اگر دختري را براي پسر خود عقد كند مي تواند با مادر آن دختر ازدواج كند.

مسأله 2486

هرگاه زني از زنا آبستن شود جايز نيست بچه اش را سقط كند.

مسأله 2487

هرگاه كسي با زني كه شوهر ندارد و در عده كسي هم نيست زنا كند چنانچه بعد او را عقد كند و بچه اي از آنان پيدا شود در صورتي كه ندانند بچه از نطفه حلال است يا حرام، آن بچه حلال زاده است.

مسأله 2488

هرگاه مرد نداند زن در عده است؛ حتي از نظر استصحاب، يا نداند كه عقد در عده حرام است و با او ازدواج كند؛ چنانچه زن هم نداند و بچه اي از آنان به دنيا آيد حلال زاده است و شرعاً فرزند هر دو مي باشد.

ولي اگر زن مي دانسته كه در عده است و مي دانسته كه عقد در عده حرام است شرعاً بچه فرزند پدر است و از او ارث مي برد ولي فرزند شرعي مادر نيست و از او ارث نمي برد؛ گرچه ظاهراً ازدواج بين مادر و آن فرزند حرام و محرم هستند و مي توانند به يكديگر نگاه كنند و در هر دو صورت عقد آنان باطل است و به يكديگر حرام ابدي مي باشند.

مسأله 2489

هرگاه زن بگويد يائسه ام (1) حرف او قبول نيست مگر اين كه از حرف او اطمينان پيدا شود. ولي اگر بگويد شوهر ندارم؛ يا بگويد در عده نيستم حرف او قبول مي شود؛ بلكه در صورتي كه گفته او به اين كه شوهر ندارم؛ يا در عده نيستم؛ با يائسه بودن ملازمه داشته باشد بعيد نيست گفته او به اين كه يائسه ام پذيرفته شود.

مسأله 2490

هرگاه بعد از آن كه انسان با زني ازدواج كرد كسي بگويد آن زن شوهر داشته و زن بگويد نداشتم؛ چنانچه شرعاً ثابت نشود كه زن شوهر داشته بايد حرف زن را قبول كرد ولي اگر آن كس مورد وثوق باشد بنا بر احتياط واجب مرد با طلاق از آن زن جدا شود.

مسأله 2491

مشهور فرموده اند و مطابق با احتياط است؛ نوزاد پسر تا دو سال و نوزاد دختر تا هفت سال حق مادر است كه از او حضانت و نگهداري كند؛ پدر نمي تواند او را از مادرش جدا كند در صورتي كه مادر عاقل و مسلمان و آزاده باشد و به ديگري شوهر نكند؛ وگرنه پدر مقدم است؛ ولي اگر پدر مرده باشد مادر هر چند شوهر كرده باشد بر جد و ديگران مقدم است.

مسأله 2492

مستحب است در شوهر دادن دختري كه به حد تكليف و رشد رسيده شتاب داشته باشند. از امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام روايت شده فرمودند:

يكي از سعادت هاي مرد آن است كه دخترش در خانه او حيض نبيند و شايسته است ديانت و اخلاق خواستگار مورد رضايت باشد؛ در صورتي كه مي تواند زندگي را اداره كند سخت گيري از جهت حسب و نسب و ساير امور نشود و از پيغمبر

1 - معناي يائسه در پاورقي مسأله (2481) گفته شد.

اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده هرگاه خواستگاري براي دختر شما آمد كه اخلاق و ديانت او مورد رضايت شما بود؛ دختر را به ازدواج او درآوريد گرچه از لحاظ نسب پايين باشد؛ اگر چنين نكنيد فتنه و فساد بزرگي در زمين به پا خواهد شد صدق رسول الله صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم.

مسأله 2493

هرگاه زن مهر خود را به شوهر خود صلح كند كه زن ديگر نگيرد و شوهر هم قبول كند احتياط واجب آن است كه زن مهر نگيرد و شوهر هم با زن ديگر ازدواج نكند.

مسأله 2494

كسي كه از زنا به دنيا آمده اگر زن بگيرد و فرزندي پيدا كند آن فرزند حلال زاده است ولي ممكن است با ديگران در بعضي از رفتارها تفاوت داشته باشد.

مسأله 2495

هرگاه مرد روزه دار در روز ماه رمضان، يا در حال حيض زن خود با او نزديكي كند معصيت كرده. ولي اگر فرزندي از آنان به دنيا آيد حلال زاده است و از آنان ارث مي برد.

مسأله 2496

زني كه يقين دارد شوهرش در سفر يا در جبهه جنگ يا به جهت ديگري مرده است بايد عده وفات بگيرد؛ مقدار آن در احكام طلاق گفته خواهد شد و بعد از آن مي تواند شوهر كند؛ در صورتي كه شوهر كرد اگر شوهر اول برگردد بايد از شوهر دوم جدا شود و شوهر اول بر او حلال است؛ ولي اگر شوهر دوم با او نزديكي كرده باشد زن بايد عده نگه دارد و شوهر دوم بايد مهر او را بدهد و اگر مهري كه براي او تعيين كرده بود با مهري كه براي زن هايي كه مثل او هستند تفاوت داشته باشد بنا بر احتياط در مقدار تفاوت بين آنها با هم مصالحه كنند ولي زن خرج عده را طلبكار نيست و شوهر دوم حرام ابدي مي شود.

احكام رضاع (شير دادن)

[احكام رضاع ]
مسأله 2497

يكي از اسباب محرميت، شير دادن كودك و نوزاد است.

هرگاه زني كودكي را با شرايطي كه در مسأله (2507) گفته مي شود؛ شير دهد؛ زني كه او را شير داده به حكم مادر اوست و شوهر آن زن كه صاحب شير است به حكم پدر او و پدر شوهر به حكم جد و مادرش به حكم جده اوست و برادران شوهر به حكم عموي آن كودك و خواهرش عمه او و فرزندان آن زن برادر و خواهر آن كودك محسوب مي شوند و پدر آن زن به حكم جد مادري و مادرش به حكم جده مادري و برادر و خواهرش به حكم دايي و خاله كودك به حساب مي آيند و دختري را كه زن شير داده بر شوهر او حرام است در صورتي كه با آن زن نزديكي كرده باشد و

انسان نمي تواند با مادر رضاعي زن خود ازدواج كند براي آن كه به حكم مادر زن اوست و براي توضيح بيشتر اينكه هرگاه زني كودكي را با شرايطي كه گفته مي شود شير دهد آن كودك بر اين دسته محرم مي شود:

اول:

زني كه او را شير داده و او را مادر رضاعي گويند.

دوم:

شوهر آن زن كه شير مال اوست و او را پدر رضاعي گويند.

سوم:

پدر و مادر آن زن، هرچه بالا روند اگر چه پدر و مادر رضاعي او باشند.

چهارم:

بچه هايي كه از او به دنيا آمده اند يا به دنيا مي آيند.

پنجم:

بچه هاي اولاد آن زن هرچه پايين روند؛ چه از اولاد او به دنيا آمده؛ يا اولاد او آنها را شير داده باشند.

ششم:

خواهر و برادر آن زن، گرچه رضاعي باشند.

هفتم:

عمو و عمه آن زن، گرچه رضاعي باشند.

هشتم:

دايي و خاله آن زن، گرچه رضاعي باشند.

نهم:

اولاد شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است؛ هرچه پايين روند گرچه اولاد رضاعي او باشند.

دهم:

پدر و مادرشوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است؛ هرچه بالا روند.

يازدهم:

خواهر و برادر شوهري كه شير مال او است؛ گرچه خواهر و برادر رضاعي او باشند.

دوازدهم:

عمو، عمه، دايي و خاله شوهري كه شير مال او است؛ هرچه بالا روند گرچه رضاعي باشند. همچنين عده ديگري كه در مسائل آينده گفته مي شود؛ به وسيله شير دادن محرم مي شوند.

مسأله 2498

هرگاه زني بچه اي را با شرايطي كه در مسأله (2507) گفته مي شود شير بدهد پدر آن بچه نمي تواند با دخترهايي كه از آن زن به دنيا آمده اند ازدواج كند و نيز نمي تواند دخترهاي شوهري را كه شير مال او است؛ گرچه دختران رضاعي او باشند؛ براي خود عقد نمايد

ولي جايز است با دخترهاي رضاعي آن زن ازدواج كند گرچه احتياط مستحب، بلكه تا مي شود با آنان ازدواج نكند و نگاه محرمانه، يعني نگاهي كه انسان مي تواند به محرم هاي خود كند؛ به آنان ننمايد.

مسأله 2499

هرگاه زني بچه اي را با شرايطي كه در مسأله (2507) گفته مي شود شير دهد؛ شوهر آن زن كه صاحب شير است به خواهرهاي آن بچه كه با او شير نخورده اند محرم نمي شود؛ ولي احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج ننمايد و نيز خويشان شوهر به خواهر و برادران آن بچه كه با او شير نخورده اند محرم نمي شود.

مسأله 2500

هرگاه زني بچه اي را با شرايطي كه گفته مي شود شير دهد به برادرهاي آن بچه كه با او شير نخورده اند محرم نمي شود و نيز خويشان آن زن به برادر و خواهر بچه اي كه با او شير نخورده اند محرم نمي شود.

مسأله 2501

هرگاه انسان با زني كه دختري را شير كامل داده ازدواج كند و با آن زن نزديكي نمايد؛ ديگر نمي تواند آن دختر را براي خود عقد كند.

مسأله 2502

هرگاه انسان با دختري ازدواج كند ديگر نمي تواند با زني كه آن دختر را شير كامل داده ازدواج كند.

مسأله 2503

انسان نمي تواند با دختري كه مادر يا مادربزرگ انسان او را شير كامل داده ازدواج كند و نيز اگر زن پدر انسان از شير پدر او دختري را شير داده باشد؛ انسان نمي تواند با آن دختر ازدواج نمايد و چنانچه دختر شيرخواري را براي خود عقد كند بعد مادر يا مادربزرگ يا زن پدر او از شير همان پدر، آن دختر را شير دهد عقد باطل است.

مسأله 2504

با دختري كه خواهر، يا زن برادر انساني از شير برادر، او را شير كامل داده نمي شود ازدواج كرد و همچنين است اگر خواهرزاده، يا برادرزاده، يا نوه خواهر، يا نوه برادر انسان آن دختر را شير كامل داده باشد.

مسأله 2505

اگر زني بچه دختر خود را شير كامل دهد آن دختر به شوهر خود حرام مي شود براي اين كه آن بچه به وسيله شير دادن مادربزرگ خواهر زنش مي شود و ازدواج با خواهر بچه انسان باطل است و همچنين اگر بچه اي را كه شوهر دخترش از زن ديگري دارد شير دهد. ولي اگر بچه پسر خود را شير كامل دهد زن پسرش كه مادر آن طفل شيرخوار است بر شوهر خود حرام نمي شود.

مسأله 2506

هرگاه زن پدر دختري، بچه شوهر آن دختر را از شير آن پدر شير دهد آن دختر به شوهر خود حرام مي شود چه بچه از همان دختر يا از زن ديگر شوهر باشد.

ولي اگر زن پدر دختر از شوهر سابقش شير داشته باشد و بچه شوهر آن دختر را شير دهد؛ به شوهر حرام نمي شود. علت حرام شدن آن دختر به شوهر خود از آنچه در مسأله گذشته گفته شد روشن است.

شرايط شير دادني كه سبب محرم شدن است
مسأله 2507

هرگاه زني كودكي را شير دهد با نه شرط، سبب محرم شدن خواهد شد:

اول:

كودك از شير زن زنده شير بخورد؛ پس اگر از پستان زني كه مرده است شير بخورد فايده ندارد.

دوم:

شير آن زن از حرام نباشد؛ پس اگر شير بچه اي را كه از زنا به دنيا آمده به بچه ديگر بدهند به كسي محرم نمي شود.

سوم:

بچه شير را از پستان بمكد؛ ولي احتياط واجب آن است كه اگر شير زن را به وسيله پستانك و مانند آن بمكد؛ با آن زن و محارم او ازدواج نكند و نگاه محرمانه هم به آنها نكند.

چهارم:

شير از زايمان باشد؛ پس اگر شير در پستان زن بدون زايمان به وسيله مكيدن بچه و مانند آن پيدا شود سبب محرميت نمي شود.

پنجم:

شير خالص بوده و با چيزي مخلوط نباشد؛ مگر اين كه آن چيز مانند نبات، به قدري كم باشد كه به حساب نيايد و در شير مستهلك شود.

ششم:

بچه پانزده مرتبه، يا يك شبانه روز به طوري كه در مسأله بعد گفته مي شود شير سير بخورد؛ يا مقداري شير به او بدهند كه بگويند از آن شير استخوانش محكم شده و گوشت در بدنش روييده است؛ بلكه اگر ده

مرتبه به او شير دهند در صورتي كه بين آن ده مرتبه هيچ فاصله، حتي به غذا دادن نباشد؛ احتياط واجب آن است كساني كه به واسطه شير خوردن به او محرم مي شوند با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او نكنند.

هفتم:

شير از يك شوهر باشد؛ پس اگر زن شيردهي را طلاق دهند بعد شوهر ديگري كند و از او آبستن شود و تا موقع زاييدن شيري را كه از شوهر اول داشته باقي باشد؛ مثلاً هشت دفعه پيش از زاييدن از شير شوهر اول و هفت دفعه بعد از زاييدن از شوهر دوم، بچه را شير دهد آن بچه به كسي محرم نمي شود.

هشتم:

بچه به واسطه بيماري شير را قي نكند و اگر قي كند بنا بر احتياط واجب كساني كه به واسطه شير خوردن به آن بچه محرم مي شوند با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

نهم:

دو سال بچه تمام نشده باشد و اگر بعد از تمام شدن دو سال او را شير دهند به كسي محرم نمي شود. پس اگر پيش از تمام شدن دو سال چند مرتبه و بعد از دو سال يك مرتبه شير بخورد؛ به كسي محرم نمي شود. ولي اگر پيش از تمام شدن دو سال ده مرتبه يا چهارده مرتبه و بعد از آن پنج مرتبه يا يك مرتبه شير بخورد احتياط واجب آن است كساني كه به واسطه شير خوردن به آن بچه محرم مي شوند با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند و همچنين اگر از موقع زاييدن زن شيرده بيشتر از دو سال گذشته باشد و شير او باقي

باشد و بچه كمتر از دو سال را شير دهد؛ بنا بر احتياط واجب كساني كه به واسطه شير خوردن با آن بچه محرم مي شوند با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

مسأله 2508

چنانچه در مسأله گذشته گفته شد به سبب شير خوردن بچه در يك شبانه روز، يا پانزده مرتبه محرميت حاصل، ولي در مورد شير خوردن شبانه روزي نبايد در بين يك شبانه روز غذا يا شير زن ديگري را بخورد مگر اين كه به اندازه اي كم باشد كه به حساب نيايد و در مورد پانزده مرتبه يا ده مرتبه بنا بر احتياط واجب بايد پانزده مرتبه يا ده مرتبه را از شير يك زن بخورد و شير زن ديگري را نخورد و در هر مرتبه بايد به قدري بخورد كه سير شود و در هر دفعه بايد بدون فاصله شير بخورد؛ ولي اگر در بين شير خوردن نفس تازه كند؛ يا كمي صبر كند كه از اولي كه پستان در دهان مي گيرد تا وقتي كه سير مي شود يك دفعه حساب شود اشكال ندارد ولي اگر فاصله زياد شود دو شير را نمي توان دو دفعه حساب كرد و بنا بر احتياط يك دفعه هم حساب نشود.

مسأله 2509

هرگاه زن از شير خود كودكي را شير كامل دهد و بعد شوهر ديگر كند و از شير شوهر دوم كودكي را شير كامل دهد آن دو بچه به يكديگر محرم نمي شوند اگر چه بهتر است با هم ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به يكديگر ننمايند.

مسأله 2510

هرگاه زني از شير يك شوهر چندين بچه را شير كامل دهد همه آنان به يكديگر و به شوهر و زني كه آنان را شير داده محرم مي شوند.

مسأله 2511

هرگاه كسي داراي چند همسر است و هر كدام از آنان بچه اي را شير كامل دهد؛ آن بچه ها به يكديگر و به آن مرد و به همه آن زن ها محرم مي شوند.

مسأله 2512

هرگاه كسي دو زن شيرده داشته باشد يكي از آن دو بچه اي را مثلاً هشت مرتبه و زن ديگر هفت مرتبه شير بدهد آن بچه به كسي محرم نمي شود.

مسأله 2513

هرگاه زني از شير يك شوهر پسر و دختري را شير كامل دهد آنها به هم محرم مي شوند ولي خواهر و برادر آن دختر به خواهر و برادر آن پسر محرم نمي شوند. ولي احتياط مستحب آن است كه با يكديگر ازدواج نكنند.

مسأله 2514

مرد نمي تواند بدون اذن همسر خود با خواهرزاده يا برادرزاده رضاعي زن خود ازدواج كند و نيز اگر با پسري العياذ بالله لواط كرده؛ بنا بر احتياط واجب با دختر، خواهر، مادر، مادربزرگ و نوه هاي دختري و پسري رضاعي آن پسر ازدواج نكند و اين حكم بنا بر احتياط در موردي كه لواط كننده بالغ نباشد؛ يا لواط دهنده بالغ باشد جاري است.

به هر حال اگر عقد واقع شده باشد احتياط واجب آن است كه طلاق داده شود.

مسأله 2515

در صورتي كه زني برادر شخصي را شير كامل دهد به آن شخص محرم نمي شود؛ گرچه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.

مسأله 2516

انسان نمي تواند با دو خواهر، اگر چه رضاعي باشند؛ يعني به واسطه شير خوردن خواهر يكديگر شده باشند؛ ازدواج كند و چنانچه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بودند؛ در صورتي كه عقد آنان در يك وقت بوده هر دو باطل است و در روايت است اگر هر دو را به يك عقد خوانده مخير است كه يكي از آنها را اختيار كند.

مع ذلك احتياط در اين فرض باطل بودن هر دوست و اگر عقد آنان در يك وقت نبوده عقد اولي صحيح و عقد دومي باطل مي باشد.

مسأله 2517

در صورتي كه زني از شير شوهر خود كساني را كه در زير گفته مي شود شير كامل دهد شوهرش بر او حرام نمي شود؛ گرچه تا مي شود اين كار را نكند:

اول:

برادر و خواهر خودش را.

دوم:

عمو، عمه، دايي و خاله خودش را.

سوم:

عموزاده و دايي زاده خودش را.

چهارم:

برادرزاده خودش را.

پنجم:

برادر شوهر يا خواهر شوهر خودش را.

ششم:

خواهرزاده خودش يا خواهرزاده شوهرش را.

هفتم:

عمو، عمه، دايي و خاله شوهرش را.

هشتم:

نوه زن ديگر شوهر خود را.

مسأله 2518

هرگاه زني دختر عمه يا دختر خاله شخصي را شير دهد به آن شخص محرم نمي شود. ولي احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.

مسأله 2519

مردي كه دو همسر دارد اگر يكي از آن دو همسر فرزند عموي همسر ديگر را شير كامل دهد همسري كه فرزند عموي او شير خورده به شوهرش حرام نمي شود.

آداب شير دادن
مسأله 2520

بهتر از هر كس براي شير دادن كودك مادر اوست و كسي سزاوارتر از او نيست؛ بهتر است مادر در برابر شير دادن كودك خود مزدي از شوهر نگيرد ولي حق دارد؛ خوب است شوهر مزدي به او بدهد. ولي اگر مادر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد شوهر مي تواند كودك را از او بگيرد و به دايه بدهد.

مسأله 2521

در اخبار آمده دايه اي كه براي كودك خود انتخاب مي كند داراي عقل، ايمان، عفت، خلق خوش، صورت نيكو و دوازده امامي باشد و از گرفتن دايه كم عقل، يا بي ايمان، يا كج خلق و بد صورت، يا زنازاده خود داري شود و از انتخاب دايه اي كه كودك او از زنا به دنيا آمده پرهيز شود.

مسائل متفرقه شير دادن
مسأله 2522

شايسته است زن ها هر بچه اي را شير ندهند مخصوصاً در اين زمان كه استفاده از شير غيردايه متعارف است زيرا ممكن است فراموش شود به چه كساني شير داده شده و سر انجام دو نفر كه محرم اند با يكديگر ازدواج كنند.

مسأله 2523

كساني كه به واسطه شير خوردن با يكديگر خويشي پيدا مي كنند شايسته است يكديگر را احترام كنند و رفت و آمد داشته باشند؛ ولي حقوق خويشاوندي كه انسان با خويشان نسبي خود دارد براي آنان نيست و از يكديگر ارث نمي برند.

مسأله 2524

مستحب است در صورتي كه ممكن باشد بچه را دو سال تمام شير دهد.

مسأله 2525

زن مي تواند بدون اجازه شوهرش، در صورتي كه حق شوهر از بين نرود بچه ديگري را شير دهد گرچه خلاف ادب است چنانكه از امام معصوم عَلَيْهِ السَّلَام روايت شده. ولي جايز نيست بچه اي را شير كامل دهد كه به واسطه شير دادن به آن بچه، به شوهر خود حرام شود؛ مثلاً اگر شوهر او دختر شيرخواري را براي خود عقد كرده باشد زن نبايد به آن دختر شير دهد؛ چون اگر آن دختر را شير دهد خودش مادرزن شوهرش مي شود و بر او حرام مي گردد.

مسأله 2526

هرگاه كسي بخواهد زن برادرش به او محرم شود مي تواند دختر شيرخواري را با اجازه ولي او به عقد موقت خود درآورد؛ گذشت احتياط واجب آن است كه مدت عقد موقت به قدري زياد باشد كه دختر به قابليت بهره گيري جنسي برسد و چنين عقدي براي دختر مصلحت باشد و در همان حال كه دختربچه در عقد موقت اوست زن برادرش آن دختر را شير كامل دهد و پس از آن كه شير دادن تمام شد عقد دختر باطل مي شود و براي او محرم و حرام ابدي مي شود؛ براي اين كه آن دختر، بچه برادرش مي شود و دختر برادر بر انسان حرام است.

مسأله 2527

هرگاه مرد پيش از آن كه با زني ازدواج كند؛ يا زن پيش از آن كه با مردي ازدواج كند؛ مرد در صورت اول بگويد:

آن زن بر او حرام شده و زن در صورت دوم بگويد:

آن مرد بر او حرام شده؛ مثلاً بگويد:

شير مادر او را خورده؛ در صورتي كه معلوم نباشد دروغ مي گويد نمي تواند در صورت اول آن مرد با آن زن و در صورت دوم آن زن با آن مرد ازدواج كند و در هر دو صورت چنانچه بعد از ازدواج بگويند و طرف مقابل هم حرف او را قبول كند؛ عقد ازدواج آنها باطل است؛ پس اگر مرد با او نزديكي نكرده باشد؛ يا نزديكي كرده باشد ولي در وقت نزديكي كردن زن بداند بر آن مرد حرام است؛ مهر ندارد و اگر بعد از نزديكي بفهمد كه بر آن مرد حرام بوده؛ شوهر بايد مهر او را بدهد. در صورتي كه مهري كه براي آن زن در

عقد تعيين شده با مهر زن هايي كه مثل او هستند تفاوت داشته؛ احتياط واجب آن است كه در مقدار تفاوت مصالحه نمايند.

مسأله 2528

شير دادني كه علت محرم شدن است به دو چيز ثابت مي شود:

اول:

خبر دادن عده اي كه از گفته آنان يقين، يا اطمينان پيدا شود.

دوم:

شهادت دو مرد عادل، يا چهار زن، يا يك مرد و دو زن كه همگي عادل باشند؛ ولي شاهدها بايد شرايط شير دادن را هم بگويند؛ مثلاً بگويند ما ديده ايم كه فلان بچه پانزده بار از پستان فلان زن شير كامل با شرايطي كه در مسأله (2507) گفته شده شير خورده است؛ ولي اگر معلوم باشد كه همه آنها شرايط را مي دانند و در آن توافق دارند شرح دادن لازم نيست و در صورتي كه كمتر از اين تعداد شهادت دهند؛ مثلاً يك مرد يا دو زن شهادت دهند گرچه محرميت حاصل نمي شود ولي احتياط آن است كه با او ازدواج نشود و نگاه محرمانه هم نكنند.

مسأله 2529

هرگاه شك كند كه كودك به مقداري كه سبب محرميت مي شود شير خورده يا نه، يا گمان داشته باشند كه به آن مقدار شير خورده؛ كودك به كسي محرم نمي شود. ولي بهتر آن است كه احتياط كنند.

احكام طلاق

[احكام ]
مسأله 2530

طلاق آن است كه مرد همسر خود را از قيد همسري آزاد كند.

مسأله 2531

مردي كه همسر خود را طلاق مي دهد بايد بالغ و عاقل باشد.

پس طلاق كسي كه بالغ نشده گرچه ده سالش شده؛ يا ديوانه باشد گرچه ديوانه هميشگي نباشد باطل است و بايد طلاق به اختيار شوهر باشد؛ بنا بر اين طلاق از روي اجبار و اكراه باطل است و نيز بايد قصد جدي داشته باشد بنا بر اين اگر صيغه طلاق را به شوخي يا در حال مستي و بيهوشي بگويد صحيح نيست.

مسأله 2532

طلاق بايد به صيغه عربي صحيح ادا شود و دو مرد عادل آن را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم همسر او صغريست بايد بگويد؛ زَوْجَتي صُغْري طالِقٌ، يعني:

همسر من صغري از همسري رهاست و اگر ديگري را وكيل كند كه طلاق دهد وكيل بايد بگويد:

زَوْجَةَ مُوَكلي صُغْري طالِقٌ، يعني:

همسر موكل من صغري رها است.

مسأله 2533

زن بايد هنگام طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد و نيز بايد شوهرش در آن پاكي با او نزديكي نكرده باشد بلكه بنا بر احتياط واجب نبايد در حيض پيش از اين پاكي هم با او نزديكي كرده باشد.

پس اگر در پاكي يا در حال حيض پيش از آن، نزديكي كرده باشد طلاق دهد كافي نيست بايد دوباره پس از آن كه عادت شود و پاك گردد؛ طلاق دهد. ولي در بعضي موارد طلاق زني كه در حال حيض و نفاس است صحيح است؛ تفضيل اين دو شرط در مسائل آينده گفته مي شود.

مسأله 2534

طلاق دادن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است:

اول:

شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكي نكرده باشد.

دوم:

معلوم باشد آبستن است؛ ولي اگر معلوم نباشد كه آبستن است و شوهر در حال حيض طلاقش بدهد بعد بفهمد آبستن بوده؛ احتياط واجب آن است كه دوباره او را طلاق دهد.

سوم:

مرد به واسطه غايب بودن؛ يا به جهت ديگري مانند حبس بودن از زن خود جدا باشد به طوري كه نتواند بفهمد كه زن از خون حيض يا نفاس پاك است يا نه، بايد تا مدتي كه معمولا زن ها از حيض يا نفاس پاك مي شوند صبر كند و احتياط آن است كه اقلا يك ماه صبر كند بعد او را طلاق دهد.

مسأله 2535

هرگاه زن را از خون حيض پاك مي دانسته طلاقش داده بعد معلوم شود كه هنگام طلاق در حال حيض بوده؛ طلاق او باطل است و به عكس هرگاه بداند زن در حال حيض است و طلاقش دهد بعد معلوم شود پاك بوده؛ با تحقق قصد انشاء طلاق، طلاق او صحيح است.

مسأله 2536

هرگاه كسي كه مي داند همسرش در حال حيض يا نفاس است اگر از او جدا شود؛ مثلاً مسافرت كند و بخواهد او را طلاق دهد در صورتي كه بتواند از حالش اطلاع پيدا كند؛ اگر چه از راه عادت حيض زن باشد؛ يا نشانه هاي ديگري باشد كه در شرع معين شده؛ بايد حال او را استعلام كند و اگر نتواند بايد تا مدتي كه معمولا زن ها از حيض يا نفاس پاك مي شوند صبر كند و احتياط آن است كه اقلا تا يك ماه صبر كند.

مسأله 2537

هرگاه با همسرش كه از خون حيض يا نفاس پاك شده نزديكي كند و بخواهد طلاقش دهد؛ بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود. ولي زني كه نه سالش تمام شده و هنوز حيض نشده؛ يا معلوم است كه باردار است اگر بعد از نزديكي كردن طلاقش دهد اشكال ندارد و همچنين اگر يائسه باشد.

مسأله 2538

هرگاه با همسر خود كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و در همان پاكي طلاقش دهد؛ چنانچه بعد معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده بنا بر احتياط واجب دوباره او را طلاق دهد.

مسأله 2539

هرگاه با همسرش كه از خون حيض و نفاس پاك بوده نزديكي كند سپس مسافرت نمايد؛ چنانچه بخواهد او را طلاق دهد و راهي براي تحقيق حال زن نداشته باشد بايد به قدري كه زن معمولا بعد از آن پاكي خون مي بيند و دوباره پاك مي شود صبر كند و احتياط واجب آن است كه آن مدت كمتر از يك ماه نباشد.

مسأله 2540

هرگاه مرد بخواهد زن خود را كه به واسطه اصل خلقت يا مرضي حيض نمي بيند و زن هاي مانند او حيض مي بينند طلاق دهد؛ بايد از وقتي كه با او نزديكي كرده تا سه ماه از نزديكي با او خود داري نمايد و بعد او را طلاق دهد.

مسأله 2541

طلاق بايد در ازدواج دائمي باشد.

زني كه در ازدواج موقت باشد؛ مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را عقد كرده؛ طلاق ندارد و هر زمان مدت قرار داده شده تمام شود؛ يا مرد مدت را ابراء كند؛ يعني به او ببخشد به اين كه بگويد مدت را به تو ابراء كردم و بخشيدم؛ از قيد همسري او رها مي شود پاك بودن از حيض و نفاس و شاهد گرفتن لازم نيست.

عده طلاق
مسأله 2542

زني كه از شوهرش طلاق گرفته بايد عده نگه دارد؛ مگر اين كه شوهرش با او اصلاً نزديكي نكرده؛ يا نه سالش تمام نشده باشد؛ يا زن يائسه باشد در اين سه صورت بعد از طلاق مي تواند بلافاصله شوهر كند.

مسأله 2543

زني كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست اگر شوهرش با او نزديكي كند و طلاقش دهد؛ بعد از طلاق بايد عده نگه دارد و عده زن آزاد آن است كه بعد از آن كه شوهرش در پاكي طلاقش داد و پس از طلاق هنوز پاكي ولو به مقدار كم باقي باشد بايد به قدري صبر كند كه دو مرتبه حيض ببيند و پاك شود و همين كه حيض سوم را ديد عده او تمام مي شود؛ مي تواند شوهر كند؛ ولي اگر پيش از نزديكي كردن با او طلاقش دهد عده ندارد؛ مي تواند بعد از طلاق بلافاصله شوهر كند؛ مگر آن كه مني شوهر به طور جذب يا مانند آن داخل فرج زن شده باشد كه در اين صورت بايد عده نگه دارد.

مسأله 2544

عده زن آزاد كه حيض نمي بيند اگر در سن زن هايي باشد كه حيض مي بينند چنانچه شوهرش بعد از نزديكي كردن او را طلاق دهد بايد بعد از طلاق تا سه ماه عده نگه دارد و عده كنيز بنا بر مشهور دو پاكي است؛ همين كه حيض دوم شد از عده خارج مي شود ولي احتياط آن است كه تا آخر اين حيض صبر كند.

مسأله 2545

زني كه عده او سه ماه است احتياط واجب آن است كه نود روز تمام عده نگه دارد؛ نه سه ماه هلالي اگر كمتر از نود روز باشد.

مسأله 2546

هرگاه زن آبستن را كه از شوهرش باردار شده طلاق دهد؛ گرچه آبستني آن زن از راه نزديكي شوهرش نبوده بلكه به ريختن مني شوهر در فرج او باشد؛ عده اش به وضع حمل يا سقط شدن بچه است.

بنا بر اين اگر مثلاً يك ساعت بعد از طلاق بچه او به دنيا آمد عده اش تمام مي شود. ولي اگر حمل از شوهرش نباشد؛ چه از راه وطي شبهه باشد يا از زنا، به وضع حمل عده طلاق تمام نمي شود بلكه در صورتي كه بارداري از راه وطي شبهه باشد پس از وضع حمل، كه عده كسيست كه با او به شبهه هم بستر شده؛ بايد عده طلاق بگيرد.

ولي اگر از زنا باردار شده پس از وضع حمل بايد سه پاكي يا سه ماه عده نگه دارد.

مسأله 2547

زني كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست اگر ازدواج موقت كند؛ مثلاً يك ماه يا يك سال شوهر كند چنانچه شوهرش با او نزديكي نمايد و مدت آن زن تمام شود يا شوهر مدت را به او ببخشد بايد عده نگه دارد پس اگر حيض مي بيند بايد به مقدار دو حيض عده نگه دارد و شوهر نكند و اگر مدت دو پاكي بيشتر از مقدار دو حيض باشد احتياط مراعات آن است و اگر حيض نمي بيند چهل و پنج روز از شوهر كردن خود داري كند.

مسأله 2548

ابتداي شروع عده طلاق از آن موقعيست كه صيغه طلاق خوانده مي شود؛ خواه زن بداند يا نداند، حتي اگر بعد از تمام شدن مدت عده بفهمد او را طلاق داده اند لازم نيست دوباره عده نگه دارد.

عده زني كه شوهرش مرده
مسأله 2549

زني كه شوهرش مرده بايد چهار ماه و ده روز عده نگه دارد؛ يعني از شوهر كردن خود داري نمايد؛ خواه از ازدواج دائم باشد يا موقت، شوهرش با او نزديكي كرده باشد يا نه، حتي اگر زن صغيره يا يائسه باشد و اگر آبستن است بايد تا هنگام زاييدن عده نگه دارد ولي اگر پيش از گذشتن چهار ماه و ده روز فرزندش به دنيا آيد بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش صبر كند و اين عده را عده وفات مي گويند.

مسأله 2550

حرام است زن در مدت عده وفات لباس هاي رنگارنگ كه عرفاً لباس زينتي باشد بپوشد و سرمه در چشم و خضاب و آرايش بكند؛ بلكه هر كاري كه زينت حساب مي شود بر او حرام است.

مسأله 2551

هرگاه زن يقين كند كه همسرش از دنيا رفته و عده وفات نگه دارد و پس از تمام شدن عده وفات شوهر كند؛ چنانچه معلوم شود كه شوهر او بعداً از دنيا رفته و او پيش از تمام شدن چهار ماه و ده روز از تاريخ مرگ شوهرش به شوهر رفته است؛ بايد از شوهر دوم جدا شود و بنا بر احتياط واجب در صورتي كه آبستن باشد تا وضع حمل براي شوهر دوم عده وطي شبهه كه مانند عده طلاق است و بعد براي شوهر اول چهار ماه و ده روز عده وفات نگه دارد و اگر آبستن نباشد براي شوهر اول عده وفات و بعد براي شوهر دوم عده طلاق نگه دارد.

مسأله 2552

ابتداء عده وفات در صورتي كه شوهر زن غايب، يا در حكم غايب باشد از موقعيست كه زن از مرگ شوهر مطلع شده نه از زمان مرگ شوهر و بنا بر احتياط مراعات اين حكم است در شوهري كه حاضر باشد و تا مدتي خبر مرگش به زن نرسيده باشد.

مسأله 2553

هرگاه زن بگويد عده من تمام شده از او قبول مي شود در صورتي كه مورد اتهام نباشد بلكه بنا بر احتياط بايد مورد وثوق باشد.

طلاق بائن و طلاق رجعي
مسأله 2554

طلاق بر دو قسم است:

بائن و رجعي. طلاق بائن آن است كه مرد بعد از طلاق دادن بدون عقد حق ندارد به زن خود رجوع كند و او را به همسري درآورد و طلاق رجعي آن است كه مرد مي تواند بعد از طلاق تا وقتي كه زن در عده است بدون عقد جديد به او رجوع كند.

مسأله 2555

طلاق بائن بر پنج قسم است:

اول:

طلاق زني كه نه سالش تمام نشده باشد.

دوم:

طلاق زني كه يائسه باشد.

سوم:

طلاق زني كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكي نكرده باشد.

چهارم:

طلاق سوم زني كه او را سه مرتبه طلاق داده اند.

پنجم:

طلاق خلع و مبارات كه شرح آن بعداً خواهد آمد.

و غير اينها طلاق رجعي است.

مسأله 2556

هرگاه مرد همسرش را طلاق رجعي داده جايز نيست او را از خانه اي كه موقع طلاق در آن خانه بوده بيرون كند؛ مگر در بعضي موارد مثل اين كه كارهاي زشتي انجام دهد مثلاً با اجنبي ها رفت و آمد داشته باشد و يا به اهل خانه آزار و اذيت و بد زباني و فحاشي داشته باشد در اين گونه موارد بيرون كردن او اشكال ندارد و همچنين جايز نيست آن زن براي كارهاي غيرضروري و واجب از خانه بيرون برود.

احكام رجوع كردن
مسأله 2557

در طلاق رجعي مرد مي تواند به دو قسم به زن خود رجوع كند:

اول:

حرفي بزند كه معنايش اين باشد كه او را دوباره زن خود قرار داده است؛ يعني با حرف زدن؛ انشاء رجوع كند.

دوم:

با قصد رجوع كاري كند كه از آن معلوم شود رجوع كرده است مثل اين كه او را ببوسد.

مسأله 2558

لازم نيست مرد براي رجوع كردن دو مرد عادل را شاهد بگيرد و يا به زن خود خبر دهد؛ حتي اگر بدون اين كه كسي بفهمد بگويد همسرم را به زنيت خود برگردانيدم؛ صحيح است؛ ولي مستحب است براي رجوع شاهد بگيرد.

ولي اگر بعد از تمام شدن عده مرد بگويد در اثناء عده رجوع كردم بايد اثبات كند.

مسأله 2559

مردي كه همسر خود را طلاق رجعي داده اگر مالي از او بگيرد و با او صلح كند كه ديگر به او رجوع نكند؛ اين مصالحه گرچه صحيح است و لازم است رجوع ننمايد؛ ولي حق رجوع او از بين نمي رود. ولي اگر مخالفت كرد و رجوع كرد طلاقي كه داده سبب جدايي نمي شود.

مسأله 2560

هرگاه همسرش را دو بار طلاق دهد و بعد از طلاق به او رجوع كند؛ يا دو بار او را طلاق دهد و بعد از هر طلاق و گذشتن عده عقدش كند؛ يا بعد از يك طلاق رجوع و بعد از طلاق ديگر عقد كند؛ در مرتبه سوم كه او را طلاق داد آن زن بر او حرام مي شود. ولي چنانچه بعد از طلاق سوم آن زن با مرد ديگري ازدواج كند با پنج شرط شوهر اول مي تواند آن زن را دوباره به عقد خود درآورد:

اول:

شوهر دوم بالغ باشد؛ پس اگر غيربالغ باشد گرچه نزديك به بلوغ باشد فايده ندارد.

دوم:

عقد شوهر دوم دائمي باشد؛ پس اگر مثلاً يك ماه يا يك سال او را به عقد موقت درآورد بعد از تمام شدن مدت عقد موقت، شوهر اول نمي تواند او را عقد كند.

سوم:

شوهر دوم با او نزديكي و دخول در جلو زن كرده باشد و به نحوي باشد كه هر دو لذت ببرند.

چهارم:

شوهر دوم طلاقش دهد يا بميرد.

پنجم:

عده طلاق يا عده وفات شوهر دوم تمام شود.

طلاق خلع
مسأله 2561

زني كه از شوهرش بدش مي آيد و كراهت دارد با او زندگي كند به نحوي كه ادامه همسري ترس واقع شدن در معصيت و خارج شدن از دستورات شرعي در باره شوهر دارد؛ مقداري از مهر، يا تمام مهر، يا مال ديگر خود را به شوهر مي بخشد كه طلاقش دهد؛ اين طلاق را طلاق خلع گويند. بعيد نيست چنانچه بعضي فرموده اند:

كراهت زن و بد آمدنش نبايد از جهت اذيت كردن و فحش و ناسزا گفتن شوهر و مانند اينها باشد و الا تصرف شوهر در آن مال حرام است.

مسأله 2562

طلاق خلع يكي از اقسام طلاق هاي بائن است تمام شرائطي كه در طلاق بائن گفته شد در او جاريست به اضافه اين كه در طلاق خلع بايد كراهت و بي ميلي تنها از طرف زن باشد و اگر كراهت از طرفين باشد طلاق مبارات است و چنانچه اگر كراهت فقط از طرف مرد باشد طلاق غيرخلعي و غيرمباراتي است.

مسأله 2563

صيغه طلاق خلع را به چند صورت مي توان خواند؛ به يكي از

آنها اشاره مي شود؛ هرگاه خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند پس از بخشيدن زن مهر، يا مالي را براي طلاق گرفتن؛ چنانچه اسم زن مثلاً صغريست بگويد:

زَوْجَتي صُغْري خَلَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ هي طالِقٌ، يعني:

زنم صغري را در برابر چيزي كه بخشيده است طلاق دادم و او رها است.

هرگاه وكيل شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و زن هم همان كس را وكيل كرده باشد؛ چنانچه مثلاً اسم شوهر محسن و اسم زن صغري باشد وكيل صيغه طلاق را اين طور بخواند:

عَنْ مُوَكلَتي صُغْري بَذَلَتْ مَهْرَها (1) لَمُوَكلي مُحْسِنَ لِيَخْلِعَها عَلَيْهِ و احتياطاً از طرف مرد بگويد:

قَبِلْتُ ذلِك، پس از آن بدون فاصله بگويد:

زَوْجَةُ مُوَكلي خَلَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ هي طالِقٌ.

طلاق مبارات
مسأله 2564

چنانچه اشاره شد هرگاه زن و شوهر يكديگر را نخواهند و از يكديگر كراهت داشته باشند و زن مهر خود را به شوهرش بدهد كه او را طلاق دهد؛ اين را طلاق مبارات گويند.

مسأله 2565

مالي را كه شوهر براي طلاق مبارات مي گيرد بايد بيشتر از مهر نباشد و احتياط آن است كه كمتر از آن باشد.

ولي در طلاق خلع اگر بيشتر از مهر باشد مانعي ندارد.

مسأله 2566

هرگاه خود شوهر بخواهد صيغه طلاق مبارات را بخواند چنانچه مثلاً اسم زن صغريست پس از آن كه زن، مهر را بخشيد بلافاصله

1 - و اگر زن چيز ديگري غير از مهر را بخواهد به شوهر ببخشد كه طلا لقش دهد به جاي كلمه (مهرها) آن چيز را بگويد؛ مثلاً بگويد:

بذلت الف تومان.

بگويد:

بارَأْتُ زَوْجَتي صُغْري عَلي مَهْرِها (بِمَهْرِها) (1) فَهي طالِقٌ، يعني:

من و زنم صغري در مقابل مهر او از هم جدا شديم؛ پس او رهاست و هرگاه ديگري را وكيل كند؛ وكيل پس از آن كه زن مهر را ببخشد بلافاصله بگويد:

بارَأْتُ زَوْجَةَ مُوَكلي صُغْري عَلي مَهْرِها (بِمَهْرِها) فَهي طالِقٌ.

مسأله 2567

صيغه طلاق خلع و مبارات بايد به عربي صحيح خوانده شود ولي اگر زن براي بخشيدن مال خود به شوهر، مثلاً به فارسي بگويد فلان مال را به تو بخشيدم تا مرا طلاق دهي اشكال ندارد.

مسأله 2568

هرگاه زن در بين عده طلاق خلع، يا مبارات از مهر يا مالي كه به شوهرش بخشيده بود كه طلاقش دهد برگردد؛ شوهر مي تواند رجوع كند و بدون عقد جديد دوباره او را زن خود قرار دهد. ولي اگر اين كار بعد از تمام شدن عده باشد فايده ندارد.

احكام متفرقه طلاق
مسأله 2569

هرگاه مردي با زن نامحرمي به گمان اين كه همسر خود اوست نزديكي كند؛ زن بايد عده طلاق نگه دارد؛ خواه زن بداند كه او شوهرش نيست؛ يا گمان داشته باشد كه شوهرش مي باشد.

ولي اگر مرد بداند كه زن همسر او نيست و با او زنا كند؛ چنانچه زن هم بداند آن مرد شوهر او نيست لازم نيست زن عده بگيرد ولي استبراء رحم لازم است؛ ولي در صورتي كه زن گمان مي كرده شوهرش مي باشد احتياط واجب آن است كه عده نگه دارد.

مسأله 2570

هرگاه مرد زني را فريب دهد كه از شوهرش طلاق بگيرد و زن

1 - و اگر مال غير مهر باشد به جاي كلمه (علي مهرها) آن چيز را ذكر كند.

او شود؛ گرچه هر دو معصيت بزرگي انجام داده اند ولي طلاق و عقد آن زن صحيح است؛ در صورتي كه با آن زن قبلا زنا نكرده باشد و الا عقد او جايز نيست.

مسأله 2571

هرگاه زن در موقع عقد ازدواج يا عقد لازم ديگري با شوهر خود شرط كند كه اگر مثلاً شوهرش مسافرت نمايد؛ يا خرجي او را شش ماه ندهد؛ يا زن بگيرد اختيار طلاق با او باشد؛ اين شرط باطل است؛ بلكه هرگاه شرط كند اگر يكي از اين كارها را شوهرش انجام دهد از طرف او وكيل باشد كه خود را طلاق دهد؛ يعني وكالت معلق داشته باشد؛ مشكل است بتواند خود را از طرف شوهرش طلاق دهد بلكه صحيح نيست. ولي اگر به زن در ضمن عقد ازدواج، يا عقد لازم ديگر وكالت فعلي داده شود به نحوي كه از هنگام عقد از طرف شوهرش وكيل باشد كه خود را در يكي از آن موارد طلاق دهد؛ چنانچه شوهر او را از وكالت عزل نكرده باشد؛ يا عزلش از وكالت به او نرسيده باشد هرگاه خود را طلاق دهد صحيح است.

مسأله 2572

زني كه شوهرش مفقودالاثر شده و نمي داند زنده است يا نه، چنانچه بخواهد شوهر كند بايد نزد مجتهد عادل رود و مطابق دستور مخصوصي كه در شرع وارد شده عمل نمايد.

مسأله 2573

پدر و جد پدري ديوانه اي كه از بچگي ديوانه بوده؛ در صورتي كه طلاق مصلحت او باشد مي توانند زن او را طلاق دهند و احتياط آن است كه با اجازه حاكم شرع باشد و در صورتي كه بعد از بالغ شدن ديوانه شده طلاق او با حاكم شرع است و احتياط لازم آن است كه حاكم شرع از آنان هم اذن بگيرد.

مسأله 2574

هرگاه پدر يا جد پدري براي طفل خود زني را به ازدواج موقت درآورند در صورتي كه مصلحت بچه باشد مي توانند مدت آن زن را ببخشند. ولي اگر مقداري از زمان تكليف بچه جزء مدت باشد؛ مثلاً براي پسر چهارده ساله خودش زني را دو ساله عقد كنند؛ مشكل است بتوانند مدت آن را ببخشند گرچه صلاح بچه باشد.

به هر حال پدر يا جد پدري نمي توانند زن دائمي طفل خود را طلاق دهند.

مسأله 2575

هرگاه از روي علاماتي كه در شرع معين شده شوهر دو مرد را عادل بداند و زن خود را پيش آنان طلاق دهد و ديگري اگر آن دو را فاسق مي داند نمي تواند با آن زن بعد از تمام شدن عده ازدواج كند يا او را به عقد ديگري درآورد. ولي اگر عدالت آن دو نفر پيش او ثابت نباشد مي تواند بعد از تمام شدن عده با آن زن ازدواج كند يا او را به عقد ديگري درآورد؛ گرچه احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خود داري نمايد و براي ديگري هم او را عقد نكند.

مسأله 2576

مرد مي تواند زن خود را بدون اطلاع او طلاق دهد؛ پس هرگاه كسي زن خود را بدون اين كه او بفهمد طلاق دهد چنانچه مخارج او را مثل وقتي كه زنش بوده بدهد و مثلاً بعد از يك سال بگويد يك سال پيش تو را طلاق داده ام و شرعاً هم ثابت كند؛ مي تواند چيزهايي را كه در آن مدت براي زن تهيه نموده و او به مصرف نرسانيده است از او پس بگيرد ولي چيزهايي را كه به مصرف رسانيده نمي تواند از او مطالبه كند.

احكام غصب

مسأله 2577

غصب آن است كه انسان بر مال يا حق ديگري از روي ظلم مسلط شود. غصب يكي از گناهان بزرگ است كه عقل و شرع آن را تقبيح كرده اند.

هرگاه كسي ظلم كند در دنيا پيامدهاي دردناك و در قيامت مجازات سخت دارد و از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده فرمودند:

هر كس يك وجب زمين از ديگري غصب كند در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق به گردن او مي اندازند و نيز از حضرت روايت شده كسي كه زميني را به ناحق از كسي بگيرد او را وادار مي كنند خاك آن زمين را تا محشر حمل نمايد و نيز از آن حضرت روايت شده كسي كه مال مؤمني را به ناحق بردارد همواره خداوند عالم از او اعراض دارد و كارهاي نيك و خير او را دشمن دارد و آنها را در ديوان حسنات او ثبت نمي كند تا اين كه توبه كند و مالي را كه به ناحق گرفته به صاحبش برگرداند.

مسأله 2578

هرگاه كسي نگذارد مردم از مسجد يا مدرسه يا پل و جاهاي ديگري كه براي عموم ساخته شده استفاده كنند حق آنان را غصب نموده است و همچنين اگر كسي در مسجد و مانند آن جايي را براي خود بگيرد و ديگري نگذارد از آن استفاده كند حق او را غصب كرده است.

مسأله 2579

مالي را كه نزد طلبكار رهن (گرو) گذاشته بايد پيش او بماند كه اگر طلب او را ندهد طلب خود را از آن به دست آورد؛ پس چنانچه پيش از دادن طلب او آن مال را از او بگيرد حق او را غصب كرده است.

مسأله 2580

مالي را كه نزد كسي گرو گذاشته اند اگر ديگري آن را غصب كرده صاحب مال و طلبكار هر كدام مي توانند آن را از او مطالبه كنند و چنانچه آن مال را از او بگيرند بازهم در گروست و چنانچه آن مال از بين برود عوض آن را بگيرند آن عوض به جاي آن مال گرو خواهد بود.

مسأله 2581

هرگاه كسي مالي را غصب كند واجب است هرچه زودتر آن را به صاحبش برگرداند و هر اندازه تأخير كند گناه زيادتر براي او نوشته مي شود و اگر تلف شود بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2582

هرگاه از مالي كه غصب كرده منفعتي به دست آيد مانند اين كه از گوسفند غصبي بره اي متولد شود يا از درختي كه غصب كرده ميوه اي به دست آيد تمام آن ملك صاحب مال است هر چند كسي كه غصب كرده در تحصيل آن زحمت كشيده باشد و نيز هرگاه كسي خانه اي، يا اتومبيلي را غصب كند بايد اجاره آنها را در مدتي كه در دست اوست مطابق معمول بدهد هر چند از آنها استفاده نكرده باشد.

مسأله 2583

هرگاه مالي را از بچه يا ديوانه غصب كند بايد آن را به ولي او بدهد و اگر به دست آن بچه يا ديوانه بدهد و از بين برود عوض آن را بايد بدهد.

مسأله 2584

هرگاه دو نفر با هم مالي را غصب كنند؛ گرچه هر يك به تنهايي مي توانسته اند آن را غصب نمايند؛ هر كدام آنان ضامن نصف آن است مگر اين كه هر كدام از آنان استيلاي كامل بر آن مال داشته به نحوي كه بتواند هر گونه مصرفي در آن بنمايد در اين صورت بعيد نيست هر كدام ضامن همه آن مال باشند.

مسأله 2585

هرگاه مالي را كه غصب كرده با مال ديگر مخلوط شود؛ مثلاً گندمي را كه غصب كرده با جو مخلوط شود چنانچه جدا كردن آنها ممكن باشد بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند گرچه زحمت داشته باشد.

مسأله 2586

هرگاه ظرف طلا و نقره يا چيز ديگري كه ساختن و نگهداري آن حرام است غصب كند و خراب نمايد لازم نيست مزد ساختن آن را به صاحبش بدهد. ولي اگر مثلاً گوشواره اي را كه غصب كرده خراب نمايد بايد آن را با مزد ساختنش به صاحب آن بدهد و چنانچه بگويد آن را مثل اولش مي سازم مالك مجبور نيست قبول نمايد و همچنين مالك نمي تواند غاصب را مجبور كند كه آن را مثل اولش بسازد فقط مي تواند تفاوت قيمت را بگيرد.

مسأله 2587

هرگاه مالي را كه غصب كرده طوري آن را تغيير دهد كه از اولش بهتر باشد؛ مثلاً طلايي را كه غصب كرده گوشواره بسازد؛ چنانچه صاحب مال بگويد مال را به همين صورت بده بايد به همان صورت به او بدهد و نمي تواند براي زحمتي كه كشيده مزد بگيرد؛ بلكه نمي تواند بدون اجازه مالك آن را به صورت اول درآورد.

مسأله 2588

هرگاه مالي را كه غصب كرده طوري تغيير دهد كه از اولش بهتر شود ولي صاحب مال به جهت خاصي بگويد آن را به صورت اول بازگردان واجب است آن را به صورت اولش بازگرداند و اگر عيبي پيدا كند كه قيمت آن از اولش كمتر شود بايد تفاوت آن را به صاحب مال بدهد.

مسأله 2589

هرگاه در زميني كه غصب كرده زراعت كند يا درخت بنشاند زراعت و درخت و ميوه آن مال غاصب است ولي چنانچه صاحب زمين راضي نباشد كه زراعت و درخت در زمين بماند غاصب بايد فوراً زراعت يا درخت خود را اگر چه ضرر نمايد از زمين بكند و نيز بايد اجاره زمين را در مدتي كه زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد و خرابي هايي را كه در زمين پيدا شده درست كند؛ مثلاً جاي درخت ها را پر نمايد و هرگاه به واسطه اينها قيمت زمين از اولش كمتر شود بايد تفاوت آن را هم بدهد و نمي تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد يا اجاره بدهد و نيز صاحب زمين نمي تواند او را مجبور كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد.

مسأله 2590

هرگاه صاحب زمين راضي شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند كسي كه آن را غصب كرده لازم نيست درخت و زراعت را بكند؛ ولي بايد اجاره آن زمين را از وقتي كه غصب كرده تا وقتي كه صاحب زمين راضي شده بدهد.

مسأله 2591

هرگاه چيزي را كه غصب كرده و از بين رفته مانند گندم و جو باشد كه قيمت افرادش معمولا با هم فرق ندارد؛ بايد مثل همان چيزي را كه غصب كرده بدهد. ولي بايد چيزي را كه مي دهد خصوصياتش مثل چيزي باشد كه آن را غصب كرده و از بين رفته است.

مسأله 2592

هرگاه چيزي را كه غصب كرده و از بين رفته مانند گوسفند و گاو باشد كه قيمت افراد آن با هم تفاوت دارد؛ بايد قيمت آن را بدهد و چنانچه قيمت بازار آن در حالي كه غصب كرده و زماني كه تلف شده و زماني كه مي خواهد رد كند فرق كرده باشد؛ احتياط لازم آن است كه بالاترين قيمت از روز تلف تا روز ادا كردن را بدهد؛ يا يكديگر را راضي كنند.

مسأله 2593

هرگاه حيواني را مثل گوسفند كه افراد آن در قيمت با هم فرق دارند غصب نمايد و از بين برود؛ چنانچه قيمت بازاري آن از زماني كه غصب كرده تا زماني كه مي خواهد ادا كند تفاوت نداشته باشد ولي در مدتي كه پيش او بوده مثلاً چاق شده باشد بايد قيمت چاقي را كه از بين رفته بدهد.

مسأله 2594

هرگاه مالي را كه غصب كرده ديگري از او غصب نمايد و از بين برود؛ صاحب مال مي تواند عوض آن را از هر كدام از آنان بگيرد و يا از هر كدام مقداري از عوض آن را مطالبه نمايد و چنانچه عوض مال را از غاصب اول بگيرد او مي تواند از غاصب دوم بگيرد.

ولي اگر از غاصب دوم بگيرد دومي نمي تواند از اولي مطالبه كند مگر اين كه دومي مال را به اولي برگردانده باشد و نزد او تلف شده در اين صورت اولي ديگر نمي تواند از دومي مطالبه كند.

مسأله 2595

هرگاه معامله باطلي انجام گيرد؛ مثلاً جنسي را كه بايد با وزن يا پيمانه خريد و فروش شود بدون آنها معامله كنند معامله باطل است؛ نه خريدار مي تواند در جنس و نه فروشنده در قيمت آن تصرف كند و حكم مال غصبي را دارد و بايد آن را برگردانند و در صورتي كه مال هر يك در دست ديگري تلف شود بايد عوض آن را بدهد خواه بداند كه معامله باطل بوده يا نه، ولي اگر هر دو نفر با قطع نظر از معامله راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند مي توانند در مال يكديگر تصرف كنند.

مسأله 2596

هرگاه خريدار مالي را از فروشنده بگيرد كه آن را درست ببيند كه اگر پسنديد بخرد؛ چنانچه آن مال در دست او تلف شود گرچه مشهور فرموده اند بايد عوض آن را به صاحبش بدهد. ولي حكم به ضمان با اين كه با اجازه مالك در اختيارش بوده مشكل است مگر اين كه در نگهداري آن سهل انگاري كرده باشد.

احكام لقطه (مالي كه پيدا شده)

مسأله 2597

هرگاه انسان مال گمشده اي كه از قسم حيوان نباشد پيدا كند و صاحب آن را نشناسد و در كلمات فقها از آن به لقطه تعبير شده احكام مخصوصي دارد كه در مسائل آينده گفته مي شود.

مسأله 2598

مال گمشده كه از قسم حيوان نباشد چنانچه انسان پيدا كند و نشانه اي نداشته باشد كه به واسطه آن صاحبش معلوم شود و قيمتش كمتر از يك درهم (6 / 12 نخود سكه دار) باشد بنا بر احتياط واجب آن را از طرف صاحبش با اجازه حاكم شرع صدقه بدهد و اگر خود او مستحق است مي تواند بردارد.

مسأله 2599

هرگاه مالي پيدا كند كه قيمت آن از يك درهم كمتر است؛ چنانچه صاحب آن، ولو اجمالا، معلوم باشد و انسان نداند راضيست يا نه، نمي تواند بدون اجازه او بردارد و اگر صاحب آن، ولو اجمالا، معلوم نباشد اگر در غير حرم خدا پيدا شده باشد مي تواند به قصد اين كه ملك خودش شود بردارد و احتياط واجب آن است كه هر وقت صاحبش پيدا شد در صورتي كه عين مال باقيست او را به صاحبش بدهد و اگر عين باقي نيست لازم نيست عوض آن را بدهد گرچه احوط است و اگر در حرم باشد احتياط اينست كه برندارد.

مسأله 2600

هرگاه مالي را كه پيدا كرده در صورتي كه قيمت آن به يك درهم برسد چنانچه آن مال نشانه اي دارد كه به واسطه آن مي تواند صاحبش را پيدا كند؛ گرچه بداند صاحب آن كافريست كه در امان مسلمانان است؛ بايد از روزي كه آن را پيدا كرده تا يك سال در محل اجتماعات مردم و جايي كه احتمال مي دهد صاحبش آنجا باشد اعلان كند به نحوي كه در عرف مردم بگويند در مدت يك سال مرتباً اعلان كرده است و چنانچه از روزي كه آن را پيدا كرده تا يك هفته هر روز و بعد تا يك سال هفته اي يك مرتبه در محل اجتماع مردم اعلان كند بعيد نيست كافي باشد و همچنين است بنا بر احتياط جريان اين حكم در مالي كه ارزش آن به يك درهم رسيده باشد گرچه نشان نداشته باشد ولي بشود به نحوي صاحبش را پيدا كرد؛ مثلاً بگويند در فلان ساعت، يا فلان روز، يا فلان محل و مانند

اينها مالي پيدا شد.

مسأله 2601

هرگاه كسي كه مال را پيدا كرده نتواند؛ يا نخواهد خودش اعلان كند مي تواند به كسي كه اطمينان دارد بگويد تا از طرف او اعلان كند.

مسأله 2602

هرگاه تا يك سال اعلان كند و صاحب مال پيدا نشود؛ اگر آن مال را در غير حرم پيدا كرده مي تواند آن را براي خود بردارد به قصد اين كه هر وقت صاحبش پيدا شد خود آن و اگر تلف شده عوض آن را به او بدهد و مي تواند آن را براي صاحبش نگهداري كند كه هر وقت پيدا شد به او بدهد و مي تواند بلكه مستحب و موافق با احتياط است كه از طرف صاحبش صدقه دهد و بنا بر احتياط با اذن حاكم شرع باشد و اگر آن مال در حرم پيدا شده احتياط آن است كه خودش برندارد بلكه با اجازه حاكم شرع از طرف صاحبش صدقه دهد.

مسأله 2603

هرگاه بعد از اين كه يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد در صورتي كه مال را براي صاحبش نگهداري كند و از بين برود چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و تعدي، يعني زياده روي، هم ننموده ضامن نيست ولي اگر از طرف صاحبش صدقه داده باشد؛ يا براي خود برداشته اگر صاحب آن آمد و راضي نشود بايد اگر خود مال موجود است آن را به صاحبش رد كند و اگر تلف شده اگر مانند آن در بازار باشد مانند آن، وگرنه قيمت آن را بدهد.

مسأله 2604

كسي كه مالي را پيدا كرده اگر عمداً به دستوري كه گفته شد اعلان نكند گذشته از اين كه معصيت كرده باز هم واجب است اعلان كند.

مسأله 2605

هرگاه ديوانه يا بچه نابالغ مالي را پيدا كند كه نشانه دار باشد؛ يا چنانچه در مسأله (2600) گفته شد بشود صاحبش را پيدا كرد و قيمت آن به مقدار يك درهم برسد؛ ولي او مي تواند اعلان نمايد بلكه اگر آن چيز را از ديوانه يا بچه گرفته باشد واجب است اعلان كند و اگر يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد؛ بايد به چيزي كه در مسأله (2600) گفته شد عمل كند و احتياط آن است كه هر كدام براي صغير شايسته تر و بهتر باشد انتخاب كند.

مسأله 2606

هرگاه انسان در بين سالي كه اعلان مي كند از پيدا شدن صاحب مال نااميد شود به حدي كه اعلان كردن او بي فايده و لغو باشد؛ احتياط واجب آن است كه آن را با اجازه حاكم شرع صدقه دهد با توجه به اين كه اگر فرضاً صاحبش پيدا شد و صدقه را قبول نكرد عوضش را به او بدهد.

مسأله 2607

اگر در بين سالي كه اعلان مي كند مال از بين برود؛ چنانچه در نگهداري آن كوتاهي يا زياده روي كرده بايد عوض آن را به صاحبش بدهد و اگر كوتاهي يا زياده روي نكرده چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 2608

هرگاه مالي را كه نشانه دارد و قيمت آن به مقدار يك درهم باشد در جايي پيدا كند كه معلوم است به واسطه اعلان صاحب آن پيدا نمي شود؛ مي تواند در روز اول آن را از طرف صاحبش صدقه دهد و احتياط آن است كه با اجازه حاكم شرع باشد و چنانچه صاحبش پيدا شود و به صدقه دادن راضي نشود بايد عوض آن را به او بدهد و ثواب صدقه اي كه داده مال خود او است.

مسأله 2609

هرگاه مالي را پيدا كند و به خيال اين كه مال خود اوست بردارد بعد بفهمد مال خودش نبوده؛ بايد چنانچه در مسأله (2600) گفته شد تا يك سال اعلان كند و همچنين است اگر با پاي خود گمشده را جابجا كند؛ در صورتي كه صدق تصرف كند و الا اعلان واجب نيست گرچه احوط است.

مسأله 2610

مالي را كه پيدا كرده بايد به طوري اعلان كند كه اگر صاحب آن بشنود احتمال معتني به بدهد كه آن مال از اوست و اين امر به حسب موارد فرق مي كند گاهي همين قدر كفايت مي كند بگويد چيزي پيدا شده و گاهي مي بايد نام جنس پيدا شده را ببرد مثلاً بگويد:

قطعه اي طلا پيدا شده؛ بلكه چه بسا مقتضيست در بعضي موارد خصوصيات آن جنس را هم بيان كند؛ مثلاً بگويد گردنبند طلا پيدا شده. در هر صورت نبايد تمام خصوصيات مال پيدا شده را بگويد تا متعين نشود. خلاصه اكتفا كردن به گفتن چيزي پيدا شده در جميع موارد كفايت نمي كند بلكه بايد به نحوي باشد كه در نظر عرف تعريف صدق كند.

مسأله 2611

هرگاه مالي را پيدا كند و ديگري بگويد مال من است در صورتي كه نشانه يا نشانه هايي از آن بگويد كه انسان يقين، يا اطمينان پيدا كند كه مال اوست بايد به او بدهد و لازم نيست نشانه هايي كه بيشتر اوقات صاحب مال ملتفت آنها نيست بگويد.

مسأله 2612

هرگاه قيمت مالي را كه پيدا كرده به يك درهم برسد؛ چنانچه اعلان نكند و در مسجد يا جايي ديگر كه محل اجتماع است بگذارد و آن مال از بين برود يا ديگري آن را ببرد؛ كسي كه آن را پيدا كرده ضامن است.

مسأله 2613

هرگاه مالي را پيدا كند كه يك سال نمي ماند و فاسد مي شود؛ بايد تا آخرين زماني كه باقي مي ماند آن را حفظ كند و در طي اين مدت اعلان كند و چنانچه صاحبش پيدا نشود مي تواند بنا بر احتياط واجب با اجازه حاكم شرع يا وكيل او و اگر نشد با نظر مؤمن عادل، قيمت آن را معين كند و بفروشد؛ يا خودش بردارد و پولش را نگه دارد و اعلان را ادامه دهد و اگر تا يك سال صاحبش پيدا نشد بايد به آنچه كه در مسأله (2600) گفته شد عمل كند.

مسأله 2614

هرگاه مالي را كه پيدا كرده هنگام وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او باشد در صورتي كه قصدش اين باشد كه صاحب آن را پيدا كند؛ يا اين كه براي حفظ از دزد، يا گمشدن همراهش باشد اشكال ندارد.

مسأله 2615

هرگاه كفش يا عباي شخصي را ببرند و كفش يا عباي ديگري به جاي آن بگذارند؛ چنانچه بداند كفش يا عباي مانده مال بالغ و عاقليست كه كفش يا عباي او را برده و راضيست كفش يا عبايش عوض آنچه برده است بردارد مي تواند به جاي آن بردارد و همچنين است اگر بداند كه آن را عمداً برده در صورتي كه قيمت آنچه كه مانده بيشتر از آنچه برده نباشد و در صورتي كه بيشتر باشد مقدار زيادي حكم مجهول المالك دارد و در غير اين دو صورت حكم مجهول المالك بر آنچه مانده جاريست و در مجهول المالك ابتدا بايد جستجو كند تا صاحبش پيدا شود و در صورتي كه از پيدا شدن صاحبش مأيوس شد احتياط واجب آن است كه از طرف صاحبش با اجازه حاكم شرع صدقه دهد.

مسأله 2616

هرگاه مالي را كه كمتر از يك درهم ارزش دارد پيدا كند و از آن صرف نظر نمايد و در مسجد يا جايي ديگر بگذارد؛ چنانچه كسي آن را بردارد براي او حلال است.

احكام سر بريدن حيوان - نحر (گلو بريدن) شتر و صيد و شكار حيوانات

[برخي احكام]
مسأله 2617

حلال شدن گوشت حيوانات حلال گوشت و پاك بودن بدنشان از چند راه حاصل مي شود:

اول:

سر بريدن حيوان اهلي يا وحشي.

دوم:

نحر شتر، يعني فرو بردن كارد يا مانند آن در گودي بين گردن و سينه شتر.

سوم:

صيد ماهي و ملخ.

چهارم:

شكار با اسلحه يا سگ شكاري.

تفصيل احكام مربوط به آنها در مسائل آينده خواهد آمد.

مسأله 2618

حيوان حلال گوشت چه اهلي باشد مانند گاو و گوسفند و چه وحشي باشد مانند آهو و بز كوهي، هرگاه آن را به دستوري كه بعداً گفته مي شود سر ببرند پس از جان دادن گوشت آن حلال و بدنش پاك است؛ ولي حيوان حلال گوشتي كه العياذ بالله انسان با او وطي و نزديكي كرده؛ يا از شير خوك خورده؛ به تفصيلي كه خواهد آمد؛ يا نجاست خوار شده؛ اگر به دستوري كه در شرع معين شده استبرا نكرده باشند بعد از سر بريدن گوشت آن حلال نيست.

مسأله 2619

حيوان حلال گوشت وحشي مانند آهو، كبك و بز كوهي و حيوان حلال گوشتي كه اهلي بوده و بعداً وحشي شده مثل گاو يا شتر اهلي كه فرار كرده و وحشي شده اگر به دستوري كه بعداً گفته مي شود آنها را شكار كنند؛ پاك و حلال است؛ ولي حيوان حلال گوشت اهلي مانند گوسفند و مرغ خانگي و حيوان حلال گوشت وحشي كه به واسطه تربيت كردن اهلي شده؛ با شكار كردن پاك و حلال نمي شود.

مسأله 2620

حيوان حلال گوشت وحشي در صورتي با شكار كردن پاك و حلال مي شود كه بتواند فرار كند؛ يا پرواز نمايد. بنا بر اين بچه آهو يا كبك كه نمي تواند فرار كند و بچه مرغ هوايي كه نمي تواند پرواز نمايد با شكار كردن پاك و حلال نمي شود و هرگاه آهو و بچه اش را كه نمي تواند فرار كند با اسلحه اي شكار كنند؛ آهو حلال و بچه اش حرام است.

مسأله 2621

حيوان حلال گوشت مانند ماهي كه خون جهنده ندارد؛ هرگاه به خودي خود مثلاً در آب بميرد پاك است ولي گوشت آن را نمي شود خورد.

مسأله 2622

حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده ندارد؛ با سر بريدن حلال نمي شود ولي مرده آن پاك است؛ گرچه خودش بميرد.

مسأله 2623

سگ و خوك به واسطه سر بريدن و شكار كردن پاك نمي شوند و خوردن گوشت آنها هم حرام است و حيوان حرام گوشتي كه درنده و گوشت خوار است مانند گرگ، پلنگ و روباه اگر به دستوري كه گفته مي شود سر ببرند؛ يا با اسلحه شكار كنند پاكند ولي گوشت آنها حلال نمي شود. ولي اگر با سگ شكاري آن را شكار كنند پاك بودن بدنش هم اشكال دارد.

مسأله 2624

انسان به واسطه سر بريدن و شكار كردن پاك نمي شود و پاك شدنش اگر مسلمان غيرشهيد است به غسل دادن است و كافر به تمام اقسامش پس از مرگ نجس مي باشد؛ گرچه بعضي اقسام آن را در زماني كه زنده است پاك مي دانيم.

مسأله 2625

حيواناتي كه مسخ شده اند مانند فيل، خرس، بوزينه، موش و حيواناتي كه مانند مار و سوسمار در داخل زمين زندگي مي كنند؛ اگر خون جهنده داشته باشند و به خودي خود بميرند نجسند؛ بلكه اگر سر آنها را هم ببرند؛ يا آنها را شكار كنند پاك بودن بدنشان اشكال دارد و احتياط لازم اجتناب از آنها است.

مسأله 2626

هرگاه از شكم حيوان حلال گوشت زنده، بچه مرده اي بيرون آيد؛ يا آن را بيرون آورند گوشت آن حرام است.

دستور سر بريدن حيوانات
مسأله 2627

دستور سر بريدن حيوانات آن است كه حلقوم حيوان (مجراي نفس كشيدن) و مري (مجراي آب و غذا) و دو رگ بزرگ در دو طرف حلقوم را از پايين برآمدگي زير گلو به طور كامل ببرند و اگر آنها را بشكافند كافي نيست. مجموع حلقوم و مري و دو رگ را چهار رگ گويند.

مسأله 2628

هرگاه بعضي از چهار رگ را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد بعد بقيه را ببرند؛ فايده ندارد؛ بلكه اگر به اين مقدار هم صبر نكنند ولي به طور معمول چهار رگ را طوري پشت سرهم نبرند كه يك كار شمرده شود؛ اشكال دارد اگر چه پيش از جان دادن حيوان بقيه رگها را ببرند.

مسأله 2629

هرگاه گرگ گلوي گوسفند را به طوري بكند كه از چهار رگي كه در گردن است و بايد بريده شود چيزي نماند؛ آن حيوان حرام مي شود. ولي اگر مقداري از گردن را بكند و چهار رگ باقي باشد؛ يا جاي ديگر بدن را بكند در صورتي كه گوسفند زنده باشد و به دستوري كه گفته شد سر آن را ببرند؛ حلال و پاك مي باشد.

شرايط سر بريدن حيوان
مسأله 2630

سر بريدن حيوان نه شرط دارد:

اول:

كسي كه سر حيوان را مي برد بايد مسلمان باشد؛ چه مرد باشد و چه زن و بچه مسلمان اگر مميز باشد؛ يعني خوب و بد را بفهمد؛ مي تواند سر حيوان را ببرد؛ ولي بهتر است تا دسترسي به مرد باشد زنان و كودكان سر نبرند. پس حيواني را كه كافر سر ببرد اگر چه از اهل كتاب باشد حلال نمي شود و بعضي فرقه هاي مسلمان مانند بعض غلات كه اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام را العياذ بالله خدا مي دانند و كساني كه اظهار دشمني با اهل بيت گرامي پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم را دارند مانند خوارج و نواصب، به حكم كافرند.

دوم:

سر حيوان را در حال اختيار با چيزي ببرند كه از آهن باشد ولي چنانچه آهن پيدا نشود و طوري باشد كه اگر سر حيوان را نبرند حيوان مي ميرد؛ يا در صورتي كه ضرورت به سر بريدن حيوان باشد با چيز تيزي كه چهار رگ آن را جدا مي كند مانند شيشه و سنگ تيز، سر آن را ببرند و احتياط واجب آن است كه با دندان و ناخن نباشد.

سوم:

هنگام سر بريدن، حيوان رو به قبله باشد.

رو به قبله بودن حيوان اگر نشسته يا ايستاده

باشد همانند رو به قبله بودن انسان در نماز بايد باشد و اگر حيوان به طرف راست يا چپ باشد بايد محل بريدن و شكم حيوان رو به قبله باشد و لازم نيست صورت و دستها و پاها رو به قبله باشد.

كسي كه مي داند بايد حيوان را رو به قبله سر ببرند اگر عمداً او را رو به قبله نكند حيوان حرام مي شود ولي اگر فراموش كند؛ يا مسأله را نداند؛ يا قبله را اشتباه كند؛ يا نداند قبله كدام طرف است و نتواند بپرسد و ناچار به ذبح باشد؛ يا نتواند حيوان را رو به قبله كند اشكال ندارد و بنا بر احتياط واجب كسي كه سر حيوان را مي برد رو به قبله باشد.

چهارم:

هنگامي كه سر حيوان را مي برد؛ يا كارد به نيت سر بريدن به گلويش مي گذارد بايد نام خدا را ببرد و احتياط آن است كه نام خدا را به عظمت و بزرگي ياد كند مثل اين كه بگويد:

الحمد لله و الله اكبر و بسم الله و به گفتن الله فقط اكتفاء نكند و اگر عمداً نام خدا را نبرد؛ يا اين كه بدون قصد سر بريدن نام خدا را ببرد آن حيوان پاك نمي شود و گوشت آن هم حرام است و همچنين است اگر از روي جهل به مسأله نام خدا را نبرد. ولي اگر از روي فراموشي نام خدا را نبرد اشكال ندارد ولي احتياط مستحب است هر وقت يادش بيفتد نام خدا را ببرد و بگويد:

بسم الله علي اوّله و آخره.

پنچم:

حيوان بعد از سر بريدن حركتي بكند اگر چه مثلاً چشم يا دم خود را حركت دهد؛ يا پاي

خود را به زمين بزند؛ تا معلوم شود زنده است.

ششم:

بنا بر احتياط واجب از بدن حيوان به اندازه معمول خون بيرون آيد. پس اگر خون در رگهايش بماند و از او خارج نشود؛ يا آن كه خون بيرون بيايد ولي نسبت به نوع آن كم باشد بنا بر احتياط واجب از گوشت آن حيوان اجتناب شود. ولي اگر كم بيرون آمدن خون از حيوان به جهت مرض، يا اين كه پيش از سر بريدن خونريزي كرده است باشد؛ اشكال ندارد.

هفتم:

سر بريدن حيوان از جلوي گردن حيوان باشد نه از پشت گردن او، بلكه احتياط واجب آن است كه كارد را روي گردن بگذارند سپس چهار رگ را قطع كنند نه اين كه كارد را پشت رگ ها قرار دهند و به طرف جلو ببرند.

هشتم:

سر حيوان، مخصوصاً غير پرندگان، را عمداً پيش از بيرون آمدن روح از بدنش جدا نكنند.

ولي اگر از روي غفلت، يا به جهت تيزي چاقو جدا شود اشكال ندارد.

نهم:

بنا بر احتياط واجب عمداً رگ سفيدي را كه از مهره هاي گردن تا دم حيوان امتداد دارد و آن را نخاع (مغز حرام) مي گويند؛ قطع نكنند.

مسأله 2631

احتياط واجب آن است كه پيش از جدا شدن روح از بدن حيوان پوستش را نكنند.

دستور كشتن شتر
مسأله 2632

در بين حيوانات تنها شتر است كه به وسيله نحر گوشتش حلال و بدنش پاك مي شود.

مسأله 2633

نحر شكافتن گودي بين گردن و سينه شتر است.

اگر با شرايطي كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد؛ كارد يا چيز ديگري را كه از آهن و برنده باشد در گودي بين گردن و سينه شتر فرو كنند گوشتش حلال و بدنش پاك مي شود.

مسأله 2634

از بعضي اخبار استفاده مي شود بهتر است وقتي كه مي خواهند كارد را در گودي گردن شتر فرو ببرند شتر ايستاده باشد ولي اگر در حالي كه زانوهايش را به زمين زده؛ يا به پهلو خوابيده و رو به قبله است كارد را در گودي گردنش فرو كنند اشكال ندارد.

مسأله 2635

هرگاه به جاي اين كه كارد را در گودي گردن شتر فرو كنند سر آن را ببرند؛ يا گوسفند و گاو و مانند اينها مثل شتر، كارد در گودي گردنشان فرو كنند؛ گوشت آنها حرام و بدن آنها نجس است؛ ولي اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است به دستوري كه گفته شد كارد در گودي گردنش فرو كنند گوشت آن حلال و بدنش پاك است و نيز اگر كارد در گودي گردن گوسفند يا گاو و مانند اينها فرو كنند و تا زنده است سر آنها را به دستوري كه گفته شد ببرند حلال و پاك مي باشند.

مسأله 2636

هرگاه حيوان سركش شود و نتوانند آن را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند و همچنين حيواني كه در چاه افتاده و امكان كشتن آن مطابق دستور شرع نيست و احتمال بدهند كه در آنجا بميرد؛ چنانچه با چيز برنده اي مانند كارد جايي از بدنش را زخم زنند به طوري كه در اثر زحم زدن جان بدهد حلال مي شود و رو به قبله بودن آن لازم نيست ولي شرطهاي ديگري كه در كشتن حيوانات گفته شد بايد مراعات شود.

مستحبات و مكروهات سر بريدن حيوانات
مسأله 2637

چنانچه بعض فقها (رضوان الله عليهم) فرموده اند چند چيز در سر بريدن حيوانات مستحب است:

اول:

هنگام سر بريدن گوسفند، بز و ميش دو دست و يك پاي آن را ببندند و پاي ديگرش را باز بگذارند و پشم و موي آن را نگيرند تا سرد شود و هنگام سر بريدن گاو چهار دست و پايش را ببندند و دم آن را باز بگذارند و هنگام كشتن شتر در حال نشسته دو دست آن را از پايين تا زانو يا زير بغل به يكديگر ببندند و پاهايش را باز بگذارند؛ ولي در حالي كه ايستاده شايسته است دست چپش بسته باشد و پرنده را بعد از سر بريدن رها كنند تا پر و بال بزند.

دوم:

پيش از كشتن حيوان آب جلوي آن بگذارند.

سوم:

كاري كنند كه حيوان كمتر اذيت شود؛ مثلاً كارد را خوب تيز كنند و با عجله سر حيوان را ببرند.

چهارم:

حيوان كارد را نبيند.

پنجم:

حيوان را جابجا نكنند تا بميرد.

ششم:

كسي كه حيوان را مي كشد رو به قبله باشد ولي گذشت احتياط واجب آن است كه رو به قبله باشد.

مسأله 2638

بعض فقها (رضوان الله عليهم) چند چيز را در كشتن حيوانات مكروه شمرده اند:

اول:

در جايي حيوان را بكشند كه حيوان ديگر آن را ببيند.

دوم:

كارد را پشت حلقوم فرو كنند و به طرف جلو بياورند كه حلقوم از پشت بريده شود؛ گذشت احتياط اينست كه اين كار را نكنند.

سوم:

پيش از بيرون رفتن روح از بدن حيوان سرش را جدا كنند؛ گذشت كه احتياط واجب آن است كه اين كار را نكنند.

چهارم:

پيش از بيرون رفتن روح پوست حيوان را بكنند؛ گذشت احتياط آن است كه اين كار را نكنند.

پنجم:

در شب يا پيش

از ظهر روز جمعه سر حيوان را ببرند؛ ولي در صورت احتياج كراهت ندارد.

ششم:

خود انسان چهارپايي را كه پرورش داده است بكشد.

احكام شكار كردن با اسلحه
مسأله 2639

هرگاه حيوان حلال گوشت وحشي و يا اهلي را كه وحشي شده با اسلحه شكار كنند و بميرد؛ با پنج شرط حلال و بدنش پاك است:

اول:

اسلحه شكار مثل كارد و شمشير برنده باشد؛ يا مثل نيزه و تير تيز باشد كه به وسيله تيز بودن بدن حيوان را پاره كند و اگر به وسيله دام يا چوب و سنگ و مانند اينها حيواني را شكار كنند پاك نمي شود و خوردن آن هم حرام است و هرگاه حيواني را با تفنگ شكار كنند چنانچه گلوله آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره كند و از آن خون جاري شود؛ پاك و حلال است و اگر گلوله تيز نباشد بلكه با فشار در بدن حيوان فرو رود و حيوان را بكشد؛ يا به واسطه حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در اثر فشار و سوزاندن حيوان بميرد؛ پاك و حلال بودنش اشكال دارد.

دوم:

كسي كه شكار مي كند مسلمان باشد؛ يا بچه مسلماني باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر، يا مسلماني كه در حكم كافر است مانند ناصبي يا خارجي يا غالي، حيواني را شكار كند پاك و حلال نيست.

سوم:

اسلحه را به قصد شكار حيوان به كار برد و اگر مثلاً جايي را نشانه گيري كند و اتفاقاً تير به حيواني اصابت كند؛ آن حيوان پاك نيست و خوردن آن هم حرام است.

چهارم:

هنگام به كار بردن اسلحه نام خدا را به عظمت ببرد و چنانچه عمداً نام

خدا را نبرد شكار پاك و حلال نمي شود. ولي اگر فراموش كند اشكال ندارد.

پنجم:

وقتي به حيوان برسد كه مرده باشد و يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه به اندازه سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد و بميرد نجس و حرام است.

مسأله 2640

هرگاه دو نفر حيواني را شكار كنند كه يكي از آنان مسلمان و ديگري كافر باشد؛ آن حيوان نجس و حرام است و اگر هر دو مسلمان باشند و يكي از آن دو نام خدا را به عظمت ببرد و ديگري عمداً نام خدا را نبرد بنا بر احتياط نجس و حرام است.

مسأله 2641

هرگاه بعد از آن كه حيواني را تير زند در آب بيفتد و انسان بداند حيوان به واسطه تير و افتادن در آب جان داده؛ پاك و حلال نيست بلكه اگر نداند كه جان دادن آن فقط به واسطه تير بوده؛ پاك و حلال نيست.

مسأله 2642

هرگاه با اسلحه يا سگ غصبي حيواني را شكار كند شكار حلال است و مال او مي باشد.

ولي گذشته از اين كه گناه كرده بايد اجرت اسلحه يا سگ را به صاحبش بدهد.

مسأله 2643

هرگاه با شمشير يا سلاح ديگري كه شكار با آن صحيح است با شرايطي كه در مسأله قبل گفته شد عضوي از حيوان مانند دست و پاي آن را جدا كنند؛ اگر حيوان تا مدتي زنده بماند عضو جدا شده نجس و حرام است ولي اگر با آن حيواني را دو قسمت كنند و سر و گردن در يك قسمت بماند و انسان وقتي برسد كه حيوان جان داده باشد هر دو قسمت پاك و حلال است و اگر حيوان زنده باشد ولي به اندازه سر بريدن وقت نباشد بنا بر احتياط واجب قسمتي كه سر و گردن ندارد نجس و حرام است و قسمتي كه سر و گردن دارد پاك و حلال است و اگر براي سر بريدن وقت باشد آن قسمت كه سر در آن نيست نجس و حرام است و آن قسمت ديگر اگر سر آن را به دستوري كه در شرع معين شده ببرند پاك و حلال است وگرنه آن هم نجس و حرام است.

مسأله 2644

هرگاه با چوب يا سنگ يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح نيست حيواني را دو قسمت كنند؛ قسمتي كه سر و گردن ندارد نجس و حرام است و قسمتي كه سر و گردن دارد اگر زنده باشد و سر آن را به دستوري كه در شرع معين شده ببرند پاك و حلال، وگرنه نجس و حرام است.

مسأله 2645

هرگاه حيواني را سر ببرند يا شكار كنند و بچه زنده اي از آن بيرون آيد چنانچه آن بچه را به دستوري كه در شرع معين شده سر ببرند پاك و حلال، وگرنه نجس و حرام مي باشد.

مسأله 2646

هرگاه حيواني را سر ببرند؛ يا شكار كنند و بچه مرده اي از شكمش بيرون آورند چنانچه خلقت آن بچه كامل باشد و مو يا پشم در بدنش روييده باشد و در اثر كشتن مادرش مرده باشد پاك و حلال است؛ ولي اگر پيش از كشتن مادرش مرده باشد حرام و نجس است.

شكار با سگ شكاري
مسأله 2647

هرگاه سگ شكاري حيوان وحشي حلال گوشت، يا اهلي وحشي شده حلال گوشت را شكار كند پاك و حلال بودن آن حيوان هفت شرط دارد:

اول:

سگ طوري تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براي گرفتن شكار بفرستند برود و هر وقت از رفتن جلوگيري كنند بايستد. ولي اگر پس از نزديك شدن به شكار و ديدن آن با جلوگيري نايستد ضرر ندارد و نيز بايد عادتش اين باشد تا صاحبش نرسد از شكار نخورد؛ ولي اگر اتفاقاً شكار را بخورد؛ يا عادت به خوردن خون شكار داشته باشد اشكال ندارد.

دوم:

صاحبش آن را بفرستد و اگر از پيش خود دنبال شكار رود و حيواني را شكار كند خوردن آن حرام است؛ بلكه در صورتي كه از پيش خود دنبال شكار رود و بعد صاحبش بانگ بزند كه زودتر خود را به شكار برساند؛ اگر چه به واسطه صداي صاحبش شتاب كند بنا بر احتياط واجب از خوردن آن شكار خود داري شود.

سوم:

كسي كه سگ را مي فرستد بايد مسلمان يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر، يا كسي كه در حكم كافر است؛ مانند خارجي و ناصبي و غالي سگ را بفرستد شكار آن سگ حرام است.

چهارم:

وقت فرستادن نام خدا را به بزرگي ببرد و اگر عمداً نام

خدا را به عظمت نبرد آن شكار حرام است؛ بلكه اگر هنگام فرستادن سگ نام خدا را عمداً نبرد و پيش از آن كه سگ به شكار برسد نام خدا را به عظمت ببرد بنا بر احتياط واجب از آن شكار اجتناب شود. ولي اگر نام خدا را از روي فراموشي نبرده باشد اشكال ندارد.

پنجم:

شكار به واسطه زخمي كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد. پس اگر سگ شكار را خفه كند؛ يا شكار از دويدن يا ترس بميرد حلال نيست.

ششم:

كسي كه سگ را فرستاده تند يا به نحو متعارف به طرف شكار برود. ولي اگر به كندي برود و شكار مرده باشد حلال نيست.

هفتم:

كسي كه سگ را فرستاده وقتي برسد كه حيوان مرده باشد؛ يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه وقتي برسد كه به اندازه سر بريدن وقت باشد مثلاً چشم يا دم خود را حركت، يا پاي خود را به زمين بزند چنانچه سر حيوان را نبرد تا بميرد حلال نيست.

مسأله 2648

كسي كه سگ را فرستاده اگر وقتي برسد كه بتواند سر حيوان را ببرد چنانچه به طور معمول و با شتاب مثلاً كارد را بيرون آورد و وقت سر بريدن بگذرد و آن حيوان بميرد حلال است؛ ولي اگر به واسطه زياد تنگ بودن غلاف يا چسبندگي آن بيرون آمدن كارد طول بكشد و وقت بگذرد بنا بر احتياط واجب از خوردن آن خود داري شود و نيز اگر چيزي همراه او نباشد كه با آن سر حيوان را ببرد و حيوان بميرد احتياط واجب آن است كه از خوردن آن خود داري شود مگر

اين كه سگ را وادار كند كه آن حيوان را بكشد در اين صورت پاك و حلال است.

مسأله 2649

هرگاه چند سگ شكاري را بفرستد و با هم حيواني را شكار كنند؛ چنانچه همه آنها داراي شرايطي كه در مسأله (2647) گفته شد بوده اند شكار حلال است و اگر بعضي از آنها داراي آن شرايط نباشند شكار حرام است.

مسأله 2650

هرگاه سگ را براي شكار حيواني بفرستد و آن سگ حيوان ديگري را شكار كند آن شكار پاك و حلال است و نيز اگر آن حيوان را با حيوان ديگري شكار كند هر دوي آنها پاك و حلال مي باشند.

مسأله 2651

هرگاه چند نفر با هم سگ را بفرستند و يكي از آنها كافر يا به حكم كافر باشد آن شكار حرام و نجس است و اگر همه مسلمان باشند و يكي از آنها عمداً نام خدا را به عظمت نبرد بنا بر احتياط واجب از آن شكار اجتناب شود.

مسأله 2652

هرگاه به وسيله باز شكاري يا حيوان ديگر تربيت شده اي غير سگ شكاري، حيواني را شكار كند آن شكار حلال نيست مگر اين كه وقتي برسند كه حيوان زنده باشد و به دستوري كه در شرع معين شده سر آن را ببرند در اين صورت حلال و پاك است.

صيد ماهي و ملخ
مسأله 2653

از حيوانات دريايي فقط ماهي فلس (پولك) دار خوردنش حلال است خواه فلس او كم باشد يا زياد، ريز باشد يا درشت، حتي ماهياني كه به حسب خلقت داراي فلس باشند ولي در اثر تحرك زياد و افتادن در دام فلس آنها بريزد حلالند.

مسأله 2654

هرگاه ماهي فلس دار را زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد پاك و خوردن آن حلال است و چنانچه در آب بميرد پاك است ولي خوردن آن حرام است؛ ولي اگر تور ماهي گيري را در آب بيندازند و ماهي بعد از آن كه به تور افتاد در آب بميرد بعيد نيست حلال باشد گرچه احتياط در ترك خوردن او است.

ماهي بي فلس را اگر چه زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد خوردنش حرام است ولي پاك است.

مسأله 2655

هرگاه ماهي از آب بيرون بيفتد؛ يا موج آن را بيرون بيندازد؛ يا بر اثر جزر و مد دريا در خشكي بماند چنانچه پيش از آن كه جان دهد با دست، يا به وسيله ديگري كسي او را بگيرد بعد جان دهد حلال است.

مسأله 2656

صيد كننده ماهي لازم نيست مسلمان باشد و در موقع گرفتن ماهي نام خدا را ببرد.

مسأله 2657

ماهي مرده اي كه معلوم نيست زنده از آب گرفته اند يا مرده، چنانچه در دست مسلمان باشد حلال است و اگر در دست كافر باشد اگر چه بگويد آن را زنده از آب گرفته ام حرام است مگر اين كه يقين حاصل شود؛ يا دو نفر عادل شهادت دهند كه راست مي گويد.

مسأله 2658

بنا بر احتياط واجب از خوردن ماهي هاي كوچك زنده خود داري شود مگر براي درمان در مقام حاجت.

مسأله 2659

هرگاه ماهي را كه هنوز كاملاً جان نداده بريان كنند؛ يا در بيرون آب پيش از جان دادن بكشند بنا بر احتياط از خوردن آن خود داري شود گرچه بعيد نيست حلال باشد.

مسأله 2660

هرگاه ماهي را بيرون آب دو قسمت كنند و يك قسمت آن در حالي كه زنده است در آب بيفتد و بميرد بنا بر احتياط واجب از خوردن قسمتي كه بيرون آب است خود داري شود.

مسأله 2661

هرگاه ملخ را با دست يا به وسيله ديگري زنده بگيرند بعد از جان دادن خوردن آن حلال است و لازم نيست كسي كه آن را مي گيرد مسلمان باشد و در موقع گرفتن نام خدا را ببرد. ولي اگر ملخ مرده اي در دست كافر باشد و معلوم نباشد كه آن را زنده گرفته يا نه، اگر چه بگويد زنده گرفته ام حلال نيست مگر اين كه يقين حاصل شود يا دو نفر عادل شهادت دهند كه راست مي گويد.

مسأله 2662

خوردن ملخي كه بال در نياورده و نمي تواند پرواز كند حرام است.

احكام خوردني ها و آشاميدني ها

[احكام]
مسأله 2663

خوردن گوشت گوسفند، بز، گاو، گاوميش، شتر اهلي، آهو، گوزن، خر وحشي، قوچ، بز كوهي و گورخر حلال است؛ ولي خوردن گوشت اسب، قاطر و الاغ مكروه است و خوردن گوشت الاغ كراهت بيشتري دارد.

مسأله 2664

خوردن گوشت حيوانات درنده كه با ناخن و چنگال و دندان حيوانات را مي درند و مي خوردند؛ مانند شير، گرگ، پلنگ، گربه و مانند آنها و همچنين فيل و خرگوش حرام است.

مسأله 2665

خوردن گوشت حيواناتي كه در زير زمين زندگي مي كنند مانند موش خانگي، موش صحرايي، سوسمار، مار، افعي و خارپشت حرام است.

مسأله 2666

خوردن گوشت مرغ و خروس خانگي، مرغ آبي و هوايي، انواع كبوترها، قمري، كبك، بلدرچين، طيهو، سار و اقسام گنجشگ ها حلال است؛ ولي خوردن گوشت هدهد و پرستو مكروه است.

مسأله 2667

خوردن گوشت پرندگاني كه داراي چنگال هستند مانند عقاب، شاهين و همچنين پرندگاني كه موقع پرواز بال هاي خود را صاف نگه مي دارند؛ يا اگر بال مي زنند بال زندنشان كمتر از صاف بودنشان باشد گوشتشان حرام است و همچنين گوشت شب پره و طاووس حرام است.

اما پرندگاني كه بال مي زنند؛ يا بال زدن آنها از صاف نگه داشتنشان بيشتر است گوشتشان حلال است.

مسأله 2668

گذشت از حيوانات دريايي فقط ماهي فلس (پولك) دار حلال است؛ هر چند به واسطه تحرك زياد و بازي گوشي فلسش ريخته باشد و ماهي بي فلس و ساير حيوانات آبي مانند نهنگ، خرچنگ، مارماهي، قورباغه و مانند اينها حرام مي باشد.

مسأله 2669

ميگو كه آن را روبيان نيز مي گويند؛ از اقسام ماهي فلس دار و حلال است.

مسأله 2670

تخم ماهي حلال گوشت خوردنش حلال و تخم ماهي حرام گوشت خوردنش حرام است.

مسأله 2671

هرگاه از حيوان زنده حلال گوشتي كه خون جهنده دارد قطعه اي كه روح دارد مانند دنبه و گوشت، جدا كنند نجس و خوردنش حرام است؛ ولي اگر از حيواني كه خون جهنده ندارد جدا كنند پاك است ولي خوردن آن حرام است.

[اجزاء حرام حيوانات حلال گوشت]
مسأله 2672

فرموده اند خوردن چيزهايي از حيوان حلال گوشت غير پرنده كه به دستور شرعي كشته شده حرام است؛ ولي اجتناب در بعضي آنها بنا بر احتياط واجب است:

1 خون.

2 فضله.

3 نري.

4 فرج.

5 بچه دان.

6 غده اي كه آن را دشول مي گويند.

7 تخم كه آن را دنبلان مي گويند.

8 چيزي كه در مغز كله، به شكل نصف نخود است.

9 مغز حرام كه در ميان تيره پشت است.

10 پِي كه در دو طرف گردن قرار دارد و تا تيره ادامه دارد.

11 زهره دان.

12 - سپرز (طحال).

13 مثانه، محل اجتماع بول.

14 عدسي و سياهي چشم.

15 چيزي كه در ميان سم حيوان است و به آن ذات الاشاجع گويند.

16 دريچه هاي قلب.

در پرندگان كه خيلي از اين چيزها موجود نيست؛ يا اين كه قابل تشخيص و جدا كردن نيست مانند گنجشك، خوردن آن اشكال ندارد.

[ساير احكام]
مسأله 2673

حيواني كه پخته شده باشد اگر آب چيزهايي كه در مسأله قبل ذكر شد در آن مستهلك شود اشكال ندارد. ولي اگر مستهلك نشده باشد چنانچه پخته شده باشند اگر آبي از آنها به تنهايي گرفته شود خوردنش حرام است.

مسأله 2674

خوردن كليه مكروه است؛ از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده آن حضرت براي آن كه كليتين نزديك به مجراي بول است از خوردن آن خود داري مي كردند ولي آن را حرام نمي دانستند.

مسأله 2675

خوردن چيزهاي نجس و خبيث و پليد كه طبع انسان از آن تنفر دارد مانند سرگين و بول حيوانات (گرچه حلال گوشت باشند) آب بيني و مانند آنها حرام است هر چند پاك باشند. ولي اگر پاك باشند و مقداري از آن به طوري با چيز حلال مخلوط شود كه در نظر مردم مستهلك و نابود حساب شود خوردن آن مانعي ندارد. ولي خوردن بول شتر براي استشفا تجويز شده.

مسأله 2676

خوردن خاك و گِل حرام است؛ ولي خوردن مقدار كمي كه از مقدار نخود متوسط تجاوز نكند؛ از تربت قبر حضرت سيدالشهدا عَلَيْهِ السَّلَام براي استشفاء شيعيان تأكيد شده. چون پيدا شدن تربت قبر شريف در اين زمان معلوم نيست بنا بر احتياط واجب تربت به دست آمده را در آب مستهلك كنند و به قصد استشفا بخورند و خوردن گِل داغستان و گِل ارمني براي معالجه اشكال ندارد.

مسأله 2677

فرو بردن آب بيني و خلط سينه كه در فضاي دهان نيامده اشكال ندارد. ولي در صورتي كه در فضاي دهان داخل شده باشد بنا بر احتياط واجب تا مي شود آن را فرو نبرند و فرو بردن غذايي كه هنگام خلال كردن از لاي دندان بيرون مي آيد اگر طبيعت انسان از آن متنفر نباشد اشكال ندارد.

مسأله 2678

خوردن چيزي كه براي انسان ضرر قابل توجهي دارد حرام است؛ ولي اگر ضرر كمي داشته باشد كه عقلا به آن اعتناء نمي كنند اشكال ندارد.

مسأله 2679

چهارپاي حلال گوشتي كه انسان العياذ بالله با او نزديكي كرده گوشتش حرام و بول و سرگين آن حيوان نجس و نسلش هم حرام گوشت مي شود. چنانچه معمولا از آن حيوان استفاده سواري مي شود مانند اسب و قاطر و الاغ بايد او را به شهر ديگر ببرند و در آنجا بفروش برسانند و كسي كه اين عمل شنيع را با او انجام داده بايد خسارت آن را به صاحبش بدهد و چنانچه معمولا از گوشت و شير آن استفاده مي شود مانند گاو و گوسفند بايد آن را بدون تأخير بكشند و او را بسوزانند و كسي كه اين عمل زشت را به جا آورده بايد پولش را به صاحبش بدهد. فرق نمي كند كسي كه با او نزديكي كرده كوچك باشد يا بزرگ، عالم به حكم باشد يا جاهل، مجبور بر اين كار شده باشد يا با اختيار به جا آورده باشد؛ حيوان نر باشد يا ماده.

مسأله 2680

آشاميدن شراب حرام و در بعضي اخبار بزرگترين گناه شمرده شده است و اگر كسي آن را حلال بداند در صورتي كه ملتفت باشد كه لازمه حلال دانستن آن تكذيب خدا و پيغمبر مي باشد كافر است.

از حضرت امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام روايت شده كه فرمودند:

شراب ريشه بدي ها و منشاء گناهان است و كسي كه شراب مي خورد عقل خود را از دست مي دهد و در آن موقع خدا را نمي شناسد و از هيچ گناهي باك ندارد و هيچ حرمتي را نگه نمي دارد و حق خويشان نزديك را رعايت نمي كند و از زشتي هاي آشكار رو نمي گرداند و روح ايمان و خداشناسي از بدن او خارج مي شود و روح ناقص خبيثي كه

از رحمت خداوند دور است در او مي ماند و خداوند، فرشتگان، پيامبران و مؤمنين او را لعنت مي كنند و تا چهل روز نماز او قبول نمي شود و روز قيامت روي او سياه و زبان از دهانش بيرون مي آيد و آب دهانش به سينه اش مي ريزد و فرياد تشنگي او بلند است.

مسأله 2681

تمام مايعات مست كننده مانند آب جو حكم شراب را دارند و خوردن چيزهاي جامد مست كننده مانند بنگ، حرام است ولي نجس نيستند.

مسأله 2682

سر سفره اي كه در آن شراب مي خورند اگر انسان يكي از آنها حساب شود نبايد بنشيند و از غذا خوردن از آن سفره هم بايد اجتناب كند هر چند غذاي حلال باشد.

مسأله 2683

حيوان حلال گوشتي كه منحصراً از نجاست انساني غذا مي خورد حكم حيوان حرام گوشت را دارد؛ گوشتش حرام و شير و تخمي كه از آن حيوان به دست مي آيد حرام است بلكه بنا بر احتياط واجب نماز خواندن در اجزاء آن حيوان گرچه به دستور شرعي كشته شده باشد صحيح نيست؛ ولي به وسيله استبرا حلال مي شود و استبراء حيوان نجاست خوار به اينست كه او را تا مدتي از خوردن نجاست انساني باز دارند به اندازه اي كه نجاست خوار گفته نشود.

فرموده اند استبرا در شتر چهل روز، در گاو بيست روز و احتياط سي روز، در گوسفند ده روز، در مرغابي پنج روز، در مرغ سه روز و در ماهي يك شبانه روز است و در آن مدت نبايد نجاست بخورد و احتياط آن است كه در آن مدت غذا و آب پاك بخورد.

مسأله 2684

بزغاله اي كه از خوك به مقداري شير خورده كه گوشت و استخوانش قوت گرفته باشد؛ خودش و نسلش حرام مي شود و در صورتي كه مقدار شير خوردن كمتر از آن باشد بنا بر احتياط لازم استبرا شود و پس از آن حلال مي شود و استبراء آن به اينست كه اگر شيرخور است هفت روز شير پاك بخورد و اگر علف خور است هفت روز علف بخورد و بنا بر احتياط واجب بره شيرخوار، گوساله و بچه هاي ديگر حيوانات حكم بزغاله را دارند.

مسأله 2685

هرگاه جان مسلماني به جهت گرسنگي يا تشنگي در خطر مرگ باشد بر همه مسلمانان واجب است به او غذا و آب بدهند و از مرگ او را نجات دهند.

چيزهايي كه موقع غذا خوردن مستحب است
مسأله 2686

فرموده اند چيزهايي هنگام خوردن غذا مستحب است ولي استحباب شرعي بعضي آنها ثابت نيست؛ بعيد نيست اخبار، ارشاد به منافعيست كه در اين اعمال مي باشد و اعتبار سند بعضي آنها محل اشكال و تأمل است.

بنا بر اين شايسته است به قصد رجاء مطلوبيت انجام شود:

1 هر دو دست را پيش از خوردن غذا بشويد گرچه با يك دست غذا بخورد و غذا مانند نان مايع نباشد و با قاشق غذا بخورد و شايسته است دستها را با دستمال خشك نكند و با همان حال رطوبت دستها غذا بخورد. در خبر است تا وقتي كه رطوبت در دست است غذا بركت دارد.

2 بعد از خوردن غذا دستها را بشويد و دستها را با رطوبت به صورت و سر و ابروها بكشد سپس با دستمال خشك كند.

3 4 در ابتداء غذا و بعد از غذا از نمك و سركه استفاده شود. در خبر است كسي كه در ابتداء غذا خوردن و در آخر آن از نمك استفاده كند از هفتاد و دو مرض از آن جمله ديوانگي، خوره و پيسي در امان خواهد بود و از گلو درد، دندان درد و شكم درد در امان خواهد بود و در خبر است خداوند و ملائكه بر سفره اي كه در آن نمك و سركه است درود مي فرستند و از ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام روايت شده ابتداء غذا به نمك و آخر آن را به سركه ختم مي كردند.

5 در ابتداي غذا

خوردن نام خدا را ببرد. در خبر است كسي كه هنگام غذا خوردن نام خدا را ببرد شيطان از او دور مي شود و اگر نام خدا را نبرد شيطان با او شريك مي شود؛ بلكه اگر در سفره چند جور غذا باشد شايسته است هنگام خوردن هر كدام نام خدا را ببرد. در صورتي كه هنگام غذا حرف بزند پس از آن كه حرفش تمام شد مجدداً نام خدا را ببرد و اگر نام خدا را در ابتداي غذا خوردن فراموش كند هر وقت يادش آمد بگويد:

بِسْمِ اللهِ عَلي اَوَّلِهِ وَ آخِرِهِ.

6 بعد از آن كه نام خدا را برد حمد خدا را بكند.

در خبر است كسي كه هنگام برداشتن لقمه بگويد:

بِسْمِ اللهِ وَ الْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمين سپس لقمه را در دهان بگذارد خداوند از گناهاني كه تا قبل از دهان گذاشتن لقمه انجام داده مي گذرد.

7 تا مي شود با دست راست غذا بخورد؛ نه با دست چپ و نه با هر دو دست، مگر اين كه بخواهد انگور يا انار بخورد.

8 با دست غذا بخورد.

9 لقمه را كوچك بردارد.

10 لقمه را خوب بجود.

11 با سه انگشت، انگشت شهادت و وسطي و شست، يا بيشتر غذا بخورد؛ بلكه اگر با تمام انگشت ها باشد افضل است.

با دو انگشت غذا نخورد كه خوردن شيطاني است.

12 سر سفره زياد بنشيند و غذا خوردن را طول بدهد.

13 در حال غذا خوردن كفش را از پا در آورد.

14 هرگاه چند نفري سر سفره نشسته اند هر كس از غذاي جلوي خودش بخورد.

15 غذا به اندازه اي بخورد كه مقداري از معده براي آب و مقداري براي هوا جا داشته باشد.

16 ميزبان پيش از

مهمانان شروع به خوردن غذا كند و بعد از همه از غذا دست بكشد.

17 ميزبان پيش از غذا خوردن دست خود را بشويد بعد كسي كه طرف راست او نشسته دست خود را بشويد و همين طور تا به طرف چپ ميزبان برسد و بعد از غذا اول كسي كه طرف چپ ميزبان نشسته دست خود را بشويد و همين طور تا به طرف راست ميزبان برسد و بعد از آن ميزبان دست خود را

بشويد و از بعضي اخبار استفاده مي شود كه مراعات اين ترتيب در صورتيست كه امام و فقيه عادل نباشند؛ وگرنه شايسته است ابتدا به آنها بشود.

18 بعد از غذا خوردن خداوند عالم را حمد و ستايش كند.

19 بعد از غذا انگشتان را بليسد.

20 بعد از غذا خلال كند؛ ولي با چوب انار، شاخه ريحان، ني و برگ درخت خرما خلال نكند.

21 آنچه از سفره بريزد جمع كند و بخورد؛ گرچه دانه كنجد باشد.

ولي اگر در بيابان غذا مي خورد مستحب است آنچه مي ريزد براي حيوانات و درندگان بگذارد.

22 در ابتداي روز و ابتداي شب بعد از خواندن نماز عشا غذا بخورد. خوردن غذا در ابتداي روز عمر را طولاني مي كند و در خبر است ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام بعد از نماز عشا غذا مي خوردند.

23 بعد از غذا به پشت بخوابد و پاي راست را روي پاي چپ بگذارد.

24 بعد از غذا آب در دهان بكند؛ بگرداند و بخورد؛ ولي غذايي كه به وسيله خلال از لاي دندان ها خارج مي شود بيرون بيندازد كه خوردنش زخم معده مي آورد.

25 نوشيدن و خوردن سؤر مؤمني كه صحيح و سالم است شفاي از هر درد است.

26 شايسته است

غذا را دست جمعي بخورند؛ عيالات و فرزندان كوچك و بزرگ و نوكر و كارگرها شركت داشته باشند؛ مگر اين كه نقصي براي انسان به حساب آيد؛ از حضرت امام رضا عَلَيْهِ السَّلَام روايت شده كه با غلامان و خادمين، حتي با دربانان و كساني كه حيوانات را تيمار مي كردند غذا مي خوردند.

27 ميوه را پيش از خوردن با آب بشويد. (1)

چيزهايي كه در غذا خوردن مكروه ست
مسأله 2687

فرموده اند چيزهايي هنگام غذا خوردن مكروه است؛ ولي چنانچه در مسأله گذشته ذكر شد كراهت شرعي بعضي آنها ثابت نيست شايسته است به اميد رجا ترك و خود داري شود:

1 خوردن غذا در حال سيري.

2 پر خوردن. در خبر است خداوند عالم بيشتر از هر چيز از شكم پر بدش مي آيد. وارد شده ثلث معده را براي غذا، ثلث ديگر آن را براي آب و ثلث آخر را براي نفس كشيدن خالي بگذارد.

3 غذاي داغ خوردن. شايسته است غذا را قبل از آن كه به كلي سرد شود خورد؛ در خبر است غذاي گرم گواراتر است.

4 فوت كردن به چيزي كه مي خورد يا مي آشامد.

5 نگاه كردن به صورت ديگران هنگام غذا خوردن.

6 پس از گذاشتن نان در سفره منتظر چيز ديگر شدن.

7 پاره كردن نان با كارد.

8 گذاشتن نان زير ظرف غذا.

9 پاك كردن گوشتي كه به استخوان چسبيده به طوري كه چيزي در آن نماند.

1 - آنچه در اينجا آورديم و در مكروهات ذكر مي كنيم از مرآة الكمال علامه مامقاني ( قدس سره ) اقتباس شده.

10 خوردن و نوشيدن سؤر حيوان حرام گوشتي كه پاك است؛ مخصوصاً موش كه باعث فراموشي مي شود؛ مگر گربه كه سؤر آن كراهت ندارد.

11 تنها غذا خوردن.

12 بلند

كردن سر به آسمان هنگام آروغ زدن و هنگام تف كردن.

13 نگه داشتن حوله و دستمال كثيف.

14 پاك كردن دستي كه با آن غذا خورده با دستمال، مگر اين كه دست را شسته يا ليسيده باشد.

15 غذا خوردن با حالت جنابت، در خبر است غذا خوردن با حالت جنابت فقر مي آورد و ترس اينست كه مبتلا به مرض پيسي شود و در صورتي كه دو دستش را بشويد و آب در دهان بگرداند و بيرون بريزد كراهتش كمتر مي شود و افضل آن است كه وضو بگيرد.

16 غذا خوردن در بازار.

17 غذا خوردن در حال راه رفتن؛ مگر اين كه ضرورت باشد.

18 روي تخت غذا خوردن.

19 چهار زانو نشستن.

20 رد كردن سائل بعد از آن كه غذا حاضر شده باشد.

21 پوست كندن ميوه هايي كه پوست آنها قابل خوردن است.

22 دور انداختن ميوه پيش از آن كه كاملاً آن را بخورد.

23 گذاشتن خوردني و نوشيدني بدون روپوش، در خبر است شيطان در او تف مي كند و چيزي از آن بر مي دارد.

24 بلند شدن در بين غذا خوردن، گرچه بنده براي اربابش باشد.

مستحبات آشاميدن آب
مسأله 2688

در خبر است آب بهترين نوشيدني در دنيا و آخرت است.

مسأله 2689

چند چيز را در آشاميدن آب مستحب دانسته اند:

1 پيش از آشاميدن آب بسم الله بگويد و بعد از آن الحمد لله بگويد.

2 آب را به طور مكيدن بياشامد.

3 در روز ايستاده آب بخورد.

4 آب را به سه نفس بياشامد در بين آنها خدا را حمد كند.

5 بعد از غذا خوردن مخصوصاً بعد از خوردن خرما آب بخورد.

6 تا مي شود آب كم بخورد.

7 بعد از آشاميدن آب حضرت اباعبدالله عَلَيْهِ السَّلَام را ياد كند و سلام به آن حضرت كند و قاتلان آن حضرت را لعنت كند.

8 به عنوان تبرك خوردن آب نيم خورده مؤمن صحيح و سالم.

9 با دست راست آب بياشامد.

مكروهات آشاميدن آب
مسأله 2690

در آشاميدن آب چند چيز را مكروه دانسته اند:

1 زياد آشاميدن آب.

2 آشاميدن آب بعد از غذاي چرب، در خبر است درد را تحريك مي كند.

3 آب را يك نفس خوردن.

4 در شب ايستاده آب خوردن.

5 با دست چپ آب خوردن.

6 فوت كردن در ظرف آب.

7 آب خوردن از جاي شكسته كوزه و جايي كه دسته كوزه است.

احكام نذر

مسأله 2691

نذر آن است كه انسان كار خيري را براي خدا بر عهده خود قرار دهد؛ يا ترك كاري كه نكردن آن بهتر است براي خدا بر عهده خود قرار دهد.

مسأله 2692

در نذر بايد صيغه خوانده شود؛ ولي لازم نيست آن را به عربي بخواند. پس اگر بگويد براي خدا بر من است كه فلان مقدار پول را به فقير بدهم؛ واجب است به نذر خود عمل كند.

مسأله 2693

نذر بر دو قسم است:

نذر مشروط و نذر مطلق، نذر مشروط بر دو گونه است:

نذر شكر و نذر زجر. نذر شكر آن است كه مثلاً بگويد اگر مريض من خوب شود هزار تومان براي خدا بر عهده ام باشد كه به فقير بدهم و نذر زجر آن است كه بگويد مثلاً اگر دروغ گفتم يك روز روزه براي خدا بر عهده من باشد كه بگيرم و نذر مطلق آن است كه بدون هيچ قيد و شرطي بگويد مثلاً براي خدا بر عهده من باشد كه نماز شب بخوانم. در همه اين موارد نذر صحيح است و واجب است به آن وفا كند.

مسأله 2694

نذر در صورتي صحيح است كه انسان بالغ و عاقل، با اختيار و قصد خود نذر كند و در صورتي كه نذر تصرف در مال باشد نبايد سفيه باشد و نبايد از طرف حاكم شرع به خاطر ورشكستگي از تصرف در اموالش جلوگيري شده باشد.

بنا بر اين نذر غيربالغ و ديوانه و كسي كه او را مجبور كرده اند؛ يا بدون اختيار نذر كرده؛ صحيح نيست و همچنين نذرهاي مربوط به مال كسي كه سفيه است يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند و كسي كه از طرف حاكم شرع به لحاظ ورشكستگي از تصرف در اموالش جلوگيري شده صحيح نيست.

مسأله 2695

نذر زن بدون اجازه شوهرش محل اشكال است و اگر شوهر از نذر كردن زنش جلوگيري نمايد زن نمي تواند نذر كند و اگر با جلوگيري شوهر نذر كند نذر او باطل است.

مسأله 2696

در صورتي كه زن با اجازه شوهر نذر كند شوهر نمي تواند نذر او را به هم بزند؛ يا او را از عمل كردن به نذر جلوگيري كند.

مسأله 2697

هرگاه فرزند بدون اجازه پدر يا مادر، يا با اجازه آنان نذر كند بايد به آن نذر عمل كند؛ ولي در صورتي كه پدر يا مادر بنا بر احتياط واجب از عملي كه نذر كرد منعش كنند به طوري كه آن عمل ديگر در حق فرزند رجحان نداشته باشد؛ مخصوصاً در صورتي كه پدر و مادر در انجام عمل اذيت شوند؛ نذرش منحل مي شود.

مسأله 2698

نذر در موردي صحيح است كه نذر كننده بتواند آن را عقلا يا عادتاً انجام دهد؛ يا مشقت شديد نداشته باشد كه عادتاً نشود آن را تحمل كرد. بنا بر اين كسي كه مثلاً نمي تواند از محلي پياده به كربلا برود؛ اگر نذر كند پياده به كربلا برود نذر او صحيح نيست.

مسأله 2699

كاري را كه انسان نذر مي كند بايد شرعاً مطلوب باشد بنا بر اين در صورتي كه نذر كند كار حرام يا مكروه را انجام دهد؛ يا كار واجب يا مستحب را ترك كند نذر او صحيح نيست و نيز اگر نذر كند كه كار مباحي را انجام دهد يا ترك نمايد؛ چنانچه به جا آوردن آن يا تركش از هر جهت مساوي باشد نذر او صحيح نيست. ولي در صورتي كه انجام يا ترك آن از جهتي بهتر باشد و به همان منظور نذر كند نذر او صحيح است؛ مثلاً نذر كند غذايي را بخورد كه براي عبادت قوت بگيرد يا غذايي را كه سبب سستي او در عبادت مي شود ترك نمايد.

مسأله 2700

هرگاه نذر كند نماز خود را در اتاق مخصوصي از منزل بخواند؛ گرچه آن اتاق از جاهاي ديگر منزل ثواب بيشتري نداشته باشد؛ ولي هرگاه به واسطه اين كه جاي خلوتيست و حضور قلب بيشتري پيدا مي شود نذرش صحيح است.

مسأله 2701

بايد عمل را همان طور كه نذر كرده انجام دهد. پس اگر نذر كرده كه روز اول ماه صدقه بدهد؛ يا روزه بگيرد؛ يا نماز خاصي بخواند؛ بايد صدقه يا روزه يا نماز خاص را در روز اول ماه انجام دهد؛ چنانچه قبل از آن يا بعد از آن انجام دهد كافي نيست و نيز اگر نذر كند وقتي كه مريض او خوب شد صدقه بدهد چنانچه پيش از آن كه خوب شود صدقه را بدهد كافي نيست.

مسأله 2702

هرگاه نذر كند روزه بگيرد ولي وقت و مقدار آن را معين نكند؛ چنانچه يك روز روزه بگيرد كافيست و نيز اگر نذر كند نماز بخواند و مقدار و خصوصيات آن را معين نكرده باشد؛ چنانچه يك نماز بخواند كفايت مي كند و نذر ساير كارهاي ديگر هم همين گونه است.

مسأله 2703

هرگاه نذر كند روز معين را روزه بگيرد بايد همان روز را روزه بگيرد و چنانچه عمداً روزه نگيرد قضا و كفاره بر او واجب است و تا مي تواند در آن روز مسافرت نكند ولي اگر مسافرت كرد در سفر روزه بگيرد و چنانچه در سفر باشد لازم نيست قصد اقامت كند و روزه بگيرد ولي قضاي آن روزه بر او واجب است و در صورتي كه آن روز مصادف با عيد فطر يا قربان شود؛ يا حيض و نفاس شود؛ يا مريض شود واجب آن است كه قضاي آن روز را بگيرد ولي كفاره ندارد.

مسأله 2704

هرگاه انسان از روي اختيار و عمد به نذر خود عمل نكند بايد كفاره دهد و كفاره آن بنا بر احتياط واجب كفاره افطار عمديست يعني يك بنده آزاد كند؛ يا شصت فقير را طعام دهد؛ يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد.

مسأله 2705

هرگاه نذر كند تا وقت معيني عملي را ترك كند بعد از گذشتن آن وقت مي تواند عمل را به جا آورد و چنانچه پيش از گذشتن وقت از روي فراموشي، يا ناچاري، يا اشتباه و ندانستن موضوع انجام دهد چيزي بر او واجب نيست؛ ولي باز هم لازم است كه تا آن وقت آن عمل را به جا نياورد و چنانچه دوباره پيش از رسيدن آن وقت بدون عذر آن عمل را انجام دهد بايد به مقداري كه در مسأله پيش گفته شد كفاره بدهد؛ بلكه چه بسا چنانچه در مسأله آينده گفته مي شود كفاره متعدد بايد بدهد.

مسأله 2706

كسي كه نذر كرده عملي را ترك كند و وقتي براي آن معين نكرده اگر از روي فراموشي يا ناچاري يا اشتباه و ندانستن موضوع آن عمل را انجام دهد كفاره بر او واجب نيست. ولي چنانچه از روي التفات و اختيار آن را به جا آورد در صورتي كه نذر او به يك نذر برگردد؛ به اين معني كه ترك عمل را صرفاً اعتبار كرده و آن را نذر كرده براي دفعه اول بايد كفاره بدهد و بعد از آن ديگر كفاره ندارد و نذرش منحل و تمام مي شود. ولي اگر نذر او به چند نذر برگردد به اين معني كه هرفردي از افراد آن عمل را مستقلا اعتبار كرده و نذر كرده؛ براي هر دفعه يك كفاره بدهد و نذرش تمام نمي شود و اگر شك دارد كه به صورت اول بوده يا دوم، بيش از يك كفاره واجب نيست.

مسأله 2707

هرگاه نذر كند كه در هرهفته روز معيني مثلاً روز جمعه را روزه بگيرد چنانچه يكي از جمعه ها عيد فطر يا قربان باشد نبايد آن روز راروزه بگيرد ولي قضاي آن را به جا آورد. ولي اگر در آن روز حيض يا نفاس شود گرچه نبايد آن روز را روزه بگيرد ولي واجب شدن قضا محل اشكال است.

مسأله 2708

هرگاه نذر كند مقدار معيني صدقه بدهد چنانچه پيش از دادن صدقه بميرد بايد آن مقدار را صدقه بدهند و احتياط واجب آن است كه بالغين از ورثه آن مقدار را از حصه خود، از طرف ميت صدقه دهند.

مسأله 2709

هرگاه نذر كند كه به فقير معيني صدقه بدهد نمي تواند آن را به فقير ديگر بدهد و اگر آن فقير بميرد احتياط آن است كه به ورثه او بدهد.

مسأله 2710

هرگاه نذر كند به زيارت يكي از امامان معصوم عَلَيْهم ُالسَّلَام مثلاً به زيارت حضرت اباعبدالله الحسين عَلَيْهِ السَّلَام مشرف شود چنانچه به زيارت امام ديگر برود كافي نيست و اگر به واسطه عذري نتواند آن امام را زيارت كند چيزي براو واجب نيست.

مسأله 2711

كسي كه نذر كرده زيارت برود و غسل زيارت و نماز آن را نذر نكرده لازم نيست آنها را به جا آورد.

مسأله 2712

هرگاه براي حرم يكي از امامان عَلَيْهم ُالسَّلَام يا امام زادگان چيزي نذر كند بايد آن را به مصارفهمان حرم از قبيل تعمير، فرش، پرده، روشنايي، پنكه و مانند اينها برساند.

مسأله 2713

هرگاه چيزي را براي خود پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم، يا امام عَلَيْهِ السَّلَام، يا امامزاده يا يكي از اولياء خدا نذر كند بي آن كه نام حرم را ببرد؛ چنانچه مصرف معيني را قصد كرده بايد به همان مصرف برساند و اگر مصرف معيني را قصد نكرده مي تواند علاوه بر اموري كه در مسأله گذشته ذكر شد در مصارفي كه نسبتي به آن پيغمبر يا امام يا امامزاده داشته باشد مانند زوار فقير و خادمين آنان مصرف بنمايد و ثواب آن را هديه آن معصوم يا امامزاده نمايد.

مسأله 2714

هرگاه گوسفندي را براي صدقه يا براي يكي از امامان عَلَيْهم ُالسَّلَام نذر كرده پشم آن و مقداري كه چاق مي شود جزء نذر است و اگر پيش از آن كه به مصرف نذر برسد شير بدهد يا بچه بياورد؛ اگر چنانچه شير و بچه قبل از نذر منعقد شده باشد مال كسيست كه نذر كرده و اگر بعد از نذر منعقد شده باشد احتياط واجب آن است كه به مصرف نذر برساند.

مسأله 2715

هرگاه نذر كند اگر مريض او خوب شود؛ يا مسافر او بيايد كاري را انجام دهد چنانچه معلوم شود كه پيش از نذر كردن مريض خوب شده يا مسافر آمده عمل كردن به نذر واجب نيست.

مسأله 2716

هرگاه پدر يا مادر نذر كند كه دختر خود را به سيد شوهر دهد بعد از آن كه دختر به تكليف رسيد احتياط آن است كه اگر بتواند او را راضي كند كه به سيد شوهر كند و اگر راضي نشود نذرشان اعتبار ندارد و اختيار با خود دختر است.

احكام عهد

مسأله 2717

عهد آن است كه انسان با خدا پيمان ببندد كاري را انجام دهد.

مسأله 2718

عهد مانند نذر بر دو قسم است:

عهد معلق و عهد مطلق. عهد معلق آن است كه انسان با خدا عهد كند اگر به حاجت شرعي خود برسد كار خيري انجام دهد و عهد مطلق آن است كه با خدا عهد كند كه فلان كار خير را انجام دهد.

مسأله 2719

در عهد مانند نذر بايد صيغه خوانده شود و نام خدا را به زبان آورد ولي لازم نيست به عربي بخواند. پس اگر بگويد با خدا عهد مي كنم اگر به حاجت شرعي خود برسم فلان كار خير را انجام دهم بعد از آن كه حاجتش برآورده شد بايد آن كار خير را انجام دهد و نيز اگر بدون اين كه حاجتي داشته باشد با خدا عهد كند كه عمل خيري را انجام دهد آن عمل واجب مي شود.

مسأله 2720

كاري را كه عهد مي كند انجام دهد بايد يا عبادت باشد مثل نماز واجب و مستحب، يا كاري باشد كه انجام آن بهتر از تركش باشد؛ بلكه اگر مباحي باشد كه فعل و ترك آن مساوي باشد احتياط آن است كه آن را انجام دهد.

مسأله 2721

عمل كردن به عهد مثل عمل به نذر واجب است؛ چنانچه با اختيار خود به عهد عمل نكند بايد كفاره بدهد.

مسأله 2722

در كفاره مخالفت عهد يا بايد يك بنده آزاد كند؛ يا شصت روز پي در پي روزه بگيرد؛ يا شصت نفر فقير را سير كند.

احكام قسم

مسأله 2723

هرگاه قسم بخورد كه كاري را انجام دهد؛ يا كاري را ترك كند؛ مثلاً قسم بخورد كه روزه بگيرد؛ يا دود استعمال نكند چنانچه عمداً مخالفت كند بايد كفاره بدهد.

مسأله 2724

كفاره مخالفت قسم يكي از اين سه چيز است:

يا يك بنده آزاد كند؛ يا ده فقير را با غذاي معمولي كه مي خورند سير كند؛ يا ده فقير را بپوشاند و اگر اينها را نتواند بايد سه روز پي در پي روزه بگيرد.

مسأله 2725

كسي كه قسم مي خورد بايد بالغ و عاقل و از روي قصد و اختيار باشد و اگر مي خواهد راجع به مال خودش قسم بخورد بايد سفيه نباشد و نيز حاكم شرع او را از تصرف در اموالش منع نكرده باشد.

پس هرگاه بچه، ديوانه، مست و كسي كه مجبورش كرده اند و يا در حال عصبانيت بي قصد يا بي اختيار قسم بخورد؛ يا سفيه باشد؛ يا از طرف حاكم شرع از تصرف در اموالش منع شده باشد درست نيست.

مسأله 2726

اموري در قسم معتبر است:

اول:

كاري را كه قسم مي خورد انجام دهد بايد حرام و مكروه نباشد و كاري را كه قسم مي خورد ترك كند بايد واجب و مستحب نباشد و هرگاه قسم بخورد كار مباحي را به جا آورد چنانچه انجامش از نظر عقلا بهتر از تركش باشد صحيح است و نيز هرگاه قسم بخورد كاري را ترك كند چنانچه تركش از نظر عقلا بهتر از انجامش باشد صحيح است؛ بلكه در هر دو مورد هرگاه انجام يا تركش از نظر شخص خودش بهتر باشد باز هم قسمش صحيح است و هرگاه قسم بخورد به انجام يا ترك مباحي كه انجام يا ترك آن در نظر شرع و عقلا و خودش مساوي باشد احتياط آن است كه به آن عمل كند.

دوم:

به يكي از اسامي خداوند عالم قسم بخورد كه به غير ذات مقدس او گفته نمي شود؛ مانند الله و خدا و نيز اگر به اسمي قسم بخورد كه به غير خدا هم مي گويند ولي به قدري به خدا گفته مي شود كه هر وقت كسي آن اسم را بگويد ذات مقدس حق در نظر مي آيد مثل اين كه به خالق

و رازق قسم بخورد صحيح است؛ بلكه اگر به لفظي قسم بخورد كه بدون قرينه خدا به نظر نمي آيد ولي او قصد خدا را كند بنا بر احتياط بايد به آن قسم عمل نمايد.

سوم:

قسم را به زبان بياورد پس اگر بنويسد؛ يا در قلبش آن را قصد كند صحيح نيست. ولي آدم لال هرگاه با اشاره قسم بخورد صحيح است.

چهارم:

عمل كردن به قسم براي او ممكن باشد و اگر موقعي كه قسم مي خورد ممكن باشد و بعد تا آخر وقتي كه براي قسم معين كرده عاجز شود؛ يا برايش مشقت و حرج شديد پيدا شود كه نتواند آن را تحمل كند قسم او از وقتي كه عاجز شده به هم مي خورد.

مسأله 2727

هرگاه پدر از قسم خوردن فرزند جلوگيري كند؛ يا شوهر از قسم خوردن زن جلوگيري نمايد در صورتي كه قسم به انجام عمل واجب يا ترك چيز حرام نباشد قسم آنان صحيح نيست؛ بلكه اگر بدون اطلاع و استجازه از آنان قسم بخورند صحت قسم آنان محل اشكال است و احتياط عمل به قسم است مگر اين كه پدر يا شوهر قسم آنان را به هم بزنند و از عمل به آن نهي كنند؛ يا عمل كردن زن به قسم مزاحم حقوق شوهر باشد.

مسأله 2728

هرگاه انسان از روي فراموشي يا ناچاري به قسم عمل نكند كفاره بر او واجب نيست و همچنين است اگر مجبورش كنند كه به قسم عمل ننمايد و قسمي كه آدم وسواسي مي خورد مثل اين كه مي گويد و الله الان مشغول نماز مي شوم و به واسطه وسواس مشغول نمي شود؛ در صورتي كه وسواس او طوري باشد كه بي اختيار به قسم عمل نكند كفاره ندارد.

مسأله 2729

قَسم بر دو قِسم است:

اول:

قسم بخورد براي انجام يا ترك كاري در آينده.

دوم:

قسم بخورد براي اثبات يا نفي چيزي.

مسأله 2730

آنچه كه در مسائل پيش گفته شد مربوط به احكام قِسم اول قَسم است و در قِسم دوم هرگاه كسي كه براي اثبات يا نفي چيزي قَسم مي خورد اگر حرف راست باشد قسم خوردن او مكروه است و اگر دروغ باشد حرام و از گناهان بزرگ مي باشد ولي كفاره ندارد و اگر مثلاً براي اين كه خودش، يا مسلماني را از شر ظالمي نجات دهد قسم دروغ بخورد اشكال ندارد بلكه چه بسا واجب مي شود. ولي اگر توجه به توريه دارد و مي تواند توريه كند؛ احتياط آن است كه توريه كند.

مثلا اگر ظالمي بخواهد كسي را اذيت كند و از انسان بپرسد كه او را نديده اي و انسان يك ساعت قبل او را ديده باشد احتياط آن است كه بگويد او را نديده ام و قصد كند كه از پنج دقيقه پيش نديده ام.

احكام وقف

مسأله 2731

وقف آن است كه ملكي را حبس كند و هيچ گونه نقل و انتقالي در عين آن انجام نشود ولي از منافع آن استفاده شود. اخبار زيادي در فضيلت و ثواب وقف كردن وارد شده از آن جمله از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده فرمودند:

فرزند آدم به مردن كارش پايان مي گيرد مگر از سه راه:

1 فرزند صالحي داشته باشد كه او را دعا كند.

2 عملي به يادگار گذاشته باشد كه مردم از آن بهره مند شوند.

3 صدقه جاريه اي كه به وقف تفسير شده از خود گذاشته باشد.

مسأله 2732

هرگاه چيزي را وقف كند و تحويل موقوف عليه يا متولي آن دهد آن چيز از اختيار مالك خارج مي شود؛ خود او و ديگران نمي توانند آن را بفروشند يا ببخشند و هيچكس از آن ارث نمي برد ولي در بعضي موارد كه در مسأله (2106) گفته شد فروختن آن مانعي ندارد.

مسأله 2733

لازم نيست صيغه وقف را به عربي بخواند؛ پس اگر به فارسي مثلاً بگويد خانه خود را وقف كردم؛ وقف صحيح است و نيز اگر بدون صيغه چيزي را به صورت معاطات وقف كند و به قبض متولي يا موقوف عليهم درآورد وقف صحيح است؛ بلكه به عمل هم وقف محقق مي شود مثلاً چنانچه فرشي را به قصد وقف بودن در مسجد بيندازد و روي آن نماز بخوانند صحيح است.

مسأله 2734

هرگاه ملكي را براي وقف معين كند و پيش از انشاء وقف، يا خواندن صيغه وقف، يا تحويل دادن آن به قصد وقف پشيمان شود؛ يا بميرد وقف درست نيست.

مسأله 2735

كسي كه مالي را وقف مي كند بايد هنگامي كه وقف مي كند براي هميشه وقف كند؛ پس اگر مثلاً بگويد اين مال بعد از مردن من وقف باشد چون از موقع خواندن صيغه تا مردنش وقف نبوده صحيح نيست و نيز اگر بگويد تا ده سال وقف باشد و بعد از آن نباشد؛ يا بگويد تا ده سال وقف باشد و بعد پنج سال وقف نباشد و دوباره وقف باشد؛ وقف صحيح نيست.

مسأله 2736

وقف در صورتي صحيح است كه مال وقف را به تصرف متولي وقف يا كسي كه براي او وقف شده؛ يا وكيل، يا ولي او بدهند ولي اگر چيزي بر فرزند صغير خود وقف كند و به قصد اين كه آن چيز وقف او باشد از طرف او نگهداري نمايد وقف صحيح است.

مسأله 2737

هرگاه مسجدي را وقف كند بعد از آن كه واقف به قصد واگذار كردن اجازه دهد كه در آن مسجد نماز بخوانند همين كه يك نفر در آن مسجد نماز خواند وقف درست مي شود و همچنين است اگر آن مسجد را تحويل متولي دهد.

مسأله 2738

كسي كه مال خود را وقف مي كند بايد بالغ و عاقل و با قصد و اختيار باشد و شرعاً بتواند در مال خود تصرف كند بنا بر اين سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده صرف مي كند و كسي كه از طرف حاكم شرع از تصرف در مالش جلوگيري شده چون حق ندارند در مال خود تصرف نمايند اگر مالي را وقف كنند صحيح نيست.

مسأله 2739

هرگاه مالي را فقط براي كساني كه به دنيا نيامده اند وقف كند درست نيست؛ ولي اگر براي زندگان و بعد از آنها براي كساني كه بعداً به دنيا مي آيند وقف نمايد؛ مثلاً چيزي را براي اولاد خود وقف كند كه بعد از آنان وقف نوه هاي او باشد و هر دسته اي بعد از دسته اي ديگر از آن استفاده كنند صحيح است و همچنين اگر وقف كند بر اولادش كه بعضي از آنها به دنيا آمده اند و بعضي به دنيا نيامده اند صحيح است و آنها كه بعد به دنيا مي آيند با موج و دين شريك مي شوند.

مسأله 2740

هرگاه چيزي را بر خودش وقف كند مثل اين كه دكاني را وقف كند كه عايدي آن را به مصرف زندگي خود برساند صحيح نيست بلكه هرگاه آن را وقف كند كه عايدي آن را بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند محل اشكال است؛ ولي اگر مثلاً مالي را بر فقرا وقف كند در صورتي كه وقف به نحو تشريك نباشد بلكه به عنوان فقرا باشد و خودش فقير شود مي تواند از منافع وقف استفاده نمايد. اما در صورتي كه به عنوان فقرا وقف كرده و خود را شريك كند وقف نسبت به خودش باطل است و اگر فقير شد نمي تواند از منافع آن استفاده كند.

مسأله 2741

هرگاه براي چيزي كه وقف كرده متولي معين كرده بايد مطابق قرارداد رفتار شود و اگر معين نكرده باشد چنانچه بر افراد مخصوص، مثلاً بر اولاد خود وقف كرده باشد در صورتي كه بالغ باشند اختيار در استفاده از آن با خود آنان است و اگر بالغ نباشند اختيار با ولي ايشان است و براي استفاده از وقف اجازه حاكم شرع لازم نيست ولي براي چيزي هايي كه مربوط به مصلحت وقف، يا مصلحت طبقات آينده مثل تعمير كردن وقف و اجاره دادن آن به نفع طبقات بعدي و مانند اينها باشد اختيار با حاكم شرع است.

مسأله 2742

هرگاه ملكي را مثلاً بر فقرا يا سادات وقف كند؛ يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد در صورتي كه براي آن ملك متولي معين نكرده باشد اختيار آن با حاكم شرع است.

مسأله 2743

هرگاه ملكي را براي افراد مخصوص مثلاً بر اولاد خود وقف كند كه هر طبقه اي بعد از طبقه ديگر از آن استفاده كنند چنانچه متولي ملك، آن را اجاره دهد و بميرد گرچه متولي مراعات مصلحت وقف يا مصلحت طبقه بعد را كرده باشد احتياط لازم آن است كه مستأجر از متولي بعد اجازه بگيرد ولي اگر متولي نداشته باشد و يك طبقه از كساني كه ملك بر آنها وقف شده آن را اجاره دهند و در بين مدت اجاره بميرند در صورتي كه طبقه بعدي اجازه نكنند اجاره باطل مي شود و در صورتي كه مستأجر مال الاجاره تمام مدت را داده باشد مال الاجاره از زمان مردن آن طبقه تا آخر مدت اجاره را از آنها پس مي گيرد.

مسأله 2744

مسجد به خراب شدن از مسجديت خارج نمي شود گرچه تعمير آن ممكن نباشد و گرچه دهي كه در آن مسجد است خراب شده باشد و در غير مسجد نيز عين موقوفه به مجرد خراب شدن از وقفيت خارج نمي شود مگر در بعضي موارد كه در كتاب هاي مفصل بيان شده.

مسأله 2745

ملكي كه مقداري از آن وقف است و مقداري از آن وقف نيست اگر تقسيم نشده حاكم شرع يا متولي وقف مي تواند با نظر اهل خبره سهم وقف را جدا كند.

مسأله 2746

هرگاه متولي وقف خيانت كند و عايدات آن را به مصرفي كه معين شده نرساند اگر با تعيين ناظر امين مي شود از خيانت او جلوگيري كرد بايد حاكم شرع ناظر اميني بر او بگمارد و اگر نمي شود در صورت امكان حاكم شرع بايد به جاي او متولي اميني معين نمايد.

مسأله 2747

فرشي را كه براي حسينيه وقف كرده اند نمي شود براي نماز به مسجد ببرند اگر چه آن مسجد نزديك حسينيه باشد.

مسأله 2748

هرگاه ملكي را براي تعمير مسجدي وقف نمايند چنانچه آن مسجد احتياج به تعمير نداشته باشد و احتمال هم نمي رود كه تا مدتي احتياج به تعمير پيدا كند؛ در صورتي كه غير از تعمير احتياج ديگري نداشته باشد و عايداتش در معرض تلف و نگهداري آن لغو و بيهوده باشد مي توانند عايدات آن ملك را به مصرف مسجدي كه احتياج به تعمير دارد برسانند.

مسأله 2749

هرگاه ملكي را وقف كند كه عايدي آن را خرج تعمير مسجد نمايند و به امام جماعت و به كسي كه در آن مسجد اذان مي گويد بدهند در صورتي كه بدانند؛ يا اطمينان داشته باشند كه براي هر يك چه مقدار معين كرده بايد همان طور مصرف كنند و اگر يقين، يا اطمينان نداشته باشند بايد اول مسجد را تعمير كنند اگر چيزي زياد آمد امام جماعت و كسي كه اذان مي گويد در تقسيم آن با يكديگر مصالحه كنند.

احكام وصيت

مسأله 2750

وصيت آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش كارهايي برايش انجام دهند و آن را وصيت عهديه گويند؛ مانند وصيتي كه براي كفن و محل دفن و مراسم ديگر مي كنند.

يا اين كه سفارش كند بعد از مرگش چيزي از مال او ملك كسي يا فقرا باشد و آن را وصيت تمليكيه گويند. يا براي اولاد خود و كساني كه اختيار آنان با اوست قَيِّم و سرپرست معين كند و كسي را كه به او وصيت مي كند وصي مي گويند.

مسأله 2751

كسي كه نمي تواند حرف بزند اگر با اشاره بتواند مقصود خود را بفهماند براي هر كاري مي تواند با اشاره وصيت كند ولي كسي كه مي تواند حرف بزند احتياط آن است كه به اشاره يا نوشته اكتفا نكند.

مسأله 2752

هرگاه نوشته اي با امضا و مهر ميت ديده شود چنانچه مقصود او را بفهماند و معلوم باشد كه براي وصيت كردن نوشته باشد مطابق آن عمل نمايند.

مسأله 2753

كسي كه وصيت مي كند بايد عاقل باشد؛ ولي بچه ده ساله اي كه خوب و بد را تمييز مي دهد اگر براي كارهاي خير و نيكي به ارحام وصيت كند صحيح مي باشد و بايد از روي اختيار وصيت كند و سفيه نباشد و حاكم شرع هم او را از تصرف در اموالش جلوگيري نكرده باشد و نبايد قاتل خودش باشد؛ پس كسي كه از روي عمد به قصد خودكشي مثلاً زخمي به خود بزند؛ يا سمي بخورد؛ يا خود را از جاي بلندي پرت كرده باشد كه به واسطه آن يقين، يا گمان به مردن خود پيدا كرده اگر بعد از اين عمل وصيت كند كه مقداري از مال او را به مصرفي برسانند صحيح نيست. ولي اگر قبل از اين عمل وصيت كرده باشد؛ يا اين كه اين كار به قصد خودكشي نبوده و تصادفاً منجر به اين وضع شده؛ يا اين كه قصد جهاد در راه خدا كرده؛ يا از روي خطا و اشتباه بوده صحيح است.

مسأله 2754

در وصيت تمليكي قبول موصي له معتبر است؛ پس در صورتي كه انسان وصيت كند چيزي به كسي بدهند مي تواند آن كس آن چيز را در زمان حيات وصيت كننده قبول كند؛ ولي اگر قبول كند مالك نمي شود تا بعد از مرگ او، همين كه وصيت كننده مرد مالك مي شود و احتياج به قبول مجدد ندارد و اگر قبول بعد از مرگ وصيت كننده باشد همين كه قبول كرد مالك مي شود.

مسأله 2755

هنگامي كه انسان نشانه هاي مرگ را در خود ديد و امانت هاي مردم پيش اوست چنانچه احتمال مي دهد خطري بعد از مرگش متوجه آنها شود بايد فوراً آنها را به صاحبانش يا وكلاي آنها برگرداند يا به آنها اطلاع دهد و اگر ممكن نيست مي تواند آنها را به حاكم شرع بسپارد؛ يا وصيت كند و شاهد بگيرد و به وصي و شاهد نشانه صاحب مال و جنس و خصوصيات مال و محل او را بگويد. ولي اگر وارث امين دارد و از امانت اطلاع دارد لازم نيست وصيت كند گرچه بهتر است و اگر به مردم بدهكار است و موقع دادن آن بدهي رسيده و طلبكار هم مطالبه طلب خود را دارد بايد بدهد و اگر خودش نمي تواند بدهد؛ يا موقع دادن بدهي نرسيده؛ يا طلبكار هنوز مطالبه نكرده بايد كاري كند كه اطمينان پيدا كند كه بدهي او پس از مرگش به طلبه كار مي رسد مثلاً در موردي كه بدهي او براي ديگران معلوم نيست وصيت كند و بر وصيت شاهد بگيرد و اگر بدهي معلوم باشد و اطمينان دارد كه ورثه مي پردازند وصيت كردن لازم نيست گرچه خوب است.

مسأله 2756

كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند در صورتي كه نماز و روزه قضا شده دارد بايد وصيت كند كه از مال خودش براي آنها اجير بگيرند؛ بلكه اگر مال نداشته باشد ولي احتمال مي دهد كسي از ارحام يا دوستانش تبرعاً آنها را انجام مي دهند بازهم واجب است وصيت نمايد و اگر قضاء نماز و روزه او به تفصيلي كه در مسائل مربوط به نماز قضا در احكام نماز گفته شد كه بر پسر

بزرگتر و سائر ورثه واجب باشد؛ بايد اطلاع دهد يا وصيت كند كه برايش انجام دهند.

مسأله 2757

كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند اگر مالي پيش كسي دارد يا در جايي پنهان كرده كه ورثه نمي دانند چنانچه به واسطه ندانستن؛ حقشان از بين برود بايد به آنان اطلاع دهد و لازم نيست براي بچه هاي صغير خود قَيِّم و سرپرست معين كند ولي در صورتي كه بدون قَيِّم مالشان از بين مي رود؛ يا خودشان ضايع مي شوند بايد براي آنان قَيِّم اميني معين نمايد.

مسأله 2758

وصي بايد عاقل و مورد اطمينان و مسلمان بالغ باشد؛ ولي جايز است صغير و كبير با هم وصي شوند؛ به اين نحو كه كبير به تنهايي عمل به وصيت كند تا صغير كبير شود پس از آن با هم به وصيت عمل كنند.

مسأله 2759

هرگاه كسي چند وصي براي خود معين كند چنانچه اجازه داده باشد كه هر كدام به تنهايي به وصيت عمل كنند لازم نيست در انجام وصيت از يكديگر اجازه بگيرند و اگر اجازه نداده باشد؛ چه گفته باشد كه با هم به وصيت عمل كنند؛ يا نگفته باشد بايد با نظر يكديگر به وصيت عمل نمايند و اگر حاضر نشوند كه با يكديگر به وصيت عمل كنند و در تشخيص مصلحت اختلاف داشته باشند در صورتي كه تأخير و مهلت دادن سبب بشود كه عمل به وصيت معطل بماند حاكم شرع آنها را مجبور مي كند كه تسليم نظر كسي شوند كه صلاح را تشخيص دهد و اگر اطاعت نكنند؛ به جاي آنان اشخاص ديگري را معين مي نمايد و اگر يكي از آنان قبول نكرد نفر ديگري را به جاي او معين مي نمايد.

مسأله 2760

هرگاه انسان از وصيت خود برگردد مثلاً اول بگويد ثلث مالم را به فلاني بدهيد بعد بگويد به او ندهيد؛ وصيت باطل مي شود و همچنين اگر وصيت خود را تغيير دهد مثلاً قيّمي براي صغير خود معين كند بعد ديگري را به جاي او تعيين نمايد؛ وصيت اولش باطل مي شود و بايد به وصيت دوم او عمل شود و نيز اگر كاري كند كه معلوم شود از وصيت خود برگشته است مثلاً خانه اي را كه وصيت كرده به كسي بدهند بفروشد؛ يا كسي را براي فروش آن وكيل كند وصيت باطل مي شود.

مسأله 2761

هرگاه وصيت كند چيز معيني را به كسي بدهند بعد وصيت كند كه نصف همان را به ديگري بدهند بايد آن چيز را دو قسمت كنند و به هر كدام از آن دو نفر نصف آن را بدهند.

مسأله 2762

هرگاه كسي در مرضي كه به آن مرض مي ميرد مقداري از مالش را به كسي ببخشد و وصيت كند كه بعد از مردن او هم مقداري به كسي ديگر بدهند چنانچه روي هم بيشتر از ثلث نباشد؛ يا اگر باشد ورثه اجازه بدهند كه به گفته او عمل شود بايد به آنچه گفته عمل كنند و اگر روي هم بيشتر از ثلث باشد و ورثه هم اجازه ندهند بايد بنا بر احتياط مالي را كه پيش از مرگ بخشيده از ثلث بدهند و احتياط آن است كسي كه مالي را در زمان حيات به او بخشيده شده با كسي كه وصيت شده بعد از مرگش به او مال بدهند با رضايت و مصالحه رفتار كنند.

مسأله 2763

هرگاه وصيت كند كه ثلث مال او را نگه دارند و عائدي آن را به مصرفي برسانند مطابق گفته او عمل نمايند.

مسأله 2764

هرگاه در مرضي كه به آن مرض مي ميرد بگويد مقداري به كسي بدهكار است چنانچه متهم باشد كه براي ضرر زدن به ورثه گفته است بايد مقداري را كه معين كرده از ثلث او بدهند و اگر متهم نباشد بايد از اصل مالش بدهند.

مسأله 2765

شخصي كه وصيت شده چيزي به او بدهند بنا بر مشهور كه موافق با احتياط است؛ بايد در حال وصيت وجود داشته باشد؛ پس اگر وصيت كند به بچه اي كه ممكن است فلان زن حامله شود چيزي بدهند باطل است؛ ولي هرگاه وصيت كند به بچه اي كه در شكم مادر است چيزي بدهند اگر چه هنوز روح نداشته باشد وصيت صحيح است.

پس اگر زنده به دنيا آمد بايد آنچه را وصيت شده به او بدهند و بنا بر احتياط واجب ولي او هم براي او قبول كند و اگر مرده به دنيا آمد وصيت باطل مي شود و آن مال به ورثه مي رسد.

مسأله 2766

هرگاه انسان با خبر شود كسي او را وصي خود كرده چنانچه به اطلاع وصيت كننده برساند كه حاضر به انجام وصيت نيست لازم نيست بعد از مرگ او به وصيت عمل كند؛ ولي اگر پيش از مردن او بفهمد كه او را وصي كرده؛ يا بفهمد ولي اطلاع ندهد كه براي عمل به وصيت حاضر نيست؛ بايد به وصيت او عمل كند مگر اين كه عمل به وصيت مشقت و حرج شديد داشته باشد و نيز هرگاه وصي پيش از مرگ موقعي ملتفت شود كه مريض به واسطه شدت مرض نتواند به ديگري وصيت كند بنا بر احتياط بايد وصيت را قبول نمايد.

مسأله 2767

هرگاه كسي كه وصيت كرده بميرد و وصي نداند كه مقصود ميت اين بوده كه خودش كارهايي را كه وصيت كرده انجام دهد و در گفته ميت قرينه و شاهدي هم بر اين معني نباشد وصي مي تواند ديگري را براي انجام كارهاي ميت وكيل كند؛ ولي اگر بداند؛ يا قرينه در گفته او باشد كه مقصود ميت اين بوده كه خودش انجام دهد نمي تواند به ديگري واگذار كند.

مسأله 2768

هرگاه كسي دو نفر را وصي كند و تصريح كند؛ يا از وصيت نامه استفاده شود كه بايد با هم به وصيت او عمل كنند چنانچه يكي از آن دو نفر بميرد، يا ديوانه، يا كافر شود حاكم شرع يك نفر ديگر را به جاي او معين مي كند و اگر هر دو بميرند، يا ديوانه، يا كافر شوند دو نفر ديگر را به جاي آنان معين مي كند؛ ولي اگر معلوم نباشد كه ميت در نظر داشته دو نفر كارهايش را مستقلا انجام دهند در صورتي كه حاكم شرع يك نفر را معين كند كفايت مي كند گرچه هر دو مرده، يا ديوانه، يا كافر شده باشند.

مسأله 2769

هرگاه وصي نتواند به تنهايي كارهاي ميت را انجام دهد و نتواند كسي را هم كمك بگيرد؛ حاكم شرع براي كمك او فردي را تعيين مي كند.

مسأله 2770

هرگاه مقداري از مال ميت در دست وصي تلف شود چنانچه در نگهداري آن كوتاهي و تعدي نكرده باشد ضامن نيست. ولي اگر كوتاهي كرده؛ يا تعدي نموده؛ مثلاً ميت وصيت كرده است كه فلان مقدار به فقراي فلان شهر بده و او مال را به شهر ديگري برده و در راه از بين رفته ضامن است؛ بلكه اگر در بين راه هم تلف نشود و به فقراي شهري دهد كه مورد وصيت نبوده ضامن است.

مسأله 2771

هرگاه انسان كسي را وصي كند و بگويد كه اگر آن كس بميرد فلاني وصي باشد؛ بعد از آن كه وصي اول مرد وصي دوم كارهاي ميت را انجام دهد.

مسأله 2772

هرگاه حجي بر ميت واجب شده باشد و بدهكاري و حقوقي مثل خمس و زكات و مظالم بر او واجب شده؛ بايد از اصل مال ميت ادا شود اگر چه ميت براي آنها وصيت نكرده باشد.

ولي اگر وصيت كرده كه آنها را از ثلث مال بدهند لازم نيست از اصل مال بدهند مگر اين كه ثلث مال كافي نباشد در اين صورت كمبود آن را از اصل مال بدهند.

مسأله 2773

هرگاه مال ميت از بدهي و حج و حقوقي كه مثل خمس و زكات و مظالم بر او واجب است زياد بيايد چنانچه وصيت كرده باشد كه ثلث يا مقداري از ثلث را به مصرفي برسانند بايد به وصيت او عمل كنند و اگر وصيت نكرده باشد آنچه مي ماند مال ورثه است.

مسأله 2774

هرگاه مصرفي را كه ميت معين كرده از ثلث مال او بيشتر باشد وصيت او در بيشتر از ثلث در صورتي صحيح است كه ورثه زيادي را اجازه كنند و اگر مدتي بعد از مردن او هم اجازه بدهند صحيح است و چنانچه بعضي از ورثه اجازه و بعضي رد نمايند وصيت فقط در قدر سهم آنهايي كه اجازه نموده اند صحيح و نافذ است.

مسأله 2775

هرگاه مصرفي را كه معين كرده از ثلث مال او بيشتر باشد و پيش از مردن او ورثه اجازه بدهند كه وصيت او عملي شود بعد از مردن او نمي توانند از اجازه خود برگردند.

مسأله 2776

هرگاه وصيت كند كه از ثلث او خمس و زكات، يا بدهي ديگر او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبي هم مثل اطعام به فقرا انجام دهند؛ بايد اول بدهي او را از ثلث بدهند و اگر چيزي زياد آمد براي نماز و روزه او اجير بگيرند و اگر از آن هم زياد آمد به مصرف كار مستحبي كه وصيت كرده برسانند و چنانچه ثلث مال او فقط به اندازه بدهي او باشد و ورثه هم اجازه ندهند كه بيشتر از ثلث مال مصرف شود وصيت براي نماز، روزه و كارهاي مستحبي باطل است.

مسأله 2777

هرگاه كسي بگويد كه ميت وصيت كرده فلان مبلغ به من بدهند چنانچه دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند؛ يا قسم بخورد و يك مرد عادل هم گفته او را تصديق، يا يك مرد عادل و دو زن عادله، يا چهار زن عادله به گفته او شهادت دهند بايد مقداري را كه مي گويد به او بدهند و اگر دو زن عادله شهادت دهند نصف آن را و اگر سه زن عادله شهادت دهند بايد سه چهارم آن را به او بدهند و نيز اگر دو مرد كافر ذمي كه در دين خود عادل باشند گفته او را تصديق كنند در صورتي كه ميت ناچار بوده است كه وصيت كند و مرد و زن عادلي هم در موقع وصيت نبوده بايد چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند.

مسأله 2778

هرگاه كسي بگويد من وصي ميت هستم كه وصيت كرده مال او را به مصرفي برسانم؛ يا بگويد ميت من را قَيِّم بچه هاي خود قرار داده اگر دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند بايد حرف او را قبول كنند.

مسأله 2779

هرگاه وصيت كند چيزي از مال او را به كسي بدهند و آن كس پيش از آن كه قبول كند يا رد نمايد بميرد؛ تا وقتي كه ورثه او وصيت را رد نكرده اند مي توانند آن چيز را قبول نمايند و اين در صورتيست كه وصيت كننده از وصيت خود برنگشته باشد وگرنه حقي به آن چيز ندارند.

احكام ارث

[برخي احكام]
مسأله 2780

كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند سه طبقه هستند:

طبقه اول:

پدر و مادر و اولاد ميت است و با نبودن اولاد، اولاد اولاد، هرچه پايين روند هر كدام آنان كه به ميت نزديك ترند ارث مي برند. مثلاً اگر نوه ميت هست نبيره او ارث نمي برد و تا يك نفر از اين طبقه هست طبقه دوم ارث نمي برند مگر اين كه كسي كه در اين طبقه وجود دارد شرعاً از ارث بردن ممنوع شده باشد در اين صورت طبقه دوم ارث مي برند.

طبقه دوم:

جد يعني پدربزرگ و پدر او هرچه بالا روند و جده يعني مادربزرگ و مادر او هرچه بالا روند؛ پدري باشند يا مادري و خواهر و برادر و با نبودن برادر و خواهر اولاد ايشان هر كدام از آنها كه به ميت نزديك ترند ارث مي برند و تا يك نفر از اين طبقه هست طبقه سوم ارث نمي برند.

طبقه سوم:

عمو، عمه، دايي و خاله هرچه بالا روند و اولاد آنها هرچه پايين آيند و تا يك نفر از عموها، عمه ها، دايي ها و خاله هاي ميت زنده باشند اولاد آنان ارث نمي برند ولي اگر ميت عموي پدري و پسر عموي پدري و مادري داشته باشد و غير از اينها وارثي نداشته باشد ارث به پسر عموي پدر و مادري مي رسد

و عموي پدري ارث نمي برد.

مسأله 2781

هرگاه عمو، عمه، دايي و خاله خود ميت و اولاد آنان و اولاد اولاد آنان نباشند عمو، عمه، دايي و خاله پدر و مادر ميت ارث مي برند و هرگاه اينها نباشند اولادشان ارث مي برند و هرگاه اينها هم نباشند عمو، عمه، دايي و خاله پدربزرگ و مادربزرگ ميت ارث مي برند و چنانچه آنها هم نباشند اولادشان ارث مي برند.

مسأله 2782

زن و شوهر به شرحي كه در مسائل آينده گفته مي شود از يكديگر ارث مي برند.

ارث طبقه اول
مسأله 2783

هرگاه وارث ميت يك نفر از طبقه اول باشد مثلاً پدر، يا مادر، يا يك پسر، يا يك دختر باشد تمام مال ميت به او مي رسد و هرگاه چند پسر، يا چند دختر باشند تمام مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و هرگاه يك پسر و يك دختر باشند مال را سه قسمت مي كنند دو قسمت را پسر و يك قسمت را دختر مي برد و اگر چند پسر و چند دختر باشند مال را طوري قسمت كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2784

هرگاه وارث ميت فقط پدر و مادر او باشند؛ مال سه قسمت مي شود دو قسمت آن را پدر و يك قسمت را مادر مي برد. ولي اگر ميت دو برادر، يا چهار خواهر، يا يك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همه آنان هنگام مرگ ميت متولد شده باشند و مسلمان و آزاد و پدري باشند؛ يعني پدر آنان با پدر ميت يكي باشد خواه مادرشان هم با مادر ميت يكي باشد يا نه، اگر چه تا ميت پدر و مادر دارد اينها ارث نمي برند اما به واسطه بودن اينها مادر شش يك مال را مي برد و بقيه را به پدر مي دهند.

مسأله 2785

هرگاه وارث ميت فقط پدر و مادر و يك دختر باشند؛ چنانچه ميت دو برادر، يا چهار خواهر، يا يك برادر و دو خواهر پدري با شرايطي كه در مسأله گذشته گفته شد نداشته باشد مال را پنج قسمت مي كنند پدر و مادر هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت آن را مي برد و اگر دو برادر، يا چهار خواهر، يا يك برادر و دو خواهر پدري با شرايطي كه در مسأله گذشته گفته شد داشته باشد مال را شش قسمت مي كنند پدر و مادر هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت مي برد و يك قسمت باقي مانده را چهار قسمت مي كنند يك قسمت را به پدر و سه قسمت را به دختر مي دهند؛ در نتيجه مال ميت را بيست و چهار قسمت كنند؛ پانزده قسمت آن را به دختر و پنج قسمت آن را به پدر و چهار قسمت آن را به مادر بدهند. ولي در مقدار تفاوت ميان يك

پنجم و يك ششم از سهم مادر احتياط ترك نشود.

مسأله 2786

هرگاه وارث ميت فقط پدر و مادر و يك پسر باشند؛ مال را شش قسمت مي كنند پدر و مادر هر كدام يك قسمت و پسر چهار قسمت آن را مي برد و اگر چند پسر، يا چند دختر باشند آن چهار قسمت را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و اگر پسر و دختر باشند آن چهار قسمت را طوري تقسيم مي كنند كه هر پسري دو برابر يك دختر ببرد.

مسأله 2787

هرگاه وارث ميت فقط پدر يا مادر و يك يا چند پسر باشند؛ مال را شش قسمت مي كنند يك قسمت آن را پدر يا مادر مي برد و اگر يك پسر باشد تمام پنج قسمت را مي برد و در صورتي كه چند پسر باشند پنج قسمت را به طور مساوي قسمت مي كنند.

مسأله 2788

هرگاه وارث ميت فقط پدر يا مادر و پسر و دختر باشند؛ مال را شش قسمت مي كنند يك قسمت آن را پدر يا مادر مي برد و بقيه را طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر يك دختر ببرد.

مسأله 2789

هرگاه وارث ميت فقط پدر يا مادر و يك دختر باشند؛ مال را چهار قسمت مي كنند يك قسمت آن را پدر يا مادر و بقيه را دختر مي برد.

مسأله 2790

هرگاه وارث ميت فقط پدر يا مادر و چند دختر باشند؛ مال را پنج قسمت مي كنند يك قسمت را پدر يا مادر مي برد و چهار قسمت را دخترها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2791

هرگاه ميت فرزند نداشته باشد نوه پسري او اگر چه دختر باشد؛ سهم پسر ميت را مي برد و نوه دختر او اگر چه پسر باشد سهم دختر ميت را مي برد؛ مثلاً اگر ميت يك پسر از دختر خود و يك دختر از پسرش داشته باشد مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت را به پسر دختر و دو قسمت را به دختر پسر مي دهند.

ارث طبقه دوم
مسأله 2792

طبقه دوم از كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند جد يعني پدربزرگ و جده يعني مادربزرگ و برادر و خواهر ميتند و اگر برادر و خواهر نداشته باشد اولادشان ارث مي برند.

مسأله 2793

هرگاه وارث ميت فقط يك برادر يا يك خواهر باشد تمام مال به او مي رسد و هرگاه چند برادر يا چند خواهر پدر و مادري باشند مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و هرگاه برادر و خواهر پدر و مادري با هم باشند هر برادر دو برابر خواهر مي برد؛ مثلاً اگر دو برادر و يك خواهر پدر و مادري دارد؛ مال را پنج قسمت مي كنند هر يك از برادرها دو قسمت و خواهر يك قسمت آن را مي برد.

مسأله 2794

هرگاه ميت برادر و خواهر پدري و مادري دارد برادر و خواهر پدري كه از مادر با ميت جداست ارث نمي برند. ولي اگر برادر و خواهر پدر و مادري ندارد؛ چنانچه فقط يك برادر يا يك خواهر داشته باشد همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر يا چند خواهر داشته باشد مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر هم برادر و هم خواهر پدري داشته باشد هر برادر دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2795

هرگاه وارث ميت فقط يك خواهر يا يك برادر مادري باشد كه از پدر با ميت جداست تمام مال به او مي رسد و هرگاه چند برادر مادري، يا چند خواهر مادري، يا چند برادر و خواهر مادري باشند مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود.

مسأله 2796

هرگاه وارث ميت برادر و خواهر پدر و مادري و برادر و خواهر پدري و يك برادر يا يك خواهر مادري باشند؛ برادر و خواهر پدري ارث نمي برند و مال را شش قسمت مي كنند يك قسمت آن را به برادر يا خواهر مادري و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2797

هرگاه ميت برادر و خواهر پدر و مادري و برادر و خواهر پدري و برادر و خواهر مادري داشته باشد؛ برادر و خواهر پدري ارث نمي برند و مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادر دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2798

هرگاه وارث ميت فقط برادر و خواهر پدري و يك برادر مادري يا يك خواهر مادري باشند؛ مال را شش قسمت مي كنند يك قسمت آن را برادر يا خواهر مادري مي برد و بقيه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2799

هرگاه وارث ميت فقط برادر و خواهر و زن او باشند؛ زن ارث خود را به تفصيلي كه در مسائل آينده گفته مي شود مي برد و خواهر و برادر به طوري كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود را مي برند و نيز اگر زني بميرد و وارث او فقط خواهر و برادر و شوهر او باشند؛ شوهر نصف مال را مي برد و خواهر و برادر به طوري كه در مسائل پيش گفته شد ارث خود را مي برند. ولي براي اين كه زن يا شوهر ارث مي برد از سهم برادر و خواهر مادري چيزي كم نمي شود و از سهم برادر و خواهر پدر و مادري، يا پدري كم مي شود؛ مثلاً اگر وارث ميت شوهر و برادر و خواهر مادري و برادر و خواهر پدر و مادري او باشند؛ نصف مال به شوهر مي رسد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به برادر و خواهر مادري مي دهند و آنچه مي ماند مال برادر و خواهر پدر و مادري است.

پس اگر تمام مال شش هزار تومان باشد سه هزار تومان را به شوهر، دو هزار تومان را به برادر و خواهر مادري و يك هزار تومان را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند.

مسأله 2800

هرگاه ميت خواهر و برادر نداشته باشد سهم ارث آنان را به اولادشان مي دهند و سهم برادرزاده و خواهرزاده مادري به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و از سهمي كه به برادرزاده و خواهرزاده پدري يا پدري و مادري مي رسد هر پسر دو برابر دختر مي برد.

مسأله 2801

هرگاه وارث ميت فقط يك پدربزرگ يا يك مادربزرگ باشد؛

چه پدري باشد يا مادري، همه مال به او مي رسد و با بودن آنان پدر پدربزرگ، يا پدر مادربزرگ ارث نمي برند.

مسأله 2802

هرگاه وارث ميت فقط پدربزرگ و مادربزرگ پدري باشند؛ مال سه قسمت مي شود دو قسمت را پدربزرگ و يك قسمت را مادربزرگ مي برد و اگر پدربزرگ و مادربزرگ مادري باشند مال به طور مساوي بين آنها قسمت مي شود.

مسأله 2803

هرگاه وارث ميت فقط يك پدربزرگ يا يك مادربزرگ پدري و يك پدربزرگ يا يك مادربزرگ مادري باشند؛ مال سه قسمت مي شود دو قسمت را پدربزرگ و مادربزرگ پدري و يك قسمت را پدربزرگ يا مادربزرگ مادري مي برد.

مسأله 2804

هرگاه وارث ميت پدربزرگ و مادربزرگ پدري و پدربزرگ و مادربزرگ مادري باشند؛ مال سه قسمت مي شود يك قسمت آن را پدربزرگ و مادربزرگ مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و دو قسمت را به پدربزرگ و مادربزرگ پدري مي دهند و پدربزرگ دو برابر مادربزرگ مي برد.

مسأله 2805

هرگاه وارث ميت فقط زن و پدربزرگ و مادربزرگ پدري و پدربزرگ و مادربزرگ مادري او باشند؛ زن به تفصيلي كه در مسائل آينده گفته مي شود ارث مي برد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به پدربزرگ و مادربزرگ مادري مي دهند كه به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند و بقيه را به پدربزرگ و مادربزرگ پدري مي دهند و پدربزرگ دو برابر مادربزرگ مي برد و هرگاه وارث ميت شوهر و پدربزرگ و مادربزرگ باشند شوهر نصف مال را مي برد و پدربزرگ و مادربزرگ به دستوري كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود را مي برند.

ارث طبقه سوم
مسأله 2806

طبقه سوم عمو، عمه، دايي، خاله و اولاد آنان است؛ در صورتي كه از طبقه اول و دوم كسي نباشد آنها ارث مي برند.

مسأله 2807

هرگاه وارث ميت فقط يك عمو، يا يك عمه است؛ چه پدري و مادري باشند؛ يعني با پدر ميت از يك پدر و مادر باشد؛ يا پدري فقط، يامادري فقط باشد تمام مال به او مي رسد و هرگاه چند عمو، يا چند عمه باشند و همه پدر و مادري، يا پدري باشند مال به طور تساوي ميان آنان تقسيم مي شود و هرگاه عمو و عمه هر دو باشند و همه پدر و مادري، يا همه پدري باشند عمو دو برابر عمه مي برد؛ مثلاً اگر وارث ميت دو عمو و يك عمه باشند مال را پنج قسمت مي كنند يك قسمت را به عمه مي دهند و چهار قسمت را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2808

هرگاه وارث ميت فقط چند عموي مادري، يا چند عمه مادري باشند؛ مال به طور تساوي بين آنان قسمت مي شود. ولي اگر فقط چند عمو و عمه مادري داشته باشد؛ گرچه به مشهور نسبت داده شده كه به طور مساوي بين آنها تقسيم شود ولي خالي از اشكال نيست؛ محتمل است عمو دو برابر عمه ببرد لذا بنا بر احتياط واجب در مقدار زيادي با هم صلح كنند.

مسأله 2809

هرگاه وارث ميت عمو و عمه باشند ولي بعضي پدري، بعضي مادري، بعضي پدر و مادري باشند؛ عمو و عمه پدري ارث نمي برند. به مشهور نسبت داده شده هرگاه يك عمو يا يك عمه مادري دارد مال را شش قسمت بكنند و اگر بيش از يكي دارد مال را سه قسمت كنند؛ در صورت اول يك ششم و در صورت دوم يك سوم مال را به عمو و عمه مادري بدهند و در صورتي كه عمو و عمه متعدد باشند به طور تساوي قسمت كنند و مابقي به عمو و عمه پدر و مادري داده شود و در صورتي كه متعدد باشند عمو دو برابر عمه مي برد؛ ولي ممكن است عمو و عمه مادري برابر عمو و عمه پدر و مادري ببرند؛ بنا بر اين در مقدار زيادي با هم صلح كنند.

مسأله 2810

هرگاه وارث ميت فقط يك دايي يا يك خاله باشد؛ همه مال به او مي رسد و اگر هم دايي و هم خاله باشند و همه پدر و مادري، يا پدري، يا مادري باشند مال به طور تساوي بين آنان قسمت مي شود و احتياط واجب آن است كه در پدر و مادري، يا پدري در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

مسأله 2811

هرگاه وارث فقط دايي و خاله پدري و دايي و خاله مادري و دايي و خاله پدر و مادري باشند؛ دايي و خاله پدري ارث نمي برند و بايد مال را سه قسمت كنند يك قسمت آن را دايي و خاله مادري به طور تساوي بين خودشان قسمت كنند و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري بدهند و احتياط آن است كه در تقسيم آن با يكديگر صلح كنند.

مسأله 2812

هرگاه وارث ميت يك دايي يا يك خاله و يك عمو و يا يك عمه باشند؛ مال را سه قسمت كنند يك قسمت را دايي يا خاله و بقيه را عمو يا عمه مي برند.

مسأله 2813

هرگاه وارث ميت فقط دايي و خاله پدري و دايي و خاله مادري و دايي و خاله پدر و مادري باشند؛ دايي و خاله پدري ارث نمي برند و بايد مال را سه قسمت كنند يك قسمت آن را دايي و خاله مادري به طور تساوي بين خودشان قسمت نمايند و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري بدهند و احتياط آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

مسأله 2814

هرگاه وارث ميت يك دايي يا يك خاله و عمو و عمه باشند؛ چنانچه عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشند مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و از بقيه دو قسمت را به عمو و يك قسمت به عمه مي دهند؛ بنا بر اين اگر مال را نه قسمت كنند سه قسمت را به دايي يا خاله، چهار قسمت را به عمو و دو قسمت را به عمه بدهند.

مسأله 2815

هرگاه وارث ميت يك دايي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه مادري و عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشند؛ مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت آن را به دايي يا خاله مي دهند و دو قسمت باقي مانده را شش قسمت مي كنند يك قسمت را به عمو يا عمه مادري و بقيه را به عمو و عمه پدر و مادري، يا پدري مي دهند و عمو دو برابر عمه مي برد. بنا بر اين هرگاه مال را نه قسمت كنند سه قسمت را به دايي و خاله و يك قسمت را به عمو يا عمه مادري و پنج قسمت ديگر را به عمو و عمه پدر و مادري يا پدري بدهند.

مسأله 2816

هرگاه وارث ميت يك دايي يا يك خاله و عمو و عمه مادري و عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشند؛ مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و دو قسمت باقي مانده را سه سهم مي كنند يك سهم آن را به طور تساوي بين عمو و عمه مادري قسمت مي كنند و دو سهم ديگر را بين عمو و عمه پدر و مادري يا پدري قسمت مي نمايند و عمو دو برابر عمه مي برد و احتياط آن است كه در مقدار زيادي صلح كنند.

مسأله 2817

هرگاه وارث ميت چند دايي و چند خاله باشند كه همه پدر و مادري يا پدري يا مادري باشند و عمو و عمه هم داشته باشد؛ مال را سه سهم كنند يك سهم آن را دايي ها و خاله ها به طور تساوي قسمت كنند و دو سهم را به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد عمو و عمه بين خودشان قسمت كنند.

مسأله 2818

هرگاه وارث ميت دايي يا خاله مادري و چند دايي و خاله پدر و مادري يا پدري و عمو و عمه باشند؛ مال سه سهم مي شود دو سهم آن به دستوري كه گفته شد عمو و عمه بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه ورثه در تقسيم يك سهم باقي مانده بنا بر احتياط با هم صلح كنند.

مسأله 2819

هرگاه ميت عمو، عمه، دايي و خاله نداشته باشد؛ مقداري كه به عمو و عمه مي رسد به اولاد آنان و مقداري كه به دايي و خاله مي رسد به اولاد آنان داده مي شود.

مسأله 2820

هرگاه وارث ميت عمو، عمه، دايي و خاله پدر و عمو، عمه، دايي و خاله مادر او باشند؛ مال سه سهم مي شود يك سهم آن را عمو، عمه، دايي و خاله مادر ميت به طور تساوي بين خودشان قسمت كنند ولي احتياط آن است كه با هم صلح كنند و دو سهم ديگر آن را سه قسمت مي كنند يك قسمت را دايي و خاله پدر ميت به طور مساوي بين خودشان قسمت مي نمايند و دو قسمت ديگر آن را به عمو و عمه پدر ميت مي دهند و عمو دو برابر عمه مي برد.

ارث زن و شوهر
مسأله 2821

هرگاه زن دائم بميرد و اولاد نداشته باشد؛ نصف تمام مال را چه منقول باشد يا غيرمنقول شوهر و بقيه را ورثه ديگر مي برند و هرگاه از آن شوهر يا از شوهر ديگر اولاد داشته باشد يك چهارم تمام مال را شوهر و بقيه را ورثه ديگر مي برند.

مسأله 2822

هرگاه مردي بميرد و فرزند نداشته باشد؛ يك چهارم مال را همسر دائمي او مي برد و بقيه را ورثه ديگر مي برند و هرگاه از آن زن يا زن ديگر فرزند داشته باشد يك هشتم مال را زن و بقيه را ورثه ديگر مي برند.

مسأله 2823

زن از تمام اموال منقول شوهرش ارث مي برد ولي از زمينِ خانه و باغ و زمين زراعتي ارث نمي برد؛ نه از خود زمين و نه از قيمت آن، ولي احتياط آن است كه در زمين غير خانه با ورثه صلح كند و نيز از هوايي خانه و درخت و زراعت و ساختماني كه در زمين باغ بنا شده ارث نمي برد ولي از قيمت آنها ارث مي برد. احتياط آن است كه در اينها هم با ورثه صلح كند.

مسأله 2824

هرگاه زن بخواهد در چيزهايي كه از آنها ارث نمي برد مانند زمين خانه تصرف كند بايد از ورثه اجازه بگيرد و جايز نيست كه ورثه تا سهم زن را نداده اند در چيزهايي كه زن از قيمت آنها ارث مي برد مانند بنا و درخت بدون اجازه او تصرف كنند.

مسأله 2825

هرگاه بخواهند بنا و درخت و مانند آن را قيمت نمايند همان طور كه نزد كارشناسان متعارف است آنها را بدون در نظر گرفتن خصوصيت زميني كه در آن هستند حساب كنند چه اندازه قيمت دارد؛ سپس سهم زن را از قيمت آن بدهند.

مسأله 2826

مَجراي آب قنات و مانند آن حكم زمين را دارد و سنگ و آجر و چيزهايي كه در آن به كار رفته در حكم ساختمان است.

مسأله 2827

هرگاه ميت بيش از يك زن دائم داشته باشد چنانچه فرزند نداشته باشد چهار يك مال و اگر فرزند داشته باشد هشت يك مال به شرحي كه گفته شد به طور تساوي بين آنان قسمت مي شود اگر چه شوهر با هيچيك از آنان، يا بعضي از آنان نزديكي نكرده باشد.

ولي اگر در مرضي كه به آن مرض از دنيا رفته زني را عقد كرده و با او نزديكي نكرده باشد آن زن از او ارث نمي برد و حق مهر هم ندارد و اگر با او نزديكي كرده باشد زن از او ارث مي برد و مهر هم دارد.

مسأله 2828

هرگاه زن در حال مرض شوهر كند و به همان مرض بميرد شوهرش از او ارث مي برد هر چند با او نزديكي نكرده باشد.

مسأله 2829

هرگاه زن را به ترتيبي كه در احكام طلاق گفته شد طلاق رجعي بدهند و در بين عده بميرد شوهر از او ارث مي برد و نيز اگر شوهر در بين عده زن بميرد زن از او ارث مي برد. ولي چنانچه بعد از تمام شدن عده طلاق رجعي، يا در عده طلاق بائن يكي از آنان بميرد ديگري از او ارث نمي برد.

مسأله 2830

هرگاه شوهر در حال بيماري، زنش را طلاق دهد و پيش از گذشتن دوازده ماه قمري بميرد زن با سه شرط از او ارث مي برد:

اول:

زن در آن مدت بعد از طلاق و گذشتن عده شوهر نكرده باشد.

دوم:

طلاق به درخواست و رضاي زن انجام نگرفته باشد وگرنه ارث نمي برد؛ خواه چيزي به شوهر داده باشد كه او را طلاق دهد يا نه.

سوم:

شوهر در آن بيماري كه زن را طلاق داده بميرد؛ پس اگر از بيماري خوب شود و به جهت ديگر بميرد زن از او ارث نمي برد.

مسأله 2831

لباس و زينت آلات و مانند آنها كه مرد براي همسرش مي گيرد ظاهر آن است كه مال اوست مگر اين كه ثابت شود كه قصد تمليك نكرده و جنبه عاريتي داشته در اين صورت جزء مال شوهر است گرچه آنها را استعمال كرده باشد.

مسائل متفرقه ارث
مسأله 2832

قرآن، انگشتري و شمشير ميت مرد و لباسي را كه پوشيده مال پسر بزرگتر است و به آنها اصطلاحاً حبوة مي گويند. هرگاه ميت غير از لباس از اينها بيشتر از يكي دارد مثلاً دو قرآن يا دو انگشتر دارد و در لباسي كه براي دوختن گرفته و دوخته ولي نپوشيده و در مورد كتاب ها، رحل، راحله و اسلحه ميت احتياط آن است كه پسر بزرگتر در تمام اينها با ورثه مصالحه كند.

مسأله 2833

هرگاه پسر بزرگ ميت بيش از يكي باشد مثلاً از دو زن او در يك وقت دو پسر به دنيا آمده باشد چيزهايي را كه در مسأله گذشته ذكر شد به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند.

مسأله 2834

هرگاه ميت قرض داشته باشد چنانچه قرضش به اندازه مال او يا زيادتر باشد چيزهايي را كه مال پسر بزرگتر است و در دو مسأله پيشين گفته شد به قرض ميت بدهند و در صورتي كه قرضش كمتر از مال او باشد بايد آن چيزهايي كه به پسر بزرگتر مي رسد به نسبت به قرض او بدهند؛ مثلاً اگر همه دارايي ميت شصت هزار تومان است و مقدار بيست هزار تومان آن از چيزهاييست كه مال پسر بزرگتر است و سي هزار تومان هم قرض دارد پسر بزرگتر بايد به مقدار ده هزار تومان از چيزهايي كه به او مي رسد بابت قرض ميت بدهد.

مسأله 2835

مسلمان از كافر ارث مي برد ولي كافر هر چند پدر يا پسر ميت باشد از او ارث نمي برد.

مسأله 2836

هرگاه كسي يكي از خويشان خود را عمداً و به ناحق بكشد از او ارث نمي برد؛ ولي اگر از روي خطا باشد ارث مي برد مثل اين كه تيري براي شكار حيواني پرتاب كند اتفاقاً به يكي از خويشان او بخورد و او را بكشد.

ولي ارث بردن او از ديه اين قتل كه بعداً گفته مي شود؛ گرچه به مشهور نسبت داده شده ولي محل اشكال است.

مسأله 2837

هرگاه بخواهند ارث را تقسيم كنند در صورتي كه ميت بچه اي در شكم همسرش داشته باشد؛ اگر زنده به دنيا بيايد ارث مي برد. در صورتي كه در طبقه او وارث ديگري همانند اولاد و پدر و مادر باشند اگر احتمال بيشتر از يك بچه نرود؛ سهم يك پسر را كنار مي گذارند و زيادي بين ورثه تقسيم مي شود. ولي اگر احتمال بدهند كه بيشتر از يكيست مثلاً احتمال دهند كه زن دو قلو حامله است به مقدار سهم دو يا سه پسر كنار بگذارند؛ چنانچه مثلاً يك پسر يا يك دختر به دنيا آمد زيادي را ورثه بين خودشان تقسيم مي كنند.

ولي اگر در طبقه او وارث ديگري نباشد طبقه بعدي نمي توانند در مال ميت تصرف كنند؛ هرگاه حمل زنده متولد شد تمام مال به او مي رسد و الا به طبقه بعدي مي رسد.

احكام امر به معروف و نهي از منكر

اشاره

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

امر به معروف كه امر به نيكي هاست و نهي از منكر كه نهي از بدي ها است؛ از واجبات با عظمت و منزلت و از واجبات ضروري دين دانسته شده اند.

در قرآن عزيز و اخبار شريفه تأكيدات زيادي بر آنها شده. به وسيله امر به معروف و نهي از منكر حيثيت، شرافت و عزت مسلمانان تأمين مي شود؛ اجراء احكام اسلام تحقق پيدا مي كند؛ جامعه مسلمين از فحشا و منكر در امان خواهد بود و به خوبي ها كشيده مي شوند و در نتيجه امنيت اجتماعي و شكوفايي احكام نوراني اسلام در جامعه جلوه مي كند و چنانچه از معصوم عَلَيْهِ السَّلَام وارد شده امر به معروف و نهي از منكر از واجبات بزرگيست كه به وسيله آنها احكام و واجبات ديني در جامعه پياده و استوار

مي شود.

[برخي احكام]
مسأله 2838

امر به چيزهايي كه در شريعت مقدسه واجبند و نهي از چيزهايي كه در شريعت مقدسه حرامند با شرايطي كه ذكر مي شود واجب و ترك آنها معصيت است و امر به چيزها و نهي از چيزهايي كه در شريعت مقدسه مستحب و مكروه هستند مستحب است.

مسأله 2839

امر به معروف و نهي از منكر از واجبات كفايي هستند؛ هرگاه بعضي از مكلفين اقدام به آن كنند از ديگران ساقط است ولي هرگاه بپا داشتن معروف و جلوگيري از منكر به اقدام بعضي ممكن نباشد؛ بلكه توقف بر اجتماع جمعيَّتي از مكلفين داشته باشد واجب است همگان اجتماع كنند.

مسأله 2840

هرگاه بعضي امر و نهي كنند ولي مؤثر واقع نشود ولي بعضي ديگر احتمال دهند كه امر يا نهي آنان مؤثر باشد واجب است امر و نهي كنند.

مسأله 2841

امر به معروف و نهي از منكر به مجرد بيان مسأله شرعي كفايت نمي كند بايد امر و نهي در كار باشد مگر اين كه از بيان مسأله شرعي حاصل شود يا طرف مقابل از آن امر و نهي بفهمد.

مسأله 2842

امر به معروف و نهي از منكر از واجبات توصليه هستند؛ قصد قربت و اخلاص در آنها معتبر نيست؛ مقصود اقامه واجب و قطع فساد است ولي هرگاه با قصد قربت و اخلاص باشد ثواب دارد.

شرايط امر به معروف و نهي از منكر
مسأله 2843

امر به معروف و نهي از منكر با شرايطي واجب مي شود:

شرط اول:
اشاره

كسي كه به نحوي مي خواهد امر به معروف يا نهي از منكر كند بايد بداند چيزي را كه طرف بجا نمي آورد واجب است و بايد به جا آورد و چيزي را كه به جا مي آورد حرام است و نبايد انجام دهد. پس كسي كه واجب بودن يا حرام بودن چيزي را نمي داند واجب نيست؛ بلكه چه بسا اعتراض جايز نباشد.

مسأله 2844

هرگاه مسأله اي محل خلاف باشد و احتمال داده شود كه طرف از روي اجتهاد يا تقليد عملي را انجام مي دهد يا ترك مي كند واجب نيست امر و نهي كند بلكه چنانچه در مسأله گذشته گفته شد اعتراض جايز نباشد.

مسأله 2845

هرگاه مسأله گرچه اختلافي نباشد ولي احتمال داده شود كه انجام دادن يا ترك طرف براي اينست كه مسأله را نمي داند در اين صورت احتياط آن است كه ابتدا حكم مسأله را بيان كند هرگاه معلوم شود كه با علم و آگاهي بوده امر و نهي كند.

مسأله 2846

هرگاه كسي حكم مسأله را مي داند ولي از روي اشتباه و غفلت، يا از روي فراموشي كاري را انجام مي دهد لازم نيست به او بگويد؛ مثلاً كسي كه مي داند در حال ادرار كردن نبايد رو به قبله يا پشت به قبله باشد ولي اشتباهاً به طرف قبله ادرار كند؛ لازم نيست به او تذكر داد. ولي هرگاه موضوعي را كه از روي ناداني انجام مي دهد اهميت بسزايي دارد و مي دانيم كه شرع مقدس به هيچ وجه راضي به انجام يا ترك آن نيست؛ مثل اين كه طرف مي داند شراب خوردن حرام است ولي اشتباهاً به خيال اين كه آب است مي خواهد بخورد؛ يا اين كه انساني را كه مورد احترام است طرف به خيال اين كه بايد او را كشت مي خواهد او را بكشد؛ در اين موارد لازم است به او اعلام كند.

مسأله 2847

هرگاه بدانيم طرف كاري را كه انجام مي دهد يا ترك مي كند خلاف احتياط است؛ احتياط آن است؛ بلكه بعيد نيست امر و نهي لازم باشد.

شرط دوم:
اشاره

احتمال بدهد كه امر و نهي او در طرف تأثير مي كند.

پس هرگاه بداند يا احتمال عقلايي ندهد كه امر و نهيش تأثير دارد واجب نيست. ولي جواز، بلكه رجحان آن در صورتي كه نترسد ضرري به او برسد خالي از وجه نيست.

مسأله 2848

هرگاه بداند كه طرف با استدعا و خواهش بدون امر و نهي عمل واجب را انجام، يا عمل حرام را ترك مي كند بعيد نيست استدعا و خواهش واجب باشد.

مسأله 2849

هرگاه انسان بداند؛ يا احتمال عقلايي دهد اگر امر و نهي را مكرراً بگويد در طرف مؤثر واقع مي شود واجب است مكرر بگويد.

مسأله 2850

كسي كه عمل حرامي را آشكارا انجام مي دهد هرگاه بدانيم اگر در بين مردم آشكارا نهي كنيم مؤثر واقع مي شود جايز، بلكه واجب است اين كار را انجام دهيم و هرگاه بدانيم كه مؤثر نيست ولي اگر دور از ديدگان مردم بگوييم مؤثر است در بين مردم گفته نشود.

مسأله 2851

هرگاه كسي تصميم گرفته حرام را انجام دهد و احتمال عقلايي داده شود كه نهي در او مؤثر باشد واجب است نهي شود.

مسأله 2852

هرگاه امر در انجام كلي عمل واجب يا نهي از ترك اصل عمل حرام مؤثر نباشد ولي سبب مي شود كه واجب را كمتر ترك كند؛ يا حرام را كمتر انجام دهد واجب است امر و نهي كردن.

مسأله 2853

گرچه از شرايط امر به معروف و نهي از منكر عمل كردن كسي كه امر و نهي مي كند نيست؛ ولي هرگاه كسي كه امر به معروف مي كند خود عمل كند و كسي كه نهي مي كند خود آن عمل را انجام ندهد تأثير بيشتري دارد بلكه چه بسا در صورتي كه عمل نداشته باشد تأثير نكند؛ بلكه ممكن است خداي نكرده بدتر بكند.

در خبر است مردم را با غير زبان خود دعوت به كارهاي خوب و ترك كارهاي زشت بكنيد.

شرط سوم:

بداند يا مطمئن باشد كه شخص معصيت كار بنا دارد معصيت خود را تكرار كند پس هرگاه بداند پس از ترك واجب و انجام حرام توبه كرده يا نشانه هايي بر پشيماني او باشد؛ يا گمان كند؛ يا احتمال عقلايي دهد كه تكرار نمي كند؛ امر يا نهي واجب نيست.

شرط چهارم:
اشاره

در امر و نهي مفسده اي نباشد؛ پس هرگاه بداند يا گمان كند به وسيله امر يا نهي ضرر جاني يا آبرويي يا مالي قابل توجهي به خودش يا خويشان، بلكه به مؤمنين مي رسد واجب نيست و چه بسا جايز نباشد.

مسأله 2854

هرگاه امري كه معروف يا منكر است از اموري باشد كه مورد اهتمام جدي شريعت مقدسه است به نحوي كه بدانيم به هيچ وجه راضي به انجام يا ترك آن نيست مثل اين كه جان جمعيَّت زيادي از مؤمنين در خطر باشد؛ يا عرض نواميس آنان در معرض هتك حرمت باشد؛ يا آثار اسلام مورد تهديد مخالفين قرار گيرد و منجر به گمراهي مسلمانان شود؛ يا اين كه بعض شعائر اسلام مورد تهديد قرار گيرد مثل اين كه العياذ بالله كعبه معظمه مورد تهديد و نابودي قرار گيرد در اين گونه موارد به مجرد ضرر جاني و مالي نمي توان از انجام آنها شانه خالي نمود بلكه بايد ملاحظه اهميت امر را نمود. بنا بر اين مثلاً هرگاه براي اثبات حقانيت اسلام و رد شبهات معاندين و مخالفين و جلوگيري از انحراف افكار مسلمانان يا بازگشت آنان به اسلام لازم باشد انسان در ضرر و حرج واقع شود بايد تحمل كند بلكه هرگاه توقف بر دادن مال و جان باشد نبايد دريغ كند.

مسأله 2855

هرگاه بدعتي در اسلام واقع شود چنانچه منكراتي در مملكت اسلامي به نام اسلام و مذهب تشيع اجرا شود واجب است؛ مخصوصاً بر علماء اسلام كه اظهار حق و انكار باطل كنند.

مسأله 2856

هرگاه سكوت علماء دين سبب تقويت ظالم در ظلمش، يا تأييد او گردد؛ يا باعث جرأت او بر انجام ساير محرمات شود واجب است اظهار حق و انكار باطل شود.

مسأله 2857

شايسته است بچه هاي غيربالغ را بر انجام واجبات و ترك محرمات تمرين و عادت داد مخصوصاً بچه هايي كه نزديك به بلوغ هستند تا پس از بالغ شدن واجبي از آنان ترك نشود يا حرامي از آنان سر نزند.

مراتب امر به معروف و نهي از منكر
مسأله 2858

از لوازم ايمان به دين و مذهب و احكام الهي اينست كه شخص مؤمن گذشته از انجام واجبات و ترك محرمات، راضي به ترك واجبات و انجام محرمات نباشد بلكه لازم است قلباً از ترك واجبات و انجام محرمات كراهت داشته باشد.

معلوم است كه اين وضع مربوط به امر به معروف و نهي از منكر نيست بلكه از لوازم ايمان است.

مسأله 2859

از آنچه در مسأله گذشته ذكر شد براي امر به معروف و نهي از منكر مراتبي است؛ با تأثير مرتبه پايين تر نوبت به مرتبه بعدي نمي رسد براي اين كه مقصود از امر به معروف و نهي از منكر اينست كه طرف وادار به انجام معروف و ترك منكر شود. پس هرگاه مجرد اظهار كراهت و انزجار نسبت به خلافي كه از طرف واقع شد سبب شود كه طرف از عمل خلاف بازايستد؛ وظيفه امر به معروف و نهي از منكر انجام شده نيازي به مرتبه بعدي و گفتن به زبان مثلاً نيست.

مسأله 2860
مرتبه اول:
اشاره

اينست كه انسان با معصيت كار طوري برخورد كند كه طرف بفهمد براي كار خلاف او اين نحو برخورد با او شده مثل اين كه چشم يا صورت يا بدنش را از او برگرداند؛ يا با چهره عصبانيت با او برخورد كند؛ يا ترك رفت و آمد با او كند و از او اعراض كند و مانند اين كارها بهنحوي باشد كه بفهمد اين كارها براي اينست كه او معصيت مي كند.

مسأله 2861

هرگاه انسان بداند؛ يا احتمال عقلايي دهد كه با اين كارها و مانند آن معصيت كار از معصيت باز مي ايستد؛ واجب را انجام مي دهد و حرام را ترك مي كند؛ به همين اندازه اكتفا كند.

درست نيست از مرتبه بعدي استفاده كند.

مسأله 2862

چنانچه بيان شد مرتبه اول درجاتي دارد هرگاه به درجه اول مثل اين كه چشم يا صورتش را از معصيت كار برگرداند غرض حاصل مي شود درست نيست از درجه بعدي مثلاً با قهر و عصبانيت با او برخورد كند يا رفت و آمد را با او ترك كند؛ خصوصاً اگر طرف كسي باشد كه به اين نحو برخورد هتك مي شود.

مسأله 2863
مرتبه دوم:
اشاره

امر و نهي زباني است.

با احتمال تأثير و بودن شرايط ديگر كه گفته شد واجب است نهي كند كسي را كه معصيت مي كند و امر كند كسي كه واجب را ترك مي كند.

مسأله 2864

اين مرتبه هم درجاتي دارد هرگاه بشود با حسن خلق و گفتار زيبا و نرم طرف را وادار به انجام واجب و ترك حرام نمود از كلمات زننده و تند استفاده نكند و هرگاه بشود با موعظه و نصيحت و بيان مصالح انجام واجب و مفاسد ارتكاب حرام او را به انجام واجب وادار و از ترك حرام بازدارد از درجه بعدي استفاده نكند.

مسأله 2865

هرگاه بداند گفتار نرم، موعظه، نصيحت و بيان مصالح و مفاسد كه در مسأله گذشته اشاره شد تأثير ندارد ولي احتمال مي دهد گفتن با امر و نهي مؤثر است لازم است امر و نهي كند و هرگاه احتمال دهد اگر امر و نهي با تشديد در گفتار و تهديد بر مخالفت توأم باشد تأثير دارد لازم است اين كار را انجام دهد ولي نبايد در اين راستا دروغ و معصيتي ديگر مرتكب شود.

مسأله 2866

جايز نيست براي جلوگيري از معصيت يا انجام دادن واجب از گناه استفاده كند؛ مثل اين كه با فحش، ناسزا، اهانت، دروغ و مانند آنها بخواهد امر به معروف و نهي منكر كند؛ مگر اين كه مثلاً معصيتي كه انجام مي دهد از گناهان بزرگ باشد كه مورد اهتمام شريعت مقدسه است و به هيچ وجه راضي نيست انجام شود مثل اين كه طرف مي خواهد مؤمن بي گناهي را بي جهت بكشد در اين گونه موارد براي جلوگيري از اين عمل زشت از هر وسيله اي كه اشاره شد بايد استفاده كرد.

مسأله 2867

هرگاه طرف معصيت را ترك نمي كند؛ يا واجب را بجا نمي آورد مگر اين كه انسان جمع كند بين مرتبه اول و دوم، لازم است اين كار را بكند مثلاً ترك معاشرت و اعراض كند و با چهره عبوس و مانند اينها باشد و امر و نهي لفظي هم داشته باشد؛ خلاصه به هر نحوي كه بتوان معصيت كار را از معصيت بازداشت لازم است به كار برده شود.

مسأله 2868
مرتبه سوم:
اشاره

توسل به زور است.

هرگاه از راه هايي كه گفته شد نشود طرف را از معصيت بازداشت يا او را به انجام واجب وادار كرد بلكه اصرار بر معصيت دارد هرگاه انسان بداند؛ يا اطمينان داشته باشد كه زدن و مانند آن مؤثر است؛ در صورتي كه از ضرر به خود و مال ارزشمند و عرض خود يا مسلمان ديگري محفوظ باشد مي تواند بزند به مقداري كه ترك معصيت كند يا واجب را انجام دهد ولي منجر به جراحت و قتل نشود و احتياط واجب در مورد زدن و مانند آن استجازه از مجتهد جامع الشرايط است.

مسأله 2869

هرگاه براي جلوگيري از معصيتي اگر احتمال بدهد كه زدن منجر به جرح يا قتل مي شود بنا بر احتياط واجب در زمان غيت كبري كهدسترسي به ولي امر مسلمين (عجل الله تعالي فرجه الشريف) نيست با اذن مستقيم مجتهد جامع الشرايط باشد و هرگاه در معرض جرح و قتل باشد جايز نيست زدن مگر با اذن مستقيم مجتهد جامع الشرايط در صورتي كه ساير مراتب امر به معروف و نهي از منكر موجود باشد.

مسأله 2870

هرگاه انسان مي تواند بين شخص و معصيت حائل شود كه معصيت نكند لازم است مانع شود در صورتي كه شرايط ديگر باشد و محذور آن كمتر از چيزهاي ديگر باشد.

مسأله 2871

هرگاه جلوگيري از گناه شخصي توقف داشته باشد كه دست گناهكار را بگيرد يا او را از محل گناه بيرون كند؛ يا در چيزي كه به آن معصيت مي كند تصرف كند جايز است بلكه لازم است عمل كند در صورتي كه ساير شرايط باشد.

مسأله 2872

هرگاه عملي كه شخص انجام مي دهد مورد اهتمام شريعت مقدسه است و به هيچ وجه راضي به تحقق آن نيست مثل اين كه مي خواهد مؤمن بي گناهي را بكشد؛ به هر نحو ممكن بايد از او جلوگيري كند بلكه هرگاه ممكن نباشد دفاع از كشتن مظلوم مگر به كشتن ظالم در صورتي كه محفوظ از ضرر خود و عيالات باشد با اجازه مستقيم مجتهد جامع الشرايط مي تواند او را بكشد ولي بايد صددرصد مراعات احتياط بشود به اين كه هرگاه ممكن باشد جلوگيري ظالم از كشتن مؤمن بي گناه به نحو ديگر ولو با مشقات زياد و تحمل شدايد، بايد از آن استفاده كند و هرگاه راه منحصر به جرح و قتل باشد اگر از حد تجاوز كند معصيت كرده و احكام متجاوز از حد بر او جاري مي شود.

مسأله 2873

گرچه فرموده اند هرگاه كسي بخواهد با زني زنا كند؛ يا با پسري لواط نمايد و بدون اين كه او را بكشند جلوگيري ممكن نباشد كشتن او جايز است؛ ولي اين حكم به نحو كلي حتي در موردي كه جريمه فاعل يا مفعول كشتن نباشد؛ ثابت نيست.

احكام حدود

مسأله 2874

حد جريمه بدني معصيتيست كه شريعت مقدسه براي ارتكاب بعضي گناهان تعيين فرموده كه حاكم شرع بايد آن را انجام دهد. در اخبار تأكيدات زيادي بر اجراء حدود الهي وارد شده به اين كه انجام دادن حدود الهي سبب مي شود كه مردم كار نامشروع انجام ندهند؛ نظم در جامعه حاصل شود و دنيا و آخرتشان محفوظ بماند و از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده فرمودند:

فايده اجراء حدي از حدود الهي براي مردم بهتر است از اين كه چهل روز باران رحمت بر آنان ببارد و نيز فرمودند:

حدي كه روي زمين بپا شود پاكيزه تر و بهتر از عبادت شصت سال است.

مسأله 2875

اجراء حدود شرعي وظيفه حاكم شرع، يعني مجتهد جامع الشرايط است و ديگران حق دخالت ندارند مگر در موارد خاص.

مسأله 2876

در باب اجراء حدود شرعي بايد احتياط شديد بشود و به اندك شبهه اي از اجراء حد خود داري شود.

حد زنا و لواط
مسأله 2877

هرگاه كسي با يكي از زن هايي كه محرم نسبي او هستند؛ مانند مادر، عمه، خاله، خواهر، دختر، دختر برادر، دختر خواهر زنا كند گرچه مفاد بعضي اخبار آن است كه با شمشير يك ضربه به گردن او بزنند و اگر زنده ماند بايد او را حبس كنند تا بميرد؛ ولي مورد عمل اكثر فقهاء عظام نيست فرموده اند بايد سر او را با شمشير به حكم حاكم شرع از تنش جدا كنند و جريان اين حكم در زنا با كساني كه با او از جهت شير خوردن يا سببي غير از زن بابا، با او محرم شده اند خالي از اشكال نيست.

مسأله 2878

هرگاه كافري كه در پناه اسلام است با زن مسلمان زنا كند حد او كشتن است و اگر هنگام اجراء حد مسلمان شود حد از او ساقط نمي شود.

مسأله 2879

هرگاه كسي به زور و جبر با زني زنا كند حد او كشتن است چه زن داشته باشد يا نداشته باشد.

مسأله 2880

هرگاه مرد مسلمان آزادي با زني كه محرم او نيست به اختيار خود زنا كند حد او صد تازيانه است و چنانچه سه مرتبه زنا كند و در هر دفعه صد تازيانه اش بزنند؛ دفعه چهارم حد او كشتن است.

مسأله 2881

كسي كه بالغ و عاقل و آزاد باشد و زن دائمي يا كنيز داشته باشد و با او نزديكي كرده و هر وقت هم بخواهد مي تواند با او نزديكي كند اگر با زني كه محرم او نيست ولي بالغ و عاقل هست به اختيار زنا كند بايد او را سنگسار نمايند. ولي اگر زن يا كنيز داشته باشد ولي با او نزديكي نكرده باشد علاوه بر زدن صد تازيانه سر او را بتراشند و مدت يك سال از شهرش تبعيد كنند.

مسأله 2882

هرگاه زن بالغه عاقله كه شوهر دارد و شوهرش با او نزديكي كرده و فعلا هم شوهر در اختيار او است؛ اگر به اختيار خود زنا دهد سنگسار مي شود. ولي اگر شوهر با او نزديكي نكرده و در اختيار او نيست حد او صد تازيانه است؛ تبعيد و تراشيدن سر ندارد.

مسأله 2883

هرگاه پيرمردي كه زن دارد زنا كند؛ يا پيرزني كه شوهر دارد زنا دهد؛ اين دو را صد تازيانه مي زنند و بعد سنگسارشان مي كنند.

مسأله 2884

هرگاه مردي ببيند كه كسي با زن او زنا مي كند چنانچه نترسد كه به او ضرري بزنند؛ اگر بداند زن او هم راضي به اين عمل است مي تواند هر دو را بكشد وگرنه زن را نمي تواند بكشد؛ به هر حال زن بر او حرام نمي شود و چون اجراء اين دستور به حكم حاكم شرع نيست از حدود به حساب نمي آيد.

مسأله 2885

مردي كه زنا كرده؛ يا زني كه زنا داده قبل از اين كه نزد حاكم شرع ثابت شود توبه كنند توبه ايشان قبول است.

مسأله 2886

هرگاه مرد بالغ و عاقل و آزاد به اختيار خود با بچه يا مردي لواط كند در صورتي كه محصن باشد به نحوي كه در مسأله (2881) گذشت حدش كشتن است ولي اگر محصن نباشد گرچه مشهور فرموده اند حدش كشتن است ولي محل اشكال است احتياط آن است كه حدش مانند مرد زنا كار است؛ او را صد ضربه تازيانه مي زنند.

مسأله 2887

حاكم شرع در كشتن لواط كننده اي كه محصن است مخير است بين اين كه او را با شمشير بكشد و بعد از كشتن او را بسوزاند؛ يا سنگسار كند؛ يا زنده در آتش بسوزاند؛ يا دست و پاي او را بسته از جاي بلندي پرت كند؛ يا ديواري را روي او خراب كند تا بميرد.

مسأله 2888

كسي كه با او عمل شنيع لواط انجام شده اگر بالغ و عاقل باشد و به اختيار و رضايت او بوده حدش كشتن است چه محصن باشد يا غيرمحصن به نحوي كه در مسأله قبل براي لواط كننده گفته شد.

مسأله 2889

هرگاه مقدمات عمل لواط تحقق پيدا كرده باشد ولي دخول واقع نشده باشد هر كدام را صد تازيانه مي زنند.

مسأله 2890

كسي كه عمل شنيع لواط را انجام داده؛ يا كسي كه با او عمل شنيع لواط انجام شده؛ اگر قبل از آن كه نزد حاكم شرع ثابت شود توبه كنند توبه آنان قبول است.

مسأله 2891

زنا و لواط به يكي از دو راه ثابت مي شود:

اول:

خودشان هرگاه بالغ، عاقل و آزاد باشند و با اختيار چهار مرتبه اقرار كنند.

دوم:

چهار مرد عادل شهادت حسي دهند كه عمل زنا يا لواط را به چشم ديده اند و اگر سه مرد عادل و دو زن عادله شهادت دهند كفايت مي كند.

حد مساحقه
مسأله 2892

هرگاه زني كه عاقل و بالغ و با اختيار است همجنس بازي كند گناه بزرگي انجام داده؛ حد او يكصد تازيانه است و فرقي هم بين زن مسلمان و كافر نيست و اگر زني كه با او اين عمل شنيع شده عاقل و بالغ و مختار باشد همين حكم جاري است؛ گرچه بعضي فرموده اند اين حكم در موردي كه زن شوهر دارد هم جاريست ولي ظاهر اينست كه بايد سنگسار شود.

حد قياده (جاكش)
مسأله 2893

حرام است كسي مرد و زني را براي زنا، يا دو نفر را براي لواط، يا براي مساحقه به هم برساند. در خبر است كسي كه مرد و زني را به حرام به هم برساند خداوند بهشت را بر او حرام گرداند و جهنم براي او مهيا خواهد بود و بدجايي است؛ چنانچه آن كس زن باشد حد او هفتاد و پنج تازيانه است و اگر مرد باشد علاوه بر هفتاد و پنج تازيانه مشهور فرموده اند سر او را بتراشند و در كوچه و بازار بگردانند و بنا بر احتياط اگر در مرتبه دوم اين عمل را مرتكب شده از شهري كه در آن اين كار زشت را انجام داده بيرونش كنند.

نزديكي با چهارپا

مسأله 2894

هرگاه كسي با يكي از چهارپايان نزديكي كند عمل حرامي انجام داده؛ به حكم حاكم شرع تعزير مي شود و در خبر اسحاق بن عمار وارد شده و فقها هم فرموده اند:

بيست و پنج تازيانه به او مي زنند. حكم حيواني كه با او اين عمل شنيع واقع شده در احكام خوردني ها گذشت.

لخت خوابيدن دو نفر زير يك پوشش
مسأله 2895

هرگاه دو مرد لخت، يا دو زن لخت، يا يك مرد لخت و يك زن لخت، غير از مرد با همسر يا كنيز خود، زير يك لحاف بدون اين كه بين آنها مانعي باشد بخوابند مشهور فرموده اند:

هر كدام از آنان از سي تا نودونه شلاق بايد تعزير شوند. در اين حكم فرقي نمي كند كه با يكديگر خويشي داشته باشند يا نه.

بوسيدن از روي شهوت
مسأله 2896

هرگاه كسي پسري را گرچه از محارم باشد؛ بلكه غير از پسر را از روي شهوت ببوسد حاكم شرع تا نود تازيانه، هرقدر صلاح بداند به او تازيانه مي زند. در خبر است كسي كه جواني را از روي شهوت ببوسد ملائكه آسمان، ملائكه زمين، ملائكه رحمت و ملائكه غضب بر او لعنت مي كنند و جهنم براي او مهيا خواهد بود و بد جايگاهيست و در خبر ديگر است خداوند دهانه اي از آتش به دهن او مي زند. ولي اگر توبه كند توبه او قبول مي شود.

حد نسبت دادن به زنا و لواط
مسأله 2897

هرگاه كسي كه بالغ و عاقل است به مرد يا زن مسلماني كه بالغ، عاقل، آزاد و عفيف است نسبت زنا يا لواط دهد حدش هشتاد تازيانه است به مقدار متوسط نه به مقداري كه در حد زنا زده مي شود؛ تازيانه را از روي لباس به او مي زنند. ولي اگر به كسي بگويد ولدالزنا به قصد خشم و فحش دادن؛ مثل اين كه به كسي بگويد اي الاغ، بعيد نيست هشتاد تازيانه نداشته باشد ولي عزير مي شود. چنانچه هرگاه فحش هاي ديگر بدهد؛ يا اهانت و اذيت به شخص يا اشخاص بكند از طرف حاكم تعزير مي شود.

تعزير استمنا
مسأله 2898

يكي از گناهان كبيره استمنا كردن است؛ يعني با خود يا چيز ديگر غير از همسر و كنيزش كاري كند كه از او مني خارج شود؛ اگر چنين كرد به دستور حاكم شرع تعزير مي شود. در روايتي وارد شده حضرت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام تازيانه بر دست كسي كه استمنا كرده بود زدند به حدي كه سرخ شد سپس او را از بيت المال زن دادند.

حد مشروب خواري
مسأله 2899

هرگاه مسلمان بالغ و عاقل با اختيار و توجه شراب، يا عرق، يا آب جو، يا ساير مشروبات مست كننده را بخورد هر چند كم باشد؛ از طرف حاكم شرع به او هشتاد تازيانه مي زنند و اگر دو مرتبه مشروب بخورد و در هر مرتبه او را تازيانه بزنند در مرتبه سوم يا چهارم حدّش كشتن است و كافري كه در ذمه حكومت اسلاميست اگر علناً مشروب بخورد همين حكم را دارد.

مسأله 2900

مشروب خوار اگر مرد باشد بدنش را منهاي عورتش برهنه مي كنند و در حال برهنگي بين دو شانه اش تازيانه بزنند به نحوي كه به صورت و عورتش تازيانه نخورد. ولي اگر زن باشد نبايد برهنه شود.

مسأله 2901

مشروب خوردن به دو راه ثابت مي شود:

اول:

شهادت دو مرد عادل.

دوم:

دو مرتبه خودش اقرار كند.

مسأله 2902

هرگاه مشروب خوار قبل از اين كه دو مرد عادل شهادت دهند توبه كند حد از او ساقط مي شود. ولي اگر بعد از اين كه دو مرد عادل شهادت بدهند توبه كند حد ساقط نمي شود.

حد دزدي
مسأله 2903

هرگاه كسي با شرايطي كه در مسأله بعدي گفته مي شود دزدي كند؛ در دفعه اول به دستور حاكم شرع چهار انگشت دست راستش را از بيخ مي برند و كف دست و شصت او را باقي مي گذارند و در دفعه دوم پاي چپش را از وسط قدم مي برند و پاشنه پا را باقي مي گذارند؛ كه روي او بايستد و نماز بخواند و راه برود و در دفعه سوم او را حبس مي كنند تا بميرد و مخارجش را اگر ندارد از بيت المال مي دهند و اگر در زندان هم دزدي كرد او را مي كشند. در اين حكم فرقي بين مرد و زن، كافر و مسلمان و بنده و آزاد نيست.

مسأله 2904

شرايط اجراء حد دزدي كه در مسأله قبل آمده يازده چيز است:

اول:

دزد بالغ باشد؛ پس غيربالغ اگر يك مرتبه يا دو مرتبه دزدي كند كاري با او ندارند ولي در مرتبه سوم تعزير مي شود.

دوم:

عاقل باشد.

سوم:

به اختيار خود دزدي كرده باشد.

چهارم:

مال دزدي حداقل يك چهارم دينار، يعني چهار نخود و نيم طلاي سكه دار، يا چيز ديگري به اين ارزش باشد.

پنجم:

او در مالي كه بر مي دارد شريك نباشد؛ پس اگر در مال مشتركي كه بين او و ديگري ست به مقدار حق خود يا كمتر از آن بردارد حد ندارد ولي تعزير مي شود.

ششم:

بداند مالي را كه بر مي دارد مال مردم است؛ پس اگر خيال كرده مال خود اوست حد جاري نمي شود هر چند ضامن است.

هفتم:

مال در جاي محفوظ و دربسته باشد و او حفاظت آنجا را از بين ببرد؛ مثل اين كه قفل را بشكند يا باز كند؛ يا ديوار را سوراخ يا خراب كند؛ يا از ديوار بالا

رود و مال را ببرد؛ پس اگر مال را در مثل حمام و مسجد و جاهاي عمومي يا جاهايي كه اجازه وارد شدن در آن داشته ببرد؛ يا ديگري در را باز كند يا ديوار را خراب كند و او مال را ببرد حد ندارد ولي او را تعزير مي كنند.

هشتم:

مخفيانه مال را ببرد؛ پس اگر ظالمي به زور علناً در را باز كند و مال را ببرد؛ يا به زور مال را از صاحبش بگيرد؛ يا از دست او بر بايد؛ يا مالي را كه به عنوان امانت نزد اوست تصرف كند و پس ندهد دست او را نمي برند هر چند ضامن است و تعزير مي شود.

نهم:

دزد پدر صاحب مال نباشد؛ پس دست پدر را براي دزدي مال فرزندش نمي برند ولي دست فرزند را براي دزدي مال پدر مي برند.

دهم:

دزد بنده صاحب مال نباشد؛ پس اگر بنده اي از مال مالكش دزدي كند دستش قطع نمي شود.

يازدهم:

اضطرار و ناچاري او را وادار به دزدي نكرده باشد.

؛ پس كسي كه مثلاً در زمان قحطي، مواد غذايي مورد نياز را بدزدد دست او را نمي برند.

مسأله 2905

بر دزد واجب است چيزي را كه دزديده به مالكش برگرداند و اگر مالكش مرده به ورثه اش برساند و در صورتي كه آن چيز معيوب شده؛ يا قيمتش كم شده بايد خسارت آن را جبران كند و اگر آن چيز تلف شده اگر مانند آن باشد بايد مانند آن را بدهد و اگر مانند ندارد بايد قيمت آن را پرداخت كند.

مسأله 2906

هرگاه صاحب مال پيش از آن كه كار دزد به حاكم شرع مراجعه شود او را ببخشد حد از او ساقط مي شود؛ ولي اگر بعد از آن كه به حاكم شرع مراجعه شود او را عفو كند حد ساقط نمي شود.

مسأله 2907

هرگاه دزد قبل از اين كه دزديش ثابت شود توبه كند حد از او ساقط مي شود ولي اگر بعد از آن كه با بينه ثابت شده باشد توبه كند فايده ندارد.

مسأله 2908

دزدي به دو راه ثابت مي شود:

اول:

شهادت دو مرد عادل، پس اگر يك مرد عادل و دو زن عادله، يا زن هاي عادله شهادت دهند فايده ندارد.

دوم:

اقرار خود دزد، بنا بر احتياط چنانچه مشهور فرموده اند دو مرتبه اقرار كند.

حد مُحارب
مسأله 2909

كسي كه بالغ، عاقل و تواناست اگر با شمشير برهنه يا سلاح ديگري به منظور ترساندن مردم و اخلال در نظم اجتماعي يا ترور اشخاص و غارت اموال به آنها يورش ببرد مُحارب و مفسد في الارض است.

حكم محارب در قرآن مجيد و اخبار اينست كه او را بكشند؛ يا به دار بياويزند؛ يا دست راست و پاي چپ او را قطع كنند؛ يا از وطنش آواره و تبعيد نمايند. در اين حكم فرق نمي كند محارب و مفسد في الارض مرد باشد يا زن، در شب اين كارها را انجام دهد يا روز، در شهر و ديار باشد يا در صحرا و دريا. در اين كه حاكم شرع مخير است و مي تواند هر يك از اين كارها را در باره محارب انجام دهد؛ يا مثلاً كشتن و دار زدن را درباره كسي كه شخصي را كشته و قطع دست و پا را درباره كسي كه دزدي كرده و تبعيد را در موردي كه با شمشير و سلاح مردم را ترسانده؛ در روايات و كلمات فقها اختلاف است به كتاب هاي مفصل مراجعه شود.

احكام مرتد
مسأله 2910

مرتد، يعني مسلماني كه در حال بلوغ و عقل با قصد و اختيار خود از اسلام خارج شود و بر دو قسم است:

اول:

مرتد فطري، مسلماني كه پدر و مادر او يا يكي از آنان مسلمان بوده و از اسلام خارج شده.

دوم:

مرتد ملي، مسلماني كه پدر و مادر او كافر بوده پس از گرايش به اسلام دوباره كافر شده.

مسأله 2911

هرگاه مرتد فطري مرد باشد به محض كافر شدن زنش از او جدا مي شود و احتياج به طلاق ندارد و بايد عده وفات نگه دارد و پس از تمام شدن عده مي تواند شوهر كند و مالش هم به محض كافر شدن پس از پرداخت بدهي هاي او بين ورثه او تقسيم مي شود و كشتنش واجب است و هرگاه توبه كند و به اسلام برگردد توبه او بين خود و خدا درست است ولي به حسب ظاهر پذيرفته نيست؛ يعني اسلام او تأثيري در حفظ جان و برگشت زن و مال او ندارد. ولي به هر علتي اگر كشته نشد هرگاه مالي بعد از توبه به دست آورد مال خود اوست و حق ازدواج مجدد حتي با زن سابق خود را نيز دارد.

مسأله 2912

مرتد ملي اگر مرد باشد اموالش به ملك او باقي مي ماند و به مجرد ارتداد كشته نمي شود بلكه تا سه روز از او مي خواهند توبه كند اگر توبه كرد آزاد مي شود و اگر توبه نكرد روز چهارم از طرف حاكم شرع به اعدام محكوم مي شود و اگر بين او و همسرش كه مسلمان است نزديكي واقع نشده؛ يا زن يائسه است ازدواج آنان فوراً باطل مي شود و اگر نزديكي واقع شده و زن هم يائسه نباشد تا تمام شدن عده كه عده طلاق است صبر مي كند در صورتي كه در اين مدت مرتد توبه كند ازدواج باقيست و اگر توبه نكرد حكم به جدايي آنان از همان زماني كه مرتد شده مي شود.

مسأله 2913

هرگاه مرتد زن باشد گرچه مرتد فطري باشد؛ اموالش به ملك خودش باقي مي ماند و كشته نمي شود؛ بلكه حبس مي شود و در زندان به او سخت گيري مي كنند و در اوقات نمازها او را مي زنند تا توبه كند اگر توبه كرد آزاد مي شود و اگر توبه نكرد در زندان مي ماند تا بميرد. شوهرش اگر با او نزديكي نكرده باشد؛ يا يائسه باشد پس از آن كه كافر شد از شوهرش جدا مي شود و عده ندارد؛ ولي اگر شوهر با او نزديكي كرده باشد و يائسه هم نباشد از زماني كه مرتد شده تا تمام شدن عده اش صبر مي كند (عده او عده طلاق است) اگر در اين مدت توبه كرد ازدواج آنان باقيست و اگر توبه نكرد حكم مي شود به جدايي آنان از زماني كه كافر شده.

حكم كسي كه ادعاي پيغمبري كند يا به پيغمبر و ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام دشنام دهد
مسأله 2914

هرگاه كسي ادعاي نبوت و پيغمبري كند؛ يا به پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم يا صديقه كبري عَلَيْهاالسَّلَام يا يكي از ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام دشنام دهد بر هر كس كه بشنود و بتواند؛ جايز، بلكه واجب است او را بكشد در صورتي كه بر جان يا مال يا ناموس خود يا مسلمان ديگري نترسد.

احكام قصاص و ديات

مسأله 2915

هرگاه انسان بالغ و عاقل به اختيار خود عمداً و به ناحق مسلمان آزاد عاقلي را كه فرزندش نيست بكشد؛ ورثه مقتول حق دارند به عنوان قصاص او را بكشند گرچه مقتول زن باشد؛ ولي در اين صورت بايد نصف ديه را به اولياء قاتل بدهند. ولي هرگاه قاتل زن باشد و او را بكشند چه مرد را كشته باشد يا زن را، مطالبه ديه نمي شود.

مسأله 2916

ورثه مقتول مي توانند قاتل را قصاص نكنند و با او در گرفتن ديه توافق كنند؛ يا به طور كلي او را عفو كنند.

مسأله 2917

در مواردي كه قصاص مي شود؛ چه قصاص در كشتن باشد يا در بريدن و جراحات وارده بر اعضاء احتياط واجب آن است كه با اجازه حاكم شرع باشد و در قصاص بر اعضاء احتياط مؤكدي بر استجازه از حاكم شرع است بلكه خالي از قوة نيست.

مسأله 2918

هرگاه بچه غيربالغ يا ديوانه كسي را بكشد؛ گرچه مقتول بالغ و عاقل باشد قصاص نمي شود حكم قتل خطايي را دارد؛ ديه بر عاقله او است؛ يعني خويشاوندان پدري او بايد ديه او را بدهند.

مسأله 2919

هرگاه عاقلي ديوانه را بكشد قصاص نمي شود بايد ديه او را بدهد. ولي اگر ديوانه به عاقلي حمله كند و او به عنوان دفاع او را كشته باشد مشهور فرموده اند كه خونش هدر است و قصاص نمي شود و ديه هم ندارد؛ ولي چنانچه بعضي بزرگان فرموده اند از بيت المال ديه او داده مي شود.

مسأله 2920

كسي كه مست است اگر در حال مستي كسي را بكشد مشهور فرموده اند قصاص مي شود؛ ولي چنانچه بعضي فقها فرموده اند ديه بايد بدهد.

مسأله 2921

هرگاه عاقل بالغ بچه غيربالغي را بكشد گرچه بعضي در قصاص كردن اشكال كرده اند ولي ظاهراً فقها اتفاق بر جواز قصاص دارند. بلي در بچه اي كه در رحم است هر چند روح بر آن دميده باشد قصاص كردن مشكل است احتياط واجب گرفتن ديه است.

مسأله 2922

هرگاه قاتل كور باشد گرچه به مشهور بين متأخرين نسبت داده اند كه مي توانند او را قصاص كنند ولي چنانچه قدما فرموده اند و روايت هم داريم بايد ديه پرداخت كند و ديه بر عاقله اوست و اگر عاقله ندارد از مال او پرداخت مي شود و اگر مال نداشته باشد تحت نظر حاكم شرع يعني مجتهد جامع الشرايط، ديه او از بيت المال پرداخت مي شود.

مسأله 2923

هرگاه پدري فرزند خود را عمداً و به ناحق بكشد؛ گرچه گناه بزرگي مرتكب شده؛ ولي قصاص نمي شود بلكه بايد ديه بدهد و به دستور حاكم شرع تعزير مي شود. ولي اگر فرزند عمداً و به ناحق پدر يا مادر خود را بكشد قصاص مي شود؛ چنانچه هرگاه مادر فرزند خود را بكشد قصاص مي شود.

مسأله 2924

هرگاه مرد زن خود را بكشد و از آن زن فرزندي داشته باشد پسر نمي تواند پدر را قصاص كند بايد ديه بگيرد

مسأله 2925

هرگاه دو نفر يا بيشتر مسلماني را عمداً و به ناحق بكشند به نحوي كه همه در كشتن او شريك باشند مثل اين كه هر دو نفر مثلاً او را بزنند به نحوي كه از زدن هر دو نفر بميرد؛ گرچه زدن يكي از آن دو از ديگري بيشتر باشد؛ ورثه مقتول مي توانند بعضي را بكشند و از بعضي ديگر سهم ديه بگيرند و مي توانند همه را بكشند و در هر حال بايد تفاوت ديه كسي را كه مي كشند بپردازند؛ مثلاً هرگاه دو نفر را بكشند بايد به ورثه آنان هر كدام نصف ديه را بدهند. ولي بهتر اينست كه در اين موارد قصاص نشود فقط از هر يك از قاتل ها سهم ديه را بگيرند.

مسأله 2926

در كشتني كه حق قصاص براي اولياء مقتول است فرق نمي كند به چه كيفيتي كشته شده باشد؛ چه سر او را بريده باشند؛ يا ترور كرده باشند؛ يا خفه كرده باشند؛ يا از جاي بلند پرت كرده باشند؛ يا در آب انداخته باشند كه غرق شده باشد؛ يا پيش درندگان انداخته و او را دريده باشند؛ يا غذاي مسموم به او بخورانند؛ يا از غذا و خوراك او را بازدارند تا بميرد.

مسأله 2927

هرگاه كسي شخصي را امر كند كه كسي را عمداً و به ناحق بكشد و آن شخص او را بكشد؛ كسي كه او را كشته قصاص مي شود و كسي كه او را امر كرده حبس مي شود تا بميرد.

مسأله 2928

هرگاه بالغ عاقلي را به اكراه وادار كنند به كشتن كسي كه اگر نكشد جريمه سنگيني غير از كشتن برايش مقرر كرده باشند حق ندارد او را بكشد و اگر كشت قصاص مي شود و كسي كه او را اكراه كرده حبس ابد مي شود و در صورتي كه جريمه، كشتنش باشد گرچه بعضي فرموده اند مي تواند او را بكشد ولي بايد ديه بدهد؛ ولي مشهور فرموده اند حق ندارد او را بكشد و اگر كشت قصاص مي شود. به هر حال كسي كه او را اكراه كرده حبس ابد مي شود.

مسأله 2929

هرگاه كسي كه اكراه شده ديوانه باشد؛ يا بچه غيرمميز باشد؛

كسي كه او را اكراه كرده قصاص مي شود. ولي هرگاه بچه مميز باشد؛ بچه و كسي كه او را اكراه كرده قصاص نمي شوند و ديه بر عاقله بچه است و كسي كه او را اكراه كرده حبس ابد مي شود.

مسأله 2930

هرگاه دو زن در كشتن مردي شركت داشته باشند اولياء مقتول مي توانند هر دو زن را بكشند و ديه اي هم نمي دهند. ولي اگر بيش از دو زن در كشتن مردي شركت داشته باشند گرچه مي توانند همه آنان را بكشند ولي بعد از آن كه سهم ديه را به آنها بدهند.

مسأله 2931

هرگاه مسلمان، كافري را عمداً و به ناحق بكشد قصاص نمي شود و اگر كشتن آن كافر جايز بوده حاكم شرع قاتل را تعزير مي كند و در مورد يهودي، نصراني و مجوس كه در ذمه حكومت اسلامي اند بايد ديه بدهد.

مسأله 2932

هرگاه مسلمان عادت به كشتن كفاري كه در ذمه حكومت اسلامي باشند داشته باشد ولي كسي كه كشته شده مي تواند او را بكشد؛ ولي بايد تفاوت ديه مسلمان و كافر ذمي را بدهد. ديه مسلمان ده هزار درهم و ديه كافر ذمي هشت صد درهم است.

مسأله 2933

هرگاه كافري كه در ذمه حكومت اسلاميست عمداً مسلماني را بكشد او را بايد تحويل اولياء مقتول دهند؛ آنان مي توانند او را بكشند و مي توانند او را ببخشند و مي توانند او را به بندگي درآورند و اگر مالي هم دارد مال آنان است.

اقسام كشتن
اشاره

كشتن بر سه قسم است:

اول؛ كشتن عمدي
اشاره

هرگاه كسي به قصد كشتن شخصي كاري انجام دهد كه منجر به مرگش شود كشتن عمديست گرچه به وسيله اي باشد كه ندرتاً كشتن به آن واقع مي شود و همچنين اگر با توجه و التفات كاري را كه معمولا كشتن به آن واقع مي شود نسبت به كسي انجام دهد و او بميرد كشتن عمدي حساب مي شود هر چند هدف اصلي خود آن كار بوده نه كشتن.

مسأله 2934

حكم كشتن عمدي در مسأله (2915) گذشت.

دوم؛ كشتن خطاء شبه عمد.
اشاره

هرگاه كسي قصد كشتن شخصي را نداشته باشد ولي با توجه و التفات كاري را كه معمولا كشتن به آن واقع نمي شود نسبت به او انجام داده ولي بر حسب تصادف منجر به مرگ شود كشتن شبه عمد است.

مثلا براي ادب كردن چند تازيانه به شخصي بزند و بر حسب تصادف منجر به مرگ او شود و همچنين هرگاه قصد كشتن داشته باشد و كسي را بكشد ولي فكر مي كرده طرف كافريست كه خونش حلال است بعد معلوم شود مسلمان بوده؛ اين هم كشتن خطاء شبه عمد است.

مسأله 2935

در كشتن شبه عمد ورثه مقتول حق قصاص ندارند فقط مي توانند از قاتل ديه بگيرند يا او را عفو كنند.

سوم؛ كشتن خطايي محض.
اشاره

هرگاه كاري انجام بدهد ولي قصد كشتن شخصي را نداشته باشد و نمي خواسته كاري را نسبت به او انجام دهد ولي بر حسب تصادف منجر به مرگ آن شخص بشود كشتن خطايي است.

مثل اين كه براي شكار آهويي تيري را رها كند و بر حسب تصادف به انساني بخورد و او را بكشد؛ يا اين كه انسان در حال خواب روي طفلي بغلتد و او بميرد؛ يا پايش بلغزد و روي شخصي بيفتد و او بميرد.

مسأله 2936

در كشتن خطايي محض ورثه مقتول حق قصاص ندارند؛ مي توانند عفو كنند يا ديه بگيرند؛ ولي در صورتي كه كشتن به اقرار قاتل ثابت شود ديه بر خود قاتل است ولي هرگاه كشتن به دو شاهد عادل ثابت شود برخود قاتل چيزي نيست ديه بر عاقله، يعني خويشاوندان پدري او است.

انواع ديه كشتن
مسأله 2937

ديه كشتن مرد مسلمان آزاد، چه در كشتن عمدي و چه در كشتن شبه عمد و چه در كشتن خطايي محض، يكي از اين شش چيز است:

اول:

صد شتر، كه داخل سال ششم شده باشد و احتياط آن است كه شتر نر باشد.

دوم:

دويست گاو، فرق نمي كند ماده باشد يا نر و در هر سني باشد.

سوم:

هزار گوسفند، فرق نمي كند ماده باشد يا نر و در هر سني باشد.

چهارم:

دويست حله، كه هر حله دو پارچه است.

بعضي فرموده اند از حله هاي معروف يمن باشد كه در آن زمان ها متعارف بوده؛ ولي ثابت نيست گرچه احوط است.

پنجم:

هزار مثقال شرعي طلاي سكه دار، كه هر مثقال آن هيجده نخود است.

ششم:

ده هزار درهم، كه هر درهمي دوازده و يك چهارم نخود سكه دار است.

مسأله 2938

ديه زن مسلمان آزاد نصف ديه مرد مسلمان آزاد است.

مسأله 2939

ديه كافر آزادي كه در ذمه حكومت اسلاميست چه يهودي باشد چه نصراني و چه مجوس، هشت صد درهم است و ديه زن آزاد آنان نصف ديه مرد آنان است.

مسأله 2940

در قتل عمدي كه ورثه مقتول حق قصاص دارند هرگاه توافق بر گرفتن ديه كنند قاتل مخير است در انتخاب هر يك از آن شش چيز و ورثه نمي توانند او را به يكي از آنها مجبور كنند.

پس مثلاً هرگاه دويست حله را كه بعيد نيست از نظر قيمت كمتر از آن پنج چيز باشد انتخاب كند؛ كفايت مي كند.

مسأله 2941

ديه كشتن عمدي را قاتل بايد از مال خود در مدت يك سال بدهد.

مسأله 2942

در كشتن شبه عمد هم قاتل مخير است هر يك از شش چيز را از مال خود به عنوان ديه پرداخت كند و در مدت پرداخت ديه شبه عمد اختلاف شده بعضي مدت آن را يك سال و مشهور دو سال، ولي ظاهر ايناست كه مي تواند در سه سال پرداخت كند.

مسأله 2943

ديه كشتن خطاء محض گرچه يكي از آن شش چيز است و در مدت سه سال پرداخت مي شود ولي به عهده عاقله است يعني خويشاوندان پدري قاتل است كه بايد پرداخت كنند.

مسأله 2944

هرگاه قتل در يكي از چهار ماه حرام، يعني رجب، ذيقعده، ذيحجه و محرم واقع شود مقدار يك ثلث ديه بر ديه افزوده مي شود و دو ماه پي در پي در ماه هاي حرام بايد روزه كفاره بگيرد گرچه به روز عيد قربان برخورد كند.

مسأله 2945

هرگاه قتل در حرم معظمه واقع شود مشهور آن را ملحق به قتل در يكي از ماه هاي حرام دانسته و ثلث ديه بر ديه افزوده اند؛ ولي محل اشكال است.

احتياط ترك نشود.

كفاره قتل
مسأله 2946

در كشتن عمدي هرگاه ورثه مقتول با قاتل توافق بر ديه نمايند؛ يا عفو كنند قاتل بايد كفاره جمع بدهد؛ يعني يك بنده آزاد كند و شصت روز روزه بگيرد و شصت فقير را طعام دهد تا سير شوند. در اين زمان ها كه بنده نيست دو عمل ديگر را بايد انجام دهد و در صورتي كه ورثه بخواهند قصاص كنند احتياط واجب آن است كه خود قاتل پيش از قصاص شدن از مال خود، يا ورثه اي كه كبير و محجور نيستند از سهم خودشان كفاره جمع را بدهند.

مسأله 2947

در كشتن شبه عمد يا خطاء محض علاوه بر دادن ديه به تفصيلي كه گفته شد بايد قاتل كفاره بدهد؛ يعني يك بنده آزاد كند و اگر نتوانست شصت روز روزه بگيرد و اگر نتوانست شصت فقير را طعام دهد تا سير شوند.

مسأله 2948

هرگاه كسي كه عمداً شخصي را كشته به حرم امن الهي پناه برد در آنجا قصاص نمي شود بلكه بر او از نظر سكني، داد و ستد، خوردن، آشاميدن و مانند آنها فشار وارد مي شود تا از حرم خارج شود و آنگاه قصاص شود. ولي هرگاه در حرم الهي جنايت كرد قصاص مي شود.

مسأله 2949

بعضي فقها حرم رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم مخصوصاً روضه مقدسه و صحن شريف و مشاهد مشرفه ائمه معصومين عَلَيْهِ السَّلَام را به حرم الهي از نظر قصاص شدن ملحق كرده اند ولي ثابت نيست. احتياط ترك نشود.

قصاص و ديه اعضاء
مسأله 2950

چنانچه در كشتن عمدي گفته شد هرگاه شخص بالغ و عاقل به اختيار خود عمداً و به ناحق عضوي از اعضاء مسلمان آزادي را كه فرزند او نيست قطع كند؛ مثل اين كه دست او را قطع كند؛ يا خسارتي بر او وارد كند مثل اين كه چشم او را كور كند؛ طرف مي تواند به عنوان قصاص دست او را قطع يا چشم او را كور كند.

مسأله 2951

در قصاص اعضاء و ايجاد جراحت در بدن جاني در صورتي كه قابل كنترل باشد بايد با دقت هرچه تمام تر انجام شود تا زياده روي نشود و بنا بر احتياط واجب با اجازه حاكم باشد و در صورتي كه ممكن نباشد به اين كه طرف در معرض تلف يا زياده روي باشد بايد ديه گرفت.

مسأله 2952

هرگاه زن جنايتي بر بدن مرد وارد كند مرد مي تواند بدون پرداخت چيزي قصاص كند و نيز هرگاه مرد بر زن جنايتي وارد كند زن مي تواند قصاص كند ولي در صورتي كه ديه جنايت به مقدار ثلث ديه كامل برسد مقدار تفاوت را بايد بپردازد؛ مثلاً هرگاه مرد انگشت زني را قطع كند انگشت مرد قطع مي شود و چيزي هم به او داده نمي شود؛ ولي اگر دست زني را قطع كرده باشد زن مي تواند دست او را قطع كند ولي بايد نصف ديه دست را به او بدهد.

مسأله 2953

هرگاه دست راست مردي را قطع كند دست راست اوقصاص مي شود و اگر دست راست نداشته باشد دست چپ او قصاص مي شود؛ احتياط آن است كه در اين صورت ديه گرفته بشود.

مسأله 2954

هرگاه كاري كند كه نور چشم طرف از بين برود ولي به حدقه چشم آسيبي نرسيده باشد مي تواند كاري كند كه فقط نور چشم او از بين برود و آسيبي به جاي ديگر وارد نشود.

جناياتي كه بر اعضاء وارد مي شود
مسأله 2955

جناياتي كه بر اعضاء وارد مي شود دو قسم است:

قسم اول:

ديه خاصي از طرف شرع مقدس برايش تعيين نشده.

قسم دوم:

ديه خاصي بر آن تعيين شده.

مسأله 2956

در قسم اول يعني در جناياتي كه بر اعضاء وارد مي شود و شرع مقدس چيز خاصي برايش تعيين نكرده؛ گرچه مشهور بين فقها اينست كه اگر جنايت موجب تفاوت قيمت شود بايد ارش گرفت و اگر موجب تفاوت قيمت نشود هر مقدار حاكم شرع صلاح بداند از كسي كه جنايت كرده خسارت مي گيرد.

ولي بعيد نيست در هر دو مورد به حاكم شرع مراجعه شود؛ هر مقدار كه صلاح بداند از كسي كه جنايت كرده خسارت بگيرد.

مسأله 2957

كيفيت ارش گرفتن به اين نحو است؛ فرض مي شود اگر شخصي كه بر او جنايت وارد شده بنده باشد و قابل خريد و فروش، سالم آنچه قدر ارزش دارد و تفاوت بين قيمت سالم و معيوب ملاحظه شود و به همان نسبت از ديه كامل انسان پرداخت شود. مثلاً اگر سالم آن يك ميليون تومان و معيوب آن هشت صدهزار تومان ارزش داشته باشد بايد يك پنجم ديه كامل كه مثلاً دويست حله يماني، يا دويست مثقال طلاي شرعي سكه دار بدهد.

مسأله 2958

قسم دوم از جنايات وارده بر اعضاء كه از طرف شرع مقدس ديه آن معين شده در مسائل آينده بيان مي شود.

مسأله 2959

ميزان اصلي در ديه اعضاء اصلي انسان اينست كه هر عضوي كه در بدن انسان تك باشد مانند زبان و آلت تناسلي مرد هرگاه بريده و از بين رود ديه كامل دارد؛ يعني يكي از شش چيزي كه در كشتن عمدي انسان در مسأله (2937) گفته شد بايد بدهد و هر عضو اصلي كه جفت باشد مانند دست، پا، گوش و چشم، هرگاه بريده يا از بين برود ديه كامل دارد و هرگاه يكي از آنها بريده يا از بين برود نصف ديه دارد.

مسأله 2960

هرگاه دو چشم كسي را در آورند يا كور كنند ديه كامل دارد و هرگاه يكي از آن دو را در آورند يا كور كنند بايد نصف ديه كامل را بدهند.

مسأله 2961

هرگاه چهار پلك دو چشم كسي را ببرد گرچه مشهور فرموده اند ديه كامل دارد ولي بعيد نيست در بريدن پلك بالا ثلث ديه چشم كه صد و بيست و شش دينار و ثلث دينار است و در بريدن پلك پايين نصف ديه چشم كه دويست و پنجاه دينار است باشد احتياط آن است كه بر مقدار ديه مصالحه شود.

مسأله 2962

هرگاه تمام بيني يا تمام نرمه بيني كسي را ببرد؛ يا صدمه اي بر او وارد كند كه حس بويايي او به كلي از بين برود و اميد خوب شدن هم نباشد؛ ديه كامل دارد و هرگاه حس بويايي يك طرف بيني از بين برود نصف ديه دارد.

مسأله 2963

هرگاه هر دو گوش كسي را از بيخ ببرد؛ يا آنها را به طور كلي كر كند كه ديگر نشنود و اميد خوب شدن هم در بين نباشد ديه كامل دارد و هرگاه يكي از آن دو را ببرد يا كر كند نصف ديه كامل دارد و هرگاه مقداري از گوشرا ببرد به همان نسبت از ديه گوش بايد بدهد و هرگاه نرمي گوش را ببرد ثلث ديه گوش را بايد بدهد.

مسأله 2964

هرگاه دو لب كسي را ببرد ديه كامل دارد و هرگاه يكي از آنها را ببرد بنا بر احتياط واجب بر نصف ديه توافق و تصالح كنند و هرگاه مقداري از لب بريده شود به همان نسبت بايد از ديه لب بدهد.

مسأله 2965

هرگاه زبان كسي را كه لال است ببرد ثلث ديه كامل دارد و اگر مقداري از زبانش را ببرد آن را نسبت به همه زبان او بسنجند و حساب كنند و هرگاه زبان كسي كه لال نيست از بيخ ببرد ديه كامل دارد و اگر مقداري از زبانش را ببرد اقوالي در مسأله گفته شده احتياط واجب آن است كه مقدار بريده شده را با همه زبان بسنجند و نيز نقصي كه بر مخارج حروف بيست و هشت گانه (از بعضي اخبار استفاده مي شود كه حروف بيست و نه است.) وارده شده حساب كنند؛ يعني ديه كامل را بر حروف بيست و هشت گانه، يا بيست و نه گانه تقسيم كنند و به مقداري كه نمي تواند حرفي يا حروفي را ادا كند ديه دهد و در تفاوت اين دو نسبت با هم مصالحه كنند.

مسأله 2966

هرگاه تمام دندان هاي كسي را از بين ببرد ديه كامل دارد و ديه هر يك از دوازده دنداني كه جلوي دهان است كه شش عدد آنها بالا و شش عدد آنها در پايين است؛ پنجاه مثقال شرعي هيجده نخودي طلاي سكه دار است و ديه مجموع آنها مي شود سي صد مثقال و ديه هر يك از شانزده دندان عقب دهان كه هشت عدد آنها بالا و هشت عدد آنها در پايين است؛ بيست و پنج مثقال طلاي شرعي هيجده نخودي سكه دار است و ديه مجموع آنها مي شود چهارصد مثقال.

مسأله 2967

هرگاه بر سر مرد يا پسر بچه صدمه اي وارد كند مثل اين كه آب جوش بر سرش بريزد كه موي تمام سر او بريزد و ديگر نرويد؛ ديه كامل دارد و اگر برويد ارش دارد (مقدار ارش در مسأله (2957) گفته شد.) و همچنين هرگاه صدمه اي بر صورت مرد وارد شود؛ يا به زور ريش او را بتراشد يا بكند و ديگر نرويد؛ ديه كامل دارد و اگر برويد يك سوم ديه كامل دارد.

مسأله 2968

هرگاه صدمه اي بر سر زن وارد كند كه موي تمام سر او بريزد و ديگر نرويد ديه كامل دارد و اگر برويد بايد مهر زن هايي كه مثل او هستند بدهد.

مسأله 2969

هرگاه موهاي دو ابروي كسي را از بين ببرد كه ديگر نرويد ديه او پانصد مثقال شرعي هيجده نخودي طلاي سكه دار است و اگر موهاي يك ابرو را از بين ببرد كه بيرون نيايد؛ نصف آن مقدار ديه اوست و هرگاه بعضي از ابرو را از بين ببرد به همان نسبت حساب مي شود.

مسأله 2970

هرگاه دو دست كسي را از مچ ببرد و جدا كند ديه كامل دارد و هرگاه يك دست را ببرد نصف ديه دارد. فرقي بين دست راست و چپ نيست.

مسأله 2971

هرگاه تمام انگشتان دو دست را قطع كند ديه كامل دارد و هرگاه يكي از انگشتان را قطع كند يك دهم ديه دارد و فرقي بين انگشت ابهام (شصت) و ديگر انگشتان نيست.

مسأله 2972

ديه قطع هر بند انگشت يك سوم ديه انگشت است و در انگشت ابهام ديه قطع هر بند ديه نصف انگشت است.

مسأله 2973

هرگاه دو پاي كسي را از مفصل، يا از ساق، يا از زانو، يا از ران ببرد؛ يا تمام انگشتان دو پا را قطع كند ديه كامل دارد و اگر انگشتان يك پا را تا بيخ انگشتان ببرد نصف ديه كامل دارد.

مسأله 2974

هرگاه ناخن هر انگشتي را قطع كند پنج مثقال شرعي هيجده نخودي طلاي سكه دار بايد بدهد. ولي مشهور فرموده اند هرگاه ناخن انگشتي را قطع كند كه ديگر نرويد يا سياه و فاسد شود ده دينار و اگر برويد پنج دينار است.

تا ممكن است احتياط شود.

مسأله 2975

هرگاه دو پستان زني را ببرد ديه كشتن يك زن است و هرگاه يك پستان زن را ببرد نصف ديه كشتن زن است.

مسأله 2976

هرگاه آلت تناسلي مردي را از ختنه گاه به بالا ببرد ديه كامل دارد. فرقي بين پير، جوان، كوچك و بزرگ نيست.

مسأله 2977

هرگاه تخم هاي مرد را از بين ببرد ديه كامل دارد و اگر يك تخم آن را از بين ببرد از بعضي اخبار استفاده مي شود اگر تخم چپ است دو ثلث ديه و اگر تخم راست است يك ثلث دارد؛ ولي مشهور فرموده اند برابر هستند هر كدام نصف ديه دارد. احتياط مراعات شود.

مسأله 2978

هرگاه دو لبه عورت زن را كه محيط به فرج است قطع كند ديه كامل دارد و اگر يكي از آنها را قطع كند نصف ديه دارد؛ فرقي بين زن بزرگ و كوچك، باكره و ثيبه، سالم و معيوب نيست.

مسأله 2979

هرگاه دو ران كسي را از بيخ قطع كند ديه كامل دارد و اگر يكي از آنها را قطع كند نصف ديه دارد.

مسأله 2980

هرگاه پشت كسي (ستون فقرات) را بشكند؛ يا صدمه به آن وارد كند كه تا نشود؛ يا به نحوي شود كه قدرت نشستن نداشته باشد ديه كامل دارد.

مسأله 2981

هرگاه صدمه اي به كسي وارد كند كه عقل او از بين برود و برنگردد ديه كامل دارد. ولي هرگاه نقصي در عقل او حاصل شود؛ يا اين كه عقلش در بعضي اوقات نباشد و به اصطلاح جنون ادواري پيدا كند؛ بايد ارش پرداخت شود.

مسأله 2982

هرگاه صدمه اي بر كسي وارد كند كه به طور كلي نطق او يا صداي او از بين برود ديه كامل دارد.

مسأله 2983

هرگاه بر شخصي صدمه اي وارد كند كه نتواند جلوي ادرار و مدفوع خود را بگيرد ديه كامل دارد.

مسأله 2984

هرگاه مرد اجنبي زني را افضا كند؛ يعني مخرج بول و حيض او را يكي كند؛ ديه كامل دارد. ولي هرگاه شوهرش به سبب نزديكي با او افضا كرده باشد اگر بعد از نه سالگي باشد چيزي بر شوهر نيست؛ ولي اگر پيش از نه سالگي باشد گرچه بعضي فقها فرموده اند اگر او را طلاق دهد ديه كامل دارد و اگر او را نگه دارد چيزي بر او نيست؛ ولي مشهور فرموده اند در هر دو صورت ديه دارد. احتياط مراعات شود.

مسأله 2985

در جناياتي كه بر مرد وارد مي شود هرگاه ديه كامل داشته باشد؛ مثل اين كه بيني او را ببرد؛ يا دو دست او را جدا كند در صورتي كه بر زن وارد شود نصف آن مقدار واجب مي شود. پس هرگاه بيني مردي را ببرد يكي از شش چيزي را كه در كشتن عمدي در مسأله (2937) گفته شد بايد بدهد و اگر بيني زني را ببرد نصف آن مقدار بايد بدهد و هرگاه يك پاي مرد را جدا كنند نصف ديه كامل را بايد بدهد و اگر يك پاي زن را جدا كند نصف مقداري كه در جدا كردن پاي مرد گفته شد بايد بدهد.

مسأله 2986

ديه زن و مرد تا يك سوم ديه كامل با هم برابر هستند و چنانچه ديه از يك سوم بيشتر باشد ديه زن نصف ديه مرد مي شود؛ مثلاً هرگاه يك انگشت زن را جدا كند مانند جدا كردن يك انگشت مرد بايد يك دهم ديه كامل بدهد و هرگاه دو انگشت زن را جدا كند بايد دو دهم ديه كامل بدهد چنانچه در جدا كردن دو انگشت مرد بايد بدهد و نيز هرگاه سه انگشت زن را جدا كند سه دهم ديه بايد بدهد چنانچه در جدا كردن سه انگشت مرد بايد بدهد؛ ولي هرگاه چهار انگشت زن را جدا كند ديه آن نصف ديه جدا كردن چهار انگشت مرد است؛ يعني دو دهم ديه كامل است؛ در صورتي كه ديه جدا كردن چهار انگشت مرد چهار دهم ديه كامل است.

مسأله 2987

هرگاه بيش از يكي از جنايت هايي كه در مسائل گذشته بيان شد بر كسي وارد شود ديه تكرار مي شود و فرق نمي كند بين اين كه به يك ضربه باشد يا بيشتر، مثلاً هرگاه شخصي بر ديگري ضربه اي وارد كند كه هم كور شود و هم كر، بايد دو ديه به او بدهد.

ديه جراحات و ضربات وارده بر سر، صورت و بدن
مسأله 2988

هرگاه جراحتي بر سر و صورت مسلماني وارد كند به حدي كه پوست را پاره كند بايد يك شتر به او بدهد و هرگاه به گوشت برسد و مقداري از آن را هم ببرد بايد دو شتر و هرگاه خيلي از گوشت را پاره كند بايد سه شتر و هرگاه به پرده نازك روي استخوان برسد چهار شتر و هرگاه استخوان ظاهر شود پنج شتر و هرگاه استخوان بشكند گرچه جراحت نباشد ده شتر و هرگاه بعضي از اجزاء استخوان نمايان شود گرچه جراحت نباشد پانزده شتر و هرگاه به مغز سر برسد سي و سه شتر بايد بدهد.

مسأله 2989

ظاهراً دادن شتر خصوصيت ندارد بلكه مقصود از يك شتر يك صدم ديه كامل است؛ بنا بر اين كسي كه جراحت وارد كرده مي تواند ديه را از اشياء ديگر مانند طلا و نقره انتخاب كند.

مسأله 2990

هرگاه به صورت مسلماني سيلي يا چيز ديگري بزند به طوري كه صورت او سرخ شود بايد يك مثقال و نيم شرعي طلاي سكه دار كه هر مثقال آن هيجده نخود است به او بدهد و هرگاه سبز و كبود شود سه مثقال طلاي شرعي سكه دار بدهد و هرگاه سياه شود بايد شش مثقال طلاي شرعي سكه دار بدهد.

مسأله 2991

هرگاه جاي ديگري غير از سر و صورت مسلماني را به واسطه زدن سرخ يا كبود يا سياه كند بايد نصف آنچه كه در مسأله گذشته نسبت به سرخ يا كبود يا سياه كردن سر و صورت گفته شد بدهد.

موارد ضمان و عدم ضمان
مسأله 2992

هرگاه پوست خربزه و مانند آن را در مسير مردم بيندازد؛ يا آب در مسير مردم جاري كند به نحوي كه عرفاً ضرر به عابرين حساب شود و انساني ليز بخورد و تلف شود؛ يا پايش بشكند؛ كسي كه اين كار را كرده ضامن است؛ ولي هرگاه براي مصلحت آب پاشي كرده ضامن نيست.

مسأله 2993

هرگاه چيزي را در جايي بگذارد كه در معرض افتادن است اگر بيفتد و انسان يا حيواني تلف شود ضامن است؛ ولي هرگاه در جاي امني بگذارد و تصادفاً به جهتي بيفتد ضامن نيست.

مسأله 2994

واجب است انسان حيوان چموش يا سگ گيرنده خود را محافظت كند كه به كسي ضرر وارد نكند و هرگاه با علم و التفات كوتاهي در نگهداري آنان بكند و به كسي خسارتي وارد كند؛ صاحب حيوان ضامن است؛ ولي هرگاه حال حيوان را نمي دانسته؛ يا اين كه گرچه مي دانسته ولي كوتاهي در حفظ آنان نكرده ولي تصادفاً خسارت وارد شده ضامن نيست.

مسأله 2995

هرگاه حيواني انساني را كه سوار بر اوست پرت كند و او بميرد يا مجروح شود؛ مالك حيوان ضامن نيست. ولي اگر مالك كاري كند كه حيوان رم كند ضامن است.

مسأله 2996

هرگاه كسي براي مصلحت عابرين گودالي در بين راه مسلمانان بكند و تصادفاً كسي در آن بيفتد و بميرد يا مجروح شود؛ كسي كه گودال را كنده ضامن نيست و همچنين اگر چيزي را براي مصلحت عابرين درراه بگذارد ولي تصادفاً سبب مرگ يا مجروح شدن عابرين شود ضامن نيست.

مسأله 2997

هرگاه حيواني حمله كند و انسان براي دفاع از جان و مال ارزشمند خود خسارتي بر او وارد كند ضامن نيست.

مسأله 2998

هرگاه گربه انسان مال كسي را تلف كند اگر صاحب گربه در حفاظت و نگهداري او كوتاهي نكرده و تصادفاً مالي را تلف كرد ضامن نيست.

مسأله 2999

هرگاه انسان در ملك خود آتشي بيفروزد و تصادفاً به ملك ديگري سرايت كند و خسارت وارد كند ضامن نيست ولي اگر آتش در معرض سرايت باشد؛ مثل اين كه در جايي باشد كه باد شديد مي وزد ضامن است.

مسأله 3000

هرگاه كسي كه سوار حيوان است كاري بكند كه آن حيوان رم كند و به كسي آسيب رساند ضامن است و نيز اگر ديگري كاري كند كه حيوان رم كند و به سوار خود يا ديگري آسيب بزند ضامن است.

مسأله 3001

هرگاه شخصي با اجازه صاحب خانه وارد خانه او شود و سگ صاحب خانه بر او خسارتي وارد كند صاحب خانه ضامن است؛ ولي اگر بدون اجازه وارد شده و خسارتي بر او وارد كرده ضامن نيست.

مسأله 3002

هرگاه سگ كسي بيرون از خانه بر كسي خسارت وارد كند اگر در روز باشد صاحب سگ ضامن است ولي اگر در شب بوده ضامن نيست.

ديه سقط جنين
مسأله 3003

هرگاه بر زن باردار كاري شود كه سقط جنين كند هرگاه بر جنين روح دميده باشد و آزاد و محكوم به اسلام باشد؛ اگر پسر بچه است ديه كامل دارد كه عبارت از هزار مثقال طلاي شرعي هيجده نخودي سكه دار است و اگر دختر بچه است پانصد مثقال شرعي طلاي سكه دار است؛ ولي هرگاه سقط شده نطفه باشد ديه او بيست مثقال شرعي طلاي سكه دار است و اگر علقه است؛ يعني خون بسته شده باشد؛ چهل مثقال طلاي سكه دار است و اگر مضغه است؛ يعني مانند پاره گوشت باشد؛ شصت مثقال طلاي سكه دار است و هرگاه استخوان شده باشد هشتاد مثقال طلاي سكه دار است و هرگاه بر آن گوشت روييده ولي هنوز روح ندميده باشد صد مثقال طلاي سكه دار است.

مسأله 3004

در احكام جناياتي كه بر جنين قبل از دميدن روح بر آن وارد شود فرق نمي كند جنين پسر باشد يا دختر.

مسأله 3005

هرگاه جنين بيش از يكي باشد هر كدام ديه جداگانه دارد.

مسأله 3006

هرگاه سقط جنين پس از دميدن روح بر آن بوده؛ گذشته از اين كه ديه بر كسي كه مباشرت بر انداختن جنين كرده واجب است؛ كفاره هم ثابت است؛ ولي اگر سقط قبل از دميدن روح بر آن بوده فقط ديه دارد و كفاره ثابت نيست.

مسأله 3007

هرگاه زن آبستني را بكشند و بچه اش با او كشته شود هر كدام علي حده ديه دارند.

مسأله 3008

هرگاه زن باردار كاري كند كه سقط جنين كند ديه آن به تفصيلي كه در مسأله (3003) گفته شد بايد به وارث جنين بدهد و به خود زن چيزي از آن نمي رسد.

مسأله 3009

هرگاه صدمه و فشاري بر باردار وارد شود كه سقط جنين كند كسي كه اين عمل را انجام داده بايد ديه دهد.

مسأله 3010

هرگاه جنايتي كه بر جنين وارد شده عمدي يا شبه عمد باشد ديه در مال كسيست كه جنايت وارد كرده؛ ولي هرگاه جنايت خطايي باشد ديه بر عاقله است.

مسأله 3011

زني كه باردار است قصاص نمي شود تا بچه را بزايد؛ گرچه جنايتي كه كرده در بارداري بوده و بچه اي كه در شكم دارد از زنا باشد؛ بلكه هرگاه حيات نوزاد توقف بر شير دادن مادرش داشته باشد اجراي حد را تا وقتي كه لازم است شير بدهد تأخير بيندازند.

ولي مقتول
مسأله 3012

ولي مقتول كه حق قصاص دارد مرديست كه از مقتول ارث مي برد؛ ولي شوهر در اين حق شركت ندارد گرچه اگر ديه گرفته شود ارث مي برد و نيز برادر و خواهر مادري، بلكه ساير خويشان مادري و زن ها در اين حق شركت ندارند گرچه اگر ديه گرفته شود شريكند.

مسأله 3013

هرگاه ولي مقتول يك نفر باشد مي تواند به تنهايي قصاص كند ولي گذشت در مسأله (2917) كه احتياط واجب آن است كه قصاص با اجازه حاكم شرع باشد.

مسأله 3014

هرگاه ولي مقتول بيش از يك نفر باشد احتياط آن است كه هر كدام از آنها به تنهايي بدون استجازه از ديگران قصاص نكند.

مسأله 3015

هرگاه بعضي اولياء ميت قصاص كند اگر سايرين رضايت بر قصاص بدهند چيزي بر او نيست. ولي هرگاه رضايت ندهند به مقدار حقشان ضامن است اگر مطالبه كنند بايد به آنها پرداخت كند و اگر قاتل را عفو كرده باشند بايد به ورثه قاتل پرداخت كند.

مسأله 3016

جايز نيست قاتل را قطعه قطعه كنند و يا در قصاص كشتن و اعضاء از وسيله كند كه زجر بيشتري بر قاتل وارد مي كند استفاده شود مثل اين كه با اره قصاص شود.

مسأله 3017

مشهور فرموده اند قاتل را با شمشير قصاص كنند ولي بعيد نيست بشود به وسيله اي كه راحت تر از شمشير باشد كشت مثل اين كه تير به مغز او بزنند؛ يا او را به برق وصل كنند.

مسأله 3018

قصاص كردن كه حق وليست مي تواند خودش انجام دهد يا كسي را مجاناً يا با اجرت وادار به قصاص كند.

مسأله 3019

هرگاه بعضي اولياء مقتول غايب باشند يا صغير باشند؛ ولي يا اوليايي كه حاضر و مكلف هستند مي توانند قصاص كنند با تضمين قدر سهم ديه غايب و صغير.

مسأله 3020

در قصاص اعضاء هرگاه در معرض سرايت باشد در سرماي شديد يا گرماي شديد انجام نشود. ولي اگر در معرض سرايت نباشد هر وقت مي تواند قصاص كند.

مسأله 3021

ديه كسي كه كشته شده از تركه او حساب مي شود در درجه اول بايد به مصرف بدهكاري او برسد اگر چيزي باقي ماند هرگاه وصيتي داشته باشد يك سوم آن صرف وصيت او مي شود و دو سوم آن بين ورثه تقسيم مي شود؛ زن و شوهر سهم خود را مي برنند ولي خواهر و برادر مادري، بلكه بنا بر مشهور هيچيك از خويشان مادري از ديه ارث نمي برند.

مراد از عاقله

مسأله 3022

مقصود از عاقله كه در جنايت خطايي بايد ديه را بدهد در مرتبه اول مردان بالغ و عاقل از خويشاوندان پدري جاني است؛ مانند برادران، برادرزاده ها، عموها و عموزادگان و اين كه پدر و اجداد و اولاد جاني داخل در عاقله باشند اختلاف شده و ظاهر اينست كه داخل هستند.

ولي احتياط آن است كه مصالحه شود. پس بچه، ديوانه، زن و خويشاوندان مادري جزء عاقله نيستند و در مرتبه آخر امام عَلَيْهِ السَّلَام عاقله است و از بيت المال پرداخت مي كند.

مسأله 3023

مواردي كه ديه بر عاقله است از اين قرار است:

1 كشتني كه از روي خطا واقع شده باشد.

2 جنايتي كه از طفل يا ديوانه واقع شده باشد.

3 جراحت خطايي بر كسي وارد كند به حدي كه پوست را بشكافد و به پرده نازك روي استخوان برسد و استخوان نمايان شده باشد و از اين جراحت در اصطلاح موضحه گويند و همچنين بالاتر از اين مرتبه اگر جراحتي خطايي به كسي وارد كند ديه بر عاقله است؛ ولي اگر جراحت چه عمدي باشد و چه خطايي كمتر از اين حد باشد ديه در مال خود جاني است.

4 جنايت عمدي كور خطايي حساب مي شود قصاص نمي شود بلكه ديه او بر عاقله اوست و در صورتي كه عاقله نداشته باشد در مال اوست و اگر مال ندارد بر امام عَلَيْهِ السَّلَام است كه از بيت المال مسلمين پرداخت مي كند.

مسأله 3024

هرگاه قتل خطايي يا جنايت ديگر به وسيله اقرار شخص ثابت شود ديه در مال خودش مي باشد؛ بر عاقله نيست و همچنين هرگاه در قتل خطايي به مال ديگر غير از ديه مصالحه شده باشد بر خود او است؛ بر عاقله چيزي نيست. فقط در موردي كه به وسيله بيّنه (دو شاهد عادل) ثابت شود بر عاقله است.

مسأله 3025

در كيفيت تقسيم بر عاقله اختلاف شده كه آيا همه بستگان بايد بدهند چه فقير باشند يا غني و در مقداري كه از فقير و غني گرفته مي شود نيز اختلاف شده احتياط آن است كه با نظر حاكم شرع و تشخيص او انجام شود.

مسأله 3026

در تقسيم ديه بر عاقله اختلاف شده كه بايد مراعات مراتب ارث شود يا تمام خويشاوندان پدري در تمام مراتب ارث حساب شود؛ احتياط آن است كه رعايت مراتب ارث بشود هرگاه طبقه نزديك تر نباشند به عهده طبقه بعدي گذاشته شود.

مسأله 3027

ديه خطايي را كه عاقله پرداخت مي كنند در سه سال قسط بندي مي شود در هر سال يك سوم آن را پرداخت مي كنند؛ در اين حكم فرقي بين ديه كامل و ديه ناقص و ديه كشتن و جراحت نيست.

مسأله 3028

ابتداء مدتي كه در ديه خطايي حساب مي شود زمان استقرار ديه است پس در مورد كشتن هنگام مردن و در مورد جنايت بر اطراف از زمان تحقق جنايت حساب مي شود در صورتي كه جراحت سرايت نكرده باشد و اگر سرايت كرده باشد از هنگامي كه جراحت رو به بهبودي است.

مسأله 3029

در كشتن خطايي كه ديه بر عاقله است هرگاه قاتل عاقله ندارد؛ يا عاقله تمكن ندارد خود قاتل بايد بدهد و اگر خودش هم تمكن ندارد امام عَلَيْهِ السَّلَام از بيت المال پرداخت مي كند.

مسأله 3030

هرگاه بعضي از عاقله تمكن پرداخت ندارد بر كساني كه قدرت پرداخت دارند واجب مي شود.

مسأله 3031

ميزان در فقير بودن عاقله كه تحميل بر او واجب نيست وقت اداء ديه است نه هنگام واقع شدن جنايت.

مسأله 3032

در مورد ديه جنايت خطايي كه به اقرار خود جاني ثابت شود چنانچه بيان شد بر عاقله و بيت المال مسلمين نيست بلكه حكم بدهي هاي ديگر او را دارد هرگاه قدرت پرداخت، ولو به كار كردن به تدريج را داشته باشد بايد پرداخت كند و اگر بتواند از مردم استمداد كند و اگر اين را هم نتواند معذور است.

مسأله 3033

هرگاه كسي كه از روي عمد يا شبه عمد كسي را كشته و فرار كند و دسترسي به او نباشد؛ يا بميرد مي توان ديه را از مال او برداشت و اگر مال ندارد با رعايت طبقات ارث از عاقله او مي گيرند و اگر عاقله ندارد امام عَلَيْهِ السَّلَام از بيت المال مسلمين مي دهد. بعيد نيست جريان اين حكم در صورتي كه به جهات خارجي نشود او را قصاص كرد. ولي احتياط ترك نشود.

جنايت بر حيوان
مسأله 3034

هرگاه حيواني را كه قابل تذكيه شدن باشد؛ چه حلال گوشت باشد مانند گاو و گوسفند، يا حرام گوشت باشد مانند خرگوش و روباه، بدون اجازه صاحبش ذبح شرعي كنند صاحب حيوان اختيار دارد بين اين كه تفاوت قيمت حيوان زنده و حيوان ذبح شده را مطالبه كند يا اين كه از حيوان صرف نظر كند و تمام قيمت حيوان را از او بگيرد و هرگاه قيمت حيوان را داد حيواني را كه سرش را بريده مال او خواهد بود.

مسأله 3035

هرگاه حيوان حلال گوشت يا حرام گوشت كسي را كه ارزش دارد زخمي كند يا جايي از بدنش را ببرد؛ بايد تفاوت قيمت سالم و معيوب آن را به صاحبش بدهد و هرگاه آن حيوان را تلف كند بايد تمام قيمتش را بدهد.

مسأله 3036

مشهور فرموده اند هرگاه سگ گله كسي را تلف كند بيست مثقال درهم نقره سكه دار به او بدهد و بعضي فرموده اند يك گوسفند بدهد و هرگاه سگ محافظ خانه يا باغ را تلف كند بيست مثقال درهم نقره سكه دار بدهد.

و هرگاه سگ محافظ مزرعه را تلف كند يك قفيز گندم كه ده صاع مي شود به او بدهد و هرگاه سگ شكاري را تلف كند چهل درهم نقره سكه دار كه بيست و يك مثقال درهم معمولي ست به او بدهد. ولي چون اين سگ ها ماليت و ارزش عرفي دارند هرگاه قيمت آنها بيش از آنچه ذكر شد باشد احتياط واجب بلكه خالي از وجه نيست كه قيمت معمولي آنها را بدهد و احتياط آن است كه در مازاد مصالحه كنند.

مسأله 3037

هرگاه خوك كسي را تلف كند؛ يا سگ او را، غير از سگ هايي كه در مسأله گذشته ذكر شد تلف كند؛ يا آلات قمار و آلاتي كه فقط منفعت حرام دارد از بين ببرد ضامن نيست.

مسأله 3038

هرگاه حيوان به زراعت كسي خسارت وارد كند مشهور فرموده اند اگر در شب باشد صاحب حيوان ضامن خسارت است و اگر در روز باشد ضامن خسارت نيست. بعيد نيست اين فرق به اين جهت باشد كه متعارف است صاحب زراعت در روز از زراعت خود محافظت مي كند و نمي گذارد آسيبي به او برسد؛ پس هرگاه حيواني در روز به زراعت وارد شود كاَنَّ صاحب زراعت كوتاهي در حفاظت از زراعت كرده؛ ولي در شب چنين تعارفي نيست. به هر حال هرگاه صاحب حيوان در حفاظت حيوان كوتاهي كرده باشد بنا بر احتياط واجب در روز هم خسارت بدهد.

آنچه در اين رساله آمده اجمالي از احكام حدود و قصاص و ديات است براي اطلاع و آگهي بيشتر به كتاب هاي مفصل فقهي كه در اين زمينه نوشته شده مراجعه شود و الحمد لله اولا و آخراً و اللهم وفقنا لما تحب و ترضي.

اصطلاحات فقهي

اشاره

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

توضيح بعض كلمات و اصطلاحات فقهي

كه در رساله هاي عمليه آمده و براي بعضي درست مفهوم نيست.

«الف»
آب جاري:

آبيست كه از زمين بجوشد و روي زمين جريان داشته باشد مانند آب چشمه و قنات.

آب چاه:

آبيست كه از زمين مي جوشد و جريان ندارد.

آب قليل:

آبيست كه از زمين نجوشد و كمتر از كر باشد.

آب كر:

مقدار معيني از آب است كه اندازه و كيفيت آن در احكام آب ها بيان شده.

آب مضاف:

آبيست كه با چيزي مخلوط شده باشد مانند شربت آلات، يا از چيزي گرفته شده باشد مانند گلاب و آب هندوانه.

آب مطلق:

آبيست كه با چيزي مخلوط نشده باشد و از چيزي هم گرفته نشده باشد و به او آب خالص هم گفته مي شود.

آلات لهو و لعب:

اسباب عياشي و خوشگذراني نامشروع مانند تار و تنبك.

ابراء:

بخشيدن و صرف نظر كردن از مال يا حقي كه بر عهده ديگري است.

ابن السبيل:

مسافري كه در سفر مانده و هزينه بازگشت به محل را نداشته باشد.

اجاره:

قرارداديست كه منافع ملك يا شخص به ديگري واگذار مي شود.

اجتناب:

پرهيز و دوري كردن.

اجرة المثل:

مقدار ارزش و اجرتي كه مردم معمولا براي چيزهايي كه نظير هم هستند پرداخت مي كنند.

اجزاء، اجزاء ركني، اجزاء غيرركني:

اجزاء جمع جزء است؛ جزء چيزيست كه در عمل مركبي كه واجب شده دخالت دارد و جزء بر دو گونه است:

ركني و غيرركني، جزء ركني آن است كه هرگاه عمداً يا سهواً ترك شوند عمل باطل مي شود ولي جزء غيرركني اگر عمداً ترك شود عمل باطل مي شود.

اجير:

كسي كه طبق قرارداد در مقابل كاري كه مي كند مستحق مزد مي شود.

احتلام:

خارج شدن مني از انسان در حال خواب.

احتياط، احتياط مطلق، احتياط لازم، احتياط ترك نشود، احتياط واجب، احتياط مستحب، احوط، احوط القولين، احوط الاقوال:

احتياط آن است كه انسان در انجام عملي يا ترك آن رعايت تمام جوانب را بكند به نحوي كه واقع را درك كند مثلاً هرگاه چيزي را بعضي واجب و بعضي مستحب بدانند آن را انجام دهد و هرگاه چيزي را بعضي حرام و بعضي مكروه بدانند انجام ندهد. احتياطي كه در رساله ذكر مي شود هرگاه قبل يا بعد از آن فتوي ذكر شده باشد احتياط مستحب است و لازم نيست آن را انجام يا ترك كند و هرگاه قبل يا بعد از آن فتوي نباشد از او به احتياط واجب، يا احتياط لازم، يا احتياط مطلق تعبير مي شود؛ نمي تواند آن را ترك كند ولي در بعض اقسام آن مي تواند به مجتهد ديگر كه فتوي داشته باشد مراجعه كند و هرگاه گفته شود احتياط ترك نشود يا احتياطاً انجام شود؛ هرگاه قبل يا بعد از آن فتوي باشد احتياط مستحب است و هرگاه فتوايي نباشد احتياط واجبيست و احوط همان احتياطيست كه ذكر شد و احوط القولين يا احوط الاقوال فتواييست كه به احتياط نزديك تر از فتواي ديگر يا فتاواي ديگر است.

احراز:

روشن شدن و اطمينان پيدا كردن.

احكام ضروريه:

احكامي كه واضح و بديهي دين اسلام است مانند واجب بودن نماز، روزه، حج و مانند آنها.

احياء زمين:

آباد كردن زمين دست نخورده.

اداء:

در مورد انجام عمل در وقت مقرر مثل نماز ادايي و به معناي تحويل دادن چيزي و انجام كاري مثل اداء دين استعمال مي شود.

اذكار وارده:

اذكار جمع ذكر است؛ يعني اورادي كه مثلاً در نماز وارد شده.

ارباح مكاسب:

درآمدي كه از كسب و كار به دست مي آيد.

ارتماس:

فرو رفتن تمام بدن يا بعض آن در آب.

ارث:

آنچه كه انسان پس از مرگش مي گذارد.

ازاء:

در عوض چيزي.

استبراء:

سعي و كوشش در پاكي از آلودگي و نجاست، در سه مورد به كار رفته:

1 استبراء از بول به دستوري كه در مسأله (73) بيان شد حاصل مي شود.

2 استبراء از مني كه به وسيله ادرار كردن بعد از خارج شدن مني حاصل مي شود.

3 استبراء حيوان نجاست خوار به وسيله بازداشتن آن حيوان از خوردن نجاست در مدت مقرر، چنانچه در مسأله (226) بيان شده.

استجازه:

اجازه و اذن گرفتن.

استحاضه، استحاضه قليله، استحاضه متوسطه، استحاضه كثيره:

خوني كه زن در بعضي حالات مي بيند و اين بر سه قسم است قليله، متوسطه و كثيره به مسأله (339) مراجعه شود.

استحاله:

دگرگون شدن چيزي حقيقةً به چيزي ديگر، مثل اين كه چوب خاكستر شود.

استطاعت:

توانايي، توانايي در انجام عمل حج از جهت بدن و مال و راه.

استعلام:

تحقيق و بررسي براي دانستن.

استغفار:

طلب آمرزش، گفتن استغفر الله.

استفتاء:

كسب نظر مجتهد در حكم شرعي مسأله.

اسقاط:

ساقط كردن چيزي يا حقي.

استمناء:

كاري كه سبب خارج شدن مني مي شود.

استيلاء:

سلطه پيدا كردن بر شخص يا مال.

اشاعه منكرات:

شايع كردن و تبليغ چيزهايي كه از نظر اسلام ناشايسته است.

اشتغال ذمه:

گرو و در عهده داشتن.

اشكال دارد:

عملي كه انجامش از نظر شريعت مقدسه روشن نيست؛ نمي شود به آن در انجام تكليف اكتفاء كرد.

اشكال ندارد:

عملي كه مانعي از انجامش در شريعت مقدسه نباشد.

اصل مال:

مجموع اموالي كه انسان پس از مرگش مي گذارد.

اصول دين:

توحيد، نبوت و معاد.

اصول مذهب:

عدل و امامت.

اضطرار:

كاري كه از روي ناچاري انجام شود.

اظهر:

ظاهرتر، روشن تر، فتواي مجتهد اگر به اين عبارت گفته شود بايد به آن عمل شود.

اعدل:

كسي كه عدالتش بر ديگري برتري دارد.

اعراض:

روي گرداندن از كسي يا كاري.

اعلم:

كسي كه علمش بر ديگري برتري دارد.

افضاء:

يكي شدن مجراي بول و حيض زن، يا يكي شدن مجراي حيض و غائط او.

افطار:

باز كردن روزه.

اقرب:

نظري كه به واقع نزديك تر است؛ مقلد بايد به آن عمل كند.

اقوي:

نظري كه قوه بيشتري دارد و مقلد بايد به آن عمل كند.

امام:

رهبر، پيشوا، هنگامي كه بدون قيد در اخبار اهل البيت عَلَيْهم ُالسَّلَام استعمال شده امام معصوم عَلَيْهِ السَّلَام مراد است.

امام جماعت:

كسي كه در نماز جماعت به او اقتدا مي شود.

امام جمعه:

كسي كه نماز جمعه را به او اقتدا مي كنند.

امتداد شاخص:

درازا و طول آن.

امر به معروف:

وادار كردن به خوبي، به واجبات.

امساك:

خود داري از چيزهايي كه روزه را باطل مي كند.

انتفاع:

بهره بردن.

انزال مني:

بيرون ريختن مني.

اهل ذمه:

كفاري كه داراي كتاب هستند (يهود، نصاري و مجوس) و در پناه حكومت اسلامي با شرايط و مقررات خاصه زندگي مي كنند.

اورع:

كسي كه تقوايش بر ديگري برتري دارد.

ايقاع:

قراري كه از يك طرف انجام مي شود و نياز به قبول طرف ديگر ندارد مانند طلاق.

«ب»
بالغ، بلوغ:

بالغ كسيست كه به حد بلوغ و تكليف رسيده؛ در صورتي كه علائم بلوغ در انسان ظاهر شود نشانه اينست كه به حد بلوغ رسيده.

بالسويه:

به طور مساوي.

بري الذّمه، برائت ذمه:

در موردي كه مكلف يقين به تكليف داشته باشد بايد عمل را به نحوي به جا آورد كه يقين يا اطمينان پيدا كند كه چيزي در عهده و ذمه او نيست.

بسط يد امام عَلَيْهِ السَّلَام و حاكم شرع:

قدرت داشتن؛ در رأس حكومت بودن.

بعيد است:

دور از ذهن است؛ مطابق نبودن فتوي بر آن.

بعيد نيست:

دور نيست؛ ظهور مرتبه اي از فتوي است.

بلاد كبيره:

بلاد جمع بلد يعني شهرهاي بزرگ.

بيع شرط:

معامله اي كه در آن شرط شود طرفين، يا يك طرف بتوانند تا مدت معيني آن را به هم بزنند.

بيع مثل به مثل:

خريد و فروش چيزي به مانند آن، مثل اين كه گندم را به گندم معامله كنند.

بيع و شراء به نحو متعارف:

خريد و فروش معمولي.

«ت»
تبرّع:

مجاني و بدون عوض كار كردن.

تبعيّت:

پيروي كردن؛ پاك شدن چيز نجس به تبع پاك شدن چيز ديگر، مانند پاك شدن ظرفي كه در آن انگور جوشيده باشد پس از آن كه دو سوم آب انگور بخار شد پاك مي شود.

تجافي:

نيم خيز نشستن، مأمومي كه به ركعت دوم نماز جماعت رسيده هنگام تشهد خواندن امام جماعت به حالت نيم خيز مي نشيند.

تحت الحنك:

زير چانه، گوشه عمامه كه زير گلو يا روي شانه انداخته مي شود.

تخلف:

انجام ندادن كاري عمداً.

تخلي:

تخليه كردن؛ بول و غائط كردن.

تخميس:

يك پنجم، خارج كردن خمس مال، دادن خمس مال.

تروّي:

تفكر، فكر كردن در افعال نماز براي كشف چگونگي آن، مثلاً چند ركعت خوانده.

تزكيه:

پاكيزه شدن؛ كشتن حيوان به دستور شرع.

تسبيحات اربعه:

چهار جمله سبحان الله و الحمد لله، ولا اله الا الله و الله اكبر است كه در ركعت سوم و چهارم نماز خوانده مي شود.

تسبيح حضرت زهرا عَلَيْهِ السَّلَام:

بنا بر مشهور گفتن سي و چهار مرتبه الله اكبر و سي و سه مرتبه الحمد لله و سي و سه مرتبه سبحان الله.

تستّر:

خود را پوشاندن.

تسميه:

نام بردن؛ جاري كردن نام خدا بر زبان.

تشريح:

پاره كردن بدن انسان يا حيوان مرده براي اطلاعات پزشكي و غيره.

تصديق:

تأييد كردن؛ گواهي نمودن.

تطهير:

پاك كردن؛ آب كشيدن.

تعدّي:

زياده روي، ستم كردن.

تعزير:

مقدار مجازاتي كه از طرف شارع تعيين نشده ولي به نظر حاكم شرع در بعضي گناهان تعيين مي شود.

تعقيب:

دنبال كردن؛ پس از نماز با ذكر، دعا و قرآن خود را مشغول كردن.

تفاوت قيمت صحيح و معيب:

مقدار اختلافي كه از نظر قيمت بين جنس صحيح و غيرسالم وجود دارد.

تفريط:

كوتاهي كردن؛ مسامحه نمودن.

تقاص:

قصاص كردن؛ مال مديون را بابت طلب خود برداشتن.

تقليد:

تبعيت، عمل كردن و التزام عملي به دستور مجتهد.

تقيّه:

گفتن يا انجام دادن كاري از روي ترس.

تلف شدن:

از بين رفتن.

تلقيح:

وارد كردن مني نر به وسيله اي نظير سرنگ در رحم ماده.

تكبيرة الاحرام:

گفتن الله اكبر ابتداء نماز كه به قصد اقامه نماز گفته مي شود.

تمكن:

دارايي، ثروت داشتن؛ قدرت بر كاري.

تمكين زن:

اجازه همبستر شدن شوهر با او.

تملك به ضمان:

مالك شدن با ضمانت، مثل اين كه مالي را قرض مي كند به شرط اين كه آن را ادا كند.

تمليك:

چيزي را ملك كسي يا مؤسسه اي قرار دادن.

تنزيل سفته:

مبادله كردن سفته با مبلغي كمتر از اعتبار آن.

تنفيذ:

تأييد نهايي، لازم الاجراء نمودن.

تنقيه:

اماله كردن با چيز روان.

توريه:

پنهان كاري در گفتار و كردار است كه به منظور رهايي از دروغ به كار برده مي شود.

توكيل:

وكيل يا نماينده قرار دادن.

تهمت:

افترا بستن، نسبت ناروا دادن.

تيمم:

عملي كه به جاي وضو و غسل انجام مي شود.

تيمم بدل از غسل:

به مسأله (708) مراجعه شود.

تيمم بدل از وضو:

به مسأله (709) مراجعه شود.

تيمم جبيره اي:

تيمم كسي كه بر اعضاء تيمم او مرهم يا پوشش است.

«ث»
ثلث:

يك سوم مال يا هر چيز ديگر.

ثلثان:

دو سوم، تبخير شدن دو سوم آب انگور جوش آمده كه موجب پاك شدن ثلث باقي مانده است.

ثمن:

قيمت و ارزش كالا.

ثمن المثل:

قيمت و ارزش مشابه كالاي مورد نظر.

ثمن المسمي:

قيمتي كه در معامله براي كالا تعيين شده.

«ج»
جاعل:

كسي كه قرار عقد جعاله را منعقد مي كند.

جاهل به مسأله:

ناآگاه به مسأله، كسي كه مسأله شرعي خود را نمي داند.

جاهل قاصر:

ناداني كه ياد گرفتن احكام شرعي خود را نمي داند.

جاهل مقصر:

ناداني كه امكان ياد گرفتن احكام شرعي را داشته ولي از ياد گرفتن آنها كوتاهي كرده باشد.

جبيره:

مرهم يا پارچه يا پوششي كه زخم يا شكستگي را با او مي بندند.

جرح، جروح:

جرح زخم و جراحت است و جمع آن جروح است.

جعاله:

قرارداديست كه شخص اعلام مي كند هر كس براي او كار معيني را انجام دهد مال معيني بدهد؛ به كسي كه قرار گذاشته جاعل، به كسي كه عمل را انجام مي دهد عامل و به مال معيني كه تعيين شده جُعْل گويند.

جلاّل:

حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده.

جماع:

مقاربت، آميزش جنسي.

جنب:

كسي كه از او مني در خواب يا بيداري خارج شده باشد؛ يا مقاربت كرده باشد گرچه مني از او خارج نشده.

جنين:

حمل نارس در رحم.

جهر:

صداي بلند، چيزي را با صداي بلند خواندن.

جوف:

داخل و باطن چيزي.

«ح»
حائض:

زني كه در عادت ماهيانه است.

حاذق:

متخصص، ماهر.

حاشيه قرآن:

اطراف صفحه هاي قرآن.

حاكم شرع:

مجتهد جامع الشرايطي كه بر اساس موازين شرعي داراي فتوي است.

حال تقيه:

حال احساس خطر و ترس از دشمن و تلاش براي حفظ جان.

حج:

زيارت خانه خدا و انجام اعمالي مخصوص در زمان خاص.

حج بلدي:

حجي كه از شهري كه مستطيع شده انجام مي شود.

حج ميقاتي:

حجي كه از يكي از ميقات هاي مقرره انجام مي شود.

حج نيابتي:

زيارت خانه خدا و انجام مناسك از طرف ديگري.

حد ترخص:

مقدار مسافتي از شهر است كه در آن صداي مؤذن و ديوار شهر شنيده و ديده نشود.

حدث اصغر:

چيزي كه فقط موجب وضو شود مانند بول و مدفوع.

حدث اكبر:

چيزي كه موجب غسل شود مانند احتلام و جماع.

حد وسواس:

شخصي كه در افعالش غيرعادي باشد به حدي كه نزد عرف و مردم وسواسي شناخته شود.

حرام:

ممنوع، عملي كه تركش از نظر شرع يا عقل لازم است.

حرج:

سختي و مشقت بيش از متعارف.

حشم:

چهار پايان.

حصه:

سهم.

حضر:

محل سكونت.

حلال:

مجاز، عملي كه از نظر شرع و عقل جايز است.

حلق:

جايي از فضاء دهان كه حرف خاء از آن ادا مي شود

حنوط:

ماليدن كافور بر اعضاء ميت.

حواله:

ارجاع طلبكار به شخص ثالث براي دريافت طلبش.

حيض:

قاعدگي، عادت ماهيانه زن.

حيله شرعي:

چاره جويي، مقصود از حيله شرعي در باب رباء چاره جويي و فرار از رباء است و در باب نماز چاره جويي و درست كردن نماز است.

«خ»
خارق العاده:

خلاف عادت، غير معمول.

خالي از قوة نيست؛ خالي از وجه نيست:

قوتي دارد؛ بي مورد نيست. اين دو جمله غالباً در مورد فتوي به كار برده مي شود ولي با قوة كمتر مگر اين كه قرينه اي بر خلاف باشد.

بايد مقلد بر طبق آن عمل كند.

خُبره:

كارشناسي.

خبيث:

پليد، زشت.

خبير:

كارشناس.

خصوصيات:

ويژگي ها.

خمس:

يك پنجم، يك پنجم چيزهايي كه در آنها خمس واجب مي شود كه بايد به مجتهد جامع الشرايط يا وكيل او پرداخت شود؛ يا در مصارفي كه مورد رضايت حضرت ولي عصر (عجل الله فرجه الشريف) است مصرف شود.

خوارج:

كساني كه عليه امام معصوم عَلَيْهِ السَّلَام قيام مسلحانه نمايند مانند خوارج نهروان كه بر عليه اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام قيام كردند.

خوف:

ترس، واهمه.

خون استحاضه:

خوني كه زن بعد از حيض و نفاس مي بيند؛ خوني كه زن مي بيند و حكم حيض و نفاس را ندارد.

خون جهنده:

خوني كه هنگام بريدن رگ حيوان جستن مي كند.

خون حيض:

خوني كه زن در ايام عادت ماهيانه مي بيند.

خون نفاس:

خوني كه زن هنگام بچه دار شدن مي بيند.

خيار:

گزينش بهتر، اختيار به هم زدن معامله براي يك طرف يا طرفين.

«د»
دائمه:

زني كه به همسري دائمي مردي در آمده باشد.

دُبُر:

پشت، مقعد.

درهم:

دوازده و يك ششم نخود نقره سكه دار.

دست گردان:

پرداخت وجوه شرعيه به مجتهد جامع الشرايط يا وكيل او و قرض گرفتن مجدد از او.

دعوي:

دادخواهي.

دفاع:

دفع دشمن، مقاومت در برابر دشمن.

ديه، ديات:

مالي كه به جبران خوني كه ريخته؛ يا نقص بدني كه به كسي وارد كرده بايد پرداخت كند و جمع ديه ديات است.

ديه كامل:

يكي از اين شش چيزيست كه قاتلي كه قصاص نشده بايد پرداخت كند:

1 صد شتر كه داخل سال ششم باشد.

2 دويست گاو.

3 هزار گوسفند.

4 هزار مثقال شرعي طلاي سكه دار.

5 ده هزار درهم.

6 دويست حُله.

دينار:

يك مثقال شرعي طلاي سكه دار كه هيجده نخود است.

«ذ»
ذبح شرعي:

كشتن حيوان با رعايت ضوابط شرعي.

ذراع:

مقدار امتداد آرنج تا سر انگشت وسط.

ذمه:

تعهد به اداي چيزي، يا انجام عملي.

ذمي:

كافر كتابي كه در مقابل تعهد به رعايت قوانين اجتماعي اسلام از حمايت و امنيت حكومت اسلامي برخوردار مي شود و در حكومت اسلامي زندگي مي كند.

«ر»
راحله:

مركب سواري.

رباء:

زيادي، اضافه، زيادي نامشروعي كه به وسيله قرض و بعض معاملات رد و بدل مي شود.

رباء قرضي:

زيادتي كه پرداخت آن ضمن قرض دادن شرط شده باشد.

رباء معاملي:

زيادتي كه در معامله اي شرط شده باشد.

رجوع:

بازگشت، بازگشتن.

رحل:

چيزي كه براي استفاده شخصي در جاهاي عمومي گذاشته مي شود؛ مثل گذاشتن جا نماز در مسجد.

رضاع، رضاعي:

شير دادن؛ پسر و دختري كه از يك زن با شرايطي شير بخورند خواهر و برادر رضاعي مي شوند و با هم محرمند و آن زن را مادر رضاعي مي گويند.

رطوبت غيرمسريه:

رطوبتي كه قابل انتقال به جسم ديگري نباشد.

رطوبت مسريه:

رطوبتي كه قابل انتقال به جسم ديگر است.

ركن، اركان:

پايه و اساس، جزيي از نماز كه اگر عمداً يا سهواً، كم يا زياد شود نماز باطل مي شود و جمع ركن اركان است.

ركوع:

خم شدن به حدي كه دستها به زانو برسد. ركوع يكي از اجزاء نماز است.

رهن:

گروگيري، معامله ايست كه در مقابل دادن قرض چيزي به گروي بر مي دارد.

روزه كفاره:

روزه ايست كه به عنوان كفاره روزه خواري عمدي، يا كشتن عمدي، يا عمل نكردن به عهد، نذر و قسم بايد گرفته شود.

ريبه:

شك، ترديد، شبهه.

«ز»
زائد بر مؤنه:

اضافه بر هزينه زندگي، آنچه از مخارج ساليانه زياد بيايد.

زكات:

پاكي از آلودگي، مقدار معيني از اموال مخصوص، در صورتي كه به حد نصاب برسد بايد در موارد مشخصي مصرف شود.

زمان غيبت صغري:

زماني كه حضرت بقية الله (عجل الله فرجه الشريف) در پشت پرده غيبت بودند ولي نواب مخصوصي داشتند اين جريان تا سال 328 امتداد داشت؛ مدت اين غيبت 74 سال بود.

زمان غيبت كبري:

پس از سال 328 غيبت كبري آن حضرت شروع مي شود؛ در اين زمان نائب مخصوصي ندارند ولي مجتهدين جامع الشرايط نواب عام آن حضرت هستند و اكنون ما در غيبت كبري آن حضرت زندگي مي كنيم. اللهم عجل فرجه و سهل مخرجه.

زينت:

آرايش، زيور.

«س»
سال خمسي:

يك سال تمام از زمان رسيدگي انسان به حساب اموال خود براي پرداخت خمس آغاز مي گردد؛ بايد هر سال همان تاريخ را مبدء رسيدگي مجدد خود قرار دهد.

سال شمسي:

مدت يك بار حركت انتقالي زمين به دور خورشيد كه 365 روز و چند ساعت است؛ كه برابر 12 برج از فروردين تا اسفند است.

سال قمري:

مدت 12 بار گردش ماه به دور زمين است كه 354 روز و چند ساعت است؛ برابر با 12 ماه عربي از محرم تا ذيحجه است.

سجده، سجود:

گذاشتن پيشاني است بر زمين به كيفيت مخصوص به قصد خضوع، يك سجده ركن نيست بلكه دو سجده از يك ركعت ركن است.

سجده سهو:

سجده اي كه نمازگزار در برابر اشتباهاتي كه سهواً از او سر مي زند به جا مي آورد.

سجده شكر:

سجده اي كه به منظور سپاسگزاري از نعمت الهي انجام مي شود.

سجده واجب قرآني:

سجده اي كه با خواندن يكي از چهار آيه كه در چهار سوره قرآني است واجب مي شود.

سُدس:

يك ششم مال يا چيز ديگر.

سرگين:

مدفوع حيوانات.

سفيه:

كسي كه قدرت نگهداري مال خود را ندارد و آن را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند.

سقط جنين:

كاري كه موجب خارج شدن حمل نارس از رحم گردد.

سهم ابن السبيل، سهم فقرا و مساكين، سهم سبيل الله:

زكات واجب هشت سهم مي شود از آن جمله سهم ابن سبيل، سهم فقرا و مساكين و سهم سبيل الله است و مراد از سهم در زكات مصرف است؛ براي آگاهي بيشتر به مسأله (1933) مراجعه شود.

«ش»
شأن:

منزلت فردي، خانوادگي و اجتماعي انسان.

شاخص:

چيزي كه براي تعيين وقت ظهر و عصر و نوافل آنها در زمين نصب مي كنند.

شارع مقدس:

بنيانگذار شريعت مقدس اسلام در مرتبه اول خداوند متعال است و بر رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم هم اطلاق مي شود و به عنايتي به امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) هم اطلاق مي شود.

شاهد:

گواه.

شرايط ذمه:

شرايطي كه هرگاه اهل كتاب كه در مملكت اسلامي هستند به آنها عمل كنند؛ جان و مالشان محفوظ خواهد بود.

شهادت:

گواهي دادن.

شهادتين:

گواهي دادن به يكتايي خداوند متعال و رسالت حضرت محمد بن عبدالله صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم.

شهرت:

مشهور و معروف شدن.

شير كامل:

انجام تمام شرايطي كه براي محرم شدن از راه شير دادن گفته شده.

شيوع:

آشكار شدن.

«ص»
صاع:

پيمانه اي كه گنجايش حدود سه كيلوگرم دارد.

صغير:

پسري كه بالغ نشده.

صغيره:

دختري كه بالغ نشده.

صلح:

سازش طرفين در مال يا حق.

صيغه عقد:

خواندن كلماتي كه به وسيله آنها عقد تحقق پيدا مي كند.

«ض»
ضامن:

كسي كه قرض ديگري را به عهده (گردن) گرفته؛ كسي كه ضرر و زيان بدني يا مالي به ديگري وارد مي كند.

ضرورت:

وجوب، حتميّت.

ضروري دين:

آنچه بدون ترديد جزء دين اسلام است مانند نماز و روزه.

ضروري مذهب:

آنچه بدون ترديد جزء مذهب اماميه است مانند عدل و امامت.

«ط»
طلاق:

رهايي، گسستن پيمان زناشويي.

طلاق بائن:

طلاقيست كه پس از طلاق مرد حق رجوع به همسرش را ندارد مگر با عقد جديد.

طلاق خلع:

طلاقيست كه زن مايل به ادامه زندگي زناشويي نيست و مهر يا مال ديگرش را به شوهرش مي بخشد تا او را طلاق دهد.

طلاق رجعي:

طلاقيست كه شوهر در عده همسرش مي تواند به او رجوع كند.

طلاق مبارات:

طلاقيست كه در نتيجه سازش نكردن مرد و زن با يكديگر و دادن مقداري مال از طرف زن به شوهر واقع مي شود.

طلاي سكه دار:

طلايي كه داراي سكه رائج كشور است و در معاملات ارزش اجناس با آنها تعيين مي شود؛ در مقابل طلاي شمش و زيور آلات.

طهارت:

پاكي.

طهارت حدثي:

حالت معنوي كه در نتيجه وضو و غسل و تيمم حاصل مي شود.

طهارت خبثي:

پاكي كه از برطرف كردن بول و مدفوع و مانند آنها حاصل مي شود.

طهارت ظاهري:

پاكي كه بر اساس حكم شرعيست گرچه در واقع نجس باشد مثل اين كه اگر چيزي را ندانيم پاك است يا نجس به حكم شارع پاك است گرچه در واقع نجس باشد.

طهارت واقعي:

پاكي كه بر اساس حكم شرعي واقعاً پاك باشد مثل آبي كه از چشمه بيرون مي آيد.

طواف:

دور زدن به قصد عبادت بر محور كعبه معظمه از مقابل حجرالاسود آغاز و به آن پايان مي پذيرد.

طواف زيارت:

طوافيست كه از مناسك عمره و حج است و مقدار آن هفت شوط است.

طواف نساء:

بعد از انجام عمره حج و عمره مفرده انجام مي شود و در صورت انجام ندادن آن همبستر شدن طواف كننده با همسرش حرام است.

طواف وداع:

طوافي كه حاج و كسي كه عمره مفرده انجام داده به هنگامي كه مي خواهد از مكه خارج شود انجام مي دهد.

«ظ»
ظاهراً:

جايي كه در رساله اين تعبير به كار رفته مقصود اظهار فتوي است؛ مقلد بايد مورد عمل قرار دهد.

ظلمه:

افراد ظالم.

ظهر شرعي:

وقتي كه آفتاب به نصف النهار مي رسد؛ سايه شاخص از بين مي رود يا به كمترين حد خود مي رسد؛ در آن وقت است كه مي توان اذان ظهر را گفت و نماز ظهر و جمعه را خواند.

«ع»
عاجز:

ناتوان، درمانده.

عادت عدديه:

زني كه عادت ماهيانه اش از نظر عدد مشخص باشد.

عادت عدديه و وقتيه:

زني كه عادت ماهيانه اش از نظر عدد و وقت مشخص باشد.

عادت ماهيانه:

قاعدگي و حيض.

عادت وقتيه:

زني كه عادت ماهيانه اش از نظر وقت مشخص باشد.

عادل:

كسي كه حالت ثابتي داشته باشد كه واجبات را به آساني انجام مي دهد و گناهان را به راحتي ترك مي كند.

عاريه:

دادن مال خود به ديگري براي استفاده موقت بدون عوض.

عاصي:

گناهكار.

عاقله:

خويشان پدري كسي كه جنايتي را از روي خطا انجام داده.

عامل:

عمل كننده:

1 كسي كه متصدي جمع آوري و حسابرسي و تقسيم و ساير امور مربوط به زكات است.

2 كسي كه به قرارداد جعاله عمل مي كند.

3 اجير.

عائدي، عائدات:

در آمد و جمع آن درآمدها است.

عدول:

جمع عادل و به معني برگشت از نظريه هم آمده و به معناي بازگشت از تقليد يك مجتهد به مجتهد ديگر نيز به كار گرفته مي شود و همچنين در مورد عدول از جماعت به فرادي و بر عكس نيز استعمال مي شود.

عذر شرعي:

بهانه شرعي.

عرصه:

زمين بدون ساختمان و درخت.

عرف مردم:

فرهنگ مردم ي.

عرق جنب از حرام:

عرقي كه پس از آميزش نامشروع، يا استمنا از انسان خارج شود.

عزل:

كنار گذاشتن:

1 بركنار كردن وكيل يا وصي يا متولي و مانند آنان از كار.
2 انزال مني در خارج رحم براي جلوگيري از آبستني زن.
عسرت:

سختي، تنگدستي.

عقد:

گره، پيوند، پيوند زناشويي.

عقد جايز:

قراردادي كه مي توان آن را به هم زد.

عقد بيع:

قرارداد خريد و فروش.

عقد دائم:

قرارداد ازدواج هميشگي.

عقد غيردائم:

قرارداد ازدواج موقت و از او به متعه و صيغه تعبير مي شود.

عقد لازم:

قراردادي كه شرعاً بدون رضايت طرفين به هم نمي خورد.

عقود:

قراردادهاي دو طرفه مانند قرارداد خريد و فروش، ازدواج، مصالحه.

عمال:

كارگزاران.

عمداً:

انجام دادن كاري از روي قصد با علم و آگاهي.

عمره:

زيارت خانه خدا و انجام اعمال مخصوص خانه كعبه و بر دو قسم است:

عمره تمتع و عمره مفرده.

عمره تمتع:

عمره تمتع قبل از حج تمتع انجام مي شود.

عمرده مفرده:

عمره مفرده بعد از حج قِرآن و افراد يا بدون حج انجام مي گيرد.

عمل به احتياط:

انجام يا ترك عمل به نحوي كه يقين كند كه تكليف شرعي را انجام داده.

عنبر:

گياهيست خوش بو در دريا.

عُنف:

كاري كه به زور و بدون رضايت طرف انجام شود.

عنّين:

مردي كه از انجام عمل زناشويي عاجز است.

عهد:

پيمان، تعهد انسان در برابر خداوند براي انجام كار پسنديده، يا ترك كار ناپسند كه با صيغه مخصوص ادا مي شود.

عورت:

آنچه كه انسان از ظاهر كردنش حيا مي كند؛ اعضاء تناسلي.

عيال:

زن، همسر.

عيالات:

افراد عاقله انسان.

عيد فطر:

اولين روز ماه شوال كه يكي از دو عيد بزرگ اسلامي است.

عيد قربان:

دهمين روز ماه ذيحجه كه يكي از دو عيد بزرگ اسلامي است.

«غ»
غائط:

مدفوع انسان.

غايب شدن:

پنهان شدن؛ پنهان شدن شوهر نسبت به هزينه زن، فرزند و طلاق زوجه كه به حاكم شرع مراجعه مي شود.

غرض عقلايي:

هدفي كه از نظر عقلا قابل قبول و پسنديده باشد.

غساله:

آبي كه معمولا پس از شستن چيزي خود به خود يا با فشار از آن جدا مي شود.

غسل:

شستن، شستشوي بدن با كيفيت مخصوص و آن بر دو قسم است:

ارتماسي و ترتيبي.
غسل ارتماسي:

به نيت غسل يك مرتبه در آب فرو رفتن.

غسل ترتيبي:

به نيت غسل اول سر و گردن، بعد سمت راست، سپس چپ را شستن.

غسل جبيره:

غسلي كه با وجود مرهم يا چيز ديگر بر اعضاء بدن انجام مي گيرد.

غسل مستحب:

غسلي كه به مناسبت شب و روز خاص، يا عبادتي يا زيارتي شايسته است انجام شود مانند غسل جمعه و غسل شب هاي احياء ماه رمضان و غسل زيارت.

غسل واجب:

غسلي كه انجام آن الزاميست مانند غسل جنابت و غسل حيض براي انجام اعمال واجب مشروط به طهارت.

غلات:

كساني كه در باره ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام غلو مي كنند و آنان را به حد خدايي مي رسانند. مانند علي الهي ها كه حضرت علي بن ابي طالب عَلَيْهِ السَّلَام را خدا مي دانند.

غنائم جنگي:

اموالي كه در جنگ با كفار به دست مسلمانان مي افتد.

«ف»
فتوي:

رأي، رأي مجتهد در مسائل شرعي.

فجر:

سپيده صبح.

فجر اول، فجر كاذب:

نزديك اذان صبح در طرف مشرق سپيده اي مانند دم گرگ رو به بالا حركت مي كند كه آن را فجر اول و فجر كاذب مي گويند.

فجر دوم (ثاني):

پس از گذشت مقداري از زمان فجر اول سپيده اي در پهناي طرف مشرق مانند رودي گسترده ظاهر مي شود كه آن را فجر دوم (ثاني) و فجر صادق گويند و اول وقت نماز صبح و روزه است.

فرادي:

نمازي كه انسان به طور انفرادي و تنهايي به جا مي آورد.

فَرْج:

عورت انسان، عورت زن.

فرض:

امر الزامي، چيزي كه انجام دادن آن واجب است.

فرسخ شرعي:

عبارت از سه ميل است؛ به شرط اول نماز مسافر مسأله (1280) مراجعه شود.

فروع دين:

مقررات و وظايف شرعي كه در مقابل اصول و پايه هاي دين است فروع دين گويند مانند نماز و روزه.

فضاء وضو:

مقصود از فضا چيزي وسيع تر از مكان و جاست و شامل هوا هم مي شود.

فضله:

مدفوع حيوانات.

فطريه:

مراد زكات فطره است.

فقّاع:

آب جو.

فقير:

كسي كه خرج ساليانه خود و عيالاتش را ندارد.

في سبيل الله:

در راه خدا، كاري كه نفعش به مسلمانان برسد؛ مانند ساختن مسجد، پل و مانند آنها.

«ق»
قبض:

در اختيار گرفتن.

قُبُل:

پيش، كنايه از عضو جنسي كه در جلو بدن قرار دارد.

قتل:

كشتن.

قتل نفس محترمه:

كشتن كسي كه خونش از نظر شرعي محترم است و نبايد كشته شود.

قذف:

نسبت زنا يا لواط به كسي دادن.

قرائت:

خواندن، خواندن حمد و سوره در نماز.

قرار نفع:

شرط بهره و سود در دادن قرض.

قربت مطلقه، قصد قربت:

اين دو جمله در موردي گفته مي شوند كه اصل عمل معلوم باشد ولي واجب بودن يا مستحب بودن آن روشن نباشد؛ بنا بر اين بايد عمل را بدون اين كه نيت واجب يا مستحب كند به جا آورد.

قربت:

نزديك، نزديك به واقع و حقيقت.

قرشيه:

زن سيّده، زني كه از طرف پدر به نضربن كنانه كه از اجداد رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم است برسد؛ خلاصه زني كه از قبيله قريش محسوب مي شود.

قرعه:

نوشتن نام مورد نظر بر كاغذ و مانند آن و به هم ريختن آنها و برداشتن يكي از آنها.

قرحه، قروح:

دُمل، زخم چركين، جمع آن قروح است.

قرينه:

نشانه، علامت.

قصاص:

تلافي به مثل در كشتن عمدي و جراحات بدني.

قسم:

سوگند، سوگند به نام خداوند براي انجام كار پسنديده يا ترك كار ناپسند.

قصد اقامه:

تصميم مسافر بر ماندن ده روز يا بيشتر در يك محل.

قصد انشاء:

تصميم بر ايجاد يا ابراز امر اعتباري مانند قصد نكاح و زوجيت، يا قصد طلاق و قطع زوجيت و مانند اينها.

قصد رجاء:

اميد ثواب داشتن براي عمل، انجام دادن عمل به احتمال اين كه مورد خواسته خداوند است.

قصد ما في الذمه:

قصد و نيت تكليفي كه واقعاً بر عهده انسان است ولي خصوصيات آن معلوم نباشد.

قصد وجه:

انجام دادن عمل با نيت واجب يا مستحب.

قصيل:

دانه هاي جو كه هنوز در خوشه است؛ براي علوفه حيوان

مصرف مي شود.
قضا:

قضاوت كردن؛ انجام عمل پس از گذشتن وقتي كه برايش مقرر شده.

قيام متصل به ركوع:

قيام پيش از ركوع به نحوي كه از حال قيام به ركوع رود.

قنوت:

اطاعت، تواضع در برابر خداوند، دستها را در نماز در مقابل صورت گرفتن و ذكر و دعا خواندن.

قي:

استفراغ.

قيّم:

سرپرست، كسي كه بر اساس وصيت يا حكم حاكم شرع مسؤول كارهاي يتيم و غيره مي شود.

قيمي:

قيمي در برابر مثلي گفته مي شود؛ مراد چيزهاييست كه هر كدام قيمت علي حده دارند مانند حيوانات و جواهرات.

«ك»
كافر:

كسي كه اعتقاد به توحيد و نبوت يا هر دو يا معاد به تفصيلي كه در مسأله (107) بيان شد نداشته باشد.

كافر حربي:

كافري كه با مسلمانان در حال جنگ است.

كافر ذمي:

اهل كتاب كه در پناه حكومت اسلامي طبق مقررات خاصي زندگي مي كنند.

كافه علما:

همه علما.

كبار ورثه:

وارثان بزرگسال ميت.

كثيرالشك:

كسي كه زياد شك مي كند.

كفاره:

عملي كه انسان براي كار خلافش بايد انجام دهد.

كفاره جمع:

كفاره جمع عبارت است از يك بنده آزاد كردن و شصت روز روزه گرفتن و شصت فقير را سير كردن.

كفالت:

ضمانت.

كفو:

هم شأن، هم طراز شرعي و عرفي انسان.

كفيل:

ضامن.

كيفيت عمل:

چگونگي كار.

«گ»
گِل ارمني، گِل داغستان:

گِل ارمني و گِل داغستان دو قسم از گِل هاي معدني هستند كه براي معالجه بعضي مرض ها استفاده مي شوند.

«ل»
لازم:

واجب، گفته مي شود فرق بين واجب و لازم اينست كه هرگاه مجتهد دليل لازم بودن امري را از آيات و روايات استفاده كند و بتواند به شارع مقدس نسبت دهد از او به واجب تعبير مي شود و هرگاه از راه ديگر مانند دليل عقل، لازم بودن امري را بفهمد و نشود آن را به شارع استناد داد از او به لازم تعبير مي شود و همين تفاوت را در تعبير به احتياط واجب و لازم بايد در نظر داشت. ولي فكر نمي كنيم اين فرق صددرصد در جميع موارد مراعات شده باشد؛ به هر حال براي مقلد فرق نمي كند امر واجب باشد يا لازم، احتياط لازم باشد يا واجب، بايد آن امر را انجام دهد و احتياط را مراعات كند.

لازم الوفاء:

بايد به آن عمل شود.

لغو:

بي فايده يا بيهوده.

«م»
مأموم:

پيرو، كسي كه در نماز به امام جماعت اقتدا مي كند.

مؤلفة قلوبهم:

كساني كه با دادن زكات و صدقات به آنان به دين اسلام مايل مي شوند يا در جنگ به مسلمانان كمك مي كنند؛ به مسأله (1933) مراجعه شود.

مؤنه:

مخارج، هزينه.

مابه التفاوت:

مقدار تفاوت بين قيمت دو چيز، معمولا تفاوت بين جنس صحيح و مَعيب ملاحظه مي شود.

مال الاجاره:

مالي كه بايد مستأجر بابت اجاره بپردازد.

مال المصالحه:

مالي كه مورد توافق و سازش قرار گرفته باشد.

ماليت شرعي:

چيزي كه از نظر اسلام ماليت داشته باشد مانند مال مشروعي كه با ضوابط شرعي مشخص شده باشد.

ماه هاي شمسي:

ماه هاي شمسي از فروردين شروع و به اسفند ختم مي شود.

ماه هاي هلالي:

ماه هاي هلالي همان ماه هاي قمريست و از محرم شروع مي شود و به ذيحجه پايان مي يابد.

مباح:

كاري كه از نظر شرعي انجام و تركش برابر باشد.

مباشرت:

انجام كاري به دست خود، انجام معامله بدون واسطه كسي.

مبتدئه:

زني كه براي اولين بار عادت مي شود.

مبطلات نماز:

چيزهايي كه نماز را باطل مي كند.

متجاوز:

معناي متعدي را دارد.

متجاهر به فسق:

كسي كه آشكارا گناه مي كند.

متصور:

چيزي كه قابل درك و تصور باشد.

متعدي:

كسي كه بر ديگري تجاوز و خسارت زند.

متعه:

زني كه به همسري موقت مردي درآمده.

متنجس:

چيزي كه پاك بوده ولي در اثر برخورد با نجس آلوده شده باشد.

متهم:

كسي كه مورد تهمت است.

متولي:

سرپرست.

متولي وقف:

كسي كه سرپرستي وقف را دارد.

مثل، مثلي:

مثلي چيزي را گويند كه مانند آن در بيرون باشد؛ مانند پول طلا، نقره، اسكناس، حبوبات، مصنوعات ماشيني و مانند آنها.

مثقال شرعي:

مقدار آن هيجده نخود است.

مثقال صيرفي:

همان مثقال معمولي است.

مثقال معمولي:

مقدار آن بيست و چهار نخود است.

مجتهد:

كوشا، كسي كه در فهم احكام الهي به درجه اي رسيده كه مي تواند احكام الهي را از مدركش به خوبي استنباط كند.

مجتهد جامع الشرايط:

مجتهدي كه داراي شرايط مرجعيت تقليد است.

مجراي طبيعي:

مسير طبيعي هر چيز، معمولا در خارج شدن بول، مدفوع و مني ذكر مي شود.

مجزي:

كافي، ساقط كننده تكليف.

مجهول المالك:

مالي كه صاحبش معلوم نباشد.

محارب:

كسي كه با مردم و مقررات عمومي و اجتماعي و ديني آنان وارد جنگ شده و عملا افساد مي كند.

محتضر:

كسي كه در حال جان كندن است.

محتلم:

كسي كه در خواب مني از او خارج شده.

محجور:

كسي كه از تصرف در اموالش ممنوع شده.

مُحدث:

كسي كه حدث اصغر، يعني چيزي كه وضو را باطل مي كند؛ يا حدث اكبر، يعني چيزي كه غسل را واجب مي كند؛ از او سر زده است.

محذور:

كنار گذاشته شده؛ آنچه از آن پرهيز شده است.

محرز:

روشن، قطعي، يقيني، ثابت شده.

مَحرَم، محارم:

كسي كه به انسان محرم است و ازدواج با او حرام است.

جمع آن محارم است.

مُحرِم:

كسي كه در حال احرام حج يا عمره باشد.

محصن:

مردي كه زن دارد با شرايط مقرره.

محصنه:

زني كه شوهر دارد با شرايط مقرره.

محظور:

ممنوع.

محفوظ:

حفظ شده؛ نگهداري شده.

محل اشكال، محل تأمل:

اين دو جمله در موردي به كار برده مي شود كه مرجع تقليد نتوانسته حكم قطعي را بفهمد و ابراز كند؛ مقلد مي تواند احتياط كند يا به مرجع تقليد ديگري با شرايطش مراجعه كند.

مخرج:

مجراي طبيعي.

مخرج بول و غائط:

مجراي طبيعي خارج شدن ادرار و مدفوع.

مخمس:

چيزي كه خمس آن داده شده.

مخير است:

هرگاه در فتوي گفته شود مخير است؛ مقلد لازم نيست يك طرف به خصوصي را انجام دهد؛ ولي بايد يكي از دو طرف يا اطراف را انتخاب كند.

مدّ:

پيمانه اي كه تقريباً ده سير كه 750 گرم است گنجايش داشته باشد.

مدعي:

خواهان، كسي كه براي خودش حقي قائل است.

مَذْي:

رطوبتي كه پس از تحريك شهواني و ملاعبه از انسان خارج مي شود.

مرتد:

مسلماني كه كافر شده.

مرتد فطري:

كسي كه از پدر يا مادر مسلمان به دنيا آمده و مسلمان بوده ولي از اسلام خارج شده.

مرتد ملي:

كسي كه از پدر و مادر غيرمسلمان به دنيا آمده و پس از مسلمان شدن كافر شده.

مرجوح شرعي:

چيزي كه از نظر شرع مناسب نباشد.

مردار:

حيواني كه خود مرده يا بدون شرايط مقرره در شرع كشته شده باشد.

مزارعه:

قراردادي كه بين مالك زمين و زارع منعقد مي شود كه بر اساس آن مالك مقداري از محصول را صاحب مي شود.

مس:

لمس كردن؛ رساندن جايي از بدن به جايي.

مسافت شرعي:

هشت فرسخ مستقيم يا رفت و برگشت.

مساقات:

آبياري كردن؛ قراردادي بين صاحب باغ و باغبان منعقد مي شود كه بر اساس آن باغبان در برابر آبياري و تربيت درختان حق استفاده از مقدار معين از ميوه باغ را پيدا مي كند.

مستحاضه:

كسي كه خون استحاضه مي بيند.

مستحب:

پسنديده، مطلوب، چيزي كه مورد درخواست شارع است ولي واجب نيست؛ مي تواند او را ترك كند ولي هرگاه براي خدا انجام داد ثواب دارد.

مستطيع:

توانا، كسي كه امكانات و شرايط سفر حج و انجام مناسك حج را داشته باشد.

مستهلك:

چيزي در چيز ديگر به نحوي منحل شود كه نام و چيزي از او باقي نمانده باشد.

مسح:

دست كشيدن؛ دست كشيدن به پيش روي سر و روي پاها در وضو.

مسكر، مسكرات:

چيزي كه مست كننده است؛ جمع آن مسكرات است.

مسكين:

بيچاره، كسي كه از فقير زندگي را سخت تر مي گذراند.

مس ميت:

لمس كردن انسان مرده.

مشروع:

آنچه كه از نظر اسلام شرعيت دارد.

مشقّت:

سختي، رنج، دشواري.

مصالحه:

سازش، آشتي.

مضاربه:

قرارداديست كه بين صاحب مال و عامل منعقد مي شود كه بر اساس آن صاحب مال در درآمد از مال با عامل شريك مي شود.

مضطربه:

زني كه عادت ماهيانه اش منظم نيست.

مضمضه:

چرخانيدن آب در دهان.

مطلقاً:

بدون قيد و شرطي كه قبلا يا بعداً گفته شده يا مي شود.

مطهر، مطهرات:

پاك كننده؛ جمع آن مطهرات است.

مظالم:
چيزي كه در ذمه انسان است ولي صاحب آن معلوم نيست؛ يا دسترسي به آن ممكن نباشد؛ مثل اين كه انسان بدهكار باشد ولي صاحب آن را نمي شناسد و يا دسترسي به او ندارد.
مظلوم:

كسي كه به او ظلم شده.

معامله فضولي:

معامله اي كه بدون اجازه صاحب مال انجام شده.

معصيت كبيره:

گناه بزرگ.

مغبون:

كسي كه سرش كلاه رفته و متضرر شده.

مفصل:

جايي كه عضوي از عضو ديگر جدا مي شود.

مفطر، مفطرات:

چيزي كه روزه را باطل مي كند؛ جمع آن مفطرات است.

مفلس:

ورشكسته، كسي كه دارائيش كمتر از بدهكاريش باشد.

مقررات شرعيه:

وظايف و تكاليفي كه از طرف شريعت مقدسه تعيين شده.

مكروه:

ناپسند، نامطلوب، چيزي كه انجام ندادنش مورد نظر شارع است ولي انجامش حرام نيست.

مكلف:

انساني كه بالغ و عاقل است.

ملاعبه:

بازي كردن.

مميز:

بچه اي كه خوب و بد را تمييز مي دهد.

منصوب:

كسي كه از طرف حاكم شرع تعيين شده.

مني:

ماده لزجي كه مبدء تكون انسان و حيوان است.

موالات:

پشت سرهم، پياپي انجام دادن.

موجر:

كسي كه ملكي را اجاره مي دهد.

موقوف عليهم:

افراد يا طبقات يا اصنافي كه چيزي براي آنان وقف شده.

موقوفه:

چيزي كه وقف شده.

مهرالسنه:

پانصد درهم نقره سكه دار كه مهريه حضرت زهرا عَلَيْهاالسَّلَام بوده.

مهرالمثل:

آنچه كه متعارف است در مقدار مهريه زن هايي مثل زن مورد نظر تعيين مي كنند.

ميت:

مرده، جسد بي جان انسان.

«ن»
ناسيه:

زني كه وقت عادت ماهيانه خود را فراموش كرده.

ناصبي، نواصب:

كسي كه دشمني و عداوت اهل بيت عَلَيْهم ُالسَّلَام را دارد و اظهار عملي هم مي كند.

جمع آن نواصب است.

نافله:

نماز مستحبي

نبش قبر:

شكافتن قبر.

نجس:

پليد، ناپاك.

نري:

بيضه.

نفاس:

خوني كه پس از زايمان از رحم خارج مي شود.

نفساء:

زني كه خون نفاس مي بيند.

نصاب:

مقدار معيني است از طلا، نقره، گندم، جو، خرما، كشمش و تعداد معيني از گاو و گوسفند كه زكات در آنها واجب مي شود.

نكاح:

ازدواج.

نكاح دائم:

ازدواج هميشگي.

نكاح موقت:

ازدواج محدود.

نماز آيات:

نماز مخصوصيست كه در مواردي نظير زلزله و گرفتن خورشيد و ماه واجب مي شود.

نماز احتياط:

نماز مخصوصيست كه بدون سوره براي جبران ركعت يا ركعات مورد شك به جا آورده مي شود.

نماز استسقاء:

نمازي كه با كيفيت مخصوص براي طلب باران خوانده مي شود.

نماز جماعت:

نمازي كه با دو نفر يا بيشتر به امامت يكي از آنها خوانده مي شود.

نماز جمعه:

دو ركعت نمازي كه روز جمعه با شرايطي به جاي نماز ظهر با جماعت خوانده مي شود.

نماز خوف:

نماز يوميه را شكسته با كيفيت مخصوصي كه در حال ترس از دشمن خوانده مي شود.

نماز شب:

هشت ركعت نماز مستحبيست كه به صورت دو ركعتي پس از نيمه شب، مخصوصاً در ثلث آخر شب خوانده مي شود.

نماز شفع:

دو ركعت نماز مستحبي كه پس از هشت ركعت نماز شب خوانده مي شود.

نماز طواف:

دو ركعت نماز است كه در مراسم حج و عمره پس از طواف كعبه خوانده مي شود.

نماز عيد:

دو ركعت نماز مخصوصيست كه روز عيد فطر و قربان خوانده مي شود.

نماز غفيله:

دو ركعت نماز مخصوصي كه شايسته است پس از نماز مغرب تا وقتي كه سرخي در طرفي كه خورشيد غروب كرده باقيست خوانده شود.

نماز قصر، نماز مسافر:

نماز چهار ركعتي كه در سفر با شرايط مخصوص دو ركعت خوانده مي شود.

نماز قضا:

نمازي كه پس از گذشتن وقتش خوانده مي شود.

نماز مستحب:

نمازي كه به جا آوردن آن واجب نيست ولي شايسته است.

نماز ميت:

نماز مخصوصي كه بر ميت انساني خوانده مي شود.

نماز واجب:

نمازي كه بر انسان واجب است.

نماز وتر:

يك ركعت نماز مستحبي كه پس از نماز شفع خوانده مي شود.

نماز وحشت، نماز ليلة الدفن:

دو ركعت نماز مخصوصيست كه شب اول پس از مرگ انسان برايش خوانده مي شود.

نماز يوميه:

نماز روزانه، نمازهاي واجب شبانه روزي كه هفده ركعت است.

نهي از منكر:

بازداشتن از عملي كه در شريعت مقدسه زشت و حرام است.

نوافل شبانه روزي:

مجموع يازده ركعت نماز شب و نافله هاي نمازهاي واجب پنج گانه است.

نوافل يوميه:

نمازهاي مستحبي شبانه روزي كه سي و چهار ركعت است.

نيت:

قصد، تصميم انجام عمل.

«و»
واجب:

امري كه انجام دادن آن از نظر شرعي الزامي است.

واجب تخييري:

واجبيست كه انسان اختيار دارد بين اين كه آن را يا ديگري را انجام دهد مانند كفاره افطار

عمدي روزه ماه رمضان، به غير حرام، كه انسان اختيار دارد بين اين كه يك بنده آزاد كند؛ يا شصت روز روزه بگيرد؛ يا شصت فقير را سير كند.

واجب عيني:

واجبيست كه بايد هر مكلف آن را به جا آورد و انجام دادن ديگري اثري ندارد؛ مانند نماز و روزه.

واجب كفايي:

واجبيست كه هرگاه يك نفر يا بيشتر آن را انجام دهند تكليف از ديگران ساقط مي شود؛ ولي هرگاه هيچيك آن را انجام ندهند همه معصيت كرده اند مانند كفن كردن ميت و دفن آن.

واجب مضيّق:

واجبيست كه وقت عمل برابر خود عمل است مانند روزه كه امساك از مفطرات از اذان صبح است تا مغرب.

واجب موسّع:

واجبيست كه وقت انجام عمل بيشتر از خود عمل است مانند نماز صبح كه وقت آن از طلوع فجر است تا طلوع آفتاب.

وارث:

كسي كه از مرده ارث مي برد.

واقف:

كسي كه چيزي را وقف كرده.

وثيقه:

سپرده، گروي.

وجه:

صورت، عنوان.

وَدي:

رطوبتي كه گاهي پس از بول كردن مشاهده مي شود و پاك است.

وديعه:

امانت.

وَذي:

رطوبتي كه گاهي پس از مني مشاهده مي شود و پاك است.

ورّاث:

كساني كه از مرده ارث مي برند.

وصل به سكون:

وصل كردن كلمه به كلمه بعد در حالي كه آخر كلمه بي حركت باشد.

وصي:

كسي كه مسؤول انجام وصيتي مي شود.

وصيت، وصايت:

سفارش، توصيه اي كه انسان براي كارهاي پس از مرگش به ديگري مي كند.

وضو:

شستن صورت و دستها از آرنج تا سر انگشت و مسح سر و پاها با نيت وضو.

وضوي ارتماسي:

شستن صورت و دستها با فرو بردن آنها در آب با نيت وضو.

وضوي ترتيبي:

شستن صورت و دستها با ريختن آب بر آنها به قصد وضو.

وضوي جبيره:

وضو گرفتن در حالي كه در محل وضو مرهم يا چيزي باشد.

وَطي:

لگدمال كردن؛ كنايه از عمل جنسي است.

وطن:

محل اصلي يا جايي كه انسان براي اقامت و زندگي خود اختيار كرده.

وقف:

چيزي كه قابل خريد و فروش و نقل و انتقال نيست مگر در موارد خاص.

وقف به حركت:

ظاهر كردن حركت آخر كلمه در حال وصل نكردن كلمه به كلمه بعد.

وقف خاص:

وقف براي طبقه يا صنف خاص.

وقف عام:

وقف براي عموم مردم يا فقرا.

ولايت:

سرپرستي، صاحب اختيار.

ولي:

كسي كه از طرف شريعت مقدسه سرپرستي شخص يا اشخاصي را دارد؛ مانند پدر و پدربزرگ و مجتهد جامع الشرايط.

ولي شرعي طفل:

پدر و جد پدري ولي طفلند و در نبودن آنان كسي كه از طرف حاكم شرع تعيين مي شود و از او به قيّم هم تعبير مي شود.

ولي مقتول:

كسي كه از مقتول ارث مي برد غير از زن و شوهر.

ولي ميت:

سرپرست ميت، مرد نسبت به همسر مرده اش ولايت دارد و بر ديگران مقدم است و در غير زن و شوهر ولي ميت يا اولياء ميت كساني هستند كه در ارث بر ديگران مقدمند.

«ه»
هبه:

بخشش.

هديه:

تحفه، ارمغان.

«ي»
يائسه:

زني كه سنش به حدي رسيده كه عادت زنانه نمي شود. در قرشيه بنا بر مشهور پس از پايان شصت سال و در غيرقرشيه بعد از پايان پنجاه سال است

و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته

سيد محمدحسن مرتضوي لنگرودي

بهار 1378

25- حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج محمد علي گرامي (دام ظله )

زندگينامه

زندگينامه و معرفى خانواده

بنده در ابتدا تشكر مى كنم از همه آقايانى كه زمينه را فراهم كردند تا در خدمتشان باشيم. من محمدعلى گرامى، فرزند عباس، متولد قم مى باشم. پدرم در اصل قمى است و همشيرزاده مرحوم آيت الله العظمى آقاى آشيخ ابوالقاسم كبير قمى كه معروف به علم و زهد هستند مى باشد.

زمان تولدم طبق آنچه كه در شناسنامه هست، مهر ماه سال 1317 شمسى مى باشد. از نظر سال قمرى شايد تطبيق كند با رجب 1357 هجرى قمرى كه طبق نوشته پدرم پشت قرآن تاريخ تولد من رجب 1357 بوده است. در مورد استفاده از نام مستعار بايد عرض كنم كه من نام مستعار نداشتم زيرا به حدى شناخته شده بودم كه امكان استفاده از نام مستعار وجود نداشت فقط در دو مورد از نام مستعار استفاده شد يكى مربوط مى شود به شرح حال مختصرى از دوران تبعيدم كه در سال 44 در جزوه اى منتشر شد و در آن از نام مستعار على ابومحمد استفاده كردم. موضوع آن جزوه شرح حال يكى از روحانيون تبعيدى است كه در واقع خودم مى باشم. مورد ديگرى كه از اسم مستعار استفاده كردم در سال 52 بود. كه شرح آن را در فصول آينده خواهيد خواند.

محله پدرى ما تكيه "جدا"ى قم بوده كه نزديك عشقعلى و الونديه است. جدّا يكى از شعراى معروف قم

بوده كه اكنون نوادگانش در جاهاى مختلف از جمله تهران، مشهد و قم زندگى مى كنند.

نام پدربزرگم محمود و پدر پدربزرگم احمد است. ملامحمود از تجار قم بوده و عنوان بازارى و تلگرافى وى، م. قم بود. در قديم مرسوم بوده كه حرف اول را به عنوان حرف اختصارى و عنوان تلگرافى قرار مى دادند. از بستگانمان هم شخصى به عين. قم معروف بود. به اين تناسب عنوان اختصارى پدرم ميم زاده. قم بوده چون عنوان اختصارى پدرش ميم بوده است. والده ام، لعيا شمس، حالت دورگه داشته، قم و تهران; ولى به هر حال ايشان نيز متولد قم هستند و صبيه مرحوم حاج اسدالله شمس كه از محترمين تجار قم بوده اند مى باشد. والده ما كه متجاوز از نود سال سن داشت از دنيا رفته اند و در قبرستان باغ بهشت در طبقه فوقانى، قبر پدرم دفن شده است. در خانواده ما زنى و يا مردى با اين سياست وجود نداشت. در همين سن بالا ايشان كل فاميل را اداره مى كرد. مثلا اگر كسى از دنيا مى رفت، به همه جا تلفن مى زد كه تشييع و فاتحه يادتان نرود. شب اول ماه به اينجا و آنجا تلفن مى زد كه نماز اول ماه فراموش نشود. عجيب است ايشان در اين سن اصلا چطور يادش مى ماند من واقعاً مبهوتم. امثال ما هر مجلس فاتحه اى را نمى رويم حالش را نداريم، ايشان خيلى عجيب بودند. به هر حال ايشان آن منزل را با سياست اداره مى كرده است. حاج اسدالله شمس علاقه خاصى به مجالس عزادارى داشت و روضه هاى مفصلى

در منزلش برپا بود. من به ياد دارم كه در آن روضه آقاى بروجردى شركت مى كرد. حاج اسدالله شمس فرد بسيار محترمى بود و روحيه عجيب و با استقامتى داشت كه در طول دوران بدحجابى و متحدالشكل كردن لباسها از خانه بيرون نيامد و خودش را مريض كرد، ولى بيرون نرفت. پدر من هم عمداً پايش را گچ گرفت و در منزل خوابيد تا در آن جريان شركت نكند. پدربزرگ ما نيز تا آخر عمر معمم بود و عبا و عمامه به اصطلاح تاجرانه داشت و حاضر نشد لباس متحدالشكل را بپذيرد و در طول مدت سختى در خانه نشست و بيرون نيامد تا اينكه كم كم مشكل حل شد. آن دو خيلى مقاوم بودند.

خصوصيات اخلاقى مرحوم پدرم

مرحوم والدم چند سالى است كه فوت كرده است و هنگام فوت، حدوداً بالاى صد سال سن داشته اند و تقريباً با آقاى اراكى هم سن بوده اند. زمانى آقاى اراكى همسايه ديوار به ديوار ما بود; يك وقت به من فرمود پدرتان در قيد حياتند گفتم بله، گفتند: چند سال دارند، گفتم فكر مى كنم صد سال و فكر مى كنم با شما همسال باشند و شايد بيشتر از يكسال طول نكشيد كه ابوى بنده فوت كرد، لكن به ايشان گفتم اما خيلى فرق است بين شما و ايشان. آقاى اراكى حافظه اش معجزه اى بود. من در ميان علما با اين سن و سال، حافظه اى به اين خوبى نديده ام، جز آقاى مرعشى نجفى. اين دو نفر در حافظه عجيب بودند ولى پدر بنده در اين يكى دو سال اخير حتى فرزندانش را هم نمى شناخت

فقط من را به تناسب اينكه امتياز لباسى داشتم مى شناخت و گاهى هم يكى ديگر از اخويها كه در قم بود را مى شناخت، پدرم از بُعد ارتباط با خدا فردى معنوى بود نماز شبهاى ايشان را در زمانى كه من كوچك بودم فراموش نمى كنم نماز شب كه مى خواند واقعاً در من اثر مى گذاشت هنوز لحن ايشان توى گوشم هست كه رو به قبله (به حالت مرده بعد از غسل) دراز مى كشيد و دعاى مخصوص را مى خواند حمد و سوره اش را با آهنگ خيلى خوبى مى خواند و بسيار قرآن تلاوت مى كرد. تا دو سه سال پيش كه حافظه اش كار مى كرد كارش قرآن و نماز بود. او شايد حدود پانزده سال بود كه ديگر از بازار فاصله گرفته و خانه نشين شده بود و زيارت عاشورا و قرآن و نماز مى خواند. او روحيه عجيبى داشت ولى در دو سه سال آخر حافظه اش به گونه اى بود كه حتى نمازش را اشتباه مى كرد. ساليان درازى كه در بازار بود به تجارت حبوبات، صادرات برنج و روغن و اينگونه كارها مشغول بود و واقعاً ديانت ايشان عجيب بود. من دفاتر تجارى ايشان را ديدم كه حتى تفاوتهاى حساب يك شاهى را نوشته بود. آقاى مرعشى نجفى به من فرمودند روزى من در خدمت حاج شيخ ابوالقاسم قمى بودم و ايشان به اتكاء پدر شما و فرد ديگرى كه ظاهراً مرحوم حاج محمدرضا بود صيغه طلاق جارى كرد. پدرم خيلى بامعنويت بود و اهل دغل و كلك نبود چه بسا سادگى هايى داشت. ولى با

معنويت بود و آنچه را كه مى فهميد تشخيص مى داد.

پدر من به آن معنا سرمايه دار نبود ولى اعتبار زيادى داشت، مثلا مى گفتند اعتبار چك شش ماه است و پس از انقضاى اين مدت بايد وصول شود ولى در آن زمان چك پدرم مانند پول دست به دست مى گشت و تا آخر احتياج به وصول كردن نداشت. همين كه دارنده چك، مى گفت چك فلانى است مقبول واقع مى شد. ارتزاق ما به هيچ وجه از بيت المال نبود. پدرم اهل حساب و كتاب بود و مراجعات ماليش به آقاى بروجردى بود.

معرفى ساير افراد خانواده ام

ساير افراد خانواده ما عبارتند از سه خواهر كه يكى از آنها به نام ذكرى با كسالت سرطان حدود 10 سال قبل فوت كرد ولى دو تاى ديگر به نام هاى كبرى و حوراء در قيد حيات هستند. هم چنين شش برادر هستيم كه يكى از آنان (آقاى حاج حسن) تا اين اواخر مدتى رئيس بازرگانى قم بود و بعد معاون فرماندار قم شد و به علت كسالت بارها استعفا كرد ولى موافقت نشد تا اينكه اخيراً به اتاق سى سى يو رفت و از كار كناره گرفت. ديگرى (حسين) مهندس شركت نفت است و تحصيلاتش را در آمريكا گذرانده است. ايشان نيز از نظر علمى خيلى خوب است، و بعد از فارغ التحصيلى، خيلى مورد توجه قرار گرفتند.

در بين فرزندان پسر، من فرزند سوم هستم و بعد از من (باقر) دكتر ارتوپد است كه قبلا رئيس بيمارستان سهاميه قم بود سپس در تهران استاد دانشگاه و داراى مطب بود و اخيراً چند سالى است كه در قزوين هم استاد

دانشگاه و هم جراح است و مطب دارد. برادر ديگرم (جعفر) داراى ليسانس اقتصاد است و مدتها براى بنياد مستضعفان طراحى مى كرد و به خاطر همان كارها و شدت نور و غيره چشمش آسيب ديد و اكنون نيز مشغول همان كار است. آخرين برادرم (كاظم) مهندس برق است البته دو تا بچه ديگر هم بودند كه آنها فوت كردند به ياد دارم كه يكى از آنها بعد از ما بود و در همان كوچكى فوت كرد و ديگرى قبل از ما بوده است. پدر و مادرم مجموعاً يازده فرزند داشته اند. بنابراين بنده از پسران سوم و مجموعاً فرزند پنجم هستم.

فعاليت هاى مبارزاتى برادرانم

برادرانم در طول مبارزات خدمات زيادى انجام داده اند. يكى دو روز قبل از عاشورا كه منزل امام مراسم بود و هيأت هايى آمده بودند از جمله هيأتى از دانش آموزان قم بود. آن روز هم من در اتاق رو به روى منبر در جوار امام نشسته بودم كه يك تلگرافى آمد و امام خطاب به من فرمودند شما باز كن و مطلبش را به من بگو. الان يادم نيست كه مضمون تلگراف چه بود. ولى احتمالا از تهران ارسال شده بود. سخنران آن جمعيت دانش آموزى، برادرم بود كه حالا دكتر ارتوپد جراح است. صحبت هاى آن روز ايشان عليه حكومت بود ولى جزئيات آن الآن يادم نيست.

اين برادرم در طول مبارزات از افراد بسيار فعال و در عين حال گمنام بوده است. او در جريان مدرسه فيضيه مخفيانه مجروحين را مداوا مى كرد. در راه انداختن اعتصاب پزشكان سهم بسزايى داشت. همچنين ايشان با يك هيأت اسلامى كه با آقاى حجتى

و آقاى رضا گائينى كه از افراد فعال بودند همكارى مى كرد. گرچه به همراه آنها دستگير نشد. آقاى گائينى اكنون در قم است.

اخوى كوچكترم (جعفر) بعد از تبعيد امام در دبيرستان حكمت مقاله اى تهيه كرده بود و به من هم نشان داد و پس از اينكه مقاله را اصلاح كردم در دبيرستان خواند. مدير و دبيرها نمى دانستند كه محتواى آن مقاله چيست و از دبيرستانهاى ديگر هم آنجا جمع شده بودند. در مقاله ناگهان مسأله كاپيتولاسيون را مطرح كرده بود. البته آقاى مفتح كه دبير آنها بود قدرى ناراحت مى شود; چون كه روحانى بود و از طرف مدرسه تحت فشار قرار گرفته بود و آنها فكر مى كردند اين كارها را آقاى مفتح كرده است ولى گويا بعد حدس زده بودند كه كار من باشد. اين خبر به گوش امام رسيده بود. آقاى حاج شيخ حسن صانعى به من گفت به امام گفتم كه كسى كه مقاله را خوانده ظاهراً از بستگان فلانى است.

گروه فدائيان خلق اكثريت (1) با بعضى از برادران من صحبت كرده و گفته بودند در ميان روحانيت ديگر مبارزاتى نيست و تنها چند نفر امثال برادر شما هستند كه منزوى شده اند و تنها ما هستيم كه مى توانيم مبارزه كنيم. البته هر كه به سوى آنها مى رفت به اين معنا نبود كه با ايدئولوژى آنها موافق است بلكه صرفاً از باب مبارزه با دستگاه و شور و حرارت جوانى به سوى آنها مى رفتند. با آنها همكارى كرد و مدتى هم زندان افتاد و شكنجه زيادى شد ولى قبل از محكوميت كسانى كمك كردند و

نجات پيدا كرد ولى اگر در دادگاه محكوم مى شد كارش سخت مى شد. ايشان ازدواج كرده بود و كسانى كه با خانواده اش ارتباط خويشاوندى داشتند او را نجات داده بودند. شايد بتوان گفت مبارزه عليه استبداد، هدف مشترك بود ليكن در دوره ركود اگر چه استبداد و ديكتاتورى تأثير داشت ولى ديكتاتورى آن زمان شديدتر از ديكتاتورى رژيم در پانزده خرداد نمى شود به نظر من عامل مهم تر عدم حضور رهبر در ميان جمعيت بود چون امام نبود تا تنور مبارزه را گرم نگه دارد. علاوه بر اين امام در دوره تبعيدش ملاحظه مردم و مصيبت هايى را كه ممكن بود بكشند را مى كرد.

برادرم در طول جنگ هم خيلى خدمت كرد يك بار يكى از نيروهاى اطلاعات به من تلفن كرد و گفت ما خيلى از ايشان تشكر مى كنيم. ايشان در سال 1356 ديگر پزشك كارآمدى شده بود و رئيس بيمارستان سهاميه قم شد و هم چنين جداگانه مطب داشت.

در باره پدربزرگم

پدرم فرزند مرحوم ملامحمود بود. ملامحمود نيز از تجار بامعنويت و با ديانت و كياست در امر تجارت بود. در باره ايشان داستانى شنيده ام و آن اينكه تجار ديگر وقتى مى خواستند بدانند امروز وضع بازار چگونه است از جلوى تجارتخانه او عبور مى كردند تا طرز نشستن او را ببيند. اگر رو به مراجعين نشسته بود مى فهميدند امروز بازار مقدارى كساد است يعنى بايد مشترى را جلب كرد ولى اگر رو به ديوار نشسته بود مى فهميدند كه امروز بازار داغ است يعنى ديگران بايد بيايند و التماس كنند. شنيدن اين قضيه براى من حالت تفنن داشت.

شنيدم كه عاقبت مبتلا به ناراحتى سينه و ريه شد و به علت روابط تجارى كه در حبوبات با خمين داشته به آنجا دعوتش كردند تا اينكه در تابستان، قم نباشد و از آب و هواى سالم آنجا استفاده كند. در آنجا گاهى به ارتفاعات مى رفته و بر اثر ازدياد اكسيژن و فشار هوا ناگهان حالت سكته پيدا مى كند و به اينجا تلفن مى كنند. پدرم با بقيه به آنجا مى روند و ايشان را مى آورند. سن او زياد بالا نبوده و به هفتاد نمى رسيده است. مرحوم ملامحمود، داماد آقاى آشيخ ابوالقاسم بوده است يعنى شوهر همشيره آشيخ ابوالقاسم كبير و اين پيوند دلالت بر معنويت اينها است.

ازدواج

در تابستان سال 1340 يكى از دوستان كه الان در يكى از مراكز قم مشغول خدمتند و مدتى هم، هم اتاقى بنده بود ما را دعوت كرد به مشهد. آن ايام صحبت ازدواج بنده بود و ما مترصد بوديم كه چكار كنيم، متحير بوديم يعنى من بيشتر وحشت داشتم كه خانواده ما از نظر فكرى ممكن است خيلى با آنها نباشند و يكوقت مشكلاتى پيش بيايد. در مشهد به امام هشتم(ع) عرض كردم موردى مى خواهم كه به درس و بحثم لطمه نخورد. از حرم بيرون آمديم يكى آقاى خسروشاهى كه بعد از انقلاب هم مدتى سفير ايران در واتيكان بود من را ناهار دعوت كرد، نمى دانم به چه مناسبت سر ميز ناهار صحبت از ازدواج شد. يك كسى به من گفت شما نمى خواهيد ازدواج كنيد، من گفتم اگر موردى باشد چرا. يكى از آقايان پيشنهاد كردند كه در خانواده ما

موردى اين چنين هست، ما هم استقبال كرديم. و خانواده را به تهران فرستاديم و سپس استخاره كرديم، مرحوم آقاى اراكى برايم استخاره كرد، خودم هم استخاره كردم كه اين جمله در آن استخاره بود: و الذى انزل اليك من ربك الحق. (2)

بنده اكنون چهار فرزند دارم دو پسر و دو دختر، يكى از پسرانم(محمدرضا) به درس خارج حوزه اشتغال دارد. تاكنون معمول اين بوده كه درس اصول آقاى وحيد و نيز درس فقه من شركت مى كرده و چون مهندسى صنعت و به علاوه مدارك ديگرى در رشته هاى جديد دارد لذا گرفتاريهاى ديگرى هم غير از دروس حوزوى دارد، كه همين باعث كمى توفيق او شده است. پسر بعدى(محمدجواد) كه آخرين فرزندم نيز هست به دبيرستان مى رود، پسر اولم معمم شده است پسر دوم هم به رشته حوزه علاقه دارد ولى هنوز دبيرستان مى رود، بنابراين بود كه بعد از مقطع راهنمايى براى تحصيل در حوزه بيايد ولى پس از استخاره اين طور شد كه اول ديپلمش را بگيرد. او اينك ليسانس اقتصاد دارد و مشغول خدمت در يكى از مراكز مى باشد. هر دو دخترم ازدواج كرده اند يكى از آنها در قم و ديگرى با يكى از روحانيون در تهران.

شروع تحصيلات و علاقه به طلبگى

تحصيلات ابتدائيم رادر مدرسه اى به نام مدرسه باقريه كه در كنار مدرسه فيضيه واقع شده بود شروع كردم. بعدها آنجا را خريدند و جزيى از مسجد اعظم شد، مدير مدرسه مرحوم آقا رضا برقعى اخوى حاج آقا مرتضى برقعى از وعاظ معروف قم بود. بنده كه در سال 1317 متولد شدم قاعدتاً مى بايست در سال 1323 براى تحصيلات

شش ساله ابتدايى در آن مدرسه رفته باشم. پس از آن سيكل شبانه را شروع كردم در آن زمان در قم رسم بود كه به طور كلى سه كلاس را در يك سال مى خواندند البته آن موقع چيزى به اسم مقطع راهنمايى نبود بلكه اسمش دبيرستان متوسط شش ساله بود، شش سال را طى دو سال مى خواندند البته شبانه به طور فشرده بود به هر حال ما سيكل اول را شروع كرديم اما در ضمن سيكل اول حالات عجيب و غريبى به من دست داد كه آن را نمى شود گفت، يدرك و لايوصف.

عشق طلبه شدن به سرم زد. با اينكه در آن زمان در خاندان ما روحانى نبود جز دايى زاده پدرم يعنى حاج شيخ محمدباقر خازنى فرزند مرحوم حاج شيخ ابوالقاسم كبير قمى، كه چندان رابطه اى هم با آنها نداشتيم. در آن زمان گاهى از طرف پدرم وجوه شرعى خدمت آقاى بروجردى مى بردم. ديدار ايشان تأثير عجيبى بر من مى گذاشت. من عاشق طلبگى بودم و تحت تأثير آقاى تربتى واعظ طلبه شدم پدر و نزديكانم با طلبه شدنم مخالف بودند. با خدا خيلى راز و نياز داشتيم كه خدا من دوست دارم طلبه شوم. شبى در خواب ديدم كه سيدى به حجره تجارتى پدرم آمد و روى نيمكت مقابل ميزش نشست و مرا هم پهلوى خودش نشاند، نوازش كرد و مقدارى پول به من داد. از خواب كه بيدار شدم، خيلى خوشحال شدم و تعبير كردم كه طلبه مى شوم و شهريه مى گيرم. براى كسى خوابم را تعريف نكردم. البته قبلا كمى درس عربى خوانده بودم و

اين روايت را ديده بودم كه "استعينوا فى قضاء الحوائج بكتمانها" بنابراين خوابم را براى كسى نگفتم تا شايد مستجاب شود.

يكى از عوامل آن حالات شايد تأثيرات يكى از منبريهاى معروف قم به نام حاج شيخ على اكبر تربتى واعظ بود شايد عوامل باطنى ديگر هم بوده ولى اين مهمترين عامل بود، ايشان مرا عوض كرد مرد عجيبى بود. مرحوم تربتى كسى بود كه عامل طلبه شدن من بود; يعنى اصلا عامل طلبه شدن من منبرهاى مرحوم تربتى بود. ولى در خانواده ما سالها بود كه از روحانى به آن صورت خبرى نبود، مرحوم تربتى مرد عجيبى بود خدا رحمتش كند. بنده در دفترهاى فلسفه ام در جايى از آن نوشته ام كه عشق اول روحانى ام مرحوم آشيخ على اكبر تربتى واعظ، همشهرى با مرحوم آقاى راشد بود. البته معلومات آقاى راشد را به هيچ وجه نداشت اما معنويت از وجودش جوش مى زد به ويژه وقتى صحبت از قيامت مى كرد خودش در منبر اشك مى ريخت. وقتى صحبت از حضرت زهرا(س) مى كرد عجيب منقلب مى شد و گريه مى كرد و اشك مى ريخت، در همان صحبت هاى عادى اش هم خيلى عجيب بود و انسان را تكان مى داد. يكى از فضلاى حوزه كه اكنون نيز هست، مى گفت گويا ايشان يقين دارد قيامت هست. همه قبول دارند، اما ايشان مثل اينكه يقين دارد كه قيامت راست است. ايشان انسان بسيار عجيبى بود. به هر حال تحصيلات را رها كرده و به پدرم فشار آوردم كه من مى خواهم به تحصيلات حوزوى بپردازم منتها آنها قبول نمى كردند على اى

حال تحصيلات حوزوى را شروع كردم و در ضمن آن از آنجايى كه پدرم بازارى بود براى ايشان هم كار كردم و پس از يكى دو سال مستقل شدم. مى توانم بگويم در سال 1328 يا 1329 و شايد هم 1330 تحصيلات حوزوى را شروع كردم به ياد دارم كه در هنگام سقوط مرحوم دكتر مصدق و روى كار آمدن سرلشكر زاهدى، كتاب مغنى را مى خواندم.

علت مخالفت پدرم با طلبه شدن من

آن زمان در قم، ميان قمى ها عنوان طلبگى خيلى تحقيرآميز بود و معمولا افراد صاحب نام اجازه طلبه شدن به فرزاندنشان را نمى دادند. در ميان طائفه ما شخص ديگرى كه طلبه شد مرحوم حاج شيخ عباس مستقيم (پسر عموى والده ام) فرزند حاج ميرزا حبيب الله مستقيم از تجار معروف قم بود. وقتى آشيخ عباس مى خواست طلبه شود خيلى مصيبت كشيد چون خانواده اش راضى نمى شدند. به هر حال عنوان طلبگى در سابق حقير و سبك بود و مى پنداشتند كه دست طلبه هميشه نزد ديگران دراز است. مرحوم پدرم بعضى برخوردها را مى ديد و برايش گمان حاصل مى شد كه وضع من هم چنين شود به طور مثال يكى از آقايان كه اكنون زندگى خيلى مرفه دارد و من نامش را نمى برم، از تهران حواله داشت و هر ماه يك بار يا دوبار به حجره پدرم در بازار مى آمد و پانزده تومان مى گرفت وقتى مى آمد مؤدبانه مى نشست تا پانزده تومان را بگيرد و برود. البته پانزده تومان در آن موقع پول خوبى بود ولى در عين حال اين نوع حركت ها روى آنها اثر مى گذاشت و

سبك شمرده مى شد و پيش خودشان فكر مى كردند كه پسر من هم اگر طلبه شود، اين گونه خواهد شد. در غياب من كسى كه به پدرم گفته بود كه چرا شما به ايشان اجازه طلبه شدن نمى دهيد. پدرم در جواب گفته بود ايشان از عنوان طلبگى خودش نمى تواند براى امور ماديش استفاده كند. اين رفتارها در برابر آن عشق داغ من به طلبه شدن مرا نسبت به بستگانم و حتى نسبت به همه قمى ها سرد كرده بود. شوهر عمه ام كه بازارى بود و اخيراً فوت كرد، مكرر پيغام فرستاد كه من مى خواهم فلانى داماد من باشد، تا مادرم اين مسأله را عنوان كرد گفتم من نمى خواهم كه با قمى ها ازدواج كنم، خانواده اى كه مى خواهم با آن وصلت كنم بايد روحانى و غيرقمى باشد. مادرم گفت آنها تاكنون چندين بار پيغام داده اند و به آنها گفته ام كه پسر من طلبه است و چيزى ندارد اما آنها گفته اند اشكالى ندارد، ما مى خواهيم. فرزندان ايشان (شوهر عمه ام) به ما علاقه مند بوده و هستند. پسر عمه هايم الان در قيد حياتند و خانواده بسيار متين و متدين مى باشند.

معنويت در حوزه ها

در گذشته در زمان طلبگى ما، در روحانيت جنبه هاى مادى مطرح نبود. تنها معنويت بود و فقط به عشق معنويت و به عشق سلامت نفس و اينكه در مسير دين كار كنيم فقط به اين عشق آمديم بنابراين معنوياتى هم سراغ انسان مى آمد. مكرر در خواب بزرگانى از اولياء خدا را مى ديديم كه مثلا دست به سر مى كشيدند و

تشويق مى كردند كه ما از شما راضى هستيم. در خواب فرمان مى دادند كه سرت را بپيچ، يعنى عمامه بگذار. مكرر از اين تشويق هاى معنوى بود و يا اينكه دست به سينه بگذارند و سوره حمد بخوانند. مثلا من در موردى كنار ضريح حضرت معصومه(س) اين خواب را ديدم كه در آنجا هستم، در خواب آقاى بروجردى را ديدم كه در كنار ضريح دست به سينه گذاشته است و سوره حمد را تا اهدنا الصراط المستقيم مى خواندند. لحن ايشان به خوبى هنوز در گوشم هست. در زندان سال 52 اين قرائت تا پايان سوره حمد و توحيد برايم تكرار شد.

مدارس ابتدايى قديم و مكتب خانه ها

در سنين كودكى آن زمان هنوز كم و بيش آثارى از مكتب خانه هاى قديمى بود. ابتدا براى آموزش قرآن قبل از مدرسه به مكتبى كه در كوچه ما بود مى رفتيم پسرها و دخترهاى خردسال به آنجا مى آمدند ولى به تدريج ديگر مكتب جمع شد رفتن به مكتب قبل از شروع سال تحصيلى بود يعنى قبل از اينكه شش ساله بشوم. مدارس هم طبق نظام دولتى بود اين مدارس فرهنگى به همان سبك دلخواه خودشان تربيت مى كردند. به خوبى يادم هست كه تصنيف هاى ضدروحانيت مى ساختند كه در ميان بچه ها رايج بود تصنيف هاى زشتى بود كه عليه روحانيت مى ساختند يكى از تصنيف هاى زشت كه در ميان بچه ها رايج كرده بودند با اين قسمت شروع مى شد: يك و دو و سه، زنگ مدرسه، آخوند بيا پيش، ... اينگونه تبليغات در روح كودك اثر مى گذاشت. اينها بين بچه ها رايج بود. يكى از

دايى هايم كه اكنون در تهران پزشك متخصص و جراح است وقتى در ابتدا درس طلبگى مى خواند من سر به سرش مى گذاشتم و مسخره مى كردم و بعدها كه من طلبه شدم و ايشان طلبگى را رها كرده و به سراغ من آمده بود و مى گفت من هم مثل تو بودم ولى فهميدم كه اشتباه كردم و رها كردم و آمدم بيرون، روزى هم تو به اشتباهت پى مى برى، به هر حال جوّ اينگونه بود. يكى از برادرانم كه مهندس است و تحصيلاتش را در آمريكا گذرانده است او وقتى مى خواست به آمريكا برود خطاب به من مى گفت من وقتى كه برگردم براى خودم مهندسى تحصيل كرده هستم ولى تو مى خواهى چى شوى؟ به هر حال جو اين گونه بود. در اين ميان تنها اتكا ما به معنويت بود.

در آن زمان در تصاوير كتابها و غيره از چيزهايى كه مشهود بود اين بود كه در فرهنگ آن زمان از حجاب اثرى نيست اما از ترويج هاى ضددينى چيزى يادم نمى آيد. ولى عملا وضعيت به گونه اى بود كه فقط به جنبه هاى فنى و تكنيكى و جنبه هاى علوم تجربى توجه نشان داده مى شد و ضمناً راجع به اصل خدا توجه بود كه خالقى و خدايى هست. در سنين كودكى و در مدرسه از مطالب ضددينى در فرهنگ دولتى و عمومى جامعه چيز زيادى نمى دانستيم.

به هر حال جو مدرسه و معلمان سالم نبود و اصولا در مدارس توجهى به روحانيت نمى شد.

وضعيت مالى من و ديگر طلاب

پس از شروع درس حوزه در منزل پدرى اتاق خيلى محقر و كوچك

داشتم كه در آنجا كتابهايم قرار داشت و همان جا مطالعه مى كردم. اين اتاق به اندازه نشستن يك نفر جا داشت. وقتى يك نفر ايستاده نماز مى خواند ديگر جايى براى فرد ديگر نبود. براى اين اتاق تاقچه و گنجه اى درست كرده بودم و در آنجا كتابهايم را قرار مى دادم. يك روز كه در را باز كردم اسكناس پنج تومانى نو به چشمم خورد به قدرى نو بود مثل اينكه تازه چاپ شده بود. براى من هيچ گونه قابل توجيه نبود كه اين پول از كجا آمده است هنوز هم قابل توجيه نيست يقين دارم كه پدر و مادرم اين پول را آنجا نگذاشته بودند، به هر حال آن پنج تومان براى من خيلى كارگشا بود.

بارها پيش مى آمد كه از كنار قنادى مرحوم حاج على كوچك زاده واقع در گذرخان، عبور مى كردم و چشمم به شيرينى ها مى افتاد دلم مى خواست يكى از آنها را بخرم، ولى پول نداشتم. در حالى كه وقتى شيرينى فروش مرا مى ديد فكر مى كرد كه من پسر فلانى هستم و هرگز نيازى ندارم.

يك روز رفتم نزد مرحوم كدخدايى كه در خيابان حضرتى نزديك مسجد شيخان، عطارى داشت (مغازه اش نزديك كتابفروشى علامه بود) از او دو تومان قرض كرد، و آن وقت در ذهنم بود كه لابد او پيش خودش فكر مى كرد كه من از الان از ماشين پياده شده ام و كارى پيش آمده و پول همراهم نيست; قرض مى كنم. در حالى كه من به شدت به آن دو تومان محتاج بودم با اينكه وضع پدرم خوب بود. پس

از ازدواج هم سعى مى كردم تقاضاى پول نكنم. آن طرف منزل ما زندگى راحت و خوب و اين طرف مكرر پيش مى آمد كه ما وقتى غذا درست مى كرديم سر سفره ماست نبود مثلا، دم پختى يا قدرى باقلا و برنج درست مى كرديم ولى پول ماست خريدن نداشتيم. و هيچ كس از اين قضايا اطلاع نداشت. خانواده ام به احدى نمى گفت با اينكه در منزل پدرش در تهران صاحب عنوان بود. پدرش سالها است كه فوت كرده و خانه اش را وقف روضه خوانى كرده اند. پسرش قائم مقام خودش است با اينكه دو تا زندگى و دو تا عيال دارد. ولى همسرم انصافاً قناعت كرد لذا من مقدار زيادى تحقيقاتم را مديون خانواده ام هستم، چون با زندگى من سازگار شد و به من فشار نياورد. خيلى از افراد كه به كارهايى مى پردازند بيشتر به خاطر فشار آوردن زنها است. ولى همسر من با اينكه مصيبت هايى از قبيل زندان و تبعيد ديد تحمل كرد. در سالهاى مختلف طلبه ها با همان پول كم زندگى مى كرده اند ولى در گذشته ها ارزانى بود. در زمان حاج شيخ وضع خوب بوده است و طلبه ها پانزده ريال يا يك و يا دو تومان مى گرفته اند مرحوم حاج شيخ ولى الله حيدرى نهاوندى به من گفت ما دو تومان مى گرفتيم و آخر ماه اضافه هم مى آورديم. چون پول آن زمان خيلى ارزش داشت. من يادم مى آيد كه گوشت كيلويى پنج تومان بود.

يكى از فضلا نقل مى كرد وقتى آقاى بروجردى فوت كرد يكى از فضلا تا

اين خبر را شنيد گفت خدا رحمتش كند ولى ما خيلى گرسنگى كشيديم. آقاى بروجردى كم پول مى داد. در اوائل كار كه امكانات چندانى هم نداشت و در اين زمينه قصه اى هم ميان ايشان و مرحوم حائرى كرمانى بوده است. البته به بعضى از افراد معروف يا بعضى از بيوتات پول خوبى مى داد مثلا براى مرحوم كاشانى (3) ماهيانه به طور مرتب پول مى فرستاد و وقتى آقاى كاشانى خانه نشين شد بيست و پنج هزار تومان كه آن زمان پول زيادى بود برايش فرستاد و خانه اش كه اجارى بود برايش خريد. امروزه شايد شرايط قدرى دشوارتر شده است چون توقعات زن و بچه ها بالاتر رفته و نيز پول بى ارزش شده است و البته قبلا توقع طلبه ها هم كمتر بود.

يكى از فضلاى حوزه كه اكنون صاحب رساله و از مراجع محسوب مى شود مى گفت اگر من شلوارم كثيف مى شد شب همان را مى شستم و همان طور خيس مى پوشيدم و راه مى رفتيم تا خشك شود، چون شلوار ديگرى نداشتيم بپوشيم. همچنين ايشان برايم مى گفت من و برادرم وقتى طلبه ها شب مى خوابيدند، برگهاى كاهو را كه دور ريخته بودند از پشت در اتاقهايشان جمع مى كرديم و مى شستيم و مى خورديم. ياد مرحوم سيدنعمت الله جزائرى مى افتم كه در شرح حالش نوشته من با هم اتاقى ام پوست خربزه ها را جمع مى كرديم و مى شستيم و مى خورديم، هر دو اين كار را مى كرديم و از حال هم خبر نداشتيم بعداً يك روز تصادفى فهميديم كه هر

دو اين كار را انجام مى دهيم. [1]- سازمان چريك هاى فدائى خلق ايران در اواخر فروردين 1350 از ادغام كامل دو گروه تشكيل شد: گروه اول به نام دو تن از مؤسسان آن يعنى پويان و احمدزاده مشهور است و گروه دوم نيز كه بعدها به نام گروه جزنى شهرت يافت توسط بيژن جزنى، عباس سوركى و زاهديان تأسيس شد. اين دو گروه پس از حمله به پاسگاه سياهكل در فروردين 1350 در هم ادغام شدند. اين سازمان تا اواخر سال 1354 با انجام چند عمليات مسلحانه برضد مقامات و تأسيسات رژيم به مبارزه خود ادامه دادند. به دليل عدم دستيابى به اهداف و همين طور وارد شدن ضربات متعدد از طرف رژيم به اين سازمان، عده اى از رهبران را به ارزيابى مجدد در سال 1355 واداشت كه حاصل آن انشعاب در سازمان و اعلام موجوديت گروه جديدى با عنوان گروه منشعب از سازمان بود. كارآمدى سازمان به دليل بحرانهاى درونى و گسترش حركت هاى مردمى در سال 56 به شدت كاهش يافت. [2]- قسمتى از آيه اول سوره رعد است كه ترجمه كامل آيه چنين مى باشد: «الم، اين است آيات كتاب خداوند و قرآنى كه به حق و راستى بر تو از جانب پروردگار نازل گرديد، ليكن بيشتر مردم به آن ايمان نمى آورند». [3]- آيت الله حاج سيدابوالقاسم كاشانى در سال 1264 ه_ ش در تهران تولد يافت. پدرش آيت الله حاج سيدمصطفى كاشانى از علماى طراز اول در عصر خويش به شمار مى آمد. وى بعد از اتمام دوره مقدمات در وطن به نجف اشرف هجرت كرد و از

محضر آيات: ميرزا حسن شيرازى قهرمان تحريم تنباكو درس فقه و سياست آموخت و از محضر حضرات آيات: ميرزا محمدتقى شيرازى، آخوند خراسانى و ميرزا حسين خليلى نيز استفاده كرد و در سن 25 سالگى به درجه اجتهاد رسيد. او مبارزات سياسى خود را از دوران جوانى در نهضت مشروطيت آغاز كرد. در جنگ جهانى اول، جنبش ضد سلطه انگليس در سرزمين عراق را رهبرى نمود و اين پيكار را در مخالفت با قرارداد تحميلى 1919 آن كشور به ايران به اوج رساند. در انقلاب 1920 عراق حماسه تاريخى آفريد و با تشكيل جمعيت اسلامى، عشاير مسلمان منطقه را برضد سلطه انگلستان تجهيز كرد. در خط مقدم اين جبهه حاضر شد و حتى فرماندهى توپخانه را بر عهده گرفت. بعد به ايران آمد و در مبارزات با استبداد داخلى و استعمار خارجى كه در رأس آن انگلستان بود لحظه اى درنگ و ترديد به دل راه نداد و در نهايت در روز 23 اسفند 1340 چشم از جهان فروبست و در جوار حضرت عبدالعظيم حسنى (شهر رى) به خاك سپرده شد. گلشن ابرار، ج 2، ص 672.

رساله توضيح المسائل مطابق با فتاوا

مشخصات كتاب

سرشناسه: گرامي، محمد علي، 1317 -

عنوان و نام پديدآور: رساله توضيح المسائل / محمدعلي گرامي.

مشخصات نشر: قم:

دفتر حضرت آيه الله العظمي گرامي، 1390.

مشخصات ظاهري: 544 ص

يادداشت: چاپ قبلي: دفتر حضرت آيه الله العظمي گرامي، 1378.

موضوع: فقه جعفري - رساله عمليه

شناسه افزوده:

دفتر آيت الله العظمي گرامي قمي

رده بندي كنگره: BP183 / 9 / گ 4ر5 1390

رده بندي ديويي: 297 / 3422

شماره كتابشناسي ملي: 2375750

http://ayat - gerami. ir

احكام تقليد

مسأله 1

هر فرد عاقل و بالغ در برابر خداوند كه خالق اوست مسؤوليتهايي دارد. بالغ يعني به رشد جسماني و روحي رسيده باشد و چون افراد با اختلاف به آن حد رشد مي رسند شارع مقدس اسلام براي بلوغ علائمي قرار داده است:

1 - خارج شدن مني از شخص.

2 - روييدن موي درشت بالاي عورت.

3 - تمام شدن پانزده سال قمري در پسر و نه سال قمري در دختر. هر يك از اينها كه تحقيق يافت علامت بلوغ مي باشد.

مسأله 2

عقيده هر كس در اصول دين بايد از روي دليل باشد - به اندازه توانايي فكرش - و نمي تواند در اصول دين تقليد نمايد، يعني بدون دليل گفته ي كسي را قبول كند؛ ولي اگر از گفته ديگري به عقايد ديني يقين پيدا كند در حكم به مسلمان بودن او كافي است؛ ولي در فروع دين، احكام و مسائل عملي دين بايد يا مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روي دليل به دست آورد، يا از مجتهد تقليد كند، يعني به دستور او رفتار نمايد، يا از راه احتياط طوري به وظيفه خود عمل نمايد، كه يقين كند تكليف خود را انجام داده است، مثلأ اگر عده اي از مجتهدين عملي را حرام مي دانند و عده ديگر مي گويند حرام نيست؛ آن عمل را انجام ندهد و اگر عملي را بعضي واجب و بعضي مستحب مي دانند، آن را به جا آورد. پس كساني كه مجتهد نيستند و نمي توانند بنا بر احتياط عمل كنند، واجب است از مجتهد تقليد نمايند.

مسأله 3

تقليد در احكام، عمل كردن به فتواي مجتهد است و از مجتهدي بايد تقليد كرد كه همه يا بيشتر مسائل شرع مقدس را از راه استنباط از ادله فقهي بداند - از كسي كه تنها چند مسأله از يك يا چند باب فقهي را تحقيق كرده باشد - و است، تقليد باطل است هر چند در اين مسائل بيش از ديگران تحقيق كرده باشد - و نيز بايد مرد و بالغ و عاقل و شيعه دوازده امامي و حلال زاده و زنده و عادل باشد و عادل كسيست كه با ملكه عدالت كارهايي را كه بر او واجب است

به جا آورد و كارهايي را كه بر او حرام است ترك كند و ملكه عدالت كارهايي را كه بر او واجب است به جا آورد و كارهايي را كه بر او حرام است ترك كند و ملكه عدالت عبارتست از حالتي كه وادار كند انسان را به اطاعت و ترك معصيت و اين در معاشرت مستقيم و يا از طريق معاشرت با معاشرين او معلوم مي شود و مجتهدي كه انسان از او تقليد مي كند بايد اعلم باشد و اعلم يعني مجتهدي كه در استنباط احكام شرع از ديگر مجتهدان زمان خود استادتر باشد.

مسأله 4

مجتهد و اعلم را از سه راه مي توان شناخت:

اول - آنكه خود انسان يقين كند، مثل آنكه خود اهل نظر باشد و بتواند مجتهد و اعلم را بشناسد.

دوم - آنكه دو نفر عالم عادل كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند، مجتهد بودن يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند به شرط آنكه دو نفر عالم عادل ديگر با گفته آنان مخالفت ننمايند.

سوم - آنكه عده اي از اهل علم و نظر كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند و از گفته آنان اطمينان پيدا مي شود، مجتهد بودن يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند.

مسأله 5

اگر شناختن اعلم مشكل باشد احتياطاً بايد از كسي تقليد كند كه ظن با عمليتش دارد و اگر چند نفر در نظر او اعلم از ديگران و با يكديگر مساوي باشند، بايد از آنان تقليد كند؛ ولي چنانچه يكي از آنان پرهيزگارتر باشد احتياط آنست كه از او تقليد كند.

مسأله 6

به دست آوردن فتواي مجتهد چهار راه دارد:

اول شنيدن از خود مجتهد.

دوم شنيدن از دو نفر عادل.

سوم شنيدن از كسي كه انسان به گفته او اطمينان دارد.

چهارم ديدن در رساله مجتهد، در صورتي كه انسان به درستي آن رساله اطمينان داشته باشد.

مسأله 7

انسان يقين نكند كه فتواي مجتهد عوض شده است، مي تواند به آنچه در رساله نوشته شده عمل نمايد، مگر اينكه قرائني دلالت بر تغيير كند كه در اين صورت تحقيق لازم است.

مسأله 8

اگر مجتهد اعلم در مسأله اي فتوي دهد، كسي كه از او تقليد مي كند، نمي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهد ديگر عمل كند ولي اگر فتوي ندهد و بفرمايد احتياط آنست كه فلان طور عمل شود، مثلاً بفرمايد احتياط آنست كه در ركعت سوم و چهارم نماز سه مرتبه تسبيحات اربعه يعني ((سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر)) بگويند، مقلد بايد يا به اين احتياط، كه احتياط واجبش مي گويند عمل كند و سه مرتبه بگويد، يا به فتواي فالاعلم يعني مجتهدي كه علم او از مجتهد اعلم كمتر و از مجتهدهاي ديگر بيشتر است عمل نمايد، پس اگر او يك مرتبه گفتن را كافي بداند، مي تواند يك مرتبه بگويد و همچنين است اگر مجتهد اعلم بفرمايد مسأله محل تامل يا محل اشكال است؛ مگر اينكه مقلد از طريقي يقين كند كه اعلم وجه فتواي فالاعلم را مي داند و آن را ناتمام مي شمارد كه در اين صورت بايد احتياط كند.

مسأله 9

اگر مجتهد اعلم بعد از آنكه در مسأله اي فتوي داده احتياط كند، مثلاً بفرمايد ظرف نجس را كه يك مرتبه در آب كر بشويند پاك مي شود، اگر چه احتياط آنست كه سه مرتبه بشويند، مقلد او مي تواند در آن مسأله به فتواي او عمل كند و يك مرتبه بشويد و اين احتياط استحبابي مي باشد.

مسأله 10

اگر مجتهدي كه انسان از او تقليد مي كند، از دنيا برود بايد از مجتهد زنده تقليد كند؛ ولي كسي كه در مسأله اي به فتواي مجتهدي عمل كرده اگر بعد از مردن آن مجتهد در آن مسأله به فتواي مجتهد زنده رفتار نكرده باشد، مي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته باقي باشد، اگر چه احتياط مستحب آنست كه به فتواي مجتهد زنده رفتار نمايد.

مسأله 11

اگر در مسأله اي به فتواي مجتهدي عمل كند و بعد از مردن او در همان مسأله به فتواي مجتهد زنده رفتار نمايد، دوباره نمي تواند آن را مطابق فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته است انجام دهد؛ بلكه اگر مجتهد زنده در مسأله اي فتوي ندهد و فقط احتياط نمايد و مقلد مدتي به آن احتياط عمل كند، دوباره نمي تواند و فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته عمل نمايد، مثلاً اگر مجتهدي گفتن يك مرتبه ((سبحان الله و الحمد لله و لااله الا الله و الله اكبر)) را در ركعت سوم و چهارم نماز كافي بداند و مقلد مدتي به اين دستور عمل نمايد و يك مرتبه بگويد، چنانچه آن مجتهد از دنيا برود و مجتهد زنده احتياط واجب را در سه مرتبه گفتن بداند و مقلد به استناد نظر او به اين احتياط عمل كند و سه مرتبه بگويد دوباره نمي تواند به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته برگردد و يك مرتبه بگويد.

مسأله 12

مسائلي را كه انسان غالباً به آنها احتياج دارد واجب است ياد بگيرد.

مسأله 13

اگر براي انسان مسأله اي پيش آيد كه فتواي اعلم را نداند و امكان تحقيق آن نباشد مي تواند به فتواي غير اعلم عمل كند و اگر معلوم شد كه اعلم آن را باطل مي داند بعداً اعاده كند و اگر راه احتياط را مي داند بهتر است از اول احتياط كند.

مسأله 14

اگر كسي فتواي مجتهدي را به ديگري بگويد چنانچه فتواي آن مجتهد عوض شود لازم ممكن حد نيست به او خبر دهد كه فتوي عوض شده ولي اگر بعد از گفتن فتوي بفهمد اشتباه كرده؛ تا بايد اشتباه را برطرف كند و اگر در نوشتار يا سخنراني اظهار كرده بايد به طور مكرر توضيح دهد تا افرادي كه به اشتباه افتاده اند با خبر شوند.

مسأله 15

اگر مكلف مدتي بدون تقليد عمل كند در صورتي صحيح است كه مطابق با واقع انجام شده باشد و اگر عبادت بوده و قصد قربت آن را به جا آورده باشد و راه به دست آوردن مطابقت با واقع اينست كه يا بعداً علم پيدا كند كه مطابق با واقع بوده يا آنكه مطابق فتواي مجتهدي كه فعلا وظيفه اش تقليد از اوست واقع شده باشد.

مسأله 16

عدول از مجتهدي كه جامع شرائط فتوي مي باشد به مجتهد ديگر جائر نيست مگر آنكه دومي اعلم باشد يا بداند كه دومي يا اعلم است يا مساوي و در غير اين دو صورت اگر عدول كرده باشد بايد به مجتهد اول برگردد.

مسأله 17

اگر فتواي مجتهد تغيير كند مقلد بايد طبق فتواي جديد عمل كند ولي اعمال گذشته اش نيز صحيح است و اعاده ندارد و همينطور است هنگامي كه از مجتهدي به مجتهد ديگر بر مي گردد، اگر تقليد سابق و جديد طبق موازين تحقيق انجام شده باشد.

مسأله 18

اگر نمي داند تقليد سابق او درست بوده يا نه بايد بنا بر صحت بگذارد و از اين به بعد تحقيق كند.

مسأله 19

ا گر دو مجتهد از هر جهت مساوي باشند مي تواند تبعيض در تقليد نموده در برخي مسائل يكي و در برخي ديگر از ديگري تقليد كند هر چند فتواي راحت تر را انتخاب نمايد.

مسأله 20

استنباط احكام شرعيه پس از اين همه قرنها كه از زمان پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و ائمه معصومين (عَلَيْهم ُالسَّلَام) مي گذرد كار آساني نيست و كساني كه قدرت استنباط ندارند نبايد اظهار نظر كنند و مرتكب حرام بزرگي شده اند.

آب مطلق و مضاف

[انواع آب مطلق]
اشاره
مسأله 21

آب يا مطلق است يا مضاف: آب مضاف آبيست كه در عوف، كلمه آب بدون قيد به آن گفته نشود مانند مايعات گرفته شده از گلها، ميوه ها و مثل آبي كه به قدري با خاك و مانند آن مخلوط شود، كه ديگر به آن آب نگويند و غير اينها آب مطلق است و آن بر پنج قسم است:

اول:

كر

دوم:

آب قليل

سوم:

آب جاري

چهارم:

آب باران

پنجم:

آب چاه.

1 - آب كر
مسأله 22

آب كر مقدار آبيست كه - بنا بر احتياط واجب - اگر در ظرفي كه طول و عرض و عمق آن هر يك سه وجب و نيم - به وجب متوسط - است بريزند، آن ظرف را پر كند و وزن آن از صد و بيست و هشت من تبريز، بيست مثقال كمتر است و هر مثقال 2 / 4گرم است و هر 16 مثقال يك سير مي باشد و به وزن كيلو906 / 383كيلوگرم مي باشد و از نظر حجم ليتر، گنجايش ظرفي كه تقريباً همين وزن آب بگيرد.

مسأله 23

اگر عين نجس مانند بول و خون به آب كر برسد، چنانچه آن آب، بو يا رنگ يا مزه نجاست را بگيرد، نجس مي شود و اگر تغيير نكند نجس نمي شود.

مسأله 24

اگر بوي آب كر به واسطه غير نجاست تغيير كند، نجس نمي شود.

مسأله 25

اگر عين نجس مانند خون به آبي كه بيشتر از كر است برسد و بو يا رنگ يا مزه قسمتي از آن را تغيير دهد، چنانچه مقداري كه تغيير نكرده كمتر از كر باشد تمام آب نجس مي شود و اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد؛ فقط مقداري كه بو يا رنگ يا مزه آن تغيير كرده نجس است.

مسأله 26

آب فواره اگر متصل به كر باشد، آب نجس را پاك مي كند؛ ولي اگر قطره قطره روي آب نجس بريزد؛ آن را پاك نمي كند؛ مگر آنكه چيزي روي فواره بگيرند؛ تا آب آب قبل از قطره قطره شدن به آب نجس متصل شود و بنا بر احتياط واجب بايد آب فواره با آن آب نجس مخلوط گردد.

مسأله 27

اگر چيز نجس را زير شيري كه متصل به كر است بشويند؛ آبي كه از آن چيز مي ريزد اگر متصل به كر باشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد و عين نجاست هم در آن نباشد پاك است.

مسأله 28

اگر مقداري از آب كر يخ ببندد و باقي آن به قدر كر نباشد، چنانچه نجاست به آن برسد نجس مي شود و هر قدر از يخ هم آب شود نجس است.

مسأله 29

آبي كه به اندازه كر بوده، اگر انسان شك كند از كر كمتر شده يا نه؛ حكم كر را دارد، يعني نجاست را پاك مي كند و اگر نجاستي هم به آن برسد نجس نمي شود و آبي كه كمتر از كر بوده و انسان شك دارد به مقدار كر شده يا نه حكم آب كر را ندارد.

مسأله 30

كر بودن آب به دو راه ثابت مي شود:

اول - آنكه خود انسان يقين يا اطمينان پيدا كند.

دوم - آنكه دو مرد عادل خبر دهند؛ بلكه به قول يك فرد مطلع، مورد اعتماد نيز ثابت مي شود، گر چه احتياط خوب است و بنا به احتياط واجب به گفته ي كسي كه آب تحت يد اوست ثابت نمي شود مگر اينكه مورد اعتماد باشد.

2 - آب قليل
مسأله 31

آب قليل آبيست كه از زمين نجوشد و از كر كمتر باشد.

مسأله 32

اگر آب قليل روي چيز نجس بريزد، يا چيز نجس به آن برسد نجس مي شود. ولي اگر از بالا با فشار روي چيز نجس بريزد، مقداري كه به آن چيز مي رسد نجس و هر چه بالاتر از آن است؛ پاك مي باشد.

مسأله 33

آب قليلي كه براي برطرف كردن عين نجاست روي چيز نجس ريخته شود و از آن جدا گردد نجس است و آب قليلي كه بعد از برطرف شدن عين نجاست براي آب كشيدن روي آن مي ريزند و از آن جدا مي شود و بعد از آن محل پاك مي شود - كه اصطلاحا غساله دوم مي گويند - پاك است و آبي كه با آن مخرج بول و غائط را مي شويند - اگر قليل است - يا پنج شرط پاك است:

اول - آنكه يكي از خصوصيات سه گانه نجاست را به خود نگرفته باشد.

دوم - نجاسي از خارج به آن نرسيده باشد.

سوم - نجاست ديگري مثل خون با بول يا غائط بيرون نيامده باشد.

چهارم - ذره هاي غائط در آب پيدا نباشد.

پنجم - بيشتر از مقدار معمول نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد و منظور از پاك بودن آن اينست كه ترشح آن اجتناب ندارد.

3 - آب جاري
مسأله 34

آب جاري آبيست كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد مانند آب چشمه و قنات.

مسأله 35

آب جاري اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد، تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است.

مسأله 36

اگر نجاستي به آب جاري برسد، مقداري از آن كه بو يا رنگ يا مزه اش به واسطه نجاست تغيير كرده نجس است و طرفي كه متصل به چشمه است اگر چه كمتر از كر باشد پاك است و آبهاي ديگر نهر اگر به اندازه كر باشد يا به واسطه آبي كه تغيير نكرده به آب طرف چشمه متصل باشد، پاك وگرنه نجس است.

مسأله 37

آب چشمه اي كه جاري نيست ولي طوريست كه اگر از آن بردارند باز مي جوشد، حكم آب جاري دارد. يعني اگر نجاست به آن برسد، تا وقتي كه بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده، پاك است.

مسأله 38

آبي كه كنار نهر، ايستاده و متصل به آب جاري است؛ حكم آب جاري دارد.

مسأله 39

چشمه اي كه مثلاً در زمستان مي جوشد و در تابستان از جوشش مي افتد، فقط وقتي كه مي جوشد حكم آب جاري دارد.

مسأله 40

در حمام هايي كه افراد از حوضچه ها استفاده مي كنند كه در برخي كشورها هم اكنون معمول است، آب حوض حمام اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه به خزينه اي كه آب آن به اندازه كر است متصل باشد، حكم آب جاري را دارد.

مسأله 41

آب لوله هاي حمام و عمارات كه از شيرها و دوشها مي ريزد، اگر متصل به كر باشد مثل آب جاريست.

مسأله 42

آبي كه روي زمين جريان دارد ولي از زمين نمي جوشد، چنانچه كمتر از كر باشد و نجاست به آن برسد نجس مي شود، اما اگر از بالا با فشار به پايين بريزد، چنانچه نجاست به پايين آن برسد بالاي آن نجس نمي شود و اگر فشار از پايين به بالا هم باشد مثل فواره اگر به بالاي آن چيز نجسي برسد پايين آن نجس نمي شود.

4 - آب باران
مسأله 43

اگر به چيز نجسي كه عين نجاست در آن نيست يك مرتبه باران ببارد، جايي كه باران به آن برسد پاك مي شود و در فرش و لباس و مانند اينها فشار لازم نيست. البته باريدن دو سه قطره فايده ندارد، بلكه بايد طوري باشد كه بگويند باران مي آيد.

مسأله 44

اگر باران به عين نجس ببارد و به جاي ديگر ترشح كند، چنانچه عين نجاست همراه آن نباشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد پاك است.

پس اگر باران بر خون ببارد و ترشح كند، چنانچه ذره هاي خون در آن باشد، يا آنكه بو يا رنگ يا مزه خون گرفته باشد نجس مي باشد.

مسأله 45

اگر بر سقف عمارت يا روي بام آن عين نجاست باشد، تا وقتي باران به بام مي بارد، آبي كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مي ريزد پاك است و بعد از قطع شدن باران اگر معلوم باشد آبي كه مي ريزد، به چيز نجس رسيده است، نجس مي باشد.

مسأله 46

زمين نجسي كه باران بر آن ببارد پاك مي شود و اگر باران بر زمين جاري شود و در حال باريدن به جاي نجسي كه زير سقف است برسد، آن را نيز پاك مي كند.

مسأله 47

خاك نجسي كه به واسطه باران گل شود و علم به رسيدن باران به وصف اطلاق و پيش از مضاف شدن به تمام اجزاء آن حاصل شود پاك است ولي حصول علم به آن مشكل است.

مسأله 48

هرگاه آب باران در جايي جمع شود، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه موقعي كه باران مي آيد، چيز نجسي را در آن بشويند و آب، بو يا رنگ يا مزه نجاست نگيرد، آن چيز نجس پاك مي شود.

مسأله 49

اگر بر فرش پاكي كه روي زمين نجس است باران ببارد و در حال باريدن به زمين نجس برسد، فرش نجس نمي شود و زمين هم پاك مي گردد.

مسأله 50

اگر آب باران يا آب ديگر در گودالي جمع شود و كمتر از كر باشد پس از قطع شدن باران به رسيدن نجاست به آن نجس مي شود.

5 - آب چاه
مسأله 51

آب چاهي كه از زمين مي جوشد، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه نجاست به آن برسد، تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است ولي مستحب است پس از رسيدن بعضي از نجاستها براي برطرف شدن برخي خصوصيات احتمالي نجس، مقداري كه در كتابهاي مفصل گرفته شده از آب آن بكشند.

مسأله 52

اگر نجاستي در چاه بريزد و بو يا رنگ يا مزه آب آن را تغيير دهد، چنانچه تغيير آب چاه از بين برود، موقعي پاك مي شود كه با آبي كه از چاه مي جوشد امتزاج پيدا كند.

مسأله 53

هنگامي كه به وسيله موتور يا تلمبه از چاه آب كشيده مي شود مادامي كه آب متصل به آب چاه مي باشد حكم آب درون چاه را دارد و با ملاقات نجس، نجس نمي شود.

احكام آبها
مسأله 54

آب مضاف كه معني آن گفته شد، چيز نجس را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 55

آب مضاف اگر ذره اي نجاست به آن برسد نجس مي شود، ولي چنانچه از بالا با فشار روي چيز نجس بريزد، مقداري كه به چيز نجس رسيده نجس و مقداري كه بالاتر از آن است پاك مي باشد.

مثلا اگر گلاب را از گلابدان روي دست نجس بريزند، آنچه بدست رسيده نجس و آنچه بدست نرسيده پاك است و همچنين اگر مثل فواره از پايين به بالا با فشار بيرون آيد پايين به واسطه نجس شدن بالا نجس نمي شود.

مسأله 56

اگر آب مضاف و هر گونه مايع ديگر مثل لوله هاي نفت به قدري زياد باشد كه در عرف، نجاست يك طرف را سرايت به طرف ديگر ندهند پيش از امتزاج و به هم خوردن، فوراً طرف ديگر نجس نمي شود گر چه احتياط خوب است.

مسأله 57

اگر آب مضاف نجس طوري با آب كر يا جاري مخلوط شود كه ديگر آب مضاف به آن نگويند پاك مي شود.

مسأله 58

آبي كه مطلق بوده و معلوم نيست مضاف شده يا نه، مثل آب مطلق است، يعني چيز نجس را پاك مي كند، وضو و غسل هم با آن صحيح است و آبي كه مضاف بوده و معلوم نيست مطلق شده يا نه مثل آب مضاف است، يعني چيز نجس را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 59

آبي كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف و معلوم نيست كه قبلا مطلق يا مضاف بوده نجاست را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است ولي اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد و نجاست به آن برسد حكم به نجس بودن آن نمي شود.

مسأله 60

آبي كه عين نجاست مثل خون و بول به آن برسد و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير دهد، اگر چه كر يا جاري باشد نجس مي شود. ولي اگر بو يا رنگ يا مزه آب به واسطه نجاستي كه بيرون آب است عوض شود مثلاً مرداري كه پهلوي آب است بوي آن را تغيير دهد نجس نمي شود.

مسأله 61

آبي كه عين نجاست مثل خون و بول در آن ريخته و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير داده، چنانچه به كر يا جاري متصل شود، يا باران بر آن ببارد، يا باد باران را در آن بريزد، يا آب باران از ناودان در حال باريدن در آن جاري شود و تغيير آن از بين برود پاك مي شود. ولي بايد آب كر يا جاري يا باران در حال باريدن با آن مخلوط گردد.

مسأله 62

اگر چيز نجسي را در كر يا جاري آب بكشند، آبي كه بعد از بيرون آوردن، از آن مي ريزد پاك است.

مسأله 63

آبي كه پاك بوده و معلوم نيست نجس شده يا نه محكوم به طهارت است و آبي كه نجس بوده و معلوم نيست پاك شده يا نه محكوم به نجاست است.

مسأله 64

نيم خورده سگ و خوك و كافر، نجس و خوردن آن حرام است و نيم خورده حيوانات حرام گوشت ديگر، پاك ولي خوردن آن مكروه مي باشد.

احكام تخلي (بول و غائط كردن)

[احكام]
مسأله 65

واجب است انسان وقت تخلي و مواقع ديگر، عورت خود را از كساني كه مكلفند؛ اگر چه مثل خواهر و مادر با او محرم باشند و همچنين از ديوانه مميز و بچه هاي مميز كه خوب و بد را مي فهمند بپوشاند. ولي زن و شوهر لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند.

مسأله 66

لازم نيست با چيز مخصوصي عورت خود را بپوشانند و اگر مثلاً با دست هم آن را بپوشاند كافيست.

مسأله 67

موقع تخلي بايد طرف جلوي بدن يعني شكم و سينه و زانوها رو به قبله و پشت به قبله نباشد.

مسأله 68

اگر موقع تخلي طرف جلوي بدن كسي رو به قبله يا پشت به قبله باشد و عورت را از قبله بگرداند كفايت نمي كند و اگر جلوي بدن او رو به قبله يا پشت به قبله نباشد احتياط واجب آن است كه عورت را نيز رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد.

مسأله 69

احتياط مستحب آن است كه طرف جلوي بدن در موقع استبراء كه احكام آن بعداً گفته مي شود و نيز موقع تطهير مخرج بول و غائط، رو به قبله و پشت به قبله نباشد.

مسأله 70

اگر براي آنكه نامحرم او را نبيند و يا هر جهت ديگر مجبور شود رو به قبله يا پشت قبله بنشيند اشكال ندارد ولي اگر بتواند خود را هر چند مختصر بگرداند لازم است.

مسأله 71

احتياط واجب آن است كه بچه را در وقت تخلي رو به قبله يا پشت به قبله ننشانند، جلوگيري از او واجب نيست.

مسأله 72

در چهار جا تخلي حرام است:

اول در كوچه هاي بن بست، در صورتي كه صاحبانش اجازه نداده باشند، بلكه بنا بر احتياط واجب در راه هاي عمومي نيز جايز نيست.

دوم در ملك كسي كه اجازه تخلي نداده است.

سوم در جايي كه براي عده مخصوصي وقف شده است مثل بعضي از مدرسه ها چهارم روي قبر مؤمنين در صورتي كه بي احترامي به آنان باشد و همچنين هر موردي كه هتك مقدسات مذهبي يا هتك مقام مؤمنين باشد.

مسأله 73

در سه صورت مخرج غائط فقط با آب پاك مي شود. اول آنكه با غائط نجاست ديگري مثل خون بيرون آمده باشد.

دوم آنكه نجاستي از خارج به مخرج غائط رسيده باشد سوم آنكه اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد و در غير اين سه صورت مي شود مخرج را با آب شست و يا به دستوري كه بعداً گفته مي شود با پارچه و سنگ و مانند اينها پاك كرد اگر چه شستن با آب بهتر است.

مسأله 74

مخرج بول با غير آب پاك نمي شود. با آب لوله كشي شهري و در كر و جاري اگر يك مرتبه بشويند كافيست ولي با آب قليل بنا بر احتياط بايد دو مرتبه شست و براي هر مرتبه مقداري كه بر رطوبت محل غلبه كرده آن را ببرد كافي است، كساني هم كه بولشان از غير مجراي طبيعي مي آيد نيز دو مرتبه بشويند و زنها با مردها در اين جهت فرقي ندارند.

مسأله 75

اگر مخرج غائط را با آب بشويند، بايستي چيزي از غائط در محل نماند. ولي باقي ماندن رنگ و بوي آن مانعي ندارد و اگر در دفعه اول طوري شسته شود كه ذره اي از غائط در آن نماند دو باره شستن لازم نيست.

مسأله 76

با سنگو كلوخ و مانند اينها اگر خشك و پاك باشند مي شود مخرج غائط را تطهير كرد و چنانچه رطوبت كمي داشته باشند كه به مخرج نرسد اشكال ندارد و بهتر است از سه دفعه كمتر نباشد اگر چه اقوي آن است كه پاك مي شود اگر به يك مرتبه يا دو مرتبه مخرج پاكيزه شود و منظور از طهارت در اين مسأله عدم حكم به نجاست است يعني براي نماز اشكال ندارد و موجب نجاست چيزي كه به محل مي رسد نمي شود.

مسأله 77

احتياط مستحب آن است كه سنگم يا پارچه اي كه غائط را با آن برطرف مي كنند، سه قطعه باشد گرچه با يكي هم پاك مي شود اگر همه غائط را ببرد ولي اگر با سه قطعه هم بر طرف نشود، بايد به قدري قطعات را اضافه نمايند تا مخرج كاملاً پاكيزه شود، ولي باقي ماندن ذرات كوچكي كه ديده نمي شود و نيز لزوجت محل اشكال ندارد.

مسأله 78

براي از بين بردن غائط با غير آب چيز مخصوصي شرط نيست بلكه هر جسم پاك غير مايع كه عين نجس را ببرد كافي است، سنگ يا پارچه يا دستمال كاغذي و غيره فرق نمي كند ولي پاك كردن با چيزهايي كه احترام آنها لازم است مانند كاغذي كه اسم خدا و پيغمبران بر آن نوشته شده معصيت و حرام است و پاك شدن مخرج با استنجاء و سرگين حيوانات و استخوان هم محل اشكال است يعني نماز خواندن با آن اشكال دارد.

مسأله 79

اگر شك كند كه مخرج را تطهير كرده يا نه، اگر چه هميشه بعد از بول يا غائط فوراً تطهير مي كرده، احتياط واجب آن است كه تطهير نمايد.

مسأله 80

اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز، مخرج را تطهير كرده يا نه، اگر يقين به بي التفاتي خود در وقت استنجاء ندارد نمازي كه خوانده صحيح است، ولي براي نمازهاي بعد بايد تطهير كند.

استبراء
مسأله 81

استبراء عمل مستحبيست كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام مي دهند، براي آنكه مطمئن شوند بول در مجري نمانده است و آن اقسامي دارد و بهتر اينست كه بعد از قطع شدن بول، اگر مخرج غائط نجس شده، اول آن را تطهير كنند، بعد سه دفعه با انگشت از مخرج غائط تا بيخ آلت با كمي فشار بكشند و بعد يك انگشت را روي آلت و انگشت ديگر را زير آن بگذارند و سه مرتبه تا ختنه گاه بكشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند.

مسأله 82

آبي كه گاهي از ملاعبه و بازي كردن از انسان خارج مي شود و به آن مذي مي گويند پاك است و نيز آبي كه گاهي بعد از مني بيرون مي آيد و به آن وذي گفته مي شود، اگر ظاهر محل تطهير شده باشد، پاك است و آبي كه گاهي بعد از بول بيرون مي آيد و به آن ودي مي گويند، اگر بول به آن نرسيده باشد، پاك است و چنانچه انسان بعد از بول استبراء كند و بعد آبي از او خارج شود و شك كند كه بول است يا يكي از اينها، پاك مي باشد و اگر استبراء نكرده باشد و در اثر ملاعبه و مانند آن رطوبتي خارج شود كه مي داند يكي از اين رطوبتهاي پاك است ولي احتمال بدهد كه چيزي از بول هم همراه آن بيرون آمده باشد حكم پاكي دارد و وضوء او هم باطل نمي شود.

مسأله 83

اگر انسان شك كند استبراء كرده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند از رطوبتهاي پاك است يا نه، نجس مي باشد و چنانچه وضو گرفته باشد باطل مي شود. ولي اگر شك كند استبرايي كه كرده درست بوده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، پاك مي باشد؛ وضو را هم باطل نمي كند.

مسأله 84

كسي كه استبراء نكرده اگر به واسطه آنكه مدتي از بول كردن او گذشته و يا به جهت ديگر، يقين يا اطمينان حاصل كند كه بول در مجري نمانده است و رطوبتي ببيند و شك كند پاك است يا نه، آن رطوبت پاك مي باشد، وضو را هم باطل نمي كند.

مسأله 85

اگر انسان بعد از بول استبراء كند و وضو بگيرد، چنانچه بعد از وضو رطوبتي ببيند كه بداند يا بول است يا مني، واجب است احتياطاً غسل كند، وضو هم بگيرد.

ولي اگر وضو نگرفته باشد فقط گرفتن وضو كافيست.

مسأله 86

براي زن استبراء از بول نيست و اگر رطوبتي ببيند و شك كند پاك است يا نه، پاك مي باشد، وضو و غسل او را هم باطل نمي كند.

مستحبات و مكروهات تخلي
مسأله 87

مستحب است در موقع تخلي جايي بنشيند كه كسي او را نبيند و موقع وارد شدن به مكان تخلي، اول پاي چپ و موقع بيرون آمدن، اول پاي راست را بگذارد و همچنين مستحب است در حال تخلي سر را بپوشاند و سنگيني بدن را بر پاي چپ بيندازد.

مسأله 88

نشستن روبروي خورشيد و ماه در موقع تخلي مكروه است ولي اگر عورت خود را به وسيله اي بپوشانده مكروه نيست و نيز در موقع تخلي نشستن روبروي باد و در جاده و خيابان و كوچه و درب خانه (اگر متعلق حق ديگران نباشد وگرنه جايز نيست به تفصيلي كه گذشت) و زير درختي كه ميوه مي دهد و همينطور چير خوردن در حال تخلي و توقف زياد و تطهير كردن با دست راست مكروه مي باشد و همچنين است حرف زدن در حال تخلي، ولي اگر ناچار باشد يا ذكر خدا بگويد مكروه نيست.

مسأله 89

ايستاده بول كردن و بول كردن در زمين سخت و سوراخ جانوران و در آب خصوصاً آب راكد مكروه است.

مسأله 90

خود داري كردن از بول و غائط مكروه است و اگر براي بدن ضرر مهمي داشته باشد حرام است.

مسأله 91

مستحب است انسان پيش از نماز و پيش از خواب و پيش از جماع و بعد از بيرون آمدن مني، بول كند.

مطهرات

اشاره
مسأله 164

مطهرات (پاكي كننده ها) يازده چيز است:

اول آب.

دوم زمين.

سوم آفتاب.

چهارم استحاله.

پنجم كم شدن دو سوم آب انگور بنا بر قول به نجاست آن ولي گذشت كه با جوش آمدن نجس نمي شود.

ششم انتقال.

هفتم اسلام.

هشتم تبعيت.

نهم برطرف شدن عين نجاست.

دهم استبراء حيوان نجاستخوار.

يازدهم غائب شدن مسلمان و احكام اينها به طور تفصيل در مسائل آينده گفته مي شود.

1 - آب
مسأله 165

آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مي كند:

اول آنكه مطلق باشد، آب مضاف چيز نجس را پاك نمي كند.

دوم پاك باشد.

سوم آنكه وقتي چيز نجس را مي شويند، آب مضاف نشود و بو يا رنگ يا مزه نجاست هم نگيرد.

چهارم آنكه بعد از آب كشيدن چيز نجس عين نجاست در آن نباشد و پاك شدن چيز نجس با آب قليل يعني آب كمتر از كر شرطهاي ديگري هم دارد كه بعداً گفته مي شود.

مسأله 166

ظرف نجس را با آب قليل بايد سه مرتبه شست و در كر و جاري يك مرتبه كافي است، ولي ظرفي را كه سگ ليسيده يا از آن ظرف، آب يا چيز روان ديگري خورده، بايد اول با خاك پاك، خاكمال كرد و بعد يك مرتبه در كر يا جاري يا دو مرتبه با آب قليل شست و همچنين ظرفي را كه آب دهان سگ در آن ريخته بنا بر احتياط واجب بايد پيش از شستن، خاكمال كرد.

مسأله 167

اگر دهانه ظرفي كه سگ دهن زده تنگ باشد و نشود آن را خاك مال كرد، چنانچه ممكن است بايد پارچه به چوبي بپييچند و به توسط آن، خاك را به آن ظرف بمالند و اگر ممكن نيست بايد خاك را در آن بريزند و به شدت حركت دهند تا بهمه آن ظرف برسد.

مسأله 168

ظرفي را كه خوك بليسد يا از آن چيز رواني بخورد، با آب قليل بايد هفت مرتبه شست و در كر و جاري يك مرتبه كافيست و لازم نيست آن را خاكمال كنند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه خاكمال شود.

مسأله 169

اگر ظرفي را كه به شراب نجس شده، با آب قليل مثل ساير ظرفها آب بكشند، پاك مي شود ولي مستحب است كه آن را هفت مرتبه بشويند.

مسأله 170

كوزه هايي كه از گل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرو رفته اگر در آب كر يا جاري بگذارند؛ به هر جاي آن كه آب برسد پاك مي شود و اگر بخواهند باطن آن هم پاك شود بايد به قدري در آب كر يا جاري بماند كه آب به تمام آن فرو رود.

مسأله 171

ظرف نجس را با آب قليل دو جور مي شود آب كشيد، يكي آنكه سه مرتبه پر كنند و خالي كنند، ديگر آنكه سه دفعه قدري آب در آن بريزند و در هر دفعه آب را طوري در آن بگردانند كه به جاهاي نجس آن برسد و بيرون بريزند.

مسأله 172

اگر ظرف بزرگي مثل پاتيل و خمره نجس شود، چنانچه سه مرتبه آن را از آب پر كنند و خالي كنند پاك مي شود و همچنين است اگر سه مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد و در هر دفعه آبي كه ته آن جمع مي شود بيرون آوردند و احتياط واجب آن است كه در هر دفعه ظرفي را كه با آن آبها را بيرون مي آورند آب بكشند. ولي به وسيله آب كر به صورت اتصال به نقاط نجس پاك مي شود.

مسأله 173

اگر فلز نجس را ذوب كنند و آب بكشند ظاهرش پاك مي شود. هر چند اعماقش نجس مي ماند.

مسأله 174

تنوري كه به بول نجس شده است؛ مانند مكانهاي ثابت ديگر اگر دو مرتبه از بالا آب در آن بريزند به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد پاك مي شود و در غير بول اگر بعد از برطرف شدن نجاست يك مرتبه به دستوري كه گفته شد آب در آن بريزند كافيست و بهتر است كه گودالي ته آن بكنند تا آبها در آن جمع شود و بيرون بياورند، بعد آن گودال را با خاك پاك پر كنند.

ولي به وسيله آب كر به صرف اتصال به نقاط نجس پاك مي شود. اينها در صورتيست كه بخواهيم ظاهرش را تطهير كنيم. ولي اگر آب نجس فرو رفته و باطن آن هم نجس شده است بايد يقين كنيم كه آب به طور مطلق باطنش را بگيرد.

مسأله 175

اگر چيز نجس را بعد از برطرف كردن عين نجاست يك مرتبه در آب كر يا جاري فرو برند كه آب به تمام جاهاي نجس آب برسد، پاك مي شود. ولي در فرش و لباس و مانند اينها فشار يا حركت شديد لازم است كه آب از آن خارج شود.

مسأله 176

اگر بخواهند چيزي را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود، در صورتي كه بول در آن چيز نمانده باشد، يك مرتبه ديگر كه آب روي آن بريزند پاك مي شود، ولي در لباس و فرش و مانند اينها بايد بعد از هر دفعه، فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد. (و غساله آبيست كه معمولا در وقت شستن و بعد از آن از چيزي كه شسته مي شود، خود به خود يا به وسيله فشار جدا مي شود. )

مسأله 177

اگر چيزي به بول پسر شيرخواري كه غذا خور نشده و شير خوك و زن كافر هم نخورده، نجس شود، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند كه به تمام جاهاي نجس آن برسد پاك مي شود، ولي احتياط مستحب آن است كه يك مرتبه ديگر هم آب روي آن بريزند و احتياطاً در لباس و فرش و مانند اينها فشار لازم است.

مسأله 178

اگر چيزي به غير بول نجس شود چنانچه بعد از برطرف كردن نجاست يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود پاك مي گردد و نيز اگر در دفعه اولي كه آب روي آن مي ريزند تا بعد از برطرف شدن نجاست آب ريختن را ادامه دهند به طوري كه پس از زوال نجاست هم آب روي آن بيايد پاك مي شود. ولي در هر صورت لباس و مانند آن را بايد فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد.

مسأله 179

اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده در آب كر يا جاري فرو برند، بعد از برطرف شدن عين نجاست پاك مي شود و اگر بخواهند آن را با آب قليل آب بكشند، فشار دادن آن لازم نيست و رسيدن آب مطلق به باطن نخهاي آن كافيست.

مسأله 180

اگر ظاهر و باطن حبوبات چون گندم و برنج و همينطور صابون و مانند اينها نجس شود؛ چنانچه آنها را در ظرفي ريخته و در آب كر يا جاري بگذارند و به قدري بماند كه رطوبت آب پاك به باطن آنها تا آنجايي كه رطوبت نجس سرايت كرده برسد ممكن است گفته شود همين اندازه در تطهير آنها كافيست به شرط آنكه رطوبت نجس باطن آنها قبل از تطهير خشك شده باشد، ليكن چون يقين برسيدن آب مطلق به مورد نجاست لازم است و نمي توان يقين پيدا كرد، حكم به طهارت مشكل است نظير قند ساخته شده از شكر نجس كه بعداً ذكر مي شود ولي اگر كسي يقين كند كه آب مطلق به باطن اينها رسيده است پاك مي شود.

مسأله 181

اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون و مانند آن رسيده يا نه باطن آن پاك است.

مسأله 182

اگر ظاهر برنج و گوشت يا چيزي مانند اينها به غير بول نجس شده باشد چنانچه آن را در ظرف پاكي بگذارند و بعد از زوال عين نجس، يك مرتبه آب روي آن بريزند و خالي كنند پاك مي شود و اگر به بول نجس شده بعد از زوال عين، دو مرتبه آب روي آن بريزند و خالي كنند، پاك مي شود و ظرف آن هم پاك مي گردد. ولي اگر بخواهند لباس يا چيزي را كه فشار لازم دارد در ظرفي بگذارند و آب بكشند؛ بايد در هر مرتبه كه آب روي آن مي ريزند، آن را فشار دهند و ظرف را كج كنند، تا غساله اي كه در آن جمع شده بيرون بريزد.

مسأله 183

لباس نجسي را كه رنگ شده اگر در آب كر يا جاري فرو برند و حركت دهند و آب پيش از آنكه به واسطه رنگ پارچه مضاف شود به تمام آن برسد، آن لباس پاك مي شود، اگر چه موقع فشار دادن، آب مضاف يا رنگين از آن بيرون آيد.

مسأله 184

اگر لباسي را در كر يا جاري آب بكشند و بعد چيزي مثلاً لجن آب در آن ببينند، چنانچه احتمال ندهند كه جلوگيري از رسيدن آب كرده، آن لباس پاك است.

مسأله 185

اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن خورده گل يا صابون و … در آن ديده شود و بداند كه آب مطلق زير آنها رسيده، پاك است ولي اگر آب نجس به باطن آنها رسيده باشد، ظاهر آنها پاك و باطن آنها نجس است.

مسأله 186

هر چيز نجس، تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند پاك نمي شود. ولي اگر بو يا رنگ نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد. پس اگر خون را از لباس برطرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند پاك مي باشد، اما چنانچه به واسطه بو يا رنگ يقين كنند يا احتمال دهند كه ذره اي نجاست در آن چيز مانده نجس است.

مسأله 187

اگر نجاست بدن را در آب كر يا جاري بر طرف كنند، بدن پاك مي شود و بيرون آمدن و دوباره در آب رفتن لازم نيست.

مسأله 188

غذاي نجسي كه لاي دندانها مانده؛ اگر آب در دهان بگردانند و به تمام غذاي نجس برسد، پاك مي شود.

مسأله 189

اگر موي زياد سر و صورت را با آب قليل آب بكشند اگر بخودي خود آب بيرون نيايد بنا بر احتياط واجب، بايد فشار دهند كه غساله آن جدا شود.

مسأله 190

اگر جايي از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند، اطراف آنجا كه متصل به آن است و معمولا موقع آب كشيدن آنجا نجس مي شود، با پاك شدن جاي نجس پاك مي شود و همچنين است اگر چيز پاكي را پهلوي چيز نجس بگذارند و روي هر دو آب بريزند. پس اگر براي آب كشيدن يك انگشت نجس، روي همه انگشتها آب بريزند و آب نجس به همه آنها برسد، بعد از پاك شدن انگشت نجس، تمام انگشتها پاك مي شود.

مسأله 191

گوشت و دنبه اي كه نجس شده، مثل چيزهاي ديگر آب كشيده مي شود و همچنين است اگر ظرف يا بدن يا لباس، چربي كمي داشته باشد كه از رسيدن آب به آنها جلوگيري نكند ولي اگر به طوري چرب باشد كه جلوگيري از رسيدن آب به آنها كند، چنانچه بخواهند آب بكشند، بايد چربي را برطرف كنند تا آب به آنها برسد.

مسأله 192

چيز نجسي كه عين نجاست در آن نيست؛ اگر زير شيري كه متصل به كر است يك دفعه بشويند، پاك مي شود و نيز اگر عين نجاست در آن باشد چنانچه عين نجاست آن، زير شير يا به وسيله ديگر بر طرف شود و آبي كه از آن چيز مي ريزد بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد، با همان آب شير پاك مي گردد. اما اگر آبي كه از آن مي ريزد، بو يا رنگ يا مزه نجاست گرفته باشد، بايد به قدري آب روي آن بريزند تا در آبي كه از آن جدا مي شود بو يا رنگ يا مزه نجاست نباشد.

مسأله 193

اگر چيزي را آب بكشد و يقين كند پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن بر طرف كرده يا نه، چنانچه موقع آب كشيدن، متوجه برطرف كردن عين نجاست بوده؛ آن چيز پاك است و همينطور اگر نمي داند كه متوجه بوده يا نه ولي اگر مي داند كه متوجه برطرف كردن عين نجاست نبوده، بايد دوباره آن را آب بكشد.

مسأله 194

زميني كه آب در آن فرو نمي رود و از محل نجس هم به محل ديگر جاري نمي شود، اگر نجس شود با آب قليل پاك نمي گردد مگر آنكه غساله آن را با پارچه يا ظرف بگيرند، ولي زميني كه روي آن شن يا ريگ باشد - چون آبي كه روي آن مي ريزند از آن جدا شده و در شن و ريگ فرو مي رود - با آب قليل پاك مي شود.

مسأله 195

زمين و سنگ فرش و آجر فرش و زمين سختي كه آب در آن فرو نمي رود، اگر نجس شود با آب قليل پاك مي گردد، ولي بايد به قدري آب روي آن بريزند كه جاري شود و چنانچه آبي كه روي آن ريخته اند از سوراخي بيرون رود همه زمين پاك مي شود و اگر بيرون نرود جايي كه آبها جمع مي شود نجس است و براي پاك شدن محل غساله كافيست كه غساله آن را در هر مرتبه به وسيله ظرف يا پارچه بگيرند.

مسأله 196

زميني كه آب در آن فرو نمي رود و از محل نجس هم به محل ديگر جاري نمي شود، اگر نجس شود با آب قليل پاك نمي گردد مگر آنكه غساله آن را در هر مرتبه به وسيله ظرف يا پارچه بگيرند.

مسأله 197

اگر ظاهر نمك سنگ و مانند آن نجس شود، با آب كمتر از كر هم پاك مي شود.

مسأله 198

اگر شكر آب شده نجس را قند كنند و در آب كر يا جاري بگذارند پاك نمي شود؛ مگر اينكه يقين كنند آب مطلق به اعماق آن رسيده و اين خيلي بعيد است.

2 - زمين
مسأله 199

زمين با سه شرط كف پا و ته كفش نجس را، از نجاستي كه به واسطه راه رفتن روي زمين نجس حاصل شده، پاك مي كند و در نجاستي كه از غير زمين بپا يا ته كفش رسيده، احتياط لازم آن است كه در تطهير آن براه رفتن روي زمين اكتفا نشود:

شرط اول آنكه زمين پاك باشد.

شرط دوم آنكه خشك باشد.

شرط سوم آنكه اگر عين نجس مثل خون و بول، يا متنجس - مثل گلي كه نجس شده - در كف پا و ته كفش باشد، به واسطه راه رفتن يا ماليدن پا به زمين برطرف شود و نيز زمين بايد خاك يا سنگ يا آجر فرش و يا موزائيك و مانند اينها باشد و با راه رفتن روي فرش و حصير و سبزه، كف پا و ته كفش نجس پاك نمي شود.

مسأله 200

پاك شدن كف پا و ته كفش نجس به واسطه راه رفتن روي زمين آسفالت و روي زميني كه با چوب فرش شده، محل اشكال است مگر اينكه يقين كنيم كه ته پا يا كفش روي ذرات زمين - شن و ماسه و غيره - واقع مي شود نه اجزاء معدني آن يعني قير و مواد ديگر، مثل برخي آسفالت هاي ساييده شده.

مسأله 201

براي پاك شدن كف پا و ته كفش بهتر است پانزده ذراع (حدود هشت متر) يا بيشتر راه بروند، اگر چه به كمتر از پانزده ذراع با ماليدن پا به زمين، نجاست بر طرف شود.

مسأله 202

لازم نيست كف پا و ته كفش نجس، تر باشد بلكه اگر خشك هم باشد براه رفتن پاك مي شود.

مسأله 203

بعد از آنكه كف پا يا ته كفش نجس براه رفتن پاك شد، مقداري از اطراف آن هم كه معمولا در اين راه رفتن به گل زمين آلوده مي شود پاك مي گردد.

مسأله 204

كسي كه با دست و زانو راه مي رود اگر كف دست يا زانوي او نجس شود، با راه رفتن پاك مي گردد و همچنين است ته عصا و ته پاي مصنوعي و همينطور نعل چهار پايان و چرخ اتومبيل و درشكه و مانند آن.

مسأله 205

اگر بعد از راه رفتن، بو يا رنگ يا ذره هاي كوچكي از نجاست كه ديده نمي شود و معمولا با راه رفتن از بين نمي رود در كف پا يا ته كفش بماند اشكال ندارد. اگر چه احتياط مستحب آن است به قدري راه روند كه آنها هم برطرف شوند.

مسأله 206

توي كفش و مقداري از كف پا كه به زمين نمي رسد، به واسطه راه رفتن پاك نمي شود و پاك شدن كف جوراب به واسطه راه رفتن محل اشكال است.

البته اگر جوراب پوستي باشد كه در برخي نقاط به جاي كفش به كار مي رود پاك مي شود.

3 - آفتاب
مسأله 207

آفتاب، زمين و ساختمان و چيزهايي كه مانند درب و پنجره در ساختمان به كار برده شده و همچنين ميخي را كه به ديوار كوبيده اند؛ با پنج شرط پاك مي كند:

اول آنكه چيز نجس به طوري تر باشد، كه اگر چيز ديگري به آن برسد تَر شود، پس اگر خشك باشد بايد به وسيله اي آن را تر كنند تا آفتاب خشك كند.

دوم آنكه اگر عين نجاست در آن چيز باشد قبلا آن را بر طرف كنند.

سوم آنكه چيزي از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند، پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند، آن چيز پاك نمي شود ولي اگر ابر به قدري نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند، آن چيز پاك نمي شود ولي اگر ابر به قدري نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند، اشكال ندارد. تابش انعكاسي از آيينه هم كفايت نمي كند و در پاك شدن با تابش از پشت شيشه اشكال است.

چهارم آنكه آفتاب به تنهايي چيز نجس را خشك كند، پس اگر مثلاً چيز نجس به واسطه باد و آفتاب خشك شود، پاك نمي گردد، ولي اگر باد به قدري كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده؛ اشكال ندارد.

پنجم آنكه آفتاب مقداري از بنا يا ساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته، يك

مرتبه، يك مرتبه خشك كند كه تابش مستقيم موثر بوده هر دو طرف را به طور يك واحد متصل خشك كند، پس اگر يك مرتبه بر زمين يا ساختمان نجس بتابد و روي آن را خشك كند و دفعه ديگر با تاثير حرارت به وسيله قسمت رو، زير آن را خشك نمايد، فقط روي آن پاك مي شود و زير آن نجس مي ماند. زيرا كه در اين صورت در حقيقت تابش از پشت حائل مي باشد.

مسأله 208

پاك شدن حصير نجس به واسطه آفتاب محل اشكال است ولي درخت و شاخه و برگ و ميوه آن و گياهان در حال اتصال به زمين به واسطه آفتاب پاك مي شوند.

مسأله 209

اگر آفتاب به زمين نجس بتابد، بعد انسان شك كند كه زمين موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه؛ يا تري آن به واسطه آفتاب خشك شده يا نه، آن زمين نجس است و همچنين است اگر شك كند كه قبلا عين نجاست از آن برطرف شده يا نه، يا شك كند كه چيزي مانع تابش آفتاب بوده يا نه.

مسأله 210

اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد، طرفي كه آفتاب به آن نتابيده پاك نمي شود.

4 - استحاله
مسأله 211

اگر چيز نجس تحول پيدا كرده به طوري عوض شود كه به صورت چيز ديگر پاكي در آيد پاك مي شود و مي گويند استحاله شده است.

مثل آنكه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد؛ يا سگ در نمكزار يا برف و يخ فرو رود و نمك يا برف و يخ شود، ولي اگر جنس آن عوض نشود - مثل آنكه گندم نجس را آرد كنند يا نان بپزند - پاك نمي شود.

مسأله 212

كوزه گلي و مانند آن كه از گل نجس ساخته شده و هم چنين ذغال چوب نجس، نجس است.

مسأله 213

چيز نجسي كه معلوم نيست استحاله شده يا نه، نجس است.

مسأله 214

اگر شراب بخودي خود يا به واسطه آنكه چيزي - مثل سركه و نمك - در آن ريخته اند سركه شود؛ پاك مي گردد.

مسأله 215

شرابي كه از انگور نجس و مانند آن درست كنند؛ يا نجاست ديگري به آن برسد، به سركه شدن پاك نمي شود.

مسأله 216

سركه اي كه از انگور و كشمش و خرماي نجس درست كنند نجس است.

مسأله 217

مخلوط شدن پوشال ريز انگور يا خرما هنگام سركه ريختن ضرري به پاكي به وسيله استحاله نمي زند بلكه ريختن چيزهايي چون بادمجان و خيار پيش از اينكه خرما و انگور و كشمش سركه شوند نيز ضرري ندارد.

5 - كم شدن دو سوم آب انگور
مسأله 218

آب انگوري كه به آتش جوش آمده اگر آنقدر بجوشد كه ثلثان شود - يعني:

دو قسمت آن كم شود و يك قسمت آن بماند - پاك مي شود. يعني احتياط استحبابي نجاست كه قبلا گفتيم برطرف مي شود. ولي اگر بخودي خود جوش بيايد فقط با سركه شدن پاك مي شود. - البته بنا بر قول نجاست.

مسأله 219

اگر دو قسمت آب انگور بدون جوش آمدن كم شود، چنانچه باقيمانده آن جوش بيايد خوردن آن حرام است.

مسأله 220

خوردن انگوري كه معلوم نيست چوش آمده يا نه حلال است ولي اگر با آتش جوش بيايد تا انسان يقين نكند كه دو قسمت آن با آتش كم شده، حلال نمي شود و اگر بخودي خود جوش آيد تا سركه نشود حلال نمي شود.

مسأله 221

اگر مثلاً در يك خوشه غوره يك دانه يا دو دانه انگور باشد چنانچه به آبي كه از آن خوشه گرفته مي شود، آب غوره بگويند و اثري از شيريني انگور در آن نباشد و بجوشد پاك و خوردن آن حلال است.

مسأله 222

اگر يك دانه انگور در چيزي كه با آتش مي جوشد بيفتد و بجوشد و در آن مستهلك شود، به احتياط واجب بايد به قدري بجوشد كه دو سوم آب همان يك دانه انگور كم شود تا حلال گردد.

مسأله 223

اگر بخواهند در چند ديگ شيره بپزند و رعايت احتياط را بنمايند بايد كفگيري را كه در ديگ جوش آمده زده اند در ديگي كه جوش نيامده نزنند و اگر همه جوش آمده باشد بايد كفگير ديگي را كه ثلثان نشده، در ديگي كه ثلثان شده نزنند.

مسأله 224

چيزي كه معلوم نيست غوره است يا انگور، اگر جوش بيايد خوردن آن حلال است.

مسأله 225

گفتيم كه انگور و آب آن با جوشيدن نجس نمي شود ولي اگر از طريق معتبري فهميديم كه حالت مست كننده دارد نجس مي باشد.

6 - انتقال
مسأله 226

اگر خون بدن انسان يا خون حيواني كه خون جهنده دارد - يعني:

حيواني كه وقتي رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند - به بدن حيواني كه خون جهنده ندارد برود و خون آن حيوان حساب شود، پاك مي گردد و اين را انتقال گويند. ولي خوني كه زالو از انسان مي مكد - چون خون زالو به آن گفته نمي شود و مي گويند خون انسان است - نجس مي باشد.

مسأله 227

اگر كسي پشه اي را كه به بدنش نشسته بكشد و نداند خوني كه از پشه بيرون آمده از او مكيده يا از خون پشه مي باشد، پاك است و همچنين است اگر بداند از او مكيده ولي جزو بدن پشه حساب شود، اما اگر فاصله بين مكيدن خون و كشتن پشه به قدري كم باشد - كه بگويند خون انسان است - آن خون نجس مي باشد و اگر بداند كه آن خون را از انسان مكيده و شك كند كه جزء بدن پشه شده يا نه، احتياط واجب اجتناب از آن است.

7 - اسلام
مسأله 228

اگر كافر شهادتين بگويد - يعني بگويد:

((اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله)) مسلمان مي شود و بعد از مسلمان شدن، بدن و رطوبات بدن چون آب دهان و بيني و عرق او پاك است؛ ولي اگر موقع مسلمان شدن، عين نجاست به بدن او بوده، بايد برطرف كند و جاي آن را آب بكشد؛ بلكه اگر پيش از مسلمان شدن عين نجاست برطرف شده باشد، احتياط واجب آن است كه جاي آن را آب بكشد.

مسأله 229

اگر موقعي كه كافر بوده لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او نباشد نجس است، بلكه اگر در بدن او هم باشد، بنا بر احتياط لازم بايد از آن اجتناب كند.

مسأله 230

اگر كافر شهادتين بگويد و انسان نداند قلباً مسلمان شده يا نه پاك است، بلكه اگر بداند هم كه اعتقاد ندارد تا اظهار كفر نكرده بنا بر اقوي پاك است گر چه احتياط در اجتناب است.

8 - تبعيت
مسأله 232

تبعيت آن است كه چيز نجسي به واسطه پاك شدن چيز نجس ديگر پاك شود.

مسأله 233

اگر شراب سركه شود، ظرف آن هم تا جايي كه شراب موقع جوش آمدن به آنجا رسيده پاك مي شود و پارچه و چيزي هم كه معمولا روي آن مي گذراند اگر به آن رطوبت نجس شود، پاك مي گردد ولي اگر برخلاف معمول پشت ظرف به آن شراب آلوده شود احتياط واجب آن است كه بعد از سركه شدن شراب از آن اجتناب كنند؛ مگر اينكه در اثر سر رفتن هنگام جوشيدن به پشت ظرف ريخته باشد كه در اين صورت به تبعيت پاك مي شود.

مسأله 233

ظرفي كه آب انگور در آن جوش مي آيد و چيزهايي كه مانند كفگير براي پختن آب انگور به كار مي رود - بنا بر قول به نجاست آب انگور جوشان - بعد از كم شدن دو قسمت آب انگور پاك مي شود.

مسأله 234

تخته يا سنگي كه روي آن ميت را غسل مي دهند و پارچه اي كه با آن عورت ميت را مي پوشانند و دست كسي كه او را غسل مي دهد و كيسه و صابون كار بعد از تمام شدن غسل، پاك مي شود.

مسأله 235

كسي كه چيزي را با دست خود آب مي كشد بعد از پاك شدن آن چيز دست او هم پاك مي شود.

مسأله 236

اگر لباس و مانند آن را با آب قليل آب بكشند و به اندازه معمول فشار دهند تا آبي كه روي آن ريخته اند جدا شود آبي كه در آن مي ماند پاك است.

مسأله 237

ظرف نجس را كه با آب قليل آب مي كشند، بعد از جدا شدن آبي كه براي پاك شدن روي آن ريخته اند، آب كمي كه در آن مي ماند پاك است.

مسأله 238

فرزند نا بالغ كافر پس از اسلام آوردن پدر به تبع پدر پاك مي شود.

9 - بر طرف شدن (زوال) عين نجاست
مسأله 239

زوال عين نجاست همه جا موجب پاكي نمي باشد (بر خلاف عقيده بسياري از فقها' عامه) ولي در موارد خاصي چنين است.

اگر بدن حيوان به عين نجس مثل خون؛ يا متنجس مثل آب نجس آلوده شود، چنانچه آنها بر طرف شوند، بدن آن حيوان هم پاك مي شود و همچنين است باطن بدن انسان مثل توي دهان و بيني، مثلاً اگر خوني از لاي دندان بيرون آيد و در آب دهان از بين برود؛ آب كشيدن توي دهان لازم نيست ولي اگر دندان عاريه در دهان نجس شود بنا بر احتياط بايد آن را آب بكشند.

مسأله 240

اگر غذا لاي دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد چنانچه انسان نداند كه خون به غذا رسيده آن غذا پاك است و اگر خون به آن برسد بنا بر احتياط نجس مي شود. ولي با مضمضه و گرداندن آب دهان پاك مي شود.

مسأله 241

مقداري از لبها پلك چشم كه موقع بستن، روي هم مي آيد و هر جايي را كه انسان نمي داند از ظاهر بدن است يا باطن آن، اگر نجس شود بنا بر احتياط واجب بايد آب بكشد.

مسأله 242

اگر گرد و خاك نجس به لباس و فرش و مانند اينها بنشيند، چنانچه طوري آنها را تكان دهند كه گرد و خاك نجس از آنها بريزد، پاك مي شود.

10 - استبراء حيوان نجاستخوار
مسأله 243

به طوري كه گذشت بنا به احتياط واجب بول و غائط حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده، نجس است و اگر بخواهند قطعا پاك شود، بايد آن را استبراء كنند - يعني تا مدتي كه بعد از آن مدت ديگر نجاستخوار به آن نگويند، نگذارند نجاست بخورد و خوراك پاك به آن بدهند - و بنا بر احتياط مستحب بايد شتر نجاستخوار را چهل روز و گاو را سي روز و گوسفند را ده روز و مرغابي را هفت يا پنج روز و مرغ خانگي را سه روز؛ از خوردن نجاست جلوگيري كنند و غذاي پاك به آنها بدهند و اگر بعد از اين مدت باز هم عرفا با توجه به مدت استبراء نجاستخوار به آنها گفته شود بنا به احتياط واجب تا مدتي كه بعد از آن مدت ديگر نجاستخوار به آنها نگويند آنها را از خوردن نجاست جلوگيري نمايند.

11 - غائب شدن مسلمان
مسأله 244

اگر بدن يا لباس مسلمان يا چيز ديگري كه مانند ظرف و فرش در اختيار اوست نجس شود و آن مسلمان غائب گردد يعني بين او و ديگران فاصله بيفتد و سپس حاضر شود، حكم به پاكي مي شود ولي احتياط آن است كه با رعايت شش شرط پاك است:

اول - آنكه آن مسلمان چيزي كه بدن يا لباسش را نجس كرده، نجس بداند پس اگر مثلاً لباسش به عرق جنب از حرام آلوده شود و آن را نجس نداند، بعد از غائب شدن او نمي شود آن لباس را پاك دانست - اگر ما نجس بدانيم.

دوم - آنكه بداند بدن يا لباسش به چيز نجس رسيده است.

سوم - آنكه انسان ببيند آن چيز

را در كاري كه شرط آن پاكيست استعمال مي كند مثلاً ببيند با آن لباس نماز مي خواند.

چهارم - آنكه آن مسلمان بداند شرط كاري كه با آن چيز انجام مي دهد پاكي است؛ پس اگر مثلاً نداند كه بايد لباس نمازگزار پاك باشد و با لباسي كه نجس شده نماز بخواند، نمي شود آن لباس را پاك دانست.

پنجم - آنكه انسان احتمال دهد آن مسلمان چيزي را كه نجس شده آب كشيده است، پس اگر يقين داشته باشد كه آب نكشيده؛ نبايد آن چيز را پاك بداند و نيز اگر لاابالي بوده نجس و پاك در نظر آن مسلمان فرق نداشته باشد، پاك دانستن آن چيز محل اشكال است.

ششم - آنكه آن مسلمان بالغ يا مميز و مسأله دان و مراعات كننده مسائل باشد.

اعتبار شرايط مزبور بر اساس مراعات احتياط مي باشد، ليكن اقوي اينكه فقط يك شرط دارد آن هم احتمال تطهير مي باشد بلوغ هم كه شرط نيست البته بچه غير مميز اين حكم را ندارد ولي مي توان روي ولي او حساب كرد يعني اگر احتمال بدهيم طفل و وسايل او را تطهير كرده است كافيست و حكم به پاكي مي شود.

مسأله 245

اگر خود انسان يقين كند كه چيزي كه نجس بوده پاك شده است، يا دو عادل به پاك شدن آن خبر دهند، آن چيز پاك است و همچنين اگر كمي كه چيز نجس در اختيار اوست بگويد آن چيز پاك شده، يا مسلماني چيز نجس را آب كشيده باشد اگر چه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه، پاك است.

مسأله 246

كسي كه مامور شده است لباس انسان را آب بكشد، اگر بگويد آب كشيدم و انسان به گفته او اطمينان پيدا كند، آن لباس پاك است.

مسأله 247

اگر انسان حالي دارد كه در آب كشيدن چيز نجس يقين پيدا نمي كند، مي تواند به گمان اكتفا نمايد.

احكام ظرفها

مسأله 248

ظرفي كه از پوست سگ يا خوك يا مردار ساخته شده، نبايد در كارهايي كه شرطش طهارت است به كار برده شود و خوردن و آشاميدن از آن ظرف حرام است و نبايد آن ظرف را در وضو و غسل و كارهايي كه بايد با چيز پاك انجام داد، استعمال نكنند بلكه چرم سگ و خوك و مردار را، اگر چه ظرف هم نباشد نبايد در كارهايي كه شرطش طهارت است به كار برد ولي به كار بردن آنها در اموري كه شرطش طهارت نيست اشكال ندارد گرچه احوط استحبابي اجتناب است.

مسأله 249

حرام است خوردن و آشاميدن از ظرف طلا و نقره بلكه هر گونه استعمال ظرفي آنها اما نگاه داشتن آنها به قصد ذخيره مالي نه به عنوان ظرف و يا به قصد زينت منزل اشكال ندارد گرچه احتياط خوب است.

مسأله 250

ساختن ظرف طلا و نقره اگر فقط براي استعمال حرام باشد حرام است و اجرت ساخت هم حرام است ولي اگر معلوم نباشد كه سفارش دهنده براي چه مي خواهد اشكال ندارد.

مسأله 251

خريد و فروش ظرف طلا و نقره براي خوردن و آشاميدن و ساير استعمالات محرمه جائز نيست و پول و عوضي هم كه فروشنده مي گيرد حرام است.

مسأله 252

گيره استكان كه از طلا يا نقره مي سازند چون معلوم نيست كه عنوان ظرف دارد يا نه استعمال آن مانعي ندارد

مسأله 253

استعمال ظرفي كه روي آن را آب طلا يا آب نقره داده اند اشكال ندارد.

مسأله 254

اگر فلزي را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند، چنانچه مقدار آن فلز به قدري زياد باشد كه ظرف طلا يا نقره به آن ظرف نگويند استعمال آن مانعي ندارد.

مسأله 255

اگر انسان غذايي را كه در ظرف طلا يا نقره است به قصد اينكه چون غذا خوردن در ظرف طلا و نقره حرام مي باشد، در ظرف ديگر بريزد اشكال ندارد و اگر باين قصد نباشد، ريختن غذا از ظرف طلا يا نقره در ظرف ديگر حرام است ولي در هر دو صورت خوردن غذا از ظرف دوّم مانعي ندارد

مسأله 256

استعمال بادگير قليان و غلاف شمشير و كارد و قاب قرآن، اگر از طلا يا نقره باشد، اشكال ندارد. ولي احتياط واجب آن است كه عطردان و سرمه دان طلا و نقره را استعمال نكنند

مسأله 257

استعمال ظرف طلا يا نقره در حال ناچاري اشكال ندارد مگر براي وضوء و غسل، كه در حال ناچاري هم نمي شود از ظرف طلا و نقره استفاده كرد؛ مگر در تقيّه كه جائز و گاهي واجب است

مسأله 258

استعمال ظرفي كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر اشكال ندارد

وضوء

[احكام]
مسأله 259

در وضو واجب است صورت و دستها را بشويند و جلوي سر و روي پاها را مسح كنند

مسأله 260

درازي صورت را بايد از بالاي پيشاني جايي كه موي سر بيرون مي آيد تا آخر چانه شست و پهناي آن به مقداري كه بين انگشت وسط و شست قرار مي گيرد بايد شسته شود و اگر مختصري از اين مقدار را نشويد وضوء باطل است و براي آنكه يقين كند اين مقدار كاملاً شسته شده بايد كمي اطراف آن را هم بشويد

مسأله 261

اگر صورت يا دست كسي كوچكتر يا بزرگتر از معمول مردم باشد، بايد ملاحظه كند كه مردمان معمولي تا كجاي صورت خود را مي شويند او هم تا همانجا را بشويد. اما اگر دست و صورتش هر دو برخلاف معمول ولي با هم متناسب باشند بايد طبق دستور مسأله پيش صورت خود را بشويد و نيز اگر در پيشاني او مو روييده يا جلوي سرش مو ندارد بايد به اندازه معمول، پيشاني را بشويد

مسأله 262

اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگري در ابروها و گوشه هاي چشم و لب او هست كه نمي گذارد آب به آنها برسد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، بايد پيش از وضو وارسي كند كه اگر هست برطرف نمايد

مسأله 263

اگر پوست صورت از لاي مو پيدا باشد بايد آب را به پوست برساند و اگر پيدا نباشد شستن مو كافيست و رساندن آب به زير آن لازم نيست

مسأله 264

اگر شك كند كه پوست صورت از لاي مو پيداست يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد مو را بشويد و آب را به پوست هم برساند

مسأله 265

شستن توي بيني و مقداري از لب و چشم كه در وقت بستن ديده نمي شود واجب نيست، ولي براي آنكه يقين كند از جاهايي كه بايد شسته شود، چيزي باقي نمانده، واجب است مقداري از آنها را هم بشويد و كسي كه نمي دانسته بايد اين مقدار را بشويد، اگر بداند در وضوهايي كه گرفته مقدار واجب را شسته نمازهايي كه خوانده صحيح است

مسأله 266

بايد صورت و دستها را از بالا به پايين شست و اگر از پايين به بالا بشويد وضو باطل است

مسأله 267

اگر دست را تر كند و به صورت و دستها بكشد، چنانچه تري دست به قدري باشد كه به واسطه كشيدن دست، آب كمي بر آنها جاري شود كافيست

مسأله 268

بعد از شستن صورت بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را از آرنج تا سر انگشتها بشويد

مسأله 269

براي آنكه يقين كند آرنج را كاملاً شسته بايد مقداري بالاتر از آرنج را هم بشويد

مسأله 270

كسي هم كه پيش از شستن صورت دسته اي خود را تا مچ شسته، در موقع وضو، بايد تا سر انگشتان را بشويد و اگر فقط تا مچ را بشويد وضوي او باطل است.

پس شستن دست قبل از صورت جزء وضو نمي باشد؛ گرچه مستحب است

مسأله 271

در وضو، شستن صورت و دستها براي يك مرتبه واجب و مرتبه دوّم مستحب و مرتبه سوّم و بيشتر از آن حرام مي باشد.

معناي شستن هم معلوم است ممكن است با يك مشت آب يقين كند كه همه صورت شسته شده است اين مي شود يك مرتبه ولي گاهي ممكن است چند مشت بايد آب بريزد تا يقين كند كه شسته شده است در اين صورت همه چند مشت يك مرتبه شستن حساب مي شود

مسأله 272

بعد از شستن هر دو دست، بايد جلوي سر را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند و احتياط واجب آن است كه با دست راست مسح نمايد و از بالا به پايين باشد

مسأله 273

يك قسمت از چهار قسمت سر، كه مقابل پيشاني است جاي مسح مي باشد و هر جاي اين قسمت را به هر اندازه مسح كند كافي است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه از درازا به اندازه يك انگشت و از پهنا به اندازه پهناي سه انگشت بسته مسح نمايد

مسأله 274

لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد بلكه بر موي جلوي سر هم صحيح است ولي كسي كه موي جلوي سر او به اندازه اي بلند است كه اگر مثلاً شانه كند به صورتش مي ريزد، يا به جاي ديگر سر مي رسد، بايد بن موها را مسح كند، يا فرق سر را باز كرده پوست سر را مسح نمايد و اگر موهايي را كه به صورت مي ريزد يا به جاهاي ديگر سر مي رسد، جلوي سر جمع كند و بر آنها مسح نمايد. يا بر موي جاهاي ديگر سر، كه جلوي آن آمده مسح كند باطل است

مسأله 275

بعد از مسح سر، بايد با تري آب وضو كه در دست مانده روي پاها را از سر يكي از انگشتها تا برآمدگي روي پا مسح كند و احتياط مستحب آن است كه تا مفصل مسح نمايد

مسأله 276

پهناي مسح پا به هر اندازه باشد كافيست ولي بهتر آن است كه به اندازه پهناي سه انگشت بسته مسح نمايد و بهتر از آن مسح با تمام كف دست است

مسأله 277

احتياط واجب آن است كه در مسح پا، دست را بر سر انگشتها بگذارد و بعد به روي پا بكشد، نه آنكه تمام دست را روي پا بگذارد و كمي حركت دهد

مسأله 278

در مسح سر و روي پا، بايد دست را روي آنها بكشد و اگر دست را نگهدارد و سر يا پا را به آن بكشد وضو باطل است؛ ولي اگر موقعي كه دست را مي كشد سر يا پا مختصري حركت كند اشكال ندارد

مسأله 279

جاي مسح بايد خشك باشد و اگر به قدري تر باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند، مسح باطل است؛ ولي اگر تري آن به قدري كم باشد كه رطوبتي كه بعد از مسح در آن ديده مي شود بگويند فقط از تري كف دست است اشكال ندارد

مسأله 280

اگر براي مسح، رطوبتي در كف دست نمانده باشد، نمي تواند دست را با آب خارج تَر كند، بلكه بايد از اعضاء ديگر وضو رطوبت بگيرد و با آن مسح نمايد و به احتياط واجب ابتدا از موي ريش گونه و اطراف چانه (نه زير چانه و از درازي ريش) و سپس از ابرو و مژه ها و آنگاه از باقي اعضاء وضو بگيرد

مسأله 281

اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه مسح سر باشد احتياط واجب آن است كه ابتدا سر را با همان رطوبت مسح كند و آنگاه براي مسح پاها از اعضاء ديگر وضو به ترتيب ذكر شده رطوبت بگيرد

مسأله 282

مسح كردن از روي جوراب و كفش باطل است ولي اگر به واسطه سرماي شديد يا تقيّه يا ترس از دزد و درنده و مانند اينها نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد، مسح كردن بر آنها اشكال ندارد و اگر روي كفش نجس باشد، بايد چيز پاكي بر آن بيندازد و بر آن چيز مسح كند و احتياط واجب آن است كه تيمّم هم بنمايد

مسأله 283

اگر روي پا نجس باشد و نتواند براي مسح، آن را آب بكشد بايد تيمّم نمايد

وضوي ارتماسي
مسأله 284

وضوي ارتماسي آن است كه انسان صورت و دستها را به قصد وضو در آب فرو برد يا پس از فرو بردن در آب به قصد وضو بيرون آورد و اگر موقعي كه دستها را در آب فرو مي برد نيّت وضو كند و تا وقتي كه آنها را از آب بيرون مي آورد و ريزش آب تمام مي شود به قصد وضو باشد نيز وضوي او صحيح است و نيز اگر موقع بيرون آوردن از آب قصد وضو كند و تا وقتي كه ريزش آب تمام مي شود به قصد وضو باشد وضوي او صحيح مي باشد

مسأله 285

در وضوي ارتماسي هم بايد صورت و دستها از بالا به پايين شسته شود، پس اگر وقتي كه صورت و دستها را در آب فرو مي برد قصد وضو كند، بايد صورت را از طرف پيشاني و دستها را از طرف آرنج در آب فرو برد و اگر موقع بيرون آوردن از آب قصد وضو كند، بايد صورت را از طرف پيشاني و دستها را از طرف آرنج بيرون آورد

مسأله 286

اگر وضوي بعضي از اعضاء را ارتماسي و بعضي را غير ارتماسي انجام دهد اشكال ندارد

دعاهايي كه موقع وضو گرفتن مستحب است
مسأله 287

كسي كه وضو مي گيرد مستحب است موقعي كه نگاهش به آب مي افتد بگويد:

بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ وَ الْحَمْدُلِلّهِ الَذي جَعَلَ الْماَء طَهُورا وَ لَمْ يَجعَلْهُ نَجِسا و موقعي كه پيش از وضو دست خود را مي شويد بگويد:

اَللّهُم اجْعَلْني مِنَ التّوّابينَ وَ اجْعَلْني مِنَ الْمُتَطَهِّريَن و در وقت مضمضه - يعني آب در دهان گرداندن - بگويد:

اَللّهُم لَقِنّي حُجّتي يَوْمَ اَلْقاك وَ اَطْلِقْ لِساني بِذِكرِك و در وقت استنشاق - يعني آب در بيني كردن - بگويد:

اَللّهُم لا تُحَرّمْ عَلي ريحَ الْجَنّةِ وَ اجْعَلْني مِمّنْ يَشُم ريحَها و روْحها وَ طيبَها و موقع شسن رو بگويد:

اَللّهُم بَيّضْ وَجْهي يَوْمَ تَسْوَدُفيهِ الْوجُوُهُ وَ لا تُسَوّدْ وَجْهي يَوْمَ تَبْيَض فيهِ الْوُجُوهُ و در وقت شستن دست راست بخواند:

اَللّهُم اَعْطِني كتابي بِيَميني و الْخُلْد في الْجنان بَيساري وَ حاسِبْني حِسابا يِسيرا و موقع شستن دست چپ بگويد:

اَللّهُم لا تُعْطِني كتابي بِشِمالي وَ لا مِنْ وَراء ظَهْري وَ لا تَجْعلْها مَغْلوُلَةً اِلي عُنقُي وَا عَوذُبِك مِنْ مُقَطّعات النّيرانِ و موقعي كه سر را مسح مي كند بگويد:

اَللّهُم غَشّني بِرَحْمَتِك وَ بَر كاتِك وَ عَفْوِك و در وقت مسح پا بخواند:

اَللّهُم ثَبّتنْي عَلَي الصّراطِ يَوْمَ تَزِل فيهِ اْلاَقدامُ وَ اجْعَلْ سَعْيي في مايُرضيك عَنّي يا ذَا الْجَلالِ وَ اْلاِكرامِ

شرائط وضوء
اشاره

شرائط صحيح بودن وضو سيزده چيز است:

شرط اوّل - آنكه آب وضو پاك باشد
شرط دوّم - آنكه مطلق باشد
مسأله 288

وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است، اگر چه انسان نجس بودن يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد و اگر با آن وضو نمازي هم خوانده باشد؛ بايد آن نماز را دوباره با وضوي صحيح بخواند

مسأله 289

اگر غير از آب گل آلود مضاف، آب ديگري براي وضو ندارد، چنانچه وقت نماز تنگ است، بايد تيمّم كند و اگر وقت دارد، واجب است كه صبر كند تا آب صاف شود و وضو بگيرد

شرط سوّم - آنكه آب وضو و فضايي كه در آن وضو مي گيرد مباح باشد
مسأله 290

وضو با آب غصبي و با آبي كه معلوم نيست صاحب آن راضيست يا نه، حرام و باطل است و نيز اگر آب وضو از صورت و دستها در جاي غصبي بريزد، بايد تيمّم كند ليكن اگر وضوء گرفت صحيح است گر چه از جهت تصرف غصبي حرام است و فرق نمي كند كه جاي ديگر مباح داشته باشد يا نه ليكن در صورت اخير به احتياط استحبابي تيمّم هم ضميمه كند

مسأله 291

وضو گرفتن از حوض مدرسه اي كه انسان نمي داند آن حوض را براي همه مردم وقف كرده اند يا براي محصلين همان مدرسه، در صورتي كه معمولا مردم از آب آن وضو بگيرند، اگر وثوق پيدا كند كه وقف عام مي باشد.

اشكال ندارد

مسأله 292

اگر معلوم باشد كه حوض مسجدي اختصاص به نمازگزار در آن مسجد دارد، كسي كه نمي خواهد در آن مسجد نماز بخواند، نمي تواند در آن حوض وضو بگيرد ولي اگر اختصاص معلوم نباشد، مي تواند از آن وضو بگيرد اگر به طور معمول كساني هم كه نمي خواهند در آن مسجد نماز بخوانند، از حوض آن وضو مي گيرند به طوري كه انسان مطمئن شود كه وقف عام مي باشد

مسأله 293

وضو گرفتن از حوض تيمچه و مسافرخانه و مانند اينها براي كساني كه ساكن آنجاها نيستند، با علم به رضايت صاحبان آنها صحيح است هر چند علم به رضايت از وضو گرفتن كساني كه در آنجاها ساكن نيستند و ممانعت نكردن صاحبان آنها، حاصل شود

مسأله 294

وضو گرفتن در نهرهاي بزرگ اگر چه انسان نداند كه صاحب آنها راضي است، اشكال ندارد، ولي اگر صاحب آنها از وضو گرفتن نهي كند احتياط واجب آن است كه با آب آنها وضو نگيرند

مسأله 295

اگر فراموش كند آب، غصبيست و با آن وضو بگيرد صحيح است، ولي كسي كه خودش آب را غصب كرده؛ اگر غصبي بودن آن را فراموش كند و وضو بگيرد، بنا بر احتياط واجب وضوي او باطل است

شرط چهارم - آنكه ظرف آب وضو مباح باشد
شرط پنجم - آن كه ظرف آب وضو طلا و نقره نباشد
مسأله 296

اگر آب وضو در ظرف غصبي يا طلا و نقره است و غير از آن، آب ديگري ندارد بايد تيمّم كند و نمي تواند با آب آنها وضو بگيرد ولي اگر معصيت كرده با مشت آب برداشته وضو بگيرد وضوي او صحيح است و اگر آب ديگري دارد چنانچه در ظرف غصبي يا طلا و نقره، وضوي ارتماسي بگيرد يا با آنها آب را به صورت و دستها بريزد، وضوي او باطل است مگر پس از بيرون آوردن صورت و دست با جريان بعدي آب نيّت وضو كند كه در اين صورت صحيح است و در صورتي كه با مشت يا چيز ديگر آب را از آنها بردارد و به صورت و دستها بريزد وضوي او صحيح است؛ هر چند به واسطه تصرف در ظرف غصبي معصيت كرده ست

مسأله 297

احتياط آن است كه از حوضي كه مثلاً يك آجر يا يك سنگ آن غصبيست وضو نگيرند ليكن چون معلوم نيست تصرف در آن آجر حساب شود اقوي اينست كه جائز و صحيح است

مسأله 298

اگر در صحن يكي از امامان يا امامزادگان كه سابقا قبرستان بوده حوض يا نهري بسازند. چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براي قبرستان وقف كرده اند.

وضو گرفتن در آن حوض و نهر اشكال ندارد

شرط ششم - آنكه اعضاء وضو موقع شستن و مسح كردن پاك باشد
مسأله 299

اگر پيش از تمام شدن وضو، جايي را كه شسته يا مسح كرده نجس شود، وضو صحيح است و براي نماز بايد تطهير كند

مسأله 300

اگر غير از اعضاء وضو جايي از بدن نجس باشد، وضو صحيح است؛ ولي اگر مخرج را از بول يا غائط تطهير نكرده باشد، احتياط مستحب آن است كه اوّل آن را تطهير كند بعد وضو بگيرد

مسأله 301

اگر يكي از اعضاء وضو نجس باشد و بعد از وضو شك كند كه پيش از وضو آنجا را آب كشيده يا نه، چنانچه در موقع وضو ملتفت پاك بودن و نجس بودن آنجا نبوده؛ وضو باطل است و اگر مي داند ملتفت بوده، يا شك دارد كه ملتفت بوده يا نه، وضو صحيح است و در هر صورت جايي را كه نجس بوده بايد آب بكشد

مسأله 302

اگر در صورت يا دستها بريدگي يا زخميست كه خون آن بند نمي آيد و آب براي آن ضرر ندارد، چنانچه در آب كر يا جاري فرو برد و قدري فشار دهد كه خون بند بيايد، بعد از نيّت وضوي ارتماسي از آب بيرون بياورد وضو صحيح است و اگر فوراً مسح كرده خشك كند و سپس خون ببيند كه شك كند چه موقع بيرون آمده فقط همان جاي خون نجس است

شرط هفتم - آنكه وقت براي وضو و نماز كافي باشد
مسأله 303

هرگاه وقت به قدري تنگ است كه اگر وضو بگيرد، تمام نماز يا مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد تيمّم كند ولي اگر براي وضو و تيمّم يك اندازه وقت لازم است، بايد وضو بگيرد

مسأله 304

كسي كه در تنگي وقت نماز بايد تيمّم كند، اگر به قصد با وضو بودن يا براي كار مستحبي مثل خواندن قرآن وضو بگيرد، صحيح است بلكه اگر براي خواندن آن نماز هم وضو بگيرد؛ به طوري كه فعلا داعي او بر وضو گرفتن، فقط آن نماز باشد، وضويش صحيح است

شرط هشتم -
اشاره

آنكه به قصد قربت - يعني براي انجام فرمان خداوند عالم - وضو بگيرد.

براي خنك شدن يا به قصد ديگري وضو باطل است

مسأله 305

لازم نيست نيّت وضو را به زبان بگويد يا از قلب خود بگذراند ولي بايد در تمام وضو متوجه باشد كه وضو مي گيرد.

به طوري كه اگر از او بپرسند چه مي كني بگويد؛ وضو مي گيرم

شرط نهم

آنكه وضو را به ترتيبي كه گفته شد به جا آورد - يعني اوّل صورت و بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد و بعد از آن سر و بعد پاها را مسح نمايد - و بايد پاي چپ را پيش از پاي راست مسح نكند و اگر به اين ترتيب وضو نگيرد باطل است

شرط دهم - آنكه كارهاي وضو را پشت سر هم انجام دهد
مسأله 306

اگر بين كارهاي وضو به قدري فاصله شود كه وقتي مي خواهد جايي را بشويد يا مسح كند؛ رطوبت همه جاهايي كه پيش از آن شسته يا مسح كرده، خشك شده باشد، وضو باطل است و اگر فقط رطوبت يكي از جاهايي كه جلوتر شسته يا مسح كرده، خشك شده باشد مثلاً موقعي كه مي خواهد دست چپ را بشويد رطوبت دست راست يا رطوبت صورت خشك شده باشد، احتياط مستحب آن است كه به اين وضو اكتفا نكند؛ ولي اقوي اينست كه وضو صحيح است

مسأله 307

اگر كارهاي وضو را پشت سر هم به جا آورد ولي به واسطه گرماي هوا يا حرارت زياد بدن و مانند اينها رطوبت خشك شود وضوي او صحيح است

مسأله 308

راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد، پس اگر بعد از شستن صورت و دستها چند قدم راه برود و بعد سر و پا را مسح كند وضوي او صحيح است

شرط يازدهم -
اشاره

آنكه شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها را خود انسان انجام دهد. اگر ديگري او را وضو دهد، يا در دست كشيدن به صورت و دستها براي جريان آب و مسح سر و پاها به او كمك نمايد، وضو باطل است

مسأله 309

كسي كه نمي تواند وضو بگيرد بايد نائب بگيرد، كه او را وضو دهد و چنانچه مزد هم بخواهد، در صورتي كه بتواند بايد بدهد. ولي بايد خود او نيّت وضو كند و با دست خود مسح نمايد و اگر نمي تواند بايد نائبش دست او را بگيرد و به جاي مسح او بكشد و اگر اين هم ممكن نيست بايد از دست او رطوبت بگيرد و با آن رطوبت، سر و پاي او را مسح كند و به احتياط واجب تيمّم هم اضافه كند

مسأله 310

هر كدام از كارهاي وضو را كه مي تواند به تنهايي انجام دهد، نبايد در آن كمك بگيرد

شرط دوازدهم - آنكه استعمال آب براي او مانعي نداشته باشد

مسأله 311

كسي كه بترسد كه اگر وضو بگيرد، مريض شود يا اگر آب را به مصرف وضو برساند به تشنگي خطرناكي دچار شود نبايد وضو بگيرد و بايد تيمّم كند و اگر وضو گرفت معصيت كرده احتياطاً اكتفا به وضو نكند گرچه اقوي كفايت است و اگر نداند كه آب براي او ضرر دارد و وضو بگيرد و بعد بفهمد ضرر داشته، احتياط آن است كه علاوه بر وضو تيمّم نيز بنمايد و اگر با آن وضو نماز را به جا آورده تيمّم نيز بنمايد و نماز را اعاده كند و اگر بعد از وضويي كه با جهل به ضرر گرفته ضرر رفع شد احتياطاً دوباره وضو بگيرد.

ليكن اظهر كفايت همان وضوست و احتياجي به تيمّم و وضوء جديد و اعاده نماز نمي باشد

مسأله 312

اگر رساندن آب به صورت و دستها به مقدار كمي كه وضو با آن صحيح است ضرر ندارد و بيشتر از آن ضرر دارد، بايد با همان مقدار وضو بگيرد

شرط سيزدهم - آنكه در اعضاء وضو مانعي از رسيدن آب نباشد

مسأله 313

اگر زير ناخن چرك باشد، وضو اشكال ندارد ولي اگر ناخن را بگيريد، بايد براي وضو آن چرك را برطرف كنيد و نيز اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد، به احتياط واجب بايد چرك زير مقداري را كه از معمول بلندتر است برطرف نماييد

مسأله 314

اگر در صورت و دستها و جلوي سر و روي پاها به واسطه سوختن يا چيز ديگر برآمدگي پيدا شود، شستن و مسح روي آن كافيست و چنانچه سوراخ شود، رساندن آب به زير پوست لازم نيست بلكه اگر پوست يك قسمت آن كنده شود لازم نيست آب را به زير قسمتي كه كنده نشده برساند، ولي چنانچه پوستي كه كنده شده گاهي به بدن مي چسبد و گاهي بلند مي شود احتياطاً بايد آن را قطع كند يا آب را به زير آن برساند

مسأله 315

اگر انسان شك كند كه به اعضاي وضوي او چيزي چسبيده يا نه چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، مثل آنكه بعد از گلكاري شك كند گل بدست او چسبيده يا نه، بايد وارسي كند، يا به قدري دست بمالد كه اطمينان پيدا كند كه اگر بوده برطرف شده يا آب به زير آن رسيده ست

مسأله 316

جايي را كه بايد شست و مسح كرد هر قدر چرك باشد، اگر چرك آن مانع از رسيدن آب به بدن نباشد اشكال ندارد و همچنين است اگر بعد از گچكاري و مانند آن چيز سفيدي كه جلوگيري از رسيدن آب به پوست نمي نمايد بردست بماند ولي اگر شك كند كه با بودن آنها آب به بدن مي رسد يا نه، بايد آنها را برطرف كند

مسأله 317

اگر پيش از وضو بداند كه در بعضي از اعضاء وضو مانعي از رسيدن آب هست و بعد از وضو شك كند كه در موقع وضو آب را به آنجا رسانده يا نه، وضوي او صحيح است مگر اينكه يقين كند كه هنگام وضو از آن غافل بوده ست

مسأله 318

اگر در بعضي از اعضاء وضو مانعي باشد كه گاهي آب بخودي خود زير آن مي رسد و گاهي نمي رسد و انسان بعد از وضو شك كند كه آب زير آن رسيده يا نه، چنانچه بداند موقع وضو ملتفت رسيدن آب به زير آن نبوده، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد

مسأله 319

اگر بعد از وضو چيزي كه مانع از رسيدن آب است در اعضاء وضو ببيند و نداند موقع وضو بوده يا بعد پيدا شده، وضوي او صحيح است؛ ولي اگر بداند كه در وقت وضو ملتفت آن مانع نبوده، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد

مسأله 320

اگر بعد از وضو شك كند چيزي كه مانع رسيدن آب است در اعضاء وضو بوده يا نه و احتمال بدهد كه در وقت وضوء ملتفت بوده و اگر مانعي بوده برطرف كرده وضويش صحيح است ولي اگر بداند كه وقت وضو ملتفت نبوده احتياط لازم آن است كه دوباره وضو بگيرد

احكام وضوء

مسأله 321

كسي كه در كارهاي وضو و شرائط آن - مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن - خيلي شك مي كند، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 322

اگر كسي شك كند كه وضوي او باطل شده يا نه بنا مي گذارد كه وضوي او باقيست ولي اگر بعد از بول استبراء نكرده و وضو گرفته باشد و بعد از وضو رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگر وضوي او باطل است.

مسأله 323

كسي كه شك دارد وضو گرفته يا نه بايد وضو بگيرد.

مسأله 324

كسي كه مي داند وضو گرفته و حدثي هم از او سر زده، مثلاً بول كرده، اگر نداند كدام جلوتر بوده، چنانچه پيش از نماز است، بايد وضو بگيرد و اگر در بين نماز است نماز را شكسته و با وضوي ديگر اعاده كند و اگر بعد از نماز است و احتمال مي دهد ملتفت بوده و براي آن نماز به نوعي تحصيل طهارت كرده نمازي كه خوانده صحيح است و براي نمازهاي بعد بايد وضو بگيرد و اگر ملتفت نبوده به احتياط واجب نماز را اعاده كند.

مسأله 325

اگر بعد از وضو يا در بين آن يقين كند كه بعضي جاها را نشسته يا مسح نكرده است، چنانچه رطوبت جاهايي كه پيش از آن است خشك شده، بايد دوباره وضو بگيرد و اگر خشك نشده بايد جايي را كه فراموش كرده و آنچه بعد از آن است بشويد يا مسح كند و اگر در بين وضو در شستن يا مسح كردن جايي شك كند بايد به همين دستور عمل كند.

مسأله 326

اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه نماز او صحيح است ولي بايد براي نمازهاي بعد وضو بگيرد.

مسأله 327

اگر در بين نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، بايد نماز را شكسته با وضوي ديگر آن را اعاده نمايد.

مسأله 328

اگر بعد از نماز شك كند، كه قبل از نماز وضوي او باطل شده يا بعد از نماز، نمازي كه خوانده صحيح است.

مسأله 329

اگر انسان مرضي دارد كه بول او قطره قطره مي ريزد يا نمي تواند از بيرون آمدن غائط خود داري كند، چنانچه يقين دارد كه از اوّل وقت نماز تا آخر آن به مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن مهلت پيدا مي كند، بايد نماز را در وقتي كه مهلت پيدا مي كند بخواند و اگر مهلت او به مقدار كارهاي واجب نماز است، بايد در وقتي كه مهلت دارد، فقط كارهاي واجب نماز را به جا آورد و كارهاي مستحب آن مانند اذان و اقامه و قنوت را ترك نمايد.

مسأله 330

اگر به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمي كند و در بين نماز چند دفعه بول يا غائط از او خارج مي شود، كه اگر بخواهد بعد از هر دفعه وضو بگيرد سخت نيست در بيماري غائط بايد ظرف آبي پهلوي خود بگذارد و هر وقت غائط از او خارج شد، فوراً وضو بگيرد و بقيه نماز را بخواند و احتياط واجب آن است كه كسي كه نمي تواند خود را از خارج شدن غائط؛ نگاه دارد و وضو در بين نماز موجب به هم خوردن موالات نماز مي شود، همان نماز را دوباره با يك وضو بخواند و اگر در بين آن نماز وضوي او با تكرّر غائط باطل شد اعتنا نكند؛ ولي در مورد بيماري بول تكرار وضو در بين نماز لازم نيست و همان وضوي اوّل كافي است.

مسأله 331

كسي كه غائط طوري پي در پي از او خارج مي شود كه وضو گرفتن بعد از هر دفعه براي او سخت است، اگر بتواند مقداري از نماز را با وضو بخواند بايد براي هر نماز يك وضو بگيرد.

مسأله 332

كسي كه غائط پي در پي از او خارج مي شود اگر نتواند هيچ مقدار از نماز را با وضو بخواند، احتياط واجب آن است كه براي هر نماز يك وضو بگيرد.

ولي در مورد بول مي تواند با يك وضو دو نماز ظهر و عصر، يا مغرب و عشاء را بدون فاصله با هم بخواند و اگر يقين كرد كه بين دو نماز بول خارج شده به احتياط واجب تجديد وضو كند.

مسأله 333

اگر مرضي دارد كه نمي تواند از خارج شدن باد جلوگيري كند بايد به وظيفه كساني كه نمي توانند از بيرون آمدن غائط خود داري كنند عمل نمايد.

مسأله 334

كسي كه بول يا غائط پي در پي از او خارج مي شود و بايد براي هر نمازي وضو بگيرد و فوراً مشغول نماز شود براي به جا آوردن سجده و تشهّد فراموش شده و نماز احتياط كه بايد بعد از نماز انجام داده، در صورتي كه آنها را بعد از نماز فوراً بجا بياورد، وضو گرفتن لازم نيست.

مسأله 335

كسي كه بول او قطره قطره مي ريزد، بايد براي نماز به وسيله كيسه اي كه در آن پنبه يا چيز ديگري ست كه از رسيدن بول به جاهاي ديگر جلوگيري مي كند، خود را حفظ نمايد و احتياط واجب آن است كه پيش از هر نماز مخرج بول را كه نجس شده آب بكشد و بين دو نماز هم اگر يقين دارد كه بول بيرون آمده آب بكشد ولي اگر يقين به بيرون آمدن بول بين دو نماز ندارد لازم نيست و نيز كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن غائط خود داري كند چنانچه ممكن باشد بايد به مقدار نماز از رسيدن غائط به جاهاي ديگر جلوگيري نمايد و احتياط واجب آن است كه اگر مشقّت ندارد، براي هر نماز مخرج غائط را آب بكشد.

مسأله 336

كسي كه مي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند در صورتي كه ممكن باشد، بايد به مقدار نماز از خارج شدن بول و غائط جلوگيري نمايد اگر چه خرج داشته باشد؛ بلكه اگر مرض او به آساني معالجه شود، واجب است كه خود را معالجه نمايد.

مسأله 337

كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند، بعد از آنكه مرض او خوب شد، لازم نيست نمازهايي را كه در وقت مرض مطابق وظيفه اش خوانده قضا نمايد ولي اگر در بين وقت نماز مرض او خوب شود، بايد نمازي را كه در آنوقت خوانده دوباره بخواند.

اعمالي كه بايد براي آنها وضوء گرفت

مسأله 338

براي شش عمل وضو گرفتن واجب است:

اوّل - براي نمازهاي واجب غير از نماز ميّت.

دوّم - براي سجده و تشهّد فراموش شده، اگر بين آنها و نماز حدثي از او سرزده، مثلاً بول كرده باشد و احتياط آن است كه براي سجده سهو هم وضو بگيرد.

گرچه اظهر عدم وجوب است.

سوّم - براي طواف واجب خانه كعبه.

چهارم - اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد.

پنجم - اگر نذر كرده باشد كه جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند.

ششم - براي آب كشيدن قرآني كه نجس شده، يا بيرون آوردن آن از محلي كه بودن قرآن در آنجا اهانت به قرآن باشد در صورتي كه مجبور باشد؛ دست يا جاي ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند، ولي چنانچه معطل شدن به مقدار وضو بي احترامي به قرآن است؛ بايد بدون اينكه وضو بگيرد فوراً تيمّم كند و قرآن را از آنجا بيرون آورد و اگر نجس شده آب بكشد.

مسأله 339

مس نمودن خط قرآن - يعني رساندن جايي از بدن به خط قرآن - براي كسي كه وضو ندارد حرام است و احتياط مستحب آن است كه موي خود را هم به خط قرآن نرساند. ولي اگر قرآن را به زبان فارسي يا بزبان ديگر ترجمه كنند مس آن اشكال ندارد.

مسأله 340

جلوگيري بچه و ديوانه از مس خط قرآن واجب نيست ولي اگر مس نمودن آنان بي احترامي به قرآن باشد، بايد از آنان جلوگيري كنند.

مسأله 341

كسي كه وضو ندارد، حرام است اسم خداوند متعال را به هر لغت نوشته شده باشد، مس نمايد و همينطور است اسم مبارك پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و امامان و حضرت زهراء عَلَيْهم ُالسَّلَام اگر مس بدون وضو توهين باشد بلكه بنا به احتياط واجب هر چند توهين نباشد.

مسأله 342

اگر پيش از وقت نماز به قصد اينكه با طهارت باشد، وضو بگيرد يا غسل كند صحيح است و نزديك وقت نماز هم اگر به قصد مهيّا بودن براي نماز وضو بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 343

كسي كه يقين دارد وقت داخل شده اگر نيّت وضوي واجب كند و بعد از وضوء بفهمد وقت داخل نشده وضوي او صحيح است.

مسأله 344

مستحب است انسان براي نماز ميّت و زيارت اهل قبور و رفتن به مسجد و حرم ائمه عَلَيْهم ُالسَّلَام وضو بگيرد و همچنين براي همراه داشتن قرآن و خواندن و نوشتن آن و نيز براي مس حاشيه قرآن و براي خوابيدن، وضو گرفتن مستحب است و نيز مستحب است كسي كه وضو دارد، دوباره وضو بگيرد و اگر براي يكي از اين كارها وضو بگيرد هر كاري را كه بايد با وضو انجام داد مي تواند به جا آورد مثلاً مي تواند با آن نماز بخواند.

چيزهايي كه وضو را باطل مي كند

مسأله 345

هفت چيز وضو را باطل مي كند:

اوّل - بول دوّم - غائط سوّم - باد معده و روده كه از مخرج غائط خارج شود چهارم - خوابي كه به واسطه آن چشم نبيند و گوش نشنود اما اگر چشم نبيند ولي گوش بشنود، وضو باطل نمي شود پنجم - چيزهايي كه عقل را از بين مي برد:

مانند ديوانگي و مستي و بيهوشي ششم - استحاضه زنان بتفصيلي كه بعداً گفته مي شود.

هفتم - هر كاري كه براي آن بايد غسل كرد مانند جنابت و حيض و نفاس و همچنين مس ميّت بنا بر احتياط واجب.

احكام وضوي جبيره اي

چيزي كه با آن زخم و شكسته را مي بندند و دوايي كه روي زخم و مانند آن مي گذارند جبيره ناميده مي شود.

مسأله 346

اگر در يكي از جاهاي وضو زخم يا دمل يا شكستگي باشد چنانچه روي آن باز است و آب براي آن ضرر ندارد، بايد تطهير و به طور معمول وضو گرفت.

مسأله 347

اگر زخم يا دمل يا شكستگي در صورت و دسته است و روي آن باز است و آب ريختن روي آن ضرر دارد چنانچه پاك است و كشيدن دست تر بر آن ضرر ندارد بايد دست تر بر آن بكشد و اگر اين مقدار هم ضرر دارد يا زخم نجس است و نمي شود آب كشيد. بايد اطراف زخم را به طوري كه در وضو گفته شد از بالا به پايين بشويد و گذاردن پارچه روي زخم و دست بر آن كشيدن لازم نيست اگر چه بهتر است.

مسأله 348

اگر زخم يا دمل يا شكستگي در جلوي سر يا روي پاهاست و روي آن باز است؛ چنانچه طوري زياد است كه نتواند مسح كند.

بايد چيزي چون پلاستيك و يا پارچه پاكي روي آن بگذارد و روي پارچه را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند و بنا بر احتياط لازم تيمّم هم بنمايد و اگر گذاشتن پارچه ممكن نباشد، مسح لازم نيست ولي بايد بعد از وضو تيمّم نمايد.

مسأله 349

اگر روي دمل يا زخم يا شكستگي بسته باشد؛ چنانچه باز كردن آن ممكن است و پاك است و آب هم براي آن ضرر ندارد، بايد باز كند و وضو بگيرد، چه زخم و مانند آن در صورت و دستها باشد، يا جلوي سر و روي پاها.

مسأله 350

اگر زخم يا دمل يا شكستگي در صورت يا دستها باشد و بشود روي آن را باز كرد، چنانچه ريختن آب روي آن ضرر دارد و كشيدن دست تر ضرر ندارد كشيدن دست تر روي آن كافيست و پارچه گذاردن و دست روي آن كشيدن لازم نيست اگر چه احتياطاً خوب است اينها در صورتيست كه محل پاك باشد.

مسأله 351

اگر نمي شود روي زخم را باز كرد ولي زخم و چيزي كه روي آن گذاشته، پاك است و رسانيدن آب به زخم ممكن است و ضرر هم ندارد؛ بايد آب را به روي زخم برساند و اگر زخم يا چيزي كه روي آن گذاشته نجس است؛ چنانچه آب كشيدن آن و رساندن آب به روي زخم ممكن باشد، بايد آن را آب بكشد و موقع وضوء آب را به زخم برساند و در صورتي كه آب براي زخم ضرر دارد، يا آنكه رساندن آب به روي زخم ممكن نيست، يا زخم نجس است و نمي شود آن را آب كشيد، بايد اطراف زخم را بشويد و اگر جبيره پاك است، روي آن مسح كند و اگر جبيره نجس است، يا نمي شود روي آن را دست تر كشيد مثلاً دواييست كه به دست مي چسبد، بنا بر احتياط واجب پارچه پاكي را به طوري كه به بستن و مانند آن جزء جبيره حساب شود، روي آن قرار دهد و دست تر روي آن بكشد و اگر تمام محل تيمّم يا بعض آن بي مانع باشد احتياطاً تيمّم هم بكند و اگر مواضع تيمّم پوشيده باشد وضوي جبيره اي كافيست و تيمّم جبيره اي لازم نيست و در اين مورد و تمام موارد

مشابه اگر وضو گرفتن با جبيره و حفظ طهارت محل خيلي سخت و دشوار است وضو لازم نيست و تيمّم كفايت مي كند.

مسأله 352

اگر جبيره تمام صورت يا تمام يكي از دستها يا تمام هر دو دست را گرفته باشد، بايد وضوي جبيره اي بگيرد و بنا بر احتياط واجب اگر تمام يا بعض مواضع تيمّم پوشيده نيست تيمّم هم بنمايد.

مسأله 353

اگر جبيره تمام اعضاء وضو را گرفته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد وضوي جبيره اي بگيرد و تيمّم هم بنمايد.

مسأله 354

كسي كه در كف دست و انگشتها جبيره دارد و در موقع وضو دست روي آن كشيده است، بايد سر و پاها را با همان رطوبت مسح كند و اگر رطوبت ندارد از جاهاي ديگر به ترتيبي كه قبلا گفتيم بگيرد.

مسأله 355

اگر جبيره تمام پهناي روي پا را گرفته ولي مقداري از طرف انگشتان و مقداري از طرف بالاي پا باز است، بايد جاهايي كه باز است روي پا را و جايي كه جبيره است روي جبيره را مسح كند.

مسأله 356

اگر در صورت يا دستها چند جبيره باشد؛ بايد بين آنها را بشويد و اگر جبيره ها در سر يا روي پاها باشد، بايد بين آنها را مسح كند و در جاهايي كه جبيره است بايد به دستور جبيره عمل نمايد.

مسأله 357

اگر جبيره بيشتر از معمول اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن ممكن نيست، بايد به دستور جبيره عمل كند و بنا بر احتياط واجب تيمّم هم بنمايد و اگر برداشتن جبيره ممكن است بايد جبيره را بردارد، آنگاه اگر زخم در صورت و دسته است اطراف آن را بشويد و اگر در سر يا روي پاهاست اطراف آن را مسح كند و براي جاي زخم به دستور جبيره عمل نمايد.

مسأله 358

اگر در جاي وضو زخم و جراحت و شكستگي نيست ولي به جهت ديگري آب براي آن ضرر دارد، بايد تيمّم كند و احتياط مستحب آن است كه وضوي جبيره اي هم بگيرد.

مسأله 359

اگر جايي از اعضاء وضو را رگ زده است و نمي تواند آن را آب بكشد يا آب براي آن ضرر دارد؛ بايد به دستور جبيره عمل كند.

مسأله 360

اگر در جاي وضو يا غسل چيزي چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست، يا به قدري مشقّت دارد كه نمي شود تحمل كرد، بايد به دستور جبيره عمل كندو خود ان چيز به جاي پارچه جببيره حساب مي شود و بنا بر احتياط واجب اگر تمام يا بعض محل تيمّم بي مانع باشد تيمّم هم بنمايد.

مسأله 361

غسل جبيره اي مثل وضوي جبيره ايست و اگر ارتماسي هم به جا آورده شود صحيح است اگر چه ترتيبي بهتر است.

مسأله 362

كسي كه وظيفه او تيمّم است اگر در بعضي از جاهاي تيمّم او زخم يا دمل يا شكستگي باشد، بايد به دستور وضوي جبيره اي، تيمّم جبيره اي نمايد.

مسأله 363

كسي كه بايد با وضو يا غسل جبيره اي نماز بخواند، چنانچه بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف نمي شود، مي تواند در اوّل وقت نماز بخواند، ولي اگر اميد دارد كه تا آخر وقت عذر او برطرف شود، احتياط واجب آن است كه صبر كند و اگر عذر او برطرف نشد در آخر وقت نماز را با وضو يا غسل جبيره اي به جا آورد و اگر صبر نكرده با جبيره انجام داد و سپس قبل از تمام شدن وقت عذرش برطرف شد به احتياط واجب اعاده كند.

مسأله 364

اگر انسان براي ناراحتي كه در چشم اوست روي چشم خود را بچسباند، بايد وضو و غسل را جبيره اي انجام دهد و احتياط آن است كه تيمّم هم بنمايد.

مسأله 365

كسي كه نمي داند وظيفه اش تيمّم است يا وضوي جبيره اي بنا بر احتياط واجب بايد هر دو را به جا آورد.

مسأله 366

نمازهايي را كه انسان با وضوي جبيره اي خوانده صحيح است ولي بعد از آنكه عذرش برطرف شد و هنوز وضوي جبيره اي باطل نشده است، براي نمازهاي بعد بنا بر احتياط لازم بايد وضو بگيرد.

غسلهاي واجب

غسلهاي واجب هفت است:

اوّل - غسل جنابت.

دوّم - غسل حيض. سوّم - غسل نفاس.

چهارم - غسل استحاضه.

پنجم - غسل مس ميّت.

ششم - غسل ميّت.

هفتم - غسليكه به واسطه نذر و قسم و مانند اينها واجب مي شود.

احكام جنابت

مسأله 367

به دو چيز انسان جنب مي شود:

اوّل - جماع.

دوّم - بيرون آمدن مني، چه در خواب باشد يا بيداري، كم باشد يا زياد، با شهوت باشد يا بي شهوت؛ با اختيار باشد يا بي اختيار.

مسأله 368

اگر رطوبتي از انسان خارج شود و نداند مني است يا بول يا غير اينها، چنانچه با شهوت و جستن بيرون آمده و بعد از بيرون آمدن آن، بدن سست شده، آن رطوبت حكم مني دارد و اگر هيچ يك از اين نشانه ها را نداشته باشد، حكم مني ندارد مگر آنكه علم يا اطمينان پيدا كند كه مني بوده است و در مريض و نيز در زن لازم نيست، با جستن بيرون آمده باشد، بلكه اگر فقط با شهوت بيرون آيد در حكم مني است.

مسأله 369

اگر فرض شود مردي كه مريض نيست آبي با جستن بيرون آيد و نداند كه با شهوت بوده يا نه، يا بعد از بيرون آمدن، بدن سست شده يا نه، چنانچه پيش از بيرون آمدن آن آب، وضو داشته احتياط مستحب آن است كه غسل كند و وضو لازم نيست و اگر وضو نداشته غسل واجب نيست و احتياط مستحب است و واجب است وضو بگيرد و اگر بداند آنچه خارج شده يا بول است يا مني و قبلا وضو داشته باشد جمع بين غسل و وضو نمايد و اگر وضو نداشته غسل لازم نيست و وضو كافيست و همينطور است اگر يكي ديگر از سه نشانه مني را داشته باشد و آن دو نشانه ديگر را نداشته باشد.

مسأله 370

مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن مني بول كند و اگر بول نكند و بعد از غسل رطوبتي از او بيرون آيد، كه نداند مني است يا رطوبت ديگر، حكم مني را دارد.

مسأله 371

اگر انسان جماع كند و به اندازه ختنه گاه يا بيشتر داخل شود - در زن باشد يا در مرد، در قبل باشد يا در دبر، بالغ باشند يا نابالغ - هر دو جنب مي شوند. اگر چه مني هم بيرون نيايد.

مسأله 372

اگر شك كند كه به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

مسأله 373

اگر نعوذ بالله حيواني را وطي كند، يعني با او نزديكي نمايد و مني از او بيرون آيد غسل تنها كافيست و اگر مني بيرون نيايد، چنانچه پيش از وطي وضو داشته باز هم غسل تنها كافيست و اگر وضو نداشته احتياط واجب آن است كه غسل كند و وضو هم بگيرد و همينطور اگر نداند وضو داشته يا نه.

مسأله 374

اگر مني از جاي خود حركت كند و بيرون نيايد، يا انسان شك كند كه مني از او بيرون آمده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

مسأله 375

كسي كه نمي تواند غسل كند ولي تيمّم برايش ممكن است، بعد از داخل شدن وقت نماز هم مي تواند با عيال خود نزديكي كند.

مسأله 376

اگر در لباس خود مني ببيند و بداند كه از خود اوست و براي آن غسل نكرده، بايد غسل كند و نمازهايي را كه يقين دارد بعد از بيرون آمدن مني خوانده قضا كند، ولي نمازهايي را كه احتمال مي دهد، پيش از بيرون آمدن آن مني خوانده، لازم نيست قضا نمايد.

اعمالي كه بر جنب حرام است

مسأله 377

پنج عمل بر جنب حرام است:

اوّل - رساندن جايي از بدن به خط قرآن، يا به اسم خدا و پيغمبران و ائمه عَلَيْهم ُالسَّلَام و حضرت زهراء عَلَيْهاالسَّلَام، به طوري كه در وضو گفته شد.

دوّم - رفتن در مسجد الحرام و مسجد پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم اگر چه از يك در داخل و از در ديگر خارج شود. سوّم - توقف در مساجد ديگر ولي اگر از يك در داخل و از در ديگر خارج شود، يا براي برداشتن چيزي برود مانعي ندارد و احتياط واجب نرفتن در حرم ائمه عَلَيْهم ُالسَّلَام است اگر چه از يك در وارد و از در ديگر خارج شود.

چهارم - گذاشتن چيزي در مسجد حتّي بايد بنا بر احتياط لازم از خارج هم چيزي در مسجد نگذارد.

پنجم - خواندن آيه اي كه سجده واجب دارد و آن در چهار سوره است:

اوّل - سوره سي و دوّم قرآن (الم تنزيل) دوّم - سوره چهل و يكم (حم سجده) سوّم - سوره پنجاه و سوّم (وَ النَّجْم) چهارم - سوره نود و ششم (اقرأ) و اگر يك حرف از اين چهار آيه را هم بخواند حرام است و احتياط مستحب آن است كه آيات ديگر سوره سجده دار را نيز نخواند.

اعمالي كه بر جنب

مكروه است

مسأله 378

نه عمل بر جنب مكروه است:

اوّل و دوّم - خوردن و آشاميدن، ولي اگر وضو بگيرد يا دستها را بشويد مكروه نيست. سوّم - خواندن بيشتر از هفت آيه از سوره هايي كه سجده واجب ندارد.

چهارم - رساندن جايي از بدن به جلد و حاشيه و بين خطهاي قرآن.

پنجم - همراه داشتن قرآن.

ششم - خوابيدن. ولي اگر وضو بگيرد يا به واسطه نداشتن آب، تيمّم بدل از غسل كند مكروه نيست.

هفتم - خضاب كردن بحنا و مانند آن.

هشتم - ماليدن روغن به بدن.

نهم - جماع كردن، بعد از آنكه محتلم شده يعني در خواب از او مني بيرون آمده است.

غسل جنابت

مسأله 379

لازم نيست در وقت غسل، نيّت كند كه غسل واجب يا مستحب مي كنم و اگر فقط به قصد اطاعت - يعني:

براي انجام فرمان خداوند غسل كند كافي است.

البته غسل جنابت بخودي خود مستحب است و براي انجام نماز واجب و مانند آن واجب مي شود ولي براي نماز ميّت و سجده شكر و همچنين سجده هاي واجب قرآن واجب نيست پس اگر آيه سجده را خواند بايد فوراً سجده كند و حال جنابت مبطل آن نمي باشد.

مسأله 380

اگر يقين كند وقت نماز شده و نيّت غسل واجب كند بعد معلوم شود كه پيش از وقت غسل كرده، غسل او صحيح است.

مسأله 381

غسل را - چه واجب باشد و چه مستحب - به دو قسم مي شود انجام داد.

ترتيبي و ارتماسي:

غسل ترتيبي

مسأله 382

در غسل ترتيبي بايد به نيّت غسل، اوّل سر و گردن؛ بعد طرف راست، بعد طرف چپ بدن را بشويد و اگر عمداً يا از روي فراموشي يا به واسطه ندانستن مسأله، به اين ترتيب عمل نكند، غسل او باطل است.

مسأله 383

نصف ناف و نصف عورت را بايد با طرف راست بدن و نصف ديگر را با طرف چپ بشويد، بلكه بهتر است تمام ناف و عورت با هر دو طرف شسته شود در كر و جاري و زير دوش و مانند اينها هم كه آب همه جا را مي گيرد با نيت و قصد معين مي كند.

مسأله 384

براي آنكه يقين كند هر سه قسمت - يعني:

سر و گردن و طرف راست و طرف چپ - را كاملاً غسل داده، بايد هر قسمتي را كه مي شويد مقداري از قسمتهاي ديگر را هم با آن قسمت بشويد؛ بلكه احتياط آن است كه تمام طرف راست گردن را با طرف راست بدن و تمام طرف چپ گردن را با طرف چپ بدن، بشويد.

مسأله 385

اگر بعد از غسل بفهمد جايي از بدن را نشسته و نداند كجاي بدن است بايد دوباره غسل كند.

مسأله 386

اگر بعد از غسل بفهمد مقداري از بدن را نشسته، چنانچه از طرف چپ باشد، شستن همان مقدار كافيست و اگر از طرف راست باشد، بايد بعد از شستن آن مقدار؛ دوباره طرف چپ را بشويد و اگر از سر و گردن باشد بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف راست و بعد طرف چپ را بشويد.

مسأله 387

اگر پيش از تمام شدن غسل، در شستن مقداري از طرف چپ شك كند؛ شستن همان مقدار كافي است، ولي اگر در شستن مقداري از طرف راست يا سر و گردن شك كند، اعتنا نكند چنانكه اگر بعد از تمام شدن طرف چپ شك كند كه يكي از اعضاي سابق يا مقداري از آن را شسته يا نه، به آن شك اعتنا نكند.

غسل ارتماسي

مسأله 388

در غسل ارتماسي بهتر است كه آب در يك آن تمام بدن را بگيرد، پس اگر به نيّت غسل ارتماسي در آب فرو رود، چنانچه پاي او روي زمين باشد، بايد از زمين بلند كند؛ ولي اگر فرو رفتن تدريجي در آب را به نيّت غسل انجام دهد نيز صحيح مي باشد بنا بر اين اگر هنگام فرو رفتن باقي بدن كف پا روي زمين باشد اشكال ندارد.

مسأله 389

در غسل ارتماسي لازم نيست موقعي نيّت كند كه مقداري از بدن بيرون آب باشد بلكه اگر در حالي كه تمام بدن زير آب باشد، نيّت كند و بدن را حركت دهد، كافي است.

مسأله 390

اگر بعد از غسل ارتماسي بفهمد به مقداري از بدن آب نرسيده چه جاي آن را بداند يا نداند، بايد دوباره غسل كند.

مسأله 391

اگر براي غسل ترتيبي وقت ندارد ولي براي ارتماسي وقت دارد، بايد غسل ارتماسي كند.

مسأله 392

كسي كه روزه واجب گرفته يا براي حج يا عمره احرام بسته نبايد غسل ارتماسي كند و اگر عمداً انجام داد بنا به احتياط مستحب حكم به بطلان مي شود اقوي صحت غسل مي باشد ولي اگر از روي فراموشي غسل ارتماسي كند صحيح است.

احكام غسل كردن

مسأله 393

در غسل ارتماسي بايد تمام بدن پاك باشد ولي در غسل ترتيبي پاك بودن تمام بدن لازم نيست و اگر تمام بدن نجس باشد و هر قسمتي را پيش از غسل دادن آن قسمت آب بكشد كافي است.

مسأله 394

گذشت كه عرق جنب از حرام نجس نيست ولي بنا بر قول به نجاست آن كسي كه از حرام جنب شده و اگر بخواهد با آب گرم غسل كند عرق مي كند، بايد با آب سرد غسل كند و اگر آب سرد پيدا نكند يا براي او ضرر داشته باشد، بايد بعد از آنكه تمام بدن زير آب گرم رفت نيت غسل ترتيبي كند و به نيت سرو گردن بدن را حركت دهد بعد يك مرتبه به نيت طرف راست و مرتبه ديگر به نيت طرف چپ، بدن را حركت دهد، غسل او صحيح است.

بهتر است بنا بر قول به نجاست، غسل نمايد.

مسأله 395

اگر در غسل به اندازه سر مويي از بدن نشسته بماند، غسل باطل است ولي شستن جاهايي از بدن كه ديده نمي شود، مثل توي گوش و بيني واجب نيست.

مسأله 396

جايي را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن آن، بنا بر احتياط واجب بايد بشويد.

مسأله 397

اگر سوراخ جاي گوشواره و مانند آن به قدري گشاد باشد كه داخل آن ديده شود، بايد آن را شست و اگر ديده نشود، شستن داخل آن لازم نيست.

مسأله 398

چيزي را كه مانع رسيدن آب به بدن است، بايد برطرف كند و اگر پيش از آنكه يقين كند، برطرف شده غسل نمايد، غسل او باطل است.

مسأله 399

اگر موقع غسل شك كند، چيزي كه مانع از رسيدن آب باشد در بدن او هست يا نه؛ بايد وارسي كند تا مطمئن شود كه مانعي نيست.

مسأله 400

در غسل بايد، موهاي كوتاهي را كه جزء بدن حساب مي شود، بشويد و شستن موهاي بلند واجب نيست، بلكه اگر آب را طوري به پوست برساند كه آنها تر نشود، غسل صحيح است ولي اگر رساندن آب به پوست، بدون شستن آنها ممكن نباشد، بايد آنها را بشويد كه آب به بدن برسد.

مسأله 401

تمام شرطهايي كه براي صحيح بودن وضو گفته شد.

مثل: پاك بودن آب و غصبي نبودن آن، در صحيح بودن غسل هم شرط است، ولي در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد و نيز در غسل ترتيبي لازم نيست؛ بعد از شستن هر قسمت، فوراً قسمت ديگر را بشويد بلكه اگر بعد از شستن سر و گردن مقداري صبر كند و بعد طرف راست را بشويد و بعد از مدتي طرف چپ را بشويد اشكال ندارد ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خوداري كند اگر در تمام وقت نماز فقط به اندازه اي كه غسل كند و نماز بخواند بول و غائط از او بيرون نمي آيد، بايد هر قسمت را فوراً بعد از قسمت ديگر غسل دهد و بعد از غسل هم فوراً نماز بخواند و همچنين است حكم مستحاضه كه بعداً گفته مي شود.

مسأله 402

كسي كه قصد دارد پول حمامي را ندهد يا بدون اينكه بداند حمامي راضي است، بخواهد نسيه بگذارد، اگر چه بعد حمامي را راضي كند، غسل او باطل است مگر اينكه از راضي نبودن حمامي غافل باشد و قربة الي الله غسل كند كه در اين صورت غسل صحيح است و ضامن اجرة المثل است.

مسأله 403

اگر حمامي راضي باشد كه پول حمام نسيه بماند ولي كسي كه غسل مي كند، قصدش اين باشد كه طلب او را ندهد، يا از مال حرام بدهد، غسل او اشكال دارد مگر اينكه بداند، حمامي با اين وصف هم راضي به غسل هست يا با غفلت از راضي بودن حمامي غسل كند كه در هر دو صورت غسل صحيح است.

مسأله 404

اگر بخواهد، پول حرام يا پولي كه خمس آن را نداده، به حمامي بدهد غسل او باطل است ولي اگر يقين دارد كه حمامي با اين وصف راضي به غسل است يا با غفلت از رضايت حمامي غسل كند، غسلش صحيح است.

مسأله 405

اگر كسي در موقع غسل بيش از حد متعارف آب مصرف نمايد و شك داشته باشد كه آيا حمامي راضيست يا نه؛ غسل او باطل است مگر اينكه پيش از غسل از حمامي اذن بگيرد.

مسأله 406

اگر شك كند كه غسل كرده يا نه، بايد غسل كند ولي اگر بعد از غسل شك كند، كه غسل او درست بوده يا نه، لازم نيست دوباره غسل نمايد.

مسأله 407

اگر در بين غسل، حدث اصغر از او سر بزند مثلاً بول كند، غسلش باطل نمي شود و مي تواند كه غسل را تمام نمايد و بعد، وضو بگيرد و بهتر آن است كه غسل را احتياطاً از سر بگيرد به قصد ما في الذمه، اوست از اتمام يا اعاده لكن وضو بعد از غسل در اين صورت وضو هم واجب است.

مسأله 408

اگر به خيال اينكه به اندازه غسل و نماز وقت دارد، براي خصوص آن نماز غسل كند گرچه معلوم شود كه به اندازه غسل وقت نداشته، غسل او صحيح است.

مسأله 409

كسي كه جنب شده اگر شك كند غسل كرده يا نه، نمازهايي را كه خوانده صحيح است ولي براي نمازهاي بعد، بايد غسل كند.

مسأله 410

كسي كه چند غسل بر او واجب است، مي تواند به نيّت همه آنها يك غسل به جا آورد، يا آنها را جدا جدا انجام دهد ولي اگر در بين آنها؛ غسل جنابت باشد و به قصد آن غسل كند؛ غسلهاي ديگر ساقط مي شود ولي بهتر بلكه احتياط واجب است كه هر چند باجمال آنها را نيّت كند مثل اينكه در نظر بگيرد براي جنابت و هر غسل واجب يا مستحب ديگري كه به عهده اش باشد.

مسأله 411

اگر بر جايي از بدن؛ آيه قرآن يا اسم خداوند متعال، نوشته شده باشد؛ بنا بر احتياط واجب - اگر ممكن است - بايد آن را از بين ببرد و اگر ممكن نيست بايد وضو و غسل را ارتماسي انجام دهد و چنانچه بخواهد وضو يا غسل را ترتيبي به جا آورد؛ بايد آب را طوري به بدن برساند كه دست او به نوشته نرسد.

مسأله 412

كسي كه غسل جنابت كرده، نبايد براي نماز وضو بگيرد ولي با غسلهاي ديگر به احتياط واجب نمي شود نماز خواند و بايد وضو هم گرفت.

استحاضه

يكي از خونهايي كه از زن خارج مي شود خون استحاضه است و زن را در موقع ديدن خون استحاضه، مستحاضه مي گويند.

مسأله 413

خون استحاضه در بيشتر اوقات، زرد رنگ و سرد است و بدون فشار و سوزش بيرون مي آيد و غليظ هم نيست، ولي ممكن است گاهي سياه يا سرخ و گرم و غليظ باشد و با فشار و سوزش، بيرون آيد.

مسأله 414

استحاضه سه قسم است:

قليله و متوسّطه و كثيره. استحاضه قليله آن است، كه خون، فقط روي پنبه اي را كه داخل فرج مي نمايد آلوده كند و در آن فرو نرود. استحاضه متوسّطه آن است، كه خون در پنبه فرو رود، اگر چه در يك گوشه آن باشد، ولي از پنبه به دستمالي كه معمولا براي جلوگيري از خون مي بندند، نرسد. استحاضه كثيره آن است، كه خون پنبه را بگيرد و به دستمال هم برسد.

احكام استحاضه

مسأله 415

در استحاضه قليله بايد براي هر نماز يك وضو بگيرد و پنبه را عوض يا تطهير كند و ظاهر فرج را - اگر خون به آن رسيده - آب بكشد.

مسأله 416

در استحاضه متوسّطه بايد براي نماز صبح غسل كند و تا صبح ديگر براي هر نماز؛ كارهاي استحاضه قليله را كه در مسأله پيش گفته شد، انجام دهد و اگر عمداً يا از روي فراموشي براي نماز صبح غسل نكند، بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر براي نماز ظهر و عصر غسل نكند، بايد پيش از نماز مغرب و عشاء غسل نمايد؛ چه آنكه خون بيايد يا قطع شده باشد.

مسأله 417

در استحاضه كثيره، علاوه بر كارهاي استحاضه متوسّطه كه در مسأله پيش گفته شد، بايد براي هر نماز، دستمال را عوض كند، يا آب بكشد و يك غسل براي نماز ظهر و عصر و يكي براي نماز مغرب و عشاء به جا آورد و بين نماز ظهر و عصر فاصله نيندازد و اگر فاصله بيندازد، بايد براي نماز عصر دوباره غسل كند و نيز اگر بين نماز مغرب و عشاء فاصله بيندازد، بايد براي نماز عشاء دوباره غسل كند و چون وجوب وضو در استحاضه كثيره محل تأمّل است، احتياط آن است كه پيش از غسل، به قصد رجاء، وضو بگيرد و در ميان نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشاء - اگر جمع بين آنها مي نمايد - گرفتن وضو براي مستحاضه كثيره، خلاف احتياط است، مگر در حال گفتن اقامه نماز دوّم كه با جمع عرفي منافي نباشد و در همه موارد تكرار غسل اگر برايش مشقّت زياد دارد تيمّم كفايت مي كند.

مسأله 418

اگر خون استحاضه پيش از وقت نماز بيايد و بعد قطع شود، چنانچه براي آن خون؛ وضو و غسل به جا نياورده باشد، بايد در موقع نماز، وضو و غسل را به جا آورد.

مسأله 419

مستحاضه متوسّطه كه بايد وضو بگيرد و غسل كند، هر كدام را اوّل به جا آورد صحيح است و مستحاضه كثيره چنانچه گذشت، احوط آن است كه پيش از غسل، وضو بگيرد.

مسأله 420

اگر استحاضه قليله بعد از نماز صبح متوسّطه شود، بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسّطه شود، بايد براي نماز مغرب و عشاء غسل نمايد.

مسأله 421

اگر استحاضه قليله يا متوسّطه بعد از نماز صبح، كثيره شود، بايد براي نماز ظهر و عصر يك غسل و براي نماز مغرب و عشاء غسل ديگري به جا آورد و اگر بعد از نماز ظهر و عصر كثيره شود، بايد براي نماز مغرب و عشاء غسل نمايد.

مسأله 422

مستحاضه كثيره يا متوسّطه، اگر پيش از داخل شدن وقت نماز براي نماز غسل كند، غسل او باطل است، بلكه احتياط لازم آن است كه ميان غسل و نماز فاصله نيندازد مگر به خواندن نافله همان نماز. حتّي اگر براي نماز شب غسل كند، بنا به احتياط واجب پس از داخل شدن صبح دوباره غسل را انجام دهد.

مسأله 423

مستحاضه قليله و متوسّطه، براي هر نماز - چه واجب و چه مستحب - بايد وضو بگيرد و نيز اگر بخواهد نمازي را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند، يا بخواهد نمازي را كه تنها خوانده است، دوباره با جماعت بخواند، بايد تمام كارهايي را كه براي مستحاضه گفته شد، انجام دهد. ولي براي خواندن نماز احتياط و سجده فراموش شده و تشهّد فراموش شده و سجده سهو، اگر آنها را بعد از نماز فوراً به جا آورد، لازم نيست كارهاي مستحاضه را انجام دهد.

مسأله 424

مستحاضه بعد از آنكه خونش قطع شد، فقط براي نماز اوّلي كه مي خواند؛ بايد كارهاي مستحاضه را انجام دهد و براي نمازهاي بعد لازم نيست.

مسأله 425

اگر نداند استحاضه او چه قسم است، موقعي كه مي خواهد نماز بخواند، بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد و بعد از آنكه فهميد استحاضه او كدام يك از آن سه قسم است، كارهايي را كه براي آن قسم دستور داده شده انجام دهد؛ ولي اگر بداند تا وقتي كه مي خواهد نماز بخواند استحاضه، او تغيير نمي كند، پيش از داخل شدن وقت هم مي تواند خود را وارسي نمايد.

مسأله 426

مستحاضه اگر پيش از آنكه خود را وارسي كند، مشغول نماز شود، چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفه خود عمل كرده - مثلاً: استحاضه اش قليله بوده و به وظيفه استحاضه قليله عمل نموده - نماز او صحيح است و اگر قصد قربت نداشته، يا عمل او مطابق وظيفه اش نبوده - مثل آنكه؛ استحاضه او متوسّطه بوده و به وظيفه قليله رفتار كرده - نماز او باطل است.

مسأله 427

مستحاضه اگر نتواند خود را وارسي نمايد كه متوسّطه يا قليله يا كثيره است، مي تواند فقط به آنچه وظيفه قطعي اوست عمل كند و في المثل در مورد شك بين قليله و متوسّطه به وظيفه قليله عمل كند، ليكن بهتر است به وظيفه بيشتر و به نحوي عمل كند كه يقين به برائت ذمّه، حاصل كند.

مثلا در شك ميان قليله و متوسّطه يا متوسّطه و كثيره، عمل به وظيفه هر دو نمايد و در شك بين هر سه قسم، عمل به وظيفه هر سه قسم نمايد. البتّه اگر بداند سابقا كدام يك از آن سه قسم بوده؛ مي تواند فقط به وظيفه همان قسم رفتار نمايد.

مسأله 428

اگر خون استحاضه در باطن باشد و از محل خود خارج نشده باشد، وضو و غسل باطل نمي شود و وظيفه اي نمي آورد و اگر بيرون بيايد - هر چند كم باشد - يا از محل خود خارج شده و به محلّي رسيده باشد كه اگر پنبه داخل كند، آلوده به خون مي شود، بايد به وظايفي كه گفته شد، عمل كند.

مسأله 429

مستحاضه اگر بعد از نماز، خود را وارسي كند و خون نبيند، اگر چه بداند دوباره خون مي آيد، با وضويي كه دارد مي تواند نماز بخواند.

مسأله 430

مستحاضه تا وقتي اطمينان دارد خون بيرون نمي آيد؛ مي تواند خواندن نماز را تأخير بيندازد.

مسأله 431

اگر مستحاضه بداند كه پيش از گذشتن وقت نماز، به كلّي پاك مي شود يا به اندازه خواندن نماز خون بند مي آيد، به احتياط واجب بايد صبر كند و نماز را در وقتي كه پاك است، بخواند.

مسأله 432

اگر بعد از وضو و غسل، خون در ظاهر قطع شود و مستحاضه بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد، به مقداري كه وضو و غسل و نماز را به جا آورد، به كلّي پاك مي شود، به احتياط واجب بايد نماز را تأخير بيندازد و موقعي كه به كلّي پاك شد، دوباره وضو و غسل را به جا آورد و نماز را بخواند و اگر وقت نماز تنگ شد، لازم نيست وضو و غسل را دوباره به جا آورد، بلكه اگر وقت تيمّم دارد، به جاي هر يك از وضو و غسل، تيمّم كند و براي نمازهاي بعد، غسل و وضو به جا آورد و اگر وقت تيمّم هم ندارد، به همين حال نماز بخواند و بعد با غسل و وضو آن را قضا كند.

مسأله 433

مستحاضه كثيره و متوسّطه وقتي به كلّي از خون پاك شد، بايد غسل كند؛ ولي اگر بداند از وقتي كه براي نماز پيش مشغول غسل شده، ديگر خون نيامده، لازم نيست دوباره غسل نمايد.

مسأله 434

مستحاضه قليله بعد از وضو و مستحاضه كثيره و متوسّطه بعد از غسل و وضو، بايد فوراً مشغول نماز شود، ولي گفتن اذان و اقامه و خواندن دعاهاي قبل از تكبير نماز اشكال ندارد و در نماز هم مي تواند كارهاي مستحب - مثل قنوت و غير آن را به جا آورد.

مسأله 435

مستحاضه اگر بين غسل و نماز فاصله بيندازد و خون ببيند، بايد دوباره غسل كند و بلافاصله مشغول نماز شود.

مسأله 436

اگر خون استحاضه جريان دارد و قطع نمي شود، چنانچه براي او ضرر ندارد، بايد پيش از غسل و بعد از آن به وسيله پنبه از بيرون آمدن خون جلوگيري نمايد و اگر ممكن نشود و با جريان خون نتواند غسل كند، يا مشقّت زياد دارد، مي تواند تيمّم كند؛ ولي اگر هميشه جريان ندارد، فقط بايد بعد از وضو و غسل از بيرون آمدن خون جلوگيري نمايد و چنانچه كوتاهي كند و خون بيرون آيد، بايد دوباره بنا بر احتياط لازم، غسل كند و اگر نماز هم خوانده، بايد دوباره بخواند.

مسأله 437

اگر در موقع غسل، خون قطع نشود، غسل صحيح است؛ ولي اگر در بين غسل، استحاضه متوسّطه، كثيره شود، احتياطاً واجب است غسل را از سر بگيرد.

ولي لازم نيست در بين غسل تحقيق كند كه تغيير مزبور پيدا شده يا نه.

مسأله 438

احتياط واجب آن است كه مستحاضه، در تمام روزي كه روزه است، اگر برايش ضرر ندارد به مقداري كه مي تواند از بيرون آمدن خون، جلوگيري كند.

مسأله 439

روزه مستحاضه كثيره در صورتي صحيح است، كه به احتياط واجب غسل نماز مغرب و عشاي شبي كه مي خواهد فرداي آن را روزه بگيرد، به جا آورد، چنانكه در روز غسلهايي را كه براي نمازهاي روزش واجب است بايد انجام دهد، اما غسل شب بعد دخالت ندارد و اگر براي نماز مغرب و عشاي شب قبل، غسل نكند و نزديك اذان صبح غسل نمايد كه با نماز صبح به مقدار نافله صبح زيادتر، فاصله نشود و بخواهد به اين غسل اكتفا كند، اشكال دارد، گرچه غسلهاي نمازهاي روز را به جا آورد. بنا به احتياط واجب غسل مستحاضه متوسّطه نيز در صحّت روزه اش دخالت دارد.

مسأله 440

اگر بعد از نماز عصر مستحاضه شود و تا غروب غسل نكند، روزه او صحيح است و در صحّت روزه اين روز؛ غسل نماز مغرب و عشاء شب بعد؛ چنانچه گذشت شرط نيست.

مسأله 441

اگر استحاضه قليله پيش از نماز، متوسّطه يا كثيره شود؛ بايد كارهاي متوسّطه يا كثيره را كه گفته شد، انجام دهد و اگر استحاضه متوسّطه، كثيره شود، بايد كارهاي استحاضه كثيره را انجام دهد و چنانچه براي استحاضه متوسّطه غسل كرده باشد، فايده ندارد و بايد دوباره براي كثيره، غسل كند.

مسأله 442

اگر در بين نماز، استحاضه متوسّطه؛ كثيره شود، بايد نماز را بشكند و براي استحاضه كثيره غسل كند و وضو بگيرد و كارهاي ديگر آن را انجام دهد و نماز بخواند و اگر براي هيچ كدام از غسل و وضو، وقت ندارد، بايد دو تيمّم كند، يكي بدل از غسل و ديگري بدل از وضو و اگر براي يكي از آنها وقت ندارد؛ بايد عوض آن تيمّم كند و ديگري را به جا آورد، ولي اگر براي تيمّم هم وقت ندارد، بنا به احتياط واجب نمي تواند نماز را بشكند و بايد نماز را تمام كند و واجب است كه بعداً قضا نمايد. همچنين است اگر در بين نماز، استحاضه قليله او متوسّطه يا كثيره شود.

مسأله 443

اگر در بين نماز خون بند بيايد و مستحاضه نداند كه در باطن هم قطع شده يا نه، چنانچه بعد از نماز بفهمد قطع شده بوده، بايد وضو و غسل و نماز را دوباره به جا آورد.

مسأله 444

اگر استحاضه كثيره متوسّطه شود، بايد براي نماز اوّل، عمل كثيره و براي نمازهاي بعد، عمل متوسّطه را به جا آورد، مثلاً اگر پيش از نماز ظهر استحاضه كثيره، متوسّطه شود، بايد براي نماز ظهر غسل كند و براي نماز عصر و مغرب و عشاء فقط؛ وضو بگيرد، ولي اگر براي نماز ظهر غسل نكند و فقط به مقدار نماز عصر وقت داشته باشد، بايد براي نماز عصر غسل نمايد و اگر براي نماز عصر هم غسل نكند، بايد براي نماز مغرب غسل كند و اگر براي آن هم غسل نكند و فقط به مقدار نماز عشاء وقت داشته باشد بايد براي عشاء غسل نمايد.

مسأله 445

اگر پيش از هر نماز، خون مستحاضه كثيره و يا متوسّطه قطع شود و دوباره بيايد، براي هر نماز بايد يك غسل به جا آورد.

مسأله 446

اگر استحاضه كثيره، قليله شود، بايد براي نماز اوّل، وضو و غسل و براي نمازهاي بعد عمل قليله را به جا آورد و نيز اگر استحاضه متوسّطه قليله شود، بايد براي نماز اوّل، عمل متوسّطه و براي نمازهاي بعد، عمل قليله را به جا آورد.

مسأله 447

اگر مستحاضه، يكي از كارهايي را كه بر او واجب مي باشد، حتّي عوض كردن پنبه را ترك كند؛ نمازش باطل است.

مسأله 448

احتياط آن است كه مستحاضه غير از نماز؛ هر كاري را كه شرط آن طهارت است - مثل دست كشيدن به خط قرآن - ترك كند، مگر در صورتي كه بر او واجب باشد و در اين صورت به احتياط واجب بايد به قصد آن كار، وظيفه غسل يا وضو را كه قبلا گفته شد انجام دهد؛ مگر اينكه در حال نماز بخواهد آن كار را - مثل مس قرآن - انجام دهد كه به همان وظيفه براي نماز اكتفا مي كند.

مسأله 449

رفتن در مسجد و توقّف در آن و خواندن سوره اي كه سجده واجب دارد، بر زن مستحاضه حرام نيست. ولي نزديكي كردن شوهر با او؛ به احتياط واجب در صورتي حلال مي شود كه غسل كرده باشد، اگر چه كارهاي ديگري را كه براي نماز واجب است - مثل عوض كردن پنبه و دستمال - انجام نداده باشد.

مسأله 450

اگر زن در استحاضه كثيره يا متوسّطه، بخواهد پيش از وقت نماز، دست به خط قرآن بزند به احتياط واجب بايد غسل نمايد و همچنين است اگر شوهرش بخواهد با او نزديكي كند.

مسأله 451

نماز آيات بر مستحاضه، واجب است و بايد براي نماز آيات هم كارهايي را كه براي نماز يوميّه گفته شد، انجام دهد.

مسأله 452

هرگاه در وقت نماز يوميّه، نماز آيات بر مستحاضه واجب شود، اگر چه بخواهد هر دو را پشت سر هم به جا آورد، بايد براي نماز آيات هم تمام كارهايي را كه براي نماز يوميّه بر او واجب است، انجام دهد و نمي تواند هر دو را با يك غسل و وضو بخواند و اگر غسلهاي مكرر برايش ضرر و يا مشقت زياد دارد تيمم نمايد.

مسأله 453

اگر مستحاضه بخواهد نماز قضا بخواند، بايد براي هر نماز، كارهايي را كه براي نماز اداء بر او واجب است؛ به جا آورد لكن احتياط واجب، ترك قضاست تا موقعي كه پاك شود، مگر با خوف فوت.

مسأله 454

اگر زن بداند؛ خوني كه از او خارج مي شود، خون زخم نيست و بداند يا حيض است يا استحاضه و يا نفاس است يا استحاضه و علامت حيض و نفاس نداشته باشد، بايد به دستور استحاضه عمل كند و شرعا حكم حيض و نفاس را ندارد، بلكه اگر شك داشته باشد كه خون استحاضه است يا خونهاي ديگر، حتّي احتمال زخم و قرحه بدهد، چنانچه علت و سببي براي آنها نداشته باشد و قرائن دال بر عامل زخم و قرحه ندارد، بنا بر احتياط واجب؛ بايد كارهاي مستحاضه را انجام دهد. ليكن اگر عامل زخم و قرحه در باطن دارد و يا قرائن دال بر اين بيماري دارد، لازم نيست كارهاي مستحاضه را انجام دهد و مثل زخمهاي ظاهر بدن مي باشد.

حيض

حيض، خوني است كه غالباً در هر ماه چند روزي از رحم زن خارج مي شود. زن را در موقع ديدن خون حيض، حائض مي گويند.

مسأله 455

خون حيض در بيشتر اوقات، غليظ و گرم و رنگ آن سياه يا سرخ است و با فشار و كمي سوزش؛ بيرون مي آيد.

مسأله 456

زنان سيّده، بعد از تمام شدن شصت سال، يائسه مي شوند - يعني:

خون حيض نمي بينند - و زناني كه سيّده نيستند؛ بعد از تمام شدن پنجاه سال، يائسه مي شوند.

مسأله 457

خوني كه دختر، پيش از تمام شدن نه سال و زن، بعد از يائسه شدن مي بيند، حيض نيست.

مسأله 458

زن حامله و زني كه بچّه شير مي دهد، ممكن است حيض ببيند.

مسأله 459

دختري كه نمي داند نه سالش تمام شده يا نه، اگر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض را نداشته باشد، حيض نيست و اگر نشانه هاي حيض را داشته باشد، به طوري كه اطمينان پيدا كند كه حيض است، حكم حيض را دارد و معلوم مي شود نه سال او تمام شده است؛ ولي اگر اطمينان مزبور پيدا نشود، حكم حيض را ندارد، تا يقين به 9 سال تمام پيدا كند.

مسأله 460

زني كه شك دارد يائسه شده يا نه، اگر خوني ببيند و نداند حيض است يا نه؛ بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است.

مسأله 461

مدّت حيض، كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز، نمي شود و اگر مختصري هم از سه روز كمتر باشد، حيض نيست.

مسأله 462

سه روزه اوّل بايد پياپي باشد و اگر سه روز اوّل حيض پشت سرهم نباشد - مثل آنكه دو روز خون ببيند و يك روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند، حكم حيض ندارد و همانطور كه گذشت، اگر قرائني دال بر جرح و قرحه نباشد حكم استحاضه دارد.

مسأله 463

لازم نيست در تمام سه روز، خون بيرون بيايد، بلكه اگر خون در فرج باشد، به نحوي كه در اين سه روز هر موقع پنبه يا انگشت داخل كند آلوده شود، كافي است، به شرط آنكه از اوّل مقداري خون بيرون آمده باشد هر چند كم باشد و فرق نمي كند كه به خودي خود يا به وسيله پنبه و غير آن بيرون آمده باشد و اگر بيرون نيامده و فقط در فضاي فرج ريخته حكم حيض را ندارد، گرچه احتياط استحبابي آن است كه در اين صورت هم عبادتهاي خود را به جا آورد و هم كارهايي را كه بر حايض حرام است ترك كند و هرگاه در بين سه روز مقداري پاك شود - كه در باطن هم خون نباشد - حكم به حيض بودن نمي شود، بلكه طبق آنچه كه قبلا گذشت حكم استحاضه را دارد. ولي اگر مدّت پاكي خيلي كم باشد، به اندازه اي كه معمولا زنها اين مقدار پاكي را در وسط پيدا مي كنند، حكم حيض دارد.

مسأله 464

لازم نيست شب اوّل و شب چهارم را خون ببيند، ولي بايد در شب دوّم و سوّم قطع نشود، پس اگر از اوّل اذان صبح روز اوّل تا غروب روز سوّم پشت سر هم خون بيايد و در شب دوّم و سوّم هيچ خون قطع نشود، (مگر به همان مقدار كمي كه گفته شد) حيض است؛ ولي اگر در اواسط روز اوّل شروع و در همان موقع از روز چهارم قطع شود، به شرطي حيض است كه در شبهاي دوّم و سوّم و چهارم نيز خون قطع نشود. پس منظور از سه روز همان معناي

عرفي آن است نه به حساب ساعت نظير ده روز در قصد اقامه مسافر.

مسأله 465

اگر سه روز پشت سر هم خون ببيند و پاك شود، چنانچه دوباره خون ببيند و روزهايي كه خون ديده و روزهايي كه در وسط پاك بوده، روي هم از ده روز بيشتر نشود، روزهاي پاكي هم حكم حيض را دارد، گرچه احتياط آن است كه، در روزهاي پاكي، عبادتهاي خود را به جا آورد و آنچه را بر حائض حرام است، ترك كند.

مسأله 466

اگر در ايّام عادت خوني ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون دمل و زخم است يا خون حيض، بايد آن را حيض قرار دهد.

مسأله 467

اگر صاحب عادت وقتيّه در ايام عادت خوني ببيند كه نداند خون زخم است يا حيض، بايد آن را حيض قرار دهد.

مسأله 468

اگر خوني ببيند و شك كند كه خون حيض است يا نفاس، بر طبق احكام حيض و نفاس عمل كند و غسل را به قصد ما في الذمّة از حيض يا نفاس به جا آورد.

مسأله 469

اگر خوني ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت، بايد خود را وارسي كند، يعني مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند، بعد بيرون آورد، پس اگر اطراف آن آلوده باشد، خون بكارت است و اگر به همه آن رسيده، حيض مي باشد.

مسأله 470

اگر كمتر از سه روز خون ببيند و پاك شود و بعد سه روز خون ببيند و مجموع خون اوّل و دوّم و پاكي در بين، از ده روز بيشتر نباشد، خون دوّم را حيض قرار دهد و در خون اوّل احتياط استحبابي آن است كه جمع كند بين كارهاي مستحاضه و ترك آنچه بر حائض حرام است و در پاكي در بين هم كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك كند و عبادتهاي خود را به جا آورد. گرچه اظهر اينست كه خون اوّل حكم حيض را ندارد و همينطور پاكي در بين آن دو خون و خون اوّل به شرطي كه قبلا گذشت (نبودن قرائن خون بكارت و زخم و نفاس) حكم استحاضه را دارد.

احكام حائض

مسأله 471

چند چيز بر حائض حرام است.

اوّل - عبادتهايي كه مانند نماز بايد با وضو يا غسل يا تيمّم، به جا آورده شود، ولي به جا آوردن عبادتهايي كه وضو و غسل و تيمّم براي آنها لازم نيست - مانند نماز ميّت - مانعي ندارد.

دوّم - تمام چيزهايي كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد.

سوّم - جماع كردن در قُبل، كه هم براي مرد حرام است و هم براي زن، اگر چه به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد؛ بلكه احتياط واجب آن است كه مقدار كمتر از ختنه گاه را هم داخل نكند و امّا در دُبُر زن حائض گرچه حرام نيست ولي كراهت شديده دارد.

مسأله 472

جماع كردن در روزهايي هم كه حيض قطعي نيست، ولي شرعا بايد آن را حيض قرار دهد، حرام است.

پس زني كه بيشتر از ده روز خون مي بيند و بايد به دستوري كه بعداً گفته مي شود روزهاي عادت خويشان خود را، حيض قرار دهد، شوهرش نمي تواند در آن روزها با او نزديكي نمايد.

مسأله 473

اگر شماره روزهاي حيض به سه قسمت تقسيم شود و شوهر در قسمت اوّل آن با زن خود در قُبل جماع كند، چون معصيت كرده استغفار واجب است

و مستحب است كه هيجده نخود طلا كفّاره، به فقير بدهد و اگر در قسمت دوّم جماع كند، نه نخود و اگر در قسمت سوّم جماع كند، چهار نخود و نيم بدهد، مثلاً زني كه شش روز خون حيض مي بيند اگر شوهرش در شب يا روز اوّل و دوّم با او جماع كند؛ مستحب است كه هيجده نخود طلا و در شب يا روز سوّم و چهارم، نه نخود و در شب يا روز پنجم و ششم، چهار نخود و نيم بدهد.

مسأله 474

بهتر آن است كه طلاي كفّاره را سكه دار بدهد، ولي اگر ممكن نباشد، قيمت آن كافي است.

مسأله 475

اگر قيمت طلا، در وقتي كه جماع كرده، با وقتي كه مي خواهد به فقير بدهد، فرق كرده، باشد قيمت وقتي را كه مي خواهد به فقير بدهد، حساب كند.

مسأله 476

اگر كسي هم در قسمت اوّل و هم در قسمت دوّم و هم در قسمت سوّم حيض، با زن خود جماع كند، مستحب آن است كه هر سه كفّاره را - كه روي هم سي و يك نخود و نيم مي شود - بدهد.

مسأله 477

اگر انسان - بعد از آنكه در حال حيض، جماع كرده و كفّاره آن را داده - دوباره جماع كند، باز هم مستحب است كه كفّاره بدهد.

مسأله 478

اگر با حائض چند مرتبه جماع كند و در بين آنها كفّاره ندهد، احتياط مستحب آن است كه براي هر جماع يك كفّاره بدهد.

مسأله 479

اگر مرد در حال جماع بفهمد زن حائض شده، بايد فوراً از او جدا شود.

مسأله 480

اگر مردي با حائض زنا كند، يا با حائض نامحرمي - به گمان اينكه عيال خود اوست - جماع نمايد، احتياط مستحب آن است كه كفّاره بدهد.

مسأله 481

كسي كه نمي تواند كفّاره بدهد، استغفار كند و هر وقت توانست، احتياط مستحب آن است كه كفّاره را بدهد.

مسأله 482

طلاق دادن زن در حال حيض - به طوري كه در كتاب طلاق گفته مي شود - باطل است.

مسأله 483

اگر زن بگويد:

حائض هستم يا از حيض پاك شده ام، بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 484

اگر زن در بين نماز حائض شود، نماز او باطل است.

مسأله 485

اگر زن در بين نماز شك كند كه حائض شده يا نه، اگر ممكن است همان وقت وارسي كند، وگرنه نماز را ادامه بدهد و بعد از نماز وارسي كرده، اگر معلوم نشد كه در وقت نماز حائض بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 486

اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز حائض شده، نمازي كه خوانده باطل است.

مسأله 487

بعد از آنكه از خون حيض پاك شد، واجب است براي نماز و عبادتهاي ديگري كه بايد با وضو يا غسل يا تيمّم به جا آورده شود، غسل كند و دستور آن مثل غسل جنابت است، ولي براي نماز به احتياط واجب بايد - پيش از غسل يا بعد از آن - وضو هم بگيرد و اگر پيش از غسل، وضو بگيرد به احتياط نزديكتر است.

مسأله 488

بعد از آنكه از خون حيض پاك شد - اگر چه غسل نكرده باشد - طلاق او صحيح، است و شوهرش هم مي تواند با او جماع كند و احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل از جماع با او خود داري نمايد. امّا كارهاي ديگري كه در وقت حيض، بر او حرام بوده - مانند توقّف در مسجد و مس خط قرآن - تا غسل نكند بر او حلال نمي شود.

مسأله 489

اگر آب براي وضو و غسل؛ كافي نباشد و به اندازه اي باشد كه بتواند يا غسل كند يا وضو بگيرد، بايد غسل كند و بدل از وضو تيمّم نمايد و اگر فقط براي وضو كافي باشد، بايد وضو بگيرد و عوض غسل تيمّم نمايد و اگر براي هيچ يك از آنها آب ندارد، بايد دو تيمّم كند.

يكي بدل از غسل و ديگري بدل از وضو.

مسأله 490

نمازهاي يوميّه اي كه در حال حيض نخوانده، قضا ندارد، ولي روزه هاي واجب را بايد قضا نمايد.

مسأله 491

هرگاه وقت نماز داخل شود و بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد، حائض مي شود، بايد فوراً نماز بخواند.

مسأله 492

اگر زن نماز را تأخير بيندازد و از اوّل وقت به اندازه خواندن يك نماز با رعايت طهارت از حدث بگذرد و حائض شود، بنا بر احتياط واجب بايد قضاي آن نماز را به جا آورد، ولي در تند خواندن و كند خواندن و چيزهاي ديگر بايد ملاحظه حال خود را بكند.

مثلا زني كه مسافر نيست اگر در اوّل ظهر نماز نخواند؛ قضاي آن در صورتي واجب مي شود كه به مقدار خواندن چهار ركعت نماز از اوّل ظهر بگذرد و حائض شود و براي كسي كه مسافر است گذشتن وقت به مقدار خواندن دو ركعت كافي است.

مسأله 493

اگر حائض در آخر وقت نماز از خون پاك شود و به اندازه غسل و وضو و مقدّمات ديگر نماز - مانند تهيّه كردن لباس يا آب كشيدن آن - و خواندن يك ركعت يا بيشتر از يك ركعت، وقت داشته باشد، بايد نماز را بخواند و اگر نخواند، بايد قضاي آن را به جا آورد؛ بلكه اگر فقط به اندازه يك ركعت نماز با طهارت از حدث وقت داشته باشد، احتياط واجب خواندن نماز با طهارت است - اگر چه به قدر تهيّه ساير مقدّمات وقت نداشته باشد - و اگر نخواند قضاء آن را به جا آورد.

مسأله 494

اگر حائض - بعد از پاك شدن - به اندازه غسل و وضو وقت ندارد؛ ولي مي تواند با تيمّم نماز را در وقت بخواند، به احتياط واجب بايد تيمّم كرده نماز بخواند، ولي اگر نخواند، قضاء آن نماز بر او واجب نيست، اما اگر قطع نظر از تنگي وقت تكليفش تيمّم است - مثل آنكه آب برايش ضرر دارد - بايد تيمّم كند و آن نماز را بخواند و اگر عمداً يا نسياناً نخواند قضاء آن واجب است.

مسأله 495

اگر حائض - بعد از پاك شدن - شك كند كه براي نماز وقت دارد يا نه، بايد نمازش را بخواند.

مسأله 496

اگر به خيال اينكه به اندازه تهيه مقدّمات نماز و خواندن يك ركعت وقت ندارد، نماز، نخواند و بعد فهميد وقت داشته، بايد قضاي آن نماز را به جا آورد.

مسأله 497

مستحب است زن حائض در وقت نماز، خود را از خون پاك نمايد و پنبه و دستمال را عوض كند و وضو بگيرد و اگر نمي تواند وضو بگيرد، تيمّم نمايد و در جاي نماز، رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر و دعا و صلوات شود.

مسأله 498

خواندن و همراه داشتن قرآن و رساندن جايي از بدن به ورق قرآن كه خط قرآن در آن نباشد - مثل حاشيه و بين سطرها - و نيز خضاب كردن به حنا و مانند آن، براي حائض گرچه حرام نيست، ولي مكروه است.

اقسام حائض

مسأله 499

زنان حائض بر شش گونه اند:

اوّل - صاحب عادت وقتيّه و عدديّه و آن زني است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معيّن، خون حيض ببيند و شماره روزهاي حيض او هم در آن دو ماه يك اندازه باشد، مثل آنكه دو ماه پشت سر هم از اوّل ماه تا هفتم خون ببيند.

دوّم - صاحب عادت وقتيّه و آن زني است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معيّن، خون حيض ببيند، ولي شماره روزهاي حيض او در آن دو ماه يك اندازه نباشد، مثلاً دو ماه پشت سر هم از روز اوّل ماه خون ببيند ولي ماه اوّل، روز هفتم و ماه دوّم، روز هشتم از خون پاك شود.

سوّم - صاحب عادت عدديّه و آن زني است كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت سر هم به يك اندازه باشد، ولي وقت ديدن آن دو خون يكي نباشد مثل آنكه ماه اوّل از پنجم تا دهم و ماه دوّم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند.

چهارم - مضطربه و آن زني است كه چند ماه خون ديده، ولي عادت معيّني پيدا نكرده، يا عادتش به هم خورده و عادت تازه اي پيدا نكرده است.

پنجم - مبتدئه و آن زني است كه دفعه اوّل خون ديدن او است.

ششم - ناسيه و آن زني است كه عادت خود را فراموش

كرده است و هر كدام اينها احكامي دارند كه در مسائل آينده گفته مي شود.

1 - صاحب عادت وقتيّه و عدديّه

مسأله 500

زناني كه عادت وقتيّه و عدديّه دارند سه دسته اند:

اوّل - زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معيّن، خون حيض ببيند و در وقت معيّن هم پاك شود، مثلاً دو ماه پشت سر هم، از روز اوّل ماه خون ببيند و روز هفتم پاك شود، كه عادت حيض اين زن از اوّل ماه تا هفتم است.

دوّم - زني كه از خون پاك نمي شود ولي دو ماه پشت سر هم، چند روز معيّن - مثلاً از اوّل ماه تا هشتم - خوني كه مي بيند، نشانه هاي حيض را دارد - يعني غليظ و سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد - و بقيّه نشانه هاي استحاضه را دارد، كه عادت او از اوّل ماه تا هشتم مي شود.

سوّم - زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معيّن، خون حيض ببيند و بعد از سه روز يا بيشتر كه خون ديد، يك روز يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و در هر دو ماه، تمام روزهايي كه خون ديده، با روزهايي كه در وسط پاك بوده، از ده روز بيشتر نشود و در هر دو ماه همه روزهايي كه خون ديده و آنها كه در وسط پاك بوده، روي هم يك اندازه باشد، هر چند روزهايي كه در وسط پاك بوده به يك اندازه نباشد، كه عادت اين زن مجموع روزهاي خون و پاكي وسط در هر ماه مي باشد.

مسأله 501

زني كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد، اگر در وقت عادت يا دو سه روز جلوتر، يا دو سه روز عقب تر خون ببيند، به طوري كه بگويند حيض را جلو يا

عقب انداخته - اگر چه آن خون، نشانه هاي حيض را نداشته باشد - بايد به احكامي كه براي حائض گفته شد عمل كند و چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده - مثل اينكه پيش از سه روز پاك شود - بايد عبادتهايي را كه به جا نياورده، قضا نمايد.

مسأله 502

زني كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد، اگر چند روز پيش از عادت و همه روزهاي عادت و چند روز بعد از عادت، خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط خوني را كه در روزهاي عادت خود ديده، حيض است و خوني كه پيش از آن و بعد از آن ديده، استحاضه مي باشد و بايد عبادتهايي را كه در روزهاي پيش از عادت و بعد از عادت به جا نياورده، قضا نمايد و اگر همه روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت، خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط روزهاي عادت، حيض است و خوني كه جلوتر از آن ديده، استحاضه مي باشد و چنانچه در آن روزها عبادت نكرده، بايد قضا نمايد و اگر همه روزهاي عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر بيشتر شود فقط روزهاي عادت، حيض و باقي استحاضه است.

مسأله 503

زني كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد، اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت، خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، روزهايي كه در عادت؛ خون ديده، با چند روز پيش از آن، كه روي هم به مقدار عادت او شود، حيض و روزهاي اوّل را استحاضه قرار مي دهد و اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند

روز بعد از عادت، خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر بيشتر شود، بايد روزهايي كه در عادت، خون ديده با چند روز بعد از آن، كه روي هم به مقدار عادت او شود، حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 504

زني كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد، اگر بعد از آنكه سه روز يا بيشتر خون ديد، پاك شود و دوباره خون ببيند و فاصله بين دو خون كمتر از ده روز باشد و همه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر باشد - مثل آنكه پنج روز خون ببيند و پنج روز پاك شود و دوباره پنج روز خون ببيند - چند صورت دارد:

1 - آنكه تمام خوني كه دفعه اوّل ديده، يا مقداري از آن، در روزهاي عادت باشد و خون دوّم كه بعد از پاك شدن مي بيند، در روزهاي عادت نباشد، كه بايد همه خون اوّل را حيض و خون دوّم را استحاضه قرار دهد.

2 - آنكه خون اوّل در روزهاي عادت نباشد و تمام خون دوّم يا مقداري از آن در روزهاي عادت باشد، كه بايد همه خون دوّم را حيض و خون اوّل را استحاضه قرار دهد.

3 - آنكه مقداري از خون اوّل و دوّم در روزهاي عادت باشد و خون اوّلي كه در روزهاي عادت بوده، از سه روز كمتر نباشد و با پاكي وسط و مقداري از خون دوّم، كه آن هم در روزهاي عادت باشد، از ده روز بيشتر نباشد، كه در اين صورت، همه آنها حيض است و مقداري

از خون اوّل كه پيش از عادت بوده و مقداري از خون دوّم كه بعد از عادت بوده، استحاضه است.

مثلا اگر عادتش از سوّم تا دهم ماه بوده، اگر يك ماه از اوّل تا هشتم خون ببيند و دو روز پاك شود و سپس تا پانزدهم خون ببيند، از سوّم تا دهم حيض است و خون اوّل تا سوّم و همچنين دهم تا پانزدهم حكم استحاضه دارد.

4 - آنكه مقداري از خون اوّل و دوّم در روزهاي عادت باشد؛ ولي هر يك از خون اوّلي و دوّمي، كه در روزهاي عادت بوده، از سه روز كمتر باشد، كه احتياط آن است كه در تمام دو خون، كارهايي را كه بر حائض حرام است، ترك كند و كارهاي مستحاضه را به جا آورد و در پاكي وسط نيز كارهايي را كه بر حائض حرام است، ترك كند و عبادتهاي خود را انجام دهد. ولي اظهر اينست كه مقداري از خون اوّل پيش از عادت، به آنچه از همان خون در عادت بوده اضافه شود، تا سه روز كامل شود و اين سه روز حكم حيض دارد و پيش از اين سه روز استحاضه است و اگر پاكي بين دو خون، ده روز يا بيشتر است، خون دوّم هم حيض است و اگر كمتر است آن سه روز اوّل، كه حكم حيض را دارد، تا مقداري از خون بعد كه بيش از ده روز نشود، همه اش حكم حيض را دارد و اگر بيش از ده روز بشود، به مقدار عادت حيض و باقي استحاضه مي باشد و اگر سه روز اوّل كه حكم حيض دارد و پاكي

وسط ده روز يا بيشتر شود، همان سه روز اوّل فقط حيض است.

مسأله 505

زني كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد، اگر در وقت عادت، خون نبيند و در غير آن وقت به شماره روزهاي حيضش با صفات حيض، خون ببيند؛ بايد همان را حيض قرار دهد، چه پيش از وقت عادت ديده، باشد چه بعد از آن.

مسأله 506

زني كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد، اگر در وقت عادت خود خون ببيند، ولي شماره روزهاي آن كمتر يا بيشتر از روزهاي عادت او باشد و بعد از پاك شدن، دوباره به شماره روزهاي عادتي كه داشته خون ببيند، بايد آنچه را در وقت ديده، حيض قرار دهد و اگر با اضافه زمان پاكي و مقداري از خون بعدي، از ده روز بيشتر نشود، همه اش حكم حيض دارد و اگر زائد بر ده روز باشد خون خارج از عادت استحاضه مي شود.

مسأله 507

زني كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، خوني كه در روزهاي عادت ديده - اگر چه نشانه هاي حيض را نداشته باشد - حيض است و خوني كه بعد از روزهاي عادت ديده - اگر چه نشانه هاي حيض را داشته باشد - استحاضه است.

مثلا زني كه عادت حيض او از اوّل ماه تا هفتم است؛ اگر از اوّل تا دوازدهم خون ببيند؛ هفت روز اوّل آن، حيض و پنج روز بعد، استحاضه مي باشد.

2 - صاحب عادت وقتيّه

مسأله 508

زناني كه عادت وقتيّه دارند، سه دسته اند:

اوّل - زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معيّن، خون حيض ببيند و بعد از چند روز پاك شود، ولي شماره روزهاي آن در اين دو ماه يك اندازه نباشد؛ مثلاً دو ماه پشت سر هم روز اوّل ماه خون ببيند ولي ماه اوّل روز هفتم و ماه دوّم روز هشتم از خون پاك شود، كه اين زن بايد روز اوّل ماه را، روز اوّل عادت خود قرار دهد.

دوّم - زني كه از خون پاك نمي شود، ولي دو ماه پشت سر هم در وقت معيّن، خون او نشانه هاي حيض را دارد، يعني غليظ و سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد و بقيّه آن نشانه استحاضه را دارد و شماره روزهايي كه خون او نشانه حيض دارد، در اين دو ماه يك اندازه نيست. مثلاً در ماه اوّل، از اوّل ماه تا هفتم و در ماه دوّم، از اوّل ماه تا هشتم، خون او نشانه هاي حيض و بقيه نشانه استحاضه را داشته باشد، كه اين زن هم بايد روز

اوّل ماه را، روز اوّل عادت حيض خود قرار دهد.

سوّم - زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معيّن، سه روز يا بيشتر، خون حيض ببيند، بعد پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و تمام روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده، از ده روز بيشتر نشود، ولي ماه دوّم كمتر يا بيشتر از ماه اوّل باشد، مثلاً در ماه اوّل هشت روز و در ماه دوّم نه روز باشد، كه اين زن هم بايد روز اوّل ماه را، روز اوّل عادت حيض خود قرار دهد.

مسأله 509

زني كه عادت وقتيّه دارد، اگر در وقت عادت خود، يا دو سه روز پيش از عادت، يا دو سه روز بعد از عادت، خون ببيند، به طوري كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته - اگر چه آن خون، نشانه هاي حيض را نداشته باشد - بايد به احكامي كه براي حائض گفته شد، عمل نمايد و اگر بعد بفهمد حيض نبوده، مثل آنكه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادتهايي را كه به جا نياورده قضا نمايد.

مسأله 510

زني كه عادت وقتيّه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و نتواند حيض را به واسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد، بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد - چه پدري باشند چه مادري، زنده باشند يا مرده - ولي در صورتي مي تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد، كه شماره روزهاي حيض همه آنان يك اندازه باشد و اگر شماره روزهاي حيض آنان يك اندازه نباشد - مثلاً عادت بعضي پنج روز و عادت بعضي ديگر هفت روز باشد - نمي تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد؛ مگر اينكه كساني كه عادتشان با ديگران فرق دارد، بسيار كم باشند، كه در اين صورت بايد عادت غالب خويشان را حيض خود قرار دهد.

مسأله 511

زني كه عادت وقتيّه دارد و شماره عادت خويشان خود را حيض قرار مي دهد، بايد روزي را كه در هر ماه اوّل عادت او بوده، اوّل حيض خود قرار دهد - مثلاً زني كه هر ماه، روز اوّل ماه خون مي ديده و گاهي روز هفتم و گاهي روز هشتم پاك مي شده - چنانچه يك ماه، دوازده روز، خون ببيند و عادت خويشانش هفت روز باشد؛ بايد هفت روز اوّل ماه را حيض و باقي را استحاضه قرار دهد.

مسأله 512

زني كه بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، چنانچه خويش نداشته باشد، يا شماره عادت آنان مثل هم نباشد، بايد در هر ماه از روزي كه خون مي بيند، اگر روز اول خون روز اول عادت وقتي اوست - شش روز يا هفت روز را، حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد و مي تواند اگر تا ده روز ادامه دارد، يك ماه سه روز و ماه دوّم ده روز را حيض قرار دهد. ولي احوط آن است كه شش روز يا هفت روز را انتخاب كند در هر ماه و احوط آن است كه آنچه را ماه اوّل، حيض قرار داد؛ در ماه هاي بعد هم همان مقدار را حيض قرار دهد. ولي اگر عادت او در روزهاي وسط يا آخر خون باشد؛ بايد شش روز يا هفت روز وسط يا آخر را كه در زمان عادت او است، حيض قرار دهد.

3 - صاحب عادت عدديّه

مسأله 513

زناني كه عادت عدديّه دارند سه دسته اند:

اوّل - زني كه شماره روزهاي حيض او، در دو ماه پشت سر هم، يك اندازه باشد، ولي وقت خون ديدن او يكي نباشد، كه در اين صورت هر چند روزي كه خون ديده، عادت او مي شود. مثلاً اگر ماه اوّل از روز اوّل تا پنجم و ماه دوّم از يازدهم تا پانزدهم خون ببيند، عادت او پنج روز مي شود.

دوّم - زني كه از خون پاك نمي شود، ولي دو ماه پشت سر هم، چند روز از خوني كه مي بيند نشانه حيض و بقيّه نشانه استحاضه را دارد و شماره روزهايي كه خون نشانه حيض دارد، در هر دو ماه يك اندازه است؛

امّا وقت آن يكي نيست؛ كه در اين صورت هر چند روزي كه خون او نشانه حيض را دارد، عادت او مي شود. مثلاً اگر يك ماه از اوّل تا پنجم و ماه بعد از يازدهم تا پانزدهم، خون او نشانه حيض و بقيّه نشانه استحاضه را داشته باشد، شماره روزهاي عادت او پنج روز مي شود.

سوّم - زني كه دو ماه پشت سر هم، سه روز يا بيشتر، خون ببيند و يك روز يا بيشتر؛ پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و وقت ديدن خون، در ماه اوّل با ماه دوّم فرق داشته باشد، كه اگر تمام روزهايي كه خون ديده و روزهايي كه در وسط پاك بوده، از ده روز بيشتر نشود و شماره روزهاي آن هم به يك اندازه باشد، تمام روزهايي كه به طور متفرّق خون ديده و روزهاي پاكي وسط، روي هم عادت او مي شود و بهتر است كه در پاكي وسط احتياط كند به ترك آنچه بر حائض حرام است و به جا آوردن عبادتهاي خود.

مسأله 514

زني كه عادت عدديّه دارد، اگر بيشتر از شماره عادت خود خون ببيند و از ده روز بيشتر شود، چنانچه همه خونهايي كه ديده، يك جور باشد، مي تواند شماره روزهاي عادتش را از اوّل يا وسط، حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد و اگر همه خونهايي كه ديده، يك جور نباشد، بلكه چند روز از آن، نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، اگر روزهايي كه خون، نشانه حيض را دارد با شماره روزهاي عادت او يك اندازه است، بايد همان روزها را حيض و بقيّه را استحاضه قرار

دهد و اگر روزهايي كه خون نشانه حيض دارد از روزهاي عادت او بيشتر است، به اندازه روزهاي عادت را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد و اگر روزهايي كه خون نشانه حيض دارد، از روزهاي عادت او كمتر است، بايد آن روزها را با چند روز ديگر، كه روي هم به اندازه روزهاي عادتش شود، حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد.

4 - مضطربه

مسأله 515

مضطربه - يعني زني كه چند ماه خون ديده، ولي عادت معيّني پيدا نكرده، يا عادتش به هم خورده و عادت ديگري پيدا نكرده است - اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خونهايي كه ديده يك جور باشد، بايد به عادت خويشان خود رجوع كند، چه عادت آنان هفت روز باشد يا كمتر يا بيشتر و اگر خويشانش عادتي ندارند، يا در عادت مختلف باشند، بايد در هر ماه از روزي كه خون مي بيند، هفت روز يا شش روز را به دستوري كه در

مسأله512 گذشت حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد و مي تواند اگر تا ده روز ادامه دارد، در يك ماه سه روز و در ماه دوّم ده روز را حيض قرار دهد، ولي احوط همان شش يا هفت روز است و در اين مورد و موارد مشابه به فرض كه در واقع جز اين باشد از نظر شرعي بخشوده شد اشكالي ندارد مگر اينكه يقين كند كه بايد طبق يقين خود عمل كند.

مسأله 516

مضطربه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه دارد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز يا بيشتر از ده روز باشد، بايد به دستوري كه در مسأله قبل گفته شد رفتار نمايد و اگر خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد؛ همه آن حيض است؛ ولي اگر پيش از گذشتن ده روز از خوني كه نشانه حيض دارد، دوباره خوني ببيند كه آن هم نشانه حيض را داشته باشد - مثل آنكه

پنج روز خون سياه و نه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند - بهتر است در هر دو خون كه نشانه حيض دارد، احتياط كند به ترك آنچه بر حائض حرام است و به جا آوردن كارهاي مستحاضه. ولي اظهر اينست كه به مقدار ده روز از ابتداء خون اوّل حيض و باقي استحاضه است.

5 - مبتدئه

مسأله 517

مبتدئه يعني زني كه دفعه اوّل خون ديدن اوست - اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خونهايي كه ديده يك جور باشد؛ بايد عادت خويشان خود را به طوري كه در وقتيّه گفته شد حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 518

مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد، كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد همه آن حيض است ولي اگر پيش از گذشتن ده روز از خوني كه نشانه حيض دارد دوباره خوني ببيند كه آن هم نشانه حيض داشته باشد - مثل آنكه پنج روز خون سياه و نه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند - بهتر است در هر دو خون كه نشانه حيض دارد، احتياط كند به ترك آنچه بر حائض حرام است و انجام كارهاي مستحاضه. ولي اظهر اينست كه ده روز از ابتداء خون اوّل حيض و باقي استحاضه است.

مسأله 519

مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر آن نشانه استحاضه داشته باشد چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد از سه روز كمتر يا از ده روز بيشتر باشد بايد عادت خويشان خود را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد و اگر خويشانش عادت ندارند يا مختلف هستند به دستوري كه در

مسأله 512 گذشت، رفتار كند.

6 - ناسيه

مسأله 520

ناسيه - يعني زني كه عادت خود را فراموش كرده است - اگر بيشتر از ده روز خون ببيند بايد روزهايي كه خون او نشانه حيض را دارد، حيض قرار دهد و اگر نتواند حيض را به واسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد، بايد شش روز يا هفت روز اوّل را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد و مي تواند يك ماه سه روز و يك ماه ده روز از اوّل را حيض و باقي را استحاضه قرار دهد. ولي بهتر همان شش روز يا هفت روز است.

مسائل متفرّقه حيض

مسأله 521

مبتدئه و مضطربه و ناسيه و صاحب عادت عدديّه، اگر خوني ببينند كه نشانه حيض داشته باشد و يقين كنند كه سه روز طول مي كشد، بايد عبادت را ترك كنند و چنانچه بعد بفهمند حيض نبوده، بايد عبادتهايي را كه به جا نياورده اند، قضا نمايند. ولي اگر يقين نكنند كه تا سه روز طول مي كشد و نشانه حيض را هم نداشته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد تا سه روز كارهاي استحاضه را به جا آورند و كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك نمايند و اگر پيش از سه روز پاك نشد، آن سه روز را حيض قرار مي دهند.

مسأله 522

زني كه در حيض عادت دارد، چه در وقت حيض عادت داشته باشد، چه در عدد حيض، يا هم در وقت و هم در عدد آن، اگر دو ماه پشت سر هم بر خلاف عادت خود خوني ببيند كه وقت آن يا شماره روزهاي آن، يا هم وقت و هم شماره روزهاي آن يكي باشد، عادتش برمي گردد به آنچه در اين دو ماه ديده است، مثلاً اگر از روز اوّل تا هفتم ماه خون مي ديده و پاك مي شده، چنانچه دو ماه از دهم تا هفدهم ماه خون ببيند و پاك شود، از دهم تا هفدهم عادت او مي شود.

مسأله 523

مقصود از يك ماه، از ابتداي خون ديدن است تا سي روز؛ نه از روز اوّل ماه تا آخر ماه.

مسأله 524

زني كه معمولا ماهي يك مرتبه خون مي بيند؛ اگر در يك ماه دو مرتبه خون ببيند و آن خون نشانه حيض را داشته باشد، چنانچه روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز كمتر نباشد، بايد هر دو را حيض قرار دهد.

مسأله 525

اگر سه روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه حيض را دارد، بعد ده روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه استحاضه را دارد و دو باره سه روز يا بيشتر خوني با نشانه حيض ببيند؛ بايد خون اوّل و خون آخر را حيض قرار دهد.

مسأله 526

اگر پيش از ده روز پاك شود و بداند كه در باطن خون نيست، بايد براي عبادتهاي خود غسل كند، اگر چه گمان داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دو باره خون مي بيند، ولي اگر يقين داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دو باره خون مي بيند، لازم نيست غسل كند و اگر يقين او طبق واقع بود تا ده روز همه اش حيض است.

مسأله 527

اگر پيش از ده روز پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد قدري پنبه داخل فرج خود نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد، اگر پاك بود غسل كند و عبادتهاي خود را به جا آورد و اگر پاك نبود هر چند مثل خونابه زرد رنگي باشد.

چنانچه در حيض عادت ندارد؛ يا عادت او ده روز است، بايد صبر كند كه اگر پيش از ده روز پاك شد غسل نمايد و اگر آخر ده روز پاك شد، يا خون او از ده روز گذشت، آخر ده روز غسل نمايد و چنانچه عادتش كمتر از ده روز است، در صورتي كه بداند پيش از تمام شدن ده روز يا آخر ده روز پاك مي شود، نبايد غسل كند و اگر احتمال دهد خون او از ده روز مي گذرد، مي تواند تا ده روز عبادت را ترك كند، ولي احتياط مستحب آن است كه بعد از عادت، يك روز يا دو روز عبادت را ترك كند، يا جمع كند بين ترك كارهايي كه بر حائض حرام است و انجام كارهاي مستحاضه و بعد از دو روز تا روز دهم كارهاي استحاضه را به جا

آورد و كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك نمايد. آن وقت اگر پيش از تمام شدن ده روز يا آخر ده روز از خون پاك شد، تمامش حيض است و اگر از ده روز گذشت، بايد عادت خود را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد و عبادتهايي را كه بعد از روزهاي عادت به جا نياورده قضا نمايد.

مسأله 528

اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند، بعد بفهمد حيض نبوده است، بايد نمازهايي كه در آن روزها به جا نياورده قضا نمايد و اگر چند روز را به گمان اينكه حيض نيست عبادت كند، بعد بفهمد حيض بوده، چنانچه آن روزها را روزه گرفته بايد قضا نمايد.

نفاس

مسأله 529

از وقتي اوّلين جزء بچّه از شكم مادر بيرون مي آيد، هر خوني كه زن مي بيند، اگر پيش از ده روز يا آخر ده روز قطع شود، خون نفاس است و زن را در حال نفاس، نفساء مي گويند.

مسأله 530

خوني كه پيش از بيرون آمدن اوّلين جزء بچّه مي بيند نفاس نيست.

مسأله 531

لازم نيست كه خلقت بچّه تمام باشد، بلكه اگر خون بسته اي هم از رحم خارج شود و خود زن بداند، يا چهار نفر قابله بگويند، كه اگر در رحم مي ماند انسان مي شد، خوني كه تا ده روز ببيند خون نفاس است.

مسأله 532

ممكن است خون نفاس يك آن بيشتر نيايد، ولي بيشتر از ده روز نمي شود.

مسأله 533

هر گاه شك كند كه چيزي سقط شده يا نه؛ يا چيزي كه سقط شده اگر مي ماند انسان مي شد يا نه، لازم نيست وارسي كند و خوني كه از او خارج مي شود شرعا خون نفاس نيست.

مسأله 534

توقّف در مسجد و رساندن جايي از بدن به خط قرآن و كارهاي ديگري كه بر حائض حرام است، بر نفساء هم حرام است و آنچه بر حائض واجب و مستحب و مكروه است، بر نفساء هم واجب و مستحب و مكروه مي باشد.

مسأله 535

طلاق زن در حال نفاس، باطل است و نزديكي كردن با او حرام مي باشد و اگر شوهرش با او نزديكي كند، احتياط مستحب آن است كه به دستوري كه در احكام حيض گفته شد كفّاره بدهد.

مسأله 536

وقتي از خون نفاس پاك شد، بايد غسل كند و عبادتهاي خود را به جا آورد و اگر دوباره خون ببيند، چنانچه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده؛ روي هم ده روز يا كمتر از ده روز باشد، بنا بر احتياط مستحب روزهايي را كه خون ديده نفاس قرار دهد و در روزهايي كه در بين پاك بوده، آنچه را بر نفساء حرام است ترك كند و عبادتهاي خود را به جا آورد. گرچه اظهر اينست كه همه آنها در حكم نفاس است.

مسأله 537

اگر از خون نفاس پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد با مقداري پنبه خود را امتحان نمايد كه اگر پاك است، براي عبادتهاي خود غسل كند.

مسأله 538

اگر خون نفاس از ده روز بگذرد، چنانچه در حيض عادت عدديّه دارد، به اندازه روزهاي عادت او نفاس و بقيّه، استحاضه است و اگر عادت ندارد، تا ده روز نفاس و بقيّه، استحاضه مي باشد و احتياط مستحب آن است كه كسي كه عادت دارد، از روز بعد از عادت و كسي كه عادت ندارد، بعد از روز دهم تا روز هجدهم زايمان، كارهاي استحاضه را به جا آورد و كارهايي را كه بر نفساء حرام است ترك كند.

مسأله 539

زني كه عادت حيضش كمتر از ده روز است؛ اگر بعد از زايمان بيشتر از روزهاي عادتش خون ببيند، بايد به اندازه روزهاي عادت را نفاس قرار دهد و بعد از آن هم مي تواند تا ده روز عبادت را ترك كند يا عمل مستحاضه انجام دهد، ولي احتياط مستحب آن است كه تا دو روز عبادت را ترك نمايد و بعد از دو روز تا روز دهم، كارهاي استحاضه را به جا آورد و كارهايي را كه بر نفساء حرام است ترك نمايد و اگر از ده روز بگذرد استحاضه است و بايد روزهاي بعد از عادت تا روز دهم را هم استحاضه قرار دهد و عبادتهايي را كه در آن روزها به جا نياورده قضا نمايد. مثلاً زني كه عادت او شش روز بوده، اگر بيشتر از شش روز خون ببيند، بايد شش روز را نفاس قرار دهد و بنا بر احتياط مستحب در روز هفتم و هشتم عبادت را ترك كند و در روز نهم و دهم كارهاي استحاضه را به جا آورد و كارهايي را كه بر نفساء حرام است، ترك نمايد و

اگر بيشتر از ده روز خون ديد، از روز بعد از عادت او استحاضه مي باشد.

مسأله 540

زني كه در حيض عادت عدديّه دارد، اگر بعد از زايمان، تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه پي در پي خون ببيند، به اندازه روزهاي عادت او نفاس است و ده روز از خوني كه بعد از نفاس مي بيند - اگر چه در روزهاي عادت ماهانه اش باشد - استحاضه است، مثلاً زني كه عادت حيض او از بيستم ماه تا بيست و هفتم است، اگر روز دهم ماه زائيد و تا يك ماه يا بيشتر پي در پي خون ديد، تا روز هفدهم نفاس و از روز هفدهم تا ده روز، حتّي خوني كه در روزهاي عادت خود - كه از بيستم تا بيست و هفتم است - مي بيند، استحاضه مي باشد و بعد از گذشتن ده روز، اگر خوني را كه مي بيند در روزهاي عادتش باشد، حيض است، چه نشانه حيض داشته باشد يا نداشته باشد و همچنين است اگر در روزهاي عادتش نباشد، ولي نشانه حيض داشته باشد و اگر بعد از گذشتن ده روز از نفاس، در روزهايي كه عادت حيض او نباشد، خوني ببيند كه نشانه حيض نداشته باشد، خوبست احتياطاً تا وقتي كه ممكن است آن خون حيض باشد، آنچه را بر حائض حرام است ترك كند و كارهاي مستحاضه را به جا آورد، ليكن اظهر اينست كه حكم استحاضه را دارد.

مسأله 541

زني كه در حيض عادت ندارد، اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه خون ببيند، ده روز اوّل آن نفاس و ده روز دوّم آن استحاضه است و خوني كه بعد از آن مي بيند، اگر نشانه حيض داشته باشد حيض و گرنه

آن هم استحاضه مي باشد.

غسل مس ميّت

مسأله 542

اگر كسي بدن انسان مرده اي را كه سرد شده و غسلش نداده اند مس كند، يعني جايي از بدن خود را به آن برساند، بايد غسل مس ميّت نمايد؛ چه در خواب مس كند چه در بيداري، با اختيار مس كند يا بي اختيار، حتّي اگر ناخن يا استخوان او به ناخن يا استخوان ميّت برسد، بايد غسل كند، ولي اگر حيوان مرده اي را مس كند، غسل بر او واجب نيست.

مسأله 543

براي مس مرده اي كه تمام بدن او سرد نشده، غسل واجب نيست، اگر چه جايي را كه سرد شده، مس نمايد.

مسأله 544

اگر موي خود را به بدن ميّت برساند، يا بدن خود را به موي ميّت يا موي خود را به موي ميّت برساند، هر چند به دنباله موي بلند ميّت باشد، احتياط واجب آن است كه غسل كند.

مسأله 545

براي مس بچّه مرده، حتّي بچّه سقط شده اي كه چهار ماه او تمام شده و در آن روح دميده شده بوده، غسل واجب است؛ بلكه بنا بر احتياط مستحب، براي مس بچّه سقط شده اي هم كه از چهار ماه كمتر دارد، بايد غسل كرد. بنا بر اين اگر بچّه چهار ماهه اي كه روح پيدا كرده، بوده مرده به دنيا بيايد، مادر او بايد غسل مس ميّت كند و اگر بچّه كمتر از چهار ماه داشته باشد، بنا بر احتياط مستحب مادر او بايد غسل مس ميّت نمايد.

مسأله 546

بچّه اي كه بعد از مردن مادر به دنيا مي آيد، اگر بدن مادر سرد شد و بچه با ظاهر آن بر خورد كند، وقتي بالغ شد بنا بر احتياط واجب، بايد غسل مس ميّت كند.

مسأله 547

اگر انسان، ميّتي را كه سه غسل او كاملاً تمام شده مس نمايد، غسل بر او واجب نمي شود، ولي اگر پيش از آنكه غسل سوّم تمام شود، جايي از بدن او را مس كند - اگر چه غسل سوّم آنجا تمام شده باشد - بايد غسل مس ميّت نمايد.

مسأله 548

اگر ديوانه يا بچّه نابالغي ميّت را مس كند، بعد از آنكه آن ديوانه عاقل يا بچّه بالغ شد، بنا بر احتياط واجب بايد غسل مس ميّت نمايد.

مسأله 549

اگر از بدن مرده اي كه غسلش نداده اند، قسمتي كه داراي استخوان است جدا شود و پيش از آنكه قسمت جدا شده را غسل دهند، انسان آن را مس نمايد؛ بايد غسل مس ميّت كند؛ بلكه اگر قسمتي كه جدا شده استخوان نداشته باشد، بنا بر احتياط واجب غسل مس ميّت نمايد. ولي قطعه جدا شده از بدن زنده اگر مس شود غسل لازم نيست، مگر اينكه استخوان داشته باشد، كه به احتياط واجب غسل لازم است.

مسأله 550

براي مس استخواني كه گوشت ندارد و آن را غسل نداده اند، اگر از مرده جدا شده باشد، بنا بر احتياط واجب، بايد غسل كرد و همچنين است براي مس دنداني كه از مرده جدا شده، در صورتي كه آن مرده را غسل نداده باشند، ولي براي مس دنداني كه از زنده جدا شده غسل واجب نيست. هر چند همراه گوشت باشد و همينطور استخوان بدون گوشت يا گوشت اندك.

مسأله 551

مس بدن شهيد - كشته شده در ميدان جنگ به امر معصوم عَلَيْهِ السَّلَام يا منصوب او غسل ندارد، گرچه احوط است، ولي اگر در ميدان جنگ از دنيا نرود غسل واجب است.

مسأله 552

غسل مس ميّت را بايد مثل غسل جنابت انجام دهند. ولي كسي كه غسل مس ميّت كرده، اگر بخواهد نماز بخواند بايد اگر وضو نداشته وضو هم بگيرد و اگر وضو داشته مجدّداً بنا بر احتياط وضو هم بگيرد.

گرچه اظهر بقاء طهارت و عدم بطلان وضوء به وسيله مس ميّت است.

مسأله 553

اگر چند ميّت را مس كند يا يك ميّت را چند بار مس نمايد؛ يك غسل كافي است.

مسأله 554

براي كسي كه بعد از مس ميّت، غسل نكرده است، توقّف در مسجد و جماع و خواندن آيه هايي كه سجده واجب دارد؛ مانعي ندارد، ولي براي نماز و مانند آن، بايد غسل كند و اگر وضو ندارد وضو هم بگيرد.

احكام محتضر

مسأله 555

مسلماني را كه محتضر است - يعني در حال جان دادن مي باشد - مرد باشد يا زن، بزرگ باشد يا كوچك، بايد به پشت بخوابانند، به طوري كه كف پاهايش به طرف قبله باشد و اگر خواباندن او كاملاً به اين طور ممكن نيست، بنا بر احتياط واجب تا اندازه اي كه ممكن است، بايد به اين دستور عمل كنند و چنانچه خواباندن او به هيچ قسم ممكن نباشد، از باب احتياط او را رو به قبله بنشانند و اگر آن هم نشود، احتياطاً او را به پهلوي راست يا به پهلوي چپ رو به قبله بخوابانند.

مسأله 556

محتضر بايد تا پس از فوت همانطور رو به قبله باشد، بلكه احتياط واجب آن است كه تا وقتي غسل ميّت تمام نشده، هر كجا كه او را زمين مي گذارند رو به قبله بخوابانند، ولي بعد از آنكه غسلش تمام شد؛ بهتر است او را مثل حالتي كه بر او نماز مي خوانند؛ بخوابانند.

مسأله 557

بنا بر احتياط واجب رو به قبله كردن محتضر بر هر مسلمان واجب است و اگر ممكن باشد خوب است از ولي او اذن گرفته شود. البتّه اگر اذن گرفتن از خودش ممكن نباشد.

مسأله 558

مستحب است شهادتين و اقرار به دوازده امام عليهم السّلام و ساير عقائد حقّه را، به كسي كه در حال جان دادن است، طوري تلقين كنند كه بفهمد و نيز مستحب است چيزهايي را كه گفته شد، تا وقت مرگ تكرار كنند.

مسأله 559

مستحب است اين دعا را طوري به محتضر تلقين كنند كه بفهمد و اگر بتواند بخواند:

اَللّهُم اِغْفِر لَي الْكثَير مَنْ مَعاصيك وَ اْقَبلْ مِنّي الْيَسيَر مِنْ طاعَتِك يا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسيَر وَ يَعْفُو عَنِ الْكثيرِ اِقْبَلْ مِنِي اليَسيَر وَ اعْفُ عَنّي الْكثّير اِنّك اَنْتَ الْعَفُو اَلْغَفُوُر اَللّهُم ارْحَمْني فَانّك رَحيمٌ.

مسأله 560

مستحب است كسي را كه سخت جان مي دهد؛ اگر ناراحت نمي شود به جايي كه نماز مي خوانده ببرند.

مسأله 561

مستحب است براي راحت شدن محتضر بر بالين او، سوره مباركه يس و الصّافّات و احزاب و آية الكرسي و آيه پنجاه و چهارم از سوره اعراف و سه آيه آخر سوره بقره، بلكه هر چه از قرآن ممكن است بخوانند.

مسأله 562

تنها گذاشتن محتضر و گذاشتن چيزي روي شكم او و بودن جنب و حائض نزد او و حرف زدن زياد و گريه كردن و تنها گذاشتن زنها نزد او؛ مكروه است.

احكام بعد از مرگ

مسأله 563

مستحب است، بعد از مرگ چشمها و لبها و چانه ميّت را ببندند و دست و پاي او را دراز كنند و پارچه اي روي او بيندازند و اگر شب مرده است؛ در جايي كه مرده، چراغ روشن كنند و براي تشييع جنازه او، مؤمنين را خبر كنند و در تشييع، آداب اسلام را رعايت كنند و از شركت بانوان در تشييع كه مكروه است، مخصوصاً حركت آنان جلوتر از مردان آن هم با مظاهر غير اسلامي جلوگيري نمايند و منظره عبرت آور تشييع جنازه را به معصيت و تشبّه به عادات و رسوم كفّار كه حاكي از عدم استقلال فكري و نفوذ بيگانگان است، آلوده نكنند و اجازه ندهند كه آداب و رسوم مخالفين اسلام؛ به اجتماع مسلمين راه پيدا كند.

چه خوب است كه مسلمين براي حفظ سنن مذهبي و استقلال فكري خود در همه شئون روش اولياء اسلام عليهم السّلام را سرمشق قرار دهند و از عواقب وخيم تشبّه به بيگانگان بپرهيزند و نيز مستحب است در دفن ميّت عجله نمايند، ولي اگر يقين به مردن او ندارند، بايد صبر كنند تا معلوم شود و اگر ميّت حامله باشد و بچّه در شكم او زنده باشد، بايد به قدري دفن را عقب بيندازند، كه پهلوي چپ او را بشكافند و طفل را بيرون آورند و پهلو را بدوزند.

احكام غسل و كفن و نماز و دفن ميّت

مسأله 564

غسل و كفن و نماز و دفن هر مسلمان دوازده امامي و به احتياط واجب غير دوازده امامي نيز، مگر فرقه هايي كه حكم به كفرشان شده مثل خوارج و ناصبي ها و غاليان بر هر مكلّفي واجب است

و اگر بعضي انجام دهند، از ديگران ساقط مي شود و چنانچه هيچ كس انجام ندهد، همه معصيت كرده اند

و مستحب است كه در اين امر پيشقدم شوند. در مناجاتهاي حضرت موسي عَلَيْهِ السَّلَام آمده است:

كه عرضه داشت خداوندا اجر كسي كه مرده را غسل بدهد چيست؟

به فرمود او را از گناهانش شستشو مي دهيم همچون روزي كه از ما در متولد شده است.

مسأله 565

اگر كسي مشغول كارهاي ميّت شود بر ديگران واجب نيست، اقدام نمايند، ولي اگر او عمل را ناتمام بگذارد، بايد ديگران تمام كنند.

مسأله 566

اگر انسان يقين كند كه ديگري مشغول كارهاي ميّت شده، واجب نيست به كارهاي ميّت اقدام كند، ولي اگر شك يا گمان دارد، بايد اقدام نمايد.

مسأله 567

اگر كسي بداند غسل يا كفن يا نماز يا دفن ميّت را باطل انجام داده اند؛ بايد دو باره انجام دهد، ولي اگر گمان دارد كه باطل بوده؛ يا شك دارد كه درست بوده يا نه، لازم نيست اقدام نمايد. غير شيعه را اگر طبق اعتقاد خودشان به طور صحيح غسل دهند كافي است، هر چند به عقيده ما باطل باشد.

مسأله 568

براي غسل و كفن و نماز و دفن ميّت، بايد از ولي او اجازه بگيرند.

مسأله 569

ولي زن، شوهر اوست و در غير اين مورد به احتياط واجب ولايت طبق طبقات ارث مي باشد و در هر طبقه مرداني كه از ميّت ارث مي برند، مقدّم بر زنان ايشانند.

مسأله 570

اگر كسي بگويد:

من ولي يا وصي ميّت مي باشم، يا بگويد؛ ولي ميّت به من اجازه داده كه غسل و كفن و دفن او را انجام دهم و احتمال داده شود كه راست مي گويد، انجام كارهاي ميّت با اوست مگر آنكه كس ديگر بگويد؛ كه من وصي يا ولي ميّت هستم يا از ولي ميّت اجازه دارم، كه در اين صورت حرف كسي پذيرفته است كه دو نفر عادل به گفته او شهادت دهند.

مسأله 571

اگر ميّت براي غسل و كفن و دفن و نماز خود غير از ولي، كس ديگر را معيّن كند، احتياط واجب آن است كه از ولي و آن كس هر دو اجازه بگيرند و لازم نيست كسي كه ميّت؛ او را براي انجام اين كارها معيّن كرده، اين وصيّت را قبول كند، البته عدم قبول را بايد پيش از مرگ به او ابلاغ كند؛ ولي اگر قبول كرد، بايد به آن عمل نمايد و همچنين اگر بعد از موت از وصيّت مطّلع شد، احتياط واجب عمل به وصيّت است.

احكام غسل ميّت

مسأله 572

واجب است ميّت را، سه غسل بدهند:

اوّل به آبي كه با سدر مخلوط باشد.

دوّم - به آبي كه با كافور مخلوط باشد.

سوّم - با آب خالص.

مسأله 573

سدر و كافور بايد به اندازه اي زياد نباشد، كه آب را مضاف كند و به اندازه اي هم كم نباشد، كه نگويند سدر و كافور با آب مخلوط شده است.

مسأله 574

اگر سدر و كافور به اندازه اي كه لازم است پيدا نشود، بنا بر احتياط واجب بايد مقداري كه به آن دسترسي دارند در آب بريزند.

مسأله 575

اگر سدر و كافور يا يكي از اينها پيدا نشود، يا استعمال آن جايز نباشد - مثل آنكه غصبي باشد - بايد به جاي هر كدام كه ممكن نيست، ميّت را با آب خالص غسل بدهند.

مسأله 576

كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته است، اگر پيش از تمام كردن سعي صفا و مروه در حج و پيش ار تقصير در عمره بميرد، نبايد او را با آب كافور غسل دهند و به جاي آن بايد با آب خالص غسلش بدهند.

مسأله 577

كسي كه ميّت شيعه دوازده امامي را غسل مي دهد، بايد مسلمان دوازده امامي و عاقل باشد و مسائل غسل را هم بداند و بنا به احتياط واجب بالغ باشد.

ولي غسل غير شيعه را اگر طبق مذهب خودشان صحيحاً انجام دهند كافي است.

مسأله 578

كسي كه ميّت را غسل مي دهد، بايد قصد قربت داشته باشد، يعني غسل را براي انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد.

مسأله 579

غسل بچّه مسلمان اگر چه از زنا باشد، واجب است و غسل و كفن و دفن كافر و اولاد او، جايز نيست و كسي كه از بچّگي ديوانه بوده و به حال ديوانگي بالغ شده، چنانچه پدر و مادر او يا يكي از آنان مسلمان باشند، بايد او را غسل داد و اگر هيچ كدام آنان مسلمان نباشند، غسل دادن او جايز نيست و اگر بچّه اي در كشور و محيط اسلام پيدا شود و معلوم نباشد كه پدر و مادر او يا يكي از آنان مسلمان است يا نه، محكوم به اسلام است و بايد او را غسل دهند.

مسأله 580

بچّه سقط شده را، اگر چهار ماه يا بيشتر دارد كه روح پيدا كرده بوده است، بايد غسل بدهند و اگر چهار ماه ندارد بايد در پارچه اي بپيچند و بدون غسل، دفن كنند.

مسأله 581

اگر مرد، زن را و زن، مرد را غسل بدهد باطل است ولي زن مي تواند شوهر خود و شوهر هم مي تواند زن خود را غسل دهد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه همسران نيز يكديگر را غسل ندهند.

مسأله 582

مرد مي تواند دختر بچّه اي را كه سن او از سه سال بيشتر نيست، غسل دهد و زن هم مي تواند پسر بچّه اي را كه سه سال بيشتر ندارد، غسل دهد.

مسأله 583

اگر براي غسل دادن ميّتي كه مرد است مرد پيدا نشود، زناني كه با او نسبت دارند و محرمند، مثل مادر و خواهر و عمّه و خاله، يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند، مي توانند با رعايت ستر عورت، او را غسل بدهند و نيز اگر براي غسل ميّت زن، زن ديگري نباشد، مردهايي كه با او نسبت دارند و محرمند، يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند، مي توانند با رعايت ستر عورت او را غسل دهند.

مسأله 584

اگر ميّت و كسي كه او را غسل مي دهد هر دو مرد يا هر دو زن باشند، جائز است كه غير از عورت؛ جاهاي ديگر ميّت برهنه باشد و همينطور اگر محرم باشند.

مسأله 585

نگاه كردن به عورت ميّت حرام است و كسي كه او را غسل مي دهد، اگر نگاه كند معصيت كرده؛ ولي غسل باطل نمي شود.

مسأله 586

اگر جايي از بدن ميّت نجس باشد، بايد پيش از آنكه آنجا را غسل بدهند، آب بكشند و احتياط مستحب آن است كه تمام بدن ميّت، پيش از شروع به غسل پاك باشد.

مسأله 587

غسل ميّت مثل غسل جنابت است و احتياط واجب آن است كه تا غسل ترتيبي ممكن است، ميّت را غسل ارتماسي ندهند. ولي در غسل ترتيبي فرو بردن هر يك از سه قسمت بدن ميّت را در آب كثير بي اشكال است؛ ولي بهتر آن است كه آب را روي بدن بريزند.

مسأله 588

كسي را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده، لازم نيست غسل حيض يا غسل جنابت بدهند؛ بلكه همان غسل ميّت براي او كافيست و بهتر آن است كه به قصد رجاء غسلهاي ديگر نيز مورد نظر باشد، گرچه آنها وظيفه خود شخص و غسل ميّت وظيفه ديگران است.

مسأله 589

مزد گرفتن براي غسل دادن ميّت، حرام است و اگر كسي براي گرفتن مزد، ميّت را غسل دهد، آن غسل باطل است، ولي مزد گرفتن براي كارهاي مقدماتي غسل، حرام نيست.

مسأله 590

اگر آب پيدا نشود، يا استعمال آن مانعي داشته باشد، بايد عوض هر غسل، ميّت را يك تيمّم بدهند و احتياط واجب آن است كه يك تيمّم ديگر هم عوض مجموع سه غسل بدهند و اگر كسي كه تيمّم مي دهد، در يكي از سه تيمّم قصد ما في الذمّه نمايد، يعني نيّت كند كه اين تيمّم را براي آنكه به تكليف الهي عمل شده باشد، اعم از خصوص اين غسل يا هر سه، انجام مي دهم، تيمّم چهارم لازم نيست.

مسأله 591

كسي كه ميّت را تيمّم مي دهد، بايد دست خود را به زمين بزند و به صورت و پشت دسته اي ميّت بكشد و اگر ممكن باشد؛ احتياط مستحب آن است كه با دست ميّت هم او را تيمّم بدهد.

مسأله 592

مستحب است ميّت را هنگام غسل بر جاي بلندي چون تخت بنهند و پيراهنش را از طرف پا درآورند، هر چند با پاره كردن آن باشد و غسل زير سقف باشد و انگشتان ميّت را به آرامي كشيده و صاف كنند اگر مشكل نباشد و محل بول و غائطش را پيش از غسل سه مرتبه بشويند و بهتر بلكه احوط آن است كه غسل دهنده به دست چپش پارچه اي بپيچد و با آن محل بول و غائط را بشويد

و مستحب است غسل دهنده به ذكر خداوند مشغول باشد و استغفار كند و مكرّرا بگويد:

رب عفوك عفوك و مكروه است كه اگر عيبي در بدن ميّت ببيند فاش كند بلكه اگر توهين و هتك ميّت باشد، حرام است.

اگر دندان يا مو يا چيز ديگر از بدن ميّت افتاد بايد برداشته همراه بدن كفن كنند.

اگر ميّت قبلا ختنه نشده باشد نبايد پس از مرگ او را ختنه كنند.

احكام حنوط

مسأله 593

بعد از غسل واجب است ميّت را حنوط كنند، يعني به پيشاني و كف دستها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاي او كافور بمالند و بنا بر احتياط واجب، در اين چند موضع مقداري كافور هم بگذارند

و مستحب است به سر بيني ميّت هم كافور بمالند و بايد كافور ساييده و تازه باشد و اگر به واسطه كهنه بودن، عطر آن از بين رفته باشد بنا بر احتياط كافي نيست.

مسأله 594

احتياط واجب آن است كه اوّل كافور را به پيشاني ميّت بمالند، ولي در جاهاي ديگر ترتيب لازم نيست.

مسأله 595

بهتر آن است كه ميّت را پيش از كفن كردن، حنوط نمايند، اگر چه در بين كفن كردن و بعد از آن هم مانعي ندارد.

مسأله 596

كسي كه براي حج احرام بسته است، اگر پيش از تمام كردن سعي صفا و مروه بميرد؛ حنوط كردن او جايز نيست و همينطور در احرام عمره پيش از تقصير.

مسأله 597

زني كه شوهر او مرده و هنوز عدّه اش تمام نشده، اگر چه حرام است خود را خوشبو كند، ولي چنانچه بميرد حنوط او واجب است.

مسأله 598

احتياط مستحب آن است كه، ميّت را با مشك و عنبر و عود و عطرهاي ديگر خوشبو نكنند و اينها را با كافور هم مخلوط ننمايند.

مسأله 599

مستحب است قدري تربت حضرت سيّد الشهداء عَلَيْهِ السَّلَام را با كافور مخلوط كنند، ولي بايد از آن كافور به جاهايي كه بي احترامي مي شود نرسانند و نيز بايد تربت به قدري زياد نباشد، كه وقتي با كافور مخلوط شد، آن را كافور نگويند.

مسأله 600

اگر كافور پيدا نشود، يا فقط به اندازه غسل باشد، حنوط لازم نيست و چنانچه از غسل زياد بيايد ولي به همه هفت عضو نرسد، بايد اوّل پيشاني و اگر زياد آمد به جاهاي ديگر بمالند.

مسأله 601

مستحب است دو چوب تر و تازه در قبر همراه ميّت بگذارند و اين از مستحبّات مؤكد است و بهتر است از درخت خرما يا سدر يا بيد باشد و اگر نبود از انار وگرنه از هر درختي و بهتر است در درازي به مقدار يك ذراع و از نظر ضخامت به مقداري كه بزودي خشك نشود و بهتر است كه يكي از دو چوب را در پهلوي راست از استخوان بالاي سينه به طرف پايين قرار دهند و ديگري را در طرف چپ به همين صورت و اوّلي به بدن متصل شود و دوّمي روي پيراهن و اگر فراموش شود همراه ميّت بگذارند و آن را بالا و پايين قبر روي قبر قرار دهند.

احكام كفن ميّت

مسأله 602

ميّت مسلمان را بايد با سه پارچه - كه آنها را لنگ و پيراهن و سرتاسري مي گويند - كفن نمايند.

مسأله 603

لنگ بايد از ناف تا زانو، اطراف بدن را بپوشاند و بهتر آن است كه از سينه تا روي پا برسد و پيراهن بايد از سر شانه، از دو طرف بدن، تا نصف ساق پا برسد كه تمام بدن را تا نصف ساق پا بپوشاند و بهتر آن است كه تا روي پا برسد و درازي سرتاسري بايد به مقداري باشد كه بستن دو سر آن ممكن باشد و پهناي آن بايد به اندازه اي باشد كه يك طرف آن روي طرف ديگر بيايد.

مسأله 604

مقداري از لنگ، كه از ناف تا زانو را مي پوشاند و مقداري از پيراهن كه از شانه تا نصف ساق را مي پوشاند، مقدار واجب كفن است و آنچه بيشتر از اين مقدار در مسأله قبل گفته شد، مقدار مستحب كفن مي باشد.

مسأله 605

اگر ورثه بالغ باشند و اجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را - كه در مسأله قبل گفته شد - از سهم آنان بردارند، اشكال ندارد، ولي احتياط مستحب آن است كه بيشتر از مقدار واجب كفن را از سهم وارثي كه بالغ نشده، برندارند، اگر چه ظاهرا برداشتن به مقدار عمل به استحباب - مطابق شأن ميّت - از جميع تركه جائز است، هر چند وارث غير بالغ باشد.

مسأله 606

اگر كسي وصيّت كرده باشد كه مقدار مستحب كفن را از ثلث مال او بردارند، يا وصيّت كرده باشد ثلث مال را به مصرف خود او برسانند، ولي مصرف آن را معيّن نكرده باشد، يا فقط مصرف مقداري از آن را معيّن كرده باشد، مي توانند مقدار مستحب كفن را از ثلث مال او بردارند.

مسأله 607

اگر ميّت وصيّت نكرده باشد كه كفن را از ثلث مال او بردارند و بخواهند از اصل مال بردارند احوط و اولي آن است كه در تكفين او به مقدار واجب كفن كه قيمتش مطابق شأن ميّت باشد اكتفا نمايند، اگر چه بعيد نيست برداشتن كفن قيمتي واجب و مستحب به مقدار شأن ميّت از اصل مال جايز باشد.

مسأله 608

كفن زن بر شوهر است، اگر چه زن از خود، مال داشته باشد و همچنين اگر زن را به شرحي كه در كتاب طلاق گفته مي شود؛ طلاق رجعي بدهند و پيش از تمام شدن عدّه بميرد؛ شوهرش بايد كفن او را بدهد و چنانچه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه باشد، ولي شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد.

مسأله 609

كفن ميّت بر خويشان او واجب نيست، اگر چه مخارج او اگر فقير باشد در حال حيات بر آنان واجب باشد.

مسأله 610

احتياط واجب آن است كه هر يك از سه پارچه كفن به قدري نازك نباشد، كه بدن ميّت از زير آن پيدا باشد.

هر چند سه پارچه بر روي هم خاصيّت مزبور را داشته باشد.

مسأله 611

كفن كردن با چيز غصبي، اگر چيز ديگري هم پيدا نشود، جايز نيست و چنانچه كفن ميّت غصبي باشد و صاحب آن راضي نباشد، بايد از تنش بيرون آورند، اگر چه او را دفن كرده باشند و بنا بر احتياط واجب كفن كردن با پوست مردار هم جائز نيست، ولي اگر چيز ديگري نباشد ظاهرا جايز است.

مسأله 612

كفن كردن ميّت با چيز نجس و با پارچه ابريشمي خالص، يا پارچه اي كه با طلا بافته شده جايز نيست، ولي در حال ناچاري اشكال ندارد.

مسأله 613

كفن كردن با پارچه اي كه از پشم يا موي حيوان حرام گوشت تهيّه شده، در حال اختيار جايز نيست و احتياط واجب آن است كه با پوست حيوان حلال گوشتي هم كه به دستور شرع ذبح شده، ميّت را كفن نكنند، ولي اگر كفن از مو و پشم حيوان حلال گوشت باشد اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با اين دو هم كفن ننمايند.

مسأله 614

اگر كفن ميّت به نجاست خود او، يا به نجاست ديگري نجس شود، چنانچه كفن ضايع نمي شود، بايد مقدار نجس را بشويند يا ببرند، اگر چه بعد از گذاشتن در قبر باشد و اگر شستن يا بريدن آن ممكن نيست؛ در صورتي كه عوض كردن آن ممكن باشد، بايد عوض نمايند.

مسأله 615

كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته اگر بميرد؛ بايد مثل ديگران كفن شود و پوشاندن سر و صورتش اشكال ندارد.

مسأله 616

مستحب است انسان در حال سلامت كفن و سدر و كافور خود را تهيّه كند.

از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نقل شده است كه: وقتي شخص كفنش را آماده مي كند هر زمان كه به آن نگاه مي كند اجر دارد

و مستحب است بر كفن دعاهايي نوشته شود كه در كتابهاي مفصل ذكر شده است.

احكام نماز ميّت

مسأله 617

نماز خواندن بر ميّت مسلمان - اگر چه بچّه باشد - واجب است؛ ولي بايد پدر و مادر آن بچّه؛ يا يكي از آنان مسلمان باشند و شش سال بچّه هم تمام شده باشد.

مسأله 618

نماز خواندن بر بچّه اي كه شش سال او تمام نشده، مستحب است، بلكه احتياط واجب آن است كه اگر پيش از شش سال هم به حد تمييز رسيده باشد نماز ترك نشود، ولي نماز خواندن بر بچّه اي كه مرده به دنيا آمده؛ مستحب نيست.

مسأله 619

نماز ميّت بايد بعد از غسل و حنوط و كفن كردن او خوانده شود و اگر پيش از اينها يا در بين اينها بخوانند - اگر چه از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد - كافي نيست.

مسأله 620

كسي كه مي خواهد نماز ميّت بخواند، لازم نيست با وضو يا غسل يا تيّمم باشد و بدن و لباسش پاك باشد و اگر لباس او غصبي هم باشد اشكال ندارد، ولي احتياط لازم آن است كه تكلّم و خنده و پشت به قبله كردن و كارهايي را كه مانند اينها، نماز را باطل مي كند ترك نمايد.

مسأله 621

كسي كه به ميّت نماز مي خواند؛ بايد رو به قبله باشد و نيز واجب است ميّت را مقابل او به پشت بخوابانند، به طوري كه سر او به طرف راست نمازگزار و پاي او به طرف چپ نمازگزار باشد.

مسأله 622

بنا بر احتياط واجب مكان نماز گزار بايد غصبي نباشد و نيز بايد از جاي ميّت پست تر يا بلندتر نباشد، ولي پستي و بلندي مختصر اشكال ندارد.

مسأله 623

نمازگزار بايد از ميّت دور نباشد، ولي كسي كه نماز ميّت را به جماعت مي خواند اگر از ميّت دور باشد، چنانچه صفها به يكديگر متّصل باشند اشكال ندارد.

مسأله 624

نمازگزار بايد مقابل ميّت بايستد، ولي اگر نماز به جماعت خوانده شود و صف جماعت از دو طرف ميّت بگذرد، نماز كساني كه مقابل ميّت نيستند اشكال ندارد.

مسأله 625

بين ميّت و نمازگزار، بايد پرده و ديوار يا چيزي مانند اينها نباشد، ولي اگر ميّت در تابوت و مانند آن باشد اشكال ندارد.

مسأله 626

در وقت خواندن نماز، بايد عورت ميّت پوشيده باشد و اگر كفن كردن او ممكن نيست، بايد عورتش را - اگر چه با تخته و آجر و مانند اينها باشد - بپوشانند.

مسأله 627

نماز ميّت را بايد ايستاده و با قصد قربت بخواند و در موقع نيّت، ميّت را معيّن كند مثلاً نيّت كند، نماز مي خوانم بر اين ميّت قُربَةً الي اللّه.

مسأله 628

اگر كسي نباشد كه بتواند نماز ميّت را ايستاده بخواند، مي شود نشسته بر او نماز خواند.

مسأله 629

اگر ميّت وصيّت كرده باشد كه شخص معيّني بر او نماز بخواند، احتياط واجب آن است كه آن شخص از ولي ميّت اجازه بگيرد و بر ولي هم واجب است كه اجازه بدهد.

مسأله 630

چند مرتبه نماز خواندن بر ميّت جائز است، ليكن بهتر است غير از دفعه اوّل را به قصد رجاء بخوانند ولي اگر ميّت اهل علم و جهاد و تقوي باشد، اشكال ندارد و تكرار نماز مستحب است.

مسأله 631

اگر ميّت را عمداً يا از روي فراموشي، يا به جهت عذري بدون نماز دفن كنند؛ يا بعد از دفن معلوم شود، نمازي كه بر او خوانده شده باطل بوده است، تا وقتي جسد او از هم نپاشيده، واجب است با شرطهايي كه براي نماز ميّت گفته شد به قبرش نماز بخوانند.

نماز ميّت

مسأله 632

نماز ميّت پنج تكبير دارد و اگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد كافي است:

بعد از نيّت و گفتن تكبير اوّل بگويد:

اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَ اَن مُحَمّدا رَسوُلُ اللّهِ.

بعد از تكبير دوّم بگويد:

اَللّهُم صَل عَلي مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ.

و بعد از تكبير سوّم بگويد:

اَللّهُم اِغْفِر لِلْمُؤُمِنينَ وَ المُؤمِنات.

و بعد از تكبير چهارم، اگر ميّت مرد است بگويد:

اَللّهُم اِغْفِر لِهذَا المَيّتِ.

و اگر زن است بگويد:

اَللّهُم اَغْفِرْ لِهذِهِ الْمَيّتِ و بعد تكبير پنجم را بگويد.

و بهتر است بعد از تكبير اوّل بگويد:

اَشْهَد اَن لا اِلهَ اِلا اَللّهُ وَحْدَهُ لا شَريك لَهُ وَ اَشْهَدُ اَن مُحَمّدا عَبْدُهُ وَ رَسوُلُهُ اَرْسَلَهُ بِالْحَق بَشيرا وَ نَذيرا بَيْنَ يَدَي السّاعَةِ.

و بعد از تكبير دوّم بگويد:

اَللّهُم صَل عَلي مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ وَ بارَك عَلي مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ وَ ارْحَمْ مُحَمّدا وَ آلَ مُحَمّدٍ كاَفضَلِ ما صَلّيْتَ وَ بارَكتَ وَ تَرَحّمْتَ عَلي اِبْراهيمَ وَ آلِ اِبْراهيمَ اِنّك حَميدٌ مَجيدٌ وَ صَل عَلي جَميعِ اْلاَنْبِياء وَ الْمُرْسَلينَ وَ الشّهَداء وَ الصّدّيقينَ وَ جَميعِ عِبادِاللّهِ الصالِحينَ.

و بعد از تكبير سوّم بگويد:

اللّهُم اِغْفِر لِلْمُومِنينَ وَ المُؤمِناتِ وَ الْمُسْلِمينَ وَ المُسْلِماتِ اَلاْحْياءِ مِنْهُم و اْلاَمْواتِ تابعْ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ بِالْخَيْراتِاِنّك مُجيبُ الدّعَواتِ اِنّك عَلي كل شَي ءٍ قَديرٌ.

و بعد از تكبير چهارم اگر ميّت مرد است، بگويد:

اَللّهُم اِن هذا

عَبْدُك وَ ابْنُ عَبْدِك وَ ابْنُ اَمَتِك نَزَلَ بِك وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزوُلٍ بِهِ اَللّهُم انّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ اِلا خَيْرا وَ اَنْتَ اَعْلَمُ بِهِ مِنّا اَللّهُم اِنْ كانَ مُحْسِنا فَزِدْ في اِحْسانِهِ وَ اِنْ كانَ مُسيا فَتَجاوَزْ عَنْهُ وَ اغْفِرْ لَهُ اَللّهُم اجْعلهُ عِندَك في اَعْلي عِلّييّنَ وَ اخْلُفْ عَلي اَهلِهِ فِي الْغابِرينَ وَ ارْحَمهُ بِرَحْمَتِك يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ و بعد تكبير پنجم را بگويد.

ولي اگر ميّت زن است، بعد از تكبير چهارم بگويد:

اَللّهُم اِن هذهِ اَمَتُك وَ ابْنَةُ عَبْدِك وَ ابْنَةُ اَمَتِك نَزَلَتْ بِك وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزوُلٍ بِهِ اَللّهُم انّا لا نَعْلَمُ مِنْها اِلا خَيْرا وَ اَنْتَ اَعْلَمُ بِها مِنّا اَللّهُم اِنْ كانَتْ مُحْسِنَةً فَزِدْ في اِحْسانِها وَ اِنْ كانت مُسيئةً فَتَجاوَزْ عَنْها وَ اغْفِرْ لَها اَللّهُم اجْعلْها عِندَك في اَعْلي عِلّييّنَ وَ اخْلُفْ عَلي اَهلِها فِي الْغابِرينَ وَ ارْحَمها بِرَحْمَتِك يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ و بعد تكبير پنجم را بگويد و اگر از منافقين باشد بگويد:

اللهم العن فلاناً عبدك الف لعنة مو تلفة غير مختلفة اللهم اخز عبدك في عبادك و بلادك و اصله حر نارك و ازقه اشد عذابك فانه كان يتولي اعدائك و يعادي اوليائك و يغبض اهلبيت نبيك - كلمات ديگري مشابه اينها نيز در مورد منافق از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و سيدالشهداء و امام صادق عليهما السلام نقل شده است و مي تواند پس از تكبير چهارم بر منافق چيزي نگويد و همان تكبير را پايان نماز حساب كند و اگر مذهب ميت را نمي داند بگويد:

«اللهم ان هذه النفس انت احييها و انت امتها اللهم و لها ما تولت واحشرها مع من احبت»

و اگر

طفل غير مميز باشد بگويد:

«اللهم اجعله لابويه و لنا سلفاً و فرطاً و اجرا». پس از تكبير پنجم هم مستحب است بگويد:

«ربنا اتنا في الدنيا حسنةً و في الاخرة حسنة و قنا عذاب النار» و اگر دعاهاي مناسب ديگري را هم اضافه كند اشكالي، ندارد.

مسأله 633

بايد تكبيرها و دعاها را پشت سر هم بخواند، يعني زياد فاصله نيندازد كه نماز از صورت خود خارج شود.

مسأله 634

كسي كه نماز ميّت را به جماعت مي خواند، بايد تكبيرها و دعاهاي آن را هم بخواند.

مستحبّات نماز ميّت

مسأله 635

چند چيز در نماز ميّت مستحب است:

اوّل - كسي كه نماز ميّت مي خواند با وضو يا غسل يا تيمّم باشد و احتياط مستحب آن است كه در صورتي تيمّم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد، يا بترسد كه اگر وضو بگيرد، يا غسل كند به نماز ميّت نرسد و اگر وضو و غسل ممكن است، تيمّم را به قصد رجاء انجام دهد.

دوّم - اگر ميّت مرد است، امام جماعت يا كسي كه فرادي بر او نماز مي خواند؛ مقابل وسط قامت او بايستد و اگر ميّت زن است، مقابل سينه اش بايستد.

سوّم - پا برهنه نماز بخواند.

چهارم - در هر تكبير دستها را بلند كند.

پنجم - فاصله او با ميّت به قدري كم باشد، كه اگر باد لباسش را حركت دهد، به جنازه برسد.

ششم - نماز ميّت را به جماعت بخواند.

هفتم - امام جماعت تكبير و دعاها را بلند بخواند و كساني كه با او نماز مي خوانند، آهسته بخوانند.

هشتم - در جماعت اگر چه مأموم يك نفر باشد، عقب امام بايستد.

نهم - نمازگزار به ميّت و مؤمنين زياد دعا كند.

دهم - پيش از نماز سه مرتبه به قصد رجاء بگويد:

الصّلوة.

يازدهم - نماز را در جايي بخوانند كه مردم براي نماز ميّت بيشتر به آنجا مي روند.

دوازدهم - زن حائض اگر نماز ميّت را به جماعت مي خواند، در صفي تنها بايستد.

مسأله 636

خواندن نماز ميّت در مساجد مكروه است، ولي در مسجد الحرام مكروه نيست.

مسأله 637

جايز است يك نماز بر چند ميّت بخوانند و در عبارتها، ضميرها را تثنيه يا جمع بياورند، چنانكه مي توانند جدا جدا بر هر يك نماز بخوانند.

احكام دفن

مسأله 638

واجب است ميّت را طوري در زمين دفن كنند، كه بوي او بيرون نيايد و درندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند و اگر ترس آن باشد كه جانور بدن او را بيرون آورد، بايد قبر را با آجر و مانند آن محكم كنند.

مسأله 639

اگر دفن ميّت در زمين ممكن نباشد، مي توانند به جاي دفن در زمين، او را در ساختمان يا تابوتي بگذارند به طوري كه از درندگان محفوظ باشد و بوي او هم بيرون نيايد.

مسأله 640

ميّت را بايد در قبر به پهلوي راست، طوري بخوابانند كه جلو بدن او رو به قبله باشد.

مسأله 641

اگر كسي در كشتي بميرد، چنانچه جسد او فاسد نمي شود و بودن او در كشتي مانعي ندارد؛ بايد صبر كنند تا به خشكي برسند و او را در زمين دفن كنند، وگرنه؛ بايد در كشتي غسلش بدهند و حنوط و كفن كنند و پس از خواندن نماز ميّت چيز سنگيني به پايش ببندند، يا او را در خمره بگذارند و درش را ببندند و بدريا بيندازند و اگر ممكن است، بايد او را در جايي بيندازند كه فوراً طعمه حيوانات نشود.

مسأله 642

اگر بترسند كه دشمن قبر ميّت را بشكافد و بدن او را بيرون آورده مثله كند، يعني گوش يا بيني يا اعضاي ديگر او را ببرد؛ چنانچه ممكن باشد، بايد به طوري كه در مسأله پيش گفته شد؛ او را به دريا بيندازند.

مسأله 643

مخارج انداختن در دريا و مخارج محكم كردن قبر ميّت را، در آن صورتي كه لازم باشد، بايد از اصل مال ميّت بردارند.

مسأله 644

اگر زن كافره بميرد و بچّه در شكم او مرده باشد، يا هنوز روح به بدن او داخل نشده باشد، چنانچه پدر بچّه مسلمان باشد، بايد زن را در قبر به پهلوي چپ، پشت به قبله بخوابانند كه روي بچّه به طرف قبله باشد.

مسأله 645

دفن مسلمان، در قبرستان كفّار جائز نيست و دفن كافر نيز در قبرستان مسلمانان بنا به احتياط واجب جايز نيست.

مسأله 646

دفن مسلمان در جايي كه بي احترامي باشد - مانند جايي كه خاكروبه و كثافت مي ريزند - جايز نيست و بي احترامي نسبت به افراد مختلف فرق مي كند.

مسأله 647

دفن ميّت، در جاي غصبي و در زميني كه مثل مسجد براي غير دفن ميّت وقف شده، جايز نيست. خصوصاً اگر جاي نماز گزاران را بگيرد ولي اگر از اوّل و پيش از تماميّت وقف مسجد قسمتي از آن محل را براي قبر معيّن كنند، اشكال ندارد.

مسأله 648

بنا بر احتياط دفن ميّت در قبر مرده ديگر جايز نيست، مگر آنكه قبر كهنه شده و ميّت اوّلي از بين رفته باشد و يا موجب نبش نشود يعني بدن مرده قبلي ظاهر نشود.

مسأله 649

چيزي كه از ميّت جدا مي شود - اگر چه مو و ناخن و دندانش باشد - بايد با او دفن شود و دفن ناخن و دنداني كه در حال حيات از انسان جدا مي شود؛ مستحب است.

مسأله 650

اگر كسي در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد، بايد در چاه را ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند.

مسأله 651

اگر بچّه در رحم مادر بميرد و ماندنش در رحم براي مادر خطر داشته باشد، بايد به آسانترين راه او را بيرون آورند و چنانچه ناچار شوند كه او را قطعه قطعه كنند اشكال ندارد؛ ولي بايد به وسيله شوهرش اگر اهل فن است، او را بيرون بياورند و اگر ممكن نيست زني كه اهل فن باشد و اگر آن هم ممكن نيست، مرد محرمي كه اهل فن باشد و اگر آن هم ممكن نشود؛ ناچار مرد نامحرمي كه اهل فن باشد بچّه را بيرون بياورد و در صورتي كه آن هم پيدا نشود، زني كه اهل فن نباشد اگر بتواند بچّه را بيرون آورد.

مسأله 652

هر گاه مادر بميرد و بچّه در شكمش زنده باشد - اگر چه اميد زنده ماندن طفل را نداشته باشند - بايد به وسيله كساني كه در مسأله پيش گفته شد، پهلوي چپ او را بشكافند و بچّه را بيرون آورند و دو باره بدوزند؛ مگر اينكه تشخيص داده شود كه بچّه از طرف ديگر سالم بيرون مي آيد و از طرف چپ سالم بيرون نمي آيد.

مستحبّات دفن

مسأله 653

مستحب است، قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود كنند و ميّت را در نزديكترين قبرستان دفن نمايند، مگر آنكه قبرستان دورتر، از جهتي بهتر باشد، مثل آنكه مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند؛ يا مردم براي فاتحه اهل قبور بيشتر به آنجا بروند و نيز مستحب است، جنازه را در چند قدمي قبر، زمين بگذارند و تا سه مرتبه كم كم نزديك ببرند و در هر مرتبه، زمين بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر كنند و اگر ميّت مرد است، در دفعه سوّم طوري زمين بگذارند كه سر او طرف پايين قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمايند و اگر زن است در دفعه سوّم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر كنند و در موقع وارد كردن، پارچه اي روي قبر بگيرند و نيز مستحب است جنازه را به آرامي از تابوت بگيرند و وارد قبر كنند و دعاهايي كه دستور داده شده، پيش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آنكه ميّت را در لحد گذاشتند؛ گره هاي كفن را باز كنند و صورت ميّت را روي خاك بگذارند و بالشي از خاك

زير سر او بسازند و پشت ميّت مقداري خاك يا خشت بگذارند كه ميّت به پشت برنگردد و براي قبر لحد بسازند كه خاك روي ميّت نريزد، باين صورت كه قسمت پايين قبر را باريك تر بگيرند كه بتوانند دو طرف قبر را با خشت و آجر و مانند آن به هم وصل كنند و يا طرف قبله قبر را از پايين توسعه دهند و ميّت را در آن قرار دهند كه خاكها پشت او ريخته شود و قبر را محكم بسازند و پيش از آنكه لحد را بپوشانند، دست راست را به شانه راست ميّت بزنند و دست چپ را با فشار بر شانه چپ ميّت بگذارند و دهان را نزديك گوش او ببرند و بشدت حركتش دهند و سه مرتبه بگويند:

اسمع افهم يا فلان بن فلان و به جاي فلان بن فلان اسم ميّت و پدرش را بگويند، مثلاً اگر اسم او محمّد است و اسم پدرش علي است، سه مرتبه بگويند:

اسمع افهم يا محمد بن علي. پس از آن بگويند:

هل انت علي العهد الذي فارقتنا عليه من شهادة ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و ان محمدا صلي الله عليه و اله عبده و رسوله و سيد النبيين و خاتم المرسلين و ان عليا امير المؤمنين و سيد الوصيين و امام افترض الله طاعته علي العالمين و ان الحسن و الحسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و الحسن بن علي و القائم الحجة المهدي صلوات الله عليهم

ائمة المؤمنين و حجج الله علي الخلق اجمعين و ائمتك ائمه هدي ابرار يا فلان بن فلان و به جاي فلان بن فلان اسم ميّت و پدرش را بگويد و بعد بگويد:

اذا اتاك الملكان المقربان رسولين من عندالله تبارك و تعالي و سئلاك عن ربك و عن نبيك و عن دينك و عن كتابك و عن قبلتك و عن ائمتك فلا تخف ولا تحزن و قل في جوابهما الله ربي و محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نبيي والا سلام ديني و القرآن كتابي و العكبه قبلتي و اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب امامي و الحسن بن علي المجتبي امامي و الحسين بن علي الشهيد بكربلاء امامي و علي زين العابدين امامي و محمد الباقر امامي و جعفر الصادق امامي و موسي الكاظم امامي و علي الرضا امامي و محمد الجواد امامي و علي الهادي امامي و الحسن العسكري امامي و الحجة القائم المنتظرهٍ امامي. هولاء صلوات الله عليهم اجمعين ائمتي و سادتي و قادتي و شفعايي به هم اتولي و من اعدائهم اتبرء في الدنيا و الاخره ثم اعلم يا فلان بن فلان و به جاي فلان بن فلان اسم ميّت و پدرش را بگويد. بعد بگويد:

ان الله تبارك و تعالي نعم الرب و ان محمدا صلي الله عليه و اله نعم الرسول و ان علي بن ابيطالب و اولاده المعصومين الائمة الاثني عشر نعم الائمة و ان ما جأ به محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم حق و ان الموت حق و سؤال منكر و نكير في القبر حق و البعث حق و النشور حق و الصراط حق و الميزان

حق و تطاير الكتب حق و ان الجنه حق و النار حق و ان الساعة اتيه لا ريب فيها و ان الله يبعث من في القبور

پس بگويد:

اِفهمت يا فلان؟ و به جاي فلان اسم ميّت را بگويد. پس از آن بگويد:

ثبتك الله بالقول الثابت و هداك الله الي صراط مستقيم عرف الله بينك و بين اوليائك في مستقر من رحمته

پس بگويد:

اللهم جاف الارض عن جنبيه و اصعد بروحه اليك و لقّه منك برهانا اللهم عفوك عفوك.

مسأله 654

مستحب است به قصد رجاء ثواب، كسي كه ميّت را در قبر مي گذارد، با طهارت و سر برهنه و پا برهنه باشد و از طرف پاي ميّت از قبر بيرون بيايد و غير از خويشان ميّت كساني كه حاضرند، با پشت دست خاك بر قبر بريزند و بگويند:

انا لله و انا اليه راجعون و اگر ميّت زن است، كسي كه با او محرم مي باشد، او را در قبر بگذارد و اگر محرمي نباشد، خويشانش او را در قبر بگذارند.

مسأله 655

مستحب است به قصد رجاء ثواب، صورت ظاهر قبر را مربع يا مربع مستطيل بسازند و به اندازه چهار انگشت از زمين بلند كنند و نشانه اي روي آن بگذارند كه اشتباه نشود و روي قبر آب بپاشند و بعد از پاشيدن آب كساني كه حاضرند، دستها را بر قبر بگذارند و انگشتها را باز كرده، در خاك فرو برند و هفت مرتبه، سوره مباركه انّا اَنْزَلْناهُ بخوانند و براي ميّت طلب آمرزش كنند و اين دعا را بخوانند:

اللهم جافِ الارض عن جنبيه و اصعد بروحه اليك و لقّه منك رضوانا و اسكن قبره من رحمتك ما تُغنيه به عن رحمة من سواك.

مسأله 656

پس از رفتن كساني كه تشييع جنازه كرده اند؛ مستحب است ولي ميّت، يا كسي كه از طرف ميّت اجازه دارد، دعاهايي را كه وارد شده به ميّت تلقين كند.

مسأله 657

مستحب است چهل نفر از مؤمنين به خوبي ميّت شهادت دهند، به اين صورت كه بگويند:

خدايا ما جز خوبي از او نمي دانيم و تو از ما بهتر مي داني و ظاهرا منظور از خوبي در اينجا اصل ايمان و تشيّع است.

مسأله 658

بعد از دفن، مستحب است صاحبان عزا را تسليت دهند. ولي اگر مدّتي گذشته است كه به واسطه تسليت دادن، مصيبت يادشان مي آيد، ترك آن بهتر است و نيز مستحب است تا سه روز براي اهل خانه ميّت غذا بفرستند و غذا خوردن نزد آنان و در منزلشان مكروه است.

مسأله 659

مستحب است انسان در مرگ خويشان، مخصوصاً در مرگ فرزند صبر كند و هر وقت ميّت را ياد مي كند انا لله و انا اليه راجعون بگويد و براي ميّت قرآن بخواند و سر قبر پدر و مادر، از خداوند حاجت بخواهد.

مسأله 660

جايز نيست انسان در مرگ كسي بر صورت و بدن خود سيلي زده و يا آن را بخراشد، به طوري كه خون بيايد.

مسأله 661

پاره كردن يقه در مرگ غير از پدر و برادر و شوهر جايز نيست.

مسأله 662

اگر زن در عزاي ميّت صورت خود را بخراشد (به طوري كه خون بيايد و به احتياط واجب حتّي اگر خون نيايد) و يا موي خود را بكند و يا مرد در مرگ زن و يا بچّه خود يقه و لباس خود را پاره كند، بايد يك بنده آزاد كند يا ده فقير را طعام و يا آنها را بپوشاند و اگر بر هيچ يك از آنها قدرت نداشته باشد، سه روز روزه بگيرد و اگر زن موي خود را در عزاي ميّت بچيند كفّاره آن دو ماه پي در پي روزه گرفتن و يا يك بنده آزاد كردن و يا شصت مسكين طعام دادن است؛ ولي اين گونه امور در از دست رفتن افرادي كه مربوط به اساس دين مي باشند مانند شهادت امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام اشكالي ندارد.

مسأله 663

گريه كردن بر ميّت مؤمن اشكالي ندارد هر چند با صداي بلند، ليكن نبايد كلماتي كه دلالت بر نارضايي از قضاي الهي كند بگويد و شكايت از خداوند بكند.

مسأله 664

دفن، واجب كفايي است، ولي مستحب است پيشقدم شدن براي انجام آن. در حديث آمده است كه كسي كه قبري براي مؤمني آماده كند، گويا خانه اي مناسب برايش تا قيامت تهيه كرده است (ثواب تهيّه يك منزل انهم دائمي براي مؤمن دارد )

نماز وحشت

مسأله 665

مستحب است در شب اوّل قبر؛ دو ركعت نماز وحشت براي ميّت بخوانند و دستور آن اينست كه: در ركعت اوّل بعد از حمد، يك مرتبه آية الكرسي و در ركعت دوّم بعد از حمد، ده مرتبه سوره انّا اَنْزَلْناهُ بخوانند و بعد از سلام نماز بگويند:

اللهم صل علي محمد و آل محمد و ابعث ثوابها الي قبر فلان و به جاي كلمه فلان؛ اسم ميّت را بگويند و لازم نيست اين جمله به عربي گفته شود.

مسأله 666

نماز وحشت را در هر موقع از شب اوّل قبر مي شود خواند، ولي بهتر است در اوّل شب، بعد از نماز عشاء خوانده شود.

مسأله 667

اگر بخواهند ميّت را به شهر دوري ببرند، يا به جهت ديگر دفن او تأخير بيفتد، بايد نماز وحشت را تا شب اوّل قبر او تأخير بيندازند.

نبش قبر

مسأله 668

نبش قبر مسلمان - يعني شكافتن قبر او به طوري كه بدنش نمايان شود - اگر چه طفل يا ديوانه باشد، حرام است؛ ولي اگر بدنش از بين رفته و خاك شده باشد، اشكال ندارد.

مسأله 669

نبش قبر امامزاده ها و شهداء و علماء و صلحاء كه زيارتگاه مردم است، اگر چه سالها بر آن گذاشته باشد حرام است؛ بلكه به احتياط واجب اگر زيارتگاه هم نشده باشد، نبايد نبش شود.

مسأله 670

شكافتن قبر در هشت مورد حرام نيست، بلكه در بعضي از آنها واجب است.

اوّل - آنكه ميّت در زمين غصبي دفن شده باشد و مالك زمين راضي نشود كه در آنجا بماند.

دوّم - آنكه كفن يا چيز ديگري كه با ميّت دفن شده، غصبي باشد و صاحب آن راضي نشود كه در قبر بماند و همچنين است اگر چيزي از مال خود ميّت، كه به ورثه او رسيده، با او دفن شده باشد و ورثه راضي نشوند كه آن چيز در قبر بماند، ولي اگر وصيّت كرده باشد كه دعا يا قرآن يا انگشتري را با او دفن كنند، براي بيرون آوردن اينها، نمي توانند قبر را بشكافند، مگر آنكه زيادتر از ثلث باشد و ورثه امضاء نكرده باشند. سوّم - آنكه ميّت بي غسل يا بي كفن دفن شده باشد، يا بفهمند غسلش باطل بوده، يا به غير دستور شرع كفن شده، يا در قبر او را رو به قبله نگذاشته باشند ولي اگر نبش در اين صورت باعث هتك ميّت و اذيّت مردم شود جايز نيست.

چهارم - آنكه براي ثابت شدن حقّي بخواهند بدن ميّت را ببينند.

پنجم - آنكه ميّت را در جايي كه بي احترامي به اوست - مثل قبرستان كفّار، يا جايي كه كثافت و خاكروبه مي ريزند - دفن كرده باشند.

ششم - آنكه براي يك مطلب شرعي كه اهميّت آن از شكافتن قبر بيشتر است، قبر را بشكافند، مثلاً بخواهند بچّه

زنده را از شكم زن حامله اي كه تازه دفنش كرده اند، بيرون آورند.

هفتم - آنكه بترسند درّنده اي بدن ميّت را پاره كند، يا سيل او را ببرد، يا دشمن بيرون آورد.

هشتم آنكه قسمتي از بدن ميّت با او دفن نشده باشد، ولي احتياط لازم آن است كه آن قسمت از بدن را طوري در قبر بگذارند كه بدن ميّت ديده نشود.

غسلهاي مستحبّ

مسأله 671

غسلهاي مستحب در شرع مقدّس اسلام بسيار است و از آن جمله است:

1 - غسل جمعه: كه تأكيد بسيار شده، تا آنجا كه برخي فقها قائل به وجوب آن شده اند و وقت آن از اذان صبح است تا ظهر و بهتر است نزديك ظهر به جا آورده شود و اگر تا ظهر انجام ندهد، بهتر است كه بدون نيّت اداء و قضا، تا غروب جمعه به جا آورد و اگر در روز جمعه غسل نكند، مستحب است از صبح شنبه تا غروب قضاي آن را به جا آورد و كسي كه مي ترسد در روز جمعه آب پيدا نكند، مي تواند روز پنجشنبه غسل كند و يا در شب جمعه رجاء اً غسل را انجام دهد

و مستحب است در موقع غسل جمعه بگويد:

اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و ان محمدا عبده و رسوله اللهم صل علي محمد و آل محمد و اجعلني من التوابين و اجعلني من المتطهرين.

2 - غسل شب اوّل ماه رمضان و تمام شبهاي طاق، مثل شب سوّم و پنجم و هفتم، ولي از شب بيست و يكم مستحب است همه شب غسل كند و براي غسل شب اوّل و پانزدهم و هفدهم و نوزدهم و بيست و

يكم و بيست و سوّم و بيست و پنجم و بيست و هفتم و بيست و نهم، بيشتر سفارش شده است و وقت غسل شبهاي ماه رمضان، تمام شب است و بهتر است مقارن غروب به جا آورده شود، ولي از شب بيست و يكم تا آخر ماه بهتر است غسل را بين نماز مغرب و عشاء به جا آورد و نيز مستحب است در شب بيست و سوّم غير از غسل اوّل شب، يك غسل هم در آخر شب انجام دهد.

3 - غسل روز عيد فطر و عيد قربان و وقت آن از اذان صبح است تا ظهر و چون احتمال مي رود كه وقت آن تا غروب باشد، اگر تا ظهر انجام نداد، بعد از ظهر آن را به جا آورد و احتياط آن است كه به قصد رجاء باشد.

4 - غسل شب عيد فطر و وقت آن از اوّل مغرب است تا اذان صبح و بهتر است در اوّل شب به جا آورده شود.

5 - غسل روز هشتم و نهم ذيحجّه و در روز نهم بهتر است آن را نزديك ظهر به جا آورد.

6 - غسل روز اوّل و پانزدهم و بيست و هفتم و آخر ماه رجب.

7 - غسل روز عيد غدير و بهتر است پيش از ظهر آن را انجام دهند.

8 - غسل روز بيست و چهارم ذيحَجّه.

9 - غسل روز عيد نوروز و پانزدهم شعبان و نهم و هفدهم ربيع الاوّل و روز بيست و پنجم ذيقعده.

10 - غسل دادن بچه اي كه تازه به دنيا آمده و وقت آن بعد از تولّد است تا دو سه روز كه بگويند تازه

به دنيا آمده و اگر تأخير شد، رجاً غسل بدهند.

11 - غسل زني كه براي غير شوهرش بوي خوش استعمال كرده است كه در حقيقت يك نوع غسل توبه مي باشد و همينطور شماره

12.

12 - غسل كسي كه در حال مستي خوابيده است.

13 - غسل كسي كه جايي از بدنش را به بدن ميّتي كه غسل داده اند رسانده است.

14 - غسل كسي كه در موقع گرفتن خورشيد و ماه، نماز آيات را عمداً نخوانده، در صورتي كه تمام ماه و خورشيد گرفته باشد، بلكه احتياط ترك نكردن اين غسل است.

چنانكه احتياط آن است كه به قصد ما في الذمّه به جا آورد، اعم از جهت تأخير نماز يا از جهت به جا آوردن قضاءِ نماز.

15 - غسل كسي كه براي تماشاي مجرم دار آويخته، رفته و آن را ديده باشد، ولي اگر اتّفاقاً يا از روي ناچاري نگاهش بيفتد، يا مثلاً براي شهادت دادن رفته باشد، غسل مستحب نيست.

مسأله 672

پيش از داخل شدن در حرم مكه، شهر مكه، مسجد الحرام، خانه كعبه، حرم مدينه، شهر مدينه، مسجد پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و حرم ائمه عليهم السّلام، مستحب است انسان غسل كند و اگر در يك روز چند مرتبه مشرّف شود، يك غسل كافيست و كسي كه مي خواهد در يك روز داخل حرم مكه و مسجد الحرام و خانه كعبه شود، اگر به نيّت همه يك غسل كند كافيست و همينطور اگر در يك روز بخواهد داخل حرم مدينه و شهر مدينه و مسجد پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم شود و براي زيارت پيامبر (ص) و ائمه عليهم السّلام از

دور يا نزديك و براي حاجت خواستن از خداوند عالم و همچنين براي توبه و تحصيل نشاط عبادت و براي سفر رفتن خصوصاً، سفر زيارت حضرت سيّدالشّهداء عَلَيْهِ السَّلَام، مستحب است انسان غسل كند و همچنين براي احرام، مباهله با دشمن، استخاره، طلب باران و … غسل مستحب است و اگر يكي از غسلهايي را كه در اين مسأله گفته شد، به جا آورد و پيش از انجام مقصود كاري كند كه وضو را باطل مي نمايد، مثلاً بخوابد؛ مستحب است دو باره غسل را به جا آورد.

مسأله 673

بنا بر احتياط واجب انسان نمي تواند با غسل مستحبّي؛ كاري كه مانند نماز، وضو لازم دارد انجام دهد.

مسأله 674

اگر چند غسل بر كسي مستحب باشد و به نيّت همه، يك غسل به جا آورد كافيست

احكام شهداء

مسأله 675

گفته شد كه غسل و كفن ميّت هر مسلماني واجب است ليكن دو گروه از اين حكم استثنا شده اند:

اوّل - شهدا يعني آنها كه در ميدان كارزار در ركاب پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم يا امام معصوم عليه السلام يا نائب خاص به عنوان جهاد يا دفاع كشته شده باشند و يا در زمان غيبت امام عليه السلام در راه دفاع از اسلام و كشور اسلام كشته شوند، اينها غسل و كفن و حنوط ندارند و با همان لباسهايشان پس از خواندن نماز ميّت بر آنها به خاك سپرده شوند. مرد يا زن، بزرگ يا كوچك و حتّي طفل در اين مسأله فرقي ندارند. البته بايد در ميدان جنگ كشته شده باشند ولي اگر وقتي مسلمانان به او مي رسند هنوز زنده باشد و پس از بيرون بردن از ميدان جنگ هر چند در بيمارستان جان بدهد اين حكم را ندارد گرچه ثواب شهيد را دارد.

مسأله 676

ميدان جنگ محدود به مسافت كمي باشد يا بسيار گسترده فرقي نمي كند و تا هر كجا كه گلوله هاي دشمن به آنجا مي رسد همين حكم را دارد ولي آنها كه در بمباران شهرها و روستاهاي دور از ميدان جنگ كشته مي شوند اين حكم را ندارند مگر اينكه فرض شود كه همه آن مكانها ميدان جنگ باشد مثل اينكه مردم آنجا نيز در سقوط هواپيماها و يا كشتن چتربازها و مانند آن دخالت مستقيم داشته باشند و همه جنگجو بحساب آيند.

مسأله 677

اگر شهيد را دشمن برهنه كرده باشد و يا بهر جهت ديگري برهنه شده باشد بايد اول او را كفن كنند و بدون غسل به خاك بسپارند.

مسأله 678

دوّم - آنهايي كه به عنوان قصاص يا حد شرعي كشته مي شوند ابتدا بايد به دستور حاكم شرع، خودشان غسل ميّت را انجام دهند و لُنگ و پيراهن كفن مرده را بتن كنند - سرتاسري هم لازم است اگر مانع اجرا، حد شود پس از كشتن پوشانده شود وگرنه خودش قبلاً به خود مي پيچد - و حنوط مي كنند كه پس از كشته شدن فقط بر آنها نماز مي خوانند و دفنشان مي كنند و اگر بدن و كفنشان بخون و غير خون نجس شود لازم نيست تطهير شوند.

تيمّم

[موارد تيمم بدل از غسل يا وضو]
اشاره

در هفت مورد به جاي وضو و غسل بايد تيمّم كرد:

اوّل از موارد تيمّم
اشاره

آنكه تهيّه آب به قدر وضو يا غسل ممكن نباشد.

مسأله 679

اگر انسان در آبادي باشد، بايد براي تهيه آب وضو و غسل، به قدري جستجو كند كه از پيدا شدن آن نااميد شود و اگر در بيابان باشد، چنانچه زمين آن پست و بلند است، بايد در هر يك از چهار طرف به اندازه پرتاب يك تير قديمي - كه با كمان پرتاب مي كردند - و اگر زمين آن پست و بلند نيست، بايد در هر طرف به اندازه پرتاب دو تير، جستجو نمايد.

مسأله 680

اگر بعضي از چهار طرف هموار و بعض ديگر پست و بلند باشد، بايد در طرفي كه هموار است، به اندازه پرتاب دو تير و در طرفي كه هموار نيست، به اندازه پرتاب يك تير جستجو كند.

مسأله 681

در هر طرفي كه يقين دارد آب نيست، در آن طرف جستجو لازم نيست.

مسأله 682

كسي كه وقت نماز او تنگ نيست و براي تهيّه آب وقت دارد، اگر يقين يا اطمينان دارد، در محلي دورتر از مقداري كه بايد جستجو كند آب هست، بايد براي تهيّه آب برود، ولي اگر فقط گمان - و نه يقين - دارد آب هست، رفتن به آن محل لازم نيست.

مسأله 683

لازم نيست خود انسان در جستجوي آب برود، بلكه مي تواند كسي را كه به گفته او اطمينان دارد بفرستد، اگر يك نفر از طرف چند نفر برود كافي است.

مسأله 684

اگر احتمال دهد كه داخل بار سفر خود، يا در منزل و يا در قافله آب هست، بايد به قدري جستجو نمايد كه به نبودن آب يقين كند، يا از پيدا كردن آن نااميد شود.

مسأله 685

اگر پيش از وقت نماز جستجو نمايد و آب پيدا نكند و تا وقت نماز همانجا بماند، چنانچه احتمال دهد كه آب پيدا مي كند، احتياط مستحب آن است كه دو باره در جستجوي آب برود.

مسأله 686

اگر بعد از داخل شدن وقت نماز جستجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت نماز ديگر در همانجا بماند، چنانچه احتمال دهد كه آب پيدا مي شود، احتياط مستحب آن است كه دو باره در جستجوي آب برود.

مسأله 687

اگر وقت نماز تنگ باشد، يا از دزد و يا درّنده و مانند اينها بترسد، يا جستجوي آب به قدري سخت باشد، كه نتواند تحمّل كند، جستجو لازم نيست.

مسأله 688

اگر در جستجوي آب نرود تا وقت نماز تنگ شود، معصيت كرده، ولي نمازش با تيمّم صحيح است.

مسأله 689

كسي كه يقين دارد آب پيدا نمي كند، چنانچه دنبال آب نرود و با تيمّم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي شد، نمازش باطل است؛ مگر اينكه نماز را در تنگي وقت خوانده باشد.

مسأله 690

اگر بعد از جستجو، آب پيدا نكند و با تيّمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد، در جايي كه جستجو كرده آب بوده، نماز او صحيح است.

مسأله 691

كسي كه يقين دارد وقت نماز تنگ است، اگر بدون جستجو با تيمّم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه براي جستجو وقت داشته، احتياط واجب آن است كه دو باره نمازش را بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 692

اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوي خود را باطل كند، تهيّه آب براي او ممكن نيست، يا نمي تواند وضو بگيرد، چنانچه بدون مشقّت بتواند وضوي خود را نگهدارد، نبايد آن را باطل نمايد.

مسأله 693

اگر پيش از وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوي خود را باطل كند، تهيّه آب براي او ممكن نيست، چنانچه بتواند وضوي خود را نگهدارد، احتياط مستحب آن است كه آن را باطل نكند و تا ممكن است، رعايت اين احتياط را بنمايد.

مسأله 694

كسي كه فقط به مقدار وضو، يا به مقدار غسل آب دارد و مي داند كه اگر آن را بريزد آب پيدا نمي كند، چنانچه وقت نماز داخل شده باشد، ريختن آن حرام است و احتياط مستحب آن است كه پيش از وقت نماز هم آن را نريزد و تا ممكن است اين احتياط را مراعات نمايد.

مسأله 695

كسي كه مي داند آب پيدا نمي كند، اگر بعد از داخل شدن وقت نماز عمداً وضوي خود را باطل كند، يا آبي را كه دارد بريزد معصيت كرده، ولي نمازش با تيمّم صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را بخواند.

دوّم از موارد تيمّم
مسأله 696

اگر به واسطه پيري، يا ترس از دزد دشمن و جانور و مانند اينها، يا نداشتن وسيله اي كه آب از چاه يا مخزن ديگري بكشد، دسترسي به آب نداشته باشد، بايد تيمّم كند و همچنين است اگر تهيّه كردن آب يا استعمال آن، به قدري مشقّت داشته باشد كه مردم تحمّل آن را نكنند.

مسأله 697

اگر براي كشيدن آب از چاه، دلو و ريسمان و مانند اينها لازم دارد و مجبور است بخرد يا كرايه نمايد - اگر چه قيمت آن چند برابر معمول باشد - بايد تهيّه كند و همچنين است اگر آب را به چندين برابر قيمتش بفروشند، ولي اگر تهيّه آنها به قدري پول مي خواهد كه نسبت به حال او مشقّت و حرج دارد، واجب نيست تهيّه نمايد.

مسأله 698

اگر ناچار شود كه براي تهيّه آب قرض كند، بايد قرض نمايد. ولي كسي كه مي داند يا گمان دارد كه نمي تواند قرض خود را بدهد، واجب نيست قرض كند.

مسأله 699

اگر كندن چاه مشقّت ندارد، بايد براي تهيّه آب، چاه بكند.

مسأله 700

اگر كسي مقداري آب، بي منّت به او ببخشد، بايد قبول كند.

سوّم از موارد تيمّم
مسأله 701

اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد، يا بترسد كه به واسطه استعمال آن، مرض يا عيبي در او پيدا شود، يا مرضش طول بكشد، يا شدّت كند و يا به سختي معالجه شود، بايد تيمّم نمايد. ولي اگر مثلاً آب گرم براي او ضرر ندارد، بايد با آب گرم وضو بگيرد يا غسل كند.

مسأله 702

لازم نيست يقين كند كه آب براي او ضرر دارد، بلكه اگر احتمال ضرر بدهد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد و از آن احتمال، ترس براي او پيدا شود، بايد تيمّم كند.

مسأله 703

كسي كه مبتلا به درد چشم است و يا هر گونه بيماري چشم دارد كه آب براي او ضرر دارد، بايد تيمّم كند.

مسأله 704

اگر به واسطه يقين يا ترسِ ضرر، تيمّم كند و پيش از نماز بفهمد كه آب برايش ضرر ندارد، تيمّم او باطل است و اگر بعد از نماز بفهمد، بنا بر احتياط مستحب، بايد دو باره نماز را با وضو يا غسل بخواند و اگر وقت گذشته، قضا نمايد.

مسأله 705

كسي كه مي داند آب برايش ضرر ندارد، چنانچه غسل كند يا وضو بگيرد و بعد بفهمد كه آب براي او ضرر داشته، بنا بر احتياط مستحب، اگر در وقت است و نماز را نخوانده، بايد تيمّم هم بنمايد و اگر نماز را خوانده، دو باره آن را با تيمّم بخواند و اگر وقت گذشته، با وضو يا غسل آن را قضا نمايد. ليكن اظهر صحّت نماز است.

چهارم از موارد تيمّم
مسأله 706

هرگاه بترسد كه اگر آب را به مصرف وضو يا غسل برساند، خود يا عيال و اولاد او، يا رفيقا و كساني كه با او مربوطند - مانند نوكر و كلفت - از تشنگي بميرند، يا مريض شوند، يا به قدري تشنه شوند كه تحمّل آن، مشكل است، بايد به جاي وضو و غسل، تيمّم نمايد و همينطور اگر بترسد حيواني كه مال خود اوست، از تشنگي تلف شود و همچنين است اگر هر انسان يا حيواني كه حفظ جان او واجب است، به طوري تشنه باشد كه اگر انسان آب را به او ندهد، تلف شود.

مسأله 707

اگر غير از آب پاكي كه براي وضو و غسل دارد، آب نجسي هم به مقدار آشاميدن خود و كساني كه با او مربوطند داشته باشد، بايد آب پاك را براي آشاميدن بگذارد و با تيمّم نماز بخواند، ولي چنانچه آب را براي حيوانش بخواهد، بايد آب نجس را به آن حيوان بدهد و با آب پاك، وضو و غسل را انجام دهد.

پنجم از موارد تيمّم
مسأله 708

كسي كه بدن يا لباسش نجس است و كمي آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد يا غسل كند، براي آب كشيدن بدن يا لباس او نمي ماند، بايد بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمّم نماز بخواند، ولي اگر چيزي نداشته باشد كه بر آن تيمّم كند، بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

ششم از موارد تيمّم
مسأله 709

اگر غير از آب يا ظرفي كه استعمال آن حرام است، آب يا ظرف ديگري ندارد، مثلاً آب يا ظرفش غصبيست و غير از آن، آب و ظرف ديگري ندارد، بايد به جاي وضو و غسل تيمّم كند.

هفتم از موارد تيمّم
مسأله 710

هرگاه وقت به قدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند، تمام نماز يا مقداري از آن، بعد از وقت خوانده مي شود، بايد تيمّم كند.

مسأله 711

اگر عمداً نماز را به قدري تأخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد، معصيت كرده، ولي نماز او با تيمّم صحيح است.

اگر چه احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را بخواند.

مسأله 712

كسي كه شك دارد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند وقت براي نماز او مي ماند يا نه برخي از فقهاء معتقدند:

اگر شك او در مقدار وقت باشد - مثل آنكه نداند يك ساعت وقت دارد يا نيم ساعت - بايد وضو يا غسل را به جا آورد لكن اگر بداند كه نيم ساعت بيشتر وقت ندارد و شك كند كه در اين نيم ساعت مي تواند غسل كند يا وضو بگيرد و نماز بخواند، يا نمي تواند، در اين صورت غسل يا وضو لازم نيست و بايد تيمّم كند و نماز بخواند ولي ظاهراً فرقي بين دو صورت مزبور نمي باشد و وظيفه او تيمم مي باشد؛ بلكه اگر احتمال دهد با شروع غسل و وضو وقت تيمّم هم از بين مي رود، نبايد شروع كند و وظيفه اش فقط تيمّم است.

مسأله 713

كسي كه به واسطه تنگي وقت تيمّم كرده، چنانچه بعد از نماز آبي كه داشته از دستش برود، اگر چه تيمّم خود را نشكسته باشد، در صورتي كه وظيفه اش تيمّم باشد، بايد دو باره تيمّم نمايد. البته در صورتي كه به مقدار وضو گرفتن بعد از نماز، آب در اختيارش باشد و گر نه همان تيمم كفايت مي كند.

مسأله 714

اگر انسان به قدري وقت دارد كه مي تواند وضو بگيرد يا غسل كند و نماز را بدون كارهاي مستحبّي آن - مثل اقامه و قنوت - بخواند، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون كارهاي مستحبّي آن به جا آورد، بلكه اگر به اندازه سوره هم وقت ندارد، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند.

چيزهايي كه تيمّم به آنها صحيح است

مسأله 715

تيمّم به خاك و ريگ و كلوخ (اگر همه جاي كف دست را بگيرد مثل خاك به هم چسبيده ريز) و سنگ و هر چه از زمين حساب مي شود، صحيح است؛ ولي احتياط مستحب آن است كه اگر خاك ممكن باشد، به چيز ديگر تيمّم نكند و اگر خاك نباشد، با ريگ و اگر ريگ نباشد، با كلوخ و چنانچه كلوخ هم نباشد، با سنگ تيمّم نمايد.

مسأله 716

تيمّم بر سنگ گچ و سنگ آهك و سنگ مرمر و سياه و ديگر سنگها و همينطور به گل پخته مثل آجر و سُفال صحيح است و با بودن اين چيزها كه تيمّم بر آن صحيح است، احوط آن است كه به گچ و آهك پخته تيمّم نكند ولي به جواهرات و سنگهاي گران قيمت معدني كه جزء جواهرات حساب مي شوند - مثل سنگ عقيق و فيروزه - تيمّم باطل مي باشد.

مسأله 717

اگر خاك و ريگ و كلوخ و سنگ پيدا نشود، بايد به گرد و غباري كه در فرش و لباس و مانند اينها نشسته، اگر ظاهر است، تيمّم كند و اگر گرد و غبار آنها ظاهر نيست، ولي وقتي دست به آن مي زنند گرد برمي خيزد، احتياط جمع بين تيمّم به آن و تيمّم به گل است و چنانچه اصلاً گرد پيدا نشود، بايد به گل تيمّم كند و اگر گل هم پيدا نشود، احتياط آن است كه نماز را بدون تيمّم، بخواند. ولي واجب است بعداً قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 718

اگر بتواند با تكاندن فرش و مانند آن خاك تهيّه كند، تيمّم به گرد باطل است و اگر بتواند گل را خشك كند و از آن خاك تهيّه نمايد، تيمّم به گل باطل مي باشد.

مسأله 719

كسي كه آب ندارد، اگر برف يا يخ داشته باشد، چنانچه ممكن است، بايد آن را آب كند و با آن وضو بگيرد يا غسل نمايد و اگر ممكن نيست و چيزي هم كه تيمّم به آن صحيح است ندارد، به احتياط واجب نماز را بدون طهارت بخواند و بايد بعداً قضا كند.

مسأله 720

اگر با خاك و ريگ، چيزي - مانند كاه - كه تيمّم به آن باطل است مخلوط شود، نمي توان به آن تيمّم كرد ولي اگر آن چيز به قدري كم باشد، كه در خاك يا ريگ، از بين رفته حساب شود، تيمّم به آن خاك و ريگ صحيح است.

مسأله 721

اگر چيزي ندارد كه بر آن تيمّم كند، چنانچه ممكن است، بايد به خريدن و مانند آن تهيه نمايد.

مسأله 722

احتياط مستحب آن است كه با بودن زمين يا خاك خشك، به زمين يا خاك نمناك تيمّم نكند.

مسأله 723

چيزي كه بر آن تيمّم مي كند، بايد پاك باشد و اگر چيز پاكي كه تيمّم به آن صحيح است ندارد، احتياط واجب آن است كه نماز را بي تيمّم بخواند و واجب است بعد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 724

اگر يقين داشته باشد كه تيمّم به چيزي صحيح است و به آن تيمّم نمايد، بعد بفهمد تيمّم به آن باطل بوده، نمازهايي را كه با آن تيمّم خوانده، بايد دو باره بخواند.

مسأله 725

چيزي كه بر آن تيمّم مي كند، به احتياط واجب بايد غصبي نباشد، پس اگر بر خاك غصبي تيمّم كند، بنا بر احتياط واجب باطل است.

مسأله 726

تيمّم در فضاي غصبي هم مثل مكان غصبي بنا بر احتياط واجب باطل است، پس اگر در ملك خود، دستها را به زمين بزند و بي اجازه داخل ملك ديگري شود و دستها را به پيشاني بكشد باطل است.

مسأله 727

تيمّم به چيز غصبي، در صورتي باطل است كه انسان بداند غصب است و عمداً تيمّم كند و چنانچه نداند، يا فراموش كرده باشد، تيمّم صحيح است، ولي اگر چيزي را خودش غصب كند و فراموش كند كه غصب كرده و بر آن تيمّم كند، باطل است.

مسأله 728

كسي كه در جاي غصبي حبس است، اگر آب و خاك آنجا غصبي است، بايد با تيمّم نماز بخواند و با احتياط استحبابي بعداً اعاده كند.

مسأله 729

مستحب است چيزي كه بر آن تيمّم مي كند، گردي داشته باشد كه بدست بماند و بعد از زدن دست بر آن، مستحب است دست را بتكاند كه گرد آن بريزد.

مسأله 730

تيمّم به زمين گود و كنار جاده ها و زمينهاي غير نظيف و زمين شوره زار به شرط آنكه نمك روي آن را نگرفته باشد، مكروه است و اگر نمك روي آن را گرفته باشد، باطل است و اگر خوف بيماري از تيمّم بر زمين آلوده باشد به احتياط واجب بدون تيمّم نماز بخواند و بعداً اعاده كند.

طريقه تيمّم بدل از وضوء

مسأله 731

در تيمّم بدل از وضو چهار چيز واجب است:

اوّل - نيّت.

دوّم - زدن كف دو دست با هم بر چيزي كه تيمّم به آن صحيح است.

سوّم - كشيدن تمام كف هر دو دست به تمام پيشاني و دو طرف آن، از جايي كه موي سر مي رويد، تا ابروها و بالاي بيني و احتياطاً بايد دستها روي ابروها هم كشيده شود.

چهارم - كشيدن تمام كف دست چپ به تمام پشت دست راست از مچ و بعد از آن كشيدن تمام كف دست راست به تمام پشت دست چپ از مچ.

طريقه تيمّم بدل از غسل

مسأله 732

تيمّم بدل از غسل مثل تيمّم بدل از وضو است، ولي احتياط مستحب آن است كه تيمّم بدل از غسل را با دو ضرب انجام دهد، به اين نحو كه: يك مرتبه دستها را به زمين بزند و به پيشاني بكشد و مرتبه ديگر دستها را به زمين بزند و به پشت دستها بكشد؛ بلكه احتياط مستحب آن است كه تيمّم را - چه بدل از وضو باشد، چه بدل از غسل - به ترتيب زير به جا آورد:

يك مرتبه دستها را به زمين بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد و يك مرتبه ديگر به زمين بزند و فقط پشت دستها را مسح نمايد.

احكام تيمّم

مسأله 733

اگر مختصري از پيشاني و پشت دستها را هم مسح نكند تيمّم باطل است - چه عمداً مسح نكند، يا مسأله را نداند، يا فراموش كرده باشد - ولي دقت زياد هم لازم نيست و همين قدر كه بگويند تمام پيشاني و پشت دست مسح شده كافي است.

مسأله 734

براي آنكه يقين كند تمام پشت دست را مسح كرده، بايد مقداري بالاتر از مچ را هم مسح نمايد، ولي مسح بين انگشتان لازم نيست.

مسأله 735

پيشاني و پشت دستها را بايد از بالا به پايين مسح نمايد و آنها را بايد پشت سر هم به جا آورد و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد كه نگويند تيمّم مي كند، باطل است.

مسأله 736

در موقع نيّت بايد معيّن كند كه تيمّم او بدل از غسل است، يا بدل از وضو و اگر بدل از غسل باشد، بايد آن غسل را معيّن نمايد و چنانچه اشتباها به جاي بدل از وضو، بدل از غسل يا به جاي بدل از غسل، بدل از وضو نيّت كند، يا مثلاً در تيمّم بدل از غسل جنابت، نيّت تيمم بدل از غسل مس ميّت نمايد، تيمّم باطل است؛ مگر اينكه در خطور ذهني يك اشتباه سطحي باشد و در عمق دل مطلب معلوم باشد.

مسأله 737

در تيمّم بايد پيشاني و كف دستها و پشت آنها پاك باشد و اگر كف دست نجس باشد و نتواند آن را آب بكشد، احتياط آن است كه دو تيمّم كند:

يكي با كف دست و يكي با پشت دست يعني پشت دست را به چيزي كه تيمّم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد.

گرچه اظهر كفايت با همان كف نجس است.

مسأله 738

انسان بايد براي تيمّم انگشتر را از دست بيرون آورد و اگر در پيشاني يا پشت دستها يا كف آنها مانعي باشد - مثلاً چيزي به آنها چسبيده باشد - برطرف نمايد.

مسأله 739

اگر پيشاني يا پشت دستها زخم است و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نمي تواند باز كند، بايد دست را روي آن بكشد و نيز اگر كف دست زخم باشد و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نتواند باز كند، بايد دست را با همان پارچه به چيزي كه تيمّم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد.

مسأله 740

اگر پيشاني و پشت دستها مو داشته باشد اشكال ندارد ولي اگر موي سر، روي پيشاني آمده باشد بايد آن را عقب بزند.

مسأله 741

اگر احتمال دهد كه در پيشاني، يا كف دسته ا، يا پشت دستها مانعي هست، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، بايد جستجو نمايد، تا يقين يا اطمينان پيدا كند كه مانعي نيست.

مسأله 742

اگر وظيفه او تيمّم است و نمي تواند تيمّم كند، بايد نائب بگيرد و كسي كه نائب مي شود، بايد او را با دست خود او تيمّم دهد و اگر ممكن نباشد، بايد نائب، دست خود را به چيزي كه تيمّم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دسته اي او بكشد.

مسأله 743

اگر در بين تيمّم شك كند كه قسمتي از آن را فراموش كرده يا صحيح به جا آورده يا نه اگر وارد قسمت بعد شده است به شك خود اعتنا نكرده بنا بر انجام صحيح بگذارد.

مسأله 744

اگر بعد از مسح دست چپ شك كند كه درست تيمّم كرده است يا نه در صورتي كه فاصله شده و موالات از بين رفته يا وارد نماز و مانند آن شده است تيمّم صحيح است.

مسأله 745

كسي كه وظيفه اش تيمّم است به احتياط مستحب نمي تواند پيش از وقت نماز، براي نماز تيمّم كند.

گرچه اظهر جواز است و اگر بداند كه در وقت، امكان تيمم ندارد واجب است پيش از وقت تيمم نمايد، اگر براي كار واجب يا مستحبي ديگر تيمّم كند و تا وقت نماز عذر او باقي باشد و از وضوء مأيوس باشد مي تواند با همان تيمّم نماز بخواند و احتياط ندارد.

مسأله 746

كسي كه وظيفه اش تيمّم است، اگر بداند تا آخر وقت عذر او باقي مي ماند، در وسعت وقت مي تواند با تيمّم نماز بخواند ولي اگر بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف مي شود و يا اميد داشته باشد احتياط لازم آن است كه صبر كند صبر كند كه اگر بشود با وضو يا غسل نماز بخواند.

مسأله 747

كسي كه نمي تواند وضو بگيرد، يا غسل كند، اگر احتمال ندهد كه عذرش بزودي برطرف شود، مي تواند نمازهاي قضاي خود را با تيمّم بخواند و همينطور اگر مي ترسد كه اگر صبر كند ممكن است عذرش برطرف شود ولي ديگر نتواند قضا كند.

مسأله 748

كسي كه نمي تواند وضو بگيرد، يا غسل كند اگر اميد به برطرف شدن عذر تا آخر وقت ندارد جايز است نمازهاي مستحبي را، كه مثل نافله هاي شبانه روز وقت معيّن دارد، با تيمّم بخواند.

مسأله 749

كسي كه احتياطاً بايد غسل جبيره اي و تيمّم نمايد - مثلاً جراحتي در پشت اوست - اگر بعد از غسل و تيمّم حدث اصغري از او سر زند - مثلاً بول كند - براي نمازهاي بعد تا عذرش باقيست تيمّم بدل از غسل واجب نيست و وضو كافي است.

مسأله 750

اگر به واسطه نداشتن آب يا عذر ديگري تيمّم كند، بعد از برطرف شدن عذر، تيمّم او خود به خود باطل مي شود.

مسأله 751

چيزهايي كه وضو را باطل مي كند، تيمّم بدل از وضو را هم باطل مي كند و چيزهايي كه غسل را باطل مي نمايد، تيمّم بدل از غسل را هم باطل مي نمايد.

مسأله 752

كسي كه نمي تواند غسل كند، اگر چند غسل بر او واجب باشد، مي تواند به قصد بدل از همه، يك تيمّم كند و بهتر آن است كه بدل از هر غسلي يك تيمّم بنمايد. ولي اگر بدل از غسل جنابت تيمّم كرد و آن غسلها را هم ولو اجمالا نيّت كرد ديگر بدل از ساير اغسال تيمّم نكند مگر رجاء ا.

مسأله 753

اگر بدل از غسل جنابت تيمّم كند، نبايد براي نماز وضو بگيرد ولي اگر بدل از غسلهاي ديگر تيمّم كند، بايد وضو بگيرد و اگر نتواند وضو بگيرد، بايد تيمّم ديگري هم بدل از وضو بنمايد.

مسأله 754

اگر بدل از غسل تيمّم كند و بعد كاري كه وضو را باطل مي كند براي او پيش آيد، چنانچه براي نمازهاي بعد نتواند غسل كند، بايد وضو بگيرد و بنا بر احتياط مستحب بدل از غسل هم تيمّم نمايد و اگر نمي تواند وضو بگيرد بنا به احتياط مستحب دو تيمّم كند، يكي بدل از غسل و ديگري بدل از وضو و اكتفا به يك تيمّم بدل از وضوء فقط هم جائز است؛ ولي اگر تيمّم او بدل از غسل جنابت بوده، چنانچه يك تيمّم نمايد، به قصد ما في الذمّه كافيست و رعايت احتياط هم شده است، چنانكه به قصد بدل از وضوء فقط هم جائز است.

مسأله 755

كسي كه وظيفه اش تيمّم است اگر براي كاري تيمّم كند، تا تيمّم و عذر او باقي است، كارهايي را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد مي تواند به جا آورد ولي اگر عذرش تنگي وقت بوده، يا با داشتن آب براي نماز ميّت يا براي خوابيدن، تيمّم كرده فقط كاري را كه براي آن تيمّم نموده، مي تواند انجام دهد.

مسأله 756

در چند مورد مستحب است نمازهايي را كه انسان با تيمّم خوانده دو باره بخواند:

اوّل - آنكه از استعمال آب ترس داشته و عمداً خود را جنب كرده و با تيمّم نماز خوانده است.

دوّم - آنكه مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي كند و عمداً خود را جنب كرده و با تيمّم نماز خوانده است.

سوّم - آنكه عمداً در جستجوي آب نرود و در آخر وقت با تيمّم نماز بخواند و بعد بفهمد كه اگر جستجو مي كرد، آب پيدا مي شد.

چهارم - آنكه با وجود آب عمداً نماز را تأخير انداخته و در آخر وقت با تيمّم نماز خوانده است.

پنجم - آنكه مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي شود و آبي را كه داشته ريخته است.

مسأله 757

اگر از ترس شلوغي و نرسيدن به نماز جماعت جمعه نماز جمعه را با تيمّم خوانده است واجب است بعداً وضو گرفته نماز ظهر را بخواند.

احكام نماز

اشاره

نماز ستون دين است و قبولي آن در درگاه حضرت احديت در قبولي ساير اعمال مؤثر است و براي تربيت روح انساني و پيشگيري از افتادن در فساد بسيار مؤثر است و به هر درجه كه كامل و مقبول باشد در طرد رذائل اخلاقي مؤثر و به طوري كه قرآن كريم فرموده از فساد و منكرات باز مي دارد و همانطور كه در روايات آمده است عامل مهمي براي قرب به حضرت حق مي باشد.

اگر انسان به حقيقت وجود خود و وابستگيش به مقام احديت بينديشد در عباداتش به خصوص نماز حالت معنوي خضوع و خشوع داشته باشد لذت وصل به محبوب حقيقي را چشيده طهارت و پاكي حقيقت انسانيّت را مي يابد و همانطور كه حقيقت تكبير نماز است از همه چيز جز خداوند غافل شده فقط او را با ديده معنوي شهود مي كند.

پس انسان بايد مواظب باشد كه با عجله و شتابزدگي نماز نخواند و در حال نماز به ياد خدا و با خضوع و خشوع و وقار باشد و متوجه باشد كه با چه كسي سخن مي گويد و خود را در مقابل عظمت و بزرگي خداوند عالم ناچيز ببيند و اگر انسان در موقع نماز كاملاً به اين مطلب توجه كند، از خود بي خبر مي شود، چنانكه در حال نماز تير را از پاي مبارك اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام بيرون كشيدند و آن حضرت متوجه نشدند.

نمازگزار بايد از لغزشهاي خود توبه و استغفار نمايد و گناهاني كه مانع قبول شدن نماز

است، مانند حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات و ندادن حقوق واجبه الهي و هر معصيت ديگري را ترك كند و همچنين سزاوار است كارهايي كه حال عبادت را از بين مي برد ثواب نماز را كم مي كند به جا نياورد. مثلاً در حال خواب آلودگي و فشار بول و ساير فشارهاي طبيعي به نماز نايستد آنها را بر طرف كند و فكر خود را نيز از ناراحتي هاي فكري منصرف نمايد و در موقع نماز به جاي ديگر نگاه نكند و نيز كارهايي كه ثواب نماز را زياد مي كند به جا آورد، مثلاً انگشتري عقيق بدست كند و لباس پاكيزه بپوشد و شانه و مسواك كند و خود را خوشبو نمايد. پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله فرموده است از من نيست كسي كه نمازش را سبك بشمارد و نيز فرمود:

به شفاعت من نمي رسد كسي كه نمازش را سبك بشمارد و امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام فرموده است:

پس از معرفت حق چيزي را بالاتر از نماز نمي دانم بنگريد كه بنده صالح خداوند يعني عيسي بن مريم علي نبيا و آله و عَلَيْهِ السَّلَام مي گويد:

خداوند مرا سفارش كرده كه تا زنده ام مواظب نماز و زكات باشم.

نمازهاي واجب
اشاره

نمازهاي واجب شش نماز است:

اوّل - نماز يوميه دوّم - نماز آيات سوّم - نماز ميت چهارم - نماز طواف واجب خانه كعبه پنجم - نماز قضاي پدر و مادر كه بر پسر بزرگتر واجب است ششم - نمازي كه به واسطه اجاره و نذر و قسم و عهد واجب مي شود.

نمازهاي واجب يوميه
اشاره
اشاره

نمازهاي واجب يوميه پنج نماز است ظهر و عصر، هر كدام چهار ركعت. مغرب سه ركعت، عشا چهار ركعت، صبح دو ركعت.

مسأله 758

در سفر بايد نمازهاي چهار ركعتي را با شرايطي كه گفته مي شود دو ركعت خواند.

وقت نماز ظهر و عصر
مسأله 759

اگر چوب صاف يا چيزي مانند آن را، به طور عمودي در زمين هموار نصب كنند صبح كه خورشيد بيرون مي آيد، سايه آن به طرف مغرب مي افتد و هر چه آفتاب بالا آيد اين سايه كم مي شود و در شهرهاي ما در اوّل ظهر شرعي به آخرين درجه كمي مي رسد و ظهر كه گذشت، سايه آن به طرف مشرق برمي گردد و هر چه خورشيد به مغرب مي رود سايه زيادتر مي شود. بنا بر اين وقتي سايه غربي به آخرين درجه كمي رسيد و سايه شرقي آغاز شد معلوم مي شود ظهر شرعي شده است ولي در بعضي شهرها مثل مكه كه گاهي موقع ظهر سايه به كلّي از بين مي رود، بعد از آنكه سايه دو باره پيدا شد معلوم مي شود ظهر شده است (البته در شهرهاي ما بحسب دقت سايه غربي پس از كم شدن ابتدا كمي شمالي و سپس شرقي مي شود ).

مسأله 760

چوب يا چيز ديگري را كه براي معيّن كردن ظهر به زمين فرود مي برند شاخص گويند.

مسأله 761

نماز ظهر و عصر هر كدام وقت مخصوص و مشتركي دارند، وقت مخصوص نماز ظهر از اوّل ظهر است تا وقتي كه از ظهر به اندازه خواندن نماز ظهر بگذرد كه اگر كسي سهواً تمام نماز عصر را در اين وقت بخواند، نمازش باطل است و وقت مخصوص نماز عصر موقعيست كه به اندازه خواندن نماز عصر، وقت به مغرب مانده باشد كه اگر كسي تا اين موقع نماز ظهر را نخواند، نماز ظهر او قضا شده و بايد نماز عصر را بخواند (2) و ما بين وقت مخصوص نماز ظهر و وقت مخصوص نماز عصر، وقت مشترك نماز ظهر و نماز عصر است كه اگر كسي در اين وقت اشتباها تمام نماز عصر را پيش از نماز ظهر بخواند، نمازش صحيح است و بايد نماز ظهر را بعد از آن به جا آورد.

مسأله 762

اگر پيش از خواندن نماز ظهر، سهواً مشغول نماز عصر شود و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است، چنانچه در وقت مشترك باشد، بايد نيّت را به نماز ظهر برگرداند - يعني:

نيّت كند كه آنچه تا حال خوانده ام و آنچه را مشغولم و آنچه بعد مي خوانم همه نماز ظهر باشد - و بعد از آنكه نماز را تمام كرد، نماز عصر را بخواند و اگر در وقت مخصوص به ظهر باشد، نماز باطل است و آن را رها مي كند و هر دو نماز را به ترتيب به جا مي آورد و اگر احتياطاً نيّت را به نماز ظهر برگرداند و نماز را تمام كند، بعد هر دو نماز را به ترتيب به جا آورد بهتر است.

مسأله 763

در زمان حضور امام معصوم عَلَيْهِ السَّلَام واجب است مكلف در روز جمعه به جاي نماز ظهر دو ركعت نماز جمعه بخواند، ولي در اين زمان بين جمعه و ظهر مخير است و اگر كسي نماز جمعه بخواند، احتياط مستحب آن است كه نماز ظهر را هم بخواند.

مسأله 764

احتياط واجب آن است كه نماز جمعه را از اوّل عرفي ظهر تأخير نيندازند و اگر تأخير شد به جاي جمعه ظهر بخوانند و اگر جمعه خواندند به احتياط واجب ظهر را هم بخوانند وقت شروع خطبه هاي جمعه به طوري كه در محل خود ذكر مي كنيم اول ظهر مي باشد.

وقت نماز مغرب و عشاء
مسأله 765

مغرب موقعيست كه سرخي طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مي شود، از بين برود.

مسأله 766

نماز مغرب و عشاء هر كدام وقت مخصوص و مشتركي دارند:

وقت مخصوص نماز مغرب از اول مغرب است، تا وقتي كه از مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز بگذرد، كه اگر كسي مثلاً مسافر باشد و تمام نماز عشاء را سهواً در اين وقت بخواند نمازش باطل است و وقت مخصوص نماز عشاء موقعيست كه به اندازه خواندن نماز عشاء به نصف شب مانده باشد، كه اگر كسي تا اين موقع نماز مغرب را نخواند، بايد ابتدا نماز عشاء و بعد از آن نماز مغرب را بخواند و بين وقت مخصوص نماز مغرب و وقت مخصوص نماز عشاء وقت مشترك نماز مغرب و عشاء است، كه اگر كسي در اين وقت اشتباها نماز عشاء را پيش از نماز مغرب بخواند و بعد از نماز ملتفت شود. نمازش صحيح است و بايد نماز مغرب را بعد از آن به جا آورد.

مسأله 767

وقت مخصوص و مشترك كه معني آن در مسأله پيش گفته شد براي اشخاص فرق مي كند، مثلاً اگر به اندازه خواندن دو ركعت نماز از اول ظهر بگذرد وقت مخصوص نماز ظهر كسي كه مسافر است تمام شده و داخل وقت مشترك مي شود ولي براي كسي كه مسافر نيست، بايد به اندازه خواندن چهار ركعت نماز بگذرد.

مسأله 768

اگر پيش از خواندن نماز مغرب، سهواً مشغول نماز عشاء شود و در بين نماز بفهمد كه اشتباه كرده، چنانچه تمام آنچه را خوانده يا مقداري از آن را در وقت مشترك خوانده و به ركوع چهارم هم نرفته است، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند و بعد نماز عشاء را بخواند و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته بايد نماز را تمام كند، بعد نماز مغرب را بخواند و احتياط لازم آن است كه بعد از مغرب نماز عشاء را اعاده نمايد اما اگر تمام آنچه را خوانده در وقت مخصوص نماز مغرب خوانده باشد و پيش از ركوع ركعت چهارم يادش بيايد، مي تواند احتياطاً نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند و دوباره نماز مغرب و بعد از آن عشاء را بخواند و مي تواند رها كند و هر دو نماز را به ترتيب به جا آورد.

مسأله 769

آخر وقت نماز عشاء نصف شب است.

به اين معني كه نبايد عمداً تاخير شود و بنا بر احتياط واجب شب را بايد از اول غروب تا اذان صبح حساب كرد نه تا اول آفتاب.

مسأله 770

چنانكه ذكر شد نبايد عمداً از نصف شب تأخير شود ولي اگر از روي معصيت يا به واسطه عذري نماز مغرب يا نماز عشاء را تا نصف شب نخواند، بنا بر احتياط واجب، بايد تا قبل از اذان صبح بدون اينكه نيت اداء و قضا كند به قصد ما في الذمّه به جا آورد گرچه احتمال قوي آنست كه در مورد ضرورت و عذر تا طلوع فجر وقت باقي باشد.

وقت نماز صبح
مسأله 771

نزديك اذان صبح از طرف مشرق، سفيده اي رو به بالا حركت مي كند كه آن را فجر اول گويند، موقعي كه آن سفيده پهن شد فجر دوم و اول وقت نماز صبح است و فرقي هم بين شبهاي مهتاب و غيره نيست، گرچه در مهتاب سفيدي بزودي معلوم نمي شود ولي وقتي زمان آن را با ساعت دقيق بدانيم طبق همان مي توان عمل نمود و آخر وقت نماز صبح موقعيست كه آفتاب بيرون مي آيد.

احكام وقت نماز
مسأله 772

موقعي انسان مي تواند مشغول نماز شود كه يقين كند، يا اطمينان حاصل نمايد وقت داخل شده است، يا اذان گوي وقت شناس مورد وثوق اذان بگويد يا دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند و اذان و اقامه نماز را هم پيش از وقت نمي توان گفت.

مسأله 773

اگر به واسطه ابر يا غبار و ديگر موانع عمومي نتواند در اول وقت نماز، به داخل شدن وقت يقين كند، چنانچه گمان داشته باشد كه وقت داخل شده، مي تواند مشغول نماز شود لكن احتياط مستحب آن است كه نماز را تأخير بيندازد تا يقين كند وقت داخل شده است، ولي در موانع شخصي - مثل نابينايي و زنداني بودن شخص - احتياط لازم آن است كه تا يقين به وقت نكند مشغول نماز نشود.

مسأله 774

اگر دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند، يا انسان يقين كند كه وقت نماز شده و مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده، نماز او باطل است و همچنين است اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده. ولي اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده، يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده بوده است، نماز او صحيح است.

مسأله 775

اگر انسان ملتفت نباشد كه بايد با يقين به داخل شدن وقت مشغول نماز شود، چنانچه بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را در وقت خوانده، نماز او صحيح است و اگر بفهمد تمام نماز را پيش از وقت خوانده يا نفهمد كه در وقت خوانده يا پيش از وقت، نمازش باطل است، بلكه اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده است احتياط واجب آن است كه دو باره آن نماز را بخواند.

مسأله 776

اگر يقين كند وقت داخل شده و مشغول نماز شود و در بين نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه، نماز او باطل است ولي اگر در بين نماز يقين داشته باشد كه وقت شده و شك كند كه آنچه از نماز خوانده در وقت بوده يا نه، نمازش صحيح است البته در صورتي كه احتمال بدهد هنگام شروع توجه به وقت داشته است.

مسأله 777

اگر وقت نماز به قدري تنگ است، كه به واسطه به جا آوردن بعضي از كارهاي مستحب نماز، مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود بايد آن مستحب را به جا نياورد. مثلاً اگر به واسطه خواندن قنوت، مقداري از نماز بعد از وقت خوانده مي شود، بايد قنوت نخواند.

مسأله 778

كسي كه به اندازه خواندن يك ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز را به نيت ادا بخواند. ولي نبايد عمداً نماز را تا اين وقت تأخير بيندازد.

مسأله 779

كسي كه مسافر نيست، اگر تا مغرب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر هر دو را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط نماز عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند و همچنين اگر تا نصف شب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عشاء را بخواند و بعداً مغرب را به قصد ما في الذمّه به جا آورد و تا مقدار يك ركعت به فجر مانده قصد ادا و قضا نكند.

مسأله 780

كسي كه مسافر است اگر تا مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند و اگر تا نصف شب به اندازه خواندن چهار ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشاء را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عشاء را بخواند و بعداً مغرب را به قصد ما في الذمّه به جا آورد و چنانچه بعد از خواندن عشاء، معلوم شود كه به مقدار يك ركعت يا بيشتر وقت به نصف شب مانده است بايد فوراً نماز مغرب را به نيت ادا به جا آورد.

مسأله 781

مستحب است انسان نماز را در اول وقت آن بخواند و راجع به آن خيلي سفارش شده است و هر چه به اول وقت نزديكتر باشد بهتر است، مگر آنكه تأخير آن از جهتي بهتر باشد.

در روايات ما بحدّي سفارش به اول وقت شده كه مي توان گفت ثواب آن از جماعتي هم كه دير وقت باشد بيشتر باشد.

مسأله 782

هرگاه انسان عذري دارد كه اگر بخواهد در اول وقت نماز بخواند، ناچار است مثلاً بدون ساتر يا با لباس نجس نماز بخواند، چنانچه بداند عذر او تا آخر وقت باقي است، مي تواند در اول وقت نماز بخواند ولي اگر احتمال دهد كه عذر او از بين مي رود، بايد صبر كند تا عذرش برطرف شود و چنانچه عذر او برطرف نشد، در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز بخواند و لازم نيست به قدري صبر كند كه فقط بتواند كارهاي واجب نماز را انجام دهد، بلكه اگر براي مستحبات نماز مانند اذان و اقامه و قنوت هم وقت دارد، مي تواند تيمم كند و نماز را با آن مستحبات به جا آورد.

مسأله 783

كسي كه مسائل نماز و شكيّات و سهويّات را نمي داند و احتمال مي دهد كه يكي از اينها در نمازش پيش آيد، بايد براي ياد گرفتن اينها نماز را از اول وقت تأخير بيندازد، ولي اگر اطمينان دارد كه نماز را به طور صحيح تمام مي كند، مي تواند در اول وقت مشغول نماز شود، آنگاه اگر اتفاقاً در نماز مسأله اي كه حكم آن را نمي داند پيش نيايد، نماز او صحيح است و اگر مسأله اي كه حكم آن را نمي داند پيش آيد، جايز است به يكي از دو طرفي كه احتمال مي دهد عمل نمايد و نماز را تمام كند، ولي بعد از نماز بايد مسأله را بپرسد كه اگر نمازش باطل بوده، دو باره بخواند.

مسأله 784

اگر وقت نماز وسعت دارد و طلبكار هم طلب خود را مطالبه مي كند، در صورتي كه ممكن است، بايد اول قرض خود را بدهد، بعد نماز بخواند و همچنين است اگر كار واجب ديگري كه بايد فوراً آن را به جا آورد پيش آيد، مثلاً ببيند مسجد نجس است، بايد اول مسجد را تطهير كند، بعد نماز بخواند و چنانچه اول نماز بخواند، معصيت كرده ولي نماز او صحيح است.

نمازهايي كه بايد به ترتيب خوانده شود
مسأله 785

انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر و نماز عشا را بعد از نماز مغرب بخواند و اگر عمداً نماز عصر را پيش از نماز ظهر و يا نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند باطل است.

مسأله 786

اگر به نيت نماز ظهر مشغول نماز شود و در بين نماز يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده است، نمي تواند نيت را به نماز عصر برگرداند، بلكه بايد آن را رها كند و نماز عصر را بخواند و همينطور است در نماز مغرب و عشا.

مسأله 787

اگر در بين نماز عصر يقين كند كه نماز ظهر را نخوانده است و نيت را به نماز ظهر برگرداند چنانچه يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده بوده، بنا بر احتياط واجب بايد نيت را به نماز عصر برگرداند و بعد از تمام كردن نماز، دو باره نماز عصر را بخواند مگر آنكه پيش از به جا آوردن جزيي از اجزاء به قصد ظهر يادش بيايد، كه در اين صورت نماز را به نيت عصر تمام كند و اعاده لازم نيست و اگر برخي اجزاء نماز را هم به قصد ظهر انجام داده تا وارد ركن نماز نشده مي تواند نيت عصر كند و آن اجزاء غير ركن را دو باره به قصد عصر بياورد و نماز صحيح است.

مسأله 788

اگر در بين عصر شك كند كه نماز ظهر را خوانده يا نه، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند ولي اگر وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز، مغرب مي شود بايد بنا بگذارد كه ظهر را خوانده و به نيت نماز عصر نماز را تمام كند.

مسأله 789

اگر در نماز عشا، پيش از ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، چنانچه وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز نصف شب مي شود، بايد به نيت عشا نماز را تمام كند و بعد مغرب را به قصد ما في الذمّه به جا آورد و اگر بيشتر وقت دارد و يك ركعت از آن در وقت اشتراكي واقع شده باشد، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را سه ركعتي تمام كند، بعد نماز عشا را بخواند.

مسأله 790

اگر در نماز عشا بعد از رسيدن به ركوع ركعت چهارم، شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، بايد نماز را به نيت عشاء تمام كند، بعد نماز مغرب را بخواند و بعد عشاء را نيز اعاده نمايد بنا بر احتياط مستحب، مگر اينكه اين شك در وقت مخصوص نماز عشاء باشد كه در اين صورت خواندن نماز مغرب لازم نيست.

مسأله 791

اگر انسان نمازي را كه خوانده احتياطاً دو باره بخواند و در بين نماز يادش بيايد نمازي را كه بايد پيش از آن بخواند نخوانده است نمي تواند نيت را به آن نماز برگرداند مثلاً موقعي كه نماز عصر را احتياطاً مي خواند، اگر يادش بيايد نماز ظهر را نخوانده است، نمي تواند نيت را به نماز ظهر برگرداند.

مسأله 792

برگرداندن نيت از نماز قضا به نماز ادا و از نماز مستحب به نماز واجب، جايز نيست.

مسأله 793

اگر وقت نماز ادا وسعت داشته باشد و انسان مشغول ادا شده باشد مي تواند در بين نماز نيت را به نماز قضا برگرداند، ولي بايد برگرداندن نيت به نماز قضا ممكن باشد مثلاً اگر مشغول نماز ظهر است، در صورتي مي تواند نيت را به قضاي صبح برگرداند كه داخل ركوع ركعت سوم نشده باشد ولي اگر با علم و تذكر به قضا شروع به ادا كرده باشد عدول محل تأمل است و احوط ترك آن است.

نمازهاي مستحب
مسأله 794

نمازهاي مستحب زياد است و آنها را نافله گويند و در بين نمازهاي مستحبي به خواندن نافله هاي شبانه روز بيشتر سفارش شده و آنها در غير روز جمعه سي و چهار ركعت است كه هشت ركعت آن نافله ظهر و هشت ركعت نافله عصر و چهار ركعت نافله مغرب و دو ركعت نافله عشا و يازده ركعت نافله شب و دو ركعت نافله صبح مي باشد و چون دو ركعت نافله عشا را بنا بر احتياط مستحب بايد نشسته خواند، يك ركعت حساب مي شود. ولي در روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ظهر و عصر، چهار ركعت اضافه مي شود و بهتر است همه اين بيست ركعت را پيش از ظهر بخواند. همه اين نمازهاي نافله هم دو ركعتي هستند مگر نماز وَتْر در نماز شب كه يك ركعتي است.

مسأله 795

از يازده ركعت نافله شب، هشت ركعت آن بايد به نيت نافله شب و دو ركعت آن به نيت نماز شفع و يك ركعت آن، به نيت نماز وتر خوانده شود و هشت ركعت نافله شب و همچنين نافله ظهر و عصر و مغرب را بايد مانند نماز صبح دو ركعتي بخوانند و دستور كامل نافله شب در كتابهاي دعا گفته شده است.

مسأله 796

نمازهاي نافله را مي شود نشسته خواند، ولي بهتر است دو ركعت نافله نشسته را يك ركعت حساب كند، مثلاً كسي كه مي خواهد نافله ظهر را نشسته بخواند، بهتر است شانزده ركعت بخواند و اگر مي خواهد نماز وتر را نشسته بخواند دو نماز يك ركعتي نشسته بخواند.

مسأله 797

نافله ظهر و عصر را در سفر نبايد خواند ولي نافله عشا را رجاء اً مي توان خواند؛ بلكه بهتر اينست كه ترك نشود.

مسأله 798

نافله شب از مهمترين نمازهاي نافله و در روايات اهلبيت عَلَيْهم ُالسَّلَام براي تأكيد اين نافله آمده است كه: از ما نيست كسي كه نافله شب نخواند و طبق روايات براي اصلاح امور دنيا و آخرت و طهارت روح بسيار مؤثر است.

ده ركعت آن همانند نماز صبح است و در يك ركعت وتر آداب مخصوصي ذكر شده كه مختصر آن اينست كه در قنوت آن هفتاد مرتبه استغفار و سيصد مرتبه العفو و هفت مرتبه اين دعا: هذا مقام العائذ بك من النار بگويد و هر مقدار كه حال دعا دارد مي تواند دعا بخواند. معروف است كه نام چهل مؤمن را هم برده برايشان دعا كند ليكن اين معني در خصوص نماز وتر وارد نشده است بلكه يكي از عوامل استجابت دعا اينست كه انسان ابتدا چهل نفر از مؤمنين را دعا كند و سپس حاجت بخواهد. مستحب است در دو ركعت اول نماز شب به ترتيب سوره توحيد و كافرون را بخواند و در ركعات ديگر هر سوره كه مايل باشد بخواند. در دو ركعت شفع هم بهتر است به ترتيب سوره قل اعوذ برب الناس و قل اعوذ برب الفلق را بخواند و در يك ركعت وتر سوره قل هو الله - توحيد را بخواند. البته اينها و ساير آدابي كه در كتابهاي ادعيه آمده است لازم المراعات نمي باشند.

وقت نافله هاي يوميه
مسأله 799

نافله نماز ظهر پيش از نماز ظهر خوانده مي شود و وقت فضيلت آن از اوّل ظهر است تا موقعي كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود به اندازه دو هفتم شاخص شود، مثلاً اگر درازي شاخص هفت وجب باشد، هر

وقت مقدار سايه آن به دو وجب رسيد، آخر وقت فضيلت نافله ظهر است و تا آخر وقت فريضه، هرگاه پيش از نماز ظهر به قصد اداء به جا آورد صحيح است و هم چنين وقت اداء نافله عصر تا وقت اداء فريضه عصر است.

مسأله 800

نافله عصر پيش از نماز عصر خوانده مي شود و وقت فضيلت آن تا موقعيست كه سايه شاخص به چهار هفتم آن برسد و چنانچه بخواهد نافله ظهر را بعد از نماز ظهر يا نافله عصر را بعد از نماز عصر بخواند، بنا بر احتياط واجب نيّت اداء و قضا نكند و به قصد ما في الذمّه به جا آورد و همينطور مي تواند نافله ظهر و عصر را پيش از ظهر (حتّي از اوّل صبح) بخواند ليكن احتياط آن است كه به قصد رجاء ثواب بخواند، خصوصاً اگر بداند كه بعد از ظهر موفّق نمي شود.

مسأله 801

وقت نافله مغرب بعد از تمام شدن نماز مغرب است تا وقتي كه سرخي طرف مغرب كه بعد از غروب كردن آفتاب در آسمان پيدا مي شود از بين برود. اگر چه بعيد نيست امتداد وقت نافله مغرب بامتداد وقت آن و بهتر اينكه بعد از برطرف شدن سرخي مزبور، قصد اداء يا قضا نكند.

مسأله 802

وقت نافله عشاء بعد از تمام شدن نماز عشاء تا نصف شب است و بهتر است بعد از نماز عشاء بلافاصله خوانده شود.

مسأله 803

نافله صبح پيش از نماز صبح خوانده مي شود و وقت آن بعد از فجر اوّل است، تا وقتي كه سرخي طرف مشرق پيدا شود و نشانه فجر اوّل در وقت نماز صبح گفته شد و ممكن است نافله صبح را پيش از فجر، بعد از نافله شب، بلافاصله و يا در ضمن نماز شب خواند.

مسأله 804

وقت نافله شب از نصف شب است تا اذان صبح و بهتر است كه هنگام سحر يعني ثلث آخر شب انجام شود و بهتر آنكه نزديك اذان صبح خوانده شود و منظور از شب در اينجا از غروب تا طلوع خورشيد مي باشد.

مسأله 805

مسافر و كسي كه براي او سخت است، نافله شب را بعد از نصف شب بخواند، مي تواند آن را در اوّل شب به جا آورد.

مسأله 806

در نقاطي كه چندين ماه شب يا روز مي باشد نيز حركت 24 ساعتي زمين تحقّق دارد. منتهي ديدن نور خورشيد به علت دوري و نزديكي از حركت ميلي خورشيدي تفاوت مي كند و در زندگي افراد آنجا - جايي كه سكنه دارد نيز شب و روز قراردادي دارند، بايد بر اساس همان شبانه روز خودشان نمازهاي پنجگانه انجام شود. در نقاطي هم كه در مجموعه 24 ساعت، هم شب و هم روز تحقّق دارد، ولي مثلاً فقط 2 ساعت روز و 22 ساعت شب باشد نيز همينطور مي باشد و اين طور نيست كه مثلاً روزه 2 ساعت واجب باشد و بر عكس آن 22 ساعت. چنانكه لازم نيست به زمان مكانهاي ديگر رجوع شود، يا اصلاً نماز و روزه واجب نباشد، يا سفر به آنجا حرام و هجرت از آنجا واجب شد كه گفته شده است.

نماز غفيله
مسأله 807

نمازهاي مستحبّي بسيار زياد هستند، از جمله نماز تسبيح كه بنام نماز جعفر طيّار معروف است كه پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم به جعفر بن ابي طالب برادر حضرت اميرمؤمنان عَلَيْهِ السَّلَام تعليم فرموده است، كه مشتمل بر سيصد مرتبه تسبيحات اربعه است و كسي كه عجله دارد مي تواند تسبيحات را پس از نماز انجام دهد، هر چند هنگام اشتغال به كارهاي ديگر. چهار ركعت است يعني دوتا، دو ركعتي و بهترين وقت آن روز جمعه قبل از ظهر مي باشد.

آداب اين نماز در كتابهاي دعا ذكر شده است و براي امور دنيا و آخرت مجرّب مي باشد و از جمله نماز طلب باران و نماز حضرت فاطمه زهراء عليهاسلام و نماز استخاره و نماز طلب روزي و نماز

طلب حاجات و نماز شكر و … و بدون اين عناوين هم اساساً نماز مستحبي هر قدر، كم يا زياد، مطلوب مي باشد و در روايت وسيله عروج و صعود انسان و وسيله تقرّب به خداوند، ذكر شده است.

مسأله 808

يكي از نمازهاي مستحب نماز غفليه است و وقت آن بين نماز مغرب و عشاء است و در ركعت اوّل آن، بعد از حمد بايد به جاي سوره، اين آيه را بخوانند:

وَذَا النّوُنِ اِذْ ذَهَبَ مُغاضِبا فَظَن اَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادي فِي الظّلُماتِ اَنْ لا اِلهَ اِلا اَنْتَ سُبْحانَك اِنّي كنْتُ مِنَ الظّالِمينَ فَاسْتَجَبْنالَهُ وَ نَجّيْناهُ مِنَ الغَمّ ِ وَ كذلِك نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ و در ركعت دوّم بعد از حمد به جاي سوره، اين آيه را بخوانند:

وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَهُما اِلا هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ اِلا يَعْلَمُها وَ لا حَبْةٍ في ظُلُماتِ الاَرضِ وَ لا رَطُبٍ وَ لا يابِس اِلا في كتابٍ مُبينٍ و در قنوت آن بگويند:

اَللّهُم اِنّي اَسْئَلُك بِمَفاتِحِ الْغَيْبِ الّتي لا يَعْلَمُها اِلا اَنْتَ اَنْ تُصلّي عَلي مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ وَ اَنْ تَفْعَل بِي كَذَا وَ كَذَا و به جاي كلمه كَذَا وَ كَذَا حاجتهاي خود را بگويند و بعد بگويند:

اَللّهُم اَنْتَ وَلِي نِعْمَتي وَ الْقادِرُ عَلي طَلِبَتي تَعْلَمُ حاجَتي فَاَسْئَلُك بِحَقّ ِ مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السّلامُ لَمّا قَضَيْتَهالي.

احكام قبله
مسأله 809

خانه كعبه كه در مكه معظّمه مي باشد و جاي خانه تا منتهاي زمين و بالاي آن تا منتهاي جو آسمان قبله است و بايد روبروي آن نماز خواند، ولي كسي كه دور است، اگر طوري بايستد كه بگويند:

رو به قبله نماز مي خواند كافيست و همچنين است كارهاي ديگري كه - مانند سر بريدن حيوانات - بايد رو به قبله انجام گيرد.

مسأله 810

كسي كه نماز واجب را ايستاده مي خواند، بايد طوري بايستد كه گفته شود رو به قبله ايستاده است و بنا بر اين اگر صورت و سينه و شكم و تا حدودي جلوي پاهاي او رو به قبله باشد، كافيست و احتياط مستحب آن است كه انگشتان پاي او هم رو به قبله باشد، به طوري كه بگويند:

پاي او رو به قبله است.

مسأله 811

كسي كه بايد نشسته نماز بخواند، اگر نمي تواند به طور معمول بنشيند و در موقع نشستن كف پاها را به زمين مي گذارد، بايد در موقع نماز صورت و سينه و شكم و مقداري از جلوي پاي او رو به قبله باشد.

مسأله 812

كسي كه نمي تواند نشسته نماز بخواند، بايد در حال نماز به پهلوي راست طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد و اگر ممكن نيست، بايد به پهلوي چپ طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد و اگر اين را هم نتواند، بايد به پشت بخوابد به طوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد.

مسأله 813

نماز احتياط و سجده و تشهّد فراموش شده را بايد رو به قبله انجام داد و سجده سهو را نيز بنا بر احتياط مستحب رو به قبله به جا آورد.

مسأله 814

نمازهاي مستحبي را مي شود در حال راه رفتن و سواري خواند و براي ركوع و سجود هم با سر اشاره نمود و براي سجده سر را بيشتر فرود آورد و لازم نيست پيشاني بر مهر و مانند آن بنهد، گرچه احوط است خصوصاً هنگام سواري و اگر انسان در اين دو حال، نماز مستحب بخواند، لازم نيست رو به قبله باشد ولي بهتر اينست كه تكبيرة الاحرام را رو به قبله بگويد.

مسأله 815

كسي كه مي خواهد نماز بخواند، بايد براي پيدا كردن قبله كوشش نمايد، تا يقين كند قبله كدام طرف است و يا به گفته دو شاهد عادل عمل كند، به شرط اينكه از روي نشانه هاي حسّي شهادت دهند و اگر نتواند يقين پيدا كند، بايد به گماني كه از محراب مسجد مسلمانان يا قبرهاي آنان يا از راه هاي ديگر پيدا مي شود عمل نمايد، حتّي اگر از گفته فاسق يا كافري كه به واسطه قواعد علمي قبله را مي شناسد گمان به قبله پيدا كند كافي است.

قبله نماهاي معمولي اگر به وسيله شخص متخصص و مورد اعتماد ساخته شده باشد، از بهترين وسائل تشخيص قبله در اين زمان مي باشد.

مسأله 816

كسي كه گمان به قبله دارد، اگر بتواند گمان قويتري پيدا كند نمي تواند به گمان خود عمل نمايد، مثلاً اگر مهمان از گفته صاحب خانه گمان به قبله پيدا كند ولي بتواند از راه ديگري گمان قويتري پيدا كند.

نبايد به حرف او عمل نمايد ولي اگر صاحب خانه مورد اعتماد و اهل تشخيص مي باشد كفايت مي كند.

مسأله 817

اگر براي پيدا كردن قبله وسيله اي ندارد، يا با اينكه كوشش كرده، گمانش به طرفي نمي رود، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بايد بنا بر احتياط واجب چهار نماز به چهار طرف بخواند و اگر به اندازه چهار نماز وقت ندارد، بايد به اندازه اي كه وقت دارد، نماز بخواند و اگر فقط به اندازه يك نماز وقت دارد، بايد يك نماز به هر طرفي كه مي خواهد بخواند و در صورتي كه به چهار طرف نماز نخواند بنا بر احتياط لازم نماز را قضا كند و بايد نمازها را طوري بخواند كه يقين كند يكي از آنها رو به قبله واقع شده، يا اگر رو به قبله نبوده، به سمت راست و يا سمت چپ قبله نرسيده است.

مسأله 818

اگر يقين يا گمان كند كه قبله در يكي از دو طرف است، بايد به هر دو طرف نماز بخواند، ولي احتياط مستحب آن است كه در صورت گمان، به چهار طرف نماز بخواند.

مسأله 819

كسي كه بايد به چند طرف نماز بخواند، اگر بخواهد دو نماز بخواند كه مثل نماز ظهر و عصر بايد يكي بعد از ديگري خوانده شود، مي تواند نماز اوّل را به آن چند طرف كه واجب است بخواند، بعد نماز دوّم را شروع كند و مي تواند هر دو را پشت سر هم به يك طرف به جا آورد و بعد به طرف ديگر شروع كند.

مسأله 820

كسي كه يقين به قبله ندارد، اگر بخواهد غير از نماز، كاري كند كه بايد آن را رو به قبله انجام داد - مثلاً بخواهد سر حيواني را ببرد - بايد به گمان عمل نمايد و اگر گمان ممكن نيست به هر طرف كه انجام دهد صحيح است؛ ولي بهتر است تا ضرورتي نباشد به اين صورت ذبح نكند.

پوشانيدن بدن در نماز
[برخي احكام]
مسأله 821

مرد بايد در حال نماز - اگر چه كسي او را نمي بيند - عورتين خود را بپوشاند و بهتر است از ناف تا زانو را هم بپوشاند.

مسأله 822

زن بايد در موقع نماز تمام بدن حتّي سر و موي خود را بپوشاند. ولي پوشاندن صورت به مقداري كه در وضو شسته مي شود و دستها تا مچ و پاها تا مچ پا لازم نيست. اما براي آنكه يقين كند كه مقدار واجب را پوشانده است، بايد مقداري از اطراف صورت و قدري پايين تر از مچ را هم بپوشاند.

مسأله 823

موقعي كه انسان قضاي سجده فراموش شده يا تشهّد فراموش شده را به جا مي آورد و بنا بر احتياط مستحب در موقع سجده سهو هم، بايد خود را مثل موقع نماز بپوشاند.

مسأله 824

اگر انسان عمداً در نماز عورتش را نپوشاند، نمازش باطل است؛ بلكه اگر در اثر ندانستن مسأله هم چنين كند، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند. البتّه اگر در جهل مسأله، مقصّر باشد.

مسأله 825

اگر در بين نماز بفهمد كه عورتش پيدا است، بايد آن را بپوشاند و احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دو باره بخواند، ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز عورت او پيدا بوده، نمازش صحيح است و همينطور اگر در بين نماز بفهمد كه در اثناء نماز عورتش پيدا بوده ولي بعداً پوشيده شده است.

مسأله 826

اگر در حال ايستاده، لباسش، عورت او را مي پوشاند، ولي ممكن است در حال ديگر، مثلاً در حال ركوع و سجود نپوشاند، چنانچه موقعي كه عورت او پيدا مي شود، به وسيله اي كه پوشاندن به آن در حال اختيار جايز است، آن را بپوشاند، نماز او صحيح است؛ ولي احتياط مستحب آن است كه با آن لباس نماز نخواند.

مسأله 827

انسان مي تواند در نماز، خود را با علف و برگ درخت بپوشاند، ولي احتياط مستحب آن است موقعي خود را با اينها بپوشاند كه چيز ديگري نداشته باشد.

مسأله 828

گِل و مانند آن ساتر حساب نمي شود، حتّي اگر چيز ديگري هم نداشته باشد و اگر به خود گِل ماليده نماز كامل بخواند، بايد يك مرتبه ديگر مثل برهنه نماز بخواند، يعني با ايماء و اشاره به ركوع و سجود.

مسأله 829

اگر چيزي ندارد كه در نماز خود را با آن بپوشاند، چنانچه احتمال دهد كه پيدا مي كند، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را تأخير بيندازد و اگر چيزي پيدا نكرد، در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز بخواند، كه در مسأله بعد گفته مي شود.

مسأله 830

كسي كه مي خواهد نماز بخواند، اگر براي پوشاندن خود حتّي برگ درخت و علف نداشته باشد و حتّي گودالي هم كه در آن بايستد پيدا نكند و احتمال ندهد كه تا آخر وقت چيزي پيدا كند كه خود را با آن بپوشاند، در صورتي كه احتمال بدهد كه ناظر محترم او را مي بيند، نشسته نماز بخواند و براي ركوع و سجود به قدري خم شود كه عورتش پيدا نباشد و براي سجود كمي بيشتر از ركوع خم شود و مُهر را بالا بياورد و پيشاني را بر آن بگذارد و اگر اطمينان دارد كه ناظر محترم او را نمي بيند، احتياط واجب آن است كه دو نماز ايستاده بخواند و موقعي كه ايستاده است، جلوي خود را با دست بپوشاند و در يكي از آن دو نماز، ركوع و سجود را به طور كامل به جا آورد و در ديگري به جاي ركوع و سجود با سر اشاره نمايد و بهتر است كه در صورت امكان براي سجود مُهر را بلند كرده پيشاني بر آن نهد و اگر گودالي هست كه بتواند در آن بايستد، بايد نماز با ركوع و سجود كامل بخواند.

لباس نمازگزار
[شرايط لباس نمازگزار]
مسأله 831

لباس نمازگزار شش شرط دارد:

اوّل - آنكه پاك باشد.

دوّم - آنكه بنا بر احتياط واجب بايد مباح باشد.

سوّم - آنكه از اجزاء مردار نباشد.

چهارم - آنكه از حيوان حرام گوشت نباشد.

پنجم و ششم - آنكه اگر نمازگزار مرد است، لباس او ابريشم خالص و زربافت نباشد و تفصيل اينها در مسائل آينده گفته مي شود.

شرط اوّل:
مسأله 832

لباس نمازگزار بايد پاك باشد و اگر كسي عمداً با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 833

كسي كه نمي داند با بدن و لباس نجس نماز باطل است، اگر با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، اگر ندانستن مسأله از روي تقصير باشد، نمازش باطل است؛ بلكه در مورد قصور هم، بنا بر احتياط لازم نمازش باطل مي باشد.

مسأله 834

اگر به واسطه ندانستن مسأله، چيز نجسي را نداند نجس است، مثلاً نداند عرق كافر نجس است و با آن نماز بخواند، اگر ندانستن مسأله از روي تقصير باشد، نمازش باطل است؛ بلكه در مورد قصور هم نمازش باطل است، بنا بر احتياط لازم.

مسأله 835

اگر نداند كه بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز بفهمد، نماز او صحيح است؛ ولي احتياط مستحب آن است كه اگر وقت دارد، دو باره آن نماز را بخواند.

مسأله 836

اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است و در بين نماز يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 837

كسي كه در وسعت وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن يا لباس او نجس شود و پيش از آنكه چيزي از نماز را با نجاست بخواند، ملتفت شود كه نجس شده، يا بفهمد بدن يا لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن بدن يا لباس، يا عوض كردن لباس، يا بيرون آوردن آن، نماز را به هم نمي زند، بايد در بين نماز بدن يا لباس را آب بكشد، يا لباس را عوض نمايد، يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد، ولي چنانچه طوري باشد كه اگر بدن يا لباس را آب بكشد، يا لباس را عوض كند، يا بيرون آورد، نماز به هم مي خورد و يا اگر لباس را بيرون آورد، برهنه مي ماند، بايد نماز را رها كند و با بدن و لباس پاك نماز بخواند.

مسأله 838

كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز لباس او نجس شود و پيش از آنكه چيزي از نماز را با نجاست بخواند، بفهمد كه نجس شده، يا بفهمد كه لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن يا عوض كردن يا بيرون آوردن لباس، نماز را به هم نمي زند و مي تواند لباس را بيرون آورد، بايد لباس را آب بكشد يا عوض كند، يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد و نماز را تمام كند.

امّا اگر چيز ديگري عورت او را نپوشانده

و لباس را هم نمي تواند آب بكشد يا عوض كند و به قدر تبديل يا تطهير و درك يك ركعت وقت ندارد، مختار است در همان لباس نماز بخواند يا لباس را بيرون آورد و به دستوري كه براي برهنگان گفته شد، نماز را تمام كند؛ ولي چنانچه طوريست كه اگر لباس را آب بكشد يا عوض كند، نماز به هم مي خورد و به واسطه سرما و مانند آن نمي تواند لباس را بيرون آورد، بايد با همان حال نماز را تمام كند و نمازش صحيح است.

مسأله 839

كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن او نجس شود و پيش از آنكه چيزي از نماز را با نجاست بخواند ملتفت شود كه نجس شده، يا بفهمد بدن او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن بدن نماز را به هم نمي زند، بايد آب بكشد و اگر نماز را به هم مي زند و به قدر تطهير و درك يك ركعت وقت ندارد، بايد با همان حال نماز را تمام كند و نماز او صحيح است.

مسأله 840

كسي كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك دارد، چنانچه نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه بدن يا لباسش نجس بوده، نماز او صحيح است مگر اينكه هنگام نماز بداند كه قبلا نجس بوده است.

مسأله 841

اگر لباس را آب بكشد و يقين كند كه پاك شده است و با آن نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد پاك نشده، نمازي را كه خوانده صحيح است ولي براي نمازهاي بعد بايد آن را تطهير نمايد.

مسأله 842

اگر خوني در بدن يا لباس خود ببيند و يقين كند كه از خونهاي نجس نيست، مثلاً يقين كند كه خون پشه است، چنانچه بعد از نماز بفهمد از خونهايي بوده كه نمي شود با آن نماز خواند، نماز او صحيح است.

مسأله 843

اگر يقين كند خوني كه در بدن يا لباس اوست، خون نجسيست كه نماز با آن صحيح است، مثلاً يقين كند خون زخم و دمل است، چنانچه بعد از نماز بفهمد خوني بوده كه نماز با آن باطل است، احتياط آن است كه نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد، گرچه اقوي صحّت نماز است.

مسأله 844

اگر نجس بودن چيزي را فراموش كند و بدن يا لباسش با رطوبت به آن برسد و در حال فراموشي نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است؛ ولي اگر بدون اينكه خود را آب بكشد، غسل كند و نماز بخواند، غسل و نمازش باطل است مگر اينكه هنگام غسل بدن هم پاك شود و همينطور اگر جايي از اعضاء وضو با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و پيش از آنكه آنجا را آب بكشد، وضو بگيرد و نماز بخواند.

مسأله 845

كسي كه يك لباس دارد، اگر بدن و لباسش نجس شود و به اندازه آب كشيدن يكي از آنها آب داشته باشد، مي تواند لباسش را بيرون آورد و بدن را آب بكشد و نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته شد، به جا آورد و مي تواند كه با همان لباس نماز بخواند و اگر به واسطه سرما يا عذر ديگر، نتواند لباس را بيرون آورد، هر كدام از بدن يا لباس را كه بخواهد، مي تواند آب بكشد.

ولي اگر نجاست بدن بيشتر يا حكمش شديدتر است، مثلاً بول است، كه اگر بخواهد با آب قليل آب بكشد، بايد دو مرتبه آب روي آن بريزد و نجاست لباس خون است كه يك مرتبه ريختن آب روي آن كافي است، بنا بر احتياط واجب بايد بدن را آب بكشد و همينطور اگر نجاست بدن و لباس يكسان است.

مسأله 846

كسي كه غير از لباس نجس، لباس ديگري ندارد، مختار است با همان لباس نماز بخواند، يا نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته شد به جا آورد. ولي اگر به واسطه سرما و مانند آن نمي تواند لباسش را بيرون آورد، بايد با لباس نجس نماز بخواند و نماز او صحيح است؛ ولي اگر وقت وسعت دارد و احتمال مي دهد بعداً لباس پاك ممكن شود، بايد صبر كند.

مسأله 847

كسي كه دو لباس دارد، اگر بداند يكي از آنها نجس است و نداند كدام يك آنهاست، چنانچه وقت دارد، بايد با هر دو لباس نماز بخواند. مثلاً اگر مي خواهد نماز ظهر و عصر بخواند، بايد با هر كدام يك نماز ظهر و يك نماز عصر بخواند، ولي اگر وقت تنگ است، بايد با يكي از آن دو لباس نماز بخواند و بنا بر احتياط واجب بعداً نيز آن نماز را با لباس پاك قضا نمايد و مي تواند مانند برهنگان نماز بخواند و بعداً هم قضا ندارد

شرط دوم:
مسأله 848

لباس نمازگزار بنا بر احتياط واجب بايد مباح باشد و كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است، اگر عمداً در لباس غصبي يا در لباسي كه نخ يا تكمه يا چيز ديگر آن غصبيست نماز بخواند، بنا بر احتياط واجب باطل است.

مسأله 849

كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است، ولي نمي داند نماز را باطل مي كند، اگر عمداً با لباس غصبي نماز بخواند، بنا بر احتياط واجب نمازش باطل است.

مسأله 850

اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبيست و با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است؛ ولي اگر كسي خودش لباسي را غصب نمايد و فراموش كند كه غصب كرده است و با آن نماز بخواند، بنا بر احتياط لازم، نمازش باطل است.

مسأله 851

اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبيست و در بين نماز بفهمد، چنانچه چيز ديگري عورت او را پوشانده است و مي تواند فوراً يا بدون اينكه موالات - يعني پي در پي بودن - نماز به هم بخورد، لباس غصبي را بيرون آورد، بايد آن را بيرون آورد و نمازش صحيح است؛ ولي در صورت نسيان، اگر خودش لباس را غصب كرده باشد، گفته شد كه بنا بر احتياط لازم نماز را اعاده كند و اگر چيز ديگري عورت او را نپوشانده، يا نمي تواند لباس غصبي را فوراً بيرون آورد، يا اگر بيرون آورد، پي در پي بودن نماز به هم مي خورد، در صورتي كه به مقدار يك ركعت نماز صحيح هم وقت داشته باشد، بايد نماز را رها كند و با لباس غير غصبي نماز بخواند و اگر به اين مقدار وقت ندارد، بايد در حال نماز، لباس را بيرون آورد و مانند برهنگان نماز را تمام نمايد.

مسأله 852

اگر كسي براي حفظ جانش با لباس غصبي نماز بخواند، يا مثلاً براي اينكه دزد لباس غصبي را نبرد با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است.

مسأله 853

اگر با عين پولي كه خمس يا زكوة آن را نداده، لباس بخرد، چنانچه در حال نماز به غصب بودن آن ملتفت باشد، نماز خواندن در آن لباس بنا بر احتياط واجب باطل است و در صورت عدم التفات، نماز صحيح است و اگر جاهل مقصّر به حكم مسأله است، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را اعاده كند.

شرط سوّم:
مسأله 854

لباس نمازگزار بايد از اجزاء جاندار حيوان مرده اي كه خون جهنده دارد، يعني حيواني كه اگر رگش را ببرند خون از آن جستن مي كند، نباشد، بلكه اگر از اجزاء جاندار حيوان مرده اي كه مانند ماهي و مار، خون جهنده ندارد لباس تهيّه كنند، نيز احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند.

مسأله 855

هرگاه چيزي از مردار مانند گوشت و پوست آن كه روح داشته، همراه نمازگزار باشد، اگر چه لباس او نباشد، نمازش باطل است.

مسأله 856

اگر چيزي از اجزاء بي جان مردار حلال گوشت، مانند مو و پشم كه روح ندارد، همراه نمازگزار باشد، يا با لباسي كه از آنها تهيّه كرده اند، نماز بخواند نمازش صحيح است.

شرط چهارم:
مسأله 857

لباس نمازگزار بايد از حيوان حرام گوشت نباشد و اگر مويي از آن هم همراه او باشد، نمازش باطل است.

مسأله 858

اگر آب دهان يا بيني يا رطوبت ديگري از حيوان حرام گوشت، مانند گربه بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، چنانچه تر باشد، نماز باطل و اگر خشك شده و عين آن برطرف شده باشد، نماز صحيح است.

مسأله 859

انسان حكم ساير حيوانات غير مأكول را ندارد پس موي و عرق و آب دهان انسان بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، اشكال ندارد و همچنين است اگر مرواريد و موم و عسل همراه او باشد.

با اينكه خوردن خود اين قبيل حيوانات حرام است.

مسأله 860

اگر شك داشته باشد كه لباسي از حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت، چه در كشورهاي اسلامي تهيّه شده باشد و چه در غير اين كشورها، براي نماز اشكال ندارد، ولي احتياط مستحب آن است كه با آن نماز نخواند.

مسأله 861

نماز در چرم مصنوعي كه از مواد نفتي و يا هر چيز ديگر تهيه مي شود اشكالي ندارد و نيز اگر شك دارد كه چرم مصنوعيست يا طبيعي و اگر طبيعيست ذبح شرعي شده يا نه صحيح است، ليكن در صورت اخير احوط اعاده است.

مسأله 862

تكمه صدفي و مانند آن اگر معلوم نباشد كه صدف اصل است يا نه و يا معلوم نباشد كه صدف اصل گوشت دارد يا نه، نماز خواندن با آن مانعي ندارد.

مسأله 863

پوشيدن پوست و كرك خز در نماز اشكال ندارد و احتياط واجب آن است كه با پوست سنجاب نماز نخوانند.

مسأله 864

اگر با لباسي كه نمي داند كه از حيوان حرام گوشت است نماز بخواند، نماز او صحيح است.

اگر مي دانسته كه از حرام گوشت است و فراموش كرده نيز صحيح است ليكن در هر دو صورت بنا بر احتياط مستحب اعاده كند.

شرط پنجم:
مسأله 865

پوشيدن لباس طلابافت در هر حال براي مرد حرام و نماز با آن باطل است، ولي براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 866

زينت كردن به طلا - مثل آويختن زنجير طلا به سينه و انگشتر طلا بدست كردن و بستن ساعت مچي طلا - براي مرد حرام و نماز خواندن با آنها باطل است و احتياط واجب آن است كه از استعمال عينك طلا هم خود داري كند و همينطور دندان طلاي جلو اگر جنبه زينت داشته باشد مگر اينكه ناچار باشد، ولي زينت كردن به طلا، براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 867

اگر مردي نداند يا فراموش كند كه انگشتر يا لباس او از طلا است، يا شك داشته باشد و با آن نماز بخواند نمازش صحيح است.

شرط ششم:
مسأله 868

لباس مرد نمازگزار حتّي چيزهايي كه امكان ساتر عورت شدن ندارند مثل عرقچين و بند شلوار او نيز بنا بر احتياط، بايد ابريشم خالص نباشد و در غير نماز هم پوشيدن آن براي مرد حرام است و فرقي بين ظاهر لباس و آستر آن نمي باشد.

مسأله 869

اگر وصله لباس مقداري كه زيادتر از چهار انگشت بسته است، ابريشم خالص باشد، پوشيدن آن بنا بر احتياط واجب براي مرد، حرام و نماز در آن باطل است.

مسأله 870

لباسي را كه نمي داند از ابريشم خالص است يا چيز ديگر، اگر در غير نماز بپوشد اشكال ندارد، ولي احتياط مستحب آن است كه با آن نماز نخواند.

مسأله 871

دستمال ابريشمي و مانند آن اگر در جيب مرد باشد، اشكال ندارد و نماز را باطل نمي كند.

مسأله 872

پوشيدن لباس ابريشمي براي زن، در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 873

پوشيدن لباس غصبي و ابريشمي خالص و طلا بافت و لباسي كه از مردار تهيّه شده، در حال ناچاري يعني ضرورت پوشيدن اين چيزها مانعي ندارد و نيز كسي كه ناچار است لباس بپوشد و لباس ديگري غير از اينها ندارد و تا آخر وقت نماز هم پيدا نمي كند، مي تواند با اين لباسها نماز را بخواند.

مسأله 874

اگر غير از لباس غصبي و لباسي كه از مردار تهيّه شده، لباس ديگري ندارد و ناچار نيست لباس بپوشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد، نماز بخواند.

مسأله 875

اگر غير از لباسي كه از حيوان حرام گوشت تهيّه شده، لباس ديگري ندارد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار باشد، مي تواند با همان لباس نماز بخواند و اگر ناچار نباشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد، نماز را به جا آورد.

مسأله 876

اگر مرد غير از لباس ابريشمي خالص يا طلا بافت، لباس ديگري نداشته باشد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار نباشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد، نماز را به جا آورد.

مسأله 877

اگر چيزي ندارد كه در نماز عورت خود را با آن بپوشاند، واجب است اگر چه به كرايه يا خريداري باشد، تهيّه نمايد. ولي اگر تهيّه آن به قدري پول لازم دارد، كه در حرج و مشقّت زياد واقع مي شود، مختار است به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند، يا تحمّل مخارج كند و با لباس نماز بخواند.

مسأله 878

كسي كه لباس ندارد، اگر ديگري لباس به او ببخشد يا عاريه دهد، چنانچه قبول كردن آن براي او مشقّت نداشته باشد، بايد قبول كند، بلكه اگر عاريه كردن يا طلب بخشش براي او سخت نيست، بايد از كسي كه لباس دارد، طلب بخشش يا عاريه نمايد.

مسأله 879

پوشيدن لباسي كه پارچه يا رنگ يا دوخت آن براي كسي كه مي خواهد آن را بپوشد معمول نيست و موجب توهين و ذلّت اجتماعي او در ميان مردم مي شود، حرام است، بلكه اگر توهين حساب نشود و صرفاً چون خلاف متعارف است، موجب شهرت بشود، بنا بر احتياط واجب حرام است و در اين حكم فرق نمي كند كه هدف اظهار زهد ريايي باشد يا جلب نظر شهواني و يا اغراض ديگري در كار باشد.

ولي بهر حال اگر با آن لباس نماز بخواند اشكال ندارد.

مسأله 880

احتياط واجب آن است كه مرد لباس زنانه و زن لباس مردانه نپوشد، به طوري كه باعث اشتباه شود. ولي در تعزيه ها و مانند آن كه واقع و غرض معلوم است، اشكالي ندارد. چنانكه بهر حال اگر با آن لباس نماز بخواند اشكال ندارد.

مسأله 881

كسي كه بايد خوابيده نماز بخواند، اگر برهنه باشد و لحاف يا تشك او نجس يا ابريشم خالص يا از اجزاء حيوان حرام گوشت باشد، احتياط واجب آن است كه در نماز، خود را با آنها نپوشاند؛ بلكه اگر ساتر ديگري هم دربر داشته باشد، بنا بر احتياط واجب لحاف را به خود نپيچد، مگر اينكه اضطرار داشته باشد.

مواردي كه لازم نيست بدن و لباس نمازگزار پاك باشد
مسأله 882

در سه مورد اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است:

اوّل - آنكه به واسطه زخم يا جراحت يا دملي كه در بدن او است، لباس يا بدنش به خون آلوده شده باشد.

دوّم - آنكه بدن يا لباس او به مقدار كمتر از بند سر انگشت اشاره (سبابه) به خون آلوده باشد.

سوّم - آنكه ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

و در دو مورد اگر فقط لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است.

اوّل - آنكه لباسهاي كوچك او مانند جوراب و عرقچين، كه ساتر عورتين نيست، نجس باشد.

دوّم - آنكه لباس زني كه پرستار بچّه است، نجس شده باشد و احكام اين پنج مورد مفصّلاً در مسائل بعد گفته مي شود.

مسأله 883

اگر در بدن يا لباس نمازگزار، خون زخم يا جراحت يا دمل باشد، چنانچه طوريست كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس، براي نوع مردم دشوار است، تا وقتي كه زخم يا جراحت يا دمل خوب نشده، مي تواند با آن خون نماز بخواند و همچنين است اگر چركي كه با خون بيرون آمده يا دوايي كه روي زخم گذاشته اند و نجس شده، در بدن يا لباس او باشد.

مسأله 884

اگر خون بريدگي يا زخمي كه بزودي خوب مي شود و شستن آن آسان است و از يك بند انگشت اشاره زيادتر است، در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است.

مسأله 885

اگر جايي از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد، به رطوبت زخم نجس شود، جايز نيست با آن نماز بخواند. ولي اگر مقداري از بدن يا لباس كه معمولا به رطوبت زخم آلوده مي شود، به رطوبت آن نجس شود، نماز خواندن با آن مانعي ندارد.

مسأله 886

خون زخم اطراف لب و بيني و مانند اينها، حكم ساير زخمها را دارد و به مقدار متعارف تا اطراف آن معفو است، ولي خون زخم داخل دهان و بيني و مانند آن كه به بيرون رسيده، اگر بيش از مقدار بند انگشت سبّابه (اشاره) است، به احتياط واجب بايد تطهير كند، مگر اينكه حرج باشد و اما خون بواسير هر چند از دانه هاي داخل باشد، اشكال ندارد.

مسأله 887

كسي كه بدنش زخم است، اگر در بدن يا لباس خود خوني ببيند و نداند از زخم است يا خون ديگر، جايز است با آن نماز بخواند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با آن نماز نخواند.

مسأله 888

اگر چند زخم در بدن باشد و به طوري نزديك هم باشند كه يك زخم حساب شود، تا وقتي همه خوب نشده اند، نماز خواندن با خون آنها اشكال ندارد، ولي اگر به قدري از هم دور باشند كه هر كدام يك زخم حساب شود، هر كدام كه خوب شد، در صورت امكان بايد براي نماز، بدن و لباس را از خون آن، آب بكشد، اگر زيادتر از بند انگشت سبّابه (اشاره) باشد.

مسأله 889

اگر سر سوزني خون حيض، يا نفاس، يا استحاضه، يا خون سگ يا خوك يا كافر، يا مردار، يا حيوان حرام گوشت در بدن، يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است؛ ولي خونهاي ديگر مثل خون بدن انسان يا خون حيوان حلال گوشت، اگر چه در چند جاي بدن و لباس باشد، در صورتي كه روي هم كمتر از بند انگشت اشاره باشد، نماز خواندن با آن اشكال ندارد.

مسأله 890

خوني كه به لباس بي آستر بريزد و به پشت آن برسد، يك خون حساب مي شود ولي اگر پشت آن، جدا خوني شود و به واسطه اتّصال يك خون حساب نشود، بايد هر كدام را جدا حساب نمود. كه اگر خوني كه در پشت و روي لباس است روي هم كمتر از بند انگشت اشاره باشد، نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد، نماز با آن باطل است.

مسأله 891

اگر خون، روي لباسي كه آستر دارد بريزد و به آستر آن برسد و يا به آستر بريزد و روي لباس خوني شود، بايد هر كدام را جدا حساب نمود، اگر خون روي لباس و آستر، روي هم كمتر از بند انگشت سبّابه باشد، نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد نماز با آن باطل است.

مسأله 892

اگر خون بدن يا لباس كمتر از بند انگشت سبّابه باشد و رطوبتي به آن برسد، در صورتي كه خون و رطوبتي كه به آن رسيده به اندازه بند انگشت يا بيشتر شود و اطراف را آلوده كند، نماز با آن باطل است؛ بلكه اگر رطوبت و خون، به اندازه بند انگشت هم نشود و اطراف را هم آلوده نكند، نماز خواندن با آن اشكال دارد، مگر آنكه رطوبت بحدّي كم باشد كه در خون مستهلك شود.

مسأله 893

اگر بدن يا لباس خوني نشود، ولي به واسطه رسيدن به خون، نجس شود - اگر چه مقداري كه نجس شده كمتر از بند انگشت باشد - بنا بر احتياط واجب نمي شود با آن نماز خواند.

مسأله 894

اگر خوني كه در بدن يا لباس است، كمتر از بند انگشت اشاره باشد و نجاست ديگري به آن برسد - مثلاً يك قطره بول روي آن بريزد - نماز خواندن با آن جايز نيست.

مسأله 895

اگر لباسهاي كوچك نمازگزار، مثل عرقچين و جوراب كه نمي شود با آنها عورت را پوشانيد، نجس باشد - چنانچه از مردار، يا حيوان حرام گوشت درست نشده باشد - نماز با آنها صحيح است و نيز اگر با عينك يا انگشتري نجس و مانند آن نماز بخواند اشكال ندارد، ولي احتياط مستحب آن است كه در اين چيزهاي كوچك نجس هم نماز خوانده نشود چنانكه جائز است لباس متنجس همراه شخص باشد مثلاً در جيب او باشد هر چند لباسي كه ساتر عورت هم بتواند باشد - ولي بهتر است كه لباس متنجس چه كوچك و چه بزرگ هم همراه شخص نباشد.

مسأله 896

زني كه پرستار بچّه است و بيشتر از يك لباس ندارد، چنانچه نتواند لباس ديگري بخرد، يا كرايه كند و يا عاريه نمايد، هرگاه شبانه روزي يك مرتبه لباس خود را آب بكشد، اگر چه تا روز ديگر لباسش به بول بچّه نجس شود، مي تواند با آن لباس نماز بخواند، ولي احتياط مستحب آن است كه لباس خود را اطراف عصر براي نماز ظهر و عصر آب بكشد، بلكه احتياط واجب آن است كه ترتيبي بدهد كه لااقل يك نماز را با لباس پاك بخواند و همينطور است اگر بيشتر از يك لباس دارد ولي ناچار است كه همه آنها را بپوشد ولي اينها همه در صورتيست كه نتواند پوشك و مانند آن از سرايت نجاست بچّه به خود جلوگيري نمايد.

مسأله 897

مردي كه پرستار بچّه است اگر لباسش به بول بچّه نجس شود نمي تواند با آن لباس نماز بخواند.

مستحبّات لباس نمازگزار
مسأله 898

چند چيز در لباس نمازگزار مستحب است كه از آن جمله است:

عمّامه با تحت الحنك، پوشيدن عبا، خصوصاً براي امام جماعت و لباس سفيد و پاكيزه ترين لباسها و استعمال بوي خوش، كه نقل شده نماز با عطر، برابر هفتاد نماز است و دست كردن انگشتري عقيق و همراه كردن زن گردن بند زينتي خود را.

مكروهات لباس نمازگزار
مسأله 899

چند چيز در لباس نمازگزار مكروه است كه از آن جمله است:

پوشيدن لباس سياه غير از عمّامه و عبا و نيز لباس چرك و يا تنگ و يا لباس نازك تنها، هر چند بتواند ساتر عورت باشد و نيز لباسي كه مربوط به شخص شرابخوار است و لباس كسي كه از نجاست و يا غصب پرهيز نمي كند و لباسي كه عكس و تصوير دارد و نيز باز بودن تكمه هاي لباس و دست كردن انگشتري كه عكس دارد، اينها همه مكروه مي باشد و همينطور لباسي كه مال كفّار و دشمنان دين بوده و يا مستعمل خارجيهاي كافر بوده است و نيز لباسي كه موجب تكبّر شود، كه اين در غير نماز هم مكروه است.

مكان نمازگزار
[ شرايط مكان نمازگزار]
اشاره

مكان نمازگزار چند شرط دارد:

شرط اول آنكه مباح باشد.
مسأله 900

نماز خواندن در ملك غصبي اگر چه روي فرش و تخت و مانند اينها باشد، بنا بر احتياط واجب باطل است؛ ولي نماز خواندن در زير سقف غصبي و خميه غصبي مانعي ندارد؛ مگر اينكه در شرائطي باشد كه تصرّف در سقف و خيمه حساب شود.

مسأله 901

نماز خواندن در ملكي كه منفعت آن مال ديگري است، بدون اجازه صاحب منفعت، غصب است، مثلاً در خانه اجاره اي اگر صاحب خانه يا ديگري بدون اجازه مستأجر نماز بخواند، به احتياط واجب باطل است و همچنين است اگر در ملكي كه ديگري در آن حقّي دارد نماز بخواند، مثلاً اگر ميّت وصيّت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفي برسانند، تا وقتي ثلث را جدا نكنند، نمي شود در ملك او نماز خواند.

مسأله 902

كسي كه در مسجد نشسته و يا رحل گذاشته كه نماز بخواند، اگر ديگري مزاحمت كرده جاي او را غصب كند و در آن جا نماز بخواند، بنا بر احتياط واجب باطل است.

مسأله 903

اگر در جايي كه نمي داند غصبيست نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد، يا در جايي كه غصبي بودن آن را فراموش كرده نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است؛ ولي كسي كه خودش جايي را غصب كرده، اگر فراموش كند و در آنجا نماز بخواند، بنا بر احتياط واجب نمازش باطل است.

مسأله 904

اگر بداند جايي غصبي است، ولي نداند كه در جاي غصبي نماز باطل است و در آنجا نماز بخواند، نماز او بنا بر احتياط واجب باطل مي باشد، البتّه در جاهل مقصّر.

مسأله 905

كسي كه ناچار است نماز واجب را سواره بخواند، چنانچه حيوان سواري يا زين آن غصبي باشد بنا بر احتياط واجب نماز او باطل است و همچنين است اگر بخواهد بر آن حيوان نماز مستحبي بخواند.

مسأله 906

كسي كه در ملكي با ديگري شريك است اگر سهم او جدا نباشد بدون اجازه شريكش نمي تواند در آن ملك تصرف كند و نماز بخواند.

مسأله 907

اگر با عين پولي كه خمس و زكوة آن را نداده ملكي بخرد، تصرف او در آن ملك حرام و نمازش هم در آن بنا بر احتياط واجب باطل است.

مسأله 908

اگر صاحب ملك به زبان، اجازه نماز خواندن بدهد و انسان بداند كه قلباً راضي نيست، نماز خواندن در ملك او اشكال دارد و اگر اجازه ندهد و انسان يقين كند كه قلباً راضيست نماز صحيح است.

مسأله 909

تصرف در ملك ميّتي كه خمس يا زكوة بدهكار است، حرام و نماز در آن اشكال دارد ولي اگر بدهي او را بدهند يا ضامن شوند كه ادا نمايند، به نحوي كه دين از عهده ميت ساقط شود، جايز است و اگر عين زكوة يا خمس در مال ميّت موجود باشد فقط تصرف و نماز در آن عين معين قبل از ادا جايز نيست ولي تصرف و نماز در غير آن اشكال ندارد.

مسأله 910

تصرف در ملك ميّتي كه به مردم بدهكار است، حرام و نماز در آن اشكال دارد ولي اگر ضامن شوند كه قرضهاي او را بپردازند، يا اينكه طلبكار و نيز وصي ميّت، يا حاكم شرع - اگر وصي ندارد اجازه بدهند، تصرف و نماز در ملك او مانعي ندارد.

مسأله 911

اگر ميت قرض نداشته باشد ولي بعضي از ورثه او صغير يا ديوانه يا غائب باشند، تصرف در ملك او بدون اذن ولي شرعي حرام و نماز در آن اشكال دارد مگر تصرّفات متعارفي كه براي تجهيز ميّت مي شود.

مسأله 912

نماز خواندن در مسافرخانه و حمام و مانند اينها براي واردين و مشتريان اشكال ندارد، ولي در اماكن خصوصي در صورتي مي شود نماز خواند، كه مالك آن اجازه بدهد، يا حرفي بزند كه اطمينان حاصل شود كه براي نماز خواندن اذن داده است، مثل اينكه به كسي اجازه دهد در ملك او بنشيند و بخوابد، كه از اينها فهميده مي شود براي نماز خواندن هم اذن داده است يا او را به نهار و استراحت دعوت كند كه مسلّماً نماز را هم اجازه دارد.

مسأله 913

در زمين بسيار وسيعي كه براي بيشتر مردم مشكل است موقع نماز از آنجا به جاي ديگر بروند، بي اجازه مالك مي شود نماز خواند ولي اگر بداند كه مالك زمين راضي نيست احتياط واجب آن است كه در آنجا نماز نخواند.

شرط دوّم آنكه جاي نمازگزار بي حركت باشد.
مسأله 914

مكان نمازگزار بايد بي حركت باشد و اگر به واسطه تنگي وقت يا جهت ديگر ناچار باشد در جايي كه حركت دارد، مانند اتومبيل و كشتي و قطار نماز بخواند، به قدري كه ممكن است بايد، در حال حركت چيزي نخواند و اگر آنها از قبله به طرف ديگر حركت كنند، به طرف قبله برگردد.

مسأله 915

نماز خواندن در اتومبيل و كشتي و قطار و مانند اينها، وقتي ايستاده اند مانعي ندارد.

مسأله 916

روي خرمن گندم و جو و مانند اينها كه نمي شود بي حركت ماند نماز باطل است؛ ولي روي پتو و تشك پر و مانند آن كه پس از فرو رفتن استقرار مي يابد مانعي ندارد و بهر حال احتياط خوب است اگر روي مثل خرمن هم فرضاً بتوان استقرار پيدا نمود اشكال ندارد.

شرط سوّم آنكه در جايي نماز بخواند كه اميد به تمام كردن نماز داشته باشد.
مسأله 917

احتياط آن است كه در جايي نماز بخواند كه اطمينان داشته باشد نماز را تمام مي كند و در جايي كه به واسطه احتمال باد و باران و زيادي جمعيَّت و مانند اينها اطمينان ندارد كه بتواند نماز را تمام كند، نماز نخواند. ليكن اقوي اينست كه اطمينان لازم نيست و اگر فقط اميد دارد كه بتواند نماز را تمام كند مي تواند شروع كند و اگر به مانعي برنخورد صحيح است.

شرط چهارم
اشاره

احتياط آنست كه در جايي كه ماندن در آن حرام است، مثلاً زير سقفي كه نزديك است خراب شود نماز نخواند و اگر خواند اعاده كند ليكن اقوي صحّت نماز است گرچه توقف در آن مكان حرام است.

مسأله 918

در جايي كه آهنگهاي حرام مي نوازند چون توقف در آنجا حرام است نماز خواندن هم حرام است و خوب است اگر خواند اعاده كند ليكن اقوي صحّت نماز است.

مسأله 919

احتياط آن است كه مرد و زن نامحرم در جاي خلوت كه كسي در آنجا نيست و كسي هم نمي تواند وارد شود نمانند ولي اقوي عدم حرمت است - گرچه بايد خيلي مراقب باشند و نمازشان هم صحيح است و بهر حال اگر يكي از آنان مشغول نماز باشد و ديگري وارد شود در نماز او هيچ اشكالي نيست.

مسأله 920

مكروه است زن در نماز جلوتر از مرد يا محاذي او بايستد و بهتر است طوري بايستد كه جاي سجده او كمي از جاي ايستادن مرد عقبتر باشد.

مسأله 921

اگر زن برابر مرد يا جلوتر بايستد نماز هر دو صحيح است چه با هم وارد نماز شوند يا به ترتيب، ولي ثواب نماز هر كدام كه بعد مشغول نماز شده اند كمتر است.

مسأله 922

اگر بين مرد و زن، ديوار، يا پرده، يا چيز ديگري باشد كه يكديگر را نبينند، يا بين آنان اقلا ده ذراع كه تقريباً پنج متر مي شود، فاصله باشد، چنانچه زن محاذي مرد يا جلوتر از او باشد نماز هر دو صحيح است و كراهت هم ندارد و همچنين است اگر مكان يكي از آنان به قدري بلند باشد كه نگويند، زن جلوتر از مرد يا محاذي و كنار او ايستاده است.

شرط پنجم

احتياط آنست كه روي چيزي كه ايستادن و نشستن روي آن حرام است، مثل اسم خدا و پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و اهلبيت عَلَيْهم ُالسَّلَام نماز نخواند ليكن اقوي صحت نماز است گرچه كار حرامي كرده است.

شرط ششم

آنكه در جايي كه سقف آن كوتاه است و نمي تواند در آنجا راست بايستد، يا به اندازه اي كوچك است كه جاي ركوع و سجود ندارد، نماز نخواند و اگر ناچار شود كه در چنين جايي نماز بخواند، بايد به قدري كه ممكن است قيام و ركوع و سجود را به جاي آورد.

شرط هفتم
اشاره

بنا بر احتياط واجب بايد جلوتر يا مساوي با قبر پيغمبر ص و امام عليهالسلام نماز نخواند، هر چند هتك احترام هم نباشد.

مسأله 923

اگر در موقع نماز چيزي مانند ديوار بين نماز گزار و قبر مطهر باشد اشكال ندارد ولي فاصله شدن صندوق شريف و ضريح و پارچه اي كه روي آن افتاده كافي نيست.

مسأله 924

احتياط آن است كه در خانه كعبه و بر بام آن نماز واجب نخوانند ولي اقوي كراهت است و در حال ناچاري مانعي ندارد.

مسأله 925

خواندن نماز مستحب در خانه كعبه و بر بام آن اشكال ندارد بلكه مستحب است در داخل خانه مقابل هر ركني دو ركعت نماز بخوانند.

شرط هشتم

آنكه مكان نمازگزار اگر نجس است به طوري تر نباشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد، ولي جايي كه پيشاني را بر آن مي گذارد اگر نجس باشد، اگر چه خشك هم باشد نماز باطل است و احتياط مستحب آن است كه مكان نمازگزار اصلاً نجس نباشد.

شرط نهم

آنكه جاي پيشاني نمازگزار از جاي زانوها و سر انگشتان پاي او بيش از چهار انگشت بسته، پست تر يا بلندتر نباشد و تفصيل اين مسأله در احكام سجده گفته مي شود.

مكانهايي كه نماز خواندن در آن مستحب است
مسأله 926

در شرع مقدّس اسلام بسيار سفارش شده است، كه نماز را در مسجد بخوانند و بهتر از همه مسجد الحرام است و بعد از آن مسجد پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و بعد از آن مسجد كوفه و بعد از آن مسجد بيت المقدس و بعد از آن مسجد جامع هر شهر و بعد از آن مسجد محلّه و بعد از آن مسجد بازار است.

مسأله 927

براي زن نماز خواندن در خانه، بلكه هر چه كنارتر، مثل صندوقخانه و اتاق عقب بهتر است؛ ولي اگر كسيست كه معمولا بيرون مي آيد نمازش را هم در مسجد بخواند مانعي ندارد چنانكه اگر براي ياد گرفتن احكام شرعي چاره اي جز رفتن به مسجد ندارد بايد به مسجد برود و مي تواند آنجا نماز بخواند.

مسأله 928

نماز در حرم ائمّه عليهم السّلام مستحب بلكه بهتر از مسجد است و نماز در حرم مطهّر حضرت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام برابر با دويست هزار نماز است.

مسأله 929

زياد رفتن به مسجد و رفتن در مسجدي كه نمازگزار ندارد، مستحب است و همسايه مسجد اگر عذري نداشته باشد، مكروه است در غير مسجد نماز بخواند.

مسأله 930

مستحب است انسان با كسي كه از روي بي اعتنايي در مسجد حاضر نمي شود غذا نخورد و در كارها با او مشورت نكند و همسايه او نشود و از او زن نگيرد و به او زن ندهد؛ مگر اينكه عذري داشته باشد يا مصلحت اهم منظور باشد.

مكانهايي كه نماز خواندن در آنها مكروه است
مسأله 931

نماز خواندن در چند جا مكروه است و از آن جمله است:

حمّام، زمين نمكزار، مقابل انسان ديگر، در جادّه و خيابان و كوچه، اگر براي كساني كه عبور مي كنند مزاحمت نباشد و چنانچه مزاحمت باشد، حرام و بنا بر احتياط واجب نماز باطل است، مقابل آتش و چراغ و در آشپزخانه و هر جا كه كوره آتش باشد، مقابل چاه و گودالي كه محل بول باشد، روبروي عكس و مجسمه چيزي كه روح دارد، مگر آنكه روي آن پرده بكشند، در اتاقي كه شخص جنب در آن باشد، در جايي كه عكس باشد، اگر چه روبروي نمازگزار نباشد، مقابل قبر، روي قبر، بين دو قبر و در قبرستان.

مسأله 932

كسي كه در محل عبور مردم نماز مي خواند، يا كسي روبروي او است، مستحب است جلوي خود چيزي به عنوان حائل بگذارد و اگر چوب يا ريسماني هم باشد كه حريم نماز را نشان دهد كافي است.

سجّاده و يا مُهر و تسبيح و مانند اينها نيز كفايت مي كند.

احكام مسجد

مسأله 933

نجس كردن زمين و سقف و بام و طرف داخل ديوار مسجد حرام است، هر كس بفهمد كه نجس شده است، بايد فوراً نجاست آن را برطرف كند و احتياط واجب آن است كه طرف بيرون ديوار مسجد را هم نجس نكنند و اگر نجس شود، نجاستش را برطرف نمايند؛ مگر آنكه بدانند كه طرف بيرون جزء وقف مسجد نبوده است.

مسأله 934

اگر نتواند مسجد را تطهير نمايد، يا كمك لازم داشته باشد و پيدا نكند، تطهير مسجد بر او واجب نيست، ولي بنا بر احتياط واجب، بايد به كسي كه مي تواند تطهير كند اطّلاع دهد.

مسأله 935

اگر جايي از مسجد نجس شود و تطهير آن بدون كندن يا خراب كردن مقدار كمي از آن ممكن نباشد، بايد آنجا را بكنند يا خراب نمايند و پر كردن و ساختن آن قسمت بر شخص نجس كننده واجب است و اگر مسجد به نحوي نجس شده باشد كه براي تطهير آن ناچار باشند تمام مسجد را خراب كنند، چنانچه متبرّعي باشد كه بعد از تخريب آن را بسازد، خراب كردن آن جايز است و الا جايز نيست، ولي اگر ممكن است بايد ظاهر آن را تطهير نمايند و اگر چيزي مانند آجر مسجد كه ممكن است آن را پس از تطهير برگرداند، نجس شود، بايد بعد از تطهير آن را به مسجد برگرداند.

مسأله 936

اگر مسجدي را غصب كنند و به جاي آن خانه يا خيابان و مانند آن احداث كنند، يا به طوري خراب شود كه نماز خواندن در آن ممكن نباشد، باز هم نجس كردن آن بنا بر احتياط واجب حرام و تطهير آن حتي الامكان واجب است.

مسأله 937

نجس كردن حرم ائمّه عليهم السّلام حرام است و اگر نجس شود، چنانچه نجس ماندن آن بي احترامي باشد، تطهير آن واجب است، بلكه احتياط واجب آن است كه اگر بي احترامي هم نباشد آن را تطهير كنند.

مسأله 938

اگر حصير مسجد نجس شود، بايد آن را آب بكشند، ولي چنانچه به واسطه آب كشيدن، خراب مي شود و بريدن جاي نجس بهتر است، بايد آن را ببرند.

مسأله 939

بردن عين نجس - مانند خون و غيره - در مسجد، اگر بي احترامي به مسجد باشد حرام است، بلكه احتياط مستحب آن است كه اگر بي احترامي هم نباشد، عين نجس را در مسجد نبرند و نيز بردن چيزي كه نجس شده، در صورتي كه بي احترامي به مسجد باشد، حرام است.

مسأله 940

درس و مباحثه و مطالعات ديني در مسجد، در وقتي كه مزاحم نماز مردم نباشد اشكالي ندارد بلكه مزاحمت براي اين كارها جائز نيست و متصديان مساجد حق ندارند مانع اين امور بشوند چنانكه اگر مسجد را براي روضه خواني چادر بزنند و فرش كنند و پارچه بكوبند و اسباب چاي در آن ببرند، در صورتي كه اين كارها به مسجد ضرر نرساند و مانع نماز خواندن نشود، اشكال ندارد.

مسأله 941

زينت كردن مسجد به طلا حرام است بنا بر احتياط واجب و هم چنين است نقش كردن مسجد به صورت چيزهايي كه مثل انسان و حيوان روح دارد و نقّاشي چيزهايي كه روح ندارد، مثل گل و بوته مكروه است.

مسأله 942

اگر مسجد خراب هم بشود، نمي توانند آن را بفروشند، يا داخل ملك شخصي و يا جاده عمومي نمايند.

مسأله 943

فروختن در و پنجره و چيزهاي ديگر مسجد حرام است و اگر مسجد خراب شود، بايد اينها را صرف تعمير همان مسجد كنند و چنانچه بدرد آن مسجد نخورد، بايد در مسجد ديگر مصرف شود، ولي اگر بدرد مسجدهاي ديگر هم نخورد، مي توانند آن را بفروشند و پول آن را اگر ممكن است صرف تعمير همان مسجد وگرنه صرف تعمير مسجد ديگر نمايند.

مسأله 944

ساختن مسجد و تعمير مسجدي كه نزديك به خرابي مي باشد مستحب است و اگر مسجد به صورتي درآيد كه تعمير آن ممكن نباشد، مي توانند آن را خراب كنند و دوباره بسازند، بلكه مي توانند مسجدي را كه خراب نشده براي احتياج مردم خراب كنند و بزرگتر بسازند و اجزاء و لوازم آن را حتّي الامكان در ساختمان جديد به كار ببرند.

مسأله 945

تميز كردن مسجد و آماده كردن آن براي استفاده بهر صورت حتّي با روشن كردن چراغ آن مستحب است و كسي كه مي خواهد مسجد برود، مستحب است خود را خوشبو كند و لباس پاكيزه و قيمتي بپوشد و ته كفش خود را وارسي كند كه آلوده نباشد و موقع داخل شدن به مسجد اوّل پاي راست و موقع بيرون آمدن، اوّل پاي چپ را بگذارد و همچنين مستحب است از همه زودتر به مسجد آيد و از همه ديرتر از مسجد بيرون برود.

مسأله 946

رفتن به مساجد مستحب است و در حديث آمده است كه بهر قدمي - در رفت و برگشت - ده حسنه داده مي شود و وقتي انسان وارد مسجد مي شود، مستحب است دو ركعت نماز به قصد تحيّت و احترام مسجد بخواند و اگر نماز واجب يا مستحب ديگري هم بخواند كافي است.

مسأله 947

خوابيدن در مسجد، مگر در ضرورت و نيز صحبت كردن راجع به كارهاي دنيا و اشتغال به صنعت و كار و خواندن اشعار غير حكيمانه مكروه است و همينطور انداختن آب دهان و بيني و اخلاط سينه در مسجد و فرياد براي پيدا كردن ديگري يا چيزي و يا براي كارهاي ديگر، ولي بلند كردن صدا براي اذان مانعي ندارد و نيز كشيدن اسلحه از غلاف در مسجد مكروه است مگر آنكه ضرورتي باشد و خلاصه هر كاري كه با احترام مسجد منافات داشته باشد كراهت دارد.

مسأله 948

راه دادن بچّه و ديوانه به مسجد مكروه است و كسي كه پياز و سير و مانند اينها خورده كه بوي دهانش مردم را اذيّت مي كند مكروه است به مسجد برود و هر گونه ايجاد بوي بد در مسجد مكروه است.

اذان و اقامه

مسأله 949

براي مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاي واجب يوميّه اذان و اقامه بگويند، ولي پيش از نمازهاي واجب غير يوميّه مثل نماز آيات، مستحب است سه مرتبه بگويند:

اَلصّلوة.

مسأله 950

مستحب است در روز اوّلي كه بچّه به دنيا مي آيد يا پيش از آنكه بند نافش بيفتد، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه بگويند.

مسأله 951

اذان هيجده جمله است:

اَللّهُ اَكبَرُ چهار مرتبه اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ، اَشْهَدُ اَن مُحَمّدا رَسُوُلُ اللّه، حَي عَلَي الصّلوةِ، حَي عَلَي الفَلاحِ، حَي عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ، اَللّهُ اَكبَرُ، لا اِلهَ اِلا اللّهُ هر يك دو مرتبه.

و اقامه هفده جمله است يعني:

دو مرتبه اَللّهُ اَكبَرُ از اوّل اذان و يك مرتبه لا اِلهَ اِلا اللّهُ از آخر آن كم مي شود و بعد از گفتن حَي عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ بايد دو مرتبه قَدْ قامَتِ الصّلوةُ اضافه نمود.

مسأله 952

اَشْهَدُ اَن عَلِيّا وَلِي اللّهِ جزو اذان و اقامه نيست، ولي خوب است بعد از اَشْهَدُ اَن مُحَمّدا رَسُوُلُ اللّهِ به قصد قربت گفته شود اگر به طوري بگويد كه معلوم شود قصد جزئيت ندارد و با ساير فصول فرق دارد بهتر است، بلكه چون به طور كلّي نقل شده است كه هرگاه شهادت به رسالت پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم داديد شهادت بامارت عَلَيْهِ السَّلَام بر مؤمنين و ولايت او هم بدهيد و از طرفي چون شعار شيعه است و حقيقت اسلام در ولايت اهلبيت عليهم السّلام نهفته است و بنا بر اين شهادت مزبور از شعائر اللّه مي باشد.

احتياط واجب آن است كه اگر در تقيّه نباشد در اذان و اقامه هم گفته شود، ليكن قصد جزئيّت نكند، بلكه احتياط واجب آن است كه هر وقت و هر جا شهادت رسالت و نبوّت حضرت محمّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم داده مي شود، شهادت به ولايت و امارت حضرت علي عَلَيْهِ السَّلَام نيز داده شود - مگر در ضرورت تقيّه و مانند آن - ولي در نماز اين احتياط لازم نيست و اگر

بخواهد از هر جهت بنا بر احتياط عمل نمايد در نماز به صورت دعا بگويد:

مثل اَللّهُم صَل عَلي مُحَمّدٍ رَسُوُلِك وَ عَلي ِ اَميرَالْمُؤْمِنينَ وَلي اللّهِ و بهتر آن است كه همه جا بدنبال نام مبارك علي عَلَيْهِ السَّلَام اشاره اي به امامان ديگر نيز بنمايد، مثلاً در اذان و اقامه بگويد:

اَشْهَدُ اَن عَليّا اَميرَالْمُؤْمِنينَ وَ اَوْلادَهُ الْمَعْصوُمينَ اَوْلياءَ اللّهِ.

ترجمه اذان و اقامه

اَللّهُ اَكبَرُ يعني:

خداي تعالي بزرگتر از آن است كه او را وصف كنند.

اَشْهَدُ اَن لا اِلهَ اِلا اللّهُ شهادت مي دهم كه غير از خدايي كه يكتا و بي همتاست معبود ديگري نيست.

اَشْهَدُ اَن مُحَمّدا رَسُوُلُ اللّهِ يعني شهادت مي دهم كه حضرت محمّد بن عبداللّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم پيغمبر و فرستاده خداست.

اَشْهَدُ اَن عَلِيّا اَميرَالْمُؤْمِنين وَلِي اللّهِ يعني:

شهادت مي دهم كه حضرت علي عليه الصّلوة والسّلام اميرالمؤمنين و ولي خدا بر همه خلق است و نيز فرزندان معصومش.

حَي عَلَي الصّلوةِ يعني:

بشتاب براي نماز.

حَي عَلَي الفَلاحِ يعني:

بشتاب براي رستگاري - نماز -.

حَي عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ يعني:

بشتاب براي بهترين كارها ( نماز).

قَدْ قامَتِ الصّلوةُ يعني:

به تحقيق نماز برپا شد.

لا اِلهَ اِلا اللّهُ يعني:

معبودي نيست مگر خدايي كه يكتا و بي همتا است.

مسأله 953

بين جمله هاي اذان و اقامه بايد خيلي فاصله نشود و اگر بين آنها بيشتر از معمول فاصله بيندازد، بايد دو باره آنها را از سر بگيرد.

مسأله 954

در پنج مورد اذان ساقط مي شود:

اوّل - نماز عصر روز جمعه.

دوّم - نماز عصر روز عرفه كه روز نهم ذيحجّه است.

سوّم - نماز عشاء شب عيد قربان براي كسي كه در مشعر الحرام باشد.

چهارم - نماز عصر و عشاء زن مستحاضه.

پنجم - نماز عصر و عشاء كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند و در اين پنج نماز در صورتي اذان ساقط مي شود، كه با نماز قبلي هيچ فاصله نشود، يا فاصله كمي بين آنها باشد و فاصله شدن نافله براي عدم سقوط اذان كافيست در غير از اين پنج مورد هم هر جا كه دو نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشاء را جمع كرده با هم مي خواند، براي نماز دوّم اذان نگويد بهتر است، بلكه به احتياط واجب در همه آن پنج مورد و هر موردي كه جمع كند براي نماز دوّم بايد اذان گفته نشود.

مسأله 955

اگر براي نماز جماعتي اذان و اقامه گفته باشند، كسي كه با آن جماعت نماز مي خواند نبايد براي نماز خود اذان و اقامه بگويد.

مسأله 956

اگر براي خواندن نماز به مسجد برود و ببيند جماعت تمام شده، تا وقتي كه صفها به هم نخورده و جمعيّت متفرّق نشده، مي تواند براي نماز خود، اذان و اقامه نگويد يعني به اذان و اقامه آنان اكتفا نمايد.

مسأله 957

در جايي كه عدّه اي مشغول نماز جماعت هستند، يا نماز آنان تازه تمام شده و صفها به هم نخورده است، اگر انسان بخواهد فُرادي يا با جماعت ديگر كه در آن محل برپا مي شود نماز بخواند، با سه شرط اذان و اقامه از او ساقط مي شود:

اوّل - آنكه براي آن نماز اذان و اقامه گفته باشند.

دوّم - آنكه آن نماز جماعت باطل نباشد.

سوّم - آنكه نماز او و نماز جماعت در يك مكان باشد.

پس اگر نماز جماعت، داخل مسجد بزرگي باشد و او بخواهد در طرف ديگر مسجد نماز بخواند، مستحب است اذان و اقامه بگويد. سقوط اذان و اقامه با اين شرايط به طور لزوم است و بنا بر اين گفتن اذان و اقامه به قصد ورود شرعي حرام است، ليكن به قصد رجاء ثواب مانعي ندارد.

مسأله 958

اگر در يكي از شرطهايي كه در مسأله قبل گفته شد شك كند، چنانچه رجاء اً اذان و اقامه بگويد، مطابق با احتياط عمل كرده است.

مسأله 959

كسي كه اذان و اقامه ديگري را مي شنود، مستحب است هر قسمتي را كه مي شنود بگويد، ليكن از حَي عَلي الصّلوة تا آخر حَي عَلي خَيْرِ الْعَمَل را به قصد رجاء بگويد و مي تواند آنها را به لا حَوْلَ وَ لا قُوّةَ اِلا بِاللّهِ تبديل كند.

مسأله 960

كسي كه اذان و اقامه ديگري را شنيده، چه با او گفته باشد يا نه، در صورتي كه بين آن اذان و اقامه و نمازي كه مي خواهد بخواند، زياد فاصله نشده باشد، مي تواند براي نماز خود اذان و اقامه نگويد.

مسأله 961

اگر مرد اذان زن را با قصد لذّت بشنود، اذان از او ساقط نمي شود، بلكه اگر قصد لذّت هم نداشته باشد، ساقط شدن اذان اشكال دارد، اگر چه بي وجه نيست.

مسأله 962

هرگاه اذان و اقامه را فراموش كند و مشغول نماز شود، اگر تا وارد ركوع ركعت اول نشده، يادش آمد، مي تواند نماز را رها كرده و پس از گفتن اذان و اقامه نماز را دوباره شروع كند.

مسأله 963

اقامه بايد بعد از اذان گفته شود و اگر قبل از اذان بگويند صحيح نيست.

مسأله 964

اگر كلمات اذان و اقامه را بدون ترتيب بگويد، مثلاً حَي عَلَي الفَلاحِ را پيش از حَي عَلَي الصّلوةِ بگويد، بايد از جايي كه ترتيب به هم خورده دوباره بگويد.

مسأله 965

بايد بين اذان و اقامه فاصله ندهد و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد، كه اذاني را كه گفته اذان اين اقامه حساب نشود، مستحب است دو باره اذان و اقامه را بگويد و نيز اگر بين اذان و اقامه و نماز به قدري فاصله دهد كه اذان و اقامه آن نماز حساب نشود، مستحب است دو باره براي آن نماز اذان و اقامه بگويد.

مسأله 966

اذان و اقامه بايد به عربي صحيح گفته شود، پس اگر به عربي غلط بگويد، يا به جاي حرفي حرف ديگر بگويد، يا مثلاً ترجمه آنها را به فارسي بگويد صحيح نيست.

مسأله 967

اذان و اقامه بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود و اگر عمداً يا از روي فراموشي پيش از وقت بگويد باطل است.

مسأله 968

اگر پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان گفته يا نه، بايد اذان را بگويد، ولي اگر مشغول اقامه شود و شك كند كه اذان گفته يا نه، گفتن اذان لازم نيست.

مسأله 969

اگر در بين اذان يا اقامه پيش از آنكه قسمتي را بگويد شك كند كه قسمت پيش از آن را گفته يا نه، بايد قسمتي را كه در گفتن آن شك كرده بگويد، ولي اگر در حال گفتن قسمتي از اذان يا اقامه شك كند كه آنچه پيش از آن است گفته يا نه، گفتن آن لازم نيست.

مسأله 970

مستحب است انسان در موقع گفتن اذان، رو به قبله بايستد و با وضو يا غسل باشد و دستها را به گوش بگذارد و صدا را بلند نمايد و بكشد و بين جمله هاي اذان كمي فاصله دهد و بين آنها حرف نزند و اما در اقامه بايد با طهارت باشد و بنا بر احتياط لازم رو به قبله و ايستاده باشد.

مسأله 971

مستحب است بدن انسان در موقع گفتن اقامه آرام باشد و اقامه را آهسته تر از اذان بگويند و جمله هاي آن را به هم نچسباند و در عين حال به اندازه اي كه بين جمله هاي اذان فاصله مي دهد بين جمله هاي اقامه فاصله ندهند.

مسأله 972

مستحب است بين اذان و اقامه يك قدم بردارد، يا قدري بنشيند، يا سجده كند، يا ذكر بگويد، يا دعا بخواند، يا قدري ساكت باشد، يا حرفي بزند يا دو ركعت نماز بخواند ولي حرف زدن بين اذان و اقامه نماز صبح و نماز خواندن بين اذان و اقامه نماز مغرب، مستحب نيست و اگر سجده را انتخاب كند در سجده بگويد:

لا اِلهَ اِلا اَنْتَ سَجَدْتُ لَك خاضِعا خاشِعا.

مسأله 973

مستحب است كسي را كه براي گفتن اذان معين مي كنند، عادل و وقت شناس و صدايش بلند باشد و اذان را در جاي بلند بگويد.

مسأله 974

شنيدن اذان از راديو و ضبط صوت براي نماز كافي نيست مگر اينكه شخص آن را حكايت كند يعني همراه آن بگويد.

واجبات نماز

واجبات نماز يازده چيز است:

اول - نيت.

دوم - قيام، يعني:

ايستادن.

سوم - تكبيرة الاحرام، يعني:

گفتن الله اكبر در اول نماز.

چهارم - ركوع.

پنجم - سجود.

ششم - قرائت.

هفتم - ذكر.

هشتم - تشهد.

نهم - سلام.

دهم - ترتيب.

يازدهم - موالات، يعني:

پي در پي بودن اجزاء نماز.

مسأله 975

بعضي از واجبات نماز ركن است، يعني:

اگر انسان آنها را به جا نياورد، يا در نماز اضافه كند، عمداً باشد يا اشتباها، نماز باطل مي شود و بعضي ديگر ركن نيست، يعني:

اگر عمداً كم يا زياد شود، نماز باطل مي شود و چنانچه اشتباها كم يا زياد گردد، نماز باطل نمي شود.

و ركن نماز پنج چيز است:

اول - نيت.

دوم - تكبيرة الاحرام.

سوم - قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متصل به ركوع، يعني:

ايستادن پيش از ركوع.

چهارم - ركوع.

پنجم - دو سجده از يك ركعت.

نيّت

مسأله 976

انسان بايد نماز را به نيت قربت، يعني:

براي انجام فرمان خداوند به جا آورد و لازم نيست نيت را از قلب خود بگذراند يا مثلاً به زبان بگويد كه چهار ركعت نماز ظهر مي خوانم قربةً اِلي اللّه بلكه همانطور كه قصد ساير كارهايش را دارد قصد قربت نيز همانطور است و در نماز احتياط در شكيات به احتياط لازم به زبان نياورد.

مسأله 977

علاوه بر قصد قربت قصد عنوان معين نماز نيز لازم است و بنا بر اين اگر در نماز ظهر يا نماز عصر نيت كند كه چهار ركعت نماز مي خوانم و معين نكند ظهر است يا عصر، نماز او باطل است و نيز كسي كه مثلاً قضاي نماز ظهر بر او واجب است، اگر در وقت نماز ظهر بخواهد آن نماز قضا يا نماز ظهر آن روز را بخواند، بايد در نيت معين كند كه اداء است يا قضاء.

مسأله 978

انسان بايد از اول تا آخر نماز به نيت خود باقي باشد، پس اگر در بين نماز به طوري غافل شود كه اگر بپرسند چه مي كني؟

نداند چه بگويد نمازش باطل است.

مسأله 979

انسان بايد فقط براي: انجام امر خداوند نماز بخواند، پس كسي كه ريا كند يعني، براي نشان دادن به مردم نماز بخواند، نمازش باطل است خواه فقط براي مردم باشد، يا خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد.

مسأله 980

اگر قسمتي از نماز را هم براي غير خدا به جا آورد، نماز باطل است، چه آن قسمت، واجب باشد مثل حمد و سوره، چه مستحب باشد مانند قنوت، ولكن در مستحب، احتياط لازم آن است كه نماز را تمام و دو باره اعاده نمايد بلكه اگر اصل اعمال نماز را براي خدا به جا آورد ولي در انتخاب زمان و مكان خاص و يا جماعت ريا كند نيز بنا بر احتياط واجب نمازش باطل است.

ليكن اگر منظورش اين باشد كه ديگران بدانند كه او اهل نماز است تا آنها هم پيروي كرده نماز بخوانند و اين قصد هم براي خدا باشد اشكالي ندارد يعني نماز را براي خدا يا اطاعت امر خدا مي خواند و در حضور ديگران خواندن را هم باين قصد مي خواند كه ديگران را هم نمازخوان كند.

تكبيرة الاحرام

مسأله 981

گفتن الله اكبر در اول هر نماز واجب و ركن است، يعني ترك آن عمداً يا سهواً نماز را باطل مي كند و از اضافه كردن يعني مثلاً دو بار گفتن آن هم بنا بر احتياط واجب بايد پرهيز نمايد و بايد حروف اللّه و حروف اَكبَر و دو كلمه اللّه و اَكبَر را پشت سر هم بگويد تا موالات رعايت شود و اين مطلب در همه افعال و ذكرهاي نماز لازم المراعاة مي باشد يعني بين كلمات فاصله زياد نيندازد و نيز بايد اين دو كلمه به عربي صحيح گفته شود و اگر به عربي غلط بگويد، يا مثلاً ترجمه آن را به فارسي بگويد صحيح نيست.

مسأله 982

احتياط واجب آن است كه تكبيرة الاحرام نماز را به چيزي كه پيش از آن مي خواند، مثلاً به اقامه يا به دعايي كه پيش از تكبير مي خواند نچسباند.

مسأله 983

اگر انسان بخواهد الله اكبر را به چيزي كه بعد از آن مي خواند مثلاً به بسم الله الرحمن الرحيم بچسباند، بايد (ر) اكبر را با پيش (ضمّه) بخواند.

مسأله 984

موقع گفتن تكبيرة الاحرام بايد بدن آرام باشد و اگر عمداً در حالي كه بدنش حركت دارد، تكبيرة الاحرام را بگويد باطل است و حكم سهو آن در مسأله 995 خواهد آمد.

مسأله 985

تكبير و حمد و سوره و ذكر و دعا را بايد طوري بخواند كه خودش بشنود و اگر به واسطه سنگيني يا كري گوش يا سر و صداي زياد نمي شنود، بايد طوري بگويد، كه اگر مانعي نباشد بشنود.

مسأله 986

كسي كه لال است يا زبان او مرضي دارد كه نمي تواند الله اكبر را درست بگويد، بايد بهر طور كه مي تواند بگويد و اگر هيچ نمي تواند بگويد، بايد در قلب خود بگذراند و براي تكبير اشاره كند و زبانش را هم اگر مي تواند حركت دهد.

مسأله 987

مستحب است پيش از تكبيرة الاحرام بگويد:

يا مُحْسِنُ قَدْ اَتاك الْمُسي ء وَ قَدْ اَمَرْتَ الْمُحْسنَ اَنْ يَتَجاوَزَ عَنِ الْمُسيي ء اَنْتَ المُحْسِنُ وَ اَنَا الْمُسيي ءُ بِحَقّ ِ مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ صَلّ ِ عَلي مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ وَ تَجاوَزْ عَنْ قَبيحِ ما تَعْلَمُ مِنّي.

يعني:

اي خدايي كه به بندگان احسان مي كني بنده گنهكار به در خانه تو آمده و تو امر كرده اي كه نيكوكار از گناهكار بگذرد، تو نيكوكاري و من گناهكار بحق محمد و آل محمد عَلَيْهم ُالسَّلَام رحمت خود را بر محمد و آل محمد عَلَيْهم ُالسَّلَام بفرست و از بديهايي كه ميداني از من سر زده بگذر.

پس از تكبير هم به قصد رجاء ثواب اشكال ندارد.

مسأله 988

مستحب است موقع گفتن تكبير اول نماز و تكبيرهاي بين نماز دستها را تا مقابل گوشها بالا ببرد.

مسأله 989

اگر شك كند كه تكبيرة الاحرام را گفته يا نه، چنانچه مشغول خواندن چيزي پس از تكبير شده، به شك خود اعتنا نكند و اگر چيزي نخوانده، بايد تكبير را بگويد.

مسأله 990

اگر بعد از گفتن تكبيرة الاحرام شك كند كه آن را صحيح گفته يا نه، چنانچه مشغول خواندن چيزي پس از تكبير شده به شك خود اعتنا نكند و همچنين است اگر چيزي نخوانده ولكن احتياط مستحب آن است كه در اين صورت نماز را تمام كند و دو باره بخواند.

قيام (ايستادن)

مسأله 991

قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام پيش از ركوع كه آن را قيام متصل به ركوع مي گويند ركن است، ولي قيام در موقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع ركن نيست و اگر كسي آن را از روي فراموشي ترك كند نمازش صحيح است.

مسأله 992

واجب است پيش از گفتن تكبير و بعد از آن لحظه اي بايستد، تا يقين كند كه همه تكبير در حال ايستادن بوده است.

مسأله 993

اگر ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد بايستد و به ركوع رود و اگر بدون اينكه بايستد به حال خميدگي به ركوع برگردد، چون قيام متصل به ركوع را به جا نياورده، نماز او باطل است.

مسأله 994

موقعي كه ايستاده است، بايد بدن را حركت ندهد و به طرفي خم نشود و بجايي تكيه نكند ولي اگر از روي ناچاري باشد، يا در حال خم شدن براي ركوع پاها را حركت دهد، اشكال ندارد.

مسأله 995

اگر موقعي كه ايستاده، از روي فراموشي بدن را حركت دهد، يا به طرفي خم شود، يا بجايي تكيه كند، اشكال ندارد ولي در قيام متصل به ركوع، اگر از روي فراموشي هم باشد، بنا بر احتياط مستحب، نماز را تمام كند و دو باره بخواند ولي اقوي صحّت نماز است و اگر در موقع تكبيرة الاحرام باشد، مي تواند كاري كه مبطل باشد، مثل رو برگرداندن از قبله انجام دهد و دو باره تكبير بگويد و اگر نماز را تمام كرده دوباره از اوّل بخواند بهتر است ليكن لازم نيست.

مسأله 996

احتياط واجب آن است كه در موقع ايستادن، هر دو پا روي زمين باشد، ولي لازم نيست سنگيني بدن روي هر دو پا باشد و اگر روي يك پا هم باشد، اشكال ندارد.

مسأله 997

كسي كه مي تواند درست بايستد، اگر پاها را آنقدر باز بگذارد كه او را ايستاده نگويند، نمازش باطل است.

مسأله 998

موقعي كه انسان در نماز مشغول خواندن چيزي است، حتّي بنا بر احتياط واجب موقع گفتن ذكرهاي مستحبي نماز بايد بدنش آرام باشد و در موقعي كه مي خواهد كمي جلو يا عقب رود، يا كمي بدن را به طرف راست يا چپ حركت دهد، بايد چيزي نگويد، ولي بِحَوْلِ اللّهِ وَ قُوّتِهِ اَقوُمُ وَ اَقْعُدُ (قيام و قعودم با حول و قوه الهي است) را بايد در حال برخاستن بگويد.

مسأله 999

اگر در حال حركت بدن ذكر بگويد، مثلاً موقع رفتن به ركوع يا رفتن به سجده تكبير بگويد، چنانچه آن را به قصد خاص ذكري كه در نماز دستور داده اند بگويد، احتياطاً نماز را دوباره بخواند گرچه اقوي صحّت نماز است و فقط خلاف وظيفه خاص عمل كرده است و اگر باين قصد نگويد، بلكه بخواهد ذكري گفته باشد (به قصد ذكر مطلق)، نماز بي اشكال است.

مسأله 1000

حركت دادن دست و انگشتان در موقع خواندن حمد و سوره اشكال ندارد. اگر چه احتياط مستحب آن است كه آنها را هم حركت ندهد.

مسأله 1001

اگر موقع خواندن حمد و سوره، يا خواندن تسبيحات بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، احتياط واجب آن است كه بعد از آرام گرفتن بدن، آنچه را در حال حركت خوانده دو باره بخواند.

مسأله 1002

اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود، بايد بنشيند و اگر از نشستن هم عاجز شود، بايد بخوابد، ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي نخواند.

مسأله 1003

تا انسان مي تواند ايستاده نماز بخواند، نبايد بنشيند مثلاً كسي كه در موقع ايستادن، بدنش حركت مي كند، يا مجبور است به چيزي تكيه دهد، يا بدنش را كج كند، يا خم شود يا پاها را بيشتر از معمول باز بگذارد، بايد بهر طور كه مي تواند بايستد و نماز بخواند، ولي اگر به هيچ قسم حتّي به طور خميده مثل حال ركوع هم نتواند بايستد، بايد راست بنشيند و نشسته نماز بخواند.

مسأله 1004

تا انسان مي تواند بنشيند نبايد خوابيده نماز بخواند و اگر نتواند راست بنشيند، بايد هر طور كه مي تواند بنشيند و اگر به هيچ قسم نمي تواند بنشيند بايد به طوري كه در احكام قبله گفته شد، به پهلوي راست بخوابد و اگر نمي تواند به پهلوي چپ و اگر آن هم ممكن نيست، به پشت بخوابد، به طوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد.

مسأله 1005

كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر بعد از خواندن حمد و سوره بتواند بايستد و ركوع را ايستاده به جا آورد، بايد بايستد و از حال ايستاده به ركوع برود و اگر نتواند، بايد ركوع را هم نشسته به جا آورد.

مسأله 1006

كسي كه خوابيده نماز مي خواند، اگر در بين نماز بتواند بنشيند، بايد مقداري را كه مي تواند، نشسته بخواند و نيز اگر مي تواند بايستد، بايد مقداري را كه مي تواند، ايستاده بخواند. ولي تا بدنش آرام نگرفته، بايد چيزي نخواند.

مسأله 1007

كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر در بين نماز بتواند بايستد، بايد مقداري را كه مي تواند، ايستاده بخواند. ولي تا بدنش آرام نگرفته، بايد چيزي نخواند.

مسأله 1008

كسي كه مي تواند بايستد، اگر بترسد كه به واسطه ايستادن، مريض شود يا ضرري به او برسد، مي تواند نشسته نماز بخواند و اگر از نشستن هم بترسد، مي تواند خوابيده نماز بخواند.

مسأله 1009

اگر انسان احتمال بدهد كه تا آخر وقت بتواند ايستاده نماز بخواند، بنا بر احتياط لازم بايد نماز را تأخير بيندازد.

آنگاه اگر نتوانست بايستد، در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز به جا آورد.

مسأله 1010

مستحب است در حال ايستادن، بدن را راست نگهدارد، شانه ها را پايين بيندازد، دستها را روي رانها بگذارد، انگشتها را به هم بچسباند، جاي سجده را نگاه كند، سنگيني بدن را به طور مساوي روي دو پا بيندازد، با خضوع و خشوع باشد، پاها را پس و پيش نگذارد، اگر مرد است پاها را از سه انگشت باز تا يك وجب فاصله دهد و اگر زن است پاها را به هم بچسباند.

قرائت

مسأله 1011

در ركعت اوّل و دوّم نمازهاي واجب يوميّه، انسان بايد اوّل حمد و بعد از آن بنا بر احتياط واجب يك سوره تمام بخواند.

مسأله 1012

اگر وقت نماز تنگ باشد، يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند، مثلاً بترسد كه اگر معطل شده سوره را بخواند، دزد يا درنده، يا هر چيز ديگري به او صدمه بزند، نبايد سوره را بخواند و اگر براي كاري عجله هم داشته باشد مي تواند سوره را نخواند.

مسأله 1013

اگر عمداً سوره را به قصد همان سوره وظيفه نماز، پيش از حمد بخواند و بعد حمد را بخواند و به ركوع رود نمازش باطل است؛ ولي اگر بعد از حمد، سوره را دوباره بخواند، احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره اعاده نمايد و اگر اشتباها سوره را پيش از حمد بخواند و در بين آن يادش بيايد، بايد سوره را رها كند و بعد از خواندن حمد سوره را از اوّل بخواند.

مسأله 1014

اگر حمد و سوره يا يكي از آنها را فراموش كند و بعد از رسيدن به ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.

مسأله 1015

اگر پيش از آنكه براي ركوع خم شود، بفهمد كه حمد و سوره را نخوانده، بايد بخواند و اگر بفهمد سوره را نخوانده، بايد فقط سوره را بخواند ولي اگر بفهمد حمد تنها را نخوانده بايد اول حمد و بعد از آن دوباره سوره را بخواند و نيز اگر خم شود و پيش از آنكه به حد ركوع برسد، بفهمد حمد و سوره، يا سوره تنها، يا حمد تنها را نخوانده، بايد بايستد و به همين دستور عمل نمايد.

مسأله 1016

اگر در نماز فريضه يكي از چهار سوره اي را كه آيه سجده دارد، عمداً بخواند نمازش باطل است.

مسأله 1017

اگر اشتباها مشغول خواندن سوره اي شود كه سجده واجب دارد چنانچه پيش از رسيدن به آيه سجده بفهمد بايد آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند و اگر بعد از خواندن آيه سجده بفهمد بنا بر احتياط براي سجده واجب اشاره كند و سوره را تمام كند و بعد يك سوره ديگر احتياطاً به قصد قربت مطلقه بخواند و به ركوع رود و نماز را تمام كند و بعد از نماز بنا بر احتياط مستحب سجده آن را به جا آورد.

مسأله 1018

اگر در نماز آيه سجده را بشنود، نمازش صحيح است و بنا بر احتياط براي سجده واجب اشاره كند و بعد از نماز هم سجده را به جا آورد.

مسأله 1019

در نماز مستحب خواندن سوره لازم نيست، اگر چه آن نماز به واسطه نذر كردن واجب شده باشد، ولي در بعضي از نمازهاي مستحبي مثل نماز وحشت و نماز جعفر و … كه سوره مخصوصي دارد، اگر بخواهد به دستور آن نماز رفتار كرده باشد، بايد همان سوره را بخواند.

مسأله 1020

در نماز جمعه و در نماز ظهر روز جمعه مستحب است در ركعت اول بعد از حمد، سوره جمعه و در ركعت دوم بعد از حمد، سوره منافقين بخواند و اگر مشغول يكي از اينها شود، بنا بر احتياط واجب نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند.

مسأله 1021

اگر بعد از حمد مشغول خواندن سوره توحيد يا سوره كافرون شود، نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند. ولي در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه اگر از روي فراموشي به جاي سوره جمعه و منافقين، يكي از اين دو سوره را بخواند، تا به نصف نرسيده، مي تواند آن را رها كند و سوره جمعه و منافقين را بخواند.

مسأله 1022

اگر در نماز جمعه يا نماز ظهر روز جمعه عمداً سوره توحيد يا سوره كافرون بخواند، اگر چه به نصف نرسيده باشد، بنا بر احتياط واجب نمي تواند رها كند و سوره جمعه و منافقين را بخواند.

مسأله 1023

برخي سوره ها چون عم يتساءلون و هل أتي در نماز صبح و سبح اسم و و الشمس در ظهر و عشاء و اذا جاء و ألْهيكُمُ التَّكاثُرُ در عصر و مغرب سفارش شده است.

مسأله 1024

اگر در نماز غير سوره توحيد و كافرون، سوره ديگري بخواند، تا به نصف نرسيده مي تواند رها كند و سوره ديگري بخواند.

مسأله 1025

اگر مقداري از سوره را فراموش كند، يا از روي ناچاري مثلاً به واسطه تنگي وقت يا جهت ديگر نشود آن را تمام نمايد، مي تواند آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند، اگر چه از نصف گذشته باشد، يا سوره اي را كه مي خوانده توحيد، يا كافرون باشد.

مسأله 1026

بر مرد واجب است حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند بخواند و بر مرد و زن واجب است حمد و سوره نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند.

مسأله 1027

مرد بايد در نماز صبح و مغرب و عشاء مواظب باشد كه تمام كلمات حمد و سوره حتي حرف آخر آنها را بلند بخواند. حتي اگر بخواهد بر آن حرف آخر وقف كند.

مسأله 1028

زن مي تواند حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشاء را بلند يا آهسته بخواند، ولي اگر نامحرم صدايش را بشنود، بنا بر احتياط مستحب آهسته بخواند. ولي اگر صدايش و يا شرايط و حال شنونده طوريست كه خوف گناه يا لذت است حتما بايد آهسته بخواند.

مسأله 1029

اگر در جايي كه بايد نماز را طبق وظيفه بلند بخواند، عمداً آهسته بخواند. يا در جايي كه بايد آهسته بخواند، عمداً بلند بخواند، نمازش باطل است؛ ولي اگر از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد صحيح است و اگر در بين خواندن حمد و سوره هم بفهمد اشتباه كرده، لازم نيست مقداري را كه خوانده دو باره بخواند و اين حكم در مورد مسأله قبلي - قرائت زن نيز بنا بر احتياط واجب جريان دارد.

مسأله 1030

اگر كسي در خواندن حمد و سوره بيشتر از معمول صدايش را بلند كند، به طوري كه خلاف صورت نماز باشد مثل آنكه آنها را با فرياد بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 1031

انسان بايد نماز را ياد بگيرد كه غلط نخواند و كسي كه به هيچ قسم نمي تواند صحيح آن را ياد بگيرد، بايد نماز را به جماعت به جا آورد مگر آنكه بر او حرج باشد و در اين صورت بهر طور كه مي تواند بخواند و بهر حال نمي تواند نماز را ترك كند.

مسأله 1032

كسي كه حمد و سوره و چيزهاي ديگر نماز را به خوبي نمي داند و مي تواند ياد بگيرد، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بايد ياد بگيرد و اگر وقت تنگ است، بنا بر احتياط واجب در صورتي كه ممكن باشد، بايد نمازش را به جماعت بخواند.

مسأله 1033

مزد گرفتن براي ياد دادن واجبات نماز بنا بر احتياط واجب حرام است؛ ولي براي مستحبات آن اشكال ندارد و در واجبات هم براي مقدمات تعليم مثل رفتن به مكان خاصي براي ياد دادن اجرت بگيرد.

مسأله 1034

اگر يكي از كلمات حمد يا سوره را عمداً نگويد يا به جاي حرفي حرف ديگر بگويد مثلاً به جاي (ض)، (ظ) بگويد، يا جايي كه بايد بدون زير و زبر خوانده شود، زير و زبر بدهد، يا تشديد را نگويد نماز او باطل است.

مسأله 1035

اگر انسان كلمه اي را صحيح بداند و در نماز همان طور بخواند و بعد بفهمد غلط خوانده، لازم نيست دوباره نماز را بخواند و يا قضا نمايد، مگر اينكه در جهل خود مقصّر بوده باشد مثل اينكه با توجه به اينكه شايد طور ديگري باشد عمداً تحقيق نكند - كه بايد بنا بر احتياط واجب دوباره بخواند.

مسأله 1036

اگر زير و زبر كلمه اي را نداند يا نداند مثلاً كلمه اي به (س) است يا به (ص) بايد ياد بگيرد و چنانچه دو جور يا بيشتر بخواند، مثل آنكه در اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ، مستقيم را يك مرتبه با (سين) و يك مرتبه با (صاد) بخواند، نمازش باطل است مگر اينكه ذكر باشد و يك جور آن وظيفه و طور ديگر آن ذكر حساب شود.

مسأله 1037

اگر در كلمه اي واو باشد و حرف قبل از واو در آن كلمه پيش داشته باشد و حرف بعد از واو در آن كلمه همزه (ء ) باشد مثل كلمه سوء بهتر است كه آن واو را مد بدهد يعني آن را بكشد و همچنين اگر در كلمه اي الف باشد و حرف بعد از الف در آن كلمه همزه باشد مثل جآء، الف آن را بكشد و نيز اگر در كلمه اي (ي) باشد و حرف پيش از (ي) در آن كلمه زير داشته باشد و حرف بعد از (ي) در آن كلمه همزه باشد مثل (جي ء )، (ي) را با مد بخواند و اگر بعد از اين واو، الف، ي. به جاي همزه حرفي باشد كه ساكن است يعني زير و زبر و پيش ندارد باز هم بهتر است اين سه حرف را با مد بخواند، مثلاً در وَ لا الضّالّين كه بعد از الف، حرف لام ساكن است، الف آن را با مد بخواند و چنانچه به دستوري كه گفته شد رفتار نكند، احتياط مستحب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند ولي اقوي صحت نماز است و احتياج به تكرار نماز نيست.

مسأله 1038

احتياط مستحب آن است كه در نماز وقف به حركت و وصل به سكون ننمايد و معني وقف به حركت آن است كه زير يا زبر يا پيش آخر كلمه اي را بگويد و بين آن كلمه و كلمه بعد فاصله دهد و بگويد اَلرّحْمنِ الرّحيمِ و ميم الرحيم را زير بدهد و بعد فاصله دهد و بگويد مالِك يَوْمِ الدّينِ و معني وصل به سكون آن است كه

زير يا زير يا پيش كلمه اي را نگويد و آن كلمه را به كلمه بعد بجسباند مثل آنكه بگويد اَلرّحْمنِ الرّحيمِ و ميم الرحيم را زير ندهد و فوراً مالِك يَوْمِ الدّينِ را بگويد ولي اگر رعايت نكند نماز صحيح مي باشد.

مسأله 1039

در ركعت سوم و چهارم نماز مي تواند فقط يك حمد بخواند، يا سه مرتبه تسبيحات اربعه بگويد يعني بگويد:

سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُلِلّهِ وَ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَ اللّهُ اَكبَرُ و مي تواند در يك ركعت حمد و در ركعت ديگر تسبيحات بگويد و بهتر است در هر دو ركعت تسبيحات بخواند.

مسأله 1040

بنا بر احتياط واجب بايد تسبيحات اربعه را سه مرتبه بگويد و يك مرتبه كافي نيست.

مسأله 1041

بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، حمد يا تسبيحات را آهسته بخوانند.

مسأله 1042

اگر در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد بسم الله آن را هم آهسته بگويد.

مسأله 1043

كسي كه نمي تواند تسبيحات را ياد بگيرد يا درست بخواند، بايد در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند.

مسأله 1044

اگر در دو ركعت اول نماز به خيال اينكه در دو ركعت آخر است تسبيحات بگويد، چنانچه پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر در ركوع يا بعد از ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.

مسأله 1045

اگر در دو ركعت آخر نماز به خيال اينكه در دو ركعت اول است حمد بخواند، يا در دو ركعت اول نماز با گمان اينكه در دو ركعت آخر است حمد بخواند، چه پيش از ركوع بفهمد چه بعد از آن نمازش صحيح است.

مسأله 1046

اگر در ركعت سوم يا چهارم مي خواست حمد بخواند تسبيحات به زبانش آمد، يا مي خواست تسبيحات بخواند حمد به زبانش آمد يعني بدون توجه به زبانش جاري شد بايد آن را رها كند و دو باره حمد يا تسبيحات را بخواند. ولي اگر قصدش خواندن چيزي بوده كه به زبانش آمده اگر چه به واسطه عادت باشد، مي تواند همان را تمام كند و نمازش صحيح است.

مسأله 1047

كسي كه عادت دارد، در ركعت سوم و چهارم تسبيحات بخواند اگر بدون قصد مشغول خواندن حمد شود يعني بدون توجه بر زبانش جاري شود بايد آن را رها كند و دو باره حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1048

در ركعت سوم و چهارم مستحب است بعد از تسبيحات استغفار كند، مثلاً بگويد:

اَسْتَغْفِرُاللّهَ رَبّي وَ اَتوُبُ اِلَيْهِ يا بگويد:

اَللّهُم اغْفِرْ لي و بنا بر احتياط مستحب استغفار را هم آهسته بخواند و كسي كه مشغول استغفار است، اگر شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه بايد به شك خود اعتنا ننمايد و اگر نمازگزار پيش از خم شدن براي ركوع در حالي كه مشغول استغفار نيست شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه بايد حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1049

اگر در ركوع ركعت سوم يا چهارم يا در حال رفتن به ركوع شك كند كه حمد يا تسبيحات خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1050

هرگاه بعد از تمام شدن آيه يا كلمه اي شك كند كه آن را درست گفته يا نه تا داخل در ركن بعد نشده مي تواند برگردد و احتياطاً آن آيه يا كلمه را به طور صحيح بگويد البته همين كه وارد در جزء بعدي شد هر چند غير ركن باشد و شك كرد لزوم ندارد كه به شك خود اعتنا بكند ولي از باب احتياط مي تواند تكرار كند ليكن اگر به حد وسواس برسد نبايد اعتنا كند گرچه باز هم تا هيأت نماز به هم نخورد، نماز صحيح است؛ ولي اگر جزء بعدي ركن باشد مثلاً در ركوع شك كند كه سوره را درست خوانده يا نه نمي تواند برگردد و بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1051

مستحب است در ركعت اول، پيش از خواندن حمد بگويد:

اِعوُذُ بِاللّهِ مِنَ الشّيْطانِ الرّجيمِ و در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر بسم الله الرحمن الرحيم را بلند بگويد و نيز مستحب است در تمام نمازها حمد و سوره را شمرده بخواند و در آخر هر آيه وقف كند، يعني:

آن را به آيه بعد نچسباند و در حال خواندن حمد و سوره به معناي آيه توجه داشته باشد و توجه كند كه با چه مقامي سخن مي گويد و اگر نماز را بجماعت مي خواند بعد از تمام شدن حمد امام و اگر فرادي مي خواند، بعد از آنكه حمد خودش تمام شد، بگويد اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبّ ِ الْعالَمينَ و بعد از خواندن سوره توحيد، يك، يا دو، يا سه مرتبه كذلِك اللّهُ رَبّي يا سه مرتبه كذلِك اللّهُ رَبّنا بگويد و بعد از خواندن سوره كمي صبر كند، بعد تكبير پيش از

ركوع را بگويد، يا قنوت را بخواند.

مسأله 1052

مستحب است در تمام نمازها در ركعت اول سوره قدر و در ركعت دوم، سوره توحيد را بخواند. عكس اين هم روايت شده است و هر كدام به جهت و اعتباريست كه شايد مربوط به حالات شخص و خصوصيات توجه معنوي اوست. از كثرت به وحدت يا بر عكس اين از جهت كلي مطلب، ولي از نظر روحيات مختلف اشخاص از جهتي بهتر است هر كس سوره اي را انتخاب كند كه با مشكلات روحي او ارتباط بيشتري دارد.

مسأله 1053

مكروه است انسان در تمام نمازهاي يك شبانه روز سوره توحيد را نخواند.

مسأله 1054

تكرار يك كلمه يا آيه به خاطر توجه عميق به معناي آن و گريه كردن در حال قرائت از خوف يا عشق خدا اشكال ندارد بلكه بسيار مطلوب مي باشد.

مسأله 1055

خواندن سوره حمد و همينطور توحيد به يك نفس مكروه است.

مسأله 1056

سوره اي را كه در ركعت اول خوانده مكروه است در ركعت دوم بخواند. ولي اگر سوره توحيد را در هر دو ركعت بخواند مكروه نيست.

ركوع

مسأله 1057

در هر ركعت بعد از قرائت بايد به اندازه اي خم شود كه بتواند دست را به زانو بگذارد و اين عمل را ركوع مي گويند.

مسأله 1058

اگر به اندازه ركوع خم شود، ولي دستها را به زانو نگذارد اشكال ندارد.

مسأله 1059

هرگاه ركوع را به طور غير معمول به جا آورد، مثلاً به چپ يا راست خم شود، اگر چه دسته اي او به زانو برسد، صحيح نيست.

مسأله 1060

خم شدن بايد به قصد ركوع باشد، پس اگر به قصد كار ديگر مثلاً براي كشتن جانور خم شود نمي تواند آن را ركوع حساب كند بلكه بايد بايستد و دو باره براي ركوع خم شود و به واسطه اين عمل، ركن زياد نشده و نماز باطل نمي شود.

مسأله 1061

كسي كه دست يا زانوي او با دست و زانوي ديگران فرق دارد مثلاً دستش خيلي بلند است كه اگر كمي خم شود به زانو مي رسد، يا زانوي او پايين تر از مردم ديگر است كه بايد خيلي خم شود تا دستش به زانو برسد، بايد به اندازه معمول خم شود.

مسأله 1062

كسي كه نشسته ركوع مي كند، اگر به قدري خم شود كه به همان نسبت خم شدن ركوع شخص ايستاده خميدگي پيدا كند كافيست و ظاهرا مقداري پيش از اينكه صورت مقابل زانوها برسد براي تحقق عنوان ركوع نشسته كافيست گرچه اگر به مقابل زانوها برسد بهتر است.

مسأله 1063

احتياط آن است كه در ركوع، سه مرتبه سُبْحانَ اللّهِ يا يك مرتبه سُبْحانَ رَبّي العَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ بگويد و سزاوار است به قدر امكان مراعات اين احتياط بشود اگر چه مطلق ذكر از تحميد و تسبيح و تهليل كافيست به شرط آنكه به قدر سه سُبْحانَ اللّهِ مثلاً باشد ولي در تنگي وقت و در حال ناچاري گفتن يك سُبْحانَ اللّهِ كافي است.

مسأله 1064

ذكر ركوع بايد به عربي صحيح گفته شود

و مستحب است آن را سه يا پنج يا هفت مرتبه بلكه بيشتر بگويند و بهتر است به عدد فرد ختم شود.

مسأله 1065

در ركوع بايد در حال ذكر واجب، بدن آرام باشد و در ذكر مستحب هم اگر آن را به قصد ذكري كه براي ركوع دستور داده اند بگويد بنا بر احتياط واجب، آرام بودن بدن لازم است.

مسأله 1066

اگر موقعي كه ذكر واجب ركوع را مي گويد، بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، بايد بعد از آرام گرفتن بدن دو باره ذكر را بگويد ولي اگر كمي حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج نشود، يا انگشتان را حركت دهد اشكال ندارد.

مسأله 1067

اگر پيش از آنكه به مقدار ركوع خم شود و بدن آرام گيرد عمداً ذكر ركوع را بگويد، بايد بعد از رسيدن به ركوع و آرام گرفتن بدن دو باره ذكر را بگويد و بنا بر احتياط نماز را پس از اتمام، اعاده نمايد گرچه اقوي صحت نماز است ولي اگر به همان ذكر اول اكتفا نمايد نماز باطل است.

مسأله 1068

اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب، عمداً سر از ركوع بردارد نمازش باطل است و اگر سهواً سر بردارد، چنانچه پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود، يادش بيايد كه ذكر ركوع را تمام نكرده، بايد در حال آرامي بدن دو باره ذكر را بگويد و اگر بعد از آنكه از حال ركوع خارج شد يادش بيايد نماز او صحيح است.

مسأله 1069

اگر نتواند به مقدار ذكر در ركوع بماند در صورتي كه بتواند پيش از آنكه از حد ركوع بيرون رود ذكر را بگويد بايد در آن حال تمام كند و اگر نتواند در حال برخاستن به قصد رجاء تمام كند.

مسأله 1070

اگر به واسطه مرض و مانند آن نتواند در ركوع آرام بگيرد، نماز صحيح است ولي بايد پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود، ذكر واجب را بگويد.

مسأله 1071

هرگاه نتواند به اندازه ركوع خم شود، بايد به چيزي تكيه دهد و ركوع كند و اگر موقعي هم كه تكيه داده نتواند به طور معمول ركوع كند، بايد بهر اندازه مي تواند، خم شود و در اين صورت احتياط مستحب آن است كه نماز را دوباره بخواند و ركوع آن را نشسته به جا آورد و اگر هيچ نتواند خم شود بايد موقع ركوع بنشيند و نشسته ركوع كند و احتياط مستحب آن است كه نماز ديگري هم بخواند و براي ركوع آن با سر اشاره نمايد.

مسأله 1072

كسي كه مي تواند ايستاده نماز بخواند، اگر در حال ايستاده يا نشسته نتواند ركوع كند، بايد ايستاده نماز بخواند و براي ركوع با سر اشاره كند و اگر نتواند اشاره كند، بايد به نيّت ركوع، چشم ها را هم بگذارد و ذكر آن را بگويد و به نيّت برخاستن از ركوع چشمها را باز كند و اگر از اين هم عاجز است بايد در قلب، نيّت ركوع كند و ذكر آن را بگويد.

مسأله 1073

كسي كه نمي تواند ايستاده يا نشسته ركوع كند و براي ركوع فقط مي تواند در حالي كه نشسته است كمي خم شود، يا در حالي كه ايستاده است با سر اشاره كند، بايد ايستاده نماز بخواند و براي ركوع با سر اشاره نمايد و احتياط مستحب آن است كه نماز ديگري هم بخواند و موقع ركوع آن بنشيند و هر قدر مي تواند براي ركوع خم شود.

مسأله 1074

اگر بعد از رسيدن به حد ركوع سر بردارد و دو مرتبه به اندازه ركوع به قصد ركوع خم شود، نمازش باطل است و اگر بعد از آنكه به اندازه ركوع خم شد و بدن آرام گرفت، به قدري خم شود كه از اندازه ركوع بگذرد و دو باره به قصد ركوع ديگر به ركوع برگردد، بنا بر احتياط واجب نمازش باطل است.

در اين صورت بهتر اينست كه نماز را تمام و سپس اعاده كند.

مسأله 1075

بعد از تمام شدن ذكر ركوع، بايد راست بايستد و بعد از آنكه بدن آرام گرفت، به سجده رود و اگر عمداً پيش از ايستادن، يا پيش از آرام گرفتن بدن به سجده رود، نمازش باطل است.

مسأله 1076

اگر ركوع را فراموش كند و پيش از آنكه به سجده برسد، يادش بيايد، بايد بايستد بعد به ركوع رود و چنانچه به حالت خميدگي به ركوع برگردد، نمازش باطل است.

مسأله 1077

اگر بعد از آنكه براي سجده دوّم پيشاني به زمين رسيد، يادش بيايد كه ركوع نكرده، نمازش باطل است؛ ولي تا داخل سجده دوّم نشده، اگر يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد بايستد و ركوع را به جا آورد و بعد از تمام شدن نماز براي زيادي سجده، احتياطاً دو سجده سهو به جا آورد و اگر احتياطاً نماز را دو باره بخواند بهتر است.

مسأله 1078

مستحب است پيش از رفتن به ركوع در حالي كه راست ايستاده تكبير بگويد و در ركوع زانوها را به عقب دهد و پشت را صاف نگهدارد و گردن را بكشد و مساوي پشت نگهدارد و بين دو قدم را نگاه كند و پيش از ذكر يا بعد از آن صلوات بفرستد و بعد از آنكه از ركوع برخاست و راست ايستاد در حال آرامي بدن بگويد:

سَمِعَ اللّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ يعني خداوند ستايش افراد را مي شنود.

مسأله 1079

مستحب است در ركوع، زن دست را از زانو بالاتر بگذارد و زانوها را به عقب ندهد.

سجود

مسأله 1080

نمازگزار بايد در هر ركعت از نمازهاي واجب و مستحب، بعد از ركوع دو سجده كند و سجده آن است كه پيشاني و كف دو دست و سر دو زانو و سر دو انگشت بزرگ پاها را بر زمين بگذارد.

مسأله 1081

دو سجده از يك ركعت با هم ركن است كه اگر كسي در نماز واجب عمداً يا از روي فراموشي هر دو را ترك كند، يا دو سجده اضافه نمايد، نمازش باطل است.

مسأله 1082

اگر عمداً يك سجده كم يا زياد كند، نماز باطل مي شود و اگر سهواً يك سجده كم كند حكم آن در مسائل بعدي گفته خواهد شد.

مسأله 1083

اگر پيشاني را عمداً يا سهواً به زمين نگذارد، سجده نكرده است، اگر چه جاهاي ديگر به زمين برسد. ولي اگر پيشاني را به زمين بگذارد و سهواً جاهاي ديگر را به زمين نرساند، يا سهواً ذكر نگويد سجده صحيح است.

مسأله 1084

احتياط واجب آن است كه در سجده سه مرتبه سُبْحانَ اللّهِ يا يك مرتبه سُبْحانَ رَبّي الأَعْلي وَ بِحَمْدِهِ بگويد، يا ذكر ديگري كه به قدر سه سُبْحانَ اللّهِ باشد.

چنانچه در ركوع گفته شد و بايد اين كلمات به عربي صحيح گفته شود

و مستحب است سُبْحانَ رَبّي الأَعْلي وَ بِحَمْدِهِ سه يا پنج يا هفت مرتبه يا بيشتر بگويد و به فرد ختم كند.

مسأله 1085

در سجود بايد در حال ذكر واجب، بدن آرام باشد و موقع گفتن ذكر مستحب هم، اگر آن را به قصد ذكري كه براي سجده دستور داده اند بگويد، بنا بر احتياط واجب آرام بودن بدن لازم است؛ ولي اگر ذكر مستحب را در حال حركت بدن بگويد نماز باطل نمي شود.

مسأله 1086

اگر پيش از آنكه پيشاني به زمين برسد يا پيش از آنكه بدن آرام بگيرد عمداً ذكر سجده را بگويد، بايد بعد از رسيدن پيشاني به زمين و آرام گرفتن بدن دو باره ذكر را بگويد و بنا بر احتياط نماز را پس از اتمام، اعاده نمايد، گرچه اقوي عدم لزوم اعاده است و اگر به همان ذكر اوّل اكتفا نمايد نماز باطل است و همچنين اگر پيش از تمام شدن ذكر عمداً سر از سجده بردارد، نماز باطل است.

مسأله 1087

اگر پيش از آنكه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام گيرد، سهواً ذكر سجده را بگويد و پيش از آنكه سر از سجده بردارد، بفهمد بايد دو باره در حال آرام بودن، ذكر را بگويد.

مسأله 1088

اگر بعد از آنكه سر از سجده برداشت، بفهمد كه پيش از آرام گرفتن بدن ذكر را گفته، يا پيش از آنكه ذكر سجده تمام شود سر برداشته، نمازش صحيح است.

مسأله 1089

اگر موقعي كه ذكر سجده را مي گويد، يكي از هفت عضو (غير از پيشاني) را عمداً از زمين بردارد، بعد از آرام گرفتن همه اعضاء بايد دو باره ذكر واجب را بگويد و بنا بر احتياط نماز را تمام كند و اعاده نمايد، گرچه اقوي عدم لزوم اعاده است، ولي موقعي كه مشغول گفتن ذكر نيست، اگر غير پيشاني جاهاي ديگر را از زمين بردارد و دو باره بگذارد اشكال ندارد.

مسأله 1090

اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده سهواً پيشاني را از زمين بردارد نمي تواند دو باره به زمين بگذارد و بايد آن را يك سجده حساب كند؛ ولي اگر جاهاي ديگر را سهواً از زمين بردارد، بايد دو مرتبه به زمين بگذارد و ذكر را بگويد.

مسأله 1091

بعد از تمام شدن سجده اول، بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد و دوباره به سجده رود.

مسأله 1092

جاي پيشاني نمازگزار بايد از جاي زانوها و سر انگشتان پاي او بلندتر از چهار انگشت بسته نباشد؛ بلكه احتياط واجب آن است كه جاي پيشاني او از جاي انگشتان و سر زانوهايش از چهار انگشت بسته پايين تر نيز نباشد.

مسأله 1093

در زمين سراشيب كه شيب آن روشن نيست، اگر جاي پيشاني نمازگزار از جاي انگشتان پا و سرزانوهاي او مختصري بيش از چهار انگشت بسته پايين يا بلندتر باشد، اشكال ندارد.

مسأله 1094

اگر پيشاني را به چيزي بگذارد كه از جاي انگشتان پا و سر زانوهاي او بلندتر از چهار انگشت بسته است، چنانچه بلندي آن به قدري زياد است كه نمي گويند:

در حال سجده است، بايد سر را بردارد و به چيزي كه بلندي آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است، بگذارد و اگر بلندي آن به قدري كم است كه عرفاً صدق سجده مي نمايد احتياط واجب آن است كه پيشاني را از روي آن به روي چيزي كه بلندي آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است بكشد و اگر كشيدن پيشاني ممكن نيست، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را تمام كند و دو باره بخواند.

مسأله 1095

بايد بين پيشاني و آنچه بر آن سجده مي كند، چيزي نباشد.

پس اگر مهر به قدري چرك باشد كه به خاطر جرم چرك پيشاني به خود مهر نرسد، سجده باطل است ولي اگر فقط رنگ مهر مقداري تغيير كرده و جرم حائل نباشد، اشكال ندارد.

مسأله 1096

در سجده بايد كف دست را بر زمين بگذارد، ولي در حال ناچاري پشت دست هم مانعي ندارد و اگر پشت دست ممكن نباشد، بايد مچ دست را بگذارد و چنانچه آن را هم نتواند، بايد تا آرنج هر جا را كه مي تواند بر زمين بگذارد و اگر آن هم ممكن نيست، گذاشتن بازو كافي است.

مسأله 1097

در سجده بايد سر دو انگشت بزرگ پا را به زمين بگذارد و اگر انگشتان ديگر پا، يا روي پا را بر زمين بگذارد و سر دو انگشت بزرگ را به زمين نگذارد يا به واسطه بلند بودن ناخن، سرشست به زمين نرسد، نماز باطل است و اگر كسي به واسطه ندانستن مسأله، نمازهاي خود را اين طور خوانده، اگر جاهل مقصّر است بايد بنا بر احتياط لازم دو باره بخواند در جاهل قاصر لازم نيست اعاده كند.

مسأله 1098

كسي كه مقداري از شست پايش بريده، بايد بقيّه آن را به زمين بگذارد و اگر چيزي از آن نمانده، يا اگر مانده خيلي كوتاه است، احتياط لازم آن است كه همان را با بقيّه انگشتان به زمين بگذارد و ذكر را بگويد و اگر هيچ انگشت ندارد، بايد هر مقداري كه از پا باقي مانده به زمين بگذارد.

مسأله 1099

اگر به طور غير معمول سجده كند، مثلاً سينه و شكم را به زمين بچسباند و پاها را دراز كند، گرچه هفت عضوي كه گفته شد به زمين برسد، بنا بر احتياط واجب كافي نبوده، بايد نماز را اعاده كند.

مسأله 1100

مُهر يا چيز ديگري كه بر آن سجده مي كند، بايد پاك باشد.

ولي اگر مثلاً مُهر را روي فرش نجس بگذارد، يا يك طرف مُهر نجس باشد و پيشاني را به طرف پاك آن بگذارد، اشكال ندارد.

مسأله 1101

اگر در پيشاني دُمل و مانند آن باشد، چنانچه ممكن است بايد با جاي سالم پيشاني سجده كند و اگر ممكن نيست بايد زمين را گود كند و دُمل را در گودال و جاي سالم را به مقداري كه براي سجده كافي باشد بر زمين بگذارد.

مسأله 1102

اگر دُمل يا زخم تمام پيشاني را گرفته باشد، بايد به يكي از دو طرف پيشاني سجده كند به حدي كه صورت از قبله منحرف نشود و اگر ممكن نيست، به چانه و بيني و اگر به چانه هم ممكن نيست، بايد بهر جايي از صورت كه ممكن است رجاء اً سجده كند و اگر به هيچ جاي از صورت ممكن نيست، با جلوي سر سجده نمايد رجاء ا.

مسأله 1103

كسي كه نمي تواند پيشاني را به زمين برساند، بايد به قدري كه مي تواند خم شود و مُهر يا چيز ديگري را كه سجده بر آن صحيح است، روي چيز بلندي گذاشته و طوري پيشاني را بر آن بگذارد كه بگويند:

سجده كرده است و بنا بر اين لازم است پيشاني را به مُهر بگذارد نه مُهر را به پيشاني و بهر حال اگر مي تواند بايد كف دستها و زانوها و انگشتان پا را به طور معمول به زمين بگذارد.

مسأله 1104

كسي كه هيچ نمي تواند خم شود، بايد براي سجده بنشيند و با سر اشاره كند و اگر نتواند، بايد با چشمها اشاره نمايد و در هر دو صورت احتياط واجب آن است كه اگر مي تواند مُهر را بلند كند و پيشاني را بر آن بگذارد و اگر ممكن نيست، مُهر را به پيشاني بگذارد و اگر با سر يا چشمها هم نمي تواند اشاره كند، بايد در قلب نيّت سجده كند و بنا بر احتياط واجب با دست و مانند آن هم براي سجده اشاره نمايد.

مسأله 1105

كسي كه نمي تواند بنشيند، بايد ايستاده نيّت سجده كند و چنانچه مي تواند پيشاني را به مُهر و اگر نمي تواند مُهر را به پيشاني بگذارد و اگر نمي تواند با سر اشاره كند و اگر نمي تواند با چشمها اشاره نمايد و اگر اين را هم نمي تواند، در قلب نيّت سجده كند و بنا بر احتياط واجب با دست و مانند آن هم براي سجده اشاره نمايد.

مسأله 1106

اگر پيشاني بي اختيار به جاي سجده بخورد و بلند شود، سجده بعمل نيامده است و بايد سجده را به طور صحيح به جا آورد و بعد از تمام شدن، احتياط مستحب آن است كه دو مرتبه نماز را بخواند. ولي اگر شروع سجده با اختيار باشد و پيشاني بي اختيار از روي مُهر بلند شود، بايد سر را نگهدارد كه دوباره برنگردد و اگر بي اختيار برگشت، اشكال ندارد و با قبلي يك سجده حساب مي شود.

مسأله 1107

جايي كه انسان بايد تقيّه كند، اگر بتواند بر حصير يا چيزي كه سجده بر آن صحيح مي باشد، طوري سجده كند كه به زحمت نيفتد، نبايد بر فرش و مانند آن سجده نمايد و اگر نمي تواند، احتياط لازم آن است كه در صورت امكان براي نماز به جاي ديگر برود و الا در همانجا نماز بخواند و بر فرش و مانند آن سجده نمايد و صحيح مي باشد.

مسأله 1108

اگر روي تُشك پَر يا چيز ديگري كه بدن روي آن آرام نمي گيرد سجده كند، باطل است، ولي چنانچه بعد از سرگذاشتن و مقداري پايين رفتن، بدن آرام بگيرد، اشكال ندارد.

مسأله 1109

اگر انسان ناچار شود كه در زمين گِل نماز بخواند، چنانچه آلوده شدن بدن و لباس براي او دشواري و مشقّت نمي آورد بنا بر احتياط لازم سجده و تشهّد را به طور معمول به جا آورد و اگر مشقّت دارد، مي تواند در حالي كه ايستاده، براي سجده با سر اشاره كند و تشهّد را ايستاده بخواند و اگر در عين مشقّت سجده و تشهّد را به طور معمول به جا آورد، نمازش صحيح است.

مسأله 1110

در ركعت اوّل و ركعت سومّي كه تشهّد ندارد، مثل ركعت سوّم نماز ظهر و عصر و عشاء احتياط مستحب است كه بعد از سجده دوّم قدري بي حركت بنشيند و بعد برخيزد و اين عمل را جلسه استراحت مي گويند.

چيزهايي كه سجده بر آنها صحيح است

مسأله 1111

بايد بر زمين و چيزهاي غير خوراكي كه از زمين مي رويد، مانند چوب و برگ درخت سجده كرد و سجده بر چيزهاي خوراكي و پوشاكي و جواهرات و فلزات معدني مانند طلا و فيروزه و عقيق صحيح نيست. ولي سجده بر سنگهاي معدني چون مرمر و سنگ سياه مانعي ندارد.

مسأله 1112

احتياط واجب آن است كه بر برگ درخت مو كه گاهي مورد استفاده غذايي مي باشد حتّي پس از خشك شدن، سجده نكنند.

مسأله 1113

سجده بر چيزهايي كه از زمين مي رويد و خوراك حيوان است، مثل علف و كاه صحيح است.

مسأله 1114

سجده بر گُلهايي كه خوراكي نيستند، صحيح است؛ ولي سجده بر دواهاي خوراكي كه از زمين مي رويد، مانند گل بنفشه و گل گاوزبان صحيح نيست و همينطور بر گل محمّدي و امثال آن كه احيانا خورده مي شود، بنا بر احتياط واجب.

مسأله 1115

سجده بر گياهي كه خوردن آن در بعضي از شهرها معمول است و در شهرهاي ديگر معمول نيست و نيز سجده بر ميوه نارس اگر چه مأكول نباشد، صحيح نيست.

مسأله 1116

سجده بر سنگ آهك و سنگ گچ صحيح است و احتياط آن است كه در حال اختيار به گچ و آهك پخته و آجر و كوزه گلي و مانند آن سجده نكنند، گرچه اقوي جواز است.

مسأله 1117

اگر كاغذ را از چيزي كه سجده بر آن صحيح است، مثلاً از كاه ساخته باشند، مي شود بر آن سجده كرد ولي سجده بر كاغذي كه از پنبه و مانند آن ساخته شده و نيز سجده كردن بر كاغذي كه انسان نمي داند از چيزي كه سجده بر آن صحيح است ساخته شده يا از چيزي كه سجده بر آن صحيح نيست، اشكال دارد. البتّه بيشتر كاغذهاي فعلي علي المسموع از چوب ساخته مي شود و سجده بر چوب و يا كاغذ ساخته از چوب اشكال ندارد.

مسأله 1118

براي سجده بهتر از هر چيز تربت حضرت سيّدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام مي باشد، بعد از آن هر گونه خاك، بعد از خاك، سنگ و شن و مانند آن و بعد از سنگ، گياه است.

مسأله 1119

اگر چيزي كه سجده بر آن صحيح است ندارد، يا اگر دارد به واسطه سرما يا گرماي زياد و مانند اينها نمي تواند بر آن سجده كند، چنانچه لباس او از كتان يا پنبه است، بايد به لباسش سجده كند و بعد از آن بر لباسش كه از چيز ديگر (از پشم يا مواد ديگر) باشد و اگر آن هم نشود، بايد بر پشت دست يا اشياء معدني مانند انگشتر عقيق سجده نمايد. ولي تا سجده بر پشت دست ممكن است، بر چيز معدني سجده نكند و بعد از معدن بر هر چيز ديگر.

مسأله 1120

سجده بر گِل و خاك سستي كه پيشاني روي آن آرام نمي گيرد باطل است؛ ولي اگر بعد از آنكه مقداري فرو رفت آرام بگيرد، اشكال ندارد.

مسأله 1121

اگر در سجده اوّل مُهر به پيشاني بچسبد و بدون اين كه مُهر را بردارد، به سجده رود اشكال دارد، بلكه بايد مُهر را از پيشاني بردارد و بعد به سجده رود.

مسأله 1122

اگر در بين نماز چيزي كه بر آن سجده مي كند گم شود و چيز ديگري كه سجده بر آن صحيح است نداشته باشد، چنانچه وقت وسعت دارد، بايد نماز را رها كند و اگر وقت تنگ است، بايد به لباسش اگر از پنبه يا كتان است، سجده كند و بعد از آن بر لباسش كه از چيز ديگر باشد و اگر آن هم نشود بر پشت دست، يا اشياء معدني، مانند انگشتر عقيق سجده نمايد و تا سجده بر پشت دست ممكن است، به چيزهاي معدني سجده نكند و بعد از معدن بر هر چيز ديگر.

مسأله 1123

هرگاه در حال سجده بفهمد پيشاني را بر چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اگر ممكن باشد، بايد پيشاني را از روي آن به روي چيزي كه سجده بر آن صحيح است بكشد و اگر ممكن نباشد، چنانچه وقت نماز وسعت دارد. بايد نماز را رها كند و از سر بگيرد.

ولي احتياط آن است كه ذكر سجده را بگويد و دوباره سجده بر لباس و يا چيز ديگري كه ذيلاً مي گوئيم به جا آورد و نماز را تمام كرده دو باره بخواند و اگر وقت تنگ است، در صورتي كه لباسش از پنبه يا كتان است، بايد پيشاني را از روي آن به روي لباسش بكشد و بعد از آن بر لباسش كه از چيز ديگر است و بعد از آن به پشت دست و اگر آن هم نشد به چيز معدني، بدون اينكه پيشاني را بلند كند، به روي اينها بكشد و اگر هيچ يك از اينها ممكن نشد، همانطور كه هست سجده را تمام كند

و صحيح است.

مسأله 1124

اگر بعد از سجده بفهمد پيشاني را روي چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اشكال ندارد.

مسأله 1125

سجده كردن براي غير خداوند متعال حرام مي باشد و بعضي از مردم كه مقابل قبر ائمّه عليهم السّلام پيشاني را به زمين مي گذارند، اگر براي شكر خداوند متعال باشد، اشكال ندارد و گرنه حرام است.

هر چند به عنوان پرستش، نمي باشد.

مستحبّات و مكروهات سجده

مسأله 1126

در سجده چند چيز مستحب است:

1 - كسي كه ايستاده نماز مي خواند، بعد از آنكه سر از ركوع برداشت و كاملاً ايستاد و كسي كه نشسته نماز مي خواند، بعد از آنكه كاملاً نشست، براي رفتن به سجده، تكبير بگويد.

2 - موقعي كه مي خواهد به سجده برود، مرد اوّل دستها را و زن اوّل زانوها را به زمين بگذارد.

3 - بيني را هم به چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد.

4 - در حال سجده انگشتان دست را به هم بچسباند و برابر گوش بگذارد، به طوري كه سر آنها رو به قبله باشد.

5 - در سجده خصوصاً سجده دوّم هر ركعت دعا كند و از خداوند در مورد حوائج مادّي و معنوي دنيا و آخرتِ خود استمداد كند و دعاهاي متنوّعي هم در اين مورد نقل شده است.

از جمله اين دعا كه مربوط به رزق و روزي اعم از مادّي و معنوي است:

يا خير المسؤولين و يا خير المعطين ارزقني و ارزق عيالي من فضلك فانك ذوالفضل العظيم.

يعني:

اي بهترين كسي كه از او سؤال مي كنند و اي بهترين عطا كنندگان! به من و عيال من از فضل خودت رزق و روزي برسان، پس بدرستي كه تو داراي فضل بزرگي هستي. در روايت آمده است كه نزديكترين وقتِ بنده به خداوند، هنگام سجده است.

پس هر مشكلي (حتّي مشكلات كوچك) را همانگاه از

خداوند بخواهد

و مستحب است كه اگر امر مهم معنوي يا مادّي دارد، خداوند را به حق حبيبش محمّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم بخواند.

6 - بعد از سجده بر ران بنشيند و روي پاي راست را بر كف پاي چپ بگذارد.

7 - بعد از هر سجده وقتي نشست و بدنش آرام گرفت، تكبير بگويد.

8 - بعد از سجده اوّل بدنش كه آرام گرفت، استغفراللّه ربّي و اتوبُ اليه بگويد.

9 - سجده را طول بدهد و در موقع نشستن، دستها را روي رانها بگذارد.

10 - براي رفتن به سجده دوّم، در حال آرامي بدن اللّه اكبر بگويد.

11 - در سجده ها صلوات بفرستد، مخصوصاً اگر بخواهد دعا بكند.

12 - در موقع بلند شدن، مرد اوّل زانوها و زن اوّل دستها را از زمين بردارد.

13 - پيش از شروع در ذكر، اين دعا را بخوان:

اَللّهم لَك سَجَدْتُ وَ بِك آمَنْتُ وَ لَك اَسْلَمْتُ وَ عَلَيْك تَوَكلْتُ وَ اَنْتَ رَبّي سَجَدَ وَجْهي لِلّذي خَلَقَهُ وَ شَق سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ الْحَمْدُلِلّهِ رَبّ ِ الْعالَمين وَ تَبارَك اللّهُ اَحْسَنُ الْخالِقين: و بين دو سجده بگويد:

اَللّهُم اغْفِرْ لي وَ ارْحَمْني وَ اَجِرْني وَ ادْفَعْ عَنّي فَاِنّي لِما اَنْزَلْتَ اِلي مِنْ خَيْرٍ فَقيرٌ تَبارَك اللهُرَب الْعالَمين و پس از دو سجده، وقتي براي ركعت بعدي برمي خيزد بگويد:

بِحَوْلِ اللّهِ وَ قُوّتِه اَقوُمُ وَ اَقْعُد.

14 - مرد آرنجها و شكم را به زمين چسباند و بازوها را از پهلو جدا نگاه دارد و زن آرنجها و شكم را به زمين بگذارد و اعضاء بدن را به يكديگر بچسباند و مستحبّات ديگر سجده، كه در كتابهاي آداب گفته شده است، به قصد رجاء مي توان

انجام داد.

مسأله 1127

قرآن خواندن در سجده مكروه است و نيز مكروه است براي برطرف كردن گرد و غبار، جاي سجده را فوت كند و اگر در اثر فوت كردن عمداً يك كلمه دو حرفي يا بيشتر از دهان بيرون آيد، بنا بر احتياط واجب نماز باطل است و غير از اينها مكروهات ديگري هم هست كه در كتابهاي مفصّل فقهي گفته شده است.

سجده واجب قرآن

مسأله 1128

در هر يك از چهار سوره الم تنزيل (32) و حم سجده (41) و النجم (53) و اء قرأ (96) يك آيه سجده است، كه اگر انسان بخواند يا استماع كند (گوش بدهد)، بعد از تمام شدن آيه بايد فوراً سجده كند و اگر فراموش كرد، هر وقت يادش آمد بايد سجده نمايد و فرق نيست در استماع بين اينكه از خود گوينده بشنود يا به وسيله بلندگو و راديو بشنود و بنا بر احتياط واجب اگر به گوشش بخورد (بدون اينكه گوش بدهد) نيز سجده واجب است.

مسأله 1129

اگر انسان موقعي كه آيه سجده را مي خواند، همزمان از ديگري هم بشنود، بنا بر احتياط مستحب، دو سجده نمايد ولي ظاهرا يك سجده كافي است.

مسأله 1130

در غير نماز اگر در حال سجده، آيه سجده را بخواند يا بشنود، بايد سر از سجده بردارد و دو باره سجده كند.

مسأله 1131

اگر انسان از بچّه غير مميّز كه خوب و بد را نمي فهمد، يا از كسي كه قصد خواندن قرآن ندارد، آيه سجده را بشنود، احتياط واجب آن است كه سجده كند و همچنين است اگر از مثل نوار ضبط صوت، آيه سجده را بشنود.

مسأله 1132

در سجده واجب قرآن به احتياط واجب بايد جاي انسان غصبي نباشد، ولي لازم نيست با وضو يا غسل و رو به قبله باشد و عورت خود را بپوشاند و بدن و جاي پيشاني او پاك باشد و نيز چيزهايي كه در لباس نمازگزار شرط مي باشد، در لباس او شرط نيست. امّا اگر لباس او غصبيست چنانچه سجده كردن، تصرّف در آن لباس باشد، بنا بر احتياط واجب سجده باطل است.

مسأله 1133

احتياط واجب آن است كه در سجده واجب قرآن، پيشاني را بر مُهر يا چيز ديگري كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و بنا بر احتياط مستحب، جاهاي ديگر بدن را به دستوري كه در سجده نماز گفته شد، بر زمين بگذارد.

مسأله 1134

بنا بر احتياط واجب در سجده قرآن بايد ذكر بگويد، هر ذكري هر چند مختصر باشد كافيست و بهتر است بگويد:

لا اِلهَ اِلا اللّهُ حَقّا حَقّا لا اِلهَ اِلا اللّهُ ايمانا وَ تَصْديقا لا اِلهَ اِلا اللّهَ عُبوُديَةً وَ رِقّا سَجَدْتُ لَك يا رَبّ ِ تَعَبّدا وَ رِقّا لا مُسْتَنْكفا وَ لا مُسْتَكبِرا بَلْ اَنَا عَبْدٌ ذَليلٌ ضَعيفٌ خائِفٌ مُسْتَجير.

تشهّد

مسأله 1135

در ركعت دوّم تمام نمازهاي واجب و ركعت سوّم نماز مغرب و ركعت چهارم نماز ظهر و عصر و عشاء، بايد انسان بعد از سجده دوّم بنشيند و در حال آرام بودن بدن، تشهّد بخواند، يعني بگويد:

اَشْهَدُ اُنْ لا اِله اِلا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريك لَهُ وَ اَشْهَدُ اَن مُحَمّدا عَبْدُهُ وَ رَسوُلُهُ اَللّهُم صَلّ ِ عَلي مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ و كمتر از اين كفايت نمي كند و احتياط واجب آن است كه به همين ترتيب بگويد.

مسأله 1136

كلمات تشهّد بايد به عربي صحيح و به طوري كه معمول است، پشت سر هم گفته شود.

مسأله 1137

در برخي گروه هاي شيعه، شهادت ثالثه مرسوم است، يعني در تشهّد نماز هم بدنبال شهادتين مي گويند:

وَ اَشْهَدُ أَن عَليّا وَلي اللّهِ گرچه احتمال دارد كه اشكالي نباشد، ليكن احتياط لازم آن است كه اگر بخواهد بگويد، به صورت دعا گفته شود. مثلاً اَللّهُم صَلّ ِ عَلي وَليك عَلي ٍ اَميرِالْمُؤْمِنين.

مسأله 1138

اگر تشهّد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع يادش بيايد كه تشهّد را نخوانده، بايد بنشيند و تشهّد را بخواند و دو باره بايستد و آنچه بايد در آن ركعت خوانده شود، بخواند و نماز را تمام كند و بنا بر احتياط مستحب، بعد از نماز براي ايستادن بيجا، دو سجده سهو به جا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را تمام كند و بعد از سلام نماز، تشهّد را قضا كند و بنا بر احتياط واجب براي تشهّد فراموش شده، دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1139

مستحب است در حال تشهّد، بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را به كف پاي چپ بگذارد و پيش از تشهّد بگويد:

اَلْحَمْدُلِلّه يا بگويد:

بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ وَ الْحَمْدُلِلّهِ وَ خَيْرُ الْأَسْماءِ لِلّه و نيز مستحب است، دستها را بر رانها بگذارد و انگشتها را به يكديگر بچسباند و بدامان خود نگاه كند و بعد از تمام شدن تشهّد بگويد:

وَ تَقَبّلْ شَفاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ.

مسأله 1140

مستحب است زن در وقت خواندن تشهّد، رانها را به هم بچسباند.

سلام نماز

مسأله 1141

بعد از تشهّد ركعت آخر نماز، مستحب است در حالي كه نشسته و بدن آرام است بگويد:

اَلسّلامُ عَلَيْك اَيّهَا النّبي وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ و بعد از آن واجب است بگويد:

اَلسّلامُ عَلَيْكمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ يا بگويد:

اَلسّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادِ اللّهِ الصّالِحين. ولي اگر اين سلام را بگويد، احتياط مستحب آن است كه بعد از آن اَلسَّلامُ عَلَيْكمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ را هم بگويد و در اين صورت اگر هنگام اين سلام آخر بدن حركت داشته باشد اشكالي ندارد و منظور از سلام واجب نماز اين دو سلام اخير مي باشد.

مسأله 1142

اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم نخورده و كاري هم كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند - مثل پشت به قبله كردن - انجام نداده، بايد سلام را بگويد و نمازش صحيح است.

مسأله 1143

اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم خورده است، چنانچه پيش از آنكه صورت نماز به هم بخورد، كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند - مثل پشت به قبله كردن - انجام نداده باشد، نمازش صحيح است و سلام هم لازم نيست و اگر پيش از آنكه صورت نماز به هم بخورد، كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند انجام داده باشد، نمازش باطل است.

ترتيب

مسأله 1144

اگر عمداً ترتيب نماز را به هم بزند و جزيي را كه ركن نيست جلوتر به جا آورد، مثلاً سوره را پيش از حمد بخواند بايد، بعد از حمد سوره را دوباره بخواند و بنا بر احتياط مستحب نماز را تمام كند و اعاده نمايد. ولي اگر به همان سوره كه پيش از حمد خوانده اكتفا كند نماز باطل است و همينطور اگر جزيي را كه ركن است به غير ترتيب به جا آورد و يا يك سجده را پيش از ركوع به جا آورد، نماز باطل مي شود.

مسأله 1145

اگر ركني از نماز را فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد، مثلاً پيش از آنكه ركوع كند دو سجده نمايد، نماز باطل است.

مسأله 1146

اگر ركني را فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و ركن نيست به جا آورد، مثلاً پيش از آنكه دو سجده كند تشهّد بخواند، بايد ركن را به جا آورد و آنچه را اشتباها پيش از آن خوانده، دوباره بخواند.

مسأله 1147

اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد، مثلاً حمد را فراموش كند و مشغول ركوع شود، نمازش صحيح است و ديگر خواندن حمد لازم نيست.

مسأله 1148

اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و آن هم ركن نيست به جا آورد، مثلاً حمد را فراموش كند و سوره را بخواند چنانچه مشغول ركن بعد شده باشد، مثلاً در ركوع يادش بيايد كه حمد را نخوانده بايد بگذرد و نماز او صحيح است و اگر مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آنچه را فراموش كرده به جا آورد و بعد از آن چيزي را كه اشتباها جلوتر خوانده دو باره بخواند.

مسأله 1149

اگر سجده اوّل را به خيال اينكه سجده دوّم است، يا سجده دوّم را به خيال اينكه سجده اوّل است به جا آورد، نماز صحيح است و سجده اوّل او سجده اوّل و سجده دوّم او سجده دوّم حساب مي شود.

موالات

مسأله 1150

انسان بايد نماز را با موالات بخواند، يعني، كارهاي نماز مانند ركوع سجود و تشهّد را پشت سر هم به جا آورد و چيزهايي را كه در نماز مي خواند به طور معمول و متعارف پشت سر هم بخواند و اگر به قدري بين آنها فاصله بيندازد كه نگويند نماز مي خواند و از هيأت نمازگزار بيرون رفته باشد نمازش باطل است.

مسأله 1151

اگر در نماز سهواً بين حرفها يا كلمات فاصله بيندازد و فاصله به قدري نباشد كه صورت نماز از بين برود و فقط صورت پيوستگي حروف و كلمات به هم بخورد چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آن حرفها يا كلمات را به طور معمول و متعارف بخواند و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نمازش صحيح است مگر در تكبيرة الاحرام كه اگر فاصله بين كلمات آن به قدري باشد كه از صورت پيوستگي كلمات تكبيرة الاحرام خارج شود نماز باطل است.

مسأله 1152

طول دادن ركوع و سجود و خواندن دعاها و يا سوره هاي بزرگ، موالات را به هم نمي زند.

قنوت

مسأله 1153

در تمام نمازهاي واجب و مستحب (حتّي در نماز شفع) پيش از ركوع ركعت دوّم مستحب است قنوت بخواند و در نماز وتْر با آنكه يك ركعت مي باشد، خواندن قنوت پيش از ركوع مستحب است و نماز جمعه دو قنوت دارد يكي پيش از ركوع ركعت اوّل و يكي بعد از ركوع ركعت دوّم و نماز آيات پنج قنوت و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اوّل پنج قنوت و در ركعت دوّم چهار قنوت دارد و احتياط واجب آن است كه در نماز عيد فطر و قربان قنوت ترك نشود.

مسأله 1154

در قنوت بايد دستها را به طرف آسمان بگيرد

و مستحب است دستها را مقابل صورت و كف آنها را رو به آسمان و پهلوي هم نگهدارد و غير شست، انگشتهاي ديگر را به هم بچسباند و به كف دستها نگاه كند.

مسأله 1155

در قنوت هر ذكري بگويد، اگر چه يك سبحان الله باشد كافيست و بهتر است بگويد:

لا اِلهَ اِلا اللّهُ الْحَليمُ الْكريم لا اِلهَ اِلا اللّهُ الْعَلي الْعَظيم سُبْحانَ اللّه رَبّ ِ السّمواتِ السّبْع وَ رَبّ ِ الْأَرَضينَ السّبْعِ وَ ما فيهِن وَ مابَيْنَهُن وَ رَبّ ِ الْعَرْشِ الْعَظيمِ وَ الْحَمْدُلِلّهِ رَبّ ِ الْعالَمين. - و اين را كلمات فرج مي خوانند و هر قدر قنوت را طول بدهد و دعاهاي بيشتر بخواند بهتر است.

مسأله 1156

مستحب است انسان قنوت را بلند بخواند ولي براي كسي كه نماز را به جماعت مي خواند اگر امام جماعت صداي او را بشنود، بلند خواندن قنوت مستحب نيست.

مسأله 1157

اگر عمداً قنوت نخواند قضا ندارد و اگر فراموش كند و پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود يادش بيايد، مستحب است بايستد و بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد، مستحب است بعد از ركوع قضا كند و اگر در سجده يادش بيايد، مستحب است بعد از سلام نماز قضا نمايد.

مسأله 1158

در قنوت و ديگر جاهاي نماز دعا خواندن با لغتهاي ديگر غير عربي محل اشكال است و احتياط واجب آنست كه به عربي خوانده شود و اگر از نظر ادبي غلط باشد، جهلاً، سهواً، اشكالي ندارد.

ترجمه نماز

1 - ترجمه سوره حمد

بِسْمِ اللّهِ الرّحْمنِ الرّحيمِ: به نام خداوندي كه در دنيا بر مؤمن و كافر رحمت مي فرستد و در آخرت فقط بر مؤمن

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبّ ِ الْعالَمين: ستايش مخصوص خداونديست كه پروردگار همه موجودات است.

اَلرّحْمنِ الرّحيمِ

مالِك يَوْمِ الدّينِ: مالك روز قيامت است.

ايّاك نَعْبُدُ وَ ايّاك نَسْتَعين: فقط ترا عبادت مي كنيم و فقط از تو كمك مي خواهيم.

اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيم:

هدايت كن ما را به راه راست.

صِراطَ الّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ: راه كساني كه به آنان نعمت دادي (كه آنان پيغمبران و جانشينان پيغمبران هستند)، راه آنها راه راست است كه به خط مستقيم انسان را وصل به كمال مطلق مي كند.

غَيْرِ الْمَغْضوُبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضّالّين: نه راه كساني كه غضب كرده اي بايشان و نه آن كساني كه گمراهند.

2 - ترجمه سوره توحيد

بِسْمِ اللّهِ الرّحْمنِ الرّحيمِ قُلْ هُوَ الّلهُ اَحَدٌ: بگو اي محمد صلّي الله عليه و اله و سلم كه او خداييست يگانه.

اللّهُ الّصَمَدُ: خدايي كه از تمام موجودات بي نياز است.

لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يوُلَدْ: فرزند ندارد و فرزند كسي نيست.

وَلَمْ يَكنْ لَهُ كفُوا اَحَدٌ: هيچ

كس كفو مانند او نمي باشد.

3 - ترجمه ذكر ركوع و سجود و ذكرهايي كه بعد از آنها مستحب است:

سُبْحانَ رَبّي الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ: پروردگار بزرگ من از هر عيب و نقصي پاك و منزه است و من مشغول ستايش او هستم. (و يا: در حالي كه ستايش مي كنم از اين ستايش نيز او را تنزيه كرده برتر مي دانم)

سَمِعَ اللّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ: خداوند اجابت فرمايد ثناي كسي كه او را ستايش مي كند (و يا: خداوند ستايش ستايشگر را شنيد)

سُبْحانَ رَبّي الْأَعْلي وَ بِحَمْدِه: پروردگار من كه از همه كس بالاتر مي باشد از هر عيب و نقصي پاك و منزه است و من مشغول ستايش او هستم (و يا: در حالي كه ستايش مي كنم از اين ستايش خويش نيز او را تقديس نموده برتر مي دانم).

اَسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبّي وَ اَتوُبُ اِلَيْهِ: طلب آمرزش و مغفرت مي كنم از خداوندي كه پروردگار من است و من (از رفتار نامناسبم) به طرف او بازگشت مي نمايم.

بِحَوْلِ اللّهِ وَ قُوّتِه اَقوُمُ وَ اَقْعُدُ: به ياري خداي متعال و قوه او برمي خيزيم و مي نشينيم. (هر كارم به قدرت اوست)

4 - ترجمه قنوت

لا اِلهَ اَلا اللّهُ الْحَليمُ الْكريمُ: نيست خدايي مگر خداي يكتاي بي همتايي كه صاحب حلم و كرم است.

لا اِلهَ اِلا اللّهُ الْعَلي الْعَظيمُ: نيست خدايي، مگر خداي يكتاي بي همتايي كه علو و عظمت دارد.

سُبْحانَ اللّهِ رَبّ ِ السّمواتِ السّبْعِ وَ رَبّ ِ الْأَرَضينَ السّبْعِ: پاك و منزه است خداوندي كه پروردگار هفت آسمان و پروردگار هفت زمين است.

وَ ما فيهِن وَ مابَيْنَهُن وَ رَبّ ِ الْعَرْشِ الْعَظيمِ: پروردگار هر چيزيست كه در آسمانها و زمينها و مابين آنهاست و پروردگار عرش بزرگ است.

(عرش = نزديكتر عوالم

هستي به خداوند )

وَ الْحَمْدُلِلّهِ رَبّ ِ الْعالَمين: حمد و ثنا مخصوص خداونديست كه پروردگار تمام موجودات است.

5 - ترجمه تسبيحات اربع

سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُلِلّهِ وَ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَ اللّهُ اَكبَر: پاك و منزه است خداوند تعالي و ثنا مخصوص اوست و نيست خدايي مگر خداي بي همتا و او برتر از توصيف مي باشد.

6 - ترجمه تشهّد و سلام

اَلْحَمْدُلِلّهِ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريك لَهُ: ستايش مخصوص خداوند تعاليست و شهادت مي دهم كه خدايي نيست جز الله كه يگانه است و شريك ندارد.

وَ اَشْهَدُ اَن مُحَمّدا عَبْدُهُ وَ رَسوُلُهُ: شهادت مي دهم كه حضرت محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم بنده خدا و فرستاده اوست.

اَللّهُم صَلّ ِ عَلي مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ: خدايا رحمت بفرست بر محمد و آل محمد.

وَ تَقَبّلْ شَفاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ: قبول فرما شفاعت پيغمبر را و درجه آن حضرت را نزد خود بلند كن اين جمله مستحب است.

اَلسّلامُ عَلَيْك اَيّهَا النّبّي وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ: سلام بر تو اي پيغمبر و رحمت و بركات خداوند بر تو باد اين جمله مستحب است.

اَلسّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادِ اللّهِ الصّالِحين: سلام از خداوند بر ما ( نماز گزاران) و تمام بندگان خوب خدا.

اَلسّلامُ عَلَيْكمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ: سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما (مؤمنين) باد.

تقيب نماز

مسأله 1159

مستحب است انسان بعد از نماز مقداري مشغول تعقيب، يعني خواندن ذكر و دعا و قرآن شود و بهتر است پيش از آنكه از جاي خود حركت كند و وضو و غسل و تيمّم او باطل شود، رو به قبله تعقيب را بخواند و لازم نيست تعقيب

به عربي باشد ولي بهتر است چيزهايي را كه در كتابهاي دعا دستور داده اند بخواند و به عربي هم بخواند و از تعقيب هايي كه خيلي سفارش شده است تسبيح حضرت زهرا سلام الله عليهاست كه بايد به اين ترتيب گفته شود:

34 مرتبه اَللّهُ اَكبَر 33 مرتب اَلْحَمْدُلِلّهِ و33 مرتبه سُبْحانَ اللّه و مي شود سُبْحانَ اللّه را پيش از اَلْحَمْدُلِلّه گفت ولي بهتر است بعد از اَلْحَمْدُلِلّه گفته شود.

مسأله 1160

مستحب است بعد از نماز، سجده شكر نمايد و همين قدر كه پيشاني را به قصد شكر بر زمين بگذارد كافي است؛ ولي بهتر است صد مرتبه يا سه مرتبه يا يك مرتبه، شكرا لله، يا شكرا، يا عفوا بگويد و نيز مستحب است هر وقت نعمتي به انسان مي رسد يا بلايي از او دور مي شود سجده شكر به جا آورد.

مسأله 1161

از جمله تعقيبات مستحب ذكر پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و اهلبيت آن حضرت عَلَيْهم ُالسَّلَام و فضائل آنها و سلام و درود بر آنها و ذكر مصائب آنها و لعن بر ستمگران بر آنها و غاصبان حق آنها و خصوصاً ذكر مصائب حضرت سيّدالشّهداء عَلَيْهِ السَّلَام مي باشد.

صلوات بر پيغمبر

مسأله 1162

هر وقت انسان اسم مبارك حضرت رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم مانند محمد و احمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم يا لقب و كنيه آن جناب را مثل مصطفي و ابوالقاسم بگويد يا بشنود اگر چه در نماز باشد، مستحب است صلوات بفرستد؛ بلكه احتياط واجب آن است كه ترك نشود مگر اينكه در اثر تكرار زياد و مانند آن حرج و مشقّت باشد.

مسأله 1163

موقع نوشتن اسم مبارك حضرت رسول صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم، مستحب است صلوات را هم بنويسيد و نيز بهتر است هر وقت آن حضرت را ياد مي كند صلوات بفرستد. در روايات معتبره آمده است كه هيچ دعايي بدون صلوات بر پيامبر و آل او عروج ندارد و نقل شده كه امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام در بيشتر موارد دعا خداوند را به حق پنج تن يعني پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و علي عَلَيْهِ السَّلَام و فاطمه سلام الله عليها و حسن و حسين عليهما السلام مي خواند.

مبطلات نماز

مسأله 1164

دوازده چيز نماز را باطل مي كند و آنها را مبطلات مي گويند.

اوّل - آنكه در بين نماز يكي از شرايط آن از بين برود، مثلاً در بين نماز بفهمد مكانش غصبيست و وقت وسعت داشته باشد و بتواند از آن مكان غصبي بيرون برود ولي اگر وقت تنگ باشد به طوري كه اگر بخواهد بعد از بيرون رفتن نماز را بخواند قضا مي شود نماز باطل نمي شود ولي بايد آن را در حال بيرون رفتن تمام كند و همچنين اگر نتواند بيرون برود مثل محبوس (زنداني) بايد در همانجا نماز را تمام كند و صحيح است.

دوّم - آنكه در بين نماز عمداً يا سهواً يا از روي ناچاري، چيزي كه وضو يا غسل را باطل مي كند پيش آيد، مثلاً بول از او خارج شود ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند، اگر در بين نماز بول يا غائط از او خارج شود، چنانچه به دستوري كه در مسائل 329 به بعد گفته شد، رفتار نمايد نمازش باطل نمي شود

و نيز اگر در بين نماز از زن مستحاضه خون خارج شود، در صورتي كه به دستور استحاضه رفتار كرده باشد.

نمازش صحيح است.

مسأله 1165

كسي كه بي اختيار خوابش برده، اگر نداند كه در بين نماز خوابش برده و نماز ناقص مانده يا بعد از آن بوده است بنا بر احتياط لازم، بايد نمازش را دو باره بخواند. ولي اگر بداند كه نماز را تمام كرده ولي نمي داند در بين نماز خوابيده يا پس از آن نمازش صحيح است.

مسأله 1166

اگر بداند به اختيار خودش خوابيده و شك كند كه بعد از نماز بوده يا در بين نماز يادش رفته كه مشغول نماز است و خوابيده، نمازش صحيح است.

مسأله 1167

اگر در حال سجده از خواب بيدار شود و شك كند كه در سجده آخر نماز است، يا در سجده شكر، بايد آن نماز را دو باره بخواند. سوّم - از مبطلات نماز - بنا بر احتياط واجب - آن است كه مثل بعض فرق اسلامي به عنوان ادب و احترام در نماز، دستها را روي هم بگذارد و اين عمل تكفير ناميده مي شود و اگر به قصد جزئيت نماز اين كار را بكند حتما باطل است.

مسأله 1168

هرگاه براي ادب دستها را روي هم بگذارد، اگر چه مثل آنها نباشد، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را دو باره بخواند. ولي اگر از روي فراموشي يا ناچاري يا براي كار ديگر - مثل خاراندن دست و مانند آن - دستها را روي هم بگذارد اشكال ندارد.

چهارم - از مبطلات نماز آن است كه بعد از خواندن حمد، آمين بگويد ولي اگر اشتباها يا از روي تقيّه بگويد، نماز باطل نمي شود.

پنجم - از مبطلات نماز آن است كه عمداً يا از روي فراموشي پشت به قبله كند، يا به طرف راست يا چپ قبله برگردد، بلكه اگر عمداً به قدري برگردد كه نگويند:

رو به قبله است، اگر چه به طرف راست يا چپ نرسد، نماز باطل است و بنا بر احتياط واجب حتّي در خارج وقت هم اگر متوجه شد بايد قضا كند.

مسأله 1169

اگر عمداً سر را به پشت بگرداند يعني به حدي كه پشت سر را ببيند نمازش باطل است و اگر سهواً سر را به اين مقدار بگرداند در صورتي كه به حد راست يا چپ نرسد، احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دو باره بخواند و اگر سر را به طرف راست يا چپ بگرداند عمداً باشد، يا اشتباها اگر به حديست كه صورت را رو به قبله حساب نمي كنند نماز باطل است و بنا بر احتياط واجب حتّي در خارج وقت هم قضا كند و الا نمازش باطل نمي شود ولي كراهت دارد.

ششم - از مبطلات نماز آن است كه عمداً كلمه اي بگويد كه دو حرف يا بيشتر باشد، اگر چه معني هم نداشته باشد، ولي

اگر سهواً بگويد نماز باطل نمي شود.

مسأله 1170

اگر كلمه اي بگويد كه يك حرف دارد، چنانچه آن كلمه معني داشته باشد مثل (قِ) كه در زبان عرب به معناي اينست كه نگهداري كن چنانچه معناي آن را بداند و قصد آن را نمايد، نمازش باطل مي شود، بلكه اگر قصد معناي آن را نكند ولي ملتفت معناي آن باشد، احتياط واجب آن است كه نماز را دو باره بخواند.

مسأله 1171

سرفه كردن و آروغ زدن و آه كشيدن در نماز اشكال ندارد ولي گفتن آخ و آه و مانند اينها كه دو حرف است، اگر عمدي باشد، نماز را باطل مي كند.

مسأله 1172

اگر كلمه اي را به قصد ذكر بگويد مثلاً به قصد ذكر بگويد:

الله اكبر و در موقع گفتن آن، صدا را بلند كند كه چيزي را به ديگري بفهماند، اشكال ندارد ولي چنانچه به قصد اعلام و اينكه چيزي را به كسي بفهماند بگويد يعني هدف اوليه او اعلام به غير باشد، اگر چه قصد ذكر هم داشته باشد، نماز باطل مي شود.

مسأله 1173

خواندن قرآن در هر كجاي نماز، غير از چهار سوره اي كه سجده واجب دارد و در

مسأله 377 گفته شد و نيز دعا كردن در هر كجاي نماز اشكال ندارد.

مسأله 1174

اگر چيزي از حمد و سوره و ذكرهاي نماز را عمداً يا احتياطاً چند مرتبه بگويد اشكال ندارد. ولي اگر از روي وسواس چند مرتبه بگويد اگر به حدي تكرار كند كه از هيأت نمازگزار خارج شود نماز باطل مي شود و الا باطل نمي شود هر چند پيروي از حالت وسوسه مذموم و گاهي حرام مي باشد.

مسأله 1175

در حال نماز، انسان نبايد به ديگري سلام كند و اگر ديگري به او سلام كند، بايد همانطور كه او سلام كرده جواب دهد، مثلاً اگر گفته: سلام عليكم در جواب بگويد:

سلام عليكم ولي كلمه سلام را حتما مقدم بدارد و حتّي در جواب عليكم السلام بايد بگويد:

سلام عليكم.

مسأله 1176

انسان بايد جواب سلام را - چه در نماز و چه در غير نماز فوراً بگويد و اگر عمداً يا از روي فراموشي جواب سلام را به قدري طول دهد، كه اگر جواب بگويد جواب آن سلام حساب نشود، چنانچه در نماز باشد نبايد جواب دهد و اگر در نماز نباشد، جواب دادن واجب نيست.

مسأله 1177

بايد جواب سلام را طوري بگويد كه سلام كننده بشنود، ولي اگر سلام كننده كر باشد، چنانچه انسان به طور معمول جواب او را بدهد كافيست و در صورت امكان با حركت لب يا اشاره جواب را بفهماند و اگر به هيچ وجه او متوجه نمي شود جواب واجب نيست.

مسأله 1178

جواب سلام را بايد به قصد رد تحيت بگويد، نه به قصد قرآن يا دعا.

مسأله 1179

اگر زن يا مرد نامحرم يا بچّه مميّز - يعني:

بچّه اي كه خوب و بد را مي فهمد - به نمازگزار سلام كند، نمازگزار بايد جواب او را بدهد ولي در جواب سلام زن بايد بگويد سلام عليك و كاف را حركت ندهد.

مسأله 1180

اگر نمازگزار جواب سلام را ندهد معصيت كرده ولي نمازش صحيح است.

مسأله 1181

اگر كسي به نمازگزار غلط سلام كند، به طوري كه سلام حساب نشود، جواب او جايز نيست.

مسأله 1182

جواب سلام كسي كه از روي مسخره يا شوخي سلام مي كند و جواب سلام مرد و زن غير مسلمان واجب نيست.

مسأله 1183

اگر كسي به عده اي سلام كند جواب سلام او بر همه آنان واجب است، ولي اگر يكي از آنان جواب دهد، كافي است.

مسأله 1184

اگر كسي به عده اي سلام كند و كسي كه سلام كننده قصد سلام دادن به او را نداشته جواب دهد، كفايت نمي كند و جواب سلام او بر آن عده واجب است.

مسأله 1185

اگر كسي به عده اي سلام كند و كسي كه بين آنها مشغول نماز است شك كند كه سلام كننده قصد سلام كردن به او را هم داشته يا نه، نبايد جواب دهد و همچنين است اگر بداند قصد او را هم داشته ولي ديگري جواب سلام را بدهد اما اگر بداند كه قصد او را هم داشته و ديگري جواب ندهد، بايد جواب او را بگويد.

مسأله 1186

سلام كردن مستحب است و خيلي سفارش شده است كه سواره به پياده و ايستاده به نشسته و كوچكتر به بزرگتر سلام كند.

مسأله 1187

اگر دو نفر با هم به يكديگر سلام كنند، بنا بر احتياط واجب بر هر يك واجب است، جواب سلام ديگري را بدهد.

مسأله 1188

اگر بگويد:

سلام عرض مي كنم اين سلام حساب مي شود و جوابش واجب است و اگر كسي در جواب سلام ديگري بگويد:

سلام از من جواب حساب نمي شود و بنا بر احتياط واجب بايد هر دو جواب يكديگر را بدهند.

مسأله 1189

در غير نماز، مستحب است جواب سلام را بهتر از سلام بگويد مثلاً اگر كسي گفت:

سلام عليكم در جواب بگويد:

سلام عليكم و رحمة الله.

هفتم - از مبطلات نماز خنده با صدا و عمديست و چنانچه سهواً هم با صدا بخندد به طوري كه صورت نماز از بين رود. نماز باطل است؛ ولي لبخند هر چند عمدي باشد نماز را باطل نمي كند.

مسأله 1190

اگر براي جلوگيري از صداي خنده به حدي قيافه و حالتش تغيير كند كه در نظر عرف مردم، از صورت نمازگزار خارج شود نمازش باطل است وگرنه نماز باطل نمي شود.

هشتم - از مبطلات نماز آن است كه براي كار دنيا عمداً با صدا گريه كند؛ ولي گريه بي صدا براي دنيا اشكال ندارد گرچه احتياط در ترك آن است؛ ولي اگر از ترس خدا يا براي آخرت گريه كند، آهسته باشد يا بلند، اشكال ندارد، بلكه از بهترين اعمال است.

گريه براي حضرت سيدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام هم اگر به عنوان تقرب الي الله باشد نه به صرف ترحم انساني - اشكال نداشته فضيلت هم دارد چنانكه گريه براي دنيا هم اگر به عنوان تضرع در برابر خداوند باشد اشكال ندارد.

نهم - از مبطلات نماز هر گونه كاريست كه با وضع نماز سازش نداشته صورت نماز را به هم بزند مثل دست زدن و به هوا پريدن و مانند اينها، كم باشد يا زياد، عمداً باشد يا از روي فراموشي. ولي كاري كه صورت نماز را به هم نزند مثل اشاره كردن به دست يا كندن تدريجي لباس اشكال ندارد.

مسأله 1191

اگر در بين نماز به قدري ساكت بماند كه در عرف مردم نگويند:

نماز مي خواند، نماز باطل مي شود.

مسأله 1192

اگر در بين نماز كاري انجام دهد، يا مدتي ساكت شود و شك كند كه نماز به هم خورده يا نه، نماز صحيح است و اگر از جهت ندانستن حكم مسأله در موردي باشد نماز را رجاء اً تمام كند و بعد حكم مسأله را بپرسد و مطابق وظيفه اش عمل نمايد.

دهم - از مبطلات نماز، خوردن و آشاميدن است، كه اگر در نماز به نحوي بخورد يا بياشامد كه نگويند:

نماز مي خواند - عمداً باشد يا از روي فراموشي - نماز باطل مي شود؛ بلكه بنا بر احتياط واجب هر گونه خوردن و آشاميدن مبطل نماز است ولي بلعيدن بقاياي غذا كه لاي دندانها مانده اشكالي ندارد، چنانكه در خصوص كسي كه مي خواهد روزه بگيرد اگر پيش از اذان صبح، نماز مستحبي مي خواند و تشنه باشد، چنانچه بترسد كه اگر نماز را تمام كند صبح شود. در صورتي كه آب روبروي او در دو سه قدمي باشد مي تواند در بين نماز آب بياشامد، اما بايد كاري كه نماز را باطل مي كند، مثل پشت كردن به قبله انجام ندهد.

مسأله 1193

اگر به واسطه خوردن يا آشاميدن عمدي، موالات نماز به هم بخورد - يعني:

طوري شود كه نگويند:

نماز را پشت سر هم مي خواند - بايد نماز را دو باره بخواند هر چند اصل صورت نماز به هم نخورده باشد و فقط پياپي بودن اجزاء آن صدمه ببيند.

مسأله 1194

اگر در بين نماز، غذايي را كه در دهان يا لاي دندانها مانده فرو ببرد، نماز باطل نمي شود و نيز اگر مختصر قند يا شكر و مانند اينها در دهان مانده باشد و در حال نماز كم كم آب شود و فرو رود اشكال ندارد.

يازدهم - از مبطلات نماز شك در ركعتهاي نماز دو ركعتي و سه ركعتي يا در دو ركعت اوّل نمازهاي چهار ركعتيست البتّه شك ثابت، ولي اگر پس از مقداري تأمّل واقعيّت امر را بفهمد اشكال ندارد و به صرف شك باطل نمي شود.

دوازدهم - از مبطلات نماز آن است كه ركن نماز را عمداً يا سهواً كم يا زياد كند، يا چيزي را كه ركن نيست، عمداً كم يا زياد نمايد.

مسأله 1195

اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده يا نه، نماز صحيح است.

چيزهايي كه در نماز مكروه است

مسأله 1196

مكروه است در نماز صورت را كمي به طرف راست يا چپ بگرداند - و اگر زياد باشد كه قبلاً گذشت مبطل مي باشد - و يا چشمها را به هم بگذارد، يا به طرف راست و چپ بگرداند و يا با ريش و دست خود بازي كند و يا انگشتهاي دو دست خويش را داخل هم نمايد و يا هر گونه توجّه به خود و اعضاي خود نمايد و يا آب دهان بيندازد و يا به خط قرآن يا كتاب يا خط انگشتر نگاه كند و نيز مكروه است موقع خواندن حمد و سوره و گفتن ذكر، براي شنيدن حرف كسي ساكت شود و هر كار ديگري كه خضوع و خشوع را از بين ببرد مكروه مي باشد.

مسأله 1197

موقعي كه انسان خوابش مي آيد و يا خسته است و نيز موقع فشار بول و غائط، مكروه است نماز بخواند و همچنين پوشيدن جوراب يا هر لباس تنگ كه اعضاء بدن را فشار دهد و حال نماز را بگيرد و چسباندن مچ پاها به هم و شكستن انگشتان و گذاردن دست روي لگن خاصره در نماز مكروه مي باشد و غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتابهاي مفصل گفته شده است.

مواردي كه قطع نماز جائز است

مسأله 1198

شكستن نماز واجب از روي اختيار حرام است، ولي براي حفظ مال و جلوگيري از ضرر مالي يا بدني بلكه هر گونه مشكل و نياز فوري جايز است ولي حتّي الامكان رعايت احتياط بشود. در برخي موارد شك كه حكم احتياط دقيقا معلوم نبوده و احتياط لازم در تكرار نماز موجب مشقّت مي شود - چنانكه مواردي از آن قبلاً ذكر شد - نيز شكستن نماز و دو باره از سر گرفتن آن اشكال ندارد.

مسأله 1199

اگر حفظ جان خود انسان يا كسي كه حفظ جان او واجب است يا حفظ مالي كه نگهداري آن واجب مي باشد، بدون شكستن نماز ممكن نباشد، بايد نماز را بشكند ولي شكستن نماز، براي مالي كه اهميت ندارد مكروه است.

مسأله 1200

اگر در وسعت وقت مشغول نماز باشد و طلبكار طلب خود را از او مطالبه كند، چنانچه بتواند در بين نماز طلب او را بدهد، بايد در همان حال بپردازد و اگر بدون شكستن نماز دادن طلب او ممكن نيست، بايد نماز را بشكند و طلب او را بدهد، بعد نماز را بخواند.

مسأله 1201

اگر در بين نماز بفهمد كه مسجد نجس است، چنانچه وقت تنگ باشد، بايد نماز را تمام كند و اگر وقت وسعت دارد و تطهير مسجد نماز را به هم نمي زند - مثل اينكه شلنگ و شير آب پهلوي او باشد و با باز كردن شير كار انجام شود - بايد در بين نماز تطهير كند، بعد بقيه نماز را بخواند و اگر نماز را به هم مي زند، در صورتي كه تمام كردن نماز با فوريّت تطهير منافات نداشته و بعد از نماز هم تطهير مسجد ممكن باشد، شكستن نماز جايز نيست و اگر بعد از نماز تطهير مسجد ممكن نباشد يا تأخير تا بعد از نماز هتك مسجد يا خلاف فوريت باشد، بايد نماز را بشكند و مسجد را تطهير نمايد، بعد نماز را بخواند.

مسأله 1202

كسي كه بايد نماز را بشكند، اگر نماز را تمام كند معصيت كرده ولي نماز او صحيح است.

اگر چه احتياط مستحب آن است كه دو باره بخواند.

مسأله 1203

اگر پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود، يادش بيايد كه اذان و اقامه را فراموش كرده چنانچه وقت نماز وسعت دارد مستحب است براي گفتن آنها نماز را بشكند و اما اگر فقط اذان را فراموش كرده جايز نيست نماز را بشكند و در فراموشي اقامه فقط هم بنا بر احتياط واجب نبايد بشكند.

شكيات

شكيات نماز 23 قسم است، هشت قسم آن شكهاييست كه نماز را باطل مي كند و به شش قسم آن نبايد اعتنا كرد و نه قسم ديگر آن صحيح است.

شكهاي مبطل

مسأله 1204

شكهايي كه نماز را باطل مي كند از اين قرار است:

اوّل - شك در شماره ركعتهاي نماز دو ركعتي مثل نماز صبح و نماز مسافر و نماز جمعه و نماز آيات ولي شك در شماره ركعتهاي نماز مستحب دو ركعتي و نماز احتياط نماز را باطل نمي كند كه بعداً توضيح مي دهيم.

دوّم - شك در شماره ركعتهاي نماز سه ركعتي.

سوّم - آنكه در نماز چهار ركعتي شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر.

چهارم - آنكه در نماز چهار ركعتي پيش از تمام شدن سجده، دوّم شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر.

پنجم - شك بين دو و پنج يا دو و بيشتر از پنج.

ششم - شك بين سه و شش يا سه و بيشتر از شش.

هفتم - شك در ركعتهاي نماز كه نداند چند ركعت خوانده است.

هشتم - شك بين چهار و شش يا چهار و بيشتر از شش چه پيش از تمام شدن سجده دوّم و چه بعد از آن.

مسأله 1205

اگر يكي از شكهاي باطل براي انسان پيش آيد و به قدري فكر كند كه از پيدا شدن يقين يا گمان به واقع نا اميد شود مي تواند نماز را به هم بزند و از سر بگيرد.

شكهايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد

مسأله 1206

شكهايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد از اين قرار است:

اوّل - شك بعد از محل.

دوّم - شك بعد از سلام نماز.

سوّم - شك بعد از گذشتن وقت نماز.

چهارم - شك كثيرالشّك.

پنجم - شك امام و مأموم.

ششم - شك در نماز مستحبي

1 - شك بعد از محل

مسأله 1207

اگر در بين نماز شك كند كه يكي از كارهاي واجب آن را انجام داده يا نه، مثلاً شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده، بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده به جا آورد و اگر مشغول كاري كه بعد از آن است شده، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1208

اگر در بين خواندن آيه اي شك كند كه آيه پيش را خوانده يا نه يا وقتي آخر آيه را مي خواند شك كند كه اوّل آن را خوانده يا نه به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1209

اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه كارهاي واجب آن، مانند ذكر و آرام بودن بدن را انجام داده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1210

اگر در حالي كه به سجده مي رود شك كند كه ركوع كرده يا نه، يا شك كند كه بعد از ركوع ايستاده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

گرچه احتياط مستحب انجام مشكوك و سپس اعاده نماز است.

مسأله 1211

اگر در حال برخاستن شك كند كه سجده را به جا آورده يا نه بايد برگردد و به جا آورد، ولي اگر شك كند تشهّد را به جا آورده يا نه لازم نيست برگردد گرچه خوبست احتياطاً به قصد رجاء به جا آورد.

مسأله 1212

كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند، اگر موقعي كه حمد يا تسبيحات مي خواند، شك كند كه سجده يا تشهّد را به جا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از آنكه مشغول حمد يا تسبيحات شود، شك كند كه سجده يا تشهّد را به جا آورده يا نه، بايد به جا آورد.

مسأله 1213

اگر شك كند كه يكي از ركنهاي نماز را به جاي آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده، بايد آن را به جا آورد، مثلاً اگر پيش از خواندن تشهّد شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، بايد به جا آورد و چنانچه بعد يادش بيايد كه آن ركن را به جا آورده بوده، چون ركن زياد شده نماز باطل است.

مسأله 1214

اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده، بايد آن را به جا آورد، مثلاً اگر پيش از خواندن سوره شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد حمد را بخواند و اگر بعد از انجام آن يادش بيايد كه آن را به جا آورده بوده، چون ركن زياد نشده نماز صحيح است.

مسأله 1215

اگر شك كند كه ركني را به جا آورده يا نه، مثلاً مشغول تشهّد است اگر شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر يادش بيايد كه آن ركن را به جا نياورده، در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده بايد آن را به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نماز باطل است، مثلاً اگر پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد كه دو سجده را به جا نياورده بايد به جا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد نماز باطل است.

مسأله 1216

اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است شده، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلاً موقعي كه مشغول خواندن سوره است، اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده، در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده، بايد به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده، نماز صحيح است، بنا بر اين اگر مثلاً در قنوت يادش بيايد كه حمد را نخوانده، بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد نماز صحيح است.

مسأله 1217

اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه، چنانچه مشغول تعقيب نماز يا مشغول نماز ديگر شده، يا به واسطه انجام كاري كه نماز را به هم مي زند، از حال نمازگزار بيرون رفته، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از اينها شك كند بايد سلام را بگويد و اگر شك كند سلام نماز را درست گفته يا نه اعتنا نكند هر چند وارد عمل ديگر نشده باشد.

2 - شك بعد از سلام

مسأله 1218

اگر بعد از سلام نماز شك كند كه نماز صحيح بوده يا نه، مثلاً شك كند ركوع كرده يا نه، يا بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت، به شك خود اعتنا نكند ولي اگر هر دو طرف شك او باطل باشد، مثلاً بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه سه ركعت خوانده يا پنج ركعت (كه احتمال ديگري نباشد )، نماز باطل است.

3 - شك بعد از وقت

مسأله 1219

اگر بعد از گذشتن وقت نماز، شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده خواندن آن لازم نيست، ولي اگر پيش از گذشتن وقت، شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده، بايد آن نماز را بخواند حتّي اگر گمان كند كه خوانده، باز هم كافي نيست و بايد آن را به جا آورد.

مسأله 1220

اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه نماز را درست خوانده يا نه به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1221

اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر و عصر بداند چهار ركعت نماز خوانده ولي نداند به نيّت ظهر خوانده يا به نيّت عصر، بايد چهار ركعت نماز قضا به نيّت نمازي كه بر او واجب است - ما في الذمه بخواند.

مسأله 1222

اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب و عشاء، بداند يك نماز خوانده ولي نداند سه ركعتي خوانده يا چهار ركعتي بايد قضاي نماز مغرب و عشاء را بخواند.

4 - كثيرالشّك (كسي كه زياد شك مي كند)

مسأله 1223

اگر براي انسان حالتي پيدا شده باشد كه نتواند سه نماز پشت هم بدون شك بخواند كثيرالشّك است و بايد به شك خود اعتنا نكند و اتحاد مورد شك هم لازم نيست ليكن اگر شك او هميشه در يك چيز است در چيزهاي ديگر كثيرالشّك نمي باشد.

مسأله 1224

كثيرالشّك به آنطور كه به نفع اوست عمل مي كند بنا بر اين هرگاه كثيرالشّك در به جا آوردن چيزي شك كند، بايد بنا بگذارد كه آن را به جا آورده مگر اينكه اگر آن را به جا آورده باشد نماز باطل باشد كه در اين صورت، بايد بنا بگذارد كه آن را انجام نداده، مثلاً اگر شك كند كه يك ركوع كرده يا بيشتر، چون با زياد شدن ركوع نماز باطل است بايد بنا بگذارد كه بيشتر از يك ركوع نكرده است.

مسأله 1225

كسي كه در يك چيز نماز زياد شك مي كند، چنانچه در چيزهاي ديگر نماز شك كند، بايد به آن اعتنا كرده به دستور آن رفتار نمايد مثلاً كسي كه زياد شك مي كند سجده كرده يا نه اگر در به جا آوردن ركوع شك كند، بايد به دستور آن عمل نمايد يعني:

اگر ايستاده ركوع را به جا آورد و اگر به سجده رفته اعتنا نكند.

مسأله 1226

كسي كه در نماز مخصوصي مثلاً در نماز ظهر زياد شك مي كند اگر در نماز ديگر مثلاً در نماز عصر شك كند، بايد به دستور شك رفتار نمايد.

مسأله 1227

كسي كه وقتي در جاي مخصوصي نماز مي خواند، زياد شك مي كند، اگر در غير آنجا نماز بخواند و شكي براي او پيش آيد، بايد به دستور شك عمل نمايد.

مسأله 1228

اگر انسان شك كند كه كثيرالشّك شده يا نه، بايد به دستور شك عمل نمايد و كثيرالشّك تا وقتي يقين نكند كه به حال معمول مردم برگشته، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1229

كسي كه زياد شك مي كند، اگر شك كند ركني را به جا آورده يا نه و اعتنا نكند، بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده، چنانچه مشغول ركن بعد نشده، بايد آن را به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده، نماز باطل است، مثلاً اگر شك كند ركوع كرده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه پيش از سجده دوّم يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد ركوع كند و نماز را تمام نمايد و احتياط مستحب آن است كه نماز را دو باره بخواند و اگر در سجده دوّم يادش بيايد، نمازش باطل است.

مسأله 1230

كسي كه زياد شك مي كند، اگر شك كند چيزي را كه ركن نيست، به جا آورده يا نه و اعتنا نكند و بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده، چنانچه از محل به جا آوردن آن نگذشته، بايد آن را به جا آورد و اگر از محل آن گذشته نمازش صحيح است.

مثلا اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه در قنوت يادش بيايد كه حمد نخوانده، بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد، نماز او صحيح است.

5 - شك امام و مأموم

مسأله 1231

در نماز جماعت اگر امام يا مأموم حساب ركعات را داشته باشد ديگري نبايد به شك خود اعتنا كند اگر امام جماعت در شماره ركعتهاي نماز شك كند، مثلاً شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، چنانچه مأموم يقين يا گمان داشته باشد كه چهار ركعت خوانده و به امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است، امام بايد نماز را تمام كند و خواندن نماز احتياط لازم نيست و نيز اگر امام يقين يا گمان داشته باشد كه چند ركعت خوانده و مأموم در شماره ركعتهاي نماز شك كند، بايد به شك خود اعتنا ننمايد.

6 - شك در نماز مستحبّي

مسأله 1232

اگر در شماره ركعتهاي نماز مستحبّي شك كند، چنانچه طرف بيشتر شك، نماز را باطل مي كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد، مثلاً اگر در نافله صبح شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است و اگر طرف بيشتر شك، نماز را باطل نمي كند، مثلاً شك كند كه دو ركعت خوانده يا يك ركعت، بهر طرف شك عمل كند، نمازش صحيح است ولي بهتر است بنا را بر كمتر بگذارد.

مسأله 1233

كم شدن ركن، نافله را باطل مي كند، ولي زياد شدن ركن، آن را باطل نمي كند، پس اگر يكي از كارهاي نافله را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه مشغول ركن بعد از آن شده، مي تواند آن كار را انجام دهد و دو باره آن ركن را به جا آورد. مثلاً اگر در بين ركوع يادش بيايد كه سوره را نخوانده، مي تواند برگردد و سوره را بخواند و دو باره به ركوع رود.

مسأله 1234

اگر در يكي از كارهاي نافله شك كند - خواه ركن باشد يا غير ركن - چنانچه محل آن نگذشته، بايد به جا آورد و اگر محل آن گذشته، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1235

اگر در نماز مستحبّي دو ركعتي، گمانش به سه ركعت يا بيشتر و يا به دو ركعت يا كمتر برود، بايد به همان گمان عمل كند، مثلاً اگر گمانش به يك ركعت مي رود، احتياطاً بايد يك ركعت ديگر بخواند و اگر گمانش به سه ركعت و يا بيشتر است، بايد دو باره بخواند، البته اگر نماز دو ركعتي مي باشد چون نماز مستحبّي چهار ركعتي هم داريم مثل نماز معروف (اعرابي) كه در كتابهاي فقهي و دعا آمده است.

مسأله 1236

اگر در نماز نافله كاري كند كه براي آن سجده سهو واجب مي شود، يا يك سجده يا تشهّد را فراموش نمايد، لازم نيست بعد از نماز سجده سهو يا قضاي سجده و تشهّد را به جا آورد.

مسأله 1237

اگر شك كند كه نماز مستحبّي را خوانده يا نه، چنانچه آن نماز مثل نماز جعفر طيّار وقت معيّن نداشته باشد، بنا بگذارد كه نخوانده، است و همچنين است اگر مثل نافله يوميّه وقت معيّن داشته باشد ولكن پيش از گذشتن وقت شك كند كه آن را به جا آورده يا نه، ولي اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه خوانده است يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

شكهاي صحيح

مسأله 1238

در نُه صورت اگر در شماره ركعتهاي نماز چهار ركعتي شك كند، بايد قدري فكر كند و بنا بر احتياط واجب فوراً هم فكر نمايد، اگر يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا كرد، همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند و الا به دستورهايي كه گفته مي شود عمل نمايد و آن نُه صورت از اين قرار است:

اوّل - آنكه بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوّم شك كند، دو ركعت خوانده يا سه ركعت، كه بايد بنا بگذارد سه ركعت خوانده و يك ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز بنا بر احتياط واجب يك ركعت نماز احتياط ايستاده به دستوري كه بعداً گفته مي شود، به جا آورد.

دوّم - بين دو و چهار بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوّم، كه بايد بنا بگذارد چهار ركعت خوانده و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.

سوّم - شك بين دو و سه و چهار بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوّم، كه بايد بنا بر چهار بگذارد و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده

و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد.

چهارم - شك بين چهار و پنج بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوّم، كه بايد بنا بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد. ولي اگر يكي از اين چهار شك پيش از تمام شدن ذكر واجب سجده دوّم براي او پيش آيد، نماز باطل است، ولي بنا بر احتياط مستحب به دستور شك مزبور عمل كند و سپس نماز را دو باره بخواند.

پنجم - شك بين سه و چهار، كه در هر جاي نماز باشد، بايد بنا بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد.

ششم - شك بين چهار و پنج در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند و بعد از سلام، يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد و احتياط مستحب آن است كه در اين صورت و همچنين در صورت هفتم و هشتم و نهم بعد از نماز احتياط، دو سجده سهو نيز به جا آورد.

هفتم - شك بين سه و پنج در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند و بعد از سلام، دو ركعت نماز احتياط ايستاده به جا آورد.

هشتم - شك بين سه و چهار و پنج در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند و بعد از سلام، دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد.

نهم - شك بين پنج و شش در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و

تشهّد بخواند و بعد از سلام، دو سجده سهو به جا آورد و بنا بر احتياط مستحب دو سجده سهو ديگر هم براي ايستادن بيجا به جا آورد.

مسأله 1239

اگر يكي از شكهاي صحيح براي انسان پيش آيد، نبايد نماز را بشكند و چنانچه نماز را بشكند، معصيت كرده است و اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند - مثل پشت كردن به قبله - نماز را از سرگيرد، بنا بر احتياط واجب نماز دوّم هم باطل است و اگر بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند، مشغول نماز شود، نماز دوّم صحيح است، گرچه معصيت كرده است.

مسأله 1240

اگر يكي از شكهايي كه نماز احتياط براي آنها واجب است در نماز پيش آيد، چنانچه انسان نماز را تمام كند و بدون خواندن نماز احتياط، نماز را از سر بگيرد، معصيت كرده است و اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند نماز را از سر گرفته باشد بنا بر احتياط واجب نماز دوّم هم باطل است و اگر بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند، مشغول نماز شده نماز دوّم صحيح است، گرچه معصيت كرده است.

مسأله 1241

وقتي يكي از شكهاي صحيح براي انسان پيش آيد، چنانكه گفته شد، بايد فوراً فكر كند؛ ولي اگر امور مؤثّر در تحقيق از ذهن نمي رود، چنانچه كمي بعد فكر كند، اشكال ندارد، مثلاً اگر در سجده شك كند، مي تواند تا بعد از سجده، فكر كردن را تأخير بيندازد.

مسأله 1242

اگر اوّل گمانش به يك طرف بيشتر باشد، بعد دو طرف در نظر او مساوي شود، بايد به دستور شك عمل نمايد و اگر اوّل دو طرف در نظر او مساوي باشد و به طرفي كه وظيفه اوست بنا بگذارد، بعد گمانش به طرف ديگر برود، بايد طرف گمان را بگيرد و نماز را تمام كند.

مسأله 1243

كسي كه نمي داند گمانش به يك طرف بيشتر است يا هر دو طرف در نظر او مساوي است، يعني نمي داند كه گمان دارد يا شك، اگر احتمال مي دهد به يك طرف گمانش زيادتر باشد، يعني توجّهش به يك طرف بيشتر است، بايد آن طرف را بگيرد و الا به دستور شك عمل كند و اگر اين توجّه را هم در خود نمي بيند، به حالت قبلي، اگر شك يا ظن بوده عمل كند و اگر حالت قبلي ظنّي يا شكي در آن مورد ندارد، حكم شك را دارد. البتّه اين مسأله در افراد عادّي كمتر اتّفاق مي افتد.

مسأله 1244

اگر بعد از نماز بداند كه در بين نماز حال ترديدي داشته، كه مثلاً دو ركعت خوانده يا سه ركعت و بنا را بر سه گذاشته، ولي نداند كه گمانش به خواندن سه ركعت بوده، يا هر دو طرف در نظر او مساوي بوده، بايد نماز احتياط را بخواند.

مسأله 1245

اگر موقعي كه تشهّد مي خواند، يا بعد از ايستادن شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه و در همان موقع يكي از شكهايي كه اگر بعد از تمام شدن دو سجده اتّفاق بيفتد صحيح مي باشد، براي او پيش آيد، مثلاً شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، چنانچه به دستور آن شك عمل كند، نمازش صحيح است؛ ولي احتياط مستحب اعاده نماز است.

مسأله 1246

اگر پيش از آنكه مشغول تشهّد شود، يا پيش از ايستادن، شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه و در همان موقع يكي از شكهايي كه بعد از تمام شدن دو سجده صحيح است، برايش پيش آيد، نماز باطل است.

مسأله 1247

اگر موقعي كه ايستاده، بين سه و چهار يا بين سه و چهار و پنج شك كند و يادش بيايد كه يك سجده يا دو سجده را از ركعت پيش به جا نياورده، نمازش باطل است.

مسأله 1248

اگر شك او از بين برود و شك ديگري برايش پيش آيد، مثلاً اوّل شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بعد شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، بايد به دستور شك دوّم عمل نمايد.

مسأله 1249

اگر بعد از نماز شك كند كه در نماز، مثلاً بين دو و چهار شك كرده، يا بين سه و چهار، احتياط واجب آن است كه به دستور هر دو عمل كند و نماز را هم دو باره بخواند.

مسأله 1250

اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز شكي براي او پيش آمده، ولي نداند از شكهاي باطل بوده يا از شكهاي صحيح و اگر از شكهاي صحيح بوده، كدام قسم آن بوده است، بنا بر احتياط مستحب بايد دو ركعت نماز احتياط ايستاده و يك ركعت ايستاده و دو ركعت نشسته و دو سجده سهو به جا آورد و نماز را هم دو باره بخواند. ولي اقوي جواز اكتفاء به اعاده نماز است.

مسأله 1251

كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر شكي كند كه مختار است براي آن يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بخواند، بايد دو ركعت نشسته را به جا آورد و اگر شكي كند كه معيّن شده براي آن نماز احتياط ايستاده بخواند، ظاهراً يك ركعت نشسته به جاي يك ركعت ايستاده كفايت مي كند و هم چنين دو ركعت نشسته به جاي دو ركعت ايستاده.

مسأله 1252

كسي كه ايستاده نماز مي خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط از ايستادن عاجز شود، بايد مثل كسي كه نماز را نشسته مي خواند و حكم آن در مسأله پيش گفته شد، نماز احتياط را به جا آورد.

مسأله 1253

كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر اتفاقاً موقع خواندن نماز احتياط بتواند بايستد، بايد به وظيفه كسي كه نماز را ايستاده مي خواند عمل كند.

نماز احتياط

مسأله 1254

كسي كه نماز احتياط بر او واجب است، بعد از سلام نماز بايد فوراً نيّت نماز احتياط كند و تكبير بگويد و حمد - بدون سوره - را بخواند و به ركوع رود و دو سجده نمايد، سپس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده، تشهّد بخواند و سلام دهد و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است بعد از دو سجده، يك ركعت ديگر مثل ركعت اوّل به جا آورد و بعد از تشهّد سلام دهد.

مسأله 1255

نماز احتياط سوره و قنوت ندارد و بايد آن را آهسته بخوانند و نيّت آن را به زبان نياورند و احتياط واجب آن است كه بِسْمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحيمِ آن را هم آهسته بگويند.

مسأله 1256

اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد نمازي كه خوانده درست بوده، لازم نيست نماز احتياط را بخواند و اگر در بين نماز احتياط بفهمد، لازم نيست آن را تمام نمايد.

مسأله 1257

اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد كه ركعتهاي نمازش كم بوده، چنانچه كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد آنچه از نماز نخوانده، بخواند و براي سلام بيجا دو سجده سهو بنمايد و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند، انجام داده، مثلاً پشت به قبله كرده، بايد نماز را دو باره به جا آورد.

مسأله 1258

اگر بعد از نماز احتياط بفهمد كسري نماز به مقدار نماز احتياط بوده، مثلاً در شك بين سه و چهار، يك ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، نمازش صحيح است.

مسأله 1259

اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز كمتر از نماز احتياط بوده؛ مثلاً در شك بين دو و چهار، دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده چنانچه منافي به جا نياورده باشد بنا بر احتياط مستحب كسري (يك ركعت) را اضافه كند و نماز را هم دو باره بخواند و مي تواند فقط نماز را از اصل اعاده كم كند و بهتر است كه كاري مانند انحراف از قبله را انجام داده سپس نماز را شروع نمايد ولي اگر منافي به جا آورده فقط نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 1260

اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز بيشتر از نماز احتياط بوده، مثلاً در شك بين سه و چهار يك ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند؛ بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده، چنانچه بعد از نماز احتياط كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده، مثلاً پشت به قبله كرده، نماز را دو باره بخواند و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده بنا بر احتياط مستحب دو ركعت كسري نماز را به جا آورد و يا يك ركعت ديگر بدون تكبيرة الاحرام اضافه كند و دو سجده سهو براي سلام بيجا انجام دهد و به هر حال نماز را هم دو باره بخواند و مي تواند فقط نماز را اعاده كند و بهتر است كه كاري مانند انحراف از قبله انجام بدهد و سپس نماز را شروع كند.

مسأله 1261

اگر بين دو و سه و چهار شك كند و بعد از خواندن دو ركعت نماز احتياط ايستاده، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، لازم نيست دو ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند.

مسأله 1262

اگر بين سه و چهار شك كند و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط نشسته يا يك ركعت ايستاده را مي خواند، يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده اگر احتياط ايستاده انجام داده بايد نماز احتياط را تمام كند و نمازش صحيح است و اگر نشسته خوانده در صورتي كه پيش از ركوع ركعت اول يادش بيايد بايد بايستد و نماز را به طور ايستاده انجام دهد و اگر پس از ركوع اول يادش بيايد بنا بر احتياط واجب تمام كند و دوباره نماز را بخواند.

مسأله 1263

اگر بين دو و سه و چهار شك كند و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند، پيش از ركوع ركعت دوم يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده بايد بنشيند و نماز احتياط را يك ركعتي تمام كند و به احتياط مستحب اصل نماز را هم اعاده كند.

مسأله 1264

اگر در بين نماز احتياط بفهمد كسري نمازش بيشتر يا كمتر از نماز احتياط بوده، اگر مي تواند بايد آن را تصحيح كند مثلاً اگر يك ركعت كسر داشته و اينك در ركعت دوم پيش از ركوع است بنشيند و اگر دو ركعت كسر داشته و نماز احتياط ايستاده يك ركعتي شروع كرده يك ركعت ديگر اضافه كند و بعد از نماز براي سلام بيجا سجده سهو كند و اگر امكان تصحيح ندارد بايد آن را رها كند و بنا بر احتياط مستحب كسري نماز را به جا آورد و نماز را دو باره بخواند مثلاً در شك بين سه و چهار اگر موقعي كه دو ركعت نماز احتياط نشسته را مي خواند، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، نماز احتياط نشسته را رها كند و دو ركعت كسري نماز را بخواند و نماز را هم دو باره به جا آورد ولي مي تواند فقط اصل نماز را اعاده كند و بهتر است كه كاري مانند انحراف از قبله انجام داده سپس شروع نمايد.

مسأله 1265

اگر شك كند نماز احتياطي را كه بر او واجب بوده به جا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز گذشته به شك خود اعتنا نكند و اگر وقت دارد در صورتي كه مشغول كار ديگري نشده و از جاي نماز برنخاسته و كاري هم - مثل پشت كردن به قبله كه نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد نماز احتياط را بخواند و اگر مشغول كار ديگري شده يا كاري كه نماز را باطل مي كند به جا آورده، يا بين نماز و شك او زياد طول كشيده احتياط مستحب آن است كه

نماز احتياط، را به جا آورد و نماز را هم دو باره بخواند. ولي اقوي اينست كه مي تواند به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1266

اگر در نماز احتياط، ركني را زياد كند، يا مثلاً به جاي يك ركعت دو ركعت بخواند، نماز احتياط باطل مي شود و بايد دو باره نماز احتياط را بخواند و اصل نماز را هم اعاده نمايد و مي تواند نماز احتياط باطله را رها كرده اصل نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1267

موقعي كه مشغول نماز احتياط است اگر در يكي از افعال آن شك كند، چنانچه محل آن نگذشته، بايد به جا آورد و اگر محلش گذشته، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلاً اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه به ركوع نرفته بايد بخواند و اگر به ركوع رفته، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1268

اگر در شماره ركعتهاي نماز احتياط شك كند، چنانچه طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمي كند، بايد بنا را بر بيشتر بگذارد و در صورت اول بعد از اتمام نماز احتياط، اصل نماز را نيز بنا بر احتياط مستحب دو باره بخواند مثلاً موقعي كه مشغول خواندن دو ركعت نماز احتياط است، اگر شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، چون طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده و اگر شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون طرف بيشتر شك نماز را باطل نمي كند بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است و به احتياط مستحب اصل نماز را نيز در صورت اول اعاده نمايد.

مسأله 1269

اگر در نماز احتياط چيزي كه ركن نيست سهواً كم يا زياد شود و از چيزهايي باشد كه در خود نماز سجده سهو دارد احتياط مستحب آن است كه سجده سهو را به جا آورد.

مسأله 1270

اگر بعد از سلام نماز احتياط شك كند كه يكي از اجزاء يا شرايط آن را به جا آورده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1271

اگر در نماز احتياط، تشهد يا يك سجده را فراموش كند، احتياط واجب آن است كه بعد از سلام نماز، آن را قضا نمايد.

مسأله 1272

اگر نماز احتياط و قضاي يك سجده يا قضاي يك تشهد يا دو سجده سهو بر او واجب شود، بايد اول نماز احتياط را به جا آورد.

مسأله 1273

حكم گمان مربوط به شماره ركعت در نماز مثل حكم يقين است، مثلاً اگر انسان گمان دارد كه نماز را چهار ركعت خوانده، نبايد نماز احتياط بخواند. حكم گمان مربوط به افعال نيز همينطور است و مثلاً اگر گمان دارد ركوع كرده. نبايد آن را به جا آورد ولي احتياط مستحب آن است كه حكم شك را عمل كند و سپس نماز را اعاده كند و حكم گمان در ذكرهاي نماز حكم شك است و بايد رعايت گذشتن از محل را بنمايد مثلاً اگر گمان دارد حمد را نخوانده، چنانچه به ركوع نرفته، بايد بخواند و اگر به ركوع رفته نمازش صحيح است.

مسأله 1274

حكم شك و سهو و گمان در نمازهاي واجب يوميه و نمازهاي واجب ديگر فرق ندارد، مثلاً اگر در نماز آيات شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت چون شك در نماز دو ركعتي است، نماز باطل مي شود.

سجده سهو

مسأله 1275

براي شش چيز بعد از سلام نماز، انسان بايد دو سجده سهو به دستوري كه بعداً گفته مي شود. به جا آورد:

اول - آنكه در بين نماز، سهواً حرف بزند.

دوم - جايي كه نبايد سلام نماز را بدهد، مثلاً در ركعت اول سهواً سلام بدهد.

سوم - آنكه يك سجده را فراموش كند بنا بر احتياط واجب.

چهارم - آنكه تشهد را فراموش كند.

پنجم - آنكه در نماز چهار ركعتي بعد از سجده دوم شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت.

ششم - در جايي كه بايد بايستد مثلاً موقع خواندن حمد و سوره اشتباها بنشيند يا در جايي كه بايد بنشيند مثلاً موقع خواندن تشهد اشتباها بايستد، بنا بر احتياط واجب، بايد دو سجده سهو به جا آورد و براي هر چيزي كه در نماز اشتباها كم يا زياد كند، احتياط مستحب آن است كه دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1276

اگر انسان اشتباها يا به خيال اينكه نمازش تمام شده حرف بزند بايد دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1277

براي حرفي كه از آه كشيدن و سرفه پيدا مي شود، سجده سهو واجب نيست، ولي اگر مثلاً سهواً آخ يا آه بگويد، بايد سجده سهو نمايد.

مسأله 1278

اگر چيزي را كه غلط خوانده دو باره به طور صحيح بخواند، براي دو باره خواندن آن سجده سهو واجب نيست.

مسأله 1279

اگر در نماز سهواً چند كلمه حرف بزند و تمام آنها يك مرتبه حساب شود، براي همه آنها دو سجده سهو كافي است.

مسأله 1280

اگر سهواً تسبيحات اربعه را نگويد يا بيشتر از سه مرتبه بگويد احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1281

اگر در جايي كه نبايد سلام نماز را بگويد سهواً بگويد:

السلام علينا و علي عبادالله الصالحين يا بگويد:

السلام عليكم و رحمة الله و بركاته بايد دو سجده سهو بنمايد و همچنين اگر سهواً مقداري از اين دو سلام را بگويد بايد دو سجده سهو بنمايد ولي اگر سهواً بگويد السلام عليك ايها النبي و رحمة الله و بركاته يا جزيي از اين سلام را بگويد فقط احتياط مستحب آن است كه دو سجده سهو به جا آورد ولي لازم نيست.

مسأله 1282

اگر در جايي كه نبايد سلام دهد اشتباها هر سه سلام را بگويد دو سجده سهو كافي است.

مسأله 1283

اگر يك سجده يا تشهد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد، بايد برگردد و به جا آورد و بعد از نماز بنا بر احتياط واجب براي ايستادن بيجا دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1284

اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه يك سجده يا تشهد را از ركعت پيش فراموش كرده، بايد بعد از سلام نماز سجده يا تشهد را قضا نمايد و بعد از آن دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1285

اگر سجده سهو را بعد از سلام نماز عمداً به جا نياورد، معصيت كرده ولي نماز باطل نمي شود و واجب است هر چه زودتر آن را انجام دهد و چنانچه سهواً به جا نياورد هر وقت يادش آمد بايد فوراً انجام دهد.

مسأله 1286

اگر شك دارد كه سجده سهو بر او واجب شده يا نه، لازم نيست به جا آورد.

مسأله 1287

كسي كه شك دارد مثلاً دو سجده سهو بر او واجب شده يا چهار تا اگر دو سجده بنمايد كافي است.

مسأله 1288

اگر بداند يكي از دو سجده سهو را به جا نياورده و امكان تدارك هم نباشد بايد دوباره انجام دهد و اگر بداند سهواً سه سجده سهو كرده، بهتر است دو باره دو سجده سهو بنمايد ولي لازم نيست.

دستور سجده سهو

مسأله 1289

دستور سجده سهو اينست كه بعد از سلام نماز فوراً نيت سجده سهو كند و پيشاني را به چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و بنا بر احتياط واجب رو به قبله و با وضوء باشد - و ذكر بگويد:

و ذكر سجده سهو را به سه نحو مي شود انجام داد اول:

بسم الله و بالله و صلي الله علي محمد و آله.

دوم:

بسم الله و بالله اللهم صل علي محمد و آل محمد.

سوم:

بسم الله و بالله السلام عليك ايها النبي و رحمة الله و بركاته و احتياط در اختيار قسم سوم است، بعد بايد بنشيند و دو باره به سجده رود و همين ذكر را بگويد و بنشيند و بعد از خواندن تشهد سلام دهد.

قضاي سجده و تشهد فراموش شده

مسأله 1290

اگر تشهّد نماز فراموش شود بايد پس از نماز قضا كند البتّه اگر از ركعت آخر بوده نيت اداء يا قضا نكند و به قصد ما في الذّمّه بياورد (به احتياط واجب) و همينطور در سجده ي مربوط به ركعت آخر.

ضمناً بايد بدانيم كه اگر دو سجده از يك ركعت فراموش شود نماز باطل است ولي اگر از هر ركعت يك سجده فراموش شود نماز باطل نيست و پس از نماز قضاء مي كند.

مسأله 1291

سجده و تشهدي را كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز قضاي آن را به جا مي آورد، بايد تمام شرايط نماز: مانند پاك بودن بدن و لباس و رو به قبله بودن و شرطهاي ديگر را داشته باشد.

مسأله 1292

اگر سجده يا تشهد را چند دفعه فراموش كند مثلاً يك سجده از ركعت اول و يك سجده از ركعت دوم فراموش نمايد، بايد بعد از نماز قضاي هر دو را با سجده هاي سهوي كه براي آنها لازم است به جا آورد و لازم نيست معين كند كه قضاي كدام يك آنهاست مگر در تشهد و سجده ركعت آخر بايد ابتدا آنچه مربوط به ركعت آخر مي باشد انجام دهد و سپس قضاي آنچه مربوط به ركعت هاي پيشين است (به احتياط واجب).

مسأله 1293

اگر يك سجده و تشهد را فراموش كند، احتياط واجب آن است كه هر كدام را كه مربوط به ركعت آخر است اول انجام دهد و اگر نداند كدام است بايد احتياطاً يك سجده و تشهد و بعد يك سجده ديگر به جا آورد، يا يك تشهد و يك سجده و بعد يك تشهد ديگر به جا آورد، تا يقين كند سجده و تشهد را به ترتيبي كه فراموش كرده قضا نموده است و احتياط مستحب آن است كه همه جا رعايت ترتيب بشود هر چند مربوط به ركعت آخر نباشد.

مسأله 1294

اگر به خيال اينكه اول، سجده را فراموش كرده، اول قضاي آن را به جا آورد و بعد از خواندن تشهد يادش بيايد كه اول تشهد را فراموش كرده احتياط مستحب آن است كه دو باره سجده را قضا نمايد و نيز اگر به خيال اينكه اول تشهد را فراموش كرده اول قضاي آن را به جا آورد و بعد از سجده يادش بيايد كه اول سجده را فراموش كرده، بنا بر احتياط مستحب بايد دو باره تشهد را بخواند.

مسأله 1295

اگر بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهد كاري كند كه اگر عمداً يا سهواً در نماز اتفاق بيفتد نماز باطل مي شود، مثلاً پشت به قبله نمايد، احتياط مستحب آن است كه بعد از قضاي سجده و تشهد دو باره نماز را بخواند.

مسأله 1296

اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك سجده از ركعت آخر را فراموش كرده، چنانچه كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند مثل پشت كردن به قبله انجام نداده، بنا بر احتياط واجب بايد به قصد ما في الذمه سجده فراموش شده و بعد از آن تشهد و سلام و دو سجده سهو به جا آورد و نيز اگر يادش بيايد كه تشهد ركعت آخر را فراموش كرده، بايد احتياطاً به قصد ما في الذمه و اينكه وظيفه خود را انجام داده باشد تشهد را بخواند و بعد از آن، سلام دهد و دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1297

اگر بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهد كاري كند كه براي آن سجده سهو واجب مي شود، مثل آنكه سهواً حرف بزند، بنا بر احتياط واجب بايد سجده يا تشهد را قضا كند و غير از سجده سهوي كه براي قضاي سجده يا تشهد لازم است دو سجده سهو ديگر بنمايد.

مسأله 1298

اگر نداند كه سجده را فراموش كرده يا تشهد را، بايد هر دو را قضا نمايد و هر كدام را اول به جا آورد اشكال ندارد.

مسأله 1299

اگر شك دارد كه سجده يا تشهد را فراموش كرده يا نه، واجب نيست قضا نمايد.

مسأله 1300

اگر بداند سجده يا تشهد را فراموش كرده و شك كند كه پيش از ركوع ركعت بعد به جا آورده يا نه، احتياط واجب آن است كه آن را قضا نمايد.

مسأله 1301

كسي كه بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد، اگر براي كار ديگري هم سجده سهو بر او واجب شود بنا بر احتياط لازم بايد بعد از نماز سجده يا تشهد را قضا نمايد بعد سجده سهو را به جا آورد.

مسأله 1302

اگر شك دارد كه بعد از نماز قضاي سجده يا تشهد فراموش شده را به جا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز نگذشته بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد و اگر وقت نماز گذشته قضاي آن مستحب است.

مسأله 1303

اگر سجده يا تشهد فراموش شده مربوط به ركعت آخر باشد به احتياط واجب بايد پس از سجده تشهد و سلام هم بخواند و نيز پس از تشهد سلام هم بگويد ولي اگر مربوط به ركعتهاي قبل باشد چيزي بيش از قضاء سجده يا تشهد لازم نيست.

اخلال به اجزاء و شرايط نماز

مسأله 1304

هرگاه چيزي از واجبات نماز را عمداً كم يا زياد كند، اگر چه يك حرف آن باشد، نماز باطل است.

مسأله 1305

اگر به واسطه ندانستن مسأله، چيزي از واجبات نماز را كم يا زياد كند اگر آن چيز ركن نماز باشد نماز باطل است و همينطور است اگر شخص جاهل مقصر باشد هر چند آن چيز ركن نباشد (بنا بر احتياط واجب) اما اگر جاهل قاصر باشد و آن چيز ركن نباشد نمازش صحيح است ولي چنانچه به واسطه ندانستن مسأله حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را آهسته بخواند، يا حمد و سوره نماز ظهر و عصر را بلند بخواند، يا در مسافرت نماز ظهر و عصر و عشاء را چهار ركعت بخواند هر چند جاهل مقصر باشد نمازش صحيح است.

مسأله 1306

اگر در بين نماز بفهمد وضو يا غسلش باطل بوده، يا بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده، بايد نماز را به هم بزند و دو باره با وضو يا غسل بخواند و اگر بعد از نماز بفهمد، بايد دو باره نماز را با وضو يا غسل به جا آورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1307

اگر بعد از رسيدن به ركوع يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش فراموش كرده، نمازش باطل است و اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد، بايد برگردد و دو سجده را به جا آورد و برخيزد و حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز بنا بر احتياط واجب، براي ايستادن بيجا دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1308

اگر پيش از گفتن سلام نماز يعني السلام علينا … و السلام عليكم … يادش بيايد كه دو سجده ركعت آخر را به جا نياورده، بايد دو سجده را به جا آورد و دو باره تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1309

اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز نخوانده، بايد مقداري را كه فراموش كرده به جا آورد.

مسأله 1310

اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز را نخوانده چنانچه كاري انجام داده كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند، مثلاً پشت به قبله كرده، نمازش باطل است و اگر كاري كه عمدي و سهوي آن، نماز را باطل مي كند انجام نداده بايد فوراً مقداري را كه فراموش كرده به جا آورد و براي سلام بيجا نيز دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1311

هرگاه بعد از سلام نماز عملي انجام دهد كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند، مثلاً پشت به قبله نمايد و بعد يادش بيايد كه دو سجده آخر را به جا نياورده، نمازش باطل است و اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند، يادش بيايد، بايد دو سجده اي را كه فراموش كرده به جا آورد و دو باره تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو سجده سهو براي سلامي كه اول گفته است بنمايد.

مسأله 1312

اگر بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده، يا از روي جهل به مسأله و يا غفلت يا فراموشي پشت به قبله يا به طرف راست يا به طرف چپ قبله به جا آورده، بايد دو باره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد ولي اگر تفحص از قبله كرده و در تشخيص قبله اشتباه نموده اگر پشت به قبله بوده بايد دوباره بخواند وگرنه اگر در وقت ملتفت شود بايد دو باره نماز را بخواند و اگر در خارج وقت باشد قضاي آن لازم نيست هر چند احتياط خوب است.

نماز مسافر

مسافر بايد نماز ظهر و عصر و عشا را با هشت شرط شكسته - يعني دو ركعت - بخواند:

شرط اول - آنكه سفر او كمتر از هشت فرسخ (رفت فقط يا مجموع رفت و برگشت) نباشد و فرسخ شرعي دوازده هزار ذراع است به ذراع متعارف و اگر ذراع متوسط را حدود 47 سانتيمتر حساب كنيم كه برخي چنين گفته اند چهار فرسخ مي شود بيست و دو كيلومتر و پانصد و شصت متر و اگر شك در مقدار ذراع باشد

تا يقين به تحقق چهار فرسخ ندارد طبق وظيفه قبلي خود عمل كند.

مسأله 1313

كسي كه مجموع رفتن و برگشتن او هشت فرسخ است، چنانچه رفتن او كمتر از چهار فرسخ نباشد، بايد نماز را شكسته بخواند بنا بر اين اگر رفتن سه فرسخ و برگشتن پنج فرسخ باشد، بايد نماز را تمام - يعني چهار ركعت - بخواند.

مسأله 1314

اگر رفتن او از چهار فرسخ كمتر نباشد نمازش شكسته است و روزه را نيز بايد افطار نمايد، خواه همان روز يا شب آن برگردد يا نه ولي بايد قصد ده روز ماندن آنجا را نداشته باشد.

مسأله 1315

اگر سفر مختصري از هشت فرسخ كمتر باشد، يا انسان نداند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، نبايد نماز را شكسته بخواند و چنانچه شك كند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، در صورتي كه تحقيق كردن برايش مشقت دارد، بايد نمازش را تمام بخواند و اگر مشقت ندارد، بنا بر احتياط واجب بايد تحقيق كند كه اگر دو عادل بگويند، يا بين مردم معروف باشد كه سفر او هشت فرسخ است، نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1316

اگر يك عادل خبر دهد كه سفر انسان هشت فرسخ است، ان هم مثل خبر دو عادل مي باشد و نماز شكسته است گرچه بنا بر احتياط مستحب خوب است نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند و روزه بگيرد و قضاي آن را هم به جا آورد.

مسأله 1317

كسي كه يقين دارد سفر او هشت فرسخ است، اگر نماز را شكسته بخواند و بعد بفهمد كه هشت فرسخ نبوده، بايد آن را چهار ركعتي به جا آورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1318

كسي كه قصد مسافرت به محل معيني نموده و يقين دارد سفرش هشت فرسخ نيست، يا شك دارد كه هشت فرسخ هست يا نه، چنانچه در بين راه يا بعد از رسيدن به مقصد بفهمد كه سفر او هشت فرسخ بوده، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر تمام خوانده دو باره شكسته به جا آورد.

مسأله 1319

اگر بين دو محلي كه فاصله آنها كمتر از چهار فرسخ است چند مرتبه رفت و آمد كند، اگر چه روي هم رفته هشت فرسخ شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1320

اگر محلي دو راه داشته باشد، يك راه آن كمتر از هشت فرسخ - رفت و برگشت - و راه ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد، چنانچه انسان از راهي كه هشت فرسخ است به آنجا برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از راهي كه هشت فرسخ نيست برود، بايد تمام بخواند.

مسأله 1321

اگر شهر ديوار دارد، بايد ابتداي هشت فرسخ - رفت و برگشت - را از ديوار شهر حساب كند و اگر ديوار ندارد بايد از خانه هاي آخر شهر حساب نمايد.

شرط دوم - آنكه از اول مسافرت قصد هشت فرسخ را داشته باشد، پس اگر به جايي كه كمتر از هشت فرسخ - رفت و برگشت - است مسافرت كند و بعد از رسيدن به آن جا قصد كند جايي برود كه با مقداري كه آمده هشت فرسخ شود، چون از اول قصد هشت فرسخ را نداشته، بايد نماز را تمام بخواند ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود، يا چهار فرسخ برود و كمتر از ده روز بماند و برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1322

كسي كه نمي داند سفرش چند فرسخ است، مثلاً براي پيدا كردن گمشده اي مسافرت مي كند و نمي داند كه چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند، بايد نماز را تمام بخواند. ولي در برگشتن، چنانچه تا وطنش و يا جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و نيز اگر در بين رفتن قصد كند كه چهار فرسخ برود، چنانچه رفتن و برگشتن هشت فرسخ شود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1323

مسافرت در صورتي بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود، پس كسي كه از شهر بيرون مي رود و مثلاً قصدش اينست كه اگر رفيق پيدا كند، سفر هشت فرسخي برود، چنانچه اطمينان دارد كه رفيق پيدا مي كند، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر اطمينان ندارد، بايد تمام بخواند.

مسأله 1324

كسي كه قصد هشت فرسخ دارد، اگر چه خيلي آهسته و در هر روز مقدار خيلي كمي راه برود، وقتي به جايي برسد كه ديوار شهر را نبيند و اذان آن را نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1325

كسي كه در سفر در اختيار ديگري است، مانند نوكري كه با آقاي خود مسافرت مي كند، چنانچه بداند سفر او هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر نداند بنا بر احتياط واجب بايد از او بپرسد، كه اگر سفر او هشت فرسخ باشد، نماز را شكسته به جا آورد و اگر نتواند سؤال كند نماز را تمام بخواند.

مسأله 1326

كسي كه در سفر در اختيار ديگري است، اگر بداند يا گمان داشته باشد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود و سفر نمي كند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1327

كسي كه در سفر در اختيار ديگري است، اگر شك دارد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود يا نه بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر شك او از اين جهت است كه احتمال مي دهد مانعي براي سفر او پيش آيد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا نباشد، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر احتمال عقلاييست كه معمولا با قصد سفر منافات دارد بايد تمام بخواند.

شرط سوم - آنكه در بين راه از قصد خود برنگردد، پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد، يا مردد شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1328

اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود، چنانچه تصميم داشته باشد، كه همانجا بماند يا بعد از ده روز برگردد، يا در برگشتن و ماندن مردد باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1329

اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود و تصميم نداشته باشد كه ده روز در آنجا بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1330

اگر براي رفتن به محلي كه هشت فرسخ باشد حركت كند و بعد از رفتن مقداري از راه بخواهد جاي ديگري برود، چنانچه از محل اولي كه حركت كرده تا جايي كه مي خواهد برود، هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1331

اگر پيش از آنكه به هشت فرسخ برسد، مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه و در موقعي كه مردد است راه نرود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود بايد تا آخر مسافرت نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1332

اگر پيش از آنكه به هشت فرسخ برسد، مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه و در موقعي كه مردد است مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد كه هشت فرسخ ديگر برود، يا چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد، تا آخر مسافرت بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1333

اگر پيش از آنكه به هشت فرسخ برسد، مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه و در موقعي كه مردد است مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود، چنانچه باقيمانده سفر او چهار فرسخ باشد كه با برگشتن هشت فرسخ يا بيشتر شود بايد نماز را شكسته بخواند. ولي اگر مجموع راهي كه پيش از مردد شدن و راهي كه بعد از آن مي رود روي هم هشت فرسخ يا بيشتر باشد يعني خود باقيمانده راه هشت فرسخ يا چهار فرسخ (اگر بخواهد برگردد) نباشد بنا بر احتياط نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند. گرچه اقوي كفايت نماز تمام است.

مسأله 1334

همانطور كه قبلاً ذكر شد چهار فرسخ هم در حكم هشت فرسخ است به شرط اينكه بخواهد بدون قصد ماندن ده روز در آن محل دوباره برگردد، پس در تمام مسائل قبلي و بعدي هر جا كلمة هشت فرسخ ذكر شده است چهار فرسخ هم همان حكم هشت فرسخ را دارد به شرط اينكه بخواهد برگردد هر چند در روزهاي ديگر ليكن نبايد قصد ده روز ماندن در مقصد يا بين راه را داشته باشند.

شرط چهارم - آنكه نخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود بگذرد يا ده روز يا بيشتر در جايي بماند، پس كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود بگذرد يا ده روز در محلي بماند بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1335

كسي كه نمي داند پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش مي گذرد يا نه، يا ده روز در محلي مي ماند يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1336

كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلي بماند و نيز كسي كه مردد است كه از وطنش بگذرد يا ده روز در محلي بماند، اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن متصرف شود، باز هم بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر باقيمانده راه هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و برگردد بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط پنجم - آن كه براي كار حرام سفر نكند و اگر براي كار حرامي مانند دزدي يا آزار مؤمنين يا تهيه گزارشات ناحق عليه افراد و يا معاصي ديگر سفر كند، بايد نماز را تمام بخواند و همچنين است اگر خود سفر و راه حرام باشد مثل آن كه براي او ضرر داشته باشد، يا زن بدون اجازه شوهر و فرزند با نهي پدر و مادر در صورتي كه باعث اذيت آنها شود سفري بروند كه بر آنان واجب نباشد.

ولي اگر مثل سفر حج واجب باشد، بايد نماز را شكسته بخوانند. چنانكه اگر پدر و مادر متوجه سفر او نشوند يا از نافرماني فرزند و رفتن او به سفر اذيت نشوند سفر اشكالي ندارد و نمازش شكسته است.

مسأله 1337

سفري كه اسباب اذيت پدر و مادر باشد حرام است و انسان بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند و روزه هم بگيرد.

هر چند به حد عقوق نرسد منظور از عقوق مخالفت هاييست كه به جدايي برسد.

مسأله 1338

كسي كه سفر او حرام نيست و براي كار حرام هم سفر نمي كند، اگر چه در سفر، معصيتي انجام دهد - مثلاً غيبت كند يا شراب بخورد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1339

اگر مخصوصاً براي آنكه كار واجبي را ترك كند، مسافرت نمايد نمازش تمام است، پس كسي كه بدهكار است، اگر بتواند بدهي خود را بدهد و طلبكار هم مطالبه كند، چنانچه در سفر نتواند بدهي خود را بدهد و مخصوصاً براي فرار از پرداخت بدهي مسافرت نمايد، بايد نماز را تمام بخواند ولي اگر مخصوصاً براي ترك واجب مسافرت نكند، بايد نماز را شكسته بخواند اگر چه سفر باعث ترك واجب شود و احتياط مستحب آن است كه در اين صورت هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1340

اگر سفر او حرام نباشد ولي حيوان سواري يا مركب ديگري كه سوار است هر چند يك چرخ ماشين او مثلاً غصبي باشد، يا در زمين غصبي مسافرت كند، بنا بر احتياط نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند. گرچه اقوي كفايت نماز شكسته است.

مسأله 1341

كسي كه با ظالم يا غاصب مقام يا اموال مردم - هر چند در اين سفر معصيت خاصي نكند - مسافرت مي كند اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك به ظالم باشد و يا تاييد روش او حساب شود بايد نماز را تمام بخواند و اگر ناچار باشد يا مثلاً براي نجات دادن مظلومي با او مسافرت كند، نمازش شكسته است.

مسأله 1342

اگر به قصد تفريح و گردش مسافرت كند، حرام نيست و بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1343

سفر براي شكار اگر براي تحصيل معاش ضروري و يا براي تحصيل ثروت بيشتر باشد حلال است و اگر به قصد خوش گذراني حرام است سفر نيز حرام است و همچنين اگر براي شكار به قصد تيراندازي و نشانه گرفتن حيوان باشد بدون اينكه نيازي به گوشت حيوان باشد و نخواهد از گوشت آن استفاده كند، اين هم شكار حرام و سفر حرام مي باشد.

مسأله 1344

اگر براي لهو و خوش گذراني حرام به شكار رود، نمازش تمام است و چنانچه براي تهيه معاش به شكار رود، نمازش شكسته است و اگر براي زياد كردن مال و ثروت بدون نياز لازم برود، احتياط آن است كه نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند، ولي بايد روزه نگيرد.

گرچه اقوي كفايت نماز شكسته است چنانكه روزه اش نيز باطل است و اگر براي تفريح به سفر برود و به شكار هم برود كه در سفر از گوشت آن استفاده كند سفر حلال است و نماز هم شكسته مي باشد.

مسأله 1345

كسي كه براي معصيت سفر كرده، موقعي كه از سفر برمي گردد اگر برگشتن به اندازه مسافت شرعي باشد چنانچه توبه كرده يا برگشت سفر مستقلي باشد بايد نماز را شكسته بخواند و اگر برگشت به اندازه مسافت شرعي نيست ولي مجموع رفت و برگشت به اندازه مسافت است احتياط آن است كه نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند. ولي اقوي كفايت نماز تمام است.

مسأله 1346

كسي كه سفر او سفر معصيت است، اگر در بين راه از قصد معصيت برگردد، چنانچه بقيه راه هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ باشد كه با برگشت هشت فرسخ شود به شرط اينكه قصد اقامه ده روز نداشته باشد بايد نماز را شكسته بخواند و اگر بقيه راه به اندازه مسافت شرعي نباشد ولي مجموع راهي كه قبل از توبه رفته و بعد از توبه مي رود، به اندازه مسافت شرعي باشد احتياط آن است كه نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند. ولي اقوي كفايت نماز تمام است.

مسأله 1347

كسي كه براي معصيت سفر نكرده، اگر در بين راه قصد كند كه بقيه راه را براي معصيت برود، بايد نماز را تمام بخواند ولي نمازهايي را كه شكسته خوانده صحيح است.

شرط ششم - آن كه از كساني نباشد كه هيچ جا و مقر ثابتي براي خود ندارند مثل عشاير بيابانگرد و سياحان كه خانه ندارند و كساني كه اهل و عيال خود را در كشتي يا ماشين هاي بزرگ جاي داده و همه جا مي روند و نظاير اينها كه هيچ جا و منزلي ندارند اينها همه در مسافرتها بايد نماز را تمام بخوانند كه در حقيقت سفر و حضرشان فرقي ندارد.

مسأله 1348

اگر يكي از صحرانشينها براي پيدا كردن منزل و چراگاه حيواناتشان سفر كند بدون چادر و اثاثيه بلكه فقط به منظور تعيين محل و مرتع مناسب براي احشام خودشان باشد چنانچه سفر او هشت فرسخ باشد، احتياط آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند. ولي اقوي كفايت تمام است.

مسأله 1349

اگر صحرانشين براي زيارت يا حج يا تجارت و مانند اينها مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط هفتم - آنكه شغل او مسافرت نباشد و نيز سفر مقدمه شغلش نباشد بنا بر اين كساني چون سيمبانهاي بين راه و مأمورين گشت بين راه و مانند اينها و همينطور شتردار و راننده و خلبان و كشتيبان و مانند اينها و همينطور كارگران و مهماندارهاي قطار و هواپيما و مانند آنها اگر چه براي بردن اثاثيه منزل خود مسافرت كنند، در غير سفر اول بايد نماز را تمام بخوانند و همچنين در سفر اول اگر صدق شغل كرده و عرفاً بگويند:

كارش سفر است به شرط اينكه از منزلش يا جايي كه ده روز اقامت كرده نرفته باشد بايد نماز را تمام بخواند ولي اگر در سفر اول هنوز صدق شغل نكرده عرفا نگويند، سفر عمل اوست نمازشان شكسته است و ظاهرا قصد هم در صدق شغل دخالت دارد يعني كسي كه از اول به قصد شغل رانندگي مي كند عرفا هم شغل او حساب مي شود ولي كسي كه فعلا تصميمي نگرفته پس از چند مرتبه رفت و آمد صدق شغل مي كند.

مسأله 1350

كسي كه شغلش مسافرت است اگر براي كار ديگري مثلاً براي زيارت يا حج مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند، ولي اگر سفر زيارت را هم براي كار و شغل مي رود و در ضمن خودش هم زيارت كند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1351

حمله دار يعني:

كسي كه براي رساندن حاجيها به مكه مسافرت مي كند - چنانچه، شغلش حساب شود بايد نماز را تمام بخواند و اگر شغلش مسافرت نباشد، بايد شكسته بخواند.

مسأله 1352

كسي كه شغل او حمله داريست و حاجيها را از راه دور به مكه مي برد، چنانچه تمام سال يا بيشتر سال را در راه باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1353

كسي كه در مقداري از سال شغلش مسافرت است، مثل راننده اي كه فقط در تابستان يا زمستان كار مي كند، بايد در سفري كه براي شغلش مي رود نماز را تمام بخواند ولي احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1354

راننده و دوره گردي كه در دو سه فرسخي شهر رفت و آمد مي كند چنانچه اتفاقا سفر هشت فرسخي برود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1355

راننده و خلبان و يا شتردار و مانند آن هر چند سريع هم بروند حكمشان همان است كه گفته شد.

تندي و كندي رفتن اثري در حكم مزبور ندارد.

مسأله 1356

كسي كه شغلش مسافرت است اگر ده روز يا بيشتر در وطن خود بماند - چه از اول قصد ماندن ده روز را داشته باشد، چه بدون قصد بماند - بايد در سفر اولي كه بعد از ده روز مي رود، نماز را شكسته بخواند. كمتر از ده روز اين حكم را ندارد و همينطور در مسأله بعد.

مسأله 1357

كسي كه شغلش مسافرت است اگر در غير وطن خود ده روز بماند چنانچه از اول قصد ماندن ده روز را داشته، در سفر اولي كه بعد از ده روز مي رود بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از اول قصد ماندن ده روز را نداشته، احتياط آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند. ولي اقوي تمام است.

مسأله 1358

كسي كه شغلش مسافرت است، اگر شك كند كه در وطن خود يا جاي ديگر ده روز مانده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1359

كسي كه شغلش مسافرت نيست، اگر مثلاً در شهري يا در دهي جنسي دارد كه براي حمل آن مسافرتهاي پي در پي مي كند، بايد نماز را شكسته بخواند ولي كسي كه كارش اينست كه هفته اي يك بار يا بيشتر براي انجام شغلي در محلي سفر مي كند مثلاً از تهران به كرج براي تدريس يا درس خواندن مي رود يا آن كه براي كاري مثل خريد و فروش از تهران به قم يا بالعكس سفر مي نمايد همين كه به مقداري سفر كند كه عرفا اين كار را شغل او بگويند بايد نماز را تمام بخواند. اگر هفته اي دو يا سه مرتبه رفت و آمد كند و يا اگر شغل ديگري نداشته باشد هر چند هفته اي يك بار برود شغل او حساب مي شود ولي اگر در روزهاي ديگر كار ديگري دارد و آخر هفته هم يك روز مثلاً از قم به تهران مي رود و برمي گردد براي تدريس يا تبليغ و يا هر كار ديگر، اين شغلش حساب نمي شود و نمازش شكسته است البته احتياط خوب است.

مسأله 1360

كسي كه از وطنش صرفِ نظر كرده و مي خواهد وطن ديگري براي خود اختيار كند ولي هنوز موفق به انتخاب وطن ديگر نشده است اگر شغلش مسافرت نباشد، بايد در مسافرت نماز را شكسته بخواند مگر اينكه خيلي طول بكشد و فردي خانه بدوش چون مانند سياحان حساب شود.

شرط هشتم - آنكه به حد ترخص برسد يعني از وطنش يا جايي كه قصد كرده ده روز در آنجا بماند، به قدري دور شود كه ديوار شهر را نبيند و صداي اذان آن را نشنود ولي بايد در هوا غبار يا چيز ديگري

نباشد كه از ديدن ديوار و شنيدن اذان جلوگيري كند و لازم نيست به قدري دور شود كه مناره ها و گنبدها را نبيند، ولي اگر به قدري دور شده كه ديوار خانه هاي شهر كاملاً معلوم نيست ولي شبح آنها نمايان است احتياط مستحب آن است كه نماز نخواند تا وقتي كه شبح پنهان شود يا هم شكسته بخواند و هم تمام ولي اقوي كفايت تمام است اگر معلوم است كه شبح ديوارها مي باشد و ظاهرا در فاصله يك فرسخي تقريباً دو علامت مزبور يعني نهان شدن ديوار از چشم و اذان از گوش تحقق مي يابد و اگر شك در تحقق آنها دارد بايد تمام بخواند.

مسأله 1361

كسي كه به سفر مي رود اگر به جايي برسد كه اذان را نشنود ولي ديوار شهر را ببيند، يا ديوارها را نبيند و صداي اذان را بشنود، چنانچه بخواهد در آنجا نماز بخواند، بنا بر احتياط مستحب هم شكسته و هم تمام بخواند. ولي اقوي كفايت تمام است.

مسأله 1362

مسافري كه به وطنش برمي گردد، وقتي ديوار وطن خود را ببيند و يا صداي اذان آن را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند و نيز مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، وقتي ديوار آنجا را ببيند و صداي اذانش را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه نماز را تأخير بيندازند تا به منزل برسند يا هم شكسته و هم تمام بخوانند.

مسأله 1363

هرگاه شهر در بلندي باشد كه از دور ديده شود، يا به قدري گود باشد كه اگر انسان كمي دور شود ديوار آن را نبيند، كسي كه از آن شهر مسافرت مي كند، وقتي به اندازه اي دور شود كه اگر آن شهر در زمين هموار بود، ديوارش از آنجا ديده نمي شد، بايد نماز خود را شكسته بخواند و نيز اگر پستي و بلندي خانه ها بيشتر از معمول باشد، بايد ملاحظه معمول را بنمايد.

مسأله 1364

اگر از محلي مسافرت كند كه خانه و ديوار ندارد، وقتي به جايي برسد كه اگر آن محل ديوار داشت از آنجا ديده نمي شد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1365

اگر به قدري دور شود كه نداند صدايي را كه مي شنود صداي اذان است يا صداي ديگر، بايد نماز را شكسته بخواند. ولي اگر بفهمد اذان مي گويند و كلمات آن را تشخيص ندهد، بايد تمام بخواند.

مسأله 1366

اگر به قدري دور شود كه اذان خانه ها را نشنود ولي اذان شهر را كه معمولا در جاي بلند مي گويند بشنود، نبايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1367

اگر به جايي برسد كه اذان شهر را كه معمولا در جاي بلند مي گويند نشنود ولي اذاني را كه در جايي استثنايي و خيلي بلند و خارج از متعارف و يا به وسيله بلندگو مي گويند بشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1368

اگر چشم يا گوش او يا صداي اذان مؤذن غير معمولي باشد، در محلي بايد نماز را شكسته بخواند كه چشم متوسط ديوار خانه ها را نبيند و گوش متوسط صداي اذان معمولي را نشنود.

مسأله 1369

منظور از صداي معمولي، معمول بدون استفاده از بلندگو و مانند آن است كه سابقاً بدون اين وسايل بوده است ولي منظور از ديوارها، ديوارها و ساختمانهاي معمول در هر زمان است.

مسأله 1370

اگر موقعي كه سفر مي رود شك كند كه به حد ترخص - يعني:

جايي كه اذان را نشنود و ديوار را نبيند رسيده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند و در موقع برگشتن، اگر شك كند كه به حد ترخص رسيده يا نه بايد شكسته بخواند و بهتر است كه در همان محل كه هنگام رفتن تمام خوانده بود نماز نخواند بلكه يا قبلا بخواند و يا صبر كند تا يقين به گذشت از مرز ترخص كند و اگر در برگشتن در همان جا كه در رفتن تمام خوانده شكسته بخواند بنا بر احتياط لازم بايد نمازي را كه در اين مكان تمام خوانده به طور شكسته قضا نمايد و نمازي را كه شكسته خوانده تمام اعاده نمايد و اگر اعاده نكرد تا از آنجا گذشت و وقت هنوز بود و انجام نداد بعداً قضاء آن را تمام به جا آورد.

چيزهايي كه سفر را قطع مي كنند

اول - رسيدن به وطن:

مسأله 1371

مسافري كه در سفر از وطن خود عبور مي كند، وقتي به جايي برسد كه ديوار وطن خود را ببيند و يا صداي اذان آن را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1372

مسافري كه در بين مسافرت به وطنش رسيده، تا وقتي در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود، يا چهار فرسخ برود و برگردد، وقتي به جايي برسد كه ديوار وطن را نبيند و صداي اذان آن را نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1373

محلي را كه انسان براي اقامت زندگي خود اختيار كرده وطن اوست، چه در آنجا به دنيا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، يا خودش آنجا را براي زندگي اختيار كرده باشد.

مسأله 1374

اگر قصد دارد در محلي كه وطن اصليش نيست مدتي بماند و بعد به جاي ديگر رود، آنجا وطن او حساب نمي شود.

مسأله 1375

جايي را كه انسان محل زندگي خود را قرار داده و ماندن خود را در آنجا محدود به مقدار معين نكرده و مثل كسي كه آنجا وطن اوست در آنجا زندگي مي كند كه اگر مسافرتي براي او پيش آيد، دو باره به همان جا برمي گردد، اگر چه قصد نداشته باشد كه هميشه در آنجا بماند، وطن او حساب مي شود.

مسأله 1376

كسي كه در دو محل زندگي مي كند، مثلاً شش ماه در شهري و شش ماه در شهر ديگر مي ماند. هر دو وطن اوست و نيز اگر بيشتر از دو محل را براي زندگي خود اختيار كرده باشد، همه آنها وطن او حساب مي شود.

مسأله 1377

داشتن ملك و يا ماندن شش ماه در جايي موجب نمي شود كه آنجا وطن حساب شود. در صورتي وطن مي شود كه آنجا را براي زندگي خود انتخاب كرده باشد و در نتيجه بايد بنظر عرف وطن او محسوب شود و تا به نظر عرف وطن حساب نشود بايد شكسته بخواند.

مسأله 1378

اگر به جايي برسد كه وطن او بوده و از آنجا صرف نظر كرده، نبايد نماز را تمام بخواند، اگر چه وطن ديگري هم براي خود اختيار نكرده باشد.

دوم - قصد اقامت ده روز:

مسأله 1379

مسافري كه قصد دارد، ده روز پشت سر هم در محلي بماند، يا مي داند كه بدون اختيار ده روز در محلي مي ماند، در آن محل بايد نماز را تمام بخواند و منظور از محل، جاي واحد عرفيست مثلاً يك شهر يك محل حساب مي شود هر چند در محله هاي مختلف شهر بماند و فرقي هم بين بلاد كبيره و صغيره نمي باشد.

مسأله 1380

مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند لازم نيست قصد ماندن شب اول يا شب يازدهم را داشته باشد و همين كه قصد كند از اذان صبح روز اول تا غروب روز دهم بماند، بايد نماز را تمام بخواند و همچنين اگر مثلاً قصدش اين باشد كه از ظهر روز اول تا ظهر روز يازدهم بماند بايد تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه در اين صورت نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1381

مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه بخواهد تمام ده روز را در يك جا بماند پس اگر بخواهد مثلاً ده روز در نجف و كوفه يا در تهران و كرج بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1382

مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، بايد از اول قصد ماندن ده روز در آن محل يا توابع آن مانند باغها و بستانهاي متصل را داشته باشد و اگر از اول قصد بيرون رفتن از آن محل و توابع آن را داشته باشد هر چند به حد ترخص نرسد بايد شكسته بخواند.

مسأله 1383

مسافري كه تصميم قطعي ندارد ده روز در محلي بماند مثلاً قصدش اينست كه اگر رفيقش بيايد، يا منزل خوبي پيدا كند ده روز بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1384

كسي كه تصميم دارد، ده روز در محلي بماند، اگر چه احتمال بدهد كه براي ماندن او مانعي برسد در صورتي كه آن احتمال ضعيف بوده پيش نوع مردم مورد اعتنا نباشد بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1385

اگر مسافر بداند كه مثلاً ده روز يا بيشتر به آخر ماه مانده و قصد كند كه تا آخر ماه در جايي بماند، بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر نداند تا آخر ماه چقدر مانده و قصد كند كه تا آخر ماه بماند و بعد از قصد نيز علم پيدا نكند كه تا آخر ماه ده روز است بايد نماز را شكسته بخواند، اگر چه از موقعي كه قصد كرده تا آخر ماه ده روز يا بيشتر باشد.

مسأله 1386

اگر مسافر قصد كند ده روز در محلي بماند، چنانچه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود، يا مردد شود كه در آنجا بماند يا به جاي ديگر برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود، يا مردد شود، تا وقتي در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1387

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر روزه بگيرد و بعد از ظهر از ماندن در آنجا منصرف شود، چنانچه يك نماز چهار ركعتي خوانده باشد، روزه اش صحيح است و تا وقتي در آنجا هست بايد نمازهاي خود را تمام بخواند و روزه اش را بگيرد و اگر يك نماز چهار ركعتي نخوانده باشد، نمازهاي خود را بايد شكسته بخواند و روزه آن روز را تمام كند و صحيح است و لازم نيست قضاء آن را بگيرد گرچه احتياطاً خوب است ولي روزهاي بعد نمي تواند روزه بگيرد.

مسأله 1388

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر از ماندن منصرف شود و شك كند پيش از آنكه از قصد ماندن برگردد، يك نماز چهار ركعتي خوانده يا نه، نمازهاي خود را بايد در آنجا شكسته بخواند اگر چه احتياط مستحب آن است كه تمام هم بخواند؛ مگر اينكه مثلاً مغرب شود و شك كند كه نماز ظهر و عصر را كه بايد تمام مي خوانده خوانده است يا نه كه بايد بنا بگذارد مطابق وظيفه اش يعني تمام خوانده است و نمازهاي بعد را هم بايد تمام بخواند.

مسأله 1389

اگر مسافر به نيت اينكه نماز را شكسته بخواند، مشغول نماز شود و در بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند، بايد نماز را چهار ركعتي تمام نمايد.

مسأله 1390

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر در بين نماز چهار ركعتي از قصد خود برگردد، چنانچه داخل ركوع ركعت سوم نشده، بايد بنشيند و نماز را دو ركعتي تمام نمايد و احتياطاً براي قيام بيجا دو سجده سهو به جا آورد و بقيه نمازهاي خود را شكسته بخواند و اگر داخل ركوع ركعت سوم شده نمازش باطل است و تا وقتي در آنجا هست، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1391

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر بيشتر از ده روز در آنجا بماند، تا وقتي مسافرت نكرده، بايد نمازش را تمام بخواند و لازم نيست دو باره قصد ماندن ده روز كند.

مسأله 1392

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، بايد روزه واجب را بگيرد و مي تواند روزه مستحبي هم بگيرد و نافله ظهر و عصر و عشا و همينطور نماز جمعه را هم بخواند.

مسأله 1393

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود و برگردد و دو باره در جاي اول ده روز بماند، از وقتي كه مي رود تا برمي گردد و بعد از برگشتن بايد نماز را تمام بخواند ولي اگر نخواهد بعد از برگشتن ده روز بماند، در موقع رفتن به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است و در مدتي كه آنجا مي ماند نماز او تمام است و از آنجا كه برمي گردد اگر قصد هشت فرسخ داشته باشد شكسته است و اگر قصد هشت فرسخ نداشته باشد تمام است پس مثل اهل علم كه براي تبليغ به محلي مي روند اگر بعد از قصد ده روز و خواندن يك نماز چهار ركعتي به محل ديگر كه چهار فرسخ نباشد دعوت شوند و بخواهند يك دهه يا يك ماه در آن دو محل رفت و آمد كنند نمازشان در هر دو محل تمام است مگر وقتي كه انشاء سفر جديد نمايند مثل اينكه روز آخر رفت و آمد از محل دوم به قصد وطن حركت كند كه در اين صورت بعد از خروج از حد ترخص نماز شكسته است اگر چه از محل اول كه محل اقامه بوده عبور نمايند.

مسأله 1394

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جاي ديگري كه كمتر از هشت فرسخ است برود و ده روز در آنجا بماند، بايد در رفتن و در محلي كه قصد ماندن ده روز دارد، نمازهاي خود را تمام بخواند.

ولي اگر تا محلي كه مي خواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد بايد موقع رفتن شكسته بخواند و همچنين مدتي كه در آنجا مي ماند در صورتي كه نخواهد ده روز بماند.

مسأله 1395

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود، چنانچه مردد باشد كه به محل اول برگردد يا نه يا به كلي از برگشتن به آنجا غافل باشد يا بخواهد برگردد ولي مردد باشد كه ده روز در آنجا بماند يا نه، يا آنكه از ده روز ماندن در آنجا و مسافرت از آنجا غافل باشد، بايد از وقتي كه مي رود تا برمي گردد و بعد از برگشتن، نمازهاي خود را تمام بخواند.

مسأله 1396

اگر به خيال اينكه رفقايش مي خواهند ده روز در محلي بمانند، قصد كند كه ده روز در آنجا بماند و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بفهمد كه آنها قصد نكرده اند، اگر چه خودش هم از ماندن منصرف شود، تا مدتي كه در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند.

سوم - توقف يك ماه بدون قصد:

مسأله 1397

اگر مسافر بعد از رسيدن به هشت فرسخ سي روز در محلي بماند و در تمام سي روز در رفتن و ماندن مردد باشد، بعد از گذشتن سي روز اگر چه مقدار كمي در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند و همچنين اگر پيش از رسيدن به هشت فرسخ مردد شود بين ماندن در آنجا و رفتن بقيه راه از وقتي كه مردد مي شود بايد نماز را تمام بخواند (مگر اينكه بقيه راه هشت فرسخ باشد ) ولي اگر مردد شود بين رفتن بقيه و برگشتن به محل خود (قبل از اقامه ده روز) در صورتي كه به مقدار چهار فرسخ آمده باشد بايد شكسته بخواند و اگر به قدر چهار فرسخ نباشد تمام بخواند.

مسأله 1398

مسافري كه مي خواهد نه روز يا كمتر در محلي بماند، اگر بعد از آنكه نه روز يا كمتر در آنجا ماند، بخواهد دو باره نه روز ديگر يا كمتر بماند و همينطور تا سي روز، روز سي و يكم بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1399

مسافري كه سي روز مردد بوده، در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه سي روز را در يكجا بماند، پس اگر مقداري از آن را در جايي و مقداري را در جاي ديگر بماند، بعد از سي روز هم بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1400

بازهم تأكيد مي كنيم كسي كه مي خواهد برگردد اگر رفتن چهار فرسخ باشد و رفت و برگشت روي هم از هشت فرسخ كمتر نباشد نمازش شكسته است پس ذكر هشت فرسخ رفتن در مسائل گذشته براي اين مورد نيست.

مسائل متفرقه

مسأله 1401

مسافر مي تواند در مسجد الحرام و مسجد پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم بلكه در تمام شهر مكه و مدينه و مسجد كوفه بلكه همه شهر كوفه نماز را تمام بخواند. ولي احتياط مستحب آن است كه در خصوص مسجدالحرام و مسجد پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و مسجد كوفه تمام بخواند نه همه اين شهرها بلكه اگر فرض شود كه چيزي به مسجد كوفه اضافه شده باشد و بخواهد در جايي كه اول جزء مسجد كوفه نبوده و بعد به اين مسجد اضافه شده نماز بخواند، شكسته بخواند و نيز مسافر مي تواند در حائر (يعني كنار ضريح مقدس يا رواقها و حتي مسجد متصل به حرم) حضرت سيدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام نماز را تمام بخواند. ولي احتياط واجب آن است كه اگر دورتر از اينها مثل صحن ها نماز بخواند، شكسته به جا آورد ولي اگر خود حرم توسعه يابد همه جاي آن همين حكم را دارد.

مسأله 1402

كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر در غير چهار مكاني كه در مسأله پيش گفته شد عمداً تمام بخواند، نمازش باطل است و همچنين است اگر فراموش كند كه نماز مسافر شكسته است و تمام بخواند و در وقت يادش بيايد و بلكه اگر بعد از وقت هم يادش بيايد بنا بر احتياط واجب قضا دارد.

مسأله 1403

كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر غفلت كند و تمام بخواند چنانچه در وقت يادش بيايد نمازش باطل است و بايد دو باره شكسته بخواند و اگر در خارج وقت هم يادش بيايد بنا بر احتياط واجب قضا دارد.

مسأله 1404

مسافري كه نمي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر تمام بخواند نمازش صحيح است.

مسأله 1405

مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند اگر بعضي از خصوصيات آن را نداند، مثلاً نداند كه در سفر هشت فرسخي بايد شكسته بخواند چنانچه تمام بخواند و در وقت بفهمد نمازش باطل است و اگر بعد از گذشتن وقت هم بفهمد بنا بر احتياط واجب قضا دارد.

مسأله 1406

مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر به گمان اينكه سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند و وقتي بفهمد سفرش هشت فرسخ بوده كه هنوز وقت نماز باقيست نمازي را كه تمام خوانده بايد دو باره شكسته بخواند بلكه اگر وقت هم گذشته باشد بنا بر احتياط واجب قضا دارد.

مسأله 1407

اگر فراموش كند كه مسافر است و نماز را تمام بخواند، چنانچه در وقت يادش بيايد، بايد شكسته به جا آورد و اگر بعد از وقت يادش بيايد قضاي آن نماز بر او واجب نيست.

مسأله 1408

كسي كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر شكسته به جا آورد در هر صورت نمازش باطل است در وطن باشد يا در جايي كه قصد ماندن ده روز دارد به احتياط واجب.

مسأله 1409

اگر مشغول نماز چهار ركعتي شود و در بين نماز يادش بيايد كه مسافر است، يا ملتفت شود كه سفر او تا مكاني كه منظور او بوده هشت فرسخ است چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته نمازش باطل است - و در صورتي كه به مقدار خواندن يك ركعت هم وقت داشته باشد بايد نماز را شكسته بخواند و اما اگر قصد ملاقات شخصي را داشت و گمان مي كرد كه او در هفت فرسخيست بعد معلوم شود كه در هشت فرسخيست نمازش را بايد تمام بخواند مگر آن كه فعلا قصد سفر هشت فرسخي نمايد.

مسأله 1410

اگر مسافر بعضي از خصوصيات نماز مسافر را نداند، مثلاً نداند كه اگر چهار فرسخ برود و بخواهد برگردد بايد شكسته بخواند چنانچه به نيت نماز چهار ركعتي مشغول نماز شود و پيش از ركوع ركعت سوم مسأله را بفهمد بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر در ركوع ركعت سوم ملتفت شود نمازش باطل است و در صورتي كه به مقدار يك ركعت از وقت هم مانده باشد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1411

مسافري كه بايد نماز را تمام بخواند اگر به واسطه ندانستن مسأله به نيت نماز دو ركعتي مشغول نماز شود و در بين نماز مسأله را بفهمد، بايد نماز را چهار ركعتي تمام كند و احتياط مستحب آن است كه بعد از تمام شدن نماز دو باره آن نماز را چهار ركعتي بخواند.

مسأله 1412

مسافري كه نماز نخوانده، اگر پيش از تمام شدن وقت به وطنش برسد، يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند و كسي كه مسافر نيست، اگر در اول وقت نماز نخواند و مسافرت كند، در سفر بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1413

اگر از مسافري كه بايد نماز را شكسته بخواند نماز ظهر يا عصر يا عشاء قضا شود، بايد آن را دو ركعتي قضا نمايد اگر چه در غير سفر بخواهد قضاي آن را به جاي آورد و اگر از كسي كه مسافر نيست يكي از اين سه نماز قضا شود، بايد چهار ركعتي قضا نمايد اگر چه در سفر بخواهد آن را قضا نمايد.

مسأله 1414

مستحب است مسافر بعد از هر نماز سي مرتبه بگويد:

سبحان الله و الحمد لله ولا اله الا الله اكبر و در تعقيب نماز ظهر و عصر و عشاء بيشتر سفارش شده است، بلكه بهتر است در تعقيب اين سه نماز شصت مرتبه بگويد.

مسأله 1415

ميزان در تحقق سفر، مسافت 8 فرسخ رفت و برگشت براي كسي كه بخواهد برگردد يا رفت فقط اگر فعلاً قصد برگشت ندارد است نه زمان و اينكه مثلاً چند ساعت طول بكشد.

چنانكه سختي و راحتي سفر هم در اين حكم دخالت ندارد و هر چند در سفر راحت تر از وطن هم باشد بايد شكسته بخواند.

نماز خوف

مسأله 1416

در حال ترس و دفاع از دشمن نماز شكسته است اگر كوتاه شدن نماز اثري در دفاع و يا فرار و نجات از دشمن داشته باشد چنان كه كيفيت نماز هم فرق مي كند يعني اگر نتواند همان نماز شكسته را هم كامل بخواند بايد براي ركوع و سجود به اشاره اكتفا كند و گاهي به جاي هر ركعت فقط يك تسبيحات اربعه كافيست و مسافت هشت فرسخ سفر يا رفت و برگشت هم در اين حكم دخالت ندارد.

مسأله 1417

شكسته شدن نماز در هنگام ترس اختصاصي به جنگ ندارد و هنگام ترس از ساير عوامل حتي عوامل طبيعي نيز جريان دارد مثل حال فرار از سيل يا درگيري با درنده يا دزد و مانند آن اگر در نجات مؤثر باشد.

مسأله 1418

نماز خوف را مي توان به جماعت خواند:

اگر در جبهه جنگ بخواهند نماز در حال خوف را به جماعت بخوانند به شكلهاي مختلفي مي توان خواند از جمله مي توانند افراد دو دسته شوند يك دسته در مقابل دشمن بايستند و گروه ديگر در حالي كه مسلح هستند به ركعت اول امام اقتدا مي كنند و ركعت دوم را خودشان فرادي مي خوانند و فوراً جاي گروه دفاعي يا تهاجمي را مي گيرند و آنها فوراً آمده به ركعت دوم امام اقتدا مي كنند و ركعت دوم را خودشان مي خوانند. امام هم مي تواند زودتر سلام نماز را بگويد و مي تواند تشهد را طول بدهد تا آنها ركعت دوم را بخوانند و به او برسند و با هم سلام نماز را بگويند.

مسأله 1419

نماز در هيچگاه از انسان بالغ عاقل ساقط نيست هر چند در حال جنگ يا دفاع و فرار از دزد و درنده و عوامل طبيعي و اگر به طور كامل نتواند انجام دهد به هر طور كه مي تواند مثلاً نشسته و گر نه در حال رفتن، پياده، سواره، وگرنه در حال خوابيده و بنا بر احتياط تكبيرة الاحرام را رو به قبله بگويد و ركوع و سجود را اگر به طور كامل نتواند به هر طور كه مي تواند حتي به اشاره و اگر آن هم ممكن نشود فقط تكبيرة الاحرام را بگويد و به جاي هر ركعت يك مرتبه تسبيحات اربعه را بگويد و بنا بر احتياط واجب در آخر تشهد و سلام را هم بگويد و پس از رفع مشكل اعاده يا قضاء هم ندارد گرچه احتياط است استحباباً.

مسأله 1420

اگر در دريا در حال غرق شدن است بايد هر چند به يك تكبير و اشاره نماز را بخواند و اگر مي تواند كاملتر بخواند دو ركعت بودن يا چهار ركعت تابع مسافر بودن يا حاضر بودن اوست چنان كه اگر در حال خوف از دشمن و مانند آن است نيز نمازش شكسته است.

مسأله 1421

اگر به جهت ضرورت يا خوف مقداري از نماز را در حال راه رفتن يا سواره بخواند و در وسط نماز ضرورتش برطرف شود بايد باقيمانده نماز را طبق وظيفه فعلي به طور كامل بخواند و اگر وقت باقيست بنا بر احتياط واجب دو باره به طور كامل بخواند در عكس مسأله يعني اول ضرورتي نبوده و وسط نماز پيدا شد نيز طبق ضرورت عمل مي كند و بعداً دو باره به طور كامل بنا بر احتياط مي خواند.

مسأله 1422

اگر انسان چيزي را از دور ببيند و با دقت يقين كند كه دشمن و مانند آن است و نماز را طبق دستور خوف بخواند و بعد معلوم شود كه اشتباه كرده است اگر وقت باقيست بنا بر احتياط واجب نمازش را دو باره به طور كامل بخواند ولي اگر پس از وقت بفهمد قضاء ندارد.

مسأله 1423

در ايستگاه بين راه قطار و ماشين و مانند آن اگر وقت نماز تنگ است و نمي تواند به بعد موكول كند و ضمنا اگر بخواهد تمام بخواند مي ترسد وسيله حركت كند و تنها بماند و خوف از درنده و دشمن و مانند آن دارد نمازش شكسته مي شود يعني دو ركعتي بخواند و اگر به آن هم نمي رسد بايد در راه براي سوار شدن بخواند و براي ركوع و سجود اشاره كند و اگر مي تواند در قطار مثلاً بخواند بايد در قطار چهار ركعتي بخواند.

مسأله 1424

در خوف از دشمن فرقي بين خوف تلف خود يا عيالات خود و هر كه به نوعي ارتباط دارد نيست و همينطور فرقي بين خوف تلف يا خوف بر ناموس و يا بر مال به مقدار مورد توجه شخص نيست.

مسأله 1425

اگر شكسته شدن نماز اثري در رهايي از دشمن يا درنده و يا خطرات طبيعي چون سيل و مانند آن ندارد ولي نمي تواند بايستد و به طور كامل بخواند بايد در حال فرار و به اشاره بخواند و اگر بتواند فقط تكبير اول نماز را رو به قبله انجام دهد و سپس به هر طرف كه راهش مي باشد حركت كند.

مسأله 1426

در حال جنگ و شدت درگيري بهر مقدار كه مي تواند بايد بخواند و گاهي به جاي هر ركعت يك تكبير مي گويد و اگر مي تواند لا اله الا الله هم بگويد و اگر مي تواند سبحان الله هم اضافه كند و اگر مي تواند تسبيحات اربعه يعني الحمد لله هم اضافه كند و اگر مي تواند دعا هم اضافه كند.

البته يك تكبير هم به عنوان تكبيرة الاحرام اول نماز لازم است چنان كه بنا بر احتياط واجب تشهد و سلام هم در آخر لازم است در صورت امكان و اگر به وظيفه عمل كند بعداً قضاء ندارد ولي اگر در وقت حالت امنيت برقرار شد احوط اعاده است.

نماز قضا

مسأله 1427

كسي كه نماز واجب خود را در وقت آن نخوانده بايد قضاي آن را به جا آورد، اگر چه در تمام وقت نماز خواب مانده يا به واسطه مستي نماز نخوانده باشد ولي نمازهاي يوميه اي را كه زن در حال حيض يا نفاس نخوانده قضا ندارد و هم چنين كسي كه در تمام وقت بيهوش يا كافر و يا مجنون بوده و بعد از وقت سالم و مسلمان شده قضا بر او واجب نيست مگر اينكه بيهوشي و جنونش عمدي باشد مثل آنكه عمداً دارويي بخورد كه مجنون يا بيهوش شود.

مسأله 1428

اگر بعد از وقت نماز بفهمد نمازي را كه خوانده باطل بوده بايد قضاي آن را بخواند.

مسأله 1429

كسي كه نماز قضا دارد، بايد در خواندن آن كوتاهي نكند ولي واجب نيست فوراً آن را به جا آورد.

مسأله 1430

كسي كه نماز قضا دارد مي تواند نماز مستحبي بخواند.

مسأله 1431

اگر انسان فقط احتمال دهد كه نماز قضايي دارد يا نمازهايي را كه خوانده صحيح نبود مستحب است احتياطاً قضاي آنها را به جا آورد.

مسأله 1432

قضاي نمازهاي يوميه كه اداء آنها بايد به ترتيب خوانده شود مثل ظهر و عصر از يك روز، يا مغرب و عشاء از يك شب، بايد قضاي آنها را نيز به ترتيب بخواند مثلاً اگر از كسي نماز ظهر و عصر يك روز فوت شود بايد اول قضاي ظهر را بخواند و بعد از آن عصر را ولي اگر كسي مثلاً يك روز نماز ظهر و روز بعد نماز عصر را نخوانده مي تواند اول نماز عصر و بعد از آن نماز ظهر را قضا نمايد و ترتيب در بين آنها لازم نيست هر چند بهتر است تا ممكن است رعايت ترتيب را بنمايد.

مسأله 1433

اگر بخواهد قضاي چند نماز غير يوميه مانند نماز آيات را بخواند، يا مثلاً بخواهد يك نماز يوميه و چند نماز غير يوميه را بخواند لازم نيست آنها را به ترتيب به جا آورد.

مسأله 1434

گذشت كه در قضاي نمازها ترتيب لازم نيست خصوصاً در صورتي كه ترتيب فوت را فراموش كرده باشد مگر در جايي كه در اداء آنها ترتيب واجب باشد ولي اگر بخواهد احتياط كند و مراعات ترتيب نمايد خوب است و اگر بخواهد طوري آنها را بخواند كه يقين كند به ترتيبي كه قضا شده به جا آورده است مثلاً اگر قضاي يك نماز ظهر و يك نماز مغرب بر او واجب است و نمي داند كدام اول قضا شده، احتياطاً بايد اول يك نماز مغرب و بعد از آن يك نماز ظهر و دو باره نماز مغرب را بخواند، يا اول يك نماز ظهر و بعد از آن يك نماز مغرب و دو باره نماز ظهر را بخواند، تا يقين كند هر كدام را كه اول قضا شده اول خوانده است.

مسأله 1435

اگر نماز ظهر يك روز و نماز عصر روز ديگر يا دو نماز ظهر يا دو نماز عصر از او قضا شده و نمي داند كدام اول قضا شده است، چنانچه دو نماز چهار ركعتي بخواند به نيت اينكه، اولي قضاي نماز روز اول و دومي قضاي نماز روز دوم باشد كافي است.

مسأله 1436

اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشاء يا يك نماز عصر و يك نماز عشاء از او قضا شود و نداند كدام اول قضا شده است و بخواهد احتياط نمايد بايد طوري آنها را بخواند كه يقين كند به ترتيب به جا آورده است، مثلاً اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشاء از او قضا شده و اولي آنها را نمي داند، بايد اول يك نماز ظهر، بعد يك نماز عشاء دو باره يك نماز ظهر، يا اول يك نماز عشاء بعد يك نماز ظهر، دو باره يك نماز عشاء بخواند. ليكن گفتيم كه رعايت اين احتياط لازم نيست.

مسأله 1437

كسي كه مي داند يك نماز چهار ركعتي نخوانده ولي نمي داند نماز ظهر است يا نماز عصر، اگر يك نماز چهار ركعتي به نيت قضاي نمازي كه نخوانده به جا آورد كافي است.

مسأله 1438

كسي كه پنج نماز پشت سرهم از او قضا شده و نمي داند اولي آنها كدام است و بخواهد احتياطاً مراعات ترتيب را نمايد، بايد نه نماز به ترتيب بخواند مثلاً از نماز صبح شروع كند و بعد از آنكه ظهر و عصر و مغرب و عشاء را خواند دو مرتبه نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب را بخواند و اگر شش نماز پشت سر هم از او قضا شده و اولي آنها را نمي داند، بايد ده نماز به ترتيب قضا كند و همينطور براي هر يك نمازي كه به نمازهاي قضاي او اضافه مي شود در صورتي كه پشت سر هم قضا شده باشد، بايد يك نماز بر مقداري كه گفته شد اضافه نمايد مثلاً اگر هفت نماز او قضا شده و اولي آنها را نمي داند بايد يازده نماز به ترتيب به جا آورد. ليكن گفتيم كه رعايت اين احتياط لازم نيست.

مسأله 1439

كسي كه مي داند نمازهاي پنجگانه او هر كدام از يك روز قضا شده و ترتيب آنها را نمي داند نماز يك شبانه روز را به جا آورد كافيست ولي اگر بخواهد احتياط كند بايد پنج شبانه روز نماز بخواند و اگر شش نماز از شش روز از او قضا شده بايد شش شبانه روز نماز بخواند و همچنين براي هر نمازي كه به نمازهاي قضاي او اضافه شود، بايد يك روز بيشتر بخواند تا يقين كند به ترتيبي كه قضا شده به جا آورده است، مثلاً اگر هفت نماز از هفت روز نخوانده باشد، بايد هفت شبانه روز قضا نمايد. ليكن گفتيم كه رعايت اين احتياط لازم نيست.

مسأله 1440

كسي كه مثلاً چند نماز صبح يا چند نماز ظهر از او قضا شده و شماره آنها را نمي داند مثلاً نمي داند كه سه يا چهار يا پنج نماز بوده، چنانچه مقدار كمتر را بخواند كافي است؛ ولي اگر شماره آنها را مي دانسته و فراموش كرده بهتر آن است به قدري نماز بخواند كه يقين كند تمام آنها را خوانده است مثلاً اگر فراموش كرده كه چند نماز صبح از او قضا شده است و يقين دارد كه بيشتر از ده تا نبوده، ده نماز صبح بخواند. البته لازم نيست و همان مقدار كمتر كافي است.

مسأله 1441

كسي كه فقط يك نماز قضا از روزهاي پيش دارد، بنا بر احتياط مستحب اگر ممكن است بايد اول آن را بخواند بعد مشغول نماز آن روز شود و نيز اگر از روزهاي پيش نماز قضا ندارد ولي يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضا شده است، در صورتي كه ممكن باشد بنا بر احتياط مستحب بايد نماز قضاي آن روز را پيش از نماز اداء بخواند.

مسأله 1442

اگر در بين نماز يادش بيايد كه يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضا شده، يا فقط يك نماز قضا از روزهاي پيش دارد، چنانچه وقت وسعت دارد و ممكن است نيت را به نماز قضا برگرداند، مي تواند نيت نماز قضا كند مثلاً اگر در نماز ظهر پيش از تمام شدن ركعت دوم يادش بيايد كه نماز صبح آن روز قضا شده در صورتي كه وقت نماز ظهر تنگ نباشد مي تواند نيت را به نماز صبح برگرداند و آن را دو ركعتي تمام كند بعد نماز ظهر را بخواند، ولي اگر وقت تنگ است يا نمي تواند نيت را به نماز قضا برگرداند مثلاً در ركوع ركعت سوم نماز ظهر يادش بيايد كه نماز صبح را نخوانده، چون اگر بخواهد نيت نماز صبح كند يك ركوع كه ركن است زياد مي شود، نبايد نيت را به قضاي صبح برگرداند.

مسأله 1443

اگر از روزهاي گذشته نمازهاي قضا دارد و يك نماز يا بيشتر هم از همان روز از او قضا شده، چنانچه براي قضاي تمام آنها وقت ندارد، يا نمي خواهد همه را در آن روز بخواند، مستحب است نماز قضاي آن روز را پيش از نماز اداء بخواند و احتياط مستحب آن است كه بعد از خواندن قضاي نمازهاي سابق دو باره نماز قضايي را كه در آن روز پيش از نماز اداء خوانده به جا آورد.

مسأله 1444

تا انسان زنده است اگر چه از خواندن نماز قضاهاي خود عاجز باشد، ديگري نمي تواند نمازهاي او را قضا نمايد.

مسأله 1445

نماز قضا را با جماعت مي شود خواند، چه نماز امام جماعت ادا باشد يا قضا و لازم نيست هر دو يك نماز را بخوانند مثلاً اگر نماز قضاي صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند اشكال ندارد.

مسأله 1446

مستحب است اطفال مميز را به خواندن نمازهاي واجب و نوافل تمرين و عادت دهند، بلكه مستحب است آنان را به قضاي نماز هم تشويق نمايند و همچنين مستحب است تمرين و عادت دادن آنان بر هر عبادت و عمل صالح و خلق و روش نيك، البته تمرين روش صحيح مي خواهد و نبايد طفل احساس فشار و زور كند به حدي كه خسته شده بيزار گردد.

و واجب است بر اولياء اطفال كه آنان را از هر كاري كه باعث ضرر بر خودشان و يا ديگران باشد، جلوگيري كنند و از هر كاري كه شارع مقدس وجود آن را در خارج منع فرموده، مثل زنا، لواط، غيبت و غنا، واجب است اطفال را جلوگيري كرد و همينطور از هر چيزي كه روح او را فاسد مي نمايد.

و حرام است آنان را تحت تعليم معلمين فاسق و بي ايمان، كه سبب فساد اخلاق و عقيده اطفال مي شوند، بگذارند،.

نماز قضاي پدر كه بر پسر بزرگتر واجب است

مسأله 1447

اگر پدر به جهت عذري نماز يا روزه اش را به جا نياورده باشد، بعد از فوت او بر پسر بزرگتر واجب است قضا نمايد يا براي انجام آن اجير بگيرد هر چند پدر از قضا كردن عاجز بوده و نتوانسته باشد قضاء كند و بنا بر احتياط واجب اگر از روي نافرماني هم ترك كرده باشد، پسر بزرگتر بايد آن را قضا نمايد.

و در مورد مادر نيز احتياط مستحب رعايت اين حكم است بلكه در صورتي هم كه پدر و مادر وصيت نكرده باشند و پسر هم نداشته باشند احتياط مستحب اينست كه اكبر ذكور از اولياء ميت طبق طبقات ارث نماز و

روزه او را قضا كند و با نبود ذكور اناث از آنها انجام دهند.

مسأله 1448

اگر پسر بزرگتر شك دارد كه پدرش نماز و روزه قضا داشته يا نه، چيزي بر او واجب نيست فحص و تحقيق هم لازم نيست.

مسأله 1449

اگر پسر بزرگتر بداند كه پدرش نماز قضا داشته و شك كند كه به جا آورده يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد قضا نمايد.

مسأله 1450

اگر معلوم نباشد كه پسر بزرگتر كدام است، قضاي نماز و روزه پدر و بر هيچ كدام از پسرها واجب نيست. ولي احتياط مستحب آن است كه نماز و روزه او را بين خودشان قسمت كنند، يا براي انجام آن قرعه بزنند.

مسأله 1451

اگر ميت وصيت كرده باشد كه براي نماز و روزه او اجير بگيرند بعد از آنكه اجير، نماز و روزه را به طور صحيح به جا آورد، بر پسر بزرگتر چيزي واجب نيست.

مسأله 1452

قضا نماز و روزه مادر بر پسر بزرگ واجب نيست ولي اگر پسر بزرگتر بخواهد نماز مادر را بخواند بايد به تكليف خود عمل كند، مثلاً قضاي نماز صبح و مغرب و عشاء مادرش را بايد بلند بخواند.

مسأله 1453

كسي كه خودش نماز و روزه قضا دارد، اگر نماز و روزه پدر هم بر او واجب شود، هر كدام را بخواهد اول به جا آورد اشكالي ندارد.

مسأله 1454

اگر پسر بزرگتر موقع مرگ پدر نابالغ يا ديوانه باشد وقتي كه بالغ شد يا عاقل گرديد، بايد نماز و روزه پدر را قضا نمايد و چنانچه پيش از بالغ شدن يا عاقل شدن بميرد، بر پسر دوم واجب است بنا بر احتياط.

مسأله 1455

اگر پسر بزرگتر پيش از آنكه نماز و روزه پدر را قضا كند بميرد، چنانچه بين مرگ پدر و مرگ او به قدري طول كشيده كه مي توانسته قضاي نماز و روزه او را به جا آورد، بر پسر دوم چيزي واجب نيست و اگر اين مقدار طول نكشيده قضاي آنها بر پسر دوم واجب است بنا بر احتياط.

نماز استيجاري

مسأله 1456

پس از مرگ شخص مي توان براي نماز و ساير عباداتي كه انجام نداده كسي را اجير نمود كه به نيابت او انجام دهد و اين كار يا به كلي تكليف را از گردن ميت ساقط مي كند يا تخفيف مي دهد و همينطور براي انجام برخي مستحبات كه نيابت بردار هستند مثل زيارت قبور و نماز، زيارت نيز مي توان كسي را حتي براي شخص زنده اجير كرده نائب نمود چنانكه شخص مي تواند هر كار مستحبي را انجام دهد و ثوابش را هديه به اشخاص مرده يا زنده نمود.

مسأله 1457

كليه عبادات واجب يا مستحب را مي توان به نيابت از طرف مردگان تبرعآً يا با مزد انجام داد ليكن از طرف زنده ها از واجبات عبادي فقط حج را در شرايط خاص و نيز برخي مستحبات را مي توان نيابت نمود مثل زيارت و عيادت و تشييع و صدقه، ولي در مثل نمازهاي نافله صحيح نمي باشد.

مسأله 1458

كسي كه براي نماز قضاي ميت اجير مي شود بايد به اجتهاد يا تقليد مسائل نماز را بداند و طبق آن عمل كند و يا عمل به احتياط كند.

مسأله 1459

اجير بايد موقع نيت شخص ميت را هر چند به اشاره معين كند مثلاً در نظر بگيرد كه اين نماز از طرف كسيست كه برايش اجير شده ام.

مسأله 1460

اجير بايد نماز قضا را از طرف ميت انجام دهد و مبناي اين كار اينست كه يا خود را به جاي او فرض كند و يا عمل را از طرف او انجام دهد نه اينكه از طرف خودش انجام دهد و ثوابش را هديه ميت كند.

مسأله 1461

بايد كسي را اجير كرد كه مورد اطمينان باشد كه عمل را انجام مي دهد وگرنه تكليف نماز ساقط نمي شود و اگر در انجام عمل مورد اطمينان باشد ولي ندانيم درست انجام داده يا نه اشكالي ندارد و حمل بر صحت مي شود. ولي اگر بعداً معلوم شود كه اصلاً انجام نداده يا درست انجام نداده بايد ديگري را اجير كرد و اجير اولي ضامن است.

مسأله 1462

كسي را كه نماز معذور مي خواند مثل عاجزي كه نشسته نماز مي خواند نمي توان براي نماز ميت اجير نمود بلكه بنا بر احتياط واجب كسي را كه با تيمم مي خواند نبايد اجير كرد گرچه از ميت هم به همين طور قضا شده باشد.

پس احكامي كه مربوط به خود نماز است با احكامي كه مربوط به شخص نمازگزار است در حكم مزبور فرق نمي كند بنا بر احتياط واجب.

مسأله 1463

اجير شدن مرد براي زن و بر عكس جائز است و در جهر و اخفات طبق وظيفه خود عمل مي كند.

مسأله 1464

در قضاء نمازهاي ميت آنچه كه مثل ظهر و عصر يك روز ترتيب دارد بايد به ترتيب بياورد و در غير آن لازم نيست ولي در صورتي كه بدانيم ميت ترتيب آنها را مي دانسته احتياط مستحب آن است كه به ترتيب خوانده شود.

مسأله 1465

اگر انسان بخواهد براي نمازهاي ميت چند اجير بگيرد اگر ميت ترتيب آنها را مي دانسته و بخواهد بنا بر احتياط مستحبي عمل نمايد بايد براي هر كدام آنها وقتي را معين نمايد، مثلاً اگر با يكي از آنها قرار گذاشت كه از صبح تا ظهر نماز قضا بخواند، با ديگري قرار بگذارد كه از ظهر تا شب بخواند و نيز نمازي را كه در هر دفعه شروع مي كند معين نمايد، مثلاً ًُ قرار بگذارد اول نمازي را كه مي خواند صبح باشد يا ظهر يا عصر و همچنين با آنها قرار بگذارد كه در هر دفعه نماز يك شبانه روز را تمام كنند و اگر ناقص بگذارند آن را حساب نكنند و دفعه ي بعد نماز يك شبانه روز را از سر شروع نمايند.

مسأله 1466

اگر با اجير شرط كنند كه عمل را به طور خاصي انجام دهد بايد طبق قرار عمل كند و اگر شرطي در كار نباشد مي تواند طبق وظيفه خود به طوري كه نماز را صحيح مي داند انجام دهد البته اگر آنچه را كه به احتياط نزديكتر است عمل كند بهتر است و اگر خودش چيزي را واجب نمي داند ولي تكليف ميت اجتهاداً يا تقليداً وجوب آن چيز بوده است بهتر است كه انجام دهد.

مسأله 1467

به احتياط واجب اجير بايد در انجام مستحبات نماز طبق معمول مردم عمل كند مگر اينكه شرط بيش از آن شده باشد كه در آن صورت بايد طبق شرط عمل كند.

مسأله 1468

مي توان براي نمازهاي ميت چند نفر را اجير كرد زيرا ترتيب معتبر نيست مگر در ظهر و عصر يك روز كه نمي توان عصر را پيش از نماز ظهر قضا كرد چه يك نفر اجير باشد يا چند نفر.

مسأله 1469

اگر كسي اجير شود كه مثلاً در مدت يك سال نمازهاي ميت را بخواند و پيش از تمام شدن سال بميرد نمازهايي كه نخوانده و يا اطمينان نداريم كه خوانده باشد از عهده ميت ساقط نشده است.

مسأله 1470

اگر اجير بيش از خواندن همه نمازها يا مقداري از آنها بميرد يا از خواندن عاجز شود اگر مي توانسته بخواند و نخوانده است بايد اجرت متعارف باقيمانده نمازها را به قيمت متعارف پس بدهد و اگر زمان كمي بوده و نمي توانسته بخواند و شرط بوده كه خودش بخواند نسبت به باقيمانده نمازها اجاره بخودي خود فسخ مي شود و مابقي همان اجرت قراردادي را بايد پس بدهد و اگر شرط مباشرت خودش نشده است بايد از ماترك او كسي را اجير كنند كه مابقي نمازها را بخواند و اگر چيزي ندارد بر ورثه چيزي واجب نيست.

مسأله 1471

در مسأله بالا اگر خود اجير هم نماز قضا به عهده اش باشد اول بايد نمازهاي استيجاريش را طبق دستور بالا انجام دهند سپس اگر مالي داشته باشد و وصيت كرده باشد از ثلث مال مانده او اجير برايش بگيرند و اگر وصيت نكرده است پسر بزرگش انجام دهد و البته اگر ورثه اجازه كنند زائد بر ثلث هم جائز است از مال او بدهند ليكن اين مسأله از نظر اجازه ورثه و اينكه همه آنها كبير باشند يا صغير در بينشان باشد و اينكه وصيت به قدر ثلث است يا بيشتر صور مختلفي دارد.

شرائط امام جماعت

مسأله 1523

امام جماعت بايد بالغ، عاقل، شيعه دوازده امامي، عادل و حلال زاده باشد و نماز را به طور صحيح بخواند و نيز اگر مأموم مرد است امام هم بايد مرد باشد بلكه در غير نماز ميت احتياط مستحب آن است كه زن امامت نكند هر چند مأموم زن باشد ولي در نماز ميت اقتداء زن به زن اشكال ندارد و چنانكه اقتدا كردن بچه مميز كه نماز و مسائل آن را مي فهمد به بچه مميز ديگر هم اشكال ندارد ولي اقتداء بالغ به طفل مميز بنا بر احتياط واجب صحيح نمي باشد.

مسأله 1524

عدالت مراعات كردن دستورات شرع از روي حالت معنوي خداترسي يا عشق به خداوند مي باشد و مي توان از ظاهر شخص تشخيص داد.

مسأله 1525

امامي را كه عادل مي دانسته؛ اگر شك كند به عدالت خود باقيست يا نه مي تواند به او اقتدا نمايد.

مسأله 1526

كسي كه ايستاده نماز مي خواند، نمي تواند به كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند اقتدا كند و كسي كه نشسته نماز مي خواند، نمي تواند به كسي كه خوابيده نماز مي خواند اقتدا نمايد.

مسأله 1527

كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند، مي تواند به كسي كه نشسته نماز مي خواند اقتدا كند و اما كسي كه خوابيده نماز مي خواند، اگر بخواهد به كسي كه خوابيده نماز مي خواند اقتدا نمايد اشكال دارد.

مسأله 1528

اگر امام جماعت به واسطه عذري با تيمم يا با وضوي جبيره اي نماز بخواند، مي شود به او اقتدا كرد اما اگر به واسطه عذري با لباس نجس نماز بخواند اقتداي به او اشكال دارد.

مسأله 1529

اگر كسي نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند؛ نمي شود به او اقتدا كرد بنا بر احتياط واجب.

مسأله 1530

بنا بر احتياط مستحب كسي كه مرض خوره يا پيسي دارد، نبايد امام جماعت شود بلكه اگر مرض او در محل نماياني است بنا بر احتياط واجب نبايد امام بشود. ولي بايد مطمئن بود كه اين مرض خوره يا پيسيست نه چيزي شبيه آن چون برخي متخصصين مي گويند شبيه پيسي هم وجود دارد كه تشخيص آن براي غيرمتخصص دشوار است و اگر شك دارد اقتداء اشكالي ندارد.

احكام جماعت

مسأله 1531

موقعي كه مأموم نيت مي كند؛ بايد امام را معين نمايد ولي دانستن اسم او لازم نيست، مثلاً اگر نيت كند اقتدا مي كنم به امام حاضر نمازش صحيح است.

مسأله 1532

مأموم بايد غير از حمد و سوره همه چيز نماز را خودش بخواند ولي اگر ركعت اول يا دوم و ركعت سوم يا چهارم امام باشد، بايد حمد و سوره را بخواند.

مسأله 1533

اگر مأموم در ركعت اول و دوم نماز صبح و مغرب و عشا صداي حمد و سوره امام را بشنود اگر چه كلمات را تشخيص ندهد، احتياط واجب آن است كه حمد و سوره نخواند و اگر صداي امام را نشنود مستحب است حمد و سوره را بخواند ولي بايد آهسته بخواند و چنانچه سهواً بلند بخواند اشكال ندارد.

مسأله 1534

اگر مأموم بعضي از كلمات حمد و سوره امام را بشنود احتياط واجب آن است كه حمد و سوره نخواند.

مسأله 1535

اگر مأموم سهواً حمد و سوره بخواند، يا خيال كند صدايي را كه مي شنود صداي امام نيست و حمد و سوره بخواند و بعد بفهمد صداي امام بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 1536

اگر شك كند كه صداي امام را مي شنود يا نه، يا صدايي بشنود و نداند صداي امام است يا صداي كس ديگر؛ مي تواند به قصد قربت مطلقه حمد و سوره بخواند.

مسأله 1537

بنا بر احتياط واجب جايز نيست كه مأموم در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر حمد و سوره بخواند

و مستحب است به جاي آن ذكر بگويد.

مسأله 1538

مأموم نبايد تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد؛ بلكه احتياط واجب آن است كه هر حرف تكبير او پس از ان حرف از تكبير امام باشد و بهتر آنكه صبر كند تا تكبير امام تمام شود سپس شروع كند.

مسأله 1539

اگر مأموم سلام امام را بشنود؛ يا بداند چه وقت سلام مي گويد احتياط مستحب آن است كه پيش از امام سلام نگويد و چنانچه عمداً يا سهواً پيش از امام سلام دهد، نمازش صحيح است و لازم نيست دو باره با امام سلام دهد.

مسأله 1540

اگر مأموم غير از تكبيرة الاحرام، ذكرهاي ديگر نماز را پيش از امام بگويد اشكال ندارد. ولي اگر آنها را بشنود:

يا بداند امام چه وقت مي گويد احتياط مستحب آن است كه پيش از امام نگويد.

مسأله 1541

افعال نماز مانند ركوع و سجود را نبايد پيش از امام انجام دهد و اگر عمداً چنين كند معصيت كرده و از جماعت بيرون مي رود و بايد از آن پس به وظيفه فرادي عمل كند و نبايد زياد هم از امام عقب بيفتد و اگر عمداً چنين كند معصيت كرده اگر عرفا صورت جماعت نمازش به هم بخورد بايد از آن پس به وظيفه فرادي عمل نمايد.

مسأله 1542

اگر سهواً پيش از امام سر از ركوع بر دارد، چنانچه امام در ركوع باشد، بايد به ركوع برگردد و با امام سر بردارد و در اين صورت زياد شدن ركوع كه ركن است نماز را باطل نمي كند؛ ولي اگر به ركوع برگردد و پيش از آنكه به ركوع برسد، امام سر برداشته باشد و او به قصد متابعت ركوع كند نمازش را احتياطاً اعاده كند گرچه اقوي صحت نماز مي باشد.

مسأله 1543

اگر اشتباها سربردارد و ببيند امام در سجده است، بايد به سجده برگردد و چنانچه در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد براي زياد شدن دو سجده كه ركن است نمازش را احتياطاً اعاده كند گرچه اقوي صحت نماز مي باشد.

مسأله 1544

كسي كه اشتباها پيش از امام سر از سجده برداشته هرگاه به سجده برگردد ولي به سجده امام نرسد بنا بر احتياط مستحب نماز را تمام كند و دو باره بخواند گرچه اقوي صحت نماز است.

مسأله 1545

اگر اشتباها سر از ركوع يا سجده بردارد و سهواً يا به خيال اينكه به امام نمي رسد، به ركوع يا سجده نرود، نمازش صحيح است..

مسأله 1546

اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است، چنانچه به خيال اينكه سجده اول امام است، به قصد همراهي با او به سجده رود و بفهمد سجده دوم امام بوده، سجده دوم او حساب مي شود و اگر به خيال اينكه سجده دوم امام است به سجده رود و بفهمد سجده اول امام بوده، بايد به قصد همراهي با امام سجده را تمام كند و دو باره با امام به سجده رود و در هر دو صورت احتياط مستحب آن است كه نماز را به جماعت تمام كند و دو باره بخواند.

مسأله 1547

اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر سر بردارد به مقداري از قرائت امام مي رسد چنانچه سر بردارد و با امام به ركوع رود نمازش صحيح است و اگر عمداً برنگردد، احتياط واجب آن است كه نماز را به جماعت تمام كند و دو باره بخواند.

مسأله 1548

اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر برگردد به چيزي از قرائت امام نمي رسد، در صورتي كه صبر كند تا امام به او برسد، نمازش صحيح است و اگر به قصد اينكه با امام نماز بخواند سر بردارد و با امام به ركوع رود نيز صحيح است ولي احتياط مستحب آن است كه نماز را تمام كند و دو باره به جا آورد.

مسأله 1549

اگر سهواً پيش از امام به سجده رود، در صورتي كه صبر كند تا امام به او برسد، نمازش صحيح است و اگر به قصد اينكه با امام نماز بخواند سر بردارد و با امام به سجده رود نيز صحيح است ولي احتياط مستحب آن است كه نماز را تمام كند و دو باره به جا آورد.

مسأله 1550

اگر امام در ركعتي كه قنوت ندارد اشتباها قنوت بخواند يا در ركعتي كه تشهد ندارد اشتباها مشغول خواندن تشهد شود، مأموم نبايد قنوت و تشهد را بخواند، ولي نمي تواند پيش از امام به ركوع رود، يا پيش از ايستادن امام بايستد بلكه بايد صبر كند تا قنوت و تشهد امام تمام شود و بقيه نماز را با او بخواند.

چيزهايي كه در نماز جماعت مستحب است

مسأله 1551

اگر مأموم يك مرد باشد، مستحب است طرف راست امام بايستد بلكه احتياط است گرچه لازم نيست و اگر يك زن باشد، مستحب است در طرف راست امام طوري بايستد كه جاي سجده اش مساوي زانو يا قدم امام باشد يعني جلوتر نرود و اگر يك مرد و يك زن يا يك مرد و چند زن باشند مستحب است مرد طرف راست امام و باقي پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد يا چند زن باشند، مستحب است پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد و چند زن باشند مستحب است مردان پشت سر امام و زنان پشت سر مردان بايستند.

مسأله 1552

در نماز ميت كه امامت زن بر زنان جايز است بهتر است كه رديف يكديگر بايستند و امام جلوتر از ديگران نايستد.

مسأله 1553

مستحب است امام جلوي مامومين و محاذي وسط صف بايستد و اهل علم و كمال و تقوي در صف اول بايستند.

مسأله 1554

مستحب است صفهاي جماعت منظم باشد و بين كساني كه در يك صف ايستاده اند فاصله نباشد و شانه آنان رديف يكديگر باشد.

مسأله 1555

مستحب است بعد از گفتن قد قامت الصلوة مأمومين برخيزند.

مسأله 1556

مستحب است امام جماعت حال مأمومي را كه از ديگران ضعيف تر است رعايت كند و قنوت و ركوع و سجود را طول ندهد، مگر بداند همه كساني كه به او اقتدا كرده اند مايلند و همينطور طوري سرعت نگيرد كه فرد ضعيف به آساني به او نرسد.

مسأله 1557

مستحب است امام جماعت در حمد و سوره و ذكرهايي كه بلند مي خواند، صداي خود را به قدري بلند كند كه ديگران بشنوند، ولي بايد بيش از اندازه صدا را بلند نكند.

مسأله 1558

اگر امام در ركوع بفهمد كسي تازه رسيد و مي خواهد اقتدا كند مستحب است ركوع را از آن لحظه دو برابر هميشه طول بدهد و بعد برخيزد، اگر چه بفهمد كس ديگري هم براي اقتدا وارد شده است.

چيزهايي كه در نماز جماعت مكروه است

مسأله 1559

اگر در صفهاي جماعت جا باشد، مكروه است انسان تنها بايستد.

مسأله 1560

مكروه است ماموم ذكرهاي نماز را طوري بگويد كه امام بشنود.

مسأله 1561

مسافري كه نماز ظهر و عصر و عشا را دو ركعت مي خواند مكروه است در اين نمازها به كسي كه مسافر نيست اقتدا كند و كسي كه مسافر نيست مكروه است در اين نمازها به مسافر اقتدا نمايد و منظور از كراهت كمتر بودن ثواب اين نماز از نمازيست كه امام و مأموم از نظر تمام بودن يا شكسته بودن نمازشان يكسانند.

نماز آيات

مسأله 1562

نماز آيات كه دستور آن بعداً گفته خواهد شد، به واسطه چهار چيز واجب مي شود.

اول و دوم - گرفتن ماه و خورشيد اگر چه مقدار كمي از آنها گرفته شود و كسي هم از آن نترسد.

سوم - زلزله اگر چه كسي هم نترسد.

چهارم - رعد و برق و بادهاي سياه و سرخ و مانند اينها در صورتي كه به آنها آيت آسماني صدق كند كه خارج از متعارف باشد و موجب ترس غالب مردم بشود.

مسأله 1563

اگر از چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است بيشتر از يكي اتفاق بيفتد، انسان بايد براي هر يك از آنها يك نماز آيات بخواند، مثلاً اگر خورشيد بگيرد و زلزله هم بشود، بايد دو نماز آيات بخواند.

مسأله 1564

كسي كه چند نماز آيات بر او واجب است، اگر همه آنها براي يك چيز بر او واجب شده باشد، مثلاً سه مرتبه خورشيد گرفته و نماز آنها را نخوانده است، موقعي كه قضاي آنها را مي خواند، لازم نيست معين كند كه براي كدام دفعه آنها باشد و همچنين است اگر چند نماز براي رعد و برق و بادهاي سياه و سرخ و مانند اينها بر او واجب شده باشد، ولي اگر مثلاً براي آفتاب گرفتن، ماه گرفتن و زلزله، نمازهايي بر او واجب شده باشد؛ بنا بر احتياط واجب، بايد موقع نيت معين كند، نماز آياتي را كه مي خواند براي كدام يك آنها است.

هر چند تعيين اجمالي باشد مثلاً نيت كند كه اين براي علت اولي و آن براي دومي و همچنين.

مسأله 1565

چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است، در هر شهري اتفاق بيفتد، فقط مردم همان شهر بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاي ديگر واجب نيست، مگر اينكه مكان آنها، به قدري نزديك باشد كه با آن شهر يكي حساب شود.

مسأله 1566

از وقتي كه خورشيد يا ماه شروع به گرفتن مي كند انسان، مي تواند نماز آيات را بخواند و بايد به قدري تأخير نيندازد كه تمام قرص باز شود.

مسأله 1567

اگر خواندن نماز آيات را به قدري تأخير بيندازد كه تمام قرص آفتاب يا ماه باز شود و بعد از باز شدن تمام آن، نماز بخواند بايد نيت قضا نمايد و قبل از باز شدن تمام آن ادا است.

مسأله 1568

اگر مدت گرفتن خورشيد يا ماه به اندازه خواندن يك ركعت نماز باشد، نمازي كه مي خواند اداست و همچنين است اگر مدت گرفتن آنها بيشتر باشد ولي انسان نماز را نخواند، تا به اندازه خواندن يك ركعت به باز شدن تمام قرص مانده باشد ولي اگر مدت گرفتن ماه يا خورشيد به اندازه خواندن يك ركعت نباشد بنا بر احتياط نيت اداء و قضاء نكند و به قصد ما في الذمه نماز را به جا آورد.

مسأله 1569

موقعي كه زلزله و رعد و برق و مانند اينها اتفاق مي افتد، انسان بايد فوراً نماز آيات را بخواند و اگر نخواند معصيت كرده و تا آخر عمر بر او واجب است ولي هر وقت بخواند ادا است.

مسأله 1570

اگر هنگام كسوف و خسوف متوجه نشود و بعد از باز شدن آفتاب يا ماه بفهمد كه تمام آن گرفته بوده بايد قضاي نماز آيات را بخواند ولي اگر بفهمد مقداري از آن گرفته بوده قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1571

اگر عده اي بگويند كه خورشيد يا ماه گرفته است چنانچه انسان از گفته آنان يقين پيدا نكند و نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود راست گفته اند در صورتي كه تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد بايد نماز آيات را بخواند بلكه اگر مقداري از آن هم گرفته باشد، بنا بر احتياط واجب نماز آيات را بخواند و همچنين است اگر دو نفر كه عادل بودن آنان معلوم نيست، بگويند خورشيد يا ماه گرفته، بعد معلوم شود كه عادل بوده اند.

مسأله 1572

اگر انسان به گفته كساني كه از روي قاعده علمي وقت گرفتن خورشيد و ماه را مي دانند، اطمينان پيدا كند كه خورشيد يا ماه گرفته بايد نماز آيات را بخواند و نيز اگر بگويند فلان وقت خورشيد يا ماه مي گيرد و فلان مقدار طول مي كشد و انسان به گفته آنان اطمينان پيدا كند بايد به حرف آنان عمل نمايد.

مسأله 1573

اگر بفهمد نماز آياتي كه خوانده باطل بوده، بايد دو باره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1574

اگر در وقت نماز يوميه نماز آيات هم بر انسان واجب شود، چنانچه براي هر دو نماز وقت دارد، هر كدام را اول بخواند اشكال ندارد و اگر وقت يكي از آن دو تنگ باشد، بايد اول آن را بخواند و اگر وقت هر دو تنگ باشد، بايد اول نماز يوميه را بخواند.

مسأله 1575

اگر در بين نماز يوميه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است چنانچه وقت نماز يوميه هم تنگ باشد، بايد آن را تمام كند بعد نماز آيات را بخواند و اگر وقت نماز يوميه تنگ نباشد، بايد آن را بشكند و اول نماز آيات، بعد نماز يوميه را به جا آورد.

مسأله 1576

اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز يوميه تنگ است بايد نماز آيات را رها كند و مشغول نماز يوميه شود و بعد از آنكه نماز را تمام كرد پيش از انجام كاري كه نماز را به هم بزند، بقيه نماز آيات را از همانجا كه رها كرده بخواند.

مسأله 1577

نماز آيات بر حائض و نفساء در حال حيض يا نفاس واجب نيست ولي بعد از پاك شدن بنا بر احتياط لازم بايد قضا كند و در گرفتن ماه و خورشيد بنا بر احتياط نيت اداء و قضا نكند و به قصد ما في الذمّه به جا آورد. ولي در غير اين دو نيت ادا كند.

دستور نماز آيات

مسأله 1578

نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت پنج ركوع دارد و دستور آن اينست كه انسان بعد از نيت، تكبير بگويد و يك حمد و يك سوره تمام بخواند و به ركوع رود و سر از ركوع بردارد، دو باره يك حمد و يك سوره بخواند، باز به ركوع رود تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد و برخيزد و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول به جا آورد و تشهد بخواند و سلام دهد.

مسأله 1579

در نماز آيات ممكن است انسان بعد از نيت و تكبير و خواندن حمد آيه هاي يك سوره را پنج قسمت كند و يك آيه يا بيشتر يا كمتر از آن را بخواند و به ركوع رود و سر بردارد و بدون اينكه حمد بخواند، قسمت دوم از همان سوره را بخواند و به ركوع رود و همينطور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد، مثلاً به قصد سوره توحيد بسم الله الرحمن الرحيم بگويد و به ركوع رود، بعد بايستد و بگويد:

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد دو باره به ركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد الله الصمد باز به ركوع رود و بعد بايستد و بگويد:

لم يلد و لم يولد و به ركوع رود باز هم سر بردارد و بگويد:

و لم يكن له كفوا احد و بعد از آن به ركوع پنجم رود و بعد از سر برداشتن، دو سجده كند و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول به جا آورد و بعد از سجده دوم تشهد بخواند و سلام دهد و بنا به احتياط

واجب در ركوع اول به دنبال بسم الله قسمتي از سوره را هم اضافه كند هر چند يك كلمه آن مثل قل در قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد.

مسأله 1580

اگر در يك ركعت از نماز آيات، پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در ركعت ديگر يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت كند اشكال ندارد.

مسأله 1581

چيزهايي كه در نماز يوميه واجب

و مستحب است، در نماز آيات واجب و مستحب مي باشد.

ولي در نماز آيات مستحب است به جاي اذان و اقامه سه مرتبه بگويد:

الصلوة.

مسأله 1582

مستحب است بعد از ركوع پنجم و دهم بگويد:

سمع الله لمن حمده و نيز پيش از هر ركوع و بعد از آن تكبير گويد ولي بعد از ركوع پنجم و دهم گفتن تكبير مستحب نيست. ولي به قصد رفتن به سجده مستحب است.

مسأله 1583

مستحب است پيش از ركوع دوم و چهارم و ششم و هشتم و دهم قنوت بخواند و اگر فقط يك قنوت پيش از ركوع دهم بخواند كافي است.

مسأله 1584

اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده و فكرش بجايي نرسد نماز باطل است.

مسأله 1585

اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اول است، يا در ركوع اول ركعت دوم و فكرش بجايي نرسد، نماز باطل است ولي اگر مثلاً شك كند كه چهار ركوع كرده يا پنج ركوع، چنانچه براي رفتن به سجده خم نشده، بايد ركوعي را كه شك دارد به جا آورده يا نه، به جا آورد و اگر براي رفتن به سجده خم شده، بايد به شك خود اعتنا نكند؛ ولي بنا بر احتياط مستحب دو باره نماز را بخواند.

مسأله 1586

هر يك از ركوع هاي نماز آيات ركن است كه اگر عمداً يا اشتباها كم يا زياد شود نماز باطل است.

نماز عيد فطر و قربان

مسأله 1587

نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام عَلَيْهِ السَّلَام واجب است و بايد به جماعت خوانده شود و در زمان ما كه امام عَلَيْهِ السَّلَام غائب است، مستحب مي باشد و مي شود آن را به جماعت يا فرادي خواند ولي اگر حكومت شرعي با شرائط كامل آن محقق باشد بنا بر احتياط واجب بايد منعقد شده و مردم شركت كنند مگر اينكه عذري داشته باشند.

مسأله 1588

در نماز عيد واجب علاوه بر شرايط هر نماز چهار چيز ديگر واجب است:

1 - به جماعت خوانده شود

2 - مأمومين از شش نفر مرد بالغ و بنا بر احتياط واجب غير مسافر كمتر نباشند

3 - امام پس از نماز دو خطبه بخواند

4 - بنا بر احتياط واجب بين دو نماز عيد يك فرسخ شرعي كمتر نباشد.

مسأله 1589

امام نماز عيد بايد عاقل و بالغ و مرد و شيعه و حلال زاده و عادل و قادر بر ايستادن در حال خطبه و نماز باشد و بنا بر احتياط واجب مرض خوره و پيسي مشهود نداشته باشد و از طرف معصوم عَلَيْهِ السَّلَام يا قاضي شرعي حد نخورده باشد و بايد از طرف معصوم عَلَيْهِ السَّلَام يا مجتهد اعلم عادل منصوب شده باشد.

مسأله 1590

نماز عيد بر اطفال و ديوانگان و سالخوردگان و بيماران و مسافران و زنان و همچنين آنها كه از محل نماز عيد دو فرسخ بيشتر فاصله دارند واجب نيست و همچنين اگر شركت در آن موجب حرج باشد.

ولي اگر اين افراد در نماز حاضر شوند نمازشان صحيح است - البته غير از ديوانگان و اطفال غير مميز، نماز عيد هنگام باران هم واجب نيست.

مسأله 1591

اگر نماز عيد واجب - با شرايط مخصوص - منعقد نشد يا كساني به جهت عذر نتوانستند در آن شركت كنند مستحب است به طور فردي بخوانند بلكه به جماعت هم جائز است و در اين صورت رعايت عدد شش نفر مأموم و يا فاصله يك فرسخ تا نماز عيد منعقد شده در جاي ديگر و همچنين خطبه هم لازم نيست ولي به قصد رجاء خواندن خطبه جايز است.

مسأله 1592

خطبه هاي نماز عيد مثل خطبه هاي نماز جمعه است ولي بعد از نماز خوانده مي شود و بهتر است در خطبه عيد فطر احكام زكات هم گفته شود و در خطبه نماز عيد قربان احكام قرباني توضيح داده شود و همچنين خوب است در اين خطبه ها مسائل اجتماعي و سياسي اسلام و مسلمين به آنطور كه واقعيت دارد توضيح داده شود تا بر آگاهي و رشد معنوي و سياسي مسلمين افزوده شود و بالاخره خطبه هاي عيد هم يكي از مواقف و موقعيتهاييست كه بايد به نفع اسلام و مسلمين از آنها استفاده شود و آگاهي و شهامت و قداست و قدرت روحي مسلمين به وسيله آنها تقويت شود، البته مقدار واجب خطبه همان است كه در جمعه هم واجب مي باشد.

مسأله 1593

وقت نماز عيد فطر و قربان از اول آفتاب روز عيد تا ظهر مي باشد.

مسأله 1594

مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند و در عيد فطر مستحب است، بعد از بلند شدن آفتاب افطار كنند و به احتياط لازم زكوة فطره را هم بدهند يا جدا نمايند و بعد نماز عيد را بخوانند.

مسأله 1595

نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است كه در ركعت اول بعد از خواندن حمد و سوره، بايد پنج تكبير بگويد و بعد از هر تكبير يك قنوت بخواند و به احتياط واجب قنوت لازم است بعد از قنوت پنجم تكبير ديگري بگويد و به ركوع رود و دو سجده به جا آورد و برخيزد و در ركعت دوم چهار تكبير بگويد و بعد از هر تكبير قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد و به ركوع رود و بعد از ركوع دو سجده كند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1596

در قنوت نماز عيد فطر و قربان هر دعا و ذكري بخوانند كافي است؛ ولي بهتر است اين دعا را بخوانند:

اللهم اهل الكبرياء و العظمة و اهل الجود و الجبروت و اهل العفو و الرحمة و اهل التقوي و المغفرة اسئلك بحق هذا اليوم الذي جعلته للمسلمين عيدا و لمحمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم ذحرا و شرفا و كرامة و مزيدا ان تصلي علي محمد و آل محمد و ان تدخلني في كل خير ادخلت فيه محمدا و آل محمد و ان تخرجني من كل سوء اخرجت منه محمدا و آل محمد صلواتك عليه و عليهم اللهم اني اسئلك خير ماسلك به عبادك الصالحون و اعوذ بك مما استعاذ منه عبادك المخلصون.

مسأله 1597

نماز عيد سوره مخصوصي ندارد ولي بهتر است كه ركعت اول آن سوره شمس (سوره 91) و در ركعت دوم سوره غاشيه (سوره 88) را بخوانند يا در ركعت اول سوره سبح اسم (سوره 87) و در ركعت دوم سوره شمس (سوره 91) بخوانند.

مسأله 1598

مستحب است نماز عيد را در صحرا بخوانند ولي در مكه مستحب است در مسجد الحرام خوانده شود.

مسأله 1599

مستحب است پياده و پابرهنه و باوقار به نماز عيد بروند و بهتر است كه غسل روز عيد را كه مستحب مؤكد است پيش از نماز انجام دهند كه نماز با غسل انجام شود

و مستحب است عمامه سفيد برسر بگذارند.

مسأله 1600

مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند نه بر چيزهاي ديگري كه سجده بر آنها هم صحيح مي باشد و در حال گفتن تكبيرها دستها را بلند كنند و كسي كه نماز عيد مي خواند، اگر امام جماعت است يا فرادي نماز مي خواند، نماز را بلند بخواند.

مسأله 1601

بعد از نماز مغرب و عشاء شب عيد فطر و بعد از نماز صبح آن و بعد از نماز عيد فطر بلكه بعد از نماز ظهر و عصر روز عيد نيز مستحب است اين تكبيرها را بگويد:

الله اكبر الله اكبر لا اله الا الله و الله اكبر الله اكبر و لله الحمد الله اكبر علي ما هدانا.

مسأله 1602

مستحب است انسان در عيد قربان بعد از ده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز دوازدهم است تكبيرهايي را كه در مسأله پيش گفته شد بگويد و بعد از آن بگويد:

الله اكبر علي ما رزقنا من بهيمة الانعام و الحمد لله علي ما ابلانا. ولي اگر عيد قربان را در مني باشد، مستحب است بعد از پانزده نماز كه اول نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز سيزدهم ذي الحجه است اين تكبيرها را بگويد.

مسأله 1603

احتياط مستحب آن است دخترها و زن هاي جوان از رفتن به نماز عيد خود داري كنند مگر اينكه فهم مسائل لازم شرعي و اجتماعي بدون اين گونه مجامع ممكن نباشد.

مسأله 1604

در نماز عيد هم مثل نمازهاي ديگر، مأموم بايد غير از حمد و سوره چيزهاي ديگر نماز را خودش بخواند.

مسأله 1605

اگر مأموم موقعي برسد كه امام مقداري از تكبيرها را گفته بعد از آنكه امام به ركوع رفت، بايد آنچه از تكبيرها و قنوتها را كه با امام نگفته خودش بگويد و اگر در هر قنوت يك سبحان الله يا يك الحمد لله بگويد كافيست و سپس خود را به ركوع يا سجود امام برساند.

مسأله 1606

اگر در نماز عيد موقعي برسد كه امام در ركوع است چنانچه بتواند اقتدا كند و تكبيرها و قنوتها را مختصرا اگر چه به يك سبحان الله باشد بگويد و درك ركوع امام كند اشكالي ندارد والا احتياط آن است كه در حال ركوع اقتدا نكند.

مسأله 1607

اگر در نماز عيد يك سجده يا تشهد را فراموش كند، احتياط آن است كه بعد از نماز آن را به جا آورد و نيز اگر كاري كه براي آن سجده سهو لازم است پيش آيد، بنا بر احتياط بايد بعد از نماز دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1608

كراهت دارد نماز عيد را زير سقف بخوانند.

مسأله 1609

اگر در تكبيرهاي نماز و قنوت هاي آن شك كند اگر از محل آن تجاوز كرده اعتنا نكند و اگر محل آن تجاوز نكرده است بنا بر اقل بگذارد و اگر بعداً معلوم شد كه گفته بوده است اشكال ندارد.

مسأله 1610

اگر قرائت يا تكبيرات يا قنوت ها را فراموش كرده به جا نياورد نمازش صحيح است و اعاده ندارد.

مسأله 1611

اگر ركوع يا دو سجده يا تكبيرة الاحرام را فراموش كند نمازش باطل است.

نماز جمعه

مسأله 1612

يكي از نمازهاي واجب، نماز جمعه است و آن يكي از نمازهاي يوميه است كه در روز جمعه به جاي نماز ظهر خوانده مي شود و در قرآن كريم و احاديث شريفه، تأكيد زياد نسبت به آن وارد شده و در اين زمانها اگر فراهم كردن شرايطش ممكن باشد بنا بر احتياط واجب بايد منعقد شود و پس از انعقاد، بنا بر احتياط واجب افراد واجد شرايط بايد در آن حاضر شوند و بدون عذر شرعي ترك ننمايند.

مسأله 1613

نماز جمعه دو ركعت است، مثل نماز صبح و بنا بر احتياط واجب حمد و سوره آن بلند خوانده شود و مستحب مؤكد است كه در ركعت اول، سوره جمعه و در ركعت دوم، سوره منافقين خوانده شود و در آن دو قنوت مستحب است، يكي در ركعت اول پيش از ركوع و ديگري در ركعت دوم بعد از ركوع و البته بايد توجه داشته باشند كه در ركعت دوم پس از قنوت دو باره به ركوع نروند و گرنه نماز باطل مي شود و اگر در ركعات نماز جمعه شك رخ دهد نماز باطل مي گردد، مثل نماز صبح مگر اينكه پس از تامل برطرف شود.

مسأله 1614

در نماز جمعه علاوه بر شرايط عمومي نماز، چند چيز لازم است:

اول:

اينكه به جماعت خوانده شود.

دوم:

تعداد مأمومين از هفت نفر مرد بالغ و بنا بر احتياط واجب غير مسافر كمتر نباشد و اگر امام و مأموم به پنج نفر برسند نماز جمعه صحيح است ولي واجب نيست.

سوم:

اينكه پيش از نماز، امام جمعه دو خطبه بخواند به تفصيلي كه خواهيم گفت.

چهارم:

اينكه بين دو نماز جمعه حداقل يك فرسخ شرعي فاصله باشد و فرسخ شرعي، سه ميل است كه تقريباً پنج هزار و ششصد و پنجاه متر مي شود و اگر شك در مقدار فاصله شد بايد رعايت احتياط بشود.

مسأله 1615

اگر مأمومين در اثناي خطبه، يا پيش از ورود در نماز متفرق شدند به نحوي كه عده آنان از چهار نفر واجد شرايط كمتر شد نماز جمعه صحيح نيست و بايد نماز ظهر خوانده شود و اگر پس از دخول در نماز، نماز را برهم زدند و متفرق شدند بنا بر احتياط، امام جمعه، نماز جمعه را تمام كند و نماز ظهر را هم بخواند.

مسأله 1616

هر يك از دو خطبه بنا بر احتياط واجب بايد مشتمل بر حمد و ثناي خدا و صلوات بر پيامبر و آل پيامبر و دعوت مردم به تقوي و پرهيزگاري و يك سوره كامل باشد و بنا بر احتياط واجب بايد خطبه دوم مشتمل بر صلوات بر ائمه مسلمين با ذكر نام آنان و استغفار براي مؤمنين هم باشد.

مسأله 1617

بنا بر احتياط واجب، حمد و ثناي خدا و صلوات بر پيامبر و آل پيامبر به عربي واقع شود، ولي دعوت به تقوي و موعظه و تذكرات و بيان مسائل اجتماعي و سياسي مانعي ندارد به زبان مستمعين باشد و اگر مستمعين اهل زبانهاي مختلف باشند خوب است به اندازه قدرت به همه آن زبانها ايراد شود.

مسأله 1618

خطبه ها را بايد خود امام جمعه بخواند و جايز نيست ديگري بخواند و بايد در حال ايستادن خوانده شود و واجب است ميان دو خطبه فاصله شود به نشستن مختصري و بايد خطبه ها بلند خوانده شود به نحوي كه حداقل چهار نفر واجد شرايط بشنوند و بهتر است به نحوي بلند خوانده شود كه همه حاضرين بشنوند هر چند به وسيله بلندگو يا وسائل صوتي ديگر.

مسأله 1619

بنا بر احتياط واجب بايد امام جمعه در حال خطبه با وضو باشد.

مسأله 1620

مستحب است امام جمعه در حال خطبه عمامه بر سر داشته باشد و بر عصا يا سلاحي تكيه كند و در حال اذان روي منبر بنشيند و پيش از شروع در خطبه به مستمعين سلام كند و واجب كفاييست كه از طرف مستمعين، جواب سلام داده شود.

مسأله 1621

بنا بر احتياط واجب بايد حاضرين خطبه ها را گوش دهند و سكوت كنند و صحبت نكنند و حتي نماز نافله نخوانند و به سوي خطيب بنشينند و مثل حال نماز باشند و حتي المقدور به راست و چپ نگاه نكنند و جابجا نشوند، ولي پس از تمام شدن خطبه ها پيش از نماز صحبت كردن و به راست و چپ نگاه كردن و جابجا شدن مانعي ندارد.

مسأله 1622

اگر مأمومين خطبه ها را گوش ندادند، يا در حال خطبه به راست و چپ نگاه كردند، يا جابجا شدند، يا صحبت كردند برخلاف احتياط عمل كرده اند ولي نماز جمعه آنان صحيح است.

مسأله 1623

امام جمعه بايد بالغ و عاقل و مرد و مؤمن و حلال زاده و عادل و قادر به خواندن خطبه در حال قيام باشد و بنا بر احتياط واجب، مرض خوره و پيسي مشهود نداشته باشد و نيز حد شرعي نخورده باشد و همچنين بنا بر احتياط واجب منصوب از طرف مجتهد اعلم واجد شرايط فتوي و نصب و اداره امور باشد يا خود آن مجتهد اقامه جمعه نمايد.

مسأله 1624

بهتر است امام جمعه مردي مخلص و شجاع و صريح و قاطع و با وقار و سخنگو و داراي فصاحت و بلاغت و آشنا به اوضاع جهان اسلام و آگاه به مصالح اسلام و مسلمين باشد و در خطبه ها مسائل اجتماعي و سياسي و مصالح مسلمين و نيازهاي مادي و معنوي آنان را هم مطرح نمايد و سعي كند به وسيله خطبه ها بر آگاهي و رشد معنوي و سياسي مسلمين بيفزايد و نحوه ي برخورد مسلمين را با يكديگر و با ساير ملتها به آنان تذكر دهد و راه هاي مبارزه با استعمارگران و ستمگران را به آنان بياموزد و همچنين مسائل و احكام نماز جمعه را اجمالا به مردم يادآور شود و بالاخره نماز جمعه همچون نماز عيدين و حج، عبادتيست آميخته با سياست و لازم است از اين مواقف به نفع استقلال و عظمت اسلام و مسلمين استفاده شود، زيرا اسلام همه شئون و ابعاد زندگي مسلمين از جمله مسائل سياسي و اقتصادي آنان را در بر دارد.

مسأله 1625

نماز جمعه بر بچه ها و مجانين و پيران سالخورده و مريض ها و نابينايان و مسافران و زنان و كساني كه بيش از دو فرسخ از محل نماز جمعه دورند و كساني كه حضور آنان در نماز جمعه سبب اختلال نظم اجتماعي و يا موجب مشقت و هرج بر آنهاست واجب نيست. هر چند اين قبيل افراد، غير از مجانين و بچه هاي غير مميز اگر حاضر شدند نماز جمعه از آنان صحيح است و به جاي ظهر محسوب مي گردد و همچنين هنگام باران و نامساعد بودن هوا حتي از جهت سرما يا گرماي فوق العاده واجب نمي باشد.

مسأله 1626

بنا بر احتياط واجب بايد اول ظهر شرعي، بلافاصله، اذان و سپس خطبه هاي جمعه شروع شود و خواندن آنها پيش از ظهر، خلاف احتياط است مگر اينكه بعد از داخل شدن وقت، مقدار واجب خطبه را تكرار شود و بنا بر احتياط واجب بايد وقتي كه سايه شاخص (كه بعد از ظهر شرعي پيدا مي شود ) به مقدار دو هفتم امتداد شاخص شد نماز جمعه تمام شده باشد و اگر از اين مقدار تا وقتي كه سايه شاخص به مثل، مي رسد تأخير افتاد نماز ظهر را هم بخواند و بعد از رسيدن به مثل، فقط نماز ظهر را بخواند و البته چون به حسب فصول سال اين مطلب فرق مي كند تعين دقيق با ساعت ممكن نمي باشد.

مسأله 1627

اگر شك كند وقت جمعه هنوز باقيست يا نه، نماز جمعه صحيح است و اگر فرضاً در وسط نماز جمعه وقت آن بگذرد اگر يك ركعت از آن در وقت واقع شده صحيح است والا بنا بر احتياط، نماز جمعه را تمام كند و نماز ظهر را هم بخواند.

مسأله 1628

اگر نماز جمعه با خطبه ها و عدد لازم منعقد شد كسي كه خطبه ها را درك نكرده مي تواند در آن شركت نمايد، بلكه اگر كسي به ركوع ركعت دوم برسد كافيست و پس از سلام امام، ركعت دوم را خودش مي خواند و نماز جمعه او صحيح است.

احكام روزه

اشاره

روزه شرعي آن است كه انسان براي انجام فرمان خداوند از اذان صبح تا مغرب از چيزهايي كه روزه را باطل مي كند و شرح آنها بعداً گفته مي شود خود داري نمايد و در هر سال واجب است هر شخص مكلّفي يك ماه مبارك رمضان را روزه بگيرد.

واجبات روزه:
1 - نيّت
مسأله 1629

لازم نيست انسان، نيّت روزه را از قلب خود بگذراند، يا به زبان بگويد، بلكه همين قدر كه با توجه، براي انجام فرمان خداوند از اذان صبح تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد كافيست و براي آنكه يقين كند تمام اين مدّت را روزه بوده، بايد احتياطاً از لحظه اي پيش از اذان صبح و تا لحظه اي هم بعد از مغرب از انجام كاري كه روزه را باطل مي كند خود داري نمايد.

مسأله 1630

انسان لازم نيست در شب اوّل ماه، روزه همه ماه را نيّت كند، بلكه مي تواند در هر شب از ماه رمضان براي روزه فرداي آن، نيّت كند؛ ولي بهتر است كه شب اوّل ماه هم نيّت روزه همه ماه را بنمايد.

مسأله 1631

در روزه رمضان وقت نيّت تا پيش از اذان صبح است كه بايد معلوم كند كه فردا روزه مي گيرد ولي وقت نيّت روزه مستحبّي تا قبل از غروب ادامه دارد يعني از اوّل شب است تا موقعي كه به اندازه نيّت كردن و امساك مختصري، به مغرب وقت مانده باشد، به اين معني كه اگر تا اين وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و نيّت روزه مستحبّي كند روزه او صحيح است.

مسأله 1632

كسي كه پيش از اذان صبح، بدون نيّت روزه خوابيده است اگر پيش از ظهر بيدار شود و نيّت كند، روزه او صحيح است، چه روزه او واجب باشد چه مستحب. ولي در روزه واجب معيّن، مثل روزه رمضان و نذر معيّن بنا بر احتياط واجب روزه را بگيرد و قضاي آن را نيز به جا آورد و اگر بعد از ظهر بيدار شود روزه واجب از او صحيح نيست، گر چه در ماه رمضان امساك واجب است.

مسأله 1633

اگر بخواهد غير روزه رمضان و روزه هايي كه در روزهاي خاصي قرار داده شده، مثل اوّل ماه يا ايام البيض، روزه ديگري بگيرد بايد آن را معيّن نمايد. مثلاً نيّت كند كه روزه قضا يا روزه نذر مي گيرم. ولي در ماه رمضان لازم نيست نيّت كند كه روزه ماه رمضان مي گيرم، بلكه اگر نداند ماه رمضان است، يا فراموش نمايد و روزه ديگري را نيّت كند روزه ماه رمضان حساب مي شود و همچنين است روزه هايي كه در روزهاي خاصي قرار داده شده.

مسأله 1634

اگر بداند ماه رمضان است و عمداً نيّت روزه غير رمضان كند، نه روزه رمضان حساب مي شود و نه روزه اي كه قصد كرده است.

مسأله 1635

اگر مثلاً به نيّت روز اوّل ماه روزه بگيرد، بعد بفهمد دوّم يا سوّم بوده، روزه او صحيح است.

مسأله 1636

اگر پيش از اذان صبح رمضان نيّت كند و بيهوش شود و در بين روز به هوش آيد، بنا بر احتياط واجب بايد روزه آن روز را تمام نمايد و اگر تمام نكرد قضاي آن را به جا آورد و همينطور است اگر پيش از اذان صبح، نيّت نكرده بيهوش شود و پيش از ظهر به هوش آيد.

مسأله 1637

اگر پيش از اذان صبح نيّت كند و مست شود و در بين روز به هوش آيد بنا بر احتياط واجب امساك كند و بايد قضاي آن را هم به جا آورد.

مسأله 1638

اگر پيش از اذان صبح نيّت كند و بخوابد و بعد از مغرب بيدار شود، روزه اش صحيح است.

مسأله 1639

اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است و پيش از ظهر ملتفت شود، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بايد نيّت كند و روزه او صحيح است و اگر كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد، يا بعد از ظهر ملتفت شود كه ماه رمضان است روزه او باطل مي باشد، ولي بايد تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد و بعد از رمضان هم آن روزه را قضا نمايد.

مسأله 1640

اگر بچّه پيش از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود بايد روزه بگيرد و اگر بعد از اذان بالغ شود، روزه آن روز بر او واجب نيست، ولي اگر مفطري انجام ندهد و تا پيش از ظهر بالغ شود بنا بر احتياط واجب روزه را بگيرد، مخصوصاً اگر از اذان صبح نيّت روزه هم كرده باشد، بلكه در فرض اخير بعد از ظهر هم اگر بالغ شود روزه را تمام كند.

مسأله 1641

كسي كه براي به جا آوردن روزه ميّتي اجير شده، اگر روزه مستحبّي بگيرد اشكال ندارد هر چند احوط ترك است؛ ولي كسي كه روزه قضاي رمضان دارد نمي تواند روزه مستحبّي بگيرد و همچنين است بنا بر احتياط واجب اگر روزه واجب ديگري دارد و چنانچه فراموش كند و روزه مستحب بگيرد، در صورتي كه پيش از ظهر يادش بيايد، روزه مستحبّي او به هم مي خورد و مي تواند نيّت خود را به روزه واجب برگرداند و اگر بعد از ظهر ملتفت شود، روزه او باطل است و اگر بعد از مغرب يادش بيايد، روزه اش صحيح است و همان مستحبّي حساب مي شود.

مسأله 1642

كسي كه از خود روزه قضا دارد در صورتي كه وقت آن وسعت دارد مي تواند روزه استيجاري بگيرد.

مسأله 1643

اگر غير از روزه ماه رمضان، روزه معيّن ديگري بر انسان واجب باشد، مثلاً نذر كرده باشد كه روز معيني را روزه بگيرد، چنانچه عمداً تا اذان صبح نيّت نكند، روزه اش باطل است و اگر نداند كه روزه آن روز بر او واجب است، يا فراموش كند و پيش از ظهر يادش بيايد چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند، انجام نداده باشد و فوراً نيّت كند روزه او صحيح، وگرنه باطل مي باشد.

مسأله 1644

اگر براي روزه واجب غير معيني، مثل روزه كفّاره، عمداً تا نزديك ظهر نيّت نكند اشكال ندارد؛ بلكه اگر پيش از نيّت، تصميم داشته باشد كه روزه نگيرد، يا ترديد داشته باشد كه بگيرد يا نه، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و پيش از ظهر نيّت كند روزه او صحيح است.

مسأله 1645

اگر در ماه رمضان، پيش از ظهر كافر مسلمان شود و از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد بنا بر احتياط مستحب نيّت روزه كند و روزه را تمام كند و يا قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1646

اگر مريض، پيش از ظهر ماه رمضان خوب شود و از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بنا بر احتياط مستحب نيّت روزه كند و آن روز را روزه بگيرد.

مسأله 1647

روزي را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اوّل رمضان، واجب نيست روزه بگيرد و اگر بخواهد روزه بگيرد نمي تواند نيّت روزه رمضان كند؛ ولي اگر نيّت روزه قضا و مانند آن بنمايد چنانچه بعد معلوم شود رمضان بوده، از رمضان حساب مي شود. ولي مي تواند نيّت كند كه اگر رمضان است روزه رمضان باشد وگرنه روزه قضا و اگر قضا ندارد روزه ديگري باشد.

مسأله 1648

اگر روزي را كه شك دارد آخر شعبان است يا اوّل رمضان، به نيّت روزه قضا، يا روزه مستحبّي و مانند آن روزه بگيرد و در بين روز بفهمد كه ماه رمضان است، بايد نيّت روزه رمضان كند.

مسأله 1649

اگر در روزه واجب معيني، مثل روزه رمضان و يا هر واجب معين ديگر، از نيّت روزه گرفتن برگردد بنا بر احتياط واجب روزه اش باطل است.

هر چند از قصد خود توبه كند؛ ولي چنانچه نيّت كند كه چيزي كه روزه را باطل مي كند به جا آورد در صورتي كه آن را انجام ندهد روزه اش باطل نمي شود؛ مگر اينكه ملتفت به اين باشد كه انجام آن كار روزه را باطل مي كند كه در آن صورت، برگشتن از نيّت روزه مي باشد و مبطل روزه است.

مسأله 1650

در روزه مستحب و روزه واجبي كه وقت آن معيّن نيست، مثل روزه كفّاره، اگر قصد كند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، يا مردد شود كه به جا آورد يا نه، چنانچه به جا نياورد و پيش از ظهر دو باره نيّت روزه كند، روزه او صحيح است هر چند متوجه باشد كه آن كار روزه را باطل مي كند، بلكه در مستحب اگر بعد از ظهر هم نيّت كند روزه اش صحيح است.

چيزهايي كه روزه را باطل مي كند
اشاره
مسأله 1651

نه چيز روزه را باطل مي كند:

اوّل:

خوردن و آشاميدن.

دوّم:

جماع.

سوّم:

استمناء.

چهارم:

دروغ بستن به خدا و پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و ائمه معصومين عليهم السّلام.

پنجم:

رساندن غبار غليط به حلق.

ششم:

فرو بردن تمام سر در آب بنا بر احتياط واجب.

هفتم:

باقي ماندن عمدي بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح.

هشتم:

اماله كردن با چيزهاي روان.

نهم:

قي كردن عمدي و احكام اينها در مسائل آينده گفته مي شود.

1 - خوردن و آشاميدن
مسأله 1652

اگر روزه دار، عمداً چيزي بخورد يا بياشامد روزه او باطل مي شود، چه خوردن و آشاميدن آن چيز معمول باشد مثل نان و آب، چه معمول نباشد مثل خاك و يا برگ و شيره درختان و چه كم باشد يا زياد، حتّي اگر مسواك را از دهان بيرون آورد و دو باره به دهان ببرد و رطوبت آن را فرو برد روزه او باطل مي شود.

مسأله 1653

اگر موقعي كه مشغول غذا خوردن است بفهمد صبح شده، بايد لقمه را از دهان بيرون آورد و چنانچه عمداً فرو برد روزه اش باطل است و به دستوري كه بعداً گفته خواهد شد كفّاره هم بر او واجب مي شود.

مسأله 1654

اگر روزه دار، سهواً چيزي بخورد يا بياشامد، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1655

احتياط واجب آن است كه روزه دار از استعمال آمپول تقويتي كه به جاي غذا به كار مي رود خود داري كند، ولي تزريق آمپولي كه عضو را بي حس مي كند اشكال ندارد و همينطور آمپولي كه به عنوان دارو براي بيمار به كار مي رود. پس اگر روزه دار مريضي باشد كه روزه براي او ضرر ندارد ولي در روز به آمپول دوا نياز دارد و ناچار است آمپول را بزند پس از زدن آمپول مي تواند روزه آن روز را بگيرد و بنا بر احتياط مستحب قضاي آن را هم بگيرد.

مسأله 1656

اگر روزه دار، چيزي را كه لاي دندان مانده است عمداً فرو ببرد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1657

كسي كه مي خواهد روزه بگيرد واجب نيست پيش از اذان، دندانهايش را خلال كند، ولي اگر بداند غذايي كه لاي دندان مانده حتما در روز فرو مي رود چنانچه خلال نكند و چيزي از آن فرو رود، روزه اش باطل مي شود، بلكه اگر فرو هم نرود بنا بر احتياط قضاي آن روز را بگيرد، اگر مي داند كه حتما فرو مي رود و روزه اش را باطل مي كند.

مسأله 1658

فرو بردن آب دهان، اگر چه به واسطه تصور كردن ترشي و مانند آن در دهان جمع شده باشد، روزه را باطل نمي كند.

مسأله 1659

فرو بردن اخلاط سر و سينه، تا به فضاي دهان نرسيده اشكال ندارد، ولي اگر داخل فضاي دهان شود احتياط واجب آن است كه آن را فرو نبرد.

مسأله 1660

اگر روزه دار به قدري تشنه شود كه بترسد از تشنگي بميرد يا ضرر غير قابل تحمل به او برسد، واجب است به اندازه اي كه از مردن نجات پيدا كند آب بياشامد ولي به احتياط واجب روزه او باطل مي شود و اگر ماه رمضان باشد، بايد در بقيّه روز از به جا آوردن كاري كه روزه را باطل مي كند خود داري نمايد و قضاي آن را هم بگيرد.

مسأله 1661

جويدن غذا براي اينكه به دهان بچّه يا پرنده بگذارد و همينطور چشيدن غذا و مانند اينها كه معمولا به حلق نمي رسد، اگر چه اتفاقا به حلق برسد روزه را باطل نمي كند؛ ولي اگر انسان از اوّل بداند كه مي رسد، چنانچه فرو رود روزه اش باطل مي شود و بايد قضاي آن را بگيرد و كفّاره هم بر او واجب است بلكه اگر فرو نرود نيز آن روز را روزه بگيرد و بنا بر احتياط واجب قضاي آن را هم بگيرد.

مسأله 1662

انسان نمي تواند براي ضعف، روزه را بخورد، ولي اگر ضعف او به قدريست كه معمولا نمي شود آن را تحمل كرد، خوردن روزه اشكال ندارد. ولي قضاي آن روز در صورت امكان و قدرت بعدي واجب است.

2 - جماع
مسأله 1663

جماع، روزه را باطل مي كند، اگر چه فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد.

مسأله 1664

اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد روزه باطل نمي شود. ولي اگر كسي آلتش بريده شده و ختنه گاه ندارد اگر كمتر از ختنه گاه را هم داخل كند بنا بر احتياط واجب روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1665

اگر شك كند كه به اندازه ختنه گاه داخل شده يا نه، روزه او صحيح است و كسي هم كه آلتش را بريده اند اگر شك كند كه دخول شده يا نه، روزه او صحيح است.

مسأله 1666

اگر فراموش كند كه روزه است و جماع نمايد، يا مجبوراً با او جماع كنند و يا فرضاً او را به جماع مجبور نمايند به طوري كه عمل بدون اراده از او واقع شود روزه او باطل نمي شود، ولي چنانچه در بين جماع يادش بيايد، يا ديگر مجبور نباشد، بايد فوراً از حال جماع خارج شود و اگر خارج نشود، روزه او باطل است.

3 - استمناء
مسأله 1667

اگر روزه دار استمناء كند يعني كاري كند كه مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1668

اگر بي اختيار مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل نيست. ولي اگر كاري كند كه بي اختيار مني از او بيرون آيد صور مختلفي دارد:

، يا قصد مني دارد، يا فقط عادت به خروج مني دارد، يا هم عادت دارد و هم قصد، يا نه عادت دارد و نه قصد و در صورت اخير يا اطمينان دارد كه مني خارج نمي شود يا اطمينان ندارد و در هر صورت كار او يا از قبيل نگاه و مكالمه است، يا از قبيل بوسه و دست گذاشتن است و بنا بر احتياط واجب در همه اقسام روزه اش باطل مي شود هر چند در بعضي از صور باطل نشدن خالي از وجه نيست و بهر حال بايد تا غروب امساك نمايد.

مسأله 1669

هرگاه روزه دار بداند كه اگر در روز بخوابد محتلم مي شود، يعني در خواب مني از او بيرون مي آيد اگر به زحمت نمي افتد بهتر است نخوابد و اگر بخوابد و محتلم بشود روزه اش صحيح است ولي بنا بر احتياط مستحب روزه را تمام كند و قضاي آن را هم بگيرد.

ولي اگر باين قصد بخوابد كه محتلم شود حكم مسأله پيش را دارد.

مسأله 1670

اگر روزه دار در حال بيرون آمدن مني از خواب بيدار شود، واجب نيست از بيرون آمدن آن جلوگيري كند و روزه اش صحيح است ولي نبايد عمداً كاري كند كه تشديد شود و مني بيشتر بيرون آيد.

مسأله 1671

روزه داري كه محتلم شده، مي تواند بول كند و به دستوري كه در

مسأله 81 گفته شد، استبراء نمايد. هر چند بداند به واسطه بول يا استبراء كردن باقي مانده مني از مجري بيرون مي آيد ولي در صورتي كه غسل كرده باشد نمي تواند استبراء كند و اگر بداند كه در مجري چيزي مانده و اگر پيش از غسل بول نكند بعد از غسل بيرون بيايد بنا بر احتياط واجب پيش از غسل بايد بول كند.

مسأله 1672

اگر به قصد بيرون آمدن مني كاري انجام دهد در صورتي كه مني از او بيرون نيايد روزه اش باطل نمي شود. ولي اگر توجه دارد كه استمناء موجب بطلان روزه است و در عين حال به قصد بيرون آمدن مني چنين كند روزه اش باطل است هر چند بيرون نيايد.

4 - دروغ بستن به خدا و پيغمبر
مسأله 1673

اگر روزه دار به گفتن، يا به نوشتن، يا به اشاره و مانند اينها به خدا و پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و ائمه معصومين عليهم السّلام عمداً نسبت دروغ بدهد اگر چه فوراً بگويد دروغ گفتم يا توبه كند روزه او باطل است و بنا بر احتياط واجب ساير پيغمبران و جانشينان معصوم آنان و نيز حضرت زهرا سلام اللّه عليها هم در اين حكم فرقي ندارند.

مسأله 1674

اگر بخواهد روايتي را كه نمي داند راست است يا دروغ، نقل كند بايد از كسي كه آن روايت را گفته، يا از كتابي كه آن روايت در آن نوشته شده نقل نمايد، يا فقط به طور اجمال بگويد:

روايتي به اين مضمون وارد شده و نبايد از خودش به طور جزم خبر دهد و مثلاً بگويد كه پيامبر (ص) فرموده است ولي اگر به طور جزم هم روايت را بگويد باطل شدن روزه اش محل اشكال است مگر اينكه بعداً معلوم شود كه آن روايت دروغ بوده است چنانكه اگر معلوم شود خبر راست بوده روزه اش باطل نيست.

مسأله 1675

اگر چيزي را به اعتقاد اينكه راست است از قول خدا يا پيغمبر نقل كند و بعد بفهمد دروغ بوده، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1676

اگر بداند دروغ بستن به خدا و پيغمبر، روزه را باطل مي كند و چيزي را كه مي داند دروغ است به آنان نسبت دهد و بعداً بفهمد آنچه را كه گفته راست بوده، روزه اش صحيح است.

مسأله 1677

اگر دروغي را كه ديگري ساخته عمداً به خدا و پيغمبر و ائمه معصومين عليهم السّلام نسبت دهد روزه اش باطل مي شود، ولي اگر از قول كسي كه آن دروغ را ساخته نقل كند اشكال ندارد.

مسأله 1678

اگر مثلاً از روزه دار بپرسند كه آيا پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم چنين مطلبي فرموده اند و او جايي كه در جواب بايد بگويد:

نه، عمداً بگويد:

بلي، يا جايي كه بايد بگويد:

بلي عمداً بگويد:

نه، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1679

اگر از قول خدا يا پيغمبر يا ائمه معصومين عليهم السّلام حرف راستي را بگويد بعد بگويد دروغ گفتم يا در شب دروغي را به آنان نسبت دهد و فرداي آن كه روزه مي باشد بگويد آنچه ديشب گفتم راست است، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1680

نسبت دروغ به خدا و پيغمبر و امامان از روي شوخي، هر چند بي ادبيست و اگر اهانت حساب شود حرام است ولي روزه را باطل نمي كند.

5 - رساندن غبار غليظ به حلق
مسأله 1681

بنا بر احتياط واجب رساندن غبار غليظ به حلق، روزه را باطل مي كند، چه غبار چيزي باشد كه خوردن آن حلال است، مثل آرد، يا غبار چيزي باشد كه خوردن آن حرام است مثل خاك و رسيدن غبار غير غليظ كه عرفا جزء هوا محسوب است به حلق انسان، به روزه ضرر نمي رساند.

مسأله 1682

اگر به واسطه باد، غبار غليظي پيدا شود و انسان با اينكه متوجه است، مواظبت نكند و به حلق برسد، بنا بر احتياط واجب روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1683

احتياط واجب آن است كه روزه دار، بخار غليظ و دود سيگار و تنباكو و مانند اينها را هم به حلق نرساند ولي رفتن به حمام اشكالي ندارد هر چند بخار در فضاي آن باشد.

مسأله 1684

شخص معتاد به دخانيات و مخدرات اگر به هيچ وجه نتواند تحمل روزه نمايد مي تواند به مقدار ضرورت استعمال كند ليكن بنا بر احتياط واجب روزه اش باطل مي شود و بعداً اگر ممكن شد - مثلاً در روزهاي كوتاه - قضا نمايد و در آن روز هم تا مغرب امساك نمايد.

مسأله 1685

اگر مواظبت نكند و غبار يا بخار يا دود و مانند اينها داخل حلق شود، چنانچه اطمينان داشته كه به حلق نمي رسد روزه اش صحيح است و اگر فقط گمان مي كرده كه به حلق نمي رسد و اطمينان نداشته است بنا بر احتياط واجب روزه را بگيرد و قضاي آن را هم بگيرد.

مسأله 1686

اگر فراموش كند كه روزه است و مواظبت نكند، يا بي اختيار غبار و مانند آن به حلق او برسد روزه اش باطل نمي شود.

6 - فرو بردن سر در آب (ارتماس)
مسأله 1687

اگر روزه دار عمداً تمام سر را در آب فرو برد، اگر چه باقي بدن او از آب بيرون باشد، بنا بر احتياط واجب بايد قضاي آن روزه را بگيرد.

ولي اگر تمام بدن را آب بگيرد و مقداري از سر بيرون باشد، روزه باطل نمي شود و بنا بر احتياط مستحب زن روزه دار در آب ننشيند.

مسأله 1688

اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر آن را در دفعه ديگر در آب فرو برد به نحوي كه در يك آن، همه سر زير آب نباشد روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1689

اگر شك كند كه تمام سر زير آب رفته يا نه، روزه اش صحيح است.

مسأله 1690

اگر تمام سر زير آب برود ولي مقداري از موها بيرون بماند روزه باطل مي شود و بايد آن را تمام كند و قضاي آن را هم بگيرد.

مسأله 1691

احتياط واجب آن است كه سر را در گلاب و ساير آبهاي مضاف فرو نبرد ولي در چيزهاي ديگر روان اشكال ندارد.

مسأله 1692

اگر روزه دار، بي اختيار در آب بيفتد و تمام سر او را آب بگيرد، يا فراموش كند كه روزه است و سر در آب فرو برد، روزه او باطل نمي شود.

مسأله 1693

اگر عادتاً با افتادن در آب، سرش زير آب مي رود چنانچه با توجه به اين مطلب، خود را در آب بيندازد و سرش زير آب برود بنا بر احتياط واجب روزه اش باطل مي شود و بايد آن را تمام كند و قضاي آن را هم بگيرد.

مسأله 1694

اگر فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد، يا ديگري به زور سر او را در آب فرو برد، چنانكه در زير آب يادش بيايد كه روزه است، يا آن كس دست خود را بردارد، بايد فوراً سر را بيرون آورد و چنانچه بيرون نياورد، بنا بر احتياط واجب روزه اش باطل مي شود و بايد آن را تمام كند و قضاي آن را هم بگيرد.

مسأله 1695

اگر فراموش كند كه روزه است و به نيّت غسل، سر را در آب فرو برد روزه و غسل او صحيح است.

مسأله 1696

اگر بداند كه روزه است و عمداً براي غسل سر را در آب فرو برد، چنانچه روزه او مثل روزه رمضان واجب معيّن باشد، غسل او صحيح است ولي بنا بر احتياط واجب روزه را قضا نمايد و اگر روزه مستحب، يا روزه واجبي باشد كه مثل روزه كفّاره وقت معيني ندارد و تمام كردن آن هم لازم نيست نيز همين حكم را دارد يعني غسل صحيح و بنا بر احتياط واجب روزه را قضا كند.

مسأله 1697

اگر براي آن كه كسي را از غرق شدن نجات دهد سر را در آب فرو برد، اگر چه نجات دادن او واجب باشد روزه اش باطل مي شود ولي اگر با كلاهك مخصوص كه مانع از احاطه مستقيم آب به سر مي باشد به زير آب برود روزه اش صحيح مي باشد.

7 - باقيماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح
مسأله 1698

اگر در روزه ماه رمضان و قضاي آن، جنب عمداً تا اذان صبح غسل نكند، يا اگر وظيفه او تيمّم است عمداً تيمّم ننمايد، روزه اش باطل است و همچنين است بنا بر احتياط واجب روزه هاي واجب ديگر.

مسأله 1699

اگر در روزه رمضان يا هر روزه واجبي كه وقت آن معيّن است تا اذان صبح غسل نكند و تيمّم هم ننمايد ولي از روي عمد نباشد، مثل آنكه نفهمد جنب شده يا ديگري نگذارد غسل و تيمّم كند روزه اش صحيح است ولي در روزه قضاي رمضان و همچنين بنا بر احتياط واجب در روزه هاي واجب ديگري كه وقت آنها وسعت دارد، مثل روزه كفّاره و نذر غير معيّن روزه اش صحيح نيست.

مسأله 1700

كسي كه جنب است و مي خواهد روزه واجبي بگيرد كه وقت آن معيّن است، مثل روزه رمضان، چنانچه عمداً غسل نكند تا وقت تنگ شود معصيت كرده ولي اگر تيمّم كند روزه اش صحيح است و همينطور در قضاء رمضان اگر وقتش تنگ باشد ولي اگر وقتش وسيع است و فرصت باقيست روزه اش باطل است.

مسأله 1701

اگر جنب، در ماه رمضان غسل را فراموش كند و بعد از يك روز يادش بيايد بايد روزه آن روز را قضا نمايد و اگر بعد از چند روز يادش بيايد، بايد روزه هر چند روزي را كه يقين دارد جنب بوده قضا نمايد. مثلاً اگر نمي داند سه روز جنب بوده يا چهار روز، بايد روزه سه روز را قضا كند.

مسأله 1702

كسي كه در شب ماه رمضان براي هيچ كدام از غسل و تيمّم وقت ندارد اگر خود را جنب كند، روزه اش باطل است و قضا و كفّاره بر او واجب مي شود، ولي اگر براي تيمّم وقت دارد، چنانچه خود را جنب كند اقوي صحّت روزه است گرچه معصيت كرده است.

مسأله 1703

اگر مطمئن شود كه به اندازه غسل وقت دارد و خود را جنب كند و بعد بفهمد وقت تنگ بوده، چنانچه تيمّم كند روزه اش صحيح است و معصيت هم نكرده است.

مسأله 1704

كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند كه اگر بخوابد تا صبح بيدار نمي شود، نبايد بخوابد و چنانچه بخوابد و تا صبح بيدار نشود روزه اش باطل است و قضا و كفّاره بر او واجب مي شود.

مسأله 1705

هرگاه جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل نخوابد ولي اگر احتمال قوي بدهد كه اگر دو باره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود مي تواند بخوابد.

مسأله 1706

كسي كه در شب ماه رمضان، جنب است و مي داند يا عادت دارد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند و با اين تصميم بخوابد و تا اذان خواب بماند روزه اش صحيح است.

مسأله 1707

كسي كه در شب ماه رمضان توجه دارد كه جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه غفلت داشته باشد كه بعد از بيدار شدن بايد غسل كند، در صورتي كه بدون تصميم بر غسل بخوابد و تا اذان صبح خواب بماند بنا بر احتياط واجب قضا بر او واجب مي شود.

مسأله 1708

كسي كه در شب ماه رمضان توجه دارد كه جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل كند، يا ترديد داشته باشد كه غسل كند يا نه، در صورتي كه بخوابد و بيدار نشود روزه اش باطل است و قضا و كفّاره بر او واجب مي شود.

مسأله 1709

اگر جنب، در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود و بداند يا احتمال دهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود و تصميم هم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند، چنانچه دو باره بخوابد و تا اذان بيدار نشود، بايد روزه آن روز را قضا كند و بنا بر احتياط مستحب كفّاره هم بدهد و همچنين است اگر از خواب دوّم بيدار شود و براي مرتبه سوّم بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود.

مسأله 1710

خوابي را كه در آن محتلم شده بنا بر احتياط مستحب خواب اوّل حساب كند ولي اقوي اينست كه حساب نمي شود.

مسأله 1711

اگر روزه دار در روز محتلم شود واجب نيست فوراً غسل كند هر چند بهتر است.

مسأله 1712

هرگاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده، اگر چه بداند پيش از اذان محتلم شده، روزه او صحيح است.

مسأله 1713

كسي كه مي خواهد قضاي روزه رمضان را بگيرد، هر گاه تا اذان صبح جنب بماند، اگر چه از روي عمد نباشد، اگر وقت قضا وسعت دارد روزه او باطل است و اگر وقت آن تنگ است بنا بر احتياط مستحب روزه را بگيرد و بعد از رمضان هم دو باره به جا آورد ليكن اقوي بطلان روزه است بايد بعد از رمضان انجام دهد و اگر عمداً تاخير انداخته كفاره بدهد.

مسأله 1714

كسي كه مي خواهد قضاي روزه رمضان را بگيرد اگر بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده و بداند پيش از اذان محتلم شده است، چنانچه وقت قضاي روزه - از اين جهت كه به رمضان آينده نزديك است تنگ است، بنا بر احتياط مستحب آن روز را روزه بگيرد و بعد از رمضان هم عوض آن را به جا آورد. ولي اقوي بطلان روزه است بايد پس از رمضان انجام دهد و اگر عمداً تاخير كرده كفاره بدهد و اگر وقت قضاي روزه تنگ نيست روزه او باطل است.

مسأله 1715

اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و عمداً غسل نكند، يا اگر وظيفه او تيمّم است عمداً تيمّم نكند، در ماه مبارك رمضان روزه اش باطل است و همچنين است بنا بر احتياط واجب در غير ماه رمضان.

مسأله 1716

اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براي غسل وقت نداشته باشد، چنانچه بخواهد روزه واجبي بگيرد كه مثل روزه رمضان وقت آن معيّن است، بنا بر احتياط واجب تيمّم نمايد و تا اذان صبح بيدار بماند و با تيمّم روزه اش صحيح است و اگر بخواهد روزه مستحب يا روزه واجبي بگيرد كه مثل روزه كفّاره وقت آن معيّن نيست، بنا بر احتياط واجب نمي تواند با تيمّم روزه بگيرد.

مسأله 1717

اگر زن، نزديك اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براي هيچ كدام از غسل و تيمّم وقت نداشته باشد، يا بعد از اذان بفهمد كه پيش از اذان پاك شده چنانچه روزه اي را كه مي گيرد مثل روزه رمضان واجب معيّن باشد صحيح است و اگر روزه مستحبّي يا روزه اي باشد كه مثل روزه كفّاره وقت آن معيّن نيست اشكال دارد و بايد روز ديگري را انتخاب نمايد.

مسأله 1718

اگر زن، بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود، يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند اگر چه نزديك مغرب باشد، روزه او باطل است.

مسأله 1719

اگر زن، غسل حيض يا نفاس را فراموش كند و بعد از يك روز يا چند روز يادش بيايد، روزه هايي كه گرفته صحيح است.

مسأله 1720

اگر زن در ماه رمضان پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و در غسل كردن كوتاهي كند و تا اذان غسل نكند و در تنگي وقت تيمّم هم نكند، روزه اش باطل است؛ ولي چنانچه كوتاهي نكند، مثلاً منتظر باشد كه حمام آماده شود، اگر چه سه مرتبه بخوابد و تا اذان غسل نكند، در صورتي كه تيمّم كند روزه او صحيح است و اگر تيمّم ممكن نباشد بدون تيمّم هم روزه اش صحيح است.

مسأله 1721

اگر زني كه در حال استحاضه است، غسلهاي خود را به تفصيلي كه در احكام استحاضه از

مسأله 416 به بعد گفته شد به جا آورد، روزه او صحيح است.

مسأله 1722

كسي كه مس ميّت كرده، يعني جايي از بدن خود را به بدن ميّت رسانده مي تواند بدون غسل مس ميّت روزه بگيرد و اگر در حال روزه هم ميّت را مس نمايد، روزه او باطل نمي شود.

8 - اماله كردن
مسأله 1723

اماله كردن با چيز روان اگر چه از روي ناچاري و براي معالجه باشد روزه را باطل مي كند؛ ولي استعمال شيافهايي كه براي معالجه است اشكال ندارد و احتياط واجب آن است كه از استعمال شيافهايي كه براي تكيف و التذاذ است، مثل شياف ترياك براي معتادين خود داري شود و همينطور اگر شياف براي تغذيه و تقويت از اين مجري فرض شود.

9 - قي كردن
مسأله 1724

هرگاه روزه دار، عمداً قي كند - اگر چه به واسطه مرض و مانند آن ناچار باشد - روزه اش باطل مي شود. ولي اگر سهواً يا بي اختيار قي كند اشكال ندارد.

مسأله 1725

اگر در شب چيزي بخورد كه مي داند به واسطه خوردن آن، در روز بي اختيار قي مي كند، احتياط واجب آن است كه روزه آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1726

اگر روزه دار بتواند از قي كردن خود داري كند چنانچه براي او ضرر و مشقّت نداشته باشد، بايد خود داري نمايد.

مسأله 1727

اگر در ماه رمضان يا نذر معيّن، مگس و مانند آن بي اختيار در گلوي روزه دار برود چنانچه بدون حرج بيرون انداختن آن ممكن باشد بايد آن را بيرون آورد و روزه او باطل نمي شود و اگر بداند كه به واسطه بيرون آوردن آن قي مي كند چون خوردن آن حرام است باز هم اگر حرجي نيست بايد بيرون بياورد و بنا بر احتياط واجب روزه را تمام و بعداً هم قضا كند ولي اگر به حدّي پايين رفته كه خورده شده حساب شود از نظر روزه لازم نيست بيرون آورد و روزه او صحيح است.

چنانكه اگر ديگر امكان بيرون انداختن آن نباشد روزه او صحيح است.

مسأله 1728

اگر سهواً چيزي را فرو ببرد ولي به حدي نرسيده باشد كه عرفا آن را خورده شده حساب كنند و يادش بيايد كه روزه است و بيرون آوردن آن به وسيله سرفه و مانند آن ممكن باشد بايد آن را بيرون آورد و روزه او صحيح است.

مسأله 1729

اگر يقين داشته باشد كه به واسطه آروغ زدن، چيزي از گلو بيرون مي آيد كه قي كردن حساب شود بنا بر احتياط واجب نبايد عمداً و بدون ضرورت آروغ بزند. ولي اگر يقين نداشته باشد اشكال ندارد.

مسأله 1730

اگر آروغ بزند و بدون اختيار چيزي در گلو يا دهانش بيايد، بايد آن را بيرون بريزد و اگر بي اختيار فرو رود روزه اش صحيح است.

مسأله 1731

اگر انسان عمداً و از روي اختيار كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد روزه او باطل مي شود و چنانچه از روي عمد نباشد اشكال ندارد. ولي جنب اگر بخوابد و به تفصيلي كه در مسأله 1709 گفته شد تا اذان صبح غسل نكند روزه او باطل است.

مسأله 1732

اگر روزه دار، سهواً يكي از كارهايي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و به خيال اينكه روزه اش باطل شده، عمداً دو باره يكي از آنها را به جا آورد، روزه او باطل مي شود.

مسأله 1733

اگر چيزي به زور در گلوي روزه دار بريزند، يا سر او را به زور در آب فرو برند روزه او باطل نمي شود. ولي اگر مجبورش كنند كه روزه خود را باطل كند، مثلاً به او بگويند اگر غذا نخوري ضرر مالي يا جاني به تو مي زنيم و خودش براي جلوگيري از ضرر، چيزي بخورد روزه او باطل مي شود.

مسأله 1734

روزه دار نبايد جايي برود كه مي داند يا اطمينان دارد چيزي در گلويش مي ريزند يا مجبورش مي كنند كه خودش روزه خود را باطل كند.

اما اگر قصد رفتن كند و نرود، يا بعد از رفتن، چيزي به خوردش ندهند روزه او صحيح است؛ مگر اينكه هنگام قصد رفتن توجه داشته باشد كه قصد رفتن به منزله قصد ابطال روزه است چون مي داند كه وقتي برود روزه اش را باطل مي كنند و چنانچه از روي ناچاري كاري كه روزه را باطل مي كند در آنجا انجام دهد روزه او باطل مي شود، ولي اگر چيزي در گلويش بريزند باطل شدن روزه او محل اشكال است؛ مگر اينكه هنگام رفتن بداند كه چيزي به خوردش مي دهند و اين موجب بطلان روزه اش مي شود.

آنچه براي روزه دار مكروه است
مسأله 1735

چند چيز براي روزه دار مكروه است و از آن جمله است:

ريختن دارو به چشم و سرمه كشيدن در صورتي كه مزه يا بوي آن به حلق برسد، انجام دادن هر كاري كه مانند خون گرفتن و حمام رفتن باعث ضعف مي شود، انفيه كشيدن اگر نداند كه به حلق مي رسد و اگر بداند به حلق مي رسد جايز نيست، بو كردن گياه هاي معطر، بدون ضرورت مايعات را در دهان كردن، تر كردن لباسي كه در بدن است، كشيدن دندان و هر كاري كه به واسطه آن از دهان خون بيايد، مسواك كردن با چوب تازه و نيز مكروه است انسان بدون قصد بيرون آمدن مني، زن خود را ببوسد، يا كاري كند كه شهوت خود را به حركت آورد و اگر به قصد بيرون آمدن مني باشد در صورتي كه مني بيرون آيد روزه او باطل مي شود و اگر هنگام قصد بيرون

آمدن مني توجه داشته باشد كه بيرون آمدن مني مبطل روزه است با همان قصد اولي روزه اش باطل مي شود هر چند بعداً هم مني بيرون نيايد.

جاهايي كه قضا و كفّاره واجب است
مسأله 1736

هر يك از مفطرات را اگر كسي عمداً و با آگاهي از حرام بودن آن، در حال روزه، انجام دهد علاوه بر قضا، كفّاره هم بايد بدهد، هر چند فقط حرام بودن آن را در حال روزه، بداند و نداند كه مبطل روزه است و كفّاره دارد - بنا بر احتياط واجب.

مسأله 1737

اگر به واسطه ندانستن مسأله، كاري انجام دهد كه روزه را باطل مي كند، چنانچه حرام بودن آن را مي دانسته ولي نمي دانسته كه روزه را باطل مي كند و مي توانسته مسأله را ياد بگيرد بنا بر احتياط واجب قضا و كفّاره بر او واجب مي شود و اگر نمي توانسته مسأله را ياد بگيرد، يا اصلاً ملتفت مسأله نبوده، يا يقين داشته كه فلان چيز روزه را باطل نمي كند، كفّاره بر او واجب نيست ولي بايد قضاي روزه را بگيرد.

كفاره روزه
مسأله 1738

كسي كه كفاره روزه رمضان بر او واجب است بايد يك بنده آزاد كند، يا به دستوري كه در مسأله بعد گفته مي شود دو ماه روزه بگيرد، يا شصت فقير را سير كند يا به هر كدام يك مُد كه تقريباً ده سير يا 750 گرم است طعام، يعني غذاي معمولي از قبيل گندم يا آرد يا نان يا برنج بدهد و در زمان ما كه معمولا آزاد كردن بنده موضوع ندارد يكي از دو كار ديگر را انجام دهد و چنانچه اينها برايش ممكن نباشد هر چند مُد كه مي تواند به فقرا طعام بدهد و اگر نتواند طعام بدهد، بايد استغفار كند، اگر چه مثلاً يك مرتبه بگويد:

استغفرالله و احتياط واجب آن است كه هر وقت بتواند، كفّاره را بدهد.

مسأله 1739

كسي كه مي خواهد دو ماه كفاره روزه رمضان را بگيرد بايد سي و يك روز آن را پي در پي بگيرد و اگر بقيّه ي آن پي در پي نباشد اشكال ندارد.

مسأله 1740

كسي كه مي خواهد دو ماه كفاره روزه رمضان را بگيرد نبايد موقعي شروع كند كه در بين سي و يك روز، روزي باشد كه مانند عيد قربان، روزه آن حرام است.

مسأله 1741

كسي كه بايد پي در پي روزه بگيرد اگر در بين آن بدون عذر، يك روز روزه نگيرد، يا وقتي شروع كند كه در بين آن به روزي برسد كه روزه آن واجب است، مثلاً به روزي برسد كه نذر كرده آن روز را روزه بگيرد، بايد روزه ها را از سر بگيرد.

مسأله 1742

اگر در بين روزهايي كه بايد پي در پي روزه بگيرد عذري مثل حيض يا نفاس، يا سفري كه در رفتن آن مجبور و از اختيار او بيرون است براي او پيش آيد بعد از برطرف شدن عذر، واجب نيست روزه ها را از سر بگيرد بلكه بقيّه را بعد از برطرف شدن عذر به جا مي آورد.

مسأله 1743

اگر به چيز حرامي روزه خود را باطل كند، چه آن چيز اصلاً حرام باشد، مثل شراب و زنا، يا به جهتي حرام شده باشد، مثل نزديكي كردن با عيال خود در حال حيض، بنا بر احتياط واجب كفاره جمع بر او واجب مي شود، يعني بايد يك برده آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند، يا به هر كدام آنها يك مُد كه قبلا توضيح داده شد، گندم يا آرد يا نان و مانند اينها بدهد و چنانچه هر سه برايش ممكن نباشد - چنانكه اكنون برده معمولا پيدا نمي شود هر كدام آنها كه ممكن است بايد انجام دهد.

مسأله 1744

اگر روزه دار، دروغي را به خدا و پيغمبر صلي الله عليه و اله نسبت دهد، كفاره جمع كه تفصيل آن در مسأله پيش گفته شد بنا بر احتياط واجب بر او واجب مي شود.

مسأله 1745

اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه جماع كند بنا بر احتياط مستحب براي هر دفعه يك كفّاره بر او واجب است و اگر جماع او حرام باشد بنا بر احتياط مستحب براي هر دفعه، يك كفّاره جمع واجب مي شود و بنا بر احتياط استمناء نيز حكم جماع را دارد ليكن اقوي كفايت يك كفّاره در هر دو مورد مذكور مي باشد.

مسأله 1746

اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه غير جماع و استمناء كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد براي همه آنها يك كفّاره كافي است.

مسأله 1747

اگر روزه دار، جماع حرام كند و بعد با حلال خود جماع نمايد يك كفّاره جمع بر او واجب است.

مسأله 1748

اگر روزه دار، غير جماع و استمناء كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و بعد با حلال خود جماع نمايد بنا بر احتياط براي هر كدام يك كفّاره واجب مي شود.

مسأله 1749

اگر روزه دار، غير جماع و استمناء كار ديگري كه حلال است و روزه را باطل مي كند انجام دهد، مثلاً آب بياشامد و بعد كار ديگري كه حرام است و روزه را باطل مي كند غير از جماع و استمناء انجام دهد، مثلاً غذاي حرامي بخورد، يك كفّاره كافيست و بنا بر احتياط مستحب كفّاره جمع بدهد.

مسأله 1750

اگر روزه دار، آروغ بزند و چيزي در دهانش بيايد، چنانچه عمداً آن را فرو ببرد، روزه اش باطل است و بايد قضاي آن را بگيرد و كفّاره هم بر او واجب مي شود و اگر خوردن آن چيز حرام باشد، مثلاً موقع آروغ زدن، خون يا غذايي كه از صورت غذا بودن خارج شده و مورد تنفّر است، به دهان او بيايد و عمداً با اينكه مي تواند نخورد آن را فرو برد بايد قضاي آن روزه را بگيرد و بنا بر احتياط، كفاره جمع هم بر او واجب مي شود.

مسأله 1751

اگر نذر كند كه روز معيني را روزه بگيرد، چنانچه در آن روز عمداً روزه ي خود را باطل كند بايد همچون كفاره رمضان يك بنده آزاد نمايد، يا به شصت فقير طعام دهد و يا شصت روز روزه بگيرد.

مسأله 1752

كسي كه مي تواند وقت را تشخيص دهد، اگر به گفته كسي كه مي گويد مغرب شده و شرعا گفته او اعتبار ندارد افطار كند و بعد بفهمد مغرب نبوده است قضا و كفّاره بر او واجب مي شود و اگر به شهادت دو نفر عادل عمل كرد، يا از گفته فرد موثقي اطمينان پيدا كرد كه مغرب شده و افطار كرد و بعد فهميد مغرب نبوده فقط قضا بر او واجب است.

مسأله 1753

كسي كه عمداً روزه خود را باطل كرده، اگر بعد از ظهر مسافرت كند كفّاره از او ساقط نمي شود و همچنين است اگر پيش از ظهر براي فرار از كفّاره سفر نمايد، بلكه اگر قبل از ظهر مسافرتي براي او پيش آمد كند نيز بنا بر احتياط كفّاره بر او واجب است.

مسأله 1754

اگر عمداً روزه خود را باطل كند و بعد عذري مانند حيض يا نفاس يا مرض براي او پيدا شود كفّاره بر او واجب نيست.

مسأله 1755

اگر يقين كند كه روز اوّل ماه رمضان است و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده كفّاره بر او واجب نيست.

مسأله 1756

اگر انسان شك كند كه آخر رمضان است يا اوّل شوال و عمداً روزه ي خود را باطل كند، بعد معلوم شود اوّل شوال بوده كفّاره بر او واجب نيست.

مسأله 1757

اگر روزه دار در ماه رمضان با زن خود كه روزه دار است جماع كند، چنانچه زن را مجبور كرده باشد كفاره روزه خودش و روزه زن را بايد بدهد و دو مرتبه تعزير مي شود و اگر زن به جماع راضي بوده، به هر كدام يك كفّاره واجب مي شود و هر يك تعزير مي شوند.

مسأله 1758

اگر زني، شوهر روزه دار خود را مجبور كند كه جماع نمايد، يا كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، واجب نيست كفاره روزه شوهر را بدهد.

مسأله 1759

اگر روزه دار در ماه رمضان با زن خود كه روزه دار است جماع كند چنانچه زن را مجبور كرده باشد ولي در بين جماع زن راضي شود به طوري كه بتواند جدا شود و در عين حال ادامه دهد بايد مرد دو كفّاره و زن يك كفّاره بدهد.

مسأله 1760

اگر روزه دار در ماه رمضان با زن روزه دار خود كه خواب است جماع نمايد يك كفّاره بر او واجب مي شود و روزه زن صحيح است و كفّاره هم بر او واجب نيست.

مسأله 1761

اگر مرد، زن خود را مجبور كند كه غير جماع كار ديگري كه روزه را باطل مي كند به جا آورد، كفاره زن را لازم نيست بدهد و بر خود زن هم كفّاره واجب نيست.

مسأله 1762

كسي كه به واسطه مسافرت يا مرض روزه نمي گيرد، نمي تواند زن روزه دار خود را مجبور به جماع كند، ولي اگر او را مجبور نمايد و بنا بر احتياط مستحب كفّاره زن را بدهد.

مسأله 1763

انسان نبايد در به جا آوردن كفّاره كوتاهي كند، ولي لازم نيست فوراً آن را انجام دهد هر چند بهتر است.

مسأله 1764

اگر كفّاره بر انسان واجب شود و چند سال آن را به جا نياورد، چيزي بر آن اضافه نمي شود.

مسأله 1765

كسي كه بايد براي كفاره يك روز، شصت فقير را طعام بدهد اگر به شصت فقير دسترسي دارد كافي نيست به هر كدام از آنها بيشتر از يك مُد كه قبلا توضيح داده شد طعام بدهد، يا يك فقير را بيشتر از يك مرتبه سير نمايد. ولي چنانچه انسان اطمينان داشته باشد كه فقير، طعام را به عيالات خود مي دهد يا به آنها مي خوراند تا سير شوند مي تواند براي هر يك از عيالات فقير اگر چه صغير باشند يك مُد به آن فقير بدهد.

مسأله 1766

كسي كه قضاي روزه رمضان را گرفته، اگر بعد از ظهر عمداً كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد بايد به ده فقير هر كدام يك مُد طعام بدهد و اگر نمي تواند بايد سه روز روزه بگيرد و بنا بر احتياط واجب سه روز پي در پي باشد و بنا بر احتياط مستحب خوب است به جاي ده فقير، شصت فقير را طعام بدهد.

جاهايي كه فقط قضاي روزه واجب است
مسأله 1767

در چند صورت فقط قضاي روزه بر انسان واجب است و كفّاره واجب نيست:

اوّل:

آنكه عملي كه روزه را باطل مي كند به جا نياورد ولي نيّت روزه نكند، يا ريا كند، يا قصد كند كه روزه را باطل كند - ولي كاري نكند

دوّم:

آنكه در ماه رمضان غسل جنابت را فراموش كند و با حال جنابت يك روز يا چند روز روزه بگيرد.

سوّم:

آنكه در ماه رمضان بدون اينكه تحقيق كند صبح شده يا نه، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده و نيز اگر بعد از تحقيق با اينكه گمان پيدا كرده كه صبح شده، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد بعد هم معلوم شود صبح بوده است؛ بلكه اگر بعد از تحقيق شك كند كه صبح شده يا نه و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد بعد معلوم شود صبح بوده نيز بنا بر احتياط واجب قضاي آن روزه را بگيرد.

ولي اگر بعد از تحقيق گمان يا يقين كند كه صبح نشده و چيزي بخورد و بعد معلوم شود صبح بوده قضا واجب نيست.

چهارم:

آنكه كسي بگويد صبح نشده و انسان به گفته او كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد،

بعد معلوم شود صبح بوده است.

پنجم:

آنكه كسي بگويد صبح شده و انسان به گفته او يقين نكند، يا خيال كند شوخي مي كند و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد بعد معلوم شود صبح بوده است.

ششم:

آنكه به گفته كس ديگر اطمينان پيدا كرده افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده است؛ ولي اگر بدون اطمينان و با امكان تحقيق، به گفته ديگري افطار كند و بعد معلوم شود مغرب نبوده بنا به احتياط واجب در حكم افطار عمديست و كفّاره هم دارد.

هفتم:

اگر در هواي صاف به واسطه تاريكي يقين كند كه مغرب شده و افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده است بنا بر احتياط قضاي آن روز بر او واجب است ولي اگر در هواي ابر با اطمينان به اينكه مغرب شده افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده، قضا لازم نيست.

هشتم:

آنكه براي خنك شدن، يا بي جهت، مضمضه كند، يعني آب در دهان بگرداند و بي اختيار فرو رود، ولي اگر فراموش كند كه روزه است و آب را فرو دهد، يا براي وضوي نماز واجب مضمضه كند و بي اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست و در وضو براي غير نماز واجب نيز اگر بي اختيار فرو رود قضا لازم نيست گرچه بهتر است قضا كند

نهم - آنكه عمداً قي كند

دهم - آنكه به تفصيلي كه قبلاً گذشت در شب جنب شود و بخوابد و بيدار شود و براي بار دوم يا سوم بخوابد و صبح شود.

مسأله 1768

اگر غير آب، چيز ديگري را در دهان ببرد و بي اختيار فرو رود يا آب داخل بيني كند و بي اختيار فرو رود بنا بر احتياط

مستحب قضاي آن را بگيرد.

مسأله 1769

مضمضمه زياد براي روزه دار مكروه است و اگر بعد از مضمضه بخواهد آب دهان را فرو برد، سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد تا يقين كند آب خارج، در دهان باقي نمانده است.

مسأله 1770

اگر انسان بداند كه به واسطه مضمضه، بي اختيار، يا از روي فراموشي آب وارد گلويش مي شود نبايد مضمضه كند.

مسأله 1771

اگر در ماه رمضان، بعد از تحقيق يقين كند كه صبح نشده و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده قضا لازم نيست.

مسأله 1772

اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه، نمي تواند افطار كند و اگر افطار كند قضا بلكه كفّاره بر او واجب است و اگر شك كند كه صبح شده يا نه، مي تواند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد ولي احتياط مستحب اينست كه پيش از تحقيق، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد اگر معلوم شد كه صبح شده بايد قضا كند.

احكام روزه قضا
مسأله 1773

اگر ديوانه، عاقل شود واجب نيست روزه هاي وقتي را كه ديوانه بوده قضا نمايد.

مسأله 1774

اگر كافر، مسلمان شود واجب نيست روزه هاي وقتي را كه كافر بوده قضا نمايد، ولي اگر پيش از ظهر مسلمان شود و كاري كه روزه را باطل كند به جا نياورده، احتياط مستحب آن است كه آن روز را امساك نمايد و اگر مسلماني كافر شود و دو باره مسلمان گردد روزه هاي وقتي را كه كافر بوده بايد قضا نمايد.

مسأله 1775

روزه اي كه از انسان به واسطه مستي فوت شده، بايد قضا نمايد اگر چه چيزي را كه به واسطه آن مست شده، براي معالجه خورده باشد، حتّي اگر نيّت روزه هم كرده و مست شده و در حال مستي روزه را تمام كرده باشد بنا بر احتياط واجب بايد قضا نمايد.

مسأله 1776

اگر براي عذري چند روز، روزه نگيرد و بعد شك كند كه چه وقت عذر او برطرف شده احتياط مستحب آن است كه مقدار بيشتر را كه احتمال مي دهد روزه نگرفته قضا نمايد ليكن مي تواند همان مقدار كمتر را قضا كند.

حتّي اگر مقدار روزهايي را كه روزه نگرفته مي دانسته و بعد فراموش كرده، بازهم مي تواند مقدار كمتر را كه احتمال مي دهد قضا نمايد. ولي اگر عمداً و از روي بي اعتنايي به اصل حكم شرعي به فراموشي سپرده شده بنا بر احتياط واجب مقدار بيشتر را قضا كند.

مسأله 1777

اگر از چند ماه رمضان روزه قضا داشته باشد، قضاي هر كدام را كه اوّل بگيرد مانعي ندارد. ولي اگر وقت قضاي رمضان آخر تنگ باشد، مثلاً پنج روزه از رمضان آخر قضا داشته باشد و پنج روز هم به رمضان آينده مانده باشد بنا بر احتياط واجب اوّل قضاي رمضان آخر را بگيرد.

مسأله 1778

اگر قضاي روزه چند رمضان بر او واجب باشد بهتر است معيّن كند - ولو اجمالا كه قضاي كدام رمضان را به جا مي آورد، ولي لازم نيست.

مسأله 1779

كسي كه قضاي روزه رمضان را گرفته، اگر وقت قضاي روزه او تنگ نباشد مي تواند پيش از ظهر روزه خود را باطل نمايد. ولي بعد از ظهر جايز نيست آن را باطل كند بلكه كفّاره هم دارد چنانكه گذشت.

مسأله 1780

اگر قضاي روزه ميّتي را گرفته باشد، احتياط واجب آن است كه بعد از ظهر روزه را باطل نكند.

مسأله 1781

اگر به واسطه مرض، يا حيض، يا نفاس، روزه رمضان را نگيرد و پيش از تمام شدن رمضان بميرد لازم نيست روزه هايي را كه نگرفته براي او قضا كنند.

ولي اگر به جهت مسافرت، روزه رمضان را نگيرد و پيش از تمام شدن رمضان بميرد بنا بر احتياط واجب براي او قضا كنند.

مسأله 1782

اگر به واسطه مرضي روزه رمضان را نگيرد و مرض او تا رمضان سال بعد طول بكشد قضاي روزه هايي را كه نگرفته بر او واجب نيست هر چند احوط است و بايد براي هر روز يك مُد كه تقريباً ده سير است طعام، يعني گندم يا آرد يا برنج و مانند اينها به فقير بدهد. ولي اگر به واسطه عذر ديگري، مثلاً براي مسافرت روزه نگرفته باشد و عذر او تا رمضان بعد باقي بماند، روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند و احتياط واجب آن است كه براي هر روز يك مُد طعام هم به فقير بدهد.

مسأله 1783

اگر به واسطه مرضي روزه رمضان را نگيرد و بعد از رمضان مرض او برطرف شود ولي عذر ديگري پيدا كند كه نتواند تا رمضان بعد قضاي روزه را بگيرد بايد روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد و نيز اگر در ماه رمضان، غير مرض عذر ديگري داشته باشد و بعد از رمضان آن عذر برطرف شود و تا رمضان سال بعد به واسطه مرض نتواند روزه بگيرد روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند و احتياط واجب آن است كه براي هر روز يك مُد طعام هم به فقير بدهد.

مسأله 1784

اگر در ماه رمضان به واسطه عذري روزه نگيرد و بعد از رمضان عذر او برطرف شود و تا رمضان آينده عمداً قضاي روزه را نگيرد بايد روزه را قضا كند و براي هر روز يك مُد گندم يا آرد و مانند اينها هم به فقير بدهد.

مسأله 1785

اگر در قضاي روزه كوتاهي كند تا وقت تنگ شود و در تنگي وقت عذري پيدا كند، بايد قضا را بگيرد و براي هر روز يك مُد گندم يا آرد و مانند اينها به فقير بدهد؛ بلكه اگر موقعي كه عذر دارد تصميم داشته باشد كه بعد از برطرف شدن عذر روزه هاي خود را قضا كند و پيش از آنكه قضا نمايد در تنگي وقت عذر پيدا كند بايد قضاي آن را بگيرد و احتياط واجب آن است كه براي هر روز هم يك مُد طعام به فقير بدهد.

مسأله 1786

اگر مرض انسان چند سال طول بكشد، بعد از آنكه خوب شد اگر تا رمضان آينده به مقدار قضا وقت داشته باشد بايد قضاي رمضان آخر را بگيرد و براي هر روز از سالهاي پيش يك مُد كه تقريباً ده سير است طعام، يعني گندم يا آرد و مانند اينها به فقير بدهد.

مسأله 1787

كسي كه بايد براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد مي تواند كفاره چند روز را به يك فقير بدهد چنانكه مي تواند به جاي مواد خام پخته آن را بدهد و بنا بر احتياط واجب مقداري بدهد كه خام آن از يك مد كمتر نباشد و مي تواند از هر نوع غذا كه باشد فقير را سير كند و مي تواند قيمت طعام را بدهد ولي مطمئن شود كه به قدر مد طعام بخرد و خورد.

مسأله 1788

اگر قضاي روزه رمضان را چند سال تأخير بيندازد بايد قضا را بگيرد و براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد و تكرار اين كفّاره لازم نيست.

مسأله 1789

اگر روزه رمضان را عمداً نگيرد، بايد قضاي آن را به جا آورد و براي هر روز دو ماه روزه بگيرد، يا به شصت فقير طعام بدهد، يا يك بنده آزاد كند و چنانچه تا رمضان آينده قضاي آن روزه را به جا نياورد بنا بر احتياط واجب براي هر روز نيز يك مد طعام بدهد.

مسأله 1790

اگر روزه رمضان را عمداً نگيرد و در روز، مكرر جماع يا استمناء كند بنا بر احتياط مستحب كفّاره هم مكرر مي شود و بهتر است كه اين احتياط ترك نشود. ولي اگر چند مرتبه كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، مثلاً چند مرتبه غذا بخورد يك كفّاره كافي است.

مسأله 1791

بعد از مرگ پدر، پسر بزرگتر بايد قضاي نماز و روزه او را به تفصيلي كه در مسأله 1447

گفته شد به جا آورد.

مسأله 1792

اگر پدر غير از روزه رمضان، روزه واجب ديگري را مانند روزه نذر نگرفته باشد بنا بر احتياط واجب بايد پسر بزرگتر به تفصيلي كه در مسأله1447

گفته شد قضا نمايد.

احكام روزه مسافر
مسأله 1793

مسافري كه بايد نمازهاي چهار ركعتي را در سفر دو ركعت بخواند نبايد روزه بگيرد و مسافري كه نمازش را تمام مي خواند، مثل كسي كه كارش مسافرت، يا سفر او سفر معصيت است، بايد در سفر روزه بگيرد.

مسأله 1794

مسافرت در ماه رمضان اشكال ندارد ولو براي فرار از روزه باشد و در اين صورت مكروه است چنانكه سفر قبل از روز بيست و چهارم مكروه است مگر اينكه سفر براي حج، يا عمره، يا كار ضروري باشد.

مسأله 1795

اگر غير روزه رمضان روزه معيّن ديگري بر انسان واجب باشد نبايد در آن روز مسافرت كند و اگر در سفر باشد بايد قصد كند كه ده روز در جايي بماند و آن روز را روزه بگيرد.

ولي اگر نذر كرده باشد روز معيني را روزه بگيرد مي تواند در آن روز مسافرت نمايد و در سفر روزه نگيرد و بنا بر احتياط واجب قضاي آن را بگيرد.

مسأله 1796

اگر نذر كند روزه بگيرد و روز آن را معيّن نكند، نمي تواند آن را در سفر به جا آورد. ولي چنانچه نذر كند كه روز معيني را در سفر روزه بگيرد بايد آن را در سفر به جا آورد و نيز اگر نذر كند روز معيني را چه مسافر باشد يا نباشد، روزه بگيرد بايد آن روز را اگر چه مسافر باشد روزه بگيرد.

مسأله 1797

مسافر مي تواند براي خواستن حاجت، سه روز در مدينه طيّبه روزه مستحبّي بگيرد و احوط اينست كه آن سه روز، چهارشنبه، پنج شنبه و جمعه باشد چنانچه در روايات وارد شده است و بهتر آن است كه در اين سه روزه در صورت امكان در مسجد النبي (ص) معتكف شود و نزد هر يك از ستونهاي توبه و ستون نزديك مقام پيامبر (ص) و نزديك قبر بالاي سر، دو ركعت نماز به جا آورد و در صورت امكان جز ذكر و مناجات و دعا سخني نگويد.

مسأله 1798

كسي كه نمي داند روزه مسافر باطل است اگر در سفر روزه بگيرد و در بين روز، مسأله را بفهمد روزه اش باطل مي شود و اگر تا مغرب نفهمد روزه اش صحيح است.

مسأله 1799

اگر فراموش كند كه مسافر است، يا فراموش كند كه روزه مسافر باطل مي باشد و در سفر روزه بگيرد روزه او باطل است.

مسأله 1800

اگر روزه دار بعد از ظهر مسافرت نمايد بايد روزه خود را تمام كند و اگر پيش از ظهر مسافرت كند وقتي به حد ترخص برسد، يعني به جايي برسد كه ديوار شهر را نبيند و صداي اذان آن را نشنود، به تفصيلي كه در نماز مسافر گذشت، روزه او صحيح نيست و قضاي آن واجب است و اگر پيش از رسيدن به حد ترخص عمداً روزه را باطل كند كفّاره بر او واجب است و اگر پيش از ظهر مجددا به وطن برگردد وقتي به حد ترخص رسيد اگر مفطري انجام نداده بايد نيّت روزه كند و روزه اش صحيح است.

مسأله 1801

اگر مسافر پيش از ظهر به وطنش برسد، يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، چنانچه كاري كه روزه را باطل كند انجام نداده، بايد آن روز را روزه بگيرد و اگر انجام داده، روزه آن روز بر او واجب نيست و صحيح هم نمي باشد.

مسأله 1802

اگر مسافر بعد از ظهر به وطنش برسد، يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، نبايد آن روز را روزه بگيرد.

مسأله 1803

مسافر و كسي كه از روزه گرفتن عذر دارد، مكروه است در روز ماه رمضان جماع نمايد و يا در خوردن و آشاميدن كاملاً خود را سير كند.

كساني كه روزه بر آنها واجب نيست
مسأله 1804

كسي كه به واسطه پيري نمي تواند روزه بگيرد، يا براي او مشقّت بسيار دارد روزه بر او واجب نيست. ولي در صورت دوّم بايد براي هر روز يك مُد كه تقريباً ده سير است گندم يا آرد و مانند اينها به فقير بدهد؛ بلكه بنا بر احتياط واجب در صورت اوّل نيز همينطور.

مسأله 1805

كسي كه به واسطه پيري روزه نگرفته، اگر بعد از ماه رمضان بتواند در روزهاي كوتاه و هواي مناسب و يا با تجديد قوا و يا هر جهت ديگر بدون مشقّت روزه بگيرد، بنا بر احتياط واجب بايد قضاي روزه هايي را كه نگرفته به جا آورد.

مسأله 1806

اگر انسان بيماري استسقاء دارد كه زياد تشنه مي شود و نمي تواند تشنگي را تحمل كند، يا براي او مشقّت بسيار دارد، روزه بر او واجب نيست. ولي در صورت دوّم بايد براي هر روز، يك مُد گندم يا آرد و مانند اينها به فقير بدهد و همچنين است در صورت اوّل بنا بر احتياط واجب و بهتر آن است كه بيشتر از مقداري كه ناچار است آب نياشامد و چنانچه بعد بتواند روزه بگيرد، بنا بر احتياط واجب بايد روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد.

مسأله 1807

زني كه زائيدن او نزديك است و روزه براي حملش ضرر دارد روزه بر او واجب نيست و بايد براي هر روز، يك مُد طعام، به فقير بدهد و نيز اگر روزه براي خودش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست و اگر ضرر مهمي براي خودش يا حملش داشته باشد حرام است و بنا بر احتياط واجب بايد براي هر روز، يك مُد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا نمايد.

مسأله 1808

زني كه بچّه شير مي دهد و شير او كم است چه مادر بچّه باشد، يا دايه او، هر چند بدون اجرت، اگر روزه براي بچّه اي كه شير مي دهد ضرر دارد روزه بر او واجب نيست و گاهي حرام مي باشد و بايد براي هر روز، يك مُد طعام، يعني گندم يا آرد و مانند اينها به فقير بدهد و نيز اگر براي خودش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست و بنا بر احتياط واجب بايد براي هر روز، يك مُد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا نمايد. ولي اگر كسي پيدا شود كه بي اجرت، بچّه را شير دهد، يا كسي - پدر يا ديگري - حاضر باشد كه بدون منّت اجرت را بپردازد، بنا بر احتياط واجب بچّه را به او بدهد و روزه بگيرد.

راه ثابت شدن اوّل ماه
مسأله 1809

اوّل ماه از پنج طريق ثابت مي شود:

اوّل:

آنكه خود انسان ماه را ببيند.

دوّم:

عده اي كه از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا مي شود، بگويند ماه را ديده ايم و همچنين است هر چيزي كه به واسطه آن يقين يا اطمينان پيدا شود.

سوّم:

دو مرد عادل بگويند كه ماه را ديده ايم، به شرط اينكه قولشان قابل تصديق باشد ولي اگر صفت ماه را برخلاف يكديگر بگويند، يا شهادتشان خلاف واقع باشد مثل توصيف ماه به امور غير واقعي، اوّل ماه ثابت نمي شود و همينطور اگر اطمينان به اشتباهشان پيدا شود مثل اينكه هوا ابر باشد يا در هواي صاف و با وجود قدرت بينايي و دقت ديگران هيچ كس جز اين دو نفر نبيند اما اگر در تشخيص بعض خصوصيّات جزئي، اختلاف داشته باشند، مثل آنكه

يكي بگويد ماه بلند بود و ديگري بگويد نبود اشكالي ندارد و به گفته آنان اوّل ماه ثابت مي شود.

چهارم:

سي روز از اوّل ماه شعبان بگذرد كه به واسطه آن، اوّل ماه رمضان ثابت مي شود و سي روز از اوّل رمضان بگذرد كه به واسطه آن، اوّل ماه شوال ثابت مي شود.

پنجم:

حاكم شرع حكم كند كه اوّل ماه است.

مسأله 1810

اگر مجتهد عادل با نفوذي حكم كند كه اوّل ماه است، كسي هم كه تقليد او را نمي كند اگر شرائط را در او موجود بداند، بايد به حكم او عمل نمايد. ولي كسي كه مي داند حاكم شرع اشتباه كرده، نمي تواند به حكم او عمل نمايد.

مسأله 1811

اوّل ماه با پيشگويي منجمين ثابت نمي شود. ولي اگر انسان از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا كند، بايد به آن عمل نمايد.

مسأله 1812

بلند بودن ماه يا دير غروب كردن آن، دليل نمي شود كه شب پيش، شب اوّل ماه بوده است.

مسأله 1813

اگر اوّل ماه رمضان براي كسي ثابت نشود و روزه نگيرد چنانچه دو مرد عادل بگويند كه شب پيش ماه را ديده ايم، بايد روزه آن روز را قضا نمايد و اگر در همان روز باشد بقيّه روز را هم امساك نمايد.

مسأله 1814

اگر در شهري اوّل ماه ثابت شود، براي مردم شهر ديگر فايده ندارد مگر آن دو شهر با هم نزديك باشند، يا انسان بداند كه افق آنها يكيست و يا بداند در آن شهري كه ديده شده، آفتاب زودتر از شهر خودش غروب مي كند.

يعني بلاد شرقي شهر خودش باشد.

مسأله 1815

روزي را كه انسان نمي داند آخر رمضان است يا اوّل شوال، بايد روزه بگيرد.

ولي اگر پيش از مغرب بفهمد كه اوّل شوال است بايد افطار كند.

مسأله 1816

اگر زنداني نتواند به ماه رمضان يقين كند، بايد به گمان عمل نمايد و اگر آن هم ممكن نباشد، هر ماهي را كه روزه بگيرد صحيح است و اگر زندان او ادامه پيدا كند بنا بر احتياط واجب بايد در سال آينده نيز همان ماه را روزه بگيرد.

روزه هاي حرام و مكروه
مسأله 1817

روزه عيد فطر و قربان حرام است و نيز روزي را كه انسان نمي داند آخر شعبان است يا اوّل رمضان، اگر به نيّت اوّل رمضان روزه بگيرد حرام مي باشد و باطل است.

مسأله 1818

اگر زن به واسطه گرفتن روزه مستحبّي حق شوهرش از بين برود جايز نيست روزه بگيرد؛ بلكه اگر حق شوهر هم از بين نرود ولي شوهر او را از گرفتن روزه مستحبّي جلوگيري كند بنا بر احتياط واجب بايد خود داري كند.

مسأله 1819

روزه مستحبّي اولاد اگر اسباب اذيت پدر و مادر يا جد شود جايز نيست؛ بلكه اگر اسباب اذيت آنان نشود ولي او را از گرفتن روزه مستحبّي نهي كنند بنا بر احتياط واجب نبايد روزه بگيرد.

مسأله 1820

اگر پسر يا دختر بدون اجازه پدر روزه مستحبي بگيرد و در بين روز پدر او را نهي كند بنا بر احتياط واجب بايد افطار نمايد.

مسأله 1821

كسي كه مي داند روزه براي او ضرر ندارد، اگر چه دكتر بگويد ضرر دارد بايد روزه بگيرد و كسي كه مي داند روزه برايش ضرر دارد يا خوف ضرر دارد اگر چه دكتر بگويد ضرر ندارد نبايد روزه بگيرد و اگر روزه بگيرد صحيح نيست مگر آنكه به قصد قربت بگيرد و بعد معلوم شود ضرر نداشته است.

مسأله 1822

اگر انسان احتمال بدهد كه روزه برايش ضرر دارد و از آن احتمال، ترس براي او پيدا شود چنانچه احتمال او در نظر مردم عقلايي و بجا باشد نبايد روزه بگيرد و اگر روزه بگيرد صحيح نيست مگر آنكه به قصد قربت گرفته باشد و بعد معلوم شود ضرر نداشته است.

مسأله 1823

كسي كه عقيده اش اينست كه روزه براي او ضرر ندارد اگر روزه بگيرد و بعد از مغرب بفهمد روزه براي او ضرر داشته، بايد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1824

غير از روزه هايي كه گفته شد، روزه هاي حرام ديگري هم هست كه در كتابهاي مفصل فقهي گفته شده است.

از جمله روزه روزهاي يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذيحجه براي كسي كه مشغول اعمال حج در مني مي باشد؛ بلكه كسي كه اعمال حج انجام نمي دهد نيز در اين ايام در مني به احتياط واجب نبايد روزه بگيرد و از جمله روزه نذر معصيت مثلاً نذر كند كه اگر فلان كار حرام را انجام داد يا فلان واجب را ترك كرد به شكرانه آن روزه بگيريد و از جمله روزه سكوت كه سكوت كردن را هم جزو روزه بداند و همينطور روزه يك شبانه روز و يا بيشتر به طوري كه شب را هم جزء روزه بداند.

مسأله 1825

روزه روز عاشورا كراهت دارد و همينطور روزه مهمان بدون اجازه ميزبان و روزه روزي كه انسان شك دارد روز عرفه است يا عيد قربان، مكروه است؛ ولي در روز عاشورا مستحب است كه بدون نيت روزه تا عصر كه پس از هنگام شهادت حضرت ابي عبدالله الحسين عَلَيْهِ السَّلَام است چيزي نخورد و نياشامد و پس از عصر هم فقط مختصري آب بخورد.

روزه هاي مستحب
مسأله 1826

روزه تمام روزهاي سال، غير از روزه هاي حرام و مكروه كه گفته شد، مستحب است و براي بعضي از روزها بيشتر سفارش شده است كه از آن جمله است:

1 - پنجشنبه اول و پنجشنبه آخر هر ماه و اولين چهارشنبه دهه دوم هر ماه و اگر كسي اينها را به جا نياورد مستحب است قضا نمايد و چنانچه اصلاً نتواند روزه بگيرد، مستحب است براي هر روز، يك مد طعام يا6 / 12 نخود نقره سكه دار به فقير بدهد.

2 - سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه.

3 - تمام ماه رجب و شعبان و حتي مقداري از اين دو ماه اگر چه يك روز باشد.

4 - روز عيد نوروز، روز بيست و پنجم و بيست و نهم ذي قعده، روز اول تا روز نهم ذي حجه (روز عرفه). ولي اگر به واسطه ضعف روزه نتواند دعاهاي روز عرفه را بخواند روزه آن روز مكروه است، عيد سعيد غدير (18 ذي حجه)، روز اول و سوم محرم، ميلاد مسعود پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم (27 رجب).

مسأله 1827

و اگر كسي روزه مستحبي بگيرد واجب نيست آن را به آخر رساند، بلكه اگر برادر مؤمنش او را به غذا دعوت كند مستحب است دعوت او را قبول كند و در بين روز افطار نمايد.

مواردي كه مستحب است انسان از كارهايي كه روزه را باطل مي كند خود داري نمايد
مسأله 1828

براي شش نفر مستحب است در ماه رمضان اگر چه روزه نيستند از كاري كه روزه را باطل مي كند خود داري نمايند.

اول:

مسافري كه در سفر، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد و پيش از ظهر به وطنش يا به جايي كه مي خواهد ده روز بماند برسد.

دوم:

مسافري كه بعد از ظهر به وطنش يا به جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند برسد.

سوم:

مريضي كه پيش از ظهر خوب شود و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد.

چهارم:

مريضي كه بعد از ظهر خوب شود.

پنجم:

زني كه در بين روز از خون حيض يا نفاس پاك شود.

ششم:

كافري كه در روز ماه رمضان مسلمان شود. خصوصاً اگر قبل از ظهر مسلمان شود كه بنا بر احتياط مستحب آن روز را امساك كند.

مسأله 1829

مستحب است روزه دار نماز مغرب و عشا را پيش از افطار كردن بخواند. ولي اگر كسي منتظر او است، يا به جهت گرسنگي و مانند آن نمي تواند با حضور قلب نماز بخواند، بهتر است اول افطار كند؛ ولي حتي الا مكان نماز را در وقت فضيلت آن به جا آورد.

احكام خمس

[ آنچه بر آن خمس واجب مي شود:]
اشاره
مسأله 1830

در هفت چيز خمس واجب مي شود:

اول:

منفعت كسب و كار.

دوم:

معدن.

سوم:

گنج.

چهارم:

مال حلال مخلوط به حرام.

پنجم:

جواهراتي كه به واسطه غواصي، يعني فرو رفتن در دريا به دست مي آيد.

ششم:

غنيمت جنگ.

هفتم:

زميني كه كافر ذمي از مسلمان بخرد و احكام اينها مفصلا گفته خواهد شد.

1 - منفعت كسب و كار
مسأله 1831

هرگاه انسان از تجارت، يا صنعت يا كارمندي يا كارگري و هر گونه كسب و كاري حتي مثل نماز و روزه استيجاري مالي به دست آورد، چنانچه از مخارج سال خود او و عيالاتش زياد بيايد بايد خمس، يعني پنج يك آن را به دستوري كه بعداً گفته مي شود بدهد.

مسأله 1832

اگر از غير كسب، مالي به دست آورد، مثلاً چيزي به او ببخشند خمس ندارد هر چند احتياط مستحب آن است كه خمس آن را بدهد. ولي جايزه هاي مهم و بزرگ بنا بر احتياط واجب خمس دارد و مخارج ساليانه شخص هم از او كسر نمي شود.

مسأله 1833

اگر چيزي را به عنوان وام بگيرد خمس ندارد و نيز مهري را كه زن مي گيرد خمس ندارد و همچنين است ارثي كه به انسان مي رسد. ولي ارثي كه انتظارش را نداشته است مثلاً با كسي خويشاوندي داشته باشد و نداند چنين خويشي دارد و يا فكر نمي كرده كه فلان خويش او مالي دارد احتياط واجب آن است خمس ارثي را كه از او مي برد بدهد و مخارج سالش را هم از آن بيرون نكند.

مسأله 1834

اگر مالي به ارث به او برسد و بداند كسي كه اين مال از او به ارث رسيده، خمس آن را نداده است بايد خمس آن را بدهد و نيز اگر در خود آن مال خمس نباشد ولي انسان بداند كسي كه آن مال از او به ارث رسيده، خمس بدهكار است بايد خمس او را از مالش بدهند.

مسأله 1835

اگر به واسطه قناعت كردن، چيزي از مخارج سال انسان زياد بيايد بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1836

كسي كه ديگري مخارج او را مي دهد بايد خمس تمام مالي را كه به دست مي آورد بدهد. ولي اگر مقداري از آن را خرج زيارت و سياحت و مانند آن از امور مستحب و جائز به مقدار نيازش يا شؤونش كرده باشد فقط بايد خمس باقيمانده را بدهد.

مسأله 1837

اگر مقداري از درآمد سال را به تدريج به مصرف تعمير مغازه، يا احياء زمين موات و احداث باغ كرده است بايد در آخر سال خمس آن را بدهد. چنانچه خود زمين احياء شده هم اگر قيمت پيدا كرده بايد آخر سال خمس آن را بدهد.

مسأله 1838

اگر ملكي را بر افراد معيني، مثلاً بر اولاد خود وقف نمايد چنانچه در آن ملك زراعت و درختكاري كنند و از آن چيزي به دست آورند و از مخارج سال آنان زياد بيايد بايد خمس آن را بدهند و همچنين اگر طور ديگري از ملك نفع ببرند، مثلاً اجاره آن را بگيرند بايد خمس مقداري را كه از مخارج سالشان زياد مي آيد بدهند.

مسأله 1839

اگر مالي را كه فقير بابت خمس يا زكات گرفته از مخارج ساليانه اش زياد بيايد در صورتي كه جائز بوده آن مقدار بگيرد واجب نيست خمس آن را بدهد. ولي آنچه را فقير بابت صدقه مستحبي گرفته است اگر از مخارج سال فقير زياد بيايد بايد خمس آن را بدهد و اگر از مالي كه به او داده اند منفعتي ببرد، مثلاً از درختي كه بابت خمس به او داده اند ميوه اي به دست آورد بايد خمس مقداري را كه از مخارج ساليانه اش زياد مي آيد بدهد.

مسأله 1840

اگر با عين پول خمس نداده جنسي را بخرد، يعني به فروشنده بگويد اين جنس را به اين پول مي خرم، يا در وقت خريدن، قصدش اين باشد كه از پول خمس نداده عوض آن را بدهد، به طوري كه انشاء معامله در نظرش بر آن پول باشد چنانچه خمس را از مال ديگر بدهد يا حاكم شرع معامله پنج يك آن را اجازه بدهد، معامله آن مقدار پنج يك هم صحيح است و در صورت دوم انسان بايد پنج يك جنسي را كه خريده به حاكم شرع بدهد و اگر خمس را از جاي ديگر ندهد و حاكم شرع هم اجازه ندهد معامله آن مقدار پنج يك باطل است، پس اگر پولي را كه فروشنده گرفته از بين نرفته حاكم شرع خمس همان پول را مي گيرد و اگر از بين رفته عوض خمس را از فروشنده يا خريدار مطالبه مي كند.

مسأله 1841

اگر جنسي را بخرد و بعد از معامله قيمت آن را از پول خمس نداده بدهد و در وقت خريدن هم قصدش اين نباشد كه از پول خمس نداده عوض را بدهد، معامله اي كه كرده صحيح است؛ ولي چون از پولي كه خمس در آن است به فروشنده داده به مقدار پنج يك آن پول به او مديون مي باشد و پولي را كه به فروشنده داده اگر از بين نرفته حاكم شرع پنج يك آن را مي گيرد و اگر از بين رفته عوض آن را از خريدار يا فروشنده مطالبه مي كند.

مسأله 1842

اگر مالي را كه خمس آن داده نشده، بخرد چنانچه حاكم شرع معامله پنج يك آن را اجازه ندهد معامله آن مقدار باطل است و حاكم شرع مي تواند پنج يك آن مال را بگيرد و اگر اجازه بدهد معامله صحيح است و خريدار بايد مقدار پنج يك پول آن را به حاكم شرع بدهد و اگر به فروشنده داده مي تواند از او پس بگيرد.

مسأله 1843

اگر چيزي را كه خمس آن داده نشده، به كسي ببخشند پنج يك آن چيز مال او نمي شود.

مسأله 1844

اگر از كافر يا مسلماني كه به دادن خمس عقيده ندارد، مالي به دست انسان آيد، واجب نيست خمس آن را بدهد ولي اگر عقيده به خمس دارد و در عين حال پرداخت نكرده است حتماً يك پنجم آن بايد پرداخت شود.

مسأله 1845

تاجر و كاسب و صنعتگر و مانند اينها از وقتي كه شروع به كاسبي مي كنند يك سال كه بگذرد بايد خمس آنچه را كه از خرج سالشان زياد مي آيد بدهند و كسي كه شغلش كاسبي نيست اگر اتفاقا معامله اي كند و منفعتي ببرد، بعد از آنكه يك سال از موقعي كه فايده برده، بگذرد بايد خمس مقداري را كه از خرج ساليانه اش زياد آمده بدهد.

مسأله 1846

سرمايه اوليه نقدي و غيره، حتي ماشين مسافركشي كه با آن كار مي كند خمس دارد هر چند بدون آن نتواند كار كند و در صورت عدم قدرت پرداخت خمس مي تواند بدهي خمس خود را به اقساط دراز مدت بپردازد مگر اينكه اصل سرمايه از پولي باشد كه خمس ندارد مثلاً بخشش.

مسأله 1847

انسان مي تواند در بين سال هر وقت منفعتي به دستش آيد در صورتي كه مي داند از مخارج سالش زيادتر است خمس آن را بدهد و جايز است دادن خمس را تا آخر سال تأخير بيندازد و براي تعين سال سال شمسي و يا قمري فرقي ندارد.

مسأله 1848

اگر كسي بخواهد سال خمسي خود را تغيير دهد و فصل ديگري را انتخاب كند مانعي ندارد به شرط اينكه خمس منافع موجودي را فعلا بدهد.

مسأله 1849

كسي كه مانند تاجر و كاسب بايد براي دادن خمس، سال قرار دهد اگر منفعتي به دست آورد و در بين سال بميرد، بايد مخارج تا موقع مرگش را از آن منفعت كسر كنند و خمس باقيمانده را بدهند.

مسأله 1850

كسي كه از درآمد سال خود به مردم قرض داده و در آخر سال از آنان طلبكار است اگر طلب او با مطالبه، وصول مي شود و مثل نقد محسوب مي شود بايد آخر سال خمس آن را بدهد. ولي اگر فعلا وقت مطالبه آن نيست يا وصول نمي شود و احتمال سوختن هم دارد هنگام وصول خمس آن را بدهد.

مسأله 1851

كاسبي كه در وسط سال به مردم نسيه داده اگر در آخر سال وقت وصول آن رسيده و قابل وصول است و مثل نقد مي باشد بايد خمس آن را بدهد وگرنه هنگام وصول حساب كند.

مسأله 1852

افرادي كه در ادارات دولتي يا مؤسسات، كار مي كنند و معمول است كه مقداري از حقوق آنان را پس انداز مي كنند كه هنگام بازنشستگي به تدريج به آنان بدهند پس از بازنشستگي، هر مقدار را كه در هر سال به آنان بدهند جزء درآمد آن سال محسوب است.

مسأله 1853

كسي كه از درآمد سال، اشياء يا املاكي را براي تجارت و سرمايه تهيه مي كند اگر فروش آنها در آخر هر سال ممكن باشد بايد آخر سال اول، خمس اصل و ترقي آن را بدهد و در سالهاي بعد خمس ترقي قيمت اضافي را بدهد ليكن اگر به مقدار متعارف كه براي سود بيشتر نگه مي دارند نگه بدارد لازم نيست پيش از فروش خمس آن را بدهد و اگر چندين سال حساب نكرد كافي نيست خمس همه را بدهد بلكه بايد خمس سال به سال را حساب كند و خمس درآمد هر سال را به علاوه همه درآمد خمس سال قبل را بدهد زيرا خمس سال قبل را كه نپرداخته جزء مالش بوده و با آن تجارت نموده است.

مثلا اگر آخر سال اول همه مال صد هزار تومان ارزش دارد و آخر سال دوم دويست هزار تومان ارزش دارد، بيست هزار تومان براي سال اول بدهكار است و از صد هزار تومان سال دوم بيست هزار تومان آن سود خمس سال اول است و شانزده هزار تومان نيز براي هشتاد هزار تومان منافع سال دوم بدهكار است.

پس در آخر سال دوم پنجاه و شش هزار تومان بدهكار است و به همين حساب سالهاي بعد و اگر نتوانست حساب كند بايد با حاكم شرع مصالحه كند و بنا بر

اين بهتر است آخر هر سال حساب كند مگر اينكه نگه داشتن آن جنس متعارف باشد.

مسأله 1854

اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده، بالا رود و آن را نفروشد و در بين سال قيمتش پايين آيد خمس مقداري كه بالا رفته بر او واجب نيست.

مسأله 1855

اگر قيمت جنسي را كه براي تجارت خريده، بالا رود و به اميد اينكه قيمت آن بالاتر رود بيش از معمول نگه دارد و يا حتي تا بعد از تمام شدن سال، آن را نگه داشته و نفروشد و در سال بعد قيمتش پايين آيد خمس مقداري را كه بالا رفته بر او واجب نيست.

مسأله 1856

اگر مثلاً درختي كه خريده و خمسش را داده يا ارث به او رسيده نماء منفصل پيدا كند مثلاً ميوه بياورد آنچه از مخارج سالش زياد بيايد خمس دارد و اگر درخت نمو كند يا گوسفند چاق شود نمو و چاقي از درآمد ساليست كه آنها را مي فروشد و اين حكم در هر دو مورد در صورتيست كه مقصود او از نگهداري اصل مال كسب درآمد باشد و اگر مقصودش فقط استفاده براي زندگي خود باشد ولي زياد بيايد و بفروشد نيز بنا بر احتياط واجب خمس آن را بدهد.

مسأله 1857

اگر با پول مخمس، يا پولي كه خمس ندارد، مثل ارث و مانند آن، باغي احداث كند يا گوسفندي بخرد براي آنكه بعد از بالا رفتن قيمتش بفروشد، بايد خمس نماء متصل و منفصل يعني ميوه و نمو درختها، شير و پشم و چاقي گوسفند و همينطور زيادي قيمت آن را پس از فروش بدهد؛ بلكه اگر قصدش اين باشد كه از ميوه درخت و شير و پشم گوسفند استفاده كند.

نيز بايد خمس نماء ات آن را چون ميوه و شير و پشم اگر زائد بر مخارج سال شد و همينطور خمس قيمت اضافي آن را اگر پس از فروش از مخارج سال زياد بيايد بدهد.

مسأله 1858

هرگاه خانه، يا ملكي را با پول مخمس يا پولي كه خمس ندارد، مثل ارث، بخرد و غرضش تجارت با آن نباشد بلكه مي خواهد بماند و از درآمدش براي زندگي استفاده كند ترقي قيمت آن خمس ندارد و اگر تصادفا آن را به ملكي ديگر تبديل كند باز خمس ندارد ولي اگر تصادفا آن را به پولي زيادتر از آنچه خريده بفروشد پول زائد، از درآمد سال فروش محسوب است كه مي تواند آن را به مصرف مؤونه سال برساند و اگر زياد آمد خمس آن را بدهد.

مسأله 1859

باغ، يا ملكي كه به انسان ارث رسيده اگر بدون قصد تجارت نگه بدارد و در سالهاي بعد تصادفا آن را تبديل كرده، يا بفروشد و قيمت آن از زماني كه به ارث رسيده بيشتر شده باشد، ترقي قيمت آن خمس ندارد.

مسأله 1860

اگر درخت هاي چوبي چون تبريزي و چنار و مانند اينها را بكارد و خمس نهال را داده باشد سالي كه موقع فروش آنهاست اگر چه آنها را نفروشد بايد خمس آنها را پس از مخارج سال بدهد مگر اينكه نگه داري آنها متعارف باشد و اگر از شاخه هاي آن كه معمولا هر سال مي برند، استفاده اي ببرد و به تنهايي يا با منفعتهاي ديگر كسبش از مخارج سال او زياد بيايد در آخر هر سال بايد خمس آن را بدهد و همينطور ميوه درختهاي ميوه هم هنگام فروش جزء درآمد انسان حساب مي شود.

مسأله 1861

اشجاري را كه انسان قطع مي كند اگر به موقع يا زودتر قطع كند از درآمد سال قطع محسوب است و آنچه در آن سال به مصرف مؤونه سال برسد خمس ندارد و آنچه تا آخر سال اضافه بماند خمس دارد.

مسأله 1862

كسي كه چند رشته كسب دارد مثلاً اجاره ملك مي گيرد و تجارت و زراعت هم مي كند، چنانچه در هر رشته كسبي كه دارد سرمايه و دخل و خرج و حساب صندوق جداگانه دارد، بايد منافع همان رشته را حساب كند و خمس آن را بدهد و اگر در آن رشته ضرر كند از رشته ديگر بنا بر احتياط مستحب جبران نمي شود هر چند بنا بر اقوي جبران مانعي ندارد و اگر رشته هاي مختلف، در دخل و خرج و حساب و صندوق، يكي باشند بايد همه را آخر سال يك جا حساب كند و اگر نفع داشت خمس آن را بدهد و ضرر هر رشته با نفع ديگري جبران مي شود.

مسأله 1863

خرجهايي را كه انسان براي به دست آوردن سود مي كند، مانند دلالي و حمالي جزء مخارج كسب حساب شده كسر مي شود.

مسأله 1864

اگر ماشين و موتور و ابزار كسب و كار كه جزء سرمايه است و خمس آنها داده شده در اثر كار، استهلاك پيدا كند در آخر سال مي تواند مقدار استهلاك را از درآمد بردارد و خمس بقيه درآمد را بدهد بنا بر اين اگر ماشين نو مثلاً يك ميليون قيمت دارد و با پول خمس داده بخرد اگر آخر سال استهلاك پيدا كرده قيمتش به 500 هزار برسد 500 ديگر را مي تواند به عنوان يك ضرر حساب نمايد.

مسأله 1865

آنچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك و پوشاك و اثاثيه و خريد منزل و يا مخارج عروسي مورد نياز دختر و پسر و يا زيارت و نذر و خيرات و مانند اينها مي رساند در صورتي كه از شأن او زياد نباشد و زياده روي نكرده باشد، خمس ندارد.

مسأله 1866

مالي را كه انسان به مصرف نذر و كفاره مي رساند، جزء مخارج ساليانه است و نيز مالي را كه به كسي مي بخشد يا جايزه مي دهد در صورتي كه از شأن او زياد نباشد، از مخارج ساليانه حساب مي شود.

مسأله 1867

اگر گوسفند معيني را نذر كرد كه در وقت معيني آن را در راه خيري مصرف نمايد و قبل از مصرف شدن آن، سال خمسي او فرا رسيد خمس به آن گوسفند تعلق نمي گيرد.

مسأله 1868

اگر انسان نتواند يك جا جهيزيه دختر را تهيه كند و مجبور باشد كه هر سال مقداري از آن را تهيه نمايد، يا در شهري باشد كه معمولا هر سال مقداري از جهيزيه دختر را تهيه مي كنند، به طوري كه تهيه نكردن آن عيب است، چنانچه در بين سال از منافع آن سال جهيزيه بخرد، خمس آن را لازم نيست بدهد.

مسأله 1869

اگر كسي خانه ندارد و براي خريدن خانه ناچار است از درآمد چند سال جمع كند تا بتواند خانه بخرد خمس پولي را كه از سالهاي قبل پس انداز كرده بايد بدهد و آنچه را كه از درآمد سال خريد خانه بابت خانه مي دهد خمس ندارد. ولي اگر پول را تبديل به جنس كرده مثلاً يك سال از درآمد همان سال، زمين خانه را بخرد و از درآمد سال بعد مقداري از آن را بسازد و همين طور به تدريج خانه را بسازد تا تمام شود خمس واجب نيست و همچنين است اگر خانه را به نسيه بخرد و هر سال قسمتي از پول آن را بدهد.

مسأله 1870

پولي را كه خرج سفر مي كند اگر مانند مركب سواري باشد كه عين آن باقيست و از منفعت آن استفاده مي شود از مخارج سالي حساب مي شود كه در آن سال شروع به مسافرت كرده، اگر چه سفر او تا سال بعد طول بكشد.

ولي اگر مثل خوراكيها باشد كه عين آنها مصرف مي شود بايد خمس مقداري را كه تا سال بعد مانده است بدهد.

مسأله 1871

كسي كه از كسب و تجارت فايده اي برده، اگر مال ديگري هم دارد كه خمس آن واجب نيست، مي تواند مخارج سال خود را فقط از فايده كسب بيرون كند.

مسأله 1872

اگر از منفعت كسب آذوقه اي كه براي مصرف سالش خريده، در آخر سال زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد و چنانچه بخواهد قيمت آن را بدهد در صورتي كه قيمتش از وقتي كه خريده زياد شده باشد بايد قيمت آخر سال را حساب كند.

مسأله 1873

اگر در كسب و كار، ضرر كرده ولي مقداري از آذوقه كه براي مصرف زندگي خريده، زياد آمده در صورتي كه آذوقه باقيمانده به مقدار ضرر يا كمتر است خمس واجب نيست.

مسأله 1874

اگر از منفعت كسب، پيش از دادن خمس اثاثيه اي براي منزل بخرد هر وقت احتياجش از آن برطرف شود، احتياط واجب آن است كه خمس آن را بدهد و همچنين است زيور آلات زنانه اگر وقت زينت كردن زن به آنها بگذرد و ديگر زينت كردن به آنها متعارف نباشد.

مسأله 1875

هرگاه از درآمد سال چيزي را مانند خانه، يا فرش، يا ساير وسايل زندگي در وسط سال براي مؤونه ي سال تهيه كند و در سالهاي بعد آن را به قصد تهيه وسيله ديگر زندگي و از همان نوع يا غير آن بفروشد و يا تبديل به وسيله ديگر كند خمس اصل پول آن چيز هاي فروخته شده واجب نيست چنانكه خمس سود حاصل از تفاوت خريد و فروش هم لازم نيست اگر آن سود را هم در همان سال صرف مؤنه نمايد مگر اينكه پول آنها را تا آخر سال نگه بدارد كه در آن صورت بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1876

اگر در يك سال منفعتي نبرد، نمي تواند مخارج آن سال را از منفعتي كه در سال بعد مي برد كسر نمايد، مگر اينكه براي اعاشه آن سال قرض كرده باشد و نتوانسته تا وقت درآمد سال بعد قرض را بدهد كه در اين صورت مي تواند قرض را از درآمد سال بعد در وسط سال بپردازد.

مسأله 1877

اگر در اول سال منفعتي نبرد و از سرمايه خرج كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي به دستش آيد مي تواند مقداري را كه از سرمايه برداشته از منافع كسر كند؛ ولي اگر از غير سرمايه از اموال ديگر خرج كند نمي تواند آن را از منافع سال كسر كند.

مسأله 1878

اگر مقداري از سرمايه از بين برود و از باقيمانده آن منافعي ببرد كه از خرج سالش زياد بيايد مي تواند مقداري را كه از سرمايه كم شده، از منافع بردارد.

مسأله 1879

اگر غير از سرمايه، چيز ديگري از مالهاي او از بين برود، نمي تواند از منفعتي كه به دستش مي آيد آن چيز را كسر كند؛ ولي اگر مؤونه آن سال حساب شود يعني در همان سال به آن چيز احتياج داشته باشد مي تواند در بين سال از منافع كسب، آن را كسر نمايد.

مسأله 1880

اگر در اول سال براي مخارج خود قرض كند و پيش از اتمام شدن سال، منفعتي ببرد مي تواند مقدار قرض خود را از آن منفعت كسر نمايد.

مسأله 1881

اگر در تمام سال، منفعتي نبرد و براي مخارج خود قرض كند مي تواند از منافع سالهاي بعد در اثناء هر سال قرض خود را كسر نمايد.

مسأله 1882

اگر براي زياد كردن مال، يا خريدن ملكي كه به آن احتياج ندارد قرض كند نمي تواند آن قرض را از منافع كسب كسر نمايد. ولي اگر مالي را كه قرض كرده و چيزي را كه از قرض خريده از بين برود مي تواند در اثناء هر سال از منافع آن سال قرض را كسر نمايد.

مسأله 1883

اگر مستأجر، مبلغي از درآمد را به عنوان سرقفلي مغازه بدهد جزء مؤونه نيست و بايد آخر سال، خمس آن را بدهد و كسي هم كه سرقفلي را گرفته اگر تا آخر سال، آن را به مصرف نرساند و چيزي باقي بماند بايد خمسش را بدهد.

مسأله 1884

اگر تاجر يا كاسب، اتومبيل يا مركب ديگري را به منظور استفاده براي كسب و كار از درآمد سال بخرد بايد خمس آن را بدهد. ولي اگر براي رفت و آمد خانوادگي و رفع حوائج زندگي خريده، خمس ندارد و اگر براي هر دو باشد هر كدام بيشتر است منظور گردد.

مسأله 1885

احتياط آن است كه خمس مال حلال مخلوط به حرام را در صورت امكان از عين همان مال بدهد البته اين احتياط لازم نيست و همچون خمس هاي ديگر مي تواند از همان چيز بدهد، يا به قيمت در آورده پول بدهد.

مسأله 1886

تا خمس مال را ندهد نمي تواند در آن مال تصرف كند اگر چه قصد دادن خمس را داشته باشد.

مسأله 1887

كسي كه خمس بدهكار است نمي تواند از پيش خود و بدون مراجعه به مرجع تقليد خود آن را به ذمه بگيرد، يعني خود را بدهكار اهل خمس بداند و در آن مال تصرف كند و چنانچه تصرف كند و آن مال تلف شود بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1888

كسي كه خمس بدهكار است اگر با مرجع تقليد خود يا هر كسي كه او اجازه دهد دست گردان يا مصالحه كند مي تواند در تمام مال، تصرف نمايد و بعد از مصالحه و يا دست گردان، منافعي كه از آن به دست مي آيد مال خود او است.

مسأله 1889

كسي كه با ديگري شريك است اگر خمس منافع خود را بدهد و شريك او ندهد و در سال بعد، از مالي كه خمسش را نداده براي سرمايه شركت بگذارد هيچ كدام نمي توانند در آن تصرف كنند.

مسأله 1890

اگر بچه صغير، سرمايه اي داشته باشد و از آن منافعي به دست آيد بايد ولي او خمس آن را بدهد و اگر نداد خود صغير بعد از آنكه بالغ شد بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1891

انسان نمي تواند در مالي كه يقين دارد خمسش را نداده اند تصرف كند؛ ولي در مالي كه شك دارد خمس آن را داده اند يا نه اگر مالك در اختيار او بگذارد مي تواند تصرف نمايد.

مسأله 1892

كسي كه از اول تكليف، خمس نداده، اگر ملكي بخرد و قيمت آن بالا رود چنانچه آن ملك را براي آن نخريده كه قيمتش بالا رود و بفروشد، مثلاً زميني را براي زراعت خريده است، اگر پول خمس نداده را به فروشنده داده و به او گفته: اين ملك را به اين پول مي خرم، در صورتي كه مرجع تقليد يا نماينده او معامله پنج يك آن را اجازه بدهد، خريدار بايد خمس مقداري كه فعلا آن ملك ارزش دارد بدهد و همچنين است اگر چيزي را كه خريده از اول قصد داشته كه پول خمس نداده را عوض آن بدهد به طوري كه انشاء معامله بر آن واقع شده باشد.

مسأله 1893

كسي كه از اول تكليف، خمس نداده است اگر از منافع كسب، چيزي كه به آن احتياج ندارد خريده و يك سال از خريد آن گذشته بايد خمس آن را بدهد و اگر اثاث خانه و چيزهاي ديگري كه به آنها احتياج دارد مطابق شأن خود خريده اگر بداند در بين سالي كه در آن سال فايده برده آنها را خريده لازم نيست خمس آنها را بدهد و اگر نداند كه در بين سال خريده يا بعد از تمام شدن سال، بنا بر احتياط واجب بايد با حاكم شرع مصالحه كند و منظور از سال در اين مسأله، از زمان پيدا شدن آن فايده تا يك سال بعد مي باشد.

2 - معدن
مسأله 1894

اگر از هر گونه معدن چون طلا، نقره، سرب، مس، آهن، نفت، ذغال سنگ، فيروزه، عقيق، زاج، نمك، نمك سنگ يا كف - و … چيزي به دست آورد در صورتي كه به مقدار نصاب باشد بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1895

نصاب معدن 20 مثقال شرعي برابر 15 مثقال معمولي طلاي سكه دار و يا بنا بر احتياط واجب 105 مثقال معمولي نقره سكه دار است.

يعني اگر قيمت چيزي را كه از معدن بيرون آورده به 15 مثقال طلاي سكه دار و يا بنا بر احتياط واجب به 105 مثقال معمولي نقره سكه دار برسد بايد بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده هر چه باقي ماند خمس آن را بدهد.

مسأله 1896

استفاده اي كه از معدن برده، اگر قيمت آن به 105 مثقال نقره سكه دار، يا 15 مثقال طلاي سكه دار نرسد خمس آن در صورتي لازم است كه به تنهايي، يا با منفعتهاي ديگر كسب كار او از مخارج سالش زياد بيايد.

مسأله 1897

در گچ و آهك و گل سرشور و گل سرخ و امثال اينها نيز خمس معدن لازم است.

مسأله 1898

كسي كه از معدن چيزي به دست مي آورد بايد خمس آن را بدهد، چه معدن روي زمين باشد، يا زير آن، در زميني باشد كه ملك او است، يا در جايي باشد كه مالك ندارد.

مسأله 1899

اگر نداند چيزي را كه از معدن بيرون آورده به 105 مثقال نقره سكه دار، يا 15 مثقال طلاي سكه دار مي رسد يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد تحقيق كرده، قيمت آن را معلوم كند.

مسأله 1900

اگر چند نفر، چيزي از معدن بيرون آورند اگر سهم هر كدام آنها به 105 مثقال نقره سكه دار، يا 15 مثقال طلاي سكه دار برسد، بايد پس از كسر كردن مخارجي كه براي سهم هر يك كرده اند خمس باقيمانده آن را بدهند ولي اگر موسسه يا شركتي، به عنوان يك واحد تجاري كار استخراج را انجام دهد مجموع استخراج اگر به قدر نصاب باشد بايد خمس آن داده شود.

مسأله 1901

اگر معدني را كه در ملك ديگري ست بيرون آورد اگر عرفا از توابع ملك او حساب شود آنچه از آن به دست مي آيد، مال صاحب ملك است و چون صاحب ملك براي بيرون آوردن آن خرجي نكرده، بايد خمس تمام آنچه را كه از معدن بيرون آمده بدهد. بخلاف معاد ني كه در اعماق زمين است و عرفا از توابع ملك شخص نيست كه در اين صورت ملك شخص مستخرج مي شود و بايد خمس آن را بدهد..

مسأله 1902

بنا بر احتياط واجب، استخراج معادن بزرگ، كه از توابع ملك شخصي افراد نيست و نيز استفاده از جنگلها و اموال عمومي بايد با اجازه حاكم شرع اسلامي (مجتهد اعلم) باشد.

3 - گنج
مسأله 1903

گنج، مال پنهان شده از دوران قديم در زمين، يا هر مخفي گاه ديگر چون درون درخت كهن، يا كوه، يا ديوار و امثال آن را گويند.

مسأله 1904

اگر انسان در زميني كه ملك كسي نيست گنجي پيدا كند مال خود اوست با اجازه حاكم شرع - و بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1905

نصاب گنج 105 مثقال نقره سكه دار يا 15 مثقال طلاي سكه دار است.

يعني اگر قيمت چيزي را كه از گنج به دست مي آورد به 105 مثقال نقره سكه دار، يا 15 مثقال طلاي سكه دار برسد بايد بعد از كسر كردن مخارجي كه براي آن كرده، خمس باقيمانده آن را بدهد.

مسأله 1906

اگر در زميني كه از ديگري خريده، گنجي پيدا كند و بداند مال كساني كه قبلا مالك آن زمين بوده اند نيست مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد، ولي اگر احتمال دهد كه مال يكي از آنان است بايد به او اطلاع دهد و چنانچه معلوم شود مال او نيست بايد به كسي كه پيش از او مالك زمين بوده اطلاع دهد و به همين ترتيب به تمام كساني كه پيش از او مالك زمين بوده اند خبر دهد و اگر معلوم شود مال هيچ يك از آنان نيست مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد و اگر از اول يقين دارد كه مال اين مالكين نبوده است نيازي به گفتن به آنها نيست.

مسأله 1907

اگر در ظرفهاي متعددي كه در يكجا دفن شده، مالي پيدا كند كه قيمت آنها روي هم 105 مثقال نقره، يا 15 مثقال طلا باشد بايد خمس آن را بدهد. ولي چنانچه در چند جا گنج پيدا كند هر كدام آنها كه قيمتش به اين مقدار برسد خمس آن واجب است و گنجي كه قيمت آن به اين مقدار نرسيده، خمس ندارد.

مسأله 1908

اگر دو نفر، گنجي پيدا كنند كه قيمت سهم هر يك از آنان به 105 مثقال نقره، يا 15 مثقال طلا برسد هر كدام بايد خمس سهم خود را بدهند مگر اينكه به عنوان شركت يا موسسه واحدي استخراج نمايند كه در اين صورت اگر مجموع سهام روي هم به قدر نصاب برسد كفايت مي كند.

مسأله 1909

اگر كسي حيواني را بخرد و در شكم آن مالي پيدا كند چنانچه احتمال دهد كه مال فروشنده است بنا بر احتياط واجب بايد به او خبر دهد و اگر معلوم شود مال او نيست بايد به ترتيب، صاحبان قبلي آن را خبر كند و چنانچه معلوم شود كه مال هيچ يك از آنان نيست مال خود او مي شود و خمس هم ندارد مگر اينكه خريد حيوان جزيي از كسب و كار او باشد كه در اين صورت با سائر منافع سال پس از كسر مخارج زندگي خمس دارد.

4 - مال حلال مخلوط به حرام
مسأله 1910

اگر مال حلال با مال حرام به طوري مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهد و صاحب مال حرام و مقدار آن، هيچ كدام معلوم نباشند بايد خمس تمام مال را بدهد و بعد از دادن خمس، بقيه مال حلال مي شود و بهتر اينست كه اين خمس را به قصد ما في الذمه، اعم از خمس اصطلاحي و صدقه، بپردازد ولي اقوي كفايت قصد خمس اصطلاحي مي باشد.

مسأله 1911

اگر مال حلال با مال حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را بداند ولي صاحب آن را نشناسد و نتواند آن را پيدا كند بايد آن مقدار را به نيت صاحبش صدقه بدهد و بنا بر احتياط واجب از حاكم شرع هم اذن بگيرد.

مسأله 1912

اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند ولي صاحبش را بشناسد بايد رضايت او را به دست آورد و چنانچه صاحب مال راضي نشود، در صورتي كه انسان بداند چيز معيني مال اوست و شك كند كه بيشتر از آن هم مال او هست يا نه، بايد فقط همان را كه يقين دارد مال اوست به او بدهد، ولي اگر به ظلم و روي بي اعتنايي به شرع و قانون مال كسي را غصب كرده و سپس مقدار آن را فراموش كرده و اينك بخواهد توبه كند بايد براي اينكه يقين به انجام وظيفه كند مقدار بيشتر را بدهد.

مسأله 1913

اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد بفهمد كه مقدار حرام بيشتر از خمس بوده، بنا بر احتياط واجب بايد مقداري را كه مي داند از خمس بيشتر بوده، از طرف صاحب آن به اذن حاكم شرع صدقه بدهد.

مسأله 1914

اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد، يا مالي را كه صاحبش را نمي شناسد به نيت او صدقه بدهد و بعداً تصادفا صاحبش پيدا شد بنا بر احتياط واجب بايد به مقدار مالش به او بدهد و صدقه اي كه داده براي خودش حساب مي شود و خمس داده شده را اگر مرجع تقليد يا نماينده او قبول كند به جاي بدهيهاي ديگر خمس او حساب مي شود.

مسأله 1915

اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و مقدار حرام معلوم باشد و انسان بداند كه صاحب آن از چند نفر معين بيرون نيست ولي نتواند بفهمد كيست پس اگر غاصب بوده و به ظلم آن اموال را گرفته بايد همه را راضي نمايد و اگر غاصب نبوده آن مقدار را بين آنان تقسيم نمايد.

5 - جواهراتي كه به واسطه فرو رفتن در دريا به دست مي آيد
مسأله 1916

اگر به واسطه غواصي، يعني فرو رفتن در دريا، لؤلؤ و مرجان يا هر جواهر ديگري كه با فرو رفتن در دريا بيرون مي آيد بيرون آورند، روييدني باشد، يا معدني، چنانچه قيمت آن به 18 نخود طلاي سكه دار برسد بايد بعد از كم كردن مخارجي كه براي بيرون آوردن آن كرده اند خمس باقيمانده را بدهند، چه در يك دفعه آن را از دريا بيرون آورده باشند يا در چند دفعه، آنچه بيرون آمده از يك جنس باشد يا از چند جنس. ولي اگر چند نفر، آن را بيرون آورده باشند هر كدام آنان كه قيمت سهمش به 18 نخود طلا برسد فقط او بايد خمس بدهد مگر اينكه به عنوان شركت و موسسه واحدي اين كار انجام شود كه در اين صورت مجموع حساب مي شود.

مسأله 1917

اگر بدون فرو رفتن در دريا به وسيله آلات و ادوات جواهراتي از درون آب بيرون آورد و قيمت آن به 18 نخود طلا برسد بعد از كسر كردن مخارجي كه براي آن كرده خمس باقيمانده آن واجب است و همچنين است بنا بر احتياط مستحب اگر از روي آب دريا يا كنار دريا جواهراتي بگيرد اقوي اينست كه در اين صورت خمس قوص ندارد ولي با سائر منافع سال روي هم به عنوان منافع كسب و كار خمس دارد.

مسأله 1918

خمس ماهي و حيوانات ديگري كه انسان بدون غواصي و فرو رفتن در دريا مي گيرد در صورتي واجب است كه به تنهايي، يا با منفعتهاي ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد و اگر با فرو رفتن در دريا بگيرد نيز همين حكم را دارد

مسأله 1919

اگر انسان بدون قصد اينكه چيزي از دريا بيرون آورد در دريا فرو رود و اتفاقا جواهري به دستش آيد نيز بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1920

اگر انسان در دريا فرو رود و حيواني را بيرون آورد و در شكم آن، جواهري پيدا كند بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1921

اگر در رودخانه هاي بزرگ، مانند دجله و فرات، فرو رود و جواهري بيرون آورد چنانچه در آن رودخانه، جواهراتي عمل مي آيد بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1922

اگر در آب فرو رود و مقداري عنبر بيرون آورد كه قيمت آن 18 نخود طلاي سكه دار، يا بيشتر باشد بايد خمس آن را بدهد و همچنين است بنا بر احتياط واجب اگر روي آب يا از كنار دريا به دست آورد و قيمت آن به مقدار 18 نخود طلا برسد.

مسأله 1923

كسي كه كسبش غواصي، يا بيرون آوردن معدن است اگر خمس آنها را بدهد و چيزي از مخارج سالش زياد بيايد لازم نيست دو باره خمس آن را بدهد.

مسأله 1924

اگر بچه اي، معدني را بيرون آورد، يا مال حلال مخلوط به حرام داشته باشد، يا گنجي پيدا كند، يا به واسطه فرو رفتن در دريا جواهري بيرون آورد ولي او بايد خمس آنها را بدهد و اگر او ندهد خودش پس از بلوغ بايد بپردازد.

6 - غنيمت
مسأله 1925

اگر مسلمانان به امر امام عَلَيْهِ السَّلَام با كفار جنگ كنند و چيزهايي در جنگ به دست آورند به آنها غنيمت گفته مي شود و مخارجي را كه براي غنيمت كرده اند، مانند مخارج نگهداري و حمل و نقل آن و نيز مقداري را كه امام - عَلَيْهِ السَّلَام - مي خواهد به مصرفي برساند و چيزهايي را كه مخصوص به امام است مانند اموال خالصه رئيس گروه مخالف، بايد از غنيمت كنار بگذارند و خمس بقيه آن را بدهند و در اين زمان نيز اگر جنگ هايي به اذن حاكم شرع انجام شود غنيمت آنها حكم غنيمت زمان امام - عَلَيْهِ السَّلَام - را دارد البته آنچه گفته شد در مورد غنائم منقول مي باشد ولي اراضي كفار ملك همه مسلمانان مي شود و به وسيله حاكم شرع اداره شده صرف مصالح اسلام و مسلمين مي شود و اموال منقولي هم كه مصرف ندارد چون توپ و تانك و هواپيما و … فقط در اختيار حاكم شرع قرار گرفته به اداره ارتش اسلام واگذارده مي شود چنانكه در جنگ هاي داخلي اسلام.

7 - زميني كه كافر ذمي از مسلمان بخرد
مسأله 1926

اگر كافر ذمي، زميني را از مسلمان بخرد، بايد خمس آن را از همان زمين بدهد و اگر پول آن را هم بدهد اشكال ندارد، ولي اگر غير از پول چيز ديگري بدهد بايد به اذن حاكم شرع باشد و نيز اگر خانه و دكان و مانند اينها را از مسلمان بخرد بايد خمس زمين آن را بدهد و در دادن اين خمس قصد قربت لازم نيست؛ بلكه حاكم شرع هم كه خمس را از او مي گيرد لازم نيست قصد قربت نمايد.

مسأله 1927

اگر كافر ذمي، زميني را كه از مسلمان خريده به مسلمان ديگري هم بفروشد، باز بنا بر احتياط كافر ذمي بايد خمس آن را بدهد و همچنين اگر بميرد و مسلماني آن زمين را از او ارث ببرد، خمس آن را از همان زمين، يا از مال ديگرش بايد بدهند.

مسأله 1928

اگر كافر ذمي، موقع خريد زمين شرط كند كه خمس ندهد، يا شرط كند كه فروشنده خمس آن را بدهد شرط او صحيح نيست و بايد خمس را بدهد. ولي اگر شرط كند كه فروشنده مقدار خمس را از طرف او بدهد اشكال ندارد.

مسأله 1929

اگر مسلمان، زميني را به غير خريد و فروش، ملك كافر كند و عوض آن را بگيرد، مثلاً به او صلح نمايد، بنا بر احتياط واجب كافر ذمي بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1930

اگر كافر ذمي، صغير باشد و ولي او برايش زميني بخرد خمس را از ولي طفل مي گيرند و اگر گرفته نشد پس از بلوغ از خودش گرفته مي شود.

مصرف خمس
مسأله 1931

خمس را بايد دو قسمت كنند:

يك قسمت آن، سهم سادات است كه بايد بنا بر اقوي با اذن مجتهد جامع الشرايط به سيد فقير، يا سيد يتيم، يا به سيدي كه در سفر درمانده شده بدهند و در عوض سادات از گرفتن زكات محرومند و يا به خود مجتهد جامع الشرايط بدهند كه به مصارف واقعي آن برساند و اگر سهم سادات از سادات فقير زياد آمد مجتهد جامع الشرايط، آن را به مصارف سهم امام عَلَيْهِ السَّلَام مي رساند و نصف ديگر آن سهم امام عَلَيْهِ السَّلَام است كه در اين زمان بايد به مرجع تقليد خود بدهند يا به مصرفي كه او اجازه مي دهد برسانند و او در مصارفي كه صلاح اسلام و مسلمين است خصوصاً در تعليم و تربيت و تبليغ به مصرف مي رساند.

مسأله 1932

سيد يتيمي كه به او خمس مي دهند بايد فقير باشد.

ولي به سيدي كه در سفر درمانده شده، اگر در وطنش فقير هم نباشد مي شود خمس داد.

مسأله 1933

به سيدي كه در سفر درمانده شده، اگر سفر او سفر معصيت باشد نبايد خمس بدهند مگر اينكه توبه كرده باشد.

مسأله 1934

به سيدي كه عادل نيست مي شود خمس داد. ولي به سيدي كه دوازده امامي نيست، مشكل است خمس بدهند مخصوصاً اگر اصلاً شيعه نباشد.

مسأله 1935

به سيدي كه معصيت كار است اگر خمس دادن، كمك به معصيت او باشد نمي شود خمس داد و به سيدي هم كه آشكارا معصيت مي كند اگر چه دادن خمس، كمك به معصيت او نباشد، بنا بر احتياط واجب نبايد خمس بدهند.

مسأله 1936

اگر كسي بگويد سيدم نمي شود به او خمس داد مگر آنكه دو نفر عادل، سيد بودن او را تصديق كنند، يا در بين مردم به طوري معروف باشد كه انسان يقين يا اطمينان پيدا كند كه سيد است.

مسأله 1937

به كسي كه در شهر خودش مشهور باشد سيد است، اگر چه انسان به سيد بودن او يقين نداشته باشد مي شود خمس داد.

مسأله 1938

كسي كه زنش سيده است نمي تواند خمس مال خود را به او بدهد كه به مصرف مخارج خودش برساند. ولي اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد و نتواند مخارج آنان را بدهد جايز است خمس به آن بدهد كه به مصرف آنان برساند ولي ديگران مي توانند به آن زن خمس بدهند اگر شوهرش مخارجش را نمي دهد - و همينطور است حكم ساير افراد واجب النفقه انسان.

مسأله 1939

به سيد فقيري كه مخارجش بر ديگري واجب است و او نمي تواند مخارج آن سيد را بدهد مي شود خمس داد.

مسأله 1940

احتياط واجب آن است كه بيشتر از مخارج يك سال به يك سيد فقير، خمس ندهند.

مسأله 1941

اگر در شهر انسان سيد مستحقي نباشد و احتمال هم ندهد كه پيدا شود، يا نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن نباشد.

بايد خمس را به شهر ديگري ببرد و به مستحق برساند و احتياط آن است كه مخارج بردن آن را از خمس برندارد گرچه اقوي جواز برداشت مي باشد و اگر خمس از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده، بايد عوض آن را بدهد و اگر كوتاهي نكرده، چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 1942

هرگاه در شهر خودش مستحقي نباشد ولي احتمال دهد كه پيدا شود، اگر چه نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد مي تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكند و تلف شود لازم نيست چيزي بدهد، ولي نمي تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد.

مسأله 1943

اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود باز هم مي تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق برساند. ولي مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد و در صورتي كه خمس از بين برود، اگر چه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد ضامن است.

مسأله 1944

اگر با اذن حاكم شرع، خمس را به شهر ديگر ببرد و در حفظ آن كوتاهي نكند و از بين برود لازم نيست دو باره خمس بدهد و همچنين است اگر به كسي بدهد كه از طرف حاكم شرع وكيل بوده كه خمس را بگيرد و از آن شهر به شهر ديگر ببرد و همينطور اگر براي رساندن بدست مرجع تقليد خود از شهري به شهر ديگر ببرد.

مسأله 1945

اگر خمس را از خود مال ندهد و از جنس ديگر بدهد بايد با رضايت گيرنده خمس باشد و به قيمت واقعي آن جنس حساب كند و چنانچه گرانتر از قيمت حساب كند، اگر چه مستحق به آن قيمت راضي شده باشد بايد مقداري را كه زياد حساب كرده بدهد.

مسأله 1946

كسي كه از مستحق طلبكار است و مي خواهد طلب خود را بابت خمس حساب كند، بنا بر احتياط مستحب خمس را به او بدهد و بعد مستحق بابت بدهي خود به او برگرداند. ولي اين احتياط لازم نيست.

مسأله 1947

مستحق نمي تواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد مگر به مقداري كه طبق شئون خود به طور متعارف از مال شخصي خود نيز مي بخشد.

ولي در ضرورت مثل اينكه شخصي كه خمس بدهكار است نتواند بدهي خود را بدهد و در آينده هم اميدي به امكانات نداشته باشد مستحق مي تواند تا مرز مخارج سال خود را از او بگيرد و مجددا به او ببخشد ليكن به احتياط واجب اگر بعداً تصادفا مال دار شد بايد بدهي خود را بدهد ولي حاكم شرع اگر به عنوان تشويق و يا مصلحت ديگر صلاح بداند مي تواند مقدار از خمس را ببخشد و بايد رعايت وضع خمس دهنده و صاحبان خمي بشود و انتخاب اصلح بشود.

مسأله 1948

اگر خمس را با حاكم شرع يا وكيل او يا سيد (در سهم سادات) دستگردان كند و با موافقت حاكم و … بخواهد در سال بعد بپردازد نمي تواند از منافع سال بعد كسر نمايد پس اگر مثلاً هزار تومان بدهي دارد و در سال بعد دو هزار تومان سود خالص داشته باشد بايد خمس دو هزار تومان بپردازد.

مسأله 1949

لازم نيست به سيد گفته شود كه اين پول خمس است و همان قصد خمس كفايت مي كند.

انفال

مسأله 1950

انفال، يعني اموال عمومي كه در اختيار حكومت عدل اسلاميست و از آنها به نفع عموم استفاده مي شود، عبارت است از:

1 - زمين هاي موات و زمين هايي كه صاحبانش از آنها اعراض و آنها را رها كرده اند.

2 - كوهها، دره ها، جنگلها و نيزارهاي طبيعي.

3 - درياها، ساحل درياها و رودخانه هاي بزرگ.

4 - معادن

5 - اموال ممتاز و پرارزش از غنائم جنگي كه متعلق به شاهان و سران كفار بوده است.

6 - غنيمتهاي جنگي، در صورتي كه جنگ بدون اذن امام و حكومت عدل اسلامي انجام شود.

7 - زميني كه از كفار بدون جنگ در اختيار مسلمين قرار گيرد.

8 - مال كسي كه مي ميرد و وارث ندارد و تفصيل اينها در كتابهاي مفصل فقهي ذكر شده است.

مسأله 1951

احياء برخي انفال مانند زمين هاي موات و جنگلها و غيره با اذن حاكم شرعي موجب ملكيت مي شود چنانكه حاكم شرع مي تواند فقط قرار اجاره با احياء كننده منعقد نمايد و يا فقط اجازه استفاده موقت بدهد و در شرائطي كه حكومت اسلامي نباشد و مرجع تقليد هم در دسترس نيست نيازي به اذن نيست و هر كس احياء نمايد مالك مي شود.

احكام زكات

[برخي احكام]
مسأله 1952

بنا بر مشهور، زكات در نه چيز واجب است:

اول - گندم.

دوم - جو.

سوم - خرما.

چهارم - كشمش.

پنجم - طلا.

ششم - نقره.

هفتم - شتر.

هشتم - گاو.

نهم - گوسفند و اگر كسي مالك يكي از اين نه چيز باشد، با شرايطي كه بعداً گفته مي شود بايد مقداري را كه معين شده به يكي از مصرفهايي كه دستور داده اند - به قصد زكات، قربة الي الله - برساند.

مسأله 1953

سلت كه دانه ايست به نرمي گندم و خاصيت جو دارد و علس كه مثل گندم است و خوراك مردمان صنعا مي باشد زكات ندارد گرچه احتياط آن است كه زكاتشان داده شود.

مسأله 1954

حاكم شرع جامع الشرائط - اعلم فقهاء - مي تواند با رعايت مصالح - با مشورت صاحب نظران - زكات را در چيزهاي ديگر نيز برقرار نمايد و يا از برخي از اين نه چيز عفو و اغماض كند.

شرايط واجب شدن زكات
مسأله 1955

زكات در صورتي واجب مي شود كه مال به مقدار نصاب كه بعداً گفته مي شود برسد و مالك آن، بالغ، عاقل و آزاد باشد و بتواند در آن مال تصرف كند اينها شرائط عمومي زكات است و برخي شرايط ديگر هم كه مربوط به برخي اموال مخصوص است بعداً گفته مي شود.

مسأله 1956

اگر انسان، يازده ماه مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره باشد اول ماه دوازدهم بايد زكات آن را بدهد، هر چند احوط اينست كه تأخير بيندازد تا آخر ماه دوازدهم، يا به قصد قرض بدهد و بعد حساب كند و در هر صورت، اول سال بعد را بايد بعد از تمام شدن ماه دوازدهم حساب نمايد.

مسأله 1957

اگر مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در بين سال بالغ شود ابتدا سال را از اول بلوغ بايد حساب كند.

مسأله 1958

در غلات چهارگانه يك زمان تعلق وجوب زكات داريم و يك زمان و هنگام وجوب پرداخت آن، اما زمان تعلق زكات: زكات گندم و جو وقتي واجب مي شود كه به آنها گندم و جو گفته شود و بنا بر احتياط زكات كشمش و مويز وقتي واجب مي شود كه انگور شود. نه هنگام كشمش و يا مويز شدن، چنانكه غوره شدن هم ميزان نمي باشد و زكات خرما وقتي واجب مي شود كه رنگ آن زرد يا سرخ شود و اگر كسي انگور را به درخت قبل از كشمش و مويز شدن، يا خرما را به درخت قبل از خشك شدن بخرد و به حد نصاب باشد بنا بر احتياط زكات آن را بدهد و اما وقت پرداخت زكات در گندم و جو موقع خرمن شدن و جدا كردن كاه آنها و در خرما و كشمش موقعيست كه خشك شده باشند.

مسأله 1959

اگر موقع واجب شدن زكات گندم و جو و كشمش و خرما يعني وقت تعلق وجوب زكات كه در مسأله پيش گفته شد، صاحب آنها بالغ باشد بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1960

اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در تمام سال ديوانه باشد زكات بر او واجب نيست. ولي اگر در مقدار كمي از سال ديوانه باشد و در آخر سال عاقل گردد چنانچه ديوانگي او به قدري كم باشد كه در نظر مردم صدق مي كند كه در تمام سال عاقل بوده، زكات بر او واجب است.

مسأله 1961

اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در مقداري از سال، مست يا بيهوش شود زكات از او ساقط نمي شود و همچنين است اگر موقع واجب شدن زكات گندم و جو و خرما و كشمش، مست يا بيهوش باشد، ولي اگر در همه سال بيهوش باشد زكات واجب نمي باشد.

مسأله 1962

مالي را كه از انسان غصب كرده اند و نمي تواند در آن تصرف كند زكات ندارد و نيز اگر زراعتي را از او غصب كنند و موقعي كه زكات آن واجب مي شود در دست غاصب باشد، موقعي كه به صاحبش بر مي گردد زكات ندارد، هر چند در اين صورت اداء زكات، احوط است.

مسأله 1963

اگر طلا و نقره يا چيز ديگري را كه زكات آن واجب است قرض كند و يك سال نزد او بماند بايد زكات آن را بدهد و بر كسي كه قرض داده چيزي واجب نيست.

زكات گندم و جو و خرما و كشمش
مسأله 1964

زكات گندم و جو و خرما و كشمش وقتي واجب مي شود كه به مقدار نصاب برسند و نصاب آنها 184275

مثقال صيرفيست كه 288 من تبريز منهاي 45 مثقال مي شود و به حساب كيلو گرم معادل 07 / 789 / 863 كيلوگرم مي باشد يعني حدود 210 گرم كمتر از 864 كيلوگرم.

مسأله 1965

اگر پيش از دادن زكات از انگور و خرما و جو و گندمي كه زكات آنها واجب شده خود و عيالاتش بخورند، يا حتي اگر به فقير نه به عنوان زكات بدهد بايد زكات مقداري را كه مصرف كرده است بدهد

مسأله 1966

اگر بعد از آنكه زكات گندم و جو و خرما و انگور واجب شد مالك آن بميرد بايد مقدار زكات را از مال او بدهند. ولي اگر پيش از واجب شدن زكات بميرد هر يك از ورثه كه سهم او به اندازه نصاب است بايد زكات سهم خود را بدهد.

مسأله 1967

كسي كه از طرف حاكم شرع، مأمور جمع آوري زكات است، موقع خرمن، كه گندم و جو را از كاه جدا مي كنند و بعد از خشك شدن خرما و انگور مي تواند زكات را مطالبه كند و اگر مالك ندهد و چيزي كه زكات آن واجب شده، از بين برود بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1968

اگر بعد از مالك شدن درخت خرما و انگور، يا زراعت گندم و جو، زكات آنها واجب شود، مثلاً خرما در ملك او زرد يا سرخ شود و گندم و جو در ملك او تحقق يابند بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1969

اگر بعد از آنكه زكات گندم و جو و خرما و انگور واجب شد زراعت و درخت را بفروشد بنا بر احتياط واجب فروشنده بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1970

اگر انسان، گندم يا جو يا خرما يا انگور را بخرد و بداند كه فروشنده زكات آن را داده، يا شك كند كه داده يا نه، چيزي بر او واجب نيست و اگر بداند كه زكات آن را نداده، چنانچه حاكم شرع معامله مقداري را كه بايد از بابت زكات داده شود اجازه ندهد معامله آن مقدار باطل است و حاكم شرع مي تواند مقدار زكات را از خريدار بگيرد و اگر معامله مقدار زكات را اجازه دهد، معامله صحيح است و خريدار بايد قيمت آن مقدار را به حاكم شرع بدهد و در صورتي كه قيمت آن مقدار را به فروشنده داده باشد مي تواند از او پس بگيرد و اگر خود فروشنده پس از فروش، زكات را بدهد معامله صحيح مي شود. هر چند احوط آن است از ناحيه حاكم شرع امضاء شود.

مسأله 1971

اگر وزن گندم و جو و خرما و كشمش موقعي كه تر است به 288 من 45 مثقال كم برسد و بعد از خشك شدن كمتر از اين مقدار شود زكات آن واجب نيست.

مسأله 1972

اگر گندم و جو و غوره و خرما را پيش از وقت تعلق زكات مصرف كند اگر چه خشك آنها به اندازه نصاب باشد، زكات آنها واجب نيست.

مسأله 1973

خرمايي كه عادتاً تازه آن را مي خورند و اگر بماند خيلي كم مي شود و يا اصلاً ديگر خرما حساب نمي شود چنانچه مقداري باشد كه خشك آن به 288 من 45 مثقال كم برسد زكات آن واجب است.

مسأله 1974

گندم و جو و خرما و كشمشي كه زكات آنها را داده شده، اگر چند سال هم نزد شخص بماند زكات ندارد.

مسأله 1975

اگر گندم و جو و خرما و انگور از آب باران يا نهر مشروب شود، يا مثل زراعتهاي اطراف رودهاي بزرگ، از رطوبت زمين استفاده كند زكات آن، ده يك است و اگر با دلو و موتور و پمپ و مانند آنها آبياري شود زكات آن بيست يك است و اگر مقداري از باران يا نهر يا رطوبت زمين استفاده كند و به همان مقدار از آبياري با دلو و مانند آن استفاده نمايد، زكات نصف آن، ده يك و زكات نصف ديگر آن، بيست يك مي باشد، يعني از چهل قسمت، سه قسمت آن را بابت زكات بدهند.

مسأله 1976

اگر گندم و جو و خرما و انگور، هم از آب باران يا مانند آن مشروب شود و هم از آب دلو يا مانند آن استفاده كند، چنانچه بارانش به قدري كم باشد كه عرفا بگويند با دلو مثلاً آبياري شده نه باران، زكات آن بيست يك است و اگر بر عكس باشد كه بگويند با آب باران آبياري شده نه دلو مثلاً، زكات آن ده يك است.

مسأله 1977

اگر شك كند كه آبياري با آب باران شده، يا به دلو، بيست يك بر او واجب مي شود.

مسأله 1978

اگر گندم و جو و خرما و انگور با آب باران يا نهر مشروب شود و به آب دلو و مانند آن محتاج نباشد ولي با آب دلو هم آبياري شود و آب دلو به زياد شدن محصول كمك نكند زكات آن، ده يك است و اگر با دلو و مانند آن آبياري شود و به آب نهر يا باران محتاج نباشد ولي با آب نهر يا باران هم مشروب شود و آنها به زياد شدن محصول كمك نكنند زكات آن، بيست يك است.

مسأله 1979

اگر زراعتي را با دلو و مانند آن آبياري كنند و در زميني كه پهلوي آن است زراعتي كنند كه از رطوبت آن زمين استفاده نمايد و محتاج به آبياري نشود زكات زراعتي كه با دلو آبياري شده، بيست يك و زكات زراعتي كه پهلوي آن است، ده يك مي باشد.

مسأله 1980

مخارجي كه براي محصولات در غلات چهار گانه مي شود چه مخارج پيش از تعلق وجوب زكات و چه پس از آن در پرداخت زكات معاف هستند ولي بنا بر احتياط واجب از مقدار نصاب كم نمي شوند يعني اگر پيش از كم كردن مخارج، محصول به قدر نصاب برسد بايد زكات زائد بر مخارج را بدهند.

مسأله 1981

اگر زمين و اسباب زراعت ملك خود او باشد نبايد كرايه آنها را جزء مخارج حساب كند و نيز براي كارهايي كه خودش كرده يا ديگري بي اجرت انجام داده، چيزي از حاصل كسر نمي شود ولي براي كارهايي كه ديگري با اجرت انجام داده همانطور كه در ساير مخارج گفته شد از زكات معاف مي باشند ليكن به احتياط واجب از نصاب كم نمي شوند.

مسأله 1982

اگر درخت انگور يا خرما را بخرد، قيمت آن جزء مخارج نيست ولي اگر خرما يا انگور را پيش از چيدن بخرد، پولي را كه براي آن داده جزء مخارج حساب مي شود.

مسأله 1983

اگر زميني را بخرد و در آن زمين گندم يا جو بكارد، پولي را كه براي خريد زمين داده جزء مخارج حساب نمي شود، ولي اگر زراعت را بخرد پولي را كه براي خريد آن داده جزء مخارج حساب مي كند.

مسأله 1984

كسي كه بدون گاو و چيزهاي ديگري كه براي زراعت لازم است مي تواند بدون دشواري زراعت كند و در محصول هم افت نشود، اگر اينها را بخرد نبايد پولي را كه براي خريد اينها داده حساب نمايد. ولي كسي كه بدون گاو و چيزهاي ديگري كه براي زراعت لازم است نمي تواند زراعت كند، اگر آنها را بخرد و به واسطه زراعت، به كلي از بين بروند يا قيمت آنها كم شود قيمت آنها را مي تواند جزء مخارج حساب كند.

مسأله 1985

اگر انسان در چند شهر كه فصل آنها با يكديگر اختلاف دارد و زراعت و ميوه آنها در يك وقت به دست نمي آيد گندم يا جو يا خرما يا انگور داشته باشد و همه آنها محصول يك سال حساب شود، چنانچه چيزي كه اول مي رسد به اندازه نصاب، يعني 288 من 45 مثقال كم باشد بايد زكات آن را موقعي كه مي رسد بدهد و زكات بقيه را هر وقت به دست مي آيد ادا نمايد و اگر آنچه اول مي رسد به اندازه نصاب نباشد صبر مي كند تا بقيه آن برسد. پس اگر روي هم به مقدار نصاب شود زكات آن، واجب است و اگر به مقدار نصاب نشود زكات آن واجب نيست و اگر از اول يقين دارد كه روي هم به مقدار نصاب مي باشند لازم است زكات محصول اولي را پس از وقت تعلق حكم زكات محصولات بعدي بدهد هر چند هنوز آنها نرسيده باشند.

مسأله 1986

اگر درخت خرما يا انگور در يك سال، دو مرتبه ميوه دهد، چنانچه روي هم به مقدار نصاب باشد، بنا بر احتياط، زكات آن واجب است.

مسأله 1987

اگر مقداري خرما يا انگور تازه دارد كه خشك به آن اندازه نصاب مي شود، چنانچه بخواهد به قصد زكات از تازه آن به قدري به مستحق بدهد كه اگر خشك شود به اندازه زكاتي باشد كه بر او واجب است اشكالي ندارد ليكن احوط تأخير زكات است تا وقت خشك شدن و يا اينكه به قصد قرض بدهد و بعد حساب كند.

مسأله 1988

كسي كه بدهكار است و مالي هم دارد كه زكات آن واجب شده اگر بميرد بايد اول، تمام زكات را از مالي كه زكات آن واجب شده بدهند بعد، قرض او را ادا نمايند.

مسأله 1989

كسي كه بدهكار است و گندم يا جو يا خرما يا انگور هم دارد، اگر پيش از آنكه زكات اينها واجب شود بميرد و ورثه قرض او را از مال ديگر بدهند، هر كدام كه سهمشان به 288 من 45 مثقال كم برسد بايد زكات بدهد و اگر پيش از آنكه زكات اينها واجب شود قرض او را ندهند، چنانچه مال ميت فقط به اندازه بدهي او باشد واجب نيست زكات اينها را بدهند و اگر مال ميت بيشتر از بدهي او باشد در صورتي كه بدهي او به قدريست كه اگر بخواهند ادا نمايند بايد مقداري از گندم و جو و خرما و انگور را هم به طلبكار بدهند، آنچه را به طلبه كار مي دهند زكات ندارد و بقيه، مال ورثه است و هر كدام آنان كه سهمش به اندازه نصاب شود بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1990

اگر گندم و جو و خرما و كشمشي كه زكات آنها واجب شده خوب و بد دارد، بنا بر احتياط واجب بايد زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آنها بدهد و زكات همه را از بد نمي تواند بدهد.

[زكات طلا و نقره]
نصاب طلا
مسأله 1991

طلا دو نصاب دارد:

نصاب اول آن بيست مثقال شرعيست كه هر مثقال آن 18 نخود است.

پس وقتي طلا به بيست مثقال شرعي كه پانزده مثقال معمولي ست برسد، اگر شرايط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد چهل يك آن را كه نه نخود مي شود از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست.

و نصاب دوم آن چهار مثقال شرعيست كه سه مثقال معمولي مي شود. يعني اگر سه مثقال به پانزده مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 18 مثقال را از قرار چهل يك بدهد و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات 15 مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هر چه بالا رود. يعني اگر سه مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود مقداري كه اضافه شده، زكات ندارد.

نصاب نقره
مسأله 1992

نقره، دو نصاب دارد:

نصاب اول آن 105 مثقال معمولي ست كه اگر نقره به 105 مثقال برسد و شرايط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد انسان بايد چهل يك آن را كه 2 مثقال و 15 نخود است از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست.

و نصاب دوم آن 21 مثقال معمولي است.

يعني اگر 21 مثقال به 105 مثقال اضافه شود بايد زكات تمام 126 مثقال را به طوري كه گفته شد بدهد و اگر كمتر از 21 مثقال اضافه شود فقط بايد زكات 105 مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هر چه بالا رود. يعني اگر

21 مثقال اضافه شود بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود مقداري كه اضافه شده و كمتر از 21 مثقال است زكات ندارد. بنا بر اين اگر انسان، چهل يك هر چه طلا و نقره دارد بدهد زكاتي را كه بر او واجب بوده، داده و گاهي هم بيشتر از مقدار واجب داده است.

مثلا كسي كه 110 مثقال نقره دارد اگر چهل يك آن را بدهد زكات 105 مثقال آن را كه واجب بوده داده و مقداري هم براي 5 مثقال آن داده كه واجب نبوده است.

مسأله 1993

كسي كه طلا يا نقره او به اندازه نصاب است، اگر چه زكات آن را داده باشد، تا وقتي از نصاب اول كم نشده، همه ساله بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1994

زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه آن را سكه زده باشند و معامله با آن رواج باشد و اگر سكه حكومت را دارد ليكن معامله ندارد و براي معامله ساخته نشده است مانند سكه بهار آزادي در زمان ما زكات ندارد اگر چه احتياط خوب است و اگر سكه آن ساييده شد يا از بين هم رفته باشد بايد زكات آن را بدهند و اگر معامله با آن سكه در گذشته رواج داشته و فعلا متروك شده، بنا بر احتياط واجب زكات آن را هم بدهند.

مسأله 1995

طلا و نقره سكه داري كه زنها براي زينت به كار مي برند اگر صورت آنها را تغيير دهند كه از رواج معامله بيفتند زكات ندارد والا بنا بر احتياط، زكات آنها را بدهند.

مسأله 1996

كسي كه طلا و نقره دارد اگر هيچ كدام آنها به اندازه نصاب اول نباشد، مثلاً 104 مثقال نقره و 14 مثقال طلا داشته باشد، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1997

چنانكه سابقا گفته شد زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه انسان يازده ماه مالك مقدار نصاب باشد و اگر در بين يازده ماه طلا و نقره او از نصاب اول - شرح نصاب اول گذشت - كمتر شود زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1998

اگر در بين يازده ماه، طلا و نقره اي را كه دارد با طلا يا نقره يا چيز ديگر عوض نمايد، يا آنها را آب كند زكات بر او واجب نيست. ولي اگر براي فرار از دادن زكات اين كارها را بكند احتياط مستحب آن است كه زكات را بدهند.

مسأله 1999

اگر در ماه دوازدهم، طلا و نقره مسكوك را آب كند بايد زكات آنها را بدهد و چنانچه به واسطه آب كردن، وزن يا قيمت آنها كم شود بايد زكاتي را كه پيش از آب كردن بر او واجب بوده بدهد.

مسأله 2000

اگر طلا و نقره اي كه دارد خوب و بد يا عيار كم و زياد داشته باشد مي تواند زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آن بدهد. ولي بهتر است زكات همه آنها را از طلا و نقره خوب بدهد.

مسأله 2001

طلا و نقره اي كه بيشتر از اندازه معمولي، فلز ديگر دارد اگر خالص آن به اندازه نصاب كه مقدار آن گفته شد برسد انسان بايد زكات آن را بدهد و چنانچه شك دارد كه خالص آن به اندازه نصاب هست يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد به وسيله آب كردن، يا از هر راه ديگر خالص آن را معلوم كند.

مسأله 2002

اگر طلا و نقره اي كه دارد به مقدار معمول، فلز ديگر با آن مخلوط باشد نمي تواند زكات آن را از طلا و نقره اي بدهد كه بيشتر از معمول، فلز ديگر دارد. ولي اگر به قدري بدهد كه يقين كند طلا و نقره معمول يا خالصي كه در آن هست از نظر وزن و ارزش به اندازه زكاتي مي باشد كه بر او واجب است اشكال ندارد.

مسأله 2003

سكه بهار آزادي و مشابه آن كه به عنوان پول نقد معمولا رائج در معاملات نمي باشد زكات ندارد.

زكات شتر و گاو و گوسفند
مسأله 2004

زكات شتر و گاو و گوسفند، غير از شرطهايي كه گفته شد، دو شرط ديگر دارد:

اول:

آنكه حيوان بنا بر مشهور در تمام سال، بيكار باشد.

ولي اگر در تمام سال، چند روزي كار كرده باشد به طوري كه حيوان كارگر حساب نشود بنا بر احتياط، زكات آن واجب است، مگر اينكه اين چند روز با تصميم كار براي بعد همراه باشد كه در اين صورت زكات ندارد.

دوم:

آنكه در تمام سال از علف بيابان بچرد. پس اگر تمام سال يا مقداري از آن را از علف چريده شده، يا از زراعتي كه ملك مالك يا ملك كس ديگر است بچرد زكات ندارد. ولي اگر در تمام سال يك روز يا دو روز چنين باشد بنا بر احتياط، زكات آن واجب مي باشد.

مسأله 2005

اگر انسان براي شتر و گاو و گوسفند خود، چراگاهي را كه كسي نكاشته بخرد، يا اجاره كند، يا براي چراندن در آن باج بدهد بايد زكات را بدهد.

نصاب شتر
مسأله 2006

شتر، دوازده نصاب دارد:

اول:

پنج شتر و زكات آن يك گوسفند است و تا شماره شتر به اين مقدار نرسد زكات ندارد.

دوم:

ده شتر و زكات آن، دو گوسفند است.

سوم:

پانزده شتر و زكات آن، سه گوسفند است.

چهارم:

بيست شتر و زكات آن چهار گوسفند است.

پنجم:

بيست و پنج شتر و زكات آن پنج گوسفند است.

ششم:

بيست و شش شتر و زكات آن يك شتر ماده است كه داخل سال دوم شده باشد.

هفتم:

سي و شش شتر و زكات آن، يك شتر ماده است كه داخل سال سوم شده باشد.

هشتم:

چهل و شش شتر و زكات آن، يك شتر ماده است كه داخل سال چهارم شده باشد.

نهم:

شصت و يك شتر و زكات آن، يك شتر ماده است كه داخل سال پنجم شده باشد.

دهم:

هفتاد و شش شتر و زكات آن، دو شتر ماده است كه داخل سال سوم شده باشد.

يازدهم:

نود و يك شتر و زكات آن، دو شتر ماده است كه داخل سال چهارم شده باشد.

دوازدهم:

صد و بيست و يك شتر و بالاتر از آن است كه بايد يا چهل تا چهل تا حساب كند و براي هر چهل تا يك شتري بدهد كه داخل سال سوم شده باشد، يا پنجاه تا پنجاه تا حساب كند و براي هر پنجاه تا يك شتري بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد و يا با چهل و پنجاه حساب كند؛ ولي در هر صورت بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند. يا اگر چيزي باقي مي ماند،

از نه تا بيشتر نباشد.

مثلا اگر 140 شتر دارد بايد براي صدتا، دو شتر كه داخل سال چهارم شده و براي چهل تا، يك شتر كه داخل سال سوم شده بدهد.

مسأله 2007

زكات ما بين دو نصاب، واجب نيست. پس اگر شماره شترهايي كه دارد از نصاب اول كه پنج است بگذرد، تا به نصاب دوم كه ده تاست نرسيده، فقط بايد زكات پنج تاي آن را بدهد و همچنين است در نصابهاي بعد.

مسأله 2008

شتر زكات بايد ماده باشد و اگر ماده ندارد به احتياط واجب ماده بخرد و بدهد مگر اينكه حاكم شرع شتر نر و يا پول ماده را به جاي شتر ماده بپذيرد.

نصاب گاو
مسأله 2009

گاو، دو نصاب دارد:

نصاب اول آن سي تاست كه وقتي شماره گاو به سي رسيد، اگر شرايطي را كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد يك گوساله اي (نر يا ماده) كه داخل سال دوم شده از بابت زكات بدهد.

و نصاب دوم آن چهل تاست و زكات آن، يك گوساله ماده ايست كه داخل سال سوم شده باشد و زكات ما بين سي و چهل، واجب نيست. مثلاً كسي كه سي و نه گاو دارد فقط بايد زكات سي تاي آنها را بدهد و نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد تا به شصت نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد و بعد از آنكه به شصت رسيد، چون دو برابر نصاب اول را دارد، بايد دو گوساله اي كه داخل سال دوم شده بدهد و همچنين هر چه بالا رود بايد يا سي تا سي تا حساب كند، يا چهل تا چهل تا، يا با سي و چهل حساب نمايد و زكات آن را به دستوري كه گفته شد بدهد. ولي بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند، يا اگر چيزي باقي مي ماند از نه تا بيشتر نباشد.

مثلا اگر هفتاد گاو دارد، بايد به حساب سي و چهل حساب كند و براي سي تاي آن، زكات سي تا و براي چهل تاي آن، زكات چهل تا را بدهد. ؛ مگر اينكه رعايت اين جهت ممكن نباشد مثل اينكه پنجاه گاو داشته

باشد كه در اين صورت بايد چهل را مبني قرار دهد گرچه باز هم ده تا زياد مي آيد.

نصاب گوسفند
مسأله 2010

گوسفند، پنج نصاب دارد:

اول:

چهل و زكات آن، يك گوسفند است و تا گوسفند به چهل نرسد زكات ندارد.

دوم:

صدو بيست و يك و زكات آن، دو گوسفند است.

سوم:

دويست و يك و زكات آن، سه گوسفند است.

چهارم:

سيصد و يك و زكات آن، چهار گوسفند است.

پنجم:

چهار صد و بالاتر از آن است كه بايد آنها را صد تا صد تا حساب كند و براي هر صد تاي آنها يك گوسفند بدهد و لازم نيست زكات را از خود گوسفندها بدهد بلكه اگر گوسفند ديگري بدهد، يا مطابق قيمت گوسفند، پول بدهد كافي است؛ ولي اگر بخواهد جنس ديگر بدهد در صورتي بي اشكال است كه براي فقرا بهتر باشد يا حاكم شرع طبق مصلحت آن را بپذيرد.

مسأله 2011

زكات مابين دو نصاب، واجب نيست. پس اگر شماره گوسفندهاي كسي از نصاب اول كه چهل است بيشتر باشد تا به نصاب دوم كه صد و بيست و يك است نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است در نصابهاي بعد.

مسأله 2012

زكات شتر و گاو و گوسفندي كه به مقدار نصاب برسد واجب است، چه همه آنها نر باشند يا ماده، يا بعضي نر باشند و بعضي ماده.

مسأله 2013

در زكات، گاو و گاوميش در شماره، يك جنس حساب مي شود و شتر عربي و غير عربي يك جنس است و همچنين بز و ميش و شيشك در زكات با هم فرق ندارند.

مسأله 2014

بنا بر احتياط اگر بخواهد ميش براي زكات بدهد بايد اقلا داخل سال دوم شده باشد و اگر بز بدهد داخل سال سوم شده باشد.

مسأله 2015

گوسفندي را كه بابت زكات مي دهد لازم نيست بهتر از همه باشد، اگر متوسط از گوسفندهاي او باشد قيمتش هم مختصري از بعضي گوسفندهاي ديگر او كمتر باشد اشكال ندارد. ولي بهتر است گوسفندي را كه قيمت آن از تمام گوسفندهايش بيشتر است بدهد و همچنين است در گاو و شتر.

مسأله 2016

اگر چند نفر با هم شريك باشند هر كدام آنان كه سهمش به نصاب اول رسيده، بايد زكات بدهد و بر كسي كه سهم او كمتر از نصاب اول است زكات واجب نيست.

مسأله 2017

لازم نيست حيوانات يكجا باشند اگر يك نفر در چند جا گاو، يا شتر، يا گوسفند داشته باشد و روي هم به اندازه نصاب باشند بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 2018

اگر گاو و گوسفند و شتري كه دارد مريض و معيوب هم باشند بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 2019

اگر گاو و گوسفند و شتري كه دارد همه مريض يا معيوب يا پير باشند. مي تواند حيوان زكات را از متوسط آنها بدهد و اگر همه سالم و بي عيب و جوان باشند نمي تواند زكات آنها را مريض، يا معيوب، يا پير بدهد؛ بلكه اگر بعضي از آنها سالم و بعضي مريض و دسته اي معيوب و دسته ديگر بي عيب و مقداري پير و مقداري جوان باشند، احتياط واجب آن است كه براي زكات آنها سالم و بي عيب و جوان بدهد.

مسأله 2020

اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم، گاو و گوسفند و شتري را كه دارد با چيز ديگر عوض كند، يا نصابي را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد، مثلاً چهل گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 2021

كسي كه بايد زكات گاو و گوسفند و شتر را بدهد، اگر زكات آنها را از مال ديگرش بدهد، تا وقتي شماره آنها از نصاب كم نشده، همه ساله بايد زكات را بدهد و اگر از خود آنها بدهد و از نصاب اول كمتر شوند زكات، بر او واجب نيست. مثلاً كسي كه چهل گوسفند دارد، اگر از مال ديگرش زكات آنها را بدهد تا وقتي كه گوسفندهاي او از چهل كم نشده، همه ساله بايد يك گوسفند بدهد و اگر از خود آنها بدهد تا وقتي به چهل نرسيده، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 2022

حاكم شرع اسلامي مي تواند زكات را در چيزهاي ديگري هم طبق مصالح مملكتي كه با شوراي اهل تخصص انجام مي دهد وضع كند چنانكه مي تواند زكات برخي چيزهاي ذكر شده گذشته را روي مصالح موقت عفو نمايد.

مصرف زكات
[برخي احكام]
مسأله 2023

انسان مي تواند زكات را در هشت مورد مصرف كند:

اول:

فقير و آن كسيست كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد. كسي كه صنعت، يا ملك، يا سرمايه اي دارد كه مي تواند مخارج سال خود را بگذراند فقير نيست ولي اگر اينها تأمين مخارج ساليانه اش را نكند مي تواند كسري مخارج خود را از زكات بگيرد.

دوم:

مسكين و آن كسيست كه از فقير، سخت تر مي گذراند و كاملاً درمانده و بيچاره شده است.

سوم:

كسي كه از طرف امام عَلَيْهِ السَّلَام يا نايب امام، مأمور است كه زكات را جمع و نگهداري نمايد و به حساب آن رسيدگي كند و آن را به امام عَلَيْهِ السَّلَام يا نائب امام يا فقرا برساند.

چهارم:

كافرهايي كه اگر زكات به آنان بدهند به دين اسلام، مايل مي شوند، يا در جنگ به مسلمانان كمك مي كنند و همچنين مسلماناني كه ايمان آنان ضعيف است و اگر به وسيله زكات از آنان استمالت شود ايمانشان قوي مي شود (درجه ايمانشان به حدي زياد نيست كه در مشكلات پاي برجا باشند).

پنجم:

خريداري بنده ها و آزاد كردن آنان.

ششم:

بدهكاري كه نمي تواند قرض خود را بدهد. به شرط اينكه قرض در معصيت صرف نشده باشد.

هفتم:

سبيل الله، يعني هر كاري كه مانند ساختن مسجد و مدرسه و نشر كتب ديني و اعزام مبلغين و جهاد و دفاع و …، نفع عمومي ديني دارد. يا مثل ساختن جاده و پل و بيمارستان و …، كه نفع دنيوي آن به عموم مسلمانان

مي رسد و خلاصه آنچه براي اسلام و مسلمين نفع داشته باشد به هر نحو كه باشد.

هشتم:

ابن السبيل، يعني مسافري كه در سفر درمانده شده هر چند در وطن خود ثروتمند باشد و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2024

با وجود فقير و مسكين و شناخت آنها بهتر بلكه احتياط مستحب است كه آنها را بر ساير مصارف مقدم بدارند.

مسأله 2025

احتياط واجب آن است كه فقير و مسكين، بيشتر از مخارج سال خود و عيالاتش را از زكات نگيرد و اگر مقداري پول يا جنس دارد فقط به اندازه كسري مخارج يك سالش زكات بگيرد.

مسأله 2026

كسي كه مخارج سالش را داشته، اگر مقداري از آن را مصرف كند و بعد شك كند كه آنچه باقي مانده به اندازه مخارج سال او هست يا نه، نمي تواند زكات بگيرد.

مسأله 2027

همانطور كه قبلاً ذكر شد صنعتگر، يا مالك، يا تاجري كه درآمد او از مخارج سالش كمتر است مي تواند براي كسري مخارجش زكات بگيرد و لازم نيست ابزار كار، يا ملك، يا سرمايه متعارف خود را به مصرف مخارج برساند.

مسأله 2028

فقيري كه خرج سال خود و عيالاتش را ندارد، اگر خانه اي دارد كه ملك اوست و در آن نشسته، يا وسيله سواري دارد، چنانچه بدون اينها نتواند زندگي كند، اگر چه براي حفظ آبرويش باشد، مي تواند زكات بگيرد و همچنين است اثاث خانه و ظرف و لباس تابستاني و زمستاني و چيزهايي كه به آنها احتياج دارد و فقيري كه اينها را ندارد، اگر به اينها احتياج داشته باشد مي تواند از زكات، خريداري نمايد.

مسأله 2029

فقيري كه ياد گرفتن صنعت براي او مشكل نيست، بنا بر احتياط واجب بايد ياد بگيرد و با گرفتن زكات زندگي نكند؛ ولي تا وقتي مشغول ياد گرفتن است مي تواند زكات بگيرد.

مسأله 2030

به كسي كه قبلا فقير بوده و مي گويد فقيرم، اگر چه انسان از گفته او اطمينان پيدا نكند مي شود زكات داد.

مسأله 2031

كسي كه مي گويد فقيرم و قبلا فقير نبوده، يا معلوم نيست فقير بوده يا نه، اگر از ظاهر حالش اطمينان پيدا شود كه فقير است مي شود به او زكات داد.

مسأله 2032

كسي كه بايد زكات بدهد، اگر از فقيري طلبكار باشد مي تواند طلبي را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند به شرط اينكه قرضي را كه گرفته در معصيت صرف نكرده باشد.

مسأله 2033

اگر فقير بميرد و مال او به اندازه قرضش نباشد انسان مي تواند باقيمانده طلبي را كه از او دارد بابت زكات حساب كند و اگر مالش به اندازه قرضش باشد ولي ورثه، قرض او را نمي دهند، يا به جهت ديگر انسان نتواند طلب خود را بگيرد در اين صورت نيز انسان مي تواند طلبي را كه دارد بابت زكات حساب كند هر چند احتياط در ترك است.

مسأله 2034

چيزي را كه انسان بابت زكات به فقير مي دهد لازم نيست به او بگويد كه زكات است؛ بلكه اگر فقير خجالت بكشد بهتر است به طوري كه دروغ نشود به صورت پيشكش بدهد. ولي بايد قصد زكات نمايد.

مسأله 2035

اگر به خيال اينكه كسي فقير است به او زكات بدهد، بعد بفهمد فقير نبوده، يا از روي ندانستن مسأله به كسي كه مي داند فقير نيست زكات بدهد، چنانچه چيزي را كه به او داده باقي باشد بايد از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر از بين رفته باشد، اگر گيرنده خودش را مستحق نمي دانسته و مي دانسته يا احتمال مي داده كه آنچه به او مي دهند زكات است دهنده مي تواند عوض آن را از او بگيرد و به مستحق بدهد چنانكه مي تواند گذشت نموده از مال خودش زكات را بدهد. ولي اگر گيرنده به عنوان ديگري غير عنوان زكات گرفته مثلاً فكر كرده هديه است و دهنده هم تصريح به زكوة نكرده است نمي تواند چيزي از او بگيرد و بايد از مال خودش زكات را به مستحق بدهد.

مسأله 2036

كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد، اگر چه مخارج سال خود را داشته باشد مي تواند براي دادن قرض خود زكات بگيرد.

ولي بايد مالي را كه قرض كرده در معصيت خرج نكرده باشد، يا اگر در معصيت خرج كرده از آن معصيت توبه كرده باشد، كه در اين صورت از سهم فقرا مي شود به او داد و در اين صورت اگر مخارج سال خود را داشته باشد بنا بر احتياط، قرض خود را از موجودي بدهد و براي مخارج، زكات بگيرد.

مسأله 2037

اگر به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد زكات بدهد، بعد بفهمد قرض را در معصيت مصرف كرده، اگر به قصد اداء قرضش زكات را به او داده نمي تواند آن را بابت زكات حساب كند و اگر براي اينكه فقير بوده به او داده است لازم نيست دو باره زكات را بدهد مگر اينكه فقير، متجاهر به فسق باشد كه در اين صورت از نظر فقر هم استحقاق زكات را ندارد.

مسأله 2038

مسافري كه خرجي او تمام شده يا اموالش به سرقت رفته، يا مركبش از كار افتاده، چنانچه سفر او سفر معصيت نباشد و نتواند با قرض كردن، يا فروختن چيزي خود را به مقصد برساند، اگر چه در وطن خود فقير نباشد مي تواند زكات بگيرد.

ولي اگر بتواند در جاي ديگر با قرض كردن، يا فروختن چيزي مخارج سفر خود را فراهم كند، فقط به مقداري كه به آنجا برسد مي تواند زكات بگيرد.

مسأله 2039

مسافري كه در سفر، درمانده شده و زكات گرفته، بعد از آنكه به وطنش رسيد، اگر چيزي از زكات زياد آمده باشد، بنا بر احتياط واجب بايد آن را به حاكم شرع بدهد و بگويد آن چيز، زكات است.

شرايط كساني كه مستحق زكاتند
مسأله 2040

كسي كه زكات مي گيرد بايد شيعه دوازده امامي باشد ولي در سهم سبيل الله و مؤلفه، اين شرط نيست و اگر شيعه بودن كسي ثابت شود و به او زكات بدهد و زكات تلف شود بعد معلوم شود شيعه نبوده، لازم نيست دو باره زكات را بدهد و اگر موجود است بايد از او پس بگيرد و به مستحق واقعي برساند يا دو باره بدهد.

مسأله 2041

اگر طفل يا ديوانه اي، فقير باشد انسان مي تواند به ولي او زكات بدهد، به قصد اينكه آنچه را مي دهد ملك طفل يا ديوانه باشد و ولي هم به همين قصد بگيرد.

مسأله 2042

اگر به ولي طفل و ديوانه، دسترسي ندارد مي تواند با اجازه حاكم شرع، خودش يا به وسيله يك نفر امين، زكات را به مصرف طفل يا ديوانه برساند و بايد موقعي كه زكات به مصرف آنان مي رسد نيت زكات كنند.

مسأله 2043

به فقيري كه گدايي مي كند مي شود زكات داد. ولي به كسي كه زكات را در معصيت مصرف مي كند نمي شود زكات داد.

مسأله 2044

گدايي كردن براي كسي كه نياز ندارد حرام است و پولي كه از اين راه به دست مي آورد - اگر دهندگان به عنوان نيازمند به او مي دهند - ملك او نمي شود و ضامن مي باشد.

ولي اگر نياز ضروري دارد و كسي يا نهاد و ارگان به او نمي رسد، گدايي براي او در ضرورت و به قدر ضرورت اشكالي ندارد، ولي براي دهنده كه وضع او را نمي داند اشكالي ندارد و ثواب صدقه را مي برد.

مسأله 2045

به كسي كه معصيت كبيره را آشكارا به جا مي آورد، احتياط واجب آن است كه زكات ندهند و همچنين است به شارب الخمر هر چند در نهان.

مسأله 2046

به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد، اگر چه مخارج او بر انسان واجب باشد مي شود براي پرداخت بدهي، زكات داد. ولي اگر زن، براي خرجي خودش قرض كرده باشد شوهر نمي تواند بدهي او را از زكات بدهد؛ بلكه اگر كس ديگري هم كه مخارج او بر انسان واجب است براي خرجي خود قرض كند احتياط واجب آن است كه بدهي او را از زكات ندهد.

مسأله 2047

انسان نمي تواند مخارج كساني را كه خرجشان بر او واجب است مانند زن دائمي و اولاد و نوه ها و پدر و مادر و اجداد، از زكات بدهد. ولي اگر مخارج آنان را ندهد ديگران مي توانند به آنان زكات بدهند.

مسأله 2048

اگر انسان به پسرش زكات بدهد كه خرج زن و نوكر و كلفت فقير خود نمايد در صورتي كه پسر خرج و يا اجرت كار آنها را نداشته باشد اشكال ندارد مگر اينكه پسر نياز مبرم به زن و نوكر داشته باشد كه در اين صورت جزء نفقه لازم بر پدر مي باشد و پدر بايد مخارج آنان را از مال خود بدهد.

مسأله 2049

اگر پسر به كتابهاي علمي ديني احتياج داشته باشد پدر مي تواند براي خريدن آنها به او زكات بدهد.

مسأله 2050

پدر مي تواند به پسر فقيرش زكات بدهد كه براي خود، زن بگيرد.

پسر هم مي تواند براي آنكه پدر فقيرش زن بگيرد زكات خود را به او بدهد، مگر اينكه نياز مبرم به زن گرفتن داشته باشند كه در اين صورت بنا بر احتياط مخارج زن گرفتن او را از مال شخصي خود بدهد نه از زكات.

مسأله 2051

به زني كه شوهرش مخارج او را هر چند با اجبار مي دهد، نمي شود زكات داد.

مسأله 2052

زني كه متعه شده اگر فقير باشد، شوهرش و ديگران مي توانند به او زكات بدهند. ولي اگر شوهرش در ضمن عقد شرط كند كه مخارج او را بدهد، يا به جهت ديگري دادن مخارجش بر او واجب باشد، در صورتي كه مخارج آن زن را بدهد يا زن بتواند او را مجبور كند نمي شود به آن زن، زكات داد.

مسأله 2053

زن مي تواند به شوهر فقير خود زكات بدهد، اگر چه شوهر، زكات را صرف مخارج خود آن زن نمايد.

مسأله 2054

سيد مي تواند از سيد زكات بگيرد و نمي تواند از غير سيد زكات بگيرد.

ولي اگر خمس و ساير وجوهات كفايت مخارج او را نكند و از گرفتن زكات ناچار باشد مي تواند از غير سيد نيز زكات بگيرد.

ولي احتياط واجب آن است كه اگر ممكن باشد فقط به مقداري كه براي مخارج روزانه اش ناچار است، بگيرد.

مسأله 2055

به كسي كه معلوم نيست سيد است يا نه، اگر در محل شهرت به سيادت ندارد مي شود زكات داد.

نيت زكات
مسأله 2056

انسان بايد زكات را به قصد قربت، يعني براي انجام فرمان خداوند عالم بدهد و در نيت معين كند كه آنچه را مي دهد زكات مال است، يا زكات فطره. ولي لازم نيست كه مال زكوي را معين كند و مثلاً لازم نيست كه معين كند چيزي را كه مي دهد زكات گندم است يا زكات جو و اگر دو جور يا بيشتر زكات به عهده دارد اگر هم جنس يكي از آنها را داد زكات همان حساب مي شود مگر از باب قيمت باشد و تصريح باين شود و از طرف فقير پذيرفته شود پس كسي كه زكات گوسفند و طلا بر او واجب است اگر يك گوسفند داد زكات گوسفند حساب مي شود.

مسأله 2057

اگر كسي را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، چنانچه وكيل وقتي كه زكات را به فقير مي دهد، از طرف مالك نيت زكات كند كافيست و اگر مالك يا وكيل او بدون قصد قربت زكات را به فقير بدهد و پيش از آنكه آن مال از بين برود خود مالك نيت زكات كند باز هم كافيست و زكات حساب مي شود.

مسائل متفرقه زكات
مسأله 2058

موقعي كه گندم و جو را از كاه جدا مي كنند و موقع خشك شدن خرما و انگور، انسان بايد زكات را به فقير بدهد، يا از مال خود جدا كند و زكات طلا و نقره و گاو و گوسفند و شتر را بعد از تمام شدن ماه يازدهم بايد به فقير بدهد، يا از مال خود به عنوان زكات جدا نمايد و بهتر است كه ضمن اينكه در همان اول ماه دوازدهم فوراً زكات را مي دهد نيت كند كه اگر هم اكنون بايد بدهد زكات باشد و گرنه قرض باشد تا پايان ماه دوازدهم و آنگاه زكات حساب شود و بهر حال زكات را بايد فوراً بدهد ولي اگر منتظر فقير معيني باشد، يا بخواهد به فقيري بدهد كه از جهتي برتري دارد، بنا بر احتياط بايد فعلاً زكات را از مال خود جدا كند و كناري بگذارد تا به مستحق منظور برساند.

مسأله 2059

كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند، اگر ندهد و به واسطه كوتاهي او از بين برود بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2060

كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند، اگر زكات را ندهد و بدون آنكه در نگهداري آن كوتاهي كند از بين برود، چنانچه دادن زكات را به قدري تأخير انداخته كه عرفاً خلاف فوريت است بايد عوض آن را بدهد و اگر به اين مقدار تأخير نينداخته،، در صورتي كه دسترسي به مستحق نداشته چيزي بر او واجب نيست و اگر دسترسي داشته، بنا بر احتياط واجب بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2061

اگر زكات را از خود مال زكاتي كنار بگذارد مي تواند در بقيه آن تصرف كند.

چنانكه اگر از مال ديگرش كنار بگذارد مي تواند در تمام مال تصرف نمايد و بهر حال پس از كنار گذاشتن بايد همان را حفظ كند تا به مستحق آن برساند و نمي تواند آن را با چيز ديگري عوض كند مگر با اجازه حاكم شرع طبق مصلحت.

مسأله 2062

اگر از زكاتي كه كنار گذاشته منفعتي ببرد، مثلاً گوسفندي كه براي زكات گذاشته بره بياورد، مال فقير است.

مسأله 2063

اگر با عين مالي كه براي زكات كنار گذاشته براي خودش تجارت كند صحيح نيست و اگر با اجازه حاكم شرع براي مصلحت زكات تجارت كند تجارت صحيح و نفعش مال زكات است.

مسأله 2064

اگر پيش از آنكه زكات بر او واجب شود، چيزي بابت زكات به فقير بدهد زكات حساب نمي شود و بعد از آنكه زكات بر او واجب شد، اگر چيزي را كه به فقير داده از بين نرفته باشد و آن فقير هم به فقر خود باقي باشد مي تواند چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب كند.

مسأله 2065

فقيري كه مي داند زكات بر انسان واجب نيست، اگر چيزي بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود ضامن است ولي بعداً موقعي كه زكات بر انسان واجب مي شود، اگر آن فقير به فقر خود باقي باشد و مال را در معصيت مصرف نكرده باشد انسان مي تواند قيمت چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب كند ولي اگر فقير نداند هنوز زكات بر انسان واجب نشده و چيزي بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود ضامن نيست و انسان نمي تواند عوض آن را بابت زكات حساب كند.

مسأله 2066

مستحب است زكات گاو و گوسفند و شتر را به فقيرهاي آبرومند بدهد و در دادن زكات، خويشان خود را بر ديگران و اهل علم و كمال را بر غير آنان و كساني را كه اهل سؤال نيستند بر اهل سؤال مقدم بدارد؛ مگر اينكه يك فقير از جهت ديگري رجحان بيشتري داشته باشد كه در اين صورت مستحب است زكات را به او بدهد.

مسأله 2067

بهتر است زكات را آشكارا بدهند چنانكه بهتر است صدقه مستحبي را در نهان بدهند.

مسأله 2068

اگر در شهر كسي كه مي خواهد زكات را بدهد مستحقي نباشد و نتواند زكات را به مصرف ديگري هم كه براي آن معين شده برساند، چنانچه اميد نداشته باشد كه بعداً مستحق پيدا كند بايد زكات را به شهر ديگر ببرد و به مصرف زكات برساند و مخارج بردن به آن شهر به عهده خود او است؛ ولي اگر زكات تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2069

اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود مي تواند زكات را به شهر ديگر ببرد. ولي مخارج بردن به آن شهر را بايد از خودش بدهد و اگر زكات تلف شود ضامن است، مگر آنكه با اجازه حاكم شرع برده باشد.

مسأله 2070

اجرت وزن كردن و پيمانه نمودن گندم و جو و كشمش و خرمايي را كه براي زكات مي دهد با خود اوست.

مسأله 2071

مقداري كه به فقير مي دهند بنا بر احتياط واجب نبايد بيش از مخارج سال او باشد هر چند دفعه ي و يك جا بدهند و احتياط مستحب است كه از 5 درهم يعني 2 مثقال و 15 نخود نقره در زكات نقره و نيم دينار زكات طلا و قيمت اينها در غير طلا و نقره كمتر، نباشد.

مسأله 2072

مكروه است انسان از مستحق درخواست كند زكاتي را كه از او گرفته به او بفروشد.

ولي اگر مستحق بخواهد چيزي را كه گرفته بفروشد از كسي كه زكات را به او داده در خريد آن بر ديگران مقدم است البته به قيمت واقعي آن.

مسأله 2073

اگر شك كند زكاتي را كه بر او واجب بوده داده يا نه، بايد زكات را بدهد، هر چند شك او براي زكات سالهاي پيش باشد.

مسأله 2074

فقير نمي تواند زكات را به كمتر از مقدار آن صلح كند، يا چيزي را گرانتر از قيمت آن بابت زكات قبول نمايد، يا زكات را از مالك بگيرد و به او ببخشد.

مسأله 2075

انسان مي تواند از زكات، قرآن يا هر گونه كتاب ديني بخرد و وقف نمايد، هر چند بر اولاد خود و يا كساني كه خرج آنان بر او واجب است و مي تواند توليت وقف را براي خود يا اولاد خود قرار دهد ولي بهتر است آن را به حاكم شرع بدهد ولي نمي تواند از زكات ملك بخرد و بر اولاد خود و يا بر كساني كه مخارج آنان بر او واجب است وقف نمايد كه عايدي آن را به مصرف مخارج خود برسانند

مسأله 2076

فقير مي تواند زكات را براي رفتن به حج و زيارت و مانند اينها به مصرف برساند ولي اگر به مقدار خرج سالش زكات گرفته باشد، براي زيارت و مانند آن از سهم فقرا نمي تواند زكات بگيرد ولي از سهم سبيل الله مانعي ندارد.

مسأله 2077

اگر مالك، فقيري را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، چنانچه آن فقير احتمال دهد كه قصد مالك اين بوده كه خود آن فقير از زكات بر ندارد نمي تواند چيزي از آن را براي خودش بر دارد و اگر يقين داشته باشد كه قصد مالك اين نبوده، براي خودش هم مي تواند بردارد.

مسأله 2078

اگر فقير، شتر و گاو و گوسفند و طلا و نقره را بابت زكات بگيرد، چنانچه شرطهايي كه براي واجب شدن زكات گفته شد در آنها جمع شود بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 2079

اگر دو نفر در مالي كه زكات آن واجب شده با هم شريك باشند و يكي از آنان زكات قسمت خود را بدهد و بعد مال را تقسيم كنند، چنانچه بداند شريكش زكات سهم خود را نداده، تصرف او در سهم خودش هم اشكال دارد مگر اينكه به اذن شريك يا حاكم شرع زكات آن را بدهد.

مسأله 2080

كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و كفاره و نذر و مانند اينها هم بر او واجب است و قرض هم دارد، چنانچه نتواند همه آنها را بدهد، اگر مالي كه خمس يا زكات آن واجب شده، از بين نرفته باشد بايد خمس و زكات را بدهد و اگر از بين رفته باشد بنا بر احتياط واجب ابتداء حق الناس را بدهد و آنگاه مي تواند خمس يا زكات را بدهد، يا كفاره و نذر و مانند اينها را ادا نمايد و تقسيم لازم نيست و تصميم بگيرد كه بقيه بدهي هايش را بعداً بپردازد ولي اگر از طرف حاكم شرع حكم افلاس و حجر او صادر شده باشد بايد تقسيم شود.

مسأله 2081

كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و نذر و مانند اينها هم بر او واجب است و قرض هم دارد، اگر بميرد و مال او براي همه آنها كافي نباشد، چنانچه مالي كه خمس و زكات آن واجب شده از بين نرفته باشد بايد خمس يا زكات را بدهند و بقيه مال او را به چيزهاي ديگري كه بر او واجب است قسمت كنند و اگر مالي كه خمس و زكات آن واجب شده از بين رفته باشد بايد مال او را به خمس و زكات و قرض و نذر و مانند اينها قسمت نمايند. مثلاً اگر چهل تومان خمس بر او واجب است و بيست تومان به كسي بدهكار است و همه مال او سي تومان است بايد بيست تومان بابت خمس و ده تومان به دين او بدهند.

مسأله 2082

كسي كه مشغول تحصيل علم است و اگر تحصيل نكند مي تواند براي معاش خود كسب كند، چنانچه تحصيل آن علم، واجب يا مستحب باشد مي شود به او زكات داد و اگر تحصيل آن علم، واجب يا مستحب نباشد زكات دادن به او اشكال دارد.

زكات فطره
[برخي احكام]
مسأله 2083

كسي كه موقع غروب شب عيد فطر، بالغ و عاقل و بهوش و غني است بايد براي خودش و كساني كه نان خور او هستند، هر نفري يك صاع كه تقريباً سه كيلوست گندم يا جو يا خرما يا كشمش يا برنج يا ذرت و مانند اينها به مستحق بدهد و اگر پول يكي از اينها را هم بدهد كافيست و بنا بر احتياط، فطره را از آنچه قوت متعارف در شهر اوست بدهد و بهتر است از آنچه قوت معمولي خود او و خانواده اوست بدهد.

مسأله 2084

كسي كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسبي هم ندارد كه بتواند مخارج سال خود و عيالاتش را بگذراند فقير است و دادن زكات فطره بر او واجب نيست.

مسأله 2085

انسان بايد فطره كساني را كه در غروب شب عيد فطر نان خور او حساب مي شوند بدهد، كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، دادن خرج آنان بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر.

مسأله 2086

اگر كسي را كه نان خور اوست و در شهر ديگر است وكيل كند كه از مال او فطره خود را بدهد، چنانچه اطمينان داشته باشد كه فطره را مي دهد كفايت مي كند.

مسأله 2087

فطره مهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر با رضايت صاحبخانه وارد شده و نان خور او حساب مي شود بر او واجب است.

مسأله 2088

فطره مهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر بدون رضايت صاحبخانه وارد مي شود و مدتي نزد او مي ماند، بنا بر احتياط مستحب است و همچنين است فطره كسي كه انسان را مجبور كرده است كه خرجي او را بدهد و لازم است كه خود آن شخص اگر واجد شرايط است فطره خود را بدهد.

مسأله 2089

فطره مهماني كه بعد از غروب شب عيد فطر وارد مي شود بر صاحبخانه واجب نيست. ولي اگر پيش از غروب، او را دعوت كرده باشد و در خانه او افطار كند، بنا بر احتياط مستحب هر دو زكات فطره را بدهند. گرچه ظاهرا بر هيچ كدام واجب نمي باشد.

مسأله 2090

اگر كسي موقع غروب شب عيد فطر، ديوانه يا بيهوش باشد زكات فطره بر او واجب نيست ولي در شخص بيهوشي كه بعد از غروب فوراً به هوش مي آيد احتياط استحبابي دادن فطره است.

مسأله 2091

اگر پيش از غروب بچه بالغ شود، يا ديوانه عاقل گردد، يا فقير غني شود، در صورتي كه شرايط ديگر را دارا باشد بايد زكات فطره را بدهد.

مسأله 2092

كسي كه موقع غروب شب عيد فطر، زكات فطره بر او واجب نيست، اگر تا پيش از ظهر روز عيد شرايط ديگر در او پيدا شود بهتر است زكات فطره را بدهد.

مسأله 2093

كافري كه بعد از غروب شب عيد فطر، مسلمان شده فطره بر او واجب نيست.

مسأله 2094

كسي كه فقير است و فطره بر او واجب نيست اگر فقط به اندازه يك صاع كه تقريباً سه كيلوست گندم و مانند آن دارد مستحب است زكات فطره را بدهد و چنانچه عيالاتي داشته باشد و بخواهد فطره آنها را هم بدهد مي تواند به قصد فطره، آن يك صاع را به يكي از عيالاتش بدهد و او هم به همين قصد به ديگري بدهد و همچنين تا به نفر آخر برسد و بهتر است نفر آخر چيزي را كه مي گيرد به كسي بدهد كه از خودشان نباشد و اگر يكي از آنها صغير باشد ولي او به جاي او مي گيرد و احتياط واجب آن است چيزي را كه براي صغير گرفته به كسي ندهد.

مسأله 2095

اگر بعد از غروب شب عيد فطر، بچه دار شود، يا كسي نان خور او حساب شود واجب نيست فطره او را بدهد، اگر چه بهتر است فطره كساني را كه بعد از غروب تا پيش از ظهر روز عيد نان خور او حساب مي شوند بدهد.

مسأله 2096

اگر انسان نان خور كسي باشد و پيش از غروب، نان خور كس ديگر شود فطره او بر كسي كه نان خور او شده واجب است.

مثلا اگر دختر پيش از غروب به خانه شوهر رود شوهرش بايد فطره او را بدهد.

مسأله 2097

كسي كه ديگري بايد فطره او را بدهد واجب نيست فطره خود را بدهد.

مسأله 2098

اگر فطره انسان بر كسي واجب باشد و او فطره را ندهد، بر خود انسان واجب نمي شود. ولي اگر شخص غني، نان خور فقير باشد احتياط واجب آن است كه غني فطره خود را بدهد.

مسأله 2099

اگر كسي كه فطره او بر ديگري واجب است خودش فطره را بدهد از كسي كه فطره بر او واجب شده ساقط نمي شود، مگر اينكه به اذن او يا تبرعاً از طرف او باشد و در حقيقت تكليف او را به نيابت انجام دهد.

مسأله 2100

زني كه شوهرش مخارج او را نمي دهد، چنانچه نان خور كس ديگر باشد فطره اش بر آن كس واجب است و اگر نان خور كس ديگر نيست، در صورتي كه فقير نباشد بايد فطره خود را بدهد.

مسأله 2101

كسي كه سيد نيست نمي تواند به سيد فطره بدهد. حتي اگر سيدي نان خور او باشد نمي تواند فطره او را به سيد ديگر بدهد.

مسأله 2102

فطره طفلي كه از مادر يا دايه شير مي خورد، بر كسيست كه مخارج مادر يا دايه را مي دهد. ولي اگر طفل مالي دارد مادر يا دايه مخارج خود را از مال طفل بر مي دارند فطره طفل بر كسي واجب نيست.

مسأله 2103

انسان اگر چه مخارج عيالاتش را از مال حرام بدهد، بايد فطره آنان را از مال حلال بدهد.

مسأله 2104

اگر انسان كسي را اجير نمايد و شرط كند كه مخارج او را بدهد در صورتي كه به شرط خود عمل كند و نان خور او حساب شود بايد فطره او را هم بدهد.

مسأله 2105

اگر كسي بعد از غروب شب عيد فطر بميرد بايد فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند. ولي اگر پيش از غروب بميرد واجب نيست فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند.

مصرف زكات فطره
مسأله 2106

احتياط واجب آن است كه زكات فطره را فقط به فقرا و مساكين شيعه اثني عشري بدهند براي خوراك و لباس و سائر احتياجات شان يا به عنوان سرمايه كار براي تأمين زندگيشان، ليكن بهر حال بيش از مخارج زندگي يك سالشان نمي توان داد چنانكه تاسيس كارخانجات از پول زكات فطره براي تحصيل درآمد و خرج ان در مصارف خيريه حتي در زندگي فقرا، احتياط واجب آن است كه جائز نمي باشد.

مسأله 2107

اگر طفل شيعه اي فقير باشد، انسان مي تواند فطره را با اجازه ولي شرعي به مصرف او برساند، يا به قصد تمليك طفل به ولي طفل، بدهد.

مسأله 2108

فقيري كه فطره به او مي دهند لازم نيست عادل باشد.

ولي احتياط واجب آن است كه به شرابخوار و كسي كه آشكارا معصيت كبيره مي كند فطره ندهند.

مسأله 2109

به كسي كه فطره را در معصيت مصرف مي كند نبايد فطره بدهند.

مسأله 2110

احتياط واجب آن است كه به يك فقير بيشتر از مخارج سالش و كمتر از يك صاع كه تقريباً سه كيلوست فطره ندهند و همچنين يك سر فطره را به يك نفر بدهند و تقسيم نكنند.

مثلا به يك فقير، يك سر و يا يك سرو نيم ندهند؛ بلكه يا يك سر بدهند يا دو سر.

مسأله 2111

اگر از جنسي كه قيمتش دو برابر قيمت معمولي آن است، مثلاً از گندمي كه قيمت آن دو برابر قيمت گندم معمولي است، نصف صاع كه معناي آن در مسأله پيش گفته شد بدهد كافي نيست. ولي اگر آن را به قصد قيمت فطره بدهد و با فقير توافق شود اشكال ندارد.

مسأله 2112

انسان نمي تواند نصف صاع را از يك جنس مثلاً گندم و نصف ديگر آن را از جنس ديگر، مثلاً جو بدهد. ولي اگر آن را به قصد قيمت فطره بدهد و با فقير توافق شود اشكال ندارد.

مسأله 2113

مستحب است در دادن زكات فطره، خويشان فقير خود را بر ديگران مقدم دارد و بعد همسايگان فقير را و همچنين مستحب است اهل علم فقير را بر غير اهل علم مقدم بدارد. ولي اگر ديگران از جهتي برتري داشته باشند مستحب است آنها را مقدم بدارد.

مسأله 2114

اگر انسان به خيال اينكه كسي فقير است به او فطره بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده، چنانچه مالي را كه به او داده از بين نرفته باشد، بايد پس بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نتواند بگيرد بايد از مال خودش فطره را بدهد و اگر از بين رفته باشد در صورتي كه گيرنده فطره خود را مستحق نمي دانسته و مي دانسته يا احتمال مي داده آنچه را گرفته فطره است بايد عوض آن را بدهد، والا دادن عوض بر او واجب نيست و انسان بايد دو باره فطره را بدهد.

مسأله 2115

اگر كسي بگويد فقيرم، نمي شود به او فطره داد، مگر آنكه اطمينان پيدا كند كه فقير است، يا انسان بداند كه قبلا فقير بوده است.

مسائل متفرقه زكات فطره
مسأله 2116

انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت، يعني براي انجام فرمان خداوند بدهد و موقعي كه آن را مي دهد نيت دادن فطره نمايد.

مسأله 2117

اگر پيش از ماه رمضان فطره را بدهد صحيح نيست و احتياط آن است كه در ماه رمضان هم فطره را ندهد. ولي اگر پيش از رمضان يا در ماه رمضان به فقير قرض بدهد و بعد از آنكه فطره بر او واجب شد، طلب خود را بابت فطره حساب كند مانعي ندارد.

مسأله 2118

گندم يا چيز ديگري را كه براي فطره مي دهد بايد به جنس ديگر، يا خاك مخلوط نباشد يا اگر مخلوط است چيزي كه مخلوط شده به قدر معمول يا به قدري كم باشد كه قابل اعتنا نباشد و اگر بيش از اين مقدار باشد در صورتي صحيح است كه خالص آن به يك صاع برسد. ولي اگر مثلاً يك صاع گندم به چندين من خاك مخلوط باشد كه خالص كردن آن خرج يا كار بيشتر از متعارف دارد، دادن آن كافي نيست.

مسأله 2119

اگر فطره را از چيز معيوب بدهد بنا بر احتياط واجب كافي نيست. ولي اگر جايي باشد كه خوراك غالب آنها معيوب است اشكال ندارد.

مسأله 2120

كسي كه فطره چند نفر را مي دهد لازم نيست همه را از يك جنس بدهد و اگر مثلاً فطره بعضي را گندم و فطره بعض ديگر را جو بدهد كافي است.

مسأله 2121

كسي كه نماز عيد فطر مي خواند بنا بر احتياط واجب بايد فطره را پيش از نماز عيد فطر بدهد و اگر مستحق آن موجود نيست آن را جدا نمايد. ولي اگر نماز عيد نمي خواند مي تواند دادن فطره را تا ظهر تأخير بيندازد.

مسأله 2122

اگر به نيت فطره، مقداري از مال خود را كنار بگذارد و تا ظهر روز عيد به مستحق ندهد، احتياط واجب آن است كه هر وقت آن را مي دهد فقط نيت فطره نمايد و نيت ادا و قضا نكند.

مسأله 2123

اگر موقعي كه دادن زكات فطره واجب است فطره را ندهد و كنار هم نگذارد، احتياط واجب آن است كه بعداً بدون اينكه نيت ادا و قضا كند فطره را بدهد.

مسأله 2124

اگر فطره را كنار بگذارد نمي تواند آن را براي خودش بردارد و مال ديگري را براي فطره بگذارد.

مسأله 2125

اگر انسان مالي داشته باشد كه قيمتش از فطره بيشتر است، چنانچه بخواهد مقداري از آن مال براي فطره باشد.

فقط با توافق فقير به عنوان قيمت فطره و در اختيار او قرار دادن ممكن است.

مسأله 2126

اگر مالي را كه براي فطره كنار گذاشته از بين برود، چنانچه دسترسي به فقير داشته و دادن فطره را تأخير انداخته است بايد عوض آن را بدهد و اگر دسترسي به فقير نداشته ضامن نيست؛ مگر آنكه در نگهداري آن كوتاهي كرده باشد.

مسأله 2127

اگر در محل خودش مستحق پيدا شود، احتياط واجب آن است كه فطره را به جاي ديگر نبرد و اگر به جاي ديگر ببرد و تلف شود بايد عوض آن را بدهد.

احكام حج

مسأله 2128

حج: زيارت كردن خانه خدا و انجام اعمالي كه مناسك حج ناميده مي شود و در تمام عمر بر كسي كه اين شرايط را دارا باشد يك مرتبه واجب مي شود:

اول:

آنكه بالغ باشد.

دوم:

آنكه عاقل باشد.

سوم:

آنكه - اگر در جايي خداي نخواسته هنوز نظام برده داري باشد - برده شخص ديگري نباشد

چهارم:

به واسطه رفتن به حج مجبور نشود كه كار حرامي را كه اهميتش در شرع از حج بيشتر است انجام دهد، يا عمل واجبي را كه از حج مهمتر است ترك نمايد.

پنجم:

آنكه مستطيع باشد و استطاعت به چند چيز حاصل مي شود.

1 - داشتن توشه راه و چيزهايي را كه بر حسب حالش در سفر به آن محتاج است و همينطور وسيله راه يا مالي كه بتواند به وسيله ان اين چيزها را تهيه كند.

2 - سلامت مزاج و توانايي آن را داشته باشد كه بتواند مكه رود و حج را به جا آورد.

3 - در راه مانعي از رفتن نباشد و اگر راه بسته باشد، يا انسان بترسد كه در راه، جان يا عرض او صدمه ببيند، يا مال او را ببرند حج بر او واجب نيست. ولي اگر از راه ديگري بتواند برود، اگر چه دور تر باشد در صورتي كه مشقت زياد نداشته باشد بايد از آن راه برود.

4 - به قدر به جا آوردن اعمال حج وقت داشته باشد.

5 - مخارج كساني را كه خرجي آنان شرعاً يا عرفاً بر او لازم است،

مثل زن و بچه و كارگر و خدمتكار و …، داشته باشد.

6 - در اثر رفتن به حج كسب و كار و يا درآمد ملك و يا هر راه ديگري را كه براي ادامه معاش خود دارد از دست ندهد.

مسأله 2129

كسي كه در راه حج براي خدمات مادي يا معنوي، چون رانندگي و خبرنگاري و خدمات ديگر يا به عنوان روحاني كاروان يا ناظر يا پزشك يا پرستار و امثال اينهاست خدام مي شود و مي تواند با انجام كارش بدون زحمت و دشواري فوق العاده اي حج انجام دهد، پس از پذيرفتن اين قبيل خدمات، حج بر او واجب مي شود.

مسأله 2130

كسي كه بدون خانه ملكي رفع احتياجش نمي شود و بدون داشتن آن به مشقت مي افتد وقتي حج بر او واجب است كه خانه يا پول آن را هم داشته باشد.

مسأله 2131

زني كه مي تواند مكه برود، اگر بعد از برگشتن از خودش مال نداشته باشد و شوهرش هم مثلاً فقير باشد و خرجي او را ندهد و ناچار شود كه به سختي زندگي كند، حج بر او واجب نيست، ولي اگر شوهرش تمكن دارد و مخارج او را مي دهد با داشتن خرج رفتن و برگشتن مستطيع مي شود.

مسأله 2132

اگر كسي توشه راه و مركب سواري نداشته باشد و ديگري به او بگويد:

حج برو من خرج تو و عيالات تو را در موقعي كه در سفر حج هستي مي دهم، در صورتي كه اطمينان داشته باشد كه خرج او را مي دهد حج بر او واجب مي شود و در اين صورت معتبر نيست كه بعد از برگشتن، محل درآمدي داشته باشد و همچنين اگر مقدار مخارج را در اختيارش قرار بدهند ولي ملك او نكنند اگر اطمينان داشته باشد كه از او پس نمي گيرند واجب است حج برود.

مسأله 2133

اگر خرجي رفتن و برگشتن و خرجي عيالات كسي را در مدتي كه مكه مي رود و برمي گردد به او ببخشند و با او شرط كنند كه حج كند، اگر چه قرض داشته باشد و در موقع برگشتن هم مالي كه بتواند با آن زندگي كند نداشته باشد بايد قبول نمايد و حج بر او واجب مي شود مگر اينكه قبول بخشش براي او مستلزم ذلت و خواري باشد.

مسأله 2134

اگر مقداري مال كه براي حج كافيست به كسي بدهند و با او شرط كنند كه در راه مكه خدمت كسي كه مال را داده بنمايد قبول بر او لازم نيست و حج بر او واجب نمي شود مگر اينكه خدمت كردن براي او عادي باشد و شغل معمولي او نيز مناسب خدمت باشد كه در اين صورت بنا بر احتياط واجب قبول اين كار لازم است و پس از قبول مستطيع مي شود.

مسأله 2135

اگر مقداري مال به كسي بدهند و حج بر او واجب شود، چنانچه حج نمايد، هر چند بعداً مالي از خود پيدا كند ديگر حج بر او واجب نيست.

مسأله 2136

اگر براي تجارت، مثلاً تا جده برود و مالي به دست آورد كه اگر بخواهد از آنجا به مكه رود بتواند و ساير شرايط را هم دارا باشد بايد از آنجا حج كند و در صورتي كه حج نمايد، اگر چه بعداً مالي پيدا كند كه بتواند از وطن خود به مكه رود ديگر حج بر او واجب نيست.

مسأله 2137

اگر انسان، اجير شود كه از طرف كس ديگر حج كند، چنانچه خودش نتواند برود و بخواهد ديگري را بفرستد بايد از كسي كه او را اجير كرده اجازه بگيرد.

مسأله 2138

اگر كسي مستطيع شود و مكه نرود و فقير شود، بايد اگر چه به زحمت باشد بعداً حج كند حتي به اين صورت كه كسي او را براي حج اجير كند بايد به مكه رود و حج كسي را كه براي او اجير شده به جا آورد و تا سال بعد در مكه بماند و براي خود حج نمايد. ولي اگر ممكن باشد كه اجير شود و اجرت را نقد بگيرد و كسي كه او را اجير كرده راضي شود كه حج او در سال بعد به جا آورده شود، بايد سال اول براي خود و سال بعد براي كسي كه اجير شده حج نمايد.

مسأله 2139

اگر در سال اولي كه مستطيع شده بدون كوتاهي و تأخير به مكه رود و در وقت معيني كه دستور داده اند به عرفات و مشعرالحرام نرسد، چنانچه در سالهاي بعد مستطيع نباشد حج بر او واجب نيست. ولي اگر از سالهاي پيش مستطيع بوده و نرفته، اگر چه به زحمت زياد باشد بايد حج كند.

مسأله 2140

اگر در سال اولي كه مستطيع شده با وجود توانايي حج نكند و بعد به واسطه پيري يا مرض و ناتواني نتواند حج نمايد و نا اميد باشد از اينكه بعداً خودش حج كند، بايد ديگري را از طرف خود بفرستد؛ بلكه اگر در همان سال اولي كه به قدر رفتن حج مال پيدا كرده، ناتوان بوده به واسطه پيري يا مرض يا ناتواني يا عذر ديگر نتواند حج كند و مأيوس است كه بعداً خودش بتواند به حج برود، احتياط واجب آن است كسي را از طرف خود بفرستد كه حج نمايد و در نيابت جائز است زن و مرد از يك ديگر نيابت كنند و همچنين جايز است صروره يعني كسي را كه تا حال حج به جا نياورده نائب بگيرند.

مسأله 2141

كسي كه از طرف ديگري براي حج اجير شده، بايد طواف نساء را از طرف او به جا آورد و اگر به جا نياورد، زن بر خود اجير حرام مي شود.

مسأله 2142

اگر طواف نساء را درست به جا نياورد يا فراموش كند.

چنانچه بعد از چند روز يادش بيايد و از بين راه برگردد و به جا آورد صحيح است و اگر نتواند برگردد نائب بگيرد تا به جاي او انجام دهد.

احكام دفاع

[برخي احكام]
مسأله 2143

اگر دشمن بر بلاد مسلمانان و مرزهاي آنها هجوم آورد بر جميع مسلمانان، دفاع از آن و دفع دشمن به هر وسيله ممكن واجب است و در اين امر، احتياج به اذن حاكم شرع نيست. چنانكه ايادي بظاهر مسلمان دشمن نيز اگر هجوم آورند همين حكم را دارد و اگر هجوم نشده ليكن خوف هجوم و استيلاء آنان باشد واجب است مرزهاي دفاعي خود را تقويت نموده آماده دفع دشمن شوند.

مسأله 2144

اگر در داخل ممالك اسلامي طرحها و نقشه هايي از طرف اجانب كشيده شده باشد و خوف آن باشد كه اجانب بر ممالك اسلامي تسلط پيدا كنند بر مسلمانان واجب است كه به هر وسيله ممكن، نقشه آنان را به هم بزنند و از توسعه نفوذ آنان جلوگيري كنند.

مسأله 2145

اگر در روابط سياسي بين دولتهاي اسلامي و دول اجانب، خوف آن باشد كه اجانب بر ممالك اسلامي، تسلط پيدا كنند اگر چه تسلط سياسي و اقتصادي باشد بر مسلمانان لازم است كه با اين نحو روابط مخالفت كنند و دولتهاي اسلامي را به قطع اين گونه روابط ملزم نمايند.

مسأله 2146

اگر عقد رابطه سياسي يا تجاري بين يكي از دول اسلامي با اجانب، مخالف مصلحت اسلام و مسلمانان باشد اين گونه رابطه جايز نيست و اگر دولتي اقدام به آن نمود، بر ساير دول اسلامي واجب است آن را به هر نحو كه ممكن است به قطع رابطه ملزم نمايند.

مسأله 2147

اگر بعضي از رؤسا يا ديگر افراد مؤثر حكومتي در ممالك اسلامي موجب بسط نفوذ سياسي يا اقتصادي يا نظامي اجانب شوند كه مخالف مصالح اسلام و مسلمانان است، به واسطه اين خيانت، از مقامي كه دارند - هر مقامي باشد - خود به خود منعزل مي شوند و بر مسلمانان لازم است به هر نحو ممكن آنان را با رعايت موازين شرعيه مجازات نمايند.

مسأله 2148

روابط تجاري و سياسي با دول ظالم و غاصب اراضي مسلمين از قبيل دولت اسرائيل، جايز نيست و بر مسلمانان لازم است كه به هر نحو ممكن با اين گونه روابط مخالفت كنند و بازرگاناني كه با اسرائيل و عمال اسرائيل روابط تجاري دارند، خائن به اسلام و مسلمانان هستند و عمل آنان كمك به هدم اسلام است و بر مسلمانان لازم است با اين جنايتكاران، چه دولتها و چه تجار، قطع رابطه كنند و آنان را به توبه و ترك روابط با اين نحو دولتها ملزم نمايند.

دفاع از حقوق شخصي
مسأله 2149

اگر كسي به خود انسان، يا ناموس، يا خويشان و بستگان انسان، يا به مسلماني ديگر به قصد كشتن يا تجاوز، هجوم آورد بر انسان واجب است به هر نحو كه ممكن است دفاع كند هر چند منجر به كشتن مهاجم شود. ولي بايد سعي كند تا وقتي كه راه خفيفتر ميسر است دست به كار شديد و خشن نزند.

مسأله 2150

اگر انسان نتواند به تنهايي از جان و ناموس خود دفاع كند واجب است از ديگران كمك بگيرد هر چند از ظلمه باشند.

مسأله 2151

اگر دزدي به قصد بردن مال انسان، يا بستگان او هجوم آورد انسان حق دارد دفاع كند هر چند منجر به كشتن مهاجم شود، با رعايت مراتب دفاع از خفيفتر تا خشن.

مسأله 2152

اگر با رعايت مراتب دفاع، به طرف، خسارت مالي يا نقص عضو وارد شود، يا كشته شود انسان ضامن نيست. ولي اگر درجات خفيفتر ميسر بود و با اين حال انسان عمداً به سراغ مراحل بالاتر و شديدتر برود، بنا بر احتياط، ضامن است.

مسأله 2153

اگر از طرف مهاجم، خسارت مالي، يا جاني، يا نقض عضو به انسان وارد شد شخص مهاجم ضامن است.

مسأله 2154

اگر انسان بر دزد يا شخص مهاجم پيروز شد و او را كاملاً در اختيار خود گرفت حق ندارد بي جهت او را بزند يا مجروح كند يا بكشد، بلكه تعزير او با حاكم شرع است.

مسأله 2155

اگر انسان مرد اجنبي را با همسر خود، يا دختر يا خويشان خود بيابد در حالي كه قصد تجاوز دارد بايد به هر نحو شده دفاع نمايد هر چند منجر به كشتن او شود؛ بلكه واجب است انسان از ناموس مسلمانان ديگر هم دفاع نمايد، ولي اگر با امكان مرتبه خفيف تر دست به كار شديدتر بزند بنا بر احتياط ضامن است؛ ولي رعايت مراتب در صورتي لازم است كه فرصت از دست نرود، اگر با رعايت مراتب خوف از دست رفتن فرصت و غلبه مهاجم باشد ديگر مراعات مراتب لازم نيست.

مسأله 2156

بنا بر مشهور، اگر كسي ببيند مردي با همسر او زنا مي كند و دانست كه زن با رضايت خود تسليم او شده مي تواند هر دو را بكشد و بين خود و خدا نه گناه دارد و نه ضامن است؛ ولي بايد بتواند نزد حاكم شرع ثابت كند وگرنه حاكم شرع حكم به قصاص مي كند و در هر حال، زن اگر زنا دهد بر شوهر خود حرام نمي شود.

مسأله 2157

اگر كسي به منظور اطلاع بر ناموس و اسرار مردم، به طور عادي يا با دوربين به درون خانه آنان نگاه كند واجب است او را منع كنند و اگر دست برنداشت به هر نحو شده جلوگيري نمايند ولو منجر به نقص عضو يا كشته شدن او بشود البته با رعايت مراتب و همچنين است اگر نگاه كننده از خويشان و ارحام صاحبخانه باشد ولي منظورش نگاه كردن به چيزهاييست كه نگاه كردن به آنها بر او حرام است مثل عورت.

مسأله 2158

اگر انسان احتمال بدهد يا بداند كه دفاع او از جان خود يا بستگان منجر به كشته شدن خودش خواهد شد باز هم دفاع جايز بلكه گاهي واجب است، ولي نسبت به مال اگر مي داند كه دفاع او از مال منجر به كشته شدن خودش مي شود دفاع واجب نيست ولي اگر دفاع كرد و كشته شد بدرجه اي حكم شهيد را دارد.

مسأله 2159

اگر حيوان درنده شخصي، به انسان حمله كند انسان حق دارد از خود دفاع كند و با رعايت مراتب اگر به حيوان خسارت وارد شود انسان ضامن نيست مگر در موردي كه انسان متجاوز باشد.

مسأله 2160

اگر انسان خيال كرد طرف، قصد هجوم به جان، يا ناموس، يا مال او را دارد و در مقام دفاع، خسارت مالي يا جاني به طرف وارد كرد ولي بعد معلوم شد طرف چنين قصدي نداشته و انسان اشتباه كرده است در اين صورت انسان گناه ندارد ولي ضامن خسارت طرف است.

مسأله 2161

اگر دزد يا مهاجم مسلح به او حمله ور شد ولي او متوجه نشد و به قصد حمله ابتدايي به او حمله برد ولي در واقع دفاع بود او ضامن نقص عضو يا خون مهاجم نمي باشد هر چند گناه تجري دارد.

مسأله 2162

اگر دزد يا مهاجم ديگر به طرف او حمله ور شد ليكن مي داند كه مانعي هست كه او موفق نمي شود نبايد به مهاجم ضرري وارد كند و اگر كرد ضامن است و همينطور اگر مهاجم پيش از برخورد توبه كند؛ ولي اگر احتمال قوي آن است كه با اظهار توبه قصد نيرنگ دارد مي تواند به او ضرر برساند ولي اگر بعداً يقين كند كه واقعاً قصد حمله نداشته يا منصرف شده بود ضامن مي باشد.

مسأله 2163

در نزاع دو دزد يا مهاجم با يكديگر هر كدام كه شروع كرده ضامن است و ديگري كه دفاع مي كند اگر ضرري بزند ضامن نيست.

مسأله 2164

اگر دزد يا مهاجم فرار كند و مطمئن شويم كه ديگر برنمي گردد اضرار او جايز نيست ولي اگر احتمال عقلايي مي رود كه فرارش به قصد تجديد قوا و حمله مجدد است و ممكن است فرصت از دست برود جايز است با رعايت مراتب به او حمله شود.

امر به معروف و نهي از منكر

[برخي احكام]
مسأله 2165

از مهمترين واجبات شرعي و از ضروريات دين مي باشد و در قرآن كريم و روايات اهلبيت عَلَيْهم ُالسَّلَام تأكيدات زياد در باره اين دو وارد شده است.

در حديثي از پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم آمده است:

خداوند از مؤمن ضعيف و بي دين بدش مي آيد. سؤال شد كه آن كيست؟

فرمود:

آنكه نهي از منكر نمي كند و از مولي الموحدين عَلَيْهِ السَّلَام نقل است:

پيشينيان شما هلاك شدند چون معصيت ها مي كردند و علماء الهي آنها را منع نمي كردند …

مسأله 2166

امر به معروف و نهي از منكر با شرايطي كه ذكر خواهد شد واجب است و ترك آن معصيت است و در مستحبات و مكروهات، امر و نهي مستحب است.

مسأله 2167

به عقيده مشهور علماء امر به معروف و نهي از منكر، واجب كفايي مي باشد و در صورتي كه بعضي از مكلفين به قدر كفايت قيام به آن كنند از ديگران ساقط است و اگر اقامه معروف و جلوگيري از منكر متوقف بر اجتماع جمعي از مكلفين باشد واجب است اجتماع كنند و اگر عده اي قيام كردند و چون ديگران همكاري نكردند موفق نشدند از عهده آنها ساقط مي شود و گناه به گردن متخلفين است ليكن به احتمال قوي. امر به معروف و نهي از منكر واجب عيني باشد و تا به نتيجه منظور نرسيده بايد همه قيام كنند هر چند عده اي به قدر كفايت هم قيام كرده باشند.

مسأله 2168

اگر بعضي، امر و نهي كنند و مؤثر نشود و بعض ديگر احتمال بدهند كه امر آنان يا نهي آنان مؤثر است واجب است امر و نهي كنند.

مسأله 2169

در امر به معروف و نهي از منكر صرف بيان مسأله شرعيه كفايت نمي كند بلكه بايد شخص خلافكار را وادار به اصلاح عملي كنند.

مسأله 2170

بنا بر اقوي در امر به معروف و نهي از منكر، قصد قربت معتبر نيست؛ بلكه مقصود، اقامه واجب و جلوگيري از حرام است؛ ولي اجر و ثواب متوقف بر قصد قربت مي باشد؛ مثل همه واجبات غير عبادي.

مسأله 2171

در اين وظيفه الهي فرقي بين موارد خلاف از نظر گناه صغيره يا كبيره نيست.

مسأله 2172

اگر كسي تصميم بكار خلافي بگيرد و احتمال قوي بدهيم كه موفق نمي شود نهي از منكر واجب نيست.

شرايط امر به معروف و نهي از منكر
مسأله 2173

كسي كه مي خواهد امر و نهي كند بايد معروف را از منكر تشخيص دهد. پس جاهل به معروف و منكر حق ندارد، بلكه نمي تواند امر به معروف و نهي از منكر كند و اگر انسان بداند كه كسي يا كساني فعل منكري را انجام مي دهند و نداند كدام يك از كارهاي آنان حرام و منكر است لازم است بهر حال جلو كار حرامشان را با توسل به ديگران كه تشخيص مي دهند يا با يادگيري و تحقيق خود بگيرد.

مسأله 2174

اگر مسأله اختلافي باشد و احتمال بدهد كه كار شخص به عقيده اجتهادي يا تقليدي خودش جائز است امر و نهي او جايز نيست.

مسأله 2175

اگر شخصي روي جهل به موضوع ارتكاب خلاف مي كند لازم نيست او را متوجه كنند مگر اينكه از امور مهمه باشد مثل اينكه شخص محترمي را بخيال اينكه دشمن است بخواهد بكشد.

مسأله 2176

در وجوب امر به معروف و نهي از منكر چند شرط است:

اول:

آنكه احتمال بدهد امر و نهي او تأثير مي كند.

پس اگر بداند اثر نمي كند واجب نيست. ولي اگر بداند يا احتمال دهد كه امر و نهي حالا در آينده اثر خواهد كرد واجب است.

دوم:

آنكه بداند يا مطمئن شود كه شخص معصيت كار كه اينك معصيت را انجام داده است بنا دارد معصيت خود را تكرار كند؛ ولي اگر بداند يا احتمال عقلايي بدهد كه ديگر تكرار نمي كند واجب نيست.

سوم:

آنكه در امر و نهي، مفسده مهم تر نباشد.

پس اگر بداند يا احتمال عقلايي بدهد كه اگر امر يا نهي كند ضرر جاني يا عرضي و آبرويي يا مالي قابل توجه به او يا خويشان و نزديكان او مي رسد واجب نيست؛ بلكه با احتمال عقلايي وقوع ضرر جاني يا عرضي و يا مالي زياد بر مؤمنين ديگر نيز واجب نمي باشد بلكه در برخي موارد حرام مي باشد.

مسأله 2177

اگر معروف يا منكر از اموري باشد كه شارع مقدس به آن اهميت زياد مي دهد، مثل امور مربوط به اصول دين يا مذهب و قرآن مجيد و عقائد مسلمانان، يا احكام ضروريه و حفظ استقلال مسلمين، بايد ملاحظه اهميت شود و مجرد ضرر، عذر نمي شود. پس اگر حفظ عقايد اصولي مسلمانان، يا حفظ احكام ضروريه اسلام بر بذل جان و مال توقف داشته باشد بذل جان و مال هم واجب است.

مسأله 2178

اگر بدعتي در دين اسلام واقع شود،، اظهار حق و رد باطل واجب است خصوصاً بر علماء اسلام و اگر سكوت علماء اعلام موجب هتك مقام علم و موجب اسائه ظن به علماء اسلام شود اظهار حق به هر نحو ممكن، واجب است اگر چه بدانند تأثير عملي در تغيير بدعت نمي كند.

مسأله 2179

اگر احتمال صحيح بدهند كه سكوت، موجب مي شود منكري معروف، يا معروفي منكر شود اظهار حق و اعلام آن خصوصاً بر علماء اعلام واجب است و سكوت جايز نيست.

مسأله 2180

اگر سكوت علماء اعلام، موجب تقويت ظالم شود، يا موجب تأييد او گردد، يا موجب جرأت او بر ساير محرمات شود، اظهار حق و انكار باطل واجب است اگر چه تأثير فعلي نداشته باشد؛ مگر اينكه عذر مهمتري در كار باشد مثل اينكه اساس حوزه هاي اسلامي در مخاطره هدم كلي به وسيله ظالم قرار گيرد.

مسأله 2181

اگر سكوت علماء اسلام باعث شود كه مردم به آنان بد گمان شوند و آنان را به سازش با دستگاه ظلم، متهم كنند اظهار حق و انكار باطل واجب است اگر چه بدانند جلوگيري از محرم نمي شود و اظهار آنان براي رفع ظلم اثري ندارد؛ مگر اينكه عذر مهمتري باشد و در اين صورت بايد به نوعي عذر را براي مردم روشن كنند.

مسأله 2182

اگر ورود بعضي از علماء اعلام در دستگاه ظلمه، موجب شود كه از مفسده ها و منكر تي جلوگيري شود تصدي آن امر واجب است مگر آنكه مفسده اهمي در آن باشد، مثل آنكه تصدي آنان باعث سستي عقايد مردم و يا سلب اعتماد آنان به علماء اسلام گردد، كه در اين صورت جايز نيست.

مسأله 2183

براي علماء اسلام تصدي مدارس دينيه از طرف دولت هاي ظالم جايز نيست، چه حقوق خود و طلاب علوم دينيه را از دولت بگيرند يا از مردم و يا از موقوفات اگر چه موقوفه خود مدرسه باشد.

زيرا دخالت دولت جائر در امور ديني مقدمه أي مي شود براي هدم اساس اسلام؛ مگر اينكه در نظر عرف متدينين عمل علماء دين فقط به عنوان رفع يا تخفيف ظلم حساب شود نه سازش با ظالم و آنها هم به اين قصد وارد شوند و عوارض سوء مهمتري هم نداشته باشد.

مسأله 2184

جايز نيست براي طلاب علوم دينيه دخول در مؤسساتي كه دولتهاي ظالم به اسم مؤسسات دينيه تأسيس نموده يا مي نمايند.

مسأله 2185

براي طلاب علوم دينيه، دخول در مدارسي كه بعضي از معممين و ائمه جماعت از طرف دولت هاي ظالم و يا با اشاره آنان تصدي مي نمايند جايز نيست، چه برنامه تحصيلي، از طرف دولت باشد يا از طرف اين نحو متصديان كه عمال دولت جائر هستند.

زيرا چه بسا در اين امور نقشه محو آثار اسلام و احكام قرآن كريم كشيده شده است؛ مگر اينكه اين امور مقدمه خلع يد ظالم باشد.

مسأله 2186

كساني كه با لباس روحانيت، در اين مؤسسات كه به اشاره دولت هاي ظالم تأسيس شده است وارد شوند لازم است مسلمانان و متدينين از آنان اعراض نمايند و با آنان معاشرت نكنند و آنان محكوم به عدم عدالت هستند و نماز جماعت با آنان جائز نيست و طلاق در محضر آنان باطل است و سهم مبارك امام عَلَيْهِ السَّلَام و سهم سادات عظام را نبايد به آنان بدهند و اگر اهل منبر هستند لازم است آنان را دعوت براي منبر نكنند و در مجالسي كه اين قبيل اشخاص از طرف دولت جور براي ترويج باطل و تشريح برنامه هاي خلاف اسلام منبر مي روند شركت نكنند؛ مگر اينكه ورود آنها در آن مؤسسات به عنوان مبارزه با نظر ولي شرعي باشد.

مراتب امر به معروف و نهي از منكر
اشاره
مسأله 2187

براي امر به معروف و نهي از منكر پس از اصل اولي آن يعني انكار قلبي مراتبيست و با حاصل شدن مقصود به وسيله مرتبه پايين تر جايز نيست به مراتب ديگر عمل شود.

مسأله 2188
مرتبه اول:
اشاره

آنكه با شخص معصيت كار طوري رفتار شود كه بفهمد براي ارتكاب معصيت، اين نحو با او رفتار شده است.

مثل اينكه از او رو برگرداند، يا با چهره عبوس با او ملاقات كند، يا با او ترك مراوده كند و از او اعراض نمايد، به نحوي كه معلوم شود اين امور براي آن است كه او معصيت را ترك كند.

مسأله 2189

اگر در اين مرتبه، درجاتي باشد لازم است با احتمال تأثير درجه خفيفتر، به همان اكتفا كند.

مثلا اگر احتمال مي دهد كه با ترك تكلم، مقصود حاصل مي شود به همان اكتفا كند و به درجه بالاتر، عمل نكند، خصوصاً اگر طرف، شخصيست كه برخورد شديد تر موجب هتك او مي شود.

مسأله 2190

اگر اعراض نمودن و ترك معاشرت با معصيت كار موجب تخفيف معصيت مي شود، يا احتمال بدهد كه موجب تخفيف مي شود واجب است، اگر چه بداند موجب ترك آن به كلي نمي شود

مسأله 2191

اگر علماء اسلام، احتمال بدهند كه مبارزه منفي و اعراض از ظلمه و سلاطين جور، موجب تخفيف ظلم آنان مي شود، واجب است از آنان اعراض كنند و به ملت مسلمان، اعراض خود را بفهمانند.

مسأله 2192

اگر مراوده و معاشرت علماء اسلام با ظلمه و سلاطين جور، موجب تخفيف ظلم آنان شود بايد ملاحظه كنند كه آيا تخفيف ظلم اهم است يا ترك معاشرت با آنان - زيرا ممكن است معاشرت، موجب سستي عقايد مردم يا هتك علماء اسلام گردد پس هر كدام اهم است به آن عمل كنند.

مسأله 2193

كساني كه مقاصد ظلمه را ترويج و به معاصي و ظلم آنان كمك مي كنند هر چند كمك مادي فقط مثل بعض تجار و كسبه، بر مسلمان لازم است كه آنان را نهي كنند و اگر تأثير نكرد، از آنان اعراض نمايند و با آنان معاشرت و معامله نكنند.

مسأله 2194
مرتبه دوم از امر به معروف و نهي از منكر، امر و نهي به زبان است.
مسأله 2195

اگر احتمال بدهد كه با موعظه و نصيحت با زبان ملائم و خوش، معصيت كار معصيت را ترك مي كند اكتفا به آن لازم است و نبايد از آن تجاوز كند.

مسأله 2196

اگر مي داند كه نصيحت تأثير ندارد، با احتمال تأثير واجب است امر و نهي الزامي كند و اگر تأثير نمي كند مگر با تشديد و تهديد، تشديد و تهديد لازم است لكن بايد از دروغ و فحاشي و سائر معاصي احتراز شود.

مسأله 2197

براي جلوگيري از معصيت، ارتكاب معصيت مثل فحش و دروغ و اهانت جايز نيست مگر آنكه معصيت، از چيزهاييست كه مورد اهتمام شارع مقدس مي باشد و به هيچ وجه به آن راضي نيست مثل قتل نفس محترمه، كه در اين صورت بايد به هر نحو ممكن با رعايت مراتب جلوگيري شود.

مسأله 2198

اگر معصيت كار، معصيت را ترك نمي كند مگر به جمع كردن مابين مرتبه اول و دوم، جمع بين آنها واجب است، به اينكه هم از او اعراض نموده و ترك معاشرت نمايد و با چهره عبوس با او ملاقات كند و هم او را به زبان، امر به معروف و نهي از منكر كند.

مسأله 2199
مرتبه سوم؛ توسل به زور و جبر است.
اشاره

اگر بداند يا اطمينان داشته باشد كه منكر را ترك نمي كند، يا واجب را بجا نمي آورد مگر با اعمال زور و جبر، واجب است.

لكن بايد از قدر لازم تجاوز نكند.

مسأله 2200

اگر جلوگيري از معصيت بدين نحو ممكن است كه بين شخص و معصيت، حائل گردد و با اين نحو، مانع از معصيت او شود واجب مي باشد.

مسأله 2201

اگر جلوگيري از معصيت توقف داشته باشد بر اينكه مثلاً دست معصيت كار را بگيرد، يا او را از محل معصيت بيرون كند يا در وسيله اي كه با آن معصيت مي كند تصرف كند عمل به آن در صورت امكان جايز، بلكه واجب است.

مسأله 2202

تلف كردن اموال محترمه معصيت كار جايز نيست؛ مگر آنكه لازمه جلوگيري از معصيت باشد و ظاهرا در اين صورت اگر تلف كند ضامن نيست و در غير اين صورت، ضامن و معصيت كار است.

مسأله 2203

اگر جلوگيري از معصيت بر كتك زدن شخص معصيت كار بدون جرح و يا در فشار قراردادن او توقف داشته باشد جايز است لكن بايد زياده روي نشود و بهتر آن است كه در اين امر و نظير آن از مجتهد جامع الشرائط اجازه گرفته شود.

مسأله 2204

اگر جلوگيري از منكر ت و اقامه واجبات بر جرح و قتل متوقف باشد جايز نيست مگر به اذن مجتهد جامع الشرايط.

مسأله 2205

اگر منكر از اموريست كه شارع مقدس به آن اهتمام مي دهد و به هيچ وجه به وقوع آن راضي نيست دفع آن به هر نحو ممكن، جايز بلكه واجب است.

مثلا اگر كسي بخواهد شخصي را كه جايز القتل نيست بكشد بايد به هر طريق ممكن از او جلوگيري كرد و اگر ممكن نيست جلوگيري از قتل مظلوم مگر به قتل ظالم، جايز بلكه واجب است و لازم نيست از مجتهد، اذن حاصل نمايد. لكن بايد مراعات شود كه اگر جلوگيري به نحو ديگري كه به قتل منجر نشود ممكن است، به آن نحو عمل كند و اگر عمداً از حد لازم تجاوز كند معصيت كار است و خود ظالم حساب مي شود.

احكام كلي معاملات

اشاره
مسأله 2206

ياد گرفتن احكام معاملات به قدر احتياج، لازم است و بيان احكام بر علماي اسلام با قلم و زبان واجب است و كتمان مسائل شرعي هنگام سؤال مردم حرام بزرگي مي باشد

مسأله 2207

مستحب است فروشنده بين مشتريها در قيمت جنس فرق نگذارد و سختگيري نكند، سوگند نخورد و اگر مشتري پشيمان شود و از او تقاضاي فسخ معامله را كند، بپذيرد.

مسأله 2208

اگر انسان نداند معامله اي كه انجام مي دهد صحيح است يا باطل، نمي تواند در مالي كه به دست مي آورد تصرف نمايد. ولي چنانچه در موقع معامله احكام آن را بداند و بعد از معامله شك در صحت آن كند، تصرف او اشكال ندارد و معامله صحيح است.

مسأله 2209

تلاش براي زندگي از طرق قانوني شرعي براي كساني كه مخارج اشخاص واجب النفقه چون زن و فرزند يا پدر و مادر را بايد بدهند واجب است و همچنين براي حفظ نظام جامعه اسلامي و در غير اين صورت مستحب است خصوصاً براي گشايش بيشتر در زندگي خانواده يا رسيدگي به مستمندان. معاملات مكروه

مسأله 2210

برخي معاملات مكروه است، از جمله فروش ملك، مگر اينكه با پول آن ملك ديگري بخرد.

دوم:

قصابي.

سوم:

كفن فروشي.

چهارم:

معامله با افراد پست و كساني كه از معامله حرام پرهيز ندارند.

پنجم:

معامله بين اذان صبح و اول آفتاب.

ششم:

شغل معامله غلات كه غذاي اصلي مردم است.

هفتم:

داخل معامله ديگران شدن به جهت خريد براي خود.

هشتم:

معاملاتي كه در معرض ربا قرار دارد.

معاملات باطل
مسأله 2211

در چند مورد معامله باطل است:

اول؛ خريد و فروش عين نجس،
اشاره

مثل بول و غائط و مسكرات و بنا بر احتياط واجب ولي اگر استفاده حلال دارد مانند كود زراعت جائز است گرچه احوط ترك است.

مسأله 2212

خريد و فروش سگ شكاري يا سگ پاسبان اشكال ندارد.

دوم؛ خريد و فروش مال غصبي مگر آنكه صاحبش معامله را اجازه كند.
سوم؛ خريد و فروش چيزهايي كه مال نيست و بي ارزش است.
چهارم؛ معامله چيزي كه منافع معمولي آن فقط كار حرام باشد.

مثل آلات قمار و موسيقي. ولي اگر منافع حلالش هم متعارف شد به طوري كه ديگر فقط آلت حرام حساب نشود معامله براي استفاده حلال آن اشكالي ندارد.

پنجم؛ معامله اي كه در آن ربا باشد.
ششم؛ غش در معامله گاهي باطل و كلاً حرام است.
اشاره

غش در معامله يعني فروختن جنسي كه با چيز ديگر مخلوط است، در صورتي كه آن چيز معلوم نباشد و فروشنده هم به خريدار نگويد. مثل فروختن رو غني كه آن را با پيه مخلوط كرده است و خلاصه فروش جنس تقلبي، همه اش تقلبي باشد يا مخلوط. از پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم منقول است كه فرمود:

از ما نيست كسي كه در معامله با مسلمانان غش كند، يا به آنان ضرر بزند، يا تقلب و حيله نمايد و فرمود:

هر كه با برادر مسلمان خود غش كند خداوند بركت روزي او را مي برد و راه معاش او را مي بندد و او را به خودش واگذار مي كند.

گاهي غش در معامله علاوه بر حرمت موجب بطلان هم مي شود مثل اينكه مس را به جاي طلا بفروشد و اساساً هر جا جنس تحويل شد مصداق عنوان مورد معامله نباشد باطل است ولي اگر آن عنوان را دارد ليكن جنس بد را به جاي خوب مثل گندم بد را به جاي خوب فروخته خريدار حق فسخ معامله دارد و بهر حال عمل حرامي مي باشد.

مسأله 2213

فروختن چيز پاكي كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن است اشكال ندارد. ولي اگر مشتري مي خواهد آن را در كارهاي مشروط به طهارت استعمال كند مثل نماز يا تغذيه، بنا بر احتياط واجب، فروشنده نجس بودن آن را به مشتري بگويد.

مسأله 2214

اگر چيز پاكي، مانند روغن و نفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست، نجس شود، چنانچه مثلاً روغن نجس را براي خوردن به خريدار بدهند معامله باطل و عمل حرام است و اگر براي كاري بخواهند كه شرط آن پاك بودن نيست، مثلاً بخواهند نفت نجس را بسوزانند، فروش آن اشكال ندارد. ولي اگر احتمال دارد كه بدن و لباس نماز او - كه شرطش طهارت است - آلوده شود بنا بر احتياط واجب به مشتري بگويند.

مسأله 2215

معامله داروي نجس خوردني اگر مورد نياز و معالجه منحصر به آن است اشكال ندارد هر چند نجس ذاتي مثل شراب ولي احتياط واجب آن است كه بايد به مشتري اعلام شود. ولي اگر از مرده تهيه شده است بنا بر احتياط پول را در مقابل خدمات بگيرند نه خود جنس.

مسأله 2216

خريد و فروش روغن و دواهاي روان و عطرهايي كه از ممالك غيراسلامي مي آورند اگر نجس بودن آنها معلوم نباشد اشكال ندارد. رو غني را هم كه از حيوان بعد از جان دادن آن مي گيرند، چنانچه در شهر كفار از دست كافر بگيرند و از حيواني باشد كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند احتياط واجب ان است كه نجس است و بنا بر احتياط واجب خريد و فروش آن باطل است ليكن اگر پول را در مقابل خدمات بگيرند اشكالي ندارد.

مسأله 2217

اگر روباه يا پلنگ را به غير دستوري كه در شرع معين شده كشته باشند، يا خودش مرده باشد خريد و فروش پوست آن بنا بر احتياط واجب حرام و معامله آن باطل است؛ ولي اگر پول را در مقابل خدمات تهيه آن بگيرند نه خود جنس، اشكالي ندارد.

مسأله 2218

خريد و فروش گوشت و پيه و چرمي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند، يا از دست كافر گرفته مي شود بنا بر احتياط واجب باطل است هر چند احتمال بدهيم مسلماني ذبح كرده باشد ولي اگر پول را در برابر خدمات بدهند اشكالي ندارد. ولي اگر انسان بداند آنها از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده خريد و فروش آنها اشكال ندارد.

مسأله 2219

خريد و فروش گوشت و پيه و چرمي كه از دست مسلمان گرفته شود اشكال ندارد. ولي اگر انسان بداند كه آن مسلمان آن را از دست كافر گرفته و بدانيم كه تحقيق نكرده از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، خريدن آن بنا بر احتياط واجب حرام و معامله آن باطل است.

مسأله 2220

خريد و فروش مسكرات، حرام و معامله آنها باطل است.

مسأله 2221

استفاده از خون در غير خوردن و نيز فروختن آن براي انتفاع حلال، جايز است.

پس آنچه اكنون متعارف است كه خون را براي استفاده مريض ها و مجروحين، مي فروشند مانعي ندارد و بهتر آن است كه مصالحه كنند، يا آنكه پول را در مقابل حق اختصاص، يا در ازاء اجازه خون گرفتن بگيرند كه خالي از اشكال است؛ بلكه اين احتياط حتي الامكان ترك نشود. لكن اگر گرفتن خون، براي صاحب آن ضرر داشته باشد اگر ضرر آن فاحش و زياد باشد حرام است مگر در ضرورت اهم و همينطور است حكم فروش كليه و مانند آن از نظر اضرار به سلامتي.

مسأله 2222

فروختن مال غصبي، باطل است و فروشنده بايد پولي را كه از خريدار گرفته به او برگرداند. ولي اگر مالك معامله را امضاء كند صحيح مي شود.

مسأله 2223

اگر خريدار قصدش اين باشد كه پول جنس را ندهد اگر طوريست كه واقعاً قصد جدي معامله ندارد معامله باطل است يعني در واقع معامله نيست ولي اگر قصد جديش معامله هست و فقط قصد خوردن ثمن را دارد معامله صحيح و ضامن ثمن است.

مسأله 2224

اگر خريدار به ذمه بخرد ولي بخواهد پول جنس را از حرام بدهد معامله صحيح است و بايد ثمن را از حلال بدهد.

مسأله 2225

خريد و فروش آلات لهو، حرام و باطل است.

مسأله 2226

اگر چيزي را كه مي شود استفاده حلال از آن ببرند به قصد اين بفروشد كه آن را در حرام مصرف كنند، مثلاً انگور را به اين قصد بفروشد كه از آن شراب تهيه نمايند، معامله آن حرام و باطل است.

مسأله 2227

ساختن مجسمه انسان و حيوانات، بنا بر احتياط واجب جايز نيست ولي نگهداري و خريد و فروش مجسمه يا چيزهاي ديگري كه روي آن برآمدگي مجسمه دارد، اشكال ندارد ليكن اگر مجسمه أي باشد كه به عنوان تقديس و احترام ساخته مي شود و احتمال بت پرستي دارد هم ساختن او حرام و هم نگهدار ي و خريد و فروش به اين عنوان حرام و باطل مي باشد.

مسأله 2228

خريدن چيزي كه از قمار، يا دزدي، يا از معامله باطل تهيه شده باطل و تصرف در آن مال حرام است و اگر كسي آن را بخرد بايد به صاحب اصليش برگرداند.

مسأله 2229

اگر رو غني را كه با پيه مخلوط است به جاي روغن خالص بفروشد، چنانچه آن را معين كند، مثلاً بگويد:

اين يك من روغن را مي فروشم، معامله به مقدار پيي كه در آن است باطل مي شود. مشتري مي تواند معامله روغن را هم به هم بزند. ولي اگر آن را معين نكند بلكه يك من روغن كلي بفروشد، بعد رو غني كه پيه دارد بدهد مشتري مي تواند آن روغن را پس بدهد و روغن خالص مطالبه نمايد.

مسأله 2230

اگر مقداري از جنسي را كه با وزن يا پيمانه مي فروشند به زيادتر از همان جنس بفروشد - بيع مثل به مثل، مثلاً يك من گندم را به يك من و نيم گندم بفروشد ربا و حرام و معامله باطل است.

حتي اگر يكي از دو جنس، سالم و ديگري معيوب، يا جنس يكي خوب و جنس ديگري بد باشد، يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند، چنانچه بيشتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، باز هم ربا و حرام است.

پس اگر مس درست را بدهد و بيشتر از آن مس شكسته بگيرد يا برنج صدري را بدهد و بيشتر از آن برنج گرده بگيرد، يا طلاي ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاي نساخته بگيرد، ربا و حرام است.

مسأله 2231

اگر چيزي را كه اضافه مي گيرد غير از جنسي باشد كه مي فروشد، مثلاً يك من گندم به يك من گندم و يك ريال پول بفروشد باز هم ربا و حرام است، بلكه اگر چيزي زيادتر نگيرد ولي شرط كند كه خريدار عملي براي او انجام دهد باز هم ربا و حرام مي باشد.

مسأله 2232

در بيع مثل به مثل، اگر قيمتها با هم اختلاف داشته باشد و بخواهند از بيع مثل به مثل با زياده فرار كنند حيله جايز است.

مثلا اگر يك خروار گندم خوب، ارزش دو خروار گندم بد را دارد و مي خواهند يك خروار خوب بدهند و دو خروار بد بگيرند در اين مورد اگر چيزي غير جنس به يك خروار ضميمه كنند كه از بيع مثل به مثل با زياده فرار كنند جايز است و در اين صورت آن چيز غير جنس در برابر يك خروار اضافه واقع خواهد شد و بهتر است يك خروار گندم خوب را به پول بفروشند و بعد با آن پول، دو خروار گندم بد را بخرند؛ بلكه در جواز مسأله مزبور فرقي بين موارد رباي عرفي و رباي شرعي نيست (رباي عرفي آنچه كه در عرف هم زياده است - مثل يك خروار به دو خروار از همان جنس و همان قيمت و رباي شرعي آن است كه قيمتها نابرابرند و شارع دو نوع از آن جنس را برابر حساب كرده است) پس در زياده گرفتن در هر موردي مي توان از اين راه استفاده نمود البته در صورتي كه واقعاً قصد معامله اضافه با آن چيز غير جنس باشد.

مسأله 2233

اگر چيزي را كه مثل پارچه با متر و ذرع مي فروشند، يا چيزي را كه مثل گردو با شماره معامله مي كنند، بفروشد و زيادتر بگيرد، مثلاً ده تا گردو بدهد و يازده تا بگيرد، اشكال ندارد و بنا بر اين نكته حرمت ربا هر نوع سود آوري و همه جا نمي باشد.

مسأله 2234

جنسي را كه در بعضي از شهرها با وزن، يا پيمانه مي فروشند و در بعضي از شهرها با شماره معامله مي كنند اگر در شهري كه آن را با وزن يا پيمانه مي فروشند زيادتر بگيرد ربا و حرام است و در شهر ديگر ربا نيست، البته اگر جنس را در بيشتر شهرها با وزن يا پيمانه بفروشند كه در اين صورت بنا بر احتياط مستحب در هيچ شهري نبايد آن را به زيادتر بفروشند.

مسأله 2235

اگر چيزي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد از يك جنس نباشد، زيادي گرفتن اشكال ندارد. پس اگر يك من برنج بفروشد و دو من گندم بگيرد معامله صحيح است.

مسأله 2236

اگر جنسي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد از يك چيز عمل آمده باشد، بايد در معامله زيادي نگيرد.

اگر يك من روغن بفروشد و در عوض آن يك من و نيم پنير بگيرد، ربا و حرام است و احتياط واجب آن است كه اگر ميوه رسيده را با ميوه نارس معامله كند نيز زيادي نگيرد.

ولي اگر پول نقد يا جنس ديگري را واسطه قرار دهند اشكالي ندارد.

مسأله 2237

جو و گندم در ربا يك جنس حساب مي شود. اگر يك من گندم بدهد و يك كيلو و نيم مثلاً جو بگيرد، ربا و حرام است و نيز اگر مثلاً ده من جو بخرد كه سر خرمن ده من گندم بدهد، چون جو را نقد گرفته و بعد از مدتي گندم را مي دهد، مثل آن است كه زيادي گرفته و حرام مي باشد.

مسأله 2238

اگر مسلمان از كافري كه در پناه اسلام نيست ربا بگيرد اشكال ندارد و نيز پدر و فرزند و زن دائم و شوهر مي توانند از يكديگر ربا بگيرند.

شرايط فروشنده و خريدار
مسأله 2239

براي فروشنده و خريدار پنج چيز شرط است:

اول:

آنكه بالغ باشند. ولي اگر ولي طفل معامله او را امضاء كند معامله صحيح و لازم است در صورتي كه طفل مميز بوده و با توجه به معني انشاء بيع كرده باشد.

دوم:

آنكه عاقل باشند.

سوم:

آنكه سفيه (يعني كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند) نباشند مگر اينكه ولي آنان، معامله آنان را اجازه كند.

چهارم:

آنكه معامله از روي اكراه نباشد يعني كسي آنها را مجبور نكرده باشد.

پنجم:

آنكه جنس و عوضي را كه مي دهد مالك باشند و اختيار معامله داشته باشند يا مثل پدر وجد طفل و يا وكيل در معاملات، اختيار مال در دست آنان باشد پس اگر مالك نباشند يا اختيار معامله نداشته باشند مثل اينكه دادگاه شرعي او را از تصرف منع كرده باشد معامله صحيح نيست ولي با اجازه مالك يا دادگاه معامله صحيح و لازم مي شود و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

بديهيست كه صحبت در شرايط فروشنده و خريدار است پس اگر قصد فروش يا خريد در كار نبوده و مثلاً قصد شوخي بوده مورد صحبت نيست و خود به خود معامله باطل است.

مسأله 2240

معامله با بچه نابالغ باطل است ولي اگر مميز مي باشد و با توجه به معني معامله كرده و ولي آن بچه به او اجازه داده باشد كه معامله كند معامله صحيح است چنانكه اگر بچه مميز باشد و چيز كم قيمتي را كه معامله آن براي بچه ها متعارف است معامله كند اشكال ندارد در صورتي كه اطمينان پيدا شود پول يا جنس را ولي او در اختيارش گذاشته است و نيز اگر طفل فقط واسطه باشد

كه پول را به فروشنده و جنس را به خريدار برساند، - چون واقعاً دو نفر بالغ با يكديگر معامله كرده اند - معامله صحيح است ولي بايد فروشنده و خريدار يقين داشته باشند كه طفل، جنس و پول را به صاحب آن مي رساند. وگرنه ضامن خواهند بود.

مسأله 2241

در جايي كه معامله با بچه صحيح نباشد، اگر از بچه نابالغ چيزي بخرد، يا چيزي به او بفروشد بايد جنس يا پولي را كه از او گرفته به صاحب آن بدهد، يا از صاحبش رضايت بخواهد و اگر صاحب آن را نمي شناسد و براي شناختن او هم وسيله اي ندارد، بايد چيزي را كه از بچه گرفته به اذن حاكم شرع از طرف صاحب آن صدقه بدهد. ولي اگر چيزي را كه گرفته مال خود صغير باشد بايد به وليش برساند و اگر او را پيدا نكرد به حاكم شرع بدهد.

مسأله 2242

در جايي كه معامله با بچه صحيح نيست اگر كسي با بچه نابالغ معامله كند و جنس يا پولي كه به بچه داده از بين برود نمي تواند از بچه يا ولي او مطالبه كند.

مسأله 2243

اگر خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كنند، چنانچه بعد از معامله راضي شود و بگويد راضي هستم، معامله صحيح است؛ ولي احتياط مستحب آن است كه دو باره قرار معامله را تجديد كنند.

مسأله 2244

اگر انسان مال كسي را بدون اجازه او بفروشد، چنانچه صاحب مال به فروش آن راضي نشود و رد كند معامله باطل است.

مسأله 2245

پدر و جد پدري طفل و وصي پدر يا جد پدري در صورتي مي توانند مال طفل را بفروشند كه مصلحت طفل در آن باشد و در نبود پدر و جد و وصي آنها حاكم شرع با رعايت مصلحت مي تواند بفروشد و همچنين است ديوانه اي كه از اول ديوانه بوده. ولي اگر پس از بلوغ عاقل بوده و بعد ديوانه شده بنا بر احتياط واجب پدر يا جد پدري با نظر حاكم شرع در مال او تصرف كنند و اگر كسي غائب باشد و دسترسي به او نيست اختيار مال او با حاكم شرع است كه بر طبق مصلحت او در آن تصرف كند.

مسأله 2246

اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش، صاحب مال معامله را براي خودش اجازه دهد، معامله صحيح است و منافع جنس از موقع معامله ملك مشتري و منافع ثمن از موقع معامله ملك صاحب مال مي باشد ليكن احتياط مستحب آن است كه مشتري و صاحب مال در منفعتي كه براي جنس و عوض آن در فاصله عقد و اجازه پيدا شده با يكديگر مصالحه كنند.

مسأله 2247

اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد به قصد اينكه پول آن، مال خود باشد، چنانچه صاحب مال معامله را رد كند معامله باطل است و اگر براي غاصب اجازه نمايد صحيح بودن معامله اشكال دارد گرچه صحت معامله بنظر نزديكتر است؛ ولي اگر براي خودش اجازه كند معامله صحيح است.

شرايط جنس و عوض آن
مسأله 2248

جنسي كه مي فروشند و چيزي كه عوض آن مي گيرند چهار شرط دارد:

اول:

آنكه مقدار آن با وزن يا پيمانه يا شماره و مانند اينها معلوم باشد.

دوم:

آنكه بتوانند آن را تحويل دهند. بنا بر اين فروختن اسبي كه فرار كرده و هيچ كدام دسترسي به آن ندارند صحيح نيست. ولي اگر آن را با چيزي كه مي توان تحويل داد ضميمه كرده بفروشد معامله صحيح است و اگر اسب پيدا نشد مي تواند معامله را فسخ كند يا ضميمه را به نسبت قبول كند.

سوم:

خصوصياتي را كه در جنس و عوض هست و به واسطه آنها ميل مردم به معامله فرق مي كند، معين نمايند كه مجهول نباشد ليكن رؤيتي كه گوياي مزاياي جنس باشد كفايت مي كند چنانكه اگر بگويد اين مال را با هر عيبي كه دارد مي فروشم اشكال ندارد.

چهارم:

كسي در جنس، يا در عوض آن حقي نداشته باشد.

پس مثلاً مالي را كه انسان پيش كسي گرو گذاشته، بدون اجازه او نمي تواند بفروشد.

مسأله 2249

احتياط مستحب آن است كه در بيع، خود جنس را بفروشد نه منفعت آن را، مثلاً منفعت يك ساله ي خانه را، ولي خريدار به جاي پول، مي تواند منفعت ملك خود را بدهد، مثلاً فرشي را از كسي بخرد و عوض آن منفعت يك ساله ي خانه ي خود را به او واگذار كند، ليكن اين احتياط لازم نيست و منفعت مال همانطور كه مي تواند ثمن واقع شود مي تواند مبيع و مورد معامله واقع شود. پس شناخت جنس به طوري كه مجهول نباشد بحسب محيط فرق مي كند.

مسأله 2250

جنسي را كه در شهري با وزن يا پيمانه معامله مي كنند در آن شهر انسان بايد با وزن يا پيمانه بخرد، ولي مي تواند همان جنس را در شهري كه با ديدن معامله مي كنند، با ديدن خريداري نمايد.

مسأله 2251

چيزي را كه با وزن خريد و فروش مي كنند با پيمانه هم مي شود معامله كرد، به اين طور كه اگر مثلاً مي خواهد ده من گندم بفروشد با پيمانه اي كه معامله كرد به اين طور كه اگر مثلاً مي خواهد ده من گندم بفروشد با پيمانهاي كه يك من گندم مي گيرد ده پيمانه بدهد.

مسأله 2252

اگر خريدار و فروشنده با فرض بطلان معامله هم راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند تصرف آنان اشكال ندارد.

مسأله 2253

معامله چيزي كه وقف شده، باطل است و اگر به طوري خراب شود كه نتوانند استفاده اي را كه مال براي آن وقف شده از آن ببرند، مثلاً حصير مسجد به طوري پاره شود كه نتوانند روي آن نماز بخوانند، چنانچه ممكن است آن را در همان مسجد به مصرفي ديگر برسانند و اگر در آن مسجد مصرف ندارد به محلي كه به مقصود واقف نزديكتر است برده و در مسجد ديگر مصرف كنند و اگر ممكن نشد آن را بفروشند و پول آن را در همان مسجد اول به مصرفي برسانند كه به مقصود وقف كننده نزديكتر باشد و متصدي فروش آن متولي مسجد است و اگر متولي ندارد به حاكم شرع مراجعه شود.

مسأله 2254

قرار دادن فرش و ابزار و وسايل براي مسجد و مدرسه و حسينيه به دو نحو فرض مي شود:

اول:

اينكه فرش و مانند آن را براي مسجد و امثال آن وقف كنند كه در اين صورت فروش آنها جايز نيست مگر به نحوي كه در مسأله پيش گذشت.

دوم:

اينكه فرش و امثال آن تمليك مسجد و مانند آن شود كه در اين صورت در اختيار متولي مسجد يا حاكم شرع است و هر وقت به مصلحت مسجد باشد مي توانند آنها را تبديل كنند و يا بفروشند.

مسأله 2255

هرگاه بين موقوف عليهم به طوري اختلاف شود كه اگر مال وقف را نفروشند خوف تلف مال وقف يا جان افراد باشد مي توانند با اجازه حاكم شرع آن را بفروشند و به مصرفي كه به مقصود واقف نزديكتر است برسانند.

مسأله 2256

خريد و فروش ملكي كه آن را به ديگري اجاره داده اند اشكال ندارد، ولي استفاده آن ملك در مدت اجاره مال مستأجر است و اگر خريدار نداند كه آن ملك را اجاره داده اند، يا به گمان اينكه مدت كم است ملك را خريده باشد، پس از اطلاع مي تواند معامله را به هم بزند.

صيغه خريد و فروش
مسأله 2257

در خريد و فروش، لازم نيست صيغه عربي بخوانند. مثلاً اگر فروشنده به فارسي بگويد:

اين مال را در عوض اين پول فروختم و مشتري بگويد:

قبول كردم، معامله صحيح است، البته با قصد انشاء يعني به گفتن اين دو جمله، مقصودشان خريد و فروش باشد نه شوخي مثلاً و يا خبر دادن از گذشته.

مسأله 2258

اگر در موقع معامله، صيغه نخوانند ولي فروشنده در مقابل مالي كه از خريدار مي گيرد، مال خود را ملك او كند و او بگيرد معامله صحيح است و هر دو مالك مي شوند و به اين معامله مي گويند:

معاطاة (داد و ستد عملي. ) چنانكه امضاء اسناد معامله نيز حكم صيغه لفظي را دارد و صحيح است

خريد و فروش ميوه ها
مسأله 2259

فروش ميوه پيش از پيدا شدن بر درخت جايز نيست مگر اينكه ميوه دو سال يا بيشتر را باين طور بفروشند و يا چيزي از خارج به آن منضم كرده بفروشند و اگر اصل ميوه بر درخت ظاهر شد ولي هنوز گل آن نريخته و دانه محكم نشده و هنوز احتمال ريزش و آفت افتادن دارد مكروه است مگر اينكه چيزي به آن ضميمه شود و يا بيش از يك سال معامله شود ولي فروش ميوه اي كه گل آن ريخته و دانه بسته است، به طوري كه معمولا ديگر از آفت گذشته باشد، پيش از چيدن صحيح است.

چنانچه فروختن غوره و امثال آن بر درخت اشكال ندارد. البته پس از تخمين كارشناسانه مقدار ان.

مسأله 2260

اگر بخواهند ميوه اي را كه بر درخت پيدا شده پيش از آنكه دانه ببندد و گلش بريزد بفروشند، بنا بر احتياط مستحب چيزي از حاصل زمين، مانند سبزيها و يا ضميمه ديگري را كه ارزش دارد با آن بفروشند و يا ميوه بيش از يك سال را بفروشند. ولي معامله بدون اينها هم صحيح است گرچه مكروه است چنانكه گفته شد.

مسأله 2261

اگر خرمايي را كه زرد يا سرخ شده، بر درخت بفروشند اشكال ندارد. ولي نبايد عوض آن را از خرماي همان درخت قرار دهند، بلكه بنا بر احتياط واجب بايد عوض را غير خرما قرار دهند. اما اگر كسي يك يا چند درخت خرما در باغ يا خانه كس ديگر داشته باشد، مي تواند مقدار آن را تخمين كنند و صاحب درخت آن را به صاحب ملك بفروشد و عوض آن را، خرما قرار دهد چنانچه خرمايي را كه مي گيرد كمتر يا زيادتر از مقداري كه تخمين زده اند نباشد يا كم و زيادي آن را مصالحه كند و بنا بر احتياط واجب در معامله قيد نكنند كه عوض، از خرماي همان درخت باشد.

مسأله 2262

فروختن خيار و بادمجان و سبزيها و مانند اينها كه سالي چند مرتبه چيده مي شود، در صورتي كه محصول آنها ظاهر و نمايان شده باشد و معين كنند كه مشتري در سال چند دفعه آن را بچيند اشكال ندارد.

مسأله 2263

اگر خوشه گندم و جو را بعد از آنكه دانه بسته است به چيز ديگري غير گندم و جو بفروشند اشكال ندارد. ولي به گندم و جو نفروشند (بنا بر احتياط واجب. ) و اما غير گندم و جو مثل برنج و حبوبات ديگر اگر به همان جنس - ولي از غير همان محصول - بفروشند اشكال ندارد.

نقد و نسيه
مسأله 2264

اگر جنسي را نقد بفروشند، خريدار و فروشنده بعد از معامله بلا فاصله مي توانند جنس و پول را از يكديگر مطالبه نموده و تحويل بگيرند و اگر يكي تحويل ندهد ديگري هم مي تواند تحويل ندهد و تحويل دادن هر چيزي مناسب با آن چيز است مثلاً در خانه و زمين و مانند اينها به اينست كه آن را در اختيار خريدار بگذارند كه بتواند در آن تصرف كند و تحويل دادن فرش و لباس و مانند اينها به اينست كه آن را طوري در اختيار خريدار بگذارند كه اگر بخواهد آن را به جاي ديگر ببرد فروشنده جلوگيري نكند.

مسأله 2265

در معامله نسيه بايد مدت كاملاً معلوم باشد.

پس اگر جنسي را بفروشد كه سر خرمن پول آن را بگيرد، چون مدت كاملاً معين نشده معامله باطل است؛ مگر اينكه حدود سر خرمن به طوري معلوم باشد كه در عرف معين حساب شود.

مسأله 2266

اگر جنسي را نسيه بفروشد، پيش از تمام شدن مدتي كه قرار گذاشته اند، نمي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولي اگر خريدار بميرد و از خودش مال داشته باشد، فروشنده مي تواند پيش از تمام شدن مدت، طلبي را كه دارد از ورثه او مطالبه نمايد.

مسأله 2267

اگر فروشنده بگويد اين جنس نقداً به اين مبلغ و نسيه به آن مبلغ و بالاخره معين نشود معامله باطل است؛ ولي اگر معين شود كه معامله نقد است يا نسيه اشكال ندارد هر چند به خاطر نسيه بودن گرانتر قيمت گذاري شود

مسأله 2268

كسي كه جنسي را نسيه فروخته و براي گرفتن پول آن، مدتي قرار داده، اگر بعد از گذشتن مقداري از مدت، مقداري از طلب خود را با موافقت بدهكار كم كند و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد.

معامله سلف
اشاره
مسأله 2269

معامله سلف آن است كه جنس فروخته شده كلي باشد و مشتري پول را بدهد كه بعد از مدتي جنس را تحويل بگيرد و فرقي نمي كند كه ايجاب معامله از طرف فروشنده باشد يا خريدار يعني مشتري بگويد اين پول را مي دهم كه مثلاً بعد از شش ماه فلان جنس را بگيرم و فروشنده بگويد قبول كردم، يا فروشنده پول را بگيرد و بگويد فلان جنس را فروختم كه بعد از شش ماه تحويل بدهم، معامله صحيح است.

مسأله 2270

معامله سلف در طلا و نقره به طلا و نقره باطل است پس اگر پول طلا و نقره را سلف بفروشد و عوض آن را پول طلا و نقره بگيرد معامله باطل است ولي اين حكم در پول غير طلا و نقره مثل اسكناس و فلز ديگر مبني بر احتياط مستحبي است.

شرايط معامله سلف
مسأله 2271

معامله سلف، هفت شرط دارد:

اول:

خصوصياتي را كه قيمت جنس به واسطه آنها فرق مي كند معين نمايند، ولي دقت زياد هم لازم نيست، همين قدر كه عرفاً خصوصيات آن معلوم شده باشد كافي است.

پس معامله سلف در جواهرات كه معمولا بدون ديدن معلوم نمي شود و همينطور در هر چيزي كه نشود خصوصياتشان را به طوري معين كنند كه مجهول و غرري نباشد باطل است.

دوم:

پيش از آنكه خريدار و فروشنده از هم جدا شوند، خريدار تمام قيمت را به فروشنده بدهد و چنانچه مقداري از قيمت را بدهد اگر چه معامله در آن مقدار صحيح است ولي فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند.

سوم:

مدت را كاملاً معين كنند و اگر مثلاً بگويد:

تا اول خرمن جنس را تحويل مي دهم اگر مدت معلوم نباشد معامله باطل است.

چهارم:

وقتي را براي تحويل جنس معين كنند كه در آن وقت جنس ناياب نباشد تا مشتري بتواند تحويل دهد.

پنجم:

جاي تحويل جنس را معين نمايد يا از قرائن معلوم باشد.

ششم:

وزن يا پيمانه يا شماره آن را معين كنند و اگر كوچكي و بزرگي آن هم دخالت در غرض دارد (مثل گردو و مانند آن) بايد تقريباً معلوم باشد.

هفتم:

اينكه جنس و عوض آن در صورتي كه فروش آنها با وزن يا پيمانه باشد از يك جنس نباشند.

احكام معامله سلف
مسأله 2272

بنا بر احتياط واجب انسان نمي تواند جنسي را كه سلف خريده پيش از تمام شدن مدت بفروشد.

- به فروشنده يا ديگران - و بعد از تمام شدن مدت، اگر آن را تحويل نگرفته باشد فروختن آن به خود فروشنده بهر نحو باشد هر چند به هم جنس مگر با زياده اشكال ندارد و همچنين به ديگران، مگر اينكه

از چيزهايي باشد كه با وزن يا پيمانه معامله مي شود كه در اين صورت فروختن آن به قيمتي كه خريده مانعي ندارد ولي به قيمت زيادتر محل اشكال است.

اينها در صورتيست كه بخواهد همان جنس خريداري شده اوليه را بفروشد ولي اگر كلي آن جنس را سلفاً بفروشد هر چند به اتكاء تحويل گرفتن از فروشنده اولي هيچ اشكالي ندارد.

مسأله 2273

اگر جنسي را كه فروشنده مي دهد بهتر يا پست تر از جنسي باشد كه قرار داده اند، مشتري مي تواند قبول نكند؛ ولي اگر طبق قرارداد مي باشد مشتري نمي تواند درخواست تبديل كند.

مسأله 2274

اگر فروشنده به جاي جنسي كه قرارداد كرده اند، جنس ديگري بدهد، در صورتي كه مشتري راضي شود اشكال ندارد.

مسأله 2275

اگر جنسي را كه سلف فروخته در موقعي كه بايد آن را تحويل دهد ناياب شود و نتواند آن را تهيه كند، مشتري مي تواند صبر كند يا معامله را به هم بزند و چيزي را كه داده پس بگيرد.

ولي اگر مشتري در اثر اين معطلي ضرر زيادي ديده است - مثل شرايط خاص تورم اقتصادي - حق دارد طلب خسارت از فروشنده كند.

مسأله 2276

اگر ثمن و مبيع هر دو مدت دار باشند يعني جنسي را بفروشد و قرار بگذارد كه بعد از مدتي تحويل دهد و پول آن را هم بعد از مدتي بگيرد، معامله باطل است.

فروش طلا و نقره به طلا و نقره - صرف -
مسأله 2277

اگر طلا را به طلا، يا نقره را به نقره بفروشد، سكه دار باشند يا بي سكه، در صورتي كه وزن يكي از آنها زيادتر از ديگري باشد، معامله حرام و باطل است.

مسأله 2278

اگر طلا را به نقره، يا نقره را به طلا بفروشد، معامله صحيح است و لازم نيست وزن آنها مساوي باشد.

مسأله 2279

اگر طلا يا نقره را به طلا، يا نقره بفروشند. بايد فروشنده و خريدار پيش از آنكه از يكديگر جدا شوند، جنس و عوض آن را به يكديگر تحويل دهند و اگر هيچ مقدار از چيزي را كه قرار گذاشته اند تحويل ندهند معامله باطل است.

مسأله 2280

اگر فروشنده يا خريدار تمام چيزي را كه قرار گذاشته تحويل دهد و ديگري مقداري از آن را تحويل دهد و از يكديگر جدا شوند، اگر چه معامله به آن مقدار صحيح است ولي كسي كه تمام مال به دست او نرسيده مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2281

اگر مقداري خاك نقره معدن را به همان مقدار نقره خالص و يا مقداري خاك طلاي معدن را به همان مقدار طلاي خالص بفروشند، معامله باطل است؛ ولي فروختن خاك نقره به طلا و خاك طلا به نقره به هر صورت اشكال ندارد.

مواردي كه انسان مي تواند معامله را به هم بزند
مسأله 2282

حق به هم زدن معامله را خيار مي گويند و خريدار يا فروشنده در موارد ذيل مي توانند معامله را به هم بزنند:

اول:

آنكه از مجلس معامله متفرق نشده باشند و اين خيار را خيار مجلس مي گويند.

دوم:

آنكه يكي از دو طرف مغبون شده (خيار غبن)، كه مغبون مي تواند اصل معامله را به هم بزند، يا به همان قيمت كه معامله شده راضي شود و نمي تواند طرف ديگر را مجبور به دادن تفاوت قيمت كند ولي با رضايت طرفين مانعي ندارد.

سوم:

در معامله قرارداد كنند كه تا مدت معيني هر دو يا يكي از آنان بتوانند معامله را به هم بزنند (خيار شرط. )

چهارم:

فروشنده، يا خريدار، مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد و طوري كه ارزشمندتر جلوه كند (خيار تدليس. )

پنجم:

فروشنده يا خريدار شرط كند كه كاري انجام دهد، يا شرط كند مالي را كه مي دهد طور مخصوصي باشد و به آن شرط عمل نكند، كه در اين صورت ديگري مي تواند معامله را به هم بزند (خيار تخلف شرط).

ششم:

در جنس يا عوض آن عيبي باشد (خيار عيب)

هفتم:

معلوم شود مقداري از جنسي را كه فروخته اند، مال ديگري است، كه اگر صاحب آن به معامله راضي نشود، خريدار مي تواند اصل معامله را به هم بزند، يا پول آن مقدار را از فروشنده پس بگيرد و نيز اگر معلوم شود مقداري از ثمن را كه خريدار عوض

قرار داده، مال ديگري ست و صاحب آن راضي نشود، فروشنده مي تواند اصل معامله را به هم بزند، يا عوض آن مقدار را از خريدار بگيرد (خيار تبعض صفقه يا تجزيه معامله).

هشتم:

فروشنده خصوصيات جنس معيني را كه مشتري نديده به او بگويد، بعد معلوم شود طوري كه گفته، نبوده است، كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر مشتري خصوصيات عوض معيني را كه مي دهد بگويد، بعد معلوم شود طوري كه گفته، نبوده است فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند (خيار رؤيت. )

نهم:

مشتري پول جنسي را كه نقد خريده تا سه روز ندهد و فروشنده هم جنس را تحويل ندهد، كه اگر مشتري شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد و شرط تأخير جنس هم نشده باشد فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند و اگر جنسي را كه خريده مثل بعضي از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند ضايع مي شود، چنانچه تا شب، پول آن را ندهد و شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد و شرط تأخير جنس هم نشده باشد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند (خيار تأخير).

دهم:

در معامله حيوان خريدار تا سه روز مي تواند معامله را به هم بزند (خيار حيوان)

يازدهم:

فروشنده نتواند جنسي را كه فروخته تحويل دهد، مثلاً اسبي را كه فروخته فرار نمايد، كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند (خيار تعذر تسليم).

مسأله 2283

اگر خريدار قيمت جنس را نداند، يا در موقع معامله غفلت كند و جنس را گرانتر از قيمت معمول آن بخرد، چنانچه به قدري گران خريده كه مردم به

آن اهميت مي دهند، مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر فروشنده قيمت جنس را نداند يا موقع معامله غفلت كند و جنس را ارزانتر از قيمت آن بفروشد، به مقداري كه معمولا اهميت بدهند و او را مغبون بدانند، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2284

در معامله بيع شرط، كه مثلاً خانه گرانقيمتي را به قيمت ارزان مي فروشند و قرار مي گذارند كه اگر فروشنده سر مدت پول را بدهد بتواند معامله را به هم بزند، در صورتي كه خريدار و فروشنده قصد جدي خريد و فروش داشته باشند، معامله صحيح است.

مسأله 2285

در معامله بيع شرط اگر چه فروشنده اطمينان داشته باشد كه هرگاه سر مدت پول را ندهد، باز هم خريدار ملك را از او دريغ ندارد معامله صحيح است، ولي اگر سر مدت پول را ندهد، حق ندارد ملك را از خريدار مطالبه كند و اگر سر مدت ندهد و خريدار بميرد، نمي تواند ملك را از ورثه او مطالبه نمايد.

مسأله 2286

اگر چاي اعلا را با چاي پست، مخلوط كند و به اسم چاي اعلا بفروشد و مشتري نمي دانسته، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2287

اگر خريدار بفهمد مالي را كه خريده عيبي دارد، مثلاً ماشيني را بخرد و بعد بفهمد اجزاء شكسته آن را به جاي سالم به او داده اند يا حيواني را بخرد و بفهمد كه يك چشم آن كور است، چنانچه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و او نمي دانسته، مي تواند معامله را به هم بزند و اگر در آن تصرف نموده - تصرفي كه موجب تغيير مال شده مثلاً ماشين را رنگ ديگري زده يا پارچه را بريده - مي تواند فرق قيمت سالم و معيوب آن را معين كند و به نسبت تفاوت قيمت سالم و معيوب از پولي كه به فروشنده داده پس بگيرد.

مثلا مالي را كه به چهار تومان خريده، اگر بفهمد معيوب است، در صورتي كه قيمت سالم آن هشت تومان و قيمت معيوب آن شش تومان باشد، چون فرق قيمت سالم و معيوب يك چهارم مي باشد مي تواند يك چهارم پولي را كه داده، يعني يك تومان، از فروشنده بگيرد.

مسأله 2288

اگر فروشنده بفهمد در عوضي كه گرفته عيبي هست پس اگر معامله به عوض كلي بوده، مي تواند آن را پس دهد و عوض سالم را مطالبه نمايد و اگر به عوض مشخص بوده پس چنانچه آن عيب پيش از معامله در عوض بوده و او نمي دانسته، مي تواند معامله را به هم بزند و اگر در آن تصرف نموده - تصرفي كه در بالا گفته شد - مي تواند تفاوت قيمت سالم و معيوب را به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد بگيرد.

مسأله 2289

اگر بعد از معامله و پيش از تحويل دادن مال عيبي در آن پيدا شود، خريدار مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر در عوض مال بعد از معامله و پيش از تحويل دادن عيبي پيدا شود فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند، ولي اگر بخواهند تفاوت قيمت بگيرند اشكال دارد؛ مگر اينكه هر دو راضي شوند.

مسأله 2290

خيار عيب فوري نيست هر چند احوط اينست كه پس از فهميدن عيب اگر مي خواهد معامله را به هم بزند تأخير نيندازد.

مسأله 2291

هرگاه بعد از خريدن جنس، عيب آن را بفهمد، اگر چه فروشنده حاضر نباشد، مي تواند معامله را از پيش خود فسخ كرده به هم بزند.

مسأله 2292

در سه صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد نمي تواند معامله را به هم بزند، يا تفاوت قيمت بگيرد.

اول:

آنكه موقع خريدن، عيب مال را بداند.

دوم:

در وقت معامله هر چند عيب را نداند ولي اسقاط حق خود كرده بگويد:

اگر مال عيبي داشته باشد پس نمي دهم و تفاوت قيمت هم نمي گيرم.

سوم:

فروشنده در وقت معامله بگويد:

اين مال را با هر عيبي كه دارد مي فروشم. ولي اگر عيبي را معين كند و بگويد مال را با اين عيب مي فروشم و معلوم شود عيب ديگري هم دارد، خريدار مي تواند براي عيبي كه فروشنده معين نكرده مال را پس دهد، يا اگر تصرف كرده (تصرفي كه گفته شد) تفاوت قيمت بگيرد.

مسأله 2293

در دو صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد، نمي تواند معامله را به هم بزند، ولي مي تواند تفاوت قيمت بگيرد:

اول:

آنكه بعد از معامله در مال تصرف كند تصرف موجب تغيير مال.

دوم:

آنكه بعد از تحويل گرفتن مال، عيب ديگري در آن حادث شود. ولي اگر حيوان معيوبي را بخرد و پيش از گذشتن سه روز، بدون تفريط مشتري عيب ديگري پيدا كند اگر چه آن را تحويل گرفته باشد باز هم مي تواند آن را پس دهد و نيز اگر فقط خريدار تا مدتي حق به هم زدن معامله را داشته باشد و در آن مدت در مال عيب ديگري حادث شود، اگر چه آن را تحويل گرفته باشد، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2294

اگر انسان مالي داشته باشد كه خودش آن را نديده و ديگري خصوصيات آن را براي او گفته باشد، چنانچه او همان خصوصيات را به مشتري بگويد و آن را بفروشد و بعد از فروش بفهمد كه بهتر از آن بوده، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2295

اگر جنس معيوبي را بفروشد و پيش از اينكه مشتري متوجه شود عيب آن خود به خود برطرف شود باز هم حق فسخ يا تفاوت قيمت هست گرچه احتياط در مصالحه است.

مسأله 2296

در خصوص عيب هاي جنون و جذام و برص حق خيار در خريد و فروش تا يك سال ادامه دارد.

مسائل متفرقه
مسأله 2297

معمولا معاملات مستقل از قيمت خريد انجام مي شود كه در اصطلاح فقهي در مساومه خوانده مي شود ولي اگر فروشنده قيمت خريد جنس را به مشتري بگويد، يعني بخواهد معامله را بر اساس قيمت خريد بفروشد بايد تمام چيزهايي را كه به واسطه آنها قيمت مال كم يا زياد مي شود بگويد، اگر چه به همان قيمت يا به كمتر از آن بفروشد، مثلاً بايد بگويد كه نقد خريده است يا نسيه. مخارج به عهده او بوده يا فروشنده قبلي و همينطور ساير امور.

مسأله 2298

اگر انسان جنسي را به كسي بدهد و قيمت آن را معين كند و بگويد:

اين جنس را به اين قيمت به فروش و هر چه زيادتر فروختي مال خودت باشد، هر چه زيادتر از آن قيمت بفروشد مال دلال است و نيز اگر بگويد:

اين جنس را به اين قيمت به تو فروختم و او بگويد قبول كردم، يا به قصد فروختن، جنس را به او بدهد و او هم به قصد خريدن بگيرد، هر چه زيادتر از آن قيمت بفروشد مال خود او است.

مسأله 2299

اگر مثلاً قصاب، گوشت نر بفروشد و به جاي آن، گوشت ماده بدهد معصيت كرده است، پس اگر آن گوشت را معين كرده و گفته اين گوشت نر را مي فروشم، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند و اگر آن را معين نكرده، در صورتي كه مشتري به گوشتي كه گرفته راضي نشود، قصاب بايد گوشت نر به او بدهد و همينطور در اجناس ديگر.

مسأله 2300

اگر مشتري به بزاز بگويد:

پارچه اي مي خواهم كه رنگ آن نرود و بزاز پارچه خاصي را به او بفروشد كه رنگ آن برود، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند و همه اجناس ديگر نيز همين حكم را دارند.

مسأله 2301

قسم خوردن در معامله اگر راست باشد مكروه است و اگر دروغ باشد حرام است و به آن قسم و غموس گفته مي شود يعني فرو برنده در دوزخ.

احكام شركت

مسأله 2302

مخلوط شدن دو مال به طوري كه از يكديگر جدا نشوند موجب شركت است.

مسأله 2303

اگر دو نفر بخواهند با هم شركت كنند، چنانچه هر كدام مقداري از مال خود را با مال ديگري به طوري مخلوط كند كه از يكديگر تشخيص داده نشود و يا هر كدام مثلاً نصف مشاع سرمايه خود را به ديگري صلح نمايد شركت بين آنها حاصل مي شود، چه صيغه شركت بخوانند يا نه. چنانكه با عقد و قرارداد شركت نيز حاصل مي شود ليكن بنا بر احتياط واجب بايد اكتفا به آن نشده اموال را هم بيك حساب واريز كنند يا مخلوط نمايند و به هر حال تصرف هر كدام در مال شركت و يا تجارت با آن تابع قرارداد آنها است.

مسأله 2304

شركت در كار بنا بر احتياط واجب صحيح نيست پس اگر چند نفر قرار بگيرند در مزدي كه از كار خودشان مي گيرند با يكديگر شريك باشند بنا بر احتياط واجب شركت آنان صحيح نيست و هر كدام مزد كار خود را مالك مي باشد البته صرف نظر از قرار بخواهند به رضايت قبلي. ، آنچه را مزد گرفته اند بين خود تقسيم كنند مانعي ندارد.

مسأله 2305

اگر دو نفر با يكديگر اين طور قرار بگذارند كه هر كدام به اعتبار خود و به ذمه خود جنسي بخرند ولي هم در جنسي كه هر كدام خريده اند و هم در استفاده آن با يكديگر شريك باشند صحيح نيست. اما اگر هر كدام ديگري را وكيل كند كه جنس را براي او به طور مشترك بخرد شركت صحيح است و همچنين است اگر جنسي را براي خود بخرد و ديگري خواهش كند كه او را هم شريك كند او هم قبول نموده بگويد ترا شريك كردم، كه در اين صورت نيز شركت حاصل مي شود و او نصف پول را بدهكار مي شود.

مسأله 2306

كساني كه مي خواهند با هم شريك شوند و به شركت تجارت كنند بايد مكلف و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار شركت كنند و نيز بايد بتوانند در مال خود تصرف نمايند. پس آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند چون حق ندارد در مال خود تصرف كند اگر شركت كند صحيح نيست مگر اينكه ولي او آن را اجازه كند و همچنين است ورشكسته اي كه از طرف حاكم شرع حكم افلاس او صادر شده باشد.

مسأله 2307

اگر در قرارداد شركت شرط كنند كسي كه كار مي كند، يا بيشتر از شريك ديگر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد بايد به شرط خود عمل كنند.

ولي اگر شرط كنند كسي كه كار نمي كند، يا كمتر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد اين قرار خلاف احتياط است ولي اگر يك جهت عقلايي در كار است مثل اينكه اعتبار آن شخص برايشان ارزش دارد بدون اشكال مي باشد.

مسأله 2308

اگر قرار بگذارند كه همه استفاده را يك نفر ببرد يا قرار بگذارند كه تمام ضرر يا بيشتر آن را يكي از آنان بدهد صحت اين قرارداد بلكه صحت اصل شركت محل اشكال است مگر اينكه قرار بر تدارك ضرر باشد يعني شرط كنند ضرر را يكي از آنها جبران كند و اين بدون اشكال است چنانكه اگر هنگام بر هم زدن شركت و تقسيم مال با يكديگر صلح كنند كه يك نفر از آنان اصل سرمايه اولي خود را بردارد و باقيمانده امور شركت از نقد و نسيه و نفع و ضرر مربوط به ديگري باشد مانعي ندارد.

مسأله 2309

اگر شرط نكنند كه يكي از شريكها بيشتر منفعت ببرد، چنانچه سرمايه آنان يك اندازه باشد منفعت و ضرر را هم به يك اندازه مي برند و اگر سرمايه آنان يك اندازه نباشد، بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند، مثلاً اگر دو نفر شركت كنند و سرمايه يكي از آنان دو برابر سرمايه ديگري باشد سهم او از منفعت و ضرر دو برابر سهم ديگري است، چه هر دو به يك اندازه كار كنند يا يكي كمتر كار كند، يا هيچ كار نكند؛ ولي اگر كار با درخواست شريك بوده مزد كار خود را از شركت طلبكار است و همينطور اگر معمول در شركت كار با حق مزد باشد.

مسأله 2310

اگر در قرارداد شركت شرط كنند كه هر دو با هم خريد و فروش نمايند، يا هر كدام به تنهايي معامله كنند، يا فقط يكي از آنان معامله كند، بايد به قرارداد عمل نمايند.

مسأله 2311

اگر معين نكنند كه كدام يك آنان با سرمايه خريد و فروش نمايد، هيچ يك آنان بدون اجازه ديگري نمي تواند با آن سرمايه معامله كند.

مسأله 2312

شريكي كه اختيار سرمايه شركت با اوست بايد به قرارداد شركت عمل كند.

مثلا اگر با او قرار گداشته اند كه نسيه بخرد يا نقد بفروشد، يا جنس را از محل مخصوصي بخرد، بايد به همان قرارداد رفتار نمايد و اگر با او قراري نگذاشته باشند، بايد داد و ستدي نمايد كه براي شركت ضرر نداشته باشد و معاملات را به طوري كه متعارف است انجام دهد اگر مثلاً معمول است كه نقد بفروشد، يا مال شركت را در مسافرت همراه خود نبرد بايد به همين طور عمل نمايد و اگر معمول است كه نسيه بدهد، يا مال را به سفر ببرد مي تواند همين طور عمل كند.

مسأله 2313

شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند، اگر برخلاف قراردادي كه با او كرده اند خريد و فروش كند و خسارتي براي شركت پيش آيد ضامن است و معامله اي هم كه كرده فضوليست و موقوف به اجازه شريك ديگر است، ولي اصل شركت به هم نمي خورد و اگر بعداً به قراردادي كه شده معامله كند صحيح است و همينطور اگر با او قراردادي نكرده باشند و برخلاف معمول معامله كند، ضامن مي باشد اما اگر بعداً مطابق معمول معامله كند معامله او صحيح است.

مسأله 2314

شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر زياده روي ننمايد و در نگهداري سرمايه كوتاهي نكند و اتفاقا مقداري از آن يا تمام آن بدون تفريط او تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2315

شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر بگويد سرمايه بدون تقصير او تلف شده و پيش حاكم شرع قسم بخورد، بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 2316

اگر تمام شريكها از اجازه تصرفي كه در مال يكديگر داده اند برگردند، هيچ كدام نمي توانند در مال شركت تصرف كنند و اگر يكي از آنان از اجازه خود برگردد شريكهاي ديگر حق تصرف ندارند، ولي كسي كه از اجازه خود برگشته تا منعي از ناحيه ديگران نرسيده مي تواند در مال شركت تصرف كند.

مسأله 2317

هر وقت يكي از شريكها تقاضا كند كه سرمايه شركت را قسمت كنند، اگر چه شركت مدت داشته باشد، بايد ديگران قبول نمايند مگر اينكه مدت در ضمن عقد لازمي قيد شده باشد؛ بلكه اگر در ضمن خود عقد شركت نيز مدت به عنوان قيد ذكر شده باشد اقوي آن است كه شركت لازم مي شود چنانكه اگر طبق اساسنامه معيني خصوصيات ديگري قيد شود همانطور كه در شركتهاي رسمي معمول است عمل به آنها لازم مي شود. پس انحلال شركت در صورتيست كه مدت منظوره در قرارداد پايان پذيرد يا كار شركت كه هدف بوده غير ممكن شود يا با رضايت عمومي فسخ گردد و همينطور با فسخ اكثريت مجمع نمايندگان شركت در صورتي كه عموم شركا را از اول مجمع نمايندگان و تبعيت از اكثريت آنها را بپذيرند.

مسأله 2318

اگر يكي از شريكها بميرد، يا ديوانه، يا بيهوش دائم يا سفيه شود شريكهاي ديگر نمي توانند در مال شركت تصرف كنند و همچنين است اگر مفلس شود و حكم افلاس او صادر شود.

مسأله 2319

اگر شريك چيزي را نسيه براي خود بخرد نفع و ضررش مال خود اوست ولي اگر براي شركت بخرد و معامله نسيه متعارف باشد، يا از طرف شريك مجاز باشد، يا شريك بگويد به آن معامله راضي هستم، نفع و ضررش مال هر دوي آنان است.

مسأله 2320

اگر با سرمايه شركت معامله اي كنند، بعد بفهمند شركت باطل بوده معامله اي كه انجام شده فضولي است، پس اگر شركاء بگويند به آن معامله راضي هستيم معامله صحيح وگرنه باطل مي باشد و هر كدام آنان كه براي شركت كاري كرده است، اگر به قصد مجاني كار نكرده باشد و كارش با درخواست شركاء بوده يا معمول قراردادهاي شركتي كار با حق اجرت باشد مي تواند مزد زحمتهاي خود را به اندازه معمول از شريكهاي ديگر بگيرد.

احكام صلح

مسأله 2321

صلح آن است كه انسان با ديگري سازش كند كه مقداري از مال يا منفعت مال خود را ملك او كند، يا از طلب، يا حق خود بگذرد كه او هم در عوض، مقداري از مال، يا منفعت مال خود را به او واگذار نمايد، يا از طلب، يا حقي كه دارد بگذرد، بلكه اگر بدون آنكه عوض بگيرد مقداري از مال، يا منفعت مال خود را به كسي واگذار كند و طرف هم قبول كند باز هم صلح صحيح است و همچنين است اگر به عنوان صلح از طلب يا حق خود بگذرد و طرف را بري ء الذمه كند و طرف هم قبول كند كه سكوت نمايد و اگر حقي دارد نزاع نكند.

مسأله 2322

دو نفري كه چيزي را به يكديگر صلح مي كنند، بايد بالغ و عاقل باشند و سفيه نباشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و قصد صلح داشته باشند و حاكم شرع هم آنان را از تصرف در اموالشان جلوگيري نكرده باشد.

مسأله 2323

لازم نيست صيغه صلح به عربي خوانده شود، بلكه با هر لفظي كه بفهماند با هم صلح و سازش كرده اند صحيح است؛ بلكه با هر وسيله اي كه انشاء صلح شود هر چند غير لفظ مثل نوشته نيز صحيح مي باشد.

مسأله 2324

اگر كسي با چوپان مصالحه كند كه گوسفندهاي خود را به چوپان بدهد كه مثلاً يك سال نگهداري كند و از شير آن استفاده نمايد و مقداري روغن بدهد، حتي اگر روغن مقيد به روغن اين گوسفندها باشد صلح صحيح است ولي اگر گوسفند را يك ساله به چوپان اجاره دهد كه از شير آن استفاده كند و در عوض، مقداري روغن بدهد اگر مقيد به روغن همان گوسفندها باشد اجاره باطل است ولي اگر روغن كلي منظور باشد اجاره صحيح است.

مسأله 2325

صلح يك قرارداد است يعني ايجاب و قبول دارد پس اگر كسي بخواهد طلب يا حق خود را به ديگري صلح كند در صورتي صحيح است كه او قبول نمايد، ولي اگر بدون عنوان صلح و به طور يك جانبه مي باشد از طلب يا حق خود بگذرد و او را بري الذمه كند نياز به قبول ندارد و صحيح مي باشد.

مسأله 2326

اگر انسان مقدار بدهي خود را بداند و طلبكار او نداند، چنانچه طلبكار طلب خود را به كمتر از مقداري كه هست صلح كند، مثلاً پنجاه تومان طلبكار باشد و طلب خود را به ده تومان صلح نمايد، زيادي براي بدهكار حلال نيست مگر آنكه مقدار بدهي خود را به او بگويد و او را راضي كند يا طوري باشد كه اگر مقدار طلب خود را مي دانست، باز هم به آن مقدار صلح مي كرد و در اين صورت بهتر آن است كه زائد را گذشت كند تا شبهه ربا در بين نباشد.

ولي اقوي آن است كه ربا در اين مورد - پول كاغذي و فلزي - جريان ندارد بلكه اساساً در صلح در صورتي ربا جريان دارد كه دو چيز در برابر هم قرار گيرند نه دو عمل صلح و گذشت.

مسأله 2327

اگر بخواهند دو چيزي را كه از يك جنس بوده و كشيدني يا پيمانه اي مي باشند و وزن آنها معلوم است به يكديگر صلح كنند، در صورتي صحيح است كه وزن يكي بيشتر از ديگري نباشد و اگر وزن آنها معلوم نباشد و احتمال دهند كه وزن يكي بيشتر از ديگري ست نيز صحت صلح محل اشكال است؛ ولي اينها همه در صورتيست كه دو چيز در برابر هم قرار گيرند ولي اگر دو عمل صلح و گذشت از طرفين در برابر هم قرار گيرند اشكالي ندارد.

مسأله 2328

اگر دو نفر از يك نفر طلبكار باشند، يا دو نفر از دو نفر ديگر طلبكار باشند و بخواهند طلبهاي خود را به يكديگر صلح كنند، چنانچه طلب آنان از يك جنس و وزن آنها يكي باشد، مثلاً هر دو ده من گندم طلبكار باشند، مصالحه آنان صحيح است و همچنين است اگر جنس طلب آنان يكي نباشد، مثلاً يكي ده من برنج و ديگري دوازده من گندم طلبكار باشد.

ولي اگر طلب آنان از يك جنس و چيزي باشد كه معمولا با وزن يا پيمانه آن را معامله مي كنند، در صورتي كه وزن يا پيمانه آنها مساوي نباشد، مصالحه آنان محل اشكال است؛ مگر اينكه دو چيز را در برابر هم قرار ندهند بلكه دو صلح و گذشت در برابر هم قرار گيرند يعني تصريح مي كند كه صلح مي كنيم فلان طلب را در برابر اينكه صلح كني آن طلب ديگر را.

مسأله 2329

اگر از كسي طلبي دارد كه بايد بعد از مدتي بگيرد چنانچه طلب خود را به مقدار كمتري قبول كند و مقصودش اين باشد كه از مقداري از طلب خود گذشت كند و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 2330

عقد صلح لازم الاجرا مي باشد مگر با رضايت يكديگر يا شرط فسخ پس اگر دو نفر چيزي را با هم صلح كنند، با رضايت يكديگر مي توانند صلح را به هم بزنند و نيز اگر در ضمن معامله صلح يا عقد ديگر براي هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را قرار داده باشند، كسي كه آن حق را دارد مي تواند صلح را به هم بزند.

مسأله 2331

در عقد صلح خيار مجلس و حيوان و تأخير بلكه غبن هم جريان ندارد. در بيع تا وقتي خريدار و فروشنده از مجلس معامله متفرق نشده اند مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر مشتري حيواني را بخرد تا سه روز حق به هم زدن معامله را دارد و همچنين اگر پول جنسي را كه نقد خريده تا سه روز ندهد و جنس را تحويل نگيرد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند هر چند شرط نشده باشد ولي كسي كه مالي را صلح مي كند در اين سه صورت حق به هم زدن صلح را ندارد و ثبوت خيار غبن نيز در صلح محل اشكال است، ولي با خيارات ديگر كه در احكام خريد و فروش گفته شد مي تواند صلح را به هم بزند.

مسأله 2332

اگر چيزي را كه به صلح گرفته معيوب باشد، مي تواند صلح را به هم بزند. ولي گرفتن تفاوت قيمت صحيح و معيوب محل اشكال است.

مسأله 2333

هرگاه مال خود را به كسي صلح نمايد و با او شرط كند كه بعد از مرگ چيزي را كه به تو صلح كردم وقف كن و او هم اين شرط را قبول كرد، بايد به شرط عمل نمايد.

احكام بيمه

مسأله 2334

بيمه، قرارداد و عقديست بين بيمه شونده و موسسه، يا شركت، يا شخصي كه بيمه را انجام مي دهد و مفاد آن تضمين شخص، يا مال است به وسيله شخص، يا شركت، يا موسسه بيمه گر و اين عقد مثل ساير عقدها محتاج به ايجاب و قبول است و شرايطي كه در موجب و قابل و عقد در ساير عقود، معتبر است در اين عقد نيز معتبر است و مي توان اين عقد را با هر لغتي و زباني اجرا كرد.

مسأله 2335

در بيمه علاوه بر شرايط ساير عقود از قبيل بلوغ و عقل و اختيار و غير آنها، چند شرط معتبر است.

1 - تعيين مورد بيمه كه فلان شخص است، يا فلان مغازه است، يا فلان كشتي، يا اتومبيل، يا هواپيما.

2 - تعيين دو طرف عقد كه اشخاص هستند، يا مؤسسات، يا شركتها، يا دولت.

3 - تعيين مبلغي كه بايد بپردازند.

4 - تعيين اقساطي كه بايد آن را بپردازند و تعيين زمان اقساط.

5 - تعيين زمان بيمه از اول فلان ماه، يا سال تا چند ماه، يا چند سال است.

6 - تعيين خطرهايي كه موجب خسارت مي شود، مثل حريق يا غرق يا سرقت يا وفات يا مرض و مي توان كليه آفات را كه موجب خسارت مي شود، قرار دهند.

مسأله 2336

لازم نيست در قرارداد بيمه، ميزان خسارت تعيين شود، پس اگر قرار بگذارند كه هر مقدار خسارت وارد شد، جبران كنند صحيح است.

مسأله 2337

صورت عقد بيمه چند نحو است:

يكي آنكه بيمه شونده بگويد به عهده من فلان مقدار، كه در فلان زمان، ماهي فلان مقدار بدهم، در مقابل آنكه خسارتي كه به مغازه من مثلاً از ناحيه حريق يا دزدي وارد شد، جبران نمايي و طرف قبول كند.

يا طرف بگويد بر عهده من خسارتي كه به مؤسسه شما وارد مي شود از ناحيه حريق يا دزدي مثلاً در مقابل آنكه فلان مقدار بدهي و بايد تمام قيودي كه در مسأله سابق ذكر شد، معلوم شود و قرارداد بر آنها واقع شود.

مسأله 2338

ظاهرا تمام اقسام بيمه صحيح باشد، يا به كار بردن شرايطي كه ذكر شد، چه بيمه عمر باشد، يا بيمه كالاهاي تجارتي، يا عمارات يا كشتي ها و هواپيماها و همينطور بيمه يك فرد باشد يا گروه مثلاً بيمه كارمندان دولت يا مؤسسات، يا بيمه اهل يك روستا يا شهر.

مسأله 2339

بيمه عقد مستقليست و مي توان به عنوان بعض عقود ديگر از قبيل صلح آن را اجرا كرد.

احكام اجاره

اشاره

واگذار كردن منافع ملك يا شخص به ديگري در برابر مال معيني اجاره مي باشد

مسأله 2340

اجاره دهنده و كسي كه چيزي را اجاره مي كند بايد مكلف و عاقل باشند و به اختيار خودشان اجاره را انجام دهند و نيز بايد در مال خود حق تصرف داشته باشند. پس سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد اگر چيزي را اجاره كند، يا اجاره دهد صحيح نيست مگر اينكه ولي او آن را اجازه كند و همچنين است ورشكسته اي كه از طرف حاكم شرع حكم افلاس او صادر شده است.

مسأله 2341

انسان مي تواند از طرف ديگري وكيل شود و مال او را اجاره دهد.

مسأله 2342

اگر ولي، يا قَيِّم طفل به مصلحت او مال او را اجاره دهد، يا خود او را اجير ديگري نمايد اشكال ندارد و اگر مدتي از زمان بالغ شدن او را جزء مدت اجاره قرار دهد، هرگاه طوري بوده كه اگر مقداري از زمان بالغ بودن بچه را جزء مدت اجاره نمي كرد، برخلاف مصلحت طفل بود، طفل بعد از بلوغ نمي تواند اجاره را به هم بزند.

مسأله 2343

بچه صغيري را كه ولي ندارد بدون اجازه مجتهد نمي شود اجير كرد و كسي كه به مجتهد و نماينده او دسترسي ندارد، در صورتي كه به مصلحت بچه باشد، مي تواند از چند يا يك نفر مؤمن كه عادل باشند، اجازه بگيرد و او را اجير نمايد.

مسأله 2344

در عقد اجاره مثل بسياري عقود ديگر زبان خاصي شرط نيست پس اجاره دهنده و مستأجر لازم نيست صيغه عربي بخوانند بلكه اگر مالك به هر زبان به كسي بگويد:

ملك خود را به تو اجاره دادم و او بگويد قبول كردم، اجاره صحيح است؛ بلكه اگر حرفي نزنند و مالك به قصد اينكه ملك را اجاره دهد، آن را به مستأجر واگذار كند و او هم به قصد اجاره كردن بگيرد اجاره صحيح مي باشد و اين را اجاره معاطاتي مي گويند و همينطور در اجاره شخص براي كار.

مسأله 2345

كسي كه نمي تواند حرف بزند، اگر با اشاره بفهماند كه ملك را اجاره داده، يا اجاره كرده صحيح است.

چنانكه اگر به طور معاطاتي كه در بالا گفته شد انجام دهد نيز صحيح است.

مسأله 2346

اگر خانه يا دكان يا اتاقي را اجاره كند و صاحب ملك با او شرط كند كه فقط خود او از آنها استفاده نمايد يا اجاره منصرف به اين معني باشد، مستأجر نمي تواند آن را به ديگري اجاره دهد و اگر شرط نكند و منصرف به اين معني هم نباشد مي تواند آن را به ديگري اجاره دهد ولي در تسليم به ديگري از مالك اجازه بگيرد و اگر بخواهد به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، بايد در آن، كاري مثلاً تعميرات يا خدمات ديگر انجام داده باشد.

مسأله 2347

اگر اجير با انسان شرط كند كه فقط براي خود انسان كار كند يا اجاره منصرف به اين معني باشد نمي شود او را به ديگري اجاره داد و اگر شرط نكند مانعي ندارد ولي بايد زيادتر نگيرد و همچنين اگر انسان اجير شود كه كاري را انجام دهد، مثلاً لباسي را بدوزد، نمي تواند ديگري را براي آن كار به كمتر اجير نمايد مگر اينكه مقداري از كار را خودش انجام دهد، مثلاً پارچه را ببرد و در تحويل دادن پارچه به ديگري بايد از صاحب پارچه اجازه بگيرد.

مسأله 2348

كشتي و قايق و مانند آن هم بنا بر احتياط واجب حكم اجير و خانه و مانند آن را دارد كه در بالا گفته شد ولي اگر غير اينها چيز ديگري - مثلاً زمين - را اجاره كند و مالك با او شرط نكند كه فقط خودش از آن استفاده نمايد، اگر بيشتر از مقداري كه اجاره كرده آن را اجاره دهد اشكال ندارد به شرط آنكه مال الاجاره ها پول و يا همجنس ديگر نباشد گرچه احتياط مستحبي آن است كه مطلقا اين كار را نكند خصوصاً در زمين و آسيا.

مسأله 2349

اگر خانه يا دكاني را مثلاً يك ساله به صد تومان اجاره كند و از نصف آن خودش استفاده نمايد مي تواند نصف ديگر آن را به صد تومان اجاره دهد، ولي اگر بخواهد نصف آن را به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده، مثلاً به صد و بيست تومان، اجاره دهد بايد در آن، كاري مانند تعمير انجام داده باشد.

شرائط مالي كه آن را اجاره مي دهند
مسأله 2350

مالي را كه اجاره مي دهند چند شرط دارد:

اول:

آنكه معين باشد.

پس اگر بگويد يكي از ماشينها يا خانه هاي خود را اجاره دادم درست نيست.

دوم:

مستأجر آن را ببيند، يا كسي كه آن را اجاره مي دهد طوري خصوصيات آن را بگويد كه كاملاً معلوم باشد.

سوم:

تحويل دادن آن ممكن باشد.

پس اجاره دادن اسبي كه فرار كرده باطل است، مگر اينكه مستأجر بتواند آن را بگيرد.

چهارم:

آن مال به واسطه استفاده كردن از بين نرود. پس اجاره دادن نان و ميوه و خوردنيهاي ديگر براي خوردن صحيح نيست.

پنجم:

استفاده اي كه مال را براي آن اجاره داده اند ممكن باشد.

پس اجاره دادن زمين براي زراعت در صورتي كه آب باران كفايت آن را نكند و از آب نهر هم مشروب نشود و مستأجر از راه ديگر هم نتواند آب تهيه كند، صحيح نيست.

ششم:

چيزي را كه اجاره مي دهد مال خود او باشد و اگر مال كس ديگر را اجاره دهد، در صورتي صحيح است كه صاحبش اجازه دهد.

مسأله 2351

اجاره دادن درخت براي آنكه از ميوه اش استفاده كنند اشكال ندارد گرچه احتياط آن است به صورت مصالحه انجام شود نه اجاره.

مسأله 2352

زن مي تواند براي شيردادن بچه اجير شود و لازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد، ولي اگر به واسطه شير دادن، حق شوهر از بين برود، بدون اجازه او نمي تواند اجير شود.

شرايط منافع منظوره در اجاره
مسأله 2353

استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند چهار شرط دارد:

اول:

آنكه حلال باشد.

بنا بر اين اجاره دادن دكان براي شراب فروشي يا نگهداري شراب و كرايه دادن حيوان براي حمل و نقل شراب باطل است.

دوم:

پول دادن براي آن استفاده لغو و بيهوده نباشد.

سوم:

اگر چيزي را كه اجاره مي دهند چند استفاده دارد، استفاده اي را كه مستاجر بايد از آن ببرد معين نمايند. مثلاً اگر حيواني را كه سواري مي دهد و بار مي برد اجاره دهند، بايد در موقع اجاره معين كنند كه سواري يا باربري آن، مال مستأجر است يا همه استفاده هاي آن.

چهارم:

مدت استفاده را معين نمايند و اگر مدت معلوم نباشد ولي عمل را معين كنند، مثلاً با خياط قرار بگذارند كه لباس معيني را به طور مخصوصي بدوزد، نيز كافيست اگر نظر مردم زمان معيني متعارف باشد هر چند به طور تقريبي گر چه احوط تعين مدت است مطلقاً.

مسأله 2354

اگر ابتداي مدت اجاره را معين نكنند، ابتداي آن بعد از خواندن صيغه اجاره است.

مسأله 2355

اگر خانه اي را مثلاً يك ساله اجاره دهند و ابتداي آن را يك ماه بعد از خواندن صيغه قرار دهند اجاره صحيح است، اگر چه موقعي كه صيغه مي خوانند خانه در اجاره ديگري باشد.

مسأله 2356

اگر شروع مدت اجاره را معلوم نكند و بگويد هر وقت در خانه نشستي اجاره آن، ماهي ده تومان است اجاره صحيح نيست. ولي هنگام تحويل خانه اگر قصد اجاره هر چند معاطاتي باشد همان كافيست به شرط آنكه هنگام تحويل توجه باين معني باشد و بنا بر اين صحبت قبلي صرفاً يك قولنامه يا در حكم آن تلقي مي شود و البته پايان مدت هم بايد معين باشد.

مسأله 2357

اگر به مستأجر بگويد خانه را يك ماهه به ده تومان به تو اجاره دادم و بعداً هم به همان قيمت، فقط براي ماه اول صحيح است، ولي اگر بگويد هر ماهي ده تومان و اول و آخر آن را معين نكند اجاره حتي براي ماه اول هم باطل است، مگر اينكه هنگام تحويل خانه قصد اجاره هر چند معاطاتي داشته باشد يعني قرار اجاره از همان هنگام تحويل باشد و صحبت قبلي صرفاً يك قولنامه يا در حكم آن تلقي مي شود و شايد منظور مردم نيز در اين گونه موارد همين باشد.

ولي پايان مدت هم بايد معلوم باشد.

مسأله 2358

هتل ها و مسافر خانه ها يا خانه اي را كه افراد غريب و زوار در آن منزل مي كنند و معلوم نيست چقدر در آن مي مانند، اگر قرار بگذارند كه مثلاً شبي يك تومان بدهند و صاحب خانه راضي شود، استفاده از آن خانه اشكال ندارد. ولي چون مدت اجاره را معلوم نكرده اند اجاره صحيح نيست و صاحب خانه هر وقت بخواهد مي تواند آنان را بيرون كند.

مسائل متفرقه اجاره
مسأله 2359

مالي را كه مستأجر بابت اجاره مي دهد بايد معلوم باشد.

اگر از چيزهاييست كه مثل گندم با وزن معامله مي كنند، بايد وزن آن معلوم باشد و اگر از چيزهاييست كه با شماره معامله مي كنند بايد شماره آن معين باشد و اگر مثل حيوان يا ماشين است كه بدون ديدن معلوم نمي شود بايد اجاره دهنده آن را ببيند، يا مستأجر خصوصيات آن را به او بگويد.

مسأله 2360

اگر زميني را براي زراعت جو، يا گندم اجاره دهد و مال الاجاره را جو، يا گندم همان زمين يا محصول ديگري از آن زمين كه فعلا موجود نيست قرار دهد اجاره صحيح نيست و حتي بنا بر احتياط واجب نمي توان به محصول كلي به شرط پرداخت از آن زمين نيز معامله نمود.

مسأله 2361

كسي كه چيزي را اجاره داده، تا آن چيز را تحويل ندهد، حق ندارد اجاره آن را مطالبه كند و نيز اگر براي انجام عملي اجير شده باشد، پيش از انجام عمل حق مطالبه اجرت ندارد مگر اينكه شرط كنند جلوتر بگيرد، يا معمول باشد جلوتر بگيرند چنانكه در اجرت نماز استيجاري يا حج معمول شده است.

مسأله 2362

هرگاه چيزي را كه اجاره داده تحويل دهد، اگر چه مستأجر تحويل نگيرد، يا تحويل بگيرد و تا آخر مدت اجاره از آن استفاده نكند، بايد مال الاجاره آن را بدهد مگر اينكه به طور كلي در مدت اجاره بدون تقصير مستأجر از امكان استفاده بيفتد.

مسأله 2363

اگر انسان اجير شود كه در روز معيني كاري را انجام دهد و در آن روز براي انجام آن كار حاضر شود، كسي كه او را اجير كرده اگر چه آن كار را به او مراجعه نكند، بايد اجرت او را بدهد. مثلاً اگر خياطي را در روز معيني براي دوختن لباسي اجير نمايد و خياط در آن روز آماده كار باشد، اگر چه پارچه را به او ندهد كه بدوزد، بايد اجرتش را بدهد چه خياط بيكار باشد، چه براي خودش يا ديگري كار كند و همينطور ساير مشاغل

مسأله 2364

اگر بعد از تمام شدن مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده و مستأجر عين را تحويل گرفته است بايد مال الاجاره را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد. مثلاً اگر خانه اي را يك ساله به صد تومان اجاره كند بعد بفهمد اجاره باطل بوده، چنانچه اجاره آن خانه معمولا پنجاه تومان است، بايد پنجاه تومان را بدهد و اگر دويست تومان است، بايد دويست تومان را بپردازد و نيز اگر بعد از گذشتن مقداري از مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، بايد اجاره آن مدت را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد.

مسأله 2365

اگر چيزي را كه اجاره كرده از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و در استفاده بردن از آن هم زياده روي ننموده باشد ضامن نيست و همينطور در اجاره براي كار اگر مثلاً پارچه اي را كه به خياط داده از بين برود، در صورتي كه خياط زياده روي نكرده در تصرف از حد مجاز بيرون نرفته و در نگهداري آن هم كوتاهي نكرده باشد، عوض آن را بدهكار نيست.

مسأله 2366

هرگاه صنعتگر چيزي را كه براي ساخت و پرداخت گرفته ضايع كند ضامن است.

مسأله 2367

اگر قصاب سر حيواني را ببرد و آن را حرام كند چه مزد گرفته باشد، چه مجاني سر بريده باشد، بايد قيمت آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2368

اگر حيواني را اجاره كند و معين نمايد كه چقدر بار بر آن بگذارد، چنانچه بيشتر از آن مقدار بار كند و آن حيوان بميرد يا معيوب شود ضامن است و نيز اگر مقدار بار را معين نكرده باشند و بيشتر از معمول بار كند و حيوان تلف شود، يا معيوب گردد ضامن مي باشد و اجرت مقدار زياده را هم بدهكار است.

مسأله 2369

اگر حيواني را براي بردن بار شكستني اجاره دهد چنانچه آن حيوان بلغزد، يا رم كند و بار را بشكند، صاحب حيوان ضامن نيست. ولي اگر به واسطه زدن و مانند آن كاري كند كه حيوان زمين بخورد و بار را بشكند ضامن است.

مسأله 2370

اگر كودكي را با اجازه ولي او ختنه كند و ختنه كننده متخصص باشد و ضرري به آن بچه برسد، يا بميرد چنانچه سهل انگاري كرده باشد ضامن است.

مسأله 2371

اگر دكتر به دست خود به مريض دوا دهد، يا نسخه أي داده درد و دواي مريض را به او بگويد و مريض به گفته او دوا را بخورد، چنانچه در معالجه خطا كند و به مريض ضرري برسد يا بميرد، دكتر ضامن است؛ ولي اگر فقط بگويد:

بنظر من بيماري تو فلان مرض است و داروي آن هم فلان چيز است ولي نمي گويم عمل كن ضامن نمي باشد.

مسأله 2372

هرگاه دكتر برائت جسته به مريض يا ولي او بگويد كه اگر بدون سهل انگاري ضرري به مريض برسد ضامن نيستم، در صورتي كه حاذق باشد و دقت و احتياط خود را بكند و به مريض ضرري برسد يا بميرد دكتر ضامن نيست.

مسأله 2373

مستأجر و كسي كه چيزي را اجاره داده، با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مي توانند مطابق قرارداد، اجاره را به هم بزنند.

مسأله 2374

اگر اجاره دهنده، يا مستأجر بفهمد كه مغبون شده است، چنانچه در موقع خواندن صيغه ملتفت نباشد كه مغبون است، مي تواند اجاره را به هم بزند، ولي اگر در صيغه اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند حق به هم زدن معامله را نداشته باشند، نمي توانند اجاره را به هم بزنند.

مسأله 2375

اگر چيزي را اجاره دهد و پيش از آنكه تحويل دهد كسي آن را غصب نمايد، مستأجر مي تواند اجاره را به هم بزند و اگر چيزي را كه به اجاره دهنده داده پس بگيرد و مي تواند اجاره را به هم نزند و اگر بتواند اجاره مدتي را كه در تصرف غاصب بوده به ميزان معمول از او بگيرد.

حتي اگر مثلاً حيواني را يك ماهه به ده تومان اجاره نمايد و كسي آن را ده روز غصب كند و اجاره معمولي ده روز آن پانزده تومان باشد مي تواند پانزده تومان را از غصب كننده بگيرد.

مسأله 2376

اگر چيزي را كه اجاره كرده تحويل بگيرد و بعد ديگري آن را غصب كند، نمي تواند اجاره را به هم بزند و فقط حق دارد كرايه آن چيز را به مقدار معمول از غاصب بگيرد.

مسأله 2377

اگر پيش از آنكه مدت اجاره تمام شود، ملك را به مستأجر بفروشد اجاره به هم نمي خورد و مستأجر بايد مال الاجاره را به فروشنده بدهد؛ مگر اينكه پيش از فروش يا هنگام آن اجاره را فسخ نمايند و همچنين است اگر آن را به ديگري بفروشد.

مسأله 2378

اگر پيش از ابتداي مدت اجاره، ملك به طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد، اجاره باطل مي شود و پولي كه مستأجر به صاحب ملك داده به او برمي گردد، بلكه اگر طوري شود كه استفاده از آن به اندازه اي كه در اجاره معين شده ممكن نباشد مي تواند اجاره را به هم بزند.

مسأله 2379

اگر ملكي را اجاره كند و بعد از گذشتن مقداري از مدت اجاره به طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد، اجاره مدتي كه باقي مانده، باطل مي شود و مي تواند اجاره همه مدت را به هم بزند و نسبت به مقداري كه استفاده كرده اجرت المثل بدهد.

مسأله 2380

اگر خانه اي را كه مثلاً دو اتاق دارد اجاره دهد و يك اتاق آن خراب شود و ساخت سابق آن در نظر مستأجر خصوصيت نداشته باشد، چنانچه فوراً آن را بسازد به طوري كه هيچ مقدار از استفاده مورد نظر آن از بين نرود مثل اينكه شروع مدت اجاره زمان ديگري باشد اجاره باطل نمي شود و مستأجر هم نمي تواند اجاره را به هم بزند، ولي اگر ساختن آن به قدري طول بكشد كه مقداري از استفاده مستأجر از بين برود، اجاره به آن مقدار باطل مي شود و مستأجر مي تواند همه اجاره را به هم بزند و نسبت به آنچه استفاده كرده اجرت المثل بدهد.

مسأله 2381

اگر اجاره دهنده يا مستأجر بميرد، اجاره باطل نمي شود مگر اينكه شرط شده باشد خود مستأجر از آن استفاده كند كه در اين صورت به موت مستأجر اجاره باطل مي شود، چنانكه اگر مثلاً خانه مال اجاره دهنده نباشد و فقط اختيار يا ملكيت منافع مال او باشد مثل اينكه مالك خانه وصيت كرده باشد كه تا اين شخص زنده است منفعت خانه مال او باشد، چنانچه آن شخص خانه را اجاره دهد و پيش از تمام شدن مدت اجاره بميرد، از وقتي كه مرده اجاره باطل است.

مسأله 2382

اگر صاحب كار بنا را وكيل كند كه براي او كارگر بگيرد، چنانچه بنا كمتر از مقداري كه از صاحب كار مي گيرد به كارگر بدهد زيادي آن بر او حرام است و بايد آن را به صاحب كار بدهد، ولي اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند و براي خود اختيار بگذارد كه خودش بسازد، يا به ديگري بدهد در صورتي كه كمتر از مقداري كه اجير شده به ديگري بدهد چنانچه خود او هم كاري كه ارزش دارد هر چند كم باشد انجام مي دهد زيادي آن براي او حلال مي باشد.

مسأله 2383

در اجاره شخص براي عمل رنگرزي و مانند آن اگر برخلاف قرار عمل شود حق اجرت ندارد مثلاً اگر رنگرز قرار بگذارد كه مثلاً پارچه را با نيل رنگ كند، چنانچه با رنگ ديگر رنگ نمايد حق ندارد چيزي بگيرد و اگر نقصي به پارچه بدين جهت رسيده باشد ضامن مي باشد.

احكام سرقفلي
مسأله 2384

كساني كه خانه يا دكان يا غير آنها را از صاحبانش اجاره مي كنند، مدت اجاره كه به سررسيد حرام است بدون اذن صاحب محل در آنجا اقامت كنند و بايد محل را فوراً تخليه كنند مگر اينكه صاحبش راضي باشد و اگر نكنند غاصب بوده و ضامن محل و اجرت معمولي آن هستند و براي آنان به هيچ وجه حقي شرعا ثابت نيست، چه مدت اجاره آنها كوتاه باشد يا طولاني و چه بودن آنان در مدت اجاره موجب زياد شدن ارزش محل شده باشد يا نه و چه بيرون رفتن از محل، موجب نقص در تجارتشان باشد يا نه و هرج و مشقت مستاجر هم مجوز غصب نمي شود.

مسأله 2385

اگر كسي از مستأجر سابق كه مدت اجاره اش گذشته است، آن محل را اجاره كند، اجاره اش صحيح نيست، مگر اينكه صاحب محل اجاره مزبور را اجاره كند و توقفش در آن محل حرام و غصب است و اگر به آن محل خسارت وارد شود يا تلف شود ضامن است و مادامي كه در محل توقف نموده است، بايد اجرت معمولي محل را به صاحب محل بپردازد.

مسأله 2386

اگر مستأجر سابق كه مدت اجاره اش گذشته است چيزي به عنوان سرقفلي از شخص دوم كه محل را به او اجاره داده است بگيرد، حرام است و اگر آنچه را كه گرفته است تلف كند يا به حادثه اي تلف شود ضامن است.

مسأله 2387

اگر محلي را از صاحبش تا مدتي معين اجاره كند و در ضمن عقد اجاره با او شرط كند كه حق داشته باشد محل را به ديگري اجاره دهد جائز است مستاجر محل را به ديگري اجاره دهد و مقداري به عنوان سر قفلي از او بگيرد كه محل را به او تحويل دهد و سرقفلي به اين نحو حلال است و فرد دومي به سومي، نيز به همين ترتيب مي تواند به حسب قرارداد و اختياري كه مالك اصلي بدهد تحويل دهد و از او به اين عنوان سرقفلي بگيرد.

مسأله 2388

اگر مستأجر در ضمن عقد اجاره بر موجر شرط كند كه مال الاجاره را تا مدتي زياد نكند و حق اخراج او را از محل نداشته باشد بر موجر لازم است كه بعداً هم اگر مستأجر بخواهد به او اجاره دهد و مستأجر مي تواند مبلغي از موجر يا از غير او به عنوان اسقاط حق خود يا براي تخليه محل بگيرد و اين گونه سرقفلي نيز حلال است.

مسأله 2389

مالك هم مي تواند هر مقداري بخواهد به عنوان سرقفلي از شخص بگيرد كه محل را به او اجاره دهد، چنانكه مستأجر هم اگر حق اجاره به غير داشته باشد، مي تواند از غير سر قفلي بگيرد كه به او اجاره دهد و اين نحو سرقفلي مانع ندارد، ولي بنا بر احتياط اگر مدت اجاره خودش باقيست بايد كاري در آن از قبيل تعمير و غيره انجام داده باشد.

مسأله 2390

از مسائل بالا روشن شد كه سرقفلي فقط براي مالك جايز است يا مستأجري كه حقي در ملك از طرف مالك پيدا كرده و بخواهد در برابر رفع يد از حق ثابت خود چيزي بگيرد حالا از خود مالك يا مستأجر بعدي، فرقي نمي كند.

احكام جعاله

مسأله 2391

جعاله آن است كه انسان قرار بگذارد در مقابل كاري كه هر كس براي او انجام دهد مال معيني بدهد، مثلاً بگويد هر كس گمشده مرا پيدا كند، ده تومان به او مي دهم و به كسي كه اين قرار را مي گذارد جاعل و به كسي كه كار را انجام مي دهد عامل مي گويند و فرق بين جعاله و اينكه كسي را براي كاري اجير كنند، اينست كه در اجاره بعد از خواندن صيغه، اجير بايد عمل را انجام دهد و كسي هم كه او را اجير كرده اجرت را به او بدهكار مي شود، ولي در جعاله بر كسي لازم نيست كه مشغول عمل بشود و تا عمل را انجام ندهد، جاعل بدهكار نمي شود.

مسأله 2392

جاعل بايد بالغ و عاقل باشد و از روي قصد و اختيار قرارداد كند و شرعا بتواند در مال خود تصرف نمايد. بنا بر اين جعاله آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده و به طور غير عقلايي مصرف مي كند صحيح نيست، مگر اينكه ولي شرعي او اجازه كند و همچنين است ورشكسته اي كه حاكم شرع، حكم افلاس او را صادر كرده است.

مسأله 2393

كاري را كه جاعل مي گويد براي او انجام دهند، بايد حرام نباشد و نيز بايد بي فايده نباشد كه غرض عقلايي به آن تعلق نگرفته باشد.

پس اگر بگويد:

هر كس شراب بخورد، يا در شب به جاي تاريكي برود ده تومان به او مي دهم، جعاله صحيح نيست؛ مگر اينكه مثلاً بخواهد شجاعت افراد را براي كار معيني تجربه كند تا مورد استفاده قرار دهد.

مسأله 2394

اگر مالي را كه قرار مي گذارد بدهد معين كند، مثلاً بگويد هر كس اسب مرا پيدا كند، اين گندم را به او مي دهم، لازم نيست بگويد آن گندم مال كجاست و قيمت آن چيست، ولي اگر مال را معين نكند، مثلاً بگويد:

كسي كه اسب مرا پيدا كند ده من گندم به او مي دهم، بنا بر احتياط واجب بايد خصوصيات آن را كاملاً معين نمايد.

مسأله 2395

اگر جاعل، مزد معيني براي كار قرار ندهد، مثلاً بگويد:

هر كس بچه مرا پيدا كند پولي به او مي دهم و مقدار آن را معين نكند، جعاله صحيح نيست ولي چنانچه كسي آن عمل را انجام دهد، بايد مزد او را به مقداري كه كار او در نظر مردم ارزش دارد بدهد مگر اينكه ظاهر كلام او اين باشد كه مبلغ كمتري را در نظر گرفته است و در اين صورت اگر دقيقا مقدار آن قابل تعيين نباشد بيش از مقدار متيقن طلب ندارد ولي احتياط آن است كه مصالحه شود.

مسأله 2396

اگر عامل، پيش از قرارداد، كار را انجام داده باشد، يا بعد از قرارداد، به قصد اينكه پول نگيرد انجام دهد، حقي به مزد ندارد.

مسأله 2397

پيش از آنكه عامل شروع به كار كند جاعل و عامل مي توانند جعاله را به هم بزنند.

مسأله 2398

بعد از آنكه عامل شروع به كار كرد، اگر جاعل بخواهد جعاله را به هم بزند اشكال دارد و اگر به هم زد بايد مزد مقدار عملي را كه انجام داده به او بدهد.

مسأله 2399

عامل مي تواند عمل را ناتمام بگذارد، ولي اگر تمام نكردن عمل اسباب ضرر جاعل شود، بايد آن را تمام نمايد. مثلاً اگر كسي بگويد هر كس چشم مرا عمل كند فلان مقدار به او مي دهم و دكتر جراحي شروع به عمل كند، چنانچه طوري باشد كه اگر عمل را تمام نكند، چشم معيوب مي شود، بايد آن را تمام نمايد و در صورتي كه ناتمام بگذارد، حقي به جاعل ندارد، بلكه ضامن عيبي كه حاصل مي شود نيز هست.

مسأله 2400

اگر عامل، كار را ناتمام بگذارد، چنانچه آن كار مثل پيدا كردن اسب است كه تا تمام نشود براي جاعل هيچ فايده ندارد، عامل نمي تواند چيزي مطالبه كند و همچنين است اگر جاعل مزد را براي تمام كردن عمل قرار بگذارد، مثلاً بگويد:

هر كس لباس مرا بدوزد ده تومان به او مي دهم. ولي اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل كه انجام گيرد براي آن مقدار مزد بدهد، جاعل بايد مزد مقداري را كه انجام شده به عامل بدهد، اگر چه احتياط اينست كه به طور مصالحه يكديگر را راضي نمايند.

احكام مزارعه

مسأله 2401

مزارعه، آن است كه مالك زمين با شخصي به اين قسم معامله كند كه زمين را در اختيار او بگذارد تا زراعت كند و مقداري مشاع از حاصل آن را به مالك بدهد.

مسأله 2402

مزارعه، چند شرط دارد:

اول:

قرارداد مزرعه را انجام دهند حالا لفظي باشد مثل آنكه صاحب زمين به زارع بگويد:

زمين را براي زراعت به تو واگذار كردم و زارع هم بگويد قبول كردم، يا معاطاتي و عملي باشد مثل اينكه مالك، زمين را واگذار كند براي مزارعه و زارع تحويل بگيرد.

دوم:

صاحب زمين و زارع هر دو مكلف و عاقل باشند و با قصد و اختيار خود مزارعه را انجام دهند و سفيه نباشند يعني مال خود را در كارهاي بيهوده و غير عقلايي مصرف نكنند، مگر اينكه ولي آنها اجازه كند و همچنين حاكم شرع آنان را از تصرف در اموالشان جلوگيري نكرده باشد مگر اينكه زارع احتياج به صرف مال نداشته باشد و اين حكم در همه معاملات جاري است.

سوم:

همه حاصل زمين به يكي اختصاص داده نشود.

چهارم:

سهم هر كدام به طور مشاع باشد، مثل نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها و بايد تعيين شده باشد، پس اگر قرار دهند حاصل يك قطعه مال يكي و قطعه ديگر مال ديگري اين مزرعه صحيح نيست. گرچه به عنوان يك قرار مستقل از مزارعه، اگر خصوصيات كار و محصول قطعه زارع تقريباً معلوم باشد ظاهرا اشكال ندارد هر چند خلاف احتياط است اما اگر مالك بگويد در اين زمين زراعت كن و هر چه مي خواهي به من بده به هيچ وجه صحيح نيست.

پنجم:

مدتي را كه بايد زمين در اختيار زارع باشد معين كنند و بايد

مدت به قدري باشد كه در آن مدت رسيدن حاصل ممكن باشد.

ششم:

زمين، قابل زراعت باشد.

ولي اگر زراعت در آن ممكن نباشد اما بتوانند كاري كنند كه زراعت ممكن شود، مزارعه صحيح است.

هفتم:

اگر در محلي هستند كه مثلاً يك نوع زراعت مي كنند، چنانچه اسم هم نبرند، همان زراعت معين مي شود و اگر چند نوع زراعت مي كنند بايد زراعتي را كه مي خواهد انجام دهد معين نمايند، مگر آنكه معمولي داشته باشد كه به همان نحو بايد عمل شود.

هشتم:

مالك زمين را معين كند.

پس كسي كه چند قطعه زمين دارد و با هم تفاوت دارند، اگر به زارع بگويد:

در يكي از اين زمينها زراعت كن و آن را معين نكند مزارعه باطل است.

نهم:

خرجي را كه هر كدام آنان بايد بكنند معين نمايند، ولي اگر به طور متعارف معلوم باشد، ذكر و تعيين آن لازم نيست.

مسأله 2403

اگر مالك با زارع قرار بگذارد كه مقداري معين از حاصل براي يكي از آن دو باشد و بقيه را به نسبت معين قسمت كنند، چنانچه بدانند كه بعد از برداشتن آن مقدار، چيزي باقي مي ماند كه تقسيم كنند مزارعه صحيح است.

مسأله 2404

با اينكه بايد مدت مزارعه به مقداري باشد كه عادتاً محصول برسد ولي اگر مدت مزارعه تمام شود و اتفاقا حاصل به دست نيامده باشد، چنانچه مالك راضي شود كه با اجاره يا بدون اجاره زراعت در زمين او بماند و زارع هم راضي باشد، مانعي ندارد و اگر مالك راضي نشود، در صورتي كه تاخير زراعت با تقصير زارع بوده است مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند و اگر براي چيدن زراعت ضرري به زارع برسد لازم نيست عوض آن را به او بدهد، ولي زارع اگر چه راضي شود كه به مالك چيزي بدهد، نمي تواند مالك را مجبور كند كه زراعت در زمين بماند. هر چند در صورتي كه زارع، تقصير و كوتاهي نكرده و چيدن زراعت به زارع ضرر مي زند و ماندن آن به مالك ضرر نمي زند و زارع حاضر است اجاره زمين را به مالك بدهد بنا بر احتياط واجب بايد مالك قبول نمايد.

مسأله 2405

اگر به واسطه پيش آمدي زراعت در زمين ممكن نباشد، مثلاً آب از زمين قطع شود، در صورتي كه مقداري از زراعت به دست آمده باشد حتي مثل قَصيل و خويد (سبزي پيش از رسيدن محصول) كه مي توان به حيوانات داد، آن مقدار مطابق قرارداد مال هر دوي آنهاست و در بقيه، مزارعه باطل است و اگر زارع با وجود امكان زراعت زراعت نكند، چنانچه زمين در تصرف او بوده و مالك در آن تصرفي نداشته است بنا بر احتياط واجب بايد اجاره آن مدت را به مقدار معمول حساب كنند و نيز با نظر اهل خبره تخمين بزنند كه اگر در آن سال

آن زمين طبق قرارداد زراعت مي شد چه مقدار محصول از آن سهم مالك مي شد سپس اين دو را با هم مقايسه كنند و مقدار كمتر را بپردازد و نسبت به مازاد، با يكديگر مصالحه نمايند و اگر به واسطه ترك زراعت خسارت و ضرري به زمين وارد شده خسارت را نيز زارع بايد بپردازد.

مسأله 2406

اگر مالك و زارع، صيغه خوانده باشند، بدون رضايت يكديگر نمي توانند مزارعه را به هم بزنند و همچنين است اگر مالك به قصد مزارعه، زمين را به كسي واگذار كند و طرف هم به همين قصد بگيرد، ولي اگر در ضمن خواندن صيغه مزارعه شرط كرده باشند كه هر دو، يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند مي توانند مطابق قراري كه گذاشته اند معامله را به هم بزنند.

مسأله 2407

اگر بعد از قرارداد مزارعه، مالك يا زارع بميرد مزارعه به هم نمي خورد و وارثشان به جاي آنان قرار مي گيرد، ولي اگر مزارعه مقيد به مباشرت خود زارع باشد و زارع بميرد مزارعه به هم مي خورد و چنانچه زراعت نمايان شده باشد، بايد سهم او را به ورثه اش بدهند و حقوق ديگري هم كه زارع داشته، ورثه او ارث مي برند، ولي نمي توانند مالك را مجبور كنند كه زراعت در زمين باقي بماند، هر چند چيدن زراعت اگر ضرر داشته باشد و ورثه حاضرند اجاره زمين را به مالك بدهند احوط وجوبي قبول مالك است.

مسأله 2408

اگر بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده چنانچه بذر، مال مالك بوده حاصلي هم كه به دست مي آيد مال اوست و بايد مزد زارع و مخارجي را كه كرده و كرايه حيوان يا هر وسيله ديگري را كه مال زارع بوده و در آن زمين كار كرده به او بدهد و اگر بذر، مال زارع بوده زراعت هم مال اوست و بايد اجاره زمين و خرجهايي را كه مالك كرده و كرايه حيوان و يا هر وسيله ديگري كه مال او بوده و در آن زراعت كار كرده به او بدهد، لكن اگر باطل بودن مزارعه از آن جهت باشد كه قرارداد كرده اند تمام حاصل مال مالك باشد در اين صورت زارع چيزي طلبكار نيست و اگر باطل بودن آن از آن جهت باشد كه قرار گذاشته اند تمام حاصل مال زارع باشد در اين صورت مالك چيزي طلبكار نيست و در هر دو صورت محصول مال صاحب بذر است مگر اينكه صاحب بذر آن را به ديگري هبه يا

صلح كرده باشد.

مسأله 2409

اگر بذر، مال زارع باشد و بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده، چنانچه مالك و زارع راضي شوند كه با اجرت يا بي اجرت زراعت در زمين بماند اشكال ندارد و اگر مالك راضي نشود، پيش از رسيدن زراعت هم مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند و زارع اگر چه راضي شود چيزي به مالك بدهد، نمي تواند او را مجبور كند كه زراعت در زمين بماند و نيز مالك نمي تواند زارع را مجبور كند كه اجاره بدهد و زراعت را در زمين باقي بگذارد، هر چند در صورتي كه چيدن زراعت به زارع ضرر مي زند و ماندن آن به مالك ضرر نمي زند و زارع حاضر است اجاره زمين را به مالك بدهد احوط وجوبي قبول مالك است و حتي المقدور اين احتياط ترك نشود.

مسأله 2410

اگر بعد از جمع كردن حاصل و تمام شدن مدت مزارعه، ريشه زراعت در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه حاصل دهد، چنانچه مالك و زارع از زراعت صرفنظر نكرده باشند، بنا بر احتياط واجب حاصل سال دوم را هم بايد مثل سال اول قسمت كنند.

معاملات بانكي

مسأله 2464

آنچه اشخاص از بانكها به عنوان قرض يا غير قرض مي گيرند، در صورتي كه معامله به وجه شرعي انجام بگيرد حلال است و مانع ندارد، اگر چه بداند كه در بانكها پولهاي حرامي هم هست و احتمال بدهد پولي را كه گرفته است از حرام باشد.

ولي اگر به طور يقين بداند پولي را كه گرفته است عين پول حرام است يا بعضي از آن حرام است، تصرف در آن جائز نيست، مثل اينكه به يقين بفهمد كه عين پول حرامي كه كسي به بانك تحويل داده بانك به او داده است و در اين صورت اگر نمي تواند مالك آن را پيدا كند بايد با اذن فقيه با آن معامله مجهول المالك بشود و در اين مسأله ميان بانكهاي خارجي و داخلي و دولتي و غير دولتي فرقي نيت.

مسأله 2465

سپرده هاي بانكي اگر به عنوان قرض باشد و نفعي براي آن قرار ندهند، اشكال ندارد و براي بانكها جايز است كه در آن تصرف كنند و اگر نفع قرار داده شود و يا بر اساس نفع به بانك سپرده شود قرض صحيح و نفع آن حرام است، ولي اگر قرض مقيد به نفع باشد قرض هم باطل است و بهر حال همان اصل پول به عهده وام گيرنده است كه بايد به بانك بپردازد و اگر ربح را از روي جبر به بانك بدهد براي او اشكالي ندارد اگر او قصد ربح نداشته باشد و از روي اكراه و جبر بدهد.

مسأله 2466

در قرار نفع كه ربا و حرام است فرقي نيست بين آنكه صريحا قرارداد شود يا بناي طرفين در حال قرض، به گرفتن نفع باشد.

پس اگر قانون بانك آن باشد كه به قرضهايي كه مي گيرد سود بدهد و قرض دادن به بانك بر اساس اين قانون باشد حرام است ولي خود قرض صحيح است مگر اينكه مقيد به ربا و نفع باشد.

كه در اين صورت خود قرض هم باطل است و ظاهرا در عرف بيشتر مقيد به ربح است.

مسأله 2467

سپرده هاي بانكي كه به عنوان وديعه و امانت است اگر مالك اذن ندهد كه بانك در آنها تصرف كند، تصرف جايز نست و اگر تصرف كند ضامن است و اگر اذن بدهد، تصرف جايز است البته عرف و عادت بر اذن مي باشد.

مسأله 2468

گرفتن سود پول، چه از بانك و چه از غير آن، حرام است ولي جايزه هايي كه بانك يا غير آن براي تشويق قرض دهنده مي دهد، يا مؤسسات ديگر براي تشويق خريدار و مشتري به وسيله قرعه كشي يا به نحوي ديگر مي دهند، حلال است و نيز چيزهايي كه فروشنده ها براي جلب مشتري و زياد شدن خريدار در جوف جنسهاي خود مي گذارند مانند سكه طلا در بسته حاوي جنس حلال است و اشكال ندارد و همينطور پولي كه بانك به عنوان كارمزد مي گيرد چه كم يا زياد اگر مقدار آن معلوم باشد اشكالي ندارد كه در حقيقت به عنوان اجرت محاسبه و ثبت اسناد و غيره مي باشد هر چند بيش از اجرت متعارف كار باشد.

مسأله 2469

حواله هاي بانكي يا تجاري كه به آنها صرف برات گفته مي شود مانع ندارد. پس اگر بانك يا تاجر، پولي از كسي در محلي بگيرد و حواله بدهد كه از بانك يا طرفش در محل ديگر آن پول را بگيرد و در مقابل اين حواله از دهنده چيزي بگيرد مانع ندارد و حلال است.

مثلا اگر هزار تومان در تهران به بانك بدهد و بانك حواله بدهد كه شعبه اصفهان هزار تومان را به اين شخص بپردازد و در مقابل اين حواله، بانك تهران مثلاً ده تومان بگيرد، اشكال ندارد و همچنين است اگر هزار تومان بگيرد و حواله بدهد كه طرف نهصد و پنجاه تومان از محل ديگر بگيرد.

چه آن پول را كه بانك مي گيرد به عنوان قرض بگيرد يا عنوان ديگر پس در قرض مذكور اگر زيادي را به عنوان حق العمل بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 2470

اگر بانك يا مؤسسه ديگر، پولي به شخصي بدهد و حواله كند كه اين شخص پول را در محل ديگر به شعبه بانك يا طرف خود بپردازد اگر مقداري به عنوان حق زحمت بگيرد و قصد فرار از ربا در كار نباشد بلكه واقعاً به قدر حق زحمت باشد اشكال ندارد بلكه اگر به قصد فرار از ربا و حتي بيش از مقدار حق الزحمه هم باشد ولي واقعاً قصد حق الزحمه كند اشكال ندارد ولي حق الزحمه و اجرت بايد شرايط اجاره و از جمله تعيين مدت را داشته باشد و در آن صورت مانند ربا خود به خود به طور ماهيانه و يا روزانه سود اضافه بر پول نمي شود و اگر قرض بدهد و قرار نفع بگذارد، حرام است، اگر

چه قرار نفع صريح نباشد، بلكه قرض بر اساس آن باشد.

مسأله 2471

بانكهاي رهني و غير آنها اگر قرض بدهند با قرار نفع و چيزي را رهن بگيرند كه در سر موعد اگر بدهكار بدهي خود را نپرداخت، بفروش رسانده و طلب خود را بردارند، قرض و رهن صحيح ولي نفع آن حرام است و اگر قرار نفع نباشد و حق الزحمه بگيرد و قصد فرار از ربا در كار نباشد و در مقابل قرض رهن بگيرد، اشكال ندارد بلكه اگر قصد فرار از ربا هم باشد ولي واقعاً قصد حق الزحمه كند اشكال ندارد..

احكام سفته

مسأله 2472

سفته بر دو قسم است:

اول:

سفته حقيقي كه شخص بدهكار در مقابل بدهي خود سفته بدهد.

دوم:

سفته دوستانه كه شخص به ديگري سفته مي دهد بدون آنكه در مقابلش بدهكاري داشته باشد.

مسأله 2473

سفته حقيقي را اگر كسي از بدهكار بگيرد كه با ديگري معامله كند، بايد به نحوي معامله كند كه ربا لازم نيايد، مثل آنكه اسكناس ريالي را مثلاً به پول ديگر، مثل دلار يا پوند، معاوضه كند يا اينكه پولي را از شخص ثالث يا بانك قرض بگيرد و او را وكيل نمايد كه سفته را برايش وصول كند و پس از وصول، طلب خود را بردارد و باقيمانده را به عنوان كارمزد بردارد، اگر به مقدار كارمزد باشد و نخواسته باشند بدين وسيله از ربا فرار كنند بلكه بيش از مقدار كارمزد باشد ليكن واقعاً قصد كارمزد كند هر چند براي اينكه ربا نشود، باز هم اشكال ندارد.

مسأله 2474

سفته، پول نيست و معامله به خود آن واقع نمي شود، بلكه پول، اسكناس يا فلز مسكوك است و معامله و قرض بر پول واقع مي شود و سفته، سند بدهي است.

اسكناس هم در حقيقت سند ضمانت دولتيست ليكن اكنون ديگر نگاه مستقل به او مي شود و عنوان پول نقد را دارد.

مسأله 2475

كسي كه سفته در دست اوست اگر از طرف، پول قرض كند و سفته بدهد كه طرف در موعد، بيشتر از آنچه قرض داده بگيرد، ربا و حرام است ولي خود قرض اگر مقيد به ربا نباشد صحيح است هر چند در ضمن آن شرط ربا كرده باشند، زيرا فساد شرط سبب فساد قرض نمي شود، بلي اگر قرض مقيد به ربا باشد باطل است.

مسأله 2476

سفته دوستانه را كه شخص به ديگري مي دهد كه نزد شخص ثالثي تنزيل كند و شخص ثالث، در موعد مقرر حق رجوع به صاحب سفته كه شخص اول است داشته باشد اگر آن را وسيله قرض ربايي قرار دهد اصل قرض صحيح و سود آن ربا و حرام است و شخص اول نيز در گناه شريك مي باشد.

مسأله 2477

اگر طلبكار، چه بانك يا غير آن براي تأخير بدهكاري، چيزي از بدهكار بگيرد حرام است، اگر چه بدهكار به آن راضي شود. ولي اگر به عنوان صرفنظر كردن مثلاً از حق تعقيب بدهكار - در صورتي كه حق تعقيب و فشار داشته باشد - بگيرد اشكال ندارد و بدين صورت گرفتن (دير كرد) جايز مي باشد

مسأله 2478

در پولهاي كاغذي چون ريال و ليره و … رباي غير قرضي (معاملي) راه ندارد و جايز است معاوضه بعض آنها را با بعض ديگر به زياده و كم. در صورتي كه به واسطه وجود اغراض عقلايي جدا قصد فروش و معاوضه داشته باشند هر چند بخواهند بدين وسيله از رباي قرضي فرار كنند و اما رباي قرضي در آنها جايز نيست مثل قرض دادن ده تومان يا ده دينار به دوازده دينار يا تومان.

مسأله 2479

عناوين قصدي در معاملات و كارها دخالت در حليت و حرمت دارند در آمد معيني اگر تحت عنوان ربح پول و وام باشد حرام است و اگر همان مقدار درآمد تحت عنوان معامله نسيه يا كارمزد و اجرت يا معامله با بهاء غير متعارف و امثال اينها باشد حلال است اگر واقعاً قصد بر اينها باشد و شرايط اينها رعايت شود ملاك ربا هم ظاهرا در اينجا نيست كه اينها مجال تفصيل نيست و به هر حال نبايد نسبت به فقهاء بزرگواري كه فتوي به صحت اين راه هاي فرار از ربا داده اند نظر استخفاف و تحقير شود كه مسلما گناه محسوب مي شود.

احكام رهن

مسأله 2480

رهن آن است كه بدهكار، مقداري از مال خود را نزد طلبكار بگذارد كه اگر طلب او را ندهد طلبش را از آن مال به دست آورد.

مسأله 2481

در رهن لازم نيست صيغه بخوانند و همين قدر كه بدهكار، مال خود را به قصد گرو، به طلبكار بدهد و طلبكار هم به همين قصد بگيرد رهن صحيح است.

مسأله 2482

گرو دهنده و كسي كه مال را گرو مي گيرد بايد مكلف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز گرو دهنده بايد سفيه نباشد، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده و به طور غير عقلايي مصرف نكند، بلكه اگر به واسطه ورشكستگي هم حاكم شرع او را از تصرف در اموالش جلوگيري كرده باشد نمي تواند مال خود را گرو بگذارد.

مسأله 2483

انسان مالي را مي تواند گرو بگذارد كه شرعا بتواند در آن تصرف كند و اگر مال كس ديگر را گرو بگذارد، در صورتي صحيح است كه صاحب مال بگويد به گرو گذاشتن راضي هستم.

مسأله 2484

چيزي را كه گرو مي گذارند، بايد خريد و فروش آن صحيح باشد.

پس اگر شراب و مانند آن را گرو بگذارند درست نيست.

مسأله 2485

نماء ات و هر گونه استفاده چيزي را كه گرو مي گذارند مال مالك آن است.

مسأله 2486

طلبكار و بدهكار نمي توانند مالي را كه گرو گذاشته شده در مدت رهن بدون اجازه يكديگر ملك كسي كنند، مثلاً ببخشند يا بفروشند، ولي اگر يكي از آنان آن را ببخشد يا بفروشد، بعد ديگري اجازه كند اشكال ندارد.

مسأله 2487

اگر طلبكار چيزي را كه گرو برداشته با اجازه بدهكار در مدت رهن بفروشد پول آن هم مثل خود مال گرو مي باشد و همچنين است اگر بي اجازه بفروشد و بدهكار بعداً آن معامله را امضاء كند.

مسأله 2488

اگر موقعي كه بايد بدهي خود را بدهد يعني پس از مدت بدهي طلبكار مطالبه كند و او ندهد، طلبه كار مي تواند مالي را كه گرو برداشته بفروشد در صورتي كه در فروش وكالت داشته و اگر وكالت نداشته بايد از بدهكار اجازه بگيرد و پس از فروش، طلب خود را بردارد و بقيه را به بدهكار بدهد و اگر از بدهكار وكالت ندارد و او هم از اجازه امتناع مي كند، يا دسترسي به او نباشد اگر به حاكم شرع دسترسي دارد بنا بر احتياط واجب بايد براي فروش آن از حاكم شرع اجازه بگيرد و اگر به حاكم شرع دسترسي ندارد از برخي عدول مؤمنين حتي يك نفر عادل اجازه بگيرد.

مسأله 2489

اگر بدهكار غير از خانه معمولي كه در آن نشسته و چيزهايي كه مانند اثاثيه خانه محل احتياج او است، چيز ديگري نداشته باشد، طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه كند، ولي اگر مالي را كه گروه گذاشته زائد بر خانه و اثاثيه باشد، طلبه كار مي تواند بفروشد و طلب خود را بردارد.

مسأله 2490

همانطور كه اشاره شد چيزي كه گرو مي گذارند بايد ماليت داشته و قابل فروش باشد كه اگر بدهكار بدهي خود را نپردازد بتواند همه يا مقداري از آن را از آن چيز به دست آورد بنا بر اين گرو گذاشتن چيزي كه از نظر شرعي ماليت نداشته قابل فروش نيست صحيح نيست ليكن بنا بر احتياط واجب اگر چيزي را هم كه اصلاً ماليت عرفي ندارد وثيقه و گرو قرار دادند طرفين بايد احترام آن را نگه دارند يعني گرو گيرنده آن را حفظ كند و گرودهنده علاوه بر الزام شرعي عمومي بر پرداخت دين، الزام تأكيدي مخصوصي بر پرداخت به موقع دين خود پيدا مي كند.

مسأله 2491

رهن خانه و مانند آن در صورتي صحيح است كه قرار اصلي بر اجاره - هر چند مبلغ اندك - باشد و در آن، شرط گرفتن مقداري به عنوان وام از مستأجر نمايند ولي اگر اجاره را در وام شرط كنند ربا حساب مي شود و جائز نمي باشد.

احكام حواله

مسأله 2492

اگر انسان طلبكار خود را حواله بدهد كه طلب خود را از ديگري بگيرد و طلبكار قبول نمايد، بعد از آنكه حواله درست شد، كسي كه به او حواله شده بدهكار مي شود و ديگر طلبكار نمي تواند طلبي را كه دارد از بدهكار اولي مطالبه نمايد.

مسأله 2493

بدهكار و طلبكار و كسي كه سر او حواله شده، بايد مكلف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده و غير عقلايي مصرف نكنند و نيز اگر حاكم شرع كسي را به واسطه ورشكستگي از تصرف در اموالش جلوگيري كرده باشد نمي شود او را حواله بدهند كه طلبش را از ديگري بگيرد و خودش هم نمي تواند به كسي حواله بدهد، ولي اگر سر كسي كه به او بدهكار نيست حواله دهد اشكال ندارد.

مسأله 2494

اگر سر كسي حواله بدهند كه بدهكار است اعتبار رضايت او محل تامل مي باشد گرچه احتياط واجب آن است كه حواله با رضايت و قبول او باشد، ولي حواله دادن سر كسي كه بدهكار نيست، حتماً در صورتي صحيح است كه او قبول كند و نيز اگر انسان بخواهد به كسي كه جنسي بدهكار است، جنس ديگر حواله دهد، مثلاً به كسي كه جو بدهكار است گندم حواله دهد، تا او قبول نكند حواله صحيح نمي باشد.

مسأله 2495

بنا بر احتياط واجب موقعي كه انسان حواله مي دهد بايد بدهكار باشد.

پس اگر بخواهد از كسي قرض كند، تا وقتي از او قرض نكرده و بدهكار او نشده اگر او را به كسي حواله دهد كه آنچه را بعداً قرض مي دهد از آن كس بگيرد حواله صحيح نيست.

مسأله 2496

حواله دهنده و طلبكار بايد مقدار حواله و جنس آن را بدانند. پس اگر مثلاً ده من گندم و ده تومان پول به يك نفر بدهكار باشد و به او بگويد:

يكي از دو طلب خود را از فلاني بگير و آن را معين نكند، حواله درست نيست.

مسأله 2497

اگر بدهي واقعاً معين باشد ولي بدهكار و طلبكار در موقع حواله دادن، مقدار آن يا جنس آن را ندانند صحيح بودن حواله، محل اشكال است.

پس اگر طلب كسي را در دفتر نوشته باشد پيش از ديدن دفتر، بنا بر احتياط واجب نبايد حواله بدهد بلكه دفتر را به بيند و به طلبكار مقدار طلبش را بگويد و بعد آن را حواله دهد.

مسأله 2498

طلبه كار مي تواند حواله را قبول نكند، اگر چه كسي كه به او حواله شده فقير نباشد و در پرداختن حواله هم كوتاهي ننمايد.

مسأله 2499

اگر سر كسي حواله بدهد كه بدهكار نيست، چنانچه او حواله را قبول كند، بنا بر احتياط واجب پيش از پرداختن حواله نمي تواند مقدار حواله را از حواله دهنده بگيرد و اگر طلبكار طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند، كسي كه حواله را قبول كرده، فقط مي تواند همان مقدار را از حواله دهنده مطالبه نمايد.

مسأله 2500

بعد از آنكه حواله درست شد، حواله دهنده و كسي كه به او حواله شده، نمي توانند حواله را به هم بزنند و هر گاه كسي كه به او حواله شده در موقع حواله فقير نباشد، يعني غير از چيزهايي كه در دين مستثني است مالي داشته باشد كه بتواند حواله را بپردازد اگر چه بعداً فقير شود، طلبكار هم نمي تواند حواله را به هم بزند و همچنين است اگر موقع حواله فقير باشد و طلبكار بداند فقير است، ولي اگر نداند فقير است و بعد بفهمد، اگر چه در آن وقت مالدار شده باشد، طلبه كار مي تواند حواله را به هم بزند و طلب خود را از حواله دهنده بگيرد.

مسأله 2501

اگر بدهكار و طلبكار و كسي كه به او حواله شده، يا يكي از آنان براي خود حق به هم زدن حواله را قرار دهد، مطابق قراري كه گذاشته اند، مي توانند حواله را به هم بزنند.

مسأله 2502

اگر حواله دهنده خودش طلب طلبكار را بدهد، چنانچه به خواهش كسي كه بدهكار بوده و به او حواله شده داده است مي تواند چيزي را كه داده از او بگيرد و اگر بدون خواهش او داده نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد. هر چند قصد داشته كه از او بگيرد.

احكام ضمانت

مسأله 2503

عقد ضمانت با ايجاب - لفظي يا عملي صريح - از طرف ضامن و قبول طلبكار برقرار مي شود. پس رضايت ضامن و مضمون له يعني طلبكار لازم است ولي رضايت بدهكار لازم نيست.

مسأله 2504

ضامن و طلبكار بايد مكلف و عاقل باشند و كسي هم آنان را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف كنند و طلبكار نبايد محجور به افلاس هم باشد.

ولي اين شرطها در بدهكار نيست. مثلاً اگر كسي ضامن شود كه بدهي بچه يا ديوانه يا سفيه را بدهد و طلبكار قبول كند، ضمانت صحيح است.

مسأله 2505

هرگاه براي ضامن شدن خودش شرطي - هر شرط - قرار دهد، كه در حقيقت الان ضمانت تحقق نيافته باشد مثلاً بگويد:

اگر بدهكار قرض تو را نداد من ضامن هستم، احتياط واجب آن است كه به ضامن شدن او ترتيب اثر ندهند ولي اگر بگويد:

هم اكنون ضامن هستم كه اگر او پرداخت نكرد من بپردازم ظاهراً صحيح مي باشد چنانكه بعداً توضيح مي دهيم.

مسأله 2506

كسي كه انسان ضامن بدهي او مي شود بايد بدهكار باشد، پس اگر كسي بخواهد از ديگري قرض كند، تا وقتي قرض نكرده انسان نمي تواند ضامن او شود؛ بلكه اگر منظورش اين باشد كه: هر وقت او بدهكار شد از هم اكنون قرار مي گذارم كه آن وقت ضامن باشم، كه در حقيقت آلان ضمانت تحقق نيافته است اين هم بنا بر احتياط واجب باطل است.

مسأله 2507

در ضمانت شرط است كه طلبكار و بدهكار و جنس بدهي همه معين باشند. پس اگر دو نفر از كسي طلبكار باشند و انسان بگويد:

من ضامن هستم كه طلب يكي از شماها را بدهم، ضامن شدن او باطل است و نيز اگر كسي كه از دو نفر طلبكار باشد و انسان بگويد:

من ضامن هستم كه بدهي يكي از آن دو نفر را به تو بدهم، ضامن شدن او باطل مي باشد و همچنين اگر كسي از ديگري مثلاً ده من گندم و ده تومان پول طلبكار باشد و انسان بگويد من ضامن يكي از دو طلب تو هستم و معين نكند كه ضامن گندم است، يا ضامن پول، صحيح نيست.

مسأله 2508

اگر طلبكار طلب خود را به ضامن ببخشد، يعني او را بريء الذمه كند، ضامن نمي تواند از بدهكار چيزي بگيرد و اگر مقداري از آن را ببخشد، نمي تواند آن مقدار را مطالبه نمايد.

مسأله 2509

اگر انسان ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد، نمي تواند از ضامن شدن خود برگردد.

مسأله 2510

ضامن و طلبه كار مي توانند شرط كنند كه هر وقت بخواهند ضامن بودن ضامن را به هم بزنند.

مسأله 2511

هرگاه انسان در موقع ضامن شدن، بتواند طلب طلبكار را بدهد اگر چه بعد فقير شود، طلبكار نمي تواند ضامن بودن او را به هم زند و طلب خود را از بدهكار اول مطالبه نمايد و همچنين است اگر در آن موقع نتواند طلب او را بدهد ولي طلبكار بداند و به ضامن شدن او راضي شود.

مسأله 2512

اگر انسان در موقعي كه ضامن مي شود، نتواند طلب طلبكار را بدهد و طلبكار در آن وقت نداند و بعد ملتفت شود، مي تواند ضامن بودن او را به هم بزند، حتي اگر پيش از آنكه طلبكار ملتفت شود ضامن قدرت پيدا كرده باشد.

مسأله 2513

اگر كسي بدون اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد، نمي تواند چيزي از او بگيرد.

مسأله 2514

اگر كسي با اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد و در ضمانت نيز قصد تبرع نداشته باشد، مي تواند مقداري را كه ضامن شده پس از پرداخت، از او مطالبه نمايد، ولي اگر به جاي جنسي كه بدهكار بوده جنس ديگري به طلبكار او بدهد، نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد. مثلاً اگر ده من گندم بدهكار باشد و ضامن ده من برنج بدهد، نمي تواند برنج را از بدهكار مطالبه نمايد، اما اگر خودش راضي شود كه برنج بدهد اشكال ندارد.

مسأله 2515

در ضمانت متعارف شرعي طلبكار نمي تواند براي طلب خود به بدهكار رجوع كند بلكه فقط بايد از ضامن بگيرد ليكن اگر اين طور قرار بگذارند كه طلبكار از هر دو - بدهكار و ضامن - به طور علي البدل بتواند بگيرد ظاهرا آن هم صحيح است و در اين صورت ذمه بدهكار و ضامن به طور تبادلي متعهد بدهي هستند ضمانت نخستين را ضمانت انتقال ذمه و صورت دوم را ضمانت ضم ذمه به ذمه مي نامند.

احكام كفالت

مسأله 2516

كفالت آن است كه انسان ضامن شود كه هر وقت طلبكار بدهكار را خواست او را تحويل بدهد و همچنين اگر كسي بر ديگري حقي داشته باشد، يا ادعاي حقي كند كه دعواي او قابل قبول باشد، چنانچه انسان ضامن شود كه هر وقت صاحب حق يا مدعي، طرف را خواست او را تحويل بدهد عملش را كفالت و به كسي كه اين طور ضامن مي شود كفيل مي گويند.

مسأله 2517

عقد كفالت با لفظ صريح يا نوشته يا نوشته با امضاء يا عملي كه بوضوح و صراحت بفهماند كه كفيل ضامن احضار و تحويل بدهكار است و با قبول طلبكار، برقرار مي شود و لازم است ضامن و طلبكار رضايت به اين كفالت داشته باشند ولي رضايت بدهكار - مكفول - لازم نيست.

مسأله 2518

كفيل بايد مكلف و عاقل باشد و او را در كفالت مجبور نكرده باشند و بتواند كسي را كه كفيل او شده حاضر نمايد و نيز بايد سفيه نباشد.

مسأله 2519

يكي از هفت چيز، كفالت را به هم مي زند:

اول:

حصول منظور از كفالت يعني كفيل بدهكار را به دست طلبكار بدهد.

دوم:

طلب طلبكار داده شود.

سوم:

طلبكار از طلب خود بگذرد.

چهارم:

بدهكار بميرد.

پنجم:

طلبكار كفيل را از كفالت آزاد كند.

ششم:

كفيل بميرد.

هفتم:

كسي كه صاحب حق است به وسيله حواله يا طور ديگري حق خود را به ديگري واگذار نمايد.

مسأله 2520

اگر كسي به زور بدهكار را از دست طلبكار رها كند، چنانچه طلبكار دسترسي به او نداشته باشد، كسي كه بدهكار را رها كرده، بايد او را به دست طلبكار بدهد و يا بدهي او را بپردازد.

احكام مضاربه

مسأله 2521

قرارداد بين دو نفر يا بيشتر بر كار تجارت روي سرمايه كه از يك طرف سرمايه و كار تجارت از طرف ديگر باشد مضاربه ناميده مي شود. مضاربه از ضروريات اقتصادي اجتماعيست كه اسلام مشروع مي داند، در همه اجتماعات بشري پولهاي سرگردان فراوانند كه اگر به وسيله مضاربه و امثال آن جذب شوند به نفع جامعه مي باشد.

مسأله 2522

قرار مضاربه بايد با لفظ صريح يا عملي كه به روشني آن را بيان كند انجام شود و دو طرف قرار مثل همه قراردادهاي ديگر بايد عاقل و بالغ و رشيد باشند و صاحب سرمايه نبايد محجوريت افلاس داشته باشد.

مسأله 2523

در مضاربه سودجويي فقط از طريق تجارت است پس اگر پولي به صنعتگر بدهد كه با آن وسائل صنعت بخرد و كار كند و سودش را تقسيم نمايند مضاربه نخواهد بود ليكن اگر همه خصوصيات آن معلوم باشد و جهالت خطيري در آن نباشد به عنوان يك معامله مستقل وجه صحت دارد ولي احتياط واجب ترك آن است و همينطور است اگر تور ماهيگيري كسي را بگيرد كه ماهي بگيرد و ماهي ها را به نسبت معين تقسيم كنند و ساير معاملات از اين قبيل.

مسأله 2524

سرمايه بايد يك چيز قابل تبديل در تجارت باشد و بنا بر احتياط واجب عين خارجي باشد نه منفعت يك عين خارجي و نه حق متعلق به آن. لازم نيست طلا و نقره و يا حتي پول نقد باشد كالا و متاع هم به عنوان ماليت و ارزشي كه دارد مورد قرارداد مضاربه مي تواند واقع شود گرچه احتياط مستحبي در اينست كه پول نقد باشد و نيز بايد سرمايه از هر نظر معين باشد به طوري كه جهالتي در جهات مربوط به ارزش و حدود آن در كار نباشد.

مسأله 2525

سود مضاربه به طور شركت سهامي بين صاحب سرمايه و عامل تقسيم مي شود و اگر باين طور قرار بگذارند كه مقداري معين از سود مثلاً هزار تومان مال يك طرف و باقي سود بهره طرف ديگر باشد اين مضاربه باطل است ولي اگر باقي را به طور سهام معين بين هر دو طرف قرار بگذارند اشكال ندارد.

مسأله 2526

ضرر در مضاربه به عامل وارد نمي شود و به صاحب مال مربوط است ولي اگر صاحب مال شرط كند كه اگر ضرر كرد عامل از مال خودش جبران كند هيچ اشكالي ندارد بلكه اگر شرط كند كه اساساً ضرر به حساب عامل باشد وجه صحت دارد ليكن احتياط واجب آن است كه باين صورت شرط نشود.

مسأله 2527

مالك و عامل مي توانند سود آينده را از هم اكنون مصالحه به مبلغ معيني كنند مثلاً بگويد سود آينده مضاربه را مصالحه مي كنيم به اين مبلغ ماهيانه يا ساليانه و تصور نشود كه اين عين رباست هر گونه سودآوري ربا نيست در عقد نسيه و سلف و گرانفروشي و … هم سودآوري است.

ربا خصوصياتي دارد كه در مضاربه نيست.

مسأله 2528

مضاربه عقد جائز است و با شرط عدم فسخ هم لازم نمي شود پس هر يك از طرفين مي توانند هر وقت بخواهند مضاربه را فسخ كنند ولي اگر در عقد لازم ديگري مثلاً بيع شرط كنند كه مضاربه را فسخ نكنند بايد به آن شرط عمل كرده فسخ نكنند ليكن اگر فسخ كردند مضاربه فسخ مي شود.

مسأله 2529

عامل نمي تواند سرمايه را با مال ديگر خود يا ديگري مخلوط نمايد مگر اينكه با اذن صريح مالك به طور خاص باشد اذن عمومي هم كافيست باين صورت كه مالك مي گويد در تمام امور به طوري كه مصلحت مي داني عمل كند، در صورتي كه اين جمله شامل خلط مال هم بشود.

مسأله 2530

اگر خصوصيتي در عقد مضاربه ذكر نشود عامل مي تواند طبق مصلحت از هر نوع جنسي معامله كند و با هر كس و از هر كس. ولي بيرون بردن مال از محل - شهر قرارداد بدون اذن مالك صحيح نيست مگر اينكه اقتضاي معمول و متعارف آن باشد و همچنين است معاملات نسيه حتي خريد نسيه در صورتي كه در اثر تروم و مانند آن احتمال ضرر باشد.

مسأله 2531

با فوت هر يك از طرفين مالك و عامل مضاربه باطل مي شود و اگر ورثه هر يك بخواهند بپذيرند بايد از نو قرارداد تجديد شود.

مسأله 2532

هر يك از طرفين مي توانند بر ديگري شرط مال يا عمل معيني كنند و در اين صورت لازم نيست عمل شود مگر اينكه بخواهد عقد را به هم بزند و اگر عمل نشود طرف ديگر حق فسخ دارد.

مسأله 2533

به مجرد پيدا شدن سود هر يك سهم سود خود را مالك مي شوند و مي توانند با نقد كردن آن تقسيم كنند ليكن اگر پيش از اينكه نقد و تقسيم كنند ضرري از راه معامله ديگر يا تلف و مانند آن پيش بيايد سود گذشته به حساب جبران ضرر بعدي گذاشته مي شود.

مسأله 2534

عامل در مضاربه امين بوده تا خيانتي ثابت نشود و كاري فراتر از حدود اختياراتش انجام ندهد ضامن خسارت و تلف و مانند نخواهد بود مگر اينكه شرط جبران خسارت شود.

مسأله 2535

مضاربه با كافر ذمي مكروه است خصوصاً اگر كافر ذمي عامل باشد مگر اينكه شخص مسلمان كاملاً ناظر بر جريانات باشد.

اگر سرمايه از كافر و كار از مسلم باشد كراهتش كمتر است.

مسأله 2536

اگر معلوم شود مضاربه باطل بوده است همه سود حاصل ملك مالك خواهد بود و عامل اجرة المثل كارهايش را مي گيرد و اگر اذن مالك در تصرفات عامل مقيد به صحت مضاربه بوده است همه معاملات هم متوقف بر اجازه مالك مي شود.

مسأله 2537

ممكن است قرار تجارت با مال شخص ديگري به صورت جعاله انجام شود كه عقد قطعي ندارد بلكه به طور مشروط مي گويد مثلاً: اگر با اين پول من كار كردي و سودي حاصل شد به فلان نسبت معين مال تو باشد و در اين صورت لازم نيست همه شرائط مضاربه رعايت شود مثلاً مالك مي تواند طلبي كه از ديگري دارد به جعاله شخص ثالث براي تجارت در آورد و همينطور منفعت يك چيز مثل منفعت سكونت يك منزل را ولي در مضاربه بايد مورد معامله يك عين خارجي باشد بلكه احتياط آن است كه پول باشد.

مسأله 2538

پدر و جد پدري مي تواند مال صغير را به مضاربه بدهند ليكن بايد رعايت مصلحت طفل را بنمايند وصي و يا حاكم شرع نيز همينطور. وصي بر ثلث ميت نيز در صورتي كه به مصلحت بيني او واگذار شده باشد مي تواند ثلث مال ميت را به مضاربه بدهد و حصه سود آن را در مصارف معين ثلث به مصرف برساند.

احكام وديعه (امانت)

مسأله 2539

اگر انسان مال خود را به كسي بدهد و بگويد نزد تو امانت باشد و او هم قبول كند، يا بدون اينكه حرفي بزنند صاحب مال بفهماند كه مال را براي نگهداري به او مي دهد و او هم به قصد نگهداري بگيرد بايد به احكام وديعه و امانت داري كه بعداً گفته مي شود عمل نمايد.

مسأله 2540

امانت دار و كسي كه مال را امانت مي گذارد، بايد هر دو بالغ و عاقل باشند. پس اگر انسان مالي را پيش بچه يا ديوانه امانت بگذارد، يا ديوانه و بچه، مالي را پيش كسي امانت بگذارند صحيح نيست.

مسأله 2541

اگر از بچه يا ديوانه چيزي را به طور امانت قبول كند، بايد آن را به صاحبش بدهد و اگر آن چيز مال خود بچه يا ديوانه است بايد به ولي او برساند و چنانچه مال تلف شود بايد عوض آن را بدهد، ولي اگر براي اينكه مال از بين نرود آن را از بچه يا ديوانه گرفته، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد ضامن نيست.

مسأله 2542

كسي كه نمي تواند امانت را نگهداري نمايد، بنا بر احتياط واجب بايد قبول نكند، ولي اگر صاحب مال در نگهداري آن عاجزتر باشد و كسي هم كه بهتر حفظ كند نباشد اين احتياط واجب نيست.

مسأله 2543

اگر انسان به صاحب مال بفهماند كه براي نگهداري مال او حاضر نيست، چنانچه او مال را بگذارد و برود و اين شخص مال را برندارد و آن مال تلف شود، كسي كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست، ولي احتياط مستحب آن است كه اگر ممكن باشد آن را نگهداري نمايد و اگر صاحب مال، تمكن از حفظ آن ندارد، يا اينكه غائب است و اطلاع از وضع مال ندارد و مال هم معتنابه و نيز در معرض تلف باشد در صورت امكان احتياط واجب آن است كه آن را حفظ كند.

مسأله 2544

كسي كه چيزي را امانت مي گذارد، هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه امانت را قبول مي كند، هر وقت بخواهد مي تواند آن را به صاحبش برگرداند.

مسأله 2545

اگر انسان از نگهداري امانت منصرف شود و وديعه را به هم بزند بايد در صورت امكان هر چه زودتر مال را به صاحب آن يا وكيل يا ولي صاحبش برساند، يا به آنان خبر دهد كه به نگهداري حاضر نيست و اگر بدون عذر مال را به آنان نرساند و خبر هم ندهد، چنانچه مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2546

كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر براي آن، جاي مناسبي ندارد، بايد جاي مناسب تهيه نمايد و طوري آن را نگهداري كند كه مردم نگويند در امانت خيانت كرده و در نگهداري آن كوتاهي نموده است و اگر در جايي كه مناسب نيست بگذارد و تلف شود بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2547

كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر در نگهداري آن كوتاهي نكند و تعدي، يعني زياده روي، هم ننمايد و اتفاقا آن مال تلف شود، ضامن نيست. ولي اگر به اختيار خودش آن را در جايي بگذارد كه ايمن از دستبرد و تعدي ستمگران يا دزدان نباشد، چنانچه تلف شود بايد عوض آن را به صاحبش بدهد مگر آنكه جايي محفوظتر از آن نداشته باشد و نتواند مال را به صاحبش يا به كسي كه بهتر حفظ كند برساند، كه در اين صورت ضامن نيست.

مسأله 2548

اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معين كند و به كسي كه امانت را قبول كرده بگويد كه بايد مال را در اينجا حفظ كني و اگر احتمال هم بدهي كه از بين برود، نبايد آن را به جاي ديگر ببري، چنانچه امانت دار احتمال دهد كه در آنجا از بين برود و بداند چون آنجا در نظر صاحب مال براي حفظ بهتر بوده گفته است كه نبايد از آنجا بيرون ببري، بايد آن را به جاي ديگر ببرد و اگر در آنجا ببرد و تلف شود ضامن نيست. ولي اگر نداند به چه جهت گفته كه به جاي ديگر نبر، چنانچه به جاي ديگر ببرد و تلف شود اقوي آن است كه بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2549

اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود، جايي را معين كند ولي به كسي كه امانت را قبول كرده نگويد كه آن را به جاي ديگر نبر، چنانچه امانت دار احتمال دهد كه در آنجا از بين مي رود بايد آن را به جاي ديگري كه مال در آنجا محفوظتر است ببرد و چنانچه مال در جاي اول تلف شود ضامن است، ولي اگر صاحب مال هم احتمال تلف شدن مال را در جاي اول بدهد در اين صورت لازم نيست از آنجا ببرد.

مسأله 2550

اگر صاحب مال ديوانه شود كسي كه امانت را قبول كرده بايد فوراً امانت را به ولي او برساند و يا به ولي او خبر دهد و اگر بدون عذر شرعي مال را به ولي او ندهد و از خبردادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2551

اگر صاحب مال بميرد، امانت دار بايد مال را به وارث او برساند، يا به وارث او خبر دهد و چنانچه مال را به وارث او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود ضامن است، ولي اگر براي آنكه مي خواهد بفهمد كسي كه مي گويد من وارث يا وصي ميتم راست مي گويد يا نه، يا ميت وارث ديگري دارد يا نه، مال را ندهد و خبر هم ندهد ولي در حفظ آن كوتاهي نكند و مال تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2552

اگر صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد، كسي كه امانت را قبول كرده بايد مال را به همه ورثه بدهد، يا به كسي بدهد كه همه آنان گرفتن مال را به او واگذار كرده اند و اگر وصي داشته باشد بايد تا مقدار ثلث به وصي هم مراجعه شود و اگر بودن اجازه ديگران تمام مال را به يكي از ورثه بدهد ضامن سهم ديگران است.

مسأله 2553

اگر كسي كه امانت را قبول كرده بميرد، يا ديوانه شود، وارث يا ولي او بايد هر چه زودتر به صاحب مال اطلاع دهد، يا امانت را به او برساند.

مسأله 2554

اگر امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند چنانچه ممكن است، بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل او برساند و اگر ممكن نيست بايد آن را به حاكم شرع بدهد و چنانچه به حاكم شرع دسترسي ندارد، در صورتي كه وارث او امين است و از امانت اطلاع دارد، لازم نيست وصيت كند، وگرنه بايد وصيت كند و شاهد بگيرد و به وصي و شاهد، اسم صاحب مال و خصوصيات مال و محل آن را طوري بگويد كه بتواند آن را به صاحبش برساند.

مسأله 2555

اگر امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اي كه در مسأله پيش گفته شد عمداً عمل نكند، چنانچه آن امانت از بين برود و اتفاقا او خوب شود بنا بر احتياط واجب بايد عوضش را بدهد، اگر چه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد حتي اگر بعد از مدتي پشيمان شود و وصيت كند.

باز هم خائن در امانت حساب مي شود و اگر امانت از بين برود بنا بر احتياط واجب ضامن است.

احكام عاريه

مسأله 2556

عاريه آن است كه انسان مال خود را در اختيار ديگري دهد كه از آن به طور مجاني استفاده كند.

مسأله 2557

لازم نيست در عاريه صيغه (عربي، فارسي يا هر لغت ديگر) بخوانند، بلكه اگر مال را به قصد عاريه به كسي بدهد و او به همين قصد بگيرد عاريه صحيح است البته با صيغه هم صحيح است.

مسأله 2558

عاريه دادن چيز غصبي و چيزي كه هر چند مال انسان است ولي منفعت آن را به ديگري واگذار كرده، مثلاً آن را اجاره داده، يك قرار فضوليست و در صورتي صحيح است كه مالك آن چيز غصبي يا كسي كه آن چيز را اجاره كرده بگويد به عاريه دادن راضي هستم يا از قرائن معلوم شود كه راضي است.

مسأله 2559

چيزي را كه منفعتش مال انسان است، مثلاً آن را اجاره كرده مي تواند به شخص موثق عاريه بدهد، ولي اگر در اجاره شرط كرده باشند، يا اطلاق اجاره منصرف باشد به اين كه فقط خودش از آن استفاده كند، نمي تواند آن را به ديگري عاريه دهد.

مسأله 2560

اگر ديوانه يا سفيه يا طفل يا مفلس مال خود را عاريه بدهد صحيح نيست، اما اگر ولي طفل يا ديوانه مصلحت او را در اين بداند كه مال او را عاريه دهد صحيح است و طفل يا ديوانه مي توانند واسطه شده آن مال را به دستور ولي به عاريه كننده برسانند.

مسأله 2561

اگر در نگهداري چيزي كه عاريه كرده كوتاهي نكند و در استفاده از آن هم زياده روي ننمايد و اتفاقا آن چيز تلف شود ضامن نيست، ولي چنانچه شرط كنند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد، يا چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، هر چند شرط هم نشده باشد بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2562

اگر طلا و نقره را عاريه نمايد و شرط كند كه اگر تلف شود ضامن نباشد، صحت شرط محل اشكال است ولي شرط سقوط يا اسقاط ما في الذمّه مانعي ندارد. يعني شرط نمي كند كه ضامن نباشم بلكه شرط مي كند كه اگر تلف شد بريء الذمه شوم.

مسأله 2563

اگر عاريه دهنده بميرد، عاريه گيرنده بايد چيزي را كه عاريه كرده به ورثه او بدهد.

مسأله 2564

اگر عاريه دهنده طوري شود كه شرعا نتواند در مال خود تصرف كند، مثلاً ديوانه شود، عاريه كننده بايد فوراً مالي را كه عاريه كرده به ولي او بدهد.

مسأله 2565

كسي كه چيزي عاريه داده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه عاريه كرده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس دهد و در صورت اول اگر پس گرفتن، عرفا موجب خسارت عاريه گيرنده شود بنا بر احتياط مستحب يا مهلت دهد يا خسارت را جبران كند.

مسأله 2566

اگر ظرف طلا و نقره را براي زينت اتاق عاريه بدهند محل اشكال است بلكه بنا بر احتياط واجب حرام است و اگر براي استفاده و استعمال آنها عاريه بدهند حتما حرام است.

مسأله 2567

عاريه دادن گوسفند براي استفاده از شير و پشم آن و عاريه دادن حيوان نر براي جفت گيري صحيح است.

مسأله 2568

اگر چيزي را كه عاريه كرده به مالك، يا وكيل يا ولي او بدهد و بعد آن چيز تلف شود، عاريه كننده ضامن نيست، ولي اگر مثلاً آن را بدون اجازه به جايي ببرد هر چند جايي كه صاحبش معمولا به آنجا مي برده، مثلاً اسب را در اصطبلي كه صاحبش براي آن درست كرده ببرد و حتي ببندد و بعد تلف شود يا كسي آن را تلف كند يا ببرد، ضامن است.

مسأله 2569

اگر ظرف نجس را براي استعمال خوردن و آشاميدن عاريه دهد، بايد نجس بودن آن را به كسي كه عاريه مي كند بگويد.

مسأله 2570

چيزي را كه عاريه كرده بدون اجازه صاحب آن نمي تواند به ديگري اجاره يا عاريه دهد.

مسأله 2571

اگر چيزي را كه عاريه كرده با اجازه صاحب آن و از طرف او به ديگري عاريه دهد، چنانچه كسي كه اول آن چيز را عاريه كرده بميرد يا ديوانه شود، عاريه دومي باطل نمي شود

مسأله 2572

اگر بداند مالي را كه عاريه كرده غصبيست بايد آن را به صاحبش برساند و نمي تواند به عاريه دهنده بدهد.

مسأله 2573

اگر مالي را كه مي داند غصبيست عاريه كند و از آن استفاده اي ببرد و در دست او از بين برود، مالك مي تواند عوض مال را از او يا از كسي كه مال را غصب كرده مطالبه كند و نيز عوض استفاده هايي را كه عاريه گيرنده برده مي تواند از هر كدام كه بخواهد مطالبه نمايد و اگر عوض مال يا استفاده آن را از عاريه كننده بگيرد، او نمي تواند چيزي را كه به مالك مي دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

مسأله 2574

اگر نداند مالي را كه عاريه كرده غصبيست و در دست او از بين برود، چنانچه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد، او هم مي تواند آنچه را به صاحب مال داده از عاريه دهنده مطالبه نمايد، ولي اگر چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود عوضش را بدهد، نمي تواند چيزي را كه به صاحب مال مي دهد، از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

احكام هبه (بخشش)

مسأله 2575

هبه، تمليك مجاني چيزيست به ديگري و لازم نيست صيغه آن به عربي باشد بلكه به هر زباني باشد كافي است.

مثلا اگر هبه كننده به فارسي بگويد:

اين كتاب را به شما بخشيدم و طرف هم بگويد:

قبول كردم هبه صحيح است؛ بلكه صيغه هم لازم نيست. پس اگر هبه كننده به قصد هبه، كتاب را به او بدهد و او هم به همين قصد بگير هبه صحيح است.

مسأله 2576

شرايطي كه در طرفين قراردادهاي ديگر معتبر است در طرفين بخشش نيز معتبر است بنا بر اين در هبه كننده چند شرط معتبر است:

اول:

اينكه بالغ باشد.

دوم:

اينكه عاقل باشد.

سوم:

سفيه و يا محجور از تصرف در مال نباشد.

چهارم:

مالك يا صاحب اختيار مال باشد.

پس هبه مال غير بدون اذن يا اجازه او صحيح نيست.

پنجم:

هبه از روي قصد و اختيار باشد.

پس هبه اي كه از روي اكراه و اجبار باشد صحيح نيست.

مسأله 2577

كسي كه چيزي به او بخشيده مي شود اگر صغير يا ديوانه باشد قبول خود او كافي نيست بلكه بايد ولي او از طرف او قبول كند.

مسأله 2578

در همه قبض لازم است.

پس مادامي كه هبه كننده مال را تحويل طرف نداده مال طرف نشده، ولي براي ديوانه يا صغير، ولي آنها تحويل مي گيرد و اگر خود ولي مثل پدر يا جد به آنها چيزي را ببخشد كافيست خودش قصد تحويل گرفتن براي آنها را بنمايد.

مسأله 2579

لازم نيست قبض فوراً انجام شود، بلكه هر وقت حاصل شد از آن وقت، مال ملك طرف مي شود و اگر هبه كننده پس از خواندن صيغه و پيش از قبض بميرد يا فاقد شرايط شود هبه باطل مي شود و مال به ورثه هبه كننده منتقل مي گردد و همچنين است اگر طرف پيش از تحويل گرفتن مال بميرد.

مسأله 2580

بهتر است چيزي را كه انسان به كسي مي بخشد آن مال را ناديده بگيرد و در آن رجوع نكند، ولي در عين حال هر يك از طرفين مي تواند هبه را به هم بزند، پس هبه كننده مي توان به مال خود رجوع كند مگر در چند مورد:

اول:

اينكه هبه كننده در عوض هبه چيزي از طرف گرفته باشد.

دوم:

اينكه چيزي را به عنوان صدقه و قربة الي الله به كسي هبه كند.

سوم:

اينكه هبه به يكي از خويشان نسبي باشد و بنا بر احتياط واجب زن و شوهر هم اگر چيزي به يكديگر هبه كنند آن را به هم نزنند.

چهارم:

مالي را كه هبه كرده به حال خود باقي نمانده باشد، مثل اينكه آن را تلف كرده يا صورت آن را به كلي تغيير داده، مثلاً پارچه را بريده و دوخته است، يا اينكه آن را به ديگري منتقل كرده باشد.

پنجم:

اينكه يكي از طرفين بميرد. پس اگر هبه كننده بعد از صيغه و قبض بميرد ورثه او حق ندارند هبه را به هم بزنند و اگر طرف بميرد مال به ورثه او منتقل مي شود.

مسأله 2581

اگر انسان از كسي كه طلب دارد او را بريء الذمه كند او بريء الذمه مي شود و انسان نمي تواند آن را به هم بزند.

بخت آزمائي

مسأله 2582

بليطهاي بخت آزمايي كه متعارف شده است به مبلغ معيني مي فروشند و پس از آن با قرعه كشي به اشخاصي كه قرعه به نام آنان بيرون بيايد مبلغ معيني مي دهند، اگر به همين عنوان بخت آزمايي و معامله بر اساس شانس باشد خريد و فروش آنها جايز نيست و باطل است و پولي را كه در مقابل بليط مي گيرند، حرام و گيرنده ضامن است و مبلغي كه از قرعه كشي به دست مي آيد، حرام و شخص گيرنده ضامن صاحبان واقعي آن مبلغ است.

مسأله 2583

بنا بر احتياط واجب فرقي نيست در حرام بودن پول بليط بين آنكه بليط را بخرند يا بليط را بگيرند و پولي بدهند به اميد آنكه قرعه به اسم آنان بيرون بيايد، در هر دو صورت پول بليط و پولي كه به قرعه دست مي آيد حرام و موجب ضمان است گرچه در صورت دوم وجه صحت هم دارد ولي اگر فرض شود كه خود بليط ماليت عقلايي داشته باشد مثل اينكه حاوي دستورات پزشكي، علمي، مذهبي و … باشد خريد خود بليط و جايزه أي كه بعداً برده مي شود اشكال ندارد و ظاهراً چيزي كه اينك بنام كارت ارمغان بهزيستي منتشر مي شود از اين قبيل است و خريد و فروش كارت و جائزه آن بي اشكال است، مگر اينكه اين گونه امور وسيله أي براي استثمار شود كه در اين صورت با حكم حاكم شرع تحريم مي شود.

مسأله 2584

ممكن است اسم بليط بخت آزمايي را عوض كنند و به اسم اعانه ملي يا هر عنوان ديگر بليط را بدهند ولي عمل، همان عمل باشد در اين صورت با تغيير اسم (در لفظ و تعبير فقط) حلال نمي شود و پول بليط و پول قرعه حرام و موجب ضمان است.

مسأله 2585

اگر فرضاً يك شركت يا مؤسسه اي پيدا شود و براي اعانت به مؤسسات خيريه از قبيل بيمارستان يا مدارس اسلامي بليطهايي منتشر كند و مردم هم براي اعانت به اين مؤسسات مبلغي بدهند و آن شركت از مال خودش، يا وجوهي كه از انتشار بليط به دست مي آيد، با اجازه تمام پول دهندگان هر چند اين اجازه به وسيله اعلام قبلي و نوشتن در خود بليطها باشد مبلغي به اشخاصي كه قرعه به نام آنان بيرون مي آيد بدهد مانعي ندارد.

مسأله 2586

در بخت آزمايي پول بليطهايي كه به دست شركتها مي آيد و پول قرعه كشي ها كه به دست اشخاص مي آيد مجهول المالك است و اگر مي توانند صاحبان آنها را پيدا كنند، بايد به صاحبانش رد كنند و اگر نمي شود، بايد از طرف صاحبان آنها صدقه بدهند و احتياط لازم آن است كه از مجتهد جامع الشرايط اجازه بگيرند و صدقه بدهند.

مسأله 2587

اگر از قرعه كشي هاي حرام مال زيادي به دست آورد و با فقيري قرار گذارد كه به او صدقه بدهد و فقير مقداري بردارد و باقي را به او رد كند و بخواهد با اين حيله حلال كند، جايز نيست و حلال نمي شود، لكن اگر بدون شرط و قيد به فقير داد و فقير مقداري كه مناسب شأن و حالش هست با رضايت به او رد كند اشكال ندارد.

احكام ازدواج

مسأله 2588

ازدواج از مستحبات مؤكد و در صورتي كه با ترك آن شخص به حرام بيفتد واجب مي باشد.

مسأله 2589

به واسطه عقد ازدواج، زن به مرد حلال مي شود. عقد و ازدواج بر دو قسم است:

دائم و موقت. عقد دائم آن است كه هميشگي بوده و مدت ندارد و زني را كه به اين قسم عقد مي كنند دائمه گويند و عقد غير دائم آن است كه مدت زناشويي در آن معين شود. مثلاً زن را به مدت معيني كم يا زياد عقد نمايند و زني را كه به اين قسم عقد كنند موقته مي نامند. در عرف عاميانه صيغه هم مي گويند كه اين تعبير درستي نيست. صيغه قرار عقد است و در دائم و موقت هر دو مي باشد.

احكام عقد

مسأله 2590

در زناشوئي، چه دائم و چه غير دائم، بايد صيغه خوانده شود و تنها راضي بودن زن و مرد كافي نيست و صيغه عقد را يا خود زن و مرد مي خوانند، يا ديگري را وكيل مي كنند كه از طرف آنان بخواند.

مسأله 2591

وكيل لازم نيست مرد باشد، زن هم مي تواند براي خواندن صيغه عقد از طرف ديگري وكيل شود.

مسأله 2592

زن و مرد تا يقين نكنند كه وكيل آنان صيغه را خوانده است، نمي توانند به يكديگر نگاه محرمانه نمايند و گمان به اينكه وكيل صيغه را خوانده است كفايت نمي كند، ولي اگر وكيل مورد اعتماد باشد و بگويد:

صيغه را خوانده ام، كافي است.

مسأله 2593

اگر زني كسي را وكيل كند كه مثلاً مدت ده روز او را به عقد مردي در آورد و ابتداي ده روز را معين نكند، در صورتي كه از گفته زن معلوم شود كه به وكيل اختيار كامل داده است آن وكيل مي تواند هر وقت كه بخواهد او را ده روز به عقد آن مرد در آورد و اگر معلوم باشد كه زن، روز يا ساعت معيني را به عنوان شروع قصد كرده، بايد صيغه را مطابق قصد او بخواند.

مسأله 2594

يك نفر مي تواند براي خواندن صيغه عقد دائم، يا غير دائم از طرف دو نفر وكيل شود و حتي مرد مي تواند از طرف زن وكيل شود و براي خود عقد كند و همينطور زن مي تواند به وكالت از طرف مرد عقد بين خود و مرد را اجراء نمايد ولي احتياط مستحب آن است كه عقد را دو نفر بخوانند خصوصاً در موردي كه بخواهد براي خود عقد كند.

دستور خواندن عقد دائم

مسأله 2595

اگر صيغه عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند و اول زن بگويد:

زوجتك نفسي علي الصداق المعلوم (يعني خود را زن تو نمودم به مهري كه معين شده)، پس از آن مرد بگويد قبلت التزويج علي الصداق المعلوم (يعني قبول كردم ازدواج را به مهري كه معين شده) عقد صحيح است و اگر ديگري را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغه عقد را بخواند، چنانچه مثلاً اسم مرد احمد و اسم زن فاطمه باشد و وكيل زن بگويد:

زوجت موكلك احمد موكلتي فاطمة علي الصداق المعلوم، يا نام زن را مقدم داشته بگويد:

(زوجت موكلتي فاطمه موكلك احمد علي الصداق المعلوم) آنگاه وكيل مرد بگويد:

قبلت التزويج لموكلي احمد علي الصداق المعلوم صحيح مي باشد و بنا بر احتياط بايد لفظي كه مرد مي گويد با لفظي كه زن مي گويد مطابق باشد.

مثلا اگر زن، زوجت مي گويد مرد هم قبلت التزويج بگويد و اگر منظور طرفين معلوم است لازم نيست اسم زن و مرد در صيغه بيايد.

دستور خواندن عقد غير دائم

مسأله 2596

اگر خود زن و مرد بخواهند صيغه عقد موقت را بخوانند، بعد از آنكه مدت و مهر را دقيقا معين كردند، چنانچه زن بگويد:

زوجتك نفسي في المدة المعلومه علي المهر المعلوم بعد مرد بگويد:

قبلت هكذا صحيح است و اگر ديگري را وكيل كنند و اول وكيل زن به وكيل مرد بگويد:

متعت موكلك موكلتي في المدة المعلومة علي المهر المعلوم، پس وكيل مرد بگويد:

قبلت لموكلي هكذا صحيح مي باشد و مي تواند زن را در عبارت مقدم داشته بگويد:

(متعت موكلتي موكلك في المدة المعلومه علي المهر المعلوم).

شرائط عقد

مسأله 2597

عقد ازدواج چند شرط دارد:

اول:

آنكه بنا بر احتياط واجب به عربي صحيح خوانده شود و اگر خود مرد و زن نتوانند صيغه را به عربي صحيح بخوانند، بهتر است وكيل بگيرند ولي لازم نيست، بلكه خودشان به هر زباني صيغه را بخوانند صحيح است، اما بايد لفظي را بگويند كه معني زوجت و قبلت را بفهماند.

دوم:

مرد و زن، يا وكيل آنان كه صيغه را مي خوانند بايد قصد انشاء داشته باشند، يعني اگر خود مرد و زن صيغه را مي خوانند، زن به گفتن زوجتك نفسي قصدش اين باشد كه خود را زن او قرار دهد و مرد به گفتن: قبلت التزويج زن بودن او را براي خود قبول نمايد و اگر وكيل مرد و زن صيغه را مي خوانند، به گفتن: زوجت و قبلت قصدشان اين باشد كه مرد و زني كه آنان را وكيل كرده اند، زن و شوهر شوند (چون از نظر ادبيات همين تعبيرها در مورد خبر گذشته نيز به كار مي روند).

سوم:

كسي كه صيغه را مي خواند عاقل باشد و بنا بر احتياط واجب بالغ باشد، چه براي خودش بخواند، يا

از طرف ديگري وكيل شده باشد.

چهارم:

اگر وكيل زن و شوهر، يا ولي آنان صيغه را مي خوانند، در عقد، زن و شوهر را معين كنند.

مثلا اسم آنان را ببرند، يا به آنان اشاره نمايند. پس كسي كه چند دختر دارد، اگر به مردي بگويد:

زوجتك احدي بناتي (يعني زن تو نمودم يكي از دخترانم را) و او بگويد:

قبلت، يعني قبول كردم، چون موقع عقد، دختر را معين نكرده اند عقد باطل است.

پنجم:

زن و مرد به ازدواج راضي باشند، ولي اگر زن يا مرد با اصرار و پافشاري ديگران اذن دهد ولي معلوم باشد قلباً راضيست عقد صحيح است.

مسأله 2598

اگر در عقد يك حرف غلط خوانده شود كه معني آن را عوض كند عقد باطل است.

مسأله 2599

كسي كه دستور زبان عربي را نمي داند، ولي اگر قرائتش صحيح باشد و معناي هر كلمه از عقد را جداگانه بداند و قصد انشاء بنمايد و از هر لفظي معناي آن را قصد نمايد مي تواند عقد را بخواند.

مسأله 2600

اگر زني را براي مردي بدون اجازه آنان عقد كنند و بعداً زن و مرد بگويند به آن عقد راضي هستيم و آن را اجازه نمايند عقد صحيح است.

مسأله 2601

اگر زن و مرد، يا يكي از آن دو را به ازدواج و خواندن عقد مجبور نمايند و بعد از خواندن عقد راضي شوند و بگويند به آن عقد راضي هستيم و آن را اجازه نمايند عقد صحيح است و همچنين است اگر عقد ازدواج را به وكالت اجباري از طرف آنان خوانده باشند. ولي احتياط مستحب آن است كه صيغه را دو باره بخوانند.

مسأله 2602

پدر و جد پدري مي توانند براي فرزند نابالغ يا ديوانه خود كه به حال ديوانگي بالغ شده است ازدواج كنند و بنا بر احتياط واجب بايد ازدواج به مصلحت نابالغ يا ديوانه باشد و در اين جهت عقد دائم و غير دائم تفاوت ندارد و بعد از آنكه آن طفل بالغ شد يا ديوانه عاقل گرديد، اگر ازدواجي كه براي او كرده اند با رعايت مصلحت او بوده نمي تواند آن را به هم بزند و اگر به ضرر او و با توجه ولي به ضرر بوده مي تواند آن را به هم بزند و اگر در نظر ولي نه مصلحت داشته و نه مفسده بنا بر احتياط واجب دو باره عقد را بخوانند.

مسأله 2603

دختري كه به حد بلوغ رسيده و رشيده است، يعني مصلحت خود را به خوبي تشخيص مي دهد، اگر بخواهد شوهر كند - عقد دائم يا موقت، چنانچه با كره باشد، بنا بر احتياط بايد از پدر يا جد پدري خود اجازه بگيرد.

ولي اقوي اينست كه اين اجازه شرط صحت عقد نيست و اگر بدون اذن و اجازه هم انجام شود عقد صحيح است گرچه اگر خلاف دستور پدر عمل كند و موجب آزار پدر شود كار حرامي كرده و اگر به عقوق و جدايي از پدر و مادر بينجامد حرام بزرگي مي باشد و همچنين حرام است اگر به واسطه آداب و فرهنگ جامعه و يا هر جهت ديگر عقد بدون اجازه پدر موجب توهين شخص و يا مذهب شود و از همين باب است سفارش اينكه در عقد موقت مراقبت شود كه بكارت از بين نرود به طوري كه در روايت وارد شده است

ليكن به هر حال عقد صحيح مي باشد و اگر مراعات كردند كه موجب عار و عيب يا طرد و عقوق پدر و مادر نشود حرام هم نمي باشد و اما اجازه مادر و برادر به هيچ وجه لازم نيست.

مسأله 2604

اگر پدر و جد پدري غائب باشند، به طوري كه نشود از آنان اذن گرفت و دختر هم احتياج به شوهر كردن داشته باشد لازم نيست از پدر و جد پدري اجازه بگيرند و همچنين اگر دختري كه رشد جسمي و فكري دارد بخواهد با پسري كه شرعا و عرفا كفو او مي باشد ازدواج كند و پدر و جد پدري مانع مي شوند و سخت گيري مي كنند، در اين صورت نيز اجازه آنان لازم نيست، بلي اگر پدر يا جد پدري نيز مورد ديگري را كه شرعا و عرفا كفو او مي باشد پيشنهاد مي كنند در اين صورت احوط تحصيل اجازه پدر يا جد است و نيز اگر دختر باكره نباشد در صورتي كه بكارتش به واسطه شوهر كردن از بين رفته باشد، اجاه پدر و جد لازم نيست، ولي اگر به واسطه پرش يا نحو آن از بين رفته اجازه پدر و جد لازم است بلكه اگر به واسطه زنا هم از بين رفته احوط تحصيل اجازه آنان است؛ ولي همانطور كه در بالا گفته شد اقوي اينست كه اين اجازه شرط صحت عقد نمي باشد.

مسأله 2605

اگر پدر، يا جد پدري براي پسر نابالغ خود زن بگيرد، در صورتي كه مصلحت پسر رعايت شده باشد ازدواج صحيح است و پسر بايد بعد از بالغ شدن اگر زن تمكين داشته باشد خرج او را بدهد.

مسأله 2606

اگر پدر يا جد پدري براي پسر نابالغ خود، زن بگيرد، چنانچه پسر در موقع عقد مالي داشته، مديون مهر زن است و اگر در موقع عقد مالي نداشته پدر يا جد او بايد مهر زن را بدهند، مگر اينكه پدر يا جد مهر را به ذمه بچه بگذارند و از خود نفي ضمانت كنند و زن نيز با توجه به مال نداشتن بچه قبول نمايد كه در اين صورت بنا بر اقوي مهر به عهده خود بچه است و البته اينها همه در صورتيست كه اين ازدواج به مصلحت طفل باشد.

مسأله 2607

در عقد دائم، ركن عقد مرد و زن مي باشند و اگر نامي از مهر نبرند، عقد صحيح است ولي پس از نزديكي، شوهر مهرالمثل را به زن بدهكار مي شود.

مسأله 2608

مهر حد معيني ندارد، بلكه هر چيز حلالي را كه ارزش داشته باشد، كم باشد يا زياد، عين باشد يا منفعت، مي شود آن را مهر قرار داد. مثلاً جايز است ياد دادن يك سوره قرآن را مهر قرار دهند و از پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نقل شده:

بهترين زنان امت من زني است كه از همه زيباتر و در عين حال كم مهرتر باشد ظاهراً منظور اينست كه در عين زيباترين بودن كمترين مهر را بگيرد.

مسأله 2609

بهتر است كه مهر زنان مؤمن، مطابق مهر السنه باشد، يعني مهري كه پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم براي هر يك از زنان و دختران خود از جمله حضرت زهرا سلام الله عليها قرار داد و آن پانصد درهم نقره سكه دار است كه وزن هر درهم 6 / 12 نخود مي باشد و جمعا 5 / 262 مثقال صيرفي معمولي نقره سكه دار مي شود.

عيبهايي كه به واسطه آنها مي شود عقد را به هم زد

مسأله 2610

اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكي از اين هفت عيب را دارد مي تواند عقد را به هم بزند:

اول:

ديوانگي كه از قبل عقد بوده است.

دوم:

مرض خوره.

سوم:

مرض برص و پيسي.

چهارم:

كوري.

پنجم:

شل بودن به طوري كه معلوم باشد.

ششم:

آنكه افضا شده، يعني راه بول و حيض او يكي شده باشد، ولي اگر راه حيض و غائط او يكي شده باشد به هم زدن عقد اشكال دارد و بايد احتياط شود.

هفتم:

آنكه گوشت، يا استخواني در فرج او باشد كه مانع نزديكي شود.

مسأله 2611

اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او ديوانه است، يا بعد از عقد ديوانه شود، يا بفهمد آلت مردي ندارد، يا عنين است و به طور كلي نمي تواند وطي و نزديكي نمايد، يا بيضه هاي او را كشيده اند، مي تواند عقد را به هم بزند. البته در عنين پس از مراجعه به حاكم شرع يك سال به او مهلت مي دهند پس اگر در اين مدت هيچ نتوانست با زني نزديكي نمايد، زن حق فسخ دارد.

مسأله 2612

اگر مرد يا زن، به واسطه يكي از عيبهايي كه در دو مسأله پيش گفته شد عقد را به هم بزنند، نياز به طلاق نبوده بدون طلاق از هم جدا مي شوند.

مسأله 2613

اگر به واسطه آنكه مرد عنين است و نمي تواند وطي و نزديكي كند، زن عقد را به هم بزند، شوهر بايد نصف مهر را بدهد، ولي اگر به واسطه يكي از عيب هاي ديگري كه گفته شد مرد، يا زن عقد را به هم بزند، چنانچه مرد با زن نزديكي نكرده باشد، چيزي بر او نيست و اگر نزديكي كرده، بايد تمام مهر را بدهد.

عده اي از زنها كه ازدواج با آنان حرام است

مسأله 2614

ازدواج با زنهايي كه با انسان محرم هستند حرام است، مثل مادر، جده، دختر، نوه، خواهر، دختر برادر، دختر خواهر، عمه، خاله، عروس، يعني زن پسر، زن پدر، مادر زن و همچنين دختر زن پس از نزديكي با مادرش.

مسأله 2615

اگر كسي زني را براي خود عقد نمايد، اگر چه با او نزديكي نكند، مادر و مادر مادر آن زن و مادر پدر او هر چه بالا روند به آن مرد محرم مي شوند.

مسأله 2616

اگر زني را عقد كند و با او نزديكي نمايد، دختر و نوه دختري و پسري آن زن هر چه پايين روند، چه در وقت عقد باشند يا بعداً به دنيا بيايند، به آن مرد حرام مي شوند.

مسأله 2617

اگر با زني كه براي خود عقد كرده نزديكي هم نكرده باشد، تا وقتي كه آن زن در عقد اوست بنا بر احتياط واجب نمي تواند با دختر او ازدواج كند.

مسأله 2618

عمه و خاله پدر و عمه و خاله پدر پدر و عمه و خاله مادر و عمه و خاله مادر مادر هر چه بالا روند به انسان محرمند.

مسأله 2619

پدر و جد شوهر، هر چه بالا روند و پسر و نوه پسري و دختري او هر چه پايين آيند، چه در موقع عقد باشند، يا بعداً به دنيا بيايند به زن او محرم هستند.

مسأله 2620

اگر زني را براي خود عقد كند، دائمه باشد، يا متعه تا وقتي كه آن زن در عقد اوست نمي تواند با خواهر آن زن ازدواج نمايد.

مسأله 2621

اگر زن خود را به ترتيبي كه در كتاب طلاق گفته مي شود طلاق رجعي دهد، در بين عده نمي تواند خواهر او را عقد نمايد، بلكه در عده عقد موقت نيز بنا بر احتياط واجب همينطور است ولي در عده طلاق بائن كه بعداً بيان مي شود اشكال ندارد گرچه احتياط مستحب آن است كه در عده بائن نيز از ازدواج با خواهر او خود داري نمايد.

مسأله 2622

انسان نمي تواند بدون اجازه زن خود با خواهر زاده و برادر زاده او ازدواج كند و اگر بدون اجازه زنش آنان را عقد نمايد و بعداً زن بگويد به آن عقد راضي هستم احوط وجوبي تجديد عقد است.

مسأله 2623

اگر زن بفهمد شوهرش برادر زاده يا خواهرزاده او را عقد كرده و حرفي نزند و از حرف نزدنش معلوم باشد كه باطناً راضي بوده كفايت نمي كند و احتياط واجب آن است كه شوهرش از برادرزاده يا خواهر زاده او به طلاق جدا شود، مگر آنكه صريحا اذن دهد و عقد را دو باره بخوانند.

مسأله 2624

اگر انسان پيش از آنكه با دختر خاله خود ازدواج كند با مادر او زنا كند، ديگر نمي تواند با آن دختر ازدواج نمايد و همچنين است بنا بر احتياط واجب دختر عمه، اگر شخص با عمه خود زنا كند.

مسأله 2625

اگر با دختر عمه يا دختر خاله خود ازدواج نمايد و پيش از آنكه با آنان نزديكي كند با مادرشان زنا نمايد احتياط واجب آن است كه از آنان به طلاق جدا شود.

مسأله 2626

اگر با زني غير از عمه و خاله خود زنا كند، احتياط واجب آن است كه با دختر و مادر او ازدواج نكند، ولي اگر زني را عقد نمايد و با او نزديكي كند بعد با مادر يا دختر او زنا كند، آن زن بر او حرام نمي شود و اگر پيش از آنكه با او نزديكي كند با مادر يا دختر او زنا نمايد، احتياط واجب آن است كه به طلاق از آن زن جدا شود و ديگر هم او را نگيرد.

مسأله 2627

زن مسلمان نمي تواند به عقد كافر درآيد، مرد مسلمان هم نمي تواند با زنهاي كافره غير اهل كتاب ازدواج كند و همچنين است بنا بر احتياط واجب ازدواج دائم با زنهاي اهل كتاب، ولي ازدواج موقت با زنهاي اهل كتاب مانند يهود و نصاري مانعي ندارد. ازدواج با فرقه هاي اسلامي محكوم به كفر مثل خوارج و ناصبي ها نيز همانند كفار جائز نيست حتي به طور موقت - بنا بر احتياط واجب.

مسأله 2628

اگر با زني كه شوهر دارد يا در عده طلاق رجعيست زنا كند آن زن بر او حرام ابدي مي شود و اگر با زني كه در عده متعه، يا طلاق بائن، يا عده وفات است زنا كند، بعداً مي تواند او را عقد نمايد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند و معناي طلاق رجعي و طلاق بائن و عده متعه و عده وفات در احكام طلاق گفته خواهد شد.

مسأله 2629

اگر با زن بي شوهري كه در عده نيست زنا كند، بعداً مي تواند آن زن را براي خود عقد نمايد، ولي احتياط واجب آن است كه صبر كند تا آن زن حيض ببيند بعد او را عقد نمايد و همچنين است اگر ديگري بخواهد آن زن را عقد كند.

مسأله 2630

اگر زني را كه در عده ديگري ست براي خود عقد كند، چنانچه مرد و زن، يا يكي از آنان بدانند كه عده زن تمام نشده و بدانند عقد كردن زن در عده حرام است آن زن بر او حرام ابدي مي شود. اگر چه مرد بعد از عقد با آن زن نزديكي نكرده باشد.

مسأله 2631

اگر زني را كه در عده است براي خود عقد كند در صورتي كه مرد با او نزديكي كند در هر صورت آن زن بر او حرام ابدي مي شود، چه عالم باشند و چه جاهل.

مسأله 2632

اگر انسان بداند زني شوهر دارد و با او ازدواج كند بايد از او جدا شود و بعداً هم نمي تواند او را براي خود عقد كند و همچنين است اگر نداند كه زن شوهر دارد ولي بعد از ازدواج، با او نزديكي كرده باشد.

مسأله 2633

زن شوهردار اگر زنا بدهد بر مرد زنا كار حرام مي شود ولي بر شوهر خود حرام نمي شود و چنانچه توبه نكند و بر عمل خود باقي باشد، بهتر است كه شوهر، او را طلاق دهد ولي بايد مهرش را بدهد، اگر نزديكي كرده همه آن را و اگر نزديكي نكرده، نصف آن را و اگر علاوه بر ثبوت زنا دادن به اين عنوان و عمل مشهور هم شود (كه اين كار عادتش شود ) بنا بر احتياط واجب شوهرش او را طلاق دهد ولي مهرش را بدهد.

مسأله 2634

زني را كه طلاق داده اند و زني كه متعه بوده و شوهرش مدت او را بخشيده يا مدتش تمام شده، چنانچه بعد از مدتي شوهر كند و بعد شك كند كه موقع عقد شوهر دوم عده شوهر اول تمام شده بوده يا نه اگر يقين ندارد كه در حال عقد غافل بوده است به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 2635

مادر و همينطور مادر مادر و خواهر و دختر و نوه پسري كه لواط داده بر لواط كننده حرام است اگر چه لواط كننده بنا بر احتياط واجب و لواط دهنده بالغ نباشند، ولي اگر يقين به دخول نداشته باشد، بر او حرام نمي شوند هر چند گمان هم داشته باشد.

مسأله 2636

اگر با مادر يا خواهر كسي ازدواج نمايد و نزديكي كند و بعد با آن كس لواط كند، آنان بر او حرام نمي شوند، ولي اگر پس از عقد و پيش از نزديكي، با آن كس لواط كند احوط اينست كه از زن خود به طلاق جدا شود، چنانچه اگر زن خود را طلاق دهد احوط ترك ازدواج جديد است با او.

مسأله 2637

اگر كسي در حال احرام كه يكي از كارهاي حج است، با زني ازدواج نمايد عقد او باطل است و چنانچه مي دانسته كه زن گرفتن در حال احرام بر او حرام است، ديگر نمي تواند با آن زن ازدواج كند.

مسأله 2638

اگر زني كه در حال احرام است با مردي كه در حال احرام نيست ازدواج كند عقد او باطل است و اگر زن مي دانسته كه ازدواج كردن در حال احرام حرام است، احتياط واجب آن است كه بعداً با آن مرد ازدواج نكند.

مسأله 2639

اگر مرد طواف نساء را كه يكي از كارهاي حج است به جا نياورد، زنش و همينطور زنهاي ديگر كه به جهت احرام بر او حرام شده بودند حلال نمي شوند و نيز اگر زن طواف نساء نكند شوهرش - و همينطور هيچ مردي - بر او حلال نمي شود، ولي اگر بعداً طواف نساء را انجام دهند به يكديگر حلال مي شوند.

مسأله 2640

در ازدواج با دختر، نزديكي و دخول به دختر پيش از تمام شدن نه سال حرام است بلكه پس از نه سال هم اگر آمادگي جسماني نباشد و موجب آزار او بشود اشكال دارد و اگر كسي دختر نابالغي را براي خود عقد كند و پيش از آنكه نه سال دختر تمام شود، با او نزديكي و دخول كند بنا بر احتياط مستحب ديگر نبايد با او نزديكي كند گرچه زوجيت بين آنها از بين نمي رود و اگر او را افضا يعني راه حيض و بول يا حيض و غائط او را يكي كرده علاوه بر مهر ديه افضا را نيز بدهد و نفقه او را هم تا آن زن زنده است بدهد هر چند او را طلاق بدهد و حتي اگر آن زن با ديگري ازدواج كند ليكن اقوي اينست كه زوجيت به هم نمي خورد و نزديكي هم حرام نيست ولي اگر طلاق داد ديه افضاء را كه به اندازه ديه قتل مي باشد بايد بدهد علاوه بر مهر و نفقه او هم در صورتي واجب است كه او را طلاق ندهد يا پس از طلاق ازدواج با مرد ديگري نكند.

مسأله 2641

زني را كه سه مرتبه طلاق داده اند بر شوهرش حرام مي شود، ولي اگر با شرائطي كه در كتاب طلاق گفته مي شود با مرد ديگري ازدواج كند، شوهر اول مي تواند پس از طلاق شوهر دوم دو باره او را براي خود عقد نمايد.

تلقيح

مسأله 2642

وارد نمودن مني مرد را در رحم زوجه خودش با وسايلي مانند سرنگ و يا هر وسيله ديگر، اشكال ندارد، لكن بايد از مقدمات حرام احتراز نمايند.

مسأله 2643

اگر مني مرد را در رحم زنش وارد نمودند چه به وجه حلال يا حرام و از آن بچه توليد شد، اشكالي نيست كه بچه مال مرد و زن است و همه احكام فرزند را دارد، هم محرم است و هم ارث مي برد.

مسأله 2644

جايز نيست داخل نمودن مني اجنبي را در رحم زن اجنبيه، چه با اجازه زن باشد يا بي اجازه و چه شوهر داشته باشد يا نداشته باشد و چه با اجازه شوهر باشد يا نباشد.

مسأله 2645

اگر مني مردي را داخل رحم زن اجنبيه نمودند و معلوم شد بچه از آن مني است، پس اگر اين عمل به طور شبهه بوده، مثل آنكه مرد گمان مي كرد زن خودش مي باشد و زن نيز گمان مي كرد مني شوهر خودش مي باشد و بعد از عمل معلوم شد از شوهر نيست، اشكالي نيست كه بچه شرعا از مرد صاحب مني و از زن است و تمام احكام فرزندي را دارد، ولكن اگر از روي علم و عمد باشد گرچه اين عمل حرام است ليكن نسبت حاصل مي شود و آن مرد صاحب نطفه و زن پدر و مادر بچه حساب مي شوند و بنا بر اين اگر اين بچه دختر باشد، پدر نمي تواند با او ازدواج كند و اگر پسر باشد نمي تواند مادرش را بگيرد و دختر نمي تواند به محارمش شوهر كند و پسر هم نمي تواند با محارمش ازدواج كند ارث هم از يكديگر مي برند ليكن در جميع مسائل از جمله ارث احتياط خوب بلكه شايسته است كه اين احتياط ترك نشود اينها همه در صورتيست كه نطفه مرد را در رحم زن قرار دهند ولي اگر نطفه مرد و زن را آميخته و براي رشد در رحم زن ديگري قرار دهند بچه فرزند آن مرد و زن خواهد بود ليكن به زن صاحب رحم نيز محرم مي باشد.

احكام عقد دائم

مسأله 2646

زني كه عقد دائمي شده نبايد بدون اجازه شوهر از خانه بيرون رود، يا شغلي در خارج خانه براي خود بگيرد و بايد خود را براي هر گونه التذاذات زناشويي آماده نمايد و بدون عذر شرعي از نزديكي كردن او جلوگيري نكند و اگر در اينها از

شوهر اطاعت كند، مخارج او از غذا و لباس و منزل او و غيره بر شوهر، واجب است و اگر تهيه نكند چه توانايي داشته باشد، يا نداشته باشد مديون زن مي باشد.

مسأله 2647

اگر زن در كارهايي كه در مسأله پيش گفته شد اطاعت شوهر را نكند گناهكار است و حق نفقه از غذا و لباس و منزل و همخوابي ندارد، ولي مهر او از بين نمي رود.

مسأله 2648

مرد حق ندارد زن خود را به خدمت خانه مجبور كند و اگر او را مجبور نمود زن حق قانوني دارد كه حق الزحمه خود را بگيرد.

مسأله 2649

مخارج سفر غير ضروري و غير متعارف زن اگر بيشتر از مخارج وطن باشد با شوهر نيست، ولي اگر شوهر مايل باشد كه زن را سفر ببرد بايد خرج سفر او را بدهد، چنانكه اگر براي معالجه نياز به سفر پيدا كرد بايد شوهر مخارج سفر او را بدهد.

مسأله 2650

زني كه از شوهر اطاعت مي كند اگر مطالبه خرجي كند و شوهر ندهد مي تواند در هر روز به اندازه خرجي آن روز بدون اجازه از مال او بردارد، ولي احوط اينست كه از حاكم شرع اجازه بگيرد و اگر دسترسي به مجتهد جامع الشرائط نداشت از برخي مؤمنين عادل اجازه بگيرد و اگر ممكن نيست از مال شوهر بردارد مي تواند براي معاش خود كار كند و در آن هنگام اطاعت شوهر بر او واجب نيست.

مسأله 2651

بنا بر احتياط مستحب مرد بايد در هر چهار شب يك شب نزد زن دائمي خود بماند مگر اينكه او گذشت كند، ولي اگر بيش از يك زن دائم دارد و يك شب نزديكي از آنان ماند واجب است نزد ديگري هم يك شب بماند ولي نزديكي كردن لازم نيست.

مسأله 2652

شوهر نمي تواند بيش از چهار ماه نزديكي با عيال دائمي خود را ترك كند، هر چند ثبوت اين حكم در غير زن جوان محل اشكال است ولي در حد امكان احتياط نمايد.

مسأله 2653

اگر موقع خواندن عقد دائمي براي دادن مهر مدتي معين نكرده باشند، زن مي تواند پيش از گرفتن مهر از نزديكي كردن شوهر جلوگيري كند، چه شوهر توانايي دادن مهر را داشته باشد چه نداشته باشد، ولي اگر پيش از گرفتن مهر به نزديكي راضي شود و شوهر با او نزديكي كند ديگر نمي تواند بدون عذر شرعي از نزديكي شوهر جلوگيري نمايد و اگر اصلاً مهر معين نكرده باشند چنانكه پيش از اين هم گفته شد عقد صحيح است و مرد پس از نزديكي بايد مهرالمثل بدهد ولي در متعه (عقد موقت) اگر تعيين مهر نكنند بنا بر احتياط واجب عقد باطل است.

احكام عقد موقت (متعه)

مسأله 2654

متعه كردن زن اگر چه براي لذت بردن هم نباشد صحيح است، ولي بايد حقيقتاً قصد ازدواج موقت را داشته باشند و به همين قصد عقد را جاري كنند.

مسأله 2655

در متعه بايد مدت و مقدار مهر معين شود. پس اگر هر يك از اينها ذكر نشود يا مجمل باشد و مشخص نگردد، متعه باطل است.

مسأله 2656

بنا بر احتياط واجب شوهر بيش از چهار ماه نبايد نزديكي با متعه خود را ترك كند هر چند ثبوت اين حكم در غير زن جوان محل اشكال است ولي در حد امكان احتياط نمايد.

مسأله 2657

زني كه متعه مي شود اگر در عقد شرط كند كه شوهر با او نزديكي نكند، عقد و شرط او صحيح است و شوهر فقط مي تواند لذتهاي ديگر از او ببرد، ولي اگر بعداً به نزديكي راضي شود، شوهر مي تواند با او نزديكي نمايد.

مسأله 2658

زني كه متعه شده اگر چه آبستن شود حق خرجي ندارد مگر اينكه در ضمن عقد شرط شده باشد.

مسأله 2659

زني كه متعه شده حق همخوابي (يك شب از چهار شب) ندارد و از شوهر ارث نمي برد و شوهر هم از او ارث نمي برد، مگر در صورتي كه ارث بردن را در ضمن عقد شرط كرده باشند.

مسأله 2660

زني كه متعه شده اگر نداند كه حق خرجي و همخوابي ندارد عقد او صحيح است و براي آنكه نمي دانسته، حقي به شوهر پيدا نمي كند.

مسأله 2661

بيرون رفتن زني كه متعه شده، از خانه و گرفتن كار در بيرون خانه بدون اجازه شوهر محل اشكال است و اگر به واسطه بيرون رفتن، حق شوهر از بين مي رود بيرون رفتن او حرام است.

مسأله 2662

اگر زني مردي را وكيل كند كه به مدت و مبلغ معين او را براي خود متعه نمايد، چنانچه مرد او را به عقد دائم خود در آورد يا به غير از مدت يا مبلغي كه معين شده او را متعه كند، وقتي آن زن فهميد اگر بگويد راضي هستم عقد صحيح وگرنه باطل است.

مسأله 2663

پدر و جد پدري مي توانند براي محرم شدن، دختر نابالغ را به عقد موقت كسي در آورند و يا زني را براي پسر نابالغ عقد موقت كنند، ولي بنا بر احتياط واجب بايد اين عقد به مصلحت صغير باشد و لازم نيست كه پسر يا دختر به حد درك لذتهاي زناشويي و استمتاع رسيده باشند ولي بهتر اينست كه مدت عقد موقت به اندازه أي باشد كه دو طرف به حد بهره گيري و التذاذ جنس برسند.

مسأله 2664

اگر پدر يا جد پدري، طفل خود را كه در محل ديگري ست و نمي داند زنده است يا مرده، براي محرم شدن، به عقد موقت كسي در آورد، برحسب ظاهر محرم بودن حاصل مي شود و چنانچه بعداً معلوم شود كه در موقع عقد آن دختر زنده نبوده عقد باطل است و كساني كه به واسطه عقد ظاهرا محرم شده بودند نامحرمند.

مسأله 2665

اگر مرد، مدت متعه را ببخشد، چنانچه با او نزديكي كرده، بايد تمام چيزي را كه قرار گذاشته به او بدهد و اگر نزديكي نكرده بايد نصف آن را بدهد.

مسأله 2666

مرد مي تواند زني را كه متعه خود او بوده و مدتش تمام شده يا مرد بخشيده ولي هنوز عده اش تمام نشده به عقد دائم يا مجددا به عقد موقت خود درآورد.

مسأله 2667

ازدواج چه موقت و چه دائم مشروط به قصد عمل جنسي نمي باشد و اگر طرفين بدانند كه هدف از ازدواج صرف انس يا محرميت و ساير آثار آن مي باشد ازدواج صحيح است البته به شرط اينكه به طور جدي قصد ازدواج داشته باشد.

احكام نگاه كردن

مسأله 2668

نگاه كردن مرد به بدن زن نامحرم، چه با قصد لذت و چه بدون آن حرام است و نگاه كردن به صورت و دستها تا مچ دست نيز اگر به قصد لذت باشد يا بترسد كه به حرام بيفتد حرام است، بلكه نگاه كردن بدون قصد لذت و ترس مزبور نيز خالي از اشكال نيست و لازم است تا ضرورتي نباشد احتياط شود و نيز نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم حرام مي باشد و به صورت و سر و گردن و دستها تا حدود مچ و پا تا ساق اشكال ندارد و نگاه كردن به صورت و بدن و موي دختر نابالغ اگر به قصد لذت نباشد و به واسطه نگاه كردن هم انسان نترسد كه به حرام بيفتد اشكال ندارد، ولي بنا بر احتياط بايد جاهايي را كه مثل ران و شكم و پستان معمولا مي پوشانند نگاه نكند.

مسأله 2669

اگر انسان بدون قصد لذت به صورت و دستها و موها و جاهايي را كه معمولا نمي پوشانند از زنهاي كفار و اهل كتاب مثل زنهاي يهود و نصاري نگاه كند، در صورتي كه نترسد كه به حرام بيفتد اشكال ندارد.

مسأله 2670

زن بايد بدن و موي خود را از مرد نامحرم بپوشاند، بلكه احتياط آن است كه بدن و موي خود را از پسري هم كه بالغ نشده ولي خوب و بد را مي فهمد و به حدي رسيده كه ممكن است به قصد لذت نگاه كند بپوشاند.

مسأله 2671

اگر مردها سينه هاي خود را براي سينه زدن برهنه كنند حرام نيست، ولي بر زنها حرام است به بدن آنان نگاه كنند و اگر مردها مي دانند كه زنها عمداً به بدنشان نگاه مي كنند احوط اينست كه برهنه نشوند.

مسأله 2672

نگاه كردن به عورت ديگري حرام است، اگر چه از پشت شيشه يا در آيينه يا آب صاف و مانند اينها باشد و احتياط واجب آن است كه به عورت بچه مميز هم نگاه نكنند، ولي زن و شوهر مي توانند به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

مسأله 2673

مرد و زني كه با يكديگر محرمند، اگر قصد لذت شهواني نداشته باشند مي توانند غير از عورت به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

مسأله 2674

مرد نبايد با قصد لذت شهواني به بدن مرد ديگر نگاه كند و نگاه كردن زن هم به بدن زن ديگر با قصد لذت شهواني حرام است.

مسأله 2675

عكس و فيلم برداشتن مرد از زن نامحرم اگر همراه با نگاه كردن به جاهايي كه نگاه كردن حرام است نباشد حرام نيست. ولي اگر براي عكس برداشتن مجبور شود كه حرام ديگري انجام دهد، مثلاً دست به بدن او بزند يا به بدن او نگاه كند، نبايد عكس او را بردارد و اگر زن نامحرمي را بشناسد در صورتي كه آن زن مقيد به رعايت حجاب شرعي بوده متهتك نباشد بنا بر احتياط واجب نبايد به عكس و فيلم او نگاه كند

مسأله 2676

اگر در حال ناچاري و اضطرار زن بخواهد زن ديگر، يا مردي غير از شوهر خود را تنقيه كند، يا عورت او را آب بكشد، بايد چيزي در دست كند كه دست او به عورت آن شخص نرسد و همچنين است اگر مرد ناچار باشد مرد ديگر، يا زني غير زن خود را تنقيه كند، يا عورت او را آب بكشد.

مسأله 2677

اگر مرد ناچار باشد به معالجه زن نامحرم و براي معالجه او ناچار باشد كه او را نگاه كند و دست به بدن او بزند اشكال ندارد، ولي اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند نبايد دست به بدن او بزند و اگر با دست زدن بتواند معالجه كند، نبايد او را نگاه كند.

مسأله 2678

اگر دكتر يا پرستار براي معالجه ناچار باشد كه به عورت بيمار نگاه كند يا دست بزند و حتي از طريق نگاه در آيينه هم به آساني ممكن نباشد، اشكال ندارد ليكن حتي المقدور بايد دستكش و مانند آن در دست نمايد.

مسائل متفرقه زناشوئي

مسأله 2679

كسي كه به واسطه نداشتن همسر به حرام مي افتد، واجب است ازدواج كند و همينطور اگر ضرر مهمي براي جسم او داشته باشد.

مسأله 2680

اگر شوهر در عقد شرط كند كه زن باكره باشد و بعد از عقد معلوم شود كه باكره نبوده، نمي تواند عقد را فسخ كرده به هم بزند، ولي اگر به اقرار زن يا به راهي ديگر ثابت شود كه پيش از عقد بكارت او زائل شده، شوهر مي تواند تفاوت بين باكره و غير باكره را از مهر او كم كند و اگر شرط باكره بودن نشود و عقد هم با قرائني مبتني بر شرط بكارت نباشد نمي تواند تفاوت را كم كند.

مسأله 2681

اگر مرد و زن نامحرم در محل خلوتي باشند كه كسي در آنجا نباشد و ديگري هم نمي تواند وارد شود، چنانچه بترسند كه به حرام بيفتند بايد از آنجا بيرون بروند، بلكه احوط ترك خلوت است مطلقا و نمازشان نيز در حال خلوت خلاف احتياط است.

ليكن اقوي صحت نماز است و خود خلوت هم حرام نيست مگر اينكه كار حرامي انجام شود يا خوف ابتلاء به حرام باشد.

مسأله 2682

اگر مرد مهر زن را در عقد معين كند و قصدش اين باشد كه آن را ندهد، عقد صحيح است ولي مهر را بايد بدهد.

مسأله 2683

مسلماني كه منكر خدا يا پيغمبر شود، يا حكم ضروري دين، يعني حكمي را كه همگان آن را جزء دين اسلام مي دانند، مثل واجب بودن نماز و روزه يا وجوب حج و حجاب و … انكار كند، در صورتي كه منكر شدن آن حكم، به انكار خدا يا پيغمبر برگردد مرتد است و همچنين است اگر از خوارج و نواصب و غلات گردد و حكم ازدواج مرتد را بعداً ذكر مي كنيم.

مسأله 2684

اگر مردي پيش از آنكه با همسرش نزديكي كند به طوري كه در مسأله پيش گفته شد مرتد شود، عقد او باطل مي گردد و همچنين است اگر بعد از نزديكي مرتد شود ولي يائسه باشد، يعني اگر قرشيه است شصت سال و اگر قرشيه نيست پنجاه سال او تمام شده باشد، اما اگر يائسه نباشد، بايد به دستوري كه در احكام طلاق گفته خواهد شد عده نگهدارد، پس اگر در بين عده مجددا مسلمان شود بنا به مشهور علماء عقد باقيست ليكن احتياط ترك نشود و اگر تا آخر عده مرتد بماند عقد باطل است.

مسأله 2685

كسي كه مسلمان زاده است چنانچه بعد از بالغ شدن اظهار اسلام كند، ولي بعد مرتد شود زنش بر او حرام مي شود و بايد زنش به مقداري كه در احكام طلاق گفته مي شود عده وفات نگهدارد.

مسأله 2686

مردي كه از پدر و مادر غير مسلمان به دنيا آمده و مسلمان شده اگر پيش از نزديكي با عيالش مرتد شود، عقد او باطل مي گردد و اگر بعد از نزديكي مرتد شود، چنانچه زن او در سن زنهايي باشد كه حيض مي بينند بايد آن زن به مقدار يكه در احكام طلاق گفته مي شود عده نگهدارد، پس اگر پيش از تمام شدن عده، شوهر او مسلمان شود بنا به مشهور ميان علماء عقد باقيست ليكن احتياط ترك نشود وگرنه باطل است، ولي در صورت اول نيز بهتر است عقد او تجديد شود.

مسأله 2687

اگر زن در عقد با مرد شرط كند كه او را از شهري بيرون نبرد و مرد هم قبول كند، نبايد زن را از آن شهر بيرون ببرد مگر با رضايت او.

مسأله 2688

اگر زن انسان از شوهر ديگرش دختري داشته باشد، انسان مي تواند آن دختر را براي پسر خود كه از آن زن نيست عقد كند و نيز اگر دختري را براي پسر خود عقد كند مي تواند با مادر آن دختر ازدواج نمايد.

مسأله 2689

اگر زني از زنا آبستن شود، جايز نيست بچه اش را سقط كند.

مسأله 2690

اگر كسي با زني كه شوهر ندارد و در عده كسي هم نيست زنا كند، چنانچه بعد از استبراء به يك مرتبه حيض شدن او را عقد كند و بچه اي از آنان پيدا شود، در صورتي كه ندانند از نطفه حلال است يا حرام، آن بچه حلال زاده است.

مسأله 2691

اگر مرد نداند كه زن در عدّه است، يا نداند كه عقد در عدّه حرام است و با او ازدواج كند، چنانچه زن هم نداند و بچّه اي از آنان به دنيا آيد، حلالزاده است و شرعاً فرزند هر دو مي باشد، ولي اگر زن مي دانسته كه در عدّه است و نيز مي دانسته كه عقد در عدّه حرام است شرعاً بچه فرزند پدر است و بين او و مادر ارث نيست و در هر دو صورت عقد آنان باطل است و به يكديگر حرام ابدي مي باشند.

مسأله 2692

اگر زن بگويد يائسه ام حرف او قبول نيست، مگر اينكه از حرف او وثوق پيدا شود، ولي اگر بگويد شوهر ندارم يا بگويد در عدّه نيستم، حرف او قبول مي شود.

مسأله 2693

اگر بعد از آنكه انسان با زني ازدواج كرد، كسي بگويد آن زن شوهر داشته و زن بگويد نداشتم، چنانچه شرعاً ثابت نشود كه زن شوهر داشته، بايد حرف زن را قبول كرد، ولي اگر آن كس مورد وثوق باشد، بنا بر احتياط واجب مرد با طلاق از آن زن جدا شود.

مسأله 2694

اگر زني كه آزاد و مسلمان و عاقل است دختري داشته باشد تا دو سال بلكه بنا بر احتياط واجب تا هفت سال دختر تمام نشده حق حضانت با مادر است و پدر نمي تواند او را از مادرش جدا كند مگر اينكه مادر شوهر كرده باشد و اگر پدر مرده است حق حضانت با مادر است و نوبت به جد و ديگران نمي رسد.

مسأله 2695

مستحب است در شوهر دادن دختري كه بالغه است، يعني مكلف شده، عجله كنند.

حضرت امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام فرمودند:

يكي از سعادتهاي مرد آن است كه دخترش در خانه ي او حيض نبيند.

مسأله 2696

اگر زن مهر خود را به شوهر صلح كند كه زن ديگر نگيرد و شوهر هم قبول نمايد، احتياط واجب آن است كه زن مهر را نگيرد و شوهر هم با زن ديگر ازدواج نكند و اگر ازدواج كرد ازدواجش صحيح است هر چند خلاف كرده است.

مسأله 2697

كسي كه از زنا به دنيا آمده، اگر زن بگيرد و بچّه اي پيدا كند آن بچّه حلالزاده است.

مسأله 2698

هر گاه مرد در روزه ي ماه رمضان، يا در حال حيض زن خود با او نزديكي كند معصيت كرده، ولي اگر بچّه اي از آن به دنيا آيد حلالزاده است و از آنان ارث مي برد.

مسأله 2699

اگر شوهر زن، در جبهه ي جنگ، يا در دريا، يا به جهت ديگري مفقودالاثر شد، مسأله سه صورت دارد:

اول:

اينكه زن يقين كند شوهر او مرده است.

در اين صورت بايد عدّه ي وفات نگه دارد و بعد از عدّه مي تواند شوهر كند.

دوّم:

اينكه يقين كند شوهرش زنده است.

در اين صورت به هر نحو شده بايد صبر كند و مخارج او از مال شوهر يا از صدقات و بيت المال در صورت نياز بايد تأمين شود.

سوّم:

اينكه نداند شوهرش زنده است يا مرده، پس اگر پدر، يا جد، يا وكيل شوهر از مال شوهر يا مال خودشان، به اختيار خود يا به اجبار حاكم شرع مخارج زن را مطابق شأن او تأمين مي كنند زن بايد صبر كند و حق شوهر كردن ندارد و اگر به هيچ نحو مخارج او را تأمين نمي كنند زن مي تواند به حاكم شرع رجوع كند و پس از مراجعه، حاكم شرع دستور مي دهد زن تا چهار سال صبر كند و در اين مدّت به وسيله ي نامه نوشتن به منطقه هايي كه احتمال مي دهند شوهر زن در آنجاها باشد، يا به وسايل ديگر تحقيق مي كنند، اگر زنده بودن او ثابت شد زن بايد صبر كند و اگر ثابت نشد حاكم شرع به پدر يا جد پدري مرد دستور مي دهد زن را طلاق دهد و اگر ممكن نشد خود حاكم شرع او را طلاق مي دهد و بنا بر احتياط واجب، زن بعد از طلاق به مقدار

عدّه ي وفات، يعني چهار ماه و ده روز، عدّه نگه مي دارد و بعد از عدّه، آزاد مي شود و مي تواند شوهر كند و اگر بعد از عدّه، شوهر اول پيدا شود حقّي بر زن ندارد و اگر در بين مدّت زمان عدّه طلاق پيدا شد حق دارد رجوع كند و اگر بعد از عدّه ي طلاق و قبل از انقضاي عدّه ي وفات پيدا شد احوط عدم رجوع است.

مسأله 2700

زني كه يقين دارد شوهرش در سفر مرده اگر بعد از عدّه ي وفات شوهر كند و شوهر اول از سفر برگردد بايد از شوهر دوّم جدا شود و به شوهر اوّل حلال است، ولي اگر شوهر دوّم با او نزديكي كرده باشد، زن بايد عدّه طلاق نگهدارد و شوهر دوّم بايد مهر او را مطابق زنهايي كه مثل او هستند بدهد و بنا بر احتياط در تفاوت بين مهرالمثل و مهري كه قرار داده اند مصالحه كنند، ولي زن خرج در عدّه را طلبكار نيست و به شوهر دوّم نيز حرام ابدي مي شود.

احكام شير دادن

مسأله 2701

اگر زني كودكي را با شرايطي كه در مسائل آينده خواهيم گفت شير دهد آن زن به حكم مادر او و مرد كه صاحب شير است به حكم پدر او و پدر آن مرد به حكم جد و مادر آن مرد به حكم جدّه و برادرش عمو و خواهرش عمّه و فرزندانش به حكم برادر و خواهر و پدر آن زن بحكم جد مادري و مادرش جدّة مادري و برادرانش دايي و خواهرانش خاله و بچّه به حكم دختر مرد بوده نمي تواند با او ازدواج كند به شرط اينكه مرد با آن زن نزديكي كرده باشد و همچنين مرد نمي تواند با مادر رضاعي زن خود ازدواج كند زيرا به حكم مادر زن اوست.

مسأله 2702

اگر زني بچّه اي را با شرايطي كه در مسائل آينده گفته خواهد شد، شير دهد، آن بچّه به اين عدّه محرم مي شود.

اوّل:

خود زن و او را مادر رضاعي مي گويند.

دوّم:

شوهر زن كه شير مال اوست و او را پدر رضاعي مي گويند.

سوّم:

پدر و مادر آن زن هر چه بالا روند، اگر چه پدر و مادر رضاعي او باشند.

چهارم:

بچّه هايي كه از آن زن به دنيا آمدهاند، يا به دنيا مي آيند.

پنجم:

بچّه هاي اولاد ان زن هر چه پايين روند، چه از اولاد او به دنيا آمده، يا اولاد او آن بچّه ها را شير داده باشند.

ششم:

خواهر و برادر آن زن اگر چه رضاعي باشند، يعني به واسطه ي شير خوردن، با آن زن خواهر و برادر شده باشند.

هفتم:

عمو و عمّه ي آن زن اگر چه رضاعي باشند.

هشتم:

دايي و خاله ي آن زن اگر چه رضاعي باشند.

نهم:

اولاد شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه پايين روند، اگر چه

اولاد رضاعي او باشند.

دهم:

پدر و مادر شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه بالا روند.

يازدهم:

خواهر و برادر شوهري كه شير مال اوست اگر چه خواهر و برادر رضاعي او باشند.

دوازدهم:

عمو و عمّه و دايي و خاله ي شوهري كه شير مال اوست هر چه بالا روند، اگر چه رضاعي باشند و نيز عدّه ديگري هم كه در مسايل بعد گفته مي شود، به واسطه ي شير دادن محرم مي شوند.

مسأله 2703

اگر زني بچّه اي را با شرايطي كه در مسائل آينده گفته مي شود شير دهد، پدر آن بچّه نمي تواند با دخترهايي كه از آن زن به دنيا آمده اند ازدواج كند و نيز نمي تواند دخترهاي شوهري را كه شير مال اوست براي خود عقد نمايد، بلكه احتياط واجب آن است كه دخترهاي رضاعي او را هم براي خود عقد ننمايند، ولي جايز است با دخترهايي رضاي آن زن ازدواج كند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با آنان هم ازدواج نكند و نگاه محرمانه، يعني نگاهي كه انسان مي تواند به محرمهاي خود كند، نيز به آنان ننمايند.

مسأله 2704

اگر زني بچّه اي را با شرايطي كه گفته مي شود شير دهد، شوهر آن زن كه صاحب شير است به خواهرهاي آن بچّه محرم نمي شود، ولي احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج ننمايند و نيز خويشان شوهر به خواهرو برادر آن بچّه محرم نمي شوند.

مسأله 2705

اگر زني بچّه اي را شير دهد، به برادرهاي آن بچّه محرم نمي شود و نيز خويشان آن زن به برادر و خواهر بچّه اي كه شير خورده محرم نمي شوند.

مسأله 2706

اگر انسان با زني كه دختري را با شرايط شير داده ازدواج كند و با آن زن نزديكي نمايد، ديگر نمي تواند آن دختر را براي خود عقد كند.

مسأله 2707

اگر انسان با دختري ازدواج كند، ديگر نمي تواند با زني كه آن دختر را شير كامل داده ازدواج نمايد.

مسأله 2708

انسان نمي تواند با دختري كه مادر، يا مادر بزرگ انسان او را شير با شرايط داده ازدواج كند و نيز اگر زن پدر انسان از شير پدر او دختري را شير داده باشد، انسان نمي تواند با آن دختر ازدواج نمايد و چنانچه دختر شيرخواري را براي خود عقد كند، بعد مادر يا مادر بزرگ يا زن پدر او از شير همان پدر آن دختر را شير دهد، عقد باطل مي شود.

مسأله 2709

با دختري كه خواهر، يا زن برادر انسان از شير برادرش او را شير كامل داده نمي شود ازدواج كرد و همچنين است اگر خواهر زاده يا برادر زاده، يا نوه ي خواهر، يا نوه ي برادر انسان آن دختر را شير داده باشد.

مسأله 2710

اگر زني بچّه ي دختر خود را شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود و همچنين است اگر بچّه اي را كه شوهر دخترش از زن ديگر دارد شير دهد، ولي اگر بچّه ي پسر خود را شير دهد، زن پسرش كه مادر آن طفل شيرخوار است بر شوهر خود حرام نمي شود.

مسأله 2711

اگر زن پدر دختري، بچّه ي شوهر آن دختر را از شير آن پدر شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود، چه بچّه از همان دختر يا از زن ديگر شوهر او باشد.

شرايط شير دادني كه علّت محرم شدن است

مسأله 2712

شير دادني كه علّت محرم شدن است نُه شرط دارد:

اول:

بچّه، شير زن زنده را بخورد. پس اگر از پستان زني كه مرده است شير بخورد فايده ندارد.

دوّم:

اينكه شير از زايمان باشد نه اينكه به واسطه مكيدن بچّه مثلاً شير در پستان زن (يا فرضاً مرد) پيدا شود و شير بدهد.

سوّم:

شير آن زن از حرام نباشد.

پس اگر شير بچّه اي را كه از زنا به دنيا آمده به بچّه ي ديگر بدهند، به واسطه ي آن شير، بچّه به كسي محرم نمي شود. ولي نزديكي شبهه، حكم زنا را نداشته شير حاصل آن مؤثر مي باشد.

چهارم:

بچّه شير را از پستان بمكد. پس اگر شير را در گلوي او بريزند نتيجه ندارد هر چند احتياط خوب است.

پنجم:

شير، خالص و با چيز ديگر مخلوط نباشد مگر اينكه خليط به نحوي كم باشد كه در شير مستهلك شود.

ششم:

شير از يك شوهر باشد.

پس اگر زن شيردهي را طلاق دهند، بعد شوهر ديگري كند و از او آبستن شود و تا موقع زاييدن، شيري كه از شوهر اوّل داشته باشد و مثلاً هشت دفعه پيش از زاييدن از شير شوهر اول و هفت دفعه بعد از زاييدن از شير شوهر دوم به بچّه اي بدهد، آن بچّه به كسي محرم نمي شود.

هفتم:

بچّه به واسطه ي مرض يا بهر علّت ديگر شير را قي نكند و اگر قي كند، بنا بر احتياط واجب كساني كه به واسطه ي شير خوردن

به آن بچّه محرم مي شوند، بايد با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند. اين در صورتيست كه اين شير يكي از پانزده مرتبه كه بعداً گفته مي شود باشد ولي اگر جزو آن تعداد حساب نشود يعني بدون آن هم پانزده مرتبه شير دادن كامل محقّق باشد مسلمّاً محرم مي شود.

هشتم:

پانزده مرتبه، يا يك شبانه روز به طوري كه در مسألة بعد گفته مي شود شير سير بخورد يا مقداري شير به او بدهند كه به طور متعارف از آن شير، استخوانش محكم شده و گوشت در بدنش روييده شود و اگر ده مرتبه به او شير دهند، احتياط مستحب آن است كساني كه به واسطه ي شير خوردن او به او محرم مي شوند، با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

نهم:

دو سال بچّه تمام نشده باشد و اگر بعد از تمام شدن دو سال، او را شير دهند به كسي محرم نمي شود، حتّي اگر مثلاً پيش از تمام شدن دو سال، نه مرتبه و بعد از آن، يك مرتبه يا بيشتر شير بخورد، به كسي محرم نمي شود، ولي لازم نيست از زاييدن زن شيرده دو سال نگذشته باشد پس چنانچه بچّه دو سالش تمام نشده ولي از موقع زاييدن زن شيرده، بيشتر از دو سال گذشته باشد و شير او باقي باشد و بچه اي را شير دهد محرميت حاصل مي شود گرچه احتياط خوب است.

مسأله 2713

بايد بچّه در بين يك شبانه روز، غذا يا شير زن ديگر را نخورد، ولي اگر كمي غذا بخورد كه نگويند در بين، غذا خورده اشكال ندارد و نيز بايد پانزده مرتبه را از شير يك زن

بخورد و در بين پانزده مرتبه شير زن ديگر را نخورد و در هر دفعه بدون فاصله شير كامل بخورد، ولي اگر در بين شير خوردن نفس تازه كند، يا كمي صبر كند به طوري كه از اوّلي كه پستان در دهان مي گيرد تا وقتي سير مي شود، يك دفعه حساب شود اشكال ندارد. منظور اينست كه شير خوردن ناقص جزء شماره ها حساب نمي شود.

مسأله 2714

اگر زن از شير شوهر خود بچّه اي را شير دهد، بعد شوهر ديگر كند و از شير آن شوهر هم بچّه ديگري را شير دهد آن دو بچّه به يكديگر محرم نمي شوند، اگر چه بهتر است با هم ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به يكديگر ننمايند.

مسأله 2715

اگر زن از شير يك شوهر چندين بچّه را شير دهد، همه آنان به يكديگر و به شوهر و به زني كه آنان را شير داده و سائر كساني كه گفته شد محرم مي شوند.

مسأله 2716

اگر كسي چند زن داشته باشد و هر كدام آنان با شرائطي كه گفتيم بچّه اي را شير دهد، همه آن بچّه ها به يك ديگر و به آن مرد و به همه ي آن زنها محرم مي شوند.

مسأله 2717

اگر كسي دو زن شير ده داشته باشد و يكي از آنان بچّه اي را مثلاً هشت مرتبه و ديگر هفت مرتبه شير بدهد آن بچّه به كسي محرم نمي شود.

مسأله 2718

اگر زني از شير يك شوهر پسر و دختري را شير كامل بدهد، خواهر و برادر آن دختر به خواهر و برادر آن پسر محرم نمي شوند هر چند احتياط مستحب آن است كه با يكديگر ازدواج نكنند.

مسأله 2719

انسان نمي تواند بدون اذن زن خود، با زنهايي كه به واسطه شير خوردن، خواهرزاده يا برادر زاده زن او شده اند ازدواج كند و نيز اگر با پسري معاذ الله لواط كند بنا بر احتياط واجب نمي تواند با دختر و خواهر و مادر بزرگ رضاعي آن پسر كه به واسطه شير خوردن، دختر و خواهر و مادر او شده اند ازدواج نمايد.

مسأله 2720

زني كه برادر انسان را شير داده به انسان محرم نمي شود، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.

مسأله 2721

انسان نمي تواند با دو خواهر، اگر چه خواهر رضاعي باشند، يعني به واسطه شير خوردن، خواهر يكديگر شده باشند ازدواج كند و چنانچه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بوده اند، در صورتي كه عقد آنان در يك وقت بوده بنا بر احتياط واجب هر دو باطل است و اگر در يك وقت نبوده عقد اوّلي صحيح و عقد دوّمي باطل مي باشد.

مسأله 2722

اگر زن از شير شوهر خود كساني را كه بعداً گفته مي شود شير دهد، شوهرش بر او حرام نمي شود، اگر چه بهتر آن است كه احتياط كنند:

اوّل:

برادر و خواهر خود را.

دوّم:

عمو و عمّه و دايي و خاله ي خود را.

سوّم:

اولاد عمو و اولاد دايي خود را.

چهارم:

برادرزاده ي خود را.

پنجم:

برادر شوهر، يا خواهر شوهر خود را.

ششم:

خواهرزاده ي خود، يا خواهرزاده ي شوهرش را.

هفتم:

عمو و عمّه و دايي و خاله ي شوهرش را.

هشتم:

نوه ي زن ديگر شوهر خود را.

مسأله 2723

اگر كسي دختر عمّه يا دختر خاله ي انسان را شير دهد به انسان محرم نمي شود، ولي احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خود داري نمايد.

مسأله 2724

مردي كه دو زن دارد، اگر يكي از آن دو زن، فرزند عموي زن ديگر را شير دهد، زني كه فرزند عموي او شير خورده، به شوهر خود حرام نمي شود. تصوّر نشود كه مردي كه پدر پسر عموي آن زن ديگر شده عموي آن زن هم شده است.

مسائل متفرقه ي شير دادن

مسأله 2725

بهتر است كه خانواده ها در شير دادن بچّه ديگران دقّت كنند و به ذهن بسپارند تا اختلاط ناروا پيش نيايد. زيرا ممكن است فراموش شود كه به چه كساني شير داده اند و بعدآً دو نفر محرم با يكديگر ازدواج نمايند.

مسأله 2726

كساني كه به واسطه ي شير خوردن، خويشي پيدا مي كنند مستحب است يكديگر را احترام نمايند، ولي از يكديگر ارث نمي برند و حقوق خويشاوندي كه انسان با خويشان خود دارد براي آنان نيست.

مسأله 2727

اگر به واسطه شير دادن، حق شوهر از بين نرود، زن مي تواند بدون اجازه ي شوهر، بچّه ي كس ديگر را شير دهد، ولي جايز نيست بچّه اي را شير دهد كه به واسطه ي شير دادن به آن بچّه، به شوهر خود حرام شود. مثلاً اگر شوهر او دختر شيرخواري را براي خود عقد كرده باشد زن نبايد آن دختر را شير دهد، چون اگر آن دختر را شير دهد خودش مادر زن شوهر مي شود و بر او حرام مي گردد.

مسأله 2728

اگر كسي بخواهد زن برادرش به او محرم شود مي تواند دختر شيرخواري را با شرائطي كه در مسألة 2602

گفته شد براي خود عقد كند و با شرائطي كه در مسألة 2712

گفته شد زن برادرش آن دختر را شير دهد، كه در اين صورت عقد دختر باطل و براي او محرم و حرام ابدي مي گردد و زن برادرش به او محرم مي شود.

مسأله 2729

اگر مرد پيش از آن كه زني را براي خود عقد كند بگويد به واسطه ي شير خوردن، آن زن بر او حرام شده، مثلاً بگويد شير مادر او را خورده، چنانچه تصديق او ممكن باشد و معلوم نباشد كه دروغ مي گويد ديگر نمي تواند با آن زن ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد و خود زن هم حرف او را قبول نمايد عقد باطل است، پس اگر مرد با او نزديكي نكرده باشد، يا نزديكي كرده باشد، ولي در وقت نزديكي كردن زن بداند بر آن مرد حرام است، مهر ندارد و اگر بعد از نزديكي بفهمد كه بر آن مر حرام بوده، شوهر بايد مهر او را مطابق زنهاي كه مثل او هستند (مهر المثل) بدهد، هر چند در تفاوت دو مهر (مهر قراردادي و مهر المثل) احوط مصالحه است.

مسأله 2730

اگر زن پيش از عقد بگويد به واسطه ي شير خوردن بر مردي حرام شده، چنانچه تصديق او ممكن باشد و معلوم نباشد كه دروغ مي گويد نمي تواند با آن مرد ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد، مثل صورتيست كه مرد بعد از عقد بگويد كه زن بر او حرام است و حكم آن مسألة پيش گفته شد يعني اگر مرد هم قبول كند عقد باطل است و اگر نزديكي شده در حالي كه زن مي دانسته حق مهر ندارد.

مسأله 2731

شير دادني كه علّت محرم شدن است به دو چيز ثابت مي شود:

اوّل:

خبر دادن عدّهاي كه انسان از گفته ي آنان يقين يا اطمينان پيدا كند.

دوّم:

شهادت دو مرد عادل، يا چهار زن، يا يك مرد و دو زن كه همگي عادل باشند، ولي بايد شرايط شير دادن را هم بگويند، مثلاً بگويند ما ديده ايم كه فلان بچّه بيست و چهار ساعت از پستان فلان زن شير خورده و چيزي هم در بين نخورده و همچنين ساير شرطها را كه در

مسأله 2712

گفته شد شرح دهند. ولي اگر معلوم باشد كه شرائط را مي دانند و در عقيده با هم مخالف نيستند و با مرد و زن هم در عقيده مخالفت ندارند لازم نيست شرائط را شرح دهند.

مسأله 2732

اگر شك كنند كودك به مقداري كه علّت محرم شدن است شير خورده يا نه، يا فقط گمان داشته باشند كه آن مقدار شير خورده و علم ندارند، بچّه به كسي محرم نمي شود، ولي بهتر آن است كه احتياط كنند.

احكام اولاد

مسأله 2733

بعد از ولادت نوزادچند چيز مستحب است:

اوّل:

غسل دادن نوزاد و بعضي از علماء واجب دانسته اند.

دوّم:

پوشاندن اوبا جامه ي سفيد.

سوّم:

گفتن اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ او.

چهارم:

برداشتن كام او با آب فرات و تربت حضرت سيد الشّهداء عَلَيْهِ السَّلَام و اگر آب فرات نباشد با آب باران و نيز مي توانند با خرما كام او را بردارند.

پنجم:

انتخاب نام خوب براي او و بهترين نامها ناميست كه عبوديّت براي خدا را برساند، مانند عبدالله و عبدالرحمن و عبدالرحيم و يا نامهاي انبياء عظام و يا ائمّة معصومين سلام الله عليهم به ويژه نام محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و سلّم و نيز نام علي عَلَيْهِ السَّلَام و حسن و حسين و جعفر عليهم السّلام. از حضرت سيّد الشّهداء عَلَيْهِ السَّلَام نقل است كه فرمود:

اگر صد فرزند داشته باشم دوست دارم همه را علي بنامم و براي دختر، نامهاي زنان صالحه به ويژه نام فاطمه بهتر است.

ششم:

وليمه ي ولادت.

مسأله 2734

در هفتمين روز ولادت نوزاد چند چيز مستحب است:

اوّل تراشيدن سر نوزاد.

دوّم:

ختنه كردن نوزاد پسر، بلكه احتياط واجب اينست كه ولي، پيش از بالغ شدن بچّه، او را ختنه نمايد و اگر بالغ شد و ختنه نشده واجب است خودش ختنه كند.

سوّم:

وليمه ختنه.

چهارم:

عقيقه.

مسأله 2735

مستحب است هم وزن موهاي تراشيده شده سرنوزاد طلا يا نقره صدقه بدهند.

عقيقه

مسأله 2736

عقيقه كردن براي نوزاد از مستحّبات بسيار مؤكد است، بلكه ظاهر بعضي از اخبار و فتاواي علماء پيشين وجوب آن است و اگر از روز هفتم تأخير افتاد ساقط نمي شود، بلكه اگر براي نوزاد عقيقه نكردند تا به حد بلوغ رسيد، مستحب است خودش هر وقت توانست براي خودش عقيقه بكند؛ بلكه اگر شك دارد كه براي او عقيقه كرده اند يا نه باز هم مستحب است عقيقه كند و پرداختن پول عقيقه به فقرا به جاي كشتن آن كافي نيست.

مسأله 2737

اگر كسي در عيد قربان، قرباني كند به جاي عقيقه كافيست.

مسأله 2738

عقيقه بايد شتر يا گاو يا گوسفند باشد و بهتر است شرايط قرباني در آن رعايت شود، يعني حيوان سالم و بي عيب باشد و شتر اقلا پنج ساله و گاو دو ساله و بز بنا بر احتياط دو ساله و ميش يك ساله باشد و لي رعايت اين شرايط لازم نيست بلكه كافيست حيوان نسبتاً چاق و پرگوشت باشد.

مسأله 2739

عقيقه در پسر و دختر فرق ندارد، ولي بهتر است عقيقه براي پسر، نر و براي دختر ماده باشد.

مسأله 2740

بهتر است عقيقه را به طور ساده با آب و نمك بپزند و عدّه اي از مؤمنين و حداّقل ده نفر را دعوت كنند تا از آن بخورند و براي نوزاد دعا كنند

و مستحب است يك پا از آن، يعني يك چهارم آن را براي قابله بفرستند و در تقسيم استخوانهاي آن را نشكند.

مسأله 2741

براي مادر و پدر نوزاد و عائله پدر مكروه است از عقيقه نوزادشان بخورند و كراهت در مادر بيشتر است.

0

آداب شير دادن

مسأله 2742

بهترين شير براي بچّه، شير مادر است و سزاوار است كه مادر براي شير دادن نوزاد مزد نگيرد و اگر او مجّاناً يا به مزد كمتر يا مساوي با ديگران شير دهد بر ديگران مقدّم است، ولي اگر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد شوهر مي تواند بچّه را از او گرفته و به دايه بدهد.

مسأله 2743

بر مادر واجب نيست به بچّه شير دهد و مي تواند براي شير دادن مطالبه مزد كند و مزد آن بر خود بچّه است اگر مال دارد و اگر مال ندارد بر پدر و در رتبه بعد با جّد پدري است، ولي اگر آنان حيات ندارند يا قدرت مالي ندارند بر مادر واجب است او را شير دهد.

مسأله 2744

در انتخاب دايه شرعا واجب نيست رعايت ايمان و اخلاق شود ليكن مستحّب مؤكد است زني انتخاب شود كه مسلمان و شيعه و با عفّت و عقل و درايت باشد و انتخاب زني كه ولدالزّنا باشد يا شيرش از عمل زنا باشد مكروه است و همچنين است انتخاب زني كه كودن يا غير مؤمن يا بدصورت يا بد خلق باشد و يا ضعف شديد چشم داشته باشد و در روايتي حضرت امير (صلوات الله عليه) فرموده است:

دقّت كنيد كه چه كسي فرزندانتان را شير مي دهد زيرا فرزند به طبع شير رشد مي كند.

البتّه رعايت اينها واجب نيست و حتّي در ضرورت مي توان زنهاي اهل كتاب را انتخاب نمود بلكه از روايات استفاده مي شود در حال اختيار هم جائز است (واز اينجا معلوم مي شود كه جلوگيري بچّه از خوردن نجس واجب نيست. )

مسأله 2745

مدّت شير كامل دو سال است و بيست و يك ماه هم كافيست ولي كمتر از آن ظلم در حق بچّه است و احوط رعايت آن است مگر اين كه مقدور نباشد.

حضانت

مسأله 2746

بنا بر مشهور حضانت، يعني حفظ و پرورش نوزاد پسر، تا دوسال و نوزاد دختر تا هفت سال حق مادر است به شرط اين كه عاقل و مسلمان و آزاد باشد و به ديگري شوهر نكرده باشد و الا پدر مقدّم است، ولي اگر پدر مرده باشد مادر هر چند شوهر كرده باشد بر جد و ديگران مقدّم است و اين ترتيب بنا بر احتياط واجب رعايت شود.

مسأله 2747

حضانت تا هنگام بلوغ و رشد فرزند ادامه دارد و پس از بلوغ و رشد فكري ديگر كسي بر او حق حضانت ندارد واو خود مستقل است و در اين جهت بين پسر و دختر فرقي نيست البتّه اين در مورد حق حضانت است، حق ولايت پدر و جد در عقد ازدواج مسألة ديگري ست كه قبلاً درباره آن صحبت شد.

نفقه

مسأله 2748

واجب النّفقه، كه مخارج آنان اجمالاً بر انسان واجب است و انسان نمي تواند زكات و خمس و كفّارات خود را به آنان بدهد، سه دسته اند:

اوّل:

زن دائم دوّم:

پدر و مادر و پدران و مادران آنان هرچه بالا روند.

سوّم:

پسر و دختر و اولاد آنان هر چه پايين روند و خويشان ديگر مانند برادر و خواهر و عمو و عمّه و دايي و خاله و اولاد آنان واجب النّفقه نيستند، ولي مستحب است اگر انسان تمكن دارد و آنان نياز دارند نفقهشان را بدهد.

مسأله 2749

احكام نفقه ي زن درمسألة 2646

و بعد از آن گذشت، ولي نفقه ي باقي واجب النّفقه ها در صورتي واجب است كه خودشان مال و توانايي نداشته باشند و انسان علاوه بر تونائي، نزديكترين فرد به آنان باشد و يا نزديكترين فرد، مخارج آنان را ندهد به ترتيبي كه در مسألة بعد گفته مي شود و اگر فرزند صغير باشد و خودش مال دارد ولّي او مي تواند از مال خود او مخارج او را تأمين كند.

مسأله 2750

بنا بر مشهور، نفقه ي اولاد بر پدر و پدران او به ترتيب هر كدام كه نزديكترند واجب است، پدر بر جدّم مقدّم است و جد بر پدر جد و اگر هيچ يك از اينها نباشند يا نتوانند يا به هيچ وجه ندهند، بر مادر واجب است و اگر مادر نباشد يا ندهد بر مادر پدر و مادر مادر، به شركت، بالسّويّه واجب است و همچنين نفقه ي انسان بر اولاد و اولاد اولاد، پسر باشند يا دختر به ترتيب هر كدام نزديكتر باشند واجب است و اگر شخص فقير هم پدر دارد و هم اولاد، نفقه ي او را به شركت بالسّويّه بايد بدهند و پسر و دختر در اين جهت فرق ندارند و همچنين است بنا بر احتياط اگر مادر و اولاد با هم باشند و اگر پدر با اولاد اولاد باشد نفقه بر پدر است و همچنين اگر مادر با اولاد اولاد باشد نفقه بر مادر است و اگر اولاد اولاد با جد و جدّه باشند بايد نفقه ي او را به شركت بالّسويّه بدهند و بنا بر احتياط واجب اين ترتيب رعايت شود.

مسأله 2751

نفقه ي خود انسان بر نفقه ي زوجه مقدّم است و نفقه ي زوجه بر نفقه ي خويشان واجب النّفقه مقدّم است و در خويشان نيز نفقه ي فرد نزديكتر بر فرد دورتر مقدّم است.

مثلاً نفقه ي پدر بر نفقه ي جد مقدّم است و همچنين نفقه ي اولاد بر نفقه ي اولاد اولاد مقدّم است.

مسأله 2752

اگر شخص متمكن، از دادن نفقه ي واجب النّفقه امتناع كند حاكم شرع ا و را مجبور مي كند نفقه را بدهد و اگر ممكن نشد خود حاكم شرع از مال او برمي دارد و به مصرف واجب النّفقه مي رساند.

مسأله 2753

نفقه ي زن در زمان عدّه ي طلاق رجعي، به عهده ي شوهر اوست مگر اين كه ناشزه باشد و در حال نشوز طلاق داده شده باشد ولي نفقه ي زن در زمان عدّه بائن به عهده شوهر نمي باشد.

احكام طلاق

مسأله 2754

مردي كه زن خود را طلاق مي دهد، بايد عاقل و بنا بر احتياط واجب بالغ باشد و به اختيار خود طلاق دهد و اگر او را مجبور كنند كه زنش را طلاق دهد طلاق باطل است و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد.

پس اگر صيغه ي طلاق را به شوخي بگويد صحيح نيست.

مسأله 2755

زن بايد در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد و شوهرش در آن پاكي يا در حال نفاس و حيض كه پيش از آن پاكي بوده با او نزديكي نكرده باشد و تفصيل اين دو شرط در مسائل آينده گفته مي شود.

مسأله 2756

طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است.

اوّل:

آنكه شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكي نكرده باشد.

دوّم:

آبستن باشد و اگر معلوم نباشد كه آبستن است و شوهر در حال حيض طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده با تحقّق قصد انشاء طلاق اشكال ندارد هر چند احوط اعادة طلاق است.

سوّم:

مرد به واسطه ي غائب بودن نتواند يا برايش مشكل باشد كه پاك بودن زن را بفهمد.

مسأله 2757

اگر زن را از خون حيض پاك بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود موقع طلاق در حال حيض بوده، طلاق او باطل است و اگر او را در حيض بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود پاك بوده با تحقّق قصد انشاء طلاق، طلاق او صحيح است.

مسأله 2758

كسي كه مي داندزنش در حال حيض يا نفاس است، اگر غائب شود، مثلاً مسافرت كند و بخواهد او را طلاق دهد و نتواند حال او را استعلام كند، بايد تا مدّتي كه معمولاً زنها از حيض يا نفاس پاك مي شوند صبر كند و بهتر است تا يك ماه (اقلاً ّ) صبر كند.

مسأله 2759

اگر با عيالش كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و بخواهد طلاقش دهد بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود. ولي زني را كه نه سالش تمام نشده، يا آبستن است، اگر بعد از نزديكي طلاق دهند، اشكال ندارد و همچنين است اگر يائسه باشد، يعني اگر قرشيّه است بيشتر از شصت سال و اگر قرشيّه نيست بيشتر از پنجاه سال داشته باشد.

مسأله 2760

هر گاه با زني كه از خون حيض يا نفاس پاك است نزديكي كند و در همان پاكي طلاقش دهد اگر بعد معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده با تحقّق قصد طلاق اشكال ندارد، هر چند احوط اعادة طلاق است.

مسأله 2761

اگر مرد بخواهد زن خود را كه به واسطه ي اصل خلقتش يا به واسطه ي مرضي حيض نمي بيند طلاق دهد، بايد از وقتي كه با او نزديكي كرده تا سه ماه از جماع با او خود داري نمايد و بعد او را طلاق دهد.

مسأله 2762

بنا بر احتياط واجب، طلاق بايد به صيغه ي عربي صحيح خوانده شود مگر اين كه خود شوهر نتواند و وكيل هم نتواند بگيرد هر چند از راه دور و بايد دو مرد عادل آن را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صيغه ي طلاق را بخواند و اسم زن او مثلاً فاطمه باشد بايد بگويد:

زَوْجَتي فاطِمهُ طالِق، يعني زن، زن من فاطمه رهاست و اگر ديگري را وكيل كند آن وكيل بايد بگويد:

(زَوجَةُ موَكلي فاطِمهُ طالِقٌ )

مسأله 2763

زني كه متعه شده، مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را عقد كرده اند طلاق ندارد و رها شدن او به اينست كه مدّتش تمام شود، يا مرد مدّت را به اوب بخشد.

به اين ترتيب كه بگويد:

مدّت را به تو بخشيدم و تو را از حق خودم بريء الذمه كردم و شاهد گرفتن و پاك بودن زن از حيض لازم نيست.

عدّه ي طلاق

مسأله 2764

زني كه نه سالش تمام نشده و همينطور زن يائسه عدّه ندارد، يعني اگر چه شوهر با او نزديكي كرده باشد، بعد از طلاق مي تواند فوراً شوهر كند.

مسأله 2765

زني كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست اگر شوهرش با او نزديكي كند و طلاقش دهد، بعد از طلاق بايد عدّه نگهدارد، يعني بعد از آن كه در پاكي طلاقش داد و پس از طلاق هنوز پاكي باقيست بايد به قدري صبر كند كه دو باره حيض ببيند و پاك شود و همين كه حيض سوّم را ديد عدّه ي او تمام مي شود و مي تواند شوهر كند، ولي اگر پيش از نزديكي كردن با او طلاقش بدهد عدّه ندارد، يعني مي تواند بعد از طلاق فوراً شوهر كند.

مسأله 2766

زني كه حيض نمي بيند اگر در سن زنهايي باشد كه حيض مي بينند، چنانچه شوهرش بعد از نزديكي كردن او را طلاق دهد، بايد بعد از طلاق تا سه ماه عدّه نگهدارد.

مسأله 2767

زني كه عدّه ي او سه ماه است، اگر اوّل ماه طلاقش بدهند بايد سه ماه هلالي، يعني از موقعي كه ماه ديده مي شود تا سه ماه عدّه نگهدارد و اگر در بين ماه طلاقش بدهند، بايد باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و نيز كسري ماه اوّل را از ماه چهارم عدّه نگهدارد تا سه ماه تمام شود، مثلاً اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش بدهند و آن ماه بيست و نه روز باشد نه روز باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و بيست روز از ماه چهارم عدّه نگهدارد و احتياط مستحب آن است كه از ماه چهارم بيست و يك روز عدّه نگهدارد تا با مقداري كه از ماه اوّل عدّه نگهداشته سي روز شود.

مسأله 2768

اگر زن آبستن را طلاق دهند، عدّه اش تا به دنيا آمدن يا سقط شدن بچه ي او است، بنا بر اين اگر مثلاً يك ساعت بعد از طلاق، بچّه ي او به دنيا آيد، عدّه اش تمام مي شود، ولي اگر از زنا آبستن شده احوط گذشتن سه پاكي يا سه ماه است و اين احتياط در حمل حاصل از نزديكي شبهه نمي باشد.

مسأله 2769

زني كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست اگر متعه شود، مثلاً يك ماهه، يا يك ساله شوهر كند، چنانچه شوهرش با او نزديكي نمايد و مدّت آن زن تمام شود يا شوهر مدّت را به او ببخشد بايد عدّه نگهدارد، اگر حيض مي بيند بنا بر احتياط واجب بايد به مقدار دو حيض يا به مقدار دو پاكي هر كدام كه بيشتر است عدّه نگهدارد و شوهر نكند.

گرچه كفايت دو حيض وجه صحّت دارد و اگر حيض نمي بيند، چهل و پنج روز بايد از شوهر كردن خود داري نمايد و اگر حامل باشد بنا بر احتياط واجب به هر كدام از زائيدن يا چهل و پنج روز كه بيشتر است عدّه نگهدارد.

مسأله 2770

ابتداي عدّه ي طلاق از موقعيست كه خواندن صيغه ي تمام مي شود، چه زن بداند طلاقش داده اند يا نداند، پس اگر بعد از تمام شدن عدّه بفهمد كه او را طلاق دادهاند، لازم نيست دوباره عدّه نگهدارد.

عدّه زني كه شوهرش مرده

مسأله 2771

زني كه شوهرش مرده اگر آبستن نباشد، بايد تا چهار ماه و ده روز عدّه ي نگهدارد، يعني از شوهر كردن خود داري نمايد، اگر چه صغيره يا يائسه يا متعه باشد، يا شوهرش با او نزديكي نكرده باشد و اگر آبستن باشد، بايد تا موقع زائيدن عدّه نگهدارد، ولي اگر پيش از گذشتن چهار ماه و ده روز، بچّهاش به دنيا آيد بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش صبر كند و اين عدّه را عدّه ي وفات مي گويند.

مسأله 2772

زني كه در عدّه ي وفات مي باشد، حرام است لباس الواني كه طبق عرف محيطش زينت حساب مي شود بپوشد و همچنين كارهاي ديگري كه زينت حساب شود بر او حرام مي باشد.

مسأله 2773

اگر زن يقين كند كه شوهرش مرده و بعد از تمام شدن عدّه ي وفات، شوهر كند، چنانچه معلوم شود شوهر او بعداً مرده است، بايد از شوهر دوّم جدا شود و بنا بر احتياط واجب در صورتي كه آبستن باشد، به مقداري كه در عدّه ي طلاق گفته شد، براي شوهر دوّم عدّه ي طلاق و بعد براي شوهر اؤّل عدّه ي وفات نگهدارد و اگر آبستن نباشد، براي شوهر اوّل عدّه ي وفات و بعد براي شوهر دوّم عدّه ي طلاق نگهدارد.

مسأله 2774

ابتداي عدّه وفات از موقعيست كه زن از مرگ شوهر مطّلع شود.

مسأله 2775

اگر زن بگويد عدّهام تمام شده، با دو شرط از او قبول مي شود:

اوّل:

آن كه مورد تهمت نباشد.

دوّم:

از طلاق يا مردن شوهرش به قدري گذشته باشد كه در آن مدّت تمام شدن عدّه ي ممكن باشد.

مسأله 2776

ترك زينت در ايام عدّه ي وفات شرط عدّه نيست و اگر عمل به وظيفه نكند گر چه معصيت كرده ليكن عدّه باطل نمي شود.

مسأله 2777

در عدّه ي وفات، زن مي تواند براي انجام كارهاي زندگي يا امور مستحب شرعي و از جمله ديدار پدر و مادر و ساير خويشان از منزل بيرون برود ولي احتياط مستحبّي آن است كه خوابگاه خود را همان محل سكونتش قرار دهد و هميشه استراحت شبانه اش در آنجا باشد.

طلاق بائن و طلاق رُجي

مسأله 2778

طلاق بائن آن است كه بعد از طلاق، مرد حق ندارد به زن خود رجوع كند.

يعني بدون عقد او را به زني قبول نمايد (و گاهي با عقد هم نمي تواند ) و آن بر پنج قسم است:

اوّل:

طلاق زني كه نه سالش تمام نشده باشد.

دوّم:

طلاق زني كه يائسه باشد، يعني اگر قرشيّه است بيشتر از شصت سال و اگر قرشيّه نيست بيشتر از پنجاه سال داشته باشد.

سوّم:

طلاق زني كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكي نكرده باشد.

چهارم:

طلاق سوّم زني كه او را سه دفعه طلاق داده اند.

پنجم:

طلاق خلع و مبارات و احكام اينها بعداً گفته خواهد شد و غير اينها طلاق رجعيست كه بعد از طلاق تا وقتي زن در عدّه است مرد مي تواند به او رجوع نمايد.

مسأله 2779

كسي كه زنش را طلاق رجعي داده، حرام است او را از خانه اي كه موقع طلاق در آن خانه بوده بيرون كند، مگر اين كه عمل فحشاء انجام دهد كه مستوجب حد شرعي شود يا نشازه شود و نيز حرام است زن براي كارهاي غير لازم از آن خانه بيرون رود.

احكام رجوع كردن

مسأله 2780

در طلاق رجعي مرد به دو قسم مي تواند به زن خود رجوع كند:

اوّل:

حرفي بزند كه معنايش اين باشد كه او را دوباره زن خود قرار داده است، يعني انشاء رجوع كند.

دوّم:

با قصد رجوع كاري كند كه از آن بفهمند رجوع كرده است؛ بلكه صرف انجام كارهايي كه با غير زوجه حرام است هر چند توجّه به قصد رجوع نداشته باشد رجوع حساب مي شود اگر عمل با قصد انجام شده باشد نه از روي غفلت و سهو، همين كه قصد عدم رجوع نكند كافيست بلكه اگر جماع كند هر چند قصد عدم رجوع كند رجوع حساب مي شود.

مسأله 2781

براي رجوع كردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد، يا به زن خبر دهد، بلكه اگر بدون اين كه كسي بفهمد، بگويد به زنم رجوع كردم صحيح است، ولي مستحب است براي رجوع شاهد بگيرند.

مسأله 2782

مردي كه زن خود را طلاق رجعي داده، اگر مالي از او بگيرد و با او صلح كند كه ديگر به او رجوع نكند، رجوع حرام است ليكن اگر برخلاف مصالحه رجوع كند رجوع صحيح است.

مسأله 2783

رجوع مرد به زن اگر به قصد آزار او باشد به اين طور كه رجوع كند و باز هم طلاق دهد كه زن مدّتها همچنان گرفتار بماند حرام است و در قرآن كريم صريحاً نهي شده است بلكه صحّت اين رجوع هم مشكل است.

مسأله 2784

اگر زني را دو بار طلاق دهد و بعد از هر طلاق به او رجوع كند، يا دو بار او را طلاق دهد و بعد از هر طلاق و گذشتن عدّه عقدش كند، بعد از طلاق سوّم آن زن بر او حرام است، ولي اگر بعد از طلاق سوم به ديگري شوهر كند، با چهار شرط به شوهر اوّل حلال مي شود، يعني مي تواند آن زن را دوباره عقد نمايد:

اوّل:

آن كه عقد شوهر دوّم هميشگي باشد و اگر مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را متعه كند، بعد از آن كه از او جدا شد، شوهر اوّل نمي تواند او را عقد كند.

دوّم:

شوهر دوّم با او نزديكي و دخول كند و بنا بر احتياط واجب در قبل باشد و بنا بر احتياط واجب به نحوي باشد كه از هر دو انزال بشود.

سوّم:

شوهر دوّم طلاقش دهد يا بميرد.

چهارم:

عدّه ي طلاق يا عدّه ي وفات شوهر دوّم تمام شود.

طلاق خُلْع

مسأله 2785

اگر زني نسبت به شوهرش تمايل ندارد و نمي خواهد با او زندگي كند مي تواند مهر يا مال ديگر خود را به او ببخشد كه طلاقش دهد و اين طلاق را طلاق خُلْع گويند.

مسأله 2786

اگر شوهر بپذيرد و بخواهد صيغه ي طلاق خلع را بخواند، چنانچه اسم زن مثلاً فاطمه باشد مي گويد:

(زَوْجوتي فاطِمَهُ خَلَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ هِيَ طالِقْ) (يعني زنم فاطمه را طلاق خلع دادم او رها است) و جمله (هِيَ طالِق) بنا بر احتياط، واجب لازم است.

مسأله 2787

اگر زني كسي را وكيل كند كه مهر او را به شوهرش ببخشد و شوهر، همان كس را وكيل كند كه زن را طلاق دهد چنانچه اسم شوهر محمد و اسم زن فاطمه باشد وكيل، صيغه ي طلاق را اين طور مي خواند:

(عَنْ مُوكلَتي فاطِمَةَ بَذَلْتُ مَهْرَها لِمُوَكلي مُحَمَّدٍ لِيَخْلَعَها عَلَيْهِ)، پس از آن بدون فاصله بگويد:

(زَوْجَةُ مُوَكلي خَلَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ، هِيَ طالِقٌ ) و اگر زني كسي را وكيل كند كه غير از مهر چيز ديگري را به شوهر او ببخشد كه او را طلاق دهد وكيل بايد به جاي كلمه (مَهْرَها) آن چيز را بگويد، مثلاً اگر صد تومان داده بايد بگويد:

(بَذَلْتُ مِاَهَ تومان) و بنا بر احتياط، وكيل، بذل را از طرف مرد قبول كند و بگويد:

(قَبِلْتُ ذلِك) و بعد صيغه خلع را بخواند و همچنين است خود شوهر اگر مي خواهد صيغه را بخواند.

طلاق مبارات

مسأله 2788

اگر زن و شوهر يكديگر را نخواهند و زن مالي به مرد بدهد كه او را طلاق دهد آن طلاق را مبارات گويند.

مسأله 2789

اگر شوهر بخواهد صيغه ي مبارات را بخواند چنانچه مثلاً اسم زن فاطمه باشد، بايد بگويد:

(بارَاتُ زَوْجَتي فاطِمَهَ عَلي مَهْرِها فَهِيَ طالَقٌ )، يعني مبارات كردم زنم فاطمه را در مقابل مهر او پس او رهاست و اگر ديگري را وكيل كند، وكيل بايد بگويد:

(بارَاتُ زَوْجَهَ مُوكلي فاطِمَةَ عَلي مَهْرِها فَهِيَ طالِقٌ ) و در هر دو صورت اگر به جاي كلمة (عَلي مَهْرِها)، (بِمَهْرِها) بگويد اشكال ندارد و اگر آن مال غير مهر باشد بايد به جاي (عَلي مَهْرِها)، (عَلي ما بَذَلت) بگويد.

مسأله 2790

صيغه ي طلاق خلع و مبارات بايد به عربي صحيح خوانده شود، مگر اين كه خود شوهر نتواند و امكان گرفتن وكيل هم به هيچ وجه نباشد ولي اگر زن براي آن كه مال خود را به شوهر ببخشد، مثلاً به فارسي بگويد براي طلاق فلان مال را به تو بخشيدم و شوهر هم قبول كند اشكال ندارد پس در بخشش صيغه ي عربي لازم نيست.

مسأله 2791

اگر زن در بين عدّه ي طلاق خلع، يا مبارات از بخشش خود برگردد، شوهر مي تواند رجوع كند و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد.

مسأله 2792

مالي را كه شوهر براي طلاق مبارات مي گيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد ولي در طلاق خلع اگر بيشتر باشد اشكال ندارد.

احكام متفرّقة طلاق

مسأله 2793

اگر با زن نامحرمي به گمان اين كه همسر خود اوست نزديكي كند، زن بايد عدّه نگه بدارد چه زن بداند كه او شوهرش نيست، يا گمان كند شوهرش مي باشد.

مسأله 2794

اگر با زني كه مي داند عيالش نيست زنا كند، چنانچه زن اشتباه كرده و نداند كه آن مرد شوهر او نيست، بنا بر احتياط واجب بايد عدّه نگهدارد.

مسأله 2795

اگر مرد، زني را فريب دهد كه از شوهر طلاق بگير دو زن او شود طلاق و عقد آن صحيح است، ولي هر دو معصيت بزرگي كرده اند و اگر در زماني كه شوهر داشته با او زنا كرده باشد هرگز نمي تواند او را بگيرد.

مسأله 2796

هر گاه زن در ضمن عقد نكاح يا عقد لازم ديگري با شوهر شرط كند كه اگر مثلاً شوهر مسافرت نمايد، ياشش ماه به او خرجي ندهد يا معتاد به مواد مخدر شود و يا هر شرط ديگر اختيار طلاق با او باشد اين شرط باطل است؛ ولي چنانچه زن شرط كند تا مدّت معيّني هر چند طولاني، وكيل باشد كه اگر مرد تخلّف از شرط كند از طرف او خود را طلاق دهد و شوهر هم اين وكالت را بپذيرد شوهر حق ندارد او را عزل كند و چنانچه پس از تخلّف شرط به وكالت از شوهر خود را طلاق دهد طلاق صحيح است.

ليكن اگر مرد پيش از طلاق معصيت كرده او را از وكالت عزل نمايد عزل مي شود و طلاق صحيح نيست گر چه مرد خلاف شرع كرده و زن حق شكايت دارد.

مسأله 2797

پدر و جد پدري ديوانه اي كه از بچّگي ديوانه بوده اگر مصلحت او باشد مي توانند زن او را طلاق بدهند و اگر بعد از بلوغ ديوانه شده با اجازه ي حاكم شرع مي توانند زن او را طلاق دهند.

مسأله 2798

اگر پدر يا جد پدري براي طفل خود زني را متعه كند، هر چند صلاح بچّه باشد، مشكل است بتواند مدّت آن زن را ببخشد اما زن دائمي او را حتماً نمي تواند طلاق دهد.

مسأله 2799

اگر از روي علاماتي كه در شرع معيّن شده، مرد دو نفر را عادل بداند و زن خود را پيش آنان طلاق دهد، ديگري كه آنان را عادل نمي داند بنا بر احتياط واجب نبايد آن زن را براي خود يا براي كس ديگري عقد كند.

مسأله 2800

اگر كسي زن خود را بدون اين كه او بفهمد طلاق دهد، چنانچه مخارج او را مثل وقتي كه زنش بوده بدهد و مثلاً بعد از يك سال بگويد:

يك سال پيش تو را طلاق دادم و شرعاً هم ثابت كند، مي تواند چيزهايي را كه در آن مدّت براي زن تهيّه نموده و او مصرف نكرده است از او پس بگيرد، ولي چيزهايي را كه مصرف كرده نمي تواند از او مطالبه نمايد.

مسأله 2801

طلاق از نظر اسلام بسيار مذموم و ناپسند است و نبايد به خاطر اختلافات خانوادگي و يا هر جهت ديگر جز ضرورت مهم رو به طلاق بياورند.

احكام غصب

اشاره

غصب آن است كه انسان از روي ظلم، بر مال، يا حق كسي مسلّط شود و اين يكي از گناهان بزرگ است كه اگر كسي انجام دهد، در قيامت به عذاب سخت گرفتار مي شود. از حضرت پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده است كه هر كس يك وجب زمين از ديگري غصب كند در قيامت آن زمين را از هفت طبقه ي آن مثل طوق، به گردن او مي اندازند.

مسأله 2802

اگر انسان نگذارد مردم از مسجد و مدرسه و پل و جاهاي ديگري كه براي عموم ساخته شده استفاده كنند، حق آنان را غصب نموده و همچنين است اگر كسي در مسجد جايي براي خود بگيرد و ديگري را نگذارد كه از آنجا استفاده نمايد.

مسأله 2803

چيزي را كه انسان پيش طلبكار گرو مي گذارد، بايد پيش او بماند كه اگر طلب او را ندهد طلب خود را از آن به دست آورد، پس اگر پيش از آن كه طلب او را بدهد آن چيز را از او بگيرد، حق او را غصب كرده است.

مسأله 2804

تسلّط بر اموال عمومي جامعه به ناحق غصب و ظلم بزرگيست و فوراً بايد به متصدّي واقعيش تحويل دهد.

مسأله 2805

مالي را كه نزد كسي گرو گذاشته اند، اگر ديگري غصب كند صاحب مال و طلبه كار مي توانند چيزي را كه غصب كرده از او مطالبه نمايند و چنانچه آن چيز را از او بگيرند، باز هم در گروست و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن رابگيرند، آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مي باشد.

مسأله 2806

اگر انسان چيزي را غصب كند، بايد فوراً به صاحبش برگرداند و هر چه بيشتر نگه دارد گناهش بيشتر است و اگر منافعي دارد بايد منافع هر لحظه ي آن را به صاحبش بدهد و اگر آن چيز از بين برود، بايد عوض آن را به او بدهد و همينطور عوض منافع آن را.

مسأله 2807

اگر از چيزي كه غصب كرده منفعتي به دست آيد، مثلاً از گوسفندي كه غصب كرده، برّهاي پيدا شود مال صاحب مال است و نيز اگر خانه اي را غصب كرده اگر چه از آن استفاده نكند بايد اجاره ي آن را بدهد.

مسأله 2808

اگر كسي نهالي را غصب كند و در زمين خود بكارد درخت هر چه نمو كند و بزرگ شود متعلّق به صاحب نهال است و همچنين اگر پيوندي را غصب كند و به درخت خود پيوند بزند بنا بر اقوي نمو و ميوه ي آن، مال صاحب پيوند است.

مسأله 2809

اگر از بچّه يا ديوانه چيزي را غصب كند، بايد آن را به ولّي او بدهد و اگر به دست خود بچّه يا ديوانه دهد و از بين برود ضامن است و بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2810

هر گاه چند نفر با هم غصب كنند به نسبت ضامن مي باشند، مثلاً اگر دو نفر با هم چيزي را غصب كنند، اگر چه هر يك به تنهايي مي توانسته اند آن را غصب نمايند، هر كدام آنان ضامن نصف آن است، مگر اين كه هر كدام از آنان استيلاي كامل بر آن چيز داشته باشد و هر نحو تصرّفي در آن بتواند انجام دهد، كه در اين صورت هر كدام ضامن همه ي آن چيز هستند يعني مالك از هر كدام كه بخواهد همه ي مال را مي تواند بگيرد.

مسأله 2811

اگر چيزي را كه غصب كرده با چيز ديگري مخلوط كند، مثلاً گندمي را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد، چنانچه جدا كردن آنها ممكن است اگر چه زحمت داشته باشد، بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند. چنانكه اگر مال غصبي را به جاي دوري برده مخارج رساندن بدست مالك به عهده ي خود اوست.

مسأله 2812

اگر ظرف طلا و نقره يا چيز ديگري را كه نگاه داشتنش جائزست (هر چند استعمال آن حرام است) غصب كند و خراب نمايد بايد آن را با مزد ساختش به صاحب آن بدهد و در صورتي كه مزد ساختن آن كمتر از تفاوت ساخته و نساخته باشد تفاوت قيمت را هم بايد بدهد و چنانچه براي اين كه مزد ندهد، بگويد آن را مثل اوّلش مي سازم مالك مجبور نيست قبول نمايد.

مسأله 2813

اگر چيزي را كه غصب كرده به طوري تغيير دهد كه از اوّلش بهتر شود، مثلاً طلايي را كه غصب كرده گوشواره بسازد، چنانچه صاحب مال بگويد مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد و نمي تواند براي زحمتي كه كشيده مزد بگيرد، بلكه بدون اجازه مالك حق ندارد آن را به صورت اوّلش درآورد و اگر بدون اجازه ي او آن چيز را مثل اوّلش كند، بنا بر احتياط واجب بايد مزد ساختن آن را هم به صاحبش بدهد و در صورتي كه مزد ساختن كمتر از تفاوت ساخته و نساخته باشد تفاوت قيمت را هم بايد بدهد.

مسأله 2814

اگر چيزي را كه غصب كرده به طوري تغيير دهد كه از اوّلش بهتر شود و صاحب مال بگويد بايد آن را به صورت اوّل درآوري، واجب است مزد گرداندن آن را به صورت اوّل بپردازد و چنانچه قيمت آن به واسطه ي تغيير دادن از اوّلش كمتر شود، بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد. پس طلايي را كه غصب كرده اگر گوشواره بسازد و صاحب آن بگويد بايد به صورت اوّلش درآوري، در صورتي كه بعد از آب كردن قيمت آن از پيش از گوشواره ساختن كمتر شود، بايد تفاوت آن را بدهد.

مسأله 2815

اگر در زميني كه غصب كرده زراعت كند، يا درخت بنشاند، زراعت و درخت و ميوه ي آن مال خود اوست و چنانچه صاحب زمين راضي نباشد كه زراعت و درخت در زمين بماند، كسي كه غصب كرده بايد فوراً زراعت يا درخت خود را اگر چه ضرر نمايد از زمين بكند و نيز بايد اجاره زمين را در مدّتي كه زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد و خرابيهايي را كه در زمين پيدا شده، درست كند، مثلاً جاي درختها را پر نمايد و اگر به واسطه ي اينها قيمت زمين از اوّلش كمتر شود، بايد تفاوت آن را هم بدهد و نمي تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد، يا اجاره دهد، چنانكه صاحب زمين هم نمي تواند او را مجبور كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد.

مسأله 2816

اگر صاحب زمين راضي شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند، كسي كه آن را غصب كرده، لازم نيست درخت و زراعت را بكند ولي بايد اجاره ي آن زمين را از وقتي كه غصب كرده تا وقتي كه صاحب زمين راضي شده بدهد و پس از آن هم طبق قرار عمل شود.

مسأله 2817

اگر چيزي را كه غصب كرده از بين برود، در صورتي كه قيمتي باشد، مثل حيوان و يا معمول فرشهاي دست بافت كه افراد آن يكنواخت و مثل هم نيستند بلكه به واسطه ي خصوصيّات مختلف معمولاً قيمت آنها تفاوت دارد، بايد قيمت آن را بدهد و چنانچه قيمت بازار آن فرق كرده باشد، بنا بر احتياط واجب بالاترين قيمت از روز غصب تا روز پرداخت را بدهد و اگر صاحب مال مي خواسته آن را به قصد سود بيشتر به فروش برساند حتماً بايد بالاترين قيمت ازغصب تا پرداخت را بدهد.

مسأله 2818

اگر چيزي را كه غصب كرده و از بين رفته مثلي باشد مانند حبوبات و پارچه ها و ظروف توليدي كارخانجات كه مثل و مانند زياد دارد، بايد مثل همان چيزي را كه غصب كرده بدهد، ولي چيزي را كه مي دهد بايد خصوصيّاتش مثل چيزي باشد كه آن را غصب كرده و از بين رفته است.

مسأله 2819

اگر چيزي را كه قيمت افراد آن با هم فرق دارد غصب نمايد و از بين برود، چنانچه در مدّتي كه پيش او بوده چاق شده و سپس لاغر شده و آن گاه از بين رفته، بايد قيمت چاقي را كه از بين رفته بدهد.

مسأله 2820

اگر چيزي را كه غصب كرده ديگري از او غصب نمايد و از بين برود، صاحب مال مي تواند عوض آن را از هر كدام از آنان بگيرد و يا از هر كدام مقداري از عوض آن را مطالبه نمايد و اگر از اوّلي بگيرد مي تواند اوّلي از دوّمي مطالبه كند و اگر از دوّمي بگيرد دوّمي نمي تواند آنچه را داده از اوّلي مطالبه نمايد، ولي اگر دوّمي به اوّلي برگردانده و پيش او تلف شده، اوّلي ديگر نمي تواند از دوّمي مطالبه كند.

مسأله 2821

اگر چيزي را كه مي فروشند يكي از شرطهاي معامله در آن نباشد، مثلاً چيزي را كه بايد با وزن خريد و فروش كنند بدون وزن معامله نمايند، معامله باطل است و چنانچه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله راضي باشند كه در مال يكديگر تصرّف كنند اشكال ندارد، وگرنه چيزي را كه از يكديگر گرفته اند مثل مال غصبيست و بايد آن را به هم برگردانند و در صورتي كه مال هر يك در دست ديگري تلف شود، چه بداند معامله باطل است چه نداند، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2822

هر گاه مال را از فروشنده بگيرد كه آن را ببيند يا مدّتي نزد خود نگهدارد تا اگر پسنديد بخرد، در صورتي كه آن مال تلف شود بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2823

كليّه ي عبادات در مكان يا فضاي غصبي بنا بر احتياط واجب باطل است، حتّي اگر خاك زير آسفالت يا موزائيك و مانند آن غصب باشد.

مسأله 2824

در خيابان و مانند آن استفاده هايي كه مزاحمت عابرين است جايز نيست، حتّي اگر براي نماز يا تشكيل جلسات مذهبي باشد و بنا بر اين قرار دادن اجناس، بيرون مغازه به حدّي كه راه را بر عابرين تنگ كند حرام است و بايد نوع عبور نيز رعايت شود، مثلاً اگر پياده روها براي عابر پياده وقف شده است عبور موتور سوار و غيره در آن حرام مي باشد؛ مگر در مواقعي كه هيچ گونه مزاحمتي براي عابرين نباشد و در احكام تخلّي گفته شد كه استفاده از كوچه ها و نيز خيابانها براي قضاء حاجت نيز جايز نيست.

مسأله 2825

اختصاص دادن قسمتي از خيابان عمومي براي شخص خاص و منع ديگران از استفاده ي آن حرام است، مگر با قرار داد معيّن با شهرداريهاي تابعة حكومت عدل اسلامي آن هم بر اساس رعايت مصالح عمومي جامعه.

مسأله 2826

هر گونه مزاحمت ديگران همسايه و غيره، در كوچه يا خيابان جايز نيست، حتّي مزاحمت صوتي به وسيله ي راديو و بلندگو و امثال آن، مگر در مواردي كه علم به رضايت باشد يا ضرورتي در كار باشد ضرورتي كه مجوّز ارتكاب حرام باشد.

مسأله 2827

اعلام اذان در مواقع خود و قرآن قبل از اذان و تبليغ احكام براي ارشاد مردم اگر مردم آن احكام را ندانند، حكم بالا را ندارد و جايز و گاهي واجب مي باشد چنانكه اعلام عمومي گمشدگان و اعلام نيازهاي عمومي مردم و هر چه كه عموم افراد مايل به اطّلاع آن هستند، اگر از جهات ديگر شرعي، اشكالي در آن نباشد اشكالي ندارد.

مسأله 2828

آلوده كردن هوا و آبهاي عمومي به حدّي كه موجب بيماري يا ايذاء افراد شود جايز نيست و اگر امكان اندازهگيري ضرر آن باشد موجب ضمان خواهد بود، حكومت عدل اسلامي مي تواند جريمه هايي به عنوان جبران اين گونه ضررها معيّن نمايد.

احكام مالي كه انسان آن را پيدا مي كند (لقطه)

مسأله 2829

مالي كه انسان پيدا مي كند اگر نشانه اي نداشته باشد كه به واسطه ي آن، صاحبش معلوم شود مثل سكه ي پول بدون نشان مخصوص احتياط واجب آن است كه به اذن حاكم شرع از طرف صاحبش صدقه بدهد و اگر خودش مستحق است مي تواند به عنوان صدقه از طرف صاحبش بردارد با اجازه ي مجتهد جامع الشّرايط.

مسأله 2830

اگر مالي پيدا كند كه نشانه دار دو قيمت آن از 6 / 12 نخود نقره ي سكه دار كمتر است، چنانچه صاحب آن ولو اجمالاً معلوم باشد و انسان نداند راضيست يا نه، نمي تواند بدون اجازه ي او بردارد و اگر صاحب آن ولو به نحو اجمال معلوم نباشد، اگر در غير حرم خدا پيدا شده است مي تواند به قصد اين كه ملك خودش شود بردارد و اگر بعد صاحبش پيدا شد بنا بر احتياط خود آن و اگر تلف شده عوض آن را به صاحبش بدهد و اگر در حرم مكه باشد احتياط واجب اينست كه برندارد.

مسأله 2831

هر گاه چيزي كه پيدا كرده نشانه اي دارد كه به واسطه ي آن مي تواند صاحبش را پيدا كند، در صورتي كه قيمت آن چيز به 6 / 12نخوذ نقره ي سكه دار برسد بايد تا يك سال در محل اجتماعات مردم و جايي كه احتمال مي دهد صاحب آن آنجا باشد اعلان كند، به نحوي كه عرف مردم بگويند در مدّت يك سال مرتّباً اعلان كرده است و چنانچه از روزي كه آن را پيدا كرده تا يك هفته هر روز و بعد تا يك سال هفته اي يك مرتبه در محل اجتماع مردم اعلان كند كافيست و در اين حكم فرق نمي كند كه مال مزبور متعلّق به مسلمان باشد يا معلوم است كه مال يك كافراست ولي كافريست كه در امان حكومت اسلام است.

مسأله 2832

اگر انسان خودش نخواهد اعلان كند مي تواند به كسي كه اطمينان دارد بگويد از طرف او اعلان نمايد. اعلان كتبي هم حكم اعلان لفظي را داشته كفايت مي كند، در صورتي كه در مركز رفت و آمد باشد و مردم نوعاً با سواد باشند و براي بيسوادان خوانده شود.

مسأله 2833

اگر تا يك سال اعلان كند و صاحب مال پيدا نشود مي تواند يكي از اين چهار كار را بكند.

1 آن را براي خود بردارد، به قصد اين كه هر وقت صاحبش پيدا شد خود آن و اگر تلف شده عوض آن را به او بدهد.

2 مي تواند آن را براي او نگهدراي كند كه هر وقت پيدا شد به او بدهد، ولي احتياط مستحب آن است كه

3 از طرف صاحبش با اذن حاكم شرع صدقه بدهد و

4 يا آن را به حاكم شرع بدهد.

و اگر آن مال در حرم مكه پيدا شده بنا بر احتياط آن را برندارد و اگر برداشت بعد از يك سال معرّفي آن را براي صاحبش نگه دارد يا آن را صدقه بدهد و يا به حاكم شرع برساند و بنا بر احتياط واجب نمي تواند براي خودش بردارد.

مسأله 2834

اگر بعد از آن كه يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد مال را بري صاحبش نگهداري كند و از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و تعدّي، يعني استفاده ناحق هم ننموده، ضامن نيست، ولي اگر از طرف صاحبش صدقه داده باشد، يا براي خود برداشته باشد، در هر صورت ضامن است و ثواب صدقه براي خودش حساب مي شود.

مسأله 2835

اگر بچّه نابالغ چيزي پيدا كند ولي او بايد اعلان نمايد و بعد از يك سال معرّفي آن را براي صغير بردارد، يا براي صاحبش نگه دارد و يا صدقه بدهد يا به حاكم شرع بدهد، هر كدام براي صغير اصلح باشد.

مسأله 2836

اگر انسان در بين سالي كه اعلان مي كند از پيدا شدن صاحب مال نااميد شود، به نحوي كه اعلان كردن لغو شمرده مي شود احتياط واجب آن است كه آن را با اذن حاكم شرع صدقه بدهد.

مسأله 2837

اگر در بين سالي كه اعلان مي كند مال از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده، يا تعدّي، يعني استفاده ناحق كرده باشد بايد عوض آن را به صاحبش بدهد، حتّي اگر خود صاحب مال هم بداند كه آن شخص تلف نكرده است بنا بر احتياط واجب و اگر كوتاهي يا تعدّي ننموده چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 2838

اگر مالي را كه نشانه دارد و قيمت آن به 6 / 12 نخود نقره ي سكه دار مي رسد در جايي پيدا كند كه معلوم است به واسطه ي اعلان صاحب آن پيدا نمي شود مي تواند همان روز اوّل آن را از طرف صاحبش با اذن مجتهد جامع الشّرايط يا كسي كه از طرف او در امور حسبيّة اجازه دارد صدقه بدهد و چنانچه صاحبش پيدا شود و به صدقه دادن راضي نشود بايد عوض آن را بدهد و ثواب صدقه اي كه داده مال خود او است.

چنانكه مي تواند به عنوان امانت نزد خود نگهداري كند به اميد اين كه شايد تصادفاً پيدا شود.

مسأله 2839

اگر چيزي را پيدا كند و به خيال اين كه مال خود اوست بردارد، بعد بفهمد مال خودش نبوده، بايد تا يك سال اعلان نمايد و همچنين است بنا بر احتياط مستحب اگر آن را با پاي خود جابجا كند؛ ولي ظاهراً پا زدن به آن اين حكم را ندارد گر چه نبايد اين كار را بكند مگر اين كه با پا آن را به داخل محل خود منتقل نمايد كه در اين صورت حكم برداشتن را دارد.

مسأله 2840

لازم نيست موقع اعلان، جنس چيزي را كه پيدا كرده بگويد بلكه همينقدر كه بگويد:

چيزي پيدا كرده ام، كافي است، مگر اين كه اعلان به اين نحو بي فايده باشد و بهر حال نبايد همه ي خصوصيّات مال را بگويد.

مسأله 2841

اگر كسي چيزي را پيدا كند و ديگري بگويد مال من است، در صورتي بايد به او بدهد كه نشانه هاي آن را بگويد به نحوي كه اطمينان پيدا شود كه مال اوست. ولي لازم نيست نشانه هايي را كه بيشتر اوقات صاحب مال هم ملتفت آنها نيست بگويد. به هر حال اطمينان، لازم و كافي است.

مسأله 2842

اگر قيمت چيزي كه پيدا كرده به 6 / 12 نخود نقره ي سكه دار برسد چنانچه اعلان نكند و در مسجد، يا جاي ديگري كه محل اجتماع مردم است بگذارد و آن چيز از بين برود، يا ديگري آن را بردارد، كسي كه آن را پيدا كرده ضامن است.

مسأله 2843

هر گاه چيزي پيدا كند كه اگر بماند فاسد مي شود بايد تا مقداري كه ممكن است آن را نگهدارد، بعد بنا بر احتياط با اذن حاكم شرع يا كسي كه در امور حسبيّه از او اجازه دارد قيمت كند و خودش بردارد يا بفروشد و پولش را نگهدارد و اگر صاحب آن پيدا نشد از طرف او صدقه بدهد و احتياط واجب آن است كه براي صدقه دادن از حاكم شرع اجازه بگيرد.

مسأله 2844

صدقة در اين مسائل را به سيّد نيز مي توان داد.

مسأله 2845

اگر چيزي را كه پيدا كرده موقع وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او باشد، در صورتي كه قصدش اين باشد كه بدين وسيله آن را حفظ كند تا صاحبش را پيدا كند يا به دستورات ديگر شرع درباره ي آن عمل كند اشكال ندارد بلكه استفادهاي كه براي حفظ مال بهتر است هر چند به قصد حفظ نباشد، اشكال ندارد مثلاً انگشتر پيدا شده را هميشه در دست كند.

مسأله 2846

اگر كفش او را ببرند و كفش ديگري به جاي آن بگذارند چنانچه بداند كفشي كه مانده مال كسيست كه كفش او را برده، در صورتي كه از پيدا كردن صاحبش مايوس و يا برايش مشقّت داشته باشد، مي تواند به جاي كفش خودش بردارد، ولي اگر قيمت آن از كفش خودش بيشتر باشد بايد هر وقت صاحب آن پيدا شد زيادي قيمت را به او بدهد و چنانچه از پيدا شدن او نااميد شود، بايد با اجازه ي حاكم شرع زيادي قيمت را از طرف صاحبش صدقه بدهد و اگر احتمال دهد كفشي كه مانده مال كسي نيست كه كفش او را برده، در صورتي كه قيمت آن از يك درهم = 6 / 12 نخود نقره ي سكهدار، كمتر باشد، مي تواند براي خود بردارد و اگر بيشتر باشد، بايد تا يك سال اعلان كند و بعد از يك سال احتياطاً از طرف صاحبش و با اذن حاكم شرع صدقه بدهد و اگر يقين دارد كه با اعلان پيدا نمي شود اعلان لازم نيست.

مسأله 2847

اگر مالي را كمتر از 6 / 12 نخود نقره ي سكه دار ارزش دارد پيدا كند، قصد تملّك نكرده و از آن صرف نظر نمايد و در مسجد يا جاي ديگر بگذارد، چنانچه كسي آن را بردارد، براي او هم حكم لقطه را دارد و چون كمتر از درهم است مي تواند براي خود بردارد و اگر بعدآً صاحبش پيدا شد بنا بر احتياط واجب به او بدهد. ولي اگر قصد تملّك كرده سپس اعراض نمايد و ديگري بردارد مي تواند تملّك نمايد و ديگر ضامن كسي نيست.

مسأله 2848

اگر پارچه نزد خيّاط بماند و صاحب آن نيايد و خيّاط هم آن را نشناسد و از آمدن او مايوس باشد مي تواند از طرف صاحبش صدقه بدهد و بنا بر احتياط واجب به اجازه ي مجتهد جامع الشّرائط يا كسي كه از طرف او اجازه دارد باشد و همينطور است هر چيزي كه نزد صنعتگر و مانند آن مانده باشد.

مسأله 2849

اگر در هر شهر و محلّي جايگاه معيّني براي اشياء گمشده معيّن باشد و مردم هم بدانند كه بايد به آنجا رجوع كنند و در آنجا به صورت كتبي اعلانات به ديوار (مثلاً ) الصاق شود و يا در مواقع معيّن اعلام شود و مردم هم مطّلع شده در همان مواقع رجوع كنند كفايت مي كند.

مسأله 2850

برداشتن مال افتاده (لقطه) مكروه است مگر در محيطي كه شخص احتمال قوي بدهد كه افراد ناصالح برمي دارند و به وظيفه ي شرعي هم عمل نمي كنند.

احكام سر بريدن و شكار حيوانات

اشاره
مسأله 2851

اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه بعداً گفته مي شود سر ببرند چه وحشي باشد و چه اهلي، بعد از جان دادن، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است، ولي بهيمه اي كه انسان با آن وطي و نزديكي كرده و يا حيواني كه نجاستخوار شده، اگر به دستوري كه در شرع معيّن نموده اند آن را استبراء نكرده باشند، بعد از سربريدن گوشت آن حلال نيست و همچنين است گوسفندي كه شير خوك خورده تا بزرگ شده است.

مسأله 2852

حيوان حلال گوشت وحشي مانند آهو و كبك و بز كوهي و حيوان حلال گوشتي كه اهلي بوده و بعداً وحشي شده مثل گاو و شتر اهلي كه فرار كرده و وحشي شده است، اگر به دستوري كه بعداً گفته مي شود آنها را شكار كنند پاك و حلال است، ولي حيوان حلال گوشت اهلي مانند گوسفند و مرغ خانگي و حيوان حلال گوشت وحشي كه به واسطه تربيت كردن اهلي شده است، با شكار كردن پاك و حلال نمي شود.

مسأله 2853

حيوان حلال گوشت وحشي در صورتي با شكار كردن پاك و حلال مي شود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد. بنا بر اين بچّه آهو كه نمي تواند فرار كند و بچّه كبك كه نمي تواند پرواز نمايد، با شكار كردن پاك و حلال نمي شود و اگر آهو و بچّه اش را كه نمي تواند فرار كند، با يك تير شكار نمايند آهو حلال و بچّه اش حرام است.

مسأله 2854

حيوان حلال گوشتي كه مانند ماهي خون جهنده ندارد، اگر به خودي خود بميرد يا به غير دستور شرعي در صيد آن، عمل شود پاك است، ولي گوشت آن را نمي شود خورد.

مسأله 2855

حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده ندارد، مانند مار، با سر بريدن حلال نمي شود ولي مرده آن پاك است، چه خودش بميرد و چه سر آن را ببرند.

مسأله 2856

سگ و خوك به واسطه سر بريدن و شكار كردن پاك نمي شوند و خوردن گوشت آنها هم حرام است و حيوان حرام گوشتي را كه درّنده و گوشتخوار است مانند گرگ و پلنگ، اگر به دستوري كه گفته مي شود سر ببرند، يا با تير و مانند آن شكار كنند پاك است، ولي گوشت آن حلال نمي شود و اگر با سگ شكاري آن را شكار كنند، پاك شدن بدنش هم اشكال دارد.

مسأله 2857

فيل و خرس و بوزينه و موش و همينطور حيواناتي كه مانند سوسمار در داخل زمين زندگي مي كنند، اگر خون جهنده داشته باشند و به خودي خود بميرند نجسند، بلكه اگر سر آنها را هم ببرند، يا آنها را شكار نمايند، پاك شدن بدنشان خالي از اشكال نيست، ليكن اقوي اينست كه پاك مي شوند.

مسأله 2858

اگر از شكم حيوان زنده بچّه مرده اي بيرون آيد يا آن را بيرون آورند، خوردن گوشت آن حرام است.

دستور سر بريدن حيوانات
مسأله 2859

دستور سر بريدن حيوان آن است كه چهار رگ بزرگ گردن آن را (يعني راه غذا و راه نفس و دو رگ بزرگ نزديك آن دو را) از پايين برآمدگي زير گلو به طور كامل ببرند و فقط شكاف دادن آنها بنا بر احتياط واجب كافي نيست.

مسأله 2860

اگر بعضي از چهار رگ را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد بعد بقيّه را ببرند فايده ندارد، بلكه اگر به اين مقدار هم صبر نكنند ولي به طور معمول چهار رگ را پشت سر هم نبرند به نحوي كه عمل واحد حساب شود، اگر چه پيش از جان دادن حيوان بقيّه رگها را ببرند اشكال دارد.

مسأله 2861

اگر گرگ، گلوي گوسفند را به طوري بكند كه از چهار رگي كه در گردن است و بايد بريده شود، چيزي نماند، آن حيوان حرام مي شود، ولي اگر مقداري از گردن را بكند و چهار رگ باقي باشد، يا جاي ديگر بدن را بكند، در صورتي كه گوسفند زنده باشد و به دستوري كه گفته مي شود سر آن را ببرند حلال و پاك مي باشد.

شرايط سر بريدن حيوان

مسأله 2862

سر بريدن حيوان پنج شرط دارد:

اوّل:

كسي كه سر حيوان را مي برد، چه مرد باشد چه زن، بايد مسلمان باشد و اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نكند.

خوارج و غلات نيز كه در حكم كفّارند بنا بر احتياط واجب نمي توانند ذبح كنند و بچّه مسلمان هم اگر مميّز باشد، يعني خوب و بد را بفهمد، مي تواند سر حيوان را ببرد.

دوّم:

بنا بر احتياط سر حيوان را با چيزي ببرند كه از آهن باشد، ولي اگر فلز ديگري هم مثل آهن يا تيزتر از آن باشد اشكال ندارد، بنا بر اين استيل تيز نيز كافي است، ولي چنانچه آهن و مانند آن پيدا نشود و طوري باشد كه اگر سر حيوان را نبرند مي ميرد، با چيز تيزي كه چهار رگ آن را جدا كند مانند شيشه و سنگ تيز هم، مي شود سر آن را بريد.

سوّم:

در موقع سر بريدن، جلو بدن حيوان رو به قبله باشد و كسي كه مي داند بايد رو به قبله سر ببرد، اگر عمداً حيوان را رو به قبله نكند، حيوان حرام مي شود، ولي اگر فراموش كند، يا مسأله را نداند، يا قبله را اشتباه كند، يا نداند قبله كدام طرف

است و نتواند بپرسد و ناچار به ذبح باشد يا نتواند حيوان را رو به قبله كند، اشكال ندارد.

چهارم:

وقتي مي خواهد سر حيوان را ببرد، يا كارد به گلويش بگذارد، به نيّت سر بريدن، نام خدا را ببرد و همينقدر كه بگويد:

بسم اللّه، كافيست و بنا بر احتياط واجب به همين صورت بِسم اللّه باشد نه سبحان اللّه و الحمدللّه و … و اگر بدون قصد سر بريدن، نام خدا را ببرد، آن حيوان پاك نمي شود و گوشت آن هم حرام است، ولي اگر از روي فراموشي نام خدا را نبرد اشكال ندارد

و مستحب است تا پايان كار ذبح هر وقت يادش آمد بگويد:

بِسْم اللّه عَلي اَوّلِه وَ آخِره

پنجم:

حيوان بعد از سر بريدن حركتي بكند، اگر چه مثلاً چشم يا دم خود را حركت دهد، يا پاي خود را به زمين زند كه معلوم شود زنده بوده.

دستور كشتن شتر

مسأله 2863

اگر بخواهند شتر را بكشند كه بعد از جان دادن پاك و حلال باشد، بايد با پنج شرطي كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد، كارد يا چيز ديگري را كه از آهن - يا برنده هاي فلزّي ديگر - و برنده باشد، در گودي بين گردن و سينه اش فرو كنند.

مسأله 2864

وقتي مي خواهند كارد را به گردن شتر فرو ببرند، بهتر است كه شتر ايستاده باشد، ولي اگر در حالي كه زانوها را به زمين زده، يا به پهلو خوابيده و جلو بدنش رو به قبله است، كارد را در گودي گردنش فرو كنند اشكال ندارد.

مسأله 2865

اگر به جاي اينكه كارد در گودي گردن شتر فرو كنند سر آن را ببرند، يا گوسفند و گاو و مانند اينها را مثل شتر كارد در گودي گردنشان فرو كنند، گوشت آنها حرام و بدن آنها نجس است، ولي اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است به دستوري كه گفته شد كارد در گودي گردنش فرو كنند گوشت آن حلال و بدن آن پاك است و نيز اگر كارد در گودي گردن گاو يا گوسفند و مانند اينها فرو كنند و تا زنده است سر آن را به دستوري كه گفته شد ببرند حلال و پاك مي باشد.

مسأله 2866

اگر حيواني سركش شود، يا مثلاً در چاه بيفتد و احتمال بدهند كه در آنجا بميرد و كشتن آن به دستور شرع ممكن نباشد، چنانچه با چيزي مثل شمشير كه به واسطه تيزي آن بدن زخم مي شود به بدن حيوان زخم بزنند كه خون جاري شده و در اثر آن جان بدهد حلال مي شود و رو به قبله بودن آن لازم نيست، ولي بايد شرطهاي ديگري را كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد دارا باشد.

مسأله 2867

اگر چند گوسفند يا مرغ يا حيوانات ديگر - كم يا زياد - را يكجا به وسيله دستگاه هاي برقي و تيغه ماشيني سر ببرند و شرايط ذبح رعايت شود كافيست و شروع ذبح بايد با بِسم اللّه باشد.

اگر تدريجاً كشته مي شوند بايد علاوه بر بِسم اللّه اوّل، هنگام برخورد تيغه با حيوان نيز بِسم اللّه گفته شود و هنگام برخورد تيغه ماشين بايد حيوان رو به قبله باشد.

مسأله 2868

گوشتها يا مرغهاي سر بريده اي كه از بلاد كفر مي آورند، محكوم به حرمت است، مگر آنكه ذبح شرعي آنها ثابت شود و يا اينجا از دست مسلمان تحويل گرفته شود و احتمال دهيم كه او تحقيق و دقّت در شرعيّت ذبح نموده باشد، ولي به هر حال نجاستشان معلوم نيست بلكه ظاهرا پاك مي باشند گرچه احتياط در اجتناب است.

چيزهايي كه موقع سر بريدن حيوانات مستحب است

مسأله 2869

چند چيز در ذبح حيوانات مستحب است:

اوّل:

موقع سر بريدن گوسفند، دو دست و يك پاي آن را ببندند و پاي ديگرش را باز بگذارند و موقع سر بريدن گاو، چهار دست و پايش را ببندند و دم آن را باز بگذارند و موقع كشتن شتر، دو دست آن را از پايين تا زانو، يا تا زير بغل به يكديگر ببندند و پايهايش را باز بگذارند و مرغ را بعد از سر بريدن رها كنند تا پر و بال بزند.

دوّم:

كسي كه حيوان را مي كشد رو به قبله باشد بلكه احوط است.

سوّم:

پيش از كشتن حيوان آب جلوي آن بگذارند

چهارم:

كاري كنند كه حيوان كمتر اذيّت شود، مثلاً كارد را خوب تيز كنند و با سرعت سر حيوان را ببرند.

برخي از اين مستحبّات دليل روشني ندارد، ولي عمل به آنها به قصد احتمال امر الهي ثواب دارد.

مسأله 2870

مي گويند برخي ماشين هاي كشتار اخير طوري تهيّه شده كه از پشت سر مي برد و به حلقوم كه مي رسد آن را نمي برد و با چرخش دستگاه به وسيله قسمت ديگر دستگاه، حلقوم و محتويات داخل شش ها از طريق حلقوم بيرون كشيده و حلقوم كنده مي شود، اگر چهار رگ مخصوص بريده نشود و با ديگر محتويات كنده شود اشكال دارد.

چيزهايي كه در كشتن حيوانات مكروه است

مسأله 2871

چند چيز در كشتن حيوانات مكروه است:

اوّل:

آنكه كارد را زير حلقوم فرو كنند و به طرف بالا بياورند كه حلقوم از پشت آن بريده شود.

دوّم:

در جايي حيوان را بكشند كه حيوان ديگر آن را ببيند.

سوّم:

در شب يا پيش از ظهر روز جمعه سر حيوان را ببرند، ولي در صورت احتياج عيبي ندارد.

چهارم:

خود انسان حيواني را كه پرورش داده است بكشد و احتياط واجب آن است كه پيش از جان دادن كامل، پوست حيوان را نكنند و اگر كندند از آن نخورند و همچنين پيش از جان دادن كامل مغز حرام را كه در تيره پشت است نبرند و سر حيوان را از بدنش جدا نكنند، ولي با اين عمل حيوان حرام نمي شود و اگر به واسطه غفلت يا تيزي كارد بي اختيار سر جدا شد اشكالي نيست.

مسأله 2872

شوك دادن - الكتريكي و غيره - به حيوان براي اينكه احساس درد نكند اشكالي در ذبح ايجاد نمي كند، به شرط اينكه هنوز حيوان زنده باشد.

احكام شكار با اسلحه

مسأله 2873

اگر حيوان حلال گوشت وحشي را با اسلحه شكار كنند با پنج شرط حلال و بدنش پاك است.

اوّل:

آنكه اسلحه شكار مثل كارد و شمشير، برنده باشد، يا مثل نيزه و تير، تيز باشد كه به واسطه تيز بودن، بدن حيوان را پاره كند و اگر به وسيله دام يا چوب و سنگ و مانند اينها حيواني را شكار كنند پاك نمي شود و خوردن آن هم حرام است مگر اينكه آن را زنده دريابند و ذبح كنند و اگر حيواني را با تفنگ شكار كنند چنانچه گلوله آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره كند پاك و حلال است و همينطور اگر گلوله تيز نباشد ولي با فشار در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره كند، ولي اگر فقط به واسطه حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن، حيوان بميرد پاك و حلال بودنش مشكل است.

دوّم:

كسي كه شكار مي كند بايد مسلمان باشد هر چند طفل باشد البتّه مميّز و اگر كافر يا كسي كه اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم مي كند، حيواني را شكار نمايد، آن شكار حلال نيست و همينطور غلات و خوارج - بنا بر احتياط واجب -.

سوّم:

اسلحه را براي شكار كردن حيوان به كار برد و اگر مثلاً جايي را نشان كند و اتفاقا به حيواني بخورد و آن را بكشد، آن حيوان پاك نيست و خوردن

آن هم حرام است.

چهارم:

در وقت به كار بردن اسلحه نام خدا را ببرد و چنانچه عمداً نام خدا را نبرد شكار حلال نمي شود، ولي اگر فراموش كند اشكال ندارد.

پنجم:

وقتي به حيوان برسد كه مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه به اندازه سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد حرام است.

مسأله 2874

اگر دو نفر حيواني را شكار كنند و يكي از آنان مسلمان و ديگري كافر باشد، يا يكي از آن دو نام خدا را ببرد و ديگري عمداً نام خدا را نبرد، آن حيوان حلال نيست.

مسأله 2875

اگر بعد از آنكه حيواني را تير زدند مثلاً در آب بيفتد و انسان بداند كه حيوان به واسطه تير و افتادن در آب جان داده، حلال نيست، بلكه اگر شك كند كه فقط براي تير بوده يا نه، حلال نمي باشد.

مسأله 2876

اگر با سگ غصبي يا اسلحه غصبي حيواني را شكار كند، شكار حلال است و مال خود او مي شود، ولي گذشته از اينكه گناه كرده بايد اجرت اسلحه يا سگ را به صاحبش بدهد.

مسأله 2877

اگر با شمشير يا چيز ديگري كه شكار با آن صحيح است با شرطهايي كه در مسأله 2873 گفته شده، عضوي از حيوان مانند دست يا پاي آن را جدا كنند، پس اگر حيوان تا مدّتي زنده بماند عضو جدا شده نجس و حرام است و همچنين است بنا بر احتياط اگر حيوان در حال جان كندن باشد و يا مرده باشد، ولي اگر با آن حيواني را دو قسمت كنند و سر و گردن در يك قس

مسأله 2878

اگر با چوب يا سنگ يا چيز ديگري كه شكار با آن صحيح نيست حيواني را دو قسمت كنند، قسمتي كه سر و گردن ندارد حرام است و قسمتي كه سر و گردن دارد، اگر زنده باشد و سر آن را به دستوري كه در شرع معيّن شده ببرند حلال و گرنه آن هم حرام مي باشد.

مسأله 2879

اگر حيواني را شكار كنند، يا سر ببرند و بچّه زنده اي از آن بيرون آيد، چنانچه آن بچّه را به دستوري كه در شرع معيّن شده سر ببرند حلال وگرنه حرام مي باشد.

مسأله 2880

اگر حيواني را شكار كنند يا سر ببرند و بچّه مرده اي از شكمش بيرون آورند، چنانچه خلقت آن بچّه كامل باشد و مو يا پشم در بدنش روييده باشد و در اثر كشتن مادرش مرده باشد پاك و حلال است، ولي اگر پيش از كشتن مادرش مرده باشد نجس و حرام است.

شكار با سگ شكاري
مسأله 2881

اگر سگ شكاري، حيوان وحشي حلال گوشتي را شكار كند پاك بودن و حلال بودن آن حيوان هفت شرط دارد:

اوّل:

سگ به طوري تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براي گرفتن شكار بفرستند برود و هر وقت از رفتن منع كنند بايستد، ولي اگر در وقت نزديك شدن به شكار با جلوگيري نايستد مانع ندارد و احتياط واجب آن است كه اگر عادت دارد كه پيش از رسيدن صاحبش شكار را مي خورد از شكار او اجتناب كنند، ولي اگر خون آن را بنوشد يا گاهي شكار را بخورد اشكال ندارد.

دوّم:

صاحبش آن را بفرستد و اگر از پيش خود دنبال شكار رود و حيواني را شكار كند خوردن آن حيوان حرام است، بلكه اگر از پيش خود دنبال شكار رود و بعداً صاحبش بانگ بزند كه زودتر آن را به شكار برساند اگر چه به واسطه صداي صاحبش شتاب كند - به طوري كه فرمان صاحبش فقط در سرعت او اثر بكند - بنا بر احتياط واجب بايد از خوردن آن شكار خود داري نمايد.

سوّم:

كسي كه سگ را مي فرستد بايد مسلمان باشد هر چند طفل مميّز و اگر كافر يا كسي كه اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله مي كند سگ را بفرستد، شكار آن حرام است و همينطور

غلات و خوارج كه در حكم كفّار هستند.

چهارم:

وقت فرستادن سگ، نام خدا را ببرد و اگر عمداً نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است، ولي اگر از روي فراموشي باشد اشكال ندارد و بنا بر احتياط واجب در اين صورت پيش از رسيدن سگ به شكار بسم اللّه نگويد و اگر وقت فرستادن سگ نام خدا را عمداً نبرد و پيش از آنكه سگ به شكار برسد نام خدا را ببرد بنا بر احتياط واجب بايد از آن شكار اجتناب نمايد.

پنجم:

شكار به واسطه زخمي كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد، پس اگر سگ، شكار را خفه كند، يا شكار از دويدن يا ترس بميرد حلال نيست.

ششم:

صيّاد تند يا به نحو متعارف به طرف صيد حركت كند.

هفتم:

كسي كه سگ را فرستاده، وقتي برسد كه حيوان مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه وقتي برسد كه به اندازه سر بريدن وقت باشد، مثلاً حيوان چشم يا دم خود را حركت دهد، يا پاي خود را به زمين بزند، چنانچه سر حيوان را نبرد تا بميرد حلال نيست.

مسأله 2882

كسي كه سگ را فرستاده اگر وقتي برسد كه بتواند سر حيوان را ببرد، چنانچه به طور معمول و يا با شتاب بيشتر كارد - يا وسيله ديگر - را بيرون آورد ولي وقت سر بريدن بگذرد و آن حيوان بميرد حلال است، ولي اگر مثلاً به واسطه تنگ بودن غلاف يا چسبندگي آن بيرون آوردن كارد طول بكشد و وقت بگذرد بنا بر احتياط واجب حلال نمي شود و همينطور اگر چيزي همراه او نباشد كه با آن سر حيوان را

ببرد و صبر كند سگ حيوان را بكشد، ولي اگر به علّت همراه نداشتن كارد و مانند آن، از اوّل به طرف شكار حركت نكند و صبر كند يا فرمان دهد كه سگ او را بكشد كشتن سگ كفايت مي كند و پاك و حلال است.

مسأله 2883

اگر چند سگ را بفرستد و با هم حيواني را شكار كنند، چنانچه همه آنها داراي شرطهايي كه در مسأله، گفته شد بوده اند، شكار حلال است و اگر يكي از آنها داراي آن شرطها نبوده، شكار حرام است.

مسأله 2884

اگر سگ را براي شكار حيواني بفرستد و آن سگ حيوان ديگري را شكار كند، آن شكار حلال و پاك است و نيز اگر آن حيوان را با حيوان ديگري شكار كند، هر دوي آنها حلال و پاك مي باشند.

مسأله 2885

اگر چند نفر با هم سگ را بفرستند و يكي از آنها كافر باشد، يا عمداً نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است و نيز اگر يكي از سگهايي را كه فرستاده اند به طوري كه در مسأله گفته شد تربيت شده نباشد، آن شكار حرام مي باشد.

مسأله 2886

اگر باز، يا حيوان ديگري غير سگ شكاري، حيواني را شكار كند، آن شكار حلال نيست، ولي اگر وقتي برسند كه حيوان زنده باشد و به دستوري كه در شرع معيّن شده سر آن را ببرند حلال است.

صيد ماهي
مسأله 2887

از حيوانات دريا فقط ماهي فلس دار حلال است، هر چند فلس كمي داشته باشد و سست هم باشد كه با مختصر تماسّي با هر جسم بريزد. حتّي اگر با چشم عادي فلس تشخيص داده نشود و فقط با چشم مسلّح ديده شود نيز حلال مي باشد.

مسأله 2888

اگر ماهي فلس دار را زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد پاك و خوردن آن حلال است و چنانچه در آب بميرد پاك است ولي خوردن آن حرام مي باشد و اگر تور ماهي گيري را در آب بيندازند و بعضي از ماهيها پس از افتادن به تور در تور در ميان آب بميرند بنا بر احتياط واجب پاك ولي حرام است، ولي اگر هنگام خارج كردن بيرون آب بميرند حلال مي باشد و امّا ماهي بي فلس را اگر چه زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد پاك ولي حرام است.

مسأله 2889

اگر ماهي از آب بيرون بيفتد، يا موج آن را بيرون بيندازد، يا آب فرو رود و ماهي در خشكي بماند، چنانچه پيش از آنكه بميرد، با دست يا به وسيله ديگر كسي آن را بگيرد، بعد از جان دادن حلال است.

مسأله 2890

كسي كه ماهي را صيد مي كند، لازم نيست مسلمان باشد و در موقع گرفتن، نام خدا را ببرد ولي بايد معلوم باشد كه آن را زنده گرفته اند و در خارج آب مرده است.

مسأله 2891

ماهي مرده اي كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا مرده، چنانچه در دست مسلمان باشد حلال است و اگر در دست كافر باشد، اگر چه بگويد آن را زنده گرفته ام حرام مي باشد، مگر اينكه يقين حاصل شود يا دو شاهد عادل شهادت دهند كه خارج از آب مرده است.

مسأله 2892

كنسرو ماهي كه از بلاد كفر مي آورند اگر احراز نشود كه ماهي آن زنده از آب گرفته شده يا در آب مرده است خوردن آن جايز نيست؛ مگر اينكه اينجا از دست مسلمان گرفته شود و احتمال دهيم كه او دقّت در صيد آن كرده است.

مسأله 2893

خوردن ماهي زنده حرام نيست گرچه بهتر است خورده نشود مگر در ضرورت.

مسأله 2894

اگر ماهي را كه هنوز كاملاً جان نداده بريان كنند، يا در بيرون آب پيش از جان دادن بكشند، خوردن آن حرام نمي شود.

مسأله 2895

اگر ماهي را بيرون آب دو قسمت كنند و يك قسمت آن در حالي كه زنده است در آب بيفتد، خوردن قسمتي را كه بيرون آب مانده اشكال دارد.

مسأله 2896

ميگو كه روبيان نيز ناميده مي شود از انواع حيوانات حلال آبي مي باشد و در اسلام از انواع ماهيان فلس دار و خوردن هر نوع آن بي اشكال است.

مسأله 2897

خرچنگ و قورباغه و انواع سوسمار و سقنقور - كه مي گويند در كناره هاي رود نيل يافت مي شود و براي برخي معالجات به كار مي رود - و انواع اسب و هر گونه حيوانات ديگر آبي حرام مي باشد و همينطور انواع نهنگ و انواع ماهي هاي بي فلس و انواع صدف و سائر نرم تنان دريايي حرام مي باشد.

مسأله 2898

غير از خوردن، استفاده هاي ديگر از حيوانات حرام گوشت دريايي، از پوست و گوشت و چربي و … آنها اشكال ندارد و اگر اين حيوانات در آبهاي كشورهاي اسلامي هستند و اموالي براي جامعه اسلامي حساب مي شوند نبايد مجّانا در اختيار ديگران قرار داده شود و بنا بر اين حيازت و فروش آنها براي سائر استفاده ها جائز مي باشد، چنانكه كنسرو آنها براي پيروان سائر مذاهب نيز ظاهرا جائز باشد.

احكام خوردنيها و آشاميدنيها

[برخي احكام]
مسأله 2899

چنانكه گفته شد از حيوانات دريايي، فقط ماهي فلس دار حلال است هر چند كم و يا به واسطه عوارضي فلس آن ريخته باشد، ولي بدانيم كه فلس داشته است.

چنانچه بعضي از اقسام آن فقط در كنار گوششان قدري فلس نمايان است.

مسأله 2900

تخم ماهي حلال، حلال و تخم ماهي حرام، حرام است.

مسأله 2901

از چهارپايان اهلي، گوشت شتر و گاو و گوسفند حلال و گوشت اسب و قاطر و الاغ كراهت دارد و از حيوانات بياباني و وحشي، گوشت آهو و گوزن و گاو وحشي و قوچ و بز كوهي و گورخر حلال است.

مسأله 2902
حيوان اهلي حلال، از سه راه حرام گوشت مي شود:
اشاره
اوّل:

اينكه جلاّل باشد، يعني خوراك آن بر حسب عادت منحصر به مدفوع انسان باشد، كه در اين صورت گوشت و شير آن حرام و بنا بر احتياط واجب بول و فضله و عرق آن نجس مي شود.

دوّم:

اينكه انسان با حيوان نزديكي كند و عمل جنسي انجام دهد. در اين صورت گوشت و شير آن بلكه بنا بر احتياط نسل آن نيز حرام مي شود و نيز بنا بر احتياط واجب بول و فضله آن نجس است.

سوّم:

برّه و بزغاله و گوساله اي كه از شير خوك بخورد تا نمو كند و استخوانش محكم شود گوشت و شير و نسلش حرام مي شود و بنا بر احتياط واجب بول و فضله آن نيز نجس است، ولي اگر از شير انسان بخورند تا بزرگ شوند گوشت و شيرشان حرام نمي شود بلكه كراهت دارد.

[ساير احكام]
مسأله 2903

حيوان جلاّل را اگر بخواهند حلال شود بايد آن را استبراء كنند، يعني تا مدّتي آن را از خوردن نجاست باز دارند و به آن غذاي پاك بدهند، به نحوي كه ديگر نگويند جلاّل است و بنا بر احتياط واجب شتر را چهل روز و گاو را سي روز و بهتر است چهل روز و گوسفند را ده روز و بهتر است چهارده روز و مرغابي را پنج روز و بهتر است هفت روز و مرغ خانگي را سه روز و ماهي را يك شبانه روز استبراء كنند.

مسأله 2904

حيوان چهارپايي را كه انسان با آن نزديكي كرده اگر معمولا از گوشت و شير آن استفاده مي شود، مانند شتر و گاو و گوسفند، بايد آن را بدون تأخير بكشند و گوشت آن را بسوزانند و كسي كه اين عمل زشت را انجام داده بايد پول آن را به صاحبش بدهد و اگر معمولا از آن استفاده سواري مي شود مانند اسب و قاطر و الاغ بايد آن را به شهر ديگر ببرند و در آنجا بفروش برسانند و كسي كه عمل را انجام داده خسارت آن را بپردازد و اگر اين حيوان بين حيوانات ديگر مخلوط و مشتبه شده، بايد به وسيله قرعه آن را معيّن كنند و اگر حيوان، نه براي سواري و نه از گوشت و شير آن استفاده مي شود مانند سگ و خرس و … گرچه عمل حرام و تعزير دارد ليكن حكم بالا را ندارد.

مسأله 2905

گوشت و شير حيوان نجس، مانند سگ و خوك، حرام است و همچنين گوشت و شير حيوانات درنده كه معمولا نيش و چنگال دارند مانند شير و پلنگ و يوزپلنگ و گرگ و كفتار و شغال و روباه و گربه و همچنين است حيواناتي كه به عنوان حيوان مسخ شده شمرده شده اند مانند فيل و خرس و بوزينه و خرگوش و همچنين است خوردن حشرات مانند موش و سوسمار و مار و مارمولك و عقرب و سوسك و زنبور و مور و مگس و پشه و شب پره و انواع كرمها.

مسأله 2906

گوشت پرندگاني كه داراي چنگال هستند و درّنده مي باشند حرام است، مانند باز و عقاب و كركس و شاهين و امثال اينها و همچنين است بنا بر احتياط واجب انواع كلاغ، ولي گوشت پرندگاني مانند انواع كبوتر و قمري و كبك و تيهو و قَطا و مرغ هاي خانگي و انواع گنجشگ و بلبل و سار و چكاوك و امثال اينها حلال است و گوشت پرستو حلال ولي كشتن آن مكروه است و در هدهد احوط وجوبي اجتناب است.

مسأله 2907

در برخي نقاط برخي از انواع ملخ را مي خورند، اگر از اجزاء نفرت انگيز و حرام آن مثل فضله و خون پرهيز شود از نظر شرعي حرام نمي باشد.

اگر ملخ را با دست يا به وسيله ديگري زنده بگيرند، بعد از جان دادن خوردن آن حلال است و لازم نيست كسي كه آن را مي گيرد مسلمان باشد و در موقع گرفتن، نام خدا را ببرد، ولي اگر ملخ مرده اي در دست كافر باشد و معلوم نباشد كه آن را زنده گرفته يا نه، اگر چه بگويد زنده گرفته ام حلال نيست، مگر اينكه يقين حاصل شود يا دو شاهد عادل شهادت دهند كه راست مي گويد.

مسأله 2908

خوردن ملخي كه بال در نياورده و نمي تواند پرواز كند حرام است.

مسأله 2909
[تشخيص پرندگان حلال گوشت از حرام گوشت ]
اشاره

معمولا پرندگان حلال گوشت از حرام گوشت به دو راه شناخته مي شوند:

اوّل:

اينكه هنگام پرواز، بال زدن آنها بيشتر از صاف نگه داشتن بال باشد.

پس پرنده اي كه بيشتر بال را صاف نگه مي دارد حرام است.

دوّم:

آنچه سنگدان يا چينه دان يا انگشت جدايي مانند شست انسان دارد حلال و آنچه اينها را ندارد حرام است.

مسأله 2910

تخم مرغهاي حلال، حلال و تخم مرغهاي حرام، حرام است و اگر مشتبه باشد تخمهايي كه دو طرف آن مساويست حرام است و تخمهايي كه يك طرف آن باريك تر است حلال است.

مسأله 2911

اگر چيزي را كه روح دارد از حيوان زنده جدا نمايند، مثلاً دنبه يا مقداري گوشت از گوسفند زنده ببرند، نجس و حرام مي باشد.

مسأله 2912
[اجزاء حرام حيوانات حلال گوشت ]
اشاره

پانزده چيز از حيوانات حلال گوشت حرام است:

1 - خون.

2 - فضله

3 - نري.

4 - فرج.

5 - بچّه دان.

6 - هر گونه غدّه كه آن را دشول مي گويند و معمولا به اندازه يك فندق مي باشد.

7 - تخم كه آن را دنبلان مي گويند.

8 - مهره مغز كه دانه اي خاكستري رنگ در وسط مغز سر است و به اندازه نخود مي باشد.

9 - مغز حرام كه در ميان تيره پشت است.

10 - پي كه در دو طرف گردن و تيره پشت است.

11 - زهره دان.

12 - سپرز (طحال).

13 - بول دان (مثانه).

14 - عدسي و سياهي چشم.

15 - عصبي كه در ميان سم است و به آن ذات الاشاجع مي گويند، ولي حكم به حرمت در بعضي از اينها از باب احتياط واجب است، چنانكه همه اينها هم در همه حيوانات وجود ندارد خصوصاً پرندگان و بنا بر احتياط مستحب از دو گوش قلب هم اجتناب شود. چنانكه خوردن قلوه ها هم كراهت دارد.

مسأله 2913

در ماهي و ملخ فقط فضله و خون بنا بر احتياط واجب حرام است.

مسأله 2914

خوردن چيزهاي نجس و همچنين خوردن هر چيز پليد كه طبيعت انسان از آن متنفّر است مثل فضولات حيوانات و آب بيني بيرون آمده از بيني و خلط سينه بيرون آمده از دهان و امثال اينها هر چند كه پاك باشد حرام است ولي اگر پاك باشد و مقداري از آن به طوري با چيز حلال مخلوط شود كه در نظر مردم نابود حساب شود، خوردن آن اشكال ندارد.

مسأله 2915

خوردن خاك و گل حرام است ولي خوردن كمي از تربت حضرت سيّدالشّهداء عَلَيْهِ السَّلَام (حتّي اگر به اندازه يك نخود متوسّط) براي شفاء و خوردن گل داغستان و گل ارمني براي معالجه اگر علاج منحصر به خوردن اينها باشد اشكال ندارد.

مسأله 2916

اگر يقين ندارد كه خاك معيّني، تربت قبر سيّدالشّهداء عَلَيْهِ السَّلَام باشد، بهتر است در مقداري آب حل كند به طوري كه مستهلك در آب شود و به قصد شفاء بخورد.

مسأله 2917

خوردن چيزي كه براي انسان ضرر مهمّي دارد حرام است و همينطور استعمال دخانيات به اندازه اي كه موجب ضرر حتمي مهمّي چون بيماريهاي خطرناك ريوي و غيره شود حرام مي باشد.

مسأله 2918

به حسب روايات متعدّد در باقيمانده آبي كه مؤمن كامل - كه قابليّت تبرّك به او هست - خورده است شفاء قرار داده شده است.

چنانكه از قديم هم متديّنين به نيم خورده آب بزرگان دين تبرّك مي جسته اند و همچنين در آب زمزم شفاء نهاده شده است و همينطور در خوردن از آب باران نيز تأكيد شده و در روايتي از حضرت امير عَلَيْهِ السَّلَام آمده كه بدن را پاك و براي رفع بيماريها مفيد است؛ ولي از خوردن تگرگ نهي شده است يعني كراهت دارد. در روايتي دستور داده شده كه آب باران را پيش از آنكه به زمين بخورد در ظرف تميزي بريزند و 70 مرتبه سوره حمد و توحيد و معوذتين بر آن بخوانند و بامداد و شبانگاه از آن بخورند. بديهيست منظور اين نيست كه همه امراض و در همه حالات به وسيله اينها خوب مي شود و نيازي به طبيب هم نيست بلكه مثل بسياري چيزهاي - البتّه مهمّتر - مي توانند مفيد بوده و موجب رفع كسالت شوند.

مسأله 2919

در روايات متعدّدي بر استفاده از آب فرات تأكيد شده است و در يك روايت از امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام است كه فرمود:

اگر بين ما و فرات تا چند ميل - هر ميل قدري بيش از يك و نيم كيلومتر - هم فاصله بود آب فرات مي آورديم و به آن تبرّك مي جستيم.

مسأله 2920

آشاميدن شراب، حرام و در بعضي از اخبار بزرگترين گناه شمرده شده است و اگر كسي آن را حلال بداند در صورتي كه ملتفت باشد كه لازمه حلال دانستن آن تكذيب خدا و پيغمبر مي باشد كافر است.

از حضرت امام جعفر صادق عَلَيْهِ السَّلَام روايت شده است كه فرمودند:

شراب ريشه بديها و منشاء گناهان است و كسي كه شراب مي خورد، عقل خود را از دست مي دهد و در آن موقع خدا را نمي شناسد و از هيچ گناهي باك ندارد و هيچ حرمتي را نگه نمي دارد و احترام حتّي خويشان نزديك را رعايت نمي كند و از زشتيهاي آشكار رو نمي گرداند و روح ايمان و خداشناسي از بدن او بيرون مي رود و روح خباثت كه از رحمت خدا دور است در او مي ماند و خدا و فرشتگان و پيغمبران و مؤمنين او را لعنت مي كنند و تا چهل روز نماز او قبول نمي شود و روز قيامت رو سياه است.

مسأله 2921

اگر در اثر گرسنگي يا تشنگي جان مسلماني در خطر باشد، بر همه واجب است به كمك او شتافته او را از خطر برهانند.

چيزهايي كه موقع غذا خوردن مستحب است

در باره آداب خوردن و آشاميدن و انوع خوردنيها و آشاميدنيها روايات بسياري وارد شده كه در كتابهاي مفصّل ذكر شده كه چون از حد يك رساله عمليّه كه وظائف عملي را ذكر مي كند بيرون است به مواردي چند اشاره مي شود.

مسأله 2922

چند چيز در غذا خوردن به اميد ثواب مستحب است:

اوّل:

هر دو دست را پيش از غذا بشويد.

دوّم:

بعد از غذا دست خود را بشويد و با دستمال خشك كند.

سوّم:

ميزبان پيش از همه شروع به غذا خوردن كند و بعد از همه دست بكشد.

چهارم:

در اوّل غذا بِسم اللّه بگويد ولي اگر سر يك سفره چند جور غذا باشد، هنگام خوردن هر كدام آنها گفتن بِسم اللّه مستحب است.

پنجم:

با دست راست غذا بخورد.

ششم:

لقمه را كوچك بردارد.

هفتم:

با عجله غذا نخورد، سر سفره زياد بنشيند و غذا خوردن را طول بدهد و غذا را خوب بجود.

هشتم:

بعد از غذا خداوند را حمد و سپاس كند.

نهم:

بعد از غذا خلال نمايد و با هر وسيله ممكن دندانها و دهان را تميز كند ولي بهتر است با چوب انار و چوب ريحان و برگ درخت خرما خلال نكند.

دهم:

از دور ريختن مواد غذايي خود داري كند و آنچه مي ريزد جمع كند و بخورد، ولي اگر در بيابان غذا بخورد، مستحب است آنچه مي ريزد، براي پرندگان و حيوانات بگذارد.

يازدهم:

در شبانه روز دو مرتبه غذا بخورد اوّل صبح و اوّل شب دوازدهم:

در اوّل غذا ترشي سركه و در آخر آن نمك بخورد.

سيزدهم:

ميوه را پيش از خوردن با

آب تميز بشويد.

چهاردهم:

تا حد ممكن بر سر سفره خويش مهمان داشته باشد.

چيزهايي كه در غذا خوردن مكروه است

مسأله 2923

چند چيز در غذا خوردن مكروه شمرده شده است:

اوّل:

در حال سيري غذا خوردن.

دوّم:

پر خوردن و در خبر است كه خداوند عالم بيش از هر چيز از شكم پر بدش مي آيد.

سوّم:

نگاه كردن به صورت ديگران در موقع غذا خوردن.

چهارم:

خوردن غذاي داغ كه بسيار مذمّت شده است.

پنجم:

فوت كردن چيزي كه مي خورد يا مي آشامد.

ششم:

بعد از گذاشتن نان در سفره، منتظر چيز ديگر شدن.

هفتم:

پاره كردن نان با كارد.

هشتم:

گذاشتن نان زير ظرف غذا و هر گونه بي احترامي به آن.

نهم:

ليسيدن و پاك كردن گوشتي كه به استخوان چسبيده به حدّي كه چيزي در آن نماند.

دهم:

پوست كندن ميوه در ميوه هايي كه با پوست خورده مي شود.

يازدهم:

نيم خورده كردن ميوه و دور انداختن بقيّه.

مستحبّات آب آشاميدن

مسأله 2924

در آشاميدن آب چند چيز سفارش شده است:

اوّل:

آب را به طور مكيدن بياشامد.

دوّم:

در روز ايستاده آب بخورد.

سوّم:

پيش از آشاميدن آب بسم اللّه و بعد از آن الحمدللّه بگويد.

چهارم:

به سه نفس آب بياشامد نه يك نفس.

پنجم:

از روي ميل آب بياشامد و از خوردن بدون ميل پرهيز كند.

ششم:

بعد از آشاميدن آب حضرت ابي عبد اللّه عَلَيْهِ السَّلَام و اهل بيت ايشان را ياد كند و قاتلان آن حضرت را لعنت نمايد. از حضرت صادق عَلَيْهِ السَّلَام روايت است كه فرمود:

من هر وقت آب گوارا مي آشامم ياد حضرت امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام مي كنم و هر كس هنگام نوشيدن آب نام ابي عبداللّه عَلَيْهِ السَّلَام و اهلبيتش را بر زبان آورد و قاتلان آن حضرت را لعن نمايد ثواب بسيار دارد.

مسأله 2925

آشاميدن از ظرف سفالي به قصد پيروي از امام باقر عَلَيْهِ السَّلَام خوب و ثواب دارد. ولي از ظروف گلي ساخت مصر نهي شده است.

مسأله 2926

غذا يا آب دادن به مؤمنين ثواب بسيار دارد و در روايت آمده است كه اگر مؤمني را كه دسترسي به آب ندارد آب دهند ثواب آزاد كردن ده برده دارد و در روايتي از امام باقر عَلَيْهِ السَّلَام سؤال شد چه كاري به اندازه آزاد كردن برده ثواب دارد فرمود:

اينكه سه نفر مسلمان را دعوت نموده غذا بدهم تا سير شوند و آب بدهم تا سيراب شوند نزد من از آزاد كردن برده ها - تا 7 برده را شمرد - بهتر است.

مكروهات آب آشاميدن

مسأله 2927

زياد آشاميدن آب و آشاميدن آن بعد از غذاي چرب و در شب به حال ايستاده مكروه است و نيز آشاميدن آب با دست چپ و همچنين نوشيدن از جاي شكسته كوزه و جايي كه دسته آن است مكروه مي باشد و خوب است از خوردن نوشيدنيهاي لذيذ كه از تركيب مايعات به دست مي آيد - مثلاً شير و عسل مخلوط - جز در ضرورت پرهيز نمايد در حديث از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نقل است كه فرمود:

… حرام نمي كنم ولي من نمي خورم … هر كس كه در معيشت خود جانب اقتصاد را رعايت كند خداوند او را روزي عنايت فرمايد و آنكه زياده روي كند خداوند محرومش مي كند.

احكام نذر و عهد

مسأله 2928

نذر آن است كه انسان بر خود واجب كند كه كار خيري را براي خدا به جا آورد، يا كاري را كه نكردن آن بهتر است براي خدا ترك نمايد.

مسأله 2929

در نذر بايد صيغه خوانده شود و لازم نيست آن را به عربي بخوانند. پس اگر بگويد:

چنانچه مريض من خوب شود، براي خدا بر من است كه فلان قدر به فقير بدهم نذر او صحيح است و بايد براي خدا به زبان گفته شود و قصد آن در دل كافي نيست.

مسأله 2930

نذر كننده بايد مكلّف و عاقل باشد و به اختيار و قصد خود نذر كند.

بنا بر اين نذر كردن كسي كه او را مجبور كرده اند، يا به واسطه عصباني شدن بي اختيار نذر كرده صحيح نيست و متعلّق نذر هم بايد رجحان شرعي داشته باشد.

مسأله 2931

آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، چنانچه نذر كند نذرهاي مربوط به مالش صحيح نيست و همينطور نذر كسي كه به خاطر ورشكست شدن از طرف حاكم شرع ممنوع التّصرّف در اموالش شده است.

مسأله 2932

نذر زن در غير واجبات بدون اجازه شوهرش صحيح نمي باشد هر چند با حق شوهر منافات نداشته باشد.

مسأله 2933

اگر زن با اجازه شوهر نذر كند شوهرش نمي تواند نذر او را به هم بزند، يا او را از عمل كردن به نذر جلوگيري نمايد.

مسأله 2934

اگر فرزند با اجازه پدر يا بدون اجازه او نذر كند بايد به آن عمل كند، مگر اينكه پدر نهي كند و به نهي او عمل از رجحان بيفتد.

مسأله 2935

انسان كاري را مي تواند نذر كند كه انجام آن برايش ممكن باشد.

بنا بر اين كسي كه نمي تواند پياده كربلا برود، اگر نذر كند كه پياده برود، نذر او صحيح نيست.

مسأله 2936

همانطور كه گفته شد متعلّق نذر بايد رجحان شرعي داشته باشد، پس اگر نذر كند كه كار حرام يا مكروهي را انجام دهد، يا كار واجب يا مستحبّي را ترك كند، نذر او صحيح نيست.

مسأله 2937

اگر نذر كند كه كار مباحي را انجام دهد يا ترك نمايد، چنانچه به جا آوردن آن و تركش از هر جهت مساوي باشد، نذر او صحيح نيست و اگر انجام آن از جهتي بهتر باشد و انسان به قصد همان جهت نذر كند، مثلاً نذر كند غذايي را بخورد كه براي عبادت قوّت بگيرد نذر او صحيح است و نيز اگر ترك آن از جهتي بهتر باشد و انسان براي همان جهت نذر كند كه آن را ترك نمايد، مثلاً براي اينكه دود مضر است نذر كند كه آن را استعمال نكند نذر او صحيح مي باشد.

مسأله 2938

اگر نذر كند نماز واجب خود را در جايي بخواند كه به خودي خود ثواب نماز آنجا زياد نيست، مثلاً نذر كند نماز را در اتاق بخواند، چنانچه نماز خواندن در آنجا از جهتي بهتر باشد، مثلاً به واسطه اينكه خلوت است انسان حضور قلب پيدا مي كند، نذر صحيح است.

مسأله 2939

اگر نذر كند عملي را انجام دهد، بايد همان طور كه نذر كرده به جا آورد. پس اگر نذر كند كه روز اوّل ماه صدقه بدهد، يا روزه بگيرد، يا نماز اوّل ماه بخواند چنانچه قبل از آن روز يا بعد از آن به جا آورد كفايت نمي كند و نيز اگر نذر كند كه وقتي مريض او خوب شد صدقه بدهد، چنانچه پيش از آنكه خوب شود صدقه را بدهد كافي نيست.

مسأله 2940

اگر نذر كند روزه بگيرد ولي وقت و مقدار آن را معيّن نكند چنانچه يك روز روزه بگيرد كافيست و اگر نذر كند نماز بخواند و مقدار و خصوصيّات آن را معيّن نكند، اگر يك نماز دو ركعتي بخواند كفايت مي كند، بلكه يك ركعت هم كفايت مي كند و اگر نذر كند صدقه بدهد و جنس و مقدار آن را معيّن نكند اگر چيزي بدهد كه بگويند صدقه داده، به نذر عمل كرده است و اگر نذر كند كاري براي خدا به جا آورد، در صورتي كه يك نماز بخواند يا يك روز روزه بگيرد، يا چيزي صدقه بدهد، نذر خود را انجام داده است، مگر اينكه كار خاصّي را در نظر گرفته باشد و عرف هم آن را بفهمد.

مسأله 2941

اگر نذر كند روز معيّني را روزه بگيرد، بايد همان روز را روزه بگيرد و بنا بر احتياط واجب در آن روز بدون ضرورت مسافرت نكند، ولي چنانچه مسافرت كرد در آن روز روزه نگيرد و بنا بر احتياط واجب قضاي آن روز را بگيرد و همچنين است اگر در آن روز مريض شد يا مصادف با عيد فطر يا عيد قربان شد يا زن خون حيض و نفاس ديد. ولي اگر عمداً و بدون ضرورت سفر كند علاوه بر قضاء كفّاره نيز دارد.

مسأله 2942

اگر انسان از روي اختيار به نذر خود عمل نكند و از پيش براي خود جزايي معيّن نكرده باشد كار حرامي كرده و بايد كفّاره بدهد، يعني يك بنده آزاد كند، يا به شصت فقير طعام دهد. يا دو ماه پياپي روزه بگيرد.

مسأله 2943

اگر كسي براي تخلّف نذر يا قسم يا عهد خود، مجازات و كفّاره اي معيّن كند، مثلاً بگويد:

عهد كردم با خدا كه تا فلان وقت سيگار نكشم و اگر كشيدم ده تومان به فقرا بدهم، در صورت تخلّف، همان ده تومان را بدهكار است.

مسأله 2944

اگر نذر كند كه تا وقت معيّني عملي را ترك كند، بعد از گذشتن آن وقت، مي تواند آن عمل را به جا آورد و اگر پيش از گذشتن وقت از روي فراموشي يا ناچاري انجام دهد، نذر منجل (منجز (؟)) مي شود و ديگر چيزي بر او واجب نيست، ولي اگر در نظر نذر كننده مجموعه اعمال در مدّت منظور، به عنوان يك عمل واحد حساب نشده است، بلكه مقصود نذر كننده اين بوده كه در آن مدّت معيّن هر فردي از افراد آن عمل را مستقلا بر خود حرام كند، لازم است كه بعداً هم آن عمل را به جا نياورد و چنانچه دو باره پيش از رسيدن آن وقت، عمداً و بدون عذر آن عمل را انجام دهد، بايد به مقداري كه در

مسأله 2942

گفته شد كفّاره بدهد و اگر شك دارد كه همه اعمال مدّت را به عنوان عمل واحد در نظر گرفته يا متعدّد و مستقل، بعداً هم چيزي واجب نيست.

مسأله 2945

كسي كه نذر كرده عملي را ترك كند و وقتي براي آن معيّن نكرده است، اگر از روي فراموشي، يا ناچاري، يا اشتباه آن عمل را انجام دهد كفّاره بر او واجب نيست، ولي چنانچه مقصود نذر كننده اين بوده كه هر فردي از افراد آن عمل را مستقلا بر خود حرام كند، پس از اين تخلّف با عذر، باز هم بايد در بقيّه عمر ترك كند و اگر از روي اختيار آن را به جا آورد، براي هر دفعه كه به جا آورد بايد كفّاره بدهد و اگر شك دارد كه چگونه در نظر داشته است بعداً هم چيزي واجب نيست.

مسأله 2946

اگر نذر كند كه مقدار معيّني صدقه بدهد، چنانچه پيش از دادن صدقه بميرد، بايد آن مقدار را از مال او صدقه بدهند.

مسأله 2947

اگر نذر كند كه به فقير معيّني صدقه بدهد، نمي تواند آن را به فقير ديگر بدهد و اگر آن فقير بميرد، بنا بر احتياط واجب بايد به ورثه او بدهد و اگر نذر كرده كه آن مقدار صدقه ملك آن فقير باشد، حتما بايد به ورثه اش بدهد.

مسأله 2948

اگر نذر كند كه به زيارت يكي از امامان، مثلاً به زيارت حضرت ابا عبداللّه عَلَيْهِ السَّلَام مشرّف شود، چنانچه به زيارت امام ديگر برود كافي نيست و اگر به واسطه عذري نتواند آن امام را زيارت كند، چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 2949

كسي كه نذر كرده، زيارت برود و غسل زيارت و نماز آن را نذر نكرده، لازم نيست آنها را به جا آورد.

مسأله 2950

اگر براي حرم يكي از امامان، يا امامزادگان چيزي نذر كند، بايد آن را به مصارف حرم برساند، از قبيل تعمير و فرش و پرده و روشنايي و مخارج خدّام حرم براي خدمت در حرم و اگر براي امام عَلَيْهِ السَّلَام يا امامزاده نذر كند و نام حرم را نبرد، مي تواند علاوه بر اينها به زوّار آنها كه از روي اخلاص به زيارت آمده اند بدهد و يا در نشر آثار آن امام، يا امامزاده، يا مجالس عزاداري آنها و يا هر كار خير ديگر كه نسبتي به آنها دارد مصرف نمايد.

مسأله 2951

گوسفند و يا حيوان ديگري را كه براي صدقه، يا براي يكي از امامان نذر كرده اند، پشم آن و مقداري كه چاق مي شود جزء نذر است و اگر پيش از آنكه به مصرف نذر برسد شير بدهد، يا بچّه بياورد، بنا بر احتياط واجب بايد به مصرف نذر برسانند.

مسأله 2952

هرگاه نذر كند كه اگر مريض او خوب شود، يا مسافر او بيايد عملي را انجام دهد، چنانچه معلوم شود كه پيش از نذر كردن مريض خوب شده، يا مسافر آمده است، عمل كردن به نذر لازم نيست.

مسأله 2953

اگر پدر يا مادر نذر كند، كه دختر خود را مثلاً به سيّد شوهر دهد، نذر آنان اعتبار ندارد و وقتي كه دختر به حد بلوغ رسيد، اختيار با خود او است.

مسأله 2954

عهد نيز مثل نذر واجب الاتّباع مي باشد و هرگاه با خدا عهد كند كه اگر به حاجت شرعي خود برسد كار خيري را انجام دهد، بعد از آنكه حاجتش برآورده شد بايد آن كار را انجام دهد و نيز اگر بدون آنكه حاجتي داشته باشد، عهد كند كه عمل خيري را انجام دهد، آن عمل بر او واجب مي شود.

مسأله 2955

در عهد هم مثل نذر بايد صيغه خوانده شود و اسم خدا هم به زبان جاري شود و نيز كاري را كه عهد مي كند انجام دهد، بايد انجام دادن آن بهتر از ترك آن باشد، بلكه اگر مباحي باشد كه فعل و ترك آن مساوي است، احوط اينست كه آن را انجام دهد. گرچه ظاهرا واجب نمي باشد.

مسأله 2956

اگر به عهد خود عمل نكند، بايد كفّاره بدهد، يعني شصت فقير را سير كند، يا دو ماه روزه بگيرد، يا يك بنده آزاد كند.

احكام قسم

مسأله 2957

اگر سوگند بخورد كه كاري را انجام دهد يا ترك كند، مثلاً قسم بخورد كه روزه بگيرد، يا دود استعمال نكند، چنانچه عمداً مخالفت كند بايد كفّاره بدهد، يعني يك بنده آزاد كند، يا ده فقير را سير كند، يا آنان را بپوشاند و اگر اينها را نتواند بايد سه روز روزه بگيرد.

مسأله 2958

قسم چند شرط دارد:

اوّل:

كسي كه قسم مي خورد بايد بالغ و عاقل باشد و اگر مي خواهد راجع به مال خودش قسم بخورد بايد سفيه نباشد، همچنين حاكم شرع او را به خاطر ورشكستگي، از تصرّف در مالش منع نكرده باشد و نيز از روي قصد و اختيار قسم بخورد. پس قسم خوردن بچّه و ديوانه و سفيه و مست و كسي كه مجبورش كرده اند، درست نيست و همچنين است اگر در حال عصباني بودن بدون قصد و اراده قسم بخورد.

دوّم:

كاري را كه قسم مي خورد انجام دهد، بايد حرام و مكروه نباشد و كاري را كه قسم مي خورد ترك كند، بايد واجب و مستحب نباشد و اگر شرعا متساوي الطّرفين و مباح است در صورتي كه از جهات دنيوي خلاف قسم ارجح نباشد قسم، صحيح و بايد عمل شود، بلكه اگر از نظر دنيوي هم - علاوه بر شرع - متساوي باشد قسم صحيح و عمل به آن لازم است، ولي اگر از نظر شرعي مساوي، ولي از جهات دنيوي خلاف قسم، ارجح باشد صحيح نيست و مخالفتش اشكالي ندارد. بنا به آنچه گفته شد ملاك صحّتِ قسم اينست كه از نظر شرعي خلاف آن، ارجح نباشد و به علاوه از جهات دنيوي نيز خلاف آن، ارجح نباشد وگرنه صحيح نيست و مخالفتش اشكالي

ندارد.

سوّم:

به يكي از اسمهاي خداوند قسم بخورد، - يا اسم خاص كه به غير ذات مقدّس او گفته نمي شود، مانند خدا و اللّه - كه به غير خدا هم مي گويند ولي به قدري به خدا گفته مي شود كه هر وقت كسي آن اسم را بگويد، ذات مقدّس حق در نظر مي آيد. مثل آنكه به خالق و رازق قسم بخورد بلكه اگر به لفظي قسم بخورد كه بدون قرينه، خدا به نظر نمي آيد، ولي او قصد خدا را كند، بنا بر احتياط مستحب به آن قسم عمل نمايد.

چهارم:

سوگند را به زبان بياورد و اگر بنويسد يا در قلبش آن را قصد كند صحيح نيست، ولي آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد صحيح است.

پنجم:

عمل كردن به قسم براي او ممكن باشد و اگر موقعي كه قسم مي خورد ممكن باشد و بعد تا آخر وقتي كه براي قسم معيّن كرده عاجز شود، يا برايش به طوري مشقّت داشته باشد كه قابل تحمّل نباشد قسم او از وقتي كه عاجز شده به هم مي خورد.

مسأله 2959

اگر پدر از قسم خوردن فرزند جلوگيري كند، يا شوهر از قسم خوردن زن جلوگيري نمايد، قسم آنان صحيح نيست، بلكه اگر بدون اطّلاع و استجازه از آنان هم، قسم بخورند، قسم آنان صحيح نيست، گرچه احوط استحبابي عمل به قسم است، مگر اينكه پدر يا شوهر قسم آنان را به هم بزنند و از عمل به آن نهي كنند، يا عمل كردن زن به قسم، مزاحم حقوق شوهر باشد.

مسأله 2960

اگر انسان از روي فراموشي، يا ناچاري به قسم عمل نكند، كفّاره بر او واجب نيست و همچنين است اگر مجبورش كنند كه به قسم عمل ننمايد و امّا قسمي كه آدم وسواسي مي خورد، مثل اينكه مي گويد:

واللّه الان مشغول نماز مي شوم، ولي به واسطه وسواس مشغول نمي شود، اگر وسواس او طوري باشد كه او را بي اختيار كرده نتواند به قسم عمل بكند كفّاره ندارد.

مسأله 2961

احكامي كه در بالا گفته شد، براي سوگندهاييست كه براي تصميم انجام يا ترك كاري در حال يا آينده انجام مي شود، ولي كسي كه براي اثبات يا نفي چيزي به عنوان خبر قسم مي خورد، اگر حرف او راست باشد قسم خوردن او مكروه است و اگر دروغ باشد حرام و از گناهان بزرگ مي باشد، ولي اگر براي اينكه خودش يا مسلمان ديگري را از شر ظالمي نجات دهد، قسم دروغ بخورد اشكال ندارد، بلكه گاهي واجب مي شود، ولي اگر توجّه به توريه دارد و به آساني مي تواند توريه كند، احوط توريه است.

- توريه يعني كلامي را طوري بگويد كه به نظر خودش خلاف واقع نباشد ولي مخاطب طور ديگري بفهمد كه در حقيقت خلاف واقع است -

احكام وقف

مسأله 2962

اگر كسي چيزي را وقف كند و تحويل موقوف عليه يا متولّي دهد، از اختيار او خارج مي شود و خود او و ديگران نمي توانند آن را ببخشند، يا بفروشند و كسي هم از آن ملك ارث نمي برد، ولي در بعضي از موارد كه در مسأله 2253 گفته شد، فروختن آن اشكال ندارد.

مسأله 2963

لازم نيست صيغه وقف را به عربي بخوانند، بلكه اگر مثلاً بگويد:

خانه خود را وقف كردم، وقف صحيح است و محتاج به قبول هم نيست، حتّي در وقف خاص، بلكه صيغه هم لازم نيست و وقف معاطاتي صحيح مي باشد، پس اگر به قصد وقف، ملكي را تحويل متولّي يا موقوف عليهم بدهد، يا مثلاً فرش يا حصيري را به قصد وقف در مسجد بيندازد و روي آن نماز بخوانند وقف صحيح است.

مسأله 2964

بنا بر احتياط وجوبي در وقف قصد قربت لازم است، حتّي در وقف خاص و اگر قصد قربت نداشته باشد احكام وقف جريان ندارد، ليكن براي استفاده كنندگان اشكالي نيست و حبس خوانده مي شود.

مسأله 2965

اگر ملكي را براي وقف معيّن كند و پيش از خواندن صيغه وقف يا تحويل دادن آن به قصد وقف، پشيمان شود يا بميرد، وقف درست نيست.

مسأله 2966

كسي كه مالي را وقف مي كند اگر از موقع خواندن صيغه، مال را براي هميشه وقف كند وقف صحيح است، ولي اگر مثلاً بگويد:

اين مال بعد از مردن من وقف باشد، چون از موقع خواندن صيغه تا مردنش وقف نبوده محل اشكال است و نيز اگر بگويد:

تا ده سال وقف باشد و بعد از آن نباشد، يا بگويد:

تا ده سال وقف باشد، بعد پنج سال وقف نباشد و دو باره وقف باشد، وقف بودنش محل اشكال است و لازم نيست به آن عمل شود گرچه احوط استحبابي اينست كه بر طبق آن عمل كنند؛ مگر جاهايي كه از نظر ديگر، احتياط بر خلاف آن باشد، مثل اينكه واقف از دنيا رفته و وارث صغير داشته باشد.

ولي اگر در صيغه وقف ذكر مدّت خاصّي نشود ليكن وقف بر چيزي يا كسي بشود كه پس از مدّتي از بين برود وقف صحيح است.

مسأله 2967

وقف در صورتي صحيح است كه مال وقف را به تصرّف متولّي وقف، يا كسي كه براي او وقف شده، يا وكيل، يا ولي او بدهند، ولي اگر چيزي را بر اولاد صغير خود وقف كند و به قصد اينكه آن چيز، وقف آنان باشد، از طرف آنان نگهداري نمايد وقف صحيح است.

مسأله 2968

اگر مسجد را وقف كنند، بعد از آنكه واقف به قصد واگذار كردن اجازه دهد كه در آن مسجد نماز بخوانند، همين كه يك نفر در آن مسجد نماز خواند، وقف درست مي شود و همچنين است اگر آن را تحويل متولّي بدهد.

مسأله 2969

وقف كننده بايد مكلّف و عاقل و با قصد و اختيار باشد و شرعا بتواند در مال خود تصرّف كند.

بنا بر اين، سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، چون حق ندارد در مال خود تصرّف نمايد، اگر چيزي را وقف كند صحيح نيست و همچنين است بدهكاري كه از طرف حاكم شرع ممنوع التّصرّف در مالش شده است.

مسأله 2970

اگر مالي را براي كساني كه به دنيا نيامده اند وقف كند صحيح نيست، ولي وقف براي اشخاصي كه بعضي از آنان به دنيا آمده و بعضي هنوز به دنيا نيامده اند، مثل وقف بر اولاد موجود و نسلشان صحيح است و آنان كه به دنيا نيامده اند، بعد از آمدن به دنيا با ديگران شريك مي شوند.

مسأله 2971

اگر چيزي را بر خودش وقف كند، مثل آنكه دكاني را وقف كند كه عايدي آن را به مصرف زندگي خود برساند صحيح نيست، بلكه اگر آن را وقف كند كه عايدي آن را بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند نيز محل اشكال است، مگر اينكه مورد استفاده ديگران هم باشد ولي وقف بر عنواني كه خودش نيز جزء آنان مي باشد يا بعداً بشود صحيح است، مثلاً وقف بر زوّار امام هشتم عَلَيْهِ السَّلَام كه خودش هم از آنها باشد، يا اگر مثلاً مالي را بر فقراء وقف كند و خودش فقير شود، مي تواند از منافع وقف استفاده نمايد.

مسأله 2972

اگر براي چيزي كه وقف كرده متولّي يا متولّياني معيّن كند، بايد مطابق قرارداد او رفتار نمايند و اگر معيّن نكند، چنانچه بر افراد مخصوصي، مثلاً بر اولاد خود وقف كرده باشد، راجع به چيزهايي كه مربوط به مصلحت وقف است، كه در نفع بردن طبقات بعد نيز دخالت دارد اختيار با حاكم شرع است و راجع به چيزهايي كه مربوط به نفع بردن طبقه موجود است اگر آنان بالغ باشند، اختيار با خود آنان است و اگر بالغ نباشند، اختيار با ولي ايشان است و براي استفاده از وقف اجازه حاكم شرع لازم نيست و اگر وقف عام (مثل مسجد و مدرسه) باشد و واقف متولّي معيّن نكرده باشد اختيار تعيين متولّي با حاكم شرع مي باشد.

مسأله 2973

اگر ملكي را مثلاً بر فقراء يا سادات وقف كند، يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد، در صورتي كه براي آن ملك متولّي معيّن نكرده باشد، اختيار آن با حاكم شرع است.

مسأله 2974

اگر ملكي را بر افراد مخصوصي، مثلاً بر اولاد خود وقف كند، كه هر طبقه اي بعد از طبقه ديگر از آن استفاده كنند، چنانچه متولّي ملك آن را اجاره دهد و بميرد، در صورتي كه مراعات مصلحت وقف يا مصلحت طبقه بعد را كرده باشد، اجاره باطل نمي شود، ولي اگر متولّي نداشته باشد و يك طبقه از كساني كه ملك بر آنان وقف شده آن را اجاره دهند و در بين مدّت اجاره بميرند، در صورتي كه طبقه بعد اجازه ندهند، اجاره باطل مي شود و در صورتي كه مستأجر، مال الاجاره تمام مدّت را داده باشد، مال الاجاره از زمان مردنشان تا آخر مدّت اجاره را از مال آنان مي گيرد.

مسأله 2975

اگر ملك وقف، خراب شود از وقف بودن بيرون نمي رود، مگر در مواردي كه از عنوان منظور در وقف بيفتد، مثل وقف باغ براي تفريح يا خانه براي سكونت، كه در صورت خراب شدن امكان تفريح و سكونت نباشد و در اين صورت به ورثه برمي گردد.

مسأله 2976

وقف مشاع صحيح است و اگر تقسيم لازم باشد حاكم شرع يا متولّي وقف مي تواند با نظر اهل خبره، سهم وقف را جدا كند.

مسأله 2977

اگر متولّي وقف خيانت كند و عايدات آن را به مصرفي كه معيّن شده نرساند، چنانچه براي عموم وقف شده باشد اگر با تعيين ناظر اميني مي شود جلوي خيانتهاي او را گرفت، بايد حاكم شرع ناظر اميني بر او بگمارد و اگر نمي شود در صورت امكان حاكم شرع بايد او را عزل و به جاي او متولّي اميني معيّن نمايد و در وقف خاص هم بايد حاكم شرع با موافقت طبقه موجود، برايشان ناظر يا متولّي جايگزين، معيّن نمايد.

مسأله 2978

فرشي را كه براي حسينيّه وقف كرده اند نمي شود براي نماز به مسجد ببرند، اگر چه آن مسجد نزديك حسينيّه باشد و همچنين است ساير اموال وقف حتّي مهر نماز يا قرآن و كتاب دعاء.

مسأله 2979

اگر ملكي را براي تعمير مسجدي وقف نمايند، چنانچه آن مسجد احتياج به تعمير ندارد و احتمال هم نمي رود كه تا مدّتي به تعمير احتياج پيدا كند، در صورتي كه غير از تعمير، احتياج ديگري هم نداشته باشد و عايداتش در معرض تلف و نگهداري آن لغو و بيهوده باشد، مي توانند عايدات آن ملك را به مصرف مسجدي كه به تعمير احتياج دارد برسانند.

مسأله 2980

اگر ملكي را وقف كند كه عايدي آن خرج تعمير مسجد و امام جماعت و مؤذّن و خدمه مسجد شود، در صورتي كه بدانند كه براي هر يك چه مقدار معيّن كرده، بايد همانطور مصرف كنند و اگر يقين نداشته باشند، ولي فهميده شود كه در نظر واقف تعمير مسجد، در رتبه اوّل بوده است بايد اوّل مسجد را تعمير كنند و اگر چيزي زياد آمد بين امام جماعت و مؤذّن و خدمه، طبق صلاحديد متولّي و بر وفق مصلحت وقف عمل شود. بهتر آن است كه اين افراد در تقسيم، با يكديگر صلح كنند و اگر بين اينها هم از وقف نامه، ترتيب در عايدي فهميده شود، بايد رعايت شود.

مسأله 2981

ممكن است چيزي را ملك مؤسّسه اي نمود، بدون اينكه عنوان وقف داشته باشد.

همانطور كه شخص مالك مي شود عنوانِ مؤسّسه يا بنياد و مانند اينها هم مالك مي شوند و احكام اين گونه ملكيّتها تابع مقرّرات خاص و معيّني است كه مؤسّسين قرار مي دهند. شخصيّتهاي حقوقي از جهت ملكيّت و خصوصيّات قراردادي همچون شخصيّتهاي حقيقي مي باشند.

احكام وصيّت

مسأله 2982

وصيّت آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش براي او كارهايي را انجام دهند، كه اصطلاحا آن را وصيّت عهديّه مي گويند مانند وصيّت براي مراسم كفن و دفن و مراسم ختم و همينطور انجام نماز و روزه و مانند آن، يا بگويد بعد از مرگش چيزي از مال او ملك كسي باشد كه اصطلاحا وصيّت تمليكيّه ناميده مي شود. يا براي اولاد خود و كساني كه اختيار آنان با اوست قيّم و سرپرست معيّن كند كه وصيّت جعليّه مي باشد.

مسأله 2983

در وصيّت لازم نيست با لفظ باشد بلكه نوشته و حتّي اشاره هم كفايت مي كند اشاره اي كه مقصودش را بفهماند گرچه لال نباشد.

در كلّيه ي عقود و معاملات، غير از وصيّت نيز نوشتار كفايت مي كند ولي اشاره در صورتي صحيح است كه از گفتن و نوشتن عاجز باشد و در ازدواج و طلاق بنا بر احتياط واجب بايد صيغه لفظي باشد.

مسأله 2984

كسي كه وصيّت مي كند بايد عاقل و بالغ باشد، ولي بچّه ده ساله اي كه خوب و بد را تميز مي دهد اگر براي خويشان خود يا انجام خيرات وصيّت كند به مقدار ثلث مالش صحيح مي باشد و همچنين وصيّت كننده بايد از روي اختيار وصيّت كند نه اكراه و اجبار، چنانكه صحّت وصيّت سفيه نيز محل اشكال است گرچه اگر از طرف حاكم شرع محجور نشده باشد و سفاهتش هم متّصل بدوران قبل از بلوغش نباشد، اظهر صحّت وصيّت او مي باشد.

مسأله 2985

كسي كه به قصد خودكشي مثلاً ضربه اي به خود زده يا سمّي خورده يا خود را از جاي بلند پرت كرده است كه به واسطه آن، يقين يا گمان به مردن او پيدا مي شود، اگر بعد از اين عمل وصيّت كند كه مقداري از مال او را به مصرفي برسانند صحيح نيست، ولي اگر قبل از اين عمل وصيّت كرده باشد صحيح است، بلكه وصيّت غير مالي او نيز نفوذ ندارد، ولي بهر حال اگر تصادفا خوب شد و بعداً به علّت ديگري مرد وصيّت - و غير مالي - او نافذ مي باشد.

مسأله 2986

اگر انسان وصيّت كند كه چيزي به كسي بدهند، در صورتي آن كس آن چيز را مالك مي شود كه آن را قبلا - پس از وصيّت انسان - رد نكرده باشد.

مسأله 2987

وقتي انسان نشانه هاي مرگ را در خود ديد، بايد فوراً امانتهاي مردم را به صاحبانش برگرداند، يا به صاحبان آنها اطّلاع دهد كه تحويل بگيرند و اگر به مردم بدهكار است و موقع دادن آن بدهي رسيده بايد بدهد و اگر خودش نمي تواند بدهد، يا موقع دادن بدهي او نرسيده، بايد وصيّت كند و بر وصيّت شاهد بگيرد، ولي اگر بدهي او معلوم باشد و اطمينان دارد كه ورثه مي پردازند، وصيّت كردن لازم نيست.

مسأله 2988

كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر خمس و زكات و مظالم بدهكار است، بايد فوراً بدهد و اگر نمي تواند بدهد چنانچه از خودش مال دارد، يا احتمال مي دهد كسي آنها را اداء نمايد، بايد وصيّت كند و همچنين است اگر حج بر او واجب باشد.

مسأله 2989

كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر نماز و روزه قضاء دارد، بايد وصيّت كند كه از ثلث مال خودش براي آنها اجير بگيرند، بلكه اگر مال نداشته باشد ولي احتمال بدهد كسي بدون آنكه چيزي بگيرد آنها را انجام مي دهد، باز هم واجب است وصيّت نمايد و اگر قضاي نماز و روزه او به تفصيلي كه در مسأله قضاي نماز و روزه پدر گفته شد، بر پسر بزرگتر واجب باشد، بايد به او اطّلاع دهد، يا وصيّت كند كه براي او به جا آورند.

مسأله 2990

كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر مالي پيش كسي دارد يا در جايي پنهان كرده است كه ورثه نمي دانند، چنانچه به واسطه ندانستن ورثه احتمال بدهد كه حقّشان از بين برود، بايد به آنان اطّلاع دهد و لازم نيست براي بچّه هاي صغير خود قيّم و سرپرست معيّن كند، ولي در صورتي كه بدون قيّم مالشان از بين مي رود، يا خودشان ضايع مي شوند، بايد براي آنان قيّم اميني معيّن نمايد.

مسأله 2991

وصي بايد عاقل و مورد اطمينان باشد و اگر وصيّت كننده مسلمان باشد وصي هم بايد مسلمان باشد، هر چند عمل به وصيّت موجب استيلاء بر ورثه نباشد مگر در صورتي كه دسترسي به مسلمان نباشد و اگر وصيّت كننده كافر است وصي لازم نيست مسلمان باشد و همچنين بنا بر احتياط واجب وصي بايد بالغ باشد، ولي جايز است وصيّت كننده صغير و كبير را با هم وصي خود قرار دهد كه در اين صورت كبير به تنهايي عمل به وصيّت مي كند تا صغير كبير شود پس از آن با هم به وصيّت عمل مي كنند.

مسأله 2992

اگر كسي چند وصي براي خود معيّن كند، چنانچه اجازه داده باشد كه هر كدام به تنهايي به وصيّت عمل كنند لازم نيست در انجام وصيّت از يكديگر اجازه بگيرند و اگر اجازه نداده باشد، چه گفته باشد كه همه با هم به وصيّت عمل كنند، يا نگفته باشد، بايد با نظر يكديگر به وصيّت عمل نمايند و اگر حاضر نشوند كه با يكديگر به وصيّت عمل كنند و در تشخيص مصلحت اختلاف داشته باشند در صورتي كه تأخير و مهلت دادن علّت شود كه عمل به وصيّت معطّل بماند، حاكم شرع آنها را مجبور مي كند كه تسليم نظر كسي شوند كه صلاح را تشخيص دهد و اگر اطاعت نكنند، به جاي آنان ديگران را معيّن مي نمايد و اگر يكي از آنان قبول نكرد يك نفر ديگر را به جاي او تعيين مي نمايد.

مسأله 2993

اگر انسان از وصيّت خود برگردد، مثلاً بگويد ثلث مالش را به كسي بدهند، بعد بگويد به او ندهند وصيّت باطل مي شود و اگر وصيّت خود را تغيير دهد، مثل آنكه قيّمي براي بچّه هاي خود معيّن كند بعد ديگري را به جاي او قيّم نمايد، وصيّت اوّلش باطل مي شود و بايد به وصيّت دوّم او عمل نمايند.

مسأله 2994

اگر كاري كند كه معلوم شود از وصيّت خود برگشته، مثلاً خانه اي را كه وصيّت كرده به كسي بدهند بفروشد، يا ديگري را براي فروش آن وكيل نمايد، وصيّت باطل مي شود.

مسأله 2995

اگر وصيّت كند چيز معيّني را به كسي بدهند، بعد وصيّت كند كه نصف همان را به ديگري بدهند، بايد آن چيز را دو قسمت كنند و به هر كدام از آن دو نفر يك قسمت آن را بدهند.

مسأله 2996

اگر كسي در مرضي كه به آن مرض مي ميرد، مقداري از مالش را به كسي ببخشد و وصيّت كند كه بعد از مردن او هم مقداري به كس ديگر بدهند، آنچه را كه در حال زندگي بخشيده از اصل مال است و احتياج به اذن ورثه ندارد و چيزي را كه وصيّت كرده اگر زيادتر از ثلث باشد زيادي آن محتاج به اذن ورثه است.

مسأله 2997

اگر وصيّت كند كه ثلث مال او را نفروشند و فقط منافع و عايدي آن را به مصرفي برسانند، بايد مطابق گفته او عمل نمايند.

مسأله 2998

اگر كسي وصيّت كند كه ثلث ملك او تا بيست سال مثلاً حبس باشد و درآمد آن به مصرف معيّني برسد و بعد از بيست سال، اصل آن بين ورثه او تقسيم شود، اصل ملك پس از بيست سال بايد بين ورثه حين الموت او تقسيم شود و هر كدام از آنان در اين بين مرده اند سهم آنان به وارثشان مي رسد.

مسأله 2999

اگر در مرضي كه به آن مرض مي ميرد، بگويد مقداري به كسي بدهكار است، چنانچه متّهم باشد كه براي ضرر زدن به ورثه گفته است بايد مقداري را كه معيّن كرده از ثلث او بدهند و اگر متّهم نباشد و كسي هم منكر گفته او نشود، بايد از اصل مالش بدهند.

مسأله 3000

كسي را كه وصيّت مي كنند چيزي به او بدهند بنا بر مشهور بايد وجود داشته باشد، پس اگر وصيّت كنند به بچّه اي كه ممكن است فلان زن حامله شود چيزي بدهند باطل است؛ ولي اگر وصيّت كنند به بچّه اي كه در شكم مادر است چيزي بدهند، اگر چه هنوز روح نداشته باشد، وصيّت صحيح است، پس اگر زنده به دنيا آمد، بايد آنچه را كه وصيّت شده به او بدهند و بهتر آن است كه ولي او هم براي او قبول نمايد و اگر مرده به دنيا آمد، وصيّت باطل مي شود و آنچه را كه براي او وصيّت شده، ورثه ميان خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 3001

اگر انسان بفهمد كسي او را وصي كرده، چنانچه به اطلاع وصيّت كننده برساند كه براي انجام وصيّت او حاضر نيست، لازم نيست بعد از مردن او به وصيّت عمل كند، ولي اگر پيش از مردن او نفهمد كه او را وصي كرده، يا بفهمد و به او اطّلاع ندهد كه براي عمل كردن به وصيّت حاضر نيست، در صورتي كه مشقّت زيادي نداشته باشد، بايد وصيّت او را انجام دهد و نيز اگر وصي پيش از مرگ، موقعي ملتفت شود كه مريض به واسطه شدت مرض نتواند به ديگري وصيّت كند، بايد وصيّت را قبول نمايد.

مسأله 3002

اگر كسي كه وصيّت كرده بميرد، وصي نمي تواند ديگري را براي انجام كارهاي ميّت معيّن كند و خود از كار كناره گيري نمايد، ولي اگر بداند مقصود ميّت اين نبوده كه شخصا آن كار را انجام دهد، بلكه مقصودش فقط انجام كار بوده، هر چند به طور غير مباشرت مي تواند ديگري را از طرف خود مأمور نمايد.

مسأله 3003

اگر كسي دو نفر را وصي كند كه با هم به شركت عمل كنند، چنانچه يكي از آن دو بميرد، يا ديوانه، يا كافر شود، حاكم شرع يك نفر ديگر را به جاي او معيّن مي كند و اگر هر دو بميرند، يا ديوانه، يا كافر شوند حاكم شرع دو نفر ديگر را معيّن مي كند.

مسأله 3004

اگر وصي نتواند به تنهايي كارهاي ميّت را انجام دهد و نتواند هم براي خود كمك بگيرد حاكم شرع براي كمك او يك نفر ديگر را معيّن مي كند.

مسأله 3005

اگر مقداري از مال ميّت در دست وصي تلف شود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده و يا تعدّي از دستور ميّت نموده، مثلاً ميّت وصيّت كرده است كه فلان مقدار به فقراي فلان شهر بده و او مال را به شهر ديگر برده و در راه از بين رفته و يا به فقراي شهر ديگر داده ضامن است و اگر كوتاهي نكرده و تعدّي هم ننموده ضامن نيست.

مسأله 3006

هرگاه انسان كسي را وصي كند و بگويد اگر آن كس بميرد فلاني وصي باشد، بعد از آنكه وصي اوّل مرد، وصي دوّم بايد كارهاي ميّت را انجام دهد.

مسأله 3007

حجّي كه بر ميّت واجب است و بدهكاري و حقوقي را كه مثل خمس و زكات و مظالم، اداء كردن آنها واجب مي باشد، بايد از اصل مال ميّت بدهند، اگر چه ميّت براي آنها وصيّت نكرده باشد ولي اگر وصيّت كرده آنها را از ثلث مال بدهند لازم نيست از اصل مال بدهند، مگر اينكه ثلث مال كافي نباشد كه در اين صورت كمبود آن را از اصل مال مي دهند. ولي در واجبات بدني از قبيل نماز و روزه به طوري كه سابقا گفته شد بر پسر بزرگ واجب است و اگر انجام نداد معصيت كرده است ولي در اصل مال نيست بلكه از ثلث مال مي باشد اگر وصيّت كرده باشد.

مسأله 3008

اگر مال ميّت از بدهي ها و حج واجب و حقوقي كه مثل خمس و زكات و مظالم بر او واجب است زياد بيايد، چنانچه وصيّت كرده باشد كه ثلث يا مقداري از ثلث را به مصرفي برسانند، بايد به وصيّت او عمل كنند و اگر وصيّت نكرده باشد، هر چه مي ماند مال ورثه است.

مسأله 3009

اگر مصرفي را كه ميّت براي وصيّت - در غير واجبات اصلي كه در بالا گفته شد - معيّن كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، وصيّت او در بيشتر از ثلث در صورتي صحيح است كه ورثه، وصيّت را اجازه بدهند و تنها راضي بودن آنان كافي نيست و اگر مدّتي بعد از مردن او هم اجازه بدهند صحيح است و اگر برخي اجازه دهند و برخي نه، فقط در سهم اجازه دهندگان صحيح و نافذ مي باشد.

مسأله 3010

اگر مصرفي را كه ميّت معيّن كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد و پيش از مردن او ورثه اجازه بدهند كه وصيّت او عملي شود بعد از مردن او نمي توانند از اجازه خود برگردند.

مسأله 3011

اگر وصيّت كند كه بدهي او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبّي هم انجام دهند چنانچه وصيّت نكرده باشد كه اينها را از ثلث بدهند، بايد بدهي او را از اصل مال بدهند و نماز و روزه و مستحبّات را اگر ثلث مال كافي بود يا ورثه اجازه دادند انجام دهند و گرنه به مقدار ممكن عمل كنند و در اين صورت ترتيب را بر حسب ترتيب در وصيّت مراعات كنند.

مسأله 3012

اگر كسي بگويد كه ميّت وصيّت كرده فلان مبلغ به من بدهند، چنانچه از گفته او اطمينان حاصل شود يا دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند، يا قسم بخورد و يك مرد عادل هم گفته او را تصديق نمايد، يا يك مرد و دو زن عادل، يا چهار زن عادل به گفته او شهادت دهند، بايد مقداري را كه مي گويد به او بدهند و اگر يك زن عادل شهادت دهد، بايد يك چهارم چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند و اگر دو زن عادل شهادت دهند، نصف آن را و اگر سه زن عادل شهادت دهند، بايد سه چهارم آن را به او بدهند و نيز اگر دو مرد كافر ذمّي كه در دين خود عادل باشند گفته او را تصديق كنند، در صورتي كه ميّت ناچار بوده است كه وصيّت كند و مرد و زن عادل مسلماني در موقع وصيّت نبوده، بايد چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند.

مسأله 3013

اگر كسي بگويد:

من وصي ميّتم كه مال او را به مصرفي برسانم، يا ميّت مرا قيّم بچّه هاي خود قرار داده، در صورتي بايد حرف او را قبول كرد كه از گفته او اطمينان حاصل شود يا دو مرد عادل گفته او را تصديق نمايند.

مسأله 3014

اگر وصيّت كند چيزي به كسي بدهند و آن كس پيش از آنكه قبول كند يا رد نمايد بميرد، تا وقتي ورثه او وصيّت را رد نكرده اند مي توانند آن چيز را قبول نمايند، ولي اين در صورتيست كه وصيّت كننده از وصيّت خود برنگردد وگرنه حقّي به آن چيز ندارند.

مسأله 3015

حقوقي را كه به خانواده افراد بازنشسته مي دهند آنچه از حقوق زمان خدمتشان پس انداز شده جزء تركه ميّت است و پس از اداء دين و وصيّت به همه ورثه مي رسد و آنچه را كه از طرف خود اداره به طور اضافه به همسر و غيره مي دهند تابع مقرّرات است و به هر كس بدهند مال اوست.

احكام ارث

[كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند]
مسأله 3016
دسته اوّل؛ [پدر و مادر و اولاد ميّت ]
اشاره

پدر و مادر و اولاد ميّت مي باشند و با نبودن اولاد، اولاد اولاد، هر چه پايين روند، هر كدام آنان كه به ميّت نزديكتر است ارث مي برد و تا يك نفر از اين دسته هست دسته دوّم ارث نمي برند.

دسته دوّم:

جد، يعني پدر بزرگ و جدّه، يعني مادر بزرگ هر چه بالا روند، پدري باشند يا مادري و خواهر و برادر و با نبودن برادر و خواهر، اولاد ايشان هر كدام آنان كه به ميّت نزديكتر است ارث مي برد و تا يك نفر از اين دسته هست دسته سوّم ارث نمي برند.

دسته سوّم:

عمو و عمّه و دايي و خاله هر چه بالا روند و اولاد آنان هر چه پايين روند و تا يك نفر از عموها و عمّه ها و دائي ها و خاله هاي ميّت زنده اند، اولاد آنان ارث نمي برند، ولي فقط در اين مورد كه اگر ميّت عموي پدري و پسر عموي پدر و مادري داشته باشد و غير از اينها وارثي نداشته باشد، ارث به پسر عموي پدر و مادري مي رسد و عموي پدري ارث نمي برد.

مسأله 3017

اگر عمو و عمّه و دايي و خاله خود ميّت و اولاد آنان و اولاد اولاد آنان نباشند، عمو و عمّه و دايي و خاله پدر و مادر ميّت ارث مي برند و اگر اينها نباشند اولادشان ارث مي برند و اگر اينها هم نباشند عمو و عمّه و دايي و خاله جد و جدّه ميّت و اگر اينها نباشند، اولادشان ارث مي برند.

[ساير احكام]
[ارث زن و شوهر]
مسأله 3018

زن و شوهر به تفصيلي كه بعداً گفته مي شود از يكديگر ارث مي برند.

ارث دسته اوّل
مسأله 3019

اگر وارث ميّت فقط يك نفر از دسته اوّل باشد، مثلاً پدر يا مادر يا يك پسر يا يك دختر باشد، همه مال ميّت به او مي رسد و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، همه مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر يك پسر و يك دختر باشد مال را سه قسمت مي كنند:

دو قسمت را پسر و يك قسمت را دختر مي برد و اگر چند پسر و چند دختر باشند، مال را طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

مسأله 3020

اگر وارث ميّت فقط پدر و مادر او باشند، مال سه قسمت مي شود:

دو قسمت آن را پدر و يك قسمت را مادر مي برد، ولي اگر ميّت دو برادر، يا چهار خواهر، يا يك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همه آنان زنده و مسلمان و آزاد و پدري باشند، يعني پدر آنان با پدر ميّت يكي باشد، خواه مادرشان هم با مادر ميّت يكي باشد يا نه، اگر چه تا ميّت پدر و مادر دارد اينها ارث نمي برند، امّا به واسطه بودن اينها مادر شش يك مال را مي برد و بقيّه را به پدر مي دهند.

مسأله 3021

اگر وارث ميّت فقط پدر و مادر و يك دختر باشد، چنانچه ميّت دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري نداشته باشد، مال را پنج قسمت مي كنند:

پدر و مادر، هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت آن را مي برد و اگر دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري داشته باشد بنا بر مشهور، مال را شش قسمت مي كنند:

پدر و مادر، هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت مي برد و يك قسمت باقيمانده را چهار قسمت مي كنند:

يك قسمت را به پدر و سه قسمت را به دختر مي دهند، مثلاً اگر مال ميّت را 24 قسمت كنند 15 قسمت آن را به دختر و 5 قسمت آن را به پدر و 4 قسمت آن را به مادر مي دهند، ولي احوط اينست كه در اين صورت نيز با تحصيل رضايت پدر و دختر مثل صورت اوّل مال را پنج قسمت كنند:

سه قسمت را به دختر بدهند و به هر يك

از پدر و مادر يك قسمت بدهند.

مسأله 3022

اگر وارث ميّت فقط پدر و مادر و يك پسر باشد، مال را شش قسمت مي كنند:

پدر و مادر هر كدام يك قسمت و پسر چهار قسمت آن را مي برد و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، آن چهار قسمت را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و اگر پسر و دختر باشند، آن چهار قسمت را طوري تقسيم مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

مسأله 3023

اگر وارث ميّت فقط پدر و يك پسر، يا مادر و يك پسر باشد مال را شش قسمت مي كنند:

يك قسمت آن را پدر يا مادر و پنج قسمت را پسر مي برد.

مسأله 3024

اگر وارث ميّت فقط پدر، يا مادر، با پسر و دختر باشد، مال را شش قسمت مي كنند:

يك قسمت آن را پدر، يا مادر مي برد و بقيّه را طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

مسأله 3025

اگر وارث ميّت فقط پدر و يك دختر، يا مادر و يك دختر باشد، مال را چهار قسمت مي كنند:

يك قسمت آن را پدر يا مادر و بقيّه را دختر مي برد.

مسأله 3026

اگر وارث ميّت فقط پدر و چند دختر، يا مادر و چند دختر باشد، مال را پنج قسمت مي كنند:

يك قسمت را پدر يا مادر مي برد و چهار قسمت را دخترها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 3027

اگر ميّت اولاد نداشته باشد، نوه پسري او اگر چه دختر باشد، سهم پسر ميّت را مي برد و نوه دختري او اگر چه پسر باشد، سهم دختر ميّت را مي برد، مثلاً اگر ميّت يك پسر از دختر خود و يك دختر از پسرش داشته باشد، مال را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت را به پسر دختر و دو قسمت را به دختر پسر مي دهند.

ارث دسته دوّم
مسأله 3028

دسته دوّم از كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند جد، يعني پدربزرگ و جدّه، يعني مادر بزرگ و برادر و خواهر ميّت هستند و اگر برادر و خواهر نداشته باشد، اولادشان ارث مي برند.

مسأله 3029

اگر وارث ميّت فقط يك برادر، يا يك خواهر باشد همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر پدر و مادري، يا چند خواهر پدر و مادري باشند مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر برادر و خواهر پدر و مادري با هم باشند، هر برادري دو برابر خواهر مي برد، مثلاً اگر دو برادر و يك خواهر پدر و مادري دارد، مال را پنج قسمت مي كنند:

هر يك از برادرها دو قسمت و خواهر يك قسمت آن مي برد.

مسأله 3030

اگر ميّت برادر و خواهر پدر و مادري دارد، برادر و خواهر پدري كه از مادر با ميّت جداست ارث نمي برد و اگر برادر و خواهر پدر و مادري ندارد چنانچه فقط يك خواهر يا يك برادر پدري داشته باشد همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر يا چند خواهر پدري داشته باشد، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر هم برادر و هم خواهر پدري داشته باشد، هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 3031

اگر وارث ميّت فقط يك خواهر يا يك برادر مادري باشد كه از پدر با ميّت جدا است، همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر مادري، يا چند خواهر مادري، يا چند برادر و خواهر مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود.

مسأله 3032

اگر ميّت برادر و خواهر پدر و مادري و برادر و خواهر پدري و يك برادر يا يك خواهر مادري داشته باشد، برادر و خواهر پدري ارث نمي برند و مال را شش قسمت مي كنند:

يك قسمت آن را به برادر يا خواهر مادري و بقيّه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 3033

اگر ميّت برادر و خواهر پدر و مادري و برادر و خواهر پدري و برادر و خواهر مادري داشته باشد، برادر و خواهر پدري ارث نمي برد و مال را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيّه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 3034

اگر وارث ميّت فقط برادر و خواهر پدري و يك برادر مادري، يا يك خواهر مادري باشند، مال را شش قسمت مي كنند:

يك قسمت آن را برادر يا خواهر مادري مي برد و بقيّه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 3035

اگر وارث ميّت فقط برادر و خواهر پدري و چند برادر و خواهر مادري باشند، مال را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيّه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 3036

اگر وارث ميّت فقط برادر و خواهر و زن او باشند، زن ارث خود را به تفصيلي كه در ارث زن و شوهر گفته مي شود مي برد و خواهر و برادر به طوري كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود را مي برند و نيز اگر زني بميرد و وارث او فقط خواهر و برادر و شوهر او باشد، شوهر نصف مال را مي برد و خواهر و برادر به طوري كه در مسائل پيش گفته شد ارث خود را مي برند، ولي ارث بردن زن يا شوهر از سهم برادر و خواهر مادري چيزي نمي كاهد و از سهم برادر و خواهر پدر و مادري يا پدري كم مي شود، مثلاً اگر وارث ميّت، شوهر و برادر و خواهر مادري و برادر و خواهر پدر و مادري او باشد، نصف مال به شوهر مي رسد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به برادر و خواهر مادري مي دهند و آنچه مي ماند مال برادر و خواهر پدر و مادري است.

پس اگر همه مال او شش تومان باشد، سه تومان به شوهر و دو تومان به برادر و خواهر مادري و يك تومان به برادر و خواهر پدر و مادري مي رسد.

مسأله 3037

اگر ميّت خواهر و برادر نداشته باشد، سهم ارث آنان را به اولادشان مي دهند و سهم برادر زاده و خواهر زاده مادري به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و از سهمي كه به برادر زاده و خواهر زاده پدري يا پدر و مادري مي رسد هر پسري دو برابر دختر مي برد.

مسأله 3038

اگر خواهر و برادر متعدّد بوده اند اوّل مال بين آنان تقسيم مي گردد و بعد ارث هر كدام بين اولادشان تقسيم مي شود، پس اگر ميّت مثلاً چهار خواهر و يك برادر پدر و مادري داشته است و همه آنان مرده اند و از همه آنان اولاد باقيست مال شش قسمت مي شود و به هر خواهر يك قسمت و به برادر دو قسمت مي دهند و بعد سهم هر كدام بين اولادشان تقسيم مي شود.

مسأله 3039

اگر وارث ميّت فقط يك جد يا يك جدّه است، چه پدري باشد يا مادري، همه مال به او مي رسد و با بودن جد ميّت، پدر جد او ارث نمي برد.

مسأله 3040

اگر وارث ميّت فقط جد و جدّه پدري باشند، مال سه قسمت مي شود، دو قسمت را جد و يك قسمت را جدّه مي برد و اگر جد و جدّه مادري باشد، مال را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 3041

اگر وارث ميّت فقط يك جد يا جدّه پدري و يك جد يا جدّه مادري باشند مال سه قسمت مي شود:

دو قسمت را جد يا جدّه پدري و يك قسمت را جد يا جدّه مادري مي برد.

مسأله 3042

اگر وارث ميّت جد و جدّه پدري و جد و جدّه مادري باشند مال سه قسمت مي شود:

يك قسمت آن را جد و جدّه مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و دو قسمت آن را به جد و جدّه پدري مي دهند و جد دو برابر جدّه مي برد.

مسأله 3043

اگر وارث ميّت فقط زن او و جد و جدّه پدري و جد و جدّه مادري او باشد زن ارث خود را به تفصيلي كه در ارث زن و شوهر گفته مي شود مي برد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به جد و جدّه مادري مي دهند كه به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيّه را به جد و جدّه پدري مي دهند و جد دو برابر جدّه مي برد و اگر وارث ميّت شوهر و جد و جدّه باشد، شوهر نصف مال را مي برد و جد و جدّه به دستوري كه در مسائل گذشته گفته شد، ارث خود را مي برند.

مسأله 3044

اگر وارث ميّت جد يا جدّه، يا هر دو با برادر يا خواهر يا هر دو، يا برادرزاده يا خواهرزاده يا هر دو باشد در همه اين صورتها جد حكم يك برادر و جدّه حكم يك خواهر را دارد، ولي مانع از ارث برادر زاده و خواهر زاده نمي شوند.

ارث دسته سوّم
مسأله 3045

دسته سوّم عمو و عمّه و دايي و خاله و اولاد آنان است كه اگر از طبقه اوّل و دوّم كسي نباشد، اينها ارث مي برند.

مسأله 3046

اگر وارث ميّت فقط يك عمو يا يك عمّه است، چه پدر و مادري باشد، يعني با پدر ميّت از يك پدر و مادر باشد، يا پدري باشد يا مادري، همه مال به او مي رسد و اگر چند عمو يا چند عمّه باشند و همه پدر و مادري، يا همه پدري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر عمو و عمّه هر دو باشند و همه پدر و مادري، يا همه پدري باشند، عمو دو برابر عمّه مي برد مثلاً اگر وارث ميّت دو عمو و يك عمّه باشد، مال را پنج قسمت مي كنند:

يك قسمت را به عمّه مي دهند و چهار قسمت را عموها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 3047

اگر وارث ميّت فقط چند عموي مادري يا چند عمّه مادري باشد مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود، اگر عمو و عمّه - با هم - مادري داشته باشد باز هم به احتمال قوي همان حكم را دارد كه به طور مساوي تقسيم مي شود ليكن بنا بر احتياط واجب بايد با هم صلح كنند.

مسأله 3048

اگر وارث ميّت چند عمو و عمّه باشند و بعضي پدري و بعضي مادري و بعضي پدر و مادري باشند، عمو و عمّه پدري ارث نمي برند. اگر يك عمو يا يك عمّه مادري است، مال را شش قسمت مي كنند:

يك قسمت را به عمو يا عمّه مادري و بقيّه را به عمو و عمّه پدر و مادري مي دهند و عموي پدر و مادري دو برابر عمّه پدر و مادري مي برد و اگر هم عمو و هم عمّه مادري دارد، مال را سه قسمت مي كنند:

دو قسمت را به عمو و عمّه پدر و مادري مي دهند و عمو دو برابر عمّه مي برد و يك قسمت را به عمو و عمّه مادري مي دهند و به احتمال قوي به طور مساوي بينشان تقسيم مي شود ليكن احتياط واجب آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

مسأله 3049

اگر وارث ميّت فقط يك دايي يا يك خاله باشد، همه مال به او مي رسد و اگر هم دايي و هم خاله باشد و همه پدر و مادري، يا پدري، يا مادري باشند، در مادري مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و در پدر و مادري و پدري نيز همينطور ليكن احتياط واجب آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

مسأله 3050

اگر وارث ميّت فقط يك دائي، يا يك خاله مادري و دايي و خاله پدر و مادري و دايي و خاله پدري باشند، دايي و خاله پدري ارث نمي برد و مال را شش قسمت مي كنند:

يك قسمت را به دايي يا خاله مادري و بقيّه را به دايي و خاله پدر و مادري مي دهند و به احتمال قوي به طور مساوي بينشان تقسيم مي شود ليكن احتياط واجب آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

مسأله 3051

اگر وارث ميّت دايي و خاله پدري و دايي و خاله مادري و دايي و خاله پدر و مادري باشند، دايي و خاله پدري ارث نمي برد و بايد مال را سه قسمت كنند:

يك قسمت آن را دايي و خاله مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت نمايند و بقيّه را به دايي و خاله پدر و مادري بدهند كه آنها نيز به طور مساوي تقسيم كنند ليكن احتياط واجب آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

مسأله 3052

اگر وارث ميّت يك دايي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمّه باشد مال را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت را دايي يا خاله و بقيّه را عمو يا عمّه مي برد.

مسأله 3053

اگر وارث ميّت يك دايي يا يك خاله و عمو و عمّه باشد چنانچه عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري باشند، مال را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و از بقيّه دو قسمت به عمو و يك قسمت به عمّه مي دهند. بنا بر اين اگر مال را نه قسمت كند سه قسمت را به دايي يا خاله و چهار قسمت را به عمو و دو قسمت را به عمّه مي دهند.

مسأله 3054

اگر وارث ميّت يك دايي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمّه مادري و عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري باشند، مال را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت آن را به دايي يا خاله مي دهند و دو قسمت باقيمانده را شش قسمت مي كنند:

يك قسمت را به عمو يا عمّه مادري و بقيّه را به عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري مي دهند و عمو دو برابر عمّه مي برد. بنا بر اين اگر مال را نه قسمت كنند، سه قسمت را به دايي يا خاله و يك قسمت را به عمو يا عمّه مادري و پنج قسمت ديگر را به عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري مي دهند و عمو دوبرابر عمّه مي برد.

مسأله 3055

اگر وارث ميّت يك دايي يا يك خاله و عمو و عمّه مادري و عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري باشند، مال را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و دو قسمت باقيمانده را سه سهم مي كنند:

يك سهم آن را به عمو و عمّه مادري مي دهند كه بنا بر احتياط واجب با هم مصالحه مي كنند، گرچه احتمال تساوي در قسمت، زياد است و دو سهم ديگر را بين عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري قسمت مي نمايند و عمو دو برابر عمّه مي برد. بنا بر اين اگر مال را نه قسمت كنند، سه قسمت آن سهم خاله يا دايي و دو قسمت سهم عمو و عمّه مادري و چهار قسمت سهم عمو و عمّه پدر و مادري، يا پدري مي باشد.

مسأله 3056

اگر وارث ميّت چند دايي و چند خاله باشند كه همه پدر و مادري يا پدري يا مادري باشند و عمو و عمّه هم داشته باشد، مال سه سهم مي شود:

دو سهم آن را عمو و عمّه و يك سهم آن را دائي ها و خاله ها به نحوي كه در مسأله بالا گذشت بين خودشان قسمت مي نمايند.

مسأله 3057

اگر وارث ميّت دايي يا خاله مادري و چند دايي و خاله پدر و مادري يا پدري و عمو و عمّه باشد، مال سه سهم مي شود:

دو سهم آن را به دستوري كه سابقا گفته شد عمو و عمّه بين خودشان قسمت مي كنند، آنوقت اگر ميّت يك دايي يا يك خاله مادري دارد، يك سهم ديگر آن را شش قسمت مي كنند:

يك قسمت را به دايي يا خاله مادري مي دهند و بقيّه را به دايي و خاله پدر و مادري يا پدري مي دهند چنانكه گذشت بنا بر احتياط بايد در تقسيم آن با هم صلح كنند و اگر چند دايي مادري يا چند خاله مادري يا هم دايي مادري و هم خاله مادري دارد آن يك سهم را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دائي ها و خاله هاي مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيّه را به دايي و خاله پدر و مادري يا پدري مي دهند چنانكه گذشت بنا بر احتياط واجب، در تقسيم آن با هم صلح مي كنند.

مسأله 3058

اگر ميّت عمو و عمّه و دايي و خاله نداشته باشد و فرزندان آنها موجود باشند، مقداري كه به عمو و عمّه مي رسد، به اولاد آنان و مقداري كه به دايي و خاله مي رسد، به اولاد آنان داده مي شود.

مسأله 3059

اگر وارث ميّت عمو و عمّه و دايي و خاله پدر و عمو و عمّه و دايي و خاله مادر او باشند و همه اينها پدر و مادري فقط يا پدري فقط يا مادري فقط باشند مال سه سهم مي شود:

يك سهم آن مال عمو و عمّه و دايي و خاله مادر ميّت است، چنانكه گذشت كه بنا بر احتياط در تقسيم آن با هم صلح كنند و اگر دايي و خاله مادري فقط باشند با هم مساويند و دو سهم ديگر آن را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت را دايي و خاله پدر ميّت بين خودشان قسمت مي نمايند و چنانكه گذشت بنا بر احتياط در پدر و مادري يا پدري با هم صلح كنند ولي در مادري با يكديگر مساويند و دو قسمت ديگر آن را به عمو و عمه پدر ميّت مي دهند و عمو دو برابر عمّه مي برد مگر در مادري كه بنا بر احتياط با هم صلح كنند و اگر بعضي از اينها پدر و مادري و بعضي پدري و بعضي مادري باشند در هر دسته اي پدري ارث نمي برد و مادري اگر يك نفر است سدس و اگر بيشتر است ثلث مي برد و مابقي سهم پدر و مادري مي باشد و اگر پدر و مادري موجود نيست پدري سهم او را مي برد.

ارث زن و شوهر
مسأله 3060

اگر زن دائم بميرد و اولاد نداشته باشد، نصف همه مال را شوهر او و بقيّه را ورثه ديگر مي برند و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگر اولاد داشته باشد، چهار يك همه مال را شوهر و بقيّه را ورثه ديگر مي برند.

مسأله 3061

اگر مردي بميرد و اولاد نداشته باشد، چهار يك مال او را زن دائم و بقيّه را ورثه ديگر مي برند و اگر از آن زن يا از زن ديگر اولاد داشته باشد، هشت يك مال را زن و بقيّه را ورثه ديگر مي برند و زن از همه اموال منقول ارث مي برد ولي از مطلق زمين - زمين خانه يا باغ و غيره فرق نمي كند - و نيز از قيمت آن ارث نمي برد و نيز از خود هوايي ارث نمي برد مثل ساختمان و درخت و فقط از قيمت هوايي ارث مي برد، ولي بنا بر احتياط مستحب در زمين غير خانه با ورثه صلح كنند و اگر زن از ميّت بچّه دارد بنا بر احتياط مستحب مؤكد، از همه تركه حتّي از زمين به او ارث بدهند يا با هم مصالحه كنند و اگر به واسطه وجود زن يا شوهر نقصي در سهام ورثه پديد آيد از سهم زن و شوهر و مادر و برادران و خواهران مادري و جد و جدّه مادري و دائيها و خاله ها چيزي كسر نمي شود بلكه تمام سهام خود را از اصل مال مي برند و آنچه نقص وارد شده از سهام پدر و برادران و خواهران پدر و مادري يا پدري فقط و جد و جدّه پدري و عموها و عمّه ها كسر مي شود.

مسأله 3062

اگر زن بخواهد در چيزهايي كه از آنها ارث نمي برد تصرف كند، بايد از ورثه ديگر اجازه بگيرد و نيز بنا بر احتياط واجب ورثه تا سهم زن را نداده اند، نبايد در ساختمان و چيزهايي كه زن از قيمت آنها ارث مي برد بدون اجازه او تصرّف كنند و چنانچه

پيش از دادن سهم زن، اينها را بفروشند در صورتي كه زن معامله را اجازه دهد، صحيح و گرنه نسبت به سهم او محل اشكال است.

مسأله 3063

اگر بخواهند ساختمان و درخت و مانند آن را قيمت نمايند بايد حساب كنند كه اگر آنها بدون اجاره در زمين بمانند تا از بين بروند چقدر ارزش دارند و سهم زن را از آن قيمت بدهند و نبايد قيمت درخت كنده شده يا مانده در زمين، ولي به شرط اجاره را، ملاك قرار دهند.

مسأله 3064

زمين مجراي آب قنات و مانند آن حكم زمين را دارد و آجر و چيزهايي كه در آن به كار رفته، در حكم ساختمان است و همچنين امور اصلاحي مجري.

مسأله 3065

اگر ميّت بيش از يك زن دائم داشته باشد، چنانچه اولاد نداشته باشد چهار يك مال و اگر اولاد داشته باشد، هشت يك مال به شرحي كه گفته شد، به طور مساوي بين زنهاي او قسمت مي شود، اگر چه شوهر با هيچ يك از آنان يا بعضي از آنان نزديكي نكرده باشد، ولي اگر در مرضي كه به آن مرض از دنيا رفته، زني را عقد كرده و با او نزديكي نكرده است، آن زن از او ارث نمي برد و حق مهر هم ندارد. ولي اگر نزديكي كرده باشد مهر و ارث مي برد.

مسأله 3066

اگر زن در حال مرض شوهر كند و به همان مرض بميرد شوهرش اگر چه با او نزديكي نكرده باشد، از او ارث مي برد.

مسأله 3067

اگر زن را به ترتيبي كه در احكام طلاق گفته شد طلاق رجعي بدهند و در بين عدّه بميرد، شوهر از او ارث مي برد و نيز اگر شوهر در بين عدّه زن بميرد، زن از او ارث مي برد، ولي اگر بعد از گذشتن عدّه رجعي يا در عدّه طلاق بائن يكي از آنان بميرد، ديگري از او ارث نمي برد.

مسأله 3068

اگر شوهر در حال مرض عيالش را طلاق دهد و پيش از گذشتن دوازده ماه هلالي بميرد، زن با سه شرط از او ارث مي برد:

اوّل:

آنكه در اين مدّت شوهر ديگر نكرده باشد.

دوّم:

به واسطه بي ميلي به شوهر مالي به او نداده باشد كه به طلاق دادن راضي شود، بلكه اگر چيزي هم به شوهر ندهد ولي طلاق به تقاضاي زن باشد، باز هم ارث بردنش محل اشكال است.

سوّم:

شوهر در مرضي كه در آن مرض زن را طلاق داده، به واسطه آن مرض بميرد، ولي اگر از آن مرض خوب شود و به جهت ديگري از دنيا برود، زن از او ارث نمي برد و اگر در همان مرض ولي به جهت ديگري بميرد بنا بر احتياط ورثه با زن صلح نمايند.

مسأله 3069

زينت آلات و لباسي كه مرد براي همسر خود مي گيرد مال همسر است مگر اينكه ثابت شود كه نبخشيده بوده و فقط براي استفاده در اختيار همسرش قرار داده بوده است.

مسائل متفرقه ارث
مسأله 3070

مردي كه از دنيا مي رود قرآن و انگشتر و سلاح شخصي - شمشير يا تفنگ يا هر چيز ديگر وي و لباسي را كه پوشيده يا آماده براي پوشيدن نموده مال پسر بزرگتر است و اگر ميّت از اين چهار چيز بيشتر از يكي دارد، مثلاً دو قرآن يا دو انگشتر دارد، چنانچه مورد استعمال است همه اش مال پسر بزرگتر است و بنا به احتياط واجب در كتابهاي مانده از ميّت و مركب سواري و لوازم همراه مركب بايد با ساير ورثه مصالحه شود و اگر امكان صلح نشد حاكم شرع مداخله نمايد. به اشياء ذكر شده حبوه گفته مي شود.

مسأله 3071

اگر پسر بزرگ ميّت بيش از يكي باشد، مثلاً از دو زن او در يك وقت دو پسر به دنيا آمده باشد، بايد حبوه ميّت را به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند.

مسأله 3072

حساب بدهي ميّت قبل از حبوه مي باشد پس اگر ميّت قرض داشته باشد، چنانچه قرضش به اندازه مال او يا زيادتر باشد، بايد چهار چيزي را هم كه مال پسر بزرگتر است و در دو مسأله پيش گفته شد، به قرض او بدهند و اگر قرضش كمتر از مال او باشد بنا بر احتياط واجب بايد از آن چهار چيزي هم كه به پسر بزرگتر مي رسد به نسبت به قرض او بدهند. مثلاً اگر همه دارايي او شصت تومان است و به مقدار بيست تومان آن از چيزهاييست كه مال پسر بزرگتر است و سي تومان هم قرض دارد بنا بر احتياط واجب پسر بزرگ بايد به مقدار ده تومان از آن چهار چيز را بابت قرض ميّت بدهد.

مسأله 3073

مسلمان از كافر ارث مي برد ولي كافر اگر چه پدر يا پسر ميّت مسلمان باشد از او ارث نمي برد و اگر مسلمان و ارث مسلمان ندارد ارث او مثل سهم مبارك امام مي باشد و بايد بدست مجتهد اعلم برسد.

مسأله 3074

كافر اصلي اگر وارث مسلمان و كافر دارد ارث او مال و ارث مسلمان است هر چند از طبقه دوّم يا سوّم باشد و كافر ارث نمي برد هر چند از طبقه اوّل باشد و اگر وارث مسلمان ندارد ارث او به وارث كافر مي رسد.

مسأله 3075

اگر كسي يكي از خويشان خود را عمداً و به ناحق بكشد، از او ارث نمي برد ولي اگر از روي خطاء باشد مثل آنكه شكاري را نشانه بگيرد و اتّفاقاً به يكي از خويشان او بخورد و او را بكشد از او ارث مي برد ولي در اين صورت هم از ديه قتل ارث نمي برد و بهتر است با ورثه صلح كنند.

مسأله 3076

هرگاه بخواهند ارث را تقسيم كنند در صورتي كه ميّت بچّه اي داشته باشد كه در شكم مادر است و در طبقه او وارث ديگري هم مانند اولاد و پدر و مادر باشد، براي بچّه اي كه در شكم است كه اگر زنده به دنيا بيايد ارث مي برد، سهم دو پسر را كنار مي گذارند، ولي اگر احتمال بدهند بيشتر است، مثلاً احتمال بدهند كه زن سه قلو حامله باشد، سهم سه پسر را كنار مي گذارند و چنانچه كمتر بود، زيادي را ورثه بين خودشان تقسيم مي كنند.

مسأله 3077

اگر زني بميرد و هيچ وارث جز شوهر نداشته باشد همه مال او به شوهر مي رسد و اگر مردي بميرد و هيچ وارث جز زن نداشته باشد يك چهارم مال به زن مي رسد و بقيّه مال امام معصوم عَلَيْهِ السَّلَام و در زمان غيبت در اختيار مجتهد اعلم است و اگر كسي بميرد و اصلاً وارث نداشته باشد همه ارث او مال امام معصوم عَلَيْهِ السَّلَام و در زمان غيبت در اختيار مجتهد اعلم است.

مسأله 3078

اگر دو نفر يا چند نفر كه از يكديگر ارث مي برند با هم غرق شوند يا زير آوار بميرند و معلوم نباشد كدام يك از آنان جلوتر مرده است هر دو از يكديگر نسبت به آنچه قبل از مردن داشته اند ارث مي برند و آنچه را كه از يكديگر ارث مي برند به ساير ورثه آنان منتقل مي شود و اگر يكي از آنان مال دارد و ديگري ندارد آنكه مال ندارد از ديگري ارث مي برد و اگر به سبب حوادث ديگر مثل تصادف اتومبيل يا سقوط هواپيما مرده باشند همين حكم را دارند، ولي احتياطاً با ساير ورثه مصالحه كنند.

احكام حدود

اشاره

در روايات اسلامي نسبت به اجراء حدود الهي تأكيد شده و از جمله ذكر شده است كه: تخلّف از هر دستور الهي حد دارد و اقامه هر حدّي از حدود الهي نفعش براي مردم بيشتر از باران چهل روز است و خداي متعال فرموده است:

هر كس حدّي از حدود مرا تعطيل كند با من عناد ورزيده و در صدد ضديّت با من برآمده است.

شك نيست كه اجراء حدود الهي باعث مي شود افراد ناهنجار از كارهاي نامشروع دست بردارند و حقوق الهي و جامعه را رعايت كنند.

[اجراء حدود الهي]
مسأله 3079

اجراء حدود الهي وظيفه حاكم شرع است و ديگران بدون اذن او حق دخالت ندارند مگر در موارد خاصّي مانند دشنام به پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و اهل بيت عليهم السّلام و در هر موردي كه اجازه عمومي داده نشود اساساً بايد با اجازه حاكم شرع يا منصوب از طرف او باشد.

حاكم يا قاضي نيز بايد رعايت دقّت و احتياط را بنمايد و در باب حدود احتياط مطلوب است و به اندك شبهه، بايد از اجراء حد خود داري شود و اگر شخص گناهكار خود بخواهد اقرار كند بهتر است حتّي المقدور از اقرار او جلوگيري شود - اگر حقّ النّاس نباشد - و اگر اقرار انجام شد باز هم حاكم شرع مي تواند عفو كند.

از مجموع متون اسلامي استفاده مي شود كه وحشت از اجراء حدود بايد بيشترين اثر را داشته باشد و نه حتما اجراء حد و در هر جا كه امكان شك و شبهه و ترديد در تحقّق يافتن كار خلاف است بايد از اجراء حد خود داري شود.

حد زنا
مسأله 3080

اگر كسي با يكي از زنهايي كه محرم نسبي او هستند (مانند مادر، خواهر، دختر، دختر برادر، دختر خواهر، عمّه و خاله) زنا كند حد او كشتن است و ظاهرا اين حكم در محرمهاي رضاعي و سببي نيز جريان دارد گرچه خالي از اشكال نيست.

مسأله 3081

اگر كسي به زور و عنف با زني زنا كند حد او كشتن است.

مسأله 3082

اگر مرد كافري با زن مسلمان زنا كند حد او كشتن است و اگر هنگام اجراء حد مسلمان شود حد از او ساقط نمي شود.

مسأله 3083

اگر مرد يا زن آزادي كه بالغ و عاقل است به اختيار خود زنا كند حد او صد تازيانه است و اگر سه مرتبه زنا كند و در هر دفعه، تازيانه اش بزنند در مرتبه چهارم حد او كشتن است؛ ولي مرد محصن، يعني مردي كه زن دائمي دارد و در حالي كه بالغ و عاقل و آزاد بوده با او نزديكي كرده و هر وقت هم بخواهد مي تواند با او نزديكي كند، اگر چنين مردي به اختيار خود با زني كه بالغه و عاقله است زنا كند اگر مرد مسن و بزرگسال است او را صد تازيانه مي زنند و بعد سنگسار مي كند و اگر جوان است او را سنگسار مي كنند و بنا بر احتياط واجب تازيانه نمي زنند و همچنين است زن محصنه، يعني زن بالغه عاقله آزادي كه شوهر دارد و شوهرش با او نزديكي كرده و فعلا نيز شوهر در اختيار اوست، اگر چنين زني به اختيار خود زنا بدهد همين حكم را دارد و اگر مردي كه زن گرفته و زن او در اختيار اوست هنوز با او نزديكي نكرده با زني زنا كند او را صد تازيانه مي زنند و سر او را هم مي تراشند و به مدّت يك سال او را از شهرش تبعيد مي كنند.

ولي در زن حكم تراشيدن سر و تبعيد جاري نمي باشد.

مسأله 3084

زنا به يكي از دو راه ثابت مي شود:

اوّل:

اينكه خود زنا كننده اگر بالغ و عاقل و آزاد باشد به اختيار خود چهار مرتبه اقرار كند و لازم نيست اقرار او در چهار جلسه باشد ولي احتياط خوب است چنانكه عمل پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم

و علي عَلَيْهِ السَّلَام اين طور نقل شده است.

دوّم:

اينكه چهار مرد عادل شهادت دهند به رؤيت زنا و اگر سه مرد و دو زن هم شهادت دهند كافي است.

شهود بايد با هم در يك جلسه گواهي دهند و اگر بلافاصله يكي پس از ديگري برسد و شهادت دهد نيز كفايت مي كند ولي اگر مثلاً دو نفر شهادت دهند و بگويند دو نفر ديگر بعداً مي آيند و شهادت مي دهند مطلب ثابت نمي شود بلكه آن دو نفر اوّل حد قدف مي خورند.

حد لواط
مسأله 3085

اگر مرد بالغ عاقل به اختيار خود با مرد يا بچّه اي لواط كند بنا بر مشهور حد او مطلقا كشتن است، ولي بنا بر احتياط واجب اگر محصن باشد - كه توضيح آن در

مسأله 3083

گذشت - حكم او كشتن است و اگر محصن نباشد مثل مرد زاني او را صد شلاّق مي زنند و در كشتن محصن مي توانند او را با شمشير بكشند، يا سنگسار كنند، يا از جاي بلندي پرت كنند، يا ديواري را روي او خراب نمايند، يا زنده به آتش بسوزانند و مفعول نيز اگر بالغ و عاقل باشد و به اختيار خود مفعول شده حكمش كشتن است و در او محصن و غير محصن تفاوت ندارد و اگر مقدّمات عمل انجام شده و دخول واقع نشده هر كدام را صد تازيانه مي زنند.

مسأله 3086

لواط نيز مانند زنا به دو راه ثابت مي شود:

اوّل:

چهار مرتبه اقرار.

دوّم:

شهادت چهار مرد عادل به رؤيت لواط و ثابت شدن آن به شهادت سه مرد و دو زن گفته شده است ليكن محل تأمّل و خلاف احتياط است.

مسأله 3087

هرگاه كسي پسري را از روي شهوت ببوسد حاكم شرع هر قدر صلاح بداند به او شلاّق مي زند و روايت شده است كه: خداوند دهانه اي از آتش به دهان او مي زند و ملائكه آسمان و زمين و ملائكه رحمت و غضب، لعنتش مي كنند و خداوند جهنّم را براي او مهيّا مي كند؛ ولي با اين حال اگر توبه كند توبه اش قبول مي شود.

مسأله 3088

اگر كسي - مرد باشد يا زن - مرد و زني را براي زنا، يا مرد و پسري را براي لواط به هم برساند، حد او هفتاد و پنج تازيانه است و اگر مرد باشد پس از اجراء حد از وطنش نيز تبعيد مي كنند و بنا بر مشهور علاوه بر اينها سرش را مي تراشند و در كوچه و بازار مي گردانند گرچه اين دو حكم اخير دليل روشني ندارد مگر اينكه حاكم شرع به جهتي صلاح بداند.

مسأله 3089

اگر كسي بخواهد با زني زنا كند يا با پسري لواط نمايد و بدون اينكه او را بكشند جلوگيري ممكن نباشد كشتن او جايز است.

مسأله 3090

اگر كسي با يكي از چهارپايان نزديكي كند عمل حرامي انجام داده و به حكم حاكم شرع تعزير مي شود و در بعضي از اخبار وارد شده است كه او را بيست و پنج تازيانه مي زنند و حكم خود حيوان اگر حيوان باركش يا گوشتي باشد در احكام خوردنيها گذشت.

حد مساحقه
اشاره

مساحقه هم جنس بازي زنها با يكديگر مي باشد كه در روايات مورد لعنت واقع شده و طبق روايت صحيحه اصحاب الرّس كه در قرآن آمده همين ها بوده اند.

حد مساحقه يكصد شلاّق مي باشد.

مسأله 3091

اگر شخص خلافكار در زنا يا لواط يا مساحقه يا شرب خمر يا سرقت پيش از دستگير شدن و اطّلاع ديگران توبه كند حد ساقط مي شود.

حد قذف
مسأله 3092

اگر كسي كه بالغ و عاقل است به مرد يا زن مسلماني كه بالغ و عاقل و آزاد و عفيف است نسبت زنا يا لواط بدهد حدّش هشتاد تازيانه است كه از روي لباس به او بزنند. ولي اگر فحش هاي ديگر بدهد و يا به او اهانت و اذيّت نمايد با تقاضاي آن شخص از طرف حاكم شرع تعزير مي شود، يعني براي تأديب هر قدر صلاح بداند به او تازيانه مي زنند.

حد استمناء
مسأله 3093

حرام است انسان استمناء كند، يعني با خود يا چيز ديگري غير از همسر خود كاري كند كه از او مني خارج شود و اگر چنين كرد به دستور حاكم شرع تعزير مي شود و با عدم تمكن از ازدواج حتّي المقدور از طريق بيت المال به او زن مي دهند.

حد مشروب خواري

مسأله 3094

اگر مسلمان بالغ عاقل به اختيار خود و با توجّه، شراب يا عرق يا ساير مشروبات مست كننده را بخورد هر چند كم بخورد و به حد مستي نرسد از طرف حاكم شرع به او هشتاد تازيانه مي زنند و اگر دو مرتبه مشروب بخورد و در هر مرتبه او را تازيانه بزنند در مرتبه سوّم حدّش كشتن است و كافر اهل ذمّه نيز اگر علنا مشروب بخورد همين حكم را دارد.

مسأله 3095

شراب خوار اگر مرد باشد بدنش را به غير از عورت برهنه مي كنند و در حال برهنگي به او تازيانه مي زنند و بايد به صورت و عورتش تازيانه نخورد.

مسأله 3096

مشروب خوردن به دو راه ثابت مي شود:

اوّل:

شهادت دو مرد عادل.

دوّم:

دو مرتبه اقرار.

مسأله 3097

انواع مشروبات الكلي در اين حكم يكسان مي باشند حتّي آبجو و اگر كسي طبق دستور پزشك متديّن و متخصّص براي رفع بيماري خاصي ناچار باشد بخورد به مقدار ضرورت جايز است و حد ندارد.

مسأله 3098

اگر كسي دهانش بوي شراب بدهد به صرف اين، حد ندارد مگر اينكه دو مرتبه اقرار كند كه به وجه حرام، مشروب خورده است.

حد سرقت
مسأله 3099

اگر كسي با شرايطي كه در مسأله بعد گفته مي شود دزدي كند در دفعه اوّل به دستور حاكم شرع چهار انگشت دست راستش را از بيخ مي برند و كف دست و شست او را باقي مي گذارند و در دفعه دوّم پاي چپش را از وسط قدم مي برند و پاشنه پا را باقي مي گذارند و در دفعه سوّم او را حبس مي كنند تا بميرد و مخارجش را اگر ندارد از بيت المال مي دهند و اگر در زندان هم دزدي كرد او را مي كشند.

مسأله 3100

شرايط اجراء حد سرقت ده چيز است:

اوّل:

اينكه دزد بالغ باشد.

دوّم:

اينكه عاقل باشد.

سوّم:

به اختيار خود دزدي كند.

چهارم:

مال دزدي حدّاقل يك چهارم دينار يعني چهار نخود و نيم طلاي سكه دار، يا چيز ديگري به اين ارزش باشد.

پنجم:

بداند مالي را كه بر مي دارد مال مردم است.

پس اگر اشتباه كرد و خيال كرد مال خود اوست، حد جاري نمي شود هر چند ضامن است.

ششم:

خود او در مالي كه بر مي دارد به نوعي شريك نباشد.

پس اگر مثلاً از غنيمت جنگي به مقدار سهم خود بردارد حد ندارد.

هفتم:

مال در جايي محفوظ و دربسته باشد و او حفاظت آنجا را از بين ببرد. مثل اينكه قفل را باز كند، يا بشكند، يا ديوار را خراب يا سوراخ كند يا از ديوار بالا رود و مال را ببرد. پس اگر ديگري در را باز كند و او مال را ببرد و يا در حمّام و مسجد و اماكن عمومي مالي را ببرد حد جاري نمي شود هر چند او را تعزير مي كنند.

هشتم:

مخفيانه مال غير را ببرد. پس اگر ظالمي به زور علنا در را باز كند و مال را ببرد، يا به زور مال

را از صاحبش بگيرد، يا از دست او بر بايد، يا مال امانت را تصرف كند و پس ندهد دست او را نمي برند هر چند ضامن است و به علاوه بهر مقدار كه حاكم صلاح بداند تعزير هم مي شود.

نهم:

اضطرار و ناچاري، او را به دزدي وادار نكرده باشد.

پس اگر كسي مثلاً در زمان كمبود و قحطي يا گراني طاقت فرسا كه قدرت خريد را از او سلب كرده باشد براي رفع گرسنگي مواد غذايي مورد نياز را به قدر ضرورت بدزدد دست او را نمي برند؛ بلكه اگر غير مواد غذايي را هم بدزدد حد ثابت نيست.

دهم:

سارق، پدر صاحب مال نباشد.

كه دست پدر را براي سرقت مال فرزند نمي برند، ولي دست فرزند را براي سرقت مال پدر مي برند.

مسأله 3101

اگر كسي از جيب يا آستين كسي چيزي را ببرد، پس اگر از جيب يا آستين لباس زير ببرد دست او را مي برند و اگر از جيب يا آستين لباس رو ببرد دستش را نمي برند بلكه تعزير مي شود.

مسأله 3102

اگر كسي مثلاً قفل را شكست و داخل شد ولي پيش از اينكه چيزي را ببرد بازداشت شد حد جاري نمي شود بلكه او را تعزير مي كنند.

مسأله 3103

دزدي به دو راه ثابت مي شود:

اوّل:

شهادت دو مرد عادل.

دوّم:

اقرار خود سارق و بنا بر احتياط اقرار بايد دو مرتبه باشد.

مسأله 3104

در دزدي، حكم حاكم شرع بايد پس از مراجعه و تقاضاي صاحب مال باشد و اگر صاحب مال پيش از مراجعه به حاكم شرع مال را به دزد بفروشد، يا ببخشد، يا او را عفو كند حكم حاكم شرع محل ندارد. ولي پس از مراجعه به حاكم شرع و حكم او، فروش و بخشش و عفو صاحب مال حد را ساقط نمي كند.

احكام محارب
مسأله 3105

اگر شخص تواناي بالغ عاقل، با اسلحه و هر گونه آلت قتّاله به منظور ترساندن مردم و اخلال در نظم اجتماعي و يا ترور اشخاص و غارت اموال مردم، علنا به آنان يورش آورد محارب و مفسد في الارض است، مرد باشد يا زن، شب باشد يا در روز، در شهر و روستا يا صحرا و دريا و همچنين است اگر كسي بدين منظور به خانه و كاشانه و يا مغازه و محل كار مردم هجوم آورد و خانه و زندگي آنان را به آتش بكشد و مطابق نص قرآن كريم و احاديث وارده، حكم محارب اينست كه او را بكشند، يا به دار آويزند و يا دست راست و پاي چپ وي را قطع كند و يا از وطنش آواره و تبعيد نمايند و احتياط واجب مخصوصاً نسبت به زن، اينست كه مجازات او متناسب با جرم او باشد.

پس اگر با سلاح يورش آورده و كسي را كشته او را بكشند يا به دار آويزند و اگر مال مردم را غارت كرده مال را بگيرند و دست و پاي او را ببرند و اگر كسي را مجروح كرده پس از قصاص تبعيدش كنند و اگر هم مال مردم را غارت كرده و هم

كشته پس از گرفتن مال دست و پايش را ببرند و سپس او را بكشند و يا فقط بكشند و اگر يورش آورده ولي موفّق به كاري نشده فقط تبعيدش كنند و حدّاقل تبعيد يك سال است و بايد به مردم شهري كه به آنجا تبعيد مي شود اعلام كرد كه با او معاشرت نكنند و در محاصره اقتصادي و اجتماعي قرارش دهند و از بعضي اخبار استفاده مي شود كه حبس كردن به جاي تبعيد كافي است.

مسأله 3106

گذشت كه محارب بايد توانا باشد، منظور توانايي بر اخلال نظم است، اگر به وسيله سلاحي كه در دست دارد و يا به هر جهت ديگر بتواند ايجاد رعب و هراس كند و نظم عمومي را به هم بزند هر چند ضعيف هم باشد حكم محارب را دارد.

احكام مرتد
مسأله 3107

مرتد - يعني مسلماني كه در حال بلوغ و عقل به اختيار خود از اسلام خارج شود و كفر اختيار كند - بر دو قسم است:

اوّل:

مرتد فطري، يعني مسلمان زاده اي كه پس از گرايش به اسلام كافر شود.

دوّم:

مرتد ملّي، يعني كافر زاده اي كه پس از گرايش به كفر، اسلام اختيار كند و دوباره كافر شود و در مسلمان زاده بودن كافيست كه فقط پدر يا مادر شخص، مسلمان باشد و لازم نيست هر دو مسلمان باشند.

مسأله 3108

مرتد فطري اگر مرد باشد به محض كافر شدن، زنش از او جدّا مي شود و احتياج به طلاق ندارد و بايد عدّه وفات نگه دارد و پس از آن اگر خواست مي تواند شوهر كند و مالش هم به محض كافر شدن پس از پرداخت بدهي هاي او بين ورثه مسلمان او تقسيم مي شود و از طرف حاكم شرع به اعدام محكوم مي گردد و توبه و بازگشت او به اسلام به حسب ظاهر پذيرفته نيست، يعني نقشي در حفظ جان و برگشت زن و مال او ندارد. ولي بين خود و خدا اگر توبه كند خدا توبه او را قبول مي نمايد و اگر اعدام نشد اموالي را كه بعد از توبه به دست مي آورد مال خود اوست و حق ازدواج مجدّد حتّي با زن سابق خود را نيز دارد.

مسأله 3109

مرتد فطري اگر زن باشد اموال او به ملك خودش باقيست و اگر شوهرش با او نزديكي نكرده يا يائسه باشد به محض كافر شدن از شوهر جدا مي شود و عدّه ندارد و اگر شوهرش با او نزديكي كرده و يائسه هم نيست از زمان مرتد شدن تا تمام شدن عدّه اش صبر مي كنند اگر در اين مدّت توبه كرد ازدواج آنان باقيست و اگر توبه نكرد حكم مي شود به جدايي آنان از همان زماني كه كافر شده است و مرتد فطري زن را اعدام نمي كنند بلكه حبس مي شود و در زندان به او سخت گيري مي كنند و در وقت نمازها او را مي زنند تا توبه كند، اگر توبه كرد آزاد مي شود و اگر توبه نكرد در زندان باقي مي ماند تا بميرد.

مسأله 3110

مرتد ملّي، مرد باشد يا زن، اموال او به ملكش باقيست و اگر بين او و همسرش كه مسلمان است نزديكي واقع نشده يا زن يائسه است ازدواج آنان فوراً باطل مي شود و اگر نزديكي واقع شده و زن هم يائسه نيست تا انقضاء زمان عدّه صبر مي كنند اگر در اين مدّت، مرتد توبه كرد ازدواج آنان باقيست و اگر توبه نكرد حكم مي شود به جدايي آنان از همان زماني كه مرتد شده است و مرتد ملّي زن از نظر شخصي حكم مرتد فطري زن را دارد. ولي مرتد ملّي مرد بنا بر احتياط تا سه روز از او مي خواهند كه توبه كند، اگر توبه كرد آزاد مي شود و اگر توبه نكرد از طرف حاكم شرع به اعدام محكوم مي گردد.

مسأله 3111

در اجراي احكام الهي حتما رعايت مصالح عمومي اسلام و مسلمين مي شود و همانطور كه در برخي روايات آمده است، برخي احكام شرعي پيش از ظهور حضرت ولي عصر ارواحنا فداه امكان اجراء ندارد و شايد برخي از حدود الهي هم از اين قبيل باشد.

حضرت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام در جنگ جمل از اجراء برخي احكام خود داري نمود براي اينكه بعدها مخالفين با شيعيان آن حضرت بد رفتاري نكنند، كه شرحش در كتاب جهاد و خمس ذكر شده است و چنانكه در هنگام جنگ در جبهه، برخي حدود حتّي حد فحشا، اجراء نمي شود كه مبادا فرد حد خورده به دشمن بپيوندد يا براي دشمن كار كند و بهر حال آنچه كه از مجموع روايات استفاده مي شود پيش از ظهور حضرت نبايد كاري كرد كه عواطف و احساسات مردم عليه اسلام و نظام اسلامي تحريك شود.

وقتي حضرت تشريف آورده و تشكيل حكومت حقّه دائميّه دادند و اسلام به همه جهاتش بدون تبعيض اجراء شد خوفي در ميان نيست.

حكم ساير حدود
مسأله 3112

اگر كسي ادّعاي نبوت و پيغمبري كند يا به پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم يا يكي از ائمّه معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين دشنام دهد بر هر كس كه بشنود و بتواند، واجب است او را بكشد مگر اينكه بر جان يا مال يا ناموس خود يا مسلمان ديگري بترسد.

مسأله 3113

اگر كسي يكي از واجبات الهي را با توجّه به واجب بودن آن ترك كند، يا يكي از محرّمات الهي را مرتكب شود حاكم شرع به هر اندازه صلاح بداند دستور مي دهد براي ادب كردن، او را تازيانه بزنند، ولي بايد دانست كه از اخبار شريفه استفاده مي شود در تعزيرات بايد جانب احتياط رعايت گردد و معمولا از ده و حدّاكثر بيست تازيانه تجاوز نكند و هيچگاه به حد چهل تازيانه نرسد.

مسأله 3114

اگر بچّه، يكي از گناهان كبيره را انجام دهد ولي شرعي يا معلّمش مي تواند او را به قدري كه ادب شود و موجب ديه نگردد بزند و احتياط آن است كه از پنج يا شش ضربه بيشتر نشود.

مسأله 3115

حاكم شرع در مقام حكم در حدود الهي و حقوق اللّه نبايد به علم خود عمل كند بلكه طبق موازين گفته شده - اقرار يا شهادت شهود - عمل مي كند ولي در حقّ النّاس به علم خود عمل مي كند و بايد طوري يقين داشته باشد كه هر كس به جاي او باشد يقين مي كند.

احكام قصاص و ديات

مسأله 3116

اگر شخص بالغ عاقل به اختيار خود عمداً و به ناحق، مسلمان عاقلي را بكشد، ورثه مقتول حق دارند به عنوان قصاص او را بكشند و بنا بر احتياط واجب بايد با اجازه حاكم شرع باشد و همچنين است در قصاص اعضاء.

مسأله 3117

اگر كسي ديگري را امر كند به كشتن مسلماني به ناحق و قاتل و دستور دهنده هر دو بالغ و عاقل و آزاد باشند قاتل را مي كشند و دستور دهنده را در زندان نگه مي دارند تا بميرد و همچنين است اگر يك كدام شخصي را نگه دارد تا ديگري او را بكشد.

مسأله 3118

اگر فرزندي پدر يا مادر خود را عمداً و به ناحق بكشد از او قصاص مي شود. ولي اگر پدري فرزند خود را عمداً بكشد بايد به دستوري كه در احكام ديه گفته مي شود ديه بدهد و حاكم شرع نيز دستور مي دهد او را تعزير كنند ولي قصاص نمي شود و بنا بر مشهور از مادر براي كشتن فرزند قصاص مي شود ولي احتياط، خوب است.

مسأله 3119

اگر دو نفر يا بيشتر، مسلماني را بكشند به نحوي كه همه در كشتن او شريك باشند، مثل اينكه هر دو به او ضربه بزنند و از ضربه هر دو بميرد، ورثه مقتول مي توانند بعضي را بكشند و از ديگران سهم ديه را بگيرند و مي توانند همه را بكشند و در هر حال بايد تفاوت ديه كسي را كه مي كشند بپردازند. مثلاً اگر بخواهند دو نفر را بكشند بايد به ورثه هر كدام نصف ديه او را بدهند. ولي در اين موارد بهتر است قصاص نشود و فقط از هر يك از قاتلها سهم ديه را بگيرند.

مسأله 3120

اگر مردي زني را بكشد مي توانند او را بكشند ولي چون ديه زن، نصف ديه مرد است بايد پس از كشتن مرد، نصف ديه او را بدهند و اگر زني مردي را بكشد مي توانند زن را بكشند ولي بايد به كشتن او اكتفاء كنند و حق ندارند پس از كشتن زن، نصف ديه را نيز مطالبه نمايند.

مسأله 3121

اگر ديوانه يا بچّه غير بالغ، كسي را بكشد قصاص نمي شود بلكه حكم قتل خطاء را دارد، يعني عاقله و خويشان پدري آنان بايد ديه مقتول را بدهند و اگر عاقلي، ديوانه اي را بكشد قصاص نمي شود و بايد ديه او را بدهد؛ بلكه اگر عاقل بالغي، بچه غير بالغ را نيز بكشد قصاص كردن خالي از اشكال نيست و احوط گرفتن ديه است و در كشتن جنين هر چند كه روح پيدا كرده اين اشكال قوي تر است و همچنين قاتل اگر كور باشد قصاص محل اشكال است.

مسأله 3122

در كشتن بين انواع آن فرقي نيست، سر كسي را ببرد يا به او شمشير يا كارد يا تير بزند، يا خفه كند، يا با عصاء و چوب بزند تا بميرد، يا از جاي بلندي پرت كند، يا در آتش بيندازد و نگذارد بيرون بيايد، يا رگ او را بزند و نگذارد روي آن را ببندد، يا در آب بيندازد به نحوي كه نتواند بيرون بيايد، يا پيش درّندگان بيندازد تا او را بدرّند، يا از غذا و آب باز دارد تا بميرد، يا غذاي مسموم بخوراند. در همه اينها و مانند اينها اگر عمدي باشد حق دارند قصاص كنند.

اقسام قتل
مسأله 3123

كشتن سه جور تصوّر مي شود:

اوّل:

كشتن عمدي، يعني به قصد كشتن كسي، كاري را نسبت به او انجام دهد كه منجر به مردنش شود و يا با توجّه، كاري را كه معمولا كشنده است نسبت به او انجام دهد و او بميرد هر چند هدف اصلي، خود آن كار باشد نه كشتن.

دوّم:

كشتن شبيه عمد، يعني قصد كشتن او را نداشته باشد ولي با توجّه، كاري را كه معمولا كشنده نيست نسبت به او انجام دهد و بر حسب تصادف منجر به مرگ او شود. مثل اينكه براي ادب كردن چند تازيانه به او بزند و برحسب تصادف به سبب آن بميرد.

سوّم:

كشتن خطائي، يعني نسبت به اين شخص نه قصد كشتن داشته و نه مي خواسته كاري را نسبت به او انجام دهد. مثل اينكه به قصد كشتن كبوتر، تيري را رها كند و بر حسب تصادف به انساني بخورد و او را بكشد.

مسأله 3124

در كشتن عمدي اگر قاتل، بالغ و عاقل باشد ورثه مقتول حق دارند قصاص كنند مگر اينكه با قاتل بر گرفتن ديه توافق كنند يا به طور كلّي او را عفو كند و در كشتن شبيه عمد، ورثه مقتول حق قصاص ندارند، فقط مي توانند عفو كنند يا از خود قاتل ديه مطالبه نمايند و در كشتن خطايي قصاص نيست و اگر قتل به دو شاهد عادل ثابت شده خود قاتل ديه هم بدهكار نيست بلكه ديه بر عاقله و خويشاوندان پدري قاتل است به تفصيلي كه بعد گفته مي شود. ولي اگر قتل به اقرار قاتل ثابت شده ديه بر خود قاتل است.

انواع ديه
مسأله 3125

ديه مرد مسلمان آزاد يكي از شش چيز است:

اوّل:

صد شتر كه داخل سال ششم شده باشند و بهتر است كه شتر نر باشد.

دوّم:

دويست گاو.

سوّم:

هزار گوسفند.

چهارم:

هزار مثقال شرعي طلاي سكه دار، كه هر مثقال هيجده نخود است.

پنجم:

ده هزار درهم، كه هر درهمي 12 / 6 نخود نقره سكه دار است.

ششم:

دويست حله، كه هر حله دو پارچه است و بنا بر احتياط واجب بايد از حله هاي معروف يمن باشد كه در آن زمانها متداوّل بوده است و ديه زن مسلمان نصف ديه مرد است و ديه كافر اهل ذمّه هشتصد درهم است و اگر زن باشد نصف آن است.

كافر حربي ديه ندارد و همچنين مسلماني كه حكم كافر را دارد مثل ناصبي و غالي.

مسأله 3126

اگر قتل، در يكي از چهار ماه حرام، يعني رجب، ذي القعده، ذي الحجّه و محرّم واقع شود يك ثلث ديه بر ديه افزوده مي شود و دو ماه متوالي روزه كفّاره را هم بايد در ماه هاي حرام بگيرد و همچنين است بنا بر احتياط واجب اگر قتل در حرم مكه واقع شود.

مسأله 3127

در قتل عمدي كه ورثه حق قصاص داشته باشند انتخاب ديه بسته به توافق ورثه مقتول است با قاتل، مگر اينكه قبلا بر اصل ديه شرعي به طور كلّي توافق كنند كه در اين صورت اختيار نوع ديه با قاتل است و در قتل خطاء و شبيه عمد، ديه دهنده هر كدام از شش چيز را بخواهد مي تواند اختيار كند و اگر بخواهد قيمت يكي از شش چيز را بدهد بايد دو طرف توافق كنند.

در ديه خطاء و شبه عمد در برخي خصوصيّات حيوان در نصوص مذهبي اختلافاتي هست كه در كتابهاي مفصّل فقهي ذكر شده است و بهتر است مصالحه شود.

مسأله 3128

ديه قتل عمدي را بايد در يك سال بدهند و ديه قتل خطايي را بايد در ظرف سه سال به سه قسط بدهند و در ديه قتل شبيه عمد بعضي از فقهاء فرموده اند بايد در دو سال به دو قسط بدهند و احوط رعايت اين قول است.

كفّاره قتل
مسأله 3129

در قتل خطاء و قتل شبيه عمد، علاوه بر ديه، خود قاتل بايد كفّاره هم بدهد، يعني يك بنده آزاد كند و اگر نتواند شصت روز روزه بگيرد و اگر اين را هم نتواند شصت فقير را طعام بدهد تا سير شوند و در قتل عمدي اگر ورثه مقتول عفو كنند يا با قاتل بر گرفتن ديه توافق نمايند قاتل بايد كفّاره جمع بدهد، يعني يك بنده آزاد كند و شصت روز روزه بگيرد و شصت فقير را هم طعام بدهد، بلكه اگر قصاص هم بكنند بنا بر احتياط واجب خود قاتل پيش از قصاص، يا كبار ورثه او از سهم خودشان كفّاره جمع را بدهند و در اين زمانها كه بنده نيست دو عمل ديگر را انجام دهند.

قصاص و ديه اعضاء
مسأله 3130

در بريدن اعضاء و ايجاد جراحت در بدن نيز مثل كشتن قصاص جايز است، البتّه در صورتي كه قابل كنترل باشد و دقّت شود كه زياده روي در كار نباشد و بنا بر احتياط واجب با اجازه حاكم شرع باشد و اگر ممكن نيست ديه مي گيرند و در مواردي كه معمولا نمي توان به دقّت اندازه گيري شود قصاص جائز نيست و فقط ديه گرفته مي شود.

مسأله 3131

ميزان كلّي در ديه اعضاء اصلي انسان اينست كه هر عضوي كه طاق باشد، مانند زبان يا آلت مردانگي، بريدن و از بين بردن آن موجب ديه كامل است، يعني موجب يكي از شش چيزيست كه در ديه كشتن گفته شد و هر عضو اصلي كه جفت باشد، مانند دست و پا و گوش و چشم، بريدن يا از بين بردن جفت آن موجب ديه كامل و بريدن يا از بين بردن يكي از آنها موجب نصف ديه است.

مسأله 3132

ديه چند چيز مثل ديه كشتن است:

اوّل:

اينكه دو چشم كسي را درآورند يا كور كنند و اگر يكي از آنها را درآورند يا كور كنند بايد نصف ديه كشتن را بدهند و اگر كسي برحسب خلقت يا به جهت آفتي يك چشم بيشتر ندارد در آوردن يا كور كردن همان يك چشم موجب ديه كامل است، ولي اگر يك چشم او سابقا براي قصاص بيرون آورده شده ثبوت ديه كامل براي چشم دوّم او محل اشكال است و احوط مصالحه است و اگر چهار پلك دو چشم كسي را ببرند بنا بر مشهور اين هم موجب ديه كامل است، ولي بنا بر احتياط مصالحه كنند.

دوّم:

اينكه دو گوش كسي را از بيخ ببرند يا آنها را به طور كلّي كر كنند كه ديگر نشنود و اميد خوب شدن هم در بين نباشد و اگر يكي از آنها را ببرند يا كر كنند بايد نصف ديه كشتن را بدهند.

سوّم:

تمام بيني، يا تمام نرمه بيني كسي را ببرند يا صدمه اي بر شخص وارد كنند كه به طور كلّي بوي بد و خوب را نفهمد و اميد خوب شدن هم

در بين نباشد.

چهارم:

زبان كسي را كه لال نيست از بيخ ببرند و اگر بعضي از آن را ببرند بنا بر احتياط نسبت آن بعض را به همه زبان بسنجند و همچنين نقصي را كه در مخارج حروف بيست و هشت گانه پيدا مي شود حساب كنند، يعني ديه كامل را بر حروف بيست و هشت گانه تقسيم كنند و در تفاوت اين دو نسبت با هم مصالحه كنند و اگر زبان لال را ببرند بايد يك سوّم ديه كشتن را بدهند و اگر بعضي از آن را ببرند آن را نسبت به همه زبان او بسنجند و حساب كنند.

پنجم:

تمام دندانهاي كسي را از بين ببرند و ديه هر كدام از دوازده دندان جلوي دهان كه شش عدد بالا و شش عدد در پايين مي باشد پنجاه مثقال شرعي هيجده نخودي طلاي سكه دار، يا پانصد درهم نقره سكه دار است و ديه هر كدام از شانزده دندان عقب دهان بيست و پنج مثقال شرعي طلاي سكه دار، يا دويست و پنجاه درهم نقره سكه دار است.

ششم:

هر دو دست كسي را از مچ يا بالاتر ببرند و جدا كنند و اگر يك دست او را ببرند بايد نصف ديه كشتن را بدهند.

هفتم:

هر ده انگشت دست كسي را از بيخ ببرند و جدا نمايند و ديه هر انگشت يك دهم ديه كشتن است و ديه هر بند انگشت يك سوّم ديه انگشت است و در انگشت ابهام (شست) ديه هر بند، نصف ديه انگشت است.

هشتم:

هر دو پاي كسي را از مفصل يا بالاتر يا همه انگشتهاي پاهاي او را ببرند و ديه هر انگشت يك دهم ديه كشتن است.

نهم:

فقرات پشت كسي را طوري

بشكنند كه ديگر خوب نشود و به هيچ وجه نتواند بنشيند.

دهم:

طوري به كسي آسيب برسانند كه قوّه عقل او از بين برود و ديگر برنگردد.

يازدهم:

بر كسي صدمه اي وارد كنند كه به طوري كلّي قدرت تكلّم يا صوت او از بين برود.

دوازدهم:

دو لب كسي را ببرند و اگر يكي از آنها را ببرند بنا بر احتياط بر نصف ديه توافق كنند و مصالحه نمايند.

سيزدهم:

طوري صدمه اي وارد كنند كه موي تمام ريش او يا سر او بريزد و ديگر نرويد و اگر ريش كسي را كه اهل تراشيدن ريش نمي باشد و آن را توهين مي داند، به زور بتراشتند و بعد برويد، بايد يك سوّم ديه كشتن را بدهند.

چهاردهم:

دو ران كسي را از بيخ ببرند. پانزدهم:

آلت مردانگي كسي را از ختنه گاه يا بالاتر ببرند. شانزدهم:

تخمهاي مردي را از بين ببرند. هفدهم:

بر كسي صدمه اي وارد كنند، كه امساك خود را از دست بدهد و به هيچ وجه نتواند جلوي ادرار يا مدفوع خود را بگيرد.

هيجدهم:

دو پستان زني را ببرند، كه ديه كشتن يك زن را دارد.

نوزدهم:

آلت زنانگي زني را ببرند.

بيستم:

مرد اجنبي زني را افضاء نمايد، يعني مخرج بول و حيض او را يكي كند، ولي اگر شوهر به واسطه نزديكي او را افضاء نمايد، اگر بعد از نه سالگي زن باشد بر شوهر به عنوان ديه چيزي نيست، ولي به عنوان نفقه بايد مخارج خوب شدن او را بدهد و اگر پيش از نه سالگي باشد، بنا بر احتياط به طلاق از او جدا شود و ديگر با او ازدواج نكند و علاوه بر مهر، ديه افضاء را كه يك ديه كامل است و همچنين نفقه او را تا

آخر عمر او بدهد. ولي در مسايل زناشويي گذشت كه احتياط جدايي به طلاق، واجب نمي باشد و زوجيّت به هم نمي خورد.

مسأله 3133

اگر بيش از يكي از جنايتهايي كه در مسأله بالا شمرده شد پيدا شود ديه تكرار مي شود. مثلاً اگر كسي بر ديگري ضربه اي وارد كرد كه هم صداي خود را از دست داد و هم كور و كر شد بايد سه ديه به او بپردازد، پس ممكن است ديه اعضاء تا چندين برابر ديه كشتن برسد.

مسأله 3134

ديه اعضاء زن تا يك سوّم ديه كشتن، با مرد مساوي است، ولي چنانچه از يك سوّم ديه كشتن بيشتر باشد، ديه زن نصف ديه مرد مي شود.

مسأله 3135

كسي كه سوار حيوان است، اگر كاري كند كه آن حيوان به كسي آسيب برساند ضامن است و نيز اگر ديگري كاري كند كه حيوان به سوار خود يا ديگري صدمه بزند ضامن مي باشد.

ديه سقط جنين
مسأله 3136

اگر انسان كاري كند كه زن حامله سقط كند و آن سقط آزاد و محكوم به اسلام باشد كار حرامي كرده و موجب ديه مي باشد:

اگر آن سقط نطفه باشد ديه اش بيست مثقال شرعي طلاي سكه دار است و اگر علقه يعني خون بسته باشد چهل مثقال و اگر مضغه يعني مانند يك پاره گوشت باشد شصت مثقال و اگر استخوان شده باشد هشتاد مثقال و اگر بر آن گوشت روييده ولي هنوز روح در آن ندميده صد مثقال و اگر روح در آن دميده، چنانچه پسر باشد ديه او هزار مثقال و اگر دختر باشد پانصد مثقال شرعي طلاي سكه دار است.

مسأله 3137

اگر زن حامله كاري كند كه بچّه اش سقط شود، بايد ديه آن را به تفصيلي كه در مسأله پيش گذشت به وارث بچّه بدهد و به خود زن چيزي از آن نمي رسد.

مسأله 3138

اگر كسي زن حامله را بكشد، به نحوي كه بچّه او هم تلف شود، بايد ديه زن و بچّه را بدهد.

ديه جراحات

مسأله 3139

اگر كسي پوست سر يا صورت مسلماني را پاره كند، بايد يك شتر به او بدهد و اگر به گوشت برسد و قدري از آن را هم ببرد، بايد دو شتر بدهد و اگر خيلي از گوشت را پاره كند بايد سه شتر بدهد و اگر به پرده نازك روي استخوان برسد چهار شتر و اگر استخوان نمايان شود پنج شتر و اگر استخوان بشكند ده شتر و اگر بعضي از اجزاء استخوان جابجا شود پانزده شتر و اگر به پرده مغز سر برسد سي و سه شتر بايد بدهد و ظاهرا شتر خصوصيّت ندارد، بلكه مقصود از يك شتر، يك صدم ديه كامل است، پس دهنده مي تواند ديه را از اقسام ديگر مانند طلا يا نقره مثلاً انتخاب كند.

مسأله 3140

اگر كسي به صورت ديگري سيلي يا چيز ديگري بزند به طوري كه صورت او سرخ شود، بايد يك مثقال و نيم شرعي طلاي سكه دار، كه هر مثقالي 18 نخود است به او بدهد و اگر سبز و كبود شود سه مثقال و اگر سياه شود بايد شش مثقال طلا بدهد و اگر جاي ديگر بدن غير از سر و صورت كسي را به واسطه زدن سرخ يا كبود يا سياه كند، بايد نصف آنچه را گفته شد بدهد.

حكم مواردي كه ديه تعيين نشده است
مسأله 3141

آنچه در مسائل گذشته گفته شد قسمتي از ديه هاييست كه از طرف شرع مقدّس اسلام تعيين شده و هر كس بخواهد بر همه قسمتها اطّلاع يابد، بايد به كتابهاي مفصّل فقهي مراجعه كند و اگر در مواردي از طرف شرع مقدّس به طور خاص چيزي نرسيده بايد ارش، يعني تفاوت قيمت را بدهند، بدين نحو كه شخصي را كه جراحت بر او وارد شده فرض كنند كه اگر برده و قابل فروش بود، تفاوت قيمت سالم و قيمت معيوب او به چه نسبت بود و به همين نسبت از ديه كامل انسان بپردازند. مثلاً اگر سالم او صد هزار تومان و معيوب و مجروح او هشتاد هزار تومان ارزش داشت، بايد يك پنجم ديه كامل را كه دويست مثقال شرعي طلا يا دو هزار درهم نقره است بدهند و اگر به علّت فاصله با دوران برده داري - اگر واقعاً چنين باشد اين روش ممكن نباشد ضرر مادّي حاصل از جرّاحي و اصلاح نقص و يا به نسبت تقارب بايكي از مواردي كه ديه شرعي دارد حساب كنند.

مسائل متفرّقه قصاص و ديات
مسأله 3142

مقصود از عاقله كه ديه قتل خطاء را بايد بدهد، مردان بالغ عاقل از خويشاوندان پدري قاتل است، مانند برادرها و برادر زاده ها و عموها و عمو زادگان و ظاهرا پدر و اجداد و اولاد قاتل نيز از عاقله حساب مي شوند. ولي احوط مصالحه است، ولكن خويشان مادري و زنان به طور كلّي و بچّه ها و ديوانگان و كفّار - هر چند اهل ذمّه باشند - جزء عاقله نيستند و بنا بر احتياط، تقسيم بر عاقله به وسيله حاكم شرع و با تشخيص او و اگر نشد به

وسيله عدول مؤمنين انجام مي شود و احوط رعايت مراتب ارث است.

پس اگر افراد نزديكتر به قاتل متمكن نباشند به عهده طبقه بعد گذاشته مي شود. پس از خويشان پدري، اگر ميان قاتل و شخصي پيمان ضمانت جنايت باشد - كه اگر يكي جنايتي كرد ديگري ضامن باشد شخص ضامن، عاقله حساب مي شود و اگر ضامن جنايت هم ندارد، يا اساساً عاقله او (اعم از خويشان يا ضامن جنايت) تمكن ندارند، خود قاتل بايد ديه را بدهد و اگر نتواند از بيت المال مسلمين پرداخت مي شود و اگر قاتل، كافر اهل ذمّه باشد، در صورتي كه بتواند، خود او بايد ديه قتل خطاء را بدهد و اگر نمي تواند از بيت المال مسلمين پرداخت مي شود و در ديه اعضاء و جراحتهاي خطايي اگر ديه به مقدار يك بيستم ديه كامل يا بيشتر باشد از عاقله مي گيرند و اگر كمتر باشد بنا بر اقوي خود قاتل مي دهد و در قتل عمد و شبيه عمد اگر قاتل فرار كرده و دسترسي به او نيست ديه را از مال او برمي دارند و اگر مال ندارد با رعايت مراتب ارث از خويشان او مي گيرند و اگر ندارند از بيت المال مسلمين پرداخت مي شود.

مسأله 3143

در مواردي كه مبلغ ديه كمتر از مخارج جرّاحي - از خرج عمل و بيمارستان و غيره مي باشد، بايد ديه يا مخارج هر كدام كه بيشتر مي باشد پرداخت شود.

مسأله 3144

اگر انسان كسي را مجروح كرد يا به او ضربه و سيلي زد ديه را بايد به خود او بدهد، ولي اگر بچّه يا ديوانه اي را بزند، به نحوي كه ديه واجب شود، ديه را بايد به ولي شرعي او بدهد تا به مصرف او برساند و اگر پدر يا مادر بچّه، او را به قدري بزند كه بميرد، ديه او را بايد به ورثه ديگر بچّه بدهد و به خود او چون قاتل است از ديه چيزي نمي رسد و اگر به غير كشتن ضربه اي بزند كه ديه دارد، ديه را براي خود بچّه مي گذارند. پدر و در نبود او جد به اقتضاء ولايتشان فقط مي تواند چند ضربه اي به عنوان ادب كردن بزند و بايد رعايت احتياط بشود.

مسأله 3145

ديه مقتول، جزوي از تركه او محسوب است و در درجه اوّل به مصرف بدهكاريهاي او مي رسد و از باقيمانده، يك سوّم آن به مصرف وصيّت هاي او مي رسد و اگر چيزي باقي ماند بين ورثه او تقسيم مي شود و زن و شوهر نيز سهم خود را مي برند و برادر و خواهر مادري از آن ارث نمي برند، بلكه بنا بر مشهور هيچ يك از خويشان مادري از ديه، ارث نمي برند.

مسأله 3146

ولي مقتول كه حق قصاص دارد كسيست كه از او ارث مي برد، جز زن و شوهر نسبت به هم، كه در اين حق شركت ندارند، هر چند از ديه ارث مي برند، بلكه شركت برادر و خواهر مادري و ساير خويشان مادري نيز محل اشكال است و مقتضاي بعضي اخبار اينست كه زن به طور كلّي حق قصاص ندارد و به هر حال احتياط در باب قصاص مطلوب است.

مسأله 3147

اگر كسي به حيوان حلال گوشت كسي، يا حيوان حرام گوشت او كه ارزش دارد ضربه اي بزند يا جايي از بدنش را بدرد، بايد تفاوت قيمت سالم و معيوب آن را به صاحبش بدهد و اگر آن را تلف كند، بايد همه قيمتش را بدهد و اگر آن را ذبح شرعي نمايد صاحب حيوان مي تواند تفاوت قيمت حيوان زنده و حيوان ذبح شده را مطالبه نمايد و اگر حيوان ذبح شده را نخواهد و قيمت همه حيوان را مطالبه كند، بنا بر احتياط واجب ذبح كننده بايد او را راضي كند.

مسأله 3148

بنا بر مشهور اگر كسي سگ شكاري ديگري را تلف كند بايد چهل درهم نقره سكه دار كه بيست و يك مثقال معمولي مي شود به او بدهد و اگر سگ محافظ خانه يا باغ كسي را تلف كند بايد بيست درهم نقره سكه دار به او بدهد و اگر سگ گلّه كسي را تلف كند بايد بيست درهم نقره سكه دار و به قولي يك گوسفند به او بدهد و اگر سگ محافظ مزرعه كسي را تلف كند بايد يك قفيز گندم كه ده صاع مي شود به او بدهد. ولي بنا بر احتياط واجب اگر قيمت معمولي سگ بيش از اينها باشد در همه اين اقسام قيمت آن را بدهد و اگر كمتر باشد با هم مصالحه كنند.

مسأله 3149

اگر حيوان به زراعت يا مال كسي خسارت وارد كند بنا بر مشهور اگر در شب باشد صاحب حيوان ضامن خسارت است و اگر در روز باشد ضامن نيست. ولي بنا بر احتياط واجب در روز هم اگر صاحب حيوان مسامحه و كوتاهي كرده بايد خسارت را بدهد.

تشريح و پيوند اعضاء
مسأله 3150

جايز نيست مرده مسلمان را تشريح كنند و اگر تشريح كنند حرام است و براي قطع سر و يا ساير اعضاء او ديه ثابت مي شود، ولي تشريح مرده غير مسلمان اگر اهل ذمّه نباشد جايز است و در اهل ذمّه احوط ترك است، مگر اينكه حفظ جان مسلمين يا اهل ذمّه بر آن متوقّف باشد.

مسأله 3151

اگر تشريح بدن غير مسلمان ممكن باشد تشريح بدن مسلمان براي ياد گرفتن مسائل طبّي جايز نيست، اگر چه حفظ جان يك يا چند نفر از مسلمانان بر تشريح متوقّف باشد و اگر با امكان تشريح غير مسلمان، بدن مسلمان را تشريح كنند معصيت كرده اند و بر آنان ديه واجب است.

مسأله 3152

اگر حفظ جان يك يا عدّه اي از مسلمانان بر تشريح انسان متوقّف باشد و تشريح غير مسلمان امكان نداشته باشد و تشريح بدن مصنوعي هم مفيد نباشد، تشريح مسلمان جايز است.

مسأله 3153

ديه ميّت مسلمان آزاد مانند ديه جنين كامليست كه هنوز روح در آن دميده نشده باشد.

پس اگر جنازه مسلمان آزاد را سر ببرند يا شكمش را پاره كنند يا كار ديگري را انجام دهند كه اگر زنده بود به جهت آن مي مرد بايد صد مثقال شرعي طلاي سكه دار بدهند و ديه بريدن اعضاء او به نسبت ديه خود او است، يعني بريدن يك دست ميّت نصف ديه كامل او يعني پنجاه مثقال طلا و يك انگشت او ده مثقال و به همين نسبت سائر اعضاء و اين ديه را به وارث نمي دهند، بلكه آن را به مصرف حج يا صدقه يا خيرات براي خود ميّت مي رسانند.

مسأله 3154

در موردي كه حفظ جان مسلمانان متوقّف بر تشريح مسلمان باشد، بنا بر احتياط واجب ديه آن را بايد بدهند.

مسأله 3155

اگر حفظ جان مسلماني بر پيوند عضوي از اعضاء ميّت مسلمان متوقّف باشد قطع و پيوند آن عضو جايز است و بنا بر احتياط واجب، ديه را بدهند و آيا ديه بر قطع كننده است يا بر مريض، محل اشكال است، لكن جرّاح مي تواند با مريض قرار بگذارد كه او ديه را بدهد و فقط اگر حفظ عضوي مهم و مؤثّر از مسلمان - و نه جانش بر قطع عضو ميّت مسلمان متوقّف باشد در اين صورت نيز جواز آن بعيد نيست، به خصوص اگر خود ميّت به آن وصيّت كرده باشد و بنا بر احتياط ديه را بپردازند.

مسأله 3156

قطع عضو ميّت غير مسلمان - كافر حربي مطلقا و ذمّي در ضرورت براي پيوند حرام نيست، ولي در اهل ذمّه بنا بر احتياط واجب ديه آن را بدهند.

مسأله 3157

اگر عضو ميّت پس از پيوند حيات پيدا كند از عضويّت ميّت مي افتد و به عضويّت زنده در مي آيد و نجس و ميته نيست، بلكه اگر عضو حيوان نجس العين نيز پيوند شود و به زندگي انسان، زنده شود از عضويّت حيوان خارج و به عضويّت انسان در مي آيد و پاك مي باشد.

مسأله 3158

تا مسلماني به طور كامل نمرده به هيچ وجه جايز نيست بدنش را مثله كرده اعضايش را بريده به بدن شخص ديگري پيوند كنند و يا براي تشريح استفاده نمايند، هر چند براي ادامه حيات شخص ديگري نياز باشد.

26- حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج سيد على حسينى خامنه اى (دام ظله )

زندگينامه

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: جرعه نوش كوثر (زندگينامه مقام معظم رهبري (مدظله تعالي)/تاليف و تدوين موسسه فرهنگي قدر ولايت.

مشخصات نشر: تهران: قدر ولايت ، 1382.

مشخصات ظاهري: 504 ص.: مصور، جدول، نمونه، عكس.

شابك: 2000 ريال؛ 25000 ريال (چاپ سيزدهم)؛ 32000 ريال : چاپ چهاردهم : 9789647292443

يادداشت: چاپ سيزدهم: 1384.

يادداشت: چاپ چهاردهم: 1386 (فيپا).

يادداشت: كتابنامه به صورت زيرنويس.

عنوان ديگر: زندگينامه مقام معظم رهبري (مدظله العالي).

موضوع: خامنه اي، علي، رهبر جمهوري اسلامي ايران، 1318- -- سرگذشتنامه.

شناسه افزوده: موسسه فرهنگي قدر ولايت.

رده بندي كنگره: DSR1693/ج 4 1382

رده بندي ديويي: 955/0844092

شماره كتابشناسي ملي: م 81-10614

تولد و دوران كودكي

اين جانب در سال 1318 شمسي در مشهد مقدّس در خانواده اي روحاني، پا به عرصه وجود گذاشتم. پدرم، آية اللّه حاج سيّد جواد از مجتهدان و عالمان محترم مشهد بود كه سال هاي طولاني صبح ها در مسجد گوهرشاد و ظهرها و شب ها در مسجد بازار مشهد اقامه جماعت و تبليغ دين مي كرد. مادرم، دختر آقا سيّد هاشم نجف آبادي (مير دامادي) از عالمان نام دار مشهد، زني پاك دامن، آشنا به مسائل اسلامي و متخلّق به اخلاق الهي بود.

دوران كودكي ام با تربيت پدري سخت گير و مراقب، امّا بسيار مهربان و دوست داشتني و مادري مهربان تر و دل سوز، در نهايت عسرت و تنگ دستي سپري شد. خاصه كه كودكيِ من مصادف با ايّام جنگ نيز بود. با اين كه مشهد در كرانه جنگ واقع بود و همه چيز نسبت به شهرهاي ديگر كشور در آن، ارزان و فراوان بود؛ با اين حال وضع خانواده ما به گونه اي بود كه ما حتي هميشه نمي توانستيم نان گندم بخوريم و معمولاً نان جو مي خورديم، گاهي نان

مخلوط جو گندم و به ندرت گندم. من شب هايي از كودكي را به ياد مي آورم كه در منزل شام نداشتيم و مادر با پول خردي كه بعضي از وقت ها مادربزرگم به من يا يكي از برادران و خواهرانم مي داد، قدري كشمش يا شير مي خريد تا با نان بخوريم...

منزل پدري من كه در آن متولد شده ام (تا چهار پنج سالگيِ من) يك خانه حدود شصت هفتاد متري در محلّه اي فقيرنشين از شهر مشهد بود كه تنها يك اتاق داشت و يك زير زمين تاريك و خفه.

هنگامي كه براي پدرم ميهمان مي آمد و معمولاً پدر بنابراين كه روحاني و محلِ مراجعه مردم بود، ميهمان داشت همه ما بايد به زير زمين مي رفتيم تا ميهمان برود؛ لذا بعد عدّه اي كه به پدر ارادتي داشتند، زمين كوچكي را كنار اين منزل خريده به آن اضافه كردند و منزل ما داراي سه اتاق شد.

از نظر لباس هم وضع همين گونه بود. مادرم از لباس هاي كهنه پدرمان براي ما لباس درست مي كرد، و معمولاً قدرت خريد لباس نو در خانواده وجود نداشت.

در چهار پنج سالگي به همراه آقا سيّد محمد (برادر بزرگ تر) به مكتب خانه رفتم تا قرآن را بياموزم، و پس از مدتي هر دو به مدرسه «دارالتعليم ديانتي» كه مدرسه ابتدايي اسلامي بود رفتم.

اين نوع مدرسه ها پس از دوران خفقان رضاخاني به دست افراد متديّن ايجاد شده بود و در آن بيش تر به تربيت ديني دانش آموز توجّه مي شد و اجازه صدور گواهي و مدرك تحصيلي نداشت. در اين مدرسه علاوه بر دروس

معمولي دبستان ها، قرائت قرآن، بحث هايي ازحلية المتقين،حساب سياق و نصاب الصبيان آموزش داده مي شد.

پس از پايان كلاس ششم اين مدرسه، تصديق ششم را دور از چشم پدر با رفتن به كلاس شبانه دريافت كردم و سپس در كلاس هاي دبيرستان نام نويسي كرده، دوره متوسّطه را طي دو سال به صورت جهشي خواندم و ديپلم را گرفتم.

دروس علوم اسلامي را نيز در همان مدرسه اسلامي شروع كردم عامل و موجب اصلي در انتخاب اين راه نورانيِ روحانيّت، پدرم بودند و مادرم نيز علاقه مند و مشوّق بودند... وقتي من به طلبگي روي آوردم، اختلاف سنّي من و پدرم خيلي زياد بود؛ درست 45 سال، علاوه بر آن پدرم مقام علمي بالايي داشت و مجتهدي با اجازه و شاگرداني در سطوح عالي تربيت كرده بود. بنابراين، سزاوار نبود كه او با آن مقام علمي به من كه دوره ابتدايي دروس اسلامي را مي گذراندم، درس بدهد؛ امّا بنابر علاقه اي كه به تربيت ما داشت، هم به برادر بزرگ تر و هم به من و هم بعدها به برادر كوچك ترمان، درس مي داد و حق عظيمي از جهت تحصيلي و تربيتي به گردن همه ما برادران، به ويژه بر من دارند، چنان كه اگر ايشان نمي بودند، من به موفقيّت هاي فراوانم در تحصيلات فقه و اصول،نايل نمي شدم.

البته تا پيش از رفتن به قم، علاوه بر آن كه نزد پدر درس مي خواندم، در درس هاي عمومي حوزه مشهد نيز حاضر مي شدم و تابستان ها كه اين درس ها تعطيل مي شد، پدر درس هاي تعطيلي اصطلاح در مورد درس

ايّام تعطيل به جاي آن تعيين مي فرمود و خود تدريس مي كرد.

به همين دليل من به خلاف اشخاصي كه تنها در حوزه هاي عمومي درس مي خواندند و اين حوزه ها محرّم و صفر و ماه مبارك و قدري هم تابستان تعطيل مي شد وقفه اي در تحصيل نداشتم و لذا در شانزده سالگي تمام دروس سطح را خوانده و درس خارج را شروع كرده بودم.

دوران تدريس

تدريس را از اوّلين روزهاي طلبگي رسمي، يعني بلافاصله پس از تمام شدن دوره دبستان شروع كردم. اوّلين تدريس، كتاب امثله ياصرف مير بود كه براي دو شاگرد بزرگ سال از منبري هاي مشهد شروع كردم و تا سال 1337 شمسي كه در مشهد بودم، كتاب هايي از صرف، نحو، معاني،بيان، اصول و فقه را تدريس مي كردم. در قم هم در كنار درسي كه مي خواندم، تدريس نيز مي كردم.

در سال 1336 شمسي به قصد زيارت، به عتبات عاليات مشرّف شدم. حوزه گرم نجف مرا تشويق به ماندن در آن كانون علمي مي كرد، از اين رو، مايل بودم در نجف بمانم. مدت كوتاهي هم ماندم؛ امّا پدر با اقامتم در نجف موافقت نكرد و به مشهد بازگشتم و در سال 1337 شمسي با اجازه پدر به قم رفتم و تا سال 1343 شمسي در قم ماندم. در همان سال چون پدرم به دنبال عارضه چشم، بينايي خود را كاملاً از دست داد، ناگزير به مشهد بازگشتم، گرچه حتي بعضي استادان بزرگ من در قم به شدّت مخالف بازگشت من بودند.

پس از برگشتن از قم به مشهد، تدريس يكي از برنامه هاي اصلي و هميشگي ام بود

و در طول اين سال ها (تا 1356 شمسي) سطوح عاليه، (مكاسب و كفايه) تفسير و عقايد تدريس مي كردم.

اساتيد

كتاب انموذج و صمديه را در مدرسه سليمان خان مشهد نزد آقاي علوي نامي كه خودش تحصيلات جديده را در رشته پزشكي ادامه مي داد، خواندم. پس از آن، سيوطي را با مقداري از مغني پيش شخصي به نام آقاي مسعود در همين مدرسه خواندم و بعد چون برادر بزرگم، آقا سيّد محمد در مدرسه نوّاب حجره داشت، به آن جا رفتم و ضمن اين كه سيوطي و مغني را مي خواندم، معالم را نيز شروع كردم.

در همين ايّام پدرم پيشنهاد كرد، كتاب شرايع الاسلام محقق حلّي قدّس سرّه را به من درس بدهد و با اين كه شرايع، كتاب درسي نبود، پدرم احساس كرد اين كتاب مي تواند در پيش برد من مؤثر باشد كه همين طور هم شد؛ يعني از اوّل كتاب شرايع ايشان به من درس داد تا كتاب حج، وقتي رسيديم به كتاب حج، در آن موقع پدرم كتاب حج شرح لمعه را به برادرم درس مي داد، آن وقت به من گفت: «بيا و در درس شرح لمعه شركت كن.» من گفتم: ممكن است نتوانم بفهمم. ايشان گفتند: «مي تواني بفهمي» و لذا رفتم. البته تقريباً سه چهارم كتاب شرح لمعه را نزد پدرم خواندم و ما بقي را پيش مرحوم آقا ميرزا احمد مدرّس يزدي كه مدرّس معروف شرح لمعه و قوانين در مدرسه نوّاب بود درس گرفتم و پس از اين كه شرح لمعه را تمام كردم رفتم درس مكاسب ورسائل مرحوم آية اللّه حاج شيخ هاشم قزويني

كه از شاگردان مرحوم آقا ميرزا مهدي اصفهاني و اهل رياضت و مدرّس درجه يك مشهد محسوب مي شد، وي مرد بسيار محترم و ملّايي بود و در بين خواص مشهد به خصوص نزد اهل علم به عنوان مردي آزاده و روشن ضمير معروف بود ايشان مردي جامع و خوش بيان بودند، به طوري كه من در نجف و قم كه اغلب درس هاي آن جا را رفته بودم، كسي را به خوش بياني ايشان نديدم.

بخش عمده درس رسائل، مكاسب و كفايه را پيش ايشان خواندم. اين كه مي گويم بخش عمده، براي اين است كه ما بقي را پيش پدرم خواندم؛ لذا بايد بگويم: كمك هاي پدرم، سهم وافري در پيش رفت درسي ام داشته است و من از آن اوّل كه رسماً طلبه شدم تا وقتي درس خارج را شروع كردم، پنج سال و نيم طول كشيده، يعني دوره سطح را تماماً در طي پنج سال و نيم گذراندم و درس خارج را هم نزد مرحوم آية اللّه العظمي ميلاني قدّس سرّه شروع كردم.

يك سال درس خارج اصول و دو سال و نيم درس خارج فقه ايشان را رفتم تا اواخر سال 1337 شمسي كه به قم عزيمت كردم.

ناگفته نماند كه در مشهد يك مدتي هم در درس خارج آية اللّه حاج شيخ هاشم قزويني رفتم؛ يعني ايشان با اصرار خود ما، يك درس خارج (اصول) شروع كرد. مرحوم حاج شيخ هاشم با بحث وسيع همه اقوال را نقل مي كرد و بعد ردّ مي كرد. در مشهد يك درس ديگري هم رفتم كه درس فلسفه آية اللّه ميرزا جواد آقا تهراني بود.

به اين طريق كه ايشان كتاب منظومه و مطالب مرحوم حاج ملّا هادي سبزواري را درس مي گفتند و ردّ مي كردند، كه در حقيقت اين درس منظومه ايشان، ردّ منظومه بود. تا اين كه يك كسي از دوستانم كه در قم فلسفه خوانده بود، مي گفت: «اين درست نيست تو بروي درس منظومه ميرزا جواد آقا و ايشان منظومه را ردّ كند، چون به اين ترتيب تو مفاهيم حكمت را ياد نمي گيري. لذا خوب است پيش كسي كه معتقد به حكمت است بروي و اين درس را بخواني» و من هم اين گفته را پذيرفتم و خدمت شخصي به نام «آقا شيخ رضا ايسي» كه در مشهد بود، روحاني محقق، فاضل، حكيم و خيلي هم معتقد به حكمت بود، درس منظومه را شروع كردم و ايشان مباحث را با ديد كاملاً معتقد به فلسفه بحث مي كرد. سپس به نجف رفتم و در درس هاي آيات عظام: حكيم، خوئي، شاهرودي، آقا ميرزا باقر زنجاني، مرحوم ميرزا حسن يزدي و آقا سيّد يحيي يزدي و هر جا كه يك درسي بود، رفتم؛ امّا در بين همه اين درس ها، يكي از درس آية اللّه حكيم خيلي خوشم آمد، به سبب سليس بودن و با نظريّات فقهي خيلي خوبي كه داشت و يكي هم از درس آية اللّه آقا ميرزا حسن بجنوردي كه در مسجد طوسي درس مي گفت.

وقتي تصميم گرفتم در نجف بمانم، به پدرم نامه نوشتم كه اگر مي شود من در اين جا بمانم، امّا پدرم موافقت نكرد. بنابراين، به مشهد بازگشتم و بعد از مدتي راهي قم شدم و در قم

تصميم گرفتم همه درس ها را ببينم تا هر كدام را پسنديدم به همان درس بروم، كه همين كار را هم كردم و از ميان همه آن درس ها، يكي درس امام و بعد از آن درس آية اللّه آقا مرتضي حاج شيخ و ديگري درس آية اللّه العظمي بروجردي را مي رفتم، و در درس فقه و اصول امام هم مستمراً شركت مي كردم. در قسمت فلسفه هم يك مقدار از اسفار و يك مقدار هم شفا را از درس مرحوم علّامه طباطبائي استفاده كردم.

تأليفات

تأليفات و آثاري دارم كه برخي از آن ها تاكنون به زيور طبع آراسته گرديده است:

1. كتاب الجهاد؛ 2. چهار كتاب اصلي علم رجال؛ 3. قبسات النور؛ 4. درر الفوايد في اجوبة القائد؛ 5. آينده در قلمرو اسلام؛ 6. ادّعا نامه عليه تمدن غرب؛ 7. از ژرفاي نماز؛8. استفتائات؛ 9. انوار ولايت؛ 10. بازگشت به نهج البلاغه؛ 11. بحثي در نبوت؛ 12. درس اخلاق؛ 13. درست فهميدن اسلام؛ 14. درس هايي از نهج البلاغه؛ 15. در مكتب جمعه؛ 16. ديدگاه ها؛ 17. راه امام راه ما؛ 18. رسالت حوزه؛ 19. رسالت انقلابي نسل جوان، روحاني و روشنفكر؛ 20. روح توحيد نفي عبوديت غير خدا؛ 21. سخن آفتاب؛ 22. جلوه آفتاب؛ 23. سيري در زندگي امام صادق عليه السّلام؛ 24. شخصيّت سياسي حضرت رضاعليه السّلام؛ 25. شهيد آغازگر شهيد آية اللّه مصطفي خميني؛ 26. صلح امام حسن عليه السّلام پرشكوه ترين نرمش قهرمانانه تاريخ؛ 27. ضرورت تحوّل در حوزه هاي علميّه؛ 28. طرح كلّي انديشه اسلامي در قرآن؛ 29. عطر شهادت؛ 30. عنصر مبارزه در زندگي ائمّه عليهم السّلام؛ 31.

ترجمه تفسير في ظلال القرآن؛ 32. پاسخ به سؤالات؛ 33. پرسش و پاسخ (پنج جلد)؛ 34. پژوهشي در زندگي امام سجادعليه السّلام؛ 35. پيرامون عزاداري عاشورا؛ 36. پيشواي صادق عليه السّلام؛ 37. چهار سال با مردم؛38. چهار ساله دوم؛ 39. حكومت در اسلام؛ 40. حديث وحدت؛ 41. خطّ امام؛ 42. فرياد مظلوميّت؛ 43. كوثر ولايت؛ 44. گزارشي از سابقه تاريخي و اوضاع كنوني حوزه علميّه مشهد؛ 45. گروه هاي معارض در نهضت هاي انبيا و در انقلاب اسلامي؛ 46. گفتاري در باب صبر؛ 47. گفتاري در وحدت و تحزّب؛ 48. گفتاري در باب حكومت علوي؛ 49. مبرم ترين وظايف دانشجويان در مرحله كنوني انقلاب؛ 50. مرد عمل، جهاد و شهادت، دكتر مصطفي چمران؛ 51. مسلمانان در نهضت هندوستان؛ 52. مصاحبه ها؛ 53. منافقين دشمنان حكومت اسلامي؛ 54. منشور تداوم انقلاب؛ 55. ولايت؛ 56. هنر هشتم.

مبارزات و مسئوليّت ها

در زمينه ورود به ميدان مبارزه و مسائل سياسي، سال هاي 1331 332شمسي بود كه شنيدم مرحوم نوّاب صفوي آمدند به مشهد كه در اين ارتباط يك جاذبه پنهاني مرا به سوي مرحوم نوّاب مي كشاند و خيلي علاقه مند شدم نوّاب را ببينم، تا اين كه خبر دادند نوّاب مي خواهد به مدرسه سليمان خان كه من هم از طلّاب آن جا بودم بيايد كه آن روزِ ورود مرحوم نوّاب به مدرسه سليمان خان، جزو روزهاي فراموش نشدني زندگي من است.

وقتي ايشان با يك عدّه از افراد فدائيان اسلام كه كلاه پوست مخصوص به سرداشتند وارد مدرسه شد، به هيئت ايستاده و با شعار كوبنده شروع به سخن راني كرد. محتواي سخن راني اش هم اين بود كه بايد

اسلام زنده شود و اسلام حكومت كند و در اين ارتباط پرخاش گرانه، شاه، انگليس و مسئولان مملكتي را متهم به دروغ گويي كرد و گفت: «اين مسئولين مسلمان نيستند!»

من كه براي اوّلين بار اين حرف ها از زبان مرحوم نوّاب به گوشم مي خورد، آن چنان حرف هايش در دلم نشست كه دوست داشتم هميشه با او باشم و همان جا اعلام شد كه فردا آقاي نوّاب از مهديّه به مدرسه نوّاب خواهد رفت و فرداي آن روز مرحوم نوّاب به هيئت اجتماع از مهديّه به سوي مدرسه نوّاب حركت كرد و در بين راه خطاب به مردم با صداي بلند شعار مي داد و مي گفت: «برادر غيرتمند مسلمان، بايد اسلام حكومت كند»تا اين كه به مدرسه نوّاب وارد شد و آن جا هم با تمام وجود يك سخن راني مفصّل و هيجان انگيزي ايراد كرد و بعد از سخن راني به ايشان پيشنهاد اقامه نماز جماعت شد كه قبول كردند و نماز را به امامت ايشان خوانديم و بعد از آن كه مرحوم نوّاب از مشهد رفتند، ما ديگر از او خبر نداشتيم تا اين كه خبر شهادتش به مشهد رسيد و وقتي خبر شهادت ايشان به مشهد آمد، ما از روي خشم و غيظ منقلب شده بوديم، به نحوي كه در صحن مدرسه شعار مي داديم و از شاه بدگويي مي كرديم و نكته قابل توجّه اين است كه مرحوم آية اللّه حاج شيخ هاشم قزويني در مشهد تنها روحاني يي بود كه بر اساس همان آزادگي و بزرگ منشي اش در مقابل شهادت مرحوم نوّاب عكس العمل نشان داد و

در مجلس درس از شهادت مرحوم نوّاب صفوي و يارانش به وسيله دستگاه حاكم، انتقاد شديد كرد و تأثر خودش را از شهادت آن ها ابراز داشت و گفت: «مملكت ما كارش به جايي رسيد كه فرزند پيغمبرصلّي الله عليه و آله را به جرم گفتن حقايق مي كشند!!» و لذا از همان وقت جرقّه هاي انگيزش انقلابي اسلامي به وسيله نوّاب صفوي در من به وجود آمد. هيچ شكي ندارم كه اوّلين آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن كرد. بنابراين، آن حالت رنگ پذيري از مرحوم نوّاب سبب شد كه در همان سال 1334 يا 1335شمسي، اوليّن حركت مبارزاتي ما شروع شود، به اين شكل كه يك استانداري به نام «فرّخ»براي مشهد آمده بود و اين شخص به هيچ يك از مظاهر و ضوابط ديني احترام نمي گذاشت؛ از جمله اين كه در ماه محرّم و صفر كه معمول بود سينماهاي مشهد تعطيل مي شد، ابتدا تا چهاردهم محرّم اعلام تعطيلي كرد و بعد يك قدري سر و صدا شد تا بيستم محرّم تجديد كرد و لذا ما چند نفر بوديم كه نشستيم يك اعلاميه در زمينه امر به معروف و نهي از منكر نوشتيم و با پُست به اين طرف و آن طرف فرستاديم.

در سال 1342 شمسي از سوي امام مأموريّت يافتم، سه پيام را به مشهد ببرم. سه پيامي كه با محرّم سرنوشت سازي كه پانزدهم خرداد در آن اتفاق افتاد، ارتباط داشت. پيام اوّل، براي علما، خطبا، منبري ها و سران هيئت هاي مذهبي، راجع به حمله اسرائيل و مسئله فيضيّه؛ پيام دوم و سوم، براي مرحوم آية اللّه

العظمي ميلاني قدّس سرّه و يكي ديگر از علماي مشهد راجع به شروع مبارزه علني از هفتم محرّم با تني چند از دوستان خود قرار گذاشته تا به شهرهاي مختلف استان خراسان سفر كنيم و از روز هفتم مطالب اساسي و حقايق را براي مردم بيان كنيم.

سهم بنده شهرستان بيرجند شد كه مركز قدرت و سيطره رژيم و به اصطلاح، تيول اسداللّه علم، نخست وزير وقت بود.

در بيرجند از روز سوم محرّم، منبر رفتم و در روز هفتم محرّم كه جمعيّت زيادي در مجلس شركت كرده بودند، قضاياي مدرسه فيضيّه را با حالي پرشور و بياني گيرا بيان كردم به گونه اي كه مردم به شدّت گريستند.

آن روز منبريِ اوّلي، مطلب را طول داد و دير پايين آمد و براي من حدود نيم ساعت وقت ماند. مطلب را كه شروع كردم از شدّت هيجان مي لرزيدم، هر چند به هيچ وجه نمي ترسيدم و حال مردم نيز در من اثر مي گذاشت. مردم عجيب اشك مي ريختند و هنگامي كه از منبر پايين آمدم دور مرا گرفتند كه مبادا دستگير شوم. ماجراي اين منبر در شهر انعكاس بسيار خوبي پيدا مي كند و فردا صبح در مجلس ديگري كه در منزل شخصي بود، جمعيّت عظيمي مي آيند و آن جا نيز مسائل روز مطرح مي گردد.

روحانيِ مشهوري در بيرجند بود به نام «تهامي» كه آن روز به من گفت: «با اين كه من در اين شهر از همه مطلع ترم، امّا اين گونه مسائل را نمي دانستم و اگر غير از شما كس ديگري مي گفت، باور نمي كردم و در هيچ جرياني اين همه

گريه نكرده ام» شهر بيرجند در اين دو روز به شدّت منقلب شده بود و مردم آمادگي خاصّي پيدا كرده بودند.

صبح روز نهم (تاسوعا) منبر رفتم و اوضاع به گونه اي شد كه عوامل رژيم به شدّت نگران شدند با اين كه در روزهاي تاسوعا و عاشورا معمولاً روحانيون را دستگير نمي كردند، ولي از شدّت وحشت مرا را دستگير كردند و دو روز در بيرجند نگه داشتند و سپس به مشهد منتقل كرده و تحويل ساواك دادند. به خاطر اثر بخشي سخنانم و دردسرهايي كه براي رژيم در ماه محرّم ايجاد شده بود، با من چنان شدّت و خشونتي رفتار كردند كه تا آن موقع سابقه نداشت.

سپس مرا مجبور به بيگاري در پادگان كردند، فرغون به دستم دادند تا آجر ببرم و با بيل و كلنگ زمين را كنده و صاف نمايم و علف ها را با دست بكنم و از اين قبيل كارها كه تاكنون سابقه نداشت با روحانيون چنين رفتاري بكنند. اين دوره بازداشت به مدت ده روز طول كشيد. تجربه جديدي بود، يك دنياي جديدي بود با ساواك، با بازجويي ها، دعواها، اوقات تلخي ها، اهانت هاي شديد و خلاصه ناراحتي هاي مبارزه.

پس از آزادي دو باره با دوستان نشستيم و قرار گذاشتيم كه اين دفعه با طرح و برنامه حساب شده، هر كدام به يك نقطه كشور برويم و حقايق را بيان كنيم، البته اختناق زياد بود. دستگاه هم آماده سركوبي بيش تر شده بود، در آن موقع هنوز مردم از تأثير پانزدهم خرداد بيرون نيامده بودند. سركوبي شديد مردم و جنايات رژيم، برخي را به محافظه كاري كشانده بود؛

هر چند برخي ديگر به مقاومت بيش تر و جهاد ترغيب شده بودند.

ماه رمضان 1342 شمسي مصادف با بهمن و سال گرد رفراندم قلّابي شاه بود، امام خميني در زندان بودند و امكان برنامه ريزي براي ماه مبارك رمضان از سوي ايشان نبود؛ امّا در غياب ايشان مراجع و روحانيّت به خصوص شاگردان نزديك امام و مردم متديّن به كار پرداختند و مشعل مبارزه را روشن نگه داشتند. طلّاب و فضلاي حوزه نيز با استفاده از ماه مبارك رمضان به اطراف كشور رفتند و به آگاهي بخشيدن مردم و افشاگري رژيم پرداختند. بنده و دوستان نيز با برنامه حساب شده راه افتاديم.

از قم با يك اتوبوس، حدود سي نفر طلبه حركت كرديم. داخل اتوبوس طلبه ها با رتبه هاي مختلف نشسته بودند. همان طور سر راه پياده مي شدند. من آخرين نفري بودم كه بايد كرمان پياده مي شدم.

در كرمان دو سه روزي به سخن راني و مذاكره با علما و طلّاب و افراد مبارز پرداخته و سپس با ماشين به زاهدان رفتم و در مسجد جامع آن جا منبر مي رفتم.

هر چه به روز ششم بهمن نزديك مي شد، صراحت بيش تري به خرج مي دادم. سرانجام روز پانزدهم ماه رمضان كه تولد حضرت امام مجتبي عليه السّلام بود، سخن راني پرشوري ايراد كردم كه ساواك زاهدان، شبِ همان روز يعني شب شانزدهم ماه مبارك رمضان مرا دستگير كرد و با هواپيما به تهران فرستاد. يك شب در پادگان سلطنت آباد به سر بردم و فرداي آن روز به زندان قزل قلعه تحويل داده شدم كه در آن موقع زندان مخوف و مشهور ساواك

بود و بدترين شكنجه ها را در آن جا اعمال مي كردند.

حدود دو ماه اين زندان طول كشيد، زنداني كه به صورت انفرادي و همراه با توهين و اهانت هاي شديد، تهديد به قتل و شكنجه هاي هولناك و ديگر سختي هاي زندان بود.

امّا پس از آزادي، نخستين اقدام بنده اين بود كه، به ديدار امام در منزلي واقع در قيطريه كه در حقيقت زنداني محترمانه بود، رفتم و موفق شدم به زيارت امام نايل شوم و به اتفاق شهيد حاج آقا مصطفي خميني يك ربع در خدمت امام بمانيم. اين ديدار، خستگي را از تنم دور كرد و به قدري ذوق زده بودم كه اشك از چشمانم جاري بود و امام نيز خيلي ملاطفت فرمودند. به امام عرض كردم: از اين ماه رمضان به علّت نبودن جناب عالي آن طور استفاده نشده كه بايد بشود؛ لذا از حالا بايد به فكر محرّم آينده بود.

اين بار با استفاده از تجربيات گذشته به مبارزه پرداختم و مهم ترين تجربه اي كه به دست آورده بوديم اين بود كه براي مبارزه طولاني بايد تشكّل داشت تا كارها با مشورت و هم فكري و امكانات بيش تر و ارتباطات بهتر انجام پذيرد.

بدين منظور با عدّه اي ديگر از روحانيون در خطّ امام، در قم به ايجاد تشكّلي مخفي مبادرت ورزيديم. هدف از اين تشكيلات اين بود كه مقدّمه اي بشود براي متشكّل كردن فعّاليّت هاي حوزه علميّه قم و مردم در جهت خطّ امام. در سال 1344 شمسي فعّاليّت هاي مخفي اين تشكيلات با دستگيري برخي از اعضاي آن كشف شد و ساواك در پي دستگيري ديگر اعضاي

آن بر آمد. بنده نيز كه پيش از آن به علّت ترجمه كتاب آينده در قلمرو اسلام از مشهد متواري شده بودم، به صلاحديد ديگر دوستان به تهران منتقل و مخفي شدم. اواخر سال 1345 شمسي با آزادي برخي از دستگيرشدگان قضيّه از حدّت و شدّت افتاد به مشهد سفر كردم و به فعّاليّت هاي مبارزاتي پرداختم. وقتي ساواك از فعّاليّت هايم مطلع شد، در روز چهاردهم فروردين 1346 مرا به بهانه ترجمه كتاب دستگير و به زندان مي بردند.

سرانجام پس از چهار ماه از زندان آزاد و در مشهد اقامت گزيدم و به كارهاي علمي و تدريس مشغول شدم. از جمله فعّاليّت هاي علمي ام، تشكيل كلاس درس تفسير قرآن كريم براي طلّاب و سپس براي دانش جويان و جوانان بود. در حادثه زلزله ويرانگر منطقه «فردوس و كاخك گناباد»، عدّه اي از طلّاب مبارز مشهد را سازماندهي كرده، با پشتيباني علماي مشهد و كمك مادي و خدماتي بازاريان متديّن به فردوس اعزام كرديم و گروه امداد روحانيّت را تشكيل داديم.

بعضي از دوستان مشاركت كردند، آقاي طبسي، شهيد هاشمي نژاد و يك عدّه بازاري علاقه مند و عدّه اي از طلّاب، ده الي پانزده تا ماشين و هفتاد الي هشتاد نفر آدم راه افتاديم و به طرف منطقه زلزله زده رفتيم...

آية اللّه حاج شيخ علي اصغر مرواريد با يك عدّه اي كه به آن جا آمد، وقتي ديد ما اين طور اوضاع آن جا را مرتّب كرده ايم، اشك شوق ريخت. اوايل كه ما آن جا رفته بوديم، ما را به نام امام خميني مي شناختند. در آن جا كاملاً معلوم بود كه امام

خميني مال همه است و اين طور نيست كه ما فقط امام را دوستش بداريم. در دهات آن جا و حتي در روستاهاي دور دست، امام خميني اسمش يك اسم محبوب است.

بااين فعّاليّت ها كه به تبليغ اسلام و نام امام خميني منجر شد، دولت به شدّت دست پاچه شد. يك واحد ژاندارمري آن جا بود، شهرباني به زور مي خواست ما را اخراج كند، ما را تهديد كردند و گفتند: «اگر نرويد به زور بيرونتان مي كنيم». ما گفتيم: نمي رويم؛ ما براي كمك به مردم آمده ايم و همه امكانات مردم، در دست ما است؛ شير و خورشيد هيچ چيز ندارد و هيچ چيز نمي خواهد بدهد؛ داشته باشد هم نمي دهد. عملاً هم همين طور شد. مأموران اعزامي طاغوت نتوانستند مقاومت كنند و برگشتند و ما به كار ادامه داديم.

در سال 1349 شمسي پس از رحلت مرحوم آية اللّه العظمي حكيم كه دو باره فرصت براي تبليغ خطّ امام و مرجعيّت ايشان و اظهار وفاداري نسبت به رهبر انقلاب اسلامي به دست آمده بود. دو باره دستگير شدم و اين دستگيري در بين طلّاب مشهد خيلي انعكاس داشت و در حوزه اثر گذاشت. و اين امر براي رسوخ و گسترش افكار انقلابي در بين طلّاب خيلي مفيد بود؛ زيرا اصولاً سال هاي 1347 تا 1350 شمسي سال هاي فعّاليّت هاي فرهنگي انقلابي و تلاش آرام بود.

در اين سال ها مشغول تربيت و سازماندهي عناصر مورد اطمينان و ارتباط با گروه هاي فعّال و مبارز بوديم و براي زمينه سازي اين كار، تدريس و امامت جماعت مساجد ارتباطات خوبي به خصوص با نسل

جوان فراهم مي ساخت. پس از زندان سال 1349 شمسي، كه چهار ماه طول كشيد، دو باره به فعّاليّت پرداختيم؛ از جمله در تهران در انجمن اسلامي مهندسان در محرّم سال 1349 شمسي شب هاي تاسوعا و عاشورا در باره حديث «من رأي سلطاناً جائراً...» سخنراني پرشوري را ايراد كردم. پس از آن با گروه هاي مسلّح زيرزميني ارتباط بر قرار كردم. در ارتباط با همين گروه هاي مسلّح، در سال 1350 شمسي پس از عمليّات انفجار دكل هاي برق هنگام جشن هاي 0025 ساله شاهنشاهي مرا دستيگر و زنداني كردند. سرانجام پس از دو ماه تحمّل شكنجه هاي زياد، آزاد و بار ديگر فعّاليّت را از سر مي گرفتم.

اين فعّاليّت ها موجب مي شد كه ساواك مرا تحت مراقبت ويژه قرار دهد و يا همواره به ساواك احضار، و مورد بازجويي قرار دهد و يا منزل مرا محاصره و از رفت آمد افراد ممانعت به عمل آورد و درس هاي مرا نيز با زور تعطيل كنند. سرانجام در دي ماه 1353 بار ديگر مرا دستگير و به تهران آورده، در زندان و شكنجه گاه مخوف ساواك يعني كميته مبارزه با خرابكاري به طور انفرادي محبوس كردند. اين دوره از زندان حدود دو ماه به طول انجاميد و تمام اين مدت در سلول هاي انفرادي يا دو سه نفره، همراه با شكنجه هاي شديد گذشت؛ امّا علي رغم همه اين فشارها و شكنجه ها، ساواك نتوانست به اسرار انفجارها پي ببرد. بنابراين، در زمستان 1354 مرا رها ساختند و دو باره به مشهد رفته و مبارزه و جهاد را دنبال كردم.

با اوج گيري انقلاب اسلامي

در سال 1356 شمسي مجدّداً دستگير و پس از چند شب زندان به «ايرانشهر» تبعيد شدم كه تا سال 1357 شمسي به طول انجاميد و در اين سال با اوج گيري انقلاب و خارج شدن كنترل اوضاع از دست رژيم، به مشهد باز گشتم.

با اوج گيري انقلاب اسلامي و هنگامي كه امام قدّس سرّه در پاريس به سر مي بردند، هيئتي را منصوب فرمودند كه براي حكومت و دولت آينده برنامه ريزي كنند. اين هيئت كه به شوراي انقلاب معروف گشت، از افرادي هم چون: آية اللّه بهشتي، آية اللّه مطهّري، آية اللّه موسوي اردبيلي، دكتر با هنر، حجّة الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجاني و بنده تشكيل شد.

من در مشهد سرگرم كارهاي اين شهر بودم، با برادراني كه در مشهد بودند در جريانات عمومي عظيم مردم، فعّاليّت مي كرديم. مرحوم شهيد مطهّري چند بار تلفني به طور مستقيم و با واسطه به من اطلاع دادند كه بايد به تهران بروم. من تصوّر مي كردم كه براي همين كارهاي معمولي خودمان كه مشتركاً خيلي كارها داشتيم چه كارهاي علمي و چه كارهاي سياسي، مي گويند به تهران بروم. منتهي چون در مشهد گرفتاري هاي زيادي داشتم، مرتّب تأخير مي افتاد تا اين كه از پاريس پيغام دادند كه امام دستور داده اند كه من به تهران بروم. احساس كردم كه مسئله مهمي است كه بايد به تهران بروم.

در تهران، در جلسه اي با حضور اعضاي شوراي انقلاب در منزل شهيد مطهّري شركت كردم و در آن جا بود كه اطلاع پيدا كردم كه عضو شوراي انقلاب هستم و تا آن موقع نمي دانستم.

مسئوليّت هاي پس از انقلاب

1. مأموريّت به استان سيستان و بلوچستان

در فروردين 1358،

طي حكمي از سوي امام خميني قدّس سرّه مأمور شدم تا براي سامان بخشيدن به اوضاع سيستان و بلوچستان وارد آن استان شوم و با مردم آن جا از نزديك ديدار كنم و پيام امام را كه پيام محبّت و دل سوزي بود، براي شان ببرم. گفتني است كه از همان روزهاي اوّل انقلاب امام به فكر افتاده بود تا به اين مستضعفان دورافتاده اي كه در نظام گذشته فراموش شده بودند، ملاطفت و محبّت كنند. از اين رو، مرا كه در آن جا سابقه و آشنايي نسبتاً زيادي داشتم، براي اين منظور فرستادند و من در راه سفر به بلوچستان، به كرمان رسيده بودم كه روز رأي گيري فرا رسيد. در فرودگاه بچه هاي حزب اللّهي و پر احساس كرمان (به دليل اين كه من قبلاً مدتي در آن جا بودم و مرا مي شناختند، و من هم به مردم كرمان علاقه داشتم) آمدند صندوق هاي رأي را آوردند فرودگاه و هر كدام مي خواستند من رأي ام را در صندوق آن ها بيندازم. براي من آن شور و هيجان مردم كرمان در هنگام رأي دادن، از لحظات بسيار شيرين بود. و بعد هم نشان داده شد كه 2/98 درصد آرا به جمهوري اسلامي، آري بود.

2. نمايندگي شوراي انقلاب در وزارت دفاع

در سال 1358 شمسي، به نمايندگي از سوي شوراي انقلاب اسلامي مأمور در وزارت دفاع شدم و سپس در 27 مرداد همان سال، معاونت وزارت دفاع را نيز پذيرفتم.

3. سرپرستي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي

در دهم آذر 1358، اختلافاتي در سپاه پاسداران كه به تازگي به وجود آمده بود پديد آمد و پس از اين كه عدّه اي از برادران ميانجيگري كردند و نتوانستند كاري انجام دهند، اين جانب از سوي حضرت امام قدّس سرّه، سمتِ سرپرستي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي را به عهده گرفتم و به اوضاع نابسامان آن جا دادم.

4. عضويّت در شوراي عالي دفاع

در «شوراي عالي دفاع» آن روز، كه آن هم يك شوراي عالي دفاع تماشايي بود! افرادي عضو بودند كه اگر اسم هاي شان نام برده شود، شما امروز تعجّب مي كنيد كه چه طور در اوّل انقلاب، اين ها در آن مركز حسّاس عضو بودند. حضور بنده هم در آن شوراي عالي، در واقع يك حضور غير رسمي بود؛ يعني آن عناصر مايل نبودند ما را ببينند؛ ولي ما به شكل انقلابي و با روش هاي مخصوص آن زمان اوّل انقلاب، در آن جلسات شركت مي كرديم.

در يكي از جلسات آن زمان متوجّه شديم كه مصوّبه اي را مي خواهند از شوراي عالي دفاع بگذرانند كه بر اساس آن، اسم مستشاري سابق آمريكا در ايران عوض شود و يكي از نام هاي پيشنهادي آنان تصويب گردد!يعني در حقيقت وجود مستشاري را شوراي عالي دفاع امضا كنند!! ما آن جا فهميديم كه مستشارها هنوز در ايران هستند. گفتيم: اين آقايان اين جا چه مي كنند! اوّل اصل وجودشان را ثابت كنيد، بعد به اسمشان برسيم.

خدا رحمت كند مرحوم شهيد چمران عزيز را، او هم كمك كرد تا مصوّبه اي گذرانده شود كه هر چه زودتر اين افراد از ايران بيرون روند.

5. امامت جمعه تهران

پس از فوت مرحوم آية اللّه طالقاني و انصراف آقاي منتظري، امام امت طي حكمي در تاريخ 24 دي 1358، بنده را به امامت جمعه تهران منصوب فرمودند.

6. در باره تسخير لانه جاسوسي

البته هنگامي كه اصل حادثه واقع شد، ما در ايران نبوديم؛ يعني ايّام حج بود و من با آقاي هاشمي رفسنجاني مكه مشرّف بوديم، آن طور كه به خاطر دارم، يك شبي در مكه پشت بام بعثه، نشسته بوديم و راديو گوش مي كرديم كه راديو ايران خبر داد دانش جويان مسلمان پيرو خطّ امام، سفارت آمريكا را تسخير كردند و اين مطلب براي ما خيلي مهم آمد و ضمن اين كه يك قدري هم بيمناك شديم، چون در فكر بوديم كه اين ها چه كساني اند و از كدام جناح و گروه هستند كه اين كار را كردند؛ زيرا احتمال داشت جناح هاي چپ نيز براي استفاده هاي سياسي خودشان بخواهند دست به يك تحرّكاتي بزنند و احياناً شعارهاي برّاق و جالبي را به خودشان اختصاص بدهند، اين بود كه ما به شدّت نگران بوديم، تا اين كه در اخبار ساعت دوازده شب شنيديم كه گفت: «دانش جويان مسلمان پيرو خطّ امام» و به مجرّد اين كه اسم مسلمان و پيرو خطّ امام را شنيديم، خيالمان راحت شد كه اين ها چپ ها و منافقين و فرصت طلب ها نيستند؛ بلكه دانش جويان خودي و مسلمان هستند كه اين كار را انجام دادند. سرانجام من و آقاي هاشمي با خلاصه برگزار كردن حج كه كم تر از ده روز طول كشيد به تهران باز گشتيم، وقتي هم كه برگشتيم به ايران، مواجه شديم با غوغاهاي روزهاي

اوّل و كشمكش عظيمي كه از يك سو هيئت دولت موقّت به شدّت ناراحت بود و مي گفت: اين چه وضعي و چه حادثه اي است؟ و از سويي ديگر، مردم در شور و حماسه بودند كه بالاخره منجر شد به استعفاي دولت موقّت و ما طبعاً مسئله را از ديدگاه آن كساني مي ديديم كه به مبارزه با آمريكا به صورت واقعي و حقيقي معتقد هستند، و لذا در داخل شوراي انقلاب، از حركت اين بچه ها دفاع مي كرديم و من همان وقت، يك سخن راني هم در لانه جاسوسي كردم و وقتي كه ايّام محرّم شد، دانش جويان روضه خواني راه انداختند و تمام دستجات سينه زني تهران، هر شب آن جا جمع مي شدند، سينه مي زدند و مثل يك امامزاده و يك محلّ مقدّسي، اقامتگاه دانش جويان را احاطه مي كردند و به سينه زني و روضه خواني مي پرداختند. هر شب يك سخن ران در آن جا سخن راني مي كرد كه يك شب هم من رفتم و يك سخن راني خيلي گرم و گيرايي داشتم كه الآن نمي دانم نوارش در راديو تلويزيون هست يا نيست؛ ولي به هر حال، سخن راني خيلي پرشور و هيجاني بود و اين مطلب را آن جا مطرح كردم و گفتم: در اين روزها كه اين حادثه اتفاق افتاده،

ما چه از دست داده ايم و آمريكا چه از دست داده؟ و گفتم كه آمريكا همه چيز را از دست داده، ولي ما در اين ماجرا به جز سود، چيزي نداشتيم كه اين در حقيقت پاسخي بود به سياست مداران ليبرال داخل شوراي

انقلاب؛ چون دايماً مي گفتند با اين حركت، انقلاب از بين خواهد رفت و ايران شكست خواهد خورد و آمريكا ايران را خواهد بلعيد؛ يعني آن ها از دريچه ترس و نوميدي با مسئله برخورد مي كردند و لذا سخن راني، در واقع پاسخي بود به آن ها و اطمينان خاطري براي مردم؛ چون ما در اين مبارزه با آمريكا، نه تنها چيزي را از دست نداديم، بلكه يك چيزي هم به دست آورديم و ملت ها را اميدوار كرديم و به انقلاب، شكوه بخشيديم؛ به نحوي كه ملت ايران را در دنيا با عظمت جلوه داديم و از اين گونه مطالب كه خيلي سخن راني اميدبخش و خوبي بود.

7. نمايندگي مجلس شوراي اسلامي در دوره اوّل

با شروع انتخابات مجلس شوراي اسلامي دوره اوّل (خرداد 1359) اين جانب از سوي ائتلاف بزرگ كه متشكّل از روحانيّت مبارز تهران، حزب جمهوري اسلامي، سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي و برخي ديگر از انجمن ها، سازمان ها و گروه هاي اسلامي بود، نامزد شدم و سرانجام با اكثريّت عظيم آرا، به مجلس شوراي اسلامي دوره اوّل راه يافتم.

8. جنگ تحميلي و دفاع مقدّس

اوّل جنگ، وقتي كه هشت ده روزي گذشت، ديدم هر چه خبر مي آيد، يأس آور است... البته، من نماينده امام در شوراي عالي دفاع و سخن گوي آن شورا بودم...ديدم كه از من كاري بر نمي آيد، دلم هم مي جوشد و اصلاً نمي توانم صبر كنم. با دغدغه كامل، خدمت امام رفتم. هميشه امام به ما مي گفتند كه خودتان را حفظ كنيد و از خودتان مراقبت نماييد. من به امام گفتم، خواهش مي كنم اجازه بدهيد من به اهواز و يا دزفول بروم، شايد كاري بتوانم بكنم. بلافاصله گفتند كه شما برويد. من به قدري خوش حال شدم كه گويي بال درآوردم. مرحوم چمران هم در آن جا نشسته بود، گفت: «پس به من هم اجازه بدهيد، تا به جبهه بروم». گفتند: «شما هم برويد»...

يك روز عصر، با مرحوم چمران راه افتاديم. اوايل شب به اهواز رسيديم، در همان شب، گروه كوچكي درست شد. قرار شد كه اين ها بروند، آر.پي،جي و تفنگ بردارند و به داخل صفوف دشمن، شبيخون بزنند،...ما هر شب، همين عمليّات را انجام مي داديم.

سال 1359 شمسي كه گاهي به مناطق جنگي مي رفتم،...هر دفعه هفته اي يك بار، براي نماز جمعه به تهران مي آمدم و از راه كه

مي رسيدم، خدمت امام مي رفتم...يك بار كه خدمت ايشان رفته بودم،... لباس كار سربازي به تنم بود. ايشان، وقتي كه چشمشان به اين لباس نظامي افتاد، تعبيري كردند كه احتمال مي دهم، در جايي آن را نوشته باشم...اجمالش يادم است. ايشان گفتند: «...اين،...مايه افتخار است كه يك روحاني، لباس رزم به تنش مي كند. و اين درست است و همان چيزي است كه بايد باشد...».

حقيقتش هم اين است كه روزي بود، لباس رزم را براي روحاني، خلاف مروّت ذكر مي كردند. در باب امام جماعت گفته اند كه بايد عادل باشد و كار خلاف عدالت و مروّت نكند. از جمله كارهاي خلاف مروّت كه ذكر مي شد، اين بود كه شخص امام جماعت، مثلاً لباس نظامي بپوشد...، پوشيدن لباس نظامي در رديف كارهايي بود كه مثلاً كسي در بازار يا در ممرّ عام مردم، حركت غير محترمانه اي از او سربزند!

يكي از دردهاي بزرگ سپاه در آن روز، نداشتن تجهيزات بود و اين را دست كم مي توانست تأمين كند؛ ولي هر بار كه اين ها براي چيز كوچكي مراجعه مي كردند، با ترش رويي مواجه مي شدند. اين را فراموش نمي كنم كه گاهي براي تهيّه پنجاه قبضه آر.پي.جي، غصّه اي درست مي شد؛ يعني وقتي اين بچه هاي سپاه مي آمدند كه ما فلان جا مي خواهيم عمليّات كنيم، آر.پي.جي نداريم. مي گفتم: چند تا مي خواهيد؟ مي گفتند: «پنجاه تا»، تلفن مي كرديم به لشكر 92 اهواز كه آقا! آر.پي.جي داريد؟ مي گفتند: «نه آقا نداريم»، تلفن مي كرديم به تهران، مي گفتند: «نيست» و اصلاً امكانات به سختي به اين

ها داده مي شد و اين آر.پي.جي را بيش تر سپاه داشت و ارتش كم تر داشت؛ امّا مثلاً خمپاره يا فرض كنيد تفنگ هاي انفرادي يا انواع گلوله ها و فشنگ ها را هم به اين ها نمي دادند، حالا پشتيباني توپخانه كه هيچ؛ چون اگر يك وقتي گفته مي شد بچه هاي سپاه دارند مي روند جلو، توپخانه لشكر آن ها را پشتيباني كند، اين اصلاً قابل قبول نبود و اگر هم فرضاً انجام مي گرفت، يك معجزه به حساب مي آمد. و هم چنين يك وقتي اگر يكي دو تا خمپاره انداز به سپاه داده مي شد، يك حادثه به شمار مي رفت؛ كه از جمله در همين منطقه دارخوين يادم هست، برادرانمان آمدند چند تا خمپاره مي خواستند و من رفتم ترتيب آن را دادم تا درست شد. آن وقت ما از شادي در پوست نمي گنجيديم كه توانستيم چند تا خمپاره به بچه ها بدهيم. حالا شما ببينيد در اين جنگ با اين عظمت، چهار قبضه خمپاره چه قدر مي تواند اثر داشته باشد؟

در سال 1359 شمسي هم زمان با شروع تهاجم رژيم بعث عراق عليه انقلاب اسلامي، از سوي حضرت امام قدّس سرّه به سمت مشاور معظّم له در شوراي عالي دفاع انتخاب و در جبهه ها حضور يافتم و علي رغم كارشكني منافقين و بني صدر، به دفاع مردمي سامان داده و به همراه شهيد چمران، ستاد جنگ هاي نامنظّم را تشكيل داديم.

در روز ششم تير 1360 (يك روز پيش از حادثه عظيم هفتم تير) در حالي كه در خانه خدا (مسجد ابوذر) مشغول سخن راني بودم، مورد

سوء قصد ناجوانمردانه منافقين قرار گرفتم، كه به شدّت زخمي شدم و به بيمارستان منتقل گرديدم.

9. دو دوره رياست جمهوري

پس از شهادت شهيد رجايي و باهنر از سوي روحانيّت و ساير نهادهاي انقلابي نامزد رياست جمهوري شدم و در انتخابات رياست جمهوري، اين وظيفه خطير با انتخاب مردم و با تنفيذ حضرت امام قدّس سرّه بر عهده ام نهاده شد.

من دو دوره به رياست جمهوري انتخاب شدم. در هر دو دوره من قبول نمي كردم. در دوره اوّل، من تازه از بيمارستان آمده بودم. در عين حال، دوستان گفتند: اگر قبول نكني، اين بار، بر زمين مي ماند، كسي نيست، ناچار شدم. در دوره دوم هم خود امام قدّس سرّه به من فرمودند كه «بر تو متعيّن است». من رفتم خدمت ايشان گفتم: آقا! من قبول نمي كنم، اين دفعه ديگر من به ميدان نمي آيم. گفتند: «بر شما متعيّن است»؛ يعني واجب است، واجب كفايي نيست. متعيّناً بر شما واجب است، عيني است.

اگر بر من واجب عيني باشد، از زير هيچ باري دوش خود را خالي نمي كنم.

فراموش نمي كنم كه چند ماهي از شروع مسئوليّت من گذشته بود و علي رغم حالت بيماري و ضعف جسمي ناشي از آن حادثه كه كار و تلاش شبانه روزي خيلي وسيعي داشتيم، چند نفر از سران كشورها در اين جا ميهمان ما بودند و يكي از آن ها كه در اوايل نظام جمهوري اسلامي، شايد حدّاقل دو بار به ايران سفر كرده بود، مي گفت: «اين اوّلين باري است كه من احساس مي كنم كشور شما رئيس جمهور و دولت و وزرا و دستگاه هاي همكار و هم خواني

دارد و اين نظم را در كشور شما من براي اوّلين بار مشاهده مي كنم». و شايد هفت هشت ماهي بيش تر از شروع مسئوليّت ما نگذشته بود كه اين حرف به من زده شد؛ در حالي كه حقيقت هم همين بود، چون در آن روزها بحمداللّه ما توفيق پيدا كرده بوديم كه هر كدام از نهادهاي گوناگون كشور را در جاي خودشان مستقر و تثبيت نماييم، روابطشان را با هم ديگر منظّم كنيم و براي جلوگيري از دخالت دستگاهي در حوزه كار دستگاه ديگر، اقدام لازم را معمول داريم تا همه به مسئوليّت قانوني خود متوجّه شوند و اين از پيش رفت هايي بود كه بحمداللّه تاكنون داشته ايم و به همين طريق هم تا به امروز اين پيش رفت ادامه دارد.

اين خاطره را بارها نقل كرده ام كه در يكي از مجامع بين المللي نطق خيلي پُرشوري بر ضدّ تسلّط قدرت ها و نظام سلطه در دنيا ايراد كردم و آمريكا و شوروي را در حضور بيش از صد هيئت نمايندگي و رؤساي دولت ها، به نام كوبيدم و محكوم كردم، بعد از آن نطق، عدّه زيادي آمدند، تحسين و تصديق كردند و گفتند: «همين سخن شما درست است!» يكي از سران كشورها كه يك جوان انقلابي بود و البته بعد هم او را كشتند نزد من آمد و گفت: «همه حرف هاي شما درست است؛ منتها من به شما مي گويم كه به خودتان نگاه نكنيد كه از آمريكا نمي ترسيد، همه اين هايي كه در اين جا نشسته اند، از آمريكا مي ترسند» بعد سرش را نزديك من آورد و گفت:

«من هم از آمريكا مي ترسم!»

مظهر مردمي بودن ما اين است كه امروز مردم بين خودشان و مسئولان كشور، فاصله حقيقي احساس نمي كنند. اين، نعمت بزرگي است. امروز اگر هر يك از آحاد اين مردم، با رئيس جمهور اين كشور ملاقاتي داشته باشد، احساس نمي كند كه با او فرق دارد. آن حالت اشرافي گري و اوج كاذب طبقاتي كه شايد بتوانم بگويم در همه حكومت ها تا آن جا كه ما مي دانيم وجود دارد، در جمهوري اسلامي نيست. وزرا، جزو همين مردم معمولي كوچه و بازار هستند. آن ها از يك خانواده اشرافي جدا نشده اند، به مسند وزارت بيايند. به خاطر مسئوليّت و تخصّص و آگاهي، آن ها را از داخل دانشگاه، يا از فلان شغل آورده اند و در رأس وزارت گذاشته اند. وقتي هم كه از كار منفصل مي شوند، باز سراغ همان شغل قبلي شان مي روند.

يك وقت يكي از وزراي زمان ما، از وزارت كنار رفت. همان هفته بعدش، عيالش را روي موتورگازي نشاند و با خودش به نماز جمعه آورد! يعني شأن اجتماعي او، اين است كه حتي يك پيكان ندارد كه زنش را در آن بنشاند و به نماز جمعه بياورد. اين، چيز خيلي مهمّي است.

در دستگاه هاي ديگر دنيا، يك وزير، يا وزير است يا مطرود و معدوم. يك وزير، از يك خاندان اشرافي جدا مي گردد و مي آيد وزير مي شود. در گذشته، در ايران هم همين طور بود. وزرا و رجال دوران پهلوي، غالباً بازماندگان دوره قاجار بودند. رژيم عوض شده بود، امّا اين ها فرزندان همان ها بودند؛ يعني بازماندگان

همان خاندان هاي دوران قاجار، در دوران پهلوي باز امور در دستشان بود.

جمهوري اسلامي، انقلاب و نظام، كارش مردمي است و مردم از ريزترين كارها مطّلع مي شوند؛ مگر آن چيزهايي كه گفتنش مفسده اي بار بياورد. درر دوران جنگ، چيزهاي بود كه گفتنش مفسده داشت؛ ليكن در غير اين امور، هر چيزي كه اتّفاق بيفتد، اوّل بايد مردم در جريان قرار داده بشوند. در زمان امام قدّس سرّه همين طور بود. هر وقت بنا بود كاري انجام بگيرد، با ايشان مشورت مي شد. از مطالبي كه ايشان مكرّراً مي فرمودند، اين بود كه كاري كه مي كنيد، طوري باشد كه بتوانيد به مردم بگوييد؛ يعني قابل طرح براي مردم باشد.

معيارها، فهم و درك مردم از انقلاب است. نظام ما، نظام مردمي است؛ نه نظام حزبي كه ريسمان هايش به نقطه اي وصل است و در آن نقطه، يك حزب نشسته و هر كاري كه مي خواهد، انجام مي دهد. نخير، اين جا اجزاي اصلي نظام، در تمام كشور حتي در روستاها و شهرهاي دور افتاده و در بخش ها پراكنده اند.

10. رحلت حضرت امام خميني قدّس سرّه

قبل از رحلت حضرت امام كه دوران رياست جمهوري در حال اتمام بود، دست و پايم را جمع مي كردم. مكرّر مراجعه مي كردند و بعضي از مشاغل را پيشنهاد مي نمودند. آدم هاي بي مسئوليّت، اين مشاغل را پيش خودشان، به قد و قواره من بريده و دوخته بودند! ولي من گفتم كه اگر يك وقت امام به من واجب كنند و بگويند شما فلان كار را انجام دهيد، چون دستور امام تكليف است، آن را انجام مي دهم؛ امّا اگر تكليف

نباشد و من از امام خواهش خواهم كرد كه تكليفي به من نكنند تا به كارهاي فرهنگي بپردازم دنبال كارهاي فرهنگي مي روم.

آن چه كه در خصوص تعيين رهبر واقع شد و بارِ اين مسئوليّت، بر دوش بنده كوچكِ ضعيفِ حقير گذاشته شد؛ براي خود من حتي يك لحظه و يك آن از آنات گذشته زندگي، متوقّع و منتظر نبود. اگر كسي تصوّر كند كه در طول دوران مبارزه و بعدها در طول دوران انقلاب و مسئوليّت رياست قوّه اجرايي، حتي يك لحظه در ذهن خودم خطور مي دادم كه اين مسئوليّت به من متوجّه خواهد شد، قطعاً اشتباه كرده است. من، هميشه خودم را نه فقط از اين منصبِ بسيار خطير و مهم، بلكه حتي از مناصبي كه به مراتب پايين تر از اين منصب بوده است مثل رياست جمهوري و ديگر مسئوليّت هايي كه در طول انقلاب داشتم كوچك تر مي دانستم.

يك وقتي خدمت امام قدّس سرّه اين نكته را عرض كردم كه گاهي نام من در رديف بعضي از آقايان آورده مي شود؛ در حالي كه در رديف آن ها نيستم و من يك آدم كوچك و بسيار معمولي هستم. نه اين كه مي خواهم تعارف كنم، الان هم همان اعتقاد را دارم. بنابراين، چنين معنايي اصلاً متصوّر نبود.

البته در آن ساعات بسيار حسّاسي كه سخت ترين ساعات عمرمان را گذرانديم و خدا مي داند كه در آن شب شنبه و صبح شنبه چه بر ما گذشت؛ برادرها از روي مسئوليّت و احساس وظيفه، با فشردگي تمام، فكر و تلاش مي كردند كه چگونه قضايا را جمع و جور كنند، مكرّر از

من به عنوان عضو شوراي رهبري اسم مي آوردند، كه البته در ذهن خودم آن را رد مي كردم؛ اگر چه به نحو يك احتمال برايم مطرح مي شد كه شايد واقعاً اين مسئوليّت را به من متوجّه كنند.

در همان موقع، به خدا پناه بردم و روز شنبه، قبل از تشكيل مجلس خبرگان، با تضرّع و توجّه و التماس، به خداي متعال عرض كردم: پروردگارا! تو كه مدبّر و مقدّر امور هستي؛ چون ممكن است به عنوان عضوي از مجموعه شوراي رهبري، اين مسئوليّت متوجّه من شود؛ خواهش مي كنم اگر اين كار ممكن است اندكي براي دين و آخرت من زيان داشته باشد، طوري ترتيب كار را بده كه چنين وضعيّتي پيش نيايد. واقعاً از ته دل مي خواستم كه اين مسئوليّت متوجّه من نشود.

بالأخره در مجلس خبرگان، بحث هايي پيش آمد و حرف هايي زده شد كه نهايتاً به اين انتخاب منتهي شد. در همان مجلس، كوشش و تلاش و استدلال و بحث كردم تا اين كار انجام نگيرد؛ ولي انجام گرفت و اين مرحله گذشت.

من، همين الآن خودم را يك طلبه معمولي و بدون برجستگي و امتيازي خاص مي دانم؛ نه فقط براي اين شغلِ با عظمت و مسئوليّت بزرگ، بلكه همان طور كه صادقانه گفتم براي مسئوليّت هاي به مراتب كوچك تر از آن، مثل رياست جمهوري و كارهاي ديگري كه در طول اين ده سال داشتم؛ امّا حالا كه اين بار را روي دوش من گذاشتند، با قوّت خواهم گرفت؛ آن چنان كه خداي متعال به پيامبرانش توصيه فرمود: «خذها بقوّة».

براي اين مسئوليّت، از خدا استمداد كردم و باز هم

استمداد مي كنم و هر لحظه و هر آن، در حال استمداد از پروردگار هستم تا بتوانم اين مسئوليّت را در حدّ وسع خودم كه تكليف هم بيش از وسع نيست با قدرت و قوّت و حفظ شأن والاي اين مقام، حفظ كنم و انجام بدهم. اين، تكليف من است كه اميدوارم ان شاء اللّه مشمول لطف و ترحّم الهي و دعاي ولي عصر (عج) و مؤمنان صالح باشم.

بعد از رحلت امام قدّس سرّه، در آن روز اوّل كه در مجلس خبرگان شركت كردند، بنده هم عضو مجلس خبرگان بودم. و بالاخره اسم اين بنده حقير به ميان آمد و بحث كردند چه كسي را انتخاب كنيم و اتّفاق كردند بر اين كه اين موجود حقير ضعيف را به اين منصب خطير انتخاب بكنند. من فعّاليّت كردم. مخالفت جدّي كردم، نه اين كه مي خواستم تعارف بكنم. خدا خودش مي داند كه در دل من، در آن لحظات چه مي گذشت.

رفتم آن جا ايستادم و گفتم: آقايان صبر كنيد، اجازه بدهيد! اين ها همه ضبط شده و موجود است، هم تصوير و هم صداي آن هست شروع كردم به استدلال كه من را براي اين مقام انتخاب نكنيد. هر چه اصرار كردم قبول نكردند. هر چه من استدلال كردم، آقايان مجتهدين و فضلايي كه در آن جا بودند، استدلال هاي مرا جواب دادند. من قاطع بودم كه قبول نكنم؛ ولي بعد ديدم چاره اي نيست. چرا چاره اي نبود؟زيرا به گفته افرادي كه من به آن ها اطمينان دارم، اين واجب، در من متعيّن شده بود؛ يعني اگر من اين بار را بر نمي داشتم،

اين بار زمين مي ماند. اين بود كه گفتم: قبول مي كنم. چون ديدم بار بر زمين مي ماند، براي اين كه بار بر زمين نماند آن را برداشتم. اگر كس ديگري آن جا بود يا من مي شناختم كه ممكن بود اين بار را بردارد و ديگران هم او را قبول مي كردند، يقيناً من قبول نمي كردم كه اين بار را بردارم. بعد هم گفتم: پروردگارا! توكّل بر تو و خدا هم تا امروز كمك كرد. [1]

1. براي اطلاع بيش تر از شرح حال مقام معظّم رهبري، ر.ك: مؤسّسه فرهنگي قدر ولايت، زندگينامه مقام معظّم رهبري (مدّظلّه)، چاپ چهارم، تهران، 1379شمسي.

رساله اجوبة الاستفتائات مطابق با فتاوا

مشخصات كتاب

سرشناسه:خامنه اي، علي، رهبر جمهوري اسلامي ايران، 1318 -

عنوان قراردادي:اجوبه الاستفتائات.فارسي

عنوان و نام پديدآور:رساله اجوبة الاستفتائات: ترجمه فارسي/ علي خامنه اي؛ [مترجم احمدرضا حسيني] .

وضعيت ويراست:ويراست؟

مشخصات نشر:تهران: شركت چاپ و نشر بين الملل، 1388.

مشخصات ظاهري:528 ص.

شابك:29500 ريال: 978-964-7126-18-2؛ 29500 ريال (چاپ پنجاه و پنجم)

يادداشت:چاپ قبلي: انتشارات بين المللي الهدي، 1378.

يادداشت:چاپ پنجاه و يكم.

يادداشت:چاپ پنجاه و پنجم: پاييز 1388.

موضوع:فقه جعفري -- رساله عمليه -- پرسش ها و پاسخ ها

موضوع:اسلام -- پرسشها و پاسخها

موضوع:فتوا هاي شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده:حسيني، احمدرضا، 1342 -، مترجم

شناسه افزوده:سازمان تبليغات اسلامي. شركت چاپ و نشر بين الملل

رده بندي كنگره:BP183/9/خ2 الف27041 1388

رده بندي ديويي:297/3422

شماره كتابشناسي ملي:1579026

احكام تقليد

اشاره

راههاي سه گانه: احتياط، اجتهاد، تقليد

س 1: آيا تقليد، صرفاً يك مسأله عقلي است يا ادلّه شرعي نيز دارد؟

ج: تقليد، ادلّه شرعي دارد و عقل نيز حكم مي كند كه شخص ناآگاه به احكام دين بايد به مجتهد جامع الشرايط مراجعه كند.

س 2: به نظر شريف حضرتعالي، عمل به احتياط بهتر است يا تقليد؟

ج: چون عمل به احتياط مستلزم شناسايي موارد و چگونگي احتياط و صرف وقت بيشتر است، بهتر آن است كه مكلّف در احكام دين از مجتهد جامع الشرايط تقليد كند.

س 3: قلمرو احتياط در احكام دين در بين فتاواي فقها چه اندازه است؟ آيا رعايت آراي فقيهان گذشته نيز لازم است؟

ج: مراد از احتياط در موارد آن، رعايت همه احتمالات فقهي است؛ به طوري كه مكلّف مطمئن شود كه به وظيفه خود عمل كرده است.

س 4: دخترم به زودي به سن تكليف مي رسد و بايد براي خود مرجع تقليدي انتخاب كند، اما درك مسأله تقليد براي او دشوار است، وظيفه ما نسبت به او چيست؟

ج: اگر وي به تنهايي نمي تواند وظيفه شرعي خود را در اين باره

تشخيص دهد، وظيفه شما ارشاد و راهنمايي اوست.

س 5: نزد فقها معروف است كه تشخيص موضوعات احكام به عهده خود مكلّف است و وظيفه مجتهد تشخيص حكم است، ولي در عين حال مجتهدين در بسياري موارد، در تشخيص موضوعات احكام نيز اظهار نظر مي كنند، آيا متابعت از نظر مجتهد در موضوع نيز واجب است؟

ج: تشخيص موضوع، موكول به نظر خود مكلّف است و متابعت از مجتهد در تشخيص موضوع واجب نيست، مگر آنكه به آن تشخيص اطمينان پيدا كند و يا موضوع از موضوعاتي باشد كه تشخيص آن نياز به استنباط دارد.

س 6: آيا كسي كه در آموختن احكام دينيِ مورد نياز خود كوتاهي مي كند، گناهكار است؟

ج: اگر نياموختن احكام به ترك واجب يا ارتكاب حرام بيانجامد، گناهكار است.

س 7: گاهي از افراد كم اطلاع از مسائل ديني درباره مرجع تقليد شان پرسش مي شود، مي گويند نمي دانيم، يا اظهار مي دارند كه از فلان مجتهد تقليد مي كنيم، ولي عملاً التزامي به خواندن رساله آن مجتهد و عمل به فتاواي او ندارند، اعمال اين گونه افراد چه حكمي دارد؟

ج: اگر اعمال آنان موافق احتياط يا مطابق با واقع يا با نظر مجتهدي باشد كه وظيفه دارند از او تقليد كنند، محكوم به صحّت است.

س 8: با توجه به اينكه در مسائلي كه مجتهد اعلم قائل به وجوب احتياط است، مي توانيم به مجتهد اعلم بعد از وي مراجعه كنيم، اگر اعلم بعد از او نيز قائل به وجوب احتياط در مسأله باشد، آيا رجوع به اعلم بعد از او جايز است؟ و اگر فتواي مجتهد سوم هم همان گونه بود، آيا مي توان به اعلم بعد از آنان مراجعه كرد؟ و همينطور...،

لطفاً اين مسأله را توضيح دهيد.

ج: در مسائلي كه مجتهد اعلم فتوا ندارد، رجوع به مجتهدي كه در آن مسأله احتياط نكرده است و فتواي صريح دارد، با رعايت ترتيب الاعلم فالاعلم، اشكال ندارد.

شروط تقليد

س 9: آيا تقليد از مجتهدي كه متصدي مقام مرجعيت نبوده و رساله عمليه هم ندارد، جايز است؟

ج: در صحّت تقليد از مجتهد جامع الشرايط، تصدّي مرجعيت يا داشتن رساله عمليه شرط نيست، لذا اگر براي مكلّفي كه قصد تقليد از او را دارد، ثابت شود كه وي مجتهد جامع الشرايط است، تقليد اشكال ندارد.

س 10: آيا تقليد از كسي كه در يكي از ابواب فقه مثل نماز و روزه به درجه ي اجتهاد رسيده، جايز است؟

ج: فتواي مجتهد متجزّي كه تنها در برخي ابواب فقهي داراي فتوا و نظر اجتهادي است براي خودش حجت است، ولي جواز تقليد ديگران از او محل اشكال است؛ اگر چه جواز آن بعيد نيست.

س 11: آيا تقليد از علماي كشورهاي ديگر كه دسترسي به آنان امكان ندارد، جايز است؟

ج: در تقليد از مجتهد جامع الشرايط شرط نيست كه مجتهد اهل كشور مكلّف و يا ساكن در محل سكونت او باشد.

س 12: آيا عدالت معتبر در مجتهد و مرجع تقليد با عدالت معتبر در امام جماعت از حيث شدّت و ضعف تفاوت دارد؟

ج: با توجه به حسّاسيّت و اهميت منصب مرجعيت در فتوا، بنا بر احتياط واجب، شرط است كه مجتهدِ مرجع تقليد علاوه بر عدالت، قدرت تسلّط بر نفس سركش را داشته و حرص به دنيا نداشته باشد.

س 13: اين كه گفته مي شود بايد از مجتهدي تقليد نمود كه عادل باشد، مقصود از عادل چه كسي است؟

ج: عادل

كسي است كه پرهيزگاري او به حدي رسيده باشد كه از روي عمد مرتكب گناه نشود.

س 14: آيا اطلاع از اوضاع زمان و مكان از شرايط اجتهاد است؟

ج: ممكن است اين شرط در بعضي از مسائل دخيل باشد.

س 15: بنا بر نظر حضرت امام راحل (قدّس سرّه) مرجع تقليد بايد علاوه بر علم به احكام عبادات و معاملات، نسبت به همه امور سياسي، اقتصادي، نظامي، اجتماعي و رهبري، عالم و آگاه باشد. ما در گذشته مقلّد حضرت امام بوديم، بعد از رحلت ايشان با راهنمايي تعدادي از علما و تشخيص خودمان لازم دانستيم به جنابعالي رجوع نموده و از شما تقليد كنيم تا بين مرجعيت و رهبري جمع كرده باشيم، نظر شما در اين مورد چيست؟

ج: شرايط صلاحيت مرجعيت تقليد، در تحرير الوسيله و رساله هاي ديگر به تفصيل ذكر شده است، و تشخيص فرد شايسته تقليد موكول به نظر خود مكلّف است.

س 16: آيا در تقليد، اعلمّيت مرجع شرط است يا خير؟ معيار و ملاك اعلميّت چيست؟

ج: در مسائلي كه فتواي اعلم با فتواي غير اعلم اختلاف دارد، احتياط آن است كه از اعلم تقليد كند و ملاك اعلميت اين است كه آن مرجع نسبت به ساير مراجع قدرت بيشتري بر شناخت حكم الهي داشته باشد و بهتر بتواند احكام شرعيه را از أدلّه استنباط كند و همچنين نسبت به اوضاع زمان خود به مقداري كه در تشخيص موضوعات احكام و ابراز نظر فقهي مؤثر است، آگاه تر باشد.

س 17: آيا تقليد كسي كه از جهت احتمال عدم وجود شرايط معتبر تقليد در مجتهد اعلم، از مجتهد غير اعلم تقليد كرده است، محكوم به بطلان است؟

ج:

بنا بر احتياط، تقليد از غير اعلم در مسائل مورد اختلاف، به مجرد احتمال عدم وجود شرايط معتبر در اعلم، جايز نيست.

س 18: اگر ثابت شود كه تعدادي از علما در بعضي از مسائل اعلم هستند، يعني هر كدام از آنان در مسأله معيّني اعلم باشند، آيا تقليد از هر يك از آنان جايز است؟

ج: تبعيض در تقليد اشكال ندارد و اگر اعلميّت هر يك از آنان در مسائلي كه مكلف بنا دارد در آن مسائل از او تقليد كند محرز شود، بنا بر احتياط، تبعيض در تقليد در صورت اختلاف فتوا در مسائل مورد نياز مقلّد، واجب است.

س 19: آيا با وجود اعلم، تقليد از غير اعلم جايز است؟

ج: در مسائلي كه فتواي غير اعلم مخالفِ فتواي اعلم نباشد، رجوع به غير اعلم اشكال ندارد.

س 20: نظر جنابعالي در اشتراط اعلميت مرجع تقليد چيست و دليل آن كدام است؟

ج: در صورت تعدّد فقهاي جامع الشرايط و اختلاف آنان در فتوا، بنا بر احتياط واجب، مكلّف بايد از اعلم تقليد نمايد، مگر آنكه احراز شود كه فتواي وي مخالف احتياط است و فتواي غير اعلم موافق با احتياط. و دليل وجوب تقليد از اعلم بناي عقلا و حكم عقل است، زيرا كه اعتبار فتواي اعلم براي مقلد يقيني و اعتبار قول غير اعلم احتمالي است.

س 21: از چه كسي بايد تقليد كنيم؟

ج: از مجتهدي كه جامع شرايطِ فتوا و مرجعيت است، و بنا بر احتياط بايد اعلم هم باشد.

س 22: آيا تقليد ابتدايي از ميّت جايز است؟

ج: در تقليد ابتدايي، احتياط در تقليد از مجتهد زنده و اعلم نبايد ترك شود.

س 23: آيا تقليد ابتدايي از

مجتهد ميّت، متوقف بر تقليد از مجتهد زنده است؟

ج: تقليد ابتدايي از مجتهد ميّت يا بقا بر تقليد او بايد به تقليد از مجتهد زنده و اعلم باشد.

راههاي اثبات اجتهاد، اعلميت و به دست آوردن فتوا

س 24: بعد از احراز صلاحيت مجتهدي براي مرجعيت تقليد به وسيله شهادت دو فرد عادل، آيا لازم است در اين باره از اشخاص ديگر نيز تحقيق كنم؟

ج: شهادت دو فرد عادل و اهل خبره بر صلاحيت و جامع الشرايط بودن مجتهد براي جواز تقليد از او كافي است و تحقيق از افراد ديگر لازم نيست.

س 25: راههاي انتخاب مرجع و به دست آوردن فتوا كدام است؟

ج: احراز اجتهاد و اعلميت مرجع تقليد به وسيله امتحان يا تحصيل يقين ولو از شهرت مفيدِ علم يا اطمينان، يا با شهادت دو نفر عادل از اهل خبره صورت مي گيرد.

راههاي به دست آوردن فتواي مجتهد عبارتند از:

1. شنيدن از خود مجتهد

2. شنيدن از دو يا يك فرد عادل

3. شنيدن از يك نفر مورد اطمينان

4. ديدن در رساله مجتهد، در صورتي كه رساله وي مصون از اشتباه باشد.

س 26: آيا وكالت در انتخاب مرجع مثل وكالت پدر براي پسر و معلم براي شاگرد صحيح است؟

ج: اگر مراد از وكالت، سپردن وظيفه تحقيق و جستجو براي يافتن مجتهد جامع الشرايط به پدر، معلم، مربي و يا غير آنان باشد، اشكال ندارد و نظرشان در اين مورد اگر مفيدِ علم يا اطمينان و يا واجد شرايط بيّنه و شهادت باشد، از نظر شرعي معتبر و حجت است.

س 27: از تعدادي از علماء كه خود مجتهد بودند، راجع به فرد اعلم سؤال شد. فرمودند كه رجوع به فلان مجتهد دامت

افاضاته باعث برائت ذمّه مي گردد. آيا با آنكه شخصاً اطلاع از اعلميت آن مجتهد ندارم و يا در اين باره شك دارم و يا اطمينان دارم كه اعلم نيست، زيرا افراد ديگري كه با دليل و بينه مشابه اعلميت آنان ثابت شده است، وجود دارند، مي توانم به گفته آنان اعتماد كرده و از آن مجتهد تقليد كنم؟

ج: اگر بيّنه شرعي بر اعلميت مجتهد جامع الشرايط اقامه شود، تا زماني كه بيّنه شرعي ديگري كه معارض آن باشد پيدا نشود، آن بيّنه حجت شرعي است و به آن اعتماد مي شود، اگر چه موجب حصول علم يا اطمينان نباشد، در اين صورت جستجو از بيّنه معارض و احراز عدم وجود آن لازم نيست.

س 28: آيا جايز است كسي كه اجازه از مجتهد ندارد و در بعضي از موارد مرتكب اشتباه در نقل فتوا و احكام شرعي شده است، متصدي نقل فتواي مجتهد و بيان احكام شرعي شود؟ وظيفه ما در صورتي كه اين شخص احكام را از روي رساله عمليه نقل مي كند، چيست؟

ج: در تصدي نقل فتواي مجتهد و بيان احكام شرعي، اجازه داشتن شرط نيست، ولي كسي كه دچار خطا و اشتباه مي شود، جايز نيست متصدي اين كار شود و اگر در موردي اشتباه كرد، چنانچه متوجه اشتباه خود شد، بر او واجب است شنونده را از آن اشتباه آگاه نمايد. به هر حال، بر مستمع جايز نيست تا اطمينان به صحّت گفتار گوينده پيدا نكرده، به نقل او عمل كند.

عدول از مجتهدي به مجتهد ديگر

س 29: تا به حال در بقا بر تقليد از ميّت، به اجازه مجتهد غير اعلم عمل مي كرديم. اگر اجازه مجتهد اعلم شرط

بقا بر تقليد از ميّت است، آيا عدول به اعلم و طلب اجازه او براي بقا بر ميّت بر ما واجب است؟

ج: اگر فتواي غير اعلم موافق با فتواي اعلم در اين مسأله باشد، عمل به فتواي غير اعلم اشكال ندارد و نيازي به عدول به اعلم نيست.

س 30: آيا در عدول از يكي از فتاواي امام خميني (قدّس سرّه) واجب است به فتواي مجتهدي كه از او براي بقا بر تقليد ميّت اجازه گرفته ام، رجوع كنم يا آنكه به فتواي ساير مجتهدين هم مي شود عمل كرد؟

ج: احتياط در رجوع به فتاواي همان مجتهد است، مگر آنكه مجتهد زنده ديگر اعلم از آن مجتهد و فتواي او در مسأله مورد عدول مخالف فتواي مجتهد اول باشد، كه احتياط واجب در اين صورت، رجوع به مجتهد اعلم است.

س 31: آيا تغيير مرجع تقليد جايز است؟

ج) عدول از مجتهد زنده، به مجتهد زنده ديگر بنا بر احتياط واجب جايز نيست مگر اين كه اعلم يا محتمل الاعلميه باشد.

س 32: جواني هستم ملتزم به احكام شرعي، در گذشته قبل از رسيدن به سن تكليف مقلد حضرت امام (ره) بودم، ولي اين تقليد مبتني بر بيّنه شرعي نبود بلكه بر اين اساس بود كه تقليد از امام سبب برائت ذمّه مي گردد. بعد از مدّتي به مرجع ديگري عدول كردم، در حالي كه اين عدول هم صحيح نبود و بعد از درگذشت آن مرجع، به جنابعالي عدول كردم. لطفاً حكم تقليدم از آن مرجع و حكم اعمالم در آن مدت و تكليف فعلي ام را بيان فرماييد.

ج: آن دسته از اعمال شما كه بر اساس فتواي امام (قدّس سرّه)، چه در

حال حيات با بركت وي و چه بعد از رحلت ايشان، بنا بر بقا بر تقليد از امام (قدّس سرّه) انجام گرفته، محكوم به صحّت است. ولي اعمالي كه به تقليد غير منطبق با موازين شرعي از مرجع ديگري انجام يافته، اگر منطبق با فتواي كسي كه هم اكنون بايد از او تقليد كنيد، باشد، محكوم به صحّت و موجب برائت ذمّه است، والّا قضاي آنها بر شما واجب است. در حال حاضر شما بين بقا بر تقليد از امام راحل طاب ثراه و بين عدول به كسي كه بر اساس موازين شرعي او را شايسته تقليد مي دانيد، مخيّر هستيد.

بقا بر تقليد ميّت

س 33: شخصي كه مقلّد امام (رحمة الله عليه) بوده، پس از ارتحال ايشان از مرجع معيّني تقليد نموده است. در حال حاضر مي خواهد دوباره از امام تقليد نمايد. آيا اين تقليد جايز است؟

ج: رجوع از مجتهد زنده جامع الشرايط به مجتهد ميّت بنا بر احتياط، جايز نيست. ولي اگر مجتهد زنده در زمان عدول به او واجد شرايط نبوده است، عدول به او از همان ابتدا باطل بوده، و اين فرد در حال حاضر اختيار دارد كه همچنان بر تقليد امام (ره) باقي بماند و يا به مجتهد زنده اي كه تقليدش جايز است، عدول كند.

س 34: من در زمان حيات امام خميني (ره) به سن تكليف رسيده و در بعضي از احكام از ايشان تقليد كردم، در حالي كه مسأله تقليد به خوبي برايم معلوم نبود، اكنون چه تكليفي دارم؟

ج: اگر در اعمال عبادي و غير عبادي در زمان حيات امام (ره) به فتاواي ايشان عمل نموده ايد، و عملاً مقلد ايشان، هرچند در بعضي از

احكام، بوده ايد، در حال حاضر بقا بر تقليد حضرت امام (ره) در همه مسائل براي شما جايز است.

س 35: حكم بقا بر تقليد ميّت اگر اعلم باشد، چيست؟

ج: بقا بر تقليد ميّت در هر صورت جايز است. ولي سزاوار است كه احتياط در بقا بر تقليد ميّتِ اعلم ترك نشود.

س 36: آيا در بقا بر تقليد ميّت، اجازه از مجتهد اعلم معتبر است و يا اجازه هر مجتهدي كافي است؟

ج: در جواز بقا بر تقليد ميّت، در صورتي كه مورد اتّفاق فقها باشد، اجازه از اعلم واجب نيست.

س 37: شخصي كه از امام راحل (قدّس سرّه) تقليد مي كرده و بعد از رحلت ايشان در بعضي از مسائل از مجتهد ديگري تقليد كرده است، اكنون آن مجتهد نيز وفات نموده است، اين شخص چه تكليفي دارد؟

ج: مي تواند مانند گذشته، بر تقليد از امام (قدّس سرّه)، در مسائلي كه از ايشان عدول نكرده، باقي بماند. همچنان كه مخيّر است در مسائلي كه عدول نموده بر فتواي مجتهد دوم باقي بماند و يا به مجتهد زنده عدول كند.

س 38: بعد از وفات امام راحل (قدّس سرّه) گمان مي كردم كه بنا بر فتواي ايشان بقا بر تقليد ميّت جايز نيست، لذا مجتهد زنده ديگري را براي تقليد انتخاب كردم. آيا مي توانم بار ديگر به تقليد از امام راحل رجوع كنم؟

ج: رجوع به تقليد از امام (قدّس سرّه) بعد از عدول از ايشان به مجتهد زنده در مسائلي كه عدول نموده ايد، جايز نيست، مگر اين كه فتواي مجتهد زنده، وجوب بقا بر تقليد ميّت اعلم باشد، و شما معتقد باشيد كه امام (ره) نسبت به مجتهد زنده اعلم است، كه

در اين صورت بقا بر تقليد امام (ره) واجب است.

س 39: آيا جايز است كه در يك مسأله با وجود اختلاف در فتوا گاهي به فتواي مجتهد ميّت رجوع كنم و گاهي به فتواي مجتهد زنده اعلم؟

ج: بقا بر تقليد ميّت تا زماني كه به مجتهد زنده عدول نشده، جايز است و پس از عدول، رجوع مجدد به ميّت جايز نيست.

س 40: آيا بر مقلّدين امام راحل (قدّس سرّه) و كساني كه قصد بقا بر تقليد از ايشان را دارند، اجازه گرفتن از يكي از مراجع زنده واجب است؟ يا اين كه اتّفاق اكثر مراجع و علماي اسلام بر جواز بقا بر ميّت كافي است؟

ج: با فرض اتّفاق علما، مبني بر جواز بقا بر تقليد از ميّت، بقا بر تقليد امام (ره) جايز است و در اين مورد نيازي به رجوع به مجتهد معيّني نيست.

س 41: نظر شريف جنابعالي راجع به بقا بر تقليد از ميّت در مسأله اي كه مكلّف در حال حيات مرجع به آن عمل كرده و يا نكرده، چيست؟

ج: بقا بر تقليد ميّت در همه مسائل حتي در مسائلي كه تاكنون مكلّف به آنها عمل نكرده است، جايز و مجزي است.

س 42: بنا بر جواز بقا بر تقليد از ميّت، آيا اين حكم شامل اشخاصي كه در زمان حيات مجتهد مكلّف نبوده ولي به فتاواي آن مرجع عمل كرده اند، هم مي شود؟

ج: اگر تقليد شخص غيربالغ از مجتهد جامع الشرايط به نحو صحيح محقق شده باشد، باقي ماندن بر تقليد همان مجتهد بعد از فوتش جايز است.

س 43: ما از مقلدين امام خميني (قدّس سرّه) هستيم كه بعد از رحلت جانسوز ايشان بر تقليد وي

باقي مانده ايم. ولي چون در شرايط دشوار فعلي كه ملت مسلمان با استكبار جهاني درگير است، با مسائل شرعي تازه اي روبرو مي شويم و احساس مي كنيم بايد به حضرتعالي رجوع نمائيم و از شما تقليد كنيم، آيا اين كار براي ما جايز است؟

ج: بقا بر تقليد از امام (قدّس سرّه) براي شما جايز است و فعلاً نيازي به عدول از تقليد ايشان نداريد، در صورت نياز به استعلام حكم شرعي در مسائل مستحدثه، مي توانيد با دفتر ما مكاتبه نماييد.

س 44: وظيفه مقلد در قبال مرجع تقليد خود در صورتي كه اعلميت مرجع ديگري را احراز نمايد، چيست؟

ج: بنا بر احتياط، واجب است در مسائلي كه فتواي مرجع فعلي با فتواي مرجع اعلم اختلاف دارد، به مرجع اعلم عدول نمايد.

س 45: 1. در چه صورتي جايز است، مقلد از مرجع تقليدش عدول كند؟

2. آيا عدول از اعلم به غير اعلم در مواردي كه فتاواي مرجع اعلم منطبق با زمان نباشد و يا عمل به آن بسيار دشوار باشد، جايز است؟

ج: 1. عدول از مرجع تقليد زنده به مجتهد ديگر، جايز نيست علي الاحوط، مگر در صورتي كه مرجع دوم اعلم از مرجع اول و فتواي او در مسأله اي مخالف فتواي مجتهد اول باشد.

2. تنها گمان به ناهماهنگي فتاواي مرجع تقليد با زمان و شرايط حاكم بر آن و يا دشواري عمل به فتاواي او، سبب جواز عدول از مجتهد اعلم به مجتهد ديگر نمي شود.

مسائل متفرقه تقليد

س 46: مراد از جاهل مقصّر چه كسي است؟

ج: جاهل مقصر به كسي گفته مي شود كه متوجه جهل خود بوده و راههاي رفع جهالت خود را هم مي داند، ولي در آموختن احكام كوتاهي

مي كند.

س 47: جاهل قاصر كيست؟

ج: جاهل قاصر كسي است كه اصلاً متوجه جهل خود نيست و يا راهي براي برطرف كردن جهل خود ندارد.

س 48: احتياط واجب چه معنايي دارد؟

ج: يعني وجوب انجام يا ترك فعلي از باب احتياط.

س 49: آيا عبارت «فيه اشكال» كه در بعضي از فتاوي ذكر مي شود، دلالت بر حرمت دارد؟

ج: بر حسب اختلاف موارد، معناي آن فرق مي كند. اگر اشكال در جواز باشد دلالت بر حرمت در مقام عمل دارد.

س 50: عبارت هاي «فيه اشكال»، «مشكل»، «لايخلو من اشكال»، «لا اشكال فيه» فتواست يا احتياط؟

ج: همه اين عبارت ها دلالت بر احتياط دارند، مگر عبارت «لا اشكال فيه» كه فتوا است.

س 51: فرق بين جايز نبودن و حرام چيست؟

ج: در مقام عمل بين آنها فرقي نيست.

مرجعيت و رهبري

س 52: در صورت تعارض فتواي ولي امر مسلمين با فتواي مرجعي در مسائل سياسي، اجتماعي و فرهنگي وظيفه شرعي مسلمانان چيست؟ آيا معياري براي تفكيك احكام صادره از طرف مراجع تقليد و ولي فقيه وجود دارد؟ مثلاً اگر نظر مرجع تقليد با نظر ولي فقيه در مسأله موسيقي اختلاف داشته باشد، متابعت از كداميك از آنان واجب و مجزي است؟ به طور كلي احكام حكومتي كه در آن نظر ولي فقيه بر فتواي مراجع تقليد برتري دارد، كدام است؟

ج: در مسائل مربوط به اداره كشور اسلامي و اموري كه به عموم مسلمانان ارتباط دارد، نظر ولي امر مسلمين بايد اطاعت شود. ولي در مسائل فردي محض، هر مكلفي بايد از فتواي مرجع تقليدش پيروي نمايد.

س 53: همان گونه كه مطّلع هستيد در اصول فقه از مسأله اي تحت عنوان «اجتهاد متجزّي» بحث مي شود، آيا اقدام امام خميني (قدّس

سرّه) در تفكيك مرجعيت و رهبري، گامي در تحقق تجزّي در اجتهاد محسوب نمي شود؟

ج: تفكيك بين رهبري ولي فقيه و مرجعيت تقليد، ربطي به مسأله تجزّي در اجتهاد ندارد.

س 54: اگر مقلد يكي از مراجع باشم و در اين حال ولي امر مسلمين اعلان جنگ يا جهاد بر ضد كفّار ظالم نمايد و مرجع تقليد من اجازه شركت در جنگ را ندهد، آيا ملزم به رعايت نظر وي هستم؟

ج: در مسائل عمومي جامعه اسلامي كه يكي از آنها دفاع از اسلام و مسلمين بر ضد كفّار و مستكبران متجاوز است، اطاعت از حكم ولي امر مسلمين واجب است.

س 55: حكم يا فتواي ولي امر مسلمانان تا چه حد قابل اجرا مي باشد؟ و در صورت تعارض با رأي مرجع تقليد اعلم، كداميك مقدم است؟

ج: اطاعت از حكم ولي فقيه بر همگان واجب است و فتواي مرجع تقليد نمي تواند با آن معارضه كند.

ولايت فقيه و حكم حاكم

س 56: آيا اعتقاد به اصل ولايت فقيه از جهت مفهوم و مصداق يك امر عقلي است يا شرعي؟

ج: ولايت فقيه كه عبارت است از حكومت فقيه عادل و دين شناس حكم شرعي تعبدي است كه مورد تأييد عقل نيز مي باشد، و در تعيين مصداق آن روش عقلايي وجود دارد كه در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران بيان شده است.

س 57: آيا احكام شرعي در صورتي كه ولي امر مسلمين به دليل مصالح عمومي مسلمانان، بر خلاف آنها حكم نمايد، قابل تغيير و تعطيل است؟

ج: موارد اين مسأله مختلف است.

س 58: آيا رسانه هاي گروهي در نظام حكومت اسلامي بايد تحت نظارت ولي فقيه يا حوزه هاي علميه و يا نهاد ديگري باشند؟

ج: اداره رسانه هاي گروهي بايد

تحت امر و اشراف ولي امر مسلمين باشد و در جهت خدمت به اسلام و مسلمين و نشر معارف ارزشمند الهي به كار گمارده شود، و نيز در جهت پيشرفت فكري جامعه اسلامي و حل مشكلات آن و اتحاد مسلمانان و گسترش اخوت و برادري در ميان مسلمين و امثال اينگونه امور از آن استفاده شود.

س 59: آيا كسي كه اعتقاد به ولايت مطلقه فقيه ندارد، مسلمان حقيقي محسوب مي شود؟

ج: عدم اعتقاد به ولايت مطلقه فقيه، اعم از اين كه بر اثر اجتهاد باشد يا تقليد، در عصر غيبت حضرت حجت (ارواحنا فداه) موجب ارتداد و خروج از دين اسلام نمي شود.

س 60: آيا ولي فقيه ولايتي دارد كه بر اساس آن بتواند احكام ديني را به هر دليلي مانند مصلحت عمومي، نسخ نمايد؟

ج: بعد از وفات پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) امكان نسخ احكام دين اسلام وجود ندارد، و تغيير موضوع يا پيدايش حالت ضرورت و اضطرار يا وجود مانع موقتي براي اجراي حكم، نسخ محسوب نمي شود.

س 61: وظيفه ما در برابر كساني كه اعتقادي به ولايت فقيه جز در امور حسبيه ندارند، با توجه به اينكه بعضي از نمايندگان آنان اين ديدگاه را ترويج مي كنند، چيست؟

ج: ولايت فقيه در رهبري جامعه اسلامي و اداره امور اجتماعي ملت اسلامي در هر عصر و زمان از اركان مذهب حقّه اثني عشري است كه ريشه در اصل امامت دارد، اگر كسي به نظر خود بر اساس استدلال و برهان به عدم لزوم اعتقاد به آن رسيده باشد، معذور است، ولي ترويج اختلاف و تفرقه بين مسلمانان براي او جايز نيست.

س 62: آيا اوامر ولي فقيه براي همه

مسلمانان الزام آور است يا فقط مقلدين او ملزم به اطاعت هستند؟ آيا بر كسي كه مقلد مرجعي است كه اعتقاد به ولايت مطلقه فقيه ندارد، اطاعت از ولي فقيه واجب است يا خير؟

ج: بر اساس مذهب شيعه همه مسلمانان بايد از اوامر ولايي ولي فقيه اطاعت نموده و تسليم امر و نهي او باشند، و اين حكم شامل فقهاي عظام هم مي شود، چه رسد به مقلدين آنان. به نظر ما التزام به ولايت فقيه قابل تفكيك از التزام به اسلام و ولايت ائمّه معصومين (عليهم السلام) نيست.

س 63: كلمه ولايت مطلقه در عصر پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) به اين معني استعمال شده است كه اگر رسول اكرم (صلي الله عليه وآله) شخصي را به انجام كاري امر كنند، انجام آن حتي اگر از سخت ترين كارها هم باشد بر آن فرد واجب است، به طور مثال اگر پيامبر (صلي الله عليه وآله) به كسي دستور خودكشي بدهند. آن فرد بايد خود را به قتل برساند. سؤال اين است كه آيا ولايت فقيه در عصر ما با توجه به اين كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) معصوم بودند و در اين زمان ولي معصوم وجود ندارد، به همان معناي عصر پيامبر (صلي الله عليه وآله) است؟

ج: مراد از ولايت مطلقه فقيه جامع الشرايط اين است كه دين حنيف اسلام كه آخرين دين آسماني است و تا روز قيامت استمرار دارد دين حكومت و اداره امور جامعه است، لذا همه طبقات جامعه اسلامي ناگزير از داشتن ولي امر و حاكم و رهبر هستند تا امت اسلامي را از شر دشمنان اسلام و مسلمين حفظ نمايد، و

از نظام جامعه اسلامي پاسداري نموده و عدالت را در آن برقرار و از ظلم و تعدّي قوي بر ضعيف جلوگيري نمايد، و وسائل پيشرفت و شكوفايي فرهنگي، سياسي و اجتماعي را تأمين كند. اين كار در مرحله اجرا ممكن است با مطامع و منافع و آزادي بعضي از اشخاص منافات داشته باشد، حاكم مسلمانان پس از اين كه وظيفه خطير رهبري را طبق موازين شرعي به عهده گرفت، بايد در هر مورد كه لازم بداند تصميمات مقتضي بر اساس فقه اسلامي اتخاذ كند و دستورات لازم را صادر نمايد. تصميمات و اختيارات ولي فقيه در مواردي كه مربوط به مصالح عمومي اسلام و مسلمين است، در صورت تعارض با اراده و اختيار آحاد مردم، بر اختيارات و تصميمات آحاد امّت مقدّم و حاكم است، و اين توضيح مختصري درباره ولايت مطلقه است.

س 64: آيا همانگونه كه بقا بر تقليد از ميّت بنا بر فتواي فقها بايد با اجازه مجتهد زنده باشد، اوامر و احكام شرعي حكومتي هم كه از رهبر متوفّي صادر شده است، براي استمرار و نافذ بودن احتياج به اذن رهبر زنده دارد يا اين كه بدون اذن رهبر زنده هم خود به خود از قابليت اجرايي برخوردار است؟

ج: احكام ولايي و انتصابات صادره از طرف ولي امر مسلمين اگر هنگام صدور، موقت نباشد، همچنان استمرار دارد و نافذ خواهد بود، مگر اين كه ولي امر جديد مصلحتي در نقض آنها ببيند و آنها را نقض كند.

س 65: آيا بر فقيهي كه در كشور جمهوري اسلامي ايران زندگي مي كند و اعتقادي به ولايت مطلقه فقيه ندارد، اطاعت از دستورات ولي فقيه واجب

است؟ و اگر با ولي فقيه مخالفت نمايد فاسق محسوب مي شود؟ و در صورتي كه فقيهي اعتقاد به ولايت مطلقه فقيه دارد ولي خود را از او شايسته تر به مقام ولايت مي داند، اگر با اوامر فقيهي كه متصدي مقام ولايت امر است مخالفت نمايد، فاسق است؟

ج: اطاعت از دستورات حكومتي ولي امر مسلمين بر هر مكلفي ولو اين كه فقيه باشد، واجب است. و براي هيچ كسي جايز نيست كه با متصدي امور ولايت به اين بهانه كه خودش شايسته تر است، مخالفت نمايد. اين در صورتي است كه متصدي منصب ولايت از راه هاي قانوني شناخته شده به مقام ولايت رسيده باشد. ولي در غير اين صورت، مسأله به طور كلي تفاوت خواهد كرد.

س 66: آيا مجتهد جامع الشرايط در عصر غيبت ولايت بر اجراي حدود دارد؟

ج: اجراي حدود در زمان غيبت هم واجب است و ولايت بر آن اختصاص به ولي امر مسلمين دارد.

س 67: آيا ولايت فقيه يك مسأله تقليدي است يا اعتقادي؟ و كسي كه به آن اعتقاد ندارد چه حكمي دارد؟

ج: ولايت فقيه از شئون ولايت و امامت است كه از اصول مذهب مي باشد. با اين تفاوت كه احكام مربوط به ولايت فقيه مانند ساير احكام فقهي از ادّله شرعي استنباط مي شوند و كسي كه به نظر خود بر اساس استدلال و برهان به عدم پذيرش ولايت فقيه رسيده، معذور است.

س 68: گاهي از بعضي از مسئولين، مسأله اي به عنوان «ولايت اداري» شنيده مي شود كه به معناي لزوم اطاعت از دستورات مقام بالاتر بدون حق اعتراض است. نظر جنابعالي در اين باره چيست؟ و وظيفه شرعي ما كدام است؟

ج: مخالفت با اوامر اداري كه بر

اساس ضوابط و مقررات قانوني اداري صادر شده باشد، جايز نيست. ولي در مفاهيم اسلامي چيزي به عنوان ولايت اداري وجود ندارد.

س 69: آيا اطاعت از دستورات نماينده ولي فقيه در مواردي كه داخل در قلمرو نمايندگي اوست، واجب است؟

ج: اگر دستورات خود را بر اساس قلمرو صلاحيت و اختياراتي كه از طرف ولي فقيه به او واگذار شده است، صادر كرده باشد، مخالفت با آنها جايز نيست.

طهارت

احكام آبها

س 70: اگر قسمت پايين آب قليلي كه به طور سرازير و بدون فشار به پايين مي ريزد، با نجاست برخورد كند، آيا قسمت بالاي اين آب همچنان پاك باقي مي ماند؟

ج: اگر سرازيري آب به گونه اي باشد كه جريان از بالا به پايين بر آن صدق كند، قسمت بالاي آن پاك است.

س 71: آيا در شستن لباس هاي نجس با آب كرّ و جاري، فشردن هم لازم است و يا اين كه بعد از زوال عين نجاست همين كه آب آن را فرا گرفت، كفايت مي كند.

ج: بايد بنا بر احتياط آن را فشار يا تكان دهند.

س 72: آيا در تطهير لباس متنجّس با آب كر و جاري، فشار دادن خارج آب لازم است يا با همان فشار داخل آب پاك مي شود؟

ج: فشار يا تكان دادن داخل آب، كافي است.

س 73: آيا گليم يا فرش نجسي را كه با آب لوله كشي متصل به منبع آب شهري شستشو مي دهيم، به مجرد رسيدن آب لوله كشي به محل نجس، پاك مي شوند يا بايد آب غساله از آن جدا شود؟

ج: در تطهير با آب لوله كشي، جدا شدن آب غساله شرط نيست، بلكه به مجرد رسيدن آب به مكان نجس، بعد از زوال

عين نجاست و حركت غساله از جاي خود به وسيله دست كشيدن بر فرش در هنگام اتصال آب، طهارت حاصل مي شود.

س 74: حكم وضو و غسل با آبي كه به طور طبيعي غليظ است چيست؟ مانند آب دريايي كه بر اثر وجود املاح فراوان غليظ شده است، مثل درياچه اروميه يا موارد ديگري كه غلظت بيشتري دارند. ج: مجرد غلظت آب به سبب وجود املاح، مانع از صدق عنوان آب مطلق بر آن نمي شود، و براي ترتب آثار شرعي آب مطلق، صدق عنوان آن در نظر عرف كافي است.

س 75: آيا براي ترتب آثار كر بودن آب، علم به كر بودن آن واجب است يا اين كه بناء بر كر بودن آب كافي است؟ (مانند آب موجود در دستشوئي هاي قطار و غيره)

ج: اگر حالت سابقه كر بودن آب احراز شود، بنا گذاشتن بر كر بودن آن جايز است.

س 76: در مسأله (147) رساله امام خميني (قدّس سرّه) آمده است: «در طهارت و نجاست به گفته كودك مميز تا زمان بلوغ اعتنا نمي شود». اين فتوا تكليف دشواري است. زيرا به طور مثال مستلزم اين است كه پدر و مادر تطهير فرزندشان را پس از قضاء حاجت تا سن پانزده سالگي به عهده بگيرند. لطفاً وظيفه شرعي ما را بيان فرماييد.

ج: قول كودكي كه در آستانه بلوغ است در اين باره معتبر است.

س 77: گاهي به آب موادي اضافه مي كنند كه آن را به رنگ شير در مي آورد، آيا اين آب مضاف است؟ حكم وضو و تطهير با آن چيست؟

ج: آن آب حكم آب مضاف را ندارد.

س 78: در تطهير، چه فرقي بين آب كر و آب جاري است؟

ج: هيچ تفاوتي

با هم ندارند.

س 79: اگر آب شور جوشانده شود، آيا با آبي كه از بخار آن بدست مي آيد، مي توان وضو گرفت؟

ج: اگر آب مطلق بر آن صدق كند، آثار آب مطلق را دارد.

س 80: براي پاك شدن كف پا يا كفش، راه رفتن به مقدار پانزده گام شرط است. آيا اين كار بايد بعد از زوال عين نجاست صورت بگيرد يا پانزده گام رفتن با وجود عين نجاست كافي است؟ آيا پس از آنكه عين نجاست با پانزده گام از بين رفت، كف پا يا كفش پاك مي شود؟

ج: كسي كه بر اثر راه رفتن روي زمين، كف پا يا كفش او، نجس شده است هرگاه تقريباً به قدر ده قدم روي زمين خشك و پاك راه برود، كف پا و كفش او پاك مي شود مشروط به اين كه عين نجاست، زائل شود.

س 81: آيا كف پا يا ته كفش با راه رفتن روي زميني كه آسفالت شده، پاك مي شود؟

ج: زمين هاي آسفالت و يا آغشته به قير، پاك كننده كف پا يا ته كفش نيستند.

س 82: آيا آفتاب از مطهّرات است؟ اگر هست، شرايط مطهّريت آن چيست؟

ج: تابيدن آفتاب باعث طهارت زمين و همه اشياء غير منقول از قبيل ساختمان و چيزهايي كه در آن بكار رفته مانند چوب، در، پنجره و مانند آن مي شود، به شرطي كه عين نجاست قبلاً از آنها زائل شده باشد و در موقع تابش آفتاب تر باشند و به وسيله آفتاب خشك شوند.

س 83: لباس هاي نجسي كه در موقع تطهير، آب را رنگين مي كنند، چگونه پاك مي شوند؟

ج: اگر رنگ دادن لباس باعث مضاف شدن آب نشود، لباس هاي نجس با ريختن آب

بر آنها، پاك مي شوند.

س 84: كسي كه براي غسل جنابت آب را در ظرفي مي ريزد و در هنگام غسل قطرات آب به داخل ظرف مي چكد، آيا موجب نجس شدن آب مي گردد؟ و آيا مانع از تمام كردن غسل با آن آب مي شود؟

ج: اگر آب از آن قسمت بدن كه پاك است به داخل ظرف بچكد، پاك است و مانعي براي تمام كردن غسل با آن وجود ندارد.

س 85: آيا تطهير تنوري كه با گِل آغشته به آب نجس ساخته شده است، امكان دارد؟

ج: ظاهر آن با شستن قابل تطهير است و طهارت ظاهر تنور كه خمير به آن مي چسبد براي پختن نان كافي است.

س 86: آيا روغن نجس با انجام فعل و انفعالات شيميايي بر روي آن به طوري كه ماده ي آن داراي خواص جديدي شود، بر نجاست خود باقي مي ماند يا اين كه حكم استحاله را پيدا مي كند؟

ج: براي تطهير مواد نجس، مجرّد انجام فعل و انفعالات شيميايي كه خاصيت جديدي به مواد ببخشد، كافي نيست.

س 87: در روستاي ما حمامي وجود دارد كه سقف آن مسطح و صاف است و از آن قطرات حاصل از بخار آب بر سر استحمام كنندگان مي چكد. آيا اين قطرات پاك است؟ آيا غسل بعد از چكيدن اين قطرات صحيح است؟

ج: بخار حمام و قطراتي كه از سقف پاك مي چكد، محكوم به طهارت است، و چكيدن اين قطرات بر بدن باعث نجاست آن نمي شود و به صحّت غسل ضرر نمي رساند.

س 88: با توجه به اينكه بر اساس تحقيقات علمي، وزن آبهاي فاضلاب ها در اثر اختلاط با مواد معدني و آلودگي به ميكرب 10٪ بيشتر از وزن طبيعي آب است،

اگر در اينگونه آبها در تصفيه خانه ها تغييراتي به وجود آيد و به وسيله عمليات فيزيكي، شيميايي و بيولوژيكي، مواد معدني آلوده و ميكروبها را از آن جدا سازند. به طوري كه بعد از تصفيه كامل از جهت فيزيكي (رنگ، بو، طعم) و از جهت شيميايي (مواد معدني آلوده) و از جهت بهداشتي (ميكروبهاي مضر و تخم انگلها) بمراتب بهداشتي تر و بهتر از آبهاي بسياري از نهرها و درياها بويژه آبهايي كه براي آبياري استفاده مي نمايند، گردد. آيا اين آبها كه قبل از تصفيه نجس هستند، با اعمال مذكور پاك شده و حكم استحاله بر آنها جاري مي گردد يا آنكه پس از تصفيه هم محكوم به نجاست هستند؟

ج: در فرض مذكور با مجرد جداسازي مواد معدني آلوده و ميكربها و غير آن از آبهاي فاضلابها، استحاله تحقق پيدا نمي كند. مگر اين كه عمل تصفيه با تبخير آب و تبديل دوباره بخار به آب، انجام شود.

احكام تخلّي

س 89: عشاير به خصوص در ايام كوچ كردن، آب كافي براي تطهير در اختيار ندارند، آيا چوب و سنگريزه براي تطهير مخرج بول كفايت مي كند؟ آيا آنان مي توانند با اين حال نماز بخوانند؟

ج: مخرج بول جز با آب پاك نمي شود. ولي نماز كسي كه توانايي تطهير بدن خود با آب را ندارد، صحيح است.

س 90: حكم تطهير مخرج بول و غائط با آب قليل چيست؟

ج: براي طهارت مخرج بول با آب قليل دو بار شستن بنا بر احتياط لازم است، و براي طهارت مخرج غائط شستن تا مقداري كه عين نجاست و آثار آن از بين برود، لازم است.

س 91: بر حسب عادت، نمازگزار بايد بعد از بول كردن استبراء نمايد. در

عورت من زخمي وجود دارد كه هنگام استبراء بر اثر فشار از آن خون جاري شده و با آبي كه براي تطهير استفاده مي كنم مخلوط مي شود و باعث نجاست بدن و لباسم مي گردد. اگر استبراء نكنم احتمال دارد زخم زودتر بهبود يابد ولي با استبراء و فشاري كه بر آن وارد مي شود زخم باقي خواهد ماند و خوب شدن آن سه ماه طول خواهد كشيد. خواهش مي كنم بيان فرماييد كه عمل استبراء را انجام بدهم يا خير؟

ج: استبراء واجب نيست. و اگر موجب ضرر شود جايز هم نخواهد بود. البته اگر استبراء نشود و بعد از بول كردن رطوبت مشتبه خارج شود، حكم بول را دارد.

س 92: گاهي بدون اختيار از انسان بعد از بول و استبراء رطوبتي خارج مي شود كه شبيه بول است. آيا اين رطوبت نجس است يا پاك؟ اگر انسان بعد از مدتي به طور اتفاقي متوجه اين مسأله شود، نمازهاي گذشته اش چه حكمي دارد؟ آيا از حالا به بعد بر او واجب است در مورد خروج اين رطوبت غير اختياري بررسي نمايد؟

ج: اگر بعد از استبراء رطوبتي خارج شود كه بول بودن آن مشكوك باشد، حكم بول را ندارد و محكوم به طهارت است، و بررسي و جستجو در اين باره لازم نيست.

س 93: لطف بفرماييد در صورت امكان راجع به اقسام رطوبتي كه گاهي از انسان خارج مي شود، توضيح دهيد.

ج: رطوبتي كه گاهي بعد از خروج مني از انسان خارج مي شود، وذي نام دارد، و رطوبتي كه بعضي از اوقات بعد از بول خارج مي شود، ودي ناميده مي شود، و رطوبتي كه بعد از ملاعبه زن و مرد با يكديگر خارج مي شود، مذي

نام دارد. همه اين رطوبتها پاك است و باعث نقض طهارت نمي شود.

س 94: اگر كاسه توالتها در جهت مخالف سمتي كه اعتقاد دارند قبله است، نصب شود و بعد از مدتي متوجه شويم كه جهت كاسه با جهت قبله 20 تا 22 درجه تفاوت دارد. آيا تغيير جهت كاسه توالت واجب است يا خير؟

ج: انحراف از قبله به مقداري كه انحراف از سمت قبله بر آن صدق كند، كافي است و اشكال ندارد.

س 95: بر اثر بيماري در مجاري ادرار، بعد از بول و استبراء، ادرارم قطع نمي شود و رطوبت مي بينم. براي معالجه به پزشك مراجعه نموده و به دستورات او عمل كردم ولي بيماري ام معالجه نشد. وظيفه شرعي من چيست؟

ج: بعد از استبراء، به شك در خروج بول اعتنا نمي شود، و اگر يقين داريد كه بول به صورت قطره قطره از شما خارج مي شود، بايد به وظيفه مسلوس كه در رساله عمليه امام خميني (قدّس سرّه) ذكر شده، عمل نماييد و تكليفي زائد بر آن نداريد.

س 96: كيفيت استبراء قبل از تطهير مخرج غايط چگونه است؟

ج: تفاوتي بين استبراء قبل از تطهير مخرج غائط و بعد از تطهير آن، از نظر كيفيت وجود ندارد.

س 97: استخدام در بعضي از شركت ها و مؤسسات مستلزم معاينات پزشكي است كه گاهي مشتمل بر كشف عورت است. آيا اين عمل در صورت نياز جايز است؟

ج: كشف عورت در برابر شخص ديگر، هرچند لازمه استخدام باشد، جايز نيست، مگر در صورتي كه ترك كار براي او مشقت آور بوده و مضطرّ به آن باشد.

س 98: در هنگام تخلّي، مخرج بول با چند مرتبه شستن پاك مي شود؟

ج: محل دفع بول بنا

بر احتياط واجب با دو مرتبه شستن با آب قليل پاك مي شود.

س 99: مخرج مدفوع را چگونه مي توان تطهير كرد؟

ج: مخرج مدفوع را به دوگونه مي توان تطهير كرد: اول آنكه با آب بشويد تا نجاست زائل شود و پس از آن آب كشيدن لازم نيست. دوم آنكه با سه قطعه سنگ يا پارچه پاك و امثال آن، نجاست را پاك نمايد و اگر با سه قطعه، نجاست زائل نشد با قطعات ديگري آن را كاملاً پاك كند، و به جاي سه قطعه مي تواند از سه جاي يك قطعه سنگ يا پارچه استفاده كند.

احكام وضو

قسمت اول

س 100: به نيت طهارت براي نماز مغرب وضو گرفتم، آيا براي من با اين وضو مسّ قرآن كريم و خواندن نماز عشا جايز است؟

ج: بعد از آنكه وضو به طور صحيح محقّق شد، تا زماني كه باطل نشده است، انجام هر عمل مشروط به طهارت، با آن جايز است.

س 101: كسي كه در جلوي سرش موي مصنوعي گذاشته است و در صورت نگذاشتن آن به مشقت مي افتد، آيا مسح بر موي مصنوعي براي او جايز است؟

ج: موي مصنوعي اگر به نحو كلاه گيس باشد، واجب است براي مسح آن را بردارد، ولي اگر موي مصنوعي بر پوست سركاشته شده باشد و برداشتن آن از جلوي سر باعث عسر و حرجي شود كه عادتاً قابل تحمل نيست، مسح بر روي آن مجزي است.

س 102: شخصي گفته است كه هنگام وضو فقط بايد دو مشت آب بر صورت ريخته شود، و اگر بار سوم آب ريخته شود وضو باطل خواهد بود. آيا اين سخن صحيح است؟

ج: شستن اعضاء در وضو، بار اوّل واجب و

بار دوّم جايز و بيش از آن مشروع نيست لكن ملاك براي تعيين هر بار، قصد انسان است، پس اگر به قصد بار اوّل چند مرتبه آب بريزد اشكال ندارد.

س 103: آيا در وضوي ارتماسي جايز است كه چند بار دست و صورت را داخل آب كنيم يا اين كه فقط دوبار جايز است؟

ج: فقط دو بار مي توان دست و صورت را وضوي ارتماسي داد بار اوّل واجب، و بار دوّم جايز است و بيش از آن، مشروع نيست. ولي در وضوي ارتماسي در مورد دستها بايد قصد شستن وضوئي آنها هنگام خارج كردن آنها از آب باشد، تا بتوان از اين طريق مسح را با آب وضو انجام داد.

س 104: آيا چربيهايي كه به طور طبيعي در مو و صورت به وجود مي آيند، مانع محسوب مي شوند؟

ج: مانع محسوب نمي شود، مگر آنكه به حدّي باشد كه مانع از رسيدن آب به پوست و مو گردد.

س 105: مدت زماني مسح پاهايم را از سر انگشتان انجام نمي دادم، بلكه فقط روي پا و مقداري از انگشتان را مسح مي كردم؛ آيا اين مسح صحيح بوده است؟ و در صورت عدم صحّت، نمازهايي را كه خوانده ام بايد قضا كنم؟

ج: اگر مسح پا شامل سر انگشتان پا نباشد، وضو باطل و قضاي نمازهاي خوانده شده، واجب است. ولي اگر انسان شك داشته باشد كه آيا هنگام مسح، از سر انگشتان پا مسح مي كرده است يا نه؟ در صورتي كه مسأله را مي دانسته و احتمال مي دهد كه از سر انگشتان مسح كرده باشد وضو و نمازهاي خوانده شده محكوم به صحّت هستند.

س 106: بر آمدگي روي پا كه هنگام مسح، دست بايد

تا آنجا كشيده شود، كدام است؟

ج: بايد مسح پا را تا مفصل بكشند.

س 107: وضو در مساجد و مراكز و ادارات دولتي كه دولت در ساير كشورهاي اسلامي بنا مي كند، چه حكمي دارد؟

ج: جايز است و مانع شرعي ندارد.

س 108: چشمه اي است كه سرچشمه آن در زمين ملكي شخصي قرار دارد. اگر بخواهيم آب آن را به وسيله لوله به منطقه اي كه چند كيلومتر با آن فاصله دارد، انتقال دهيم، بايد لوله از زمين هاي ملكي اين شخص و افراد ديگر عبور نمايد، آيا در صورت عدم رضايت مالكين زمين ها، استفاده از آب چشمه براي وضو و غسل و ساير تطهيرات جايز است؟

ج: اگر چشمه، در كنار و خارج از ملك غير، خود به خود جوشيده و قبل از جريان آن بر زمين، وارد لوله شده و به منطقه منظور هدايت شود در صورتي كه استفاده از آب عرفاً تصرّف در ملك غير محسوب نشود، اشكال ندارد.

س 109: سازمان آب، نصب پمپ فشار و استفاده از آن را ممنوع اعلام كرده است، ولي در برخي از محلّه ها فشار آب ضعيف است و ساكنان آن مجبورند كه براي استفاده از آب در طبقات بالاي ساختمان ها از پمپ فشار استفاده كنند، با توجه به اين مسأله به دو سؤال زير پاسخ فرماييد؟

الف: آيا نصب پمپ فشار آب جهت استفاده از آب بيشتر از نظر شرعي جايز است؟

ب: در صورت عدم جواز استفاده از پمپ فشار آب، وضو و غسل با آبي كه به وسيله پمپ جذب مي شود چه حكمي دارد؟

ج: در فرض سؤال، نصب و استفاده از پمپ فشار جايز نيست، و وضو و غسل با آبي كه

به وسيله پمپ به دست مي آيد، محل اشكال است.

س 110: نظر جنابعالي درباره وضو گرفتن قبل از داخل شد وقت نماز چيست؟ در پاسخ به يكي از استفتائات فرموده ايد كه با وضويي كه نزديك اول وقت نماز گرفته مي شود، مي توان نماز خواند. منظور شما از نزديك اول وقت نماز، چه مقدار است؟

ج: ملاك صدق عرفي نزديكي وقت نماز است، و اگر در آن وقت براي نماز وضو گرفته شود، اشكال ندارد.

س 111: آيا شخصي كه وضو مي گيرد، مستحب است هنگام مسح قسمت پائين انگشتان پا يعني جايي را كه موقع راه رفتن با زمين تماس پيدا مي كند، مسح نمايد؟

ج: محل مسح پا عبارت است از روي پا از سر يكي از انگشتان تا مفصل ساق، و استحباب مسح پائين انگشتان پا ثابت نشده است.

س 112: اگر شخص وضو گيرنده، هنگام شستن دستها و صورت به قصد وضو اقدام به باز و بسته كردن شير آب نمايد، اين كار او چه حكمي دارد؟

ج: اشكال ندارد و به صحّت وضو لطمه اي نمي زند. ولي اگر بعد از فراغت از شستن دست چپ و قبل از مسح با آن، دستش را روي شيري كه خيس است بگذارد و آب وضوي دست با آب خارج از وضو مخلوط شود، صحّت مسح با رطوبتي كه مختلط از آب وضو و آب خارج است، محل اشكال مي باشد.

س 113: آيا براي مسح مي توان از غير آب وضو استفاده كرد؟ و همچنين آيا مسح سر حتماً بايد با دست راست و از بالا به پايين باشد؟

ج: مسح سر و پاها بايد با رطوبتي كه از آب وضو در دستها مانده، كشيده شود و اگر

رطوبتي باقي نمانده بايد از ريش يا ابرو رطوبت گرفته و مسح نمايد و احتياط آن است كه مسح سر با دست راست باشد، ولي كشيدن مسح از بالا به پايين لازم نيست.

س 114: بعضي از زنها ادعا مي كنند كه وجود رنگ روي ناخن مانع وضو نيست و مسح روي جوراب نازك هم جايز است. نظر شريف جنابعالي در اين باره چيست؟

ج: در صورتي كه رنگ داراي جرم باشد، مانع از رسيدن آب به ناخن مي باشد و وضو باطل است و مسح بر جوراب هر قدر هم نازك باشد، صحيح نيست.

س 115: آيا مجروحان جنگي كه قطع نخاع شده اند و قدرت نگهداري بول را ندارند، جايز است در نماز جمعه شركت كرده و به خطبه ها گوش دهند و با عمل به وظيفه شخص مسلوس، نماز جمعه و عصر را بخوانند؟

ج: شركت آنان در نماز جمعه اشكال ندارد، ولي با توجه به اينكه بر آنان واجب است كه بعد از وضو گرفتن بدون فاصله زماني، شروع به خواندن نماز كنند، بنا بر اين وضوي قبل از خطبه هاي نماز جمعه در صورتي براي خواندن نماز جمعه كافي است كه بعد از وضو حدثي از آنان سر نزند.

س 116: شخصي كه قادر بر وضو گرفتن نيست، فرد ديگري را براي انجام وضو به نيابت مي گيرد و خودش نيت نموده و با دست خود مسح مي كند و اگر قادر بر مسح نباشد نايب دست او را گرفته و با آن مسح مي نمايد. اگر از اين كار هم عاجز باشد، نائب از دست او رطوبت گرفته و مسح مي كند. حال، اگر اين شخص دست نداشته باشد، چه حكمي دارد؟

ج: اگر اين

شخص كف دست نداشته باشد، براي مسح، رطوبت از ساعد او گرفته مي شود، و اگر ساعد هم نداشته باشد، رطوبت از ريش يا ابروي او گرفته شده و سر و پا با آن مسح مي شوند.

س 117: در نزديكي محل برگزاري نماز جمعه مكاني براي وضو گرفتن وجود دارد كه تابع مسجد جامع است و پول آب آن از غير بودجه مسجد پرداخت مي شود. آيا شركت كنندگان در نماز جمعه جايز است كه از آن آب استفاده كنند؟

ج: چون آب آن براي وضو گرفتنِ همه نمازگزاران به طور مطلق قرارداده شده است، استفاده از آن اشكال ندارد.

س 118: آيا وضويي كه قبل از نماز ظهر و عصر گرفته شده، براي خواندن نماز مغرب و عشا هم با علم به اين كه در اين مدت هيچ يك از مبطلات وضو از وي سرنزده است، كافي است؟ يا آنكه هر نمازي نيت و وضوي جداگانه اي دارد؟

ج: براي هر نمازي وضوي جداگانه لازم نيست. با يك وضو تا زماني كه باطل نشده، مي تواند هر مقدار نماز كه مي خواهد بخواند.

س 119: آيا وضو گرفتن به نيت نماز واجب قبل از داخل شدن به وقت آن جايز است؟

ج: وضو گرفتن براي خواندن نماز واجب، اگر نزديك داخل شدن به وقت آن باشد، اشكال ندارد.

س 120: به علت فلج شدن هر دو پايم به كمك كفش طبي و عصاي چوبي راه مي روم، و چون به هيچ وجه بيرون آوردن كفش هنگام وضو برايم امكان ندارد، اميدوارم وظيفه شرعي مرا در رابطه با مسح هر دو پا بيان فرماييد.

ج: اگر بيرون آوردن كفش براي مسح پاها براي شما خيلي سخت و دشوار است، مسح بر

روي كفش كافي و مجزي است.

س 121: اگر بعد از رسيدن به مكاني تا چند فرسخي آن به جستجوي آب بپردازيم و آب آلوده و كثيفي را بيابيم، در اين حالت تيمم براي ما واجب است يا وضو گرفتن با آن آب؟

ج: اگر آن آب پاك و مطلق باشد و استعمال آن ضرري نداشته باشد و خوف ضرر هم در بين نباشد، وضو واجب است و نوبت به تيمم نمي رسد.

س 122: آيا وضو به خودي خود مستحب است؟ و آيا مي توان قبل از داخل شدن به وقت نماز به قصد قربت وضو گرفت و با همان وضو نماز خواند؟

ج: وضو به قصد طهارت از نظر شرعي مستحب و مطلوب است و خواندن نماز با وضوي مستحب جايز است.

قسمت دوم

س 123: كسي كه هميشه در وضويش شك مي كند، چگونه مي تواند به مسجد برود و نماز بخواند و به قرائت قرآن كريم و زيارت معصومين (عليهم السلام) بپردازد؟

ج: شك در بقاي طهارت بعد از وضو اعتبار ندارد، و تا يقين به نقض وضو پيدا نكرده است مي تواند با آن نماز بخواند و قرآن قرائت كند و به زيارت برود.

س 124: آيا در صحّت وضو شرط است كه آب بر همه قسمت هاي دست جريان پيدا كند يا آنكه كشيدن دست تر بر آن كافي است؟

ج: صدق شستن منوط به رساندن آب به تمام عضو است هرچند به وسيله دست كشيدن باشد. ولي مسح اعضاء با دست مرطوب به تنهايي كافي نيست.

س 125: آيا در مسح سر، مرطوب شدن مو كافي است يا اين كه رطوبت بايد به پوست سر هم برسد؟

ج: مسح سر را مي تواند بر روي پوست

و يا موي قسمت جلوي سر بكشد، ولي اگر موي جاهاي ديگر سر در قسمت جلو جمع شده باشد يا موي جلوي سر به قدري بلند باشد كه بر روي صورت يا شانه ها ريخته شده است، مسح بر آن كافي نيست و بايد فرق سر را باز كرده پوست يا بن موها را مسح كند.

س 126: كسي كه از موي مصنوعي استفاده مي كند مسح سر را چگونه انجام دهد؟ و وظيفه او راجع به غسل چيست؟

ج: اگر موي كاشته شده، قابل برداشتن نبوده و يا ازاله آن مستلزم ضرر و مشقت باشد و با وجود موها قدرت بر رساندن رطوبت به پوست سر نباشد، مسح بر روي همين موها كافي است، و غسل نيز همين حكم را دارد.

س 127: ايجاد فاصله زماني در شستن اعضاء هنگام وضو يا غسل، چه حكمي دارد؟

ج: فاصله زماني (عدم موالات) در غسل اشكال ندارد. ولي در وضو اگر فاصله به مقداري باشد كه اعضاي قبلي خشك شوند، وضو باطل است.

س 128: وضو و نماز كسي كه پي درپي از او باد به مقدار كم خارج مي شود، چه حكمي دارد؟

ج: اگر نتواند وضوي خود را تا آخر نماز حفظ كند و تجديد وضو در اثناء نماز هم براي او خيلي دشوار باشد، مي تواند با هر وضويي يك نماز بخواند، يعني براي هر نماز به يك وضو اكتفا كند، هرچند وضوي او در بين نماز باطل شود.

س 129: بعضي از افرادي كه در مجتمع هاي مسكوني زندگي مي كنند، از پرداخت هزينه خدماتي كه از آنها استفاده مي كنند از قبيل هزينه آب سرد و گرم، تهويه، نگهباني و مانند آنها، خودداري مي كنند. آيا روزه

و نماز و ساير عبادات اين افراد كه بار مالي اين خدمات را بدون رضايت همسايگان به دوش آنان مي اندازند، از نظر شرعي باطل است؟

ج: هر يك از مشتركين از نظر شرعي به مقداري كه از امكانات مشترك استفاده مي كند، نسبت به هزينه خدمات مديون است، و اگر از پرداختِ پول آب، امتناع كند، وضو و غسل او محل اشكال و بلكه باطل است.

س 130: شخصي غسل جنابت نموده و بعد از گذشت سه تا چهار ساعت مي خواهد نماز بخواند، ولي نمي داند غسلش باطل شده است يا خير؟ اگر احتياطاً وضو بگيرد، اشكال دارد يا خير؟

ج: در فرض مذكور وضو واجب نيست، ولي احتياط هم مانعي ندارد.

س 131: آيا كودك نابالغ، محدث به حدث اصغر مي شود؟ آيا مي توان قرآن را در دسترس او قرارداد تا آن را مسّ كند؟

ج: بله، با عارض شدن مبطلات وضو، كودك نابالغ هم محدث مي شود، ولي مس كتابت قرآن بر او حرام نيست و بر مكلّف واجب نيست او را از دست زدن به نوشته قرآن باز دارد.

س 132: اگر عضوي از اعضاي وضو بعد از شستن آن و قبل از اتمام وضو، نجس شود، چه حكمي دارد؟

ج: نجس شدن آن عضو، به صحّت وضو ضرر نمي رساند، ولي تطهير آن عضو براي پاك شدن از نجاست به خاطر نماز واجب است.

س 133: آيا بودن چند قطره آب بر روي پا هنگام مسح، براي وضو ضرر دارد؟

ج: واجب است كه محل مسح از آن قطرات خشك شود تا هنگام مسح، رطوبت دست بر پا تأثير بگذارد نه بر عكس.

س 134: كسي كه دست راست او از بالاي مرفق قطع شده، آيا

مسح پاي راست از او ساقط است؟

ج: مسح پاي راست از او ساقط نمي شود، بلكه بايد با دست چپ بر آن مسح كند.

س 135: كسي كه در اعضاي وضوي او زخم يا شكستگي باشد، چه وظيفه اي دارد؟

ج: اگر در اعضاي وضو زخم يا شكستگي است و روي آن باز باشد و آب براي آن ضرر ندارد، بايد آن را بشويد و اگر شستن آن مضر است بايد اطراف آن را بشويد، و احتياط آن است كه اگر كشيدن دست تر بر آن ضرر ندارد، دست تر بر آن بكشد. س 136: كسي كه محل مسح او زخم است، چه وظيفه اي دارد؟

ج: اگر نمي تواند روي زخم محل مسح دستِ تر بكشد بايد به جاي وضو تيمم كند. ولي در صورتي كه مي تواند پارچه اي روي زخم قرار دهد و بر آن دست بكشد، احتياط آن است كه علاوه بر تيمم، وضو نيز با چنين مسحي بگيرد.

س 137: كسي كه جاهل به بطلان وضويش است و بعد از وضو متوجه آن مي شود، چه حكمي دارد؟

ج: اعاده وضو براي اعمال مشروط به طهارت، واجب است، و اگر با وضوي باطل نماز خوانده باشد، اعاده آن نيز واجب مي باشد.

س 138: كسي كه در يكي از اعضاي وضويش زخمي وجود دارد كه حتي اگر جبيره هم بر روي آن قرار دهد دائما از آن خون مي آيد، چگونه بايد وضو بگيرد؟

ج: واجب است جبيره اي را بر روي زخم بگذارد كه خون از آن بيرون نمي آيد، مثل نايلون.

س 139: آيا خشك كردن رطوبت بعد از وضو مكروه است؟ در مقابل، آيا خشك نكردن آن مستحب است؟

ج: اگر دستمال يا پارچه معيّني را مخصوص

اين كار قرار دهد، اشكال ندارد.

س 140: آيا رنگ مصنوعي كه زنها از آن براي رنگ كردن موي سر و ابروي شان استفاده مي كنند، مانع از صحّت وضو و غسل است؟

ج: اگر صرفاً رنگ باشد و داراي جرمي نباشد كه مانع از رسيدن آب به مو شود، وضو و غسل صحيح است.

س 141: آيا جوهر از موانعي است كه وجود آن بر روي دست باعث بطلان وضو مي شود؟

ج: اگر جوهر داراي جرم بوده و مانع از رسيدن آب به پوست شود، وضو باطل است، و تشخيص اين موضوع بر عهده مكلّف مي باشد.

س 142: اگر رطوبت مسح سر به رطوبت صورت متصل شود، آيا وضو باطل مي شود؟

ج: از آنجايي كه مسح پاها بايد با رطوبتي كه از آب وضو در كف دو دست باقي مانده صورت بگيرد، لذا بايد هنگام مسح سر، دست به قسمت بالاي پيشاني نرسد و با رطوبت صورت برخورد نكند تا اين كه رطوبت دست كه هنگام مسح پا به آن نياز دارد با رطوبت صورت مخلوط نشود.

س 143: شخصي كه وضويش نسبت به وضوي متعارف بين مردم وقت بيشتري مي گيرد، براي يقين پيدا كردن به شستن اعضاي وضو چه كاري بايد انجام دهد؟

ج: بايد از وسوسه اجتناب نمايد، و براي اين كه شيطان از او نااميد شود، بايد به وسوسه ها اعتنا نكند و كوشش كند كه همانند ساير اشخاص به مقداري كه از نظر شرعي واجب است، اكتفا نمايد.

س 144: بعضي از قسمت هاي بدنم خالكوبي شده است، گفته مي شود كه غسل و وضو و نمازم باطل هستند و نمازي از من پذيرفته نمي شود. اميدوارم مرا در اين باره راهنمايي فرماييد.

ج: اگر خالكوبي

مجرد رنگ باشد و يا در زير پوست بوده و بر ظاهر پوست چيزي كه مانع از رسيدن آب بر آن شود، وجود نداشته باشد، وضو و غسل و نماز صحيح است.

س 145: اگر بعد از خروج بول، انسان استبراء كرد و وضو گرفت و سپس رطوبتي كه مردد بين بول و مني است از او خارج شد، چه حكمي دارد؟

ج: در فرض سؤال، براي تحصيل يقين به طهارت از حدث، واجب است كه هم غسل كند و هم وضو بگيرد.

س 146: لطفاً تفاوت وضوي زن و مرد را بيان فرماييد.

ج: بين زن و مرد در افعال و كيفيت وضو فرقي نيست، جز اين كه براي مردها مستحب است كه هنگام شستن آرنج از قسمت بيروني آن شروع كنند و زنها از قسمت داخلي آن.

مسّ اسماء و آيات الهي

س 147: مسّ ضميرهايي كه به ذات باري تعالي بر مي گردند مثل ضمير جمله «بسمه تعالي» چه حكمي دارد؟

ج: ضمير حكم لفظ جلاله را ندارد.

س 148: نوشتن اسم جلاله «اللّه» به صورت «ا...» مرسوم شده است. كساني كه بدون وضو اين كلمه را مسّ مي كنند، چه حكمي دارند؟

ج: همزه و نقاط، حكم لفظ جلاله را ندارد، ومس آن بدون وضو، جايز است.

س 149: در جايي كه من كار مي كنم در مكاتبات خود كلمه «اللّه» را به صورت «ا...» مي نويسند.آيا نوشتن الف و سه نقطه به جاي لفظ جلاله «اللّه» از نظر شرعي صحيح است؟

ج: از نظر شرعي مانعي ندارد.

س 150: آيا جايز است به صرف احتمال مسّ لفظ جلاله «الله» توسط افراد بدون وضو، از نوشتن آن خودداري نموده و يا بصورت «ا...» نوشته شود؟

ج: مانعي ندارد.

س 151: نابينايان براي خواندن و نوشتن

از خط برجسته اي معروف به خط بريل كه با لمس انگشتان خوانده مي شود، استفاده مي كنند.

آيا بر نابينايان واجب است كه هنگام فراگيري قرآن كريم و مسّ اسماء طاهره كه با خط برجسته بريل نوشته شده است، وضو داشته باشند يا خير؟

ج: اگر نقاط برجسته علامت حروف هستند، حكم آن حروف را ندارند ولي اگر در نظر عرف آگاه بعنوان خط محسوب شوند در مس آنها رعايت احتياط لازم است.

س 152: مسّ اسمهايي از قبيل عبداللّه و حبيب اللّه بدون وضو چه حكمي دارد؟

ج: مسّ لفظ جلاله بدون وضو جايز نيست، اگر چه جزيي از يك اسم مركب باشد.

س 153: آيا جايز است كه زن حائض گردنبندي را به گردن بيندازد كه نام مبارك پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر آن نقش شده است؟

ج: به گردن آويختن آن اشكال ندارد، ولي بنا بر احتياط واجب است كه اسم مبارك پيامبر (صلي الله عليه وآله) با بدن تماس نداشته باشد.

س 154: آيا حرمت مسّ نوشته هاي قرآن بدون وضو اختصاص به موردي دارد كه در قرآن كريم باشد، يا شامل مواردي كه نوشته قرآني در كتاب ديگري يا تابلو يا ديوار و غير آنها هم باشد، مي گردد؟

ج: حرمت مسّ كلمات و آيات قرآني بدون وضو اختصاص به قرآن كريم ندارد. بلكه شامل همه كلمات و آيات قرآني مي شود، هرچند در كتاب ديگري يا در روزنامه، مجله، تابلو، و غير آنها باشد.

س 155: خانواده اي به قصد خير و بركت هنگام خوردن برنج از ظرفي استفاده مي كنند كه آيات قرآني از جمله آيةالكرسي روي آن نوشته شده است. آيا اين كار اشكال دارد؟

ج: اگر با وضو باشند و يا غذا

را با قاشق از ظرف بر مي دارند، اشكال ندارد.

س 156: آيا كساني كه به وسيله دستگاه تحرير اسماء جلاله يا آيات قرآني و يا نامهاي معصومين (عليهم السلام) را مي نويسند، بايد در حال نوشتن آنها با وضو باشند؟

ج: اين كار مشروط به طهارت نيست، ولي نوشته ها را نبايد بدون وضو مسّ كرد.

س 157: آيا مسّ آرم جمهوري اسلامي ايران بدون وضوء، حرام است؟

ج: اگر در نظر عرف، اسم جلاله محسوب و خوانده شود، مسّ آن بدون طهارت حرام است و در غير اين صورت اشكال ندارد، اگر چه احوط ترك مس آن بدون طهارت است.

س 158: آيا چاپ آرم جمهوري اسلامي ايران بر روي اوراق اداري و استفاده از آن در مكاتبات و غير آن، چه حكمي دارد؟

ج: نوشتن و چاپ لفظ جلاله يا آرم جمهوري اسلامي ايران اشكال ندارد، و احوط اين است كه احكام لفظ جلاله در آرم جمهوري اسلامي ايران هم رعايت شود.

س 159: استفاده از تمبرهاي پستي كه بر روي آنها آيات قرآني چاپ شده است، و يا چاپ لفظ جلاله و اسماء خداوند (عزّ وجلّ) و آيات قرآني و يا چاپ آرم مؤسساتي كه مشتمل بر آياتي از قرآن كريم است، در روزنامه ها و مجلات و نشرياتي كه همه روزه منتشر مي شوند، چه حكمي دارد؟

ج: طبع و نشر آيات قرآني و اسماء جلاله وامثال آن اشكال ندارد، ولي بر كسي كه به دستش مي رسد، واجب است كه احكام شرعي آنها را رعايت نمايد و از بي احترامي و نجس كردن و مسّ بدون وضوي آنها خودداري كند.

س 160: در بعضي از روزنامه ها اسم جلاله يا آيات قرآني نوشته مي شود، آيا پيچاندن

غذا با آنها، يا نشستن بر آنها و يا استفاده از آنها به جاي سفره و يا انداختن آنها در زباله، با توجه به مشكل بودن استفاده از راههاي ديگر، جايز است يا خير؟

ج: استفاده از اين روزنامه ها در مواردي كه از نظر عرف، بي احترامي شمرده شود جايز نيست و اگر بي احترامي محسوب نشود اشكال ندارد.

س 161: آيا مسّ نقش كلمات روي انگشترها، جايز است؟

ج: اگر از كلماتي باشد كه شرط جواز مسّ آن طهارت است، مسّ آن بدون طهارت جايز نيست.

س 162: انداختن چيزي كه مشتمل بر نامهاي خداوند است در نهرها و جوي ها چه حكمي دارد؟ آيا اين عمل اهانت محسوب مي شود؟

ج: اگر انداختن آنها در نهرها و جويبارها از نظر عرف اهانت محسوب نشود، اشكال ندارد.

س 163: آيا هنگام انداختن اوراق امتحاني تصحيح شده در زباله يا آتش زدن آنها، بايد اطمينان حاصل شود كه نامهاي خداوند و اسامي معصومين (عليهم السلام) در آنها نباشد؟ آيا دور انداختن اوراقي كه در يكي از دو طرف آن چيزي نوشته نشده است، اسراف محسوب مي شود يا خير؟

ج: فحص و بررسي لازم نيست و هنگامي كه وجود اسماء جلاله در ورقه احراز نشود، انداختن آن در زباله اشكال ندارد. اما اوراقي كه امكان استفاده از آن در صنعت كارتن سازي و مانند آن وجود دارد و يا بر يك طرف آن نوشته شده است و طرف ديگر آن قابل استفاده براي نوشتن است، سوزاندن و دور انداختن آنها به علت وجود شبهه اسراف، خالي از اشكال نيست.

س 164: اسامي مباركي كه احترام آنها واجب و مسّ بدون وضوي آنها حرام است، كدامند؟

ج: مسّ اسماء و

صفات مخصوص ذات باري تعالي بدون وضو حرام است، و احوط الحاق نامهاي انبياء عظام و ائمه معصومين (عليهم السلام) به نامهاي خداوند متعال، در حكم مذكور است.

س 165: راههاي شرعي محو كردن اسماء مبارك و آيات قرآني هنگام نياز كدامند؟ سوزندان اوراقي كه در آن اسم جلاله و آيات قرآني نوشته شده است، هنگام ضرورت براي حفظ اسرار چه حكمي دارد؟

ج: دفن آنها در خاك و يا تبديل آنها به خمير به وسيله آب اشكال ندارد. ولي جواز سوزاندن آنها مشكل است و اگر بي احترامي محسوب شود، جايز نيست، مگر در صورتي كه اضطرار اقتضا كند و جدا كردن آيات قرآني و نامهاي مبارك امكان نداشته باشد.

س 166: قطعه قطعه كردن اسماء مباركة و آيات قرآني به مقدار زياد به طوري كه حتي دو حرف آنها به هم متصل نمانده، و غير قابل خواندن شوند، چه حكمي دارد؟ آيا در محو كردن اسماء مباركه و آيات قرآني و ساقط شدن حكم آنها، تغيير صورت خطي آنها با حذف و اضافه كردن حروف، كافي است؟

ج: تقطيع به نحو مذكور اگر بي احترامي محسوب شود جايز نيست و در غير اين صورت نيز اگر موجب محو نوشته لفظ جلاله و آيات قرآني نشود، كافي نيست، همچنان كه تغيير صورت خطي كلمات با اضافه يا كم كردن بعضي حروف نيز باعث زوال حكم شرعي حروفي كه به قصد نوشتن لفظ جلاله به كار رفته اند، نمي شود. بلي، زوال حكم بر اثر تغيير حروف به نحوي كه ملحق به محو حروف گردد، بعيد نيست، هرچند احتياط، اجتناب از مسّ آن بدون وضو است.

احكام غسل جنابت

س 167: آيا شخص جنب مي تواند در صورت

تنگي وقت با تيمم و نجاست بدن و لباس نماز بخواند يا اين كه بايد بعد از تطهير و غسل، نماز را قضا نمايد؟

ج: اگر وقت به مقداري نيست كه بدن و لباسش را تطهير كند و يا لباس خود را عوض نمايد و به علت سردي هوا و مانند آن نمي تواند نماز خود را برهنه هم بخواند، بايد نماز را با تيمم بدل از غسل جنابت با همان لباس نجس بخواند. اين نماز مجزي است و قضاي آن بر او واجب نيست.

س 168: آيا رسيدن مني به داخل رحم بدون دخول، سبب جنابت زن مي شود؟

ج: در اين صورت جنابت محقق نمي شود.

س 169: آيا بر زنان پس از انجام معاينات داخلي با وسائل طبي غسل واجب مي گردد؟

ج: تا زماني كه مني خارج نشود، غسل واجب نيست.

س 170: اگر دخول به مقدار حشفه صورت بگيرد، ولي مني خارج نشود و زن نيز به مرحله اوج لذت نرسد، آيا غسل فقط بر زن واجب است يا فقط بر مرد يا بر هر دو؟

ج: با تحقق دخول، ولو به مقدار حشفه، غسل بر هر دو واجب است.

س 171: در مورد احتلام زنان، در چه صورتي غسل جنابت بر آنان واجب مي شود؟ و آيا رطوبتي كه هنگام ملاعبه و شوخي با همسر از آنان خارج مي شود، حكم مني را دارد؟ و آيا بدون سست شدن بدن و رسيدن به اوج لذت، غسل بر آنها واجب مي شود؟ به طور كلي در زنان بدون نزديكي، جنابت چگونه تحقق مي يابد؟

ج: اگر زن به اوج لذت جنسي برسد و در آن حال مايعي از او خارج شود جنابت محقق شده و غسل بر او

واجب مي شود و اگر شك كند كه به اين مرحله رسيده يا نه و يا شك در خروج مايع داشته باشد، غسل واجب نيست.

س 172: آيا خواندن كتاب و يا ديدن فيلمهايي كه موجب تحريك شهوت مي شود، جايز است؟

ج: جايز نيست.

س 173: اگر زن بعد از نزديكي همسرش با وي، در حالي كه مني در رحم او باقي مانده است، بلافاصله غسل نمايد و بعد از غسل، مني از رحم خارج شود، آيا غسل او صحيح است؟ آيا مني خارج شده بعد از غسل، پاك است يا نجس و موجب جنابت مجدد مي شود يا خير؟

ج: غسل او صحيح است و رطوبتي كه بعد از غسل از او خارج مي شود، اگر مني باشد نجس است، ولي اگر مني مرد باشد، باعث جنابت مجدد نمي شود.

س 174: مدتي است كه مبتلا به شك در غسل جنابت شده ام، به طوري كه با همسرم نزديكي نمي كنم. با اين حال حالتي غيرارادي به من دست مي دهد كه گمان مي كنم غسل جنابت بر من واجب شده است و حتي هر روز دو يا سه بار غسل مي كنم، و اين شك مرا آزار مي دهد، تكليف من چيست؟

ج: با شك در جنابت حكم جنابت مترتب نمي شود، مگر اين كه رطوبتي از شما خارج شود كه همراه با علامت هاي شرعي خروج مني باشد يا يقين به خروج مني داشته باشيد.

س 175: آيا غسل جنابت در حال حيض صحيح است، به طوري كه مسقط تكليف زن جنب باشد؟

ج: صحّت غسل در فرض مذكور محل اشكال است.

س 176: اگر زن در حال حيض، جنب يا در حال جنابت حايض شود، آيا بعد از پاك شدن از حيض هر دو

غسل بر او واجب است؟ يا اين كه با حدوث جنابت در حال حيض، غسل جنابت بر او واجب نيست زيرا در موقع جنابت پاك نبوده است؟

ج: در هر دو صورت، علاوه بر غسل حيض، غسل جنابت هم واجب است، ولي جايز است كه در مقام عمل، به غسل جنابت اكتفا كند، ليكن احوط اين است كه نيت هر دو غسل را بنمايد.

س 177: در چه صورتي حكم مي شود كه رطوبت خارج شده از مرد مني است؟

ج: اگر همراه با شهوت، جستن و سست شدن بدن باشد، حكم مني را دارد.

س 178: گاهي اثر گچ يا صابون بعد از غسل كردن در اطراف ناخن هاي دست و پا مشاهده مي شود كه در حمام هنگام غسل ديده نمي شد، ولي بعد از خروج از حمام و دقت، سفيدي صابون يا گچ آشكار مي شود. در اين حال تكليف چيست؟ در حالي كه بعضي از افراد هنگام غسل و وضو به اين مسأله جاهل هستند و يا توجهي به آن ندارند و با فرض وجود اثر گچ يا صابون يقين به رسيدن آب به زير آن حاصل نمي شود.

ج: مجرد وجود اثر گچ يا صابون كه بعد از خشك شدن اعضاء ظاهر مي شود، ضرري به وضو يا غسل نمي رساند، مگر اين كه داراي جرمي باشد كه مانع از رسيدن آب به بشره شود.

س 179: يكي از برادران مي گويد صحّت غسل مشروط به تطهير بدن از نجاست، قبل از غسل است و اگر تطهير آن از مني يا غير آن در اثناي غسل باشد موجب بطلان غسل مي شود. بر فرض صحّت گفته او و با توجه به اين كه من جاهل به

اين مسأله بوده ام، آيا نمازهاي گذشته من باطل بوده و قضاي آنها واجب است؟

ج: پاك بودن تمامي بدن قبل از غسل واجب نيست، بلكه پاك بودن هر عضوي هنگام غسل آن كافي است. بنا بر اين اگر عضو، قبل از غسل آن، تطهير شده باشد، غسل و نمازي كه با آن خوانده شده، صحيح است. ولي اگر عضو نجس قبل از غسل آن تطهير نشود، و با يك شستن بخواهد هم آن را پاك كند و هم غسل نمايد، غسل باطل است و نمازي كه با چنين غسلي خوانده، باطل و قضاي آن واجب است.

س 180: آيا رطوبتي كه از انسان در حال خواب خارج مي شود، حكم مني را دارد؟ با آنكه مي دانيم هيچ يك از علامتهاي سه گانه (جستن، شهوت و سستي بدن) را ندارد و شخص هم متوجه آن نمي شود مگر وقتي كه بعد از بيداري لباس هاي زير خود را مرطوب ببيند.

ج: اگر علائم سهگانه يا يكي از آنها وجود نداشته باشد و يا شك در آن باشد، حكم مني را ندارد مگر اينكه از راه ديگري يقين كند كه مني است.

س 181: جواني هستم كه در خانواده فقيري زندگي مي كنم و مني به دفعات زياد از من خارج مي شود و خجالت مي كشم از پدرم تقاضاي پول حمام بكنم، در خانه هم حمام نداريم. تقاضا مي كنم مرا راهنمايي فرماييد.

ج: در انجام تكليف شرعي، حيا معني ندارد. حيا، عذر شرعي براي ترك واجب نيست. به هر حال اگر غسل جنابت براي شما امكان ندارد، وظيفه شما براي نماز و روزه، تيمم بدل از غسل است.

س 182: اينجانب با مشكلي مواجه هستم، مشكل من اين است كه

شستن بدنم، هرچند با يك قطره آب، براي بدنم ضرر دارد، حتي مسح هم همين طور است. هنگام شستن بدنم ولو به مقدار كم، علاوه بر عوارض ديگر، تپش قلبم زياد مي شود، آيا با اين وضعيت براي من جايز است با همسرم مقاربت نموده و براي چندين ماه تيمم بدل از غسل نمايم و با آن نماز خوانده و داخل مسجد شوم؟

ج: ترك مقاربت بر شما واجب نيست، و در صورت جنابت و معذور بودن از انجام غسل، وظيفه شرعي شما براي اعمال مشروط به طهارت، تيمم بدل از غسل جنابت است، و با آن تيمم داخل مسجد شدن و خواندن نماز و مسّ نوشته قرآن كريم و بقيه اعمالي كه انجام آنها مشروط به طهارت از جنابت است، اشكال ندارد.

س 183: استقبال قبله هنگام غسلِ واجب يا مستحب، واجب است يا خير؟

ج: استقبال قبله در وقت غسل واجب نيست.

س 184: آيا غسل كردن با غُساله حدث اكبر با توجه به قليل بودن آب و طهارت بدن قبل از غسل، صحيح است؟

ج: در فرض مرقوم، غسل كردن با آن مانعي ندارد.

س 185: اگر از كسي كه مشغول غسل جنابت است، حدث اصغر سر بزند، آيا بايد دوباره غسل نمايد يا آنكه غسل را تمام كند و وضو بگيرد؟

ج: حدث اصغر در اثناي غسل به صحّت غسل ضرر نمي رساند و لازم نيست كه غسل را از نو شروع كند، ولي چنين غسلي كفايت از وضو براي نماز و ساير اعمال مشروط به طهارت از حدث اصغر نمي كند.

س 186: اگر رطوبت غليظي كه شبيه مني است و انسان آن را بعد از بول مشاهده مي كند، بدون شهوت

و اراده از انسان خارج شود، آيا حكم مني را دارد؟

ج: حكم مني بر آن مترتب نيست، مگر اين كه يقين به مني بودن آن حاصل شود يا اين كه هنگام خروج، علامت هاي شرعي مني را داشته باشد.

س 187: كسي كه غسلهاي متعددي اعم از واجب يا مستحب بر ذمّه او باشد، آيا يك غسل، كفايت از غسل هاي ديگر مي كند؟

ج: اگر به نيت همه آنها يك غسل بجا آورد، كفايت مي كند و اگر در بين آنها غسل جنابت باشد و به نيت آن غسل كند، از بقيه غسلها هم كفايت مي كند. اگر چه احتياط اين است كه همه آنها را نيّت نمايد.

س 188: غير از غسل جنابت، آيا بقيه غسلها هم كفايت از وضو مي كنند؟

ج: كفايت نمي كنند.

س 189: به نظر شريف جنابعالي آيا در غسل جنابت جريان آب بر بدن شرط است؟

ج: ملاك، صدق شستن بدن به قصد غسل است و جريان آب بر بدن شرط نيست.

س 190: كسي كه مي داند اگر با نزديكي با همسرش خود را جنب كند، آبي براي غسل كردن نمي يابد و يا وقت براي غسل و نماز ندارد، آيا مي تواند با همسرش نزديكي نمايد؟

ج: در صورت عجز از غسل، اگر قدرت بر تيمم داشته باشد، مي تواند با همسرش نزديكي كند.

س 191: آيا در غسل جنابت مراعات ترتيب بين سر و ساير اعضاي بدن كافي است يا اين كه بايد بين طرف راست و چپ بدن هم ترتيب رعايت شود؟

ج: ترتيب بين دو طرف بدن نيز با مقدم داشتن طرف راست بر چپ بايد مراعات شود.

س 192: آيا هنگام غسل ترتيبي مانعي دارد ابتدا پشت خود را شسته و بعد نيت

غسل ترتيبي نموده و آن را بجا آورم؟

ج: شستن پشت و يا هر عضوي از اعضاي بدن قبل از نيت غسل و شروع آن، اشكال ندارد. كيفيت غسل ترتيبي به اين صورت است كه بعد از تطهير بدن بايد نيت غسل نمود و اول سر و گردن را شست، و سپس طرف راست بدن و در مرحله سوم طرف چپ بدن بايد شسته شود.

س 193: آيا بر زن واجب است هنگام غسل، اطراف موهايش را هم بشويد؟ و آيا با توجه به اين كه آب به تمام پوست سر رسيده است، نرسيدن آب هنگام غسل به تمام مو، باعث بطلان غسل مي شود؟

ج: بنا بر احتياط واجب، بايد تمام مو شسته شود.

احكام غسل باطل

س 194: كسي كه به سن تكليف رسيده ولي جاهل به وجوب غسل و كيفيت آن بوده و بعد از گذشت مدتي در حدود ده سال متوجه مسأله تقليد و وجوب غسل بر او شده است، چه حكمي دارد؟ وظيفه او نسبت به قضاي نمازها و روزه هاي گذشته اش چيست؟

ج: قضاي نمازهايي كه در حال جنابت خوانده، بر او واجب است، و همچنين قضاي روزه هم در صورتي كه مي دانسته جنب است، ولي جاهل به وجوب غسل بر جنب براي روزه گرفتن بوده، بر او واجب است.

س 195: جواني بر اثر ناداني قبل از چهارده سالگي و بعد از آن، اقدام به استمناء مي كرده كه بر اثر آن از او مني خارج مي شده، ولي نمي دانسته كه خروج مني باعث جنابت مي شود و بايد براي نماز و روزه غسل كند، تكليف او چيست؟ آيا براي مدتي كه استمناء مي كرده و مني از او خارج مي شده، غسل

بر او واجب است؟ آيا نماز و روزه هاي او از گذشته تا حال كه در حال جنابت انجام گرفته باطل بوده و قضاي آنها واجب است؟

ج: براي هرچند بار خروج مني اگر تا به حال غسل نكرده است يك غسل جنابت كافي است، و بايد همه نمازهايي را كه يقين دارد در حال جنابت خوانده است، قضا نمايد. و اگر اين عمل در شب هاي ماه رمضان انجام گرفته و جاهل به موضوع جنابت بوده، روزه هاي او قضا ندارد و محكوم به صحّت است. ولي اگر عالم به خروج مني و جنابت بوده و نمي دانسته كه براي صحّت روزه، غسل بر او واجب است، بايد روزه همه روزهايي را كه در حال جنابت گرفته است قضا نمايد.

س 196: شخصي كه بعد از جنابت، غسل خود را به طور باطل و اشتباه انجام مي دهد، با توجه به جهل او به اين مسأله، نمازهايي را كه با اين غسل مي خواند، چه حكمي دارند؟

ج: نماز با غسل باطل، باطل است و بايد اعاده يا قضا شود.

س 197: به قصد انجام يكي از غسل هاي واجب غسل كردم. پس از خروج از حمام شك كردم كه آيا ترتيب را رعايت كرده ام يا نه، و چون احتمال مي دادم كه نيّت ترتيب كافي است، دوباره غسل نكردم. اكنون در كارم متحيّر هستم، آيا قضاي همه نمازهايي كه خوانده ام، واجب است؟

ج: اگر احتمال صحّت غسل را مي دهيد و در وقت غسل متوجه انجام آنچه در صحّت غسل معتبر است بوده ايد، چيزي بر عهده شما نيست. بله، اگر يقين به بطلان غسل پيدا كنيد، قضاي همه نمازها بر شما واجب است.

س 198: من غسل جنابت را

به اين ترتيب انجام مي داده ام كه ابتدا سمت راست بدن بعد سر و سپس قسمت چپ بدن را مي شستم. در سؤال و تحقيق در اين زمينه هم كوتاهي كرده ام، نماز و روزه ام چه حكمي دارند؟

ج: غسل به كيفيت مذكور باطل است و موجب رفع حدث نمي شود. لذا نمازهايي كه با چنين غسلي خوانده شده، باطل و قضاي آنها واجب است. ولي روزه ها با فرض اينكه معتقد به صحّت غسل به صورت مذكور بوده ايد و بقاي شما بر جنابت، عمدي نبوده است، محكوم به صحّت است.

س 199: آيا خواندن سوره هايي كه سجده واجب دارند، بر جنب حرام است؟

ج: از جمله كارهايي كه بر جنب حرام است، خواندن خصوص آيات سجده اين سوره ها است، ولي خواندن ساير آيات از اين سوره ها اشكال ندارد.

احكام تيمم

س 200: اگر چيزهايي مثل خاك، گچ، سنگ كه تيمم بر آنها صحيح است، به ديوار چسبيده باشند، آيا تيمم بر آنها صحيح است يا آنكه حتماً بايد بر روي زمين باشند؟

ج: در صحّت تيمم، بودن آنها بر روي زمين شرط نيست.

س 201: در صورتي كه جنب بر اثر عدم امكان رسيدن به حمام، چند روزي جنابتش استمرار داشته باشد، اگر بعد از نمازي كه با تيمم بدل از غسل خوانده است، حدث اصغري از او سر بزند، آيا براي نماز بعدي بايد دوباره تيمم بدل از غسل نمايد؟ يا آنكه همان تيمم اول از جهت جنابت كفايت مي كند، و براي نمازهاي بعدي از جهت حدث اصغر وضو يا تيمم واجب است؟

ج: شخص جنب پس از آن كه به طور صحيح تيمم بدل از غسل جنابت كرد، اگر حدث اصغر از او سر بزند، تا زماني

كه عذرِ شرعيِ مجوّز تيمم برطرف نشده است، بنا بر احتياط واجب بايد براي اعمال مشروط به طهارت، تيمم بدل از غسل نمايد و وضو هم بگيرد و اگر معذور از وضو باشد بايد تيمم ديگري بدل از آن نمايد.

س 202: آيا تيمم بدل از غسل همان احكام قطعي و ثابت غسل را دارد؟ به اين معني كه آيا با آن داخل مسجد شدن جايز است؟

ج: ترتيب همه آثار شرعي غسل بر تيمم بدل از غسل جايز است، مگر اين كه تيمم بدل از غسل به علت تنگي وقت باشد.

س 203: شخصي كه از مجروحين جنگي است و بر اثر قطع نخاع قادر به كنترل ادرار خود نيست، آيا مي تواند به اين دليل كه حمام رفتن براي او كمي مشقت دارد، براي انجام اعمال مستحبي مانند غسل جمعه و زيارت و غير آنها تيمم بدل از غسل نمايد؟

ج: صحّت تيمم بدل از غسل براي اعمالي كه مشروط به طهارت نيست، مانند زيارت محل اشكال است، ولي انجام آن بجاي غسل هاي مستحبي در موارد عسر و حرج به قصد رجاء و مطلوبيت اشكال ندارد.

س 204: كسي كه فاقد آب است و يا استعمال آب برايش ضرر دارد، آيا در صورت تيمم بدل از غسل جنابت، داخل مسجد شدن و خواندن نماز جماعت براي او جايز است؟ قرائت قرآن كريم چه حكمي دارد؟

ج: تا زماني كه عذر مجوّز تيمم باقي است و تيمم او باطل نشده، انجام همه اعمال مشروط به طهارت براي او جايز است.

س 205: رطوبتي از انسان در حال خواب خارج مي شود و بعد از بيداري چيزي به ياد نمي آورد ولي لباس خود را

مرطوب مي بيند و وقت هم براي به ياد آوردن ندارد زيرا نماز صبح او قضا مي شود. وظيفه انسان در اين حالت چيست؟ چگونه نيت تيمم بدل از غسل نمايد؟ حكم اصلي در اين باره چيست؟

ج: اگر مي داند كه محتلم شده، جنب است و بايد غسل كند و در صورت تنگي وقت بايد بعد از تطهير بدنش تيمم نموده و نماز بخواند و سپس در وسعت وقت غسل نمايد، ولي در صورت شك در احتلام و جنابت، حكم جنابت بر آن جاري نمي شود.

س 206: شخصي كه چندين شب متوالي جنب شده، با توجه به اين كه در حديث شريف آمده است كه چند روز متوالي حمام رفتن انسان را ضعيف مي كند، چه تكليفي دارد؟

ج: غسل بر او واجب است، مگر اين كه استعمال آب براي او ضرر داشته باشد كه در اين صورت بايد تيمم كند.

س 207: من در يك وضعيت غيرطبيعي به سر مي برم، به طوري كه از من چند دفعه بدون اختيار در نوبت هاي متعدد مني خارج مي شود كه خروج آن همراه با لذت نيست. وظيفه من درباره هر نماز چيست؟

ج: اگر غسل كردن براي هر نماز ضرر دارد و يا تكليفِ خيلي دشواري بر شماست، بعد از تطهير بدن با تيمم نماز بخوانيد.

س 208: كسي كه غسل جنابت را براي نماز صبح انجام نداده است و به اعتقاد اين كه اگر غسل كند، مريض مي شود، تيمم كرده است، چه حكمي دارد؟

ج: اگر به اعتقاد او غسل برايش ضرر دارد، تيمم اشكال ندارد و نماز با آن صحيح است.

س 209: كيفيت تيمم چگونه است؟ آيا فرقي بين تيمم بدل از وضو و غسل هست؟

ج: تيمم بدين

ترتيب است: ابتدا بايد نيت نمايد و سپس كف هر دو دست را بر چيزي كه تيمم بر آن صحيح است بزند و آن را به تمام پيشاني و دو طرف آن از جايي كه موي سر مي رويد تا ابروها و بالاي بيني بكشد، و سپس كف دست چپ را بر تمام پشت دست راست و كف دست راست را بر تمام پشت دست چپ، بكشد و احتياط واجب اين است كه بار ديگر دستها را به زمين بزند و سپس كف دست چپ را بر پشت دست راست وكف دست راست را بر پشت دست چپ بكشد. اين ترتيب در تيمم بدل از وضو و بدل از غسل يكسان است.

س 210: تيمم بر سنگ گچ و آهك و پخته شده آنها و آجر چه حكمي دارد؟

ج: تيمم بر هر آنچه از زمين محسوب شود مانند سنگ گچ و سنگ آهك، صحيح است. و بعيد نيست، تيمم بر گچ و آهك پخته و آجر و امثال آنها هم صحيح باشد.

س 211: فرموده ايد چيزي كه بر آن تيمم مي شود بايد پاك باشد، آيا اعضاء تيمم (پيشاني و پشت دستها) هم بايد پاك باشند؟

ج: احتياط آن است كه در صورت امكان، پيشاني و پشت دستها پاك باشند و اگر فردي نتواند محل تيمم را تطهير كند، بدون آن تيمم نمايد؛ هرچند بعيد نيست كه طهارت در هر صورت شرط نباشد.

س 212: اگر انسان نتواند وضو بگيرد و تيمم هم براي او امكان نداشته باشد، چه وظيفه اي دارد؟

ج: اگر انسان نتواند براي نماز وضو بگيرد و تيمم هم ممكن نباشد، بنا بر احتياط بايد نماز را در وقت

بدون وضو و تيمم بخواند و سپس با وضو يا تيمم قضا كند.

س 213: من به بيماري پوستي مبتلا شده ام، به طوري كه هرگاه غسل مي كنم پوست بدنم خشك مي شود. حتي در صورت شستن دست و صورتم هم اين خشكي به وجود مي آيد. بنا بر اين مجبورم روغن به پوستم بمالم، در نتيجه هنگام وضو به خصوص براي نماز صبح با مشكلاتي مواجه مي شوم. آيا جايز است در نمازهاي صبح به جاي وضو تيمم كنم؟

ج: اگر استعمال آب براي شما ضرر داشته باشد، وضو گرفتن صحيح نيست، و بايد به جاي آن تيمم كنيد. و اگر ضرر ندارد و روغن مذكور مانع از رسيدن آب به اعضاي وضو نباشد، بايد وضو بگيريد و اگر مانع است و مي توانيد روغن را پاك نموده و وضو بگيريد و سپس روغن بزنيد، نوبت به تيمم نمي رسد.

س 214: شخصي به خاطر تنگي وقت، نمازش را با تيمم خوانده است. بعد از فراغت از نماز براي او آشكار مي شود كه وقت براي وضو داشته است. نماز او چه حكمي دارد؟

ج: اعاده آن نماز بر او واجب است.

س 215: ما در منطقه سردسيري زندگي مي كنيم كه نه حمام دارد و نه مكاني براي استحمام، وقتي در ماه مبارك رمضان به حالت جنابت از خواب بيدار مي شويم، با توجه به اين كه غسل كردن جوانان در نيمه شب در برابر مردم با آب مشك يا حوض عيب شمرده مي شود و آب هم در آن وقت سرد است، تكليف ما براي روزه فردا چيست؟ آيا تيمم جايز است؟ در صورتي كه غسل نكند، افطار كردن روزه آن روز چه حكمي دارد؟

ج: مجرد مشقّت يا عيب

شمرده شدن اغتسال جوانان در نيمه شب، عذر شرعي محسوب نمي شود، بلكه مادامي كه غسل، حرجي و موجب ضرر براي مكلّف نشود، غسل كردن به هر صورتي كه امكان دارد واجب است، و در صورت حرج يا ضرر بايد قبل از طلوع فجر تيمم كند و با تيمم بدل از غسل جنابت پيش از طلوع فجر روزه اش صحيح است، و اگر تيمم نكند روزه اش باطل است، ولي امساك در طول روز بر او واجب مي باشد.

احكام بانوان

س 216: مادرم از ذريّه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) است. آيا من نيز از سادات محسوب مي شوم؟ آيا مي توانم عادت ماهيانه ام را تا شصت سالگي، حيض قرار دهم و در آن ايام نماز و روزه خود را انجام ندهم؟

ج: تعيين سن يائسگي محل تأمل و احتياط است؛ بانوان مي توانند در اين مسأله به مجتهد جامع الشرايط ديگر مراجعه نمايند.

س 217: اگر زني كه به خاطر نذر روزه روز معيّني روزه دار است، در حال روزه حيض شود، چه تكليفي دارد؟

ج: روزه اش با عادت شدن، ولو در يك جزء از روز باشد، باطل مي شود و قضاي آن روز بعد از پاك شدن بر او واجب است.

س 218: لكه هايي كه زن بعد از يقين به پاك شدن مي بيند، با توجه به اين كه آن لكه ها نه اوصاف خون را دارند و نه خون مخلوط با آب را، چه حكمي دارد؟

ج: اگر خون نباشد حكم حيض را ندارد، و اگر خون باشد اگر چه به صورت لكه هاي زرد رنگ و از ده روز تجاوز نكند همه آن لكه ها محكوم به حيض است، و تشخيص اين موضوع به عهده زن است.

س 219: جلوگيري از عادت ماهيانه

به وسيله دارو به خاطر روزه ماه رمضان چه حكمي دارد؟

ج: اشكال ندارد.

س 220: اگر زني در ايام بارداري به خون ريزي كمي مبتلا شود ولي باعث سقط حمل او نگردد، آيا غسل بر او واجب مي شود يا خير؟ وظيفه او چيست؟

ج: خوني كه زن در ايام بارداري مي بيند اگر صفات و شرايط حيض را داشته باشد، و يا در زمان عادت بوده و سه روز اگر چه در باطن استمرار داشته باشد خون حيض است و الا استحاضه خواهد بود.

س 221: زني داراي عادت ماهيانه معيّني مثلاً هفت روز است، به علت گذاشتن دستگاه جلوگيري از حاملگي، هر بار دوازده روز خون مي بيند. آيا خوني كه از روز هفتم به بعد مي بيند خون حيض است يا استحاضه؟

ج: اگر خون تا روز دهم قطع نشود، خوني كه در ايام عادت مي بيند خون حيض است و باقي استحاضه خواهد بود.

س 222: آيا جايز است زني كه در حال حيض و يا نفاس است داخل حرم امام زادگان (عليهم السلام) شود؟

ج: جايز است.

س 223: زني كه عمل كورتاژ (سقط جنين) را انجام داده، در حال نفاس است يا خير؟

ج: بعد از سقط جنين ولو به صورت علقه باشد اگر خوني را مشاهده كرد، محكوم به نفاس است.

س 224: خوني كه زن در سن يائسگي مي بيند، چه حكمي دارد؟ و وظيفه شرعي او چيست؟

ج: محكوم به استحاضه است.

س 225: يكي از راههاي جلوگيري از حاملگي هاي ناخواسته، استفاده از داروهاي ضد حاملگي است. زن هايي كه از اين داروها استفاده مي كنند لكه هاي خوني را در ايام عادت و غير آن مشاهده مي كنند. اين لكه ها چه حكمي دارد؟

ج: اگر اين لكه ها واجد شرايط شرعي

حيض نباشد، حكم حيض را ندارد، بلكه محكوم به استحاضه است.

احكام اموات

قسمت اول

س 226: آيا در غسل و كفن و دفن اموات، مماثلت و همجنس بودن شرط است يا هر يك از زن و مرد مي تواند امور ميت ديگر را انجام دهد؟

ج: همجنس بودن با ميّت فقط در غسل دادن او شرط است و در صورتي كه غسل دادن ميّت به وسيله همجنس او امكان دارد، غسل دادن به وسيله غير همجنس صحيح نيست و غسل ميّت باطل است. ولي در تكفين و تدفين همجنس بودن شرط نيست.

س 227: امروزه در روستاها متعارف است كه اموات را در منزل مسكوني غسل مي دهند. گاهي ميّت وصي نداشته و چند فرزند صغير دارد. نظر مبارك راجع به اين موارد چيست؟

ج: تصرّفات مورد نياز براي تجهيز ميّت از قبيل غسل و كفن و دفن، به مقدار متعارف، متوقف بر اذن ولي صغير نيست و اشكال از جهت وجود فرزندان صغير ايجاد نمي شود.

س 228: شخصي بر اثر تصادف يا سقوط از ارتفاع فوت كرده است و جسد او خونريزي دارد، آيا بايد منتظر ماند تا خون، خود به خود يا با وسائل پزشكي بند بيايد يا اين كه با وجود خونريزي جايز است اقدام به دفن او نمايند؟

ج: تطهير بدن ميّت قبل از غسل در صورت امكان واجب است، و اگر انتظار براي توقف خونريزي يا منع آن ممكن باشد، واجب است.

س 229: استخوان مرده اي كه حدود چهل يا پنجاه سال از دفن آن مي گذرد و مقبره او از بين رفته و تبديل به ميدان عمومي گرديده است، در اثر كندن نهري در آن ميدان ظاهر شده است. آيا لمس

كردن استخوان ها براي ديدن آنها اشكال دارد؟ آيا استخوان ها نجس هستند؟

ج: استخوان ميّت مسلماني كه غسل داده شده است، نجس نيست؛ ولي دفن مجدّد آن زير خاك واجب است. س 230: آيا براي انسان جايز است كه پدر يا مادر و يا يكي از بستگان خود را در كفني كه براي خودش خريده است، كفن كند؟

ج: اشكال ندارد.

س 231: يك تيم پزشكي براي انجام آزمايشها و تحقيقات پزشكي احتياج دارند كه قلب و بعضي از اعضاي مرده را از جسد او جدا سازند و بعد از گذشت يك روز از انجام آزمايشها و مطالعات، اقدام به دفن آن كنند. اميدواريم لطف نموده به سؤالات زير پاسخ فرماييد:

1. آيا با توجه به اين كه امواتي كه اين آزمايشها بر روي آنها اعمال مي شود از مسلمانان هستند، اقدام به اين كار براي ما جايز است؟

2. آيا دفن قلب و بعضي از اعضاي جسد جداي از بدن ميّت جايز است؟

3. آيا با توجه به اين كه دفن جداگانه قلب و بعضي از اعضا مشكلات فراواني براي ما ايجاد مي كند، دفن آن اعضاء با بدن ميّت ديگر جايز است يا خير؟

ج: در صورتي كه نجات نفس محترمه يا دستيابي به تجارب علوم پزشكي كه جامعه به آن محتاج است، و يا شناسايي نوعي بيماري كه حيات مردم را تهديد مي كند، متوقف بر تشريح باشد، تشريح جسد ميّت جايز است، لكن لازم است تا آنجا كه استفاده از جسد غير مسلمان امكان دارد، از جسد مسلم استفاده نشود. حكم شرعي اعضايي كه از جسد مسلمان جدا شده اند، اين است كه با بدن دفن شوند، و اگر امكان نداشت، دفن جداگانه

آنها اشكال ندارد.

س 232: اگر شخصي براي خودش كفني بخرد و هميشه در وقت نمازهاي واجب يا مستحب يا هنگام قرائت قرآن كريم، آن را پهن نموده و روي آن نماز و قرآن بخواند و هنگام مرگ از آن به عنوان كفن استفاده كند. آيا اين عمل جايز است؟ آيا از نظر اسلام صحيح است كه انسان كفني را براي خود بخرد و بر آن آيات قرآني بنويسد و از آن فقط هنگام تكفين استفاده نمايد؟

ج: موارد مذكور اشكال ندارد.

س 233: اخيراً جنازه زني در يك قبر قديمي كه تاريخ آن به حدود هفتصد سال پيش بر مي گردد، كشف شده است. اين جنازه مشتمل بر اسكلت استخواني عظيم كامل و سالمي است كه بر جمجمه آن مقداري مو وجود دارد. به استناد گفته هاي باستان شناساني كه آن را كشف كرده اند، جنازه متعلّق به يك زن مسلمان است. آيا جايز است اين اسكلت استخواني بزرگ و مشخص را از طرف موزه علوم طبيعي (بعد از بازسازي شكل قبر و قراردادن جنازه در آن) در معرض بازديد قرار داد تا موجب عبرت بازديد كنندگان از موزه علوم طبيعي گردد و يا با نوشتن آيات و احاديث مناسب باعث تذكر و موعظه ديدار كنندگان شود؟

ج: اگر ثابت شود كه اسكلتِ استخواني، متعلّق به بدن ميّت مسلمان است، دفن فوري آن واجب است.

س 234: گورستاني در روستايي وجود دارد كه ملك خاص كسي نيست و وقف هم نشده است، آيا جايز است اهالي اين روستا از دفن اموات شهر يا روستاهاي ديگر يا ميتي كه وصيت كرده در آن قبرستان دفن شود، جلوگيري كنند؟

ج: اگر قبرستان عمومي مزبور ملك

خاص كسي يا وقف خاص اهالي آن روستا نباشد، نمي توانند از دفن اموات ديگران در آن قبرستان جلوگيري كنند و اگر شخصي وصيت كرده است در آن دفن شود، واجب است طبق وصيت عمل شود.

س 235: رواياتي وجود دارد دال بر اين كه پاشيدن آب بر قبور مستحب است، مانند رواياتي كه در كتاب «لآلي الاخبار» ذكر شده است، آيا اين استحباب مخصوص روز دفن ميّت است يا اطلاق دارد، چنانچه نظر مؤلف «لآلي الاَخبار» چنين است؟ نظر جنابعالي در اين باره چيست؟

ج: پاشيدن آب بر قبر در روز دفن مستحب است و بعد از آن نيز به قصد رجاء اشكال ندارد.

س 236: چرا ميّت را شب دفن نمي كنند؟ آيا دفن ميّت در شب حرام است؟

ج: دفن ميّت در شب اشكال ندارد.

س 237: شخصي بر اثر تصادف ماشين فوت كرده است، پس از غسل و كفن او را به قبرستان آوردند، ولي هنگام دفن متوجه شدند كه تابوت و كفن آغشته به خوني است كه از او جريان دارد، آيا عوض كردن كفن او در اين حالت واجب است؟

ج: اگر شستن آن قسمت از كفن كه به خون آغشته شده است يا بريدن و يا عوض كردن آن امكان داشته باشد، آن كار واجب است، ولي اگر امكان ندارد، دفن ميّت به همان صورت جايز است.

س 238: اگر سه ماه از دفن آن ميّت با كفن آغشته به خون بگذرد، آيا نبش قبر در اين حالت جايز است؟

ج: نبش قبر در فرض سؤال جايز نيست.

س 239: از حضرتعالي تقاضا مي كنيم به سه سؤال زير پاسخ فرماييد.

1. اگر زن حامله اي هنگام وضع حمل از دنيا برود، جنين

موجود در رحم زن در موارد زير چه حكمي دارد:

الف: اگر روح به تازگي در او دميده شده باشد (سه ماه يا بيشتر)، با توجه به اين كه احتمال مرگ جنين در صورت خارج كردن آن از رحم مادر بسيار زياد است؟

ب: اگر عمر جنين هفت ماه يا بيشتر باشد؟

ج: اگر جنين در رحم مادر مرده باشد؟

2. اگر زن حامله هنگام وضع حمل بميرد، آيا بررسي كامل مرگ و زندگي جنين بر ديگران واجب است؟

3. اگر زن حامله هنگام وضع حمل فوت كند و بچه در شكم او زنده بماند و شخصي بر خلاف متعارف با وجود زنده بودن جنين دستور دفن مادر با جنين را بدهد، نظر شما در اين باره چيست؟

ج: اگر جنين با مرگ مادرش فوت كند، و يا فوت مادر پيش از دميده شدن روح در جنين باشد، خارج كردن آن از شكم مادر واجب نيست، بلكه جايز هم نيست. ولي اگر روح در او دميده شده و در شكم مادرش كه از دنيا رفته است، زنده باشد و احتمال زنده ماندنش تا زمان خارج كردن او از رحم مادر وجود داشته باشد، واجب است كه سريعاً او را از شكم مادر خارج كنند، و تا وقتي كه موت جنين در رحم احراز نشده است، دفن مادر همراه با جنين جايز نيست و اگر جنين زنده همراه مادرش دفن شد و حتي بعد از دفن هم احتمال زنده بودنش وجود داشته باشد، واجب است اقدام به نبش قبر و خارج كردن جنين زنده از شكم مادر نمايند. همچنين اگر حفظ حيات جنين در شكم مادرش متوقف بر دفن نكردن مادر باشد، ظاهر

اين است كه تأخير دفن مادر واجب است تا جان جنين حفظ شود، و اگر كسي بگويد دفن زن حامله با جنين زنده اي كه در رحم او وجود دارد جايز است و ديگران به گمان صحّت نظر او اقدام به دفن نمايند و اين كار منجر به مرگ بچه در داخل قبر شود، پرداختن ديه بر كسي كه مباشر دفن بوده، واجب است، مگر اين كه مرگ جنين مستند به گفته آن شخص باشد كه در اين صورت ديه بر او واجب است.

س 240: شهرداري براي استفاده بهينه از زمين، دستور داده است قبرها به صورت دو طبقه ساخته شود. تمنّا مي كنيم حكم شرعي آن را بيان فرماييد.

ج: جايز است كه قبور مسلمانان در چندين طبقه ساخته شود، به شرطي كه اين كار سبب نبش قبر و هتك حرمت مسلمان نشود.

قسمت دوم

س 241: كودكي در چاه سقوط كرده و مرده است. آب موجود در چاه مانع خارج كردن بدن او است، حكم آن چيست؟

ج: جسد كودك در همان چاه به حال خود رها مي شود و چاه قبر او خواهد بود و اگر چاه ملك شخصي كسي نباشد و يا مالك آن به مسدود كردن آن راضي باشد، تعطيل كردن چاه و بستن آن واجب است.

س 242: در منطقه ما مرسوم است كه مراسم سينه زني و زنجيرزني به صورت سنتي آن فقط در عزاداري ائمه اطهار (عليهم السلام) و شهدا و بزرگان ديني برگزار مي شود. آيا برپايي اين مراسم به خاطر در گذشت افرادي از نيروهاي بسيج و يا از كساني كه به نحوي به حكومت اسلامي و اين ملت مسلمان خدمات كرده اند، جايز است؟

ج: اين عمل اشكال

ندارد.

س 243: با توجه به اينكه رفتن به قبرستان در شب مكروه است، اگر كسي با اين اعتقاد كه شبانه به قبرستان رفتن عامل مؤثري در تربيت اسلامي است، شبانه به قبرستان برود، چه حكمي دارد؟

ج: اشكال ندارد.

س 244: آيا شركت در تشيع جنازه و حمل آن براي زنان جايز است؟

ج: اشكال ندارد.

س 245: در ميان بعضي از عشاير معمول است كه هنگام مرگ بعضي از اشخاص، با قرض، اقدام به خريد تعداد زيادي گوسفند مي كنند تا همه كساني را كه در مراسم عزاداري شركت مي نمايند، اطعام كنند. اين كار باعث ضرر فراواني به آنها مي شود، آيا تحمل اين ضررها براي حفظ عادات و رسوم جايز است؟

ج: اگر اطعام از اموال ورثه بزرگسال و با رضايت آنها باشد، جايز است. ولي اگر اين كار موجب بروز مشكلات و ضررهاي مالي مي شود از آن اجتناب شود و اگر انفاق از اموال ميّت صورت بگيرد، بستگي به نحوه وصيت او دارد و به طور كلّي در اين گونه امور بايد از اسراف و زياده روي كه موجب تضييع نعم الهي مي شود پرهيز گردد.

س 246: اگر در زمان حاضر، شخصي در منطقه اي بر اثر انفجار مين كشته شود، آيا احكام شهيد را دارد؟

ج: سقوطِ تكليف غسل و كفن شهيد از احكام اختصاصي شهيدي است كه در ميدان جنگ كشته شود.

س 247: برادران سپاه پاسداران انقلاب اسلامي كه در محورهاي شهرهاي مرزي رفت و آمد مي كنند، گاهي با كمين هايي كه از طرف بعضي از عناصر ضد انقلاب اسلامي گذاشته مي شود، مواجه مي شوند كه گاهي منجر به شهادت آنان مي گردد. آيا غسل يا تيمم اين شهداي عزيز واجب است يا اين

كه آنجا ميدان جنگ محسوب مي شود؟

ج: اگر آن محورها و منطقه مزبور ميدان جنگ بين گروه حق و گروه باطل و ياغي باشد، افرادي كه از گروه حق در آنجا به شهادت مي رسند، حكم شهيد را دارند.

س 248: آيا كسي كه واجد شرايط امامت در نماز جماعت نيست، جايز است امامت نماز ميّت بر جنازه يكي از مؤمنين را عهده دار شود؟

ج: بعيد نيست كه شرايط معتبر در جماعت و امامت جماعت در ساير نمازها در نماز ميّت شرط نباشد، هرچند احوط اين است كه آن شرايط در نماز ميّت هم رعايت شود.

س 249: اگر مؤمني در جايي از جهان در راه اجراي احكام اسلامي يا در تظاهرات و يا در راه اجراي فقه جعفري كشته شود، آيا شهيد محسوب مي شود؟

ج: چنين شهيدي اجر و ثواب شهيد را دارد، ولي احكام تجهيز شهيد اختصاص به كسي دارد كه در ميدان جنگ، هنگام درگيري و در معركه نبرد به شهادت رسيده باشد.

س 250: اگر مسلماني بر اساس قانون و تأييد قوه قضائيه به جرم حمل مواد مخدر به اعدام محكوم شود و حكم اعدام درباره او اجرا گردد:

1. آيا نماز ميّت بر او خوانده مي شود؟

2. شركت در مجلس عزا و قرائت قرآن كريم و مصيبت خواني براي اهل بيت (عليهم السلام) كه براي او برگزار مي شود، چه حكمي دارد؟

ج: مسلماني كه حكم اعدام درباره او اجرا گرديده است، حكم ساير مسلمانان را دارد و همه احكام و آداب اسلامي ميّت در مورد او هم جاري است.

س 251: آيا مسّ كردن استخواني كه همراه با گوشت است و از بدن انسان زنده جدا شده، موجب غسل مسّ ميّت

مي شود؟

ج: دست زدن به عضوي كه از بدن شخص زنده جدا شده است، غسل ندارد.

س 252: آيا دست زدن به عضوي كه از بدن انسان، مرده، جدا شده، غسل مسّ ميت واجب مي شود؟

ج: دست زدن به عضوي كه از بدن مرده جدا شده، پس از سرد شدن و پيش از غسل دادن، در حكم دست زدن به بدن مرده است.

س 253: آيا شخص مسلمان را بايد هنگام احتضار رو به قبله خواباند؟

ج: شايسته است كه شخص مسلمان را در حال احتضار به پشت و به سمت قبله بخوابانند، به طوري كه كف پاي او به جانب قبله باشد. بسياري از فقهاء اين عمل را برخود محتضر در صورتي كه قادر باشد و بر ديگران، واجب دانسته اند و احتياط در انجام آن ترك نشود.

س 254: اگر هنگام كشيدن دندان مقداري از بافت هاي لثه هم همراه آن كنده شود، آيا دست زدن به آنها موجب غسل مسّ ميّت مي شود؟

ج: مس آن موجب غسل مس ميت نمي شود.

س 255: آيا بر شهيد مسلماني كه با لباسش دفن شده است، احكام مسّ ميّت مترتب است؟

ج: با مسّ شهيدي كه تغسيل و تكفين در حق او ساقط است، غسل مسّ ميّت واجب نمي شود.

س 256: اينجانب دانشجوي رشته پزشكي هستم. گاهي هنگام تشريح مجبور به مسّ جسد كسانيكه از دنيا رفته اند مي شويم و نمي دانيم كه آن اموات مسلمان هستند يا خير، و غسل داده شده اند، يا خير؟ ولي مسئولين مي گويند كه اين اجساد غسل داده شده اند. با توجه به اين مطالب اميدواريم وظيفه ما نسبت به نماز و غير آن را بعد از مسّ آن اجساد بيان فرماييد، و اينكه آيا بر اساس

آنچه ذكر شد، غسل بر ما واجب مي شود يا خير؟

ج: اگر غسل دادن ميّت، احراز نشود و شما در آن شك داشته باشيد، با مسّ جسد يا اجزاء آن، غسل مسّ ميّت بر شما واجب مي شود، و نماز بدون غسل مسّ ميّت صحيح نيست. ولي اگر اصل غسل ميّت احراز شود با مسّ جسد يا بعضي از اجزاي آن، غسل مسّ ميّت واجب نمي شود، حتي اگر در صحّت غسل آن ميّت شك داشته باشيد.

س 257: شهيدي كه نام و نشاني او معلوم نيست، با تعدادي از اطفال در يك قبر دفن شده است. بعد از مدتي شواهدي به دست آمد حاكي از اين كه آن شهيد اهل شهري كه در آن دفن شده، نيست. آيا نبش قبر او جهت حمل جسد شهيد به شهر خودش جايز است؟

ج: اگر بر اساس موازين و احكام شرعي دفن گرديده، نبش قبر وي جايز نيست.

س 258: اگر آگاهي از داخل قبر و تصوير برداري تلويزيوني از آنچه در آن است، بدون كندن و خاكبرداري، ممكن باشد، آيا بر اين عمل نبش قبر صدق مي كند يا خير؟

ج: بر تصويربرداري از بدن ميتي كه در قبر دفن شده است بدون كندن و نبش قبر و آشكار شدن جنازه، عنوان نبش قبر صدق نمي كند.

س 259: شهرداري قصد دارد مقبره هاي اطراف قبرستان را براي توسعه كوچه ها، خراب نمايد آيا اين عمل جايز است؟ ثانياً: آيا خارج كردن استخوان هاي آن اموات و دفن آنها در مكاني ديگر جايز است؟

ج: تخريب قبور مومنين و نبش آنها جايز نيست، حتي اگر براي تعريض كوچه ها باشد، و در صورت وقوع نبش قبر و آشكار شدن بدن ميّت

مسلمان يا استخوان هاي آن كه هنوز پوسيده نشده اند، واجب است دوباره دفن شوند.

س 260: اگر شخصي بدون رعايت موازين شرعي اقدام به خراب كردن قبرستان مسلمانان كند، مسلمانهاي ديگر در برابر او چه مسئوليتي دارند؟

ج: وظيفه ديگران در اين باره نهي از منكر با رعايت شرايط و مراتب آن است، و اگر در اثر تخريب قبور استخوان بدن ميت مسلمان ظاهر شود واجب است آن را مجدّداً دفن نمايند.

س 261: پدرم در حدود 36 سال است كه در قبرستان دفن شده است. اكنون به فكر افتاده ام كه با كسب اجازه از اداره اوقاف از آن قبر براي خودم استفاده كنم. آيا با توجه به وقفي بودن قبرستان، اجازه گرفتن از برادرانم در اين باره لازم است؟

ج: اجازه گرفتن از ساير ورثه ميّت نسبت به قبري كه زمين آن وقف عام براي دفن اموات شده، شرط نيست. ولي قبل از تبديل استخوان هاي ميّت به خاك، نبش قبر براي دفن ميّت ديگري در آن جايز نيست.

س 262: آيا راهي براي خراب كردن قبرستان مسلمان ها و تبديل آن به مراكز ديگر وجود دارد، توضيح دهيد؟

ج: تغيير و تبديل قبرستان مسلمانان كه براي دفن اموات مسلمين وقف شده، جايز نيست.

س 263: آيا نبش قبر و تبديل قبرستاني كه براي دفن اموات وقف گرديده، بعد از اخذ اجازه از مرجع تقليد جايز است؟

ج: در مواردي كه نبش قبر و تبديلِ قبرستانِ وقف شده براي دفن اموات جايز نيست، اجازه مرجع تقليد اثري ندارد. و اگر از موارد استثناء باشد اشكال ندارد.

س 264: مردي در حدود بيست سال پيش فوت نموده، چندي پيش هم زني در همان روستا از دنيا رفت، اشتباهاً قبر

آن مرد را حفر و زن رادر آن دفن كردند، با توجه به اين كه در داخل قبر هيچ اثري از جسد مرد مزبور وجود ندارد، وظيفه فعلي ما چيست؟

ج: در حال حاضر، با توجه به فرض سؤال، ديگران هيچ تكليفي ندارند و مجرد دفن ميّت در قبر ميّت ديگر موجب جواز نبش قبر براي انتقال جسد به قبر ديگر نمي شود.

س 265: در وسط خياباني، چهار قبر وجود دارد كه مانع ادامه جاده سازي هستند، از طرفي هم نبش قبر اشكال شرعي دارد. اميدواريم براي اين كه شهرداري مرتكب عمل خلاف شرعي نشود، وظيفه ما را بيان فرماييد.

ج: اگر احداث جاده متوقف بر حفر قبر و نبش آن نباشد و عبور جاده از روي قبرها امكان دارد، يا احداث جاده با وجود قبرها ضروري و طبق قانون لازم باشد، احداث آن اشكال ندارد.

احكام نجاسات

س 266: آيا خون پاك است؟

ج: اگر از حيواني باشد كه خون جهنده دارد، نجس است.

س 267: آيا خوني كه بر اثر كوبيدن شديد سر به ديوار در عزاي امام حسين (عليه السلام) از سر انسان جاري و به سر و صورت شركت كنندگان در مراسم عزاداري پاشيده مي شود، پاك است يا خير؟

ج: خون انسان در هر صورت نجس است.

س 268: آيا اثر كم رنگ خون كه بعد از شستن بر لباس باقي مي ماند، نجس است؟

ج: اگر عين خون نباشد و فقط رنگ آن باقي مانده باشد، پاك است.

س 269: لكه خوني كه گاهي در تخم مرغ يافت مي شود، چه حكمي دارد؟

ج: محكوم به طهارت است، ولي خوردن آن حرام است.

س 270: عرق جنب از حرام و عرق حيوان نجاست خوار چه

حكمي دارد؟

ج: عرق شتر نجاست خوار نجس است، ولي عرق حيوانات ديگر نجاست خوار و همچنين عرق جنب از حرام بنا بر اقوي پاك است، لكن احتياط واجب اين است كه با عرق جنب از حرام نماز خوانده نشود.

س 271: آيا قطرات آبي كه از بدن ميّت قبل از غسل با آب خالص و بعد از غسل با آب سدر و كافور بر زمين مي ريزد، پاك هستند يا خير؟

ج: تا زماني كه غسل سوم كامل نشده باشد، بدن ميّت محكوم به نجاست است.

س 272: پوستي كه گاهي از لبها، دستها و يا پاها جدا مي شود، محكوم به طهارت است يا نجاست؟

ج: پوست نازكي كه خود بخود از دستها، لبها، پاها و ساير قسمت هاي بدن جدا مي شود، محكوم به طهارت است.

س 273: شخصي در جبهه هاي جنگ در وضعيتي قرار گرفت كه مجبور به كشتن خوك و خوردن آن شد، آيا رطوبت بدن و آب دهان وي محكوم به نجاست است؟

ج: عرق بدن و آب دهان شخصي كه گوشت حرام و نجس خورده، نجس نيست. ولي هر چيزي كه با وجود رطوبت، با گوشت خوك برخورد كرده، محكوم به نجاست است.

س 274: با توجه به اين كه در نقاشي و نقشه كشي از قلم مو استفاده مي شود و نوع خوب و مرغوب آن غالباً از موي خوك ساخته شده و از كشورهاي غير اسلامي وارد و در دسترس همگان به خصوص مراكز تبليغي و فرهنگي قرار مي گيرد، استفاده از اين قلم موها چه حكمي دارد؟

ج: موي خوك نجس است و استفاده از آن در اموري كه مشروط به طهارت است، جايز نيست. ولي استفاده از آن در امري كه

مشروط به طهارت نيست، اشكال ندارد و اگر معلوم نباشد كه قلم مو از موي خوك ساخته شده است يا خير، استفاده از آن حتي در اموري هم كه مشروط به طهارت است، اشكال ندارد.

س 275: آيا خوردن گوشتي كه از كشورهاي غير اسلامي وارد مي شود حلال است؟ حكم آن از جهت طهارت و نجاست چيست؟

ج: تا تذكيه شرعي آن احراز نشود خوردن آن حرام است، ولي از نظر طهارت، اگر يقين به عدم تذكيه نباشد پاك است.

س 276: در مورد چرم و اجزاي حيواني كه از بلاد غير اسلامي تهيه شده، نظر مبارك را مرقوم فرماييد.

ج: اگر احتمال دهيد كه حيوان ذبح اسلامي شده، پاك است و اگر يقين داريد كه ذبح اسلامي نشده، محكوم به نجاست است.

س 277: اگر لباس جنب با مني نجس شود، اولاً: حكم دست زدن به آن با وجود رطوبت چيست؟ ثانياً: آيا جايز است جنب لباس هاي خود را براي آب كشيدن به كس ديگري بدهد؟ آيا شخص محتلم بايد نجس بودن لباس هايش را به كسي كه مي خواهد آنها را بشويد، اطلاع دهد؟

ج: مني نجس است و اگر با رطوبت مسريه با چيزي برخورد نمايد، آن را نجس مي كند. و آگاه كردن كسي كه لباس را مي شويد از نجاست لباس، لازم نيست. ولي صاحب لباس تا يقين به طهارت آن حاصل نكند، نمي تواند آثار طهارت بر آن مترتب سازد.

س 278: اينجانب پس از بول، استبراء مي كنم كه همراه آن مايعي خارج مي شود كه بوي مني مي دهد، آيا نجس است؟ وظيفه من نسبت به نماز چيست؟

ج: اگر به مني بودن آن يقين نداريد و خروج آن همراه با علامتهاي شرعي

خروج مني نيست، حكم مني ندارد و پاك است.

س 279: آيا فضله پرندگان حرام گوشت؛ مانند كلاغ و زاغ و عقاب و طوطي نجس است؟

ج: فضله پرندگان حرام گوشت نجس نيست.

س 280: در رساله هاي عمليه آمده است كه مدفوع حيوانات و پرندگان حرام گوشت نجس است آيا مدفوع حيوانات حلال گوشت مانند، گاو، گوسفند و مرغ نجس است يا خير؟

ج: مدفوع حيوانات حلال گوشت از پرندگان و غيره و همچنين مدفوع پرندگان حرام گوشت پاك است.

س 281: اگر نجاستي در اطراف يا داخل كاسه دستشويي باشد و آن جا با آب كر يا قليل شسته شود ولي عين نجاست باقي بماند، آيا آن قسمتي كه عين نجاست در آن نيست و آن آب به آنجا رسيده، پاك است يا نجس؟

ج: مكاني كه به آن آب نجس نرسيده باشد، محكوم به طهارت است.

س 282: آيا اگر مهماني يكي از اثاثيه هاي ميزبانش را نجس كند، مطلع كردن ميزبان واجب است؟

ج: اطلاع دادن در غير از خوردني و آشاميدني و ظرفهاي غذا، لازم نيست.

س 283: آيا چيز پاكي كه با متنجس برخورد نموده، نجس است يا خير؟ در صورت نجس بودن، تا چند واسطه نجس است؟

ج: چيزي كه با عين نجس تماس يافته و نجس شده است، اگر باز با چيزي كه پاك است تماس پيدا كند و يكي از آنها تر باشد، آن چيز پاك را نجس مي كند، و باز اين چيزي كه بر اثر ملاقات با متنجس نجس شده است، اگر با چيز پاكي برخورد نمايد، بنا بر احتياط واجب آن را نجس مي كند، ولي اين متنجس سوم هيچ چيزي را با ملاقات خود نجس نمي كند.

س

284: آيا هنگام استفاده از كفشي كه از پوست حيوان غير مذكي ساخته شد، هميشه واجب است كه پاها قبل از وضو شسته شوند؟ عده اي مي گويند كه در صورت عرق كردن پا در كفش، شستن آن واجب است، و تجربه شده كه پا در هر كفشي به مقدار كم يا زياد، عرق مي كند. نظر جنابعالي در اين باره چيست؟

ج: اگر يقين دارد كه كفش او از پوست حيواني است كه تذكيه نشده است و احراز شود كه پا در كفش هاي مذكور عرق كرده، شستن پاها براي نماز واجب است، ولي در صورت شك در عرق كردن پاها يا شك در تذكيه حيواني كه كفش از پوست آن دوخته شده است، محكوم به طهارت است.

س 285: كودكي كه هميشه خود را نجس مي كند، دست تر، آب دهان و باقي مانده غذايش چه حكمي دارد؟ كودكاني كه دست تر خود را بر پاهايشان مي گذارند، چه حكمي دارند؟

ج: تا زماني كه يقين به نجاست آن حاصل نشده، حكم به پاكي مي شود.

س 286: من مبتلا به بيماري لثه هستم و طبق دستور پزشك بايد هميشه آن را مالش دهم، اين كار باعث سياهي بعضي از قسمت هاي لثه ام مي شود مثل اين كه خوني در داخل آن جمع شده باشد. هنگامي كه دستمال كاغذي روي آن مي گذارم رنگ دستمال قرمز مي شود، لذا اقدام به شستن دهانم با آب كر مي كنم، ولي خون منجمد، مدت زماني باقي مي ماند و با شستن از بين نمي رود. بعد از قطع آب كر، آيا آبي كه وارد دهان شده و به آن قسمت ها رسيده و سپس از دهان خارج شده، محكوم به نجاست است يا اين كه جزء آب دهان

محسوب مي شود و محكوم به طهارت است؟

ج: محكوم به طهارت است، هرچند احتياط اجتناب از آن است.

س 287: سؤال من اين است كه آيا غذايي كه خورده ام و با اجزاي خون منجمد شده در لثه تماس پيدا كرده، نجس است يا خير؟ در صورت نجس شدن، آيا فضاي دهان بعد از فرو بردن غذا، نجس باقي مي ماند؟

ج: غذا در فرض مزبور محكوم به نجاست نيست و فرو بردن آن اشكال ندارد و فضاي دهان پاك است.

س 288: مدتي است كه شايع شده لوازم آرايشي را از ناف جنين كه هنگام تولد از او جدا مي كنند و يا از جنين مرده مي سازند. ما گاهي از اين لوازم استفاده كرده و حتي گاهي رژ لب خورده مي شود، آيا اينها نجس هستند؟

ج: شايعه دليل شرعي بر نجس بودن لوازم آرايشي نيست، و تا نجاست آنها از راه شرعي احراز نشود، استفاده از آنها اشكال ندارد.

س 289: از هر لباس يا پارچه اي هنگام شستن، پرزهاي ريزي مي ريزد كه اگر به طشت نگاه كنيم آنها را مي بينيم. وقتي كه طشت پر از آب و متصل به آب شير است، اگر لباس را داخل طشت فرو ببريم آب از اطراف آن سرازير مي شود. به علت وجود اين تارها و پُرزهاي ريز در آبي كه از طشت به بيرون مي ريزد، از آن آب احتياط كرده و همه جا را تطهير مي كنم. و يا وقتي لباس هاي نجس بچه ها را بيرون مي آورم، همه جاهايي را كه لباس ها را در آنجا در آورده ام حتي اگر خشك هم باشد آب مي كشم زيرا فكر مي كنم تارها و پُرزهاي ريز در آنجا افتاده اند. آيا اين احتياط لازم است؟

ج:

لباسي كه براي آب كشيدن در ظرفي گذاشته مي شود و آب لوله كشي روي آن ريخته شده و سراسر آن را فرا مي گيرد و از آن جدا شده و يا داخل آن جابجا مي شود، لباس و ظرف و آب و پرزهايي كه از لباس جدا شده و بر روي آب ديده مي شود و همراه آب به بيرون مي ريزد، همگي پاك هستند. پُرزها يا غباري هم كه از لباس نجس جدا مي شود پاك هستند، مگر اين كه يقين حاصل شود كه از قسمت نجس جدا شده اند، و به مجرد شك در اصل جدا شدن آن از لباس نجس يا نجس بودن محل آن، احتياط لازم نيست.

س 290: مقدار رطوبتي كه باعث سرايت از چيزي به چيز ديگر مي شود، چقدر است؟

ج: ملاك رطوبت مسريه اين است كه به مقداري باشد كه رطوبت هنگام برخورد از جسم مرطوب به جسم ديگر سرايت كند.

س 291: لباس هايي كه به خشكشويي ها داده مي شود از نظر طهارت چه حكمي دارد؟ لازم به تذكر است كه اقليت هاي ديني (يهود ونصاري و...) هم لباس هاي خود را براي شستشو و اتو كردن به اين خشكشويي ها مي دهند و مي دانيم كه صاحبان اين مكان ها براي شستن لباس ها از مواد شيميايي استفاده مي كنند.

ج: اگر لباس هايي كه به خشكشويي ها داده مي شود از قبل نجس نباشند، محكوم به طهارت هستند، و تماس آن با لباس هاي پيروان اقليت هاي ديني (اهل كتاب) باعث نجاست نمي شود.

س 292: آيا لباس هايي كه با لباسشويي تمام اتوماتيك شسته مي شود، پاك مي گردد يا خير؟ نحوه كار اين لباسشويي ها به اين صورت است كه در مرحله اول كه لباس با آب مخلوط با پودر لباسشويي شسته مي شود، مقداري از

آب و كف پودر بر شيشه درب لباسشويي و نوار پلاستيكي اطراف آن پاشيده مي شود، و در مرتبه دوم آب غساله شستشو كشيده شده ولي كف پودر، درب و نوار پلاستيكي اطراف آن را به طور كامل مي پوشاند. در مراحل بعدي ماشين لباسشويي لباس ها را در سه نوبت با آب قليل مي شويد و از آن پس آب غساله بيرون كشيده مي شود، اميدواريم توضيح بفرماييد لباس هايي كه به اين ترتيب شسته شده اند، پاك هستند يا خير؟

ج: اگر بعد از زوال عين نجاست، آب متصل به لوله در داخل ماشين لباسشويي به لباس ها و همه قسمت هاي داخل ماشين برسد و از آن جدا و خارج شود، محكوم به طهارت است.

س 293: اگر آب بر زمين يا در حوض يا حمامي كه لباس در آن شسته مي شود، ريخته شود و قطراتي از آن آب به لباس ترشح كند، آيا لباس نجس مي شود يا خير؟

ج: وقتي كه آب بر مكان يا زمين پاكي بريزد، ترشح ناشي از آن هم پاك است و اگر شك داشته باشيم كه آن مكان پاك است يا نجس، باز هم ترشح آن، پاك است.

س 294: آبي كه از ماشين هاي حمل زباله شهري در خيابان مي ريزد و گاهي بر اثر شدت باد به لباس مردم پاشيده مي شود، محكوم به طهارت است يا نجاست؟

ج: آب مزبور محكوم به طهارت است، مگر اين كه فردي يقين پيدا كند كه آن آب بر اثر برخورد با نجس، نجس شده است.

س 295: آيا آبهايي كه در چاله هاي موجود در خيابان ها جمع مي شود، پاك است يا نجس؟

ج: اين آبها محكوم به طهارت هستند.

س 296: رفت و آمدهاي خانوادگي با اشخاصي كه

به طهارت و نجاست در خوردن و آشاميدن و مانند آن اهميت نمي دهند، چه حكمي دارد؟

ج: به طور كلّي در مورد طهارت و نجاست، حكم دين اسلام اين است كه هر چيزي كه يقين به نجاست آن نباشد، از نظر شرعي محكوم به طهارت است.

س 297: استفراغ افراد زير از جهت پاك يا نجس بودن، چه حكمي دارد؟

الف: طفل شيرخوار

ب: طفلي كه هم شير مي خورد و هم غذا

ج: انسان بالغ

ج: در همه موارد پاك است.

س 298: ملاقي شبهه محصوره چه حكمي دارد؟

ج: اگر با بعضي از اطراف تماس پيدا كند، حكم متنجس را ندارد.

س 299: شخصي كه دين او مشخص نيست و از كشور ديگري براي كار وارد كشور اسلامي شده و مغازه اغذيه فروشي داير كرده و كار او فروش مواد خوراكي است، هنگام فروش، ماده غذايي با بدن او كه رطوبت مسريه دارد تماس پيدا مي كند، آيا بايد از او درباره دينش سؤال كرد يا اين كه اصل پاك بودن اشياء جاري مي شود؟

ج: سؤال از دين او واجب نيست و اصلِ طهارتِ اشياء نسبت به وي و چيزي كه با وجود رطوبت با بدن او در تماس است، جاري مي شود.

س 300: اگر يكي از اعضاي خانواده يا شخصي كه به منزل انسان رفت و آمد دارد به طهارت و نجاست اهميت ندهد و باعث نجس شدن گسترده خانه و اثاثيه آن شود به طوري كه شستن و آب كشيدن آنها ممكن نباشد، تكليف اهل منزل دراين باره چيست؟ و با اين فرض چگونه ممكن است كه انسان پاك بماند، به خصوص در نماز كه پاكي شرط صحّت آن است؟ حكم شرعي در اين مورد چيست؟

ج: تطهير

تمام خانه لازم نيست و براي صحّت نماز، پاك بودن لباس نمازگزار و محل گذاشتن پيشاني كافي است. نجاست خانه و اثاثيه آن موجب اثبات تكليف بيشتري بر انسان غير از لزوم رعايت طهارت در نماز و خوردن و آشاميدن، نمي شود.

احكام مسكرات

س 301: آيا مشروبات الكلي نجس است؟

ج: مشروبات مست كننده بنا بر احتياط نجس است.

س 302: آب انگوري كه با آتش جوشيده شده و دو ثلث آن كم نشده است، ولي مست كننده نيست، چه حكمي دارد؟

ج: خوردن آن حرام است، ولي نجس نيست.

س 303: گفته مي شود كه اگر مقداري غوره براي گرفتن آب آن جوشانده شود و همراه آن يك يا چند حبه انگور باشد، آنچه بعد از جوشاندن باقي مي ماند، حرام است. آيا اين سخن صحيح است؟

ج: اگر حبه هاي انگور بسيار كم باشد و آب آن در آب غوره مستهلك شود، به طوري كه آب انگور بر آن صدق نكند، حلال است. ولي اگر حبه هاي انگور به تنهايي به وسيله آتش جوشانده شود، خوردن آن حرام است.

س 304: امروزه از الكل كه در واقع مسكر است براي ساخت بسياري از داروها به خصوص داروهاي نوشيدني، عطرها بويژه انواع ادكلن هايي كه از خارج وارد مي شوند، استفاده مي كنند. آيا به افراد آگاه يا جاهل به مسأله اجازه خريد و فروش و استفاده و بهره گيريهاي ديگر از آنها را مي دهيد؟

ج: الكل هايي كه معلوم نيست در اصل از اقسام مايعات مست كننده باشند، محكوم به طهارت هستند، و خريد و فروش و استعمال مايعاتي كه با آنها مخلوط شده اند اشكال ندارد.

س 305: آيا استفاده از الكل سفيد براي ضد عفوني كردن دست و لوازم پزشكي مثل دماسنج و غير آن به

خاطر استفاده از آنها در امور پزشكي و درمان توسط پزشك يا تيم پزشكي جايز است؟ الكل سفيد همان الكل پزشكي است كه قابل نوشيدن هم هست، آيا نماز خواندن با لباسي كه يك يا چند قطره از اين الكل بر آن ريخته شده، جايز است؟

ج: اگر از الكلي باشد كه در اصل مايع نيست، هر چند مست كننده هم باشد، محكوم به طهارت است و نماز با لباسي كه با اين الكل برخورد كرده صحيح است و احتياجي به تطهير ندارد. ولي اگر از الكل مايع بالاصالة و بر حسب تشخيص اهل فن مست كننده باشد، بنا بر احتياط نجس است و نماز با بدن يا لباسي كه با آن برخورد كرده، موقوف بر تطهير است؛ ليكن استفاده از آن جهت ضد عفوني كردن ادوات پزشكي و مانند آن اشكال ندارد.

س 306: ماده اي است به نام «كفير» كه در صنايع غذايي و داروسازي كاربرد دارد. هنگام تخمير 5٪ يا 8٪ الكل در ماده بدست آمده بوجود مي آيد. اين مقدار الكل سبب هيچ نوع مستي در مصرف كننده نمي شود. آيا از نظر شرعي استفاده از اين ماده مانعي دارد يا خير؟

ج: اگر الكل موجود در ماده به دست آمده في نفسه مست كننده باشد، بنا بر احتياط نجس و حرام است، هرچند به علت كمي آن و مخلوط شدن با ماده به دست آمده، نسبت به مصرف كننده مسكر نباشد، ولي اگر شك داشته باشيم كه في نفسه مست كننده و يا در اصل مايع است، حكم متفاوت مي شود.

س 307: 1 آيا الكل اتيليك نجس است يا خير؟ (ظاهراً اين الكل در همه مست كننده ها وجود دارد و سبب مستي است).

2. ملاك

نجس بودن الكل چيست؟

3. روشي كه مست كننده بودن مشروب را ثابت كند، كدام است؟

ج: 1. هر يك از اقسام الكل كه مست كننده و در اصل مايع باشد، بنا بر احتياط نجس است.

2. ملاك نجاست الكل اين است كه مست كننده و در اصل مايع باشد.

3. اگر خود مكلّف يقين نداشته باشد، خبردادن اهل خبره مورد اطمينان كافي است.

س 308: نوشابه هاي موجود در بازار كه بعضي از آنها مانند كوكاكولا و پپسي كولا و... در داخل توليد مي شوند و گفته مي شود كه مواد اصلي آنها از خارج وارد مي گردد و احتمال دارد از الكل در آنها استفاده شده باشد، چه حكمي دارد؟

ج: پاك و حلال است، مگر اين كه مكلّف شخصاً يقين حاصل كند كه آنها با الكل مست كننده اي مخلوط اند كه در اصل مايع است.

س 309: آيا اساساً هنگام خريد مواد غذايي، لازم است تحقيق شود كه فروشنده يا سازنده غير مسلمان كالا آنها را لمس كرده و يا در ساخت آنها الكل بكار برده است يا خير؟

ج: سؤال و تحقيق لازم نيست.

س 310: اينجانب اقدام به ساخت «اسپري اتروپين سولفات» كرده ام كه الكل نقش اساسي در تركيب فرمول دارويي آن دارد، به طوري كه اگر الكل به تركيب مذكور اضافه نشود، ساخت آن اسپري ممكن نيست و از جهت عملي هم اين اسپري ضد گازهاي شيميايي و جنگي اعصاب است كه براي محافظت از نيروهاي اسلام در برابر آنها كاربرد دارد. آيا از نظر جنابعالي استفاده از الكل به ترتيب مذكور در صنعت داروسازي، شرعاً جايز است؟

ج: اگر الكل مست كننده اي باشد كه در اصل مايع است، حرام و بنا بر احتياط نجس است، ولي استفاده

از آن به عنوان دارو در هيچ يك از حالات اشكال ندارد.

وسوسه و درمان آن

س 311: چند سالي است كه به بيماري وسواس مبتلا شده ام و اين موضوع مرا بسيار عذاب مي دهد، و روز به روز اين حالت در من تشديد مي شود تا جايي كه در همه چيز شك مي كنم و همه زندگي ام بر پايه شك استوار گشته است. بيشترين شك من درباره غذا و اشياء مرطوب است، به همين دليل نمي توانم مثل ساير مردم عادي زندگي كنم. وقتي داخل مكاني مي شوم فوري جوراب هايم را از پاي خود بيرون مي آورم زيرا فكر مي كنم جوراب هايم عرق كرده و بر اثر تماس با نجس، نجس خواهند شد، حتي من بر سجاده هم نمي توانم بنشينم. هر وقت بر آن مي نشينم بر اثر وسوسه نفس از روي آن بلند مي شوم تا مبادا پرزهاي سجاده به لباس هايم بچسبد و مجبور به شستن آنها شوم. در گذشته چنين نبودم، اكنون از اين كار هايم خجالت مي كشم و هميشه دوست دارم كسي را در عالم رؤيا ببينم و مشكلاتم را با او در ميان بگذارم و يا معجزه اي رخ دهد و زندگي ام را دگرگون نمايد و به حالت گذشته ام برگردم. اميدوارم مرا راهنمايي فرماييد.

ج: احكام طهارت و نجاست همان است كه در رساله هاي عمليه ذكر شده است. از نظر شرعي همه اشياء محكوم به طهارت هستند، مگر مواردي كه شارع حكم به نجاست آنها كرده و براي انسان هم يقين به آن حاصل شده است. در اين صورت رهايي از بيماري وسواس احتياج به رؤيا و معجزه ندارد، بلكه بايد مكلّف ذوق و سليقه شخصي خود را كنار گذاشته و متعبد و مؤمن

به دستورات شرع مقدس باشد و چيزي را كه يقين به نجس بودن آن ندارد، نجس نداند. زيرا شما از كجا به نجاستِ در و ديوار و سجاده و ساير اشيايي كه استفاده مي كنيد، يقين پيدا كرده ايد؟ چگونه يقين پيدا كرده ايد كه پرزهاي سجاده اي كه بر روي آن راه مي رويد يا مي نشينيد، نجس هستند و نجاست آنها به جوراب و لباس و بدن شما سرايت مي كند؟ لذا در اين صورت اعتنا به وسواس براي شما جايز نيست. مقداري عدم توجه به وسوسه نجاست و تمرين عدم اعتنا به شما كمك خواهد كرد تا به خواست و توفيق خداوند خود را از وسواس نجات دهيد.

س 312: زني هستم با تحصيلات عالي و داراي چندين فرزند، مشكلي كه از آن رنج مي برم مسأله طهارت است. چون در خانواده اي متدين بزرگ شده ام، مي خواهم همه تعاليم اسلامي را مراعات كنم. به علت داشتن فرزندان كوچك، هميشه با مسائل بول و غائط سر و كار دارم. هنگام تطهير بول، ترشحات سيفون پراكنده شده و به پاها، صورت و حتي سرم برخورد مي كنند و هر دفعه با مشكل تطهير آن اعضاء مواجه هستم، و اين باعث شده كه در زندگي با سختي هاي زيادي روبرو شوم. از طرفي هم نمي توانم اين امور را رعايت نكنم، زيرا مربوط به عقيده و دينم است. براي حل مشكل به پزشك روانشناس هم مراجعه كردم، ولي نتيجه اي نگرفتم. بعلاوه موارد ديگري هم هست كه از آنها رنج مي برم مثل غبار شي ء نجس يا مراقبت از دست هاي كودك كه يا بايد آنها را آب بكشم و يا از دست زدن بچه به اشياء ديگر جلوگيري نمايم. با

توجه به اين كه تطهير شي ء نجس براي من بسيار دشوار است ولي در همان وقت، شستن آن ظرفها و لباس ها در صورتي كه فقط كثيف باشند برايم راحت است. لذا از حضرتعالي مي خواهم كه با راهنمايي هاي خود زندگي را بر من آسان نماييد.

ج: 1. از نظر شرع مقدس، در طهارت و نجاست، اصل بر طهارت اشياء است. يعني در هر موردي كه كمترين ترديدي در نجس شدن آن براي شما حاصل شد، واجب است حكم به عدم نجاست كنيد.

2. كساني كه داراي حساسيت نفساني شديدي در مورد نجاست هستند (به اين افراد در اصطلاح فقهي وسواسي گفته مي شود)، حتي اگر گاهي يقين به نجاست هم پيدا كردند، بايد حكم به عدم نجاست كنند، مگر در مواردي كه نجس شدن يك شي ء را با چشمان خود ببينند، به طوري كه اگر فرد ديگري هم آن را ببيند، يقين به سرايت نجاست پيدا كند، فقط در اين موارد بايد حكم به نجاست كنند.

استمرار اجراي اين حكم در مورد افراد مزبور تا زماني است كه اين حساسيت به طور كلي از بين برود.

3. هر شي ء يا عضوي كه نجس مي شود، براي تطهير آن، يكبار شستن با آب لوله كشي بعد از زوال عين نجاست كافي است. تكرار در شستن يا فرو بردن آن در آب لازم نيست، و اگر شي ء نجس از قبيل پارچه و مانند آن باشد، بايد به مقدار متعارف فشار داده شود تا آب از آن خارج گردد.

4. از آنجايي كه شما به اين حساسيت شديد در برابر نجاست مبتلا هستيد، بايد بدانيد كه غبار نجس در هيچ صورتي نسبت به شما نجس نيست و نيز مراقبت

از دست هاي كودك چه پاك باشد يا نجس و همچنين دقت در اين كه خون از بدن زائل شده يا خير، لازم نيست. اين حكم درباره شما تا زماني كه اين حساسيت از بين نرفته، باقي است.

5. دين اسلام داراي احكام سهل و آسان و منطبق با فطرت بشري است، لذا آن را بر خود مشكل نكنيد و با اين كار باعث وارد شدن ضرر و اذيت به جسم و روحتان نگرديد. حالت دلهره و اضطراب در اين موارد زندگي را بر شما تلخ مي كند، و خداوند راضي به رنج و عذاب شما و كساني كه با شما ارتباط دارند، نيست. شكرگزار نعمت دين آسان باشيد و شكر اين نعمت، عمل بر اساس تعليمات خداوند تبارك و تعالي است.

6. اين حالت يك وضعيت گذرا و قابل علاجي است. افراد بسياري بعد از ابتلا به آن، با روش مذكور از آن نجات يافته اند. به خداوند توكل نماييد و نفس خود را با همت و اراده آرامش ببخشيد. انشاء الله موفق باشيد.

احكام كافر

س 313: بعضي از فقها اعتقاد به نجاست اهل كتاب دارند و بعضي ديگر به طهارت آنها، رأي جنابعالي چيست؟

ج: نجاست ذاتي اهل كتاب معلوم نيست. به نظر ما آنها محكوم به طهارت ذاتي هستند.

س 314: آيا آن دسته از اهل كتاب كه از جهت اعتقادي ايمان به رسالت خاتم النبيين (صلي الله عليه وآله) دارند، ولي بر اساس روش و عادت هاي پدران و اجدادشان عمل مي كنند، در طهارت حكم كافر را دارند يا خير؟

ج: مجرد اعتقاد به رسالت خاتم النبيين (صلي الله عليه وآله) براي اجراي حكم اسلام در مورد آنان كافي نيست. ولي اگر

از اهل كتاب محسوب شوند، محكوم به طهارت هستند.

س 315: با جمعي از دوستان خانه اي را اجاره كرديم و متوجه شديم كه يكي از آنها نماز نمي خواند. بعد از سؤال از وي، پاسخ داد كه قلباً به خداوند تبارك و تعالي ايمان دارد، ولي نماز نمي خواند. با توجه به هم غذا بودن و ارتباط زياد با وي، آيا بايد او را نجس بدانيم؟

ج: مجرد ترك نماز و روزه و ساير واجبات شرعي باعث ارتداد مسلمان و كافر شدن و نجاست وي نمي گردد و تا زماني كه ارتداد وي احراز نشده است، حكم ساير مسلمانان را دارد.

س 316: مقصود از اهل كتاب چه كساني است؟ معياري كه حدود معاشرت با آنها را مشخص كند چيست؟

ج: مقصود از اهل كتاب هر كسي است كه اعتقاد به يكي از اديان الهي داشته و خود را از پيروان پيامبري از پيامبران الهي (علي نبينا وآله وعليهم السلام) بداند و يكي از كتاب هاي الهي را كه بر انبياء عليهم السلام نازل شده، داشته باشند مانند يهود، نصاري، زرتشتي ها و همچنين صابئين كه بر اساس تحقيقات ما از اهل كتاب هستند و حكم آنها را دارند. معاشرت با پيروان اين اديان با رعايت ضوابط و اخلاق اسلامي اشكال ندارد.

س 317: فرقه اي وجود دارد كه خود را «علي اللهي» مي نامند، يعني اميرالمومنين علي بن ابي طالب (عليه السلام) را خدا دانسته و به دعا و طلب حاجت به جاي نماز و روزه اعتقاد دارند. آيا اينها نجس هستند؟

ج: اگر اعتقاد داشته باشند كه امير المومنين علي بن ابي طالب (عليه السلام) خدا است «تعالي الله عن ذلك علوا كبيرا»، حكم آنها مانند غير مسلمانهايي

است كه اهل كتاب نباشند، يعني كافر و نجس مي باشند.

س 318: فرقه اي وجود دارد كه خود را «علي اللهي» مي نامند و معتقدند كه حضرت علي (عليه السلام) خدا نيست ولي كمتر از خدا هم نيست، اين گروه چه حكمي دارند؟

ج: اگر قائل به شريكي براي خداوند واحد منان متعال نباشند، حكم مشرك را نخواهند داشت.

س 319: آنچه را كه از طرف شيعيان دوازده امامي براي امام حسين (عليه السلام) يا اصحاب كساء (صلوات الله عليهم اجمعين) نذر مي شود، آيا جايز است به مراكزي كه محل اجتماع پيروان فرقه «علي اللهي» است داده شود، بنحوي كه باعث احياء اين مراكز گردد؟

ج: اعتقاد به خدا بودن مولي الموحدين (عليه الصلوة والسلام) عقيده باطلي است و موجب مي شود كه كسي كه به آن اعتقاد دارد، از اسلام خارج گردد. كمك به ترويج اين عقيده فاسد حرام است؛ بعلاوه مصرف مال نذري در غير مورد نذر جايز نيست.

س 320: در اطراف منطقه ما و بعضي نواحي ديگر فرقه اي وجود دارد كه خود را اسماعيليه مي نامند و اعتقاد به امامت شش امام دارند، ولي به هيچ يك از واجبات ديني و همچنين به ولايت فقيه معتقد نيستند. لذا اميدواريم جنابعالي روشن فرماييد كه پيروان اين فرقه نجس هستند يا پاك؟

ج: مجرد عدم اعتقاد آنان به شش امام ديگر از ائمه معصومين (عليهم السلام) و يا عدم اعتقادشان به واجبات ديني و احكام شرعي تا زماني كه به انكار اصل دين يا نبوت خاتم الانبياء (عليه وآله الصلاة والسلام) منجر نشود، موجب كفر و نجاست نمي شود، مگر اين كه از آنها دشنام و اهانت به يكي از امامان معصوم (عليهم السلام) صادر شود.

س

321: در منطقه محل تحصيل و سكونت ما اكثريت مطلق مردم كفّار بودايي هستند. اگر دانشجويي، خانه اي را از آنها اجاره نمايد، آن خانه از نظر طهارت و نجاست چه حكمي دارد؟ آيا شستن و تطهير منزل ضرورت دارد؟ قابل ذكر است كه بسياري از خانه هاي اين منطقه از چوب ساخته شده و قابل شستن نيست. هتل ها و اثاثيه و لوازم موجود در آنها چه حكمي دارند؟

ج: تا يقين به تماس اشياء مورد استفاده شما با دست و بدن مرطوب كافر غير كتابي حاصل نشده، حكم به نجاست نمي شود. در صورت يقين به نجاست هم آب كشيدن در و ديوار منازل و هتل ها و اثاثيه و لوازم موجود در آن واجب نيست. آنچه واجب است تطهير اشياء نجسي است كه براي خوردن و آشاميدن و نماز خواندن مورد استفاده قرار مي گيرند.

س 322: تعداد زيادي از مردم در خوزستان زندگي مي كنند كه خود را «صابئه» مي نامند و ادعاي پيروي از پيامبر خدا حضرت يحيي (عليه السلام) را دارند و مي گويند كتاب او نزد ما موجود است. نزد علماي اديان ثابت شده كه آنها همان صابئون هستند كه در قرآن آمده است. لطفاً بيان فرماييد كه اين گروه از اهل كتاب هستند يا خير؟

ج: گروه مذكور در حكم اهل كتاب هستند.

س 323: آيا اين گفته كه اگر خانه اي به دست كافر ساخته شده باشد، نجس است و نماز خواندن در آن مكروه مي باشد، صحيح است؟

ج: نماز خواندن در آن خانه مكروه نيست.

س 324: كار كردن نزد يهود و نصاري و فرقه هاي كافر ديگر و مزد گرفتن از آنها چه حكمي دارد؟

ج: كار كردن نزد كافر، في نفسه اشكال

ندارد، مشروط به اين كه آن كار از كارهاي حرام و خلاف مصالح عمومي اسلام و مسلمانان نباشد.

س 325: در منطقه اي كه خدمت سربازي را انجام مي دهم، عده اي از عشاير زندگي مي كنند كه پيرو فرقه اي موسوم به اهل حق هستند. آيا استفاده از شير و پنير و كره اي كه در اختيار آنها قرار دارد، جايز است؟

ج: اگر به اصول اسلام اعتقاد داشته باشند، در مسأله طهارت و نجاست، حكم ساير مسلمانان را دارند.

س 326: اهل روستايي كه من در آن تدريس مي كنم، نماز نمي خوانند؛ زيرا از فرقه اهل حق هستند و ما مجبور به خوردن غذا و نان آنها هستيم. چون شب و روز در آن روستا اقامت داريم، آيا نمازهاي ما اشكال دارد؟

ج: اگر توحيد و نبوت و هيچ يك از ضروريات دين اسلام را انكار نكنند و معتقد به نقصي در رسالت رسول اكرم (صلي الله عليه وآله) نباشند، حكم به كفر و نجاست آنها نمي شود. در غير اين صورت بايد هنگام تماس با آنها يا خوردن غذاي آنان، مسأله طهارت و نجاست مراعات شود.

س 327: يكي از بستگان ما كه كمونيست است، به ما در دوران كودكي اموال و لوازم زيادي بخشيده است. در صورتي كه عين آنها در حال حاضر موجود باشد، چه حكمي دارند؟

ج: اگر كفر و ارتداد او ثابت شود و در سن بلوغ و قبل از اظهار اسلام، كفر را پذيرفته باشد، اموال او حكم اموال ساير كفّار را دارد.

س 328: لطفاً به سؤالات زير پاسخ فرماييد:

1. معاشرت و همنشيني و دست دادن دانش آموزان مسلمان با دانش آموزان پيرو فرقه گمراه بهائيت، اعم از اين كه دختر باشند يا

پسر، مكلّف باشند يا غير مكلّف، در داخل مدرسه يا خارج از آن، در دوران ابتدايي، متوسطه و پيش دانشگاهي، چه حكمي دارد؟

2. رفتار استادان و مربيان با دانش آموزاني كه بهايي بودن خود را آشكار مي كنند و يا يقين داريم كه بهايي هستند، چگونه بايد باشد؟

3. استفاده از وسايلي كه همه دانش آموزان از آنها استفاده مي كنند مانند شير آب آشاميدني، شير توالت و آفتابه آن، صابون و مانند آن، با اين كه علم به مرطوب بودن دست و بدن داريم، چه حكمي دارد؟

ج: همه پيروان فرقه گمراه بهائيت محكوم به نجاست هستند و در صورت تماس آنها با چيزي، مراعات مسائل طهارت در رابطه با آنها، نسبت به اموري كه مشروط به طهارت است، واجب است. ولي رفتار مديران و معلمان و مربيان با دانش آموزان بهايي بايد بر اساس مقررات قانوني و اخلاق اسلامي باشد.

س 329: خواهشمنديم تكليف مؤمنين را در برخورد با فرقه گمراه بهائيت و آثار حضور پيروان آن در ميان جامعه اسلامي، بيان فرماييد.

ج: همه مؤمنين بايد با حيله ها و مفاسد فرقه گمراه بهائيت مقابله نموده و از انحراف و پيوستن ديگران به آن جلوگيري كنند.

س 330: گاهي بعضي از پيروان فرقه گمراه بهائيت براي ما غذا يا چيز ديگري مي آورند، آيا استفاده از آنها براي ما جايز است؟

ج: از هرگونه معاشرت با اين فرقه ضالّه مضلّه، اجتناب نماييد.

س 331: بهائيان بسياري در اينجا كنار ما زندگي مي كنند كه رفت و آمد زيادي در خانه هاي ما دارند. عده اي مي گويند كه بهايي ها نجس هستند و عده اي هم آنها را پاك مي دانند. اين گروه از بهايي ها اخلاق خوبي از خود آشكار مي كنند، آيا آنها

نجس هستند يا پاك؟

ج: آنها نجس و دشمن دين و ايمانِ شما هستند، پس فرزندان عزيزم جدا از آنها بپرهيزيد.

س 332: آيا صندلي هاي ماشين و قطاري كه مورد استفاده مشترك مسلمانان و كافران است، با اين كه كفّار در بعضي از مكان ها بيشتر از مسلمان ها هستند و حرارت هوا باعث ترشح عرق و حتي سرايت رطوبت مي شود، محكوم به طهارت است؟

ج: كافر اهل كتاب محكوم به طهارت است، و در هر صورت در مورد اشياء مورد استفاده مشترك كفّار و مسلمين با عدم علم به نجاست، حكم به طهارت آنها مي شود.

س 333: زندگي دانشجويي در خارج مستلزم ارتباط و معاشرت با كفّار است، در چنين موردي استفاده از مواد غذايي ساخت آنها مشروط بر اين كه مواد حرام مثل گوشت تذكيه نشده در آنها نباشد، ولي احتمال تماس دست مرطوب كافر با آنها داده شود، چه حكمي دارد؟

ج: مجرد احتمال تماس دست مرطوب كافر با مواد غذايي، براي وجوب اجتناب كافي نيست، بلكه تا يقين به تماس حاصل نشود، حكم به طهارت مي شود. كافر اگر از اهل كتاب باشد، نجس ذاتي نيست و تماس دست مرطوب او باعث نجاست نمي شود.

س 334: اگر همه مخارج و هزينه هاي فرد مسلماني كه در سايه حكومت اسلامي زندگي مي كند با كاربراي شخص غير مسلماني كه روابط صميمي با او دارد، تأمين شود، آيا جايز است با اين فرد مسلمان روابط محكم و خانوادگي برقرار كرد و گاهي از غذاي او استفاده نمود؟

ج: روابط مسلمانان با مسلمان مذكور اشكال ندارد. ولي اگر شخص مسلمان در اثر كار براي غير مسلمان و ارتباط با وي خوف انحراف عقيدتي خود را داشته

باشد، واجب است كه اين كار را ترك كند. ديگران هم بايد او را نهي از منكر كنند.

س 335: متأسفانه برادر همسرم به علل مختلف فاسد گرديده و از دين به طور كامل برگشته است، تا جايي كه به بعضي از مقدسات ديني اهانت مي كند. در حال حاضر بعد از گذشت چند سال از ارتداد او از اسلام، طي نامه اي اظهار كرده كه به اسلام ايمان دارد، ولي نه نماز مي خواند و نه روزه مي گيرد. رابطه پدر و مادرش و بقيه افراد خانواده با وي چگونه بايد باشد؟ آيا عنوان كافر بر او صدق مي كند؟ آيا بايد او را نجس محسوب كرد؟

ج: بر فرض ثبوت ارتداد قبلي وي، اگر بعد از آن توبه كرده باشد، محكوم به طهارت است و ارتباط پدر و مادر و ساير خانواده با وي اشكال ندارد.

س 336: آيا اگر كسي بعضي از ضروريات دين مانند روزه و غير آن را انكار كند، حكم كافر را دارد يا خير؟

ج: اگر انكار هر يك از ضروريات دين به انكار رسالت يا تكذيب پيامبر اكرم اسلام (صلي الله عليه وآله) يا وارد كردن نقصي به شريعت منجر شود، باعث كفر و ارتداد است.

س 337: آيا مجازاتهايي كه براي مرتد و كفّار حربي وضع شده، از امور سياسي و مسئوليت هاي رهبري است يا اين كه مجازاتهاي ثابتي تا روز قيامت هستند؟

ج: حكمِ شرعيِ الهي است.

احكام نماز

اهميت و شرايط نماز

س 338: كسي كه عمداً نماز را ترك كند يا سبك بشمارد، چه حكمي دارد؟

ج: نمازهاي روزانه اي كه در پنج نوبت خوانده مي شود، از واجبات بسيار مهم شريعت اسلامي بوده و بلكه ستون دين است و ترك يا سبك شمردن

آن شرعاً حرام و موجب استحقاق عقاب است.

س 339: آيا بر كسي كه آب و چيزي كه تيمم بر آن صحيح است، در اختيار ندارد (فاقد الطهورين)، نماز واجب است؟

ج: بنا بر احتياط، نماز را در وقت بخواند و بعد از وقت با وضو يا تيمم قضا نمايد.

س 340: به نظر شريف جنابعالي، موارد عدول در نماز واجب كدام است؟

ج: عدول در موارد زير واجب است:

1. از نماز عصر به نماز ظهر، در صورتي كه در بين نماز عصر متوجه شود كه نماز ظهر را نخوانده است.

2. از نماز عشا به نماز مغرب اگر در بين نماز عشا متوجه شود كه نماز مغرب را نخوانده است و از محل عدول هم تجاوز نكرده باشد.

3. اگر دو نماز قضايي كه در اداي آنهاترتيب معتبر است، بر عهده او باشد و بر اثر فراموشي قبل از اداي نماز اول به خواندن نماز دوم مشغول شود.

و عدول در موارد زير مستحب است:

1. از نماز ادا به نماز قضاي واجب، در صورتي كه بر اثر آن وقت فضيلت ادا فوت نشود.

2. از نماز واجب به مستحب براي درك ثواب نماز جماعت.

3. از نماز واجب به نافله در ظهر روز جمعه براي كسي كه قرائت سوره جمعه را فراموش كرده و به جاي آن سوره ديگري را خوانده و به نصف رسيده و يا از آن گذشته است. مستحب است اين شخص از نماز واجب به نافله عدول كند تا بتواند نماز فريضه را با سوره جمعه بجا آورد.

س 341: نماز گزاري كه مي خواهد در روز جمعه بين نماز جمعه و ظهر جمع نمايد، آيا بايد براي هر يك بدون

قصد وجوب، فقط قصد قربت كند، يا اين كه براي يكي از آن دو هم قصد قربت نمايد و هم قصد وجوب و براي ديگري فقط قصد قربت نمايد و يا اين كه بايد براي هر دو هم قصد وجوب كند و هم قصد قربت؟

ج: در هر يك از آن دو قصد قربت كافي است و قصد وجوب در هيچكدام واجب نيست.

س 342: اگر خونريزي از دهان يا بيني از اول وقت نماز تا نزديك آخر آن ادامه داشته باشد، نماز چه حكمي دارد؟

ج: اگر تطهير بدن ممكن نباشد و بترسد وقت نماز فوت شود، نماز را در همان حالت بخواند.

س 343: آيا هنگام خواندن ذكرهاي مستحبي نماز، آرامش كامل بدن واجب است يا خير؟

ج: فرقي بين ذكر واجب و مستحب در وجوب استقرار و آرامش بدن نيست. بلي، گفتن ذكر به قصد ذكر مطلق در حال حركت اشكال ندارد.

س 344: براي بعضي از افراد در بيمارستان لوله هايي به نام سوند براي خروج بول قرار مي دهند كه در اين صورت بول بدون اختيار از مريض در حالت خواب يا بيداري و يا در بين نماز خارج مي شود، اميدواريم به اين سؤال پاسخ فرماييد: آيا اين فرد بايد دوباره نماز را در وقت ديگري بخواند يا نمازي كه در آن حالت خوانده، كافي است؟

ج: اگر در آن حالت نماز را طبق وظيفه شرعي و فعلي خود خوانده، صحيح است و اعاده و قضاي آن واجب نيست.

وقت نماز

س 345: دليل مذهب شيعه در مورد وقت نمازهاي روزانه چيست؟ همانگونه كه مي دانيد اهل سنت، با داخل شدن وقت نماز عشا، نماز مغرب را قضا مي دانند و همچنين در

مورد نماز ظهر و عصر هم به همين ترتيب است. لذا معتقدند كه وقتي وقت نماز عشا داخل شد و امام جماعت براي خواندن آن بپاخاست، مأموم نمي تواند همراه او، نماز مغرب را بخواند و نماز مغرب و عشا را در يك زمان بجا آورد.

ج: دليل شيعه، اطلاق آيات قرآني و سنّت شريف است، به اضافه رواياتي كه به خصوص دلالت بر جواز جمع دارند. نزد اهل سنت هم رواياتي وجود دارد كه دلالت بر جواز جمع بين دو نماز در وقت يكي از آن دو مي كند.

س 346: با توجه به اين كه آخر وقت نماز عصر، مغرب است و آخر وقت نماز ظهر نزديك مغرب است به مقداري كه براي خواندن نماز عصر به آن نياز است، مي خواهم سؤال كنم كه منظور از مغرب چيست؟ آيا مراد زمان غروب خورشيد است يا زماني كه اذان مغرب طبق افق هر مكاني گفته مي شود؟

ج: وقت نماز عصر تا غروب آفتاب است.

س 347: فاصله زماني بين غروب خورشيد و اذان مغرب چند دقيقه است؟

ج: ظاهر اين است كه با اختلاف فصل هاي سال تفاوت مي كند.

س 348: من تا دير وقت سر كارم هستم، به طوري كه ساعت يازده شب به منزل بر مي گردم و در هنگام كارهم به خاطر كثرت مراجعه كنندگان وقت خواندن نماز مغرب و عشا را ندارم. آيا خواندن نماز مغرب و عشا بعد از ساعت يازده شب صحيح است؟

ج: اگر از نصف شب به تأخير نيفتد، اشكال ندارد، ولي تلاش كنيد كه از ساعت يازده شب به تأخير نيفتد بلكه تا مي توانيد نماز را در اول وقت آن بخوانيد.

س 349: چه مقدار از نماز اگر در

وقت ادا واقع شود، نيت ادا صحيح است؟ در صورت شك در اين كه اين مقدار، داخل وقت واقع شده يا خير، وظيفه چيست؟

ج: وقوع يك ركعت نماز در داخل وقت براي اين كه نماز، ادا محسوب شود، كافي است و در صورت شك در اين كه وقت لااقل به مقدار يك ركعت باقي است يا خير، نماز را به قصد مافي الذمّه بخوانيد.

س 350: سفارتخانه ها و كنسولگري هاي جمهوري اسلامي ايران در خارج، جدول هاي زماني براي تعيين اوقات شرعي پايتخت ها و شهرهاي بزرگ تهيه مي كنند. سؤال اين است كه تا چه مقدار مي توان به اين جدولها اعتماد كرد؟

ج: معيار در احراز دخول وقت، حصول اطمينان براي مكلّف است، و اگر براي او اطمينان به مطابقت اين جدولها با واقع حاصل نشود، بايد احتياط نموده و صبر كند تا يقين به داخل شدن وقت شرعي نمايد.

س 351: نظر شما درباره فجر صادق و كاذب چيست؟ و نمازگزار در اين مورد چه تكليفي دارد؟

ج: معيار شرعي در مورد وقت نماز و روزه، فجر صادق است و احراز آن موكول به تشخيص مكلّف است.

س 352: مسئولين يكي از دبيرستان هاي تمام وقت، نماز جماعت ظهر و عصر را ساعت دو بعد از ظهر، كمي قبل از شروع درسهاي شيفت عصر اقامه مي كنند. علت تأخير، اين است كه درسهاي شيفت صبح، چهل و پنج دقيقه قبل از ظهر شرعي تعطيل مي شود و نگهداشتن دانش آموزان تا ظهر شرعي مشكل است. با توجه به اهميت اقامه نماز در اول وقت، نظر شريف خود را در اين باره بيان فرماييد.

ج: تأخير نماز جماعت براي اين كه نمازگزاران در نماز حاضر شوند، با اين فرض كه

در اول وقت در مدرسه نيستند، اشكال ندارد.

س 353: آيا بايد نماز ظهر بعد از اذان ظهر و نماز عصر بعد از دخول وقت آن خوانده شود؟ و همچنين آيا نماز مغرب و عشا هم بايد هر كدام در وقت خود خوانده شوند؟

ج: بعد از داخل شدن وقت دو نماز، مكلّف در خواندن هر دو نماز پشت سر هم به صورت جمع و يا خواندن هر يك در وقت فضيلت خود مخيّر است.

س 354: با توجه به اين كه امروزه با فراواني ساعت، يقين به طلوع فجر ممكن است، آيا بايد در شبهاي مهتابي براي خواندن نماز صبح به مدت پانزده تا بيست دقيقه صبر كرد؟

ج: فرقي بين شبهاي مهتابي و غير مهتابي در طلوع فجر، وقت فريضه صبح و وجوب امساك براي روزه گرفتن نيست، هرچند احتياط در اين زمينه خوب است.

س 355: آيا مقدار اختلاف اوقات شرعي ميان استان ها كه بر اثر اختلاف افقهاي آنها به وجود مي آيد، در اوقات سه گانه نمازهاي يوميه به يك اندازه است؟ مثلاً بين دو استان در وقت ظهر بيست و پنج دقيقه تفاوت است، آيا در بقيه وقت هاي نماز هم اين اختلاف وجود دارد و به همين مقدار است؟ يا اين كه مقدار آن در وقت نماز صبح و مغرب و عشا تفاوت مي كند؟

ج: مجرّد يكي بودن مقدار تفاوت بين دو منطقه در طلوع فجر يا زوال آفتاب يا غروب خورشيد، مستلزم اتحاد در ساير اوقات نيست، بلكه غالباً مقدار اختلاف بين شهرها در اوقات سه گانه با هم تفاوت دارد.

س 356: اهل سنّت نماز مغرب را قبل از مغرب شرعي مي خوانند، آيا جايز است در ايام

حجّ و غير آن به آنها اقتدا كرده و به همان نماز اكتفا كنيم؟

ج: معلوم نيست كه نماز آنها قبل از داخل شدن وقت باشد و شركت در نماز جماعت آنها و اقتدا به آنان اشكال ندارد و مجزي است، ولي درك وقت نماز ضروري است، مگر اين كه خود وقت هم از موارد تقيه باشد.

س 357: خورشيد در دانمارك و نروژ ساعت هفت صبح طلوع نموده و تا عصر در آسمان مي درخشد، در حالي كه در كشورهاي ديگر، ساعت 12 شب است، تكليف من درباره نماز و

روزه چيست؟

ج: مكلف بايد در مورد اوقات نمازهاي يوميه و روزه همان افق محل سكونت خود را رعايت كند، ولي اگر روزه گرفتن بر اثر طولاني بودن روز، غير مقدور يا حرجي باشد، اداي آن ساقط و قضاي آن واجب است.

س 358: رسيدن نور خورشيد به زمين تقريباً هفت دقيقه طول مي كشد. آيا ملاك پايان وقت نماز صبح، طلوع خورشيد است يا رسيدن نور آن به زمين؟

ج: ملاك طلوع خورشيد، ديدن آن در افق مكان نمازگزار است.

س 359: رسانه هاي گروهي اوقات شرعي هر روز را يك روز قبل از آن اعلام مي كنند، آيا اعتماد بر آن و بنا گذاشتن بر دخول وقت نماز بعد از پخش اذان از راديو و تلويزون جايز است؟

ج: اگر براي مكلّف اطمينان به دخول وقت از طريق مذكور حاصل شود، مي تواند بر آن اعتماد كند.

س 360: آيا وقت نماز به مجرد شروع اذان آغاز مي شود؟ يا اين كه بايد صبر نمود تا اذان تمام شود و سپس شروع به خواندن نماز كرد؟ آيا روزه دار جايز است به مجرد شروع اذان افطار نمايد يا

اين كه بايد صبر كند تا اذان تمام شود؟

ج: اگر اطمينان حاصل شود كه اذان از هنگام داخل شدن وقت شروع شده، صبر كردن تا پايان اذان لازم نيست.

س 361: آيا نماز كسي كه نماز دوم را بر اوّلي مقدّم داشته، مثلاً نماز عشا را جلوتر از مغرب خوانده، صحيح است؟

ج: اگر بر اثر اشتباه يا غفلت نماز دوم را مقدّم داشته و بعد از تمام شدن نماز متوجه شده، نماز او صحيح است. ولي اگر عمدي بوده، باطل است.

س 362: با عرض سلام و تحيت، در آستانه ماه شريف و مبارك رمضان و با توجه به توسعه شهرها وعدم امكان تشخيص دقيق لحظه طلوع فجر، خواهشمند است نظر شريف خود را در مورد زمان امساك براي روزه و اقامه نماز صبح اعلام فرماييد.

ج: مقتضي است كه مؤمنين محترم ايّدهم اللّه تعالي جهت رعايت احتياط در مورد امساك روزه و وقت نماز صبح، همزمان با شروع اذان صبح از رسانه ها براي روزه امساك نمايند و حدود پنج الي شش دقيقه بعد از اذان، شروع به اداي فريضه صبح نمايند.

س 363: وقت نماز عصر تا اذان مغرب است يا تا هنگام غروب آفتاب؟ نيمه شب شرعي براي نماز عشا و بيتوته در مني چه وقت است؟

ج: آخر وقت نماز عصر تا غروب آفتاب است، و احتياط آن است كه براي نماز مغرب و عشا و مانند اينها شب را از اول غروب تا اذان صبح حساب كنند، بنا بر اين تقريباً يازده ساعت و يك ربع بعد از ظهر شرعي آخر وقت نماز مغرب و عشا است، ولكن براي بيتوته در مني از غروب تا طلوع

آفتاب حساب كنند.

س 364: اگر كسي در بين نماز عصر متوجه شود كه نماز ظهر را نخوانده است، چه تكليفي دارد؟

ج: اگر به خيال اين كه نماز ظهر را خوانده است به نيت نماز عصر مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد كه قبلاً نماز ظهر را نخوانده است، در صورتي كه در وقت مشترك نماز ظهر و عصر است، بايد بلافاصله نيت خود را به نماز ظهر برگرداند و نماز را تمام كند و پس از آن، نماز عصر را بجا آورد، و اگر اين اتفاق در وقت مخصوص به نماز ظهر افتاده باشد، احتياط واجب آن است كه نيت را به نماز ظهر برگرداند و نماز را تمام كند ولي بعداً هر دو نماز (ظهر و عصر) را به ترتيب بجا آورد، و همين تكليف در مورد نماز مغرب و عشا نيز هست.

قبله

س 365: خواهشمنديم به سؤالات زير پاسخ فرماييد:

1. به استناد بعضي از كتاب هاي فقهي، گفته شده كه در روزهاي چهارم خرداد و بيست وششم تير آفتاب به طور عمودي بر كعبه مي تابد. آيا در اين هنگام، تشخيص جهت قبله با نصب شاخص در زماني كه صداي اذان مكه بلند مي شود، امكان دارد؟ اگر جهت قبله در محراب مساجد با جهت سايه شاخص اختلاف داشت، كداميك صحيح تر است؟

2. آيا اعتماد بر قبله نما صحيح است؟

ج: اعتماد بر شاخص يا قبله نما در صورتي كه موجب اطمينان براي مكلّف شود، صحيح است و بايد طبق آن عمل گردد، و در غير اين صورت مي توان بر اساس محراب مساجد و قبور مسلمين جهت قبله را تشخيص داد.

س 366: اگر شدت درگيري و جنگ مانع تعيين

جهت قبله شود، آيا نماز خواندن به هر طرف صحيح است؟

ج: اگر گمانش به هيچ طرف نمي رود و وقت هم باشد بنا بر احتياط، بايد به چهار طرف نماز خوانده شود. ولي اگر وقت نباشد، به مقدار وسعت وقت به هر طرف كه احتمال مي دهد قبله است، نماز بخواند.

س 367: اگر نقطه مقابل كعبه مكرّمه در طرف ديگر زمين مشخص شود به طوري كه اگر خط مستقيمي از وسط زمين كعبه عبور كند و زمين را شكافته و از مركز آن بگذرد، از سمت ديگر اين نقطه بيرون آيد، در اين جا چگونه مي توان رو به قبله ايستاد؟

ج: ملاك روبه قبله بودن اين است كه انسان از سطح كره زمين به طرف بيت عتيق باشد، يعني از طرف سطح زمين رو به طرف كعبه كه روي زمين در مكه مكرّمه ساخته شده است، بايستد. بنا بر اين اگر انسان در يك نقطه اي از كره زمين باشد كه اگر خطوط مستقيمي از چهار جهت آن مكان بر سطح كره زمين به طرف مكه مكرّمه ترسيم شود، از نظر مسافت با هم مساوي باشند، مخير است براي قبله به هر طرف كه خواست بايستد و نماز بخواند. ولي اگر مسافت خطوط در بعضي از جهت ها كمتر و كوتاه تر باشد به مقداري كه با آن، صدق عرفي رو به قبله بودن اختلاف پيدا كند، بر انسان واجب است جهت كوتاه تر را انتخاب كند.

س 368: اگر انسان در وضعيتي باشد كه اصلاً جهت قبله را نداند و گمانش نيز به هيچ طرف نرود، وظيفه اش نسبت به نماز چيست، يعني به كدام جهت نماز بخواند؟

ج: در مفروض سؤال بنا بر احتياط

بايد به چهار طرف نماز بخواند و اگر براي چهار نماز وقت ندارد، به هر اندازه كه وقت دارد، نماز بخواند.

س 369: تشخيص قبله در قطب شمال و جنوب چگونه است و نماز چگونه خوانده مي شود؟

ج: ملاك تعيين جهت قبله در قطب شمالي و جنوبي، تعيين كوتاه ترين خط از مكان نمازگزار از روي سطح زمين به طرف كعبه است، و پس از تعيين آن خط، بايد به همان طرف نماز خواند.

مكان نمازگزار

س 370: آيا نشستن و نماز خواندن يا عبور كردن از مكان هايي كه دولت ظالم آنها را غصب مي كند، جايز است؟

ج: در صورت علم به غصب، احكام و آثار مغصوب مترتب است.

س 371: نماز خواندن در زميني كه قبلاً وقف بوده و دولت آن را تصرّف نموده و در آن مدرسه ساخته است، چه حكمي دارد؟

ج: اگر احتمال قابل توجهي داده شود كه تصرّف مذكور مجوّز شرعي داشته است، نماز خواندن در آن مكان اشكال ندارد.

س 372: من نماز جماعت را در تعدادي از مدارس اقامه مي كنم. زمين بعضي از اين مدارس از صاحبان آن بدون رضايت آنها گرفته شده است. نماز من و دانش آموزان در اين مدارس چه حكمي دارد؟

ج: اگر احتمال قابل توجهي داده شود كه مسئول ذيربط به استناد مجوّز قانوني و شرعي اقدام به احداث مدارس در آن اراضي نموده، نماز خواندن در آن اشكال ندارد.

س 373: اگر شخصي مدتي بر سجاده يا با لباسي كه خمس به آن تعلّق گرفته است، نماز بخواند، نمازهاي او چه حكمي دارد؟

ج: اگر جهل به تعلّق خمس به آن مال و يا به حكم تصرّف در آن داشته، نمازهايي كه تا به حال

در آن خوانده، صحيح است.

س 374: آيا اين گفته كه بايد مردان هنگام نماز جلوتر از زنان بايستند، صحيح است؟

ج: بنا بر احتياط واجب لازم است بين زن و مرد در حال نماز، حداقل يك وجب فاصله باشد و در اين صورت اگر زن و مرد محاذي يكديگر بايستند يا زن جلوتر از مرد بايستد نماز هر دو صحيح است.

س 375: نصب تصوير امام خميني (قدّس سرّه) و شهداي انقلاب اسلامي در مساجد، با توجه به اين كه خود حضرت امام (قدّس سرّه) عدم تمايل خود را نسبت به نصب عكسشان در مساجد ابراز كرده و راجع به كراهت آن هم مطالبي وجود دارد، چه حكمي دارد؟

ج: اشكال ندارد لكن اگر در شبستان باشد بهتر است هنگام نماز، به طريقي روي آن پوشانده شود.

س 376: شخصي در يك خانه دولتي زندگي مي كند كه مدت سكونت وي در آن به پايان رسيده و حكم تخليه نيز به او ابلاغ شده است. نماز و روزه هاي وي بعد از انقضاي موعد مقرر تخليه، چه حكمي دارد؟

ج: اگر از طرف مسئولين مربوطه مجاز به استفاده از آن خانه بعداً ز مهلت مقرر نباشد، تصرّفات او در آن، حكم غصب را دارد.

س 377: آيا نماز خواندن بر سجاده اي كه شكلهايي روي آن رسم شده و يا بر مهري كه داراي نقش است، كراهت دارد؟

ج: في نفسه اشكال ندارد، ولي اگر به گونه اي باشد كه بهانه به دست كساني دهد كه تهمت به شيعه مي زنند، توليد آن و نماز خواندن بر آن جايز نيست. و همچنين اگر موجب تفرق حواس و از بين رفتن حضور قلب در نماز شود، كراهت دارد.

س 378:

اگر مكان نمازگزار پاك نباشد ولي محل سجده پاك باشد، آيا نماز صحيح است؟

ج: اگر نجاست مكان نمازگزار به لباس يا بدن وي سرايت نكند و محل سجده هم پاك باشد، نماز در آن مكان اشكال ندارد.

س 379: ساختمان كنوني اداره اي كه در آن كار مي كنم، در گذشته قبرستان بود كه چهل سال قبل متروكه شده و سي سال است كه اين ساختمان در آن ايجاد شده است. در حال حاضر ساختمان همه زمين هاي اطراف اداره تمام گرديده و اثري از قبرستان باقي نمانده است. با توجه به مطالب مذكور اميدواريم پاسخ فرماييد كه آيا اقامه نماز در اين اداره توسط كارمندان آن از نظر شرعي صحيح است يا خير؟

ج: نماز خواندن و تصرّفات ديگر در اين اداره اشكال ندارد، مگر اين كه از طريق شرعي ثابت شود زميني كه ساختمان مذكور در آن ايجاد شده، وقف براي دفن اموات بوده و به طريق غير شرعي، تصرّف گرديده و در آن ساختمان سازي شده است.

س 380: جوانان مؤمن تصميم گرفته اند كه به منظور امر به معروف، هفته اي يك يا دو روز نماز را در پاركها اقامه كنند، ولي بعضي اشكال مي كنند كه مالكيت زمين هاي پاركها مشخص نيست. نماز خواندن در آنها چه حكمي دارد؟

ج: نماز خواندن در پارك هاي فعلي و غير آن اشكال ندارد و به صرف احتمال غصب توجهي نمي شود.

س 381: زمين يكي از دبيرستان هاي اين شهر ملك يكي از افراد است. اين زمين طبق نقشه شهر بايد به پارك تبديل مي شد، ولي به علت نياز شديد و با موافقت مسئولين مربوطه، مقرر شد كه تبديل به مدرسه شود. از آنجايي كه صاحب آن

زمين راضي به تملك آن توسط دولت نيست و عدم رضايت خود را نسبت به اقامه نماز و مانند آن در زمين مذكور اعلام نموده است. اميدواريم نظر شريف خود را راجع به نماز خواندن در اين مكان اعلام فرماييد.

ج: اگر گرفتن زمين از مالك شرعي آن طبق قانوني كه توسط مجلس شوراي اسلامي وضع و به تأييد شوراي نگهبان رسيده است، انجام گرفته باشد، نماز خواندن و تصرّفات ديگر در آن مكان اشكال ندارد.

س 382: در شهر ما دو مسجد مجاور هم وجود دارد كه ديوار بين آن دو آنها را از هم جدا مي كند. مدتي پيش تعدادي از مؤمنين براي اين كه دو مسجد به هم وصل شوند، اقدام به خراب كردن قسمت زيادي از ديوار فاصل بين آن دو نمودند، و همين امر باعث شبهه براي بعضي در مورد اقامه نماز در آن دو مسجد شد و هنوز هم اين شك براي آنان وجود دارد. اميدواريم راه حل اين مشكل را بيان فرماييد.

ج: از ميان برداشتن ديواري كه بين دو مسجد فاصله انداخته، باعث اشكال در اقامه نماز در دو مسجد نيست.

س 383: در جاده ها رستورانهايي وجود دارد كه در كنار آنها مكان هايي براي خواندن نماز قرار دارد، اگر كسي در آن رستوران غذا نخورد، آيا جايز است در آن مكان ها نماز بخواند يا اين كه ابتدا بايد اجازه بگيرد؟

ج: اگر احتمال دهد نماز خانه ملك صاحب رستوران است و استفاده از آن مخصوص كساني است كه در آن رستوران غذا مي خورند، بايد اجازه بگيرد.

س 384: آيا نماز كسي كه در زمين غصبي روي سجاده يا چوب و مانند آن نماز خوانده،

صحيح است يا باطل؟

ج: نماز در زمين غصبي باطل است، هرچند روي جا نماز و تخت باشد.

س 385: در بعضي از شركت ها و مؤسسه هايي كه امروزه در اختيار دولت قرار دارد بعضي اعضاي شركت و كارمندان از شركت در نماز جماعتي كه در آنجا اقامه مي شود خودداري مي كنند، به اين دليل كه آن مكان ها توسط دادگاه شرع از صاحبان آنها مصادره شده است. خواهشمنديم نظر مبارك را در اين باره بيان فرماييد.

ج: اگر احتمال مي دهند كه قاضي صادر كننده حكم مصادره، با صلاحيت قانوني و بر اساس موازين شرعي و قانوني اقدام به صدور حكم كرده است، عمل او شرعاً محكوم به صحّت است، وبنا بر اين تصرّف در آن مكان جايز است و حكم غصب بر آن منطبق نيست.

س 386: اگر مسجدي مجاور حسينيه اي باشد، آيا اقامه نماز جماعت در حسينيه صحيح است و آيا ثواب آن در هر دو برابر است؟

ج: شكي نيست كه فضيلت نماز در مسجد بيشتر از فضيلت نماز درغير مسجد است، ولي خواندن نماز جماعت در حسينيه يا در هر مكان ديگري اشكال شرعي ندارد.

س 387: آيا نماز خواندن در مكاني كه موسيقي حرام پخش مي شود، صحيح است يا خير؟

ج: اگر نماز خواندن در آن محل مستلزم گوش دادن به موسيقي حرام باشد، توقف در آنجا جايز نيست، ولي نماز محكوم به صحّت است، و با فرض اين كه موسيقي باعث عدم توجه و تمركز حواس مي شود، نماز خواندن در آن مكان مكروه است.

س 388: نماز كساني كه با قايق به مأموريت فرستاده مي شوند و وقت نماز آنها مي رسد، به طوري كه اگر در همان زمان نماز نخوانند، بعد از آن نمي توانند نماز

خود را داخل وقت بخوانند، چه حكمي دارد؟

ج: در فرض مزبور واجب است كه نماز را در وقت آن به هر صورتي كه ممكن است، ولو در داخل همان قايق، بخوانند.

احكام مسجد

س 389: با توجه به اين كه مستحب است انسان نماز را در مسجد محله خود بخواند، آيا خالي كردن مسجد محل و رفتن به مسجد جامع شهر براي خواندن نماز جماعت، اشكال دارد يا خير؟

ج: اگر ترك مسجد محله براي خواندن نماز جماعت در مسجد ديگر به خصوص مسجد جامع شهر باشد، اشكال ندارد.

س 390: نماز خواندن در مسجدي كه سازندگان آن ادعا مي كنند كه آن را براي خود و قبيله خود ساخته اند، چه حكمي دارد؟

ج: مسجد پس از آنكه به عنوان مسجد ساخته شد، اختصاص به قوم و گروه و قبيله و اشخاص خاصي ندارد و همه مسلمانان مي توانند از آن استفاده نمايند.

س 391: آيا زنها بهتر است نماز را در مسجد بخوانند يا در خانه؟

ج: فضيلت خواندن نماز در مسجد مختص مردان نيست.

س 392: در حال حاضر بين مسجدالحرام و محل سعي بين صفا و مروه ديوار كوتاهي وجود دارد كه ارتفاع آن نيم متر و عرض آن يك متر است. اين ديوار بين مسجد و مسعي مشترك است. آيا زنها در ايام عادت كه حق داخل شدن به مسجد الحرام را ندارند، مي توانند روي اين ديوار بنشينند؟

ج: اشكال ندارد، مگر اين كه يقين حاصل شود كه آن ديوار جزء مسجد است.

س 393: آيا انجام تمرين هاي ورزشي در مسجد محل يا خوابيدن در آن جايز است؟ اين كارها در مسجدهاي ديگر چه حكمي دارد؟

ج: مسجد جاي ورزش و تمرين ورزشي نيست و

از كارهايي كه با شأن و منزلت مسجد منافات دارد، بايد پرهيز شود، و خوابيدن در مسجد هم مكروه است.

س 394: آيا استفاده از شبستان مسجد براي رشد فكري، فرهنگي و نظامي (با آموزشهاي نظامي) جوانان جايز است؟ آيا با توجه به كمبود مكان هاي اختصاصي مي توان اين كارها را در ايوان مسجد انجام داد؟

ج: اين امور تابع كيفيت وقف صحن مسجد و ايوان آن است، و بايد از امام جماعت و هيأت امناي مسجد در اين باره نظر خواهي شود. البته حضور جوانان در مساجد و برپايي درس هاي ديني زير نظر امام جماعت و هيأت امناي آن كار خوب و مطلوبي است.

س 395: در بعضي از مناطق به خصوص روستاها مجلس عروسي را در مساجد برگزار مي كنند؛ به اين صورت كه مجلس رقص و آواز در خانه بر پا مي شود، ولي نهار يا شام را در مسجد تناول مي كنند. آيا اين كار شرعاً جايز است يا خير؟

ج: غذا دادن به دعوت شدگان در مسجد في نفسه اشكال ندارد.

س 396: شركت هاي تعاوني مردمي اقدام به ساختن مناطق مسكوني مي كنند، ابتدا توافق مي نمايند كه براي آن محله ها مكان هاي عمومي مانند مسجد ساخته شود، اكنون كه آن واحدها به سهامداران شركت تعاوني تحويل داده شده است، آيا بعضي از آنان مي توانند هنگام تحويل گرفتن واحد مسكوني از توافق خود عدول كرده و بگويند ما راضي به ساختن مسجد نيستيم؟

ج: اگر شركت با توافق همه اعضاء اقدام به ساخت مسجد نموده و مسجد هم ساخته شده و وقف گرديده است، عدول بعضي از اعضاء از موافقت اوليه خود اثري ندارد. ولي اگر بعضي از آنان قبل از تحقق وقف شرعي مسجد از

موافقت خود عدول كنند، ساخت مسجد با اموال آنان در زمين متعلّق به همه اعضاء بدون رضايت آنان جايز نيست، مگر اين كه در ضمن عقد لازم بر همه آنها شرط شده باشد كه بخشي از زمين شركت براي ساخت مسجد تخصيص يابد و اعضاء اين شرط را پذيرفته باشند، در اين صورت حق عدول ندارند و عدول آنها هم تاثيري ندارد.

س 397: براي مقابله با تهاجم فرهنگ غير اسلامي، حدود سي دانش آموز را از گروه ابتدايي و متوسطه به شكل گروه سرود در مسجد جمع كرده ايم كه اين افراد درسهايي از قرآن كريم، احكام و اخلاق اسلامي را به مقتضاي سن و سطح فكري شان فرامي گيرند. اقدام به اين كار چه حكمي دارد؟ استفاده از آلت موسيقي اُرك توسط گروه چه حكمي دارد؟ انجام تمرين به وسيله آن در مسجد با رعايت موازين شرعي و مقررات مربوطه و متعارف راديو و تلويزيون و وزارت ارشاد جمهوري اسلامي ايران داراي چه حكمي است؟

ج: تعليم قرآن و احكام و آموزش اخلاق اسلامي و تمرين سرودهاي مذهبي و انقلابي در مسجد اشكال ندارد، ولي در هر حال مراعات شأن، قداست و جايگاه مسجد واجب است و مزاحمت نماز گزاران جايز نيست.

س 398: آيا نمايش فيلم هاي سينمايي كه توسط وزارت ارشاد اسلامي ايران توزيع مي شود، در مسجد براي شركت كنندگان در جلسات قرآني، اشكال شرعي دارد يا خير؟

ج: تبديل مسجد به مكاني براي نمايش فيلم هاي سينمايي جايز نيست، ولي نمايش فيلم هاي مذهبي و انقلابي داراي محتواي مفيد و آموزنده به مناسبت خاصي و بر حسب نياز و تحت نظارت امام جماعت مسجد اشكال ندارد.

س 399: آيا پخش موسيقي

شاد از مسجد به مناسبت جشن ميلاد ائمه معصومين (عليهم السلام) شرعاً اشكال دارد؟

ج: واضح است كه مسجد جايگاه شرعي خاصي دارد، لذا اگر پخش موسيقي در آن منافي با حرمت مسجد باشد، حرام است، حتي اگر موسيقي غيرمطرب باشد.

س 400: استفاده از بلندگوهاي مساجد كه صدا را در خارج از مسجد پخش مي كنند، تا چه وقت جايز است؟ پخش سرودهاي انقلابي يا قرآن كريم قبل از اذان چه حكمي دارد؟

ج: پخش قرائت قرآن كريم براي چند دقيقه قبل از اذان در وقتهايي كه باعث اذيت و آزار همسايگان و اهل محل نشود، اشكال ندارد.

س 401: مسجد جامع چه تعريفي دارد؟

ج: مسجد جامع مسجدي است كه در شهر براي اجتماع همه اهل شهر بنا شده است، بدون اين كه اختصاص به گروه و قشر خاصي داشته باشد.

س 402: قسمت سر پوشيده اي از يك مسجد حدود سي سال است كه متروكه و تبديل به خرابه شده و نماز در آن اقامه نمي شود و بخشي از آن به عنوان انبار مورد استفاده قرارمي گيرد. نيروهاي بسيجي كه حدود پانزده سال است در اين قسمت سقف دار مستقر هستند، تعميراتي را در آن انجام داده اند، زيرا وضعيت بسيار نامناسبي داشت و سقف آن هم در معرض ريزش بود. چون برادران بسيجي آگاهي از احكام شرعي مسجد نداشتند و افراد مطلع هم آنها را آگاه نكردند، اقدام به ساختن چند اتاق در اين قسمت نمودند كه بر اثر آن مبالغ زيادي خرج شد و در حال حاضر كارهاي ساختماني رو به پايان است. اميدواريم حكم شرعي موارد زير را بيان فرماييد:

1. بر فرض اين كه متصديان اين كار و گروه

ناظر بر آن جاهل به مسأله باشند، آيا در برابر مخارجي كه از بيت المال صرف كرده اند ضامن هستند و آيا مرتكب گناه شده اند؟

2. با توجه به اين كه مخارج مزبور از بيت المال بوده، آيا اجازه مي دهيد تا زماني كه مسجد به اين قسمت احتياج ندارد و نماز در آن اقامه نمي شود، از آن اتاق ها با رعايت كامل احكام شرعي مسجد، براي فعاليت هاي آموزشي مانند آموزش قرآن كريم و احكام شرعي و ساير امور مسجد استفاده شود؟ و آيا اقدام به تخريب اطاق ها واجب است؟

ج: واجب است كه قسمت سرپوشيده مسجد با خراب كردن اتاق هايي كه در آن ساخته شده است، به حالت قبل برگردد، و اگر مخارج احداث اتاقها ناشي از تعدي و تفريط و عمد و تقصير نباشد، معلوم نيست كه كسي ضامن آن باشد، و استفاده از قسمت سرپوشيده مسجد براي تشكيل جلسات آموزش قرآن كريم و احكام شرعي و معارف اسلامي و ساير مراسم ديني و مذهبي اگر مزاحمت براي نمازگزاران ايجاد نكند و تحت نظارت امام جماعت مسجد باشد اشكال ندارد، و بايد امام جماعت و نيروهاي بسيجي و ساير مسئولين مسجد با هم همكاري كنند تا حضور نيروهاي بسيجي در مسجد استمرار پيدا كند و خللي در انجام وظائف عبادي مانند نماز و غير آن هم پيش نيايد.

س 403: در طرح توسعه يكي از خيابانها، چند مسجد در مسير طرح قرار مي گيرد كه بايد بعضي از آنها به طور كلي خراب شوند و در بقيه قسمتي از آنها تخريب گردد تا حركت وسائط نقليه براحتي صورت گيرد. خواهشمند است نظر شريف را بيان فرماييد.

ج: خراب كردن تمام مسجد يا قسمتي از

آن جايز نيست، مگر در صورت وجود مصلحتي كه اهميت ندادن و بي توجهي به آن ممكن نباشد.

س 404: آيا استفاده شخصي و اندك از آب مساجد كه مخصوص وضو گرفتن است، جايز است؟ مثل اين كه مغازه داران از آن براي نوشيدن، درست كردن چاي و يا براي ماشين استفاده كنند، با توجه به اين كه آن مسجد واقف خاصي ندارد كه از اين اعمال جلوگيري نمايد.

ج: اگر وقف آب براي خصوص وضو گرفتن نمازگزاران معلوم نباشد و عرف رايج در محله مسجد، اين باشد كه همسايه ها و عبور كنندگان هم از آب آن استفاده مي كنند، اشكال ندارد، هرچند احتياط در اين مورد، مطلوب است.

س 405: مسجدي در مجاورت قبرستاني، وجود دارد و هنگامي كه بعضي از مؤمنين به زيارت اهل قبور مي آيند، از آب مسجد براي پاشيدن روي قبرهاي ارحام خود استفاده مي كنند و ما نمي دانيم كه اين آب عمومي است يا وقف خاص مسجد، و بر فرض هم كه وقف خاص مسجد نباشد، معلوم نيست كه مخصوص وضو گرفتن و دستشويي رفتن است يا خير، آيا استفاده مذكور از آن آب جايز است؟

ج: اگر استفاده از آب مسجد براي پاشيدن روي قبرهايي كه خارج از آن قرار دارد، امر رايجي است و كسي به آن اعتراض نمي كند و دليلي هم بر وقف آن آب براي خصوص وضو و تطهير نيست، استفاده از آن براي امر مذكور اشكال ندارد.

س 406: اگر مسجد نياز به تعمير داشته باشد، آيا اجازه گرفتن از حاكم شرع يا وكيل او واجب است؟

ج: اگر تعمير، داوطلبانه و تبرّعي (از مالِ شخصيِ افراد خيّر) باشد، نيازي به اجازه حاكم شرع نيست.

س

407: آيا جايز است وصيت كنم كه مرا بعد از مردن در مسجد محله كه تلاش فراواني براي آن كرده ام، دفن نمايند. زيرا دوست دارم در داخل يا صحن آن دفن شوم؟

ج: اگر هنگام اجراي صيغه وقف، دفن ميّت استثناء نشده باشد، دفن در مسجد جايز نيست، و وصيت شما در اين مورد اعتباري ندارد.

س 408: مسجدي حدود بيست سال پيش ساخته شده و به نام مبارك صاحب الزمان (عجّل الله تعالي فرجه الشريف) زينت يافته است، ولي معلوم نيست كه اين اسم در صيغه وقف مسجد ذكر شده باشد. تغيير اسم مسجد از صاحب الزمان (عجّل الله فرجه الشريف) به مسجد جامع چه حكمي دارد؟

ج: مجرد تغيير اسم مسجد مانعي ندارد.

س 409: در مساجدي كه از محل نذورات خاص مسجد و تبرعّات مؤمنين به برق و سيستم تهويه مجهز شده اند، هنگامي كه شخصي از اهالي محل فوت مي كند، براي او مجلس فاتحه در مسجد برگزار مي شود كه در آن از برق و سيستم تهويه مسجد استفاده مي گردد و برگزار كنندگان مراسم آن هزينه ها را نمي پردازند. آيا اين كار شرعاً جايز است؟

ج: جواز استفاده از امكانات مسجد در اقامه مجالس فواتح براي اموات و امثال آن منوط به كيفيت وقف و نذر آن امكانات براي مسجد است.

س 410: در روستايي مسجد نوسازي وجود دارد كه در مكان مسجد قبلي بنا شده است. در گوشه اي از اين مسجد كه زمين آن جزء مسجد قبلي است، بر اثر جهل به مسأله، اتاقي براي تهيه چاي و مانند آن و كتابخانه اي در نيم طبقه قسمتي از شبستان مسجد در داخل شبستان مسجد ساخته شده است. خواهشمنديم نظر خود

را در اين باره و مسأله تكميل و كيفيت استفاده از نصف دور داخلي مسجد، بيان فرماييد.

ج: ساختن اتاق مخصوص چاي در محل مسجد قبلي صحيح نيست و واجب است آن مكان به حالت مسجد بودن خود برگردد. نيم طبقه داخل شبستان مسجد هم در حكم مسجد است و همه احكام و آثار شرعي آن را دارد، ولي نصب قفسه هاي كتاب و حضور در آنجا براي مطالعه اگر مزاحمتي براي نمازگزاران ايجاد نكند اشكال ندارد.

س 411: رأي جنابعالي در مورد مسأله ذيل چيست؟

در يكي از روستاها مسجدي وجود دارد كه رو به خرابي است، ولي دليلي براي خراب كردن آن وجود ندارد، زيرا مانع استمرار جاده نيست. آيا تخريب آن به طور كامل جايز است؟ همچنين اين مسجد داراي مقداري اثاثيه و اموال است، اينها بايد به چه كسي داده شوند؟

ج: تخريب و ويران كردن مسجد جايز نيست و به طور كلي خراب كردن مسجد آن را از مسجد بودن خارج نمي كند. اثاث و لوازم مسجد اگر مورد استفاده در آن مسجد نباشد، بردن آن به مساجد ديگر براي استفاده از آنها اشكال ندارد.

س 412: آيا شرعاً ساخت موزه در گوشه اي از صحن مسجد بدون دخل و تصرّف در ساختمان آن جايز است، مثل كتابخانه كه امروزه جزئي از مسجد را تشكيل مي دهد؟

ج: ايجاد موزه يا كتابخانه در گوشه صحن مسجد اگر مخالف كيفيت وقف تالار و شبستان و صحن مسجد باشد و يا موجب تغيير ساختمان مسجد گردد، جايز نيست. بهتر اين است كه مكاني در كنار مسجد براي اين منظور تهيه شود.

س 413: مكاني وقفي وجود دارد كه در آن مسجد، مدرسه علوم ديني و كتابخانه

عمومي بنا شده است كه همگي آنها الان فعّال هستند. اين مكان در حال حاضر جزء نقشه مكان هايي است كه از طرف شهرداري بايد خراب شوند. چگونه بايد با شهرداري براي تخريب آن و گرفتن امكانات همكاري كرد تا بتوان آن را تبديل به ساختمان بهتري نمود؟

ج: اگر شهرداري اقدام به تخريب آن و دادنِ عوض نمايد و آن را تحويل دهد، اشكال ندارد، ولي اصل خراب كردن مسجد و مدرسه وقفي في نفسه جايز نيست، مگر در صورتي كه مصلحتِ اهمِ غير قابل چشم پوشي اقتضا كند.

س 414: براي توسعه مسجد نياز به كندن چند درخت از صحن آن است، آيا اين عمل با توجه به بزرگ بودن صحن مسجد و وجود درختان زياد در آنجا، جايز است؟

ج:اگر عمل مذكور تغيير و تبديل وقف شمرده نشود، اشكال ندارد.

س 415: زميني كه جزء قسمت سرپوشيده مسجد بوده و بر اثر واقع شدن مسجد در مسير طرح عمراني شهرداري، در خيابان افتاده و قسمتي از آن به علت اضطرار تخريب شده، چه حكمي دارد؟

ج: اگر احتمال برگشت آن به حالت اوليه ضعيف باشد، ترتّب آثار شرعي مسجد بر آن معلوم نيست.

س 416: مسجدي بوده كه خراب شده، و آثار مسجدي از آن محو گرديده يا به جاي آن بناي ديگري ساخته شده و اميدي هم به دوباره سازي آن وجود ندارد، مثل آنكه آن آبادي ويران شده و تغيير مكان پيدا كرده، آيا نجس كردن آن مكان حرام است و تطهير آن واجب است؟

ج: در فرض سؤال معلوم نيست نجس كردن آن حرام باشد، گر چه احتياط آن است كه نجس نكنند.

س 417: مدتي است كه در

يكي از مساجد، نماز جماعت اقامه مي كنم و اطلاعي از كيفيت وقف مسجد ندارم. با توجه به اين كه مسجد از جهت هزينه با مشكلاتي روبرو است، آيا اجاره دادن زيرزمين مسجد براي كاري كه مناسب با شأن مسجد باشد، جايز است؟

ج: اگر زير زمين عنوان مسجد را ندارد و جزء تأسيساتي نيست كه مسجد به آن نياز داشته باشد و وقف آن هم وقف انتفاع نباشد، اشكال ندارد.

س 418: هيأت امناي مسجدي كه املاكي براي اداره امور خود ندارد، تصميم گرفته اند زيرزميني را در قسمت سقف دار مسجد براي ساختن كارگاه و تأسيسات عمومي براي خدمت به مسجد ايجاد نمايند، آيا اين كار جايز است؟

ج: حفر زمين مسجد براي تأسيس كارگاه و مانند آن جايز نيست.

س 419: آيا به طور مطلق جايز است كه كفّار داخل مساجد مسلمانان شوند، هرچند براي مشاهده آثار تاريخي باشد؟

ج: ورود آنان به مسجد الحرام شرعاً ممنوع است و در ساير مساجد هم اگر هتك و بي حرمتي مسجد شمرده شود، جايز نيست، بلكه در ساير مساجد هم مطلقاً وارد نشوند.

س 420: آيا نماز خواندن در مسجدي كه توسط كفّار ساخته شده، جايز است؟

ج: اشكال ندارد.

س 421: اگر كافري داوطلبانه مالي را براي كمك به ساختمان مسجد بدهد و يا كمك ديگري نمايد، آيا قبول آن جايز است؟

ج: اشكال ندارد.

س 422: اگر كسي شب به مسجد بيايد و در آن بخوابد و محتلم شود و پس از بيداري خروج از مسجد برايش ممكن نباشد، چه تكليفي دارد؟

ج: اگر قادر بر خروج از مسجد و رفتن به جاي ديگر نيست، واجب است كه فوراً تيمم نمايد تا بقا در مسجد براي او

حلال شود.

احكام ساير مكان هاي ديني

س 423: آيا از نظر شرعي به ثبت رساندن حسينيه به نام اشخاص معيّن، جايز است؟

ج: ثبت ملكي حسينيه اي كه جهت اقامه مجالس ديني وقف عام شده، جايز نيست، و ثبت وقفي آن به نام اشخاص ضرورتي ندارد. به هر حال، ثبت وقفي آن به اسم افراد خاص بهتر است با اجازه و موافقت همه افرادي باشد كه در ساختن آن حسينيه مشاركت داشته اند.

س 424: در رساله هاي عمليه آمده است كه جايز نيست شخص جنب و حائض داخل حرم ائمه (عليهم السلام) شوند. خواهشمند است توضيح بفرماييد كه منظور از حرم، همان زير گنبد است يا اين كه شامل همه ساختمان هاي ملحق به آن هم مي شود؟

ج: مراد از حرم همان زير گنبد مبارك و جايي است كه به آن حرم و مشهد شريف گفته مي شود، ولي ساختمان هاي ملحق به آن و شبستان ها حكم حرم را ندارند و ورود جنب و حائض به آن جاها اشكال ندارد، مگر جاهايي كه عنوان مسجد را داشته باشد.

س 425: حسينيه اي در كنار مسجدي قديمي ساخته شده است، در حال حاضر مسجد قديم گنجايش نمازگزاران را ندارد، آيا مي توان حسينيه را در مسجد ادغام كرد و از آن به عنوان مسجد استفاده نمود؟

ج: نماز خواندن در حسينيه اشكال ندارد، ولي اگر حسينيه، به عنوان حسينيه، وقف صحيح شرعي شده، تبديل آن به مسجد جايز نيست و همچنين ضميمه كردن آن به مسجد به عنوان مسجد هم جايز نيست.

س 426: استفاده از فرشها و اجناس نذر شده براي مرقد يكي از فرزندان ائمه (عليهم السلام) در مسجد جامع محله چه حكمي دارد؟

ج: اگر زائد بر نياز مرقد امامزاده (عليه السلام) و

زائران آن باشد، اشكال ندارد.

س 427: آيا تكايايي كه به نام حضرت ابوالفضل (عليه السلام) و غير آن تأسيس مي شود، حكم مسجد را دارد؟ لطفاً احكام آن را بيان فرماييد.

ج: تكيه ها و حسينيه ها حكم مسجد را ندارند.

لباس نمازگزار

توضيح

س 428: آيا نماز خواندن در لباسي كه شك در نجس بودن آن دارم، صحيح است؟

ج: لباسي كه نجس بودن آن مشكوك است، محكوم به طهارت بوده و نماز خواندن با آن صحيح است.

س 429: آيا نماز خواندن در كمربند چرمي كه از آلمان خريده ام و شك دارم كه از پوست طبيعي است يا مصنوعي و از پوست حيوان تذكيه شده است يا خير، اشكال شرعي دارد؟ نمازهايي كه با آن خوانده ام، چه حكمي دارد؟

ج: اگر شك در اين باشد كه آن چرم طبيعي است يا مصنوعي، نماز با آن اشكال ندارد، ولي اگر بعد از احراز چرم طبيعي بودن آن، شك در اين باشد كه آيا از حيواني است كه شرعاً تذكيه شده يا خير، نجس نيست، ولي نماز با آن باطل است، و نمازهاي گذشته كه در حال جهل به اين حكم، خوانده ايد، قضا ندارد.

س 430: اگر نمازگزار يقين داشته باشد كه نجاستي بر بدن يا لباسش وجود ندارد و نماز بخواند، بعداً معلوم شود كه بدن يا لباس او نجس بوده است. آيا نماز وي باطل است؟ اگر در حين نماز نجاست حاصل شود، نماز او چه حكمي دارد؟

ج: اگر اصلاً علم به نجس بودن لباس يا بدن نداشته باشد و بعد از نماز متوجه آن شود، نماز او صحيح است و اعاده و قضا واجب نيست. ولي اگر در اثناء نماز نجاست عارض شود،

اگر براي وي ازاله نجاست از بدن يا در آوردن لباس نجس بدون ارتكاب عملي كه منافات با نماز دارد، ممكن باشد، بايد نجاست بدن را برطرف يا لباس نجس را از خود دور كند و نماز خود را تكميل نمايد و اگر برطرف كردن نجاست با حفظ حالت نماز براي او امكان ندارد و وقت هم وسعت دارد، واجب است كه نماز را قطع كند و با بدن و لباس پاك آن را اعاده نمايد.

س 431: فردي از مقلدين يكي از مراجع، مدت زماني نماز خود را با پوست حيواني كه تذكيه آن مشكوك بوده و نماز با آن صحيح نيست، مي خوانده است. طبق نظر مرجع تقليد او، اگر جزئي از حيوان حرام گوشت همراه او باشد، احتياط واجب اعاده نماز خوانده شده است، آيا حيواني كه تذكيه آن مشكوك است، حكم حيوان حرام گوشت را دارد؟

ج: حيواني كه تذكيه آن مشكوك است، از لحاظ حرمت خوردن گوشت و عدم جواز نماز با پوست آن، در حكم ميته است، ولي نجس نيست، و نمازهاي گذشته اگر با جهل به اين حكم، انجام گرفته است، محكوم به صحّت است.

س 432: زني در اثناي نماز متوجه مي شود كه مقداري از موهايش پيداست و فوراً آن را مي پوشاند، آيا نماز خود را بايد دوباره بخواند يا خير؟

ج: تا زماني كه ظاهر شدن مو عمدي نباشد، اعاده واجب نيست.

س 433: شخصي به علت اضطرار مجبور به تطهير مخرج بول با سنگ يا چوب و يا هر چيز ديگري مي شود و هنگامي كه به منزل مراجعت مي كند، آن را با آب تطهير مي نمايد، آيا هنگام نماز بايد لباس زير

خود را عوض كرده يا تطهير نمايد؟

ج: اگر لباس او با رطوبت بول نجس نشده است، تطهير لباس واجب نيست.

س 434: به كار انداختن بعضي از دستگاههاي صنعتي وارداتي با همكاري متخصصين بيگانه امكان پذير است و آنها از ديدگاه فقه اسلامي كافر و نجس هستند، با توجه به اين كه به كار انداختن آن دستگاهها با استفاده از روغن و مواد ديگري كه با دست ريخته مي شوند، صورت مي گيرد، بنا بر اين پاك بودن آنها امكان ندارد. و همچنين با توجه به اين كه لباس و بدن كارگران هنگام كار با اين دستگاهها در تماس است و در وقت نماز فرصت تطهير لباس و بدن را به طور كامل ندارند، تكليف آنها نسبت به نماز چيست؟

ج: با احتمال اين كه كافري كه اقدام به راه اندازي دستگاهها و وسائل مي كند، از اهل كتاب باشد كه محكوم به طهارت هستند و يا در هنگام كار دستكش پوشيده باشد، به صرف اين كه دستگاه به وسيله كافر راه اندازي شده است، يقين به نجاست حاصل نمي شود و با فرض يقين به نجاست دستگاه و تماس بدن و لباس كارگران با آن در حين كار با رطوبت مسريه، تطهير بدن براي نماز واجب است و لباس هم بايد عوض و يا تطهير شود.

س 435: اگر نمازگزار دستمال و امثال آن را كه با خون نجس شده اند، حمل كند و يا در جيب خود بگذارد، آيا نماز او باطل است؟

ج: اگر دستمال به قدري كوچك باشد كه نتوان عورت را با آن پوشاند، همراه بودن آن در نماز اشكال ندارد.

س 436: آيا نماز در لباس معطر به عطرهاي امروزي كه حاوي

الكل است، صحيح است؟

ج: اگر علم به نجاست آن عطرها نداشته باشد، نماز در لباس هاي مذكور اشكال ندارد.

س 437: زنان چه مقدار از بدن خود را بايد هنگام نماز بپوشانند؟ آيا پوشيدن لباس هاي آستين كوتاه و نپوشيدن جوراب اشكال دارد؟

ج: بر زنان واجب است در نماز تمام بدن و موي خود را به غير از صورت به مقداري كه شستن آن در وضو واجب است و دست ها تا مچ و پاها تا مفصل ساق با پوششي كه كاملاً بدن را مي پوشاند، بپوشانند و در حضور نامحرم پاها را نيز بايد بپوشانند.

س 438: آيا بر زنان پوشاندن روي پاها هنگام نماز واجب است؟

ج: پوشاندن پاها تا مفصل ساق در صورتي كه نامحرم حاضر نباشد، واجب نيست.

س 439: آيا پوشاندن كامل چانه هنگام حجاب و در نماز واجب است، يا اين كه فقط قسمت پائين آن بايد پوشانده شود، و آيا وجوبِ پوشش چانه مقدمه پوشاندن صورت است كه شرعاً واجب است؟

ج: پوشاندن قسمت پائين چانه واجب است نه خود آن، زيرا چانه جزئي از صورت است.

س 440: آيا حكم صحيح بودن نماز در متنجسي كه كافي براي پوشش عورت محسوب نمي شود، اختصاص به صورت نسيان و جهل نمازگزار به حكم يا موضوع دارد و يا شامل شبهه حكميه و موضوعيه هم مي شود؟

ج: اختصاص به دو صورت جهل و نسيان ندارد، بلكه نماز با متنجسي كه كافي براي پوشش عورت نيست، حتي در صورت علم هم صحيح است.

س 441: آيا وجود مو يا آب دهان گربه در لباس نمازگزار باعث بطلان نماز او مي شود؟

ج: بله، موجب بطلان نماز است.

پوشيدن طلا و نقره و به كار بردن آن

س 442: به دست كردن انگشتر طلا توسط مردان

به خصوص در نماز چه حكمي دارد؟

ج: به دست كردن انگشتر طلا براي مردان در هيچ حالي جايز نيست و نماز با آن هم بنا بر احتياط واجب، باطل است.

س 443: استفاده مردان از انگشتري كه از جنس طلاي سفيد است، چه حكمي دارد؟

ج: اگر چيزي كه طلاي سفيد ناميده مي شود همان طلاي زرد است كه بر اثر مخلوط كردن ماده اي رنگ آن سفيد شده، حرام است ولي اگر عنصر طلا در آن به قدري كم است كه عرفاً به آن طلا نمي گويند مانع ندارد و پلاتين نيز اشكال ندارد.

س 444: آيا استفاده از طلا بدون قصد زينت به طوري كه ديگران نبينند، اشكال شرعي دارد؟

ج: پوشيدن طلا، خواه حلقه انگشتري باشد يا غير آن، براي مردان مطلقاً حرام است هرچند به قصد زينت نباشد و از ديد ديگران مخفي باشد.

س 445: استفاده از طلا براي مردان به مدت كوتاه چه حكمي دارد؟ ما اشخاص بسياري را مشاهده مي كنيم كه مي گويند استفاده از آن براي مدت كوتاه، مثل لحظه عقد، اشكال ندارد.

ج: پوشيدن طلا براي مرد حرام است و فرقي بين مدت كم يا زياد نيست.

س 446: با توجه به احكام لباس نمازگزار و حرام بودن زينت كردن با طلا بر مردان، خواهشمنديم به دو سؤال زير پاسخ فرماييد:

الف: آيا مقصود از زينت با طلا، مطلق استفاده از آن توسط مردان است هرچند براي جراحي استخوان و دندانسازي باشد؟

ب: با توجه به اين كه در شهر ما به دست كردن انگشتر طلاي زرد توسط جواناني كه تازه ازدواج مي كنند، مرسوم است و اين امر از نظر عموم مردم براي مرد زينت محسوب نمي شود، بلكه علامت آغاز زندگي

زناشويي فرد است، نظر حضرتعالي در اين باره چيست؟

ج: الف: ملاك حرمت استفاده از طلا براي پوشيدن يا به گردن آويختن توسط مردان، صدق زينت نيست، بلكه استفاده از آن به هر صورت و به هر قصدي حرام است هرچند انگشتر، حلقه، گردنبند و مانند آن باشد. ولي استفاده از آن توسط مردان براي جرّاحي استخوان و دندان سازي اشكال ندارد.

ب: استفاده از انگشتري طلاي زرد توسط مردان در هر حال حرام است.

س 447: ساخت و فروش جواهرات طلا كه مخصوص مردان است و زنان از آنها استفاده نمي كنند، چه حكمي دارد؟

ج: ساخت جواهرات طلا اگر به منظور استفاده مردان باشد، حرام است و خريد و فروش آن به اين قصد جايز نيست.

س 448: در بعضي از ميهمانيها ديده مي شود كه شيريني ها را در ظرفهاي نقره اي مي گذارند، آيا اين كار، خوردن غذا در ظرف نقره محسوب مي شود، و حكم آن چيست؟

ج: اگر برداشتن غذا و مانند آن از ظرف نقره به قصد خوردن، استعمال ظرف نقره در خوردن و آشاميدن محسوب شود، حرام است.

س 449: آيا گذاشتن روكش طلا روي دندان اشكال دارد؟ روكش پلاتين چطور؟

ج: گذاشتن روكش طلا يا پلاتين روي دندان اشكال ندارد، ولي پوشاندن دندان هاي جلو با طلاي زرد، اگر به قصد زينت باشد، خالي از اشكال نيست.

اذان و اقامه

اشاره

س 450: در روستاي ما مؤذن هميشه اذان صبح را در ماه مبارك رمضان چند دقيقه قبل از وقت مي گويد تا مردم بتوانند تا وسط يا آخر اذان به خوردن و آشاميدن ادامه دهند، آيا اين كار صحيح است؟

ج: اگر گفتن اذان، مردم را به اشتباه نيندازد و به عنوان اعلام طلوع فجر نباشد، اشكال ندارد.

س

451: بعضي از افراد براي اعلان دخول وقت نماز، اقدام به گفتن اذان به صورت دسته جمعي در معابر عمومي مي كنند كه الحمدللّه اين كار اثر زيادي در جلوگيري از فساد علني در منطقه داشته و موجب روي آوردن مردم به خصوص جوانان به نماز اوّل وقت شده است. ولي فردي مي گويد اين عمل در دين اسلام وارد نشده و بدعت است و گفته او باعث ايجاد شبهه در اين زمينه شده است. نظر شريف حضرتعالي چيست؟

ج: اذان اعلامي در اوّل وقت نمازهاي واجب يوميه و تكرار آن با صداي بلند از طرف شنوندگان از مستحبات شرعي موكد است و اذان گفتن به صورت دسته جمعي در معابر عمومي، اگر موجب سدّ معبر و يا اذيّت ديگران نشود، اشكال ندارد.

س 452: از آنجا كه اذان گفتن با صداي بلند يك عمل عبادي سياسي است كه ثواب زيادي دارد، تعدادي از مؤمنين تصميم گرفته اند كه بدون بلندگو بالاي بام خانه هاي خود به خصوص براي نماز صبح، اذان بگويند. سؤال اين است كه در صورت اعتراض بعضي از همسايگان اين عمل چه حكمي دارد؟

ج: اذان گفتن بر بالاي بام به نحو متعارف اشكال ندارد.

س 453: پخش برنامه هاي خاص سحرهاي ماه مبارك رمضان از بلندگوي مسجد جهت شنيدن همگان، چه حكمي دارد؟

ج: در جاهايي كه بيشتر مردم در شبهاي ماه مبارك رمضان براي قرائت قرآن و خواندن دعا و شركت در مراسم ديني و امثال آن بيدار هستند، اشكال ندارد. ولي اگر سبب اذيت همسايگان مسجد شود، جايز نيست.

س 454: آيا پخش آيات قرآني قبل از اذان صبح و دعا بعد از آن با صداي بلند به وسيله بلندگوي مسجد و ساير مراكز

به طوري كه از چند كيلومتر دورتر قابل شنيدن باشد، جايز است؟ با توجه به اين كه اين برنامه گاهي بيشتر از نيم ساعت طول مي كشد.

ج: پخش اذان به نحو متعارف براي اعلام داخل شدن وقت نماز صبح به وسيله بلندگو اشكال ندارد، ولي پخش آيات قرآني و دعا و غير آن از بلندگوي مسجد، اگر موجب اذيت همسايگان شود، توجيه شرعي ندارد و بلكه داراي اشكال است.

س 455: آيا جايز است كه مرد در نماز به اذان زن اكتفا كند؟

ج: اكتفا به اذان زن براي مرد محل اشكال است.

س 456: نظر شريف جنابعالي درباره شهادت سوم اذان كه دلالت بر پيشوا بودن و ولايت سيد الاوصياء علي بن ابي طالب (صلوات الله عليه وعليهم) مي كند، در اذان و اقامه نماز واجب چيست؟

ج: گفتن «أشهد أنّ علياً ولي الله» به عنوان شعار تشيع خوب و مهم است و بايد به قصد قربت مطلقه گفته شود، ولي جزو اذان و اقامه نيست.

س 457: مدتي است از درد كمر رنج مي برم ولي گاهي اوقات درد آن شديدتر است به حدّي كه نمي توانم نمازهايم را ايستاده بخوانم، با توجه به اين مسأله، اگر اوّل وقت بخواهم نماز بخوانم، بايد نشسته بخوانم ولي اگر صبر كنم، شايد در آخر وقت بتوانم ايستاده نماز بخوانم، با اين وضع وظيفه من چيست؟

ج: اگر احتمال مي دهيد كه در آخر وقت بتوانيد نماز خود را ايستاده بخوانيد، بنا بر احتياط، بايد تا آن هنگام صبر كنيد، ولي اگر در اوّل وقت به خاطر عذري نماز خود را نشسته خوانديد و سپس تا آخر وقت عذر شما برطرف نشد نمازي كه خوانده ايد صحيح است و اعاده

لازم نيست و اگر در اوّل وقت قادر بر نماز ايستاده نبوديد و يقين داشتيد كه ناتواني شما از نماز تا آخر وقت ادامه خواهد يافت، ولي قبل از آخر وقت عذر شما برطرف شد و توانستيد ايستاده نماز بخوانيد بايد نماز را به طور ايستاده اعاده كنيد.

قرائت و احكام آن

س 458: نمازي كه قرائت آن بلند خوانده نشده باشد، چه حكمي دارد؟

ج: بر مردان واجب است كه حمد و سوره را در نمازهاي صبح و مغرب و عشا بلند بخوانند. اگر سهواً يا جهلاً آهسته بخوانند نماز صحيح است، ولي اگر از روي عمد باشد، نماز باطل است.

س 459: آيا اگر قصد خواندن قضاي نماز صبح را داشته باشيم بايد آن را بلند بخوانيم يا آهسته؟

ج: واجب است كه قرائت حمد و سوره در نمازهاي صبح و مغرب و عشا چه ادا باشد و چه قضاء در هر حالي بلند باشد، حتي اگر قضاي آنها در روز خوانده شود، و اگر عمداً بلند خوانده نشود، نماز باطل است.

س 460: مي دانيم كه يك ركعت از نماز متشكل از نيت، تكبيرةالاحرام، حمد، سوره، ركوع و سجده است، و از طرف ديگر در نماز ظهر و عصر و ركعت سوم نماز مغرب و ركعت سوم و چهارم نماز عشا آهسته خواندن واجب است. ولي در نماز جماعتي كه از راديو و تلويزيون مستقيماً پخش مي كنند، مشاهده مي شود كه امام جماعت ذكر ركوع و سجده ركعت سوم را بلند مي خواند. با توجه به اينكه آن ركوع و سجده دو جزء ركعتي هستند كه آهسته خواندن در آن واجب است، اين مسأله چه حكمي دارد؟

ج: وجوبِ بلند خواندن در نمازهاي مغرب و

عشا و صبح و وجوبِ آهسته خواندن در نماز ظهر و عصر، مختص به قرائت حمد و سوره است. همانگونه كه وجوب آهسته خواندن در غير از دو ركعت اول نماز مغرب و عشا، فقط مخصوص قرائت حمد يا تسبيحات در ركعت سوم و چهارم است. ولي در ذكر ركوع و سجده و تشهد و سلام و ديگر ذكرهاي واجب در نمازهاي پنجگانه، مكلّف بين آهسته يا بلند خواندن مخيّر است.

س 461: اگر شخص بخواهد علاوه بر هفده ركعت نماز واجب روزانه، هفده ركعت نماز قضاء احتياطي هم بخواند، آيا قرائت دو ركعت اول و دوم نمازهاي صبح و مغرب و عشا را بايد بلند بخواند يا آهسته؟

ج: در وجوب جهر و اخفات در نمازهاي واجب فرقي بين نماز ادا و قضا وجود ندارد، هرچند نماز قضا احتياطي باشد.

س 462: مي دانيم كه كلمه «صلاة» به حرف «تاء» ختم مي شود ولي در اذان «حيّ علي الصلاة» با «هاء» گفته مي شود، آيا اين صحيح است؟

ج: ختم لفظ صلوة به هاء، هنگام وقف اشكال ندارد، بلكه متعيّن است.

س 463: با توجه به نظر حضرت امام (قدّس سرّه) در تفسير سوره مباركه حمد مبني بر راجح بودن لفظ «ملك» بر «مالك»، آيا هنگام قرائت اين سوره مباركه، احتياط در قرائت به هر دو صورت در نمازهاي واجب و غير واجب، صحيح است؟

ج: احتياط در اين مورد اشكال ندارد.

س 464: آيا صحيح است كه نمازگزار هنگام خواندن «غير المغضوب عليهم» آن را بدون عطف فوري، با وقف بخواند و سپس «ولا الضالين» را قرائت نمايد؟ آيا در تشهد وقف بر «محمد» (صلي الله عليه وآله) در جمله «اللهّم صلّ علي

محمد» و سپس قرائت عبارت «آل محمد» صحيح است؟

ج: وقف و فاصله تا مقداري كه به وحدت جمله ضرر نزند، اشكال ندارد.

س 465: استفتاء زير از حضرت امام (قدّس سرّه) شده است:

با توجه به تعدد اقوال در تلفظ «الضاد» در علم تجويد، شما به كدام قول عمل مي كنيد؟

امام (قدّس سرّه) در پاسخ نوشته اند: شناخت مخارج حروف بر اساس نظرات علماي تجويد، واجب نيست، بلكه بايد تلفظ هر حرفي به صورتي باشد كه نزد عُرف عرب صدق كند كه آن حرف را ادا كرده است.

سؤال ما اين است كه اولاً: عبارت «نزد عرف عرب صدق كند كه آن حرف را ادا كرده است» به چه معني است؟

ثانياً: آيا قواعد علم تجويد هم همانند قواعد علم صرف و نحو از عرف و كلام عرب استخراج نشده است؟ در اين صورت چگونه مي توان قائل به جدايي آن دو از ريشه خود شد؟

ثالثاً: اگر براي كسي از طريق معتبر يقين حاصل شود كه حروف را هنگام قرائت از مخارج صحيح خود ادا نمي كند و يا به طور كلي حروف و كلمات را صحيح تلفظ نمي نمايد و زمينه مناسبي براي يادگيري از جميع جهات دارد، مثل اين كه استعداد خوبي و يا فرصت مناسبي براي فراگيري اين علم دارد، آيا واجب است در حد استعداد سعي در آموختن قرائت صحيح نمايد؟

ج: ملاك در صحّت قرائت، موافقت آن با نحوه قرائت اهل لغتي است كه قواعد تجويد از آنها گرفته شده است. بنا بر اين اگر اختلاف نظرات علماي تجويد در كيفيت تلفظ يكي از حروف ناشي از اختلاف آنان در فهم نحوه تلفظ اهل لغت باشد، مرجع حل اختلاف، خود عرف اهل

لغت است. ولي اگر اختلاف نظرات آنان ناشي از اختلاف خود آنان در كيفيت تلفظ باشد، مكلّف در انتخاب هر يك از آن اقوال مخيّر است. كسي كه قرائت خود را صحيح نمي داند، بايد در صورت تمكن براي يادگيري قرائت صحيح اقدام نمايد.

س 466: كسي كه از ابتدا و يا بر حسب عادت قصد خواندن سوره فاتحه و اخلاص را داشت و «بسم الله الرحمن الرحيم» را گفت ولي سهواً سوره را تعيين نكرد، آيا بايد از اول، سوره معيّني را قصد نمايد و بعد «بسم الله الرحمن الرحيم» را قرائت كند؟

ج: اعاده «بسم الله الرحمن الرحيم» واجب نيست، بلكه مي تواند براي خواندن هر سوره اي به آن اكتفا كند.

س 467: آيا ادا كامل الفاظ عربي در نماز واجب است؟ آيا اگر كلمات به صورت عربي صحيح و كامل تلفظ نشود، نماز محكوم به صحّت است؟

ج: واجب است كه همه ذكرهاي واجب نماز از قبيل قرائت حمد و سوره و غير آنها به طور صحيح قرائت شود و اگر نمازگزار كيفيت صحيح تلفظ كلمات عربي را نمي داند، واجب است كه ياد بگيرد و اگر قادر به يادگيري نيست، معذور است.

س 468: آيا بر قرائت قلبي در نماز يعني گذراندن كلمات در قلب بدون تلفظ آنها، قرائت صدق مي كند يا خير؟

ج: عنوان قرائت بر آن صدق نمي كند و در نماز واجب است كه كلمات تلفظ شوند، به طوري كه قرائت بر آن صدق كند.

س 469: بنا بر نظر بعضي از مفسرين، تعدادي از سوره هاي قرآن كريم مثل سوره فيل، قريش، انشراح، وضحي يك سوره كامل محسوب نمي شوند. آنان مي گويند: كسي كه يكي از آن دو سوره مثل سوره فيل را

در نماز قرائت كند، حتماً بايد بعد از آن، سوره قريش را هم بخواند و همچنين دو سوره انشراح وضحي بايد با هم قرائت شوند. بنا بر اين اگر كسي بر اثر جهل به مسأله، سوره فيل يا انشراح را به تنهايي در نماز بخواند، وظيفه او چيست؟

ج: اگر در يادگيري مسأله كوتاهي نكرده باشد، نمازهاي گذشته او محكوم به صحّت است.

س 470: اگر شخصي هنگام نماز بر اثر غفلت در ركعت سوم يا چهارم نماز ظهر، حمد و سوره بخواند و بعد از نماز متوجه شود، آيا اعاده نماز بر او واجب است، و اگر متوجه نشود، آيا نماز وي صحيح است؟

ج: در فرض سؤال، نمازش صحيح است.

س 471: آيا بانوان مي توانند، حمد و سوره نمازهاي صبح و مغرب و عشا را بلند بخوانند؟

ج: مي توانند بلند يا آهسته بخوانند ولي اگر نامحرم صدايشان را مي شنود، بهتر است آهسته بخوانند.

س 472: طبق نظر امام خميني (قدّس سرّه) ملاك آهسته خواندن قرائت در نماز ظهر و عصر، عدم جهر است و ما مي دانيم كه به استثناي ده حرف، بقيه حروف با صدا هستند، بنا بر اين اگر نماز ظهر و عصر را آهسته و بدون صدا بخوانيم، هجده حرف صدادار درست تلفظ نخواهند شد، خواهشمند است اين مسأله را توضيح فرماييد.

ج: ملاك اخفات (آهسته خواندن) عدم وجود جوهر صدا نيست، بلكه ملاك آشكار نكردن آن است و در مقابل، ملاك جهر (بلند خواندن) آشكار كردن جوهر صدا است.

س 473: افراد خارجي اعم از زن و مرد كه مسلمان مي شوند و شناختي نسبت به كلمات عربي ندارند، چگونه مي توانند واجبات ديني خود اعم از نماز و غيره

را انجام دهند؟ و اصولاً نيازي به فراگيري عربي براي اين كار وجود دارد؟

ج: يادگيري تكبيرة الاحرام، حمد، سوره، تشهد و سلام نماز و هر چيزي كه عربي بودن در آن شرط است، واجب است.

س 474: آيا دليلي بر اين كه نافله نمازهايي كه بلند خواندن قرائت در آنها واجب است، بايد بلند خوانده شوند و نافله نمازهايي كه آهسته خواندن آن واجب است، بايد آهسته خوانده شوند، وجود دارد؟ اگر جواب مثبت باشد آيا اگر نافله هاي نمازهاي جهري آهسته خوانده شوند و همچنين برعكس، مجزي است؟

ج: قرائت در نافله هاي نمازهاي جهري مستحب است كه بلند باشد و در نمازهاي اخفاتي مستحب است كه آهسته باشد و اگر بر عكس هم انجام شود، مجزي است.

س 475: آيا بعد از قرائت سوره حمد در نماز واجب است كه يك سوره كامل خوانده شود يا تلاوت مقداري از قرآن كريم هم كافي است؟ و در صورت اول آيا بعد از قرائت سوره، خواندن بعضي از آيات قرآني جايز است؟

ج: در نمازهاي واجب يوميه، قرائت آياتي از قرآن كريم به جاي سوره كامل، مجزي نيست. ولي قرائت بعضي از آيات به قصد قرآن بعد از قرائت يك سوره كامل، اشكال ندارد.

س 476: اگر بر اثر سهل انگاري و يا لهجه اي كه انسان به آن تكلم مي كند، اشتباهي در قرائت حمد و سوره و يا در اعراب و حركات كلمات نماز رخ دهد مثلاً كلمه يولَد به جاي فتح لام، به كسر لام خوانده شود، نماز چه حكمي دارد؟

ج: اگر عامد يا جاهل مقصر (قادر بر يادگيري) باشد، نماز باطل است، و الا نماز صحيح است. البته اگر نمازهاي

گذشته را با اعتقاد به صحّت، به صورت مذكور خوانده باشد، در هر صورت قضاي آنها واجب نيست.

س 477: شخصي است كه حدود 35 يا 40 سال سن دارد و پدر و مادرش در دوران كودكي به او نماز ياد نداده اند و سواد هم ندارد، اما سعي كرده است كه نماز را به صورت صحيح ياد بگيرد، ولي قادر بر اداي صحيح كلمات و ذكرهاي نماز نيست و بعضي از كلمات را اصلاً نمي تواند تلفظ كند، آيا نماز او صحيح است؟

ج: اگر آنچه را كه قادر بر تلفظ آن است، انجام دهد، نمازش محكوم به صحّت است.

س 478: من كلمات نماز را همانگونه كه از پدر و مادرم آموخته ام و در دبيرستان آموزش داده اند، تلفظ مي كردم. بعداً متوجه شدم كه كلمات را اشتباه ادا مي كرده ام. آيا طبق فتواي امام (قدّس سرّه) اعاده نماز بر من واجب است يا آنكه همه نمازهايي را كه به آن صورت خوانده ام، صحيح هستند؟

ج: در فرض سؤال، تمامي نمازهاي گذشته محكوم به صحّت است و اعاده و قضاء ندارد.

س 479: كسي كه بر اثر ابتلا به بيماري لالي قادر بر تكلم نيست، ولي حواس سالمي دارد، اگر نمازش را با اشاره بخواند، آيا صحيح است؟

ج: نماز او در فرض مزبور صحيح و مجزي است.

ذكر نماز

س 480: آيا قرائت عمدي ذكرهاي ركوع و سجده به جاي يكديگر اشكال دارد؟

ج: اگر آنها را به قصد مطلق ذكر خداوند عزوجل بگويد، اشكال ندارد و ركوع و سجده و نماز همگي صحيح هستند.

س 481: اگر شخصي سهواً در سجده ذكر ركوع را بگويد و يا بر عكس، در ركوع ذكر سجده را بگويد و در همان

حال متوجه اشتباه خود شده و آن را اصلاح نمايد، آيا نماز او باطل است؟

ج: اشكال ندارد و نمازش صحيح است.

س 482: اگر نماز گزار در هنگام نماز و يا بعد از فراغت از آن متوجه شود كه ذكر ركوع يا سجده را اشتباه گفته است، چه حكمي دارد؟

ج: اگر بعد از ركوع و سجود متوجه شود، چيزي بر او واجب نيست.

س 483: آيا يك بار گفتن تسبيحات اربعه در ركعت سوم و چهارم نماز كافي است؟

ج: كافي است، هرچند احتياط اين است كه سه مرتبه گفته شود.

س 484: تعداد تسبيحات اربعه در نماز سه مرتبه است، ولي فردي سهواً چهار بار گفته است، آيا نماز او در پيشگاه خداوند مقبول است؟

ج: اشكال ندارد.

س 485: كسي كه نمي داند تسبيحات اربعه را در ركعت سوم و چهارم نماز سه مرتبه گفته يا بيشتر و يا كمتر، چه حكمي دارد؟

ج: يك مرتبه نيز كفايت مي كند و چيزي بر او واجب نيست، و تا به ركوع نرفته مي تواند بنا را بر اقل گذاشته و تسبيحات را تكرار نمايد تا يقين كند كه آن را سه مرتبه گفته است.

س 486: آيا قرائت «بحول الله و قوته اقوم واقعد» هنگام نماز در حال حركت جايز است و آيا گفتن آن در حال قيام صحيح است؟

ج: اشكال ندارد و اصولاً اين ذكر در حالت قيام براي ركعت بعدي گفته مي شود.

س 487: مراد از ذكر چيست؟ آيا شامل صلوات بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) و خاندان آن حضرت مي شود؟

ج: هر عبارتي كه متضمّن ذكر خداوند عزوجل باشد، ذكر محسوب مي شود و صلوات بر محمد و آل محمد (عليهم افضل صلوات الله)

از بهترين ذكرهاست.

س 488: هنگامي كه در نماز وتر كه يك ركعت است دستها را براي قنوت بلند كرده و حاجات خود را از خداوند عزّوجلّ طلب مي كنيم، آيا طلب حاجات به زبان فارسي اشكال دارد؟

ج: دعا در قنوت به زبان فارسي اشكال ندارد، بلكه هر دعايي را در قنوت مي توان به هر زباني خواند.

سجده و احكام آن

س 489: سجده و تيمم بر سيمان و موزائيك چه حكمي دارد؟

ج: سجده و تيمم بر آن دو اشكال ندارد. اگرچه احوط ترك تيمم بر سيمان و موزائيك است.

س 490: آيا گذاشتن دستها هنگام نماز بر موزائيكي كه داراي سوراخهاي ريزي است، اشكال دارد؟

ج: اشكال ندارد.

س 491: آيا سجده بر مهر كه سياه و چرك شده، به طوري كه لايه اي از چرك روي آن را پوشانده و مانع چسبيدن پيشاني روي مهر است، اشكال دارد؟

ج: اگر چرك روي مهر به مقداري باشد كه حائل بين پيشاني و مهر شود، سجده و نماز باطل است.

س 492: آيا بر زني كه هنگام سجده بر مهر، پيشاني وي به خصوص جاي سجده با حجاب پوشيده شده است، اعاده نمازهايش واجب است؟

ج: اگر هنگام سجده متوجه وجود حائل نبوده، اعاده بر او واجب نيست.

س 493: زني هنگام سجده، سر خود را روي مهر گذاشته، متوجه مي شود كه پيشاني وي به طور كامل با مهر تماس ندارد، زيرا چادر يا روسري وي مانع از تماس كامل پيشاني با مهر است، لذا سرش را از روي آن بلند كرده و بعد از رفع مانع دوباره روي مهر گذاشته است، نماز او چه حكمي دارد؟ اگر عمل وي سجده مستقلي محسوب شود، نمازهايي كه خوانده است، چه حكمي دارد؟

ج: واجب

است بدون اين كه سر خود را از زمين بلند كند، پيشاني اش را حركت دهد تا روي مهر قرار بگيرد. اگر بلند كردن پيشاني از زمين براي سجده روي مهر بر اثر جهل يا فراموشي بوده و اين عمل را فقط در يكي از دو سجده يك ركعت انجام مي داده، نمازش صحيح است و اعاده واجب نيست. ولي اگر اين كار با علم و عمد بوده و يا در هر دو سجده يك ركعت آن را انجام داده، نمازش باطل و اعاده آن واجب است.

س 494: در سجده بايد هفت عضو از بدن روي زمين باشد، ولي ما به خاطر وضعيت خاص جسمي كه داريم، قادر به انجام اين كار نيستيم، زيرا از معلولين جنگي كه از صندلي چرخدار استفاده مي كنند، هستيم و براي نماز يا مهر را به طرف پيشاني بلند مي كنيم و يا آن را روي دسته صندلي چرخدار گذاشته و بر آن سجده مي كنيم، آيا اين كار صحيح است يا خير؟

ج: اگر قادر به گذاشتن مهر روي دسته صندلي چرخدار يا چيز ديگر مانند بالشت يا چهار پايه و سجده بر آن هستيد، بايد سجده را بدين نحو انجام دهيد و نماز شما صحيح است. در غير اين صورت به هر نحو كه مي توانيد هرچند با ايماء و اشاره، سجده و ركوع را انجام دهيد و نماز شما صحيح است. انشاء الله موفق باشيد.

س 495: سجده بر سنگفرش مرمر مشاهد مشرفه چه حكمي دارد؟

ج: سجده بر سنگ مرمر اشكال ندارد.

س 496: آيا جايز است هنگام سجده علاوه بر انگشت بزرگ پا، بعضي از انگشتان ديگر آن را هم بر زمين بگذاريم؟

ج: اشكال

ندارد.

س 497: امروزه مهري براي نماز ساخته شده كه با شمارش ركعت ها و سجده هاي نمازگزار باعث مي شود تا حدي شك او برطرف گردد. با توجه به اين كه هنگام گذاشتن پيشاني روي آن، مهر به خاطر دستگاه فلزي كه زير آن نصب شده است، به سمت پائين حركت مي كند، آيا با اين توصيف سجده بر آن صحيح است؟ اميدواريم نظر شريف خود را بيان فرماييد.

ج: اگر محل گذاشتن پيشاني از چيزهايي باشد كه سجده بر آن صحيح است و پس از گذاشتن پيشاني ثابت و بي حركت بماند، سجده بر روي آن اشكال ندارد.

س 498: هنگام نشستن بعد از سجده كدام پا روي ديگري گذاشته مي شود؟

ج: مستحب است كه بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را بر كف پاي چپ بگذارد.

س 499: در سجده و ركوع بعد از قرائت ذكر واجب، گفتن چه ذكري افضل است؟

ج: تكرار همان ذكر واجب و بهتر است كه به عدد فرد ختم شود، و در سجده علاوه بر آنچه گفته شد، صلوات و دعا براي حاجت هاي دنيا و آخرت مستحب است.

س 500: شنيدن آياتي كه سجده در اثر شنيدن آنها واجب مي شود از نوارهاي قرآن كه از ضبط صوت يا صدا و سيما پخش مي شود چه حكمي دارد؟

ج: در فرض مرقوم، سجده واجب است.

مبطلات نماز

س 501: آيا نماز با ذكر شهادت به ولايت اميرالمومنين علي (عليه السلام) در تشهد، باطل مي شود؟

ج: نماز و از جمله تشهد را همان طور كه مراجع عظام شيعه (كثّرالله امثالهم) در رساله هاي عمليّه بيان نموده اند بخوانيد و چيزي بر آن اضافه نكنيد هرچند كه كلام حق و صحيحي باشد.

س 502: شخصي در عبادات خود

مبتلا به ريا است و در حال حاضر با نفس خود مبارزه مي كند، آيا اين عمل وي نيز ريا محسوب مي شود؟ چگونه مي توان از ريا دوري كرد؟

ج: هر عملي كه براي خدا انجام گيرد از جمله مبارزه با ريا، ريا محسوب نمي شود و براي رهايي از ريا بايد در عظمت خداوند متعال و ضعف و احتياج ديگران به خداوند تفكر نمايد و همچنين در بندگي خود و ديگر مردم براي خداوند تبارك و تعالي انديشه كند.

س 503: هنگام شركت در نماز جماعت برادران اهل سنت، بعد از قرائت سوره حمد توسط امام جماعت، كلمه «آمين» با صداي بلند و به صورت دسته جمعي گفته مي شود، اين كار چه حكمي دارد؟

ج: اگر مقتضاي تقيه، گفتن آمين باشد، اشكال ندارد و در غير اين صورت جايز نيست.

س 504: گاهي هنگام خواندن نماز واجب متوجه كودكي مي شويم كه در حال انجام كار خطرناكي است، آيا جايز است بعضي از كلمات سوره حمد يا سوره ديگر يا بعضي از ذكرها را بلند بخوانيم تا كودك يا كساني كه در خانه هستند، متوجه شوند و خطر رفع گردد؟ اگر هنگام قيام نماز دست يا ابرو را براي فهماندن چيزي به كسي و يا در جواب سؤال او تكان دهيم، آن نماز چه حكمي دارد؟

ج: اگر بلند كردن صدا هنگام قرائت آيات يا ذكرهاي نماز براي آگاه كردن ديگران، موجب خروج از هيأت نماز نشود، اشكال ندارد. مشروط به اين كه قرائت و ذكر به نيت قرائت و ذكر باشد، و حركت دادن دست يا چشم و ابرو اگر مختصر و به نحوي باشد كه با استقرار و آرامش و يا هيأت

نماز منافات نداشته باشد، موجب بطلان نماز نمي گردد.

س 505: آيا اگر كسي هنگام نماز به خاطر يادآوريِ حرف خنده دار يا پيدايش حالت خنده آوري بخندد، نمازش باطل مي شود يا خير؟

ج: اگر خنده با صدا (يعني قهقهه) وعمدي باشد، نماز باطل است.

س 506: آيا ماليدن دستها به صورت بعد از قنوت در حال نماز، موجب بطلان آن مي گردد، و در صورتي كه نماز را باطل كند، آيا معصيت و گناه محسوب مي شود؟

ج: كراهت دارد ولي نماز را باطل نمي كند.

س 507: آيا بستن چشمها در نماز به اين دليل كه باز بودن آنها فكر انسان را از نماز باز مي دارد، جايز است؟

ج: بستن چشم ها در نماز مانع شرعي ندارد، گر چه مكروه مي باشد.

س 508: من گاهي در هنگام نماز به ياد حالت هاي ايماني و معنوي كه در دوران جنگ با نظام كافر بعثي داشتم مي افتم كه باعث افزايش حالت خشوع من مي شود، آيا اين كار نماز را باطل مي كند؟

ج: به صحّت نماز ضرر نمي زند.

س 509: آيا ادامه قهر و دشمني بين دو نفر، تا مدت سه روز موجب بطلان نماز و روزه آنها مي گردد؟

ج: وقوع دشمني و قهر بين دو نفر، نماز و روزه را باطل نمي كند، گرچه اين عمل شرعاً مذموم است.

سلام

س 510: نظر جنابعالي درباره ردّ تحيتي كه به صيغه سلام نباشد، چيست؟

ج: اگر در حال نماز باشد، جواب دادن جايز نيست، ولي اگر در حال نماز نباشد، اگر كلامي است كه عرف آن را تحيت محسوب مي كند، احتياط، جواب گفتن آن است.

س 511: آيا جواب سلام كودكان اعم از دختر و پسر واجب است؟

ج: جواب سلام كودكانِ مميز، اعم از پسر و دختر، مانند جواب

سلام زنان و مردان واجب است.

س 512: اگر كسي سلام را بشنود، ولي به دليل غفلت يا هر سبب ديگر جواب سلام را ندهد، به طوري كه زمان كمي فاصله شود، آيا بعد از آن گفتن جواب سلام واجب است؟

ج: اگر تأخير به مقداري باشد كه جواب سلام و ردّ تحيت بر آن صدق نكند، واجب نيست.

س 513: اگر شخصي به گروهي سلام كند و بگويد: «السلام عليكم جميعاً»، و يكي از آنان مشغول نماز باشد، آيا بر او هم جواب سلام واجب است، حتي اگر ديگران جواب سلام را داده باشند؟

ج: اگر كس ديگري جواب آن را بدهد، نماز گزار اقدام به جواب گفتن نكند.

س 514: اگر شخصي در يك زمان چند بار سلام كند و يا چند نفر سلام دهند، آيا يكبار جواب دادن از همه آنها كفايت مي كند؟

ج: در صورت اول يك جواب كافي است، و در حالت دوم يك جواب به صيغه اي كه شامل همه آنها گردد و به قصد جواب سلام آنان باشد، كفايت مي كند.

س 515: شخصي هنگام سلام دادن به جاي «سلام عليكم» از لفظ «سلام» استفاده مي كند، آيا جواب سلام او واجب است؟

ج: اگر عرفاً بر آن تحيت و سلام صدق نمايد، جواب دادن واجب است.

شكيات نماز

س 516: كسي كه در ركعت سوم نماز شك كند كه قنوت را بجا آورده يا خير، چه حكمي دارد، آيا نمازش را تمام كند و يا از هنگام شك آن را قطع نمايد؟

ج: به شك مذكور اعتنا نمي شود و نماز صحيح است، و در اين مورد چيزي بر مكلّف واجب نيست.

س 517: آيا در نماز نافله به شك در غير از ركعت هاي

آن مثل شك در اين كه يك سجده انجام داده يا دو سجده، اعتنا مي شود؟

ج: شك در اقوال و افعال نماز نافله همان حكم شك در اقوال و افعال نماز فريضه را دارد، يعني اگر از محل آن تجاوز نكرده است، به آن اعتنا مي شود و اگر از محل انجام آن تجاوز كرده است، به آن اعتنا نمي شود.

س 518: با توجه به اين كه كثير الشك نبايد به شك خود اعتنا كند، اگر براي او در نماز شكي پيش آمد، وظيفه اش چيست؟

ج: بايد بنا بر انجام كاري بگذارد كه در آن شك كرده است، مگر آنكه انجام آن موجب بطلان نماز شود كه در اين صورت بنا بر عدم انجام آن مي گذارد، بدون اين كه در اين مورد فرقي بين ركعتها و افعال و اقوال نماز باشد.

س 519: اگر شخصي بعد از چند سال متوجه بطلان عبادت هايش شود و يا در آن شك كند، وظيفه اش چيست؟

ج: به شك بعد از عمل اعتنا نمي شود، و در صورت علم به بطلان، واجب است عبادت هاي قابل تدارك را قضاء نمايد.

س 520: اگر شخصي سهواً بعضي از اجزاء نماز را به جاي بعضي ديگر انجام دهد و يا در هنگام نماز نگاهش به جايي بيفتد يا سهواً حرف بزند، آيا نماز او باطل است؟ وظيفه او چيست؟

ج: عمل سهوي در نماز موجب بطلان آن نمي شود، ليكن در بعضي از موارد باعث وجوب سجده سهو مي گردد، مگر آنكه ركني از نماز را كم يا زياد كند كه موجب بطلان نماز مي شود.

س 521: اگر فردي يك ركعت از نماز را فراموش كند و در ركعت آخر يادش بيايد، مثلاً فكر مي كرد

كه ركعت اول نمازش ركعت دوم است، لذا ركعت سوم و چهارم را هم بجا آورد، و در ركعت آخر متوجه شد كه در ركعت سوم است، وظيفه او چيست؟

ج: واجب است هر ركعتي را كه بجا نياورده، قبل از سلام نماز بجا آورد و سپس سلام دهد و در اين صورت كه تشهد واجب نماز را در محل خود انجام نداده، بايد بنا بر احتياط قضاي آن را انجام داده و دو سجده سهو براي آن بجا آورد.

س 522: براي مكلّف دانستن تعداد ركعتهاي نماز احتياط، كه يك ركعت است يا دو ركعت، چگونه ممكن است؟

ج: تعداد ركعتهاي نماز احتياط به مقدار كمبود احتمالي در نماز است. بنا بر اين در شك بين دو و چهار، دو ركعت نماز احتياط، واجب است؛ و در شك بين سه و چهار، يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته، واجب است.

س 523: اگر كلمه اي از ذكرهاي نماز يا آيات قرآني يا دعاهاي قنوت، سهواً غلط خوانده شود، آيا سجده سهو واجب مي شود؟

ج: واجب نيست.

نماز قضا

اشاره

س 524: من تا سن هفده سالگي با مسأله احتلام و غسل و مانند آن آشنا نبودم و از كسي هم درباره آنها چيزي نشنيده بودم و خودم هم معناي جنابت و وجوب غسل را نمي فهميدم، لذا نماز و روزه ام تا اين سن اشكال دارد، اميدوارم وظيفه مرا بيان فرماييد.

ج: همه نمازهايي را كه در حال جنابت خوانده ايد، بايد قضا كنيد، ولي روزه اي را كه در حال جنابت بدون علم به اصل جنابت گرفته ايد، صحيح و مجزي است و قضا ندارد.

س 525: متأسفانه من در گذشته بر اثر ناداني و ضعف

اراده مبتلا به عمل شنيع استمناء بودم، لذا گاهي نماز نمي خواندم كه مدت دقيق آن را به ياد ندارم. نماز نخواندن من به صورت مستمر نبوده، بلكه مربوط به زماني است كه جنب بودم و غسل نكرده ام كه گمان مي كنم حدود شش ماه باشد. تصميم گرفته ام نمازهايم در اين مدت را قضا كنم، آيا قضاي آنها واجب است يا خير؟

ج: هر مقدار از نمازهاي روزانه اي را كه مي دانيد انجام نداده ايد و يا در حال جنابت خوانده ايد، قضاي آن بر شما واجب است.

س 526: شخصي كه نمي داند نماز قضا برذمّه اش هست يا خير، اگر نماز مستحبي يا نافله بخواند، بر فرض كه نماز قضا داشته باشد، آيا به عنوان نماز قضاي او محسوب مي شود؟

ج: نوافل و نمازهاي مستحب به جاي نماز قضا محسوب نمي شوند، و اگر نماز قضا بر عهده او باشد، واجب است كه آن را به نيت نماز قضا بخواند.

س 527: من حدود شش ماه است كه به سن تكليف رسيده ام. چند هفته قبل از رسيدن به آن سن فكر مي كردم تنها علامت بلوغ، تمام كردن پانزده سال هجري قمري است. ولي اكنون كتابي راجع به علامتهاي بلوغ پسران خواندم كه در آن علامتهاي ديگري براي بلوغ ذكر شده كه در من وجود دارند، ولي زمان پيدايش آنها را نمي دانم. آيا در حال حاضر قضاي نماز و روزه بر عهده من هست يا خير؟ با توجه به اين كه من گاهي نماز مي خواندم و ماه رمضان سال گذشته را به طور كامل روزه گرفته ام، وظيفه من در اين باره چيست؟

ج: قضاي همه نمازها و روزه هايي كه يقين به فوت آنها پس از رسيدن به سنّ بلوغ و

تكليف شرعي داريد، واجب است.

س 528: اگر شخصي در ماه مبارك رمضان سه بار غسل جنابت كند، مثلاً در روزهاي بيستم، بيست و پنجم و بيست و هفتم غسل نمايد، و بعد يقين كند كه يكي از آن غسلها باطل بوده است، نماز و روزه او چه حكمي دارد؟

ج: روزه اش صحيح است، ولي بنا بر احتياط، قضاي نمازها به طوري كه يقين به فراغت ذمّه پيدا كند، واجب است.

س 529: شخصي بر اثر جهل به حكم شرعي، مدتي ترتيب را در غسل رعايت نكرده است، نماز و روزه او چه حكمي دارد؟

ج: اگر غسل را به نحوي انجام داده كه شرعاً باطل است، قضاي نمازهايي كه در اين حالت با حدث اكبر خوانده، واجب است. ولي روزه اش، اگر در آن هنگام اعتقاد به صحّت غسل خود داشته، محكوم به صحّت است.

س 530: كسي كه قصد دارد نماز قضاي يك سال را بخواند، چگونه بايد آن را انجام دهد؟

ج: مي تواند با يكي از نمازها شروع كند و به ترتيبي كه نمازهاي پنجگانه يوميه را مي خواند، آن را ادامه دهد.

س 531: شخصي مدت زيادي نماز قضا بر عهده دارد، آيا مي تواند آنها را به ترتيب زير بجا آورد؟

1 مثلاً بيست بار نماز صبح بخواند.

2 هر يك از نماز ظهر و عصر را بيست بار بخواند.

3 هر يك از نماز مغرب و عشا را بيست بار بخواند و تا يك سال به همين صورت ادامه دهد.

ج: قضاي نمازها به ترتيب مذكور اشكال ندارد.

س 532: شخصي از ناحيه سر مجروح شده و قسمتي از مغز وي آسيب ديده كه بر اثر آن دست و پاي چپ و زبانش فلج گشته

است. همچنين نماز را فراموش كرده و قادر به يادگيري آن نيست، ولي مي تواند اجزاي نماز را با خواندن از كتاب و يا شنيدن از نوار، تشخيص دهد. در حال حاضر وي در رابطه با نماز دو مشكل دارد، يكي اين كه قدرت تطهير محل بول و وضو گرفتن را ندارد، دوم اين كه در قرائت نماز مشكل دارد. تكليف او چيست؟ همچنين نسبت به نمازهايي كه تقريباً به مدت شش ماه از او فوت شده است، چه حكمي دارد؟

ج: اگر بتواند هرچند با كمك ديگران، وضو بگيرد، يا تيمم نمايد، واجب است كه نماز را به هر نحوي كه مي تواند بخواند، اگرچه با شنيدن از نوار يا خواندن از روي نوشته و مانند آن باشد. و در مورد طهارت بدن، اگر قدرت بر تطهير آن هرچند به كمك ديگران ندارد، با همان بدن نجس نماز بخواند، و نمازش صحيح است. قضاي نمازهاي گذشته اي هم كه از وي فوت شده، واجب است، مگر نمازهايي كه بر اثر بيهوشي كه در تمام وقت نماز ادامه داشته، از او فوت شده باشد.

س 533: در دوران جواني نمازهاي ظهر و عصر من بيشتر از نمازهاي مغرب و عشا و صبح قضا شده اند كه پشت سر هم بودن و تعداد و ترتيب آنها را نمي دانم. آيا در اين مورد بايد نماز دوره اي خوانده شود؟ و نماز دوره اي چيست؟ اميدواريم توضيح فرماييد.

ج: در نماز قضا مراعات ترتيب غير از ظهر و عصر و مغرب و عشاء از يك روز واجب نيست و خواندن مقداري كه يقين به قضا شدن آن داريد كافي است و دوره كردن به معناي تكرار نماز

براي احراز ترتيب بر شما واجب نيست.

س 534: گاهي پس از ازدواج مايعي از من خارج مي شد كه اعتقاد به نجس بودن آن داشتم.

لذا به نيت غسل جنابت غسل كرده و نمازم را بدون وضو مي خواندم. در رساله هاي عمليه اين مايع، مذي ناميده شده است. اكنون نمي دانم نمازهايي را كه بدون وضو و بي آنكه جنب باشم با غسل جنابت خوانده ام، چه حكمي دارد؟

ج: قضاي همه نمازهايي كه بعد از خروج آن مايع، بدون وضو و با غسل جنابت خوانده ايد، واجب است.

س 535: كافري پس از مدتي اسلام آورده است، آيا قضاي نماز و روزه هائيكه انجام نداده، واجب است؟

ج: واجب نيست.

س 536: بعضي از افراد بر اثر تبليغات گمراه كننده كمونيستها چندين سال نماز و واجبات خود را ترك كرده اند، ولي بعد از پيام تاريخي امام راحل به سران شوروي سابق پي به اشتباه خود بردند و به سوي خداوند توبه نموده اند، آنها در حال حاضر قادر به قضاي همه آن نمازها و روزه ها نيستند، وظيفه آنها چيست؟

ج: بر آنان واجب است كه نمازها و روزه هاي فوت شده را به هر مقدار كه قدرت دارند، قضا و هر مقداري كه قادر نيستند وصيت نمايند.

س 537: شخصي فوت كرده و قضاي روزه ماه مبارك رمضان و نماز بر عهده اوست و فرزند ذكوري هم ندارد. مقداري مال به جا گذاشته كه براي قضاي يكي از نماز و روزه كفايت مي كند. در اين صورت قضاي نماز مقدم است يا روزه؟

ج: ترجيحي بين نماز و روزه نيست و بر ورثه واجب نيست كه ما ترك وي را صرف قضاي نماز و روزه او نمايند، مگر آنكه در اين باره وصيت

كرده باشد، كه در اين صورت بايد به وصيت او در اجير گرفتن از ثلث تركه براي قضاي نماز و روزه اش به هر مقدار كه كفايت مي كند، عمل كنند.

س 538: من در اكثر اوقات نماز خود را خوانده و در صورت فوت شدن نماز، آن را قضا كرده ام، اين نمازهاي فوت شده هم مواردي بوده كه يا من خواب مانده ام و يا بدن و لباسم نجس بوده و در تطهير آنها كوتاهي كرده ام. مقدار نمازهاي قضا شده يوميه، آيات و قصر را كه بر عهده من است، چگونه محاسبه نمايم؟

ج: قضاي نمازهايي كه يقين به فوت شدن آنها داريد، كافي است، و از اين مقدار هر كدام را كه يقين داريد نماز قصر يا آيات بوده، بايد بر وفق يقين خود آنها را بجا آوريد، و بقيه را به عنوان قضاي نمازهاي يوميه بخوانيد و چيزي بيشتر از اين مقدار بر شما واجب نيست.

نماز قضاي پدر و مادر

س 539: پدرم سكته مغزي نموده و مدت دو سال مريض بود و بر اثر سكته قادر به تشخيص خوب و بد نبود، يعني قدرت تفكر و تعقل از او سلب شده بود. در اين دو سال نماز و روزه خود را انجام نداده است. آيا قضاي نماز و روزه او بر من كه پسر بزرگ خانواده هستم، واجب است؟ البته مي دانم كه اگر وي بيماريهاي مذكور را نداشت، قضاي نماز و روزه هاي او بر من واجب بود. اميدوارم مرا در اين مسأله راهنمايي فرماييد.

ج: اگر ضعف عقلي وي به حدي كه عنوان جنون بر آن صدق كند، نرسيده و در تمام اوقات نماز در حال اغماء نبوده است، قضاي نمازها

و روزه هاي فوت شده او بر شما واجب است، و گرنه چيزي از بابت آن بر شما نيست.

س 540: اگر شخصي فوت كند، چه كسي بايد كفّاره روزه او را بپردازد؟ آيا بر پسران و دختران وي دادن كفّاره واجب است يا شخص ديگري هم مي تواند آن را بدهد؟

ج: كفّاره روزه كه بر پدر واجب است، اگر به نحو تخييري بوده است، يعني وي هم توانايي روزه گرفتن را داشته و هم اطعام را، در اين صورت اگر بتوان آن را از تَرَكه خارج كرد، از آن برداشت مي شود و در غير اين صورت بنا بر احتياط بر پسر بزرگتر واجب است كه روزه را بگيرد.

س 541: مرد بزرگسالي به دلايل مشخصي از خانواده اش جدا شده و برقراري ارتباط با آنها براي او مقدور نيست. وي فرزند بزرگ خانواده هم هست و پدرش در اين مدت فوت كرده است و نمي داند چه مقدار نماز قضا و غير آن بر عهده پدرش است و مال كافي هم براي اجير گرفتن در اختيار ندارد و خودش هم به علت سن زياد نمي تواند آنها را بجا آورد، وظيفه وي چيست؟

ج: قضاي نمازهاي پدر واجب نيست، مگر آن مقداري كه پسر بزرگتر يقين به فوت آن دارد و بر پسر بزرگتر واجب است كه نمازهاي پدرش را به هر صورتي كه امكان دارد، قضا نمايد و اگر از انجام آن حتي از اجير گرفتن براي انجام آن هم عاجز باشد، معذور است.

س 542: اگر فرزند بزرگ ميّت دختر و فرزند دوم او پسر باشد، آيا قضاي نمازها و روزه هاي پدر و مادر بر اين پسر واجب است؟

ج: ملاك واجب

بودن قضاي نماز و روزه پدر و مادر اين است كه فرزند مذّكر از ديگر اولاد ذكور ميّت اگر ميّت اولاد ذكور داشته باشد بزرگتر باشد، و در فرض سؤال قضاي نماز و روزه پدر بر پسر كه فرزند دوم پدر است، واجب است و قضاي نماز و روزه اي كه از مادر فوت شده، نيز واجب است.

س 543: اگر پسر بزرگ چه بالغ باشد يا غير بالغ، قبل از پدر فوت كند. آيا قضاي نمازهاي پدر از فرزندان ديگر ساقط مي شود؟

ج: تكليف قضاي نماز و روزه پدر بر پسر بزرگي واجب است كه هنگام وفات پدر زنده باشد، هرچند فرزند اول يا پسر اول پدر نباشد.

س 544: من پسر بزرگ خانواده هستم. آيا واجب است براي خواندن نمازهاي قضاي پدرم، تا زنده است از او تحقيق كنم يا اين كه بر او واجب است مرا از مقدار آن آگاه نمايد؟ در صورتي كه مرا مطلع نكند، تكليف من چيست؟

ج: تفحص و سؤال بر شما واجب نيست، ولي بر پدر واجب است تا فرصت دارد خودش بخواند و اگر نتوانست وصيت نمايد. به هرحال پسر بزرگ مكلّف است كه بعد از فوت پدرش، آن مقدار از نماز و روزه هايي را كه يقين دارد از پدرش فوت شده است، قضا نمايد.

س 545: اگر شخصي فوت كند و همه دارايي او خانه اي باشد كه فرزندانش در آن سكونت دارند، و نماز و روزه بر ذمّه او باشد و پسر بزرگ او هم به علت كارهاي روزانه قادر به قضاي آن نباشد، آيا واجب است كه اين خانه را بفروشند و نماز و روزه او را قضا نمايند؟

ج: در

فرض مرقوم، فروش خانه واجب نيست، ولي قضاي نماز و روزه اي كه به عهده پدر است، در هر حالي بر پسر بزرگتر واجب است، مگر در صورتي كه ميّت وصيت به اجير گرفتن از ثلث تركه اش كرده باشد و ثلث تركه هم براي انجام همه نماز و روزه هاي او كفايت كند كه در اين صورت ثلث تركه بايد براي آن مصرف شود.

س 546: آيا اگر پسر بزرگ كه قضاي نماز پدر بر عهده اوست، فوت نمايد، انجام آنها بر ذمّه وارث پسر بزرگ است يا اين كه به پسر بعديِ پدر (برادرِ پسر بزرگ) منتقل مي شود؟

ج: قضاي نماز و روزه پدر كه بر پسر بزرگ واجب است، با فوت وي پس از فوت پدرش، بر پسر و يا برادر او واجب نمي شود.

س 547: اگر پدري اصلاً نماز نخوانده باشد، آيا همه نمازهاي او قضا دارد و انجام آنها بر پسر بزرگ او واجب است؟

ج: بنا بر احتياط در اين صورت هم قضاي آنها واجب است.

س 548: پدري كه همه اعمال عبادي خود را عمداً انجام نداده است، آيا بر پسر بزرگ قضاي همه نمازها و روزه هايي را كه پدرش انجام نداده و به پنجاه سال مي رسد، واجب است؟

ج: اگر ترك نماز و روزه بر اثر طغيان باشد، قضاي آنها بر پسر بزرگ واجب نيست. ولي در اين صورت هم احتياط در قضاي آنها ترك نشود.

س 549: اگر قضاي نماز و روزه بر عهده پسر بزرگ باشد و قضاي نماز و روزه پدر هم برآن اضافه گردد، كدام يك مقدّم است؟

ج: در اين صورت مخيّر است و شروع به انجام هر كدام كند، صحيح است.

س 550:

پدرم مقداري نماز قضا دارد، ولي قدرت انجام آن را ندارد. آيا بر من كه پسر بزرگ خانواده هستم، جايز است در زمان حيات پدرم نمازهاي فوت شده او را قضا نمايم و يا شخصي را اجير كنم تا آن را انجام دهد؟

ج: نيابت از شخص زنده براي انجام نماز و روزه قضا صحيح نيست.

نماز جماعت

اشاره

س 551: امام جماعت در نماز بايد چه نيتي بكند؟ آيا نيت جماعت بايد بكند يا نيت فرادي؟

ج: اگر بخواهد فضيلت نماز جماعت را درك كند، بايد قصد امامت و جماعت كند، و اگر بدون قصد امامت نماز، مشغول آن شود، نماز وي و اقتداي ديگران به او اشكال ندارد.

س 552: در اماكن نظامي هنگام بر پايي نماز جماعت كه در وقت اداري است، تعدادي از نظاميان به خاطر شرايط كاري در آن شركت نمي كنند، با آنكه انجام آن كارها بعد از وقت اداري و يا در روز بعد ممكن است. آيا اين عمل سبك شمردن نماز است؟

ج: بهتر است براي درك فضيلت نماز اول وقت و جماعت، كارهاي اداري به گونه اي تنظيم شود كه آنها بتوانند اين فريضه الهي را به صورت جماعت و در كمترين مدت بخوانند.

س 553: نظر جنابعالي درباره انجام كارهاي مستحبي مثل نماز مستحب يا دعاي توسل و يا ساير دعاهاي طولاني كه قبل يا بعد از نماز جماعت و يا در اثناي آن در نماز خانه ادارات دولتي برگزار مي شود و بيشتر از نماز جماعت طول مي كشد، چيست؟

ج: دعاها و اعمال مستحبي زائد بر فريضه الهي نماز جماعت كه از شعائر اسلامي است، اگر منجر به تضييع وقت اداري و تأخير در انجام كارهاي واجب

شود، اشكال دارد.

س 554: آيا اقامه نماز جماعت دوم در نزديكي مكاني كه نماز جماعت در آن جا با حضور تعداد زيادي از نمازگزاران اقامه مي شود، و صداي اذان و اقامه آن شنيده مي شود، صحيح است؟

ج: اقامه نماز جماعت دوم اشكال ندارد، ولي مناسب است كه مؤمنين در يك مكان اجتماع كرده و همگي در يك نماز جماعت شركت كنند تا بر عظمت مراسم ديني نماز جماعت افزوده شود.

س 555: بعضي از اشخاص هنگام برپايي نماز جماعت، اقدام به خواندن نماز فرادي مي كنند، اين كار چه حكمي دارد؟

ج: اين عمل اگر تضعيف نماز جماعت و اهانت و بي احترامي به امام جماعتي كه مردم اعتماد به عدالت او دارند، محسوب شود، جايز نيست.

س 556: در محله اي چند مسجد وجود دارد كه در همه آنها نماز جماعت اقامه مي شود، خانه اي بين دو مسجد واقع شده كه فاصله آن از يك مسجد ده خانه و از ديگري دو خانه است، در اين خانه هم نماز جماعت اقامه مي شود، اين نماز جماعت چه حكمي دارد؟

ج: سزاوار است كه اقامه نماز جماعت وسيله وحدت و انس باشد، نه اينكه باعث ايجاد جو اختلاف و تفرقه گردد، در هر صورت اقامه نماز جماعت در خانه مجاور مسجد، اگر باعث اختلاف و پراكندگي نگردد، اشكال ندارد.

س 557: آيا جايز است شخصي بدون اجازه امام جماعت راتب مسجد كه مورد تأييد مركز اداره امور مساجد است، در آن مسجد نماز جماعت اقامه كند؟

ج: اقامه نماز جماعت متوقف بر اجازه امام جماعت راتب مسجد نيست، ولي بهتر است كسي مزاحم امام جماعت راتب مسجد هنگام حضور وي در آن مسجد براي اقامه نماز جماعت

نشود، و حتي اگر ايجاد مزاحمت براي او موجب برانگيخته شدن فتنه و مانند آن شود، حرام است.

س 558: اگر گاهي امام جماعت سخني بگويد و يا مزاحي كند كه خوشايند و مناسب شأن عالم ديني نباشد، آيا با اين كار از عدالت ساقط مي شود؟

ج: اگر مخالف شرع نباشد، ضرري به عدالت نمي زند.

س 559: آيا اقتدا به امام جماعت بدون شناخت واقعي او جايز است؟

ج: اگر عدالت او نزد مأموم به هر طريقي ثابت باشد، اقتدا به او جايز و نماز جماعت صحيح است.

س 560: اگر شخصي اعتقاد به عدالت و تقواي فردي داشته باشد و در همان زمان معتقد باشد كه شخص مزبور در مواردي به او ظلم كرده است، آيا مي تواند او را به طور كلي عادل بداند؟

ج: تا براي او احراز نشود كه عمل آن امام جماعت كه او آن را ظلم مي شمارد، با علم و اختيار و بدون مجوّز شرعي بوده، مجاز نيست كه حكم به فسق او نمايد.

س 561: آيا اقتدا به امام جماعتي كه مي تواند امر به معروف و نهي از منكر كند، ولي انجام نمي دهد، جايز است؟

ج: مجرد ترك امر به معروف و نهي از منكر كه ممكن است بر اثر عذر مقبولي نزد مكلّف باشد، به عدالت ضرر نمي زند و مانع اقتدا به او نيست.

س 562: به نظر شما معناي عدالت چيست؟

ج: عدالت عبارت از حالت نفساني است كه باعث مي شود انسان هميشه تقوايي داشته باشد كه مانع از ترك واجبات يا انجام محرمات شرعي است، و براي احراز آن، حسن ظاهر، كافي است.

س 563: ما تعدادي جوان هستيم كه در تكيه ها و حسينيه ها دور هم جمع مي شويم

و هنگام رسيدن وقت نماز فرد عادلي را مقدم كرده و براي نماز به او اقتدا مي كنيم. ولي بعضي از برادران به اين كار اشكال نموده و مي گويند امام راحل (قدّس سرّه) خواندن نماز پشت سر غير عالم ديني را حرام مي داند، وظيفه ما چيست؟

ج: با دسترسي به روحاني، به غير روحاني اقتداء نكنند.

س 564: آيا دو نفر مي توانند نماز جماعت اقامه كنند؟

ج: اگر مراد تشكيل نماز جماعتي است كه مركب از امام و يك مأموم باشد، اشكال ندارد.

س 565: اگر مأموم در نماز جماعت ظهر و عصر حمد و سوره را براي تمركز ذهن قرائت كند با اينكه بر او واجب نيست، نماز او چه حكمي دارد؟

ج: در نمازي كه بايد آهسته خوانده شود، مثل نماز ظهر و عصر، قرائت براي او جايز نيست حتي اگر براي تمركز ذهن باشد.

س 566: اگر امام جماعت با دوچرخه براي اقامه نماز جماعت برود و همه قوانين عبور و مرور را رعايت كند، چه حكمي دارد؟

ج: اين كار به عدالت و صحّت امامت جماعت ضرر نمي زند.

س 567: اگر انسان نماز جماعت را به طور كامل درك نكند و به آخر آن برسد و براي درك ثواب آن، تكبيرة الاحرام را گفته و بنشيند و تشهد را با امام بخواند و بعد از سلام او برخيزد و ركعت اول را بخواند، آيا اين كار را در تشهد ركعت دوم نمازهاي چهار ركعتي هم مي تواند انجام دهد؟

ج: اين طريق مختص تشهد آخر نماز جماعت و براي درك ثواب جماعت است.

س 568: آيا جايز است امام جماعت براي نماز اجرت بگيرد؟

ج: جايز نيست، مگر آنكه براي مقدمات حضور در جماعت باشد.

س

569: آيا جايز است امام جماعت در يك زمان عهده دار امامت دو نماز (دو نماز عيد يا هر نمازي) گردد؟

ج: تكرار نماز جماعت براي يكبار به خاطر مأمومين ديگر در نمازهاي يوميه جايز و بلكه مستحب است. ولي جواز آن در نماز عيد مشكل است.

س 570: اگر امام جماعت در ركعت سوم يا چهارم نماز عشا باشد و مأموم در ركعت دوم، آيا بلند قرائت كردن حمد و سوره بر مأموم واجب است؟

ج: در فرض سؤال واجب است كه حمد و سوره را آهسته بخواند.

س 571: در نماز جماعت بعد از سلام ابتدا آيه صلوات بر پيامبر تلاوت مي شود و نمازگزاران سه مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد (صلي الله عليهم اجمعين) مي فرستند، بعد از آن سه بار تكبير مي گويند و سپس شعارهاي سياسي به صورت دعا و برائت توسط مؤمنين با صداي بلند داده مي شود، آيا اين كار اشكال دارد؟

ج: قرائت آيه و ذكر صلوات بر پيامبر و آل او (صلي الله عليهم اجمعين) نه تنها اشكال ندارد بلكه مطلوب بوده و ثواب دارد، و مواظبت بر شعارهاي اسلامي و شعار انقلاب اسلامي (تكبير و ملحقات آن) كه يادآور رسالت و اهداف بلند انقلاب اسلامي است، هم مطلوب است.

س 572: اگر شخصي در ركعت دوم نماز جماعت به مسجد برسد و بر اثر جهل به مسأله، تشهد و قنوت را كه بايد در ركعت بعد بجا آورد، انجام ندهد، آيا نماز وي صحيح است؟

ج: نماز صحيح است. ولي بنا بر احتياط قضاي تشهد را بجا آورد و دو سجده سهو، هم براي ترك تشهد بر او واجب است.

س 573: آيا رضايت كسي كه در نماز

به او اقتدا مي شود، شرط است؟ آيا اقتدا به مأموم صحيح است؟

ج: رضايت امام جماعت شرط صحّت اقتدا نيست، و اقتدا به مأموم تا وقتي كه نمازش را به جماعت ادامه مي دهد، صحيح نيست.

س 574: دو نفر كه يكي امام است و ديگري مأموم، اقامه نماز جماعت كرده اند. شخص سومي به تصور اينكه فرد دوم امام است، به او اقتدا مي كند و بعد از نماز مي فهمد كه وي مأموم بوده نه امام، نماز شخص سوم چه حكمي دارد؟

ج: اقتدا به مأموم صحيح نيست، ولي زماني كه انسان نداند و به او اقتدا كند، اگر در ركوع و سجود به وظيفه نمازگزار منفرد عمل كرده، بدين معني كه ركني را عمداً و يا سهواً كم يا زياد نكرده باشد، نمازش صحيح است.

س 575: كسي كه قصدِ خواندن نماز عشا را دارد، آيا مي تواند به كسي كه نماز مغرب مي خواند، اقتدا نمايد؟

ج: اشكال ندارد.

س 576: آيا عدم رعايت ارتفاع محل نماز امام نسبت به مأمومين، موجب بطلان نماز آنها مي شود يا خير؟

ج: اگر بلندي جايگاه امام نسبت به جايگاه مأمومين، بيشتر از حدي باشد كه شرعاً مجاز است، موجب بطلان نماز جماعت است.

س 577: اگر يكي از صفهاي نماز جماعت به طور كامل از افرادي تشكيل شده باشد كه نمازشان قصر است و نماز همه افراد صف بعدي تمام باشد، اگر افراد صف جلو بعد از خواندن دو ركعت نماز فوراً براي خواندن دو ركعت بعدي اقتدا كنند، آيا نماز كساني كه در صف پشت سر آنها هستند، نسبت به دو ركعت آخر نماز، جماعت باقي مي ماند يا فرادي مي شود؟

ج: با اين فرض كه نماز همه افراد صف

جلو قصر است، صحّت نماز جماعت صفهاي بعدي محل اشكال است. احوط اين است كه صفهاي بعدي، بعد از اينكه افراد صف اول براي سلام نماز نشستند، نماز خود را به صورت فرادي بخوانند.

س 578: اگر مأموم در آخر يكي از دو طرف صف اول نماز ايستاده باشد، آيا مي تواند قبل از مأموميني كه بين او و امام ايستاده اند، وارد نماز جماعت شود؟

ج: اگر مأموميني كه بين او و امام ايستاده اند، بعد از اينكه امام جماعت شروع به نماز كرد، به طور كامل آماده اقتدا نمودن باشند، مي تواند به نيت جماعت وارد نماز شود.

س 579: كسي كه به ركعت سوم نماز جماعت برسد و به خيال اينكه امام در ركعت اول است، چيزي نخواند، آيا اعاده نماز بر او واجب است؟

ج: اگر قبل از ركوع متوجه شود قرائت واجب است، ولي اگر بعد از اينكه داخل ركوع شد متوجه شود، نماز او صحيح است و چيزي بر او واجب نيست؛ هرچند احتياط مستحب اين است كه دو سجده سهو براي ترك سهوي قرائت بجا آورد.

س 580: براي برگزاري نماز جماعت در اداره هاي دولتي و دبيرستانها نياز شديدي به امام جماعت وجود دارد، و چون غير از من عالم ديگري در منطقه وجود ندارد، مجبور هستم يك نماز را در مكان هاي مختلف براي سه يا چهار بار به عنوان امام جماعت اقامه كنم و چون همه مراجع نماز جماعت دوم را اجازه مي دهند، آيا در بيشتر از آن نيت نماز قضاي احتياطي جايز است؟

ج: امامت به نيت نماز قضاي احتياطي صحيح نيست.

س 581: يكي از دانشگاهها اقدام به برگزاري نماز جماعت براي كارمندان خود در يكي از ساختمان هاي

مربوط به دانشگاه كه در مجاورت يكي از مساجد شهر قرار دارد، كرده است، با توجه به اينكه در همان زمان در آن مسجد نماز جماعت اقامه مي شود، شركت در نماز جماعت دانشگاه چه حكمي دارد؟

ج: شركت در نماز جماعتي كه از نظر مأموم واجد شرايط اقتدا و جماعت است، اشكال ندارد، هرچند نزديك مسجدي باشد كه در همان زمان در آن نماز جماعت برگزار مي شود.

س 582: آيا نماز خواندن پشت سر امام جماعتي كه شغل قضاوت دارد، ولي مجتهد نيست، صحيح است؟

ج: اگر شغل قضاوت او بعد از نصب وي توسط كسي كه صلاحيت نصب را دارد، باشد، مانع اقتدا به او در نماز نيست.

س 583: آيا كسي كه در نماز مسافر مقلد امام خميني (قدّس سرّه) است، مي تواند به امام جماعتي كه در آن مسأله مقلد مرجع ديگري است، به خصوص در نماز جمعه، اقتدا نمايد؟

ج: اختلاف در تقليد مانع از صحّت اقتدا نيست، ولي اقتدا در نمازي كه طبق فتواي مرجع تقليدِ مأموم، قصر است و طبق فتواي مرجع تقليدِ امام جماعت، تمام است، يا بالعكس صحيح نيست.

س 584: اگرامام جماعت سهواً بعد از تكبيرةالاحرام به ركوع برود، وظيفه مأموم چيست؟

ج: اگر مأموم بعد از داخل شدن در نماز جماعت و پيش از رفتن به ركوع متوجه شود واجب است كه نيت فرادي نموده و حمد و سوره را قرائت كند.

س 585: اگر تعدادي از دانش آموزان غير بالغ مدارس بعد از صف سوم يا چهارم نماز جماعت ايستاده باشند و بعد از آنها تعدادي از افراد مكلّف ايستاده باشند، نماز مكلفين صفهاي بعدي چه حكمي دارد؟

ج: در فرض مذكور اشكال ندارد.

س 586: آيا

تيمم بدل از غسل نسبت به امام جماعتي كه معذور است، براي اقامه نماز جماعت كافي است؟

ج: اگر شرعاً معذور باشد، مي تواند با تيمم بدل از غسل، امام جماعت شود و اقتدا به او اشكال ندارد.

حكم امام جماعتي كه قرائت وي صحيح نيست

س 587: آيا در صحّت قرائت بين نماز فرادي و نماز مأموم يا امام تفاوت وجود دارد يا اينكه صحّت قرائت در هر حال مسأله واحدي است؟

ج: اگر قرائت مكلّف صحيح نباشد و قدرت بر يادگيري هم نداشته باشد، نماز او صحيح است، ولي ديگران نمي توانند به وي اقتدا كنند.

س 588: قرائت بعضي از ائمه جماعات از جهت مخارج حروف صحيح نيست. آيا كسي كه حروف را به طور صحيح از مخارج خود ادا مي كند، مي تواند به آنان اقتدا نمايد؟ عده اي مي گويند مي توانيد نماز را به جماعت بخوانيد، ولي بايد بعداً اعاده نماييد، من كه فرصت اعاده ندارم، وظيفه ام چيست؟ آيا مي توانم در نماز جماعت شركت نموده ولي حمد و سوره را آهسته بخوانم؟

ج: اگر قرائت امام از نظر مأموم صحيح نباشد، اقتدا و نماز جماعت او باطل است و اگر نمي تواند نماز را اعاده كند، اقتدا نكردن اشكال ندارد، ولي آهسته خواندن در قرائت نمازي كه بايد بلند خوانده شود، براي اظهار اقتدا به امام جماعت صحيح و مجزي نيست.

س 589: عده اي معتقدند كه قرائت بعضي از ائمه جمعه صحيح نيست، زيرا يا حروف را آنگونه كه هست، ادا نمي كنند و يا حركت آنها را طوري تغيير مي دهند كه ديگر آن حرف نيست. آيا اقتدا به آنان بدون اعاده نمازي كه پشت سر آنان خوانده مي شود، صحيح است؟

ج: ملاك صحّت قرائت عبارت است از رعايت قواعد زبان عربي و

ادا حروف از مخارج آن به طوري كه اهل لسان آن را ادا آن حرف بدانند نه حرف ديگر؛ اگر مأموم قرائت امام را مطابق قواعد و صحيح نداند، نمي تواند به او اقتدا كند و در صورت اقتداء، نماز او صحيح نيست و اعاده آن واجب است.

س 590: اگر امام جماعت در اثناي نماز در كيفيت تلفظ كلمه پس از اداي آن شك كند و بعد از فراغت از نماز علم پيدا كند كه در تلفظ آن كلمه اشتباه كرده است، نماز او و مأمومين چه حكمي دارد؟

ج: نماز محكوم به صحّت است.

س 591: وظيفه شرعي شخص به خصوص معلم قرآن كريم كه يقين دارد امام جماعت نماز خود را از جهت تجويد غلط مي خواند چيست؟ در حالي كه اين فرد به دليل عدم شركت در نماز جماعت در معرض تهمت هاي زيادي قرار گرفته است. ج: رعايت محسنات تجويد لازم نيست ولي اگر قرائت امام جماعت از نظر مأموم صحيح نباشد و در نتيجه نماز او را صحيح نداند، نمي تواند به او اقتدا كند، لكن شركت ظاهري در نماز جماعت براي يك غرض عقلايي، اشكال ندارد.

امامت شخص ناقص العضو

س 592: اقتدا به معلولين عزيز براي نماز در موارد زير چه حكمي دارد؟

1. معلوليني كه فاقد عضوي از اعضاي بدن نيستند ولي به دليل معيوب بودن پا، با تكيه بر عصا و ديوار مي توانند بايستند.

2. معلوليني كه فاقد بند انگشت دست يا پا و يا انگشتي از دست يا پا هستند.

3. معلوليني كه همه انگشتان دست يا پا و يا هر دو آنها قطع شده است.

4. معلوليني كه قسمتي از يك دست يا پا و يا هر دو را ندارند.

5.

معلوليني كه فاقد يكي از اعضاي بدن هستند و به دليل از كار افتادگي دست، براي وضو گرفتن نايب مي گيرند.

ج: به طور كلي اگر استقرار و آرامش در قيام بصورت طبيعي وجود داشته باشد و بتواند آن را در حال قرائت حمد و سوره و ذكرهاي نماز و انجام افعال آن حفظ كند و قدرت بر ركوع و سجده داشته باشد و بتواند وضوي صحيح بگيرد، اقتداي ديگران به او در نماز بعد از احراز ساير شرايط امامت جماعت صحيح است و در غير اين صورت محل اشكال است.

س 593: من از طلاب علوم ديني هستم كه دست راستم بر اثر عمل جراحي قطع شده است. به تازگي متوجه شده ام كه امام خميني (قدّس سرّه) امامت فرد ناقص براي كامل را جايز نمي داند. بنا بر اين خواهشمندم حكم نمازهاي مأموميني را كه تا به حال امام جماعت آنان بوده ام، بيان فرماييد.

ج: نماز مأمومين كه در گذشته بر اثر جهل به حكم شرعي به شما اقتدا كرده اند، محكوم به صحّت است و اعاده و قضا بر آنان واجب نيست.

س 594: من از طلاب علوم ديني هستم كه در جريان جنگ تحميلي بر جمهوري اسلامي ايران از ناحيه پا مجروح و انگشت شست پايم قطع شده است در حال حاضر امام جماعت يكي از حسينيه ها هستم، آيا اين كار اشكال شرعي دارد؟ لطفاً حكم آن را بيان فرماييد.

ج: اين مقدار نقص در امام، مضرّ به امامت جماعت نيست. بلي در مثل قطع كامل دست يا پا يا فلج آنها امامت محل اشكال است.

شركت زنان در نماز جماعت

س 595: آيا شارع مقدس زنان را همانند مردان به شركت در نماز جماعت مساجد

يا نماز جمعه تشويق فرموده يا اينكه نماز خواندن آنها در خانه بهتر است؟

ج: شركت زنان در نماز جمعه و جماعت اشكال ندارد و ثواب جماعت دارد.

س 596: در چه صورتي زن مي تواند امام جماعت شود؟

ج: امامت زن در نماز جماعت فقط براي زنان جايز است.

س 597: شركت زنان (مانند مردان) در نماز جماعت از جهت استحباب و كراهت چه حكمي دارد؟ شركت آنها در صورتي كه پشت سر مردان بايستند چه حكمي دارد؟ آيا در حالي كه پشت سر مردان براي نماز جماعت ايستاده اند، احتياج به پرده و ساتر است؟ اگر در نماز كنار مردان بايستند، از جهت حائل چه حكمي دارد؟ با توجه به اينكه پشت پرده بودن زنان هنگام نماز جماعت و سخنراني ها و مراسم ديگر، موجب تحقير و اهانت به آنها مي شود.

ج: حضور و شركت زنان در نماز جماعت اشكال ندارد، و اگر پشت سر مردان بايستند، احتياجي به حائل و پرده نيست، ولي اگر در كنار مردان بايستند سزاوار است كه حائلي بين آنها باشد تا كراهت كنار هم ايستادن مردان و زنان در نماز برطرف شود، و اينكه وجود حائل بين زنان و مردان در نماز موجب تحقير و توهين به شأن و كرامت زنان مي شود، توهم و خيالي بيش نيست و اساسي ندارد، بعلاوه دخالت دادن نظرات شخصي در فقه صحيح نيست.

س 598: كيفيت اتصال و عدم اتصال صفوف زنان و مردان در نماز در صورت نبودن پرده و حائل چگونه است؟

ج: زنان مي توانند پشت سر مردان بدون فاصله بايستند.

اقتدا به اهل سنت

س 599: آيا نماز جماعت پشت سر اهل سنت جايز است؟

ج: نماز جماعت براي حفظ وحدت اسلامي، جايز

و صحيح است.

س 600: محل كار من در يكي مناطق كردنشين است كه اكثر ائمه جمعه و جماعات آنجا از اهل سنت هستند، اقتدا به آنها چه حكمي دارد و آيا غيبت آنها جايز است؟

ج: مشاركت با آنان در نماز جمعه و جماعتشان از جهت حفظ وحدت اشكال ندارد، و از غيبت بايد پرهيز شود.

س 601: در مكان هاي مشاركت و رفت و آمد با برادران اهل سنت، هنگام شركت در نمازهاي روزانه، در بعضي از موارد مانند آنان عمل مي كنيم، مثل نماز به صورت تكتّف و عدم رعايت وقت و سجده بر فرش، آيا اين نمازها احتياج به اعاده دارند؟

ج: اگر حفظ وحدت مقتضي انجام آن كارها باشد، نماز صحيح و مجزي است، حتي اگر سجده بر فرش و مانند آن باشد، ولي تكتّف در نماز جايز نيست، مگر اينكه ضرورت آن را اقتضا كند.

س 602: در مكه و مدينه به استناد فتواي امام خميني (قدّس سرّه) نماز جماعت را با برادران اهل سنت مي خوانيم و گاهي براي درك فضيلت نماز در مسجد مثل اداي نماز عصر يا عشا بعد از نماز ظهر و مغرب آن را به صورت فرادي در مساجد اهل سنت بدون مهر و با سجده بر فرش بجا مي آوريم، اين نمازها چه حكمي دارد؟

ج: در فرض مذكور اگر با فريضه تقيّه، منافات نداشته باشد بايد بر چيزي كه سجده بر آن صحيح است سجده كند.

س 603: مشاركت ما شيعيان در نماز جماعت مساجد كشورهاي ديگر با برادران اهل سنت كه دست بسته نماز مي خوانند، چگونه است؟ آيا تبعيت از آنان در تكتف بر ما واجب است يا آن كه بايد نماز را بدون

تكتف بخوانيم؟

ج: اقتدا به اهل سنت، براي رعايت وحدت جايز است و نماز خواندن با آنها صحيح و مجزي است، ولي تكتف واجب نيست و بلكه جايز نيست، مگر در صورتي كه ضرورتي آن را اقتضا كند.

س 604: هنگام شركت در نماز جماعت با برادران اهل سنت، چسباندن انگشتان كوچك پا در حال قيام به انگشتان پاهاي دو نفري كه در دو طرف نمازگزار ايستاده چنانچه آنان ملتزم هستند چه حكمي دارد؟

ج: اين كار واجب نيست، ولي انجام آن به صحّت نماز ضرر نمي رساند.

س 605: برادران اهل سنت در ايام حج يا غير آن، نماز مغرب را قبل از اذان مغرب مي خوانند، آيا براي ما اقتدا به آنان و اكتفا به آن نماز صحيح است؟

ج: معلوم نيست كه آنان نماز را قبل از وقت بخوانند، ولي اگر مكلّف دخول وقت را احراز نكند، نمي تواند داخل شود، مگر آنكه رعايت وحدت آن را اقتضا كند كه در اين صورت شركت در نماز جماعت آنان و اكتفا به آن اشكال ندارد.

نماز جمعه

س 606: نظر جنابعالي درباره شركت در نماز جمعه با توجه به اينكه در عصر غيبت حضرت حجت (عجل الله تعالي فرجه الشريف) به سر مي بريم، چيست؟ اگر افرادي اعتقاد به عدالت امام جمعه نداشته باشند، آيا تكليف شركت در نماز جمعه از آنان ساقط مي شود؟

ج: هرچند نماز جمعه در عصر حاضر واجب تخييري است و حضور در آن واجب نيست، ولي با توجه به فوائد و آثار شركت در آن، سزاوار نيست كه مؤمنين خود را از بركات حضور در اين نماز به مجرد تشكيك در عدالت امام جمعه و يا عذرهاي واهي ديگر، محروم

سازند.

س 607: معناي وجوب تخييري در مسأله نماز جمعه چيست؟

ج: معناي آن اين است كه مكلّف در اداي فريضه واجب ظهر روز جمعه بين خواندن نماز جمعه يا نماز ظهر مخير است.

س 608: نظر جنابعالي در مورد شركت نكردن در نماز جمعه بر اثر بي مبالاتي، چيست؟

ج: ترك حضور و شركت نكردن در نماز عبادي سياسي جمعه به خاطر اهميت ندادن به آن، شرعاً مذموم است.

س 609: بعضي از مردم به دليل عذرهاي واهي و گاهي بر اثر اختلاف ديدگاهها، در نماز جمعه شركت نمي كنند، نظر جنابعالي در اين باره چيست؟

ج: نماز جمعه هرچند واجب تخييري است، ولي خودداري از شركت در آن به صورت دائمي وجه شرعي ندارد.

س 610: آيا اقامه نماز جماعت ظهر همزمان با اقامه نماز جمعه در مكان ديگري نزديك محل اقامه نماز جمعه جايز است؟

ج: اين كار في نفسه اشكال ندارد و موجب برائت ذمّه مكلّف از فريضه ظهر جمعه مي شود، زيرا در عصر حاضر، نماز جمعه واجب تخييري است، ولي با توجه به اينكه اقامه نماز جماعت ظهر در روز جمعه در مكاني نزديك محل اقامه نماز جمعه باعث تفرقه صفوف مؤمنين مي شود و چه بسا در نظر مردم بي احترامي و اهانت به امام جمعه و كاشف از بي اعتنايي به نماز جمعه است، بنا بر اين سزاوار است كه مؤمنين اقدام به انجام آن نكنند، و حتي در صورتي كه مستلزم مفاسد و حرام باشد، واجب است از اقامه آن اجتناب كنند.

س 611: آيا خواندن نماز ظهر در فاصله زماني بين نماز جمعه و نماز عصر، جايز است؟ اگر نماز عصر را شخصي غير از امام جمعه بخواند، آيا اقتدا به او در

نماز عصر جايز است؟

ج: نماز جمعه مجزي از نماز ظهر است، ولي خواندن آن بعد از نماز جمعه از باب احتياط اشكال ندارد و اقتدا در نماز عصر روز جمعه به غير امام جمعه اشكال ندارد، ولي هرگاه بخواهد با مراعات احتياط در خواندن نماز ظهر پس از خواندن نماز جمعه نماز عصر را به جماعت بخواند، احتياط كامل اين است كه به كسي اقتدا نمايد كه نماز ظهر را احتياطاً بعد از نماز جمعه خوانده است.

س 612: اگر امام جمعه نماز ظهر را بعد از نماز جمعه نخواند، آيا مأموم مي تواند آن را احتياطاً به جا آورد؟

ج: براي او جايز است.

س 613: آيا بر امام جمعه كسب اجازه از حاكم شرع واجب است؟ مراد از حاكم شرع چه كسي است؟ و آيا اين حكم در شهرهاي دور دست هم جاري است؟

ج: اصل جواز امامت براي اقامه نماز جمعه متوقف بر اين اجازه نيست، ولي ترتب احكام نصب وي براي امامت جمعه متوقف بر اين است كه منصوب از طرف ولي امر مسلمين باشد و اين حكم شامل هر سرزمين و شهري كه ولي امر مسلمين در آن حاكم و مطاع است، مي شود.

س 614: آيا جايز است امام جمعه منصوب در صورت نبودن مانع يا معارض نماز جمعه را در غير از مكاني كه براي آنجا نصب شده، اقامه نمايد؟

ج: اين عمل في نفسه جايز است، ولي احكام انتصاب براي امامت جمعه بر آن مترتب نمي شود.

س 615: آيا انتخاب امام جمعه موقت بايد به وسيله ولي فقيه باشد يا اينكه خود ائمه جمعه مي توانند افرادي را به عنوان امام جمعه موقت انتخاب نمايند؟

ج: جايز است امام

جمعه منصوب شخصي را به عنوان جانشين موقت براي خودش انتخاب كند، ولي بر امامت فرد نائب، احكام انتصاب از طرف ولي فقيه مترتب نمي شود.

س 616: اگر مكلّف امام جمعه منصوب را عادل نداند و يادر عدالت او شك داشته باشد، آيا براي حفظ وحدت مسلمانان مي تواند به او اقتدا كند؟ آيا كسي كه در نماز جمعه شركت نمي كند، جايز است ديگران را تشويق به عدم حضور در آن نمايد؟

ج: اقتدا به كسي كه او را عادل نمي داند و يا در عدالت وي شك دارد، صحيح نيست و نماز جماعت او هم صحيح نمي باشد، ولي حضور و شركت در نماز جماعت براي حفظ وحدت اشكال ندارد، و در هر صورت حق ندارد ديگران را ترغيب و تشويق به عدم حضور در نماز جمعه كند.

س 617: شركت نكردن در نماز جمعه كه براي مكلّف دروغگويي امام جمعه آن ثابت شده است، چه حكمي دارد؟

ج: مجرد كشف خلاف چيزي كه امام جمعه گفته، دليل بر دروغگويي او نيست، زيرا ممكن است گفته او از روي اشتباه يا خطا و يا توريه باشد، و سزاوار نيست انسان به مجرد توهّم خروج امام جمعه از عدالت، خود را از بركات نماز جمعه محروم نمايد.

س 618: آيا تشخيص و احراز عدالت امام جمعه منصوب از طرف امام راحل يا ولي فقيه عادل، بر مأموم واجب است، يا اينكه انتصاب او به امامت جمعه براي اثبات عدالت وي كافي است؟

ج: اگر نصب او به امامت جمعه موجب وثوق و اطمينان مأموم به عدالت وي شود، در صحّت اقتدا به او كافي است.

س 619: آيا تعيين امام جماعت براي مساجد از طرف

علماي مورد اطمينان، يا تعيين ائمه جمعه از طرف وليّ امر مسلمين، نوعي شهادت بر عدالت آنان محسوب مي شود يا اينكه بايد درباره عدالت آنان تحقيق شود؟

ج: اگر نصب امام جمعه يا جماعت موجب اطمينان به عدالت وي شود، اقتدا به او جايز است.

س 620: در صورت شك در عدالت امام جمعه و يا خداي نكرده يقين به عدم آن، آيا اعاده نمازهايي كه پشت سر او خوانده ايم، واجب است؟

ج: اگر شك در عدالت يا يقين به عدم عدالت بعد از فراغ از نماز باشد، نمازهاي خوانده شده صحيح است و اعاده آنها واجب نيست.

س 621: شركت در نماز جمعه كه از طرف دانشجويان كشورهاي اسلامي در كشورهاي اروپايي و غير آنها برگزار مي شود و بيشتر شركت كنندگان در آن و همچنين امام جمعه از برادران اهل سنت هستند، چه حكمي دارد؟ و در اين صورت آيا خواندن نماز ظهر بعد از اقامه نماز جمعه واجب است؟

ج: شركت در آن براي حفظ وحدت و اتحاد مسلمانان اشكال ندارد و خواندن نماز ظهر واجب نيست.

س 622: در يكي از شهرهاي پاكستان مدت چهل سال است كه نماز جمعه برگزار مي شود. در حال حاضر شخصي بدون رعايت فاصله شرعي بين دو نماز جمعه، اقدام به برگزاري نماز جمعه ديگري نموده كه منجر به بروز اختلاف بين نمازگزاران شده است، اين عمل شرعاً چه حكمي دارد؟

ج: انجام هر گونه كاري كه منجر به بروز اختلاف بين مؤمنين و پراكندگي صفوف آنان شود، جايز نيست، چه رسد به مثل نماز جمعه كه از شعائر اسلامي و از مظاهر وحدت صفوف مسلمانان است.

س 623: خطيب مسجد جامع جعفري در راولپندي

اعلام نموده كه نماز جمعه به علت كارهاي ساختماني در آن برگزار نخواهد شد، و اكنون كه عمليات تعمير مسجد به پايان رسيده، با مشكلي مواجه شده ايم و آن اينكه در فاصله چهار كيلومتري ما نماز جمعه در مسجد ديگري اقامه مي شود. با توجه به مسافت مزبور آيا اقامه نماز جمعه در مسجد جامع جعفري صحيح است يا خير؟

ج: اگر فاصله بين دو نماز جمعه يك فرسخ شرعي نباشد، نماز جمعه اي كه بعد از نماز جمعه اول برگزار مي شود، باطل است و در صورتي كه مقارن هم اقامه شوند هر دو باطل مي باشند.

س 624: آيا خواندن نماز جمعه كه به صورت جماعت اقامه مي شود، به طور فرادي صحيح است؟ بدين معني كه شخصي نماز جمعه را به صورت فرادي در كنار كساني كه آن را به نحو جماعت برگزار مي كنند، بخواند.

ج: از شرايط صحّت نماز جمعه، اين است كه به صورت جماعت اقامه شود. نماز جمعه به نحو فرادي صحيح نيست.

س 625: كسي كه نمازش شكسته است آيا مي تواند آن را به صورت جماعت پشت سر امام جمعه بخواند؟

ج: نماز جمعه از مأموم مسافر صحيح و مجزي از نماز ظهر است.

س 626: آيا ذكر نام مبارك حضرت زهرا (سلام الله عليها) به عنوان يكي از ائمه مسلمانان در خطبه دوم نماز جمعه واجب است؟ يا اينكه واجب است ذكر نام آن حضرت به قصد استحباب باشد؟

ج: عنوان ائمه مسلمين شامل حضرت زهراي مرضيه (عليهاالسلام) نمي شود و ذكر نام مبارك آن حضرت در خطبه نماز جمعه واجب نيست، ولي تبرك جستن به ذكر نام شريف آن حضرت اشكال ندارد، بلكه امري پسنديده و موجب اجر و ثواب است.

س 627: در حالي كه امام

جمعه نماز جمعه را اقامه مي كند، آيا مأموم مي تواند براي خواندن نماز واجب ديگري به او اقتدا نمايد؟

ج: صحّت آن، محل اشكال است.

س 628: آيا خواندن خطبه هاي نماز جمعه قبل از وقت ظهر شرعي صحيح است؟

ج: خواندن آن قبل از زوال جايز است، ولي احتياط آن است كه قسمتي از آن در وقت ظهر باشد.

س 629: اگر مأموم چيزي از خطبه هاي نماز جمعه را درك نكند، بلكه فقط هنگام نماز حاضر شود و به امام جمعه اقتدا نمايد. آيا نماز او صحيح و مجزي است؟

ج: نماز او صحيح و مجزي است، حتي اگر امام را در ركوع ركعت آخر نماز جمعه درك كند.

س 630: نماز جمعه در شهر ما يك ساعت و نيم بعد از اذان ظهر اقامه مي شود، آيا اين نماز مجزي از نماز ظهر است يا اينكه اعاده آن لازم است؟

ج: وقت نماز جمعه از اول زوال خورشيد شروع مي شود و أحوط آن است كه از اوائل عرفي زوال در حدود يكي دو ساعت به تأخير نيفتد.

س 631: كسي كه توانايي رفتن به نماز جمعه را ندارد، آيا مي تواند نمار ظهر و عصر را در اوائل وقت بخواند يا اينكه بايد صبر كند تا نماز جمعه تمام شود و بعد از آن نماز ظهر و عصر را بخواند؟

ج: صبر كردن بر او واجب نيست و مي تواند نماز ظهر و عصر را در اول وقت بخواند.

س 632: اگر امام جمعه منصوب، سالم و حاضر در محل برگزاري نماز جمعه باشد، آيا جايز است، كه امام جمعه موقت را مكلّف به اقامه نماز جمعه نمايد؟ آيا صحيح است به امام جمعه موقت اقتدا كند؟

ج: اقامه

نماز جمعه به امامت نايب امام جمعه منصوب و اقتداي امام منصوب به نائب خود اشكال ندارد.

نماز عيد فطر و عيد قربان

س 633: به نظر جنابعالي، نماز عيد فطر و قربان و نماز جمعه، از كدام نوع از واجبات است؟

ج: در عصر حاضر نماز عيد فطر و قربان واجب نيست، بلكه مستحب است، ولي نماز جمعه واجب تخييري است.

س 634: آيا كم و زياد كردن قنوت هاي نماز عيد باعث بطلان آن مي شود؟

ج: اگر مراد از كم و زياد نمودن، كوتاه يا طولاني خواندن قنوت ها است اين كار موجب بطلان نمي شود و اگر مراد كم يا زياد نمودن تعداد آنها است، بايد نماز را همان طور كه در كتب فقهي بيان شده، بجا آورد.

س 635: در گذشته معمول بودكه هر امام جماعتي نماز عيد فطر را در مسجد خودش اقامه مي كرد، آيا در حال حاضر اقامه نماز عيد فطر و قربان توسط ائمه جماعات جايز است؟

ج: جايز است نمايندگان ولي فقيه كه از طرف وي مجاز در اقامه نماز عيد هستند و همچنين ائمه جمعه منصوب از طرف او نماز عيد را در عصر حاضر به صورت جماعت اقامه نمايند، ولي احوط اين است كه غير آنان آن را فرادي بخوانند و به جماعت خواندن آن به قصد رجاء نه به قصد ورود، اشكال ندارد. بله، اگر مصلحت اقتضا كند كه يك نماز عيد در شهر برگزار شود، بهتر است كه غير از امام جمعه منصوب از طرف ولي فقيه، كسي متصدي اقامه آن نشود.

س 636: آيا نماز عيد فطر قضا دارد؟

ج: قضا ندارد.

س 637: آيا نماز عيد فطر اقامه دارد؟

ج: اقامه ندارد.

س 638: اگر امام جماعت براي نماز عيد فطر،

اقامه به جا آورد، نماز او و ساير نمازگزاران چه حكمي دارد؟

ج: به صحّت نماز عيد امام جماعت و مأمومين ضرري نمي رساند.

نماز مسافر

توضيح

س 639: آيا وجوب قصر بر مسافر شامل همه نمازهاي فريضه مي شود يا اختصاص به بعضي از آنها دارد؟

ج: وجوب قصر فقط در خصوصِ نمازهاي روزانه چهار ركعتي است كه عبارت از نمازهاي ظهر و عصر و عشا است و نماز صبح و مغرب قصر نمي شود.

س 640: شرايط وجوب قصر بر مسافر در نمازهاي چهار ركعتي كدام است؟

ج: امور هشتگانه ذيل است:

1. سفر او به مقدار مسافت شرعي باشد يعني رفتن يا برگشتن و يا رفت و برگشت او روي هم هشت فرسخ شرعي باشد، مشروط به اينكه رفتن او كمتر از چهار فرسخ نباشد.

2. از اول مسافرت قصد پيمودن هشت فرسخ را داشته باشد، بنا بر اين اگر از ابتدا قصد پيمودن هشت فرسخ را نداشته و يا قصد پيمودن كمتر از آن را داشته باشد و بعد از رسيدن به مقصد تصميم بگيرد به جايي برود كه فاصله آن با مكان اول كمتر از مسافت شرعي است، ولي از منزل تا آنجا به اندازه مسافت شرعي است، بايد نمازش را تمام بخواند.

3. در بين راه از قصد خود مبني بر پيمودن مسافت شرعي برنگردد، بنا بر اين اگر در بين راه، پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد يا مردد شود، حكم سفر بعد از آن بر او جاري نمي شود، هرچند نمازهايي كه قبل از عدول از قصد خود به صورت شكسته خوانده، صحيح است.

4. قصد قطع سفر در اثناي پيمودن مسافت شرعي با عبور از وطن خود يا

جايي كه مي خواهد ده روز يا بيشتر در آن جا بماند، نداشته باشد.

5. سفر از نظر شرعي براي او جايز باشد، بنا بر اين اگر سفر معصيت و حرام باشد، اعم از اينكه خودِ سفر حرام باشد مثل فرار از جنگ يا هدف از سفر، كار حرامي باشد مثل سفر براي راهزني، حكم سفر را ندارد و نماز تمام است.

6. مسافر از كساني كه خانه بدوش هستند، نباشد مانند بعضي از صحرانشينان كه محل زندگي ثابتي ندارند، بلكه در بيابانها گردش مي كنند و هر جا آب و علف و چراگاه پيدا كنند، مي مانند.

7. مسافرت را شغل خود قرار نداده باشد مانند باربر، راننده و ملوان و غيره و كسي كه شغل او در سفر است، ملحق به اينهاست.

8. به حد ترخص برسد و منظور از حد ترخص مكاني است كه در آنجا اذان شهر شنيده نمي شود و ديوارهاي شهر هم ديده نمي شود.

آنكه شغلش مسافرت است يا سفر مقدمه شغل اوست

س 641: كسي كه سفر مقدمه شغل اوست، آيا در سفر نمازش تمام و روزه اش صحيح است يا آن كه اين حكم اختصاص به كسي دارد كه شغل او حتماً مسافرت باشد؟ اين گفته مرجع تقليد حضرت امام خميني (قدّس سرّه) كه مي فرمايد: كسي كه شغل او مسافرت است چه معنايي دارد؟ آيا كسي يافت مي شودكه خود سفر شغل او باشد؟ زيرا چوپان و راننده و ملوان و غير آن ها هم كارشان چوپاني و رانندگي و كشيتراني است و اصولاً كسي كه سفر را به عنوان شغل خود برگزيده باشد، وجود ندارد.

ج: كسي كه سفر مقدمه كار او است، اگر در خلال هر ده روز حداقل

يك بار براي كار به محل كارش رفت و آمد نمايد، نمازش تمام و روزه اش صحيح است، و در كلمات فقها (رضوان الله عليهم) مراد از كسي كه شغل او مسافرت است، كسي است كه قوام كار او به سفر است مانند شغلهايي كه در سؤال ذكر شده است.

س 642: نظر حضرتعالي درباره نماز و روزه كساني كه به مدت معيّني بيش از يك سال در شهري براي كار اقامت مي كنند و يا سربازاني كه به مدت يك يا دو سال براي انجام خدمات سربازي در شهري مي مانند، چيست؟ آيا بعد از هر سفري بايد قصد اقامت ده روز كنند تا نمازشان تمام و روزه آنها صحيح باشد؟ و اگر قصد ماندن كمتر از ده روز را داشته باشند، نماز و روزه آنها چه حكمي دارد؟

ج: اگر حداقل هر ده روز يكبار به خاطر شغل شان به محل كار سفر مي كنند، در غير سفر اول و دوم نمازشان تمام و روزه شان صحيح است، ولي در سفر اول و دوم، حكم ساير مسافرين را دارند، يعني تا قصد اقامت ده روز را نكرده اند، نماز آنان شكسته است و روزه شان صحيح نيست.

س 643: نماز و روزه خلبانان هواپيماهاي جنگي كه بيشتر روزها از پايگاه هاي هوايي شان اقدام به پرواز كرده و مسافتي بسيار بيشتر از مسافت شرعي را مي پيمايند و مرتب اين عمل را تكرار مي كنند، چه حكمي دارد؟

ج: حكم آنان همان حكم ساير رانندگان و ملوانان و خلبانان هواپيماهاست، يعني نماز آنها در سفر تمام و روزه شان صحيح است.

س 644: آيا قبيله هايي كه يك يا دو ماه از قشلاق به ييلاق يا بر عكس منتقل مي شوند، ولي بقيه سال

را در ييلاق يا قشلاق به سر مي برند، داراي دو وطن هستند؟ مسافرتهايي كه در ايام اقامت خود در يكي از اين دو مكان به مكان ديگر انجام مي دهند، از جهت قصر يا تمام بودن نماز چه حكمي دارد؟

ج: اگر قصد نقل و انتقال هميشگي از ييلاق به قشلاق و بر عكس را دارند تا روزهايي از سال را در يكي و روزهايي را در ديگري بگذرانند و هر دو مكان را براي زندگي دائمي خود انتخاب كرده باشند، هر يك از آن دو مكان وطن آنان محسوب مي شود و بر آنان در آن دو مكان حكم وطن جاري مي گردد، و اگر فاصله بين آن دو به مقدار مسافت شرعي باشد، در راه سفر از يكي به ديگري، حكم ساير مسافرين را دارند.

س 645: من كارمند يكي از ادارات دولتي شهر هستم. فاصله بين محل كار و محل سكونتم حدود سي وپنج كيلومتر است كه هر روز اين مسير را براي رسيدن به محل كارم طي مي كنم. اگر براي كار خاصي قصد كنم چند شب در شهر بمانم، نمازم چه حكمي دارد، آيا واجب است نماز را تمام بخوانم يا خير؟ به عنوان مثال هنگامي كه در روز جمعه براي زيارت اقوام به شهر سمنان مسافرت مي كنم، آيا واجب است نمازم را تمام بخوانم يا خير؟

ج: اگر مسافرت به خاطر كاري كه هر روز براي آن سفر مي كنيد، نباشد، حكم سفر شغلي را ندارد، ولي اگر سفر به خاطر شغلي كه در محل كار داريد، باشد و در ضمنِ آن، اعمال خاصي از قبيل ديدن اقوام و دوستان را هم انجام مي دهيد و گاهي يك يا

چند شب هم در آنجا مي مانيد، باعث تغيير حكم سفر شغلي نمي شود و نماز تمام و روزه صحيح است.

س 646: اگر من در محل كارم پس از پايان وقت اداري و انجام كارهاي اداري كه به خاطر آن مسافرت كرده ام، به انجام كارهاي شخصي بپردازم. مثلاً از ساعت هفت صبح تا دو بعد از ظهر كارهاي اداري را انجام دهم و از آن به بعد مشغول انجام كارهاي شخصي شوم، نماز و روزه ام چه حكمي دارد؟

ج: انجام كارهاي خصوصي در سفر شغلي اداري بعد از پايان كار اداري، حكم سفر شغلي را تغيير نمي دهد.

س 647: نماز و روزه سربازاني كه مي دانند بيش از ده روز در مكاني مي مانند، ولي از خود اختياري ندارند، چه حكمي دارد؟ اميدواريم فتواي حضرت امام (قدّس سرّه) را هم بيان فرماييد.

ج: با اطمينان به اينكه ده روز يا بيشتر در يك مكان خواهند ماند، واجب است كه نماز خود را تمام بخوانند و روزه بگيرند. فتواي امام (قدّس سرّه) هم همين است.

س 648: نماز و روزه نيروهاي كادري كه در استخدام ارتش يا سپاه پاسداران انقلاب اسلامي هستند و بيشتر از ده روز در پادگان و بيشتر از ده روز در مناطق مرزي مي مانند، چه حكمي دارد؟ خواهشمندم فتواي حضرت امام (قدّس سرّه) را هم بيان فرماييد.

ج: اگر قصد اقامت ده روز يا بيشتر را در مكاني دارند و يا مي دانند كه ده روز يا بيشتر از آن مقدار در آنجا خواهند ماند، واجب است كه نماز خود را تمام بخوانند و روزه هم بگيرند. فتواي امام (قدّس سرّه) هم همين است.

س 649: در رساله عمليه امام خميني در بحث

نماز مسافر، شرط هفتم، آمده است: «واجب است راننده در غير از سفر اول نماز خود را تمام بخواند ولي در سفر اول نمازش شكسته است هرچند طولاني باشد، آيا مقصود از سفر اول همان شروع حركت از وطن تا بازگشت به آن است يا با رسيدن به مقصد سفر اوّل تمام مي شود؟

ج: اگر رفت و برگشت در نظر عرف، يك سفر محسوب شود مثل استادي كه از وطن براي تدريس به شهري سفر كرده و هنگام عصر يا فرداي آن روز به مبدء بر مي گردد، در اين صورت، رفت و برگشت سفر اوّل محسوب مي شود. و در صورتي كه عرفاً يك سفر نباشد مثل راننده اي كه براي حمل كالا به مقصدي حركت كرده و از آنجا به مكان ديگري براي حمل مسافر يا كالاي جديد سفر نمايد وسپس به وطن مراجعت مي كند كه در اين فرض، سفر اوّل با رسيدن به مقصد، تمام مي شود.

س 650: كسي كه رانندگي ماشين شغل ثابت و دائمي او نيست، ولي براي مدت كوتاهي وظيفه رانندگي به او محول مي شود مثل سربازاني كه وظيفه رانندگي را در پادگانها و پاسگاهها و غير آنها بر عهده مي گيرند، آيا اين افراد حكم مسافر را دارند يا آنكه واجب است نماز خود را تمام خوانده و روزه بگيرند؟

ج: اگر از نظر عرف، رانندگي ماشين در آن مدت موقت شغل آنها محسوب شود، حكم ساير رانندگان را خواهند داشت.

س 651: اگر ماشينِ راننده اي بر اثر حادثه اي براي مدتي متوقف شود و راننده براي تعمير و خريد لوازم به شهر ديگري مسافرت نمايد، با توجه به اينكه با ماشين خود سفر نكرده، آيا بايد

در مانند اين سفر نمازش را تمام بخواند يا شكسته؟

ج: اگر در اين سفر شغل او رانندگي نباشد و عرف هم اين سفر را سفر شغلي نداند، حكم ديگر مسافران را خواهد داشت.

حكم دانشجويان و روحانيون

س 652: دانشجوياني كه هر هفته حداقل دو روز براي تحصيل مسافرت مي كنند و يا كارمنداني كه هر هفته براي كارشان سفر مي كنند، چه حكمي دارند؟

با توجه به اينكه آنها هر هفته مسافرت مي نمايند، ولي امكان دارد به خاطر تعطيلي دانشگاه يا كارشان به مدت يك ماه در وطن اصلي خود بمانند و در خلال آن مدت مسافرتي نمي كنند، آيا بعد از گذشت يك ماه كه سفر خود را دوباره آغاز مي كنند، نمازشان در سفر اول طبق قاعده شكسته و بعد از آن تمام است؟

ج: در سفر براي تحصيل علم، نماز شكسته است و روزه هم صحيح نيست، اعم از اينكه سفرشان هفتگي باشد يا روزانه. ولي كسي كه براي كار آزاد يا اداري، مسافرت مي كند، اگر بين وطن يا محل سكونت و محل كارش هر ده روز حداقل يك مرتبه رفت و آمد نمايد، بايد از سفر سوم به بعد نماز خود را تمام بخواند و روزه او هم صحيح است، و اگر بين دو سفري كه براي كار كردن مي رود، ده روز در وطن يا جاي ديگري بماند، در سفر اولي كه بعد از اقامت ده روزه براي كار كردن مي رود، نمازش شكسته است و نمي تواند روزه بگيرد.

س 653: دبير شاغل در شهرستان رفسنجان مي باشم با توجه به پذيرفته شدن در مركز عالي ضمن خدمت و مأموريت به تحصيلي آموزش و پرورش، سه روز ابتداي هفته را در شهرستان كرمان

اشتغال به تحصيل دارم و بقيه ايّام هفته را در شهرستان خود به خدمت مشغولم، نظر حضرتعالي در مورد احكام نماز و روزه اينجانب چه مي باشد، آيا حكم دانشجو بودن بر ما جاري است يا خير؟

ج: اگر مأمور به تحصيل هستيد نماز شما تمام است و مي توانيد روزه بگيريد.

س 654: اگر يكي از طلاب علوم ديني قصد داشته باشد تبليغ را شغل خود قرار دهد، آيا با اين فرض مي تواند در سفر نماز خود را تمام بخواند و روزه هم بگيرد؟ اگر شخصي براي كاري غير از تبليغ و ارشاد يا امر به معروف و نهي از منكر مسافرت نمايد، نماز و روزه اش چه حكمي دارد؟

ج: اگر عرفاً تبليغ و ارشاد يا امر به معروف و نهي از منكر شغل و كار او محسوب شود، در سفر براي انجام آن كارها حكم مسافري را دارد كه به خاطر شغل و كارش سفر مي كند، و اگر زماني براي كاري غير از ارشاد و تبليغ مسافرت كرد، در آن سفر مانند ساير مسافران نمازش شكسته است و روزه او صحيح نيست.

س 655: كساني كه مدت غير معيّني مسافرت مي كنند مانند طلاب علوم ديني كه براي درس خواندن به حوزه علميه مي روند و يا كارمندان دولت كه براي كار به مدت غير معيّني به شهري اعزام مي شوند، نماز و روزه اين افراد چه حكمي دارد؟

ج: بر محل تحصيل يا كار حكم وطن مترتب نيست، مگر آنكه آنقدر آنجا بمانند كه عرفاً وطن آنها محسوب شود.

س 656: طلبه علوم ديني در شهري كه وطن او نيست زندگي مي كند، اگر قبل از قصد اقامه ده روز مي دانسته و يا قصد

داشته كه به طور هفتگي به مسجدي كه بيرون شهر واقع است برود، آيا مي تواند قصد اقامت ده روز كند يا خير؟

ج: هنگام قصد اقامت، قصد رفتن به كمتر از مسافت شرعي به مدت شش، هفت ساعت در مجموع ايام اقامت ضرر به صحّت قصد اقامت نمي زند و تشخيص اينكه مقصدي كه قصد رفتن به آنجا را دارد، آيا داخل در محل اقامت هست يا خير، موكول به نظر عرف است.

قصد اقامت و مسافت شرعي

س 657: من در جايي كار مي كنم كه كمتر از مسافت شرعي با شهر مجاور فاصله دارد و چون هيچ يك از دو مكان، وطن من نيست، لذا در محل كارم قصد اقامت ده روز مي كنم تا نمازم را تمام خوانده و بتوانم روزه بگيرم، و هنگامي كه در محل كارم قصد اقامت ده روز مي كنم، در خلال آن مدت و بعد از آن قصد رفتن به شهر مجاور نمي كنم، حكم شرعي من در حالتهاي زير چيست؟

1. اگر قبل از پايان ده روز به خاطر حادثه اي يا كاري به آن شهر بروم و بعد از تقريباً دو ساعت، به محل كارم برگردم؟

2. اگر بعد از پايان ده روز به قصد رفتن به محله معيّني به آن شهر بروم و از مقدار مسافت شرعي تجاوز نكنم و بعد از يك شب توقف، به محل اقامتم برگردم؟

3. بعد از پايان ده روز به قصد رفتن به محله معيّني به آن شهر بروم، ولي بعد از رسيدن به آن محله، تصميم به رفتن به محله ديگري كه با محل اقامت من بيشتر از مسافت شرعي فاصله دارد، بگيرم؟

ج: 1و2: اگر از ابتداء، قصد خروج نداشته باشيد، بعد از استقرار

حكم تمام بودن نماز در محل اقامت هرچند با خواندن حداقل يك نماز چهار ركعتي در آنجا باشد، خارج شدن از آنجا به مقدار كمتر از مسافت شرعي، در يك يا چند روز، به قصد اقامت ضرر نمي رساند، و در اين صورت فرقي نمي كند كه خروج قبل از پايان ده روز باشد يا بعد از آن، و تا مسافرت جديدي انجام نشده، نماز تمام و روزه صحيح است.

3. رفتن به محله هاي ديگر شهر محل اقامت، هرچند با محله قصد اقامت به مقدار مسافت شرعي فاصله داشته باشد، به قصد اقامت و حكم آن ضرر نمي رساند، ولي اگر پس از قصد اقامت در شهري به شهر ديگري كه با شهر محل اقامت به مقدار مسافت شرعي فاصله دارد برود، قصد اقامت قبلي وي به هم مي خورد و بعد از برگشت به محل اقامت، بايد دوباره قصد نمايد.

س 658: اگر مسافر بعد از خروج از وطن، از راهي عبور كند كه صداي اذان وطن اصلي خود را بشنود و يا ديوار خانه هاي آن را ببيند، آيا به مسافت شرعي ضرر مي رساند؟

ج: تا از وطن خود عبور نكرده، ضرري به مسافت شرعي نمي رساند و مسافرتش قطع نمي شود، ولي تا در داخل محدوده بين وطن و حد ترخص آن هست، حكم مسافر بر او جاري نمي شود.

س 659: محل كار من كه در آنجا سكونت هم دارم، غير از وطن اصلي ام است و با آن بيش از مسافت شرعي فاصله دارد، و محل كارم را هم وطن خود قرار نداده ام و امكان دارد فقط براي چندين سال در آنجا بمانم. گاهي از آنجا براي انجام مأموريت اداري به مدت

دو يا سه روز در ماه خارج مي شوم، آيا هنگامي كه از شهري كه در آن سكونت دارم به مقداري بيش از مسافت شرعي خارج شده و بر مي گردم، واجب است در بازگشت قصد اقامت ده روز كنم يا خير؟ و اگر قصد اقامت ده روز واجب است، تا چه مسافتي مي توانم به اطراف شهر بروم؟

ج: اگر از شهري كه در آن سكونت داريد، به مقدار مسافت شرعي خارج شويد، هنگام مراجعت بايد دوباره قصد اقامت ده روز نماييد، و در صورتي كه قصد اقامت ده روز به طور صحيح تحقق پيدا كرد و حكم تمام خواندن نماز هرچند با خواندن حداقل يك نماز چهار ركعتي محقق شد، خروج به كمتر از مسافت شرعي ضرري به حكم اقامت نمي زند، همچنان كه در خلال ده روز قصد خروج به باغها و مزرعه هاي محل اقامت، به قصد اقامت آسيبي نمي رساند.

س 660: اگر شخصي براي چندين سال در چهار كيلومتري وطنش باشد و هر هفته به خانه اش برود، هنگامي كه اين شخص به محلي مسافرت كند كه فاصله آن با وطنش بيست و پنج كيلومتر و با مكاني كه چندين سال در آن درس خوانده است، بيست و دو كيلومتر است، نماز او چه حكمي دارد؟

ج: اگر از وطنش به آنجا مسافرت كند، نماز قصر است.

س 661: مسافري قصد رفتن به سه فرسخي را دارد، ولي از ابتدا در نظر دارد كه در بين راه از راه فرعي براي انجام كار معيّني به يك فرسخي برود و سپس به مسير اصلي برگشته و به سفر خود ادامه دهد، نماز و روزه اين مسافر چه حكمي دارد؟

ج: حكم مسافر را ندارد

و ضميمه كردن مقدار راهي كه با خروج از مسير اصلي و بازگشت به آن پيموده، براي تكميل مسافت شرعي كافي نيست.

س 662: با توجه به فتواي امام خميني (قدّس سرّه) مبني بر وجوب قصر نماز و افطار هنگام سفر به هشت فرسخي، اگر مقدار رفتن كمتر از چهار فرسخ باشد، ولي در بازگشت، به علت مشكلات راه و نبودن ماشين، مجبور به پيمودن مسافتي بيش از شش فرسخ شود، آيا بايد نماز را شكسته خواند و روزه را افطار كرد؟

ج: اگر رفتن كمتر از چهار فرسخ باشد و مسير بازگشت هم به مقدار مسافت شرعي نباشد، نماز تمام و روزه صحيح است.

س 663: كسي كه از محل سكونت خود به محل ديگري كه كمتر از مسافت شرعي است، سفر كند و در خلال ايام هفته چندين بار از آن محل به محله هاي ديگر برود، به طوري كه مجموع مسافت بيش از هشت فرسخ شود، چه وظيفه اي دارد؟

ج: اگر هنگام خارج شدن از منزل قصد پيمودن مسافت شرعي را نداشته و فاصله بين مقصد اول و محله هاي ديگر هم به مقدار مسافت شرعي نباشد، حكم مسافر را ندارد.

س 664: اگر انسان به قصد رفتن به مكان معيّني از شهر خود خارج شود و در آنجا به گردش بپردازد، آيا اين گردش جزء مسافتي كه از منزل پيموده، محسوب مي شود؟

ج: گردش در مقصد جزء مسافت محسوب نمي شود.

س 665: آيا هنگام قصد اقامت، جايز است نيّت خروج از محل اقامت به محل ديگري را كه كمتر از چهار فرسخ با آن فاصله دارد بنمائيم؟

ج: قصد خروج از محل اقامت به اندازه كمتر از مسافت شرعي اگر به صدق

اقامت ده روز ضرر نزند مثل بيرون رفتن از آنجا به مدت چند ساعت از روز يا شب براي يك بار يا چند بار به شرطي كه مجموع ساعات خروج از شش، هفت ساعت بيشتر نشود، در اين صورت، قصد خروج به قصد اقامت لطمه نمي زند.

س 666: با توجه به اينكه رفت و آمد از محل سكونت به محل كار كه بيشتر از بيست و چهار كيلومتر از هم فاصله دارند، موجب مي شود كه نماز تمام خوانده شود، اگر من از شهري كه در آن كار مي كنم به خارج از آن و يا شهر ديگري كه فاصله آن با محل كارم به مقدار مسافت شرعي نيست، بروم و قبل از ظهر يا بعد از ظهر به محل كارم برگردم، آيا باز هم نمازم تمام است؟ ج: به مجرد خارج شدن از محل كار به مقدار كمتر از مسافت شرعي، هرچند ارتباطي با كار روزانه شما نداشته باشد، حكم نماز و روزه شما در محل كار تغيير نمي كند، و فرقي هم نمي كند كه قبل از ظهر به محل كارتان برگرديد يا بعد از ظهر.

س 667: من از اهالي اصفهان هستم و مدتي است كه در دانشگاهي در شاهين شهركه از توابع اصفهان است مشغول به كارم، و فاصله بين اصفهان و شاهين شهر كمتر از مسافت شرعي (در حدود بيست كيلومتر) است، ولي تا دانشگاه كه در اطراف شاهين شهر واقع شده، بيشتر از مسافت شرعي (در حدود بيست و پنج كيلومتر) است. با توجه به اينكه دانشگاه در شاهين شهر است و راه من از وسط شهر عبور مي كند، ولي مقصد اصلي من دانشگاه است،

آيا مسافر محسوب مي شوم يا خير؟

ج: اگر فاصله بين دو شهر كمتر از چهار فرسخ شرعي باشد، حكم سفر مترتب نمي شود.

س 668: من هر هفته براي زيارت حضرت معصومه (سلام الله عليها) و انجام اعمال مسجد جمكران به شهر قم مسافرت مي كنم، آيا در اين سفر نمازم را تمام بخوانم يا شكسته؟

ج: در اين سفر حكم ساير مسافرين را داريد و نماز شما قصر است.

س 669: محل تولد من شهر كاشمر است و از سال 1345 هجري شمسي تا سال 1369 ساكن تهران بوده ام و آنجا را وطن براي خود انتخاب كردم، و مدت سه سال است كه همراه با خانواده ام براي ماموريت اداري به بندرعباس آمده و كمتر از يك سال ديگر به شهر تهران كه وطن من است، باز خواهم گشت. با توجه به اينكه در مدتي كه در بندرعباس هستم، هر لحظه امكان دارد براي مأموريت به شهرهاي تابع بندرعباس بروم و مدتي در آنجا بمانم و زمان مأموريت هاي اداري هم كه به من ارجاع مي شود، قابل پيش بيني نيست، خواهشمندم اولاً: حكم نماز و روزه مرا بيان فرماييد.

ثانياً: با توجه به اينكه در اغلب اوقات يا در بعضي از ماههاي سال براي چند روز در مأموريت اداري به سر مي برم، آيا كثير السفر محسوب مي شوم يا خير؟

ثالثاً: با توجه به اينكه همسرم خانه دار و متولد تهران است و با من به بندرعباس آمده و ساكن آن شده است، حكم شرعي نماز و روزه وي چيست؟

ج: نماز و روزه شما در محل كار فعلي تان كه وطن شما نيست، حكم نماز و روزه مسافر را دارد، يعني نماز شكسته است و روزه تان صحيح نيست، مگر

آنكه در آنجا قصد اقامت ده روز كنيد و يا در هر ده روز حداقل يك بار به خاطر كاري كه مربوط به وظيفه شما است، مسافرت نماييد؛ و اما همسرتان كه در محل كار همراه شما است، اگر قصد اقامت ده روز كرده باشد، نماز وي تمام و روزه اش صحيح است و در غير اين صورت نمازش شكسته است و نمي تواند روزه بگيرد.

س 670: شخصي قصد اقامت ده روز در جايي كرده است، به خاطر اينكه مي دانسته كه ده روز در آنجا مي ماند و يا تصميم بر ماندن داشته است ولي بعد از آنكه با خواندن يك نماز چهار ركعتي، حكم تمام خواندن نماز بر او مترتب شد، مسافرتي غير ضروري براي وي پيش مي آيد، آيا رفتن به آن سفر براي او جايز است؟

ج: سفر او اشكال ندارد، هرچند غير ضروري باشد.

س 671: اگر فردي براي زيارت حرم امام رضا (عليه الصلوة والسلام) مسافرت نمايد و با آنكه مي داند كمتر از ده روز در آنجا خواهد ماند ولي براي اينكه نمازش تمام باشد، قصد اقامت ده روز مي كند، اين كار او چه حكمي دارد؟

ج: اگر مي داند كه در آنجا ده روز نمي ماند، قصد اقامت ده روز معنا و اثري ندارد و بايد در آنجا نمازش را شكسته بخواند.

س 672: مأمورين غير محلي كه هيچگاه ده روز در شهر محل كار نمي مانند، ولي مسافرت آنان كمتر از مسافت شرعي است، از جهت تمام يا شكسته بودن نماز چه وظيفه اي دارند؟

ج: اگر فاصله بين وطن و محل كار آنها به مقدار مسافت شرعي ولو تلفيقاً نباشد، احكام مسافر را ندارند، و كسي كه بين وطن و محل كارش

به مقدار مسافت شرعي فاصله باشد، اگر حداقل هر ده روز يك بار بين آن دو رفت و آمد مي كند، در ابتداي امر از سفر سوم نمازش را بايد تمام بخواند، ولي هرگاه ده روز يا بيشتر در وطن يا محل كار اقامت كند، در سفر اول بعد از ده روز، حكم ساير مسافرين را خواهد داشت.

س 673: كسي كه به جايي مسافرت كرده و نمي داند چه مقدار در آنجا خواهد ماند، ده روز يا كمتر، چگونه بايد نماز بخواند؟

ج: وظيفه شخص مردد تا سي روز قصر است و از آن به بعد بايد نمازش را تمام بخواند، هرچند در همان روز بخواهد برگردد.

س 674: كسي كه در دو مكان تبليغ مي كند و قصد اقامت ده روز هم در آن منطقه دارد، نماز و روزه اش چه حكمي دارد؟

ج: اگر از نظر عرف دو مكان محسوب شوند، قصد اقامت در هر دو محل و يا در يكي از آن دو با قصد رفت و آمد به مكان ديگر در خلال ده روز، صحيح نيست.

حدّ ترخّص

س 675: در آلمان و بعضي از كشورهاي اروپايي، گاهي فاصله بين بعضي از شهرها (يعني فاصله تابلوهاي خروجي شهري و ورودي شهر ديگر) به صد متر نمي رسد، حتي بعضي از خانه ها و خيابان هاي دو شهر كاملاً به هم متصل هستند، حد ترخص اين موارد چگونه است؟

ج: با فرض اتصال يكي از دو شهر به ديگري به نحوي كه در سؤال آمده است، آن دو، حكم دو محله يك شهر را دارند كه خروج از يكي به ديگري مسافرت محسوب نمي شود تا نياز به حد ترخص باشد.

س 676: معيار حد ترخص شنيدن

اذان و ديدن ديوارهاي شهر است، آيا يكي از آن دو كافي است يا اينكه بايد هر دو با هم وجود داشته باشند؟

ج: احوط، رعايت هر دو علامت است، هرچند بعيد نيست كه شنيده نشدن اذان براي تعيين حد ترخص كافي باشد.

س 677: آيا معيار حد ترخص شنيدن صداي اذان از خانه هاي طرفي است كه مسافر از آن طرف شهر خارج يا داخل آن مي شود، يا اينكه معيار اذان وسط شهر است؟

ج: معيار، شنيدن اذان آخر شهر از طرفي است كه مسافر از آن خارج و يا داخل آن مي شود.

س 678: در اينجا بين اهالي يكي از نواحي راجع به مسافت شرعي اختلاف وجود دارد. عده اي مي گويند كه ديوارهاي آخرين خانه هاي منطقه كه به هم متصل هستند، ملاك است. عده اي هم معتقدند كه بايد مسافت را از كارخانه ها و شهركهاي پراكنده اي كه بعد از خانه هاي شهر واقع شده است، محاسبه كرد، سؤال اين است كه آخر شهر كجاست؟

ج: تعيين آخر شهر موكول به نظر عرف است. اگر در نظر عرف كارخانه ها و شهركهاي پراكنده اطراف شهر جزو شهر نباشد، مسافت را از آخر خانه هاي شهر بايد حساب نمود.

سفر معصيت

س 679: اگر انسان بداند در سفري كه مي خواهد برود، مرتكب معاصي و محرمات خواهد شد، آيا نمازش شكسته است يا تمام؟

ج: مادامي كه سفر او به خاطر ترك واجب يا فعل حرامي نباشد، نماز او مانند ساير مسافران شكسته است.

س 680: كسي كه بدون قصد معصيت مسافرت كند، ولي در بين راه براي ادامه و تكميل سفر قصد ارتكاب معصيت نمايد، آيا نمازش را بايد تمام بخواند يا شكسته؟ آيا نمازهاي شكسته اي كه در طول راه

خوانده، صحيح است يا خير؟

ج: واجب است از زماني كه قصد استمرار سفر به خاطر معصيت كرده، نمازش را تمام بخواند و نمازهايي را كه پس از تصميم به ادامه سفر به قصد ارتكاب گناه، شكسته خوانده است، بايد اعاده كند و تمام بخواند.

س 681: سفر براي تفريح يا خريد مايحتاج زندگي با فرض فراهم نبودن مكاني براي نماز و مقدمات آن در مسافرت، چه حكمي دارد؟

ج: اگر بداند كه در مسافرت مبتلا به ترك بعضي از واجبات نماز مي شود، احوط اين است كه به آن سفر نرود، مگر آنكه ترك آن براي او ضرر يا مشقت داشته باشد. در هر صورت جايز نيست نماز را در هيچ حالي ترك نمايد.

احكام وطن

س 682: من متولد شهر تهران هستم و پدر و مادرم در اصل از اهالي شهر «مهدي شهر» هستند، لذا چندين بار در طول سال به آنجا سفر مي كنند و من هم همراه آنان مي روم، با توجه به اينكه من قصد بازگشت به «مهدي شهر» را براي سكونت ندارم، بلكه قصد دارم در تهران بمانم، نماز و روزه ام چه حكمي دارند؟

ج: در فرض مذكور، نماز و روزه شما در وطن اصلي پدر و مادرتان، حكم نماز و روزه ساير مسافرين را دارد.

س 683: من شش ماه از سال را در شهري و شش ماه را در شهر ديگري كه محل تولدم و محل سكونت من و خانواده ام است، زندگي مي كنم، ولي در شهر اول به طور متوالي و مستمر ساكن نيستم، مثلاً دو هفته يا ده روز و يا كمتر در آن مي مانم و سپس به محل تولد و سكونت خانواده ام بر مي گردم، سؤال من

اين است كه اگر قصد ماندن كمتر از ده روز را در شهر اول داشته باشم، آيا حكم مسافر را دارم يا خير؟

ج: اگر آن شهر وطن اصلي شما نباشد و قصد توطن در آنجا را هم نداشته باشيد، در صورتي كه قصد اقامت كمتر از ده روز را داشته باشيد، حكم ساير مسافرين را داريد، مگر آنكه آنجا محل كار شما باشد و حداقل هر ده روز يكبار جهت كار به آنجا رفت و آمد داشته باشيد كه در اين صورت نماز شما تمام و روزه تان صحيح است.

س 684: كسي كه مي خواهد سالياني در مكاني بماند، تا چه مدتي بناي ماندن آنجا را داشته باشد، حكم وطن را دارد، و آيا بين ماندن در آنجا صرفاً به قصد زندگي يا براي كار يا هر دو، تفاوتي وجود دارد؟

ج: اگر بناي زندگي در آنجا را به مدّت هفت، هشت سال داشته باشد براي ترتّب حكم وطن كافي است. ولي اگر براي كار يا امر ديگري غير از زندگي در آنجا، مدتي بخواهد بماند، حكم وطن مترتّب نيست.

س 685: وطن شخصي تهران است و در حال حاضر قصد دارد در يكي از شهرهاي نزديك تهران ساكن شده و آن را وطن خود قرار دهد، ولي چون محل كسب و كار روزانه اش در تهران است، نمي تواند ده روز در آنجا بماند، چه رسد به شش ماه، بلكه هر روز به محل كارش مي رود و شب به آنجا برمي گردد، نماز و روزه او در آن شهر چه حكمي دارد؟

ج: شرط تحقق عنوان وطن جديد اين نيست كه انسان بعد از قصد توطن و سكونت در شهري، شش ماه

به طور مستمر در آنجا بماند، بلكه بعد از اينكه آنجا را به عنوان وطن جديد انتخاب نمود و با اين قصد، مدتي (اگر چه فقط شبها) آنجا سكونت نمود، وطن او محسوب مي شود.

س 686: محل تولد من و همسرم شهر كاشمر است، ولي بعد از استخدام در يكي از ادارات دولتي، به نيشابور منتقل شدم، پدر و مادر ما هنوز در زادگاهمان زندگي مي كنند، در ابتداي رفتن به نيشابور، از وطن اصلي خود اعراض كرديم، ولي اكنون بعد از پانزده سال از اين امر منصرف شده ايم، خواهشمندم به سؤالات زير پاسخ فرماييد:

1 هنگامي كه به خانه پدر و مادرمان مي رويم و چند روز نزد آنها مي مانيم، وظيفه من و همسرم راجع به نماز چيست؟

2 فرزندان ما كه در محل سكونت فعلي ما (نيشابور) متولد شده و در حال حاضر به سن بلوغ رسيده اند، هنگامي كه به شهر پدري مان (كاشمر) رفته و چند روز نزد آنها مي مانيم، چه وظيفه اي دارند؟

ج: بعد از آنكه از وطن اصلي تان (كاشمر) اعراض كرديد، ديگر حكم وطن در آنجا بر شما جاري نمي شود، مگر آنكه دوباره براي زندگي به آنجا برگشته وبا قصد زندگي دائم مدتي در آنجا اقامت كنيد و اين شهر نسبت به فرزندان شما هم حكم وطن را ندارد و همه شما در آنجا حكم مسافر را داريد.

س 687: شخصي داراي دو وطن است، در نتيجه نماز خود را در هر دو مكان تمام مي خواند و روزه هم مي گيرد، آيا واجب است كه همسر و فرزندان تحت تكفل وي در اين مسأله از سرپرست خود تبعيت نمايند يا اينكه مي توانند مستقل از او عمل كنند؟

ج: زن مي تواند

وطن جديد شوهرش را وطن خود قرار ندهد، ولي فرزندان اگر صغير باشند و در تصميم گيري و كسب درآمد مستقل نباشند و يا در اين مسأله تابع اراده پدر باشند، وطن جديد پدر، وطن آنها هم محسوب مي شود.

س 688: اگر زايشگاه خارج از وطن پدر باشد و مادر ناچار باشد كه چند روزي براي وضع حمل به زايشگاه منتقل شود و بعد از تولد فرزند برگردد، وطن اين طفل كجاست؟

ج: اگر زايشگاه در وطن پدر و مادر كه در آن زندگي مي كنند قرار داشته باشد، همانجا وطن اصلي كودك هم خواهد بود، در غير اين صورت مجرد تولد در شهري باعث نمي شود كه آنجا وطن او شود، بلكه وطن وي همان وطن پدر و مادر است كه بعد از تولد به آنجا برده شده و با آنها زندگي مي كند.

س 689: چند سال است كه شخصي در شهر اهواز سكونت دارد ولي آنجا را به عنوان وطن دوم خود قرار نداده است، اگر از آن شهر به مقدار بيشتر يا كمتر از مسافت شرعي خارج شود، هنگام بازگشت مجدد به آنجا، نماز و روزه او چه حكمي دارد؟

ج: بعد از آنكه قصد اقامت در اهواز كرد و حكم تمام خواندن نماز با بجا آوردن حداقل يك نماز چهار ركعتي بر او مستقر شد، تا از آنجا به مقدار مسافت شرعي و يا بيشتر خارج نشده، نمازش تمام و روزه او صحيح است. ولي اگر به آن مقدار از آنجا خارج شود، حكم ساير مسافرين را خواهد داشت.

س 690: من فردي عراقي هستم كه قصد اعراض از وطنم عراق را دارم، آيا همه ايران را وطن خود

قرار دهم يا منطقه اي را كه در آن ساكن هستم و يابراي انتخاب وطن حتماً بايد خانه اي بخرم؟

ج: در وطن جديد، قصد توطن در شهر خاص و معيّن و سكونت در آن به مدتي كه انسان عرفاً اهل آنجا محسوب شود، شرط است، ولي تملك خانه يا غير آن شرط نيست.

س 691: كسي كه قبل از بلوغ از محل تولد خود به شهر ديگري مهاجرت نمايد و به مسأله اعراض از وطن آگاه نباشد، الآن كه به سن تكليف رسيده، نسبت به نماز و روزه اش در آنجا چه وظيفه اي دارد؟

ج: اگر از محل تولد به تبعيت از پدرش مهاجرت كند و پدر وي قصد بازگشت به آنجا را براي زندگي نداشته باشد، آن مكان براي او حكم وطن را ندارد.

س 692: اگر شخصي وطني داشته باشد كه در حال حاضر در آن سكونت نمي كند، ولي گاهي با همسرش به آنجا مي رود، آيا همسر او در آنجا بايد مانند وي نمازش را تمام بخواند يا خير؟ و اگر همسرش تنها به آنجا برود نمازش چه حكمي دارد؟

ج: مجرد اينكه آن مكان وطن شوهر اوست باعث نمي شود كه وطن وي هم باشد و بر او در آنجا احكام وطن جاري شود.

س 693: آيا محل كار حكم وطن را دارد؟

ج: اشتغال به كاري در مكاني موجب نمي شود كه آن مكان وطن گردد، ولي اگر از محل سكونت تا محل كار كه به مقدار مسافت شرعي با هم فاصله دارند، در هر ده روز حداقل يك مرتبه رفت و آمد نمايد، نماز وي در آنجا تمام و روزه اش صحيح است.

س 694: مراد از اعراض از وطن چيست؟ آيا مجرد

ازدواج زن و رفتن وي همراه شوهر به هر جايي كه او مي خواهد، اعراض محسوب مي شود يا خير؟

ج: مراد از اعراض، خروج از وطن با تصميم بر عدم بازگشت به آن براي سكونت است. و مجرد رفتن زن به خانه شوهر در شهر ديگر، مستلزم اعراض از وطن اصلي اش نيست.

س 695: خواهشمنديم نظر خود را درباره وطن اصلي و وطن دوم بيان فرماييد.

ج: وطن اصلي جايي است كه انسان در آن متولد شده و مدتي در آن بوده و رشد و نمو پيدا كرده است. وطن دوم هم جايي است كه مكلّف آن را براي سكونت دائم، ولو براي چند ماه در هر سال، برگزيده است و يا بناي زندگي در آنجا به مدت هفت، هشت سال داشته باشد.

س 696: پدر و مادر من از اهالي شهر ساوه هستند و هر دو در كودكي به تهران آمده و در آن سكونت كرده اند. بعد از ازدواج به شهر چالوس رفته و در آن ساكن شده اند، زيرا محل كار پدرم آنجا بوده است. بنا بر اين من در تهران به دنيا آمده، ولي هرگز در آن اقامت نكرده ام، در تهران و ساوه چگونه نماز بخوانم؟

ج: اگر بعد از تولد در تهران، در آنجا رشد و نمو نكرده باشيد، تهران وطن اصلي شما محسوب نمي شود، بنا بر اين اگر تهران و ساوه را به عنوان وطن اتخاذ نكرده باشيد، در آنجا حكم وطن بر شما جاري نمي شود.

س 697: شخصي از وطنش اعراض نكرده است و در حال حاضر حدود شش سال است كه در شهر ديگري اقامت دارد، در صورتي كه به وطن خود برگردد، با توجه به

اينكه بر تقليد امام راحل (قدّس سرّه) باقي مانده، آيا نماز خود را بايد تمام بخواند يا شكسته؟

ج: تا از وطن سابق خود اعراض نكرده، حكم وطن نسبت به او باقي است و نماز وي در آنجا تمام و روزه اش صحيح است.

س 698: دانشجويي خانه اي را در شهر تبريز براي تحصيل در دانشگاه آن به مدت چهار سال اجاره كرده است، همچنين وي در صورت امكان، قصد ماندن دائمي در تبريز را دارد، در حال حاضر در ايام ماه مبارك رمضان گاهي به وطن اصلي اش رفت و آمد مي كند، آيا آن دو مكان، براي او دو وطن محسوب مي شوند؟

ج: اگر در حال حاضر قصد قطعي بر توطّن در محل تحصيل نداشته باشد، آنجا حكم وطن را براي او نخواهد داشت. ولي حكم وطن بودن وطن اصلي او تا زماني كه از آن اعراض نكرده، نسبت به وي باقي است.

س 699: من در شهر كرمانشاه به دنيا آمده ام و شش سال است كه در تهران ساكن هستم و بدون اينكه از وطن اصلي خود اعراض كرده باشم، قصد توطن در تهران كرده ام. اگر در هر يك يا دو سال از منطقه اي به منطقه ديگري از مناطق تهران منتقل شوم، نماز و روزه ام در آنجا چه حكمي دارد؟ و چون بيشتر از شش ماه است كه در منطقه جديدي از تهران ساكن هستيم، آيا آنجا براي ما حكم وطن را دارد يا خير؟ هنگامي كه در طول روز به مناطق مختلف تهران رفت و آمد مي كنيم، نماز و روزه ما چه حكمي دارد؟

ج: اگر در تهران فعلي و يا محله اي از آن قصد توطن نموده ايد، سراسر آنجا

وطن شما محسوب مي شود، و در تمامي محله هاي تهران حكم وطن بر شما جاري است و نمازتان تمام و روزه شما صحيح است و تردد شما در تهران فعلي حكم سفر را ندارد.

س 700: محل كار و سكونت فعلي شخصي از اهالي روستا در تهران است و پدر و مادر او در روستا زندگي مي كنند و در آن ملك و آب دارند، اين شخص براي ديدار و كمك به آنجا مي رود، ولي تمايلي به بازگشت به آنجا براي سكونت ندارد، با توجه به اينكه آنجا زادگاه وي است، نماز و روزه اش در آنجا چه حكمي دارد؟

ج: اگر قصد مراجعت به آن روستا براي سكونت و زندگي ندارد، بلكه تصميم به عدم مراجعت دارد، حكم وطن بر او در آنجا جاري نمي شود.

س 701: آيا محل تولد شخص هرچند در آنجا ساكن نباشد، وطن محسوب مي شود؟

ج: اگر در آنجا مدتي مانده و رشد و نمو كرده باشد، تا از آن اعراض نكرده است، حكم وطن را دارد و در غير اين صورت حكم وطن ندارد.

س 702: نماز و روزه كسي كه سالهاي زيادي (نه سال) در سرزميني كه وطن او نيست، زندگي مي كند، و در حال حاضر ممنوع الورود به وطن خود است، ولي يقين دارد كه روزي به آن باز خواهد گشت، چه حكمي دارد؟

ج: نماز و روزه او در كشوري كه فعلاً در آن ساكن است، حكم نماز و روزه ساير مسافرين را دارد.

س 703: شش سال از عمرم را در روستايي و هشت سال را در شهري گذرانده و در حال حاضر براي تحصيل به مشهد آمده ام، نماز و روزه ام در هر يك از

اين مكان ها چه حكمي دارد؟

ج: تا از روستاي محل تولد اعراض نكرده ايد، براي شما نسبت به نماز و روزه، حكم وطن را دارد و در مشهد تا قصد توطن در آن نكرده ايد، حكم مسافر را داريد، و شهري هم كه چندين سال در آن ساكن بوده ايد، اگر آن را به عنوان وطن انتخاب كرده باشيد، تا از آن اعراض نكرده ايد، حكم وطن را براي شما دارد و در غير اين صورت در آن حكم مسافر را خواهيد داشت.

تبعيت زن و اولاد در وطن

س 704: آيا زن در وطن و اقامت تابع شوهر است؟

ج: مجرد زوجيّت موجب تبعيّت قهري نمي شود، و زن مي تواند در انتخاب وطن و قصد اقامت تابع شوهر خود نباشد. بله، اگر زن در انتخاب وطن و اعراض از آن تابع اراده همسرش باشد، قصد شوهرش براي او كافي است و شهري كه همسرش با او براي زندگي دائم و به قصد توطن به آنجا رفته است، وطن وي هم محسوب مي شود و همچنين اعراض شوهر او از وطن مشتركشان با خروج از آن و رفتن به جايي ديگر، اعراض او از وطن هم محسوب مي گردد، و براي اقامت ده روز در سفر، اطلاع او از قصد شوهرش مبني بر اقامت ده روز با اين فرض كه وي تابع اراده شوهر است براي وي كافي است، بلكه اگر مجبور به همراهي با شوهرش در مدت اقامت در آنجا باشد، نيز حكم همين است.

س 705: جواني با زني از شهري ديگر ازدواج نموده است، هنگامي كه اين زن به خانه پدرش مي رود، نمازش قصر است يا تمام؟

ج: تا زماني كه از وطن اصلي خود اعراض نكرده، نمازش در

آنجا تمام است.

س 706: آيا زن و فرزندان مشمول مسأله «1284» رساله حضرت امام (قدّس سرّه) هستند؟ يعني در تحقق سفر آنها قصد سفر توسط آنان شرط نيست؟ و آيا وطن پدر موجب تمام بودن نماز كساني كه تابع وي هستند، مي گردد؟

ج: اگر در سفر تابع پدر ولو قهراً باشند، قصد پدر براي پيمودن مسافت در صورت اطلاع آنان از آن كافي است. ولي در انتخاب وطن و اعراض از آن، اگر در تصميم گيري و زندگي مستقل نباشند، يعني بر حسب طبيعت و ارتكازشان تابع اراده پدر باشند، در اعراض از وطن سابق و اتخاذ وطن جديد كه پدر با آنها براي زندگي دائمي به آنجا رفته است، تابع وي خواهند بود.

احكام بلاد كبيره

س 707: نظر جنابعالي درباره شهرهاي بزرگ از جهت قصد توطن يا اقامت ده روز در آنها چيست؟

ج: در احكام مسافر و قصد توطن و قصد اقامت ده روز فرقي بين شهرهاي بزرگ و معمولي نيست و حتي با قصد توطن در يك شهر بزرگ و مدتي در آنجا ماندن، بدون معيّن كردن محله خاصي از آن، تمام آن شهر حكم وطن را درباره او پيدا خواهد كرد. همچنين اگر قصد اقامت ده روز در مانند اين شهر نمايد، بدون اينكه محله خاصي از آن را قصد نمايد، حكم تمام بودن نماز و صحّت روزه در مورد او در تمام محله هاي آن شهر جاري خواهد بود.

س 708: شخصي از فتواي امام (قدّس سرّه) در مورد اينكه تهران از بلاد كبيره است، مطلع نبوده و پس از پيروزي انقلاب اسلامي به فتواي امام (قدّس سرّه) علم پيدا كرده است، نماز و روزه اي را كه

به نحو متعارف به جا آورده، چه حكمي دارد؟

ج: اگر در حال حاضر بر تقليد امام (قدّس سرّه) در آن مسأله باقي باشد، واجب است كه اعمال گذشته اش را كه با فتواي امام (قدّس سرّه) منطبق نيست، تدارك نمايد، به اين معني كه نمازهايي را كه به جاي شكسته، تمام خوانده به صورت شكسته قضا كند و روزه هايي را كه در حال مسافرت گرفته است، قضا نمايد.

نماز استيجاري

س 709: من قادر بر خواندن نماز نيستم، آيا جايز است كه شخصي به نيابت از من نماز بخواند؟ آيا فرقي بين اينكه نائب طلب اجرت كند و يا طلب اجرت نكند، وجود دارد؟

ج: شخص مكلف تا زنده است بايد نمازهاي واجبش را خودش، به هر نحو كه مي تواند، انجام دهد و نماز نائب چه با اجرت و چه بدون اجرت براي او مجزي نيست.

س 710: كسي كه نماز استيجاري مي خواند:

1 آيا گفتن اذان و اقامه و سلام هاي سه گانه و تسبيحات اربعه به طور كامل بر او واجب است؟

2 اگر يك روز مثلاً نماز ظهر و عصر را بخواند و در روز بعد نمازهاي پنجگانه را به طور كامل به جا آورد، آيا رعايت ترتيب لازم است؟

3 آيا در نماز استيجاري، ذكر خصوصيات ميّت شرط است يا خير؟

ج: ذكر خصوصيات ميّت لازم نيست، و رعايت ترتيب فقط بين نمازهاي ظهر و عصر و مغرب و عشا شرط است، و هرگاه در عقد اجاره كيفيت خاصي بر اجير شرط نشده باشد و كيفيت معهودي كه اطلاق عقد اجاره به آن انصراف پيدا كند، هم وجود نداشته باشد، بر اجير لازم است كه نماز را با مستحباتي كه انجام آن متعارف است

بخواند، ولي واجب نيست كه براي هر نمازي اذان بگويد.

نماز آيات

س 711: نماز آيات چيست و علت شرعي وجوب آن كدام است؟

ج: نماز آيات دو ركعت است كه هر ركعت آن پنج ركوع و دو سجده دارد و اسباب شرعي وجوب آن عبارت است از: كسوف خورشيد و خسوف ماه، اگر چه مقدار كمي از آنها گرفته شود؛ زلزله و هر حادثه غيرعادي كه باعث ترس بيشتر مردم شود مانند بادهاي سياه يا سرخ و يا زرد كه غيرعادي باشند؛ تاريكي شديد، فرو رفتن زمين و ريختن كوه، صيحه آسماني و آتشي كه گاهي در آسمان ظاهر مي شود. در غير از كسوف و خسوف و زلزله، بايد آن حادثه موجب ترس و وحشت بيشتر مردم شود، و حادثه اي كه ترس آور نباشد و يا موجب ترس و وحشت افراد نادري گردد، اعتبار ندارد.

س 712: نماز آيات چگونه بايد خوانده شود؟

ج: به چند صورت مي توان آن را بجا آورد:

صورت اول: بعد از نيت و تكبيرة الاحرام، حمد و سوره خوانده شود و به ركوع برود، سپس سر از ركوع برداشته و دوباره حمد و سوره را بخواند و به ركوع رود و باز سر از ركوع بردارد و حمد و سوره بخواند و به ركوع رود و سپس سر از ركوع بردارد و همين طور ادامه دهد تا يك ركعت پنج ركوعي كه قبل از هر ركوعي حمد و سوره خوانده است انجام دهد، سپس به سجده رفته و دو سجده نمايد و بعد براي ركعت دوم قيام كند و مانند ركعت اول انجام دهد و دو سجده را بجا آورد و بعد از آن تشهد

بخواند و سلام دهد.

صورت دوم: بعد از نيت و تكبيرةالاحرام، حمد و يك آيه (البته احتساب بسم الله به عنوان يك آيه خلاف احتياط است) از سوره اي را قرائت كرده و ركوع كند، سپس سر از ركوع بردارد و آيه ديگري از آن سوره را بخواند و به ركوع رود، و بعد سر از ركوع برداشته و آيه ديگري از همان سوره را قرائت نمايد و همين طور تا ركوع پنجم ادامه دهد تا سوره اي كه پيش از هر ركوع، يك آيه از آن را قرائت كرده، قبل از ركوع آخر تمام شود. سپس ركوع پنجم را بجا آورد و به سجده رود، و پس از اتمام دو سجده، براي ركعت دوم قيام نمايد و حمد و آيه اي از يك سوره را بخواند و به ركوع برود و همين طور مانند ركعت اول ادامه دهد تا تشهد بخواند و سلام دهد و چنانچه بخواهد براي هر ركوعي به يك آيه از سوره اي اكتفا كند، نبايد سوره حمد را بيش از يك مرتبه در اول آن ركعت بخواند.

صورت سوم: يكي از ركعت ها را به يكي از دو صورت و ركعت ديگر را به نحو ديگر بجا آورد.

صورت چهارم: سوره اي را كه آيه اي از آن را در قيام پيش از ركوع اول خوانده، در قيام پيش از ركوع دوم يا سوم يا چهارم تكميل نمايد، كه در اين صورت واجب است بعد از سر برداشتن از ركوع، سوره حمد را در قيام بعدي اعاده نموده و يك سوره يا آيه اي از آن را اگر پيش از ركوع سوم يا چهارم است، قرائت كند، و در اين صورت واجب

است كه آن سوره را تا قبل از ركوع پنجم به آخر برساند.

س 713: آيا وجوب نماز آيات اختصاص به كساني دارد كه در شهر وقوع حادثه هستند و يا شامل همه مكلفيني كه از آن مطلع شده اند هرچند در آن شهر نباشند نيز مي شود؟

ج: وجوب آن مختص كساني است كه در شهر وقوع حادثه هستند و كسي هم كه در شهر متصل به شهري كه حادثه در آن رخ داده، به طوري كه مانند يك شهر محسوب شوند، زندگي مي كند، حكم آنها را دارد.

س 714: اگر شخصي هنگام وقوع زلزله بيهوش باشد و بعد از وقوع آن به هوش آيد، آيا نماز آيات بر او واجب است؟

ج: اگر علم به وقوع زلزله پيدا نكند تا اينكه زمان متصل به وقت وقوع آن بگذرد، خواندن نماز آيات واجب نيست، اگرچه احتياط آن است كه بجا آورد.

س 715: بعد از وقوع زلزله در منطقه اي، غالباً در مدت كمي دهها پس لرزه رخ مي دهد، حكم نماز آيات در اين موارد چيست؟

ج: هر زلزله اي، چه شديد و چه خفيف، اگر زلزله مستقلي محسوب شود، نماز آيات جداگانه اي دارد.

س 716: اگر مركز زلزله نگاري، وقوع لرزشهاي خفيف زمين را با ذكر تعداد آن در منطقه اي كه ما زندگي مي كنيم، اعلام نمايد، ولي ما اصلاً آنها را احساس نكنيم، آيا در اين حالت نماز آيات بر ما واجب مي شود يا خير؟

ج: اگر هنگام وقوع زلزله و يا در زمان متصل به آن، خودتان آن را احساس نكنيد، نماز آيات بر شما واجب نيست.

نوافل

س 717: آيا بايد نمازهاي نافله بلند خوانده شود يا آهسته؟

ج: مستحب است كه نافله هاي روز آهسته و

نافله هاي شب بلند خوانده شود.

س 718: آيا جايز است نماز شب را كه دو ركعت دو ركعت خوانده مي شود، به صورت دو نماز چهار ركعتي و يك دو ركعتي و يك نماز وتر خواند؟

ج: خواندن نماز شب به صورت نماز چهار ركعتي صحيح نيست.

س 719: آيا هنگام خواندن نماز شب، واجب است كه كسي متوجه نماز شب خواندن ما نشود؟ آيا واجب است كه آن را در تاريكي بخوانيم؟

ج: در تاريكي خواندن و مخفي كردن از ديگران شرط نيست، اما ريا هم در آن جايز نيست.

س 720: آيا خواندن نافله ظهر و عصر، پس از اداي نماز ظهر و عصر و در وقت نافله، بايد به قصد قضا باشد و يا به قصد ديگري؟

ج: در اين هنگام، احوط اداي آن به قصد قربة الي الله، بدون قصد ادا و قضاء است.

س 721: خواهشمنديم كيفيت نماز شب را به تفصيل براي ما بيان فرماييد.

ج: نماز شب يازده ركعت است، هشت ركعت آن كه به صورت دو ركعتي دو ركعتي خوانده مي شود، نماز شب نام دارد و دو ركعت آن نماز شفع است كه مانند نماز صبح خوانده مي شود، و يك ركعت هم نماز وتر نام دارد كه در قنوت آن استغفار و دعا براي مؤمنين و طلب حاجات از خداوند منّان به ترتيبي كه در كتاب هاي ادعيه ذكر شده، مستحب است.

س 722: نماز شب به چه صورتي بايد خوانده شود؟ يعني كيفيت آن از جهت سوره و استغفار و دعا چگونه است؟

ج: در نماز شب سوره و استغفار و دعا به عنوان جزئيت شرط نيست، بلكه كافي است كه در هر ركعت بعد از نيّت و تكبيرةالاحرام، سوره حمد

قرائت شود، و اگر خواست بعد از قرائت حمد يك سوره از سوره هاي قرآن را هم قرائت كند، و ركوع و سجود و ذكر آنها و تشهد و سلام بجا آورد.

مسائل متفرقه نماز

س 723: چگونه بايد افراد خانواده را براي خواندن نماز صبح بيدار نمود؟

ج: در اين مورد كيفيت خاصي در رابطه با افراد خانواده وجود ندارد.

س 724: نماز و روزه كساني كه به گروه ها و طايفه هاي مختلفي منسوب هستند و نسبت به هم بغض و حسد و حتي دشمني بدون دليل دارند، چه حكمي دارد؟

ج: براي مكلّف اظهار حسد و كينه و دشمني با ديگران جايز نيست، ولي اين امور باعث بطلان نماز و روزه نمي شود.

س 725: اگر رزمنده اي در جبهه به علت شدت درگيري قادر بر قرائت فاتحه يا سجده و يا ركوع نباشد، چگونه بايد نمازش را در آنجا بخواند؟

ج: بايد به هر نحوي كه برايش امكان دارد، نماز بخواند. اگر قادر بر انجام ركوع و سجده نيست، ايماء و اشاره به جاي ركوع و سجود كافي است.

س 726: پدر و مادر به فرزندانشان در چه سني احكام شرعي و عبادات را بايد تعليم دهند؟

ج: مستحب است كه وليّ اطفال احكام شرعي و عبادات را پس از رسيدن آنان به سن تميز به ايشان ياد دهد.

س 727: بعضي از رانندگان اتوبوس هاي مسافربري كه بين شهرها رانندگي مي كنند، به نماز مسافران اهميتي نمي دهند و به تقاضاي آنان براي توقف اتوبوس جهت اداي نماز، توجهي نمي كنند، لذا گاهي نماز مسافرين قضا مي شود. وظيفه رانندگان اتوبوس ها در اين باره چيست؟ مسافران نسبت به نمازشان چه وظيفه اي دارند؟

ج: بر مسافران واجب است كه در صورت خوف از فوت

وقت نماز، از راننده بخواهند كه اتوبوس را در مكان مناسبي متوقف نمايد، و بر راننده اجابت درخواست آنان واجب است، و اگر به علت عذر مقبول و يا بدون دليل از توقف اتوبوس خودداري كند، در اين صورت تكليف مسافران اگر خوف فوت وقت داشته باشند اين است كه نماز را در اتوبوس در همان حال حركت بخوانند و تا آنجا كه امكان دارد جهت قبله، قيام، ركوع و سجود را رعايت كنند.

س 728: آيا مقصود از اين گفته كه «شارب خمر تا چهل روز نماز و روزه اش نماز و روزه نيست»، اين است كه در اين مدت بر او واجب نيست نماز بخواند و بعداً بايد آنها را قضا كند؟ يا اينكه مقصود جمع بين قضاء و ادا است و يا آنكه قضاي آنها بر او واجب نيست بلكه ادا كافي است، ولي ثواب آن از نمازهاي ديگر كمتر است؟

ج: منظور اين است كه شرب خمر مانع از قبول نماز و روزه است، نه اينكه با شرب خمر وجوب اداي نماز و روزه ساقط شود و قضاء واجب گردد يا جمع بين ادا و قضاء لازم شود.

س 729: اگر مشاهده كنم كه شخصي بعضي از افعال نمازش را اشتباه انجام مي دهد، وظيفه شرعي ام چيست؟

ج: در اين مورد چيزي بر شما واجب نيست، مگر اينكه اشتباه ناشي از جهل او به آن حكم باشد كه در اين صورت احوط ارشاد و راهنمايي وي است.

س 730: نظر شريف جنابعالي درباره مصافحه نماز گزاران بعد از اتمام نماز چيست؟ قابل ذكر است كه بعضي از علماي بزرگوار فرموده اند «راجع به اين موضوع چيزي از ائمه (عليهم

السلام) وارد نشده است»، لذا انگيزه اي براي انجام مصافحه وجود ندارد. ولي در عين حال مشاهده مي كنيم كه مصافحه باعث افزايش دوستي و محبت بين نمازگزاران مي شود.

ج: مصافحه بعد از سلام و فراغت از نماز اشكال ندارد و به طور كلي مصافحه مؤمنين با هم مستحب است.

احكام روزه

اشاره

س 731: دختري كه به سن تكليف رسيده، ولي به علت ضعف جسماني توانايي روزه گرفتن ندارد، و بعد از ماه مبارك رمضان هم نمي تواند قضاي آن را به جا آورد تا اينكه ماه رمضان سال بعد فرا مي رسد، چه حكمي دارد؟

ج: ناتواني از گرفتن روزه و قضاي آن به مجرد ضعف و عدم قدرت موجب سقوط قضاي روزه نمي شود، بلكه قضاي روزه هاي ماه رمضان كه از او فوت شده، بر وي واجب است.

س 732: دختراني كه تازه به سن تكليف رسيده اند و روزه گرفتن بر آنها مقداري مشكل است، چه حكمي دارند؟ آيا سن بلوغ شرعي دختران اكمال نه سال قمري است؟

ج: بنا بر نظر مشهور، بلوغ شرعي دختران همان تكميل نه سال قمري است كه در اين هنگام روزه بر آنها واجب است و ترك آن به مجرد بعضي از عذرها جايز نيست، ولي اگر روزه گرفتن براي ايشان ضرر داشته باشد يا تحمل آن برايشان همراه با مشقت زياد باشد، افطار براي آنها جايز است.

س 733: من زمان دقيق رسيدن به سن تكليف خود را نمي دانم، از جناب عالي خواهشمندم بيان فرماييد كه از چه زماني قضاي نماز و روزه بر من واجب است؟

ج: فقط قضاي آن مقدار از نمازها و روزه ها كه يقين به فوت آن بعد از رسيدن به سن قطعي تكليف شرعي داريد،

بر شما واجب است.

س 734: اگر دختر نه ساله اي كه روزه بر او واجب شده، به دليل دشواري، روزه اش را افطار نمايد، آيا قضا بر او واجب است يا خير؟

ج: قضاي روزه هايي كه از ماه رمضان افطار كرده، بر او واجب است.

س 735: اگر فردي به خاطر عذري قوي، پنجاه درصد احتمال دهد كه روزه بر او واجب نيست و به همين دليل روزه نگيرد، ولي بعداً معلوم شود كه روزه بر او واجب بوده، از جهت قضا و كفّاره چه حكمي دارد؟

ج: اگر افطار عمدي روزه ماه مبارك رمضان به مجرد احتمال عدم وجوب روزه بر وي باشد، در فرض سؤال علاوه بر قضا، كفّاره هم بر او واجب است. اما اگر افطار به علت ترس از ضرر باشد و ترس هم منشأ عقلايي داشته باشد، كفّاره واجب نيست، ولي قضا بر او واجب است.

س 736: شخصي مشغول انجام خدمت سربازي است و به علت مسافرت و حضور در محل خدمت، نمي تواند روزه ماه رمضان سال گذشته را بگيرد، و هنگام حلول ماه رمضان امسال نيز در محل خدمت است و احتمال دارد كه باز هم نتواند روزه بگيرد، اگر پس از پايان دوره خدمت سربازي بخواهد روزه اين دو ماه را قضا نمايد، آيا كفّاره هم بر او واجب است يا خير؟

ج: كسي كه بر اثر عذر مسافرت، روزه ماه رمضان از او فوت شده و آن عذر تا ماه رمضان سال آينده استمرار داشته، فقط قضاي آن بر او واجب است و كفّاره تأخير واجب نيست.

س 737: اگر شخص روزه دار جنب باشد و تا قبل از اذان ظهر متوجه آن نشود

و پس از آن غسل ارتماسي نمايد، آيا روزه اش باطل مي شود؟ و اگر بعد از غسل متوجه شود كه در حال روزه غسل ارتماسي نموده است، آيا قضاي آن واجب است؟

ج: اگر غسل ارتماسي بر اثر فراموشي و غفلت از روزه دار بودن باشد، غسل و روزه او صحيح است و قضاي روزه اش بر او واجب نيست.

س 738: اگر شخصي بخواهد قبل از زوال به محل اقامتش برسد، ولي در راه به خاطر پيشامد حادثه اي نتواند در زمان معيّن به مقصد برسد، آيا روزه او اشكال دارد و آيا كفّاره بر او واجب است يا فقط قضاي روزه آن روز را بايد به جا آورد؟

ج: روزه اش در سفر صحيح نيست و بر او فقط قضاي روزه آن روزي كه پيش از ظهر به محل اقامتش نرسيده، واجب است و كفّاره اي هم ندارد.

س 739: اگر هواپيما در ارتفاع بالا و مسير طولاني در حال پرواز باشد و پرواز حدود دو ساعت و نيم تا سه ساعت طول بكشد، مهماندار و خلبان هواپيما براي حفظ تعادل خود هر بيست دقيقه احتياج به نوشيدن آب دارند، در اين صورت آيا در ماه مبارك رمضان، كفّاره و قضاي روزه بر آنها واجب مي شود؟

ج: اگر روزه براي آنها ضرر داشته باشد، جايز است كه با نوشيدن آب افطار نمايند و قضاي آن را بجا آورند و در اين حالت كفّاره بر آنها واجب نيست.

س 740: اگر زن در ماه مبارك رمضان دو ساعت يا كمتر مانده به اذان مغرب حيض شود، آيا روزه اش باطل مي شود؟

ج: روزه اش باطل است.

س 741: كسي كه با پوشيدن لباس مخصوص (مانند لباس غواصي) بدون اينكه

بدنش خيس شود، در آب فرو رود، روزه اش چه حكمي دارد؟

ج: اگر لباس به سر او چسبيده باشد، صحّت روزه اش محل اشكال است و بنا بر احتياط وجوبي قضاي آن لازم است.

س 742: آيا مسافرت عمدي در ماه رمضان به قصد افطار و فرار از روزه گرفتن، جايز است؟

ج: مسافرت در ماه رمضان اشكال ندارد، و در صورت مسافرت، ولو اينكه براي فرار از روزه باشد، افطار بر او واجب است.

س 743: شخصي كه روزه واجب بر عهده اش است و قصد دارد كه آن را بگيرد، ولي بر اثر پيشامدي نتواند روزه بگيرد مثلاً بعد از طلوع خورشيد آماده مسافرت شد و به سفر رفت و بعد از ظهر برگشت و در بين راه هم مرتكب هيچ يك از مفطرات نشد، ولي وقت نيت روزه واجب از وي فوت شد، و آن روز هم از روزهايي است كه روزه در آن مستحب است، آيا مي تواند نيت روزه مستحبي كند يا خير؟

ج: اگر قضاي روزه ماه رمضان بر ذمّه اش باشد، نيت روزه مستحبي حتي بعد از فوت وقت نيت روزه واجب، از وي صحيح نيست.

س 744: من معتاد به سيگار هستم و در ماه مبارك رمضان هر چه تلاش مي كنم كه تندخو نباشم نمي توانم و همين باعث ناراحتي زياد افراد خانواده ام شده است و خودم هم از وضعيت دشوارم رنج مي برم، تكليف من چيست؟

ج: روزه ماه مبارك رمضان بر شما واجب است و بنا بر احتياط واجب جايز نيست در حال روزه سيگار بكشيد، و نبايد بدون دليل با ديگران تند برخورد كنيد.

زن باردار و شيرده

س 745: آيا روزه گرفتن بر زن بارداري كه نمي داند روزه براي

جنين او ضرر دارد يا خير، واجب است؟

ج: اگر بر اثر روزه، خوف ضرر بر جنين داشته باشد و خوف وي هم داراي منشأ عقلايي باشد، افطار بر او واجب است و در غير اين صورت واجب است كه روزه بگيرد.

س 746: زني كه كودك خود را شير مي داده و باردار هم بوده و در همان حال روزه ماه رمضان را هم گرفته است، و هنگام زايمان فرزندش مرده به دنيا آمد، اگر از ابتدا احتمال ضرر را مي داده و در عين حال روزه گرفته است:

1. آيا روزه اش صحيح است يا خير؟

2. آيا ديه بر ذمّه او هست يا خير؟

3. اگر احتمال ضرر نمي داده، ولي بعداً معلوم شده كه روزه گرفتن براي جنين ضرر داشته، چه حكمي دارد؟

ج: اگر با وجود خوف از ضرري كه داراي منشأ عقلايي است، روزه گرفته باشد و يا بعداً برايش معلوم شود كه روزه براي وي يا براي جنين اش ضرر داشته، روزه اش صحيح نيست و قضاي آن بر او واجب است، ولي ثبوت ديه جنين متوقف بر اين است كه ثابت شود فوت جنين مستند به روزه گرفتن وي است.

س 747: من به لطف خداوند متعال داراي فرزندي هستم كه شيرخوار است. ان شاء الله تعالي بزودي ماه مبارك رمضان فرا خواهد رسيد. در حال حاضر مي توانم روزه بگيرم ولي در صورت روزه گرفتن، شيرم خشك خواهد شد. با توجه به اينكه داراي بنيه ضعيفي هستم و كودكم هر ده دقيقه شير مي خواهد، چه وظيفه اي دارم؟

ج: اگر به دليل كم يا خشك شدن شيرتان بر اثر روزه، خوف ضرر بر طفل خود داشته باشيد، روزه تان را افطار كنيد، ولي

براي هر روزي بايد يك مدّ طعام به فقير بدهيد و قضاي روزه را هم بعداً بجا آوريد.

بيماري و منع پزشك

س 748: بعضي از پزشكان كه به مسائل شرعي ملتزم نيستند، بيماران را از روزه گرفتن به دليل ضرر داشتن منع مي كنند، آيا گفته اين پزشكان حجت است يا خير؟

ج: اگر پزشك امين نباشد و گفته او هم اطمينان آور نباشد و باعث خوف ضرر نشود، گفته او اعتباري ندارد و در غير اين صورت نبايد روزه بگيرد.

س 749: مادرم تقريباً سيزده سال بيمار بود و به همين دليل نمي توانست روزه بگيرد. من دقيقاً اطلاع دارم كه علت روزه نگرفتن او احتياج به مصرف دارو بوده است، اميدواريم ما را راهنمايي فرماييد كه آيا قضاي روزه ها بر او واجب است؟

ج: اگر ناتواني او از روزه گرفتن بر اثر بيماري بوده، قضا ندارد.

س 750: من بر اثر ضعف جسماني از ابتداي سن بلوغ تا دوازده سالگي روزه نگرفته ام، در حال حاضر چه تكليفي دارم؟

ج: واجب است روزه هايي را كه در ماه مبارك رمضان نگرفته ايد با اينكه به سنّ تكليف رسيده بوديد، قضا كنيد، و اگر افطار روزه ماه رمضان عمدي و اختياري و بدون عذر شرعي بوده، كفّاره هم بر شما واجب است.

س 751: چشم پزشك مرا از روزه گرفتن منع كرده و گفته است كه به علت ناراحتي چشم به هيچ وجه نبايد روزه بگيرم، ولي من به گفته او توجه نكرده و شروع به روزه گرفتن كردم كه باعث بروز مشكلاتي براي من در اثناي ماه رمضان شد. به طوري كه در بعضي از روزها هنگام عصر احساس ناراحتي مي كنم، لذا متحيّر و مردّد هستم بين اينكه

روزه نگيرم و يا ناراحتي ام را تحمل كرده و روزه را تا غروب ادامه دهم. سؤال اين است كه آيا اصولاً روزه گرفتن بر من واجب است؟ و در روزهايي كه روزه مي گيرم و نمي دانم قدرت ادامه آن را تا غروب دارم يا نه، آيا روزه ام را ادامه دهم؟ و نيت من چگونه بايد باشد؟

ج: اگر از گفته پزشك متديّن و امين اطمينان حاصل كنيد كه روزه براي چشم شما ضرر دارد و يا خوف ضرر داشته باشيد، روزه گرفتن براي شما واجب نبوده و بلكه جايز هم نيست، و با خوف ضرر نيت روزه صحيح نيست و در صورت عدم خوف ضرر نيت روزه اشكال ندارد، ولي صحّت روزه متوقف بر اين است كه براي شما واقعاً ضرر نداشته باشد.

س 752: من از عينك طبي استفاده مي كنم و در حال حاضر چشمانم بسيار ضعيف است. هنگامي كه به پزشك مراجعه كردم به من گفت كه اگر براي تقويت چشمانم تلاش نكنم، ضعيف تر خواهند شد، بنا بر اين اگر از روزه ماه رمضان معذور باشم، چه وظيفه اي دارم؟

ج: اگر روزه براي چشمان شما ضرر دارد، واجب نيست روزه بگيريد، بلكه واجب است افطار كنيد و اگر بيماري شما تا ماه رمضان آينده استمرار پيدا كرد، قضاي روزه بر شما واجب نيست، ولي واجب است كه عوض هر روز يك مدّ طعام به فقير بدهيد.

س 753: مادرم به بيماري شديدي مبتلاست و پدرم نيز از ضعف جسماني رنج مي برد و در عين حال هر دو روزه مي گيرند كه گاهي مشخص است كه روزه باعث تشديد بيماري آنها مي شود، تاكنون نتوانسته ام آنها را قانع كنم كه لااقل

هنگام شدت بيماري روزه نگيرند. خواهشمنديم ما را در مورد حكم روزه آنها راهنمايي فرماييد.

ج: ملاك تأثير روزه در ايجاد بيماري يا تشديد آن و عدم قدرت بر روزه گرفتن تشخيص خود روزه دار نسبت به خودش است و اگر بداند روزه براي او ضرر دارد يا خوف ضرر داشته باشد و در عين حال بخواهد روزه بگيرد، روزه گرفتن براي وي حرام است.

س 754: در سال گذشته توسط پزشك متخصص مورد عمل جراحي كليه قرار گرفتم. وي مرا از گرفتن روزه تا آخر عمر منع نمود، ولي در حال حاضر هيچ مشكل و دردي احساس نمي كنم و حتي به طور طبيعي غذا مي خورم وآب مي نوشم و هيچ يك از عوارض بيماري را هم حس نمي كنم، وظيفه من چيست؟

ج: اگر خود شما از ضرر روزه خوف نداريد و حجت شرعي هم بر آن نداريد، واجب است روزه ماه رمضان را بگيريد.

س 755: اگر پزشك شخصي را از روزه گرفتن منع كند آيا با توجه به اينكه بعضي از پزشكان اطلاعي از مسائل شرعي ندارند، عمل به گفته او واجب است؟

ج: اگر مكلّف از گفته پزشك يقين پيدا كند كه روزه براي او ضرر دارد و يا از گفته وي يا منشأ عقلايي ديگري براي او خوف از ضرر حاصل شود، روزه گرفتن براي او واجب نيست، بلكه جايز هم نيست.

س 756: در كليه هاي من سنگ جمع مي شود و تنها راه جلوگيري از جمع شدن سنگ در كليه، نوشيدن مستمر مايعات است و از آنجايي كه پزشكان معتقدند كه من نبايد روزه بگيرم، تكليف واجب من نسبت به روزه ماه مبارك رمضان چيست؟

ج: اگر جلوگيري از بيماري كليه

مستلزم نوشيدن آب يا ساير مايعات در طول روز باشد، روزه گرفتن بر شما واجب نيست.

س 757: از آنجا كه مبتلايان به مرض قند مجبورند هر روز يك يا دو بار آمپول انسولين تزريق كنند و نبايد در وعده هاي غذايي آنها تأخير و فاصله بيفتد، زيرا باعث پائين آمدن ميزان قند خون و در نتيجه نوعي تشنج و بيهوشي مي شود، لذا گاهي پزشكان به آنها توصيه مي كنند كه در روز چهار نوبت غذا بخورند، خواهشمنديم نظر شريف خود را درباره روزه اين افراد بيان فرماييد.

ج: اگر بدانند كه خودداري از خوردن و آشاميدن از طلوع فجر تا غروب، به آنان ضرر مي رساند يا خوف ضرر داشته باشند، روزه گرفتن بر آنها واجب نبوده و بلكه جايز نيست.

مبطلات روزه

س 758: من در روز ماه رمضان به علّت اغواي شيطان تصميم گرفتم روزه ام را باطل كنم لكن قبل از اين كه عملي كه روزه را باطل مي كند انجام دهم، از تصميم خود منصرف شدم حكم روزه ام چيست؟ و اگر اين امر در روزه غير ماه رمضان پيش آيد چه حكمي دارد؟

ج: در روزه ماه رمضان اگر در اثناي روز از نيت روزه گرفتن بر گردد به طوري كه قصد ادامه روزه نداشته باشد، روزه اش باطل مي شود و قصد دوباره او براي ادامه روزه فايده ندارد، البته تا اذان مغرب بايد از كاري كه روزه را باطل مي كند خودداري كند. امّا اگر دچار ترديد شود به اين معني كه هنوز تصميم نگرفته است روزه را باطل كند، يا تصميم بگيرد كاري را كه موجب باطل شدن روزه است صورت دهد و هنوز آن را انجام نداده در اين دو

صورت صحّت روزه او محل اشكال است و احتياط واجب آن است كه روزه را تمام كند و بعداً هم آن را قضا نمايد. هر روزه واجب معيّن ديگر مانند نذر معيّن و امثال آن نيز داراي همين حكم است.

س 759: آيا اگر از دهان شخص روزه دار خون بيايد، روزه اش باطل مي شود؟

ج: روزه به سبب آن باطل نمي شود، ولي واجب است كه از رسيدن خون به حلق جلوگيري كند.

س 760: حكم استعمال دخانيات مانند سيگار در حال روزه چيست؟

ج: احتياط واجب آن است كه روزه دار از دودهاي انواع دخانيات و نيز مواد مخدّري كه از راه بيني يا زير زبان جذب مي شود خودداري كند.

س 761: آيا ماده «ناس» كه از توتون و غير آن ساخته مي شود و براي چند دقيقه زير زبان گذاشته شده و سپس از دهان بيرون انداخته مي شود، مبطل روزه است يا خير؟

ج: اگر آب دهان مخلوط به ماده «ناس» را فرو ببرد، موجب بطلان روزه اش مي شود.

س 762: نوعي داروي طبي براي اشخاص مبتلا به تنگي نفس شديد وجود دارد كه عبارت است از يك قوطي كه در آن مايع فشرده شده وجود دارد و با فشار دادن آن داروي مايع بصورت پودر گاز از طريق دهان وارد ريه شخص بيمار شده و موجب تسكين حال وي مي گردد. گاهي بيمار مجبور مي شود در يك روز چندين بار از آن استفاده كند، آيا با وجود استفاده از اين دارو، روزه گرفتن جايز است؟ با توجه به اينكه بدون استفاده از آن روزه گرفتن غيرممكن و يا بسيار سخت خواهد بود.

ج: اگر ماده مذكور هواي فشرده همراه با دارويي هرچند به صورت گاز يا

پودر باشد و وارد حلق شود، صحّت روزه محل اشكال است و در صورتي كه روزه گرفتن بدون استعمال آن، ممكن نيست يا مشقّت دارد، جايز است از آن استفاده كند، لكن احتياط آن است كه مبطل ديگري انجام ندهد و در صورت تمكّن (بدون استفاده از آن) روزه ها را قضا نمايد.

س 763: من در بيشتر روزها آب دهانم با خوني كه از لثه هايم مي آيد مخلوط مي شود و گاهي نمي دانم آب دهاني كه فرو مي برم همراه با خون است يا خير؟ روزه ام با اين حال چه حكمي دارد؟ اميدوارم مرا راهنمايي فرماييد.

ج: اگر خون لثه در آب دهان مستهلك شود، محكوم به طهارت است و بلعيدن آن اشكال ندارد و مبطل روزه نيست، و همچنين در صورت شك در همراه بودن آب دهان با خون، فرو بردن آن اشكال ندارد و به صحّت روزه ضرر نمي زند.

س 764: در يكي از روزهاي ماه رمضان روزه گرفتم ولي دندان هايم را مسواك نزدم، و بدون اينكه باقي مانده غذاهاي لابلاي دندانها را عمداً ببلعم، خودبخود بلعيده شده است. آيا قضاي روزه آن روز بر من واجب است؟

ج: اگر علم به وجود باقي مانده غذا در بين دندانهايتان و يا علم به رسيدن آن به حلق نداشته ايد و فرو رفتن آن هم عمدي و با التفات نبوده، قضاي روزه بر شما واجب نيست.

س 765: از لثه شخص روزه داري خون زيادي خارج مي شود، آيا روزه اش باطل مي شود؟ آيا براي او ريختن آب با ظرف بر سرش جايز است؟

ج: با خروج خون از لثه تا آن را فرو نبرده است، روزه باطل نمي شود. همچنين ريختن آب بر روي سر توسط ظرف و مانند

آن به صحّت روزه ضرر نمي رساند.

س 766: داروهاي مخصوصي براي معالجه بعضي از بيماري هاي زنان وجود دارد (شيافهاي روغني) كه در داخل بدن گذاشته مي شود، آيا استفاده از آن موجب بطلان روزه مي شود؟

ج: استفاده از آن داروها به روزه ضرر نمي رساند.

س 767: نظر شريف جنابعالي درباره تزريق آمپول و ساير تزريقات نسبت به روزه داران در ماه مبارك رمضان، چيست؟

ج: احتياط واجب آن است كه روزه دار از آمپول هاي مقوّي يا مغذّي و هر آمپولي كه در رگ تزريق مي شود و نيز انواع سرم ها خودداري كند، لكن آمپول هاي دارويي كه در عضله تزريق مي شود و نيز آمپول هايي كه براي بي حسّ كردن به كار مي رود، مانعي ندارد. س 768: آيا خوردن قرص فشار خون در حال روزه جايز است يا خير؟

ج: اگر خوردن آن در ماه رمضان براي درمان فشار خون ضروري باشد، اشكال ندارد، ولي با خوردن آن روزه باطل مي شود.

س 769: اگر من و بعضي از مردم بر اين عقيده باشيم كه بر استفاده از قرصها جهت مداوا عنوان خوردن و آشاميدن صدق نمي كند، آيا عمل به آن جايز است و به روزه ام ضرر نمي زند؟

ج: خوردن قرص روزه را باطل مي كند.

س 770: اگر شوهر با همسر خود در ماه رمضان جماع نمايد و زن نيز به آن راضي باشد چه حكمي دارد؟

ج: بر هر يك از آنان حكم افطار عمدي جاري است و علاوه بر قضا، كفّاره هم بر هر دو واجب است.

س 771: اگر مردي با همسرش در روز ماه رمضان شوخي و ملاعبه نمايد، آيا به روزه اش ضرر مي رساند؟

ج: اگر منجر به انزال مني نشود، به روزه خللي وارد نمي كند.

بقا بر جنابت

س 772: اگر فردي

به سبب برخي از مشكلات تا اذان صبح بر جنابت باقي بماند آيا روزه گرفتن در آن روز براي او جايز است؟

ج: در غير ماه رمضان و قضاي آن اشكال ندارد، ولي نسبت به روزه ماه رمضان و قضاي آن، اگر معذور از غسل است، تيمم كردن بر او واجب است و اگر تيمم هم نكند، روزه اش صحيح نيست.

س 773: اگر شخصي در حال جنابت چند روز روزه بگيرد و نداند كه طهارت از جنابت شرط صحّت روزه است، آيا كفّاره روزه هايي كه در حال جنابت گرفته بر او واجب است يا اينكه قضاي آنها كافي است؟

ج: در فرض مرقوم قضا كفايت مي كند.

س 774: آيا جايز است شخص جنب بعد از طلوع آفتاب غسل جنابت نمايد و روزه قضا يا مستحب بگيرد؟

ج: اگر عمداً تا طلوع فجر بر جنابت باقي بماند، روزه ماه رمضان و قضاي آن از او صحيح نيست، ولي اقوي صحّت روزه هاي ديگر به خصوص روزه مستحبي است.

س 775: شخصي در ماه رمضان در جايي مهمان شد و شب را در آن منزل خوابيد و در نيمه هاي شب محتلم گرديد و چون مهمان بود و با خود لباسي نداشت، براي فرار از روزه، تصميم گرفت بعد از طلوع فجر مسافرت نمايد، لذا بعد از طلوع فجر بدون اينكه چيزي بخورد به قصد مسافرت، حركت نمود. سؤال اين است كه آيا قصد سفر توسط او موجب سقوط كفّاره هست يا خير؟

ج: اگر با حالت جنابت از خواب بيدار شود و علم به جنب بودن خود داشته باشد و قبل از فجر اقدام به غسل يا تيمم نكند، مجرد قصد سفر در شب و يا

مسافرت در روز براي سقوط كفّاره از او كافي نيست.

س 776: كسي كه آب در اختيار ندارد و يا به دليل عذرهاي ديگر غير از تنگي وقت نمي تواند غسل جنابت بكند، آيا جايز است عمداً خود را در شبهاي ماه مبارك رمضان جنب كند؟

ج: اگر وظيفه او تيمم باشد و بعد از اينكه خود را جنب كرده، وقت كافي براي تيمم داشته باشد، اين كار براي وي جايز است.

س 777: شخصي در ماه مبارك رمضان قبل از اذان صبح بيدار شده و متوجه محتلم شدن خود نشده و دوباره خوابيده و در اثناي اذان صبح بيدار شده و علم به جنابت خود پيدا مي كند و يقين دارد كه احتلامش قبل از اذان صبح بوده است، روزه او چه حكمي دارد؟

ج: اگر پيش از اذان صبح متوجه احتلام خود نشده است، روزه اش صحيح است.

س 778: اگر مكلّف در شب ماه رمضان قبل از اذان صبح بيدار شود و ببيند كه محتلم شده است و دوباره پيش از اذان صبح به اميد اينكه براي غسل كردن بيدار مي شود بخوابد و تا بعد از طلوع آفتاب در خواب بماند و غسل خود را تا اذان ظهر به تأخير بيندازد و بعد از اذان ظهر غسل كرده و نماز ظهر و عصر بخواند، روزه آن روز او چه حكمي دارد؟

ج: در فرض سؤال كه خوابِ اول است روزه اش صحيح است ولي اگر دوباره خوابيد و تا صبح بيدار نشد بايد قضاي آن روز را بجا آورد.

س 779: اگر مكلّف در شب ماه رمضان قبل از فجر شك كند كه محتلم شده يا نه، ولي به شك خود اعتنا نكند

و دوباره بخوابد و بعد از اذان صبح بيدار شود و متوجه گردد كه قبل از طلوع فجر محتلم شده است، چه حكمي دارد؟

ج: اگر بعد از بيداري اول اثري از احتلام در خود مشاهده نكند، بلكه فقط احتمال آن را بدهد و چيزي بر او كشف نشود و تا بعد از اذان بخوابد، روزه اش صحيح است، هرچند بعد از آن معلوم شود كه احتلام او مربوط به قبل از اذان صبح است.

س 780: اگر شخصي در ماه مبارك رمضان با آب نجس غسل كند و بعد از يك هفته متوجه شود كه آن آب نجس بوده است، نماز و روزه او در اين مدت چه حكمي دارد؟

ج: نمازش باطل و قضاي آن واجب است، ولي روزه هاي او محكوم به صحّت است.

س 781: شخصي مبتلا به بيماري بيرون آمدن مستمر قطرات بول به صورت موقت است، يعني بعد از بول كردن، به مدت يك ساعت يا بيشتر قطرات آن از او خارج مي گردد. با توجه به اينكه وي در بعضي از شبها جنب شده و گاهي يك ساعت قبل از اذان بيدار مي شود و احتمال مي دهد كه بعد از آن مني با قطرات بول خارج شود، نسبت به روزه اش چه تكليفي دارد؟ وظيفه او براي اينكه با طهارت داخل وقت شود، چيست؟

ج: اگر قبل از اذان صبح، غسل جنابت و يا تيمم بدل از آن انجام داده، روزه او صحيح است، هرچند بعد از آن بدون اختيار از او مني خارج شود.

س 782: اگر شخصي قبل از اذان صبح يا بعد از آن بخوابد و در خواب جنب شده و بعد از اذان بيدار شود، چه

مدتي براي غسل كردن وقت دارد؟

ج: در فرض سؤال، جنابت به روزه آن روز او ضرر نمي زند، ولي واجب است كه براي نماز غسل كند و مي تواند غسل را تا وقت نماز به تأخير بيندازد.

س 783: اگر غسل جنابت براي روزه ماه رمضان يا روزه هاي ديگر فراموش شود و در اثناء روز به ياد انسان بيفتد، چه حكمي دارد؟

ج: اگر در روزه ماه رمضان غسل جنابت را در شب تا طلوع فجر فراموش كند و با حالت جنابت صبح نمايد، روزه اش باطل است و احوط اين است كه قضاي روزه ماه رمضان هم در اين حكم به آن ملحق شود. ولي در ساير روزه ها، روزه بر اثر آن باطل نمي شود.

استمناء

س 784: حكم كسي كه با آميزش جنسي حرام يا استمناء يا خوردن و نوشيدن حرام روزه خود را در ماه رمضان باطل نموده چيست؟

ج: در فرض مرقوم بايد شصت روز روزه بگيرد و يا شصت مسكين را اطعام نمايد و احتياط مستحب آن است كه هر دو را انجام دهد.

س 785: اگر مكلّف علم داشته باشد به اينكه استمناء روزه را باطل مي كند، ولي عمداً آن را انجام دهد، آيا كفّاره جمع بر او واجب مي شود؟

ج: اگر عمداً استمناء كند و مني هم از او خارج شود، كفّاره جمع بر او واجب نمي شود لكن احتياط مستحب آن است كه كفّاره جمع بپردازد.

س 786: در ماه مبارك رمضان بدون وجود هيچ يك از آثار استمناء فقط بر اثر حالتي كه هنگام مكالمه تلفني با يك زن نامحرم در خود احساس كردم مايع مني از من خارج شد، با توجه به اينكه مكالمه با او به قصد لذت

نبوده، خواهشمندم لطف نموده و به سؤالات من پاسخ فرماييد، آيا روزه ام باطل است يا خير؟ در صورت بطلان، آيا كفّاره هم بر من واجب است يا خير؟

ج: اگر خروج مني بر اثر صحبت با يك زن جزء عادت هاي قبلي شما نبوده و به طور غيرارادي از شما خارج شده است، موجب بطلان روزه نمي شود و چيزي هم بر اثر آن بر شما واجب نيست.

س 787: شخصي چندين سال عادت به استمناء در ماه رمضان و غير آن داشته است، نماز و روزه او چه حكمي دارد؟

ج: استمناء مطلقاً حرام است و اگر منجر به خروج مني شود، موجب غسل جنابت هم مي شود، و اگر اين عمل در حال روزه در روز ماه رمضان صورت بگيرد، در حكم افطار عمدي با حرام است، و اگر نماز و روزه را با حالت جنابت و بدون غسل و تيمم انجام دهد، نماز و روزه اش باطل و قضاي آنها واجب است.

س 788: آيا استمناء توسط همسر، حكم استمناء حرام را دارد؟

ج: اين كار، از موارد استمناء حرام نيست.

س 789: آيا جايز است شخص مجرد در صورتي كه پزشك مني او را براي آزمايش بخواهد و راه ديگري هم براي خارج كردن مني نداشته باشد، استمناء نمايد؟

ج: اگر معالجه متوقف بر آن باشد، اشكال ندارد.

س 790: بعضي از مراكز پزشكي براي انجام آزمايشهاي پزشكي بر روي مني از انسان مي خواهند كه استمناء كند تا معلوم شود كه وي قادر بر بچه دار شدن هست يا خير، آيا استمناء براي او جايز است.

ج: استمناء جايز نيست، هرچند براي تشخيص قدرت وي بر بچه دار شدن باشد، مگر آنكه ضرورتي ايجاب كند.

س 791: تخيّل

به قصد برانگيختن شهوت در دو صورت زير چه حكمي دارد؟

الف: تخيّل همسر

ب: تخيّل زن اجنبي

ج: در فرض اول در صورتي كه حرامي مانند انزال بر آن مترتّب نشود، اشكالي ندارد و در فرض دوّم، احتياط در ترك آن است.

س 792: شخصي در ابتداي سن بلوغ روزه مي گرفته، ولي در اثناء روزه استمناء نموده و جنب شده و به همين صورت چند روز روزه گرفته است، در حالي كه جهل داشته به اينكه براي روزه گرفتن تطهير از جنابت واجب است. آيا قضاي روزه هاي آن روزها كافي است يا اينكه تكليف ديگري دارد؟

ج: در فرض سؤال، قضا و بنا بر احتياط واجب كفّاره بر او واجب است.

س 793: شخص روزه داري در ماه رمضان به صحنه شهوت انگيزي نگاه كرده و جنب شده است. آيا با اين كار روزه اش باطل مي شود؟

ج: اگر نگاه كردن او به قصد انزال بوده و يا مي دانسته كه اگر به آن منظره نگاه كند، جنب مي شود و يا عادت او بر اين بوده است و در عين حال عمداً نگاه كرده و جنب شده، حكم جنابت عمدي را دارد يعني هم قضاء بر عهده او مي باشد و هم كفّاره.

س 794: انسان روزه داري كه در يك روز بيش از يكبار كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد وظيفه اش چيست؟

ج: فقط يك كفّاره بر او واجب مي شود، بلي اگر اين كار آميزش جنسي يا استمناء باشد احتياط واجب آن است كه بعدد دفعات آميزش جنسي يا استمناء كفّاره بدهد.

حكام مبطلات روزه

س 795: آيا تبعيت از اهل سنت در وقت افطار روزه در مراسم عمومي و مجالس رسمي و غير آن، جايز است؟ اگر

مكلّف تشخيص دهد كه اين متابعت از موارد تقيه نيست و دليلي براي التزام به آن وجود ندارد، وظيفه اش چيست؟

ج: تبعيت از ديگران در افطار روزه بدون احراز دخول وقت افطار، جايز نيست، و اگر از موارد تقيه باشد افطار جايز است، ولي روزه آن روز قضا دارد، و جايز نيست به طور اختياري افطار نمايد مگر بعد از آنكه داخل شدن شب و پايان يافتن روز را با يقين حسي و يا با حجت شرعي احراز نمايد.

س 796: اگر روزه دار باشم و مادرم مرا وادار به خوردن غذا يا نوشيدن كند، آيا روزه ام باطل مي شود؟

ج: خوردن و آشاميدن روزه را باطل مي كند، هرچند بر اثر درخواست و اصرار شخص ديگري باشد.

س 797: اگر چيزي به زور وارد دهان روزه دار شود و يا سر او به همان صورت داخل آب گردد، آيا روزه اش باطل مي شود؟ اگر وادار به باطل كردن روزه اش شود، مثلاً به او بگويند كه اگر روزه ات را نخوري، ضرري به خودت يا مالت وارد مي سازيم، او هم براي دفع اين ضرر غذا بخورد، آيا روزه اش صحيح است؟

ج: روزه شخص روزه دار با داخل شدن چيزي در حلقش بدون اختيار و يا با فرو بردن سرش به همان صورت به زير آب باطل نمي شود، ولي اگر خودش بر اثر اكراه ديگري مرتكب مفطري شود، روزه اش باطل خواهد شد.

س 798: اگر روزه دار جاهل باشد به اينكه تا به حد ترخص نرسيده، نبايد قبل از زوال افطار كند، و قبل از حد ترخص به اين اعتبار كه مسافر است، افطار نمايد، روزه اين شخص چه حكمي دارد؟ آيا قضا بر او واجب است يا

حكم ديگري دارد؟

ج: در فرض مرقوم، روزه اش باطل است و بايد آن را قضا كند لكن اگر از حكم مسأله، غافل بوده كفّاره ندارد.

س 799: هنگامي كه مبتلا به بيماري زكام بودم، مقداري از اخلاط سر و سينه در دهانم جمع شده بود كه به جاي بيرون انداختن، آن را فرو بردم، آيا روزه ام صحيح است يا خير؟ در بعضي از روزهاي ماه مبارك رمضان در منزل يكي از اقوام بودم كه بر اثر زكام و خجالت و حيا مجبور شدم با خاك، تيمم بدل از غسل واجب بكنم و تا نزديك ظهر غسل نكردم. اين كار براي چند روز تكرار شد، آيا روزه ام در آن روزها صحيح است يا خير؟

ج: فرو بردن اخلاط سر و سينه ضرري به روزه نمي رساند، ولي اگر به فضاي دهان رسيده باشد بنا بر احتياط واجب بايد از فرو بردن آن خودداري نمايد، و اما ترك غسل جنابت قبل از طلوع فجرِ روزي كه مي خواهيد روزه بگيريد و انجام تيمم بدل از غسل به جاي آن، اگر به خاطر عذر شرعي باشد و يا تيمم در آخر وقت و به خاطر تنگي آن باشد، موجب بطلان روزه نيست و روزه شما با تيمم صحيح است. در غير اين صورت، روزه شما در آن روزها باطل است.

س 800: من در معدن آهن كار مي كنم كه طبيعت آن اقتضا مي كند هر روز داخل معدن شده و در آن كار كنم و هنگام استفاده از ابزار كار غبار وارد دهانم مي شود، بقيه ماههاي سال هم به همين صورت بر من مي گذرد، تكليف من چيست؟ آيا روزه من در اين حالت صحيح است؟

ج:

فرو بردن غبار غليظ هنگام روزه بنا بر احتياط واجب موجب باطل شدن آن است و بايد از آن پرهيز نمود، ولي مجرد داخل شدن غبار در دهان و بيني بدون اينكه به حلق برسد، روزه را باطل نمي كند.

كفّاره روزه و مقدار آن

س 801: آيا دادن پول يك مدّ طعام به فقير تا با آن غذايي براي خودش بخرد، كافي است؟

ج: اگر اطمينان داشته باشد كه فقير به وكالت از او طعام خريده و سپس آن را به عنوان كفّاره قبول مي كند، اشكال ندارد.

س 802: اگر شخصي وكيل در غذا دادن به عده اي از مساكين شود، آيا مي تواند اُجرت كار و پختن غذا را از اموالي كه به عنوان كفّاره به او داده شده است، بردارد؟

ج: مطالبه اجرت كار و پخت غذا براي وي جايز است، ولي نمي تواند آن را بابت كفّاره حساب نمايد و يا از اموالي كه بايد به عنوان كفّاره به فقرا داده شود، بردارد.

س 803: زني به علت بارداري و نزديكي وقت زايمان، نمي تواند روزه بگيرد و مي داند كه بايد آنها را بعد از زايمان و قبل از ماه رمضان آينده قضا نمايد، اگر به طور عمدي يا غيرعمدي تا چند سال روزه نگيرد، آيا فقط كفّاره همان سال بر او واجب است يا آنكه كفّاره تمام سالهايي كه روزه را به تأخير انداخته، واجب است؟

ج: فديه تأخير قضاي روزه ماه رمضان هرچند به مدت چند سال هم به تأخير افتاده باشد، يكبار واجب است و آن عبارت است از يك مدّ طعام براي هر روزي، و فديه هم زماني واجب مي شود كه تأخير قضاي روزه ماه رمضان تا ماه رمضان ديگر بر اثر سهل انگاري

و بدون عذر شرعي باشد، ولي اگر به خاطر عذري باشد كه شرعاً مانع صحّت روزه است، فديه اي ندارد.

س 804: زني به علت بيماري از روزه گرفتن معذور است و قادر بر قضا كردن آنها تا ماه رمضان سال آينده هم نيست، در اين صورت آيا كفّاره بر او واجب است يا بر شوهرش؟

ج: اگر افطار روزه ماه رمضان از جهت بيماري و تأخير قضاي آن هم از جهت ادامه بيماري بوده است، براي هر روز يك مدّ طعام به عنوان فديه بر خود زن واجب است و چيزي بر عهده شوهرش نيست.

س 805: شخصي ده روز روزه بر عهده دارد و در روز بيستم شعبان شروع به روزه گرفتن مي كند، آيا در اين صورت مي تواند عمداً روزه خود را قبل يا بعد از زوال، افطار كند؟ در صورتي كه قبل يا بعد از زوال افطار نمايد، چه مقدار كفّاره دارد؟ ج: در فرض مذكور افطار عمدي براي او جايز نيست و اگر عمداً افطار كند، در صورتي كه قبل از زوال باشد، كفّاره اي بر او واجب نيست و اگر بعد از زوال باشد، كفّاره بر او واجب است كه عبارت است از غذا دادن به ده مسكين، و در صورت عدم تمكن، واجب است سه روز روزه بگيرد. س 806: زني در دو سال متوالي در ماه مبارك رمضان حامله بوده و قدرت روزه گرفتن در آن ايام را نداشته است، ولي در حال حاضر توانايي روزه گرفتن را دارد، حكم او چيست؟ آيا كفّاره جمع بر او و اجب است يا فقط قضاي آن را بايد به جا آورد؟ تأخير او در قضاي

روزه چه حكمي دارد؟

ج: اگر بر اثر عذر شرعي روزه ماه رمضان را نگرفته، فقط قضا بر او واجب است، و اگر عذر او در خوردن روزه خوف از ضرر روزه بر جنين يا كودكش بوده، بايد علاوه بر قضا، براي هر روز يك مد طعام به عنوان فديه بپردازد، و اگر قضا را بعد از ماه رمضان تا ماه رمضان سال بعد، بدون عذر شرعي به تأخير انداخته، فديه ديگري هم بر او واجب است يعني بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد.

س 807: آيا رعايت ترتيب بين قضا و كفّاره، در كفّاره روزه واجب است يا خير؟

ج: واجب نيست.

قضاي روزه

س 808: هجده روز روزه به علت مسافرت در ماه رمضان براي انجام مأموريت ديني بر عهده ام مي باشد، وظيفه من چيست؟ آيا قضاي آنها بر من واجب است؟

ج: قضاي روزه هاي ماه رمضان كه بر اثر مسافرت از شما فوت شده، واجب است.

س 809: اگر كسي براي گرفتن روزه قضاي ماه رمضان اجير شود و بعد از زوال افطار كند، آيا كفّاره بر او واجب است يا خير؟

ج: كفّاره بر او واجب نيست.

س 810: كساني كه در ماه رمضان براي انجام وظيفه ديني در مسافرت هستند و به همين دليل نمي توانند روزه بگيرند، اگر در حال حاضر بعد از چند سال تأخير، بخواهند روزه بگيرند، آيا پرداخت كفّاره بر آنها واجب است؟

ج: اگر قضاي روزه ماه رمضان را به علت استمرار عذري كه مانع روزه گرفتن است، تا ماه رمضان سال آينده به تأخير انداخته باشند، قضاي روزه هايي كه از آنان فوت شده كافي است، و واجب نيست براي هر روزي يك

مدّ طعام فديه بدهند، هرچند احتياط در جمع بين قضا و فديه است. ولي اگر تأخير در قضاي روزه به خاطر سهل انگاري و بدون عذر باشد، جمع بين قضا و فديه بر آنها واجب است.

س 811: شخصي به مدت ده سال بر اثر جهل نماز نخوانده و روزه نگرفته است، فعلاً توبه نموده و به سوي خدا بازگشته و تصميم بر جبران آنها گرفته است، ولي توانايي قضاي همه روزه هاي فوت شده را ندارد و مالي هم ندارد كه با آن كفّاره هايش را بپردازد، آيا صحيح است كه فقط به استغفار اكتفا كند؟

ج: قضاي روزه هاي فوت شده در هيچ صورتي ساقط نمي شود، ولي نسبت به كفّاره افطاره عمدي روزه ماه رمضان، چنانچه قدرت بر روزه دو ماه و يا اطعام شصت مسكين براي هر روز نداشته باشد، بايد به هر تعداد فقير كه قادر است غذا بدهد و احتياط آن است كه استغفار نيز بكند و اگر به هيچ وجه قادر به دادن غذا به فقرا نيست فقط كافي است كه استغفار كند يعني با دل و زبان خود بگويد: «استغفرالله (از خداوند بخشايش مي طلبم)».

س 812: من به علّت عدم قدرت مالي و بدني نتوانستم براي انجام كفّاره هايي كه بر من واجب شده بود روزه بگيرم و يا به مساكين اطعام نمايم و در نتيجه، استغفار نمودم لكن به لطف الهي اكنون توان روزه گرفتن يا اطعام نمودن دارم، وظيفه ام چيست؟

ج: در فرض مرقوم، انجام كفّاره لازم نيست گر چه احتياط مستحب آن است كه انجام داده شود.

س 813: اگر شخصي بر اثر جهل به وجوب قضاي روزه تا قبل از ماه رمضان سال آينده

قضاي روزه هايش را به تأخير اندازد، چه حكمي دارد؟

ج: فديه تأخير قضاي روزه تا ماه رمضان سال بعد، بر اثر جهل به وجوب آن ساقط نمي شود.

س 814: فردي كه به مدت صد و بيست روز روزه نگرفته، چه وظيفه اي دارد؟ آيا بايد براي هر روز شصت روز روزه بگيرد؟ و آيا كفّاره بر او واجب است؟

ج: قضاي آنچه از ماه رمضان از او فوت شده، بر او واجب است، و اگر افطار عمدي و بدون عذر شرعي بوده، علاوه بر قضا، كفّاره هر روز هم واجب است كه عبارت است از شصت روز روزه يا اطعام شصت فقير و يا دادن شصت مد طعام به شصت مسكين كه سهم هر كدام يك مدّ است.

س 815: تقريباً يك ماه روزه گرفته ام به اين نيت كه اگر روزه اي بر عهده ام باشد قضاي آن محسوب شود و اگر روزه اي بر عهده ام نيست به قصد قربت مطلق باشد، آيا اين يك ماه روزه به حساب روزه هاي قضايي كه بر ذمّه دارم، محسوب مي شود؟

ج: اگر به نيت آنچه كه در زمان روزه گرفتن شرعاً مأمور به آن بوده ايد، اعم از روزه قضاء يا مستحبي، روزه گرفته ايد و روزه قضا هم برعهده شما باشد، به عنوان روزه قضاء محسوب مي شود.

س 816: كسي كه نمي داند چه مقدار روزه قضا دارد و با فرض داشتن روزه قضا روزه مستحبي بگيرد، اگر معتقد باشد كه روزه قضا ندارد، آيا به عنوان روزه قضا محسوب مي شود؟

ج: روزه هايي را كه به نيت استحباب گرفته به جاي روزه قضايي كه بر عهده اش هست، محسوب نمي شود.

س 817: نظر شريف جنابعالي درباره شخصي كه بر اثر جهل به مسأله،

عمداً روزه اش را افطار كرده، چيست؟ آيا فقط قضا بر او واجب است يا اينكه كفّاره هم بايد بدهد؟

ج: اگر به سبب بي اطلاعي از حكم شرعي، كاري را انجام دهد كه روزه را باطل مي كند مثل اينكه نمي دانست خوردن دارو نيز مانند ساير خوردنيها روزه را باطل مي كند و در روز ماه رمضان دارو خورد روزه اش باطل است و بايد آن را قضا كند ولي كفّاره بر او واجب نيست.

س 818: كسي كه در اوائل سن تكليف بر اثر ضعف و عدم توانايي، نتوانسته روزه بگيرد، آيا فقط قضا بر او واجب است يا قضا و كفّاره با هم بر او واجب است؟

ج: اگر گرفتن روزه براي او حرجي نبوده و عمداً افطار كرده، علاوه بر قضا، كفّاره نيز بر او واجب است و اگر خوف داشته باشد كه اگر روزه بگيرد مريض شود، فقط قضاي روزه ها بر عهده او مي باشد.

س 819: كسي كه تعداد روزهايي كه روزه نگرفته و مقدار نمازهايي را كه نخوانده نمي داند، وظيفه اش چيست؟ كسي هم كه نمي داند روزه اش را بر اثر عذر شرعي افطار كرده و يا عمداً آن را خورده است، چه حكمي دارد؟

ج: جايز است كه به قضاي آن مقدار از نماز و روزه هايش كه يقين به فوت آنها دارد، اكتفا نمايد، و در صورت شك در افطار عمدي كفّاره واجب نيست.

س 820: اگر شخصي كه در ماه رمضان روزه دار است، در يكي از روزها براي خوردن سحري بيدار نشود و لذا نتواند روزه را تا غروب ادامه دهد و در وسط روز حادثه اي براي او اتفاق بيفتد و روزه را افطار كند، آيا يك كفّاره بر

او واجب است يا كفّاره جمع؟

ج: اگر روزه را تا حدي ادامه دهد كه روزه بر اثر تشنگي و گرسنگي براي او حرجي شود و در نتيجه آن را افطار نمايد، فقط قضا بر او واجب است و كفّاره اي ندارد.

س 821: اگر شك كنم در اينكه اقدام به گرفتن قضاي روزه هايي را كه بر عهده ام بوده، كرده ام يا خير تكليف من چيست؟

ج: اگر يقين به اشتغال قبلي ذمّه خود داريد، واجب است به مقداري كه موجب يقين به انجام تكليف مي شود، روزه قضاء بگيريد.

س 822: كسي كه هنگام بلوغ فقط يازده روز از ماه رمضان را روزه گرفته و يك روز را هم در موقع ظهر افطار كرده و در مجموع هجده روز روزه نگرفته است، و در مورد آن هجده روز نمي دانسته كه با ترك عمدي روزه كفّاره بر او واجب است، چه حكمي دارد؟

ج: اگر روزه ماه رمضان را از روي عمد و بدون عذر شرعي افطار كرده، بايد علاوه بر قضا، كفّاره هم بدهد اعم از اينكه هنگام خوردن روزه عالم به وجوب كفّاره و يا جاهل به آن باشد.

س 823: اگر پزشك به بيماري بگويد كه روزه براي شما ضرر داد و او هم روزه نگيرد، ولي بعد از چند سال بفهمد كه روزه براي وي ضرر نداشته و پزشك در تشخيص خود اشتباه كرده است، آيا قضا و كفّاره بر او واجب است؟

ج: اگر از گفته پزشك متخصص و امين و يا از منشأ عقلايي ديگر، خوف از ضرر پيدا كند و روزه نگيرد، فقط قضا بر او واجب است.

مسائل متفرقه روزه

س 824: اگر زني در حال روزه نذري معيّن حيض

شود، چه حكمي دارد؟

ج: روزه با عارض شدن حيض باطل مي شود و قضاي آن بعد از طهارت واجب است.

س 825: شخصي از اول ماه رمضان تا بيست و هفتم ماه را در وطن خود (بندر ديّر) روزه گرفته و در صبح روز بيست و هشتم به دبي مسافرت كرده و در روز بيست و نهم به آنجا رسيده و متوجه شده كه در آنجا عيد اعلام شده است، او اكنون به وطن خود برگشته، آيا قضاي روزه هايي كه از وي فوت شده، واجب است؟ اگر يك روز قضا نمايد، ماه رمضان نسبت به او بيست و هشت روز مي شود و اگر بخواهد دو روز قضا كند، روز بيست و نهم در جايي بوده كه در آنجا عيد اعلام شده بود، اين شخص چه حكمي دارد؟

ج: اگر اعلان عيد در روز بيست و نهم در آن مكان، به نحو شرعي و صحيح باشد، قضاي آن روز بر او واجب نيست، ولي با فرض اينكه افق دو محل يكي بوده اين امر كشف مي كند كه يك روز روزه در اول ماه از او فوت شده، لذا واجب است قضاي روزه اي را كه يقين به فوت آن دارد، بجا آورد.

س 826: اگر روزه داري هنگام غروب در سرزميني افطار كرده باشد و سپس به جايي مسافرت كند كه خورشيد در آن هنوز غروب نكرده است، روزه آن روز او چه حكمي دارد؟ آيا تناول مفطرات براي او در آنجا قبل از غروب خورشيد جايز است؟

ج: روزه او صحيح است و تناول مفطرات در آن مكان قبل از غروب خورشيد با فرض اينكه در وقت غروب در سرزمين خود افطار

كرده، براي او جايز است.

س 827: شهيدي به يكي از دوستانش وصيت نموده كه احتياطاً از طرف وي چند روز روزه قضا بگيرد، ولي ورثه شهيد به اين مسائل پايبند نيستند و طرح وصيت او هم براي آنها ممكن نيست و روزه گرفتن هم براي دوست آن شهيد مشقت دارد، آيا راه حل ديگري وجود دارد؟

ج: اگر آن شهيد به دوست خود وصيت كرده كه خودش شخصاً براي او روزه بگيرد، ورثه او در اين مورد تكليفي ندارند، و اگر براي آن فرد روزه گرفتن به نيابت از شهيد مشقت دارد، تكليف از او ساقط است.

س 828: من فردي كثير الشك هستم و يا به تعبير دقيق تر زياد وسوسه مي شوم، و در مسائل ديني به خصوص فروع دين زياد شك مي كنم، يكي از موارد آن اين است كه در ماه رمضان گذشته شك كردم كه آيا غبار غليظي كه وارد دهان من شده آن را فرو برده ام يا خير؟ و يا آبي را كه داخل دهانم كردم، خارج كرده و بيرون ريختم يا نه؟ در نتيجه آيا روزه من صحيح است يا خير؟

ج: روزه شما در فرض سؤال محكوم به صحّت است و اين شكها اعتباري ندارند.

س 829: آيا حديث شريف كساء را كه از حضرت فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) نقل شده، حديث معتبري مي دانيد؟ آيا نسبت دادن آن در حالت روزه به حضرت زهراي مرضيه (سلام اللّه عليها) جايز است؟

ج: اگر نسبت دادن آن به صورت حكايت و نقل از كتابهايي باشد كه آن را نقل كرده اند، اشكال ندارد.

س 830: از بعضي از علما و غير آنان شنيده ايم كه اگر انسان هنگام روزه مستحبي به خوردن غذا دعوت شود، مي تواند

آن را قبول كرده و مقداري از غذا ميل كند و با اين كار روزه اش باطل نمي شود، بلكه ثواب هم دارد اميدواريم نظر شريف خود را در اين باره بيان فرماييد.

ج: قبول دعوت مؤمن در حال روزه مستحبي، شرعاً امري پسنديده است و خوردن غذا به دعوت برادر مؤمن هرچند روزه را باطل مي كند، ولي او را از اجر و ثواب روزه محروم نمي سازد.

س 831: دعاهايي مخصوص ماه رمضان به صورت دعاي روز اول و روز دوم تا آخر ماه وارد شده است، قرائت آنها در صورت شك در صحّت شان چه حكمي دارد؟

ج: به هر حال اگر قرائت آنها به قصد رجاء ورود و مطلوبيت باشد، اشكال ندارد.

س 832: شخصي قصد داشت روزه بگيرد، ولي براي خوردن سحري بيدار نشد، لذا نتوانست روزه بگيرد. آيا گناه روزه نگرفتن او به عهده خود وي است يا كسي كه او را بيدار نكرده است؟ اگر فردي بدون سحري روزه بگيرد، آيا روزه اش صحيح است؟

ج: در اين مورد چيزي بر عهده ديگران نيست، و روزه بدون خوردن سحري هم صحيح است.

س 833: روزه روز سوم ايام اعتكاف در مسجدالحرام، چه حكمي دارد؟

ج: اگر مسافر باشد و قصد اقامت ده روز در مكه مكرّمه نمايد و يا نذر كرده باشد كه در سفر روزه بگيرد، بر او واجب است بعد از اينكه دو روز روزه گرفت، اعتكاف خود را با روزه روز سوم كامل كند. ولي اگر قصد اقامت و يا نذر روزه در سفر نكرده باشد، روزه او در سفر صحيح نيست و با عدم صحّت روزه، اعتكاف هم صحيح نيست.

رؤيت هلال

س 834: همانطور كه مي دانيد، وضعيت هلال در

آخر يا اول ماه به يكي از حالت هاي زير است:

1. غروب هلال قبل از غروب خورشيد باشد.

2. غروب هلال مقارن با غروب خورشيد باشد.

3. غروب هلال بعد از غروب خورشيد باشد.

لطفاً بيان فرماييد كدام يك از حالات سه گانه فوق را مي توان براي تعيين اول ماه به حساب آورد؟

ج: در هر سه فرض، رؤيت هلال براي اثبات حلول ماه قمري جديد از شبي كه پس از رؤيت است كفايت مي كند.

س 835: آيا رؤيت تصوير هلال ماه با استفاده از دوربين CCD و انعكاس نور و بازخواني اطلاعات ضبط شده توسط رايانه، براي اثبات اول ماه كفايت مي كند؟

ج: رؤيت با وسيله، فرقي با رؤيت به طريق عادي ندارد و معتبر است. ملاك آن است كه عنوان رؤيت محفوظ باشد. پس رؤيت با چشم و با عينك و با تلسكوپ محكوم به حكم واحدند. اما در مورد انعكاس به رايانه كه درآن صدق عنوان رؤيت معلوم نيست محل اشكال است.

س 836: اگر هلال ماه شوال در يك شهر ديده نشود، ولي تلويزيون و راديو از حلول آن خبر دهند، آيا كافي است يا تحقيق بيشتري واجب است؟

ج: اگر مفيد اطمينان به ثبوت هلال گردد يا صدور حكم به هلال از طرف ولي فقيه باشد، كافي است و نيازي به تحقيق نيست.

س 837: اگر تعيين اول ماه رمضان و عيد سعيد فطر به علت عدم امكان رؤيت هلال اول ماه به سبب وجود ابر در آسمان يا اسباب ديگر، ممكن نباشد و سي روز ماه شعبان يا ماه رمضان كامل نشده باشد، آيا براي ما كه در ژاپن زندگي مي كنيم، جايز است كه به افق ايران عمل كرده

و يا به تقويم اعتماد كنيم؟ وظيفه ما چيست؟

ج: اگر اول ماه از طريق رؤيت هلال حتي در افق شهرهاي مجاوري كه اتحاد افق دارند، و يا از طريق شهادت دو فرد عادل و يا از طريق حكم حاكم ثابت نشود، بايد احتياط كرد تا اول ماه ثابت شود.

س 838: آيا اتحاد افق در رؤيت هلال شرط است يا خير؟

ج: بلي شرط است.

س 839: مقصود از اتحاد افق چيست؟

ج: منظور از آن، شهرهايي است كه از جهت احتمال رؤيت و عدم احتمال رؤيت هلال يكسان باشند. س 840: اگر روز بيست و نهم ماه در تهران و خراسان عيد باشد، آيا براي افرادي هم كه در شهري مانند بوشهر مقيم هستند، جايز است افطار كنند؟ با توجه به اينكه افق تهران و خراسان با افق بوشهر يكي نيست.

ج: به طور كلّي اگر اختلاف بين افق دو شهر به مقداري باشد كه با فرض رؤيت هلال در يكي، هلال در ديگري قابل رؤيت نباشد، رؤيت آن در شهرهاي غربي براي مردم شهرهاي شرقي كه احتمال رؤيت در آن به طور قطع و يقين منتفي باشد، كفايت نمي كند.

س 841: اگر بين علماي يك شهر راجع به ثبوت هلال يا عدم آن اختلاف رخ دهد و عدالت آنها هم نزد مكلّف ثابت بوده و به دقت همه آنها در استدلال خود مطمئن باشد، وظيفه واجب مكلّف چيست؟

ج: اگر اختلاف دو بيّنه به صورت نفي و اثبات باشد، يعني يكي مدعي ثبوت هلال و ديگري مدعي عدم ثبوت آن باشد، اين اختلاف موجب تعارض دو بينه و تساقط هر دو است، و وظيفه مكلّف اين است كه هر دو نظر را كنار

گذاشته و درباره افطار كردن يا روزه گرفتن به آنچه كه مقتضاي اصل است، عمل نمايد. ولي اگر بين ثبوت هلال و عدم علم به ثبوت آن اختلاف داشته باشند، به اين صورت كه بعضي از آنها مدعي رؤيت هلال باشند و بعضي ديگر مدعي عدم مشاهده آن، قول كساني كه مدعي رؤيت هلال هستند، در صورت عادل بودن، حجت شرعي براي مكلّف است و بايد از آن متابعت كند، و همچنين اگر حاكم شرعي حكم به ثبوت هلال نمايد، حكم وي حجت شرعي براي همه مكلفين است و بايد از آن پيروي كنند.

س 842: اگر شخصي هلال ماه را ببيند و بداند كه رؤيت هلال براي حاكم شرع شهر او به هر علتي ممكن نيست، آيا او مكلّف است كه رؤيت هلال را به حاكم اطلاع دهد؟

ج: اعلام بر او واجب نيست مگر آنكه ترك آن مفسده داشته باشد.

س 843: همانگونه كه مي دانيد اكثر فقهاي بزرگوار پنج راه براي ثبوت اول ماه شوال در رساله هاي عمليه خود بيان كرده اند كه ثبوت نزد حاكم شرع در ضمن آنها نيست، بنا بر اين چگونه بيشتر مؤمنين به مجرد ثبوت اول ماه شوال نزد مراجع، روزه خود را افطار مي كنند؟ شخصي كه از اين راه اطمينان به ثبوت هلال پيدا نمي كند، چه تكليفي دارد؟

ج: تا حاكم حكم به رؤيت هلال نكرده، مجرد ثبوت هلال نزد او، براي تبعيّت ديگران از وي كافي نيست، مگر آنكه اطمينان به ثبوت هلال حاصل نمايند.

س 844: اگر ولي امر مسلمين حكم نمايد كه فردا عيد است و راديو و تلويزيون اعلام كنند كه هلال در چند شهر ديده شده است، آيا

عيد براي تمامي نواحي كشور ثابت مي شود يا فقط براي شهرهايي كه ماه در آنها ديده شده و شهرهاي هم افق با آنها، ثابت مي گردد؟

ج: اگر حكم حاكم شامل همه كشور باشد، حكم او شرعاً براي همه شهرها معتبر است.

س 845: آيا كوچكي هلال و باريك بودن و اتصاف آن به خصوصيات هلال شب اول، دليل بر اين محسوب مي شود كه شب قبل شب اول ماه نبوده، بلكه شب سي ام ماه قبلي بوده است؟ اگر عيد براي شخصي ثابت شود و از اين راه يقين پيدا كند كه روز قبل عيد نبوده، آيا قضاي روزه روز سي ام ماه رمضان را بايد به جا آورد؟

ج: مجرد كوچكي و پائين بودن هلال يا بزرگي و بالا بودن و يا پهن يا باريك بودن آن دليل شرعي شب اول يا دوم بودن نيست، ولي اگر مكلّف از آن علم به چيزي پيدا كند بايد به مقتضاي علم خود در اين زمينه عمل نمايد.

س 846: آيا استناد به شبي كه در آن ماه به صورت قرص كامل است (شب چهاردهم) و اعتبار آن به عنوان دليل براي محاسبه اول ماه جايز است تا از اين راه وضعيت يوم الشك معلوم شود كه مثلاً روز سي ام ماه رمضان است و احكام روز ماه رمضان بر آن مترتب شود، مثلاً بر كسي كه اين روز را بر اساس بيّنه روزه نگرفته، حكم به وجوب قضاي روزه شود و كسي هم كه به دليل استصحاب بقاي ماه رمضان روزه گرفته، بري ء الذمّه باشد؟

ج: امر مذكور حجت شرعي بر آنچه ذكر شد، نيست، ولي اگر مفيد علم به چيزي براي مكلّف باشد، واجب

است كه طبق آن عمل نمايد.

س 847: آيا استهلال در اول هر ماه واجب كفايي است يا احتياط واجب؟

ج: استهلال في نفسه واجب شرعي نيست.

س 848: آيا اول ماه مبارك رمضان و آخر آن با رؤيت هلال ثابت مي شود يا با تقويم، هرچند ماه شعبان سي روز نباشد؟

ج: اول يا آخر ماه رمضان با رؤيت شخص مكلّف يا با شهادت دو فرد عادل يا با شهرتي كه مفيد علم است يا با گذشت سي روز و يا به وسيله حكم حاكم ثابت مي شود.

س 849: اگر تبعيت از اعلام رؤيت هلال توسط يك دولت جايز شد، و آن اعلام معياري علمي براي ثبوت هلال سرزمين هاي ديگر را تشكيل دهد، آيا اسلامي بودن آن حكومت شرط است، يا اينكه عمل به آن حتي اگر حكومت ظالم و فاجر هم باشد، ممكن است؟

ج: ملاك در اين مورد، حصول اطمينان به رؤيت در منطقه اي است كه نسبت به مكلّف كافي محسوب مي شود.

س 850: خواهشمند است نظر مبارك خود را در خصوص اعتكاف در مساجد (جامع و غير جامع) غير از مساجد اربعه بيان فرماييد.

ج: رجائاً اشكال ندارد.

احكام خمس

هبه، هديه، جايزه بانكي، مهر و ارث

س 851: آيا هبه و هديه عيد (عيدي) خمس دارد؟

ج: هبه و هديه خمس ندارد، هرچند احوط اين است كه اگر از مخارج سال زياد بيايد، خمس آن پرداخت شود.

س 852: آيا به جايزه هايي كه توسط بانكها و صندوق هاي قرض الحسنه به افراد پرداخت مي شود، خمس تعلّق مي گيرد يا خير؟

ج: خمس در جايزه ها و هديه ها واجب نيست.

س 853: آيا مبالغي كه بنياد شهيد به خانواده هاي شهدا مي پردازد، به مازاد از مخارج سال آن، خمس تعلّق مي گيرد؟

ج: چيزي كه بنياد شهيد به خانواده هاي عزيز شهدا

هديه مي كند، خمس ندارد.

س 854: آيا نفقه اي كه شخصي از طرف پدر يا برادر يا يكي از اقوام دريافت مي كند، هديه محسوب مي شود يا خير؟ در صورتي كه نفقه دهنده خمس اموال خود را نپردازد، آيا بر نفقه گيرنده پرداخت خمس آنچه كه از او مي گيرد، واجب است؟

ج: تحقق عنوان هبه و هديه تابع قصدِ دهنده است و تا نفقه گيرنده يقين نداشته باشد كه مالي كه به او داده مي شود، متعلّق خمس است، پرداخت خمس آن واجب نيست.

س 855: به دخترم يك واحد مسكوني به عنوان جهيزيه عروسيش داده ام، آيا اين واحد مسكوني خمس دارد؟

ج: اگر هبه واحد مسكوني كه به دخترتان بخشيده ايد، عرفاً مطابق شأن شما محسوب شود، و در بين سال خمسي بخشيده باشيد، دادن خمس آن واجب نيست.

س 856: آيا جايز است كه انسان مالي را قبل از گذشت يك سال بر آن، به همسرش هديه دهد، با آنكه مي داند وي آن مال را براي خريد خانه در آينده و يا مخارج ضروري، ذخيره خواهد كرد؟

ج: اين كار جايز است و مالي كه به همسرتان بخشيده ايد، اگر به مقداري باشد كه عرفاً مناسب شأن شما و افراد مانند شماست و بخشش صوري و به قصد فرار از خمس هم نباشد، خمس ندارد.

س 857: زن و شوهري براي اينكه خمس به اموال آنها تعلّق نگيرد، قبل از رسيدن سال خمسي شان، اقدام به هديه كردن سود سالانه خود به يكديگر مي كنند، اميدواريم حكم خمس آنها را بيان فرماييد.

ج: با اين گونه بخشش كه صوري و براي فرار از خمس است، خمسِ واجب از آنان ساقط نمي شود.

س 858: شخصي براي رفتن به حج استحبابي مبلغي

را به حساب سازمان حج واريز كرده، ولي قبل از تشرف به زيارت خانه خدا، فوت نموده است، اين مبلغ چه حكمي دارد؟ آيا مصرف كردن آن در نيابت از حج ميت واجب است؟ آيا خمس به آن تعلّق مي گيرد؟

ج: فيش حج كه در قبال مبلغي كه به حساب سازمان حج واريز كرده، دريافت نموده، به قيمت فعلي اش از تركه ميت محسوب مي شود، و ميت اگر حج بر ذمّه ندارد و وصيت به حج هم نكرده، صرف آن در حج نيابي براي ميت واجب نيست، و خمس آن اگر پرداخت نشده باشد، در فرض سؤال واجب است پرداخت شود.

س 859: باغ پدري از طريق بخشش يا ارث به پسرش منتقل شده است، آن باغ هنگام هديه يا انتقال به او بابت ارث، قيمت زيادي نداشت، ولي در حال حاضر قيمت آن هنگام فروش با قيمت قبلي آن تفاوت زيادي كرده است، آيا به آن مقدار زيادي كه بر اثر افزايش قيمت حاصل شده، خمس تعلّق مي گيرد؟

ج: ارث و هبه و پول فروش آنها خمس ندارد، هرچند قيمت آنها افزايش يافته باشد، مگر اينكه نگهداري آن به قصد تجارت و زياد شدن قيمت باشد.

س 860: اداره بيمه مبلغي را بابت هزينه درمان به من بدهكار است و مقرر شده كه در همين روزها به من پرداخت شود، آيا به اين مبلغ خمس تعلّق مي گيرد؟

ج: خمس ندارد.

س 861: آيا به پولي كه از حقوق ماهيانه ام براي خريد لوازم ازدواج در آينده، پس انداز مي كنم، خمس تعلّق مي گيرد؟

ج: اگر عين پولي را كه بابت حقوق ماهيانه مي گيريد، پس انداز مي كنيد، بايد سر سال خمس آن پرداخت شود، مگر آنكه بخواهيد

تا چند روز آينده صرف خريد لوازم ضروري ازدواج نماييد.

س 862: در كتاب «تحريرالوسيله» آمده است كه مهريه زن خمس ندارد و فرقي بين مهريه مدت دار و بدون مدت گذاشته نشده است، اميدواريم آن را توضيح فرماييد.

ج: در عدم وجوب خمس مهريه فرقي بين مهريه مدت دار و بدون مدت و بين پول نقد و كالا وجود ندارد.

س 863: دولت در ايام عيد به كارمندان خود اجناسي را به عنوان عيدي داده كه مقداري از آن تا سر سال باقي مانده است. با توجه به اينكه عيدي كارمندان خمس ندارد، ولي چون ما در برابر اين اجناس مقداري پول پرداخت كرده ايم، لذا آنچه به ما داده مي شود هديه به معناي دقيق آن نيست، بلكه با قيمت كمتري در برابر عوض داده شده است، آيا خمس آن مقدار از كالا كه در برابر آن پول پرداخت شده، بايد داده شود؟ يا اينكه بايد قيمت واقعي آن در بازار آزاد محاسبه و خمس آن پرداخت شود؟ و يا چون عيدي است، هيچ گونه خمسي ندارد؟

ج: در فرض مذكور نظر به اينكه قسمتي از اجناس در واقع از سوي دولت مجاني به كارمند داده مي شود و در برابر قسمتي پول دريافت مي كنند، فلذا از كالاي باقي مانده به نسبت مقداري كه پول در برابر آن پرداخت نموده ايد، واجب است كه خمس عين اجناس باقي مانده يا قيمت فعلي آن را بپردازيد.

س 864: شخصي فوت نموده و هنگام حيات، خمسي را كه بر ذمّه اش بوده در دفتر خود يادداشت كرده و تصميم به پرداخت آن داشته است، در حال حاضر بعد از فوت وي همه افراد خانواده او به استثناي يكي از

دخترانش از پرداخت خمس خودداري كرده و در تركه متوفّي براي مخارج خود و ميت و غير آن، تصرّف مي كنند، خواهشمنديم نظر خود را در رابطه با مسائل زير بيان فرماييد:

1 تصرّف در اموال منقول و غيرمنقول متوفّي توسط داماد يا يكي از ورّاث او، چه حكمي دارد؟

2 غذا خوردن داماد يا يكي از ورثه در خانه او چه حكمي دارد؟

3 تصرّفات قبلي اين افراد در اموال ميت و غذا خوردن آنها در خانه متوفّي چه حكمي دارد؟

ج: اگر ميّت وصيت كند كه مقداري از دارايي او به عنوان خمس پرداخت شود يا ورثه يقين پيدا كنند كه وي مقداري خمس بدهكار است، تا وصيت ميت و يا خمسي را كه بر عهده دارد از ما ترك او ادا نكنند، نمي توانند در تركه او تصرّف نمايند، و تصرّفات آنان قبل از عمل به وصيت وي يا پرداخت دين او، نسبت به مقدار وصيت يادين در حكم غصب است و نسبت به تصرّفات قبلي نيز ضامن هستند.

قرض، حقوق ماهيانه، بيمه، و بازنشستگي

س 865: آيا بر كارمنداني كه گاهي مقداري مال از مخارج سالانه آنها زياد مي آيد، با توجه به اينكه بدهي هاي نقدي و قسطي دارند، خمس واجب است؟

ج: اگر بدهي بر اثر قرض كردن در طول سال براي مخارج همان سال يا خريد بعضي از مايحتاج سال به صورت نسيه باشد، در صورتي كه بخواهد دين خود را از منافع همان سال ادا نمايد، مقدار دين از باقي مانده درآمد آن سال استثنا مي شود، و در غير اين صورت، تمام درآمد باقي مانده خمس دارد.

س 866: آيا قرضي كه براي حج تمتع گرفته مي شود بايد خمس آن داده شده باشد و بعد از

پرداخت خمس، باقي مانده آن براي مخارج حج پرداخت شود؟

ج: مالي كه قرض گرفته مي شود، خمس ندارد.

س 867: من در خلال پنج سال مبلغي را به بنياد مسكن جهت گرفتن زميني به اميد تأمين مسكن پرداخت كردم، ولي تاكنون تصميمي براي واگذاري زمين گرفته نشده است، لذا تصميم دارم، آن مبالغ را از بنياد مسكن باز پس بگيرم، با توجه به اينكه قسمتي از آن را قرض گرفته ام و قسمتي را هم از فروش فرش خانه ام و باقي مانده آن را هم از حقوق همسرم كه معلّم است، تهيه كرده ام، اميدوارم به دو سؤال ذيل پاسخ فرماييد.

1 اگر بتوانم مبلغ مزبور را پس بگيرم و آن را فقط براي تهيه مسكن (زمين يا خانه) مصرف كنم، آيا خمس به آن تعلّق مي گيرد؟

2 چه مقدار خمس به آن تعلّق مي گيرد؟

ج: در فرض مرقوم كه پول از راه هديه يا قرض يا فروش لوازم زندگي تهيه شده، خمس آن واجب نيست.

س 868: چند سال پيش از بانك وام گرفته و آن را به مدت يك سال به حساب بانكي ام واريز كردم، و بدون آنكه موفق به استفاده از آن وام شوم، هر ماه قسط آن را مي پردازم، آيا به اين وام، خمس تعلّق مي گيرد؟

ج: خمس آن مقدار از وام مزبور كه اقساط آن را تا سر سال خمسي از منفعت كسب خود پرداخت كرده ايد، واجب است.

س 869: اينجانب مبالغي به خاطر ساختمان منزل بدهكار هستم و اين بدهكاري تا دوازده سال طول خواهد كشيد، خواهشمندم مرا در رابطه با موضوع خمس راهنمايي فرماييد كه آيا اين بدهي از درآمد سال استثناء مي شود؟

ج: اقساط بدهي ساخت مسكن و مانند آن

را هرچند مي توان از درآمد كسب همان سال پرداخت نمود، ولي در صورت عدم پرداخت، از درآمد آن سال استثنا نمي شود، بلكه به باقي مانده درآمد سر سال خمسي، خمس تعلّق مي گيرد.

س 870: كتابهايي كه دانشجو از مال پدر خود يا از وامي كه دانشگاه به دانشجويان مي دهد، مي خرد و منبع درآمدي هم ندارد، آيا خمس دارد؟ در صورتي كه بداند پدر خمس پول كتابها را نداده، آيا پرداخت خمس آن واجب است؟

ج: كتابهايي كه با پول وام و يا با پولي كه پدر به او بخشيده، خريده شده است، خمس ندارد مگر آنكه يقين داشته باشد كه عين پولي كه پدر به او بخشيده، متعلّق خمس است كه در اين صورت پرداخت خمس آن واجب است.

س 871: اگر شخصي مبلغي را قرض بگيرد و نتواند آن را قبل از آن سال ادا كند، آيا پرداخت خمس آن بر عهده قرض دهنده است يا قرض گيرنده؟

ج: بر قرض گيرنده خمس مال قرضي واجب نيست، ولي قرض دهنده اگر مال قرضي را از درآمد ساليانه كارش و قبل از پرداخت خمس آن قرض داده است، در صورتي كه بتواند تا آخر سال قرضش را از بدهكار بگيرد، واجب است كه هنگام رسيدن سال خمسي اش خمس آن را بپردازد، و اگر نتواند قرض خود را تا پايان سال بگيرد، فعلاً پرداخت خمس آن واجب نيست، ليكن هر وقت آن را وصول كرد بايد خمس آن را بدهد.

س 872: افراد بازنشسته كه همچنان حقوق ماهيانه دريافت مي كنند، آيا بايد خمس حقوقي را كه در طول سال دريافت مي كنند، بپردازند؟

ج: در صورتي كه از مخارج سال اضافه بيايد، پرداخت خمس

آن واجب است.

س 873: اسيراني كه به پدر و مادر آنان از طرف جمهوري اسلامي در طول مدت اسارت، حقوق ماهيانه پرداخت شده و در بانك پس انداز گشته است، آيا به مال مزبور خمس تعلّق مي گيرد يا خير؟

ج: پول مذكور خمس ندارد.

س 874: من به شخصي مبلغي پول بدهكارم، اگر سر سال برسد وطلبكار قرض خود را مطالبه نكند و مقداري از درآمد سالانه كه با آن مي توانم قرض خود را ادا كنم، نزد من موجود باشد، آيا اين بدهي از درآمد سالانه استثناء مي شود يا خير؟

ج: بدهي اعم از اينكه بر اثر قرض گرفتن باشد و يا بر اثر خريد نسيه لوازم خانگي، اگر به خاطر تأمين مخارج سالانه زندگي همان سال درآمد باشد اگر بخواهد پرداخت نمايد، از درآمد سال كسر مي شود، ولي اگر براي بدهي هاي سالهاي قبل باشد، هرچند مصرف درآمد سالانه براي پرداخت آن جايز است، ولي اگر تا پايان سال پرداخت نشود از درآمد سالانه استثنا نمي شود.

س 875: آيا خمس بر كسي كه مالي در حساب سالانه اش باقي مانده، و در حالي سال خمسي اش رسيده كه بدهكار است، با توجه به اينكه چند سال براي پرداخت قرضش فرصت دارد، واجب است؟

ج: بدهي پرداخت نشده چه بدون مدت باشد و چه مدت دار، از درآمد سالانه استثنا نمي شود، مگر اين كه براي تأمين هزينه هاي سال درآمد باشد كه از درآمد آن سال مقداري را كه مي خواهد صرف بدهي خود كند، استثنا مي شود و به معادل آن از درآمد سالانه، خمس تعلّق نمي گيرد.

س 876: آيا به مالي كه شركت هاي بيمه بر اساس قرارداد براي جبران خسارت به بيمه شده پرداخت مي كنند، خمس

تعلّق مي گيرد؟

ج: پولي كه شركتهاي بيمه به فرد بيمه شده پرداخت مي كنند، خمس ندارد.

س 877: در سال گذشته مبلغي را قرض گرفته و با آن زميني خريدم به اين اميد كه افزايش قيمت پيدا كند و بعد از فروش آن و خانه مسكوني فعلي ام، مشكل مسكن خود را در آينده حل كنم، اكنون سال خمسي من فرا رسيده، سؤال من اين است كه آيا مي توانم آن بدهي را از منفعت كسب سال گذشته ام كه خمس به آن تعلّق گرفته، استثنا كنم يا خير؟

ج: با فرض اين كه قرض مزبور جهت خريد زمين براي فروش آن در آينده بوده است، از منفعت كسب سالي كه در آن قرض گرفته ايد، استثناء نمي شود، و پرداخت خمس درآمد سالانه كسب كه از مخارج آن سال زياد آمده، واجب است.

س 878: من از بانك مقداري وام گرفتم كه وقت پرداخت آن بعد از تاريخ سال خمسي ام فرا مي رسد و مي ترسم كه اگر آن مبلغ را امسال نپردازم، سال آينده قادر به اداي آن نباشم، تكليف من هنگام رسيدن سال خمسي ام در رابطه با پرداخت خمس چيست؟

ج: اگر درآمد سال را پيش از پايان آن در پرداخت قرض خود مصرف كنيد و قرض هم براي افزايش سرمايه نباشد، خمس ندارد، ولي اگر قرض براي افزايش سرمايه باشد و يا قصد پس انداز درآمد سالانه را داشته باشيد، پرداخت خمس آن بر شما واجب است.

س 879: معمول است كه براي اجاره خانه مقداري پولِ پيش پرداخت مي كنند، اگر اين پول از منابع كسب باشد، و چند سال در نزد صاحب خانه بماند آيا پس از دريافت بلافاصله بايد خمس آن پرداخت شود

و در صورتي كه بخواهد با همان پول در جاي ديگر منزل اجاره كند، چطور؟

ج: خمس تعلّق مي گيرد ولي اگر به اين پول براي اجاره منزل نياز دارد مي تواند خمس آن را دستگردان كند و پس از رفع نياز پرداخت نمايد.

فروش خانه، وسائل نقليه و زمين

س 880: آيا به خانه اي كه قبلاً با مالي كه خمس آن داده نشده، ساخته شده، خمس تعلّق مي گيرد؟ بر فرض وجوب پرداخت خمس، آيا خمس بر اساس قيمت فعلي محاسبه مي شود يا قيمت زمان ساخت آن؟

ج: اگر خانه از درآمد بين سال براي زندگي و سكونت ساخته شده و پس از سكونت در آن به فروش رفته است، پول فروش آن خمس ندارد، ولي اگر از درآمدي كه سال بر آن گذشته، ساخته شده است، خمس پولي كه در ساخت آن هزينه شده، بايد پرداخت شود.

س 881: مدتي قبل آپارتمان مسكوني خود را فروختم. اين معامله هم زمان با رسيدن سال خمسي من بود و چون خود را موظف به اداي حقوق شرعي مي دانم، بر اثر شرايط خاص زندگي ام در اين رابطه با مشكل مواجه شده ام، اميدوارم مرا در اين رابطه راهنمايي فرماييد.

ج: اگر خانه مسكوني فروخته شده را با پولي كه خمس نداشته و يا با درآمد بين سال خريده ايد، پول فروش آن در هر صورت خمس ندارد.

س 882: خانه نيمه سازي در يكي از شهرها دارم كه به علت سكونت در ساختمان هاي دولتي نيازي به آن ندارم، لذا قصد دارم آن را فروخته و با پول آن ماشيني براي استفاده شخصي بخرم، آيا به پول آن خمس تعلّق مي گيرد؟

ج: اگر خانه مزبور را از درآمد سالانه و در بين سال به

قصد سكونت در آن ساخته يا خريده ايد، و در همان سال آن را فروخته ايد پول فروش آن اگر در همان سال فروش در مؤونه زندگي مصرف شود، خمس ندارد، و همچنين اگر بعد از سكونت در آن، در سال بعد آن را فروخته باشيد، پول فروش آن خمس ندارد.

س 883: تعدادي درب پروفيلي براي خانه مسكوني ام خريداري كردم، ولي بعد از دو سال به علت عدم تمايل به استفاده، آنها را فروخته و پولش را به حساب شركت آلومينيوم واريز كردم تا به جاي دربهاي قبلي، به همان قيمت براي من دربهاي آلومينيومي بسازد، آيا به آن پول خمس تعلّق مي گيرد؟

ج: در فرض مرقوم، پول فروش آن خمس ندارد.

س 884: مبلغ صد هزار تومان به مؤسسه اي پرداخت نمودم تا در آينده زمين مسكوني به من تحويل دهد و الآن يك سال از آن مي گذرد و از طرفي قسمتي از آن پول مال خودم است و قسمت ديگر را قرض كرده و مقداري از قرض را هم پرداخته ام، آيا به آن خمس تعلّق مي گيرد؟ مقدار آن چقدر است؟

ج: اگر گرفتن زمين براي ساخت مسكن مورد نياز متوقف بر پيش پرداخت مقداري از پول آن باشد، مبلغ پرداخت شده خمس ندارد، حتي اگر از درآمد كسب شما باشد.

س 885: اگر شخصي خانه خود را فروخته و پول آن را براي استفاده از سود آن در بانك بگذارد و سپس سال خمسي اش فرا برسد، چه حكمي دارد؟ و اگر اين پول را براي خريد خانه، پس انداز نمايد، چه حكمي دارد؟

ج: اگر خانه را از درآمد سالانه شغلي براي سكونت و به حساب مخارج سالانه، ساخته يا خريده

و بعد از سال خمسي آن را فروخته باشد، پول فروش آن در هر صورت خمس ندارد.

س 886: آيا به اموالي كه به تدريج براي خريد خانه يا ساير مايحتاج زندگي پس انداز مي شود، خمس تعلّق مي گيرد؟

ج: اگر خريد مايحتاج ضروري زندگي برحسب وضع مالي شخص متوقّف بر پس انداز درآمد سال باشد، و بنا دارد پس اندازها را در آينده نزديك (تا چند روز) صَرف خريد مايحتاج ضروري زندگي نمايد، خمس ندارد.

س 887: چند سال پيش ماشيني خريدم كه در حال حاضر فروش آن به چندين برابر قيمت ممكن است، با توجه به اينكه پول خريد آن، مخمّس نبوده است، و در صورت فروش و گرفتن قيمت فعلي آن، مي خواهم خانه اي براي سكونت بخرم، آيا به مجرد دريافت پول، همه آن خمس دارد يا فقط به پولي كه با آن ماشين را خريده ام، خمس تعلّق مي گيرد و مقدار باقي مانده كه همان مقدار افزايش قيمت ماشين است، جزء درآمد سال فروش ماشين محسوب مي شود كه اگر تا پايان سال فروش در مخارج زندگي مصرف نشود، خمس به آن تعلّق مي گيرد؟

ج: اگر ماشين جزء مؤونه شما باشد و آن را از درآمد بين سال جهت استفاده شخصي زندگي خريده باشيد، پول فروش آن خمس ندارد. ولي اگر ماشين را براي كار كردن خريده ايد، در صورتي كه با مال قرضي يا نسيه خريده باشيد، فقط خمس مالي كه براي اداي دين صرف كرده ايد، واجب است، البته در مورد تنزل ارزش پول احوط مصالحه با حاكم شرع است و اگر آن را با عين درآمدي كه خمس به آن تعلّق گرفته ولي پرداخت نشده، خريده ايد، بايد خمس تمام پول فروش آن

را بپردازيد.

س 888: من مالك خانه بسيار محقّري هستم، و به عللي تصميم به خريد خانه ديگري گرفتم، ولي به علت بدهي مجبور به فروش ماشيني كه از آن استفاده مي كردم و گرفتن مبلغي وام از بانك استان و صندوق قرض الحسنه شهرمان شدم تا بتوانم پول خانه را بپردازم، با توجه به اينكه ماشين را قبل از تاريخ سال خمسي ام فروخته و پول آن را براي پرداخت مقداري از بدهي هايم مصرف كرده ام، آيا به پول حاصل از فروش ماشين خمس تعلّق مي گيرد يا خير؟

ج: در فرض سؤال، پول حاصل از فروش ماشين خمس ندارد.

س 889: خانه، ماشين و لوازم مورد نياز انسان يا خانواده او كه از درآمد سال خريده شده است، اگر در اثر ضرورت و يا به منظور تبديل به جنس بهتر فروخته شود، از جهت خمس چه حكمي دارد؟

ج: پول حاصل از فروش چيزي كه از مؤونه بوده، خمس ندارد.

س 890: اگر خانه يا ماشين يا غير آنها از احتياجات زندگي با پولي كه خمس آن پرداخت شده، جهت استفاده شخصي نه به قصد استفاده از آنها براي فروش يا تجارت خريداري شده و سپس به علتي فروخته شود، آيا به اضافه قيمت آنها كه بر اثر افزايش قيمت بازار بوده، خمس تعلّق مي گيرد؟

ج: سود حاصل از افزايش قيمت در فرض سؤال، خمس ندارد.

گنج، معدن و مال حلال مخلوط به حرام

س 891: نظر حضرتعالي درباره گنجي كه افراد در زميني كه مالك آن هستند، پيدا مي كنند، چيست؟

ج: ميزان در اين گونه امور مقررات نظام جمهوري اسلامي است.

س 892: اگر مقداري سكّه نقره كه تاريخ آن به حدود صد سال پيش بر مي گردد،

از زير خاك ساختمان ملكي شخصي پيدا شود، آيا اين سكّه ها متعلّق به مالك فعلي آن ساختمان مانند وارث قانوني يا خريدار است يا خير؟

ج: حكم گنج را دارد كه قبلاً بيان شد.

س 893: شبهه زير براي ما مطرح شده است:

با توجه به اينكه خمس معادن استخراج شده در اين زمان نيز واجب است، زيرا وجوب خمس معادن نزد فقهاي گرانقدر از احكام مسلم است، حكم معادني كه دولت آن را استخراج مي كند با التفات به اينكه مجرد اقدام دولت به انفاق آن ميان مسلمانان بلاد اسلامي مانع از وجوب خمس نيست چيست؟ زيرا استخراج معادن يا توسط حكومت بالاصالة صورت مي گيرد و آن را به مصرف ملت مي رساند، در اين حالت دولت مانند شخصي است كه اقدام به استخراج معادن نموده و سپس آنها را به شخص ديگري مي بخشد يا هديه مي دهد و يا بر او تصدق مي كند، در هر صورت اطلاق ادله خمس شامل اين فرض نيز مي شود زيرا دليلي بر تقييد وجود ندارد، و يا اينكه حكومت به وكالت از ملت، معادن را استخراج مي كند كه در اين صورت در واقع استخراج كننده خود ملت است، در اين فرض پرداخت خمس بر موكّل واجب است، و يا اينكه حكومت با ولايت بر ملت، معادن را استخراج مي نمايد كه در اين حالت استخراج كننده يا خود ولي است يا اينكه مانند نيابت است كه بر اساس آن در واقع موليّ عليه استخراج كننده است، به هر حال دليلي بر خروج معادن از عمومات خمس نداريم، همانگونه كه خود معدن اگر به حد نصاب برسد، متعلّق خمس است و مثل ساير درآمدهاي شغلي نيست

كه با مصرف كردن يا هبه آن، جزء مؤونه سال محسوب گردد و از وجوب خمس استثنا شود، نظر حضرتعالي درباره اين مسأله مهم چيست؟

ج: از شرايط وجوب خمس در معادن اين است كه شخص يا اشخاصي با مشاركت با يكديگر آن را استخراج كنند، مشروط بر اينكه سهم هر يك به حد نصاب برسد و آنچه استخراج شده، ملك آنها شود، و معادني كه دولت استخراج مي كند، نظر به اينكه ملك خاص شخص يا اشخاص نيست، بلكه ملك جهت است لذا شرط وجوب خمس را دارا نيست و در نتيجه جايي براي وجوب خمس بر دولت و حكومت باقي نمي ماند، و اين استثنايي بر وجوب خمس در معدن نيست. بله، معادني كه توسط شخص خاصي يا با مشاركت اشخاص با يكديگر استخراج مي شود، خمس در آن واجب است، مشروط بر اينكه آنچه آن شخص استخراج كرده و يا سهم هر يك از اشخاصي كه با مشاركت با يكديگر اقدام به استخراج كرده اند، بعد از كم كردن هزينه هاي استخراج و تصفيه، به مقدار بيست دينار طلا يا دويست درهم نقره يا معادل قيمت يكي از آن دو باشد.

س 894: اگر مال حرامي با مال انسان مخلوط شود، آن مال چه حكمي دارد و چگونه حلال مي شود و در صورت علم به حرمت يا عدم علم به آن وظيفه انسان چيست؟

ج: اگر يقين به وجود مال حرام در اموالش دارد، ولي مقدار دقيق آن را نمي داند و صاحب آن را هم نمي شناسد، راه حلال كردن آنها اين است كه خمس آن را بپردازد، ولي اگر شك در مخلوط شدن مال حرام با اموال خود داشته باشد،

چيزي بر عهده او نيست.

س 895: قبل از رسيدن سر سال خمسي ام، مبلغي پول به شخصي قرض دادم، آن فرد قصد داشت آن پول را به كار بيندازد و سود آن بين ما بالمناصفه تقسيم شود، با توجه به اينكه آن مال در حال حاضر در دست من نيست و خمس آن را هم نپرداخته ام، نظر حضرتعالي در اين باره چيست؟

ج: اگر آن مال را قرض داده ايد و سر سال خمسي قابل وصول نيست، فعلاً خمس آن بر شما واجب نيست، بلكه هنگامي واجب مي شود كه آن را دريافت كنيد، ولي در اين صورت شما حقي در سود حاصل از كار قرض گيرنده نداريد، و اگر چيزي از او مطالبه نماييد، ربا و حرام است، و اگر آن مال را به عنوان سرمايه مضاربه به او داده ايد، بر اساس قرارداد، در سود آن شريك هستيد و واجب است كه خمس سرمايه را بپردازيد.

س 896: من در بانك كار مي كنم، براي شروع به كار از روي اجبار مبلغ پانصد هزار تومان را در بانك به وديعه گذاشتم، اين مبلغ به اسم خودم و در يك حساب بلند مدت است كه هر ماه سود آن به من پرداخت مي شود، آيا پرداخت خمس اين مال كه در حساب بانكي گذاشته شده واجب است؟ قابل ذكر است كه اين پول به مدت چهار سال است كه در بانك گذاشته شده است.

ج: اگر پس گرفتن اين مبلغ در حال حاضر ممكن نيست تا آن را پس نگرفته ايد، خمس آن واجب نيست. ولي سود سالانه آن در زائد بر مؤونه سال خمس دارد.

س 897: روشي براي سپرده گذاري اموال در بانك ها وجود دارد

كه براساس آن هيچ گاه پول به دست استفاده كننده نمي رسد، ولي به حساب او در بانك طبق شماره معيّني واريز مي شود، آيا به اين اموال خمس تعلّق مي گيرد يا خير؟

ج: اگر مالي را كه نزد بانك به وديعه گذاشته ايد از منافع كسب شما باشد و هنگام رسيدن سال خمسي گرفتن آن مبلغ از بانك براي شما ممكن باشد، واجب است خمس آن در سر سال خمسي، پرداخت شود.

س 898: آيا خمس مالي كه مستأجر به عنوان رهن به موجر مي دهد، بر عهده مستأجر است يا موجر؟

ج: اگر از منفعت كسب مستأجر باشد، بر او واجب است كه بعد از گرفتن آن از موجر، خمس آن را بپردازد، و خمس آن بر عهده موجر كه آن مال را به عنوان قرض مي گيرد، واجب نيست.

س 899: حقوق ماهيانه كارمندان كه پرداخت آن توسط دولت چند سال به تأخير افتاده، آيا هنگام دريافت، جزء درآمدهاي همان سال (سال دريافت) محسوب مي شود و محاسبه خمس آن در سر سال خمسي واجب است يا اينكه به اين مال اصلاً خمس تعلّق نمي گيرد؟

ج: حقوق معوقه از درآمدهاي سال دريافت آن محسوب مي شود و در مقدار زائد بر مخارج آن سال، خمس واجب است.

مؤونه

س 900: شخصي داراي كتابخانه اي شخصي است كه مدتي از آن كتابها استفاده مي نموده است، فعلاً چند سال است كه از آن استفاده نمي كند، ولي احتمال مي دهد كه در آينده از آن بهره ببرد، آيا در مدتي كه از كتابها استفاده نمي كند، به آن خمس تعلّق مي گيرد؟ و آيا در تعلّق خمس، فرقي بين اينكه خودش خريده باشد يا پدرش، وجود دارد؟

ج: اگر كتابها در زمان خريد آن

مورد نياز او براي مراجعه و مطالعه بوده و مقدار آن هم مناسب شأن عرفي او باشد، خمس ندارد، حتي اگر پس از سال اول از آن استفاده نكند. همچنين اگر كتابها به او ارث رسيده و يا از طرف پدر و مادر و يا ديگران به او هديه شده باشد، خمس به آن تعلّق نمي گيرد.

س 901: آيا به طلايي كه شوهر براي همسرش مي خرد، خمس تعلّق مي گيرد؟

ج: اگر به مقدار متعارف و مناسب شأن او باشد، از مؤونه سال محسوب مي شود و خمس ندارد.

س 902: آيا به پولي كه براي خريد كتاب از نمايشگاه بين المللي كتاب در تهران قبل از تحويل آن پرداخت شده، ولي هنوز كتابها ارسال نشده است، خمس تعلّق مي گيرد؟

ج: اگر كتابهاي مزبور، مورد نياز و به مقدار متناسب با شأن عرفي شخص باشد، خمس ندارد.

س 903: اگر فردي زمين دومي كه مناسب شأن او و مورد نياز جهت ساختمان مسكن براي عائله اوست داشته باشد، ولي در طول سال خمسي قدرت ساخت آن را ندارد و يا در يك سال نمي تواند آن را تكميل كند، آيا پرداخت خمس آن بر او واجب است؟

ج: در عدم وجوب خمس، در زميني كه براي ساخت مسكن بدان نياز دارد، فرقي بين اينكه يك قطعه باشد يا چند قطعه، و يا يك مسكن باشد يا چند مسكن، وجود ندارد، بلكه ملاك، صدق عنوان نياز به آن به مقتضاي موقعيت و شأن عرفي وي و همچنين وضع مالي او براي ساخت تدريجي آن است.

س 904: يك سرويس ظروف منزل وجود دارد، آيا استفاده از بعضي از آنها براي عدم تعلّق خمس به آن كافي است؟

ج:

معيار عدم تعلّق خمس به لوازم منزل، صدق عنوان نياز به آن مطابق با شأن عرفي مناسب با انسان است، هرچند در طول سال از آن استفاده نشود.

س 905: اگر فرش و ظرفها اتفاقاً در طول سال مورد استفاده قرار نگيرد، ولي براي استفاده ميهمان به آنها نياز باشد، آيا خمس در آنها واجب است؟

ج: در فرض سؤال خمس در آنها واجب نيست.

س 906: با توجه به فتواي امام خميني (قدّس سرّه) در مسأله جهيزيه عروس كه دختر هنگام ازدواج به خانه شوهر مي برد، اگر در منطقه اي رسم براين باشد كه خانواده داماد اقدام به تهيه و تأمين اثاثيه و لوازم خانه كنند و به مرور زمان و به تدريج به تهيه آن لوازم بپردازند و سال بر آنها بگذرد، چه حكمي دارد؟

ج: اگر تهيه اثاث و لوازم زندگي براي آينده، عرفاً جزء مؤونه محسوب شود، خمس ندارد.

س 907: آيا استفاده از يك جلد از دوره كتابي كه از چندين جلد تشكيل شده (مانند وسائل الشيعه) باعث ساقط شدن خمس تمام آن دوره مي شود يا اينكه بايد از هر جلد كتاب يك صفحه خوانده شود؟

ج: اگر مجموع آن دوره مورد نياز باشد و يا خريد جلدي كه به آن احتياج است متوقف بر خريد دوره كامل آن باشد، خمس ندارد، در غير اين صورت بايد خمس مجلّداتي كه الآن مورد نياز نيست، پرداخت شود، و مجرد خواندن يك صفحه از هر جلد كتاب، براي ساقط شدن خمس كافي نيست.

س 908: داروهايي كه از درآمد وسط سال خريده شده و پول آن توسط سازمان تأمين اجتماعي پرداخت مي شود، اگر بدون فاسد شدن تا سر سال خمسي

باقي بماند، خمس به آن تعلّق مي گيرد يا خير؟

ج: اگر خريد داروها جهت استفاده از آن در مواقع نياز باشد و در معرض احتياج هم باشد، خمس ندارد.

س 909: شخصي خانه اي براي سكونت ندارد و براي خريد مسكن يا تهيه مايحتاج زندگي، مالي را پس انداز كرده است، آيا اين مبلغ خمس دارد؟

ج: مال پس انداز شده از منفعت كسب اگر براي تأمين هزينه هاي زندگي باشد، سر سال خمسي، خمس دارد مگر اين كه پس انداز براي تهيّه لوازم ضروري زندگي و يا تأمين هزينه هاي لازم باشد كه در اين صورت اگر بعد از سال خمسي در آينده نزديك (تا چند روز) در راه هاي مذكور مصرف شود، خمس ندارد.

س 910: همسر من قالي مي بافد كه سرمايه آن متعلّق به خود ماست و براي تهيه آن قرض گرفته ايم، در حال حاضر قسمتي از فرش بافته شده است و از آنجا كه سال خمسي من به پايان رسيده، آيا پس از تمام شدن فرش و فروش آن براي تهيه احتياجات خانه، به مقدار بافته شده خمس تعلّق مي گيرد يا خير؟ سرمايه ما از جهت خمس چه وضعيتي دارد؟

ج: پس از استثناي سرمايه كه قرض است از قيمت فروش قالي، باقي مانده جزء سود سال فروش محسوب مي شود، بنا بر اين اگر در سالي كه بافت قالي تمام و فروخته شده، در مخارج زندگي مصرف شود، خمس ندارد.

س 911: تمام دارايي من ساختمان سه طبقه اي است كه هر طبقه آن دو اتاق دارد. در يك طبقه من زندگي مي كنم و در دو طبقه ديگر فرزندانم سكونت دارند، آيا به اين خانه در حال حيات من خمس تعلّق مي گيرد يا اينكه بعد از

وفات من خمس دارد تا به ورثه ام وصيت كنم كه بعد از مردنم خمس آن را بپردازند؟

ج: ساختمان مورد سؤال خمس ندارد، البته كسي كه حساب سال نداشته است بايد به نحوي مصالحه نمايد.

س 912: خمس لوازم منزل چگونه محاسبه مي شود؟

ج: لوازمي كه با استفاده از آنها عين آن باقي مي ماند مثل فرش و غير آن، خمس ندارد. ولي از نيازهاي مصرفي روزمره مانند برنج و روغن و غير آنها، آنچه اضافه بيايد و تا سر سال خمسي باقي بماند، خمس دارد.

س 913: شخصي خانه ملكي براي سكونت ندارد، لذا زميني خريده تا در آن خانه اي براي خودش بسازد، ولي چون پول كافي براي ساخت نداشته، سال بر آن گذشته و آن را به فروش هم نرسانده است، آيا خمس آن واجب است؟ بر فرض وجوب، آيا خمس پول خريد را بايد بپردازد يا قيمت فعلي زمين را؟

ج: اگر زمين را از منفعت كسب سال، براي ساخت مسكن مورد نياز، خريده باشد، خمس ندارد.

س 914: در سؤال قبلي، اگر آن شخص شروع به ساختن خانه كند، ولي قبل از اتمام آن، سال خمسي برسد، آيا خمس آنچه در مصالح ساختمان مصرف كرده، واجب است؟

ج: در فرض سؤال، خمس ندارد.

س 915: اگر شخصي براي آينده فرزندانش، با اينكه خودش در طبقه اول زندگي مي كند، اقدام به ساختن طبقه دوم كند، آيا با وجود عدم نياز به آن تا چند سال ديگر پرداخت خمس آنچه در آن خرج كرده، واجب است؟

ج: اگر ساختن طبقه دوم براي آينده فرزندانش در حال حاضر از مخارج مناسب با شأن عرفي وي محسوب شود، آنچه به مصرف رسانده است، خمس ندارد

و در صورتي كه اين چنين نباشد و در حال حاضر هم، نه خودش و نه فرزندانش به آن نياز ندارند، پرداخت خمس آن واجب است.

س 916: شما مي فرماييد آنچه از مخارج سال محسوب مي شود، خمس ندارد، پس شخصي كه خانه اي براي سكونت ندارد، ولي مالكِ قطعه زميني است كه يك سال يا بيشتر بر آن گذشته و او نمي تواند آن را بسازد، پس چرا اين از مخارج او محسوب نمي شود؟ اميدواريم توضيح بفرماييد.

ج: اگر زمين را براي ساخت مسكن مورد نياز، در آن، از درآمد بين سال خريده باشد، جزء مخارج كنوني وي محسوب مي شود و خمس آن واجب نيست.

س 917: سر سال خمسي من اول شهريور است، معمولاً امتحانات دانشگاهها و مدارس در ارديبهشت و خرداد برگزار مي شود و بعد از شش ماه، اجرت اضافه كاري ما در ايام امتحانات پرداخت مي شود، خواهشمندم توضيح فرماييد كه اگر اجرت كاري را كه قبل از پايان سال خمسي انجام داده ام، بعد از پايان سال دريافت كنم، آيا خمس به آن تعلّق مي گيرد؟

ج: حقوق معوّقه، جزئي از درآمدهاي سال دريافت آن محسوب مي شود نه سال اضافه كاري، و اگر در هزينه هاي سالِ دريافت مصرف شود، خمس ندارد.

س 918: گاهي لوازم منزل مثل يخچال به قيمتي كمتر از قيمت بازار به ما فروخته مي شود، اين لوازم در آينده يعني پس از ازدواج مورد نياز ماست، با توجه به اينكه بعد از ازدواج بايد آنها را به چند برابر قيمت فعلي تهيه كنيم، آيا به آنها كه در حال حاضر بدون استفاده در خانه مانده است، خمس تعلّق مي گيرد؟

ج: اگر آنها را با منفعت كسب سال براي استفاده در آينده

خريده ايد و در سال خريد مورد نياز شما نبوده، بايد خمس قيمت عادلانه آن را در سر سال خمسي بپردازيد، مگر آنكه به علت عدم توانايي از تهيه يك باره آن هنگام نياز، ناگزير از تهيه تدريجي و نگهداري آن براي زمان احتياج باشيد، و مقدار آن هم به اندازه شأن عرفي شما باشد، كه در اين صورت جزء مؤونه محسوب مي شود و خمس ندارد.

س 919: مبالغي را كه انسان براي امور خيريه مانند كمك به مدارس، آسيب ديدگان از سيل و ملت فلسطين و بوسني، انفاق مي كند، آيا از مؤونه سال محسوب مي شود و خمس ندارد؟

ج: اين چنين انفاقها از مخارج سال انفاق محسوب مي شود و خمس ندارد.

س 920: مبلغي را در سال گذشته براي خريد فرش پس انداز كرديم و در اواخر آن سال به چند فرش فروشي براي خريد آن مراجعه نموديم تا اينكه قرار شد يكي از آنان فرش مناسب با ذوق و سليقه ما را فراهم كند، اين كار تا ماه دوم سال جديد طول كشيد، با توجه به اينكه سر سال خمسي من ابتداي سال هجري شمسي است، آيا به آن مبلغ خمس تعلّق مي گيرد؟

ج: مبلغ مذكور و فرش تهيه شده در فرض سؤال خمس ندارد.

س 921: تعدادي از اشخاص اقدام به تأسيس مدرسه خصوصي (غيرانتفاعي) كرده اند و بعد از استفاده از سرمايه كمي كه اعضا داشتند، هيأت مؤسسّ تصميم گرفت براي تأمين مخارج آن از بانك وام بگيرد و همچنين مقرر نمود كه براي تكميل سرمايه و پرداخت اقساط بانك، هريك از اعضا مبلغي را به طور ماهيانه بپردازد. اين مؤسسه هنوز به مرحله سوددهي نرسيده است، آيا به مبلغي كه

اعضا ماهيانه مي پردازند، خمس تعلّق مي گيرد؟ آيا مجموع سرمايه كه همان قيمت مؤسسه است، خمس دارد؟

ج: بر هر يك از اعضا واجب است خمس سهم ماهانه خود را كه به عنوان سرمايه شركت مي پردازند، و همچنين خمس آنچه را كه در ابتدا به عنوان سهم مشاركت در تأسيس مدرسه داده اند، پرداخت نمايند، و پس از آنكه هر يك از اعضا خمس سهم خود از سرمايه شركت را پرداخت نمود، ديگر مجموع سرمايه دوباره خمس ندارد.

س 922: جايي كه در آن كار مي كنم، چند سال است مبلغي به من بدهكار است كه تاكنون آن را نپرداخته است، آيا به اين مبلغ به مجرّد دريافت آن خمس تعلّق مي گيرد يا اينكه بايد يك سال بر آن بگذرد؟

ج: مبالغي كه طلب داريد اگر بابت اجرت كار باشد و سر سال خمسي قابل دريافت نباشد، جزء درآمد سالِ دريافت آن محسوب مي شود، كه اگر در همان سالِ دريافت در مؤونه مصرف شود، خمس ندارد.

س 923: آيا ملاك عدم وجوب خمس در مؤونه استفاده از آن در طول سال است يا اينكه نياز به آن در طي سال كافي است، هرچند موردي براي استفاده از آن پيش نيايد؟

ج: ملاك در امثال لباس و فرش و مانند آن از چيزهايي كه هنگام استفاده، عين آنها باقي مي ماند، نياز به آنها است. ولي معيار در احتياجات مصرفي روزانه زندگي مانند برنج و روغن و غيره، مصرف است كه هر چه از مصرف سالانه آنها زياد بيايد، خمس دارد.

س 924: شخصي براي آسايش و رفع نيازهاي خانواده اش اقدام به خريد ماشيني با مال غير مخمّس و سودي كه در وسط سال به دست

آمده، نموده است. آيا پرداخت خمس آن بر او واجب است؟ در صورتي كه ماشين را براي انجام امور مربوط به كارش و يا به هر دو منظور خريده باشد، چه حكمي دارد؟

ج: ماشين اگر براي انجام امور مربوط به كار و كسب او باشد، حكم ابزار كار را در وجوب خمس دارد، ولي اگر براي رفع نيازهاي زندگي و جزء احتياجات مناسب با شأن عرفي او باشد، خمس ندارد. البته اگر به پول خريد آن خمس تعلّق گرفته بايد پرداخت شود، و در صورتي كه براي هر دو منظور خريده باشد، به نسبت محاسبه شود.

دست گردان، مصالحه و مخلوط شدن خمس با غير آن

س 925: افرادي هستند كه خمس بر آنها واجب است، ولي تاكنون آن را نپرداخته اند و در حال حاضر هم توانايي پرداخت آن را ندارند و يا بر آنها بسيار دشوار است، حكم آنان در اين باره چيست؟

ج: مجرد عدم توانايي يا دشواري پرداخت خمس موجب برائت ذمّه و سقوط تكليف نيست، بلكه اداي آن تا حد امكان واجب است، چنين افرادي مي توانند با دست گردانِ مبالغ بدهي خود با وليّ امر خمس يا وكيل او، آن را به تدريج برحسب استطاعت خودشان از جهت مقدار و زمان بپردازند.

س 926: خانه اي دارم كه داراي وام قسط بندي شده است و مالك محلي تجاري هستم كه در آن كاسبي مي كنم و براي عمل به وظيفه شرعي ام، سال خمسي براي خود تعيين كرده ام، اميدوارم لطف فرموده و مرا از پرداخت خمس آن خانه معاف كنيد. ولي توان پرداخت خمس محل تجاري را به صورت قسطي دارم؟

ج: خانه مسكوني شما در فرض سؤال كه نسيه خريداري شده خمس ندارد، ولي پرداخت خمس محل تجاري تان

واجب است، مگر اينكه با پرداخت خمس كسب با بقيه وافي به هزينه زندگي شما نباشد و يا اينكه كسب با بقيه، كسبِ مناسب با شأن عرفي شما نباشد.

س 927: شخصي در خارج به سر مي برد كه خمس اموالش را نمي پرداخته است و خانه اي با مال غير مخمّس خريده كه در حال حاضر مال كافي براي اداي خمس آن ندارد، ولي هرسال مقداري بيشتر از خمس به جاي خمسي كه بدهكار است مي پردازد، آيا اين كار او صحيح است يا خير؟

ج: در فرض سؤال بايد خمسي را كه برعهده دارد، دست گردان كند تا بعداً آن را به تدريج بپردازد، و در مورد آنچه تا به حال پرداخته، به يكي از وكلاي ما مراجعه نمايد.

س 928: شخصي چندين سال است كه خمس درآمد سالانه خود را نمي پرداخته، و فعلاً نمي داند چه مقدار بدهي از اين بابت دارد، او در حال حاضر چگونه مي تواند خود را از خمس بري الذمّه نمايد؟

ج: واجب است تمام اموالي را كه خمس به آنها تعلّق گرفته، حساب كند و خمس آنها را بپردازد، و در موارد مشكوك بايد با وليّ امر خمس يا وكيل او مصالحه نمايد.

س 929: من جواني هستم كه با خانواده ام زندگي مي كنم، پدرم خمس و زكاتش را نمي پردازد، حتي خانه اي را با مال ربوي ساخته است و حرام بودن غذايي كه در خانه مي خورم، آشكار است. با توجه به اينكه نمي توانم از خانواده ام جدا شوم، اميدوارم تكليف مرا در اين باره بيان فرماييد.

ج: بر فرض كه يقين داشته باشيد كه اموال پدرتان مخلوط با رباست و يا او خمس و زكات خود را نمي پردازد، لازمه اش يقين به حرمت

چيزي كه او مصرف مي كند و يا اموال وي كه شما در آن تصرّف مي كنيد، نيست، و تا يقين به حرمت اين اموال پيدا نكرده ايد، استفاده از آن براي شما اشكال ندارد. البته، اگر يقين به حرام بودن آنچه از اموال او مصرف مي كنيد، داشته باشيد، استفاده از آن براي شما جايز نيست مگر آنكه جدايي از خانواده و قطع رابطه با آنان براي شما، حرجي باشد كه در اين صورت استفاده از اموال مخلوط به حرام آنان اشكال ندارد، ولي ضامن خمس، زكات و مال ديگران كه در اموال مورد مصرف شما وجود دارد، هستيد.

س 930: من اطمينان دارم كه پدرم خمس و زكاتش را نمي پردازد، و وقتي به او تذكر مي دهم، در پاسخ مي گويد كه ما مستحق هستيم و خمس و زكاتي بر ما واجب نيست، حكم اين مسأله چيست؟

ج: اگر پدرتان مالي كه خمس و زكات به آن تعلّق بگيرد، نداشته باشد، خمس و زكات بر او واجب نيست و تحقيق در اين زمينه بر شما لازم نيست.

س 931: ما با اشخاصي معامله مي كنيم كه خمس نمي دهند و حساب سال هم ندارند، با آنان خريد و فروش داريم و به ديدن آنان رفته و با آنان غذا مي خوريم، اين مسأله چه حكمي دارد؟

ج: اگر يقين به وجود خمس در اموالي داريد كه از طريق خريد و فروش از آنان گرفته ايد و يا هنگام رفتن نزد آنان، مصرف مي كنيد، معامله در مقدار خمس موجود در اموالي كه از طريق خريد و فروش از آنان مي گيريد، فضولي است و احتياج به اجازه وليّ امر خمس يا وكيل او دارد، و تصرّف در اموال ايشان

براي شما جايز نيست مگر اينكه ترك معاشرت و خودداري از خوردن غذاي آنان و تصرّف در اموالشان براي شما حرجي باشد كه در اين صورت تصرّف جايز است، ولي ضامن خمس اموالي كه در آنها تصرّف مي كنيد، هستيد.

س 932: اگر شخصي مالي را كه خمس آن داده نشده، به مسجد ببخشد، آيا گرفتن آن مال از او جايز است؟

ج: اگر يقين به وجود خمس در آن مال دارند، گرفتن آن جايز نيست و در صورت دريافت آن، بايد نسبت به خمس آن، به ولي امر خمس يا وكيل او مراجعه نمايند.

س 933: معاشرت با مسلماناني كه به امور ديني به خصوص نماز و خمس پايبند نيستند، چه حكمي دارد؟ آيا غذا خوردن در خانه هاي آنان اشكال دارد؟ در صورت اشكال داشتن، كسي كه چندين بار اين كار را انجام داده، چه حكمي دارد؟

ج: اگر معاشرت با آنان مستلزم تأييد ايشان در عدم التزام به امور ديني نباشد، اشكال ندارد، مگر آنكه ترك معاشرت با آنان مؤثر در اهتمام ايشان به امور ديني باشد كه در اين صورت واجب است كه معاشرت به طور موقت از باب نهي از منكر ترك شود، ولي استفاده از اموال آنان از قبيل غذا و مانند آن، تا يقين به تعلّق خمس به آن نداشته باشيد، اشكال ندارد.

س 934: يكي از دوستانم مرا زياد به صرف غذا دعوت مي كند، به تازگي متوجه شده ام كه شوهر او خمس نمي دهد، آيا خوردن غذاي كسي كه خمس نمي دهد، براي من جايز است؟

ج: تا علم به تعلّق خمس به غذايي كه در اختيار شما قرار داده مي شود، نداريد، خوردن آن اشكال ندارد.

س 935: فردي براي

اولين بار مي خواهد خمس اموالش را حساب كند، خانه مسكوني كه نمي داند با چه مالي آن را خريده، چه حكمي دارد؟ در صورتي كه بداند آن را با مالي كه چند سال پس انداز شده، خريده است، حكم آن چيست؟

ج: خانه مسكوني يا ساير لوازم زندگي را اگر احتمال مي دهد كه با مالي كه شرعاً متعلّق خمس نبوده (مانند ارث يا هبه) خريده باشد چيزي از بابت خمس آن بر او نيست، ولي اگر يقين دارد كه آن را با درآمد كسب خود خريده است، ليكن نمي داند كه آيا درآمد كسب را در بين سال صرف خريد آن كرده است يا پس از پايان سال و پيش از پرداخت خمس درآمد، بايد با يكي از وكلاي ما مصالحه نمايد و اگر يقين دارد خانه را از درآمد كسبي كه چند سال پس انداز كرده است پيش از پرداخت خمس آن خريده است، بايد خمس آن درآمد پس انداز شده را بپردازد. و در مورد تنزّل ارزش پول احوط مصالحه با حاكم شرع است.

س 936: عالمي در يكي از شهرها مبلغي را به عنوان خمس دريافت كرده، ولي براي او انتقال عين آن مال به شما يا دفترتان مشكل است، آيا مي تواند آن را از طريق بانك حواله كند؟ با توجه به اينكه مالي كه از بانك گرفته مي شود عين مالي كه در آن شهر به بانك پرداخت شده، نيست؟

ج: تحويل خمس و ساير حقوق شرعي از طريق بانك اشكال ندارد.

س 937: اگر زميني را با مال غير مخمّس بخرم، آيا نماز خواندن در آن زمين جايز است يا خير؟

ج: اگر زمين با عين مال غير مخمّس خريده شده

باشد، معامله به مقدار خمس، فضولي است و متوقف بر اجازه وليّ امر خمس است و تا آن را اجازه و تنفيذ نكند، نماز خواندن در آن جايز نيست.

س 938: اگر مشتري بداند كه به عين مالي كه خريده، خمس تعلّق گرفته و فروشنده آن را نپرداخته است، آيا تصرّف در آن كالا براي او جايز است؟

ج: با فرض وجود خمس در كالا، معامله به مقدار خمس فضولي و متوقف بر اجازه وليّ امر خمس است.

س 939: اگر صاحب مغازه اي نداند كه مشتري كه با او معامله مي كند، خمس مالش را پرداخته است يا خير، آيا دادن خمس آن اموال بر او واجب است؟

ج: تا زماني كه علم به وجود خمس در پولي كه مشتري به او مي پردازد، نداشته باشد، چيزي برعهده او نيست و وظيفه اي هم نسبت به فحص ندارد.

س 940: اگر مثلاً چهار نفر با هم صد هزار تومان به عنوان شراكت براي به كارگيري در يك كار توليدي سرمايه گذاري كنند و يكي از آنها خمس ندهد، آيا شراكت با او صحيح است يا خير؟ و آيا ديگر شريكان مي توانند مال فردي را كه خمس نمي دهد به عنوان قرض الحسنه گرفته و به كار بياندازند؟ و به طور كلي اگر چند نفر با هم شريك باشند، آيا بر هر كدام از آنها واجب است خمس درآمد خود را به طور مستقل بپردازد يا اينكه خمس بايد از صندوق مشترك پرداخت شود؟

ج: شراكت با شخصي كه به سرمايه اش خمس تعلّق گرفته ولي آن را نپرداخته است، به مقدار خمس مال او فضولي است كه بايد نسبت به آن به وليّ امر مراجعه شود، و اگر بعضي از

شركاء خمس سهم خود در سرمايه را نداده باشند، تصرّف در سرمايه مشترك جايز نيست، و هنگامي كه شركاء سود حاصل از سرمايه مشترك را دريافت مي كنند، هركدام از آنان مكلّف هستند خمس مازاد بر مؤونه از سهم خود را سر سال خمسي بپردازند.

س 941: اگر شركاي من حساب سال خمسي نداشته باشند، تكليف من چيست؟

ج: بر هر يك از شركاء واجب است كه حقوق شرعي سهام خود را بپردازند تا تصرّفات آنان در مال مشترك حلال باشد، و اگر بقيه شريكها آن را پرداخت نمي كنند و انحلال شركت و جداشدن از آنان براي شما ضرري يا حرجي باشد، مجاز هستيد به شراكت خود با آنان ادامه دهيد.

سرمايه
قسمت اول

س 942: شركتي از برادران فرهنگي به نام شركت تعاوني فرهنگيان چندين سال است كه تأسيس گرديده و سرمايه آن از همان ابتدا از سهم تعدادي از فرهنگيان تشكيل شده بود كه هريك صد تومان پرداختند، در ابتدا سرمايه شركت كم بود، ولي در حال حاضر با افزايش تعداد اعضا، سرمايه آن بالغ بر هجده ميليون تومان به اضافه ماشينهاي شركت است. سود آن بين سهامداران به نسبت سهمشان تقسيم مي شود، و هريك از آنان براحتي مي تواند سهم خود را دريافت نموده و با شركت تسويه حساب نمايد. تاكنون خمس سرمايه و سود آن پرداخت نشده است، آيا با توجه به موقعيت من به عنوان رئيس هيأت اداري شركت، جايز است كه اگر خمسي به حساب شركت تعلّق بگيرد، اقدام به پرداخت آن كنم؟ آيا رضايت سهامداران در اين باره شرط است؟

ج: پرداخت خمس سرمايه شركت و سود حاصل از آن، تكليف هريك از اعضا نسبت به سهم

خود از مجموع دارايي شركت است، و انجام اين كار توسط مسئول هيأت اداري آن، متوقف بر كسب اجازه و وكالت از سهامداران شركت است.

س 943: تعدادي از افراد تصميم به ايجاد صندوق قرض الحسنه بين خود گرفته اند تا هنگام نياز به يكديگر قرض الحسنه بدهند. هر عضو علاوه بر مبلغي كه در ابتداي تشكيل پرداخته، بايستي هر ماه براي افزايش موجودي صندوق مبلغي را بپردازد، اميدواريم لطف فرموده چگونگي پرداخت خمس هر عضو را بيان فرماييد و در صورتي كه سرمايه صندوق به طور دائمي به عنوان قرض در دست اعضا باشد، اداي خمس آن چگونه خواهد بود؟

ج: اگر هر يك از افراد سهامدار سهم شراكت خود را از منفعت كسب يا از حقوق خود بعد از پايان سال خمسي پرداخته باشد، واجب است خمس آن را بپردازد. ولي اگر آن را در بين سال داده است، در صورتي كه دريافت آن براي او در پايان سال خمسي وي ممكن باشد، بايد خمس آن را در پايان سال بدهد، و در غير اين صورت تا آن را از صندوق دريافت نكرده، پرداخت خمس آن بر او واجب نيست.

س 944: آيا صندوق قرض الحسنه شخصيت حقوقي مستقلي دارد؟ اگر داشته باشد، آيا به سود حاصل، خمس تعلّق مي گيرد؟ اگر شخصيت حقوقي مستقلي نداشته باشد، كيفيت پرداخت خمس آن چگونه است؟

ج: اگر سرمايه صندوق ملك شخصي اشخاص به نحو اشتراك باشد، سود حاصل از آن، نسبت به سهم هريك از اعضا ملك شخصي او خواهد بود و بايد خمس آن را در زائد بر مؤونه سالش بپردازد. ولي اگر سرمايه صندوق ملك شخص يا اشخاص نباشد مثل اينكه از مال

وقف عام و مانند آن باشد، سود حاصل از آن، خمس ندارد.

س 945: تعداد دوازده نفر از مؤمنين توافق كرده اند كه هريك از آنان هر ماه مثلاً بيست دينار در صندوقي بريزند، و در هر ماه يك نفر آن مبلغ را برداشته و به مصرف هزينه هاي شخصي خود برساند، كه بعد از دوازده ماه نوبت به آخرين نفر خواهد رسيد، بدين معني كه او آنچه را در اين مدت پرداخته كه مقدار آن دويست و چهل دينار مي شود، برمي دارد، آيا خمس بر او واجب است يا اينكه جزء مؤونه وي محسوب مي شود؟ اگر اين فرد سال خمسي معيّني داشته باشد و مقداري از پولي كه دريافت شده، پس از پايان سال نزد او بماند، آيا جايز است براي اين قسمت از آن مبلغ، سال خمسي معيّني قرار دهد تا از لزوم پرداخت خمس آن رهايي يابد؟

ج: آنچه را كه افراد به صندوق مي پردازند، اگر از درآمد سالانه شان در بين سال باشد، هر آنچه را كه هر يك از افراد در نوبت خود از صندوق دريافت مي نمايد تا در مخارج سال صرف كند اگر مقداري از آن قرض از صندوق و مقداري معادل مبالغي باشد كه از منافع همان سال به صندوق پرداخته است، خمس ندارد، ولي اگر از منافع سال قبل باشد، بايد خمس آنچه را كه از منافع سال قبل است، بپردازد، و اگر از منافع هر دو سال باشد، منفعت هر سالي حكم خاص خود را دارد، و چنانچه مبلغ دريافتي او از سهم خود كه از منافع سال به صندوق واريز نموده، زائد بر مخارج آن سال باشد، نمي تواند براي رهايي

از خمس مقدار زائد، سال خمسي مستقلي براي آن قرار دهد، بلكه واجب است كه براي همه منافع سالانه خود يك سال خمسي قرار دهد و خمس مازاد بر مؤونه آن سال را بپردازد.

س 946: خانه اي را با پرداخت مبلغي به عنوان رهن اجاره كرده ام، آيا پس از گذشت يك سال به آن مبلغ خمس تعلّق مي گيرد؟

ج: مبلغي را كه به موجر قرض داده ايد، اگر از منفعت كسب باشد، خمس دارد.

س 947: ما براي انجام كارهاي عمراني احتياج به هزينه زيادي داريم كه پرداخت يكباره آن براي ما مشكل است، لذا اقدام به تأسيس صندوقي براي عمران كرده ايم، و هر ماه مبلغي را در آن به وديعه مي گذاريم و بعد از آنكه مقداري جمع شد، آن را صرف كارهاي عمراني مي كنيم، آيا به اين مال پس انداز شده خمس تعلّق مي گيرد؟

ج: اگر مبالغ پرداخت شده از طرف هر شخص از درآمد سال او باشد و تا زمان مصرف آن در كارهاي عمراني تحت مالكيت او باقي بماند و آن شخص بتواند در پايان سال خمسي آن را از صندوق پس بگيرد، واجب است كه خمس آن را بپردازد.

س 948: چند سال قبل اقدام به محاسبه اموالم و تعيين سال خمسي براي خودم نمودم، در آن زمان نود و هشت رأس گوسفند كه خمس آنها داده شده بود و همچنين مقداري پول نقد و يك موتورسيكلت داشتم. چند سال است كه گوسفندان من براثر فروش تدريجي آنها كم شده، ولي پول نقدم زياد شده است. در حال حاضر شصت رأس گوسفند و مقداري پول نقد دارم، آيا پرداخت خمس اين پول بر من واجب است يا اينكه

فقط بايد خمس مقدار زيادي آن را بدهم؟

ج: اگر مجموع قيمت گوسفندهاي موجود با اموال نقدي كه داريد، بيشتر از مجموع قيمت نود و هشت رأس گوسفند با پول نقدي باشد كه قبلاً خمس آن را پرداخت كرده ايد، مقدار زائد خمس دارد.

س 949: فردي ملكي (خانه يا زمين) دارد كه خمس به آن تعلّق گرفته است، آيا مي تواند خمس آن را از درآمد سال بپردازد؟ يا اينكه واجب است اول خمس سود را بدهد و سپس خمس ملك را از سود مخمّس پرداخت كند؟

ج: اگر بخواهد خمس آن را از درآمد سال بپردازد، واجب است كه خمس آن را هم بپردازد.

س 950: اموالي را از محل پولي كه بنياد شهيد ماهيانه به فرزندان صغير شهداي عزيز مي پردازد يا از محل سود كارخانه يا زمين زراعي كه ملك بعضي از شهداي عزيز جهت امرار معاش شان بوده، براي فرزندان شهدا پس انداز كرده ايم و گاهي مقداري از اين اموال پس انداز شده براي تأمين نيازهاي ضروري آنان مصرف مي شود. خواهشمنديم بيان فرماييد كه آيا اين سودها و حقوق پس انداز شده خمس دارد يا اينكه تا زماني كه بزرگ نشده اند، خمس ندارد؟

ج: آنچه به فرزندان عزيز شهدا از پدران آنان به ارث مي رسد و يا توسط بنياد شهيد به آنان پرداخت مي شود، خمس ندارد، ولي از سود حاصل از ارث يا هديه اي كه بنياد شهيد به آنان مي دهد، آن مقداري كه تا زمان رسيدن به بلوغ شرعي در ملك آنان باقي مي ماند، بنا بر احتياط بر هريك از آنان واجب است كه بعد از رسيدن به سن تكليف، خمس سود آن را بپردازد.

س 951: آيا به مالي كه انسان

براي تحصيل درآمد و انجام معاملات تجاري مصرف مي كند، خمس تعلّق مي گيرد يا خير؟

ج: آنچه را كه از درآمد سال براي به دست آوردن درآمد از كارهاي تجاري و غير آن مصرف مي كند از قبيل هزينه هاي انبارداري، حمل و نقل، وزن كردن، واسطه معامله و مانند آن، از درآمد همان سال استثنا مي شود و خمس ندارد.

س 952: آيا اصل سرمايه و سود آن خمس دارد؟

ج: اگر به مقداري باشد كه با پرداخت خمس آن، درآمد كسب با بقيه وافي به هزينه ي زندگي او نيست و يا اينكه كسب با بقيه، مناسب با شأن عرفي او نباشد خمس ندارد.

س 953: اگر كسي طلاي مسكوك داشته باشد و به حد نصاب هم برسد، آيا علاوه بر زكات، پرداخت خمس آن هم واجب است؟

ج: اگر جزء منفعت كسب محسوب شود، حكم ساير درآمدهاي كسب را در وجوب خمس دارد.

س 954: من و همسرم از كارمندان وزارت آموزش و پرورش هستيم، همسرم هميشه حقوق خود را به من هديه مي كند، و با مقداري پول در شركت كشاورزي كارمندان آموزش و پرورش كه عضو آن هستم، سهيم شده ام، ولي نمي دانم كه آن مبلغ از حقوق خودم بوده يا همسرم، با توجه به اينكه پولي كه از حقوق ماهيانه همسرم تا پايان سال خمسي ام پس انداز شده كمتر از پولي است كه او در طول سال مي گيرد، آيا به مبلغ مذكور خمس تعلّق مي گيرد؟

ج: آنچه از اموال پس انداز شده و از پولي كه بابت خريد سهم الشركه پرداخته ايد كه مربوط به حقوق خودتان است، خمس دارد، و آن قسمت كه توسط همسرتان هديه شده، خمس ندارد، و آنچه را هم كه

شك داريد از حقوق خودتان است يا همسرتان، پرداخت خمس آن واجب نيست، اگر چه احوط پرداخت خمس و يا مصالحه آن است.

س 955: آيا به پولي كه به مدت دو سال به صورت قرض الحسنه در بانك بوده، خمس تعلّق مي گيرد؟

ج: هر مقداري كه از منفعت كسب پس انداز مي شود، يك بار به آن خمس تعلّق مي گيرد و پس انداز آن در بانك به صورت قرض الحسنه موجب سقوط خمس آن نمي شود. بله، قرضي كه نمي تواند آن را تا سر سال خمسي از قرض گيرنده پس بگيرد، تا آن را پس نگرفته، پرداخت خمس آن واجب نيست.

س 956: شخصي كه برخود يا خانواده تحت تكفّل خود سخت مي گيرد تا بتواند مقداري پس انداز نمايد و يا مقداري قرض مي كند تا بتواند مشكلات زندگي اش را حلّ كند، اگر مال پس انداز شده و يا مالي كه قرض گرفته، تا سر سال باقي بماند، آيا خمس به آن تعلّق مي گيرد؟

ج: پس انداز درآمدِ سال براي صَرف در مؤونه در سال بعد، اگر در آستانه صرف در مؤونه تا چند روز آينده باشد، پرداخت خمس آن واجب نيست و خمس پولي كه قرض كرده است، برعهده قرض گيرنده نيست، ولي اگر از درآمد سال خود قسط هاي آن را بپردازد و عين مالي كه قرض گرفته هنگام رسيدن سال خمسي نزد او باقي باشد، واجب است كه خمس آن را به ميزان اقساطي كه پرداخت نموده، بپردازد.

س 957: دو سال است قطعه زميني را براي ساخت خانه خريده ام، اگر از مخارج روزمرّه پولي را براي ساختن خانه در آن پس انداز كنم، زيرا در حال حاضر مستأجر هستم، آيا در پايان سال به آن خمس تعلّق مي گيرد؟

ج: اگر عين

مال از درآمد سال را قبل از رسيدن سال خمسي به مصالح ساختماني مورد نياز تبديل كنيد، و يا آنكه پول پس انداز شده از درآمد سال را مي خواهيد در آينده نزديك پس از پايان سال خمسي صرف ساختمان مسكن خود نماييد، خمس ندارد.

س 958: من تصميم به ازدواج گرفته ام، و براي كسب درآمد، قسمتي از سرمايه خود را به دانشگاه سپرده ام، آيا مصالحه در رابطه با خمس آن امكان دارد؟

ج: اگر مال مذكور از منفعت كسب شما باشد، با گذشت سال خمسي، پرداخت خمس آن واجب است و خمسِ قطعي قابل مصالحه نيست.

س 959: سازمان حج در سال گذشته اقدام به خريد همه اثاثيه و لوازم مورد نياز كاروان حج كه ملك اينجانب بود، كرد، من پول لوازم فروخته شده ام را كه دويست و چهارده هزار تومان بود، در تابستان امسال دريافت كردم، علاوه بر آن، مبلغ هشتاد هزار تومان در سال گذشته گرفته ام، با توجه به اينكه سال خمسي براي خود تعيين كرده ام و هر سال خمس زائد بر مؤونه را مي پردازم، و با توجه به اينكه اثاثيه و لوازم مذكور مورد نياز من در ايام عهده داري مديريت كاروان حج جهت اداره حجّاج بوده است، و در وقت فروش آن ترقي قيمت نسبت به قيمت خريد آن داشته است، آيا پرداخت خمس پول فروش آن يا خمس تفاوت قيمت آن در حال حاضر واجب است؟

ج: اگر لوازم را با مال مخمّس خريده باشيد، پول فروش آن خمس ندارد، در غير اين صورت، پرداخت خمس آن واجب است.

س 960: من صاحب مغازه اي هستم كه هر سال پول نقد و جنس هاي خود را محاسبه مي كنم

و چون بعضي از كالاها تا آخر سال خمسي فروخته نمي شود، آيا پرداخت خمس آن در آخر سال و قبل از فروش واجب است يا اينكه بايد بعد از فروش، خمس آنها پرداخت شود؟ اگر خمس كالا را بدهم و سپس آن را بفروشم، چگونه بايد در سال آينده محاسبه كنم؟ و اگر آن را به فروش نرسانم و قيمت آن تغيير كند، چه حكمي دارد؟

ج: كالايي كه تا سر سال فروخته نشده و مشتري براي خريد آن پيدا نشده است، در حال حاضر پرداخت خمس افزايش قيمت آن واجب نيست بلكه سود حاصل از فروش آن در آينده از سود سال فروش محسوب مي شود، ولي كالايي كه افزايش قيمت پيدا كرده و كسي هست كه در طول سال آن را بخرد، ولي شما براي اينكه سود بيشتري ببريد، آن را تا پايان سال نفروخته ايد، بايد با رسيدن سال خمسي، خمس افزايش قيمت آن را بپردازيد، و در اين صورت آن كالا به قيمتي كه در سر سال خمسي ارزيابي شده و خمس افزايش قيمت آن پرداخت شده، در سال آينده استثناء مي شود.

قسمت دوم

س 961: سه برادر، خانه سه طبقه اي خريداري نموده و در يك طبقه ساكن شده و دو طبقه ديگر را اجاره، داده اند. آيا به دو طبقه مورد اجاره خمس تعلّق مي گيرد يا خير؟ و آيا جزء مؤونه آنها محسوب مي شود؟

ج: اگر خانه را از محل درآمد سالانه شان براي سكونت تهيه نموده اند و فعلاً به خاطر نياز به مخارج زندگي اجاره داده اند، به آن خمس تعلّق نمي گيرد، ولي اگر بعضي طبقات آن را به قصد اجاره دادن ساخته يا تهيه كرده اند تا

اجاره آن را صرف هزينه هاي زندگي كنند، آن مقدار از خانه حكم سرمايه را دارد، كه خمس دارد.

س 962: شخصي مالك مقداري گندم بوده كه خمس آن را پرداخت نموده و هنگام برداشت محصول جديد، همان گندم مخمّس را مصرف مي كرده و به جاي آن گندم جديد مي گذاشته و چندين سال به همين ترتيب عمل نموده است، آيا به گندمي كه به جاي گندم مصرف شده مي گذاشته، خمس تعلّق مي گيرد؟ و در صورت تعلّق خمس، آيا همه آن خمس دارد؟

ج: گندمي را كه خمس آن را پرداخته، اگر مصرف كند، نمي تواند معادل آن از گندم جديد را از خمس استثنا كند. بنا بر اين آنچه را كه از گندم جديد مصرف مؤونه سال خود كرده، خمس ندارد، و آنچه كه از آن تا سر سال خمسي باقي مانده، خمس دارد.

س 963: من به توفيق خداوند هر سال خمس اموالم را مي پردازم، ولي در طي سالهايي كه اقدام به محاسبه خمس اموالم كرده ام، هميشه در حساب آنها شك داشته ام، اين شك چه حكمي دارد؟ آيا واجب است امسال همه اموال نقد خود را حساب كنم يا اينكه به شك در اين مسأله اعتنا نمي شود؟

ج: اگر در صحّت حساب خمس منفعت كسب سالهاي گذشته شك داشته باشيد، به آن اعتنا نمي شود و پرداخت مجدد خمس بر شما واجب نيست. ولي اگر در منفعت كسب شك داشته باشيد كه آيا جزء منفعت كسب سالهاي قبل است كه خمس آن پرداخت شده، يا جزء منفعت كسب امسال است كه خمس آن داده نشده، بر شما واجب است كه احتياطاً خمس آن را بپردازيد، مگر اينكه احراز كنيد كه خمس

آن را قبلاً پرداخته ايد.

س 964: اگر مثلاً فرشي را با مال مخمّس به قيمت ده هزار تومان بخرم و بعد از مدتي آن را به پانزده هزار تومان بفروشم، آيا پنج هزار تومان اضافه بر مال مخمّس، جزء منفعت كسب محسوب مي شود و خمس به آن تعلّق مي گيرد؟

ج: اگر آن را به قصد فروش خريده ايد، آن مقداري كه بيشتر از قيمت خريد است، جزء منفعت كسب محسوب مي شود و در زائد بر مؤونه سال، خمس واجب است.

س 965: آيا كسي كه براي هر يك از درآمدهاي خود سال خمس جداگانه اي قرارداده، جايز است خمس سودي را كه سر سال خمسي آن رسيده، از سودهاي ديگري كه سال بر آنها نگذشته است، بپردازد؟ در صورتي كه بداند اين درآمدها به طور كامل تا پايان سال باقي مي مانند و چيزي از آنها صرف مؤونه نمي شود، چه حكمي دارد؟

ج: هرگاه بخواهد خمس منفعت يك كسب را از درآمد كسب ديگر بپردازد، بايد خمس مبلغ پرداختي را نيز بپردازد و درآمدهايي كه چيزي از آن به مصرف هزينه هاي زندگي نمي رسد، مخير است بين اينكه خمس آن را هنگام حصول آن بپردازد يا تا رسيدن سال خمسي، صبر كند.

س 966: شخصي مالك ساختمان دو طبقه اي است، و خودش در طبقه بالا سكونت دارد و طبقه پايين را به شخص ديگري داده است و به علت بدهكاري مبلغي از او قرض گرفته بدون اينكه اجاره اي بگيرد، آيا به اين مبلغ خمس تعلّق مي گيرد؟

ج: واگذاري استفاده مجاني از خانه به كسي به خاطر اينكه مالي از او قرض گرفته است، وجه شرعي ندارد، و به هر حال مالي كه قرض گرفته است، خمس ندارد.

س

967: مكاني را براي معاينه پزشكي بيماران از اداره اوقاف و متولي وقف به مبلغ معيّني در هر ماه اجاره كرده ام و مبلغي پول هم به عنوان پذيره از من گرفته اند، با توجه به اينكه در حال حاضر اين پول از ملك من خارج شده و هيچ گاه مالك آن نخواهم شد، آيا خمس به آن تعلّق مي گيرد؟

ج: اگر پرداخت اين مبلغ در حكم قيمت انتقال سرقفلي باشد و از منفعت كسب باشد، واجب است كه خمس آن پرداخت شود.

س 968: شخصي براي احياي زمين موات جهت كاشت درختان ميوه به اميد استفاده از حاصل آن اقدام به حفر چاه عميق نموده است، با توجه به اينكه اين درختان بعد از چند سال ديگر ثمر مي دهند و هزينه زيادي هم دارند، اين شخص مبلغي بيش از يك ميليون تومان صرف آن نموده است. وي تاكنون حساب سال نداشته، ولي در حال حاضر كه تصميم گرفته براي اداي خمس، اموالش را حساب كند، مي بيند كه قيمت چاه و زمين و باغ بر اثر تورم، معادل چندين برابر هزينه اوليه شده است، بنا بر اين اگر مكلّف به پرداخت خمس قيمت فعلي آنها شود، توانايي آن را ندارد و اگر مكلّف به دادن خمس از عين زمين و باغ و غير آن شود، در مضيقه و سختي مي افتد، زيرا خود را به زحمت انداخته و به اميد استفاده از ثمرات آن براي تأمين مخارج زندگي خود و خانواده اش متحمل هزينه ها و مشكلاتي شده است، تكليف او نسبت به خمس اموالش چيست؟ چگونه خمس خود را حساب كند تا به راحتي بتواند آن را بپردازد؟

ج: زمين مواتي را كه

به قصد تبديل آن به باغ ميوه احياء نموده بعد از كم كردن مخارج احياي آن، خمس دارد، و مخير است كه خمس زمين را از عين آن بدهد و يا از قيمت فعلي آن. و همچنين چاه، نهال ها و كاشت و پرورش آن و مانند آن، به قيمت عادلانه فعلي خمس دارد، مگر اينكه به اين باغ براي هزينه زندگي نياز داشته باشد و با پرداخت خمس آن درآمدش وافي براي هزينه زندگي نباشد كه در اين صورت خمس ندارد.

س 969: شخصي حساب سال براي خمس نداشته و اكنون تصميم گرفته است كه حساب سال داشته باشد، وي كه از ابتداي ازدواج تا به حال بدهكار بوده است، خمس خود را چگونه محاسبه كند؟

ج: اگر از گذشته تا به حال درآمدي بيشتر از مخارج زندگي نداشته، نسبت به گذشته چيزي بر عهده او نيست.

س 970: منافع و محصولات زمين و اموال موقوفه، از جهت خمس و زكات چه حكمي دارد؟

ج: اعيان موقوفه مطلقاً خمس ندارد، حتي اگر وقف خاص باشد، ثمره و نماء آن هم مطلقاً خمس ندارد، و به نماء وقف عام قبل از قبض توسط موقوف عليه زكات تعلّق نمي گيرد، ولي بعد از قبض، پرداخت زكات آنچه از نماء وقف كه قبض شده، در صورتي كه واجد شرايط وجوب زكات باشد، واجب است، و در نماء وقف خاص هم اگر سهم هر يك از موقوف عليه به حد نصاب برسد، زكات واجب است.

س 971: آيا سهم سادات (كثّرهم الله تعالي) و سهم امام (عليه السلام) به منفعت كسب كودكان تعلّق مي گيرد؟

ج: بنا بر احتياط بر آنان واجب است كه بعد از رسيدن به سن بلوغ

خمس منفعت كسب خود را كه قبل از بلوغ به دست آورده اند و تا زمان بلوغ بر ملك ايشان باقي مانده است، بپردازند.

س 972: آيا به ابزاري كه در كار و كسب استفاده مي شود، خمس تعلّق مي گيرد؟

ج: ابزار و آلات كسب، حكم سرمايه را دارد كه اگر از درآمد كسب تهيه شود، خمس دارد.

س 973: اخيراً طي توافقي كه سازمان حج و زيارت با بانك ملي ايران بعمل آورده، متقاضيانِ حج تمتع با مراجعه به بانك، مبلغ يك ميليون تومان به صورت قرارداد مضاربه اي به نام خود به حسابي در بانك ملي واريز نموده، فيش آن را دريافت مي دارند، اين پول تا هنگام تشرف به نام واريز كننده و در حساب شخصي او باقي مي ماند و طبق قرارداد مكتوب مبلغي در حدود 17٪ به دارنده حساب در پايان هر سال منفعت مضاربه تعلّق مي گيرد. سازمان حج و زيارت فقط براي كساني كه زودتر ثبت نام كرده اند اولويت قائل شده و پس از حدود سه سال نوبت اشخاص را اعلام و در صورت تمايل آنها را به حج اعزام مي دارد. زمان اعزام كه فرا رسيد واريز كننده، پولي را كه در حساب مضاربه اي خود دارد از بانك اخذ و همراه با مانده هزينه ها به حساب حج و زيات واريز مي نمايد و سپس به حج مشرف مي شود. حال خواهشمند است با عنايت به اينكه قرارداد مذكور به صورت كتبي بوده و شفاهاً گفتگويي بين صاحب پول و بانك رد و بدل نمي شود. بفرماييد مبلغ درصدي كه صاحب مال به عنوان منفعت مضاربه دريافت مي كند چه صورتي دارد؟

ج: عمليات بانكي به صورت قرارداد كتبي به نحو فوق الاشاره بي اشكال

است و سود حاصله از معامله ي مضاربه اي براي سپرده گذار حلال است، و اصل سپرده اگر از درآمد كسب غير مخمّس بوده خمس دارد، و سود حاصله اگر پيش از سال عزيمت به سفر حج قابل وصول نبوده، جزو درآمد سال وصول محسوب است، كه اگر در همان سال هزينه سفر حج شود خمس ندارد.

س 974: كارمنداني كه سر سال خمسي آنها در پايان ماه اسفند است و حقوق خود را پنج روز زودتر از سر سال خمسي مي گيرند تا در ماه اول سال جديد مصرف كنند، آيا پرداخت خمس آن واجب است؟

ج: اگر حقوقي را كه قبل از پايان سال دريافت مي كنند تا آخر سال خمسي در مؤونه مصرف نكنند، پرداخت خمس آن واجب است البته اگر داشتن مبلغي پس انداز جزو مؤونه او محسوب شود خمس ندارد.

س 975: بسياري از دانشجويان براي حل مشكلات غيرقابل پيش بيني خود در هزينه هاي زندگي صرفه جويي مي كنند و در نتيجه مبلغ قابل توجهي از كمك هزينه تحصيلي كه به آنها پرداخت مي گردد، جمع مي شود، سؤال اين است كه با توجه به اين كه اين مبلغ از طريق صرفه جويي در پولي كه وزارت آموزش عالي به آنها مي پردازد، جمع مي شود، آيا به آن خمس تعلّق مي گيرد؟

ج: كمك هزينه تحصيلي خمس ندارد.

نحوه محاسبه خمس

س 976: تأخير پرداخت خمس تا سال آينده چه حكمي دارد؟

ج: تأخير پرداخت خمس از سال خمسي به سال ديگر جايز نيست، هرچند هر وقت آن را بپردازد اداي بدهي حاصل مي شود. مكلف پس از رسيدن سال خمسي تا خمس مالش را نداده، نمي تواند در آن تصرّف كند، و اگر در آن قبل از پرداخت خمس تصرّف كند، مقدار

خمس آن را ضامن است، و چنانچه با عين مال غير مخمّس كالا يا زمين و يا مانند آنها بخرد، معامله در مقدار خمس فضولي و موقوف بر اجازه وليّ امر خمس است، كه پس از اجازه وليّ امر بايد خمس آن كالا يا زمين را به قيمت فعلي حساب نمايد و آن را بپردازد.

س 977: من مالك مالي هستم كه مقداري از آن نقد و مقدار ديگر به صورت قرض الحسنه نزد بعضي از افراد است و از طرفي به علت خريد زمين مسكوني مقروض هستم و بايد يكي از چك هاي آن را چند ماه ديگر بپردازم، آيا جايز است بدهي زمين را از مبلغ مذكور (نقد و قرض الحسنه) كم كنم و خمس باقي مانده را بپردازم؟ همچنين آيا زميني كه براي سكونت خريداري شده، خمس دارد؟

ج: مالي كه از درآمد سال به بعضي افراد قرض داده ايد، اگر تا سر سال خمسي قابل وصول نباشد، پرداخت خمس آن تا وصول نشده است، واجب نيست و اموالي كه از درآمد سال در دست شماست جايز است كه از آن، قبل از رسيدن سر سال خمسي، بدهي خود را كه مهلت آن چند ماه ديگر مي رسد، بپردازيد، ولي اگر در اثناي سال آن را در اداي قرض مصرف نكنيد و سر سال خمسي شما برسد، نمي توانيد قرض خود را از آن مبلغ استثنا كنيد، بلكه واجب است خمس همه آن را بپردازيد. ولي اگر بنا داريد تمام يا قسمتي از آن را صَرف اداي بدهي خود نماييد و چنانچه بخواهيد خمس آن را بپردازيد، باقي مانده براي اداي بدهي كافي نيست و از اين بابت در زحمت و مشقّت قرار

مي گيريد، در اين صورت پرداخت خمس آنچه را كه مي خواهيد صرف اداي بدهي نماييد، واجب نيست. اما زميني كه براي سكونت مورد نياز از درآمد بين سال تهيه مي شود، خمس ندارد.

س 978: از آنجا كه تا كنون ازدواج نكرده ام، آيا جايز است مقداري از مالي را كه در حال حاضر دارم، براي هزينه هايي كه در آينده به آنها نياز دارم، پس انداز كنم؟

ج: پس انداز درآمد سال اگر براي هزينه ضروري ازدواج در چند روز آينده باشد، خمس ندارد.

س 979: سر سال خمسي من آخر ماه دهم از هر سال است، آيا حقوق ماه دهم را كه در آخر آن مي گيرم، خمس دارد؟ اگر بعد از دريافت، مقدار باقي مانده آن را (كه طبق عادت، هر ماه پس انداز مي شود) به همسرم هديه كنم، آيا خمس به آن تعلّق مي گيرد؟

ج: حقوقي كه قبل از سال خمسي دريافت مي كنيد و يا قبل از آخرين روز سال خمسي قابل دريافت است، پرداخت خمس مقدار زائد بر مؤونه سال آن واجب است. اما آنچه به همسر خود يا به ديگري هديه مي نماييد، اگر صوري و به قصد فرار از خمس نباشد و به مقدار مناسب با شأن عرفي شما باشد، خمس ندارد.

س 980: پول يا كالاي مخمّسي دارم كه اقدام به مصرف آن كرده ام، آيا جايز است در پايان سال، مقداري از درآمد سال به جاي آن پول يا كالايي كه خمس آن پرداخت شده، استثنا شود؟

ج: چيزي از درآمد سال به جاي مال مخمّسي كه مصرف شده، استثنا نمي شود.

س 981: اگر مالي كه خمس ندارد مانند جايزه و مانند آن، با سرمايه مخلوط شود، آيا در پايان سال خمسي جايز است

كه آن را از سرمايه استثنا كرد و سپس خمس بقيه اموال را پرداخت؟

ج: استثناي آن اشكال ندارد.

س 982: سه سال پيش مغازه اي را با مالي كه خمس آن پرداخت شده، افتتاح كردم و سر سال خمسي ام هم پايان سال شمسي يعني شب عيد نوروز است، و تاكنون هرگاه سر سال خمسي ام رسيده، مشاهده كرده ام كه همه سرمايه ام به صورت قرض بر عهده مردم است و در عين حال خودم هم مبلغ زيادي بدهكارم. اميدواريم ما را نسبت به تكليفمان راهنمايي فرماييد.

ج: اگر سر سال خمسي چيزي از سرمايه و سود نزد شما نباشد و يا چيزي بر سرمايه شما افزوده نشده باشد، پرداخت خمس بر شما واجب نيست و طلبهاي شما كه ناشي از فروش نسيه كالا به مردم است، جزء درآمد سالي محسوب مي شود كه آنها را دريافت مي كنيد.

س 983: تعيين قيمت كالاهاي موجود در مغازه، هنگام حساب سال خمسي، مشكل است، چگونه بايد آن را حساب كرد؟

ج: تعيين قيمت اجناس موجود در مغازه به هر صورت ممكن هرچند با تخمين، براي محاسبه درآمد سال كه بايد خمس آن پرداخت شود، واجب است.

س 984: اگر چند سال درآمد سالانه ام را محاسبه نكنم تا اينكه اموال من نقد و سرمايه ام زياد شود و بعد از آن، خمس غير از سرمايه قبلي ام را بپردازم، آيا اين كار اشكال دارد؟

ج: اگر در اموال شما هنگام رسيدن سال خمسي، خمس هرچند به مقدار كم باشد، تا خمس آن را نپردازيد، حق تصرّف در آن اموال را نداريد، و اگر با عين آن اموال قبل از پرداخت خمس خريد و فروش كنيد، معامله نسبت به مقدار خمس آن،

فضولي و متوقف بر اجازه وليّ امر خمس است.

س 985: خواهشمنديم آسانترين راه ممكن براي پرداخت خمس توسط صاحب مغازه را بيان فرماييد.

ج: هر چه كالا و پول نقد دارد، در سر سال خمسي حساب كرده و قيمت گذاري مي كند و سپس مجموعه آن را با سرمايه اصلي مي سنجد، اگر چيزي اضافه بر سرمايه موجود باشد، سود محسوب مي شود و به آن خمس تعلّق مي گيرد.

س 986: سر سال خمسي ام را اول ماه سوم سال گذشته قرار داده ام و در همين تاريخ براي محاسبه خمس سود حساب بانكي ام مراجعه كردم، آيا اين روش براي حساب سال مالي درست است؟

ج: ابتداي سال خمسي شما، روزي است كه براي اولين بار سود قابل دريافت براي شما حاصل شده است، و تأخير ابتداي سال از آن روز براي شما جايز نيست.

س 987: اگر وسائل و چيزهاي مورد نياز زندگي مانند ماشين، موتور، فرش كه خمس آن داده نشده است، فروخته شود، آيا پس از فروش بايد خمس آنها فوراً پرداخت شود؟

ج: وسايل ذكر شده اگر جزو احتياجات زندگي بوده و از درآمد بين سال آن را تهيه كرده است، و در سال بعد به فروش رفته است پول فروش آن خمس ندارد، ولي اگر وسايل را با پولي كه سال بر آن گذشته بدون اداي خمس تهيه كرده، بايد خمس پول خريد آنها را بدهد، هرچند آن وسايل را نفروشد و اگر حساب سال نداشته در مورد پول خريد آنها بايد با يكي از نمايندگان ما مصالحه نمايد.

س 988: كسي كه نياز به تهيه يكي از لوازم خانگي مانند يخچال دارد و استطاعت خريد آن را يكجا ندارد و

ماهيانه پولي پس انداز مي نمايد تا وقتي كه پول به حد لازم رسيد، آن را خريداري نمايد، اكنون كه سال خمسي او رسيده، آيا به پولي كه به اين منظور كنار گذاشته شده، خمس تعلّق مي گيرد؟

ج: پول پس انداز شده اگر جهت تهيه مايحتاج ضروري زندگي در آينده نزديك (تا چند روز) مورد نياز باشد، خمس ندارد.

س 989: اگر كسي قبل از سال خمسي اش، مقداري از درآمد خود را به كسي قرض دهد و بعد از گذشت چند ماه از سر سال خمسي خود آن را دريافت كند، اين مبلغ چه حكمي دارد؟

ج: پرداخت خمس قرض پس از گرفتن آن از بدهكار، واجب است.

س 990: اشيايي را كه انسان در طول سال خمسي مي خرد و سپس آن را بعد از سال خمسي اش مي فروشد، چه حكمي دارد؟

ج: اشياء ياد شده اگر جزو لوازم زندگي است و جهت استفاده شخصي خريده است، خمس ندارد؛ ولي اگر آن را براي فروش خريده و فروش آن هم تا سر سال خمسي ممكن است، پرداخت خمس سود آن واجب است. در غير اين صورت، تا آن را نفروخته، خمس ندارد و هنگامي كه آن را فروخت، سود حاصل از فروش آن از درآمدهاي همان سال فروش محسوب مي شود.

س 991: اگر كارمندي حقوق سال خمسي خود را بعد از رسيدن آن دريافت كند، آيا دادن خمس بر او واجب است يا خير؟

ج: اگر تا سر سال خمسي قابل دريافت باشد، پرداخت خمس آن واجب است، هرچند هنوز آن را نگرفته باشد؛ در غير اين صورت، جزء درآمدهاي سالي كه آن را دريافت مي كند، محسوب مي شود.

س 992: خمس سكّه هاي طلا كه قيمت آنها هميشه

در حال تغيير است، چگونه است؟

ج: اگر قصد دارد خمس را از قيمت آنها بدهد، ملاك، قيمت روز پرداخت است.

س 993: اگر شخصي سال مالي خود را به قيمت طلا محاسبه نمايد، به طور مثال اگر همه سرمايه اش معادل با صد سكّه طلا از نوع بهار آزادي باشد كه مقدار بيست سكّه از آن را به عنوان خمس پرداخته و هشتاد سكّه مخمّس باقي بماند و در سال بعد اگر قيمت سكّه افزايش يابد (ولي سرمايه او معادل همان هشتاد سكّه است)، آيا به آن خمس تعلّق مي گيرد؟ آيا واجب است كه خمس افزايش قيمت را بپردازد؟

ج: ملاك در استثناي سرمايه مخمّس، همان سرمايه اصلي است. اگر سرمايه اصلي كه با آن كار مي كند، سكّه هاي طلا از نوع مثلاً بهار آزادي باشد، در سر سال مالي سكّه هاي مخمّس استثنا مي شوند، هرچند قيمت آنها به واحد ريال نسبت به سال گذشته، افزايش يافته باشد. ولي اگر سرمايه او پول نقد يا كالا باشد كه در سر سال خمسي آن را با سكّه هاي طلا مقايسه كرده و خمس آن را داده باشد، بايد در سر سال خمسي آينده فقط قيمت سكّه هاي طلا را كه سال گذشته آنها را حساب كرده، استثنا كند نه تعداد سكّه ها را. بنا بر اين اگر قيمت سكّه ها در سال آينده افزايش يابد، مقدار افزايش قيمت، استثنا نمي شود، بلكه سود محسوب شده و پرداخت خمس آن واجب است.

تعيين سال مالي

س 994: كسي كه اطمينان دارد به اينكه چيزي از درآمد سالانه اش تا پايان سال باقي نمي ماند، بلكه تمامي درآمد و منفعت او در خلال سال خرج هزينه هاي زندگي او مي شود، آيا واجب است براي خود

سال خمسي تعيين كند؟ كسي كه بر اثر اطمينان به اينكه چيزي از درآمدش زياد نمي آيد، سال خمسي تعيين نكرده، چه حكمي دارد؟

ج: ابتداي سال خمسي با تعيين از جانب مكلّف مشخص نمي شود، بلكه يك امر واقعي است كه براي كسي كه شغل او كاسبي است با شروع كاسبي و براي كشاورز با رسيدن وقت برداشتِ محصول و براي كارگر و كارمند با دستيابي به اولين درآمد، آغاز مي شود. حساب سر سال خمسي و محاسبه درآمد سالانه واجب مستقلي نيست، بلكه راهي براي شناخت مقدار خمس است و وقتي محاسبه واجب مي شود كه بداند خمسي به او تعلّق گرفته، ولي مقدار آن را نمي داند و اگر از منفعت كسب چيزي نزد او نماند و همه آن در مؤونه زندگي مصرف شود، خمس هيچ كدام از آنها بر او واجب نيست.

س 995: آيا ابتداي سال مالي همان ماه اول كار است يا اولين ماهي كه حقوق دريافت مي كند؟

ج: شروع سال خمسي حقوق بگيران اعم از كارگران و كارمندان و غيره همان روز اولي است كه مزد يا حقوق خود را دريافت مي كنند و يا مي توانند دريافت نمايند.

س 996: تعيين ابتداي سال براي پرداخت خمس چگونه است؟

ج: شروع سال خمسي نياز به تعيين از سوي خود مكلف ندارد، بلكه خود بخود بر اساس چگونگي حصول درآمد سالانه متعيّن مي شود. بنا بر اين ابتداي سال خمسي امثال كارگران و كارمندان از اولين روز امكان دريافت اولين درآمد از درآمدهاي كار و كارمندي است، و سال خمسي تجّار و مغازه داران از تاريخ شروع به خريد و فروش و سال خمسي امثال كشاورزان از تاريخ برداشت اولين محصول كشاورزي سال

شروع مي شود.

س 997: آيا تعيين سال خمسي بر جوانان مجردي كه با پدر و مادر خود زندگي مي كنند، واجب است؟ ابتداي سال خمسي آنان از چه زماني است و چگونه بايد آن را حساب كنند؟

ج: اگر جوان مجرد درآمد شخصي هرچند به مقدار كم داشته باشد، واجب است كه سال خمسي تعيين نموده و درآمد سالانه خود را محاسبه كند تا در صورتي كه چيزي از درآمد تا پايان سال باقي ماند، خمس آن را بپردازد و ابتداي سال خمسي او هنگام حصول اولين درآمد است.

س 998: آيا زن و شوهري كه حقوق خود را به طور مشترك در امور منزل مصرف مي كنند، مي توانند سال خمسي مشترك داشته باشند؟

ج: هر يك از آنان سال خمسي مستقلي به حساب درآمد خودش دارد، و واجب است، هر كدام خمس باقي مانده حقوق و درآمد سالانه خود را در پايان سال خمسي بپردازد.

س 999: من زني خانه دار و مقلد حضرت امام (قدّس سرّه) هستم و همسرم سال خمسي دارد كه در آن هنگام خمس اموال خود را مي پردازد و من نيز گاهي درآمدي دارم، آيا مي توانم براي خود سال خمسي جهت پرداخت خمس قرار دهم و ابتداي آن را زمان دستيابي به اولين سودي كه خمس آن را نداده ام، قرار دهم و در پايان سال خمس باقي مانده را بعد از كم كردن مؤونه بپردازم؟ آيا به آنچه در طول سال خرج زيارت، هديه و مانند آن كرده ام، خمس تعلّق مي گيرد؟

ج: بر شما واجب است كه زمان دستيابي به اولين درآمد سال را ابتداي سال خمسي خود قرار دهيد، و هر چه را در طول سال از منفعت كسب خرج مصارف

شخصي خود از قبيل آنچه ذكر كرده ايد، مي كنيد خمس ندارد و هر چه از منفعت كسب سال، از مؤونه و مخارج سالانه تان تا سر سال زياد بيايد، واجب است كه خمس آن را بپردازيد.

س 1000: آيا سال خمسي بايد شمسي باشد يا قمري؟

ج: مكلّف در اين مورد مخيّر است.

س 1001: شخصي مي گويد كه سر سال خمسي اش ماه يازدهم سال بوده است، ولي بر اثر فراموش كردن آن، قبل از پرداخت خمس در ماه دوازدهم براي خانه اش فرش و ساعت و موكت خريده است و در حال حاضر تصميم گرفته كه سال خمسي اش را به ماه رمضان تغيير دهد، اشاره به اين نكته لازم است كه اين شخص مبلغ هشتاد و سه هزار تومان سهمين مربوط به سال گذشته و امسال بدهكار است كه آن را به صورت قسطي مي پردازد، نظر شريف حضرتعالي راجع به سهم امام و سادات كالاهاي مذكور چيست؟

ج: تقديم و تأخير سال خمسي جايز نيست مگر با اجازه ولي امر خمس و بعد از حساب مدت گذشته و مشروط است به اينكه موجب وارد شدن ضرر به صاحبان خمس نشود، و در مورد اجناسي كه پول پرداختي بابت خريد آن از درآمد سال قبل بوده است، بايد خمس آن پول ها پرداخت شود.

س 1002: آيا انسان مي تواند خودش خمس مالش را حساب نموده و سپس آنچه را بر او واجب است به وكلاي جنابعالي بپردازد؟

ج: اشكال ندارد.

وليّ امر خمس

س 1003: با توجه به نظر مبارك حضرت امام راحل (قدّس سرّه) و نظر مبارك حضرتعالي و بعضي فقهاي ديگر كه امر و جوهات راجع به ولي امر مسلمين است، پرداخت وجوهات به غير ولي امر

چه حكمي دارد؟

ج: مقلدين هر يك از مراجع محترمِ تقليد (دامت بركاتهم)، اگر در پرداخت سهمين مباركين به استناد فتواي مرجع تقليد خود عمل كنند، موجب برائت ذمّه مي شود.

س 1004: آيا مصرف سهم مبارك سادات در امور خيريه مانند ازدواج سادات، جايز است؟

ج: سهم سادات مانند سهم مبارك امام (عليه السلام) در اختيار وليّ امر مسلمين است و در صورتي كه اذن خاص باشد، مصرف سهم سادات در آنچه ذكر شده، اشكال ندارد.

س 1005: آيا اجازه گرفتن از مجتهدي كه مقلد از او تقليد مي كند، براي مصرف سهم امام (عليه السلام) در عمل خير مثلاً در حوزه علميه يا دارالايتام، ضرورت دارد و يا اجازه هر مجتهدي كافي است؟ و اصولاً آيا اجازه مجتهد ضروري است؟

ج: اختيار سهمين مباركين به طور كلي مربوط به ولي امر مسلمين است و كسي كه بر عهده او و يا در مال وي مقداري حق امام (عليه السلام) يا سهم سادات باشد، بايد آن را به وليّ امر خمس يا وكيلي كه از طرف او اجازه دارد، تسليم كند، و اگر مي خواهد آن را در يكي از موارد مقرر مصرف كند، بايد ابتدا راجع به آن اجازه بگيرد، و در عين حال مكلّف بايد فتواي مرجع تقليد خود را در آن رعايت نمايد.

س 1006: آيا وكلاي حضرتعالي يا اشخاصي كه وكيل در اخذ حقوق شرعي نيستند، مكلّف به دادن قبض رسيد سهمين به پرداخت كنندگان آن هستند يا خير؟

ج: كساني كه حقوق شرعي خود را به وكلاي محترم ما يا به اشخاص ديگر به قصد وصول به دفتر ما مي دهند، از آنها قبضي را كه داراي مهر ما مي باشد، مطالبه

كنند.

س 1007: هنگامي كه خمس را به وكلاي حضرتعالي در منطقه تحويل مي دهيم، گاهي سهم امام (عليه السلام) را به ما بر مي گردانند و مي گويند كه از طرف حضرتعالي در اين كار مجاز هستند، آيا مصرف مبلغي كه به ما برگردانده شده، در امور خانواده جايز است؟

ج: اگر در اجازه كسي كه مدعي اجازه است، شك داريد، مي توانيد به صورت محترمانه از او بخواهيد كه اجازه خطي خود را به شما نشان بدهد و يا از او قبض رسيد را كه مهر ما بر آن خورده، درخواست كنيد، اگر آنان طبق اجازه اي كه از ما دارند عمل كرده اند، عملشان مورد تأييد است.

س 1008: شخصي ملكي را با مال غير مخمّس به قيمت بالايي خريده و مبلغ زيادي هم خرج اصلاح و تعمير آن كرده است و بعد آن را به فرزند غير بالغ خود هبه كرده و به طور رسمي به اسم او نموده است، با توجه به اينكه آن فرد در قيد حيات است، مسأله خمس مكلّف مذكور چگونه است؟

ج: اگر آنچه را براي خريد ملك و اصلاح و تعمير آن صرف كرده، از درآمدهاي سال باشد و بخشش آن ملك به فرزندش در همان سال و متناسب با شأن عرفي او باشد، خمس ندارد. در غير اين صورت واجب است كه خمس آن را بدهد.

سهم سادات و انتساب به آنان

س 1009: مادر من از سادات است، لطف فرموده امور ذيل را بيان فرماييد:

1 آيا من هم از سادات محسوب مي شوم؟

2 آيا فرزندان من هر چقدر پائين روند، از سادات شمرده مي شوند؟

3 بين كسي كه از طرف پدر سيد است و كسي كه از طرف مادر سيد است، چه تفاوتي

وجود دارد؟

ج: گرچه منتسبين به پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) از طرف مادر هم از اولاد رسول اكرم (صلي الله عليه وآله) محسوب مي شوند، ولي ملاك ترتب آثار و احكام شرعي سيادت، انتساب از طرف پدر است.

س 1010: آيا فرزندان عباس بن علي بن ابي طالب (عليهم السلام) احكام ساير سادات را دارند، مثلاً آيا طلبه علوم ديني كه منسوب به اين خانواده است، مي تواند ملبس به لباس سادات شود؟ آيا اولاد عقيل بن ابي طالب هم اين حكم را دارند؟

ج: كسي كه از طرف پدر به عباس بن علي بن ابي طالب (عليهم السلام) منسوب است، سيّد علوي مي باشد و همه سادات علوي و عقيلي، هاشمي هستند و حق استفاده از مزاياي خاص سادات هاشمي را دارند.

س 1011: به تازگي به سند شخصي يكي از فرزندان عموي پدرم دست يافته ام كه در آن اسم صاحب سند شخصي با عنوان سيد ذكر شده، بنا بر اين و با توجه به اينكه در ميان فاميل مشهور است كه ما از سادات هستيم و با قرينه بودن دليلي كه اخيراً به آن دست يافته ام، خواهشمندم نظر مبارك خود را راجع به سيادت من بيان فرماييد.

ج: صرف ذكر عنوان سيّد در سندي كه به نام يكي از اقوام نسبي شماست، حجت شرعي بر سيادت شما محسوب نمي شود، و تا زماني كه سيادت خود را با اطمينان يا با استناد به دليل شرعي احراز نكرده ايد، احكام و آثار شرعي سيادت بر شما مترتب نمي شود.

س 1012: كودكي را به فرزندي پذيرفته و نام او را علي گذاشته ام و براي گرفتن شناسنامه به اداره ثبت احوال مراجعه كردم و در آنجا براي

فرزند خوانده ام لقب سيد گذاشتند، ولي من به علت خوف از جدم رسول الله (صلي الله عليه وآله) آن را نپذيرفتم و در حال حاضر مردد هستم بين اينكه فرزند خواندگي آن طفل را رد كنم و يا اينكه مرتكب معصيت قبول سيادت كسي شوم كه سيد نيست، كداميك از دو راه را انتخاب كنم؟ اميدوارم مرا راهنمايي فرماييد.

ج: بر فرزند خواندگي آثار شرعي بنوّت مترتب نمي شود، و كسي هم كه از طرف پدر واقعي اش سيّد نيست، آثار و احكام سيادت را ندارد، ولي به هر حال نگهداري كودك بي سرپرست شرعاً عمل بسيار خوب و پسنديده اي است.

موارد مصرف خمس، كسب اجازه، هديه و شهريه حوزوي

س 1013: بعضي از اشخاص از طرف خود اقدام به پرداخت قبض آب و برق سادات مي كنند، آيا احتساب آن از خمس جايز است يا خير؟

ج: آنچه را تا كنون به قصد سهم سادات پرداختند، مورد قبول است، ولي براي موارد بعدي، قبل از پرداخت، لازم است كسب اجازه كنند.

س 1014: آيا حضرتعالي مصرف ثلث سهم مبارك امام (عليه السلام) را براي خريد و توزيع كتابهاي ديني، اجازه مي فرماييد؟

ج: اگر وكلاي مجاز ما تهيه و توزيع كتابهاي مفيد ديني را لازم بدانند، جايز است كه از ثلثي كه مجاز به صرف آن در موارد معيّن شرعي هستند، آن كار را انجام دهند.

س 1015: آيا جايز است سهم سادات به علويه فقيري كه ازدواج كرده و فرزنداني دارد ولي شوهرش غير علوي و فقير است، داده شود، و آيا او مي تواند آن را صرف فرزندان و شوهرش نمايد؟

ج: اگر شوهر بر اثر فقر نتواند نفقه همسرش را بدهد و همسر وي هم شرعاً فقير باشد، مي تواند براي رفع

نيازش، سهم سادات بگيرد و آن را براي خود و فرزندان و حتي شوهرش مصرف كند.

س 1016: گرفتن سهم امام (عليه السلام) و سهم سادات توسط اشخاصي كه علاوه بر شهريه حوزه درآمدهاي ديگري كه براي تأمين زندگي آنها كافي است داشته باشند، چه حكمي دارد؟

ج: كسي كه شرعاً مستحق نبوده و مشمول مقررات شهريه حوزه هم نباشد، گرفتن سهمين براي او جايز نيست.

س 1017: زن علويه اي ادعا مي كند كه پدرش در پرداخت هزينه خانواده اش كوتاهي نموده و مجبور به گدايي در كنار مساجد شده اند تا از اين طريق مالي به دست آورده و مصرف كنند. اهالي منطقه هم آن سيد را فردي ثروتمند، ولي خسيس نسبت به خانواده اش مي دانند، آيا دادن نفقه آنان از سهم سادات جايز است؟ و بر فرض كه پدر بگويد كه بر من فقط دادن هزينه پوشاك و خوراك واجب است، ولي پرداخت بقيه مخارج مثل لوازم اختصاصي زنان و پول روزانه كودكان، واجب نيست، آيا مي توان به مقدار رفع احتياج از سهم سادات به آنان داد؟

ج: در صورت اول اگر نمي توانند نفقه خود را از پدرشان بگيرند، جايز است به مقدار نفقه از سهم سادات به آنان داده شود. همچنين در صورت دوم، اگر علاوه بر خوراك و پوشاك، به چيز ديگري كه مناسب حالشان است، نياز داشته باشند، جايز است به مقدار رفع نياز از سهم سادات به آنان پرداخت شود.

س 1018: آيا اجازه مي فرماييد كه افرادي خودشان سهم سادات را به سادات فقير بدهند؟

ج: كسي كه سهم سادات بر عهده اوست، واجب است در پرداخت آن به مستحقين اجازه بگيرد.

س 1019: آيا مقلدين حضرتعالي در مصرف خمس

مي توانند سهم سادات را به سيد فقير بدهند يا اينكه بايد همه خمس يعني سهم سادات و سهم امام (عليه السلام) را تحويل وكيل شما بدهند تا در موارد شرعي آن مصرف كند؟

ج: در اين رابطه فرقي بين سهم سادات و سهم مبارك امام (عليه السلام) نيست.

س 1020: آيا حقوق شرعي (خمس، ردّ مظالم، زكات) از شؤون حكومت است يا خير؟ و كسي كه خمس بر عهده اوست، آيا مي تواند خودش سهم سادات و ردّ مظالم و زكات را به افراد مستحق بدهد؟

ج: در زكات جايز است كه خودش آنها را به فقراي متدين و عفيف بدهد، و در ردّ مظالم أحوط آن است كه با اذن حاكم شرع باشد، ولي در خمس واجب است كه همه آن را به دفتر ما و يا به يكي از وكلاي مجاز ما تحويل دهد تا در موارد شرعي كه براي آن مقرر شده، مصرف شود، و يا در پرداخت آن به مستحقين اجازه بگيرد.

س 1021: آيا ساداتي كه داراي شغل و كسبي هستند، استحقاق خمس دارند يا خير؟ اميدوارم توضيح فرماييد.

ج: اگر درآمد آنان براي زندگي شان به طور متعارف و مناسب با شأن عرفي شان كافي باشد، مستحق خمس نيستند.

س 1022: جواني بيست و پنج ساله و كارمند هستم، تا به حال مجرد بوده و با پدر و مادرم زندگي مي كنم، پدرم پيرمردي كهنسال و از كار افتاده است كه درآمدي ندارد و چهار سال است كه همه مخارج زندگي را من تأمين مي كنم. با توجه به اينكه نمي توانم هم خمس درآمد سالانه را بدهم و هم مخارج زندگي را تأمين كنم، و مبلغ نوزده هزار تومان هم از

خمس درآمد سالهاي قبل بدهكارم و آن را يادداشت كرده ام تا بعداً بپردازم، خواهشمندم توضيح فرماييد كه آيا جايز است خمس درآمدهاي سال را به نزديكان خود مثل پدر و مادر بدهم؟

ج: اگر پدر و مادر شما قدرت مالي اداره امور زندگي خود را ندارند و شما توانايي كمك به آنان را داريد، كمك به آنان بر شما واجب مي شود، و آنچه را كه جهت تأمين نفقه آنان مي پردازيد، جزو مؤونه شما محسوب است، ولي شرعاً نمي توانيد آن را به جاي خمس كه دادن آن هم واجب است، حساب نماييد.

س 1023: مبلغي بابت سهم مبارك امام (عليه السلام) بر عهده من است كه بايد آن را به حضرتعالي بپردازم، و از طرفي مسجدي هست كه احتياج به كمك دارد، آيا اجازه مي فرماييد كه مبلغ مزبور را به امام جماعت آن مسجد بدهم تا در ساختمان و تكميل آن مصرف نمايد؟

ج: در حال حاضر، سهمين مباركين براي اداره حوزه هاي علميه مورد نياز است. براي ساختمان مسجد و تكميل آن مي توان از كمك هاي مؤمنين استفاده كرد.

س 1024: با توجه به اينكه احتمال مي دهيم پدر ما در زمان حيات خمس اموال خود را به طور كامل نپرداخته باشد، و ما قطعه اي از زمين هاي او را براي ساخت بيمارستان بخشيده ايم، آيا مي توان آن زمين را از خمس اموال متوفّي حساب كرد؟

ج: زمين مذكور به عنوان خمس محسوب نمي شود.

س 1025: در چه مواردي بخشيدن خمس به كسي كه آن را مي دهد، جايز است؟

ج: سهم مبارك امام (عليه السلام) و سهم سادات، قابل بخشش نيست.

س 1026: شخصي در پايان سال خمسي، به طور مثال صد هزار تومان زائد بر مؤونه دارد كه خمس

آن را داده است، اگر در سال بعد مقدار آن به صد و پنجاه هزار تومان برسد، آيا در سال جديد بايد خمس پنجاه هزار تومان را بپردازد يا اينكه بايد دوباره خمس صد و پنجاه هزار تومان را بدهد؟

ج: اگر مالي كه خمس آن داده شده، در سال جديد مصرف نشود و باقي بماند، دوباره خمس ندارد، و اگر درآمد آن سال به طور مشترك با مال مخمّس در مؤونه سال مصرف شود، واجب است كه خمس باقي مانده در پايان سال به نسبت غير مخمّس به مخمّس پرداخت شود.

س 1027: طلاب علوم ديني كه هنوز ازدواج نكرده اند و مسكني ندارند، اگر درآمدي از طريق تبليغ و كار يا سهم امام (عليه السلام) داشته باشند، آيا مشمول خمس است يا اينكه مي توانند بدون پرداخت خمس، آن را به اين دليل كه از وجوب خمس استثنا شده، براي هزينه هاي ازدواج پس انداز كنند؟

ج: حقوق شرعي كه از طرف مراجع به طلّاب محترمي اهدا مي شود كه مشغول تحصيل در حوزه هاي علوم ديني هستند، خمس ندارد، ولي ساير درآمدهايي كه از راه تبليغ و كار دارند، اگر تا سر سال خمسي باقي بماند، خمس آن واجب است.

س 1028: اگر شخصي پس اندازي داشته باشد كه مخلوطي از مال مخمّس و غير مخمّس است و گاهي از آن براي مخارج خود برداشت كرده و گاهي هم به آن اضافه مي كند. با توجه به اينكه مقدار مال مخمّس معلوم است، آيا پرداخت خمس مجموع مبلغ باقي مانده واجب است يا اينكه بايد فقط خمس مال غير مخمّس را بدهد؟

ج: واجب است كه خمس مبلغ باقي مانده را به نسبت مال غير مخمّس به مخمّس، بپردازد.

س

1029: كفني را خريده و چندين سال مانده است، آيا پرداخت خمس آن واجب است يا اينكه فقط پرداخت خمس قيمت خريد آن واجب است؟

ج: پولي كه با آن كفن خريده، اگر مخمّس باشد، ديگر خمس ندارد وگرنه بايد خمس پول خريد كفن را بپردازد. و در مورد تنزل ارزش پول به احتياط واجب با حاكم شرع مصالحه نمايد.

س 1030: من طلبه علوم ديني هستم، مقداري پول داشتم كه با آن و كمك ديگران و استفاده از سهم سادات و گرفتن قرض، توانستم خانه كوچكي بخرم و اكنون آن را فروخته ام، اگر بر پول آن سال بگذرد و خانه اي نخرم، آيا به آن پول كه آماده براي خريد خانه است، خمس تعلّق مي گيرد؟

ج: خانه اي كه از شهريه حوزه علميه و كمك افراد خيّر و حقوق شرعي ديگر و قرض خريداري شده، پول فروش آن خمس ندارد.

مسائل متفرقه خمس

س 1031: من در سال 1341 شمسي از امام خميني (قدّس سرّه) تقليد نموده و حقوق شرعي خود را طبق فتاواي ايشان به او مي پرداختم. در سال 1346 امام (قدّس سرّه) در ضمن پاسخ به سؤالي درباره حقوق شرعي و ماليات، فرمودند كه حقوق شرعي همان خمس و زكات است، ولي ماليات جزء حقوق شرعي نيست. در حال حاضر كه در دوران جمهوري اسلامي به سر مي بريم، خواهشمنديم وظيفه ما را نسبت به حقوق شرعي مالي و ماليات بيان فرماييد.

ج: مالياتي كه حكومت جمهوري اسلامي بر اساس قوانين و مقررات وضع مي كند، هرچند پرداخت آن بر كساني كه قانون شامل آنان مي شود، واجب است، و مالياتِ پرداختي هر سال از مؤونه همان سال محسوب است، ولي از سهمين مباركين

محسوب نمي شود، بلكه بر آنان دادن خمس درآمد سالانه شان در زائد بر مؤونه سال به طور مستقل، واجب است.

س 1032: آيا تبديل حقوق شرعي به ارزي كه داراي قيمت ثابت است، با توجه به عدم ثبات قيمت برابري پول هاي ديگر، از نظر شرعي جايز است يا خير؟

ج: اين كار براي شخصي كه حقوق شرعي بر ذمّه دارد، جايز است، ولي بايد هنگام پرداختِ حقوقِ واجبِ شرعي خود، آن را به قيمت روزِ پرداخت محاسبه كند، ولي كسي كه از طرف وليّ امر در گرفتن حقوق شرعي وكيل است و به او اعتماد شده، نمي تواند آنچه را دريافت كرده، به پول ديگري تبديل كند، مگر آنكه در اين كار مجاز باشد، و تغيير قيمت مجوّز شرعي تبديل آن نيست.

س 1033: در يك مؤسسه فرهنگي براي تأمين نيازهاي مالي آن در آينده، واحدي تجاري تشكيل شده كه سرمايه آن از حقوق شرعي است، آيا پرداخت خمس درآمد آن واجب است؟ آيا مصرف خمس آن به نفع مؤسسه جايز است؟

ج: تجارت با حقوق شرعي كه واجب است به مصرف موارد مقرره شرعيه آن برسد و خودداري از مصرف آن، هرچند به قصد استفاده از منافع آن در يك مؤسسه فرهنگي باشد، بدون اجازه وليّ امر خمس اشكال دارد، و در صورتي كه با آن تجارت شود، سود حاصله تابع سرمايه است كه بايد در همان موارد مصرف سرمايه صرف شود و خمس ندارد. بله، تجارت با هدايايي كه به مؤسسه داده مي شود، اشكال ندارد، و سود و درآمد آن در صورتي كه سرمايه ملك مؤسسه باشد، خمس ندارد.

س 1034: اگر در چيزي شك داشته باشيم كه خمس آن را

داده ايم يا خير، ولي ظنّ غالب به پرداخت خمس آن باشد، وظيفه ما چيست؟

ج: اگر مشكوك از چيزهايي باشد كه خمس به آن تعلّق گرفته است، تحصيل يقين به پرداختِ خمس آن واجب است.

س 1035: هفت سال پيش مقداري خمس بر من واجب شد، و آن را با مجتهد دستگردان كرده و قسمتي از آن را پرداختم، بقيه آن بر ذمّه ام باقي ماند و از آن تاريخ تاكنون نتوانسته ام مبلغ باقي مانده را بپردازم، تكليف من چيست؟

ج: مجرد عجز از پرداخت خمس، موجب فراغت ذمّه نمي شود، بلكه واجب است كه هر زماني كه توانايي پرداختِ بدهي بابت خمس را داشتيد، آن را هرچند به تدريج بپردازيد.

س 1036: آيا مبلغي را كه به عنوان خمس مالي كه متعلّق خمس نبوده، پرداختم، مي توانم بابت خمس مالي كه فعلاً بدهكارم، حساب كنم؟

ج: اگر در مصارف شرعي آن مصرف شده، بابت اداي بدهي كنوني شما از خمس محسوب نمي شود.ولي اگر عين آن موجود باشد مي توانيد آن را مطالبه نماييد.

س 1037: آيا خمس و زكات بر كودكاني كه هنوز به سن تكليف نرسيده اند، واجب مي شود؟

ج: زكات مال بر شخص غير بالغ واجب نيست، ولي اگر خمس به مال او تعلّق بگيرد (مثل اينكه معدن يا حلال مخلوط به حرام باشد)، بر ولي شرعي او پرداخت آن واجب است، مگر خمسِ سودِ حاصل از تجارت با اموالِ او يا منافع كسبش كه پرداخت آن بر ولي واجب نيست، بلكه بنا بر احتياط در صورتيكه سود حاصله باقي بماند اداي خمس آن بر خود طفل بعد از رسيدن به سن تكليف، واجب است.

س 1038: اگر شخصي مقداري از حقوق شرعي و سهم امام

(عليه السلام) و چيزهايي را كه صرف آن در مصارف شرعيش بايد با اجازه يكي از مراجع باشد، در يكي از مؤسسات ديني يا ساختمان مدرسه يا مسجد يا حسينيّه مصرف كند، آيا شرعاً حق دارد آنچه را كه به عنوان اداي حقوق شرعي كه بر عهده او بوده، به مصرف رسانده، پس بگيرد و يا زمين آن را پس بگيرد و يا اقدام به فروش ساختمان آن مؤسسه نمايد يا خير؟

ج: اگر اموال خود را طبق اجازه كسي كه واجب بود حقوق شرعي خود را به او تسليم نمايد، به نيتِ پرداختِ حقوقِ شرعي كه بر عهده داشت، براي تأسيس مدرسه و مانند آن به مصرف رسانده است، حق پس گرفتن و تصرّف مالكانه در آن را ندارد.

انفال

س 1039: بر اساس قانون زمين شهري:

1 زمين هاي باير جزء انفال محسوب و تحت تصرّف حكومت اسلامي است.

2 زمين هاي باير و غير آن در شهرها اگر مالك خصوصي داشته باشد، در صورت نياز دولت و شهرداري ها به آن مي توانند آن را به قيمت متعارف در آن منطقه از مالكين استملاك نمايند.

سؤال اين است:

1 اگر شخصي زمين بايري را كه سند آن به نام او بوده، ولي بر اثر قانون زمين شهري از اعتبار ساقط شده است به عنوان سهم امام (عليه السلام) و سهم سادات بدهد، چه حكمي دارد؟

2 اگر شخصي زميني اعم از باير يا داير داشته باشد و از طرف دولت يا شهرداري بر اساس قانون مجبور به فروش آن شود، ولي او آن را به عنوان سهم امام و سادات بدهد، چه حكمي دارد؟

ج: زميني كه در اصل موات است و شرعاً ملك

كسي كه سند به نام اوست، نيست، واگذاري آن به عنوان خمس و احتساب آن به جاي بدهي خمس صحيح نيست. همچنين زمين ملكي كه گرفتن آن توسط دولت يا شهرداري، با عوض يا بدون عوض، بر اساس قانون جايز است، مالك آن نمي تواند آن را به عنوان خمس واگذار نمايد و به جاي بدهي خمس حساب كند.

س 1040: اگر شخصي زميني را در كنار كارخانه هاي آجرسازي براي استفاده از فروش خاك آن بخرد، آيا از انفال محسوب مي شود؟ بر فرض اينكه از انفال نباشد، با توجه به اينكه به نسبت ده درصد به شهرداري داده مي شود، آيا دولت حق مطالبه ماليات براي خاك آن دارد؟

ج: زمين مورد معامله، اگر آباد و ملك خاص شرعي فروشنده باشد، گرچه با خريد آن ملك خاص خريدار مي شود و جزو أنفال محسوب نيست، ليكن پرداخت مالياتِ درآمدِ حاصل از فروش خاك آن، اگر مستند به قانون مصوب مجلس شوراي اسلامي (در ايران) و مورد تأييد شوراي نگهبان قانون اساسي باشد، لازم است و دولت حق مطالبه آن را دارد.

س 1041: آيا شهرداري حق بهره برداري اختصاصي از ماسه ها و شن هاي كف رودخانه ها براي آباداني و احداث شهر و غير آن را دارد، و در صورتي كه اين حق را داشته باشند، اگر شخصي غير از شهرداري مدعي مالكيت آن باشد، آيا دعواي او مسموع است يا خير؟

ج: اين كار براي شهرداري ها جايز است و ادعاهاي مالكيت خصوصي كف و بستر رودهاي بزرگ و عمومي از سوي اشخاص پذيرفته نيست.

س 1042: آيا حق اولويت عشائر در استفاده از چراگاههاي خود (هر قبيله اي نسبت به چراگاه خودش) با كوچ كردن از

آن و تصميم به بازگشت دوباره به آنجا از بين مي رود؟ با توجه به اينكه اين كوچ كردن از قديم بوده و در طول دهها سال ادامه داشته است.

ج: ثبوت حق اولويت شرعي براي آنان نسبت به چراگاه چهارپايانشان، بعد از كوچ كردن از آنجا، محل اشكال است و احتياط در اين مورد خوب است.

س 1043: روستايي از نظر چراگاه و زمين هاي زراعي در مضيقه است و هزينه هاي عمومي آن از راه فروش علف هاي چراگاه تأمين مي شود، اين وضعيت بعد از انقلاب اسلامي هم تاكنون استمرار داشته، ولي مسئولين آنان را از اين كار منع كرده اند، با توجه به فقر مادي اهالي روستا و باير بودن چراگاهها، آيا شوراي روستا حق دارد كه اهالي را از فروش علف هاي چراگاه منع كرده و درآمد حاصل از فروش آن را براي تأمين هزينه هاي عمومي روستا اختصاص دهد؟

ج: علف هاي چراگاه هاي عمومي طبيعي كه سابقه ملكيت خصوصي ندارد، ملك اختصاصي كسي نيست و فروش آن از سوي كسي جايز نيست، ولي كسي كه از طرفِ دولت، مسئول امور روستاست، مي تواند مبلغي را براي مصالح عمومي روستا از كساني كه اجازه چراندن چهارپايان در آن مراتع را دارند، بگيرد.

س 1044: آيا براي عشائر جايز است كه چراگاههاي تابستاني و زمستاني را كه از دهها سال پيش به صورت دوره اي در آن تردد دارند، به مالكيت خود در آورند؟

ج: چراگاه هاي طبيعي كه كسي نسبت به آنها سابقه ملكيت اختصاصي ندارد، از انفال و اموال عمومي است كه اختيار آن با وليّ امر مسلمين است و سابقه تردد عشائر موجب مالكيت آنان نمي شود.

س 1045: خريد و فروش چراگاههاي عشائري در چه زماني صحيح

است و در چه زماني صحيح نيست؟

ج: خريد و فروش چراگاه هايي كه ملك كسي نيست و از انفال و اموال عمومي است، در هيچ حالي صحيح نيست.

س 1046: شغل ما دامداري است كه چهارپايان خود را در يكي از جنگلها مي چرانيم و بيشتر از پنجاه سال است كه به اين كار مشغول هستيم، سندي نزد ما وجود دارد كه دلالت مي كند كه ما از طريق ارث مالك شرعي اين جنگل هستيم، سند مزبور هم يك سند قانوني است، بعلاوه اين جنگلها وقف اميرالمومنين و سيدالشهداء و ابوالفضل العباس (سلام الله عليهم اجمعين) است، و دامداران سالياني است كه در اين جنگل زندگي مي كنند و خانه هاي مسكوني و زمين هاي زراعي و بستان دارند. اخيراً جنگلبانان تصميم گرفته اند ما را از آن اخراج نموده و بر آن مسلط شوند، آيا آنان حق اخراج ما را از اين جنگل دارند؟

ج: از آنجايي كه شرعاً صحّت وقف متوقف بر سابقه ملكيت شرعي است، همانگونه كه انتقال از طريق ارث هم متوقف بر مالكيت شرعي مورّث است، لذا جنگلها و چراگاه هاي طبيعي كه تا به حال ملك كسي نبوده است و هيچ گونه سابقه احيا و آباد كردن در آنها وجود ندارد، ملك اختصاصي كسي محسوب نمي شود تا وقفيّت آن صحيح باشد يا از طريق ارث انتقال يابد. به هر حال هر مقدار از جنگل كه به صورت مزرعه يا مسكن و مانند آن احيا شده و ملك شرعي گرديده، اگر وقف باشد، حق تصرّف در آن با متولّي شرعي آن است و اگر وقف نباشد حق تصرّف در آن با مالك آن است، و اما آن مقدار از جنگل و مراتع

كه به صورت جنگل طبيعي يا مرتع طبيعي باقي مانده است، از انفال و اموال عمومي است و اختيار آن بر اساس مقررات قانوني، با دولت اسلامي است.

س 1047: دامداراني كه اجازه چراندن حيوانات خود را دارند، آيا جايز است كه وارد مزرعه هاي خصوصي كنار چراگاه شده تا خود و چهارپايان آنان از آب مزرعه، بدون رضايت مالك آن بنوشند؟

ج: مجرد داشتن اجازه چراندن حيوانات در چراگاه هاي مجاور املاك اشخاص، براي جواز ورود در ملك غير و استفاده از آب ملكي آن كافي نيست و اين كار براي آنان بدون رضايت مالك آن جايز نمي باشد.

جهاد

س 1048: جهاد ابتدايي در زمان غيبت امام معصوم (عليه السلام) چه حكمي دارد؟ آيا جايز است كه فقيه جامع الشرايط مبسوط اليد (وليّ امر مسلمين) حكم به آن كند؟

ج: بعيد نيست كه حكم به جهاد ابتدايي توسط فقيه جامع الشرايطي كه متصدّي ولايت امر مسلمين است، در صورتي كه مصلحت آن را اقتضا كند، جايز باشد، بلكه اين نظر اقوي است.

س 1049: اقدام به دفاع از اسلام هنگام تشخيص خطر براي اسلام، بدون رضايت والدين چه حكمي دارد؟

ج: دفاع از اسلام و مسلمين واجب است و متوقف بر اذن والدين نيست، ولي در عين حال سزاوار است كه انسان تا مي تواند رضايت آنان را جلب كند.

س 1050: آيا اهل كتابي كه در كشورهاي اسلامي زندگي مي كنند، حكم اهل ذمّه را دارند؟

ج: آنان تا زماني كه مطيع قوانين و مقررات دولت اسلامي كه در حمايت آن زندگي مي كنند، باشند و كاري كه منافي با أمان است، انجام ندهند، حكم معاهد را دارند.

س 1051: آيا جايز است كه يكي از مسلمانان يك كافر كتابي

يا غير كتابي، اعم از زن يا مرد را در سرزمين كفر يا سرزمين مسلمانان به تملك خود در آورد؟

ج: اين كار جايز نيست، هرگاه كفّار به سرزمين اسلامي حمله كنند و كساني از آنان به دست مسلمين اسير شود، سرنوشت اسيران جنگي در دست حاكم اسلامي است و آحاد مسلمانان حق تعيين سرنوشت اسراء را ندارند.

س 1052: اگر فرض كنيم كه حفظ اسلام ناب محمدي (صلي الله عليه وآله) متوقف بر ريختن خون نفس محترمي باشد، آيا اين كار جايز است؟

ج: ريختن به ناحقِ خونِ نفسِ محترمه شرعاً حرام است و با احكام اسلام ناب محمدي (صلي الله عليه وآله) تعارض دارد. بنا بر اين سخن مزبور كه حفظ اسلام ناب محمدي متوقف بر ريختن خون انسان بيگناهي باشد، بي معني است، ولي اگر منظور از آن اقدام مكلّف به جهاد في سبيل الله عزّت آلاؤه و دفاع از اسلام ناب محمدي در مواردي كه احتمال كشته شدن او وجود دارد، باشد، اين فرض موارد مختلفي دارد، اگر مكلف طبق تشخيص خود احساس كند كه كيان اسلام در خطر است، بايد براي دفاع از اسلام قيام كند، حتي اگر در معرض كشته شدن باشد.

امر به معروف و نهي از منكر

شرايط وجوب امر به معروف و نهي از منكر

س 1053: اگر امر به معروف و نهي از منكر مستلزم بي آبرويي كسي كه واجب را ترك كرده و يا فعل حرام را به جا آورده باشد، و موجب كاسته شدن احترام او در برابر مردم گردد، چه حكمي دارد؟

ج: اگر در امر به معروف و نهي از منكر، شرايط و آداب آن رعايت شود و از حدود آن تجاوز نشود، اشكال ندارد.

س 1054: بنا بر اينكه وظيفه مردم در امر

به معروف و نهي از منكر در نظام جمهوري اسلامي، اكتفا به امر به معروف و نهي از منكر زباني است و مراتب ديگر آن بر عهده مسئولين است، آيا اين نظريه، حكم از طرف دولت است يا فتوا؟

ج: فتواي فقهي است.

س 1055: آيا در مواردي كه راه جلوگيري از وقوع منكر منحصر به ايجاد مانع بين فعل حرام و فاعل آن، و آن هم متوقف بر كتك زدن وي يا زنداني كردن و سخت گرفتن بر او و يا تصرّف در اموال وي هرچند با تلف كردن آن باشد، مي توان بدون كسب اجازه از حاكم، اقدام به آن از باب نهي از منكر نمود؟

ج: اين موضوع حالات و موارد مختلفي دارد، به طور كلي مراتب امر به معروف و نهي از منكر، اگر متوقف بر تصرّف در نفس يا مال كسي كه فعل حرام را بجا آورده نباشد، احتياج به كسب اجازه از كسي ندارد، بلكه اين مقدار بر همه مكلّفين واجب است. ولي مواردي كه امر به معروف و نهي از منكر متوقف بر چيزي بيشتر از امر و نهي زباني باشد، اگر در سرزميني باشد كه داراي نظام و حكومت اسلامي است و به اين فريضه اسلامي اهميت داده مي شود، احتياج به اذن حاكم و مسئولين ذيربط و پليس محلي و دادگاههاي صالح دارد.

س 1056: اگر نهي از منكر در امور بسيار مهم مانند حفظ نفس محترمه، متوقف بر كتك زدني كه منجر به زخمي شدن مهاجم و احياناً قتل او باشد، آيا در اين موارد هم اذن حاكم شرط است؟

ج: اگر حفظ نفس محترمه و جلوگيري از وقوع قتل، مستلزم دخالت فوري

و مستقيم باشد، جايز بلكه شرعاً از باب وجوب حفظ جان نفس محترمه واجب است و از جهت ثبوتي متوقف بر كسب اجازه از حاكم و يا وجود امر به آن نيست، مگر آنكه دفاع از نفس محترمه متوقف بر قتل مهاجم باشد كه صورتهاي متعددي دارد كه احكام آنها هم ممكن است متفاوت باشد.

س 1057: كسي كه مي خواهد شخصي را امر به معروف و نهي از منكر نمايد، آيا بايد قدرت بر آن را داشته باشد؟ در چه زماني امر به معروف و نهي از منكر بر او واجب مي شود؟

ج: آمر به معروف و نهي كننده از منكر بايد عالم به معروف و منكر باشد، و همچنين بداند كه فاعل منكر عمداً و بدون عذر شرعي مرتكب آن مي شود، و زماني اقدام به امر ونهي واجب مي شود كه احتمال تأثير امر به معروف و نهي از منكر در مورد آن شخص داده شود، و ضرري براي خود او نداشته باشد، و در اين مورد بايد تناسب بين ضرر احتمالي و اهميت معروفي را كه به آن امر مي نمايد يا منكري كه از آن نهي مي كند، ملاحظه نمايد. در غير اين صورت، امر به معروف و نهي از منكر بر او واجب نيست.

س 1058: اگر يكي از اقوام انسان مبادرت به ارتكاب معصيت كند و نسبت به آن لاابالي باشد، تكليف ما نسبت به رابطه با او چيست؟

ج: اگر احتمال بدهيد كه ترك معاشرت با او موقتا موجب خودداري او از ارتكاب معصيت مي شود، به عنوان امر به معروف و نهي از منكر واجب است، و در غير اين صورت، قطع رحم جايز نيست.

س 1059:

آيا ترك امر به معروف و نهي از منكر بر اثر ترس از اخراج از كار، جايز است؟ مثلاً با اينكه مي بيند مسئول يكي از مراكز آموزشي كه با طبقه جوان در دانشگاه ارتباط دارد، مرتكب اعمال خلاف شرع مي شود و يا زمينه ارتكاب گناه در آن مكان را فراهم مي آورد. اگر او را نهي از منكر نمايد ترس آن دارد كه از طرف مسئول مقدمات اخراج او از كار فراهم شود.

ج: به طور كلي اگر خوف دارد كه در صورت اقدام به امر به معروف و نهي از منكر ضرر قابل توجهي متوجه خود او شود، انجام آن واجب نيست.

س 1060: اگر در بعضي از محيطهاي دانشگاهي معروف ترك شود و معصيت رواج پيدا كند و شرايط امر به معروف و نهي از منكر هم وجود داشته باشد و امر كننده به معروف و نهي كننده از منكر شخصي مجرّد باشد كه هنوز ازدواج نكرده است آيا به خاطر مجرّد بودن، امر به معروف و نهي از منكر از او ساقط مي شود يا خير؟

ج: اگر موضوع و شرايط امر به معروف و نهي از منكر محقق باشد، تكليف شرعي و وظيفه واجب اجتماعي و انساني همه مكلفين است، و حالت هاي مختلف مكلّف مانند مجرّد يا متأهل بودن در آن تاثير ندارد، و به صرف اينكه مكلّف مجرد است، تكليف از او ساقط نمي شود.

س 1061: اگر شخصي داراي نفوذ و موقعيت اجتماعي خاصي باشد كه اگر بخواهد مي تواند بر معترضين به خود ضرر وارد سازد، و شواهدي هم دلالت كند بر اينكه وي مرتكب گناه و كارهاي خلاف و دروغگويي مي شود، با اين وضع، آيا جايز

است امر به معروف و نهي از منكر را در مورد او ترك كنيم يا اينكه با وجود ترس از ضرر رساندن او، واجب است او را امر به معروف و نهي از منكر كنيم؟

ج: اگر ترس از ضرر منشأ عقلايي داشته باشد، مبادرت به امر به معروف و نهي از منكر واجب نيست، بلكه تكليف از شما ساقط مي شود. ولي سزاوار نيست كسي به مجرد ملاحظه مقام كسي كه واجب را ترك كرده و يا مرتكب فعل حرام شده و يا به مجرد احتمال وارد شدن ضرر كمي از طرف او، تذكر و موعظه به برادر مؤمن خود را ترك كند.

س 1062: گاهي در اثناي امر به معروف و نهي از منكر مواردي پيش مي آيد كه شخص گناهگار بر اثر عدم آگاهي از واجبات و احكام اسلامي، با نهي از منكر، نسبت به اسلام بدبين مي شود، و اگر هم او را به حال خود رها كنيم، زمينه فساد و ارتكاب گناه توسط ديگران را فراهم مي كند، تكليف ما در اين موارد چيست؟

ج: امر به معروف و نهي از منكر با رعايت شرايط آن يك تكليف شرعي عمومي براي حفظ احكام اسلام و سلامت جامعه است، و مجرّد توهم اينكه موجب بدبيني فاعل منكر يا بعضي از مردم نسبت به اسلام مي گردد، باعث نمي شود كه اين وظيفه بسيار مهم ترك شود.

س 1063: اگر مأموراني كه از طرف دولت وظيفه جلوگيري از فساد را بر عهده دارند، در انجام وظيفه خود كوتاهي كنند، آيا خود مردم مي توانند اقدام به اين كار كنند؟

ج: دخالت اشخاص ديگر در اموري كه از وظائف نيروهاي امنيتي و قضايي محسوب مي شود،

جايز نيست، ولي مبادرت مردم به امر به معروف و نهي از منكر با رعايت حدود و شرايط آن، اشكال ندارد.

س 1064: آيا وظيفه افراد در امر به معروف و نهي از منكر اين است كه فقط به امر به معروف و نهي از منكر زباني اكتفا كنند؟ و اگر اكتفا به تذكر زباني واجب باشد، اين امر با آنچه در رساله هاي عمليه به خصوص تحرير الوسيله آمده است، منافات دارد، و اگر مراتب ديگرِ امر به معروف و نهي از منكر هم براي افراد در موارد لزوم جايز باشد، آيا در صورت نياز مي توان همه مراتب مذكور در تحرير الوسيله را انجام داد؟

ج: با توجه به اينكه در زمان حاكميت و اقتدار حكومت اسلامي مي توان مراتب ديگر امر به معروف و نهي از منكر را كه بعد از مرحله امر و نهي زباني هستند، به نيروهاي امنيتي داخلي (پليس) و قوه قضائيه واگذار كرد، به خصوص در مواردي كه براي جلوگيري از ارتكاب معصيت چاره اي جز اعمال قدرت از طريق تصرّف در اموال كسي كه فعل حرام انجام مي دهد يا تعزير و حبس او و مانند آن نيست، در چنين زماني با حاكميت و اقتدار چنين حكومت اسلامي، واجب است مكلفين در امر به معروف و نهي از منكر به امر و نهي زباني اكتفا كنند، و در صورت نياز به توسل به زور، موضوع را به مسئولين ذيربط در نيروي انتظامي و قوه قضائيه ارجاع دهند و اين منافاتي با فتاواي امام راحل (قدّس سرّه) در اين رابطه ندارد. ولي در زمان و مكاني كه حاكميت و اقتدار با حكومت اسلامي نيست، بر مكلفين واجب

است كه در صورت وجود شرايط، جميع مراتب امر به معروف و نهي از منكر را با رعايت ترتيب آنها تا تحقق غرض انجام دهند.

س 1065: بعضي از رانندگان از نوارهاي موسيقي غنا و حرام استفاده مي كنند و علي رغم نصيحت ها و راهنمايي ها آن را خاموش نمي كنند، خواهشمنديم نحوه برخورد مناسب با اين موارد و اين افراد را بيان فرماييد، آيا برخورد شديد با آنان جايز است يا خير؟

ج: با تحقق شرايط نهي از منكر، بر شما بيشتر از نهي زباني از منكر واجب نيست، و در صورتي كه مؤثر واقع نشود، واجب است كه از گوش دادن به غنا و موسيقي حرام اجتناب كنيد، و اگر به طور غير ارادي صداي موسيقي حرام و غنا به گوش شما برسد، چيزي بر شما نيست.

س 1066: من در يكي از بيمارستانها به كار مقدس پرستاري مشغولم، گاهي در بعضي از قسمت هاي محل كارم ملاحظه مي كنم كه تعدادي از بيماران به نوارهاي موسيقي مبتذل و حرام گوش مي دهند، من آنان را نصيحت مي كنم كه اين كار را نكنند و بعد از نصيحت مجدّد آنان، چنانچه بي اثر باشد، نوار را از ضبط صوت بيرون آورده و پس از پاك كردن، آن را به آنان بر مي گردانم، آيا اينگونه برخورد جايز است يا خير؟

ج: محو محتويات باطل براي جلوگيري از استفاده حرام از نوار، جايز است، ولي اين كار منوط به اجازه مالك يا حاكم شرع است.

س 1067: از بعضي از منازل صداي موسيقي شنيده مي شود كه معلوم نيست جايز است يا خير، و گاهي صداي آن بلند است به طوري كه باعث اذيت و آزار مؤمنين مي شود، وظيفه ما در برابر آن

چيست؟

ج: تعرض به داخل خانه هاي مردم جايز نيست، و امر به معروف و نهي از منكر متوقف بر تشخيص موضوع و تحقق شرايط آن است.

س 1068: امر و نهي زناني كه حجاب كامل ندارند، چه حكمي دارد، و در صورتي كه انسان هنگام نهي زباني از تحريك شهوت خود بترسد، چه حكمي دارد؟

ج: نهي از منكر متوقف بر نگاه با ريبه به زن نامحرم نيست، و بر هر مكلفي واجب است كه از حرام اجتناب كند، به خصوص زماني كه مبادرت به انجام فريضه نهي از منكر مي كند.

كيفيت امر به معروف و نهي از منكر

س 1069: وظيفه فرزند در برابر پدر و مادر و يا زن در برابر شوهرش، اگر خمس يا زكات اموال را نپردازند، چيست؟ آيا براي آنان تصرّف در مالي كه خمس يا زكات آن پرداخت نشده و مخلوط به حرام است با توجه به تأكيدات وارد در روايات مبني بر عدم استفاده از آن، به سبب آلوده كردن روح انسان جايز است؟

ج: بر آنان واجب است كه هنگام مشاهده ترك معروف يا انجام حرام توسط پدر و مادر يا شوهر، به امر به معروف و نهي از منكر در صورت تحقق شرايط آن مبادرت كنند، ولي تصرّف در اموال آنان اشكال ندارد، مگر آنكه يقين به وجود خمس يا زكات در خصوص مالي كه مصرف مي كنند، داشته باشند، كه در اين صورت واجب است كه از وليّ امر خمس و زكات نسبت به آن مقدار اجازه بگيرند.

س 1070: روش مناسبي كه بهتر است فرزند در برابر پدر و مادري كه بر اثر عدم اعتقاد كامل به تكاليف ديني، به آنها اهميت نمي دهند، اتخاذ نمايد، كدام است؟

ج: واجب است

كه با زبان نرم و مراعات احترام ايشان به عنوان پدر و مادر، آنان را امر به معروف و نهي از منكر كند.

س 1071: برادر من مسائل شرعي و اخلاقي را رعايت نمي كند و تاكنون نصيحت در او تأثيري نداشته است، وظيفه من هنگام مشاهده رفتارهاي او چيست؟

ج: واجب است از اعمال خلاف شرع وي اظهار تنفر كنيد و او را به هر روش برادرانه اي كه مفيد و مؤثر مي دانيد، موعظه كنيد، ولي قطع رحم، جايز نيست.

س 1072: رابطه با اشخاصي كه در گذشته مرتكب اعمال حرامي مانند شرب خمر شده اند، چگونه بايد باشد؟

ج: معيار وضعيت فعلي اشخاص است، اگر از آنچه انجام داده اند، توبه كرده باشند، معاشرت با آنان مانند معاشرت با ساير مؤمنين است. ولي كسي كه در حال حاضر هم مرتكب حرام مي شود، بايد او را از طريق نهي از منكر از آن كار منع كرد، و اگر از انجام فعل حرام اجتناب نمي كند مگر با دوري جستن از او، قطع رابطه و ترك معاشرت با وي از باب نهي از منكر واجب مي شود.

س 1073: با توجه به هجوم مستمر فرهنگ غربي كه در تضاد با اخلاق اسلامي است، و رواج بعضي از عادتهاي غيراسلامي، مثل به گردن آويختن صليب طلايي توسط بعضي از مردان، و يا استفاده بعضي از زنان از مانتو با رنگ هاي زننده، و يا استفاده بعضي از مردان و زنان، از زيورآلات و عينك هاي تيره و ساعت هايي كه جلب نظر مي كند و استفاده از آنها نزد عرف مردم قبيح است، و عده اي از آنها حتي بعد از امر به معروف و نهي از منكر هم اصرار بر

كار خود دارند، اميدواريم حضرتعالي روشي را كه بايد در برابر اين افراد در پيش گرفت، بيان فرماييد.

ج: پوشيدن طلا يا آويختن آن به گردن بر مردان مطلقاً حرام است، و پوشيدن لباس هايي كه از نظر دوخت يا رنگ يا غير آن تقليد و ترويج فرهنگ مهاجمِ غير مسلمانان در نظر عرف محسوب مي شود، جايز نيست. همچنين استفاده از زيورآلاتي كه استعمال آن تقليد از فرهنگ تهاجمي دشمنان اسلام و مسلمين محسوب شود، جايز نيست، و بر ديگران واجب است كه در برابر اينگونه مظاهر فرهنگي تقليدي از بيگانگان مبادرت به نهي از منكر زباني كنند.

س 1074: گاهي مشاهده مي كنيم كه دانشجوي دانشگاهي و يا كارمندي مرتكب فعل حرام مي شود، حتي بعد از تذكرات و راهنمايي هاي مكرر هم از كار خود دست برنمي دارد، بلكه بر انجام كارهاي زشت كه باعث ايجاد جو فاسد در دانشگاه است، اصرار مي ورزد، نظر شريف جنابعالي درباره اِعمال بعضي از مجازاتهاي اداري مؤثر مثل ثبت در پرونده آنها چيست؟

ج: با مراعات نظام داخلي دانشگاه اشكال ندارد، و بر جوانان عزيز لازم است كه مسأله امر به معروف و نهي از منكر را جدي گرفته و شرايط و احكام شرعي آن را به دقت بياموزند و اين اصل را عام و فراگير نموده و روش هاي اخلاقي و مؤثر را براي تشويق فعل معروف و جلوگيري از ارتكاب محرمات به كار بگيرند، و از استفاده از آن براي اغراض شخصي بايد خودداري نمايند و بدانند كه اين راه بهترين و مؤثرترين روش براي ترويج كار خير و جلوگيري از شرّ است. خداوند شما را به آنچه رضاي او در آن است، موفق

بدارد.

س 1075: آيا جواب ندادن به سلام كسي كه فعل حرام انجام مي دهد، براي تنبيه او جايز است؟

ج: جوابِ سلامِ مسلمان شرعاً واجب است، ولي اگر بر خودداري از جواب سلام به قصد نهي از منكر، عرفاً نهي و منع از منكر صدق كند، جايز است.

س 1076: اگر براي مسئولين به طور قطعي ثابت شود كه بعضي از كارمندان ادارات در خواندن نماز كوتاهي كرده و يا اصلاً نماز نمي خوانند و نصيحت و راهنمايي هم تأثيري نداشته باشد، در برابر اينگونه افراد چه وظيفه اي دارند؟

ج: در عين حال واجب است كه از تأثير مداومت بر امر به معروف و نهي از منكر با رعايت شرايط آن غفلت نكنند، در صورت نااميدي از تأثير امر به معروف نسبت به آنان، اگر بر حسب مقررات قانوني محروم ساختن اينگونه افراد از مزاياي شغلي مجاز باشد، بايد در مورد آنان اجرا شود و به آنان تذكر هم داده شود كه اين محروميت بر اثر سستي و كوتاهي شان در انجام اين فريضه الهي اتخاذ شده است.

مسائل متفرقه امر به معروف و نهي از منكر

س 1077: خواهرم مدتي است با مردي ازدواج كرده كه نماز نمي خواند و چون هميشه در جمع ما حضور دارد، مجبور به صحبت و معاشرت با وي هستم و گاهي بنا به درخواست خودش او را در بعضي از كارها كمك مي كنم، سؤال من اين است كه آيا شرعاً براي من سخن گفتن با وي و معاشرت و ياري كردن او جايز است؟ و نسبت به او چه تكليفي دارم؟

ج: بر شما به جز مداومت بر امر او به معروف و نهي وي از منكر، در صورت تحقق شرايط آن، چيزي واجب نيست، و

معاشرت و ياري كردن او اگر سبب تشويق بيشتر او بر ترك نماز نباشد، اشكال ندارد.

س 1078: اگر رفت و آمد و معاشرت علماي اعلام با ظالمين و سلاطين جور باعث كاهش ظلم شان شود، آيا جايز است يا خير؟

ج: اگر براي عالم در اين موارد ثابت شود كه ارتباط او با ظالم منجر به منع ظلم او مي شود و در نهي وي از منكر مؤثر است و يا مسأله مهمي مستلزم اهتمام و پيگيري آن نزد ظالم باشد، اشكال ندارد.

س 1079: چند سالي است كه ازدواج كرده ام و به مسائل شرعي و امور ديني اهميت فراواني مي دهم و مقلد امام راحل (قدّس سرّه) هستم، ولي متأسفانه همسرم به مسائل ديني اهميت چنداني نمي دهد، گاهي بعد از مشاجره لفظي، يك بار نماز مي خواند، ولي باز دوباره ترك مي كند و اين رفتار او مرا بسيار رنج مي دهد، وظيفه من در برابر او چيست؟

ج: وظيفه شما فراهم نمودن زمينه اصلاح او به هر وسيله ممكن است، و بايد از هرگونه خشونت كه حاكي از بداخلاقي و ناسازگاري شما باشد، خودداري كنيد، و اطمينان داشته باشيد كه شركت در مجالس ديني و رفت و آمد با خانواده هاي متديّن تأثير بسيار زيادي در اصلاح او دارد.

س 1080: اگر مرد مسلماني با استناد به قرائني اطلاع پيدا كند كه همسرش با اينكه چندين فرزند دارد، به طور پنهاني مرتكب اعمال خلاف عفت مي شود، ولي دليل شرعي براي اثبات آن مثل شاهدي كه حاضر به شهادت دادن باشد، در اختيار ندارد. با توجه به اينكه فرزندان او تحت تربيت چنين زني هستند، رفتار وي با او چگونه بايد باشد؟ در صورت شناسايي فرد

يا افرادي كه مرتكب اين عمل شنيع و مخالف احكام الهي شده اند، با توجه به اينكه ادلّه قابل ارائه به دادگاه شرعي بر عليه شان وجود ندارد، چگونه بايد با آنان برخورد كرد؟

ج: واجب است از سوء ظن و استناد به قرائن و شواهد ظني اجتناب شود، و در صورت احراز ارتكاب فعلي كه شرعاً حرام است، جلوگيري از آن از طريق تذكر و نصيحت و نهي از منكر واجب است، و اگر نهي از منكر مؤثر نباشد، در صورت وجود دلائل اثبات كننده، مي توان به مراجع قضايي مراجعه كرد.

س 1081: آيا دختر مي تواند پسر جواني را راهنمايي كرده و با رعايت موازين اسلامي به او در درس و غير آن كمك كند؟

ج: در فرض سؤال اشكال ندارد، ولي بايد از فريب و وسوسه هاي شيطاني جداً پرهيز شود، و احكام شرع در اين رابطه مانند خلوت نكردن با اجنبي مراعات گردد.

س 1082: اگر كاركنان ادارات و مؤسسات در محل كار خود ارتكاب تخلفات اداري و شرعي را توسط مسئولين مافوق مشاهده كنند، چه وظيفه اي دارند؟ اگر كارمندي خوف داشته باشد كه در صورت مبادرت به نهي از منكر ضرري از طرف مسئولين بالاتر متوجه او شود، آيا تكليف از او ساقط مي شود؟

ج: اگر شرايط امر به معروف و نهي از منكر وجود داشته باشد، بايد امر به معروف و نهي از منكر كنند، در غير اين صورت تكليفي در آن مورد ندارند. همچنين با وجود خوف از ضرر قابل توجه هم تكليف از آنان ساقط مي شود، اين حكم در مواردي است كه حكومت اسلامي حاكم نباشد. ولي با وجود حكومت اسلامي كه اهتمام به اجراي اين

فريضه الهي دارد، بر كسي كه قادر بر امر به معروف و نهي از منكر نيست، واجب است كه نهادهاي مربوطه را كه از طرف حكومت براي اين كار اختصاص يافته اند، مطلع نمايد و تا كنده شدن ريشه هاي فاسد كه فسادآور هم هستند، موضوع را پيگيري كند.

س 1083: اگر در يكي از اداره هاي دولتي اختلاس از بيت المال صورت بگيرد و اين اختلاس استمرار داشته باشد و شخصي اين توانايي را در خود ببيند كه اگر مسئوليت آن اداره را بر عهده بگيرد، مي تواند اين وضع را اصلاح كند، و اين كار هم فقط از طريق دادن رشوه به يكي از كساني كه مسئول آن هستند، امكان پذير است، آيا دادن رشوه براي جلوگيري از اختلاس در بيت المال، كه در حقيقت دفع افسد به فاسد است، جايز است يا خير؟

ج: وظيفه اشخاصي كه از تخلفات قانوني مطلع مي شوند، نهي از منكر با رعايت شرايط و ضوابط شرعي آن است، و توسل به رشوه و راههاي غيرقانوني براي هر عملي هرچند به منظور جلوگيري از فساد، جايز نيست. البته، با فرض وقوع چنين عملِ خلافِ شرع و قانون در كشوري كه نظام اسلامي بر آن حاكم است، وظيفه مردم به مجرد عجز شخصي از امر به معروف و نهي از منكر ساقط نمي شود، بلكه واجب است كه به نهادهاي مربوط اطلاع داده و موضوع را پيگيري نمايند.

س 1084: آيا منكرات امور نسبي هستند تا با مقايسه محيط دانشگاه مثلاً با محيطهاي بدتر از آن، نهي از منكر نسبت به بعضي از منكرات ترك شود و جلوي آن به دليل اينكه نسبت به ساير منكرات حرام و منكر محسوب نمي شود،

گرفته نشود؟

ج: منكرات از اين جهت كه منكر هستند، فرقي بين آنها نيست، ولي در عين حال ممكن است كه بعضي از آنها در مقايسه با منكرات ديگر داراي حرمت شديدتري باشد. به هرحال نهي از منكر براي كسي كه شرايط آن را احراز كرده، يك وظيفه شرعي است و ترك آن جايز نيست، و در اين حكم بين منكرات و محيطهاي دانشگاهي و غير دانشگاهي تفاوتي وجود ندارد.

س 1085: مشروبات الكلي كه در حوزه هاي مأموريتي متخصصينِ بيگانه كه گاهي در بعضي از مؤسسات كشور اسلامي كار مي كنند، يافت مي شود و آن را در منازل يا محل اختصاصي سكونت خود تناول مي كنند، و همچنين آماده كردن گوشت خوك و خوردن آن توسط آنان چه حكمي دارد؟ و ارتكاب اعمال منافي عفت و ارزشهاي حاكم بر مردم، توسط آنان داراي چه حكمي است؟ مسئولين كارخانه ها و اشخاصي كه با آنان در ارتباط هستند، چه تكليفي دارند؟ بعد از اعلام به مسئولين كارخانه ها و نهادهاي مربوطه در آن استان، اگر هيچ گونه اقدامي انجام ندهند، تكليف چيست؟

ج: بر مسئولين مربوطه واجب است كه به آنان دستور دهند كه از تظاهر به اموري مثل شرابخواري، خوردن گوشت هاي حرام خودداري كنند و آنان را از خوردن علني آنها منع نمايند. ولي اموري كه با عفت عمومي منافات دارد، به هيچ وجه نبايد به آنان اجازه انجام آن داده شود. به هر حال، از طرف مسئولين مربوطه بايد تدابير مناسبي در اين باره اتخاذ شود.

س 1086: بعضي از برادران براي امر به معروف و نهي از منكر و نصيحت و ارشاد به مكان هايي مي روند كه ممكن است زنان بي حجاب در آنجا حضور

داشته باشند، آيا از آنجا كه براي امر به معروف به آنجا رفته اند، نگاه كردن به زنهاي بي حجاب براي آنان جايز است؟

ج: نگاهِ اول اگر بدون قصد باشد، اشكال ندارد، ولي نگاه عمدي به غير از صورت و دست ها تا مچ جايز نيست، هرچند به قصد امر به معروف باشد.

س 1087: وظيفه جوانان مؤمن در دانشگاههاي مختلط در برابر مفاسدي كه در بعضي از آن مكان ها مشاهده مي كنند، چيست؟

ج: بر آنان واجب است كه ضمن دوري جستن از ابتلا به مفاسد، در صورت تمكن و تحقق شرايط امر به معروف و نهي از منكر مبادرت به انجام اين فريضه كنند.

كسبهاي حرام

خريد و فروش اعيان نجس

س 1088: آيا خريد خوكهاي وحشي كه توسط اداره صيد و كشاورزان منطقه به دليل حفاظت از مراتع و مزارع شكار مي شوند، به منظور كنسرو سازي و صادر كردن آن به كشورهاي غير اسلامي جايز است؟

ج: خريد و فروش گوشت خوك براي استفاده هاي غذايي انسان جايز نيست هرچند خريدار مسلمان نباشد، ولي اگر داراي منفعت عقلايي حلال و قابل توجهي مانند استفاده از آن براي تغذيه حيوانات و يا بكارگيري چربي آن در صنعت صابون سازي و مانند آن باشد، دراين صورت خريد و فروش آن اشكال ندارد.

س 1089: آيا كار كردن در كارخانه كنسرو گوشت خوك يا كاباره هاي شبانه و يا مراكز فساد جايز است؟ و درآمد حاصل از آن چه حكمي دارد؟

ج: اشتغال به كارهاي حرام مثل فروش گوشت خوك، شراب، ايجاد و اداره كاباره هاي شبانه، مراكز فساد و فحشا و قمار و شرابخواري و مانند آن، جايز نيست و كسب درآمد از طريق آنها حرام است و انسان، مالك اجرتي كه در برابر آن

مي گيرد نمي شود.

س 1090: آيا فروش و هديه كردن شراب يا گوشت خوك و يا هر چيزي كه خوردن آن حرام است به كسي كه آن را حلال مي داند، صحيح است؟

ج: فروش و هديه كردن چيزي كه خوردن يا آشاميدن آن حرام است، اگر به قصد خوردن و آشاميدن باشد و يا انسان بداند كه خريدار آن را براي خوردن و آشاميدن مصرف مي كند جايز نيست، هرچند خريدار خوردن آن را حلال بداند.

س 1091: ما يك شركت تعاوني براي فروش مواد غذايي و مصرفي داريم و از آنجا كه بعضي از مواد غذايي موجود در آن فروشگاه از مردار يا چيزهايي كه خوردن آنها حرام است مي باشند بنا بر اين درآمدهاي سالانه حاصل از آنها كه بين سهامداران توزيع مي شوند چه حكمي دارند؟

ج: خريد و فروش آن دسته از مواد غذايي كه خوردن آنها حرام است، حرام و باطل مي باشد و پول و درآمد حاصل از آنها هم حرام است و توزيع آن در بين سهامداران جايز نيست و در صورتي كه اموال شركت تعاوني با آن مخلوط شده باشد، حكم مالِ مخلوط به حرام را دارد كه اقسام آن در رساله هاي عمليه ذكر شده است.

س 1092: اگر شخص مسلماني هتلي را در يك كشور غيراسلامي تأسيس كند و ناچار باشد بعضي از انواع شراب و غذاهاي حرام را نيز بفروشد، زيرا اكثريت مردم آن كشور مسيحي هستند كه با غذا شراب مي نوشند و به هتلي كه همراه غذا شراب ندهد نمي روند، با توجّه به اينكه شخص مزبور قصد دارد تمام درآمد حاصل از امور حرام را به حاكم شرع بپردازد آيا اين كار براي

او جايز است؟

ج: تأسيس هتل يا غذاخوري در كشورهاي غيراسلامي اشكال ندارد، ولي فروش شراب و غذاهاي حرام جايز نيست، هرچند خريدار آنها را حلال بداند و گرفتن پول آنها جايز نيست هرچند آن شخص قصد داشته باشد آن پول را به حاكم شرع بپردازد.

س 1093: آيا حيوانات آبزيِ حرام گوشت، اگر زنده از آب بيرون آورده شوند، حكم مردار را دارند و خريد و فروش آنها حرام است؟ آيا خريد و فروش آنها براي تغذيه غير انسان مثل تغذيه پرندگان و حيوانات و همچنين براي استفاده هاي صنعتي جايز است؟

ج: اگر اين حيوانات از انواع ماهي بوده و زنده از آب بيرون آورده شوند و در خارج از آب بميرند، مردار محسوب نمي شوند. به هر حال چيزي كه خوردن آن حرام است، خريد و فروش آن براي خوردن جايز نيست هرچند خريدار، خوردن آن را حلال بداند، ولي اگر غير از خوردن، منافع عقلايي حلال مثل استفاده هاي پزشكي يا صنعتي و يا تغذيه پرندگان و چارپايان و مانند آن داشته باشد، خريد و فروش آن به قصد مزبور اشكال ندارد.

س 1094: آيا اشتغال در امر حمل و نقل آن دسته از مواد غذايي كه گوشت تذكيه نشده هم در بين آنها وجود دارد، جايز است؟ آيا بينِ بردن آنها براي كسي كه خوردن آنها را حلال مي داند و كسي كه حلال نمي داند، تفاوتي وجود دارد؟

ج: حمل گوشت تذكيه نشده براي كسي كه قصد خوردن آن را دارد، جايز نيست و فرقي نمي كند كه مشتري خوردن آن را حلال بداند يا خير.

س 1095: آيا فروش خون به كسي كه از آن استفاده مي كند، جايز است؟

ج: فروش

خون اگر به قصد عقلايي مشروع باشد، اشكال ندارد.

س 1096: آيا براي يك فرد مسلمان جايز است كه غذاي حرام (مانند غذايي كه محتوي گوشت خوك يا مردار است) و مشروبات الكلي را در سرزمين كفر به غير مسلمان عرضه كند؟ حكم آن در صورتهاي زير چيست؟

الف اگر غذاها و مشروبات الكلي متعلّق به او نباشند و در برابر فروش آنها هم سودي نبرد بلكه كار او فقط عرضه آنها و غذاهاي حلال به مشتري باشد.

ب اگر با فرد غيرمسلمان در محل شريك باشد، به اين صورت كه فرد مسلمان مالك اجناس حلال و شريك غير مسلمان مالك مشروبات الكلي و غذاهاي حرام باشد و هر كدام به طور جداگانه از كالاهاي خود سود ببرند.

ج اگر فرد مسلمان در محلي كه مواد غذايي حرام و مشروبات الكلي فروخته مي شود، فقط كار كند و مزد ثابتي بگيرد، چه صاحب آن محل مسلمان باشد و چه غير مسلمان.

د اگر فرد مسلمان در محل فروش مواد غذايي حرام و مشروبات الكلي به عنوان كارگر يا شريك كار كند ولي دخالتي در خريد و فروش آنها نداشته و آن مواد متعلّق به او هم نباشند، بلكه او فقط در تهيه و فروش مواد غذايي نقش داشته باشد، با توجه به اينكه مشتريها مشروبات الكلي را در همان محل نمي خورند، كار او چه حكمي دارد؟

ج: عرضه و فروش مشروبات الكلي مست كننده و غذاهاي حرام و كار در محل فروش آنها و مشاركت در ساخت و خريد و فروش آنها و اطاعت از ديگران در اين موارد، شرعاً حرام است، اعم از اينكه انسان شريك در سرمايه بوده و يا كارگر روزانه

باشد و نيز اعم از آن كه فقط مواد غذايي حرام و مشروبات الكلي عرضه و فروخته شوند يا اينكه فروش همراه با مواد غذايي حلال باشد و همچنين اعم از اينكه كار انسان همراه با گرفتن سود و مزد باشد و يا مجاني و دراين مورد فرقي نمي كند كه صاحب كار يا شريك او مسلمان باشد يا غيرمسلمان و به مسلمان عرضه و فروخته شود يا به غير مسلمان، و به طور كلّي بر هر مسلماني واجب است كه از ساخت و خريد و فروش آن دسته از مواد غذايي كه خوردن آنها حرام است به منظور خوردن اجتناب كند و همچنين از ساخت و خريد و فروش مشروبات الكلي مست كننده و كسب منفعت از اين طريق خودداري كند.

س 1097: آيا كسب درآمد از طريق تعمير كاميون هاي حمل مشروبات الكلي جايز است؟

ج: اگر كاميون ها براي حمل مشروبات الكلي مورد استفاده قرار بگيرند دراين صورت اشتغال به تعمير آنها جايز نيست.

س 1098: يك شركت تجاري با شعبه هاي فرعي براي فروش مواد غذايي به مردم وجود دارد كه بعضي از مواد غذايي آن شرعاً حرام مي باشد (مانند آن دسته از گوشتهاي وارداتي كه مردار هستند) در نتيجه بخشي از اموال شركت، از نظر شرعي حرام محسوب مي شود، آيا خريد مايحتاج از شعبه هاي اين شركت كه هم كالاي حرام دارد و هم كالاي حلال، جايز است؟ و بر فرض جواز، آيا گرفتن باقي مانده پولي كه به فروشنده داده مي شود، به دليل اينكه مجهول المالك است، احتياج به اجازه حاكم شرع دارد؟ و بر فرض كه احتياج به اجازه داشته باشد، آيا به كسي كه كالاهاي مورد نياز خود را

از آن شعبه ها خريداري مي كند، اين اجازه را مي دهيد؟

ج: علم اجمالي به وجود مال حرام در اموال شركت تا زماني كه همه آنها مورد ابتلاي مكلف نباشند مانع از صحّت خريد كالاهاي مورد نياز از آن شركت نيست، بنا بر اين خريداري كالاهاي مورد نياز از آن براي همه مردم بدون اشكال است و همچنين دريافت باقي مانده پول، تا زماني كه همه اموال شركت مورد ابتلاي شخص مشتري نباشند اشكال ندارد و همچنين تا زماني كه انسان علم به وجود مال حرام در عين كالايي كه از شركت خريده است نداشته باشد، اشكال ندارد و احتياجي به اجازه حاكم شرع براي تصرّف در كالا و پولي كه از شركت دريافت مي كند، نيست.

س 1099: آيا اشتغال به سوزاندن اموات غيرمسلمان و اجرت گرفتن در برابر آن، جايز است؟

ج: سوزاندن اجساد اموات غيرمسلمان، حرام نيست بنا بر اين اشتغال به آن و گرفتن اجرت در برابر آن، اشكال ندارد.

س 1100: آيا جايز است كسي كه مي تواند كار كند، از مردم درخواست كمك كرده و با كمكهاي آنان زندگي نمايد؟

ج: سزاوار نيست اين كار را بكند.

س 1101: آيا براي زنان جايز است كه با فروش جواهرات در بازار زرگرها و غير آن كسب درآمد كنند؟

ج: با رعايت حدود شرعي اشكال ندارد.

س 1102: تزئين منازل (دكور) در صورتي كه براي كارهاي حرام بكار گرفته شوند، به خصوص اگر بعضي از اتاقها براي پرستش بت مورد استفاده قرار بگيرند، چه حكمي دارد؟ و آيا ساخت سالن در صورتي كه احتمال داده شود كه براي رقص و مانند آن استفاده شود، جايز است يا خير؟

ج: تزئين خانه به خودي خود در صورتي

كه به منظور استفاده در كارهاي حرام نباشد، اشكال ندارد، ولي تزئين اتاق مخصوص پرستش بت، مثلاً چيدن لوازم آن اتاق و تعيين محلي براي قرار دادن بت و مانند آن، شرعاً جايز نيست و ساخت سالن براي استفاده حرام، جايز نيست ولي مجرّد احتمال مانعي ندارد.

س 1103: آيا ساخت بنايي كه شامل زندان و مركز پليس است و تحويل آن به دولت ظالم، جايز است؟ و آيا اشتغال در كارهاي ساختماني آن نيز جايز است؟

ج: ساخت بنا با اوصاف مذكور اشكال ندارد به شرطي كه به قصد برگزاري جلسات دادگاه ظلم در آن و ايجاد محلي براي زنداني كردن بي گناهان نباشد و همچنين به نظر كسي كه آن را مي سازد، به طور معمول در معرض استفاده هاي مزبور قرار نداشته باشد كه در اين صورت گرفتن اجرت نيز در برابر ساختن آن اشكال ندارد.

س 1104: شغل من گاوبازي در برابر تماشاگران است و آنان مبلغي را به عنوان هديه در برابر تماشاي آن به من مي پردازند، آيا نفس اين كار جايز است؟

ج: عمل مذكور شرعاً مذموم است ولي گرفتن هدايا از تماشاگران چنانچه پرداخت آن با اختيار و رضايت تماشاگران صورت گيرد، اشكال ندارد.

س 1105: بعضي از افراد لباس هاي نظامي مخصوص ارتش را مي فروشند، آيا خريد اين لباس ها و استفاده از آنها جايز است؟

ج: اگر احتمال بدهيد كه اين لباس ها را از طريق قانوني بدست آورده اند و يا مجاز به فروش آنها هستند، در اين صورت خريد و استفاده از آنها در مواردي كه خلاف مقرّرات نباشد، اشكال ندارد.

س 1106: استفاده از ترقّه و مواد قابل انفجار و ساخت و خريد و فروش آنها اعم از

اينكه موجب اذيّت و آزار بشوند يا خير، چه حكمي دارد؟

ج: در صورتي كه موجب اذيّت و آزار ديگران باشد و يا تبذير مال محسوب شود ويا خلاف قانون و مقرّرات نظام جمهوري اسلامي باشد، جايز نيست.

س 1107: كار پليس و مأموران راهنمايي و رانندگي و گمرك و اداره ماليات بر درآمد در جمهوري اسلامي چه حكمي دارد؟ آيا آنچه در بعضي از روايات آمده است كه دعاي مأموري كه كار افراد را به حكومت گزارش مي دهد و دعاي مأمور ماليات و گمرك مستجاب نمي شود، شامل آنان هم مي گردد؟

ج: كار آنان في نفسه در صورتي كه بر اساس مقرّرات قانوني باشد، اشكال ندارد و ظاهراً مراد از «عريف» و «عشّار» در روايات افرادي هستند كه انجام اين كارها را در حكومت هاي طاغوتي و ظالم برعهده دارند.

س 1108: بعضي از زنان براي تأمين هزينه هاي زندگي خانوادگي خود در آرايشگاهها كار مي كنند، آيا اين كار ترويج بي عفّتي و يا تهديدي براي عفّت جامعه اسلامي محسوب نمي شود؟

ج: آرايش كردن زنان في نفسه و اجرت گرفتن در برابر آن اشكال ندارد به شرطي كه به منظور نشان دادن به نامحرم نباشد.

س 1109: آيا جايز است شركتها در برابر واسطه گري و مقاطعه كاري كه بين صاحب كار از طرفي و كارگران و بنّاها از طرف ديگر، انجام مي دهند، اجرت دريافت كنند؟

ج: گرفتن اجرت در برابر عمل مباح اشكال ندارد.

س 1110: آيا اجرتي كه دلاّل مي گيرد، حلال است؟

ج: اگر در برابر انجام عمل مباحي و بنا به درخواست كسي باشد، اشكال ندارد.

اجرت گرفتن در برابر واجبات

س 1111: حقوق اساتيدي كه در دانشكده الهيّات، فقه و اصول تدريس مي كنند، چه حكمي دارد؟

ج: وجوب تدريس و آموزش

چيزي كه ياددادن آن واجب كفايي است، مانع گرفتن حقوق در برابر تدريس فقه و اصول در دانشگاه نيست به خصوص اگر دريافت حقوق به خاطر حضور در دانشگاه و اداره كلاس باشد.

س 1112: آموزش مسائل شرعي چه حكمي دارد؟ آيا جايز است روحانيون در برابر ياددادن مسائل شرعي به مردم، اجرت بگيرند؟

ج: هرچند اجمالاً آموزش مسائل حلال و حرام في نفسه واجب است و اجرت گرفتن در برابر آن جايز نيست ولي گرفتن اجرت براي مقدماتي كه اصل آموزش احكام متوقف بر آنها نيست و شرعاً هم بر انسان واجب نيستند مانند حضور در مكان خاص،اشكال ندارد.

س 1113: آيا دريافت حقوق ماهانه براي اقامه نماز جماعت و راهنمايي و ارشاد ديني در نهادها و اداره هاي دولتي جايز است؟

ج: گرفتن اجرت در برابر رفت و آمد يا ارائه خدماتي كه انجام آنها بر مكلّف واجب نيست، اشكال ندارد.

س 1114: آيا گرفتن اجرت براي غسل دادن ميّت جايز است؟

ج: غسل دادن ميّت مسلمان عبادت و واجب كفايي است و اجرت گرفتن در برابر خودِ آن جايز نيست.

س 1115: آيا گرفتن اجرت براي جاري كردن عقد نكاح جايز است؟

ج: اشكال ندارد.

شطرنج و آلات قمار

شطرنج

س 1116: با توجه به اينكه در بيشتر مدارس بازي با شطرنج رواج دارد آيا بازي با آن و برگزاري دوره هاي آموزشي آن جايز است؟

ج: اگر به نظر مكلّف، شطرنج در حال حاضر از آلات قمار محسوب نشود در اين صورت بازي با آن بدون شرطبندي اشكال ندارد.

س 1117: بازي با وسايل سرگرمي از جمله پاسور چه حكمي دارد؟ و آيا بازي با آنها براي سرگرمي و بدون شرطبندي جايز است؟

ج: بازي با چيزي كه عرفاً از آلات

قمار محسوب مي شود، مطلقاً حرام است هرچند براي سرگرمي و بدون شرطبندي باشد.

س 1118: شطرنج در موارد زير چه حكمي دارد؟

1 ساخت و خريد و فروش آن؛

2 بازي شطرنج با شرطبندي و بدون آن؛

3 ايجاد مراكزي در محافل عمومي و غير آن براي آموزش شطرنج و بازي با آن و تشويق مردم به آن.

ج: اگر مكلّف تشخيص دهد كه در حال حاضر شطرنج از آلات قمار محسوب نمي شود، ساخت و خريد و فروش و بازي با آن بدون شرطبندي، اشكال ندارد، همچنين با فرض مذكور، آموزش آن هم بدون اشكال است.

س 1119: آيا از تأييد برگزاري مسابقات شطرنج توسط مديريت آموزش رياضي معلوم مي شود كه شطرنج جزء آلات قمار نيست؟ و آيا جايز است مكلّف به آن اعتماد كند؟

ج: معيار در تعيين موضوعات احكام، تشخيص خود مكلّف و يا اقامه دليل شرعي بر آن نزد خود اوست.

س 1120: بازي با آلاتي مثل شطرنج و بيليارد با كفّار در كشورهاي خارجي چه حكمي دارد؟ مصرف مال براي استفاده از اين آلات بدون شرطبندي چه حكمي دارد؟

ج: حكم بازي با شطرنج و آلات قمار در مسائل قبلي بيان شد و در حكم مذكور فرقي بين بازي با آنها در كشورهاي اسلامي يا غيراسلامي و بين بازي با مسلمان يا كافر وجود ندارد و خريد و فروش آلات قمار و مصرف مال در اين موارد هم جايز نيست.

آلات قمار

س 1121: آيا اگر افراد بدون شرطبندي و قصد قمار و بُرد و باخت و كسب درآمد بلكه فقط براي سرگرمي و مشغول بودن، مبادرت به بازي با ورق كنند، آن افراد مرتكب حرام شده اند؟ حضور در مجالس بازي با

ورق براي تفريح چه حكمي دارد؟

ج: بازي با ورقي كه عرفاً از آلات قمار محسوب مي شود، به طور مطلق حرام است و جايز نيست انسان با اختيار در مجلس قمار يا بازي با آلات قمار شركت كند.

س 1122: آيا استفاده از ورق هاي پاسور در صورتي كه براي بازيهاي فكري محض كه بدون شرط بندي بوده و متضمّن مفاهيم علمي و ديني باشند، جايز است؟ بازي با ورق هايي كه با چيدن آنها به نحو خاصي، بعضي از شكلها مثل موتورسيكلت يا ماشين و مانند آن ايجاد مي شود و در عين حال استفاده از آنها براي شرط بندي و مسابقه هم ممكن است، چه حكمي دارد؟

ج: بازي با ورق هايي كه عرفاً، آلات قمار محسوب مي شوند، مطلقاً جايز نيست ولي بازي با ورق هايي كه عرفاً آلت قمار محسوب نمي شوند، بدون شرطبندي اشكال ندارد.

وبه طور كلي بازي با هر چيزي كه مكلّف تشخيص دهد از آلات قمار است و يا در آن شرط بندي شود، به هيچ وجه، جايز نيست وبازي با هر وسيله اي كه جزء آلات قمار به حساب نيايد، بدون شرط بندي، اشكال ندارد.

س 1123: بازي با گردو و تخم مرغ و چيزهاي ديگري كه شرعاً ماليّت دارند، چه حكمي دارد؟ آيا اين بازيها براي كودكان جايز است؟

ج: اگر بازي قمار و شرط بندي باشد، شرعاً حرام است و طرف برنده، مالك چيزي كه برده و از طرف مقابل گرفته است، نمي شود. ولي اگر بازي كنندگان غير بالغ باشند شرعاً مكلّف نبوده و تكليفي ندارند، هرچند كه مالك چيزي كه مي برند نمي شوند.

س 1124: آيا شرطبندي با پول يا غير آن در بازي با غير آلات قمار جايز است؟

ج: شرط بندي

در بازي جايز نيست هرچند بازي با غير آلات قمار باشد.

س 1125: بازي با آلات قمار مانند پاسور و غير آن از طريق كامپيوتر چه حكمي دارد؟

ج: حكم بازي با آلات قمار را دارد.

س 1126: بازي با «أنو» چه حكمي دارد؟

ج: اگر به نظر عرف از آلات قمار محسوب شوند، بازي با آنها جايز نيست هرچند بدون شرط بندي باشد.

س 1127: اگر بعضي از وسيله هاي بازي در شهري از آلات قمار محسوب شوند ولي در شهر ديگري از آلات قمار محسوب نشوند، آيا بازي با آنها جايز است؟

ج: بايد عرف هر دو مكان رعايت شود به اين معني كه اگر آن وسيله ها در يكي از دو شهر از آلات قمار محسوب شوند و در گذشته هم در هر دو مكان از آلات قمار بوده اند، در حال حاضر هم بازي با آنها حرام است.

موسيقي و غنا
قسمت اول

س 1128: ملاك تمييز موسيقي حلال از حرام چيست؟ و آيا موسيقي كلاسيك حلال است؟ بسيار مناسب است كه معيار آن را بيان فرماييد.

ج: هر موسيقي كه به نظر عرف موسيقي لهوي و مطرب كه مناسب با مجالس عيش و نوش است باشد، موسيقي حرام محسوب مي شود و فرقي نمي كند كه موسيقي كلاسيك باشد يا غير كلاسيك. تشخيص موضوع هم موكول به نظر عرفي مكلّف است و اگر موسيقي اين گونه نباشد بخودي خود اشكال ندارد.

س 1129: گوش دادن به نوارهايي كه توسط سازمان تبليغات اسلامي و يا مؤسسه اسلامي ديگر مجاز اعلام شده اند، چه حكمي دارد؟ و استفاده از آلات موسيقي مثل كمان، وِيولون و نَي چه حكمي دارد؟

ج: جواز گوش دادن به نوارها منوط به تشخيص خود مكلّف است كه اگر تشخيص

دهد مشتمل بر غنا و موسيقي لهوي مناسب با مجالس عيش و نوش و خوش گذراني و همچنين مطالب باطل نيست، گوش دادن به آن اشكال ندارد بنا بر اين تجويز آن توسط سازمان تبليغات اسلامي و يا هر مؤسسه اسلامي ديگر به تنهايي دليل شرعي براي مباح بودن آن نيست و بكارگيري آلات موسيقي در موسيقي لهوي مطرب و مناسب با مجالس لهو و گناه جايز نمي باشد، ولي استفاده حلال از آنها براي اهداف عقلايي اشكال ندارد و تشخيص مصاديق هم موكول به نظر خود مكلّف است.

س 1130: منظور از موسيقي مطرب ولهوي چيست؟ و راه تشخيص موسيقي مطرب و لهوي از غير آن چيست؟

ج: موسيقي مطرب و لهوي آن است كه به سبب ويژگيهايي كه دارد انسان را از خداوند متعال و فضائل اخلاقي دور نموده و به سمت بي بندوباري و گناه سوق دهد و مرجع تشخيص موضوع عُرف است.

س 1131: آيا شخصيت نوازنده و محل نواختن و يا غرض و هدف از آن در حكم موسيقي تأثير دارد؟

ج: موسيقي حرام، موسيقي مطرب و لهوي مناسب با مجالس لهو و گناه است و گاهي شخصيت نوازنده يا كلام همراه آهنگ يا مكان و يا ساير شرايط در اينكه موسيقي تحت عنوان موسيقي مطرب و لهوي حرام و يا عنوان حرام ديگر قرار بگيرد مؤثر است مانند اينكه بر اثر آن امور، منجر به ترتّب فساد شود.

س 1132: آيا معيار حرمت موسيقي فقط مطرب و لهوي بودن آن است يا اينكه ميزان تحريك و تهييج آن هم تأثير دارد؟ و اگر باعث حزن و گريه شنونده شود، چه حكمي دارد؟ خواندن و شنيدن غزلهايي كه به صورت

سه ضرب و همراه با موسيقي خوانده مي شوند، چه حكمي دارد؟

ج: ملاك آن ملاحظه كيفيت نواختن موسيقي با در نظر گرفتن همه خصوصيات و ويژگيهاي آن است و اينكه از نوع موسيقي مطرب و لهوي مناسب با مجالس لهو و گناه باشد، هر موسيقي كه به حسب طبيعت خود از نوع موسيقي لهوي باشد، حرام است اعم از اينكه مهيّج باشد يا خير و موجب ايجاد حزن و اندوه و حالات ديگر در شنونده بشود يا خير و هرگاه غزل هايي كه همراه با موسيقي خوانده مي شوند به صورت غنا و آواز لهوي مناسب مجالس لهو و لعب در آيند، خواندن و شنيدن آنها حرام است.

س 1133: غنا چيست؟ آيا غنا فقط شامل صداي انسان است يا اينكه شامل صداهاي حاصل از آلات موسيقي هم مي شود؟

ج: غنا عبارت است از صداي انسان در صورتي كه با ترجيع و طرب همراه بوده و مناسب مجالس لهو و گناه باشد كه خواندن به اين صورت و گوش دادن به آن حرام است.

س 1134: آيا زدن بر ظرفها و ساير وسايلي كه جزء آلات موسيقي نيستند، در عروسي ها توسط زنان جايز است؟ اگر صدا به بيرون از مجلس برسد و مردان آن را بشنوند چه حكمي دارد؟

ج: جواز اين عمل بستگي به كيفيت نواختن دارد. اگر به شيوه متداول در عروسي هاي سنّتي باشد و لهو محسوب نشود و فسادي هم بر آن مترتّب نگردد، اشكال ندارد.

س 1135: دف زدن توسط زنان درعروسي ها چه حكمي دارد؟

ج: استفاده از آلات موسيقي براي نواختن موسيقي لهوي و مطرب جايز نيست.

س 1136: آيا گوش دادن به غنا در خانه جايز است؟ اگر در فردي

تأثير نداشته باشد چه حكمي دارد؟

ج: گوش دادن به غنا به طور مطلق حرام است، چه در خانه به تنهايي شنيده شود و يا در حضور ديگران و چه در او تأثير بگذارد يا خير.

س 1137: بعضي از جوانان كه تازه به سن بلوغ رسيده اند از مراجعي تقليد مي كنند كه فتوا به حرمت موسيقي به طور مطلق داده اند هرچند از راديو و تلويزيون دولت اسلامي پخش شود، حكم اين مسأله چيست؟ و آيا اگر وليّ فقيه گوش دادن به موسيقي حلال را اجازه داده باشد، آيا تجويز او به خاطر احكام حكومتي براي جواز آن كافي است يا اينكه آنان بايد به فتواي مرجع تقليد خود عمل كنند؟

ج: فتوا به جواز يا عدم جواز گوش دادن به موسيقي از احكام حكومتي نيست، بلكه حكم شرعي فقهي است و بر هر مكلّفي واجب است در اعمالش به فتواي مرجع تقليد خود مراجعه كند. ولي موسيقي اگر مناسب با مجالس لهو و گناه نباشد و مفسده اي هم بر آن مترتّب نگردد، دليلي بر حرمت آن وجود ندارد.

س 1138: مقصود از موسيقي و غنا چيست؟

ج: غنا يعني ترجيع صدا به نحوي كه مناسب با مجالس لهو باشد كه از گناهان بوده و بر خواننده و شنونده حرام است. ولي موسيقي، نواختن آلات آن است كه اگر به نحو معمول در مجالس لهو و گناه باشد، هم بر نوازنده و هم بر شنونده حرام است. و اگر به آن نحو نباشد، في نفسه جايز است و اشكال ندارد.

س 1139: من در مكاني كار مي كنم كه صاحب آن هميشه به نوارهاي غنا گوش مي دهد و من هم مجبور به شنيدن آن هستم، آيا اين كار براي

من جايز است يا خير؟

ج: اگر نوارها در بردارنده غنا يا موسيقي لهوي مناسب با مجالس لهو و معصيت باشند، گوش دادن آن جايز نيست. ولي اگر مجبور به حضور در آن مكان هستيد، رفتن به آنجا و كاركردن در آن براي شما اشكال ندارد ولي واجب است به غنا گوش ندهيد هرچند به گوش شما بخورد و آن را بشنويد.

س 1140: موسيقي كه از راديو و تلويزيون جمهوري اسلامي پخش مي شود، چه حكمي دارد؟ آيا اين گفته كه حضرت امام (قدّس سره) موسيقي را به طور مطلق حلال اعلام كرده اند، صحيح است؟

ج: نسبت حلال دانستن موسيقي به طور مطلق به راحل عظيم الشأن حضرت امام خميني (قدّس سرّه) كذب و افتراء است. امام (قدّس سرّه) معتقد به حرمت موسيقي مطرب و لهوي مناسب با مجالس لهو و معصيت بودند و نظر ما هم همين است، ولي اختلاف در ديدگاهها از تشخيص موضوع نشأت مي گيرد زيرا تشخيص موضوع موكول به نظر خود مكلّف است. گاهي نظر نوازنده با نظر شنونده تفاوت پيدا مي كند كه در اين صورت موسيقي كه به تشخيص مكلّف لهو و مناسب با مجالس گناه است بر او گوش دادن به آن حرام مي باشد و امّا صداهاي مشكوك محكوم به حليّت هستند و پخش از راديو و تلويزيون به تنهايي دليل شرعي بر مباح و حلال بودن آنها محسوب نمي شود.

س 1141: گاهي از راديو و تلويزيون آهنگهايي پخش مي شود كه به نظر من مناسب با مجالس لهو و فسق هستند، آيا بر من واجب است كه از گوش دادن به آنها خودداري نموده و ديگران را هم از آن منع كنم؟

ج: اگر آنها را از نوع موسيقي

مطرب و لهوي مناسب با مجالس لهو مي دانيد، جايز نيست به آنها گوش دهيد، ولي نهي ديگران از باب نهي از منكر منوط به اين است كه احراز نماييد كه آنان هم آهنگهاي مزبور را از نوع موسيقي حرام مي دانند.

س 1142: گوش دادن و توزيع غنا و موسيقي لهوي كه محصول كشورهاي غربي است، چه حكمي دارد؟

ج: در عدم جواز گوش دادن به موسيقي لهوي مطرب و مناسب با مجالس لهو و باطل، فرقي بين زبانها و كشورهاي محل توليد وجود ندارد. بنا بر اين خريد و فروش و گوش دادن و توزيع اين نوارها در صورتي كه محتوي غنا يا موسيقي لهوي حرام باشند جايز نيست.

س 1143: خواندن به صورت غنا توسط هر يك از مرد يا زن چه از طريق نوار كاست باشد و يا از طريق راديو و چه همراه موسيقي باشد و يا نباشد، چه حكمي دارد؟

ج: غنا حرام است و خواندن به صورت غنا و گوش دادن به آن جايز نيست اعم از اينكه توسط مرد باشد يا زن و به طور مستقيم باشد يا از طريق نوار و همراه با نواختن آلات لهو باشد يا نه.

س 1144: نواختن موسيقي به منظور اهداف و اغراض عقلايي و حلال در مكان مقدّسي مانند مسجد چه حكمي دارد؟

ج: نواختن موسيقي مطرب و لهوي مناسب با مجالس لهو و گناه به طور مطلق جايز نيست حتّي اگر در غير مسجد و براي غرض عقلايي حلالي باشد، ولي اجراي سرودهاي انقلابي و مانند آن همراه با نغمه هاي موسيقي در مكان مقدس و در مناسبتهايي كه آن را اقتضا مي كند، اشكال ندارد مشروط بر اينكه با احترام آن مكان منافات نداشته باشد و

در مكان هايي مثل مسجد براي نمازگزاران مزاحمت ايجاد نكند.

س 1145: آيا آموختن موسيقي به خصوص سنتور جايز است؟ ترغيب و تشويق ديگران به آن چه حكمي دارد؟

ج: بكارگيري آلات موسيقي براي نواختن موسيقي غير لهوي، اگر براي اجراي سرودهاي انقلابي يا ديني و يا براي اجراي برنامه هاي فرهنگي مفيد و برنامه هاي ديگر با غرض عقلايي مباح باشد، اشكال ندارد به شرط اينكه مستلزم مفاسد ديگري نباشد و همچنين آموختن و ياد دادن نوازندگي براي امر فوق في نفسه اشكال ندارد. ولي ترويج موسيقي با اهداف عاليه نظام مقدس اسلامي سازگار نيست.

س 1146: گوش دادن به صداي زن هنگامي كه شعر و غير آن را با آهنگ و ترجيع مي خواند اعم از اينكه شنونده، جوان باشد يا خير، مذكر باشد يا مؤنث چه حكمي دارد؟ و اگر آن زن از محارم باشد، حكم آن چيست؟

ج: اگر صداي زن به صورت غنا نباشد و گوش دادن به صداي او هم به قصد لذت و ريبه نباشد و مفسده اي هم بر آن مترتّب نگردد، اشكال ندارد و فرقي بين موارد فوق نيست.

قسمت دوم

س 1147: آيا موسيقي سنّتي كه ميراث ملي ايران مي باشد، حرام است يا خير؟

ج: چيزي كه از نظر عرف، موسيقي لهوي مناسب با مجالس لهو و معصيت محسوب شود، به طور مطلق حرام است و در اين مورد فرقي بين موسيقي ايراني و غير ايراني و موسيقي سنتي و غير آن نيست.

س 1148: گاهي از راديوهاي عربي بعضي از آهنگهاي موسيقي پخش مي شود، آيا گوش دادن به آنها به خاطر علاقه به شنيدن زبان عربي جايز است؟

ج: گوش دادن به موسيقي لهوي متناسب با مجالس لهو و معصيت به طور مطلق حرام است و علاقه

به شنيدن زبان عربي مجوّز شرعي براي آن محسوب نمي شود.

س 1149: آيا تكرار اشعاري كه بصورت آواز و بدون موسيقي خوانده مي شوند جايز است؟

ج: غنا حرام است هرچند همراه با نواختن آلات موسيقي نباشد و منظور از غنا ترجيع صدا به نحوي است كه مناسب با مجالس لهو و فسق باشد، ولي صرف تكرار شعر اشكال ندارد.

س 1150: خريد و فروش آلات موسيقي چه حكمي دارد؟ و حدود استفاده از آنها كدام است؟

ج: خريد و فروش آلات مشترك براي نواختن موسيقي غير لهوي اشكال ندارد.

س 1151: آيا غنا در مثل قرآن و دعا و اذان جايز است؟

ج: غنا صوتي است كه با ترجيع و طرب همراه بوده و مناسب با مجالس لهو و گناه باشد كه به طور مطلق حرام است حتّي اگر در دعا و قرآن و اذان و مرثيه و غيره باشد.

س 1152: امروزه موسيقي براي معالجه بعضي از بيماريهاي رواني مانند افسردگي، اضطراب، مشكلات جنسي و سرد مزاجي زنان بكار مي رود، حكم آن چيست؟

ج: اگر احراز شود كه نظر پزشك متخصص و امين اين است كه معالجه متوقف بر استفاده از موسيقي است، بكارگيري آن به مقداري كه معالجه بيمار اقتضا مي كند اشكال ندارد.

س 1153: گوش دادن به غنا اگر باعث تمايل بيشتر انسان به همسرش شود، چه حكمي دارد؟

ج: مجرّد افزايش تمايل به همسر مجوّز شرعي براي گوش دادن به غنا محسوب نمي شود.

س 1154: اجراي كنسرت توسط زن براي زنان با علم به اينكه گروه نوازندگان نيز زن هستند، چه حكمي دارد؟

ج: اگر اجراي كنسرت به صورت ترجيع مطرب (غنا) نباشد و موسيقي هم كه نواخته مي شود از نوع لهوي حرام نباشد، اين امر في نفسه

اشكال ندارد.

س 1155: اگر معيار حرمت موسيقي، لهو بودن و مناسبت آن با مجالس لهو و گناه است، پس آوازها و سرودهايي كه باعث ايجاد طرب در بعضي از مردم حتّي كودك غير مميّز مي شوند، چه حكمي دارند؟ و آيا گوش دادن به نوارهاي مبتذلي كه در آنها زنان به صورت غنا مي خوانند ولي طرب آور نيستند جايز است؟ همچنين مسافريني كه سوار اتوبوس هاي عمومي كه غالباً از اين نوارها استفاده مي كنند مي شوند، چه تكليفي دارند؟

ج: چنانچه موسيقي يا آوازي كه با ترجيع و طرب همراه است از لحاظ كيفيت يا مضمون يا حالت خاص شخص نوازنده يا خواننده در خلال نواختن يا خواندن از نوع غنا يا موسيقي لهوي مناسب با مجالس لهو و معصيت باشد، گوش كردن به آن حرام است حتّي براي كسي كه او را به طرب نيندازد و تحريك نكند و اگر در اتوبوس ها و ماشين هاي ديگر نوار غنا يا موسيقي لهوي پخش شود، مسافرين بايد از گوش دادن به آن خودداري نموده و نهي از منكر كنند.

س 1156: آيا جايز است مردي غناي زن اجنبيه را به قصد لذت بردن از حلال خود گوش كند؟ آيا غناي زن براي شوهر و برعكس جايز است؟ و آيا اين گفته صحيح است كه شارع مقدس غنا را به علت ملازمت آن با مجالس لهو و لعب و عدم انفكاك از آن دو حرام كرده و تحريم غنا ناشي از تحريم آن مجالس است؟

ج: گوش دادن به غنا كه عبارت است از ترجيع صدا به نحوي كه طرب انگيز و مناسب با مجالس لهو و گناه باشد، مطلقاً حرام است، حتّي غناي زن براي شوهرش و بالعكس و

قصد لذت بردن از همسر، استماع غنا را مباح نمي كند و حرمت غنا و مانند آن، با تعبّد به شرع ثابت شده و از احكام ثابت فقه شيعه محسوب مي شود و دائر مدار ملاكات فرضي و آثار رواني و اجتماعي نمي باشد، بلكه تا زماني كه اين عنوان حرام بر آن صدق كند، حكم آن حرمت و وجوب اجتناب به طور مطلق است.

س 1157: دانشجويان دانشكده علوم تربيتي بايد در مرحله دروس اختصاصي در درس سرودها و آوازهاي انقلابي شركت كنند زيرا در آنجا قطعه هاي موسيقي را آموخته و به طور اجمالي با آنها آشنا مي شوند. وسيله اصلي فراگيري اين درس ارگ است، آموختن اين درس كه جزء واحدهاي اجباري است چه حكمي دارد؟ خريد و استفاده از وسيله مذكور براي ما چه حكمي دارد؟ و به خصوص خواهران نسبت به اجراي تمرين در برابر مردها چه وظيفه اي دارند؟

ج: استفاده از آلات موسيقي في نفسه براي اجراي سرودهاي انقلابي و برنامه هاي ديني و فعاليت هاي فرهنگي و تربيتي مفيد، اشكال ندارد و خريد و فروش آلات نوازندگي و ياددادن و فراگيري آن براي استفاده در امور مذكور اشكال ندارد و خواهران مي توانند با رعايت حجاب واجب و ضوابط شرعي در كلاس درس حاضر شوند.

س 1158: بعضي از ترانه ها در ظاهر انقلابي هستند و عرف هم آنها را انقلابي مي داند ولي نمي دانيم كه آيا خواننده، قصد خواندن يك ترانه انقلابي را داشته يا يك ترانه طرب آور و لهو را، با توجه به اينكه خواننده مسلمان نيست ولي ترانه هاي او ملّي و متضمّن جملاتي بر ضد اشغال و همچنين تحريك مردم به مقاومت است، گوش دادن به اين ترانه ها چه حكمي دارد؟

ج: اگر كيفيت

آنها از نظر شنونده عرفاً، طرب آور و لهوي نباشد، گوش دادن به آنها اشكال ندارد و قصد و نيّت خواننده و مضمون چيزي كه مي خواند در اين باره تأثيري ندارد.

س 1159: جواني بعنوان مربّي و داور بين الملليِ بعضي از ورزشها بكار اشتغال دارد. شغل او اقتضا مي كند كه به بعضي از باشگاههايي وارد شود كه غنا و موسيقي حرام در آنها پخش مي شود، با توجه به اينكه اين كار مقداري از هزينه هاي زندگي او را تأمين مي كند و فرصتهاي شغلي هم در محل زندگي او كم است، آيا اين كار براي او جايز است؟

ج: اين شغل براي او اشكال ندارد هرچند گوش دادن به غنا و موسيقي لهوي براي او حرام است امّا در موارد اضطراري جايز است داخل مجلس غنا و موسيقي حرام شود، ولي بايد از گوش دادن به آن اجتناب كند و آنچه كه بدون اختيار به گوش او مي خورد، اشكال ندارد.

س 1160: آيا فقط گوش دادن به موسيقي، حرام است يا اينكه شنيدن آن هم حرام است؟

ج: شنيدن غنا يا موسيقي لهوي و طرب آور حكم گوش دادن را ندارد مگر در بعضي از موارد كه شنيدن از نظر عرف گوش دادن محسوب مي شود.

س 1161: آيا نواختن موسيقي همراه قرائت قرآن با غير از آلاتي كه استفاده از آنها در مجالس لهو و لعب معمول است، جايز است؟

ج: تلاوت قرآن كريم با صداي زيبا و صوت مناسب با شأنِ قرآن كريم اشكال ندارد، بلكه امر راجحي است مشروط بر اينكه به حدّ غناي حرام نرسد، ولي نواختن موسيقي با آن، وجه شرعي ندارد.

س 1162: طبل زدن در جشن هاي ميلاد و غير آن چه حكمي دارد؟

ج: استفاده از آلات نوازندگي

و موسيقي به نحو لهوي و مطرب و مناسب با مجالس لهو و گناه به طور مطلق حرام است.

س 1163: آلات موسيقي كه دانش آموزان مدارس عضو گروههاي سرود آموزش و پرورش از آنها استفاده مي كنند چه حكمي دارند؟

ج: آن دسته از آلات موسيقي كه در نظر عرف از آلات مشترك قابل استفاده براي كارهاي حلال محسوب مي شوند، جايز است به طور غير لهوي براي مقاصد حلال بكار گرفته شوند ولي آلاتي كه عرفاً از آلات مخصوص لهو محسوب مي شوند جايز نيست مورد استفاده قرار گيرند.

س 1164: آيا ساخت سنتور كه از آلات موسيقي محسوب مي شود و كسب درآمد با آن به عنوان شغل جايز است؟ آيا بهره گيري از اموال و كمك به ساخت سنتور به منظور توسعه و تكميل صنعت سنتور سازي و تشويق نوازندگان به نواختن آن جايز است؟ و آيا آموزش موسيقي سنتي ايراني به قصد نشر و احياي موسيقي اصيل جايز است؟

ج: استفاده از آلات نوازندگي موسيقي براي اجراي سرودهاي ملّي يا انقلابي يا هر امر حلال و مفيدي تا زماني كه به حد طرب و لهو مناسب با مجالس لهو و معصيت نرسيده است اشكال ندارد. همچنين موسيقي و تعليم و يادگرفتن و ساختن آلات آن براي اهداف مذكور في نفسه اشكال ندارد.

س 1165: چه آلاتي لهو محسوب مي شوند و استفاده از آنها به هيچ وجه جايز نيست؟

ج: آلاتي كه نوعا در لهو و لعب به كار مي روند و منفعت حلالي در بر ندارند.

س 1166: آيا گرفتن اجرت براي تكثير نوارهاي صوتي كه محتوي امور حرامي هستند جايز است؟

ج: هر نوار صوتي كه گوش دادن به آن حرام است، تكثير و گرفتن اجرت براي آن

هم جايز نيست.

رقص

س 1167: آيا رقص محلي در عروسي ها جايز است؟ شركت در اين مجالس چه حكمي دارد؟

ج:اگر رقص به گونه اي باشد كه باعث تحريك شهوت شده ويا مستلزم فعل حرام يا ترتّب مفسده اي باشد، جايز نيست و شركت در مجالس رقص هم اگر به عنوان تأييد كار حرام ديگران محسوب شود و يا مستلزم كار حرامي باشد جايز نيست و در غير اين صورت اشكال ندارد.

س 1168: رقص در مجالس زنانه بدون آهنگ موسيقي حرام است يا حلال؟ و در صورتي كه حرام باشد، آيا ترك مجلس بر شركت كنندگان واجب است؟

ج: رقص به طور كلي اگر به گونه اي باشد كه شهوت را تحريك كند و يا مستلزم كار حرام و يا ترتّب مفسده اي باشد، حرام است و تَرك آن مجلس به عنوان اعتراض بر كار حرام، چنانچه مصداق نهي از منكر محسوب شود، واجب است.

س 1169: رقص محلي مرد براي مرد و زن براي زن و يا مرد در بين زنان و زن در بين مردان، چه حكمي دارد؟

ج: اگر به گونه اي باشد كه شهوت را تحريك كند و يا مستلزم فعل حرام يا ترتّب مفسده اي باشد و يا زن در بين مردان بيگانه برقصد، حرام است.

س 1170: رقص دسته جمعي مردان چه حكمي دارد؟ مشاهده رقص دختران خردسال از تلويزيون و غير آن چه حكمي دارد؟

ج: اگر رقص به گونه اي باشد كه موجب تحريك شهوت شود و يا مستلزم كار حرامي باشد، حرام است، ولي اگر نگاه كردن به آن باعث تأييد، فرد گناهكار و تجّري او و ترتّب فساد نشود، اشكال ندارد.

س 1171: رقص مرد براي مرد و زن براي زن چه حكمي دارد؟ اگر رفتن به

عروسي به خاطر احترام به عادتهاي اجتماعي باشد آيا به علت احتمال وجود رقص اشكال شرعي دارد؟

ج: به طور كلي اگر رقص به گونه اي باشد كه منجر به تحريك شهوت شود يا مستلزم فعل حرام يا ترتّب مفسده اي باشد، حرام است. ولي اصل شركت در عروسي هايي كه احتمال رقص در آنها وجود دارد تا زماني كه به عنوان تأييد، مرتكب كار حرام محسوب نشود و موجب ابتلا به حرام هم نشود، اشكال ندارد.

س 1172: آيا رقص زن براي شوهرش يا مرد براي همسرش حرام است؟

ج: اگر رقص زن براي شوهرش يا برعكس، همراه ارتكاب حرامي نباشد، اشكال ندارد.

س 1173: آيا رقصيدن در جشن عروسي فرزندان جايز است هرچند توسط پدران يا مادران در مجالس عروسي فرزندانشان باشد؟

ج: اگر از نوع رقص حرام باشد، حرام است. هرچند توسط پدران و مادران در مجالس عروسي فرزندانشان باشد.

س 1174: زن شوهرداري در عروسيها بدون اطلاع شوهرش در برابر بيگانگان مي رقصد و اين عمل را چندين بار تكرار كرده و امر به معروف و نهي از منكر شوهرش در او اثر نمي كند، تكليف چيست؟

ج: رقص زن در برابر بيگانگان مطلقاً حرام است و خارج شدن از منزل بدون اجازه شوهر هم في نفسه حرام است و موجب نشوز و محروميت از استحقاق نفقه نيز مي گردد.

س 1175: رقص زنان در برابر مردان در مجالس عروسي روستايي كه آلات موسيقي در آنها بكار مي رود چه حكمي دارد؟ و تكليف ما در برابر آن چيست؟

ج: رقص زنان در برابر بيگانگان و همچنين هر رقصي كه موجب مفسده و برانگيخته شدن شهوت گردد، حرام است و بكارگيري آلات موسيقي و گوش دادن به آنها هم اگر به صورت

لهوي و مطرب باشد، حرام است و وظيفه مكلّفين در اين موارد نهي ازمنكر است.

س 1176: رقص كودك مميّز در مجالس زنان يا مردان، اعم از اينكه پسر باشد يا دختر، چه حكمي دارد؟

ج: كودك غير بالغ چه پسر و چه دختر تكليفي ندارد ولي سزاوار نيست افراد بالغ او را تشويق به رقص كنند.

س 1177: ايجاد مراكزي براي آموزش رقص چه حكمي دارد؟

ج: ايجاد مراكز تعليم و ترويج رقص با اهداف نظام اسلامي منافات دارد.

س 1178: رقص مردان در برابر زناني كه از محارم آنان هستند و همچنين رقص زنان در برابر مرداني كه از محارم آنان هستند، اعم از اينكه سببي باشند يا نسبي، چه حكمي دارد؟

ج: در رقص حرام فرقي بين مرد يا زن نيست و همچنين فرقي نمي كند كه در برابر محرم باشد يا در برابر نامحرم.

س 1179: آيا مبارزه نمايشي با عصا در عروسي ها جايز است؟ اگر همراه آن آلات موسيقي بكار روند چه حكمي دارد؟

ج: اگر به صورت بازي ورزشي تفريحي باشد و در آن خوف خطر بر جان انسان نباشد، في نفسه اشكال ندارد، ولي بكارگيري آلات موسيقي به نحو لهوي و طرب آور، به هيچ وجه جايز نيست.

س 1180: «دبكة» چه حكمي دارد؟ (نوعي رقص محلي است كه در آن افراد دستها را به هم انداخته و به گونه اي هماهنگ پاهاي خود را همراه با پرش و حركات بدني به زمين مي كوبند كه صداي شديد و منظمي ايجاد مي كند.)

ج: دبكة حكم رقص را دارد. بنا بر اين اگر به گونه اي باشد كه شهوت را تحريك كند يا همراه با استفاده از آلات لهو و بصورت لهوي باشد و يا فسادي بر آن مترتّب

شود، حرام است و در غير اين صورت اشكال ندارد.

دست زدن

س 1181: آيا دست زدن براي زنان در مجالس شادي زنانه مانند ولادت ها وعروسي ها جايز است؟ و بر فرض جواز اگر، صداي آن به بيرون از مجلس برود به طوري كه به گوش مردان بيگانه برسد، چه حكمي دارد؟

ج: دست زدن به نحو متعارف اگر مفسده اي بر آن مترتب نشود، اشكال ندارد حتّي اگر اجنبي صداي آن را بشنود.

س 1182: دست زدن همراه با شادي و خواندن و ذكر صلوات بر پيامبر اكرم و آل او (صلوات الله عليهم اجمعين) در جشن هايي كه به مناسبت ايام ولادت ائمه معصومين (صلوات الله عليهم اجمعين) و اعياد وحدت و مبعث برگزار مي شود چه حكمي دارد؟ اگر اين جشن ها در مكان هاي عبادت مانند مسجد و نمازخانه هاي ادارات و مؤسسات دولتي و يا حسينيه ها برگزار شوند، حكم آنها چيست؟

ج: به طور كلي كف زدن في نفسه به نحو متعارف در جشنهاي اعياد يا براي تشويق و تأييد و مانند آن اشكال ندارد ولي بهتر است فضاي مجالس ديني به خصوص مراسمي كه در مساجد و حسينيه ها و نمازخانه ها برگزار مي شود، به ذكر صلوات و تكبير معطّر گردد تا انسان به ثواب آنها برسد.

فيلم و عكس نامحرم

س 1183: نگاه كردن به تصوير زن نامحرم و بدون پوشش چه حكمي دارد؟ نگاه كردن به صورت زن در تلويزيون چه حكمي دارد؟ آيا بين زن مسلمان و غيرمسلمان و بين پخش آن به طور مستقيم و يا غير مستقيم تفاوتي وجود دارد؟

ج: نگاه كردن به تصوير زن نامحرم، حكم نگاه كردن به خود زن نامحرم را ندارد، بنا بر اين اگر نگاه از روي لذّت نبوده و خوف افتادن به گناه نباشد و تصوير هم متعلّق به زن مسلماني كه بيننده آن را مي شناسد نباشد،

اشكال ندارد و بنا بر احتياط واجب نبايد به تصوير زن نامحرم كه به طور مستقيم از تلويزيون پخش مي شود، نگاه كرد ولي در پخش غيرمستقيم تلويزيوني اگر ريبه و خوف افتادن به گناه نباشد، نگاه كردن اشكال ندارد.

س 1184: مشاهده برنامه هاي تلويزيوني كه از ماهواره دريافت مي شوند، چه حكمي دارد؟ اگر ساكنان استانهاي مجاور دولتهاي خليج فارس برنامه هاي تلويزيوني آن دولتها را مشاهده كنند، حكم آن چيست؟

ج: از آنجا كه برنامه هايي كه توسط ماهواره هاي غربي پخش مي شوند و همچنين برنامه هاي تلويزيوني بيشتر دولتهاي مجاور، دربردارنده آموزش افكار گمراه كننده و تحريف حقايق و لهو و فساد هستند و غالباً مشاهده آنها باعث گمراهي و فساد و ارتكاب كارهاي حرام مي گردد، بنا بر اين دريافت و ديدن آنها جايز نيست.

س 1185: آيا ديدن يا شنيدن برنامه هاي طنز از راديو و تلويزيون اشكال دارد؟

ج: گوش دادن به برنامه هاي طنز و نمايش هاي فكاهي و ديدن آنها اشكال ندارد مگر آن كه مستلزم اهانت به مؤمني باشد.

س 1186: هنگام جشن عروسي چند عكس از من گرفته شد كه در آنها حجاب كامل نداشتم، اين عكسها در حال حاضر نزد دوستان و اقوام من هستند. آيا جمع آوري آنها بر من واجب است؟

ج: اگر وجود عكسها نزد ديگران مفسده اي ندارد و يا بر فرض ترتّب مفسده، شما در دادن عكسها به ديگران نقشي نداشته ايد يا جمع كردن آنها از ديگران براي شما مشقّت دارد، تكليفي در اين باره نداريد.

س 1187: آيا بوسيدن تصاوير امام (قدّس سرّه) و شهدا براي ما زنان از اين جهت كه به ما نامحرم هستند، اشكال دارد؟

ج: به طور كلي تصوير شخص حكم خود او را ندارد. لذا بوسيدن تصوير به عنوان

احترام و تبرك جستن و اظهار محبت در صورتي كه قصد ريبه و خوف افتادن به گناه نباشد، اشكال ندارد.

س 1188: آيا ديدن تصاوير زنان برهنه و نيمه برهنه در فيلمهاي سينمايي و غير آن، در صورتي كه آنان را نشناسيم، جايز است؟

ج: نگاه كردن به فيلم ها و تصاوير، حكم نگاه كردن به اجنبي را ندارد و در صورتي كه از روي شهوت و ريبه نباشد و مفسده اي هم بر آن مترتب نشود، شرعاً اشكال ندارد ولي با توجه به اينكه ديدن تصوير برهنه اي كه شهوت برانگيز است، غالباً از روي شهوت بوده و به همين دليل مقدمه ارتكاب گناه مي باشد، بنا بر اين ديدن آنها حرام است.

س 1189: آيا جايز است زن در جشن هاي عروسي بدون اجازه شوهرش عكس بيندازد؟ و بر فرض جواز، آيا مراعات حجاب كامل در آن واجب است؟

ج: اصل عكس گرفتن منوط به اجازه شوهر نيست ولي اگر احتمال بدهد كه اجنبي عكس او را ببيند و عدم رعايت حجاب كامل منجر به مفسده اي شود، مراعات آن واجب است.

س 1190: آيا براي زنان، ديدن كشتي مردان جايز است؟

ج: اگر مشاهده آن باحضور در ميدان كشتي و به طور مستقيم باشد و يا آن را به طور زنده و مستقيم از تلويزيون ببينند و يا به قصد لذت و ريبه بوده و يا در آن خوف ارتكاب گناه و فساد وجود داشته باشد، جايز نيست و در غير اين صورت اشكال ندارد.

س 1191: اگر عروس درشب جشن عروسي روپوش روشن و نازكي برسرش بيندازد، آيا جايز است مرد اجنبي از او عكس بگيرد؟

ج: اگر مستلزم نگاه حرام به زن اجنبي باشد جايز نيست،

وگرنه اشكال ندارد.

س 1192: گرفتن عكس زن غيرمحجّبه در بين محارمش چه حكمي دارد؟ اگر احتمال داده شود كه مرد اجنبي آن عكسها را هنگام ظاهر كردن ببيند، حكم آن چيست؟

ج: اگر عكاسي كه به او نگاه مي كند و عكس وي را مي گيرد، از محارم او باشد، عكس گرفتن از او اشكال ندارد و ظاهر كردن آن هم نزد عكاسي كه او را نمي شناسد اشكال ندارد.

س 1193: بعضي از جوانان به تصاوير مستهجن نگاه مي كنند و براي كار خود توجيهات ساختگي ارائه مي دهند، حكم آن چيست؟ و اگر ديدن اين تصاوير مقداري از شهوت انسان را تسكين دهد و در جلوگيري از ارتكاب حرام مؤثر باشد، چه حكمي دارد؟

ج: اگر نگاه كردن به آن تصاوير به قصد ريبه باشد و يا انسان بداند كه منجر به تحريك شهوت او مي شود و يا خوف ارتكاب گناه و مفسده باشد، در اينصورت نگاه كردن به آنها حرام است و اين كه به خاطر آن انسان به حرام ديگري نمي افتد، مجوّز ارتكاب فعلي كه شرعاً حرام است، نمي باشد.

س 1194: حضور در جشنهايي كه موسيقي در آنها نواخته مي شود و افراد مبادرت به رقص مي كنند، براي فيلمبرداري چه حكمي دارد؟ فيلمبرداري مرد از مجالس مردان و زن از مجالس زنان چه حكمي دارد؟ ظاهر كردن فيلم هاي جشن هاي عروسي توسط مرد، چه آن خانواده را بشناسد و چه آن خانواده را نشناسد، داراي چه حكمي است؟ و همچنين ظاهر كردن آن توسط زن چه حكمي دارد؟ و آيا استفاده از موسيقي در آن فيلم ها جايز است؟

ج: حضور در جشن هاي شادي و فيلمبرداري مردان از مجالس مردان و زنان از مجالس زنان در

صورتي كه مستلزم گوش دادن به غنا يا موسيقي حرام و يا ارتكاب هر عمل حرام ديگري نباشد، اشكال ندارد. ولي فيلمبرداري مردان از مجالس زنان يا زنان از مجالس مردان اگر مستلزم نظر كردن به ريبه يا مفاسد ديگري باشد، جايز نيست و همچنين بكارگيري موسيقي مطرب لهوي كه مناسب با مجالس لهو و گناه باشد در فيلم ها نيز حرام است.

س 1195: با توجه به كيفيت فيلم ها (خارجي يا داخلي) و موسيقي كه از تلويزيون جمهوري اسلامي پخش مي شود، ديدن و گوش دادن به آنها چه حكمي دارد؟

ج: اگر افراد شنونده و بيننده تشخيص دهند موسيقي كه از راديو و تلويزيون پخش مي شود از نوع موسيقي مطرب لهوي مناسب با مجالس لهو و گناه است و يا ديدن فيلمي كه از تلويزيون پخش مي شود، مفسده دارد، ديدن و شنيدنِ آنها براي آنان جايز نيست و مجرّد پخش از راديو و تلويزيون حجّت شرعي براي جواز محسوب نمي شود.

س 1196: تهيه و فروش تصاوير منسوب به پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) و اميرالمومنين و امام حسين (عليهماالسلام) براي نصب آنها در مراكز دولتي چه حكمي دارد؟

ج: اين كار في نفسه از نظر شرعي اشكال ندارد به شرط اينكه مشتمل بر اموري كه ازنظر عرف، اهانت و بي احترامي محسوب مي شود نبوده و با شأن آن بزرگان منافات نداشته باشد.

س 1197: خواندن كتابها و اشعار مبتذل كه باعث تحريك شهوت مي شوند، چه حكمي دارد؟ج: بايد از آنها اجتناب شود.

س 1198: تلويزيونها يا كانالهاي پخش مستقيم ماهواره اي يك سلسله برنامه هاي اجتماعي را به نمايش مي گذارند كه بيانگر مسائل اجتماعي جامعه غربي است و به ترويج افكار فاسدي از قبيل تشويق به

اختلاط زن و مرد و ترويج روابط نامشروع مي پردازند، به طوري كه اين برنامه ها بعضي از مؤمنين را نيز تحت تأثير قرار داده است. ديدن آنها براي كسي كه احتمال تأثيرپذيري او مي رود، چه حكمي دارد؟ آيا اين حكم نسبت به كسي كه آن برنامه ها را به قصد نقد و بيان نكات منفي آنها و نصيحت مردم به نديدن آنها، مي بيند، تفاوت دارد؟

ج: نگاه به اين برنامه ها اگر از روي لذّت بوده و يا خوف تأثيرپذيري و فساد، وجود داشته باشد، جايز نيست. ولي مشاهده به قصد نقد و آگاه كردن مردم از خطرات و نكات منفي آنها براي كسي كه اهليّت آن را دارد و مطمئن است كه از آن برنامه ها تأثير نمي پذيرد و به فساد نمي افتد، اشكال ندارد، البته اگر مقرّراتي باشد بايد رعايت شود.

س 1199: آيا نگاه كردن به موي گوينده تلويزيون كه آرايش كرده و سر و سينه اش پوششي ندارد، جايز است؟

ج: مجرّد نگاه كردن چنانچه از روي لذّت نبوده و خوف ارتكاب حرام و فساد در آن نباشد و به صورت پخش مستقيم هم نباشد، اشكال ندارد.

س 1200: آيا ديدن فيلمهاي شهوت انگيز براي فرد متأهل جايز است؟

ج: اگر ديدن آنها به قصد تحريك شهوت باشد و يا موجب تحريك آن شود، جايز نيست.

س 1201: ديدن فيلمهايي كه راه صحيح نزديكي با زن باردار را آموزش مي دهند، براي مردان متأهل، با توجه به اينكه باعث به حرام افتادن آنان نمي شود، چه حكمي دارد؟

ج: ديدن اين فيلم ها كه هميشه بانگاه شهوت برانگيز همراه است، جايز نيست.

س 1202: نظارت كارمندان وزارت ارشاد بر انواع فيلمها و مجلات و نشريات و نوارها براي تشخيص موارد مجاز آنها، با توجه

اينكه نظارت، مستلزم مشاهده عيني و گوش دادن به آنهاست، چه حكمي دارد؟

ج: ديدن وگوش دادن به آنها توسط مأمورين نظارت، در مقام انجام وظيفه قانوني به مقدار ضرورت اشكال ندارد، ولي بايد از قصد لذت و ريبه احتراز كنند و واجب است افرادي كه براي نظارت و بررسي گمارده مي شوند از جهت فكري و روحي زير نظر و راهنمايي مسئولين باشند.

س 1203: ديدن فيلمهاي ويدئويي كه گاهي تصاوير منحرف كننده اي دارند، به قصد نظارت و حذف بخش هاي فاسد آنها براي ارائه به ديگران چه حكمي دارد؟

ج: ديدن اين فيلمها اگر به منظور اصلاح فيلم و حذف تصاوير فاسد و گمراه كننده آنها باشد اشكال ندارد بشرط اينكه كسي كه اقدام به اين كار مي كند مصون از افتادن به حرام باشد.

س 1204: آيا براي زن و شوهر ديدن فيلمهاي ويدئويي جنسي در خانه، جايز است؟ آيا براي فرد مبتلا به قطع نخاع، ديدن اين فيلم ها به قصد تحريك شهوت و تمكن از نزديكي با همسرش، جايز است؟

ج: برانگيختن شهوت توسط فيلمهاي ويدئويي جنسي جايز نيست.

س 1205: مشاهده پنهاني فيلم ها وتصاويري كه طبق قانون دولت اسلامي ممنوع هستند، اگر مفسده اي نداشته باشند، چه حكمي دارد؟ حكم آنها نسبت به زن و شوهرهاي جوان چيست؟

ج: با فرض ممنوع بودن، اشكال دارد.

س 1206: مشاهده فيلمهايي كه گاهي در بردارنده اهانت به مقدسات جمهوري اسلامي و مقام معظم رهبري هستند، چه حكمي دارد؟

ج: واجب است از آنها اجتناب شود.

س 1207: ديدن فيلمهاي ايراني كه بعد از انقلاب توليد شده اند و در آنها زنان با حجاب ناقص ظاهر مي شوند و گاهي بدآموزيهايي نيز دارند، چه حكمي دارد؟

ج: اصل مشاهده اين فيلم ها اگر

به قصد لذت و ريبه نباشد و موجب وقوع در مفسده هم نگردد، في نفسه اشكال ندارد ولي فيلمسازان بايد از تهيه و توليد فيلمهايي كه با تعاليم ارزشمند اسلامي منافات دارد، خودداري كنند.

س 1208: توزيع و عرضه فيلمهايي كه مورد تأييد وزارت ارشاد هستند، چه حكمي دارد؟ همچنين توزيع نوارهاي موسيقي كه مورد تأييد وزارت ارشاد هستند، در دانشگاهها چه حكمي دارد؟

ج: اگر فيلم ها يا نوارها به نظر مكلّف عرفاً مشتمل برغنا يا موسيقي مطرب و لهوي مناسبِ با مجالس لهو و گناه باشد، توزيع و عرضه آنها و همچنين ديدن و گوش دادن به آنها براي او جايز نيست و مجرّد تأييد بعضي از ادارات مربوطه تا زماني كه نظر مكلّف در تشخيص موضوع با نظر تأييدكنندگان مخالف است، دليل شرعي براي جواز محسوب نمي شود.

س 1209: خريد و فروش و نگهداري مجلاّت لباس هاي زنانه كه عكس زنان اجنبي در آنها وجود دارد و براي انتخاب لباس بكار مي روند، چه حكمي دارد؟

ج: مجرّد وجود عكس هاي زنان اجنبي در اين مجلاّت مانع جواز خريد و فروش و بهره برداري از آنها براي انتخاب لباس نيست مگر آن كه عكس ها، به گونه اي باشد كه موجب مفسده شود.

س 1210: آيا خريد و فروش دوربين فيلمبرداري جايز است؟

ج: خريد و فروش دوربين فيلمبرداري تا زماني كه به قصد استفاده در امور حرام نباشد، اشكال ندارد.

س 1211: خريد و فروش و اجاره فيلمهاي ويدئويي مبتذل و همچنين ويدئو چه حكمي دارد؟

ج: اگر فيلم ها در بردارنده تصاوير زننده اي كه شهوت را تحريك كرده و موجب انحراف و فساد مي شوند و يا مشتمل بر غنا و موسيقي مطرب و لهوي و مناسب با مجالس

لهو و گناه باشند، توليد و خريد و فروش و اجاره فيلم ها و همچنين اجاره ويدئو براي استفاده از آن در اين امور، جايز نيست.

س 1212: آيا گوش دادن به اخبار و برنامه هاي علمي و فرهنگي راديوهاي خارجي جايز است؟

ج: در صورتي كه موجب انحراف و فساد نشود، جايز است.

آنتن هاي ماهواره اي

س 1213: آيا خريد و نگهداري و استفاده از دستگاه گيرنده برنامه هاي تلويزيوني از ماهواره جايز است؟ و اگر دستگاه گيرنده مجاني به دست انسان برسد چه حكمي دارد؟

ج: دستگاه آنتن ماهواره اي از اين جهت كه صرفاً وسيله اي براي دريافت برنامه هاي تلويزيوني است كه هم برنامه هاي حلال دارد و هم برنامه هاي حرام، حكم آلات مشترك را دارد. لذا خريد و فروش و نگهداري آن براي استفاده در امور حرام، حرام است و براي استفاده هاي حلال جايز است. ولي چون اين وسيله براي كسي كه آن را در اختيار دارد زمينه دريافت برنامه هاي حرام را كاملاً فراهم مي كند و گاهي نگهداري آن مفاسد ديگري را نيز در بر دارد، خريد و نگهداري آن جايز نيست مگر براي كسي كه به خودش مطمئن است كه استفاده حرام از آن نمي كند و بر تهيه و نگهداري آن در خانه اش مفسده اي هم مترتّب نمي شود. لكن اگر قانوني در اين مورد وجود داشته باشد بايد مراعات گردد.

س 1214: آيا خريد و فروش دستگاه دريافت كننده كانالهاي ماهواره اي براي گرفتن كانالهاي ماهواره اي جمهوري اسلامي براي كسي كه در خارج از جمهوري اسلامي زندگي مي كند، جايز است؟

ج: دستگاه مذكور هرچند از آلات مشتركي است كه قابليت استفاده حلال را دارد ولي چون غالباً از آن بهره برداري حرام مي شود و علاوه بر اين

بهره گيري از آن در خانه مفاسد ديگري را هم در بر دارد، بنا بر اين خريد و استفاده از آن در خانه جايز نيست، مگر براي كسي كه اطمينان دارد از آن بهره برداري حرام نمي كند و نصب آن در خانه نيز مفسده ديگري را در برندارد.

س 1215: اگر آنتن ماهواره اي علاوه بر دريافت كانالهاي جمهوري اسلامي، اخبار و بعضي از برنامه هاي مفيد كشورهاي عربي و خليج فارس و همه كانالهاي غربي و فاسد را دريافت كند چه حكمي دارد؟

ج: معيار جواز استفاده از اين دستگاه براي گرفتن برنامه هاي كانالهاي تلويزيوني، همان است كه قبلاً گذشت بدون اينكه بين كانالهاي غربي و غير آن تفاوتي وجود داشته باشد.

س 1216: استفاده از آنتن ماهواره اي براي آگاهي از برنامه هاي علمي يا قرآني و مانند آن كه از طريق ماهواره توسط دولتهاي غربي يا كشورهاي مجاور خليج فارس و غير آنها پخش مي شوند چه حكمي دارد؟

ج: استفاده از اين دستگاه براي ديدن و شنيدن برنامه هاي علمي يا قرآني و مانند آن، هرچند في نفسه مانعي ندارد، ولي به دليل اين كه برنامه هايي كه از طريق ماهواره توسط دولتهاي غربي و بيشتر كشورهاي همسايه پخش مي شوند، غالباً در بردارنده آموزش افكار گمراه كننده و تحريف حقايق و همچنين برنامه هاي لهو و فساد هستند و حتّي مشاهده برنامه هاي علمي يا قرآن از طريق آنها موجب وقوع در فساد و ارتكاب حرام مي گردد، بنا بر اين شرعاً استفاده از آنتن هاي مذكور براي ديدن آن برنامه ها حرام است مگر آنكه برنامه هاي مفيد علمي يا قرآني محض باشند و مشاهده آنها مستلزم هيچ فساد يا ابتلا به عمل حرامي نباشد، البته اگر قانوني باشد بايد مراعات

شود.

س 1217: شغل ما تعمير دستگاههاي گيرنده برنامه هاي راديو و تلويزيوني است، در اين اواخر مراجعات زيادي براي نصب قطعات و تعمير آنتن هاي ماهواره اي صورت مي گيرد، تكليف ما در اين باره چيست؟ خريد و فروش قطعات آنها چه حكمي دارد؟

ج: اگر از اين دستگاه براي امور حرام استفاده شود كه غالباً همينطور است و يا شما علم داشته باشيد به اينكه كسي كه قصد تهيه آنتن ماهواره اي را دارد، براي امور حرام از آن استفاده مي كند، خريد و فروش و نصب قطعات و راه اندازي و تعمير و فروش قطعات آن جايز نيست.

تئاتر و سينما

س 1218: آيا در صورت لزوم، استفاده از لباس رسمي علماي دين و قضات در فيلمهاي سينمايي جايز است؟ آيا تدوين و توليد فيلمهاي سينمايي با صبغه ديني و عرفاًني راجع به علماي گذشته يا معاصر با حفظ احترام آنان و حرمت اسلام و بدون اسائه ادب و بي احترامي به آنان جايز است يا خير؟ به خصوص با توجه به اينكه هدف، ارائه ارزشهاي والا و عميق ترسيم شده توسط دين حنيف اسلام و بيان مفهوم عرفاًن و فرهنگ اصيلي كه امتياز امت اسلامي ما محسوب مي شود و همچنين مقابله با فرهنگ مبتذل دشمن مي باشد و بيان آنها با زبان سينما جذابيت و تأثير زيادي به خصوص بر نسل جوان دارد؟

ج: با توجه به اينكه سينما وسيله اي براي آگاهي و تبليغ است، بنا بر اين به تصوير كشيدن و ارائه هر چيزي كه ممكن است از آن براي رشد فكري جوانان و غير آنان و ارتقاي آگاهي و ترويج فرهنگ اسلامي استفاده شود، اشكال ندارد. يكي از اين راهها معرفي شخصيت عالمان دين و زندگي اختصاصي

آنان و همچنين ساير دانشمندان و صاحب منصبان و زندگي خصوصي آنان است، ولي رعايت شئونات اختصاصي و احترام آنان و همچنين حريم زندگي خصوصي آنان واجب است و همچنين نبايد از آن براي ارائه مفاهيم منافي با اسلام استفاده شود.

س 1219: ما تصميم به ساخت يك فيلم داستاني و حماسي گرفته ايم كه حادثه جاويد كربلا را ترسيم نموده و اهداف بزرگي را كه امام حسين (عليه السلام) به خاطر آنها به شهادت رسيد، بيان كند، با توجه به اينكه شخصيت امام حسين (عليه السلام) در اين فيلم به صورت يك فرد عادي و قابل رؤيت با چشم نشان داده نشده بلكه در تمامي مراحل فيلمبرداري و توليد و نورپردازي به صورت يك شخصيت نوراني نشان داده شده است، آيا ساخت اين فيلم و نشان دادن شخصيت امام حسين (عليه السلام) با اين كيفيت جايز است؟

ج: اگر فيلم بر اساس منابع مستند و با حفظ قداست موضوع و مراعات مقام و منزلت والاي امام حسين (عليه السلام) و اصحاب و اهل بيت گرامي او (سلام الله عليهم اجمعين) ساخته شود، اشكال ندارد، ولي چون حفظ قداست موضوع چنانكه شايسته آن است و حفظ حرمت سيدالشهدا و اصحاب او (سلام الله عليهم اجمعين) بسيار مشكل است بنا بر اين بايد در اين زمينه احتياط شود.

س 1220: پوشيدن لباس زنانه توسط مردان و برعكس، براي بازي در تئاتر و سينما چه حكمي دارد؟ تقليد صداي مردان توسط زنان و برعكس چه حكمي دارد؟

ج: پوشيدن لباس جنس مخالف و تقليد صداي او هنگام بازيگري و بيان خصوصيات يك شخص حقيقي، اگر سبب فساد نگردد، بعيد نيست كه جايز باشد.

س 1221: استفاده

زنان از انواع كرم و لوازم آرايش در تئاترها و نمايش هايي كه توسط مردان هم ديده مي شوند، چه حكمي دارد؟

ج: اگر آرايش توسط خود آنان يا زنان و يا يكي از محارم ايشان صورت بگيرد و فسادي هم بر آن مترتّب نشود، اشكال ندارد و در غير اين صورت جايز نيست. البته صورت آرايش شده بايد از نامحرم پوشانده شود.

نقاشي و مجسمه سازي

س 1222: ساخت عروسك و مجسمه و نقاشي و ترسيم چهره موجودات زنده اعم از گياهان، حيوانات و انسان چه حكمي دارد؟ خريد و فروش و نگهداري و ارائه آنها در نمايشگاه چه حكمي دارد؟

ج: ساخت مجسمه و نقاشي و ترسيم چهره موجودات و لو ذي روح اشكال ندارد. همچنين خريد و فروش و نگهداري نقاشي و مجسمه جايز است و ارائه آنها در نمايشگاه هم اشكال ندارد.

س 1223: در روش تحصيلي جديد، درسي با عنوان اعتماد به نفس وجود دارد كه بخشي از آن مخصوص مجسمه سازي است، بعضي از معلمان به دانش آموزان دستور ساخت عروسك يا مجسمه سگ يا خرگوش و امثال آن را از پارچه يا چيز ديگري به عنوان صنايع دستي مي دهند، حكم ساخت اشياء مذكور چيست؟ امر معلّمان به دانش آموزان راجع به ساخت آنها چه حكمي دارد؟ آيا كامل بودن يا نبودن اجزاي آنها در حكم تأثير دارد؟

ج: ساخت مجسمه و نيز امر به ساخت آن، مانع ندارد.

س 1224: ترسيم و نقاشي قصه هاي قرآني توسط كودكان و نوجوانان چه حكمي دارد؟ مثل اينكه از كودكان خواسته شود كه به طور مثال قصه اصحاب فيل يا شكافته شدن دريا براي حضرت موسي (عليه السلام) و غير آنها را رسم كنند؟

ج: اين كار

في نفسه اشكال ندارد ولي بايد بر اساس متن حقايق و وقايع باشد و از بيان امور مخالف واقع و يا اموري كه موجب هتك حرمت هستند، اجتناب شود.

س 1225: آيا ساخت عروسك و يا مجسمه موجودات ذي روح اعم از انسان يا غير آن به وسيله دستگاه مخصوص آن جايز است؟

ج: اشكال دارد.

س 1226: ساخت زيور آلات به صورت مجسمه چه حكمي دارد و آيا موادّي كه مجسمه ها از آنها ساخته مي شوند، در حكم به حرمت تأثير دارند؟

ج: ساخت مجسمه اشكال دارد و فرقي بين موادي كه مجسمه از آنها ساخته مي شود نيز وجود ندارد.

س 1227: آيا بازگرداندن اعضاي عروسك مانند دست و پا و سر، مشمول حكم حرمت مجسمه سازي است؟ و مجسمه سازي بر آن صدق مي كند؟

ج: مجرّد ساخت اعضا يا بازگرداندن آنها، ساخت مجسمه محسوب نمي شود و در هر صورت ساخت مجسمه اشكال ندارد.

س 1228: عمل خالكوبي كه نزد بعضي از مردم متعارف است و به اين طريق عكسهايي بر روي بدن كشيده مي شود به طوري كه ثابت باقي مانده و از بين نمي روند، چه حكمي دارد؟ آيا مانع از صحّت وضو يا غسل مي شود؟

ج: خالكوبي حرام نيست و اثري كه از آن در زير پوست باقي مي ماند مانع از رسيدن آب نيست و وضو و غسل با آن صحيح است.

س 1229: زن و شوهري از نقاشان معروف هستند و كار آنان ترميم و بازسازي تابلوهاي هنري است، بسياري از آن تابلوها جامعه مسيحي را نشان مي دهند و در بعضي از آنها شكل صليب و حضرت مريم (عليهاالسلام) و حضرت مسيح (عليه السلام) وجود دارد و صاحبان مؤسسات و شركت ها و برخي افراد از طرف

كليساها بعد از آنكه بر اثر قدمت يا غير آن مقداري از آن تابلوها از بين رفته، براي مرمّت و اصلاح تابلوها به آنها رجوع مي كنند، با توجه به اينكه بيشتر تابلوها به همين صورت هستند و مرمّت تابلو تنها شغل آنان است كه با آن زندگي مي كنند و به تعاليم دين حنيف اسلام هم پايبند هستند آيا ترميم آن تابلوها و استفاده از اجرتي كه براي اين كار مي گيرند، جايز است؟

ج: مجرّد مرمّت و بازسازي تابلوهاي هنري اشكال ندارد حتّي اگر جامعه مسيحي را توصيف كند و يا مشتمل بر نقش حضرت مسيح (عليه السلام) و يا حضرت مريم (عليهاالسلام) باشد و اجرت گرفتن در برابر آن هم اشكال ندارد و همچنين اتخاذ اين كار به عنوان شغل و زندگي با درآمد آن هم بدون اشكال است مگر آنكه ترويج باطل و گمراهي و يا مستلزم مفاسد ديگري باشد.

سحر و شعبده و احضار ارواح و جنّ

س 1230: يادگرفتن و ياددادن و ديدن شعبده و اقدام به بازيهايي كه همراه با تردستي هستند، چه حكمي دارد؟

ج: ياددادن و يادگرفتن شعبده حرام است، ولي بازيهايي كه همراه با سرعت حركت و تردستي هستند و از انواع شعبده محسوب نمي شوند، اشكال ندارد.

س 1231: آيا آموختن علم جفر و رمل و زيج ها و علوم ديگري كه از امور غيبي خبر مي دهند، جايز است؟

ج: آنچه از اين علوم در حال حاضر نزد مردم است، غالباً تا اين حد كه موجب يقين و اطمينان به كشف امور غيبي و خبردادن از آنها شوند، قابل اعتماد نيستند، ولي آموختن علومي مانند جفر و رمل به طور صحيح اشكال ندارد به شرطي كه

مفسده اي بر آنها مترتّب نشود.

س 1232: آيا ياد گرفتن سحر و عمل به آن جايز است؟ و آيا احضار ارواح و ملائكه و جن جايز است؟ ج: علم سحر و يادگرفتن آن حرام است مگر آنكه به منظور غرض عقلايي و مشروع باشد وامّا احضار ارواح و ملائكه و جن، برحسب اختلاف موارد و وسائل و اغراض، احكام مختلفي دارد.

س 1233: مراجعه مؤمنين به بعضي از كساني كه از طريق تسخير ارواح و جن اقدام به معالجه مي كنند، با توجه به اينكه يقين دارند كه آنها فقط كار خير انجام مي دهند چه حكمي دارد؟

ج: اين كار في نفسه اشكال ندارد، مشروط بر اينكه از راههايي كه شرعاً حلال هستند، اقدام شود.

س 1234: آيا فالگيري از طريق سنگريزه و كسب درآمد با آن جايز است؟

ج: اخبار به كذب جايز نيست.

هيپنوتيزم

س 1235: آيا هيپنوتيزم جايز است؟

ج: اگر به منظور غرض عقلايي و با رضايت كسي كه مي خواهد هيپنوتيزم شود صورت بگيرد و همراه با كار حرامي هم نباشد، اشكال ندارد.

س 1236: عدّه اي نه به قصد درمان بلكه به منظور نشان دادن قدرت روحي انسان مبادرت به هيپنوتيزم مي كنند، آيا اين عمل جايز است؟ آيا افرادي كه در اين زمينه صاحب تجربه هستند ولي متخصّص آن نيستند، جايز است اقدام به اين كار كنند؟

ج: به طور كلي يادگيري هيپنوتيزم و استفاده از آن به غرض عقلايي حلال و قابل ملاحظه اشكال ندارد به شرط اينكه با رضايت و موافقت كسي باشد كه مي خواهد به خواب مصنوعي برود و ضرر معتنابهي هم براي او نداشته باشد.

بخت آزمايي

س 1237: خريد و فروش بليطهاي بخت آزمايي و جايزه اي كه مكلّف مي برد، چه حكمي دارد؟

ج: خريد و فروش بليطهاي بخت آزمايي صحيح نيست و شخصي كه جايزه را برده است، مالك آن نمي شود و حق دريافت آن را ندارد.

س 1238: تهيه اوراقي كه به نام ارمغان بهزيستي بين مردم منتشر مي شود و پرداخت پول براي آنها و شركت در قرعه كشي اين برگه ها، چه حكمي دارد؟

ج: توزيع و نشر اوراق جمع آوري تبرّعات از مردم براي صرف آن در امور خيريّه و تشويق و ترغيب متبرّعين با قيد قرعه منع شرعي ندارد و همچنين پرداخت وجه براي تهيّه اين اوراق به قصد شركت در امور خير، مانعي ندارد.

س 1239: شخصي ماشيني دارد كه آن را در معرض بخت آزمايي قرار داده است، به اين صورت كه فرد شركت كننده در مسابقه اقدام به خريد برگه اي كه در تاريخ معيّن و به قيمت معيّني قرعه كشي خواهد

شد مي كند و در پايان مدّت مذكور و شركت كردن تعدادي از مردم، قرعه كشي صورت مي گيرد و كسي كه قرعه به نام او در آمده، برنده مي شود و ماشين گران قيمت را تحويل مي گيرد، آيا اين روش براي فروش ماشين از طريق قرعه كشي شرعاً جايز است؟

ج: فروش ماشين به شخصي كه در قرعه كشي شركت كرده و قرعه به نام او افتاده، در صورتي كه خريد و فروش بعد از قرعه كشي انجام پذيرد، اشكال ندارد، ولي تصرّف فروشنده در اموال افراد ديگري كه مال خود را براي شركت در قرعه كشي به او پرداخت كرده اند، أكل مال به باطل است و واجب است آن اموال را به آنان برگرداند.

س 1240: آيا فروش اوراق جمع آوري كمكهاي خيرخواهانه عموم مردم به اين صورت كه بعداً قرعه كشي شده و قسمتي از مال جمع آوري شده به عنوان هديه به برندگان داده شود و بقيه آن صرف كارهاي عام المنفعه شود، جايز است؟

ج: نامگذاري اين عمل تحت عنوان «بيع» صحيح نيست، بله انتشار اين اوراق و جمع آوري كمك ها براي امور خيريّه اشكال ندارد و تشويق مردم به كمك كردن با وعده اعطاي جايزه به كسي كه قرعه به نام او در آيد، جايز است. مشروط بر اين كه مردم اين اوراق را به قصد شركت در امور خير، تهيّه نمايند.

س 1241: آيا خريد اوراق قرعه كشي بخت آزمايي (لوتو)، با توجه به اينكه تحت مالكيت شركت خاصي است و 20٪ سود آن به مؤسسه هاي خيريّه زنان پرداخت مي شود، جايز است يا خير؟

ج: برگه هاي بخت آزمايي، ماليّت ندارند واين اوراق در حكم آلت قمار هستند بنا بر اين خريد و فروش آنها جايز نيست و مبلغي

را هم كه برندگان قرعه كشي اين برگه ها دريافت مي كنند، حلال نيست.

رشوه

س 1242: بعضي از مشتريان بانك براي انجام سريع كارهايشان و دريافت خدمات بهتر، اموالي را به كارمندان بانك مي بخشند، با توجه به اين كه اگر كارمندان بانك آن كارها را براي آنان انجام ندهند، چيزي به آنان نمي دهند، آيا دراين حالت، گرفتن آن مال جايز است؟

ج: جايز نيست كارمندان در برابر انجام كار مشتريان كه براي آن استخدام شده اند و در برابر آن هر ماه حقوق دريافت مي كنند، از مشتريان چيزي بگيرند و همچنين مشتريان بانك نبايد كارمندان را در برابر انجام كارهايشان با پول نقد يا غير آن تطميع كنند زيرا اين كار مستلزم فساد است.

س 1243: بعضي از مشتريان بانك براساس عادات رايج به كارمندان عيدي مي دهند و اعتقاد دارند كه اگر اين هديه را ندهند كارهايشان به شكل مطلوب انجام نمي شود، حكم اين كار چيست؟

ج: اگر اين هدايا منجر به تبعيض در انجام خدمات بانكي به مشتريان شود و در نهايت باعث فساد و از بين رفتن حقوق ديگران گردد، مشتريان نبايد آن هدايا را به كارمندان بدهند و كارمندان هم حق گرفتن آنها را ندارند.

س 1244: چنانچه فردي از باب تشكر و قدرداني از كارمند، هديه اي به او اهداء كند، حكمش چيست؟ هرچند آن كارمند بدون هيچ گونه چشم داشتي، كاري را انجام داده باشد؟

ج: هديه در محيط كار و از جانب ارباب رجوع، يكي از خطرناك ترين چيزها است و هر چه بيشتر از آن اجتناب كنيد، به صرفه دنيا و آخرت شما، خواهد بود. فقط در يك صورت، دريافت آن جايز است و آن، اين است كه هديه

دهنده، با اصرار زياد و با امتناع مأمور از قبول، بالاخره به نحوي آن را اهداء كند. آنهم بعد از انجام كار و بدون مذاكره و حتّي توقّع قبلي.

س 1245: هدايا اعم از نقدي، خوراكي و غيره كه توسط ارباب رجوع با رضايت و طيب خاطر به كارمندان دولت داده مي شوند، چه حكمي دارند؟ و اموالي كه به صورت رشوه به كارمندان داده مي شوند اعم از اينكه بر اثر توقع انجام كاري براي پرداخت كننده باشد يا خير، چه حكمي دارند؟ و اگر كارمند بر اثر طمع به دريافت رشوه، مرتكب عمل خلاف قانون شود، چه حكمي دارد؟

ج: بر كارمندان محترم واجب است كه رابطه آنان با همه مراجعه كنندگان براساس قوانين و مقرّرات و ضوابط خاص اداره باشد و قبول هر گونه هديه اي از مراجعه كنندگان به هر عنواني كه باشد براي آنان جايز نيست زيرا باعث فساد و سوءظن به آنان و تشويق و تحريك افراد طمعكار به عمل نكردن به قانون و تضييع حقوق ديگران مي شود. اما رشوه، مسلم است كه براي گيرنده و دهنده آن، حرام است و واجب است كسي كه آن را دريافت كرده به صاحبش برگرداند و حق تصرّف در آن را ندارد.

س 1246: گاهي مشاهده مي شود كه بعضي از اشخاص از مراجعه كنندگان در برابر انجام كارشان تقاضاي رشوه مي كنند، آيا پرداخت رشوه به آنان جايز است؟

ج: هيچ يك از مراجعه كنندگان به ادارات حق ندارند براي انجام كار خود پول يا خدمتي را به طور غيرقانوني به كارمند اداري كه مكلّف به خدمت به مراجعين است، ارائه دهند، همچنين كارمندان ادارات هم كه از نظر قانوني موظف به انجام كار مردم هستند، حق

ندارند هيچ گونه مبلغي را به طور غيرقانوني در برابر انجام كار مراجعه كنندگان درخواست و يا دريافت كنند و جايز نيست در اين مال تصرّف نمايند، بلكه بايد آن را به صاحبانش باز گردانند.

س 1247: پرداخت رشوه براي گرفتن حق با توجه به اينكه گاهي براي ديگران مشكل ايجاد مي كند مثلاً باعث مقدم شمردن صاحب حق نسبت به افراد ديگر مي شود، چه حكمي دارد؟

ج: پرداخت رشوه و گرفتن آن جايز نيست هرچند باعث ايجاد مشكل و زحمت براي ديگران نشود، چه رسد به موردي كه بدون استحقاق، باعث ايجاد مزاحمت براي ديگران شود.

س 1248: اگر شخصي براي انجام كار قانوني خود مجبور به پرداخت مبلغي به كارمندان يكي از ادارات شود تا كار قانوني و شرعي او را به راحتي انجام دهند زيرا اعتقاد دارد كه اگر اين مبلغ را نپردازد، كارمندان آن اداره كار او را انجام نخواهند داد، آيا عنوان رشوه بر اين مبلغ صدق مي كند؟ و آيا اين عمل حرام است يا اينكه اضطراري كه باعث پرداخت آن براي انجام كار اداري او شده، عنوان رشوه را از آن بر مي دارد و در نتيجه حرام نخواهد بود؟

ج: پرداخت پول يا اموال ديگر از طرف فرد مراجعه كننده به كارمندان ادارات كه مكلّف به ارائه خدمات اداري به مردم هستند، و حتماً منجر به فساد ادارات خواهد شد، عملي است كه از نظر شرعي حرام محسوب مي شود و توهّم اضطرار، مجوّز او در انجام اين كار نيست.

س 1249: قاچاقچيان به بعضي از كارمندان مبالغي پول در برابر چشم پوشي آنان از مخالفت و نقض قانون پرداخت مي كنند و در صورتي كه كارمند درخواست آنان را قبول

نكند تهديد به قتل مي شود. در اين صورت كارمند چه وظيفه اي دارد؟

ج: دريافت هرگونه مبلغي در برابر تغافل و چشم پوشي از اَعمال خلاف قانون قاچاقچيان جايز نيست.

س 1250: مدير بخش ماليات از مأمور محاسبه كننده درخواست نموده است كه از ميزان ماليات يكي از شركت ها مقداري كم نمايد، باتوجه به اينكه اگر از اين كار امتناع بورزد، مشكلات و گرفتاريهاي سختي براي او پيش خواهد آمد، آيا اطاعت از دستور مدير توسط مأمور مذكور در چنين مواردي واجب است؟ و آيا مي تواند در برابر اجراي اين دستور پولي را دريافت كند؟

ج: در اين گونه امور بايد مطابق ضوابط و مقرّرات قانوني عمل شود و تخلّف از آن جايز نيست. اعم از اينكه رايگان باشد يا در مقابل گرفتن وجه.

مأمور خريد و فروش

س 1251: اموالي كه بعضي از فروشندگان به مأموران خريد ادارات يا شركت ها بدون آنكه آنها را به قيمت تثبيت شده اضافه كنند، به خاطر برقرار كردن ارتباط مي پردازند، نسبت به فروشنده و نسبت به مأمور خريد چه حكمي دارند؟

ج: پرداخت اين اموال توسط فروشنده به مأمور خريد جايز نيست و براي مأمور هم دريافت آنها جايز نيست و آنچه را كه دريافت مي كند بايد به اداره يا شركتي كه مأمور خريدِ آن است، تسليم كند.

س 1252: آيا كارمند يا كارگر شركت دولتي يا خصوصي كه وظيفه اش وكالت در تأمين نيازهاي اداره يا شركت از مكان هاي فروش است، مي تواند بر كسي كه كالاهاي موردنياز را مي فروشد، شرط كند كه درصدي از سود حاصل از خريد، از آن او باشد؟ آيا دريافت اين سود براي او جايز است؟ در صورتي كه مسئول مافوق چنين شرطي را اجازه دهد

چه حكمي دارد؟

ج: اين شرط از طرف كارمند صحيح نبوده و او نمي تواند سودي را كه به نفع خود شرط كرده، دريافت كند و مسئول بالاتر هم حق اجازه چنين شرطي را نداشته و اجازه او در اين باره اثري ندارد.

س 1253: اگر كسي كه از طرف اداره يا شركت، وكيل در خريد مايحتاج است، كالايي را كه در بازار قيمت معيّني دارد، به طمع دريافت كمك مالي از فروشنده به قيمت بالاتري بخرد، آيا اين خريد صحيح است؟ و آيا جايز است كه از فروشنده به علت اين كار، كمك دريافت كند؟

ج: اگر كالا را به قيمتي بيشتر از قيمت عادلانه بازار بخرد و يا خريداري و تهيه آن از بازار به قيمت كمتر براي او امكان داشته باشد، اصل عقدي كه به قيمت بالاتر منعقد كرده، فضولي است و متوقّف بر اجازه مسئول قانوني مربوطه است و به هر حال حق ندارد از فروشنده به خاطر خريد از او، چيزي براي خودش بگيرد.

س 1254: اگر فرد شاغل در اداره اي (اعّم از خصوصي و يا دولتي) كه وظيفه او تهيّه جنس مي باشد، عليرغم وجود مراكز مختلف، به آشنا مراجعه و شرط كند كه اگر كالا را از تو خريداري كنم، درصدي از سود حاصله را شريك خواهم بود.

1 اين شرط، شرعاً چه حكمي دارد؟

2 در صورت وجود مجوّز رئيس يا مسئول بالاي تشكيلات در اين خصوص حكم شرعي آن چيست؟

3 اگر قيمتي بيش از آنچه جنس مذكور در عرف بازار دارد، توسط طرف قرارداد به اداره پيشنهاد و قرارداد منعقد گردد، چه حكمي دارد؟

4 پرداخت سهمي كه بعضي از فروشندگان به مأمور خريد ادارات عليرغم

قيمت مندرج در فاكتور مي دهند، چه حكمي براي فروشنده و چه حكمي براي مأمور خريد دارد؟

5 اگر فرد مذكور، علاوه بر مسئوليت در اداره، بازار ياب شركتي هم باشد و در خريد اجناس اداره، براي آن شركت بازاريابي نمايد، آيا مي تواند درصدي به عنوان سود از آن شركت دريافت نمايد؟

6 اگر فردي از طريق مسائل فوق، سودي به دست آورد، وظيفه شرعي او نسبت به اين سود، چيست؟

ج: 1 صورت شرعي ندارد و باطل است.

2 اجازه رئيس يا مسئول بالاي تشكيلات در اين باره به لحاظ اينكه فاقد وجاهت شرعي و قانوني است فاقد اعتبار مي باشد.

3 اگر بيش از قيمت عادله بازار باشد، و يا به كمتر از آن بتوان جنس را از بازار تهيّه نمود، در اين صورت اصل قراردادي كه منعقد شده نافذ نيست.

4 جايز نيست، و هر چه كه مأمور خريد در اين رابطه دريافت دارد بايد به اداره مربوطه اي كه از طرف آن مأمور خريد بوده، تحويل دهد.

5 حق دريافت هيچ درصدي ندارد، و هر چه دريافت كند بايد به اداره مربوطه تحويل دهد و اگر قراردادي كه منعقد مي سازد خلاف غبطه و مصلحت اداره باشد از اساس باطل است.

6 دريافتي هاي غير مشروع را بايد به اداره مربوطه اي كه از طرف آن مأمور خريد بوده، تسليم نمايد.

مسائل پزشكي

جلوگيري از بارداري

س 1255: 1 آيا براي زني كه سالم است، جلوگيري از بارداري به طور موقت از طريق بكارگيري وسايل و موادي كه از انعقاد نطفه جلوگيري مي كنند، جايز است؟

2 استفاده از يكي از دستگاههاي جلوگيري از بارداري كه چگونگي جلوگيري از حاملگي توسط آن تا به امروز معلوم نشده، ولي به عنوان وسيله اي براي جلوگيري از

بارداري شناخته شده است، چه حكمي دارد؟

3 آيا جلوگيري دائم از حاملگي براي زني كه از خطر بارداري خوف دارد، جايز است؟

4 آيا جلوگيري دائمي از بارداري براي زناني كه زمينه مساعدي براي به دنيا آوردن فرزنداني معيوب يا مبتلا به بيماريهاي ارثي جسمي و رواني دارند، جايز است؟

ج: 1 اگر با موافقت شوهر باشد، اشكال ندارد.

2 اگر موجب از بين رفتن نطفه بعد از استقرار آن در رحم شود و يا مستلزم نگاه و لمس حرام باشد، جايز نيست.

3 جلوگيري از بارداري در فرض مذكور اشكال ندارد بلكه اگر حاملگي براي حيات مادر خطر داشته باشد، باردار شدن به طور اختياري جايز نيست.

4 اگر با يك غرض عقلايي صورت بگيرد و ضرر قابل توجهي هم نداشته باشد و با اجازه شوهر باشد، اشكال ندارد.

س 1256: بستن لوله هاي مني مرد براي جلوگيري از افزايش جمعيت چه حكمي دارد؟

ج: اگر اين كار با يك غرض عقلايي صورت بگيرد و ضرر قابل ملاحظه اي هم نداشته باشد، في نفسه اشكال ندارد.

س 1257: آيا زن سالمي كه حاملگي براي او ضرري ندارد، جايز است از طريق عزل يا دستگاه ديافراگم يا خوردن دارو و يا بستن لوله هاي رحم، از بارداري جلوگيري كند، و آيا جايز است شوهرش او را وادار به استفاده از يكي از اين راهها غير از عزل نمايد؟

ج: جلوگيري از بارداري في نفسه به طريق عزل، اشكال ندارد و همچنين استفاده از راههاي ديگر هم اگر با يك غرض عقلايي صورت گيرد و ضرر قابل ملاحظه اي هم نداشته و با اجازه شوهر بوده و مستلزم لمس و نظر حرام نباشد، اشكال ندارد ولي شوهر حق ندارد همسر خود را

به اين كار وادار نمايد.

س 1258: آيا جايز است زن بارداري كه قصد دارد لوله هاي رحم خود را ببندد، از طريق عمل سزارين فرزند خود را به دنيا آورد تا در هنگام آن عمل، لوله هاي خود را هم ببندد؟

ج: حكم بستن لوله هاي رحم قبلاً گذشت، ولي جواز عمل سزارين متوقف بر نياز به آن يا درخواست خود زن باردار است و به هر حال لمس و نظر مرد اجنبي به زن هنگام عمل سزارين و بستن لوله هاي رحم حرام است. مگر در حال ضرورت.

س 1259: آيا جايز است زن بدون اجازه شوهرش از وسائل پيشگيري از بارداري استفاده نمايد؟

ج: محل اشكال است.

س 1260: مردي كه داراي چهار فرزند است اقدام به بستن لوله هاي مني خود كرده است، آيا در صورت عدم رضايت زن، آن مرد گناهكار محسوب مي شود؟

ج: جواز اين كار متوقف بر رضايت زوجة نيست و چيزي بر عهده مرد نمي باشد.

سقط جنين (كورتاژ)

س 1261: آيا سقط جنين بر اثر مشكلات اقتصادي جايز است؟

ج: سقط جنين به مجرّد وجود مشكلات و سختي هاي اقتصادي جايز نمي شود.

س 1262: پزشك بعد از معاينه در ماههاي اول حاملگي به زن گفته است كه استمرار بارداري احتمال خطر جاني براي او دارد و در صورتي كه حاملگي ادامه پيدا كند، فرزندش ناقص الخلقه متولد خواهد شد و به همين دليل پزشك دستور سقط جنين داده است، آيا اين كار جايز است؟ و آيا سقط جنين قبل از دميده شدن روح به آن جايز است؟

ج: ناقص الخلقه بودن جنين، مجوّز شرعي براي سقط جنين حتّي قبل از ولوج روح در آن محسوب نمي شود، ولي اگر تهديد حيات مادر بر اثر استمرار حاملگي

مستند به نظر پزشك متخصص و مورد اطمينان باشد، سقط جنين قبل از ولوج روح در آن اشكال ندارد.

س 1263: پزشكان متخصص مي توانند از طريق استفاده از روشها و دستگاههاي جديد، نواقص جنين در دوران بارداري را تشخيص دهند و با توجه به مشكلاتي كه افراد ناقص الخلقه بعد از تولد در دوران زندگي با آن مواجه مي شوند، آيا سقط جنيني كه پزشك متخصص و مورد اطمينان آن را ناقص الخلقه تشخيص داده، جايز است؟

ج: سقط جنين در هر سنّي به مجرّد ناقص الخلقه بودن آن و يا مشكلاتي كه در زندگي با آن مواجه مي شود، جايز نمي شود.

س 1264: آيا از بين بردن نطفه منعقد شده اي كه در رحم مستقر شده، قبل رسيدن به مرحله علقه كه تقريباً چهل روز طول مي كشد، جايز است؟ و اصولاً در كداميك از مراحل ذيل سقط جنين حرام است:

1 نطفه استقرار يافته در رحم،

2 علقه،

3 مضغه،

4 عظام (قبل از دميدن روح).

ج: از بين بردن نطفه بعد از استقرار آن در رحم و همچنين سقط جنين در هيچ يك از مراحل بعدي جايز نيست.

س 1265: بعضي از زوج ها، مبتلا به بيماري هاي خوني بوده و داراي ژن معيوب مي باشند و در نتيجه ناقل بيماري به فرزندان خود هستند و احتمال اين كه اين فرزندان مبتلا به بيماري هاي شديد باشند، بسيار زياد است و چنين كودكاني از بدو تولّد تا پايان عمر، دائما در وضع مشقّت باري به سر خواهند برد. مثلاً بيماران هموفيلي همواره ممكن است با كوچكترين ضربه اي دچار خونريزي شديد منجر به فوت و فلج شوند. حال آيا با توجّه به اين كه تشخيص اين بيماري در هفته هاي اوّل بارداري

ممكن است آيا سقط جنين در چنين مواردي جايز است؟

ج: اگر تشخيص بيماري در جنين قطعي است و داشتن و نگهداشتن چنين فرزندي موجب حرج مي باشد، در اين صورت جايز است قبل از دميده شدن روح، جنين را اسقاط كنند ولي بنا بر احتياط، ديه آن بايد پرداخت شود.

س 1266: سقط جنين في نفسه چه حكمي دارد؟ و در صورتي كه ادامه بارداري براي زندگي مادر خطر داشته باشد، حكم آن چيست؟

ج: سقط جنين شرعاً حرام است و در هيچ حالتي جايز نيست مگر آنكه استمرار حاملگي براي حيات مادر خطرناك باشد كه در اين صورت سقط جنين قبل از ولوج روح، اشكال ندارد، ولي بعد از دميدن روح جايز نيست حتّي اگر ادامه حاملگي براي حيات مادر خطرناك باشد مگر آنكه استمرار بارداري، حيات مادر و جنين هر دو را تهديد كند و نجات زندگي طفل به هيچ وجه ممكن نباشد ولي نجات زندگي مادر به تنهايي با سقط جنين امكان داشته باشد.

س 1267: زني جنين هفت ماهه خود را كه ناشي از زنا بوده بنا به درخواست پدرش سقط كرده است، آيا ديه بر او واجب است؟ و بر فرض ثبوت ديه، پرداخت آن بر عهده مادر است يا پدر او؟ و در حال حاضر به نظر شما مقدار آن چقدر است؟

ج: سقط جنين حرام است هرچند بر اثر زنا باشد و درخواست پدر باعث جواز آن نمي شود و در صورتي كه مادر مباشر در سقط جنين باشد ديه بر عهده مادر است امّا در مقدار ديه جنين در فرض سؤال ترديد وجود دارد و احوط اين است كه مصالحه شود و اين ديه

در حكم ارث كسي است كه وارث ندارد.

س 1268: مقدار ديه جنيني كه دو ماه و نيم عمر دارد، در صورتي كه عمداً سقط شود چقدر است و ديه بايد يه چه كسي پرداخت شود؟

ج: اگر علقه باشد ديه آن چهل دينار است و اگر مضغه باشد شصت دينار است و اگر استخوان بدون گوشت باشد هشتاد دينار است و ديه به وارث جنين با رعايت طبقات ارث پرداخت مي شود ولي وارثي كه مباشر سقط جنين بوده از آن، سهمي ندارد.

س 1269: اگر زن بارداري مجبور به معالجه لثه يا دندانهايش شود و بر اساس تشخيص پزشك متخصص نياز به عمل جراحي پيدا كند، آيا با توجه به اينكه بيهوشي و عكسبرداري با اشعه باعث نقص جنين در رحم مي شود، سقط جنين براي او جايز است؟

ج: دليل مذكور مجوّزي براي سقط جنين محسوب نمي شود.

س 1270: اگر جنين در رحم، مشرف به موت حتمي باشد و باقي ماندن آن در رحم به همان حال براي زندگي مادر خطرناك باشد، آيا سقط آن جايز است و اگر شوهر آن زن مقلّد كسي باشد كه سقط جنين در حالت مذكور را جايز نمي داند، ولي زن و اقوام او از كسي تقليد مي كنند كه آن را جايز مي داند، تكليف مرد در اين حالت چيست؟

ج: چون در فرض سؤال امر دائر است بين مرگ حتمي طفل به تنهايي و بين مرگ حتمي طفل و مادر او، بنا بر اين چاره اي جز اين نيست كه لااقل زندگي مادر با سقط جنين نجات داده شود و در فرض سؤال، شوهر حق ندارد همسرش را از اين كار منع كند، ولي واجب است

تا حد امكان به گونه اي عمل شود كه قتل طفل مستند به كسي نشود.

س 1271: آيا سقط جنيني كه نطفه اش با وطي به شبهه توسط فرد غيرمسلمان و يا با زنا منعقد شده، جايز است؟

ج: جايز نيست.

تلقيح مصنوعي

س 1272: الف آيا لقاح آزمايشگاهي در صورتي كه اسپرم و تخمك از زن و شوهر شرعي باشد، جايز است؟

ب بر فرض جواز، آيا جايز است اين كار توسط پزشكان اجنبي صورت بگيرد؟ و آيا فرزندي كه از اين طريق به دنيا مي آيد ملحق به زن و شوهري است كه صاحب اسپرم و تخمك هستند؟

ج بر فرض كه عمل مذكور في نفسه جايز نباشد، آيا موردي كه نجات زندگي زناشويي متوقف بر آن باشد، از حكم عدم جواز استثنا مي شود؟

ج: الف عمل مذكور في نفسه اشكال ندارد ولي واجب است از مقدمات حرام مانند لمس و نظر اجتناب شود.

ب كودكي كه از اين طريق متولد مي شود ملحق به زن و شوهري است كه صاحب اسپرم و تخمك هستند.

ج گفته شد كه عمل مذكور في نفسه جايز است.

س 1273: گاهي بعضي از زوج ها به علت عدم تخمك گذاري در زن كه وجود آن براي عمل لقاح ضروري است، مجبور به جدايي شده و يا به علت عدم امكان درمان بيماري و بچه دار نشدن، با مشكلات زناشويي و روحي مواجه مي شوند، آيا در اين صورت جايز است كه به روش علمي از تخمك گذاري زن ديگري براي انجام عمل لقاح با نطفه شوهر در خارج از رحم استفاده شود و سپس نطفه لقاح يافته به رحم آن زن منتقل گردد؟

ج: عمل مذكور هرچند في نفسه اشكال ندارد ولي كودكي كه از اين طريق متولد مي شود

ملحق به صاحب نطفه و تخمك بوده و الحاق آن به زني كه صاحب رحم است مشكل مي باشد لذا بايد نسبت به احكام شرعي مربوط به نسب، احتياط رعايت شود.

س 1274: اگر نطفه از شوهر گرفته شود و بعد از وفات او با تخمك همسرش لقاح شده و سپس به رحم او منتقل شود، اولاً آيا اين عمل شرعاً جايز است؟ ثانياً آيا كودكي كه متولد مي شود فرزند آن مرد است و از نظر شرعي به او ملحق مي شود؟ و ثالثاً آيا فرزندي كه به دنيا مي آيد از صاحب نطفه ارث مي برد؟

ج: عمل مذكور في نفسه اشكال ندارد و كودك به صاحب تخمك و رحم ملحق مي شود و الحاق آن به صاحب نطفه هم بعيد نيست ولي از او ارث نمي برد.

س 1275: آيا تلقيح نطفه مردي اجنبي به همسر مردي كه بچه دار نمي شود، از طريق قراردادن نطفه در رحم او جايز است؟

ج: تلقيح زن از طريق نطفه مرد اجنبي في نفسه اشكال ندارد ولي بايد از مقدمات حرام از قبيل نگاه و لمس حرام و غير آنها اجتناب شود و به هر حال در صورتي كه با اين روش كودكي به دنيا بيايد، ملحق به شوهر آن زن نمي شود بلكه ملحق به صاحب نطفه و به زني است كه صاحب رحم و تخمك است.

س 1276: اگر زن شوهرداري به علت يائسگي يا غير آن تخمك گذاري نكند، آيا جايز است تخمكي از زن دوم شوهرش بعد از تلقيح با نطفه شوهر به رحم او منتقل شود؟ و آيا در اين مورد تفاوتي هست بين اينكه او يا زن دوم همسر دائم باشند يا موقت؟

2 كداميك از دو

زن مادر كودك خواهند بود؟ صاحب تخمك يا صاحب رحم؟

3 آيا اين عمل در صورتي كه نياز به تخمك همسر ديگر به خاطر ضعف تخمك زن صاحب رحم باشد به حدّي كه در صورت لقاح نطفه شوهر با آن، خوف اين وجود داشته باشد كه كودك معيوب متولد شود، نيز جايز است؟

ج: 1 اصل عمل مذكور شرعاً مانعي ندارد و در اين حكم، فرقي نيست بين اينكه نكاح آنان دائم باشد يا منقطع و يا يكي دائم باشد و يكي منقطع.

2 كودك ملحق به صاحب اسپرم و تخمك است و الحاق او به صاحب رحم هم، مشكل است، بنا بر اين بايد در ترتيب آثار نسب، نسبت به وي احتياط مراعات شود.

3 اين كار في نفسه جايز است.

س 1277: آيا در صورتهاي زير تلقيح زن با نطفه شوهرش كه از دنيا رفته، جايز است؟

الف بعد از وفات شوهر ولي قبل از انقضاي عدّة

ب بعد از وفات او و بعد از انقضاي عدّة

ج اگر آن زن بعد از فوت شوهرش با مرد ديگري ازدواج نمايد، آيا جايز است خود را با نطفه شوهر اولش تلقيح كند؟ و آيا در صورت فوت شوهر دوم، جايز است خود را با نطقه شوهر اولش بارور كند؟

ج: اين عمل في نفسه اشكال ندارد و فرقي نمي كند كه قبل از انقضاي عدّة باشد يا بعد از آن و همچنين فرقي نيست بين اينكه ازدواج كرده باشد يا خير، و در صورت ازدواج هم فرقي نمي كند كه لقاح با نطفه شوهر اولش بعد از وفات شوهر دومش باشد يا در حال حيات او، ولي اگر شوهر دوم او زنده باشد بايد اين كار با

اجازه و اذن او صورت بگيرد.

س 1278: امروزه مي توان تخمك هايي را كه در خارج از رحم بارور شده اند در مكان هاي مخصوصي به طور زنده نگهداري كرد و در صورت نياز آنها را در رحم صاحب تخمك قرار داد، آيا اين كار جايز است؟

ج: اين عمل في نفسه اشكال ندارد.

تغيير جنسيّت

س 1279: برخي از افراد در ظاهر مذكر هستند ولي از جهات روحي و رواني ويژگيهاي جنس مونّث را دارند و تمايلات جنسي زنانه در آنان به طور كامل وجود دارد و اگر مبادرت به تغيير جنسيت نكنند به فساد مي افتند. آيا معالجه آنان از طريق انجام عمل جراحي جايز است؟

ج: عمل جرّاحي مذكور براي كشف و آشكار كردن واقعيت جنسي آنان اشكال ندارد، به شرطي كه اين كار مستلزم فعل حرام و ترتّب مفسده اي نباشد.

س 1280: انجام عمل جراحي براي الحاق فرد خنثي به زن يا مرد چه حكمي دارد؟

ج: اين كار في نفسه اشكال ندارد، ولي واجب است از مقدمات حرام پرهيز شود.

تشريح ميّت و پيوند اعضا

س 1281: بررسي بيماريهاي قلب و عروق و برگزاري سلسله مباحث راجع به آن، براي كشف مسائل جديد، مستلزم دستيابي به قلب و عروق افرادي است كه از دنيا رفته اند، تا معاينه و آزمايش بر روي آنها انجام شود، با توجه به اينكه آنان بعد از آزمايشات و بررسي ها بعد از يك روز يا بيشتر اقدام به دفن آنها مي كنند، سؤال اين است:

1. آيا انجام اين بررسي ها بر روي جسد فرد مسلمان جايز است؟

2. آيا دفن قلب و عروقي كه از جسد ميّت برداشته شده اند، جدا از آن جسد، جايز است؟

3. با توجه به مشكلات دفن قلب و عروق به طور جداگانه، آيا دفن آنها همراه با جسد ديگر، جايز است؟

ج: اگر نجات نفس محترمي يا كشف مطالب جديد علم پزشكي كه موردنياز جامعه است و يا دستيابي به اطلاعاتي راجع به بيماري كه زندگي مردم را تهديد مي كند، منوط به آن باشد، تشريح جسد ميّت اشكال ندارد، ولي واجب است تا حد

امكان از جسد ميّت مسلمان استفاده نشود و اجزايي هم كه از جسد فرد مسلمان جدا شده اند، در صورتي كه دفن آنها با جسد، حرج يا محذوري نداشته باشد واجب است با خود جسد دفن شود و الا دفن آنها به طور جداگانه و يا با جسد ميّت ديگر جايز است.

س 1282: آيا تشريح براي تحقيق در علت مرگ در صورت مشكوك بودن، مانند شك در اينكه ميّت بر اثر سم مرده يا خفگي و يا غير آن، جايز است يا خير؟

ج: اگر كشف حقيقت متوقف بر آن باشد، اشكال ندارد.

س 1283: تشريح جنين سقط شده در تمامي مراحل عمرش، براي دستيابي به اطلاعاتي در علم بافت شناسي، با توجه به اينكه وجود درس تشريح در دانشكده پزشكي ضروري است، چه حكمي دارد؟

ج: اگر نجات جان نفس محترمي يا كشف مطالب پزشكي جديدي كه جامعه به آن نيازمند است و يا دستيابي به اطلاعاتي راجع به يك بيماري كه زندگي مردم را تهديد مي كند، منوط به تشريح جنين سقط شده باشد، اين عمل جايز است ولي سزاوار است كه تا حد امكان از جنين سقط شده متعلّق به مسلمانان و يا كسي كه محكوم به اسلام است استفاده نشود.

س 1284: آيا استخراج قطعه پلاتين از بدن ميّت مسلمان از طريق تشريح جسد قبل از دفن، به علت قيمت و كمبود آن، جايز است؟

ج: استخراج پلاتين در فرض سؤال، به شرطي كه بي احترامي به ميّت محسوب نشود جايز است.

س 1285: آيا نبش قبور اموات اعم از اينكه در قبرستان مسلمانان باشند يا غير آنها، براي دستيابي به استخوان آنان به منظور استفاده هاي آموزشي در دانشكده پزشكي جايز

است؟

ج: نبش قبور مسلمانان براي اينكار جايز نيست مگر آنكه نياز فوري پزشكي براي دستيابي به آنها وجود داشته باشد و دسترسي به استخوان ميّت غيرمسلمان هم ممكن نباشد.

س 1286: آيا كاشت مو در سر براي كسي كه موهاي سرش سوخته است و در انظار عمومي مردم از اين جهت رنج مي برد، جايز است؟

ج: اين كار في نفسه اشكال ندارد به شرط اينكه از موي حيوان حلال گوشت و يا موي انسان باشد.

س 1287: اگر شخصي مبتلا به بيماري شود و پزشكان از درمان وي نااميد گردند و اعلام نمايند كه او بزودي از دنيا خواهد رفت، در اين صورت آيا برداشتن اعضاي حياتي بدن او مثل قلب و كليه و غيره قبل از وفات وي و پيوند آنها به بدن شخص ديگر جايز است؟

ج: اگر برداشتن اعضاي بدن او منجر به مرگ وي شود حكم قتل او را دارد، و در غير اين صورت اگر با اجازه خود او باشد اشكال ندارد.

س 1288: آيا استفاده از عروق و رگهاي جسد شخص متوفّي براي پيوند به بدن يك فرد بيمار، جايز است؟

ج: اگر با اذن ميّت در دوران حياتش و يا با اذن اولياي او بعد از مردنش باشد و يا نجات جان نفس محترمي منوط به آن باشد، اشكال ندارد.

س 1289: آيا در قرنيّه اي كه از بدن ميّت جدا شده و به بدن انسان ديگري پيوند زده مي شود و در حالي كه اين كار غالباً بدون اجازه اولياء ميّت انجام مي شود، ديه واجب است؟ و بر فرض وجوب، مقدار ديه هر يك از چشم و قرنيّه چقدر است؟

ج: برداشتن قرنيّه از بدن ميّت مسلمان حرام

است و موجب ديه مي شود كه مقدار آن پنجاه دينار است ولي اگر با رضايت و اذن ميّت قبل از مرگش، برداشته شود اشكال ندارد و موجب ديه نيست.

س 1290: يكي از مجروحين جنگ از ناحيه بيضه هايش زخمي شده، به طوري كه منجر به قطع آنها گشته است، آيا استفاده از داروهاي هورموني براي حفظ قدرت جنسي و ظاهر مردانه اش براي او جايز است؟ و اگر تنها راه دستيابي به نتايج مذكور و پيدا كردن قدرت بچه دار شدن، پيوند بيضه فرد ديگري به او باشد، حكم آن چيست؟

ج: اگر پيوند بيضه به بدن او ممكن باشد به طوري كه بعد از پيوند و التيام، جزئي از بدن او شود، از جهت طهارت و نجاست اشكال ندارد و همچنين از جهت قدرت بچه دار شدن و الحاق فرزند به او هم مشكلي نيست. استعمال داروهاي هورموني براي حفظ قدرت جنسي و ظاهر مردانگي اش هم اشكال ندارد.

س 1291: با توجه به اهميّت پيوند كليه براي نجات جان بيماران، پزشكان به فكر افتاده اند كه يك بانك كليه ايجاد كنند و اين بدين معني است كه افراد زيادي به طور اختياري مبادرت به اهداء يا فروش كليه مي كنند، آيا فروش يا اهداي كليه يا هر عضو ديگري از بدن به طور اختياري جايز است؟ اين عمل هنگام ضرورت چه حكمي دارد؟

ج: مبادرت مكلّف در هنگام حيات، به فروش يا هديه كردن كليه يا هر عضو ديگري از بدن خود براي استفاده بيماران از آنها در صورتي كه ضرر معتنابه براي او نداشته باشد اشكال ندارد، بلكه در مواردي كه نجات جان نفس محترمي متوقف بر آن باشد، اگر هيچ گونه حرج يا ضرري براي خود

آن شخص نداشته باشد، واجب مي شود.

س 1292: بعضي از افراد دچار ضايعات مغزي غير قابل درمان و برگشت مي شوند كه بر اثر آن، همه فعاليت هاي مغزي آنان از بين رفته و به حالت اغماي كامل فرو مي روند و همچنين فاقد تنفس و پاسخ به محرّكات نوري و فيزيكي مي شوند، دراين گونه موارد احتمال بازگشت فعاليت هاي مذكور به وضع طبيعي كاملاً از بين مي رود و ضربان خودكار قلب مريض باقي مي ماند كه موقّت است و به كمك دستگاه تنفس مصنوعي انجام مي گيرد و اين حالت به مدّت چند ساعت و يا حداكثر چند روز ادامه پيدا مي كند، وضعيت مزبور در علم پزشكي مرگ مغزي ناميده مي شود كه باعث فقدان و از دست رفتن هر نوع شعور و احساس و حركتهاي ارادي مي گردد و از طرفي بيماراني وجود دارند كه نجات جان آنان منوط به استفاده از اعضاي مبتلايان به مرگ مغزي است، بنا بر اين آيا استفاده از اعضاي مبتلا به مرگ براي نجات جان بيماران ديگر جايز است؟

ج: اگر استفاده از اعضاي بدن بيماراني كه در سؤال توصيف شده اند براي معالجه بيماران ديگر، باعث تسريع در مرگ و قطع حيات آنان شود جايز نيست، در غير اين صورت اگر عمل مزبور با اذن قبلي وي صورت بگيرد و يا نجات نفس محترمي متوقف بر آن عضو مورد نياز باشد، اشكال ندارد.

س 1293: علاقمند هستم اعضاي خود را هديه كرده و از بدن من بعد از مردنم استفاده شود و تمايل خود را هم به اطلاع مسئولين رسانده ام. آنان نيز از من خواسته اند كه آن را در وصيّت نامه خود نوشته و ورثه را هم از خواست

خود آگاه كنم، آيا چنين حقّي را دارم؟

ج: استفاده از اعضاي ميّت براي پيوند به بدن شخص ديگر براي نجات جان او يا درمان بيماري وي اشكال ندارد و وصيّت به اين مطالب هم مانعي ندارد مگر در اعضايي كه برداشتن آنها از بدن ميّت، موجب صدق عنوان مثله باشد و يا عرفاً هتك حرمت ميّت محسوب شود.

س 1294: انجام عمل جراحي براي زيبايي چه حكمي دارد؟

ج: اين كار في نفسه اشكال ندارد.

س 1295: آيا معاينه عورت افراد توسط يك مؤسسه نظامي جايز است؟

ج: كشف عورت ديگران و نگاه كردن به آن و وادار كردن صاحب عورت به كشف عورت در برابر ديگران جايز نيست مگر آنكه ضرورتي مثل رعايت قانون و يا معالجه، آن را اقتضا كند.

س 1296: كلمه «ضرورت» به عنوان شرط جواز لمس زن يا نظر به او توسط پزشك، زياد تكرار مي شود، «ضرورت» چه معنايي دارد و حدود آن كدام است؟

ج: مراد از ضرورت در فرض سؤال اين است كه تشخيص بيماري و درمان آن متوقف بر لمس و نظر باشد و حدود ضرورت هم بستگي به مقدار، نياز دارد.

س 1297: آيا براي پزشك زن نگاه كردن و لمس عورت زن براي معاينه و تشخيص بيماري جايز است؟

ج: جايز نيست مگر در موارد ضرورت.

س 1298: آيا لمسِ بدن زن و نگاه كردن به آن توسط پزشك مرد هنگام معاينه، جايز است؟

ج: درصورتي كه درمان منوط به برهنه كردن بدن زن در برابر پزشك مرد و لمس و نگاه كردن به آن باشد و معالجه با مراجعه به پزشك زن امكان نداشته باشد، اشكال ندارد.

س 1299: نگاه كردن پزشك زن به عورت زن ديگر و لمس آن

در صورتي كه معاينه آن به وسيله آينه امكان داشته باشد، چه حكمي دارد؟

ج: در صورتي كه نگاه كردن با آينه ممكن باشد و نگاه كردن مستقيم و لمس ضرورتي نداشته باشد، جايز نيست.

س 1300: اگر براي پرستار غير مماثل (غير هم جنس با بيمار) هنگام گرفتن نبض (فشارخون) و چيزهاي ديگري كه احتياج به لمس بدن بيمار دارند، دست كردن دستكش امكان داشته باشد، آيا انجام آن اعمال بدون دستكش هايي كه پزشك هنگام درمان بيمار از آنها استفاده مي كند، جايز است؟

ج: با امكان لمس از روي لباس يا با دست كردن دستكش هنگام معالجه، ضرورتي به لمس بدن مريض غير مماثل (غير هم جنس) وجود ندارد و بنا بر اين جايز نيست.

س 1301: در صورتي كه عمل جراحي زيبايي براي زنان توسط پزشك مرد مستلزم نگاه كردن و لمس باشد آيا انجام آن جايز است؟

ج: عمل جراحي زيبايي، درمان بيماري محسوب نمي شود و نگاه كردن و لمسِ حرام به خاطر آن جايز نيست مگر در مواردي كه براي درمان سوختگي و مانند آن باشد و پزشك مجبور به لمس و نگاه كردن باشد.

س 1302: آيا غير از شوهر، نگاه كردن افراد ديگر به عورت زن حتّي پزشك، به طور مطلق حرام است؟

ج: نگاه كردن غير از شوهر حتّي پزشك و بلكه پزشك زن به عورت زن حرام است، مگر هنگام اضطرار و براي درمان بيماري.

س 1303: آيا مراجعه زنان به پزشك مرد كه متخصص بيماريهاي زنان است در صورتي كه تخصص او از پزشكان زن بيشتر باشد و يا مراجعه به پزشك زن مشقّت داشته باشد، جايز است؟

ج: اگر معاينه و درمان منوط به نظر و لمسِ حرام باشد، جايز نيست به

پزشك مرد مراجعه كنند، مگر در صورتي كه مراجعه به پزشك زن حاذق و متخصّص غيرممكن و يا خيلي سخت باشد.

س 1304: آيا انجام عمل استمنا به دستور پزشك براي آزمايش و معاينه مني جايز است؟

ج: در مقام معالجه، در صورتي كه درمان منوط به آن بوده و استمناء به وسيله همسر ممكن نباشد، اشكال ندارد.

ختنه

س 1305: آيا ختنه كردن واجب است؟

ج: ختنه پسران واجب است و شرط صحّت طواف در حج و عمره مي باشد و اگر تا بعد از بلوغ به تأخير بيفتد، بر خود آنان واجب است كه ختنه كنند.

س 1306: شخصي ختنه نكرده ولي حشفه اش به طور كامل از غلاف بيرون است، آيا ختنه كردن بر او واجب است؟

ج: اگر بر روي حشفه هيچ مقداري از غلاف كه قطع آن واجب است وجود نداشته باشد، ختنه ي واجب موردي ندارد.

س 1307: آيا ختنه كردن دختران واجب است يا خير؟

ج: واجب نيست.

آموزش پزشكي

س 1308: دانشجويان دانشگاه پزشكي (دختر يا پسر) براي آموزش چاره اي جز معاينه فرد اجنبي از طريق لمس و نظر ندارند و چون اين معاينات جزء برنامه درسي است و براي كارآموزي و آمادگي آنان براي معالجه بيماران در آينده مورد نياز است و عدم انجام آن باعث مي شود از تشخيص بيماري افراد مريض عاجز باشند و اين امر منجر به طولاني شدن دوران بيماري افراد بيمار و گاهي فوت آنان مي شود، بنا بر اين آيا اين معاينات جايز است يا خير؟

ج: اگر از موارد ضروري براي كسب تجربه و آگاهي از نحوه درمان بيماران و نجات جان آنان باشد، اشكال ندارد.

س 1309: در صورتي كه هنگام ضرورت، معاينه بيماراني كه محرم نيستند، توسط دانشجويان رشته پزشكي جايز باشد، مرجع تشخيص اين ضرورت چه كسي است؟

ج: تشخيص ضرورت موكول به نظر دانشجو با ملاحظه شرايط است.

س 1310: گاهي در هنگام آموزش با مسأله معاينه غير محارم مواجه مي شويم و نمي دانيم اين كار براي آينده ضرورت دارد يا خير؟ ولي بهر حال جزئي از روش درسي دانشگاهها و وظيفه

دانشجويي رشته پزشكي و يا حتّي تكليفي از طرف استاد است با توجه به اين مطالب آيا انجام معاينات مزبور براي ما جايز است؟

ج: مجّرد اين كه معاينه پزشكي، از برنامه هاي آموزشي و يا از تكاليف استاد به دانشجو است، مجوّز شرعي براي ارتكاب امر خلاف شرع محسوب نمي شود بلكه ملاك دراين زمينه فقط نياز آموزشي براي نجات جان انسان و يا اقتضاء ضرورت مي باشد.

س 1311: آيا در معاينه نامحرم كه به خاطر ضرورت آموزش پزشكي وكسب تجربه و مهارت صورت مي گيرد، بين معاينه اعضاي تناسلي و ساير اعضاي بدن تفاوت وجود دارد؟ بعضي از دانشجويان كه بعد از اتمام تحصيل براي معالجه بيماران به روستاها و نقاط دوردست مي روند، گاهي مجبور به زايمان زن و يا درمان آثار آن از قبيل خونريزي شديد مي شوند، اين كار چه حكمي دارد؟ بديهي است كه اگر اين خونريزي و بيماريهاي ديگر بسرعت درمان نشود حيات زني كه تازه زايمان كرده، در خطر خواهد بود، با علم به اينكه شناخت راههاي معالجه اين بيماريها مستلزم كارآموزي در هنگام تحصيل علم پزشكي مي باشد؟

ج: هنگام ضرورت فرقي، بين حكم معاينه اعضاي تناسلي و غير آنها نيست و ملاك كلي، احتياج به تمرين و فراگيري علم پزشكي براي نجات جان انسان مي باشد و در اين موارد بايد به مقدار ضرورت اكتفا شود.

س 1312: غالباً در معاينه اعضاي تناسلي اعم از اينكه توسط فرد مماثل صورت بگيرد يا خير، احكام شرعي مانند نگاه كردن پزشك يا دانشجو از طريق آينه، رعايت نمي شود و چون ما براي فراگيري چگونگي تشخيص بيماريها از آنان تبعيت مي كنيم، وظيفه ما چيست؟

ج: تحصيل و فراگيري علم پزشكي از طريق

معايناتي كه في نفسه حرام هستند، در مواردي كه يادگرفتن اين علم و شناخت راههاي درمان بيماريها متوقف بر آن باشد، اشكال ندارد، مشروط بر اينكه دانشجو اطمينان داشته باشد كه توانايي نجات جان انسانها در آينده متوقف بر اطلاعاتي است كه از اين طريق بدست مي آيد و همچنين مطمئن باشد كه در آينده در معرض مراجعه بيماران بوده و مسئوليت نجات جان آنان را بر عهده خواهد داشت.

س 1313: آيا نگاه كردن به عكس مردان و زنان غيرمسلمان كه در كتابهاي اختصاصي رشته درسي ما به صورت نيمه عريان وجود دارد جايز است؟

ج: اگر به قصد ريبه نباشد و خوف ترتّب مفسده هم در آن وجود نداشته باشد، اشكال ندارد.

س 1314: دانشجويان رشته پزشكي در خلال تحصيل، عكسها و فيلم هاي مختلفي را از اعضاي تناسلي بدن به قصد آموزش مي بينند، آيا اين عمل جايز است يا خير؟ ديدن عورت غير مماثل چه حكمي دارد؟

ج: نگاه كردن به فيلم ها و تصاوير في نفسه اشكال ندارد به شرط اينكه به قصد لذت نبوده و خوف ارتكاب حرام هم وجود نداشته باشد. آنچه حرام است نگاه به بدن غير مماثل و لمس آن است و نگاه به فيلم يا عكس عورت ديگران هم خالي از اشكال نيست.

س 1315: زن در هنگام وضع حمل چه تكليفي دارد؟ و زنان پرستار كه به زنهاي ديگر در هنگام وضع حمل كمك مي كنند، نسبت به كشف عورت و نگاه كردن به آن چه تكليفي دارند؟

ج: جايز نيست زنان پرستار عمداً و بدون اضطرار، به عورت زنان در هنگام وضع حمل نگاه كنند و همچنين پزشك هم بايد از نگاه كردن و لمس بدن زني كه بيمار است، تا

زماني كه اضطرار پيدا نكرده، خودداري كند و بر زنان واجب است كه در صورت توجه و توانايي، بدن خود را بپوشانند و يا از كس ديگري بخواهند اين كار را انجام دهد.

س 1316: در خلال تحصيلات دانشگاهي، براي آموزش از دستگاههاي تناسلي مصنوعي كه از مواد پلاستيكي ساخته شده اند استفاده مي كنند، نگاه كردن و لمس آنها چه حكمي دارد؟

ج: آلت و عورت مصنوعي حكم عورت واقعي را ندارد و نگاه كردن و لمس آنها اشكال ندارد مگر آنكه به قصد ريبه بوده و يا موجب تحريك شهوت گردد.

س 1317: مباحث من راجع به تحقيقاتي است كه در محافل علمي غرب راجع به تسكين درد از طريق معالجه با موسيقي، معالجه با لمس، معالجه با رقص، معالجه با دارو و معالجه از طريق الكتريسيته مطرح است و مباحث آنان در اين زمينه نتيجه هم داده است، آيا شرعاً مبادرت به اين تحقيقات جايز است؟

ج: تحقيق راجع به امور مذكور و آزمايش مقدار تأثير آنها در درمان بيماريها شرعاً اشكال ندارد به شرطي كه مستلزم ارتكاب اعمالي كه شرعاً حرام هستند نباشد.

س 1318: آيا در صورتي كه آموزش اقتضا كند، جايز است زنان پرستار به عورت زن ديگر نگاه كنند؟

ج: اگر درمان بيماريها و يا نجات نفس محترمي متوقف بر درسي باشد كه ياد گرفتن آن مستلزم نگاه به عورت ديگران است، اشكال ندارد.

تعليم و تعلّم و آداب آن

س 1319: آيا انسان با ترك فراگيري مسائل مورد ابتلاي خود گناهكار محسوب مي شود؟

ج: در صورتي كه ياد نگرفتن آن مسائل منجر به ترك واجب يا ارتكاب حرام شود، گناهكار است.

س 1320: بعد از آن كه طلبه علوم ديني مرحله سطح را تمام كرد

و خود را قادر به تكميل تحصيلات تا رسيدن به مرحله اجتهاد ديد، آيا تكميل تحصيل بر او واجب عيني است يا خير؟

ج: شكي نيست كه تحصيل علوم ديني و استمرار آن تا رسيدن به درجه اجتهاد، في نفسه فضيلت بزرگي محسوب مي شود ولي مجرّد قدرت بر نيل به درجه اجتهاد، موجب وجوبِ عيني آن نمي شود.

س 1321: راههاي تحصيل يقين به اصول دين كدام است؟

ج: يقين غالباً با براهين و ادلّه عقلي بدست مي آيد، نهايت امر اينكه به حسب تفاوت مراتب درك مكلّفين، برهانها و دلايل هم متفاوت مي شوند و بهر حال اگر براي شخصي يقين از راه ديگر حاصل شود همان كافي است.

س 1322: سستي و تنبلي در تحصيل علم و تلف كردن وقت چه حكمي دارد؟ آيا حرام است؟

ج: تضييع وقت به بطالت و بيكاري داراي اشكال است و دانشجو تا وقتي كه از مزاياي مخصوص دانشجويي استفاده مي كند بايد از برنامه هاي درسي مخصوص دانشجويان متابعت كند و الا استفاده از آن مزايا از قبيل شهريه و كمك هزينه و غيره براي او جايز نيست.

س 1323: در خلال بعضي از دروس دانشكده اقتصاد، استاد به بحث در مورد بعضي از مسائل مربوط به قرض ربوي و مقايسه راههاي تحصيل ربا در تجارت و صنعت و غير آن مي پردازد، تدريس اين درس و اجرت گرفتن در برابر آن چه حكمي دارد؟

ج: مجرّد تدريس و بررسيِ مسائل قرض ربوي، حرام نيست.

س 1324: روش صحيحي كه متخصّصين متعهّد براي آموزش ديگران در جمهوري اسلامي بايد اتّخاذ كنند كدام است؟ چه كساني شايسته دستيابي به معلومات و علوم فنّي و تكنيكي حساس در ادارات هستند؟

ج: فراگيري هر علمي

براي هر شخصي، اگر براي يك غرض عقلايي مشروعي باشد و خوف فساد و افساد در آن نباشد، بدون مانع است. مگر علوم و معلوماتي كه دولت اسلامي ضوابط و مقرّرات خاصي راجع به تعليم و تعلّم آنها وضع كرده است.

س 1325: آيا تدريس و تحصيل فلسفه در حوزه هاي علميه دينيّه جايز است؟

ج: يادگيري و تحصيل فلسفه براي كسي كه اطمينان دارد كه باعث تزلزل در اعتقادات ديني اش نمي شود اشكال ندارد و بلكه در بعضي از موارد واجب است.

س 1326: خريد و فروش كتابهاي گمراه كننده مانند كتاب آيات شيطاني چه حكمي دارد؟

ج: خريد و فروش و نگهداري كتابهاي گمراه كننده جايز نيست مگر براي پاسخگويي و ردّ مطالب آن براي كسي كه قدرت علمي اين كار را داشته باشد.

س 1327: آموزش و حكايت قصه هاي خيالي راجع به زندگي حيوانات و مردم، در صورتي كه داراي فايده اي باشد، چه حكمي دارد؟

ج: اگر از قرائن معلوم باشد كه داستان، تخيّلي است، اشكال ندارد.

س 1328: ورود به دانشگاه يا دانشكده اي كه باعث اختلاط با زناني كه بدون پوشش براي تحصيل در آنجا حضور دارند مي شود، چه حكمي دارد؟

ج: وارد شدن به مراكز آموزشي براي تعليم و تعلّم اشكال ندارد، ولي بر زنان و دختران حفظ حجاب واجب است و بر مردان هم واجب است از نگاه حرام خودداري نموده و همچنين از اختلاط كه موجب خوف فتنه و فساد است، اجتناب نمايند.

س 1329: آيا براي زن، ياد گرفتن رانندگي به كمك مرد اجنبي در مكان مخصوص تعليم رانندگي، با علم به اين كه آن زن حجاب و عفاف شرعي خود را حفظ مي كند، جايز است؟

ج: آموختن رانندگي

با كمك و راهنمايي مرد اجنبي در صورتي كه با مواظبت بر حجاب و عفاف و اطمينان به عدم وقوع در مفاسد همراه باشد، اشكال ندارد، ولي درعين حال شايسته است كه يكي از محارم وي همراه او باشد، بلكه اولي اين است كه آموزش رانندگي به كمك مربّي زن يا يكي از محارم صورت بگيرد.

س 1330: جواناني كه در مدارس و دانشگاهها مشغول تحصيل هستند با دختران هم برخورد و ملاقات دارند و به حكم هم كلاسي و هم درس بودن با آنان راجع به مسائل درس و غير آن گفتگو مي كنند كه گاهي بعضي از صحبتها با خنده و شوخي همراه است كه البته به قصد ريبه و لذت نيست آيا اين كار جايز است؟

ج: اگر همراه با مراعات حجاب و بدون قصد ريبه و همراه با اطمينان به عدم وقوع در مفاسد باشد، اشكال ندارد، و الا جايز نيست.

س 1331: امروزه كداميك از تخصص هاي علمي براي اسلام و مسلمين مفيدتر است؟

ج: شايسته است كه علما و اساتيد و دانشجويان دانشگاهها به همه ي تخصصهاي علمي مفيدي كه مورد نياز مسلمانان است اهتمام بورزند تا از اجانب به خصوص دشمنان اسلام و مسلمين بي نياز شوند و تشخيص مفيدترين آنها با مسئولين ذي ربط با درنظر گرفتن شرايط موجود مي باشد.

س 1332: آگاه شدن از كتابهاي گمراه كننده و كتابهاي اديان ديگر براي شناخت دين و عقايد آنها به قصد افزايش معرفت و اطلاعات چه حكمي دارد؟

ج: حكم به جواز خواندن اين كتب فقط به خاطر شناخت و افزايش اطلاعات، مشكل است، البته خواندن آنها براي كسي كه قدرت شناخت و تشخيص مطالب باطل را دارد به قصد ابطال و

ردّ آنها جايز است به شرطي كه به خود مطمئن باشد كه از حق منحرف نمي شود.

س 1333: فرستادن فرزندان به مدرسه هايي كه بعضي از عقائد فاسد در آنها تدريس مي شود با فرض تأثير نپذيرفتن آنان از آن افكار، چه حكمي دارد؟

ج: اگر خوفي نسبت به عقايد ديني آنان وجود نداشته باشد و ترويج باطل هم نباشد و آنان بتوانند از يادگيري مطالب باطل و فاسد و گمراه كننده دوري كنند، اشكال ندارد.

س 1334: دانشجويي به مدّت چهار سال است كه در دانشكده پزشكي درس مي خواند و علاقه شديدي به فراگيري علوم ديني دارد، آيا ادامه تحصيل در رشته پزشكي براي او واجب است يا اينكه مي تواند آن را رها كرده و به تحصيل علوم ديني بپردازد؟

ج: دانشجو در انتخاب رشته تحصيليِ خود آزاد است ولي در اينجا نكته اي وجود دارد كه شايسته است به آن توجه شود و آن اينكه اگر فراگيري علوم ديني به خاطر توانايي خدمت به جامعه اسلامي اهميّت دارد، تحصيل در رشته پزشكي هم به قصد آمادگي براي ارائه خدمات پزشكي به امّت اسلامي و درمان بيماري و نجات جان آنان از اهميّت زيادي برخوردار است.

س 1335: معلّمي دانش آموزي را در كلاس در برابر دانش آموزان ديگر به شدّت تنبيه كرده است آيا آن دانش آموز حق مقابله به مثل را دارد يا خير؟

ج: دانش آموز حق مقابله و پاسخگويي به گونه اي كه شايسته مقام استاد و معلّم نباشد ندارد و براو واجب است كه حرمت معلم را حفظ نموده و نظم كلاس را رعايت كند و مي تواند از راههاي قانوني اقدام نمايد، همانگونه كه بر معلّم هم واجب است احترام دانش آموز را در برابر

همكلاسي هايش حفظ كرده و آداب تعليم اسلامي را رعايت نمايد.

حقوق چاپ، تأليف و كارهاي هنري

س 1336: تجديد چاپ كتابها و مقاله هايي كه از خارج وارد شده و يا در داخل جمهوري اسلامي چاپ مي شوند، بدون اجازه ناشران آنها چه حكمي دارد؟

ج: مسأله تجديد چاپ كتابهايي كه در خارج از جمهوري اسلامي منتشر شده اند و يا تصويربرداري به طريق افست از آنها، تابع قراردادهايي است كه راجع به آنها بين جمهوري اسلامي ايران و آن دولتها منعقد گشته است. و امّا كتابهايي كه در داخل چاپ مي شوند، احوط اين است كه حق ناشر با كسب اجازه از او نسبت به تكرار و تجديد چاپ كتاب رعايت شود.

س 1337: آيا جايز است مؤلفان و مترجمان و صاحبان آثار هنري مبلغي را در برابر زحماتشان و يا به عنوان حق تأليف در مقابل تلاش و وقت و مالي كه براي انجام آن كار صرف كرده اند، تقاضا نمايند؟

ج: آنان حق دارند در برابر واگذاري نسخه اوّل يا اصلي اثر علمي و هنري خود به ناشر، از وي هر مبلغي مي خواهند، دريافت نمايند.

س 1338: اگر مؤلف يا مترجم يا هنرمند در برابر چاپ اول اثر خود مبلغي را دريافت كند و در عين حال براي خود حقّي را نسبت به چاپهاي بعدي شرط كند، آيا مي تواند در چاپهاي بعدي حق خود را از ناشر مطالبه نمايد؟ دريافت اين مبلغ چه حكمي دارد؟

ج: در صورتي كه در ضمن قرارداد منعقده براي تحويل نسخه اول، دريافت مبلغي را در چاپهاي بعدي شرط كرده باشد يا قانون آن را اقتضا كند، گرفتن آن مبلغ اشكال ندارد و بر ناشر عمل به شرط واجب است.

س 1339: اگر مصنف

و مؤلف در اجازه چاپ اول چيزي درمورد چاپهاي بعدي ذكر نكرده باشند، آيا جايز است ناشر بدون كسب اجازه مجدّد و پرداخت مبلغي به آنان مبادرت به تجديد چاپ نمايد؟

ج: اگر قراردادي كه در مورد اجازه چاپ بين آنان منعقد شده، فقط راجع به چاپ اول باشد، احوط اين است كه حق مؤلف رعايت شود و براي چاپهاي بعدي هم از او اجازه گرفته شود.

س 1340: در صورتي كه مصنف به علت سفر يا فوت و مانند آن غايب شود درباره تجديد چاپ از چه كسي بايد كسب اجازه شود و چه كسي بايد پول را دريافت كند؟

ج: در اين مورد بايد به وكيل مصنف يا وليّ شرعي او و يا در صورت فوت به وارث او مراجعه شود.

س 1341: آيا چاپ كتاب بدون اجازه صاحب آن و با وجود عبارت «حقوق چاپ براي مؤلف محفوظ است»، جايز است؟

ج: احوط اين است كه حقوق مؤلف و ناشر با كسب اجازه از آنان براي تجديد چاپ، رعايت شود.

س 1342: بر روي بعضي از نوارهاي قرآن و تواشيح عبارت «حقوق تكثير محفوظ است» نوشته شده، آيا در اين صورت جايز است آنها را تكثير نموده و در اختيار ديگران قرار داد؟

ج: احوط اين است كه از ناشر اصلي براي تكثير نوارها و نسخه برداري از آنها اجازه گرفته شود.

س 1343: آيا نسخه برداري از نوارهاي كامپيوتري (Disk) جايز است؟ و بر فرض حرمت، آيا اين حكم مختص نوارهايي است كه در ايران تدوين شده اند يا شامل نوارهاي بيگانه هم مي شود؟ و با علم به اينكه بعضي از ديسكهاي كامپيوتري با توجه به اهميّت محتواي آنها، بسيار گران بها هستند؟

ج:

احوط اين است كه در نسخه برداري و تكثير نوارهاي كامپيوتري كه در داخل توليد شده است، حقوق صاحبانشان از طريق كسب اجازه از آنان رعايت شود و در مورد خارج كشور، تابع قرارداد است.

س 1344: آيا عناوين و نامهاي تجاري فروشگاهها و شركتها مختص مالكان آنهاست به طوري كه ديگران حق نامگذاري فروشگاهها و شركتهاي خود را به آن نامها ندارند؟ به عنوان مثال فردي فروشگاهي به نام خانوادگي اش دارد آيا فرد ديگري از همان خانواده حق دارد فروشگاه خود را به آن اسم نامگذاري كند؟ و آيا فردي از خانواده هاي ديگر حق نامگذاري فروشگاه خود به آن اسم را دارد؟

ج: اگر نامهاي تجاري فروشگاهها و شركتها از طرف دولت براساس قوانين جاري كشور به كسي اعطاء شود كه زودتر از ديگران درخواست رسمي خود را در اين مورد به دولت داده و آن نام به اسم او در پرونده هاي دولتي ثبت شود، در اين صورت كه اقتباس و استفاده از آن نام توسط ديگران بدون اجازه كسي كه نام مذكور به اسم او و براي فروشگاه يا شركت او ثبت شده جايز نيست و دراين حكم فرقي نمي كند كه آن افراد از خانواده صاحب آن نام باشند يا خير و اگر به صورت مذكور نباشد استفاده ديگران از اين نامها و عناوين اشكال ندارد.

س 1345: بعضي از اشخاص به مغازه هايي كه فتوكپي و زيراكس از اوراق و كتابها مي گيرند مراجعه كرده و درخواست تصوير برداري از آنها را مي نمايند و صاحب مغازه كه از مؤمنين است تشخيص مي دهد كه كتاب يا اوراق و يا مجله فوق براي همه مؤمنين سودمند مي باشد آيا جايز است بدون اجازه

صاحب كتاب از آنها تصويربرداري كند و آيا اگر بداند كه صاحب كتاب راضي به اين كار نيست در حكم تفاوتي بوجود مي آيد؟

ج: احوط اين است كه شخص بدون اجازه صاحب آن اوراق و كتابها مبادرت به تصويربرداري نكند.

س 1346: بعضي از مؤمنين نوارهاي ويدئويي را از ويدئو كلوپ ها اجاره كرده و در صورتي كه كاملاً مورد پسند آنان باشد، به اين دليل كه حقوق چاپ نزد بسياري از علما غير محفوظ است، بدون كسب اجازه از صاحب مغازه مبادرت به ضبط و تكثير آن مي كنند، آيا اين كار جايز است؟ و بر فرض عدم جواز، اگر فردي اقدام به ضبط يا تكثير آن نمايد، آيا بايد الآن صاحب مغازه را از كار خود مطلع نمايد يا اينكه پاك كردن محتواي نوار تكثير شده كافي است؟

ج: احوط ترك نسخه برداري از نوار بدون اجازه صاحب آن است، ولي اگر بدون اجازه مبادرت به اين كار كرد، محو كردن محتواي نوار كافي است.

تجارت با غير مسلمان

س 1347: آيا وارد كردن كالاهاي اسرائيلي و ترويج آنها جايز است؟ در صورتي كه اين كار هرچند بر اثر اضطرار صورت بگيرد، آيا فروش آنها جايز است؟

ج: بايد از معاملاتي كه به نفع دولت غاصب اسرائيل كه دشمن اسلام و مسلمين است، خودداري شود و وارد كردن و ترويج كالاهاي آنان كه از ساخت و فروش آن سود مي برند، براي هيچكس جايز نيست و همچنين براي مسلمانان هم خريد آن كالاها به خاطر مفاسد و ضررهايي كه براي اسلام و مسلمين دارد جايز نيست.

س 1348: آيا وارد كردن كالاهاي اسرائيلي توسط تجار و ترويج آن در كشوري كه تحريم اقتصادي اسرائيل را

لغو كرده، جايز است؟

ج: واجب است افراد از وارد كردن و ترويج كالاهايي كه دولت حقير اسرائيل از ساخت و فروش آن منتفع مي شود، خودداري كنند.

س 1349: آيا براي مسلمانان خريد كالاهاي اسرائيلي كه در سرزمين اسلامي به فروش مي رسند، جايز است؟

ج: بر آحاد مسلمين واجب است كه از خريد و استفاده از كالاهايي كه سود توليد و فروش آنها عايد صهيونيست ها كه با اسلام و مسلمين در حال جنگ هستند، مي شود، اجتناب كنند.

س 1350: آيا گشايش دفترهاي مسافرت به اسرائيل در كشورهاي اسلامي جايز است؟ و آيا براي مسلمانان تهيه بليط از اين دفاتر جايز است؟

ج: اين كار به دليل ضررهايي كه براي اسلام و مسلمين دارد، جايز نيست و همچنين مبادرت به انجام اعمالي كه نقض تحريم مسلمانان عليه دولتِ دشمن و محارب اسرائيل محسوب شود، براي هيچكس جايز نيست.

س 1351: آيا خريد توليدات شركتهاي يهودي يا امريكايي يا كانادايي با وجود اين احتمال كه شركتهاي مزبور به تقويت دولت اسرائيل مي پردازند، جايز است؟

ج: اگر خريد و فروش اين توليدات موجب تقويت دولت حقير و غاصب اسرائيل شده و يا در راه دشمني با اسلام و مسلمين بكار مي روند، خريد و فروش آنها براي هيچكس جايز نيست و الا اشكال ندارد.

س 1352: اگر كالاهاي اسرائيلي وارد كشورهاي اسلامي شود، آيا جايز است تاجران بخشي از آنها را خريده و به مردم بفروشند و آنها را ترويج كنند؟

ج: اين كار براي آنان به علت مفاسدي كه دارد، جايز نيست.

س 1353: اگر كالاهاي اسرائيلي در فروشگاههاي عمومي يك كشور اسلامي عرضه شود، آيا خريد آنها توسط مسلمانان در صورتيكه تهيه كالاهاي غير اسرائيلي مورد نياز

كه از كشورهاي ديگر وارد شده اند، امكان داشته باشد، جايز است؟

ج: بر آحاد مسلمين واجب است كه از خريد و استفاده از كالاهايي كه منفعت توليد و خريد آنها عائد صهيونيست ها كه محارب با اسلام و مسلمين هستند، مي شود، اجتناب كنند.

س 1354: اگر بدانيم كه كالاهاي اسرائيلي بعد از تغيير گواهي مبدأ از طريق كشورهاي ديگري مثل تركيه، قبرس و غيره مجدّداً صادر مي شوند تا خريداران مسلمان گمان كنند كه آنها غير اسرائيلي هستند، زيرا مي دانند كه اگر مسلمانان بدانند كه آنها ساخت اسرائيل هستند، از خريد آنها خودداري مي كنند، دراين صورت تكليف مسلمانان چيست؟

ج: مسلمانان بايد از خريد و ترويج و استفاده از آن كالاها خودداري نمايند.

س 1355: خريد و فروش كالاهاي امريكايي چه حكمي دارد و آيا اين حكم شامل همه كشورهاي غربي مثل فرانسه وانگلستان هم مي شود؟ و آيا آن حكم مخصوص ايران است و يا در همه كشورها جاري است؟

ج: اگر خريد كالاهاي وارداتي از كشورهاي غيراسلامي و استفاده از آنها باعث تقويت دولتهاي كافر و استعمارگر كه دشمن اسلام و مسلمين هستند، شود و يا قدرت مالي آنها را براي هجوم به سرزمين هاي اسلامي يا مسلمين در سرتاسر عالم، تقويت نمايد، واجب است كه مسلمانان از خريد و بكارگيري و استفاده از آنها اجتناب كنند، بدون اينكه فرقي بين كالايي با كالاي ديگر و دولتي با دولت ديگر از دولتهاي كافري كه دشمن اسلام و مسلمين هستند، وجود داشته باشد و اين حكم هم اختصاصي به مسلمانان ايران ندارد.

س 1356: كساني كه در كارخانه ها و مؤسساتي كار مي كنند كه سود آنها به دولتهاي كافر مي رسد و باعث استحكام و تقويت

آنها مي شود، چه تكليفي دارند؟

ج: كسب درآمد با كارهاي مشروع في نفسه اشكال ندارد هرچند از اموري باشد كه درآمد آن به دولت غيراسلامي مي رسد، مگر زماني كه آن دولت در حال جنگ با اسلام و مسلمين باشد و از نتيجه كار مسلمانان در اين جنگ استفاده كند.

كار كردن در دولت ظالم

س 1357: آيا انجام وظيفه در حكومت غير اسلامي جايز است؟

ج: جواز آن منوط بر اين است كه خود آن وظيفه في نفسه جايز باشد.

س 1358: فردي در اداره راهنمايي و رانندگي يكي از كشورهاي عربي كار مي كند و مسئوليت او امضاي پرونده كساني است كه قوانين عبور و مرور را نقض كرده اند تا بدين ترتيب به زندان بيفتند و پرونده هر يك از آنان را كه امضا كند فرد ناقض قانون به زندان خواهد رفت. آيا اين كار براي او جايز است؟ و حقوقي كه در برابر كارش از دولت مي گيرد چه حكمي دارد؟

ج: رعايت مقرّراتي كه براي نظم جامعه وضع شده اند در هر حال واجب است، هرچند آن قوانين توسط دولت غيراسلامي وضع شده باشند و دريافت حقوق در برابر عمل حلال، اشكال ندارد.

س 1359: بعد از آن كه مسلماني تابعيت آمريكا يا كانادا را بدست آورد، آيا جايز است وارد ارتش يا پليس شود؟ و آيا جايز است در اداره هاي دولتي مثل شهرداري و ساير مؤسسات تابع دولت مشغول به كار شود؟

ج: اگر فسادي بر آن مُترتّب نشود و مستلزم ارتكاب حرام و ترك واجب نباشد، اشكال ندارد.

س 1360: آيا قاضي منصوب از طرف سلطان جائر، براي حكم كردن و قضاوت، مشروعيت دارد تا اطاعت از او واجب باشد؟

ج: جايز نيست غير از مجتهد جامع الشرايط چنانچه از طرف

كسي كه حق نصب دارد منصوب نشده باشد متصدّي امر قضا و فصل خصومات در بين مردم شود و بر مردم هم جايز نيست به او مراجعه كنند، و حكم او هم نافذ نمي باشد، مگر در حال ضرورت.

لباس شهرت و احكام پوشش

س 1361: معيار لباس شهرت چيست؟

ج: لباس شهرت لباسي است كه پوشيدن آن براي شخص، به خاطر رنگ يا كيفيت دوخت يا مندرس بودن آن و علل ديگر مناسب نيست، به طوري كه اگر آن را در برابر مردم بپوشد توجه آنان را به خود جلب نموده و انگشت نما مي شود.

س 1362: صدايي كه هنگام راه رفتن زنان از برخورد كفش آنان با زمين ايجاد مي شود، چه حكمي دارد؟

ج: تا زماني كه باعث جلب توجه و ترتّب مفسده نشده است، في نفسه اشكال ندارد.

س 1363: آيا دختران مي توانند لباسي كه رنگ آن مايل به آبي پررنگ است بپوشند؟

ج: في نفسه اشكال ندارد به شرطي كه منجر به جلب توجه ديگران و ترتّب مفسده نشود.

س 1364: آيا براي زنان پوشيدن لباس هاي تنگي كه برجستگيهاي بدن آنان را نشان مي دهد و يا پوشيدن لباس هاي بدن نما و عريان در عروسيها و مانند آن جايز است؟

ج: اگر از نگاه مردان اجنبي و ترتّب مفسده در امان و محفوظ باشند، اشكال ندارد در غير اين صورت جايز نيست.

س 1365: آيا پوشيدن كفش سياه برّاق توسط زن مؤمن جايز است؟

ج: اشكال ندارد مگر آن كه رنگ و شكل آن باعث جلب توجه نامحرم و يا انگشت نما شدن او شود.

س 1366: آيا بر زنان واجب است در لباس مانند مقنعه، شلوار و پيراهن فقط رنگ سياه را انتخاب كنند؟

ج: حكم لباس زن از جهت رنگ و شكل

و كيفيت دوخت مانند كفش است كه در جواب سؤال قبل بيان شد.

س 1367: آيا جايز است حجاب و لباس زن به گونه اي باشد كه توجه ديگران را بخود جلب كند و يا باعث تهييج شهوت شود مثلاً طوري چادر سر كند كه توجه ديگران را به خود جلب كند و يا پارچه و رنگ جوراب را به گونه اي انتخاب كند كه شهوت برانگيز باشد؟

ج: پوشيدن چيزي كه از جهت رنگ يا شكل و يا نحوه پوشيدن باعث جلب توجه اجنبي شود و موجب فساد و ارتكاب حرام گردد، جايز نيست.

س 1368: آيا پوشيدن چيزي كه مخصوص زنان است توسط مردان و برعكس، در خانه بدون قصد تشبّه به جنس مخالف، جايز است؟

ج: تا زماني كه آن را به عنوان لباس براي خود انتخاب نكرده باشند، اشكال ندارد.

س 1369: فروش لباس هاي زنانه داخلي توسط مردان چه حكمي دارد؟

ج: اگر موجب ترتّب مفاسد اخلاقي واجتماعي نباشد، اشكال ندارد.

س 1370: آيا بافندگي و خريد و فروش جوراب نازك شرعاً جايز است؟

ج: اگر توليد و خريد و فروش آن به قصد پوشيدن زنان در برابر مردان اجنبي نباشد، اشكال ندارد.

س 1371: آيا جايز است افرادي كه ازدواج نكرده اند با رعايت موازين شرعي و آداب اخلاقي، در فروشگاههاي لباس هاي زنانه و وسايل آرايش كار كنند؟

ج: جواز كاركردن و كسب درآمد حلال شرعاً مختص گروه خاصي از مردم نيست، بلكه هر كس كه موازين و آداب اسلامي را رعايت كند حق آن را دارد، ولي اگر براي دادن پروانه تجاري يا اجازه كار از طرف ادارات و نهادهاي مسئول به خاطر رعايت مصالح عمومي براي بعضي از مشاغل شرايط خاصي وضع شده

باشد بايد مراعات شود.

س 1372: انداختن زنجير توسط مردان چه حكمي دارد؟

ج: اگر زنجير از طلا باشد و يا از چيزهايي باشد كه استفاده از آنها مخصوص زنان است، انداختن آن براي مردان جايز نيست.

تقليد از فرهنگ غربي

تشبّه به كفّار و ترويج فرهنگ آنان

س 1373: آيا پوشيدن لباس هايي كه بر روي آن حروف و تصاوير خارجي چاپ شده، جايز است و آيا اين لباس ها ترويج فرهنگ غربي محسوب مي شوند؟

ج: اگر مفاسد اجتماعي نداشته باشند پوشيدن آنها في نفسه اشكال ندارد و امّا اينكه ترويج فرهنگ غربيِ معارض با فرهنگ اسلامي محسوب مي شود يا خير، موكول به نظر عرف است.

س 1374: امروزه وارد كردن لباس هاي خارجي و خريد و فروش و استفاده از آنها در داخل شهرها متداول شده است، با توجه به افزايش تهاجم فرهنگي غرب به انقلاب اسلامي، اين كار چه حكمي دارد؟

ج: واردات و خريد وفروش واستفاده از آنها به مجرّد اينكه از كشورهاي غيراسلامي وارد شده اند، اشكال ندارد، ولي آنچه كه پوشيدن آن با عفّت و اخلاق اسلامي منافات داشته باشد و يا ترويج فرهنگ غربي كه دشمن فرهنگ اسلامي است، محسوب مي شود، واردات و خريد وفروش و پوشيدن آن جايز نيست و دراين مورد بايد به مسئولين مربوطه مراجعه شود تا از آن جلوگيري كنند.

س 1375: تقليد از مدهاي غربي در كوتاه كردن مو چه حكمي دارد؟

ج: معيارهاي حرمت در اين موارد، شبيه شدن به دشمنان اسلام و ترويج فرهنگ آنهاست و اين موضوع با توجه به كشورها و زمانها و اشخاص مختلف، فرق مي كند و اين امر مختص به غرب هم نمي باشد.

س 1376: آيا جايز است مربّيان مدارس موهاي دانش آموزاني را كه موهاي سر خود را به شكلهاي

غربي كه مخالف آداب اسلامي و تشبه به كفّار است، اصلاح و آرايش مي كنند، بتراشند؟ با علم به اينكه راهنمايي و نصيحت آنان فايده اي ندارد؟ و آنان ظواهر اسلامي را در مدرسه رعايت مي كنند ولي پس از خروج از مدرسه تغيير وضعيت مي دهند، وظيفه ما چيست؟

ج: تراشيدن موي سر دانش آموزان توسّط مربّيان شايسته نيست. اگر مسئولين مدرسه تشخيص دادند كه بعضي از كارهاي دانش آموزان با آداب و فرهنگ اسلامي تناسب ندارد، بهتر است آنان را نصيحت و راهنمايي هاي پدرانه نمايند و در صورت نياز اولياي آنان را براي كمك به حل مشكل، از وضعيت دانش آموزان خود آگاه نمايند و البته مراعات قوانين آموزش و پرورش، لازم است.

س 1377: پوشيدن لباس آمريكايي چه حكمي دارد؟

ج: پوشيدن لباس هايي كه توسط دولتهاي استعماري توليد شده اند، ازاين جهت كه ساخت دشمنان اسلام است، في نفسه اشكال ندارد، ولي اگر اين كار مستلزم ترويج فرهنگ غيراسلامي دشمن باشد و يا باعث تقويت اقتصاد آنان براي استعمار و استثمار سرزمين هاي اسلامي شود و يا منجر به وارد شدن ضرر اقتصادي به دولت اسلامي گردد، داراي اشكال است و حتّي در بعضي از موارد جايز نيست.

س 1378: آيا براي زنان، شركت در مراسم استقبال و خوش آمد گويي و تقديم دسته گل كه توسّط وزارت خانه ها و ادارات دولتي و غير آنها، ترتيب داده مي شود، جايز است و آيا صحيح است كه شركت آنان را در اين مراسم، اين گونه توجيه كنيم كه هدف ما نشان دادن حرّيت و احترام زن در جوامع اسلامي است؟

ج: دعوت از زنان براي مشاركت در مراسم استقبال و خوش آمد گويي به مهمانان خارجي

وجهي ندارد و در صورتي كه موجب فساد و ترويج فرهنگ غيراسلامي شود، جايز نيست.

س 1379: پوشيدن كروات چه حكمي دارد؟

ج: به طور كلي پوشيدن كروات و ديگر لباس هايي كه پوشش و لباس غير مسلمانان محسوب مي شوند به طوري كه پوشيدن آنها منجر به ترويج فرهنگ منحطّ غربي شود جايز نيست.

س 1380: فروش كليه عكسها و كتابها و مجلاتي كه به طور آشكار مشتمل بر امور قبيح و مبتذل نيستند ولي به طور ضمني باعث ايجاد جوّ فرهنگي فاسد و غير اسلامي به خصوص در بين جوانان مي شوند، چه حكمي دارد؟

ج: خريد و فروش و ترويج اموري از اين قبيل كه منجر به انحراف جوانان و فساد آنان و باعث پيدايش جوّ فرهنگي فاسدي مي شوند، جايز نيست و واجب است از آنها اجتناب شود.

س 1381: امروزه وظيفه زنان براي مقابله با تهاجم فرهنگي به جامعه اسلامي ما چيست؟

ج: يكي از مهمترين وظايف آنان حفظ حجاب اسلامي و ترويج آن و پرهيز از لباس هايي است كه پوشيدن آنها تقليد از فرهنگ دشمن محسوب مي شود.

س 1382: بعضي از مسلمانان عيدهاي مسيحيان را جشن مي گيرند، آيا اين كار اشكال ندارد؟

ج: جشن گرفتن ميلاد حضرت عيسي مسيح (علي نبيّنا وآله وعليه السلام) اشكال ندارد.

س 1383: آيا پوشيدن لباسي كه تبليغ و تشويق شراب روي آن وجود دارد، جايز است؟

ج: جايز نيست.

مهاجرت و پناهندگي سياسي

س 1384: پناهندگي سياسي به كشورهاي خارجي چه حكمي دارد؟ آيا جعل داستان غيرواقعي براي دستيابي به پناهندگي سياسي، جايز است؟

ج: پناهندگي سياسي به دولت غير مسلمان تا زماني كه مفسده اي بر آن مترتّب نشود، في نفسه اشكال ندارد. ولي براي دستيابي به آن، توسل به دروغ و جعل چيزي كه واقعيت ندارد،

جايز نيست.

س 1385: آيا براي يك شخص مسلمان مهاجرت به كشورهاي غير اسلامي جايز است؟

ج: اگر خوف انحراف از دين وجود نداشته باشد اين كار اشكال ندارد و واجب است در آنجا بعد از رعايت احتياط و مواظبت نسبت به دين ومذهب به مقداري كه توانايي دارد مبادرت به دفاع از اسلام و مسلمين نمايد.

س 1386: آيا مهاجرت به سرزمين اسلام بر زناني كه در سرزمين كفر اسلام آورده اند، به دليل اينكه بر اثر خُوف از خانواده و جامعه نمي توانند اسلام خود را آشكار كنند، واجب است؟

ج: در صورتي كه مهاجرت به سرزمين اسلام براي آنان حَرَج داشته باشد واجب نيست، ولي واجب است تا حد امكان نسبت به نماز و روزه و ساير واجبات مراقبت نمايند.

س 1387: زندگي در كشوري كه اسباب معصيت مانند برهنگي و گوش دادن به نوارهاي مبتذل موسيقي و غيره در آن فراهم است، چه حكمي دارد؟ كسي كه در آنجا تازه به سن تكليف رسيده چه حكمي دارد؟

ج: اقامت و زندگي آنها، في نفسه اشكال ندارد، ولي بايد از اموري كه از نظر شرعي بر او حرام هستند اجتناب كند و اگر نمي تواند بايد به كشورهاي اسلامي مسافرت نمايد.

تجسّس و خبرچيني و افشاء اسرار

س 1388: تعدادي گزارش كتبي راجع به اختلاس اموال دولتي توسط يكي از كارمندان دريافت گرديده كه بعد از انجام تحقيقات در مورد اين اتهام، صحّت بعضي از آن گزارشها براي ما آشكار شده است. ولي هنگام تحقيق از فرد متهم خود او همه اتهامات را انكار مي كند، آيا ارسال اين گزارشات به دادگاه با توجه به اينكه باعث از بين رفتن آبروي شخص مي شود، جايز است يا

خير؟ و بر فرض عدم جواز، اشخاصي كه ازاين مسأله مطلع هستند چه تكليفي دارند؟

ج: اگر فردي كه مسئول حمايت و حفظ بيت المال و اموال دولتي است از اختلاس آن اموال توسط يكي از كارمندان يا غير او مطلع شود، از نظر شرعي و قانوني مكلّف است براي احقاق حق، اطّلاعات خود را در اين زمينه به نهادهاي مربوطه ارائه دهد و ترس از بين رفتن آبروي متهم از نظر رسمي مجوّزي براي كوتاهي از احقاق حق جهت حفظ بيت المال محسوب نمي شود و افراد ديگر، گزارشات خود را مستنداً به مسئولين مربوطه ارائه دهند تا ايشان بعد از تحقيق و تفحّص و اثبات مطلب، اقدام نمايند.

س 1389: مشاهده مي كنيم كه بعضي از مطبوعات اخباري از قبيل دستگيري سارقين، كلاهبرداران، گروههاي رشوه گيرنده در ادارات و افرادي كه اقدام به انجام اعمال منافي عفت مي كنند و همچنين گروههاي فساد و ابتذال و كلوپ هاي شبانه را چاپ مي كنند، آيا چاپ و نشر اين قبيل اخبار، به نوعي اشاعه فحشا محسوب نمي شود؟

ج: مجرّد نشر حوادث و وقايع در مطبوعات اشاعه فحشا محسوب نمي شود.

س 1390: آيا جايز است دانشجويان يكي از مراكز آموزشي گزارش هايي از منكراتي را كه مشاهده مي كنند به مسئولين فرهنگي ارائه دهند تا از ارتكاب آنها جلوگيري شود؟

ج: اگر گزارشها راجع به امور علني باشد و عنوان تجسّس و غيبت بر آنها صدق نكند، اشكال ندارد و بلكه در صورتي كه جزء مقدمات نهي از منكر باشد واجب است.

س 1391: آيا بيان ظلم يا خيانت بعضي از مسئولين ادارات در برابر مردم جايز است؟

ج: گزارش دادن ظلم به مراكز و مراجع مسئول براي پيگيري و

تعقيب بعد از تحقيق و اطمينان نسبت به آن اشكال ندارد و حتّي اگر از مقدمات نهي از منكر محسوب شود واجب مي گردد، ولي بيان آن در برابر مردم وجهي ندارد بلكه اگر موجب فتنه و فساد و تضعيف دولت اسلامي شود حرام است.

س 1392: تحقيق از اموال مؤمنين و گزارش آن به دولت و حاكمِ ظالم به خصوص اگر منجر به اذيت و ورود خسارت به آنها شود چه حكمي دارد؟

ج: اين قبيل اعمال از نظر شرعي حرام هستند و در صورتي كه خسارت وارده به دليل خبرچيني از مؤمنين نزد ظالم باشد، موجب ضمان مي گردد.

س 1393: آيا تجسّس در امور شخصي و غير شخصي مؤمنين به دليل امر به معروف و نهي از منكر، در صورتي كه از آنان ارتكاب حرام يا ترك معروف مشاهده شود، جايز است؟ اشخاصي كه براي كشف تخلفات مردم تجسّس مي كنند با اينكه مكلف به اين كار نيستند، چه حكمي دارند؟

ج: مبادرت به امر بررسي و تحقيق قانوني نسبت به كار اداري كارمندان و غير آنان توّسط مأموران رسمي تفحّص و تحقيق در چارچوب ضوابط و مقرّرات قانوني اشكال ندارد ولي تجسس در كار ديگران و يا تحقيق در اعمال و رفتار كارمندان براي كشف اسرار آنان در خارج از حدود و ضوابط قانوني براي آن مأموران هم جايز نيست.

س 1394: آيا سخن گفتن از اسرار شخصي و امور خصوصي و سرّي در برابر مردم جايز است؟

ج: كشف و بيان امور خصوصي و شخصي در برابر ديگران اگر به نحوي مربوط به افراد ديگر هم باشد و يا موجب ترتّب مفسده شود جايز نيست.

س 1395: روان پزشكان غالباً براي

دستيابي به علل بيماري و راههاي درمان آن سؤالاتي راجع به امور شخصي و خانوادگي بيمار از او مي كنند، آيا براي بيمار پاسخ دادن به آن سؤالات جايز است؟

ج:اگر مفسده اي بر آن مترتّب نشود و غيبت و اهانت به شخص ديگري هم محسوب نشود، اشكال ندارد.

س 1396: گاهي بعضي از نيروهاي امنيتي ورود به بعضي از مراكز و نفوذ در گروهها را براي كشف مراكز فحشا و گروههاي تروريستي ضروري مي دانند، همانگونه كه روشهاي تجسّس و تحقيق نيز همين را اقتضا مي كنند، اين كار از نظر شرعي چه حكمي دارد؟

ج: اگر با اجازه مسئول مربوطه و با التزام به رعايت ضوابط و مقرّرات قانوني باشد و از آلوده شدن به گناه و ارتكاب فعل حرام اجتناب شود، اشكال ندارد و بر مسئولين نيز واجب است كه بر كار آنان از اين جهت نظارت و توجه كامل داشته باشند.

س 1397: عدّه اي در برابر ديگران مبادرت به طرح كمبودها و ضعفهايي كه در جمهوري اسلامي وجود دارد، مي كنند، گوش دادن به اين سخنان و حكايتها چه حكمي دارد؟

ج: واضح است هر عملي كه موجب بدنام شدن چهره جمهوري اسلامي كه در برابر كفر و استكبار جهاني ايستاده است، شود به نفع اسلام و مسلمين نيست. بنا بر اين، اگر اين سخنان موجب تضعيف نظام جمهوري اسلامي باشد جايز نيست.

مصرف دخانيات و مواد مخدّر

س 1398: استعمال دخانيات در اداره هاي دولتي و اماكن عمومي چه حكمي دارد؟

ج: اگر بر خلاف مقرّرات داخلي ادارات و اماكن عمومي باشد و يا موجب اذيت و ناراحتي ديگران و يا ضرر رساندن به آنان شود، جايز نيست.

س 1399: برادر من معتاد به مواد مخدّر است و قاچاقچي مواد

مخدّر نيز هست، آيا بر من واجب است او را به مقامات رسمي مربوطه معرفي كنم تا از كار او جلوگيري كنند؟

ج: بر شما نهي از منكر واجب است و بايد او را در ترك اعتياد ياري كنيد و همچنين او را از قاچاق و فروش و توزيع مواد مخدّر منع نماييد و اگر اعلام وضعيت او به مقامات مربوطه، به او در اين باره كمك كرده يا مقدمّه نهي از منكر محسوب شود واجب است اعلام نماييد.

س 1400: آيا استعمال انفيه جايز است؟ اعتياد به آن چه حكمي دارد؟

ج: اگر ضرر قابل ملاحظه اي داشته باشد استعمال و اعتياد به آن جايز نيست.

س 1401: خريد وفروش و استعمال تنباكو چه حكمي دارد؟

ج: خريد و فروش واستعمال تنباكو في نفسه اشكال ندارد ولي اگر ضرر قابل ملاحظه اي براي شخص داشته باشد، استعمال و خريد و فروش آن جايز نيست.

س 1402: آيا حشيش پاك است؟ و آيا استعمال آن حرام است؟

ج: حشيش پاك است ولي استعمال آن حرام مي باشد.

س 1403: استعمال مواد مخدّر از قبيل حشيش، ترياك، هروئين، مورفين، ماري جوانا و... بصورت خوردن، نوشيدن، كشيدن، تزريق و يا شياف، چه حكمي دارد؟ خريد و فروش و ساير راههاي كسب درآمد با آن مثل حمل و نقل و نگهداري و قاچاق آنها چه حكمي دارد؟

ج: استعمال مواد مخدر و استفاده از آنها با توجه به آثار سوءشان از قبيل ضررهاي شخصي و اجتماعي قابل ملاحظه اي كه براستعمال آنها مترتّب مي شود، حرام است و به همين دليل كسب درآمد با آنها از طريق حمل و نقل و نگهداري و خريد و فروش و غير آن هم حرام است.

س 1404: آيا

معالجه و درمان بيماري با استعمال مواد مخدّر جايز است؟ و بر فرض جواز، آيا به طور مطلق جايز است يا فقط در صورتي جايز است كه راه درمان منحصر به آن باشد؟

ج: اگر درمان و معالجه به نحوي متوقف بر استعمال مواد مخدّر باشد و اين امر هم با تجويز پزشك مورد اطمينان صورت گيرد، اشكال ندارد.

س 1405: كاشت و پرورش گياهاني از قبيل خشخاش، شاهدانه هندي، كويحا و... كه از آنها ترياك، هروئين، مورفين و حشيش و كوكائين گرفته مي شود چه حكمي دارد؟

ج: كاشت و پرورش اين نوع گياهان كه بر خلاف مقرّرات نظام جمهوري اسلامي مي باشد جايز نيست.

س 1406: آماده كردن و تهيه مواد مخدّر اعم از اينكه از مواد طبيعي باشند مثل مورفين، هروئين، حشيش و ماري جوانا، يا از مواد مصنوعي مثل L.S.D. و غير آن چه حكمي دارد؟

ج: جايز نيست.

س 1407: آيا استعمال تنباكويي كه بعضي از انواع خمر را بر روي آن پاشيده اند جايز است؟ و آيا استنشاق دود آن جايز است؟

ج: اگر مصرف آن تنباكو از نظر عرف، استعمال خمر محسوب نشود و باعث مستي و وارد شدن ضرر قابل ملاحظه اي نگردد اشكال ندارد، هرچند احوط ترك آن است.

س 1408: آيا شروع به استعمال دخانيات حرام است؟ اگر فرد معتاد مصرف دخانيات را به مدّت چند هفته يا بيشتر ترك كند آيا حرام است كه دوباره به استعمال آن بپردازد؟

ج: حكم با اختلاف مراتب ضرري كه بر استعمال دخانيات مترتب مي شود، متفاوت مي گردد و به طور كلي استعمال دخانيات اگر به مقداري باشد كه موجب ضرر قابل ملاحظه اي براي بدن باشد، جايز نيست و اگر شخص مي داند كه

با شروع آن به اين مرحله مي رسد نيز جايز نمي باشد.

س 1409: اموالي كه حرمت عين آنها معلوم است مانند اموال حاصل از تجارت مواد مخّدر چه حكمي دارند؟ آيا در صورتي كه مالك آنها را نشناسيم، حكم اموال مجهول المالك را دارند؟ اگر اين گونه باشند، آيا تصرّف در آنها با اجازه حاكم شرع يا وكيل عام او جايز است؟

ج: اگر انسان علم به حرام بودن عين مالي كه تحصيل كرده داشته باشد، در صورتي كه مالك شرعي آن را هرچند در تعداد محصوري بشناسد، واجب است آنرا به او برگرداند، و الا بايد آن را از طرف مالك شرعي اش به فقرا صدقه بدهد و اگر مال حرام با مال حلال او مخلوط شده باشد و مقدار و مالك شرعي آن را نشناسد، واجب است خمس آنرا به متولي خمس بپردازد.

تراشيدن ريش

س 1410: مراد از فك پايين كه باقي گذاشتن موهاي آن واجب است چيست؟ آيا شامل گونه ها هم مي شود؟

ج: معيار اين است كه از نظر عرف، گذاشتن ريش صدق كند.

س 1411: ريش از نظر كوتاهي و بلندي بايد چه مقدار باشد؟

ج: حد معيّني ندارد، بلكه معيار اين است كه عرفاً بر آن ريش صدق كند و بلندبودن آن بيشتر از قبضه دست كراهت دارد.

س 1412: بلند كردن سبيل و كوتاه كردن ريش چه حكمي دارد؟

ج: اين كار في نفسه اشكال ندارد.

س 1413: بعضي از مردان موهاي چانه خود را باقي گذاشته و باقي مانده را مي تراشند، اين كار چه حكمي دارد؟

ج: تراشيدن مقداري از ريش حكم تراشيدن تمام آن را دارد.

س 1414: آيا تراشيدن ريش فسق محسوب مي شود؟

ج: تراشيدن ريش بنا بر احتياط حرام است و احوط

اين است كه احكام و آثار فسق بر آن مترتّب مي شود.

س 1415: تراشيدن سبيل چه حكمي دارد؟ و آيا مي توان آن را خيلي بلند كرد؟

ج: تراشيدن سبيل و باقي گذاشتن و بلند نمودن آن في نفسه اشكال ندارد، بله، بلند نمودن آن به مقداري كه هنگام خوردن و آشاميدن با غذا يا آب برخورد كند، مكروه است.

س 1416: تراشيدن ريش با تيغ يا ماشين ريش تراشي براي هنرمندي كه كارش آن را اقتضا مي كند، چه حكمي دارد؟

ج: اگر عنوان تراشيدن ريش بر آن صدق كند بنا بر احتياط حرام است، ولي اگر كار هنري او نياز ضروري جامعه اسلامي محسوب شود، مبادرت به تراشيدن ريش به مقدار آن ضرورت، اشكال ندارد.

س 1417: من به اعتبار اينكه مسئول روابط عمومي يكي از شركتهاي تابع جمهوري اسلامي هستم، مجبور به خريد و ارائه لوازم اصلاح به مهمان ها براي تراشيدن ريششان مي باشم، تكليف من چيست؟

ج: بنا بر احتياط خريد و ارائه لوازم ريش تراشي به ديگران جايز نيست مگر در مقام ضرورت.

س 1418: در صورتي كه گذاشتن ريش مستلزم اهانت باشد، تراشيدن آن چه حكمي دارد؟

ج: گذاشتن ريش براي مسلماني كه به دينش اهميّت مي دهد باعث سرشكستگي نيست و بنا بر احتياط، تراشيدن آن جايز نيست مگر در صورتي كه گذاشتن ريش باعث ضرر يا حرج شود.

س 1419: آيا تراشيدن ريش در صورتي كه گذاشتن آن مانع رسيدن به اهداف مشروع انسان شود جايز است؟

ج: بر مكلّفين واجب است حكم خداوند را امتثال كنند مگر در مواردي كه حرج يا ضرر قابل ملاحظه اي وجود داشته باشد.

س 1420: آيا خريد و فروش و توليد خمير اصلاح كه كاربرد اصلي آن براي

اصلاح ريش است ولي گاهي براي اصلاح غير از آن هم بكار مي رود، جايز است؟

ج: اگر خمير مذكور غير از اصلاح ريش منافع حلال ديگري دارد، توليد و فروش آن بدين منظور اشكال ندارد.

س 1421: آيا منظور از حرمت تراشيدن ريش آن است كه موهاي صورت به طور كامل روييده باشند و سپس تراشيده شوند يا اينكه شامل موردي كه مقداري از موهاي صورت درآمده باشند هم مي شود؟

ج: به طور كلي تراشيدن آن مقدار از موي صورت كه بر آن عنوان تراشيدن ريش صدق مي كند بنا بر احتياط حرام است ولي تراشيدن مقداري از آن كه عنوان مزبور بر آن صدق نمي كند اشكال ندارد.

س 1422: آيا اجرتي كه آرايشگر بابت تراشيدن ريش مي گيرد، حرام است؟ و بر فرض حرمت، اگر با مال حلال مخلوط شود، آيا واجب است هنگام تخميس آن، خمس آن را دوبار بپردازد يا خير؟

ج: بنا بر احتياط، گرفتن اجرت در برابر تراشيدن ريش، حرام است و امّا در مورد مال مخلوط به حرام، اگر مقدار حرام و مالك آن را بشناسد واجب است آن را به او برگرداند و يا رضايت وي را جلب كند و اگر مالك آن را هرچند در تعداد محصوري نشناسد، واجب است آن را به فقيران صدقه بدهد و اگر مقدار مال حرام را نداند ولي مالك آن را بشناسد واجب است به نحوي رضايت او را به دست آورد و اگر مقدار آن را نداند و مالك را هم نشناسد واجب است خمس آن را بپردازد تا مالش از حرام پاك شود و در صورتي كه مقدار باقي مانده بعد از پرداخت خمس، از مؤونه سال زياد

بيايد، پرداخت خمس آن به عنوان اداي خمس منفعت كسب، واجب است.

س 1423: گاهي بعضي از مشتريان براي تعمير ماشين اصلاح خود به من مراجعه مي كنند، با توجه به اينكه تراشيدن ريش از نظر شرعي حرام است، آيا انجام آن براي من جايز است؟

ج: از آنجا كه وسيله مذكور غير از تراشيدن ريش استفاده هاي ديگري هم دارد، بنا بر اين اقدام به تعمير آن و گرفتن اجرت در برابر آن در صورتي كه به قصد استفاده از آن براي تراشيدن ريش نباشد، اشكال ندارد.

س 1424: آيا اصلاح موي گونه ها اعم از اينكه با نخ باشد يا با مو چين، حرام است؟

ج: اصلاح موي گونه ها هرچند با تراشيدن، حرام نيست.

حضور در مجلس معصيّت

س 1425: گاهي مجالس جشن دسته جمعي از طرف اساتيد يا دانشگاه كشورهاي بيگانه برگزار مي شود و از قبل معلوم است كه مشروبات الكلي در آن مجالس وجود دارد، تكليف شرعي دانشجويان كه قصد شركت در آن جشن را دارند چيست؟

ج: حضور در مجالسي كه در آنها شراب نوشيده مي شود براي هيچكس جايز نيست، در اين محافل شركت نكنيد تا بفهمند كه شما به علت مسلمان بودن در مجلس شرب خمر شركت ننموده و مشروب نمي خوريد.

س 1426: حضور در مجالس عروسي چه حكمي دارد؟ آيا بر حضور در مجلس عروسي كه خالي از رقص نيست، عنوان «الداخلُ في عَملِ قومٍ فَهُو مِنهم» صدق مي كند و لذا ترك آن مجلس واجب است يا اينكه حضور در آن مجلس بدون شركت در رقص و مراسم ديگر، اشكال ندارد؟

ج: اگر مجلس به گونه اي نباشد كه عنوان مجلس لهو و حرام و معصيت بر آن صدق كند و حضور در آن

مفسده اي نداشته باشد، حضور و نشستن در آن در صورتي كه عرفاً تأييد عملي كه جايز نيست، محسوب نشود، اشكال ندارد.

س 1427: 1. شركت در جشن هايي كه زنان و مردان در آنها مبادرت به رقص و نواختن موسيقي به طور جداگانه مي كنند چه حكمي دارد؟

2. آيا شركت در عروسي هايي كه در آنها مبادرت به رقص و نواختن موسيقي ميشود، جايز است؟

3. آيا نهي از منكر در مجالسي كه در آنها رقص انجام مي شود، در صورتي كه امر به معروف ونهي از منكر در شركت كنندگان تأثيري نداشته باشد، واجب است؟

4. رقص مختلط زن و مرد چه حكمي دارد؟

ج: به طور كلي اگر رقص باعث تهييج شهوت شود يا همراه با عمل حرام و يا مستلزم آن بوده و يا به صورت مختلط بين زنان و مردان اجنبي باشد، جايز نيست و فرقي نمي كند بين اينكه در جشنهاي عروسي باشد يا غير آن و شركت در مجلس معصيت هم اگر مستلزم ارتكاب حرام مانند گوش دادن به موسيقي مطرب و لهوي مناسب با مجالس لهو و گناه باشد و يا حضور در آنها تأييد گناه محسوب شود، جايز نيست و امّا تكليف امر به معروف و نهي از منكر با عدم احتمال تأثير ساقط است.

س 1428: اگر مرد نامحرمي وارد جشن عروسي شود و در آنجا زن بدون حجابي حضور داشته باشد و مرد بداند كه نهي از منكر در او تأثيري ندارد، آيا واجب است مجلس را ترك كند؟

ج: اگر خروج از مجلس معصيت به عنوان اعتراض مصداق نهي از منكر باشد، واجب است.

س 1429: آيا حضور در مجالس و محافلي كه در آنها به نوارهاي مبتذل غنا

گوش داده مي شود جايز است؟ در صورتي كه در غنا بودن آن شك داشته باشد، با توجه به اين كه نمي تواند از پخش نوار جلوگيري كند، حكم چيست؟

ج: حضور در مجلس غنا و موسيقي مطرب و لهوي مناسب با مجالس لهو و گناه در صورتي كه منجر به گوش دادن يا تأييد آن شود جايز نيست ولي در صورت شك در موضوع، حضور در آن مجلس و گوش دادن به آن في نفسه اشكال ندارد.

س 1430: شركت در مجالس و محافلي كه انسان در آنها گاهي مبتلا به شنيدن كلام غير مناسبي از قبيل افترا بر مقامات ديني يا مسئولين جمهوري اسلامي يا مؤمنين ديگر مي شود چه حكمي دارد؟

ج: مجرّد حضور در آن مجالس تا زماني كه مستلزم ابتلا به عمل حرام مانند گوش دادن به غيبت و همچنين موجب تأييد و ترويج منكر نباشد، في نفسه اشكال ندارد ولي نهي از منكر با وجود شرايط آن واجب است.

س 1431: در جلسات و انجمن هايي كه در بعضي از كشورهاي غير اسلامي تشكيل مي شود، طبق عادت براي پذيرايي حاضران از مشروبات الكلي استفاده مي شود، آيا شركت در اين جلسات و انجمن ها جايز است؟

ج: حضور در مجلسي كه در آن شراب خورده مي شود جايز نيست و در صورت اضطرار واجب است به مقدار ضرورت اكتفا شود.

دعانويسي و استخاره

س 1432: آيا پرداخت و دريافت پول در قبال نوشتن دعا جايز است؟

ج: دريافت يا پرداخت مبلغي به عنوان اجرت نوشتن دعاهاي وارده اشكال ندارد.

س 1433: دعاهايي كه نويسندگان آنها ادعا مي كنند كه در كتابهاي قديمي دعا نقل شده اند، چه حكمي دارند؟ و آيا اين ادعيه از نظر شرعي معتبر هستند؟ مراجعه به آنها چه حكمي

دارد؟

ج: اگر دعاها از ائمه اطهار (عليهم السلام) نقل و روايت شده باشند و يا مضامين آنها حق باشد، تبرّك جستن به آنها اشكال ندارد. همانگونه كه تبرّك جستن به دعاهاي مشكوك به اين اميد كه از معصوم (عليه السلام) باشند، اشكال ندارد.

س 1434: آيا عمل به استخاره واجب است؟

ج: الزام شرعي در عمل به استخاره وجود ندارد ولي بهتر است بر خلاف آن عمل نشود.

س 1435: بنا بر آنچه گفته مي شود كه در كارهاي خير نيازي به استخاره نيست. آيا در مورد كيفيت انجام آنها و يا در مورد مشكلات پيش بيني نشده اي كه در خلال انجام آنها ممكن است پيش بيايد، استخاره جايز است؟ و آيا استخاره راهي براي شناخت غيب محسوب مي شود يا اينكه فقط خدا از آن آگاه است؟

ج: استخاره براي رفع حيرت و ترديد در انجام كارهاي مباح است، اعم از اينكه ترديد در اصل عمل باشد يا در چگونگي انجام آن. بنا بر اين در كارهاي خير كه در آنها حيرت وجود ندارد، استخاره لازم نيست و همچنين استخاره براي آگاهي از آينده شخص يا عمل نمي باشد.

س 1436: آيا در مواردي مثل تقاضاي طلاق يا عدم آن استخاره با قرآن صحيح است؟ و در صورتي كه شخصي استخاره كند ولي طبق آن عمل نكند، حكم چيست؟

ج: جواز استخاره با قرآن يا تسبيح اختصاص به مورد خاصي ندارد، بلكه در هر امر مباحي كه شخص راجع به آن ترديد و حيرت داشته باشد به طوري كه قادر بر اتخاذ تصميم نباشد، مي توان استخاره گرفت و از نظر شرعي عمل به استخاره واجب نيست هرچند بهتر است انسان با آن مخالفت نكند.

س

1437: آيا استخاره با تسبيح يا قرآن در مسائل سرنوشت ساز مانند ازدواج جايز است؟

ج: شايسته است انسان در اموري كه مي خواهد راجع به آنها تصميم بگيرد، ابتدا تأمل و دقت كند و يا با افراد با تجربه و مورد اطمينان مشورت نمايد و در صورتي كه با اين كارها تحيّر او برطرف نشد، مي تواند استخاره كند.

س 1438: آيا چند بار استخاره براي يك كار صحيح است؟

ج: چون استخاره براي رفع حيرت است، بنا بر اين بعد از برطرف شدن حيرت با استخاره اول، تكرار آن معني ندارد مگر آنكه موضوع تغيير كند.

س 1439: گاهي مشاهده مي شود نوشته هايي كه متضمّن معجزات امام رضا (عليه السلام) هستند با قرار دادن آنها بين صفحه هاي كتابهاي زيارت كه در زيارتگاهها و مساجد وجود دارند، در بين مردم توزيع مي شوند و ناشر آنها هم در زير آنها نوشته است كه هر كس آن معجزه ها را بخواند واجب است آنها را به تعداد خاص بنويسد و در بين مردم توزيع كند تا به حاجت خود برسد، آيا اين مطلب صحيح است؟ و آيا بر كسي كه آنها را مي خواند، واجب است كه به درخواست ناشر عمل نمايد؟

ج: از نظر شرعي دليلي بر اعتبار اين امور وجود ندارد و كسي هم كه آنها را مي خواند ملزم به عمل به درخواست ناشر مبني بر نوشتن آنها نيست.

احياء مناسبتهاي ديني

مراسم عزاداري

س 1440: در حسينيه ها و مساجد بيشتر مناطق به خصوص روستاها مراسم شبيه خواني به اعتبار اينكه از سنتهاي قديمي است برگزار مي شود كه گاهي اثر مثبتي در نفوس مردم دارد، اين مراسم چه حكمي دارند؟

ج: اگر مراسم شبيه خواني مشتمل بر امور دروغ و باطل نباشند

و مستلزم مفسده هم نباشند و با توجه به مقتضيات زمان باعث وهن مذهب حق هم نشوند، اشكال ندارند، ولي در عين حال بهتر است كه به جاي آنها، مجالس وعظ و ارشاد و ذكر مصائب حسيني و مرثيه خواني بر پا شود.

س 1441: استفاده از طبل و سنج و شيپور و همچنين زنجيرهايي كه داراي تيغ هستند در مجالس و دسته هاي عزاداري چه حكمي دارد؟

ج: اگر استفاده از زنجيرهاي مزبور موجب وهن مذهب در برابر مردم شود و يا باعث ضرر بدني قابل توجهي گردد، جايز نيست ولي استفاده از شيپور و طبل و سنج به نحو متعارف اشكال ندارد.

س 1442: در بعضي از مساجد در ايام عزاداري از عَلَم هاي متعددي استفاده مي شود كه داراي تزئينات زياد و گرانبهايي است و گاهي موجب سؤال متدينين از اصل فلسفه آنها مي گردد و در برنامه هاي تبليغي خلل ايجاد مي كند و حتّي با اهداف مقدس مسجد تعارض دارد، حكم شرعي در اين رابطه چيست؟

ج: اگر قرار دادن آنها در مسجد با شئونات عرفي مسجد منافات داشته باشد و يا براي نمازگزاران مزاحمت ايجاد كند، اشكال دارد.

س 1443: اگر شخصي عَلَمي را براي عزاداري سيدالشهدا (عليه السلام) نذر كرده باشد، آيا جايز است مسئولين حسينيه از قبول آن خودداري كنند؟

ج: اين نذر، متولّي حسينيه و هيأت امناء آن را ملزم به قبول عَلَم نمي كند.

س 1444: استفاده از عَلَم در مراسم عزاداري سيدالشهدا (عليه السلام) با قرار دادن آن در مجلس عزا يا حمل آن در دسته عزاداري چه حكمي دارد؟

ج: في نفسه اشكال ندارد ولي نبايد اين امور جزء دين شمرده شوند.

س 1445: اگر بعضي از واجبات از مكلّف به

سبب شركت در مجالس عزاداري فوت شود مثلاً نماز صبح قضا شود، آيا بهتر است بعد از اين در اين مجالس شركت نكند يا اينكه عدم شركت او باعث دوري از اهل بيت (عليهم السلام) مي شود؟

ج: بديهي است كه نمازِ واجب، مقدم بر فضيلت شركت در مجالس عزاداري اهل بيت (عليهم السلام) است و ترك نماز و فوت شدن آن به بهانه شركت در عزاداري امام حسين (عليه السلام) جايز نيست، ولي شركت در عزاداري به گونه اي كه مزاحم نماز نباشد ممكن و از مستحبات مؤكد است.

س 1446: در بعضي از هيأت هاي مذهبي مصيبت هايي خوانده مي شود كه مستند به مقتل معتبري نيست و از هيچ عالم يا مرجعي هم شنيده نشده است و هنگامي كه از خواننده مصيبت از منبع آن سؤال مي شود، پاسخ مي دهند كه اهل بيت (عليهم السلام) اينگونه به ما فهمانده اند و يا ما را راهنمايي كرده اند و واقعه كربلا فقط در مقاتل نيست و منبع آن هم فقط گفته هاي علما نمي باشد بلكه گاهي بعضي از امور براي مدّاح يا خطيب حسيني از راه الهام و مكاشفه مكشوف مي شود، سؤال من اين است كه آيا نقل وقايع از اين طريق صحيح است يا خير؟ و در صورتي كه صحيح نباشد، تكليف شنوندگان چيست؟

ج: نقل مطالب به صورت مزبور بدون اينكه مستند به روايتي باشد و يا در تاريخ ثابت شده باشد، وجه شرعي ندارد مگر آنكه نقل آن به عنوان بيان حال به حسب برداشت متكلّم بوده و علم به خلاف بودن آن، نداشته باشد و تكليف شنوندگان نهي از منكر است به شرطي كه موضوع و شرايط آن نزد آنان ثابت شده باشد.

س 1447:

از ساختمان حسينيه صداي قرائت قرآن و مجالس حسيني بسيار بلند پخش مي شود به طوري كه صداي آن از بيرون شهر هم شنيده مي شود واين امر منجر به سلب آسايش همسايگان شده است و مسئولين و سخنرانان حسينيه اصرار به ادامه آن دارند، اين عمل چه حكمي دارد؟

ج: اگر چه اقامه مراسم و شعائر ديني در زمانهاي مناسب در حسينيه از بهترين كارها و جزو مستحبات مؤكد مي باشد، ولي واجب است برگزار كنندگان مراسم و عزاداران تا حد امكان از اذيّت و ايجاد مزاحمت براي همسايگان بپرهيزند هرچند با كم كردن صداي بلندگو و تغيير جهت آن به طرف داخل حسينيه باشد.

س 1448: نظر شريف حضرتعالي نسبت به ادامه حركت دسته هاي عزاداري در شبهاي محرم تا نصف شب همراه با استفاده از طبل و ني چيست؟

ج: به راه انداختن دسته هاي عزاداري براي سيدالشهدا و اصحاب او (عليهم السلام) و شركت در امثال اين مراسم امر بسيار پسنديده ومطلوبي است و از بزرگترين اعمالي است كه انسان را به خداوند نزديك مي كند، ولي بايد از هر عملي كه باعث اذيّت ديگران مي شود و يا في نفسه از نظر شرعي حرام است، پرهيز كرد.

س 1449: استفاده از آلات موسيقي مانند اُرگ (از آلات موسيقي و شبيه پيانو است) و سنج و غير آنها در مراسم عزاداري چه حكمي دارد؟

ج: استفاده از آلات موسيقي، مناسب با عزاداري سالار شهيدان نيست و شايسته است مراسم عزاداري به همان صورت متعارفي كه از قديم متداول بوده برگزار شود.

س 1450: آيا آنچه متداول شده كه به عنوان عزاداري براي امام حسين (عليه السلام) گوشت بدن را سوراخ كرده و قفل و سنگ كيلو

به آن آويزان مي كنند، جايز است؟

ج: اين گونه اعمال كه موجب وهن مذهب مي شوند جايز نيست.

س 1451: اگر انسان در زيارتگاه هاي ائمه (عليهم السلام) خود را به زمين بيندازد و همانند بعضي از مردم كه صورت و سينه خود را برزمين مي مالند تا از آن خون جاري شود و به همان حالت وارد حرم مي شوند، عمل كند چه حكمي دارد؟

ج: اين اعمال كه به عنوان اظهار حزن و عزاداري سنّتي و محبت ائمه (عليهم السلام) محسوب نمي شوند از نظر شرعي اعتباري ندارند، بلكه اگر منجر به ضرر بدني قابل توجه و يا وهن مذهب شوند، جايز نيست.

س 1452: در بعضي از مناطق زنان مراسمي را به اسم سفره حضرت ابوالفضل (عليه السلام) براي اجراي برنامه هايي به عنوان جشن عروسي حضرت فاطمه (عليهاالسلام) برگزار مي كنند و در آن شعرهاي عروسي خوانده و كف مي زنند و سپس شروع به رقص مي كنند، انجام اين امور چه حكمي دارد؟

ج: برگزاري اين جشنها و مراسم اگر همراه با ذكر اكاذيب و مطالب باطل نبوده و موجب وهن مذهب نشود، في نفسه اشكال ندارد و امّا رقص، اگر به گونه اي شهوت برانگيز يا مستلزم فعل حرام باشد، جايز نيست.

س 1453: باقي مانده اموالي كه به عنوان هزينه هاي مراسم عاشوراي امام حسين (عليه السلام) جمع آوري مي شود، در چه موردي بايد خرج شود؟

ج: مي توان اموال باقي مانده را با كسب اجازه اهداء كنندگان آنها در امور خيريه مصرف كرد و يا آنها را براي مصرف در مجالس عزاداري آينده نگه داشت.

س 1454: آيا جايز است در ايام محرم از افراد خيّر اموالي را جمع آوري كرد و با تقسيم آنها به سهم هاي مختلف، قسمتي را به

قاري قرآن و مرثيه خوان و سخنران داد و باقي مانده را براي برگزاري مجالس مصرف كرد؟

ج: اگر با رضايت و موافقت صاحبان اموال باشد، اشكال ندارد.

س 1455: آيا جايز است زنان با حفظ حجاب و پوشيدن لباس خاصي كه بدن آنان را بپوشاند، در دسته هاي سينه زني و زنجيرزني شركت كنند؟

ج: شركت زنان در دسته هاي سينه زني و زنجير زني شايسته نيست.

س 1456: اگر قمه زدن در عزاداري ائمه (عليهم السلام) موجب مرگ شخص شود، آيا اين عمل خودكشي محسوب مي شود؟

ج: اگر اين عمل عادتا منجر به فوت نمي شود حكم خودكشي را ندارد ولي اگر از همان ابتدا خوف خطر جاني براي او وجود داشته و در عين حال اين كار را انجام داده و منجر به فوت وي شده است، حكم خودكشي را دارد.

س 1457: آيا شركت در مجالس فاتحه اي كه براي مسلماني كه با خودكشي از دنيا رفته، برگزار مي شود جايز است؟ قرائت فاتحه براي آنان بر سر قبرشان چه حكمي دارد؟

ج: اين كار في نفسه اشكال ندارد.

س 1458: خواندن مرثيه و مديحه هايي كه شنوندگان را در جشنهاي تولد ائمه (عليهم السلام) و عيد مبعث به گريه بيندازد چه حكمي دارد؟ ريختن پول بر سر حاضرين چه حكمي دارد؟

ج: خواندن مرثيه و مديحه در جشنهاي اعياد ديني اشكال ندارد و پاشيدن پول بر سر حاضرين هم بدون اشكال است بلكه اگر به قصد اظهار شادي و سرور و شادكردن قلوب مؤمنين باشد، ثواب هم دارد.

س 1459: آيا خواندن زن در مجالس عزاداري با علم او به اينكه مردان نامحرم صداي او را مي شوند جايز است؟

ج: اگر خوف مفسده باشد بايد از آن اجتناب شود.

س 1460: در

روز عاشورا مراسمي مانند قمه زني و پابرهنه وارد آتش و ذغال روشن شدن برگزار مي شود كه علاوه بر اينكه باعث بدنام شدن مذهب شيعه اثني عشري در انظار علما و پيروان مذاهب اسلامي و مردم جهان مي شود، ضررهاي جسمي و روحي هم به اين اشخاص وارد مي كند و همچنين موجب توهين به مذهب مي گردد، نظر شريف حضرتعالي در اين باره چيست؟

ج: هر كاري كه براي انسان ضرر داشته و يا باعث وهن دين و مذهب گردد حرام است و مؤمنين بايد از آن اجتناب كنند و مخفي نيست كه بيشتر اين امور باعث بدنامي و وهن مذهب اهل بيت (عليهم السلام) مي شود و اين از بزرگترين ضررها و خسارتها است.

س 1461: آيا قمه زدن به طور مخفي حلال است يا اينكه فتواي شريف حضرت عالي عموميت دارد؟

ج: قمه زني علاوه بر اينكه از نظر عرفي از مظاهر حزن و اندوه محسوب نمي شود و سابقه اي در عصر ائمه (عليهم السلام) و زمانهاي بعد از آن ندارد و تأييدي هم به شكل خاص يا عام از معصوم (عليه السلام) در مورد آن نرسيده است، در زمان حاضر موجب وهن و بدنام شدن مذهب مي شود بنا بر اين در هيچ حالتي جايز نيست.

س 1462: معيار شرعي ضرر اعم از جسمي يا روحي چيست؟

ج: معيار، ضرري است كه در نظر عرف، قابل توّجه و معتنابه باشد.

س 1463: زنجير زدن به بدن همانگونه كه بعضي از مسلمانان انجام مي دهند، چه حكمي دارد؟

ج: اگر به نحو متعارف و به گونه اي باشد كه از نظر عرفي از مظاهر حزن و اندوه در عزاداري محسوب شود اشكال ندارد.

ولادت ها و اعياد

س 1464: آيا انشاي عقد اخوّت در

ايّامي غير از روز عيد غدير خم جايز است؟

ج: انحصار آن به روز مبارك عيد غدير خم معلوم نيست هرچند اولي و احوط است.

س 1465: آيا واجب است عقد اخوّت به همان صيغه مشهور اجرا شود يا اينكه اجراي آن به هر لغتي صحيح است؟

ج: رعايت صيغه خاصي كه وارد شده هرچند اولي است ولي تعيّن آن احراز نشده است.

س 1466: نظر حضرت عالي راجع به عيد نوروز چيست؟ آيا همانند عيدهايي كه مسلمانان آنها را جدي مي گيرند مثل عيد فطر و قربان، از نظر شرعي ثابت شده است يا اينكه فقط روز مباركي محسوب مي شود مثل روز جمعه و مناسبتهاي ديگر؟

ج: هرچند نصّ معتبري مبني بر اينكه عيد نوروز از اعياد ديني يا ايام مبارك شرعي باشد، وارد نشده است، ولي جشن گرفتن و ديد و بازديد در آن روز، اشكال ندارد، بلكه از اين جهت كه صله رحم مي باشد مستحسن است.

س 1467: آيا آنچه راجع به عيد نوروز و فضيلت و اعمال آن وارد شده، صحيح است؟ آيا انجام آن اعمال (اعم از نماز و دعا و غيره) به قصد ورود جايز است؟

ج: انجام آن اعمال به قصد ورود، محل تأمل و اشكال است، بله انجام آنها به قصد رجاء و اميد مطلوب بودن، اشكال ندارد.

احتكار و اسراف

س 1468: احتكار چه چيزهايي از نظر شرعي حرام است؟ آيا تعزير ماليِ محتكران به نظر جناب عالي جايز است؟

ج: حرمتِ احتكار بر اساس آنچه در روايات آمده و نظر مشهور هم همان است، فقط در غلّاتِ چهارگانه و در روغن حيواني و روغن نباتي است كه طبقات مختلف جامعه به آن نياز دارند، ولي حكومت اسلامي

هنگامي كه مصلحت عمومي اقتضا كند، حق دارد از احتكار ساير احتياجات مردم هم جلوگيري كند و اجراي تعزير مالي بر محتكر در صورتي كه حاكم صلاح بداند، اشكال ندارد.

س 1469: گفته مي شود كه استفاده از نيروي برق براي روشنايي بيشتر از مقدار نياز، اسراف محسوب نمي شود، آيا اين سخن صحيح است؟

ج: شكي نيست كه استفاده و مصرف هر چيز حتّي نيروي برق و نور چراغ بيشتر از مقدار نياز، اسراف محسوب مي شود. آنچه صحيح است سخن منقول از رسول الله (صلّي الله عليه وآله وسلّم) است كه مي فرمايد: «لاسَرَف في خير» در كار خير، اسراف وجود ندارد.

احكام خريد و فروش

شروط عقد

س 1470: آيا معامله معاطاتي در خريد و فروش و ساير معاملات، همانند معامله عقدي محكوم به لزوم است؟

ج: بين معامله عقدي و معامله معاطاتي در لزوم، تفاوتي وجود ندارد.

س 1471: اگر زمين و خانه از طريق بيع يا مصالحه بين افراد خانواده با سند عادي خطي بدون ثبت رسمي و بدون انشاي صيغه به وسيله يكي از علماي ديني، معامله شود، آيا اين معامله از نظر شرعي و قانوني صحيح است؟

ج: بعد از آنكه معامله بر وجه شرعي واقع شد، محكوم به صحّت و لزوم است و عدم ثبت رسمي آن و عدم انشاي صيغه ضرري به صحّت آن نمي زند.

س 1472: آيا مجرّد خريد ملكي كه داراي سند رسمي است با سند عادي و بدون ثبت سند رسمي آن به نام مشتري، شرعاً جايز است؟

ج: در تحقّق اصل خريد و فروش، تنظيم سند رسمي و ثبت آن شرط نيست بلكه معيار، وقوع نقل و انتقال از طرف مالك يا وكيل و يا وليّ او است به نحوي كه

شرعاً صحيح باشد هرچند در آن مورد اصلاً سندي تنظيم نشود.

س 1473: آيا مجرّد تنظيم سند عادي بين فروشنده و خريدار براي تحقّق بيع كافي است و سند آن محسوب مي شود؟ و آيا قصد طرفين به انجام عقد بيع براي انعقاد آن و الزام فروشنده به تنظيم سند رسمي و تسليم مبيع كافي است؟

ج: مجرّد قصد بيع يا تنظيم سند عادي در مورد آن براي تحقّق بيع و انتقال مالكيت مبيع به مشتري كافي نيست و تا معامله به نحو صحيح شرعي واقع نشود، تنظيم سند رسمي به نام مشتري و درخواست تحويل كالا از سوي مالك لزومي ندارد.

س 1474: اگر دو نفر راجع به معامله اي گفتگو كرده و به توافق برسند و مشتري مبلغي را به عنوان بيعانه به فروشنده بپردازد و راجع به آن، سند كتبي تنظيم كنند و در آن شرط نمايند كه اگر يكي از آنان از تمام كردن معامله خودداري كند بايد مبلغي به ديگري بپردازد، آيا اين مدرك به تنهايي به عنوان سند بيع محسوب مي شود؟ به اين معنا كه مجرّد توافق و اراده طرفين بر انجام بيع، براي انعقاد و تحقّق آثار آن كافي باشد تا اينكه اگر يكي از آنان از قطعي كردن معامله خودداري كند، طرف ديگر حق داشته باشد او را ملزم به عمل به شرط نمايد؟

ج: مجرّد قصد بيع يا توافق بر آن و يا وعده انجام آن هرچند با نوشتن سند كتبي راجع به آن همراه باشد، بيع محسوب نمي شود و براي تحقّق آن هم كافي نيست و شرط هم تا در ضمن عقد و معامله نباشد و يا عقد مبتني بر آن

منعقد نشود اثري ندارد، بنا بر اين تا بيع و نقل و انتقال بر وجه صحيح شرعي منعقد نشود، هيچ يك از طرفين نسبت به طرف ديگر از جهت توافق و وعده انجام معامله، حقّي پيدا نمي كنند.

شرايط خريدار و فروشنده

س 1475: اگر شخصي از طرف دولت يا به حكم حاكم، وادار به فروش زمين و لوازم خانه اش شود، آيا براي كسي كه مي داند او مجبور به فروش شده، جايز است آنها را از او خريداري كند؟

ج: اگر وادار كردن او به فروش زمين و لوازم خانه به حق باشد و توسط شخصي كه شرعاً چنين حقّي را دارد، صورت بگيرد، خريد آنها توسط ديگران ازاو اشكال ندارد، در غير اينصورت منوط بر اين است كه بعد از معامله، اجازه آن را بدهد.

س 1476: بعد از آنكه زيد، مِلك خود را به عمرو، فروخت و پول آن را دريافت كرد و همچنين بعد از فروش آن توسط عمرو، به خالد و دريافت پول آن و مصرف آن در هزينه هاي او، حكم به توقيف و مصادره اموال زيد شده، آيا اين حكم، شامل مِلكي كه قبل از آن توسط زيد فروخته شده، مي شود و كشف از بطلانِ فروش آن مي كند؟

ج: اگر ثابت شود كه فروشنده بر اثر حكم حاكم نسبت به توقيف اموالش از زمان معامله، حق فروش آنها را نداشته و يا با آنكه ذواليد بوده ولي مالك مبيع نبوده بلكه مبيع از چيزهايي بوده كه حاكم حق مصادره آن را داشته، حكم مصادره كه متاخّر از بيع است، شامل مبيع هم شده و حكم به بطلان بيعي كه قبل از صدور حكم صورت گرفته، مي شود و در غير

اين صورت، بيعي كه قبل از صدور حكم انجام شده، مشمول مصادره اموال نشده و محكوم به صحّت است.

س 1477: پيچيدگي روابط اجتماعي و مشكلات اقتصادي و اجتماعي مردم، گاهي آنان را وادار به انجام معاملات اضطراري مي كند كه زيانبار و غيرعادلانه و يا لااقل از نظر عرف مذموم محسوب مي شوند، آيا اضطرار از نظر شرعي موجب بطلان معامله است يا خير؟

ج: اضطرار از نظر فقهي ضرري به صحّت و نفوذ معامله اعم از خريد و فروش و غير آنها كه همراه با رضايت و طيب خاطر باشد، نمي زند. ولي از نظر اخلاقي و انساني برطرف ديگر واجب است كه از شرايط به وجود آمده براي شخص مضطرّ سوءاستفاده نكند.

بيع فضولي

س 1478: اينجانب قسمتي از يك زمين زراعي را از برادرم به نحو بيعِ شرط خريده ام، ولي برادرم اقدام به فروش مجدّد آن به شخص ديگري نموده است، آيا معامله دوّم او صحيح است؟

ج: اگر بيع اوّل بر وجه صحيح شرعي محقق شده باشد، فروشنده حق فروش آن را به شخص ديگر قبل از فسخ بيع اول ندارد و اگر اين كار را انجام دهد، بيع دوم فضولي و منوط بر اجازه مشتري اول است.

س 1479: اعضاي يك شركت تعاوني قطعه زميني را براي سكونت خريده اند كه پول آن را خودشان پرداخته اند ولي سند رسمي آن به نام شركت ثبت شده است، اخيراً هيأت اداري شركت كه در خريد و تأمين پول زمين نقشي نداشته اند، به عضويت شركت در آمده و بدون كسب رضايت اعضاي قبلي اقدام به فروش زمين به قيمتي كمتر از قيمت واقعي آن كرده است، آيا اين بيع جايز است؟

ج: اگر

اشخاص معيّني با پول خود زمين را براي خودشان خريده اند، زمين، ملك آنان است و كس ديگري در آن حقّي ندارد و فروش آن به ديگران توسط هيأت اداري شركت، بدون اجازه مالكان آن، فضولي است ولي اگر آن را با سرمايه شركت كه يك شخصيت حقوقي است، براي خود شركت خريده اند، جزء اموال شركت تعاوني خواهد بود و در اين صورت جايز است هيأت اداري بر اساس مقرّرات شركت در آن تصرّف نمايد.

س 1480: شخصي در هنگام سفر، برادرش را وكيل رسمي نموده تا خانه اش را به هر كسي حتّي خودش بفروشد،ولي بعد از بازگشت از سفر از تصميم خود مبني بر فروش خانه منصرف شد و انصراف خود را به طور شفاهي به برادرش اطلاع داد، ولي برادر او به استناد وكالت رسمي مذكور، خانه را به خود منتقل نمود و سند آن را به نام خود ثبت كرد بدون آنكه پول را به موكّل بدهد و يا خانه را از او تحويل بگيرد، آيا اين بيع صحيح است؟

ج: اگر ثابت شود كه وكيل بعد از اطلاع از عزل خود هرچند به طور شفاهي، اقدام به فروش خانه به خودش نموده است، بيع، فضولي و منوط به اجازه موكّل است.

س 1481: اگر مالكي كالاي خود را به كسي بفروشد و سپس مجدّداً آن را بدون آنكه حق فسخ بيع اول را داشته باشد به شخص ديگري بفروشد، آيا اين بيع او صحيح است؟ و در صورتي كه كالاي فروخته شده نزد او موجود باشد، آيا جايز است مشتري دوم به استناد بيع دوّم، آن را مطالبه كند؟

ج: بعد از اتمام بيع اول كالا، فروش مجدّد

آن به شخص ديگر بدون اجازه مشتري اول، فضولي و منوط به اجازه او خواهد بود و تا بيع دوم را اجازه نداده است، حق دارد كالا را در هر جايي كه يافت، اخذ كند و مشتري دوم حق ندارد آن را از فروشنده مطالبه كند.

س 1482: شخصي زميني را با اموال شخص ديگري خريده است، آيا اين زمين ملك او محسوب مي شود يا ملك صاحب مال؟

ج: اگر زمين را با عين مال شخص ديگري خريده باشد، در صورتي كه صاحب مال، معامله را اجازه دهد، بيع از طرف او واقع مي شود و خريدار حقّي در آن ندارد و اگر اجازه ندهد، بيع، باطل است. برخلاف زماني كه زمين را براي خودش و در ذمّه بخرد و سپس پول آن را از مال شخص ديگري بدهد، در اين صورت زمين ملك خود او خواهد بود ولي پول آن را به فروشنده بدهكار است و همچنين ضامن مال شخصي كه پول او را به فروشنده داده است، مي باشد و بر فروشنده هم واجب است كه آنچه را در ابتدا به عنوان قيمت زمين دريافت كرده است به مالك آن برگرداند.

س 1483: اگر شخصي مال ديگري را به طور فضولي بفروشد و پول آن را گرفته و براي احتياجات خود مصرف نمايد و سپس بعد از گذشت مدّت زيادي بخواهد عوض آن را به صاحب مال بدهد، آيا بايد همان مبلغي را كه از فروش مال او بدست آورده است به او بدهد يا قيمت آن را در آن زمان و يا در زمان پرداختِ عوض به او بپردازد؟

ج: اگر مالك بعد از اجازه اصل بيع، اجازه قبض

ثمن را هم بدهد، بايد همان مبلغي را كه به عنوان ثمن از مشتري گرفته، به مالك بدهد و اگر اصل بيع را رد كند بايد در صورت امكان، عين مال مالك را به او برگرداند و در صورت عدم امكان بايد عوض آن را اعم از مثل يا قيمت به او بدهد و احوط اين است كه با مالك در مورد تفاوت قيمت زمان معامله و روز ادا، مصالحه نمايد.

اولياي تصرّف
قسمت اول

س 1484: اگر پدري براي فرزندان صغيرش املاكي را خريداري نمايد و صيغه شرعيِ عقد بيع هم جاري شود، آيا بيع با قبض و اقباض پدر بر اثر ولايتي كه بر آنان دارد، محقق مي شود؟

ج: بعد از تحقّق صحيح معامله از طرف پدر براي فرزند صغيرش، قبض مبيع توسط پدر به عنوان ولايت بر فرزند صغير خود، براي ترتّب آثار آن كافي است.

س 1485: سرپرست اينجانب در دوران كودكي اقدام به فروش زمينم نموده ومبلغي را به عنوان بيعانه از مشتري گرفته است و نمي دانم كه معامله بين آنان تمام شده يا خير، ولي زمين به طور دائم در اختيار مشتري است و در آن تصرّف مي كند، آيا اين بيع، صحيح و بر من نافذ است، يا اينكه جايز است خودم به عنوان مالك اصلي زمين را از او پس بگيرم؟

ج: اگر ثابت شود كه وليّ شرعي شما زمينتان را به دليل ولايتي كه در آن زمان بر شما داشته، فروخته است، بيع، شرعاً محكوم به صحّت است و شما در حال حاضر تا زماني كه فسخِ آن بيع، ثابت نشده است، حق مطالبه زمين را نداريد.

س 1486: اگر از دارايي ميّت مقداري پول نقد

باقي بماند و قيّم، آن را نزد خود نگهداري كند و به كار نيندازد، آيا سود مال به مقداري كه بانكها پرداخت مي كنند (مثلاً 13٪) يا هر مقداري كه در بازار و عرف، متعارف مي باشد، بر عهده اوست؟ و در صورتي كه با مال مذكور تجارت كند و سودي را كه مقدار آن مشخص نيست بدست آورد، حكم چيست؟

ج: قيّم، ضامن سودهاي فرضي اموال صغار نيست، ولي اگر با مال صغير تجارت كند، همه درآمدهاي حاصله، متعلّق به صغير است و قيّم در صورتي كه شرعاً براي تجارت با مال صغير مجاز باشد، فقط مستحق اجرة المثلِ كار خود مي باشد.

س 1487: آيا جايز است داماد و فرزندانِ شخصِ زنده غير محجور، اموال و املاك او را بدون وكالت و كسب اجازه از او بفروشند؟

ج: فروش مِلك ديگري بدون اذن او فضولي بوده و منوط به اجازه اوست هرچند فروشنده داماد يا فرزند مالك باشد، بنا بر اين تا مالك اجازه ندهد اثري بر آن معامله مترتّب نمي شود.

س 1488: شخصي دچار سكته مغزي و اختلال حواس شده است، دراين حالت فرزندان چگونه مي توانند در اموال وي تصرّف كنند؟ تصرّف يكي از فرزندان بدون اذن حاكم شرعي و بدون اجازه فرزندان ديگرش چه حكمي دارد؟

ج: اگر اختلال حواس او به حدّي باشد كه به نظر عرف مجنون محسوب شود، ولايت بر او و اموالش با حاكم شرع، است و براي هيچكس حتّي فرزندانش تصرّف در اموال او بدون اذن حاكم شرع، جايز نيست و اگر قبل از كسب اجازه از حاكم در اموال وي تصرّف شود، غصب و موجب ضمان است و تصرّفات معاملي در آنها فضولي

و منوط به اجازه حاكم است.

س 1489: آيا اگر كسي با همسر شهيدي ازدواج كند و عهده دار سرپرستي او شود، براي او و فرزندان و همسرش (مادر فرزندان شهيد) استفاده از اشياي خريداري شده با پول بنياد شهيد كه به فرزندان او مي دهد، جايز است؟ حقوقي كه براي فرزندان شهيد مقرّر شده است و كمكهاي جنسي و نقدي كه بنياد شهيد به آنان مي كند، چگونه بايد مصرف شود؟ آيا واجب است آنها را جدا نموده و به طور دقيق فقط براي فرزندان شهيد مصرف نمايند؟

ج: تصرّف در اموال مخصوص فرزندان صغير شهيد، اعم از اينكه براي مصرف در هزينه هاي خود آنان باشد و يا براي استفاده ديگران، هرچند به مصلحت كودكان صغير شهيد باشد، بايد به اذن وليّ شرعي آنان صورت بگيرد.

س 1490: اشيايي كه دوستان شهيد هنگام ديدار از خانواده او به آنان هديه مي دهند چه حكمي دارند؟ آيا جزئي از اموال فرزندان شهيد محسوب مي شود؟

ج: اگر هدايا براي فرزندان شهيد باشد، با قبول وليّ شرعي جزء اموال آنان محسوب مي شود و تصرّف ديگران در آنها منوط به اذن وليّ شرعي آنان است.

س 1491: پدرم صاحب يك غرفه تجاري بود كه بعد از وفاتش عموهايم آن را اداره مي كردند و مبلغ معيّني را به عنوان اجاره به ما مي دادند، بعد از گذشت مدّتي مادرم كه قيّم ما بود مبلغي پول از يكي از عموهايم قرض گرفت و آنان هم پرداخت اجاره آن را به حساب مبلغي كه از آنان قرض گرفته ايم قطع كردند و سپس آن غرفه تجاري را برخلاف قانون حفظ و نگهداري اموال كودكان صغير تا رسيدن به سنّ بلوغ از مادرم خريدند

و معامله به طور رسمي در دوران حكومت قبلي با كمك بعضي از افراد كه تابع آن حكومت بودند، قطعي و تمام شد، تكليف ما در حال حاضر چيست؟ آيا آن تصرّفات و معامله محكوم به صحّت هستند يا اينكه ما از نظر شرعي حق فسخ آن معامله را داريم؟ و آيا حق صغير با مرور زمان از بين مي رود؟

ج: اجاره غرفه و قطع پرداخت مال الاجاره به جهت مبلغي كه قرض گرفته شده و همچنين فروش آن محكوم به صحّت است، مگر آنكه از طريق شرعي و قانوني ثابت شود كه فروش سهم كودكان صغير در آن زمان به مصلحتشان نبوده و يا قيّم آنان مجاز در فروش آن نبوده است و كودكان هم بعد از بلوغ آن معامله را اجازه نداده اند و بر فرض اثبات بطلان معامله، مرور زمان اثري در سقوط حق افراد صغير ندارد.

س 1492: شوهرم در يك حادثه رانندگي كه يكي از دوستانش راننده ماشين بود كشته شد و من قيّم شرعي و قانوني فرزندان صغيرم شدم.اولاً: آيا من بايد از راننده، مطالبه ديه و يا پيگيري مسأله دريافت حق بيمه را بكنم؟

ثانياً: آيا جايز است در مال مخصوص فرزندان براي برگزاري مراسم عزاداري پدرشان تصرّف كنم؟

ثالثاً: آيا براي من جايز است از حق كودكان صغير نسبت به ديه كوتاه بيايم؟

رابعاً: اگر از حق آنان كوتاه بيايم و آنان بعد از بلوغ به آن راضي نشوند، آيا من ضامن ديه هستم؟

ج: اگر راننده يا فرد ديگري از نظر شرعي ضامن ديه باشد، بر شما واجب است كه به عنوان ولايت بر كودكان صغير حق آنان را با مطالبه از كسي كه

ديه بر عهده اوست، حفظ كنيد و همچنين در مسأله حق بيمه هم اگر كودكان به موجب قانون چنين حقّي را داشته باشند، همين وظيفه را داريد.

2. مصرف اموال صغير در هزينه هاي مجالس ترحيم پدرشان جايز نيست هرچند به طريق ارث از پدرشان به آنان رسيده باشد.

3 و 4. گذشت شما از حق فرزندان كه خلاف مصلحت آنان مي باشد جايز نيست و آنان مي توانند بعد از بلوغ ديه را مطالبه كنند.

س 1493: شوهرم كه چند كودك صغير دارد فوت كرده است و به استناد رأي دادگاه جدّ پدري آنان وليّ و قيّم همگي آنان شده است، آيا در صورتي كه يكي از فرزندان به سنّ بلوغ برسد، قيّم برادران ديگرش مي شود؟ و اگر اينگونه نباشد، آيا من حق دارم سرپرست فرزندانم باشم؟ و از طرفي جدّ آنان به استناد رأي دادگاه قصد دارد سُدس اموال ميّت را بگيرد، اين مسأله چه حكمي دارد؟

ج: قيمومت و ولايت بر ايتام صغير تا زمان بلوغ و رشد آنان با جدّ پدري ايشان است بدون اينكه نياز به نصب از طرف دادگاه باشد، ولي تصرّفات او در اموال آنان بايد طبق مصلحت و منفعت ايشان باشد و اگر اقدام به عملي بر خلاف مصلحت كودكان صغير كرد، حق دارند در آن مورد براي پيگيري و بررسي به دادگاه مراجعه كنند و هر يك از آنان كه به سن بلوغ برسد و رشيد شود از ولايت و قيمومت جدّ پدري خارج مي شود و اختيار امور خود را بدست مي گيرد ولي نه او و نه مادرش ولايت و قيمومت بر فرزندان صغير ديگر پيدا نمي كنند و چون جدّ آنان از اموال

پدرشان به مقدار سُدس ارث مي برد، بنا بر اين اشكال ندارد كه سُدس اموال ميّت را براي خود دريافت كند.

س 1494: زن شوهرداري كه داراي پدر و مادر و شوهر و سه فرزند صغير است به قتل رسيده است و دادگاه حكم صادر كرده كه قاتل آن زن برادر شوهر اوست و بايد به اولياي دم ديه بپردازد، ولي پدر كودكان صغير كه وليّ شرعي آنان هم هست برادر خود را قاتل نمي داند و لذا از دريافت ديه از برادرش براي خود و فرزندانش خودداري مي كند، آيا اين عمل او جايز است؟ و همچنين آيا با وجود پدر و جدّ پدري كودكان صغير، آيا كس ديگري به هر عنواني حق دخالت دراين امر و اصرار بر گرفتن ديه براي فرزندان آن زن از عموي آنان را دارد يا خير؟

ج: 1. اگر پدر صغار يقين داشته باشد كه برادرش كه متهم به قتل همسرش است قاتل و مديون حقيقي به ديه نيست، جايز نيست از او ديه بگيرد و به عنوان گرفتن حقّ اولاد صغيرش از او ديه مطالبه كند.

2. با وجود پدر يا جدّ پدري كه بر صغار ولايت و قيمومت دارند، كس ديگري حق دخالت در امور آنان را ندارد.

س 1495: اگر مقتول فقط اولاد صغيري داشته باشد و قيّمي كه بر آنان نصب شده از اولياي دم نباشد، آيا براي او عفو قاتل يا تبديل قصاص به ديه جايز است؟

ج: اگر اختيارات ولّي شرعي به قيّم منصوب واگذار شده، مي تواند با رعايت مصلحت و غبطه صغير نسبت به عفو قاتل يا تبديل قصاص به ديه اقدام نمايد.

س 1496: مبلغي پول از يك صغير

در بانك وجود دارد و قيّم او قصد دارد به منظور تجارت براي او مقداري از آن را از بانك بگيرد تا بدين ترتيب هزينه هاي فرد صغير را تأمين كند، آيا اين كار براي او جايز است؟

ج: براي وليّ و قيّم صغير جايز است با رعايت مصلحت و غبطه صغير با مال او براي خود او به عنوان مضاربه كار كنند يا آن را به ديگري بدهند تا با آن كار كند به شرط اينكه عامل مورد اطمينان و امين باشد و الا ضامن مال صغير هستند.

س 1497: اگر اولياي دم يا بعضي از آنان صغير باشند و ولايت بر آنان در مطالبه حق شان با حاكم باشد، آيا در صورتي كه حاكم اعسار جاني را احراز كند، جايز است او را با تبديل قصاص به ديه، از قصاص عفو كند؟

ج: در صورتي كه حاكم شرع، غبطه و مصلحت صغار را در تبديل بداند، جايز است حقّ قصاص را تبديل به ديه نمايد.

س 1498: آيا جايز است حاكم، وليّ قهري طفل را بعد از ثبوت ضرر رساندن او به اموال طفل عزل كند؟

ج: اگر براي حاكم هرچند از طريق قرائن و شواهد آشكار شود كه استمرار ولايت وليّ قهري طفل و تصرّفات وي در اموال طفل به ضرر او است، عزل وي بر حاكم واجب است.

س 1499: آيا خودداري وليّ از قبول هبه و صلح غير معوّض و موارد ديگري از همين قبيل كه به نفع صغير هستند، ضرر زدن به صغير يا عدم رعايت مصلحت او محسوب مي شود؟

ج: مجرّد خودداري از قبول هبه و صلح غير معوّض براي صغير، ضرر زدن به او و عدم

رعايت مصلحت وي محسوب نمي شود. بنا بر اين في نفسه اشكال ندارد زيرا بر وليّ تحصيل مال براي صغير واجب نيست بلكه ممكن است به نظر وليّ، خودداري او از پذيرفتن در بعضي موارد به مصلحت طفل باشد.

س 1500: اگر دولت، زمين يا اموالي را به فرزندان شهدا اختصاص دهد و تصويب كند كه به نام آنان به ثبت برسد، امّا وليّ صغار از امضاي اسناد آنها خودداري كند. آيا حاكم مي تواند اين كار را به ولايت از صغار انجام دهد؟

ج: اگر تحصيل اموال براي صغار منوط بر امضاي وليّ باشد، انجام آن بر او واجب نيست و حاكم با وجود وليّ شرعي، ولايتي بر آنان ندارد، ولي اگر حفظ اموال مخصوص صغار، منوط بر امضاي وليّ باشد، او حق ندارد از انجام آن امتناع كند و اگر از انجام آن خودداري نمايد، حاكم بايد او را وادار به امضا كرده و يا خود به عنوان ولايت بر صغار اين كار را انجام دهد.

س 1501: آيا عدالت در ولايت بر طفل شرط است؟ و اگر وليّ طفل فاسق باشد و خوف فساد طفل يا از بين رفتن اموال او وجود داشته باشد، حاكم چه وظيفه اي دارد؟

ج: عدالت، شرط ولايت پدر و جدّ پدري بر طفل نيست، ولي اگر براي حاكم هرچند با قرائن حاليه ثابت شود كه پدر و يا جدّ پدري باعث ضرر براي طفل خواهند شد، بايد آنان را عزل نموده و از تصرّف در اموال طفل منع كند.

س 1502: اگر در قتل عمد، همه اولياء دم مقتول، صغير يا مجنون باشند، آيا ولّي قهري (پدر يا جدّ پدري) يا قيّم انتخابي دادگاه حق

درخواست قصاص يا مطالبه ديه را دارند؟

ج: از مجموعه ادّله ولايت اولياء صغير و مجنون، چنين استفاده مي شود كه جعل ولايت براي آنان از طرف شارع مقدّس به خاطر حفظ مصلحت مولّي عليه است. بنا بر اين در مسأله مورد بحث، ولّي شرعي آنان بايد با ملاحظه غبطه و مصلحت آنان اقدام كند و انتخاب او نسبت به قصاص يا ديه يا عفو مع العوض يا بلاعوض، نافذ است. بديهي است كه تشخيص مصلحت صغير و مجنون بايد با ملاحظه همه جوانب و از جمله، نزديك يا دور بودن او از سنّ بلوغ صورت گيرد.

س 1503: اگر جنايتي بر انسان كاملي واقع شود، آيا پدر يا جدّ پدري او حقّ تقاضاي ديه و گرفتن آن براي مجني عليه بدون اذن او را دارند؟ يعني آيا بر جاني واجب است كه هنگام مطالبه پدر يا جدّ پدري ديه را به مجني عليه پرداخت كند؟

ج: آنان ولايتي بر مجني عليه بالغ و عاقل ندارند، لذا نمي توانند بدون اذن او حقّ وي را مطالبه كنند.

قسمت دوم

س 1504: آيا براي وليّ صغار جايز است به عنوان ولايت بر آنان، وصيت مورّث ايشان در زائد بر ثلث را اجازه دهد؟

ج: وليّ شرعي، مي تواند با رعايت غبطه و مصلحت صغار، اجازه دهد.

س 1505: آيا پدر نسبت به مادر در رابطه با فرزند، ذيحق تر و داراي اولويت است؟ و اگر پدر يا جدّ پدري اولويتي ندارند بلكه پدر و مادر هر دو به يك مقدار صاحب حق هستند، آيا هنگام اختلاف، قول پدر مقدّم است يا قول مادر؟

ج: پاسخ با اختلاف حقوق مختلف مي شود، ولايت بر صغير به عهده پدر و جدّ پدري

است و حضانت فرزند پسر تا دو سالگي و فرزند دختر تا هفت سالگي با مادر است و بعد از آن با پدر است و حقّ اطاعت و حرمت اذيّت پدر و مادر توسط فرزند به يك مقدار است و فرزند بايد حال مادر را بيشتر مراعات كند، در روايات وارد شده كه بهشت زير پاي مادران است.

س 1506: شوهرم كه دو فرزند از او دارم به شهادت رسيده است، برادر و مادر شوهرم آن دو كودك و لوازم زندگي و تمام اموالشان را گرفته و از دادن آنان به من خودداري مي كنند، با توجه به اينكه من به خاطر آنان ازدواج نكرده و ازدواج هم نخواهم كرد، چه كسي حق نظارت بر آنان و اموالشان را دارد؟

ج: نگهداري اطفال يتيم تا رسيدن به سنّ تكليف شرعي حقّ مادرشان است، ولي ولايت بر اموال آنان با قيّم شرعي آنان است و در صورت نبودن قيّم با حاكم شرع است و عموي صغار و مادر بزرگشان حق حضانت و ولايت برآنان و اموالشان را ندارند.

س 1507: بعضي از اولياي كودكان صغير بعد از ازدواج همسر ميّت، مانع استفاده مادر و فرزندان تحت حضانت او از سهم صغار از ارثيه پدرشان از قبيل خانه و ساير لوازم مورد نيازشان مي شوند، آيا مجوّز شرعي وجود دارد كه آنان را وادار به تسليم سهم صغار به مادرشان كه حضانت آنان را بر عهده دارد، نمايد؟

ج: اقدامات ولّي شرعي صغار بايد با ملاحظه مصلحت و غبطه آنان باشد و تشخيص مصلحت با او است و چنانچه بر خلاف، عمل كند و سبب بروز اختلاف گردد، بايد به حاكم شرع رجوع

شود.

س 1508: آيا تجارت قيّم صغار با اموال ايشان به نحوي كه منافع آنان حفظ شود، صحيح است؟

ج: با مراعات مصلحت و غبطه صغار اشكال ندارد.

س 1509: هنگام وجود جدّ، عمو، دايي و همسر، حقّ ولايت و قيمومت با كداميك از آنان است؟

ج: ولايت شرعي بر صغير يتيم و اموال او با جدّ پدري است و حقّ حضانت او هم فقط با مادر است و عمو و دايي حقّ ولايت و حضانت ندارند.

س 1510: آيا جايز است اموال يتيمان با اذن دادستان كلّ در قبال قبول حضانت آنان، دراختيار مادر قرار گيرد، به طوري كه جدّ پدري آنان فقط حقّ اشراف ونظارت داشته باشد و حق دخالت مستقيم نداشته باشد؟

ج: اين كار بدون موافقت جدّ پدري كه وليّ شرعي كودكان است، جايز نيست مگر آنكه باقي ماندن اموال ايتام دراختيار جدّشان موجب ضرر به آنان شود كه در اين صورت حاكم بايد جلوي آن را بگيرد و ولايت بر اموال آنان را به كسي بسپارد كه او را شايسته آن مي داند اعم از اينكه مادر باشد يا غير او.

س 1511: آيا بر وليّ طفل دريافت ديه اي كه طفل استحقاق گرفتن آن را دارد، از كسي كه ديه بر عهده اوست، واجب است؟ و آيا بكارگيري سهم صغير از ديه هرچند با گذاشتن در حساب سرمايه گذاري بانكي در صورتي كه به نفع صغير باشد، بر او واجب است؟

ج: بر وليّ طفل واجب است در صورتي كه جنايت موجب ديه باشد، آن را براي صغير از فرد جاني مطالبه و اخذ نمايد و براي او تا رسيدن به سنّ بلوغ و رشد حفظ كند، امّا ملزم به

تجارت و بهره برداري از آن براي صغير نيست، ولي انجام آن در صورتي كه به مصلحت صغير باشد، اشكال ندارد.

س 1512: اگر يكي از اعضاي شركت كه ورثه صغيري دارد فوت كند، و ورثه او بر اثر سهمي كه در اموال شركت پيدا مي كنند با اعضاي ديگر شريك شوند، ساير اعضا نسبت به تصرّفاتشان در اموال شركت چه تكليفي دارند؟

ج: واجب است در مورد سهم صغار به وليّ شرعي يا حاكم شرع مراجعه شود.

س 1513: آيا به مقتضاي ولايت جدّ پدري بر ايتام و اموال آنان، واجب است اموالشان كه از طريق ارث از ما ترك ميّت به آنان رسيده، براي محفوظ ماندن، به جدّ پدري تحويل داده شود؟ و بر فرض وجوب آن، اطفال با مادرشان در كجا بايد سكونت كنند؟ و با توجه به اينكه آنان يا مشغول به تحصيل هستند و يا صغيرند و مادرشان هم فقط خانه دار است، از چه منبعي بايد ارتزاق كنند؟

ج: ولايت بر صغار به معناي لزوم تسليم اموالشان به وليّ و محروميت آنان از استفاده از اموال تا رسيدن به سنّ بلوغ نيست، بلكه به معناي لزوم نظارت وليّ بر آنان و اموالشان و مسئوليت او نسبت به حفظ اموالشان است و تصرّف در اموال آنان هم موقوف بر اذن اوست، و بر وليّ هم واجب است كه از اموال صغار به مقدار نيازشان به آنان بپردازد و در صورتي كه مصلحت ببيند كه اموال را در اختيار مادر و اطفال بگذارد تا از آن استفاده كنند، مي تواند اين كار را انجام دهد.

س 1514: تا چه مقدار جايز است پدر در اموال فرزند بالغ و

عاقل خود كه مستقل از اوست تصرّف كند؟ و آيا اگر تصرّفي كند كه مجاز به آن نيست، ضامن است؟

ج: براي پدر جايز نيست در اموال فرزند بالغ و عاقل خود تصرّف كند مگر با اجازه و رضايت او و تصرّف بدون رضايت او حرام و موجب ضمان است مگر در مواردي كه استثنا شده است.

س 1515: يكي از مؤمنين كه سرپرستي برادران يتيم خود را بر عهده دارد و اموالي از آنان در نزد او موجود است با مال آنان اقدام به خريد زميني بدون سند و مدرك براي ايشان كرده است به اين اميد كه در آينده براي آن سند بگيرد و يا آن را به مبلغي بيشتر از قيمت خريد بفروشد ولي اكنون خوف آن را دارد كه كسي ادعاي مالكيّت زمين را كند و يا كسي آن را تصرّف نمايد و اگر در حال حاضر مبادرت به فروش آن كند پول خريد آن هم بدست نمي آيد، آيا در صورتي كه آن را به قيمتي كمتر از قيمت خريد بفروشد و يا غاصبي آن را غصب كند، ضامن پول ايتام است؟

ج: اگر شرعاً قيّم يتيمان باشد و با رعايت مصلحت و منفعت آنان اقدام به خريد زمين براي آنان كرده باشد، چيزي بر عهده او نيست و در غير اين صورت معامله فضولي و منوط به اجازه ولّي شرعي يا اجازه خودشان بعد از رسيدن به سنّ بلوغ مي باشد و او هم ضامن مال يتيمان است.

س 1516: آيا جايز است پدر از اموال طفل براي خودش به عنوان قرض بردارد و يا به ديگري قرض بدهد؟

ج: اگر با رعايت غبطه و مصلحت

او باشد، اشكال ندارد.

س 1517: اگر به كودكي لباس يا چيزهاي ديگر مثل اسباب بازي هديه داده شود و بعد از بزرگ شدن كودك و يا به علت هاي ديگر براي او غير قابل استفاده گردد، آيا جايز است وليّ او آنها را صدقه بدهد؟

ج: جايز است وليّ طفل با رعايت غبطه و مصلحت او هر گونه كه صلاح مي داند در آنها تصرّف كند.

شرايط جنس و عوض آن

س 1518: آيا جايز است انسان بعضي از اعضاي بدنش (مثل كليه) را به شخصي كه به آن نياز دارد، بفروشد؟

ج: اگر آن عضو از اعضايي باشد كه برداشتن آن از بدن خطر و يا ضرر قابل ملاحظه اي براي اهداء كننده عضو نداشته باشد، اشكال ندارد.

س 1519: اشيايي كه فايده و اهميّتي نزد عموم مردم ندارند ولي نزد گروه خاصي از ارزش و اهميّت برخوردار هستند مانند حشرات و زنبورها و مانند آنها كه براي مراكز تحقيقي و دانشگاهها ارزش تحقيقاتي دارند، آيا اين اشيا داراي ماليّت هستند و احكام اشيايي كه ماليّت دارند از قبيل مالكيّت، جواز خريد و فروش، ضمان بر اثر اتلاف و غيره، بر آنها هم جاري مي شود؟

ج: هر چيز كه به خاطر منافع حلال آن موجب رغبت عقلاء ولو گروهي از آنان باشد، ماليّت داشته و همه احكام و آثار اموال مانند مالكيّت و جواز خريد و فروش و ضمان بر اثر يَد يا اتلاف و غيره بر آن مترتّب مي شود مگر احكام و آثاري كه دليلي بر عدم ترتّب آنها از نظر شرعي وجود دارد، هرچند احوط اين است كه در معاوضه چيزهايي مثل زنبور و حشرات، عوض در برابر حق اختصاص و رفع يَد از اين

اشيا قرار داده شود.

س 1520: بنا بر اشتراط عين بودن مبيع همانگونه كه بسياري از فقها به آن معتقدند، آيا فروش علوم فني آنگونه كه امروزه در قراردادهايي كه بين دولتها راجع به مبادله آن منعقد مي شود، صحيح است؟

ج: مبادله آنها از طريق مصالحه اشكال ندارد.

س 1521: فروش زمين يا كالاي ديگر به شخصي كه مشهور به دزدي است و اين احتمال وجود دارد كه مالي را كه به عنوان ثمن به فروشنده مي پردازد، از اموال مسروقه باشد، چه حكمي دارد؟

ج: معامله با كسي كه مشهور به كسب مال از راه حرام است، به صرف احتمال مذكور، اشكال ندارد و اگر يقين داشته باشد پولي كه به او مي پردازد از اموال حرام است، گرفتن آن جايز نيست.

س 1522: من يك قطعه زمين زراعي دارم كه مهريه ام بوده است، و اخيراً اقدام به فروش آن كرده ام، در حال حاضر مردي ادّعا مي كند كه آن زمين بيشتر از دويست سال است كه وقف مي باشد، تكليف من در مورد فروش آن چيست؟ و شوهرم كه اين زمين را به عنوان مهريه به من داده است چه تكليفي دارد؟ و مشتري كه آن را از من خريده است چه تكليفي دارد؟

ج: همه معاملاتي كه بر زمين مذكور صورت گرفته، محكوم به صحّت هستند مگر آنكه مدّعي وقفيّت، ادّعاي خود را در دادگاه شرعي ثابت كند و همچنين ثابت شود كه اين وقف از مواردي است كه فروش آن جايز نيست و بر فرض ثبوت هر دو امر، حكم به بطلان همه معاملاتي مي شود كه بر روي آن صورت گرفته است و در اين صورت شما بايد ثمن را به

مشتري برگردانيد و زمين هم واجب است به حالت وقفيّت برگردد و شوهر شما هم ضامن مهريه است.

س 1523: واردات گوسفندان و چارپايان از جزاير ايراني مجاور به دولتهاي خليج فارس افزايش پيدا كرده است و نزد تجّار معروف است كه صادرات آنها از جمهوري اسلامي ممنوع مي باشد و به شكل غير قانوني قاچاق مي شوند، بنا بر اين آيا خريد آنها از بازارهاي دولتهاي مزبور جايز است؟

ج: انتقال و صادرات گوسفند و چارپايان ديگر به كشورهاي خارجي از راههاي غيرقانوني و برخلاف مقرّرات دولت اسلامي شرعاً ممنوع است.

س 1524: پدرم يك ساعت از سهم آبياري خود و زمين هاي تابع آن را بر اساس قانون اصلاحات ارضي كه او را ملزم به فروش زمين مي كرد به زارع فروخته است بدون آنكه به اعتراف خريدار، چيزي در برابر آن دريافت كند و از پدرم هم كلامي كه دلالت بر هبه آن كند، شنيده نشده است، آيا جايز است پول آن را از خريدار مطالبه كنيم؟

ج: به طور كلي اگر حق آبياري و زمين هاي تابع آن شرعاً ملك فروشنده باشد، خود او و همچنين ورثه او بعد از فوت وي حق دارند از مشتري پول مبيع را مطالبه كنند، ولي امر زمين هاي اصلاحات ارضي تابع قانون مجلس شوراي اسلامي و مجمع تشخيص مصلحت نظام است.

س 1525: آيا كسي كه جواز واردات يا خريد از يك غرفه تجاري را بدست آورده، جايز است بدون انجام كاري آن را در بازار آزاد به شخص ديگري بفروشد؟

ج: اين كار در صورتي كه مخالف مقرّرات دولت اسلامي نباشد، في نفسه اشكال ندارد.

س 1526: آيا فروش يا اجاره دادن پروانه كار تجاري كه هموطنان از

دولت مي گيرند جايز است؟

ج: انتقال حق انتفاع از پروانه كار به ديگري به طور مجاني يا در برابر عوض، تابع مقرّرات دولت جمهوري اسلامي است.

س 1527: جنسي كه به مقتضاي قانون بايد فروش آن به صورت مزايده علني باشد، اگر براي فروش در مزايده عرضه شود، آيا فروختن آن به قيمتي كمتر از قيمتي كه كارشناس روي آن گذاشته است، در صورتي كه به آن قيمت، مشتري نداشته باشد، جايز است يا خير؟

ج: قيمتي كه توسط كارشناس معيّن شده، معيار فروش در مزايده نمي باشد، لذا اگر جنسي در مزايده به نحو صحيح از نظر شرعي و قانوني براي فروش عرضه شود، فروش آن به بالاترين قيمتي كه در مزايده مشتري دارد، محكوم به صحّت است.

س 1528: در زمين مجهول المالكي يك منزل مسكوني بنا كرده ايم. آيا فروش زمين همراه با ساختمان موجود در آن با رضايت مشتري و علم او به اينكه مجهول المالك بوده و فروشنده، فقط مالك ساختمان آن است، جايز است؟

ج: اگر ساخت بنا در زمين مجهول المالك با اذن حاكم شرع باشد، مالك ساختمان فقط مي تواند مبادرت به فروش ساختمان بكند و حقّ فروش زمين را ندارد.

س 1529: اينجانب خانه ام را به مردي فروخته ام و او هم چكي را به مبلغ معيّني به عنوان قسمتي از پول به من داده است، ولي با توجه به عدم وجود پول در حسابش از نقد كردن چك خودداري مي كند، با در نظر گرفتن نسبت تورّم وبالا رفتن قيمت خانه با گذشت زمان و همچنين با توجه به اينكه طي مراحل پيگيري قانوني و محكوميت مشتري براي دستيابي به مبلغ چك، مدّتي طول مي كشد، آيا من فقط حق

دريافت مبلغ چك را دارم يا مي توانم تفاوت قدرت خريد نسبت به روز دريافت مبلغ چك را هم از او مطالبه كنم؟

ج: فروشنده حق مطالبه مبلغي بيشتر از قيمت معيّن شده مبيع در معامله را ندارد، ولي در صورتي كه بر اثر كوتاهي خريدار در پرداخت پول، قدرت خريد فروشنده و ارزش پول پايين بيايد ومتضرر شود، احوط اين است كه با مشتري در مقدار مابه التفاوت مصالحه كند.

س 1530: اينجانب يك آپارتمان مسكوني را از شخصي خريده ام به اين شرط كه آن را در مدّت معيّني به من تحويل دهد و در ضمن عقد بر امكان افزايش قيمت آن تا 15٪ توافق كرده ايم، ولي اكنون فروشنده، به طور يك جانبه، قيمت را تا 31٪ افزايش داده است واعلام كرده است كه تسليم و تجهيز آپارتمان مشروط به پرداخت آن مقدار مي باشد، آيا انجام اين كار براي او جايز است؟

ج: اگر قيمت نهايي و قطعي در هنگام اجراي عقد معيّن نشده باشد و يا تعيين قيمت، موكول به ملاحظه قيمت روزِ تحويل شده باشد، بيع باطل است و فروشنده مي تواند از انجام معامله خودداري نموده و هر قيمتي را كه مي خواهد معيّن كند و مجرّد توافق و تراضي بعدي خريدار و فروشنده بر تعيين قيمت قطعي به قيمت روز تسليم مبيع، براي صحّت بيع كافي نيست.

س 1531: اينجانب يك پنجم از سهم مشاع يك كارخانه پلاستيك سازي را به مبلغ معيّني خريده ام ويك چهارم قيمت آن را بصورت نقد وسه چهارم آن را در سه فقره چك كه مبلغ هر كدام يك چهارم قيمت است، پرداخت نموده ام، امّا كارخانه و وجوه نقدي و چك ها همه در دست فروشنده هستند، آيا شرعاً

با آن بيع محقّق مي شود و من حق مطالبه سهم خود از سود كارخانه را از فروشنده دارم؟

ج: قبض مبيع و پرداخت نقدي همه قيمت به فروشنده در صحّت خريد و فروش شرط نيست، بنا بر اين اگر خريد يك پنجم كارخانه از مالك شرعي آن و يا وكيل يا وليّ او بر وجه صحيح محقّق شود، آن مقدار بر اثر معامله مزبور، ملك مشتري محسوب شده و آثار ملكيّت او برآن مرتّب مي شود و در نتيجه حق مطالبه سهم خود از سود كارخانه را خواهد داشت.

شروط ضمن عقد

س 1532: شخصي باغ خود را به اين شرط كه تا وقتي كه زنده است منافع آن متعلّق به خود او باشد، به فرد ديگري فروخته است، آيا اين بيع با شرط مذكور صحيح است؟

ج: فروش مبيع به نحوي كه براي مدّتي مسلوب المنفعة باشد اشكال ندارد به شرطي كه ماليّت شرعي و عرفي داشته و قابل انتفاع باشد، هرچند بعد از پايان مدّتي كه منفعت آن استثنا شده است. ولي اگر استثناي منافع تا مدّتي نامعيّن، منجر به جهل به ثمن يا مثمن شود، بيع به علت غرر باطل است.

س 1533: اگر در ضمن عقد با فروشنده شرط شود كه در صورت تأخير تسليم مبيع از مدّت مقرّر، مبلغ معيّني را به مشتري بپردازد، آيا عمل به اين شرط شرعاً بر عهده او هست يا خير؟

ج: شرط مذكور اشكال ندارد و بر فروشنده واجب است در صورت تأخير تسليم مبيع، به آن شرط عمل كند و مشتري هم مي تواند خواستار عمل به شرط شود.

س 1534: شخصي يك مغازه تجاري را به اين شرط كه پشت بام آن ملك

خود او باقي بماند و حق ساخت بنا در بالاي آن را داشته باشد، فروخته است، آيا با وجود اين شرط و با علم به اينكه اگر آن شرط نبود اصلاً آن را نمي فروخت، مشتري حقّي، نسبت به پشت بام مغازه دارد يا خير؟

ج: بعد از استثناء پشت بام مغازه در معامله، مشتري حقّي در آن ندارد.

س 1535: شخصي خانه اي را كه هنوز تكميل نشده، خريده است، به اين شرط كه فروشنده در ازاي ثبت آن به نام مشتري از او مبلغي را مطالبه نكند، ولي اكنون در قبال ثبت سند به نام مشتري از او مبلغي را مطالبه مي كند، آيا چنين حقّي را دارد؟ و آيا پرداخت آن بر مشتري واجب است؟

ج: بر فروشنده واجب است به تعهدّي كه هنگام خريد و فروش نموده، عمل كرده، مبيع را به مشتري تحويل دهد و سند آن را به نام او نمايد و حق ندارد چيزي را بيشتر از آنچه كه عقد مبتني بر آن منعقد شده، مطالبه كند مگر آنكه بنا به درخواست مشتري مبادرت به انجام عملي كند كه از نظر عرف داراي ارزش بوده و زائد بر اعمالي باشد كه در ضمن عقد بر آن توافق شده است.

س 1536: زميني به قيمت معيّني فروخته شده و تمام پول آن هم به فروشنده پرداخت شده است و در ضمن عقد مقرّر گشته است كه مشتري مبلغ معيّني را به فروشنده در برابر اقدام به ثبت سند رسمي به نام مشتري بپردازد. همه اين امور در يك سند عادي نوشته شده است ولي در حال حاضر فروشنده در برابر تسليم سند رسمي به مشتري مبلغ

بيشتري را نسبت به مبلغ نوشته شده در سند عادي مطالبه مي كند، آيا او حق اين كار را دارد؟

ج: بر فروشنده واجب است بعد از تحقّق خريد و فروش به نحو صحيح شرعي به عقد بيع و همه اموري كه در ضمن آن به نفع مشتري ملتزم شده عمل كند و حق ندارد از او مبلغي را بيشتر از آنچه به آن ملتزم شده است مطالبه كند.

س 1537: اگر خريدار و فروشنده در ضمن تنظيم قرارداد بيع ملتزم شوند كه حق عدول از معامله را نداشته باشند و در صورتي كه مشتري بعد از امضاي قرارداد از انجام معامله منصرف شود، حق مطالبه بيعانه اي را كه به فروشنده داده است ندارد و همچنين اگر فروشنده بعد از امضاي قرارداد منصرف شود، بايد علاوه بر برگرداندن بيعانه مذكور، مبلغ معيّني را هم به عنوان ضرر و خسارت به مشتري بپردازد، آيا شرط خيار يا اقاله توسط آنان به صورت مذكور صحيح است؟و آيا مالي كه از اين طريق بدست مي آيد براي آنان حلال است؟

ج: شرط مذكور شرط خيار فسخ يا اقاله نيست بلكه شرط پرداخت مبلغي در صورت انصراف از انجام معامله است و اين قبيل شروط به مجرّد ذكر و ثبت آنها در ضمن تنظيم قرارداد بيع و امضاي آن، تا زماني كه در ضمن عقد ذكر نشوند، اثري ندارند، ولي با ذكر در ضمن عقد يا انعقاد عقد مبتني بر آن صحيح بوده و وفا به آن هم واجب است و گرفتن مالي كه به اين ترتيب بدست مي آيد، اشكال ندارد.

س 1538: گاهي عبارت زير در قراردادهاي بيع نوشته مي شود: «اگر يكي از طرفين، اقدام

به فسخ معامله نمود بايد فلان مبلغ را به عنوان غرامت به طرف ديگر بپردازد». سؤال اين است كه اولاّ: آيا اين عبارت شرط خيار محسوب مي شود؟ و ثانياً: آيا اين قبيل شروط صحيح هستند؟ و ثالثاً: در صورتي كه شرط باطل باشد، آيا عقد هم باطل است؟

ج: اين شرط، شرط خيار محسوب نمي شود بلكه شرط پرداخت مبلغي در صورت انصراف از اتمام و تكميل معامله است و اين شرط اگر در ضمن عقد لازم باشد و يا عقد مبتني بر آن منعقد شود اشكال ندارد. ولي بايد براي اين قبيل شرطها كه در قيمت مبيع مؤثّر هستند مدّت معيّني ذكر شود و الا باطل است.

مسائل متفرّقه بيع

س 1539: بعضي از افراد اقدام به فروش بعضي از املاك خود مي كنند به اين شرط كه دوباره آن را از همان مشتري به قيمتي بيشتر از قيمتي كه خريده است خريداري كنند، آيا اين بيع صحيح است؟

ج: اين نوع بيع صوري و وسيله اي براي دستيابي به قرض ربوي مي باشد و لذا حرام و باطل است، بله اگر ملك خود را به طور جدّي و به نحو صحيح شرعي بفروشند و سپس اقدام به خريد نقدي يا نسيه آن به همان قيمت يا بيشتر از مشتري نمايند، اشكال ندارد.

س 1540: بعضي از تجّار به نيابت از تجّار ديگر اقدام به واردات كالا از طريق اسناد اعتباري بانكي نموده و سپس به نيابت از آنان مبادرت به پرداخت قيمت كالا به بانك بعد از دريافت اسناد آن مي كنند و در برابر اين كار درصد معيّني را كه قبلاً بر آن توافق شده از آنان مي گيرند، آيا اين معامله صحيح است يا

خير؟

ج: اگر تاجر، كالا را براي خودش وارد كند و سپس آن را با سودي كه به نسبت درصدي از قيمت كالا مشخص مي شود به كسي كه مي خواهد، بفروشد، اشكال ندارد و همچنين اگر كالا را براي كسي كه از او درخواست كرده است به عنوان جُعاله همراه با عوض و اجرت عمل كه آن را به نسبت درصدي از قيمت كالا معيّن مي كند، وارد كند، اشكال ندارد. ولي اگر آن را به وكالت از درخواست كننده براي گرفتن اجرت وكالت وارد كرده است، براي صحّت وكالت بايد مقدار اجرت معلوم باشد.

س 1541: بعد از وفات همسرم بعضي از لوازم منزل را فروخته و مبلغي روي پول آن گذاشتم و لوازم ديگري خريدم، آيا استفاده از اين لوازم در خانه همسر دوّمم جايز است؟

ج: اگر لوازمي را كه فروخته ايد، ملك شما بوده، آنچه را هم كه با پول آنها خريده ايد، ملك شما محسوب مي شود و در غير اين صورت، فروش آنها منوط به اجازه ساير ورثه مي باشد.

س 1542: شخصي يك محل تجاري را از مالكي كه آن را بدون اخذ پروانه ساخت از شهرداري، بنا نموده، اجاره كرده است و شهرداري جريمه تخلّف از قوانين ساخت وساز در آن مكان را مطالبه مي كند، آيا اين جريمه را بايد مستأجر بپردازد يا مالك محل تجاري كه آن را بدون پروانه ساخته است؟ ج: پرداخت اين جريمه بر عهده مالك است كه در ساخت آن مكان از قوانين ساختمان سازي، تخلّف كرده است.

س 1543: زميني را از كسي كه در آن تصرّف كرده و زراعت مي كند و آن را به موجب قانون اصلاحات اراضي نظام سابق بدست آورده

است، خريداري كرده ام، ولي نمي دانم فروشنده، همان مالك شرعي آن است يا خير؟ و مدّت زمان طولاني است كه فوت كرده و ورثه او الآن پول آن را از من مطالبه مي كنند، حكم اين مسأله چيست؟

ج: امر زمين هاي اصلاحات ارضي تابع قانون مجلس شوراي اسلامي و مجمع تشخيص مصلحت نظام است.

س 1544: ملكي را از شخصي خريده و به فرد ديگري فروختم، ولي فروشنده بعد از آنكه قرارداد معامله را از من گرفت، اقدام به فروش مجدّد آن به شخص ديگري نمود، با اين فرض كه من نمي توانم ثابت كنم كه او سند معامله را از من گرفته است، آيا معامله اي كه من انجام داده ام، صحيح است يا معامله اي كه او انجام داده است؟

ج: با فرض تحقّق خريد از مالك به وجه صحيح شرعي، اختيار مبيع در دست مشتري است و فروش آن توسط او به هر شخصي كه مي خواهد، صحيح است و فروشنده اوّل حق تصرّف در آن را ندارد و بيع مجدّد او به فرد ديگر فضولي و منوط به اجازه مشتري اوّل است.

س 1545: من به فرزند برادرم قول دادم كه قسمتي از زمين هايم را زماني كه تمام پول آن را به من پرداخت به او بفروشم، ولي به سبب بعضي از مشكلات اداري سند زمين را قبل از بيع به نام او كردم و خود وي هم اقرار نمود كه مالك زمين نيست، ولي بعد از مدّتي به استناد ثبت سند به نام او مبادرت به مطالبه زمين نموده است، آيا من بايد خواسته او را اجابت كنم؟

ج: مدّعي خريد زمين تا زماني كه تحقّق آن را بر وجه صحيح

شرعي ثابت نكرده است، حقّي در آن زمين نخواهد داشت و با فرض اقرار صريح او به عدم مالكيّت هنگام ثبت سند به نام او، نمي تواند به سند آن ملك استناد كند.

س 1546: شخصي مالك قطعه زميني بوده كه شركت تعاوني اداره ما مبادرت به تصرّف و توزيع آن بين كارمندان اداره نموده است و همچنين از كارمندان هم مبلغي پول گرفته و ادّعا مي كند كه آنها را به صاحب زمين داده و رضايت او را جلب كرده است، ولي بعضي از آنان ادّعا مي كنند كه به طور مستقيم از مالك شنيده اند كه راضي نيست، از طرفي در آن زمين، مسجد و خانه هاي مسكوني هم ساخته شده است، با توجه به مطالب مذكور سؤالات زير را مطرح مي كنيم:

1. آيا نسبت به زمين مسجد و استمرار ساخت آن احتياج به كسب اجازه از صاحب زمين است يا خير؟

2. تكليف كارمندان نسبت به زمين هايي كه خانه هاي خود را در آن ساخته اند چيست؟

ج: اگر ثابت شود كه نمايندگان شركت تعاوني (كه مكلّف به خريد زمين از مالك بوده اند) به طريق صحيح اقدام به معامله كرده و رضايت مالك را تحصيل نموده اند، خريد زمين توسط آنان از مالك محكوم به صحّت است و همچنين اگر هنگام تقسيم زمين بين كارمندان ادّعا كنند كه آن را به نحو شرعي از مالك آن گرفته اند، تا زماني كه كذب سخن آنان ثابت نشده است، گفته آنان و توزيع زمين توسط آنان حمل بر صحّت مي شود و ترتيب اثر دادن به آن صحيح است و تصرّف در آن زمين براي كساني كه از شركت مذكور گرفته اند، اشكال ندارد و همچنين ساخت مسجد در قسمتي

از آن زمين با اذن مشترياني كه در آن شريك هستند، اشكال ندارد.

س 1547: شخصي از همسر شهيدي خواسته است كه تقاضاي دريافت امتيازي را كه به فرزندان شهدا در خريد ماشين داده مي شود، بنمايد تا با خريد ماشين براي خودش از آن استفاده كند. همسر شهيد هم به اعتبار اينكه قيّم فرزندان شهيد مي باشد با آن موافقت كرده است، ولي فرزندان شهيد بعد از خريد ماشين ادّعا مي كنند كه متعلّق به آنان است زيرا خريد آن بر اثر امتيازي بوده كه به آنان داده شده است. آيا اين ادّعا مسموع است؟

ج: اگر فروشنده ماشين آن را هرچند بر اثر ارائه گواهي امتياز خريد، به خود مشتري فروخته است و او هم ماشين را براي خود و با مال خود خريده است، ماشين ملك او محسوب مي شود، هرچند ضامن قيمت امتيازي است كه به خانواده آن شهيد عزيز داده شده است.

س 1548: زميني را به وكالت از مالك آن با سند عادي به شخصي فروخته و مقداري از پول آن را گرفتم و قرار شد بعد از پرداخت باقي مانده آن اقدام به ثبت رسمي سند به نام مشتري نماييم، ولي او باقي مانده پول را نپرداخت و در نتيجه سند رسمي ملك به اسم موكّل من باقي ماند و تا به حال در دفتر ثبت اسناد رسمي به نام مشتري نشده است. در خلال اين مدّت مشتري، اقدام به ساخت بدون مجوّز چند مغازه در آن براي كسب و تجارت نموده است و به همين دليل مالياتهاي غير قابل انتظاري مثل ماليات اجاره و تعاون به آن تعلّق گرفته است، در حالي كه اين زمين كه

دوازده سال پيش با سند عادي فروخته شده، يك زمين خالي بوده و بعلاوه در قرارداد بيع تصريح شده است كه هنگام ثبت سند رسمي به نام مشتري همه هزينه ها به عهده اوست، آيا مالياتهاي مذكور، شرعاً بر عهده فروشنده است يا خريدار؟

ج: مالياتها و هزينه هايي كه به اصل زمين و يا به فروش آن تعلّق گرفته، بر عهده فروشنده است و آنچه به ساختماني كه در زمين ساخته شده و يا به زمين به خاطر ساختمان سازي در آن تعلّق گرفته، بر عهده خريدار است كه آن مغازه هاي تجاري را در زمين ساخته است و اگر در ضمن عقد شرط و توافق شده كه هزينه ها بر عهده يك طرف باشد بايد به همان صورت عمل نمايند.

س 1549: شخصي يك آپارتمان مسكوني را از فردي به طور نقدي و قسطي بعد از توافق دوطرف بر قيمت و شرايط بيع و اقساط خريده است و سپس آن را با همان شرايط به شخص ديگري فروخته است، به اين شرط كه پرداخت مابقي اقساط آن به عهده مشتري دوّم باشد، آيا براي فروشنده اوّل عدول از شروط معامله و قرارداد قبلي جايز است؟

ج: فروشنده بعد از تحقّق بيع حقّ عدول از آن و شروط آن را ندارد و همچنين اقدام مشتري به فروش مبيع به شخص ديگر قبل از پرداخت قسطهاي آن اشكال ندارد، ولي شرط پرداخت اقساط توسّط مشتري دوّم، صحيح نيست مگر آنكه فروشنده آن را قبول كند.

س 1550: در يكي از فروشگاهها يك دستگاه تلويزيون براي فروش به هر كسي كه قرعه به نام او در آيد عرضه شده است، با من صدو سي نفر

در اين قرعه كشي شركت كرده اند كه قرعه به نام من در آمده و تلويزيون را خريدم، آيا اين معامله صحيح است؟ و آيا استفاده از آن براي من جايز است؟

ج: اگر انعقاد بيع بعد از اصابت قرعه به نام شما باشد، آن معامله و استفاده از مبيع اشكال ندارد.

س 1551: شخصي يكي از زمين هاي خود را به فردي فروخته و مشتري هم آن را به شخص سومي فروخته است، با توجه به اينكه به هر يك از معامله هاي مربوط به آن زمين طبق قانون رايج، عوارض دولتي تعلّق مي گيرد، آيا واجب است ابتدا فروشنده اوّل مبيع را به نام مشتري اوّل كند و سپس او اقدام به ثبت آن به نام مشتري دوّم نمايد يا آنكه جايز است مستقيماً آن را به نام مشتري دوّم كند تا مشتري اوّل از مالياتهاي معامله، معاف شود؟ و اگر اقدام به ثبت آن به اسم مشتري اوّل كند، آيا ضامن ضررهايي كه بر اثر مالياتهاي مأخوذه به مشتري اوّل وارد مي شود هست يا خير؟ و آيا بر او اجابت خواست مشتري اوّل، مبني بر ثبت مستقيم مبيع به نام مشتري دوّم واجب است؟

ج: فروشنده اول نسبت به ثبت زمين فروخته شده به نام مشتري اوّل يا دوّم تا زماني كه بر خلاف قانون، نباشد، مخيّر است و مي تواند از مشتري بخواهد كه در عمل بر طبق قانون رايج، با او همراهي كند و او ضامن عوارضي كه از مشتري اوّل در صورت ثبت زمين به نام او از وي گرفته مي شود نيست، همچنانكه ملزم به اجابت درخواست او نسبت به ثبت زمين به طور مستقيم به اسم مشتري دوم

هم نمي باشد.

احكام خيارات

1. خيار مجلس

س 1552: شخصي ساختماني را خريداري نموده و مبلغي را به عنوان بيعانه به فروشنده پرداخت كرده است و فروشنده بعد از سه ساعت اقدام به فسخ بيع نموده و از تحويل ساختمان به خريدار خودداري كرده است، اين كار او چه حكمي دارد؟

ج: اگر فسخ او بعد از متفرّق شدن از مجلس بيع و بدون ثبوت يكي از موجبات شرعي خيار فسخ صورت گرفته باشد، باطل و بدون اثر است و الا حكم به صحّت و نفوذ فسخ مي شود.

2. خيار عيب

س 1553: اگر اداره هاي رسمي از ثبت مِلك به نام خريدار خودداري كنند، آيا باعث ثبوت حق فسخ براي او مي شود؟

ج: اگر بعد از معامله آشكار شود كه انتقال رسمي مبيع به ديگري ممنوع است با فرض اين كه اين امر عرفاً عيب محسوب مي شود، موجب ثبوت خيار براي خريدار مي گردد.

س 1554: اگر ثبت رسمي سند به نام خريدار در زمان معامله ممنوع باشد و او به آن علم داشته باشد، آيا موجب بطلان معامله مي شود يا خير؟

ج: اين امر باعث بطلان بيع نشده و در فرض مذكور موجب ثبوت حق فسخ هم براي او نمي شود.

3. خيار تأخير

س 1555: شخصي خانه اي را از فردي به قيمت معيّني خريده و پرداخت پول آن را برعهده گرفته است ولي بدون آنكه شرط تأخير پرداخت ثمن را داشته باشد آن را نپرداخته است تا اينكه دو سال از زمان انجام معامله گذشته و فروشنده هم خانه را تحويل خريدار نداده است، آيا اين بيع، باطل محسوب مي شود؟

ج: مجرّد تأخير مشتري در پرداخت ثمن به فروشنده و دريافت مبيع از او بيع را باطل نمي كند هرچند آن را با فروشنده شرط نكرده باشد. ولي بعد از گذشت سه روز از اين بيع، فروشنده خيار فسخ دارد.

4. خيار شرط

س 1556: اينجانب يك آپارتمان مسكوني را به صورت بيع لازم به شخصي فروختم به اين شرط كه اگر در موعد مقرّر براي ثبت سند آپارتماني به نام او و دريافت باقي مانده آن از او در دفتر ثبت اسناد رسمي حاضر نشود، حق فسخ معامله و فروش آپارتمان به قيمت روز به شخص ديگر را داشته باشم و چون خريدار در موعد مقرّر در دفتر ثبت اسناد رسمي حاضر نشد، بيع را فسخ نموده و آپارتمان را به شخص ديگري فروختم. آيا اين بيع دوم شرعاً صحيح است؟

ج: مبادرت به فسخ بيع و فروش مجدّد مبيع به شخص ديگر طبق شروطي كه دو طرف در ضمن عقد لازم به آن ملتزم شده اند، اشكال ندارد.

5. خيار رؤيت

س 1557: اگر فروشنده زمين به خريدار بگويد كه مساحت آن، فلان متر مربع است و سند بيع بر همان اساس تنظيم شود و سپس خريدار متوجه شود كه مساحت زمين بسيار كمتر از آن مقداري است كه فروشنده گفته است، آيا اين بيع از نظر شرعي صحيح است؟ و آيا خريدار حق فسخ دارد؟

ج: اگر مشتري قطعه زمين را ببيند و آن را با اعتماد به شخص فروشنده نسبت به مقدار مساحت آن، خريداري كند، معامله صحيح است، ولي خريدار به علت تخلف وصف، حق فسخ دارد، امّا اگر به اين گمان كه مساحت آن زمين فلان مقدار است هر متري از آن را به قيمت معيّني بخرد و بعد مشخص شود كه متراژ آن از مقدار گفته شده كمتر است بيع نسبت به مساحت موجود صحيح است و خريدار حق دارد پول مقدار ناقصي زمين را از فروشنده مطالبه كند

و يا بيع را فسخ نموده و تمام ثمن را پس بگيرد.

6. خيار غبن

س 1558: اگر مشتري پرداخت قيمت مبيع را از زمان آن به تأخير بيندازد و قيمت مبيع نسبت به روز معامله افزايش پيدا كند، آيا اين امر باعث ثبوت خيار غبن براي فروشنده مي شود يا اينكه با تأخير در پرداخت قيمت از موعد آن، خيار تأخير براي او ثابت مي شود؟

ج: معيار ثبوت خيار غبن حصول غبن نسبت به قيمت عادلانه در زمان معامله است مثل اينكه كالايي را به قيمتي كمتر از قيمت زمان بيع به مقداري كه عرفاً، قابل مسامحه نيست بفروشد، ولي افزايش قيمت بعد از تحقّق عقد، معيار غبني كه موجب خيار است، نمي باشد، همانگونه كه مجرّد تأخير در پرداخت ثمن موجب ثبوت خيار براي فروشنده نمي شود.

س 1559: زميني را به مبلغي فروختم، شخصي به من گفت كه در اين معامله مغبون شده ايد، آيا با گفته او خيار غبن براي من ثابت مي شود؟

ج: تا زماني كه ثابت نشده شما آن را بدون اطلاع، به قيمتي كمتر از قيمت زمان فروش به مقداري كه قابل مسامحه نيست، فروخته ايد، خيار غبن نداريد.

س 1560: شخصي زميني را به مساحت معيّني مي فروشد و سپس معلوم مي شود كه متراژ واقعي زمين مورد معامله، بيشتر از مقداري است كه فروخته و پول آن را گرفته است، آيا او حق مطالبه مقدار زيادي زمين را دارد؟

ج: اگر تمام آن قطعه زمين را به تصور اينكه متراژ معيّني دارد به قيمت معيّني بفروشد و سپس معلوم شود كه مساحت آن بيشتر است و در نتيجه ارزش آن بيشتر از قيمتي است كه زمين را به آن قيمت فروخته

است، بر اثر ثبوت خيار غبن، حق فسخ دارد، ولي اگر زمين را هر متري به قيمت معيّني بفروشد، مي تواند قيمت چند متر زائد را مطالبه كند.

س 1561: اگر بين دو نفر معامله اي صورت بگيرد به اين شرط كه خريدار پول مبيع را براي مدّتي نپردازد تا معلوم شود كه در اين معامله مغبون شده يا خير، آيا اين معامله شرعاً صحيح است؟ و بر فرض صحّت آيا خريدار حق فسخ دارد؟

ج: بيع با شرط تأخير در پرداخت ثمن تا مدّت معيّن اشكال ندارد هرچند به غرض كشف اين امر باشد كه مغبون شده است يا خير، ولي تا زماني كه غبن او ثابت نشده، حق فسخ ندارد.

س 1562: معامله غبني در صورتي كه طرف مغبون غير مسلمان باشد، چه حكمي دارد؟

ج: در ثبوت خيار غبن براي مغبون فرقي بين مسلمان و غير مسلمان نيست.

س 1563: اينجانب خانه اي را به شخصي فروختم، وي بعد از تسليم پول آن و تحويل گرفتن مبيع اعلام كرد كه مغبون شده و معامله را فسخ كرد، ولي از آن زمان به دلايل مختلف از تخليه خانه و دريافت پولي كه به من پرداخته است، خودداري مي كند و بعد از گذشت دو سال ادعا مي كند كه من معامله را در مورد نصف خانه فسخ كرده ام و در حال حاضر هم نصف پول را از من مطالبه مي كند. آيا با علم به اينكه او مدّعي غبن است و بر اثر آن اقدام به فسخ بيع كرده، شرعاً جايز است ادّعاي مالكيّت نصف خانه را بنمايد؟

ج: در صورتي كه غبن مغبون ثابت شود، فقط حق فسخ بيع در تمام مبيع و استرداد

مالي را كه پرداخت كرده است، دارد، و حق فسخ بيع در جزئي از مبيع يا حق مطالبه مبلغي بيشتر از مالي را كه پرداخت كرده است ندارد.

س 1564: معامله اي بين دو نفر واقع شده كه سند عادي در مورد آن تنظيم نموده و در ضمن عقد شرط كرده اند كه اگر هر يك از آنان از معامله پشيمان شود بايد مبلغ معيّني را به طرف ديگر بپردازد، آيا اگر يكي از طرفين بر اثر غبن از معامله پشيمان شود، حق فسخ آن را دارد؟ و اگر معامله را بر اثر غبن فسخ كند، آيا بايد به آن شرط عمل نمايد؟

ج: هرچند شرط پرداخت پول، توسط كسي كه از اتمام معامله، خودداري كند اگر ضمن عقد بيع بوده و يا عقد مبتني بر آن باشد، في نفسه صحيح و وفا به آن واجب است، لكن شامل موردي كه معامله را مي توان با خيار غبن فسخ نمود، نمي شود.

س 1565: بعد از گذشت يك هفته از خريد خانه اي آشكار شد كه در آن معامله مغبون شده ام، لذا براي فسخ آن به فروشنده مراجعه كردم، و او با فسخ و برگرداندن پول من موافقت نكرد و در نتيجه خانه دراختيار و تحت تصرّف من باقي ماند، سپس قيمت خانه گران شد و فروشنده هم درخواست فسخ معامله و تخليه خانه را نمود ولي من از پذيرش درخواست او خودداري كردم و از او تقاضاي موافقت با پرداخت مبلغي بيشتر از پولي كه به او داده بودم نمودم، ولي او از پرداخت مبلغ زائد خودداري كرد. آيا مجرّد رجوع من به فروشنده بعد از ثبوت غبن براي فسخ معامله و يا

قبول فسخ توسط من در صورتي كه او مبلغي را بيشتر از پولي كه به او داده بودم به من بپردازد، فسخ معامله محسوب مي شود يا خير؟

ج: مجرّد مراجعه ذوالخيار به طرف ديگر معامله براي توافق بر فسخ آن و يا صرفِ رضايت او به بازگرداندن مبيع به فروشنده در مقابل دريافت مبلغي زائد از او، فسخ معامله محسوب نمي شود، ولي چون فسخ معامله توسط ذوالخيار منوط به موافقت طرف ديگر و بازگرداندن مبيع به او نيست، بنا بر اين اگر هنگامي كه از غبن مطلع شديد، واقعاً معامله را فسخ كنيد، شرعاً صحيح است و بعد از آن، مالك خانه مزبور نيستيد بلكه بر شما واجب است كه از آن رفع يد كنيد و آن را به فروشنده، تحويل دهيد.

7. بيع خياري (بيع شرط)

س 1566: اگر شخصي چيزي را به فردي به صورت بيع خياري بفروشد، آيا قبل از تسليم مبيع به مشتري، جايز است او يا مشتري آن را به فرد ديگري بفروشند؟

ج: مبيع بعد از تحقّق بيع خياري تا زماني كه فسخ نشده، ملك مشتري است و فروشنده تا معامله اول را فسخ نكرده، حق فروش مجدّد آن را به فرد ديگر ندارد و مشتري مي تواند، بعد از پايان مهلت خيار، آن را به فرد ديگري بفروشد هرچند هنوز آن را قبض نكرده باشد. مشروط بر اينكه فروشنده معامله را در مدّت خيار فسخ نكرده باشد.

8. خيار تخلّف شرط

س 1567: شخصي كالايي را از فردي خريداري كرده است به اين شرط كه در طي دو ماه همه پول آن را بپردازد و مشتري تا آن زمان، خيار فسخ داشته باشد، ولي مشتري كالا را بعد از هفت ماه از تاريخ معامله به فروشنده بازگردانده است و فروشنده هم آن را پذيرفته به اين شرط كه درصدي از پول كالا به سبب تأخير در فسخ از مدّت مقرّر كه باعث ورود خسارت تخميني شده است، كم شود، زيرا اگر معامله در مدّت مقرّر خود فسخ مي شد، فروشنده كالا را در همان زمان مي فروخت واز پول آن در تجارتهاي ديگر بهره مي برد، سؤال اين است كه آيا مشتري حق فسخ معامله را بعد از گذشت مهلت خيار دارد؟ و بر فروشنده قبول آن واجب است؟ و آيا فروشنده حق دارد قبول فسخ را معلّق به كسر درصدي از پول كالا كند؟

ج: ذوالخيار بعد از گذشت مدّت خيار، حقّ فسخ و پس دادن كالا را ندارد و همچنين نمي تواند فروشنده را ملزم

به قبول فسخ كند، بله جايز است بر اقاله توافق كنند، ولي فروشنده نمي تواند قبول اقاله را مشروط به كسر درصدي از پول كند و در صورتي كه با كم كردن از پول مشتري اقاله كند، باطل است.

س 1568: آيا هر يك از متبايعين مي توانند با ادّعاي عدم تحقّق قصد و غرض آنان از معامله، آن را فسخ كنند؟

ج: عدم تحقّق غرض تا زماني كه به صورت شرط در ضمن عقد ذكر نشود و يا انعقاد عقد، مبني بر آن نباشد، شرعاً موجب ثبوت خيار فسخ نمي شود.

س 1569: اينجانب مغازه تجاري خود را با سند عادي با شرايطي فروختم از جمله اينكه مالياتهاي آن را خريدار بپردازد، ولي وي تاكنون از پرداخت آنها خودداري كرده است، آيا من حق فسخ معامله را دارم يا خير؟

ج: اگر به طور صريح در ضمن عقد شرط كرده باشند كه در صورت عدم پرداخت مالياتها توسط خريدار، فروشنده حق فسخ بيع را داشته باشد، و يا عقد مبتني بر اين امر، واقع شده باشد، حق فسخ براي او ثابت است.

س 1570: فردي قطعه زميني را خريده است به اين شرط كه اگر دولت از ثبت سند رسمي به نام او جلوگيري كند و يا معلوم شود كه زمين در طرح شهرداري قرار دارد، حق فسخ داشته باشد و چون خريدار نتوانسته براي اين زمين پروانه ساختمان بگيرد، در حال حاضر از فروشنده درخواست فسخ و بازگرداندن پول زمين را مي كند، ولي به اين شرط كه اگر شهرداري اجازه ساختمان سازي دراين زمين را از زمان حاضر تا دو سال بعد بدهد، فروشنده دوباره زمين را به همان قيمت قبلي به او

بفروشد، آيا اشتراط شرط مزبور توسط او صحيح است؟

ج: گر چه مشتري بر اساس شرط ضمن عقد كه مورد قبول طرفين است مي تواند معامله را فسخ كند و پول زمين را از فروشنده مطالبه نمايد ولي حق اشتراط چيزي را در ضمن فسخ عليه فروشنده ندارد.

س 1571: عقد بيعي بين فروشنده و خريدار با شروط معيّني كه مشتري به نفع فروشنده به آنها ملتزم شده، محقق شده است و مشتري قسمتي از ثمن معامله را به عنوان بيعانه به فروشنده پرداخت كرده ولي از عمل به بقيه شرطهاي بيع خودداري مي كند، آيا با اين وضعيت او شرعاً حق الزام فروشنده به اتمام معامله را دارد؟

ج: فروشنده بايد تا زماني كه عقد را بر اثر تخلّف شرط فسخ نكرده، به آن وفا كند ولي اگر حق فسخ داشته باشد هرچند بدليل تخلّف مشتري از بعضي از شروط باشد، جايز است بيع را فسخ نمايد و در اين صورت مشتري حق ندارد فروشنده را به چيزي غير از بازگرداندن پولي كه از او گرفته است، ملزم نمايد.

احكام متفرّقه خيارات

س 1572: آيا ترك مطالبه حق يا تأخير در مطالبه آن مثلاً به مدّت دو سال شرعاً موجب سقوط حق مي شود؟

ج: مجرّد عدم مطالبه حق، يا تأخير در آن براي مدّتي، موجب سقوط حق نمي شود مگر در صورتي كه حق في نفسه محدود به زمان معيّني باشد.

س 1573: شخصي ملكي را به قيمتي كه مقداري از آن نسيه بود فروخت و بعد از آنكه مقدار نقد آن را دريافت كرد و مبيع را به مشتري تحويل داد، فرد ديگري خواستار خريد همان مبيع به قيمت بيشتري شد، آيا جايز است

بيع اول را فسخ نمايد تا مبيع را به مشتري دوم به قيمت بيشتري بفروشد؟

ج: بعد از آنكه بيع به نحو صحيح محقق شد التزام به عقد و وفا به آن بر فروشنده واجب است و تا زماني كه بر اساس يكي از خيارات حق فسخ نداشته باشد، فسخ معامله و فروش مجدّد مبيع به شخص ديگر توسط او جايز نيست.

س 1574: زميني را به شخصي فروختم به اين شرط كه پول آن را در طي چهار سال بپردازد، ولي از همان زمان معامله، از فروش زمين پشيمان شدم و بعد از گذشت يك سال از مشتري خواستم كه زمين را به من برگرداند ولي او از انجام اين كار امتناع ورزيد، آيا راهي براي رجوع از اين معامله وجود دارد؟

ج: مجرّد پشيماني از بيع بعد از معامله از نظر شرعي اثري ندارد، بنا بر اين بعد از آنكه بيع به طور صحيح واقع شد، شرعاً نسبت به انتقال مبيع به خريدار نافذ است و فروشنده حق ندارد مبيع را از او پس بگيرد مگر در صورتي كه بر اثر تحقّق يكي از اسباب خيارات، خيار فسخ داشته باشد كه در اين صورت مي تواند بيع را فسخ نمايد.

س 1575: شخصي زمين مفروز خود را كه داراي سند رسمي است با سند عادي و اسقاط جميع خيارات فروخته است، ولي از اينكه سند رسمي به نام خود اوست سوء استفاده نموده و آن را دوباره به شخص ديگري هم فروخته است، آيا بيع دوّم او صحيح است؟

ج: بعد از تحقّق بيع زمين بر وجه صحيح و اسقاط همه خيارات، فروشنده حق فروش مجدّد زمين به شخص ديگر

را ندارد، بلكه اين معامله او فضولي بوده و منوط به اجازه مشتري اوّل است.

س 1576: شخصي مقداري سيمان از كارخانه اي خريداري نموده است به اين شرط كه آن را به تدريج و در چندين نوبت تحويل بگيرد و تمام پول آن را هم پرداخت كرده است، بعد از آنكه خريدار مقداري از سيمان را از كارخانه تحويل گرفت، قيمت آن در بازار به مقدار زيادي افزايش يافت، آيا كارخانه مي تواند معامله را فسخ نموده و از تحويل بقيه سيمان به خريدار خودداري نمايد؟

ج: بعد از آنكه بيع به نحو صحيحِ شرعي محقّق شد اعم از اينكه بصورت نقدي باشد يا نسيه و يا بيع سلف، تا زماني كه فروشنده يكي از خيارات شرعي را نداشته باشد، حق ندارد معامله را به طور يك جانبه فسخ كند.

س 1577: اينجانب خانه اي را با سند بيع عادي خريدم به اين شرط كه مقداري از پول آن را به طور نقدي و بقيّه را تا موعد مقرّري بپردازم و سند آن در مدّت سه ماه به طور رسمي به نام من شود، ولي من نتوانستم باقي مانده پول را در موعد مقرّر به فروشنده بدهم و او هم اعتراضي نكرد تا اينكه بعد از چهار ماه براي پرداخت آن مبلغ و دريافت مبيع به او مراجعه كردم، ولي او از تحويل آن خودداري نمود و ادّعا كرد كه معامله را بعد از انقضاء موعد پرداخت پول، فسخ كرده است، با توجه به اينكه بعد از فسخ معامله، پولي را كه از من گرفته بود باز نگردانده و خانه را هم در اين مدّت اجاره داده و اجاره را هم دريافت كرده است،

آيا به مجرّد اينكه باقي مانده پول را در موعد مقرّر نپرداخته ام او حقّ فسخ دارد؟

ج: مجرّد عدم پرداخت مقداري از قيمت خانه در موعد مقرّر به فروشنده، موجب ثبوت حق فسخ براي او نمي شود. بنا بر اين اگر منزل به نحو صحيح شرعي خريداري شود، ولي تحت تصرّف فروشنده باقي بماند و بدون اينكه حق فسخ داشته باشد آن را اجاره دهد، عقد اجاره او فضولي بوده و متوقف بر اجازه مشتري است و واجب است علاوه بر تحويل مبيع به مشتري، آنچه را هم كه از مستأجر به عنوان مبلغ اجاره دريافت كرده است به او تحويل دهد مگر اينكه اجازه عقد اجاره را ندهد كه در اين صورت مي تواند اجرت المثل تصرّف در آن خانه در مدّت مذكور را مطالبه نمايد.

س 1578: آيا فروشنده بدون ثبوت خيار، حقّ فسخ معامله را دارد؟ و آيا مي تواند بعد از تحقّق بيع، قيمت مبيع را افزايش دهد؟

ج: حق انجام هيچ يك از موارد مذكور را ندارد.

س 1579: شخصي از فردي خانه اي را خريداري كرده كه او هم آن را از اداره مسكن خريده است و بعد از آنكه معامله تمام شد و فروشنده پول آن را از خريدار گرفت، اداره مزبور اعلام نمود كه بايد علاوه بر پولي كه فروشنده به آن اداره پرداخت كرده است، مبلغي اضافي هم پرداخت شود، خريدار، فروشنده را از اين مسأله آگاه كرد تا آن مبلغ اضافي را بپردازد و الا بيع را فسخ مي كند و پول داده شده را هم پس خواهد گرفت، ولي فروشنده از پرداخت آن مبلغ اضافي امتناع ورزيد و در نتيجه آن اداره هم مقرّر كرد كه

خانه مزبور به شخص ديگري داده شود، در اين صورت، خريدار براي گرفتن پولي كه داده به چه كسي بايد مراجعه كند؟ به آن اداره يا فروشنده و يا كسي كه به تازگي خانه به او واگذار شده است؟

ج: اگر بر اثر شرط و يا سبب ديگر معامله فسخ شود خريدار بايد پول را از فروشنده مطالبه كند.

س 1580: شخصي حيواني را خريد و بعد آن را به بازار برد به اين قصد كه اگر مشتري براي آن حيوان يافت شد، آن را بفروشد و در غير اين صورت معامله را فسخ نمايد، آيا با اين قصد، حق فسخ براي او ثابت مي شود؟

ج: در فرض سؤال كه مبيع حيوان است تا سه روز از زمان معامله، خيار دارد.

س 1581: چند نفر ملكي را از شخصي خريده اند و در چندين نوبت مقداري از پول آن را به او پرداخته اند و پرداخت مابقي آن هم مشروط به ثبت سند رسمي به نام آنان بوده است، ولي فروشنده در انجام آن كوتاهي كرده و از ثبت سند به نام آنان امتناع ورزيده و مدّعي فسخ بيع است، آيا او ملزم است به معامله عمل كند؟ يا اينكه فسخ معامله از جانب او صحيح است؟

ج: تا زماني كه يكي از موجبات خيار از قبيل شرط يا غبن و يا غير آنها براي فروشنده وجود نداشته باشد، فسخ معامله توسط او صحيح نخواهد بود بلكه بايد به بيع عمل نمايد و شرعاً ملزم به ثبت رسمي آن ملك به نام خريداران است.

س 1582: شخصي كالايي را از فردي خريد و بعد از آنكه مقداري از پول آن را پرداخت نمود،

همان كالا را با مقداري سود به شخص ديگري فروخت، ولي مشتري دوّم بعد از تصرّف در آن وقتي از سود فروشنده آگاه شد، اعلام نمود كه از خريد آن پشيمان شده است، آيا فسخ معامله بر اثر آن جايز است؟

ج: اگر يكي از اسباب خيار براي مشتري دوم وجود داشته باشد، جايز است معامله را فسخ كند و الا جايز نيست.

توابع مبيع

اشاره

س 1583: شخصي خانه اش را فروخته و بعد از فروش، مبادرت به برداشتن چراغها و آبگرمكن و اشيايي از اين قبيل نموده است، اين عمل چه حكمي دارد؟

ج: اشياء مذكور و مانند آنها اگر هنگام فروش خانه، از نظر عرف، تابع آن محسوب نشوند، تا زماني كه بر فروشنده شرط نشده باشد كه آنها را به همان صورت در خانه باقي بگذارد، مبادرت او به برداشتن آنها براي خودش، اشكال ندارد.

س 1584: اينجانب خانه اي را با پاركينگ ماشين و ساير لوازم از فردي خريدم، ولي او فقط خانه را به من تحويل داد و از سند معامله چيزهايي را كه دلالت مي كرد به اين كه پاركينگ ماشين جزء معامله بوده، حذف كرد. در حالي كه در برابر پاركينگ و ساير چيزهايي كه در سند معامله ذكر شده، پول دريافت كرده است، اين مسأله چه حكمي دارد؟

ج: بر فروشنده واجب است مبيع را با همه ملحقات و توابع آن كه معامله روي آن صورت گرفته است تحويل دهد، اعم از اينكه در برابر آن، پول پرداخت شده باشد يا آنكه انضمام آن به مبيع شرط شده باشد و جايز است مشتري او را ملزم به اين كار نمايد.

س 1585: كولر طبقه اول ساختماني كه

خريده ام در هنگام خريد آن طبقه، در بالكن قرار داشت و هنوز هم در همانجاست و آب آن از طريق لوله اي كه از لوله اصلي موجود در طبقه همكف منشعب مي شود، گرفته شده است، اين لوله از كنار ديوار تا كولر امتداد دارد، در حال حاضر مالك طبقه همكف به اين دليل كه استفاده از آن طبقه، مختص اوست مبادرت به قطع آب كولر نموده است، اين عمل او چه حكمي دارد؟

ج: اگر در عقد بيع ذكر نشده كه شما حق استفاده از لوله آب موجود در حياط طبقه همكف را داريد، حق نداريد مالك آن طبقه را ملزم به آن نماييد.

تسليم مبيع و تأديه ثمن

س 1586: فردي از اقوام اينجانب يكي از كليه هاي خود را از دست داد و شخصي اعلام آمادگي نمود كه حاضر است يكي از كليه هاي خود را در برابر مبلغ معيّني به او اهدا كند، ولي بعد از انجام آزمايشهاي پزشكي آشكار شد كه كليه اين شخص قابل پيوند به بيمار نيست، آيا شخص مزبور حق دارد به خاطر چند روز بيكار شدن، مبلغ مذكور را از بيمار مطالبه كند؟

ج: اگر مبلغ مورد توافق در برابر كليه باشد، در صورتي كه عدم قابليت كليه براي پيوند به بدن بيمار بعد از جدا كردن و برداشتن آن از بدن فرد اهدا كننده باشد، مي تواند تمامي مبلغ مورد توافق را مطالبه كند هرچند بيمار از كليه او استفاده نكند، ولي اگر قبل از قطع و جدا كردن كليه از بدن او معلوم شود و بيمار او را مطلع نمايد، حق مطالبه چيزي را از بيمار ندارد.

س 1587: اينجانب آپارتمان مسكوني خود را با سند عادي

فروخته و مقداري از پول آن را گرفتم و قرار بر اين شد كه باقي مانده آن را هنگام ثبت سند رسمي به نام مشتري از او بگيرم، ولي اكنون از فروش خانه خود پشيمان هستم و از طرفي مشتري هم اصرار مي كند كه خانه را تخليه كنم، حكم اين مسأله چيست؟

ج: اگر بيع بر وجه صحيح شرعي محقّق شده باشد، فروشنده تا زماني كه حق فسخ نداشته باشد، نمي تواند به مجرّد پشيماني و نياز به مبيع، از تسليم آن به خريدار خودداري نمايد.

س 1588: حواله اي را از مركز معادن سنگ براي دريافت سنگهاي معدني از آن گرفتم، بعد از دريافت كالا برايم معلوم شد كه قيمت قطعي سنگها را معيّن نكرده اند، براي تعيين قيمت به آن مركز مراجعه كردم، در پاسخ گفتند كه بزودي قيمت قطعي آنها با تفاوت كمي توسط اداره مربوطه اعلام خواهد شد، ولي آن اداره قيمت را چندين برابر قيمت قبلي اعلام كرد و من هم نپذيرفتم، با توجه به اينكه درآن وقت سنگها را بريده و فروخته ام، حكم اين مسأله چيست؟

ج: از شرايط صحّت معامله، تعيين مبيع وقيمت آن است به طوري كه غرر و جهل برطرف شود، بنا بر اين اگر معامله در روز تحويل و دريافت سنگها به نحو صحيح شرعي محقّق نشده باشد، مشتري ضامن سنگها به قيمت روزي كه آنها را بريده و فروخته است، مي باشد.

س 1589: شخصي از دختر خود ساختماني را خريده است كه در تصرّف شوهرش مي باشد و پول آن راهم به دختر خود پرداخته است، شوهرش او را عمداً اذيت نموده و تهديد كرده است كه اگر آن معامله را انكار نكند او

را طلاق خواهد داد و به همين دليل تسليم مبيع، متعذّر شده است، آيا تسليم مبيع يا بازگرداندن پول آن به خريدار بر عهده آن زن است كه ساختمان را فروخته يا بر عهده شوهر اوست؟

ج: تحويل مبيع يا بازگرداندن پول آن به مشتري بر خود فروشنده واجب است.

س 1590: اينجانب خانه اي را با سند عادي خريده و بر فروشنده شرط كردم كه بايد در دفتر ثبت اسناد رسمي حاضر شود و خانه را به طور كامل به نام من كند، ولي فروشنده به تعهّد خود عمل نكرد و از تحويل خانه و ثبت سند آن به نام من خودداري نمود، آيا حق دارم انجام آن را از او مطالبه كنم؟

ج: اگر آنچه بين شما محقّق شده و قرارداد عادي راجع به آن تنظيم كرده ايد، خريد و فروش خانه به نحو صحيح شرعي بوده، فروشنده حق رجوع از معامله و خودداري از عمل به آن را ندارد، بلكه شرعاً ملزم است خانه را به شما تحويل داده و همه اقدامات لازم براي انتقال سند را نيز انجام دهد و شما حق داريد از او بخواهيد كه به قرارداد عمل كند.

س 1591: بر اساس معامله تجاري كه بين فروشنده و خريدار منعقد شده است، خريدار متعهد شده كه مبلغي از پول كالايي را كه از فروشنده خريده و تحويل گرفته است، به طور هفتگي بپردازد و هر مبلغي را كه به فروشنده مي پرداخته در دفتر خود ثبت مي كرده است، فروشنده هم هر مبلغي را كه از او تحويل مي گرفته در دفتر خود ثبت مي نموده و دفتر او را در زير هر مبلغ دريافتي امضا مي كرده است، بعد از

گذشت تقريباً چهار ماه مبادرت به محاسبه پول هايي كه مشتري در چندين نوبت پرداخت كرده، نمودند كه بر اثر آن معلوم شد در مقدار بدهي مشتري اختلاف وجود دارد، مشتري مدّعي پرداخت آن است و فروشنده منكر آن، با توجه به اينكه آن مبلغِ مورد اختلاف در هيچ يك از دو دفتر ثبت نشده است، حكم اين مسأله چيست؟

ج: اگر ثابت شود كه مشتري آنچه را كه ادّعا مي كند به فروشنده داده، پرداخت كرده است، چيزي بر عهده او نيست، و الا سخن فروشنده كه منكر دريافت آن مبلغ است، مقدّم مي باشد.

بيع نقد و نسيه

س 1592: خريد كالا به طور نسيه به مدّت يك سال به قيمتي بيشتر، از قيمت نقدي آن چه حكمي دارد؟ و همچنين فروش چك به قيمتي بيشتر يا كمتر از مبلغ آن براي مدّت معيّني چه حكمي دارد؟

ج: خريد و فروش كالا به صورت نسيه به قيمتي بيشتر از قيمت نقد اشكال ندارد ولي فروش چك به مبلغ كم تر به فرد ثالث جايز نيست لكن به شخصي كه مبلغ چك در ذمّه او است، اشكال ندارد.

س 1593: اگر فروشنده ماشيني بگويد كه قيمت نقدي آن، اين مقدار است و قيمت قسطي ده ماهه آن فلان مقدار است و مشتري هم گمان كند كه آن مقدار زيادي در فروش قسطي، سود پول آن در مدّت ده ماه است و بر همين اساس معامله صورت بگيرد، با توجه به آنچه در ذهن مشتري خطور كرده كه مقدار اضافه بر قيمت نقد را به عنوان سود پول مي پردازد و معامله ربوي است، آيا اساساً معامله، ربوي و باطل محسوب نمي شود؟

ج: اين معامله در صورتي كه بصورت نسيه باشد

و پول آن به طور اقساط پرداخت شود، اشكال ندارد و اين قبيل معاملات، ربوي محسوب نمي شوند.

س 1594: در عقد بيعي براي ثمن و مثمن به اين نحو مدّت ذكر شده است كه پرداخت ثمن به نحو اقساط معيّني در طول يك سال صورت بگيرد و كالا هم بعد از گذشت يك سال از پرداخت اولين قسط آن توسط مشتري، به او تحويل داده شود، در صورتي كه پرداخت قسط اول آن به مقدار زيادي از موعد مقرّر به تأخير افتاده باشد، آيا فروشنده، خيار تأخير دارد؟

ج: در مفروض سؤال كه معامله به صورت بيع سلم است ثمن بايد هنگام عقد بيع نقد باشد و الا بيع از اساس باطل است.

س 1595: در صورتي كه پرداخت قسط اول ثمن از وقت متعارف خود به تأخير بيفتد، آيا با آنكه معامله مهلت معيّني نداشته و شرط خيار هم در صورت تأخير در پرداخت ثمن براي فروشنده ذكر نشده باشد، به مجرّد تأخير مذكور براي او خيار ثابت مي شود يا خير؟

ج: بايد در بيع نسيه، مهلت پرداخت ثمن معيّن شود، بنا بر اين اگر بدون معيّن كردن مهلت اقساط ثمن، بيع نسيه صورت بگيرد از اساس باطل است، ولي اگر زمان پرداخت معيّن شود و مشتري پرداخت آن را از موعد مقرّر به تأخير بيندازد، مجرّد اين تأخير موجب ثبوت خيار براي فروشنده نمي شود.

س 1596: يك مؤسسه فنّي در زميني ساخته شده به اين شرط كه وزارت آموزش و پرورش پول آن را به صاحبانش بپردازد، ولي آن وزارتخانه بعد از اتمام ساختمان مؤسسه از پرداخت پول زمين به صاحبان آن خودداري مي كند، صاحبان زمين هم بعد از آن

اعلام كردند كه رضايت به اين عمل ندارند و ساختمان را غصبي مي دانند و نماز در آن باطل است، اين مسأله چه حكمي دارد؟

ج: بعد از آنكه صاحبان زمين با تحويل دادن آن براي ساخت مؤسسه موافقت كردند و به اين شرط كه پول آن را از وزارت آموزش و پرورش بگيرند به وزارتخانه مزبور واگذار نمودند، ديگر حقّي در آن ندارند و زمين مزبور غصبي نيست، بله آنان حق دارند پول زمين را از وزارت آموزش و پرورش مطالبه كنند و براين اساس تحصيل كردن و نماز خواندن در آن ساختمان شرعاً اشكال ندارد و منوط به رضايت صاحبان قبلي زمين نيست.

بيع سلف

س 1597: اينجانب يك آپارتمان مسكوني را از شركتي به طور بيع سلف خريداري كردم و مقداري از پول آن را به صورت اقساط پرداخته و رسيد گرفتم و هنوز هم نسبت به باقي مانده پول آن بدهكار هستم، سپس شركت مزبور مبادرت به فروش آپارتمان من به بانك مسكن نمود و مقرّر كرد كه آپارتمان ديگري به قيمت امروز كه معادل چهار برابر قيمت قبلي آن بود تحويل بگيرم، حكم اين مسأله چيست؟

ج: خريد آپارتمان مزبور بصورت قسطي از اساس باطل است، زيرا از شرايط صحّت بيع سلف، پرداخت نقدي همه ثمن به فروشنده در همان مجلس بيع است، بنا بر اين اگر آپارتمان مزبور بصورت بيع سلف خريداري شده و همه ثمن در مجلس بيع، نقد باشد، فروشنده بايد آنچه را كه مبيع با تمامي اوصافش بر آن صادق است به خريدار تحويل دهد و حق ندارد از او براي تحويل مصداق مبيع پول بيشتري را مطالبه كند، همانگونه كه نمي تواند چيزي را

كه مصداق مبيع نيست به او تحويل دهد و مشتري هم ملزم به قبول آن نيست هرچند آن را به همان قيمت به او بدهد چه رسد به اينكه مبلغ بيشتري را از او مطالبه نمايد.

س 1598: اينجانب يك آپارتمان مسكوني را كه هنوز ساختمان آن تكميل نشده بود به طور قسطي خريدم و سپس قبل از آنكه ساختمان آن تكميل شود و آن را از فروشنده تحويل بگيرم، مبادرت به فروش آن به شخص ديگري نمودم، آيا اين خريد و فروش صحيح است؟

ج: اگر آپارتمان خريداري شده يك آپارتمان مشخص و جزئي (معيّن) باشد كه به صورت نسيه و قسطي آن را خريده ايد به اين شرط كه فروشنده اقدام به تكميل آن كند، خريد و همچنين فروش آن قبل از تكميل شدن ساختمان آن و تحويل گرفتن آن از فروشنده اشكال ندارد.

س 1599: اينجانب از نمايشگاه بين المللي كتاب تهران تعدادي كتاب بصورت بيع سلف خريدم كه نصف پول آن را از من گرفته و نصف ديگر را هنگام تحويل كتابها مي گيرند، و زمان پرداخت هم مشخص نيست، آيا اين معامله صحيح است؟

ج: اگر مبلغي كه قبلاً پرداخت شده به عنوان بيعانه باشد و بيع از زمان تسليم كتابها و پرداخت باقي مانده پول آنها صورت بگيرد اشكال ندارد، ولي اگر بيع از هنگام پرداخت مقداري از ثمن و به صورت نسيه باشد و زماني هم براي پرداخت آن معيّن نشود و يا بصورت بيع سلف باشد ولي تمامي ثمن در مجلس بيع، نقد نباشد آن معامله، شرعاً باطل است، البته در سلف معامله به همان مقدار كه پول پرداخت كرده صحيح است ولي فروشنده مي تواند در همان

مقدار هم معامله را به هم بزند.

س 1600: شخصي كالايي را از فرد ديگري مي خرد به اين شرط كه بعد از مدّتي آن را تحويل بگيرد، امّا بعد از آنكه موعد مقرّر رسيد كالاي مزبور ارزش مالي خود را از دست داده است، آيا خريدار مستحق عين كالاست يا آنكه بايد قيمت آن را بگيرد؟

ج: اگر معامله به نحو صحيح شرعي صورت بگيرد، خريدار مستحق عين آن مبيع است مگر آنكه از ماليّت افتادن آن كالا به طور كلي، عرفاً تلف محسوب شود كه به اين ترتيب بيع بر اثر آن خود بخود فسخ مي شود و فروشنده بايد ثمن را به خريدار برگرداند.

خريد و فروش طلا، نقره و پول

س 1601: اگر شمش طلا به قيمت روز به مبلغ معيّني به طور نقدي فروخته شود، آيا جايز است كه با رضايت دو طرف يك ماهه به مبلغي بيشتر از قيمت امروزي آن فروخته شود؟ و آيا سود حاصل از فروش اين شمش، حلال است يا خير؟

ج: تعيين قيمت در عقد بيع اعم از اينكه نقدي باشد يا نسيه، وابسته به توافق دو طرف است، بنا بر اين معامله مذكور و سود حاصل از آن، اشكال ندارد، بله معامله طلا در برابر طلا، به صورت نسيه و يا گرفتن اضافه در برابر آن، جايز نيست.

س 1602: طلاسازي چه حكمي دارد؟ و در معامله طلا چه اموري شرط است؟

ج: ساخت و فروش طلا اشكال ندارد ولي در معامله طلا در برابر طلا شرط است كه به صورت نقد بوده و ثمن و مثمن مساوي باشند و قبض هم در مجلس معامله صورت بگيرد.

س 1603: خريد و فروش اسكناس بصورت نسيه به مبلغي بيشتر از مبلغ آن چه

حكمي دارد؟

ج: در صورتي كه معامله ي مذكور، به قصد جدّي و با غرض عقلايي باشد مثل اين كه اسكناس ها از نظر كهنه و نو بودن با يكديگر فرق داشته و يا داراي علامت هاي مخصوص بوده و يا نرخ آنها با يكديگر، تفاوت داشته باشد، اشكال ندارد ولي اگر معامله، صوري و براي فرار از ربا بوده و در واقع براي دست يابي به سود پول باشد، شرعاً حرام و باطل است.

س 1604: افرادي در اين جا وجود دارند كه سكّه هاي پول را كه براي مكالمات تلفني عمومي كاربرد دارند، به مبلغي بيشتر از قيمت آنها مي فروشند مثلاً سي وپنج تومان از سكّه هاي پول فلزي را مي دهند و پنجاه تومان پول اسكناس مي گيرند، خريد و فروش اين پول ها چه وجهي دارد؟

ج: خريد و فروش سكّه هاي پول فلزي به قيمتي بيشتر از مبلغ آنها براي استفاده در مكالمات تلفني و مانند آن، اشكال ندارد.

س 1605: اگر فردي پول قديمي را به قيمت پول جديد و رايج بفروشد و يا بخرد و نداند كه ارزش آن نصف ارزش پول جديد است و خريدار هم آن را به قيمت پول جديد به شخص ديگري بفروشد، آيا بايد غابن، مغبون را از غبن خود آگاه كند؟ و آيا اين معاملاتِ غبني صحيح هستند و آيا تصرّف در اموالي كه از اين راه به دست مي آيد جايز است يا آنكه در حكم اموال مجهول المالك و يا مال حلال مخلوط به حرام هستند؟

ج: خريد پول هاي قديمي به مبلغي كه فروشنده و خريدار بر آن توافق مي كنند، اشكال ندارد، هرچند كه قيمت آنها بسيار كمتر از قيمت پول هاي جديد و رايج باشد و بعد از آنكه مبيع

ماليّت داشته و در بازار قيمت و ارزشي هرچند كمتر از پول رايج داشته باشد، معامله صحيح است هرچند غبني باشد، و بر غابن واجب نيست مغبون را از غبن خود آگاه كند و مالي كه از طريق معامله غبني براي غابن حاصل مي شود در حكم ساير اموال اوست و تا زماني كه مغبون معامله را فسخ نكرده، جايز است در آنها تصرّف كند.

س 1606: خريد و فروش بعضي از اسكناس ها نه به اين عنوان كه مال هستند و يا حكايت از ماليّت و اعتبار مي كنند، بلكه از اين جهت كه برگه هاي خاصي هستند چه حكمي دارد؟ مثل اينكه پول اسكناس سبز هزار توماني كه داراي تصوير امام خميني (قدّس سرّه) است، به مبلغ بيشتري فروخته و يا خريده شود.

ج: در صورتي كه خريد و فروش اين اسكناس ها به قصد جدّي و به غرض عقلايي باشد، اشكال ندارد، ولي اگر بيع صوري و براي فرار از رباي قرضي باشد حرام و باطل است.

س 1607: شغل صرّافي و خريد و فروش ارزهاي كمياب چه حكمي دارد؟

ج: في نفسه اشكال ندارد.

س 1608: خريد اوراق قرضه دولتي چه حكمي دارد؟ و آيا شرعاً خريد و فروش اين اوراق جايز است؟

ج: اگر مقصود استقراض دولت از ملّت از طريق چاپ و فروش اوراق قرضه ملّي باشد، مشاركت مردم در قرض دادن به دولت از طريق خريد اين اوراق اشكال ندارد و هنگامي كه خريدار، اوراق قرضه ملّي را مي فروشد تا پول خود را به دست آورد، اگر به همان قيمتي كه از شخص ديگر يا از دولت خريده و يا به قيمتي كمتر از آن بفروشد، اشكال ندارد.

مسائل متفرّقه تجارت

س 1609: در

بعضي از كارخانه ها اقدام به تركيب و ساخت وسايل از قطعات مختلفي كه در كارخانه هاي ديگر ساخته شده اند، نموده و به اسم محصول يكي از دولتهاي معروف خارجي براي فروش به بازار عرضه مي كنند، آيا عمل مذكور غشّ و تدليس محسوب مي شود؟ و بر فرض كه اينگونه باشد، آيا در صورت جهل مشتري به موضوع، معامله اي كه بر روي اين وسايل صورت گرفته، صحيح است يا باطل؟

ج: اگر داخلي يا خارجي بودن قطعه هاي مزبور و يا خود آن وسيله با مشاهده براي مشتري قابل شناسايي و تميز باشند، بر تركيب و ساخت آنها عنوان تقلّب و تدليس صدق نمي كند ولي اعلان و اخبار خلافِ واقع راجع به آنها كذب و حرام است و اگر بيع بر كالاي مذكور با وصفي كه مخالف واقع است صورت بگيرد، معامله صحيح است ليكن اگر مشتري بعد از آن از واقعيت امر مطلّع شود، اختيار فسخ خواهد داشت.

س 1610: آيا جايز است صاحبان كارخانه ها و فروشگاهها حروف خارجي بر تابلوهاي فروشگاههاي خود بنويسند؟ و يا براي جلب توجه مشتريان و خريداران بر روي لباس هاي كودكان، حروف و تصاوير خارجي چاپ كنند؟

ج: اگر به قصد فريب و گول زدن مشتري نباشد و ترويج فرهنگ بيگانه نيز به حساب نيايد، اشكال ندارد ولي مراعات قوانين جمهوري اسلامي لازم است.

س 1611: تقلّب و دروغ و فريب در معامله با غير مسلمانان براي دستيابي به فائده مالي يا علمي بيشتر (درصورتي كه متوجه نباشند) چه حكمي دارد؟

ج: دروغ و فريب و تقلّب در معاملات جايز نيست، هرچند طرف مقابل غيرمسلمان باشد.

س 1612: گرفتن چه مقدار سود در فروش كالا مجاز است؟

ج: سود گرفتن

حدّ معيّني ندارد، بنا بر اين تا وقتي كه به حدّ اجحاف نرسيده و بر خلاف مقرّرات دولت هم نباشد، اشكال ندارد، ولي افضل بلكه مستحب آن است كه فروشنده به آن مقدار سودي كه هزينه هايش را تأمين مي كند، اكتفا نمايد.

س 1613: شخصي اقدام به فروش آبِ تحت مالكيت خود به اشخاص متعدد با قيمتهاي مختلف نموده است، مثلاً قسمتي از آن را به فردي به قيمت ده هزار تومان فروخته و قسمت ديگر به همان مقدار را به فرد ديگري به قيمت پانزده هزار تومان فروخته است با توجه به اينكه همه آنها از يك قنات يا چاه هستند، آيا ما حق اعتراض به تفاوت قيمت آبها را داريم؟

ج: اگر فروشنده، مالك آب و يا شرعاً نسبت به آن ذيحق باشد، ديگران حق اعتراض به تفاوت قيمت ها را ندارند.

س 1614: اگر كالايي را از يك شركت تعاوني به قيمت دولتي كه كمتر از قيمت آن در بازار آزاد است، خريداري كنم، آيا جايز است اين كالا را در بازار آزاد به قيمتي بيشتر از قيمت خريد حتّي سه برابر آن، به فروش برسانم؟

ج: در صورتي كه فروش آن از طرف دولت ممنوع نباشد و افزايش قيمت آن هم به حدّ اجحاف به مشتري نرسد، اشكال ندارد.

س 1615: اينجانب از توليد كنندگان وسايل الكترونيكي هستم، آيا جايز است آنها را به هر قيمتي كه مي خواهم و بازار عرضه و تقاضا، آن را قبول مي كند، بفروشم؟

ج: فروش كالايي كه قيمت معيّني از طرف دولت ندارد، به قيمتي كه مورد توافق خريدار و فروشنده است و اجحاف به خريدار هم نباشد، اشكال ندارد.

س 1616: سرمايه داري از نظر

اسلام چه حكمي دارد و حدود آن كدام است؟ آيا امكان دارد فردي با وجود پرداخت حقوق فقرا و مساكين بسيار ثروتمند شود؟ و آيا مبارزه اسلام با سرمايه داري، فقط شامل افرادي مي شود كه خمس و زكات نمي دهند يا اينكه شامل مسلماناني كه خمس و زكات مي دهند، هم مي شود؟ و آيا اصولاً ممكن است انسان با پرداخت حقوق شرعي اموالش، به اوج ثروت برسد؟

ج: حقوق شرعي متعلّق به اموال ثروتمندان، منحصر به خمس و زكات نيست و اسلام نيز مخالف افزايش ثروت نيست به شرطي كه جمع آوري مال از راههاي مشروع صورت بگيرد و فرد هم ملتزم به پرداخت همه حقوق متعلّق به اموالش باشد و آن را در راههايي كه شرعاً حلال و به نفع اسلام و مسلمين هستند، بكار بگيرد و اشكال ندارد كه انسان با رعايت اين امور به ثروت بالايي دست يابد.

س 1617: نزد ما متعارف است كه شخصي فرد ديگري را مكلّف به خريد ماشيني براي او كند و وي هم ماشين را مثلاً به قيمت يك ميليون تومان بخرد، سپس به آن شخص مي گويد كه ماشين را به قيمت يك ميليون و صد هزار تومان خريده است و آن مقدار زيادي را در برابر كوشش و زحمتي كه براي خريد ماشين كشيده است در نظر مي گيرد، آيا اين معامله صحيح است؟

ج: اگر از طرف فرد ديگري، وكيل در خريد ماشين براي او باشد، در اين صورت خريد ماشين به قيمت مورد معامله براي موكّل واقع مي شود و وكيل حق ندارد مبلغ بيشتري را از او مطالبه كند. بله، مي تواند براي وكالت خود، مطالبه اجرت نمايد، ولي اگر ماشين

را براي خودش خريده باشد و سپس بخواهد آن را به فردي كه به او توصيه خريد ماشين نموده بود بفروشد، مي تواند به قيمتي كه بر آن توافق مي كنند به او بفروشد و جايز نيست نسبت به قيمت خريد ماشين دروغ بگويد، اگر چه دروغ گفتن معامله را باطل نمي كند.

س 1618: بعضي از برادران در تعميرگاه هاي ماشين كار مي كنند، گاهي فروشندگان ماشين به آنان مراجعه كرده و درخواست تعمير سطحي ماشين خود را مي كنند تا هزينه كمتري داشته باشد، به اين گمان كه سالم بودن ظاهر ماشين براي فروش به مشتري كافي است، آيا اقدام به انجام آن كار توسط تعمير كاران جايز است؟

ج: اگر منجر به تدليس شود و تعميركار بداند كه صاحب ماشين آن را از مشتري مخفي مي كند، جايز نيست.

احكام ربا

س 1619: راننده اي قصد دارد كاميوني بخرد و براي اين كار پول مورد نياز را از شخص ديگري گرفته تا به عنوان وكيلِ وي، آن را براي او خريداري كند، سپس صاحب پول آن را به طور قسطي به راننده بفروشد، اين معامله چه حكمي دارد؟

ج: در صورتي كه راننده، اين معامله را به عنوان وكيل از طرف صاحب مال انجام دهد و سپس او هم آن را به خود راننده به طور قسطي بفروشد، اگر قصد آنان حيله براي فرار از ربا نباشد و در هر دو معامله قصد جدّي خريد و فروش داشته باشند، اشكال ندارد.

س 1620: رباي قرضي چيست؟ آيا درصدي كه سپرده گذاران به عنوان سود از بانكها دريافت مي كنند، ربا محسوب مي شود؟

ج: رباي قرضي آن مقدار اضافه بر مبلغ قرض است كه قرض گيرنده به خاطر قرضي كه مي گيرد

به قرض دهنده مي دهد و امّا سود حاصل از كاركرد پولي كه به عنوان سپرده به بانك داده شده تا به وكالت از طرف صاحب آن در يكي از عقود صحيح شرعي بكار گرفته شود، ربا نيست و اشكال ندارد.

س 1621: ملاك معامله ربوي چيست؟ آيا اين سخن كه ربا فقط در قرض محقق مي شود نه در موارد ديگر، صحيح است؟

ج: ربا در معامله هم محقق مي شود همانگونه كه در قرض ممكن است تحقّق پيدا كند و رباي در معامله عبارت است از فروش كالايي كه مكيل و موزون باشد در برابر كالاي همجنس آن به مقدار زيادتر.

س 1622: چنانچه خوردن مردار در هنگام اضطرار براي كسي كه از شدّت گرسنگي در خطر مرگ است و غير از مردار چيزي براي خوردن و حفظ جان خود ندارد، شرعاً جايز است، آيا خوردن ربا نيز بر اثر اضطرار براي كسي كه توان كار ندارد ولي سرمايه كمي دارد و ناچار است آن را در معامله ربوي بكار بگيرد تا با سود حاصل از آن زندگي كند، جايز است؟

ج: ربا حرام است و قياس آن به خوردن مردار در حال اضطرار قياس مع الفارق است زيرا مضطرّ به خوردن مردار فعلاً چيزي جز آن در اختيار ندارد تا جان خود را با آن حفظ كند. ولي شخصي كه توان كار ندارد مي تواند سرمايه خود را تحت عنوان يكي از عقود اسلامي مثل مضاربه به كار بياندازد.

س 1623: گاهي تمبرهاي پستي در معاملات تجاري به قيمتي بيش از نرخ تعيين شده فروخته مي شوند، مثلاً تمبري كه بيست ريال قيمت گذاري شده، به قيمت بيست و پنج ريال به

فروش مي رسد، آيا اين معامله صحيح است؟

ج: اشكال ندارد و اين قبيل زيادي، ربا محسوب نمي شود زيرا معامله ربوي آن است كه دو جنس كه مكيل و موزون هستند با يكديگر معاوضه شوند و يكي از ديگري بيشتر باشد كه اين نوع معامله، باطل است.

س 1624: آيا حرمت ربا براي همه اشخاص حقيقي و حقوقي به طور يكسان ثابت است يا آنكه بعضي از موارد خاص، استثنا هستند؟

ج: ربا به صورت كلي حرام است غير از رباي بين پدر و فرزند و زن و شوهر و همچنين ربايي كه مسلمان از كافر غير ذمّي مي گيرد.

س 1625: اگر در معامله اي خريد و فروش با مبلغ معيّني صورت گيرد و دو طرف توافق كنند كه در صورت پرداخت ثمن معامله به صورت چك مدّت دار، خريدار مبلغي را علاوه بر قيمت تعيين شده به فروشنده بپردازد، آيا اين كار براي آنان جايز است؟

ج: در صورتي كه معامله با قيمت معيّن و مشخص انجام شود و مبلغ بيشتر به خاطر تأخير در پرداخت مبلغ اصلي باشد، اين همان ربايي است كه شرعاً حرام مي باشد و به مجرّد توافق آنان بر پرداخت مقدار اضافي، آن پول حلال نمي شود.

س 1626: اگر شخصي نياز به مبلغي پول داشته باشد و كسي را پيدا نكند كه به او قرض الحسنه بدهد، آيا جايز است براي دستيابي به آن مبلغ به اين طريق عمل نمايد كه كالايي را به صورت نسيه به بيش از نرخ حقيقي آن بخرد و سپس آن را در همان مجلس به قيمت كمتري به فروشنده بفروشد، مثلاً يك كيلوگرم زعفران را به مبلغ مشخصي به به طور نسيه براي مدّت يك سال بخرد ودر

همان مجلس آن را به صورت نقد به شخص فروشنده به مبلغ دو سوم قيمت خريد بفروشد؟

ج: چنين معامله اي كه در واقع نوعي حيله براي فرار از رباي قرضي است، شرعاً حرام و باطل است.

س 1627: اينجانب به منظور به دست آوردن سود و فرار از ربا معامله زير را انجام داده ام:

خانه اي را به مبلغ پانصد هزار تومان خريدم در حالي كه بيش از اين مبلغ ارزش داشت، در ضمن عقد شرط كرديم كه فروشنده تا پنج ماه حق فسخ معامله را داشته باشد به شرط اينكه در صورت فسخ معامله مبلغ دريافتي (پول خانه) را برگرداند، بعد از اتمام معامله، همان خانه را به فروشنده به مبلغ ماهيانه پانزده هزار تومان اجاره دادم و اكنون بعد از گذشت چهار ماه از معامله از فتواي امام خميني (قدّس سرّه) مطلع شده ام كه حيله براي فرار از ربا را جايز نمي دانند، اين مسأله به نظر حضرت عالي چه حكمي دارد؟

ج: اگر اين معامله با قصد جدّي صورت نگرفته بلكه صوري و ظاهري بوده و به اين منظور انجام شده كه فروشنده وامي را دريافت كند و خريدار سودي ببرد، چنين معامله اي حيله براي فرار از رباي قرضي است كه شرعاً حرام و باطل مي باشد. در اين قبيل معاملات خريدار فقط حق دارد اصل مبلغي را كه به عنوان قيمت خانه به فروشنده داده است، پس بگيرد.

س 1628: ضميمه كردن چيزي به مال به قصد فرار از ربا چه حكمي دارد؟

ج: اين كار در جواز قرض ربوي اثري ندارد و با ضميمه كردن چيزي به آن حلال نمي شود.

س 1629: آيا حقوق بازنشستگي كه كارمند در طول مدّت زماني كه مشغول

كار است و مقداري از حقوق ماهيانه اش را براي پيري در صندوق بازنشستگي مي گذارد و بعد از بازنشستگي همان را به اضافه مبلغي كه از طرف دولت به آن افزوده مي شود دريافت مي كند، اشكال دارد يا خير؟

ج: گرفتن حقوق بازنشستگي اشكال ندارد و مبلغي كه دولت علاوه بر مقدار كسر شده از حقوق ماهيانه فرد بازنشسته به او مي پردازد، سود حقوق هاي او نيست و ربا محسوب نمي شود.

س 1630: بعضي از بانكها براي تعمير خانه اي كه داراي سند رسمي است، وامي را به عنوان «جُعاله» مي دهند به اين شرط كه گيرنده وام هم بدهي خود را همراه با چند درصد اضافه در مدّت مشخصي به صورت اقساط بپردازد، آيا وام گرفتن به اين صورت شرعاً جايز است؟ و چگونه در آن، جُعاله تصور مي شود؟

ج: اگر اين مبلغ به عنوان قرض براي تعمير خانه در اختيار صاحب آن قرار بگيرد، جُعاله بودن آن معنا ندارد و شرط زياده هم در قرض جايز نيست هرچند اصل قرض در هر صورت صحيح است ولي مانعي ندارد كه صاحب خانه براي بانك در تعمير خانه، جُعل (عوض) قرار دهد كه در اين صورت جُعل (عوض) خصوص آنچه كه بانك براي تعمير خانه مصرف كرده نيست بلكه مجموع چيزي است كه بانك آن را در قبال تعمير خانه به طور قسطي مطالبه مي كند.

س 1631: آيا خريد كالايي به طور نسيه به قيمتي بيشتر از قيمت نقدي آن جايز است؟ آيا اين معامله، ربا محسوب مي شود؟

ج: خريد و فروش نسيه كالا به مبلغي بيشتر از قيمت نقدي آن اشكال ندارد و تفاوت نقد و نسيه ربا محسوب نمي شود.

س 1632: شخصي خانه اي دارد كه آن را

به صورت بيع خياري فروخته است، ولي تا سررسيد موعد مقرّر نتوانسته است ثمن را به خريدار برگرداند، لذا شخص سوّمي مبادرت به پرداخت ثمن معامله به خريدار نموده است تا فروشنده بتواند معامله را فسخ كند، مشروط بر اينكه علاوه بر گرفتن پول خود، مبلغي را هم به عنوان مزد كار خود دريافت كند، اين مسأله شرعاً چه حكمي دارد؟

ج: در صورتي كه آن شخص از طرف فروشنده وكيل در برگرداندن ثمن معامله و فسخ آن باشد، بدين صورت كه ابتدا به مقدار ثمن به فروشنده قرض بدهد و سپس به وكالت از طرف او آن را به خريدار بپردازد و معامله را فسخ نمايد، اين عمل او و گرفتن اجرت وكالت، اشكال ندارد، ولي اگر پولي را كه به مشتري پرداخت كرده به عنوان قرض به فروشنده باشد، فقط مبلغي را مي تواند از فروشنده مطالبه كند كه از طرف او به عنوان ثمن معامله پرداخت كرده است.

حق شفعه

س 1633: آيا حق شفعه در وقف در صورتي كه براي دو نفر باشد و يكي از آن دو در موردي كه حق فروش داشته باشد، سهم خود را به شخص سومي بفروشد، ثابت مي شود؟ و همچنين اگر دو نفر ملك يا موقوفه اي را اجاره كنند، سپس يكي از آن دو حق خود را از طريق صلح يا اجاره به شخص سوّمي واگذار كند، آيا حق شفعه در متعلّق اجاره ثابت مي شود؟

ج: حق شفعه مربوط به جايي است كه شراكت در مالكيت عين باشد و يكي از دو شريك سهم خود را به فرد سوّمي بفروشد، بنا بر اين در وقفي كه براي دو نفر است، بر

فرض كه فروش آن هم جايز باشد و يكي از دو شريك سهم خود را به شخص ديگري بفروشد، حق شفعه وجود ندارد و همچنين در عين مورد اجاره هم اگر يكي از آن دو حق خود را به ديگري واگذار كند، حق شفعه وجود ندارد.

س 1634: از عبارتهاي متون فقهي و مواد قانون مدني در باب اخذ به شفعه بدست مي آيد كه هر يك از دو شريك در صورتي كه يكي از آنها سهم خود را به شخص سوّمي بفروشد، حق شفعه دارد. بنا بر اين اگر يكي از دو شريك مشتري را تشويق به خريد سهم شريك خود نمايد و يا تصريح كند به اينكه اگر سهم شريك او را بخرد، از حق شفعه استفاده نخواهد كرد، آيا اين عمل، اسقاط حق شفعه محسوب مي شود؟

ج: مجرّد مبادرت يكي از دو شريك به تشويق شخص سوم به خريد سهم شريك خود منافاتي با ثبوت حق شفعه براي او ندارد، بلكه اگر به او وعده بدهد كه در صورت تحقّق معامله بين او و شريك ديگر اقدام به اخذ به شفعه نخواهد كرد، اين هم موجب سقوط حق اخذ به شفعه توسط او بعد از تحقّق معامله نخواهد شد. مگر آنكه قبلاً در ضمن عقد لازمي ملتزم شود كه در صورت تحقّق معامله بين مشتري و شريك خود اقدام به اخذ به شفعه نخواهد كرد.

س 1635: آيا اسقاط حق شفعه قبل از مبادرت شريك به فروش سهم خود، از اين جهت كه اسقاط چيزي است كه هنوز محقق نشده (اسقاط ما لم يجب) صحيح است يا خير؟

ج: تا زماني كه حق شفعه محقق نشده و

با اقدام يكي از دو شريك به فروش سهم خود به شخص سومي فعليت پيدا نكرده، اسقاط آن صحيح نيست، ولي اشكال ندارد كه يكي از دو شريك در ضمن عقد لازمي ملتزم شود كه اگر شريك او سهم خود را به فرد ديگري بفروشد، اخذ به شفعه نكند.

س 1636: شخصي يك طبقه از خانه دو طبقه اي را كه ملك دو برادري است كه به او بدهكار هستند، اجاره نموده و آن دو برادر دو سال است كه عليرغم مطالبه شديد او از پرداخت بدهي خود خودداري مي كنند به طوري كه شرعاً باعث ثبوت حق تقاص براي او مي شود، و قيمت خانه هم بيش از مبلغ طلب اوست. حال اگر به عنوان تقاص به مقدار طلب خود آن خانه را تصاحب كند و با آنان در آن شريك شود، آيا در مقدار باقي مانده حق شفعه دارد يا خير؟

ج: در فرض مورد سؤال موضوع حق شفعه محقّق نيست، زيرا حق شفعه براي شريكي است كه شريك او سهم خود را به شخص سومي بفروشد و شراكت هم قبل از بيع باشد، نه براي كسي كه با خريد سهم يكي از دو شريك و يا تصاحب آن بر اثر تقاص، با ديگري شريك شود، بعلاوه حق شفعه در صورتي در فروش سهم يكي از دو شريك ثابت مي شود كه فقط دو نفر در آن ملك شريك باشند نه بيشتر.

س 1637: ملكي وجود دارد كه بين دو نفر مشترك است و هر يك مالك نصف آن هستند و سند مالكيت هم به نام هر دو نفر است، بر اساس سند عادي تقسيم نامه كه به خط آنان نوشته شده،

ملك مزبور بين آنان به دو قسمت با حدود مشخصي تقسيم و توزيع شده است، آيا در صورتي كه يكي از دو شريك سهم خود را بعد از تقسيم و اِفراز فقط به اين دليل كه سند آن ملك، بين آنان مشترك است به شخص سومي بفروشد شريك ديگر حق شفعه دارد يا خير؟

ج: اگر سهم فروخته شده در هنگام معامله از سهم شريك ديگر، مفروز و با حدود خاصي از آن جدا شده باشد، صِرف هم جواري يا شراكت قبلي و يا اشتراك در سندِ ملك باعث ثبوت حق شفعه نمي شود.

اجاره
قسمت اول

س 1638: اگر كاري كه انسان براي مردم انجام مي دهد از كارهايي باشد كه فعاليت بدني و فكري زيادي نخواهد و هزينه مادي هم نياز نداشته باشد در صورتي كه از طرف نهادهاي مربوطه قيمت مشخصي تعيين نشده باشد و ميانگين زمان صرف شده براي انجام آنها هم معيار عامي براي قيمت گذاري آنها نباشد، ملاك تعيين دستمزد كارهاي مزبور به طوري كه منجر به اجحاف به مشتري نشود، چيست؟

ج: اجرت اين قبيل امور موكول به نظر عرف است و توافق دو طرف معامله بر مقدار معيّني كه مورد رضايت آنان است اشكال ندارد.

س 1639: اينجانب خانه اي را اجاره كردم و سپس متوجه شدم كه مقداري از پول خريد آن، از مال ربا بوده است، وظيفه من چيست؟

ج: تا زماني كه نمي دانيد موجر خانه را با عين مال ربا خريده است، تصرّف در آن اشكال ندارد.

س 1640: مؤسسه دولتي كه در آن مشغول به كار هستم مرا براي يك مأموريت دو ماهه به خارج از كشور فرستاد و مبلغي ارز به عنوان اجرت اين مأموريت

به من داد كه آن را از بانك مركزي به قيمت بسيار ارزان تهيه نمودم، ولي به علل مشخصي مأموريت من بيشتر از يك ماه طول نكشيد، بعد از مراجعت نصف ارز باقي مانده را به قيمتي بسيار بيشتر از قيمت خريد فروختم و الآن مي خواهم با پرداخت آنچه بر عهده ام است به خزانه دولت، خود را برئ الذمّه نمايم، آيا مبلغي كه براي خريد ارز پرداخته ام بر عهده من است يا مبلغي كه با فروش آن بدست آورده ام؟

ج: اگر آن اجرت براي روزهاي مأموريت به شما داده شده باشد، ضامن مبلغي كه نسبت به روزهاي باقي مانده زياد آمده، مي باشيد و بايد عين آن و يا معادل قيمت كنوني آن را به دولت برگردانيد.

س 1641: شخصي بين صاحب كار و كارگران واسطه است، به اين صورت كه صاحب كار پولي را به عنوان دستمزد آنان به او مي دهد و او هم مبلغي كمتر از آن را به كارگران مي پردازد، اين عمل او چه حكمي دارد؟

ج: واسطه اگر از جانب صاحب كار وكيل باشد واجب است، مقدار اضافه بر آن مبلغ را به مالك بپردازد و جايز نيست در آن تصرّف كند مگر آنكه علم به رضايت مالك داشته باشد.

س 1642: شخصي قطعه زمين موقوفه اي را از متولّي شرعي و قانوني آن به مدّت ده سال اجاره كرده است و اجاره نامه رسمي هم در مورد آن تنظيم شده است، ولي بعد از فوت موجر، جانشين او ادعا مي كند كه متولّي سفيه بوده و اجاره او باطل است، اين مسأله چه حكمي دارد؟

ج: تا زماني كه كه بطلان تصرّفات موجر در زمين موقوفه ثابت نشده، اجاره دادن

زمين توسط او محكوم به صحّت است.

س 1643: شخصي مغازه اي از موقوفات مسجد جامع را به مدّت معلومي اجاره كرده است، ولي بعد از انقضاء مدّت اجاره، علاوه بر اينكه چند سال است اجاره مغازه را نپرداخته، از تخليه آن هم خودداري مي كند و در برابر تخليه آن چند ميليون مطالبه مي كند، آيا جايز است اين مبلغ از اموال موقوفه مسجد به او پرداخت شود؟

ج: مستأجر بعد از پايان مدّت اجاره در عين مستأجره حقّي ندارد، بلكه بر او واجب است مغازه را تخليه نموده و به متولّي آن تحويل دهد ولي اگر از نظر قانوني، حقّي براي او منظور شده مي تواند مطالبه كند و پرداخت آن از موقوفات مسجد مانعي ندارد.

س 1644: شخصي منزلي را به مبلغ معيّني و براي مدّت مشخصي اجاره كرده، سپس مبلغي را به عنوان اجاره آن خانه براي مدّت مشخص ديگري بعد از پايان مهلت مقرّر، پيشاپيش به موجر پرداخت نموده كه بيشتر از مقدار اجاره قبلي است، به اين شرط كه مالك تا مدّت معيّني از او تقاضاي تخليه خانه را نكند و الا بايد اجاره مدّت دوم راهم هنگام تخليه مانند اجاره مدّت اول حساب كند و مبلغ مازاد را به او برگرداند ولي مالك قبل از پايان مدّت مزبور از او تقاضاي تخليه خانه را نمود و از بازگرداندن مبلغ اضافي هم خودداري كرد، حكم اين مسأله چيست؟ و آيا جايز است مالك، مبلغي را از مستأجر در برابر هزينه رنگ كاري خانه بگيرد، با آنكه هيچ قراردادي در اين زمينه بين آنان وجود ندارد؟

ج: در صورتي كه در ضمن عقد اجاره شرط كرده باشند كه

اگر موجر قبل از موعد مقرّر تقاضاي تخليه خانه را بنمايد، مستأجر بعد از پايان مدّت اجاره فقط موظّف به پرداخت همان اجاره زمان اول براي مدّت اجاره دوم است، موجر حق ندارد بر خلاف شرط خود مبلغ بيشتري را مطالبه كند و اگر مبلغي اضافي دريافت كرده بايد به مستأجر برگرداند و آنچه را هم صِرف رنگ كاري و تعمير خانه نموده، بر عهده مستأجر نيست.

س 1645: شخصي دو اتاق را از مالك آنها به مبلغ معيّني براي هر ماه اجاره كرده و موجر هم كليدها را در اختيار او گذاشته و در نتيجه مستأجر مبادرت به حمل اثاثيه و لوازم منزل به آن دو اتاق نموده است. پس از آن به قصد آوردن خانواده اش رفته ولي برنگشته است، موجر نيز هيچ گونه اطلاعي در مورد او و علت برنگشتن وي ندارد، آيا موجر حق تصرّف در اتاقها را دارد؟ همچنين نسبت به اثاث و لوازم خانگي مستأجر چه تكليفي دارد؟

ج: اگر اجاره بر وجه صحيح شرعي محقق نشده باشد مانند اينكه مدّت را تعيين ننموده اند مستأجر حقّي در متعلّق اجاره ندارد بلكه اختيار آن در دست مالك است و مي تواند هر گونه كه بخواهد در آن تصرّف كند، ولي اثاث مستأجر در نزد او امانت است و بايد آن را حفظ نمايد و هنگام بازگشت او مي تواند اجرت المثل اتاق را در مدّتي كه با بستن درب آن و گذاشتن لوازم در آن تصرّف كرده، از مستأجر مطالبه كند، ولي در صورتي كه اجاره به نحو صحيح شرعي محقق شده باشد، مالك بايد منتظر پايان مدّت اجاره بماند و حق مطالبه اجاره تمام آن مدّت

را از مستأجر دارد و بعد از پايان مدّت، مستأجر ديگر حقي در آن خانه نداشته و مانند حالتي است كه اجاره از اصل باطل باشد.

س 1646: ما جمعي از كاركنان يك شركت هستيم كه در ساختماني كه شركت آن را از مالكش اجاره كرده زندگي مي¬¬كنيم، در حال حاضر وكيل مالك ادّعا مي كند كه بين شركت و مالك، راجع به مبلغ اجاره اختلاف وجود دارد و او تا صدور حكم دادگاه راضي به اقامه نماز و تصرّفات ديگر در آن نمي باشد، آيا اعاده نمازهاي گذشته واجب است يا اينكه عدم اطلاع از موضوع، رافع تكليف است؟

ج: بعد از تحقّق صحيح اجاره، تا مدّت آن پايان نيافته است، تصرّفات كارمندان شركت در آن ساختمان احتياج به اجازه و موافقت جديد مالك ندارد و نماز خواندن در آن صحيح است، همچنين بر فرض بطلان اجاره يا انقضاء مدّت آن، اگر كاركنان بر اثر بي اطلاعي در آن نماز خوانده باشند، نمازهاي آنان صحيح است و اعاده آن واجب نيست.

س 1647: كارمندي در محل كارش خانه اي دارد كه آن را اجاره داده و خودش در يكي از خانه هاي مسكوني مؤسسه اي كه در آن كار مي كند ساكن شده است، در حالي كه اين كار او خلاف قانوني است كه تصريح مي كند به اينكه اگر كسي مالك خانه اي باشد، حق استفاده از خانه هاي سازماني وابسته به مؤسسه را ندارد، در صورتي كه مستأجر بداند كه كارمند بر خلاف قانون مؤسسه عمل كرده است، چه تكليفي دارد؟

ج: استفاده از خانه هاي مسكوني وابسته به مؤسسه توسط افرادي كه واجد شرايط نيستند، جايز نيست. ولي اين كه كارمند ملك شخصي

خود را به ديگري اجاره دهد و يا فرد ديگري آن را از او اجاره كند و همچنين تصرّفات مستأجر در آن ملك اشكال ندارد.

س 1648: مالك با مستأجر شرط كرده كه در صورت عدم تخليه خانه پس از پايان مدّت اجاره، بايد براي هر روز مبلغي بيشتر از اجرت المثل آن زمان را بپردازد، آيا مستأجر كه در ضمن عقد اجاره متعهد به پرداخت اين مبلغ گرديده، بايد آن را بپردازد؟

ج: وفا و عمل به شرطي كه در ضمن عقد لازم، ذكر شده واجب است.

س 1649: شخصي مكاني را به دو نفر به نحو مشاع اجاره داده است، مشروط به اينكه آن دو مستأجر آن را بدون اجازه موجر به ديگري اجاره ندهند، ولي يكي از آن دو بدون اجازه موجر سهم خود را به شريك خود واگذار كرده است، آيا انتقال به غير بر اين مورد صدق مي كند؟

ج: انتقال به غير بر آن صدق مي كند مگر آنكه قرينه اي وجود داشته باشد كه موجب انصراف شرط از مورد انتقال به شريك ديگر شود.

س 1650: سهمي از آب و زمين را براي مدّت چهار سال اجاره كردم، به اين شرط كه موجر در ابتداي سال دوم حق فسخ داشته باشد، ولي موجر تا پايان سال دوم اقدام به فسخ نكرد و بلكه اجرت سال سوم را هم دريافت نموده و بابت آن رسيد داد، آيا موجر يا كسي كه مدّعي خريد آن ملك است، حق دارد قبل از انقضاء مدّت اجاره در عين مستأجره تصرّف و دخالت كند؟

ج: اگر موجر در زماني كه حق فسخ داشته عقد اجاره را فسخ نكند. بعد از آن

جايز نيست آن را فسخ نمايد و اگر ملك را بعد از پايان مهلت خيار به شخص ديگري بفروشد، موجب بطلان عقد اجاره نمي شود، بلكه مالك جديد بايد منتظر بماند تا مدّت اجاره به پايان برسد.

س 1651: شخصي دو مغاره را اجاره كرده است به اين شرط كه از آنها براي فروش مواد غذايي استفاده كند، اين شرط در قرارداد هم ذكر شده ولي مستأجر به آن عمل نكرده است، آيا اين كار او در آن مغازه ها حلال است؟ و آيا موجر بر اثر تخلف شرط، حق فسخ اجاره را دارد؟

ج: بر مستأجر واجب است طبق شرط مالك، عمل كند و در صورتي كه تخلّف نمايد مالك بر اثر تخلّف شرط حق فسخ دارد.

س 1652: من در يكي از مؤسسات كار مي كنم، مسئول مؤسسه متعهد شده كه علاوه بر حقوق ماهيانه، آنچه را كه امروزه متعارف است مثل تأمين مسكن، تعطيلات متعارف و بيمه اجتماعي، برايم تأمين نمايد، ولي او بعد از گذشت چند سال به تعهدات خود عمل نكرد و چون قرارداد كتبي هم در اين رابطه در اختيار ندارم قادر به استيفاي حق خود نيستم. آيا شرعاً مجاز هستم كه حقوق خود را از راههاي قانوني مطالبه كنم؟

ج: استيفاي حق از طريق مراجع قانوني، منعي ندارد.

س 1653: شخصي زمين زراعي موقوفه اي را كه با آب باران آبياري مي شده به مبلغ معيّني اجاره كرده است ولي با توجه به اينكه بر اثر اتكاء به آب باران محصول كمي داشته، مبادرت به تبديل آن به زمين آبي نموده و براي اين كار مبالغ زيادي خرج كرده است، آيا با اين وضعيت، او بايد اجاره زمين

آبي را بپردازد يا اجاره زمين ديمي را كه با آب باران آبياري مي شود؟ و اگر اين كار با كمك بخش دولتي انجام گرفته باشد چه حكمي دارد؟ و اگر واقف در وقف آن كيفيت مصرف اجاره را مشخص كرده باشد، به اين صورت كه مال الاجاره سالانه براي برپايي مجلس عزاداري حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) به مدّت ده روز مصرف شود، آيا بايد مال الاجاره در خصوص موردي كه واقف معيّن كرده مصرف شود؟ و در صورتي كه متولّي موقوفه از گرفتن اجاره زمين از مستأجر خودداري كند، آيا جايز است آن را به اداره اوقاف بپردازد؟

ج: حفر چاه يا قنات و امثال آن براي آبياري زراعت بجاي استفاده از آب باران، اگر بعد از تحقّق اجاره به طور صحيح باشد، موجب زيادي يا كمي اجرتي كه تعيين شده است، نمي شود اعم از اينكه اين كار با نفقه متولّي وقف صورت گرفته باشد و يا بخش دولتي و يا با هزينه خود مستأجر. ولي اگر قبل از عقد اجاره و يا بعد از پايان مدّت اجاره سابق و قبل از تجديد مدّت آن صورت گرفته باشد واجب است متولي زمين موقوفه با ملاحظه همه امكاناتي كه براي زمين فراهم كرده، اجاره آن را به قيمت عادلانه روز مشخص كند و مال الاجاره بايد در همان موردي كه واقف، تعيين كرده صرف شود و مقدار اجاره وقف موكول به نظر متولّي شرعي است كه بايد با ملاحظه نفع و مصلحت وقف در هنگام اجاره دادن صورت بگيرد و تصرّف در وقف هم بدون اجاره كردن از متولي شرعي وقف و بدون تحصيل اجازه و اذن او

جايز نيست و غصب محسوب مي شود و مجرّد پرداخت مبلغ اجاره به اداره اوقاف يا هر صندوق ديگري براي جواز تصرّف در وقف كافي نيست ولي اگر متولّي وقف در طول مدّت اجاره از دريافت مبلغ اجاره خودداري كند، استمرار بهره برداري مستأجر از آن اشكال ندارد و در اين صورت مال الاجاره با هماهنگي اداره اوقاف بايد صرف جهت وقف گردد.

س 1654: اگر مستأجر از موجر بخواهد كه اصلاحات وتغييراتي در عين مستأجره ايجاد كند، مخارج آن بر عهده چه كسي است؟

ج: اگر عين مستأجره به همان صورتي كه در زمان انعقاد عقد اجاره بوده باقي باشد، پذيرش درخواست مستأجر مبني بر ايجاد بعضي از اصلاحات و تغييرات درآن بر موجر واجب نيست، ولي در صورتي كه تقاضاي او را بپذيرد، همه هزينه هاي اصلاح و تعمير و ايجاد بعضي از تغييرات در آن بر عهده خود اوست و درخواست مستأجر از مالك براي انجام آن امور موجب نمي شود كه ضامن آن هزينه ها باشد.

قسمت دوم

س 1655: شخصي از فردي تقاضا نموده كه در مجلس عزاداري مقداري قرآن قرائت كند و مبلغي را هم به عنوان اجرت به او داده است، ولي اين فرد فراموش كرده كه هنگام قرائت قرآن كسي را كه به او پول داده نيت كند، لذا بعد از فراغت از آن مي خواهد كسي را كه وصيت به قرائت قرآن نموده نيت كند، آيا اين كار او صحيح است؟ و آيا استحقاق اجرت را دارد يا خير؟

ج: در صورتي كه در اثناء قرائت، نيّت او آن فرد نباشد، احتساب آن بعد از قرائت براي كسي كه وصيت به خواندن قرآن نموده، صحيح نيست

و استحقاق اجرت ندارد.

س 1656: همراه دلاّلي براي ديدن منزلي رفتيم كه پس از بازديد، از خريد آن منصرف شديم، سپس با شخص ديگري به ديدن همان منزل رفتيم و بدون اينكه دلاّل توسط فروشنده يا خريدار مطلع شود خانه را معامله كرديم، آيا دلاّل در اين رابطه حقّي دارد يا خير؟

ج: دلاّل حق دارد در برابر راهنمايي و همراهي كردن مشتري براي نشان دادن منزلي كه در معرض فروش گذاشته شده، مطالبه اجرت كند، ولي در صورتي كه واسطه در انجام معامله نباشد و در اين ارتباط نقشي نداشته باشد، حق مطالبه اجرت در برابر تحقّق معامله بين فروشنده و خريدار را ندارد و اگر در اين زمينه قانون ومقرّراتي وجود داشته باشد بايد مراعات گردد.

س 1657: شخصي براي فروش منزل خود به بنگاه معاملات ملكي مراجعه نموده و با كمك بنگاه موفق به يافتن مشتري و تعيين قيمت خانه شده است، ولي مشتري براي فرار از پرداخت حق دلاّلي، معامله را بدون واسطه با خود فروشنده انجام داده است، آيا پرداخت اجرت دلاّل بر عهده مشتري و فروشنده است؟

ج: مجرّد مراجعه به دلاّل موجب استحقاق او براي گرفتن اجرت معامله نمي شود، ولي اگر اقدام به انجام عملي براي هر يك از دو طرف معامله نموده باشد، مستحق گرفتن اجرةالمثل آن عمل از كسي كه كار را براي او انجام داده مي باشد.

س 1658: شخصي مغازه اي را براي مدّت معيّن و به مبلغ مشخصي اجاره كرده است ولي بعد از گذشت مدّتي آن را فسخ نموده. آيا فسخ اجاره، توسط او صحيح است؟ و بر فرض صحّت فسخ، آيا موجر مستحق دريافت اجاره ي روزهاي قبل

از فسخ هست يا خير؟

ج: تا زماني كه مستأجر شرعاً حق فسخ نداشته باشد فسخ اجاره توسط او صحيح نيست و بر فرض ثبوت خيار براي او، اگر معامله را فسخ كند بايد اجاره روزهاي قبل از فسخ را بپردازد.

س 1659: شخصي زميني را براي زراعت اجاره نموده با اين شرط كه همه كارها و هزينه هاي حفر چاه عميق و استخراج آب براي آبياري زمين بر عهده او باشد، در نتيجه مستأجر بعد از طي مراحل قانوني و گرفتن اجازه براي حفر چاه به نام خودش، مبادرت به حفر چاه و استفاده از آن نموده، ولي مالك بعد از گذشت يك سال عقد اجاره را به طور يك جانبه لغو كرده است، چاه و لوازم و مخارج آن چه حكمي دارد؟ آيا در ملك مستأجر باقي است يا اينكه در ملكيت تابع زمين است؟

ج: تا زماني كه مدّت اجاره به پايان نرسيده، هيچ يك از دو طرف حق فسخ آن را ندارند، و به هر حال چاه تابع زمين و ملك صاحب آن است، مگر شرطي برخلاف آن شده باشد ولي ابزار و آلاتي كه روي چاه نصب شده اند و همچنين چيزهايي كه مستأجر با مال خودش خريداري كرده، ملك او هستند و در صورتي كه در عقد اجاره توافق كرده باشند كه او حق انتفاع از چاه را داشته باشد، حق او ثابت است.

س 1660: اگر صاحبان مؤسسات و شركتهاي خصوصي از پرداخت بعضي از امتيازات مالي و مزاياي كارگران مشمول قانون كار كه توسط مجلس شوراي اسلامي تصويب و شوراي نگهبان آن را تأييد كرده است، خودداري كنند، تكليف چيست؟

ج: واجب است كارفرمايان به همه تعهدات

مربوط به حقوقي كه كارگران و كارمندان طبق مقرّرات و ضوابط قانوني از آن برخوردارند، عمل نمايند و كارگران حق دارند، حقوق قانوني خود را مطالبه كنند.

س 1661: آيا جايز است دو اداره دولتي با يكديگر به اين صورت قرارداد ببندند كه قسمتي از ساختمان مربوط به يكي از آنها تا مدّت معيّني در اختيار اداره ديگر قرار بگيرد مشروط بر اينكه آن اداره مقداري از بودجه خود را تا زمان تخليه ساختمان بعد از انقضاء مهلت اجاره به حساب اداره اول واريز كند؟

ج: اگر اينكار با عقد صحيح اجاره و با موافقت مسئول قانوني آن ساختمان انجام پذيرد اشكالي ندارد و شرط ضمن عقد اجاره اگر خلاف شرع نباشد نافذ است.

س 1662: آنچه امروزه در بين مردم متعارف شده كه هنگام اجاره دادن خانه مبلغي را جلوتر مي گيرند، از نظر شرعي چه وجهي دارد؟

ج: در صورتي كه مالك، خانه خود را به مدّت معيّن و اجرت مشخصي اجاره بدهد به اين شرط كه مستأجر مبلغي را به عنوان قرض به او بپردازد، اشكال ندارد هرچند مالك با توجه به آن مبلغ اجاره خانه را از اجرت المثل آن كمتر قرار دهد، ولي اگر از مستأجر قرض بگيرد به اين شرط كه خانه خود را مجاني در اختيار او قرار دهد و يا خانه اش را به اجرت المثل يا كمتر و يا بيشتر از آن به او اجاره بدهد، به طوري كه آنچه در ابتدا بين آن دو محقق مي شود قرض دادن و قرض گرفتن باشد و اجاره دادن خانه به مستأجر و يا قراردادن آن در اختيار او به عنوان شرط در قرض باشد، همه

اين موارد حرام و باطل هستند.

س 1663: آيا مؤسسه حمل و نقلي كه با دريافت اجرت معيّني اقدام به حمل و رساندن كالا به مشتري مي كند در صورتي كه كالا در راه بر اثر سرقت يا آتش سوزي تلف شود و يا خسارت ببيند، ضامن كالاست؟

ج: اگر مؤسسه اي كه براي حمل و رساندن كالا به مقصد اجير شده، مبادرت به حفظ آن كالا به طوري كه در حمل و نقل آن متعارف است، نموده باشد و در اين زمينه مرتكب هيچ گونه تعدّي و تفريطي نشده باشد، تا زماني كه شرط ضمان نشده ضامن نيست و الا ضامن است.

س 1664: اگر بعد از آنكه چوپان گله گوسفندان را در آغل قرار داد و درب آن را بست و به خانه اش كه در سه فرسخي آغل قرار دارد رفت، گرگ در شب وارد آن شود و گوسفندان را بدرد، آيا چوپان ضامن آنهاست؟ بر اساس قرارداد بايد هفت رأس از آن گوسفندان به عنوان اجرت به چوپان پرداخت شود، آيا در اين حالت كسي كه چوپان را براي چراندن گوسفندان اجير كرده، بايد اجرت او را بپردازد؟

ج: اگر چوپان مسئول حراست از آغل گوسفندان در شب نبوده و در ارتباط با وظيفه خود در حفظ گوسفندان مرتكب هيچ گونه تعدي و تفريطي هم نشده، ضامن نيست و مستحق مطالبه همه اجرت خود براي چراندن آنها مي باشد.

س 1665: شخصي خانه اي دارد كه همسايه اش به طور مجاني و بدون اجاره يا بيع و يا رهن در آن به مدّت طولاني سكونت دارد، بعد از فوت مالك، ورثه او خانه را از آن فرد مطالبه مي كنند ولي او از تحويل آن به

آنها خودداري نموده و ادّعا مي كند كه خانه براي خود اوست و از طرفي دليلي هم براي اثبات ادعاي خود ندارد، اين مسأله چه حكمي دارد؟

ج: اگر ورثه از طريق شرعي ثابت كنند كه خانه، ملك مورّث آنان بوده و يا كسي كه در حال حاضر، خانه در تصرّف اوست به آن اعتراف نمايد ولي ادّعا كند كه خانه به سببي از مالك آن به او انتقال پيدا كرده، تا وقتي كه ادّعاي خود را از طريق شرعي ثابت نكرده است، بايد خانه را به ورثه مالك برگرداند.

س 1666: شخصي ساعت خود را براي تعمير به ساعت سازي داده و بعد از مدّتي ساعت از مغازه به سرقت رفته است، آيا صاحب مغازه ساعت سازي ضامن آن است؟

ج: اگر صاحب مغازه در نگهداري ساعت كوتاهي نكرده باشد، ضامن نيست.

س 1667: در اينجا يك شركت خصوصي وجود دارد كه مبادرت به وكالت از شركتهاي خارجي براي فروش كالاهاي آنها مي كند و در برابر آن درصدي از پول كالاها را براي خود بر مي دارد، آيا شرعاً گرفتن اين درصد جايز است؟و اگر يكي از كارمندان دولت با آن شركت همكاري داشته باشد،جايز است مقداري از آن درصد را بگيرد؟

ج: اگر اين مقدار به عنوان اجرت وكالت در فروش كالاي شركتهاي خارجي يا داخلي دولتي يا غير دولتي گرفته شود،گرفتن آن براي وكيل في نفسه اشكال ندارد، ولي كارمند دولتي حق دريافت اجرت ديگر و يا هديه در برابر ارائه خدمات دولتي كه در برابر آن حقوق مي گيرد را ندارد.

احكام سرقفلي

س 1668: آيا مستأجري كه مغازه اي را براي تجارت در آن و يا كار ديگري به مدّت معيّني اجاره

كرده، جايز است بعد از پايان مهلت اجاره در صورتي كه مالك آن را تجديد نكند، از تخليه مغازه خودداري نموده و حق سرقفلي را مطالبه نمايد؟ و آيا با توجه به اينكه حق واگذاري عين مستأجره را به كس ديگري ندارد، جايز است نسبت به آن، ادّعاي حق شغل و حرفه كند؟

ج: مستأجر حق ندارد بعد از انقضاء مدّت اجاره، عين مستأجره رادر تصرّف خود نگهدارد و از تسليم آن به مالك خودداري كند، ولي اگر نسبت به آن حق سرقفلي داشته باشد كه از مالك به او منتقل شده و يا مغازه از مكان هايي باشد كه از نظر قانوني براي مستأجر در آن حقي ايجاد مي شود، در اين صورت مي تواند عوض حق خود را از مالك مطالبه كند.

س 1669: اينجانب يك مكان تجاري را اجاره كردم و مبلغي را براي دستيابي به حق سرقفلي به مالك آن پرداخت كردم و مبلغ زيادي را هم براي برق كشي و سنگ فرش كردن زمين آن و امور ديگر خرج كردم و مقداري هم براي گرفتن پروانه كار پرداختم، بعد از گذشت ده سال ورثه مالك خواهان استرداد آن مكان شده اند، آيا بر من واجب است كه با تخليه مغازه خواسته آنان را اجابت كنم؟ و بر فرض وجوب تخليه، آيا جايز است اموالي را كه براي آن مكان هزينه كرده ام از آنان مطالبه كنم؟ و آيا حق مطالبه عوض سرقفلي به قيمت روز را دارم؟

ج: وجوب تجديد اجاره بر مالك يا جواز مطالبه تخليه و لزوم انجام آن و همچنين ضمان اموالي كه براي مكان استيجاري خرج شده، تابع قوانين جاري كشور و يا

شرايط مذكور در ضمن عقد اجاره بين موجر و مستأجر است و امّا سرقفلي آن مكان در صورتي كه از مالك بر وجه شرعي به مستأجر منتقل شده باشد و يا به مقتضاي قانون براي او ثابت باشد، حق مطالبه آن به قيمت روز را دارد.

س 1670: مالك يكي از شركتها ساختماني را اجاره داده بدون آنكه از مستأجر چيزي در برابر سرقفلي آن بگيرد، آيا هنگام تخليه ساختمان توسط مستأجر بايد مبلغي را به عنوان سرقفلي به او بپردازد؟ و اگر موجر آن را به مستأجر بفروشد، آيا بايد مبلغي را به عنوان حق سرقفلي از قيمت آن كم نمايد؟

ج: تا زماني كه سرقفلي آن به وجه مشروعي مانند خريد يا صلح يا شرط ضمن عقد لازم و يا طبق قانوني كه تصريح به آن كند، ملك مستأجر نشده باشد، حق ندارد در برابر آن از مالك چيزي را مطالبه كند و همچنين اگر آن ساختمان را از مالك بخرد نمي تواند مبلغي را به عنوان عوض سرقفلي از قيمت آن كم نمايد.

س 1671: پدرم چند مغازه تجاري را براي سه تن از فرزندانش خريده و اسناد آنها را در همان زمان به نام آنان كرده است، در نتيجه آن مغازه ها در حال حاضر شرعاً و قانونا متعلّق به آنان است. اين مغازه ها قبل از وفات پدرم تحت تصرّف او بودند و در آنها مشغول كسب و تجارت بود، آيا سرقفلي اين مغازه ها فقط براي مالكين آنهاست يا اينكه سرقفلي آنها مستقل از ملك است و تعلّق به همه ورثه است؟

ج: سرقفلي مغازه ها تابع ملك آن است و تا زماني كه از طريق شرعي به

شخص ديگري منتقل نشده اختصاص به مالك آن دارد.

س 1672: اگر مستأجر هنگام اجاره مغازه مبلغي را به عنوان سرقفلي به مالك بپردازد، آيا در صورتي كه مستأجر به هر علتي بخواهد آنجا را تخليه كند، مالك فقط بايد همان مقدار را به مستأجر بپردازد يا آنكه واجب است قيمت سرقفلي را به قيمت روز تخليه به او بدهد؟

ج: اگر حق سرقفلي مغازه شرعاً براي مستأجر باشد، مي تواند قيمت فعلي آن را طبق قيمت عادلانه روز، مطالبه كند و بر مالك هم واجب است قيمت فعلي آن را به او بپردازد، ولي اگر مبلغي را نزد مالك به وديعه گذاشته تا هنگام تخليه آن مكان به او برگرداند در اين صورت فقط حق مطالبه معادل مبلغي را دارد كه هنگام اجاره آن مكان به مالك پرداخته است و نسبت به تفاوت ارزش پول احتياط در مصالحه است.

س 1673: اينجانب مغازه اي را از مالك آن اجاره كردم بدون آنكه مبلغي را در برابر سرقفلي آن بپردازم زيرا در آن زمان پرداخت سرقفلي در شهر ما متعارف نبود و الآن كه موجر فوت كرده و مغازه، ملك يكي از فرزندانش شده، درخواست تخليه آن را دارد و از طرفي در خلال مدّت اجاره اقدام به انجام بعضي از كارها از قبيل كشيدن برق، تلفن و تعويض درب و نگهداري آن نموده ام و مردم بر اثر معامله با من در اين مكان به من بدهكار هستند، آيا بر من واجب است خواسته مالك فعلي را اجابت نموده و آن مكان را بدون آنكه استحقاق چيزي را داشته باشم تخليه نموده و به او تحويل بدهم؟ و در

صورتي كه حقّي داشته باشم مقدار آن چقدر است؟

ج: شما بعد از انقضاء مدّت اجاره قبلي حق نداريد بدون تجديد اجاره توسط مالك فعلي در آن تصرّف نماييد و از تسليم آن به او خودداري كنيد ولي لزوم پاسخ مثبت مالك فعلي به درخواست تجديد اجاره و يا جواز مطالبه تخليه محل و لزوم اجابت آن، تابع قوانين جاري يا شروط ضمن عقد است و امّا اينكه هنگام تخليه در برابر سرقفلي چيزي را مطالبه كنيد، با اين فرض كه در زمان انعقاد اجاره قبلي ثبوت حق سرقفلي براي مستأجر در آن منطقه متعارف نبوده و حق سرقفلي آن مكان هم از مالك به شما انتقال پيدا نكرده، بنا بر اين در مقابل تخليه محل و تسليم آن به مالك فعلي آن، حق نداريد نسبت به سرقفلي آن چيزي از مالك مطالبه كنيد مگر آنكه قانون به شما اين اجازه را بدهد و امّا نسبت به كشيدن برق و تلفن و امور ديگري كه با هزينه خود انجام داده ايد همه آنها ملك شما هستند مگر آنچه را كه عرف يا قانون جاري به طور مجاني و يا در صورت پرداخت هزينه هاي آن توسط مالك، تابع ملك بداند.

س 1674: 1. مكاني به مدّت بيست سال به طور مستمر به عنوان محل كار اجاره داده شده است آيا مستأجر در خلال مدّت اجاره يا بعد از انقضاء آن حق دارد حق سرقفلي مكان مزبور را با پرداخت مالياتهاي سرقفلي و رعايت همه امور قانوني به مستأجر ديگري واگذار كند؟

2. اگر سرقفلي آن مكان را به شكل رسمي و با رعايت همه ضوابط قانوني به مستأجر ديگري انتقال بدهد، آيا

مالك حق دارد به سبب عدم قبول آن از مستأجر دوم بخواهد مكان مزبور را تخليه كند؟

ج: اگر سرقفلي آن مكان از سوي مالك و يا طبق قانون به او منتقل نشده باشد حق فروش و واگذاري آنرا به غير، ندارد و اگر چنين كاري كند فضولي و متوقّف بر اجازه مالك است.

س 1675: مورّث من همه سهم خود از هتل و لوازم آن اعم از اعيان و حقوق را با من مصالحه كرده است، آيا اين مصالحه شامل حق سرقفلي آن هتل هم مي شود؟

ج: اگر حق سرقفلي هتل متعلّق به او باشد و مصالحه بر همه مايملك او در هتل اعم از اعيان و حقوق بدون استثناء چيزي صورت گرفته باشد، حق سرقفلي آن نيز داخل در اين مصالحه است.

س 1676: فردي مكاني را اجاره كرده است به اين شرط كه هنگام مطالبه مالك، آن را تخليه كند، بعد از انقضاء مدّت اجاره و درخواست مالك مبني بر تخليه آن، مستأجر حق سرقفلي آنرا مطالبه مي كند، آيا پرداخت آن به او بر مالك واجب است؟

ج: در فرض مسأله كه شرط تخليه مكان توسط مستأجر هنگام مطالبه مالك شده است و ظاهراً حق سرقفلي از مالك به مستأجر منتقل نشده، حق مطالبه چيزي را نخواهد داشت مگر طبق قوانين نظام اسلامي.

س 1677: سر قفلي مكاني را كه اجاره داده ام به مبلغ معيّني به مستأجر آن فروختم و او هم در برابر آن يك فقره چك به من داد كه به علت عدم وجود پول در حساب بانكي او موفق به نقد كردن آن نشدم، و مكان مزبور هنوز هم در اختيار مستأجر است

و با آنكه من تاكنون پول سرقفلي را از او نگرفته ام ادعاي مالكيّت آن را مي كند، آيا سرقفلي آن مكان متعلّق به اوست يا آنكه معامله سرقفلي بر اثر عدم دستيابي من به پول آن باطل است؟

ج: بعد از تحقّق معامله سرقفلي بر وجه صحيح، مجرّد عدم موجودي در حساب صاحب چك كه آن را در برابر سرقفلي داده،موجب بطلان معامله آن نمي شود بلكه حق سرقفلي متعلّق به مشتري است و فروشنده كه همان موجر است حق دارد مبلغ چك را از او مطالبه كند.

س 1678: اگر مستأجر هنگام تخليه مغازه حق مطالبه عوض سرقفلي را داشته باشد، ولي مالك بر خلاف آنچه كه عرفاً و قانونا متداول است از پرداخت آن خودداري كند، باقي ماندن مستأجر در آن ملك بدون رضايت مالك تا زماني كه عوض سرقفلي را دريافت كند چه حكمي دارد؟ و بر فرض كه ماندن مستأجر در آن مكان جايز نباشد و غصب باشد، آيا درآمدي كه از آنجا به دست مي آيد شرعاً حلال است؟

ج: تا زماني كه تخليه مغازه را مشروط به پرداخت عوض سرقفلي به مستأجر نكرده باشند، مجرّد استحقاق مطالبه عوض سرقفلي هنگام تخليه مغازه، براي جواز استمرار تصرّف در آن مكان بعد از پايان مدّت اجاره كافي نيست و به هر حال درآمد حاصل از كسب و كار در آن مغازه شرعاً حلال است.

س 1679: شخصي مغازه اي را به مبلغ معيّني اجاره نموده و مبلغ ديگري را هم به عنوان سرقفلي پرداخته است، سپس مالك شروع به زياد كردن اجاره آن نموده تا اينكه به دو برابر اجاره اوليه رسيده است و در حال حاضر مستأجر قصد دارد

مغازه را با سرقفلي بيشتري در اختيار مستأجر ديگري قرار دهد ولي مالك پانزده درصد سرقفلي را مطالبه مي كند و قصد افزايش اجاره ماهانه را تا ده برابر دارد در حالي كه اجازه مغازه هاي مجاور كمتر ازآن مقدار است، آيا مالك شرعاً و قانونا حق مطالبه درصد مذكور و اضافه كردن اجاره تا آن مقدار را دارد؟

ج: اگر سرقفلي مغازه متعلّق به مستأجر باشد و مجاز باشد آن را به هر كسي كه مي خواهد منتقل كند، مالك حق ندارد چيزي از آنچه را كه مستأجر به عنوان عوض سرقفلي مي گيرد از او مطالبه كند. ولي نسبت به مال الاجاره، تعيين مقدار آن بستگي به توافق مالك و مستأجر هنگام تجديد عقد اجاره دارد.

س 1680: اگر شخصي مغازه اي را اجاره كند و علاوه بر اجاره ماهانه مبلغي را به عنوان سرقفلي بپردازد و شرط نمايد كه موجر هنگام تخليه محل مبلغ سرقفلي را به قيمت فعلي آن بپردازد والا مستأجر حق خواهد داشت كه سر قفلي آن مكان را به شخص ديگري بفروشد و آنجا را براي او تخليه نمايد، آيا اين شرط صحيح است؟ و آيا واجب است موجر با پرداخت قيمت كنوني آن به مستأجر و يا با رضايت به واگذاري آن مكان به ديگري، به آن شرط وفا كند؟

ج: اشتراط چنين شرطي در ضمن عقد اجاره اشكال ندارد و بر موجر واجب است كه به آن عمل كند و در صورتي كه راضي به خريد سرقفلي از مستأجر نشود، حق اعتراض به فروش آن به شخص ديگر و واگذاري مكان مزبور را به او ندارد.

س 1681: خانه اي را خريده ايم كه مغازه تجاري آن

در اجاره شخص ديگري است و مالك، سرقفلي آن را به مستأجر فروخته و مستأجر مزبور هم حق خود را به شخص ديگري فروخته است، آيا درصورتي كه بعد از انقضاء مدّت اجاره از مستأجر اخير تقاضاي تخليه مغازه را بكنيم بايد عوض سرقفلي را ما به او بپردازيم يا مالك سابق و يا مستأجر قبلي كه پول سرقفلي را گرفته اند بايد آن را به او بپردازند؟

ج: بعد از آنكه مستأجر اخير به نحو شرعي مالك سرقفلي مغازه شد، كسي كه در حال حاضر مي خواهد آن را از او بخرد بايد قيمت سرقفلي را به او بپردازد.

ضمان

س 1682: كسي كه در حساب بانكي خود موجودي ندارد، آيا مي تواند چكي را به عنوان وثيقه ضمانت از شخص ديگري، صادر كند؟

ج: ميزان در اين گونه امور قوانين نظام جمهوري اسلامي مي باشد.

س 1683: از شخصي مقداري طلب داشتم كه در پرداخت آن كوتاهي مي كرد، در نتيجه يكي از اقوام او چك مدّت داري را به مقدار مبلغ قرض، به من داد به اين شرط كه به او در پرداخت بدهي مهلت بدهم، بدين ترتيب او ضامن شد كه اگر بدهكار قرض خود را تا سرِ موعدِ چك ندهد، آن را بپردازد، سپس فرد بدهكار فرار كرد و مخفي شد و در حال حاضر دسترسي به او ندارم، آيا شرعاً جايز است كه همه قرض را از ضامن بگيرم؟

ج: اگر بر وجه صحيح شرعي ضامن شده باشد جايز است بعد از رسيدن موعد، قرض خود را از او مطالبه كنيد و همه آن را از او بگيريد.

رهن

س 1684: شخصي خانه خود را در برابر گرفتن وام نزد بانك گرو گذاشت، سپس قبل از پرداخت بدهي خود فوت كرد و ورثه صغير او نتوانستند همه قرض را بپردازند، در نتيجه بانك اقدام به توقيف و مصادره خانه مزبور نمود با آنكه قيمت آن چندين برابر مبلغ بدهي بود، اين مقدار زيادي چه حكمي دارد؟ نسبت به ورثه صغير و حق آنان حكم چيست؟

ج: در مواردي كه جايز است مُرتهن عين مرهونه را براي استيفاء دين از آن بفروشد، واجب است آن را به بالاترين قيمت ممكن بفروشد و او در صورتي كه آن را به قيمتي بيش از مقدار طلب مُرتهن بفروشد، بايد

بعد از استيفاء حق خود، باقي مانده آن را به مالك شرعي آن برگرداند، بنا بر اين مقدار زيادي در فرض سؤال به ورثه مي رسد.

س 1685: آيا جايز است مكلّف مبلغ معيّني را تا مدّتي از شخصي قرض كند و ملك خود را به خاطر قرض، نزد او گرو بگذارد و سپس همان خانه را از مُرتهن به مبلغ معيّن و براي مدّت مشخصي اجاره كند؟

ج: علاوه بر اشكالي كه در اجاره كردن ملك توسط مالك آن وجود دارد، اين قبيل معاملات، حيله براي دستيابي به قرض ربوي بوده و شرعاً حرام و باطل هستند.

س 1686: شخصي قطعه زمين خود را نزد فرد ديگري در برابر بدهيش به او، گرو گذاشته است. بيشتر از چهل سال است كه از اين جريان گذشته تا اينكه راهن و مُرتهن هر دو فوت كردند، ورثه راهن بعد از فوت او چندين بار از ورثه مُرتهن زمين را مطالبه نمودند، ولي آنان با ردّ تقاضاي ورثه راهن مدّعي شدند كه زمين را از پدرشان به ارث برده اند، آيا جايز است ورثه راهن زمين را از آنان پس بگيرند؟

ج: اگر ثابت شود كه مُرتهن مجاز بوده كه براي استيفاء طلب خود زمين را تملك كند و قيمت آن هم به مقدار قرض و يا كمتر از آن باشد و زمين نيز تا زماني كه فوت كرده تحت تصرّف او بوده، ظاهراً ملك اوست و با فوت او جزء تركه وي بوده و ارث ورثه او محسوب مي شود، و الا زمين به عنوان ارث به ورثه راهن مي رسد و مي توانند آن را از آنان مطالبه كنند، و ورثه هم بايد بدهي راهن

را از تركه او به ورثه مُرتهن بپردازند.

س 1687: آيا جايز است كسي كه خانه اي را اجاره كرده آن را بابت دين خود به فرد ديگري رهن بدهد يا آنكه در صحّت رهن شرط است كه عين مرهونه، ملك راهن باشد؟

ج: با اذن و اجازه صاحب خانه، اشكال ندارد.

س 1688: خانه اي را به شخصي در برابر طلبي كه از من داشت به مدّت يك سال رهن دادم و قراردادي در اين زمينه نوشتيم ولي خارج از عقد به او وعده دادم كه خانه به مدّت سه سال در اختيار او باشد، آيا در خصوص مدّت رهن، آنچه در قرارداد نوشته شده اعتبار دارد يا وعده اي كه طبق تعارفات معمول به او دادم؟ و بر فرض بطلان رهن، راهن و مُرتهن چه تكليفي دارند؟

ج: در خصوص مدّت رهن، نوشته يا وعده و مانند آن ملاك نيست بلكه معيار اصل عقد قرض است، در نتيجه اگر مشروط به مدّت معيّني باشد، با حلول موعد آن منحل مي شود، و الا به صورت رهن باقي مي ماند تا آنكه با پرداخت قرض يا چشم پوشي طلبكار از طلب خود، از رهن آزاد شود و در صورتي كه آن خانه از رهن آزاد شود، يا معلوم گردد كه عقد رهن از اصل باطل بوده، راهن مي تواند مال مرهونه را از مُرتهن طلب كند و او حق ندارد از برگرداندن آن خودداري نمايد و آثار رهن صحيح را بر آن مترتب كند.

س 1689: پدرم در حدود دو سال پيش يا بيشتر، تعدادي سكّه طلا را به شخصي در برابر بدهي كه به او داشت به وي رهن داد و چند روز قبل از وفاتش

به مُرتهن اجازه داد كه آنها را بفروشد، ولي او را از اين مطلب آگاه نكرد. سپس من بعد از فوت پدرم، مبلغ مذكور را قرض كرده و به مُرتهن دادم ولي قصدم پرداخت دين پدرم و برئ الذمّه كردن او نبود بلكه مي خواستم عين مرهونه را از او بگيرم و نزد شخص ديگري به رهن بگذارم، امّا مُرتهن، تحويل آن را منوط به توافق ورثه نمود كه بعضي از آنان اجازه اين كار را ندادند و در نتيجه براي گرفتن آن به مُرتهن مراجعه كردم ولي او با اين ادعا كه آن را در برابر طلب خود برداشته است، از تحويل آن خودداري نمود. اين مسأله از نظر شرعي چه حكمي دارد؟ آيا جايز است مُرتهن بعد از دريافت طلب خود از تحويل مال مرهونه خودداري كند؟ و با توجه به اينكه من مسئول پرداخت دين نبوده ام و آنچه را هم كه به او داده ام به عنوان پرداخت بدهي پدرم نبوده، آيا حق دارد آن مبلغ را در برابر طلب خود اخذ كند و بر نگرداند؟ و آيا مي تواند برگرداندن عين مرهونه را منوط به موافقت ساير ورثه نمايد؟

ج: اگر پرداخت آن مبلغ به مُرتهن به قصد ادا دين ميّت باشد، ذمّه او برئ شده و رهن آزاد و عين مرهونه نزد مُرتهن تبديل به امانت مي شود. ولي چون متعلّق به همه ورثه است، نبايد آن را بدون موافقت ديگران به بعضي از آنان بدهد و اگر احراز نشود كه پرداخت مبلغ مزبور به قصد اداي بدهي ميّت است، خصوصا با اقرار مُرتهن به آن، نمي تواند آن را در برابر طلبش براي خود بردارد

بلكه واجب است آن را به كسي كه به او پرداخت كرده، برگرداند به خصوص اگر آن را مطالبه كند و سكّه هاي طلا هم به عنوان رهن نزد او باقي مي مانند تا ورثه بدهي ميّت را بپردازند و رهن را آزاد كنند و يا به مُرتهن اجازه دهند كه آن را بفروشد و طلب خود را از آن بردارد.

س 1690: آيا راهن مي تواند مالي را كه به رهن گذاشته، قبل از آزاد شدن از رهن، نزد شخص ديگري در قبال بدهي خود به رهن بگذارد؟

ج: تا زماني كه رهن قبلي آزاد نشده، رهن دوّم از طرف راهن بدون اجازه مُرتهن اوّل، حكم فضولي را دارد و متوقف بر اجازه اوست.

س 1691: شخصي زمين خود را نزد فرد ديگري به رهن گذاشته تا مبلغ معيّني را از او قرض بگيرد، ولي مُرتهن عذر آورده كه مبلغ مذكور را ندارد و به جاي آن ده رأس گوسفند به صاحب زمين داده است و اكنون دو طرف قصد دارند رهن را آزاد كنند و هر يك از راهن و مُرتهن مال خود را بردارند، ولي مُرتهن اصرار دارد كه عين ده رأس گوسفند به او برگردانده شود، آيا شرعاً چنين حقّي را دارد؟

ج: رهن بايد در برابر دين ثابت و محقّق باشد نه دين و قرضي كه بعداً محقق مي شود و در فرض سؤال زمين و گوسفندان بايد به مالك آنها برگردانده شوند.

شركت

س 1692: با صاحب شركتي در سرمايه آن شريك شدم به اين صورت كه او از طرف من در بكارگيري سرمايه وكيل باشد و هر ماه از سود سهام پنج هزار تومان به من بدهد، بعد

از گذشت يك سال قطعه زميني را بجاي آن مال و سود آن از او گرفتم، زمين مزبور چه حكمي دارد؟

ج: در فرض سؤال كه مشاركت در سرمايه گذاري و اذن در بكارگيري آن توسط صاحب شركت بوده است اگر سود حاصل به نحوي كه شرعاً حلال است بدست آمده باشد گرفتن آن اشكال ندارد.

س 1693: چند نفر به طور مشترك چيزي را خريده اند به اين شرط كه بين خود قرعه بيندازند و هر كس كه قرعه به نام او در آمد آن چيز مال او باشد، اين كار چه حكمي دارد؟

ج: اگر منظور از قرعه كشي، اين باشد كه همگي آنان سهم خود در مال مشترك را با رضايت به كسي كه قرعه به نام او درآمده هبه كنند اشكال ندارد، ولي اگر منظور آنان اين باشد كه مال مشترك با قرعه كشي، ملك كسي شود كه قرعه به اسم او در آمده، از نظر شرعي صحيح نيست و همچنين اگر منظور اصلي ايشان برد وباخت باشد.

س 1694: دو نفر زميني را خريده اند و به مدّت بيست سال است كه به طور مشترك در آن زراعت مي كنند، درحال حاضر يكي از آنان اقدام به فروش سهم خود به ديگران نموده است، آيا او چنين حقّي را دارد يا آنكه فقط شريك او حق خريدن آن را دارد؟ و آيا در صورتي كه از فروش زمين به شريكش خودداري كند، شريك او حق اعتراض دارد؟

ج: شريك حق ندارد شريك ديگر خود را وادار به فروش سهم خود به او نمايد و در صورتي كه آن را به ديگري هم بفروشد حق اعتراض ندارد، ولي بعد از انجام معامله بيع،

در صورتي كه همه شرايط حق شفعه در آن مورد وجود داشته باشد، مي تواند اخذ به شفعه نمايد.

س 1695: خريد و فروش سهامي كه شركتهاي صنعتي يا تجاري يا بعضي از بانكها در معرض فروش مي گذارند، چه حكمي دارد؟ بدين ترتيب كه شخصي يكي ازآن سهام را مي خرد و در بازار بورس مورد خريد و فروش و معامله قرار مي گيرد و در نتيجه قيمت آن از قيمت خريد بيشتر يا كمتر مي شود و مي دانيم كه خود سهم مورد خريد و فروش قرار مي گيرد نه سرمايه. همچنين در صورتي كه شركتهاي مزبور فعاليتهاي ربوي داشته باشند يا در اين مورد شك داشته باشيم، مسأله چه حكمي دارد؟

ج: اگر ارزش مالي سهام كارگاه، كارخانه، شركت و يا بانك به اعتبار خود سهام و براثر اعطاي اعتبار به آنها توسط كسي كه انجام اين كار به وسيله او صحيح است، باشد، خريد و فروش آن اشكال ندارد و همچنين اگر به اعتبار قيمت كارگاه، شركت، كارخانه و يا بانك و يا سرمايه آنها باشد، با توجه به اينكه هر سهمي بيانگر جزئي از آن است، در نتيجه خريد و فروش سهام اشكال ندارد به شرطي كه علم به مجموع سهام شركت و امور ديگري كه عرفاً براي رفع غرر، علم به آنها لازم است داشته باشد و فعاليت هاي شركت يا كارِ كارخانه و كارگاه و يا بانك شرعاً حلال باشد.

س 1696: ما، سه نفر، در يك كشتارگاه مرغ و ملك تابع آن شريك هستيم و به علت عدم هماهنگي، تصميم گرفتيم به شراكت پايان داده و از هم جدا شويم در نتيجه كشتارگاه و ملك مزبور را بين

شركاء به مزايده گذاشتيم كه يكي از ما در مزايده برنده شد، ولي از آن زمان تاكنون هيچ پولي به ما نداده است، آيا اين معامله از درجه اعتبار، ساقط مي شود؟

ج: مجرّد اعلام مزايده و پيشنهاد قيمت بيشتر توسط يكي از شركاء يا ديگران براي تحقّق بيع و انتقال ملكيّت كافي نيست و تا بيع سهام بر وجه صحيح شرعي محقق نشود، شراكت به حال خود باقي است ولي اگر بيع به طور صحيح صورت گيرد تأخير خريدار در پرداخت پول آن، اثري در بطلان معامله ندارد.

س 1697: بعد از آنكه اقدام به تأسيس شركت و ثبت رسمي آن نموديم اينجانب با موافقت بقيه شركاء از سهم خود چشم پوشي كرده و آن را به شخص ديگري فروختم و او هم پول آن را به صورت چند فقره چك پرداخت نمود، ولي چكها محل نداشتند و در نتيجه به خريدار مراجعه كردم، او هم چكها را از من گرفت و سهم مرا از شركت به خودم برگرداند ولي سند آن به طور رسمي به نام خود او باقي ماند، سپس برايم آشكار شد كه سهم مزبور را به شخص ديگري فروخته است، آيا اين معامله او صحيح است يا آنكه من حق مطالبه سهم خود را دارم؟

ج: اگر بعد از فسخ معامله با شما اقدام به فروش آن به ديگري نموده است اين بيع فضولي و متوقّف بر اجازه شما است اما اگر قبل از فسخ آن سهم را به شخص ثالثي فروخته باشد محكوم به صحّت است.

س 1698: دو برادر خانه اي را از پدرشان به ارث برده اند و يكي از آنان مي خواهد از طريق تقسيم خانه يا

فروش آن از برادر ديگر جدا شود، ولي ديگري همه راههاي آن را رد مي كند به طوري كه نه راضي به تقسيم مي شود و نه با خريد سهم برادرش و يا فروش سهم خود به او موافقت مي كند. در نتيجه برادر اول قضيه را به دادگاه ارجاع داد و دادگاه هم رسيدگي به آن را منوط به تحقيق كارشناس قضايي در مورد خانه نمود، او هم اعلام كرد كه خانه غير قابل تقسيم است و براي خاتمه دادن به شراكت يا بايد يكي از آن دو سهم خود را به ديگري بفروشد و يا خانه به شخص سومي فروخته شده و پول آن تحويل دو شريك شود، دادگاه هم نظر او را پذيرفت و خانه را در معرض مزايده علني گذاشت و پس از فروش، پول آن را به آنان تسليم كرد، آيا اين بيع نافذ است و هر يك از آنان مي توانند سهم خود از پول خانه را دريافت كنند؟

ج: اشكال ندارد.

س 1699: يكي از شركا، ملكي را با پولِ شركت خريداري كرد و آن را به اسم همسرش نمود. آيا اين خريد متعلّق به همه شركاست و زمين هم مال همه آنان است؟ و آيا همسر آن فرد، شرعاً ملزم است كه ملك مزبور را به اسم همه شركا نمايد حتّي اگر شوهرش اجازه اين كار را به او ندهد؟

ج: اگر آن فرد، ملك مزبور را براي خود يا همسرش به قيمت كلّي كه در ذمّه است خريده باشد و سپس اقدام به پرداخت پول آن از اموال شركت نموده باشد، آن ملك متعلّق به او يا زوجه اش است و فقط به مقدار اموال

ساير شركا به آنان مديون است. ولي اگر آن را با عين اموال شركت خريده باشد، معامله نسبت به سهم شركا فضولي و متوقف بر اجازه آنان است.

س 1700: آيا جايز است بعضي از ورثه يا وكيل آنان بدون موافقت ورثه ديگر تصرّف خارجي يا معاملي در ملك مشاع نمايند؟

ج: جايز نيست هيچ يك از شركا در ملك مشترك تصرّف خارجي كنند مگر با اجازه يا رضايت بقيه آنان و همچنين تصرّف معاملي هر يك از آنان در ملك مشترك هم صحيح نيست مگر آنكه با اذن يا اجازه ساير شركا باشد.

س 1701: اگر بعضي از شركاء ملك مشاع را بفروشند ويا شخص ديگري آن را بفروشد و بعضي از آنان آن را اجازه بدهند؟ آيا اين معامله بدون رضايت شركاي ديگر از طرف همه آنان صحيح و نافذ است يا اينكه نافذ بودن آن نسبت به آنان منوط به رضايت و موافقت همگي آنان مي باشد؟ و اگر رضايت جميع شركاء شرط باشد، آيا بين اينكه شراكت در ملك در ضمن يك شركت تجاري باشد و يا در ضمن يك شركت مدني، تفاوتي وجود دارد، به اين معنا كه رضايت همه شركا در دوّمي شرط باشد و در اوّلي شرط نباشد؟

ج: معامله فقط نسبت به سهم كسي كه حصّه خود را فروخته است، صحيح و نافذ مي باشد و نسبت به حصّه هر يك از شركاي ديگر متوقف بر اجازه خود اوست، بدون آنكه فرقي بين اسباب حصول شركت وجود داشته باشد.

س 1702: شخصي مبلغي پول از بانك وام گرفته، بر اين اساس كه در ساخت خانه با او مشاركت كند، بعد از ساختن خانه، آن را

نزد بانك در برابر حوادث بيمه كرده است، در حال حاضر قسمتي از خانه بر اثر نفوذ آب باران يا چاه خراب شده و تعمير آن نياز به صرف مبلغي پول دارد، ولي بانك در اين زمينه مسئوليتي نمي پذيرد و شركت بيمه هم پرداخت اين خسارت را خارج از چارچوب قرارداد مي داند، در اين ميان چه كسي ضامن و مسئول است؟

ج: شركت بيمه ضامن خسارات خارج از مقرّرات قرارداد بيمه نيست و مخارج تعمير ساختمان و پرداخت خسارت هايي كه ديگري ضامن آن نيست بر عهده مالك است و بانك هم اگر شراكت مدني در ساختمان داشته باشد بايد به مقدار سهمش هزينه هاي آن را بپردازد، مگر آنكه خسارت مستند به شخص خاصي باشد.

س 1703: سه نفر به طور مشترك چند مكان تجاري را خريده اند تا با هم در آنها مشغول به تجارت شوند، ولي يكي از شركا از موافقت با ديگران نسبت به استفاده از آن مغازه ها حتّي اجاره دادن يا فروش آنها خودداري مي كند، سؤال اين است:

1. آيا جايز است يكي از شركا بدون اجازه دو شريك ديگر سهم خود را بفروشد يا اجاره دهد؟

2. آيا جايز است بدون اجازه دو شريك ديگر در آن مكان ها مشغول به كار شود؟

3. آيا جايز است يكي از آن مكان ها را براي خود بردارد و بقيه را به دو شريك ديگر بدهد؟

ج: 1. هر يك از شركا مي توانند سهم مشاع خود را بفروشند بدون آنكه منوط به اذن ديگران باشد.

2. جايز نيست هيچ يك از شركا بدون رضايت بقيه آنان در مال مشترك تصرّف كنند.

3. هيچ يك از شركا نمي توانند به طور يكجانبه و بدون موافقت ديگران سهم خود

از مال مشترك را جدا كنند.

س 1704: عدّه اي از اهالي يك منطقه قصد دارند در زميني كه داراي درخت است حسينيه اي بنا كنند، ولي بعضي از آنان كه در زمين مزبور سهم دارند به اين كار راضي نيستند، ساخت حسينيه در آن منطقه چه حكمي دارد؟ و اگر اين احتمال وجود داشته باشد كه زمين مزبور جزء انفال يا مكان هاي عمومي شهر باشد، چه حكمي دارد؟

ج: اگر زمين ملك مشاع اهالي باشد، تصرّف در آن بستگي به رضايت همه شركا دارد، ولي اگر از انفال باشد، اختيار آن در دست دولت اسلامي است و تصرّف در آن بدون اجازه دولت جايز نيست و همچنين اگر از مكان هاي عمومي شهر باشد.

س 1705: اگر يكي از ورثه، راضي به فروش سهم خود از باغ مشترك نشود، آيا جايز است شركاي ديگر يا يكي از مؤسسات دولتي او را ملزم به اين كار كنند؟

ج: در صورتي كه تقسيم و تفكيك سهام، امكان داشته باشد هيچ يك از شركا و افراد ديگر حق ندارند يكي از شركا را مجبور به فروش سهم خود كنند و در اين موارد هر شريكي، فقط حق دارد از ديگران بخواهد كه سهم او را جدا كنند، مگر آنكه مقرّرات قانوني خاصي از طرف حكومت اسلامي راجع به تقسيم و تفكيك باغي كه داراي درخت است، وضع شده باشد كه در اين صورت رعايت آن مقرّرات واجب است. ولي اگر ملك مشاع قابل تفكيك و تقسيم نباشد، هر يك از شركا مي توانند به حاكم شرع مراجعه كنند تا شريك ديگر را به فروش سهم خود و يا خريد سهم او ملزم نمايد.

س 1706: چهار برادر

از طريق اموال مشتركي كه دارند با هم زندگي مي كنند، بعد از چند سال دو نفر از آنان ازدواج كردند و متعهد شدند هر كدام، يكي از برادران صغير خود را تكفّل نموده و مقدمات ازدواج او را فراهم كنند، ولي آنان به تعهد خود عمل نكردند، در نتيجه دو برادر صغير تصميم به جدايي از آنان گرفته و خواهان تقسيم مال مشتركشان شدند، از نظر شرعي مال مشترك چگونه بايد بين آنان تقسيم شود؟

ج: اگر كسي مال مشترك را براي خودش مصرف كرده به همان مقدار بدهكار شركاي ديگري است كه به مقدار او در برابر سهام خود، مال مشترك را به مصرف شخصي خود نرسانده اند. در نتيجه حق دارند از او بخواهند كه عوض آن را از مال خودش بدهد و بقيه مال مشترك را به طور مساوي بين خود تقسيم كنند و يا ابتدا از مال مشترك به همه كساني كه از آن استفاده اي نكرده اند يا كمتر از ديگران از مال مشترك بهره برده اند، به مقداري كه همه در برداشت از مال مشترك مساوي شوند بدهند و سپس باقي مانده آن را به طور مساوي بين خودشان تقسيم كنند.

س 1707: سازمان چاي در شهرها فروشندگان چاي را مجبور به شراكت و عضويت در سازمان مي كند، آيا جايز است سازمان مزبور فروشندگان را وادار به مشاركت كند؟ و آيا اين شراكت اجباري، صحيح است؟

ج: اگر وقتي كه سازمان چاي در شهرها امكانات در اختيار فروشندگان چاي مي گذارد و آن را براي توزيع به آنان تحويل مي دهد و خدماتي از اين قبيل به آنان ارائه مي كند، با آنان شرط كند كه در سازمان مشاركت كنند و

فقط با آن معامله نمايند، اين شرط مانعي ندارد و شراكت مزبور هم بدون اشكال است.

س 1708: آيا جايز است مديران يا مسئولين شركت، درآمدهاي حاصل از آن را بدون كسب اجازه از صاحبان سهام در امور خيريه مصرف كنند؟

ج: اختيار سهم هر يك از شركا از سود مال مشترك و انتخاب نوع مصرف آن در دست خود اوست، در نتيجه اگر شخص ديگري آن را بدون وكالت يا اجازه از طرف او مصرف كند، ضامن است هرچند آن را در امور خيريه مصرف كرده باشد.

س 1709: سه نفر در يك مكان تجاري شريك هستند به طوري كه شريك اول نصف سرمايه آن را و دو شريك ديگر هر كدام يك چهارم سرمايه آن را پرداخت كرده اند و قرار گذاشته اند كه سود حاصل به طور مساوي بين آنان تقسيم شود، ولي شريك دوم و سوم در مكان تجاري حضور فعال و دائمي دارند در حالي كه شريك اول بسيار كم در آن كار مي كند، آيا اين شراكت با شرط مزبور صحيح است؟

ج: در عقد شركت، تساوي هريك از شركا در آنچه به عنوان سرمايه پرداخت كرده اند، شرط نيست و اشتراط توزيع برابر سود بين شركا اشكال ندارد هرچند در مقدار سرمايه گذاري متفاوت باشند و اما در رابطه با كار در آن مكان، اگر چيزي راجع به آن در عقد شركت، ذكر نشده باشد، هر يك از آنان به مقداري كه كار انجام داده اند، مستحق دريافت اجرت المثل كارشان مي باشند.

س 1710: شركتي وجود دارد كه توسط دو بخش عمومي و خصوصي ايجاد شده و نمايندگان سهامداران بر اداره امور آن نظارت دارند، آيا جايز است مديران و ساير

كاركنان آن براي كارهاي شخصي خود به طور متعارف از وسايل نقليه شركت استفاده كنند؟

ج: استفاده از وسايل نقليه و ساير اموال شركت در غير كارهاي مربوط به شركت منوط به اذن و اجازه سهامداران يا نمايندگان آنان در اين رابطه است.

س 1711: بر اساس قانون و اساسنامه شركت بايد هيأت داوري براي حل و فصل موارد اختلاف تشكيل شود، ولي هيأت مذكور تا از طرف اعضا تشكيل نشده قادر به انجام وظيفه خود نيست و درحال حاضر هم به اين دليل كه 51٪ سهامداران و شركا از حقوق خود صرفنظر كرده اند، مبادرت به تشكيل آن نمي كنند. آيا بر كساني كه از حقوق خود صرفنظر كرده اند، واجب است براي حفظ حقوق سهامداران ديگر كه از حقوق خود صرفنظر نكرده اند در تشكيل اين هيأت مشاركت كنند؟

ج: اگر اعضاي شركت بر اساس قانون و مقرّرات داخلي شركت تعهد داده باشند كه در موارد مقتضي، هيأت داوري تشكيل دهند، واجب است به تعهد خود عمل كنند و صرفنظر كردن بعضي از اعضا از حق خود، مجوّز خودداري آنان از عمل به تعهدشان راجع به تشكيل هيأت داوري محسوب نمي شود.

س 1712: دو نفر با سرمايه مشترك در تجارت، در مكاني كه سرقفلي آن هم مشترك است، شريك هستند و در پايان سال، سود و زيان رامعيّن نموده و بين خود تقسيم مي كنند، اخيراً يكي از آن دو، كار روزانه خود را ترك كرده و سرمايه خود را برداشته است در حالي كه شريك ديگر به انجام معاملات در آن مكان ادامه مي دهد و در حال حاضر آن شريك مدّعي است كه در معاملات خاصي كه شريكش براي خودش انجام

داده شريك است، اين مسأله چه حكمي دارد؟

ج: مجرّد شراكت در ملك يا سرقفلي محل تجاري، براي اشتراك در تجارت و سود حاصل از آن كافي نيست، بلكه ملاك آن اشتراك در سرمايه تجارت است، بنا بر اين اگر بعد از آنكه هر يك از دو شريك سهم خود در سرمايه مشترك را به طور صحيح تقسيم كردند و يكي از آنان سرمايه خود را گرفت، شريك ديگر به تجارت در آن محل ادامه دهد، كسي كه سرمايه خود را دريافت كرده حقّي در تجارت فرد ديگر ندارد و فقط مي تواند به نسبت سهم خود از آن محل مطالبه اجاره يا اجرت المثل كند ولي اگر ادامه تجارت او در آن مكان قبل از تقسيم سرمايه مشترك باشد، شريك ديگر به نسبت شراكتش در سرمايه، در تجارت شريك اوّل حق دارد.

س 1713: با توجه به اينكه امكان دارد خواهرم اموال خود را در راه نشر و ترويج افكاري كه از اسلام و مذهب حق منحرف هستند، مصرف كند، آيا بر من واجب است جلوي دستيابي خواهرم به اموالش را بگيرم و از جدا كردن سهم او در شركت و پرداخت آن به او جلوگيري كنم؟

ج: هيچ يك از شركا حق ندارند مانع جدا شدن شريك ديگر از شراكت شوند و همچنين نمي توانند به دليل ترس از اينكه اگر يكي از شركاء اموالش را دريافت كند آنها را در راههاي شرّ و گناه و اموري كه مصرف مال در آنها جايز نيست، مصرف مي كند، مانع دستيابي او به اموالش شوند. بلكه بر آنان واجب است خواسته او را در اين رابطه اجابت كنند، هرچند بر خود او حرام

است كه اموال خود را در راه فعاليتهاي حرام بكار بگيرد، همچنان كه بر ديگران نيز واجب است كه اگر اموالش را در موارد غيرمجاز مصرف كرد، او را نهي از منكر نمايند.

س 1714: در روستاي ما بركه آبي وجود دارد كه مساحت آن به ده هكتار مي رسد و ملك آباء و اجدادي كشاورزان بوده است و هرسال در زمستان آب در آن جمع مي شود و براي آبياري مزارع و باغها مورد استفاده قرار مي گيرد. درحال حاضر، دولت اقدام به احداث جاده عريضي در وسط آن نموده و فقط پنج هكتار آن باقي مانده است، آيا مقدار باقي مانده، ملك شهرداري محسوب مي شود يا ملك كشاورزان؟

ج: اگر بركه، ملك آباء و اجدادي كشاورزان بوده و از طريق ارث به آنان رسيده است، باقي مانده آن، ملك آنان محسوب مي شود و شهرداري در آن حق ندارد، مگر آنكه دولت در اين رابطه قوانين خاصي داشته باشد.

هبه

قسمت اول

س 1715: آيا شرعاً تصرّف در هديه اي كه يتيم غير بالغ اهدا مي كند جايز است؟

ج: منوط به اجازه وليّ شرعي اوست.

س 1716: دو برادر در قطعه زميني شريك هستند و يكي از آنان سهم خود را به پسر برادر بزرگش بصورت هبه معوّض بخشيده و تحويل او داده است، آيا فرزندان هبه كننده، حق دارند بعد از فوت پدرشان ادّعاي ارث در آن مقدار از زمين را بكنند؟

ج: اگر ثابت شود برادري كه فوت كرده سهم خود در آن زمين را در حال حيات به پسر برادرش بخشيده و تحويل او داده و آن را تحت اختيارش گذاشته است، ورثه او بعد از مرگش حقّي در آن ندارند.

س 1717: شخصي براي

پدرش در زمين او خانه ساخته و با اجازه او در زمان حياتش طبقه اي را هم براي خودش بنا كرده است، با توجه به اينكه آن شخص چند سال بعد از وفات پدرش فوت كرده است و هيچ گونه وصيت يا سندي هم كه دلالت بر هبه يا كيفيت تصرّف در آن بكند وجود ندارد، آيا طبقه دوم ملك اوست و بعد از موت به ورثه او منتقل مي شود؟

ج: اگر فرزند، مخارج ساخت طبقه دوم را كه در تصرّف او قرار دارد، داده باشد و در طول حيات پدرش بدون وجود منازعي در اختيار او بوده، شرعاً حكم به ملكيّت او مي شود و بعد از فوت هم جزء تركه او محسوب مي گردد و براي ورثه اوست.

س 1718: پدرم در زماني كه يازده سال داشتم، يكي از خانه هاي خود را به طور رسمي به نام من كرد و يك زمين و نصف خانه اي را هم به نام برادرم و نصف ديگر آنرا به اسم مادرم نمود، بعد از وفات پدرم ساير ورثه ادعا كردند كه خانه اي كه پدرم به نام من ثبت كرده است، شرعاً ملك من نيست، آنان مدّعي هستند كه پدرم براي جلوگيري از مصادره خانه، آنرا به اسم من كرده است و در عين حال اعتراف مي كنند كه املاكي كه به اسم برادر و مادرم نموده، ملك آنان مي باشد، با توجه به اينكه پدرم وصيتي نكرده و شاهدي هم بر اين مسأله وجود ندارد، حكم چيست؟

ج: آنچه كه پدر از املاك خود در زمان حياتش به بعضي از ورثه هبه كرده و تحويل او داده و براي ثبوت اين موضوع، سند رسمي آن را نيز

به نام وي نموده، شرعاً ملك اوست و ساير ورثه، حق مزاحمت او را ندارند مگر آنكه به طريق معتبري ثابت كنند كه پدرشان آن ملك را به او نبخشيده وثبت سند رسمي به نام او صوري بوده است.

س 1719: هنگامي كه شوهرم مشغول خانه سازي بود، من هم به او كمك مي كردم و همين، باعث تقليل هزينه هاي آن و تمام شدن ساخت خانه شد، خود او هم چند بار گفت كه من با او در خانه شريك هستم و بعد از پايان كار يك سوم آن را به نام من ثبت خواهد كرد، ولي او قبل از انجام اين كار فوت نمود و الآن هم هيچ سند و وصيّتي كه ادّعاي مرا ثابت كند در اختيار ندارم، حكم اين مسأله چيست؟

ج: صِرف كمك و ياري در ساخت خانه يا مجرّد وعده به اينكه شما را در خانه شريك خواهد كرد، باعث شراكت در ملك آن نمي شود، بنا بر اين تا از طريق معتبر ثابت نشود كه همسر شما قسمتي از خانه را در زمان حيات خود به شما بخشيده است غير از سهم ارث خود حقّي در آن نداريد.

س 1720: شوهرم در حالي كه از سلامت عقلي برخوردار بود مسئول بانك را خواست و پولي را كه در حساب بانكي اش بود به من هبه كرد و سندي را كه حق برداشت با من باشد امضا نمود به طوري كه رئيس بيمارستان و مسئول بانك شاهد آن بودند و بر همين اساس بانك به من دسته چك داد و در طول ماه مبلغي را از آن برداشت كردم، بعد از گذشت يك ماه و نيم

پسرش او را به بانك برد و در آنجا در حالي كه فاقد شعور و ادراك بود، از او پرسيدند كه آيا آن مال براي همسرت است؟ او با سر جواب مثبت داد، دوباره از او سؤال كردند كه آيا آن مال براي فرزندانت است؟ كه به همان صورت جواب مثبت داد. آيا آن مال براي من است يا ملك فرزندان شوهرم مي باشد؟

ج: از آنجا كه در هبه، قبض، شرط حصول ملكيّت است و مجرّد امضا سند و دريافت چك براي قبض مالي كه در بانك پس انداز شده كافي نيست، لذا صرف امضا و دريافت چك موجب حكم به صحّت اين هبه نمي شود، بنا بر اين آنچه را با اجازه شوهرتان و در حال سلامت عقلي او از بانك گرفته ايد، مال شماست و آنچه كه از اموال شوهرتان در بانك مانده، بعد از فوت او از تركه اش محسوب مي شود و براي ورثه اوست و اقرار او در زمان فقدان ادراك، اعتباري ندارد و اگر در اين زمينه قانوني وجود داشته باشد متبع است.

س 1721: آيا چيزهايي كه فرزندان در زمان حيات مادرشان براي او مي خرند تا از آنها استفاده كند، از اموال شخصي او محسوب مي شود به طوري كه بعد از وفاتش از تركه او محسوب شود؟

ج: اگر فرزندان، اشياء مذكور را به مادرشان بخشيده و در اختيار او گذاشته باشند، ملك شخصي مادرشان است و بعد از وفات او جزء تركه اش محسوب مي شود.

س 1722: آيا زيورآلات طلا كه شوهر براي همسرش مي خرد، از اموال شوهر محسوب شده و بعد از وفاتش جزء تركه اش محسوب مي شود، به طوري كه بين ورثه تقسيم شده و همسر او

سهم خود را مي برد يا آنكه ملك زوجه است؟

ج: اگر جواهرات در اختيار و تحت تصرّف همسرش باشد به طوري كه در آنها تصرّفات مالكانه داشته باشد، حكم به ملكيّت آن جواهرت براي او مي شود مگر آنكه خلاف آن ثابت شود.

س 1723: آيا هدايايي كه در طول زندگي زناشويي زن و شوهر به آنان هديه مي شود، ملك شوهر است يا زن و يا هر دو؟

ج: مسأله با اختلاف هدايا از اين جهت كه مختص مردان باشد يا زنان يا اينكه قابل استفاده براي هر دو باشد، يا براي يكي از آنان تفاوت پيدا مي كند، آنچه كه بر اساس ظواهر امر به خصوص يكي از زوجين هديه شده ملك خود اوست و آنچه كه به هر دوي آنان به طور مشترك هديه شده، ملك مشترك آنان است.

س 1724: آيا در صورتي كه مردي زنش را طلاق دهد، جايز است آن زن اموالي را كه خانواده اش هنگام ازدواج به او داده اند (مانند فرش، رختخواب، لباس و مانند اين ها) از شوهرش مطالبه كند؟

ج: اگر از اشيايي باشند كه زن از خانواده اش گرفته و يا از چيزهاي شخصي باشند كه براي خودش خريده و يا به شخص او هبه شده باشند، ملك اوست و در صورتي كه موجود باشند حق دارد آنها را از شوهرش مطالبه كند، ولي اگر از چيزهايي باشند كه از طرف خانواده يا اقوام او به دامادشان كه شوهر اوست، هديه شده باشند، نمي تواند آنها را از شوهرش مطالبه كند بلكه اختيار اين قبيل اموال در دست كسي است كه آنها را به زوج هديه كرده است، كه اگر عين آنها باقي مانده و زوج هم از

ارحام آنان نباشد جايز است هديه كننده، هبه را فسخ كند و آن مال را پس بگيرد.

س 1725: بعد از آنكه همسرم را طلاق دادم، طلاها و زيورآلات و چيزهاي ديگري را كه با پول خودم و در دوران ازدواجمان به او داده بودم از وي پس گرفتم، آيا درحال حاضر تصرّف در آنها براي من جايز است؟

ج: اگر آنها را به عنوان عاريه به همسرتان داده ايد تا از آنها استفاده كند و يا آنها را به او هبه كرده ايد و عين آنها نزد همسرتان به همان صورت موجود است و آن زن هم از ارحام شما نمي باشد، مي توانيد هبه را فسخ نموده و اموال هبه شده را پس بگيريد و در نتيجه جايز است در اشيايي كه از او گرفته ايد تصرّف كنيد، و در غير اين صورت جايز نيست.

س 1726: پدرم قطعه زميني را به من بخشيد و سند آن را به طور رسمي به نام من كرد، ولي بعد از يكسال از كار خود پشيمان شد، آيا جايز است در آن زمين، تصرّف كنم؟

ج: اگر پدرتان بعد از آنكه زمين را از او تحويل گرفتيد و بر آن استيلاء پيدا كرديد، از هبه خود پشيمان شد و رجوع نمود، رجوع او صحيح نيست و شرعاً زمين، ملك شماست. ولي اگر پشيماني و رجوع او قبل از قبض زمين توسط شما باشد، حق دارد از هبه خود عدول نمايد و شما پس از آن ديگر در زمين مزبور حقّي نداريد و مجرّد ثبت سند به نام شما براي تحقّق قبضي كه در هبه معتبر است، كافي نمي باشد.

س 1727: اينجانب زميني را به فردي بخشيدم واو

هم در قسمتي از آن، خانه اي مسكوني بنا كرد، آيا جايز است عين يا قيمت آنچه را كه به او بخشيده ام از او مطالبه كنم؟ و آيا جايز است آن مقدار از زمين را كه ساختمان در آن بنا نكرده از او پس بگيرم؟

ج: بعد از آنكه آن شخص با اذن شما زمين را قبض كرد و با ساختن ساختمان در آن تصرّف نمود، ديگر حق فسخ هبه و پس گرفتن اصل زمين يا قيمت آن را از او نداريد و اگر مساحت زمين به مقداري باشد كه ساخت خانه در قسمتي از آن به نظر اهالي منطقه عرفاً تصرّف در همه زمين محسوب شود حق پس گرفتن هيچ مقداري از آن را نداريد.

س 1728: آيا جايز است شخصي همه اموال خود را به يكي از فرزندانش هبه كند و بقيه را از آن محروم نمايد؟

ج: اگر اين كار موجب برانگيخته شدن فتنه و اختلاف در بين فرزندان شود، جايز نيست.

س 1729: شخصي خانه اش را به صورت هبه معوّضه با سند رسمي به پنج نفر هبه كرد تا در زمين آن حسينيه بسازند به اين شرط كه آن را بعد از ساخت تا ده سال حبس كنند و بعد از آن اگر خواستند مي توانند آن را وقف نمايند، در نتيجه آنان با كمك مردم مبادرت به ساخت حسينيه كردند و اختيار تصدّي و نظارت بر حبس و امور مربوط به شروط عقد وقف، بعد از گذشت مدّت مزبور وتعيين متولي و ناظر بر وقف را خودشان برعهده گرفتند و سندي هم راجع به آن تنظيم نمودند، آيا در صورتي كه قصد وقف كردن حسينيه محبوسه را

داشته باشند، تبعيّت از نظر آنان راجع به انتخاب متولي و ناظر بر وقف واجب است؟ و آيا عدم التزام به اين شروط شرعاً محذور دارد؟ و درصورتي كه يكي از آن پنج نفر با وقف حسينيه مخالفت كند، مسأله چه حكمي پيدا مي كند؟

ج: بر آنان واجب است طبق شرايطي كه هبه كننده در ضمن عقد هبه معوّضه بر آنان شرط نموده عمل كنند و اگر از شرطهاي او راجع به كيفيّت حبس يا وقف تخلّف كنند، هبه كننده يا ورثه او حق فسخ هبه معوّضه را خواهند داشت و امّا شرطهايي كه آن پنج نفر راجع به اختيار تصدّي حبس و نظارت بر آن و همچنين در مورد وقف و متولّي و ناظر بر آن مقرّر و ثبت كرده اند در صورتي كه با توافق هبه كننده در عقد هبه باشد به اين صورت كه اختيار همه آن امور را به آنان واگذار كرده باشد، التزام و عمل به آنها واجب است و اگر بعضي از آنان از وقف كردن حسينيه خودداري كنند در صورتي كه نظر هبه كننده اين بوده كه آنان باهم در مورد وقف آن تصميم بگيرند، ساير افراد حق ندارند مبادرت به وقف آن نمايند.

س 1730: فردي ثلث خانه شخصي اش را به همسرش بخشيده است و بعد از يك سال همه آن را به مدت پانزده سال اجاره داده و سپس فوت نموده است و فرزندي هم ندارد، آيا اين هبه در حالي كه خانه را بعد از هبه، اجاره داده است، صحيح است و اگر بدهكار باشد آيا بايد آن را از تمام خانه پرداخت كرد يا از دو ثلث

آن و سپس بقيه را طبق قانون ارث بين ورثه تقسيم نمود؟ و آيا واجب است طلبكاران صبر كنند تا مدت اجاره به پايان برسد؟

ج: اگر هبه كننده آن مقدار از خانه را كه به همسرش بخشيده قبل از اجاره دادن تمام آن، هرچند در ضمن تحويل كل خانه، به قبض او رسانده و همسرش نيز از ارحام او بوده و يا هبه معوّضه بوده، هبه در آن مقدار صحيح و نافذ است واجاره فقط نسبت به بقيه آن صحيح مي باشد و در غير اين صورت هبه به اين دليل كه تمام خانه بعد از آن اجاره داده شده است، باطل است البته اگر اجاره دادن به قصد رجوع از هبه باشد و فقط اجاره خانه كه بعد از هبه صورت گرفته است صحيح است. بدهي ميّت هم بايد از آنچه كه تا زمان فوتش مالك آن بوده است، پرداخت شود و آنچه كه در زمان حياتش براي مدتي اجاره داده، منفعت آن در طول زمان اجاره براي مستأجر است و عين آن جزء تركه محسوب مي شود و بدهي او از آن كسر مي گردد و باقي مانده آن، ارث ورثه است و تا انقضاء مدت اجاره نمي توانند از آن استفاده اي ببرند.

س 1731: شخصي در وصيتنامه اش نوشته است كه همه اموال غير منقول او متعلّق به يكي از فرزندانش باشد به اين شرط كه تا زماني كه زنده است هر سال مقداري برنج در برابر آن اموال به او و خانواده اش بدهد، سپس بعد از گذشت يك سال همه آن اموال را به او بخشيد، آيا اين وصيت به علت تقدّم همچنان اعتبار دارد و در نتيجه در

ثلث آن صحيح است و باقي مانده اموال بعد از موت او به همه ورثه به ارث مي رسد؟ يا آن كه وصيت با تحقّق هبه بعد از آن باطل مي شود؟ (قابل ذكر است كه اموال مزبور در اختيار و تحت تصرّف موهوب له هستند.)

ج: اگر هبه كه بعد از وصيت صورت گرفته با قبض و استيلاء بر مالِ هبه شده در زمان حيات هبه كننده و با اذن او محقق و قطعي شده باشد، وصيت كه قبل از هبه صورت گرفته است، باطل مي گردد زيرا هبه، رجوع از وصيت محسوب مي شود، در نتيجه مال هبه شده، ملك فرزند است و بقيه ورثه در آن حقّي ندارند و در غير اين صورت تا زماني كه عدول موصي از وصيت احراز نشده باشد، وصيت اعتبار دارد.

س 1732: آيا جايز است وارثي كه سهم خود را از ارث پدرش به دو برادر خود بخشيده است، بعد از چند سال آن را از آنان مطالبه كند؟ واگر آن دو از بازگرداندن سهم او خودداري كنند، مسأله چه حكمي دارد؟

ج: اگر بعد از آنكه هبه با قبض و اقباض محقق شده، بخواهد از هبه خود رجوع كند، چنين حقّي را ندارد، ولي اگر رجوع او قبل از قبض واقباض باشد، صحيح و بلا اشكال است.

س 1733: يكي از برادرانم با رضايت، سهم خود را از ارث به من بخشيد، ولي بعد از مدتي قبل از آنكه ارث بين ورثه تقسيم شود از هبه خود رجوع كرد، مسأله چه حكمي دارد؟

ج: اگر قبل از تحويل سهم الارث خود به شما از هبه رجوع كند، صحيح است و شما حقّي در آنچه كه به شما

هبه كرده است نداريد، ولي اگر بعد از آنكه آن را قبض كرديد از هبه خود رجوع كند، اثري ندارد و او در آنچه به شما بخشيده است حقّي ندارد.

قسمت دوم

س 1734: زني زمين مزروعي خود را به شخصي بخشيده است تا بعد از موتش به نيابت از او فريضه حج را بجا آورد، به اين گمان كه حج بر او واجب شده است، ولي اقوام او با وي موافق نيستند. سپس براي بار دوم زمين را به يكي از نوه هاي خود هبه نمود و يك هفته بعد از هبه دوم فوت كرد، آيا هبه اول صحيح است يا هبه دوم؟ موهوب له اوّل، نسبت به انجام فريضه حج براي او چه تكليفي دارد؟

ج: اگر شخص اول از ارحام هبه كننده بوده و عين موهوبه را با اجازه او قبض كرده باشد، هبه اوّل صحيح و لازم بوده و واجب است از طرف آن زن فريضه حج را انجام دهد و هبه دوم فضولي و متوقف بر اجازه موهوب له اوّل است، ولي اگر از اقوام آن زن نباشد و يا عين موهوبه را از او تحويل نگرفته باشد، هبه دوم صحيح است و رجوع از هبه اوّل، محسوب مي گردد و بر اثر آن هبه اوّل، باطل مي شود، در نتيجه شخص اوّل حقّي در زمين ندارد و واجب نيست از طرف هبه كننده فريضه حج را بجا آورد.

س 1735: آيا حق قبل از ثبوت، قابل هبه است؟ آيا اگر زن حقوق مالي خود را كه در آينده از آن برخوردار مي شود، هنگام عقد به شوهرش ببخشد، صحيح است؟

ج: در صحّت اين قبيل هبه ها، اشكال و بلكه منع وجود

دارد. در نتيجه اگر هبه حقوق آينده آن زن به شوهرش به صلح يا به شرط اسقاط آنها بعد از ثبوت برگردد، اشكال ندارد و الا هيچ فايده و اثري ندارد.

س 1736: گرفتن يا دادن هديه به كفّار چه حكمي دارد؟

ج: في نفسه مانعي ندارد.

س 1737: شخصي در زمان حياتش همه اموال خود را به نوه اش بخشيده است، آيا اين هبه نسبت به همه اموالش حتّي آنچه كه بايد بعد از مردن او خرج كفن و دفن و امور ديگر شود، نافذ است؟

ج: اگر اموال هبه شده بعد از هبه و در زمان حيات هبه كننده و با اذن او قبض شده باشند، هبه نسبت به تمام آنچه كه قبض شده، نافذ است.

س 1738: آيا اموالي كه به جانبازان و مجروحين جنگ پرداخت مي شود، هديه محسوب مي گردد؟

ج: بله. مگر آنچه كه در برابر كار به بعضي از آنان پرداخت مي شود كه اجرت كار آنان است.

س 1739: اگر هديه اي به خانواده شهيدي تقديم شود مال ورثه است يا كفيل و يا وليّ آنان؟

ج: بستگي به نيّت هبه كننده دارد.

س 1740: برخي از شركت ها يا شخصيت هاي حقيقي و حقوقي داخلي يا خارجي به بعضي از وكيل ها و واسطه ها هنگامي كه اقدام به خريد و فروش كالا يا عقد قراردادهاي صنعتي مي كنند، هديه هايي را مي دهند، با وجود اينكه احتمال دارد گيرنده هديه به نفع هديه دهنده عمل كند و يا تصميمي به نفع او اتخاذ نمايد، آيا شرعاً جايز است اين هديه ها را از او قبول كند؟

ج: وكيل يا واسطه در خريد و فروش و عقد قرارداد نبايد از طرف ديگر در برابر معامله با او هديه بگيرد.

س 1741:

اگر هديه هايي كه توسط شركت ها يا اشخاص داده مي شود در برابر هديه اي باشد كه از بيت المال به آنان داده شده است، چه حكمي دارد؟

ج: اگر عوض هديه اي باشد كه از بيت المال داده شده، بايد به بيت المال داده شود.

س 1742: اگر هديه در گيرنده آن تأثير بگذارد و موجب برقراري ارتباطات نامناسب و يا روابط مشكوك امنيتي شود، آيا گرفتن آن هديه و تصرّف در آن جايز است؟

ج: گرفتن اين هديه ها جايز نيست بلكه واجب است از قبول آنها خودداري شود.

س 1743: اگر احتمال داده شود كه هديه براي ترغيب و تشويق گيرنده آن براي انجام تبليغات به نفع هديه دهنده است، آيا گرفتن آن جايز است؟

ج: اگر تبليغات مورد نظر از جهت شرعي و قانوني جايز باشند، اشكال ندارد و قبول هديه در برابر آن هم بدون مانع است. البته در محيطهاي اداري اين امر تابع قانون و مقرّرات مربوطه مي باشد.

س 1744: درصورتي كه هديه براي چشم پوشي و تغافل و عدم مخالفت و يا براي جلب موافقت مسئول نسبت به انجام بعضي از امور باشد، قبول هديه چه حكمي دارد؟

ج: قبول اين قبيل هديه ها اشكال دارد و بلكه ممنوع است. به طور كلّي اگر تقديم هديه به قصد دستيابي به هدفي خلاف شرع و قانون و يا به منظور ايجاد تمايل در مسئول قانوني به موافقت با چيزي كه حق موافقت با آن را ندارد، صورت بگيرد، گرفتن آن هديه جايز نيست بلكه واجب است از قبول آن خودداري شود و بر مسئولين هم واجب است از آن جلوگيري نمايند.

س 1745: آيا جايز است جدّ پدري، همه يا بخشي از اموال خود را در زمان

حياتش به همسر فرزندش كه از دنيا رفته و به فرزندان او ببخشد؟ آيا دختران او حق اعتراض به اين كار را دارند؟

ج: او حق دارد كه در زمان حياتش هر چه را بخواهد به نوه هاي خود و يا همسر پسرش ببخشد و دختران او حق اعتراض به كار او را ندارند.

س 1746: شخصي فرزند و خواهر و برادر و پدر و مادري ندارد و مي خواهد اموال خود را به همسر يا اقوام او هبه كند، آيا شرعاً اين كار براي او جايز است؟ آيا اين كار مقدار مشخص و معيّني دارد يا اينكه مي تواند همه اموالش را هبه كند؟

ج: مانعي ندارد كه مالك در زمان حياتش همه يا قسمتي از اموالش را به هر كس كه مي خواهد أعم از وارث و غير وارث ببخشد.

س 1747: بنياد شهيد مقداري پول و مواد غذايي جهت برگزاري مجلس فاتحه و يادبود فرزند شهيدم در اختيار من قرار داده است، آيا گرفتن آنها تبعات اخروي براي من بدنبال دارد؟ آيا موجب كم شدن ثواب و اجر شهيد خواهد شد؟

ج: اشكال ندارد كه خانواده هاي عزيز شهدا آن كمكها را قبول كنند و تأثيري در اجر و پاداش شهيد و خانواده او ندارد.

س 1748: يك صندوق مشترك توسط نگهبانان و كاركنان هتل ايجاد شده تا چيزهايي كه به عنوان انعام به آنان هديه داده مي شود در آن جمع آوري شده و بين آنان به طور مساوي تقسيم گردد، ولي بعضي از آنان كه داراي سمت رياست و نائب رئيس هستند سهم بيشتري را مطالبه مي كنندو اين مسأله هميشه موجب اختلاف و تفرقه بين اعضاي صندوق بوده است، حكم آن چيست؟

ج: اين

مسأله بستگي به قصد كسي دارد كه مال را به عنوان انعام پرداخت كرده است، در نتيجه آنچه را كه به شخص خاصي داده است مال خود اوست و آنچه را كه به همه داده است بايد به طور مساوي بين آنان تقسيم شود.

س 1749: اموالي مانند عيدي كه به كودك صغير هديه داده مي شوند آيا ملك خود صغير محسوب مي شوند يا ملك پدر و مادر او؟

ج: اگر پدر به عنوان ولايت بر صغير، آنها را قبض كرده باشد، ملك صغير محسوب مي شوند.

س 1750: مادري دو دختر دارد و مي خواهد دارايي خود را كه يك قطعه زمين كشاورزي است به نوه اش (يعني پسر يكي از دو دخترش) هبه كند و در نتيجه دختر دوم او از ارث، محروم مي شود، آيا اين هبه او، صحيح است يا اين كه دختر دوّم مي تواند بعد از مرگ مادرش، سهم خود را از آن زمين، مطالبه كند؟

ج: اگر مادر، در زمان حيات خود، ملكش را به نوه اش، بخشيده و تحويل او داده، در اين صورت، ملك از آنِ وي بوده و هيچ كس حق اعتراض ندارد، امّا اگر وصيّت كرده كه بعد از او، آن ملك را به نوه دهند، وصيّت او تا مقدار ثلث، نافذ بوده و در مقدار زائد آن بستگي به اذن ورثه دارد.

س 1751: شخصي مقداري از زمين كشاورزيش را به پسر برادرش، هبه كرد به شرط اين كه او دو ربيبه خود را به عقد دو پسر هبه كننده، در آورد، ولي فرزند برادر، يكي از ربيبه ها را به عقد يك پسر در آورد امّا از تزويج ربيبه دوّم امتناع نمود آيا اين هبه با

شرط مذكور، صحيح و لازم مي باشد يا نه؟

ج: اين هبه، صحيح و لازم است، لكن شرط، باطل است زيرا ناپدري ولايتي بر ربيبه ها ندارد بلكه ازدواج آنان، در صورتي كه پدر يا جّد پدري نداشته باشند، منوط به رضايت خودشان است.

بلي، اگر مراد از شرط مذكور اين است كه پسر برادر با گفتگو و مذاكره، رضايت ربيبه ها را براي ازدواج با پسران آن شخص، جلب كند، شرط صحيح و وفاء به آن لازم است و اگر به شرط عمل نكند هبه كننده، حق فسخ خواهد داشت.

س 1752: اينجانب يك آپارتمان مسكوني دارم كه آن را به نام دختر صغيرم كردم، بعد از آنكه مادر او را طلاق دادم از هبه خود رجوع نموده و قبل از رسيدن او به سن هجده سالگي آن را به نام پسري كه از همسر دوم خود دارم نمودم، اين مسأله چه حكمي دارد؟

ج: اگر ملك را حقيقتاً به دخترتان هبه كرده ايد و آن را به ولايت از او قبض نموده ايد، هبه لازم است و قابل فسخ نيست، ولي اگر هبه حقيقي محقق نشده باشد، بلكه فقط سند آن را به نام دخترتان كرده باشيد اين براي تحقّق هبه و حصول مالكيت براي او كافي نيست، بلكه آن آپارتمان ملك شماست و اختيار آن نيز در دست شما مي باشد.

س 1753: اينجانب بعد از ابتلا به يك بيماري شديد، همه املاكم را بين فرزندانم تقسيم كرده و سندي راجع به آن براي آنان تنظيم نمودم و بعد از بهبودي به آنان مراجعه كرده و درخواست نمودم كه مقداري از اموالم را به من برگردانند، ولي آنان از انجام اين كار خودداري

نمودند، اين مسأله چه حكمي دارد؟

ج: مجرّد نوشتن سند براي حصول ملكيّت براي فرزندان كافي نيست در نتيجه اگر اموال و املاك خود را به آنان هبه كرده و تحويل آنان داده ايد به طوري كه در اختيار و تحت تصرّف مالكانه آنان قرار گرفته باشد، حق رجوع نسبت به آن را نداريد، ولي اگر اصلاً هبه اي صورت نگرفته و يا بعد از هبه قبض و اقباض انجام نشده باشد، آن اموال بر ملكيّت شما باقي هستند و اختيار آنها با شماست.

س 1754: شخصي در وصيّت نامه اش آنچه را كه در منزل دارد به زنش بخشيده است و در خانه كتابي هم به خط موصي وجود دارد، آيا همسر او علاوه بر ملكيت اين كتاب، مالك حقوق ناشي از آن مانند حق چاپ و نشر هم مي باشد يا اينكه ورثه ديگر هم نسبت به آن سهيم هستند؟

ج: حق چاپ و نشر كتابي كه تأليف شده تابع ملك آن است، بنا بر اين كسي كه مؤلف در زمان حياتش كتاب خود را به او هبه كرده و تحويل او داده است و يا وصيت كرده كه متعلّق به او باشد، كتاب بعد از وفات مؤلف، متعلّق به آن شخص است و همه امتيازات وحقوق آن هم اختصاص به او پيدا مي كند.

س 1755: بعضي از ادارات و مؤسسات به مناسبتهاي مختلف هدايايي را به كارمندان خود مي دهند كه جهت آن معلوم نيست، آيا جايز است كارمندان آن را گرفته و در آن تصرّف كنند؟

ج: در صورتي كه هديه دهنده بر اساس مقرّرات دولتي صلاحيت و اختيار آن را داشته باشد، دادن هديه از اموال دولتي مانعي ندارد واگر دريافت كننده

احتمال قابل توجهي بدهد كه هديه دهنده اين صلاحيت و اختيار را دارد، اشكال ندارد كه آن را از او بگيرد.

س 1756: آيا در قبض هبه از هبه كننده، مجرّد دريافت هبه از او كافي است يا آنكه علاوه بر آن بايد هبه را مخصوصا در مواردي مانند ماشين، خانه، زمين و مانند آن به نام آن شخص ثبت نمايد؟

ج: منظور از اشتراط قبض در هبه، نوشتن قرارداد و امضاي آن نيست، بلكه مقصود اين است كه آن مال در خارج در اختيار و تحت تصرّف او قرار بگيرد و همين براي تحقّق هبه و حصول ملكيّت كافي است و فرقي بين اموالي كه هبه مي شوند، وجود ندارد.

س 1757: شخصي مالي را به مناسبت ازدواج يا تولد و يا امور ديگر به فرد ديگري هديه داده است و بعد از گذشت سه يا چهار سال مي خواهد آنها را پس بگيرد، آيا برگيرنده هبه واجب است آنها را به او برگرداند؟ و اگر شخصي مالي را براي مراسم عزاداري يا جشن هاي تولد ائمه (عليهم السلام) بدهد، آيا حق دارد بعد از آن، اموال مزبور را پس بگيرد؟

ج: تا زماني كه عين هديه نزد آن شخص به حال خود باقي باشد، جايز است هبه كننده، آن را مطالبه كند و پس بگيرد، به شرطي كه او از ارحام هبه كننده نبوده و هبه هم معوّضه نباشد، ولي در صورت تلف شدن هديه يا تغيير آن، نسبت به آنچه در زمان هبه به آن صورت بوده، حق مطالبه هديه و يا عوض آن را ندارد و همچنين پولي را كه انسان به قصد قربت و براي رضاي

خدا، بدهد حق پس گرفتن آن را ندارد.

دين و قرض

قسمت اول

س 1758: صاحب يكي از كارخانه ها مبلغي پول براي خريد مواد اوليه از من قرض گرفت و بعد از مدتي آن را با مقداري اضافي به من برگرداند و اين مبلغ اضافي را از طرف خودش با رضايت كامل و بدون آنكه قبلاً شرط شده باشد و من توقع آن را داشته باشم به من پرداخت نمود، آيا جايز است آن مقدار زيادي را از او بگيرم؟

ج: در فرض سؤال كه در قرض شرط پرداخت مبلغ اضافي نشده و آن مبلغ را قرض گيرنده با رضايت خود داده تصرّف شما در آن اشكال ندارد.

س 1759:اگر بدهكار از پرداخت بدهي خود امتناع ورزد و در نتيجه طلبكار براي دريافت مبلغ چك بر عليه او به دادگاه شكايت كند و بر اثر آن مجبور شود علاوه بر اصل قرض، ماليات اجراي حكم را هم به دولت بپردازد، آيا شرعاً وام دهنده مسئول آن است؟

ج: اگر بدهكاري كه در پرداخت بدهي خود كوتاهي مي كند، ملزم به پرداخت ماليات اجراي حكم به دولت باشد، چيزي در اين رابطه برعهده وام دهنده نيست.

س 1760: برادرم مقداري به من بدهكار است و هنگامي كه خانه خريدم فرشي برايم آورد كه خيال كردم هديه است، ولي بعد از آنكه طلب خود را از او مطالبه كردم، ادعا نمود كه آن فرش را به جاي بدهي اش به من داده است، آيا با توجه به اينكه چيزي در اين رابطه به من نگفته، صحيح است دادن فرش را به عنوان پرداخت قرض خود حساب كند؟ و اگر راضي نشوم كه به جاي بدهي او باشد، آيا

بايد آن فرش را به او برگردانم؟ آيا جايز است بر اثر تغيير قدرت خريد، مبلغ بيشتري را نسبت به اصل قرض از او مطالبه كنم زيرا قدرت خريد با آن پول در آن زمان بيشتر از زمان فعلي بوده است؟

ج: دادن فرش يا غير آن از چيزهايي كه از جنس دين نيست به عنوان عوض دين، بدون موافقت قرض دهنده كافي نيست و تا شما راضي نشده ايد كه فرش به جاي قرض شما باشد بايد آن را به او برگردانيد زيرا در اين صورت آن فرش هنوز در ملك اوست و احتياط اين است كه نسبت به تفاوت قدرت خريد با هم مصالحه كنيد.

س 1761: پرداخت مال حرام براي اداي دين چه حكمي دارد؟

ج: اداي دين با پرداخت مال ديگري، تحقّق پيدا نمي كند و ذمّه بدهكار با آن برئ نمي شود.

س 1762: زني پولي معادل يك سوم قيمت خانه اي كه مي خواهد بخرد قرض كرد و با وام دهنده قرار گذاشت كه آن را بعد از بهبود وضعيت مالي اش به او برگرداند و در همان زمان پسر او چكي به مبلغ قرض به عنوان تضمين به او داد و اكنون بعد از گذشت چهار سال از فوت طرفين، ورثه آنان قصد حل و فصل مسأله را دارند، آيا ورثه آن زن بايد يك سوم خانه را كه با پول قرضي خريداري شده است به ورثه آن شخص بدهند يا آنكه پرداخت مبلغ چك به آنان كفايت مي كند؟

ج: ورثه وام دهنده حق مطالبه چيزي از خانه را ندارند، بلكه فقط حق مطالبه مبلغي را دارند كه آن زن از مورّث آنان براي خريد خانه، قرض گرفته است به

شرط اينكه مالي را كه براي پرداخت بدهي اش كفايت مي كند به ارث گذاشته باشد و احتياط آن است كه نسبت به تفاوت ارزش پول با هم مصالحه كنند.

س 1763: پولي را از شخصي قرض كرديم و بعد از مدتي آن فرد ناپديد شد و اكنون او را پيدا نمي كنيم، تكليف ما نسبت به طلب او چيست؟

ج: بر شما واجب است منتظر بمانيد و براي پرداخت بدهي خود او را جستجو كنيد تا آن مبلغ را به او يا به ورثه اش بپردازيد و در صورتي كه از يافتن او نااميد هستيد ميتوانيد در مورد آن به حاكم شرع مراجعه كنيد و يا از طرف صاحبش، صدقه دهيد.

س 1764: آيا جايز است هزينه ها و مخارج دادگاه را كه وام دهنده براي اثبات قرض و دريافت آن متحمل مي شود از بدهكار مطالبه نمود؟

ج: بدهكار شرعاً ضامن هزينه هاي دادگاه كه توسط طلبكار پرداخت شده است نمي باشد و در هر صورت در اين گونه امور قوانين نظام جمهوري اسلامي لازم الاجراء مي باشد.

س 1765: اگر بدهكار بدهي خود را نپردازد و در اداي آن كوتاهي نمايد، آيا جايز است طلبكار از مال او تقاص نمايد مثلاً حق خود را به طور پنهاني يا به طريق ديگر بردارد؟

ج: اگر بدهكار بدهي خود را انكار كند و يا بدون عذر در پرداخت آن كوتاهي نمايد، طلبكار مي تواند از اموال او تقاص نمايد. البته اگر در اين زمينه قانوني وجود داشته باشد بايد مراعات گردد.

س 1766: آيا بدهي ميّت جزء حق الناس محسوب مي شود تا پرداخت آن از تركه او بر ورثه اش واجب باشد؟

ج: بدهي اعم از اينكه به اشخاص حقيقي باشد يا حقوقي، جزء حق الناس

است و بر ورثه بدهكار واجب است آن را از تركه ميّت به طلبكار يا ورثه او بپردازند و تا آن را نپردازند حق تصرّف در تركه را ندارند.

س 1767: شخصي زميني دارد كه ساختمان موجود در آن، متعلّق به فرد ديگري است و صاحب زمين به دو نفر بدهكار است، آيا جايز است طلبكاران زمين و ساختمان موجود در آن را براي استيفاي حقوق خود توقيف كنند يا آنكه فقط نسبت به زمين چنين حقّي را دارند؟

ج: آنان حق ندارند تقاضاي توقيف چيزي را كه ملك بدهكار نيست، بنمايند.

س 1768: آيا خانه اي كه بدهكار براي سكونت خود و خانواده اش به آن نياز دارد، از توقيف اموالش، مستثني است؟

ج: آنچه را كه بدهكار براي ادامه زندگي خود به آن نياز دارد مانند منزل و اثاثيه آن، ماشين، تلفن و ساير چيزهايي كه جزء احتياجات زندگاني مناسب با شأن او محسوب مي شوند، از حكم الزام به فروش، مستثني است.

س 1769: اگر تاجري كه بدهي هايش او را ناتوان ساخته است، ورشكسته شود و غير از يك ساختمان چيزي نداشته باشد و آن را هم در معرض فروش گذاشته باشد ولي پول آن فقط جوابگوي نصف بدهي او باشد و نتواند بقيه بدهي خود را بپردازد، آيا جايز است طلبكاران او را مجبور به فروش آن ساختمان كنند يا آنكه بايد به او مهلت بدهند تا بتواند به طور تدريجي بدهي خود را بپردازد؟

ج: اگر آن ساختمان، خانه مسكوني خود و خانواده اش نباشد، وادار كردن او به فروش آن براي پرداخت ديونش اشكال ندارد، هرچند براي پرداخت همه بدهي هايش كافي نباشد و واجب نيست طلبكاران براي آن مقدار به

او مهلت بدهند، بلكه فقط نسبت به بقيه بدهي هاي او بايد صبر كنند تا قدرت پرداخت آن را پيدا كند.

س 1770: آيا پرداخت پولي كه يك مؤسسه دولتي از مؤسسه دولتي ديگر قرض مي گيرد واجب است؟

ج: در وجوب پرداخت، حكم ساير ديون را دارد.

س 1771: اگر شخصي بدون تقاضاي بدهكار، قرض او را بپردازد، آيا واجب است بدهكار عوض آنچه را كه او پرداخت كرده بپردازد؟

ج: كسي كه بدون تقاضاي بدهكار اقدام به پرداخت بدهي او نموده است، حق مطالبه عوض آن را ندارد و بر بدهكار هم پرداخت عوض آنچه كه آن شخص پرداخته است واجب نيست.

س 1772: اگر وام گيرنده پرداخت وام را از مهلت مقرّر به تأخير بيندازد، آيا وام دهنده مي تواند مبلغي بيشتر از مقدار وام را از او مطالبه كند؟

ج: وام دهنده از نظر شرعي حق مطالبه چيزي بيشتر از اصل وام را ندارد.

س 1773: پدرم در ضمن يك معامله صوري مبلغي پول به شخصي داد كه در واقع به عنوان قرض بود و بدهكار هم هر ماه مبلغي به عنوان سود مي پرداخت، بعد از وفات طلبكار (پدرم) هم بدهكار به پرداخت آن مقدار سود ادامه داد تا اينكه او هم فوت نمود، آيا پول هايي كه به عنوان سود پرداخت شده است، ربا محسوب مي شود و بر ورثه طلبكار واجب است كه آنها را به ورثه بدهكار برگردانند؟

ج: با فرض اينكه پرداخت پول به او در واقع به عنوان قرض بوده، هر مبلغي كه به عنوان سود مال پرداخت شده است ربا محسوب مي شود و شرعاً حرام است و بايد عين يا عوض آن از تركه طلبكار به بدهكار يا

ورثه او پرداخت شود.

س 1774: آيا جايز است اشخاص، اموال خود را نزد افراد ديگر به وديعه بگذارند و هر ماه سود دريافت كنند؟

ج: اگر سپردن اموال به ديگران براي بهره برداري از آن تحت عنوان يكي از عقدهاي صحيح باشد، اشكال ندارد و سود حاصل از بكارگيري آن هم بدون اشكال است، ولي اگر به عنوان قرض باشد، هرچند اصل قرض صحيح است، ولي شرط سود در ضمن آن شرعاً باطل است و سودهاي گرفته شده ربا وحرام است.

س 1775: شخصي پولي را براي انجام يك كار اقتصادي قرض گرفت، اگر آن كار براي او سودآور باشد، آيا جايز است مبلغي از سود آن را به قرض دهنده بپردازد؟ و آيا جايز است قرض دهنده آن را مطالبه كند؟

ج: قرض دهنده حقّي در سود حاصل از تجارت قرض گيرنده با مال قرضي ندارد و نمي تواند هيچ مقداري از آن سود را از او مطالبه كند، ولي اگر قرض گيرنده خودش بخواهد بدون هيچ قرار قبلي با پرداخت مبلغي زائد بر مقدار اصل قرض به قرض دهنده به او نيكي كند، اشكال ندارد، بلكه مستحب است.

س 1776: شخصي كالايي را سه ماهه به طور نسيه خريده است و بعد از رسيدن موعد مقرّر از فروشنده درخواست نمود كه مهلت را تا سه ماه ديگر تمديد كند به اين شرط كه او هم مبلغي زائد از پول كالا را به او بپردازد، آيا انجام اين كار براي آن دو جايز است؟

ج: اين مقدار اضافي ربا مي باشد و حرام است.

س 1777: اگر زيد از عمر قرض ربوي بگيرد و شخص سومي قرارداد قرض و شروط آن را براي آنان

بنويسد و شخص چهارمي هم كه حسابدار ناميده مي شود و كار او ثبت اسناد قراردادي در دفتر محاسبات است وجود داشته باشد، آيا حسابدار هم با آنان در انجام قرض ربوي شريك است و كار او و گرفتن اجرت در برابر آن هم حرام است؟ و همچنين شخص پنجمي هم وجود دارد كه مأمور تحقيق است و كار او مراجعه به دفتر محاسبات است و بدون آنكه چيزي بنويسد و يا به دفتر منتقل كند، فقط آن را بررسي مي كند كه آيا در محاسبات معاملات ربوي اشتباهي رخ داده يا خير، سپس نتيجه را به حسابدار اطلاع مي دهد، آيا كار او نيز حرام است؟

ج: هر كاري كه به نحوي در عقد قرض ربوي يا در انجام و تكميل آن و يا در تحصيل و دريافت ربا از قرض گيرنده دخيل باشد، شرعاً حرام است و انجام دهنده آن كار مستحق دريافت اجرت نيست.

س 1778: بيشتر مسلمانان به دليل نداشتن سرمايه مجبور به گرفتن سرمايه از كفّار مي شوند كه مستلزم پرداخت ربا مي باشد، دريافت قرض ربوي از كفّار يا بانك وابسته به دولت غير اسلامي چه حكمي دارد؟

ج: قرض ربوي از نظر تكليفي، مطلقاً حرام است هرچند از غير مسلمان باشد، ولي اگر فردي چنين قرضي را گرفت، اصل قرض صحيح است.

س 1779: شخصي مبلغي را براي مدتي قرض گرفت، به اين شرط كه هزينه هاي سفر قرض دهنده مانند سفر حج را بپردازد، آيا اين كار براي آنان جايز است؟

ج: شرط كردن پرداخت هزينه هاي سفر قرض دهنده و امثال آن در ضمن عقد قرض همان شرط دريافت سود و فائده بر قرض است كه شرعاً حرام

و باطل مي باشد، ولي اصل قرض صحيح است.

س 1780: مؤسسات قرض الحسنه هنگام پرداخت وام شرط مي كنند كه اگر گيرنده وام پرداخت دو يا چند قسط را از موعد مقرّر به تأخير بيندازد، صندوق حق خواهد داشت كه همه وام را يكجا بگيرد، آيا وام دادن به اين شرط جايز است؟

ج: اشكال ندارد.

س 1781: يك شركت تعاوني وجود دارد كه اعضاي آن مبلغي را به عنوان سرمايه آن مي پردازند و شركت هم مبادرت به پرداخت وام به اعضا مي كند و از آنان هيچ گونه سود يا اجرتي نمي گيرد و هدف آن هم كمك و ياري است، اين كاري كه اعضا به قصد صله رحم و ياري رساندن انجام مي دهند، چه حكمي دارد؟

ج: در جواز و رجحان تعاون و مشاركت براي تأمين وام مؤمنين ترديدي وجود ندارد، هرچند به صورتي باشد كه در سؤال توضيح داده شده است، ولي اگر پرداخت پول به شركت به عنوان قرضي باشد كه مشروط به پرداخت وام در آينده به پرداخت كننده است، اين كار شرعاً جايز نيست هرچند اصل قرض از نظر حكم وضعي صحيح است.

س 1782: بعضي از مؤسسات قرض الحسنه اقدام به خريد املاك و چيزهاي ديگر با پول هايي كه مردم به عنوان امانت به آنان سپرده اند مي نمايند، اين معاملات چه حكمي دارند؟ با توجه به اينكه بعضي از سپرده گذاران موافق انجام اين كارها نيستند، آيا مسئول مؤسسه حق دارد در آن اموال مثلاً با خريد و فروش تصرّف كند؟ آيا اين كار شرعاً جايز است؟

ج: اگر سپرده هاي مردم مانند امانتهايي نزد مؤسسه قرض الحسنه باشند تا به هر كسي كه مؤسسه خواست قرض بدهد، در اين صورت مصرف آن در خريد

ملك و غير آن فضولي است و متوقف بر اجازه صاحبان آنان است، ولي اگر سپرده ها به عنوان قرض به آن مؤسسه داده شده باشند، چنانچه مسئولين آنها بر اساس اختياراتي كه به آنان داده شده است، مبادرت به خريد املاك و مانند آن مبادرت كنند، اشكال ندارد.

قسمت دوم

س 1783: عدّه اي از اشخاص از ديگران مبلغي پول مي گيرند و در برابر آن هر ماه مقداري سود به آنان مي دهند بدون آنكه اين كار را تحت عنوان يكي از عقود انجام دهند، بلكه فقط براساس توافق طرفين انجام مي شود، اين كار چه حكمي دارد؟

ج: اين قبيل معاملات، قرض ربوي محسوب مي شوند و شرط سود و فايده در آن باطل است و آن مقدار اضافي ربا بوده و شرعاً حرام مي باشد و گرفتن آن جايز نيست.

س 1784: اگر كسي كه از صندوق قرض الحسنه وام دريافت كرده است، هنگام پرداخت وام از طرف خودش بدون آنكه بر او شرط شده باشد، مقداري بيشتر از اصل وام را بپردازد، آيا گرفتن اين مبلغ اضافي از او و صرف آن در كارهاي عمراني جايز است؟

ج: اگر قرض گيرنده آن مبلغ اضافي را خودش، با رضايت و به عنوان يك عملي كه هنگام پرداخت قرض مستحب است بپردازد، دريافت آن از او اشكال ندارد و امّا تصرّفات مسئولين مؤسسه در آن از طريق مصرف آن در كارهاي عمراني و غيره تابع حدود اختيارات آنان در اين باره است.

س 1785: كادر اداري يك مؤسسه قرض الحسنه با پولي كه از شخصي قرض گرفته شده، اقدام به خريد يك ساختمان نمود و بعد از يك ماه پول آن شخص را از طريق پس اندازهاي مردم، بدون

رضايت آنان پرداخت كرد، آيا اين معامله شرعي است؟ و چه كسي مالك آن ساختمان است؟

ج: خريد ساختمان براي مؤسسه با پولي كه به مؤسسه قرض داده شده است، اگر طبق صلاحيت ها واختيارات كادر اداري صورت گرفته باشد، اشكال ندارد و ساختمان خريداري شده ملك مؤسسه و صاحبان دارايي آن است و در غير اين صورت معامله فضولي و متوقف بر اجازه صاحبان پول است.

س 1786: پرداخت دستمزد به بانك هنگام گرفتن وام از آن چه حكمي دارد؟

ج: اگر وجه مذكور به عنوان اجرت عمل قرض دادن از قبيل ثبت در دفتر و ثبت سند و ساير مخارج صندوق مانند آب و برق و غيره باشد و به سود وام بازگشت نكند، دادن و گرفتن آن و همچنين دريافت وام اشكال ندارد.

س 1787: يك صندوق كه وامهايي را در اختيار اعضاي خود قرار مي دهد، ولي براي دادن وام شرط مي كند كه متقاضي وام، مبلغي پول را به مدت سه يا شش ماه در صندوق بگذارد و بعد از گذشت اين مدت به مقدار دو برابر پولي كه به صندوق سپرده است به او وام مي دهد و بعد از آنكه همه وام را پرداخت كرد، پولي كه قبلاً در صندوق گذاشته بود به او مسترد مي شود، اين كار چه حكمي دارد؟

ج: اگر دادن پول به صندوق به اين عنوان باشد كه آن پول براي مدتي نزد صندوق به صورت قرض بماند، به اين شرط كه صندوق هم بعد از آن مدت، وامي دراختيار او قرار دهد و يا وام دادن صندوق مشروط به اين شرط باشد كه او قبلاً مبلغي را در صندوق گذاشته باشد، اين شرط

در حكم ربا بوده و شرعاً حرام و باطل است، ولي اصل قرض نسبت به هر دو طرف صحيح مي باشد.

س 1788: صندوق هاي قرض الحسنه براي دادن وام اموري را شرط مي كنند كه از جمله آنها عضويت در صندوق وداشتن مبلغي به عنوان پس انداز در آن است و همچنين متقاضي وام بايد ساكن محله اي باشد كه صندوق در آن قرار دارد و برخي شرايط ديگر، آيا اين شرطها حكم ربا را دارند؟

ج: اشتراط عضويت يا سكونت در آن محله و شرطهاي ديگري كه باعث محدوديت پرداخت وام به اشخاص مي شوند اشكال ندارد و شرط بازكردن حساب پس انداز در صندوق هم اگر به اين امر برگردد كه اعطاي وام اختصاص به آن اشخاص پيدا كند، بدون اشكال است، ولي اگر به اين برگردد كه وام گرفتن از صندوق در آينده مشروط است به اينكه متقاضي وام قبلاً مبلغي پول در بانك گذاشته باشد، اين شرط منفعت حكمي در قرض است كه باطل مي باشد.

س 1789: آيا راهي براي فرار از ربا در معاملات بانكي وجود دارد؟

ج: راه حل، استفاده از عقود شرعي با رعايت كامل شرايط آنهاست.

س 1790: آيا جايز است قرضي را كه بانك براي استفاده خاصي به اشخاص مي دهد، در امور ديگر مصرف نمود؟

ج: اگر آنچه را كه بانك به اشخاص مي دهد واقعاً قرض باشد و شرط كند كه حتماً بايد در مورد خاصي مصرف شود، تخلّف از اين شرط جايز نيست، و همچنين اگر آنچه را كه از بانك دريافت مي كند به عنوان سرمايه مضاربه يا شراكت و مانند آن باشد، حق ندارد آن را در غير كاري كه بانك به خاطر آن پول را در

اختيار او گذاشته است، مصرف نمايد.

س 1791: اگر يكي از مجروحين دفاع مقدس براي گرفتن وام به بانك مراجعه كند و گواهي بنياد جانبازان را در مورد جانبازي خود به بانك ارائه دهد تا از طريق آن از تسهيلات و وامهاي مخصوص مجروحين جنگ تحميلي كه به حسب درجه از كارافتادگي شان است استفاده كند و خود او مي داند كه درصد جانبازي اش كمتر از آن مقداري است كه در آن گواهي ثبت شده است و گمان مي كند كه تشخيص پزشكان و متخصصان در مورد او اشتباه بوده است، آيا مي تواند از شهادت آنان براي استفاده از آن تسهيلات ويژه بهره ببرد؟

ج: اگر تعيين درصد جانبازي توسط پزشكان متخصص كه معاينات پزشكي را براساس نظر و تشخيص خودشان انجام مي دهند، صورت گرفته باشد و از نظر قانوني نزد بانك براي اعطاي تسهيلات همان نظر، ملاك باشد، استفاده او از مزاياي درصد جانبازي كه پزشكان به آن شهادت داده اند، اشكال ندارد، هرچند به نظر خود او درصد جانبازي اش كمتر از آن مقدار باشد.

صلح

س 1792: شخصي همه دارايي خود از قبيل مسكن، ماشين، فرش و لوازم منزلش را به همسرش صلح كرده است و همچنين او را وصيّ و قيم اولاد صغير خود نيز قرار داده است، آيا پدر و مادر او بعد از وفات وي حق مطالبه چيزي از تركه او را دارند؟

ج: اگر ثابت شود كه ميّت در زمان حيات خود همه دارايي اش را به همسرش ياهر فرد ديگري صلح كرده است به طوري كه چيزي از آنها را براي خود تا زمان وفاتش باقي نگذاشته است، موضوعي براي ارث بردن پدر و مادر يا ساير

ورثه باقي نمي ماند، در نتيجه حق ندارند هيچ يك از اموال او را كه در زمان حياتش ملك همسرش شده است، از زوجه او مطالبه كنند.

س 1793: شخصي قسمتي از اموالش را به فرزند خود صلح كرده است ولي بعد از گذشت چند سال مبادرت به فروش آن اموال به همان فرزند خود نموده است و در حال حاضر ورثه او بر اساس گواهي پزشكي ادّعا مي كنند كه پدر آنان از مدتي قبل از فروش خانه تا زمان انجام آن، از سلامت عقلي برخوردار نبوده است. آيا فروش مال مورد مصالحه به خود مصالح له عدول از مصالحه محسوب مي شود و حكم به صحّت بيع مي شود؟ و بر فرض بقاي صلح بر صحّت، آيا در ثلث مال مورد مصالحه صحيح است يا در تمام آن؟

ج: صلح قبلي محكوم به صحّت ونفوذ است و تا زماني كه در آن حق فسخ براي مصالح ثابت نشده باشد، محكوم به لزوم نيز هست، در نتيجه فروش بعدي مال مورد مصالحه توسط او صحيح نيست هرچند در هنگام فروش آن از سلامت عقلي برخوردار بوده باشد و صلحي كه محقق شده و حكم به صحّت و لزوم آن شده است، نسبت به همه مالي كه مورد مصالحه قرار گرفته، نافذ است.

س 1794: فردي همه اموال حتّي مطالبات و حقوق خود در مؤسسه خدمات بهداشتي را به همسرش مصالحه مي كند، ولي مؤسسه مزبور اعلام مي دارد كه او از نظر قانوني حق مصالحه حقوق خود در آن مؤسسه را ندارد، در نتيجه از موافقت با او خودداري مي كند، خود مصالح هم به آن اعتراف دارد و مي گويد كه به قصد فرار از پرداخت

بدهي هاي خود به ديگران اين كار را انجام دادم. اين صلح چه حكمي دارد؟

ج: صلح بر مال ديگري و يا بر مالي كه متعلّق حق ديگران است، فضولي و متوقف بر اجازه مالك يا صاحب حق است و اگر صلح بر ملك طلق و تام مصالح صورت بگيرد ولي هدف از صلح آن فرار از پرداخت ديون خود به ديگران باشد، صحّت و نفوذ اين صلح محل اشكال است، به خصوص اگر هيچ اميدي به بدست آوردن اموال ديگر و پرداخت بدهي هاي خود از آنها وجود نداشته باشد.

س 1795: در قرارداد صلحي آمده است كه پدري بعضي از اموال خود را به فرزندش مصالحه كرده و به او تحويل داده است، آيا اين سند از نظر شرعي و قانوني معتبر است؟

ج: مجرّد قرارداد صلح تا زماني كه ا طمينان به صحّت مضمون آن حاصل نشده است، دليل و حجت شرعي بر انشاء عقد صلح و كيفيت آن محسوب نمي شود، بله اگر بعد از احراز تحقّق صلح از طرف مالك، شك در وقوع آن به نحو صحيح شرعي داشته باشيم، عقد صلح شرعاً محكوم به صحّت است و آن مال ملك مصالح له مي باشد.

س 1796: پدر شوهرم هنگام ازدواج من با پسرش قطعه زميني را در برابر مقداري پول به من مصالحه كرد و آن را به من منتقل نمود و قراردادي راجع به آن در حضور تعدادي شاهد تنظيم كرد، ولي اكنون ادّعا مي كند كه آن معامله صوري بوده است، حكم اين مسأله چيست؟

ج: مصالحه مذكور شرعاً محكوم به صحّت است و ادّعاي صوري بودن آن تا از طرف مدّعي ثابت نشود، اثري ندارد.

س 1797: پدرم

در زمان حيات خود همه اموال منقول و غير منقول خود را به من صلح نمود، به اين شرط كه بعد از وفات او به هريك از خواهرانم مبلغي را بپردازم، آنان هم به اين كار راضي شده و سند وصيّت را امضا كردند، بعد از وفات پدرم حق آنان را داده و بقيه اموال را گرفتم، آيا تصرّف در اين اموال براي من جايز است؟ و اگر آنان به اين كار راضي نباشند، حكم مسأله چيست؟

ج: اين صلح اشكال ندارد و مال مورد مصالحه در فرض مرقوم براي شما است و عدم رضايت ساير ورثه اثري ندارد.

س 1798: اگر فردي در غياب بعضي از فرزندانش و بدون موافقت فرزنداني كه حاضر هستند، اموالش را به يكي از پسران خود صلح كند، آيا اين صلح صحيح است؟

ج: مصالحه كردن اموال توسط مالك در زمان حياتش به يكي از ورثه، منوط به موافقت ساير ورثه نيست و آنان حق اعتراض به آن را ندارند. بلي اگر اين كار موجب برانگيختن فتنه و اختلاف در بين فرزندان شود جايز نيست.

س 1799: اگر شخصي مقداري مال را به ديگري مصالحه كند به اين شرط كه فقط خودِ متصالح از آن استفاده كند، آيا جايز است متصالح آن را بدون رضايت مصالح براي همان انتفاع به شخص سومي بدهد و يا بدون رضايت او شخص ديگري را براي استفاده از آن با خود شريك كند؟ و در صورت صحيح بودن، آيا رجوع مصالح از صلح جايز است؟

ج: جايز نيست متصالح از شروطي كه در ضمن عقد صلح به آنها ملتزم شده، تخلّف كند و در صورتي كه از شروط

تخلّف نمايد جايز است مصالح عقد صلح را فسخ كند.

س 1800: آيا جايز است مصالح بعد از تحقّق عقد صلح، از آن عدول كند و بدون اعلام به متصالح اول، دوباره مال را به فرد ديگري صلح نمايد؟

ج: اگر صلح به نحو صحيح محقق شود، نسبت به مصالح لازم است و تا زماني كه براي خودش حق فسخ قرار نداده، حق رجوع از آن را ندارد، بنا بر اين اگر همان مال را به فرد ديگري صلح كند، فضولي است و متوقف بر اجازه متصالح اول است.

س 1801: بعد از تقسيم دارايي مادري بين پسران و دختران او و طيّ مراحل قانوني و گرفتن گواهي حصر وراثت و بعد از آنكه هر يك از ورثه سهم خود را گرفتند و مدت زمان طولاني از آن گذشت، يكي از دختران او ادعا مي كند كه مادرش در زمان حيات خود همه اموالش را به او مصالحه كرده و سند عادي هم راجع به آن تنظيم شده كه فقط توسط او و شوهرش امضا شده است و اثر انگشتي هم در آن وجود دارد كه منسوب به مادر اوست، آن دختر هم اكنون خواهان همه تركه است، تكليف چيست؟

ج: تا زماني كه ثابت نشده كه مادر در زمان حيات خود اموالش را به آن دختر صلح كرده، او نسبت به آنچه ادعا مي كند حقّي ندارد و صرف قرارداد صلح تا زماني كه مطابقت آن با واقع ثابت نشود اعتباري ندارد.

س 1802: پدري همه دارايي خود را به فرزندانش صلح كرده، به اين شرط كه تا زنده است در آنها اختيار تصرّف داشته باشد، با توجه به اين مطالب،

حكم موارد زير چيست؟

الف: آيا اين صلح با آن شرط صحيح و نافذ است؟

ب: و بر فرض صحّت و نفوذ، آيا جايز است مصالح از اين صلح رجوع كند؟ و برفرض جواز، اگر بعد از صلح مبادرت به فروش قسمتي از اموال مورد مصالحه نمايد، آيا اين كار او عدول از صلح محسوب مي شود؟ و بر فرض اينكه عدول از صلح باشد، آيا عدول از همه صلح است يا فقط عدول از صلح اموال فروخته شده است؟

ج: عبارت «اختيار تصرّف در طول مدت حيات» كه در قرارداد صلح آمده، آيا به معناي حق فسخ است يا به معناي حق انتقال آن اموال به ديگري و يا به معناي حق تصرّف خارجي در آن اموال از طريق استفاده از آنها در طول مدت حيات است؟

ج: الف: صلح مذكور با آن شرط محكوم به صحّت و نفوذ است.

ب: عقد صلح از عقود لازم است. در نتيجه تا زماني كه مصالح در آن حق فسخ نداشته باشد، فسخ آن توسط او صحيح نيست، بنا بر اين اگر بعد از آنكه اموال مزبور را صلح كرد، بدون آنكه حق فسخ صلح را داشته باشد، قسمتي از آن را به يكي از طرفهاي صلح بفروشد، معامله نسبت به سهم مشتري باطل است و نسبت به سهام طرفهاي ديگر صلح فضولي و متوقف بر اجازه آنان است.

ج: ظاهر عبارت «اختيار تصرّف در طول مدت حيات» حق تصرّف خارجي است نه حق فسخ و نه حق انتقال آن اموال به ديگري.

وكالت

س 1803: من وكيل يكي از شركتها هستم و در برابر پولي كه به عنوان اجرت به من مي دهند، اعمالي مانند

تبليغات و خدمات پس از فروش وشركت در نمايشگاههاي بين المللي و مانند اينها را انجام مي دهم، پولي كه از شركت دريافت مي كنم چه حكمي دارد؟

ج: گرفتن اجرت وكالت در برابر انجام كارهاي مربوط به آن، در صورتي كه از اعمال مباح باشند، اشكال ندارد.

س 1804: شخصي زميني را از وكيل مالك به طور قسطي خريده است و بعد از آنكه اقساط آن را پرداخت نمود، موكّل ادّعا مي كند كه معامله را فسخ كرده و آن را به مالكيت خود بازگردانده است، آيا اين ادّعا توسط او صحيح است يا آنكه مشتري حق دارد مبيع را از او مطالبه نمايد؟

ج: بيع زمين توسط وكيل به وكالت از مالك، محكوم به صحّت و لزوم است و مبيع، ملك مشتري است و موكّل بايد آن را به او تحويل دهد و تا زماني كه ثابت نكرده است كه خيار دارد حق فسخ عقد و بازگرداندن زمين به ملكيّت خود را ندارد.

س 1805: شخصي چندين قطعه زمين را به وكالت از مالك آن با اسناد عادي فروخته و مالك با وكيل قرار گذاشته كه به هيچكدام از خريداران سند رسمي داده نشود، بعد از فوت مالك، ورّاث او با اقرار به ملكيّت خريداران نسبت به زمين ها، ادعا مي كنند كه مسئوليت دادن سند رسمي به آنان با وكيل است و در حال حاضر با آنكه او پول زمين ها را در آن زمان دريافت كرده و تحويل مالك داده است ولي سند رسمي و قيمت فعلي آن را از او مطالبه مي كنند. با توجه به اين مطالب آيا مسئوليت ثبت اسناد رسمي به نام خريداران با ورثه است يا وكيل؟ و

آيا ورثه حق مطالبه قيمت يا ما به التفاوت قيمت آن زمان با قيمت كنوني را از او دارند؟

ج: هيچ يك از مسئوليت ها و هزينه هاي ثبت سند رسمي به نامهاي خريداران بر عهده وكيل نيست و در مورد پول زمين ها هم اگر ثابت شود كه آنها را از خريداران گرفته و تحويل موكّل خود يعني همان مالك داده است، ورثه حق مطالبه آن را از او ندارند و خريداران نيز نمي توانند چيزي را از او مطالبه كنند و همچنين ورثه حق مطالبه ما به التفاوت قيمت زمين ها و قيمت كنوني آنها را ندارند.

س 1806: آيا جايز است وكيل هايي كه از طرف مجتهد مجاز هستند، حقوق شرعي را در زمان حيات آن مجتهد به مجتهد ديگر بدهند؟

ج: بر وكيل واجب است آنچه را به عنوان وكالت گرفته به خصوص كسي كه به او وكالت در اخذ وجوهات داده تحويل دهد مگر آنكه مجاز در پرداخت آن به ديگري باشد.

س 1807: برادرم را وكيل كردم كه تلفني برايم بخرد و مبلغي را براي پرداخت قسط اول آن به او دادم كه آن را به اداره مربوطه پرداخت كرد و بقيه قسطهاي آن را خودم شخصاً پرداخت كردم، سپس برادرم فوت كرده و اكنون در اداره مربوطه تلفن به نام اوست، آيا ورثه او حق مطالبه تلفن را دارند؟

ج: اگر برادرتان با پرداخت قسط اول كه به او داده بوديد، آن را به وكالت براي شما خريده است، تلفن متعلّق به شماست و ورثه او حقّي در آن ندارند. اما اگر اداره، تلفن را به شخصي كه درخواست كرده و به نامش ثبت شده واگذار مي كند، شما حقي در

آن نداريد و فقط مي توانيد هزينه اي را كه پرداخته ايد مطالبه كنيد.

س 1808: مبلغي به عنوان اجرت وكالت به وكيل داده و از او درخواست رسيد كردم، او جواب داد كه به هيچكس در برابر وكالت رسيد نمي دهد. بعد از مدتي وكيل مزبور قبل از انجام وكالت خود فوت كرد، آيا جايز است آن مبلغ را از ورثه او مطالبه كنم؟

ج: در فرض سؤال جايز است طلبي را كه از وكيل داشته ايد از ورثه او مطالبه كنيد و پرداخت آن از دارايي او بر ورثه اش واجب است.

س 1809: آيا عقد وكالت با موت وكيل يا موكّل باطل مي شود؟

ج: وكالت با فوت يكي از آن دو باطل مي شود.

س 1810: مردي در سفر به يكي از كشورهاي آسيايي بر اثر حادثه رانندگي فوت مي كند و وراث او (مادر و همسرش) مرا براي پيگيري حادثه كه مستلزم سفر به محل وقوع آن است وكيل كردند، آيا جايز است هزينه هاي سفرم به آن كشور براي پيگيري پرونده قضيه را از اصل تركه بردارم يا اينكه بايد مبلغ مزبور را از پولي كه آن دولت به ورثه متوفّي مي دهد، بردارم؟

ج: بر كساني كه شما را براي پيگيري قضيه وكيل كرده اند، واجب است اجرت عمل وكالت شما و ساير هزينه هاي مربوط به آن را از اموال خودشان بپردازند مگر اينكه قبلاً به نحو ديگري توافق نموده باشيد.

س 1811: در يك قرارداد وكالت طبق آنچه كه امروزه متعارف است تصريح به بلاعزل بودن وكالت شده است، كه البته يك وكالت ابتدايي مستقلي است نه اينكه به صورت شرط ضمن عقد بين طرفين باشد، آيا به مجرّد نوشتن اين جمله در قرارداد، وكالت از عقد

جايز به عقد لازم تبديل شده و حق عزل ساقط مي شود؟

ج: وكالت لازم وكالتي است كه در ضمن عقد لازمي به صورت شرط نتيجه شرط شود و مجرّد نوشتن عبارت «وكالت بلاعزل است» تأثيري در تبديل آن به عقد لازم ندارد و حقّ عزل، ساقط نمي شود.

س 1812: آيا جايز است فردي كسي را كه مجوّز قانوني وكالت در دادگاهها را ندارد براي پيگيري يك پرونده حقوقي يا جزائي در دادگاه وكيل كند؟ با توجه به اينكه كساني كه داراي پروانه وكالت از دادگستري هستند، بايد شرايط و ضوابط خاصي را داشته باشند تا بتوانند براي وكالت اجرت بگيرند، آيا كساني كه فاقد اين مجوّز هستند، در برابر پيگيري دعاوي موكّلين در دادگاهها استحقاق دريافت اجرت را دارند؟

ج: وكالت في نفسه در اموري كه قابل توكيل و نيابت هستند از نظر شرعي اشكال ندارد و پيگيري دعاوي در دادگاهها از آن جمله است، تعيين اجرت هم بستگي به توافق دو طرف دارد، ولي اگر وكالت براي پيگيري پرونده هاي حقوقي يا جزايي كه نيازمند مراجعه به ادارات رسمي و محاكم قضايي است، از نظر قانوني احتياج به مجوّز رسمي داشته باشد، وكيل كردن و قبول وكالت شخصي كه اين مجوّز را ندارد جايز نيست، و در هر صورت اگر فردي كه فاقد مجوّز رسمي است بنا به درخواست ديگري اقدام به انجام كاري كند كه اجرت دارد، اجرت المثل كارش بر عهده آن شخص است.

س 1813: با توجه به اينكه گاهي اقدام وكيل براي پيگيري موضوع يا دعوي يا انجام يك عملي عليرغم صرف وقت و سعي و تلاش و پرداخت هزينه هاي رفت و آمد، ثمره و نتيجه اي به نفع

موكّل ندارد، پرداخت پول و دريافت آن به عنوان اجرت وكالت او در رابطه با آن موضوع، چه حكمي دارد؟

ج: صحّت وكالت و استحقاق وكيل براي گرفتن اجرت المسمّي يا اجرت المثل در برابر عمل وكالت كه بنا به درخواست موكّل صورت گرفته است، متوقف بر حصول نتيجه مطلوب و مورد انتظار موكّل نيست، مگر اينكه از اول به نحو ديگري با هم توافق كنند.

س 1814: شيوه متعارف در بسياري از شعبه هاي رسمي دادگستري اين است كه حدود وكالت را مشخص مي كنند. به طور مثال مي نويسند «وكيل در فروش فلان خانه كه در فلان مكان واقع شده است» و همچنين امور ديگر را نيز مشخص مي نمايند، ولي در بعضي از وكالت نامه هاي دستنويس عبارت ذيل ذكر مي شود: «فلان شخص وكيل است در پيگيري همه امور مربوط به مورد وكالت» در نتيجه غالباً بين وكيل و موكّل اختلاف پيش مي آيد كه آيا فلان كار يا تصرّف، داخل در وكالت هست يا خير. سؤال اين است كه اگر براي وكيل نسبت به متعلّق وكالت اقدامات و اعمال خاصي معيّن نشود آيا جايز است وكيل نسبت به متعلّق وكالت هر اقدام و تصرّفي را انجام دهد؟

ج: واجب است وكيل در اقداماتي كه براي آنها وكيل شده است، اكتفا به مواردي كند كه عقد وكالت صريحاً يا ظاهراً هرچند به كمك قرائن حاليه يا مقاليه، شامل آن مي شود، ولو اينكه آن قرينه، عادت جاري بر وجود تلازم بين وكالت در چيزي و بعضي از امور ديگر باشد و به طور خلاصه وكالت به چند صورت تصور مي شود:

الف. وكالت از هر دو جهتِ عمل و متعلّق، خاص باشد.

ب. از هر دو جهت عام باشد.

ج.

فقط از يك جهت عام باشد.

د. فقط از جهت عمل و تصرّف، مطلق باشد، مثل اينكه بگويد: تو در مورد خانه من وكيل هستي.

ه. فقط از جهت متعلّق، مطلق باشد. مثلاً بگويد تو در فروش ملك من وكيل هستي.

و. از هر دو جهت مطلق باشد، مثلاً بگويد: تو در تصرّف در مال من وكيل هستي.

وكيل بايد در هر يك از اين موارد فقط به آنچه كه عموم يا خصوص و يا اطلاق عقد وكالت شامل آن مي شود، اكتفا كند و از آن تجاوز ننمايد.

س 1815: مردي به همسرش وكالت داده كه يك قطعه زمين و بعضي از ساختمان هاي او را بفروشد و با پول آن يك آپارتمان مسكوني براي فرزند صغيرش بخرد و آن را به نام او نمايد، ولي او از وكالت خود سوء استفاده نموده و آپارتمان را به نام خودش كرده است، آيا كارهايي كه او انجام داده، شرعاً صحيح هستند؟ با توجه به اينكه آپارتمان با پول حاصل از فروش اموال موكّل خريداري شده است، آيا بعد از وفات او آپارتمان فقط ملك فرزند صغير اوست يا ملك همه ورثه؟

ج: اعمالي كه آن زن بر اساس وكالتي كه از شوهرش داشته است انجام داده از قبيل فروش زمين و بعضي از ساختمان ها، صحيح و نافذ است و در مورد آپارتمان هم مجرّد ثبت آن به نام خودش شرعاً اثري براي او ندارد، بنا بر اين اگر آن را طبق وكالت، در زمان حيات موكّل و با پول او براي فرزند صغيرش خريده باشد، معامله صحيح و نافذ است و آپارتمان فقط اختصاص به فرزند صغير او دارد. و اگر آپارتمان را

در زمان حيات موكّل و با عين پول او براي خودش خريده باشد و يا بعد از موت موكّل آن را براي آن كودك صغير بخرد، معامله فضولي و متوقف بر اجازه است؛ البته در مورد اول، اجازه ورثه بعد از فوت مورّث شان نافذ نيست چون هنگام خريد مالك قيمت نبوده اند، اما در مورد دوم اگر ورثه آن را اجازه بدهند، معامله براي آنان به نسبت سهم هر يك از تركه، محقق مي شود.

س 1816: زيد از طرف برخي افراد، در اجير گرفتن براي قضاي نماز و روزه وكيل شد، يعني مبلغي پول گرفت تا آن را به افرادي كه اجير مي شوند بدهد، ولي او در امانت خيانت نمود و كسي را براي آن كار اجير نكرد و در حال حاضر از عمل خود پشيمان است و مي خواهد برئ الذمّه شود، آيا بايد عدّه اي را براي آن كار اجير كند يا اينكه اجرت آن كار را به قيمت فعلي آن به صاحبانشان برگرداند يا اينكه فقط به مقدار پولي كه دريافت كرده است بدهكار است؟ و در صورتي كه خود او اجير در قضاي نماز و روزه باشد و قبل از انجام آن بميرد، تكليف چيست؟

ج: اگر فردي كه وكيل در استيجار است قبل از اقدام به اجير كردن كسي براي قضاي نماز يا روزه، مدت وكالتش به پايان برسد، فقط ضامن مالي است كه دريافت كرده است و در غير اين صورت مختار است بين اينكه با پولي كه دريافت كرده كسي را براي قضاي نماز و روزه اجير كند و يا وكالت را فسخ نموده و پول را به صاحبش برگرداند و در مورد

اختلاف ارزش پول، بنا بر احتياط با هم مصالحه كنند و امّا شخصي كه براي قضاي نماز و روزه اجير شده است، اگر اجير شده باشد تا خودش آن كار را انجام دهد، در اين صورت با وفاتش اجاره فسخ مي شود و پولي كه دريافت كرده بايد از تركه اش پرداخت شود. ولي اگر مباشرت خود او در انجام عمل شرط نباشد، مديون به انجام خود آن كار است و ورثه او بايد كسي را از تركه اش براي انجام عمل اجير كنند البته اگر تركه اي داشته باشد، و الا چيزي در اين رابطه بر عهده آنان نيست.

س 1817: بعضي از شركتها داراي وكلايي هستند كه وظيفه آنان حضور در دادگاهها از طرف شركت است تا پرونده ها و شكايت ها را پيگيري كنند، حال اگر شركت، ادعايي داشته باشد كه به نظر آنان اساس صحيحي ندارد، آيا جايز است در آن رابطه از شركت دفاع نمايند؟ و در صورتي كه وكيل در دعوايي كه به نظر او باطل است، از شركت دفاع كند، آيا نسبت به اين دفاع، حتّي اگر دادگاه به نفع مدّعي عليه حكم صادر كند، وكيل مسئوليتي دارد؟ و آيا اجرتي كه وكيل در برابر دفاع از چيزي كه به نظرش باطل است مي گيرد، سُحت و حرام است؟

ج: دفاع از باطل و سعي در اثبات حق بودن آن جايز نيست و واقعيت عمل حرام با صدور رأي توسط دادگاه به نفع مدّعي عليه تغيير پيدا نمي كند و اجرتي كه در برابر دفاع از امر باطلي گرفته مي شود، سُحت و حرام است.

س 1818: شخصي وكيل كسي شده به اين شرط كه قبل از اقدام به انجام كار،

اجرت خود را از او دريافت كند، اگر وكيل هيچ كاري انجام ندهد، آيا شرعاً آن مال براي او حلال است؟

ج: وكيل به مجرّد تحقّق عقد وكالت، مالك اجرت المسمّي مي شود و حتّي قبل از اقدام به انجام كاري كه براي آن وكيل شده، حق مطالبه آن را دارد، ولي اگر كاري را كه براي آن وكيل شده انجام ندهد تا اينكه وقت آن بگذرد و يا مدت وكالت به پايان برسد، وكالت بر اثر آن فسخ مي شود و واجب است وكيل اجرتي را كه گرفته به موكّل برگرداند.

حواله

س 1819: شخصي زميني را به مبلغ معيّني خريده است و به مقدار قيمت مبيع از فرد سومي طلب دارد، لذا فروشنده را به بدهكار حواله كرد تا پول زمين را از او بگيرد، ولي آن شخص ثالث كه بدهكار و محال عليه است بدون اطلاع خريدار با پرداخت پول زمين به فروشنده آن را براي خودش خريد، آيا معامله اوّل كه فروشنده با حواله پول آن به شخص ثالث موافقت كرده بود. صحيح است يا معامله دوم؟

ج: معامله دوم فضولي است و متوقف بر اجازه خريدار اول است، مگر آنكه معامله دوم بعد از فسخ مشروع معامله اول صورت گرفته باشد.

صدقه

س 1820: كميته امداد امام خميني (قدّس سرّه) صندوقهايي را در منازل، خيابان ها و اماكن عمومي شهر و روستا براي جمع آوري صدقات و خيرات و رساندن آنان به دست فقرا و مستحقان قرار داده است. آيا جايز است علاوه بر حقوق ماهيانه و مزايايي كه كاركنان كميته امداد از آن نهاد مي گيرند، درصدي از پول هاي آن صندوق ها به عنوان پاداش به آنان داده شود؟ و آيا جايز است مقداري از آن پول ها به افرادي داده شود كه در جمع آوري آنها نقش دارند ولي از كارمندان كميته امداد نيستند؟

ج: پرداخت مقداري از اموال صندوق هاي صدقات به كاركنان و كارمندان كميته امداد به عنوان پاداش، علاوه بر حقوق ماهيانه اي كه از آن كميته مي گيرند، اشكال دارد بلكه تا رضايت صاحبان اموال به اين كار احراز نشده، جايز نيست، ولي دادن مقداري از آن به كساني كه در جمع آوري موجودي صندوق ها كمك مي كنند به عنوان اجرت المثل كارشان اشكال ندارد، به شرطي كه براي جمع آوري و رساندن

صدقات به افراد مستحق به كمك آنها نياز باشد، به خصوص اگر ظاهر امر نشان دهد كه صاحبان اموال راضي به اين كار هستند.

س 1821: آيا دادن صدقات به گداياني كه درب منازل را مي زنند يا در خيابانها مي نشينند جايز است يا اينكه بهتر است به يتيمان و مساكين داده شود و يا با ريختن آنها در صندوق صدقات در اختيار كميته امداد قرار گيرد؟

ج: صدقات مستحبي بهتر است به فقير عفيف و متديّن داده شود و همچنين گذاشتن آن در اختيار كميته امداد هرچند با ريختن در صندوق صدقات هم باشد اشكال ندارد، ولي صدقات واجب بايد توسط خود شخص و يا به وسيله وكيل او به فقرايي كه مستحق هستند داده شود و در صورتي كه انسان بداند كه مسئولين كميته امداد پول هاي صندوق ها را جمع آوري كرده و به فقراي مستحق مي دهند، ريختن آن در صندوق هاي صدقات اشكال ندارد.

س 1822: وظيفه انسان در برابر گداياني كه در برابر ديگران دست دراز مي كنند و زندگي خود را با گدايي اداره مي نمايند و چهره جامعه اسلامي را مشّوه جلوه مي دهند، به خصوص بعد از اقدام دولت به جمع آوري آنان، چيست؟ آيا كمك به آنان جايز است؟

ج: سعي كنيد صدقات را به فقرايي كه متديّن و عفيف هستند بدهيد.

س 1823: اينجانب خادم مسجد هستم و كارم در ماه رمضان بيشتر مي شود، به همين دليل بعضي از افراد خيّر مبلغي به عنوان كمك به من مي دهند، آيا گرفتن آن براي من جايز است؟

ج: آنچه كه آنان به شما مي دهند احساني از طرف آنان به شماست، در نتيجه براي شما حلال است و پذيرفتن آن اشكال ندارد.

عاريه و وديعه

س

1824: كارخانه اي با همه محتوياتش يعني مواد اوليه و ابزار آلات و كالاها و اجناسي كه توسط برخي از افراد در آن به عنوان امانت سپرده شده، آتش گرفته است. آيا صاحب كارخانه ضامن آنهاست يا كسي كه مسئوليت اداره آن را بر عهده دارد؟

ج: اگر آتش سوزي مستند به فعل كسي نباشد و كسي هم نسبت به حفظ كالاهاي سپرده شده به كارخانه كوتاهي و تقصير نكرده باشد، هيچكس ضامن آنها نيست.

س 1825: شخصي متن وصيتنامه مكتوب خود را به فرد ديگري سپرد تا آن را بعد از فوتش به فرزند بزرگترش تحويل دهد، ولي او از تحويل آن به فرزند وي خودداري مي كند، آيا اين كار او خيانت در امانت محسوب مي شود؟

ج: خودداري از ردّ امانت به كسي كه امانت گذار معيّن كرده است، نوعي خيانت محسوب مي شود.

س 1826: در دوران خدمت سربازي لوازمي را از ارتش براي استفاده شخصي تحويل گرفتم، ولي بعد از پايان مدّت خدمت آنها را تحويل ندادم. در حال حاضر وظيفه من نسبت به آنها چيست؟ آيا ريختن پول آنها به خزانه عمومي بانك مركزي كفايت مي كند.

ج: اگر اشيايي كه از ارتش گرفته ايد به عنوان عاريه بوده، واجب است عين آنها را در صورتي كه موجود باشند به مركز خدمت خود برگردانيد و اگر در اثر تعدّي يا تفريط شما در حفظ آنها هرچند بر اثر تأخير در بازگرداندن از بين رفته باشند، بايد مثل يا قيمت آنها را به ارتش بدهيد و در غير اين صورت چيزي بر عهده شما نيست.

س 1827: مبلغي پول به شخص اميني براي انتقال به شهر ديگري داده شده است، ولي در

راه به سرقت رفته است، آيا آن شخص ضامن آن پول است؟

ج: تا زماني كه تعدّي و تفريط شخص امين در حفظ و نگهداري آن ثابت نشده است، او ضامن نيست.

س 1828: مبلغي از تبرّعات اهالي محل را از هيأت امناء مسجد براي تعمير مسجد و خريد مواد لازم براي بنّايي مانند آهن و غيره، تحويل گرفتم، ولي در راه همراه با وسايل شخصي ام مفقود شد، وظيفه من چيست؟

ج: اگر در نگهداري آن، كوتاهي و تعدّي و تفريط نكرده ايد، ضامن نيستيد.

وصيت

قسمت اول

س 1829: بعضي از شهدا وصيّت كرده اند كه ثلث تركه آنان براي حمايت از جبهه هاي دفاع مقدس مصرف شود، در حال حاضر كه موضوع اين وصيت ها منتفي شده، اين وصايا چه حكمي پيدا مي كنند؟

ج: در صورتي كه مورد عمل به وصيّتها منتفي شود، ارثِ ورثه آنان مي شود و احوط آن است كه با اذن ورثه در راههاي خير مصرف شود.

س 1830: برادرم وصيّت كرده كه ثلث مالش براي مهاجرين جنگي شهر خاصي مصرف شود، ولي درحال حاضر در شهر مزبور هيچ مهاجر جنگي يافت نمي شود، تكليف چيست؟

ج: اگر احراز شود كه مقصود موصي از مهاجرين جنگي كساني هستند كه در حال حاضر در آن شهر زندگي مي كنند در اين صورت چون فعلاً مهاجري نيست مال، به ورثه مي رسد و در غير اين صورت، بايد پول به مهاجرين جنگي كه در آن شهر زندگي مي كرده اند داده شود، اگر چه فعلاً كوچ كرده باشند.

س 1831: آيا جايز است كسي وصيت كند كه بعد از فوتش نصف مالش را براي مجالس ختم و سوگواري او مصرف كنند، يا آنكه تعيين اين مقدار جايز نيست، زيرا اسلام براي

اين موارد حد و حدود خاصي را معيّن كرده است؟

ج: وصيت به مال براي مصرف كردن در مراسم عزاداري و سوگواري موصي اشكال ندارد و شرعاً حد خاصي هم ندارد، ولي وصيت ميّت فقط نسبت به ثلث مجموع تركه نافذ است و در زائد بر ثلث متوقف بر اذن و اجازه ورثه است.

س 1832: آيا وصيت كردن واجب است به طوري كه انسان با ترك آن مرتكب معصيت شود؟

ج: اگر وديعه ها و امانت هاي ديگران نزد او باشد و حق الناس يا حق اللّه تعالي بر عهده او باشد و در دوران حيات توانايي اداي آن را نداشته باشد، واجب است در مورد آنها وصيت كند و در غير اين صورت وصيت واجب نيست.

س 1833: مردي كمتر از ثلث اموالش را براي همسرش وصيّت كرده و پسر بزرگترش را وصيّ خود قرار داده است، ولي ساير ورثه به اين وصيّت اعتراض دارند، وصيّ دراين حالت چه وظيفه اي دارد؟

ج: اگر وصيّت به مقدار ثلث تركه يا كمتر از آن باشد، اعتراض ورثه به آن وجهي ندارد بلكه بر آنان واجب است طبق وصيّت عمل كنند.

س 1834: اگر ورّاث، وصيّت را به طور مطلق انكار كنند، تكليف چيست؟

ج: مدّعي وصيّت بايد آن را از راههاي شرعي ثابت كند و در صورت اثبات آن اگر به مقدار ثلث تركه يا كمتر از آن باشد، عمل بر طبق آن واجب است و انكار ورثه و اعتراض آنان اثري ندارد.

س 1835: شخصي در حضور افراد مورد اطمينان از جمله يكي از فرزندان ذكورش، وصيّت كرده است كه براي اداي حقوق شرعي كه بر عهده دارد از قبيل خمس و زكات و كفّارات و همچنين واجبات

بدني كه بر عهده اوست مانند روزه، نماز و حج، بعضي از املاك او براي مصرف در موارد وصيّت از تركه اش استثنا شوند، ولي بعضي از ورثه آن را رد كرده و خواهان تقسيم همه املاك بدون استثنا بين ورثه هستند. در اين مورد تكليف چيست؟

ج: بعد از فرض ثبوت وصيّت با دليل شرعي يا اقرار ورثه، در صورتي كه ملك مورد وصيّت بيشتر از ثلث مجموع تركه نباشد، آنان حق ندارند خواهان تقسيم آن شوند، بلكه واجب است با صرف آن در حقوق مالي و واجبات بدني كه ميّت به آنها وصيّت كرده، به وصيّت او عمل كنند. بلكه اگر از طريق شرعي يا با اعتراف ورثه ثابت شود كه ميّت به مردم بدهكار است و يا حقوق مالي مربوط به خداوند مانند خمس و زكات و كفّارات و يا مالي و بدني مانند حج بر عهده اوست، باز هم بر آنان واجب است همه ديون او را از اصل تركه بپردازند و سپس باقي مانده آن بين ورثه تقسيم شود، هرچند نسبت به آنها وصيّتي نكرده باشد.

س 1836: فردي كه مالك مقداري زمين زراعتي است، وصيّت كرده كه آن را براي تعمير مسجد مصرف كنند، ولي ورثه او آن را فروخته اند، آيا وصيّت متوفّي نافذ است؟ و آيا ورثه حق فروش آن ملك را دارند؟

ج: اگر مضمون وصيّت، اين باشد كه خود زمين زراعتي، فروخته و در تعمير مسجد مصرف شود و قيمت زمين هم از ثلث تركه، بيشتر نباشد، وصيّت نافذ است و فروش زمين، اشكال ندارد و اگر مقصود موصي، اين بوده كه منافع زمين صرف تعمير مسجد شود، دراين صورت،

ورثه حقّ فروش نداشته اند.

س 1837: شخصي وصيّت كرده كه يك قطعه از زمين هايش براي بجا آوردن نماز و روزه از طرف او و كارهاي خير مصرف شود، آيا فروش اين زمين جايز است، يا آنكه وقف محسوب مي شود؟

ج: تا زماني كه از شواهد و قرائن فهميده نشود كه منظورش اين بوده كه زمين به حال خود باقي بماند تا درآمدهاي آن براي او مصرف شود، بلكه فقط وصيّت كرده كه زمين براي خود او مصرف گردد، اين وصيّت در حكم وقف زمين نيست، در نتيجه اگر پول آن زائد بر ثلث نباشد، فروش و صرف پول آن براي خود او اشكال ندارد.

س 1838: آيا جايز است مالي به عنوان ثلث تركه كنار گذاشته شود و يا نزد شخصي به وديعه گذاشته شود تا بعد از وفات او به مصرف خودش برسد؟

ج: اين كار اشكال ندارد به شرط اينكه بعد از وفات او دو برابر آن مال براي ورثه باقي بماند.

س 1839: شخصي به پدرش وصيّت كرده كه براي قضاي چند ماه نماز و روزه اي كه بر عهده اش است، اجير بگيرد و درحال حاضر آن شخص مفقود شده است، آيا بر پدر او واجب است كسي را براي قضاي نماز و روزه او اجير كند؟

ج: تا زماني كه موت موصي با دليل شرعي و يا از طريق علم وصي ثابت نشده، استيجار از طرف او براي قضاي نماز و روزه وي صحيح نيست.

س 1840: پدرم ثلث زمين خود را براي ساخت مسجد وصيّت كرده است، ولي با توجه به وجود دو مسجد در مجاورت اين زمين و نياز مبرم به ساخت مدرسه، آيا جايز است

به جاي مسجد، مدرسه در آن بسازيم؟

ج: تبديل وصيّت با ساخت مدرسه به جاي مسجد جايز نيست، ولي اگر قصد ايجاد مسجد در همان زمين نبوده، فروش و مصرف پول آن براي ساخت مسجد در مكاني كه نيازمند مسجد است مانعي ندارد.

س 1841: آيا جايز است شخصي وصيّت كند كه جسد او بعد از مردن در اختيار دانشجويان دانشكده پزشكي قرار گيرد تا براي تشريح و تعليم و تعلّم مورد استفاده واقع شود يا اين عمل به اين جهت كه موجب مثله شدن جسد ميّت مسلمان مي شود حرام است؟

ج: به نظر مي رسد ادله تحريم مثله و امثال آن ناظر به امر ديگري است و از امثال مورد سؤال كه مصلحت مهمي در تشريح جنازه ميّت وجود دارد منصرف است. اگر شرط احترام جسد ميّت مسلمان كه بايد اصل مسلّم در نظائر اين مسأله قرار داده شود حاصل باشد ظاهراً كالبد شكافي اشكال نخواهد داشت.

س 1842: اگر فردي وصيّت نمايد كه بعضي از اعضاي بدن او بعد از مردن به بيمارستان يا شخص ديگري هديه شود، آيا اين وصيّت صحيح و اجراي آن واجب است؟

ج: صحّت و نفوذ اين قبيل وصايا نسبت به اعضايي كه جدا كردن آنها از جسد ميت هتك حرمت او محسوب نمي شود، بعيد نيست و عمل به وصيّت در اين موارد مانعي ندارد.

س 1843: آيا اگر ورثه در زمان حيات موصي، وصيّت او را نسبت به بيشتر از ثلث اجازه بدهند، براي نفوذ آن كافي است؟ و بر فرض كفايت، آيا جايز است بعد از مردن موصي از اجازه خود عدول كنند؟

ج: اجازه ورثه در زمان حيات موصي نسبت به زائد بر

ثلث، براي نفوذ و صحّت وصيّت كافي است و بعد از وفات موصي، حق رجوع از آن را ندارند و رجوع آنان هم اثري ندارد.

س 1844: يكي از شهداي عزيز در مورد قضاي نماز و روزه هايش وصيّت كرده است، ولي تركه اي ندارد و يا تركه او فقط خانه و لوازم آن است كه فروش آنها موجب عسر و حرج فرزندان صغير او مي شود، ورثه او در رابطه با اين وصيّت چه تكليفي دارند؟

ج: اگر آن شهيد عزيز تركه اي ندارد، عمل به وصيّت او واجب نيست، ولي بر پسر بزرگ او واجب است كه بعد از رسيدن به سن بلوغ، نماز و روزه هايي را كه از پدرش فوت شده قضا نمايد، ولي اگر تركه اي دارد، واجب است ثلث آن در مورد وصيّت او مصرف شود و مجرّد نياز ورثه و صغير بودن آنان عذر شرعي براي عمل نكردن به وصيّت محسوب نمي شود.

س 1845: آيا وجود موصي له در هنگام وصيّت در صحّت و نفوذ وصيّت به مال شرط است؟

ج: وجود موصي له هنگام وصيّت در وصيّت تمليكي شرط است، هرچند به صورت جنين در رحم مادرش باشد و يا حتّي جنيني باشد كه هنوز روح در آن دميده نشده است، به شرط اينكه زنده به دنيا بيايد.

س 1846: موصي در وصيّت مكتوب خود علاوه بر نصب وصي براي اجراي وصيّت هايش، فردي را هم به عنوان ناظر تعيين كرده، ولي تصريح به اختيارات او نكرده است يعني مشخص نيست كه آيا نظارت او بر كار وصي فقط براي اطلاع از كارهاي اوست تا بر خلاف آنچه موصي مقرّر كرده عمل نكند يا آنكه نسبت به اعمال وصي داراي راي و

نظر است و كارهاي او بايد طبق نظر و صلاحديد ناظر صورت بگيرد، اختيارات ناظر در اين صورت چگونه است؟

ج: با فرض اطلاق وصيّت، بر وصي واجب نيست در كارهايش با ناظر مشورت كند، هرچند احوط انجام آن است و وظيفه ناظر، نظارت بر وصي جهت اطلاع يافتن از كارهاي اوست.

س 1847: فردي پسر بزرگ خود را وصي و مرا ناظر بر او قرار داده و از دنيا رفته است، سپس فرزند او نيز وفات يافته و من تنها فرد مسئول اجراي وصيّت او شده ام، ولي درحال حاضر به علت وضعيت خاصي كه دارم، اجراي اموري كه به آنها وصيّت شده براي من مشكل مي باشد، آيا تبديل مورد وصيّت با پرداخت منافع حاصل از ثلث به اداره بهداشت جهت مصرف در امور خيريه و براي افراد نيازمندي كه تحت تكفل آن اداره هستند ومستحق كمك و مساعدت مي باشند، جايز است؟

ج: ناظر نمي تواند به طور مستقل به اجراي وصاياي ميّت بپردازد هرچند بعد از موت وصي باشد، مگر آنكه موصي بعد از موت وصي او را وصيّ قرار داده باشد و در غير اين صورت، بايد بعد از فوت وصي به حاكم شرع مراجعه كند تا فرد ديگري را به جاي او تعيين نمايد و به هر حال تعدّي از وصيّت ميّت و تغيير و تبديل آن جايز نيست.

س 1848: اگر شخصي وصيّت كند كه مقداري از اموال او براي تلاوت قرآن كريم در نجف اشرف مصرف شود و يا مالي را براي اين كار وقف نمايد وبراي وصي يا متولي وقف ارسال مال به نجف اشرف جهت اجير كردن كسي براي قرائت قرآن ممكن نباشد، تكليف

او دراين مورد چيست؟

ج: اگر مصرف آن مال حتّي در آينده براي تلاوت قرآن كريم در نجف اشرف ممكن باشد، واجب است به وصيّت عمل شود.

س 1849: مادرم قبل از وفاتش وصيّت نمود كه طلاهاي او را شب هاي جمعه در كارهاي خير مصرف كنم و من تاكنون اين كار را براي او انجام داده ام، ولي در صورت مسافرت به كشورهاي خارجي كه ساكنين آنها به احتمال زياد مسلمان نيستند، تكليف من چيست؟

ج: تا زماني كه احراز نشود كه مقصود او انفاق به عموم مردم اعم از مسلمان و غيرمسلمان بوده، واجب است آن مال فقط در امور خيريه مربوط به مسلمانان مصرف شود، هرچند با قرار دادن آن مال نزد فردي امين در سرزمين اسلامي باشد تا به مصرف مسلمانان برسد.

س 1850: شخصي وصيّت كرده كه مقداري از زمين هايش براي مصرف پول آن در مراسم عزاداري و امور خيريه به فروش برسد، ولي فروش آن به غير از ورثه موجب بروز مشكل و مشقت براي آنان مي شود زيرا تفكيك زمين مزبور و زمين هاي ديگر مشكلات زيادي ايجاد مي كند، آيا جايز است كه ورثه، اين زمين را به طور قسطي براي خودشان بخرند به اين صورت كه هر سال مبلغي از آن را بپردازند تا با نظارت وصي وناظر درمورد وصيّت به مصرف برسد؟

ج: اصل خريد زمين توسط ورثه براي خودشان اشكال ندارد، و خريد آن به طور قسطي به قيمت عادلانه نيز، در صورتي كه احراز نشود كه قصد موصي فروش نقدي زمين و مصرف پول آن در همان سال اول درمورد وصيّت بوده، اشكال ندارد به شرط آنكه وصي و ناظر اين كار را به مصلحت

ببينند و اقساط هم به گونه اي نباشد كه منجر به اهمال و عدم اجراي وصيّت شود.

س 1851: شخصي در بيماري منجر به موت، به دو نفر به عنوان وصي و نائب وصي وصيّت كرده و بعد از آن نظرش تغيير نموده و وصيّت را باطل كرده و وصي و نائب را از آن مطلع نموده است و وصيّت نامه ديگري نوشته و در آن يكي از نزديكان خود را كه غائب مي باشد، وصي خود قرار داده است، آيا وصيّت اول بعد از عدول و تغيير آن به حال خود باقي مي ماند و اعتبار دارد؟ و اگر وصيّت دوم صحيح و شخص غائب وصي باشد در صورتي كه وصي اوّل و نائب او كه عزل شده اند به وصيّتي كه موصي آن را باطل نموده استناد كنند و اقدام به اجراي آن نمايند، آيا تصرّفات آنان عدواني محسوب مي شود و واجب است آنچه را از مال ميّت انفاق كرده اند به وصي دوم برگردانند؟

ج: بعد از آنكه ميّت در زمان حيات خود از وصيّت اول عدول نمود و وصيّ اول را عزل كرد، وصي معزول بعد از آگاهي از عزل خود حق ندارد به آن وصيّت استناد و عمل نمايد و تصرّفات او در مال مورد وصيّت، فضولي و متوقف بر اجازه وصيّ مي باشد، در نتيجه اگر آن را اجازه نكند، وصي معزول ضامن اموالي است كه مصرف كرده است.

قسمت دوم

س 1852: شخصي وصيّت كرده است كه يكي از املاك او متعلّق به يكي از فرزندانش باشد، سپس بعد از دو سال، وصيّت خود را به طور كامل تغيير داده است، آيا عدول او از وصيّت قبلي به وصيّت

بعدي شرعاً صحيح است؟ و در صورتي كه اين شخص بيمار و محتاج خدمت و مراقبت باشد، آيا اين وظيفه فقط بر عهده وصي معيّن او يعني پسر بزرگش است يا آنكه همه فرزندان او به طور مساوي داراي اين مسئوليت هستند؟

ج: عدول موصي از وصيّت تا زماني كه زنده است و از سلامت عقلي برخوردار است شرعاً اشكال ندارد و وصيّت صحيح و معتبر از نظر شرعي، وصيّت بعدي مي باشد و مسئوليت مراقبت از شخص بيمار در صورتي كه قادر به استخدام پرستار از مال خودش نباشد، به طور مساوي بر عهده همه فرزندان اوست كه توانايي مراقبت از او را دارند و وصي به تنهايي مسئول آن نيست.

س 1853: پدري ثلث اموالش را براي خودش وصيّت كرده و مرا وصيّ خود قرار داده است، بعد از تقسيم تركه، ثلث آن كنار گذاشته شده، آيا جايز است براي اجراي وصاياي او قسمتي از ثلث مال او را بفروشم؟

ج: اگر وصيّت كرده باشد كه ثلث اموالش براي اجراي وصاياي او مصرف شود، فروش آن بعد از جدا كردن از تركه و مصرف آن در مواردي كه در وصيّت نامه ذكر شده است، اشكال ندارد. ولي اگر وصيّت كرده كه درآمدهاي ثلث براي اجراي وصاياي او مصرف شود، در اين صورت فروش عين ثلث جايز نيست هرچند براي مصرف در موارد وصيّت باشد.

س 1854: اگر موصي، وصيّ و ناظر را تعيين كند، ولي وظايف و اختيارات آنان را ذكر ننمايد و همچنين متعرض ثلث اموال خود و مصارف آن نيز نشود، در اين صورت وظيفه وصيّ چيست؟ آيا جايز است ثلث اموال موصي را از تركه او جدا كند

و در امور خير مصرف نمايد؟ و آيا مجرّد وصيّت و تعيين وصيّ براي استحقاق او نسبت به ثلث تركه اش كافي است تا در نتيجه بر وصي، جدا كردن ثلث از تركه و مصرف آن براي موصي واجب باشد؟

ج: اگر مقصود موصي از طريق قرائن و شواهد و يا عرف محلي خاص، فهميده شود، واجب است وصيّ به فهم خود نسبت به تشخيص مورد وصيّت و مقصود موصي كه از اين طريق بدست آمده عمل كند و در غير اين صورت وصيّت به خاطر ابهام و عدم ذكر متعلّق آن، باطل و لغو است.

س 1855: شخصي اينگونه وصيّت كرده است: «همه پارچه هاي دوخته شده و دوخته نشده و غيره متعلّق به همسرم باشد» آيا مقصود از كلمه «غيره» اموال منقول اوست يا اينكه منظور چيزهايي است كه كمتر از پارچه و لباس هستند مانند كفش و امثال آن؟

ج: تا زماني كه منظور از كلمه «غيره» كه در وصيّت نامه آمده است معلوم نشود و از خارج هم مقصود موصي از آن فهميده نشود، اين جمله از وصيّت نامه با توجه به اجمال و ابهام آن قابل عمل و اجرا نيست و تطبيق آن بر يكي از احتمالاتي كه در سؤال آمده، متوقف بر موافقت و رضايت ورثه است.

س 1856: زني وصيّت كرده كه از ثلث تركه اش هشت سال نماز قضا براي او خوانده شود و بقيه آن براي ردّ مظالم و خمس و كارهاي خير مصرف گردد. باتوجه به اينكه زمان عمل به اين وصيّت مصادف با دوران دفاع مقدس بوده كه كمك به جبهه ضرورت بيشتري داشته و وصي هم يقين دارد كه حتّي يك نماز

قضا بر عهده آن زن نيست، ولي درعين حال شخصي را اجير كرده كه به مدت دو سال براي او نماز بخواند و مقداري از ثلث را به جبهه كمك كرده و باقي مانده را براي پرداخت خمس و ردّ مظالم مصرف نموده، آيا در مورد عمل به وصيّت، چيزي بر عهده وصي هست؟

ج: واجب است به وصيّت همانگونه كه ميّت وصيّت كرده، عمل شود و جايز نيست وصي، عمل به آن را حتّي در بعضي از موارد ترك كند، بنا بر اين اگر حتّي مقداري از آن مال را در غير مورد وصيّت مصرف نمايد، به همان مقدار ضامن است.

س 1857: شخصي به دو نفر وصيّت كرده كه بعد از وفات او طبق آنچه كه در وصيّت نامه آمده است عمل كنند، در ماده سه آن مقرّر شده كه همه تركه موصي اعم از منقول و غيرمنقول و نقد و طلب هايي كه از مردم دارد جمع شده و بعد از پرداخت بدهي هاي او از اصل تركه، ثلث آن از همه تركه جدا شود و طبق مواد 4 و 5 و 6 كه در وصيّت نامه آمده است مصرف گردد و بعد از گذشت هفده سال باقي مانده ثلث، خرج ورثه فقير شود. ولي دو وصي از زمان فوت موصي تا پايان اين مدت موفق به جدا كردن ثلث نشده اند و عمل به مواد مذكور براي آنان امكان ندارد و ورثه هم مدّعي هستند كه وصيّت نامه بعد از انقضاي مدت مزبور باطل است و آن دو وصي هم حق دخالت در اموال موصي را ندارند، حكم اين مسأله چيست؟ و اين دو وصي چه وظيفه اي دارند؟

ج: وصيّت و وصايت

وصي با تأخير در اجرا باطل نمي شود، بلكه بر آن دو وصي واجب است به وصيّت عمل كنند هرچند مدت آن طولاني شود و تا زماني كه وصايت آنان مقيد به مهلت خاصي كه به پايان رسيده است نباشد، ورثه حق ندارند مزاحم آن دو در اجراي وصيّت شوند.

س 1858: بعد از تقسيم تركه ميّت بين ورثه و صدور اسناد مالكيت به نامهاي آنان و گذشت شش سال از آن، يكي از ورثه ادعا مي كند كه متوفّي به طور شفاهي به او وصيّت كرده است كه قسمتي از خانه به يكي از پسران او داده شود و بعضي از زنان هم به اين امر شهادت مي دهند، آيا بعد از گذشت مدت مزبور، ادعاي او پذيرفته مي شود؟

ج: مرور زمان و اتمام مراحل قانوني تقسيم ارث مانع از قبول وصيّت، در صورتي كه مستند به دليل شرعي باشد نيست، در نتيجه اگر مدّعي وصيّت، ادعاي خود را از طريق شرعي ثابت كند، بر همه واجب است كه طبق آن عمل نمايند و در غير اين صورت هر كسي كه اقرار به صحّت ادعاي او كرده، واجب است به مضمون آن ملتزم باشد و به مقدار سهم خود از ارث بر طبق آن عمل نمايد.

س 1859: شخصي به دو نفر وصيّت كرده است كه قطعه اي از زمين هاي او را بفروشند و به نيابت از او به حج بروند و در وصيّت نامه خود يكي از آن دو را به عنوان وصي و ديگري را ناظر بر او قرار داده است، سپس شخص سومي پيدا شده است كه ادعا مي كند كه مناسك حج را بدون كسب اجازه از وصي و ناظر

به نيابت از او بجا آورده است و درحال حاضر وصي هم از دنيا رفته و فقط ناظر زنده است، آيا ناظر بايد دوباره با پول آن زمين از طرف ميّت فريضه حج انجام دهد؟ يا آنكه واجب است پول زمين را به عنوان اجرت به كسي بدهد كه ادعا مي كند از طرف ميّت حج را بجا آورده است؟ و يا چيزي در اين رابطه بر او واجب نيست؟

ج: در صورتي كه حج بر عهده ميّت باشد و بخواهد با وصيّت به انجام حج توسط نائب، برئ الذمّه شود اگر شخص سومي به نيابت از ميّت حج بجا آورد، براي او كافي است ولي آن شخص حق مطالبه اجرت از هيچكس را ندارد و در غير اين صورت، ناظر و وصي بايد به وصيّت ميّت عمل كنند و با پول زمين از طرف او فريضه حج را بجا آورند و اگر وصي قبل از عمل به وصيّت بميرد، بر ناظر واجب است كه براي عمل به وصيّت به حاكم شرع مراجعه كند.

س 1860: آيا جايز است ورثه، وصي را وادار به پرداخت مبلغ معيّني براي قضاي نماز و روزه از طرف ميّت نمايند؟ و وصيّ در اين مورد چه تكليفي دارد؟

ج: عمل به وصاياي ميّت جزء مسئوليت هاي وصي و بر عهده اوست و بايد براساس مصلحتي كه تشخيص مي دهد به آن عمل كند و ورثه حق دخالت در آن را ندارند.

س 1861: سند وصيّت هنگام شهادت موصي در بمباران مخازن نفتي همراه او بوده و در نتيجه در آن حادثه سوخته و يا مفقود شده و كسي هم از مضمون آن آگاه نيست و در

حال حاضر وصي نمي داند كه آيا فقط او به تنهايي وصيّ است يا آنكه وصيّ ديگري نيز وجود دارد، وظيفه او چيست؟

ج: بعد از ثبوت اصل وصيّت، بر وصي واجب است در مواردي كه يقين به حصول تغيير و تبديل در آنها ندارد، به وصيّت عمل نمايد و بر اين احتمال كه ممكن است وصي ديگري نيز باشد اعتنا نكند.

س 1862: آيا جايز است موصي فردي غير از ورثه اش را به عنوان وصي خود برگزيند؟ و آيا كسي حق دارد با اين كار او مخالفت نمايد؟

ج: انتخاب و تعيين وصي از بين كساني كه موصي، آنان را شايسته اين كار مي داند، منوط به نظر خود او است و اشكال ندارد كه فردي غير از ورثه را به عنوان وصي خود تعين كند و ورثه حق اعتراض به او را ندارند.

س 1863: آيا جايز است بعضي از ورثه بدون مشورت با ديگران و يا جلب موافقت وصي، از اموال ميّت تحت عنوان ضيافت براي او انفاق كنند؟

ج: اگر قصد آنان از اين كار، عمل به وصيّت است، انجام آن بر عهده وصي ميّت است و آنان حق ندارند بدون موافقت وصي، خودسرانه اقدام به اين كار كنند و اگر قصد دارند كه از تركه ميّت به حساب ارث ورثه انفاق كنند، انجام آن منوط به اذن ساير ورثه است و اگر آنان راضي نباشند، نسبت به سهم ورثه ديگر اين كار حكم غصب را دارد.

س 1864: موصي در وصيّت نامه اش ذكر كرده است كه فلاني وصي اول و زيد وصي دوم او و عمرو وصيّ سوّم اوست، آيا هر سه نفر با هم وصيّ او هستند يا

آنكه فقط نفر اول وصي اوست؟

ج: اين موضوع تابع قصد و نظر موصي است و تا از شواهد و قرائن بدست نيايد كه مقصود او وصايت آن سه نفر به نحو اجتماعي است و يا وصايت آنان به نحو ترتيبي و تعاقبي است، بايد توافق كنند كه در عمل به وصيّت به نحو اجتماعي عمل نمايند.

س 1865: اگر موصي سه نفر را به نحو اجتماعي وصي خود قرار دهد، ولي آنان در مورد روش عمل به وصيّت، به توافق نرسند، نزاع بين آنان چگونه بايد از بين برود؟

ج: در موارد تعدّد وصيّ، در صورتي كه راجع به چگونگي عمل به وصيّت اختلاف بروز كند، واجب است به حاكم شرع مراجعه نمايند.

س 1866: با توجه به اينكه من پسر بزرگ پدرم هستم و شرعاً بايد قضاي نماز و روزه هاي او را بجا بياورم، در موردي كه قضاي نماز و روزه چند سال بر عهده پدرم باشد، ولي وصيّت كرده باشد كه فقط قضاي نماز و روزه يك سال براي او بجا آورده شود، تكليف من چيست؟

ج: اگر ميّت وصيّت كرده باشد كه قضاي نماز و روزه هاي او از ثلث تركه بجا آورده شود، جايز است از ثلث تركه، شخصي را براي انجام آن اجير نماييد و اگر نماز و روزه اي كه بر ذمّه اوست بيشتر از مقداري باشد كه وصيّت كرده است، بر شما واجب است كه آنها را براي او قضا كنيد، هرچند با اجير كردن شخصي از مال خودتان براي انجام آن باشد.

س 1867: شخصي به پسر بزرگ خود وصيّت كرده است كه قطعه معيّني از زمين هاي او را بفروشد و با پول آن

از طرف او حج بجا بياورد و او هم متعهد شده كه اين كار را براي پدرش انجام دهد، ولي با توجه به اينكه نتوانسته به موقع، مجوّز سفر حج را از سازمان حج و زيارت بگيرد و اخيراً هزينه هاي آن هم افزايش يافته است، به طوري كه پول آن زمين براي انجام سفر حج كفايت نمي كند، عمل به وصيّت توسط خود او غير ممكن شده است، در نتيجه مجبور شده جهت انجام حج براي پدرش كسي را نائب بگيرد، ولي پول زمين براي اجرت نيابت كافي نيست، آيا بر بقيه ورثه واجب است كه براي عمل به وصيّت پدر با او همكاري كنند يا آنكه انجام آن فقط وظيفه پسر بزرگتر است زيرا به هر حال او بايد از طرف پدرش فريضه حج را انجام دهد؟

ج: در فرض مورد سؤال، پرداخت هيچ يك از هزينه هاي حج بر ساير ورثه واجب نيست، ولي اگر حج بر ذمّه موصي مستقر شده باشد و پول زميني كه جهت انجام حج به نيابت از او معيّن كرده براي پرداخت هزينه هاي حج نيابتي هرچند از ميقات كافي نباشد، در اين صورت واجب است هزينه هاي حج ميقاتي از اصل تركه تكميل شود.

س 1868: اگر قبضي وجود داشته باشد كه نشان دهد ميّت مبالغي را به عنوان حقوق شرعي خود پرداخته و يا عده اي شهادت دهند كه او حقوق خود را مي پرداخته است، آيا بر ورثه پرداخت حقوق شرعي او از تركه واجب است؟

ج: مجرّد وجود قبض پرداخت مبالغي به حساب حقوق شرعي توسط ميّت و يا شهادت شهود به اينكه او حقوق شرعي خود را مي پرداخته است، حجت شرعي بر برائت ذمّه

او از آن حقوق و همچنين عدم تعلّق حقوق شرعي به اموال او محسوب نمي شود، در نتيجه اگر او در زمان حيات يا در وصيّت نامه اعتراف كرده باشد كه مقداري به عنوان حقوق شرعي بدهكار است و يا در تركه او وجود دارد و يا ورثه يقين به آن پيدا كنند، بر آنان واجب است آن مقدار را كه ميّت به آن اقرار كرده و يا يقين به وجود آن دارند، از اصل تركه ميّت بپردازند و در غير اين موارد چيزي بر آنان واجب نيست.

س 1869: شخصي ثلث اموالش را براي خودش وصيّت كرده و در حاشيه وصيّت نامه خود قيد كرده است كه خانه موجود در باغ براي تأمين مخارج ثلث است و وصي بايد بعد از گذشت بيست سال از وفات او، آن را بفروشد و پول آن را براي او مصرف نمايد. آيا ثلث بايد از همه تركه اعم از خانه و اموال ديگر محاسبه شود تا در صورتي كه قيمت خانه كمتر از مقدار ثلث باشد، از ساير اموال ميّت تكميل شود، يا آنكه ثلث، فقط خانه است و اموال ديگري از ورثه به عنوان ثلث گرفته نمي شود؟

ج: اگر بخواهد با وصيّت و آنچه در حاشيه وصيّت نامه ذكر كرده، فقط خانه را به عنوان ثلث براي خودش تعيين كند و آن خانه هم از ثلث مجموع تركه بعد از پرداخت بدهي هاي ميّت بيشتر نباشد، در اين صورت فقط خانه ثلث است و اختصاص به ميّت دارد و همينطور است اگر قصد او بعد از وصيّت به ثلث تركه براي خودش، تعيين خانه براي مصارف ثلث باشد و قيمت آن هم به

مقدار ثلث مجموع تركه بعد از پرداخت ديون باشد و در غير اين صورت بايد اموال ديگري از تركه به خانه ضميمه شود، به مقداري كه مجموع آنها به اندازه ثلث تركه برسد.

س 1870: بعد از گذشت بيست سال از تقسيم ارث و گذشت چهار سال از اينكه دختر ميّت سهم خود را فروخته است، مادر وصيّت نامه اي را آشكار كرد كه بر اساس آن همه اموال شوهر متعلّق به همسر اوست و همچنين اعتراف نمود كه اين وصيّت نامه از زمان فوت شوهرش نزد او بوده ولي تا كنون كسي را از وجود آن آگاه نكرده است، آيا با وجود آن حكم به بطلان تقسيم ارث و فروش سهم الارث توسط دختر ميّت مي شود؟ و بر فرض بطلان، آيا ابطال سند رسمي ملكي كه شخص سومي آن را از دختر خريده، براثر اختلاف بين دختر و مادر در مورد آن صحيح است؟

ج: بر فرض صحّت وصيّت مزبور و ثبوت آن با دليل معتبر، چون مادر از زمان وفات شوهرش تا هنگام تقسيم تركه علم به آن وصيّت داشته و هنگام دادن سهم دختر و فروش آن به ديگري توسط او، وصيّت نامه در دست مادر بوده و در عين حال نسبت به وصيّت سكوت كرده و از اعتراض نسبت به دادن سهم به دختر با فرض اين كه محذوري از اعلام نداشته خودداري نموده و همچنين هنگامي كه آن دختر سهم خود را فروخته، به فروش آن هم اعتراضي نكرده است، همه اينها رضايت او به گرفتن سهم الارث توسط دختر و فروش آن محسوب مي شود و بعد از آن حق ندارد آنچه را به دخترش داده

از او مطالبه كند و همچنين حق مطالبه چيزي را هم از مشتري ندارد و معامله اي كه دختر او انجام داده محكوم به صحّت است و مبيع نيز مال مشتري است.

س 1871: يكي از شهدا به پدرش وصيّت كرده كه اگر با حفظ خانه مسكوني او قادر به پرداخت بدهي هاي او نيست، آن را بفروشد و با پول آن ديون او را ادا كند و همچنين وصيّت كرده كه مبلغي در كارهاي خير مصرف شود و پول زمين هم به دايي او داده شود و مادرش را هم به حج بفرستد و قضاي چند سال نماز و روزه از طرف او بجا آورده شود. سپس برادر وي با همسرش ازدواج نمود و با آگاهي از خريد قسمتي از خانه توسط همسر شهيد درخانه او ساكن شد و مبلغي را براي تعمير خانه پرداخت كرد و يك سكّه طلا هم از فرزند شهيد گرفت تا براي تعمير خانه مصرف كند، تصرّفات او در خانه شهيد و اموال فرزند او چه حكمي دارد؟ با توجه به اينكه اقدام به تربيت و پرداخت نفقه فرزند شهيد نموده، استفاده او از حقوق ماهانه اي كه مخصوص فرزند شهيد است چه حكمي دارد؟

ج: واجب است همه اموال آن شهيد عزيز محاسبه شود و بعد از پرداخت همه ديون مالي او از آن، ثلث باقي مانده آن براي اجراي وصيّت هاي او مانند قضاي نماز و روزه از طرف او و پرداخت هزينه سفر حج به مادر و امثال آنها، مصرف شود، سپس دو ثلث ديگر و باقي مانده ثلث قبلي بين ورثه شهيد كه عبارتند از پدر و مادر و فرزند و همسر او،

طبق كتاب و سنت تقسيم شود و همه تصرّفات در خانه و وسايلي كه مال آن شهيد هستند بايد با اذن ورثه و وليّ شرعي صغير صورت بگيرد و برادر شهيد هم حق ندارد هزينه تعميراتي را كه بدون اذن و اجازه وليّ شرعي صغير در خانه انجام داده، از مال صغير بردارد و همچنين جايز نيست سكّه طلا و حقوق ماهانه صغير را براي تعمير خانه و مخارج خودش مصرف نمايد و حتّي نمي تواند آنها را براي انفاق بر خود صغير هم استفاده كند مگر با اذن و اجازه وليّ شرعي او و در غير اين صورت ضامن آن مال است و بايد آن را به صغير بپردازد و همچنين خريد خانه هم بايد با اذن و اجازه ورثه و وليّ شرعي صغير صورت بگيرد.

س 1872: موصي در وصيّت نامه خود نوشته است كه همه اموال او كه شامل سه هكتار باغ ميوه است به اين صورت مصالحه شده اند كه دو هكتار آن بعد از وفات او مال جمعي از فرزندانش باشد و هكتار سوم براي خودش باشد تا در وصاياي او مصرف شود و بعد از فوت او معلوم شده كه مجموع مساحت باغهاي او كمتر از دو هكتار است، بنا بر اين اولاً: آيا مطلبي كه در وصيّت نامه نوشته، مصالحه بر اموال به آن صورت كه او نوشته محسوب مي شود يا آنكه وصيّت بر اموالش بعد از وفات اوست؟ و ثانياً: بعد از آنكه معلوم شد كه مساحت باغهاي او كمتر از دو هكتار است، آيا همه آن اختصاص به فرزندان او دارد و موضوع يك هكتاري كه اختصاص به خودش داده بود

منتفي مي شود يا آنكه به گونه ديگري بايد عمل شود؟

ج: تا زماني كه تحقّق صلح توسط او در زمان حياتش بر وجه صحيح شرعي كه متوقف بر قبول مصالح له در زمان حيات مصالح است، احراز نشده باشد آنچه كه او ذكر كرده بر وصيّت حمل مي شود، در نتيجه وصيّت او راجع به اينكه باغهاي ميوه براي جمعي از فرزندان او و خودش باشد در ثلث مجموع تركه، نافذ است و در زائد بر ثلث متوقف بر اجازه ورثه است و در صورت عدم اجازه آنان، مقدار زائد بر ثلث، ارث آنان است.

قسمت سوم

س 1873: فردي همه اموال خود را به نام پسر خود نموده است به اين شرط كه بعد از وفات پدر، مقدار معيّني پول نقد به هر يك از خواهرانش به جاي سهم آنان از ارث بپردازد، ولي يكي از خواهران او هنگام فوت پدر حضور نداشت و در نتيجه نتوانست در آن زمان حق خود را بگيرد و هنگامي كه به آن شهر مراجعت نمود، حق خود را از برادرش مطالبه كرد. ولي برادرش در آن زمان چيزي به او نپرداخت و در حال حاضر كه چندين سال از آن مي گذرد و قدرت خريد مبلغ مورد وصيّت بسيار كاهش پيدا كرده، اعلام نموده كه حاضر است آن مبلغ را به او بپردازد، ولي خواهر او آن پول را با همان قدرت خريدش در آن زمان، مطالبه مي كند و برادر او از پرداخت آن خودداري مي كند و خواهرش را متّهم به مطالبه ربا مي نمايد. اين مسأله چه حكمي دارد؟

ج: اگر اصل تحويل تركه به فرزند مذكر و وصيّت به پرداخت مبالغي پول به

فرزندان مونث بر وجه صحيح شرعي محقّق شده باشد، هر يك از خواهران فقط استحقاق دريافت مبلغ مورد وصيّت را دارند، ولي در صورتي كه قدرت خريد هنگام پرداخت، از قدرت خريد در وقت فوت موصي كمتر شده باشد، احوط اين است كه دو طرف در مورد مقدار تفاوت با هم مصالحه كنند و اين در حكم ربا نيست.

س 1874: پدر و مادرم در زمان حياتشان و در حضور ساير فرزندان يك قطعه زمين كشاورزي را به عنوان ثلث اموالشان اختصاص دادند تا بعد از وفات براي پرداخت هزينه هاي كفن و دفن و روزه و نماز و غيره، مورد استفاده قرار گيرد و راجع به آن به من كه تنها پسرشان هستم وصيّت كردند و با توجه به اينكه آنان بعد از وفات، پول نقدي نداشتند، هزينه همه آن امور را از پول خودم پرداخت كردم، آيا اكنون جايز است مقداري را كه خرج كرده ام از ثلث مذكور بردارم؟

ج: اگر آنچه را كه براي ميّت خرج كرده ايد به حساب وصيّت و به قصد برداشتن آن از ثلث پرداخته باشيد، جايز است آن را از ثلث اموال ميّت برداريد و در غير اين صورت جايز نيست.

س 1875: مردي وصيّت كرده كه اگر همسرش بعد از وفات او ازدواج نكرد، ثلث خانه اي كه در آن سكونت دارد مال او باشد و با توجه به اينكه او بعد از انقضاي عدّه، ازدواج نكرده و نشانه اي هم مبني بر قصد ازدواج او در آينده وجود ندارد، تكليف وصي و ساير ورثه در مورد اجراي وصيّت موصي چيست؟

ج: بر آنان واجب است فعلاً ملك مورد وصيّت را به زوجه بدهند، ولي

اين انتقال مشروط به عدم ازدواج است، در نتيجه اگر بعد از آن، ازدواج كند، ورثه حق فسخ و پس گرفتن ملك را دارند.

س 1876: هنگامي كه مي خواستيم ارثيه پدرمان را كه او نيز از پدرش به ارث برده بود و بين ما و عمو و مادربزرگ ما مشترك بود و آنان نيز آن اموال را از جدّ ما، به ارث برده بودند، تقسيم كنيم آنان وصيّت نامه جدّم مربوط به سي سال قبل را ارائه دادند، كه در آن به هر كدام از مادربزرگ و عمويم علاوه بر سهمشان از تركه، مبلغ معيّني پول نقد هم وصيّت كرده بود، ولي آن دو اين مبلغ را به قيمت فعلي آن تبديل نموده و در نتيجه چندين برابر مبلغ مورد وصيّت را از اموال مشترك به خود تخصيص دادند، آيا اين كار آنان شرعاً صحيح است؟

ج: احتياط اين است كه نسبت به تفاوت قدرت خريد پول، با هم مصالحه كنيد، و اگر در اين زمينه قانوني وجود داشته باشد بايد مراعات گردد.

س 1877: يكي از شهداي عزيز وصيّت كرده كه فرشي را كه براي خانه اش خريده است به حرم ابي عبدالله الحسين (عليه السلام) در كربلاي معلّي هديه شود و در حال حاضر اگر بخواهيم آن را در خانه نگه داريم تا عمل به وصيّت ممكن شود، خوف اين را داريم كه فرش تلف شود، آيا جايز است براي جلوگيري از ضرر و خسارات، از آن در مسجد يا حسينيه محله استفاده كنيم؟

ج: اگر حفظ فرش تا زماني كه امكان عمل به وصيّت را پيدا كنيد، متوقف بر استفاده از آن به طور موقت در مسجد يا حسينيه

باشد، اشكال ندارد.

س 1878: شخصي وصيّت كرده كه مقداري از درآمدهاي بعضي از املاكش به مصرف مسجد و حسينيه و مجالس ديني و امور خيريه و مانند آن برسد، ولي ملك مذكور و املاك ديگر او غصب شده اند و گرفتن آن از دست غاصب هزينه هايي را در بردارد، آيا جايز است كه آن هزينه ها از موصي به برداشت شود؟ و آيا مجرّد امكان آزاد كردن ملك از غصب براي صحّت وصيّت كافي است؟

ج: برداشتن هزينه هاي گرفتن املاك از دست غاصب از درآمدهاي ملك مورد وصيّت، به همان مقدار اشكال ندارد و براي صحّت وصيّت به ملك، قابليت آن براي استفاده در مورد وصيّت كافي است هرچند بعد از گرفتن آن از دست غاصب باشد و اين كار هم نيازمند صرف مال باشد.

س 1879: شخصي همه اموال منقول و غير منقول خود را براي پسرش وصيّت كرده و با اين كار شش دختر خود را از ارث محروم نموده است، آيا اين وصيّت نافذ است؟ و در صورتي كه نافذ نباشد، چگونه آن اموال بين شش دختر و يك پسر تقسيم مي شود؟

ج: صحّت وصيّت مزبور في الجمله مانعي ندارد، ولي فقط به مقدار ثلث مجموع تركه نافذ است و در مقدار زائد بر آن، متوقف بر اجازه جميع ورثه است، در نتيجه اگر دخترها از اجازه آن خودداري كردند، هر يك از آنان سهم الارث خود را از دو سوم تركه مي برند، بنا بر اين دارايي پدر به بيست وچهار قسمت تقسيم مي شود و سهم پسر از آن به عنوان ثلث موصي به هشت بيست وچهارم و سهم او از دو سوّم باقي مانده چهار بيست وچهارم مي شود و سهم هر

يك از دخترها هم دو بيست وچهارم است و به عبارت ديگر نصف مجموع تركه متعلّق به پسر است و نصف ديگر بين آن شش دختر تقسيم مي شود.

غصب

س 1880: شخصي قطعه زميني را به نام فرزند صغيرش خريداري كرده و سند عادي آن را به اسم او به اين صورت تنظيم نموده است: «فروشنده فلان شخص است و خريدار هم فلان فرزندش مي باشد» و بعد از آنكه آن كودك به سن بلوغ رسيد زمين مزبور را به شخص ديگري فروخت، ولي ورثه پدر با اين ادّعا كه آن را از پدرشان به ارث برده اند، با آنكه اسمي از پدرشان در سند عادي نيامده آن زمين را تصرّف كردند، آيا جايز است ورثه در اين حالت براي مشتري دوم مزاحمت ايجاد كنند؟

ج: مجرّد ذكر نام فرزند صغير در قرارداد معامله به عنوان مشتري، ملاك مالكيت او نيست، بنا بر اين اگر ثابت شود كه پدر زميني را كه با پول خودش خريده، به فرزندش هبه كرده و يا به او صلح نموده، زمين متعلّق به اوست و اگر آن را بعد از رسيدن به سنّ بلوغ به نحو صحيح شرعي به خريدار ديگري بفروشد، كسي حق مزاحمت و گرفتن زمين از دست او را ندارد.

س 1881: قطعه زميني را كه تعدادي از خريداران آن را خريده و فروخته اند، خريداري نموده و مبادرت به ساخت خانه در آن كردم و در حال حاضر شخصي ادعا مي كند كه آن زمين ملك اوست و سند آن هم به طور رسمي قبل از انقلاب اسلامي به نام او ثبت شده است و به همين دليل او بر عليه من و تعدادي

از همسايگانم به دادگاه شكايت نموده است، آيا تصرّفات من دراين زمين با توجه به ادّعاي او غصب محسوب مي شود؟

ج: خريد زمين از ذواليَد قبلي طبق ظاهر شرع محكوم به صحّت است و زمين ملك خريدار است، در نتيجه تا زماني كه فردي كه مدّعي مالكيّت قبلي زمين است، مالكيّت شرعي خود را در دادگاه ثابت نكند، حق مزاحمت متصرّف و ذواليَد فعلي را ندارد.

س 1882: زميني در يك سند عادي به نام پدري است و بعد از مدتي سند رسمي آن به نام فرزند صغيرش صادر مي شود، ولي هنوز زمين دراختيار پدر است و اكنون كه فرزند به سن بلوغ رسيده، ادعا مي كند كه آن زمين ملك اوست زيرا سند رسمي به نام او ثبت شده است، ولي پدر او مي گويد كه زمين را با پول خودش و براي خودش خريده و فقط براي تخفيف ماليات، آن را به نام فرزندش نموده است. آيا اگر فرزند او زمين را بدون رضايت پدرش تصرّف كند غاصب محسوب مي شود؟

ج: اگر پدري كه زمين را با پول خودش خريده، تا بعد از بلوغ فرزند، متصرّف در آن بوده است، تا زماني كه فرزند ثابت نكرده كه پدرش آن زمين را به او هبه كرده و مالكيّت آن را به او منتقل نموده، حق ندارد به مجرّد اينكه سند رسمي آن به نام اوست در مالكيّت و تصرّف در زمين و تسلط برآن، مزاحم پدرش شود.

س 1883: شخصي قطعه زميني را پنجاه سال قبل خريده است و اكنون با استناد به اسم كوه بلندي كه در سند مالكيت آن به عنوان محدوده زمين مذكور ذكر شده، ادعاي مالكيت

ميليونها متر از زمين هاي عمومي و دهها خانه قديمي را مي كند كه در منطقه واقع بين زمين خريداري شده و آن كوه ساخته شده اند، همچنين مدّعي است كه نماز اهالي آن منطقه در خانه ها و زمين هاي مزبور بر اثر غصب باطل است، قابل ذكر است كه او در گذشته هيچ تصرّفي در آن زمين ها و خانه هاي مسكوني قديمي موجود در آن مكان نداشته و دلائلي هم كه وضعيت آن زمين ها را از صدها سال پيش مشخص كند وجود ندارد، با توجه به اين مطالب مسأله چه حكمي دارد؟

ج: اگر زمين هاي واقع بين زمين خريداري شده و كوهي كه به عنوان محدوده آن در سند ذكر شده، از زمين هاي بايري باشد كه مسبوق به مالكيت شخص خاصي نيست و يا از زمين هايي باشد كه در اختيار متصرّفان قبلي بوده و از آنان به متصرّفان كنوني منتقل شده است، در اين صورت هر كس نسبت به هر مقدار از آن زمين ها يا خانه ها كه در اختيار اوست و در آنها تصرّف مالكانه دارد، شرعاً مالك محسوب مي شود و تا زماني كه مدّعي مالكيّت ادّعاي خود را از طريق شرعي نزد مراجع قضايي ثابت نكرده، تصرّفات آنان در آن ملك محكوم به اباحة و حليّت است.

س 1884: آيا جايز است در زميني كه حاكم، حكم به مصادره آن كرده، بدون رضايت مالك قبلي آن، مسجد ساخته شود؟ و آيا خواندن نماز و برپايي ساير شعائر ديني در اين قبيل مساجد جايز است؟

ج: اگر زمين مزبور به حكم حاكم شرع يا با استناد به قانون جاري دولت اسلامي از مالك قبلي آن گرفته شده باشد و يا سابقه

مالكيت شرعي براي مدّعي آن ثابت نشود، تصرّف در آن متوقف بر اجازه مدّعي مالكيت و يا مالك قبلي آن نيست در نتيجه ساخت مسجد در آن و خواندن نماز و برپايي شعائر در آن اشكال ندارد.

س 1885: زميني نسل به نسل از طريق ارث به ورثه رسيده است و سپس غاصبي آن را غصب كرده و به تملك خود در آورده است و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و برپايي حكومت، اقدام به پس گرفتن آن از غاصب نموده اند، آيا شرعاً مالكيت آن به ورثه مي رسد يا آنكه فقط در خريد آن از دولت حق تقدم دارند؟

ج: مجرّد سابقه تصرّفات از طريق ارث، مستلزم مالكيت و حق تقدم در خريد نيست، ولي تا زماني كه خلاف آن ثابت نشده، اماره اي شرعي بر ملكيت است، بنا بر اين اگر ثابت شود كه ورثه مالك زمين نيستند، و يا مالكيّت ديگران نسبت به آن زمين ثابت شود. ورثه حق مطالبه زمين يا عوض آن را ندارند و در غير اين صورت حق دارند به مقتضاي ذواليَد بودن، عين زمين يا عوض آن را مطالبه كنند.

حجر و نشانه هاي بلوغ

س 1886: پدري يك دختر و يك پسر بالغ سفيه دارد كه تحت سرپرستي او است، آيا بعد از مرگ پدر جايز است خواهر به عنوان ولايت بر برادر سفيه در اموالش تصرّف كند؟

ج: خواهر و برادر نسبت به برادر سفيه خود ولايتي ندارند، بلكه ولايت بر برادر سفيه و اموالش در صورتي كه جد پدري نداشته باشد و پدر هم به كسي براي ولايت بر او وصيّت نكرده باشد، با حاكم شرع است.

س 1887: آيا معيار در سن بلوغ پسران

و دختران سال شمسي است يا قمري؟

ج: معيار، سال قمري است.

س 1888: براي تشخيص اينكه فردي به سن بلوغ رسيده يا نه، چگونه مي توان بر اساس سال قمري، تاريخ ولادت او را از نظر سال و ماه بدست آورد؟

ج: در صورتي كه تاريخ تولد بر اساس سال شمسي معلوم باشد، مي توان آن را از طريق محاسبه اختلاف بين سال قمري و سال شمسي بدست آورد.

س 1889: آيا پسري كه قبل از پانزده سالگي محتلم شده، حكم به بلوغ او مي شود؟

ج: با احتلام، حكم به بلوغ او مي شود زيرا احتلام شرعاً از نشانه هاي بلوغ است.

س 1890: اگر به مقدار ده درصد احتمال بدهيم كه دو علامت ديگر بلوغ (غير از سن تكليف) زودتر ظاهر شده اند، حكم چيست؟

ج: مجرّد احتمال اينكه آن دو نشانه زودتر ظاهر شده اند، براي حكم به بلوغ كافي نيست.

س 1891: آيا جماع از نشانه هاي بلوغ محسوب مي شود و با انجام آن، تكاليف شرعي واجب مي گردند؟ و اگر فردي از آن آگاهي نداشته باشد و چندين سال بگذرد، آيا غسل جنابت بر او واجب مي شود؟ و آيا اگر اعمال مشروط به طهارت مانند نماز و روزه را قبل از غسل جنابت انجام بدهد، آن اعمال باطل هستند و قضاي آنها واجب است؟

ج: مجرّد جماع بدون انزال و خروج مني از نشانه هاي بلوغ نيست، ولي باعث جنابت مي شود و واجب است هنگام رسيدن به سن بلوغ غسل كند و تا زماني كه يكي از نشانه هاي بلوغ در فردي تحقق پيدا نكرده، شرعاً حكم به بلوغ او نمي شود و مكلف به احكام شرعي نيست و كسي كه در كودكي بر اثر جماع جنب شده و سپس

بعد از رسيدن به سن بلوغ، بدون انجام غسل جنابت نماز خوانده و روزه گرفته، واجب است نمازهاي خود را اعاده كند، ولي در صورتي كه جهل به جنابت داشته، قضاي روزه هايش واجب نيست.

س 1892: تعدادي از دانش آموزان دختر و پسر مؤسسه ما طبق تاريخ تولدشان به سن بلوغ رسيده اند و بر اثر مشاهده اختلال در حافظه و ضعف آن، مورد معاينات پزشكي قرار گرفتند تا هوش و حافظه آنان آزمايش شود، نتيجه آن بررسي ها اثبات عقب ماندگي ذهني آنان از يك سال پيش يا بيشتر بود، ولي بعضي از آنان را نمي توان مجنون محسوب كرد زيرا در حدّي هستند كه مسائل اجتماعي و ديني را درك مي كنند، آيا تشخيص اين مركز مانند تشخيص پزشكان اعتبار دارد و براي آن دانش آموزان ملاك است؟

ج: معيار توجه تكاليف شرعي به انسان اين است كه او شرعاً بالغ و از نظر عرف عاقل باشد، ولي درجات درك و هوش معتبر نيست و دراين رابطه تأثيري ندارد.

س 1893: در بعضي از احكام در خصوص كودك مميّز آمده است: «كودكي كه خوب را از بد تشخيص مي دهد» منظور از خوب و بد چيست؟ و سن تمييز چه سني است؟

ج: منظور از خوب و بد چيزي است كه عرف آن را خوب يا بد مي داند و بايد در اين رابطه، شرايط زندگي كودك و عادات و آداب و سنت هاي محلي هم ملاحظه شود و امّا سن تمييز، به تبع اختلاف اشخاص در استعداد و درك و هوش، مختلف است.

س 1894: آيا ديدن خوني كه داراي صفات حيض است، توسط دختر قبل از اتمام نه سالگي، علامت بلوغ اوست؟

ج: اين خون علامت شرعي

بلوغ دختر نيست و حكم حيض را ندارد هرچند صفات آن را داشته باشد.

س 1895: اگر فردي كه به علتي توسط مراجع قضايي از تصرّف در اموال خود ممنوع شده، مقداري از اموال خود را قبل از وفات به عنوان تقدير و تشكر از خدمات پسر برادرش به او بدهد و برادر زاده اش هم اموال مزبور را بعد از وفات عمويش خرج تجهيز و برآورده كردن نيازهاي خاص او بكند، آيا جايز است مراجع قضايي، آن اموال را از او مطالبه كنند؟

ج: اگر اموالي كه به برادر زاده اش داده، مشمول حجر بوده و يا ملك ديگري باشد، شرعاً حق ندارد آن را به او بدهد و برادر زاده اش هم نمي تواند در آن تصرّف كند وجايز است مراجع قضايي آن مال را از او مطالبه كنند و در غير اين صورت كسي حق ندارد آن مال را از او پس بگيرد.

مضاربه

س 1896: آيا مضاربه با غير از طلا و نقره جايز است؟

ج: مضاربه با اسكناسي كه امروزه رايج است، اشكال ندارد، ولي مضاربه با كالا صحيح نيست.

س 1897: آيا استفاده از عقد مضاربه در كارهاي توليدي و خدماتي و توزيع و تجارت صحيح است؟ و آيا عقودي كه امروزه تحت عنوان مضاربه در فعاليتهاي غيرتجاري متعارف شده اند، شرعاً صحيح هستند يا خير؟

ج: عقد مضاربه فقط مختص بكارگيري سرمايه در تجارت از طريق خريد و فروش است، و استفاده از آن به عنوان مضاربه در زمينه هاي توليد و توزيع و خدمات و مانند آن، صحيح نيست. لكن مانعي ندارد كه اين امور را تحت عنوان عقود شرعي ديگر مثل جعاله و صلح و غيرذلك انجام دهند.

س

1898: مبلغي پول از يكي از دوستانم به عنوان مضاربه گرفتم، به اين شرط كه آن مبلغ و مقداري اضافه را بعد از گذشت مدتي به او بپردازم و من هم قسمتي از آن را به يكي از دوستانم كه به آن احتياج داشت دادم و قرار شد يك سوم سود پول را او بپردازد. آيا اين كار صحيح است؟

ج: گرفتن پول از كسي به اين شرط كه اصل پول را همراه با مقداري اضافه، بعد از مدتي به او بپردازيد، عقد مضاربه نيست بلكه قرض ربوي حرام است، و امّا گرفتن آن پول به عنوان مضاربه، قرض از او محسوب نمي شود و پول نيز ملك عامل نمي گردد، بلكه بر ملكيت صاحب آن باقي مي ماند و عامل فقط حق تجارت با آن را دارد و هر دو بر اساس توافقي كه كرده اند در سود آن شريك هستند و عامل حق ندارد بدون اذن صاحب مال، مقداري از آن را به ديگري قرض بدهد و يا به عنوان مضاربه در اختيار او بگذارد.

س 1899: قرض گرفتن پول به اسم مضاربه، از اشخاصي كه پول را به عنوان مضاربه مي دهند تا در برابر هر صدهزار تومان طبق قرارداد هر ماه در حدود چهار يا پنج هزار تومان سود دريافت كنند، چه حكمي دارد؟

ج: قرض گرفتن به صورت مزبور مضاربه نيست، بلكه همان قرض ربوي است كه از نظر تكليفي حرام است و با تغيير صوريِ عنوان، حلال نمي شود، هرچند اصل قرض صحيح است و قرض گيرنده مالك مال مي شود.

س 1900: شخصي مبلغي پول به فردي داده تا با آن تجارت كند و هر ماه مبلغي را به عنوان

سود آن به او بپردازد و همه خسارتها هم بر عهده او باشد، آيا اين معامله صحيح است؟

ج: اگر قرارداد ببندند كه با مال او به نحو صحيح شرعي مضاربه صورت بگيرد و بر عامل شرط كند كه هر ماه مقداري از سهم او از سود آن را علي الحساب به او بدهد و اگر خسارتي متوجه سرمايه شد، عامل ضامن باشد، چنين معامله اي صحيح است.

س 1901: مبلغي پول براي خريد و وارد كردن و فروش وسايل نقليه به شخصي دادم، به اين شرط كه سود حاصل از فروش آنها به طور مساوي بين ما تقسيم شود و او هم بعد از گذشت مدتي مبلغي را به من داد و گفت: اين سهم شما از سود است، آيا گرفتن آن مبلغ براي من جايز است؟

ج: اگر سرمايه را به عنوان مضاربه به او داده ايد و او هم با آن وسايل نقليه خريده و فروخته باشد و سهم شما از سود را بدهد، آن سود براي شما حلال است.

س 1902: شخصي مبلغي پول را براي تجارت با آن نزد فرد ديگري سپرده و هر ماه مبلغي را علي الحساب از او مي گيرد و سر سال مبادرت به محاسبه سود و زيان مي كنند، اگر صاحب پول و آن شخص با رضايت هم سود و زيان را به يكديگر ببخشند، آيا انجام اين كار توسط آنان صحيح است؟

ج: اگر آن مال را به عنوان انجام مضاربه به طور صحيح، به او داده باشد، اشكال ندارد كه صاحب سرمايه هر ماه مبلغي از سود را علي الحساب از عامل بگيرد و همچنين مصالحه آن دو نسبت به آنچه كه هر كدام از آنان

شرعاً مستحق دريافت آن از ديگري است، اشكال ندارد، ولي اگر به عنوان قرض باشد و شرط كند كه قرض گيرنده هر ماه مقداري سود به قرض دهنده بدهد، سپس در آخر سال نسبت به آنچه كه هر كدام از آنان مستحق دريافت آن از ديگري است، مصالحه كنند، اين همان قرض ربوي است كه حرمت تكليفي دارد و شرط در ضمن آن هم باطل است، هرچند اصل قرض صحيح مي باشد و اين كار به مجرّد توافق آن دو بر هبه سود و زيان به يكديگر حلال نمي شود، بنا بر اين قرض دهنده نمي تواند هيچ سودي بگيرد، همانگونه كه ضامن هيچ خسارتي هم نيست.

س 1903: شخصي مالي را به عنوان مضاربه از فردي گرفته است، به اين شرط كه دو سوم سود براي او و يك سوم آن متعلّق به صاحب سرمايه باشد و با آن كالايي خريده و به شهر خود فرستاد، ولي آن كالا در راه به سرقت رفت، خسارت بر عهده چه كسي است؟

ج: تلف شدن تمام يا قسمتي از سرمايه يا مال التجاره در صورتي كه ناشي از تعدّي و تفريط عامل يا شخص ديگري نباشد، بر عهده صاحب سرمايه است و با سود جبران مي شود مگر آنكه شرط شود كه خسارت صاحب سرمايه بر عهده عامل باشد.

س 1904: آيا جايز است مالي به قصد كسب و تجارت به كسي داده و يا از او گرفته شود، به اين شرط كه سود حاصل از آن بدون آنكه ربا باشد، بين آن دو با رضايت تقسيم شود؟

ج: اگر گرفتن يا دادن مال براي تجارت، به عنوان قرض باشد، همه سود آن متعلّق

به وام گيرنده است. همچنانكه تلف و خسارت آن هم بر عهده اوست و صاحب مال فقط مستحق دريافت عوض آن از وام گيرنده است و جايز نيست هيچ سودي از او دريافت كند، و اگر به عنوان مضاربه باشد، براي دستيابي به نتايج آن، بايد عقد مضاربه به طور صحيح بين آنان محقق شود و همچنين شرايطي كه از نظر شرعي براي صحّت آن لازم است بايد رعايت شود، كه از جمله آنها تعيين سهم هر يك از آنان از سود به صورت كسر مشاع است و در غير اين صورت، آن مال و همه درآمد حاصل از تجارت با آن متعلّق به صاحب آن است و عامل فقط مستحق دريافت اجرت المثل كار خود است.

س 1905: باتوجه به اينكه معاملات بانكها واقعاً مضاربه نيستند، زيرا بانك هيچ خسارتي را بر عهده نمي گيرد، آيامبلغي كه سپرده گذاران هر ماه به عنوان سود پولشان از بانك مي گيرند، حلال است؟

ج: صرف عدم تحمل خسارت توسط بانك، موجب بطلان مضاربه نمي شود. و همچنين دليل بر صوري و شكلي بودن عقد مضاربه هم نيست، زيرا شرعاً اشكال ندارد كه مالك يا وكيل او در ضمن عقد مضاربه شرط كنند كه عامل، ضامن ضرر و زيانهاي صاحب سرمايه باشد، بنا بر اين تا زماني كه احراز نشود مضاربه اي كه بانك به عنوان وكيل سپرده گذاران ادعاي انجام آن را دارد، صوري و به سببي باطل است، آن مضاربه محكوم به صحّت مي باشد و سودهاي حاصل از آن كه به صاحبان اموال مي دهد، براي آنان حلال است.

س 1906: مبلغ معيّني پول به يك زرگر دادم تا آن را در خريد و فروش بكار بگيرد، و

چون او هميشه سود مي برد و خسارت نمي بيند، آيا جايز است هر ماه مبلغ خاصي از سود را از او مطالبه كنم؟ و در صورتي كه اشكال داشته باشد، آيا جايز است عوض آن مقداري جواهرات بگيرم؟ و آيا اگر آن مبلغ توسط شخصي كه بين ما واسطه است پرداخت شود، اشكال برطرف مي شود؟ و اگر مبلغي را به عنوان هديه در برابر آن پول به من بدهد، باز هم اشكال دارد؟

ج: در مضاربه شرط است كه تعيين سهم هر يك از صاحب سرمايه و عامل از سود به صورت يكي از كسرهاي ثلث و ربع و نصف و غيره باشد، بنا بر اين با تعيين مبلغ معيّني به عنوان سود ماهيانه براي صاحب سرمايه، مضاربه صحيح نيست، اعم از اينكه سود ماهيانه اي كه معيّن شده پول نقد باشد يا كالا و يا جواهرات و نيز اعمّ از اين كه خودش به طور مستقيم آن را دريافت كند و ياتوسط شخص ديگري و همچنين فرقي نمي كند كه آن را به عنوان سهم خود از سود دريافت كند يا عامل، آن را در برابر تجارتي كه با پول صاحب سرمايه كرده به عنوان هديه به او بدهد، بله، مي توانند شرط كنند كه صاحب سرمايه مقداري از سود را بعد از حصول آن، هر ماه به طور علي الحساب دريافت كند تا در پايان مدت عقد مضاربه آن را محاسبه كنند.

س 1907: شخصي مبلغي پول به عنوان مضاربه از چند نفر براي تجارت گرفته است به اين شرط كه سود آن بين او و صاحبان اموال به نسبت پولشان تقسيم شود، اين كار چه حكمي دارد؟

ج: اگر روي هم گذاشتن پول ها

براي تجارت با اذن صاحبان آنها صورت بگيرد، اشكال ندارد.

س 1908: آيا جايز است در ضمن عقد لازم شرط شود كه عامل هر ماه مبلغ معيّني به صاحب سرمايه در برابر سهمي كه از سود دارد بپردازد و نسبت به كم و زياد آن مصالحه كنند؟ و به عبارت ديگر، آيا صحيح است در ضمن عقد لازم شرطي كنند كه مخالف احكام مضاربه است؟

ج: اگر شرط همان صلح باشد به اين معني كه صاحب سرمايه سهم خود را از سود كه با كسر مشاع معيّن شده پس از حصول آن به مبلغي كه عامل هر ماه به او مي دهد صلح كند، اشكال ندارد، ولي اگر شرط، تعيين سهم مالك از سود به مبلغي باشد كه عامل مي خواهد هرماه به او بپردازد، اين شرط خلاف مقتضاي عقد مضاربه بوده و درنتيجه باطل است.

س 1909: تاجري مقداري پول از شخصي به عنوان سرمايه مضاربه گرفت، به اين شرط كه درصد معيّني از سود تجارت با آن را به او بپردازد، در نتيجه آن پول و سرمايه خودش را روي هم گذاشت تا با مجموع آنها تجارت كند و هر دو از ابتدا مي دانستند كه تشخيص مقدار سود ماهانه اين مبلغ مشكل است، به همين دليل توافق كردند كه مصالحه كنند، آيا عقد مضاربه در اين حالت شرعاً صحيح است؟

ج: عدم امكان تشخيص مقدار سود ماهانه خصوص سرمايه مالك، ضرر به صحّت عقد مضاربه نمي زند، به شرط اينكه شرايط ديگر صحّت مضاربه رعايت شود، در نتيجه اگر عقد مضاربه را با رعايت شرايط شرعي آن منعقد كنند، سپس توافق نمايند كه براي تقسيم سود بدست آمده مصالحه كنند،

به اين صورت كه بعد از دستيابي به سود، صاحب سرمايه سهم خود از آن را به مبلغ معيّني صلح نمايد، اشكال ندارد.

س 1910: شخصي مبلغي پول را به عنوان مضاربه به فردي داده است، به اين شرط كه شخص سومي آن مال را ضمانت كند، در اين صورت اگر عامل با آن پول فرار نمايد، آيا كسي كه پول را پرداخت كرده، حق دارد براي گرفتن آن به ضامن مراجعه كند؟

ج: شرط ضمانِ مال مورد مضاربه در صورت مذكور اشكال ندارد، در نتيجه اگر عامل با آن پولي كه بعنوان سرمايه مضاربه گرفته است، فرار نمايد و يا آن را بر اثر تعدّي و تفريط تلف كند، صاحب سرمايه حق دارد براي گرفتن عوض آن به ضامن مراجعه نمايد.

س 1911: اگر عامل مقداري از سرمايه مضاربه را كه از اشخاص متعدد براي تجارت گرفته است، بدون اجازه مالك آن به عنوان قرض به كسي بدهد، اعم از اينكه مجموع سرمايه باشد و يا از سرمايه فرد خاصي، آيا يد او نسبت به اموال ديگران كه به عنوان مضاربه در اختيار او قرار گرفته است، يَد عُدواني محسوب مي شود؟

ج: يَد اماني او در مقداري كه بدون اذن مالك آن به عنوان قرض به كسي داده است، تبديل به يَد عدواني مي شود و در نتيجه ضامن آن است، ولي نسبت به ساير اموال تا زماني كه در آنها تعدّي و تفريطي نكرده، يَد او يَد اماني باقي مي ماند.

احكام بانكها

احكام بانكي (1)

س 1912: در صورتي كه بانكها براي دادن وام شرط كنند كه وام گيرنده، مبلغي اضافي بپردازد، آيا مكلّف براي گرفتن چنين وامي بايد از حاكم شرع يا

وكيل او اذن بگيرد؟ آيا گرفتن اين وام در صورت عدم ضرورت و نياز، جايز است؟

ج: اصل وام گرفتن مشروط به اذن حاكم شرع نيست حتّي اگر از بانك دولتي باشد و از نظر حكم وضعي صحيح است هرچند ربوي باشد، ولي در صورت ربوي بودن، گرفتن آن از نظر تكليفي حرام است چه از مسلمان گرفته شود يا از غير مسلمان و چه از دولت اسلامي بگيرد يا از دولت غير اسلامي، مگر آنكه به حدّي مضطر باشد كه ارتكاب حرام را مجاز كند و گرفتن وام حرام هم با اذن حاكم شرع حلال نمي شود، بلكه اذن او در اين رابطه موردي ندارد ولي شخص مي تواند در اين صورت براي اينكه مرتكب حرام نشود پرداخت مبلغ اضافي را قصد نكند، هرچند بداند كه آن را از او خواهند گرفت و جوازِ گرفتن وام در صورتي كه ربوي نباشد اختصاص به حالت ضرورت و نياز ندارد.

س 1913: بانك مسكن جمهوري اسلامي وامهايي را براي خريد يا ساخت ويا تعمير خانه به مردم مي دهد و بعد از پايان خريد يا ساخت يا تعمير خانه، وام را به صورت اقساط پس مي گيرد، ولي مجموع قسطهاي دريافتي بيشتر از مبلغي است كه به وام گيرنده داده شده است، آيا اين مبلغ اضافي وجه شرعي دارد يا خير؟

ج: پول هايي كه بانك مسكن به منظور خريد يا ساخت خانه، مي دهد، عنوان قرض ندارد بلكه آن را طبق يكي از عقود صحيح شرعي مانند شركت يا جعاله يا اجاره و امثال آن پرداخت مي كنند كه اگر شرايط شرعي آن عقود را رعايت نمايند، اشكالي در صحّت آن نيست.

س 1914: بانكها به سپرده هاي

مردم بين سه تا بيست درصد سود مي دهند، آيا با توجه به سطح تورم، صحيح است اين مبلغ اضافي را به عنوان عوض كاهش قدرت خريد سپرده هاي مردم در روز دريافت آن نسبت به روز سپرده گذاري محاسبه كرده تا بدينوسيله از عنوان ربا خارج شود؟

ج: اگر آن مبلغ اضافي و سودي كه بانك مي دهد از درآمد حاصل از بكارگيري سپرده به وكالت از سپرده گذار در ضمن يكي از عقود شرعي صحيح باشد، ربا نيست بلكه سود معامله شرعي است و اشكال ندارد.

س 1915: كاركردن در بانكهاي ربوي براي كسي كه به علت نبودن كار ديگر جهت امرار معاش، مجبور است در آنجا كار كند، چه حكمي دارد؟

ج: اگر كار در بانك به معاملات ربوي مرتبط باشد و به نحوي در تحقق آن موثر باشد، جايز نيست در آنجا كار كند و مجرّد پيدا نكردن كار حلال ديگري براي امرار معاش خود، مجوّز اشتغال به كار حرام نيست.

س 1916: بانك مسكن براي ما خانه اي خريده است به اين شرط كه پول آن را به طور ماهيانه بپردازيم. آيا اين معامله شرعاً صحيح است و ما مالك آن خانه مي شويم؟

ج: اگر بانك آن خانه را براي خودش خريده و سپس به صورت اقساط به شما فروخته باشد، اشكال ندارد.

س 1917: بانكها براي ساختمان سازي به عنوان مشاركت يا عنوان ديگري از عناوين عقود معاملاتي وامهايي را مي دهند و مبلغي در حدود پنج تا هشت درصد اضافي مي گيرند، اين وام و سود آن چه حكمي دارد؟

ج: گرفتن وام از بانك به عنوان شركت يا يكي از معاملات شرعيِ صحيح، قرض دادن يا قرض گرفتن نيست و سودهايي كه از طريق

اين قبيل معاملات شرعي نصيب بانك مي شود ربا محسوب نمي شود. در نتيجه گرفتن پول از بانك تحت يكي از عناوين براي خريد يا ساخت خانه و همچنين تصرّف در آن اشكال ندارد و بر فرض كه به عنوان قرض و با شرط گرفتن مبلغي اضافي باشد، هرچند قرض ربوي از نظر تكليفي حرام است، ولي اصل قرض از نظر حكم وضعي براي وام گيرنده صحيح است و تصرّف او در آن اشكال ندارد.

س 1918: آيا گرفتن سود پولي كه در بانكهاي دولتهاي غير اسلامي گذاشته مي شود جايز است؟ و آيا اگر آن را بگيرد تصرّف در آن اعم از اينكه صاحب بانك اهل كتاب باشد يا مشرك و هنگام سپردن پول، شرط دريافت سود كرده باشد يا خير، جايز است؟

ج: در فرض مرقوم سود گرفتن جايز است حتّي اگر شرط دريافت سود كرده باشد.

س 1919: در فرض فوق اگر بعضي از صاحبان سرمايه بانك مسلمان باشند، آيا در اين صورت گرفتن سود از اين بانكها جايز است؟

ج: گرفتن سود نسبت به سهام غير مسلمانان اشكال ندارد ولي نسبت به سهم مسلمان، در صورتي كه سپردن پول به بانك همراه با شرط سود و ربا و يا به قصد دستيابي به آن باشد، گرفتن سود جايز نيست.

س 1920: گرفتن سود پول هايي كه به بانكهاي كشورهاي اسلامي سپرده شده چه حكمي دارد؟

ج: در صورتي كه سپرده گذاري به صورت قرض و به قصد گرفتن سود و يا مبتني بر آن و يا به قصد دستيابي به سود باشد، گرفتن آن جايز نيست.

س 1921: اگر بانك براي وامي كه مي دهد ربا بگيرد، آيا در صورتي كه مكلّف بخواهد از بانك

وام بگيرد، صحيح است براي فرار از ربا به اين صورت عمل كند كه يك اسكناس هزار توماني نقد را به مبلغ هزار و دويست تومان نسيه بخرد به اين شرط كه هر ماه صد تومان آن را بپردازد و براي آن دوازده فقره سفته صدتوماني به بانك بدهد و يا اينكه از بانك دوازده سفته مدت دار را كه مجموع مبلغ آنها هزار و دويست تومان است به مبلغ هزار تومان به صورت نقدي بخرد به اين شرط كه مبلغ آن سفته ها در مدّت دوازده ماه پرداخت شود؟

ج: اين قبيل معاملات كه صوري و به قصد فرار از رباي قرضي هستند، شرعاً حرام وباطل مي باشند.

س 1922: آيا معاملات بانكهاي جمهوري اسلامي ايران محكوم به صحّت هستند؟ خريد مسكن و غيره با پولي كه از بانكها گرفته مي شود چه حكمي دارد؟ غسل كردن و نماز خواندن در خانه اي كه با اين قبيل پول ها خريداري شده چه حكمي دارد؟ و آيا گرفتن سود در برابر سپرده هايي كه مردم دربانك مي گذارند، حلال است؟

ج: به طور كلي معاملات بانكي كه بانكها بر اساس قوانين مصوب مجلس شوراي اسلامي و مورد تأييد شوراي محترم نگهبان انجام مي دهند،اشكال ندارد و محكوم به صحّت است و سود حاصل از بكارگيري سرمايه بر اساس يكي از عقود صحيحِ اسلامي، شرعاً حلال است، لذا در صورتي كه گرفتن پول از بانك براي خريد مسكن و مانند آن تحت عنوان يكي از آن عقود باشد، بدون اشكال است ولي اگر به صورت قرض ربوي باشد، هرچند گرفتن آن از نظر حكم تكليفي حرام است، ولي اصل قرض از نظر حكم وضعي صحيح است و آن مال، ملك

قرض گيرنده مي شود وجايز است در آن و در هر چيزي كه با آن مي خرد تصرّف نمايد.

س 1923: آيا بهره اي كه بانكهاي جمهوري اسلامي از مردم در برابر وامهايي كه به آنان براي اموري مانند خريد مسكن و دامداري و كشاورزي و غيره مي دهند، مطالبه مي كنند، حلال است؟

ج: اگر اين مطلب صحيح باشد كه آنچه كه بانكها براي ساخت يا خريد مسكن و امور ديگر به مردم مي دهند به عنوان قرض است، شكي نيست كه گرفتن بهره در برابر آن شرعاً حرام است و بانك حق مطالبه آن را ندارد، ولي ظاهر اين است كه بانكها آن را به عنوان قرض نمي دهند بلكه عمليّات بانكي از باب معامله تحت عنوان يكي از عقود معاملي حلال مثل مضاربه يا شركت يا جعاله يا اجاره و مانند آن است. به طور مثال بانك با پرداخت قسمتي از هزينه ساخت خانه در ملك آن شريك مي شود و سپس سهم خود را با اقساط مثلاً بيست ماهه به شريك خود مي فروشد و يا آن را براي مدت معيّني و به مبلغ خاصي به او اجاره مي دهد در نتيجه اين كار و سودي كه بانك از اين قبيل معاملات بدست مي آورد، اشكال ندارد و اين نوع معاملات ارتباطي با قرض و بهره آن ندارند.

س 1924: بعد از آنكه بانك مبلغي را براي مشاركت در پروژه اي به من وام داد، نصف آن را به دوستم داده و با او شرط كردم كه همه بهره بانكي آن وام را بپردازد، آيا در اين رابطه چيزي بر من واجب است؟

ج: اگر بانك اين مبلغ را براي سهيم شدن و مشاركت با وام گيرنده در

طرح خاصي كه معيّن كرده است، داده باشد، كسي كه وام را دريافت مي كند حق ندارد آن را براي كار ديگري مصرف نمايد چه رسد به اينكه آن را به كسي قرض بدهد. بلكه آن پول نزد او امانت است و بايد آن را در موردي كه مشخص شده مصرف نمايد و يا عين آن را به بانك برگرداند.

س 1925: شخصي با اسناد جعلي مبلغي را از بانك به عنوان مضاربه دريافت كرده به اين شرط كه بعد از مدتي اصل پول وبهره آن را به بانك بپردازد، آيا در صورت عدم اطلاع بانك از جعلي بودن اسناد، اين مبلغ قرض محسوب مي شود و بهره اي هم كه وام گيرنده به بانك مي دهد در حكم رباست؟ و در صورتي كه بانك با علم به جعلي بودن اسناد، آن مبلغ را به او بپردازد، چه حكمي دارد؟

ج: اگر انجام عقد مضاربه توسط بانك مشروط به صحّت اسنادي باشد كه عقد بر اساس آنها منعقد شده، عقد مذكور با فرض جعلي بودن اسناد، باطل است، و در نتيجه مبلغ دريافت شده از بانك قرض نيست همان طور كه مضاربه هم نيست بلكه از جهت ضمان، حكم مقبوض به عقد فاسد را دارد و همه سود تجارت با آن متعلّق به بانك است. اين حكم در صورتي است كه بانك جهل به وضعيت داشته باشد. ولي اگر بانك از جعلي بودن اسناد آگاه باشد، پولي كه گرفته شده در حكم غصب است.

س 1926: آيا سپرده گذاري در بانك به قصد بكارگيري آن در يكي از معاملات حلال و بدون تعيين دقيق سهم سپرده گذار از سود، به اين شرط

كه بانك هر شش ماه سهم او را از سود بپردازد، جايز است؟

ج: اگر سپرده گذاري در بانك به اين صورت باشد كه سپرده گذار همه اختيارات را به بانك داده باشد حتّي انتخاب نوع فعاليت و تعيين سهم سپرده گذار از سود هم به عنوان وكالت در اختيار بانك باشد، اين سپرده گذاري و سود حاصل از بكارگيري پول در معامله حلال شرعي، اشكال ندارد و جهل صاحب مال به سهم خود در زمان سپرده گذاري ضرري به صحّت آن نمي زند.

س 1927: آيا گذاشتن پول در حسابهاي سرمايه گذاري دراز مدت در بانكهاي دولتهاي غير اسلامي كه دشمن مسلمانان هستند و يا با دشمنان مسلمين هم پيمان مي باشند، جايز است؟

ج: سپرده گذاري در بانكهاي دولتهاي غير اسلامي في نفسه اشكال ندارد به شرطي كه موجب افزايش قدرت اقتصادي و سياسي آنان كه از آن بر ضد اسلام و مسلمين استفاده مي كنند نشود و در غير اين صورت جايز نيست.

س 1928: با توجه به اينكه بعضي از بانكهاي موجود در كشورهاي اسلامي مربوط به دولتهاي ظالم هستند و بعضي هم وابسته به دولتهاي كافر و بعضي هم متعلّق به مؤسسات خصوصي مسلمانان يا غير آنان هستند، انجام هر نوع معامله اي با اين بانكها چه حكمي دارد؟

ج: انجام معاملاتي كه از نظر شرعي حلال هستند با اين بانكها اشكال ندارد ولي معاملات ربوي و گرفتن بهره قرض نسبت به بانك ها ومؤسسات اسلامي جايز نيست مگر آنكه سرمايه بانك متعلّق به غير مسلمانان باشد.

س 1929: بانكهاي اسلامي بر اساس مقررات به سرمايه هايي كه توسط صاحبان آنها در بانك گذاشته شده و بانك آنها را در زمينه هاي مختلف اقتصادي كه داراي سود حلال شرعي

هستند بكار مي اندازد، سود مي دهند، آيا جايز است به همين صورت عمل كرده و پولي را به افراد مورد اعتماد در بازار بدهيم تا همانند بانكها آن را در زمينه هاي مختلف اقتصادي بكار بيندازند؟

ج: اگر پرداخت پول به طرف مقابل به عنوان قرض باشد و شرط كند كه هر ماه يا هر سال درصدي سود بگيرد، چنين معامله اي از نظر تكليفي حرام است هرچند اصل قرض از نظر حكم وضعي صحيح است و سودي كه در برابر قرض دريافت مي شود همان رباست كه شرعاً حرام مي باشد، ولي اگر پول را به طرف مقابل بدهد تا آن را در كاري كه شرعاً حلال است بكار بگيرد، به اين شرط كه سهم معيّني از سود حاصل از بكارگيري آن در ضمن يكي از عقود شرعي به صاحب پول داده شود، چنين معامله اي صحيح و سود حاصل از آن هم حلال است و در اين جهت فرقي بين بانك و اشخاص حقيقي و حقوقي وجود ندارد.

س 1930: اگر نظام بانكي ربوي باشد، قرض دادن به بانك از طريق سرمايه گذاري و يا قرض گرفتن از آن چه حكمي دارد؟

ج: سپرده گذاري در بانك به عنوان قرض الحسنه و يا قرض گرفتن از آن به صورت قرض الحسنه اشكال ندارد ولي قرض ربوي به طور مطلق از نظر حكم تكليفي، حرام است هرچند اصل قرض از نظر حكم وضعي صحيح مي باشد.

س 1931: مبلغي پول از بانك به عنوان مضاربه گرفتم، آيا جايز است از مال مضاربه براي خريد خانه استفاده كنم؟

ج: سرمايه مضاربه امانتي از طرف مالك آن در دست عامل است و او حق ندارد تصرّفي در آن كند مگر براي تجارت با

آن به همان صورتي كه توافق كرده اند، در نتيجه اگر آن را به طور يكجانبه در كار ديگري مصرف نمايد، در حكم غصب است.

س 1932: كسي كه سرمايه اي را از بانك براي تجارت گرفته است، به اين شرط كه بانك در سود با او شريك باشد، اگر اين فرد در كار خود زيان كند، آيا بانك هم با او در خسارت شريك است؟

ج: خسارت در مضاربه بر سرمايه و مالك آن وارد مي شود و از محل سود جبران مي گردد ولي اشكال ندارد كه شرط كنند كه عامل، ضامن تمام يا قسمتي از آن باشد.

س 1933: شخصي حساب پس اندازي در يكي از بانكها افتتاح كرد و بعد از گذشت مدتي از افتتاح حساب، مقداري سود به او تعلّق گرفت، گرفتن اين سود چه حكمي دارد؟

ج: در صورتي كه اموال خود را به عنوان قرض و به شرط سود يا مبتني بر آن و يا به قصد دستيابي به آن در حساب پس انداز گذاشته باشد، گرفتن آن جايز نيست، زيرا اين سود همان رباست كه از نظر شرعي حرام است و در غير اين صورت گرفتن آن اشكال ندارد.

س 1934: در يكي از بانكها حسابي وجود دارد به اين صورت كه اگر شخصي هر ماه مبلغ خاصي را به مدت پنج سال در بانك بگذارد و در آن مدت چيزي از آن برداشت نكند، بانك هم بعد از پايان آن مدت هر ماه مبلغ خاصي را به آن حساب واريز كرده و تا صاحب حساب زنده است به او مي دهد، اين معامله چه حكمي دارد؟

ج: اين معامله وجه شرعي ندارد، بلكه ربوي است.

احكام بانكي (2)

س 1935: سپرده هاي دراز مدت

كه درصدي سود به آنها تعلّق مي گيرد چه حكمي دارند؟

ج: سپرده گذاري نزد بانكها به قصد بكارگيري آن در يكي از معاملات حلال و همچنين سود حاصل از آن اشكال ندارد.

س 1936: اگر انسان مبلغي پول از بانك براي كار خاصي بگيرد، در صورتي كه گرفتن آن براي اين كار صوري باشد و هدف بدست آوردن پول جهت مصرف در يكي از امور حياتي ديگر باشد يا آنكه بعد از گرفتن پول تصميم بگيرد كه آن را در امور مهمتري مصرف نمايد، اين كار چه حكمي دارد؟

ج: اگر دادن و گرفتن پول به عنوان قرض باشد، در هر صورتي صحيح است و آن پول ملك قرض گيرنده مي شود و مصرف آن در هر موردي كه بخواهد صحيح است هرچند اگر شرط شده باشد كه آن را در مورد خاصي مصرف كند، از نظر حكم تكليفي، واجب است به آن شرط عمل نمايد. ولي اگر دادن يا گرفتن پول از بانك مثلاً به عنوان مضاربه يا شركت باشد، عقد در صورتي كه صوري باشد، صحيح نيست. در نتيجه آن مبلغ در ملكيت بانك باقي مي ماند و كسي كه آن را گرفته، حق تصرّف در آن را ندارد و همچنين اگر در عقدي كه پول را به عنوان آن از بانك گرفته قصد جدي داشته باشد، آن پول در دست او امانت است و جايز نيست آن را در غير موردي كه به آن منظور گرفته است، مصرف نمايد.

س 1937: شخصي مبلغي را از بانك براي مضاربه گرفته است و بعد از مدتي اصل پول و سهم بانك از سود را به طور قسطي به بانك برگردانده است، ولي

كارمندي كه مسئول دريافت اقساط او بوده آنها را براي خودش برمي داشته و به طور صوري اسناد را باطل مي كرده و در برابر دادگاه هم به اين كار خود اعتراف كرده است، آيا هنوز پرداخت مال مضاربه بر عهده عامل است؟

ج: اگر اقساط با رعايت شرايط و مقررات پرداخت پول به بانك، پرداخت شده باشند و اختلاس اموال بانك توسط آن كارمند، ناشي از تقصير بدهكار در اجراي مقررات قانوني پرداخت بدهي نباشد، بعد از دادن اقساط او ضامن چيزي نيست بلكه كارمندي كه مرتكب اختلاس شده ضامن است.

س 1938: آيا واجب است بانكها صاحبان حسابها را از جايزه هايي كه از طريق قرعه به آنان تعلّق گرفته مطلع نمايند؟

ج: تابع مقررات بانك است و اگر دادن جايزه ها به صاحبان حسابها متوقف بر اين باشد كه آنان را مطلع نمايند تا براي گرفتن آن مراجعه كنند، اعلام واجب است.

س 1939: آيا شرعاً جايز است مسئولين بانكها مقداري از سود سپرده هاي بانكي را به اشخاص اعمّ از حقيقي و حقوقي ببخشند؟

ج: اگر آن سودها ملك بانك باشد، در اين صورت تابع مقررات بانك است، ولي اگر متعلّق به صاحبان سپرده ها باشد، حق تصرّف در آن براي سپرده گذاران است.

س 1940: بانكها هر ماه به سپرده گذاران در برابر سپرده هاي آنان مقداري سود و بهره مي دهند، با توجه به اينكه مقدار سود حتّي قبل از بكارانداختن سرمايه ها در فعاليتهاي اقتصادي، معيّن است و صاحب سرمايه در خسارت ناشي از كار شريك نيست، آيا سپرده گذاري در اين بانكها به قصد دستيابي به آن سود جايز است يا اينكه به علت ربوي بودن چنين معاملاتي حرام است؟

ج: در صورتي كه سپردن اين اموال

به بانك به عنوان قرض و به قصد دستيابي به سود آن باشد، واضح است كه اين همان قرض ربوي است كه از نظر تكليفي حرام مي باشد و سود مورد نظر هم همان رباست كه شرعاً حرام مي باشد، ولي اگر به عنوان قرض نباشد بلكه به قصد بكارانداختن پول توسط بانك در معاملات حلال شرعي باشد اشكال ندارد و تعيين مقدار سود قبل از شروع به كار با آن پول ها و همچنين شريك نبودن صاحبان پول ها در خسارتهاي احتمالي ضرري به صحّت قرارداد مذكور نمي زند.

س 1941: اگر مكلّف بداند كه قوانين بانكي در مواردي مانند مضاربه و فروش قسطي، توسط بعضي از كارمندان به طور صحيح اجرا نمي شود، آيا سپرده گذاري به قصد كسب سود براي او جايز است؟

ج: اگر فرض كنيم، مكلّف علم پيدا كند كه كارمندان بانك، پول او را در معامله باطلي بكار گرفته اند، دريافت و استفاده از سود آن براي او جايز نيست ولي با توجه به حجم سرمايه هايي كه توسط صاحبان آنها به بانك سپرده مي شود و انواع معاملاتي كه توسط بانك صورت مي گيرد و مي دانيم كه بسياري از آنها از نظر شرعي صحيح هستند، تحقق چنين علمي براي مكلّف بسيار بعيد است.

س 1942: شركت يا اداره دولتي طبق توافقي كه با كارمندان خود نموده، هر ماه مبلغ معيّني از حقوق آنان را كسر كرده و آن را براي بكارگيري در يكي از بانكها مي گذارد و سود حاصل را بين كارمندان به نسبت سرمايه گذاري شان تقسيم مي كند، آيا اين معامله صحيح و جايز است؟ و اين سود چه حكمي دارد؟

ج: اگر سپرده گذاري در بانك بصورت قرض دادن و همراه با شرط دريافت سود

يا مبتني بر آن و يا به قصد دستيابي به آن باشد، پس انداز كردن به اين صورت حرام است و سود آن نيز رباست كه شرعاً حرام مي باشد، درنتيجه گرفتن آن و تصرّف در آن جايز نيست، ولي اگر به قصد حفظ مال يا امر حلال ديگري باشد و دريافت سود شرط نشود و توقع دستيابي به آن را هم نداشته باشد و در عين حال بانك از طرف خودش چيزي به صاحب پول بدهد و يا سود در اثر بكارگيري آن پول ها در يكي از معاملات حلال داده شود، اين سپرده گذاري و دريافت مبلغ اضافي اشكال ندارد و ملك او محسوب مي شود.

س 1943: آيا صحيح است بانك براي تشويق مردم به سپرده گذاري در آن، به سپرده گذاران وعده بدهد كه هر كس تا شش ماه از حسابش برداشت نكند، از طرف بانك به او تسهيلات بانكي اعطا خواهد شد؟

ج: دادن اين وعده و اعطاي تسهيلات توسط بانك به منظور تشويق سپرده گذاران اشكال ندارد.

س 1944: گاهي مبلغي اضافه بر آنچه كه پرداخت كننده بايد بپردازد نزد كارمند بانك كه مسئول دريافت وجوه قبض هاي آب و برق و غيره است باقي مي ماند، مثلاً كسي كه بايد هشتاد تومان بپردازد، صد تومان مي دهد و بقيه آن را نمي گيرد و مطالبه هم نمي كند، آيا جايز است كارمند مزبور آن مبلغ را براي خودش بردارد؟

ج: آن مبالغ اضافي مال صاحبان آن است كه آن را پرداخت كرده اند و بر كارمند دريافت كننده، واجب است كه آن مبالغ را به صاحبانشان در صورتي كه آنان را مي شناسد برگرداند و اگر نمي شناسد درحكم مجهول المالك هستند و جايز نيست آنها را براي

خودش بردارد، مگر آنكه احراز نمايد كه آنان مبالغ مزبور را به او بخشيده و يا از آن اعراض نموده اند.

جايزه هاي بانكي

س 1945: مبلغي را در بانك ملي پس انداز كردم و بعد از مدتي مبلغي را به عنوان جايزه به من دادند، گرفتن آن چه حكمي دارد؟

ج: گرفتن جايزه و تصرّف در آن اشكال ندارد.

س 1946: جوايزي به سپرده هاي قرض الحسنه تعلّق مي گيرد، گرفتن آنها چه حكمي دارد؟ و بر فرض جواز آيا خمس به آنها تعلّق مي گيرد؟

ج: پس اندازهاي قرض الحسنه و جايزه هاي آن اشكال ندارد و در جايزه، خمس واجب نيست.

س 1947: در صورتي كه صاحبان حسابهاي پس انداز به علت عدم اطلاع يا دلايل ديگر براي دريافت جايزه هاي خود به بانك مراجعه نكنند، آيا جايز است بانك در آنها تصرّف كند و يا آنها را بين كارمندان بانك توزيع نمايد؟

ج: بانك و كاركنان آن حق ندارند جايزه هايي را كه مخصوص برندگان هستند، بدون اذن آنان به تملّك خود درآورند.

كاركردن در بانك

س 1948: اينجانب از كارمندان بانك هستم و در شعبه خارج از كشور كار مي كنم، دولت آن كشور ما را مؤظف به پيروي از قوانين بانكي كه شامل معاملات ربوي و غير ربوي مي شود، نموده است. آيا قبول اين مسئوليت و كار در آن نظام بانكي جايز است؟ همچنين حقوقي كه از درآمد شعبه بانكي مذكور دريافت مي كنم چه حكمي دارد؟

ج: اصل انجام اين وظيفه اشكال ندارد ولي اشتغال به عمليات بانكي كه مربوط به معاملات ربوي است جايز نيست و انسان در برابر انجام آن مستحق گرفتن اجرت و حقوق نيست و امّا دريافت حقوق از درآمد شعبه بانكي در صورتي كه شخص علم به وجود مال حرام در آنچه كه دريافت مي شود نداشته باشد، اشكال ندارد.

س 1949: آيا گرفتن حقوق در برابر كار كردن در قسمت

اعتبارات، حسابرسي و مديريت بانك، جايز است؟

ج: كاركردن در بخشهاي بانكي مذكور و گرفتن حقوق در برابر آن اگر به نحوي با معاملاتي كه شرعاً حرام هستند مرتبط نباشد، اشكال ندارد.

احكام چك و سفته

س 1950: معامله چك و سفته مدت دار به صورت نقد به قيمتي كمتر از مبلغ آن كه امروزه رايج است، چه حكمي دارد؟

ج: فروش مبلغ چك مدت دار يا سفته به طور نقدي به قيمت كمتر توسط شخص طلبكار به بدهكار اشكال ندارد، ولي فروش آن به شخص ثالث به قيمت كمتر صحيح نيست.

س 1951: آيا چك به منزله پول نقد است به طوري كه اگر بدهكار آن را به طلبكار بدهد برئ الذمّه مي شود؟

ج: چك به منزله پول نقد نيست و تحقق اداي دين يا ثمن با دادن آن به طلبكار يا فروشنده متوقف بر اين است كه عرفاً قبض چك، قبض مبلغ آن محسوب شود و اين با تفاوت موارد و اشخاص تفاوت پيدا مي كند.

بيمه

س 1952: بيمه عمر چه حكمي دارد؟

ج: شرعاً مانعي ندارد.

س 1953: آيا استفاده از دفترچه بيمه درماني براي كسي كه جزء خانواده صاحب دفترچه نيست جايز است؟ و آيا جايز است صاحب دفترچه آن را در اختيار ديگران بگذارد؟

ج: استفاده از دفترچه بيمه درماني فقط براي كسي جايز است كه شركت بيمه نسبت به ارائه خدمات به او تعهد كرده است و استفاده ديگران از آن موجب ضمان است.

س 1954: شركت بيمه در ضمن قرارداد بيمه عمر كه با بيمه گزار منعقد نموده، متعهد شده است كه بعد از وفات بيمه گزار، مبلغي پول به كساني كه او معيّن مي كند بپردازد، حال اگر اين شخص بدهكار باشد و دارايي او براي پرداخت بدهي اش كافي نباشد، آيا طلبكاران حق دارند طلب خود را از مبلغي كه شركت بيمه پرداخت مي كند بردارند؟

ج: اين امر تابع توافق آنان در قرارداد بيمه است، اگر قرار آنان بر

اين باشد كه شركت بيمه مبلغ مقرر را بعد از وفات بيمه گزار به شخص يا اشخاصي كه او مشخص كرده بدهد، در اين صورت آنچه شركت مي پردازد، حكم تركه ميّت را ندارد، بلكه مختص كساني است كه براي دريافت اين مبلغ مشخص شده اند.

قوانين و مقررات دولتي

اموال دولتي

س 1955: چندين سال است كه مقداري از اموال مربوط به بيت المال نزد من است و اكنون مي خواهم خود را برئ الذمّه نمايم، وظيفه من چيست؟

ج: اگر آنچه كه از اموال بيت المال نزد شماست، از اموال دولتي مختص به اداره خاصي از اداره هاي دولتي باشد بايد در صورت امكان به همان اداره برگردانيد و الا بايد به خزانه عمومي دولت تحويل بدهيد.

س 1956: اينجانب اقدام به استفاده شخصي از بيت المال كرده ام، وظيفه من براي برئ الذمّه شدن چيست؟ استفاده شخصي از امكانات بيت المال تا چه حدّي براي كارمندان جايز است؟ و در صورتي كه با اذن مسئولين مربوطه باشد، چه حكمي دارد؟

ج: استفاده كارمندان از امكانات بيت المال در ساعات رسمي كار به مقدار متعارفي كه مورد ضرورت و نياز است و شرايط كاري بيانگر اذن به كارمندان در اين مقدار از استفاده است، اشكال ندارد و همچنين استفاده از امكانات بيت المال با اذن كسي كه از نظر شرعي و قانوني حق اذن دارد، بدون اشكال است. در نتيجه اگر تصرّفات شخصي شما در بيت المال به يكي از دو صورت مذكور باشد، چيزي در اين رابطه به عهده شما نيست، ولي اگر از اموال بيت المال استفاده غير متعارف كرده باشيد و يا بدون اذن كسي كه حق اذن دارد، بيشتر از مقدار متعارف استفاده نماييد، ضامن آن هستيد و بايد عين آن را اگر موجود

باشد به بيت المال برگردانيد و اگر تلف شده باشد، بايد عوض آن را بدهيد و همچنين بايد اجرت المثل استفاده از آن را هم در صورتي كه اجرت داشته باشد به بيت المال بپردازيد.

س 1957: بعد از آنكه تيم پزشكي مأمور معاينه، درصد از كار افتادگي مرا تعيين كرد مبلغي را به عنوان مساعدت از دولت دريافت كردم، ولي احتمال مي دهم كه مستحق دريافت اين مقدار نباشم و پزشكان به علت آشنايي و رابطه با من، مراعات مرا كرده باشند، باتوجه به اينكه جراحاتم بسيار زياد است و امكان دارد مستحق دريافت مبلغي بيشتر از آن مقدار باشم، تكليف من در اين حالت چيست؟

ج: دريافت مبلغي به عنوان درصد از كارافتادگي كه توسط تيم پزشكي مأمور معاينه، معيّن شده و به شما پرداخت مي شود اشكال ندارد مگر آنكه يقين داشته باشيد كه از نظر قانوني استحقاق دريافت آن را نداريد.

س 1958: مبلغي معادل دو ماه حقوق ماهانه ام را بر اثر اشتباه از حسابدار دريافت كردم و مسئول مؤسسه را هم مطلع نمودم، ولي مبلغ اضافي را برنگرداندم و در حال حاضر حدود چهار سال از آن مي گذرد، با توجه به اينكه جزء بودجه مالي سالانه مؤسسات دولتي است، چگونه مي توانم آن مبلغ را به حساب مؤسسه برگردانم؟

ج: اشتباه حسابدار مجوّز قانوني براي دريافت مبلغي بيشتر از مقدار مورد استحقاق نيست و واجب است مبلغ اضافي را به آن مؤسسه برگردانيد هرچند جزء بودجه سال قبل آن باشد.

س 1959: براساس مقرّرات، مجروحين جنگي كه درصد از كارافتادگي آنان بيشتر از 25٪ است، مي توانند از تسهيلات دريافت وام از مؤسسه استفاده كنند، آيا كسي كه درصد معلوليت و

از كارافتادگي او كمتر از اين مقدار است، مي تواند از اين تسهيلات استفاده كند؟ و اگر از آنها استفاده كرد و مبلغي از مؤسسه وام گرفت، آيا جايز است درآن تصرّف كند؟

ج: كسي كه شرايط دريافت وام از بيت المال را ندارد، جايز نيست به اعتبار آن شرايط و مزايا از بيت المال وام بگيرد و اگر به اين عنوان چيزي دريافت كرد، تصرّف در آن جايز نيست.

س 1960: با در نظر گرفتن اين مطلب كه كالاهاي دولتي با پولي كه از بودجه دولت است خريداري مي شوند، آيا جايز است شركت يا كارخانه يا اداره اي كه بودجه دولتي دارد لوازم و مواد اوليه و كالاهاي مورد نياز خود را از شركت يا كارخانه يا اداره اي خريداري كند كه بودجه او هم از اموال دولت است؟

ج: اگر معامله بر طبق ضوابط شرعي و مقررات قانوني صورت بگيرد، اشكال ندارد.

س 1961: اموال دولت اسلامي يا غير اسلامي كه در اختيار دولت و حكومت و يا كارخانه ها و شركتها و مؤسسات تابع دولت هستند، چه حكمي دارند؟ آيا آنها جزء اموال مجهول المالك هستند يا اينكه ملك دولت محسوب مي شوند؟

ج: اموال دولت هرچند غير اسلامي باشد، شرعاً ملك دولت محسوب مي شوند و با آنها مانند ملكي كه مالك آن معلوم است رفتار مي شود و جواز تصرّف در آنها هم متوقف بر اذن فرد مسئولي است كه حق تصرّف در اين اموال را دارد.

س 1962: آيا رعايت حقوق دولت در املاك عمومي و حقوق مالكين در املاك خصوصي در سرزمين هاي كفر واجب است؟ آيا استفاده از امكانات مراكز آموزشي در غير مواردي كه مقررات قانوني آنها اجازه مي دهد جايز است؟

ج: در وجوب

مراعات احترام مال ديگري و حرمت تصرّف در آن بدون اذن او، فرقي بين املاك اشخاص و اموال دولت نيست چه مسلمان باشد و چه غير مسلمان و همچنين فرقي بين اينكه در سرزمين كفر باشند و يا در سرزمين اسلامي و مالك آن مسلمان باشد يا كافر، وجود ندارد و به طور كلي استفاده و تصرّف در اموال و املاك ديگران كه شرعاً جايز نيست، غصب و حرام و موجب ضمان است.

س 1963: اگر اعتبار فيش هاي غذا كه به دانشجويان دانشگاهها داده مي شود، در صورت عدم دريافت غذا در روز معيّن، بدون برگرداندن پول آن باطل شود، آيا جايز است فيش هاي باطل را به جاي فيش هاي معتبر براي دريافت غذا ارائه بدهيم؟ و غذايي كه به اين طريق گرفته مي شود چه حكمي دارد؟

ج: استفاده از فيش هايي كه از اعتبار ساقط شده اند براي دريافت غذا جايز نيست و غذايي كه با آنها گرفته مي شود غصب است و تصرّف در آن حرام و موجب ضمان قيمت آن است.

س 1964: در دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالي امكاناتي مانند غذا و لوازم مورد نياز دانشگاهي به دانشجويان داده مي شود كه توسط وزارت بازرگاني و مؤسسات ديگر به دانشجويان مشغول به تحصيل در آن دانشگاه اختصاص يافته است، آيا توزيع آنها بين ساير كارمندان مشغول به كار در دانشگاه نيز جايز است؟

ج: توزيع نيازمنديهاي مورد مصرف و مختص به دانشجويان مشغول به تحصيل در دانشگاه بين ساير اشخاصي كه در آنجا كار مي كنند، جايز نيست.

س 1965: از طرف نهادهاي مربوطه ماشين هايي در اختيار مديران مؤسسات و مسئولين نظامي قرار مي گيرد تا از آنها در امور اداري استفاده كنند، آيا شرعاً

جايز است از آنها براي كارهاي شخصي و غيراداري استفاده شود؟

ج: جايز نيست مديران و مسئولين و ساير كارمندان در هيچ يك از اموال دولتي تصرّفات شخصي كنند مگر آنكه با اجازه قانوني نهاد مربوطه باشد.

س 1966: اگر بعضي از مسئولين از بودجه اي كه جهت خريد غذا و ميوه براي ميهمانهاي رسمي اداري در اختيار آنان گذاشته مي شود، سوءاستفاده كنند و آن را در موارد ديگري مصرف نمايند، اين كار چه حكمي دارد؟

ج: مصرف نمودن اموال دولتي در غير مواردي كه اجازه داده شده، در حكم غصب است و موجب ضمان مي باشد، مگر آنكه با اجازه قانوني مقام مسئول بالاتر صورت بگيرد.

س 1967: اگر شخصي مقداري حقوق يا مزاياي خاصي كه به طور قانوني به او اعطا شده از دولت طلب داشته باشد، ولي دلائل قانوني براي اثبات حق خود در اختيار نداشته باشد و يا قادر بر مطالبه آن نباشد، آيا جايز است به مقدار حق خود از اموال دولتي كه در اختيار دارد به عنوان تقاص بردارد؟

ج: جايز نيست اموال دولتي را كه بعنوان امانت در اختيار و تحت تصرّف او هستند به قصد تقاص براي خود بردارد، در نتيجه اگر مال يا حقّي از دولت طلب دارد و مي خواهد آن را بگيرد براي اثبات و مطالبه آن بايد از راه هاي قانوني اقدام نمايد.

س 1968: سازمان آب مبادرت به ريختن ماهي در آب سدّي نموده كه آب رودهايي كه خود دارايِ ماهي هستند به آن مي ريزد ولي سازمان آب ماهيهاي آب سد را فقط بين كارمندان خود تقسيم مي كند و از صيد آنها توسط ساير مردم جلوگيري مي نمايد، آيا جايز است ديگران هم اين ماهي ها

را براي خودشان صيد كنند؟

ج: ماهي هاي موجود در آبهايي كه پشت سد جمع شده اند هرچند ماهي هاي آبهايي باشند كه به سد مي ريزند، تابع آبي هستند كه اختيار آن در دست سازمان آب است و در نتيجه صيد ماهيها و استفاده از آنها منوط به اجازه سازمان آب است.

كار در مؤسسات دولتي

س 1969: آيا برپايي نماز جماعت توسط كارمندان در ساعات رسمي كار جايز است؟ و بر فرض عدم جواز، اگر ملتزم شوند كه بعد از پايان ساعات رسمي، آن مقدار وقتي را كه به نماز خواندن اختصاص داده اند جبران كنند، آيا در اين صورت، اقامه نماز در ساعات رسمي كار براي آنان جايز است؟

ج: با توجه به اهميّت خاص نمازهاي يوميه و تأكيد زيادي كه بر اقامه نماز در اول وقت شده است و با توجه به فضيلت نماز جماعت، مناسب است كارمندان روشي را اتخاذ كنند كه بتوانند در خلال ساعات كار اداري نماز واجب را به طور جماعت در اول وقت و در كمترين زمان بخوانند، ولي بايد به گونه اي مقدمات اين كار را فراهم كنند كه نماز جماعت در اول وقت بهانه و وسيله اي براي به تأخيرانداختن كارهاي مراجعه كنندگان نشود.

س 1970: در بعضي از مراكز تعليم و تربيت مشاهده مي شود كه معلّم يا مديري كه كارمند يكي از بخشهاي اداري است، با موافقت مسئول اداري مستقيم خود در ساعات رسمي كارش مبادرت به تدريس در مدارس ديگر مي كند و علاوه برحقوق ماهانه خود، اجرت اين تدريس را هم دريافت مي كند، آيا اين كار و گرفتن اجرت در برابر آن جايز است؟

ج: موافقت مسئول مستقيم كارمند با تدريس او در اثناء ساعات رسمي كارش، تابع حدود اختيارات

قانوني فرد مسئول است، ولي با اين فرض كه كارمند دولت در برابر ساعات رسمي كارش هر ماه حقوق دريافت مي كند، حق ندارد در برابر تدريس در مدارس ديگر در همان ساعات رسمي كارش حقوق ديگري دريافت نمايد.

س 1971: باتوجه به اينكه ساعات رسمي كار ممكن است حتّي تا ساعت 5/2 طول بكشد، خوردن يك وعده غذا در اثناء كار در اداره چه حكمي دارد؟

ج: اگر وقت زيادي نگيرد و منجر به تعطيلي كار اداري نشود، اشكال ندارد.

س 1972: اگر كارمند در محل كار خود در اداره، ساعات بيكاري زيادي داشته باشد و مجاز نباشد كه در اين ساعات در بخشهاي ديگر كار نمايد، آيا جايز است در اوقات بيكاري كارهاي شخصي مربوط به خودش را انجام دهد؟

ج: اقدام به انجام كارهاي شخصي در اثناء كار در محل كار، تابع مقررات و اجازه قانوني مسئول مربوطه است.

س 1973: آيا جايز است كارمندان در اداره ها و مؤسسات دولتي اقامه نماز جماعت داشته و يا مجالس عزاداري برپا كنند؟

ج: اقامه نماز و بيان احكام و معارف و امثال آن در هنگام اجتماع براي نماز درخصوص ماه مبارك رمضان و ساير ايّام الله مانع ندارد، مشروط بر اينكه حقوق مراجعين تضييع نشود.

س 1974: ما در يك مؤسسه نظامي كار مي كنيم و محل كارمان در دو مكان جداگانه است و بعضي از برادران در مسير رفتن از يك مكان به مكان ديگر كارهاي شخصي انجام مي دهند كه وقت زيادي مي گيرد، آيا براي انجام اين كارها بايد اجازه گرفت يا خير؟

ج: اشتغال به انجام كارهاي شخصي در ساعات رسمي مقرر براي كار، احتياج به اجازه مسئول بالاتر، كه اين حق را

داشته باشد، دارد.

س 1975: در نزديكي اداره ما مسجدي وجود دارد، آيا جايز است در اثناء ساعات رسمي كار براي شركت در نماز جماعت به آنجا برويم؟

ج: خارج شدن از اداره براي رفتن به مسجد جهت شركت در نماز جماعت در اول وقت، در صورتي كه نماز جماعت در خود اداره بر پا نشود، اشكال ندارد، ولي بايد مقدمات نماز به گونه اي فراهم شود كه مدت غيبت از اداره در ساعات رسمي كار براي اداي فريضه نماز جماعت، كاملاً كاهش پيدا كند.

س 1976: اگر كارمندي هر ماه در حدود سي يا چهل ساعت در اداره اضافه كاري نمايد، آيا جايز است مسئول اداره براي تشويق كارمندان ساعات اضافه كاري آنان را دوبرابر حساب كند، مثلاً هر ماه براي آنان صد و بيست ساعت محاسبه كند؟ و در صورتي كه اشكال داشته باشد، اجرتي كه براي اضافه كاري هاي قبلي گرفته شده چه حكمي دارد؟

ج: نوشتن گزارشهاي غيرواقعي و دريافت پول در برابر ساعات اضافه اي كه كاري در آنها انجام نشده جايز نيست و واجب است پول هاي اضافه اي كه كارمند مستحق دريافت آنها نبوده، بازگردانده شود، ولي اگر قانوني وجود داشته باشد كه به مسئول اداره اجازه دهد تا ساعات اضافه كاري كارمندي را كه اضافه كاري انجام داده، دو برابر نمايد جايز است اين كار را انجام دهد و در اين صورت دريافت اجرت توسط كارمند طبق گزارشي كه مسئول اداره از ساعات اضافه كاري او نوشته، جايز است.

قوانين دولتي

س 1977: اگر كارگري در غياب مسئول متخصص متصدي انجام كار او شود و از همين طريق كسب تخصص نمايد، آيا جايز است براي گرفتن گواهي كتبي جهت اثبات

تخصص خود به مسئولين بالاتر مراجعه كند تا از مزاياي آن تخصص استفاده نمايد؟

ج: استفاده از مزاياي سابقه كار و تخصص و مبادرت به اثبات آن از طريق گرفتن گواهي از مسئولين، تابع مقررات قانوني مربوطه است، ولي اگر گواهي، غير حقيقي و يا بر خلاف ضوابط قانوني باشد، او نبايد براي گرفتن آن تلاش كند و همچنين نمي تواند از آن استفاده نمايد.

س 1978: اتاق بازرگاني كه تابع وزارت بازرگاني است تعدادي لوازم منزل از قبيل فرش و يخچال و چيزهاي ديگر را دراختيار يكي از فروشگاهها قرار داده تا آنها را به قيمت دولتي بفروشد، ولي با توجه به زياد بودن تقاضا نسبت به عرضه، مسئول فروشگاه اقدام به چاپ كارتهاي قرعه كشي نموده است تا كالاهاي مزبور را از اين طريق بفروشد و هر كارت قرعه كشي هم به قيمت معيّني فروخته شده تا درآمد حاصل از آن درامور خيريه مصرف شود، آيا فروش آن كالاها از طريق قرعه كشي شرعاً اشكال دارد؟ و آيا فروختن كارتهاي قرعه كشي كه مربوط به كالاهاي عرضه شده هستند، شرعاً داراي اشكال است؟

ج: واجب است مسئولين فروشگاه، كالاها را با همان شرايطي كه از مسئولين مربوطه گرفته اند به مشتريان عرضه نمايند و حق ندارند شرايط فروش را تغيير داده و از طرف خودشان شرطهاي ديگري براي آن قرار دهند و قصد مصرف درآمد حاصل از فروش كارتهاي قرعه كشي در امور خيريه، مجوّز قراردادن شرطهاي ديگري براي فروش آن كالاها نيست.

س 1979: آيا فروش آرد يارانه اي كه از طرف دولت به نانوائيها داده مي شود، جايز است؟

ج: اگر نانوا از طرف دولت مجاز در فروش آرد نباشد، جايز نيست آن را بفروشد

و خريد آن هم توسط مردم جايز نمي باشد.

س 1980: اگر قيمت كالاهاي موجود در مغازه به طور طبيعي يا ناگهاني افزايش يابد، آيا فروش آنها به قيمت كنوني جايز است؟

ج: اگر از طرف دولت قيمتي براي آنها تعيين نشده باشد، فروش آنها به قيمت عادلانه فعلي اشكال ندارد.

س 1981: اگر حكم شريعت با قانون تعارض داشته باشد، همانگونه كه در تملك زمين هاي آباد مردم توسط دولت بدون رضايت مالكين آنها اين تعارض وجود دارد. اين خريد و تملّك چه حكمي دارد؟

ج: جواز تملك املاك ديگران توسط دولت بر طبق قوانين و مقررات خاص و با استناد به قانون خريد و استملاك زمين هايي كه دولت و شهرداري ها براي اجراي طرحهاي عمومي به آنها نياز دارند، با مالكيت فردي و يا حقوق شرعي و قانوني مالك منافات ندارد.

س 1982: شخصي يك شئ عتيقه اي را به فردي در برابر كار و تلاشهايش داده و بعد از وفات او اين شئ عتيقه از طريق ارث به ورثه او منتقل شده است، آيا آن شئ ملك شرعي آنان محسوب مي شود؟ و با توجه به اينكه بهتر است اين شئ عتيقه در اختيار دولت قرار بگيرد، آيا ورثه او حق دارند در برابر دادن آن به دولت، چيزي مطالبه كنند؟

ج: عتيقه بودن يك شئ منافاتي با اين ندارد كه ملك خاص كسي باشد و موجب نمي شود كه از ملكيّت مالك شرعي اش خارج شود، مشروط بر آنكه آن را از طريق مشروعي بدست آورده باشد، بلكه بر ملكيت او باقي مي ماند و آثار شرعي ملك خاص بر آن مترتب مي شود و اگر مقررات خاصي از طرف دولت براي حفظ اشياي نفيس و آثار تاريخي

وضع شده باشد واجب است در عمل به آن حقوق شرعي مالك نيز مراعات شود و اما اگر آن شخص از طريق غيرمشروع و برخلاف مقررات دولت اسلامي كه رعايت آنها واجب است، آن را به دست آورده باشد، در اين صورت مالك آن نيست.

س 1983: آيا قاچاق كالاهاي مصرفي مانند لباس و پارچه و برنج و غيره از جمهوري اسلامي براي فروش به ساكنان كشورهاي خليج فارس جايز است؟

ج: مخالفت با قوانين نظام جمهوري اسلامي، جايز نيست.

س 1984: اگر زماني اداره هاي دولتي قوانيني وضع كنند كه تا حدي با احكام اسلامي منافات داشته باشند، آيا جايز است كارمندان از عمل به اين قوانين موضوعه خودداري كنند؟

ج: كسي در جمهوري اسلامي حق ندارد قانوني وضع كند و يا دستوري دهد كه مخالف با احكام اسلامي باشد و به بهانه اطاعت از دستور رئيس اداره، مخالفت با احكام مسلّم الهي جايز نيست، ولي تا آنجايي كه ما اطلاع داريم در قوانين حاكم بر اداره هاي دولتي قانوني بر خلاف شريعت اسلامي وجود ندارد و اگر كسي از قانوني كه مغاير با نظام اسلامي است اطلاع پيدا كند، واجب است براي حل اين مشكل و حذف قوانين مخالف با احكام اسلام، آن را به مقامات مسئول بالاتر اطلاع دهد.

س 1985: انجام اعمالي كه به نظر كارمند مخالف قانون هستند و لي مسئول بالاتر ادعا مي كند كه اشكال ندارد و خواهان انجام آنهاست، چه حكمي دارد؟

ج: كسي حق عمل نكردن به قوانين و مقررات حاكم بر اداره هاي دولتي و عمل بر خلاف آنها را ندارد و هيچ مسئولي نمي تواند از كارمند تقاضاي انجام كاري خلاف قانون را بنمايد و

نظر مسئول اداره در اين رابطه اثري ندارد.

س 1986: آيا قبول توصيه و سفارش از فردي براي بعضي از مراجعه كنندگان توسط كارمندان اداره هاي دولتي جايز است؟

ج: بر كارمندان واجب است به تقاضاهاي مراجعه كنندگان پاسخ داده و كارهاي آنان را بر طبق قانون و مقررات انجام دهند و براي هيچ يك از آنان قبول توصيه و سفارش از كسي، در صورتي كه مخالف قانون باشد و يا موجب ضايع شدن حق ديگران شود، جايز نيست.

س 1987: مخالفت با قوانين و مقررات راهنمايي و رانندگي و به طور كلي همه قوانين دولتي چه حكمي دارد؟ و آيا موارد ترك عمل به قوانين از موارد امر به معروف ونهي از منكر محسوب مي شوند؟

ج: مخالفت با قوانين و مقررات و دستورات دولت اسلامي كه به طور مستقيم توسط مجلس شوراي اسلامي وضع شده و مورد تأييد شوراي نگهبان قرار گرفته اند و يا با استناد به اجازه قانوني نهادهاي مربوطه وضع شده اند، براي هيچكس جايز نيست و در صورت تحقّق مخالفت توسط فردي در اين خصوص، بر ديگران تذكر و راهنمايي و نهي از منكر لازم است (البته با وجود شرايط نهي از منكر).

س 1988: در بعضي از كشورهاي خارجي، در صورتي كه دانشجويان خارجي دانشگاه درخواست كنند كه تابعيت اصلي آنان به تابعيت آن كشور تغيير كند، دانشجو از همه مزايا و امتيازاتي كه هنگام تحصيل به دانشجويان آنجا داده مي شود، برخوردار مي گردد و بر اساس قوانين آن دولت، فرد مي تواند تابعيت خود را تغيير دهد و دوباره به تابعيت اصلي كه قبلاً داشته است، برگردد. حكم شرعي اين كار چيست؟

ج: تغيير تابعيت براي اتباع دولت اسلامي، تا زماني كه بر

خلاف قوانين لازم الاتباع نباشد و مفسده اي بر آن مترتّب نشود و موجب وهن دولت اسلامي هم نباشد، اشكال ندارد.

س 1989: آيا عدم رعايت مقررات شركتهاي خارجي توسط شخصي كه در آنجا كار مي كند و يا با آنان معامله انجام مي دهد، به خصوص اگر موجب سوءظن به اسلام و مسلمين شود، جايز است؟

ج: بر هر مكلّفي مراعات حقوق ديگران هرچند مربوط به غير مسلمانان باشد واجب است.

ماليات و عوارض

س 1990: بعضي از افراد و شركتها و مؤسسات خصوصي و دولتي براي فرار از پرداخت ماليات و عوارضي كه دولت مستحق دريافت آن است، از راههاي مختلف مبادرت به مخفي كردن بعضي از حقايق مي كنند، آيا اين كار براي آنان جايز است؟

ج: خودداري كردن از اجراي قوانين دولت جمهوري اسلامي و عدم پرداخت ماليات وعوارض و ساير حقوق قانوني دولت اسلامي براي هيچكس جايز نيست.

س 1991: شخصي از طريق انعقاد قرارداد مضاربه با يكي از بانكها مبادرت به كسب درآمد مي كند و طبق قرارداد، مقداري از درآمد حاصله را به بانك مي دهد، آيا جايز است اداره ماليات از او بخواهد كه علاوه بر پرداخت ماليات سهم خودش از درآمد، ماليات سهم بانك را هم بپردازد؟

ج: اين امر تابع قوانين و مقررات ماليات بر درآمد است، بنا بر اين اگر مكلّف از نظر قانوني فقط ملزم به پرداخت ماليات سهم خود از درآمد باشد، ضامن ماليات سهم شريك از درآمد نمي باشد.

س 1992: خانه اي را از فردي خريدم به اين شرط كه ماليات معامله خانه را نصف به نصف بپردازيم. فروشنده از من خواست كه قيمت خانه را به مأمور ماليات كمتر از قيمت خريد بگويم تا ماليات كمتري پرداخت شود،

آيا پرداخت ماليات مقدار تفاوت بين قيمت خانه و قيمتي كه من به مأمور ماليات گفته ام، بر من واجب است؟

ج: پرداخت بقيه سهم خودتان از مالياتِ مربوط به قيمت واقعي خانه بر شما واجب است.

س 1993: بين اهالي منطقه ما مشهور است كه پرداخت پول آب و برق به دولت غيراسلامي كه سعي در آزار مردم مسلمان خود دارد واجب نيست، به خصوص اگر در رفتار با ملّت خود بين پيروان اهل بيت (عليهم السلام) و ديگران تبعيض قائل شود، آيا جايز است از پرداخت قبض آب و برق به اين دولت خودداري كنيم؟

ج: اين كار جايز نيست، بلكه بر هر كسي كه از آب و برق دولتي استفاده مي كند، پرداخت پول آن به دولت واجب است هرچند دولت غير اسلامي باشد.

س 1994: شوهرم كه در حساب بانكي اش مقداري پول وجود دارد، فوت نموده است و بانك هم بعد از آگاه شدن از وفات او حساب بانكي او را بسته است و ازطرفي هم شهرداري اعلام كرده كه وي بايد عوارض محل تجاري خود را در برابر صدور پروانه ساختمان سازي و غيره بپردازد و در صورت عدم پرداخت مبادرت به بستن آن اماكن خواهد كرد و همه فرزندان ما هم صغير هستند و قدرت پرداخت آن عوارض را نداريم، آيا پرداخت مالياتها وعوارض مزبور بر ما واجب است؟

ج: عوارض شهرداري و مالياتهاي رسمي بايد طبق مقررات دولت پرداخت شوند، در نتيجه اگر اين عوارض و مالياتها بر عهده ميّت باشد، واجب است قبل از جدا كردن ثلث و تقسيم ميراث از اصل تركه پرداخت شوند و اگر مربوط به ورثه باشد واجب است از اموال آنان

پرداخت شوند.

وقف

توضيح

س 1995: آيا اجراي صيغه وقف در صحّت آن شرط است؟ و بر فرض شرط بودن، آيا عربي بودن صيغه، شرط است؟

ج: انشاء لفظي در وقف، شرط نيست زيرا تحقق آن به معاطات هم ممكن است و همچنين در انشاء وقف به لفظ، عربي بودن صيغه آن هم شرط نيست.

س 1996: شخصي باغ خود را به اين صورت وقف كرده كه منافع آن تا پنجاه سال صرف گرفتن اجير براي قضاي نماز و روزه هاي واقف شود و بعد از پنجاه سال منافع آن در شبهاي قدر به مصرف برسد و چهار پسر خود را هم متولّي وقف قرار داده است و در حال حاضر اين باغ رو به خرابي است و به هيچ وجه قابل استفاده نيست، ولي اگر فروخته شود، مي توان با پول آن براي نماز و روزه واقف به مدت دويست سال اجير گرفت و چهار پسر او هم با اين كار موافق هستند، آيا جايز است باغ مزبور را بفروشند و پول آن را براي اين كار مصرف كنند؟

ج: اگر قصد واقف از وقف به صورت مذكور، اين بوده كه باغ را به نحو ترتيب و تعاقب براي خود و ديگران وقف كند، وقف نسبت به خودش باطل است و نسبت به ديگران وقف منقطع الاوّل مي شود كه صحّت آن خالي از اشكال نيست و اگر واقف اراده كرده كه منافع آن باغ را به مدت پنجاه سال براي خودش استثنا كند، صحّت اين كار شرعاً بدون اشكال است و بنا بر صحّت وقف مذكور، تا زماني كه حفظ باغ براي صرف منافع آن در جهت عمل به وصيّت و وقف

هرچند با صرف مقداري از درآمد آن جهت حفظ و اصلاح باغ به قصد افزايش منافع آن، ممكن باشد و يا زمين آن هرچند با اجاره دادن براي ساختمان سازي و غيره و مصرف اجاره آن در جهت عمل به وصيّت و وقف قابل استفاده باشد، فروش و يا تبديل آن جايز نيست و در غير اين صورت فروش آن و خريد زميني مرغوب با پول آن به قصد عمل به وصيت و وقف بدون اشكال است.

س 1997: اينحانب به فضل و توفيق الهي ساختماني را به نيت مسجد در روستا بنا كردم، ولي با توجه به وجود دو مسجد و عدم وجود مركز آموزشي در آنجا، روستاي مزبور در حال حاضر نيازي به مسجد ندارد. با توجّه به اينكه هنوز صيغه وقف آن به عنوان مسجد جاري نشده و دو ركعت نماز به عنوان نماز در مسجد در آن خوانده نشده است، اينجانب آمادگي دارم در صورتي كه اشكال شرعي نداشته باشد نيّت خود را تغيير داده و آن ساختمان را در اختيار آموزش و پرورش قرار دهم، اين مسأله چه حكمي دارد؟

ج: مجرّد ساختن ساختمان به نيّت مسجد، بدون انشاء صيغه وقف و بدون تحويل آن به نمازگزاران براي خواندن نماز، براي تحقّق وقف و تماميّت آن كافي نيست، بلكه در ملك مالك باقي مي ماند و او حق دارد هر تصرّفي كه مي خواهد در آن بكند، در نتيجه تحويل آن ساختمان به اداره آموزش و پرورش اشكال ندارد.

س 1998: آيا مالي كه براي خريد لوازم به حسينيه ها بخشيده مي شود، حكم وقف را دارد يا آنكه لوازمي كه با آن مال خريداري مي گردند احتياج

به اجراي صيغه وقف دارند؟

ج: مجرّد جمع آوري مال، وقف محسوب نمي شود، ولي بعد از خريدن لوازم حسينيه با آن اموال و قراردادن آنها در حسينيه براي استفاده، وقف معاطاتي محقق مي شود و نيازي به اجراي صيغه وقف ندارد.

شرايط وقف

س 1999: آيا وقف از كسي كه اكراه بر آن شده صحيح است؟

ج: اگر واقف اكراه بر وقف شده باشد، تا زماني كه اجازه او به آن ملحق نشود وقف صحيح نيست و كفايت اجازه لاحقه براي صحّت آن هم محل اشكال است.

س 2000: بعضي از زرتشتيها بيمارستاني ساخته اند و آن را به مدّت هزار سال در راه خير وقف كرده اند، با توجّه به ضوابط و مقررات وقف در فقه اماميه، آيا جايز است متولّي وقف در حال حاضر بر خلاف شرايط وقفنامه كه در آن تصريح شده است: «اگر درآمد بيمارستان از هزينه هاي آن بيشتر شود بايد با آن تعدادي تخت خريده و به تخت هاي موجود در بيمارستان اضافه شود»، عمل نمايد؟

ج: در مواردي كه وقف از مسلمان صحيح است از غير مسلمان اعم از كتابي و غير كتابي هم صحيح است، در نتيجه وقف بيمارستان براي استفاده در راه خير تا هزار سال، هرچند وقف منقطع الآخر است، ولي صحّت آن از نظر شرعي بدون اشكال است، لذا عمل به شرايط واقف بر متولّي موقوفه واجب است و او حق اهمال آن شرايط و تعدّي از آنها را ندارد.

شرايط متولّي وقف

س 2001: آيا جايز است متولّي وقف كه از طرف واقف يا حاكم نصب شده، در برابر كارهايي كه براي اداره شئون وقف انجام مي دهد براي خودش اجرت بردارد و يا به ديگري بدهد تا آن كارها را به نيابت از او انجام دهد؟

ج: متولّي وقف اعم از اينكه از طرف واقف نصب شده باشد و يا از طرف حاكم، در صورتي كه اجرت خاصي از طرف واقف براي او در برابر اداره امور وقف

معيّن نشده باشد، مي تواند اجرت المثل را از درآمدهاي وقف براي خودش بردارد.

س 2002: دادگاه مدني خاص شخصي را به عنوان امين در كنار متولّي وقف براي نظارت بر اعمال او در اداره امور وقف نصب كرده است، در اين قبيل موارد، اگر متولّي حق تعيين متولّي بعد از خود را داشته باشد، آيا مي تواند بدون مشورت و تصويب آن شخص كه توسط دادگاه نصب شده مبادرت به تعيين متولّي كند؟

ج: اگر حكم به ضمّ امين به متولّي شرعي براي نظارت بر اعمال او عام باشد و شامل همه اعمال مربوط به اداره وقف حتّي تعيين متولّي وقف براي بعد از خودش هم بشود، حق ندارد در تعيين متولّي بعدي بدون مشورت با امينِ ناظر، خود سرانه به رأي خودش عمل نمايد.

س 2003: صاحبان خانه ها و زمين هاي مجاور يكي از مساجد، املاك خود را به قصد توسعه آن به طور مجاني به مسجد داده اند تا به آن ضميمه شود و امام جمعه هم بعد از مشورت با علما تصميم به تنظيم سند مستقلي براي وقف آنها گرفته است و همه كساني كه زمين هاي خود را به مسجد بخشيده اند با اين كار موافقت كرده اند، ولي باني مسجد قديمي با آن كار مخالفت مي كند و خواهان آن است كه وقف اراضي جديد در سند وقف قبلي ثبت شود و خود او متولّي همه وقف باشد، آيا او حق اين كار را دارد؟ و آيا پاسخ مثبت به خواسته او بر ما واجب است؟

ج: اختيار وقف و تنظيم وقفنامه و تعيين متولّي خاص زمين هايي كه به تازگي به مسجد ضميمه شده اند با وقف كنندگان جديد است و باني مسجد قديمي حق

مخالفت با آن را ندارد.

س 2004: اگر متولّيان حسينيه بعد از اتمام وقف، يك نظام داخلي براي آن تنظيم كنند، ولي بعضي از بندهاي آن با مقتضاي وقفيّت آن معارض باشد، آيا شرعاً عمل به آن بندها جايز است؟

ج: متولّي موقوفه حق ندارد چيزي را وضع كند كه با مقتضاي وقف در تعارض باشد و شرعاً هم عمل به آن جايز نيست.

س 2005: اگر چند نفر به عنوان متولّي وقف نصب شده باشند، آيا شرعاً صحيح است كه بعضي از آنان بدون جلب نظر ديگران به طور انفرادي به تصدّي امور وقف بپردازند؟ و اگر بين آنان راجع به اداره امور موقوفه اختلاف رأي بروز كند، آيا جايز است هر يك از آنان خودسرانه به رأي خود عمل نمايند يا آنكه واجب است توقف نموده و به حاكم مراجعه كنند؟

ج: اگر واقف، توليت آنان را به طور مطلق بيان كرده و قرائني كه دلالت بر استقلال بعضي از آنان حتّي اكثريت بنمايد وجود نداشته باشد، هيچكدام از آنان حتّي اكثريت حق ندارند در اداره امور وقف هرچند مقداري از آن، بنحو مستقل عمل نمايند، بلكه بايد براي اداره امور وقف، از طريق مشورت با يكديگر و اتخاذ رأي واحد، مجتمعا عمل نمايند و اگر بين آنان اختلاف ونزاعي رخ دهد، واجب است در آن مورد به حاكم شرع مراجعه كنند تا آنان را ملزم به اجتماع نمايد.

س 2006: آيا عزل بعضي از متولّيان وقف توسط متولّيان ديگر از نظر شرعي صحيح است؟

ج: صحيح نيست مگر جايي كه واقف براي او چنين حقي را قرار داده باشد.

س 2007: اگر بعضي از متولّيان ادعا كنند كه متوليان ديگر خائن

هستند و اصرار بر عزل آنان داشته باشند، حكم شرعي چيست؟

ج: واجب است بررسي اتهام كساني را كه متهم به خيانت هستند، به حاكم شرع ارجاع دهند.

س 2008: اگر فردي زمين خود را وقف عام كند و توليت آن را تا زنده است براي خودش و بعد از مردن براي اكبر اولاد ذكورش قرار دهد و اختيارات خاصي هم در اداره موقوفه براي او قرار دهد، آيا مديريت اداره اوقاف و امور خيريه حق دارد همه يا بعضي از آن صلاحيتها و اختيارات را از متولّي سلب كند؟

ج: تا زماني كه متولّي منصوب از طرف واقف، از حدود اختيارات توليت وقف خارج نشده، اداره امور وقف همانگونه كه واقف در انشاء وقف براي او مقرر كرده دراختيار اوست و از نظر شرعي تغيير و تبديل اختيارات او كه در ضمن صيغه وقف توسط واقف مقرر گشته، صحيح نيست.

س 2009: فردي قطعه زميني را براي مسجد وقف كرده و توليت آن را براي فرزندان خود نسلا بعد نسلٍ و بعد از انقراض آنان براي امام جماعتي كه نمازهاي پنجگانه را در آن مسجد مي خواند، قرار داده است. بر همين اساس بعد از انقراض نسل متولّي، توليت آن را عالمي كه نمازهاي پنجگانه را براي مدّتي در آن مسجد مي خوانده بر عهده گرفته است ولي او هم سكته نموده و قادر به اقامه نماز جماعت نيست، در نتيجه شوراي ائمه جماعات، عالم ديگري را به عنوان امام جماعت كنوني مسجد تعيين كرده است، آيا با اين كار عالم قبلي از توليت عزل مي شود يا آنكه حق دارد براي اقامه نماز جماعت فردي را به عنوان وكيل يا

نايب خود تعيين كند و خودش به عنوان توليت باقي بماند؟

ج: اگر فرض بر اين باشد كه توليت آن عالم به اين عنوان است كه او امام جماعت مسجد در نمازهاي پنجگانه است، با عجز او از امامت جماعت درمسجد به علت بيماري يا هر علت ديگر، توليت از او ساقط مي شود.

س 2010: شخصي املاك خود را وقف نموده تا درآمد آنها در موارد خاصي از كارهاي خير مانند كمك به سادات و اقامه مجالس عزاداري مصرف شود و در حال حاضر با افزايش قيمت اجاره آن املاك كه جزء منافع وقف است، بعضي از مؤسسات يا اشخاص به دليل عدم وجود امكانات در آنها يا دلائل فرهنگي يا سياسي يا اجتماعي و يا ديني خواهان اجاره ملك موقوفه به قيمت ناچيزي هستند، آيا جايز است مديريت اوقاف آنها را به قيمتي كمتر از قيمت روز اجاره دهد؟

ج: بر متولّي شرعي و مسئول اداره امور وقف واجب است در اجاره دادن به كسي كه خواهان آن است و در تعيين مبلغ اجاره رعايت مصلحت و منفعت وقف را بنمايد، در نتيجه اگر در تخفيف مبلغ اجاره به سبب اوضاع و احوال خاص مستأجر يا اهميت كاري كه وقف براي آن اجاره داده مي شود، نفع و مصلحت وقف باشد اشكال ندارد و الا جايز نيست.

س 2011: بر طبق نظر امام راحل (قدّس سرّه) كه مسجد متولّي ندارد، آيا اين حكم شامل املاكي كه براي مسجد وقف شده اند مثل املاكي كه براي اقامه مجالس وعظ و ارشاد و تبليغ احكام در مسجد وقف شده اند هم مي شود؟ و بر فرض شمول، با توجه به اينكه بسياري از مساجد،

املاك موقوفه اي دارند كه متولّي قانوني و شرعي دائمي دارند و اداره اوقاف هم با آنان به عنوان متولّي رفتار مي كند، آيا جايز است متولّيان اين اوقاف از توليت آنها دست بردارند و از انجام وظائف خود نسبت به اداره آنها خودداري كنند با آنكه در استفتايي از حضرت امام (رضوان الله عليه) نقل شده كه متولّي حق اعراض از توليت وقف را ندارد بلكه واجب است طبق آنچه واقف مقرر كرده عمل كند و در اين باره كوتاهي ننمايد؟

ج: حكم به اين كه مسجد، توليت بردار نيست مختص به خود مسجد است و شامل موقوفه هايي كه براي مسجد وقف شده اند نمي شود. در نتيجه به طريق اولي شامل موقوفه هايي كه براي اموري از قبيل تبليغ احكام و موعظه و ارشاد و مانند آن در مسجد وقف شده اند، نمي شود، بنا بر اين تعيين متولّي براي اوقاف خاص و عام، حتّي در مثل وقف ملك براي رفع نيازهاي مسجد از قبيل لوازم و روشنايي و آب و نظافت مسجد و غيره، بدون اشكال است و متولّي منصوب، حق اعراض از توليت اين قبيل اوقاف را ندارد بلكه واجب است مبادرت به اداره امور وقف همانگونه كه واقف در صيغه آن مقرر كرده بنمايد هرچند با گرفتن نايب براي اين كار باشد و كسي حق ندارد براي او در اداره وقف ايجاد مزاحمت و مشكل كند.

س 2012: آيا جايز است فردي غير از متولّي شرعي وقف با دخالت در امور وقف و تصرّف در آن و تغيير شرطهايي كه در صيغه وقف ذكر شده براي متولّي شرعي آن ايجاد مزاحمت كند، و آيا جايز است از متولّي بخواهد تا

زمين موقوفه را به شخصي كه متولّي، او را صالح نمي داند، تحويل دهد؟

ج: اداره امور وقف طبق آنچه كه واقف در انشاء وقف مقرر كرده فقط بر عهده متولّي شرعي خاص است و اگر متولّي خاصي از طرف واقف نصب نشده باشد، اداره امور وقف بر عهده حاكم مسلمين است و كسي حق دخالت در آن را ندارد، همچنانكه كسي حتّي متولّي شرعي، حق تغيير وقف از جهت آن و همچنين تغيير و تبديل شرايط مذكور در انشاء وقف را ندارد.

س 2013: اگر واقف شخصي را به عنوان ناظر و مراقب وقف تعيين كند و شرط نمايد كه فقط وليّ امر مسلمين بتواند او را از نظارت و اشراف بر وقف عزل كند، آيا جايز است او خودش را از اين كار عزل كند؟

ج: به احتياط واجب جايز نيست ناظر وقف بعد از قبول نظارت، خودش را از نظارت بر وقف عزل كند، همانگونه كه براي متولّي وقف هم اين كار جايز نيست.

س 2014: وقفي وجود دارد كه قسمتي از آن خاص و قسمتي از آن عام است و واقف راجع به توليت آن اينگونه گفته است:«بعد از فوت هر يك، توليت وقف بر عهده فرد اكبر واصلح از اولاد ذكور نسلا بعد نسلٍ و عقبا بعد عقبٍ با تقدم نسل اول بر نسل دوم است.» در اين صورت اگر در بين افراد يك طبقه، شخص جامع الشرايطي باشد، ولي از پذيرش توليت وقف امتناع بورزد ولي با توليت فرزند كوچكتري كه او را اصلح و شايسته براي اين كار مي داند، موافقت نمايد، آيا جايز است فرزند كوچكتر در صورتي كه ساير شرايط در او باشد،

توليت آن وقف را قبول كند؟

ج: فردي كه واجد شرايط توليت است مي تواند از قبول توليت امتناع ورزد لكن اگر توليت را پذيرفت، بنا بر احتياط جايز نيست خود را عزل كند ولي اشكال ندارد كه فرد ديگري را در صورتي كه امين و شايسته باشد براي اداره امور وقف وكيل نمايد و همچنين جايز نيست فردي از طبقه بعدي با وجود فردي واجد شرايط از طبقه قبلي و قبول توليت توسط او توليت امور وقف را بر عهده بگيرد.

س 2015: اگر افرادي از موقوف عليهم كه در صورت داشتن شرايط حق توليت دارند، به حاكم شرع مراجعه كنند و از او بخواهند كه آنان را به عنوان متولّي نصب نمايد و حاكم شرع هم تقاضاي آنان را به دليل عدم وجود شرايط در آنان رد كند، آيا جايز است آنان با تعيين فرد واجد شرايط، به اين دليل كه سن كمتري دارد مخالفت كنند؟

ج: كسي كه فاقد شرايط است حق تصدّي توليت وقف و مخالفت با فرد واجد شرايط را ندارد.

س 2016: اگر متولّي منصوب براي اداره امور وقف به علتي در انجام وظيفه خود كوتاهي و سهل انگاري كند، آيا بركناري او از منصب خود و تعيين فرد ديگري براي تصدّي توليت وقف جايز است؟

ج: مجرّد كوتاهي و سهل انگاري در اداره امور وقف مجوّز شرعي براي بركناري و عزل متولّي منصوب و تعيين فرد ديگري بجاي او نيست، بلكه بايد در اين رابطه به حاكم مراجعه كرد تا او را وادار نمايد كه كارهاي وقف را انجام دهد و اگر الزام او ممكن نباشد از وي بخواهد كه وكيل صالحي را براي اداره امور

وقف از طرف خود انتخاب كند و يا اينكه خود حاكم فرد اميني را به او ضميمه نمايد.

س 2017: ولايت تصرّف براي حفظ و تعمير و اصلاح و جمع آوري نذورات و تبرّعات مرقدهاي فرزندان ائمه (عليهم السلام) كه در شهرها و روستاهاي ايران هستند و سالهاي زيادي بر آنها گذشته و وقف خاص هم نيستند و متولّي خاصي هم ندارند، با چه كسي است؟ آيا كسي حق دارد ادّعاي مالكيت زمين مرقد و حرم فرزندان ائمه (عليهم السلام) را كه از زمانهاي قديم محل دفن اموات بوده، بنمايد؟

ج: توليت بقاع مباركه و اوقاف عام كه متولّي خاصي ندارند با حاكم و وليّ امر مسلمين است و اين توليت در حال حاضر به نماينده ولي فقيه در اداره اوقاف و امور خيريه واگذار شده است و زمين صحن و مرقد فرزندان ائمه (عليهم السلام) و حرم ايشان كه از زمانهاي گذشته براي دفن اموات مسلمانان در نظر گرفته شده، حكم وقف عام را دارد مگر آنكه خلاف آن از طريق شرعي نزد حاكم ثابت شود.

س 2018: آيا جايز است كساني كه از وقف استفاده مي كنند و همگي هم مسلمان هستند، فرد غيرمسلماني را به اداره اوقاف براي صدور حكم تعيين او به عنوان متولّي وقف معرفي كنند؟

ج: توليت وقف مسلمانان توسط غير مسلمان جايز نيست.

س 2019: متولّي منصوب از طرف واقف و غير منصوب از طرف او چه كسي است؟ و اگر واقف شخص معيّني را به عنوان متولّي وقف معيّن كند و تعيين متولّي بعدي را هم بر عهده او قرار دهد، آيا كسي را هم كه متولّي اوّل به عنوان متولّي بعدي تعيين مي كند، متولّي

منصوب محسوب مي شود؟

ج: متولّي منصوب كسي است كه واقف او را هنگام انشاء صيغه وقف به عنوان متولي آن معيّن مي كند و اگر هنگام انشاء وقف حق تعيين متولّي بعدي را به متولّي كه نصب كرده واگذار كند، مبادرت او به تعيين متولّي بعدي اشكال ندارد و شخصي كه او براي توليت وقف معيّن مي كند در حكم متولّي منصوب از طرف واقف است.

س 2020: آيا جايز است اداره اوقاف جمهوري اسلامي متولّي وقف را بر كنار كند؟ و در صورتي كه جايز باشد شرايط آن چيست؟

ج: اداره اوقاف به مقداري كه مقررات قانوني به او اجازه مي دهد حق دارد در وقف هايي كه متولّي خاصي دارند، دخالت نمايد.

س 2021: آيا جايز است متولّي وقف توليت خود را به اداره اوقاف و امور خيريه واگذار نمايد؟

ج: متولّي وقف حق اين كار را ندارد، ولي اشكال ندارد كه اداره اوقاف يا شخص ديگري را براي انجام امور وقف وكيل كند.

س 2022: دادگاه، شخصي را به عنوان امين ناظر براي نظارت بر اعمال متولّي وقف كه متهم به كوتاهي در اداره امور آن مي باشد، تعيين نموده است و سپس متولّي بعد از ثبوت برائت ذمّه اش از آن اتهامات فوت نموده است، آيا امين ناظر مزبور حق دارد با امضاء و تنفيذ يا فسخ و ابطال قرارها و تصميم هايي كه متولّي چند سال قبل از انتخاب او به عنوان ناظر اتخاذ كرده، در آنها دخالت و اظهارنظر كند يا آنكه مسئوليت و حق نظارت او فقط مربوط به فاصله زماني بين صدور قرار تعيين او به عنوان ناظر تا تاريخ وفات متولّي است؟ و با توجّه به اينكه هنوز از تاريخ صدور حكم

برائت متولّي هيچ اقدامي براي عزل امين صورت نگرفته، آيا اختيارات و مسئوليت او با صدور حكم برائت متولّي از آن اتهامات پايان مي پذيرد يا آنكه متوقف بر عزل از طرف دادگاه است؟

ج: اگر ضمّ امين به متولّي شرعي به خاطر توجّه اتهام به او در مورد اداره امور وقف باشد، او فقط حق دخالت و اظهار نظر در اموري را دارد كه براي نظارت بر آنها معيّن شده است و صلاحيت او در نظارت بر كارهاي متولّي متّهم، با صدور حكم به برائت او و رفع اتهام از وي به پايان مي رسد، همانگونه كه بعد از وفات متولّي قبلي و انتقال توليت وقف بعد از او به شخص ديگر، امين مزبور حق دخالت در امور وقف و اعمال متولّي جديد را ندارد.

شرايط عين موقوفه

س 2023: اگر افرادي اقدام به جمع آوري پول از نيكوكاران و خريد خانه اي با آن به قصد حسينيه كنند، آيا اقدام آنان براي جمع آوري پول براي اين كار كافي است تا حق وقف آن خانه را به عنوان حسينيه داشته باشند يا آنكه بايد براي اين كار از صاحبان پول ها وكالت بگيرند؟ و از آنجا كه در واقف شرط است كه يا مالك باشد و يا در حكم مالك، و اين افراد مالك نيستند، آيا به صرف جمع آوري پول توسط آنان، بر آنان حكم مالك صدق مي كند تا حق وقف داشته باشند؟

ج: اگر از طرف افراد خيّر وكيل باشند تا خانه را بعد از خريد، به عنوان حسينيه وقف كنند، وقف آنان به وكالت از مالكين صحيح است.

س 2024: آيا جنگلها و مراتع طبيعي كه انسان دخالتي در ايجاد آنها

ندارد و همانگونه كه اصل چهل و پنجم قانون اساسي جمهوري اسلامي تصريح كرده از انفال محسوب مي شوند، قابل وقف هستند؟

ج: در صحّت وقف، سابقه مالكيت شرعي خاص واقف شرط است و چون جنگلها و مراتع طبيعي كه از انفال و اموال عمومي هستند، ملك خاص كسي نيستند، در نتيجه وقف آنها توسط هيچ فردي صحيح نيست.

س 2025: فردي سهم مشاعي از يك زمين زراعي را خريده و آن را به طور رسمي به نام پسرش نموده، آيا جايز است اين زمين را كه براي پسرش خريده است، وقف كند؟

ج: مجرّد ثبت ملك به نام كسي، ملاك مالكيّت شرعي فردي كه ملك به نام او به ثبت رسيده، نيست، در نتيجه اگر پدر بعد از خريد زمين و ثبت آن به نام پسرش، آن را به او هبه كرده و قبض آن نيز به طور صحيح محقق شده باشد، در اين صورت حق ندارد آن را وقف كند زيرا مالك آن نيست، ولي اگر فقط سند زمين را به نام او كرده و زمين در مالكيّت خودش باقي مانده باشد، او از نظر شرعي مالك آن است و حق دارد آن را وقف كند.

س 2026: اگر مسئولين شركت نفت و سازمان زمين شهري مقداري از زمين هاي تحت اختيار خود را براي ساخت مساجد و مدارس علميه اختصاص بدهند و علاوه بر انشاء صيغه وقف، قبض و اقباض هم صورت بگيرد، آيا اين زمين ها موقوفه محسوب مي شوند و احكام وقف بر آنها مترتب مي گردد؟

ج: اگر اين زمين ها از اموال عمومي دولت باشند و مصرف خاصي براي آنها تعيين شده باشد قابل وقف نيستند ولي اگر از اراضي مواتي باشند

كه ملك كسي نيستند و در اختيار دولت يا شركت نفت و يا سازمان زمين شهري باشند، احياء آنها با اجازه مسئولين مربوطه به عنوان مسجد يا مدرسه و مانند آن اشكال ندارد.

س 2027: آيا شهرداري حق دارد بعضي از املاك خود را در جهت مصالح عمومي وقف نمايد؟

ج: اين امر تابع حدود اختيارات قانوني شهرداري و خصوصيت ملك است، بنا بر اين اگر از املاكي باشد كه شهرداري از نظر قانوني حق دارد آنها را به مصالح عمومي شهر از قبيل درمانگاه يا بيمارستان يا مسجد و يا امور ديگر اختصاص بدهد، در اين صورت اشكال ندارد، ولي اگر از املاكي باشد كه مخصوص استفاده براي امور مربوط به شهرداري است، حق ندارد آنها را وقف كند.

شرايط موقوف عليه

س 2028: اهالي منطقه اي بعد از ساخت يك مسجد در قطعه زميني كه از سازمان زمين شهري گرفته بودند، در مورد كيفيت وقف آن كه عام باشد يا خاص، اختلاف پيدا كردند، عدّه اي از آنان معتقد بودند كه بايد به عنوان وقف خاص ثبت شود، تعدادي هم اعتقاد داشتند كه چون همه اهالي در ساختن آن مشاركت داشته اند بايد وقف عام باشد، حكم اين مسأله چيست؟

ج: مسجد جزء وقف هاي عام است و نمي توان آن را براي گروه يا طائفه خاصّي، وقف نمود، ولي در نامگذاري، نسبت دادن آن به يك مناسبتي به شخص يا اشخاصي اشكال ندارد، ولي شايسته نيست مؤمنيني كه در ساخت مسجد مشاركت داشته اند، در اين رابطه نزاع كنند.

س 2029: رئيس فرقه منحرفي املاك خود را به اين فرقه وقف كرده است و با توجه به اينكه مشروعيت جهت وقف در صحّت

آن شرط است و از طرفي اهداف و اعتقادات و اعمال اين فرقه منحرفه فاسد و گمراه كننده و باطل هستند، آيا اين وقف صحيح است؟ و آيا استفاده از اين اموال به نفع فرقه مذكور جايز است؟

ج: اگر ثابت شود جهتي كه ملك براي آن وقف شده، جهتي حرام و از مصاديق اعانه بر گناه و معصيت است، چنين وقفي باطل بوده و استفاده از آن اموال در جهتي كه شرعاً حرام است، صحيح نمي باشد.

عبارتهاي وقف

س 2030: آيا شركت كنندگان در مجالس عزاداري و اهالي منطقه اي كه حسينيه براي آنان تأسيس شده، حق دخالت در تفسير فقرات و قفنامه را دارند؟

ج: براي فهم مفاد وقف نامه، در صورتي كه اجمال يا ابهام داشته باشند، بايد به شواهد و قرائن حاليه و مقاليه و يا به عرف مراجعه كرد و كسي حق ندارد آنها را از طرف خودش تفسير به رأي كند.

س 2031: اگر مكاني براي تعليم و تحصيل علوم دينيه وقف شده باشد، آيا با وجود طلاب مشغول به تحصيل در آن مكان، جايز است افراد عادي و مسافران از امكانات آنجا استفاده نمايند؟

ج: اگر آن مكان وقف خصوص طلاب علوم ديني و يا به منظور تدريس و تحصيل علوم ديني در آن باشد، جايز نيست ديگران از آنجا استفاده كنند.

س 2032: عبارت زير در وقفنامه اي آمده است: «در صيغه وقف شرط شده كه هيأتي از عموم اهالي به عنوان هيأت امناء انتخاب شود.» آيا اين عبارت دلالت بر تعيين انتخاب كنندگان مي كند؟ و بر فرض عدم دلالت بر تعيين انتخاب كنندگان، حق انتخاب هيأت امناء با چه كساني است؟

ج: ظاهر عبارت مذكور، لزوم مشاركت عموم

اهالي در انتخاب هيأت امناء مي باشد. به هر حال، اگر واقف در وقفش انتخاب كننده يا انتخاب كنندگانِ هيأت امنا را معيّن نكرده باشد، در صورتي كه وقف متولّي خاصي داشته باشد، انتخاب هيأت امنا با اوست و در صورتي كه چند متولّي خاص داشته باشد كه با هم اختلاف نظر داشته باشند يا اصلاً از طرف واقف متولّي تعيين نشده باشد، بايد در اين مسأله به حاكم شرع رجوع شود.

س 2033: اگر وصف «ارشد و اصلح» در توليت فرزند ذكوري كه از جهت سني در بين موقوف عليهم از همه بزرگتر است، شرط باشد، آيا اثبات رشد و صالح بودن هم واجب است يا اينكه مجرّد بزرگتر بودن او از جهت سني باعث مي شود كه اصل بر اصلح و ارشد بودن او گذاشته شود؟

ج: بايد همه شروط تصدّي توليت احراز شود.

س 2034: شخصي املاك خود را براي مجالس عزاداري حضرت اباعبدالله الحسين (عليه السلام) در ايّام محرّم و غير آن وقف كرده است و بعد از خودش فرزندان خود را تا ابد، متولّي آن قرار داده و ثلث منافع املاك را هم براي متولّي قرار داده است، اگر در زماني واقف، اولاد مذكر و مؤنّث از طبقه اوّل و دوّم و سوّم داشته باشد، آيا توليت وقف براي همه آنان به طور مشترك است و حق توليت بين آنان تقسيم مي شود؟ و بر فرض تقسيم بين همه آنان، آيا بين فرزندان مذكر و مؤنّث به طور مساوي تقسيم مي شود يا با تفاوت؟

ج: اگر قرينه اي كه دلالت بر ترتيب بر حسب طبقات ارث و تقديم نسل سابق بر لاحق بكند، وجود نداشته باشد، همه طبقات موجود در هر زماني به طور

مشترك و مساوي متولّي وقف هستند و حق توليت بدون آنكه تفاوتي بين مذكر و مونّث باشد، به طور مساوي بين آنان تقسيم مي شود.

س 2035: اگر واقف، توليت وقف را بعد از خودش براي مطلق علما و مجتهدين قرار دهد، آيا يكي از علمايي كه مجتهد نيست حق دارد امور توليت را در اختيار بگيرد؟

ج: تا زماني كه احراز نشود كه مقصود واقف از علما خصوص مجتهدين است، توليت وقف توسط عالم ديني اشكال ندارد هرچند حائز رتبه اجتهاد نباشد.

احكام وقف

س 2036: عدّه اي از افراد بدون اجازه متولّي خاص، اقدام به تخريب كتابخانه واقع بين اتاق مدرسه مسجد جامع و آشپزخانه حسينيه كه متصل به مسجد است نموده اند و آن را جزء مسجد كرده اند، آيا اين كار آنان صحيح است؟ و آيا نماز خواندن در آن مكان جايز است؟

ج: اگر ثابت شود كه زمين كتابخانه، فقط براي كتابخانه وقف شده است، كسي حق تغيير و تبديل آن به مسجد را ندارد و نماز خواندن در آن جايز نيست و هر كسي كه ساختمان آن را خراب كرده، واجب است آن را به حالت اوليه اش برگرداند، ولي اگر وقف آن براي خصوص كتابخانه ثابت نشود، نماز خواندن در آن اشكال ندارد.

س 2037: آيا جايز است مكاني براي مدّت موقتي مثلاً ده سال به عنوان مسجد وقف شود و بعد از انقضاي اين مدّت دوباره به ملكيّت واقف يا ورثه او برگردد؟

ج: اين كار به عنوان وقف موقت صحيح نيست و عنوان مسجديت هم با آن محقق نمي شود، ولي حبس آن مكان براي نمازگزاران به مدّت معيّن اشكال ندارد.

س 2038: زمين موقوفه اي در كنار قبرستاني كه براي

دفن اموات اهالي كافي نيست، وجود دارد و موقعيت آن براي تبديل به قبرستان مناسب است، آيا تبديل آن به قبرستان جايز است؟

ج: تبديل زميني كه براي جهتي غير از دفن اموات وقف شده، به قبرستان به طور رايگان جايز نيست، ولي اگر وقف آن از قبيل وقف منفعت باشد، متولّي شرعي آن مي تواند در صورتي كه به مصلحت و نفع وقف بداند آن را براي دفن اموات اجاره دهد.

س 2039: بعضي از زمين هاي وقفي در مسير طرحهاي توسعه و احداث خيابانها و پاركهاي ملّي و ساختمان هاي دولتي قرار مي گيرند و بدون اجازه متولّي شرعي و بدون پرداخت اجاره و پول آنها، توسط بعضي از مؤسسات و اداره هاي دولتي مصادره مي شوند، آيا انجام اين كار براي آنان جايز است؟ آيا كسي كه در اين زمين هاي موقوفه تصرّف مي كند بايد عوض يا قيمت آنها را بپردازد؟ و آيا بايد اجرت المثل تصرّفاتش را از هنگام تصرّف بپردازد؟ و آيا در پرداخت قيمت موقوفه و يا دادن عين ديگري به جاي آن توسط مؤسسات و ادارات، اذن گرفتن از حاكم شرع واجب است يا اين كه جايز است اداره اوقاف يا متولّي وقف با رعايت مصلحت و نفع وقف با آنان در مورد عوض يا قيمت آن توافق نمايد؟

ج: جايز نيست كسي بدون اذن و اجازه متولّي شرعي در وقف تصرّف كند، همانگونه كه اگر وقف از قبيل وقف منفعت باشد، تصرّف در آن هم فقط بعد از اجاره كردن آن از متولّي جايز است همچنين فروش و تبديل وقفي كه قابليت انتفاع در جهت وقف را دارد، جايز نيست و اگر شخصي آن را تلف كند

ضامن آن است و اگر بدون اجازه متولّي شرعي، در آن تصرّف نمايد، ضامن اجرت المثل آن است و بايد آن را به متولّي شرعي وقف بپردازد تا در جهت وقف مصرف نمايد و در اين رابطه فرقي بين اشخاص و مؤسسات و اداره هاي دولتي نيست و جايز است متولّي وقف، بدون مراجعه به حاكم با متصرّف يا تلف كننده با رعايت مصلحت وقف، در مورد اجرت يا عوض آن توافق نمايد.

س 2040: زمين موقوفه اي وجود دارد كه داراي راهي است كه فقط براي عبور چارپايان مناسب است و در حال حاضر به سبب ساخت و ساز خانه در كنار آن بايد راه مزبور توسعه پيدا كند، آيا توسعه آن از دو طرف به طوري كه به مقدار مساوي از زمين وقفي و املاك شخصي را در بر بگيرد جايز است؟ و بر فرض عدم جواز، آيا جايز است براي توسعه راه، آن مقدار از زمين وقفي از متولّي آن اجاره شود؟

ج: تغيير وقف به محل عبور و جاده جايز نيست، مگر آنكه ضرورت الزام آوري آن را اقتضا كند و يا خود موقوفه براي انتفاع از آن نياز به آن راه داشته باشد، ولي اجاره زميني كه وقف منفعت است براي توسعه راه عبور و مرور با رعايت مصلحت وقف اشكال ندارد.

س 2041: زميني بيست سال پيش وقف اهالي منطقه اي شده تا اموات خود را در آن دفن كنند و واقف توليت آن را براي خودش و سپس براي يكي از علماي شهر كه در وقفنامه ذكر كرده قرار داده و كيفيت انتخاب متولّي بعد از عالم مزبور را هم معيّن نموده است، آيا متولّي كنوني حق تغيير

وقف يا تغيير بعضي از شرايط آن و يا اضافه كردن شرايط ديگر به آن را دارد؟ و اگر اين تغيير بر جهتي كه زمين براي آن وقف شده تأثير بگذارد، مثل اينكه آن را ايستگاه ماشين نمايد، آيا موضوع وقف به حال خود باقي مي ماند؟

ج: با اين فرض كه وقف از نظر شرعي با تحقق قبض، محقق و نافذ شده است، ديگر تغيير و تبديل آن و همچنين تغيير بعضي از شرايط و يا اضافه كردن شرايط جديد به آن توسط واقف يا متولّي جايز نيست و با تغيير وقف از حالت قبلي اش، وقفيّت آن زايل نمي شود.

س 2042: فردي مغازه خود را براي ايجاد صندوق قرض الحسنه وابسته به مسجد وقف كرده و از دنيا رفته است و چندين سال است كه آن مكان بسته مانده و در حال حاضر در معرض خرابي است، آيا استفاده از آن براي كارهاي ديگر جايز است؟

ج: اگر وقف مغازه براي ايجاد صندوق قرض الحسنه در آن، محقق شده باشد، و فعلاً نيازي به ايجاد صندوق قرض الحسنه در آن مسجد نباشد، استفاده از آن براي صندوقهاي قرض الحسنه اي كه وابسته به مساجد ديگر باشد، اشكال ندارد و اگر اين هم ممكن نباشد استفاده از آن در هر كار خيري جايز است.

س 2043: شخصي قطعه زميني را با سهم آب آن براي خواندن تعزيه امام حسين (عليه السلام) كه در يكي از شبهاي محرم يا صفر و در شب شهادت اميرالمومنين (عليه السلام) در مسجد «الحّي» برگزار مي شود، وقف نموده است و بعداً به يكي از ورثه اش وصيّت كرده كه آن زمين را در اختيار وزارت بهداشت قرار بدهد تا بيمارستاني

در آن ساخته شود، اين كار چه حكمي دارد؟

ج: تغيير و تبديل وقف از وقف منفعت به وقف انتفاع، جايز نيست، ولي اجاره دادن آن براي ساخت بيمارستان و مصرف اجاره آن در جهت وقف، به شرطي كه به مصلحت وقف باشد، اشكال ندارد.

س 2044: آيا مي توان در زمين هاي وقفي مصلّي يا حسينيه ساخت؟

ج: زمين هاي وقفي، قابل وقف مجدّد به عنوان مسجد يا حسينيه و غيره نيستند و واگذاري آنها به طور مجاني براي ساخت مصلّي يا يكي از مؤسسات عمومي مورد نياز مردم براي هيچكس جايز نيست، ولي اجاره دادن آنها توسط متولّي شرعي براي ساختن مصلّي يا مدرسه يا حسينيه در آنها اشكال ندارد و مبلغ اجاره زمين هاي مزبور بايد در جهاتي كه براي وقف معيّن شده است، مصرف شود.

س 2045: معناي وقف عام و وقف خاص چيست؟ عدّه اي مي گويند: تغيير وقف خاص برخلاف قصد واقف و تبديل آن به ملك خاص جايز است، آيا اين سخن صحيح است؟

ج: عموم و خصوص در وقف با ملاحظه موقوف عليه است، بنا بر اين وقف خاص، وقف بر شخص يا اشخاص معيّن است مانند وقف بر اولاد و يا وقف بر زيد و فرزندان او و وقف عام وقف بر جهات و مصالح عمومي مانند مساجد و مكان هاي استراحت و مدارس و امور مشابه ديگر و يا وقف بر عناوين كلي مثل فقرا و ايتام و بيماران و كساني كه در راه مانده اند و مانند آن است و اين اقسام سه گانه تفاوتي از جهت اصل وقف ندارند، هرچند از حيث احكام و آثار تفاوت دارند، مثلاً در وقف بر جهات و مصالح عمومي و همچنين

در وقف بر عناوين عمومي قبول كسي شرط نيست و همچنين وجود مصداق موقوف عليهم در خارج هنگام اجراي صيغه وقف هم شرط نيست در حالي كه در وقف خاص اين امور شرط هستند و همچنين در وقف بر جهات و مصالح عمومي كه به صورت وقف انتفاع هستند از قبيل مساجد و مدارس و قبرستان ها و پل ها و مانند آنها، وقف به هيچ وجه قابل فروش نيست حتّي اگر خراب شود، بر خلاف وقف خاص و وقف بر عناوين كلّي به صورت وقف منفعت كه فروش و تبديل آنها در بعضي از حالتهاي استثنايي جايز است.

س 2046: يك نسخه خطي قرآن مربوط به سنه 1263 ه ش وقف يك مسجد شده و در حال حاضر در معرضِ از بين رفتن است. آيا جلد كردن و نگهداري اين اثر مقدس و ارزشمند نياز به اجازه شرعي دارد؟

ج: اقدام به جلد كردن و اصلاح جلد و ورق هاي قرآن مجيد و نگهداري آن در همان مسجد، احتياج به اجازه خاصّي از طرف حاكم شرع ندارد.

س 2047: آيا غصب وقف و تصرّف در آن در غير جهت وقف موجب ضمان اجرت المثل است؟ و آيا تلف كردن وقف مثل اينكه ساختمان آن تخريب گردد و يا زمين موقوفه تبديل به خيابان شود، موجب ضمان مثل يا قيمت آن مي گردد؟

ج: در وقف خاص مانند وقف بر اولاد و همچنين در وقف عامّي كه به صورت وقف منفعت است، غصب و تصرّف در غير جهت وقف يا بدون اذن موقوف عليهم در اوّلي و بدون اذن متولّي شرعي در دوّمي، موجب ضمان عين و منفعت است و ردّ عوض منافع استيفا شده و استيفا

نشده هم واجب است و همچنين ردّ عين در صورتي كه موجود باشد و ردّ عوض آن در صورتي كه در دست او يا بر اثر فعل او تلف شده باشد واجب است و عوض منافع بايد در جهت وقف و عوض عين موقوفه در بدل وقفي كه تلف شده مصرف شود و در وقف عامي كه بصورت وقف انتفاع است مثل مساجد و مدارس و كاروانسراها و پلها و مقبره ها و مانند آنها كه وقف بر جهات يا عناوين عمومي هستند تا موقوف عليهم از آنها انتفاع ببرند در صورتي كه توسط غاصب غصب شوند و آنها را در جهتي غير از منافعي كه براي آنها وقف شده اند بكار ببرد بايد اجرت المثل تصرّفاتش در چيزهايي از قبيل مدارس و كاروانسراها و حمامها را بپردازد بر خلاف مساجد و مقبره ها و زيارتگاهها و پلها كه ضامن اجرت المثل تصرّفاتش در آنها نيست و اگر عين اين موقوفات را تلف كند بايد عوض مثلي يا قيمي آنها را بدهند كه آن هم در بدل وقف تلف شده مصرف مي شود.

س 2048: شخصي ملك خود را براي برپايي مجالس عزاداري سيدالشهداء (عليه السلام) در روستا وقف كرده است، ولي در حال حاضر متولّي وقف، توانايي اقامه عزا در روستاي مذكور در وقفنامه را ندارد، آيا جايز است در شهري كه در آن اقامت دارد مجالس عزاداري برگزار كند؟

ج: اگر وقف، مخصوص اقامه مجالس عزاداري در همان روستا باشد، تا زماني كه عمل به وقف هرچند با گرفتن وكيل براي آن، در همان روستا ممكن باشد، حق ندارد آن مجالس را به جاي ديگر انتقال دهد بلكه واجب است

فردي را نايب بگيرد تا در آن روستا مجالس عزاداري برپا كند.

س 2049: آيا جايز است همسايگان مسجد از برق آن براي جوشكاري آهن ساختمان هاي خود استفاده كنند و پول مصرف برق و حتّي بيشتر از آن را به مسئولين اداره امور مسجد بپردازند؟ و آيا جايز است مسئولين مسجد، اجازه استفاده از برق آن را بدهند؟

ج: استفاده از برق مسجد براي كارهاي شخصي جايز نيست و مسئولين مسجد هم جايز نيست چنين اجازه اي را بدهند.

س 2050: چشمه آب موقوفه اي وجود دارد كه در طول سالهاي متمادي مورد استفاده مردم بوده است، آيا لوله كشي از آن به مكان هاي متعدّد و يا به منازل شخصي جايز است؟

ج: اگر كشيدن لوله از آن، تغيير وقف و يا انتفاع در غير جهت وقف نباشد و مانع استفاده بقيّه ي موقوف عليهم از آب آن نشود، اشكال ندارد و الا جايز نيست.

س 2051: زميني براي تعزيه خواني و طلاب علوم ديني وقف شده است، اين زمين در كنار راه اصلي روستا قرار دارد، در حال حاضر بعضي از اهالي روستا قصد دارند راه ديگري را در آن بسازند كه در طرف ديگر زمين مزبور واقع مي شود، اگر فرض كنيم كه كشيدن اين راه در افزايش قيمت زمين مؤثر باشد، آيا انجام اين كار جايز است؟

ج: مجرّد افزايش قيمت زمين موقوفه بر اثر كشيدن جاده در قسمتي از آن، مجوّز شرعي تصرّف در زمين وقفي يا تبديل آن به راه نيست.

س 2052: در نزديكي يك مسجد خانه اي وجود دارد كه صاحبش آن را براي سكونت امام جماعت مسجد وقف كرده است، ولي در حال حاضر به علت كثرت عائله و

مراجعه كنندگان و دلائل ديگر مناسب سكونت او نيست و خود امام جماعت هم منزلي دارد كه در آن زندگي مي كند و احتياج به تعميرات دارد و براي ساخت آن مقداري وام گرفته است، آيا جايز است خانه موقوفه را اجاره دهد و پول اجاره آن را براي پرداخت بدهي هاي خانه اي كه در آن ساكن است و انجام تعميرات آن، مصرف نمايد؟

ج: اگر خانه به صورت وقف انتفاع، براي سكونت امام جماعت مسجد وقف شده باشد، شرعاً او حق اجاره دادن آن را ندارد هرچند به قصد استفاده از اجاره آن براي پرداخت ديون و تعمير منزل مسكوني اش باشد و اگر آن خانه به خاطر كوچكي، نياز او را براي سكونت خانواده اش و آمدن مهمان و پاسخگويي به مراجعه كنندگان برطرف نمي كند، مي تواند از آن در بعضي از ساعات روز يا شب مثلاً براي پاسخگويي به مراجعه كنندگان استفاده كند و يا آنكه خانه مزبور را به امام جماعت ديگري بدهد تا در آن سكونت كند.

س 2053: ساختمان كاروانسرايي كه براي استراحت كاروانها اجاره داده مي شود، وقف است و توليت آن با امام راتب فعلي مسجدي است كه در مقابل آن مكان قرار دارد و به علت اينكه مسأله به طور دقيق نزد مراجع بيان نشده، ساختمان كاروانسرا خراب شده و بجاي آن حسينيه اي ساخته شده است، آيا منافع اين مكان به همان صورت قبل از تغيير باقي مي ماند؟

ج: تبديل كاروان سرايي كه وقف منفعت است به حسينيّه كه وقف انتفاع است، جايز نيست، بلكه ساختمان كاروانسرا بايد به همان صورت قبلي خود برگشت داده شود تا به كاروانها و مسافران اجاره داده شود و درآمد اجاره آن

در همان جهتي كه واقف تعيين كرده به مصرف برسد، ولي اگر متولّي شرعي تشخيص دهد كه مصلحت كوتاه مدّت و دراز مدّت وقف اقتضا مي كند كه آن مكان به همين صورت فعلي براي برپايي شعائر ديني اجاره داده شود و اجاره آن در جهت وقف به مصرف برسد، جايز است اين كار را انجام دهد.

س 2054: آيا فروش سرقفلي مغازه اي كه در زمين صحن مسجد ساخته شده جايز است؟

ج: در صورتي كه ايجاد مغازه در صحن مسجد، شرعاً، مجاز بوده فروش سرقفلي آن با رعايت مصلحت و نفع وقف، با اذن متولّي شرعي مانعي ندارد و در غير اين صورت واجب است ساختمان مغازه خراب شود و زمين آن به همان صورت اوّل به حياط مسجد اضافه شود.

س 2055: گاهي بعضي از مؤسسات دولتي و غير دولتي به سبب مسائل فني و طراحي از قبيل ساختن سدها و نيروگاههاي برق و پاركهاي عمومي و مانند آن، مجبور به تصرّف در زمين هاي وقفي مي شوند، آيا مجري اين طرحها از نظر شرعي ملزم به پرداخت عوض يا اجرت وقف است؟

ج: در اوقاف خاص بايد براي اجاره يا خريد وقف به موقوف عليهم مراجعه كرد و در وقف بر عناوين عمومي كه به نحو وقف منفعت وقف شده اند تا منافع آنها در جهت وقف مصرف شود براي تصرّف در آن بايد از متولّي شرعي آن اجاره شوند و مال الاجاره هم بايد به او پرداخت شود تا آن را در جهت وقف مصرف كند، و اگر تصرّفات در اين قبيل وقف ها در حكم تلف كردن عين باشد موجب ضمان است و بر متصرّف واجب است كه عوض

عين موقوفه را به متولّي وقف بدهد تا با آن ملك ديگري بخرد و آن را بجاي وقف اوّل وقف نمايد تا درآمدهاي آن در جهت وقف به مصرف برسد.

س 2056: شخصي چندين سال قبل مغازه اي را قبل از تكميل ساختمان آن اجاره نمود و پول سرقفلي آن را در همان زمان پرداخت كرد و سپس با اجازه مالك، آن را با پول اجاره همان مغازه تكميل نمود و در طول مدّت اجاره، نصف ساختمان را با سند رسمي از مالك خريد و در حال حاضر مدّعي است كه ساختمان مزبور وقف است و نائب توليت هم ادّعا مي كند كه بايد سرقفلي آن دوباره پرداخت شود، حكم اين مسأله چيست؟

ج: اگر وقف بودن زمين آن ساختمان، ثابت شود و يا مستأجر به آن اعتراف نمايد، در اين صورت هيچ يك از امتيازاتي كه از مدّعي مالكيت زمين ساختمان موقوفه گرفته است اعتباري ندارد، بلكه بايد براي ادامه تصرّف در ساختمان مذكور قرارداد جديدي با متولّي شرعي وقف منعقد نمايد، و پول خود را مي تواند از كسي كه ادّعاي مالكيّت داشته، پس بگيرد.

س 2057: اگر وقفي بودن زمين محرز باشد ولي جهت وقف معلوم نباشد، ساكنين و زراعت كنندگان در آن زمين چه تكليفي دارند؟

ج: اگر زمين موقوفه، متولّي خاص داشته باشد، واجب است تصرّف كنندگان به او مراجعه كنند و زمين را از او اجاره نمايند و اگر متولّي خاصي نداشته باشد، ولايت بر آن با حاكم شرع است و تصرّف كنندگان بايد به وي مراجعه نمايند و اما نسبت به مصرف درآمد وقف كه متردّد بين محتملات است، اگر محتملات متصادق و غير متباين باشند

مثل سادات و فقرا و علما و اهل فلان شهر، واجب است درآمد وقف در قدر متيقّن آنها مصرف شود، ولي اگر احتمالات، متباين و غير متصادق باشند، در اين صورت اگر محصور در امور معيّني باشند، واجب است مصرف وقف با قرعه معيّن شود و اگر احتمال بين امور غير محصوره باشد، در صورتي كه بين عناوين يا اشخاص غير محصوره باشد مثل اينكه بدانيم زمين موقوفه وقف بر ذرّيه است ولي ندانيم كه ذرّيه كدام شخص از اشخاص غير محصوره مراد است، در اين صورت منافع وقف در حكم مجهول المالك است و واجب است به فقرا صدقه داده شود، ولي اگر احتمال بين جهات غير محصوره باشد مثل اينكه مردد بين وقف براي مسجد يا زيارتگاه يا پل يا كمك به زائران و مانند آن باشد، در اين صورت واجب است درآمدهاي وقف به شرط عدم خروج از آن محتملات در امور خيريه مصرف شود.

س 2058: زميني وجود دارد كه از زمانهاي طولاني محل دفن اموات اهالي بوده و يكي از اولاد ائمه (عليهم السلام) نيز در آن مدفون است و قبل از سي سال پيش مكاني را براي غسل دادن اموات در آن ساخته اند، ولي معلوم نيست كه اين زمين وقف براي دفن اموات شده يا آنكه وقف براي امامزاده مدفون در آن است. همچنين نمي دانيم ساخت غسّالخانه در آن براي غسل اموات مشروع است يا خير؟ بنا بر اين آيا جايز است اهالي آنجا اموات خود را در آن مكان غسل بدهند؟

ج: جايز است همانند گذشته، اموات را در آن غسّالخانه، غسل داده و در آن زمين كه از توابع

صحن امامزاده است، دفن كنند مگر اين كه علم به مغايرت آن، با جهت وقف زمين، پيدا كنند.

س 2059: زمين هايي در منطقه ما وجود دارد كه مردم، اقدام به زراعت و كاشت درخت در آنها مي كنند و بين اهالي مشهور است كه وقف حرم يكي از امامزادگان (عليهم السلام) مدفون در منطقه مي باشند و متولّي وقف هم سادات ساكن در آنجا هستند ولي دليلي بر وقف بودن آن زمين ها وجود ندارد و گفته مي شود كه در گذشته وقفنامه اي وجود داشته ولي در آتش سوزي از بين رفته است و مردم در حكومت سابق براي جلوگيري از تقسيم زمين ها شهادت به وقفيّت آنها داده اند و عدّه اي هم مي گويند كه يكي از حاكمان منطقه كه علاقه به سادات داشت، آن زمين ها را براي معاف شدن از ماليات وقف آنان كرد، در حال حاضر اين زمين ها چه حكمي دارند؟

ج: براي ثبوت وقفيّت، وجود وقفنامه شرط نيست بلكه اعتراف ذواليد كه وقف در تصرّف آنان است يا اعتراف ورثه ذواليد بعد از فوت او، به وقف بودن آن ملك، كافي است و همچنين احراز سابقه رفتار با آن ملك به عنوان وقف يا شهادت دو مرد عادل بر وقف بودن آن و يا شهرت وقفيّت آن به گونه اي كه مفيد علم يا اطمينان باشد هم وقف بودن را ثابت مي كند. در نتيجه با وجود يكي از اين دلائل وقفيّت، حكم به وقف بودن مي شود و در غير اين صورت حكم به مالكيت متصرّف نسبت به آنچه در اختيار دارد مي شود.

س 2060: وقفنامه ملكي كه مربوط به پانصد سال پيش است پيدا شده، آيا اكنون حكم به وقفيت آن

ملك مي شود؟

ج: مجرّد سند وقف تا زماني كه موجب اطمينان به درستي مضمون آن نشود، حجت شرعي بر وقفيّت نيست، ولي اگر وقف بودن آن ملك بين مردم به خصوص افراد كهنسال شايع باشد، به طوري كه مفيد علم يا اطمينان به وقفيت آن شود و يا ذواليد به آن اقرار كند و يا احراز شود كه در سابق با آن به عنوان وقف رفتار مي شده، ملك مزبور محكوم به وقفيّت است و به هر حال مرور زمان موجب خروج ملك موقوفه از وقفيّت نمي شود.

س 2061: سه سهم از آب نهر را از پدرم به ارث بردم و اكنون متوجه شده ام كه اين سه سهمي كه پدرم خريداري كرده جزء صد سهمي است كه پانزده سهم آن موقوفه است و الآن مشخص نيست كه اين سه سهم داخل در كداميك است، آيا جزء وقف است يا ملك فروشنده؟ تكليف من در اين رابطه چيست؟ آيا خريد اين سه سهم باطل بوده و من حق مطالبه پول آنها را از فروشنده اوّل كه هنوز زنده است دارم؟

ج: اگر فروشنده هنگام فروش، مالك شرعي آن مقدار از آب مشترك كه فروخته است بوده و معلوم نباشد كه آيا آن مقداري را كه مالك آن است فروخته يا سهم مشاع بين وقف و ملك را به فروش رسانده است، در اين صورت بيع محكوم به صحّت است و حكم به مالكيّت مشتري نسبت به مبيع و انتقال آن از طريق ارث به ورثه او مي شود.

س 2062: يكي از علما بخشي از دارايي خود از قبيل مزرعه و باغ را وقف خاص نمود و وقفنامه اي راجع به آن تنظيم كرد و

در آن تصريح نمود كه همه شرايط وقف را عمل كرده و صيغه شرعي وقف را هم اجرا نموده است و ده نفر از اهل علم هم آن را امضاء كرده اند آيا با وجود آن وقفنامه، حكم به وقفيّت اين اموال مي شود؟

ج: اگر ثابت شود كه علاوه بر انشاء صيغه وقف، عين موقوفه را هم تحويل موقوف عليهم يا متولّي شرعي وقف داده و به آنان منتقل نموده است، وقف مذكور محكوم به صحّت ولزوم است.

س 2063: زميني به اداره بهداشت هديه شده تا بيمارستان يا مركز بهداشتي در آن ساخته شود ولي مسئولين اداره بهداشت تاكنون اقدام به ساخت بيمارستان يا مركز بهداشتي در آن نكرده اند، آيا جايز است واقف زمين را پس بگيرد؟ و آيا مجرّد تسليم زمين به مسئولين اداره بهداشت براي تحقق وقفيت، كافي است يا آنكه ساخت ساختمان در آن هم شرط است؟

ج: اگر تحويل زمين توسط مالك به مسئولين اداره بهداشت بعد از انشاء وقف به وجه شرعي، به عنوان تسليم به متولّيان شرعي وقف باشد، حق رجوع و پس گرفتن آن را ندارد، ولي اگر يكي از دو امر مذكور تحقق پيدا نكند حق دارد زمين خود را از آنان پس بگيرد.

س 2064: زميني وجود دارد كه مالكش آن را در حضور عالم منطقه و دو نفر شاهد عادل براي ساختن مسجد وقف كرده است و بعد از مدتي اشخاصي بر آن تسلط پيدا كرده و خانه هاي مسكوني در آن بنا نموده اند، وظيفه آن اشخاص و متولّي چيست؟

ج: اگر بعد از انشاء وقف زمين، قبض عين موقوفه با اذن واقف تحقّق پيدا كرده باشد، همه احكام وقف بر

آن مترتّب مي شود و ساخت خانه هاي مسكوني توسط ديگران در آن براي خودشان غصب است و بر آنان واجب است ساختمان خود را از بين ببرند و زمين را تخليه كنند و به متولّي شرعي آن تحويل دهند و در غير اين صورت زمين بر ملك مالك شرعي آن باقي و تصرّفات ديگران در آن متوقف بر اجازه مالك است.

س 2065: شخصي زميني را هشتاد سال پيش خريده و بعد از وفات او، ورثه اش چندين معامله روي آن انجام داده اند و خريداراني كه اين زمين را از مشتري اول خريده اند همگي فوت كرده اند و در نتيجه زمين در اختيار ورثه آنان قرار گرفته است و گروه اخير حدود چهل سال است كه زمين را به طور رسمي به نام خود كرده اند و بعد از گرفتن سند رسمي مالكيت، خانه هاي مسكوني براي خود در آن ساخته اند و اكنون يكي از افراد ادّعا مي كند كه اين زمين وقف بر اولاد مالك بوده و آنان حق فروش آن را نداشته اند، حال با توجّه به اينكه در طول هشتاد سال كسي چنين ادعايي نكرده و سند مكتوبي كه دلالت بر وقفيّت بكند هم وجود ندارد و كسي هم شهادت به آن نداده است، مالكان فعلي چه تكليفي دارند؟

ج: تا زماني كه مدّعي وقفيّت و مدّعي عدم جواز بيع، ادعاي خود را به طريق معتبري ثابت نكرده، حكم به صحّت معاملاتي كه روي زمين واقع شده است و همچنين حكم به ملكيت آن براي افرادي كه فعلاً نسبت به زمين ذواليد و متصرّف در آن هستند، مي شود.

س 2066: زمين موقوفه اي وجود دارد كه داراي سه قنات است و شهرداري به علت

خشكسالي مستمر چند ساله، دو عدد از قناتها را براي تأمين آب آشاميدني مردم منطقه اجاره كرده است و آب قنات سوم كه وقف طلاب منطقه و فرزندان واقف بوده به زمين فرو رفته و خشك شده و در نتيجه زمين هايي كه با آب آن آبياري مي شدند تبديل به زمين هاي باير شده اند و درحال حاضر سازمان زمين شهري ادعا مي كند كه اين زمين ها موات هستند، آيا اين زمين ها به علت اينكه چندين سال كشت و زرع نشده اند ملحق به موات هستند؟

ج: زمين موقوفه با ترك كشت و زرع آن به مدّت چندين سال، از وقفيّت خارج نمي شود.

س 2067: زمين هاي موقوفه اي وجود دارد كه وقف حرم مقدس رضوي (عليه السلام) هستند و در حريم بعضي از اين املاك مراتع و جنگل نيز وجود دارد، ولي بعضي از نهادهاي مسئول با استناد به مقررات قانوني مربوط مراتع و جنگلها حكم انفال را بر اين جنگلها و مراتع جاري كرده اند، آيا مراتع و جنگلهاي واقع در حريم املاك موقوفه مانند ساير زمين هاي واقع در حريم آنها داراي احكام وقف هستند و واجب است در مورد آنها عمل به وقفيّت شود؟

ج: مراتع و جنگلهاي واقع در جوار اراضي موقوفه در صورتي كه جزء حريم آنها شمرده شوند، در حكم موقوفه و تابع آن هستند و حكم انفال و املاك عمومي در مورد آنها جاري نمي شود و مرجع تشخيص حريم و مقدار آن هم عرف محل و نظر افرادي است كه در اين امر متخصّص هستند.

س 2068: چند زمين از چهل سال پيش براي ساخت خانه جهت سرپرستي و نگهداري ايتام وقف شده اند و عمل به اين وقف از آن

زمان تاكنون استمرار داشته است و متولّي معيّني هم دارد كه مورد تأييد اداره اوقاف است، ولي اخيراً سند عادي ارائه شده كه ادّعا مي شود كه از سند قديمي استنساخ شده است و در آن تصريح شده كه اين زمين ها از سيصد سال پيش تاكنون وقف شده اند، با توجّه به عدم وجود سند اصلي وقف كه ادعا مي شود قديمي تر است و با توجّه به اينكه نسخه موجود ناقص است و در آن متولّي تعيين نشده و سابقه عمل به وقف هم نسبت به آنها وجود ندارد، به خصوص كه ذواليد و تصرّف كنندگان هم منكر اين ادّعا هستند و اشتهار به وقفيّت قبلي مورد ادّعا هم وجود ندارد، آيا اين سند مي تواند مانع از عمل به وقف جديد در جهتي كه اكنون به آن براي سرپرستي و نگهداري و اسكان ايتام عمل مي شود باشد؟

ج: مجرّد سند وقف اعم از اينكه اصلي باشد يا از روي آن استنساخ شده باشد، حجت شرعي بر وقف نيست، در نتيجه تا وقف قبلي با حجت معتبر ثابت نشود، وقف جديدي كه در حال حاضر به آن عمل مي شود، محكوم به صحّت و نفوذ و جواز عمل است.

س 2069: مردي زميني را براي ساخت حسينيه سيد الشهدا (عليه السلام) وقف كرده ولي زمين مزبور تبديل به راه عمومي روستا شده است و درحال حاضر از كل زمين حسينيه تقريباً چهل و دو متر مربع باقي مانده است، اين زمين چه حكمي دارد؟ آيا جايز است واقف آن را به ملكيت خود برگرداند؟

ج: اگر اين كار بعد از انشاء وقف بر وجه شرعي و تحويل موقوفه به متولّي آن يا جهت وقف

صورت گرفته باشد، آن مساحت باقي مانده از وقف بر وقفيّت باقي مي ماند و جايز نيست واقف نسبت به آن رجوع كند و در غير اين صورت بر ملكيّت او باقي است و اختيار آن با اوست.

س 2070: آيا جايز است بعضي از ورثه كه در تركه سهم دارند، همه آن را وقف كنند؟ و آيا اجراي صيغه وقف به نام آن عدّه صحيح است؟

ج: وقف ايشان فقط در سهم خودشان از تركه صحيح است، ولي نسبت به سهام ساير ورثه فضولي و متوقف بر اجازه آنان است.

س 2071: شخصي زميني را بر اولاد ذكورش وقف كرده و بعد از وفات او اداره ثبت اوقاف بدون اطلاع از كيفيت آن اقدام به ثبت زمين مذكور به نام فرزندان ذكور و اناث نموده، آيا اين كار موجب مشاركت اولاد اناث با اولاد ذكور در انتفاع از اين زمين مي شود؟

ج: مجرّد ثبت زمين مذكور به نام اولاد اناث، توسط اداره اوقاف موجب مشاركت آنان با اولاد ذكور در وقف نمي شود، در نتيجه اگر ثابت شود كه زمين وقف بر خصوص اولاد ذكور است، فقط مختص آنان خواهد بود.

س 2072: ملكي وجود دارد كه در مسير نهر آب واقع شده و صد سال پيش وقف عام شده است و بنا بر قانون ابطال بيع زمين هاي موقوفه، سند رسمي براي آن به عنوان وقف صادر شده است، ولي در حال حاضر اين ملك براي استخراج سنگهاي معدني مورد استفاده دولت است، آيا الآن جزء انفال محسوب مي شود يا آنكه وقف است؟

ج: اگر اصل وقف بودن آن بر وجه شرعي ثابت شود جايز نيست شخص يا دولت آن را به مالكيّت

خود در آورد، بلكه بر وقفيّت باقي مي ماند و همه احكام وقف بر آن مترتّب مي شود.

س 2073: در ساختمان يك مركز آموزشي اطاقي وجود دارد كه در حال حاضر از آن به عنوان آزمايشگاه آموزشي استفاده مي شود و زمين آن جزء قبرستان مجاور است كه در سالهاي قبل از قبرستان جدا شده است، باتوجّه به اينكه قبرستان مجاور هنوز مورد استفاده قرار مي گيرد، معلّمان و دانش آموزاني كه در آن آزمايشگاه نماز مي خوانند چه تكليفي دارند؟

ج: تا زماني كه ثابت نشود كه زمين آزمايشگاه براي دفن اموات وقف شده، نماز خواندن و ساير تصرّفات در آن اشكال ندارد، ولي اگر با دليل معتبري ثابت شود كه فقط براي دفن اموات در آن، وقف شده، واجب است به حالت قبلي خود برگشت داده شده و براي دفن اموات تخليه شود و تأسيسات ساخته شده در آن محكوم به غصب مي باشد.

س 2074: دو مغازه مجاور هم وجود دارند كه هر يك موقوفه مستقلي از حيث واقف و مصرف هستند و هر كدام مفروز و منفصل از ديگري است، آيا مستأجر آن دو مغازه حق دارد از يكي از آن دو دربي به ديگري و يا به محل عبور خاص آن باز كند؟

ج: انتفاع از وقف و تصرّف در آن هرچند به مصلحت وقف ديگر باشد واجب است طبق شرايط وقف و با اجازه متولّي صورت بگيرد و مستأجر هر يك از آن دو مغازه وقفي مجاور هم، حق ندارد به عنوان اينكه مغازه ديگر هم وقف است با بازكردن درب از يكي به ديگري و قراردادن راه از آن به مغازه ديگر، در وقف تصرّف كند.

س 2075: باتوجّه

به اينكه كتابهاي نفيس موجود در بعضي از مراكز و خانه ها در معرض تلف شدن بوده و نگهداري آنها مشكل است، عدّه اي پيشنهاد داده اند كه قسمتي از كتابخانه مركزي شهر در اختيار اين مراكز قرار بگيرد تا كتابها با حفظ وقفيّت آنها به همان صورتي كه در مكان اول بوده اند، به آن بخش منتقل شوند، آيا اين كار جايز است؟

ج: اگر ثابت شود كه انتفاع از آن كتابهاي وقفي نفيس مشروط به استفاده در مكان خاصي است، تا زماني كه رعايت آن با حفظ كتابها از ضايع شدن و تلف ممكن باشد، انتقال آنها از آن مكان خاص به محل ديگر جايز نيست و در غير اين صورت بيرون بردن آنها از آن مكان به مكاني كه اطمينان به حفظ كتابها در آنجا وجود دارد، بدون اشكال است.

س 2076: زميني وجود دارد كه فقط قابليت استفاده به عنوان مرتع را دارد و صاحبش آن را براي اماكن مقدس وقف كرده است و متولّي آن هم قسمتي از آن را به چند نفر اجاره داده و مستأجرها هم به تدريج اقدام به ساخت مسكن و مكان هايي براي معيشت خود در قسمتهايي از آن كه قابل مرتع بودن نيست، نموده اند و همچنين قسمتهاي مناسب زراعت را تبديل به زمين زراعي و باغ كرده اند، اولا: با توجّه به اينكه مرتع طبيعي از انفال و اموال عمومي است، آيا وقف آن صحيح است و در حال حاضر حكم به وقف بودن آن مي شود؟ و ثانياً: با توجّه به اينكه بر اثر كار مستأجرين در مرتع تغييرات و اصلاحاتي صورت گرفته و در نتيجه مرغوب تر از قبل شده چه مقدار

اجرت بايد پرداخت شود؟ و ثالثاً: با توجّه به اينكه زمين هاي زراعي و باغها بر اثر فعاليت مستأجرين احياء و ايجاد شده اند، اين قبيل زمين ها چگونه اجاره داده مي شوند؟ آيا مبلغ اجاره آنها به مقدار اجاره مرتع بايد پرداخت شود يا به مقدار اجاره مزرعه و باغ؟

ج: بعد از ثبوت اصل وقف، تا زماني كه ثابت نشده كه زمين هاي مرتع در هنگام وقف از انفال بوده و ملك شرعي واقف نبوده اند، وقف آنها از نظر شرعي محكوم به صحّت است و با اقدام مستأجرين به تبديل آنها به مزرعه و باغ و منازل مسكوني، از وقفيت خارج نمي شوند، بلكه در صورتي كه تصرّفات آنها در زمين وقفي بعد از اجاره كردن آن از متولّي شرعي باشد، بر آنان واجب است اجاره آن زمين ها را طبق آنچه در عقد اجاره معيّن شده به متولّي شرعي بپردازند تا آن را در جهت وقف مصرف نمايد، ولي اگر تصرّف آنها در آن زمين ها بدون اجاره قبلي از متولّي شرعي باشد، بر آنان واجب است اجرت المثل قيمت عادله مدّت تصرّف را بپردازند و اما اگر ثابت شود كه آن زمين ها در هنگام وقف، بالاصاله از زمين هاي موات و انفال بوده اند و ملك شرعي واقف نبوده اند، وقف آنها شرعاً باطل است و آن مقداري را كه متصرّفان طبق قانون و مقرّرات احيا كرده و تبديل به مزرعه و باغ و منزل مسكوني و غيره براي خودشان نموده اند، براي خود آنان است و قسمتهاي ديگر زمين كه به حالت قبلي خود باقي مانده و هميشه موات بوده اند، جزء ثروتهاي طبيعي و انفال هستند و اختيار آنها با دولت اسلامي است.

س 2077:

زني كه فقط مالك سدس ملك مشاعي است كه بين او و ساير زارعين مشترك است، همه آن ملك را وقف كرده و همين باعث بروز مشكلات زيادي براي اهالي به سبب دخالت اداره اوقاف شده است، به طور مثال اداره اوقاف از صدور سند مالكيت براي خانه هاي اهالي جلوگيري مي كند، آيا اين وقف در تمام ملك مشاع نافذ است يا فقط در سهم او؟ و بر فرض اينكه وقف فقط در سهم او صحيح باشد، آيا وقف زمين مشاع قبل از تقسيم صحيح است؟ و اگر وقف سهم مشاع قبل از تفكيك آن صحيح باشد، ساير شركا چه تكليفي دارند؟

ج: وقف سهم ملك مشاع هرچند قبل از تفكيك باشد، شرعاً اشكال ندارد به شرطي كه در جهت وقف هرچند بعد از تفكيك و تقسيم قابل انتفاع باشد، ولي وقف تمام ملك توسط كسي كه فقط مالك قسمتي از آن است، نسبت به سهم ساير شركا فضولي و باطل است و شركا حق دارند خواهان تقسيم ملك براي تفكيك املاك خود از وقف شوند.

س 2078: آيا عدول از شروط وقف جايز است؟ و در صورت جواز، حدود آن كدام است؟ و آيا طولاني شدن زمان، بر عمل به شروط وقف تأثير مي گذارد؟

ج: تخلّف از شروط صحيحي كه واقف در عقد وقف شرط كرده جايز نيست مگر آنكه عمل به آن غير مقدور يا حرجي باشد و گذشت زمان تأثيري در آن ندارد.

س 2079: در بعضي از زمين هاي وقفي نهرها يا مسيل هايي وجود دارد كه سنگريزه ها و سنگهاي معدني در آنها يافت مي شود، آيا اين سنگريزه ها و سنگهاي موجود در آنها كه در ملك موقوفه واقع شده اند،

تابع وقف هستند؟

ج: نهرهاي بزرگ عمومي و همچنين مسيل هاي عمومي كه در مجاورت زمين هاي وقفي هستند و يا از داخل آنها عبور مي كنند، جزء وقف نيستند مگر آن مقداري از آنها كه از نظر عرف، حريم موقوفه محسوب مي شوند، در نتيجه با آن مقدار همانند وقف رفتار مي شود، ولي در نهرهاي كوچكي كه موقوفه هستند واجب است نسبت به سنگريزه ها و سنگهاي معدني و غيره مانند وقف رفتار شود.

س 2080: مدرسه علوم دينيه اي بر اثر قدمت ساختمان و نفوذ رطوبت در آن از قابليت انتفاع خارج شده و درآمدهاي املاك آن جمع آوري و به عنوان امانت در بانك گذاشته شده است و اكنون قصد داريم كه مدرسه را با آن درآمدها تجديد بنا كنيم، ولي مدّت زيادي طول مي كشد تا پروانه ساختمان را بگيريم و اموال مزبور را براي تجديد بناي مدرسه مصرف كنيم، آيا جايز است در خلال اين مدّت اموال مربوط به وقف را در يكي از بانكها به صورت سرمايه گذاري بگذاريم و طبق معاملات متعارف بانكي درصدي سود به نفع وقف دريافت كنيم؟

ج: آنچه شرعاً بر متولّي شرعي وقف در رابطه با درآمدهاي آن واجب است، فقط مصرف آنها در جهت وقف است، ولي اگر مصرف درآمدها در جهت وقف براي او ممكن نباشد مگر آنكه مدّت زماني بگذرد و حفظ آن اموال تا زمان امكان مصرف آنها براي وقف با سپردن به بانك ممكن باشد و گذاشتن آنها در حساب پس انداز موجب تأخير در مصرف بموقع آن اموال در وقف نشود، سپردن آنها به بانك و استفاده از سود آنها در جهت مصلحت وقف در ضمن يكي از عقود شرعي اشكال

ندارد.

س 2081: آيا جايز است زمين موقوفه اي كه مسلمان براي مسلمانان وقف كرده است به غير مسلمان اجاره داده شود؟

ج: اگر وقف زمين به صورت وقف منفعت باشد اجاره دادن آن به غير مسلمان در صورتي كه منفعت وقف با آن محفوظ بماند، اشكال ندارد.

س 2082: چند ماه قبل يكي از علما در زمين موقوفه اي با اجازه وقف كنندگان آن دفن شده است و در حال حاضر عدّه اي به اين كار اعتراض دارند و ادعا مي كنند كه دفن در زمين موقوفه جايز نيست، اين مسأله چه حكمي دارد؟ و بر فرض عدم جواز، آيا اشكال با پرداخت مبلغي به عنوان عوض زمين موقوفه اي كه آن عالم در آن دفن شده، برطرف مي شود؟

ج: اگر دفن ميت در زمين موقوفه منافي با جهت وقف نباشد، اشكال ندارد، ولي اگر دفن او منافي با جهت وقف باشد جايز نيست و اگر شخصي در چنين زمين موقوفه اي دفن شود، احوط اين است كه تا بدن او متلاشي نشده نبش قبر شود و در مكان ديگر دفن گردد، مگر آنكه نبش قبر، حرجي بوده و يا موجب اهانت و هتك مؤمن شود و به هر حال، اشكال با پرداخت مال يا زمين به عنوان عوض زمين موقوفه برطرف نمي شود.

س 2083: اگر ملكي وقف بر اولاد ذكور نسلاً بعد از نسلٍ شده باشد، آيا اگر موقوف عليهم به هر دليلي از حقوق خود صرفنظر كنند، وقف زائل مي شود؟ و در صورتي كه موقوف عليهم موجود در طبقه قبل از حقوق خود صرفنظر كنند، طبقات بعدي چه تكليفي دارند؟ و همچنين متولّي شرعي املاك موقوفه در چنين حالتي نسبت به حقوق بطن هاي بعدي چه

تكليفي دارد؟

ج: وقفيت با صرف نظر كردن موقوف عليهم از حقوق خود زائل نمي شود و صرف نظر كردن نسل قبلي از حق خود نسبت به موقوفه، تأثيري در حق نسل بعدي ندارد و وقف با آن منحل نمي شود، بلكه نسل بعدي حق دارد هنگامي كه نوبت استفاده آنها از وقف رسيد، همه حق خود را مطالبه كند، بلكه اگر در زمان نسل قبل مجوّز شرعي فروش وقف وجود داشته باشد، واجب است بعد از فروش وقف ملك ديگري با پول آن به جاي عين موقوفه، جهت استفاده نسلهاي بعدي از آن خريداري شود و بر متولّي وقف هم اداره و حفظ آن براي همه طبقات موقوف عليهم واجب است

س 2084: اگر در وقف بر ذرّيه، علم به چگونگي تقسيم منافع وقف بين موقوف عليهم نباشد، آيا در اين قبيل موارد واجب است تقسيم بر اساس قانون ارث باشد يا به طور مساوي؟

ج: اگر در وقف بر ذرّيه معلوم نباشد كه وقف بر افراد به طور مساوي بوده يا با رعايت تفاوت بين ذكور و اناث بر اساس قانون ارث است، حمل، بر وقف بر افراد به طور مساوي شده و درآمدهاي وقف هم بين ذكور و اناث در هر طبقه اي به طور مساوي تقسيم مي شود.

س 2085: چندين سال است كه مصرف درآمدهاي وقف متعلّق به حوزه علميه شهر خاصي به علت عدم امكان ارسال آنها به آن شهر ممكن نيست و تاكنون مقدار زيادي از آن درآمدها پس انداز شده است، آيا مصرف آنها در حوزه هاي علميه واقع در شهرهاي ديگر جايز است؟ يا آنكه بايد آنها را حفظ نمود تا ارسال آنها به آن شهر امكان پذير شود؟

ج: وظيفه متولّي

شرعي يا اداره اوقاف جمع آوري درآمدهاي وقف و مصرف آنها در جهت وقف است و در صورتي كه به طور موقت رساندن آنها به شهري كه بايد در آن مصرف شوند، ممكن نباشد، واجب است درآمدها را حفظ كرده و منتظر بمانند تا رساندن آنها به آن شهر ممكن شود البته تا جايي كه منجر به تعطيلي وقف نگردد، و در صورت نااميدي از توانايي رساندن درآمدها به آن حوزه علميه خاص هرچند در آينده، مصرف كردن آنها در حوزه هاي علميه مناطق ديگر اشكال ندارد.

حبس

س 2086:اگر فردي زمين خود را براي مدّت معيّني بر چيزي كه وقف بر آن صحيح است حبس كند به اين اميد كه بعد از انقضاء مدّت حبس به او برگردد، آيا زمين بعد از پايان مدّت به او بر مي گردد و او حق انتفاع از آن را مانند ساير املاكش دارد؟

ج: اگر زمين، ملك شرعيِ حبس كننده باشد و او آن را طبق موازين شرعي حبس كرده باشد، حبس محكوم به صحّت است و آثار شرعي آن بر زمين مترتب مي شود و ملك بعد از انقضاء مدّت حبس به حبس كننده برمي گردد و مانند ساير املاك اوست بنا بر اين منافع و نمائات آن براي اوست.

س 2087: اگر ملكي كه توسط مالك، حبس دائم بر چيزي كه وقف بر آن صحيح است شده و يا ثلث ميّتي كه وصيت به حفظ عين آن براي ابد نموده تا درآمدهاي آن در

جهتي كه معيّن كرده مصرف شود، توسط ورثه بين خودشان به عنوان ارث تقسيم شود و آن را در سند رسمي به نام خودشان ثبت كنند و يا آن را

بدون مجوّز شرعي به ديگري بفروشند، آيا حرمت تملّك و بيع املاك و آبها و زمين هاي وقفي شامل آن هم مي شود؟

ج: ملك و ثلثي كه حبس دائم شده اند، در عدم جواز تملّك و بيع، در حكم وقف هستند و تقسيم آنها بين ورثه به عنوان ارث و همچنين بيع آنها باطل است.

فروش وقف وتبديل آن

س 2088: شخصي قطعه اي از زمين هاي خود را براي ساخت حسينيه وقف كرده و ساخت حسينيه مذكور در آنها به پايان رسيده است، ولي بعضي از اهالي قسمتي از حسينيه را تبديل به مسجد كرده اند و درحال حاضر در آن به عنوان مسجد، نماز جماعت مي خوانند، آيا تبديل حسينيه به مسجد توسط آنان صحيح است؟ و آيا احكام مسجد بر آن قسمت مترتّب مي شود؟

ج: واقف و غير او حق تبديل حسينيه اي را كه به عنوان حسينيه وقف شده به مسجد ندارند و با اين كار، تبديل به مسجد نمي شود و احكام و آثار مسجد هم بر آن مترتب نمي گردد، ولي برپايي نماز جماعت در آن اشكال ندارد.

س 2089: اگر شخصي چند سال قبل زميني را كه از طريق ارث به او رسيده به صورت بيع لازم بفروشد و سپس معلوم شود كه آن زمين وقف بوده، آيا اين بيع باطل است؟ و درصورتي كه باطل باشد، آيا بايد قيمت كنوني آن را به مشتري بپردازد يا پولي را كه هنگام فروش از او گرفته است؟

ج: بعد از آنكه معلوم شد زمين فروخته شده در واقع وقف بوده و فروشنده حق فروش آن را نداشته، بيع باطل است و واجب است به همان حالت وقف عودت داده شود و فروشنده بايد پولي را كه از

مشتري در برابر فروش زمين دريافت كرده است، به او برگرداند. و راجع به تنزل ارزش پول بنا بر احتياط واجب با هم مصالحه نمايند.

س 2090: شخصي در حدود صد سال است كه ملك خود را بر اولاد ذكورش وقف كرده و در وقفنامه ذكر نموده كه اگر يكي از اولاد ذكور او فقير شود، شرعاً حق دارد سهم خود را به ورثه ديگر بفروشد و بعضي از فرزندان او چند سال پيش مبادرت به فروش سهم خود به بعضي از موقوف عليهم نمودند و اخيراً گفته مي شود كه چون كلمه وقف درميان است، بنا بر اين شروطي كه واقف ذكر كرده صحيح نبوده و خريد و فروش آن

ملك هم باطل است، حال با توجّه به اينكه، اين زمين وقف خاص است نه وقف عام، آيا خريد و فروش آن بر طبق آنچه كه واقف در ضمن وقفنامه ذكر كرده، جايز است؟

ج: اگر ثابت شود كه واقف در ضمن عقد وقف شرط كرده كه اگر يكي از موقوف عليهم فقير و نيازمند شد، بتواند سهم خود را به يكي ديگر از موقوف عليهم بفروشد، بيع كسي كه سهم خود از وقف را بر اثر فقر و احتياج فروخته اشكال ندارد و بيع او در اين صورت محكوم به صحّت است.

س 2091: زميني را به آموزش و پرورش براي ساختن مدرسه هديه كردم، ولي بعد از مشورت و اطلاع از اينكه با پول آن زمين مي توان چندين مدرسه در محله هاي ديگر شهر ساخت، براي فروش زمين تحت نظارت وزارت آموزش و پرورش و مصرف پول آن براي ساختن چند مدرسه در جنوب شهر يا در مناطق

محروم، به آن وزارتخانه مراجعه كردم، آيا انجام اين كار براي من جايز است؟

ج: اگر وقف زمين مدرسه با انشاء وقف و تحويل آن به آموزش و پرورش به اعتبار اينكه مسئول و متولّي اين امر است، تمام شده باشد، بعد از آن حق رجوع و دخالت و تصرّف در آن زمين را نداريد، ولي اگر وقف هرچند به زبان فارسي انشاء نشده باشد و يا زمين به عنوان قبضِ وقف تحويل وزارت آموزش و پرورش نشده باشد، در اين صورت زمين بر ملكيّت شما باقي است و اختيار آن در دست شماست.

س 2092: يكي از اولاد ائمه (عليهم السلام) زيارتگاهي دارد و بالاي گنبد مبارك آن، سه كيلوگرم طلا به صورت سه قبّه متصل به هم وجود دارد، اين طلا تا به حال دوبار به سرقت رفته و كشف شده و به مكان خود برگردانده شده است، با توجّه به اينكه طلاي مذكور در معرض خطر و سرقت است، آيا فروش آن و مصرف پول آن براي توسعه و تعمير زيارتگاه جايز است؟

ج: مجرّد خوف تلف و خطر سرقت آن، مجوّز فروش و تبديل آن نيست، ولي اگر متولّي شرعي از قرائن و شواهد احتمال قابل توجهي بدهد كه آن طلا براي مصرف در تعمير و تأمين نيازمنديهاي زيارتگاه ذخيره شده و يا آنكه بقعه مباركه نياز ضروري به تعمير و اصلاح دارد و تأمين بودجه آن از راه ديگر هم ممكن نيست، در اين صورت فروش طلا و مصرف پول آن براي اصلاح و تعميرات ضروري آن بقعه مباركه اشكال ندارد و شايسته است كه اداره اوقاف بر اين امر نظارت كند.

س 2093: شخصي

مقداري آب و زمين زراعي را وقف پسران خود نموده، ولي به علت كثرت اولاد و سنگيني كارهاي كشاورزي و كمي محصول، كسي تمايلي به زراعت در زمين ندارد و به همين دليل وقف در آينده نزديك، خراب و از قابليت انتفاع خارج خواهد شد، آيا جايز است به همين دليل، زمين و آب مذكور فروخته شوند و پول آنها در كارهاي خير مصرف شود؟

ج: تا زماني كه وقف، قابليت انتفاع و استفاده در جهت وقف را دارد، هرچند با اجاره دادن آن به بعضي از موقوف عليهم يا به شخص ديگر و مصرف اجاره آن در جهت وقف باشد و يا نوع استفاده از آن تغيير كند، فروش و تبديل آن جايز نيست، و در صورتي كه به هيچ وجه قابل انتفاع نباشد، فروش آن جايز است، ولي در اين صورت واجب است با پول آن ملك ديگري خريده شود تا منافع آن در جهت وقف به مصرف برسد.

س 2094: منبري براي مسجد وقف شده است ولي به علت ارتفاع زياد عملاً قابل استفاده نيست، آيا تبديل آن به منبر مناسب ديگري جايز است؟

ج: اگر با شكل خاص فعلي آن در اين مسجد و يا مساجد ديگر قابل استفاده نيست، تغيير شكل آن اشكال ندارد.

س 2095: آيا فروش زمين هايي كه وقف خاص بوده و واقف بر اثر اجراي قانون اصلاحات ارضي آنها را بدست آورده، جايز است؟

ج: اگر واقف در هنگام وقف، مالك شرعي چيزي باشد كه وقف كرده است و وقف هم بر وجه شرعي توسط او محقق شده باشد، خريد و فروش و تغيير و تبديل آن توسط او يا ديگري صحيح

نيست هرچند وقف خاص باشد، مگر در موارد خاص استثنايي كه شرعاً در آن موارد فروش و تبديل آن جايز است.

س 2096: پدرم قطعه زميني را كه تعدادي درخت خرما در آن وجود دارد براي اطعام در ايّام عاشورا و شبهاي قدر وقف كرده است و اكنون حدود صد سال از عمر درختهاي موجود در آن مي گذرد و از قابليت انتفاع خارج شده اند، با توجّه به اينكه اينجانب پسر بزرگ و وكيل و وصي پدرم هستم، آيا جايز است اين زمين را فروخته و با پول آن مدرسه و حسينيه اي بسازم تا صدقه جاريه اي براي پدرم باشد؟

ج: اگر زمين هم وقف باشد، به مجرّد خروج درختان وقفي موجود در آن از قابليت انتفاع، فروش و تبديل آن جايز نمي شود، بلكه واجب است در صورت امكان به جاي آنها هرچند با صرف پول درختاني كه از قابليّت انتفاع، خارج شده اند درختان جديد خرما، كاشته شود تا منافع آنها در جهت وقف مصرف شود و در غير اين صورت بايد از زمين موقوفه بصورت ديگري استفاده شود هرچند با اجاره دادن آن براي زراعت يا ساخت خانه و مانند آن و مصرف درآمد آن در جهت وقف باشد و به طور كلي تا زماني كه به نحوي از انحاء، استفاده از زمين موقوفه امكان دارد، خريد و فروش و تبديل آن جايز نيست، ولي فروش نخلهاي موقوفه در صورتي كه ثمره ندهند اشكال ندارد و در صورت امكان بايد پول آنها براي كاشت درختهاي جديد مورد استفاده قرار گيرد و در صورتي كه امكان نداشته باشد، بايد در همان جهت وقف مصرف گردد.

س 2097: شخصي مقداري آهن و

لوازم جوشكاري را براي ساخت مسجد در مكاني هديه كرده و بعد از پايان كار مقداري از آنها زياد آمده است و با توجّه به اينكه ساختمان مسجد به علت هزينه هاي ديگر بدهي دارد، آيا فروش آن مقدار اضافي و مصرف پول آن براي پرداخت بدهيهاي مسجد و رفع ساير نيازهاي آن جايز است؟

ج: اگر شخص متبرّع، آن ابزار و لوازم را براي ساخت مسجد داده باشد و آنها را براي انجام اين كار از ملك خود خارج كرده باشد، در اين صورت هر كدام كه قابل استفاده باشد، هرچند در مساجد ديگر، فروش آن جايز نيست بلكه بايد براي تعمير مساجد ديگر بكار رود، ولي اگر متبرع فقط اجازه استفاده از آنها را در مسجد داده باشد، دراين صورت مقدار اضافي مال خود اوست و اختيار آن هم در دست او مي باشد.

س 2098: شخصي كتابخانه خود را بر اولاد ذكورش وقف كرده است، ولي هيچ يك از اولاد و نوه هاي او موفق به تحصيل علوم دينيه نشده اند و در نتيجه استفاده اي از كتابخانه نمي كنند و موريانه مقداري از كتابهاي آن را از بين برده و بقيه هم در معرض تلف شدن هستند، آيا جايز است آن را بفروشد؟

ج: اگر وقف كتابخانه بر اولاد او مشروط و معلّق به اين امر باشد كه آنها اشتغال به تحصيل علوم دينيه داشته باشند و داخل در سلك علماي دين شوند، اين وقف به علت وجود تعليق در آن از اصل باطل است و اگر وقف آنان كرده تا از آن استفاده كنند، ولي در حال حاضر كسي كه بتواند از آن كتابخانه استفاده كند در بين آنها وجود

ندارد و اميدي به تحقق اين صلاحيت در آينده نيست، در اين صورت وقف مزبور صحيح است و جايز است كه آنان كتابخانه را در معرض استفاده كساني قرار دهند كه قابليت استفاده از آن را دارند و همچنين اگر كتابخانه براي استفاده كساني وقف شده باشد كه صلاحيت آن را دارند، و توليت وقف با اولاد او باشد، واجب است آن را در معرض استفاده افراد مذكور قرار دهند، و به هر حال حق فروش آن را ندارند و بر متولّي شرعي واجب است به نحو مناسبي، مانع آسيب ديدن و از بين رفتن موقوفه گردد.

س 2099: زمين زراعي وجود دارد كه وقفي بوده و سطح آن بالاتر از زمين هاي اطراف آن است و به همين دليل رساندن آب به آن ممكن نيست و مدّتي است كه كار مساوي كردن آن با زمين هاي ديگر به پايان رسيده و خاكهاي اضافي در وسط آن جمع شده و مانع زراعت در آن است، آيا فروش اين خاكها و مصرف پول آن براي حرم يكي از اولاد ائمه (عليهم السلام) كه نزديك زمين مزبور قرار دارد جايز است؟

ج: اگر خاك اضافي مانع استفاده از زمين هاي موقوفه است، انتقال آن از زمين و فروش آن و مصرف پول آن در جهت وقف اشكال ندارد.

س 2100: تعدادي مكان تجاري وقفي وجود دارد كه در زمين وقفي ساخته شده اند و بدون فروش سرقفلي آنها به مستأجرين، اجاره داده شده اند، آيا جايز است مستأجرهاي آنها سرقفلي مغازه ها را به ديگري بفروشند و پول آن را بگيرند؟ و بر فرض جواز آن، آيا پول سرقفلي مال مستأجر است يا آنكه از درآمدهاي

وقف محسوب مي شود و بايد در جهت وقف مصرف شود؟

ج: اگر متولّي وقف فروش سرقفلي را با رعايت مصلحت وقف اجازه دهد، مالي كه در برابر آن گرفته مي شود جزو درآمدهاي وقف محسوب مي شود و واجب است كه در جهت وقف مصرف شود، ولي اگر معامله را اجازه ندهد، بيع باطل است و فروشنده بايد مبلغي را كه از خريدار گرفته به او برگرداند، و به هر حال مستأجري كه حق سرقفلي ندارد ولي درعين حال آن را به مستأجر بعدي فروخته است، حقي در آن مال ندارد.

س 2059: زمين هايي در منطقه ما وجود دارد كه مردم، اقدام به زراعت و كاشت درخت در آنها مي كنند و بين اهالي مشهور است كه وقف حرم يكي از امامزادگان (عليهم السلام) مدفون در منطقه مي باشند و متولّي وقف هم سادات ساكن در آنجا هستند ولي دليلي بر وقف بودن آن زمين ها وجود ندارد و گفته مي شود كه در گذشته وقفنامه اي وجود داشته ولي در آتش سوزي از بين رفته است و مردم در حكومت سابق براي جلوگيري از تقسيم زمين ها شهادت به وقفيّت آنها داده اند و عدّه اي هم مي گويند كه يكي از حاكمان منطقه كه علاقه به سادات داشت، آن زمين ها را براي معاف شدن از ماليات وقف آنان كرد، در حال حاضر اين زمين ها چه حكمي دارند؟

ج: براي ثبوت وقفيّت، وجود وقفنامه شرط نيست بلكه اعتراف ذو اليد كه وقف در تصرّف آنان است يا اعتراف ورثه ذواليد بعد از فوت او، به وقف بودن آن ملك، كافي است و همچنين احراز سابقه رفتار با آن ملك به عنوان وقف يا شهادت دو مرد عادل

بر وقف بودن آن و يا شهرت وقفيّت آن به گونه اي كه مفيد علم يا اطمينان باشد هم وقف بودن را ثابت مي كند. در نتيجه با وجود يكي از اين دلائل وقفيّت، حكم به وقف بودن مي شود و در غير اين صورت حكم به مالكيت متصرّف نسبت به آنچه در اختيار دارد مي شود.

س 2060: وقفنامه ملكي كه مربوط به پانصد سال پيش است پيدا شده، آيا اكنون حكم به وقفيت آن ملك مي شود؟

ج: مجرّد سند وقف تا زماني كه موجب اطمينان به درستي مضمون آن نشود، حجت شرعي بر وقفيّت نيست، ولي اگر وقف بودن آن ملك بين مردم به خصوص افراد كهنسال شايع باشد، به طوري كه مفيد علم يا اطمينان به وقفيت آن شود و يا ذو اليد به آن اقرار كند و يا احراز شود كه در سابق با آن به عنوان وقف رفتار مي شده، ملك مزبور محكوم به وقفيّت است و به هر حال مرور زمان موجب خروج ملك موقوفه از وقفيّت نمي شود.

س 2061: سه سهم از آب نهر را از پدرم به ارث بردم و اكنون متوجه شده ام كه اين سه سهمي كه پدرم خريداري كرده جزء صد سهمي است كه پانزده سهم آن موقوفه است و الآن مشخص نيست كه اين سه سهم داخل در كداميك است، آيا جزء وقف است يا ملك فروشنده؟ تكليف من در اين رابطه چيست؟ آيا خريد اين سه سهم باطل بوده و من حق مطالبه پول آنها را از فروشنده اوّل كه هنوز زنده است دارم؟

ج: اگر فروشنده هنگام فروش، مالك شرعي آن مقدار از آب مشترك كه فروخته است بوده و معلوم نباشد كه

آيا آن مقداري را كه مالك آن است فروخته يا سهم مشاع بين وقف و ملك را به فروش رسانده است، در اين صورت بيع محكوم به صحّت است و حكم به مالكيّت مشتري نسبت به مبيع و انتقال آن از طريق ارث به ورثه او مي شود.

س 2062: يكي از علما بخشي از دارايي خود از قبيل مزرعه و باغ را وقف خاص نمود و وقفنامه اي راجع به آن تنظيم كرد و در آن تصريح نمود كه همه شرايط وقف را عمل كرده و صيغه شرعي وقف را هم اجرا نموده است و ده نفر از اهل علم هم آن را امضاء كرده اند آيا با وجود آن وقفنامه، حكم به وقفيّت اين اموال مي شود؟

ج: اگر ثابت شود كه علاوه بر انشاء صيغه وقف، عين موقوفه را هم تحويل موقوف عليهم يا متولّي شرعي وقف داده و به آنان منتقل نموده است، وقف مذكور محكوم به صحّت ولزوم است.

س 2063: زميني به اداره بهداشت هديه شده تا بيمارستان يا مركز بهداشتي در آن ساخته شود ولي مسئولين اداره بهداشت تاكنون اقدام به ساخت بيمارستان يا مركز بهداشتي در آن نكرده اند، آيا جايز است واقف زمين را پس بگيرد؟ و آيا مجرّد تسليم زمين به مسئولين اداره بهداشت براي تحقق وقفيت، كافي است يا آنكه ساخت ساختمان در آن هم شرط است؟

ج: اگر تحويل زمين توسط مالك به مسئولين اداره بهداشت بعد از انشاء وقف به وجه شرعي، به عنوان تسليم به متولّيان شرعي وقف باشد، حق رجوع و پس گرفتن آن را ندارد، ولي اگر يكي از دو امر مذكور تحقق پيدا نكند حق دارد زمين

خود را از آنان پس بگيرد.

س 2064: زميني وجود دارد كه مالكش آن را در حضور عالم منطقه و دو نفر شاهد عادل براي ساختن مسجد وقف كرده است و بعد از مدتي اشخاصي بر آن تسلط پيدا كرده و خانه هاي مسكوني در آن بنا نموده اند، وظيفه آن اشخاص و متولّي چيست؟

ج: اگر بعد از انشاء وقف زمين، قبض عين موقوفه با اذن واقف تحقّق پيدا كرده باشد، همه احكام وقف بر آن مترتّب مي شود و ساخت خانه هاي مسكوني توسط ديگران در آن براي خودشان غصب است و بر آنان واجب است ساختمان خود را از بين ببرند و زمين را تخليه كنند و به متولّي شرعي آن تحويل دهند و در غير اين صورت زمين بر ملك مالك شرعي آن باقي و تصرّفات ديگران در آن متوقف بر اجازه مالك است.

س 2065: شخصي زميني را هشتاد سال پيش خريده و بعد از وفات او، ورثه اش چندين معامله روي آن انجام داده اند و خريداراني كه اين زمين را از مشتري اول خريده اند همگي فوت كرده اند و در نتيجه زمين در اختيار ورثه آنان قرار گرفته است و گروه اخير حدود چهل سال است كه زمين را به طور رسمي به نام خود كرده اند و بعد از گرفتن سند رسمي مالكيت، خانه هاي مسكوني براي خود در آن ساخته اند و اكنون يكي از افراد ادّعا مي كند كه اين زمين وقف بر اولاد مالك بوده و آنان حق فروش آن را نداشته اند، حال با توجّه به اينكه در طول هشتاد سال كسي چنين ادعايي نكرده و سند مكتوبي كه دلالت بر وقفيّت بكند هم وجود ندارد و كسي هم

شهادت به آن نداده است، مالكان فعلي چه تكليفي دارند؟

ج: تا زماني كه مدّعي وقفيّت و مدّعي عدم جواز بيع، ادعاي خود را به طريق معتبري ثابت نكرده، حكم به صحّت معاملاتي كه روي زمين واقع شده است و همچنين حكم به ملكيت آن براي افرادي كه فعلاً نسبت به زمين ذواليد و متصرّف در آن هستند، مي شود.

س 2066: زمين موقوفه اي وجود دارد كه داراي سه قنات است و شهرداري به علت خشكسالي مستمر چند ساله، دو عدد از قناتها را براي تأمين آب آشاميدني مردم منطقه اجاره كرده است و آب قنات سوم كه وقف طلاب منطقه و فرزندان واقف بوده به زمين فرو رفته و خشك شده و در نتيجه زمين هايي كه با آب آن آبياري مي شدند تبديل به زمين هاي باير شده اند و درحال حاضر سازمان زمين شهري ادعا مي كند كه اين زمين ها موات هستند، آيا اين زمين ها به علت اينكه چندين سال كشت و زرع نشده اند ملحق به موات هستند؟

ج: زمين موقوفه با ترك كشت و زرع آن به مدّت چندين سال، از وقفيّت خارج نمي شود.

س 2067: زمين هاي موقوفه اي وجود دارد كه وقف حرم مقدس رضوي (عليه السلام) هستند و در حريم بعضي از اين املاك مراتع و جنگل نيز وجود دارد، ولي بعضي از نهادهاي مسئول با استناد به مقررات قانوني مربوط مراتع و جنگلها حكم انفال را بر اين جنگلها و مراتع جاري كرده اند، آيا مراتع و جنگلهاي واقع در حريم املاك موقوفه مانند ساير زمين هاي واقع در حريم آنها داراي احكام وقف هستند و واجب است در مورد آنها عمل به وقفيّت شود؟

ج: مراتع و جنگلهاي واقع در جوار

اراضي موقوفه در صورتي كه جزء حريم آنها شمرده شوند، در حكم موقوفه و تابع آن هستند و حكم انفال و املاك عمومي در مورد آنها جاري نمي شود و مرجع تشخيص حريم و مقدار آن هم عرف محل و نظر افرادي است كه در اين امر متخصّص هستند.

س 2068: چند زمين از چهل سال پيش براي ساخت خانه جهت سرپرستي و نگهداري ايتام وقف شده اند و عمل به اين وقف از آن زمان تاكنون استمرار داشته است و متولّي معيّني هم دارد كه مورد تأييد اداره اوقاف است، ولي اخيراً سند عادي ارائه شده كه ادّعا مي شود كه از سند قديمي استنساخ شده است و در آن تصريح شده كه اين زمين ها از سيصد سال پيش تاكنون وقف شده اند، با توجّه به عدم وجود سند اصلي وقف كه ادعا مي شود قديمي تر است و با توجّه به اينكه نسخه موجود ناقص است و در آن متولّي تعيين نشده و سابقه عمل به وقف هم نسبت به آنها وجود ندارد، به خصوص كه ذواليد و تصرّف كنندگان هم منكر اين ادّعا هستند و اشتهار به وقفيّت قبلي مورد ادّعا هم وجود ندارد، آيا اين سند مي تواند مانع از عمل به وقف جديد در جهتي كه اكنون به آن براي سرپرستي و نگهداري و اسكان ايتام عمل مي شود باشد؟

ج: مجرّد سند وقف اعم از اينكه اصلي باشد يا از روي آن استنساخ شده باشد، حجت شرعي بر وقف نيست، در نتيجه تا وقف قبلي با حجت معتبر ثابت نشود، وقف جديدي كه در حال حاضر به آن عمل مي شود، محكوم به صحّت و نفوذ و جواز عمل است.

س 2069:

مردي زميني را براي ساخت حسينيه سيد الشهدا (عليه السلام) وقف كرده ولي زمين مزبور تبديل به راه عمومي روستا شده است و درحال حاضر از كل زمين حسينيه تقريباً چهل و دو متر مربع باقي مانده است، اين زمين چه حكمي دارد؟ آيا جايز است واقف آن را به ملكيت خود برگرداند؟

ج: اگر اين كار بعد از انشاء وقف بر وجه شرعي و تحويل موقوفه به متولّي آن يا جهت وقف صورت گرفته باشد، آن مساحت باقي مانده از وقف بر وقفيّت باقي مي ماند و جايز نيست واقف نسبت به آن رجوع كند و در غير اين صورت بر ملكيّت او باقي است و اختيار آن با اوست.

س 2070: آيا جايز است بعضي از ورثه كه در تركه سهم دارند، همه آن را وقف كنند؟ و آيا اجراي صيغه وقف به نام آن عدّه صحيح است؟

ج: وقف ايشان فقط در سهم خودشان از تركه صحيح است، ولي نسبت به سهام ساير ورثه فضولي و متوقف بر اجازه آنان است.

س 2071: شخصي زميني را بر اولاد ذكورش وقف كرده و بعد از وفات او اداره ثبت اوقاف بدون اطلاع از كيفيت آن اقدام به ثبت زمين مذكور به نام فرزندان ذكور و اناث نموده، آيا اين كار موجب مشاركت اولاد اناث با اولاد ذكور در انتفاع از اين زمين مي شود؟

ج: مجرّد ثبت زمين مذكور به نام اولاد اناث، توسط اداره اوقاف موجب مشاركت آنان با اولاد ذكور در وقف نمي شود، در نتيجه اگر ثابت شود كه زمين وقف بر خصوص اولاد ذكور است، فقط مختص آنان خواهد بود.

س 2072: ملكي وجود دارد كه در مسير نهر

آب واقع شده و صد سال پيش وقف عام شده است و بنا بر قانون ابطال بيع زمين هاي موقوفه، سند رسمي براي آن به عنوان وقف صادر شده است، ولي در حال حاضر اين ملك براي استخراج سنگهاي معدني مورد استفاده دولت است، آيا الآن جزء انفال محسوب مي شود يا آنكه وقف است؟

ج: اگر اصل وقف بودن آن بر وجه شرعي ثابت شود جايز نيست شخص يا دولت آن را به مالكيّت خود در آورد، بلكه بر وقفيّت باقي مي ماند و همه احكام وقف بر آن مترتّب مي شود.

س 2073: در ساختمان يك مركز آموزشي اطاقي وجود دارد كه در حال حاضر از آن به عنوان آزمايشگاه آموزشي استفاده مي شود و زمين آن جزء قبرستان مجاور است كه در سالهاي قبل از قبرستان جدا شده است، باتوجّه به اينكه قبرستان مجاور هنوز مورد استفاده قرار مي گيرد، معلّمان و دانش آموزاني كه در آن آزمايشگاه نماز مي خوانند چه تكليفي دارند؟

ج: تا زماني كه ثابت نشود كه زمين آزمايشگاه براي دفن اموات وقف شده، نماز خواندن و ساير تصرّفات در آن اشكال ندارد، ولي اگر با دليل معتبري ثابت شود كه فقط براي دفن اموات در آن، وقف شده، واجب است به حالت قبلي خود برگشت داده شده و براي دفن اموات تخليه شود و تأسيسات ساخته شده در آن محكوم به غصب مي باشد.

س 2074: دو مغازه مجاور هم وجود دارند كه هر يك موقوفه مستقلي از حيث واقف و مصرف هستند و هر كدام مفروز و منفصل از ديگري است، آيا مستأجر آن دو مغازه حق دارد از يكي از آن دو دربي به ديگري و يا به

محل عبور خاص آن باز كند؟

ج: انتفاع از وقف و تصرّف در آن هرچند به مصلحت وقف ديگر باشد واجب است طبق شرايط وقف و با اجازه متولّي صورت بگيرد و مستأجر هر يك از آن دو مغازه وقفي مجاور هم، حق ندارد به عنوان اينكه مغازه ديگر هم وقف است با بازكردن درب از يكي به ديگري و قراردادن راه از آن به مغازه ديگر، در وقف تصرّف كند.

س 2075: باتوجّه به اينكه كتابهاي نفيس موجود در بعضي از مراكز و خانه ها در معرض تلف شدن بوده و نگهداري آنها مشكل است، عدّه اي پيشنهاد داده اند كه قسمتي از كتابخانه مركزي شهر در اختيار اين مراكز قرار بگيرد تا كتابها با حفظ وقفيّت آنها به همان صورتي كه در مكان اول بوده اند، به آن بخش منتقل شوند، آيا اين كار جايز است؟

ج: اگر ثابت شود كه انتفاع از آن كتابهاي وقفي نفيس مشروط به استفاده در مكان خاصي است، تا زماني كه رعايت آن با حفظ كتابها از ضايع شدن و تلف ممكن باشد، انتقال آنها از آن مكان خاص به محل ديگر جايز نيست و در غير اين صورت بيرون بردن آنها از آن مكان به مكاني كه اطمينان به حفظ كتابها در آنجا وجود دارد، بدون اشكال است.

س 2076: زميني وجود دارد كه فقط قابليت استفاده به عنوان مرتع را دارد و صاحبش آن را براي اماكن مقدس وقف كرده است و متولّي آن هم قسمتي از آن را به چند نفر اجاره داده و مستأجرها هم به تدريج اقدام به ساخت مسكن و مكان هايي براي معيشت خود در قسمتهايي از آن كه

قابل مرتع بودن نيست، نموده اند و همچنين قسمتهاي مناسب زراعت را تبديل به زمين زراعي و باغ كرده اند، اولا: با توجّه به اينكه مرتع طبيعي از انفال و اموال عمومي است، آيا وقف آن صحيح است و در حال حاضر حكم به وقف بودن آن مي شود؟ و ثانياً: با توجّه به اينكه بر اثر كار مستأجرين در مرتع تغييرات و اصلاحاتي صورت گرفته و در نتيجه مرغوب تر از قبل شده چه مقدار اجرت بايد پرداخت شود؟ و ثالثاً: با توجّه به اينكه زمين هاي زراعي و باغها بر اثر فعاليت مستأجرين احياء و ايجاد شده اند، اين قبيل زمين ها چگونه اجاره داده مي شوند؟ آيا مبلغ اجاره آنها به مقدار اجاره مرتع بايد پرداخت شود يا به مقدار اجاره مزرعه و باغ؟

ج: بعد از ثبوت اصل وقف، تا زماني كه ثابت نشده كه زمين هاي مرتع در هنگام وقف از انفال بوده و ملك شرعي واقف نبوده اند، وقف آنها از نظر شرعي محكوم به صحّت است و با اقدام مستأجرين به تبديل آنها به مزرعه و باغ و منازل مسكوني، از وقفيت خارج نمي شوند، بلكه در صورتي كه تصرّفات آنها در زمين وقفي بعد از اجاره كردن آن از متولّي شرعي باشد، بر آنان واجب است اجاره آن زمين ها را طبق آنچه در عقد اجاره معيّن شده به متولّي شرعي بپردازند تا آن را در جهت وقف مصرف نمايد، ولي اگر تصرّف آنها در آن زمين ها بدون اجاره قبلي از متولّي شرعي باشد، بر آنان واجب است اجرت المثل قيمت عادله مدّت تصرّف را بپردازند و اما اگر ثابت شود كه آن زمين ها در هنگام وقف، بالاصاله از زمين هاي موات

و انفال بوده اند و ملك شرعي واقف نبوده اند، وقف آنها شرعاً باطل است و آن مقداري را كه متصرّفان طبق قانون و مقرّرات احيا كرده و تبديل به مزرعه و باغ و منزل مسكوني و غيره براي خودشان نموده اند، براي خود آنان است و قسمتهاي ديگر زمين كه به حالت قبلي خود باقي مانده و هميشه موات بوده اند، جزء ثروتهاي طبيعي و انفال هستند و اختيار آنها با دولت اسلامي است.

س 2077: زني كه فقط مالك سدس ملك مشاعي است كه بين او و ساير زارعين مشترك است، همه آن ملك را وقف كرده و همين باعث بروز مشكلات زيادي براي اهالي به سبب دخالت اداره اوقاف شده است، به طور مثال اداره اوقاف از صدور سند مالكيت براي خانه هاي اهالي جلوگيري مي كند، آيا اين وقف در تمام ملك مشاع نافذ است يا فقط در سهم او؟ و بر فرض اينكه وقف فقط در سهم او صحيح باشد، آيا وقف زمين مشاع قبل از تقسيم صحيح است؟ و اگر وقف سهم مشاع قبل از تفكيك آن صحيح باشد، ساير شركا چه تكليفي دارند؟

ج: وقف سهم ملك مشاع هرچند قبل از تفكيك باشد، شرعاً اشكال ندارد به شرطي كه در جهت وقف هرچند بعد از تفكيك و تقسيم قابل انتفاع باشد، ولي وقف تمام ملك توسط كسي كه فقط مالك قسمتي از آن است، نسبت به سهم ساير شركا فضولي و باطل است و شركا حق دارند خواهان تقسيم ملك براي تفكيك املاك خود از وقف شوند.

س 2078: آيا عدول از شروط وقف جايز است؟ و در صورت جواز، حدود آن كدام است؟ و آيا طولاني شدن

زمان، بر عمل به شروط وقف تأثير مي گذارد؟

ج: تخلّف از شروط صحيحي كه واقف در عقد وقف شرط كرده جايز نيست مگر آنكه عمل به آن غير مقدور يا حرجي باشد و گذشت زمان تأثيري در آن ندارد.

س 2079: در بعضي از زمين هاي وقفي نهرها يا مسيل هايي وجود دارد كه سنگريزه ها و سنگهاي معدني در آنها يافت مي شود، آيا اين سنگريزه ها و سنگهاي موجود در آنها كه در ملك موقوفه واقع شده اند، تابع وقف هستند؟

ج: نهرهاي بزرگ عمومي و همچنين مسيل هاي عمومي كه در مجاورت زمين هاي وقفي هستند و يا از داخل آنها عبور مي كنند، جزء وقف نيستند مگر آن مقداري از آنها كه از نظر عرف، حريم موقوفه محسوب مي شوند، در نتيجه با آن مقدار همانند وقف رفتار مي شود، ولي در نهرهاي كوچكي كه موقوفه هستند واجب است نسبت به سنگريزه ها و سنگهاي معدني و غيره مانند وقف رفتار شود.

س 2080: مدرسه علوم دينيه اي بر اثر قدمت ساختمان و نفوذ رطوبت در آن از قابليت انتفاع خارج شده و درآمدهاي املاك آن جمع آوري و به عنوان امانت در بانك گذاشته شده است و اكنون قصد داريم كه مدرسه را با آن درآمدها تجديد بنا كنيم، ولي مدّت زيادي طول مي كشد تا پروانه ساختمان را بگيريم و اموال مزبور را براي تجديد بناي مدرسه مصرف كنيم، آيا جايز است در خلال اين مدّت اموال مربوط به وقف را در يكي از بانكها به صورت سرمايه گذاري بگذاريم و طبق معاملات متعارف بانكي درصدي سود به نفع وقف دريافت كنيم؟

ج: آنچه شرعاً بر متولّي شرعي وقف در رابطه با درآمدهاي آن واجب است، فقط مصرف آنها در

جهت وقف است، ولي اگر مصرف درآمدها در جهت وقف براي او ممكن نباشد مگر آنكه مدّت زماني بگذرد و حفظ آن اموال تا زمان امكان مصرف آنها براي وقف با سپردن به بانك ممكن باشد و گذاشتن آنها در حساب پس انداز موجب تأخير در مصرف بموقع آن اموال در وقف نشود، سپردن آنها به بانك و استفاده از سود آنها در جهت مصلحت وقف در ضمن يكي از عقود شرعي اشكال ندارد.

س 2081: آيا جايز است زمين موقوفه اي كه مسلمان براي مسلمانان وقف كرده است به غير مسلمان اجاره داده شود؟

ج: اگر وقف زمين به صورت وقف منفعت باشد اجاره دادن آن به غير مسلمان در صورتي كه منفعت وقف با آن محفوظ بماند، اشكال ندارد.

س 2082: چند ماه قبل يكي از علما در زمين موقوفه اي با اجازه وقف كنندگان آن دفن شده است و در حال حاضر عدّه اي به اين كار اعتراض دارند و ادعا مي كنند كه دفن در زمين موقوفه جايز نيست، اين مسأله چه حكمي دارد؟ و بر فرض عدم جواز، آيا اشكال با پرداخت مبلغي به عنوان عوض زمين موقوفه اي كه آن عالم در آن دفن شده، برطرف مي شود؟

ج: اگر دفن ميت در زمين موقوفه منافي با جهت وقف نباشد، اشكال ندارد، ولي اگر دفن او منافي با جهت وقف باشد جايز نيست و اگر شخصي در چنين زمين موقوفه اي دفن شود، احوط اين است كه تا بدن او متلاشي نشده نبش قبر شود و در مكان ديگر دفن گردد، مگر آنكه نبش قبر، حرجي بوده و يا موجب اهانت و هتك مؤمن شود و به هر حال، اشكال با پرداخت مال

يا زمين به عنوان عوض زمين موقوفه برطرف نمي شود.

س 2083: اگر ملكي وقف بر اولاد ذكور نسلاً بعد از نسلٍ شده باشد، آيا اگر موقوف عليهم به هر دليلي از حقوق خود صرفنظر كنند، وقف زائل مي شود؟ و در صورتي كه موقوف عليهم موجود در طبقه قبل از حقوق خود صرفنظر كنند، طبقات بعدي چه تكليفي دارند؟ و همچنين متولّي شرعي املاك موقوفه در چنين حالتي نسبت به حقوق بطن هاي بعدي چه تكليفي دارد؟

ج: وقفيت با صرف نظر كردن موقوف عليهم از حقوق خود زائل نمي شود و صرف نظر كردن نسل قبلي از حق خود نسبت به موقوفه، تأثيري در حق نسل بعدي ندارد و وقف با آن منحل نمي شود، بلكه نسل بعدي حق دارد هنگامي كه نوبت استفاده آنها از وقف رسيد، همه حق خود را مطالبه كند، بلكه اگر در زمان نسل قبل مجوّز شرعي فروش وقف وجود داشته باشد، واجب است بعد از فروش وقف ملك ديگري با پول آن به جاي عين موقوفه، جهت استفاده نسلهاي بعدي از آن خريداري شود و بر متولّي وقف هم اداره و حفظ آن براي همه طبقات موقوف عليهم واجب است

س 2084: اگر در وقف بر ذرّيه، علم به چگونگي تقسيم منافع وقف بين موقوف عليهم نباشد، آيا در اين قبيل موارد واجب است تقسيم بر اساس قانون ارث باشد يا به طور مساوي؟

ج: اگر در وقف بر ذرّيه معلوم نباشد كه وقف بر افراد به طور مساوي بوده يا با رعايت تفاوت بين ذكور و اناث بر اساس قانون ارث است، حمل، بر وقف بر افراد به طور مساوي شده و درآمدهاي وقف هم بين ذكور و

اناث در هر طبقه اي به طور مساوي تقسيم مي شود.

س 2085: چندين سال است كه مصرف درآمدهاي وقف متعلّق به حوزه علميه شهر خاصي به علت عدم امكان ارسال آنها به آن شهر ممكن نيست و تاكنون مقدار زيادي از آن درآمدها پس انداز شده است، آيا مصرف آنها در حوزه هاي علميه واقع در شهرهاي ديگر جايز است؟ يا آنكه بايد آنها را حفظ نمود تا ارسال آنها به آن شهر امكان پذير شود؟

ج: وظيفه متولّي شرعي يا اداره اوقاف جمع آوري درآمدهاي وقف و مصرف آنها در جهت وقف است و در صورتي كه به طور موقت رساندن آنها به شهري كه بايد در آن مصرف شوند، ممكن نباشد، واجب است درآمدها را حفظ كرده و منتظر بمانند تا رساندن آنها به آن شهر ممكن شود البته تا جايي كه منجر به تعطيلي وقف نگردد، و در صورت نااميدي از توانايي رساندن درآمدها به آن حوزه علميه خاص هرچند در آينده، مصرف كردن آنها در حوزه هاي علميه مناطق ديگر اشكال ندارد.

حبس

س 2086:اگر فردي زمين خود را براي مدّت معيّني بر چيزي كه وقف بر آن صحيح است حبس كند به اين اميد كه بعد از انقضاء مدّت حبس به او برگردد، آيا زمين بعد از پايان مدّت به او بر مي گردد و او حق انتفاع از آن را مانند ساير املاكش دارد؟

ج: اگر زمين، ملك شرعيِ حبس كننده باشد و او آن را طبق موازين شرعي حبس كرده باشد، حبس محكوم به صحّت است و آثار شرعي آن بر زمين مترتب مي شود و ملك بعد از انقضاء مدّت حبس به حبس كننده برمي گردد و مانند ساير املاك اوست بنا بر

اين منافع و نمائات آن براي اوست.

س 2087: اگر ملكي كه توسط مالك، حبس دائم بر چيزي كه وقف بر آن صحيح است شده و يا ثلث ميّتي كه وصيت به حفظ عين آن براي ابد نموده تا درآمدهاي آن در

جهتي كه معيّن كرده مصرف شود، توسط ورثه بين خودشان به عنوان ارث تقسيم شود و آن را در سند رسمي به نام خودشان ثبت كنند و يا آن را بدون مجوّز شرعي به ديگري بفروشند، آيا حرمت تملّك و بيع املاك و آبها و زمين هاي وقفي شامل آن هم مي شود؟

ج: ملك و ثلثي كه حبس دائم شده اند، در عدم جواز تملّك و بيع، در حكم وقف هستند و تقسيم آنها بين ورثه به عنوان ارث و همچنين بيع آنها باطل است.

فروش وقف وتبديل آن

س 2088: شخصي قطعه اي از زمين هاي خود را براي ساخت حسينيه وقف كرده و ساخت حسينيه مذكور در آنها به پايان رسيده است، ولي بعضي از اهالي قسمتي از حسينيه را تبديل به مسجد كرده اند و درحال حاضر در آن به عنوان مسجد، نماز جماعت مي خوانند، آيا تبديل حسينيه به مسجد توسط آنان صحيح است؟ و آيا احكام مسجد بر آن قسمت مترتّب مي شود؟

ج: واقف و غير او حق تبديل حسينيه اي را كه به عنوان حسينيه وقف شده به مسجد ندارند و با اين كار، تبديل به مسجد نمي شود و احكام و آثار مسجد هم بر آن مترتب نمي گردد، ولي برپايي نماز جماعت در آن اشكال ندارد.

س 2089: اگر شخصي چند سال قبل زميني را كه از طريق ارث به او رسيده به صورت بيع لازم بفروشد و سپس معلوم شود كه آن زمين

وقف بوده، آيا اين بيع باطل است؟ و درصورتي كه باطل باشد، آيا بايد قيمت كنوني آن را به مشتري بپردازد يا پولي را كه هنگام فروش از او گرفته است؟

ج: بعد از آنكه معلوم شد زمين فروخته شده در واقع وقف بوده و فروشنده حق فروش آن را نداشته، بيع باطل است و واجب است به همان حالت وقف عودت داده شود و فروشنده بايد پولي را كه از مشتري در برابر فروش زمين دريافت كرده است، به او برگرداند. و راجع به تنزل ارزش پول بنا بر احتياط واجب با هم مصالحه نمايند.

س 2090: شخصي در حدود صد سال است كه ملك خود را بر اولاد ذكورش وقف كرده و در وقفنامه ذكر نموده كه اگر يكي از اولاد ذكور او فقير شود، شرعاً حق دارد سهم خود را به ورثه ديگر بفروشد و بعضي از فرزندان او چند سال پيش مبادرت به فروش سهم خود به بعضي از موقوف عليهم نمودند و اخيراً گفته مي شود كه چون كلمه وقف در ميان است، بنا بر اين شروطي كه واقف ذكر كرده صحيح نبوده و خريد و فروش آن

ملك هم باطل است، حال با توجّه به اينكه، اين زمين وقف خاص است نه وقف عام، آيا خريد و فروش آن بر طبق آنچه كه واقف در ضمن وقفنامه ذكر كرده، جايز است؟

ج: اگر ثابت شود كه واقف در ضمن عقد وقف شرط كرده كه اگر يكي از موقوف عليهم فقير و نيازمند شد، بتواند سهم خود را به يكي ديگر از موقوف عليهم بفروشد، بيع كسي كه سهم خود از وقف را بر اثر

فقر و احتياج فروخته اشكال ندارد و بيع او در اين صورت محكوم به صحّت است.

س 2091: زميني را به آموزش و پرورش براي ساختن مدرسه هديه كردم، ولي بعد از مشورت و اطلاع از اينكه با پول آن زمين مي توان چندين مدرسه در محله هاي ديگر شهر ساخت، براي فروش زمين تحت نظارت وزارت آموزش و پرورش و مصرف پول آن براي ساختن چند مدرسه در جنوب شهر يا در مناطق محروم، به آن وزارتخانه مراجعه كردم، آيا انجام اين كار براي من جايز است؟

ج: اگر وقف زمين مدرسه با انشاء وقف و تحويل آن به آموزش و پرورش به اعتبار اينكه مسئول و متولّي اين امر است، تمام شده باشد، بعد از آن حق رجوع و دخالت و تصرّف در آن زمين را نداريد، ولي اگر وقف هرچند به زبان فارسي انشاء نشده باشد و يا زمين به عنوان قبضِ وقف تحويل وزارت آموزش و پرورش نشده باشد، در اين صورت زمين بر ملكيّت شما باقي است و اختيار آن در دست شماست.

س 2092: يكي از اولاد ائمه (عليهم السلام) زيارتگاهي دارد و بالاي گنبد مبارك آن، سه كيلوگرم طلا به صورت سه قبّه متصل به هم وجود دارد، اين طلا تا به حال دوبار به سرقت رفته و كشف شده و به مكان خود برگردانده شده است، با توجّه به اينكه طلاي مذكور در معرض خطر و سرقت است، آيا فروش آن و مصرف پول آن براي توسعه و تعمير زيارتگاه جايز است؟

ج: مجرّد خوف تلف و خطر سرقت آن، مجوّز فروش و تبديل آن نيست، ولي اگر متولّي شرعي از قرائن و شواهد

احتمال قابل توجهي بدهد كه آن طلا براي مصرف در تعمير و تأمين نيازمنديهاي زيارتگاه ذخيره شده و يا آنكه بقعه مباركه نياز ضروري به تعمير و اصلاح دارد و تأمين بودجه آن از راه ديگر هم ممكن نيست، در اين صورت فروش طلا و مصرف پول آن براي اصلاح و تعميرات ضروري آن بقعه مباركه اشكال ندارد و شايسته است كه اداره اوقاف بر اين امر نظارت كند.

س 2093: شخصي مقداري آب و زمين زراعي را وقف پسران خود نموده، ولي به علت كثرت اولاد و سنگيني كارهاي كشاورزي و كمي محصول، كسي تمايلي به زراعت در زمين ندارد و به همين دليل وقف در آينده نزديك، خراب و از قابليت انتفاع خارج خواهد شد، آيا جايز است به همين دليل، زمين و آب مذكور فروخته شوند و پول آنها در كارهاي خير مصرف شود؟

ج: تا زماني كه وقف، قابليت انتفاع و استفاده در جهت وقف را دارد، هرچند با اجاره دادن آن به بعضي از موقوف عليهم يا به شخص ديگر و مصرف اجاره آن در جهت وقف باشد و يا نوع استفاده از آن تغيير كند، فروش و تبديل آن جايز نيست، و در صورتي كه به هيچ وجه قابل انتفاع نباشد، فروش آن جايز است، ولي در اين صورت واجب است با پول آن ملك ديگري خريده شود تا منافع آن در جهت وقف به مصرف برسد.

س 2094: منبري براي مسجد وقف شده است ولي به علت ارتفاع زياد عملاً قابل استفاده نيست، آيا تبديل آن به منبر مناسب ديگري جايز است؟

ج: اگر با شكل خاص فعلي آن در اين مسجد

و يا مساجد ديگر قابل استفاده نيست، تغيير شكل آن اشكال ندارد.

س 2095: آيا فروش زمين هايي كه وقف خاص بوده و واقف بر اثر اجراي قانون اصلاحات ارضي آنها را بدست آورده، جايز است؟

ج: اگر واقف در هنگام وقف، مالك شرعي چيزي باشد كه وقف كرده است و وقف هم بر وجه شرعي توسط او محقق شده باشد، خريد و فروش و تغيير و تبديل آن توسط او يا ديگري صحيح نيست هرچند وقف خاص باشد، مگر در موارد خاص استثنايي كه شرعاً در آن موارد فروش و تبديل آن جايز است.

س 2096: پدرم قطعه زميني را كه تعدادي درخت خرما در آن وجود دارد براي اطعام در ايّام عاشورا و شبهاي قدر وقف كرده است و اكنون حدود صد سال از عمر درختهاي موجود در آن مي گذرد و از قابليت انتفاع خارج شده اند، با توجّه به اينكه اينجانب پسر بزرگ و وكيل و وصي پدرم هستم، آيا جايز است اين زمين را فروخته و با پول آن مدرسه و حسينيه اي بسازم تا صدقه جاريه اي براي پدرم باشد؟

ج: اگر زمين هم وقف باشد، به مجرّد خروج درختان وقفي موجود در آن از قابليت انتفاع، فروش و تبديل آن جايز نمي شود، بلكه واجب است در صورت امكان به جاي آنها هرچند با صرف پول درختاني كه از قابليّت انتفاع، خارج شده اند درختان جديد خرما، كاشته شود تا منافع آنها در جهت وقف مصرف شود و در غير اين صورت بايد از زمين موقوفه بصورت ديگري استفاده شود هرچند با اجاره دادن آن براي زراعت يا ساخت خانه و مانند آن و مصرف درآمد آن در جهت

وقف باشد و به طور كلي تا زماني كه به نحوي از انحاء، استفاده از زمين موقوفه امكان دارد، خريد و فروش و تبديل آن جايز نيست، ولي فروش نخلهاي موقوفه در صورتي كه ثمره ندهند اشكال ندارد و در صورت امكان بايد پول آنها براي كاشت درختهاي جديد مورد استفاده قرار گيرد و در صورتي كه امكان نداشته باشد، بايد در همان جهت وقف مصرف گردد.

س 2097: شخصي مقداري آهن و لوازم جوشكاري را براي ساخت مسجد در مكاني هديه كرده و بعد از پايان كار مقداري از آنها زياد آمده است و با توجّه به اينكه ساختمان مسجد به علت هزينه هاي ديگر بدهي دارد، آيا فروش آن مقدار اضافي و مصرف پول آن براي پرداخت بدهيهاي مسجد و رفع ساير نيازهاي آن جايز است؟

ج: اگر شخص متبرّع، آن ابزار و لوازم را براي ساخت مسجد داده باشد و آنها را براي انجام اين كار از ملك خود خارج كرده باشد، در اين صورت هر كدام كه قابل استفاده باشد، هرچند در مساجد ديگر، فروش آن جايز نيست بلكه بايد براي تعمير مساجد ديگر بكار رود، ولي اگر متبرع فقط اجازه استفاده از آنها را در مسجد داده باشد، دراين صورت مقدار اضافي مال خود اوست و اختيار آن هم در دست او مي باشد.

س 2098: شخصي كتابخانه خود را بر اولاد ذكورش وقف كرده است، ولي هيچ يك از اولاد و نوه هاي او موفق به تحصيل علوم دينيه نشده اند و در نتيجه استفاده اي از كتابخانه نمي كنند و موريانه مقداري از كتابهاي آن را از بين برده و بقيه هم در معرض تلف شدن هستند، آيا جايز است

آن را بفروشد؟

ج: اگر وقف كتابخانه بر اولاد او مشروط و معلّق به اين امر باشد كه آنها اشتغال به تحصيل علوم دينيه داشته باشند و داخل در سلك علماي دين شوند، اين وقف به علت وجود تعليق در آن از اصل باطل است و اگر وقف آنان كرده تا از آن استفاده كنند، ولي در حال حاضر كسي كه بتواند از آن كتابخانه استفاده كند در بين آنها وجود ندارد و اميدي به تحقق اين صلاحيت در آينده نيست، در اين صورت وقف مزبور صحيح است و جايز است كه آنان كتابخانه را در معرض استفاده كساني قرار دهند كه قابليت استفاده از آن را دارند و همچنين اگر كتابخانه براي استفاده كساني وقف شده باشد كه صلاحيت آن را دارند، و توليت وقف با اولاد او باشد، واجب است آن را در معرض استفاده افراد مذكور قرار دهند، و به هر حال حق فروش آن را ندارند و بر متولّي شرعي واجب است به نحو مناسبي، مانع آسيب ديدن و از بين رفتن موقوفه گردد.

س 2099: زمين زراعي وجود دارد كه وقفي بوده و سطح آن بالاتر از زمين هاي اطراف آن است و به همين دليل رساندن آب به آن ممكن نيست و مدّتي است كه كار مساوي كردن آن با زمين هاي ديگر به پايان رسيده و خاكهاي اضافي در وسط آن جمع شده و مانع زراعت در آن است، آيا فروش اين خاكها و مصرف پول آن براي حرم يكي از اولاد ائمه (عليهم السلام) كه نزديك زمين مزبور قرار دارد جايز است؟

ج: اگر خاك اضافي مانع استفاده از زمين هاي موقوفه است،

انتقال آن از زمين و فروش آن و مصرف پول آن در جهت وقف اشكال ندارد.

س 2100: تعدادي مكان تجاري وقفي وجود دارد كه در زمين وقفي ساخته شده اند و بدون فروش سرقفلي آنها به مستأجرين، اجاره داده شده اند، آيا جايز است مستأجرهاي آنها سرقفلي مغازه ها را به ديگري بفروشند و پول آن را بگيرند؟ و بر فرض جواز آن، آيا پول سرقفلي مال مستأجر است يا آنكه از درآمدهاي وقف محسوب مي شود و بايد در جهت وقف مصرف شود؟

ج: اگر متولّي وقف فروش سرقفلي را با رعايت مصلحت وقف اجازه دهد، مالي كه در برابر آن گرفته مي شود جزو درآمدهاي وقف محسوب مي شود و واجب است كه در جهت وقف مصرف شود، ولي اگر معامله را اجازه ندهد، بيع باطل است و فروشنده بايد مبلغي را كه از خريدار گرفته به او برگرداند، و به هر حال مستأجري كه حق سرقفلي ندارد ولي درعين حال آن را به مستأجر بعدي فروخته است، حقي در آن مال ندارد.

احكام قبرستان

س 2101: به مالكيت در آوردن قبرستان عمومي مسلمانان و ساختن ساختمان هاي شخصي در آن و ثبت آن بعنوان ملك به نام اشخاص چه حكمي دارد؟ و آيا قبرستان عمومي مسلمانان وقف محسوب مي شود؟ و آيا تصرّف شخصي در آن غصب است؟ و آيا تصرّف كنندگان در آن بايد اجرت المثل تصرّفات خود را بپردازند؟ و بر فرض ضمان اجرت المثل، آن اموال در چه موردي بايد مصرف شوند؟ و ساختمان هايي كه در آن ساخته شده اند چه حكمي دارند؟

ج: مجرّد گرفتن سند مالكيّت قبرستان عمومي مسلمين، حجّت شرعي بر مالكيّت ويا دليل بر غصب كردن آن نيست، همانگونه كه

دفن اموات در قبرستان عمومي هم حجّت شرعي بر وقف بودن آن نيست بلكه اگر قبرستان از نظر عرف از توابع شهر براي استفاده اهالي جهت دفن اموات و غيره شمرده شود و يا دليل شرعي وجود داشته باشد كه براي دفن اموات مسلمانان وقف شده است، تصرّفات شخصي كه متصرّفين فعلي در آن براي خودشان انجام مي دهند غصب و حرام است و بايد از زمين قبرستان رفع يَد كنند و ساختمان و هر چيزي كه در آن ايجاد كرده اند خراب نموده و آن را به حالت قبلي اش برگردانند، ولي ضمان اجرت المثل تصرّفات ثابت نيست.

س 2102: مقبره اي وجود دارد كه عمر قبرهاي آن تقريباً به سي وپنج سال مي رسد و شهرداري آن را تبديل به پارك عمومي كرده و در دوران حكومت سابق ساختمان هايي در قسمتهايي از آن ساخته است، آيا نهاد مربوطه مي تواند ساختمان هاي مورد نياز خود را مجدّداً در اين زمين بسازد؟

ج: اگر زمين قبرستان براي دفن اموات مسلمانان وقف شده باشد و يا احداث بنا در آن موجب نبش يا هتك حرمت قبور علما و صلحا و مؤمنين شود و يا زمين از مكان هاي عمومي و مورد نياز شهر جهت استفاده اهالي باشد، ساخت تأسيسات و همچنين تصرّفات خصوصي در آن و تغيير و تبديل آن جايز نيست و در غير اين صورت آن كار في نفسه اشكال ندارد، لكن قوانين مربوطه در اين زمينه بايد مراعات گردد.

س 2103: زميني براي دفن اموات وقف شده است و در وسط آن ضريح يكي از فرزندان ائمه (عليهم السلام) قرار داد و در اين اواخر اجساد تعدادي از شهداي عزيز در آن قبرستان دفن شده است،

با توجّه به نبود زمين مناسبي براي بازيهاي ورزشي جوانان، آيا جايز است با مراعات آداب اسلامي، در داخل قبرستان بازي كنند؟

ج: تبديل قبرستان به مكان بازيهاي ورزشي و تصرّف در زمين موقوفه در غير جهت وقف جايز نيست و همچنين هتك حرمت قبور مسلمانان و شهداي عزيز هم جايز نيست.

س 2104: آيا جايز است زائران يكي از فرزندان ائمه (عليهم السلام) وسايل نقليه خود را داخل يك قبرستان قديمي كه در حدود صد سال از عمر آن مي گذرد پارك كنند؟ با علم به اينكه قبرستان مزبور در گذشته محل دفن اموات اهالي قريه و غيره بوده و در حال حاضر مكان ديگري را براي دفن اموات خود برگزيده اند؟

ج: تا زماني كه اين كار از نظر عرف، هتك قبور و مسلمانان محسوب نشود و مزاحمتي هم براي زائران مرقد آن امام زاده (عليه السلام) ايجاد نكند، اشكال ندارد.

س 2105: اشخاصي در قبرستان هاي عمومي از دفن اموات در كنار بعضي از قبور جلوگيري مي كنند، آيا مانع شرعي براي دفن اموات در آنجا وجود دارد؟ و آيا آنها حق دارند از اين كار جلوگيري كنند؟

ج: اگر قبرستان وقف باشد و يا دفن ميّت براي هر فردي در آن مباح باشد، كسي حق ندارد حريمي در اطراف قبر ميّت خود در قبرستان عمومي ايجاد كند و از دفن اموات مؤمنين در آن جلوگيري نمايد.

س 2106: در كنار مقبره اي كه ظرفيت قبرهاي آن تكميل شده، زميني وجود دارد كه توسط دادگاه قضايي از شخص زمين داري مصادره شده و در حال حاضر به شخص ديگري واگذار شده است، آيا استفاده از آن زمين براي دفن اموات با كسب اجازه از

صاحب فعلي آن جايز است؟

ج: اگر صاحب فعلي آن كسي است كه مالك شرعي آن محسوب مي شود، تصرّف در آن با رضايت و اذن او اشكال ندارد.

س 2107: شخصي زميني را براي دفن اموات وقف كرده و آن را قبرستان عمومي مسلمانان قرار داده است، آيا جايز است هيأت امناء آن پول را از كساني كه اموات خود را دفن مي كنند، بگيرند؟

ج: آنان حق مطالبه چيزي در برابر دفن اموات در قبرستان عمومي موقوفه را ندارند ولي اگر خدمات ديگري را به قبرستان يا صاحبان اموات براي دفن مرده هاي خود ارائه مي كنند، گرفتن مبلغي به عنوان اجرت در برابر آن خدمات اشكال ندارد.

س 2108: ما قصد داريم مركز مخابراتي در يكي از روستاها ايجاد كنيم و به همين دليل از اهالي روستا خواسته ايم زميني را براي ساخت مركز مخابرات در اختيار ما بگذارند، با توجّه به عدم وجود زميني در وسط روستا براي اين كار، آيا جايز است اين مركز در قسمت متروكه قبرستان قديمي ساخته شود؟

ج: در صورتي كه قبرستان عمومي مسلمانان وقف براي دفن اموات باشد و يا ساخت مركز مخابرات در آن موجب نبش قبر يا هتك حرمت قبور مسلمانان شود جايز نيست و در غير اين صورت اشكال ندارد.

س 2109: ما تصميم گفته ايم كه در كنار قبور شهداي مدفون در روستا سنگهايي بعنوان يادبود ديگر شهداي روستا كه در مناطق ديگر دفن شده اند، گذاشته شود تا در آينده مزار آنها باشد، آيا اين كار جايز است؟

ج: ساخت صورتهاي نمادين قبر به نام شهداي عزير اشكال ندارد، ولي در صورتي كه آن مكان وقف براي دفن اموات باشد، ايجاد مزاحمت براي ديگران

در دفن امواتشان جايز نيست.

س 2110: ما قصد داريم كه يك مركز بهداشتي در قسمتي از زمين بائري كه در جوار يكي از قبرستان هاست بسازيم، ولي بعضي از اهالي ادّعا مي كنند كه اين مكان جزئي از قبرستان است و براي مسئولين تشخيص اينكه زمين مذكور قبرستان هست يا خير مشكل شده و بعضي از سالمندان آن منطقه شهادت مي دهند كه در آن زميني كه عدّه اي مدعي وجود قبر در آن هستند، قبري وجود نداشته است، البته هر دو گروه شهادت مي دهند كه در اطراف زميني كه براي ساخت مركز بهداشتي در نظر گرفته شده قبر وجود دارد، تكليف ما چيست؟

ج: تا زماني كه احراز نشود آن زمين وقف براي دفن اموات مسلمانان است و زمين مزبور از مكان هاي عمومي مورد نياز اهالي در مناسبتها نباشد و ساخت مركز بهداشتي در آن هم مستلزم نبش قبر و هتك حرمت قبور مؤمنين نباشد، ايجاد آن مركز در زمين مزبور اشكال ندارد و در غير اين صورت جايز نيست.

س 2111: آيا جايز است قسمتي از قبرستان كه هنوز مرده اي در آن دفن نشده و خود قبرستان هم وسيع است و كيفيت وقف آن هم به طور دقيق معلوم نيست، براي استفاده در مصالح عمومي مانند ساخت مسجد يا مراكز بهداشتي براي فرزندان منطقه اجاره داده شود. به اين شرط كه پول اجاره به نفع خود قبرستان استفاده شود؟ (قابل ذكر است كه اين منطقه به علت عدم وجود زمين خالي براي ساخت مراكز خدماتي در آن، نياز به اين قبيل خدمات دارد.)

ج: اگر زمين به صورت وقف انتفاع براي خصوص دفن اموات در آن وقف شده باشد، اجاره دادن و

استفاده از آن براي ساخت مسجد يا مركز بهداشتي يا غيره در آن جايز نيست، ولي اگر از قرائن ثابت نشود كه آن زمين براي دفن اموات وقف شده و از مكان هاي عمومي و مورد نياز منطقه براي استفاده اهالي جهت دفن اموات و مانند آن نباشد و خالي از قبر هم باشد و مالك خاصي هم براي آن شناخته نشود، در اين صورت انتفاع از آن در مصلحتي از مصالح عمومي اهالي منطقه اشكال ندارد.

س 2112: وزارت نيرو در نظر دارد چند سد آبي و توليد كننده برق بسازد كه از جمله آنها سدّي در مسير رود كارون براي ايجاد نيروگاه برق است، تأسيسات اوليه طرح، ايجاد شده و هزينه هاي آن هم تأمين شده است ولي در مركز منطقه طرح، يك قبرستان قديمي وجود دارد كه قبرهاي نسبتاً قديمي و قبرهاي جديد در آن وجود دارد و اجراي طرح هم متوقف بر تخريب اين قبور است، حكم اين مسأله چيست؟

ج: تخريب قبور قديمي كه جسدهاي موجود در آنها تبديل به خاك شده اند اشكال ندارد، ولي تخريب و نبش قبور غير مندرس و آشكار كردن جسدهايي كه هنوز تبديل به خاك نشده اند، جايز نيست، البته اگر اجراي طرحهاي توليد برق در آن مكان ضرورت اقتصادي و اجتماعي داشته باشد به طوري كه چاره اي جز اجراي آنها نباشد و انتقال از آن مكان به مكان ديگر يا انحراف از قبرستان، كار سخت و مشكل و يا طاقت فرسايي باشد، ايجاد سدّ در آن مكان اشكال ندارد، ولي واجب است قبرهايي كه تبديل به خاك نشده اند با پرهيز از تحقق نبش قبر به مكان ديگري انتقال داده شوند

هرچند با كندن خاك موجود در اطراف قبر و انتقال آن به مكان ديگر بدون تحقق نبش قبر باشد و اگر در اثناء كار، جسدي آشكار شود واجب است به مكان ديگري انتقال يابد و در آنجا دفن شود.

س 2113: زميني در كنار يكي از قبرستان ها وجود دارد كه هيچ اثري از قبر در آن ديده نمي شود و احتمال دارد كه يك قبرستان قديمي باشد، آيا تصرّف در اين زمين و ساختمان سازي در آن براي فعاليتهاي اجتماعي جايز است؟

ج: اگر احراز شود آن زمين، جزئي از قبرستان عمومي موقوفه براي دفن اموات است و يا از نظر عرف حريم آن محسوب شود حكم قبرستان را دارد و تصرّف در آن جايز نيست.

س 2114: آيا جايز است انسان در دوران حيات خود قبري را به قصد تملك بخرد؟

ج: اگر مكان قبر، ملك شرعي ديگري باشد خريدن آن اشكال ندارد ولي اگر جزئي از زميني باشد كه وقف براي دفن اموات مؤمنين است، خريد و نگهداري آن براي خود انسان، چون به طور قهري مستلزم منع ديگران از تصرّف در آن براي دفن اموات است، صحيح نيست.

س 2115: اگر ايجاد پياده رو در يكي از خيابانها متوقف بر تخريب تعدادي از قبور مؤمنيني باشد كه قبل از بيست سال پيش در قبرستان مجاور خيابان عمومي دفن شده اند، آيا اين كار جايز است؟

ج: اگر قبرستان مذكور وقف نباشد تبديل قبور به عنوان محل عبور افراد پياده تا زماني كه مستلزم نبش قبور مسلمانان و هتك حرمت آنها نباشد، اشكال ندارد.

س 2116: قبرستان متروكي در وسط شهر وجود دارد كه وقفيت آن معلوم نيست، آيا ساخت مسجد در آن جايز

است؟

ج: اگر قبرستان مذكور زمين وقفي و ملك خصوصي كسي نبوده و همچنين از مكان هاي عمومي و مورد نياز و استفاده اهالي در مناسبتها نيز نباشد و ساخت مسجد هم در آن موجب هتك يا نبش قبرهاي مسلمانان نشود، اشكال ندارد.

س 2117: قطعه زميني وجود دارد كه تقريباً از صد سال پيش تاكنون قبرستان عمومي بوده و چند سال پيش در عمليات حفاري چند قبر در آن مشاهده شده و بعد از عمليات حفاري و بردن خاكها بعضي از قبرها آشكار شده اند و استخوان هم در داخل آن ديده شده، آيا جايز است شهرداري اين زمين را بفروشد؟

ج: اگر قبرستان مزبور وقف باشد، خريد و فروش آن جايز نيست و به هر حال اگر عمليات حفاري موجب نبش قبور شود، آن هم حرام است.

س 2118: وزارت آموزش و پرورش قسمتي از يك قبرستان نسبتاً قديمي را بدون كسب موافقت اهالي، براي ساخت مدرسه، تصرّف كرده و مدرسه اي را در آن ساخته است كه دانش آموزان در آن نماز مي خوانند، اين كار چه حكمي دارد؟

ج: تا زماني كه دليل معتبري بر اينكه زمين مدرسه براي دفن اموات وقف شده، اقامه نشده است و از مكان هاي عمومي و مورد نياز شهر براي دفن اموات و غيره و همچنين ملك خصوصي كسي نباشد، استفاده از آن براي مدرسه و خواندن نماز در آن با مراعات ضوابط و مقرّرات قانوني اشكال ندارد.

27- حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج سيد صادق حسيني شيرازي (دام ظله )

زندگينامه

نگاهي گذرا به زندگاني

آيت الله العظمي سيد صادق حسيني شيرازي روز 20 ذي حجه 1360ق در كربلاي معلا ديده به جهان گشود.

وي دروس ديني و حوزوي را از بزرگان علما و مراجع در حوزه ي علميه فرا گرفت وبه درجات عالي

اجتهاد نائل شد.

عالمان اسلامي ايشان را فقيهي جامع، اصوليِ مبرز وآشنا به علوم معقول ومنقول مي شناسند و به پرهيزكاري و زهد و ورع و فضايل اخلاقي ايشان اعتراف دارند.

ايشان در بيت مجدد شيرازي رحمة الله عليه كه خاندان علم وفضيلت و پرهيزكاري واجتهاد است رشد يافت.

نگارش آثار متعدد و گوناگون براي سطوح مختلف مردم از خصوصيات ايشان مي باشد كه در ادامه فهرست آنها خواهد آمد. ايشان همچنين براي فقها و مجتهدان درس ها و مباحثي را در فقه و اصول با استدلال علمي و دقيق و با روشي متين و زيبا و علمي به رشته تحرير در آورده اند.

بيش از 30 سال است كه در بحث خارج فقه و اصول ايشان جمعي از علما و دانشمندان و فضلا حاضر مي شوند و برخي از مدرسان خارج در حوزه علميه قم و سوريه وشماري از مبلغان نقاط مختلف دنيا از شاگردان اين عالم فرزانه مي باشند.

خاندان

آيت الله العظمي سيد صادق حسيني شيرازي از فرزندان زيد بن علي بن الحسين بن علي امير المؤمنين سلام الله عليهم است ودر خانداني پرورش يافته كه در طول يكصد و پنجاه سال اخير در فقاهت ومرجعيت معروف وشاخص بوده اند. در زير به نام برخي از اين اختران تابناك اشاره مي نماييم:

1. بزرگ مرجع آيت الله العظمي حاج سيد محمد حسن شيرازي قدس سره معروف به مجدد شيرازي صاحب نهضت مشهور تنباكو در ايران (وفات وي در سال 1312ق مي باشد)؛

2. بزرگ مرجع آيت الله العظمي ميرزا محمد تقي شيرازي قدس سره رهبر انقلاب 1920م در عراق (وفات وي در سال 1338ق مي باشد)؛

3. بزرگ مرجع آيت الله العظمي حاج سيد علي شيرازي قدس

سره فرزند مجدد شيرازي از بزرگان ومراجع شيعه در نجف اشرف (وفات وي در سال 1355ق مي باشد)؛

4. آيت الله العظمي آقا سيد اسماعيل شيرازي قدس سره (وفات وي در سال 1305ق مي باشد)؛

5. بزرگ مرجع حضرت آيت الله العظمي آقا سيد عبدالهادي شيرازي (وفات وي در 11 صفر 1382ق مي باشد)؛

6. بزرگ مرجع آيت الله العظمي سيد ميرزا مهدي شيرازي قدس سره (پدر ايشان) از بزرگان مراجع شيعه در كربلاي معلا (وفات وي در 28 شعبان 1380ق مي باشد)؛

7. بزرگ مرجع آيت الله العظمي سيد محمد حسيني شيرازي اعلي الله درجاته (برادر معظم له) كه در 2 شوال 1422ق به رحمت ايزدي پيوست؛

8. آيت الله شهيد سيد حسن شيرازي اعلي الله مقامه (يكي ديگر از برادران معظم له) بنيانگذار حوزه علميه در كنار حرم مطهر حضرت زينب كبري سلام الله عليها كه در 6 جمادي الثاني 1400ق در بيروت با ترور ناجوانمردانه دژخيمان بعث عراق به شهادت رسيد.

استادان

ايشان مراحل مختلف دروس علمي را زير نظر بزرگان علما و مراجع در حوزه علميه كربلا دنبال كردند و به درجات بالاي اجتهاد دست يافتند. برخي از استادان ايشان عبارتند از:

1. پدر بزرگوارشان حضرت آيت الله العظمي ميرزا مهدي حسيني شيرازي قدس سره.

2. برادر بزرگوارشان حضرت آيت الله العظمي حاج سيد محمد حسيني شيرازي قدس سره.

3. آيت الله العظمي آقا سيد هادي ميلاني قدس سره.

4. آيت الله العظمي آقا شيخ محمد رضا اصفهاني قدس سره.

5. آيت الله شيخ محمد شاهرودي قدس سره.

6. آيت الله حاج شيخ محمد صدقي مازندراني قدس سره.

7. آيت الله حاج شيخ جعفر رشتي قدس سره.

8. آيت الله سيد كاظم مدرسي قدس سره.

مؤسسات

از جمله اهتمامات خاص ايشان توجه به امر مؤسسات ديني، فرهنگي، خيريه و خدماتي است. صدها مؤسسه ديني وفرهنگي، مساجد، حسينيه ها، شبكه هاي تلويزيوني، شبكه هاي ماهواره اي، راديو، حوزه ها، زائرسرا، سايت هاي اينترنتي، مدارس، كتابخانه ها، مراكز انتشاراتي و درمانگاه ها تحت عنايات و ارشادات ايشان مشغول به فعاليت مي باشند.

توجه به اخلاق وتهذيب

اين بزرگ مرد علم و اخلاق نسبت به تربيت علمي و اخلاقيِ طلاب و فضلا اهميت شاياني قائل است. دروس اخلاق ايشان كه در كشورهاي عراق، كويت و ايران ايراد شده است زبانزد همه علاقه مندان مكتب اخلاقي اسلام مي باشد و از محضر مباركش شمار فراواني از فضلا و علما استفاده كرده اند. شايان ذكر است كه درس هاي اخلاق ايشان به صورت جزوه و كتاب چندين مرحله به چاپ رسيده است. اخلاق اسلامي و نمونه ايشان زينت بخش شخصيت والاي علمي معظم له مي باشد وهر شخصي كه با ايشان معاشرت داشته باشد خلق نيك و فضايل انساني و خوشرويي معظم له، اولين چيزي است كه توجه او را جلب خواهد كرد.

دوري از مظاهر دنيا در كنار تقوا و ورع، توكل بر خدا، تواضع فراوان در برابر مردم، اخلاق نيكو، احترام به كوچك و بزرگ، صبر، پايداري و ثبات قدم، تحمل مشكلات در راه اِعلاي كلمه حق، نشر ومعرفي فرهنگ اهل بيت عصمت وطهارت سلام الله عليهم، دوستي براي خدا و در راه خدا، خدمت به مردم و مدارا با آنان و محاسبه نفس شعار اين بزرگوار مي باشد كه خود، قبل از ديگران به اين امور عمل مي نمايد.

تأليفات

ايشان تأليف وتصنيف را در سن جواني آغاز كرده و تاكنون نيز آن را دنبال مي كند. همچنين در موضوعات وابواب مختلف فقهي، اصولي، اعتقادي، فرهنگي و تاريخي تأليفاتي دارند كه در اين جا به برخي از آثار ايشان اشاره مي شود:

بيان الفقه:

در چند مجلد كه جلد اول آن در باب اجتهاد و تقليد مي باشد و 72 مسأله از كتاب اجتهاد و تقليد را شامل مي شود

و داراي 700 صفحه مي باشد. اين كتاب در لبنان به چاپ رسيده و از تأليفات آن مرجع بزرگوار در كربلاي معلاست.

بيان الأصول «10جلد» :

6 جلد آن (مجلدات مربوط به قاعده «لاضرر ولا ضرار» و استصحاب «قطع ظن» «تعادل و ترجيح» ) به چاپ رسيده است. اين كتاب شامل مباحث علمي، دقيق، استدلالي و مفصل در علم اصول بوده، از تأليفات ايشان در شهر مقدس قم مي باشد وتاكنون چندين مرتبه به چاپ رسيده است.

توضيح شرائع الاسلام «4 جلد» :

شرح توضيحي بر كتاب شرائع الاسلام تأليف محقق حلي قدس سره شامل هزاران تعليق و توضيح در ابواب مختلف فقهي نظير عبادات و معاملات و ايقاعات و غيره مي باشد. اين كتاب از تأليفات ايشان در كربلاي معلا بوده و مورد توجه بسيار حوزه هاي علميه ومجامع علمي ودانشگاهي قرار گرفته و حتي به عنوان كتاب درسي و مرجعي مهم تعيين گرديده است.

شرح تبصرة المتعلمين «2جلد» :

شرحي بر كتاب تبصرة المتعلمين في أحكام الدين مرحوم علامه حلي رحمة الله عليه بوده و ابواب مختلف فقه از طهارت تا ديات را مورد بررسي قرار مي دهد. اين كتاب از تأليفات ايشان در كربلاي معلا در سال 1382ق مي باشد وتاكنون چندين بار تجديد چاپ گرديده و اولين بار در نجف اشرف در سال 1382ق به چاپ رسيده است.

شرح بر كتاب سيوطي «2جلد» :

شرح تعليقي است بر كتاب البهجة المرضية في شرح الألفية تأليف جلال الدين سيوطي. اين كتاب از كتب علمي و درسيِ حوزه هاي علميه و از تأليفات ايشان در كربلاي معلا در سال 1386ق مي باشد. در پي استقبال فراوان طلاب سطوح حوزه

چندين بار تجديد چاپ شده است.

شرح اللمعة الدمشقية «10جلد» :

شرح تعليقي جامع و كامل بر كتاب شرح اللمعة الدمشقية تأليف شهيد ثاني قدس سره كه از مهم ترين كتب درسي در حوزه علميه مي باشد و ان شاء الله به زودي چاپ خواهد شد.

موجز در منطق:

در اين اثر اصول علم منطق به روشي آسان و روشن براي نوآموزان حوزه نوشته شده و در بعضي از حوزه ها جزء برنامه درسي قرار گرفته است. اين كتاب از تأليفات ايشان در كربلاي معلا در سال 1384ق مي باشد.

● كتاب هاي اعتقادي:

از جمله كتب مهم در دفاع از مذهب اهل بيت عليهم السلام مي توان به مجموعه كتاب هايي اشاره كرد كه اين عالم رباني ومرجع بزرگوار تحرير نموده است.

علي سلام الله عليه در قرآن «2 جلد» :

در اين كتاب 711 آيه شريفه از قرآن كريم كه در بيان فضيلت و عظمت حضرت امير المؤمنين علي بن ابي طالب سلام الله عليه ودر شأن ايشان نازل شده مورد بررسي قرار گرفته است. تمامي اين فضايل برگرفته از مصادر و كتب معتبر عامه مي باشد و بر اساس ترتيب سوره هاي قرآني، از سوره حمد تا سوره اخلاص مي باشد. جمع آوري و تدوين آن در كربلاي معلا انجام شده است.

فاطمه زهرا سلام الله عليها در قرآن:

شامل آياتي است كه پيرامون حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها نازل شده است. اين كتاب بنابر مصادر و كتب عامه و در شهر مقدس قم در سال 1408ق تأليف شده است. تعداد صفحات اين كتاب 360 صفحه مي باشد وچندين بار تجديد چاپ شده است.

اهل البيت سلام الله عليهم

در قرآن:

اين كتاب نيز شامل آياتي است كه در شأن و مقام باعظمت اهل بيت عليهم السلام نازل شده و از مصادر و كتب معتبر عامه جمع آوري گرديده واز سوره فاتحه تا كوثر را شامل مي شود و از تأليفات ايشان در كويت است و شامل 407 صفحه مي باشد.

شيعه در قرآن:

موضوع اين اثر آيات شريفه اي از قرآن كريم است كه درباره شيعيان حضرت علي بن ابي طالب سلام الله عليهما نازل شده. در اين كتاب تمامي شأن نزول ها، تأويل ها و تفسيرهاي آيات از كتب و مصادر عامه آورده شده است.

حضرت مهدي سلام الله عليه در كتب اهل سنت:

اين كتاب شامل مجموعه زيادي از روايات نبوي پيرامون حضرت حجّت عجل الله تعالي فرجه الشريف است و تمامي مصادر آن از كتاب هاي عامه مي باشد. اين اثر ارزشمند از تأليفات ايشان در كربلاي معلاست و در 126 صفحه چندين بار چاپ شده كه نخستين چاپ آن مربوط به سال 1400ق در مؤسسة الوفاي لبنان مي باشد.

حقائق عن الشيعة: (شيعه و اتهامات ناروا)

اين كتاب در اثبات عقايد و رد برخي شبهاتي است كه از طرف دشمنان مذهب مطرح شده و ايشان در اين كتاب با بياني روشن، زيبا و آسان به اين شبهات پاسخ داده اند. كتاب مذكور از تأليفات آن بزرگوار در كربلاي معلاست كه در 80 صفحه چندين مرتبه به چاپ رسيده است.

● كتاب هاي فرهنگي:

در اين بخش به معرفي آثار فكري و ارشادي معظم له مي پردازيم:

قياس در شريعت اسلامي:

اين كتاب مسأله مهم قياس و احكام آن را در شريعت و دين اسلام مورد بحث

وبررسي قرار مي دهد و از تأليفات ايشان در شهر مقدس كربلاست.

منزلت نماز جماعت در اسلام:

اين كتاب شامل مجموعه اي از احاديث شريفه در فضيلت نماز جماعت و بيان فلسفه و احكام آن است و ايشان در سن جواني در كويت تأليف كرده اند.

روزه:

فلسفه روزه و احكام آن كه به صورتي ساده و روان در كربلا تأليف شده و در نجف اشرف به چاپ رسيده است.

حج

شامل احكام و مسائل مربوط به حج به صورت ساده و روان كه در كربلاي معلا تأليف شده است.

مقدماتي در اقتصاد اسلامي:

در اين كتاب كه در كويت و ايران به چاپ رسيده ويژگيهاي مهم اقتصاد اسلامي بررسي شده و تفاوت آن با ديگر مكاتب اقتصادي به روشني نمايان شده است.

اقتصاد و مشكل ربا:

بيانگر زيان هاي ربا در اقتصاد جهاني و راه حل آن مي باشد كه از تأليفات ايشان در سن جواني است كه در كويت و ايران به چاپ رسيده است.

اسلام و سياست: (السياسة من واقع الإسلام)

در اين كتاب ديدگاه اسلام درباره سياست وسيره رسول خدا، امير المؤمنين وائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين در زمينه مسائل سياسي شرح و توضيح داده شده است. اين اثر از تأليفات ايشان در كربلاست و شامل 414 صفحه مي باشد و ترجمه آن به نام اسلام و سياست در ايران به رشته چاپ در آمده است.

شراب و جامعه:

زيان ها و مفاسد شراب در جامعه موضوع اين كتاب است كه ايشان در كربلاي معلا در سن جواني تأليف كرده اند و چندين بار در نجف و قم تجديد چاپ شده است.

زشتي هاي بي حجابي:

شامل بحثي درباره ضرورت حجاب و مفاسد بي حجابي مي باشد كه از تأليفات ايشان در سن جواني در كربلاي معلاست.

داستان هاي آموزنده:

شامل مجموعه اي از داستان هاي آموزنده و از نوشته هاي ايشان در سن جواني در كربلاي معلاست كه در نجف اشرف در سال 1378ق به چاپ رسيده است.

حدود در اسلام:

اين كتاب درباره فلسفه حدود در اسلام و بيان شروط و احكام آن مي باشد و از تأليفات ايشان در كربلاي معلاست كه در بيروت به چاپ رسيده است.

راهي به سوي بانك اسلامي:

اين كتاب ديدگاه كاملي درباره بانكداري اسلامي ارائه مي دهد و مسائل و اشكالات برطرف شدن قانون ربا را در نظام بانكي بررسي مي نمايد و مسائل و وظايف مهم بانك هاي اسلامي را با توجه به آخرين نظريات موجود در قانون اقتصاد جهاني روشن و بيان مي كند. اين اثر 104 صفحه دارد و در سال 1392ق در كربلاي معلا تأليف شده و در سال 1972م در دارالصادق لبنان به چاپ رسيده است.

• رجال و شخصيت ها

مالك اشتر نخعي:

شرح حال شخصيت وسردار بزرگ اسلام مالك اشتر نخعي رضوان الله تعالي عليه است كه در كربلا تأليف شده و در سال 1387ق در چاپخانه الغري الحديثة در نجف اشرف به چاپ رسيده است.

شهيد اول:

شرح حال و بيان زندگي مختصري از شهيد اول شيخ شمس الدين ابو عبد الله محمد بن جمال الدين مكي فرزند شمس الدين محمد مطلبي دمشقي عاملي جزيني همداني است. اين اثر از تأليفات ايشان در كربلاي معلاست وضمن سلسله كتاب هايي تحت عنوان «بزرگان شيعه» مي باشد كه در نجف اشرف چاپ شده

است.

شهيد ثاني:

شرح حال مختصر شهيد ثاني شيخ زين الدين علي بن احمد الجبل عاملي مي باشد. اين اثر از نوشته هاي آن بزرگ مرجع در كربلاي معلا و جزء سلسله كتاب هاي «بزرگان شيعه» است كه در نجف اشرف به چاپ رسيده است.

پدر:

اين كتاب شامل بخش هاي آموزنده اي از زندگي مرحوم آيت الله العظمي حاج سيد ميرزا مهدي شيرازي قدس سره مي باشد كه به مناسبت چهلمين سالگرد رحلت آن مرجع عظيم به رشته تحرير درآمده است.

شايان ذكر است تعدادي از كتاب هاي يادشده به زبان هاي فارسي، انگليسي، اردو، آذري، كُردي، بنگالي، سواحلي، هندي و ديگر زبان ها ترجمه شده و به چاپ رسيده است.

اجازه مرحوم آيت الله العظمي سيد محمد شيرازي قدس سره

متن اجازه اجتهاد و ارجاع از طرف مرحوم حضرت آيت الله العظمي حاج سيد محمد حسيني شيرازي اعلي الله درجاته به حضرت آيت الله العظمي سيد صادق حسيني شيرازي دام ظله العالي در امور تقليد.

«ترجمه متن»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين و الصلاة و السلام علي محمد و آله الطاهرين

اما بعد، همان گونه كه از نزديك مشاهده كردم، حضرت آيت الله حاج سيد صادق شيرازي دامت تأييداته به مرتبه بالايي از مقام اجتهاد و همچنين مقام والايي از تقوا و عدالت رسيده است و ايشان را شايسته مقام فتوا و تقليد و هر آنچه يك فقيه عادل عهده دار مي شود، مي دانم.

بنابراين رجوع به ايشان در كليه مسائل، مشروط به اجازه مرجع عادل وتقليد از ايشان جايز مي باشد، و او را به تقواي بيشتر و احتياط در كليه احوال كه راه نجات است توصيه مي كنم، همان گونه كه برادران ايماني را سفارش مي كنم تا به گِرد

ايشان جمع شده، از وجودشان در كليه زمينه ها استفاده كنند. خداي متعال توفيق دهنده وهدايتگر مي باشد و تنها او ياري دهنده است.

محمد الشيرازي مهر مبارك

رساله توضيح المسائل مطابق با فتاوا

مشخصات كتاب

سرشناسه: حسيني شيرازي، صادق، - 1320

عنوان و نام پديدآور: رساله توضيح المسائل به اضافه مسائل جديد مطابق بافتواي حضرت آيه الله العظمي حاج سيد صادق حسيني شيرازي مدظله العالي

مشخصات نشر: تهران: تابان، 1382.

مشخصات ظاهري: ص 792

شابك: 964-437-059-712000 ريال؛ 964-437-059-712000 ريال؛ 964-437-059-712000 ريال؛ 964-437-059-712000 ريال

يادداشت: چاپ دوم: [1382]: 12000 ريال

يادداشت: عنوان روي جلد: توضيح المسائل حضرت آيه الله العظمي حاج سيد صادق حسيني شيرازي مدظله العالي.

عنوان روي جلد: توضيح المسائل حضرت آيه الله العظمي حاج سيد صادق حسيني شيرازي مدظله العالي.

عنوان ديگر: توضيح المسائل حضرت آيه الله العظمي حاج سيد صادق حسيني شيرازي مدظله العالي

موضوع: فقه جعفري -- رساله عمليه

رده بندي كنگره: BP183/9/ح 487ر46 1382

رده بندي ديويي: 297/3422

شماره كتابشناسي ملي: م 82-12490

مقدمه

بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمد للّه ربّ العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الخلق اجمعين محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و اللعنة علي اعدائهم اجمعين

و بعد: براي يك شخص مسلمان كافي نيست كه خود را مسلمان بنامد و به دستورات اسلام كه بهترين آيين زندگي است آشنايي نداشته باشد و به آن رفتار نكند، زيرا لازمه مسلمان بودن اين است كه انسان طبق قوانين مترقّي و پيشرفته اسلام و تعليمات روح بخش و سعادت آور آن عمل كند، بعد از آنكه فكر و انديشه خود را با اصول عقايد استوار آن، نيرو بخشيده و آراسته نمايد، تا به راستي مسلمان بوده و در دنيا آسوده خاطر و كامياب زندگي كرده و در آخرت نيز سعادتمند و اهل بهشت گردد.

از اين جهت بر هر مسلماني لازم است كه اصول عقايد اسلام، قوانين و تعاليم عاليه آن را فرا گرفته با كوشش فراوان بعد از عقيده مند شدن، به آن جامه عمل بپوشاند.

تعاليم عاليه اسلام بر

سه بخش تقسيم مي گردد:

1- اصول دين

2- فروع دين

3- اخلاق و آداب دين

هر كس به اصول دين مقدّس اسلام اعتقاد پيدا نمود و به فروع آن عمل كرد و خود را به اخلاق و آداب اسلام آراست در دو جهان رستگار خواهد شد.

اصول دين

اصول دين

دين مقدّس اسلام پنج اصل دارد به نام اصول دين:

1- توحيد

2- عدل

3- نبوت

4- امامت

5- معاد

1- توحيد
توحيد

توحيد كه زيربناي جهان بيني اسلامي است، همان شناخت خدا به دور از هر پيرايه، افسانه و جداي از هر آلودگي و ناتواني است، نظام شگرف جهان، گواهي راستين بر وجود آفريدگاري يكتا، دانا و تواناست … و خلاصه توحيد عبارت از اين است كه انسان بداند، جهان هستي را پديدآورنده اي است كه آن را از نيستي به هستي آورده و زمام تمام كارها آفرينش، روزي، داد و دهش، زندگي، مرگ، تندرستي، بيماري و … در قبضه اختيار و اراده خلل ناپذير اوست.

… تمام اين پديده ها، از كوچكترين ذرّه تا بزرگترين سيّاره و نظمي كه بر آن حكمفرماست به حكم عقل، دليل كافي و شاهد گويايي است بر وجود پديدآورنده اي حكيم، دانا و توانا كه در آيات زيادي از قرآن مجيد بر اين اصل مسلّم عقلي اشاره شده است.

آري، اينها همه شاهد عظمت و بزرگي پروردگاري مي باشد كه به پيروي از عقل و فطرت به او معتقديم، او را مي پرستيم، از او ياري مي طلبيم و بر او توكّل مي كنيم.

صفات جمال و كمال خدا

خداي يكتا و بي همتا داراي همه صفات جمال و كمال است، مانند:

علم: بدين معني كه او بر همه جهان آفرينش از كوچك و بزرگ و در هركجا حتّي از آنچه در قلب انسانها مي گذرد، آگاه است.

قدرت: بدين معني كه او بر همه چيز توانايي دارد: هستي بخشيدن، آفريدن، روزي دادن، ميراندن و از بين بردن و توانايي بي مانند او همه را به وجود آورده است.

حيات: يا زندگي پايدار، بديهي است

كه در جهان هستي حيات و زندگي وجود دارد و ممكن نيست، از چيزي كه خود فاقد حيات است، زندگي سرچشمه بگيرد. گذشته از آنكه علم و قدرت، ملازم حيات بوده و قدرت بدون زندگي و حيات، بي معني و نامعقول است.

اراده و خواست: هدف از اثبات خواستن و اراده براي خدا، رسيدن به اين نكته است كه او در كارهاي خود، مجبور نبوده و مانند گُل نيست كه بدون اختيار و اراده، بوي خوش بدهد.

ادراك: يعني علم به مدركات، او همه چيز را مي بيند و همه چيز را مي شنود، هر چند آهسته باشد.

قِدمت: يا ازلي بودن، يعني او از قبل بوده و پيوسته خواهد بود زيرا وجودبخش سراسرِ جهان هستي اوست و هر چه وجودش از خود نبوده، حادث و استقلالي نداشته و هميشه به وجودبخش خود نيازمند است، بلكه ادامه وجود آن نيز به خواست و اراده او بستگي دارد، از اين رو همه جهان هستي حادث و نيازمند او است، امّا او قديم و از همه بي نياز است.

تكلّم: يا ايجاد سخن در چيزي، او هرگاه بخواهد با هريك از بندگان پاك و خالص خود، پيامبران و يا فرشتگان سخن مي گويد، يعني: صوت را خلق مي كند.

صدق: آنچه مي فرمايد راست بوده و وعده هاي او هيچ گاه تخلّف ندارد و همچنين پروردگار متعال، آفريننده، روزي دهنده، هستي بخش، بخشنده، كريم، مهربان، با گذشت و آمرزنده … مي باشد.

صفات جلال خدا

از سوي ديگر، خدا اجلّ است از اينكه صفت نقص داشته باشد، يعني: خداي بزرگ از هر عيب و نقصي به دور، و از هر كم و كاستي مبرّاست، او مانند ما موجودي مادّي نيست تا

جسم داشته باشد يا از اجزاي مختلف تشكيل شده يا جايي را پر كند و يا به نحوي قابل لمس و ديدن باشد، نه در دنيا و نه در آخرت.

او مادّه نيست تا قابل تغيير باشد، عوارض مادّي بر او راه ندارد، بنابراين بيمار نمي شود، گرسنه نمي گردد، خوابش نمي برد، پيري و فرسودگي در او راه ندارد.

همتا و شريكي براي او نيست، بلكه او يگانه و يكتاست، صفات او عين ذات اوست و مانند ما و ساير مخلوقاتش نيست، خداي متعال از هر جهتي بي نياز است و هيچ گونه نياز و احتياجي به مشورت، ياور، وزير، لشكر، مال، ثروت و مانند آن ندارد.

2- عدل

پروردگار جهان عادل است، حقوق همه نزد او محفوظ و حقّ احدي را ضايع نمي كند، بين افراد بدون جهت فرق نمي گذارد. به طور كلّي بر جهان هستي عدالت حكمفرماست نه مساوات، در عدل اولويتها شرط است مثلاً در كلاس درس، عدالت اقتضا مي كند به هر دانش آموزي طبق معلومات و لياقت او نمره داده شود، نه آنكه تمام دانش آموزان از نمره هاي مساوي بهره مند شوند.

اصولاً بي عدالتي عبارت است از محروم كردن كسي از حقّ مسلّم او و موجودات جهاني حقّي بر خدا ندارند تا اختلاف در آفرينش، كيفيت آفريده ها و فراز و نشيب در زندگي بي عدالتي باشد و تفاوت بين آنها ستم محسوب گردد، زيرا ستم ره آورد ناداني، ناتواني، جاه طلبي و مانند اينهاست كه ذات پاك پروردگار از اين نقص ها مبرّاست، او دانا و حكيم است، هيچ كاري را بدون مصلحت انجام نمي دهد، هرچه به آفريده هاي جهان هستي داده و يا از آنها گرفته، بي

حساب و بي مصلحت نبوده و اگر به نظر سطحي ما، بي فايده و بدون مصلحت جلوه كند، معلول كوتاهي و نارسايي فكر و انديشه ماست، چنانچه مي دانيم نسخه پزشك، حاوي دارويي است كه داراي مصلحت براي بيمار است، اگرچه خصوصيت و جهت مصلحت آن را ندانيم.

در روايت آمده كه حضرت موسي (عليه السلام) از خدا درخواست كرد برخي از دادگريهاي خود را كه در ظاهر مشكل به نظر مي آيد به او نشان دهد. به او وحي شد كه به صحرا رود و بر سرچشمه آبي در كمين بنشيند و جرياني را مشاهده نمايد.

حضرت موسي (عليه السلام) به آنجا رفت، ديد اسب سواري بر سرچشمه پياده شد و پس از كمي استراحت از آنجا دور شد، او كيسه پول خود را جا گذاشته بود، كمي بعد كودكي آمد و كيسه پول را برداشت و رفت، سپس پيرمرد نابينايي از راه رسيد و مي خواست وضو بگيرد كه در اين هنگام مرد اسب سوار برگشت و سراغ پول خود را از او گرفت و به او مظنون شد، كشمكش بين اين دو درگرفت و منتهي به كشتن مرد نابينا شد.

آنگاه به حضرت موسي (عليه السلام) كه از جريان سخت متأثّر شده بود وحي شد: اي موسي ناراحت مباش زيرا آن مرد اسب سوار مال پدر كودك را سرقت كرده بود و حال آن مال را ما به وارث او كه همان كودك بود برگردانديم، و اين مرد نابينا پدر مرد اسب سوار را كشته بود اينك به كيفر خود رسانديم.

اين بود نمونه اي از عدل و دادگستري خداي عزّوجلّ در اين دنيا و امّا تجلّي عدل خدا

و آشكار شدن آن براي همه، پس در آخرت خواهد بود.

3- نبوّت
نبوت

قبل از ورود به اين بحث، بيان اين نكته ضروري است كه فلسفه آفرينش انسان چيست؟ آيا انسان پديده اي صرفاً مادي و براي لذّت ساخته شده و به طور كلّي هيچ گونه هدفي براي جهان هستي نيست؟ و يا انسان، گذشته از جنبه مادي، داراي بعد روحي و معنوي است كه اين جنبه نيز مانند بُعد مادّي در مسير تكامل قرار دارد؟

در متون اسلامي (آيات و روايات) اهداف متعددي براي خلقت انسان بيان شده و نقطه مشترك تمام آنها، عبارت از اين است كه هدف نهايي خلقت: تكامل وجود انسان در سايه تربيت ارزشهاي انساني است «نيافريديم جن و انس را مگر براي پرستش».

در واقع، بندگي عبارت است از پرورش و تكامل انسان و هر عبادتي به نوعي در تربيت و ترقّي انسانيّت انسان، دخالت دارد و آزمايش و امتحان الهي نيز بر همين اساس استوار است: «خدايي كه آفريد مرگ و زندگي را تا شما بندگان را بيازمايد كه كدام نيكوكارتر است»

و «او خدايي است كه شما را جانشين گذشتگان اهل زمين قرار داد و بعضي از شما را بر برخي ديگر برتري داد، تا شما را در آنچه عطا فرموده آزمايش كند».

اين نكته شايان توجّه است كه آزمايش و امتحان الهي، ناشي از بي اطلاعي پروردگار عالم از نتيجه و عاقبت رفتار مردم نيست، بلكه چون امتحان، عامل مؤثري جهت ظهور و تبلور استعدادهاي نهفته انساني است، اين آزمايش به منظور به كارگيري نيروهاي نهفته و بارآوردن استعدادهاي ذاتي انسان، مقرّر گرديده است. با توجّه به اينكه امتحان وسيله اي

است براي آگاهي يافتن انسان در جهت شناخت استحقاق ثواب و عقاب خويش و در واقع محكمه اي در دادگاه وجدان بشر كه وي را در برابر آنچه را كه در اين آزمايش كسب نموده تسليم مي سازد.

خلاصه بحث: انسان در سير تكامل نهايي كه از راه بينش، آگاهي و عمل به دست مي آيد، قرار گرفته و تداوم اين راه مستلزم تداوم راهنماست.

راهنما كيست؟

آيا انسان از طريق عقل و خِرَد مي تواند بينش خود را كامل نموده، همه درستيها و نادرستيها را شناخته و راه سود و زيان زندگي را به دست آورد؟ مسلماً پاسخ منفي است، زيرا خِرد آنقدر كشش ندارد كه به تنهايي بتواند به طور كامل راهنما باشد، بلكه خِرد خود نيز نيازمند تربيت و پرورش است و چه بسا تحت تأثير محيطهاي فاسد، به انحراف كشيده شود، امير المؤمنين حضرت علي (عليه السلام) يكي از اهداف بعثت انبيا را پرورش عقل شمرده و فرموده است: «انديشه ها و خردهاي فراموش و پنهان شده را آشكار و به كار مي اندازند».

آيا قوانين و ايدئولوژيهاي ساخت بشر، براي اصلاح فرد و جامعه كافي است؟ قرنهاست پيشنهادات گوناگوني براي اصلاح اجتماع از سوي دانشمندان عرضه شده و با توجّه به اختلاف شديد بين آنها كه گاهي تا حد نقطه مقابل يكديگر رسيده، به محدوديت عقل بشر و عدم آگاهي او به راز سعادت همه جانبه انسان در همه ابعاد زندگي پي برده و به دست مي آوريم هيچ گونه اطميناني به ساختارهاي انديشه بشري و پرداخته هاي تصوّرات و فكر محدود تئوريسينها نيست، گذشته از اينكه هيچ گونه ضامن اجرايي، براي پياده شدن آن قوانين، در بين نمي باشد.

امّا برنامه

هاي آسماني و مكتب انبيا، از اين رو كه مبدأش دانشي بي آغاز و بي انتهاست و هرگونه نقطه ابهام، زوايا، ريزه كاريها و خصوصيّات انسان را از هر مقام و فرد ديگري بهتر مي داند، هيچ گونه احتمال خطا در آن راه ندارد، بنابراين ضرورت رسالت انبيا (عليهم السلام) و اصالت مكتب آنها روشن مي گردد.

پيامبر كيست و راه شناخت او چيست؟

پيامبر انساني است كه بدون دخالت انسان ديگري، استعداد آن را دارد كه به توسط وحي و ارتباط با مبدأ هستي و علم بي پايان او، مأمور تبليغ و رساندن احكام الهي باشد.

راه شناخت پيامبران واقعي از مدعيان دروغين آن عبارت است از:

1- اعجاز و قدرت بر كارهايي كه از توانايي نوع بشر بيرون است.

2- جمع آوري قراين و شواهد، از قبيل مطالعه و بررسي سوابق زندگي آنها قبل از بعثت از نظر اخلاقي، رواني، رفتار اجتماعي و تحقيق در محتواي دعوت آنها از نظر انطباق با موازين عقلي، مباني منطقي و بازدهي مثبت و زيبنده دستورات آنها در اجتماع و افرادي كه در تحت تعاليم آنها پرورش يافته اند و …

3- بشارت و وعده پيامبر قبلي كه نبوّت او با دلايل قطعي ثابت شده است.

پيامبران بر دو دسته اند:

1 - غير اولي العزم: پيامبراني كه محيط تبليغي آنها، محدود و داراي كتاب و دين جديد نيستند.

2 - اولوالعزم: پيامبراني كه داراي دين، آيين جديد و كتاب آسماني بوده و حوزه تبليغي آنها گسترده است، اين دسته از پنج شخصيت عظيم الشأن تشكيل شده و هر كدام در يك مقطع خاص تاريخي مأمور به هدايت جامعه بشري و رسانيدن فرامين الهي به

مردم، از شرق تا غرب جهان بوده اند. آن بزرگواران عبارتند از:

1- حضرت نوح (عليه السلام) 2- حضرت ابراهيم (عليه السلام) 3- حضرت موسي (عليه السلام) 4- حضرت عيسي (عليه السلام) 5- حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) و رشته نبوّت با وجود مقدّس پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) پايان يافته و او آخرين پيامبر الهي است.

تعليمات جامع اسلام از نظر بينش ديني و قوانين اجتماعي به طوري تنظيم شده كه قدرت رفع نيازهاي جامعه بشري را در هر عصر و زماني دارد و به عنوان قانون، شريعت نهايي و رسالت ابدي، اديان ديگر را نسخ و اجازه پيروي از آنها را نمي دهد: «هر كس غير از اسلام ديني را بپذيرد، پذيرفته نيست و در آخرت از زيانكاران است».

4- امامت
امامت

امام در لغت به معني كسي است كه پيشاپيش پيروان خود در حركت بوده و عملاً رهبري آنان را در يك مرام ديني، يا سياسي، يا مسير اجتماعي و يا مسلك علمي به عهده داشته و ديگران از او پيروي مي كنند.

با توجّه به معني وسيع كلمه «امام» از نظر شيعه امامت منصبي است الهي و انتصابي نه انتخابي. و همچنان كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را خدا معرفي مي كند اين مقام نيز از جانب خدا به شايسته ترين، داناترين و وارسته ترين فرد داده مي شود. در اين بخش دو نكته مورد بحث قرار خواهد گرفت:

1- نياز به امام

2- انتصابي بودن او از طرف خدا

ضرورت وجود امام

دقّت و بررسي در لزوم فرستادن انبيا و نبوّت عامّه، ما را به واقعيّت نياز به وجود امام معصوم آگاه مي سازد، زيرا روشن است كه هرگونه تحرّك، چه مادي و چه معنوي نياز به زمامدار و رهبري دانا دارد، زيرا ممكن است براثر نداشتن زمامدار و رهبر كه نقش مهم و عمده در گرو اوست، انحراف در مسير پديد آيد، نيروها هدر و هدف از دست رفته و به مقصد نرسند، اگر چه خدا انسان را با نيروي فكر و خِرَد مجهّز كرده، پيامبر و كتاب آسماني براي او فرستاده، امّا انحراف پذيري انسان، تأثّر او در شرايط خاص زماني و مكاني و تأثير فشار و جوّ حاكم بر محيط سبب مي شود كه در تعيين راه خود اشتباه كند و به جاي ترقّي و رسيدن به سر منزل سعادت و تكامل، مسير قهقرايي و شقاوت را بپيمايد.

تنها امام معصوم است كه جامعه را از خطر گمراهي

و انحراف مصون مي سازد، وجود امام معصوم مانند پيامبر مكمّل هدف آفرينش است، كوتاه سخن آنكه: امام معصوم عبارت است از زعيم مسلمانان، رهبري ديني، سياسي و اجتماعي و اُلگوي انسان براي رسيدن به قلّه والاي انسانيّت و پيشرفت دنيا و آخرت، كه در پرتو وجود او تكامل مادي و معنوي انجام مي پذيرد و سعادت دنيا و آخرت تضمين مي گردد، زيرا او واسطه فيض الهي است.

تعيين امام به عهده كيست؟

نوع برداشت و درك مسلمانان، از امامت رمز اختلاف عقيده و تقسيم آنان به شيعه و سنّي شده است، عقيده شيعه - طبق فرموده قرآن و روايات پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام) - بر اين است كه امامت ادامه راه رسالت و نبوّت است و پيامبر به فرمان خدا رهبر و جانشين بعد از خود را تعيين و معرّفي نموده و زمام امور ديني و اجتماعي مردم را به او سپرده است و امام علاوه بر اداره امور اجتماعي مسلمانان، نگاهبان اصالت احكام الهي از انحراف و بيانگر نقاط پيچيده مسائل اسلامي مي باشد، بنابراين شيعه امامت را اصلي از اصول اعتقادي مي داند و همان طور كه تحقيق و بحث از مسائل نبوّت را در متن زندگي خود قرار مي دهد، در شناسايي امام و بحث از امامت نيز تقليد را روا نمي دارد، بلكه بر هر فرد واجب دانسته كه آن را با دليل و برهان درك كند.

آري! نبوّت و امامت با يكديگر توأم و غيرقابل انفكاكند و اين دو در بخشهاي مهمي از برنامه هاي ديني با يكديگر مشاركت دارند. با اين تفاوت كه پيامبر پايه گذار دين، مبلّغ قوانين آسماني و

طرف ارتباط مستقيم با وحي است و امام معصوم روشنگر، مبيّن و مفسّر آن بخشهايي از آيين پيامبر است كه در اثر نامساعد بودن محيط و شرايط زمان كاملاً بيان نشده است.

امام معصوم علاوه بر رهبري حكومت اسلامي، اجراي قوانين و حفظ اصالت مكتب از كجي ها، انحرافات و افكار آلوده التقاطي مغرضين را به عهده دارد و حافظ منافع باطني و تكامل معنوي افراد جامعه است. اين خصوصيّات اقتضا مي كند كه جانشين پيامبر كه مقام پرمسئوليت و خطير رهبري جامعه در اختيار اوست، مانند شخص پيامبر داراي صفات عالي، خصوصيّات برجسته و ويژگيهاي استثنايي همچون مقام عصمت و مصونيّت از خطا و گناه، برخورداري از علم و دانش سرشار در امور دين و دنيا و وارستگي از آلودگيها باشد، تا مقام امامت وي تحكيم گردد.

مسأله اي كه نمي توان ناديده گرفت

با توجّه به شرايط سنگين و مهمّي كه براي امام معصوم ذكر شد، آيا مي توان مسأله جانشيني پيامبر و زعامت امّت را كه سرنوشت سازترين فراز عالم اسلامي است ناديده گرفت؟

هرگز! بنابراين تعيين امام معصوم مربوط به خدا است و او اين مقام را به هر كسي واگذار نمي كند.

از سوي ديگر، پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) كه زحمات فراواني تحمّل نموده و مشقّات زيادي كشيده تا توانست آيين و مكتب خود را بنيان گذارد، آيا حكمت و اصول عقلي اقتضا مي كند كه امّت خود را بدون تعيين جانشين رها كند؟ آيا عقل و خرد مي پذيرد كه پيامبر در اين مسأله سرنوشت ساز، جانب سكوت و بي تفاوتي را بگيرد؟! آيا باوركردني است پيامبري كه اگر چند روزي براي غزوه اي از شهر مدينه خارج

مي شد جانشين تعيين مي كرد، براي امّت اسلامي و محدوده وسيع و گسترده كشور اسلامي پس از خود جانشين تعيين ننمايد و مردم را در تحيّر و نابساماني فكري و عملي رها كند؟! آيا معقول است اسلام كه آييني است جهاني و مخصوص به زمان و مكان معيّني نيست، پيامبرش براي تداوم راه آن، هيچ گونه اقدامي ننموده و مسأله اساسي رهبري را به دست فراموشي بسپارد؟!

با كمي انديشه روشن است كه از نظر عقل، تعيين امام و جانشين لازم است و با مراجعه به تاريخ و كتب حديث مطلب كاملاً واضح مي شود، زيرا پيامبر به صراحت بيان مي كند كه: «هر كس بميرد و امام معصوم زمان خويش را نشناسد در جاهليّت مرده است» در اين حديث شدّت مسئوليت و ضرورت شناخت رهبر معصوم به حدّي است كه انسان را در مرز كفر و جاهليّت قرار داده است، با اين وصف چگونه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) راضي خواهد شد كه امّت اسلامي به عصر جاهليّت عقب گرد نمايد؟!

آري پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) در اوّلين مراسم ابلاغ رسالت خود، هنگامي كه به فرمان خدا نزديكانش را به منزل عموي خود ابوطالب فرا خواند، فرمود:

« … خدا به من دستور داده است كه من شما را به سوي آيين او دعوت نمايم، كدام يك از شما با من همكاري مي نمايد تا برادر و وصي و جانشين من باشد؟» هيچ كس پاسخ نداد جز حضرت علي (عليه السلام) و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز او را به عنوان خليفه و امام بعد از خود

تعيين فرمود.

ماجراي غدير خُم

پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) در آخرين سال عمر خود پس از شركت در مراسم حج - معروف به «حجة الوداع» - هنگام بازگشت به شهر مدينه در سرزميني به نام «غدير خُم» كه از نظر جغرافيايي مرز جدايي راههاي مدينه، يمن، عراق و حبشه بود و در آنجا مردم از يكديگر جدا و هر يك از راهي به سوي وطن خويش مي رفتند، از سوي فرشته وحي با اين آيه مورد خطاب قرار گرفت: «اي پيامبر آنچه از سوي پروردگارت بر تو فرستاده شده، به مردم برسان و گرنه رسالت او را ابلاغ نكرده اي و خدا تو را از شرّ مردم حفظ مي كند».

پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دستور توقّف داد، كساني كه جلو روانه شده بودند برگشته و آنها كه از دنبال مي آمدند به پيامبر پيوستند، پس از اداي نماز ظهر بر بلندي كه از جهاز شتر ساخته بودند قرار گرفت، خطبه غدير را با صداي بلند و رسا خواند:

« … هان اي مردم! نزديك است دعوت حق را پاسخ گويم … من در ميان شما دو امانت گرانقدر و عزيز مي گذارم، يكي كتاب خدا و ديگري خاندانم كه اهل بيت من مي باشند، خداي به من خبر داده كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد … ». سپس دست علي (عليه السلام) را گرفت، بلند كرد و او را به مردم به عنوان جانشين و امام بعد از خود معرّفي نمود و سه بار فرمود: «هر كس را من مولايم پس اين علي مولاي اوست»، سپس روي به درگاه احديّت

نمود و عرضه داشت: «بار خدايا آنكه علي را دوست دارد دوست بدار، و آنكه علي را دشمن دارد دشمن بدار، خدايا ياران علي را ياري و دشمنان او را خوار و ذليل كن، او را محور حق قرار بده»، سپس فرمود: الآن فرشته وحي نازل گشت و اين آيه را آورد: «امروز دين شما را كامل نمودم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را براي شما به عنوان آيين كامل و جاودان پذيرفتم». اين واقعه تاريخي در جلد اوّل كتاب شريف «الغدير» به تفصيل با ذكر مصادر شيعه و سنّي درج شده است.

امامت: اوّلين و آخرين دستور وحي

بنابراين پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در اوّلين مراسم تبليغ اسلام، جانشين خود را به حاضران در آن مجلس معرفي كرد و در آخرين مراسم تبليغ اسلام و به حضور دسته جمعي مسلمانان در غدير خُم نيز همان تعيين و انتصاب را بازگو نمود و با مهر تكميل دين از جانب خدا آن را مزيّن و آشكار ساخت، در بين اين دو واقعه نيز مكرّر، در موارد مختلف و مناسبت هاي متعدّد، امامت و جانشيني امير المؤمنين (عليه السلام) را گوشزد كرد، به گونه اي كه جاي هيچ گونه شبهه و ترديدي باقي نگذارد.

همچنين احاديث بسيار و متواتري از طريق اهل سنّت از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) درباره امامان معصوم كه هريك از آنها از جانب خدا به مقام امامت منصوب شده اند رسيده است، گاهي از آنها به عنوان عترت و اهل بيتم ياد كرده، گاهي تعداد و شماره آنان را بيان نموده و فرموده است: «امامان بعد از

من دوازده نفرند به تعداد نقباي بني اسرائيل و حواريّون و اطرافيان خاصّ حضرت عيسي (عليه السلام)». يا فرموده است: «امامان بعد از من دوازده نفرند اوّلشان تو هستي يا علي و آخرشان قائم است كه خداي تبارك و تعالي توسط او شرق و غرب عالم را مي گشايد». از سلمان فارسي نقل شده كه بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) وارد شدم، ديدم حسين بن علي (عليه السلام) بر روي پاهاي مباركش نشسته بود، پيامبر ديدگان و دهانش را مي بوسيد و مي فرمود: «تو بزرگوار و آقايي و فرزند بزرگوار و آقا، تو امام، فرزند امام، برادر امام و پدر امامان هستي، تو حجّت خدا، فرزند حجّت خدا و پدر نُه حجت خدايي كه از نسلت پديد مي آيند و نهمي ايشان قائمشان مي باشد.

جانشينان بر حق پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)

جانشينان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و امامان معصوم (عليهم السلام) به ترتيب عبارتند از:

1 - حضرت اميرمؤمنان علي بن ابي طالب (عليه السلام)

2 - امام حسن مجتبي (عليه السلام)

3 - امام حسين شهيد (عليه السلام)

4 - امام زين العابدين حضرت علي بن الحسين (عليه السلام)

5 - امام باقر حضرت محمد بن علي (عليه السلام)

6 - امام صادق حضرت جعفر بن محمد (عليه السلام)

7 - امام كاظم حضرت موسي بن جعفر (عليه السلام)

8 - امام رضا حضرت علي بن موسي (عليه السلام)

9 - امام جواد حضرت محمد بن علي (عليه السلام)

10 - امام هادي حضرت علي بن محمد (عليه السلام)

11 - امام عسكري حضرت حسن بن علي (عليه السلام)

12 - امام زمان حضرت مهدي حجة بن الحسن(عجل الله تعالي فرجه الشريف)

شيعه، نام آسماني

نكته شايان توجّه اين است كه كلمه «شيعه» در قرآن آمده و درباره ابراهيم خليل الرحمان به كار رفته آنجا كه مي فرمايد: (وَ اِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لاَبْراهِيم) يعني: «و به تحقيق كه از شيعيان و پيروان نوح، ابراهيم بود» و پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) نام «شيعه» را براي پيروان و دوستداران حضرت علي (عليه السلام) انتخاب نمود، چنانچه علماي سنّي نيز اين مطلب را گفته اند.

آري، كلمه «شيعه» اين عنوان افتخارآميز پيروان اهل بيت (عليهم السلام) از لب هاي مبارك پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيده شده و نقل گرديده كه در اين رابطه جابر بن عبداللّه مي گويد: خدمت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نشسته بوديم، علي (عليه السلام) از دور نمايان شد، پيامبر (صلي الله عليه

و آله و سلم) فرمودند: برادرم آمد، سپس به خانه كعبه توجّه نمود، دست مباركش را بر آن گذاشت و فرمود: «سوگند به آنكه جان محمّد در دست اوست، علي و شيعيانش در قيامت رستگارند». و اين عنوان و لقب با عظمت در زمان رسول خدا به سلمان، ابوذر، مقداد و عمّار كه ياران وفادار اميرمؤمنان (عليه السلام) بودند، گفته مي شد.

5- معاد
(بازگشت جاودانه انسانها)

اعتقاد به اين حقيقت كه آدمي با مرگ فاني نمي شود، بلكه به سراي ديگري منتقل گشته و در آنجا به سزاي كردار خوب يا بد خويش مي رسد، اعتقادي است كه تمام اديان آسماني آن را بيان كرده اند و مي توان گفت كه دعوت مذاهب و اديان، براي اعتقاد به مبدأ، هم دوش اعتقاد به معاد بوده و پيامبران خدا با اصرار تمام اين نكته را تذكّر داده اند كه عالم شگفت انگيز خلقت، بيهوده نبوده و پس از انتقال از اين جهان پرونده تمام كارهايي كه در اين جهان انجام گشته بررسي و به نيكان پاداش و به تبهكاران كيفر داده خواهد شد، قرآن كريم مي فرمايد: «آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريديم و به سوي ما باز نمي گرديد؟»

اثبات معاد تنها از طريق تعبّد و تسليم در مقابل دعوت اديان آسماني نيست، بلكه از ديد عقل و خِرَد بر اساس پذيرش حكمت و عدالت خدا امري روشن و قطعي است كه در كتب اعتقادي مفصّلاً بيان شده است. از طرفي يادآوري اين نكته بجاست كه ما مسأله معاد را پس از پذيرش خداي حكيم، دانا، عادل و توانا بررسي مي كنيم.

برزخ يا عالم پس از مرگ

عالم برزخ: قرآن مي فرمايد: «و از پي آنان برزخي است تا روزي كه برانگيخته شوند» برزخ عالم پس از مرگ و عالم قبر است، در آنجا از هر انساني بازجويي مختصري نسبت به كردار دنيا و اعتقاداتش خواهد شد و پس از پرسش و سؤال، متناسب با رفتار نيك و يا بد او در دنيا، برخوردي موقّت با او خواهد شد. پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) در اين باره فرموده

است: «قبر، يا بوستاني است از باغهاي بهشت و يا گودالي است از گودالهاي جهنّم». امّا زندگان احساس نمي كنند مانند كسي كه خوابيده و خواب شيرين مي بيند و در كمال خوشي است و يا خوابهاي دلهره انگيز مي بيند و بي نهايت در فشار، اضطراب و ناراحتي است، امّا اطرافيان وي هيچ گونه درك و احساسي از افسردگي و يا خوشي او نمي كنند، همين مثال كاملاً روشن مي كند كه چگونه زندگان، جسم خشك و بي حركت مرده اي را مي بينند، امّا خوشي يا ناراحتي و عذاب او را حس نمي كنند.

قيامت و عالم آخرت

قيامت: پس از به هم خوردن زمين و آسمان و دگرگوني كُرات آسماني، تمام انسانها از قبر بيرون آمده و زنده خواهند شد، همه مردم برانگيخته و احضار خواهند گرديد، در دشت پهناوري دادگاه عظيم الهي تشكيل مي شود، معيارهاي عدالت آن دادگاه ها كه پيامبران، امامان و نيكانند حاضر خواهند شد، پرونده هاي از پيش تشكيل شده به مردم داده مي شود، نامه اعمال به دست افراد خواهد رسيد، گواهان در آنجا شهادت هاي خود را خواهند داد و سرانجام گروهي كه در دنيا كار نيك كرده اند رستگار و آنهايي كه در دنيا مرتكب زشتيها شده اند گرفتار خواهند شد … روشن است كه چه بايد كرد، بايد خود را آماده نمود و به مقدار توان كار نيك انجام داد تا دچار زيانكاري و شقاوت نگرديد. شقاوت ابدي كه راه نجات و گريزي ندارد و كيفر و عذابي است دايمي … (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثقالَ ذَرَّةٍ خَيراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ)

«هر كس به اندازه ذرّه اي كار خير انجام دهد پاداش آن را

مي بيند و هر كس ذرّه اي بدي كند كيفر آن را خواهد ديد».

قرآن
قرآن معجزه جاودانه پيامبر گرامي اسلام

قرآن مجيد كه معجزه زنده و گواه رسالت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و حاوي دستورات الهي و كليّات زندگي انسان است در ظرف بيست و سه سال تدريجاً و در مناسبت هاي مختلف نازل گشت. در حدود دوازده سال ونيم آن، از زمان بعثت تا هنگام هجرت، در مكّه و تمام آيات و سوره هايي كه در اين فاصله نازل گرديد «مكّي» نام گرفت، از آغاز هجرت تا زمان رحلت آن بزرگوار، در مدينه و اطراف آن نازل گرديده است، اين بخش از آيات «مدني» نام دارد. سپس به دستور پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و با نظارت دقيق آن حضرت به همين صورت امروزي، قرآن جمع آوري گرديد.

آري، قرنها پيش در عصر حكومت خدايان ساخته دست بشر، در دوران گسترش فرهنگ سياه شرك و بت پرستي بر سراسر گيتي، در كوير خشك و لم يزرع حجاز، از ميان ملّتي عقب افتاده كه كج فكريها، اختلافات، تبعيض ها و گمراهي ها محور آداب و رسوم اجتماعي آنان بود، به درجه اي كه زنده به گور كردن دختران بي گناه، مايه افتخار قرار مي گرفت. در اين شرايط و اوضاع سهمگين و پُراضطراب، مرد بزرگواري به امر خداي بزرگ، زنجير و يوغ اسارت و بردگي را از افكار ناتوان جهانيان برداشت و با دستورات الهي خود توانست در كالبد امّتي عقب افتاده و يا به عبارت ديگر ملّتي مرده، روح تمدّن، عظمت و آقايي بدمد، تاريكي هاي ناداني و نارسايي هاي فكري را با مشعل ايمان و هدايت

محو و نابود سازد و با گسترش علم و دانش، اجتماع مملو از جهل، انحراف، هرج و مرج، تعدّي و طغيان و تبعيض هاي ناروا را به جامعه اي صالح و سعادتمند تبديل نمايد.

آري! آيين جاودانه او مكمّل اديان گذشته بود و تا قيامت پايدار خواهد ماند. و قرآن كه منشور الهي و سند زنده و جاويد حقانيّت اوست براي تأمين سعادت دنيوي و اخروي مردم نازل گرديد.

فصاحت و بلاغت قرآن

قرآن، علاوه بر محتواي علمي و هنري، فكري و عقلي، مادي و معنوي آن، معجزه آسماني است زيرا رمز تحدّي قرار گرفته و با نداي رسا و پرصلابت، مردم را به آوردن مانند آن دعوت نمود، با آنكه مردم حجاز از چشمه لطافت ذوق و شيريني بيان بهرمند بودند و فصاحت و بلاغت آنها در جايگاهي بلند و مكاني عالي قرار داشت، قدرت رويارويي با قرآن را نداشتند. وگرنه هنگام بعثت و ظهور قرآن به جاي برخوردهاي خشن و مبارزات مسلّحانه، بسيار ساده بود كه با الفاظ زيبا و تركيب جملات زبان مادري خويش به ميدان آمده و با قرآن مقابله مي كردند زيرا قرآن خود، مخالفين را به معارضه و مقابله از نظر گيرايي بيان، شيوايي جمله ها، برتري اسلوب و سطح عالي فصاحت و بلاغت دعوت مي نمود، امّا متخصّصين فنّ ادب و شعراي بزرگ و خطباي نامي آن زمان كه هنوز بر جهان ادبيات عرب سيطره اي شگفت آور دارند و از بزرگان و نوابغ اين فن شمرده مي شوند، پس از ملاحظه تركيب زيباي قرآن كه از حدّ و توان بشري خارج بود، شبانه سندهاي افتخار خود را كه با آب طلا بر پارچه هاي مصري

نوشته و به نام «معلّقات سبع» ناميده بودند از استار كعبه جمع آوري نمودند، چون به روشني دريافتند كه بليغ ترين مردمان نيز قدرت، بر ارائه نظير آن را ندارد، دشمنان پرستيز و پرخاشگر پيامبر، حسرت گرفتن يك اشتباه و لغزش ادبي را با خود به گور بردند.

و به گواهي تاريخ، دانشمندان ادب و نويسندگان نامي هر زمان، جرأت برابري با قرآن را نداشته و به اعجاز قرآن اعتراف نموده اند.

آري، قرآن فروغي جاودانه است كه راه هدايت انسان به سوي انسانيّت، خوشبختي، سعادت و نجات را به استوارترين كيفيت نشان داده: «اين قرآن مردم را به درست ترين و استوارترين راه، هدايت مي كند و نيكوكاران شايسته و با ايمان را به دريافت پاداشي بزرگ بشارت مي دهد». و به جهتي كه قرآن اين معجزه جاويد پيامبر تابشي است فروزنده و شعاعي است تابان و برخاسته از پرتو وحي و الهام الهي، اين پديده وحي هرگز به خاموشي نخواهد گراييد: «ما اين قرآن را فرستاديم و به تحقيق ما نگهدار آن خواهيم بود».

قرآن تحريف نشده

شكّي نيست كه مسلمانان اهتمام خاصّي به كتاب آسماني خود دارند و اين ناشي از علاقه و شيفتگي آنان نسبت به قرآن است.

در آغاز بعثت عنصر والا و مقام باارزش اجتماعي در گرو فصاحت و بلاغت بود و قرآن هم از نظر اين فن و هم از نظر محتوا و عظمت معاني به حدّي بود كه سخنوران عرب و متخصّصين رشته ادب، درك مي كردند كه اين آيات با سروده هاي دوران جاهلي، معلّقات، خطابه و سخنان دلپسند، قابل قياس نيست، نه شكل ظاهري شعر را دارد و نه آن وزن و قافيه را

به احسن وجه داراست و مي فهميدند، آنچه كه هست كاملاً بي سابقه بوده است، مشركين نسبت سحر به قرآن و ساحر به پيامبر دادند تا با اين ترفند مردم را از اطراف پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دور كنند، امّا با تمام اين تبليغات زهرآگين، شهرت دعوت پيامبر و آيات مباركي كه تلاوت مي كرد روز به روز بيشتر مي شد، حتّي گروهي از كفّار با آنكه به پيامبر ايمان نداشتند، براي تأمين و فرونشاندن عطش ذوق خود، پنهاني اطراف خانه پيامبر مي نشستند و به آياتي كه آن حضرت تلاوت مي فرمود گوش فرا مي دادند.

قرائت و حفظ قرآن

مسلمانان از مرد و زن، بزرگ و كوچك به حفظ قرآن مي پرداختند و با تلاوت و تكرار آيات آسماني، روح هيجان زده خود را آرامش مي دادند و درس خوشبختي مي آموختند، نتيجه آنكه از ابتداي بعثت، مخالف و موافق، دوست و دشمن، آيات قرآن را مي شنيدند و بسياري حفظ مي كردند، بنابراين قرآن در انحصار گروه خاصي نبود، از همان آغاز همه مسلمانان به آن دسترسي داشتند، آياتش را در نماز و غيرنماز مي خواندند، به آنها استدلال مي كردند و به يكديگر تعليم مي دادند، به صورتي كه هر آيه اي را يكي دو روز پس از نزولش، بيشتر اصحاب حفظ كرده بودند.

از طرفي گروه قابل توجّهي از ياران و پيروان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به حفظ و قرائت قرآن اشتغال داشتند و به عنوان «قرّاء» در بين مسلمانان معروف بودند.

گروه ديگري نيز كه در رأس آنها امير المؤمنين (عليه السلام) قرار داشت به عنوان «كُتّاب وحي» و نويسندگان آيات قرآن مشهور بودند و آنچه را از قرآن مجيد نازل

مي شد، با حضور پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و به دستور حضرتش به ترتيبي كه امر مي فرمود در الواح مخصوص مي نوشتند، اين امر تحت نظارت و مواظبت دقيق شخص پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) انجام مي گرفت كه حتّي پس از نوشته شدن آيات، مي فرمود بر ايشان بخوانند تا به طور صحيح نگارش يافته باشد.

بدون ترديد نام بيشتر سوره هاي قرآن، در زمان پيامبر معروف بود و شخص پيامبر، محل هر سوره و هر آيه اي را تعيين مي فرمودند، حتّي دسته بندي سوره ها مانند سور طوال، مئين و مثاني نيز در آن زمان معمول شده بود، حضرت نام سوره هاي قرآن را برده و ثواب قرائت هر كدام را فرموده بودند. و عبداللّه بن مسعود، ابي بن كعب و ديگران چندين مرتبه قرآن را خدمت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ختم كرده و تمام آن را خوانده بودند.

از طرفي آنچه از قرآن نازل مي گشت و در الواح، كتابت مي شد در جاي مخصوصي از مسجد قرار مي گرفت تا مسلمانان از روي آن بنويسند و بدين وسيله، قرآن در دسترس همگان بود.

عوامل مصونيّت قرآن

آري! عوامل مصون بودن قرآن از تحريف بسيار است و از جمله همين عواملي است كه آنها را يادآور شديم، بنابراين قرآن به دليل نظارت دقيق و مستمر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در جمع آوري، ضبط و حفظ آن و همچنين عشق عجيب مسلمانان به آن و در اختيار همگان بودن، اصالت اين كتاب جاودان آسماني مسلّم و پابرجاست، برخلاف كتب عهدَيْن كه تورات حدود هزار سال و انجيل سيصد سال در دست

مردم نبود و دستخوش حوادث و انقلابات سياسي و نظامي قرار گرفت و بعد از گذشت سالها گردآوري شد. امّا كتاب آسماني مسلمانان از هنگام نزول همين بوده و اكنون نيز به همان ترتيب مي باشد و به هيچ وجه دستخوش نقص و يا زيادتي نشده و در زمان حيات پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به همين كيفيّت امروزي جمع آوري گرديد، علماي بزرگ شيعه در طول تاريخ، با صراحت هرچه تمام تر اصالت، سنديّت و عدم تحريف قرآن را بيان داشته اند، چنانچه محدّث بزرگوار شيخ صدوق، فقيه نامدار شيخ مفيد و بزرگاني چون سيّد مرتضي، شيخ الطائفه شيخ طوسي، مفسّر كبير شيخ طبرسي و ساير علماي مذهب تشيّع با قاطعيت شبهه تحريف قرآن را رد كرده اند.

نتيجه بحث اينكه: قرآن، اين كتاب آسماني و معجزه جاويد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هيچ گونه خللي در آن راه نيافته و آنچه كه امروزه در دست ماست، همان قرآني است كه بر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نازل شده و از هرگونه تغيير و تحريفي مصون مانده است و پيشوايان معصوم ما نيز همين قرآن موجود در دست مسلمانان را، معيار شناسايي حق از باطل معرفي نموده اند و آنچه را با قرآن موافق نيست مردود دانسته، دستورالعمل ها و سفارشات زيادي نسبت به اين كتاب مقدّس فرموده اند، از جمله: تأكيد بر فراگيري قرآن، عمل به قرآن، پاداش خواندن قرآن، لزوم احترام به قرآن، آداب تلاوت قرآن، نگهداري قرآن، گوش فرا دادن به قرآن و از همه بالاتر اهميّت دادن به پياده كردن دستورات آسماني قرآن

است كه بشر هرگز روي سعادت و خوشبختي را به خود نخواهد ديد، مگر در سايه پياده شدن دقيق آن در جزءجزء زندگي فردي و اجتماعي، مادي و معنوي، سياسي و اقتصادي و غيره.

قرآن معجزه جاودانه پيامبر گرامي اسلام

قرآن مجيد كه معجزه زنده و گواه رسالت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و حاوي دستورات الهي و كليّات زندگي انسان است در ظرف بيست و سه سال تدريجاً و در مناسبت هاي مختلف نازل گشت. در حدود دوازده سال ونيم آن، از زمان بعثت تا هنگام هجرت، در مكّه و تمام آيات و سوره هايي كه در اين فاصله نازل گرديد «مكّي» نام گرفت، از آغاز هجرت تا زمان رحلت آن بزرگوار، در مدينه و اطراف آن نازل گرديده است، اين بخش از آيات «مدني» نام دارد. سپس به دستور پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و با نظارت دقيق آن حضرت به همين صورت امروزي، قرآن جمع آوري گرديد.

آري، قرنها پيش در عصر حكومت خدايان ساخته دست بشر، در دوران گسترش فرهنگ سياه شرك و بت پرستي بر سراسر گيتي، در كوير خشك و لم يزرع حجاز، از ميان ملّتي عقب افتاده كه كج فكريها، اختلافات، تبعيض ها و گمراهي ها محور آداب و رسوم اجتماعي آنان بود، به درجه اي كه زنده به گور كردن دختران بي گناه، مايه افتخار قرار مي گرفت. در اين شرايط و اوضاع سهمگين و پُراضطراب، مرد بزرگواري به امر خداي بزرگ، زنجير و يوغ اسارت و بردگي را از افكار ناتوان جهانيان برداشت و با دستورات الهي خود توانست در كالبد امّتي عقب افتاده و يا به عبارت ديگر

ملّتي مرده، روح تمدّن، عظمت و آقايي بدمد، تاريكي هاي ناداني و نارسايي هاي فكري را با مشعل ايمان و هدايت محو و نابود سازد و با گسترش علم و دانش، اجتماع مملو از جهل، انحراف، هرج و مرج، تعدّي و طغيان و تبعيض هاي ناروا را به جامعه اي صالح و سعادتمند تبديل نمايد.

آري! آيين جاودانه او مكمّل اديان گذشته بود و تا قيامت پايدار خواهد ماند. و قرآن كه منشور الهي و سند زنده و جاويد حقانيّت اوست براي تأمين سعادت دنيوي و اخروي مردم نازل گرديد.

فصاحت و بلاغت قرآن

قرآن، علاوه بر محتواي علمي و هنري، فكري و عقلي، مادي و معنوي آن، معجزه آسماني است زيرا رمز تحدّي قرار گرفته و با نداي رسا و پرصلابت، مردم را به آوردن مانند آن دعوت نمود، با آنكه مردم حجاز از چشمه لطافت ذوق و شيريني بيان بهرمند بودند و فصاحت و بلاغت آنها در جايگاهي بلند و مكاني عالي قرار داشت، قدرت رويارويي با قرآن را نداشتند. وگرنه هنگام بعثت و ظهور قرآن به جاي برخوردهاي خشن و مبارزات مسلّحانه، بسيار ساده بود كه با الفاظ زيبا و تركيب جملات زبان مادري خويش به ميدان آمده و با قرآن مقابله مي كردند زيرا قرآن خود، مخالفين را به معارضه و مقابله از نظر گيرايي بيان، شيوايي جمله ها، برتري اسلوب و سطح عالي فصاحت و بلاغت دعوت مي نمود، امّا متخصّصين فنّ ادب و شعراي بزرگ و خطباي نامي آن زمان كه هنوز بر جهان ادبيات عرب سيطره اي شگفت آور دارند و از بزرگان و نوابغ اين فن شمرده مي شوند، پس از ملاحظه تركيب زيباي قرآن

كه از حدّ و توان بشري خارج بود، شبانه سندهاي افتخار خود را كه با آب طلا بر پارچه هاي مصري نوشته و به نام «معلّقات سبع» ناميده بودند از استار كعبه جمع آوري نمودند، چون به روشني دريافتند كه بليغ ترين مردمان نيز قدرت، بر ارائه نظير آن را ندارد، دشمنان پرستيز و پرخاشگر پيامبر، حسرت گرفتن يك اشتباه و لغزش ادبي را با خود به گور بردند.

و به گواهي تاريخ، دانشمندان ادب و نويسندگان نامي هر زمان، جرأت برابري با قرآن را نداشته و به اعجاز قرآن اعتراف نموده اند.

آري، قرآن فروغي جاودانه است كه راه هدايت انسان به سوي انسانيّت، خوشبختي، سعادت و نجات را به استوارترين كيفيت نشان داده: «اين قرآن مردم را به درست ترين و استوارترين راه، هدايت مي كند و نيكوكاران شايسته و با ايمان را به دريافت پاداشي بزرگ بشارت مي دهد». و به جهتي كه قرآن اين معجزه جاويد پيامبر تابشي است فروزنده و شعاعي است تابان و برخاسته از پرتو وحي و الهام الهي، اين پديده وحي هرگز به خاموشي نخواهد گراييد: «ما اين قرآن را فرستاديم و به تحقيق ما نگهدار آن خواهيم بود».

قرآن تحريف نشده

شكّي نيست كه مسلمانان اهتمام خاصّي به كتاب آسماني خود دارند و اين ناشي از علاقه و شيفتگي آنان نسبت به قرآن است.

در آغاز بعثت عنصر والا و مقام باارزش اجتماعي در گرو فصاحت و بلاغت بود و قرآن هم از نظر اين فن و هم از نظر محتوا و عظمت معاني به حدّي بود كه سخنوران عرب و متخصّصين رشته ادب، درك مي كردند كه اين آيات با سروده هاي دوران جاهلي،

معلّقات، خطابه و سخنان دلپسند، قابل قياس نيست، نه شكل ظاهري شعر را دارد و نه آن وزن و قافيه را به احسن وجه داراست و مي فهميدند، آنچه كه هست كاملاً بي سابقه بوده است، مشركين نسبت سحر به قرآن و ساحر به پيامبر دادند تا با اين ترفند مردم را از اطراف پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دور كنند، امّا با تمام اين تبليغات زهرآگين، شهرت دعوت پيامبر و آيات مباركي كه تلاوت مي كرد روز به روز بيشتر مي شد، حتّي گروهي از كفّار با آنكه به پيامبر ايمان نداشتند، براي تأمين و فرونشاندن عطش ذوق خود، پنهاني اطراف خانه پيامبر مي نشستند و به آياتي كه آن حضرت تلاوت مي فرمود گوش فرا مي دادند.

قرائت و حفظ قرآن

مسلمانان از مرد و زن، بزرگ و كوچك به حفظ قرآن مي پرداختند و با تلاوت و تكرار آيات آسماني، روح هيجان زده خود را آرامش مي دادند و درس خوشبختي مي آموختند، نتيجه آنكه از ابتداي بعثت، مخالف و موافق، دوست و دشمن، آيات قرآن را مي شنيدند و بسياري حفظ مي كردند، بنابراين قرآن در انحصار گروه خاصي نبود، از همان آغاز همه مسلمانان به آن دسترسي داشتند، آياتش را در نماز و غيرنماز مي خواندند، به آنها استدلال مي كردند و به يكديگر تعليم مي دادند، به صورتي كه هر آيه اي را يكي دو روز پس از نزولش، بيشتر اصحاب حفظ كرده بودند.

از طرفي گروه قابل توجّهي از ياران و پيروان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به حفظ و قرائت قرآن اشتغال داشتند و به عنوان «قرّاء» در بين مسلمانان معروف بودند.

گروه ديگري نيز كه در رأس آنها امير المؤمنين

(عليه السلام) قرار داشت به عنوان «كُتّاب وحي» و نويسندگان آيات قرآن مشهور بودند و آنچه را از قرآن مجيد نازل مي شد، با حضور پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و به دستور حضرتش به ترتيبي كه امر مي فرمود در الواح مخصوص مي نوشتند، اين امر تحت نظارت و مواظبت دقيق شخص پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) انجام مي گرفت كه حتّي پس از نوشته شدن آيات، مي فرمود بر ايشان بخوانند تا به طور صحيح نگارش يافته باشد.

بدون ترديد نام بيشتر سوره هاي قرآن، در زمان پيامبر معروف بود و شخص پيامبر، محل هر سوره و هر آيه اي را تعيين مي فرمودند، حتّي دسته بندي سوره ها مانند سور طوال، مئين و مثاني نيز در آن زمان معمول شده بود، حضرت نام سوره هاي قرآن را برده و ثواب قرائت هر كدام را فرموده بودند. و عبداللّه بن مسعود، ابي بن كعب و ديگران چندين مرتبه قرآن را خدمت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ختم كرده و تمام آن را خوانده بودند.

از طرفي آنچه از قرآن نازل مي گشت و در الواح، كتابت مي شد در جاي مخصوصي از مسجد قرار مي گرفت تا مسلمانان از روي آن بنويسند و بدين وسيله، قرآن در دسترس همگان بود.

عوامل مصونيّت قرآن

آري! عوامل مصون بودن قرآن از تحريف بسيار است و از جمله همين عواملي است كه آنها را يادآور شديم، بنابراين قرآن به دليل نظارت دقيق و مستمر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در جمع آوري، ضبط و حفظ آن و همچنين عشق عجيب مسلمانان به آن و در اختيار همگان بودن، اصالت

اين كتاب جاودان آسماني مسلّم و پابرجاست، برخلاف كتب عهدَيْن كه تورات حدود هزار سال و انجيل سيصد سال در دست مردم نبود و دستخوش حوادث و انقلابات سياسي و نظامي قرار گرفت و بعد از گذشت سالها گردآوري شد. امّا كتاب آسماني مسلمانان از هنگام نزول همين بوده و اكنون نيز به همان ترتيب مي باشد و به هيچ وجه دستخوش نقص و يا زيادتي نشده و در زمان حيات پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به همين كيفيّت امروزي جمع آوري گرديد، علماي بزرگ شيعه در طول تاريخ، با صراحت هرچه تمام تر اصالت، سنديّت و عدم تحريف قرآن را بيان داشته اند، چنانچه محدّث بزرگوار شيخ صدوق، فقيه نامدار شيخ مفيد و بزرگاني چون سيّد مرتضي، شيخ الطائفه شيخ طوسي، مفسّر كبير شيخ طبرسي و ساير علماي مذهب تشيّع با قاطعيت شبهه تحريف قرآن را رد كرده اند.

نتيجه بحث اينكه: قرآن، اين كتاب آسماني و معجزه جاويد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هيچ گونه خللي در آن راه نيافته و آنچه كه امروزه در دست ماست، همان قرآني است كه بر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نازل شده و از هرگونه تغيير و تحريفي مصون مانده است و پيشوايان معصوم ما نيز همين قرآن موجود در دست مسلمانان را، معيار شناسايي حق از باطل معرفي نموده اند و آنچه را با قرآن موافق نيست مردود دانسته، دستورالعمل ها و سفارشات زيادي نسبت به اين كتاب مقدّس فرموده اند، از جمله: تأكيد بر فراگيري قرآن، عمل به قرآن، پاداش خواندن قرآن، لزوم احترام به قرآن، آداب

تلاوت قرآن، نگهداري قرآن، گوش فرا دادن به قرآن و از همه بالاتر اهميّت دادن به پياده كردن دستورات آسماني قرآن است كه بشر هرگز روي سعادت و خوشبختي را به خود نخواهد ديد، مگر در سايه پياده شدن دقيق آن در جزءجزء زندگي فردي و اجتماعي، مادي و معنوي، سياسي و اقتصادي و غيره.

پيامبرگرامي اسلام
پيامبر گرامي اسلام

در اينجا چه شايسته و بجاست كه شعاعي پُرفروغ و روحاني به اين نوشته داده شود و گزارشي مختصر از زندگاني طلايه دار نيك بختي انسانيّت را در اين بخش منعكس نماييم.

نام گراميش محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) به معني: ستوده و پسنديده است، پدر بزرگوار او عبداللّه و مادر بافضيلتش آمنه بنت وهب است. زاد روز با عظمت اين والاترين پديده آفرينش و چشمه فيض و رحمت، سحرگاهان روز جمعه هفدهم ربيع الاول سال عام الفيل و زمان سلطنت انوشيروان عادل در مكّه معظّمه است، او در بيست و هفتم رجب سال 610 ميلادي در سن چهل سالگي از جانب خداي متعال به رسالت برانگيخته شد. جبرئيل آن فرشته وحي بر او نازل گشته و اوّلين پيام پروردگار را كه پنج آيه اوّل سوره علق بود، به حضرتش ابلاغ كرد:

(بسم اللّه الرحمن الرّحيم)، بخوان به نام پروردگارت كه آفريد انسان را از خون بسته. بخوان پروردگارت را كه كريم ترين است. آنكه آموخت نوشتن به قلم را. آموخت انسان را آنچه نمي دانست …

تبليغ و رساندن فرمان الهي به مردم، برحسب مقتضيات روز و شدّت مخالفت دشمنان بت پرست و ناهنجار قريش، بدون شتاب زدگي آغاز گشت و پس از مدّتي دستور الهي راجع به

تبليغ اسلام به بستگان نزديك او رسيد. سپس فرمان دعوتي عمومي، تبليغ آشكار و همگاني صادر گرديد: « … آنچه را دستور داري ابلاغ كن و از مشركين روي گردان، ما تو را از شرّ دشمنان استهزاگر حفظ مي نماييم».

پيامبر گرامي براي رساندن پيام و فرمان الهي در مسجدالحرام و مراكز عمومي شهر مكّه آغاز به تبليغ نمود و با كلمات زيباي «قُولوا لا اله الاّ اللّه تُفلِحُوا» نداي توحيد سر داد و با مخالفت دشمنان و مشركان روبرو گرديد و مورد استهزا و اذيّت فراوان آنان قرار گرفت تا جايي كه فرمود: «هيچ پيامبري به اندازه من، آزار نديد».

نخستين مؤمن و مؤمنه

اتفاق نظر و آراي مفسّران و تاريخ نويسان بر اين است كه نخستين رادمردي كه در اوّلين مرحله، دعوت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را پذيرفت حضرت علي بن ابي طالب (عليه السلام) و از گروه زنان، همسر باوفا و عاليقدر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) حضرت خديجه كبري (سلام الله عليها) بود. سپس گروه كمي دعوت آسماني او را به جان و دل پذيرفتند و با زجر، شكنجه، محاصره اقتصادي و فشار اجتماعي مشركين مكّه مواجه گرديدند.

هجرت به مدينه

در سال سيزدهم بعثت، مشركين مكّه تصميم به از بين بردن پيامبر گرفتند و ستم را به حدّي رساندند كه حضرتش به امر خدا شبانه از مكّه به مدينه هجرت فرمود و اين هجرت پربركت، سرآغاز تاريخ روشن مسلمانان گرديد، كه تمامي پيش آمدها را بر اساس همين سال هجري تاريخ گذاري نمودند.

در مدينه شمار مسلمانان افزون گرديد، حكومت اسلامي تشكيل و قدرت، شوكت و عظمت اين مكتب روز به روز آشكارتر مي شد، تا اينكه تمام تمدّنهاي جهان، تحت الشعاع تمدّن و برنامه هاي عالي اسلام قرار گرفت.

در مدّت اقامت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در مدينه، بر اثر تجاوزات مشركين، يهوديان و مسيحيان بر مسلمانان و همدست شدن آنان براي براندازي حكومت نوپاي اسلام و محو آيين يكتاپرستي و عدالت گستر جهاني آن، همواره پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) درگير نبردهايي كوچك و بزرگ بود. آن حضرت در تمام درگيريها و جنگها، با آنكه براي از بين بردن ريشه شرك و بي ديني بيش از همه با دشمن غدّار برخورد داشت، چنانكه

امير المؤمنين (عليه السلام) فرمود: «در ميدان رزم و پيكار كسي از پيامبر به دشمن نزديك تر نبود، در عين حال آن حضرت صلح طلب و طرفدار رفتاري مسالمت آميز بود، از نرمي در عين صلابت، گذشت، بخشندگي و مهرباني … برخوردار بود»، از اين روي به شهادت تاريخ تعداد تلفات و كشته هاي طرفين، در بيش از هشتاد برخورد مسلّحانه، از يكهزار و چهارصد نفر تجاوز ننمود.

رهبري دين و دنيا

پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در مدّت اقامت خود در مدينه، با استمداد از وحي و دستورات آسماني قرآن، متصدّي كارهاي ديني و دنيوي مردم بوده و چگونگي برخورد بزرگ با كوچك، پدر با فرزند، فرزند با پدر، زن با شوهر، شوهر با زن، همسايه با همسايه، حاكم با مردم، مردم با حاكم، مسلمانان با ديگران، داد و ستد با يكديگر، كيفيّت اداره جامعه، سياست، اقتصاد، روش بندگي، عبادت و … را طبق دستورات وحي، تبليغ و براي مردم بيان كرد.

آن وجود مقدّس برنامه هاي مكتب آسماني خويش را بيش از ديگران رعايت كرده و تطبيق مي نمود، او به فرمان خدا و دستور وحي منادي برادري، برابري و درهم كوبنده امتيازات موهوم نژادي و طبقاتي بود، او غُل و زنجيرها، قيد وبندهاي دست و پاگير جاهليت را برچيده و بهترين و بيشترين آزاديها را براي جهانيان به ارمغان آورد. او در مسند حكومت و رهبري مظهر تمام نماي رحمت الهي، عدالت اسلامي، ظلم ستيزي، مشورت، نصيحت، فتوّت، عفو و بخشندگي بود، اثري از كينه و انتقام در وجودش نبود، او نمونه بارز بخشش، كرم و ايثار يك رهبر اسلامي در عالم هستي است،

هميشه ديگران را بر خود مقدّم مي داشت، به خرما و آب قناعت مي فرمود و گوشت و گندم را به ديگران مي بخشيد، لباسهاي درشت بافت و خشن را خود مي پوشيد و جامه هاي نرم و لطيف را در اختيار ديگران مي گذاشت، برخورد آن وجود مقدّس با همه يكسان بود، حتّي در نشستهايش، نگاه نازنين خود را بين ياران تقسيم مي نمود.

حجّة الوداع و ماجراهاي بعد از آن

پس از آنكه اسلام از نظر قوانين تكميل گشت و در حجةالوداع رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) مناسك حج را تعليم مسلمانان فرمود، به هنگام بازگشت در «غدير خُم» با تعيين جانشين كه همانا اميرمؤمنان علي (عليه السلام) بود، ادامه راه روشن گرديد، آيه مباركه نازل شد كه: «امروز دين شما را كامل گردانيده و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و دين اسلام را يگانه آيين قرار دادم».

زماني بيش از اين واقعه بزرگ نگذشت كه آثار بيماري در وجود مقدّس نبيّ اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نمودار شد و در بستر تب قرار گرفت، ساعت به ساعت بيماري آن حضرت شدّت يافت و سرانجام روح پاك آخرين فرستاده خدا در روز دوشنبه بيست وهشتم صفر سال يازدهم هجري به ملكوت اعلي پيوست و طبق وصيّت آن حضرت، اميرمؤمنان (عليه السلام) جسد مطهّر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را غسل داده، كفن كرد و بر او نماز گذارد، سپس ياران پيامبر دسته دسته بر پيكر پاك حضرتش نماز گذاردند و روز شنبه پيكر پاك آن حضرت، در همان حجره اي كه درگذشته بود در مدينه به دست اميرمؤمنان (عليه السلام) به خاك سپرده

شد.

پيامبر گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) در تمام زندگي، مظهر كامل و نمونه بارزي بود براي امانتداري، اخلاص، درستي، خوش خُلقي، دانش، بردباري، گذشت، بخشش، شجاعت، پرهيزكاري، فضيلت و رادمردي، عفّت و پاكدامني، عدل و دادگستري، فروتني و تواضع، جهاد و انجام وظيفه و … و از نظر ساختمان ظاهري بدن مبارك، آن حضرت از تناسب كامل اندام برخوردار و رخسار مباركش در زيبايي و جذّابيت مانند ماه شب چهارده درخشان بود، خلاصه آنكه: آن حضرت داراي همه خصوصيّات پيامبري و خاتم پيامبران بوده است، او محور دانش، دادگستري، فضيلت و مدار دين و دنيا بود كه در گذشته همتايي نداشته و در آينده نيز مانندي نخواهد داشت، دين او بهترين اديان و كتاب او بهترين كتابها است كه: «باطل در آن راه نداشته و نخواهد داشت، زيرا كه از سوي خداي حكيم و شايسته نازل گرديده است».

اهل بيت (عليهم السلام) خاندان وحي
اهل بيت (عليهم السلام) خاندان وحي

در اينجا شايسته است كه گزارش مختصري از احوالات اهل بيت گرامي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، حضرت فاطمه زهراء(سلام الله عليها) و ائمّه اطهار (عليهم السلام) اشاره نماييم:

دختر پيامبر

فاطمه زهرا(سلام الله عليها)، پدرش فرستاده خدا، محمّد بن عبدالله (صلي الله عليه و آله و سلم) و مادرش، بانوي بزرگ اسلام حضرت خديجه «اُمُّ الْمُؤمنين» مي باشد.

او همسر وصيّ و جانشين بر حق پيامبر، حضرت علي امير المؤمنين (عليه السلام) است و مادر يازده امام و حجت خدا بر همه جهان و جهانيان مي باشد.

حضرت زهرا(سلام الله عليها) در روز بيستم ماه جمادي الثاني و در چهل و پنجمين سال تولّد پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به دنيا آمد و در روز سه شنبه سوّم ماه جمادي الثّاني، يازده سال پس از هجرت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در سنّ هيجده سالگي به شهادت رسيد و دار فاني را بدرود گفت.

مراسم غسل و كفن و دفن او را امير المؤمنين (عليه السلام) به عهده گرفت و طبق وصيّت خودش، جنازه او را در شهر مدينه مخفيانه و در جاي پنهاني، به خاك سپرد تا سندي زنده براي اثبات مظلوميّت آن حضرت و ناخشنوديش از غاصبين حقّش و حقّ همسرش امير المؤمنين (عليه السلام) تا روز قيامت باشد.

اين بانوي ارجمند، در عبادت خدا و پرهيزكاري و فضيلت آيينه تمام نماي پدرش رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بود و خدا در شأن او آياتي چند از قرآن كريم نازل فرموده است.

پيامبر اسلام او را به امر خدا لقب «سَيِّدَةُ نِساءِ الْعالَمِين» يعني:

«بزرگترين بانوي جهان» مُلقَّب نمود و او را بسيار دوست مي داشت، تا آنجا كه هرگاه بر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) وارد مي گشت، حضرت به احترامش از جا برمي خاست به او خوش آمد مي گفت و او را در كنار خود مي نشانيد و گاهي هم دست او را مي بوسيد و بارها مي فرمود:

«خدا، با خشنودي فاطمه خشنود مي گردد و با رنجِشِ فاطمه، غضبناك خواهد شد».

و براي امير المؤمنين (عليه السلام) چند فرزند دختر به نام حضرت زينب و ام كلثوم (عليهما السلام) و پسر به نام امام حسن و امام حسين و محسن (عليهم السلام) آورد.

حضرت محسن (عليه السلام) به جهت آزاري كه از غاصبان خلافت بر او وارد شد، سقط گشته و به شهادت رسيد.

امام اوّل

حضرت علي امير المؤمنين (عليه السلام)، فرزند ابوطالب و مادرش فاطمه بِنْتِ اَسَد است، او پسر عمو و داماد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و پدر امامان (عليهم السلام) مي باشد كه پس از پيامبر پيشواي مردم جهان و اميرمؤمنان است.

در روز جمعه سيزدهم رجب، سي سال پس از تولّد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در شهر مكّه و در خانه كعبه قبله گاه مسلمانان به دنيا آمد و در شب جمعه نوزدهم ماه رمضان در مسجد كوفه در محراب عبادت، با شمشير عبدالرحمن بن ملجم مرادي ضربت خورد كه پس از سه روز در سنّ شصت وسه سالگي به درجه رفيع شهادت نائل و به سوي پروردگار عالم شتافت.

امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) مراسم غسل و كفن و دفن حضرت را عهده دار شدند و جسد

مطهرش را در نجف اشرف و در همين بارگاه كنوني طبق وصيّت آن حضرت مخفيانه به خاك سپردند تا از گزند دشمناني چون خوارج و حجّاج ها در امان باشد، سپس حضرت صادق و امام كاظم (عليهما السلام) آن مكان مقدّس را معرّفي و آشكار نمودند.

اميرمؤمنان و مولاي متّقيان (عليه السلام)، داراي برتريهاي بيشماري است. او اوّلين كسي بود كه به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ايمان آورد و در تمام عمرش بر هيچ بُتي سجده نكرد. در تمام جنگها پيروزي نصيب او بود و هيچ گاه از ميدان جنگ نگريخت و در علم قضاوت كه مخصوص انبيا و اولياي خُدا است آن چنان استاد بود كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) درباره او فرمود:

«اَقْضاكُم عَلي» يعني مسند قضاوت - كه حقّ انبيا و اوصياي آنان است - فقط شايسته حضرت علي (عليه السلام) مي باشد زيرا او داناترين است به اين علم.

و در دانش آن چنان بود كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «اَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌ بابُها» يعني: «من شهر علم هستم و علي درِ آن است».

و در حقانيّت چنان بود كه پيامبر فرمود: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلي» «يعني علي با حق است و حق با علي است».

درباره رعيّت، دادگر بود و اموال بيت المال را به طور مساوي بين مردم تقسيم مي نمود، نسبت به ثروت زودگذر دنيا پرهيزكار بود و هرگاه كه به سركشي خزانه مسلمانان مي رفت، به طلاها و نقره ها كه مي نگريست، مي فرمود: «اي زرديها و سفيديها برويد غير مرا فريب دهيد كه من فريب شما

را نخواهم خورد» سپس آنها را ميان نيازمندان تقسيم مي كرد.

به بيچارگان رحم مي نمود و با فقرا نشست و برخاست مي كرد نياز حاجتمندان را برمي آورد و به حق حُكم مي كرد و به عدالت قضاوت مي فرمود. خلاصه اينكه در همه صفات، مانند پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بود تا آنجا كه در قرآن مجيد در آيه مباهله خداي تبارك وتعالي به صراحت او را نفس پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) معرفي كرده است.

- «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ و نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُم … »

«بگو بياييد ما و شما بخوانيم فرزندان و زنان و نفوس خود را … »، سوره آل عمران: آيه 61.

امام دوم

امام حسن (عليه السلام) فرزند علي بن ابي طالب (عليه السلام)، مادرش فاطمه زهرا(سلام الله عليها) دختر گرامي پيامبر اسلام حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) است همچنين وي نوه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مي باشد، دوّمين جانشين آن حضرت است و پس از امير المؤمنين (عليه السلام) او پيشواي مردم است.

در روز سه شنبه نيمه ماه رمضان سال سوّم هجرت در مدينه منوّره به دنيا آمد و در روز پنج شنبه هفتم ماه صفر سال چهل و نه هجري در سنّ چهل و هفت سالگي به وسيله زهر مسموم و شهيد گشت.

برادرش امام حسين (عليه السلام) مراسم غسل و كفن و دفن او را انجام داد و در مزار بقيع، در همين جايگاه كنوني - كه متأسفانه وهابيها آن را ويران كردند - به خاك سپرد.

در علم و عبادت سرآمد مردم

عصر خود بود و از همه كس بيشتر به پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شباهت داشت و در زمان خود سخاوتمندترين و بردبارترين مردم بود.

بخشش فراواني داشت به طوري كه روزي يكي از كنيزان آن حضرت يك دسته گل به او تقديم داشت، حضرت به او فرمود:

تو را در راه خدا آزاد ساختم و سپس اضافه نمود: خداوند ما را چنين تربيت كرده است. «فَاِذا حُيِّيْتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَن مِنْها … »

«هرگاه براي شما هديه آورند مثل آن يا بهتر از آن را به آنان اهدا كنيد».

درباره بردباري آن حضرت گفته اند: روزي فردي شامي آن حضرت را ديد و دهان به ناسزاگويي گشود. حضرت سعه صدر، پيشه نمود تا حرف خود را تمام كرد سپس به طرف او رفت و بر او سلام كرده، با صورتي خندان فرمود: «اي آقا به گمانم شما غريب هستيد و شايد اشتباه مي كنيد! اگر از ما رضايت بخواهي راضي مي شويم اگر چيزي بخواهي به تو خواهيم داد، اگر راهنمايي بخواهي دريغ نداريم و اگر از ما سرپرستي خواستي مي پذيريم، اگر گرسنه باشي سيرت مي نماييم، اگر برهنه باشي لباست مي پوشانيم و اگر نيازمندي بي نيازت مي كنيم، اگر از جايي رانده شده اي پناهت مي دهيم و اگر كاري داري انجام مي دهيم».

مرد شامي چون كلمات حضرت امام حسن (عليه السلام) را شنيد به گريه آمد و فهميد كه دستگاه تبليغاتي و دروغ پرداز معاويه چقدر او را به اشتباه انداخته است، سپس اظهار داشت:

گواهي مي دهم كه تويي حجّت خدا در روي زمين و «خدا بهتر مي داند كه رسالت خود را در چه خانداني

قرار دهد».

«الله اَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ»

امام سوم

امام حسين (عليه السلام)، فرزند علي بن ابي طالب (عليه السلام) است، مادرش فاطمه زهرا(سلام الله عليها)، دختر پيامبر اسلام حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم)، نوه رسول خدا و سومين جانشين او است كه پس از برادرش امام حسن (عليه السلام) پيشواي مردم است.

در روز پنج شنبه سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت در مدينه منوّره به دنيا آمد و در روز شنبه دهم محرّم سال شصت ويك هجري، روز واقعه معروف عاشورا با لب تشنه و مظلوم شهيد شد.

سه روز پس از شهادت جانگدازش، فرزندش حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) پيكر آغشته به خون آن حضرت را در همين بارگاه فعلي در كربلا به خاك سپرد. در هنگام شهادت پنجاه و هفت سال از عمر شريفش مي گذشت.

فضايل حضرتش بيش از آن است كه بيان شود، او جگر گوشه رسول خدا بود و پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمودند:

«حُسَيْنٌ مِنِّي وَ اَنَا مِنْ حُسَين»، «حسين از من است و من از حسينم» و نيز پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) درباره او و برادرش امام حسن (عليهما السلام) فرمود: «هُما رَيْحانَتايَ في الدُّنْيا»، «حسن و حسين دو گُل خوشبوي من در دنيا هستند» و همچنين فرمودند: «اَلْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ سَيِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّة» «حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشتند» و نيز فرموده اند: «اَلْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ اِمامانِ قاما اَوْ قَعَدا»، «حسن و حسين دو امامند، قيام كنند و يا قيام نكنند».

امام حسين (عليه السلام)، دانشمندترين و عابدترين مردم و آيينه تمام نماي پدرش امير

المؤمنين (عليه السلام) و جدّش پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بود.

بيشتر شبها شخصاً انبان هايي پر از آذوقه براي مستمندان به دوش مي كشيد كه پس از شهادت حضرتش اثر اين بارها در شانه مباركش ديده مي شد، بسيار كريم، بزرگوار و بردبار بود.

در روايتي چنين آمده: عرب باديه نشيني ضمن چند بيت شعر از آن حضرت درخواست بخشش نمود و عرضه داشت:

لَمْ يَخبِ الاْنَ مَنْ رَجاكَ وَمَنْ

حَرَّكَ مِنْ دُونِ بابِكَ الْحَلَقَةَ

هر كه به تو اميد داشته نوميد نگشته است

و هر آنكس كه در خانه ات را كوبيده است

اَنْتَ جَوادٌ وَاَنْتَ مُعْتَمَدٌ

اَبُوكَ قَدْ كانَ قاتِلَ الْفَسَقَةِ

تو سخاوتمند و پناه بي پناهاني

پدرت به تحقيق نابود كننده فاسقين بود

لَوْ لاَ الَّذي كانَ مِنْ اَوائِلِكُمْ

كانَتْ عَلَيْنا الْجَحيمُ مُنْطَبِقَةً

اگر راهنمايي هاي پدر وجدَّت نبود

هر آينه دوزخ همه ما را فرا مي گرفت

سپس امام حسين (عليه السلام) چهار هزار دينار به او داد و از او طلب عفو نموده چنين فرمود:

خُذْها فَإنّي اِلَيْكَ مُعْتَذِرٌ

وَأعْلَمْ بِأَنّي عَلَيْكَ ذُو شَفَقَة

بگير اين مبلغ را من از تو پوزش مي خواهم

و بدان كه من نسبت به تو مهربانم

لَوْ كانَ في سَيْرِنا الغَداةُ عَصي

اَمْسَتْ سَمانا عَلَيْكَ مْنْدَفِقَة

اگر روزي حكومت ظاهري دنيا به دست ما آمد

ثروت سرشاري بر شما ريزش خواهد نمود

لكِنَّ رَيْبَ الزَّمانِ ذُو غِيَرٍ

وَالْكَفُّ مِنّي قَليلَةُ النَّفَقَة

امّا چه كنم كه گردش زمانه به دلخواهم نيست

و اينك آنچه به تو عطا كردم كم و اندك است

آن مرد عرب پول را گرفت و گريست، حضرت به او فرمود: شايد از كمي عطاي ما ناراحت شدي؟ گفت: خير، ولي گريه ام براي اين است كه چگونه زمين اين دست با سخاوت را در دل خود

پنهان مي سازد.

آري! چنين شخصيّتي بود كه با نهضت خونين خود اسلام و دين جدّش، بلكه جهاني را براي ابد زنده كرد. نهضت حسيني، نهضتي بود كه در جهان سابقه نداشت.

امام حسين (عليه السلام) پس از برادرش، برترين مردم جهان بود كه خون خود را براي آبياري درخت اسلام اهدا كرد.

امام چهارم

حضرت علي بن الحسين، زين العابدين (عليه السلام) فرزند امام حسين (عليه السلام) و مادرش «شهربانو»، (دختر يزدگرد پادشاه ايران) است. در روز پنج شنبه، پنجم ماه شعبان سال سي وهشت هجرت و گفته شده: روز پنج شنبه پانزدهم جمادي الاُولي سال سي وشش هجرت و روزي كه جدّش امير المؤمنين (عليه السلام) بصره را فتح كرد، در مدينه منوّره به دنيا آمد و در روز شنبه دوازدهم محرّم و به نقلي بيست وپنجم محرّم سال نود و پنج (هجرت) با زهر كشنده اي به شهادت رسيد، در حالي كه از عمر شريف آن بزرگوار پنجاه وهفت و به نقل ديگر پنجاه ونه سال مي گذشت.

پيكر پاك آن امام معصوم توسط فرزند برومندش امام باقر (عليه السلام) در شهر مدينه در قبرستان بقيع كنار عموي خود، امام حسن مجتبي (عليه السلام) به خاك سپرده شد.

در دانش و فضيلت و پرهيزكاري و دادرسي بي پناهان در زمان خود بي نظير بود كه علماي ما نيز روايات بي شمار و پندها و دعاهاي بسيار زيادي را از آن حضرت نقل كرده اند. در شبهاي تاريك چهره خود را مي پوشانيد تا كسي او را نشناسد و انبان هايي از سكّه هاي طلا و نقره و يا از غذا و هيزم پركرده به دوش مي گرفت و درب يكايك خانه ها مي رفت

و از روي قُرعه بين مستمندان تقسيم مي نمود، پس از شهادت حضرت مردم مدينه فهميدند كسي كه نقاب به چهره داشته و انبان به دوش مي گرفت آن حضرت بوده. بسيار خوش مي داشت تا بر سر سفره او يتيمان، نيازمندان و مسكينان بنشينند.

از اخلاق نيك آن حضرت اين بود كه هر ماه يك بار غلامان خود را گِرد خود جمع مي كرد و به آنان مي فرمود: هر كدام از شما زن مي خواهد، به او همسر خواهم داد و هر كس ميل دارد او را به ديگري بفروشم خواهم فروخت، هر كس مايل است آزادش مي كنم و هنگامي كه مستمندي از او درخواستي مي نمود، مي فرمود: آفرين بر تو كه توشه مرا به آخرت مي رساني.

آنقدر سجده هاي طولاني مي كرد كه به او لقب «سَجّاد» يعني: بسيار سجده كننده دادند و در اثر سَجده بسيار پيشاني و دو كف دست و دو سر زانوانش پينه بسته بود و آنقدر عبادت مي كرد كه به او «زَيْنُ الْعابِدِين» گفتند، يعني زينت عبادت كنندگان.

هرگاه به نماز مي ايستاد بدنش مانند بيد مي لرزيد و رنگ صورتش زرد مي شد.

مردي از نزديكانش به او ناسزا گفت، حضرت ساكت ماند و چيزي نفرمود پس از چندي به سوي او روان شد، حاضرين گمان كردند حضرت مي خواهد جوابش را بدهد، ولي حضرت اين آيه از قرآن را قرائت فرمود:

«وَالْكاظِمينَ الْغَيْظَ وَالْعافينَ عَنِ النَّاسِ وَالله يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ»

«آنان كه غضب خود را فرو مي برند و از خطاي مردم درمي گذرند و خدا نيكوكاران را دوست مي دارد».

سپس حضرت به آن مرد گفت: برادرم شما مقابل من ايستادي و گفتي … و گفتي …، اگر راست گفتي و اين

صفات در من بوده است، از خدا براي خود آمرزش مي طلبم، و اگر ناروا و بي جا گفتي و اينها در من راه نداشته است، از خدا براي شما آمرزش مي خواهم.

امام پنجم

حضرت محمّد باقِر (عليه السلام) فرزند امام زَيْنُ العابِدين (عليه السلام) است، مادرش فاطمه دختر امام حسن مجتبي (عليه السلام) است، او در روز جمعه اوّل ماه رجب و به نقلي روز دوشنبه سوم ماه صفر سال پنجاه و هفت هجري در شهر مدينه منوّره به دنيا آمد و در روز دوشنبه هفتم ماه ذي الحجه سال يكصد و چهارده به وسيله زهر مسموم گرديده و شهيد شد.

هنگام شهادت از سنّ مباركش پنجاه و هفت سال مي گذشت، بدن مطهّرش در مدينه منوَّرِه در قبرستان بقيع كنار پدر و عمويش به خاك سپرده شد.

داراي كرامتهاي بزرگ، سيادت و آقايي، ديانت و دانشِ سرشار و بردباريِ فراوان و اخلاق نيكو و عبادت بسيار و فروتني و سخاوت بي كران بود.

در نيك خُلقي آن حضرت مي گويند: روزي يك نفر مسيحي به آن حضرت گفت: تو بَقَر «يعني تو گاو هستي» ؟ حضرت فرمود: نه، من باقِرَم «شكافنده علوم» او گفت: تو فرزند آن زن آشپزي؟ حضرت فرمود: اين حرفه اوست. گفت: تو پسر آن زن سياه رنگ بدكاره زنگي هستي؟ حضرت فرمود: اگر شما راست مي گويي خدا آن زن را بيامرزد و اگر ناروا گفتي خدا شما را بيامرزد.

در اثر اين برخورد پيامبر گونه امام (عليه السلام) مرد مسيحي فوراً مسلمان شد.

حضرت باقر (عليه السلام) در دانش مانند پدران خود درياي خروشاني بود كه به هر پرسشي بي درنگ پاسخ مي داد.

اِبنِ عَطايِ مَكّي مي گويد: علماي بزرگ كه

به خدمت حضرت باقر (عليه السلام) مي رسيدند، كوچك مي شدند و به قدري نزد حضرت متواضع مي شدند كه نديدم نزد هيچ كس ديگري به اين شكل تواضع كنند.

حَكَمِ بْنِ عَقَبَه با آن همه بزرگي كه در نظر مردم مي داشت، در خدمت حضرت باقر (عليه السلام) مانند كودكي بود كه در حضور آموزگارش نشسته باشد.

محمد بن مسلم مي گويد: هرگاه چيزي به خاطرم مي آمد از حضرت باقر (عليه السلام) پرسش مي نمودم و به اندازه سي هزار حديث از آن حضرت پرسيده ام.

حضرت باقر (عليه السلام) هميشه به ياد خدا بود، فرزندش حضرت صادق (عليه السلام) مي فرمايد:

«پدرم بسيار ذكر خدا مي گفت و من همراهش بودم، او هميشه تسبيح خدا مي نمود و هر چند كه با مردم حرف مي زد از ياد خدا غافل نمي گرديد، عبادت و پارساييش بسيار بود و اشكها از چشمانش جاري بود».

امام ششم

حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) فرزند امام محمّد باقر (عليه السلام) است و مادرش فاطمه «اُمِّ فَرْوَه» بود.

در روز جمعه هفدهم ربيع الاوّل مصادف با روز ولادت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، در سال هشتاد وسه هجري پا به دنيا نهاد و در روز بيست و پنجم شوّال سال يكصد و چهل و هشت هجري مسموم شده به درجه رفيعه شهادت نايل گرديد.

هنگام شهادت از سنّ مباركش شصت و پنج سال مي گذشت و در مدينه منوَّره در قبرستان بقيع كنار پدر و جدّش به خاك سپرده شد.

دانش و فضيلت، فِقاهت و حكمت، زهد و پارسايي، راستي و عدالت، نجابت و بزرگي، سخاوت و شجاعت و ديگر صفات پسنديده در او بسيار و بي شمار بود.

مرحوم شيخ مفيد رحمةالله

عليه مي فرمايد: علماي آنقدر كه از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده اند، از هيچ يك از اهل بيت استفاده ننموده اند و راويان مورد اعتمادي كه از آن حضرت روايت نقل كرده اند قريب چهار هزار نفرند.

ابوحنيفه پيشواي فرقه حَنَفيِّه از اهل سنّت، از شاگردان مكتب حضرت صادق (عليه السلام) بود و همچنين ديگر پيشوايان اهل سنّت شاگردان مكتب آن حضرت نيز بودند، بلكه بعضي از آنان شاگردان با واسطه بودند. خيلي از علوم جديد مانند شيمي و فيزيك، هيئت و ستاره شناسي، راه اكتشاف معادن و استخراج ذخيره هاي معدني و غيره را حضرت پايه گذار بودند.

حضرت به قدري پارسا بود كه خوراكش سركه و روغن زيتون و لباسش زِبْر و خشن بود و چه بسا لباس وصله دار مي پوشيد و خودش در باغ به كار مي پرداخت.

عبادت و نمازش طولاني و بسيار بود، نفع و كمكش به بندگان خدا شامل دوستان و دشمنان مي شد، عزم و همّتش در ترويج دين خدا و بيان احكام قرآن و مسائل شرع قابل وصف نبود، او در اين زمينه از درگيري امويان با عباسيان نوپا استفاده كرده و تجديد مباني دين و شرع مبين اسلام نمود، از اين رو پيروان مكتب حضرتش را «جعفري» مي نامند.

امام هفتم

حضرت مُوسَي بْنِ جَعفَر (عليه السلام) ملقّب به كاظم است، مادرش حميده خاتون «مُصَفّاة» مي باشد.

آن حضرت در روز يك شنبه هفتم ماه صفر سال يكصد وبيست وهشت هجري در «ابواء» كه منزلي است بين مكّه و مدينه به دنيا آمد و در روز بيست و پنجم ماه رجب سال يكصد و هشتاد و سه هجري پس از مدّت چهارده سال كه در

زندان ظلم و بيداد هارون عباسي به سر برده بود، در همان زندان در سنّ پنجاه و پنج سالگي با زهر مسموم و به درجه رفيعه شهادت نايل گرديد. مراسم غسل و كفن و دفن آن حضرت را فرزندشان حضرت رضا (عليه السلام) عهده دار و در همين مرقد شريف فعلي در كاظمين به خاك سپرده شد.

دانشمندترين، فاضل ترين و شجاع ترين مردم زمان خود بود، خوش رفتار و نيك اخلاق بود، فضل و دانش او بر همه آشكار بود، بزرگ مقام و بلند منزلت بود.

حضرت كاظم (عليه السلام) عبادتش بسيار و سَجده هايش طولاني بود و آنقدر غضب خود را فرو مي نشاند كه او را «كاظِم: فرونشاننده» ناميدند و آنقدر صالح بود كه به او «اَلْعَبْدُ الصّالِح» مي گفتند.

دانش او در علوم مختلفه بسيار بود و بر همه اَقران خود برتري داشت، حديث مشهور «بريهه» بزرگ مسيحيان نمونه اي بارز از دانش آن حضرت است كه پس از محكوم شدن توسط آن حضرت اسلام را اختيار كرده و مسلمان خوبي شد.

در سخاوت آن حضرت گفته اند: هنگامي كه مستمندي از حضرت درخواست يكصد درهم مي نمايد، امام (عليه السلام) براي اينكه شرمندگي مسئلت را از او دور كند و او را به دانش و فراگيري علم تشويق نموده و معلومات او را به دست آورده و آشكار كند، چند مسأله از او سؤال مي كند و چون خوب جواب مي دهد دو هزار درهم به او مي بخشد.

در قرآن خواندن از همه مردم خوش صداتر و كوشاتر و در عبادت و بندگي خدا يگانه عصر خويش و در گريه و تضرّع به درگاه الهي بر همه پيشي داشت.

امام هشتم

حضرت

عَلِي بْنِ مُوسَي الرِّضا (عليه السلام) است و مادرش نَجْمِه خاتون مي باشد. در روز جمعه يازدهم ذي القعده سال صد وچهل وهشت هجري در مدينه منوّره به دنيا آمد و در روز آخر ماه صفر سال دويست و سه در سنّ پنجاه و پنج سالگي با زهر مسموم و شهيد گرديد.

مراسم غسل و كفن حضرتش را فرزندش حضرت جواد (عليه السلام) عهده دار گرديد و در بارگاه فعلي در خراسان در شهر مقدّس «مشهد» به خاك سپرده شد.

دانش و فضيلت، نجابت و سخاوت، نيك خُلقي و فروتني و عبادات آن حضرت مشهور و نيازي به گفتن ندارد.

مأمون، خليفه عباسي كه در مكر و خدعه و حيله گري مشهور است با يك نقشه موذيانه و حساب شده از حضرتش درخواست كرد تا به جاي وي خلافت اسلامي را عهده دار شود ولي حضرت مقام خلافت را نپذيرفت، زيرا از نيرنگ مأمون در اين پيشنهاد باخبر بود و چون حضرت رضا (عليه السلام) خلافت را نپذيرفت، مأمون با تهديد حضرت را وادار ساخت كه ولايت عهدي را قبول كند. حضرت رضا (عليه السلام) به شرطي كه در امور مملكت و شئون دولت وقت، دخالت نكند به اين پيشنهاد تن در داد.

مأمون كه هميشه در انديشه ترور شخصيت حضرت بود، گاه و بي گاه ميزگردي ترتيب مي داد و رؤساي اديان و مذاهب را دعوت كرده و از حضرت نيز مي خواست كه در اين مجالس شركت نمايد. امام رضا (عليه السلام) نيز شركت مي فرمود و دانش فراوان او درباره اديان و مذاهب، همگي را به اعجاب و تحسين وامي داشت و مأمون را ناكام و شكست خورده مي نمود.

حضرت رضا

(عليه السلام) در عبادات كوشش فراواني داشت و بيشتر شب ها را به عبادت سپري مي كرد و چه بسيار از اوقات كه در هر سه روز يك بار تمام قرآن را تلاوت مي فرمود و خيلي از اوقات در شبانه روز هزار ركعت نماز مي خواند و گاهي ساعت ها سر به سجود مي نهاد و با خداي خود راز و نياز مي كرد.

روزه بسيار مي گرفت و داراي بخشش فراواني بود و صدقات خود را پنهاني، به خصوص در شب هاي تاريك به مستمندان مي رسانيد.

در آداب معاشرت آنقدر بزرگوار بود كه هيچ گاه كسي را با زبان آزار نداد، در سخن گفتن دچار اشتباه نمي شد و اگر در مجلسي كساني اطراف او بودند تكيه نمي نمود و هيچ گاه با صداي بلند نمي خنديد.

وقتي سفره گسترده مي شد - به خصوص زماني كه حضرت در خراسان حضور داشت و ولايت عهدي را مأمون بر او تحميل كرده بود - همه اهل خانه حتّي نوكران را احضار مي كرد و با آنان بر سرِ يك سفره غذا ميل مي نمود.

امام نهم

حضرت محمّد جَواد (عليه السلام) فرزند علي بن موسي الرضا (عليه السلام) است. مادرش سبيكه خاتون مي باشد.

در روز دهم ماه رجب سال يكصد و نود و پنج هجري در مدينه منوَّره به دنيا آمد و در روز آخر ذي القعده سال دويست و بيست در سنّ بيست وپنج سالگي با زهر مسموم و شهيد گرديد، بدن مباركش در كنار قبر جدّش حضرت موسي بن جعفر (عليه السلام) در شهر كاظمين، همين جايگاه فعلي به خاك سپرده شد.

در زمان خود دانشمندترين، فاضل ترين، سخاوتمندترين، خوش اخلاق ترين و فصيح ترين مردم بود و هرگاه سوار مي شد يك كيسه

طلا و نقره همراه خود برمي داشت و هيچ يك از درخواست كنندگان را رد نمي نمود و هر كس از عموزاده هايش كه از او درخواست چيزي مي كرد كمتر از پنجاه دينار به او نمي داد و هرگاه از عمّه زاده هايش از او چيزي طلب مي نمود كمتر از پنج دينار به او عطا نمي فرمود.

از نمونه هاي بارزي كه دانش فراوان حضرتش را بر مردم ثابت كرد اين بود كه يك سال پس از اعمال حجّ، هشتاد نفر از دانشمندان مَمالك مختلف گرد او جمع شدند و از مسائل گوناگون پرسش نمودند، حضرت نيز به همگي جواب فرمود.

از چيزهايي كه بسيار شگفت انگيز است اين بود كه در سنّ نُه سالگي مردم بسياري گردِ آن حضرت جمع شدند و در يك مجلس (به سمينارها و كنفرانسهاي چند روزه نيز مجلس گفته مي شود) از آن بزرگوار سي هزار پرسش كردند و همه را بدون درنگ و بي غلط جواب فرمود.

البته اين قبيل كارها از خاندان وحي و قرآن دور نيست و حتّي خليفه وقت هم بارها حضرت را با پرسشهاي بزرگي امتحان مي كرد كه جواب همه را به بهترين وجه مي گرفت.

امام دهم

حضرت عَلِيٌّ النَّقي (عليه السلام) فرزند امام محمّد جواد (عليه السلام) است و مادرش سمانه خاتون است. در روز پانزدهم ماه ذي الحجّه يا دوم رجب سال دويست و دوازده هجري در مدينه منوَّره به دنيا آمد و در روز دوشنبه سوم ماه رجب سال دويست و پنجاه و چهار در سنّ چهل و دو سالگي در شهر سامرا با زهر مسموم و به درجه رفيعه شهادت نايل گرديد و در همان سامرا در جايگاه كنوني

به خاك سپرده شد.

او با فضيلت ترين، دانشمندترين، سخاوتمندترين، خوش زبان ترين، عابدترين و خوش اخلاق ترين مردم زمان خود بود.

«اربلي» ضمن داستاني بسيار زيبا و جالب درباره سخاوت آن حضرت اين روايت را نقل كرده است كه:

روزي خليفه سي هزار درهم براي آن حضرت فرستاد، حضرت همه آن پولها را به يك عرب بياباني كه مقروض بود بخشيد و به او گفت: با اين پول قرض خود را مي پردازي و بقيّه را صرف خانواده ات مي كني و مرا از اين مقدار كم معذور مي داري.

مرد عرب عرض كرد: اي پسر رسول خدا، آرزوي من كمتر از يك سوم اين مقدار پول بود ولي خدا بهتر مي داند كه رسالت خود را در چه خانداني قرار دهد، سپس مرد عرب با شادي بسيار پول را گرفت و رفت.

امام يازدهم

حضرت حسن عسكري (عليه السلام) فرزند امام عَلِي النَّقي (عليه السلام) است و مادرش «حُديث» خاتون مي باشد.

در روز جمعه هشتم ربيع الثاني سال دويست و سي دو هجري در مدينه منوَّره به دنيا آمد و در روز جمعه هشتم ربيع الاوّل سال دويست و شصت در سنّ بيست و هشت سالگي در شهر سامرا با زهر مسموم و به شهادت نايل گرديد.

مراسم غسل و كفن و دفن آن حضرت را فرزند برومندش امام زمان «عجّل الله تعالي فرجه الشَّريف» عهده دار شد و در جوار پدرش در سامرا در همين بارگاه كنوني به خاك سپرده شد.

فضيلت و دانش، شرف و نجابت، بزرگي و عبادت، فروتني و مكارم اخلاق آن حضرت بر كسي پوشيده نيست.

بسيار خوش اندام و زيبا چهره و با آن كمي سنّ، داراي اُبُهَّت و

عظمت خاصّي بود و در اخلاق به پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شباهت داشت، درباره كَرَم آن حضرت از اسماعيل روايتي رسيده است كه مي گويد: در سر راه حضرت نشستم، هنگامي كه از كنار من عبور مي كرد برايش سوگند ياد كردم و اظهار نياز نمودم، حضرت فرمود: آيا سوگند دروغ به خدا بر زبان جاري مي كني، در حالي كه دويست دينار پنهان كرده اي؟ سپس اضافه نمود: اين گفتار من براي آن نيست كه تو را از بخشش خود به دور كنم و آنگاه حضرت روبه غلام خود كرده به او فرمود: هر آنچه با خود داري به او بده و غلام حضرت يكصد دينار به من داد.

مرد ديگري كه به پانصد درهم نياز داشت همراه با فرزند خود كه به سيصد درهم محتاج بود، چون آوازه سخاوت و بخشش آن حضرت را مي شنود، به خدمتش مي رسند و قبل از آنكه آن پدر و پسر نياز خود را بازگو كنند، حضرت توسط غلام خود پانصد درهم براي پدر و سيصد درهم براي پسر عنايت مي فرمايد.

بزرگواري و بخشش آن حضرت نَه فقط شامل حال مسلمانان مي شد، بلكه شامل حال غير مسلمانان نيز بود و به همين جهت بود كه مي بينيم مسيحيان آن زمان همگي گواهي مي دادند كه آن حضرت در فضيلت و دانش و اعجاز مانند حضرت مسيح (عليه السلام) است.

آن بزرگوار در عبادت كوشا و اغلب، شب زنده دار بود.

امام دوازدهم

حضرت مهدي، مُحمّدِ بْنِ الحسن الْعَسْكَري «عجّل الله تعالي فرجه الشريف» است و كنيه او ابوالقاسم مي باشد، يعني: حضرتش هم نام جدش پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و

نيز هم كُنيه او است، مادرش نَرْجِس خاتون مي باشد. در نيمه شعبان سال دويست و پنجاه و پنج هجري در شهر سامرا به دنيا آمده است.

امام زمان «عجّل الله تعالي فرجه الشريف» آخرين حُجّت خدا در روي زمين و آخرين جانشين پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) و دوازدهمين امام مسلمانان مي باشد.

خداي تبارك و تعالي به اراده خود عمر حضرتش را طولاني نمود و آن حضرت از نظرها پنهان شد تا در آخَرُ الزَّمان ظهور كند و جهان را پر از عدل و داد نمايد پس از آنكه از ظلم و ستم پر شده باشد.

پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمّه اطهار (عليهم السلام) به ما خبر داده اند كه مهدي موعود، زنده و پاينده است تا آن روز كه ظاهر گردد و سراسر گيتي را به تصرُّف درآورده و در آن عدالت را گسترش دهد و كاخهاي ستم را واژگون سازد، «تا خداي تبارك و تعالي دين اسلام را بر اديان عالم پيروز گرداند گرچه بر مشركان ناگوار آيد».

«بار پروردگارا، در ظهورش تعجيل كن و … و ما را از ياوران وفادارش قرار بده … »

و چون امام زمان «عجّل الله تعالي فرجه الشريف» در خانه خود از انظار پنهان شد، مسلمانان محل غيبت آن حضرت را در سامرا زيارتگاه خود قرار داده اند كه اكنون آنجا به سرداب غيبت مشهور است.

البته در زمان غيبت امام زمان «عجّل الله تعالي فرجه الشريف» وظايف شيعيان بسيار زياد است مانند: آشنايي كامل با آن حضرت، انتظار فرج آن بزرگوار و همچنين دعا براي سلامتي و فرج آن

حضرت و همچنين توسّل در مشكلات و ناگواريها به دامان پرفيض آن بزرگوار و ديگر وظايفي كه اين جزوه گنجايش ذكر آن را ندارد.

از خداي تبارك و تعالي توفيق عمل به آن وظايف را خواستاريم.

فروع دين

فروع دين

قبل از ورود به بخش دوم تعاليم عاليه اسلام، لازم است بدانيم كه اصول عقايد اسلام، ارتباط به فكر و انديشه انسان دارد، لذا بايد اعتقاد به آن از روي دليل و اجتهاد باشد، امّا فروع دين كه دامنه وسيع آن، همه جزئيّات و كليّات زندگي، حركات و سكنات انسان، از قبل از تولّد تا بعد از وفات را در برمي گيرد و انسان - غالباً - نمي رسد در همه آنها اجتهاد كند، مي تواند در آن از مجتهد جامع الشرايطي تقليد نمايد.

از آنجا كه فروع دين اسلام بسيار است، ما تنها به ده مورد مهم و معروف آن اشاره نموده، سپس به بيان بعضي ديگر كه احتياج به كمي توضيح دارد مي پردازيم:

1 - نماز

2 - روزه

3 - خمس

4 - زكات

5 - حج

6 - جهاد

7 - امر به معروف

8 - نهي از منكر

9 - تولّي

10 - تبرّي

مخفي نماند كه اين ده فرع مهم به اضافه فروعات ديگري مانند: خريد وفروش، نكاح و طلاق، قصاص و ديات، در همين كتاب «بخش مسائل» بيان مي گردد، ولي بعضي از فروعات مهم ديگر روز مانند: جامعه و نظام اسلامي، سياست و اقتصاد، ارتش و مقرّرات نظامي، قضاوت و حكومت، حرّيت و آزادي، فرهنگ و بهداشت و غيره را در همين بخش دوم تعاليم عاليّه اسلام به طور مختصر بيان مي نماييم. انشاءالله تعالي

جامعه و نظام اسلامي

ترديدي نيست كه آيين اسلام برنامه خاصّي براي زندگي اجتماعي بشر در نظر گرفته و سعادت جامعه را با قوانين عملي و معيارهاي اخلاقي و معنوي تأمين مي كند و تا قبل از نيم قرن مقرّرات اجتماعي اسلام، كم و بيش بر كشورهاي اسلامي حكومت مي كرد و گاهي

نمونه هايي از تمدّن اسلامي به گوش مي خورد كه بي نهايت جالب، چشمگير و حيرت انگيز بود.

اسلام جوابگوي نيازمنديهاي مردم دنيا و برطرف كننده مشكلات جهان بشريّت است و اگر حكومت اسلامي به طور صحيح و درست و منطبق با قوانين و احكام دين بر جهان حاكم شود دنيا همانند بهشت، خوش كامي همگان را به همراه خواهد داشت از اين رو زمينه اين پرسش فراهم مي شود كه اين آيين چيست؟ و چگونه جوابگوي سعادت و خوشبختي جوامع مختلف مردم دنياست؟ در دوراني كه بشر بر اتم و انرژي دست يافته و قدرت علمي او از محدوده زمين خارج شده است و در زماني كه موشك ها و سفينه هاي او به فضا نفوذ كرده و از طرفي طرح جنگ ستارگان بر افكار او حاكم است، آيا اسلام توان اداره جامعه و قابليت بازگشت به عرصه حكومت را دارد؟ آيا اگر به قدرت برسد موقعيت سازنده و مثبتي براي حلّ مشكلات جهانيان دارد؟ اين پرسش ها نيازمند به پاسخ بوده كه در صفحات آينده روشن خواهد شد.

چگونه اسلام توانايي اداره بشر در تمام ابعاد و شئون مختلف زندگي را به احسن وجه داراست و چگونه احكام الهي و دستورات آن با كيفيت ها و واقعيت هاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي جهان بشريّت منطبق مي باشد.

سياست

اسلام زيباترين و سازنده ترين سياست و روش اداره مملكت را بر اساس آزادي، حفظ مصالح عمومي، عدالت اجتماعي و آرامش همگاني جامعه قرار داده و با در نظر گرفتن هدفهاي اساسي زندگي در محور نوع دوستي و برادري، همه ملّت ها را يكسان دانسته و فرموده است: «همواره بر نيكي و پرهيزكاري يكديگر را كمك

كنيد و هرگز بر گناه و دشمني همكاري ننماييد» امتيازات خيالي قبيله اي و نژادي اجتماع را كنار زده، زيرا اينها ملاك امتياز نيست، «البته گرامي ترين شما نزد خدا باتقواترين شما است».

دقيقاً سياستي كه پيشوايان معصوم اسلام با بهترين روش عملي در دوران حكومت ظاهري خويش پايه گذاري نمودند داراي هدفي عالي و روشن بوده، اجتماع را از آتش اختلاف، بيچارگي، فقر، ناداني، نگراني و افسردگي دور كرده و امنيّت عمومي، رفاه و آسايش اجتماعي در سايه تقوي را براي آنان به ارمغان آورده است.

اسلام به منظور حفظ حقوق و منافع اجتماع، هر فرد از افراد امّت را مسئول دانسته و فرموده است: «همه شما نسبت به رعيّت خود مسئوليّت داريد» و «كسي كه در جامعه اسلامي صبح كند و نسبت به كارهاي مسلمانان اهميّت ندهد و خود را مسئول نداند مسلمان نيست» بدين وسيله روحيه بي تفاوتي و حربه «به من چه» و «مرا چكار» را با قاطعيّت رد كرده است.

اسلام استبدادستيز است

اسلام براي جلوگيري از ظلم، استبداد و خودكامگي شيوه حكومت وراثتي، سلطنتي و تك حزبي را كنار گذارده و مقدّرات اداره كشور اسلامي را نسبت به غيرمعصومين: به صورت شورا، اكثريت آراء و تعدّديت، در كف با كفايت شوراي فقهاي مراجع كه تنها نهاد داراي مقام پيشوايي شرعي در اسلام بعد از امامان معصوم: مي باشد قرار داده است. و از طرفي هر يك از افراد امّت اسلامي، در حق انتخاب آنها آزاد بوده و تا زماني كه هريك فاقد يكي از اين شرايط نشده است در مقام شوراي فقهاي مراجع رهبري باقي مي ماند و گرنه شخص ديگري را كه داراي خصوصيّات ويژه

و مرجع تقليد مردم باشد براي پُركردن جاي او انتخاب مي كنند. و همچنين امّت اسلامي از آزادي كامل در انتخابات براي تشكيل مجلس برخوردار بوده تا مجلس در چهارچوب اسلام و قوانين كلّي آن كه در عصر غيبت توسط فقهاي عادل و علمايي كه آشنايي كامل به مسائل ديني، امور اجتماعي و دنيايي اسلام دارند و از طريق قرآن، روش معصومين: (سنّت) عقل و اجماع فقها به دست مي آيد، آن را بر موارد جزيي و نمونه هاي خارجي تطبيق و پياده نمايند و در صورتي كه مقرّراتي از آن اصول منشعب شود آنها را معين و سپس براي اجرا به قوه مجريّه و مسئولين دولت اسلامي ابلاغ نموده، تا آنان با كمال صداقت و دلسوزي براي حفظ عدالت، امنيّت و رفاه عمومي اقدام نمايند. و به عبارت رساتر: مجلس به هيچ وجه حقّ قانونگذاري در مقابل قوانين شرع و كم و زياد كردن آن را ندارد، زيرا «حلال محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) حلال است تا روز قيامت و حرام محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) حرام است تا روز قيامت» وظيفه مجلس در اسلام منحصر است در تشخيص بهترين راه براي تطبيق قوانين شرع اگر خود شرع راهي را معيّن نكرده باشد.

مثلاً: شرع معيّن نموده كه تجارت دست مردم باشد، اينجا مجلس حق ندارد اين راه را تغيير داده و در دست دولت يا افراد مخصوصي و به شكل انحصاري قرار دهد، ولي شرع معيّن ننموده كه مسير اتومبيل ها به دست راست باشد يا به دست چپ، اينجا مجلس حق دارد بهترين راه مسير اتومبيل ها را معيّن نمايد.

سپس بعد

از تشخيص و تعيين بهترين راهها حكومت اسلامي موظّف است براي تحقّق آن در چهارچوب كامل شرع، از تمام وسايلي كه مايه ترقّي فرهنگ و سطح فكر جامعه و سبب گسترش رفاه و ارتقاي سطح زندگي مردم است، استفاده نمايد.

اسلام و بيمه اجتماعي

بيمه اجتماعي در اسلام يكي از آرزوهاي ديرينه انسانيّت و بشريّت است زيرا اسلام اين آرزوي فطري بشري را كه مورد دغدغه همه انسانها است به بهترين وجه و با در نظر گرفتن همه ابعاد انساني و جنبه هاي اخلاقي آن پاسخ گفته است.

تاريخ به طور قطع به خود نديده، نه در اديان قبل از اسلام و نه در مكاتب پديد آمده بعد از آن، با همه پيشرفتهاي علمي و حقوقي روز خصوصاً در سيستم بيمه و تأمين فردي و اجتماعي دنيا، نظام بيمه جامع و كاملي مانند بيمه اجتماعي كه اسلام آن را به جهانيان ارائه نموده است.

نمونه هايي از بيمه اجتماعي اسلام
نمونه اوّل

اسلام - از زبان پيامبر اكرم و اهل بيت معصومين (عليهم السلام) - در قانون بيمه اجتماعي خود مطالبي را گنجانيده و با دقّت آن را تطبيق نموده است:

1- اگر شخصي از دنيا برود و از خود ثروت و اموالي را بجا گذارد، تمامي آن اموال و ثروت با شرايط مربوطه از آنِ ورثه است و كمترين وجهي به عنوان ماليات از او گرفته نمي شود، اين در حالي است كه جاهليت و دولتهاي معاصر آن، بلكه دولتهاي امروز دنيا، نيز بر ارث ماليات وضع كرده و مي كنند.

2- اگر شخصي از دنيا برود و بدهكار باشد، يا زن و فرزند بي سرپرست و بي رزق و روزي از خود برجاگذارد، بدهي او و سرپرستي زن و فرزندان و روزي آنان، به عهده امام مسلمين و دولت اسلامي است اين مطلب نيز مانند موضوع اوّل در هيچ جاي دنيا تطبيق نمي گردد.

3- اين دو مطلب فوق به اضافه آن خدمات مالي است كه بيت المال مسلمين به همه

افراد جامعه ارائه داده و در رفع نيازمندي آنان عرضه مي دارد و در بحث اقتصاد به گوشه اي از آن اشاره خواهد شد. انشاءالله تعالي

نمونه دوم

علي بن ابراهيم قمي در تفسير خود با ذكر سند از پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) آورده است كه حضرتش مكرّراً مي فرمود:

«هيچ طلبكاري، بدهكار خود را نزد يكي از واليان و متصديان حكومت اسلامي نبرد و نداري او برايش ثابت و روشن نشود، مگر اينكه ذمّه بدهكار از بدهي رها گشته و بر ذمّه والي مسلمين مستقر گردد و بايد از آنچه نزد او است از اموال بيت المال مسلمين به طلبكار بپردازد»

امام صادق (عليه السلام) بعد از نقل اين حديث شريف از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اضافه كرده و مي فرمايند:

«و سبب مسلمان شدن اغلب يهوديان نبود مگر همين فرمايش پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) كه بعد از آن به اسلام گرويده و خود و زن و فرزندان خود را در خدمات بيمه اجتماعي اسلام سهيم و با آن بيمه نمودند».

نمونه سوم

شيخ مفيد در كتاب مجالس با سند خود از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند كه حضرت مكرراً مي فرمود:

«اگر شخصي را بر ذمّه ديگري مالي بود، كه شخص بدهكار از او گرفته بوده و در گناه و يا اسراف كاري مصرف نكرده است و سپس نتوانسته باشد بدهي خود را ادا كند، بر صاحب مال است كه به او مهلت دهد تا وقتي كه خدا او را روزي كند و بدهي خود را بپردازد، آنگاه اگر امامي عادل حكومت مي كرد پس بر او است كه بدهي اين بدهكار را بدهد». اين مطلب به جهت فرمايش پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و

سلم) است كه فرمود: «هر شخصي از دنيا برود و مالي را از خود بر جا گذارد تمامي آن براي ورثه او است و هر شخصي كه از دنيا برود و بدهي داشته باشد و يا زن و فرزند بي سرپرست و بي مالي را بعد از خود جا بگذارد، پس به نزد من بيايند تا من بدهي آنان را بدهم و زن و فرزند آنان را سرپرستي نموده و مال در اختيار آنان بگذارم»، آنگاه امام صادق (عليه السلام) اضافه نموده مي فرمايد: «و بر امام مسلمين است عُهده آنچه پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) عهده دار آن شدند».

و نيز شيخ كليني و شيخ طوسي در كتاب حديث خود از امام صادق (عليه السلام) آوردند كه حضرتش فرمود: «امام مسلمين بدهي هاي مؤمنان را اداء مي نمايد».

نمونه چهارم

شيخ حرّ عاملي در كتاب وسائل الشيعه نقل كرده است كه: «روزي امير المؤمنين (عليه السلام) در كوچه هاي كوفه راه مي رفتند، ناگاه نظر مباركشان به مردي افتاد كه در حال گدايي از مردم بود، حضرت از اين منظره ناهنجار ناراحت گشته و نگاهي به اطرافيان افكنده و فرمودند: اين چه صحنه اي است كه مي بينم؟ (كنايه از اينكه كشور اسلامي با بودن فقير همخواني ندارد) مردم جواب دادند: او مرد نصراني است كه پير گشته و از كار كردن ناتوان شده و مالي هم ندارد كه زندگي خود را اداره كند لذا با گدايي امورات خود را سپري مي كند. وقتي حضرت اين جواب را شنيدند، با ناراحتي فرمودند: «او وقتي جوان بود از او كار كشيديد حال كه ناتوان گشته او را به حال

خود رها نموديد؟» سپس حضرت حقوقي را براي او از بيت المال مسلمين تعيين نموده تا با شرافت و عزّت مادامي كه زنده هست زندگي نمايد».

اين حديث شريف بر چند مطلب دلالت دارد:

1- آنكه در كشور اسلامي فقر و فقير وجود ندارد و الاّ بنا نبود امير المؤمنين (عليه السلام) از ديدن يك فقير تعجّب كند.

2- سعي امام مسلمين و دولت اسلامي بر محو فقر، تا حدّي كه از پيدايش يك فقير، آن حضرت ناراحت گشته و آشفته حال مي گردد و آن مورد فقر را برطرف مي نمايد.

3- حقوق بازنشستگي را اسلام به صورت صحيح پايه ريزي كرده و در قانون بيمه اجتماعي خود گنجانده است. به اين صورت كه مستمرّي را فقط به نيازمندها مي دهد نه به هر بازنشسته اي، گرچه نيازمند نباشد، به اضافه اينكه خدمات بيمه اجتماعي در اسلام رايگان و بدون هيچ عوضي ارائه مي شود.

نمونه پنجم

شيخ كليني در كافي با سند خود از امير المؤمنين (عليه السلام) نقل كرده است، هنگامي كه طلحه و زبير در جنگ جمل شكست خورده و لشكر آنان عقب نشيني مي كرد خانم بارداري كه در كنار جاده راه مي رفت به وحشت افتاد و بچّه خود را در حالي كه زنده بود سقط نمود، آن بچه سقط شده دست و پا زد و جان سپرد، سپس مادر او هم بعد از او جان داده و هر دو كنار جاده نقش بر زمين شدند.

آنگاه گذر امير المؤمنين (عليه السلام) با اصحاب خود بر جنازه آن زن و فرزند سقط شده اش افتاد.

حضرت ايستادند و از جريان زن و فرزندش سؤال نموده و جوياي ماجراي آنان شد.

مردم اظهار داشتند:

يا امير المؤمنين، اين زن باردار بود و هنگامي كه لشكريان جمل عقب نشيني مي كردند اين زن به وحشت افتاده و در اثر آن جان باختند.

حضرت فرمود: كدام يك از مادر و فرزند زودتر از دنيا رفت؟

در جواب گفته شد: اوّل بچّه از دنيا رفت و سپس مادر او.

در همان جا حضرت، همسر آن زن كه پدر آن بچّه سقط شده بود را طلبيد و به او دو ثلث ديه فرزندش كه سهم ارث او بود داده و يك ثلث آن را براي مادر منظور نمود، سپس حضرت آن ثلثي كه به مادر رسيده بود دو قسمت كرده، يك قسمت آن را به زوج او داده و قسمت ديگر را به ورثه آن زن داد. (اين ديه بچّه سقط شده بود كه حضرت بين وارثين آن بچّه تقسيم نمودند).

سپس حضرت، زوج را نصف ديه زن مرحومه اش كه دو هزار و پانصد درهم بود به عنوان ارثِ زوجه داد و نصف ديگر را كه نيز دو هزار و پانصد درهم بود بين وارثين آن زن تقسيم فرمود و اين نوع تقسيم ارث به اين جهت بود كه آن زن فرزند ديگري غير از آن بچه سقط شده نداشت.

آنگاه راوي بعد از پايان ماجرا اضافه كرده و مي گويد: حضرت تمام اين ديه ها را از بيت المال بصره ادا كرده و پرداخت نمود.

آري، از بيت المال مسلمين در اسلام براي رفع نيازمنديهاي مردم و پرداخت حقوق آنان استفاده مي كردند، زيرا كه در اسلام حقّ احدي و خون احدي نبايد ضايع شود و نيز پشتوانه خوبي براي تأمين خدمات بيمه همگاني و اجتماعي اسلام مي باشد.

اقتصاد

سيستم اقتصادي اسلام

عبارت است از: تنظيم قوانين اسلامي بر اساس آزاديهاي فراوان، عدالت اجتماعي و فردي، حلّ مشكل اختلاف طبقاتي، روابط اقتصادي سالم جامعه توأم با اصول اعتقادي و بر اساس معيارهاي اخلاقي اسلامي مي باشد، از اين رو اسلام بهترين شكل اقتصاد را به دنيا عرضه نموده و ثروت اندوزي به هر نحوه و از هر طريق كه در سرمايه داري كاپيتاليسم است و نيز سلب آزادي فرد و بي بهره نمودن افراد جامعه از شئون اقتصادي را كه در سوسياليسم و كمونيسم است كنار زده، شخصيت فرد و جامعه را محترم شمرده، مالكيت خصوصي و ثروتي را كه نتيجه عمل انسان از طريق كارهاي مشروع و غيرحرام باشد به شرط پرداخت حقوق شرعي، معتبر دانسته است و چون برنامه اقتصادي جامعه اسلامي توأم با عقيده و اخلاق است، هر كس بايد شخصاً برنامه وجوهات خود را تنظيم و حقوق واجبش را به حاكم شرع يا نماينده او تسليم نمايد كه ما به طور فشرده وجوهات اسلامي را بيان مي نماييم.

وجوهات چهارگانه اسلامي

1- خمس: يا 20% از اضافي درآمد هر انسان كه بعد از در نظر گرفتن مخارج ساليانه و هزينه زندگي مناسب و درخور شأن او، به حاكم شرع كه همان مرجع تقليد است پرداخت مي شود و همچنين 20% از معدن، اموالي كه به وسيله غواصي به دست مي آيد، گنج، ثروت حلالي كه با حرام مخلوط شده، غنايم جنگي و زمينهاي خاصي كه در كتابهاي مفصّل فقهي ذكر شده است.

2- زكات: كه تنها در اشياي خاصي قرار داده شده و عبارت است از: گندم، جو، خرما، كشمش، طلا، نقره، شتر، گاو، گوسفند. و مقدار زكات گندم، جو، خرما

و كشمش در صورتي كه به وزن تقريبي 847 كيلوگرم برسد و پس از كسر مخارج در صورتي كه از آب رود و باران تغذيه شده 10% و اگر به وسيله دلو و … آبياري شده 5% و اگر از هر دو استفاده شده 7/5% مي باشد. و در صورتي كه وزن طلاي سكّه دار به پانزده مثقال و وزن نقره مسكوك به 105 مثقال برسد طبق شرايطي بايد از هر كدام 2/5% پرداخت نمايند.

شتر، گاو و گوسفند نيز با رسيدن به حد نصاب و با شرايط خاصي مشمول زكات مي گردد.

3- خراج: زمينهاي خراجيّه اي كه مسلمانان در جنگ از كفّار گرفته اند، دولت اسلامي از عين محصول زمين يا قيمت آن از كشاورزان، طبق قراردادي كه بر حسب تشخيص حاكم شرع و رضايت كشاورزان بسته شده است، دريافت مي كند.

4- جزيه: سرانه اقليتهاي مذهبي كه در سايه حكومت اسلامي از امنيّت و مزايا برخوردار و تحت شرايط خاصي در مملكت اسلامي زندگي مي كنند و در مقابل، خمس و زكاتي از آنها دريافت نمي شود.

و دولت اسلامي به هيچ وجه حقّ دريافت مالياتي غير از اين چهار قسم وجوهات را ندارد.

بيت المال در اسلام

با توجّه به حمايت اسلام از محرومان، مركزي به نام «بيت المال» در دولت اسلامي مقرّر گرديده است، زيرا در هر جامعه اي افرادي از كار افتاده، بيمار، معلول، بي سرپرست، يتيم و … وجود دارد كه بايد تحت حمايت قرار گيرند و بيت المال موظّف است آنها را اداره نمايد. بيت المال علاوه بر آن وظيفه دارد نياز جامعه اسلامي را در همه امور عمراني با ايجاد امكانات و شرايط پيشروي جامعه همگام با پيشرفتهاي زمان

برآورده نمايد، همچنين وظيفه ايجاد فضاي مناسب جهت توسعه امور كشاورزي و كارخانجات صنعتي به نحوي كه جامعه اسلامي خودكفا بوده و دست نياز به سوي بيگانگان دراز ننمايد، بر عهده اوست. همچنين گسترش فرهنگ عموم مردم، نشر فرهنگ غني و پربار اسلام، جديّت در مسأله بهداشت عمومي، فراهم آوردن امكانات و وسايل بهداشت، تأمين اصول بهداشت براي مردم، رفع كمبودهاي اقتصادي و اداره فرد فرد آحاد نيازمند جامعه در مسأله ازدواج، سرمايه براي كسب، تهيّه محل كسب، مسكن، دارو، درمان، تهيّه مقدّمات سفر، رسانيدن افراد درمانده و غريب به وطن و محلّ زندگيشان، كمك براي تحصيل و صدها مورد ديگر بر عهده بيت المال بوده و شخص نيازمند مستقيماً به بيت المال مراجعه و با سهولت، نيازهاي خود را برطرف مي نمايد. مخارج بيت المال و ساير بودجه دولت اسلامي از طريق منابع درآمد فوق تأمين مي گردد. ممكن است گفته شود منابع ياد شده براي اداره كل كشور كافي نيست. در جواب، فرمايش حضرت صادق (عليه السلام) را بازگو مي كنيم كه ايشان فرمودند: «اگر اين مقدار از وجوهات شرعي كافي نبود خدا مقدار آن را بيشتر و در موارد بيشتري مقرّر و واجب مي نمود».

از طرفي در دولت اسلامي كارمندان كمي استخدام مي شوند و بسياري از ادارات رايج امروزي در مملكت ها كه تنها تشريفاتي و ساخته تصوّرات و اوهام بوده و به هيچ وجه مورد لزوم جامعه نيست، بلكه مانع برخورداري امّت از آزاديهاي شرعي و عقلي مي باشد، در دولت اسلامي حرام و حذف گرديده و بيشتر كارهاي دولت را مردم آزادانه با سرمايه گذاري خصوصي در خدمات عمومي و غيره انجام مي دهند.

و در نتيجه مخارج

و هزينه هاي دولت اسلامي تقليل يافته، ذخيره هاي ارزي و اموال عمومي دولت افزون گرديده، از طريق بانك هاي خصوصي و مردمي كه منطبق با احكام اسلامي اداره مي شوند، چرخهاي اقتصاد جامعه به حركت درمي آيد، در بانك اسلامي هيچ گونه ربا وجود ندارد، به كليّه وامهايي كه بانك به افراد مي دهد يا وام مي ستاند، سودي تعلّق نخواهد گرفت، تنها از طريق درآمدهاي شرعي از قبيل مضاربه حقيقي نه صوري بانك با بازرگانان، كشاورزان، صنعتگران و بالعكس، دريافت و پرداخت حواله جات، رهن، تجارت با سرمايه موجود، صرّافي و خريد اسناد و چكهاي مدّت دار به شرط وصول، مخارج بانك تأمين و حقوق كارمندان پرداخت مي شود و در صورت بروز هرگونه كمبود، بيت المال موظّف به تأمين كسري آن مي باشد.

ارتش و مقرّرات نظامي

ارتش و مقرّرات نظامي در اسلام به عالي ترين نحو بيان شده است. در اسلام خدمت سربازي اختياري بوده و هيچ گونه جبري در كار نيست، مگر در صورت بروز اوضاع و شرايط استثنايي كه مورد تأييد شوراي فقهاي مراجع قرار گيرد. بنابراين دولت اسلامي موظّف است ميدانهاي گسترده با انواع سلاحها در مراكزي خاص اطراف شهرها تأسيس كند و مردم را در اوقات فراغت خود - مانند روز جمعه مثلاً - و بدون تبعيض طبقاتي براي آموزش و فراگيري فنون مختلف رزمي و دفاعي دعوت نمايد و با روشي آسان، تمام افراد ملّت را آموزش داده و از رموز دفاع آگاهشان سازد، بدين وسيله از سويي بودجه سنگين و سرسام آور نظامي را از دوش دولت برداشته و از طرف ديگر، تمام آحاد ملّت را در اين مسأله حسّاس شركت داده، در عين

اينكه آنان را از آغوش گرم خانواده دور نكرده، از كسب و كار، يا ادامه تحصيل و ساير جهات اجتماعي باز نداشته است.

اسلام تهيّه و ساخت وسايل جنگي و ادوات دفاعي جهت محافظت از حريم اسلام و مسلمين را لازم بلكه ضروري مي داند و مي فرمايد: «آنچه در توان داريد براي دفاع از خود در برابر دشمن آماده نماييد».

البته اسلام مكتب صلح و آرامش است نه عامل جنگ و آتش افروزي، قرآن در اين زمينه مي فرمايد: «اي كساني كه ايمان آورده ايد در صلح و امنيّت داخل شويد» اسلام هيچ گونه تعدّي و تجاوز را روا نمي دارد و با تمام قوّت از صلح و امنيّت در داخل و خارج كشور اسلامي پشتيباني مي كند و هر دولتي كه آماده عقد قرارداد مسالمت آميز با دولت اسلامي باشد با چهره گشاده از آن استقبال كرده و به مصداق: «هرگاه آنها آمادگي برقراري صلح داشته باشند تو نيز صلح را بپذير» صلح و آرامش را به دنيا هديه مي كند.

مفاسد اجتماعي

اسلام در مورد جبهه داخلي و در جهت تأمين امنيّت جامعه، تضمين سعادت، سيادت و كام يابي انسانها، اساسي فكر مي كند و ساده نگري ندارد و براي از بين بردن آلودگيها و پليديها، محو جرائم و جنايات مخرّب جامعه، با علل و انگيزه هاي اصلي جنايات و پليديها كه از محدوده فقر و گرسنگي، ناداني و بي فرهنگي، كششهاي غريزي و جنسي، كينه توزي و عداوت و مشكلات روحي و اجتماعي بيرون نيست، به مبارزه پرداخته و با از بين بردن فقر و علل آن، به وسيله ايجاد كار و اشتغال، به كارگيري بيكاران و هدايت آنان به راه سعادت

و نجات، مانع از بروز سرقت و سقوط در آلودگيها مي گردد، با جلوگيري از مصرف مشروبات الكلي، ايجاد مراكز بهزيستي و بازپروري و محيطهاي سالم ورزشي و تفريحي، جوانان را از آلودگي اعتياد و هرزگي نگهداري مي نمايد و به زندگي شرافتمندانه و با سعادت سوق مي دهد. با تربيت صحيح نوجوانان و جوانان - پسر و دختر - و دوره هاي اخلاقي و ارشادي به رعايت پاكدامني و حجاب به خصوص براي بانوان از سبك سري زنان، دختران و بي حجابي آنها و از گسترش فحشا و انحراف ممانعت نموده، حيا و عفّت عمومي را به اجتماع نويد مي دهد و با ارائه روش صحيح زندگي و راه سعادت و نجات، ريشه نگراني و افسردگي، دلهره و ناراحتيهاي روحي را از مردم برداشته، از سقوط معيارهاي اخلاقي و ارزشهاي معنوي جامعه جلوگيري مي نمايد، اساس و پايه هاي بدبيني، دشمني، كينه توزي و انتقام جويي را برهم زده، جانشين صالحي براي آن به نام «عفو» قرار مي دهد و مشكلات اقتصادي و اجتماعي را با دخالت «بيت المال» حل مي نمايد، البته تاريخ گواه زنده اين مدّعي است، زيرا در مدّت چهار قرن در كشور پهناور اسلامي كه بيش از نصف جهان را فراگرفته بود، بيش از شش نفر مورد اجراي حكم شرعي دزدي قرار نگرفتند.

از طرفي يكي ديگر از امتيازات قوانين كيفري اسلام، فوريّت انجام كيفر و محدود بودن جنايات است و بدين جهت در حكومت اسلامي ارزشي براي قوانين دست و پاگير بشري وجود ندارد و بيشتر جرايمي كه در عصر كنوني جرم شناخته شده، مجازات آن از نظر اسلام مردود است. بنابراين در حكومت اسلامي نيازي به

زندان به مفهوم گسترده آن در دنياي امروز نيست، بلكه با انجام كيفرهاي خاصّي كه در فقه بيان شده مسأله جرم و كيفر جنايت فوراً خاتمه مي يابد، البته خطاهايي وجود دارد كه در اسلام كيفر زندان براي آن تعيين شده، مانند ثروتمندي كه در تعهّد خود نسبت به شخص طلبكار بي اعتنايي مي كند، اسلام اجازه زنداني كردن چنين فردي را داده است.

قضاوت و عدالت خواهي

بهترين روش دادگري و قضاوت در اختيار مسلمين است كه بدون تشريفات اضافي و پرونده سازيهاي حرفه اي، هر كس ادّعا و يا شكايتي داشته باشد مي تواند به قاضي مراجعه كرده و ترتيب كار وي بدون معطّلي صادر مي شود، از اين رو در اسلام واجب است قاضي مردي مؤمن، عادل، فقيه در مسائل قضاوت بوده و بدون تشريفات و مراسم اضافي همه دعاوي را بررسي كرده و با تحقيق از شهود عادل بر اساس مقرّرات اسلام به عدالت قضاوت كند، از اين رو در زمان حاكميّت اسلام، شهرهاي پرجمعيت را تنها يك قاضي اداره مي كرد و هيچ گونه مشكل قضايي به صورتي كه امروز، دنيا دست به گريبان آن است وجود نداشت.

آزادي
آزادي

دين اسلام، بهترين و بيشترين آزادي را براي جامعه به ارمغان آورده كه جهان امروز با تمدّن به ظاهر پيشرفته و اعلاميه حقوق بشر، خواب آن را هم نديده است، اسلام همان گونه كه مردم را از چنگال بندگي و بردگي اوهام و خرافات آزاد ساخت، به آنان آزادي انتخاب عقيده و فكر و آزادي اظهار و بيان آن را داده است، مشروط بر اينكه مخرّب و مسموم نباشد و به اخلاق و عفّت عمومي لطمه نزند، اسلام پيروان خود بلكه ديگر انسانها را از تمام آزاديهاي مدني برخوردار كرده است، از جمله:

آزادي كسب و تجارت

هر فردي از افراد جامعه مي تواند هر نوع كسب و كار، فن و حرفه مورد علاقه خود را آزادانه انتخاب و شغل خود قرار دهد و هر كالايي كه بخواهد وارد يا صادر كند و هيچ گونه منعي براي او نيست، نه گمركي در بين است و نه عوارضي، نه شرط و شروط و قوانين دست و پاگير و محدودكننده اي، مگر در مورد كالاهاي حرام كه اسلام اجازه خريد و فروش آن را نمي دهد. فن و حرفه، كسب و تجارت حرام مانند شراب فروشي، ساختن آلات قمار و كارخانه مشروب سازي و … همچنين به پيروان خود، معامله اي را كه پاي ربا در آن باشد اجازه نداده است، زيرا رباخواري ربودن دسترنج ديگران است از طرفي كاسب حقّ احتكار و ذخيره كردن كالاهاي خوراكي كه مورد نياز جامعه است را ندارد و اجازه غش و تقلّب در اجناس نيز به وي داده نشده است.

آزادي زرع و زراعت

هر مسلماني مي تواند از آب و آفتاب، هوا و زمين به اندازه توان خود استفاده كرده و به آنچه مورد علاقه او است و به هر مقداري كه مي خواهد كِشت نمايد. «مَن أحيي أرْضاً مَيتَةً فَهِي لَه»، هر كس زمين بايري را زنده و آباد كند آن زمين در اختيار و ملك اوست. البته مسأله احيا مشروط است به اينكه سبب تضييع حقّ ديگران نگردد و آنچه زيان آور است از مخدّرات و غيره كشت ننمايد، بنابراين در اسلام مسأله اي به نام «اصلاحات ارضي» به شكلي كه امروزه شرق و غرب، كشورهاي جهان سوّم را به آن مشغول كرده اند، وجود ندارد.

آزادي عمران و آباداني

در اسلام هر شخصي مي تواند زمين را به نحوي كه مي خواهد آباد كرده منزل، مغازه، كارخانه، مسجد، حسينيّه، مدرسه، بيمارستان و … بسازد، به شرط آنكه تجاوز به حقّ ديگران ننمايد و از نظر اسلام هيچ گونه عوارضي نسبت به كارهاي ساختماني تعلّق نمي گيرد و دولت اسلامي حقّ دريافت حتّي يك ريال بابت زمين يا ساختمان و يا تحت عناوين ديگر را ندارد.

آزادي صنعت و توليد

هر مسلماني آزاد است و مي تواند بدون هيچ شرطي هر نوع كالاي صنعتي مورد نياز جامعه را توليد نمايد مگر توليد محرّمات مانند مشروب سازي، آلات قمار، آلات لهو و …

و همچنان هر مسلماني آزاد است در انتخاب شغل و كار مانند شكار، ماهي گيري، استخراج معادن و تصرّف و به دست آوردن چيزهايي كه حلال است و دولت اسلامي حقّ جلوگيري يا گرفتن عوارض و يا ايجاد موانع را ندارد.

آزادي اقامت و مسافرت

رفت و آمد و انتخاب مكان و وطن به طوري كه هر فرد در انتخاب آزادي دارد و سفر به هر كشور و منطقه اي نيز حقّ اوست و مسأله رنگ، زبان، قوم و نژاد هيچ گونه امتيازي نمي آورد و با وجود اين آزاديها در اسلام، موضوع كارت شناسايي، شناسنامه، گذرنامه، دفترچه اقامت، رواديد و … منتفي است همچنان كه كشورهاي اروپايي براي نفي اينگونه بدعتها از ميان خود قدمهايي را برداشته اند.

آزادي فعاليّت هاي سياسي و اجتماعي

به استثناي آنچه كه اسلام حرام كرده كه محرّمات بسيار كمي مي باشد، هرگونه فعاليتي اعمّ از سياسي، اجتماعي و فرهنگي مادامي كه از حدود شرع فراتر نرود آزاد بوده و اين حق، مخصوص گروه و يا طايفه خاصّي نيست بلكه همه مسلمانان با رعايت تقواي الهي مي توانند از اين آزادي خدادادي بهره مند شوند و احدي حقّ تعرّض به آنان را ندارد، بنابراين اسلام تجسّس را حرام كرده و اداره اي به اين نام نداريم تا بخواهد براي خود شرعيّت تراشيده و مزاحم ديگران شود.

البته تجسّس و آگاهي از نقشه هاي دشمنان اسلام كه مثلاً در خارج مرزها وجود دارد امري لازم و ضروري است. پس در اثر آزادي فعاليّت در اسلام، هر فرد يا گروهي از آزادي كامل بيان، قلم، تشكيل احزاب، جمعيّت ها و انجمن ها، جمع آوري كمكهاي نقدي، تهيّه و تأسيس روزنامه، مجلّه، ايستگاه راديو و تلويزيون و … بهره مند خواهد بود.

همچنين مسائل ديگري از قبيل تجهيز و دفن ميّت انسانها آزاد هستند و محتاج به جواز دفن، جواز نقل از شهري به شهر ديگر و … نيست، به اين ترتيب دولت و مردم از شرّ اين ادارات

دست و پاگير راحت شده و هزينه هاي بي مورد و حقوق كارمندان اضافي، صرف جهات عمراني و پيشبرد فرهنگ و سلامت فكري و جسمي مردم خواهد شد.

فرهنگ

يكي از وظايف دولت اسلامي، گسترش فرهنگ به زيباترين و بهترين صورت مي باشد، اسلام آموزش دانش و علم را بر هر فرد مسلمان لازم دانسته و دولت اسلامي را نسبت به تهيّه مقدّمات آن ملزم ساخته است.

در اينجا اين پرسش پيش مي آيد كه با اين همه تأكيد اسلام بر تحصيل علم و گسترش دانش چرا مسلمانان در اين مسأله داراي انحطاط و در اين مرحله از عقب ماندگي قرار دارند؟ با مراجعه و دقّت در تاريخ مسلمانان روشن مي شود مبدأ عقب ماندگي مسلمين از هنگامي است كه از پيروي دستورات سازنده و حياتبخش اسلام سر باز زده و اصالت خود را فراموش كردند و با غرق شدن در ماديّات و انحطاط فكري، فرهنگ درخشان خويش را زير پا نهادند. تا قبل از بروز انحرافات فكري در آنان به اعتراف دانشمندان جهان غرب و محقّقين تاريخ، فرهنگ و تمدّن اسلام بر جهان سيطره داشت و ديگر كشورها را تحت الشّعاع قرار داده بود حتّي در مقايسه كتاب، كتابخانه، مدارس و دانشمندان آن زمان، به ويژه با در نظر گرفتن كمبود وسايل و امكانات در آن روزگار، بر مدارس و كتابخانه ها و دانشمندان امروزي برتري داشت و اگر مسلمانان به گسترش فرهنگ اصيل اسلامي توجّه بنمايند دوباره آن عظمت و شوكت از دست رفته بازخواهد گشت. در اين راه مسلمانان مي توانند با تأسيس مدارس، روزنامه ها، مجلات، راديو، تلويزيون، سينما و تئاتر و همچنين با استفاده از وسايل جديد

روز مانند اينترنت و … در محدوده مقرّرات اسلام، دور از مفاسد بي بندوباري و با پاك كردن آلودگيها و تأسيس مؤسّسات مختلف علمي و فرهنگي و هنري، سطح فرهنگ جامعه را بالا برند.

بهداشت

سلامتي و بهداشت بدن و محيط زيست از نظر اسلام مورد اهميّت بوده و از سه طريق نسبت به آن اقدام نموده است.

1- پيشگيري از نفوذ و گسترش بيماريهاي ناشي از مشروبات الكلي، زنا، هم جنس بازي، موسيقي، قمار كه علاوه بر جريحه دار كردن اجتماع و عفّت عمومي، هر يك از اين مفاسد، اثر نامطلوب و مخرّبي بر سلامتي فردفرد جامعه دارد. اسلام تمام اين مفاسد را نفي و حرام دانسته و از طرف ديگر برنامه هاي مثبتي براي بهداشت زندگي ارائه نموده است. مانند تأكيد بر نظافت و تميزي، استحمام و پاكيزگي، فصد و حجامت، ماساژ با روغن، سرمه كشيدن، مسواك كردن، برطرف كردن موهاي اضافي بدن، ازدواج، روزه گرفتن و بيان دستورات بهداشتي، كيفيت خوردن و آشاميدن و …

2- درمان به وسيله معرفي غذاها و داروهاي مناسب كه به آساني در دسترس بوده و در نتيجه بيماري كه كهنه و مزمن نشده به سرعت از بين مي رود، اين برنامه دارويي به طور گسترده در كتابهاي طبّ النبي (صلي الله عليه و آله و سلم)، طبّ الائمّه:، طبّ الصادق (عليه السلام)، طبّ الرّضا (عليه السلام) و … ذكر شده است. از طرفي اسلام پيشرفت صحيح علمي و پزشكي را نيز تأييد مي نمايد.

3- كنترل و سفارش شديد پزشكان، كه آنها را مسئول دانسته، پزشكي را وظيفه انساني مي داند و به صورت يك قانون و حكم شرعي مي فرمايد: اگر پزشك

در تجويز دارويي كه به بيمار مي دهد دچار اشتباه شود ضامن است. و نيز مي فرمايد: طبيب را به اين جهت طبيب گفتند كه او با كوچك نشان دادن ناخوشي و بي خطر جلوه نمودن بيماري، بيمار را طيّب النّفس و روحيّه او را نيرومند ساخته تا بر بيماري خود غالب آيد، بدين وسيله پزشك را وادار به خوش زباني و خوش رفتاري با بيماران و به دقّت و مواظبت بيشتري در كار خود مي نمايد.

اسلام بدين كيفيت بهداشت عمومي را براي پيروان خود تأمين كرده كه نياكان و پدران ما از آن بهره مند بودند امّا متأسّفانه طبّ جديد با تمام پيشرفتش از تأمين بهداشت عمومي جامعه عاجز است و امروزه معمولاً در هر خانه اي، بيماري افسرده يا بيماراني رنجور وجود دارند و اگر روزي خطوط اصلي بهداشت اسلامي به جامعه باز گردد و از تجربيّات طبّ قديم و پيشرفتهاي طبّ جديد در كنار هم استفاده گردد مي توان در مدّت زمان كوتاهي بشريّت را از شرّ بيماريهاي خانمان سوز نجات بخشيد تا تمام افراد جامعه بدون دلهره، اضطراب، افسردگي و رنج جسمي و روحي در زندگي خود موفّق و كامياب باشند.

تشكيل خانواده

اسلام مسأله ازدواج را كه پاسخ به گرايش و كشش طبيعي زن و مرد به يكديگر است، بسيار مورد توجّه قرار داده و مي فرمايد: «در اسلام چيزي محبوب تر از ازدواج پايه گذاري نشده است» و سفارش فراواني بر تشكيل خانواده نموده، حتّي ازدواج را وسيله نگهداري نصف دين دانسته است: «هر كس ازدواج كند نصف دين خود را نگهداري نموده است» و سنّ ازدواج را در اوّلين مرحله اي كه نياز غريزي و

كشش جنسي در انسان زمينه پيدا مي نمايد، قرار داده است و محدوديّت سِنّي براي ازدواج در نظر نگرفته، بنابراين دختر با كامل شدن نُه سال و پسر در پانزده سالگي مي تواند ازدواج كند، البته مسأله كفو بودن طرفين و صلاحيت آنان براي همسري را از نظر دور نداشته است و بدين وسيله تمام ابعاد قضيه را تحت نظر گرفته تا زن و مرد مسلمان با ايجاد زندگي مشترك كشش غريزي خود را تأمين و از سقوط در منجلاب هولناك فحشاء محفوظ بمانند، از طرفي اسلام از اختلاط ناشايست زن و مرد و دختر و پسر جلوگيري نموده و بر مسأله حجاب تأكيد مي نمايد، روشن است بدين وسيله مفاسد اجتماعي تقليل گشته، روابط خانوادگي مستحكم و كانون داخلي خانواده ها با صفا، محبت، صميميت، درستي، پاكدامني و همبستگي كامل اداره خواهد شد و هر كدام از زن و مرد در سايه معيارهاي ايمان و فضايل اخلاقي وظايف داخلي و خارجي خانواده را انجام مي دهند. زن مسئوليت حفظ كيان داخل خانه را بر عهده دارد و نيازمنديهاي عاطفي و روحي مرد را تأمين مي نمايد و مرد نيز نيازهاي خارجي منزل و شئون اقتصادي و اجتماعي را به عهده مي گيرد. چنين محيط آرام و بي دغدغه اي قابليّت مناسبي براي رشد نسل آينده را پيدا مي كند و اساساً اسلام كار سنگين براي زنان و ترك وظيفه فطري مادر بودن و خانه داري را پسنديده نمي داند، البتّه روشن است كه اسلام با مطلق كار كردن زنان مخالف نيست بلكه كارهايي را كه با عفّت و شخصيّت زن منافات دارد، مورد نهي قرار داده و آن را تحريم مي كند. همچنين اسلام

مسأله تحصيل علم و دانش را براي زن روا، بلكه لازم دانسته است.

البته مخفي نماند كه حتّي دانشمندان غرب و علماي روانكاو و جامعه شناس دنيا بر اين باورند كه بهترين راه و روش سالم زندگي، تأمين كشش غريزي و كاميابي، دست يافتن به آرامش روحي و رواني، دارا شدن فرزندان سالم و كامل، خوشبخت و سعادتمند، همان راه و روشي است كه اسلام براي ازدواج و تشكيل خانواده، تعيين وظايف زن و مرد و بيان حقوق متقابل و مشترك آنان بيان و ارائه نموده است.

اسلام و اداره جوامع بشري

حال با توجّه به آنچه كه در طيّ صفحات گذشته به طور فشرده بيان كرديم روشن شد اسلام بهترين توان اداره جامعه را دارا است. جامعه اسلامي از امتيازات بسياري برخوردار و قابل مقايسه با جوامع امروزي نبوده، رنگي ويژه و مخصوص به خود را دارد جامعه اسلامي با بهره گيري از ايمان به خدا، تعادل انسان را در تمام شئون و حالات مختلف زندگي حفظ كرده تا افراد جامعه مسير زندگي خود را بر محور ميانه روي بپيمايند، امّا طرحها و برنامه هاي ساخته افكار ناتوان بشر از ايجاد چنين روحيّه و حالتي در پيروان خود عاجز است.

در برنامه هاي اسلامي شعاع معنويّت، انسانيّت و جلوه كرامت همه جا را فرا گرفته، در پرتو آن عقده هاي رواني افسردگي، نگراني و بيشتر مشكلات امروزه اجتماع منتفي مي شود، افراد جامعه سرشار از اعتماد به نفس، عواطف انساني، محبت و دوستي خواهند بود، تمام ابعاد مادي و معنوي زندگي انسان در سايه نظام اسلامي شكوفا خواهد گرديد، عمران و آباداني همه جا را فرا گرفته و آباد خواهد كرد. پيشرفت

علم و دانش، ترقّي تكنيك و صنعت، توسعه كشاورزي و زراعت، گسترش بازرگاني و تجارت، بالا رفتن درآمدها و تراكم ثروتهاي مشروع به چشم خواهد خورد، آن هم در محيطي كه استبداد، ستم، تعدّي، قيد و بندهاي لغو و بيهوده، شرايط دست و پاگير، مشكلات اقتصادي، فقر و كمبود در آن ديده نخواهد شد.

آري! اگر مسلمانان اندكي به خود آيند به اين آينده روشن كه در انتظار آنهاست دسترسي پيدا خواهند كرد، به شرطي كه آيات فراموش شده قرآن و روش حكومت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اميرمؤمنان (عليه السلام) را پياده كنند و امّت واحده، اخوّت اسلامي، آزادي، شورا و ديگر دستورات اسلام را اجرا نمايند. فردفرد مسلمانان وظيفه دارند بي تفاوتي را كنار گذارده، براي تحقّق حكومت جهاني اسلام جدّيت نموده، به اين آرمان والا و هدف مقدّس جامه عمل بپوشانند و از خدا كمك بجويند.

اخلاق و آداب دين
اخلاق

پيامبر اسلام حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) با ايراد اين گفتار جاويدان: «انّما بُعِثْتُ لاُتَمِّمَ مَكارِمَ اْلاَخْلاقِ» به اين معني كه: «به تحقيق براي اين برانگيخته شدم كه اخلاق نيك را كامل نمايم». هدف اساسي خود را از بعثت بيان مي فرمايد و قرآن هنگامي كه مي خواهد پيامبر گرامي اسلام را بستايد او را خطاب نموده مي فرمايد: (وَ اِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظِيمٍ)، «و به درستي كه تو داراي اخلاق عظيم و برجسته اي هستي». و اين نشانگر اهميّت اخلاق در دين مبين اسلام است.

اسلام محور اخلاق را، دينداري، تقوي و پرهيزكاري مي داند و پايه هاي استوار آن را بر اساس چهار اصل معرفي نموده است:

1- خوش نيّتي و پاك

دلي انسانها نسبت به هم

2- خوش رويي و بشاشيّت با همه افراد جامعه

3- خوش زباني و نيك سخني با كليه مردم، اعم از دوست و دشمن

4- خوش برخوردي و نيك رفتاري با تمامي مخلوقات و موجودات چه رسد به افراد بشر.

و آداب را بر دو پايه محكم استوار مي بيند:

1- آداب فردي راجع به حقوق شخصي انسان، مانند آداب خوردن و آشاميدن، لباس و پوشاك، خواب و بيداري، سفر و حضر، صحت و مرض و … كه در همه آنها اسلام آدابي منحصر به فرد داشته كه پيروي از آن، انسان را در زندگي كامياب و خوشبخت نموده و از نگرانيها و گرفتاريها، بيماريها و ناهنجاريها دور مي دارد.

2- آداب اجتماعي راجع به حقوق اجتماعي انسان، مانند آداب معاشرت با پدر و مادر، زن و فرزند، خويشان و نزديكان، استاد و شاگرد، دوست و همسايه و همه افراد بشر، كه تطبيق اين آداب ضامن امنيّت جامعه و حافظ شادابي و خرمي، سعادت و سلامتي همه انسانها مي باشد.

دين در واقع همه دستورات آن طبق بهترين آداب و اخلاق است و تمام شئون اسلام اعم از عبادات، داد و ستدها و غيره، همگي بر پايه هاي بلند اخلاق و فضيلت استوار است، و اينك با رعايت اختصار به ذكر آنچه كه طبق اخلاق و آداب سزاوار است انجام داد، يا ترك نمود، مي پردازيم.

منهيّات و محرّمات

آنچه به جا آوردنش ممنوع است و اسلام از آن نهي نموده است، به آن «حرام» گويند.

منهيّات و محرّمات عبارتند از:

1- «ظلم و ستم»، 2- «تبذير و اسراف»، 3- «مسخره كردن ديگران» 4- «مردم آزاري»، 5- «فاش كردن اسرار ديگران»، 6- «دروغ و تهمت»

7- «ناراضي كردن پدر و مادر»، 8- «احتكار ارزاق ملّت»، 9 - «زنا»، 10- «همجنس بازي»، 11- «نگاه به زن نامحرم و مرد نامحرم»، 12- «نوشيدن شراب»، 13- «قماربازي»، 14- «رشوه خواري»، 15- «خوردن گوشت مُردار و گوشت خوك و هر غذاي حرام ديگر»، 16- «خوردن مال مردم بدون رضايت آنان»، 17- «غِش در معامله»، 18- «انگشتر طلا و زينتِ طلا براي مردان»، 19- «رباخواري»، 20- «حيله و فريب دادن مردم در كسب و كار»، 21- «اِستمناء»، 22- «كنجكاوي و تجسّس در اسرار مردم»، 23- «غيبت و سخن چيني»، 24- «آوازخواني و گوش دادن به آن (غنا و موسيقي)»، 25- «قتل و ترور شخص و شخصيّت»، 26- «دزدي و سرقت»، 27- «به هم رساندن ديگران براي انجام عمل فحشاء»، 28- «خيانت»، 29- «حكم نمودن برخلاف قرآن»، 30- «پايمال كردن حقوق ديگران»، 31- «همكاري با كافران و ستمگران»، 32- «بدزباني و دشنام دادن» و …

فضايل و آداب

فضايل و آداب كه زينت بخش مسلمان است عبارتند از:

1- «انصاف»، 2- «تعاون و همكاري در كارهاي نيك»، 3- «صبر و استقامت»، 4- «اصلاح بين مردم»، 5- «اخلاص در عمل»، 6- «توكّل بر خدا»، 7- «حِلْم و بردباري»، 8- «نيكي به پدر ومادر»، 9- «اطعام كردن»، 10- «پاكدامني»، 11- «با صداي بلند سلام كردن»، 12- «پاكيزگي»، 13- «كسب دانش»، 14- «خوش رفتاري با مردم»، 15- «سخاوت»، 16- «شجاعت»، 17- «صِله رحم»، 18- «ميانه روي در هر كار»، 19- «اخلاق خوب»، 20- «رسيدگي به بيچارگان»، 21- «فروتني»، 22- «برآوردن نياز حاجتمندان»، 23- «ناديده گرفتن خطاي ديگران»، 24- «پرهيزكاري»، 25- «راستگويي»، 26- «احترام به مردم»، 27- «خنده رو بودن»، 28- «شَرم

داشتن از انجام اعمال زشت»، 29- «ازدواج»، 30- «سپاسگزاري از نعمت هاي خدا».

رذايل و مكروهات

رذايل و مكروهاتي كه انسان را به سقوط مي كشاند عبارتند از:

1- «انتقام جويي»، 2- «فخرفروشي»، 3- «ثروت اندوزي»، 4- «خودپسندي»، 5- «كارهاي بيهوده»، 6- «حرفهاي بيهوده»، 7- «تنبلي در انجام وظايف»، 8- «ترس»، 9- «بي تابي در پيش آمدها»، 10- «رياست طلبي و مقام خواهي»، 11- «خُلف وعده يا بَد قولي»، 12- «حِرْص و آز»، 13- «بي همّتي»، 14- «تعصّب ورزيدن»، 15- «شكّ و ترديد»، 16- «كينه توزي»، 17- «شتاب زدگي»، 18- «طمع كاري»، 19- «غفلت و بي توجّهي به خداي متعال»، 20- «بدخُلقي»، 21- «سنگدلي»، 22- «منّت نهادن» و غيره …

آنچه از فضايل گفته شد همگي از كارهاي مستحب نمي باشند بلكه برخي از آنها از نظر شريعت اسلام واجب است.

چنانچه رذايلي را كه شمرديم تماماً از كارهاي مكروه نمي باشند، بلكه برخي از آنها هم از نظر اسلام حرام است.

بنابراين بر هر فردِ مسلمان لازم است، بكوشد و جدّيت به خرج دهد تا خود را با عقايد اصول دين اسلام آراسته گرداند و كاملاً به قوانين مقدّس اسلام چه در زمينه فروع دين و چه در زمينه اخلاق و آداب دين عمل نمايد و چنانچه عمل ننمايد، مانند پرنده شكسته بالي خواهد بود كه نمي تواند پرواز كند و اتومبيل بي چرخي كه نتواند راه برود و پيشرفت نمايد.

آري، براي يك شخص مسلمان فقط گفتنِ اينكه من مسلمانم كافي نيست، زيرا مانند آن است كه انسانِ مريض بگويد من سالم هستم، همان طور كه گفته مريض به حال او سودي ندارد، گفتار مسلمان هم تا هنگامي كه به دستورات اسلام رفتار

ننمايد بي تأثير است، لذا بايد گفتار را با كردار توأم ساخته و سخن را با عمل مطابقت و تأييد نمود، تا دنياي آباد و آخرتي سرافراز داشته باشيم. انشاءالله تعالي

احكام تقليد

مسأله 1: عقيده مسلمان به اصول دين، بايد از روي دليل باشد و نمي تواند در اصول دين تقليد نمايد، يعني بدون دليل گفته كسي را قبول كند، امّا در احكام دين بايد يا مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روي دليل به دست آورد يا از مجتهد تقليد كند، يعني به دستور او رفتار نمايد و يا احتياط كند، يعني طوري به وظيفه خود عمل نمايد كه يقين كند تكليف خود را انجام داده است. مثلا اگر عدّه اي از مجتهدين، عملي را حرام مي دانند و عدّه ديگري مي گويند حرام نيست، آن عمل را انجام ندهد و اگر عملي را بعضي واجب و بعضي مستحب مي دانند، آن را به جا آورد. پس كساني كه مجتهد نيستند و نمي توانند به احتياط عمل كنند، واجب است از مجتهد تقليد نمايند.

مسأله 2: تقليد در احكام، عمل كردن به دستور مجتهد است. و از مجتهدي بايد تقليد كرد كه مرد، بالغ، عاقل، شيعه دوازده امامي، حلال زاده، زنده، آزاد و عادل باشد. عادل كسي است كه واجبات را به جا آورد و محرّمات را ترك كند كه اگر از اهل محل يا همسايگان او و يا كساني كه با او معاشرت دارند حال او را بپرسند خوبي او را تصديق نمايند و بنابر احتياط واجب، مجتهدي كه انسان از او تقليد مي كند بايد اعلم باشد، يعني در فهميدن حكم خدا از تمام مجتهدهاي زمان خود داناتر باشد.

مسأله

3: مجتهد و اعلم را از سه راه مي توان شناخت، اوّل: خود انسان يقين كند، مثلا از اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را تشخيص دهد. دوم: دو نفر عالم عادل كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند، مجتهد و اعلم بودن او را تصديق كنند به شرط آنكه دو نفر عالم عادل ديگر با گفته آنان مخالفت ننمايند. سوم: عدّه اي از اهل علم كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند و از گفته آنان اطمينان پيدا مي شود، مجتهد و اعلم بودن او را تأييد كنند و بنابر اقوي يك نفر ثقه كفايت مي كند.

مسأله 4: اگر شناخت اعلم مشكل باشد، بايد بنابر احتياط واجب از كسي تقليد كند كه گمان به اعلم بودن او دارد و اگر احتمال ضعيفي بدهد كه كسي اعلم است و بداند ديگري از او اعلم نيست بنابر احتياط مستحب از وي تقليد نمايد و اگر چند نفر، در نظر او اعلم از ديگران و با يكديگر مساوي باشند بايد از يكي از آنان تقليد كند ولي چنانچه يكي از آنان پرهيزكارتر باشد، بنابر احتياط مستحب بايد از او تقليد نمايد.

مسأله 5: به دست آوردن فتواي مجتهد چهار راه دارد، اوّل: شنيدن از خود مجتهد. دوم: شنيدن از دو نفر عادل كه فتواي مجتهد را نقل كنند. سوم: شنيدن از كسي كه انسان به گفته او اطمينان دارد. چهارم: در رساله مجتهد نوشته باشد، در صورتي كه انسان به درستي آن رساله اطمينان كند.

مسأله 6: تا انسان يقين نكند فتواي مجتهد عوض شده است، مي تواند به آنچه در «رساله» نوشته شده عمل نمايد و اگر احتمال

دهد فتواي او عوض شده جستجو لازم نيست مگر احتمال، عقلايي باشد.

مسأله 7: بنابر احتياط واجب اگر مجتهد اعلم در مسأله اي فتوا دهد، مُقلِّد وي، يعني كسي كه از او تقليد مي كند، نمي تواند در آن مسأله، به فتواي مجتهد ديگري عمل كند، ولي اگر فتوا ندهد، مثلا بفرمايد: بنابر احتياط نمازگزار در ركعت سوم و چهارم نماز، سه مرتبه تسبيحات اربعه، يعني: «سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا اِلهَ الاّ اللّهُ وَ اللّهُ أكْبَرُ» بگويد، مقلّد بايد يا به اين احتياط كه احتياط واجب است عمل كند و سه مرتبه بگويد و يا به فتواي مجتهد ديگري كه يك مرتبه گفتن تسبيحات اربعه را كافي مي داند، يك مرتبه بگويد و همچنين اگر مجتهد بفرمايد: مسأله محل تأمّل و يا محل اشكال است.

مسأله 8: اگر مجتهد بعد از آنكه در مسأله اي فتوا داد احتياط كند، مثلا بفرمايد: ظرف نجس اگرچه با يك مرتبه شستن در آب كُر پاك مي شود ولي بنابر احتياط سه مرتبه بشويند، مقلّد او مي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهد ديگري رفتار كند.

مسأله 9: تقليد ابتدايي از مجتهدي كه از دنيا رفته است جايز نيست، امّا اگر مجتهدي كه انسان از او تقليد مي كند از دنيا برود، جايز است در تمام مسائل بر تقليد او باقي بماند، حتّي در مسائلي كه در حال حيات آن مجتهد، به آن عمل نكرده است.

مسأله 10: اگر در مسأله اي به فتواي مجتهدي عمل كند و بعد از مردن او در همان مسأله به فتواي مجتهد زنده اي رجوع نمايد، دوباره نمي تواند آن را طبق فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته است انجام

دهد، حتّي اگر مجتهد زنده در مسأله اي فتوا ندهد و احتياط نمايد و مقلّد مدّتي به آن احتياط عمل كند، دوباره نمي تواند به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته، عمل نمايد.

مسأله 11: عدول از مجتهدي كه از دنيا رفته به مجتهد زنده جايز است، ولي عدول از مجتهد زنده به مجتهد زنده ديگر، بنابر احتياط جايز نيست مگر مجتهد دوّم اعلم از اوّلي باشد يا اوّلي از عدالت خارج شود.

مسأله 12: بر مكلّف واجب است مسائلي را كه غالباً مورد ابتلاي اوست و به آن احتياج دارد ياد بگيرد.

مسأله 13: اگر مسأله اي براي انسان پيش آيد كه حكم آن را نمي داند، چنانچه ممكن است، بايد صبر كند تا فتواي مجتهد را بدست آورد و اگر نمي تواند، از راه احتياط وظيفه خود را انجام دهد.

مسأله 14: اگر كسي فتواي مجتهدي را به ديگري بگويد، چنانچه بعداً فتواي آن مجتهد عوض شود، لازم نيست به او خبر دهد كه فتوا عوض شده است ولي اگر بعد از گفتن فتوا بفهمد اشتباه كرده، در صورت امكان بايد اشتباه را برطرف كند.

مسأله 15: اگر مكلّف مدّتي اعمال خود را بدون تقليد انجام دهد در صورتي اعمال او صحيح است كه با فتواي مجتهدي كه وظيفه اش تقليد از او بوده يا با فتواي مجتهدي كه فعلا بايد از او تقليد كند مطابق باشد گرچه احوط مطابقت با مجتهد فعلي است و يا از راه ديگري بفهمد به وظيفه واقعي خود رفتار كرده است.

مسأله 16: تقليد شامل كلّيه احكام، اعم از عبادات، معاملات، واجبات، محرمات، مستحبات، مكروهات و مباحات مي شود.

احكام طهارت

آب مطلق و مضاف

مسأله 17: آب، يا مطلق است يا مضاف:

آب مضاف، آبي است كه از چيزي گرفته شود، مانند آب هندوانه و گلاب يا با چيزي مخلوط شود، مانند آبي كه با گِل مخلوط گردد، به صورتي كه ديگر به آن آب نگويند.

و غير از اينها آب مطلق است، كه پنج قسم مي باشد، اوّل: آب كُر، دوم: آب قليل، سوم: آب جاري، چهارم: آب باران، پنجم: آب چاه.

1- آب كُر

مسأله 18: آب كُر، مقدار آبي است كه اگر در ظرفي كه طول و عرض و عمق آن هريك، سه وجب است و يا ظرفي كه مجموعاً بيست و هفت وجب باشد بريزند، آن ظرف پُر شود.

مسأله 19: اگر عين نجس مانند بول و خون، يا چيزي كه نجس شده است مانند لباس نجس، به آب كُر برسد، چنانچه آن آب، بو يا رنگ و يا مزه نجاست را بگيرد، نجس مي شود و اگر تغيير نكند نجس نمي شود.

مسأله 20: اگر رنگ يا مزه و يا بوي آب كُر بر اثر غيرنجاست تغيير كند، نجس نمي شود.

مسأله 21: اگر عين نجس مانند خون، به آبي كه بيشتر از كُر باشد برسد و بو يا رنگ و يا مزه قسمتي از آن را تغيير دهد، چنانچه مقداري كه تغيير نكرده كمتر از كُر باشد تمام آب نجس مي شود و اگر به اندازه كُر يا بيشتر باشد، فقط مقداري كه بو يا رنگ و يا مزه آن تغيير كرده، نجس است.

مسأله 22: آب فوّاره اگر متّصل به كُر باشد، آب نجس را پاك مي كند ولي اگر قطره قطره روي آب نجس بريزد آن را پاك نمي كند مگر چيزي روي فوّاره بگيرند، تا آب آن قبل از قطره قطره شدن به

آب نجس متّصل شود. و بنابر احتياط مستحب آب فوّاره با آب نجس مخلوط گردد.

مسأله 23: اگر چيز نجس را زير شيري كه متّصل به كُر است بشويند آبي كه از آن مي ريزد اگر متّصل به كُر باشد و بو يا رنگ و يا مزه نجاست نگرفته باشد و عين نجاست نيز در آن نباشد، پاك است.

مسأله 24: اگر مقداري از آب كُر، يخ ببندد و باقي آن به اندازه كُر نباشد چنانچه نجاست به آن برسد نجس مي شود و هر مقدار از يخ نيز كه آب مي شود نجس است.

مسأله 25: آبي كه به اندازه كُر بوده، اگر انسان شك كند از كُر كمتر شده يا نه، در حكم آب كُر است يعني نجاست را پاك مي كند و اگر نجاستي به آن برسد نجس نمي شود. و آبي كه كمتر از كر بوده و انسان شك دارد به مقدار كُر شده يا نه، حكم آب كُر را ندارد و بنابر احتياط لازم در اين گونه موارد، تفحّص و تحقيق نمايد.

مسأله 26: كُر بودن آب، از سه راه ثابت مي شود، اوّل: خود انسان يقين كند، دوم: دو مرد عادل، يا يك نفر ثقه خبر دهد. سوم: كسي كه آب در اختيار اوست بگويد، مثلا حمّامي بگويد: آب حوض حمّام، كُر است.

2- آب قليل

مسأله 27: آب قليل، آبي است كه از كُر كمتر باشد و از زمين نجوشد.

مسأله 28: اگر آب قليل بر چيز نجس بريزد، يا چيز نجس به آن برسد نجس مي شود، ولي اگر از بالا و يا با فشار بر چيز نجس بريزد، مقداري كه به آن چيز مي رسد، نجس و بقيّه آب پاك است.

مسأله 29:

آب قليلي كه براي برطرف كردن عين نجاست روي چيز نجس ريخته مي شود و از آن جدا مي گردد، نجس است. و بنابر احتياط مستحب نيز بايد از آب قليلي كه بعد از برطرف شدن عين نجاست، براي آب كشيدن چيز نجس روي آن مي ريزند و از آن جدا مي شود، اجتناب شود.

مسأله 30: آبي كه براي شستن مخرج بول و غايط به كار مي رود، با پنج شرط پاك است و چيزي را كه با آن برخورد نمايد، نجس نمي كند. (بنابر احتياط در بعضي از آن شرايط) اوّل: بو يا رنگ و يا مزه نجاست نگرفته باشد. دوم: نجاستي از خارج به آن نرسيده باشد. سوم: نجاست ديگري مانند خون غير متعارف با بول يا غايط بيرون نيامده باشد. چهارم: ذرّه هاي غايط در آب پيدا نباشد. پنجم: به اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول، نجاست نرسيده باشد.

3- آب جاري

مسأله 31: آب جاري آبي است كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد، مانند آب چشمه و قنات.

مسأله 32: آب جاري اگرچه كمتر از كُر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد، تا وقتي بو يا رنگ و يا مزه آن بر اثر نجاست تغيير نكرده، پاك است.

مسأله 33: اگر نجاستي به آب جاري برسد و مقداري از آن، بر اثر نجاست تغيير كند، فقط همان مقدار، نجس مي شود. و قسمتي كه متّصل به چشمه است اگرچه كمتر از كُر باشد، پاك است و آبهاي ديگر نهر، اگر به اندازه كُر باشد يا به سبب آبي كه تغيير نكرده، به آب طرف چشمه متّصل باشد پاك وگرنه نجس مي شود.

مسأله 34: آب چشمه اي كه جاري نيست ولي طوري است

كه اگر از آن بردارند باز مي جوشد، در حكم آب جاري مي باشد. يعني اگر نجاست به آن برسد تا وقتي بو يا رنگ و يا مزه آن بر اثر نجاست تغيير نكرده باشد، پاك است.

مسأله 35: آبي كه كنار نهر، ايستاده و متّصل به آن مي باشد، حكم آب جاري دارد.

مسأله 36: چشمه اي كه مثلا در زمستان مي جوشد و در تابستان از جوشش مي افتد، فقط وقتي كه مي جوشد در حكم آب جاري است.

مسأله 37: آب حوض حمّام اگرچه كمتر از كُر باشد، چنانچه به خزينه اي كه آب آن به اندازه كُر است متّصل باشد، مانند آب جاري است.

مسأله 38: آب لوله هاي حمّام و ساختمانها كه از شيرها و دوشها مي ريزد، اگر متّصل به كُر باشد (مانند شبكه هاي آبرساني در شهرها) در حكم آب جاري است.

مسأله 39: آبي كه بر روي زمين جريان دارد و از زمين نمي جوشد، چنانچه كمتر از كُر باشد و نجاست به آن برسد نجس مي شود، امّا اگر از بالا يا با فشار به پايين بريزد، چنانچه نجاست به پايين آن برسد، بالاي آن نجس نمي شود.

4- آب باران

مسأله 40: اگر بر چيز نجسي كه عين نجاست، در آن نيست يك مرتبه باران ببارد، جايي كه باران به آن برسد پاك مي شود. ولي باريدن دو سه قطره فايده ندارد بلكه بايد طوري باشد كه بگويند: باران مي آيد. و بنابر احتياط مستحب باران مقداري باشد كه بر زمين سخت، جاري شود.

مسأله 41: در فرش، لباس و مانند آن، فشار لازم نيست چنانچه با آب باران شسته شود.

مسأله 42: اگر باران بر عين نجس ببارد و به جاي ديگر ترشّح كند، چنانچه عين

نجاست، همراه آن نباشد و بو يا رنگ و يا مزه نجاست نگرفته باشد پاك است، پس اگر باران بر خون ببارد و ترشح كند، چنانچه ذرّه اي خون در آن باشد، يا بو يا رنگ و يا مزه خون گرفته باشد نجس مي شود.

مسأله 43: اگر بر سقف ساختمان، يا روي بام، عين نجاست باشد، تا وقتي باران بر بام مي بارد، آبي كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مي ريزد پاك است ولي بعد از قطع شدن باران اگر معلوم باشد آبي كه مي ريزد به چيز نجس رسيده است نجس مي باشد.

مسأله 44: زمين نجسي كه باران بر آن ببارد، پاك مي شود و اگر باران بر زمين جاري شود و به جاي نجسي كه زير سقف است برسد، آن را نيز پاك مي كند.

مسأله 45: خاك نجسي كه بر اثر باران گِل شده، پاك است.

مسأله 46: هرگاه آب باران در جايي جمع شود اگرچه كمتر از كُر باشد چنانچه هنگامي كه باران مي آيد چيز نجسي را در آن بشويند و آب، بو يا رنگ و يا مزه نجاست نگيرد، آن نجس پاك مي شود.

مسأله 47: اگر بر فرش پاكي كه روي زمين نجس است، باران ببارد و بر زمين نجس جاري شود، فرش نجس نمي شود و زمين نيز پاك مي گردد.

5- آب چاه

مسأله 48: آب چاهي كه از زمين مي جوشد، اگرچه كمتر از كُر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد تا وقتي بو يا رنگ و يا مزه آن بر اثر نجاست تغيير نكرده، پاك است ولي مستحب است پس از رسيدن بعضي از نجاستها به چاه، به مقداري كه در «الفقه» بيان شده است از آب

آن بكشند.

مسأله 49: اگر نجاستي در چاه بريزد و بو يا رنگ و يا مزه آب را تغيير دهد، چنانچه تغيير آب چاه از بين برود پاك مي شود، اگرچه بنابر احتياط مستحب بايد با آبي كه از چاه مي جوشد مخلوط گردد.

مسأله 50: اگر آب باران پس از ايستادن، با آب ديگري در گودالي جمع شود و كمتر از كُر باشد، با رسيدن نجاست به آن، نجس مي شود.

احكام آبها

مسأله 51: آب مضاف كه معناي آن در مسأله 17 بيان شد، چيز نجس را پاك نمي كند و وضو و غسل با آن، باطل است.

مسأله 52: آب مضاف هر قدر زياد باشد، البتّه نه به اندازه چاههاي نفت و مانند آن، اگر ذره اي نجاست به آن برسد نجس مي شود ولي چنانچه از بالا روي چيز نجس بريزد، مقداري كه به چيز نجس رسيده، نجس و مقداري كه بالاتر از آن است پاك مي باشد. مثلا اگر گلاب را از گلابدان روي دست نجس بريزند، آنچه به دست رسيده نجس و آنچه به دست نرسيده پاك است و همچنين اگر مانند فوّاره، با فشار از پايين به بالا برود، اگر نجاست به قسمت بالاي آب برسد پايين آب نجس نمي شود.

مسأله 53: اگر آب مضاف نجس، طوري با آب كُر يا جاري مخلوط شود كه ديگر به آن، آب مضاف نگويند پاك مي شود.

مسأله 54: آبي كه مطلق بوده و معلوم نيست مضاف شده يا نه، در حكم آب مطلق است، يعني چيز نجس را پاك مي كند، وضو و غسل نيز با آن صحيح است. و آبي كه مضاف بوده و معلوم نيست مطلق شده يا نه، در حكم آب مضاف

است، يعني چيز نجس را پاك نمي كند، وضو و غسل نيز با آن باطل است.

مسأله 55: آبي كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف و معلوم نيست كه قبلا مطلق بوده يا مضاف، نجاست را پاك نمي كند، وضو و غسل نيز با آن باطل است ولي اگر به اندازه كُر يا بيشتر باشد و نجاست به آن برسد، به نجاست آن حكم نمي شود.

مسأله 56: آبي كه عين نجاست، مانند خون و بول به آن برسد و بو يا رنگ و يا مزه آن را تغيير دهد، اگرچه كُر يا جاري باشد نجس مي شود. ولي اگر بو يا رنگ و يا مزه آب، بر اثر نجاستي كه بيرون آن است عوض شود، مثلا مرداري كه پهلوي آب است بوي آن را تغيير دهد ظاهر، عدم نجاست آن است و رعايت احتياط، لازم نمي باشد گرچه خوب است.

مسأله 57: آبي كه عين نجاست، مانند خون و بول در آن ريخته و بو يا رنگ و يا مزه آن را تغيير داده، چنانچه به آب كُر يا جاري متّصل شود، يا باران بر آن ببارد، يا باد، باران را در آن بريزد و يا آب باران از ناودان، در آن جاري شود و تغيير آن از بين برود پاك مي شود.

مسأله 58: اگر چيز نجسي را در آب كُر يا جاري آب بكشند، آبي كه بعد از بيرون آوردن، از آن مي ريزد پاك است.

مسأله 59: آبي كه پاك بوده و معلوم نيست نجس شده يا نه، پاك است و آبي كه نجس بوده و معلوم نيست پاك شده يا نه، نجس است.

مسأله 60: نيم خورده سگ، خوك و كافر، نجس

و خوردن آن حرام است و نيم خورده حيوانات حرام گوشت، پاك و خوردن آن مكروه مي باشد، مگر نيم خورده گربه كه خوردن آن كراهت ندارد.

احكام تخلّي

بول و غايط كردن

مسأله 61: واجب است انسان در هنگام تخلّي و مواقع ديگر، عورت خود را از كساني كه مكلّفند، اگرچه مانند خواهر و مادر با او مَحرم باشند و همچنين از ديوانه و بچّه هاي مميّز كه خوب و بد را مي فهمند، بپوشاند. امّا زن و شوهر لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند.

مسأله 62: لازم نيست با چيز مخصوصي، عورت خود را بپوشاند و اگر مثلا با دست آن را بپوشاند كافي است.

مسأله 63: هنگام تخلّي، بايد قسمت جلوي بدن، يعني شكم، سينه و زانوها رو به قبله و پشت به قبله نباشد.

مسأله 64: اگر هنگام تخلّي، قسمت جلوي بدن رو به قبله يا پشت به قبله باشد و عورت را از قبله برگرداند، كفايت نمي كند و اگر جلوي بدن او، رو به قبله يا پشت به قبله نباشد، بنابر احتياط واجب عورت را، رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد.

مسأله 65: بنابر احتياط مستحب قسمت جلوي بدن - در هنگام استبراء كه احكام آن، بعداً گفته مي شود و موقع تطهير مخرج بول و غايط - رو به قبله يا پشت به قبله نباشد.

مسأله 66: اگر براي آنكه نامحرم او را نبيند، مجبور شود در حال تخلّي رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند و نيز اگر به جهت ديگري ناچار باشد كه رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند، اشكال ندارد.

مسأله 67: لازم نيست بچّه را، در وقت تخلّي رو به قبله يا پشت

به قبله ننشانند. و اگر خود بچّه بنشيند، جلوگيري از او واجب نيست.

مسأله 68: در پنج جا تخلّي حرام است، اوّل: در كوچه هاي بن بست، در صورتي كه صاحبانش، اجازه نداده باشند و نيز در كوچه هاي غير بن بست، در صورت ضرر به عابرين. دوم: در ملك كسي كه اجازه تخلّي نداده است. سوم: در جايي كه براي عدّه مخصوصي وقف شده است، مانند بعضي از مدرسه ها. چهارم: روي قبر مؤمنين در صورتي كه بي احترامي به آنان باشد. پنجم: در جاهاي محترمي كه تخلّي، بي احترامي به حساب آيد.

مسأله 69: در سه صورت مخرج غايط فقط با آب، پاك مي شود، البته بنابر احتياط در بعضي از آنها، اوّل: نجاست ديگري مانند خون با غايط بيرون آمده باشد. دوم: نجاستي از خارج به مخرج غايط رسيده باشد. سوم: اطراف مخرج، بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد. و در غير اين سه صورت، مخرج را با آب مي توان شست و يا به دستوري كه بعداً بيان مي شود، با پارچه، سنگ و مانند آن پاك كرد، اگرچه شستن با آب بهتر است.

مسأله 70: مخرج بول با غير آب پاك نمي شود. و در آب كُر و جاري اگر بعد از برطرف شدن بول يك مرتبه بشويند كافي است، ولي با آب قليل بايد دو مرتبه شست و بهتر است سه مرتبه شسته شود.

مسأله 71: اگر مخرج غايط را با آب بشويند، بايد چيزي از غايط بر آن نماند، ولي باقيماندن رنگ و بوي آن اشكال ندارد و اگر در دفعه اوّل، طوري شسته شود كه ذرّه اي غايط بر آن نماند، شستن دوباره لازم

نيست.

مسأله 72: با سنگ، كلوخ و مانند آن، اگر خشك و پاك باشد، مخرج غايط را مي توان تطهير كرد. و چنانچه رطوبت كمي داشته باشد كه به مخرج نرسد اشكال ندارد. و بايد از سه دفعه كمتر نباشد اگرچه با يك مرتبه يا دو مرتبه مخرج پاكيزه شود.

مسأله 73: بنابر احتياط مستحب بايد سنگ يا پارچه اي كه غايط را با آن برطرف مي كنند سه قطعه باشد، مگر در سنگهاي بزرگ و پارچه هاي دراز كه يك قطعه كافي است. و اگر با سه قطعه برطرف نشود بايد به قدري اضافه نمايند تا مخرج كاملا پاكيزه گردد، ولي باقيماندن ذرّه هاي كوچكي كه ديده نمي شود اشكال ندارد.

مسأله 74: پاك كردن مخرج غايط با چيزهايي كه احترام آن لازم است، مانند كاغذي كه اسم خدا و پيامبران (عليهم السلام) بر آن نوشته شده حرام است و با استخوان و سرگين نيز نبايد مخرج غايط را پاك كرد و اگر كسي با اينها غايط را بر طرف كند، گناه كرده ولي مخرج پاك مي شود.

مسأله 75: اگر شك كند مخرج را تطهير كرده يا نه، بايد آن را تطهير كند، امّا اگر هميشه بعد از بول يا غايط فوراً تطهير مي نموده است، بنابر احتياط مستحب آن را تطهير نمايد.

مسأله 76: اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز مخرج را تطهير كرده يا نه، نمازي كه خوانده صحيح است، ولي براي نمازهاي بعد بايد تطهير كند. و اگر بعد از داخل شدن در نماز شك كرد، بايد نماز را قطع كند و تطهير نمايد، امّا اگر هميشه عادت بر تطهير داشته، بنابر احتياط مستحب تطهير نمايد

و نماز واجب را براي اين احتياط مستحب قطع نكند.

استبراء

مسأله 77: استبراء عمل مستحبي است كه مردها، بعد از بيرون آمدن بول، براي آنكه يقين كنند بول، در مجرا نمانده است انجام مي دهند. و بهترين روش آن به اين صورت است: اگر مخرج غايط نجس شده، اوّل آن را تطهير كنند، سپس سه دفعه با انگشت ميانه دست چپ، از مخرج غايط تا بيخ آلت بكشند، سپس شست را روي آلت و انگشت پهلوي شست را، زير آن بگذارند و سه مرتبه تا ختنه گاه بكشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند.

مسأله 78: آبي كه گاهي بعد از ملاعبه و بازي كردن، از انسان خارج مي شود و به آن «مذي» مي گويند پاك است و نيز آبي كه گاهي بعد از مني بيرون مي آيد و به آن «وذي» گفته مي شود و همچنين آبي كه گاهي بعد از بول، بيرون مي آيد و به آن «ودي» مي گويند، اگر بول به آن نرسيده باشد، پاك است و چنانچه انسان بعد از بول استبراء كند و سپس آبي از او خارج شود و شك كند بول است يا يكي از اينها، پاك مي باشد.

مسأله 79: اگر مرد شك كند استبراء كرده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، نجس مي باشد و چنانچه وضو گرفته باشد باطل مي شود، ولي اگر عادت داشته كه پس از بول فوراً استبراء نمايد، يا اگر شك كند استبرايي كه كرده درست بوده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، پاك مي باشد و وضو را باطل نمي كند.

مسأله

80: كسي كه استبراء نكرده اگر بر اثر آنكه مدّتي از بول كردن او گذشته، يقين كند بول در مجري نمانده است و رطوبتي ببيند و شك كند پاك است يا نه، آن رطوبت پاك مي باشد و وضو را باطل نمي كند.

مسأله 81: اگر مرد بعد از بول، استبراء كند و وضو بگيرد، چنانچه بعد از وضو، رطوبتي ببيند كه بداند يا بول است يا مني، واجب است احتياطاً غسل كند و وضو نيز بگيرد، ولي اگر وضو نگرفته باشد فقط گرفتن وضو كافي است.

مسأله 82: براي زن، استبراء از بول نيست و اگر رطوبتي ببيند و شك كند پاك است يا نه، پاك مي باشد و وضو و غسل او را باطل نمي كند.

آداب تخلّي

مسأله 83: مستحب است در موقع تخلّي، جايي بنشيند كه كسي او را نبيند و هنگام وارد شدن به مكان تخلّي، اوّل پاي چپ و موقع بيرون آمدن، اوّل پاي راست را بگذارد و همچنين مستحب است در حال تخلّي، سر را بپوشاند و سنگيني بدن را بر پاي چپ بيندازد.

مسأله 84: نشستن روبروي خورشيد و ماه در هنگام تخلّي مكروه است، ولي اگر عورت خود را با وسيله اي بپوشاند، مكروه نيست و نيز در موقع تخلّي نشستن روبروي باد، در جاده، خيابان، كوچه، درب خانه و زير درختي كه ميوه مي دهد و همچنين چيز خوردن، توقّف زياد و تطهير كردن با دست راست مكروه مي باشد. و همچنين است حرف زدن در حال تخلّي، امّا اگر ناچار باشد، يا ذكر خدا بگويد، اشكال ندارد.

مسأله 85: بول كردن در زمين سخت، سوراخ جانوران و در آب، به ويژه در آب ايستاده مكروه است.

و همچنين است ايستاده بول كردن، امّا در حال «تنوير» كراهت ندارد.

مسأله 86: خودداري كردن از بول و غايط، مكروه است و اگر به اندازه اي باشد كه براي بدن، ضرر فوق العادّه داشته باشد حرام است.

مسأله 87: مستحب است انسان، پيش از نماز بول كند سپس وضو يا غسل نموده و نماز بخواند. و همچنين مستحب است پيش از خواب، پيش از جماع و بعد از بيرون آمدن مني نيز بول كند.

نجاسات

نجاسات

مسأله 88: نجاسات يازده چيز است: 1 - بول 2 - غايط 3 - مني 4 - مردار 5 - خون 6 - سگ 7 - خوك 8 - كافر 9 - شراب 10 - فقّاع 11 - عرق حيوان نجاست خوار، بنابر احتياط.

1 و 2 - بول و غايط

مسأله 89: بول و غايط انسان و هر حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد كه اگر رگ آن را ببرند، خون از آن مي جهد نجس است، ولي بول و غايط حيوان حرام گوشتي كه خون آن جستن نمي كند و همچنين حيواني كه گوشت ندارد، مانند پشه و مگس و بول و غايط حيوان حلال گوشت، پاك است.

مسأله 90: مستحب است از فضله پرندگان حرام گوشت، به ويژه از بول و فضله شب پره (خفاش) اجتناب كرد.

مسأله 91: بول و غايط حيوان نجاست خوار، نجس است و همچنين است بول و غايط حيواني كه انسان با آن نزديكي نموده و گوسفندي كه گوشت آن، از خوردن شير خوك رشد نموده است نجس مي باشد.

3 - مني

مسأله 92: مني انسان و حيواني كه خون جهنده دارد نجس است.

مسأله 93: «مذي»، «وذي» و «ودي» كه معناي آن در «مسأله 78» گذشت، پاك مي باشد.

4 - مردار

مسأله 94: مردار حيواني كه خون جهنده دارد نجس است، چه خودش مرده باشد، يا به غير دستور شرعي، آن را كشته باشند، امّا ماهي چون خون جهنده ندارد، اگرچه در آب بميرد پاك است.

مسأله 95: آنچه كه از مردار روح ندارد، مانند پشم، مو، كرك، استخوان و دندان پاك مي باشد.

مسأله 96: اگر از بدن انسان يا حيواني كه خون جهنده دارد در حالي كه زنده است گوشت يا چيز ديگري را كه روح دارد، جدا كنند نجس است.

مسأله 97: پوستهاي مختصر لب و جاهاي ديگر بدن كه هنگام افتادنش رسيده، اگرچه آن را بكنند پاك است. و همچنين پوستي كه موقع افتادنش نرسيده باشد، گرچه بهتر است از آن اجتناب شود.

مسأله 98: تخم مرغي كه از شكم مرغ مرده بيرون مي آيد، اگر پوست روي آن سفت شده باشد پاك است، ولي بنابر احتياط بايد ظاهر آن را آب كشيد.

مسأله 99: اگر بره و بزغاله پيش از آنكه علف خوار شوند بميرند، پنير مايه اي كه در شيردان آنها مي باشد پاك است، ولي بنابر احتياط بايد ظاهر آن را آب كشيد.

مسأله 100: دواجات روان، عطر، روغن، واكس و صابوني كه از كشورهاي غيراسلامي مي آورند، اگر انسان يقين به نجاست آن نداشته باشد، پاك است.

مسأله 101: گوشت، پيه و چرمي كه در بازار مسلمانان، فروخته مي شود پاك است و همچنين اگر در دست مسلمانان باشد، ولي اگر بداند آن مسلمان، از كافر گرفته و تحقيق نكرده كه از حيواني است

كه به دستور شرع كشته شده يا نه، نجس مي باشد.

5 - خون

مسأله 102: خون انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد، يعني حيواني كه اگر رگ آن را ببرند، خون از آن جستن مي كند، نجس است، امّا خون حيواني كه مانند ماهي و پشه خون جهنده ندارد، يا مشكوك است كه دارد يا ندارد، مانند مار، پاك مي باشد.

مسأله 103: اگر حيوان حلال گوشت را به دستور شرعي بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد، خوني كه در بدنش مي ماند پاك است، ولي اگر به علّت نفس كشيدن، يا بر اثر اينكه سر حيوان در جاي بلندي بوده، خون به بدن حيوان برگردد، آن خون نجس است. و بنابر احتياط واجب، از خون باقيمانده در بدن حيوان حرام گوشت، اجتناب شود.

مسأله 104: خوني كه در تخم مرغ ديده مي شود، چنانچه كم باشد و پوسته نازك روي خون پاره نشده باشد، اگر آن را بيرون آورند بدون اينكه با تخم مرغ مخلوط شود، تخم مرغ پاك است.

مسأله 105: خون بسيار كمي كه گاهي هنگام دوشيدن شير، ديده مي شود بنابر احتياط شير را نجس مي كند.

مسأله 106: خوني كه از لاي دندانها مي آيد، اگر بر اثر مخلوط شدن با آب دهان، از بين برود پاك است، ولي بنابر احتياط مستحب آن را فرو نبرد.

مسأله 107: خوني كه بر اثر كوبيده شدن، زير ناخن يا زير پوست مي ميرد، اگر طوري شود كه ديگر به آن خون نگويند، پاك است و اگر به آن خون بگويند، نجس است و در اين صورت، چنانچه ناخن يا پوست سوراخ شود، اگر مشقّت ندارد بايد براي وضو و غسل، خون را بيرون

آورند و اگر مشقّت دارد، بايد اطراف آن را طوري كه نجاست زياد نشود، بشويند و پارچه يا چيزي مانند پارچه، بر آن بگذارند و روي پارچه دست تر بكشند و بنابر احتياط مستحب تيمّم نيز بكنند.

مسأله 108: اگر انسان نداند كه خون، زير پوست مرده يا گوشت بر اثر كوبيده شدن به آن حالت درآمده، پاك است.

مسأله 109: اگر هنگام جوشيدن غذا، ذرّه اي خون در آن بيفتد، تمام غذا و ظرف آن نجس مي شود. و جوشيدن، حرارت و آتش پاك كننده آن نيست.

مسأله 110: زردابه اي كه در حال بهبودي زخم، در اطراف آن پيدا مي شود، اگر معلوم نباشد كه با خون مخلوط است پاك مي باشد.

6 و 7 - سگ و خوك

مسأله 111: سگ و خوكي كه در خشكي زندگي مي كنند، حتّي مو، استخوان، پنجه، ناخن و رطوبت هاي آنها نجس است، ولي سگ و خوك دريايي پاك مي باشد.

مسأله 112: تمامي حيوانات حرام گوشت - جز سگ و خوك - قابل تذكيه هستند، يعني اگر به دستور شرعي ذبح شوند، پاك مي باشند گرچه حلال نيستند.

8 - كافر

مسأله 113: كافر، يعني كسي كه مُنكِر خداست، يا براي خدا شريك قرار مي دهد و يا پيغمبري حضرت خاتم الأنبياء محمّد بن عبداللّه (صلي الله عليه وآله وسلم) را قبول ندارد، بنابر احتياط واجب نجس است و نيز كسي كه ضروري دين، يعني چيزي را كه مانند نماز و روزه، مسلمانان آن را جزو دين اسلام مي دانند منكر شود نجس است به شرطي كه انكارش مستلزم انكار پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) باشد و بداند آن چيز، ضروري دين است، امّا اگر نداند بنابر احتياط مستحب بايد از او اجتناب كرد. و كسي كه منكر معاد يا كبائر ضروريّه شود در حكم كافر است.

مسأله 114: كفّار اهل كتاب (مسيحيان، يهوديان و زردشتيان) اگر بر اثر شرب خمر، اكل ميته و گوشت خوك و برخورد با ساير نجاسات نجس نشده باشند، نجاست ذاتي آنها قطعي نيست، گرچه احوط وجوبي در غير عُسر و حرج اجتناب از آنهاست.

مسأله 115: تمام بدن كافر، حتّي مو، ناخن و رطوبتهاي او نجس است، بنابر احتياط واجب.

مسأله 116: اگر پدر و مادر و جدّ و جدّه بچّه نابالغ، همه كافر باشند آن بچّه نيز نجس است و اگر يكي از آنها مسلمان باشد، بچّه پاك است.

مسأله 117: كسي كه معلوم نيست، مسلمان است يا نه، چنانچه

در كشور اسلامي است پاك مي باشد و احكام ديگر مسلمانان را دارد، مثلا مي تواند زن مسلمان بگيرد و در قبرستان مسلمانان دفن شود.

مسأله 118: اگر مسلماني به پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) يا حضرت فاطمه (عليها السلام) يا به يكي از دوازده امام (عليهم السلام) دشنام دهد يا با آنان دشمني داشته باشد، نجس است.

9 - شراب

مسأله 119: شراب و هر چيزي كه انسان را مست مي كند، چنانچه به خودي خود، روان باشد نجس است، حتّي اگر به وسيله چيزي آن را جامد كنند. و اگر مانند بنگ و حشيش، روان نباشد حتّي اگر چيزي در آن بريزند كه روان شود پاك است.

مسأله 120: الكل صنعتي كه براي رنگ كردن درب، ميز، صندلي و مانند آن به كار مي رود، اگر انسان نداند مست كننده است پاك مي باشد.

مسأله 121: اگر انگور و آب انگور به خودي خود، به جوش آيد نجس نمي شود، ولي خوردن آن حرام است. و همچنين است اگر بر اثر پختن به جوش آيد.

مسأله 122: خرما، مويز، كشمش و آب آنها اگر به جوش آيد، پاك و خوردن آن حلال است، اگرچه بنابر احتياط مستحب به ويژه در مويز و كشمش از خوردن آن اجتناب شود.

10 - فُقّاع

مسأله 123: فُقّاع كه از جو گرفته مي شود و به آن «آب جو» مي گويند نجس است، ولي آنچه كه به دستور پزشك از جو مي گيرند و به آن «ماءالشعير» مي گويند پاك مي باشد.

11 - عرق حيوان نجاست خوار

مسأله 124: بنابر احتياط واجب، بايد از عرق شتر نجاست خوار و هر حيواني كه به خوردن نجاست انسان، عادت كرده اجتناب كرد.

عرق جُنُب از حرام

مسأله 125: عرق جُنب از حرام نجس نيست گرچه احتياط بهتر است، چه عرق، در حال جماع بيرون آيد يا بعد از آن، از مرد باشد يا از زن، از زنا باشد يا از لواط، از نزديكي با حيوانات باشد، يا از استمناء (و استمناء يعني انسان با خود، كاري كند كه مني از او بيرون آيد)، ولي نمي توان با اين عرق، نماز خواند.

مسأله 126: اگر انسان هنگامي كه نزديكي با زن، حرام است، مثلا در وقت حيض يا در روزه ماه رمضان، با زن خود نزديكي كند، بنابر احتياط مستحب بايد از عرق خود اجتناب نمايد.

مسأله 127: اگر جنب از حرام به جهت عذري، عوض از غسل، تيمّم نمايد و بعد از تيمّم، عرق كند با اين عرق مي تواند نماز بخواند، ولي اگر عذر او برطرف شد و عرق كرد نمي تواند با آن، نماز بخواند و بنابر احتياط مستحب بايد از عرق خود، اجتناب نمايد.

مسأله 128: اگر كسي از حرام جنب شود، سپس با حلال خود نزديكي كند، يا اوّل با حلال خود نزديكي كرده سپس از حرام جنب شود، بنابر احتياط مستحب از عرق خود اجتناب نمايد.

ثابت شدن نجاست

مسأله 129: نجاست هر چيز از سه راه ثابت مي شود: اوّل: خود انسان يقين كند چيزي نجس است، امّا اگر گمان داشته باشد چيزي نجس است، لازم نيست از آن اجتناب نمايد. بنابراين غذا خوردن، در قهوه خانه و مهمانخانه هايي كه مردمان لاابالي و كساني كه پاكي و نجسي را مراعات نمي كنند و در آنها غذا مي خورند يا كار مي كنند، اگر انسان يقين نداشته باشد غذايي را كه براي او آورده اند نجس است، اشكال

ندارد. دوم: كسي كه چيزي در اختيار اوست، بگويد نجس است، مثلا همسر انسان يا خدمتكار خانه بگويد، ظرف يا چيز ديگري كه در اختيار اوست نجس مي باشد. سوم: دو مرد عادل بگويند، چيزي نجس است. و همچنين اگر يك نفر عادل بگويد، چيزي نجس است، بنابر اقوي بايد از آن چيز اجتناب كرد.

مسأله 130: اگر بر اثر ندانستن مسأله، نجس بودن و پاك بودن چيزي را نداند، مثلا نداند عرق جُنب از حرام، پاك است يا نه، بايد مسأله را بپرسد. ولي اگر با اينكه مسأله را مي داند، شك كند چيزي پاك است، يا نه، مثلا شك كند كه آن چيز خون است يا نه، يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان، پاك مي باشد.

مسأله 131: چيز نجسي كه انسان، شك دارد پاك شده يا نه، نجس است و چيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه، پاك است. و اگر بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد، لازم نيست تحقيق كند.

مسأله 132: اگر بداند يكي از دو ظرف، يا دو لباسي كه از هر دوي آنها استفاده مي كند، نجس شده و نداند كدام است، بايد از هر دو اجتناب كند، ولي اگر نمي داند مثلا لباس خودش نجس شده يا لباسي كه هيچ از آن استفاده نمي كند و مال ديگري است، لازم نيست از لباس اجتناب نمايد.

نجس شدن چيزهاي پاك

مسأله 133: اگر چيز پاك به چيز نجس برسد و هر دو، يا يكي از آنها طوري تَر باشد كه تَري يكي به ديگري برسد، چيز پاك نجس مي شود و اگر تَري به قدري كم باشد كه به ديگري نرسد، چيزي كه

پاك بوده نجس نمي شود.

مسأله 134: اگر چيز پاكي به چيز نجس برسد و انسان، شك كند كه هر دو يا يكي از آنها تَر بوده يا نه، آن چيز پاك نجس نمي شود.

مسأله 135: دو چيزي كه انسان نمي داند، كدام پاك و كدام نجس است، اگر يك چيز پاك مرطوب به يكي از آنها برسد، نجس نمي شود، ولي اگر به هر دو رسيد نجس مي گردد.

مسأله 136: زمين، پارچه و مانند آن اگر رطوبت داشته باشد، هر قسمتي كه نجاست به آن برسد نجس مي شود و جاهاي ديگر آن پاك است و همچنين است خيار، خربزه و مانند آن.

مسأله 137: هرگاه شيره، روغن و مانند آن، طوري باشد كه اگر مقداري از آن را بردارند جاي آن خالي نمي ماند، همين كه يك نقطه از آن نجس شد تمام آن نجس مي شود، ولي اگر طوري باشد كه جاي آن در موقع برداشتن خالي بماند، اگرچه بعد پر شود، فقط جايي كه نجاست به آن رسيده نجس مي باشد، پس اگر فضله موش در آن بيفتد جايي كه فضله افتاده، نجس و بقيّه پاك است.

مسأله 138: اگر مگس يا حيواني مانند آن، روي چيز نجسي كه تَر است بنشيند و بعد روي چيز پاكي كه تَر است بنشيند، چنانچه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده، چيز پاك نجس مي شود. و همچنين است اگر يقين داشته در پاي حيوان نجاست بوده و بعد در زوال نجاست شك نمايد، امّا اگر نداند، پاك است.

مسأله 139: اگر جايي از بدن كه عرق دارد، نجس شود و عرق از آنجا به جاي ديگري برود، هر جا كه عرق به آن برسد نجس مي شود

و اگر عرق به جاي ديگر نرود جاهاي ديگر بدن پاك است.

مسأله 140: اخلاطي كه از گلو يا بيني مي آيد اگر خون داشته باشد، جايي كه خون دارد نجس و بقيه آن پاك است. پس اگر به بيرون دهان يا بيني برسد، مقداري كه انسان يقين دارد، اخلاط نجس به آن رسيده، نجس است و جايي كه شك دارد نجس شده يا نه، پاك است.

مسأله 141: اگر آفتابه اي كه تَه آن سوراخ است، روي زمين نجس بگذارند، چنانچه آب، طوري زير آن جمع گردد كه با آب آفتابه يكي حساب شود، آب آفتابه نجس مي شود و همچنين اگر آب بر زمين جاري شود يا فرو رود، در صورتي كه سوراخ آفتابه با زمين نجس، متصّل باشد طوري كه مانع از فشار آب شود، آب نجس است ولي اگر سوراخ آن با زمين نجس متصّل نباشد و آب زير آفتابه با آب داخل آن يكي حساب نشود يا آب داخل آن با فشار بيرون آيد، آب آفتابه نجس نمي شود.

مسأله 142: اگر چيزي داخل بدن شود و به نجاست برسد، در صورتي كه بعد از بيرون آمدن، آلوده به نجاست نباشد پاك است. پس اگر وسايل اماله، يا آب آن در مخرج غايط وارد شود، يا سوزن، چاقو و مانند آن، در بدن فرو رود و بعد از بيرون آمدن، به نجاست آلوده نباشد نجس نيست. و همچنين است آب دهان و بيني اگر در داخل به خون برسد و بعد از بيرون آمدن به خون آلوده نباشد، پاك است.

مسأله 143: متنجِّسّ (چيزي كه نجس شده است) مانند عين نجس منجّس (نجس كننده) است، ولي تمامي

احكام عين نجس بر آن بار نمي شود، مثلا اگر چيزي به بول نجس شد، در تطهير آن تعدّد لازم است چنانچه با آب قليل باشد، ولي در تطهير ملاقي با متنجّس به بول، تعدّد لازم نيست.

چند مسأله

مسأله 144: نجس كردن قرآن كريم، حرام است و اگر نجس شود بايد فوراً آن را آب كشيد و همچنين است حكم مساجد، مشاهد مشرّفه، تربت امام حسين (عليه السلام) بلكه تربت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) و ديگر معصومين (عليهم السلام) نيز بنابر احتياط در همين حكم است.

مسأله 145: اگر جلد قرآن نجس شود، در صورتي كه بي احترامي به قرآن باشد، بايد آن را آب كشيد.

مسأله 146: گذاشتن قرآن روي عين نجس، مانند خون و مردار، اگرچه آن عين نجس، خشك باشد در صورتي كه هتك محسوب شود، حرام است و برداشتن قرآن از روي آن واجب مي شود.

مسأله 147: نوشتن قرآن با مركّب نجس، اگرچه يك حرف آن باشد حرام است و اگر نوشته شود بايد آن را آب كشيد، يا با تراشيدن و مانند آن كاري كنند كه از بين برود.

مسأله 148: دادن قرآن به كافر، در صورتي كه بي احترامي به قرآن شود، حرام است و گرفتن قرآن از او واجب مي باشد.

مسأله 149: اگر ورق قرآن يا چيزي كه احترام آن لازم است، مانند كاغذي كه اسم خدا، يا پيامبر، يا امام معصوم و يا حضرت زهرا (عليهم السلام) بر آن نوشته شده، در مستراح بيفتد، بيرون آوردن و آب كشيدن آن اگرچه خرج داشته باشد واجب است و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بنابر احتياط واجب بايد به آن مستراح نروند

تا يقين كنند آن ورق پوسيده شده است و نيز اگر تربت امام حسين (عليه السلام) در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد تا وقتي كه يقين نكرده اند به كلّي از بين رفته، به آن مستراح نروند.

مسأله 150: خوردن و آشاميدن عين نجس، يا چيزي كه نجس شده مانند آبي كه نجس شده حرام است و همچنين است خورانيدن آن به ديگري، حتّي به اطفال البته در عين نجس، امّا اگر خود طفل غذاي نجس را بخورد، در صورتي كه ضرري بر او نداشته باشد لازم نيست از او جلوگيري كنند.

مسأله 151: فروختن و عاريه دادن چيز نجسي كه مي شود آن را آب كشيد، اگر نجس بودن آن را به طرف بگويند اشكال ندارد.

مسأله 152: اگر انسان ببيند كسي از روي جهل چيز نجسي را مي خورد، يا با لباس نجس نماز مي خواند، لازم نيست به او بگويد.

مسأله 153: اگر جايي از خانه يا فرش كسي، نجس باشد و ببيند بدن يا لباس و يا چيزي ديگر كساني كه وارد خانه او مي شوند با رطوبت به جاي نجس رسيده است، اگر آنان به مهماني او و به دعوت وي آمده باشند بنابر احتياط واجب بايد به آنان بگويد.

مسأله 154: اگر صاحب خانه، در بين خوردن غذا بفهمد كه غذا نجس است، بايد به ميهمانها بگويد، امّا اگر يكي از ميهمان ها بفهمد، لازم نيست به ديگران خبر دهد.

مسأله 155: اگر چيزي را كه عاريه كرده نجس شود، چنانچه احتمال بدهد كه صاحبش آن را در كاري كه شرط آن پاكي است استفاده مي كند، مانند لباسي كه با آن نماز مي خواند، بنابر احتياط واجب

بايد نجس شدن آن را به او بگويد ولي اگر در كاري كه شرط آن پاكي است استعمال نمي كند، واجب نيست نجس شدن آن را به او خبر دهد.

مسأله 156: اگر بچّه بگويد چيزي نجس است، يا چيزي را آب كشيده، چنانچه حرف او موجب اطمينان باشد قبول مي شود.

مطهّرات

مطهّرات

مسأله 157: دوازده چيز، نجس را پاك مي كند كه به آنها «مطهّرات» گويند: 1 - آب 2 - زمين 3 - آفتاب 4 - استحاله 5 - كم شدن دو سوم آب انگور جوشيده بنابر نجاست آن 6 - انتقال 7 - اسلام 8 - تبعيّت 9 - برطرف شدن عين نجاست 10 - استبراء حيوان نجاست خوار 11 - غايب شدن مسلمان 12 - رفتن خون متعارف از حيوان.

1 - آب

مسأله 158: آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مي كند:

اوّل: مطلق باشد، پس آب مضاف مانند گلاب و عرق بيد، نجس را پاك نمي كند. دوم: پاك باشد. سوم: وقتي چيز نجس را مي شويند، آب، مضاف نشود و بو يا رنگ و يا مزه نجاست نگيرد. چهارم: بعد از آب كشيدن چيز نجس، عين نجاست در آن نباشد.

مسأله 159: پاك شدن چيز نجس با آب قليل، يعني آب كمتر از كُر، شرطهاي ديگري نيز دارد كه بعد اشاره خواهد شد.

مسأله 160: ظرف نجس را با آب قليل، بنابر احتياط سه مرتبه بايد شست. و در آب كُر و جاري يك مرتبه كافي است، ولي ظرفي را كه سگ ليسيده يا از آن ظرف، آب يا چيز روان ديگري خورده، بايد اوّل با خاكِ پاك، خاك مال كرد و بعد يك مرتبه در آب كُر يا جاري، يا دو مرتبه با آب قليل شست، امّا ظرفي كه آب دهان يا ديگر رطوبات سگ در آن ريخته، بهتر است آن را خاك مال نموده و سه مرتبه بشويند.

مسأله 161: اگر دهانه ظرفي كه سگ دهن زده، تنگ باشد و نشود آن را خاك مال كرد، چنانچه

ممكن است بايد كهنه اي به چوبي بپيچند و با آن خاك را به ظرف بمالند و اگر ممكن نيست بايد خاك را در آن بريزند و به شدّت حركت دهند تا به همه ظرف برسد.

مسأله 162: ظرفي كه خوك بليسد يا از آن، چيز رواني بخورد، با آب قليل بايد هفت مرتبه شست و در آب كُر و جاري يك مرتبه كافي است و لازم نيست آن را خاك مال كنند، اگرچه بهتر است.

مسأله 163: اگر بخواهند ظرفي را كه به شراب نجس شده با آب قليل آب بكشند، سه مرتبه شستن كفايت مي كند، اگرچه احوط و اولي هفت مرتبه شستن است.

مسأله 164: كوزه اي كه از گِل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرو رفته، اگر در آب كُر يا جاري بگذارند، به هر جاي آن كه آب برسد پاك مي شود و اگر بخواهند باطن آن نيز پاك شود، بايد به قدري در آب كُر يا جاري بماند كه آب به تمام آن فرو رود.

مسأله 165: ظرف نجس را با آب قليل به دو صورت مي توان آب كشيد: 1 - سه مرتبه پر كنند و خالي كنند. 2 - سه دفعه مقداري آب در آن بريزند و در هر نوبت آب را طوري در آن بگردانند كه به جاهاي نجس آن برسد و بيرون بريزند.

مسأله 166: اگر ظرف بزرگي مانند پاتيل و خمره نجس شود، چنانچه سه مرتبه آن را از آب پر كنند و خالي كنند پاك مي شود و همچنين است اگر سه مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد و

در هر نوبت آبي كه ته آن جمع مي شود بيرون آورند و لازم نيست هر دفعه ظرفي را كه با آن آبها را بيرون مي آورند آب بكشند.

مسأله 167: اگر مِسّ نجس و مانند آن را آب كنند و آب بكشند، ظاهر آن پاك مي شود.

مسأله 168: تنوري كه با بول نجس شده است، اگر دو مرتبه از بالا آب در آن بريزند، طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد پاك مي شود و در غير بول اگر بعد از برطرف شدن نجاست يك مرتبه به دستوري كه گفته شد آب در آن بريزند كافيست، امّا بهتر است كه گودالي، ته آن بكنند تا آبها در آن جمع شده سپس بيرون بياورند، بعد آن گودال را با خاك پر كنند.

مسأله 169: اگر بعد از برطرف كردن عين نجاست، چيز نجس را يك مرتبه در آب كُر يا جاري فرو برند كه آب به تمام جاهاي نجس آن برسد، پاك مي شود. در فرش و لباس و مانند آن فشار لازم نيست.

مسأله 170: اگر بخواهند چيزي را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند، يك مرتبه آب روي آن بريزند تا از آن جدا شود و در صورتي كه بول در آن چيز نمانده باشد، يك مرتبه ديگر نيز آب روي آن بريزند تا پاك شود و در لباس، فرش و مانند آن لازم است بعد از هر دفعه، فشار دهند تا غُساله آن بيرون آيد و «غُساله» آبي است كه معمولا در وقت شستن و بعد از آن، از چيزي كه شسته مي شود، خود به خود يا با فشار خارج مي گردد.

مسأله 171: در موردي كه لازم

است چند بار آب كشيد، موالات و پشت سرهم بودن شرط نيست، پس اگر امروز، يك مرتبه آب روي آن بريزد و فردا يك مرتبه ديگر، پاك مي شود.

مسأله 172: اگر چيزي با بول پسر شيرخواري كه غذاخور نشده و شير خوك و زن كافر نخورده نجس شود، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند كه به تمام جاهاي نجس آن برسد پاك مي شود، ولي بنابر احتياط مستحب يك مرتبه ديگر نيز آب روي آن بريزند.

مسأله 173: اگر چيزي به غير بول نجس شود، چنانچه بعد از برطرف كردن نجاست يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود، پاك مي گردد و نيز اگر در دفعه اوّلي كه آب روي آن مي ريزند، نجاست آن برطرف شود و بعد از برطرف شدن نجاست نيز آب روي آن بيايد پاك مي شود.

مسأله 174: اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده، در آب كُر يا جاري فرو برند، بعد از برطرف شدن عين نجاست پاك مي شود، ولي اگر بخواهند آن را با آب قليل آب بكشند، دو بار در بول و يك بار در غير بول كفايت مي كند.

مسأله 175: اگر ظاهر گندم، برنج، صابون، گوشت و مانند آن نجس شود، با فرو بردن در آب كُر و جاري پاك مي گردد و اگر باطن آن نجس شود، پاك شدن آن متوقّف است بر اينكه آب به باطن آن نفوذ كند، مثلا آن را در كيسه پارچه اي گذاشته و در آب كُر يا جاري نگه دارند تا آب در آن نفوذ كند.

مسأله 176: اگر انسان شك كند كه آب نجس، به باطن صابون و مانند آن رسيده

يا نه، باطن آن پاك است.

مسأله 177: اگر ظاهر برنج و گوشت، يا چيزي مانند آن نجس شده باشد، چنانچه آن را در ظرفي بگذارند، بنابر احتياط اگر سه مرتبه آب روي آن بريزند و خالي كنند پاك مي شود و ظرف آن نيز پاك مي گردد، ولي اگر بخواهند لباس يا چيزي را كه فشار داده مي شود در ظرفي بگذارند و آب بكشند، بنابر احتياط مستحب در هر مرتبه كه آب روي آن مي ريزند آن را فشار دهند و ظرف را كج كنند، تا غُساله اي كه در آن جمع شده بيرون بريزد.

مسأله 178: لباس نجسي كه به نيل و مانند آن رنگ شده، اگر در آب كُر يا جاري فرو برند و آب، پيش از آنكه بر اثر رنگ پارچه مضاف شود به تمام آن برسد، آن لباس پاك مي شود، اگرچه موقع فشار دادن، آب مضاف يا رنگين از آن بيرون آيد.

مسأله 179: اگر لباسي را در آب كُر يا جاري آب بكشند و بعد مثلا لجن آب در آن ديده شود، چنانچه از رسيدن آب جلوگيري نكرده، آن لباس پاك است.

مسأله 180: اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن، خورده گِل يا اشنان در آن ديده شود پاك است. ولي اگر آب نجس، به باطن گِل يا اشنان رسيده باشد، ظاهر گِل و اشنان پاك و باطن آن نجس است. مگر آنكه لباس با آب كُر يا جاري آب كشيده و آب در آن نفوذ كرده باشد.

مسأله 181: هر چيز نجس، تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند پاك نمي شود و اگر بعد از آب كشيدن بو يا رنگ نجاست، در

آن مانده باشد اشكال ندارد، پس اگر خون را از لباس برطرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند پاك مي باشد، امّا چنانچه بر اثر بو يا رنگ يقين كنند، يا احتمال عقلايي دهند كه ذرّه هاي نجاست، در آن مانده، نجس است.

مسأله 182: اگر نجاستِ بدن را در آب كُر يا جاري برطرف كنند، بدن پاك مي شود و بيرون آمدن و دوباره در آب رفتن لازم نيست.

مسأله 183: غذاي نجسي كه لاي دندانها مانده، اگر آب در دهان بگردانند كه به تمام غذاي نجس برسد پاك است.

مسأله 184: اگر موي سر و صورت را با آب قليل، آب بكشند فشار لازم ندارد.

مسأله 185: اگر جايي از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند، اطراف آنجا كه متصل به آن است و معمولا موقع آب كشيدن آنجا نجس مي شود، با پاك شدن جاي نجس پاك مي شود و همچنين است اگر چيز پاكي را پهلوي چيز نجس بگذارند و روي هر دو آب بريزند. بنابراين اگر براي آب كشيدن يك انگشت نجس، روي همه انگشت ها آب بريزند و آب نجس به همه آنها برسد، بعد از پاك شدن انگشت نجس، تمام انگشت ها پاك مي شود.

مسأله 186: گوشت و دنبه اي كه نجس شده، مانند چيزهاي ديگر آب كشيده مي شود. همچنين است اگر بدن يا لباس، چربي كمي داشته باشد كه از رسيدن آب به آن جلوگيري نكند.

مسأله 187: اگر ظرف يا بدن، نجس باشد و بعد طوري چرب شود كه از رسيدن آب به آن جلوگيري كند، چنانچه بخواهند ظرف و بدن را آب بكشند، بايد چربي را برطرف كنند

تا آب به آن برسد.

مسأله 188: چيز نجسي كه عين نجاست در آن نيست، اگر زير شيري كه متّصل به آب كُر است يك دفعه بشويند، پاك مي شود و نيز اگر عين نجاست در آن باشد، چنانچه عين نجاست آن، زير شير يا به وسيله ديگري برطرف شود و آبي كه از آن چيز مي ريزد، بو يا رنگ و يا مزه نجاست، نگرفته باشد با آب شير پاك مي گردد، امّا اگر آبي كه از آن مي ريزد بو يا رنگ و يا مزه نجاست گرفته باشد، بايد به قدري آب شير، روي آن بريزد تا در آبي كه از آن جدا مي شود، بو يا رنگ يا مزه نجاست نباشد.

مسأله 189: اگر چيزي را آب بكشد و يقين كند، پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن برطرف كرده يا نه، در صورتي كه عين نجاست نباشد آن چيز پاك است و اگر در وقت آب كشيدن متوجّه برطرف كردن عين نجاست نبوده، بنابر احتياط دوباره آن را آب بكشد.

مسأله 190: زميني كه روي آن شن يا ريگ باشد، اگر با آب قليل بشويند پاك مي شود، امّا زير ريگها، بنابر احتياط مستحب نجس مي ماند زيرا آبي كه روي آن مي ريزند از آن جدا شده و در شن و ريگ فرو مي رود.

مسأله 191: زمين سنگ فرش، آجر فرش و زمين سختي كه آب در آن فرو نمي رود، اگر نجس شود با آب جاري پاك مي شود. همچنين با آب قليل پاك مي گردد، ولي بايد به قدري آب روي آن بريزند كه جاري شود و چنانچه آب قليلي كه روي آن ريخته اند از سوراخي بيرون

رود، همه زمين پاك مي شود و اگر بيرون نرود جايي كه آبها جمع مي شود نجس مي ماند و براي پاك شدن آنجا بايد با پارچه و مانند آن، آب را بردارند و باز بر آن، آب بريزند و بردارند تا آنجا نيز پاك شود.

مسأله 192: اگر ظاهر نبات، قند، نمك سنگ و مانند آن نجس شود، با آب كمتر از كُر نيز پاك مي شود.

مسأله 193: اگر شكر آب شده نجس را قند بسازند و در آب كُر يا جاري بگذارند پاك نمي شود، مگر آب به همه اجزاي آن برسد در حالي كه مضاف نشده باشد.

2 - زمين

مسأله 194: زمين با سه شرط، كف پا و ته كفش نجس را پاك مي كند، اوّل: زمين پاك باشد. دوم: خشك باشد. سوم: اگر عين نجس مانند خون و بول، يا متنجّس مانند گِلي كه نجس شده، در كف پا و ته كفش است، با راه رفتن يا ماليدن پا به زمين برطرف شود. و نيز زمين بايد خاك يا سنگ و مانند آن باشد و با راه رفتن روي فرش و حصير، كف پا و ته كفش نجس، پاك نمي شود، امّا آجر و گچ و سيمان كه از ريگ درست شده، حكم زمين را دارد.

مسأله 195: پاك شدن كف پا و ته كفش نجس، با راه رفتن روي آسفالت بعيد نيست ولي با راه رفتن روي زميني كه با چوب، فرش شده مورد اشكال است.

مسأله 196: براي پاك شدن كف پا و ته كفش، بهتر است پانزده قدم يا بيشتر راه بروند، اگرچه با كمتر از پانزده قدم يا با ماليدن پا بر زمين، نجاست برطرف شود.

مسأله 197: لازم نيست

كف پا و ته كفش نجس، تَر باشد بلكه اگر خشك بود با راه رفتن پاك مي شود.

مسأله 198: كف پا و ته كفش نجس با راه رفتن پاك مي شود، امّا اطراف آن، كه معمولا به گِل آلوده مي شود، پاك شدن آن مورد اشكال است، مگر به اندازه متعارف آن.

مسأله 199: كسي كه با دست و زانو راه مي رود، اگر كف دست يا زانوي او نجس شود، با راه رفتن پاك مي گردد. همچنين ته عصا، ته پاي مصنوعي، نعل چهارپايان، چرخ اتومبيل و درشكه و مانند آن پاك مي شود.

مسأله 200: اگر بعد از راه رفتن، بو يا رنگ و يا ذرّه هاي كوچكي از نجاست كه ديده نمي شود، در كف پا يا ته كفش بماند، اشكال ندارد. اگرچه بهتر است به قدري راه روند كه آنها نيز، برطرف شود.

مسأله 201: توي كفش و مقداري از كف پا كه به زمين نمي رسد، بنابر احتياط با راه رفتن پاك نمي شود و همچنين بنابر احتياط مستحب كف جوراب با راه رفتن پاك نمي گردد.

3 - آفتاب

مسأله 202: آفتاب، زمين و ساختمان و چيزهايي كه مانند درب و پنجره در ساختمان به كار برده شده، همچنين ميخي را كه به ديوار كوبيده اند، با پنج شرط پاك مي كند، بنابر احتياط در بعضي آنها، اوّل: چيز نجس، طوري تَر باشد، كه اگر چيز ديگري به آن برسد تَر شود، پس اگر خشك باشد بايد آن را تَر كنند تا آفتاب خشكش كند. دوم: اگر عين نجاست، در آن چيز باشد پيش از تابيدن آفتاب آن را برطرف كنند. سوم: چيزي از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند، پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر

و مانند آن بتابد و چيز نجس را خشك كند، آن چيز پاك نمي شود، ولي اگر ابر يا پرده به قدري نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند، اشكال ندارد. چهارم: آفتاب به تنهايي چيز نجس را خشك كند، پس اگر مثلا چيز نجس بر اثر باد و آفتاب خشك شود، پاك نمي گردد، ولي اگر باد به قدري كم باشد كه بگويند آفتاب آن را خشك كرده، اشكال ندارد. پنجم: آفتاب، مقدار زمين يا ساختماني را كه نجاست به آن فرو رفته، در يك مرتبه خشك كند. پس اگر يك مرتبه بر زمين يا ساختمان نجس بتابد و روي آن را خشك كند و بار ديگر زير آن را خشك نمايد، فقط روي آن پاك مي شود و زير آن نجس مي ماند.

مسأله 203: آفتاب، حصير و درخت و گياه نجس و هر چيز ثابت يا شبيه به ثابت را پاك مي كند.

مسأله 204: اگر آفتاب به زمين نجس بتابد، بعد انسان شك كند كه زمين، موقع تابيدن آفتاب تَر بوده يا نه، يا تَري آن بر اثر آفتاب خشك شده يا نه، آن زمين بنابر احتياط نجس است و همچنين است اگر شك كند پيش از تابش آفتاب عين نجاست از آن، برطرف شده يا نه، يا شك كند چيزي مانع تابش آفتاب بوده يا نه.

مسأله 205: اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد، طرفي كه آفتاب به آن نتابيده پاك نمي شود، مگر با تابش آفتاب تمام ديوار خشك شود.

4 - استحاله

مسأله 206: اگر جنس چيز نجس، طوري عوض شود كه به صورت چيز پاكي درآيد پاك مي شود و آن را «اِستحاله» مي گويند. خواه عين نجس

بوده يا متنجّس باشد، مثلا چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد، يا سگ در نمكزار فرو رود و نمك شود، ولي اگر جنس آن عوض نشود مانند آنكه گندم نجس را آرد كنند يا نان بپزند و يا شير نجس را پنير يا ماست كنند، پاك نمي شود.

مسأله 207: كوزه گِلي و مانند آن، كه از گِل نجس ساخته شده بنابر احتياط نجس است. و نيز بايد از زغالي كه از چوب نجس درست شده بنابر احتياط اجتناب كرد.

مسأله 208: چيز نجسي كه معلوم نيست اِستحاله شده يا نه، نجس است.

مسأله 209: بخاري كه از بول يا آب نجس و مانند آن برمي خيزد پاك است.

مسأله 210: اگر شراب به خوديِ خود يا به سبب چيزي مانند سركه و نمك كه در آن ريخته اند سركه شود، پاك مي گردد.

مسأله 211: بنابر احتياط واجب شرابي كه از انگور نجس و مانند آن درست كنند، يا نجاست ديگري به آن برسد، با سركه شدن پاك نمي شود.

مسأله 212: بنابر احتياط واجب سركه اي كه از انگور، كشمش و خرماي نجس درست كنند نجس است.

مسأله 213: اگر پوشال ريز انگور يا خرما، داخل آن باشد و سركه بريزند ضرر ندارد و بهتر است تا خرما، كشمش و انگور سركه نشده، خيار، بادنجان و مانند اينها در آن نريزند.

5 - كم شدن دو سوم آب انگور جوشيده

مسأله 214: آب انگوري كه با آتش، جوش آمده نجس نمي شود، امّا خوردن آن حرام است و اگر آنقدر بجوشد كه دو قسمت آن كم شود و تنها يك قسمت بماند، حلال مي شود، ولي اگر به خودي خود جوش بيايد، فقط با سركه شدن حلال مي گردد.

مسأله 215: اگر دو قسمت آب انگور

بدون جوش آمدن كم شود، چنانچه باقيمانده آن به خودي خود يا با آتش جوش آيد، حرام است و اگر بخواهند حلال شود بايد دو ثلث آن را با جوشانيدن از بين ببرند.

مسأله 216: آب انگوري كه معلوم نيست جوش آمده يا نه، حلال و پاك است، ولي اگر با آتش جوش بيايد، تا انسان يقين نكند كه دو قسمت آن كم شده، حلال نمي شود و همچنين اگر به خوديِ خود جوش آيد تا يقين نكند سركه شده حلال نمي گردد.

مسأله 217: اگر مثلا در يك خوشه غوره، يك دانه يا دو دانه انگور باشد و بجوشد، چنانچه به آبي كه از آن خوشه گرفته مي شود، آبغوره بگويند و اثري از شيريني انگور در آن نباشد، پاك و خوردن آن حلال است.

مسأله 218: اگر يك دانه انگور، در چيزي كه به آتش مي جوشد بيفتد و بجوشد، و استحاله شود، لازم نيست از خوردن آن اجتناب شود.

مسأله 219: اگر بخواهد در چند ديگ، شيره بپزد، كف گيري كه در ديگ به جوش آمده زده است، مي تواند در ديگي كه جوش نيامده بزند و اگر همه جوش آمده باشد، كف گير ديگي كه دو ثلث آن كم نشده، در ديگي كه دو ثلث آن كم شده از جهت حرمت نزند.

مسأله 220: چيزي كه معلوم نيست غوره است يا انگور، اگر جوش بيايد نجس نمي شود.

مسأله 221: خرما و شيره آن همچنين مويز، كشمش و آب آنها، اگر جوش آيد پاك است و براي خوردنش لازم نيست دو ثلث آن كم شود، اگرچه اجتناب از آن بهتر است به ويژه در مويز و كشمش.

6 - انتقال

مسأله 222: اگر خون بدن انسان،

يا خون حيواني كه خون جهنده دارد، يعني حيواني كه وقتي رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند، به بدن حيواني كه خون جهنده ندارد برود و خون آن حيوان حساب شود پاك مي گردد كه اين را «انتقال» مي گويند، امّا خوني كه زالو از انسان مي مكد، نجس مي باشد زيرا خون زالو به آن گفته نمي شود بلكه مي گويند خون انسان است.

مسأله 223: اگر كسي پشه اي را كه بر بدنش نشسته بكشد و نداند خوني كه از پشه بيرون آمده، از او مكيده يا از خود پشه مي باشد پاك است و همچنين اگر بداند از او مكيده، ولي جزو بدن پشه حساب شود، امّا اگر فاصله بين مكيدن خون و كشتن پشه به قدري كم باشد كه بگويند خون انسان است، يا معلوم نباشد كه بگويند خون پشه است يا خون انسان، بنابر احتياط نجس مي باشد.

7 - اسلام

مسأله 224: اگر كافر، شهادتين بگويد يعني: «أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللّهُ وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه» مسلمان مي شود و بعد از مسلمان شدن، بدن، آب دهان و بيني و عرق او پاك است، ولي اگر هنگام مسلمان شدن، عين نجاست بر بدن او بوده، بايد برطرف كند و جاي آن را آب بكشد، بلكه اگر پيش از مسلمان شدن عين نجاست برطرف شده باشد، بنابر احتياط مستحب جاي آن را آب بكشد.

مسأله 225: اگر موقعي كه كافر بوده، لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن لباس در هنگام مسلمان شدن، بر بدن او نباشد نجس است، بلكه حتّي اگر بر بدن او باشد، بنابر احتياط مستحب از آن اجتناب كند.

مسأله 226: اگر

كافر شهادتين بگويد و انسان نداند قلباً مسلمان شده يا نه، پاك است ولي اگر بداند قلباً مسلمان نشده، به اين معني كه تن زير بار اسلام نداده بلكه فقط لفظي بر زبان جاري نموده نجس است، امّا منافق كه قلباً مسلمان نشده ولي تن زيرِ بارِ اسلام داده پاك است.

8 - تبعيّت

مسأله 227: تبعيّت، يعني چيز نجسي، بر اثر پاك شدن چيز ديگري پاك شود، مانند پاك شدن فرزندان نابالغ كافر كه با اسلام يكي از پدر و مادر، يا جدّ و جدّه، پاك مي شوند.

مسأله 228: اگر شراب سركه شود، ظرف آن نيز تا جايي كه شراب، هنگام جوشيدن به آنجا رسيده پاك مي شود، همچنين كهنه و چيزي كه معمولا روي آن مي گذارند، اگر با آن رطوبت نجس شود، پاك مي گردد. ولي اگر پشت ظرف با آن شراب، آلوده شود بنابر احتياط مستحب بعد از سركه شدن شراب، از آن اجتناب شود.

مسأله 229: آب انگور اگر با آتش جوش بيايد و پيش از آنكه دو سوم آن كم شود به جايي بريزد نجس نمي شود، همچنين ظرفي كه آب انگور در آن جوش مي آيد و چيزهايي كه مانند كف گير و غير آن، براي پختن آب انگور به كار مي رود پاك است.

مسأله 230: تخته يا سنگي كه روي آن، ميّت را غسل مي دهند و پارچه اي كه با آن عورت ميّت را مي پوشانند و دست كسي كه او را غسل مي دهد، بعد از تمام شدن غسل پاك مي شود.

مسأله 231: كسي كه چيزي را با دست خود آب مي كشد، بعد از پاك شدن آن چيز، دست او نيز پاك مي شود.

مسأله 232: اگر لباس و مانند آن را

با آب قليل آب بكشند، آبي كه بعد از جدا شدن غُساله در آن مي ماند پاك است.

مسأله 233: ظرف نجس را كه با آب قليل آب مي كشند، بعد از جدا شدن غساله يعني آبي كه براي پاك شدن، روي آن ريخته اند، آب كمي كه در آن مي ماند پاك است.

9 - برطرف شدن عين نجاست

مسأله 234: اگر بدن حيوان - كه شامل تمام اعضا و حتّي منقار پرندگان مي شود - با عين نجس مانند خون، يا مُتنجّس مانند آب نجس آلوده شود، چنانچه آنها برطرف گردد، بدن آن حيوان پاك مي شود، همچنين است باطن بدن انسان، مانند داخل دهان و بيني، مثلا اگر خوني از لاي دندان بيرون آيد و در آب دهان از بين برود، آب كشيدن داخل دهان لازم نيست، همچنين است اگر دندان عاريه در دهان نجس شود، گرچه بهتر است آن را آب بكشند.

مسأله 235: اگر مقداري غذا لاي دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد، آن غذا پاك است.

مسأله 236: آب كشيدن مقداري از لبها و پلك چشم كه هنگام بستن روي هم مي آيد لازم نيست، امّا جايي كه انسان نمي داند از ظاهر بدن است يا باطن آن، اگر نجس شود بنابر احتياط مستحب آن را آب بكشد.

مسأله 237: اگر گرد و خاك نجس به لباس، فرش و مانند آن بنشيند، چنانچه طوري آن را تكان دهد كه گرد و خاك نجس از آن بريزد، پاك است.

10 - استبراء حيوان نجاست خوار

مسأله 238: بول، غايط و ديگر رطوبات حيواني كه به خوردن نجاست انسان، عادت كرده نجس است و اگر بخواهند پاك شود، بايد آن را استبراء كنند، يعني تا مدّتي كه بعد از آن مدّت، ديگر نجاست خوار به آن نگويند، نگذارند نجاست بخورد و غذاي پاك به آن بدهند.

مسأله 239: بنابر احتياط مستحب، بايد شتر نجاست خوار را چهل روز، گاو را سي روز، گوسفند را ده روز، مرغابي را هفت يا پنج روز و مرغ خانگي را سه روز، از خوردن نجاست باز دارند

و غذاي پاك به آنها بدهند و اگر بعد از اين مدّت باز نجاست خوار به آنها گفته شود، بايد تا مدّتي از خوردن نجاست آنها جلوگيري نمايند كه بعد از آن مدّت، ديگر نجاست خوار به آنها نگويند.

11 - غايب شدن مسلمان

مسأله 240: اگر بدن يا لباس مسلمان، يا چيز ديگري كه مانند ظرف و فرش در اختيار اوست، نجس شود و آن مسلمان غايب گردد، با شش شرط مي توان آن را پاك دانست (بنابر احتياط در بعضي آنها) اوّل: آن مسلمان، چيزي كه بدن يا لباسش را نجس كرده نجس بداند، بنابراين اگر لباسش به شراب آلوده شود و آن را نجس نداند، بعد از غايب شدن او نمي شود آن لباس را، پاك دانست. دوم: آن مسلمان بداند بدن يا لباسش، به چيز نجس رسيده است. سوم: انسان ببيند آن چيز را كه قبلا نجس بوده در كاري كه شرط آن پاكي است استعمال مي كند، مثلا ببيند با آن لباس نماز مي خواند. چهارم: آن مسلمان بداند كه پاكي، شرط صحّت آن كار است، بنابراين اگر نداند كه بايد لباس نمازگزار پاك باشد و با لباسي كه نجس شده نماز بخواند، نمي شود آن لباس را پاك دانست. پنجم: انسان احتمال دهد كه مسلمان چيزي را كه نجس شده آب كشيده است، پس اگر يقين داشته باشد كه آب نكشيده، نبايد آن چيز را پاك بداند. ششم: بنابر احتياط آن مسلمان، بالغ باشد.

مسأله 241: اگر در نظر آن مسلمان، نجس و پاك فرقي نداشته باشد، پاك دانستن آن چيز، اشكال دارد.

12 - رفتن خون متعارف حيوان

مسأله 242: اگر حيوان حلال گوشت را، به دستور شرعي بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد، خوني كه در بدنش مي ماند پاك است.

چند مسأله

مسأله 243: اگر خود انسان يقين كند كه چيز نجس پاك شده است، يا دو مرد عادل به پاك شدن آن خبر دهند، آن چيز پاك است، همچنين است اگر كسي كه چيز نجس را آب كشيده از پاكي آن خبر دهد و مورد اطمينان باشد.

مسأله 244: كسي كه وكيل شده تا لباس انسان را آب بكشد، اگر بگويد آب كشيده ام و انسان به گفته او اطمينان پيدا كند، آن لباس پاك است.

مسأله 245: اگر انسان حالي دارد كه در آب كشيدن چيز نجس، يقين پيدا نمي كند، مي تواند به گمان در تطهير اكتفا نمايد، يا به نحوي كه افراد متعارف آب مي كشند، رفتار كند.

احكام ظرفها

مسأله 246: ظرفي كه از پوست سگ يا خوك و يا مردار ساخته شده، خوردن و آشاميدن در آن حرام است و نبايد آن ظرف را در وضو، غسل و كارهايي كه بايد با چيز پاك انجام داد، استعمال كنند، بلكه بنابر احتياط مستحب چرم سگ، خوك و مردار را، حتّي اگر ظرف نباشد استعمال نكنند. مسأله 247: ظرفي كه در دست غيرمسلمان است، اگر يقين به نجاست آن نداشته باشد، پاك است.

مسأله 248: خوردن و آشاميدن، در ظرف طلا و نقره حرام است و احتياط مستحب ترك استعمال آنهاست اگرچه براي زينت باشد.

مسأله 249: ساختن ظرف طلا و نقره براي خوردن و آشاميدن و مزدي كه براي آن مي گيرند حرام است.

مسأله 250: خريد و فروش ظرف طلا و نقره و پول و عوضي كه فروشنده در مقابل آن مي گيرد حرام است، مگر آنكه براي نگهداري باشد گرچه احتياط مستحب، ترك آن است.

مسأله 251: گيره استكان كه از طلا يا

نقره مي سازند اگر بعد از برداشتن استكان، به آن ظرف گفته شود، استعمال آن به تنهايي و چه با استكان حرام است و اگر به آن ظرف گفته نشود، استعمال آن اشكال ندارد.

مسأله 252: استعمال ظرفي كه روي آن را آب طلا يا آب نقره داده اند، اشكال ندارد.

مسأله 253: اگر فلزي را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند، چنانچه مقدار آن فلز به قدري زياد باشد كه به آن ظرف، ظرف طلا يا نقره نگويند، استعمال آن اشكال ندارد.

مسأله 254: اگر انسان غذايي را كه در ظرف طلا يا نقره است، به قصد اينكه چون غذا خوردن در ظرف طلا و نقره حرام مي باشد، در ظرف ديگر بريزد اشكال ندارد، بلكه اگر به اين قصد نيز نباشد، حرام بودن ريختن آن از ظرف طلا يا نقره، در ظرف ديگر محلّ تأمّل است، ولي در هر دو صورت خوردن غذا از ظرف دوم اشكال ندارد.

مسأله 255: استعمال بادگير قليان، غلاف شمشير، كارد و قاب قرآن، اگر از طلا يا نقره باشد، اشكال ندارد، ولي احتياط واجب از عطردان، سرمه دان و مانند آن، كه از طلا يا نقره ساخته شده اجتناب شود.

مسأله 256: استعمال ظرف طلا يا نقره در حال ناچاري اشكال ندارد، ولي براي وضو و غسل حتّي اگر ظرف ديگري نباشد نمي توان آن را استعمال كرد و بايد تيمّم نمود.

مسأله 257: استعمال ظرفي كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر، اشكال ندارد.

وضو

احكام وضو

مسأله 258: در وضو واجب است نيّت نموده، صورت و دستها را بشويند و جلوي سر و روي پاها را مسح كنند.

شستن صورت

مسأله 259: درازي صورت را، بايد از بالاي پيشاني، جايي كه موي سر بيرون مي آيد تا آخر چانه شست و پهناي آن به مقداري كه بين انگشت وسط و شست قرار مي گيرد بايد شسته شود و اگر مختصري از اين مقدار نشويد وضو باطل است و براي آنكه يقين كند اين مقدار كاملا شسته شده، كمي اطراف آن را نيز بشويد.

مسأله 260: اگر صورت يا دست كسي، كوچكتر يا بزرگتر از معمول مردم باشد، بايد ملاحظه كند كه مردمان معمولي، تا كجاي صورت خود را مي شويند، او نيز تا همان جا را بشويد و همچنين اگر در پيشاني او، مو روييده يا جلوي سرش، مو ندارد بايد به اندازه معمول، پيشاني را بشويد.

مسأله 261: اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگري، در ابروها، گوشه هاي چشم و لب او هست كه نمي گذارد آب به آن برسد، چنانچه احتمال او، در نظر مردم بجا باشد، بايد احتياطاً پيش از وضو بررسي كند تا اگر مانعي هست برطرف نمايد.

مسأله 262: اگر پوست صورت از لاي مو، پيدا باشد بايد آب را به پوست برساند و اگر پيدا نباشد، شستن مو كافي است و رساندن آب به زير آن لازم نيست.

مسأله 263: اگر شك كند پوست صورت از لاي مو پيداست يا نه، بنابر احتياط واجب، بايد مو را بشويد و آب را به پوست برساند.

مسأله 264: شستن موهايي كه از حدّ صورت بيشتر است واجب نيست، مانند زيادي محاسن (ريش) كه از درازي يا پهناي

صورت گذشته باشد.

مسأله 265: شستن داخل بيني و مقداري از لب و چشم كه در وقت بستن ديده نمي شود واجب نيست ولي براي آنكه يقين كند از جاهايي كه بايد شسته شود چيزي باقي نمانده، مقداري از آنها را نيز بشويد. و كسي كه نمي دانسته بايد اين مقدار را بشويد، اگر نداند در وضوهايي كه گرفته اين مقدار را شسته يا نه، نمازهايي كه خوانده صحيح است.

مسأله 266: بايد صورت و دست ها را از بالا به پايين شست و اگر از پايين به بالا بشويد وضو باطل است.

مسأله 267: اگر دست را تَر كند و به صورت و دستها بكشد، چنانچه تَري دست به قدري باشد كه بر اثر كشيدن دست، آب كمي بر آنها جاري شود كافي است.

شستن دستها

مسأله 268: بعد از شستن صورت، بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را، از آرنج تا سر انگشت ها بشويد.

مسأله 269: براي آنكه يقين كند آرنج را كاملا شسته، مقداري بالاتر از آرنج را نيز بشويد.

مسأله 270: در موقع وضو بايد دستها را تا سر انگشتان بشويد و اگر فقط تا مچ را بشويد وضوي او باطل است، حتّي اگر پيش از وضو، دستهاي خود را تا مچ شسته باشد.

مسأله 271: در وضو شستن صورت و دستها، مرتبه اوّل واجب، مرتبه دوم مستحب، مرتبه سوم و بيشتر از آن حرام مي باشد. امّا كدام شستن، اوّل يا دوم و يا سوم است مربوط به قصد كسي است كه وضو مي گيرد، پس اگر به قصد شستن مرتبه اوّل مثلا ده مرتبه آب به صورت بريزد اشكال ندارد و همه آنها، شستن اوّل حساب مي شود و اگر

به قصد اينكه سه مرتبه بشويد، سه مرتبه آب بريزد مرتبه سوم حرام است.

مسأله 272: مستحب است وضو را شاداب گرفت و همچنين مستحب است آب وضو به مقدار يك مُد باشد و زياده روي در آب وضو مكروه و چه بسا حرام مي گردد.

مسح سر

مسأله 273: بعد از شستن هر دو دست، بايد جلوي سر را با تَري آب وضو كه در دست مانده، مسح كند. و بنابر احتياط واجب با دست راست از بالا به پايين مسح نمايد.

مسأله 274: يك قسمت از چهار قسمت سر، كه مقابل پيشاني است جاي مسح مي باشد و هر جاي اين قسمت را به هر اندازه مسح كند كافي است، اگرچه بنابر احتياط واجب به مقدار عرض يك انگشت مسح نمايد. و احتياط مستحب آن است كه از درازا به اندازه درازي يك انگشت و از پهنا به اندازه پهناي سه انگشت بسته مسح نمايد.

مسأله 275: لازم نيست مسح سر، بر پوست آن باشد، بلكه بر موي جلوي سر نيز صحيح است. ولي كسي كه موي جلوي سر او به اندازه اي بلند است كه اگر مثلا شانه كند به صورتش مي ريزد يا به جاهاي ديگر سر مي رسد - مانند زنها - بايد بيخ موها را مسح كند، يا فرق سر را باز كرده، پوست سر را مسح نمايد. و اگر موهايي را كه به صورت مي ريزد، يا به جاهاي ديگر سر مي رسد جلوي سر جمع كند و بر آن مسح نمايد، يا بر موي جاهاي ديگر سر، كه به جلوي سر آمده مسح كند، باطل است.

مسح پاها

مسأله 276: بعد از مسح سر، بايد با تَري آب وضو كه در دست مانده، روي پاها را از سر يكي از انگشتها، تا برآمدگي روي پا مسح كند و بنابر احتياط مستحب تا مفصل را مسح نمايد.

مسأله 277: بنابر احتياط مستحب، مسح پاي راست را مقدّم بر مسح پاي چپ نموده، همچنين پاي راست را

با دست راست و پاي چپ را با دست چپ مسح نمايد.

مسأله 278: پهناي مسح پا، به هر اندازه باشد كافي است ولي بهتر است به اندازه پهناي سه انگشت بسته باشد. و بهتر از آن، مسح تمام روي پاست.

مسأله 279: واجب نيست كه در مسح پا، دست را بر سر انگشت ها بگذارد و سپس به پشت پا بكشد، بلكه اگر تمام دست را روي پا بگذارد و كمي بكشد، كفايت مي كند، اگرچه قسم اوّل بهتر است.

مسأله 280: در مسح سر و روي پا، بايد دست را روي آن بكشد و اگر دست را نگه دارد و سر يا پا را به آن بكشد وضو باطل است.

مسأله 281: اگر موقعي كه دست را بر سر يا پا مي كشد، سر يا پا كمي حركت كند اشكال ندارد.

مسأله 282: جاي مسح، بايد خشك باشد و اگر به قدري تَر باشد كه رطوبت كف دست، بر آن اثر نكند خلاف احتياط واجب است ولي اگر تَري آن كم باشد امّا رطوبتي كه بعد از مسح، در آن ديده مي شود، بگويند كه از تري كف دست است اشكال ندارد.

مسأله 283: اگر براي مسح، رطوبتي در كف دست نمانده باشد، نمي تواند دست را با آب غير وضو تَر كند، بلكه بايد از اعضاي ديگر وضو رطوبت بگيرد و با آن مسح نمايد.

مسأله 284: اگر رطوبت كف دست، فقط به اندازه مسح سر باشد، بنابر احتياط واجب سر را با همان رطوبت، مسح كند و براي مسح پاها، از اعضاي ديگر وضو رطوبت بگيرد.

مسأله 285: مسح كردن از روي جوراب و كفش باطل است ولي اگر بر اثر سرماي شديد، يا

ترس از دزد، درنده و مانند آن نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد، مسح كردن بر آن اشكال ندارد و اگر روي كفش، نجس باشد بايد چيز پاكي بر آن بيندازد و بر آن چيز مسح كند و بنابر احتياط واجب تيمّم نيز بنمايد.

مسأله 286: اگر روي پا نجس باشد و نتواند براي مسح، آن را آب بكشد، بايد تيمّم نمايد.

وضوي ارتماسي

مسأله 287: وضوي ارتماسي، يعني انسان، صورت و دستها را در آب فرو برد و به قصد وضو بيرون آورد. و اگر موقعي كه صورت يا دستها را در آب فرو مي برد، نيّت وضو كند و تا وقتي كه آنها را از آب، بيرون مي آورد و ريزش آب تمام مي شود، به قصد وضو باشد، وضوي او صحيح است و نيز اگر موقع بيرون آوردن از آب، قصد وضو كند و تا وقتي كه ريزش آب تمام مي شود، به قصد وضو باشد، وضوي او صحيح مي باشد. و همچنين است اگر دست راست را، به قصد وضو در آب فرو ببرد و دست چپ را به قصد وضو به غيرارتماس بشويد.

مسأله 288: در وضوي ارتماسي نيز مانند وضوي ترتيبي بايد صورت و دستها از بالا به پايين شسته شود، پس اگر وقتي كه صورت و دستها را در آب فرو مي برد، قصد وضو كند بايد صورت را از طرف پيشاني و دستها را از طرف آرنج، در آب فرو برد. و اگر موقع بيرون آوردن از آب قصد وضو كند، بايد صورت را از طرف پيشاني و دستها را از طرف آرنج بيرون آورد.

مسأله 289: اگر وضوي بعضي از اعضا را ارتماسي و بعضي را

غيرارتماسي انجام دهد، اشكال ندارد.

دعاهاي مستحب هنگام وضو گرفتن

مسأله 290: كسي كه وضو مي گيرد، مستحب است موقعي كه نگاهش به آب مي افتد، بگويد: «بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ وَ الْحَمْدُ للّهِ الَّذي جَعَلَ الْماءَ طَهُوراً وَ لَمْ يَجْعَلْهُ نَجِساً»

و موقعي كه پيش از وضو دست خود را مي شويد بگويد: «اللّهُمَّ اجْعَلْني مِنَ التَّوّابينَ وَ اجْعَلْني مِنَ الْمُتَطَهِّرينَ»

و در وقت مضمضه كردن، يعني آب در دهان گرداندن بگويد: «اللّهُمَّ لَقِّني حُجَّتي يَوْمَ ألْقاكَ وَ أطْلِقْ لِساني بِذِكْرِكَ»

و در وقت استنشاق، يعني آب در بيني كردن بگويد: «اللّهُمَّ لا تُحرِّمْ عَلَيَّ ريحَ الْجَنَّةِ وَ اجْعَلْني مِمَّنْ يَشُمُّ ريحَها وَ رَوْحَها وَ طيبَها»

و موقع شستن رو بگويد: «اللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهي يَوْمَ تَسْوَدُّ فيهِ الْوُجُوهُ وَ لا تُسَوِّدْ وَجْهي يَوْمَ تَبْيَضُّ فيهِ الْوُجُوهُ»

و در وقت شستن دست راست بخواند: «اللّهُمَّ أعْطِني كِتابي بِيَميني وَ الْخُلْدَ فِي الْجِنانِ بِيَساري و حَاسِبْني حِساباً يَسيراً»

و موقع شستن دست چپ بگويد: «اللّهُمَّ لا تُعْطِني كِتابي بِشِمالي وَ لا مِنْ وَراءِ ظَهْري وَ لا تَجْعَلْها مَغْلُولَةً إلي عُنُقي وَ أعُوذُ بِكَ مِنْ مُقَطِّعاتِ النّيرانِ»

و موقعي كه سر را مسح مي كند بگويد: «اللّهُمَّ غَشِّني بِرَحْمَتِكَ وَ بَرَكاتِكَ وَ عَفْوِكَ»

و در وقت مسح پا بخواند: «اللّهَمَّ ثَبِّتْني عَلَي الصِّراطِ يَوْمَ تَزِلُّ فيهِ الأقْدامُ وَ اجْعَلْ سَعيي في ما يُرْضيكَ عَنّي يا ذَا الْجَلالِ وَ الإكْرامِ».

شرايط وضو

مسأله 291: شرايط صحيح بودن وضو دوازده چيز است كه بيان خواهد شد:

شرط اوّل و دوم

مسأله 292: شرط اوّل: آب وضو بايد پاك باشد. و شرط دوم: آب، مطلق باشد.

مسأله 293: وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است، اگرچه انسان نجس بودن، يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد. و اگر با آن وضو نمازي خوانده باشد، بايد آن نماز را دوباره با وضوي صحيح بجا آورد.

مسأله 294: اگر غير از آب گِل آلود مضاف، آب ديگري براي وضو ندارد، چنانچه وقت نماز تنگ است، بايد تيمّم كند و اگر وقت دارد، احتياط واجب آن است كه صبر كند تا آب صاف شود و وضو بگيرد.

شرط سوم

مسأله 295: شرط سوم: آب وضو، ظرف، محل وضو و فضايي كه در آن وضو مي گيرد مُباح باشد.

مسأله 296: وضو با آب غصبي يا در ظرف و محل غصبي حرام و باطل است. و نيز اگر آب وضو از صورت و دستها در جاي غصبي بريزد، وضوي او باطل مي باشد.

مسأله 297: وضو گرفتن از حوض مدرسه اي كه انسان نمي داند آن حوض را براي همه مردم وقف كرده اند، يا براي محصّلين همان مدرسه، در صورتي كه معمولا مردم از آب آن وضو بگيرند و عمل ايشان، كشف از تعميم وقف كند، اشكال ندارد.

مسأله 298: كسي كه قصد ندارد در مسجدي نماز بخواند، اگر نداند حوض آن را براي همه مردم وقف كرده اند، يا فقط براي كساني كه در آنجا نماز مي خوانند، بنابر احتياط نمي تواند از حوض آن وضو بگيرد، ولي اگر معمولا كساني هم كه نمي خواهند در آنجا نماز بخوانند، از حوض آن وضو مي گيرند و اين عمل كاشف از تعميم وقف باشد، مي تواند از حوض آن

وضو بگيرد.

مسأله 299: وضو گرفتن از حوض تيمچه ها، پاساژها، مسافرخانه ها و مانند آن، براي كساني كه مالك يا ساكن آنجا نيستند، در صورتي صحيح است كه معمولا كساني كه مالك و ساكن آنجا نيستند نيز، با آب آنجا وضو بگيرند، و وضو گرفتن آنها كشف از تعميم وقف كند.

مسأله 300: وضو گرفتن در نهرهاي بزرگ، رودخانه ها، جويها، كانالها و آبراههاي شخصي، اگرچه انسان نداند كه صاحب آنها راضي است، اشكال ندارد ولي اگر صاحب آنها از وضو گرفتن نهي كند، بنابر احتياط واجب، با آب آنها وضو نگيرد.

مسأله 301: اگر فراموش كند آب، غصبي است و با آن وضو بگيرد وضويش صحيح است، ولي كسي كه خودش آب را غصب كرده اگر غصبي بودن آن را فراموش كند و وضو بگيرد گرچه حكم به بطلان وضويش نمي توان كرد، لكن بنابر احتياط به آن وضو اكتفا نكند.

مسأله 302: اگر به حكم غصب، جاهل باشد، يعني نداند وضو با آب يا در ظرف و يا محل و فضاي غصبي باطل است، در صورتي كه جاهل قاصر باشد وضويش صحيح و اگر جاهل مُقصِّر باشد وضوي او خالي از اشكال نيست.

شرط چهارم

مسأله 303: شرط چهارم: ظرف آب وضو، طلا و نقره نباشد.

مسأله 304: وضو گرفتن با آبي كه در ظرف طلا يا نقره باشد حرام و باطل است، امّا اگر آب را در ظرف غير طلا يا نقره خالي كند و سپس وضو بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 305: اگر از روي فراموشي، غفلت و يا جهل با آبي كه در ظرف طلا يا نقره است وضو بگيرد، وضوي او صحيح است.

مسأله 306: اگر آب وضو در ظرف

غصبي يا طلا و نقره است و غير از آن، آب ديگري ندارد بايد تيمّم كند و نمي تواند با آن آب وضو بگيرد. و اگر آب ديگري دارد چنانچه در ظرف غصبي، يا طلا و نقره وضوي ارتماسي بگيرد يا با آنها آب را به صورت و دستها بريزد وضوي او باطل است. و در صورتي كه با مشت يا چيز ديگر آب را از آنها بردارد و به صورت و دستها بريزد اين كار حرام است ولي وضوي او صحيح مي باشد.

مسأله 307: بنابر احتياط مستحب در حوضي كه مثلا يك آجر يا يك سنگ آن غصبي است چنانچه عرفاً تصرّف در آن نباشد، وضو نگيرد.

مسأله 308: اگر در صحن يكي از امامان يا امامزادگان (عليهم السلام) كه سابقاً قبرستان بوده، حوض يا نهري بسازند، چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براي قبرستان وقف كرده اند، وضو گرفتن در آن حوض و نهر اشكال ندارد.

شرط پنجم

مسأله 309: شرط پنجم: اعضاي وضو هنگام شستن و مسح كردن پاك باشد.

مسأله 310: اگر پيش از تمام شدن وضو، جايي را كه شسته يا مسح كرده نجس شود، وضو صحيح است.

مسأله 311: اگر غير از اعضاي وضو جايي از بدن نجس باشد، وضو صحيح است، ولي اگر مخرج بول يا غايط را تطهير نكرده باشد، بنابر احتياط مستحب اوّل آن را تطهير كند بعد وضو بگيرد.

مسأله 312: اگر يكي از اعضاي وضو نجس باشد، مي تواند قبل از آنكه آن عضو را به نيّت وضو بشويد آن را آب بكشد و چنانچه آن عضو نجس را در آبِ كُر يا جاري به نيّت وضو فرو برد، وضويش صحيح و

از آب كشيدن نيز كفايت مي كند.

مسأله 313: اگر يكي از اعضاي وضو نجس باشد و بعد از وضو، شك كند پيش از وضو آنجا را آب كشيده يا نه، چنانچه در موقع وضو متوجّه پاك بودن و نجس بودن آنجا نبوده و احتمال آب كشيدن آن را ندهد، بنابر احتياط وضو باطل است. و اگر مي داند متوجّه بوده، يا شك دارد متوجّه بوده يا نه، يا احتمال آب كشيدن بدهد وضو صحيح است. و در هر صورت جايي را كه نجس بوده بايد آب بكشد.

مسأله 314: اگر در صورت يا دستها بريدگي يا زخمي است كه خون آن بند نمي آيد و آب براي آن ضرر ندارد، بايد در آب كُر يا جاري فرو برد و قدري فشار دهد كه خون بند بيايد، سپس به دستوري كه گفته شد وضوي ارتماسي بگيرد.

شرط ششم

مسأله 315: شرط ششم: وقت براي وضو و نماز، كافي باشد.

مسأله 316: هرگاه وقت به قدري تنگ است كه اگر وضو بگيرد، تمام نماز يا مقداري از آن، بعد از وقت خوانده مي شود بايد تيمّم كند، ولي اگر براي وضو و تيمّم يك اندازه، وقت لازم است بايد وضو بگيرد.

مسأله 317: كسي كه در تنگي وقت نماز، بايد تيمّم كند، اگر به قصد قُربت يا براي كار مستحبّ مانند خواندن قرآن وضو بگيرد صحيح است. و اگر براي خواندن آن نماز وضو بگيرد باطل است.

شرط هفتم

مسأله 318: شرط هفتم: به قصد قُربت، يعني براي انجام فرمان خدا، وضو بگيرد و اگر براي خُنك شدن، يا به قصد ديگري وضو بگيرد وضو باطل است.

مسأله 319: لازم نيست نيّت وضو را به زبان بگويد، يا از قلب خود بگذراند، ولي بايد متوجّه باشد كه وضو مي گيرد، به طوري كه اگر از او بپرسند، چه مي كني، بگويد: وضو مي گيرم.

شرط هشتم

مسأله 320: شرط هشتم: وضو را به ترتيبي كه گفته شد بجا آورد، يعني اوّل صورت، بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد و بعد از آن سر و بعد پاها را مسح نمايد و بنابر احتياط مستحب بايد اوّل پاي راست و سپس پاي چپ را مسح كند. و اگر به اين ترتيب وضو نگيرد باطل است.

شرط نهم

مسأله 321: شرط نهم: كارهاي وضو را پشت سرهم انجام دهد.

مسأله 322: اگر بين كارهاي وضو به قدري فاصله شود كه وقتي مي خواهد جايي را بشويد، يا مسح كند رطوبت جاهايي كه پيش از آن شسته، يا مسح كرده خشك شده باشد وضو باطل است. و اگر فقط رطوبت جاي قبلي خشك شده باشد، مثلا موقعي كه مي خواهد دست چپ را بشويد، فقط رطوبت دست راست، خشك شده باشد و صورت تَر باشد، بنابر احتياط وضو را از سر بگيرد.

مسأله 323: اگر كارهاي وضو را پشت سرهم به جا آورد، ولي بر اثر گرماي هوا يا حرارت زياد بدن و مانند آن رطوبت خشك شود، وضوي او صحيح است.

مسأله 324: راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد، پس اگر بعد از شستن صورت و دستها، چند قدم راه برود و بعد سر و پا را مسح كند، وضوي او صحيح است.

شرط دهم

مسأله 325: شرط دهم: شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها را، خود انسان انجام دهد و اگر ديگري او را وضو دهد، يا در رساندن آب به صورت و دستها و مسح سر و پاها به او كمك نمايد، وضو باطل است.

مسأله 326: كسي كه نمي تواند وضو بگيرد، بايد نايب بگيرد كه او را وضو دهد و چنانچه مزد بخواهد، در صورتي كه بتواند بايد بدهد، ولي بايد خود او نيّت وضو كند و با دست خود مسح نمايد و اگر نمي تواند بايد نايبش دست او را بگيرد و به جاي او، مسح بكشد و اگر اين هم ممكن نيست، بايد از دست او رطوبت بگيرد و با آن رطوبت، سر

و پاي او را مسح كند.

مسأله 327: هر كدام از كارهاي وضو را كه مي تواند، به تنهايي انجام دهد، نبايد در آن كمك بگيرد.

شرط يازدهم

مسأله 328: شرط يازدهم: استعمال آب براي او مانعي نداشته باشد.

مسأله 329: كسي كه مي ترسد اگر وضو بگيرد مريض شود، يا اگر آب را براي وضو مصرف كند تشنه بماند، نبايد وضو بگيرد، ولي اگر نداند آب براي او ضرر دارد و وضو بگيرد، اگرچه بعد بفهمد ضرر داشته، وضوي او صحيح است.

مسأله 330: اگر رساندن آب به صورت و دستها، به مقدار كمي كه وضو با آن صحيح است، ضرر ندارد و بيشتر از آن ضرر دارد، بايد به همان مقدار وضو بگيرد.

شرط دوازدهم

مسأله 331: شرط دوازدهم: در اعضاي وضو مانعي از رسيدن آب نباشد.

مسأله 332: اگر مي داند چيزي به اعضاي وضو چسبيده ولي شك دارد از رسيدن آب جلوگيري مي كند يا نه، بايد آن را برطرف كند يا آب را به زير آن برساند.

مسأله 333: اگر زير ناخن، چرك باشد وضو اشكال ندارد، ولي اگر ناخن را بگيرد، بايد براي وضو آن چرك را برطرف كنند و نيز اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد، بايد چرك زير مقداري را كه از معمول بلندتر است برطرف نمايد.

مسأله 334: اگر در صورت، دستها، جلوي سر و روي پاها بر اثر سوختن يا چيز ديگر برآمدگي پيدا شود، شستن و مسح روي آن كافي است و چنانچه سوراخ شود رساندن آب به زير پوست لازم نيست، بلكه اگر پوست يك قسمت آن كنده شود، لازم نيست آب را به زير قسمتي كه كنده نشده برساند، ولي چنانچه پوستي كه كنده شده، گاهي به بدن مي چسبد و گاهي بلند مي شود، بايد آن را قطع كند يا آب را به زير آن برساند - بنابر احتياط -.

مسأله

335: اگر انسان شك كند چيزي به اعضاي وضوي او چسبيده يا نه، چنانچه احتمال او در نظر مردم، بجا باشد مانند آنكه بعد از گِل كاري شك كند، گِل به دست او چسبيده يا نه، بايد بررسي كند، يا به قدري دست بمالد كه اطمينان پيدا كند كه اگر بوده برطرف شده يا آب به زير آن رسيده است.

مسأله 336: جايي را كه بايد شست و مسح كرد، هر قدر چرك باشد، اگر چرك آن مانع از رسيدن آب، به بدن نباشد اشكال ندارد و همچنين است اگر بعد از گچ كاري و مانند آن، چيز سفيدي كه از رسيدن آب، به پوست جلوگيري نمي نمايد بر دست بماند، ولي اگر شك كند با بودن آن، آب به بدن مي رسد يا نه، آن را برطرف كند.

مسأله 337: اگر پيش از وضو بداند در بعضي از اعضاي وضو، مانعي از رسيدن آب هست و بعد از وضو شك كند كه در موقع وضو، آب را به آنجا رسانده يا نه، وضوي او صحيح است.

مسأله 338: اگر در بعضي از اعضاي وضو مانعي باشد كه گاهي آب به خوديِ خود زير آن مي رسد و گاهي نمي رسد و انسان بعد از وضو، شك كند كه آب زير آن رسيده يا نه، چنانچه بداند موقع وضو ملتفت رسيدن آب به زير آن نبوده، احتياط مستحب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

مسأله 339: اگر بعد از وضو، چيزي كه مانع از رسيدن آب است، در اعضاي وضو ببيند و نداند هنگام وضو بوده، يا بعد پيدا شده وضوي او صحيح است، ولي اگر بداند در وقت وضو، متوجّه آن نبوده،

بنابر احتياط مستحب دوباره وضو بگيرد.

مسأله 340: اگر بعد از وضو شك كند، چيزي كه مانع رسيدن آب است در اعضاي وضو بوده يا نه، وضو صحيح است.

مسائل متفرقه وضو

مسأله 341: كسي كه در كارهاي وضو و شرايط آن، مانند پاك بودن آب و غصبي نبودن آن شك مي كند، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 342: اگر شك كند وضوي او باطل شده يا نه، بنا مي گذارد كه وضوي او باقي است، ولي اگر بعد از بول استبراء نكرده و وضو گرفته باشد و بعد از وضو رطوبتي، از او بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگر، وضوي او باطل است.

مسأله 343: كسي كه شك دارد، وضو گرفته يا نه بايد وضو بگيرد.

مسأله 344: كسي كه مي داند وضو گرفته و حَدَثي نيز از او سر زده، مثلا بول كرده، اگر نداند كدام جلوتر بوده، چنانچه پيش از نماز است بايد وضو بگيرد و اگر در بين نماز است بايد نماز را بشكند و وضو بگيرد و اگر بعد از نماز است، نمازي كه خوانده صحيح است و براي نمازهاي بعد بايد وضو بگيرد.

مسأله 345: اگر بعد از وضو يا در بين آن، يقين كند كه بعضي جاها را نشسته يا مسح نكرده است، چنانچه رطوبت جاهايي كه پيش از آن است خشك شده، بايد دوباره وضو بگيرد و اگر خشك نشده، بايد جايي را كه فراموش كرده و آنچه بعد از آن است بشويد يا مسح كند. و همچنين اگر در بين وضو، در شستن يا مسح كردن جايي شك كند، واجب است به همين دستور عمل نمايد.

مسأله 346: اگر در بين نماز شك

كند وضو گرفته يا نه، نماز او باطل است و بايد وضو بگيرد سپس نماز را بخواند.

مسأله 347: اگر بعد از نماز شك كند وضو گرفته يا نه، نماز او صحيح است، ولي بايد براي نمازهاي بعد وضو بگيرد.

مسأله 348: اگر بعد از نماز شك كند قبل از نماز، وضوي او باطل شده يا بعد از نماز، نمازي كه خوانده صحيح است.

مسأله 349: اگر انسان مرضي دارد كه بول او قطره قطره مي ريزد، يا نمي تواند از بيرون آمدن غايط خودداري كند، چنانچه يقين دارد كه از اوّل وقت نماز، تا آخر آن به مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن، مهلت پيدا مي كند، بايد نماز را در وقتي كه مهلت پيدا مي كند بخواند و اگر مهلت او به مقدار كارهاي واجب نماز است، بايد فقط كارهاي واجب نماز را بجا آورد و كارهاي مستحب آن، مانند اذان، اقامه و قنوت را ترك نمايد.

مسأله 350: اگر به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمي كند و در بين نماز چند دفعه، بول يا غايط از او خارج مي شود، كه اگر بخواهد بعد از هر دفعه وضو بگيرد، سخت نيست، بايد ظرف آبي پهلوي خود بگذارد و هر وقت بول يا غايط از او خارج شد، فوراً وضو بگيرد و بقيه نماز را بخواند، و بنابر احتياط مستحب همان نماز را دوباره با يك وضو بخواند و اگر در بين اين نماز، وضوي او باطل شد اعتنا نكند.

مسأله 351: كسي كه بول يا غايط طوري پي درپي از او خارج مي شود كه وضو گرفتن بعد از هر دفعه براي او سخت است، بايد براي هر نماز يك وضو بگيرد.

مسأله

352: كسي كه بول يا غايط پي درپي از او خارج مي شود، بايد براي هر نماز يك وضو بگيرد و فوراً مشغول نماز شود، ولي براي بجا آوردن سجده، تشهّد فراموش شده و نماز احتياط كه بايد بعد از نماز انجام داد، در صورتي كه آنها را بعد از نماز فوراً بجا بياورد، وضو گرفتن لازم نيست، امّا احتياط در خصوص نماز احتياطي ترك نشود.

مسأله 353: كسي كه بول او قطره قطره مي ريزد بايد براي نماز به وسيله كيسه اي كه در آن، پنبه يا چيز ديگري است كه از رسيدن بول، به جاهاي ديگر جلوگيري مي كند، خود را حفظ نمايد. و بنابر احتياط واجب پيش از هر نماز، مخرج بول، و كيسه را كه نجس شده آب بكشد. و نيز كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن غايط خودداري كند، چنانچه ممكن باشد بايد در حال نماز از رسيدن غايط به جاهاي ديگر جلوگيري نمايد. و بنابر احتياط واجب اگر مشقّت ندارد، براي هر نماز مخرج غايط را آب بكشد.

مسأله 354: كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غايط خودداري كند در صورتي كه ممكن باشد، بايد به مقدار نماز از خارج شدن بول و غايط جلوگيري نمايد، اگرچه خرج داشته باشد، بلكه اگر بيماري او به آساني معالجه شود، بنابر احتياط خود را معالجه نمايد.

مسأله 355: كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غايط خودداري كند بعد از آنكه بيماري او خوب شد، لازم نيست نمازهايي را كه در وقت بيماري طبق وظيفه اش خوانده قضا نمايد، ولي اگر در بين وقت نماز بيماري او خوب شود، بنابر احوط اولي نمازي را

كه در آن وقت خوانده دوباره بخواند.

مسأله 356: اگر مرضي دارد كه نمي تواند از خارج شدن باد جلوگيري كند، بايد به وظيفه كساني كه نمي توانند از بيرون آمدن بول و غايط خودداري كنند، عمل نمايد.

چيزهايي كه بايد براي آنها وضو گرفت

مسأله 357: براي پنج چيز، وضو گرفتن واجب است، اوّل: براي نمازهاي واجب، غير از نماز ميّت. دوم: براي سجده و تشهّد فراموش شده، اگر بين آن و بين نماز حَدَثي از او سر زده باشد مثلا بول كند، ولي براي سجده سهو واجب نيست وضو بگيرد، امّا اگر به نيّت رجاء بگيرد خوب است. سوم: براي طواف واجب خانه كعبه. چهارم: اگر نذر يا عهد كرده و يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد. پنجم: اگر بخواهد جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند.

مسأله 358: براي آب كشيدن قرآني كه نجس شده يا بيرون آوردن آن، از مستراح و مانند آن، در صورتي كه مجبور باشد دست يا جاي ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند، بايد وضو بگيرد ولي چنانچه معطّل شدن به مقدار وضو، بي احترامي به قرآن است، بايد بدون اينكه وضو بگيرد، قرآن را از مستراح و مانند آن بيرون آورد، يا اگر نجس شده آب بكشد.

مسأله 359: مَس نمودن خط قرآن، يعني رساندن جايي از بدن به خط قرآن، براي كسي كه وضو ندارد حرام است و بنابر احتياط واجب موي خود را نيز به خط قرآن نرساند، مگر آنكه بلند باشد، ولي اگر قرآن را به زبان فارسي يا به زبان ديگري ترجمه كنند، مسّ آن بدون وضو اشكال ندارد.

مسأله 360: جلوگيري بچّه و ديوانه از مَسّ خط قرآن واجب

نيست، ولي اگر بي احترامي به قرآن باشد، بايد از آنان جلوگيري شود.

مسأله 361: كسي كه وضو ندارد، حرام است اسم خداي متعال را، به هر زباني نوشته شده باشد، مس نمايد. و بنابر احتياط واجب اسم مبارك پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و ائمه معصومين (عليهم السلام) و حضرت زهرا (عليها السلام) را نيز مَس ننمايد.

مسأله 362: اگر پيش از وقت نماز به قصد اينكه با طهارت باشد، وضو بگيرد صحيح است و نزديك وقت نماز نيز اگر به قصد مهيّا بودن براي نماز وضو بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 363: كسي كه يقين دارد وقت داخل شده، اگر نيّت وضوي واجب كند و بعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده، وضوي او اگر به صورت تقييد نباشد، صحيح است وگرنه باطل مي باشد.

مسأله 364: مستحب است انسان براي نماز ميّت، زيارت اهل قبور، رفتن به مسجد و حرم امامان (عليهم السلام) وضو بگيرد. و همچنين براي همراه داشتن قرآن، خواندن آن، نوشتن آن، مَسّ حاشيه آن و براي خوابيدن، وضو گرفتن مستحب است و نيز مستحب است كسي كه وضو دارد دوباره وضو بگيرد.

مسأله 365: اگر براي يكي از اين كارهاي مستحب وضو بگيرد، هر كاري را كه بايد با وضو باشد مي تواند بجا آورد، مثلا مي تواند با آن وضو، نماز بخواند.

چيزهايي كه وضو را باطل مي كند

مسأله 366: هفت چيز وضو را باطل مي كند، اوّل: بول. دوم: غايط. سوم: باد معده و روده كه از مخرج غايط خارج مي شود. چهارم: خوابي كه بر اثر آن چشم نبيند و گوش نشنود، ولي اگر چشم نبيند و گوش بشنود وضو باطل نمي شود. پنجم: چيزهايي كه عقل را از بين مي برد مانند

ديوانگي، مستي و بيهوشي. ششم: استحاضه زنانه كه بعد بيان مي شود. هفتم: كاري كه براي آن بايد غسل كرد، مانند جنابت.

مسأله 367: اگر بعد از وضو شك كند چيزي از مبطلات وضو پيش آمده يا نه، بنابر عدم بگذارد و وضويش صحيح است.

مسأله 368: اگر از مخرج بول يا غايط خون بيرون آيد، وضو را باطل نمي كند، مگر اينكه يقين كند همراه با بول يا غايط بوده است.

وضوي جبيره

مسأله 369: چيزي كه با آن زخم و شكستگي را مي بندند و دوايي كه روي زخم و مانند آن مي گذارند «جبيره» ناميده مي شود.

مسأله 370: اگر در يكي از جاهاي وضو، زخم يا دُمَل و يا شكستگي باشد، چنانچه روي آن باز است و آب براي آن ضرر ندارد، بايد به طور معمول وضو گرفت.

مسأله 371: اگر زخم يا دمل و يا شكستگي، در صورت و دستهاست و روي آن باز است و آب ريختن روي آن ضرر دارد، چنانچه كشيدن دست تَر بر آن، ضرر ندارد، بنابر احتياط واجب دست تَر، بر آن بكشد و اگر اين مقدار نيز ضرر دارد، يا زخم نجس است و نمي شود آن را آب كشيد، بايد اطراف زخم را، از بالا به پايين بشويد و بنابر احتياط واجب، پارچه پاكي روي زخم بگذارد و دست تَر روي آن بكشد و اگر گذاشتن پارچه ممكن نيست، بايد اطراف زخم را بشويد و بنابر احتياط مستحب تيمّم نيز بنمايد.

مسأله 372: اگر زخم يا دمل و يا شكستگي، در جلوي سر يا روي پاهاست و روي آن باز است، چنانچه نتواند آن را مسح كند، بايد پارچه پاكي روي آن بگذارد و روي پارچه

را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند و اگر گذاشتن پارچه ممكن نباشد مسح لازم نيست، ولي بنابر احتياط بايد بعد از وضو تيمّم نمايد.

مسأله 373: اگر روي دمل يا زخم و يا شكستگي بسته باشد، چنانچه باز كردن آن ممكن است و آب براي آن ضرر ندارد، بايد باز كند و وضو بگيرد، چه زخم و مانند آن در صورت و دستها باشد، يا جلوي سر و روي پاها.

مسأله 374: اگر زخم يا دمل و يا شكستگي، در صورت يا دستها باشد و بشود روي آن را باز كرد، چنانچه ريختن آب روي آن ضرر دارد و كشيدن دست تر، ضرر ندارد بايد دست تَر روي آن بكشد و بنابر احتياط مستحب سپس پارچه پاكي روي آن بگذارد و روي پارچه را نيز دست تَر بكشد.

مسأله 375: اگر نمي شود روي زخم را باز كرد، ولي زخم و چيزي كه روي آن گذاشته پاك است و رسانيدن آب به زخم ممكن است و ضرر ندارد، بايد آب را بر روي زخم برساند. و اگر زخم يا چيزي كه روي آن گذاشته نجس است، چنانچه آب كشيدن آن و رساندن آب به روي زخم ممكن باشد، بايد آن را آب بكشد و هنگام وضو آب را به زخم برساند. و در صورتي كه آب براي زخم ضرر دارد، يا رساندن آب به روي زخم ممكن نيست و يا زخم نجس است و نمي شود آن را آب كشيد، بايد اطراف زخم را بشويد و اگر جبيره پاك است، روي آن را مسح كند، امّا اگر جبيره نجس است، يا نمي شود روي آن دست

تَر كشيد، مثلا دوايي است كه به دست مي چسبد، پارچه پاكي را روي آن بگذارد و دست تَر روي آن بكشد. و اگر اين نيز ممكن نباشد، بنابر احتياط واجب وضو بگيرد و تيمّم نيز بنمايد.

مسأله 376: اگر جبيره تمام صورت، يا تمام يكي از دستها و يا تمام هر دو دست را گرفته باشد، بايد وضوي جبيره اي بگيرد. و بنابر احتياط مستحب تيمّم نيز بنمايد.

مسأله 377: اگر جبيره تمام اعضاي وضو را گرفته باشد، بنابر احتياط واجب، بايد وضوي جبيره اي بگيرد و تيمّم نيز بنمايد.

مسأله 378: كسي كه در كف دست و انگشتها، جبيره دارد و در موقع وضو دست تَر روي آن كشيده است، بايد سر و پا را با همان رطوبت مسح كند.

مسأله 379: اگر جبيره تمام پهناي روي پا را گرفته، ولي مقداري از طرف انگشتان و مقداري از طرف بالاي پا باز است، بايد جاهايي كه باز است، روي پا را و جايي كه جبيره است، روي جبيره را مسح كند.

مسأله 380: اگر در صورت يا دستها چند جبيره باشد، بايد بين آنها را بشويد و اگر جبيره ها در سر يا روي پاها باشد، بايد بين آنها را مسح كند و در جاهايي كه جبيره است، بايد به دستور جبيره عمل نمايد.

مسأله 381: اگر جبيره بيشتر از معمول، اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن ممكن نيست، بايد به دستور جبيره عمل كند و بنابر احتياط واجب تيمّم نيز بنمايد. و اگر برداشتن جبيره ممكن است بايد جبيره را بردارد، پس اگر زخم در صورت و دستهاست، اطراف آن را بشويد و اگر در سر يا روي پاهاست

اطراف آن را مسح كند و براي جاي زخم به دستور جبيره عمل نمايد.

مسأله 382: اگر در جاي وضو زخم، جراحت و شكستگي نيست ولي به جهت ديگري آب براي آن ضرر دارد، بايد تيمّم كند و بنابر احتياط مستحب وضوي جبيره اي نيز بگيرد.

مسأله 383: اگر جايي از اعضاي وضو را رگ زده است و نمي تواند آن را آب بكشد يا آب براي آن ضرر دارد، بايد به روش جبيره عمل كند.

مسأله 384: اگر در جاي وضو يا غسل، چيزي چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست، يا به قدري مشقّت دارد كه نمي شود تحمّل كرد، بايد به دستور جبيره عمل كند و بنابر احتياط مستحب تيمّم نيز بنمايد.

مسأله 385: غسل جبيره اي مانند وضوي جبيره اي است، ولي بنابر احتياط واجب آن را ترتيبي بجا آورد، هرچند بتواند غسل ارتماسي را با شرايطي كه از جمله پاك بودن عضو و ضرر نداشتن آب از براي اوست، انجام دهد. و امّا اگر نتواند شرايط غسل ارتماسي را فراهم كند، غسل ترتيبي لازم است.

مسأله 386: كسي كه وظيفه او تيمّم است، اگر در بعضي از جاهاي تيمّم او زخم يا دمل و يا شكستگي باشد، بايد مانند وضوي جبيره، تيمّم جبيره اي بنمايد.

مسأله 387: كسي كه بايد با وضو يا غسل جبيره اي نماز بخواند، چنانچه بداند تا آخر وقت، عذر او برطرف نمي شود، مي تواند در اوّل وقت نماز بخواند، ولي اگر اميد دارد تا آخر وقت عذر او بر طرف شود، بنابر احتياط واجب بايد صبر كند و اگر عذر او برطرف نشد، در آخر وقت نماز را با وضو يا غسل جبيره اي

بجا آورد.

غسل

غسلهاي واجب

مسأله 388: اگر انسان براي مرضي كه در چشم اوست روي چشم خود را بچسباند، بايد وضو و غسل را جبيره اي انجام دهد و بنابر احتياط مستحب تيمّم نيز بنمايد.

مسأله 389: كسي كه نمي داند وظيفه اش تيمّم است يا وضوي جبيره اي، بنابر احتياط واجب بايد هر دو را بجا آورد.

مسأله 390: نمازهايي را كه انسان با وضوي جبيره اي خوانده، صحيح است و لازم نيست دوباره بخواند، ولي بعد از آنكه عذرش بر طرف شد، براي نمازهاي بعدي بنابر احتياط واجب، بايد وضو بگيرد، يعني نمي تواند به وضوي قبلي اكتفا كند.

غسلهاي واجب

مسأله 391: غسلهاي واجب، هفت غسل مي باشد: اوّل: غسل جنابت. دوم: غسل حيض. سوم: غسل نفاس. چهارم: غسل استحاضه. پنجم: غسل مسّ ميّت. ششم: غسل ميّت. هفتم: غسلي كه بر اثر نذر، قسم و مانند آن واجب مي شود.

احكام جنابت

مسأله 392: انسان با دو چيز جُنُب مي شود، اوّل: جماع (نزديكي و مقاربت). دوم: بيرون آمدن مني، چه در خواب باشد يا در بيداري، كم باشد يا زياد، با شهوت باشد يا بي شهوت، بي اختيار باشد يا به اختيار.

مسأله 393: اگر رطوبتي از انسان خارج شود و نداند مني است يا بول و يا غير آن، چنانچه با شهوت و جستن بيرون آمده و بعد از بيرون آمدن، بدن سست شده، آن رطوبت حكم مني دارد. و اگر هيچ يك از اين سه نشانه يا بعضي از آنها را نداشته باشد، حكم مني ندارد ولي در بيمار لازم نيست آن آب، با جستن بيرون آمده باشد، بلكه اگر با شهوت بيرون آيد و در موقع بيرون آمدن، بدن سست شود، در حكم مني

است.

مسأله 394: اگر از مردي كه بيمار نيست، آبي خارج شود كه يكي از سه نشانه اي را كه در مسأله پيش گفته شد، داشته باشد و نداند نشانه هاي ديگر را داشته يا نه، چنانچه پيش از بيرون آمدن آن آب، وضو داشته همان وضو كافي خواهد بود. و اگر وضو نداشته، فقط بايد وضو بگيرد و احتياط مستحب است كه غسل هم انجام دهد.

مسأله 395: مستحب است انسان، بعد از بيرون آمدن مني، بول كند. و اگر بول نكند و بعد از غسل رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند مني است يا رطوبت ديگر، حكم مني دارد.

مسأله 396: اگر انسان جماع كند و به اندازه ختنه گاه يا بيشتر داخل شود، در زن باشد يا در مرد، در قُبُل باشد و يا دُبُر، بالغ باشد يا نابالغ، اگرچه مني بيرون نيايد، هر دو جُنُب مي شوند.

مسأله 397: اگر شك كند به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

مسأله 398: اگر حيواني را وَطْي كند، يعني با او نزديكي نمايد و مني از او بيرون آيد، غسل تنها كافي است. و اگر مني بيرون نيايد، چنانچه پيش از وطي، وضو داشته غسل تنها كافي است و اگر وضو نداشته، بنابر احتياط واجب بعد از غسل، وضو نيز بگيرد.

مسأله 399: اگر مني از جاي خود حركت كند و بيرون نيايد، يا انسان شك كند مني از او بيرون آمده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

مسأله 400: كسي كه نمي تواند غسل كند ولي تيمّم برايش ممكن است، بعد از داخل شدن وقت نماز نيز مي تواند با همسر خود نزديكي كند.

مسأله

401: اگر در لباس خود مني ببيند و بداند از خود اوست و براي آن غسل نكرده، بايد غسل كند و تنها نمازهايي را كه يقين دارد بعد از بيرون آمدن آن مني خوانده، قضا كند، ولي نمازهايي را كه احتمال مي دهد، بعد از بيرون آمدن آن مني خوانده، لازم نيست قضا نمايد.

چيزهايي كه بر جُنُب حرام است

مسأله 402: بر جُنُب پنج چيز حرام است، اوّل: رساندن جايي از بدن به خط قرآن، يا به اسم خدا و همچنين اسم پيامبران، امامان و حضرت زهرا (عليهم السلام) بنابر احتياط واجب. دوم: رفتن در مسجدالحرام و مسجد پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) اگرچه از يك در داخل و از در ديگر خارج شود. سوم: توقّف در مساجد ديگر و همچنين حرم امامان (عليهم السلام)، ولي اگر از يك در داخل و از در ديگر خارج شود، يا براي برداشتن چيزي برود اشكال ندارد. چهارم: داخل شدن در مسجد به قصد گذاشتن چيزي در آن، بلكه بنابر احتياط واجب گذاشتن چيزي در آن اگرچه بدون داخل شدن نيز باشد حرام است. پنجم: خواندن سوره اي كه سجده واجب دارد و آن چهار سوره است: سوره سي و دوم قرآن «السجدة». سوره چهل و يكم «فصّلت». سوره پنجاه و سوم «النّجم» سوره نود و ششم «العلق» و بنابر احتياط مستحب حتي يك حرف از اين چهار سوره را نيز نخواند ولي خواندن آيه سجده بر جنب حرام است.

چيزهايي كه بر جُنُب مكروه است

مسأله 403: بر جُنُب نُه چيز مكروه است: اوّل و دوم: خوردن و آشاميدن، ولي اگر وضو بگيرد يا دستها را بشويد مكروه نيست. سوم: خواندن بيشتر از هفت آيه، از سوره هايي كه سجده واجب ندارند. چهارم: رساندن جايي از بدن به جلد، حاشيه و بين خطهاي قرآن. پنجم: همراه داشتن قرآن. ششم: خوابيدن، ولي اگر وضو بگيرد يا به جهت نداشتن آب، به جاي غسل تيمّم كند مكروه نيست. هفتم: خضاب كردن به حنا و مانند آن. هشتم: ماليدن روغن به بدن. نهم: جماع

كردن بعد از محتلم شدن، يعني بيرون آمدن مني در خواب.

چند مسأله

مسأله 404: غسل جنابت به خوديِ خود مستحب است، ولي براي خواندن نماز و مانند آن واجب مي شود، امّا براي نماز ميّت، سجده شكر و سجده هاي واجب قرآن غسل جنابت لازم نيست، اگرچه براي نماز ميّت احتياط مستحب است.

مسأله 405: لازم نيست در وقت غسل، نيّت كند كه غسلِ واجب يا مستحب مي كنم، بلكه اگر فقط به قصد قربت، يعني انجام فرمان خدا غسل كند كافي است.

مسأله 406: اگر يقين كند وقت نماز شده و نيّت غسل واجب كند سپس معلوم شود كه پيش از وقت غسل كرده، غسل او صحيح است.

مسأله 407: غسل واجب يا مستحب را به دو صورت مي توان انجام داد: 1- ترتيبي 2- ارتماسي:

غسل ترتيبي

مسأله 408: در غسل ترتيبي بايد به نيّت غسل، اوّل سر و گردن، بعد طرف راست، بعد طرف چپ بدن را بشويد ولو به اينكه تمام بدن زير آب باشد كلا، مثل اينكه زير آب دوش باشد و ابتدا به نيّت غسل سر و گردن و بعد طرف راست و بعد طرف چپ تماماً شسته شود و اگر عمداً يا از روي فراموشي، يا بر اثر ندانستن مسأله به اين ترتيب عمل نكند، چنانچه با مثل ظرف يا مشت آب غسل كرده باشد و ترتيب را رعايت نكرده باشد، غسل او باطل است و چنانچه طرف چپ را مقدّم داشته بنابر احتياط مستحب دوباره غسل كند. امّا اگر زيرِ باران يا دوش و مانند آن غسل كرده باشد عدم لزوم ترتيب بعيد نمي باشد، گرچه احوط است.

مسأله 409: بنابر احتياط مستحب نصف ناف و نصف عورت را با طرف راست بدن و نصف ديگر را با

طرف چپ بشويد گرچه بعيد نيست كفايت شستن كُلِّ ناف و كُلِّ عورت با احد الطّرفين، و بهتر است تمام ناف و عورت، با هر دو طرف شسته شود.

مسأله 410: براي آنكه يقين كند، هر سه قسمت يعني سر و گردن، طرف راست و طرف چپ را كاملا غسل داده، هر قسمتي را كه مي شويد مقداري از قسمتهاي ديگر را نيز با آن قسمت بشويد، بلكه بنابر احتياط مستحب طرف راست گردن را، با طرف راست بدن و طرف چپ گردن را، با طرف چپ بدن نيز بشويد.

مسأله 411: اگر بعد از غسل بفهمد جايي از بدن را نشسته و نداند كجاي بدن است دوباره غسل كند.

مسأله 412: اگر بعد از غسل بفهمد، مقداري از بدن را نشسته، چنانچه از طرف چپ باشد، شستن همان مقدار كافي است و لازم نيست دوباره غسل كند. و اگر از طرف راست باشد احتياط مستحب آن است كه بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف چپ را بشويد. و اگر از سر و گردن باشد بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف راست و بعد طرف چپ را بشويد و اگر غسل زير باران و دوش و مانند اينها باشد معلوم نيست شستن اعضاء بعدي لازم باشد.

مسأله 413: اگر پيش از تمام شدن غسل، در شستن مقداري از طرف چپ شك كند، شستن همان مقدار كافي است، ولي اگر در شستن مقداري از طرف راست شك كند، بنابر احتياط مستحب بعد از شستن آن مقدار، طرف چپ را نيز بشويد. و اگر در شستن مقداري از سر و گردن شك كند، بنابر احتياط مستحب بعد از شستن

آن، دوباره طرف راست و طرف چپ را بشويد.

غسل ارتماسي

مسأله 414: در غسل ارتماسي بايد آب در يك لحظه عرفي، تمام بدن را بگيرد، پس اگر به نيّت غسل ارتماسي در آب فرو رود، چنانچه پاي او روي زمين باشد بايد آن را از زمين بلند كند.

مسأله 415: در غسل ارتماسي لازم نيست هنگامي نيّت كند كه مقداري از بدن بيرون آب باشد، بلكه اگر تمام بدن زير آب باشد مي تواند نيّت كند.

مسأله 416: اگر بعد از غسل ارتماسي بفهمد، به مقداري از بدن آب نرسيده، چه جاي آن را بداند يا نداند، بنابر احتياط واجب است دوباره غسل كند.

مسأله 417: اگر براي غسل ترتيبي وقت ندارد و براي ارتماسي وقت دارد، بايد غسل ارتماسي كند.

مسأله 418: كسي كه روزه واجب گرفته يا براي حج و يا عمره احرام بسته، نمي تواند غسل ارتماسي كند، ولي اگر از روي فراموشي غسل ارتماسي كند صحيح است.

احكام غسل كردن

مسأله 419: در غسل ارتماسي بايد تمام بدن پاك باشد، ولي در غسل ترتيبي پاك بودن تمام بدن لازم نيست. و اگر تمام بدن نجس باشد و هر قسمتي را پيش از غسل دادن آن قسمت، آب بكشد كافيست.

مسأله 420: كسي كه از حرام جُنُب شده و چنانچه با آبِ گرم غسل كند عرق مي كند، لازم نيست با آب سرد غسل نمايد گرچه بهتر است. و اگر آب سرد پيدا نكند يا براي او ضرر داشته باشد، بنابر احتياط مستحب در بيرون آب غسل ترتيبي نكند بلكه غسل ارتماسي كرده يا بعد از آنكه تمام بدن زير آب رفت نيّت غسل ترتيبي كند و به نيّت سر و گردن، بدن را حركت دهد، سپس يك مرتبه به نيّت طرف راست

و مرتبه ديگر به نيّت طرف چپ بدن را حركت دهد.

مسأله 421: اگر در غسل به اندازه بسيار كمي از بدن شسته نشود، غسل باطل است، ولي شستن جاهايي كه ديده نمي شود، مثل داخل گوش و بيني، واجب نيست.

مسأله 422: جايي را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن آن، بنابر احتياط آن را بشويد.

مسأله 423: اگر سوراخ جاي گوشواره و مانند آن، به قدري گشاد باشد كه داخل آن ديده شود، بنابر احتياط بايد آن را شست و اگر ديده نشود، شستن داخل آن لازم نيست.

مسأله 424: چيزي را كه مانع رسيدن آب به بدن است، بايد برطرف كند و اگر پيش از آنكه يقين كند برطرف شده، غسل نمايد و بعد معلوم شود كه بر طرف نشده بود، غسل او باطل است.

مسأله 425: اگر هنگام غسل شك عقلايي كند، چيزي كه مانع از رسيدن آب باشد در بدن او هست يا نه، بايد بررسي كند تا مطمئن شود مانعي نيست.

مسأله 426: در غسل بايد موهاي كوتاهي را كه جزو بدن حساب مي شود، بشويد و شستن موهاي بلند واجب نيست، بلكه اگر آب را طوري به پوست برساند كه موهاي بلند، تَر نشود، غسل صحيح است، امّا اگر رساندن آب به پوست، بدون شستن آنها ممكن نباشد، بايد آنها را بشويد تا آب به بدن برسد.

مسأله 427: تمام شرطهايي كه براي صحيح بودن وضو گفته شد، مانند پاك بودن آب و غصبي نبودن آن، در صحيح بودن غسل نيز شرط است ولي در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد و نيز در غسل ترتيبي لازم نيست بعد

از شستن هر قسمت فوراً قسمت ديگر را بشويد، بلكه اگر بعد از شستن سر و گردن، مقداري صبر كند و بعد طرف راست را بشويد و بعد از مدّتي طرف چپ را بشويد، اشكال ندارد.

مسأله 428: كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غايط خودداري كند، اگر به اندازه اي كه غسل كند و نماز بخواند، بول و غايط از او بيرون نيايد، بايد تمام غسل را فوراً انجام دهد و بعد از غسل فوراً نماز بخواند. و همچنين است حكم زن مستحاضه كه بعد گفته مي شود.

مسأله 429: كسي كه قصد دارد پول حمامي را ندهد، يا بدون اينكه بداند حمامي راضي است، بخواهد نسيه بگذارد و حمامي راضي نباشد، غسل او باطل است.

مسأله 430: اگر حمامي راضي باشد كه پول حمام نسيه بماند ولي كسي كه غسل مي كند قصدش اين باشد كه طلب او را ندهد يا از مال حرام بدهد غسل او اشكال دارد.

مسأله 431: اگر بخواهد پول حرام يا عين پولي كه خمس آن را نداده به حمامي بدهد، غسل او باطل است مگر حمامي راضي باشد كه غسل، بي مقابل و بدون اجرت و يا كمتر از اجرت كامل واقع شود.

مسأله 432: اگر شك كند غسل كرده يا نه، بايد غسل كند، ولي اگر بعد از غسل شك كند غسل او درست بوده يا نه، لازم نيست دوباره غسل نمايد.

مسأله 433: اگر در بين غسل جنابت، حدث اصغر از او سر زند، مثلا بول كند، مُخيّر است يا غسل را كامل كند و بعد وضو بگيرد يا اينكه غسل را از سر بگيرد به قصد آنچه بر ذمّه اوست

و بعد از آن هم وضو بگيرد.

مسأله 434: اگر به خيال اينكه به اندازه غسل و نماز وقت دارد، براي نماز غسل كند، چنانچه بعد از غسل به اندازه خواندن يك ركعت يا بيشتر وقت داشته باشد غسل او صحيح است و همچنين اگر كمتر از يك ركعت وقت داشته باشد، مگر در صورتي كه به نحو تقييد غسل كرده باشد.

مسأله 435: كسي كه جنب شده اگر شك كند غسل كرده يا نه، نمازهايي را كه خوانده صحيح است، ولي براي نمازهاي بعد بايد غسل كند.

مسأله 436: كسي كه چند غسل بر او واجب است، مي تواند به نيّت همه آنها، يك غسل بجا آورد و يا آنها را جدا، جدا انجام دهد.

مسأله 437: اگر بر جايي از بدن، آيه قرآن يا نام خدا نوشته شده باشد، بنابر احتياط اگر ممكن است بايد آن را از بين ببرد و اگر ممكن نيست وضو و غسل ارتماسي انجام دهد. و چنانچه بخواهد وضو يا غسل ترتيبي بجا آورد، بايد آب را طوري به بدن برساند كه دست او به نوشته نرسد.

مسأله 438: كسي كه غسل جنابت كرده، نبايد براي نماز وضو بگيرد، بلكه با همان غسل نماز بخواند، امّا با ديگر غسل ها نمي توان نماز خواند و بايد وضو گرفت.

استحاضه

استحاضه

مسأله 439: يكي از خونهايي كه از زن خارج مي شود، خون «استحاضه» است. و زن را در اين هنگام «مُستحاضه» مي گويند.

مسأله 440: خون استحاضه در بيشتر اوقات زردرنگ و سرد است، بدون فشار و سوزش بيرون مي آيد و غليظ نيست، ولي ممكن است گاهي سياه يا سرخ، گرم و غليظ باشد و با فشار و سوزش بيرون آيد.

مسأله

441: استحاضه سه قسم است: قليله، متوسّطه و كثيره.

1 - استحاضه قليله: يعني خون فقط روي پنبه اي را كه زن داخل فرج مي نمايد، آلوده كند و در آن فرو نرود.

2 - استحاضه متوسطه: خون در پنبه فرو رود، اگرچه در يك گوشه آن باشد، ولي از پنبه به دستمالي كه معمولا زنها براي جلوگيري از ريزش خون مي بندند، نرسد.

3 - استحاضه كثيره: خون، در پنبه فرو رود و به دستمال نيز برسد.

احكام استحاضه

مسأله 442: در «استحاضه قليله» زن بايد براي هر نماز، يك وضو بگيرد، پنبه را عوض كند و ظاهر فرج را اگر خون به آن رسيده باشد، آب بكشد.

مسأله 443: در «استحاضه متوسطه» زن بايد هر روز براي نماز صبح غسل كند و براي نمازهاي ديگر، كارهاي استحاضه قليله را كه در مسأله پيش گفته شد، انجام دهد. و اگر عمداً يا از روي فراموشي، براي نماز صبح غسل نكند، بايد براي نماز ظهر و عصر، غسل كند و اگر براي نماز ظهر و عصر غسل نكند، بايد پيش از نماز مغرب و عشا غسل نمايد، چه آنكه خون بيايد يا قطع شده باشد.

مسأله 444: در «استحاضه كثيره» علاوه بر كارهاي استحاضه متوسطه كه در مسأله پيش گفته شد (غسل نماز صبح، وضو، تغيير پنبه و آب كشيدن روي فرج) بايد براي هر نماز دستمالي را كه روي پنبه مي گذارد عوض كند يا آب بكشد و يك غسل، براي نماز ظهر و عصر و يكي براي نماز مغرب و عشا، بجا آورد و بين نماز ظهر و عصر، فاصله نيندازد و اگر فاصله بيفتد بايد براي نماز عصر، دوباره غسل كند و

نيز اگر بين نماز مغرب و عشا، فاصله افتاد بايد براي نماز عشا دوباره غسل نمايد.

مسأله 445: اگر خون استحاضه، پيش از وقت نماز بيايد، چنانچه زن براي آن خون، وضو و غسل بجا نياورده باشد، بايد در موقع نماز، وضو و غسل را بجا آورد.

مسأله 446: مستحاضه متوسطه و كثيره كه بايد هم وضو بگيرد و هم غسل كند، هر كدام را اوّل بجا آورد صحيح است.

مسأله 447: اگر استحاضه قليله، بعد از نماز صبح متوسطه شود، احتياط استحبابي است كه براي نماز ظهر و عصر، غسل كند. و همچنين اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود، احوط استحبابي است كه براي نماز مغرب و عشا غسل نمايد.

مسأله 448: اگر استحاضه قليله يا متوسطه، بعد از نماز صبح كثيره شود، بايد براي نماز ظهر و عصر، يك غسل و براي نماز مغرب و عشا، غسل ديگري بجا آورد و اگر بعد از نماز ظهر و عصر، كثيره شود بايد براي نماز مغرب و عشا، غسل نمايد.

مسأله 449: مستحاضه كثيره يا متوسطه، اگر پيش از داخل شدن وقت نماز صبح، براي نماز صبح غسل كند، غسل او باطل است ولي اگر نزديك به اذان صبح، براي نماز شب غسل كند و نماز شب را بخواند و همين كه وقت داخل شد، فوراً نماز صبح را بخواند اشكال ندارد.

مسأله 450: زن مستحاضه براي هر نمازي، چه واجب باشد و چه مستحب، بايد وضو بگيرد و نيز اگر بخواهد نمازي را كه خوانده، احتياطاً دوباره بخواند يا بخواهد نمازي را كه تنها خوانده است، دوباره با جماعت بخواند، بايد تمام كارهايي را كه براي استحاضه

گفته شد انجام دهد. ولي براي خواندن نماز احتياط، سجده فراموش شده، تشهّد فراموش شده و سجده سهو، اگر آنها را بعد از نماز فوراً بجا آورد، لازم نيست، كارهاي استحاضه را انجام دهد.

مسأله 451: زن مستحاضه بعد از آنكه خونش قطع شد، فقط براي نماز اوّلي كه مي خواند بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد و براي نمازهاي بعد لازم نيست.

مسأله 452: اگر زن نداند استحاضه او چه قسم است، موقعي كه مي خواهد نماز بخواند، بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد و پس از آنكه فهميد، استحاضه او كدام قسم است كارهايي را كه براي آن دستور داده شده انجام دهد، ولي اگر بداند تا وقتي كه مي خواهد نماز بخواند استحاضه او تغيير نمي كند، پيش از داخل شدن وقت نيز مي تواند خود را بررسي نمايد.

مسأله 453: زن مستحاضه، اگر پيش از آنكه خود را بررسي كند، مشغول نماز شود، چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفه خود عمل كرده، مثلا استحاضه اش قليله بوده و به وظيفه استحاضه قليله عمل نموده، نماز او صحيح است و اگر قصد قربت نداشته، يا عمل او طبق وظيفه اش نبوده، مانند آنكه استحاضه او متوسّطه بوده و به وظيفه قليله رفتار كرده، نماز او باطل است.

مسأله 454: زن مستحاضه، اگر نتواند خود را بررسي نمايد، بايد به آنچه يقيناً وظيفه اوست عمل كند، مثلا اگر نمي داند استحاضه او قليله است يا متوسطه، بايد كارهاي استحاضه قليله را انجام دهد و اگر نمي داند متوسطه است يا كثيره، بايد كارهاي استحاضه متوسطه را انجام دهد، ولي اگر بداند سابقاً كدام يك از آن

سه قسم بوده، بايد به وظيفه قبل رفتار نمايد.

مسأله 455: اگر خون استحاضه، در باطن باشد و بيرون نيايد، وضو و غسل باطل نمي شود، امّا اگر بيرون بيايد هر چند كم باشد، وضو و غسل را باطل مي كند.

مسأله 456: زن مستحاضه، اگر بعد از نماز خود را بررسي كند و خون نبيند اگرچه بداند دوباره خون مي آيد، با وضويي كه دارد مي تواند فوراً نماز بخواند.

مسأله 457: زن مستحاضه، اگر بداند از وقتي كه مشغول وضو يا غسل شده، خوني از او بيرون نيامده، مي تواند خواندن نماز را تا هنگامي كه پاك است، تأخير بيندازد.

مسأله 458: اگر مستحاضه بداند پيش از گذشتن وقت نماز، به كلّي پاك مي شود، يا به اندازه خواندن نماز، خون بند مي آيد بنابر احتياط واجب، بايد صبر كند و نماز را در وقتي كه پاك است بخواند.

مسأله 459: اگر بعد از وضو و غسل، خون در ظاهر قطع شود و مستحاضه بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد، به مقداري كه وضو، غسل و نماز را بجا آورد، به كلّي پاك مي شود بنابر احتياط واجب، نماز را تأخير بيندازد و موقعي كه به كُلّي پاك شد، دوباره وضو و غسل را بجا آورد و نماز را بخواند. و اگر وقت نماز تنگ شد، لازم نيست وضو و غسل را دوباره بجا آورد، بلكه با وضو و غسلي كه دارد، مي تواند نماز بخواند.

مسأله 460: مستحاضه كثيره و متوسطه، وقتي به كلّي از خون پاك شد، بايد غسل كند ولي اگر بداند از وقتي كه براي نماز قبل، مشغول غسل شده ديگر خون نيامده لازم نيست دوباره غسل نمايد.

مسأله 461: مستحاضه قليله، بعد از

وضو و مستحاضه كثيره و متوسطه، بعد از غسل و وضو، بايد فوراً مشغول نماز شود، ولي گفتن اذان و اقامه و خواندن دعاهاي قبل از نماز، اشكال ندارد و در نماز نيز مي تواند كارهاي مستحب، مانند قنوت و غير آن را بجا آورد.

مسأله 462: زن مستحاضه، اگر بين غسل و نماز فاصله بيندازد، بايد دوباره غسل كند و بلافاصله مشغول نماز شود.

مسأله 463: اگر خون استحاضه جريان دارد و قطع نمي شود، چنانچه براي او ضرر ندارد، بنابر احتياط مستحب، پيش از غسل و بعد از آن، با پنبه از بيرون آمدن خون جلوگيري كند ولي اگر هميشه جريان ندارد، فقط بايد بعد از وضو و غسل از بيرون آمدن خون جلوگيري نمايد و چنانچه كوتاهي كند و خون بيرون آيد، بنابر احتياط مستحب دوباره غسل كند و اگر نماز خوانده، دوباره بخواند.

مسأله 464: اگر در موقع غسل، خون قطع نشود، غسل صحيح است ولي اگر در بين غسل، استحاضه متوسطه، كثيره شود، بنابر احتياط بايد غسل را از سر بگيرد.

مسأله 465: بنابر احتياط مستحب زن مستحاضه، در تمام روزي كه روزه است به مقداري كه مي تواند، از بيرون آمدن خون جلوگيري كند.

مسأله 466: روزه زن مستحاضه اي كه غسل بر او واجب مي باشد، در صورتي صحيح است كه غسلها را انجام دهد، مثلا غسل نماز مغرب و عشاي شبي كه مي خواهد فرداي آن، روزه بگيرد، بجا آورد و نيز غسلهايي را كه براي نمازهاي روزش واجب است، انجام دهد. و اگر براي نماز مغرب و عشا غسل نكند اما براي خواندن نماز شب، پيش از اذان صبح، غسل نمايد و در روز غسلهايي را

كه براي نمازهاي روزش واجب است بجا آورد، روزه او صحيح است.

مسأله 467: زن روزه دار اگر بعد از نماز عصر، مستحاضه شود و تا غروب غسل نكند روزه او صحيح است.

مسأله 468: اگر استحاضه قليله، پيش از نماز، متوسطه يا كثيره شود، بايد كارهاي متوسّطه يا كثيره را كه گفته شد، انجام دهد. و اگر استحاضه متوسّطه كثيره شود بايد كارهاي استحاضه كثيره را انجام دهد و چنانچه براي استحاضه متوسّطه، غسل كرده باشد فايده ندارد و بايد دوباره براي كثيره، غسل كند.

مسأله 469: اگر در بين نماز، استحاضه متوسطه، كثيره شود بنابر احتياط واجب، بايد نماز را قطع كند و براي استحاضه كثيره، غسل كند و وضو بگيرد و كارهاي ديگر آن را انجام دهد و همان نماز را بخواند. و اگر براي هيچ كدام از غسل و وضو وقت ندارد، بايد دو تيمّم كند، يكي بدل از غسل و ديگري بدل از وضو و اگر براي يكي از آنها (غسل و وضو) وقت ندارد، بايد عوض آن تيمّم كند و ديگري را بجا آورد و اگر براي تيمّم نيز وقت ندارد نمي تواند نماز را قطع كند و بايد نماز را تمام كند و بنابر احتياط مستحب، قضا نمايد و همچنين است اگر در بين نماز، استحاضه قليله او متوسطه يا كثيره شود.

مسأله 470: اگر در بين نماز، خون بند بيايد و مستحاضه نداند كه در باطن قطع شده يا نه، چنانچه بعد از نماز بفهمد قطع شده بوده، بايد وضو، غسل و نماز را دوباره بجا آورد.

مسأله 471: اگر استحاضه كثيره، متوسطه شود بايد براي نماز اوّل، عمل كثيره و براي نمازهاي

بعد عمل متوسطه را بجا آورد، مثلا اگر پيش از نماز ظهر، استحاضه كثيره، متوسطه شود بايد براي نماز ظهر غسل كند و براي نماز عصر، مغرب و عشا فقط وضو بگيرد ولي اگر براي نماز ظهر غسل نكرده باشد و فقط به مقدار نماز عصر وقت داشته باشد، بايد براي نماز عصر غسل نمايد و چنانچه وقت باشد پس از غسل، نماز ظهر را اعاده كند و اگر براي نماز عصر غسل نكند، بايد براي نماز مغرب غسل كند و اگر براي آن نيز غسل نكند و فقط به مقدار نماز عشا وقت داشته باشد بايد براي عشا غسل نمايد.

مسأله 472: اگر پيش از هر نماز، خون مستحاضه كثيره، قطع شود و دوباره بيايد، بنابر احتياط واجب بايد براي هر نماز يك غسل بجا آورد.

مسأله 473: اگر استحاضه كثيره، قليله شود، بايد براي نماز اوّل، عمل كثيره و براي نمازهاي بعد، عمل قليله را انجام دهد و نيز اگر استحاضه متوسّطه قليله شود، بايد براي نماز اوّل، عمل متوسّطه و براي نمازهاي بعد، عمل قليله را بجا آورد.

مسأله 474: اگر مستحاضه، يكي از كارهايي كه بر او واجب مي باشد، حتّي عوض كردن پنبه را ترك كند، نمازش باطل است.

مسأله 475: مستحاضه قليله، اگر بخواهد غير از نماز، كار ديگري انجام دهد كه شرط آن وضو داشتن است، مثلا بخواهد جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند، در صورتي كه بعد از وقت نماز گذاشتن باشد بايد وضو بگيرد و وضويي كه براي نماز گرفته بنابر احتياط مستحب كافي نيست.

مسأله 476: اگر مستحاضه، غسلهاي واجب خود را بجا آورد، رفتن در مسجد، توقّف

در آن، خواندن سوره اي كه سجده واجب دارد و نزديكي شوهر با او حلال مي شود، اگرچه كارهاي ديگري كه براي نماز واجب است، مانند عوض كردن پنبه و دستمال را انجام نداده باشد.

مسأله 477: اگر زن در استحاضه كثيره يا متوسطه، بخواهد پيش از وقت نماز، سوره اي را كه سجده واجب دارد بخواند يا مسجد برود، بنابر احتياط واجب، بايد غسل نمايد و همچنين است اگر شوهرش بخواهد با او نزديكي كند، امّا اگر بخواهد جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند، بايد وضو نيز بگيرد.

مسأله 478: نماز آيات بر زن مستحاضه، واجب است و بايد براي نماز آيات كارهايي را كه براي نماز يوميّه، گفته شد انجام دهد.

مسأله 479: هرگاه در وقت نماز يوميّه، نماز آيات بر مستحاضه واجب شود، اگرچه بخواهد هر دو را پشت سرهم بجا آورد، بنابر احتياط بايد براي نماز آيات نيز تمام كارهايي كه براي نماز يوميّه او واجب است انجام دهد و نمي تواند هر دو را با يك غسل و وضو بخواند.

مسأله 480: اگر زن مستحاضه بخواهد نماز قضا بخواند، بايد براي هر نماز كارهايي را كه براي نماز ادا بر او واجب است بجا آورد.

مسأله 481: اگر زن بداند خوني كه از او خارج مي شود، شرعاً حكم حيض و نفاس را ندارد و خون زخم نيست، بايد به دستور استحاضه عمل كند، بلكه اگر شك داشته باشد خون استحاضه است يا خونهاي ديگر، چنانچه نشانه آنها را نداشته باشد، بنابر احتياط واجب بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد.

حيض

حيض

مسأله 482: حيض، خوني است كه غالباً در هر ماه، چند روزي از رحم زن

خارج مي شود و زن را در اين هنگام «حايض» مي گويند.

مسأله 483: خون حيض در بيشتر اوقات، غليظ، گرم و رنگ آن سياه يا سرخ است و با فشار و كمي سوزش بيرون مي آيد.

مسأله 484: زنهاي «سيّده» بعد از تمام شدن شصت سال يائسه مي شوند، يعني خون حيض نمي بينند و زنهايي كه «سيّده» نيستند بعد از تمام شدن پنجاه سال يائسه مي شوند.

مسأله 485: زني كه شك دارد يائسه شده يا نَه، اگر خوني ببيند و نداند حيض است يا نه، بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است.

مسأله 486: خوني كه دختر، پيش از تمام شدن نه سال و زن، بعد از يائسه شدن مي بيند حيض نيست.

مسأله 487: زن حامله و زني كه بچّه شير مي دهد، ممكن است حيض ببيند.

مسأله 488: دختري كه نمي داند نُه سالش تمام شده يا نَه، اگر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض را نداشته باشد، حيض نيست و اگر نشانه هاي حيض را داشته باشد، حيض است و معلوم مي شود نُه سال او تمام شده است.

مسأله 489: مدّت حيض نبايد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز باشد و اگر مختصري از سه روز كمتر باشد، حيض نيست.

مسأله 490: لازم است سه روز اوّل حيض پشت سرهم باشد، پس اگر مثلا دو روز خون ببيند و يك روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند بنابر اقوي حيض نيست و بنابر احتياط مستحب بين تروك حايض و اعمال مستحاضه جمع كند.

مسأله 491: لازم نيست در تمام سه روز خون بيرون بيايد، بلكه اگر داخل فرج يا رحم، خون باشد كافي است، ولي چنانچه در بين سه روز، مختصري پاك

شود و مدّت پاك شدن به قدري كم باشد كه بگويند در تمام سه روز، در فرج يا رحم خون بوده حيض است، زيرا مسامحه عرفي در تطبيق حكم شرعي اعتبار دارد.

مسأله 492: لازم نيست شب اوّل و شب چهارم خون ببيند ولي بايد شب دوم و سوم، خون قطع نشود، پس اگر از اذان صبح روز اوّل تا غروب روز سوم پشت سر هم خون بيايد، يا در وسط روز اوّل شروع شود و در همان موقع از روز چهارم قطع شود و شب دوم و سوم و چهارم، خون قطع نشود حيض است.

مسأله 493: اگر سه روز پشت سرهم، خون ببيند و پاك شود، چنانچه دوباره خون ببيند و مجموع روزهايي كه خون ديده و در وسط پاك بوده، روي هم از ده روز بيشتر نشود، روزهايي كه در وسط پاك بوده نيز حيض است.

مسأله 494: اگر خوني ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون دمل و زخم است يا خون حيض، در صورتي كه به حيض بودن آن اطمينان پيدا كند، بايد آن را حيض قرار دهد.

مسأله 495: اگر خوني ببيند كه نداند خون زخم است يا حيض، بنابر احتياط، بايد عبادتهاي خود را بجا آورد و كارهايي را كه بر حايض حرام است ترك كند.

مسأله 496: اگر خوني ببيند و شك كند خون حيض است يا استحاضه، چنانچه شرايط حيض را داشته باشد، بايد حيض قرار دهد.

مسأله 497: اگر خوني ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت، بايد خود را وارسي كند، يعني مقداري پنبه به داخل فرج نمايد و كمي صبر

كند، بعد بيرون آورده، پس اگر اطراف آن آلوده باشد، خون بكارت است و اگر به همه آن رسيده حيض مي باشد، البته اين در صورتي است كه خون بكارت زياد نباشد كه با حيض اشتباه شود.

مسأله 498: اگر كمتر از سه روز خون ببيند و پاك شود و بعد، سه روز خون ببيند، خون دوم حيض است و خون اوّل اگرچه در روزهاي عادتش باشد، حيض نيست.

احكام حايض

مسأله 499: چند چيز بر حايض حرام است، اوّل: عبادتهايي كه مانند نماز بايد با وضو يا غسل يا تيمّم بجا آورده شود، ولي بجا آوردن عبادتهايي كه وضو، غسل و تيمّم براي آن لازم نيست، مانند نماز ميّت، اشكال ندارد. دوم: تمام چيزهايي كه بر جُنُب حرام است و در احكام جنابت گفته شد. سوم: جماع كردن در فرج كه هم براي مرد حرام است و هم براي زن، اگرچه به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم نيايد، بلكه بنابر احتياط واجب مقدار كمتر از ختنه گاه نيز داخل نكند و در دُبُر زن حايض نيز وطي ننمايد، ولي ساير استمتاعات مانند بوسيدن و ملاعبه، مانعي ندارد.

مسأله 500: جماع كردن در روزهايي كه حيض زن قطعي نيست، ولي شرعاً بايد براي خود حيض قرار دهد حرام است، پس زني كه بيشتر از ده روز خون مي بيند و بايد به دستوري كه بعد گفته مي شود، روزهاي عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، شوهرش نمي تواند در آن روزها با او نزديكي نمايد.

مسأله 501: اگر شماره روزهاي حيض زن، به سه قسمت تقسيم شود و مرد در قسمت اوّل، با زن خود در قُبُل جماع كند بنابر

احتياط مستحب هيجده نخود طلا به فقير كفّاره بدهد و اگر در قسمت دوم جماع كند، نُه نخود و اگر در قسمت سوم جماع كند، چهار نخود و نيم بدهد، مثلا زني كه شش روز خون حيض مي بيند، اگر شوهرش در شب يا روز اوّل يا دوم با او جماع كند، بايد هيجده نخود طلا بدهد و در شب يا روز سوم و يا چهارم نُه نخود و در شب يا روز پنجم و ششم چهار نخود و نيم. و بنابر احتياط براي وطي در دُبُر زن حايض نيز كفّاره بدهد.

مسأله 502: اگر مرد بداند كه زن، در حال حيض است و با او نزديكي نمايد بنابر احتياط مستحب كفّاره بدهد امّا اگر نداند و نزديكي كند كفّاره ندارد.

مسأله 503: واجب نيست كفّاره، هيجده نخود طلاي سكّه دار باشد، بلكه دادن قيمت آن كافي است.

مسأله 504: اگر قيمت طلا در وقتي كه جماع كرده، با وقتي كه مي خواهد به فقير بدهد فرق كرده باشد، قيمت وقت پرداخت، معتبر است.

مسأله 505: اگر كسي هم در قسمت اوّل و هم در قسمت دوم و هم در قسمت سوم حيض، با زن خود جماع كند، هر سه كفاره را كه روي هم سي و يك نخود و نيم طلا مي شود، بدهد.

مسأله 506: اگر انسان بعد از آنكه در حال حيض، جماع كرده و كفّاره آن را داده دوباره جماع كند، دوباره كفّاره بدهد.

مسأله 507: اگر با زن حايض، چند مرتبه جماع كند و در بين آن كفّاره ندهد، بنابر احتياط مستحب براي هر جماع يك كفاره بدهد.

مسأله 508: اگر مرد در حال جماع بفهمد زن حايض شده، بايد

فوراً از او جدا شود و اگر جدا نشود بنابر احتياط مستحب كفّاره بدهد.

مسأله 509: اگر مرد با زن حايض زنا كند يا با زن حايض نامحرمي به گمان اينكه عيال خود اوست جماع نمايد، بنابر احتياط مستحب كفّاره بدهد.

مسأله 510: كسي كه نمي تواند كفّاره بدهد، اگر در وقت تعلّق كفّاره متمكّن نبوده، بايد استغفار كند و امّا اگر متمكّن بوده و بعد، از دادن كفّاره عاجز شده، هر وقت توانست بايد كفّاره بدهد.

مسأله 511: طلاق دادن زن در حال حيض، به صورتي كه در احكام طلاق گفته خواهد شد باطل است.

مسأله 512: اگر زن بگويد حايضم، يا از حيض پاك شده ام، بايد حرف او را قبول كرد، در صورتي كه ندانيم دروغ مي گويد.

مسأله 513: اگر زن در بين نماز حايض شود، نماز او باطل است.

مسأله 514: اگر زن در بين نماز شك كند كه حايض شده يا نه، نماز او صحيح است ولي اگر بعد از نماز بفهمد در بين نماز حايض شده بوده، نمازي كه خوانده باطل است.

مسأله 515: بعد از آنكه زن از خون حيض پاك شد، واجب است براي نماز و عبادتهاي ديگري كه بايد با وضو يا غسل بجا آورده شود، غسل كند. و دستور غسل حيض مانند غسل جنابت است، امّا بايد براي نماز وضو نيز بگيرد، قبل از غسل حيض يا بعد از آن.

مسأله 516: بعد از آنكه زن از خون حيض پاك شد، اگرچه غسل نكرده باشد، طلاق او صحيح است و شوهرش نيز مي تواند با او جماع كند، ولي بنابر احتياط مؤكّد پيش از جماع، موضع را بشويد. و بنابر احتياط مستحب پيش از غسل،

از جماع خودداري نمايد، امّا ديگر كارهايي كه در وقت حيض بر او حرام بوده مانند توقّف در مسجد و مَسِّ خط قرآن با وضو، تا غسل نكند بر او حلال نمي شود.

مسأله 517: اگر آب، براي وضو و غسل كافي نباشد و به اندازه اي باشد كه بتواند يا غسل كند يا وضو بگيرد، بنابر احتياط واجب، غسل كند و بدل از وضو تيمّم نمايد و اگر فقط براي وضو كافي باشد و به اندازه غسل نباشد، بايد وضو بگيرد و عوض از غسل تيمّم نمايد و اگر براي هيچ يك از آنها آب ندارد بايد دو تيمّم كند، يكي بدل از غسل و ديگري بدل از وضو.

مسأله 518: نمازهاي يوميّه اي كه زن در حال حيض نخوانده قضا ندارد ولي روزه هاي واجب را بايد قضا نمايد.

مسأله 519: هرگاه وقت نماز داخل شود و بداند اگر نماز را تأخير بيندازد حايض مي شود، بايد فوراً نماز بخواند.

مسأله 520: اگر زن غير حايض نماز را تأخير بيندازد و از اوّل وقت به اندازه خواندن يك نماز بگذرد و حايض شود، قضاي آن نماز بر او واجب است ولي در تند خواندن، كند خواندن و مانند آن بايد ملاحظه حال خود را بكند، مثلا زني كه مسافر نيست اگر در اوّل ظهر نماز نخواند، قضاي آن در صورتي واجب مي شود كه به مقدار خواندن چهار ركعت نماز به دستوري كه گفته شد، از اوّل ظهر بگذرد و حايض شود و براي كسي كه مسافر است گذشتن وقت به مقدار خواندن دو ركعت كافي است.

مسأله 521: اگر زن در آخر وقت نماز، از خون پاك شود و به

اندازه غسل و وضو و ديگر مقدّمات نماز، مانند تهيّه كردن لباس يا آب كشيدن آن و خواندن يك ركعت نماز يا بيشتر از يك ركعت، وقت داشته باشد، بايد نماز را بخواند و اگر نخواند بايد قضاي آن را بجا آورد. و همچنين اگر فقط براي يك ركعت با وضو و غسل وقت دارد بايد نماز را بخواند و اگر نخواند قضا نمايد.

مسأله 522: اگر زن حايض به اندازه غسل و وضو وقت ندارد ولي مي تواند با تيمّم نماز را در وقت بخواند، آن نماز بر او واجب است. و همچنين اگر گذشته از تنگي وقت تكليفش تيمّم است مثلا آب براي او ضرر دارد، بايد تيمّم كند و آن نماز را بخواند.

مسأله 523: اگر زن حايض شك كند كه براي نماز وقت دارد يا نه، بايد نماز را بخواند.

مسأله 524: اگر به خيال اينكه به اندازه تهيّه مقدّمات نماز و خواندن يك ركعت وقت ندارد، نماز نخواند و بعد بفهمد وقت داشته، بايد قضاي آن نماز را بجا آورد.

مسأله 525: مستحب است زن حايض در وقت نماز، خود را از خون پاك نمايد، پنبه و دستمال را عوض كند، وضو بگيرد و اگر نمي تواند وضو بگيرد، به رجاء مطلوبيّت تيمّم نمايد و در جاي نماز رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر، دعا و صلوات شود.

مسأله 526: خواندن و همراه داشتن قرآن، رساندن جايي از بدن به مابين خطهاي قرآن، خضاب كردن به حنا و مانند آن، براي حايض مكروه است.

اقسام حايض

مسأله 527: زنهاي حايض، شش دسته اند، اوّل: صاحب عادت وقتيّه و عدديّه، يعني زني كه دو ماه پشت سرهم، در وقت

معيّن خون حيض ببيند و شماره روزهاي حيض او در هر دو ماه يك اندازه باشد، مثلا دو ماه پشت سرهم از اوّل ماه تا هفتم خون ببيند. دوم: صاحب عادت وقتيّه، يعني زني كه دو ماه پشت سرهم، در وقت معيّن خون حيض ببيند، ولي شماره روزهاي حيض او در هر ماه، يك اندازه نباشد، مثلا دو ماه پشت سر هم از روز اوّل ماه خون ببيند، ولي ماه اوّل روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود. سوم: صاحب عادت عدديّه، يعني زني كه شماره روزهاي حيض او، در دو ماه پشت سر هم به يك اندازه باشد، ولي وقت ديدن آن دو خون يكي نباشد، مثلا ماه اوّل از پنجم تا دهم و ماه دوم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند. چهارم: مضطربه، يعني زني كه چند ماه خون ديده، ولي عادت معيّني پيدا نكرده و يا عادت قبلي او به هم خورده و عادت تازه اي پيدا نكرده است. پنجم: مُبتدئه، يعني زني كه براي اوّلين بار خون مي بيند. ششم: ناسيه، يعني زني كه عادت خود را فراموش كرده است. و هر كدام اينها احكامي دارند كه در مسائل بعدي بيان مي شود.

1 - عادت وقتيّه و عدديّه

مسأله 528: زنهايي كه عادت وقتيّه و عدديّه دارند سه دسته اند:

اوّل: زني كه دو ماه پشت سرهم، در وقت معيّن خون حيض ببيند و در وقت معيّن پاك شود، مثلا دو ماه پشت سر هم، از روز اوّل ماه خون ببيند و روز هفتم پاك شود، عادت حيض اين زن از اوّل ماه تا هفتم است. دوم: زني كه از خون پاك نمي شود ولي

دو ماه پشت سر هم، چند روز معيّن، مثلا از اوّل ماه تا هشتم، خوني كه مي بيند نشانه حيض دارد، يعني غليظ، سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد و بقيه خونهاي او نشانه استحاضه دارد، عادت او از اوّل ماه تا هشتم مي شود. سوم: زني كه دو ماه پشت سر هم، در وقت معيّن خون حيض ببيند و بعد از آنكه سه روز يا بيشتر، خون ديد يك روز يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و تمام روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده، از ده روز بيشتر نشود و در هر دو ماه همه روزهايي كه خون ديده و در وسط پاك بوده، روي هم يك اندازه باشد، عادت او به اندازه تمام روزهايي است كه خون ديده و در وسط پاك بوده است. و لازم نيست روزهايي كه در وسط پاك بوده، در هر دو ماه به يك اندازه باشد، مثلا اگر در ماه اوّل، از روز اوّل ماه تا سوم خون ببيند و سه روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و در ماه دوّم بعد از آنكه سه روز خون ديد، سه روز يا كمتر يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و روي هم از نُه روز بيشتر نشود، همه حيض است و عادت اين زن، نه روز مي شود.

مسأله 529: زني كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد، اگر در وقت عادت يا دو سه روز قبل و يا دو سه روز بعد خون ببيند، به طوري كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته اگرچه آن

خون، نشانه حيض را نداشته باشد، بايد به احكامي كه براي زن حايض گفته شد، عمل كند و چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده، مثلا پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادتهايي را كه بجا نياورده قضا نمايد.

مسأله 530: زني كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد، اگر چند روز پيش از عادت و همه روزهاي عادت و چند روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط خوني را كه در روزهاي عادت ديده، حيض است و خوني كه پيش از آن و بعد از آن ديده، استحاضه مي باشد و بايد عبادتهايي را كه در روزهاي پيش از عادت و بعد از عادت بجا نياورده قضا نمايد. و اگر همه روزهاي عادت، با چند روز پيش از عادت، خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط روزهاي عادت او حيض است و خوني كه جلوتر از آن ديده استحاضه مي باشد و چنانچه در آن روزها عبادت نكرده بايد قضا نمايد. و اگر همه روزهاي عادت با چند روز بعد از عادت، خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر بيشتر شود، فقط روزهاي عادت حيض و باقي استحاضه است.

مسأله 531: زني كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد، اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است، و اگر از ده روز بيشتر شود،

روزهايي كه در عادت خود، خون ديده حيض است گرچه شماره آن، كمتر يا بيشتر از روزهاي عادتش باشد و روزهاي اوّل را استحاضه قرار مي دهد.

مسأله 532: زني كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند روز بعد از عادت، خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر بيشتر شود، بايد روزهايي كه در عادت، خون ديده با چند روز بعد از آن كه روي هم به مقدار عادت او شود حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 533: زني كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد، اگر بعد از آنكه سه روز يا بيشتر خون ديد پاك شود و دوباره خون ببيند و فاصله بين دو خون كمتر از ده روز باشد و همه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده، از ده روز بيشتر باشد، مثلا پنج روز خون ببيند و پنج روز پاك شود و دوباره پنج روز خون ببيند، چند صورت دارد: 1 - تمام خوني كه دفعه اوّل ديده، يا مقداري از آن، در روزهاي عادت باشد و خون دوم كه بعد از پاك شدن مي بيند، در روزهاي عادت نباشد، بايد همه خون اوّل را حيض و خون دوم را استحاضه، قرار دهد. 2 - خون اوّل در روزهاي عادت نباشد و تمام خون دوم، يا مقداري از آن در روزهاي عادت باشد، بايد همه خون دوّم را حيض و خون اوّل را استحاضه، قرار دهد. 3 - مقداري از خون اوّل و دوّم در روزهاي عادت باشد و خون اوّلي كه در روزهاي

عادت بوده، از سه روز كمتر نباشد و با پاكي وسط و مقداري از خون دوّم كه آن نيز در روزهاي عادت بوده، از ده روز بيشتر نباشد، در اين صورت همه آن، حيض است و مقداري از خون اوّل كه پيش از روزهاي عادت بوده و مقداري از خون دوم كه بعد از روزهاي عادت بوده استحاضه است، مثلا اگر عادتش از سوم ماه تا دهم بوده، در صورتي كه يك ماه از اوّل تا ششم خون ببيند و دو روز پاك شود و بعد تا پانزدهم خون ببيند، از سوّم تا دهم حيض است و از اوّل تا سوّم و همچنين از دهم تا پانزدهم، استحاضه مي باشد. 4 - مقداري از خون اوّل و دوّم در روزهاي عادت باشد، ولي خون اوّلي كه در روزهاي عادت بوده از سه روز كمتر باشد، بايد در تمام دو خون و پاكي، كارهايي را كه بر حايض حرام است و سابقاً گفته شد، ترك كند و كارهاي استحاضه را بجا آورد، يعني طبق دستوري كه براي زن مستحاضه، بيان شد عبادتهاي خود را انجام دهد.

مسأله 534: زني كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد، اگر در وقت عادت، خون نبيند و در غير آن وقت به شماره روزهاي حيضش خون ببيند، بايد همان را حيض قرار دهد، چه پيش از وقت عادت ديده باشد چه بعد از آن.

مسأله 535: زني كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد، اگر در وقت عادت خود خون ببيند ولي شماره روزهاي آن كمتر يا بيشتر از روزهاي عادت او باشد و بعد از پاك شدن، دوباره به شماره روزهاي عادتي كه داشته،

خون ببيند خون ايّام عادت را حيض قرار دهد و اگر قبل از ايّام عادت به شماره روزهاي عادت خود خون ببيند و در ايّام عادت نيز خون ببيند، پس اگر فاصله بين دو خون ده روز يا زيادتر باشد، هر دو را حيض قرار دهد و اگر فاصله كمتر است و در مجموع با پاكي بين، بيش از ده روز نيست، همه را حيض قرار دهد. و اگر فاصله كمتر است ولي در مجموع بيش از ده روز است، ايّام عادت را حيض قرار دهد.

مسأله 536: زني كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، خوني كه در روزهاي عادت ديده اگرچه نشانه هاي حيض را نداشته باشد، حيض است و خوني كه بعد از روزهاي عادت ديده اگرچه نشانه هاي حيض را داشته باشد استحاضه است، مثلا زني كه عادت حيض او از اوّل ماه تا هفتم است، اگر از اوّل تا دوازدهم خون ببيند، هفت روز اوّل آن حيض و پنج روز ديگر استحاضه مي باشد.

2 - عادت وقتيّه

مسأله 537: زنهايي كه عادت وقتيّه دارند سه دسته اند، اوّل: زني كه دو ماه پشت سر هم، در وقت معيّن خون حيض ببيند و بعد از چند روز پاك شود ولي شماره روزهاي آن، در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثلا دو ماه پشت سر هم، روز اوّل ماه خون ببيند، ولي ماه اوّل روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود، اين زن بايد روز اوّل ماه را، عادت حيض خود قرار دهد. دوم: زني كه از خون پاك نمي شود، ولي دو ماه پشت سر هم

در وقت معيّن، خون او نشانه هاي حيض را دارد، يعني غليظ، سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد و بقيّه خونهاي او نشانه استحاضه را دارد و شماره روزهايي كه خون او نشانه حيض را دارد، در هر دو ماه يك اندازه نيست، مثلا در ماه اوّل از اوّل ماه تا هفتم و در ماه دوم از اوّل ماه تا هشتم، خون او نشانه هاي حيض و بقيّه نشانه استحاضه را داشته باشد، اين زن نيز بايد روز اوّل ماه را روز اوّل عادت حيض خود قرار دهد. سوم: زني كه دو ماه پشت سر هم، در وقت معيّن مثلا روز اوّل ماه، سه روز يا بيشتر خون حيض ببيند و بعد پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و تمام روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده، از ده روز بيشتر نشود، ولي ماه دوم كمتر يا بيشتر از ماه اوّل باشد، مثلا در ماه اوّل هشت روز و در ماه دوم نُه روز باشد، اين زن نيز بايد روز اوّل ماه را، روز اوّل عادت حيض خود قرار دهد.

مسأله 538: زني كه عادت وقتيّه دارد، اگر در وقت عادت خود يا دو سه روز پيش از عادت، يا دو سه روز بعد از عادت خون ببيند، به طوري كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته، اگرچه آن خون نشانه هاي حيض را نداشته باشد، بايد به احكامي كه براي زنهاي حايض گفته شد رفتار نمايد و اگر بعد بفهمد حيض نبوده، مانند آنكه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادتهايي را كه

بجا نياورده قضا نمايد.

مسأله 539: زني كه عادت وقتيّه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و نتواند مقدار ايّام حيض را، با نشانه هاي آن تشخيص دهد، بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، همان گونه كه در «مسأله 544» مي آيد، چه خويشان پدري باشند چه مادري، زنده باشند يا مرده، ولي در صورتي مي توان عادت آنها را حيض قرار دهد كه شماره روزهاي حيض همه آنان يكسان باشد، امّا اگر شماره روزهاي حيض آنان، يك اندازه نباشد، مثلا عادت بعضي پنج روز و عادت بعضي ديگر هفت روز باشد، نمي تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد، مگر اينكه كساني كه عادتشان با ديگران فرق دارد به قدري كم باشند كه در مقابل آنان، به حساب نيايند در اين صورت بايد عادت بيشتر آنان را حيض خود قرار دهد.

مسأله 540: زني كه عادت وقتيّه دارد و شماره عادت خويشان خود را حيض قرار مي دهد بايد روزي را كه در هر ماه، اوّل عادت او بوده اوّل حيض خود قرار دهد، مثلا زني كه هر ماه، روز اوّل ماه خون مي ديده و گاهي روز هفتم و گاهي روز هشتم پاك مي شده، چنانچه يك ماه دوازده روز، خون ببيند و عادت خويشانش هفت روز باشد، بايد هفت روز اوّل ماه را حيض و باقي را استحاضه، قرار دهد.

مسأله 541: زني كه بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، چنانچه خويشي نداشته باشد، يا شماره عادت آنان مانند هم نباشد، بايد در هر ماه از اوّل روزي كه خون مي بيند تا هفت روز حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد، ولي

اگر در خون روزهاي وسط يا آخر، نشانه هاي حيض بيشتر باشد، بايد هفت روز وسط يا آخر را حيض قرار دهد.

3 - عادت عدديّه

مسأله 542: زنهايي كه عادت عدديّه دارند سه دسته اند، اوّل: زني كه شماره روزهاي حيض او، در دو ماه پشت سرهم يك اندازه باشد، ولي وقت خون ديدن او يكي نباشد، در اين صورت روزهايي كه خون ديده عادت او مي شود، مثلا اگر ماه اوّل از روز اوّل تا پنجم و ماه دوم از يازدهم تا پانزدهم خون ببيند، عادت او پنج روز مي شود. دوم: زني كه از خون پاك نمي شود ولي دو ماه پشت سرهم، چند روز از خوني كه مي بيند نشانه حيض و بقيّه نشانه استحاضه دارد و شماره روزهايي كه خون، نشانه حيض دارد در هر دو ماه يك اندازه است، امّا وقت آن يكي نيست، در اين صورت هرچند روزي كه خون او نشانه حيض دارد عادت او مي شود، مثلا اگر يك ماه از اوّل ماه تا پنجم و ماه بعد از يازدهم تا پانزدهم، خون او نشانه حيض و بقيّه نشانه استحاضه داشته باشد، شماره روزهاي عادت او پنج روز مي شود. سوم: زني كه دو ماه پشت سر هم سه روز يا بيشتر، خون ببيند و يك روز يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و وقت ديدن خون، در ماه اوّل با ماه دوم فرق داشته باشد، اگر تمام روزهايي كه خون ديده با روزهاي وسط كه پاك بوده و از ده روز بيشتر نشود و شماره روزهاي آن نيز به يك اندازه باشد تمام روزهايي كه خون ديده با روزهاي وسط كه پاك بوده

عادت حيض او مي شود و لازم نيست روزهايي كه در وسط پاك بوده، در هر دو ماه به يك اندازه باشد، مثلا اگر ماه اوّل از روز اوّل ماه تا سوم، خون ببيند و دو روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و ماه دوم از يازدهم تا سيزدهم، خون ببيند و دو روز يا بيشتر يا كمتر پاك شود و دوبار خون ببيند و روي هم از هشت روز بيشتر نشود، عادت او هشت روز مي شود.

مسأله 543: زني كه عادت عدديّه دارد، اگر بيشتر از شماره عادت خود، خون ببيند و از ده روز بيشتر شود، چند صورت دارد: 1 - چنانچه همه خونهايي كه ديده به يك صورت باشد، بايد از موقع ديدن خون به شماره روزهاي عادتش حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد. 2 - اگر خونهايي كه ديده تفاوت داشته باشد، مثلا چند روز از آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه داشته باشد اگر روزهايي كه خون نشانه حيض دارد، با شماره روزهاي عادت او يك اندازه است، بايد همان روزها را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد. 3 - اگر روزهايي كه خون نشانه حيض دارد، از روزهاي عادت او بيشتر است، فقط به اندازه روزهاي عادت او، حيض و بقيّه استحاضه مي باشد. 4 - اگر روزهايي كه خون نشانه حيض دارد، از روزهاي عادت او كمتر است، بايد آن روزها را با چند روز ديگر كه روي هم به اندازه روزهاي عادتش شود حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد.

4 - مُضطربه

مسأله 544: مُضطربه، يعني زني كه چند ماه خون ديده، ولي عادت

معيّني پيدا نكرده، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خونهايي كه ديده به يك صورت باشد، چنانچه عادت خويشان او هفت روز است، بايد هفت روز را حيض و بقيّه را استحاضه، قرار دهد و اگر كمتر است مثلا پنج روز باشد، بايد همان را حيض قرار دهد و بنابر احتياط مستحب، در تفاوت بين هفت روز و عادت آنان كه دو روز است كارهايي را كه بر حايض، حرام است ترك نمايد و كارهاي استحاضه را بجا آورد، يعني به دستوري كه براي زن مستحاضه گفته شد عبادتهاي خود را انجام دهد. و اگر عادت خويشانش بيشتر از هفت روز، مثلا نُه روز است، بايد هفت روز را حيض قرار دهد و بنابر احتياط مستحب در تفاوت بين هفت روز و عادت آنان كه دو روز است، كارهاي استحاضه را بجا آورد و كارهايي را كه بر حايض حرام است ترك نمايد.

مسأله 545: مُضطربه اگر بيشتر از ده روز، خوني ببيند كه چند روز آن، نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه دارد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد، كمتر از سه روز يا بيشتر از ده روز باشد، بايد به دستوري كه در مسأله قبل گفته شد، رفتار نمايد و اگر خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد همه آن حيض است، ولي اگر پيش از گذشتن ده روز از خوني كه نشانه حيض دارد دوباره خوني ببيند كه آن نيز نشانه حيض را داشته باشد، مثلا پنج روز خون سياه و نُه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون

سياه ببيند، بايد به دستوري كه در مسأله قبل گفته شد رفتار نمايد.

5 - مُبتدئه

مسأله 546: مُبتدئه، يعني زني كه براي دفعه اوّل خون مي بيند، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خونهايي كه ديده به يك صورت باشد، بايد عادت خويشان خود را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد همان طوري كه در مضطربه و در «مسأله 544» گذشت.

مسأله 547: اگر مُبتدئه بيشتر از ده روز، خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه داشته باشد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد همه آن حيض است ولي اگر پيش از گذشتن ده روز از خوني كه نشانه حيض دارد، دوباره خوني ببيند كه آن نيز نشانه خون حيض داشته باشد، مثلا پنج روز خون سياه و نُه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد عادت خويشان خود را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد، همان طور كه در «مسأله 544» گذشت.

مسأله 548: اگر مُبتدئه بيشتر از ده روز، خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر آن نشانه استحاضه داشته باشد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد از سه روز كمتر يا از ده روز بيشتر باشد، بايد عادت خويشان خود را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد، همان گونه كه در «مسأله 544» گذشت.

6 - ناسيه

مسأله 549: ناسيه، يعني زني كه عادت خود را فراموش كرده است. اگر بيشتر از ده روز خون ببيند بايد روزهايي كه خون او نشانه حيض دارد، حيض قرار دهد و اگر نتواند حيض را به وسيله نشانه هاي آن، تشخيص دهد، بايد هفت

روز اوّل را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد.

مسائل متفرّقه حيض

مسأله 550: مبتدئه، مضطربه، ناسيه و زني كه عادت عدديّه دارد، اگر خوني ببينند كه نشانه هاي حيض را داشته باشد، يا يقين كنند كه سه روز طول مي كشد، بايد عبادت را ترك كنند و چنانچه بعد بفهمند حيض نبوده، بايد عبادتهايي را كه بجا نياورده اند قضا نمايند، ولي اگر يقين نكنند كه تا سه روز، طول مي كشد و نشانه هاي حيض را نيز نداشته باشد، بنابر احتياط واجب بايد تا سه روز كارهاي استحاضه را بجا آورند و كارهايي را كه بر حايض حرام است ترك نمايند و چنانچه پيش از سه روز، پاك نشدند بايد آن را حيض قرار دهند.

مسأله 551: زني كه در حيض عادت دارد چه در وقت و چه در عدد آن و يا هم در وقت و هم در عدد آن، اگر دو ماه پشت سر هم بر خلاف عادت خود، خوني ببيند كه وقت آن يا شماره روزهاي آن، يا هم وقت و هم شماره روزهاي آن يكي باشد، عادتش به آنچه در اين دو ماه ديده است برمي گردد، مثلا اگر از روز اوّل ماه تا هفتم، خون مي ديده و پاك مي شده، چنانچه دو ماه از دهم تا هفدهم، خون ببيند و پاك شود، عادت او از دهم تا هفدهم مي شود.

مسأله 552: مقصود از يك ماه، ابتداي خون ديدن تا سي روز است، نه از روز اوّل ماه تا آخر ماه، مگر آنكه عادت او از اوّل هر ماه شروع شود.

مسأله 553: زني كه معمولا ماهي يك مرتبه خون مي بيند اگر در يك ماه دو مرتبه

خون ببيند و آن خون نشانه هاي حيض داشته باشد، چنانچه روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز كمتر نباشد، بايد هر دو را حيض قرار دهد.

مسأله 554: اگر سه روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه حيض دارد، بعد ده روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه استحاضه دارد و دوباره سه روز خوني به نشانه هاي حيض ببيند، بايد خون اوّل و خون آخر را كه نشانه هاي حيض داشته، حيض قرار دهد.

مسأله 555: اگر زن پيش از ده روز پاك شود و بداند در باطن خون نيست، بايد براي عبادتهاي خود غسل كند اگرچه گمان داشته باشد پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند، ولي اگر يقين داشته باشد پيش از تمام شدن ده روز، دوباره خون حيض مي بيند نبايد غسل كند بلكه خون اوّل و دوم و پاكي بين آن دو، تمام حيض خواهد بود.

مسأله 556: اگر زن پيش از ده روز، پاك شود و احتمال دهد در باطن خون باشد، بايد قدري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد، پس اگر پاك بود غسل كند و عبادتهاي خود را بجا آورد و اگر پاك نبود پس اگر به آب زرد رنگي آلوده باشد محكوم به حيض نبوده مگر اينكه در روزهاي عادت او باشد، بلكه محكوم به استحاضه مي باشد ولي اگر آلوده به خون باشد، چنانچه در حيض عادت ندارد، يا عادت او ده روز است، بايد صبر كند كه اگر قبل از ده روز پاك شد، غسل كند و اگر سر ده روز پاك شد يا خون او از ده روز

گذشت غسل نمايد و اگر احتمال دهد خون او از ده روز مي گذرد، چنانچه خون به صفات حيض باشد، واجب است تا دهم، احتياط كند به ترك عبادت. و اگر خون به صفات حيض نبود تا روز دهم احتياط كند به ترك عبادت، در يك روزش واجب و در باقي مستحب است، اگرچه احوط جمع است بين تروك حايض و اعمال مستحاضه، پس اگر قبل از تمام شدن ده روز يا سر ده روز از خون پاك شد، تمامش حيض است و اگر از ده روز گذشت، بايد عادت خود را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد و عبادتهايي را كه بعد از روزهاي عادت بجا نياورده قضا نمايد.

مسأله 557: اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند بعد بفهمد حيض نبوده است، بايد نماز و روزه اي كه در آن روزها بجا نياورده قضا نمايد و اگر چند روز به گمان اينكه حيض نيست عبادت كند بعد بفهمد حيض بوده چنانچه آن روزها را روزه گرفته بايد قضا نمايد.

نفاس

مسأله 558: از وقتي كه اوّلين جزء بدن بچّه از شكم مادر بيرون مي آيد، هر خوني كه زن مي بيند، اگر ده روز يا كمتر باشد، خون نفاس است. و زن را در حال نفاس «نُفَساء» مي گويند. و اگر خون بيشتر از ده روز باشد، حكم آن در «مسأله 567» بيان خواهد شد.

مسأله 559: خوني كه زن پيش از بيرون آمدن اوّلين جزء بدن بچّه مي بيند نفاس نيست.

مسأله 560: لازم نيست كه خلقت بچّه تمام باشد، بلكه اگر خون بسته اي از رحم زن، خارج شود و خود زن بداند يا چهار نفر

قابله بگويند كه اگر در رحم مي ماند انسان مي شد، خوني كه تا ده روز ببيند خون نفاس است.

مسأله 561: ممكن است خون نفاس يك لحظه بيشتر نباشد، ولي بيشتر از ده روز نمي شود.

مسأله 562: هرگاه شك كند چيزي سقط شده يا نه، يا چيزي كه سقط شده، اگر مي ماند انسان مي شد يا نه، بنابر احتياط لازم، بررسي كند و اگر به نتيجه نرسيد، خوني كه از او خارج مي شود شرعاً خون نفاس نيست.

مسأله 563: توقّف در مسجد، رساندن جايي از بدن به خط قرآن و كارهاي ديگري كه بر حايض حرام است، بر «نفساء» نيز حرام مي باشد. و آنچه بر حايض واجب، مستحب و مكروه است، بر نفساء نيز واجب، مستحب و مكروه مي باشد.

مسأله 564: طلاق دادن زني كه در حال نفاس است صحيح نيست، مگر با شرايطي كه در احكام طلاق ذكر مي شود. و نزديكي كردن با او حرام مي باشد و اگر شوهرش با او نزديكي كند بنابر احتياط مستحب كفاره بدهد، همان گونه كه در احكام حيض گذشت.

مسأله 565: وقتي زن از خون نفاس پاك شد، بايد غسل كند و عبادتهاي خود را بجا آورد و اگر دوباره خون ببيند، چنانچه مجموع روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده، روي هم ده روز يا كمتر از ده روز باشد، تمام آن نفاس است و اگر روزهايي كه پاك بوده روزه گرفته، بايد قضا نمايد.

مسأله 566: اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند اگر پاك بود، براي عبادتهاي خود غسل كند.

مسأله 567:

اگر زن در حال نفاس بيشتر از ده روز خون ببيند، چنانچه در حيض عادت دارد، به اندازه روزهاي عادت او نفاس و بقيّه استحاضه است و اگر عادت ندارد، تا ده روز نفاس و بقيّه استحاضه مي باشد.

مسأله 568: زني كه عادت حيض او كمتر از ده روز است، اگر بيشتر از روزهاي عادتش خون نفاس ببيند، بايد به اندازه روزهاي عادت خود، نفاس قرار دهد و بعد از آن بنابر احتياط واجب، تا يك روز عبادت را ترك نمايد و بعد از يك روز تا روز دهم، مستحب است كارهاي استحاضه را بجا آورد و كارهايي را كه بر نفساء حرام است، ترك نمايد. و اگر از ده روز بگذرد استحاضه است و بايد روزهاي بعد از عادت تا روز دهم را نيز، استحاضه قرار دهد و عبادتهايي را كه در آن روزها بجا نياورده قضا نمايد، مثلا زني كه عادت او شش روز بوده، اگر بيشتر از شش روز خون ببيند بايد شش روز را نفاس قرار دهد و بنابر احتياط واجب، در روز هفتم عبادت را ترك كند و در روز هشتم و نهم و دهم، مستحب است كارهاي استحاضه را بجا آورد و كارهايي را كه بر نفساء حرام است، ترك نمايد و اگر بيشتر از ده روز خون ديد، از روز بعد از عادت او، استحاضه مي باشد.

مسأله 569: زني كه در حيض عادت دارد اگر بعد از زاييدن، تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه پي در پي خون ببيند، به اندازه روزهاي عادت او نفاس است و ده روز از خوني كه بعد از نفاس مي بيند اگرچه در

روزهاي عادت ماهانه اش باشد، استحاضه است، مثلا زني كه عادت حيض او، از بيستم هر ماه تا بيست و هفتم است، اگر روز دهم ماه زاييد و تا يك ماه يا بيشتر خون ديد، تا روز هفدهم نفاس و از روز هفدهم تا ده روز، حتّي خوني كه در روزهاي عادت خود مي بيند، استحاضه مي باشد و بعد از گذشتن ده روز، اگر خوني را كه مي بيند در روزهاي عادتش باشد حيض است، چه نشانه هاي حيض را داشته باشد يا نداشته باشد و همچنين است اگر در روزهاي عادتش نباشد، ولي نشانه هاي حيض را داشته باشد، امّا خوني كه بعد از گذشتن ده روز از نفاس مي بيند، اگر در روزهاي عادت حيض او نباشد و نشانه هاي حيض را نيز نداشته باشد، استحاضه است.

مسأله 570: زني كه در حيض عادت ندارد، اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه خون ببيند، ده روز اوّل آن نفاس و ده روز دوم آن استحاضه است و خوني كه بعد از آن مي بيند، اگر نشانه حيض داشته باشد، حيض وگرنه استحاضه مي باشد.

احكام ميّت

غسل مسّ ميّت

مسأله 571: اگر شخصي بدن انسان مرده اي را كه سرد شده و غسلش نداده اند، مَس كند يعني جايي از بدن خود را به آن برساند، بايد غسل مَسِّ مَيّت نمايد، چه در خواب مَس كند چه در بيداري، با اختيار مَس كند يا بي اختيار، حتّي اگر ناخن و استخوان او، به ناخن و استخوان ميّت برسد بايد غسل كند، ولي اگر حيوان مرده اي را مَس نمايد، غسل بر او واجب نيست.

مسأله 572: براي مَسّ مرده اي

كه تمام بدن او سرد نشده، غسل واجب نيست، اگرچه جايي را كه سرد شده مَس نمايد.

مسأله 573: اگر موي خود را به بدن ميّت برساند، يا بدن خود را به موي ميّت، يا موي خود را به موي ميّت برساند، چنانچه مو خيلي بلند و خارج از متعارف نباشد و عرفاً مَسّ ميّت بر او صدق نمايد، بايد غسل كند.

مسأله 574: براي مَسّ بچّه مرده، حتّي بچّه سقط شده اي كه چهار ماه او تمام شده، غسل مَسِّ ميّت واجب است. و بنابر احتياط مستحب براي مَسّ بچّه سقط شده اي كه كمتر از چهار ماه دارد غسل كند، بنابراين اگر بچّه چهار ماهه اي مرده به دنيا بيايد، چنانچه بدن او در حال سقط شدن سرد باشد، بنابر احتياط مادر او بايد غسل مَسّ ميّت كند و امّا اگر از چهار ماه كمتر داشته باشد، لازم نيست مادر او غسل نمايد.

مسأله575: بچّه اي كه بعد از مردن مادر به دنيا مي آيد، چنانچه در آن حال بدن مادرش سرد شده باشد، وقتي بالغ شد بنابر احتياط غسل مَسّ ميّت كند.

مسأله 576: اگر انسان، ميّتي را كه سه غسل او كاملا تمام شده، مَس نمايد غسل بر او واجب نمي شود، ولي اگر پيش از آنكه غسل سوم تمام شود، جايي از بدن او را مَس كند، اگرچه غسل سوم آنجا تمام شده باشد، بايد غسل مَسّ ميّت نمايد.

مسأله 577: اگر ديوانه يا بچّه نابالغي ميّت را مَس كند، بعد از آنكه ديوانه، عاقل و آن بچّه بالغ شد بنابر احتياط بايد غسل مَسّ ميّت نمايد.

مسأله 578: اگر از بدن زنده يا مرده اي كه غسلش

نداده اند، قسمتي كه داراي استخوان است جدا شود و پيش از آنكه قسمت جدا شده را غسل دهند، انسان آن را مَس نمايد، بايد غسل مَسّ ميّت كند ولي اگر قسمتي كه جدا شده استخوان نداشته باشد براي مَسّ آن، غسل واجب نيست.

مسأله 579: براي مَس استخواني كه گوشت ندارد و آن را غسل نداده اند، چه از مرده جدا شده باشد چه از زنده، بنابر احتياط واجب بايد غسل كرد و همچنين است براي مسّ دنداني كه از مرده جدا شود، در صورتي كه آن مرده را غسل نداده باشند ولي براي مسّ دنداني كه از زنده جدا شده و گوشت ندارد يا گوشت آن خيلي كم است غسل واجب نيست.

مسأله 580: غسل مَسّ ميّت را بايد مانند غسل جنابت انجام داد ولي كسي كه غسل مَسّ ميّت كرده، اگر بخواهد نماز بخواند بايد وضو نيز بگيرد.

مسأله 581: اگر چند ميّت را مسّ كند، يا يك ميّت را چند بار مَس نمايد، يك غسل كافي است.

مسأله 582: براي كسي كه بعد از مَسّ ميّت غسل نكرده است، توقّف در مسجد، جماع و خواندن سوره هايي كه سجده واجب دارد مانعي ندارد، ولي براي نماز و مانند آن، بايد غسل كند و وضو بگيرد.

احكام محتضر

مسأله 583: مسلماني را كه محتضر است، يعني در حال جان دادن مي باشد، مرد باشد يا زن، بزرگ باشد يا كوچك، بايد بر پشت بخوابانند، به طوري كه كف پاهايش به طرف قبله باشد و اگر خواباندن او، كاملا به اين صورت ممكن نباشد، تا اندازه اي كه ممكن است بايد به اين دستور عمل كنند و چنانچه خواباندن او

به هيچ قسم ممكن نباشد، بايد او را رو به قبله بنشانند و اگر آن نيز نشود، بايد او را بر پهلوي راست يا بر پهلوي چپ، رو به قبله بخوابانند.

مسأله 584: بنابر احتياط مستحب تا وقتي غسل ميّت تمام نشده، او را رو به قبله بخوابانند، ولي بعد از آنكه غسلش تمام شد، بهتر است او را مانند حالتي كه بر او نماز مي خوانند، بخوابانند.

مسأله 585: رو به قبله كردن محتضر، بر هر مسلمان واجب است و اجازه گرفتن از وليّ او لازم نيست. و اگر بعضي انجام دهند از ديگران ساقط مي شود.

مسأله 586: مستحب است به كسي كه در حال جان دادن است شهادتين و اقرار به امامتِ دوازده امام (عليهم السلام) و ديگر عقايد حق را، طوري تلقين كنند كه بفهمد و نيز مستحب است آن را تا وقت مرگ تكرار كنند.

مسأله 587: مستحب است اين دعا را، طوري به محتضر تلقين كنند كه بفهمد: «اللّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الْكَثيرَ مِنْ مَعاصيكَ وَاقْبَلْ مِنّي الْيَسيرَ مِنْ طاعَتِكَ يا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسيرَ وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثيرَ اقْبَلْ مِنّي الْيَسيرَ وَ اعْفُ عَنّي الْكَثيرَ إنَّكَ أنْتَ الْعَفُوُّ الْغَفُورُ اللّهُمَّ ارْحَمْني فَإنَّكَ رَحيمٌ».

مسأله 588: مستحب است كسي را كه سخت جان مي دهد، اگر ناراحت نمي شود و سبب تعجيل مرگ او نمي گردد، به جايي كه نماز مي خوانده ببرند.

مسأله 589: مستحب است براي راحت شدن محتضر بر بالين او سوره مباركه «يس»، «الصّافّات»، «احزاب»، «آية الكرسي»، آيه پنجاه و چهارم از سوره «اعراف»، سه آيه آخر سوره «بقره» و هر مقدار از قرآن كريم كه ممكن است بخوانند.

مسأله 590: تنها گذاشتن محتضر، گذاشتن چيزي روي شكم او، بودن

جُنُب و حايض نزد او، حرف زدن زياد در كنار او، گريه كردن و تنها گذاشتن زنها نزد او مكروه است.

احكام بعد از مرگ

مسأله 591: بعد از مرگ مستحب است چشمها، لبها و چانه ميّت را ببندند، دست و پاي او را دراز كنند، پارچه اي روي او بيندازند، اگر شب از دنيا رفته در جايي كه مرده است چراغ روشن كنند، براي تشييع جنازه او مؤمنين را خبر كنند، در دفن او عجله نمايند، ولي اگر به مردن او يقين ندارند، بايد صبر كنند تا معلوم شود و نيز اگر ميّت حامله باشد و بچّه در شكم او زنده باشد، بايد پهلوي چپ او را بشكافند، طفل را بيرون آورند و پهلو را بدوزند، سپس او را دفن كنند.

احكام غسل، كفن، نماز و دفن ميّت

مسأله 592: غسل، كفن، نماز و دفن مسلمان، اگرچه دوازده امامي نباشد بر هر مكلّفي، واجب است و اگر بعضي انجام دهند از ديگران ساقط مي شود، امّا چنانچه كسي انجام ندهد، همه گناه كرده اند.

مسأله 593: اگر كسي مشغول كارهاي ميّت شود، بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند، ولي اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد، بايد ديگران تمام كنند.

مسأله 594: اگر انسان يقين كند ديگري مشغول كارهاي ميّت شده، واجب نيست به كارهاي ميّت اقدام كند، ولي اگر شك يا گمان دارد، بايد اقدام نمايد.

مسأله 595: اگر كسي بداند غسل يا كفن، يا نماز و يا دفن ميّت را باطل انجام داده اند، بايد دوباره انجام دهد، ولي اگر گمان دارد باطل بوده يا شك دارد درست بوده يا نه، لازم نيست اقدام نمايد.

مسأله 596: براي غسل، كفن، حنوط، نماز و دفن ميّت، بايد از وليّ او اجازه بگيرند.

مسأله 597: وليّ زن، شوهر اوست و بعد از او، مردهايي كه از ميّت ارث مي برند، به ترتيبِ طبقات

ارث، مقدّم بر زنهاي آنها مي باشند.

مسأله 598: اگر كسي بگويد من وصي يا وليّ ميّت هستم، يا وليّ ميّت به من اجازه داده كه غسل، كفن و دفن ميّت را انجام دهم، چنانچه به حرف او اطمينان دارند و ديگري هم نمي گويد من وليّ يا وصيّ ميّت هستم و يا وليّ ميّت به من اجازه داده است، انجام كارهاي ميّت با اوست و اگر به حرف او اطمينان ندارند، يا ديگري مي گويد من وليّ يا وصيّ ميّت هستم يا وليّ ميّت به من اجازه داده است، در صورتي كه دو نفر عادل به گفته يكي از آنها شهادت دهند بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 599: اگر ميّت براي غسل، كفن، دفن و نماز خود، غير از وليّ شخص ديگري را معيّن كند، بنابر احتياط مستحب وليّ اجازه بدهد. و لازم نيست كسي كه ميّت، او را براي انجام اين كارها معين كرده، اين وصيّت را قبول كند، امّا اگر قبول كرد، بايد به آن عمل نمايد.

احكام غسل ميّت

مسأله 600: واجب است ميّت را سه غسل بدهند، اوّل: با آبي كه با سدر مخلوط باشد. دوم: با آبي كه با كافور مخلوط باشد. سوم: با آب خالص.

مسأله 601: سدر و كافور بايد به اندازه اي زياد نباشد، كه آب را مضاف كند و به اندازه اي كم نباشد كه نگويند سدر وكافور با آب مخلوط شده است.

مسأله 602: اگر سدر و كافور به اندازه لازم پيدا نشود، بنابر احتياط واجب، بايد مقداري كه به آن دسترسي دارند در آب بريزند.

مسأله 603: كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته است، اگر پيش از تمام كردن طواف

حج يا عمره بميرد، نبايد او را با آب كافور غسل دهند و به جاي آن، بايد با آب خالص غسلش بدهند.

مسأله 604: اگر سدر و كافور يا يكي از اينها پيدا نشود، يا استعمال آن جايز نباشد مثلا غصبي باشد، بايد به جاي هر كدام كه ممكن نيست، ميّت را با آب خالص غسل بدهند.

مسأله 605: كسي كه ميّت را غسل مي دهد، بايد مسلمان، دوازده امامي، بالغ و عاقل بوده و مسائل غسل را نيز بداند، امّا اگر ميّت، دوازده امامي نيست لازم نيست غسل دهنده، دوازده امامي باشد.

مسأله 606: كسي كه ميّت را غسل مي دهد، بايد قصد قربت داشته باشد، يعني غسل را براي انجام فرمان خدا، بجا آورد.

مسأله 607: غسل بچّه مسلمان، اگرچه از زنا باشد واجب است. و غسل، كفن و دفن كافر و اولاد او وارد نيست. و كسي كه از بچّگي ديوانه بوده و به حال ديوانگي بالغ شده، چنانچه پدر و مادر او يا يكي از آنان، مسلمان باشد بايد او را غسل داد و اگر هيچ كدام مسلمان نباشند، غسل دادن او جايز نيست.

مسأله 608: بچّه سقط شده، اگر چهار ماه يا بيشتر دارد، بايد غسل داده شود و اگر چهار ماه ندارد، بايد در پارچه اي بپيچند و دفن كنند.

مسأله 609: حرام است مرد زن را و زن مرد را غسل بدهد، ولي زن مي تواند شوهر خود را و شوهر نيز مي تواند زن خود را غسل دهد، اگرچه بنابر احتياط مستحب زن، شوهر خود و شوهر، زن خود را غسل ندهد.

مسأله 610: مرد مي تواند دختر بچّه اي را كه سنّ او از سه سال، بيشتر نيست

غسل دهد، زن نيز مي تواند پسر بچّه اي را كه سه سال بيشتر ندارد غسل دهد.

مسأله 611: اگر براي غسل دادن ميّتي كه مرد است مرد پيدا نشود، زناني كه با او نسبت دارند و مَحرمند، مانند مادر، خواهر، عمّه و خاله يا بر اثر شير خوردن با او محرم شده اند، مي توانند بنابر احتياط، از زير لباس يا چيزي كه بدن او را بپوشاند، غسلش بدهند. و نيز اگر براي غسل ميّت زن، زن ديگري نباشد، مردهايي كه با او نسبت دارند و محرمند يا بر اثر شير خوردن با او محرم شده اند، مي توانند بنابر احتياط از زير لباس، او را غسل دهند.

مسأله 612: اگر ميّت و كسي كه او را غسل مي دهد هر دو مرد يا هر دو زن باشند، بهتر است به غير از عورت، جاهاي ديگر ميّت برهنه باشد.

مسأله 613: نگاه كردن به عورت ميّت حرام است، در صورتي كه زن و شوهر نباشند. و كسي كه او را غسل مي دهد اگر نگاه كند گناه كرده، ولي غسل باطل نمي شود.

مسأله 614: اگر جايي از بدن ميّت نجس باشد، بايد پيش از آنكه آنجا را غسل بدهند آب بكشند و بنابر احتياط مستحب تمام بدن ميّت، پيش از شروع به غسل پاك باشد.

مسأله 615: غسل ميّت، مانند غسل جنابت است و بنابر احتياط واجب تا غسل ترتيبي ممكن است، ميّت را غسل ارتماسي ندهند ولي در غسل ترتيبي هريك از سه قسمت بدن را مي توانند در آب زياد، فرو ببرند.

مسأله 616: كسي را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده، لازم نيست غسل حيض يا جنابت بدهند، بلكه همان

غسل ميّت براي او كافي است.

مسأله 617: حُرمت گرفتن مزد براي غسل دادن ميّت مسلّم نيست، اگرچه بنابر احتياط، ترك شود. و اگر كسي براي گرفتن مزد، به نحو داعي، ميّت را غسل دهد آن غسل باطل نيست. و گرفتن مزد براي كارهاي مقدّماتي غسل حرام نيست.

مسأله 618: اگر آب پيدا نشود يا استعمال آن مانعي داشته باشد، عوض از هر سه غسل، ميّت را فقط يك تيمّم بدهند كافي است، گرچه سه تيمّم عوض سه غسل بهتر است، پس بنابر احتياط مستحب در ابتدا عوض از مجموع غسلها يك تيمّم بدهند و بعد براي هر غسلي يك تيمّم بدهند.

مسأله 619: كسي كه ميّت را تيمّم مي دهد، بايد دست خود را بر زمين بزند و به صورت و پشت دستهاي ميّت بكشد و اگر ممكن باشد، بنابر احتياط مستحب با دست ميّت نيز او را تيمّم بدهد.

احكام كفن ميّت

مسأله 620: ميّت مسلمان را بايد با سه پارچه كه «لُنگ»، «پيراهن» و «سرتاسري» است، كفن نمايند.

مسأله 621: «لنگ» بايد اطراف بدن را از ناف تا زانو بپوشاند و بهتر است از سينه تا روي پا برسد. و «پيراهن» بايد از سر شانه، تا نصف ساق پا تمام بدن را بپوشاند و بهتر است تا روي پا برسد. و درازاي «سرتاسري» بايد به قدري باشد كه بستن دو سر آن، ممكن باشد و پهناي دو سر آن، بايد به اندازه اي باشد كه يك طرف آن روي طرف ديگر بيايد.

مسأله 622: مقداري از «لنگ» كه از ناف تا زانو را مي پوشاند و مقداري از «پيراهن» كه از شانه تا نصف ساق را مي پوشاند، مقدار واجب كفن است و

بيشتر از اين مقدار مستحب مي باشد.

مسأله 623: اگر ورثه، بالغ باشند و اجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را كه در مسأله قبل گفته شد، از سهم آنان بردارند اشكال ندارد، گرچه برداشتن بيشتر از مقدار واجب كفن اگر به اندازه متعارف باشد از سهم وارثي كه بالغ نشده نيز اشكال ندارد.

مسأله 624: اگر كسي وصيّت كرده باشد: مقدار مستحب كفن را كه قبلا گفته شد، از ثلث مال او بردارند، يا وصيّت كرده باشد، ثلث مال را به مصرف خود او برسانند، ولي مصرف آن را معيّن نكرده باشد يا فقط مصرف مقداري از آن را معيّن كرده باشد، مي توانند مقدار مستحب كفن را از ثلث مال او بردارند.

مسأله 625: اگر ميّت وصيّت نكرده باشد كه كفن را، از ثلث مال او بردارند مي توانند از اصل مال بردارند و مستحب است مقدار واجب كفن را، با ارزانترين قيمتي كه ممكن است تهيّه نمايند، ولي اگر بخواهند بيشتر از معمول بخرند بايد ورثه بالغ، مقدار اضافي را اجازه بدهند تا آن مقدار، از سهم آنان برداشته شود.

مسأله 626: كفن زن بر شوهر است، اگرچه خود زن پول داشته باشد و همچنين اگر زن را - به شرحي كه در احكام طلاق گفته مي شود - طلاق رجعي بدهند و پيش از تمام شدن عدّه بميرد، شوهرش بايد كفن او را بدهد و چنانچه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه باشد، وليّ شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد.

مسأله 627: كفن ميّت بر خويشان او واجب نيست، امّا اگر مخارج او در حال زندگي بر آنان واجب بوده، بنابر احتياط مستحب كفن او نيز

بر عهده آنان است.

مسأله 628: اگر هريك از سه پارچه كفن، به قدري نازك باشد كه بدن ميّت از زير آن پيدا باشد، امّا مجموع سه پارچه، بدن ميّت را مي پوشاند بنابر احتياط واجب كفايت نمي كند.

مسأله 629: كفن كردن با پوست مردار و چيز غصبي حتّي اگر چيز ديگري پيدا نشود، جايز نيست و چنانچه كفن ميّت غصبي بوده و صاحب آن راضي نباشد، بايد از تنش بيرون آورند، اگرچه او را دفن كرده باشند.

مسأله 630: كفن كردن ميّت با چيز نجس، پارچه ابريشمي خالص و پارچه اي كه با طلا بافته شده جايز نيست، ولي در حال ناچاري اشكال ندارد.

مسأله 631: كفن كردن با پارچه اي كه از پشم، يا موي حيوان حرام گوشت تهيّه شده، در حال اختيار جايز نيست. و بنابر احتياط مستحب، با پوست حيوان حلال گوشتي كه به دستور شرعي كشته شده نيز ميّت را كفن نكنند، ولي اگر كفن از مو و پشم حيوان حلال گوشت باشد اشكال ندارد، اگرچه بنابر احتياط مستحب با آن نيز كفن ننمايند.

مسأله 632: اگر كفن ميّت، با نجاست خود او، يا با نجاست ديگري نجس شود، چنانچه كفن ضايع نمي گردد، بايد مقدار نجس را بشويند يا بِبُرند، اگرچه بعد از گذاشتن در قبر باشد. و اگر شستن يا بريدن آن ممكن نيست، در صورتي كه عوض كردن كفن ممكن باشد بايد تعويض شود.

مسأله 633: كسي كه براي حج يا عمره، احرام بسته، اگر بميرد بايد مانند ديگران كفن شود و پوشاندن سر و صورتش اشكال ندارد.

مسأله 634: مستحب است انسان در حال سلامتي، كفن، سدر و كافور خود را تهيّه كند.

احكام حنوط

مسأله 635:

بعد از غسل، واجب است ميّت را حنوط كنند، يعني به پيشاني، كف دستها، سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاي او كافور بمالند. و مستحب است به سر بيني ميّت نيز، كافور بمالند. و بايد كافور ساييده و تازه باشد. و اگر بر اثر كهنه بودن، عطر او از بين رفته باشد، كافي نيست.

مسأله 636: بنابر احتياط واجب، اوّل كافور را به پيشاني ميّت بمالند.

مسأله 637: بهتر است ميّت را پيش از كفن كردن، حنوط نمايند، اگرچه در بين كفن كردن و بعد از آن نيز مانعي ندارد.

مسأله 638: كسي كه براي حج يا عمره، احرام بسته است، اگر پيش از تمام كردن سعي در حج و تقصير در عمره بميرد، حنوط كردن او جايز نيست.

مسأله 639: زني كه شوهر او مرده و هنوز عدّه اش تمام نشده، اگرچه حرام است خود را خوشبو كند ولي چنانچه بميرد حنوط او واجب است.

مسأله 640: مكروه است ميّت را با مشك، عنبر، عود و عطرهاي ديگر خوشبو كنند و يا آن را با كافور، مخلوط نمايند، بلكه احتياط مستحب ترك آن مي باشد.

مسأله 641: مستحب است مقداري تربت حضرت سيّدالشهدا (عليه السلام) را با كافور مخلوط كنند ولي بايد آن كافور را به جاهايي كه بي احترامي است نمالند. و نيز بايد تربت به قدري زياد نباشد كه وقتي با كافور مخلوط شود، آن را كافور نگويند.

مسأله 642: اگر كافور پيدا نشود، يا فقط به اندازه غسل باشد، حنوط لازم نيست و چنانچه از غسل زياد بيايد، ولي به همه هفت عضو نرسد، بنابر احتياط، اوّل پيشاني و اگر زياد آمد، به جاهاي ديگر بمالند.

مسأله 643:

مستحب است دو چوب تَر و تازه، در قبر، همراه ميّت بگذارند.

احكام نماز ميّت

مسأله 644: نماز خواندن بر ميّت مسلمان واجب است. و همچنين خواندن نماز ميّت بر بچّه اي كه شش سال او تمام شده و پدر و مادر آن بچّه، يا يكي از آنان مسلمان است، واجب مي باشد.

مسأله 645: نماز خواندن بر بچّه اي كه شش سال او تمام نشده، مستحب است، ولي نماز خواندن بر بچّه اي كه مرده به دنيا آمده مستحب نيست.

مسأله 646: نماز ميّت بايد بعد از غسل، حنوط و كفن كردن او خوانده شود و اگر پيش از آن يا در بين آن بخوانند، اگرچه از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد، كافي نيست.

مسأله 647: كسي كه مي خواهد نماز ميّت بخواند، لازم نيست با وضو يا غسل و يا تيمّم بوده و بدن و لباسش پاك باشد، امّا اگر لباس او غصبي باشد اشكال دارد، اگرچه بنابر احتياط مستحب تمام چيزهايي كه در نمازهاي ديگر لازم است رعايت شود.

مسأله 648: كسي كه بر ميّت نماز مي خواند بايد رو به قبله باشد و نيز واجب است ميّت را مقابل او بر پشت بخوابانند، طوري كه سر او به طرف راست نمازگزار و پاي او به طرف چپ نمازگزار باشد.

مسأله 649: مكان نمازگزار بايد غصبي نباشد و از جاي ميّت پايين تر يا بالاتر نباشد، ولي پستي و بلندي مختصر اشكال ندارد.

مسأله 650: نمازگزار بايد از ميّت دور نباشد، ولي كسي كه نماز ميّت را با جماعت مي خواند اگر از ميّت دور باشد، چنانچه صفها به يكديگر متّصل باشد، اشكال ندارد.

مسأله 651: نمازگزار بايد مقابل ميّت بايستد، ولي اگر نماز به

جماعت خوانده شود و صفّ جماعت از دو طرف ميت بگذرد، نماز كساني كه مقابل ميّت نيستند اشكال ندارد.

مسأله 652: بين ميّت و نمازگزار بايد پرده، ديوار و يا چيزي مانند آن نباشد، ولي اگر ميّت در تابوت و مانند آن باشد اشكال ندارد.

مسأله 653: در وقت خواندن نماز، بايد عورت ميّت پوشيده باشد و اگر كفن كردن او ممكن نيست، بايد عورتش را حتّي با تخته و آجر و مانند آن، بپوشانند.

مسأله 654: نماز ميّت را بايد ايستاده و با قصد قربت بخواند و در موقع نيّت، ميّت را معيّن كند، مثلا نيّت كند بر اين ميّت نماز مي خوانم قربة الي اللّه.

مسأله 655: اگر كسي نباشد كه بتواند نماز ميّت را ايستاده بخواند، مي شود نشسته بر او نماز خواند.

مسأله 656: اگر ميّت وصيّت كرده باشد كه شخص معيّني بر او نماز بخواند، بنابر احتياط مستحب آن شخص از وليّ ميّت اجازه بگيرد و وليّ نيز مستحب است اجازه بدهد.

مسأله 657: مكروه است بر ميّت چند مرتبه نماز بخوانند، ولي اگر ميّت اهل علم و تقوي باشد مكروه نيست.

مسأله 658: اگر ميّت را عمداً يا از روي فراموشي و يا به جهت عذري بدون نماز دفن كنند، يا بعد از دفن معلوم شود نمازي كه بر او خوانده شده، باطل بوده است، تا وقتي جسد او از هم نپاشيده، واجب است بر قبرش نماز بخوانند.

كيفيّت نماز ميّت

مسأله 659: نماز ميّت پنج تكبير دارد و اگر چنين بخواند كافي است: بعد از نيّت و تكبير اوّل بگويد: «أَشْهَدُ أَنْ لا إلهَ إلاَّ اللّهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه» و بعد از تكبير دوم بگويد: «اللّهُمَّ صَلِّ عَلي

مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ صَلِّ عَلي جَميعِ الأنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلِينَ» و بعد از تكبير سوّم بگويد: «اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤمِنينَ وَ المُؤمِناتِ» و بعد از تكبير چهارم اگر ميّت مرد است بگويد: «اللّهُمَّ اغْفِرْ لِهذَا المَيِّت» و اگر زن است بگويد: «اللّهُمَّ اغْفِرْ لِهذِهِ الميّتة» و بعد، تكبير پنجم را بگويد.

مسأله 660: بهتر است بعد از تكبير اوّل بگويد: «أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، أرْسَلَهُ بِالْحَقِّ بَشيراً وَ نَذيراً بَينَ يَدَي السّاعَةِ». و بعد از تكبير دوم بگويد: «اللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ بارِكْ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ ارْحَمْ مُحَمَّداً و آلَ مُحَمَّد كَأَفْضَلِ ما صَلَّيْتَ وَ بارَكْتَ وَ تَرَحّمْتَ عَلي إبْراهيمَ وَ آلِ إبْراهِيم إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ، وَ صَلِّ عَلي جَميعِ الأنْبياءِ وَ المُرْسَلينَ وَ الشُهَداءِ وَ الصِّدّيقينَ وَ جَميعِ عِبادِ اللّهِ الصّالِحِينَ». و بعد از تكبير سوّم بگويد: «اللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤمنِينَ وَ المُؤمِناتِ وَ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِماتِ، الأحْياءِ مِنْهُمْ وَ الأَمْواتِ، تابِعْ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ بِالْخَيْراتِ إنَّكَ مُجيبُ الدَّعَواتِ انّكَ عَلي كُلِّ شَي قَديرٌ» و بعد از تكبير چهارم اگر ميّت مرد است بگويد: «اللّهُمَّ إنَّ هذا عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ وَ ابْنُ أمَتِكَ، نَزَلَ بِكَ، وَ أَنْتَ خَيْرُ مَنْزول بهِ، اللّهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ إلاّ خَيْراً وَ أنْتَ أعْلَمُ بهِ مِنّا، اللّهُمَّ إنْ كانَ مُحْسِناً فَزِدْ في إحْسانِهِ وَ إنْ كانَ مُسيئاً فَتَجاوَزْ عَنْهُ وَ اغْفِرْ لَهُ، اللّهُمَّ اجْعَلْهُ عِنْدَكَ فِي أعْلي عِلِّيّينَ وَ اخْلُفْ عَلي أهْلِهِ في الغابِرينَ وَ ارْحَمْهُ بِرَحْمَتِكَ يا أرْحَمَ الرّاحِمينَ». و بعد، تكبير پنجم را بگويد، ولي اگر ميّت

زن است بعد از تكبير چهارم بگويد: «اللّهُمَّ إنَّ هذِهِ أمَتُكَ وَ ابْنَةُ عَبْدِكَ وَ ابْنَةُ أمَتِكَ، نَزَلَتْ بِكَ وَ أنْتَ خيرُ مَنزول بِهِ، اللّهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنْها إلاّ خَيْراً وَ أنْتَ أعْلَمُ بِها مِنّا، اللّهُمَّ إنْ كانَتْ مُحْسِنَةً فَزِدْ في إحْسانِها وَ إنْ كانَتْ مُسيئَةً فَتَجاوَزْ عَنْها وَ اغْفِرْ لَها، اللّهُمَّ اجْعَلْها عِنْدِكِ في أعْلي عِلّييّنَ وَ اخْلُفْ عَلي أهْلِها في الغابِرينَ وَ ارْحَمْها برَحْمَتِكَ يا أرْحَمَ الرّاحِمينَ».

مسأله 661: بايد تكبيرها و دعاها را طوري پشت سر هم بخواند، كه نماز از صورت خود خارج نشود.

مسأله 662: كسي كه نماز ميّت را با جماعت مي خواند، بايد تكبيرها و دعاهاي آن را بخواند (يعني به تكبير و دعاهاي امام جماعت نبايد اكتفا نمايد).

مستحبّات نماز ميّت

مسأله 663: چند چيز در نماز ميّت مستحب است: 1 - كسي كه نماز ميّت مي خواند، با وضو يا غسل و يا تيمّم باشد و بنابر احتياط مستحب، در صورتي تيمّم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد، يا بترسد كه اگر وضو بگيرد، يا غسل كند، به نماز ميّت نرسد. 2 - اگر ميّت مرد است، امام جماعت يا كسي كه فرادا بر او نماز مي خواند، مقابل وسط قامت او بايستد. و اگر ميّت زن است مقابل سينه اش بايستد. 3 - پابرهنه نماز بخواند. 4 - در هر تكبير دستها را بلند كند. 5 - فاصله او با ميّت به قدري كم باشد كه اگر باد لباسش را حركت دهد، به جنازه برسد. 6 - نماز ميّت را با جماعت بخواند. 7 - امام جماعت، تكبير و دعاها را بلند بخواند و كساني كه با او نماز مي خوانند آهسته

بخوانند. 8 - در جماعت اگرچه مأموم، يك نفر باشد، پشت سر امام بايستد. 9 - نمازگزار به ميّت و مؤمنين، زياد دعا كند. 10 - پيش از نماز سه مرتبه بگويد: «الصَّلاة». 11 - نماز را در جايي بخوانند كه مردم براي نماز ميّت بيشتر به آنجا مي روند. 12 - زن حايض اگر نماز ميّت را با جماعت مي خواند، در صفي تنها بايستد.

مسأله 664: خواندن نماز ميّت، در مساجد مكروه است، ولي در مسجدالحرام مكروه نيست.

احكام دفن ميّت

مسأله 665: واجب است ميّت را، طوري در زمين دفن كنند كه بوي او بيرون نيايد و درندگان نيز نتوانند، بدنش را بيرون آورند و اگر ترس آن باشد كه جانوري، بدن او را بيرون آورد، بايد قبر را با آجر و مانند آن محكم كنند.

مسأله 666: اگر دفن ميّت در زمين ممكن نباشد، مي توانند به جاي دفن، او را در بنا يا تابوت بگذارند.

مسأله 667: ميّت را بايد در قبر، بر پهلوي راست طوري بخوابانند كه جلوي بدن او، رو به قبله باشد.

مسأله 668: اگر كسي در كشتي بميرد، چنانچه جسد او فاسد نمي شود و بودن او در كشتي مانعي ندارد، بايد صبر كنند تا به خشكي برسند و او را در زمين دفن كنند وگرنه، بايد در كشتي غسلش بدهند، حنوط و كفن كنند و پس از خواندن نماز ميّت، چيز سنگيني به پايش ببندند و به دريا بيندازند، يا او را در خُمره اي بگذارند و درش را ببندند و به دريا بيندازند.

مسأله 669: اگر بترسند كه دشمن قبر ميّت را بشكافد و بدن او را بيرون آورد و مثلا گوش يا بيني و يا

اعضاي ديگر او را ببرد، لازم است او را مخفيانه دفن نمايند كه دشمن به او نرسد.

مسأله 670: مخارج انداختن در دريا و محكم كردن قبر ميّت، در صورتي كه لازم باشد، از اصل مال ميّت برداشته مي شود.

مسأله 671: اگر زن كافره بميرد و بچّه در شكم او مرده باشد، يا هنوز روح به بدن او داخل نشده باشد، چنانچه پدر بچّه مسلمان باشد، بايد زن را در قبر، بر پهلوي چپ و پشت به قبله بخوابانند كه روي بچّه به طرف قبله باشد.

مسأله 672: دفن مسلمان، در قبرستان كفّار و دفن كافر، در قبرستان مسلمانان جايز نيست.

مسأله 673: دفن مسلمان، در جايي كه بي احترامي به او باشد مانند جايي كه خاك روبه و كثافت مي ريزند، جايز نيست.

مسأله 674: دفن ميّت، در جاي غصبي و در زميني كه براي غير از دفن كردن وقف شده، جايز نيست.

مسأله 675: دفن ميّت، در قبر مرده ديگر جايز نيست، مگر قبر كهنه شده و ميّت اوّلي از بين رفته باشد، ولي دفن در قبرهاي چند طبقه جايز مي باشد.

مسأله 676: چيزي كه از ميّت جدا مي شود اگرچه مو، ناخن و دندان باشد، بايد با او دفن شود امّا دفن ناخن و دنداني كه در حال زندگي از انسان جدا مي شود مستحب است.

مسأله 677: اگر كسي در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد، بايد درِ چاه را ببندند و همان چاه را، قبر او قرار دهند.

مسأله 678: اگر بچّه در رحم مادر بميرد و ماندنش در رحم، براي مادر خطر داشته باشد بايد به آسانترين راه، او را بيرون آورند و چنانچه ناچار شوند كه او را قطعه،

قطعه كنند اشكال ندارد.

مستحبّات دفن

مسأله 679: مستحب است قبر را به اندازه قدّ انسان معمولي، گود كنند و ميّت را در نزديك ترين قبرستان دفن نمايند، مگر آنكه قبرستان دورتر از جهتي بهتر باشد، مثلا مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند يا مردم براي زيارت اهل قبور و خواندن فاتحه بيشتر به آنجا بروند.

مسأله 680: مستحب است جنازه را در چند ذرعي قبر، سه مرتبه زمين بگذارند و كم كم نزديك ببرند و در نوبت چهارم وارد قبر كنند. و اگر ميّت مرد است در دفعه سوم، طوري بر زمين بگذارند كه سر او طرف پايين قبر باشد و در دفعه چهارم، از طرف سر وارد قبر نمايند. و اگر زن است، در دفعه سوم، طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر كنند و در موقع وارد كردن، پارچه اي روي قبر بگيرند.

مسأله 681: مستحب است جنازه را به آرامي از تابوت برداشته و وارد قبر كنند، دعاهايي كه پيش از دفن و هنگام دفن وارد شده بخوانند، بعد از آنكه ميّت را، در لحد گذاشتند، گره هاي كفن را باز كنند، صورت ميّت را روي خاك بگذارند و بالشي از خاك زير سر او بسازند و پشت ميّت، خشت خام يا كلوخي بگذارند كه ميّت به پشت بر نگردد.

مسأله 682: مستحب است پيش از آنكه لَحَد را بپوشاند، دست راست را به شانه راست ميّت بزنند و دست چپ را محكم بر شانه چپ او بگذارند و دهان را نزديك گوش او ببرند و به شدّت حركت دهند و سه مرتبه بگويند: «اِسْمَعْ اِفْهَمْ يا فُلان بن فُلان» و به جاي

«فُلان بن فُلان» اسم ميّت و پدرش را بگويند، سپس بگويند: «هَلْ أنْتَ عَلَي الْعَهْدِ الَّذي فارَقْتَنا عَلَيْهِ مِنْ شَهادَةِ أنْ لا إلهَ إلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وَ أنَّ مُحَمَّداً صَلّيَ اللّهُ عَلَيْه وَ آلِهِ وَ سَلَّم عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ سَيِّدُ النَّبييّنَ وَ خاتَمُ الْمُرْسَلينَ، وَ أنَّ عَليّاً امير المؤمنين وَ سَيِّدُ الوَصِيِّينَ وَ إمامٌ افْتَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ عَلَي العالَمِينَ، وَ أنَّ الحَسَنَ وَ الْحُسَينَ وَ عَليِّ بنَ الحُسَيْنَ وَ مُحَمَّدَ بنَ عَلي وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد وَ مُوسَي بْنَ جَعْفَر وَ عَليَّ بْنَ مُوسي وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلي وَ عَليَّ بْنَ مُحَمَّد وَ الحَسَنَ بْنَ عَلي وَ القائِمَ الحُجَّةَ المَهْدي صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِم أئِمَّةُ المُؤمنينَ وَ حُجَجُ اللّه عَلَي الخَلْقِ أجْمَعينَ وَ أئمَّتُكَ أئمَّةُ هُديً أبْرار، يا فُلان بن فُلان (و به جاي فلان بن فلان اسم ميّت و پدرش را بگويند)، سپس بگويند: «إذا أَتاكَ الْمَلَكانِ المُقَرَّبانِ رَسُولَيْنِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ تَبارَكَ وَ تَعالي وَ سَألاكَ عَنْ رَبِّكَ وَ عَنْ نَبِيِّكَ وَ عَنْ دينِكَ وَ عَنْ كِتابِكَ وَ عَنْ قِبْلَتِكَ وَ عَنْ أَئِمَّتِكَ فَلا تَخَفْ وَ لا تحَْزَنْ وَ قُلْ في جَوابِهِما: اَللّهُ رَبّي، وَ مُحَمَّدٌ صَلّي اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نَبيّي، وَ الإسْلامُ ديني، وَ القُرْآنُ كِتابي، وَ الْكَعْبَةُ قِبْلَتي، وَ امير المؤمنين عَليُ بنُ أبي طالِب إمامي، وَ الحَسَنُ بنُ عَلي المُجْتَبي إمامي، وَالحُسَيْنُ ابنُ علي الشَهيدُ بِكَرْبَلا إمامي، وَ عَليٌ زَيْنُ العابدينَ إمامي، وَ مُحَمَّدٌ الباقرَ إمامي، وَ جَعْفَرٌ الصادِقُ إمامي، وَ مُوسَي الكاظِمُ إمامي، وَ عَليٌ الرِضا إمامي، وَ مُحمَّدٌ الجَوادُ إمامي، وَ عليٌ الهادي إمامي، وَ الْحَسَنُ العَسْكَريُّ إمامي، و الْحُجَّةُ المُنْتَظَرُ إمامي، هؤلاء صَلَواتُ

اللّهِ عَلَيْهِمْ أجْمَعينَ أئِمَّتي وَ سادَتي وَ قادَتي وَ شُفَعائي، بِهِمْ أتَوَلّي وَ مِنْ أعْدائِهِمْ أتَبَرَّأُ فِي الدُنْيا وَ الآخِرَةِ، ثُمَّ اعْلَمْ يا فُلان بنُ فُلان» (و به جاي فلان بن فلان اسم ميّت و پدرش را بگويند) سپس بگويند: «أَنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالي نِعْمَ الرَّبُّ وَ أَنَّ مُحَمَّداً صَلّيَ اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نِعْمَ الرَّسُولُ وَ أَنَّ عَليَّ بْنَ أبي طالب وَ أولادَهُ المَعْصُومينَ الائِمّةَ الأحَدَ عَشَر نِعْمَ الأئِمَّةُ و أَنَّ ما جاءَ بهِ مُحَمَّدٌ صَلَّي اللّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ حَقٌّ، وَ أنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ، وَ سُؤالَ مُنْكَر وَ نَكير في القَبْرِ حَقٌّ، وَ البَعْثَ حَقٌّ، وَ النُّشُورَ حَقٌّ، وَ الصِّراطَ حَقٌّ، وَ الميزانَ حَقٌّ، وَ تَطائِرَ الكُتُبِ حَقٌّ، وَ أَنَّ الجَنَّةَ حَقٌّ، وَ النّارَ حَقٌّ، وَ أنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها، وَ أَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَنْ في القُبُور» سپس بگويند: «أَفَهِمْتَ يا فُلان» و به جاي فلان اسم ميّت را بگويند، پس از آن بگويند: «ثَبَّتَكَ اللّهُ بِالْقَوْلِ الثّابِتِ وَ هَداكَ اللّهُ إلي صِراط مُسْتَقيم، عَرَّفَ اللّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ أوْلِيائِكَ في مُسْتَقَرّ مِنْ رَحْمَتِهِ» سپس بگويند: «اللّهُمَّ جافِ الأرْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ و أصْعِدْ بِرُوحِهِ إلَيْكَ وَ لَقِّهِ مِنْكَ بُرْهاناً، اللّهُمَّ عَفْوَكَ عَفْوَكَ».

مسأله 683: مستحب است كسي كه ميّت را در قبر مي گذارد، با طهارت، سر برهنه و پا برهنه باشد، از طرف پاي ميّت، از قبر بيرون آيد و غير از خويشان ميّت، كساني كه حاضرند با پشت دست، خاك بر قبر بريزند و بگويند: (إنّا لِلّهِ وَ إنّا إلَيْهِ راجِعُونَ) و اگر ميّت زن است، كسي كه با او محرم مي باشد او را در قبر بگذارد و اگر محرمي

نباشد، خويشانش او را در قبر بگذارند.

مسأله 684: مستحب است قبر را، مربّع يا مستطيل بسازند و به اندازه چهار انگشت، از زمين بلند كنند و نشانه اي روي آن بگذارند كه اشتباه نشود، روي قبر آب بپاشند و بعد از پاشيدن آب، كساني كه حاضرند دستها را برقبر بگذارند، انگشتها را باز كرده، در خاك فرو برند و هفت مرتبه، سوره قدر: (إنّا أَنْزَلْناهُ) بخوانند، براي ميّت طلب آمرزش كنند و اين دعا را بخوانند: «اللّهُمَّ جافِ الارْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ وَ أصْعِدْ إلَيْكَ رُوحَهُ وَ لَقِّهِ مِنْكَ رِضْواناً وَ أسْكِنْ قَبْرَهُ مِنْ رَحْمَتِكَ ما تُغْنيهِ عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِواكَ».

مسأله 685: پس از رفتن كساني كه تشييع جنازه كرده اند، مستحب است وليّ ميّت، يا كسي كه از طرف وليّ اجازه دارد، دعاهايي را كه وارد شده به ميّت تلقين كند.

مسأله 686: بعد از دفن، مستحب است صاحبان عزا را سلامتي دهند، ولي اگر مدّتي گذشته است كه با سر سلامتي دادن، مصيبت يادشان مي آيد، ترك آن بهتر است و نيز مستحب است تا سه روز، براي اهل خانه ميّت، غذا بفرستند و غذا خوردن نزد آنان و در منزلشان مكروه است.

مسأله 687: مستحب است انسان در مرگ خويشان، مخصوصاً در مرگ فرزند صبر كند و هر وقت ميّت را ياد مي كند (إنّا لِلّهِ وَ إنّا إلَيْهِ راجِعُونَ)بگويد، براي ميّت قرآن بخواند، بر سر قبر پدر و مادر از خدا حاجت بخواهد و قبر را محكم بسازد كه زود خراب نشود.

مسأله 688: جايز نيست كه انسان در مرگ كسي، صورت و بدن را بخراشد و بر خود لطمه بزند، مگر از براي معصومين (عليهم السلام)

كه هرگونه عزاداري جايز، بلكه مستحب مي باشد.

مسأله 689: پاره كردن يقه، در مرگ غير پدر و برادر جايز نيست و در مصيبت آنان يقه پاره كردن جايز است، اگرچه احوط ترك آن است.

مسأله 690: اگر زن در عزاي ميّت، صورت خود را بخراشد يا موي خود را بكند، بايد يك برده آزاد كند، يا ده فقير را طعام دهد و يا آنها را بپوشاند و همچنين است اگر مرد در مرگ زن يا فرزند، يقه يا لباس خود را پاره كند.

مسأله 691: بهتر است هنگام گريه بر ميّت، صدا را خيلي بلند نكنند امّا براي معصومين (عليهم السلام) و مانند آنها اشكال ندارد.

نماز وحشت

مسأله 692: مستحب است در شب اوّل موت، دو ركعت نماز وحشت براي ميّت بخوانند، به اين صورت: در ركعت اوّل، بعد از حمد يك مرتبه آية الكرسي و در ركعت دوّم، بعد از حمد ده مرتبه سوره قدر: (إنّا أَنْزَلْناهُ) و بعد از سلام نماز بگويند: «اللّهُمَّ صَلِّ عَليَ مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد وَ ابْعَثْ ثَوابَها إلي قَبْرِ فُلان» و به جاي كلمه «فلان» اسم ميّت را بگويند.

مسأله 693: مي توان نماز وحشت را، در هر موقع از شب اوّل موت خواند، ولي بهتر است در اوّل شب، بعد از نماز عشا خوانده شود.

مسأله 694: اگر بخواهند ميّت را به شهر دوري ببرند يا به جهت ديگري دفن او به تأخير بيفتد، بهتر است نماز وحشت را همان شب اوّل مرگ او بخوانند و اگر جمع كنند احوط است.

نبش قبر

مسأله 695: نبش قبر مسلمان، يعني شكافتن قبر او، اگرچه طفل يا ديوانه باشد حرام است، ولي اگر بدنش از بين رفته و خاك شده باشد، اشكال ندارد.

مسأله 696: نبش قبر پيامبران، امامان، امامزاده ها، شهدا، علما و صلحا اگرچه سالهاي بسياري بر آن گذشته باشد، حرام است.

مسأله 697: شكافتن قبر در چند مورد حرام نيست، اوّل: ميّت در زمين غصبي، دفن شده باشد و مالك زمين راضي نشود كه در آنجا بماند. دوم: كفن يا چيز ديگري كه با ميّت دفن شده، غصبي باشد و صاحب آن راضي نشود كه در قبر بماند و همچنين است اگر چيزي از مال خود ميّت، كه به ورثه او رسيده با او دفن شده باشد و ورثه راضي نشوند آن چيز در قبر بماند. سوم: ميّت بي غسل

و يا بي كفن دفن شده باشد، يا بفهمند غسلش باطل بوده، يا به غير دستور شرعي كفن شده و يا در قبر، او را رو به قبله نگذاشته اند. چهارم: براي ثابت شدن حقّي بخواهند بدن ميّت را ببينند. پنجم: ميّت را در جايي كه بي احترامي به اوست، مانند قبرستان كفّار يا جايي كه كثافت و خاك روبه مي ريزند دفن كرده باشند. ششم: براي يك مطلب شرعي كه اهميّت آن از شكافتن قبر بيشتر است، قبر را بشكافند، مثلا بخواهند بچّه زنده را از شكم زن حامله اي كه دفن شده بيرون آورند. هفتم: بترسند درنده اي بدن ميّت را پاره كند، يا سيل او را ببرد و يا دشمن بيرون آورد. هشتم: قسمتي از بدن ميّت را كه با او دفن نشده بخواهند دفن كنند، ولي بنابر احتياط واجب، آن قسمت از بدن را، طوري در قبر بگذارند كه بدن ميّت ديده نشود.

غسلهاي مستحب

غسلهاي مستحب

مسأله 698: غسلهاي مستحب، بسيار است و از آن جمله: غسل جمعه مي باشد كه وقت آن، از اذان صبح روز جمعه است تا ظهر و بهتر است نزديك ظهر بجا آورده شود.

مسأله 699: اگر تا ظهر جمعه غسل را انجام ندهد، بهتر است كه بدون نيّت ادا و قضا تا غروب جمعه بجا آورد. و اگر در روز جمعه غسل نكند، مستحب است از صبح شنبه تا غروب، قضاي آن را بجا آورد، بلكه در شب شنبه نيز مانعي ندارد و كسي كه مي ترسد در روز جمعه آب پيدا نكند، مي تواند روز پنج شنبه يا شب جمعه غسل كند و اگر در جمعه و شنبه انجام نداد، در همه

هفته مي تواند به قصد رجاء غسل كند.

مسأله 700: مستحب است انسان هنگام غسل جمعه بگويد: «أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد وَ اجْعَلْني مِنَ التَّوّابينَ وَ اجْعَلْني مِنَ الْمُتَطَهِّرينَ».

مسأله 701: غسل شب اوّل ماه رمضان و تمام شبهاي فرد آن، مانند شب سوم، پنجم و هفتم مستحب است، ولي از شب بيست و يكم به بعد مستحب است هر شب غسل كند و بر غسل شب اوّل، پانزدهم، هفدهم، نوزدهم، بيست و يكم، بيست و سوّم، بيست و پنجم، بيست و هفتم و بيست و نهم ماه رمضان، بيشتر سفارش شده است.

مسأله 702: وقت غسل شبهاي ماه رمضان تمام شب است و بهتر است مقارن غروب، انجام شود ولي از شب بيست و يكم تا آخر ماه، بهتر است غسل را بين نماز مغرب و عشا بجا آورد. و نيز مستحب است در شب بيست و سوّم غير از اوّل شب، يك غسل نيز در آخر شب انجام دهد.

مسأله 703: غسل روز عيد فِطر و عيد قُربان مستحب است و وقت آن، از اذان صبح است تا غروب و بهتر است آن را پيش از نماز عيد بجا آورد. و همچنين غسل شب عيد فطر مستحب است و وقت آن، از اوّل مغرب تا اذان صبح مي باشد و بهتر است در اوّل شب انجام شود.

مسأله 704: غسل روز هشتم و نهم ذيحجّه مستحب است و در روز نهم، بهتر است آن را نزديك ظهر بجا آورد. و همچنين غسل روز اوّل، پانزدهم، بيست و هفتم و آخر ماه

رجب مستحب مي باشد و غسل روز عيد غدير كه بهتر است پيش از ظهر انجام شود مستحب مي باشد. و غسل روز بيست و چهارم ذيحجّه، غسل روز عيد نوروز، پانزدهم شعبان، نهم، هفدهم ربيع الاوّل و روز بيست و پنجم ذي العقده نيز مستحب مي باشد.

مسأله 705: غسل دادن بچّه اي كه تازه به دنيا آمده مستحب است. و همچنين غسل زني كه براي غير شوهرش، بوي خوش استعمال كرده است. و غسل كسي كه در حال مستي خوابيده است. و غسل كسي كه جايي از بدنش را به بدن ميّتي كه غسل داده اند رسانده است. و غسل كسي كه در هنگام گرفتن خورشيد و ماه، نماز آيات را عمداً نخوانده در صورتي كه تمام ماه و خورشيد گرفته باشد.

مسأله 706: كسي كه براي تماشاي دار آويخته رفته و آن را ديده باشد، مستحب است غسل كند، ولي اگر اتّفاقاً يا از روي ناچاري نگاهش بيفتد و يا مثلا براي شهادت دادن رفته باشد، غسل ندارد.

مسأله 707: پيش از داخل شدن در حرم مكّه، شهر مكّه مكرّمه، مسجدالحرام، خانه كعبه، حرم مدينه، شهر مدينه، مسجد پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و حرم امامان (عليهم السلام) مستحب است غسل كند و اگر در يك روز چند مرتبه مشرّف شود يك غسل كافي است.

مسأله 708: كسي كه مي خواهد در يك روز داخل حرم مكّه، شهر مكّه، مسجدالحرام و خانه كعبه شود، اگر به نيّت همه يك غسل كند كافي است. و نيز اگر در يك روز بخواهد داخل حرم مدينه، شهر مدينه و مسجد پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) شود يك غسل براي همه كفايت

مي كند.

مسأله 709: براي زيارت پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و امامان (عليهم السلام) از دور يا نزديك و براي حاجت خواستن از خداوند و همچنين براي توبه و نشاط به جهت عبادت و براي سفر رفتن، خصوصاً سفر زيارت حضرت سيدالشهدا (عليه السلام)غسل مستحب است.

مسأله 710: اگر يكي از غسلهايي را كه در اين چند مسأله گفته شد، بجا آورد و بعد كاري كند كه وضو را باطل نمايد، مثلا بخوابد غسل او باطل نمي شود ولي مستحب است دوباره غسل كند.

مسأله 711: انسان نمي تواند با غسل مستحب، كاري كه مانند نماز، وضو لازم دارد انجام دهد.

مسأله 712: اگر چند غسل بر كسي واجب باشد، يا بعضي واجب و بعضي مستحب و يا همه مستحب باشد و به نيّت همه، يك غسل بجا آورد كافي است.

تيمم

احكام تيمّم

مسأله 713: در هفت مورد به جاي وضو و غسل بايد تيمّم كرد:

1 - آب نباشد. 2 - دسترسي به آب نداشته باشد. 3 - استعمال آب ضرر داشته باشد. 4 - خطر تشنگي باشد. 5 - آبي كه هست تنها براي پاك كردن نجاست بدن و لباس كافي باشد. 6 - آب مباح نباشد. 7 - وقت تنگ باشد.

مورد اوّل

مسأله 714: هرگاه تهيّه آب به مقدار وضو يا غسل ممكن نباشد، بايد تيمّم كند، پس اگر انسان در آبادي باشد، بايد براي تهيّه آب وضو و غسل به قدري جستجو كند كه از پيدا شدن آن، نااُميد شود و اگر در بيابان باشد، چنانچه زمين آن پست و بلند است، بايد در هريك از چهار طرف، به اندازه پرتاب يك تير قديمي كه با كمان پرتاب مي كردند در جستجوي آب برود و اگر زمين آن پست و بلند نيست، بايد در هر طرف به اندازه پرتاب دو تير جستجو نمايد.

مسأله 715: اگر بعضي از چهار طرف، هموار و بعضي ديگر پست و بلند باشد بايد در طرفي كه هموار است، به اندازه پرتاب دو تير و در طرفي كه هموار نيست، به اندازه پرتاب يك تير، جستجو كند.

مسأله 716: هر طرفي كه يقين دارد آب نيست، جستجو در آن طرف لازم نيست.

مسأله 717: كسي كه وقت نماز او تنگ نيست و براي تهيّه آب وقت دارد، اگر يقين دارد در مكاني دورتر از مقداري كه بايد جستجو كند، آب هست و ضرر يا حرج هم نيست بايد براي تهيّه آب به آنجا برود، امّا اگر گمان دارد آب هست رفتن به آن محل

لازم نيست، ولي اگر گمان او قوي باشد، بنابر احتياط واجب، بايد براي تهيّه آب به آنجا برود.

مسأله 718: لازم نيست خود انسان، در جستجوي آب برود، بلكه مي تواند كسي را كه به گفته او اطمينان دارد، بفرستد و در اين صورت اگر يك نفر از طرف چند نفر برود كافي است.

مسأله 719: اگر احتمال دهد داخل بار سفر خود، يا در منزل و يا در قافله آب باشد، بايد به قدري جستجو نمايد كه به نبودن آب يقين كند، يا از پيدا كردن آن نااميد شود.

مسأله 720: اگر پيش از وقت نماز، جستجو نمايد و آب پيدا نكند و تا وقت نماز همان جا بماند، چنانچه احتمال عقلايي دهد كه آبي جديداً حاصل شده و اگر جستجو كند پيدا مي كند، بنابر احتياط دوباره در جستجوي آب برود.

مسأله 721: اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، جستجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت نماز ديگر در همان جا بماند، چنانچه احتمال عقلايي دهد كه آب پيدا شده، بنابر احتياط دوباره در جستجوي آب برود.

مسأله 722: اگر وقت نماز تنگ باشد، يا از دزد و درنده بترسد و يا جستجوي آب موجب ضرر يا حرج باشد، جستجو لازم نيست.

مسأله 723: اگر در جستجوي آب نرود، تا وقت نماز تنگ شود، گناه كرده، ولي نمازش با تيمّم صحيح است.

مسأله 724: كسي كه يقين دارد آب پيدا نمي كند، چنانچه دنبال آب نرود و در وسعت وقت با تيمّم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد اگر جستجو مي كرد، آب پيدا مي شد نمازش باطل است.

مسأله 725: اگر به اندازه معمول جستجو كرده و آب پيدا نكند و

با تيمّم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد، در جايي كه جستجو كرده آب بوده نماز او صحيح است، مگر وقت باقي باشد كه در اين صورت بنابر احتياط مستحب نماز را دوباره بخواند.

مسأله 726: كسي كه يقين دارد وقت نماز تنگ است، اگر بدون جستجو با تيمّم، نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد براي جستجو وقت داشته، بنابر احتياط واجب دوباره نمازش را بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 727: اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند اگر وضوي خود را باطل كند، تهيّه آب براي او ممكن نيست، يا نمي تواند وضو بگيرد چنانچه بتواند وضوي خود را نگه دارد بدون ضرر يا حرج، نبايد آن را باطل نمايد.

مسأله 728: اگر پيش از وقت نماز وضو داشته باشد و بداند اگر وضوي خود را باطل كند، تهيّه آب براي او ممكن نيست، چنانچه بتواند بدون ضرر يا حرج وضوي خود را نگه دارد، بنابر احتياط آن را باطل نكند.

مسأله 729: كسي كه فقط به مقدار وضو، يا به مقدار غسل آب دارد و مي داند اگر آن را بريزد آب پيدا نمي كند، چنانچه وقت نماز داخل شده باشد، ريختن آن حرام است و بنابر احتياط پيش از وقت نماز نيز آن را نريزد.

مسأله 730: كسي كه مي داند آب پيدا نمي كند، اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضوي خود را باطل كند، يا آبي كه دارد بريزد گناه كرده، ولي نمازش با تيمّم صحيح است، اگرچه بنابر احتياط مستحب دوباره آن را بخواند.

مورد دوم

مسأله 731: اگر بر اثر پيري، يا ترس از دزد، جانور و مانند آن،

يا نداشتن وسيله اي كه آب را از چاه بكشد، دسترسي به آب نداشته باشد، بايد تيمّم كند و همچنين اگر تهيّه كردن آب، يا استعمال آن به قدري مشقّت داشته باشد كه نتواند آن را تحمّل نمايد.

مسأله 732: اگر براي كشيدن آب چاه، دلو، ريسمان و مانند آن لازم دارد و مجبور است بخرد، يا كرايه نمايد، گرچه قيمت آن چند برابر معمول باشد، بايد تهيّه كند و همچنين است اگر آب را چندين برابر قيمتش بفروشند، ولي اگر تهيّه آن به قدري پول مي خواهد كه نسبت به حال او ضرر دارد يا عُرفاً عُسر و حَرَج باشد، واجب نيست تهيّه نمايد.

مسأله 733: اگر ناچار شود براي تهيّه آب قرض كند بايد قرض نمايد، ولي كسي كه مي داند يا گمان دارد كه نمي تواند قرض خود را بدهد، واجب نيست قرض كند.

مسأله 734: اگر كندن چاه مشقّت ندارد، بايد براي تهيّه آب، چاه بكند.

مسأله 735: اگر كسي مقداري آب، بي منّت به او ببخشد بايد قبول كند، ولي چنانچه منّتي در كار باشد قبول آن لازم نيست.

مورد سوم

مسأله 736: اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد، يا بيم داشته باشد كه بر اثر استعمال آن، مرضي يا عيبي در او پيدا شود، يا بيماريش طولاني شده، يا شدّت پيدا كند و يا به سختي معالجه شود، بايد تيمّم نمايد، ولي اگر مثلا آب گرم براي او ضرر ندارد، بايد با آب گرم وضو بگيرد يا غسل كند.

مسأله 737: لازم نيست يقين كند آب براي او ضرر دارد، بلكه اگر احتمال ضرر بدهد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد و از آن احتمال،

ترس براي او پيدا شود، بايد تيمّم كند.

مسأله 738: كسي كه مبتلا به درد چشم است و آب براي او ضرر دارد، بايد تيمّم نمايد.

مسأله 739: اگر بر اثر يقين يا ترس ضرر، تيمّم كند و پيش از نماز بفهمد آب برايش ضرر ندارد، تيمّم او باطل است. و اگر بعد از نماز بفهمد، بنابر احتياط بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بخواند. و اگر وقت گذشته، قضا نمايد.

مسأله 740: كسي كه مي داند آب برايش ضرر ندارد، چنانچه غسل كند، يا وضو بگيرد و بعد بفهمد آب براي او ضرر داشته، وضو و غسل او صحيح است.

مورد چهارم

مسأله 741: هرگاه بترسد اگر آب را براي وضو يا غسل مصرف كند، خود يا همسر يا اولاد يا رفيق و يا كساني كه به او مربوطند، مانند خدمتكار، يا هر انساني كه حفظ جان او واجب است از تشنگي بميرد، يا بيمار گردد و يا به قدري تشنه شود كه تحمّل آن مشقّت دارد، بايد به جاي وضو و غسل، تيمّم نمايد. و نيز اگر بترسد حيواني كه محترم است از تشنگي تلف شود، بايد آب را به حيوان بدهد و تيمّم نمايد. و همچنين است اگر بترسد كه بعد تشنه شود، بايد آب را نگه دارد و تيمّم كند.

مسأله 742: اگر غير از آب پاكي كه براي وضو يا غسل دارد، آب نجسي نيز به مقدار آشاميدن خود و كساني كه به او مربوطند داشته باشد، بايد آب پاك را براي آشاميدن بگذارد و با تيمّم نماز بخواند، ولي چنانچه آب را براي حيوان بخواهد، بايد آب نجس را به آن بدهد و با

آب پاك، وضو و غسل را انجام دهد.

مورد پنجم

مسأله 743: كسي كه بدن يا لباسش نجس است و كمي آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد يا غسل كند، براي آب كشيدن بدن يا لباس نمي ماند، بايد بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمّم نماز بخواند و بنابر احتياط مستحب، اوّل نجاست را برطرف كند سپس تيمّم نمايد، امّا اگر چيزي نداشته باشد كه بر آن تيمّم كند، بايد آب را براي وضو يا غسل مصرف نموده و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

مورد ششم

مسأله 744: اگر غير از آب يا ظرفي كه استعمال آن حرام است، آب يا ظرف ديگري ندارد، مثلا آب يا ظرفش غصبي است و غير از آن، آب و ظرف ديگري ندارد، بايد به جاي وضو و غسل تيمّم كند.

مورد هفتم

مسأله 745: هرگاه وقت به قدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد، يا غسل كند، تمام نماز يا مقداري از آن، بعد از وقت خوانده مي شود، بايد تيمّم كند.

مسأله 746: اگر عمداً نماز را به قدري تأخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد گناه كرده، ولي نماز او با تيمّم صحيح است.

مسأله 747: كسي كه شك دارد اگر وضو بگيرد يا غسل كند، براي نماز وقت مي ماند يا نه، بايد وضو يا غسل را بجا آورد.

مسأله 748: كسي كه به جهت تنگي وقت تيمّم كرده، چنانچه بعد از نماز، آبي كه داشته از دستش برود، اگرچه تيمّم خود را باطل نكرده، در صورتي كه وظيفه اش تيمّم باشد، بايد براي نمازهاي بعد دوباره تيمّم نمايد، امّا اگر بلافاصله بعد از نماز، آب تلف شود، ظاهراً همان تيمّم كفايت مي كند.

مسأله 749: كسي كه آب دارد، اگر به جهت تنگي وقت، با تيمّم مشغول نماز شود و در بين نماز آبي كه داشته از دستش برود، چنانچه وظيفه اش تيمّم باشد ظاهراً همان تيمّم، براي نمازهاي بعد كافي است.

مسأله 750: اگر انسان به اندازه اي وقت دارد كه مي تواند وضو بگيرد يا غسل كند و نماز را بدون كارهاي مستحب آن، مانند اقامه و قنوت بخواند، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون كارهاي مستحب بجا آورد، بلكه اگر براي سوره

نيز وقت ندارد بايد غسل كند، يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند.

چيزهايي كه تيمّم بر آن صحيح است

مسأله 751: تيمّم بر خاك، ريگ، كلوخ و سنگ صحيح است و اگر خاك ممكن باشد بهتر است بر چيز ديگر تيمّم نكند و اگر خاك نباشد، بر ريگ و اگر ريگ نباشد، بر كلوخ و چنانچه كلوخ نباشد، بر سنگ تيمّم نمايد.

مسأله 752: تيمّم بر سنگ گچ، سنگ آهك و گچ پخته صحيح است، ولي بر سنگ معدن، مانند سنگ عقيق، تيمّم باطل مي باشد.

مسأله 753: اگر خاك، ريگ، كلوخ و سنگ پيدا نشود، بايد بر گرد و غباري كه در فرش، لباس و مانند آن است تيمّم نمايد و چنانچه گرد پيدا نشود، بايد بر گِل تيمّم كند و اگر گِل پيدا نشود، واجب است كه نماز را بدون تيمّم بخواند و بنابر احتياط مستحب بعد قضاي آن را بجا آورد.

مسأله 754: اگر بتواند با تكاندن فرش و مانند آن، خاك تهيّه كند، تيمّم بر گَرد و غبار باطل است و اگر بتواند گِل را خشك كند و از آن خاك تهيّه نمايد، تيمّم بر گِل باطل مي باشد.

مسأله 755: كسي كه آب ندارد، اگر برف يا يخ داشته باشد، چنانچه ممكن است - بدون ضرر و حرج - بايد آن را آب كند و با آن وضو بگيرد، يا غسل نمايد ولو مثل روغن مالي باشد و اگر ممكن نيست و چيزي كه تيمّم بر آن صحيح است ندارد، لازم نيست با برف يا يخ، اعضاي وضو يا غسل را نمناك كند. يا بر يخ يا برف تيمّم نمايد، ولي در صورت اخير نمازي را كه بدون وضو يا

غسل و تيمّم (فاقد الطهورَيْن) خوانده بنابر احتياط مستحب قضا كند.

مسأله 756: اگر با خاك و ريگ، چيزي مانند كاه كه تيمّم بر آن باطل است مخلوط شود، نمي توان بر آن تيمّم كند، ولي اگر آن چيز به اندازه اي كم باشد كه در خاك يا ريگ، از بين رفته حساب شود، تيمّم بر آن خاك و ريگ صحيح است.

مسأله 757: اگر چيزي ندارد كه بر آن تيمّم كند، چنانچه ممكن است و ضرري يا حرجي نباشد بايد با خريدن و مانند آن تهيّه نمايد.

مسأله 758: تيمّم بر ديواري كه از گل ساخته شده صحيح است. و بنابر احتياط مستحب با بودن زمين يا خاك خشك، بر زمين يا خاك نمناك تيمّم نكند.

مسأله 759: چيزي كه بر آن تيمّم مي كند، بايد پاك باشد و اگر چيز پاكي كه تيمّم بر آن صحيح است نباشد، بايد نماز را بجا آورد و بنابر احتياط مستحب آن را قضا كند.

مسأله 760: اگر يقين داشته باشد كه تيمّم بر چيزي صحيح است و بر آن تيمّم نمايد و بعد بفهمد تيمّم بر آن باطل بوده، نمازهايي را كه با آن تيمّم خوانده، بايد دوباره بخواند.

مسأله 761: بايد چيزي كه بر آن تيمّم مي كند و مكان آن چيز، غصبي نباشد، پس اگر بر خاك غصبي تيمّم كند، يا خاكي را كه مال خود اوست بي اجازه در ملك ديگري بگذارد و بر آن تيمّم نمايد تيمّم باطل مي باشد.

مسأله 762: تيمّم در فضاي غصبي باطل است، پس اگر در ملك خود، دستها را بر زمين بزند و بي اجازه داخل ملك ديگري شود و دستها را بر پيشاني بكشد، تيمّم باطل

مي باشد.

مسأله 763: تيمّم بر چيز غصبي، يا در فضاي غصبي و يا بر چيزي كه در ملك غصبي است، در صورتي باطل است كه انسان بداند غصب است و عمداً تيمّم كند، امّا اگر نداند يا فراموش كرده باشد، تيمّم او صحيح است، ولي اگر چيزي را خودش غصب كند و فراموش نمايد غصب كرده و بر آن تيمّم كند، يا ملكي را غصب نمايد و فراموش كند غصب كرده و چيزي را كه بر آن تيمّم مي كند در آن ملك بگذارد و يا در فضاي آن ملك تيمّم نمايد، بنابر احتياط به آن تيمّم اكتفا نكند و اگر نماز خوانده دوباره بخواند.

مسأله 764: كسي كه در جاي غصبي زنداني است، لازم است نماز بخواند و اگر يقين دارد آب يا خاك او نيز غصبي است، بدون وضو يا تيمّم نماز بخواند و بنابر احتياط قضا نمايد.

مسأله 765: مستحب است چيزي كه بر آن تيمّم مي كند، گردي داشته باشد كه بر دست بماند. و بعد از زدن دست بر آن، مستحب است، دست را بتكاند تا گرد آن بريزد.

مسأله 766: تيمّم بر زمين گود، خاك جاده و زمين شوره زار كه نمك، روي آن را نگرفته مكروه است، امّا اگر نمك روي آن را گرفته باشد باطل است.

كيفيت تيمّم بدل از وضو

مسأله 767: در تيمّم بدل از وضو، چهار چيز واجب است. اوّل: نيّت. دوم: زدن كف دو دست باهم، بر چيزي كه تيمّم بر آن صحيح است. سوم: كشيدن كف هر دو دست به تمام پيشاني و دو طرف آن، از جايي كه مو مي رويد تا ابروها و بالاي بيني و بنابر احتياط دستها را بر روي

ابروها نيز بكشد. چهارم: كشيدن كف دست چپ، به تمام پشت دست راست و بعد از آن، كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ، از مچ تا سر انگشتان.

كيفيت تيمّم بدل از غسل

مسأله 768: در تيمّم بدل از غسل، بعد از نيّت به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد، دستها را بر زمين بزند و به پيشاني و دستها بكشد و بنابر احتياط مستحب يك مرتبه ديگر دستها را بر زمين بزند و به پشت دستها بكشد. و بهتر است تيمّم، چه بدل از وضو باشد، چه بدل از غسل، به اين ترتيب انجام شود: يك مرتبه دستها را بر زمين بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد و يك مرتبه ديگر نيز بر زمين بزند و پشت دستها را مسح نمايد.

مسائل متفرّقه تيمّم

مسأله 769: اگر مختصري از پيشاني و پشت دست ها را مسح نكند تيمّم باطل است، از روي عمد باشد، يا مسأله را نداند و يا فراموش كرده باشد، ولي دقّت زياد، لازم نيست و همين كه بگويند تمام پيشاني و پشت دستها، مسح شده كافي است.

مسأله 770: براي آنكه يقين كند تمام پشت دست را مسح كرده، بايد مقداري بالاتر از مچ را مسح نمايد، ولي مسح بين انگشتان لازم نيست.

مسأله 771: پيشاني و پشت دستها را، بايد از بالا به پايين مسح نمايد و كارهاي تيمّم را بايد پشت سرهم، بجا آورد و اگر بين آن به قدري فاصله دهد كه نگويند تيمّم مي كند، باطل است.

مسأله 772: در هنگام نيّت، بايد معيّن كند كه تيمّم او بدل از غسل است يا بدل از وضو و اگر بدل از غسل باشد، بايد آن غسل را معيّن نمايد و چنانچه اشتباهاً به جاي بدل از وضو، بدل از غسل يا به جاي بدل از غسل، بدل از وضو نيّت كند، يا مثلا در تيمّم

بدل از غسل جنابت، بدل از غسل مسّ ميّت، نيّت نمايد، اگر بر وجه تقييد نباشد، تيمّم او صحيح است.

مسأله 773: در تيمّم بايد پيشاني، كف دستها و پشت دستها پاك باشد و اگر كف دست، نجس باشد و نتواند آن را آب بكشد، تيمّم با كفِ دستِ نجس كافي است، مگر آنكه نجاست آن به چيزي كه بر آن تيمّم مي كند، سرايت كند و خشك كردن آن نيز ممكن نباشد، در اين صورت بايد با پشت دست تيمّم نمايد.

مسأله 774: انسان بايد براي تيمّم، انگشتر را از دست بيرون آورد. و اگر در پيشاني، يا پشت دستها و يا در كف دستها مانعي باشد، مثلا چيزي به آن چسبيده است، بايد بر طرف نمايد.

مسأله 775: اگر پيشاني يا پشت دستها زخم است و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته، نمي تواند باز كند، بايد دست را روي آن بكشد و همچنين اگر كف دست زخم باشد و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نتواند باز كند، بايد دست را با همان پارچه بر چيزي كه تيمّم بر آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد.

مسأله 776: اگر پيشاني و پشت دستها مو داشته باشد اشكال ندارد، ولي اگر موي سر، روي پيشاني آمده باشد، بايد آن را كنار بزند.

مسأله 777: اگر احتمال دهد در پيشاني و كف دستها، يا پشت دستها مانعي هست، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، بايد جستجو نمايد تا مطمئن شود مانعي نيست.

مسأله 778: اگر وظيفه او تيمّم است و نمي تواند تيمّم كند، بايد نايب بگيرد. و كسي كه نايب

مي شود بايد او را با دست خود او، تيمّم دهد و اگر ممكن نباشد، نه به زدن دست و نه به گذاردن آن، بايد نايب دست خود را بر چيزي كه تيمّم بر آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستهاي او بكشد.

مسأله 779: اگر در بين تيمّم، شك كند قسمتي از آن را فراموش كرده يا نه، بايد آن قسمت را با آنچه بعد از آن است بجا آورد.

مسأله 780: اگر بعد از مسح دست چپ، شك كند درست تيمّم كرده يا نه، تيمّم او صحيح است.

مسأله 781: كسي كه وظيفه اش تيمّم است، نمي تواند پيش از وقت نماز، براي نماز تيمّم كند، ولي اگر براي كار واجب ديگري يا امر مستحبي تيمّم كند و تا وقت نماز، عذر او باقي باشد، مي تواند با همان تيمّم نماز بخواند.

مسأله 782: كسي كه وظيفه اش تيمّم است، اگر بداند تا آخر وقت، عذر او باقي مي ماند، در وسعت وقت مي تواند با تيمّم نماز بخواند، ولي اگر بداند تا آخر وقت عذر او برطرف مي شود، بايد صبر كند و با وضو يا غسل، نماز بخواند و نيز اگر اميد دارد عذرش برطرف شود، بنابر احتياط بايد صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند و يا در تنگي وقت با تيمّم نماز را بجا آورد.

مسأله 783: كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند، اگر احتمال ندهد عذرش به زودي برطرف شود، مي تواند نمازهاي قضاي خود را با تيمّم بخواند، ولي اگر احتمال دهد به زودي عذر او برطرف شود، خواندن نماز قضا براي او، اشكال دارد.

مسأله 784: كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا

غسل كند، جايز است نمازهاي مستحب مانند نافله هاي شبانه روز را كه وقت معيّن دارد با تيمّم بخواند، ولي اگر احتمال دهد تا آخر وقت آنها، عذر او برطرف مي شود، بنابر احتياط آنها را در اوّل وقتشان بجا نياورد.

مسأله 785: كسي كه بايد بدل از غسل، تيمّم نمايد، اگر بعد از تيمّم حَدَث اصغري از او سرزند، مثلا بول كند، براي نمازهايش وضو كفايت مي كند و بنابر احتياط مستحب، دوباره بدل از غسل تيمّم كند.

مسأله 786: اگر به جهت نداشتن آب، يا عذر ديگري تيمّم كند، بعد از برطرف شدن عذر، تيمّم او باطل مي شود.

مسأله 787: چيزهايي كه وضو را باطل مي كند، تيمّم بدل از وضو را نيز، باطل مي كند و چيزهايي كه غسل را باطل مي نمايد، تيمّم بدل از غسل را نيز، باطل مي نمايد.

مسأله 788: كسي كه نمي تواند غسل كند، اگر چند غسل بر او واجب باشد، يك تيمّم كافي است.

مسأله 789: كسي كه نمي تواند غسل كند، اگر بخواهد عملي انجام دهد كه براي آن غسل واجب است، بايد بدل از غسل تيمّم نمايد و اگر نتواند وضو بگيرد و بخواهد عملي انجام دهد كه براي آن وضو واجب است، بايد بدل از وضو تيمّم نمايد.

مسأله 790: اگر بدل از غسل جنابت تيمّم كند، لازم نيست براي نماز وضو بگيرد، ولي اگر بدل از غسلهاي ديگر تيمّم كند، بايد وضو بگيرد و اگر نتواند وضو بگيرد، بايد تيمّم ديگري نيز، بدل از وضو بنمايد.

مسأله 791: اگر بدل از غسل، تيمّم نمايد و بعد كاري كند كه وضو را باطل مي كند، چنانچه براي نمازهاي بعد، نتواند غسل كند بايد وضو بگيرد و بنابر احتياط

مستحب، بدل از غسل نيز تيمّم بنمايد و اگر نمي تواند وضو بگيرد دو تيمّم كند يكي بدل از غسل - بنابر احتياط مستحب - و ديگري بدل از وضو، ولي اگر تيمّم او بدل از غسل جنابت باشد، چنانچه يك تيمّم نمايد، به قصد انجام آنچه تكليف اوست، كافي است. و بنابر اقوي، تيمّم بدل از وضو مي باشد.

مسأله 792: كسي كه وظيفه اش تيمّم است، اگر براي كاري تيمّم كند، تا وقتي تيمّم و عذر او باقي است، كارهاي ديگري كه بايد با وضو يا غسل انجام دهد، مي تواند بجا آورد، ولي اگر عذرش تنگي وقت بوده، فقط كاري را كه براي آن تيمّم نموده، مي تواند انجام دهد و همچنين اگر براي خوابيدن، يا با وجود آب، براي نماز ميّت تيمّم كرده باشد.

مسأله 793: در چند مورد، مستحب است نمازهايي را كه با تيمّم خوانده، دوباره بخواند، اوّل: از استعمال آب ترس ضرر داشته و عمداً خود را جنب كرده و با تيمّم نماز خوانده باشد. دوم: مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي كند و عمداً خود را جُنُب كرده و با تيمّم نماز خوانده است. سوم: از ترس شلوغي جمعيت و نرسيدن به نماز جمعه، آن را با تيمّم خوانده است.

مسأله 794: در چند مورد، بنابر احتياط مستحب نمازي را كه با تيمّم خوانده، دوباره بخواند، اوّل: عمداً تا آخر وقت، در جستجوي آب نرود و با تيمّم نماز بخواند و بعد بفهمد در صورت جستجو، آب پيدا مي كرد. دوم: عمداً نماز را تأخير انداخته و در آخر وقت، با تيمّم نماز خوانده است. سوم: مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي شود

و آبي را كه داشته ريخته است.

نماز

احكام نماز

مسأله 795: نماز مهم ترين اعمال دين است، اگر مورد قبول درگاه خداي متعال واقع شود، عبادتهاي ديگر نيز قبول مي شود و اگر پذيرفته نگردد، ديگر اعمال نيز قبول نمي شود و همان گونه كه اگر انسان، شبانه روزي پنج نوبت، در نهر آبي شستشو كند، چرك در بدنش نمي ماند، نمازهاي پنج گانه، انسان را از گناهان پاك مي سازد. و مستحب است انسان نماز را در اوّل وقت بخواند، كسي كه نماز را سبك بشمارد، مانند كسي است كه نماز نمي خواند پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمودند: «كسي كه به نماز اهميّت ندهد و آن را سبك شمارد، سزاوار عذاب آخرت است». روزي آن حضرت (صلي الله عليه وآله وسلم) در مسجد تشريف داشتند، مردي وارد مسجد شد، مشغول نماز گرديد، ركوع و سجودش را كامل بجا نياورد، حضرت فرمودند: «اگر اين مرد، در حالي كه نمازش اين گونه است بميرد، بر دين من از دنيا نرفته است». از اين رو انسان بايد مراقب باشد با عجله و شتابزدگي، نماز نخواند و در حال نماز به ياد خدا، با خضوع، خشوع و وقار باشد و متوجّه باشد با چه كسي سخن مي گويد و خود را در مقابل عظمت و بزرگي خداي متعال بسيار كوچك و ناچيز ببيند و اگر انسان در هنگام نماز كاملا به اين مطلب توجّه كند از خود بي خبر مي شود، چنانكه در حال نماز تير را از پاي مبارك اميرمؤمنان علي (عليه السلام) بيرون كشيدند و آن حضرت به درآوردن تير اعتنا نكردند به طوري كه گفته مي شود توجّه نداشتند. نمازگزار بايد توبه

و استغفار نمايد، گناهاني كه مانع قبول شدن نماز است، مانند: حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات، ندادن خمس و زكات، بلكه هر گناهي را ترك كند. و همچنين سزاوار است كارهايي كه ثواب نماز را كم مي كند بجا نياورد، مثلا در حال خواب آلودگي، خودداري از بول به نماز نايستد و در موقع نماز به آسمان نگاه نكند و كارهايي كه ثواب نماز را زياد مي كند بجا آورد، مثلا انگشتر عقيق به دست كند، لباس پاكيزه بپوشد، شانه و مسواك كند و خود را خوشبو نمايد.

نمازهاي واجب

مسأله 796: نمازهاي واجب شش قسم است، اوّل: نمازهاي يوميّه. دوم: نماز آيات. سوم: نماز ميّت. چهارم: نماز طواف واجب خانه خدا. پنجم: نماز قضاي پدر و مادر كه بر پسر بزرگتر واجب است. ششم: نمازي كه به جهت اجاره، نذر، قسم و عهد، واجب مي شود.

نمازهاي واجب يوميّه

مسأله 797: نمازهاي واجب يوميه، پنج نماز است: نماز ظهر و عصر، هر كدام چهار ركعت، نماز مغرب: سه ركعت، نماز عشا: چهار ركعت و نماز صبح: دو ركعت.

مسأله 798: در سفر بايد نمازهاي چهار ركعتي را، با شرايطي كه گفته مي شود دو ركعت خواند.

وقت نماز ظهر و عصر

مسأله 799: اگر چوب يا چيزي مانند آن را، به صورت عمودي در زمين هموار فرو برند، صبح كه خورشيد بيرون مي آيد سايه آن به طرف مغرب مي افتد و هرچه آفتاب بالا مي آيد، اين سايه كم مي شود و در اين شهرها، اوّل ظهر شرعي، سايه به كمترين درجه مي رسد و ظهر كه گذشت، سايه آن به طرف مشرق برمي گردد و هرچه خورشيد، رو به مغرب مي رود، سايه زيادتر مي گردد، بنابراين وقتي سايه، به كمترين درجه رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت، معلوم مي شود ظهر شرعي شده است، امّا در بعضي شهرها مانند مكّه مكرّمه گاهي مواقع ظهر، سايه به كلّي از بين مي رود و بعد از آنكه سايه دوباره پيدا شد معلوم مي شود ظهر شده است.

مسأله 800: چوب يا هرچيز ديگري را كه براي معيّن كردن ظهر، به زمين فرو مي برند «شاخص» مي نامند.

مسأله 801: نماز ظهر و عصر، هر كدام داري وقت «مخصوص» و «مشترك» مي باشد، وقت مخصوص نماز ظهر: از اوّل ظهر است تا وقتي كه از ظهر به اندازه خواندن نماز ظهر بگذرد، اگر كسي سهواً تمام نماز عصر را، در اين وقت بخواند نمازش باطل است. و وقت مخصوص نماز عصر موقعي است كه به اندازه خواندن نماز عصر به مغرب وقت مانده باشد، اگر كسي تا اين موقع نماز ظهر را نخواند،

نماز ظهر او قضا شده و بايد نماز عصر را بخواند. و بين وقت مخصوص نماز ظهر و وقت مخصوص نماز عصر، وقت مشترك نماز ظهر و نماز عصر است، اگر كسي در اين وقت اشتباهاً تمام نماز عصر را پيش از نماز ظهر بخواند، نمازش صحيح است و نماز عصر به شمار مي رود و بايد نماز ظهر را بعد از آن بجا آورد و بنابر احتياط نمازي را كه بجا مي آورد به نيّت «ما في الذِمَّه» يعني آنچه تكليف اوست، بخواند.

مسأله 802: اگر پيش از خواندن نماز ظهر، سهواً مشغول نماز عصر شود و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است، چنانچه در وقت مشترك باشد، بايد نيّت را به نماز ظهر برگرداند، يعني نيّت كند آنچه تا كنون خوانده ام و آنچه مشغولم و آنچه بعد مي خوانم همه نماز ظهر باشد. و بعد از تمام شدن نماز، نماز عصر را بخواند و اگر در وقت مخصوص ظهر باشد، آنچه را بجا آورده باطل است، در بين نماز بفهمد يا بعد از آن.

مسأله 803: در زمان حضور امام معصوم (عليه السلام) واجب است انسان در روز جمعه به جاي نماز ظهر، دو ركعت نماز جمعه، به صورتي كه بيان مي شود، بخواند ولي در اين زمان اگر نماز جمعه بخواند، بنابر احتياط مستحب نماز ظهر را نيز بجا آورد.

وقت نماز مغرب و عشا

مسأله 804: مغرب، هنگامي است كه سرخي طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مي شود، از بالاي سر انسان بگذرد.

مسأله 805: نماز مغرب و عشا، هر كدام وقت مخصوص و مشتركي دارند، وقت مخصوص نماز مغرب: از اوّل مغرب است، تا وقتي كه از مغرب

به اندازه خواندن سه ركعت نماز بگذرد. اگر مثلا مسافر تمام نماز عشا را سهواً در اين وقت بخواند نمازش باطل است. و وقت مخصوص نماز عشا براي شخص مختار: موقعي است كه به اندازه خواندن نماز عشا، به نصف شب مانده باشد. اگر كسي عمداً تا اين موقع نماز مغرب را نخواند، بايد اوّل نماز عشا و بعد از آن، نماز مغرب را بخواند. و بين وقت مخصوص نماز مغرب و وقت مخصوص نماز عشا، وقت مشترك نماز مغرب و عشاست، اگر كسي در اين وقت اشتباهاً نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند و بعد از نماز متوجّه شود، نمازش صحيح است و بايد نماز مغرب را بعد از آن، بجا آورد.

مسأله 806: وقت مخصوص و مشترك كه در مسأله پيش گفته شد، براي اشخاص فرق مي كند، مثلا براي مسافر اگر به اندازه خواندن دو ركعت نماز، از اوّل ظهر بگذرد وقت مشترك مي شود و براي كسي كه مسافر نيست، بايد به اندازه خواندن چهار ركعت بگذرد.

مسأله 807: اگر پيش از خواندن نماز مغرب، سهواً مشغول نماز عشا شود و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده، چنانچه تمام آنچه خوانده، يا مقداري از آن، در وقت مشترك بوده و به ركوع ركعت چهارم نرفته است، بايد نيّت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند، سپس نماز عشا را بخواند و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته، بايد نماز را تمام كند و بعد، نماز مغرب را بخواند. امّا اگر تمام آنچه را كه خوانده در وقت مخصوص نماز مغرب بوده، نماز باطل است و بايد نماز مغرب و عشا

را به ترتيب انجام دهد.

مسأله 808: آخر وقت نماز عشا براي شخص مختار نصف شب است. و شب از اوّل غروب تا اذان صبح حساب مي شود، نه اوّل آفتاب.

مسأله 809: آخر وقت نماز مغرب و عشا براي شخص مضطر، يا كسي كه فراموش كرده، يا خواب بوده و يا به جهت حيض نماز را تأخير انداخته، تا اذان صبح مي باشد.

مسأله 810: اگر از روي گناه، نماز عشا را تا نصف شب نخواند، بنابر احتياط واجب، بايد تا قبل از اذان صبح، بدون نيّت ادا و قضا، بجا آورد.

وقت نماز صبح

مسأله 811: نزديك اذان صبح، از طرف مشرق سفيده اي كه آن را «فجر اوّل» مي گويند، رو به بالا حركت مي كند، موقعي كه آن سفيده پهن شد «فجر دوم» و اوّل وقت نماز صبح است. و آخر وقت نماز صبح هنگامي است كه آفتاب بيرون مي آيد.

احكام وقت نماز

مسأله 812: موقعي انسان مي تواند مشغول نماز شود كه يقين كند، وقت آن داخل شده است، يا دو مرد عادل يا يك نفر ثقه، يعني كسي كه مورد اطمينان است به داخل شدن وقت خبر دهد.

مسأله 813: اگر بر اثر ابر، يا غبار يا نابينايي و يا بودن در زندان، نتواند اوّل وقت نماز، به داخل شدن وقت يقين كند، بايد نماز را تأخير بيندازد تا يقين كند وقت داخل شده است.

مسأله 814: اگر دو مرد عادل، به داخل شدن وقت خبر دهند، يا انسان يقين كند وقت نماز شده و مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد هنوز وقت داخل نشده، نماز او باطل است و همچنين است اگر بعد از نماز، بفهمد تمام نماز را پيش از وقت خوانده، ولي اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده، يا بعد از نماز بفهمد در بين نماز، وقت داخل شده، نماز او صحيح است.

مسأله 815: اگر انسان متوجّه نباشد كه بايد با يقين به داخل شدن وقت، مشغول نماز شود، چنانچه بعد از نماز بفهمد نماز را در وقت خوانده، نماز او صحيح است و اگر بفهمد تمام نماز را پيش از وقت خوانده، يا نفهمد در وقت خوانده يا پيش از وقت، نمازش باطل است، بلكه بنابر احتياط اگر بعد از نماز بفهمد در بين نماز،

وقت داخل شده، بايد دوباره آن نماز را بخواند.

مسأله 816: اگر يقين كند وقت داخل شده و مشغول نماز شود و در بين نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه، نماز او اشكال دارد، ولي اگر در بين نماز يقين داشته باشد كه وقت شده و شك كند آنچه را كه از نماز خوانده در وقت بوده يا نه، نمازش صحيح است.

مسأله 817: اگر وقت نماز به قدري تنگ است كه با بجا آوردن بعضي از كارهاي مستحب، مقداري از نماز، بعد از وقت خوانده مي شود، بايد آن مستحب را بجا نياورد، مثلا اگر با خواندن قنوت، مقداري از نماز، بعد از وقت خوانده مي شود، بايد قنوت نخواند.

مسأله 818: كسي كه به اندازه خواندن يك ركعت وقت دارد، بايد نماز را به نيّت ادا بخواند، ولي نبايد عمداً نماز را تا اين وقت تأخير بيندازد.

مسأله 819: كسي كه مسافر نيست، اگر تا مغرب به اندازه خواندن پنج ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز ظهر و عصر را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط نماز عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند. و همچنين اگر تا نصف شب به اندازه خواندن چهار ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت باشد بايد فقط نماز عشا را بخواند و بعداً نماز مغرب را قضا نمايد، مگر مضطر باشد كه تا اذان صبح وقت دارد.

مسأله 820: كسي كه مسافر است اگر تا مغرب، به اندازه خواندن سه ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز ظهر و عصر را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد

فقط عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا نمايد. و اگر شخص مختار تا نصف شب به اندازه خواندن چهار ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط نماز عشا را بخواند و بعداً نماز مغرب را قضا نمايد و چنانچه بعد از خواندن نماز عشا، معلوم شود كه به مقدار يك ركعت يا بيشتر به نصف شب وقت مانده است، بايد فوراً نماز مغرب را به نيّت ادا بجا آورد.

مسأله 821: مستحب است انسان نماز را در اوّل وقت آن بخواند و در اين مورد بسيار سفارش شده است. و هرچه به اوّل وقت نزديك تر باشد بهتر است، مگر تأخير نماز از جهتي بهتر باشد، مثلا صبر كند تا نماز را با جماعت بخواند.

مسأله 822: هرگاه انسان عذري دارد كه اگر بخواهد در اوّل وقت، نماز بخواند، ناچار است مثلا با تيمّم يا لباس نجس نماز بخواند، چنانچه بداند عذر او تا آخر وقت باقي است، مي تواند در اوّل وقت، نماز بخواند، ولي اگر احتمال دهد عذر او از بين برود، بايد صبر كند تا عذرش برطرف شود و چنانچه عذر او برطرف نشد، و تا آخر وقت نماز باقي است، مي تواند در اوّل وقت، نماز بخواند، ولي اگر احتمال دهد عذر او از بين برود، بايد صبر كند تا عذرش برطرف شود و چنانچه عذر او برطرف نشد، در آخر وقت نماز بخواند و لازم نيست به قدري صبر كند كه فقط بتواند كارهاي واجب نماز را انجام دهد، بلكه اگر براي مستحبات نماز، مانند اذان، اقامه و قنوت نيز

وقت دارد، مي تواند تيمّم كند و نماز را با آن مستحبات بجا آورد.

مسأله 823: كسي كه مسائل نماز، شكيّات و سهويّات را نمي داند و احتمال مي دهد يكي از اينها در نماز پيش آيد، بايد براي ياد گرفتن آن، نماز را از اوّل وقت تأخير بيندازد، ولي اگر اطمينان دارد نماز را به طور صحيح تمام مي كند، مي تواند در اوّل وقت مشغول نماز شود، پس اگر در نماز مسأله اي كه حكم آن را نمي دانست پيش نيايد، نماز او صحيح است و اگر مسأله اي كه حكم آن را نمي داند پيش آيد، به يكي از دو طرفي كه احتمال مي دهد، عمل نمايد و نماز را تمام كند و بعد از نماز بايد مسأله را بپرسد تا اگر نمازش باطل بوده، دوباره بخواند.

مسأله 824: اگر وقت نماز وسعت دارد و طلبكار نيز طلب خود را مطالبه مي كند، در صورتي كه ممكن است، بايد اوّل قرض خود را بدهد، بعد نماز بخواند. و همچنين است اگر كار واجب ديگري پيش آيد كه بايد فوراً آن را بجا آورد، مثلا ببيند مسجد نجس است، بايد اوّل مسجد را تطهير كند، سپس نماز بخواند و چنانچه اوّل نماز بخواند، گناه كرده ولي نماز او صحيح است.

نمازهايي كه بايد به ترتيب خوانده شود

مسأله 825: انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر، و نماز عشا را بعد از نماز مغرب بخواند. و اگر عمداً نماز عصر را پيش از نماز ظهر و نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند، باطل است.

مسأله 826: اگر به نيّت نماز ظهر، مشغول نماز شود و در بين نماز يادش بيايد نماز ظهر را خوانده است، نمي تواند نيّت را

به نماز عصر برگرداند، بلكه بايد نماز را بشكند و نماز عصر را بخواند. و همچنين است نسبت به نماز مغرب و عشاء.

مسأله 827: اگر در بين نماز عصر، يقين كند نماز ظهر را نخوانده است بايد نيّت را به نماز ظهر برگرداند و چنانچه يادش بيايد نماز ظهر را خوانده بوده، بايد نيّت را به نماز عصر برگرداند و نماز او صحيح است مگر اينكه مقداري از نماز را به نحو تقييد به نيّت ظهر خوانده باشد.

مسأله 828: اگر در بين نماز عصر، شك كند نماز ظهر را خوانده يا نه، بايد نيّت را به نماز ظهر برگرداند و نماز عصر را بعد از آن بجا آورد، ولي اگر وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز، مغرب مي شود بايد به نيّت نماز عصر، نماز را تمام نمايد و بنابر احتياط نماز ظهر را در خارج وقت قضا كند.

مسأله 829: اگر در نماز عشا، پيش از ركوع ركعت چهارم، شك كند نماز مغرب را خوانده يا نه، چنانچه وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز، نصف شب مي شود، بايد به نيّت عشا نماز را تمام كند و اگر بيشتر وقت دارد، بايد نيّت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را سه ركعت كند، سپس نماز عشا را بخواند.

مسأله 830: اگر در نماز عشا بعد از رسيدن به ركوع ركعت چهارم، شك كند نماز مغرب را خوانده يا نه، بايد نماز عشا را تمام كند، سپس نماز مغرب را بخواند.

مسأله 831: اگر انسان نمازي را كه خوانده، احتياطاً دوباره بخواند و در بين نماز يادش بيايد، نمازي

را كه بايد پيش از آن بخواند نخوانده است، نمي تواند نيّت را به آن نماز برگرداند، مثلا موقعي كه نماز عصر را احتياطاً مي خواند، اگر يادش بيايد نماز ظهر را نخوانده است، نمي تواند نيّت را به نماز ظهر برگرداند.

مسأله 832: برگرداندن نيّت از نماز قضا به نماز ادا و از نماز مستحب به نماز واجب جايز نيست.

مسأله 833: اگر وقت نماز ادا وسعت داشته باشد، انسان مي تواند در صورت امكان، در بين نماز، نيّت را به نماز قضا برگرداند، مثلا اگر مشغول نماز ظهر است، در صورتي مي تواند نيّت را به قضاي نماز صبح برگرداند كه داخل ركعت سوم نشده باشد.

نمازهاي مستحب

مسأله 834: نمازهاي مستحب بسيار است و آنها را «نافله» مي گويند و بر خواندن نافله هاي شبانه روز بيشتر سفارش شده است.

مسأله 835: نافله هاي شبانه روز، در غير روز جمعه سي و چهار ركعت مي باشد: هشت ركعت نافله ظهر، هشت ركعت نافله عصر، چهار ركعت نافله مغرب، دو ركعت نافله عشا، يازده ركعت نافله شب و دو ركعت نافله صبح. و دو ركعت نافله عشا كه نشسته خوانده مي شود، يك ركعت حساب مي شود، ولي در روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ظهر و عصر، چهار ركعت اضافه مي گردد.

مسأله 836: تمام نافله ها، دو ركعت دو ركعت خوانده مي شود، مانند نماز صبح.

مسأله 837: از يازده ركعت نافله شب، هشت ركعت آن بايد به نيّت نافله شب، دو ركعت آن به نيّت «نماز شفع» و يك ركعت آن به نيّت «نماز وتر» خوانده شود. و كيفيت نافله شب بيان خواهد شد.

مسأله 838: نمازهاي نافله را مي شود نشسته خواند، ولي بهتر است دو ركعت نماز نافله

نشسته را يك ركعت حساب كند، مثلا كسي كه مي خواهد نافله ظهر را كه هشت ركعت است نشسته بخواند، بهتر است شانزده ركعت بخواند و اگر مي خواهد نماز وتر را نشسته بخواند، دو نماز يك ركعتي به صورت نشسته بخواند.

مسأله 839: نافله ظهر و عصر در سفر، ساقط مي شود، امّا نافله عشا را اگر به رجاي مطلوبيّت بخواند مانعي ندارد.

وقت نافله هاي يوميّه

مسأله 840: نافله نماز ظهر، پيش از نماز ظهر خوانده مي شود و وقت آن از اوّل ظهر است، تا موقعي كه سايه «شاخص» كه در «مسأله 800» بيان شد، به اندازه دو هفتم آن شود، مثلا اگر طول شاخص هفت وجب باشد، هر وقت مقدار سايه اي كه بعد از ظهر، پيدا مي شود به دو وجب رسيد، آخر وقت نافله ظهر است.

مسأله 841: نافله نماز عصر پيش از نماز عصر، خوانده مي شود و وقت آن تا موقعي است كه سايه شاخص، به چهار هفتم آن برسد.

مسأله 842: چنانچه بخواهد نافله ظهر يا نافله عصر را، بعد از وقت آن بخواند جايز است.

مسأله 843: وقت نافله مغرب، بعد از تمام شدن نماز مغرب است تا وقتي كه سرخي طرف مغرب كه بعد از غروب كردن آفتاب، در آسمان پيدا مي شود از بين برود، اگرچه بي وجه نيست كه وقت آن به امتداد وقت نماز مغرب امتداد داشته باشد، يعني قبل از وقت مختص به نماز عشا.

مسأله 844: وقت نافله نماز عشا، بعد از تمام شدن نماز عشا، تا نصف شب است و بهتر است بعد از نماز عشا، بلافاصله خوانده شود.

مسأله 845: نافله صبح پيش از نماز صبح، خوانده مي شود و وقت آن بعد از فجر

اوّل است، تا وقتي كه سرخي طرف مشرق پيدا شود و معناي «فجر اوّل» در «مسأله 811» گذشت و مي توان نافله صبح را بعد از نافله شب، بلافاصله خواند.

نماز شب

مسأله 846: وقت نافله شب از نصف شب تا اذان صبح مي باشد و بهتر است نزديك اذان صبح، خوانده شود.

مسأله 847: مسافر و كسي كه براي او سخت است نافله شب را بعد از نصف شب بخواند، مي تواند آن را در اوّل شب بجا آورد.

مسأله 848: نماز شب يازده ركعت است: هشت ركعت «نافله شب»، دو ركعت نماز «شَفْع» و يك ركعت نماز «وِتْر» كه هر دو ركعت، يك سلام دارد، غير از نماز «وِتْر» كه به تنهايي، يك سلام دارد.

مسأله849: مستحب است سوره هاي بزرگ، در ركعت اوّل و سوره هاي كوتاه را در ركعت دوم بخواند و در نماز «شفع» و «وتر» سوره هاي «فلق»، «ناس» و «توحيد» قرائت كند و يا اينكه، در همه آنها سوره (قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ) بخواند.

مسأله 850: مستحب است در قنوت نماز «وتر» براي چهل تن، از مؤمنان چنين دعا كند: «اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِفُلان» و به جاي كلمه «فلان» مؤمني را نام ببرد و مستحب است در قنوت، هفتاد بار استغفار كند، در حالي كه دست چپ خود را بلند نموده و با دست راست، استغفار را مي شمارد: «أَسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبّي وَ أتُوبُ إلَيْهِ» گرچه صد بار بهتر است. همچنين مستحب است، هفت بار بگويد: «هذا مَقامُ العائِذِ بِكَ مِنَ النَّارِ» و سيصد بار بگويد: «اَلْعَفْو» و اگر كلمات «اَلْعَفْو» را به يكديگر متّصل كند بهتر است، و آخر كلمه را به فتحه بخواند: (اَلْعَفْوَ اَلْعَفْوَ اَلْعَفْوَ …

).

نماز غُفَيْله

مسأله 851: يكي از نمازهاي مستحب، نماز غفيله است كه بين نماز مغرب و عشا، خوانده مي شود. در ركعت اوّل آن، بعد از حمد، به جاي سوره اين آيه را بخواند: «وَ ذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادي في الظُّلُماتِ أنْ لا إلهَ إلاّ أنْتَ سُبْحانَكَ إنّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ» و در ركعت دوّم، بعد از حمد به جاي سوره اين آيه را بخواند: «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْب لا يَعْلَمُها إلاّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما في الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَة إلاّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّة في ظُلُماتِ الأرْضِ وَ لا رَطْب وَ لا يابِس إلاّ في كِتاب مُبين» و در قنوت آن بگويد: «اللّهُمَّ إنّي أسْأَلُكَ بِمَفاتِحِ الْغَيْبِ الَّتي لا يَعْلَمُها إلاّ أنْتَ أنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد و أنْ تَفْعَلَ بي كذا و كذا» و به جاي كلمه كذا و كذا حاجتهاي خود را بگويد، سپس بگويد: «اللّهُمَّ أنْتَ وَلِيُّ نِعْمَتي وَ القادِرُ عَلي طَلِبَتي تَعْلَمُ حاجَتي فَأسْألُكَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ آلِهِ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ لَمّا قَضَيْتَها لي».

احكام قبله

مسأله 852: خانه كعبه كه در شهر مكّه معظّمه مي باشد قبله است و بايد روبروي آن نماز خواند ولي كسي كه دور است، اگر طوري بايستد كه بگويند رو به قبله نماز مي خواند كافيست. و همچنين است كارهاي ديگري كه بايد رو به قبله انجام گيرد مانند سر بريدن حيوانات.

مسأله 853: كسي كه نماز واجب را ايستاده مي خواند، بايد صورت، سينه، شكم و جلوي پاهاي او، رو به قبله باشد. و بنابر احتياط مستحب

انگشتان پاي او نيز رو به قبله باشد.

مسأله 854: كسي كه بايد نشسته نماز بخواند، اگر نمي تواند به طور معمول بنشيند و در هنگام نشستن، كف پاها را بر زمين مي گذارد، بايد در موقع نماز صورت، سينه، شكم و بنابر احتياط ساق پاي او، رو به قبله باشد.

مسأله 855: كسي كه نمي تواند نشسته نماز بخواند، بايد در حال نماز، بر پهلوي راست طوري بخوابد كه جلوي بدن او، رو به قبله باشد و اگر ممكن نيست بايد بر پهلوي چپ، طوري بخوابد كه جلوي بدن او، رو به قبله باشد و اگر اين نيز ممكن نباشد، بايد بر پشت بخوابد، طوري كه كف پاهاي او، رو به قبله باشد.

مسأله 856: نماز احتياط، سجده و تشهّد فراموش شده و سجده سهو را، بايد رو به قبله بجا آورد.

مسأله 857: نماز مستحب را مي توان در حال راه رفتن و سوار بودن خواند. و اگر انسان در اين دو حال، نماز مستحب بخواند، لازم نيست رو به قبله باشد.

مسأله 858: كسي كه مي خواهد نماز بخواند، بايد براي پيدا كردن قبله كوشش نمايد، تا يقين كند قبله كدام طرف است و مي تواند به سخن دو نفر عادل يا يك نفر ثِقه، يعني شخص مورد اطمينان، اعتماد كند.

مسأله 859: اگر نتواند به قبله يقين كند يا شخص مورد اطميناني نباشد كه به او خبر بدهد، بايد به گماني كه از محراب مسجد مسلمانان، يا قبرهاي آنان و يا از راههاي ديگر پيدا مي شود عمل نمايد. و اگر از گفته كسي كه با قواعد علمي قبله را مي شناسد، به قبله گمان پيدا كند كافي است.

مسأله 860: كسي كه گمان به قبله

دارد، اگر بتواند گمان قوي تري پيدا كند نمي تواند - بنابر احتياط واجب - به گمان خود عمل نمايد، مثلا اگر از گفته شخصي گمان به قبله پيدا كند، ولي بتواند از راه ديگري گمان قوي تري پيدا كند، نبايد به حرف او عمل نمايد، مگر اينكه سخن او باعث اطمينان شود. و همچنين مي تواند ميهمان، به گفته صاحب خانه عمل كند، اگر موجب ظن باشد و ظن قوي تري ممكن نباشد، عليَ الاحوط.

مسأله 861: اگر براي پيدا كردن قبله وسيله اي ندارد، يا با اينكه كوشش كرده، گمانش به طرفي نمي رود، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بنابر احتياط بايد چهار نماز به چهار طرف بخواند، تا يقين كند يكي از آنها رو به قبله بوده، يا كمي از قبله انحراف داشته است. امّا اگر به اندازه چهار نماز وقت ندارد، بايد به اندازه اي كه وقت هست نماز بخواند، مثلا اگر فقط به اندازه يك نماز وقت دارد، بايد يك نماز به هر طرفي كه مي خواهد بخواند، گرچه كفايت يك نماز به يكي از آن اطراف بيوجه نمي باشد.

مسأله 862: اگر يقين يا گمان كند كه قبله در يكي از دو طرف است، بنابر احتياط بايد به هر دو طرف نماز بخواند.

مسأله 863: كسي كه بايد به چند طرف نماز بخواند، اگر بخواهد دو نمازي كه مانند نماز ظهر و عصر است بخواند، بايد يكي پس از ديگري خوانده شود و لازم نيست نماز اوّل را به چند طرف بخواند، بعد نماز دوم را شروع كند.

مسأله 864: كسي كه يقين به قبله ندارد، اگر بخواهد غير از نماز، كاري كند كه بايد رو به قبله

انجام گيرد، مثلا بخواهد سر حيواني را ببرد، بايد به گمان عمل نمايد و اگر گمان ممكن نيست به هر طرف كه انجام دهد، در صورت ضرورت اشكال ندارد.

لباس نمازگزار
پوشاندن بدن در نماز

مسأله 865: مرد بايد در حال نماز، اگرچه كسي او را نبيند، عورتين خود را بپوشاند. و بهتر است از ناف تا زانو را نيز بپوشاند.

مسأله 866: زن بايد در هنگام نماز، تمام بدن، حتّي سر و موي خود را بپوشاند و بنابر احتياط مستحب كف پا را نيز بپوشاند، ولي پوشاندن صورت، به مقداري كه در وضو شسته مي شود و دستها تا مچ و روي پاها تا مچ پا، لازم نيست، امّا براي آنكه يقين كند مقدار واجب را پوشانده است، بنابر احتياط مقداري از اطراف صورت و قدري پايين تر از مچ را بپوشاند.

مسأله 867: هنگامي كه انسان، قضاي سجده فراموش شده و يا تشهّد فراموش شده را بجا مي آورد، بايد خود را مانند حال نماز بپوشاند. و همچنين بنابر احتياط مستحب در موقع سجده سهو نيز خود را بپوشاند.

مسأله 868: اگر در نماز عمداً عورتش را نپوشاند، نمازش باطل است، امّا اگر با تقصير از روي ندانستن مسأله باشد، بنابر احتياط نماز را دوباره بخواند.

مسأله 869: اگر در بين نماز بفهمد كه عورتش پيداست، بايد آن را بپوشاند و بنابر احتياط مستحب، نماز را تمام كند و دوباره بخواند، به ويژه اگر پوشانيدن آن، احتياج به وقت زيادي داشته باشد، ولي اگر بعد از نماز، بفهمد كه در نماز عورت او پيدا بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 870: اگر در حال ايستاده لباسش، عورت او را مي پوشاند، ولي ممكن است در حال ديگر، مثلا

در حال ركوع و سجود نپوشاند، چنانچه در آن موقع عورت خود را بپوشاند، نماز او صحيح است، ولي بنابر احتياط مستحب با آن لباس نماز نخواند.

مسأله 871: انسان مي تواند در نماز، خود را به علف و برگ درختان بپوشاند، ولي بنابر احتياط مستحب اگر چيز ديگري داشته باشد، با آنها خود را نپوشاند.

مسأله 872: انسان در حال نماز، مي تواند خود را با گِل بپوشاند.

مسأله 873: اگر چيزي ندارد كه در نماز خود را با آن بپوشاند، چنانچه احتمال دهد كه پيدا مي كند، بنابر اقوي نماز را تأخير بيندازد و اگر چيزي پيدا نكرد، در آخر وقت، طبق وظيفه اش نماز بخواند.

مسأله 874: كسي كه مي خواهد نماز بخواند، اگر براي پوشاندن خود، حتّي برگ درخت، علف، گل و لجن نداشته باشد و آب گل آلود، يا چاله اي نيز نباشد كه در آن بايستد و احتمال ندهد كه تا آخر وقت، چيزي پيدا كند كه خود را با آن بپوشاند، در صورتي كه احتمال بدهد شخص محترمي او را مي بيند، بايد نشسته نماز بخواند و براي ركوع و سجود، مقداري خم شود كه عورتش پيدا نباشد و براي سجود، كمي بيشتر از ركوع خم گردد، مهر را بالا بياورد و پيشاني را بر آن بگذارد. و اگر اطمينان دارد ناظر محترم او را نمي بيند، بنابر احتياط مستحب ايستاده، دو نماز بخواند و در موقع ايستادن، جلو خود را با دست بپوشاند، در يكي از آن دو نماز، ركوع و سجود را بجا آورد و در ديگري به جاي ركوع و سجود، با سر اشاره نمايد، اگرچه ظاهراً يك نماز با اشاره كفايت مي كند.

شرايط لباس نمازگزار

مسأله 875:

لباس نمازگزار شش شرط دارد، اوّل: پاك باشد. دوم: مُباح باشد. سوم: از اجزاي مُردار نباشد. چهارم: از حيوان حرام گوشت نباشد. پنجم و ششم: اگر نمازگزار مرد است، لباس او ابريشم خالص و طلاباف نباشد.

شرط اوّل

مسأله 876: لباس نمازگزار بايد پاك باشد و اگر كسي عمداً با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 877: كسي كه نمي داند با بدن و لباس نجس، نماز باطل است و در جهل خود معذور است، اگر با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش صحيح مي باشد. و همچنين اگر بر اثر ندانستن مسأله، چيز نجسي را نداند نجس است و در جهل خود معذور باشد، مثلا نداند خون نجس است و با آن نماز بخواند نمازش صحيح است.

مسأله 878: اگر نداند بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز بفهمد نجس بوده، نماز او صحيح است.

مسأله 879: اگر فراموش كند بدن يا لباسش نجس است و در بين نماز، يا بعد از آن يادش بيايد، بنابر احتياط بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 880: كسي كه در وسعت وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن يا لباس او نجس شود و پيش از آنكه چيزي از نماز را با نجاست بخواند، متوجّه شود كه نجس شده، يا بفهمد بدن يا لباس او نجس است و شك كند همان وقت نجس شده، يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن بدن، يا لباس، يا عوض كردن لباس و يا بيرون آوردن آن، نماز را به هم نمي زند بايد در بين نماز، بدن يا لباس را آب

بكشد، يا لباس را عوض نمايد و يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد، ولي چنانچه اگر بدن يا لباس را آب بكشد، يا لباس را عوض كند يا بيرون آورد، نماز به هم مي خورد و يا اگر لباس را بيرون آورد برهنه مي ماند، بايد نماز را قطع كند و با بدن و لباس پاك نماز بخواند.

مسأله 881: كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز لباس او نجس شود و پيش از آنكه چيزي از نماز را با نجاست بخواند، بفهمد كه نجس شده، يا بفهمد كه لباس او نجس است و شك كند همان وقت نجس شده و يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن، يا عوض كردن و يا بيرون آوردن لباس، نماز را به هم نمي زند و مي تواند لباس را بيرون آورد، بايد لباس را آب بكشد، يا عوض كند و يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد و نماز را تمام كند، امّا اگر چيز ديگري عورت او را نپوشانده و لباس را نيز نمي تواند آب بكشد و يا عوض كند، بايد لباس را اگر ممكن است، بيرون آورد و به دستوري كه براي برهنگان در «مسأله 874» گفته شد نماز را تمام كند، ولي اگر لباس را آب بكشد يا عوض كند، نماز به هم مي خورد و يا بر اثر سرما و مانند آن نمي تواند لباس را بيرون آورد، بايد با همان حال نماز را تمام كند و نمازش صحيح است، سپس نمازش را در لباس پاك، بنابر احتياط مستحب قضا نمايد.

مسأله

882: كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن او نجس شود و پيش از آنكه چيزي از نماز را با نجاست بخواند، متوجّه شود نجس شده، يا بفهمد بدن او نجس است و شك كند همان وقت نجس شده و يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن بدن، نماز را به هم نمي زند بايد آب بكشد و اگر نماز به هم مي خورد، بايد با همان حال نماز را تمام كند و نماز او صحيح است.

مسأله 883: كسي كه در پاك بودن بدن و يا لباس خود شك دارد، چنانچه نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه بدن يا لباسش نجس بوده، نماز او صحيح است.

مسأله 884: اگر لباس را آب بكشد و يقين كند پاك شده است و با آن نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد پاك نشده، واجب نيست نماز را دوباره بخواند، اگرچه احوط، اعاده آن است.

مسأله 885: اگر خوني در بدن و يا لباس خود ببيند و يقين كند از خونهاي نجس نيست، مثلا يقين كند خون پشه است، چنانچه بعد از نماز بفهمد از خونهايي بوده كه نمي تواند با آن نماز خواند، نماز او صحيح است.

مسأله 886: اگر يقين كند خوني كه در بدن و يا لباس اوست، خون نجسي است كه نماز با آن صحيح است، مثلا يقين كند خون زخم و دملي است كه مي توان با آن نماز خواند، چنانچه بعد از نماز بفهمد، خوني بوده كه نماز با آن باطل است، نمازش صحيح مي باشد.

مسأله 887: اگر نجس بودن چيزي را فراموش كند و بدن يا لباسش با

رطوبت، به آن برسد و در حال فراموشي نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است، ولي اگر بدنش با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و بدون اينكه خود را آب بكشد، غسل كند و نماز بخواند. چنانچه نجاستي نباشد كه با آب غسل پاك مي شود، غسل و نمازش باطل است و نيز اگر جايي از اعضاي وضو، با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و پيش از آنكه آنجا را آب بكشد، وضو بگيرد و نماز بخواند، چنانچه نجاستي نباشد كه با آب وضو پاك مي شود، وضو و نمازش باطل است.

مسأله 888: كسي كه يك لباس دارد، اگر بدن و لباسش نجس شود و به اندازه آب كشيدن يكي از آنها آب داشته باشد، چنانچه بتواند لباسش را بيرون آورد، بايد بدن را آب بكشد و نماز را به دستوري كه براي برهنگان در «مسأله 874» گفته شد، بخواند و اگر بر اثر سرما و يا عذري ديگر، نتواند لباس را بيرون آورد، هر كدام از بدن و يا لباس را، مي تواند آب بكشد، ولي اگر مثلا نجاست يكي بول است كه اگر بخواهد با آب قليل آب بكشد، بايد دو مرتبه آب روي آن بريزد و ديگري خون است كه يك مرتبه، ريختن آب روي آن كافي است، بايد آن را كه با بول نجس شده آب بكشد.

مسأله 889: كسي كه غير از لباس نجس، لباس ديگري ندارد، بايد نماز را به دستوري كه براي برهنگان در «مسأله 874» گفته شد بجا آورد، ولي اگر بر اثر سرما

و مانند آن نمي تواند لباسش را بيرون آورد، بايد با لباس نجس، نماز بخواند و نماز او صحيح است.

مسأله 890: كسي كه دو لباس دارد، اگر بداند يكي از آنها نجس است و نداند كدام يك مي باشد، چنانچه وقت دارد، بايد با هر دو لباس نماز بخواند، مثلا اگر مي خواهد نماز ظهر و عصر بخواند، بايد با هر كدام يك نماز ظهر و يك نماز عصر بخواند، ولي اگر وقت تنگ است، بايد نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته شد، بجا آورد و بنابر احتياط مستحب، نماز را با لباس پاك قضا نمايد.

شرط دوّم

مسأله 891: لباس نمازگزار، بايد مُباح باشد. و كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است، اگر عمداً در لباس غصبي يا در لباسي كه نخ، يا تكمه و يا چيز ديگر آن غصبي است، نماز بخواند باطل است و همچنين است اگر جاهل مقصّر باشد.

مسأله 892: كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است، ولي نمي داند نماز را باطل مي كند، اگر عمداً با لباس غصبي نماز بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 893: اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبي است و با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است، ولي اگر كسي خودش لباسي را غصب نمايد و فراموش كند كه آن را غصب كرده است و با آن نماز بخواند، بنابر احتياط مستحب دوباره نماز را با لباس مُباح بخواند.

مسأله 894: اگر نداند يا فراموش كند لباس او غصبي است و در بين نماز بفهمد، چنانچه چيز ديگري عورت او را پوشانده است و مي تواند فوراً يا بدون اينكه موالات، يعني پي در پي بودن نماز، به هم

بخورد لباس غصبي را بيرون آورد، بايد آن را بيرون آورد و نمازش صحيح است. و اگر چيز ديگري عورت او را نپوشانده، يا نمي تواند لباس غصبي را فوراً بيرون آورد و يا اگر بيرون آورد پي در پي بودن نماز بهم مي خورد، در صورتي كه حتّي به مقدار يك ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز را قطع كند و با لباس غير غصبي، نماز بخواند و اگر به اين مقدار وقت ندارد، بايد در حال نماز، لباس را بيرون آورد و به دستور نماز برهنگان كه در «مسأله 874» بيان شد، نماز را تمام نمايد.

مسأله 895: اگر كسي براي حفظ جانش با لباس غصبي نماز بخواند و يا مثلا براي اينكه دزد لباس غصبي را نبرد با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است.

مسأله 896: اگر كسي با عين پولي كه خمس يا زكات آن را نداده لباس بخرد، نماز خواندن در آن لباس اشكال دارد.

شرط سوم

مسأله 897: لباس نمازگزار، بايد از اجزاي حيوان مرده اي كه خون جهنده دارد، يعني حيواني كه اگر رگش را ببرند، خون از آن جستن مي كند نباشد، بلكه اگر از حيوان مرده اي كه مانند ماهي و مار، خون جهنده ندارد لباس تهيّه كنند، بنابر احتياط واجب، با آن نماز نخواند.

مسأله 898: هرگاه چيزي از مردار، مانند گوشت و پوست آن كه روح داشته همراه نمازگزار باشد، اگرچه لباس او نباشد، بنابر احتياط نمازش باطل است.

مسأله 899: اگر چيزي از مردار حلال گوشت، مانند مو و پشم كه روح ندارد، همراه نماز گزار باشد و يا با لباسي كه از آن تهيه شده نماز بخواند، نماز صحيح است.

شرط چهارم

مسأله 900: لباس نمازگزار بايد از اجزاي حيوان حرام گوشت نباشد و اگر مويي از آن همراه نمازگزار باشد، نماز او باطل است.

مسأله 901: اگر آب دهان، يا بيني و يا رطوبت ديگري از حيوان حرام گوشت مانند گربه، بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، چنانچه تَر باشد نماز با آن لباس باطل است و اگر خشك شده و عين آن برطرف شده باشد، نماز صحيح خواهد بود.

مسأله 902: اگر مو، عرق و آب دهان كسي، بر بدن يا لباس نمازگزار باشد اشكال ندارد. و همچنين است اگر مرواريد، موم و عسل همراه او باشد.

مسأله 903: اگر شك داشته باشد كه لباسي از مو، يا پشم يا كرك حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت و در كشورهاي اسلامي تهيّه شده باشد جايز است كه با آن نماز بخواند.

مسأله 904: صدف از حيوانات حرام گوشت است، ولي اگر انسان احتمال دهد كه تكمه صدفي و مانند آن،

از حيوان باشد، جايز است با آن نماز بخواند.

مسأله 905: پوشيدن خز خالص در نماز اشكال ندارد، و همچنين است سنجاب.

مسأله 906: اگر با لباسي كه از اجزاء حيوان حرام گوشت بافته شده است نماز بخواند، بنابر احتياط واجب نماز او باطل است در صورتي كه جاهل مقصر نسبت به حكم يا موضوع بوده و همچنين است اگر نسياناً در لباس نجسي كه از حيوان حرام گوشت باشد نماز بخواند.

شرط پنجم

مسأله 907: پوشيدن لباس طلاباف براي مرد، حرام و نماز با آن باطل است، ولي براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 908: زينت كردن به طلا، مثل آويختن زنجير طلا به سينه، انگشتر طلا به دست كردن و بستن ساعت مچي طلا، براي مرد حرام و نماز خواندن با آن باطل است. و واجب است مرد از عينك طلا نيز استفاده نكند، ولي زينت كردن به طلا، براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 909: اگر مردي فراموش كند، انگشتر يا لباسش از طلاست و يا شك داشته باشد و با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است و همچنين اگر جاهل قاصر باشد، ولي در صورت شك، فحص و بررسي لازم است. و همچنين در ساير مسائل بايد فحص كند، مگر مواردي كه شارع استثنا فرموده است.

شرط ششم

مسأله 910: لباس مرد نمازگزار، بايد ابريشم خالص نباشد و در غير نماز نيز پوشيدن آن براي مرد حرام است، امّا عرقچين، بند شلوار و مانند آن، از چيزهايي كه نماز در آن به تنهايي تمام نمي شود، خلاف احتياط است.

مسأله 911: اگر آستر تمام لباس، يا آستر مقداري از آن، ابريشم خالص باشد، پوشيدن آن براي مرد حرام و نماز با آن باطل است.

مسأله 912: لباسي را كه نمي داند از ابريشم خالص است يا چيز ديگر، اگر در نماز بپوشد اشكال ندارد.

مسأله 913: دستمال ابريشمي و مانند آن، اگر در جيب مرد باشد اشكال ندارد و نماز را باطل نمي كند.

مسأله 914: پوشيدن لباس ابريشمي براي زن، در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 915: پوشيدن لباس غصبي، ابريشمي خالص، طلا باف و لباسي

كه از مردار تهيّه شده، در حال ناچاري اشكال ندارد و مي تواند با اين لباسها نماز بخواند، ولي اگر ناچار نيست لباس بپوشد، بايد به دستوري كه در «مسأله 874» براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

چند مسأله

مسأله 916: اگر چيزي ندارد كه در نماز، عورت خود را با آن بپوشاند، واجب است اگرچه با كرايه يا خريد باشد تهيّه نمايد، ولي اگر تهيّه آن به قدري پول لازم دارد كه نسبت به دارايي او زياد است، يا اگر پول را براي لباس مصرف كند به حال او ضرر دارد، يا موجب عسر و حرج است، بايد به دستوري كه براي برهنگان در «مسأله 874» گفته شد، نماز بخواند.

مسأله 917: كسي كه لباس ندارد، اگر ديگري لباس به او ببخشد يا عاريه دهد، چنانچه قبول كردن آن براي او مشقّت نداشته باشد، بايد قبول كند، بلكه اگر عاريه كردن يا طلب بخشش براي او سخت نيست، از كسي كه لباس دارد، طلب بخشش يا عاريه نمايد.

مسأله 918: پوشيدن لباسي كه پارچه، يا رنگ و يا دوخت آن، براي كسي كه مي خواهد آن را بپوشد معمول نيست، مانند اينكه اهل علم، لباس نظامي بپوشد، احتياط واجب ترك آن است، ولي اگر با آن لباس نماز بخواند اشكال ندارد.

مسأله 919: بنابر احتياط، مرد لباس زنانه و زن لباس مردانه به طور دائم نپوشد ولي اگر با آن لباس نماز بخواند اشكال ندارد و اگر موقت لباس ديگري را بپوشند اشكال ندارد.

مسأله 920: كسي كه بايد خوابيده نماز بخواند، اگر برهنه باشد و لحاف او نجس، يا ابريشم خالص و يا از اجزاي حيوان حرام گوشت باشد، بايد در

نماز، اگر پوشيدن صدق نمايد، خود را با آن نپوشاند.

مواردي كه لازم نيست بدن و لباس نمازگزار پاك باشد

مسأله 921: در سه صورت كه تفصيل آن بيان خواهد شد، اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است، اوّل: بر اثر زخم يا جراحت و يا دملي كه در بدن اوست، لباس يا بدنش به خون آلوده شده باشد. دوم: بدن يا لباس او، به مقدار كمتر از درهم به خون آلوده باشد - و مقدار درهم بنابراحتياط واجب مقدار بند انگشت سبابه است - سوم: ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

مسأله 922: اگر فقط لباس نمازگزار نجس باشد، در دو صورت نماز او صحيح است، اوّل: لباسهاي كوچك او، مانند جوراب و عرقچين نجس باشد. دوم: لباس زني كه پرستار پسر بچّه خود مي باشد و با بول او، لباسش نجس شده باشد. و احكام و شرايط آن بيان خواهد شد.

مسأله 923: اگر در بدن يا لباس نمازگزار، خون زخم، يا جراحت و يا دمل باشد، چنانچه آب كشيدن بدن، يا لباس و يا عوض كردن لباس براي او سخت است، تا وقتي كه زخم، يا جراحت و يا دمل خوب نشده است، مي تواند با آن خون نماز بخواند. و همچنين است اگر چركي كه با خون بيرون آمده يا دوايي كه روي زخم گذاشته اند و نجس شده، در بدن يا لباس او باشد.

مسأله 924: اگر خون بريدگي و زخم مختصري كه به زودي خوب مي شود و شستن آن آسان است، در بدن يا لباس نمازگزار باشد، بايد آن را تطهير نمايد علي الاحوط.

مسأله 925: اگر جايي از بدن

يا لباس كه از زخم فاصله دارد، به رطوبت زخم نجس شود، جايز نيست با آن نماز بخواند، ولي مقداري از بدن يا لباس كه معمولا با رطوبت زخم آلوده مي شود، نماز خواندن با آن مانعي ندارد.

مسأله 926: اگر از زخمي كه در دهان و بيني و مانند آن است، خوني به بدن يا لباس برسد، بنابر احتياط واجب با آن نماز نخواند. و لكن با خون بواسير، در صورتي كه دانه هايش بيرون باشد يا نباشد، مي توان نماز خواند.

مسأله 927: كسي كه بدنش زخم است، اگر در بدن يا لباس خود خوني ببيند و نداند از زخم است يا خون ديگر، جايز است با آن نماز بخواند.

مسأله 928: اگر چند زخم در بدن باشد و به اندازه اي نزديك به هم باشد كه يك زخم حساب شود، تا وقتي همه خوب نشده است، نماز خواندن با خون آن اشكال ندارد، ولي اگر به قدري از هم دور باشد كه هر كدام، يك زخم حساب شود، هر كدام كه خوب شد، بايد براي نماز، بدن و لباس را از خون آن آب بكشد.

مسأله 929: اگر مقدار بسيار كمي خون حيض، يا نفاس، يا استحاضه، يا خون سگ، يا خوك، يا كافر و يا مردار، در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او بنابر احتياط باطل است و همچنين است خون حيوان حرام گوشت بنابر احتياط، ولي خونهاي ديگر مانند خون بدن انسان يا خون حيوان حلال گوشت، اگرچه در چند جاي بدن و لباس باشد، در صورتي كه روي هم كمتر از درهم باشد كه تقريباً به اندازه يك اشرفي مي شود، نماز خواندن با آن

اشكال ندارد.

مسأله 930: خوني كه به لباس بي آستر و به پشت آن برسد، اگر لباس نازك باشد، يك خون حساب مي شود، ولي اگر پشت آن جدا حساب شود، بايد هر كدام را جدا به شمار آورد، پس اگر خوني كه در پشت و روي لباس است، روي هم كمتر از درهم باشد، نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد، نماز با آن باطل است.

مسأله 931: اگر خون، روي لباسي كه آستر دارد بريزد و به آستر آن برسد و يا به آستر بريزد و روي لباس خوني شود، بايد هر كدام را جدا حساب نمود، پس اگر خون روي لباس و آستر، كمتر از درهم باشد، نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد، نماز باطل است.

مسأله 932: اگر خون بدن يا لباس، كمتر از درهم باشد و رطوبتي به آن برسد، در صورتي كه خون و رطوبتي كه به آن رسيده به اندازه درهم يا بيشتر شود و اطراف را آلوده كند، نماز با آن باطل است. و اگر رطوبت و خون به اندازه دِرهم نشود، بنابر احتياط مستحب نماز خواندن با آن اشكال دارد.

مسأله 933: اگر بدن يا لباس، خوني نشود ولي بر اثر رسيدن به خون نجس شود، اگرچه مقداري كه نجس شده كمتر از درهم باشد، بنابر احتياط مستحب با آن نماز نخواند.

مسأله 934: اگر خوني كه در بدن يا لباس است، كمتر از درهم باشد و نجاست ديگري به آن برسد، مثلا يك قطره بول روي آن بريزد، نماز خواندن با آن جايز نيست.

مسأله 935: اگر لباسهاي كوچك نمازگزار، مانند عرقچين و جوراب كه نمي شود با آن عورت

را پوشاند نجس باشد، چنانچه از مردار و حيوان حرام گوشت درست نشده باشد، نماز با آن صحيح است. و همچنين اگر با انگشتر نجس، نماز بخواند اشكال ندارد.

مسأله 936: جايز است كه چيز نجس، مانند دستمال، كليد و چاقوي نجس، همراه نمازگزار باشد.

مسأله 937: زني كه پرستار پسر بچّه خود مي باشد و با بول او لباسش نجس شده و بيشتر از يك لباس ندارد، چنانچه نتواند لباس ديگري بخرد، يا كرايه و يا عاريه نمايد و هر شبانه روزي يك مرتبه لباس خود را آب بكشد، اگرچه تا روز ديگر لباسش با بول بچّه نجس شود، مي تواند با آن لباس نماز بخواند. ولي بهتر است لباس خود را طرف عصر، براي نماز ظهر و عصر آب بكشد. و اگر بيشتر از يك لباس دارد، ولي ناچار است همه آنها را بپوشد، چنانچه شبانه روزي يك مرتبه همه آنها را آب بكشد كافي است.

مسأله 938: لباس پرستار بچّه، چنانچه به بول دختر بچّه يا پسر بچّه اي كه از خودش نيست نجس شود، اگر روزي يك مرتبه آن را آب بكشد و نتواند لباس ديگري تهيّه كند، مي تواند با آن نماز بخواند.

مستحبّات لباس نمازگزار

مسأله 939: چند چيز در لباس نمازگزار، مستحب است، از جمله: بستن عمامه با تحت الحنك، پوشيدن عبا، لباس سفيد و پاكيزه ترين لباسها، استعمال بوي خوش و انگشتر عقيق در دست نمودن.

مكروهات لباس نمازگزار

مسأله 940: چند چيز در لباس نمازگزار مكروه است، از جمله: پوشيدن لباس سياه (مگر از براي عزاي معصومين (عليهم السلام) كه مستحب مي باشد)، لباسهاي چرك، تنگ، لباس شرابخوار، لباس كسي كه از نجاست پرهيز نمي كند و لباسي كه داراي نقش و عكس است، باز بودن تكمه هاي لباس و به دست كردن انگشتري كه نقش صورت دارد.

مكان نمازگزار

مسأله 941: مكان نمازگزار نُه شرط دارد، اوّل: مُباح باشد. دوم: بي حركت باشد. سوم: بتواند نماز را در آن مكان تمام كند. چهارم: ماندن در آن مكان حرام نباشد. پنجم: ايستادن يا نشستن بر آن حرام نباشد. ششم: بتواند قيام، ركوع و سجود را انجام دهد. هفتم: جلوتر يا مساوي با مرقد معصوم (عليه السلام) نباشد. هشتم: مكان نجس مرطوب نباشد. نهم: جاي پيشاني برابر با زانوها و سر انگشتان پا باشد.

شرط اوّل

مسأله 942: بايد مكان مُباح باشد، پس كسي كه در ملك غصبي نماز مي خواند، اگرچه روي فرش، تخت و مانند آن باشد، نمازش باطل است، ولي نماز خواندن در زير سقف غصبي و خيمه غصبي چنانچه عرفاً تصرّف در غصب نباشد اشكال ندارد.

مسأله 943: نماز خواندن در ملكي كه منفعت آن مال ديگري است، بدون اجازه او باطل مي باشد، مثلا در خانه اجاره اي اگر صاحب خانه يا ديگري، بدون اجازه مستأجر نماز بخواند نمازش باطل است. و همچنين است اگر در ملكي كه ديگري در آن حقّي دارد نماز بخواند، مثلا اگر ميّت وصيّت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفي برسانند، تا وقتي ثلث را جدا نكنند، نمي شود در آن نماز خواند.

مسأله 944: كسي كه در مسجد نشسته، اگر ديگري جاي او را غصب كند و در آنجا نماز بخواند، نمازش اشكال دارد.

مسأله 945: اگر در جايي كه نمي داند غصبي است، نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد، يا در جايي كه غصبي بودن آن را فراموش كرده نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است، ولي كسي كه خودش جايي را غصب كرده،

اگر فراموش كند و در آنجا نماز بخواند اگرچه حكم به بطلان نمازش نمي توان كرد، امّا بنابر احتياط، به آن نماز اكتفا ننموده و در جاي ديگر، دوباره آن را بخواند.

مسأله 946: اگر بداند جايي غصبي است، ولي نداند در جاي غصبي نماز باطل است و در آنجا نماز بخواند، چنانچه جاهل مقصّر باشد نماز او باطل است.

مسأله 947: كسي كه ناچار است نماز واجب را سواره بخواند، چنانچه حيوان سواري، يا زين و يا حتّي نعل آن غصبي باشد نماز او باطل است. و همچنين است اگر بخواهد بر روي آن حيوان نماز مستحب بخواند.

مسأله 948: كسي كه در ملكي با ديگري شريك است، اگر سهم او جدا نباشد، بدون اجازه شريكش نمي تواند در آن ملك تصرّف كند و نماز بخواند، مگر در قسمتي كه عرفاً سهم او باشد.

مسأله 949: اگر با عين پولي كه خمس و زكات آن را نداده، ملكي بخرد، تصرف او در آن ملك حرام و نمازش در آن اشكال دارد.

مسأله 950: اگر صاحب ملك به زبان، اجازه نماز خواندن بدهد و انسان بداند قلباً راضي نيست، نماز خواندن در ملك او باطل است. و اگر اجازه ندهد و انسان يقين كند قلباً راضي است، نماز صحيح مي باشد.

مسأله 951: تصرّف در ملك ميّتي كه خمس يا زكات بدهكار است، حرام و نماز در آن اشكال دارد، ولي اگر بدهي او را بدهند يا ضامن شوند كه ادا نمايند، تصّرف و نماز، در ملك او اشكال ندارد.

مسأله 952: تصّرف در ملك ميّتي كه به مردم بدهكار است، حرام و نماز در آن اشكال دارد، ولي اگر ضامن شوند كه قرضهاي او

را بپردازند، يا اينكه طلبكارها و وصيّ ميّت و يا طلبكارها و حاكم شرع اجازه بدهند، تصّرف و نماز در ملك او اشكال ندارد.

مسأله 953: اگر ميّت قرض نداشته باشد، ولي بعضي از ورثه او صغير، يا ديوانه و يا غايب باشند، تصرّف در ملك او حرام و نماز در آن باطل است، مگر با اجازه وليّ يا آن مقدار از تصّرف در ملك بقيّه ورثه با اجازه آنها كه عرفاً تصّرف در ملك قاصرين حساب نشود.

مسأله 954: نماز خواندن در مسافرخانه، حمّام و مانند آن كه براي واردين آماده شده اشكال ندارد، زيرا به رضايت او اطمينان دارد، ولي در غير اين موارد، در صورتي مي شود نماز خواند كه مالك آن اجازه بدهد، يا حرفي بزند كه معلوم شود براي نماز خواندن اذن داده است، مثلا به كسي اجازه دهد: در ملك او بنشيند و بخوابد، كه از آن فهميده مي شود براي نماز خواندن نيز اذن داده است.

شرط دوم

مسأله 955: مكان نمازگزار بايد ثابت و بي حركت باشد. و اگر بر اثر تنگي وقت يا به جهت ديگر، ناچار باشد در جايي كه حركت دارد، مانند اتومبيل، كشتي و قطار نماز بخواند، به قدري كه ممكن است، بايد در حال حركت چنانچه استقرار بدن از بين برود، چيزي نخواند، البتّه اگر موالات و پي در پي بودن نماز از بين نرود. امّا اگر موالات نماز بر هم بخورد، در حال حركت نماز خود را بخواند. و اگر وسيله از قبله، به طرف ديگري حركت كند، بايد به طرف قبله برگردد.

مسأله 956: نماز خواندن در اتومبيل، كشتي، قطار و مانند آن، وقتي ايستاده است، مانعي

ندارد.

مسأله 957: روي خرمن گندم، جو و مانند آن چنانچه نمي شود بي حركت ماند، نماز باطل است.

شرط سوم

مسأله 958: بايد بر اتمام نماز قدرت داشته باشد، پس در جايي كه بر اثر باد، يا باران و يا زيادي جمعيت، انسان اطمينان دارد كه نمي تواند نماز را تمام كند، نبايد نماز را شروع نمايد، ولي چنانچه شك دارد و احتمال مي دهد كه بتواند نماز را تمام كند، مي تواند نماز را شروع نمايد و اگر نماز تمام شد صحيح خواهد بود.

شرط چهارم

مسأله 959: در جايي كه ماندن در آن مكان حرام است، مثلا زير سقفي كه نزديك است خراب شود، نماز نخواند.

شرط پنجم

مسأله 960: روي چيزي كه ايستادن و نشستن روي آن حرام است، مانند فرشي كه اسم خدا بر آن نوشته شده، نماز نخواند.

شرط ششم

مسأله 961: در جايي كه سقف آن كوتاه است و نمي تواند در آنجا راست بايستد، يا به اندازه اي كوچك است كه جاي ركوع و سجود ندارد، نماز نخواند و اگر ناچار شود كه در چنين جايي نماز بخواند، بايد به قدري كه ممكن است قيام، ركوع و سجود را بجا آورد.

شرط هفتم

مسأله 962: جلوتر از قبر مطهّر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و ائمه معصومين (عليهم السلام) و همچنين بنابر احتياط واجب مساوي با آن، نماز نخواند.

مسأله 963: اگر در نماز، چيزي مانند ديوار، بين او و قبر مطهّر باشد كه بي احترامي نشود اشكال ندارد، ولي فاصله شدن صندوق شريف، ضريح و پارچه اي كه روي آن افتاده، كافي نيست.

شرط هشتم

مسأله 964: اگر مكان نمازگزار نجس است، طوري تَر نباشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد، ولي جاي پيشاني، اصلا نبايد نجس باشد و اگر نجس و خشك بود، نماز باطل است. و بنابر احتياط مستحب، مكان نمازگزار اصلا نجس نباشد.

شرط نهم

مسأله 965: جاي پيشاني نمازگزار، از جاي زانوها و سرانگشتان پاي او، بيش از چهار انگشت بسته، بالاتر يا پايين تر نباشد، و تفصيل اين مسأله در احكام سجده بيان مي شود.

چند مسأله

مسأله 966: لازم نيست در غير نماز جماعت، زن در حال نماز عقب تر از مرد بايستد. و همچنين لازم نيست جاي سجده او از جاي ايستادن مرد، كمي عقب تر باشد، اگرچه بهتر است.

مسأله 967: مكروه است زن، برابر مرد يا جلوتر از او بايستد و با هم وارد نماز شوند، اگر چنين شد واجب نيست كه نماز را دوباره بخوانند. و همچنين كسي كه بعد مشغول نماز شده، واجب نيست نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 968: اگر بين مرد و زن، ديوار يا پرده و يا چيز ديگري باشد كه يكديگر را نبينند، يا بين آنان حداقل ده ذراع كه تقريباً پنج متر مي شود فاصله باشد و يا مكان يكي از آنان، به قدري بلند باشد كه نگويند زن جلوتر از مرد يا برابر او ايستاده است، كراهت ندارد.

مسأله 969: بودن مرد و زن نامحرم، در اطاقي كه كسي در آنجا نيست و كسي نيز نمي تواند وارد شود حرام است، و بنابر احتياط واجب، نماز در آنجا صحيح نيست، ولي اگر يكي از آنها مشغول نماز باشد و ديگري كه با او نامحرم است وارد شود نماز او اشكال ندارد.

مسأله 970: نماز خواندن، در جايي كه تار و مانند آن استعمال مي كنند، در صورتي كه مصداق اعانت بر اثم عرفاً نباشد اشكال ندارد.

مسأله 971: بنابر احتياط مستحب داخل خانه كعبه و بر بام آن، نماز واجب نخواند.

مسأله 972: خواندن نماز مستحب در خانه

كعبه و بر بام آن اشكال ندارد، بلكه مستحب است درون كعبه، مقابل هر ركني، دو ركعت نماز بخواند.

مستحبات مكان نماز

مسأله 973: در شرع مقدّس اسلام، بسيار سفارش شده كه نماز را، در مسجد بخوانند. و بهتر از همه مسجدها: «مسجدالحرام» است، سپس «مسجد پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)» سپس «مسجد كوفه» سپس مسجد «بيت المقدس» سپس مسجد جامع هر شهر، سپس مسجد محلّه و سپس مسجد بازار.

مسأله 974: براي زنها، نماز خواندن در خانه بهتر است، ولي اگر بتوانند كاملا خود را از نامحرم حفظ كنند، بهتر است در مسجد نماز بخوانند.

مسأله 975: نماز در حرم امامان (عليه السلام) مستحب، بلكه بهتر از مسجد است. و نماز در حرم مطهّر حضرت اميرمؤمنان (عليه السلام) برابر با دويست هزار نماز است. و نماز نزد قبر حضرت امام حسين (عليه السلام) هر ركعتش، برابر است با هزار حج، هزار عمره، هزار برده آزاد كردن و هزار مرتبه جهاد كردن در ركاب پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم).

مسأله 976: زياد رفتن به مسجد و رفتن در مسجدي كه نمازگزار ندارد، مستحب است.

مسأله 977: همسايه مسجد اگر عذري نداشته باشد، مكروه است در غير مسجد نماز بخواند.

مسأله 978: مستحب است انسان، با كسي كه در مسجد حاضر نمي شود، غذا نخورد، در كارها با او مشورت نكند، همسايه او نشود، از او زن نگيرد و به او زن ندهد.

مكروهات مكان نماز

مسأله 979: نماز خواندن، در چند جا، مكروه است، از جمله: حمّام، زمين نمكزار، در مقابل انسان، مقابل دري كه باز است، در جاده، خيابان و كوچه اگر براي كساني كه عبور مي كنند زحمت نباشد و چنانچه زحمت باشد حرام و بنابر احتياط واجب نماز را اعاده كند، مقابل آتش و چراغ، در آشپزخانه و هرجا كه كوره آتش

باشد، مقابل چاه و چاله اي كه محل بول باشد، روبروي عكس و مجسمه چيزي كه روح دارد، مگر روي آن پرده بكشند، در اطاقي كه شخص جنب در آن باشد، در جايي كه عكس باشد اگرچه روبروي نمازگزار نباشد، مقابل قبر، روي قبر، بين دو قبر و در قبرستان.

مسأله 980: كسي كه در محل عبور مردم يا روبروي كسي نماز مي خواند، مستحب است جلوي خود چيزي بگذارد و اگر چوب يا ريسماني باشد كافي است.

احكام مسجد

مسأله 981: نجس كردن زمين، سقف، بام و طرف داخل ديوار مسجد حرام است. و هر كسي بفهمد نجس شده، بايد فوراً نجاست آن را برطرف كند. و بنابر احتياط واجب طرف بيرون ديوار مسجد را نيز نجس نكنند و اگر نجس شود، نجاستش را برطرف نمايند.

مسأله 982: اگر نتواند مسجد را تطهير نمايد، يا كمك لازم داشته باشد و پيدا نكند، تطهير مسجد بر او واجب نيست، ولي بنابر احتياط واجب، بايد به كسي كه مي تواند تطهير كند اطّلاع دهد.

مسأله 983: اگر جايي از مسجد نجس شود كه تطهير آن بدون كندن ممكن نيست، بايد آنجا را بكنند. و اگر تطهير آن متوقّف باشد بر خراب كردن مقدار كمي از آن، جايز است آن مقدار كم را خراب نمايند و اگر چيزي مانند آجر مسجد، نجس شود در صورتي كه ممكن باشد، بايد بعد از آب كشيدن، به جاي اوّلش بگذارند.

مسأله 984: اگر مسجدي را غصب كنند و به جاي آن خانه و مانند آن بسازند يا طوري خراب شود كه نماز خواندن در آن ممكن نباشد، بنابر احتياط نجس كردن آن حرام و تطهير آن واجب است.

مگر از مسجد بودن به كلّي خارج شود، در اين صورت احكام مسجد را ندارد.

مسأله 985: نجس كردن حرم امامان (عليهم السلام) حرام است و چنانچه نجس شود، تطهير آن واجب مي باشد.

مسأله 986: اگر حصير مسجد نجس شود، بايد آن را آب كشيد، ولي اگر با آب كشيدن خراب مي شود و بريدن جاي نجس بهتر است، بايد آن را بريد.

مسأله 987: بردن عين نجس، مانند خون در مسجد، اگر بي احترامي به مسجد باشد حرام است، بلكه بنابر احتياط مستحب اگر بي احترامي نيز نباشد، عين نجس را در مسجد نبرند، ولي بردن چيزي كه نجس شده، در صورتي حرام است كه بي احترامي به مسجد باشد.

مسأله 988: اگر مسجد را براي روضه خواني، چادر بزنند و فرش كنند و سياهي بكوبند و اسباب چاي در آن ببرند، در صورتي كه اين كارها به مسجد ضرر نرساند و مانع نماز خواندن نشود، اشكال ندارد.

مسأله 989: بنابر احتياط نبايد مسجد را به طلا زينت نمود، ولي نسبت به حرم امامان معصوم (عليهم السلام) اشكال ندارد. و بنابر احتياط، نبايد عكس مجسمه روح دار باشد امّا چيزهايي مانند گل و بوته مكروه است.

مسأله 990: اگر مسجد خراب شود، نمي توان آن را فروخت، يا داخل ملك و جاده نمود.

مسأله 991: فروختن در، پنجره و چيزهاي ديگر مسجد، حرام است و اگر مسجد خراب شود، بايد آن را با اذن متولي شرعي صرف تعمير همان مسجد كنند و چنانچه به درد آن مسجد نخورد، بايد در مسجد ديگري مصرف شود، ولي اگر براي مسجدهاي ديگر نيز مفيد نباشد، مي توانند آن را بفروشند و پول آن را اگر ممكن است،

صرف تعمير همان مسجد كنند وگرنه براي تعمير مسجد ديگري مصرف نمايند.

مسأله 992: ساختن مسجد و تعمير مسجدي كه نزديك به خرابي مي باشد، مستحب است و اگر مسجد طوري خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد، مي توانند آن را خراب كنند و دوباره بسازند، بلكه مي توانند مسجدي را كه خراب نشده، براي توسعه و احتياج مردم خراب كنند و بزرگتر بسازند.

اذان و اقامه

مسأله 993: تميز كردن مسجد و روشن كردن چراغ در آن مستحب است و كسي كه مي خواهد مسجد برود مستحب است، خود را خوشبو كند، لباس پاكيزه و قيمتي بپوشد، ته كفش خود را بررسي نمايد كه نجاستي، به آن نباشد، و موقع داخل شدن به مسجد، اوّل پاي راست و هنگام بيرون آمدن، اوّل پاي چپ را بگذارد و همچنين مستحب است، از همه زودتر به مسجد آيد و از همه ديرتر، از مسجد بيرون رود.

مسأله 994: وقتي انسان وارد مسجد مي شود، مستحب است دو ركعت نماز، به قصد تحيّت و احترام مسجد بخواند و اگر نماز واجب يا مستحب ديگري نيز بخواند، كافي است.

مسأله 995: خوابيدن در مسجد اگر ناچار نباشد، صحبت كردن در مورد كارهاي دنيا، مشغول صنعت شدن و خواندن شعري كه نصيحت و مانند آن نباشد مكروه است. و همچنين مكروه است آب دهان، بيني و اخلاط سينه را، در مسجد بيندازد، يا گمشده اي را طلب كند و يا صداي خود را بلند نمايند، اما بلند كردن صدا براي اذان مانعي ندارد.

مسأله 996: راه دادن بچّه و ديوانه به مسجد مكروه است و كسي كه پياز، سير و مانند آن خورده كه بوي دهانش، مردم را اذيت مي كند،

مكروه است به مسجد برود.

احكام اذان و اقامه

مسأله 997: بر مرد و زن، مستحب است، پيش از نمازهاي واجب يوميّه «اذان» و همچنين «اقامه» بگويند، بلكه ترك اقامه سزاوار نيست، ولي پيش از نمازهاي واجب غير يوميّه مانند نماز آيات، مستحب است سه مرتبه بگويند: «الصَّلاة».

مسأله 998: اذان بيست جمله است: «اللّهُ أَكْبَر» چهار مرتبه، «أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللّه»، «أشْهَدُ أنّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه»، «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَليُّ اللّه»، «حَيَّ عَلَي الصَّلاةِ»، «حَيَّ عَلَي الْفَلاحِ»، «حَيَّ عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ»، «اللّهُ أكْبَر»، «لا إلهَ إلاّ اللّه» هر يك دو مرتبه.

مسأله 999: اقامه نوزده جمله است، كه دو مرتبه «اللّهُ أكْبَر» از اوّل اذان و يك مرتبه «لا إلهَ إلاّ اللّه» از آخر آن كم مي شود و بعد از گفتن «حَيَّ عَلي خَيْرِ الْعَمَل» دو مرتبه «قَدْ قامَتِ الصَّلاة» اضافه مي گردد.

مسأله 1000: «أشْهَدُ أنَّ عَلِياً وَليُّ اللّه» جزو اذان و اقامه است. و در بعضي از روايات به آن اشاره شده است.

ترجمه اذان و اقامه

«اللّهُ أكْبَر» : خداي متعال از هر چيز بزرگتر است. «أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللّه» : شهادت مي دهم جز خداي يكتا و بي همتا، خداي ديگري نيست. «أشْهَدُ أنَّ مُحَمّداً رَسُولُ اللّه» : شهادت مي دهم حضرت محمّد بن عبداللّه (صلي الله عليه وآله وسلم) پيامبر و فرستاده خداست. «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً أميرَ الْمُؤْمِنينَ وَلِيُّ اللّه» : شهادت مي دهم حضرت علي (عليه السلام) امير المؤمنين و وليّ خدا است. «حَيَّ عَليَ الصَّلاة» : بشتاب براي نماز. «حَيَّ عَلَي الفَلاحِ» : بشتاب براي رستگاري. «حَيَّ عَلي خَيْرِ الْعَمَل» : بشتاب براي بهترين كارها. «قَدْ قامَتِ الصَّلاة» : به تحقيق نماز برپا شد. «لا إلهَ إلاّ اللّه» : خدايي جز خداي

يكتا و بي همتا نيست.

احكام اذان و اقامه

مسأله 1001: بين جمله هاي اذان و اقامه، نبايد زياد فاصله شود و اگر بين آن بيشتر از معمول، فاصله بيندازد، بايد دوباره آن را از سر بگيرد.

مسأله 1002: اگر در اذان و اقامه، صدا را در گلو بيندازد چنانچه غنا شود، يعني مانند آوازه خواني كه در مجالس لهو و لعب معمول است، حرام مي باشد و اگر غنا نشود حرام نيست.

مسأله 1003: در پنج نماز اذان ساقط مي شود، اوّل: نماز عصر روز جمعه. دوّم: نماز عصر روز عرفه، نهم ذيحجه. سوم: نماز عشاي شب عيد قربان براي كسي كه در مشعرالحرام باشد. چهارم: نماز عصر و عشاي زن مستحاضه. پنجم: نماز عصر و عشاي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غايط، خودداري كند. و در اين پنج نماز در صورتي اذان ساقط مي شود كه با نماز قبلي فاصله نشود، يا فاصله كمي باشد.

مسأله 1004: اگر براي نماز جماعت، اذان و اقامه گفته باشند، كسي كه با آن جماعت نماز مي خواند، اذان و اقامه نگويد.

مسأله 1005: اگر براي خواندن نماز جماعت، برود ببيند جماعت تمام شده، تا وقتي صفها به هم نخورده و جمعيّت متفرّق نشده اند، براي نماز خود اذان و اقامه رخصت است كه نگويد.

مسأله 1006: در جايي كه عدّه اي مشغول نماز جماعتند، يا نماز آنان تازه تمام شده و صفها به هم نخورده است، اگر انسان بخواهد فرادا يا با جماعت ديگري كه برپا مي شود نماز بخواند، با سه شرط اذان و اقامه از او ساقط مي شود، اوّل: براي آن نماز اذان و اقامه گفته باشند. دوم: نماز جماعت باطل نباشد. سوم: نماز او

و نماز جماعت، در يك مكان باشد، پس اگر نماز جماعت داخل مسجد باشد و او بخواهد در بام مسجد نماز بخواند، مستحب است اذان و اقامه بگويد.

مسأله 1007: اگر در مسأله پيش، شك كند نماز جماعت صحيح بوده يا نه، اذان و اقامه از او ساقط است، ولي اگر در يكي از دو شرط ديگر شك كند، استحباباً يا رجاءاً، اذان و اقامه بگويد.

مسأله 1008: كسي كه اذان و اقامه ديگري را مي شنود، مستحب است هر قسمتي را كه مي شنود تكرار نمايد.

مسأله 1009: كسي كه اذان و اقامه ديگري را شنيده، چه با او گفته باشد يا نه، در صورتي كه بين آن اذان و اقامه و نمازي كه مي خواهد بخواند، فاصله زيادي نباشد، مي تواند براي نماز خود اذان و اقامه نگويد.

مسأله 1010: اگر مرد، با قصد لذت اذان زن را بشنود، اذان از او ساقط نمي شود، امّا اگر قصد لذّت نداشته باشد، اذان ساقط مي شود.

مسأله 1011: اذان و اقامه نماز جماعت را بايد مرد بگويد، ولي در جماعت زنان، زن مي تواند اذان و اقامه بگويد.

مسأله 1012: اقامه، بايد بعد از اذان گفته شود و اگر قبل از اذان بگويند، صحيح نيست.

مسأله 1013: اگر كلمات اذان و اقامه را، بدون ترتيب بگويد، مثلا «حَيَّ عَلَي الْفَلاح» را پيش از «حَيَّ عَلَي الصَّلاة» بگويد، بايد از جايي كه ترتيب به هم خورده، دوباره بگويد.

مسأله 1014: بايد بين اذان و اقامه، فاصله زياد ندهد و اگر بين آن مقداري فاصله شود كه اذاني را كه گفته، اذان اين اقامه حساب نشود، مستحب است دوباره اذان و اقامه بگويد.

مسأله 1015: اذان و اقامه، بايد به عربي صحيح

گفته شود، پس اگر به عربي غلط بگويد، يا به جاي حرفي، حرف ديگري بگويد، يا مثلا ترجمه آن را به فارسي بگويد، صحيح نيست.

مسأله 1016: اذان و اقامه، بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود و اگر عمداً يا از روي فراموشي، پيش از وقت بگويد باطل است.

مسأله 1017: اگر پيش از گفتن اقامه شك كند اذان گفته يا نه اذان بگويد، ولي اگر مشغول اقامه شود و شك كند اذان گفته يا نه، گفتن اذان لازم نيست.

مسأله 1018: اگر در بين اذان يا اقامه، شك كند قسمت پيش را گفته يا نه، آن را بگويد، ولي اگر در حال گفتن قسمتي باشد، گفتن قسمت پيش لازم نيست.

مسأله 1019: مستحب است در هنگام گفتن اذان رو به قبله بايستد، با وضو يا غسل باشد، دستها را بر گوش بگذارد، صدا را بلند نمايد و بكشد، بين جمله هاي اذان كمي فاصله دهد و بين آن حرف نزند.

مسأله 1020: مستحب است در موقع گفتن اقامه راه نرود، آن را از اذان آهسته تر بگويد، جمله هاي آن را به هم نچسباند، كمتر از جمله هاي اذان فاصله دهد.

مسأله 1021: مستحب است بين اذان و اقامه، يك قدم بردارد، يا كمي بنشيند، يا سجده كند، يا ذكر بگويد، يا دعا بخواند، يا كمي ساكت شود، يا سخني بگويد، يا دو ركعت نماز بخواند، اما حرف زدن بين اذان و اقامه نماز صبح و مغرب مستحب نيست.

مسأله 1022: مستحب است كسي كه براي گفتن اذان معيّن مي شود، عادل، وقت شناس و صدايش بلند باشد و اذان را در جاي بلند بگويد.

واجبات نماز
واجبات

مسأله 1023: واجبات نماز

يازده چيز است: اوّل: نيّت. دوّم: قيام (ايستادن) سوم: تكبيرة الاحرام، يعني گفتن «اللّهُ أَكْبَر» در اوّل نماز. چهارم: قرائت. پنجم: ركوع. ششم: سجود. هفتم: ذكر. هشتم: تشهّد. نهم: سلام. دهم: ترتيب. يازدهم: موالات، يعني پي در پي بودن اجزاي نماز.

مسأله 1024: بعضي از واجبات نماز ركن است، يعني اگر انسان آن را بجا نياورد يا در نماز اضافه كند، عمداً باشد يا اشتباهاً، نماز باطل مي شود. و بعضي ديگر ركن نيست، يعني اگر عمداً كم و يا زياد شود نماز باطل مي شود، امّا اگر اشتباهاً كم و يا زياد گردد، نماز باطل نمي شود. و ركن نماز پنج چيز است. اوّل: نيّت. دوم: تكبيرة الاحرام. سوم: قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متّصل به ركوع، يعني ايستادن پيش از ركوع. چهارم: ركوع. پنجم: دو سجده.

1 - نيّت

مسأله 1025: انسان بايد نماز را به نيّت قربت، يعني براي انجام فرمان خدا، بجا آورد. و لازم نيست نيّت را از قلب خود بگذراند، يا به زبان بگويد.

مسأله 1026: اگر در نماز ظهر يا در نماز عصر نيّت كند چهار ركعت نماز مي خوانم و معيّن نكند ظهر است يا عصر، نماز او اشكال دارد. و همچنين كسي كه مثلا قضاي نماز ظهر بر او واجب است، اگر در وقت نماز ظهر، بخواهد نماز ظهر يا نماز قضا بخواند، بايد نمازي كه مي خواند در نيّت معيّن كند.

مسأله 1027: انسان بايد از اوّل تا آخر نماز، بر نيّت خود باقي باشد، پس اگر در بين نماز، طوري غافل شود كه اگر از او بپرسند چه مي كني، نداند چه بگويد، نمازش باطل است.

مسأله 1028: انسان بايد فقط براي انجام امر

خدا نماز بخواند، پس كسي كه ريا كند، يعني براي نشان دادن به مردم نماز بخواند، نمازش باطل است، خواه فقط براي مردم باشد، يا خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد.

مسأله 1029: اگر فقط قسمتي از نماز را، براي غير خدا بجا آورد، نماز باطل است، چه آن قسمت، واجب باشد مانند حمد و سوره، چه مستحب باشد، مانند قنوت، بلكه اگر تمام نماز را براي خدا بجا آورد، ولي براي نشان دادن به مردم، در جاي مخصوصي مثل مسجد، يا در وقت مخصوصي مانند اوّل وقت، يا به كيفيّت مخصوصي، مثلا با جماعت نماز بخواند، نمازش باطل است.

2 - تكبيرة الاحرام

مسأله 1030: گفتن «اللّهُ أَكْبَر» در اوّل هر نماز، واجب و ركن است. و بايد حروف «اللّه» و حروف «أَكْبَر» و دو كلمه «اللّه» و «أَكْبَر» را پشت سر هم بگويد و بايد اين دو كلمه، به عربي صحيح گفته شود و اگر به عربي غلط، يا مثلا ترجمه آن را به فارسي بگويد صحيح نيست.

مسأله 1031: بنابر احتياط مستحب تكبيرة الاحرام نماز را به چيزي كه پيش از آن مي خواند، مثلا به اقامه يا به دعايي كه قبل از تكبير مي خواند، نچسباند.

مسأله 1032: اگر انسان بخواهد «اللّهُ أَكْبَر» را، به چيزي كه بعد از آن مي خواند، مثلا به «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم» بچسباند، بنابر احتياط بايد «ر» «اللّه أَكبَرُ» را پيش بدهد، يعني بگويد: «اللهُ أَكبَرُ».

مسأله 1033: هنگام گفتن تكبيرة الاحرام، بايد بدن آرام باشد و اگر عمداً در حالي كه بدنش حركت دارد، تكبيرة الاحرام بگويد باطل است.

مسأله 1034: تكبير، حمد، سوره، ذكر و دعا را، بايد طوري بخواند كه خودش

بشنود و اگر بر اثر سنگيني يا كري گوش، يا سر و صداي زياد نمي شنود، بايد طوري بگويد كه اگر مانعي نبود، مي شنيد.

مسأله 1035: كسي كه لال است يا زبان او مرضي دارد كه نمي تواند «اللّهُ أَكْبَر» را درست بگويد، بايد هرطور مي تواند بگويد و اگر هيچ نمي تواند بگويد، بايد در قلب خود بگذراند و براي تكبير اشاره كند و زبانش را نيز اگر مي تواند حركت دهد.

مسأله 1036: مستحب است قبل از تكبيرة الاحرام، بگويد: «يا مُحْسِنُ قَدْ أتاكَ الْمُسيءُ وَ قَدْ أمَرْتَ الْمُحْسِنَ أنْ يَتَجاوَزَ عَنْ الْمُسيءُ و أنْتَ الْمُحْسِنُ وَ أنَا الْمُسيءُ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ تَجاوَزْ عَنْ قَبيحِ ما تَعْلَمُ مِنّي). يعني: «اي خدايي كه به بندگان احسان مي كني، بنده گنهكارت به درِ خانه تو آمده است، تو امر كرده اي كه نيكوكار از گناهكار بگذرد، تو نيكوكاري و من گناهكارم، به حقّ محمّد و خاندان محمّد رحمت خود را بر محمّد و خاندان محمّد (عليهم السلام)بفرست و از بديهايي كه مي داني از من سر زده بگذر.

مسأله 1037: مستحب است هنگام گفتن تكبير اوّل نماز و تكبيرهاي بين نماز، دستها را تا مقابل گوشها بالا ببرد.

مسأله 1038: اگر شك كند تكبيرة الاحرام گفته يا نه، چنانچه مشغول خواندن چيزي شده، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1039: اگر بعد از گفتن تكبيرة الاحرام، شك كند آن را صحيح گفته يا نه، چه مشغول خواندن چيزي شده باشد يا نشده، به شك خود اعتنا نكند و چنانچه شك كند اصلا تكبيرة الاحرام گفته يا نه اگر در حال قرائت است ولو شروع «بسم اللّه» يا بلكه

حتّي قبل از شروع در قرائت لكن خود را در حال نماز مي بيند، ايضاً به شك خود اعتنا نكند گرچه بنابر احتياط مستحب در صورت دوم نماز را تمام و اِعاده كند.

3 - قيام «ايستادن»

مسأله 1040: قيام، يعني ايستادن در هنگام گفتن تكبيرة الاحرام و قيام پيش از ركوع كه آن را قيام متّصل به ركوع مي گويند، ركن است، ولي قيام در موقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع ركن نيست و اگر كسي از روي فراموشي آن را ترك كند، نمازش صحيح است.

مسأله 1041: بنابر احتياط، مقداري پيش از گفتن تكبير و بعد از آن بايستد تا يقين كند در حال ايستادن تكبير گفته است.

مسأله 1042: اگر ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد ركوع نكرده، بايد بايستد و به ركوع رود و اگر بدون اينكه بايستد، به حال خميدگي به ركوع برگردد، چون قيام متّصل به ركوع را بجا نياورده، نماز او باطل است.

مسأله 1043: موقعي كه ايستاده است بايد بدن را حركت ندهد و به طرفي خم نشود و به جايي تكيه نكند ولي اگر از روي ناچاري باشد يا در حال خم شدن براي ركوع، پاها را حركت دهد اشكال ندارد.

مسأله 1044: اگر موقعي كه ايستاده، از روي فراموشي بدن را حركت دهد يا به طرفي خم شود و يا به جايي تكيه كند اشكال ندارد و همچنين است موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متّصل به ركوع اگر از روي فراموشي حركت كند، گرچه بنابر احتياط مستحب نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1045: بنابر احتياط واجب در موقع ايستادن، هر

دو پا روي زمين باشد ولي لازم نيست سنگيني بدن روي هر دو پا باشد و اگر روي يك پا باشد، اشكال ندارد.

مسأله 1046: كسي كه مي تواند درست بايستد، اگر پاها را خيلي گشاد بگذارد كه ايستادن صدق ننمايد، نمازش باطل است.

مسأله 1047: هنگامي كه انسان در نماز مشغول خواندن چيزي است، مگر در ذكرهاي مستحب نماز، بايد بدنش آرام باشد و اگر مي خواهد كمي جلو يا عقب رَود يا كمي بدن را به طرف راست و چپ حركت دهد، بايد چيزي نگويد امّا «بِحَوْلِ اللّهِ وَ قُوَّتِهِ أقُومُ وَ أَقْعُدُ» را بايد در حال برخاستن بگويد.

مسأله 1048: اگر در حال حركت بدن ذكر بگويد، مثلا موقع رفتن به ركوع يا رفتن به سجده تكبير بگويد، چنانچه آن را به قصد ذكري كه در نماز دستور داده اند بگويد، احتياط مستحب اِعاده نماز است و اگر به اين قصد نگويد، بلكه بخواهد ذكري گفته باشد نمازش صحيح است.

مسأله 1049: حركت دادن دست و انگشتان، در موقع خواندن حمد، اشكال ندارد اگرچه مستحب است آن را نيز حركت ندهد.

مسأله 1050: اگر موقع خواندن حمد و سوره يا خواندن تسبيحات به اختيار حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، بنابر احتياط واجب بعد از آرام گرفتن بدن، آنچه در حال حركت خوانده، دوباره بخواند.

مسأله 1051: اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود بايد بنشيند و اگر از نشستن نيز عاجز شود بايد بخوابد ولي تا بدنش آرام نگرفته، نبايد چيزي بخواند.

مسأله 1052: تا انسان مي تواند ايستاده نماز بخواند نبايد بنشيند، مثلا كسي كه در موقع ايستادن، بدنش حركت مي كند يا مجبور است به

چيزي تكيه دهد، يا بدنش را كج كند، يا خم شود و يا پاها را بيشتر از معمول گشاد بگذارد، بايد هر طور كه مي تواند ايستاده نماز بخواند، ولي اگر به هيچ وجه، حتّي مانند حال ركوع نيز نتواند بايستد، بايد نشسته نماز بخواند.

مسأله 1053: تا انسان مي تواند بنشيند، نبايد خوابيده نماز بخواند و اگر نتواند راست بنشيند بايد هر طور مي تواند بنشيند. و اگر به هيچ وجه نمي تواند بنشيند، بايد طوري كه در احكام قبله «مسأله 855» گفته شد، بر پهلوي راست بخوابد و اگر نمي تواند، بر پهلوي چپ و اگر آن نيز ممكن نباشد بر پشت بخوابد، طوري كه كف پاهاي او يا سر او، رو به قبله باشد.

مسأله 1054: كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر بعد از خواندن حمد و سوره، بتواند بايستد و ركوع را ايستاده بجا آورد بايد بايستد و در حال ايستاده به ركوع رود و اگر نتواند، بايد ركوع را نيز نشسته بجا آورد.

مسأله 1055: كسي كه خوابيده نماز مي خواند، اگر در بين نماز بتواند بنشيند بايد مقداري كه مي تواند، نشسته بخواند ولي تا بدنش آرام نگرفته نبايد چيزي بخواند.

مسأله 1056: كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر در بين نماز بتواند بايستد، بايد مقداري كه مي تواند، ايستاده بخواند ولي تا بدنش آرام نگرفته نبايد چيزي بخواند.

مسأله 1057: كسي كه مي تواند بايستد، اگر بترسد كه بر اثر ايستادن، بيمار شود يا ضرري به او برسد، مي تواند نشسته نماز بخواند و اگر از نشستن نيز بترسد، مي تواند خوابيده نماز بخواند.

مسأله 1058: اگر انسان احتمال بدهد تا آخر وقت، بتواند ايستاده نماز بخواند، احتياطاً نماز را تأخير بيندازد، پس اگر نتوانست

بايستد، در آخر وقت طبق وظيفه، نماز را بجا آورد.

مسأله 1059: مستحب است در حال ايستادن، بدن را راست نگه دارد سر را صاف بگيرد، نه به زير و نه به بالا بگيرد، شانه ها را پايين بيندازد، دستها را روي رانها بگذارد، انگشتها را به هم بچسباند، جاي سجده را نگاه كند، سنگيني بدن را به طور مساوي روي دو پا بيندازد، با خضوع و خشوع باشد، پاها را پس و پيش نگذارد، اگر مرد است قدمها را از سه انگشت باز تا يك وجب، فاصله دهد و اگر زن است قدمها را به هم بچسباند.

4 - قرائت

مسأله 1060: در ركعت اوّل و دوم نمازهاي واجب يوميّه، انسان بايد اوّل حمد و بعد از آن يك سوره كامل بخواند.

مسأله 1061: اگر وقت نماز تنگ باشد، يا انسان ناچار شود سوره نخواند، مثلا بترسد اگر سوره بخواند دزد يا درنده و يا چيز ديگري به او صدمه بزند، نبايد سوره بخواند.

مسأله 1062: اگر عمداً سوره را پيش از حمد بخواند، نمازش باطل است و اگر اشتباهاً سوره را پيش از حمد بخواند و در بين آن يادش بيايد، بايد سوره را رها كند و بعد از خواندن حمد، سوره را از اوّل بخواند.

مسأله 1063: اگر حمد و سوره يا يكي از آنها را فراموش كند و بعد از رفتن به ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.

مسأله 1064: اگر پيش از خم شدن براي ركوع، بفهمد حمد و سوره نخوانده، بايد بخواند و اگر بفهمد سوره نخوانده بايد فقط سوره بخواند، ولي اگر بفهمد حمد تنها را نخوانده بايد اوّل حمد و بعد از آن دوباره سوره بخواند و

نيز اگر خم شود و پيش از آنكه به حدّ ركوع برسد، بفهمد حمد و سوره، يا سوره تنها و يا حمد تنها را نخوانده، بايد بايستد و به همين دستور عمل نمايد.

مسأله 1065: اگر در نماز، يكي از چهار سوره اي كه آيه سجده دارد و در «مسأله 402» گفته شد عمداً بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 1066: اگر اشتباهاً مشغول خواندن سوره اي شود كه سجده واجب دارد، چنانچه پيش از رسيدن به آيه سجده بفهمد، بايد آن سوره را تمام كند و بعد از نماز، سجده آن را بجا آورد و بنابر احتياط در حال نماز به جاي سجده تلاوت، اشاره كند.

مسأله 1067: اگر در نماز، آيه سجده را بشنود، نمازش صحيح است و بايد بعد از نماز، سجده آن را بجا آورد و در حال نماز اشاره كند.

مسأله 1068: در نماز مستحب خواندن سوره لازم نيست، اگرچه آن نماز با نذر كردن واجب شده باشد، ولي در بعضي از نمازهاي مستحب، مانند نماز وحشت كه سوره مخصوصي دارد، اگر بخواهد به دستور آن نماز رفتار كرده باشد، بايد همان سوره را بخواند.

مسأله 1069: در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه، مستحب است در ركعت اوّل بعد از حمد، سوره «جمعه» و در ركعت دوم بعد از حمد، سوره «منافقين» بخواند و اگر مشغول آن شود، بنابر احتياط واجب نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگري بخواند.

مسأله 1070: اگر بعد از حمد، مشغول خواندن سوره «توحيد» يا سوره «كافرون» شود، نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند، ولي در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه، اگر از روي

فراموشي به جاي سوره «جمعه» و «منافقين» يكي از اين دو سوره را بخواند، تا به نصف نرسيده، مي تواند آن را رها كند و سوره «جمعه» و «منافقين» را بخواند.

مسأله 1071: اگر در نماز جمعه يا نماز ظهر روز جمعه، عمداً سوره «توحيد» يا سوره «كافرون» بخواند، اگرچه به نصف نرسيده باشد، بنابر احتياط نمي تواند رها كند و سوره «جمعه» و «منافقين» بخواند.

مسأله 1072: اگر در نماز، غير از سوره «توحيد» و «كافرون»، سوره ديگري بخواند، تا به نصف نرسيده مي تواند رها كند و سوره ديگري بخواند.

مسأله 1073: اگر مقداري از سوره را فراموش كند، يا از روي ناچاري، مثلا بر اثر تنگي وقت و يا به جهت ديگري نتواند آن را تمام نمايد، مي تواند آن سوره را رها كند و سوره ديگري بخواند، اگرچه از نصف گذشته باشد، يا سوره اي را كه مي خواند سوره «توحيد» يا «كافرون» باشد.

مسأله 1074: بر مرد واجب است، حمد و سوره نماز صبح، مغرب و عشا را بلند بخواند. و بر مرد و زن واجب است، حمد و سوره نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند.

مسأله 1075: مرد بايد در نماز صبح، مغرب و عشا، تمام كلمات حمد و سوره حتّي حرف آخر آنها را بلند بخواند.

مسأله 1076: زن مي تواند حمد و سوره نماز صبح، مغرب و عشا را بلند يا آهسته بخواند ولي اگر نامحرم صدايش را بشنود، بنابر احتياط بايد آهسته بخواند.

مسأله 1077: اگر در جايي كه بايد نماز را بلند خواند، عمداً آهسته بخواند، يا در جايي كه بايد آهسته خواند، عمداً بلند بخواند، نمازش باطل است. ولي اگر از روي فراموشي يا ندانستن مسأله

باشد در صورتي كه توجّه به سؤال و ياد گرفتن آن نداشته باشد، صحيح است. و اگر در بين خواندن حمد و سوره نيز بفهمد اشتباه كرده، لازم نيست مقداري كه خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1078: اگر كسي در خواندن حمد و سوره، بيشتر از معمول صدايش را بلند كند، مثلا آن را با فرياد بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 1079: انسان بايد نماز را ياد بگيرد كه غلط نخواند و كسي كه به هيچ وجه نمي تواند آن را صحيح ياد بگيرد، هرطور كه مي تواند، بخواند و بنابر احتياط مستحب نماز را با جماعت بجا آورد.

مسأله 1080: كسي كه حمد، سوره و چيزهاي ديگر نماز را به خوبي نمي داند و مي تواند ياد بگيرد، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بايد ياد بگيرد و اگر وقت تنگ است، بنابر احتياط مستحب و در صورت امكان، بايد نمازش را با جماعت بخواند.

مسأله 1081: مزد گرفتن براي ياد دادن واجبات نماز خلاف احتياط واجب است، ولي براي مستحبات آن اشكال ندارد.

مسأله 1082: اگر يكي از كلمات حمد يا سوره را نداند، يا عمداً آن را نگويد، يا به جاي حرفي، حرف ديگري بگويد و يا جايي كه بايد بدون زير و زبر خوانده شود زير و زبر دهد، يا تشديد را نگويد، آن كلمه باطل است و بايد دوبار آن را به طور صحيح بخواند.

مسأله 1083: اگر انسان كلمه اي را صحيح بپندارد و در نماز همان گونه بخواند و سپس بفهمد غلط خوانده، بنابر احتياط مستحب دوباره نماز بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1084: اگر زير و زبر كلمه اي را نداند، يا نداند مثلا كلمه اي به

«س» است يا به «ص» بايد ياد بگيرد و چنانچه به دو صورت يا بيشتر بخواند، مثلا در (اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيم)، «مستقيم» را يك مرتبه با سين و يك مرتبه با صاد بخواند، بنابر احتياط نمازش را اِعاده كند.

مسأله 1085: اگر در كلمه اي «واو» باشد و حرف قبل از «واو»، پيش «ضمه» داشته باشد و حرف بعد از واو، همزه باشد مانند كلمه «سوء» بنابر احتياط مستحب، آن واو را «مدّ» بدهد، يعني آن را بكشد و همچنين اگر در كلمه اي «الف» باشد و حرف قبل از «الف» زِبَر «فتحه» داشته باشد و حرف بعد از «الف» همزه باشد مانند «جاء» بنابر احتياط مستحب بايد الف را بكشد. و نيز اگر در كلمه اي «ياء» باشد و حرف پيش از «ياء» زير «كسره» داشته باشد و حرف بعد از آن «همزه» باشد، مانند: «جي»، بنابر احتياط مستحب بايد «ي» را با مدّ بخواند. و اگر بعد از اين «واو»، «الف» و «ياء»، به جاي همزه حرف ساكني باشد، يعني زير، زبر و پيش نداشته باشد، باز اين سه حرف را با مدّ بخواند، مثلا (وَ لاَ الضّآلّين)كه بعد از «الف» حرف «لام» ساكن است، بنابر احتياط مستحب بايد «الف» آن را با «مدّ» بخواند و چنانچه به اين دستور با علم و عمد رفتار نكند، بنابر احتياط مستحب بعد از اتمام نماز، دوباره آن را بخواند.

مسأله 1086: بنابر احتياط مستحب در نماز، وقف به حركت و وصل به سكون ننمايد. وقف به حركت، يعني: زير، يا زبر و يا پيش آخر كلمه اي را بگويد و بين آن كلمه و كلمه بعدش فاصله

دهد، مثلا بگويد: (الرَّحْمنِ الرَّحيمِ) و ميم «الرحيم» را زير بدهد و بعد با مقداري فاصله بگويد (مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ). و وصل به سكون، يعني: زير، يا زبَر و يا پيش كلمه اي را نگويد و آن كلمه را به كلمه بعد بچسباند، مثلا بگويد: (الرَّحْمنِ الرَّحيمِ) و ميم «الرحيم» را زير ندهد (يعني بدون حركت بخواند) و فوراً (مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ) بگويد.

مسأله 1087: در ركعت سوم و چهارم نماز، مي تواند فقط يك حمد آهسته بخواند، يا يك مرتبه تسبيحات اربعه بگويد، يعني: «سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا إلهَ إلاَّ اللّهُ وَ اللّهُ أكْبَرُ» و گفتن سه مرتبه مستحب است، پس در وسعت وقت خود را از ثواب آن محروم ننمايد. و مي تواند در يك ركعت، حمد و در ركعت ديگر تسبيحات بگويد، امّا بهتر است در هر دو ركعت تسبيحات بخواند.

مسأله 1088: در تنگي وقت، بايد تسبيحات اربعه را، يك مرتبه بگويد.

مسأله 1089: بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، حمد يا تسبيحات را آهسته بخوانند.

مسأله 1090: اگر در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند، بنابر احتياط مستحب «بسم اللّه» آن را نيز آهسته بگويد.

مسأله 1091: كسي كه نمي تواند تسبيحات را ياد بگيرد، يا درست بخواند، بايد در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند.

مسأله 1092: اگر در دو ركعت اوّل نماز، به خيال اينكه دو ركعت آخر است تسبيحات بگويد، چنانكه پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره بخواند و اگر در ركوع يا بعد از ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.

مسأله 1093: اگر در دو ركعت آخر نماز، به خيال اينكه دو ركعت اوّل است

حمد بخواند، يا در دو ركعت اوّل نماز، با اينكه گمان مي كرد دو ركعت آخر است حمد بخواند، چه پيش از ركوع بفهمد چه بعد از آن، نمازش صحيح است.

مسأله 1094: اگر در ركعت سوم يا چهارم مي خواست حمد بخواند، ولي تسبيحات به زبانش آمد يا مي خواست تسبيحات بخواند، امّا حمد به زبانش آمد، مي تواند آن را تمام كند و نمازش صحيح است.

مسأله 1095: كسي كه عادت دارد در ركعت سوم و چهارم، تسبيحات بخواند، اگر بدون قصد، مشغول خواندن حمد شود لازم نيست آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات بخواند، گرچه بهتر است.

مسأله 1096: در ركعت سوم و چهارم مستحب است، بعد از تسبيحات استغفار كند، مثلا بگويد: «أَسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبّي وَ أَتُوبُ إلَيْهِ» يا بگويد: «اَللّهُمَّ اغْفِرْلي». و كسي كه مشغول گفتن استغفار است، اگر شك كند حمد، يا تسبيحات خوانده يا نه، بنابر احتياط مستحب برگردد و حمد يا تسبيحات را بخواند. و چنانچه عادت داشته در نماز فقط بعد از تسبيحات استغفار كند، به شك خود اعتنا ننمايد و همچنين بعيد نيست اگر در جاهاي ديگر نماز نيز استغفار مي كرده، لازم نيست حمد يا تسبيحات را بخواند. و اگر نمازگزار پيش از خم شدن براي ركوع، در حالي كه مشغول گفتن استغفار نيست، شك كند حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1097: اگر در ركوع ركعت سوم يا چهارم، شك كند حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، نبايد به شك خود اعتنا كند و امّا اگر در حال رفتن به ركوع شك كند، اگر در اوّلين لحظه متوجّه شود، بايد

برگردد حمد يا تسبيحات را، به قصد قربت مطلقه بخواند ولي اگر خيلي نزديك رسيدن به حدّ ركوع ملتفت شود، بنابر احتياط مستحب به حال قيام برگردد و حمد يا تسبيحات اربعه را، به نيّت قربت مطلقه بخواند.

مسأله 1098: هرگاه شك كند آيه يا كلمه اي را درست گفته يا نه، اگر به چيز بعدي مشغول نشده، بايد آن آيه يا كلمه را، به طور صحيح بگويد و اگر به چيزي كه بعد از آن است مشغول شده، چنانچه آن چيز ركن باشد، مثلا در ركوع شك كند فلان كلمه از سوره را درست گفته يا نه، نبايد به شك خود اعتنا كند و اگر ركن نباشد، مثلا موقع گفتن (اللّهُ الصَّمَدُ) شك كند (قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَد) را درست گفته يا نه، مي تواند به شك خود اعتنا نكند، ولي اگر احتياطاً آن آيه يا كلمه را به طور صحيح بگويد اشكال ندارد و اگر چند مرتبه نيز شك كند مي تواند چند بار بگويد، امّا اگر به حدّ وسواس برسد و باز بگويد، بنابر احتياط نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 1099: مستحب است در ركعت اوّل، پيش از خواندن حمد بگويد: «أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم» و در ركعت اوّل و دوم نماز ظهر و عصر (بسم اللّه) را بلند بگويد. و همچنين مستحب است حمد و سوره را، شمرده بخواند و در آخر هر آيه وقف كند، يعني آن را به آيه بعد نچسباند، در حال خواندن حمد و سوره، به معناي آيه توجّه داشته باشد، اگر نماز را با جماعت مي خواند بعد از تمام شدن حمد امام و اگر فرادا مي خواند، بعد از آنكه

حمد خودش تمام شد بگويد: (الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعالَمين)، بعد از خواندن سوره توحيد «كَذلِكَ اللّهُ رَبّي» بگويد و بعد از خواندن سوره، كمي صبر كند سپس تكبير پيش از ركوع را بگويد يا قنوت بخواند.

مسأله 1100: مستحب است در تمام نمازها، در ركعت اوّل بعد از حمد، سوره «قدر» و در ركعت دوّم، سوره «توحيد» بخواند.

مسأله 1101: مكروه است انسان در تمام نمازهاي يك شبانه روز، سوره «توحيد» نخواند.

مسأله 1102: خواندن سوره «توحيد» به يك نفس، مكروه است.

مسأله 1103: سوره اي كه در ركعت اوّل خوانده، مكروه است در ركعت دوم بخواند، ولي اگر سوره «توحيد» را در هر ركعت بخواند، مكروه نيست.

5 - ركوع

مسأله 1104: در هر ركعت بعد از قرائت، بايد به اندازه اي خم شود كه بتواند دست را بر زانو بگذارد، اين عمل را «ركوع» مي گويند.

مسأله 1105: اگر به اندازه ركوع خم شود ولي دستها را بر زانو نگذارد، اشكال ندارد.

مسأله 1106: هرگاه ركوع را به صورت غير معمول بجا آورد، مثلا به چپ يا راست خم شود، اگرچه دستهاي او به زانو برسد، صحيح نيست.

مسأله 1107: خم شدن بايد به قصد ركوع باشد، پس اگر به قصد كار ديگري، مثلا براي گذاردن چيزي يا برداشتن چيزي خم شود، نمي تواند آن را ركوع حساب كند، بلكه بايد بايستد و دوباره براي ركوع، خم شود و با اين عمل، ركن زياد نشده و نماز باطل نمي شود.

مسأله 1108: كسي كه دست يا زانوي او، با دست و زانوي ديگران فرق دارد، مثلا دستش خيلي بلند است كه اگر كمي خم شود به زانو مي رسد، يا زانوي او پايين تر از مردم ديگر است

كه بايد خيلي خم شود تا دستش به زانو برسد، بايد به اندازه معمول خم شود.

مسأله 1109: كسي كه نشسته ركوع مي كند، بايد به اندازه اي خم شود كه عُرفاً ركوع ناميده شود، مثلا صورتش، مقابل زانوها برسد و بهتر است صورتش، نزديك جاي سجده برسد.

مسأله 1110: بنابر احتياط در ركوع، سه مرتبه «سُبْحانَ اللّهِ» يا يك مرتبه «سُبْحانَ رَبِّي الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ» بگويد، ولي در تنگي وقت و در حال ناچاري، گفتن يك «سُبْحانَ اللّهِ» كافي است.

مسأله 1111: ذكر ركوع بايد پشت سر هم و به عربي صحيح گفته شود و مستحب است آن را سه، يا پنج و يا هفت مرتبه، بلكه بيشتر بگويند.

مسأله 1112: در ركوع بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد و در ذكر مستحب نيز، اگر آن را به قصد ذكري كه براي ركوع دستور داده اند بگويد، بنابر احتياط مستحب بدن بايد آرام باشد.

مسأله 1113: اگر موقعي كه ذكر واجب ركوع را مي گويد، بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، بايد بعد از آرام گرفتن بدن، دوباره ذكر را بگويد ولي اگر كمي حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج نشود و يا انگشتان را حركت دهد اشكال ندارد.

مسأله 1114: اگر پيش از آنكه به مقدار ركوع، خم شود و بدن آرام گيرد، عمداً ذكر ركوع بگويد نمازش باطل است.

مسأله 1115: اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب، عمداً سر از ركوع بردارد نمازش باطل است، امّا اگر سهواً سر بردارد چنانچه پيش از خارج شدن از حال ركوع، يادش بيايد كه ذكر ركوع را تمام نكرده، بايد

در حال آرامي بدن، دوباره ذكر بگويد و اگر بعد از خارج شدن از حال ركوع يادش بيايد نماز او صحيح است.

مسأله 1116: اگر نتواند به مقدار ذكر، در ركوع بماند، بنابر احتياط واجب بقيّه آن را در حال برخاستن بگويد.

مسأله 1117: اگر بر اثر بيماري و مانند آن، نمي تواند در ركوع آرام گيرد نمازش صحيح است، ولي بايد پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود، ذكر واجب، يعني «سُبْحانَ رَبِّي الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِه» يا سه مرتبه «سُبْحانَ اللّهِ» را بگويد.

مسأله 1118: هرگاه نتواند به اندازه ركوع خم شود، بايد به چيزي تكيه دهد و ركوع كند. و اگر در هنگام تكيه نيز نتواند به طور معمول ركوع كند، بايد به هر اندازه كه مي تواند، خم شود و اگر هيچ نتواند خم شود، بايد موقع ركوع بنشيند و نشسته ركوع كند و يا براي ركوع، با سر اشاره نمايد.

مسأله 1119: كسي كه مي تواند ايستاده نماز بخواند، اگر در حال ايستاده يا نشسته نتواند ركوع كند، بايد ايستاده نماز بخواند و براي ركوع، با سر اشاره نمايد و اگر نتواند اشاره كند، بايد به نيّت ركوع چشمها را برهم بگذارد و ذكر آن را بگويد و به نيّت برخاستن از ركوع، چشمها را باز كند و اگر از اين نيز عاجز است، بايد در قلب، نيّت ركوع كند و ذكر آن را بگويد.

مسأله 1120: كسي كه نمي تواند ايستاده يا نشسته ركوع كند، امّا مي تواند در حالي كه نشسته است كمي خم شود و در حالي كه ايستاده است با سر اشاره كند، بايد ايستاده نماز بخواند و براي ركوع، با سر اشاره نمايد.

مسأله 1121: اگر

بعد از رسيدن به حدّ ركوع و آرام گرفتن بدن، سر بر دارد و دو مرتبه به اندازه ركوع خم شود، چون ركوع زياد شده نمازش باطل است امّا اگر بعد از آنكه به اندازه ركوع خم شد و بدنش آرام گرفت، به قدري خم شود كه از اندازه ركوع بگذرد و دوباره به ركوع برگردد، احوط اِعاده نماز است، البته اين حكم در صورتي است كه برگشت به حال ركوع، به قصد ركوع باشد.

مسأله 1122: بعد از تمام شدن ذكر ركوع، بايد راست بايستد و بعد از آنكه بدن آرام گرفت، به سجده رود و اگر عمداً پيش از ايستادن يا پيش از آرام گرفتن بدن، به سجده رود نمازش باطل است.

مسأله 1123: اگر ركوع را فراموش كند و پيش از آنكه به سجده برسد، يادش بيايد، بايد بايستد و به ركوع رود و چنانچه به حالت خميدگي به ركوع برگردد، نمازش باطل است.

مسأله 1124: اگر بعد از آنكه پيشاني بر زمين رسيد يا بعد از برداشتن سر از سجده اوّل، يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد بايستد، سپس ركوع را بجا آورد و دو سجده را بعد از ركوع انجام دهد و پس از تمام كردن نماز، دو سجده سهو بجا آورد. و بنابر احتياط واجب، نماز را در صورت دوّم دوباره بخواند.

مسأله 1125: مستحب است پيش از رفتن به ركوع، در حالي كه راست ايستاده تكبير بگويد و در ركوع زانوها را به عقب دهد، پشت را صاف نگه دارد، گردن را بكشد و مساوي پشت نگه دارد، بين دو قدم را نگاه كند، پيش از ذكر يا بعد از آن صلوات

بفرستد و بعد از برخواستن از ركوع، راست بايستد و در حال آرامي بدن بگويد: «سَمِعَ اللّهُ لِمَنْ حَمِدَه».

مسأله 1126: مستحب است زنها در ركوع، دست را از زانو بالاتر بگذارند و زانوها را به عقب ندهند.

6 - سجود

مسأله 1127: نمازگزار، بايد در هر ركعت از نمازهاي واجب و مستحب، بعد از ركوع دو سجده كند و سجده يعني: پيشاني، كف دو دست، سر دو زانو و سر دو انگشت بزرگ پاها را، بر زمين بگذارد.

مسأله 1128: دو سجده روي هم، يك ركن است، اگر كسي در نماز واجب، عمداً يا از روي فراموشي هر دو را ترك كند، يا دو سجده ديگر، به آنها اضافه نمايد، نمازش باطل است.

مسأله 1129: اگر عمداً يك سجده كم و يا زياد كند، نماز باطل مي شود و اگر سهواً يك سجده كم و يا زياد كند، حكم آن خواهد آمد.

مسأله 1130: اگر پيشاني را عمداً يا سهواً بر زمين نگذارد سجده نكرده است، اگرچه جاهاي ديگر به زمين برسد ولي اگر پيشاني را بر زمين بگذارد و سهواً جاهاي ديگر را به زمين نرساند، يا سهواً ذكر نگويد، سجده صحيح است.

مسأله 1131: بنابر احتياط بايد در سجده، سه مرتبه «سُبْحانَ اللّهِ» يا يك مرتبه «سُبْحانَ رَبِّي الأَعْلي وَ بِحَمْدِه» بگويد. و اين كلمات بايد پشت سرهم و به عربي صحيح، گفته شود. و مستحب است «سُبْحانَ رَبِّي الأَعْلي وَ بِحَمْدِه» را سه، يا پنج و يا هفت مرتبه بگويد.

مسأله 1132: در سجود بايد در حال ذكر واجب، بدن آرام باشد و موقع گفتن ذكر مستحب نيز اگر آن را به قصد ذكري كه براي سجده دستور داده اند بگويد،

آرام بودن بدن احوط استحبابي است.

مسأله 1133: اگر پيش از آنكه پيشاني، بر زمين برسد و بدن آرام بگيرد، عمداً ذكر سجده را بگويد، يا پيش از تمام شدن ذكر، عمداً سر از سجده بردارد، نمازش باطل است.

مسأله 1134: اگر پيش از آنكه پيشاني، بر زمين برسد و بدن آرام گيرد، سهواً ذكر سجده را بگويد و پيش از آنكه سر از سجده بردارد، بفهمد اشتباه كرده است بايد دوباره در حال آرام بودن، ذكر بگويد.

مسأله 1135: اگر بعد از آنكه سر از سجده برداشت، بفهمد پيش از آرام شدن بدن، ذكر را گفته و يا پيش از آنكه ذكر سجده تمام شود، سر برداشته، نماز او صحيح است.

مسأله 1136: اگر موقعي كه ذكر سجده مي گويد، يكي از هفت عضو را عمداً از زمين بردارد نماز او باطل مي شود ولي موقعي كه مشغول گفتن ذكر نيست، اگر غيرپيشاني، جاهاي ديگر را از زمين بردارد و دوباره بگذارد، اشكال ندارد.

مسأله 1137: اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده، سهواً پيشاني را از زمين بردارد، نمي تواند دوباره بر زمين بگذارد و بايد آن را يك سجده حساب كند، ولي اگر جاهاي ديگر را سهواً از زمين بردارد، بايد دو مرتبه بر زمين بگذارد و ذكر را بگويد.

مسأله 1138: بعد از تمام شدن ذكر سجده اوّل، بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد و دوباره به سجده رود.

مسأله 1139: جاي پيشاني نمازگزار، بايد از جاي زانوهاي او بلندتر و يا پايين تر از چهار انگشت بسته نباشد.

مسأله 1140: در زمين سراشيب كه سراشيبي آن زياد معلوم نيست، اگر جاي پيشاني نمازگزار، از جاي انگشتهاي پا و سر زانوهاي او

مختصري بيش از چهار انگشت بسته، بلندتر يا پايين تر باشد، اشكال ندارد.

مسأله 1141: اگر پيشاني را سهواً بر چيزي بگذارد كه از سر زانوهاي او، از چهار انگشت بسته بلندتر است، چنانچه بلندي آن مقداري است كه نمي گويند در حال سجده است، بايد سر را بردارد و بر چيزي كه بلندي آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است بگذارد. و اگر بلندي آن مقداري است كه مي گويند در حال سجده است، بايد پيشاني را از روي آن بر روي چيزي كه بلندي آن، به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است، بكشد و اگر كشيدن پيشاني ممكن نيست، بايد سر را بردارد و بگذارد و نماز را تمام كند و بنابر احتياط مستحب، نماز را دوباره بخواند اگر از روي عمد نبوده و الاّ واجب است نماز را اعاده نمايد.

مسأله 1142: بايد بين پيشاني و آنچه بر آن سجده مي كند چيزي نباشد، پس اگر مهر به اندازه اي چرك باشد كه پيشاني، به خود مهر نرسد سجده باطل است، ولي اگر مثلا رنگ مهر تغيير كرده باشد، اشكال ندارد.

مسأله 1143: در سجده بايد كف دست را بر زمين بگذارد ولي در حال ناچاري، پشت دست نيز مانعي ندارد و اگر پشت دست ممكن نباشد، بايد مچ دست را بگذارد و چنانچه آن نيز نشود بايد تا آرنج هرجا كه مي تواند بر زمين بگذارد و اگر آن نيز ممكن نيست، گذاشتن بازو كافي است.

مسأله 1144: در سجده بنابر احتياط مستحب سر دو انگشت بزرگ پاها را بر زمين بگذارد و اگرچه كفايت ظاهر يا باطن آن دو انگشت بزرگ نيز بعيد نيست.

مسأله 1145:

كسي كه مقداري از شست پايش بريده، بايد بقيّه آن را بر زمين بگذارد و اگر چيزي از آن نمانده يا اگر مانده خيلي كوتاه است، بايد بقيّه انگشتان را بگذارد و اگر هيچ انگشت ندارد، بايد هر مقداري كه از قدم باقي مانده، بر زمين بگذارد.

مسأله 1146: اگر به صورت غيرمعمول سجده كند، مثلا سينه و شكم را بر زمين بچسباند، يا پاها را دراز كند به طوري كه سجده صدق نكند، اگرچه هفت عضوي كه گفته شد، بر زمين برسد نماز او صحيح نيست.

مسأله 1147: مهر يا چيز ديگري كه بر آن سجده مي كند بايد پاك باشد، ولي اگر مثلا مهر را روي فرش نجس بگذارد، يا يك طرف مهر، نجس باشد و پيشاني را بر طرف پاك آن بگذارد، اشكال ندارد.

مسأله 1148: اگر در پيشاني، دمل و مانند آن باشد، در صورت امكان بايد با جاي سالم پيشاني، سجده كند و اگر ممكن نيست، بايد زمين يا مهر را گود كند و دمل را در گودال و جاي سالم را به مقداري كه براي سجده كافي باشد، بر زمين يا مهر بگذارد.

مسأله 1149: اگر دمل يا زخم، تمام پيشاني را گرفته باشد، بايد بر يكي از دو طرف پيشاني، سجده كند و اگر ممكن نيست، بر چانه و اگر بر چانه نيز ممكن نباشد، بايد بر هر جايي از صورت كه ممكن است، سجده كند و اگر بر هيچ جاي صورت ممكن نيست، احوط آن است كه با جلوي سر سجده نمايد.

مسأله 1150: كسي كه نمي تواند پيشاني را بر زمين برساند، بايد به اندازه اي كه مي تواند خم شود و مهر يا

چيز ديگري را كه سجده بر آن صحيح است، روي چيز بلندي گذاشته و طوري پيشاني را، بر آن بگذارد كه بگويند سجده كرده است و بنابر احتياط كف دستها، زانوها و انگشتان پا را به طور صحيح بر زمين بگذارد.

مسأله 1151: كسي كه اصلا نمي تواند خم شود، بنابر احتياط بايد براي سجده بنشيند و با سر اشاره كند و اگر نتواند، بايد با چشمها اشاره نمايد و اگر نمي تواند اشاره كند بايد در قلب نيّت سجده كند و بنابر احتياط مستحب، با دست و مانند آن، براي سجده اشاره نمايد.

مسأله 1152: كسي كه نمي تواند بنشيند، بايد ايستاده نيّت سجده كند و براي سجده با سر اشاره كند و اگر نمي تواند، با چشمها اشاره نمايد و اگر اين را نيز نتواند، در قلب نيّت سجده كند و بنابر احتياط مستحب با دست و مانند آن، براي سجده اشاره نمايد.

مسأله 1153: اگر پيشاني، بي اختيار از جاي سجده بلند شود، چنانچه ممكن باشد بايد نگذارد دوباره به جاي سجده برسد و اين يك سجده حساب مي شود، چه ذكر سجده را گفته باشد يا نه. و اگر نتواند سر را نگه دارد و بي اختيار، دوباره به جاي سجده برسد، روي هم يك سجده حساب مي شود.

مسأله 1154: جايي كه انسان بايد تقيّه كند، مي تواند بر فرش و مانند آن سجده نمايد و لازم نيست براي نماز، به جاي ديگر برود ولي بنابر احتياط اگر بتواند بر حصير و يا چيزي كه سجده بر آن صحيح مي باشد، طوري سجده كند كه به زحمت نيفتد، نبايد بر فرش و مانند آن سجده نمايد.

مسأله 1155: اگر روي تشك پَر، يا

چيز ديگري كه بدن روي آن آرام نمي گيرد، سجده كند اگر به مقدار ذكر واجب استقرار حاصل شود صحيح است و در غير اين صورت سجده او صحيح نمي باشد.

مسأله 1156: اگر انسان ناچار شود كه در زمين گلي نماز بخواند، چنانچه آلوده شدن بدن و لباس براي او مشقّت ندارد، بنابر احتياط واجب بايد سجده و تشهّد را به طور معمول، بجا آورد و اگر مشقّت دارد، مي تواند در حالي كه ايستاده براي سجده با سر اشاره كند و تشهّد را ايستاده بخواند و اگر سجده و تشهّد را به طور معمول بجا آورد، نمازش صحيح است.

مسأله 1157: در ركعت اوّل و ركعت سومي كه تشهّد ندارد، مانند ركعت سوم نماز ظهر، عصر و عشا، بنابر احتياط واجب بايد بعد از سجده دوم، قدري بي حركت بنشيند و بعد برخيزد، اين عمل را «جلسه استراحت» مي نامند.

چيزهايي كه سجده بر آن صحيح است

مسأله 1158: بايد بر زمين و يا چيزهاي غيرخوراكي كه از زمين مي رويد، مانند چوب و برگ درخت سجده كرد و سجده بر چيزهاي خوراكي، پوشاكي و معدني صحيح نيست.

مسأله 1159: چنانچه برگ مو (درخت انگور) خشك شده باشد سجده بر آن مانعي ندارد و اگر خشك نشده باشد و زمان خوردن آن باشد، جايز نيست و اگر زمان خوردن آن گذشته است، صحّت سجده بر آن بعيد نيست.

مسأله 1160: سجده بر چيزهايي كه از زمين مي رويد و خوراك حيوان است، مانند علف و كاه صحيح است.

مسأله 1161: سجده بر گُلهاي غيرخوراكي صحيح است ولي سجده بر دواهاي خوراكي كه از زمين مي رويد، مانند گل بنفشه و گل گاوزبان اشكال دارد و ترك احتياط سزاوار نيست.

مسأله 1162: سجده بر

گياهي كه خوردن آن، در بعضي از شهرها معمول است و در شهرهاي ديگر معمول نيست، صحيح نمي باشد و بعيد نيست متعارف در هر شهري، براي اهل همان شهر، ملاك باشد. و نمي توان بر ميوه نارس سجده كرد.

مسأله 1163: سجده بر سنگ آهك و سنگ گچ صحيح است. و بنابر احتياط مستحب در حال اختيار، بر گچ و آهك پخته، آجر، كوزه گلي و مانند آن سجده نكند.

مسأله 1164: اگر كاغذ را از چيزي ساخته باشند، كه سجده بر آن صحيح است، مثلا از كاه، سجده بر آن مانعي ندارد، بلكه مي توان بر كاغذي كه از پنبه و مانند آن ساخته شده، سجده نمود.

مسأله 1165: براي سجده، بهتر از هر چيز، تربت حضرت سيّدالشهدا (عليه السلام)مي باشد، بعد از آن خاك، بعد سنگ و بعد گياه است.

مسأله 1166: اگر چيزي كه سجده بر آن صحيح است، ندارد و يا بر اثر سرما، يا گرماي زياد و مانند آن نمي تواند بر آن سجده كند، چنانچه لباس او از كتان يا پنبه است، بايد بر لباسش سجده كند و اگر از چيز ديگري است بايد بر پشت دست، يا چيز معدني، مانند انگشتر عقيق سجده نمايد، ولي بنابر احتياط مستحب تا سجده بر چيز معدني ممكن است، بر پشت دست سجده نكند.

مسأله 1167: سجده بر گِل و خاك سستي كه پيشاني روي آن آرام نمي گيرد، باطل است.

مسأله 1168: اگر در سجده اوّل، مثلا مهر به پيشاني بچسبد، بنابر احتياط بايد آن را براي سجده دوّم، بكند و همچنين است اگر خاك باشد.

مسأله 1169: اگر در بين نماز چيزي كه بر آن سجده مي كند، از دست بدهد و

چيز ديگري كه سجده بر آن صحيح است نداشته باشد، چنانچه وقت وسعت دارد بايد نماز را قطع كند و اگر وقت تنگ است، بايد بر لباسش اگر از پنبه يا كتان است، سجده نمايد و اگر از چيز ديگري است بر چيز معدني مانند انگشتر عقيق، يا پشت دست سجده نمايد و بنابر احتياط مستحب تا سجده بر چيز معدني ممكن است، بر پشت دست سجده نكند.

مسأله 1170: هرگاه در حال سجده، بفهمد پيشاني را بر چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اگر ممكن باشد بايد پيشاني را از روي آن بر روي چيزي كه سجده بر آن صحيح است، بكشد و اگر ممكن نباشد، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بايد نماز را قطع كند و اگر وقت تنگ است، در صورتي كه لباسش از پنبه يا كتان است، بايد پيشاني را از روي آن بر روي لباسش، بكشد و اگر از چيز ديگري است، پيشاني را از روي آن بر چيز معدني يا پشت دست، بكشد.

مسأله 1171: اگر بعد از سجده، بفهمد پيشاني را روي چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اشكال ندارد.

مسأله 1172: سجده كردن براي غير خداي متعال، حرام مي باشد. و پيشاني بر زمين گذاشتن در مقابل قبر امامان (عليهم السلام) اگر براي شكرگزاري از خداوند باشد، اشكال ندارد و بوسيدن عتبه شريفه مستحب است و سجده نيست.

مستحبات و مكروهات سجده

مسأله 1173: در سجده چند چيز مستحب است: 1 - كسي كه ايستاده نماز مي خواند، بعد از آنكه سر از ركوع برداشت و كاملا ايستاد و كسي كه نشسته نماز مي خواند بعد از آنكه كاملا نشست، براي رفتن به

سجده تكبير بگويد. 2 - موقعي كه مرد مي خواهد به سجده برود، اوّل دستها را و بعد زانوها را بر زمين بگذارد. 3- بيني را بر مهر يا چيزي كه سجده بر آن صحيح است، بگذارد. 4 - در حال سجده، انگشتان دست را به هم بچسباند و برابر گوش بگذارد، به طوري كه سر آنها رو به قبله باشد. 5 - در سجده دعا كند و از خدا حاجت بخواهد و اين دعا را بخواند: «يا خَيْرَ الْمَسْؤُلينَ وَ يا خَيْرَ الْمُعْطِينَ، اُرْزُقْني وَ ارْزُقْ عَيالي مِنْ فَضْلِكَ الواسِعِ فَاِنَّكَ ذُوالْفَضْلِ الْعَظِيم» يعني: «اي بهترين كسي كه از او سؤال مي كنند و اي بهترين عطاكنندگان، به من و عيالم از فضل خودت روزي بده، پس به درستي كه تو داراي فضل بزرگي». 6 - بعد از سجده بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را بر كف پاي چپ بگذارد. 7 - بعد از هر سجده وقتي نشست و بدنش آرام گرفت تكبير بگويد. 8 - بعد از سجده اوّل، بدنش كه آرام گرفت «أسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبِّي وَ أتُوبُ إلَيْه» بگويد. 9 - سجده را طول بدهد. 10 - بعد از سجده در موقع نشستن، دستها را روي رانها بگذارد. 11 - براي رفتن به سجده دوم، در حال سكون بدن، «اللّهُ أكْبَر» بگويد. 12 - در سجده ها صلوات بفرستد. 13 - در موقع بلند شدن، دستها را بعد از زانوها از زمين بردارد. 14 - مردها آرنجها را به زمين نچسبانند، بازوها را از پهلو جدا نگاه دارند. و زنها، آرنجها را بر زمين بگذارند و اعضاي بدن را به يكديگر بچسبانند.

مسأله

1174: مكروه است براي برطرف كردن گرد و غبار، جاي سجده را فوت كند و اگر در اثر فوت كردن، دو حرف از دهان بيرون آيد، اگر متعمد باشد، نمازش باطل است.

سجده هاي واجب قرآن

مسأله 1175: در هريك از چهار سوره «النجم، العلق، السجّده و فصّلت» يك آيه سجده است كه در قرآن ها معيّن مي باشد، اگر انسان آن را بخواند و يا بشنود، بعد از تمام شدن آن آيه، بايد فوراً سجده كند و اگر فراموش كرد، هر وقت يادش آمد بايد سجده نمايد.

مسأله 1176: در صورتي كه تمام آيه خوانده شود سجده واجب مي گردد، امّا اگر قسمتي از آن را بخواند لازم نيست سجده كند.

مسأله 1177: اگر انسان موقعي كه آيه سجده را مي خواند از ديگري نيز قبل از سجده كردن بشنود، بنابر احتياط مستحب دو سجده نمايد ولي اگر بعد از سجده باز آيه را بخواند يا بشنود لازم است كه دوباره سجده كند.

مسأله 1178: در غير نماز، اگر در حال سجده، آيه سجده را بخواند و يا بشنود بنابر احتياط واجب سر از سجده بردارد و دوباره سجده كند.

مسأله 1179: كسي كه اين آيات را بنويسد، يا مشاهده كند و يا در نظر بياورد، سجده بر او واجب نيست.

مسأله 1180: اگر انسان از بچّه غير مميّز كه خوب و بد را نمي فهمد و يا از كسي كه قصد خواندن قرآن ندارد، آيه سجده را بشنود، بنابر احتياط واجب سجده كند و همچنين است اگر از ضبط صوت و راديو و مانند آنها، آيه سجده را بشنود.

مسأله 1181: در سجده هاي واجب قرآن، بايد جاي انسان غصبي نباشد و بهتر است جاي پيشاني او، از

جاي زانوها و سر انگشتان بيش از چهار انگشت بسته بلندتر نباشد.

مسأله 1182: در سجده هاي واجب قرآن، لازم نيست با وضو، غسل، رو به قبله باشد، يا عورت خود را بپوشاند و يا بدن و جاي پيشاني او پاك باشد و همچنين چيزهايي كه در لباس نمازگزار شرط مي باشد، در لباس او شرط نيست، امّا اگر لباس يا مكان او غصبي است، چنانچه سجده كردن، تصرّف در آن لباس يا مكان باشد، بنابر احتياط سجده باطل است.

مسأله 1183: بنابر احتياط مستحب در سجده واجب قرآن، پيشاني را بر مهر يا چيز ديگري كه سجده بر آن صحيح است گذاشته و جاهاي ديگر بدن را به دستوري كه در سجده نماز «مسأله 1127» گفته شد، بر زمين بگذارد.

مسأله 1184: هرگاه در سجده واجب قرآن، پيشاني را به قصد سجده، بر زمين بگذارد اگرچه ذكر نگويد، كافي است و گفتن ذكر، مستحب است و بهتر است بگويد: «لا إلهَ إلاّ اللّهُ حَقّاً حَقّاً، لا إلهَ إلاّ اللّهُ ايماناً وَ تَصْديقاً، لا إلهَ إلاّ اللّهُ عُبودِيَّةً وَ رِقّاً، سَجَدْتُ لَكَ يا رَبِّ تَعَبُّداً وَ رِقّاً، لا مُسْتَنْكِفاً وَ لا مُسْتَكْبِراً، بَلْ أنَا عَبْدٌ ذَليلٌ ضَعيفٌ خائِفٌ مُسْتَجيرٌ».

7 - تشهّد

مسأله 1185: در ركعت دومِ تمام نمازهاي واجب و ركعت سوم نماز مغرب و ركعت چهارم نماز ظهر، عصر و عشا، بايد انسان بعد از سجده دوم بنشيند و در حال آرام بودن بدن «تشهّد» بخواند، يعني بگويد: «أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد» و بنابر احتياط واجب به همين كيفيّت بگويد.

مسأله

1186: كلمات تشهّد، بايد به عربي صحيح و به طوري كه معمول است، پشت سر هم گفته شود.

مسأله 1187: اگر تشهّد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع، يادش بيايد كه تشهّد را نخوانده، بايد بنشيند و تشهّد را بخواند و دوباره بايستد و آنچه بايد در آن ركعت خوانده شود، بخواند و نماز را تمام كند و بنابر احتياط واجب، بايد بعد از نماز براي ايستادن بي جا، دو سجده سهو بجا آورد. و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را تمام كند و بعد از سلام نماز بلافاصله تشهّد را قضا نمايد و براي تشهّد فراموش شده، دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1188: مستحب است در حال تشهّد، بر ران چپ بنشيند، روي پاي راست را بر كف پاي چپ بگذارد و پيش از تشهّد بگويد: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ» يا: «بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ خَيْرُ الأسْماءِ لِلّهِ» و نيز مستحب است، دستها را بر رانها بگذارد، انگشتها را به يكديگر بچسباند، به دامان خود نگاه كند و بعد از تمام شدن تشهّد، بگويد: «وَ تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَه».

مسأله 1189: مستحب است زنها، در وقت خواندن تشهّد، رانها را به هم بچسبانند.

8 - سلام نماز

مسأله 1190: بعد از تشهّد ركعت آخر نماز، در حالي كه نشسته و بدن آرام است، چنين بگويد: «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ، السَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادِ اللّهِ الصّالِحينَ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُه».

مسأله 1191: در سلام نماز، گفتن: «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ» مستحب است، ولي بعد از آن

بايد بگويد: «اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ» و بنابر احتياط مستحب: «وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ» را هم بگويد. يا بگويد: «السَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادِ اللّهِ الصّالِحينَ» ولي اگر اين سلام را بگويد بنابر احتياط مستحب بعد از آن «اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ» را نيز بگويد.

مسأله 1192: اگر سلام نماز را فراموش كند و هنگامي يادش بيايد كه صورت نماز، به هم نخورده و كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند، مانند پشت به قبله كردن انجام نداده باشد، بايد سلام را بگويد و نمازش صحيح است.

مسأله 1193: اگر سلام نماز را فراموش كند و هنگامي يادش بيايد كه صورت نماز به هم خورده است، بنابر احتياط واجب سجده سهو بجا آورد و بنابر احتياط مستحب، نمازش را هم اِعاده كند.

9 - ترتيب

مسأله 1194: اگر عمداً ترتيب نماز را برهم زند، مثلا سوره را پيش از حمد بخواند، يا سجود را پيش از ركوع بجا آورد، نمازش باطل مي شود.

مسأله 1195: اگر ركني از نماز را فراموش كند و ركن بعد از آن را بجا آورد، مثلا پيش از ركوع، دو سجده نمايد، نماز باطل است.

مسأله 1196: اگر ركني را فراموش كند و چيزي كه بعد از آن است و ركن نيست بجا آورد، مثلا پيش از دو سجده، تشهّد بخواند، بايد ركن را بجا آورد و آنچه اشتباهاً پيش از آن خوانده، دوبار بخواند.

مسأله 1197: اگر چيزي كه ركن نيست، فراموش كند و ركن بعد از آن را بجا آورد، مثلا حمد را فراموش كند و مشغول ركوع شود، نمازش صحيح است.

مسأله 1198: اگر چيزي كه ركن نيست، فراموش كند و عمل

بعدي را كه ركن نيست بجا آورد، مثلا حمد را فراموش كند و سوره بخواند، چنانچه مشغول ركن بعد شده باشد، مثلا در ركوع يادش بيايد كه حمد را نخوانده، بايد بگذرد و نماز او صحيح است و اگر مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آنچه را فراموش كرده بجا آورد و بعد از آن، چيزي را كه اشتباهاً جلوتر خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1199: اگر سجده اوّل را به خيال اينكه سجده دوّم است، يا سجده دوم را به خيال اينكه سجده اوّل است، بجا آورد نماز صحيح است و سجده اوّل، سجده اوّل و سجده دوم او، سجده دوم حساب مي شود.

10 - موالات

مسأله 1200: انسان بايد نماز را با موالات بخواند، يعني كارهاي نماز، مانند ركوع، سجود و تشهّد را پشت سر هم بجا آورد و چيزهايي را كه در نماز مي خواند، پشت سرهم بخواند و اگر به اندازه اي بين آن فاصله بيندازد كه نگويند نماز مي خواند، نمازش باطل است.

مسأله 1201: اگر در نماز سهواً بين حرفها يا كلمات، فاصله بيندازد و فاصله به قدري نباشد كه صورت نماز از بين برود، چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آن حرفها يا كلمات را، به طور معمولي بخواند و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نمازش صحيح است.

مسأله 1202: طول دادن ركوع و سجود و خواندن سوره هاي بزرگ، موالات را به هم نمي زند.

قنوت

مسأله 1203: در تمام نمازهاي واجب و مستحب، پيش از ركوع ركعت دوم، مستحب است قنوت بخواند، بلكه در نمازهاي واجب، بنابر احتياط مستحب آن را ترك نكند و در نماز «وتر» با آنكه يك ركعت مي باشد خواندن قنوت مستحب است. و نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد. و نماز آيات پنج قنوت و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اوّل پنج قنوت و در ركعت دوم چهارم قنوت دارد و بنابر احتياط قنوتهاي نماز عيد فطر و قربان را ترك نكند.

مسأله 1204: مستحب است در قنوت، دستها را مقابل صورت، كف آنها را، رو به آسمان و پهلوي هم نگه دارد و غير از شست، انگشتهاي ديگر را بچسباند و به كف دست نگاه كند.

مسأله 1205: در قنوت هر ذكري بگويد كافي است، اگرچه يك «سُبْحانَ اللّهِ» باشد و بهتر است بگويد: «لا إلهَ إلاّ اللّهُ الْحَليمُ الْكَريمُ،

لا إلهَ إلاّ اللّهُ العَلِيُّ الْعَظيمُ، سُبْحانَ اللّهِ رَبِّ السّمواتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الأرْضِينَ السَّبْعِ، وَ ما فِيهِنَّ وَ ما بَيْنَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ وَ الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعالَمينَ».

مسأله 1206: مستحب است انسان، قنوت را بلند بخواند، ولي براي كسي كه نماز را با جماعت مي خواند اگر امام جماعت، صداي او را بشنود، بلند خواندن قنوت مستحب نيست.

مسأله 1207: اگر عمداً قنوت نخواند قضا ندارد و اگر فراموش كند و پيش از خَم شدن به اندازه ركوع، يادش بيايد مستحب است بايستد و بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد، مستحب است بعد از ركوع آن را قضا نمايد و اگر در سجده يادش بيايد، مستحب است بعد از سلام نماز، آن را قضا نمايد.

ترجمه و تعقيب نماز
ترجمه سوره حمد

(بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ) يعني: ابتدا مي كنم به نام خدا كه در دنيا و آخرت، با رحمت ظاهره و باطنه با بندگان معامله مي كند. (اَلْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعالَمينَ): ثنا مخصوص خدايي است كه پرورش دهنده همه موجودات است. (الرَّحْمنِ الرَّحيمِ): خدايي كه در دنيا و آخرت با رحمت ظاهره و باطنه با بندگان معامله مي كند. (مالِكِ يَوْمِ الدّينِ): صاحب اختيار روز قيامت است. (اِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إيّاكَ نَسْتَعينُ): فقط تو را عبادت مي كنيم و فقط از تو كمك مي خواهيم. (اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ): ما را به راه راست هدايت كن. (صِراطَ الَّذينَ أنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ): هدايت كن ما را به راه كساني كه به آنان نعمت دادي كه پيامبران و جانشينان آنان هستند. (غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلِيْهِمْ وَ لا الضّالّينَ) نه به راه كساني كه غضب بر آنها شده است، و نه آن كساني كه گمراهند.

ترجمه سوره توحيد

(بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ): … بگو اي محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم)كه او خدايي است يگانه. (اَللّهُ الصَّمَدُ): خدايي كه از تمام موجودات بي نياز است. (لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ): نه زاييده است و نه زاييده شده. (وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ): و هيچ كس، مانند او نيست.

ترجمه ذكر ركوع، سجود و ديگر ذكرهاي مستحب

ترجمه ذكر ركوع، سجود و ديگر ذكرهاي مستحب

«سُبْحانَ رَبِّيَ الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِه» : پروردگار بزرگ من، از هر عيب و نقصي، پاك و منزّه است و من مشغول ستايش او هستم. «سُبْحانَ رَبِّيَ الأعْلي وَ بِحَمْدِه» : پروردگار من كه از همه كس بالاتر مي باشد، از هر عيب و نقصي، پاك و منزّه است و من مشغول ستايش او هستم. «سَمِعَ اللّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ» : خدا بشنود و بپذيرد ثناي كسي كه او را ستايش مي كند. «أسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إلَيْهِ» : طلب آمرزش و مغفرت مي كنم از خدايي كه پرورش دهنده من است و به او بازگشت مي نمايم. «بِحَوْلِ اللّهِ وَ قُوَّتِهِ أقُومُ وَ أقْعُدُ» : به ياري خداي متعال و نيروي او برمي خيزم و مي نشينم.

ترجمه قنوت

«لا إلهَ إلاّ اللّهُ الْحَليمُ الْكَريمُ» : نيست خدايي سزاوار پرستش، مگر خداي يكتاي بي همتايي كه داراي حلم و كرم است. «لا إلهَ إلا اللّهُ العَلِيُّ الْعَظيمُ» : نيست خدايي سزاوار پرستش، مگر خداي يكتاي بي همتايي كه بلند مرتبه و بزرگ است. «سُبْحانَ اللّهِ رَبِّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الأَرَضِينَ السَّبْعِ» : پاك و منزّه است خدايي كه پروردگار هفت آسمان و هفت زمين است. «وَ ما فيهِنَّ وَ ما بَيْنَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ» : پروردگار هر چيزي است كه در آسمانها و زمين ها و مابين آنهاست و پروردگار عرش بزرگ است. «وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» : حمد و ثنا، مخصوص خدايي است كه پرورش دهنده تمام موجودات است.

ترجمه تسبيحات اربعه

«سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا إلهَ إلاّ اللّهُ وَ اللّهُ أكْبَرُ» : پاك و منزّه است، خداي تعالي، ثنا مخصوص خدا است، نيست خدايي سزاوار پرستش، مگر خداي بي همتا و خدا از هر چيزي بزرگتر است از آنكه وصف شود.

ترجمه تشهّد و سلام

«الْحَمْدُ لِلّهِ، أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ» : ستايش مخصوص پروردگار است و شهادت مي دهم كه خدايي سزاوار پرستش نيست، مگر خدايي كه يگانه است و شريك ندارد. «وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ» : شهادت مي دهم كه محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) بنده خدا و فرستاده اوست. «اللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد» : خدايا رحمت بفرست، بر محمّد و آل محمّد. «وَ تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ» : خدايا قبول كن شفاعت پيامبر را و درجه آن حضرت را نزد خود بلند گردان. «السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبيُّ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ» : سلام بر تو اي پيامبر، رحمت و بركات خدا بر تو باد. «السَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادِ اللّهِ الصّالِحينَ» : سلام خدا بر ما و تمام بندگان خوب او. «السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ» : سلام، رحمت و بركات خدا بر شما مؤمنين باد.

تعقيب نماز

مسأله 1208: مستحب است انسان بعد از نماز، مقداري مشغول تعقيب، يعني خواندن ذكر، دعا و قرآن شود. و بهتر است پيش از آنكه از جاي خود حركت كند و وضو، غسل و تيمّم او باطل شود، رو به قبله تعقيب بخواند. و لازم نيست تعقيب به لفظ عربي باشد، ولي بهتر است دعاهايي كه دستور داده اند را بخواند و از جمله تعقيبهايي كه بسيار سفارش شده است، تسبيح حضرت زهرا (عليها السلام) مي باشد، به اين ترتيب: 34 مرتبه «اللّهُ أَكْبَرُ» سپس 33 مرتبه «الْحَمْدُ لِلّهِ» و سپس 33 مرتبه «سُبْحانَ اللّهِ»، و مي توان «سُبْحانَ اللّهِ» را پيش از «الْحَمْدُ لِلّهِ» گفت، ولي بهتر

است بعد از «الْحَمْدُ لِلّهِ» گفته شود.

مسأله 1209: مستحب است بعد از نماز، سجده شكر نمايد و اگر پيشاني را، به قصد شكر بر زمين بگذارد كافي است، ولي بهتر است دوبار پيشاني را بر زمين بگذارد، و صد مرتبه، يا سه مرتبه و يا يك مرتبه «شُكْراً لِلّهِ» يا «شُكْراً» و يا «عَفْواً» بگويد. و همچنين مستحب است هر وقت، نعمتي به انسان مي رسد يا بلايي از او دور مي گردد سجده شكر بجا آورد.

صلوات بر پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم)

مسأله 1210: هرگاه انسان اسم مبارك حضرت رسول (صلي الله عليه وآله وسلم) مانند «محمّد» و «احمد» يا لقب و كنيه آن جناب مانند «مصطفي» و «ابوالقاسم» را بگويد يا بشنود، اگرچه در نماز باشد، مستحب است صلوات بفرستد.

مسأله 1211: هنگام نوشتن اسم مبارك حضرت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مستحب است صلوات را بنويسد. و همچنين بهتر است هر وقت آن حضرت را ياد مي كند، صلوات بفرستد.

مبطلات نماز

مسأله 1212: دوازده چيز نماز را باطل مي كند، آنها را «مُبطلات» مي گويند: 1 - از بين رفتن يكي از شرطهاي نماز. 2 - باطل شدن وضو يا غسل. 3 - گذاشتن دستها روي هم مانند ديگران. 4 - آمين گفتن بعد از حمد. 5 - پشت به قبله كردن. 6 - سخن گفتن. 7 - خنديدن. 8 - گريه كردن بر امور دنيا. 9 - به هم خوردن صورت نماز. 10 - خوردن و آشاميدن. 11 - بعضي شكيّات. 12 - كم و زياد شدن ركن يا غير ركن. و تفصيل آن در مسائل بعدي بيان مي شود.

مسأله 1213: اوّل از مبطلات نماز: در بين نماز، يكي از شرطهاي آن از بين برود، مثلا در بين نماز بفهمد مكانش غصبي است.

مسأله 1214: دوم از مبطلات نماز: در بين نماز، عمداً يا سهواً و يا از روي ناچاري، چيزي كه وضو يا غسل را باطل مي كند پيش آيد، مثلا بول از او خارج شود.

مسأله 1215: كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غايط خودداري كند، اگر در بين نماز، بول يا غايط از او خارج شود، چنانچه به دستوري كه در احكام وضو «مسأله 349 - 355»

گفته شد رفتار نمايد نمازش باطل نمي شود و نيز اگر در بين نماز، از زن مستحاضه خون خارج شود، در صورتي كه به دستور استحاضه رفتار كرده باشد، نمازش صحيح است.

مسأله 1216: كسي كه بي اختيار خوابش برده، اگر نداند در بين نماز خوابش برده يا بعد از آن، بنابر احتياط مستحب بعد از وقت و بنابر احتياط واجب در وقت، نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1217: اگر بداند به اختيار خودش خوابيده و شك كند بعد از نماز بوده يا در بين نماز، نمازش صحيح است.

مسأله 1218: اگر در حال سجده، از خواب بيدار شود و شك كند در سجده آخر نماز است، يا در سجده شكر، بنابر احتياط مستحب بعد از وقت و بنابر احتياط واجب در وقت، نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1219: سوم از مبطلات نماز: مانند بعضي از كساني كه شيعه نيستند، دستها را روي هم بگذارد.

مسأله 1220: هرگاه براي ادب دستها را روي هم بگذارد، اگرچه مانند آنها نباشد، بايد نماز را دوباره بخواند ولي اگر از روي فراموشي يا ناچاري و يا براي كار ديگري مانند خاراندن دست، دستها را روي هم بگذارد، اشكال ندارد.

مسأله 1221: چهارم از مبطلات نماز: بعد از خواندن سوره حمد «آمين» بگويد، ولي اگر اشتباهاً يا از روي تقيّه بگويد، نمازش باطل نمي شود.

مسأله 1222: پنجم از مبطلات نماز: عمداً يا از روي فراموشي يا ناداني، پشت به قبله كند، يا به طرف راست و يا چپ قبله برگردد، بلكه اگر عمداً مقداري برگردد كه نگويند رو به قبله است، اگرچه به طرف راست يا چپ نرسد، نمازش باطل است.

مسأله 1223: اگر عمداً يا سهواً سر

را مقداري بگرداند كه بتواند پشت سرش را ببيند، نمازش باطل است ولي اگر سر را كمي بگرداند، عمداً باشد يا اشتباهاً، نمازش باطل نمي شود.

مسأله 1224: ششم از مبطلات نماز: عمداً كلمه اي بگويد كه دو حرف يا بيشتر باشد، اگرچه معني نداشته باشد، ولي اگر سهواً بگويد، نمازش باطل نمي شود.

مسأله 1225: اگر كلمه اي بگويد كه يك حرف دارد، چنانچه آن كلمه معني داشته باشد، مانند «ق» كه در زبان عرب، به معناي «نگهداري كن» است، چنانچه معناي آن را بداند و آن را قصد نمايد، نمازش باطل مي شود، بلكه اگر معناي آن را قصد نكند ولي متوجّه آن باشد، بنابر احتياط واجب نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1226: سرفه كردن، آروغ زدن و آه كشيدن در نماز اشكال ندارد، ولي گفتن «آخ» و «آه» و مانند آن، كه داراي دو حرف است، اگر عمدي باشد، نماز را باطل مي كند.

مسأله 1227: اگر كلمه اي را به قصد ذكر بگويد، مثلا به قصد ذكر بگويد: «اَللّهُ أَكْبَرُ» و در موقع گفتن آن، صدا را بلند كند كه چيزي را به ديگري بفهماند، اشكال ندارد ولي چنانچه به قصد اينكه چيزي به كسي بفهماند «اَللّهُ أَكْبَر» را مثلا بگويد و قصد ذكر نداشته باشد نمازش باطل مي شود.

مسأله 1228: خواندن قرآن در نماز، غير از چهار سوره اي كه سجده واجب دارد و در «مسأله 1175» گفته شد و همچنين ذكر خدا گفتن و نيز دعا كردن در نماز اشكال ندارد، ولي بنابر احتياط مستحب به غير عربي دعا نكند.

مسأله 1229: اگر چيزي از حمد، سوره و ذكرهاي نماز را، از روي احتياط چند مرتبه بگويد، اشكال ندارد

و همچنين است اگر عمداً بگويد و به قصد جزئيّت نباشد، ولي اگر از روي وسواس، چند مرتبه بگويد، بنابر احتياط نمازش باطل مي شود.

مسأله 1230: در حال نماز، انسان نبايد به ديگري سلام نمايد و اگر ديگري به او سلام كرد، بايد همان طور كه او سلام كرده جواب دهد، مثلا اگر گفته: «سلامٌ عليكمْ» در جواب بگويد: «سلامٌ عليكمْ»، ولي در جواب «عليكم السّلام» بهتر است بگويد: «سلامٌ عليكمْ».

مسأله 1231: انسان بايد جواب سلام را، در نماز يا در غير نماز، فوراً بگويد و اگر عمداً يا از روي فراموشي جواب سلام را به قدري طول دهد كه اگر جواب بگويد، جواب آن سلام حساب نشود، چنانچه در نماز باشد نبايد جواب بدهد و اگر در نماز نباشد، جواب دادن واجب نيست.

مسأله 1232: بايد جواب سلام را طوري بگويد كه سلام كننده بشنود، ولي اگر سلام كننده كَر باشد، چنانچه انسان به طور معمول جواب او را بدهد، كافي است.

مسأله 1233: واجب نيست نمازگزار جواب سلام را، به قصد دعا بگويد، به اين معنا كه از خدا، براي كسي كه سلام كرده سلامتي بخواهد، بلكه به قصد ردّ تحيّت نيز جايز است.

مسأله 1234: اگر زن يا مرد نامحرم و يا بچّه مميّز، يعني بچّه اي كه خوب و بد را مي فهمد، به نمازگزار سلام كند نمازگزار احتياطاً، بلكه واجب است جواب او را به عنوان ردّ تحيّت بدهد.

مسأله 1235: اگر نمازگزار، جواب سلام را ندهد گناه كرده ولي نمازش صحيح است.

مسأله 1236: اگر كسي به نمازگزار غلط سلام كند، اگر عرفاً سلام حساب شود مثل اينكه حركات آن را اشتباه كند واجب است جواب

او را بدهد و اگر عرفاً سلام حساب نشود، جواب او واجب نيست بلكه در نماز جايز هم نيست.

مسأله 1237: جواب سلام كسي كه از روي مسخره يا شوخي، سلام مي كند واجب نيست و در نماز جايز نيست.

مسأله 1238: اگر كسي به عدّه اي سلام كند، جواب سلام او بر همه آنان واجب است، ولي اگر يكي از آنان جواب دهد كافي است.

مسأله 1239: اگر كسي به عدّه اي سلام كند و ديگري جواب سلام دهد و يا كسي كه سلام كننده قصد سلام دادن به او را نداشته جواب دهد، جواب سلام او بر آن عدّه واجب است.

مسأله 1240: اگر به عدّه اي سلام كند و كسي كه بين آنها مشغول نماز است، شك كند كه سلام كننده، قصد سلام كردن به او را نيز داشته يا نه، نبايد جواب بدهد و همچنين اگر بداند قصد او را نيز داشته، ولي ديگري جواب سلام را بدهد، امّا اگر بداند كه قصد او را نيز داشته و ديگري جواب ندهد، بايد جواب بگويد.

مسأله 1241: سلام كردن مستحب است و بسيار سفارش شده كه سواره، به پياده و ايستاده به نشسته و كوچك تر به بزرگتر سلام كند، امّا جواب سلام واجب مي باشد.

مسأله 1242: اگر دو نفر با هم به يكديگر سلام كنند، بنابر احتياط هر يك جواب سلام ديگري را بدهد.

مسأله 1243: در غير نماز، مستحب است، جواب سلام را بهتر از سلام بگويد، مثلا اگر كسي گفت: «سلامٌ عليكمْ» در جواب بگويد: «سلامٌ عليكمْ وَ رحمة اللّه».

مسأله 1244: هفتم از مبطلات نماز: خنده با صداست، عمدي باشد يا اضطراري، امّا چنانچه سهواً با صدا

بخندند، نماز اشكال ندارد، مگر آنكه از صورت نماز خارج شود و همچنين لبخند، نماز را باطل نمي كند.

مسأله 1245: اگر براي جلوگيري از صداي خنده كمي حالتش تغيير كند، مثلا رنگش سرخ شود، بنابر احتياط مستحب بايد نمازش را دوباره بخواند، مگر از صورت نماز خارج شود كه در اين صورت واجب است نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1246: هشتم از مبطلات نماز: براي امور دنيا، عمداً با صدا گريه كند و بنابر احتياط مستحب براي دنيا بي صدا نيز گريه نكند ولي اگر از ترس خدا و يا براي آخرت گريه كند، آهسته باشد يا بلند اشكال ندارد، بلكه از بهترين اعمال است.

مسأله 1247: نهم از مُبطلات نماز: كاري است كه صورت نماز را به هم بزند، مانند دست زدن و به هوا پريدن، كم باشد يا زياد، عمداً باشد يا از روي فراموشي، ولي كاري كه صورت نماز را به هم نزند، مانند اشاره كردن با دست، اشكال ندارد.

مسأله 1248: اگر در بين نماز، مقداري ساكت بماند كه نگويند نماز مي خواند، نمازش باطل مي شود.

مسأله 1249: اگر در بين نماز، كاري انجام دهد يا مدّتي ساكت شود و شك كند كه نماز به هم خورده يا نه، نمازش صحيح است.

مسأله 1250: دهم از مُبطلات نماز: خوردن و آشاميدن است، اگر در نماز طوري بخورد يا بياشامد كه نگويند نماز مي خواند، عمداً باشد يا از روي فراموشي، نمازش باطل مي شود.

مسأله 1251: كسي كه مي خواهد روزه بگيرد، اگر پيش از اذان صبح، مشغول به خواندن نماز «وتر» باشد و تشنه شود، چنانچه بترسد اگر نماز را تمام كند صبح شود، در صورتي كه آب نزديك او، در

دو سه قدمي باشد، مي تواند در بين نماز وتر آب بياشامد، امّا بايد كاري كه نماز را باطل مي كند، مانند روگرداندن از قبله، انجام ندهد.

مسأله 1252: اگر در بين نماز، غذايي كه در دهان يا لاي دندانها مانده فرو ببرد، نمازش باطل نمي شود و همچنين اگر قند، شكر و مانند آن در دهانش مانده باشد و در حال نماز، كم كم آب شود و فرو رود، اشكال ندارد.

مسأله 1253: يازدهم از مبطلات نماز: شك در عدد ركعتهاي نماز دو ركعتي، سه ركعتي و در دو ركعت اوّلِ نمازهاي چهار ركعتي است.

مسأله 1254: دوازدهم از مُبطلات نماز: ركن نماز را عمداً يا سهواً، كم يا زياد كند. و يا چيزي كه ركن نيست، عمداً كم يا زياد نمايد.

مسأله 1255: اگر بعد از نماز، شك كند در بين نماز كاري كه نماز را باطل مي كند، انجام داده يا نه، نمازش صحيح است.

مكروهات نماز،

مسأله 1256: مكروه است در نماز، صورت را كمي به طرف راست يا چپ بگرداند، چشمها را بر هم بگذارد، آنها را به طرف راست و چپ بگرداند، با ريش و دست خود بازي كند، انگشتها را درهم نمايد، آب دهان بيندازد، به خط قرآن يا كتاب و يا خط انگشتر نگاه كند. و همچنين مكروه است هنگام خواندن حمد و سوره و گفتن ذكر، براي شنيدن حرف كسي ساكت شود، بلكه هر كاري كه خضوع و خشوع را از بين ببرد مكروه مي باشد.

مسأله 1257: هنگامي كه انسان خوابش مي آيد و موقع خودداري از بول و غايط، مكروه است نماز بخواند. و همچنين پوشيدن جوراب تنگ كه پا را فشار دهد، در نماز مكروه است.

شكستن نماز واجب

مسأله 1258: نبايد نماز واجب را از روي اختيار بشكند ولي براي حفظ مال و جلوگيري از ضرر مالي يا بدني، مانعي ندارد.

مسأله 1259: اگر حفظ جان خود يا كسي كه حفظ جان او واجب است و يا حفظ مالي كه نگهداري آن واجب مي باشد، بدون شكستن نماز ممكن نباشد، بايد نماز را بشكند، امّا شكستن نماز براي مالي كه اهميّت ندارد مكروه است.

مسأله 1260: اگر در وسعت وقت مشغول نماز باشد و طلبكار، طلب خود را از او مطالبه كند، چنانچه بتواند در بين نماز طلب او را بدهد، بايد در همان حال بپردازد و اگر بدون شكستن نماز، دادن طلب او ممكن نباشد، بايد نماز را بشكند و طلب او را بدهد، سپس نماز را بخواند.

مسأله 1261: اگر در بين نماز بفهمد مسجد نجس است، چنانچه وقت تنگ باشد، بايد نماز را تمام كند و اگر وقت وسعت

دارد و تطهير مسجد، نماز را به هم نمي زند بايد در بين نماز مسجد را تطهير كند و بقيّه نماز را بخواند و اگر نماز را به هم مي زند در صورتي كه بعد از نماز، تطهير مسجد ممكن باشد، شكستن نماز جايز نيست، مگر بودن نجاست در مسجد، موجب هَتك حرمت مسجد باشد كه در اين صورت بايد نماز را بشكند و مسجد را تطهير نمايد، سپس نماز را بخواند.

مسأله 1262: كسي كه بايد نماز را قطع كند، اگر نماز را تمام كند گناه كرده، ولي نماز او صحيح است.

مسأله 1263: اگر پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود، يادش بيايد كه اذان و اقامه را فراموش كرده، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، مستحب است براي گفتن آنها نماز را بشكند.

شكيّات نماز
شكيّات نماز

مسأله 1264: شكيّات نماز بيست و سه قسم است: هشت قسم آن، نماز را باطل مي كند، نه قسم ديگر آن، صحيح است و به شش قسم آن، نبايد اعتنا كرد.

شكهايي كه نماز را باطل مي كند

مسأله 1265: شكهايي كه نماز را باطل مي كند به اين شرح است: اوّل: شك در شماره ركعتهاي نماز دو ركعتي، مانند نماز صبح و نماز مسافر، ولي شك در شماره ركعتهاي نماز مستحب دو ركعتي و نماز احتياط، نماز را باطل نمي كند. دوم: شك در شماره ركعتهاي نماز سه ركعتي. سوم: در نماز چهار ركعتي شك كند يك ركعت خوانده يا بيشتر. چهارم: در نماز چهار ركعتي، پيش از تمام شدن سجده دوم، شك كند دو ركعت خوانده يا بيشتر. پنجم: شك بين دو و پنج، يا دو و بيشتر از پنج. ششم: شك بين سه و شش، يا سه و بيشتر از شش. هفتم: شك در اصل ركعتهاي نماز كه نداند، چند ركعت خوانده است. هشتم: شك بين چهار و شش، يا چهار و بيشتر از شش، پيش از تمام شدن سجده دوّم، ولي اگر بعد از سجده دوم شك بين چهار و شش، يا چهار و بيشتر از شش براي او پيش آيد، بنابر احتياط بنابر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز، دو سجده سهو بجا آورد و نماز را نيز، دوباره بخواند.

مسأله 1266: اگر يكي از شكهاي باطل براي انسان پيش آيد، مي تواند نماز را به هم بزند و يا به قدري فكر كند كه صورت نماز به هم بخورد يا از پيدا شدن يقين يا گمان نااُميد شود.

شكهايي كه نبايد به آن اعتنا كرد

مسأله 1267: شكهايي

كه نبايد به آن اعتنا كرد، به اين شرح است: اوّل: شك در چيزي كه محل بجا آوردن آن گذشته است، مانند اينكه در ركوع، شك كند حمد را خوانده يا نه. دوم: شك بعد از سلام نماز. سوم: شك بعد از گذشتن وقت نماز. چهارم: شك كثيرالشك، يعني كسي كه زياد شك مي كند. پنجم: شك امام در شماره ركعتهاي نماز، در صورتي كه مأموم شماره آن را بداند. و همچنين شك مأموم در صورتي كه امام شماره ركعتهاي نماز را بداند. ششم: شك در نماز مستحب.

شكهايي كه نبايد به آن اعتنا كرد

1 - شك بعد از محل

مسأله 1268: اگر در بين نماز، شك كند يكي از كارهاي واجب آن را انجام داده يا نه، مثلا شك كند حمد خوانده يا نه، چنانچه مشغول كار بعدي نشده باشد، بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده، بجا آورد و اگر مشغول كار بعدي شده، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1269: اگر در بين خواندن آيه اي، شك كند آيه پيش را خوانده يا نه و همچنين اگر در حالي كه آخر آيه را مي خواند، شك كند اوّل آن را خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1270: اگر بعد از ركوع و سجود، شك كند كارهاي واجب آن، مانند ذكر و آرام بودن بدن را انجام داده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1271: اگر در حالي كه به سجده مي رود شك كند ركوع كرده يا نه، يا شك كند بعد از ركوع ايستاده يا نه، به اين شك اعتنا نكند.

مسأله 1272: اگر در حال برخاستن، شك كند سجده يا تشهّد را بجا آورده يا نه،

به شكّ خود توجّه نكند.

مسأله 1273: كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند، اگر موقعي كه حمد يا تسبيحات مي خواند، شك كند سجده يا تشهّد را بجا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند. و اگر پيش از آنكه مشغول حمد يا تسبيحات شود، شك كند سجده يا تشهّد را بجا آورده يا نه، بايد بجا آورد.

مسأله 1274: اگر شك كند يكي از ركنهاي نماز را بجا آورده يا نه، چنانچه از محل آن گذشته است اعتنا نكند و اگر در محل است بجا آورد، در اين صورت چنانچه بعد يادش بيايد آن ركن را بجا آورده بوده، نمازش باطل مي باشد، زيرا ركن زياد شده است.

مسأله 1275: اگر شك كند، عملي را كه ركن نيست بجا آورده يا نه، چنانچه از محل آن گذشته است اعتنا نكند و اگر در محل است بجا آورد و اگر بعد از انجام آن يادش بيايد آن را بجا آورده بوده، چون ركن زياد نشده، نمازش صحيح است ولي بنابر احتياط واجب دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1276: اگر شك كند ركني را بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول عمل بعدي شده، مثلا در تشهّد شك كند دو سجده را بجا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر يادش بيايد آن ركن را بجا نياورده، در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده بايد آن را بجا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نمازش باطل است، مثلا اگر پيش از ركوع ركعت بعد، يادش بيايد دو سجده را بجا نياورده، بايد بجا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن، يادش

بيايد نمازش باطل است.

مسأله 1277: اگر شك كند عملي را كه ركن نيست بجا آورده يا نه و مشغول كار بعد از آن شده باشد، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلا موقعي كه مشغول خواندن سوره است، اگر شك كند حمد را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر بعد يادش بيايد آن را بجا نياورده، در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده، بايد بجا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش صحيح است، بنابراين اگر مثلا در قنوت، يادش بيايد حمد را نخوانده بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد اعتنا نكند و نماز او صحيح است.

مسأله 1278: اگر شك كند سلام نماز را گفته يا نه، يا شك كند درست گفته يا نه، چنانچه مشغول تعقيب نماز، يا مشغول نماز ديگري شده يا با انجام كاري كه نماز را به هم مي زند، از حال نماز بيرون رفته يا خود را خارج از نماز مي داند، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از اينها شك كند، بايد سلام را بگويد.

2 - شك بعد از سلام

مسأله 1279: اگر بعد از سلام نماز، شك كند نمازش صحيح بوده يا نه، مثلا شك كند ركوع كرده يا نه، يا بعد از سلام نماز چهار ركعتي، شك كند چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت، به شك خود اعتنا نكند، ولي اگر هر دو طرف شك او باطل باشد، مثلا بعد از سلام نماز چهار ركعتي، شك كند دو ركعت خوانده يا پنج ركعت، نمازش باطل است.

3 - شك بعد از وقت

مسأله 1280: اگر بعد از گذشتن وقت نماز، شك كند نماز خوانده يا نه، يا گمان كند نخوانده است، خواندن آن لازم نيست ولي اگر پيش از گذشتن وقت، شك كند نماز خوانده يا نه، يا گمان كند نخوانده، بايد آن نماز را بخواند، بلكه اگر گمان كند خوانده، بايد آن را بجا آورد.

مسأله 1281: اگر بعد از گذشتن وقت، شك كند نماز را درست خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1282: اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر و عصر، بداند چهار ركعت نماز خوانده، ولي نداند به نيّت ظهر خوانده يا به نيّت عصر، بايد چهار ركعت نماز قضا، به نيّت نمازي كه بر او واجب است بخواند.

مسأله 1283: اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب و عشا، بداند يك نماز خوانده، ولي نداند سه ركعتي خوانده يا چهار ركعتي، بايد قضاي نماز مغرب و عشا را بجا آورد.

4 - كثيرالشّك

مسأله 1284: اگر كسي در يك نماز، سه مرتبه شك كند، يا در سه نماز پشت سر هم، مثلا در نماز صبح، ظهر و عصر شك كند، «كثيرالشّك» است و چنانچه زياد شك كردن او، از غضب يا ترس و يا پريشاني حواس نباشد، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1285: كثيرالشّك، اگر در بجا آوردن چيزي شك كند، چنانچه بجا آوردن آن، نماز را باطل نمي كند، بايد بنا بگذارد كه آن را بجا آورده، مثلا شك كند ركوع كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه ركوع كرده است و اگر بجا آوردن آن، نماز را باطل مي كند، بايد بنا بگذارد كه آن را انجام نداده، مثلا اگر شك كند يك ركوع كرده

يا بيشتر، چون زياد شدن ركوع نماز را باطل مي كند، بايد بنا بگذارد كه بيشتر از يك ركوع نكرده است.

مسأله 1286: كسي كه فقط در يك چيز نماز، زياد شك مي كند، چنانچه در چيزهاي ديگر نماز شك كند، بايد به دستور آن عمل نمايد، مثلا كسي كه زياد شك مي كند سجده كرده يا نه، اگر اتّفاقاً در بجا آوردن ركوع شك كند، بايد به دستور شك رفتار نمايد، يعني اگر ايستاده است ركوع را بجا آورد و اگر به سجده رفته، اعتنا نكند.

مسأله 1287: كسي كه در نماز معيّني، مثلا در نماز ظهر زياد شك مي كند، اگر در نماز ديگري، مثلا در نماز عصر اتّفاقاً شك كند، بايد به دستور شك رفتار نمايد.

مسأله 1288: كسي كه در جاي مخصوصي، زياد شك مي كند، اگر در غير آنجا نماز بخواند و شكّي براي او پيش آيد، بايد به دستور شك عمل نمايد.

مسأله 1289: اگر انسان شك كند «كثيرالشّك» شده يا نه، بايد به دستور شك عمل نمايد امّا «كثيرالشّك» تا وقتي يقين نكند به حال معمولي مردم برگشته، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1290: كسي كه كثيرالشّك است اگر شك كند ركني را بجا آورده يا نه و اعتنا نكند، بعد يادش بيايد آن را بجا نياورده، چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آن را بجا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده، نمازش باطل است، مثلا اگر شك كند ركوع كرده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه پيش از سجده يادش بيايد ركوع نكرده، بايد ركوع كند و اگر در سجده دوم يادش بيايد، نمازش باطل است.

مسأله 1291: كسي كه زياد شك مي كند، اگر

شك كند، چيزي را كه ركن نيست، بجا آورده يا نه و اعتنا نكند و بعد يادش بيايد آن را بجا نياورده، چنانچه از محل آن گذشته، نمازش صحيح است، مثلا اگر شك كند حمد خوانده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه در قنوت يادش بيايد حمد را نخوانده، بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد، نماز او صحيح است.

5 - شك امام و مأموم

مسأله 1292: اگر امام جماعت، در شماره ركعتهاي نماز شك كند، مثلا شك كند سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، چنانچه مأموم يقين داشته باشد چهار ركعت خوانده و به امام بفهماند چهار ركعت خوانده است، امام بايد نماز را تمام كند و خواندن نماز احتياط لازم نيست. و همچنين اگر امام يقين داشته باشد كه چند ركعت خوانده است و مأموم، در شماره ركعتهاي نماز شك كند، بايد به شك خود اعتنا ننمايد.

6 - شك در نماز مستحب

مسأله 1293: اگر در شماره ركعتهاي نماز مستحب شك كند، چنانچه طرف بيشتر شك، نماز را باطل مي كند، بنا را بر كمتر بگذارد، مثلا اگر در نافله صبح شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است. و اگر طرف بيشتر شك، نماز را باطل نمي كند، مثلا شك كند دو ركعت خوانده يا يك ركعت، به هر طرف شك عمل كند نمازش صحيح است. گرچه در اين صورت بهتر آن است كه بنا را بر اقل بگذارد.

مسأله 1294: كم شدن ركن، نافله را باطل مي كند، ولي زياد شدن ركن، آن را باطل نمي كند، پس اگر يكي از كارهاي نافله را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه مشغول ركن بعد از آن شده، بايد برگردد و از آنجايي كه فراموش كرده ادامه دهد، مثلا اگر در بين ركوع، يادش بيايد سوره را نخوانده، بايد برگردد و سوره را بخواند و دوباره به ركوع رود.

مسأله 1295: اگر در يكي از كارهاي نافله شك كند، خواه ركن باشد يا غير ركن، چنانچه محل آن نگذشته، بايد بجا آورد و اگر محل آن گذشته به شك خود اعتنا

نكند.

مسأله 1296: اگر در نماز مستحب دو ركعتي گمان كند كه سه ركعت يا بيشتر بجا آورده، اعتنا نكند و نمازش صحيح است و اگر به دو ركعت يا كمتر گمان كند، بنابر احتياط مستحب به همان گمان عمل كند، مثلا اگر به يك ركعت گمان دارد، بنابر احتياط مستحب، يك ركعت ديگر نيز بخواند.

مسأله 1297: اگر در نماز نافله، كاري كند كه سجده سهو واجب مي شود، يا يك سجده و يا تشهّد را فراموش نمايد، لازم نيست بعد از نماز، سجده سهو يا قضاي سجده و تشهّد را بجا آورد.

مسأله 1298: اگر شك كند نماز مستحب را خوانده يا نه، چنانچه آن نماز مانند نماز جعفر طيّار (عليه السلام)، وقت معيّن نداشته باشد بنا بگذارد كه نخوانده است و همچنين است اگر مثل نافله يوميّه، وقت معيّن داشته باشد و پيش از گذشتن وقت، شك كند ولي اگر بعد از گذشتن وقت، شك كند به شك خود اعتنا نكند.

شكهاي صحيح

مسأله 1299: در نُه صورت، اگر در شماره ركعتهاي نماز چهار ركعتي شك كند نماز باطل نمي شود بلكه بايد فكر نمايد پس اگر به يك طرف شك، يقين يا گمان پيدا كرد، همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند وگرنه، به دستوري كه گفته مي شود عمل نمايد.

مسأله 1300: اوّل: بعد از سر برداشتن از سجده دوم، شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد سه ركعت خوانده و يك ركعت ديگر بخواند، نماز را تمام كند و بعد از نماز، يك ركعت نماز احتياط ايستاده و يا دو ركعت نشسته، به دستوري كه بيان مي شود بجا آورد.

مسأله 1301: دوم: شك

بين دو و چهار، بعد از سر برداشتن از سجده دوم كه در اين صورت بايد بنا بگذارد چهار ركعت خوانده، نماز را تمام كند و بعد از نماز، دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.

مسأله 1302: سوم: شك بين دو و سه و چهار، بعد از سر برداشتن از سجده دوم كه در اين صورت بايد بنا را بر چهار بگذارد و بعد از نماز، دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته بجا آورد.

مسأله 1303: چهارم: شك بين چهار و پنج، بعد از سر برداشتن از سجده دوم كه در اين صورت، بايد بنا را بر چهار بگذارد، نماز را تمام كند و بعد از نماز، دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1304: اگر بعد از گفتن ذكر و پيش از سر برداشتن از سجده دوم، يكي از اين چهار شك، براي او پيش آيد، بنابر احتياط مستحب بايد به دستور همان شك، عمل كند و نماز را نيز دوباره بخواند، البتّه اگر تنها نماز را دوباره بخواند، كافي است.

مسأله 1305: پنجم: شك بين سه و چهار، در هر جاي نماز كه باشد بايد بنا را بر چهار بگذارد، نماز را تمام كند و بعد از نماز، يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته، بجا آورد.

مسأله 1306: ششم: شك بين چهار و پنج، در حال ايستاده كه در اين صورت بايد بنشيند، تشهّد بخواند، نماز را سلام دهد، يك ركعت نماز احتياط ايستاده و يا دو ركعت نشسته بجا آورد و بنابر احتياط واجب، بايد دو سجده سهو نيز براي قيام اضافي بجا آورد.

مسأله 1307: هفتم: شك بين سه و پنج،

در حال ايستاده، بايد بنشيند، تشهّد بخواند، نماز را سلام دهد، دو ركعت نماز احتياط ايستاده بجا آورد. و بنابر احتياط واجب دو سجده سهو نيز، براي قيام اضافي بجا آورد.

مسأله 1308: هشتم: شك بين سه و چهار و پنج، در حال ايستاده بايد بنشيند، تشهّد بخواند، بعد از سلام نماز، دو ركعت نماز احتياط ايستاده، سپس دو ركعت نشسته بجا آورد و بنابر احتياط واجب، دو سجده سهو نيز، براي قيام اضافي بجا آورد.

مسأله 1309: نهم: شك بين پنج و شش، در حال ايستاده، بايد بنشيند، تشهّد بخواند، نماز را سلام دهد، دو سجده سهو بجا آورد و بنابر احتياط واجب، بايد دو سجده سهو ديگري براي ايستادن اضافي بجا آورد.

چند مسأله

مسأله 1310: اگر يكي از شكهاي صحيح براي انسان پيش آيد، بنابر احتياط نبايد نماز را بشكند، امّا اگر نماز را شكست و مشغول نماز دوم شد، نماز دومش صحيح است.

مسأله 1311: اگر يكي از شكهايي كه نماز احتياط براي آن واجب است، در نماز پيش آيد، چنانچه انسان نماز را تمام كند و بدون خواندن نماز احتياط، دوباره نماز را از سر بگيرد اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند، نماز را از سر گرفته باشد نماز دوّمش بنابر احتياط مستحب باطل است و اگر بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند، مشغول نماز شده، نماز دوّمش صحيح است، لكن نماز اوّل در هر دو صورت باطل است.

مسأله 1312: اگر يكي از شكهاي صحيح، براي انسان پيش آيد، چنانكه گفته شد، بايد فوراً فكر كند، ولي اگر بداند با كمي تأخير چيزي را فراموش نمي كند، مي تواند بعداً

فكر نمايد، مثلا اگر در سجده شك كند، مي تواند تا بعد از سجده، فكر كردن را تأخير بيندازد.

مسأله 1313: اگر اوّل به يك طرف، گمان بيشتري داشته باشد، بعد دو طرف در نظر او مساوي شود، بايد به دستور شك عمل نمايد و اگر اوّل، دو طرف در نظر او مساوي باشد و به طرفي كه وظيفه اوست بنا بگذارد، بعد به طرف ديگر گمان كند، بايد طرف گمان شده را بگيرد و نماز را تمام كند.

مسأله 1314: كسي كه نمي داند به يك طرف گمان بيشتري دارد يا هر دو طرف در نظر او مساوي است، بايد به دستور شك عمل كند.

مسأله 1315: اگر بعد از نماز بداند در بين نماز مردّد بوده كه مثلا دو ركعت خوانده يا سه ركعت و بنا را بر سه گذاشته، ولي نداند به خواندن سه ركعت گمان داشته، يا هر دو طرف در نظر او مساوي بوده، اعتنا لازم نيست ولي خوب است نماز احتياط بخواند.

مسأله 1316: اگر موقعي كه تشهّد مي خواند، يا بعد از ايستادن، شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه و در همان موقع، يكي از شكهايي كه بعد از تمام شدن دو سجده صحيح است، براي او پيش آيد، مثلا شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت، چنانچه به دستور آن شك عمل كند، نمازش صحيح است.

مسأله 1317: اگر پيش از آنكه مشغول تشهّد شود، يا پيش از ايستادن، شك كند دو سجده را بجا آورده يا نه و در همان موقع، يكي از شكهايي كه بعد از تمام شدن دو سجده صحيح است، براي او پيش آيد نمازش باطل

است.

مسأله 1318: اگر موقعي كه ايستاده، بين سه و چهار، يا بين سه و چهار و پنج، شك كند و يادش بيايد دو سجده از ركعت پيش را بجا نياورده، نمازش باطل است.

مسأله 1319: اگر شك او از بين برود و شك ديگري پيش آيد، مثلا اوّل شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بعد شك كند سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، بايد به دستور شك دوم عمل نمايد.

مسأله 1320: اگر بعد از نماز، شك كند كه در نماز، مثلا بين دو و چهار شك كرده، يا بين سه و چهار، واجب است به دستور هر دو عمل كند و بنابر احتياط مستحب، نماز را نيز دوباره بخواند.

مسأله 1321: اگر بعد از نماز بفهمد در نماز شكّي براي او پيش آمده، ولي نداند از شكهاي باطل بوده و يا از شكهاي صحيح و اگر از شكهاي صحيح بوده كدام يك از آنهاست نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1322: كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر شكي كند كه بايد براي آن، يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بخواند، بايد يك ركعت نشسته بجا آورد. و اگر شكي كند كه بايد براي آن، دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بايد دو ركعت نشسته بجا آورد.

مسأله 1323: كسي كه ايستاده نماز مي خواند، اگر هنگام خواندن نماز احتياط، از ايستادن عاجز شود، بايد مانند كسي كه نماز را نشسته مي خواند همان گونه كه در مسأله پيش، گفته شد، نماز احتياط را بجا آورد.

مسأله 1324: كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط، بتواند بايستد بايد به وظيفه كسي كه نماز را ايستاده مي خواند،

عمل كند.

نماز احتياط

مسأله 1325: كسي كه نماز احتياط بر او واجب است، بعد از سلام نماز بايد فوراً نيّت نماز احتياط كند، تكبير بگويد، حمد را بخواند، به ركوع رود و دو سجده نمايد، پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب بوده، بعد از دو سجده، تشهّد بخواند و سلام دهد و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب بوده، بعد از دو سجده، يك ركعت ديگر مانند ركعت اوّل بجا آورد و بعد از تشهّد، سلام دهد.

مسأله 1326: نماز احتياط، سوره و قنوت ندارد، بايد آن را آهسته بخواند، نيّت آن را بر زبان نياورد و بنابر احتياط مستحب «بسم اللّه» آن را نيز آهسته بگويد.

مسأله 1327: اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد نمازي كه خوانده درست بوده، لازم نيست نماز احتياط بخواند و اگر در بين نماز احتياط بفهمد، لازم نيست آن را تمام نمايد.

مسأله 1328: اگر پيش از خواندن نماز احتياط، بفهمد ركعتهاي نمازش كم بوده، چنانچه كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد آنچه را كه از نماز نخوانده، بخواند و براي سلام بيجا، دو سجده سهو بجا آورد و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده، مثلا پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1329: اگر بعد از نماز احتياط، بفهمد كسري نماز، به مقدار نماز احتياط بوده، مثلا در شك بين سه و چهار يك ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، نمازش صحيح است.

مسأله 1330: اگر بعد از خواندن نماز احتياط، بفهمد كسري نماز، كمتر از نماز احتياط بوده، مثلا در شك بين دو

و چهار، دو ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد، نماز را سه ركعت خوانده، بايد نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1331: اگر بعد از خواندن نماز احتياط، بفهمد كسري نماز، بيشتر از نماز احتياط بوده مثلا براي شك بين سه و چهار يك ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده، چنانچه بعد از نماز احتياط، كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده، مثلا پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر كاري كه نماز را باطل كند انجام نداده، نماز را تكميل كند و براي زياده ها سجده سهو بجا آورد و بنابر احتياط مستحب نماز را هم اِعاده نمايد.

مسأله 1332: اگر بين دو و سه و چهار شك كند و بعد از خواندن دو ركعت نماز احتياط ايستاده، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، لازم نيست دو ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند.

مسأله 1333: اگر بين سه و چهار شك كند و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط نشسته يا يك ركعت ايستاده مي خواند، يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد نماز احتياط را تمام نمايد و كفايت مي كند.

مسأله 1334: اگر بين دو و سه و چهار شك كند و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند، پيش از ركوع ركعت دوم، يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد بنشيند و نماز احتياط را يك ركعتي تمام نمايد و كفايت مي كند.

مسأله 1335: اگر در بين نماز احتياط بفهمد، كسري نماز بيشتر يا كمتر از نماز احتياط بوده، چنانچه نتواند نماز احتياط را طبق كسري نماز تمام كند، بايد آن را

رها نمايد و نماز را دوباره بخواند و بنابر احتياط مستحب براي رهايي از آن نماز كاري كند كه نماز را باطل مي نمايد مثلا پشت به قبله كند و براي شك بين دو و سه و چهار، موقعي كه دو ركعت نماز احتياط مي خواند، در ركعت آخر آن بعد از ركوع بفهمد كه نمازش سه ركعت بوده، بايد نماز احتياط را رها كند و نماز را دوباره بجا آورد.

مسأله 1336: اگر شك كند، نماز احتياطي كه بر او واجب بوده، بجا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز گذشته به شك خود اعتنا نكند و اگر وقت دارد، در صورتي كه مشغول كار ديگري نشده و از جاي نماز، برنخاسته و كاري مانند روگرداندن از قبله كه نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد نماز احتياط را بخواند. و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند بجا آورده، يا بين نماز و شك او زياد فاصله شده، پس به اين شك اعتنا نكند.

مسأله 1337: اگر در نماز احتياط، ركني زياد كند، يا مثلا به جاي يك ركعت، دو ركعت بخواند، نماز احتياط باطل مي شود و بايد دوباره اصل نماز را بجا آورد.

مسأله 1338: هنگامي كه انسان مشغول نماز احتياط است، اگر در يكي از كارهاي آن شك كند، چنانچه محل آن نگذشته، بايد بجا آورد و اگر محلّش گذشته، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلا اگر شك كند حمد خوانده يا نه، چنانچه به ركوع نرفته بايد بخواند و اگر به ركوع رفته بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1339: اگر در شماره ركعتهاي نماز احتياط شك كند، چنانچه طرفِ بيشترِ شك، نماز را باطل

مي كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد و اگر طرف بيشتر شك، نماز را باطل نمي كند، بايد بنا را بر بيشتر بگذارد، مثلا موقعي كه مشغول خواندن دو ركعت نماز احتياط است، اگر شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده و بنابر احتياط مستحب اصل نماز را نيز اِعاده نمايد.

مسأله 1340: اگر در نماز احتياط، چيزي كه ركن نيست، سهواً كم يا زياد شود، بنابر احتياط مستحب دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1341: اگر بعد از سلام نماز احتياط، شك كند يكي از اجزا يا شرايط آن را بجا آورده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1342: اگر در نماز احتياط، تشهّد يا يك سجده را فراموش كند، بنابر احتياط واجب بعد از سلام نماز، آن را قضا نمايد.

مسأله 1343: اگر به همراه نماز احتياط، قضاي يك سجده، يا قضاي يك تشهّد و يا دو سجده سهو بر او واجب شود، بايد اوّل نماز احتياط را بجا آورد.

مسأله 1344: حكم گمان در عدد ركعات نماز مانند حكم يقين است، مگر گمان به چيزي كه سبب بطلان نماز باشد كه در اين صورت، حكم يقين را ندارد و امّا گمان در افعال نماز، اگرچه بعيد نيست كه مانند يقين باشد، ولي بنابر احتياط مستحب بعد از اعتنا كردن به گمان، عمل را تمام كند و اصل نماز را اعاده نمايد.

مسأله 1345: حكم شك، سهو وگمان، در نمازهاي واجب يوميّه و ديگر نمازهاي واجب فرق ندارد، مثلا اگر در نماز آيات شك كند، يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون شك او در نماز دو ركعتي است نمازش

باطل است.

سجده سهو

مسأله 1346: براي پنج چيز بايد بعد از سلام نماز، دو سجده سهو به دستوري كه گفته خواهد شد بجا آورد: اوّل: در بين نماز، سهواً حرف بزند. دوم: جايي كه نبايد نماز را سلام دهد، مثلا در ركعت اوّل، سهواً سلام بدهد. سوم: يك سجده را فراموش كند. چهارم: تشهّد را فراموش نمايد. پنجم: در نماز چهار ركعتي، بعد از سجده دوم شك كند چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت.

مسأله 1347: اگر در جايي كه بايد بايستد، مثلا موقع خواندن حمد و سوره، اشتباهاً بنشيند يا در جايي كه بايد بنشيند، مثلا موقع خواندن تشهّد، اشتباهاً بايستد، بنابر احتياط واجب، بايد دو سجده سهو بجا آورد، بلكه براي هر چيزي كه در نماز، اشتباهاً كم يا زياد شود، بنابر احتياط واجب، بايد دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1348: اگر انسان اشتباهاً يا به خيال اينكه نمازش تمام شده، حرف بزند، بايد دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1349: براي حرفي كه از سرفه و آه كشيدن پيدا مي شود، سجده سهو واجب نيست، ولي اگر مثلا سهواً «آخ» يا «آه» بگويد، بايد سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1350: اگر چيزي كه غلط خوانده، دوباره به طور صحيح بخواند، براي آن غلط سجده سهو واجب نيست.

مسأله 1351: اگر در نماز سهواً مدّتي حرف بزند كه تمام آن يك مرتبه حساب شود، دو سجده سهو كافي است.

مسأله 1352: اگر سهواً تسبيحات اربعه را، بيشتر از سه مرتبه بگويد، لازم نيست بعد از نماز دوبار سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1353: اگر در جايي كه نبايد سلام نماز را بگويد، سهواً بگويد: «اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادِ اللّهِ الصّالِحِينَ»

يا بگويد «اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ» بايد دو سجده سهو بنمايد، ولي اگر اشتباهاً مقداري از اين دو سلام را بگويد، يا بگويد «اَلسَّلامُ عَلَيكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ» بنابر احتياط واجب بايد دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1354: اگر در جايي كه نبايد سلام دهد، اشتباهاً هر سه سلام را بگويد، دو سجده سهو كافي است.

مسأله 1355: اگر يك سجده يا تشهّد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد، بايد برگردد و بجا آورد و بعد از نماز، بنابر احتياط براي ايستادن بيجا دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1356: اگر در ركوع يا بعد از آن، يادش بيايد كه يك سجده يا تشهّد از ركعت پيش فراموش كرده، بايد بعد از سلام نماز، سجده يا تشهّد را قضا نمايد و بعد از آن، دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1357: اگر سجده سهو را بعد از سلام نماز، عمداً بجا نياورد، گناه كرده و واجب است هر چه زودتر، آن را انجام دهد و چنانچه سهواً بجا نياورد، هر وقت يادش آمد بايد فوراً انجام دهد و لازم نيست نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1358: اگر شك دارد دو سجده سهو بر او واجب شده يا نه، لازم نيست بجا آورد.

مسأله 1359: كسي كه شك دارد دو سجده سهو بر او واجب شده يا بيشتر، اگر دو سجده سهو بجا آورد، كافي است.

مسأله 1360: اگر بداند يكي از دو سجده سهو را بجا نياورده، بايد دو سجده سهو بجا آورد و اگر بداند سهواً سه سجده كرده، لازم است دوباره دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1361: اگر

شك كند يك سجده كرده يا دو سجده سهو، يا شك كند كه دو سجده سهو كرده يا سه سجده، چنانچه وارد تشهّد نشده، بنا را بر كمتر بگذارد.

كيفيّت سجده سهو

مسأله 1362: كيفيت سجده سهو: بعد از سلام نماز، نيّت سجده سهو كند، پيشاني را بر چيزي كه سجده بر آن صحيح است، بگذارد و بگويد: «بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّد وَ آلِهِ» يا بگويد: «بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ اللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد» ولي بهتر است بگويد: «بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ». سپس بنشيند و دوباره به سجده رود و يكي از ذكرهايي كه گفته شد بگويد و بنشيند، تشهّد بخواند و سلام دهد.

قضاي سجده و تشهّد فراموش شده

مسأله 1363: سجده و تشهّدي كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز، قضاي آن را بجا مي آورد، بايد تمام شرايط نماز، مانند پاك بودن بدن، لباس، رو به قبله بودن و شرطهاي ديگر را داشته باشد.

مسأله 1364: اگر سجده را چند دفعه فراموش كند، مثلا يك سجده از ركعت اوّل و يك سجده از ركعت دوّم فراموش نمايد، بايد بعد از نماز قضاي همه آنها را با سجده هاي سهوي كه براي آنها لازم مي شود بجا آورد و لازم نيست معيّن كند قضاي كدام يك آنهاست. و اگر يك سجده از ركعت اوّل و يك سجده از ركعت آخر فراموش كند و يا دو تشهّد فراموش نمايد، بنابر احتياط واجب بايد اوّل سجده آخر را كه فراموش شده و بعد از آن - بنابر احتياط مستحب - تشهّد و سلام را بجا آورد و بعد، سجده اوّل را قضا نمايد و همچنين، واجب است تشهّد آخر را كه فراموش شده و سلام را بنابر احتياط مستحب بجا آورد و بعد تشهّد اوّل را قضا نمايد،

اين در صورتي است كه كاري كه عمدي و سهوي آن، نماز را باطل مي كند، انجام نداده باشد و اگر انجام داده باشد، بايد اصل نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1365: اگر يك سجده و تشهّد را فراموش كند، بنابر احتياط واجب هر كدام را اوّل فراموش كرده، اوّل قضا نمايد. و اگر نداند كدام اوّل فراموش شده، بايد احتياطاً يك سجده و تشهّد و بعد يك سجده ديگر بجا آورد، يا يك تشهّد و يك سجده و بعد يك تشهّد ديگر بجا آورد، تا يقين كند سجده و تشهّد را، به ترتيبي كه فراموش كرده قضا نموده است.

مسأله 1366: اگر به خيال اينكه اوّل، سجده را فراموش كرده، اوّل قضاي آن را بجا آورد و بعد از خواندن تشهّد، يادش بيايد كه اوّل تشهّد را فراموش كرده، بنابر احتياط واجب دوباره سجده را قضا نمايد. و همچنين اگر به خيال اينكه اوّل تشهّد را فراموش كرده، آن را اوّل بجا آورد و بعد از سجده، يادش بيايد كه اوّل سجده را فراموش كرده، بنابر احتياط واجب، بايد دوباره تشهّد بخواند.

مسأله 1367: اگر بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهّد، كاري كند كه اگر عمداً يا سهواً در نماز اتّفاق بيفتد، نماز باطل مي شود، مثلا پشت به قبله نمايد، بنابر احتياط بعد از قضاي سجده و تشهّد، دوباره نماز را بخواند. اين در صورتي است كه سجده يا تشهد فراموش شده از ركعت آخر نباشد، امّا اگر از ركعت آخر باشد بنابر اقوي، بايد اصل نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1368: اگر بعد از سلام نماز، يادش بيايد يك سجده از ركعت آخر را فراموش كرده

است، چنانچه كاري كه عمدي و سهوي آن، نماز را باطل مي كند انجام نداده، مانند روگرداندن از قبله، بنابر احتياط مستحب آن را به نيّت ما في الذّمه بجا آورد و همچنين بعد از آن، تشهّد و سلام و دو سجده سهو بجا آورد. و نيز اگر يادش بيايد كه تشهّد ركعت آخر را فراموش كرده، بنابر احتياط مستحب آن را به نيّت ما في الذّمه انجام دهد و همچنين بعد از آن سلام دهد و دو سجده سهو بجا آورد، گرچه در اين دو مورد بعيد نيست كفايت سجده و تشهّد فراموش شده و دو سجده سهو.

مسأله 1369: اگر بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهّدي كه از ركعت قبل فراموش شده، كاري كند كه براي آن سجده سهو واجب مي شود، مثلا سهواً حرف بزند، بايد سجده يا تشهّد را قضا كند و غير از سجده سهوي كه براي قضاي سجده يا تشهّد لازم بوده، سجده ديگري لازم نمي آيد.

مسأله 1370: اگر نداند سجده را فراموش كرده يا تشهّد را، بايد هر دو را قضا نمايد و هر كدام را اوّل بجا آورد، اشكال ندارد.

مسأله 1371: اگر شك دارد سجده يا تشهّد را فراموش كرده يا نه، واجب نيست قضا نمايد.

مسأله 1372: اگر بداند سجده يا تشهّد را فراموش كرده و شك كند پيش از ركوع ركعت بعد، بجا آورده يا نه، بنابر احتياط مستحب آن را قضا نمايد.

مسأله 1373: كسي كه بايد سجده يا تشهّد را قضا نمايد، اگر براي كار ديگري نيز سجده سهو بر او واجب شود، بايد بعد از نماز، فوراً سجده يا تشهّد را قضا نمايد، بعد از آن

سجده سهو را بجا آورد.

مسأله 1374: اگر شك دارد كه بعد از نماز، قضاي سجده يا تشهّد فراموش شده را بجا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز نگذشته، بايد سجده يا تشهّد را قضا نمايد و اگر وقت نماز گذشته، قضاي آن لازم نيست.

كم و زياد كردن اجزا و شرايط نماز

مسأله 1375: هرگاه چيزي از واجبات نماز را عمداً كم يا زياد كند، اگرچه يك حرف باشد، نمازش باطل است.

مسأله 1376: اگر مقصر بوده در ندانستن مسأله، و چيزي از واجبات نماز را، كم يا زياد كند، بنابر احتياط نماز باطل است. ولي چنانچه بر اثر ندانستن مسأله، حمد و سوره نماز صبح، مغرب و عشا را آهسته بخواند، يا حمد و سوره نماز ظهر و عصر را بلند بخواند و يا در مسافرت، نماز ظهر و عصر و عشا را چهار ركعتي بخواند، نمازش صحيح است.

مسأله 1377: اگر در بين نماز بفهمد، وضو يا غسلش باطل بوده، يا بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده، بايد نماز را به هم بزند و دوباره با وضو يا غسل نماز بخواند و اگر بعد از نماز بفهمد، بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بجا آورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1378: اگر بعد از رسيدن به ركوع يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش فراموش كرده، نمازش باطل است و اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد، بايد برگردد، دو سجده را بجا آورد، برخيزد، حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند، نماز را تمام كند و بعد از نماز بنابر احتياط واجب، بايد براي ايستادن بيجا دو سجده سهو انجام دهد.

مسأله 1379: اگر پيش از گفتن

«السَّلامُ عَلَيْنا» و «السَّلامُ عَلَيْكُمْ» يادش بيايد دو سجده ركعت آخر را بجا نياورده، بايد دو سجده را بجا آورد و دوباره تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1380: اگر پيش از سلام نماز، يادش بيايد يك ركعت يا بيشتر، از آخر نماز نخوانده، بايد مقداري كه فراموش شده، بجا آورد.

مسأله 1381: اگر بعد از سلام نماز، يادش بيايد يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز نخوانده، چنانچه كاري انجام داده كه در نماز، چه عمداً يا سهواً اتّفاق بيفتد نماز را باطل مي كند، مثلا پشت به قبله كرده، نمازش باطل است و اگر كاري كه عمدي و سهوي آن، نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد فوراً مقداري را كه فراموش كرده بجا آورد.

مسأله 1382: هرگاه بعد از سلام نماز، عملي انجام دهد كه در نماز چه عمداً يا سهواً اتّفاق بيفتد نماز را باطل مي كند، مثلا پشت به قبله نمايد و بعد يادش بيايد كه دو سجده آخر را بجا نياورده، نماز باطل است و اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند يادش بيايد، بايد دو سجده اي را كه فراموش كرده، بجا آورد، دوباره تشهّد بخواند، نماز را سلام دهد و دو سجده سهو، براي تشهّد و سلامي كه اوّل گفته است بجا آورد.

مسأله 1383: اگر بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده، يا پشت به قبله، يا به طرف راست و ي0ا به طرف چپ قبله بجا آورده، بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

نماز مسافر
نماز مسافر

مسأله 1384: مسافر بايد نماز ظهر، عصر و عشا را با هشت شرط، شكسته بجا آورد، يعني دو ركعت بخواند:

1 - سفر هشت فرسخ يا بيشتر باشد. 2 - از اوّل قصد مسافت هشت فرسخ داشته باشد. 3 - از قصد خود برنگردد. 4 - از وطن خود نگذرد و قصد اقامت ده روز نكند. 5 - براي حرام سفر نكند. 6 - از كساني نباشد كه جاي معيّني ندارند، مانند بعضي صحرانشينان. 7 - شغل او سفر نباشد. 8 - به حدّ ترخّص برسد. و تفصيل آن در مسائل ذيل بيان مي شود.

شرط اوّل

مسأله 1385: بايد سفر، كمتر از هشت فرسخ شرعي نباشد و فرسخ شرعي تقريباً، پنج كيلومتر و نيم است.

مسأله 1386: كسي كه رفت و برگشت او هشت فرسخ است، اگر در يك شبانه روز برود و برگردد، مثلا روز برود و همان روز يا شب آن برگردد، چه آنكه رفت و برگشت هر دو چهار فرسخ باشد و يا اينكه مختلف باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1387: اگر مجموع رفت و برگشت هشت فرسخ باشد، در صورتي كه سفرش ده روز طول نكشد، مثلا امروز برود و فردا و يا بعد از چند روز برگردد، نماز را شكسته بخواند و روزه نگيرد، بلكه قضاي روزه را بجا آورد.

مسأله 1388: اگر سفر از هشت فرسخ كمتر باشد، يا انسان نداند سفر او هشت فرسخ است يا نه، نبايد نماز را شكسته بخواند و چنانچه شك كند سفر او هشت فرسخ است يا نه، واجب است احتياطاً تحقيق نمايد، چنانچه دو عادل بگويند يا يك عادل، يا بين مردم معروف باشد به طوري كه سبب اطمينان شود كه سفر او هشت فرسخ است، نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1389: اگر يك ثقه كه

مورد اطمينان است خبر دهد كه سفر انسان هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته بخواند، روزه نگيرد و قضاي روزه را بجا آورد.

مسأله 1390: كسي كه يقين دارد سفر او هشت فرسخ است، اگر نماز را شكسته بخواند و بعد بفهمد هشت فرسخ نبوده، بايد چنانچه وقت باقي است آن را چهار ركعتي بجا آورد و اگر وقت گذشته، قضا نمايد.

مسأله 1391: كسي كه يقين دارد از جاي خود، تا جايي كه قصد رفتن به آنجا را دارد، هشت فرسخ نيست، يا شك دارد هشت فرسخ هست يا نه، چنانچه در بين راه بفهمد سفر او هشت فرسخ بوده، اگرچه كمي از راه باقي باشد، بايد نماز را شكسته بخواند مشروط به اينكه قصد برگشت اين مسافت را قبل از ده روز داشته باشد و اگر تمام خواند، دوباره نماز را شكسته بجا آورد.

مسأله 1392: اگر بين دو محلّي كه فاصله آنها كمتر از چهار فرسخ است، چند مرتبه رفت و آمد كند، اگرچه روي هم هشت فرسخ شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1393: اگر محلي دو راه داشته باشد، يك راه آن كمتر از هشت فرسخ و راه ديگر آن، هشت فرسخ يا بيشتر باشد، چنانچه انسان از راهي كه هشت فرسخ است يا بيشتر، به آنجا برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از راهي كه هشت فرسخ نيست برود، بايد تمام بخواند.

مسأله 1394: اگر شهر ديوار دارد، بايد ابتداي هشت فرسخ را از ديوار شهر حساب كند و اگر ديوار ندارد، بايد از خانه هاي آخر شهر حساب نمايد.

شرط دوم

مسأله 1395: بايد از اوّل مسافرت، قصد هشت فرسخ داشته

باشد، پس اگر به جايي كه كمتر از هشت فرسخ است، مسافرت كند و بعد از رسيدن به آنجا قصد كند، جايي برود كه با مقداري كه آمده هشت فرسخ مي شود، به جهتي كه از اوّل قصد هشت فرسخ را نداشته، بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود، يا چهار فرسخ برود و در اثناي ده روز به وطنش يا جايي كه مي خواهد ده روز بماند برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1396: كسي كه نمي داند سفرش چند فرسخ مي شود، مثلا براي پيدا كردن گمشده اي مسافرت كند و نداند چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند، بايد نماز را تمام بخواند. ولي در برگشتن، چنانچه تا وطنش، يا جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد نماز را شكسته بخواند. و همچنين اگر در بين رفتن قصد كند چهار فرسخ، برود و همان روز، يا شب آن، يا قبل از ده روز برگردد، چنانچه رفتن و برگشتن هشت فرسخ شود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1397: مسافر، در صورتي بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود، پس كسي كه از شهر بيرون مي رود و مثلا قصد دارد اگر رفيق پيدا كند هشت فرسخ برود، چنانچه اطمينان دارد رفيق پيدا مي كند، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر اطمينان ندارد، بايد تمام بخواند.

مسأله 1398: كسي كه قصد هشت فرسخ دارد، اگرچه در هر روز مقدار كمي راه برود، وقتي به جايي برسد كه ديوار شهر را نبيند و اذان آن را نشنود، بايد نماز را شكسته

بخواند، اگرچه هر روز مسافت كمي راه برود مثلا به جهت تفريح و امثال آن، روزي نيم فرسخ را طي كند.

مسأله 1399: كسي كه در سفر، به اختيار ديگري است، مانند نوكري كه با آقاي خود مسافرت مي كند، چنانچه بداند سفر او هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر نداند، بايد بنابر احتياط واجب از او بپرسد، اگر سفر او هشت فرسخ باشد، نماز را شكسته بجا آورد.

مسأله 1400: كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، اگر بداند يا گمان داشته باشد پيش از رسيدن به مسافت شرعي از او جدا مي شود، بايد نماز را تمام بخواند، مگر مجموع رفت و برگشت وي هشت فرسخ شود، كه در اين صورت نماز شكسته خواهد بود.

مسأله 1401: كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، اگر شك دارد پيش از رسيدن به مسافت شرعي از او جدا مي شود يا نه، بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر از اين جهت شك كند كه شايد مانعي براي سفر او پيش آيد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا نباشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط سوم

مسأله 1402: در بين راه از قصد خود برنگردد، پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ، از قصد خود برگردد و يا مردّد شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1403: اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود، چنانچه تصميم داشته باشد همان جا بماند يا بعد از ده روز برگردد و يا در برگشتن و ماندن مردّد باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1404: اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از ادامه مسافرت منصرف

شود و تصميم داشته باشد همان روز يا شب آن يا قبل از ده روز برگردد، بايد نمازهايش را شكسته بخواند.

مسأله 1405: اگر براي رفتن به جايي حركت كند و بعد از پيمودن مقداري، بخواهد جاي ديگر برود، چنانچه از محلّي كه الآن حركت مي كند تا جايي كه مي خواهد برود، هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1406: اگر پيش از رسيدن به هشت فرسخ، مردّد شود بقيّه راه را برود يا نه، چنانچه در هنگام ترديد راه نرود و سپس تصميم بگيرد كه ادامه دهد، بايد تا آخر مسافرت، نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1407: اگر پيش از رسيدن به هشت فرسخ، مردّد شود بقيّه راه را برود يا نه، چنانچه در هنگام ترديد مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد هشت فرسخ ديگر برود، يا چهار فرسخ برود و همان روز، يا شب آن، يا قبل از ده روز برگردد، تا آخر مسافرت بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1408: اگر پيش از رسيدن به هشت فرسخ، مردّد شود بقيّه راه را برود يا نه، چنانچه در هنگام ترديد مقداري راه برود سپس تصميم بگيرد به بقيّه راه ادامه دهد، اگر باقيمانده سفر جمعاً كمتر از هشت فرسخ باشد و نخواهد همان روز يا شب آن، يا بعد از چند روز ديگر برگردد بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر راهي كه پيش از مردّد شدن و بعد از آن مي رود، روي هم هشت فرسخ باشد، بنابر احتياط بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند، گرچه بعيد نيست نماز شكسته كافي باشد.

شرط چهارم

مسأله 1409: پيش از رسيدن به هشت فرسخ، نخواهد از

وطن خود بگذرد، يا ده روز و يا بيشتر در جايي بين راه بماند، پس كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خويش بگذرد، يا ده روز در محلّي بماند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1410: كسي كه نمي داند پيش از رسيدن به هشت فرسخ، از وطنش مي گذرد يا نه، يا ده روز در جايي مي ماند يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1411: كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ، از وطنش بگذرد، يا ده روز در جايي بماند و نيز كسي كه در گذشتن از وطن يا اقامت ده روز مردّد است، اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود، باز هم بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر پس از منصرف شدن باقيمانده راه هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ بوده و بخواهد برود و همان روز يا شب آن و يا قبل از ده روز برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط پنجم

مسأله 1412: براي كار حرام سفر نكند، امّا اگر براي كار حرامي مانند دزدي سفر كند، بايد نماز را تمام بخواند و همچنين است اگر خود سفر حرام باشد، مثلا براي او ضرر زياد داشته باشد، يا زن بدون اجازه شوهر سفر كند و يا سفر غيرواجب فرزند كه باعث اذيّت پدر يا مادر باشد ولي اگر مانند سفر حج واجب باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1413: سفري كه موجب اذيّت پدر و مادر باشد و ترك سفر، ضرري براي فرزندان نداشته باشد، حرام است و انسان بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند و روزه بگيرد.

مسأله 1414: كسي

كه سفر او حرام نيست و براي كار حرام نيز سفر نمي كند اگرچه در سفر، گناهي انجام دهد، مثلا غيبت كند و يا شراب بخورد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1415: اگر مخصوصاً براي ترك كار واجبي، مسافرت نمايد نمازش تمام است، بنابراين بدهكاري كه وقت اداي بدهي او رسيده اگر بتواند بدهي خود را بدهد و طلبكار نيز مطالبه كند، چنانچه در سفر نتواند بدهي خود را بدهد لكن مخصوصاً براي ترك پرداخت اين بدهي مسافرت نكند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1416: اگر سفر او سفر حرام نباشد، ولي حيوان سواري يا مركب ديگري كه بر آن سوار است غصبي باشد، يا در زمين غصبي مسافرت كند، نماز را شكسته بخواند و بنابر احتياط مستحب هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1417: كسي كه با ظالم مسافرت مي كند، اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك به ظالم باشد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر ناچار باشد، يا مثلا براي نجات مظلومي با او سفر كند، نمازش شكسته است.

مسأله 1418: اگر براي تفريح و گردش مسافرت كند، حرام نيست و بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1419: اگر براي لهو و خوش گذراني به شكار و يا ماهيگيري رود، نمازش تمام است و چنانچه براي تهيّه روزي به شكار رود، نمازش شكسته است و همچنين است اگر براي كسب و زياد كردن مال برود.

مسأله 1420: كسي كه براي گناه سفر كند، موقعي كه از سفر برمي گردد اگر توبه كرده، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر توبه نكرده، بايد تمام بخواند، مگر عنوان حلالي بر برگشت او صدق كند. و بنابر احتياط مستحب

در صورت توبه نكردن، هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1421: كسي كه سفر او سفر گناه است، اگر در بين راه از قصد گناه برگردد، چنانچه باقيمانده راه هشت فرسخ يا بيشتر باشد، يا چهار فرسخ بوده و بخواهد برود و همان روز يا شب آن و يا قبل از ده روز ديگر برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1422: كسي كه براي گناه سفر نكرده، اگر در بين راه قصد كند بقيّه راه را براي گناه برود، بايد نماز را تمام بخواند، ولي نمازهايي را كه شكسته خوانده صحيح است.

شرط ششم

مسأله 1423: بايد از كساني نباشد كه جاي معيّني ندارند و خانه شان همراه خودشان است، مانند صحرانشينهايي كه در بيابانها گردش مي كنند و هرجا آب و خوراك براي خود و دامشان پيدا كنند، مي مانند و بعد از چندي به جاي ديگر مي روند، كه صحرانشينها در اين مسافرتها، بايد نماز را تمام بخوانند.

مسأله 1424: اگر يكي از صحرانشينها براي پيدا كردن منزل و چراگاه حيوانات سفر كند و سفر او هشت فرسخ باشد، بايد نماز را تمام بخواند حتّي اگر لوازم زندگي با او نباشد.

مسأله 1425: اگر صحرانشين، براي زيارت، يا حج، يا تجارت و يا مانند آن مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط هفتم

مسأله 1426: بايد شغل او مسافرت نباشد، بنابراين شتردار، راننده، چوبدار، كشتيبان و مانند اينها، در غير سفر اوّل، بايد نماز را تمام بخوانند. ولي در سفر اوّل اگرچه طول بكشد، نمازشان شكسته است.

مسأله 1427: كسي كه شغلش مسافرت است، اگر براي كار ديگري، مثلا براي زيارت يا حج مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند، ولي اگر مثلا راننده، اتومبيل خود را براي زيارت، كرايه بدهد و در ضمن، خودش نيز زيارت كند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1428: حمله دار، يعني كسي كه براي رساندن حاجيها به مكّه مكرّمه مسافرت مي كند، چنانچه شغلش در تمام سال مسافرت باشد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر شغلش مسافرت نباشد، بلكه فقط چند هفته اي در سال سفر مي كند بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1429: كسي كه شغل او حمله داري مي باشد و حاجيها را از راه دور به مكّه مكرّمه و عتبات عاليات و مشاهد مشرّفه و غير اينها

مي برد، چنانچه تمام سال يا بيشتر سال را در راه باشد، بايد نمازش را تمام بخواند.

مسأله 1430: كسي كه مقداري از سال شغلش مسافرت است، مانند راننده اي كه فقط در تابستان يا زمستان، به كار رانندگي مي پردازد، بايد در سفر نماز را تمام بخواند.

مسأله 1431: راننده و دوره گردي كه در دو سه فرسخي شهر، رفت و آمد مي كند، چنانچه اتّفاقاً سفر هشت فرسخي برود، بايد نماز را شكسته بخواند، ولي اگر مردم بگويند شغل او مسافرت است، در صورتي كه سفر هشت فرسخي هم برود، بنابر اقوي بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1432: كسي كه شغلش مسافرت است، اگر ده روز يا بيشتر در وطن خود بماند، چه از اوّل، قصد ماندن ده روز داشته باشد، چه بدون قصد بماند، بايد در سفر اوّلي كه بعد از ده روز مي رود، نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1433: كسي كه شغلش مسافرت است، اگر در غير وطن خود، ده روز بماند، چنانچه از اوّل قصد ماندن ده روز داشته، در سفر اوّلي كه بعد از ده روز مي رود بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از اوّل قصد ماندن ده روز نداشته، بايد در سفر اوّل هم تمام بخواند.

مسأله 1434: كسي كه شغلش مسافرت است، اگر شك كند در وطن خود يا جاي ديگر ده روز مانده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1435: كسي كه در شهرها سياحت مي كند و براي خود وطني اختيار نكرده، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1436: كسي كه شغلش مسافرت نيست، اگر در جايي كاري دارد، مثلا جنسي دارد كه براي حمل آن، مسافرتهاي پي در پي مي كند، بايد

نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1437: كسي كه از وطنش صرف نظر كرده و مي خواهد وطن ديگري براي خود اختيار كند، اگر شغلش مسافرت نباشد و عنوان ديگري كه موجب تمام خواندن نماز مي شود بر او تطبيق نشود، بايد در مسافرت نماز را شكسته بخواند.

شرط هشتم

مسأله 1438: بايد به حدّ ترخّص برسد، يعني از وطنش و همچنين بنابر احتياط واجب، از جايي كه قصد كرده ده روز در آنجا بماند، به اندازه اي دور شود كه ديوار شهر را نبيند و صداي اذان آن را نشنود ولي بايد غبار يا مانع ديگري نباشد كه از ديدن ديوار و شنيدن اذان، جلوگيري كند. و البتّه لازم نيست آنقدر دور شود كه مناره ها و گنبدها را نبيند، يا ديوارها هيچ پيدا نباشد، بلكه اگر ديوارها به شكل كامل، واضح نباشد كافي است.

مسأله 1439: كسي كه به سفر مي رود، اگر به جايي برسد كه صداي اذان را نشنود ولي ديوار شهر را ببيند، يا ديوارها را نبيند ولي صداي اذان را بشنود، چنانچه بخواهد در آنجا نماز بخواند، بايد تمام بخواند.

مسأله 1440: مسافري كه به وطنش برمي گردد، وقتي ديوار وطن را ببيند و يا صداي اذان را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند. و همچنين است مسافري كه مي خواهد ده روز در جايي بماند.

مسأله 1441: هرگاه شهر در بلندي باشد كه از دور ديده شود، يا به قدري در گودي است كه اگر انسان كمي دور شود ديوار آن را نبيند، كسي كه از آن شهر مسافرت مي كند، وقتي به اندازه اي دور شد كه اگر آن شهر در زمين هموار بود، ديوارش از آنجا ديده نمي شد، بايد

نماز خود را شكسته بخواند. و همچنين اگر كوتاهي يا بلندي خانه ها بيشتر از معمول باشد، بايد خانه هاي معمولي را مدّنظر قرار داد.

مسأله 1442: اگر از جايي مسافرت كند كه خانه و ديوار ندارد، وقتي به جايي برسد كه اگر آن محل، ديوار داشت از آنجا ديده نمي شد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1443: اگر به قدري دور شود كه نداند، صدايي را كه مي شنود صداي اذان يا صداي ديگري است، نماز را شكسته بخواند، ولي اگر بفهمد اذان مي گويند و كلمه هاي آن را تشخيص ندهد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1444: اگر به قدري دور شود كه اذان خانه ها را نشنود، ولي اذان شهر را كه معمولا در جاي بلندي مي گويند بشنود، نبايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1445: اگر به جايي برسد كه اذان شهر را كه در جاي بلند متعارف و معمولي مي گويند نشنود، ولي اذاني را كه در جاي خيلي بلند مي گويند بشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1446: اگر چشم يا گوش او، يا صداي اذان، غير معمولي باشد، در جايي بايد نماز را شكسته بخواند كه چشم متوسط، ديوار خانه ها را نبيند و گوش متوسّط صداي اذان معمولي را نشنود.

مسأله 1447: اگر هنگام سفر شك كند به حد ترخّص، يعني جايي كه اذان را نشنود و ديوار را نبيند، رسيده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند، به شرطي كه نماز، در رفتن و برگشتن در يكجا نباشد، ولي در هر دو صورت احتياطاً فحص و بررسي لازم است.

مسأله 1448: مسافري كه از وطن خود عبور مي كند، وقتي به جايي برسد كه ديوار وطن خود را ببيند و

صداي اذان آن را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1449: مسافري كه در بين مسافرت، به وطنش رسيده، تا وقتي در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود، يا چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن و يا قبل از ده روز برگردد، وقتي به جايي برسد كه ديوار وطن را نبيند و صداي اذان را نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

احكام وطن و اقامت ده روز

مسأله 1450: «وطن» جايي است كه انسان، براي اقامت و زندگي خود اختيار نموده است، چه در آنجا به دنيا آمده و وطن پدر و مادرش بوده، يا خود، آنجا را براي زندگي اختيار كرده باشد و در نظر مردم وطن او به شمار آيد.

مسأله 1451: اگر قصد دارد در جايي كه وطن اصلي او نيست، مدّتي بماند و بعد به جاي ديگري برود، آنجا وطن او حساب نمي شود، مگر بخواهد مدّت زيادي بماند، مثلا چند سال، بنابراين طُلاّب و دانشجوياني كه براي تحصيل به شهر ديگري مي روند، آنجا در حكم وطن آنها بوده و بايد نماز را تمام بخوانند و روزه بگيرند و همچنين سربازاني كه مقرّر است مدّت زيادي در يك منطقه بمانند.

مسأله 1452: جايي كه انسان، قصد دارد مدّت زيادي بماند، مثلا چهار، يا پنج سال و يا بيشتر، آنجا وطن عرفي او مي شود، پس اگر مسافرتي براي او پيش آيد و دوباره به همان جا برگردد، نماز او تمام است.

مسأله 1453: كسي كه در دو جا زندگي مي كند، مثلا شش ماه، در شهري و شش ماه در شهر ديگري مي ماند، هردو جا وطن اوست. و همچنين اگر بيشتر

از دو جا را براي زندگي خود اختيار كرده باشد، همه آنها وطن او حساب مي شود و بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1454: كسي كه به قصد توطّن در جايي بماند، هر وقت در مسافرت به آنجا برسد، بايد نماز را تمام بخواند، تا زماني كه از آنجا صرف نظر نكرده باشد، امّا اگر صرف نظر كند، بايد نمازش را شكسته بخواند.

مسأله 1455: اگر به جايي برسد كه وطن او بوده و از آنجا صرف نظر كرده، نبايد نماز را تمام بخواند، اگرچه وطن ديگري نيز براي خود اختيار نكرده باشد.

مسأله 1456: مسافري كه قصد دارد، ده روز پشت سر هم در جايي بماند، يا مي داند كه بدون اختيار ده روز در جايي مي ماند، در آنجا بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1457: مسافري كه مي خواهد ده روز در جايي بماند، لازم نيست قصد ماندن شب اوّل يا شب يازدهم را داشته باشد و اگر قصد كند از اذان صبح روز اوّل، تا غروب روز دهم بماند، واجب نيست كه نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند، بلكه تمام خواندن، كفايت مي كند.

مسأله 1458: مسافري كه مي خواهد ده روز در جايي بماند، در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه بخواهد تمام ده روز را در يك شهر بماند، پس اگر بخواهد مثلا ده روز در نجف اشرف و كوفه، يا كربلاي معلّي و حرّ و يا در تهران و قم مقدّسه بماند، بايد نماز را شكسته بخواند، البتّه در صورتي كه آن دو شهر، به هم متّصل نشده باشند وگرنه حكم يك شهر را دارد، مانند اين زمان كه شهر نجف اشرف و كوفه يك

شهر مي باشند.

مسأله 1459: مسافري كه مي خواهد ده روز در جايي بماند، اگر از اوّل قصد كند در بين ده روز، به اطراف آنجا برود كه از مسافت شرعي كمتر است و بيشتر از نصف روز معطّل نشود، ضرر به اقامت وي ندارد و نمازش را تمام بخواند.

مسأله 1460: مسافري كه تصميم ندارد به هر صورت ده روز در جايي بماند، مثلا قصد دارد اگر رفيقش بيايد، يا منزل خوبي پيدا كند، ده روز بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1461: كسي كه تصميم دارد، ده روز در جايي بماند، اگرچه احتمال بدهد براي ماندن او مانعي پديد آيد، بايد نماز را تمام بخواند، البتّه در صورتي كه احتمال، عقلايي نبوده تا منافات با تصميم بر ماندن ده روز داشته باشد وگرنه بايد شكسته بخواند.

مسأله 1462: اگر مسافر بداند مثلا ده روز يا بيشتر، به آخر ماه مانده و قصد كند تا آخر ماه در جايي بماند، بايد نماز را تمام بخواند ولي اگر نداند تا آخر ماه ده روز مانده و قصد كند تا آخر ماه بماند، بايد نماز را شكسته بخواند، اگرچه از وقتي قصد كرده، تا آخر ماه، ده روز يا بيشتر باشد.

مسأله 1463: اگر مسافر قصد كند ده روز در جايي بماند، چنانچه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتي، از ماندن منصرف شود يا مردّد شود در آنجا بماند يا به جاي ديگر برود، بايد نماز را شكسته بخواند. امّا اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي، از ماندن منصرف شود و يا مردّد گردد، تا وقتي در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1464: مسافري كه قصد كرده

ده روز در جايي بماند، اگر روزه بگيرد و بعد از ظهر، از ماندن در آنجا منصرف شود، چنانچه يك نماز چهار ركعتي خوانده باشد، روزه اش صحيح است و تا وقتي در آنجا هست، بايد نمازهاي خود را تمام بخواند و روزه هاي خود را بجا آورد. و اگر يك نماز چهار ركعتي نخوانده باشد، روزه آن روز صحيح است، امّا بايد نمازهاي خود را شكسته بخواند و روزهاي ديگر نمي تواند روزه بگيرد.

مسأله 1465: مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي بماند، اگر از ماندن منصرف شود و شك كند پيش از منصرف شدن، يك نماز چهار ركعتي خوانده يا نه، بايد نمازهاي خود را شكسته بخواند.

مسأله 1466: اگر مسافر به نيّت نماز شكسته، مشغول نماز شود و در بين نماز، تصميم بگيرد ده روز يا بيشتر بماند، بايد نماز را چهار ركعتي تمام نمايد.

مسأله 1467: مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي بماند، اگر در بين اوّلين نماز چهار ركعتي از قصد خود برگردد، چنانچه داخل ركوع ركعت سوم نشده، بايد نماز را دو ركعتي تمام نمايد و بقيّه نمازهاي خود را شكسته بخواند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته، نماز را به هم بزند و دوباره شكسته بخواند و تا زماني كه در آنجا هست، نمازهايش را شكسته بجا آورد.

مسأله 1468: مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي بماند، اگر بيشتر از ده روز در آنجا بماند، تا وقتي مسافرت نكرده، بايد نمازش را تمام بخواند و لازم نيست دوباره، قصد ماندن ده روز كند.

مسأله 1469: مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي بماند، بايد روزه واجب

را بگيرد و مي تواند روزه مستحب را بجا آورد و نماز جمعه و نافله ظهر، عصر و عشا را نيز بخواند.

مسأله 1470: مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي، بخواهد به مدّت كمتر از يك روز به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود و برگردد و دوباره در جاي اوّل خود ده روز بماند، در تمام مدّتي كه مي رود تا برمي گردد و بعد از برگشتن، بايد نماز را تمام بخواند، و همچنين اگر نخواهد بعد از برگشتن، ده روز بماند، در موقع رفتن به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است و در مدّتي كه آنجا مي ماند و در موقع برگشتن و بعد از برگشت، بنابر اقوي بايد نماز را تمام بخواند، امّا اگر چهار فرسخ يا بيشتر باشد، بايد در رفتن به جايي كه قصد دارد و مدّتي كه آنجا مي ماند و در موقع برگشتن و بعد از برگشت، نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1471: مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي، بخواهد به جاي ديگري كه كمتر از هشت فرسخ است برود و ده روز در آنجا بماند، بايد در رفتن و در جايي كه قصد ماندن ده روز دارد، نمازهاي خود را تمام بخواند ولي اگر جايي كه مي خواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد و نخواهد ده روز در آنجا بماند، بايد موقع رفتن و مدّتي كه در آنجا مي ماند، نمازهاي خود را شكسته بخواند.

مسأله 1472: مسافري كه قصد كرده، ده روز در جايي بماند، اگر بعد از خواندن

يك نماز چهار ركعتي، بخواهد به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود، چنانچه مردّد باشد به جاي اوّل برگردد يا نه، يا به كلّي از برگشتن به آنجا غافل باشد، يا بخواهد برگردد، ولي مردّد باشد كه ده روز در آنجا بماند يا نه، يا از ده روز ماندن در آنجا و مسافرت از آنجا غافل باشد، بايد از وقتي مي رود تا برمي گردد و بعد از برگشتن، نمازهاي خود را تمام بخواند.

مسأله 1473: اگر به خيال اينكه دوستانش مي خواهند ده روز در جايي بمانند، قصد كند ده روز، در آنجا بماند و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي، بفهمد آنها قصد نكرده اند، اگرچه خودش نيز از ماندن منصرف شود، تا مدّتي كه در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1474: اگر مسافر بعد از رسيدن به مسافت شرعي، سي روز در جايي بماند و در تمام سي روز در رفتن و ماندن مردّد باشد، نماز او شكسته است و بعد از گذشتن سي روز اگرچه مقدار كمي در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1475: مسافري كه مي خواهد نُه روز يا كمتر در جايي بماند، اگر بعد از نُه روز و يا كمتر كه در آنجا ماند، بخواهد دوباره نُه روز ديگر يا كمتر بماند و همين طور تا سي روز، بايد نماز را شكسته بخواند، امّا روز سي و يكم بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1476: مسافري كه سي روز مردّد بود، در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه تمام سي روز را در يكجا بماند، امّا اگر مدّتي در شهري و مدّتي در شهر ديگري

بماند، بعد از سي روز نيز بايد نماز را شكسته بخواند.

مسائل متفرّقه نماز مسافر

مسأله 1477: مسافر مي تواند در مسجدالحرام، مسجد پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و مسجد كوفه نماز را تمام بخواند. ولي اگر بخواهد در جايي كه در زمان ائمّه اطهار (عليهم السلام) جزو اين مساجد نبوده و بعد به اين مساجد اضافه شده نماز بخواند، بنابر احتياط مستحب شكسته بخواند. و نيز مسافر مي تواند در حرم حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) نماز را تمام بخواند، ولي بنابر احتياط مستحب اگر دورتر از اطراف قبر مطهّر به مقدار بيست و پنج ذراع نماز بخواند، شكسته بجا آورد. گرچه بعيد نيست تخيير شامل تمام مناطق اين چهار شهر مكّه مكرّمه و مدينه منوّره و كوفه و كربلاي معلّي باشد.

مسأله 1478: كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر عمداً تمام بخواند، نمازش باطل است و اگر فراموش كند كه نماز مسافر شكسته است و تمام بخواند، در وقت دوباره بجا آورد. و چنانچه بعد از گذشتن وقت به ياد آورد بنابر احتياط بايد قضا نمايد.

مسأله 1479: كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر از روي غفلت، تمام بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 1480: مسافري كه نمي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر تمام بخواند نمازش صحيح است.

مسأله 1481: مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند، امّا بعضي از خصوصيّات نماز مسافر را نمي داند، مثلا نداند كه در سفر هشت فرسخي بايد شكسته بخواند، چنانچه تمام بخواند، اگر در وقت بفهمد بنابر احتياط واجب نماز را به صورت شكسته اِعاده كند و اگر بعد از وقت بفهمد قضا بر

او واجب نيست.

مسأله 1482: مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر به گمان اينكه سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند، وقتي بفهمد سفرش هشت فرسخ بوده، نمازي را كه تمام خوانده، بنابر احتياط بايد دوباره شكسته بخواند اگر در وقت متوجّه شد و اگر وقت گذشته بود، قضا ندارد.

مسأله 1483: اگر فراموش كند مسافر است و نماز را تمام بخواند، چنانچه در وقت يادش بيايد، بايد شكسته بجا آورد و اگر بعد از وقت يادش بيايد، قضاي آن نماز بر او واجب نيست.

مسأله 1484: كسي كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر شكسته بجا آورد در هر صورت نمازش باطل است.

مسأله 1485: اگر مشغول نماز چهار ركعتي شود و در بين نماز، يادش بيايد مسافر است، يا متوجّه شود سفر او هشت فرسخ است، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته، بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته، نمازش باطل است و در صورتي كه به مقدار خواندن يك ركعت نيز وقت داشته باشد، بايد نماز را شكسته و به قصد ادا بخواند.

مسأله 1486: اگر مسافر بعضي از خصوصيّات نماز مسافر را نداند، مثلا نداند اگر چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن برگردد، بايد شكسته بخواند، چنانچه به نيّت نماز چهار ركعتي مشغول نماز شود و پيش از ركوع ركعت سوّم، مسأله را بفهمد، بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر در ركوع متوجّه شود، نمازش باطل است و چنانچه به مقدار يك ركعت از وقت نيز مانده باشد نماز را شكسته، به قصد ادا بخواند.

مسأله 1487: مسافر در

تمام مواردي كه بايد نماز را تمام بخواند اگر بر اثر ندانستن مسأله، به نيّت نماز دو ركعتي مشغول نماز شود و در بين نماز، مسأله را بفهمد، بايد نماز را چهار ركعتي تمام كند.

مسأله 1488: مسافري كه نماز نخوانده، اگر پيش از تمام شدن وقت به وطن خود برسد، يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند. و كسي كه مسافر نيست، اگر در اوّل وقت، نماز نخواند و مسافرت كند، در سفر بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1489: اگر مسافري كه بايد نماز را شكسته بخواند نماز ظهر، يا عصر و يا عشاي او قضا شود، بايد آن را دو ركعتي قضا نمايد، اگرچه در غير سفر قضاي آن را بجا آورد. و اگر از كسي كه مسافر نيست يكي از اين سه نماز قضا شود، بايد چهار ركعتي قضا نمايد، اگرچه در سفر قضاي آن را بجا آورد.

مسأله 1490: مستحب است مسافر بعد از هر نماز، سي مرتبه بگويد: «سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُلِلّهِ وَ لا إلهَ إلاّ اللّهُ وَ اللّهُ أكْبَرُ» و در تعقيب نماز ظهر، عصر و عشا بيشتر سفارش شده است و بهتر است در تعقيب اين سه نماز، آن را شصت مرتبه بگويد.

اجير گرفتن براي نماز

مسأله 1520: بعد از مرگ انسان، مي شود براي نماز و عبادتهاي ديگر او كه در زندگي بجا نياورده، شخصي را اجير كرد، يعني به او مزد دهند تا آنها را بجا آورد. و اگر كسي بدون مزد آنها را انجام دهد، صحيح است.

مسأله 1521: انسان مي تواند براي بعضي از كارهاي مستحب، مانند زيارت حرم پيامبر (صلي الله عليه

وآله وسلم) و امامان (عليهم السلام)، از طرف زندگان اجير شود و نيز مي تواند كار مستحب را انجام دهد و ثواب آن را براي مردگان يا زندگان هديه نمايد.

مسأله 1522: كسي كه براي نماز قضاي ميّت اجير شده، بايد يا مجتهد باشد يا مسائل نماز را از روي تقليدي صحيح، بداند.

مسأله 1523: اجير بايد هنگام نيّت، ميّت را معيّن نمايد. و لازم نيست اسم او را بداند، پس اگر نيّت كند: از طرف كسي نماز مي خوانم كه براي او اجير شده ام، كافي است.

مسأله 1524: اجير بايد عبادتهاي ميّت را به قصد آنچه تكليف او بوده، بجا آورد.

مسأله 1525: بايد كسي را اجير كنند كه اطمينان داشته باشند، عمل را صحيح انجام مي دهد.

مسأله 1526: كسي كه ديگري را براي نمازهاي ميّت اجير كرده، اگر بفهمد عمل را بجا نياورده، يا باطل انجام داده، بايد دوباره اجير بگيرد.

مسأله 1527: هرگاه شك كند اجير عمل را انجام داده يا نه، اگر بگويد انجام داده ام و مورد اطمينان باشد، كافي است و اگر شك كند كه عمل صحيح بوده يا نه، گرفتن اجير ديگري لازم نيست.

مسأله 1528: كسي كه عذري دارد، مثلا با تيمّم يا نشسته نماز مي خواند، نمي شود براي نمازهاي ميّت اجير كرد، اگرچه بنابر احتياط نماز ميّت نيز، همان گونه قضا شده باشد.

مسأله 1529: مرد براي زن و زن براي مرد، مي تواند اجير شود. و در بلند خواندن و آهسته خواندن نماز، بايد اجير به تكليف خود عمل نمايد.

مسأله 1530: در قضاي نمازهاي ميّت، اگر در اداي آنها ترتيب معتبر بوده، مانند نماز ظهر و عصر يك روز، بايد به ترتيب خوانده شود. و امّا

اگر ترتيب آنها را نمي دانند، لازم نيست ترتيب رعايت شود، بنابراين واجب نيست با اجير شرط كنند به قدري نماز بخواند كه ترتيب حاصل شود.

مسأله 1531: اگر با اجير شرط كنند عمل را به طور مخصوصي انجام دهد، چنانچه در نظر او باطل نباشد، بايد همان طور بجا آورد. و اگر با او شرط نكنند، بايد در آن عمل، به تكليف خود رفتار نمايد و بنابر احتياط مستحب از وظيفه خودش و ميّت، هر كدام به احتياط نزديك تر است به آن عمل كند، مثلا اگر وظيفه ميّت، گفتن سه مرتبه تسبيحات اربعه بوده و تكليف او يك مرتبه است، سه مرتبه بگويد.

مسأله 1532: اگر با اجير شرط نشود كه نماز را با چه مقدار از مستحبات آن بخواند، احتياط واجب آن است كه مقداري از مستحبات نماز را كه معمول است، بجا آورد.

مسأله 1533: اگر انسان چند نفر را براي نماز قضاي ميّت اجير كند، بنابر احتياط مستحب بايد براي هر كدام آنها وقتي معيّن نمايد، مثلا اگر با يكي از آنها قرار گذاشت كه از صبح تا ظهر نماز قضا بخواند، با ديگري قرار بگذارد كه از ظهر تا شب بخواند و نيز نمازي را كه در هر دفعه شروع مي كند، معيّن نمايد، مثلا قرار بگذارد اوّل نمازي را كه مي خواند صبح باشد، يا ظهر و يا عصر و همچنين با آنها قرار بگذارد كه در هر دفعه، نماز يك شبانه روز را تمام كنند و اگر ناقص بگذارند آن را حساب نكنند و در دفعه بعد نماز يك شبانه روز را از سر شروع نمايند.

مسأله 1534: اگر كسي اجير شود كه مثلا

در مدّت يك سال، نمازهاي ميّت را بخواند و پيش از تمام شدن سال بميرد، بنابر احتياط واجب بايد براي نمازهايي كه مي دانند يا احتمال مي دهند بجا نياورده، ديگري را اجير نمايند.

مسأله 1535: كسي را كه براي نمازهاي ميّت اجير كرده اند، اگر پيش از تمام كردن نمازها، بميرد و اُجرت همه آنها را گرفته باشد، چنانچه شرط كرده باشند تمام نمازها را خودش بخواند، بايد اجرت مقداري را كه نخوانده از مال او به وليّ ميّت بدهند، مثلا اگر نصف آنها را نخوانده، بايد نصف پولي كه گرفته از مال او به وليّ ميّت بدهند. و اگر شرط نكرده باشند، بايد ورثه اش از مال او اجير بگيرند، امّا اگر مال نداشته باشد بر ورثه او چيزي واجب نيست.

مسأله 1536: اگر اجير پيش از تمام كردن نمازهاي ميّت، بميرد و خود نيز نماز قضا داشته باشد، بايد از مال او براي نمازهايي كه اجير بوده ديگري را اجير نمايند و اگر چيزي زياد آمد، در صورتي كه وصيّت كرده باشد و ورثه اجازه بدهند، براي تمام نمازهاي او اجير بگيرند و اگر اجازه ندهند، ثلث مال را براي نماز خودش مصرف نمايند.

نماز آيات

مسأله 1537: نماز آيات كه كيفيّت آن گفته خواهد شد، به جهت چهار چيز واجب مي شود، اوّل: گرفتن خورشيد. دوم: گرفتن ماه، اگرچه مقدار كمي از آنها گرفته شود و كسي نيز نترسد. سوم: زلزله، اگرچه كسي نترسد. چهارم: رعد و برق هاي شديد، بادهاي سياه و سرخ و مانند آن، در صورتي كه بيشتر مردم بترسند.

مسأله 1538: اگر چند چيز كه نماز آيات، براي آن واجب است اتفاق بيفتد، انسان بايد

براي هريك از آنها، يك نماز آيات بخواند، مثلا اگر خورشيد بگيرد و زلزله نيز بشود، بايد دو نماز آيات بخواند.

مسأله 1539: كسي كه چند نماز آيات بر او واجب است، اگر سبب آن يك نوع باشد، مثلا سه مرتبه خورشيد گرفته باشد و نماز آنها را نخوانده است، هنگامي كه قضاي آنها را مي خواند، لازم نيست معيّن كند براي كدام دفعه مي باشد و همچنين است اگر چند نماز براي رعد و برق، بادهاي سياه و سرخ و مانند آن بر او واجب شده باشد، ولي اگر براي آفتاب گرفتن، ماه گرفتن و زلزله، يا براي دوتاي اينها، نمازهايي بر او واجب شده باشد، بنابر احتياط مستحب بايد در نيّت، معيّن كند نماز آياتي كه مي خواند، براي كدام يك از آنهاست.

مسأله 1540: چيزهايي كه نماز آيات براي آن واجب است، در هر شهري اتّفاق بيفتد، فقط مردم همان شهر، بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاي ديگر واجب نيست، ولي اگر مكان آنها به قدري نزديك باشد كه با آن شهر، يكي حساب شود، نماز آيات بر آنها نيز واجب است.

مسأله 1541: از وقتي كه خورشيد يا ماه، شروع به گرفتن مي كند، انسان بايد نماز آيات بخواند و بنابر احتياط مستحب به قدري تأخير نيندازد كه شروع به باز شدن كند.

مسأله 1542: اگر خواندن نماز آيات را به قدري تأخير بيندازد كه آفتاب يا ماه شروع به باز شدن كند، بنابر احتياط مستحب نماز را تنها به قصد قُربت بخواند و نيّت ادا و قضا نكند و اگر بعد از باز شدن تمام آن نماز بخواند نيّت ادا و قضا نكند.

مسأله 1543: اگر مدّت

گرفتن خورشيد يا ماه، به اندازه خواندن يك ركعت نماز يا كمتر باشد، نماز را به قصد ادا بخواند و همچنين است اگر مدّت گرفتن آن بيشتر باشد، اگر انسان نماز را نخواند، گناه كرده و تا آخر عمر، بر او واجب است و هر وقت بخواند قضا مي باشد.

مسأله 1544: هنگامي كه زلزله، رعد و برق و مانند آن اتّفاق مي افتد، انسان بايد فوراً نماز آيات را بخواند و اگر نخواند گناه كرده و تا آخر عمر، بر او واجب است و هر وقت بخواند ادا مي باشد.

مسأله 1545: كسي كه نمي داند آفتاب يا ماه گرفته است، اگر بعد از باز شدن آفتاب يا ماه بفهمد تمام آن گرفته بوده، بايد قضاي نماز آيات را بخواند، ولي اگر بفهمد مقداري از آن گرفته بوده، قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1546: اگر عدّه اي بگويند خورشيد يا ماه گرفته است، چنانچه انسان از گفته آنان يقين پيدا نكند و نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود راست گفته اند، در صورتي كه تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد، بايد نماز آيات بخواند، امّا اگر مقداري از آن گرفته باشد، خواندن نماز آيات بر او واجب نيست و اگر دو نفر كه عادل بودن آنان معلوم نيست، بگويند خورشيد يا ماه گرفته، بعد معلوم شود كه عادل بوده اند بايد نماز آيات را بخواند. و بنابر اقوي به گفته يك نفر ثقه نيز، بايد نماز آيات را بخواند.

مسأله 1547: اگر انسان به گفته كساني كه از روي قوانين علمي و تحقيقات فلكي، وقت گرفتن خورشيد و ماه را مي دانند، اطمينان پيدا كند كه خورشيد يا ماه گرفته، بنابر

احتياط واجب، بايد نماز آيات را بخواند و نيز اگر بگويند فلان وقت، خورشيد يا ماه مي گيرد و اين مقدار طول مي كشد و انسان به گفته آنان اطمينان پيدا كند، بنابر احتياط واجب، بايد به حرف آنان عمل نمايد، مثلا اگر بگويند كسوف آفتاب فلان ساعت تمام مي شود با احتياط واجب بايد نماز را تا آن وقت تأخير نيندازد.

مسأله 1548: اگر بفهمد نماز آياتي كه خوانده باطل بوده، بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته، قضا نمايد.

مسأله 1549: اگر در وقت نماز يوميّه، نماز آيات نيز بر انسان واجب شود، چنانچه براي هر دو نماز وقت دارد، هر كدام را اوّل بخواند اشكال ندارد و اگر وقت يكي از آن دو تنگ باشد، بايد اوّل آن را بخواند و اگر وقت هردو تنگ باشد، بايد اوّل نماز يوميّه را بخواند.

مسأله 1550: اگر در بين نماز يوميّه، بفهمد وقت نماز آيات تنگ است، چنانچه وقت نماز يوميّه نيز تنگ باشد، بايد آن را تمام كند، بعد نماز آيات را بخواند و اگر وقت نماز يوميّه تنگ نباشد، بايد آن را قطع كند و اوّل نماز آيات، سپس نماز يوميّه را بجا آورد.

مسأله 1551: اگر در بين نماز آيات، بفهمد وقت نماز يوميّه تنگ است، بايد نماز آيات را رها كند و مشغول نماز يوميّه شود و بعد از آنكه نماز را تمام كرد، پيش از انجام كاري كه نماز را به هم بزند، بقيّه نماز آيات را از همان جا كه رها كرده بخواند و بنابر احتياط مستحب نماز آيات را دوباره بخواند.

مسأله 1552: اگر در حال حيض يا نفاس زن، آفتاب يا ماه بگيرد و

يا زلزله و مانند آن اتّفاق بيفتد، نماز آيات بر او واجب نيست و قضا ندارد، امّا بنابر احتياط مستحب، بعد از پاك شدن، نماز آيات را بخواند.

كيفيّت نماز آيات

مسأله 1553: نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت، پنج ركوع دارد و كيفيت آن چنين است: بعد از نيّت، تكبير بگويد، يك حمد و يك سوره كامل بخواند، به ركوع رود، سر از ركوع بردارد، دوباره يك حمد و يك سوره بخواند، باز به ركوع رود، تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد، برخيزد، ركعت دوم را نيز، مانند ركعت اوّل، بجا آورد، تشهّد بخواند و سلام دهد.

مسأله 1554: در نماز آيات، ممكن است انسان بعد از نيّت و تكبير و خواندن حمد، آيه هاي يك سوره را پنج قسمت كند، يك آيه يا بيشتر از آن را بخواند، به ركوع رود، سر بردارد و بدون اينكه حمد بخواند، قسمت دوم از همان سوره را بخواند و به ركوع رود و همين طور تا پيش از ركوع پنجم، سوره را تمام نمايد، مثلا به قصد سوره (قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ)بعد از حمد (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) بگويد و به ركوع رود، بعد بايستد و فقط بگويد: (قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ) دوباره به ركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد: (اللّهُ الصَّمَدُ) باز به ركوع رود و بايستد و بگويد: (لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ) و به ركوع برود، باز هم سر بردارد و بگويد: (وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفَواً أَحَد) و بعد از آن به ركوع پنجم رود و بعد از سر برداشتن، دو سجده

كند و ركعت دوم را نيز مانند ركعت اوّل، بجا آورد و بعد از سجده دوم، تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1555: اگر در يك ركعت از نماز آيات، پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در ركعت ديگر، يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت كند، مانعي ندارد.

مسأله 1556: چيزهايي كه در نماز يوميّه واجب و مستحب است، در نماز آيات نيز واجب و مستحب مي باشد. امّا در نماز آيات به جاي اذان و اقامه، مستحب است سه مرتبه بگويند: «الصَّلاة».

مسأله 1557: مستحب است پيش از هر ركوع و بعد از آن تكبير بگويد، امّا بعد از ركوع پنجم و دهم مستحب است بگويد: «سَمِعَ اللّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ».

مسأله 1558: در نماز آيات مستحب است پيش از ركوع دوم، چهارم، ششم، هشتم و دهم قنوت بخواند و اگر فقط يك قنوت پيش از ركوع دهم بخواند كافي است.

مسأله 1559: اگر در نماز آيات شك كند چند ركعت خوانده و فكرش به جايي نرسد، نمازش باطل است.

مسأله 1560: اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اوّل است، يا در ركوع اوّل ركعت دوم و فكرش به جايي نرسد، نمازش باطل است، امّا اگر مثلا شك كند چهار ركوع كرده يا پنج ركوع، چنانچه به سجده نرسيده، بايد ركوعي را كه شك دارد، بجا آورد و اگر به سجده رسيده به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1561: هريك از ركوع هاي نماز آيات ركن است و اگر عمداً يا اشتباهاً، كم و يا زياد شود نماز باطل مي شود.

نماز عيد فطر و قربان

مسأله 1562: نماز عيد فطر و قربان، در زمان حضور امام معصوم (عليه السلام) واجب است

و بايد با جماعت خوانده شود، امّا در اين زمان كه امام (عليه السلام) غايب هستند، مستحب مي باشد و آن را با جماعت يا فرادا مي شود، خواند.

مسأله 1563: وقت نماز عيد فطر (روز اوّل ماه شوال) و قربان (روز دهم ماه ذي الحجّه) از اوّل آفتاب اين دو روز تا ظهر مي باشد.

مسأله 1564: مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند و در عيد فطر مستحب است بعد از بلند شدن آفتاب، افطار كنند و زكات فطره را بدهند، سپس نماز عيد بخوانند.

مسأله 1565: نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است: در ركعت اوّل، بعد از خواندن حمد و سوره، بايد پنج تكبير بگويد، بعد از هر تكبير يك قنوت بخواند، بعد از قنوت پنجم، تكبير ديگري بگويد، به ركوع رود، دو سجده بجا آورد، برخيزد و در ركعت دوم، چهار تكبير بگويد، بعد از هر تكبير قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد، به ركوع رود، بعد از ركوع دو سجده كند، تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1566: در قنوت نماز عيد فطر و قربان، هر دعا و ذكري بخواند كافي است، امّا بهتر است يكي از اين دو دعا را بخواند، اوّل: «اللّهُمَّ أَهْلَ الْكِبْرياءِ وَ الْعَظَمةِ وَ أهْلَ الجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ وَ أهْلَ العَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ أهْلَ التَّقوي وَ المَغْفِرَةِ، أسْئَلُكَ بَحَقِّ هذَا الْيوَمِ الَّذي جَعَلْتَهُ لِلمُسْلِمينَ عِيداً وَ لِمُحَمّد صَلَّي اللّهُ عَليْهِ وَ آلِهِ ذُخْراً وَ شَرَفاً وَ مَزيداً، أَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ أَنْ تُدْخِلَنِي فِي كُلِّ خَيْر أدْخَلْتَ فِيهِ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد وَ أنْ تُخْرِجَنِي مِنْ كُلِّ

سُوء أخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد، صَلَواتُكَ عَلَيهِ وَ عَلَيْهِمْ، اللّهُمَّ إنِّي أَسْئَلُكَ خَيْرَ ما سَئَلَكَ مِنْهُ عِبادُكَ الصّالِحُونَ وَ أَعُوذُ بِكَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبادُكَ الْمُخْلِصوُنَ»

دوم: «اللّهُ رَبِّي أَبَداً وَ الإِسْلامُ دِينِي أَبَداً، وَ مُحَمَّدٌ نَبِيِّي أَبَداً، وَ الْقُرْآنُ كِتابِي أَبَداً وَ الْكَعْبَةُ قِبْلَتِي أَبَداً، وَ عَلِيٌّ وَلِيِّي أَبَداً، وَ الأَوْصِياءُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَينُ وَ عَلِيٌّ وَ مُحَمَّدٌ وَ جَعْفَرٌ وَ مُوسي وَ عَلِيٌّ وَ مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْمَهْدِيُّ الْمُنْتَظَرُ (عليهم السلام) أَئِمَّتِي أَبَداً».

مسأله 1567: در زمان غيبت امام معصوم (عليه السلام) مستحب است، بعد از نماز عيد فطر و قربان، دو خطبه بخوانند و بهتر است در ضمن خطبه عيد فطر، احكام زكات فطره و در ضمن خطبه عيد قربان، احكام قرباني را بگويند.

مسأله 1568: نماز عيد، سوره مخصوصي ندارد، امّا بهتر است در ركعت اوّل آن، سوره شمس «سوره 91» و در ركعت دوم، سوره غاشيه «سوره 88» را بخوانند يا در ركعت اوّل، سوره اعلي «سوره 87» و در ركعت دوّم سوره شمس را بخوانند.

مسأله 1569: مستحب است نماز عيد را در صحرا بخوانند، ولي در شهر مكّه مكرّمه مستحب است، در «مسجدالحرام» خوانده شود.

مسأله 1570: مستحب است پياده، با پاي برهنه، با وقار به نماز عيد بروند، پيش از نماز غسل كنند و عمامه سفيد بر سر بگذارند.

مسأله 1571: مستحب است، در نماز عيد بر زمين، سجده كنند و در حال گفتن تكبيرها، دستها را بلند نمايند و كسي كه نماز عيد مي خواند، اگر امام جماعت است يا اگر فرادا نماز مي خواند، نماز را بلند بخواند.

مسأله 1572: بعد از نماز مغرب و عشاي شب عيد

فطر و بعد از نماز صبح آن و بعد از نماز عيد فطر، مستحب است اين تكبيرها را بگويد: «اَللّهُ أَكْبَرُ اَللّهُ أَكْبَرُ لا إلهَ إلاَّ اللّهُ و اللّهُ أَكْبَرُ وَ لِلّهِ الْحَمْدُ، الْحَمْدُ لِلّهِ عَلي ما هَدانا وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلي ما أوْلانا».

مسأله 1573: مستحب است انسان در عيد قربان، بعد از ده نماز كه اوّل آن نماز ظهر روز عيد و آخر آن نماز صبح روز دوازدهم ذي الحجّة است، تكبيرهايي را كه در مسأله پيش گفته شد تا «عَلي ما هَدانا» بگويد و بعد از آن بگويد: «اَللّهُ أَكْبَرُ عَلي ما رَزَقَنا مِنْ بَهيمَةِ الأنْعامِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ عَلي ما أبْلانا» ولي اگر عيد قربان را در مني باشد، مستحب است بعد از پانزده نماز كه اوّل آن، نماز ظهر روز عيد و آخر آن، نماز صبح روز سيزدهم ذي الحجّه است، اين تكبيرها را بگويد.

مسأله 1574: در نماز عيد نيز مانند نمازهاي ديگر، مأموم بايد غير از حمد و سوره، چيزهاي ديگر نماز را خودش بخواند.

مسأله 1575: اگر مأموم وقتي برسد كه امام، مقداري از تكبيرها را گفته، بعد از آنكه امام به ركوع رفت، بايد آنچه از تكبيرها و قنوتها را كه با امام نگفته، خودش بگويد و اگر در هر قنوت يك «سُبحانَ اللّهِ» يا يك «الحَمْدُ للّهِ» بگويد، كافي است.

مسأله 1576: اگر در نماز عيد، هنگامي برسد كه امام در ركوع است، مي تواند نيّت كند و تكبير اوّل نماز را بگويد و به ركوع رود.

مسأله 1577: اگر در نماز عيد، يك سجده يا تشهّد را فراموش كند، بنابر احتياط مستحب بعد از نماز آن را بجا آورد و نيز

اگر كاري كه براي آن سجده سهو لازم است پيش آيد، بنابر احتياط مستحب بعد از نماز، دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1578: اگر در عدد قنوتها يا ركوعها شك كند، چنانچه مشغول عمل بعدي شده است، به شك خود اعتنا نكند وگرنه، بنابر كمتر بگذارد.

نماز جمعه

مسأله 1579: نماز جمعه در زمان غيبت امام معصوم (عليه السلام) واجب تخييري است، يعني مي توان آن را در روز جمعه به جاي نماز ظهر خواند و احتياط مستحب آن است كه اگر نماز جمعه را خواند نماز ظهر را نيز بعد از آن بخواند.

مسأله 1580: نماز جمعه دو ركعت است، مانند نماز صبح. و بنابر احتياط مستحب حمد و سوره را بلند بخواند. و مستحب مؤكَّد است در ركعت اوّل، سوره «جمعه» و در ركعت دوم، سوره «منافقين» خوانده شود. و در نماز جمعه دو قنوت مستحب است، يكي در ركعت اوّل پيش از ركوع و ديگري در ركعت دوم بعد از ركوع. و نبايد در ركعت دوم پس از قنوت دوباره به ركوع رود. و اگر رفت نمازش باطل مي شود.

مسأله 1581: اگر در ركعتهاي نماز جمعه شك شود، نماز باطل است.

مسأله 1582: در نماز جمعه علاوه بر شرايط عمومي نماز، چند چيز لازم است، اوّل: با جماعت خوانده شود. دوم: امام و مأموم، حداقل هفت نفر مرد بالغ باشند. و بنابر احتياط واجب مسافري كه نمازش شكسته است جزو آن هفت نفر نباشد. و اگر امام و مأموم، پنج نفر باشند نماز جمعه صحيح است ولي واجب نيست. سوم: پيش از نماز، امام جمعه دو خطبه بخواند به تفصيلي كه خواهد آمد. چهارم: بين دو محل اقامه

نماز جمعه حدّاقل يك فرسخ شرعي فاصله باشد و فرسخ شرعي، تقريباً پنج كيلومتر و نيم مي باشد.

مسأله 1583: اگر مأمومين در اثناي خطبه، يا پيش از شروع در نماز متفرّق شدند و عده آنان از چهار نفر واجد شرايط كمتر شد، نماز جمعه صحيح نيست و بايد نماز ظهر خوانده شود و اگر پس از شروع نماز، نماز را برهم زدند و متفرّق شدند بنابر احتياط، امام جمعه، نماز جمعه را تمام كند و نماز ظهر را نيز بخواند.

مسأله 1584: هريك از دو خطبه، بنابر احتياط واجب، بايد مشتمل بر حمد و ثناي خدا، صلوات بر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و آل پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، دعوت مردم به تقوي و پرهيزكاري و يك سوره كامل باشد. و بنابر احتياط بايد خطبه دوم مشتمل بر صلوات بر ائمّه اطهار (عليهم السلام) با ذكر نام آنان و استغفار براي مؤمنين نيز باشد.

مسأله 1585: بنابر احتياط واجب، حمد و ثناي خدا و صلوات بر پيامبر و آل پيامبر (عليهم السلام) به زبان عربي گفته شود، ولي دعوت به تقوي، موعظه، تذكرات و بيان مسائل اجتماعي و سياسي به زبان مستمعين اشكالي ندارد.

مسأله 1586: خطبه ها را بنابر احتياط واجب بايد، خود امام جمعه بخواند نه ديگري و بايد امام، ايستاده خطبه بخواند و واجب است ميان دو خطبه با نشستن مختصري فاصله شود و بايد خطبه ها بلند خوانده شود كه حدّاقل چهار نفر واجد شرايط بشنوند و شايسته است، طوري خوانده شود كه همه حاضرين بشنوند.

مسأله 1587: بنابر احتياط، بايد امام جمعه در حال خطبه، با وضو باشد.

مسأله 1588: مستحب است امام جمعه در

حال خطبه، عمامه بر سر داشته باشد، بر عصا و يا سلاحي تكيه كند، در حال اذان روي منبر بنشيند و پيش از شروع خطبه به مُستمعين سلام كند و جواب سلام امام بر مستمعين واجب كفايي است.

مسأله 1589: بنابر احتياط واجب، حاضرين اگر در شرايطي هستند كه چنانچه گوش دهند خطبه ها را مي شنوند بايد گوش دهند، و صحبتي كه مانع از اين گوش دادن است نكنند و حتي نماز نافله نخوانند. و بنابر احتياط مستحب به طرف خطيب بنشينند و مانند حال نماز باشند، به راست و چپ نگاه نكنند و جابه جا نشوند، ولي پس از تمام شدن خطبه ها، تا اقامه نماز جمعه اين امور مانعي ندارد.

مسأله 1590: اگر مأمومين خطبه ها را گوش ندادند، يا در حال خطبه به راست و چپ نگاه كردند، يا جابه جا شدند و يا صحبت كردند بر خلاف احتياط عمل كرده اند، ولي نماز جمعه آنان صحيح است.

مسأله 1591: امام جمعه بايد بالغ، عاقل، مرد، شيعه دوازده امامي، حلال زاده، عادل و قادر به خواندن خطبه در حال قيام باشد. و بنابر احتياط واجب، بيماري خوره و پيسي ظاهر نداشته باشد و حدّ شرعي نخورده باشد و همچنين بنابر احتياط واجب از طرف مجتهد واجد شرايط تعيين شده باشد.

مسأله 1592: نماز جمعه بر بچّه ها، ديوانه ها، پيران سالخورده، بيماران، نابينايان، مسافران، زنان، كساني كه بيش از دو فرسخ از محل نماز جمعه دورند كساني كه حضور آنان در نماز جمعه مشقّت و سختي دارد و همچنين در وقت باران، واجب نيست، هرچند اين قبيل افراد، اگر حاضر شدند نماز جمعه آنان صحيح است و به

جاي نماز ظهر محسوب مي گردد، گرچه بنابر احتياط مستحب نماز ظهر را نيز بجا آورند.

مسأله 1593: وقت نماز جمعه، از اوّل ظهر است تا وقتي كه سايه شاخص به اندازه خود شاخص شود، بنابراين اوّل ظهر شرعي، بايد فوراً، اذان و سپس خطبه هاي جمعه شروع گردد. و خواندن آنها پيش از ظهر، خلاف احتياط است مگر اينكه بعد از داخل شدن وقت، مقدار واجب خطبه را تكرار كند.

مسأله 1594: اگر شك كند وقت نماز جمعه هنوز باقي است يا نه، بنابر احتياط واجب لازم است تحقيق كند و اگر در وسط نماز جمعه وقت آن بگذرد اگر يك ركعت از آن در وقت خوانده شده صحيح است وگرنه بنابر احتياط، نماز جمعه را تمام كند و نماز ظهر را نيز بخواند.

مسأله 1595: اگر نماز جمعه برپا شد، كسي كه خطبه ها را درك نكرده مي تواند در آن شركت نمايد، بلكه اگر كسي به ركوع ركعت دوم برسد كافي است و پس از سلام امام جمعه، ركعت دوم را خودش مي خواند و نماز جمعه او صحيح است.

نماز جماعت
احكام نماز جماعت

مسأله 1596: مستحب است نمازهاي واجب، به ويژه نمازهاي يوميّه را با جماعت بخواند. و در نماز صبح، مغرب و عشا و براي همسايه مسجد و كسي كه صداي اذان مسجد را مي شنود، بيشتر سفارش شده است.

مسأله 1597: در حديث شريف است: «اگر يك نفر به امام جماعت اقتدا كند، هر ركعت از نماز آنان، ثواب صد و پنجاه نماز دارد، اگر دو نفر اقتدا كنند، هر ركعتي ثواب ششصد نماز دارد و هرچه بيشتر شوند، ثواب نماز بيشتر مي شود تا به ده نفر برسند، عدّه آنان كه از

ده گذشت، اگر تمام آسمانها كاغذ، تمام درياها مركّب، تمام درختها قلم و همه جن و انس و ملائك نويسنده شوند، نمي توانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند.»

مسأله 1598: حاضر نشدن به نماز جماعت از روي بي اعتنايي به دين، جايز نيست و سزاوار نيست انسان بدون عذر، نماز جماعت را ترك كند.

مسأله 1599: مستحب است انسان صبر كند كه نماز را، با جماعت بخواند و نماز جماعت، از نماز اوّل وقت كه فرادا، يعني تنها خوانده مي شود بهتر است. و همچنين نماز جماعتي كه مختصر بخوانند، از نماز فراداي طولاني بهتر مي باشد.

مسأله 1600: وقتي نماز جماعت برپا مي شود، مستحب است كسي كه نمازش را فرادا خوانده، دوباره با جماعت بخواند و اگر بعد بفهمد نماز اوّلش باطل بوده، نماز دوم او كافي است.

مسأله 1601: اگر امام يا مأموم، بخواهد نمازي كه با جماعت خوانده، دوباره با جماعت بخواند، اشكال ندارد.

مسأله 1602: كسي كه در نماز وسواس دارد و فقط در صورتي كه نماز را با جماعت بخواند از وسواس راحت مي شود، چنانچه وسوسه به حدّي باشد كه نماز را باطل مي كند، بايد نماز را با جماعت بخواند.

مسأله 1603: اگر پدر يا مادر، به فرزند خود امر كنند نماز را با جماعت بخواند، نماز جماعت تنها با امر آنان واجب نمي شود.

مسأله 1604: نماز مستحب را نمي شود با جماعت خواند، مگر نماز «استسقا» كه براي آمدن باران مي خوانند و همچنين نمازي كه واجب بوده و به جهتي مستحب شده است، مانند نماز عيد فطر و قربان كه در زمان امام معصوم (عليه السلام) واجب بوده و در زمان غيبت مستحب مي باشد، مي توان با جماعت خواند.

مسأله

1605: موقعي كه امام جماعت، نماز يوميّه مي خواند، هر كدام از نمازهاي يوميّه را مي توان به او اقتدا كرد، ولي اگر نماز يوميّه اش را احتياطاً دوباره مي خواند، اقتدا كردن به او اشكال دارد.

مسأله 1606: اگر امام جماعت، قضاي نماز يوميّه خود را مي خواند يا قضاي ديگري را بجا مي آورد، مي شود به او اقتدا كرد ولي اگر نمازش را احتياطاً قضا مي كند، يا احتياطاً قضاي نماز شخص ديگري را مي خواند، اقتدا به او اشكال دارد.

مسأله 1607: اگر انسان نداند نمازي كه امام مي خواند، نماز واجب يوميّه است يا نماز مستحب، نمي تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1608: اگر امام در محراب داخل ديوار باشد و كسي پشت سر او اقتدا نكرده باشد، كساني كه دو طرف محراب ايستاده اند و به جهت ديوار محراب، امام را نمي بينند نمي توانند اقتدا كنند.

مسأله 1609: اگر به جهت درازي صف اوّل، كساني كه دو طرف صف ايستاده اند، امام را نبينند مي توانند اقتدا كنند. و همچنين اگر بر اثر درازي يكي از صفهاي ديگر، كساني كه دو طرف آن ايستاده اند، صف جلوي خود را نبينند مي توانند اقتدا نمايند.

مسأله 1610: اگر صفهاي جماعت تا درب مسجد برسد، كسي كه مقابل درب پشت صف ايستاده، نمازش صحيح است و همچنين نماز كساني كه پشت سر او اقتدا مي كنند صحيح مي باشد، ولي صحت جماعت نماز كساني كه دو طرف او ايستاده اند و صف جلو را نمي بينند، خلاف احتياط مستحب است.

مسأله 1611: كسي كه پشت ستوني ايستاده كه عريض است و مانع اتّصال به صف جلو است، اگر از طرف راست يا چپ به سبب مأموم ديگر، به امام متّصل نباشد، نمي تواند

اقتدا كند.

مسأله 1612: جاي ايستادن امام بايد از جاي مأموم، بلندتر از يك وجب نباشد ولي اگر مقدار كمي بلندتر بود اشكال ندارد. و همچنين اگر زمين سراشيب باشد و امام در طرفي كه بلندتر است بايستد، در صورتي كه سراشيبي آن زياد نباشد كه به آن زمين مسطّح بگويند، مانعي ندارد.

مسأله 1613: اگر جاي مأموم، بلندتر از جاي امام باشد، اشكال ندارد.

مسأله 1614: اگر بين كساني كه در يك صف ايستاده اند، بچّه مميّز، يعني بچّه اي كه خوب و بد را مي فهمد فاصله شود، چنانچه ندانند نماز او باطل است، مي توانند اقتدا كنند.

مسأله 1615: بعد از تكبير امام، اگر صف جلو آماده نماز هستند و تكبير گفتن آنان نزديك باشد، كسي كه در صف بعد ايستاده، مي تواند تكبير بگويد و لازم نيست صبر كند، تا تكبير شخص مقابل او تمام شود.

مسأله 1616: اگر بداند نماز يك صف از صفهاي جلو باطل است، در صفهاي بعد نمي تواند اقتدا كند، ولي اگر نداند نماز آنان صحيح است يا نه، مي تواند اقتدا نمايد.

مسأله 1617: هرگاه بداند نماز امام باطل است، مثلا بداند امام وضو ندارد، اگرچه خود امام متوجّه نباشد، نمي تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1618: اگر مأموم بعد از نماز، بفهمد امام عادل نبوده، يا كافر بوده و يا به جهتي نمازش باطل بوده، مثلا بيوضو نماز خوانده، نمازش صحيح است.

مسأله 1619: اگر در بين نماز، شك كند اقتدا كرده يا نه، چنانچه به وظيفه مأموم عمل مي كند، مثلا به حمد و سوره امام گوش مي دهد نماز جماعتش صحيح است، گرچه بنابر احتياط مستحب نماز را به نيّت جماعت نخواند. و اگر مشغول كاري باشد

كه هم وظيفه امام و هم وظيفه مأموم است، مثلا در ركوع يا سجده باشد، بايد نماز را به نيّت جماعت انجام ندهد.

مسأله 1620: بنابر احتياط مستحب در بين نماز جماعت، تا ناچار نشود، نيّت فرادا نكند و بهتر، بلكه بنابر احتياط، از اوّل قصد جدا شدن از جماعت در وسط نماز را نداشته باشد.

مسأله 1621: اگر مأموم به جهت عذري يا بدون عذر، بعد از حمد و سوره امام نيّت فرادا كند، لازم نيست حمد و سوره را بخواند ولي اگر پيش از تمام شدن حمد و سوره نيّت فرادا نمايد، بايد مقداري كه امام نخوانده، بخواند.

مسأله 1622: اگر در بين نماز جماعت نيّت فرادا نمايد، نمي تواند دوباره نيّت جماعت كند، ولي اگر مردّد شود كه نيّت فرادا كند يا نه و بعد تصميم بگيرد نماز را با جماعت تمام كند، نمازش صحيح است.

مسأله 1623: اگر شك كند نيّت فرادا كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه نيّت فرادا نكرده است.

مسأله 1624: اگر هنگامي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به ركوع امام برسد، اگرچه ذكر امام تمام شده باشد، نمازش صحيح است و يك ركعت حساب مي شود، امّا اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد، نماز او صحيح است لكن نمي تواند به جماعت ادامه دهد چه از ابتدا يقين داشته باشد كه به ركوع امام مي رسد و چه يقين نداشته باشد، گرچه در صورتي كه يقين نداشته باشد اِعاده نماز اولي است.

مسأله 1625: اگر هنگامي كه امام در ركوع است، اقتدا كند و به مقدار ركوع خم شود و شك كند به ركوع امام رسيده يا نه،

نمازش بنابر احتياط باطل است، چه يقين داشته باشد به امام مي رسد و چه احتمال بدهد، گرچه در صورت احتمال اگر نرسد احتياط استحبابي اعاده نماز است.

مسأله 1626: اگر هنگامي كه امام در ركوع است، اقتدا كند و پيش از خم شدن به اندازه ركوع، امام سر از ركوع بردارد، مي تواند بايستد و منتظر بماند تا امام براي ركعت بعد برخيزد و آن را ركعت اوّل نماز خود حساب كند و مي تواند نيّت فرادا نمايد. و لكن اگر برخاستن امام، به قدري طول بكشد كه نگويند اين شخص، نماز جماعت مي خواند، بايد نيّت فرادا نمايد.

مسأله 1627: اگر اوّل نماز يا بين حمد و سوره، اقتدا كند و پيش از رفتن به ركوع، امام سر از ركوع بردارد، نماز او صحيح است.

مسأله 1628: اگر موقعي برسد كه امام مشغول دو سجده يا تشهّد آخر نماز است، چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد، بايد بعد از نيّت، تكبيرة الاحرام را در حالت قيام بجا آورد سپس با امام به سجده رود و يا بنشيند و تشهّد را با امام بخواند ولي سلام نگويد و صبر كند تا امام، نماز را سلام بدهد و جايز است صبر نكند، بعد بايستد و بدون آنكه دوباره نيّت كند يا تكبير بگويد، حمد و سوره را بخواند و آن را ركعت اوّل نماز خود حساب نمايد.

مسأله 1629: مأموم نبايد جلوتر از امام بايستد. و اگر مساوي او بايستد، اشكال ندارد ولي اگر قدّ او بلندتر از امام است، بنابر احتياط استحبابي طوري بايستد كه در ركوع و سجود جلوتر از امام نباشد.

مسأله 1630: در نماز جماعت، بايد بين مأموم و امام

پرده و مانند آن، كه پشت آن ديده نمي شود، فاصله نباشد و همچنين بين انسان و مأموم ديگري كه انسان به سبب او، به امام متّصل شده است، ولي اگر امام مرد و مأموم زن باشد، چنانچه بين آن زن و امام يا بين آن زن و مأموم ديگري كه مرد است و زن به سبب او به امام متّصل شده است، پرده و مانند آن باشد اشكال ندارد.

مسأله 1631: اگر بعد از شروع نماز، بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسي كه مأموم به سبب او متّصل به امام است، پرده يا چيز ديگري كه پشت آن را نمي توان ديد فاصله شود، نمازش فرادا مي شود و چنانچه به وظيفه منفرد، يعني كسي كه نماز را تنها مي خواند عمل نمايد، نمازش صحيح است.

مسأله 1632: مستحب است بين جاي سجده مأموم و جاي ايستادن امام، بيشتر از يك قدم معمولي فاصله نباشد و نيز اگر انسان به سبب مأمومي كه جلوي او ايستاده به امام متّصل باشد، مستحب است فاصله جاي سجده اش، از جاي ايستادن او بيشتر از يك قدم معمولي نباشد.

مسأله 1633: اگر مأموم به سبب كسي كه طرف راست يا چپ او اقتدا كرده، به امام متّصل باشد و از جلو به امام متّصل نباشد، مستحب است با كسي كه در طرف راست يا چپ او اقتدا كرده، بيشتر از يك قدم معمولي، فاصله نداشته باشد.

مسأله 1634: اگر در نماز، بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسي كه مأموم به سبب او به امام متّصل است، فاصله زيادي پيدا شود، نماز فرادا مي شود و اگر به وظيفه منفرد عمل

نمايد، نمازش صحيح است.

مسأله 1635: اگر نماز همه كساني كه در صف جلو هستند تمام شود، يا همه نيّت فرادا نمايند، نماز كساني كه در صف بعد ايستاده اند، فرادا مي شود و اگر به وظيفه منفرد عمل نمايند نمازشان صحيح است.

مسأله 1636: اگر در ركعت دوم اقتدا كند، لازم نيست حمد و سوره بخواند ولي قنوت و تشهّد را با امام بخواند. و بنابر احتياط مستحب هنگام خواندن تشهّد انگشتان دست و سينه پا را بر زمين بگذارد و زانوها را بلند كند و بايد بعد از تشهّد، برخيزد و حمد و سوره بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد، سوره نخواند و خود را به امام برساند و اگر براي حمد وقت ندارد، بايد حمد را كامل كند و پس از حمد، خود را به امام برساند و يا قصد فرادا نمايد.

مسأله 1637: اگر هنگامي كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتي است، اقتدا كند، بايد در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است، بعد از دو سجده بنشيند و تشهّد را به مقدار واجب بخواند - و جائز است كه مستحبات تشهد را هم انجام دهد - سپس برخيزد. و چنانچه براي گفتن سه مرتبه تسبيحات وقت ندارد، يك مرتبه بگويد و در ركوع، خود را به امام برساند.

مسأله 1638: اگر امام در ركعت سوّم يا چهارم باشد و مأموم بداند اگر اقتدا كند و حمد بخواند به ركوع امام نمي رسد، بنابر احتياط واجب، بايد صبر كند تا امام به ركوع رود، سپس اقتدا نمايد.

مسأله 1639: اگر در ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كند، بايد حمد و سوره بخواند و

اگر براي سوره وقت ندارد، بايد حمد را تمام كند و خود را به امام برساند.

مسأله 1640: كسي كه در ركعت سوّم يا چهارم امام اقتدا كرده و مي داند اگر سوره يا قنوت را تمام كند، به ركوع امام نمي رسد، چنانچه عمداً سوره يا قنوت بخواند و به ركوع نرسد، نمازش فرادا مي شود و اگر به وظيفه منفرد عمل نمايد، نماز صحيح است.

مسأله 1641: كسي كه در ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كرده و اطمينان دارد اگر سوره را شروع كند يا تمام نمايد به ركوع امام مي رسد، بنابر احتياط واجب سوره را شروع كند، يا اگر شروع كرده تمام نمايد.

مسأله 1642: كسي كه در ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كرده و يقين دارد اگر سوره بخواند، به ركوع امام مي رسد، چنانچه سوره را بخواند و به ركوع نرسد، نمازش صحيح است.

مسأله 1643: اگر امام ايستاده باشد و مأموم نداند در كدام ركعت است، مي تواند اقتدا كند، ولي بايد حمد و سوره را به قصد قربت بخواند و اگر بعد بفهمد امام در ركعت اوّل يا دوم بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 1644: اگر به خيال اينكه امام، در ركعت اوّل يا دوم است، حمد و سوره نخواند و بعد از ركوع بفهمد در ركعت سوم يا چهارم بوده، نمازش صحيح است ولي اگر پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره بخواند و اگر وقت ندارد، فقط حمد بخواند و در ركوع، خود را به امام برساند.

مسأله 1645: اگر به خيال اينكه امام در ركعت سوم يا چهارم است، حمد و سوره بخواند و پيش از ركوع يا بعد از آن، بفهمد در

ركعت اوّل يا دوم بوده، نمازش صحيح است و اگر در بين حمد و سوره بفهمد، لازم نيست آن را تمام كند.

مسأله 1646: اگر موقعي كه مشغول نماز مستحب است، جماعت برپا شود، چنانچه اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند، به جماعت برسد، مستحب است نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود، بلكه حتي اگر اطمينان نداشت باشد كه به ركعت اوّل برسد، مستحب است به همين دستور رفتار نمايد.

مسأله 1647: اگر موقعي كه مشغول نماز سه ركعتي يا چهار ركعتي است جماعت برپا شود، چنانچه به ركوع سوم نرفته و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است به نيّت نماز مستحب، نماز را دو ركعتي تمام كند و خود را به جماعت برساند.

مسأله 1648: اگر نماز امام تمام شود و مأموم مشغول تشهّد اوّل باشد، لازم نيست نيّت فرادا كند.

مسأله 1649: كسي كه يك ركعت از امام عقب مانده مستحب است، وقتي امام تشهّد ركعت آخر را مي خواند، انگشتان دست و سينه پا را بر زمين بگذارد، زانوها را بلند نگه دارد و تشهّد را با امام بخواند و هنگام سلامِ امام ذكر بگويد، سپس برخيزد و نماز را تمام كند.

شرايط امام جماعت

مسأله 1650: امام جماعت، بايد بالغ، عاقل، شيعه دوازده امامي، عادل و حلال زاده باشد و نماز را صحيح بخواند و اگر مأموم مرد است امام او نيز بايد مرد باشد. و اقتدا كردن بچّه مميّز كه خوب و بد را مي فهمد به بچّه مميّز ديگر مانعي ندارد.

مسأله 1651: امام جماعتي را كه عادل مي دانسته، اگر شك كند بر عدالت باقي است يا

نه، مي تواند به او اقتدا نمايد.

مسأله 1652: كسي كه ايستاده نماز مي خواند، نمي تواند به كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند، اقتدا كند و كسي كه نشسته نماز مي خواند، نمي تواند به كسي كه خوابيده نماز مي خواند اقتدا نمايد.

مسأله 1653: كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند، مي تواند به كسي كه نشسته يا ايستاده نماز مي خواند، اقتدا كند و كسي كه خوابيده نماز مي خواند، مي تواند به كسي كه خوابيده نماز مي خواند اقتدا نمايد.

مسأله 1654: اگر امام جماعت، به جهت عذري با لباس نجس، يا با تيمّم و يا با وضوي جبيره نماز بخواند، مي شود به او اقتدا كرد.

مسأله 1655: اگر امام جماعت، مرضي دارد كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غايط خودداري كند، مي شود به او اقتدا كرد. و همچنين زني كه مستحاضه نيست، مي تواند به زن مستحاضه، اقتدا نمايد.

مسأله 1656: بنابر احتياط مستحب كسي كه بيماري خوره يا پيسي دارد، امام جماعت نشود.

حكام نماز جماعت

مسأله 1657: موقعي كه مأموم نيّت مي كند، بايد امام جماعت را معيّن نمايد، ولي دانستن اسم او لازم نيست، مثلا اگر نيّت كند: اقتدا مي كنم به امام حاضر، نمازش صحيح است.

مسأله 1658: مأموم بايد غير از حمد و سوره، همه نماز را خودش بخواند، ولي اگر ركعت اوّل يا دوم او، ركعت سوم يا چهارم امام باشد، بايد حمد و سوره را نيز بخواند.

مسأله 1659: اگر مأموم در ركعت اوّل و دوم نماز صبح، مغرب و عشا، صداي حمد و سوره امام را بشنود، اگرچه كلمه ها را تشخيص ندهد، بايد حمد و سوره نخواند و اگر صداي امام را نشنود، مستحب است، حمد و سوره بخواند، ولي بايد آهسته بخواند و

چنانچه سهواً بلند بخواند، اشكال ندارد.

مسأله 1660: اگر مأموم، بعضي از كلمه هاي حمد و سوره امام را بشنود، بنابر احتياط واجب، حمد و سوره نخواند.

مسأله 1661: اگر مأموم، سهواً حمد و سوره بخواند، يا خيال كند صدايي كه مي شنود صداي امام نيست و حمد و سوره بخواند و بعد بفهمد صداي امام بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 1662: اگر شك كند صداي امام را مي شنود يا نه، يا صدايي بشنود و نداند صداي امام است يا صداي ديگري، مي تواند حمد و سوره بخواند.

مسأله 1663: بنابر احتياط مستحب، بايد مأموم در ركعت اوّل و دوم نماز ظهر و عصر، حمد و سوره، نخواند و مستحب است به جاي آن، ذكر بگويد.

مسأله 1664: مأموم نبايد تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد، بلكه بنابر احتياط مستحب، تا تكبير امام تمام نشده، تكبير نگويد.

مسأله 1665: واجب نيست مأموم پيش از امام، سلام نگويد و چنانچه عمداً پيش از امام سلام دهد، نمازش صحيح است و لازم نيست، دوباره با امام سلام دهد. امّا اگر پيش از امام سلام گفت، ثوابش كم مي شود.

مسأله 1666: اگر مأموم غير از تكبيرة الاحرام و سلام، چيزهاي ديگر نماز را پيش از امام بگويد اشكال ندارد، ولي اگر آنها را از امام بشنود، يا بداند امام چه وقت مي گويد، بنابر احتياط مستحب پيش از امام نگويد.

مسأله 1667: مأموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مي شود، كارهاي ديگر آن، مانند ركوع و سجود را با امام يا كمي بعد از امام بجا آورد. و اگر عمداً پيش از امام يا مدّت زيادي بعد از امام انجام دهد، جماعتش باطل مي شود ولي نمازش صحيح

است.

مسأله 1668: اگر سهواً پيش از امام سر از ركوع بردارد، چنانچه امام در ركوع باشد، بايد به ركوع برگردد و با امام سر بردارد، در اين صورت زياد شدن ركوع كه ركن است، نماز را باطل نمي كند، ولي اگر به ركوع برگردد و پيش از رسيدن به ركوع، امام سر بردارد، نمازش مشكل است پس احتياط واجب اين است كه نماز را تمام كند سپس آن را اعاده نمايد.

مسأله 1669: اگر اشتباهاً سر بردارد و ببيند امام در سجده است، بايد به سجده برگردد و چنانچه در هردو سجده اين گونه شود، براي زياد شدن دو سجده كه ركن است نمازش باطل نمي شود.

مسأله 1670: كسي كه اشتباهاً پيش از امام، سر از سجده برداشته اگر به سجده برگردد و هنوز به سجده نرسيده امام سر بردارد، نمازش صحيح است ولي اگر در هر دو سجده چنين شود صحّت آن بعيد نيست.

مسأله 1671: اگر اشتباهاً سر از ركوع يا سجده بردارد و سهواً يا به خيال اينكه به امام نمي رسد، به ركوع يا سجده نرود، نماز صحيح است.

مسأله 1672: اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است، چنانچه به خيال اينكه سجده اوّل امام است و به قصد اينكه با امام متابعت كند به سجده رود و بفهمد سجده دوم امام بوده، سجده دوم او حساب مي شود و اگر به خيال سجده دوم امام، به سجده رود و بفهمد سجده اوّل امام بوده، بايد به قصد اينكه با امام سجده كند آن سجده را رها كند و دوباره با امام به سجده رود.

مسأله 1673: اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود

كه اگر سر بردارد، به مقداري از قرائت امام مي رسد، بايد برگردد و با امام به ركوع رود و لازم نيست نماز را اِعاده كند. و اگر عمداً برنگردد، بنابر احتياط مستحب نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1674: اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود كه اگر برگردد، به چيزي از قرائت امام نمي رسد، در صورتي كه صبر كند تا امام به او برسد، نمازش صحيح است و همچنين اگر به قصد اينكه با امام نماز بخواند سر بردارد و با امام به ركوع رود، نمازش صحيح است.

مسأله 1675: اگر سهواً پيش از امام به سجده رود، اگر صبر كند تا امام به او برسد، نمازش صحيح است و همچنين اگر به قصد اينكه با امام نماز بخواند، سر بردارد و با امام به سجده رود، نمازش صحيح است.

مسأله 1676: اگر امام در ركعتي كه قنوت ندارد، اشتباهاً قنوت بخواند، يا در ركعتي كه تشهّد ندارد، اشتباهاً مشغول خواندن تشهّد شود، مأموم نبايد قنوت و تشهّد بخواند ولي نمي تواند پيش از امام به ركوع رود، يا پيش از ايستادن امام بايستد، بلكه بايد صبر كند، تا قنوت و تشهّد امام تمام شود و بقيّه نماز را با او بخواند.

مستحبات نماز جماعت

مسأله 1677: اگر مأموم يك مرد باشد، مستحب است طرف راست امام بايستد و اگر يك زن باشد، مستحب است در طرف راست امام، طوري بايستد كه جاي سجده اش، مساوي زانو يا قدم امام باشد و اگر يك مرد و يك زن يا يك مرد و چند زن باشند، مستحب است، مرد طرف راست امام و باقي پشت سر امام بايستند و

اگر چند مرد يا چند زن باشند، مستحب است پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد و چند زن باشند، مستحب است مردها پشت امام و بنابر احتياط مستحب زنها پشت سر مردها بايستند.

مسأله 1678: اگر امام و مأموم هردو زن باشند، بهتر است كه در رديف يكديگر بايستند و امام جلوتر از ديگران نايستد.

مسأله 1679: مستحب است امام، در وسط صف بايستد و اهل علم، كمال و تقوا در صف اوّل بايستند.

مسأله 1680: مستحب است صفهاي جماعت، منظّم باشد و بين كساني كه در يك صف ايستاده اند، فاصله نباشد و شانه آنان در رديف يكديگر باشد.

مسأله 1681: مستحب است، بعد از گفتن «قَدْ قامَتِ الصَّلاة» مأمومين برخيزند.

مسأله 1682: مستحب است امام جماعت، حال مأمومي را كه از ديگران ضعيف تر است، رعايت كند و قنوت، ركوع و سجود را طول ندهد، مگر بداند همه كساني كه به او اقتدا كرده اند به طولاني شدن نماز مايل هستند.

مسأله 1683: مستحب است امام جماعت، در حمد و سوره و ذكرهايي كه بلند مي خواند، صداي خود را مقداري بلند كند كه ديگران بشنوند، ولي بيش از اندازه صدا را بلند نكند.

مسأله 1684: اگر امام در ركوع بفهمد كسي تازه رسيده و مي خواهد اقتدا كند، مستحب است ركوع را دو برابر هميشه، طول بدهد و بعد برخيزد، اگرچه بفهمد شخص ديگري نيز، براي اقتدا وارد شده است.

مكروهات نماز جماعت

مسأله 1685: اگر در صفهاي جماعت، جا باشد، مكروه است انسان تنها بايستد.

مسأله 1686: مكروه است مأموم، ذكرهاي نماز را طوري بگويد كه امام بشنود.

مسأله 1687: مسافري كه نماز ظهر، عصر و عشا را دو ركعت مي خواند مكروه است،

در اين نمازها به كسي كه مسافر نيست اقتدا كند و كسي كه مسافر نيست مكروه است، در اين نمازها به مسافر اقتدا نمايد.

روزه

احكام روزه

مسأله 1688: «روزه» عبادتي است كه انسان براي انجام فرمان خدا، از اذان صبح تا اذان مغرب، از چيزهايي كه روزه را باطل مي كند كه بيان خواهد شد، خودداري نمايد.

نيّت

مسأله 1689: لازم نيست انسان نيّت روزه را بر زبان بياورد، يا از قلب خود بگذراند، مثلا بگويد: فردا روزه مي گيرم، بلكه اگر براي انجام فرمان خدا از اذان صبح تا اذان مغرب، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد كافي است. و براي آنكه يقين كند، تمام اين مدّت را روزه بوده، بايد مقداري پيش از اذان صبح و مقداري نيز بعد از اذان مغرب، از انجام كاري كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد.

مسأله 1690: انسان مي تواند در هر شب از ماه رمضان، براي روزه فردا نيّت كند و بهتر است كه شب اوّل ماه نيز، نيّت روزه همه ماه را بنمايد.

مسأله 1691: وقت نيّت روزه ماه رمضان، از اوّل شب است تا اذان صبح.

مسأله 1692: وقت نيّت روزه مستحب، از اوّل شب است تا هنگامي كه به اندازه نيّت كردن، به اذان مغرب، وقت مانده باشد، بنابراين اگر تا اين وقت، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و نيّت روزه مستحب كند، روزه او صحيح است.

مسأله 1693: كسي كه پيش از اذان صبح، بدون نيّت روزه خوابيده است، اگر پيش از ظهر بيدار شود و نيّت كند، روزه او صحيح است، چه روزه واجب باشد چه مستحب، امّا اگر بعد از ظهر بيدار شود، نمي تواند نيّت روزه واجب نمايد.

مسأله 1694: اگر بخواهد غير از روزه ماه رمضان روزه ديگري بگيرد، بايد آن را معيّن نمايد، مثلا نيّت كند

روزه قضا، يا روزه نذر مي گيرم ولي در ماه رمضان، لازم نيست نيّت كند روزه ماه رمضان مي گيرم، بلكه اگر نداند ماه رمضان است يا فراموش نمايد و روزه ديگري را نيّت كند، روزه ماه رمضان حساب مي شود.

مسأله 1695: اگر بداند ماه رمضان است و عمداً نيّت روزه غير رمضان كند، نه روزه ماه رمضان حساب مي شود و نه روزه اي كه قصد كرده است.

مسأله 1696: اگر مثلا به نيّت روز اوّل ماه روزه بگيرد، بعد بفهمد روز دوم يا سوم بوده، روزه او صحيح است.

مسأله 1697: اگر پيش از اذان صبح، نيّت كند و بيهوش شود و در بين روز به هوش آيد، بنابر احتياط مستحب روزه آن روز را، تمام نمايد و قضاي آن را نيز بجا آورد.

مسأله 1698: اگر پيش از اذان صبح، نيّت كند و مست شود و در بين روز به هوش آيد، بنابر احتياط واجب روزه آن روز را تمام كند و قضاي آن را نيز بجا آورد.

مسأله 1699: اگر پيش از اذان صبح، نيّت كند و بخوابد و بعد از مغرب بيدار شود، روزه اش صحيح است.

مسأله 1700: اگر نداند يا فراموش كند ماه رمضان است و پيش از ظهر متوجّه شود، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بايد نيّت كند و روزه او صحيح است و اگر كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد، يا بعدازظهر متوجّه شود ماه رمضان است، روزه او باطل مي باشد. ولي بايد تا مغرب اِمساك كند، يعني كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد و بعد از ماه رمضان نيز آن را قضا نمايد.

مسأله 1701:

اگر بچّه، پيش از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود، بايد روزه بگيرد و اگر بعد از اذان بالغ شود، روزه آن روز بر او واجب نيست خواه نيّت روزه قبلا كرده باشد يا نه، و خواه قبل از ظهر مُفطري انجام داده باشد يا خير و لكن احتياط مستحب آن است كه اگر قبل از فجر نيّت روزه كرده باشد و تا قبل از ظهر مُفطري انجام نداده باشد روزه آن روز را بگيرد.

مسأله 1702: كسي كه براي بجا آوردن روزه ميّتي اجير شده، اگر روزه مستحب بگيرد اشكال ندارد. ولي كسي كه روزه قضا دارد، نمي تواند روزه مستحب بگيرد و چنانچه فراموش كند و روزه مستحب بگيرد، اگر پيش از ظهر يادش بيايد، روزه مستحب او به هم مي خورد و مي تواند نيّت خود را به روزه قضا برگرداند و اگر بعدازظهر متوجّه شود، روزه او باطل است و اگر بعد از مغرب يادش بيايد، روزه اش صحيح است.

مسأله 1703: اگر غير از روزه ماه رمضان، روزه معيّن ديگري بر انسان واجب باشد، مثلا نذر كرده باشد روز معيني روزه بگيرد، چنانچه عمداً تا اذان صبح نيّت نكند، روزه اش باطل است و اگر نداند روزه آن روز بر او واجب است، يا فراموش كند و پيش از ظهر يادش بيايد، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و نيّت كند، روزه او صحيح وگرنه باطل مي باشد.

مسأله 1704: اگر براي روزه واجب غير معيّني، مانند روزه كفّاره، عمداً تا نزديك ظهر نيّت نكند اشكال ندارد، بلكه اگر پيش از نيّت، تصميم داشته باشد كه روزه نگيرد، يا تردّد داشته كه بگيرد

يا نه، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و پيش از ظهر نيّت كند، روزه او صحيح است.

مسأله 1705: اگر در ماه رمضان، پيش از ظهر كافر مسلمان شود، اگرچه چيزي نخورده باشد، روزه او صحيح نيست، حتّي اگر نيّت روزه را نيز قبل از ظهر كرده باشد.

مسأله 1706: اگر بيمار پيش از ظهر ماه رمضان خوب شود و از اذان صبح تا آن وقت، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بنابر احتياط مستحب نيّت روزه كند و آن روز را روزه بگيرد، امّا اگر بعد از ظهر خوب شود، روزه آن روز بر او واجب نيست.

مسأله 1707: روزي را كه انسان شك دارد، آخر ماه شعبان است يا اوّل ماه رمضان، واجب نيست روزه بگيرد. و اگر بخواهد روزه بگيرد، نمي تواند نيّت روزه ماه رمضان كند، يا بنابر احتياط مستحب نيّت كند كه اگر ماه رمضان است روزه ماه رمضان و اگر ماه رمضان نيست روزه قضا يا مانند آن باشد، بلكه بايد نيّت روزه قضا يا مستحب و يا مانند آن بنمايد و چنانچه بعد معلوم شود ماه رمضان بوده، روزه ماه رمضان حساب مي شود.

مسأله 1708: اگر روزي كه شك دارد آخر ماه شعبان است يا اوّل ماه رمضان، به نيّت روزه قضا يا روزه مستحب و مانند آن روزه بگيرد و در بين روز، بفهمد ماه رمضان است، بايد نيّت روزه ماه رمضان كند.

مسأله 1709: اگر در روزه واجب معيّني، مانند روزه ماه رمضان مردّد شود كه روزه خود را باطل كند يا نه، يا قصد كند روزه را باطل كند، بنابر احتياط روزه اش

باطل مي شود، اگرچه از قصدي كه كرده توبه نمايد و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد، ولي اگر به جهت رُخ دادن چيزي كه نداند روزه را باطل مي كند يا نه مردّد شود، اگر كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده، روزه اش صحيح است، در صورتي كه تردّد در صحّت روزه موجب تردّد در نيّت روزه نشود.

مسأله 1710: در روزه واجبي كه وقت آن معين نيست، مانند روزه كفاره، اگر قصد كند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، يا مردّد شود بجا آورد يا نه، چنانچه بجا نياورد و پيش از ظهر دوباره نيّت روزه كند، روزه او صحيح است و در روزه مستحب تا قبل از مغرب اگر نيّت كند صحيح است.

چيزهايي كه روزه را باطل مي كند
مبطلات روزه

مسأله 1711: نُه چيز روزه را باطل مي كند، اوّل: خوردن و آشاميدن. دوم: جِماع. سوم: اِستمناء، يعني انسان با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد. چهارم: دورغ بستن به خدا، پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، ائمّه (عليهم السلام) و حضرت زهرا (عليها السلام). پنجم: رساندن غبار غليظ به حلق. ششم: فرو بردن تمام سر در آب. هفتم: باقي ماندن بر جنابت، حيض و نفاس تا اذان صبح. هشتم: اِماله كردن با چيز روان. نهم: قي كردن. و احكام آن در مسائل ذيل بيان مي شود.

1 - خوردن و آشاميدن

مسأله 1712: اگر روزه دار عمداً چيزي بخورد و يا بياشامد، روزه او باطل مي شود، چه خوردن و آشاميدن آن چيز، معمول باشد، مانند نان و آب و چه معمول نباشد، مانند خاك و شيره درخت، كم باشد يا زياد، حتّي اگر مسواك را از دهان بيرون آورد و دوباره به دهان برده و رطوبت آن را فرو برد، روزه او باطل مي شود، مگر رطوبت مسواك در آب دهان طوري مخلوط گردد كه رطوبت خارجي به آن گفته نشود.

مسأله 1713: اگر در هنگام غذا خوردن بفهمد صبح شده، بايد لقمه را از دهان بيرون آورد و چنانچه عمداً فرو برد، روزه اش باطل است و به دستوري كه بعداً گفته مي شود، كفّاره نيز بر او واجب مي گردد.

مسأله 1714: اگر روزه دار سهواً چيزي بخورد يا بياشامد، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1715: بنابر احتياط مستحب روزه دار از استعمال آمپولي كه به جاي غذا به كار مي رود خودداري كند. و تزريق آمپولهاي ديگر اشكال ندارد و روزه را باطل نمي كند.

مسأله 1716: اگر روزه دار، چيزي را كه لاي

دندان مانده است، عمداً فرو ببرد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1717: كسي كه مي خواهد روزه بگيرد، لازم نيست پيش از اذان، دندانهايش را خلال كند، ولي اگر بداند يا اطمينان داشته باشد، غذايي كه لاي دندان مانده در روز فرو مي رود، چنانچه خلال نكند و چيزي از آن فرو رود، بنابر احتياط روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1718: فرو بردن آب دهان، اگرچه به جهت خيال كردن ترشي و مانند آن، در دهان جمع شده باشد، روزه را باطل نمي كند.

مسأله 1719: فرو بردن اخلاط سر و سينه كه به فضاي دهان نرسيده، اشكال ندارد، ولي اگر داخل فضاي دهان شود، بنابر احتياط نبايد آن را فرو برد.

مسأله 1720: اگر روزه دار به قدري تشنه شود كه تحمّل آن براي او حَرَج باشد يا بترسد از تشنگي ضرري به او برسد، مي تواند به اندازه اي كه از مردن نجات پيدا كند آب بياشامد ولي روزه او باطل مي شود و اگر ماه رمضان باشد، بايد در بقيّه روز، از بجا آوردن كاري كه روزه را باطل مي كند، خودداري نمايد و سپس آن را قضا نمايد.

مسأله 1721: جويدن غذا براي بچّه يا پرنده و چشيدن غذا و مانند آن، كه معمولا به حلق نمي رسد اگرچه اتّفاقاً به حلق برسد، روزه را باطل نمي كند، ولي اگر انسان از اوّل بداند به حلق مي رسد، روزه اش باطل مي شود و بايد قضاي آن را بگيرد و كفّاره نيز لازم است.

مسأله 1722: انسان نمي تواند براي ضعف، روزه را بخورد، ولي اگر ضعف او به قدري است كه معمولا نمي شود آن را تحمّل كرد، خوردن روزه اشكال ندارد.

2 - جماع

مسأله 1723: جماع (نزديكي و مقاربت)

روزه را باطل مي كند، اگرچه فقط به مقدار ختنه گاه، داخل شود و مني بيرون نيايد.

مسأله 1724: اگر كمتر از مقدار ختنه گاه، داخل شود و مني بيرون نيايد، روزه باطل نمي شود.

مسأله 1725: اگر شك كند به اندازه ختنه گاه، داخل شده يا نه، روزه او صحيح است.

مسأله 1726: اگر فراموش كند روزه است و جماع نمايد، يا او را به جماع مجبور نمايند، طوري كه در اختيار و به فعل او نباشد، روزه او باطل نمي شود، ولي چنانچه در بين جماع يادش بيايد، يا ديگر مجبور نباشد، بايد فوراً از حال جماع خارج شود و اگر ادامه دهد، روزه او باطل است.

3 - اِستمناء

مسأله 1727: اگر روزه دار استمناء كند، يعني با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1728: اگر بي اختيار مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل نيست، ولي اگر كاري كند كه بي اختيار مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1729: هرگاه روزه دار بداند اگر در روز بخوابد مُحتلم مي شود، يعني در خواب مني از او بيرون مي آيد، واجب نيست از خواب رفتن خودداري كند و اگر بخوابد، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1730: اگر روزه دار در حال بيرون آمدن مني از خواب بيدار شود، واجب نيست از بيرون آمدن آن جلوگيري كند.

مسأله 1731: روزه داري كه مُحتلم شده، مي تواند بول كند و به كيفيتي كه در «مسأله 77» گفته شد، استبراء نمايد، اگرچه بداند بر اثر بول يا استبراء باقيمانده مني از مجرا بيرون مي آيد.

مسأله 1732: روزه داري كه مُحتلم شده، اگر بداند مني در مجرا مانده و چنانچه

پيش از غسل بول نكند، بعد از غسل مني از او بيرون مي آيد، بنابر احتياط مستحب، بايد پيش از غسل بول كند.

مسأله 1733: اگر به قصد بيرون آمدن مني با كسي بازي و شوخي كند، اگرچه مني از او بيرون نيايد، بنابر احتياط روزه او باطل مي شود.

مسأله 1734: اگر روزه دار، بدون قصد بيرون آمدن مني، با كسي بازي و شوخي كند، چنانچه اطمينان دارد كه مني از او خارج نمي شود، اگرچه اتّفاقاً مني بيرون آيد، روزه او صحيح است. ولي اگر اطمينان ندارد، در صورتي كه مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل است.

4 - دروغ بستن به خدا و پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)

مسأله 1735: اگر روزه دار به گفتن، يا نوشتن، يا اشاره و يا مانند آن، به خدا يا پيامبران (عليهم السلام) يا ائمّه اطهار (عليهم السلام) عمداً نسبت دروغ بدهد، اگرچه فوراً بگويد: دروغ گفتم يا توبه كند، روزه او باطل است. و بنابر احتياط واجب دروغ به حضرت زهرا (عليها السلام) را نيز ترك نمايد، زيرا كه همين حكم را دارد.

مسأله 1736: اگر بخواهد خبري كه نمي داند راست است يا دروغ، نقل كند بنابر احتياط واجب، بايد از كسي كه آن خبر را گفته، يا از كتابي كه آن خبر در آن نوشته شده، نقل نمايد و يا بگويد: چنين روايت شده است.

مسأله 1737: اگر چيزي را با اعتقاد به راست بودن آن، از قول خدا يا پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و يا امام معصوم (عليه السلام) نقل كند و بعد بفهمد دروغ بوده، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1738: اگر بداند دروغ بستن به خدا و پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) روزه را باطل مي كند

و چيزي را كه مي داند دروغ است، به آنان نسبت دهد و بعد بفهمد آنچه گفته راست بوده، بنابر احتياط واجب روزه آن روز را قضاء كند.

مسأله 1739: اگر دروغي كه ديگري ساخته، عمداً به خدا، يا پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و يا ائمّه اطهار (عليهم السلام) نسبت دهد، روزه اش باطل مي شود، ولي اگر از قول كسي كه آن دروغ را ساخته به نحو حكايت، نقل كند روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1740: اگر از روزه دار بپرسند آيا پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) چنين مطلبي فرموده اند؟ و او به جاي نه، عمداً بله بگويد و يا به جاي بله، عمداً نه بگويد و يا اين كار را با اشاره انجام دهد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1741: اگر از قول خدا يا پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) حرف راستي نقل كند، بعد بگويد: دروغ گفتم، يا در شب دروغي به آنان نسبت دهد و فرداي آن، كه روزه مي باشد بگويد: آنچه ديشب گفتم راست است، روزه اش بنابر احتياط باطل مي شود.

5 - رساندن غبار غليظ به حلق

مسأله 1742: رساندن غبار غليظ به حلق، روزه را باطل مي كند، چه غبار چيزي باشد كه خوردن آن حلال است، مانند آرد، يا غبار چيزي باشد كه خوردن آن حرام است مانند خاك و بنابر احتياط بايد غباري را كه غليظ هم نيست، به حلق نرساند.

مسأله 1743: اگر بر اثر باد، غبار غليظي پيدا شود و انسان با اينكه متوجّه است، مواظبت نكند و به حلق او برسد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1744: بنابر احتياط واجب روزه دار، بخار غليظ، دود سيگار و تنباكو و مانند آن را، به

حلق نرساند، امّا بخاري كه معمولا در حمّام است اشكال ندارد.

مسأله 1745: اگر مواظبت نكند و غبار، يا بخار، يا دود و مانند آن داخل حلق شود چنانچه يقين يا اطمينان داشته به حلق نمي رسد، روزه اش صحيح است و اگر گمان مي كرده به حلق نمي رسد، بنابر احتياط مستحب آن روزه را قضا كند.

مسأله 1746: اگر فراموش كند روزه است و مواظبت نكند، يا بي اختيار غبار و مانند آن به حلق او برسد، روزه اش باطل نمي شود.

6 - فرو بردن سر در آب

مسأله 1747: اگر روزه دار، عمداً تمام سر را در آب فرو برد، اگرچه باقي بدن او بيرون باشد، روزه اش بنابر احتياط باطل مي شود، ولي اگر تمام بدن را آب بگيرد و مقداري از سر بيرون باشد، روزه باطل نمي شود.

مسأله 1748: اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر آن را دفعه ديگر در آب فرو برد، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1749: اگر شك كند تمام سر زير آب رفته يا نه، روزه اش صحيح است.

مسأله 1750: اگر تمام سر زير آب برود، ولي مقداري از موها بيرون بماند، روزه باطل مي شود.

مسأله 1751: بنابر احتياط واجب، سر را در آب مضاف، فرو نبرد.

مسأله 1752: اگر روزه دار، بي اختيار در آب بيفتد و تمام سر او را آب بگيرد، يا فراموش كند روزه است سر در آب فرو برد، روزه او باطل نمي شود.

مسأله 1753: اگر اطمينان داشته باشد آب، سر او را نمي گيرد و خود را در آب بيندازد و آب تمام سر او را بگيرد، روزه اش اشكال ندارد و اگر اطمينان نداشته باشد و خود را در آب بيندازد و آب تمام سر

او را بگيرد، بنابر احتياط واجب، روزه اش را قضا نمايد.

مسأله 1754: اگر فراموش كند روزه است و سر را در آب فرو برد، يا ديگري به زور سر او را در آب فرو برد، چنانچه در زير آب يادش بيايد روزه است، يا آن شخص دست خود را بردارد، بايد فوراً سر را بيرون آورد و چنانچه بيرون نياورد روزه او باطل مي شود.

مسأله 1755: اگر فراموش كند روزه است و به نيّت غسل سر را در آب فرو برد، روزه و غسل او صحيح است.

مسأله 1756: اگر بداند روزه است و عمداً براي غسل، سر را در آب فرو برد، چنانچه روزه او، مانند روزه ماه رمضان يا واجب معيّن باشد، روزه و غسل او باطل است و اگر روزه مستحب يا روزه واجبي باشد كه مانند روزه كفّاره وقت معيّني ندارد، غسل صحيح و روزه باطل مي باشد.

مسأله 1757: اگر براي نجات كسي از غرق شدن، سر را در آب فرو برد، اگرچه نجات دادن او واجب است، ولي روزه اش باطل مي شود.

7 - باقي ماندن بر جنابت، حيض و نفاس تا اذان صبح

مسأله 1758: اگر جُنُب، عمداً تا اذان صبح غسل نكند، يا اگر وظيفه او تيمّم است عمداً تيمّم ننمايد، روزه اش چنانچه در ماه رمضان و يا قضاي آن باشد باطل است و بنابر احتياط مستحب، در روزه واجب معيّن نيز باطل مي شود، امّا در روزه واجب موسّع كه وقت معيّني ندارد و روزه مستحب باطل نيست ولي بنابر احتياط مستحب در اين دو نيز غسل و يا تيمّم را قبل از اذان صبح، انجام دهد.

مسأله 1759: اگر در روزه واجبي مانند روزه ماه رمضان، كه وقت معيّن دارد، تا اذان

صبح غسل نكند و تيمّم نيز ننمايد، امّا از روي عمد نباشد، مثلا مانعي نگذارد غسل و تيمّم كند، روزه اش صحيح است.

مسأله 1760: كسي كه جُنُب است و مي خواهد روزه واجبي كه وقت آن معيّن است، بگيرد مانند روزه ماه رمضان چنانچه عمداً غسل نكند تا وقت تنگ شود، بايد تيمّم كند و روزه بگيرد و روزه اش صحيح است ولي بهتر است قضاي آن را هم بجا آورد.

مسأله 1761: اگر جُنُب در ماه رمضان، غسل را فراموش كند و بعد از يك روز يادش بيايد، بايد روزه آن روز را قضا نمايد و اگر بعد از چند روز يادش بيايد، بايد روزه روزهايي كه يقين دارد جُنُب بوده قضا نمايد، مثلا اگر نمي داند سه روز جُنُب بوده يا چهار روز، بايد - حدّاقل - روزه سه روز را قضا كند.

مسأله 1762: كسي كه در شب ماه رمضان، براي هيچ كدام از غسل و تيمّم وقت ندارد، اگر خود را جُنُب كند، روزه اش باطل است و قضا و كفّاره بر او واجب مي شود، ولي اگر براي تيمّم وقت دارد، چنانچه خود را جُنُب كند، بايد تيمّم نمايد و روزه بگيرد و بهتر است قضاي آن را بجا آورد.

مسأله 1763: اگر براي آنكه بفهمد وقت دارد يا نه، جستجو نمايد و گمان كند به اندازه غسل وقت دارد و خود را جُنُب كند و بعد بفهمد، وقت تنگ بوده، چنانچه تيمّم كند، روزه اش صحيح است، امّا اگر بدون جستجو گمان كند وقت دارد و خود را جُنُب نمايد و بعد بفهمد، وقت تنگ بوده و با تيمّم روزه بگيرد، بنابر احتياط مستحب، روزه

آن روز را قضا كند.

مسأله 1764: كسي كه در شب ماه رمضان، جُنُب است و مي داند اگر بخوابد تا صبح بيدار نمي شود، نبايد بخوابد و چنانچه بخوابد و تا صبح بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفّاره بر او واجب مي شود.

مسأله 1765: هرگاه جُنُب در شب ماه رمضان، بخوابد و بيدار شود جايز است پيش از غسل بخوابد، البته اگر به بيدار شدن عادت داشته باشد و چنانچه عادت نداشته باشد، نيز مي تواند بخوابد، در صورتي كه احتمال دهد كه اگر دوباره بخوابد، پيش از اذان صبح بيدار مي شود گرچه احتياط در اين است كه ديگر نخوابد تا غسل نمايد.

مسأله 1766: كسي كه در شب ماه رمضان، جُنُب است و مي داند يا عادتش چنين است كه اگر بخوابد، پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه تصميم داشته باشد بعد از بيدار شدن، غسل كند و با اين تصميم بخوابد و تا اذان خواب بماند، روزه اش صحيح است.

مسأله 1767: كسي كه در شب ماه رمضان، جُنُب است و مي داند يا عادتش چنين است كه اگر بخوابد، پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه غفلت داشته باشد كه بعد از بيدار شدن بايد غسل كند، در صورتي كه بخوابد و تا اذان صبح خواب بماند، اگر در غفلت مقصّر باشد بنابر احتياط واجب قضاي روزه آن روز را بگيرد و اگر قاصر باشد احوط استحبابي است.

مسأله 1768: كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد اگر بخوابد، پيش از اذان صبح، بيدار مي شود، چنانچه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل كند، يا ترديد داشته باشد كه غسل كند

يا نه، در صورتي كه بخوابد و بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفّاره دارد.

مسأله 1769: اگر جنب در شب ماه رمضان، بخوابد سپس بيدار شود و بداند يا عادتش چنين باشد كه اگر دوبار بخوابد، پيش از اذان صبح، بيدار مي شود و تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند، چنانچه دوباره بخوابد و تا اذان بيدار نشود، بايد روزه آن را قضا كند. و اگر از خواب دوم بيدار شود و براي مرتبه سوم با كيفيّت مذكوره بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود، قضا بر او واجب مي شود و بنابر احتياط مستحب كفّاره هم بدهد.

مسأله 1770: لازم نيست خوابي را كه در آن مُحتلم شده، خواب اوّل حساب كند اگرچه بهتر است، پس اگر بيدار شود و ببيند جُنُب است و دوباره بخوابد و بداند يا عادتش چنين باشد كه بيدار مي شود و تصميم داشته باشد بعد از بيدار شدن غسل كند، چنانچه تا اذان، خواب بماند بنابر احتياط مستحب قضاي آن روز را بگيرد و اگر دوباره بيدار شود و بداند يا عادتش چنين است كه اگر بخوابد بيدار مي شود و تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند، در صورتي كه باز هم بخوابد و تا اذان خواب بماند، بايد قضاي آن روز را بگيرد و بنابر احتياط مستحب كفّاره نيز لازم است.

مسأله 1771: اگر روزه دار در روز مُحتلم شود، واجب نيست فوراً غسل كند، گرچه بهتر مي باشد.

مسأله 1772: هرگاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند مُحتلم شده، اگرچه بداند پيش از اذان مُحتلم شده، روزه او

صحيح است.

مسأله 1773: كسي كه تا اذان صبح بر جنابت بماند نمي تواند آن روز را به نيّت قضاي ماه رمضان روزه بگيرد اگرچه بقا بر جنابت از روي عمد نباشد.

مسأله 1774: كسي كه مي خواهد قضاي روزه ماه رمضان را بگيرد، اگر بعد از اذان صبح، بيدار شود و ببيند مُحتلم شده و بداند پيش از اذان مُحتلم شده است، چنانچه وقت قضاي روزه تنگ است، مثلا پنج روز، روزه قضاي ماه رمضان دارد و پنج روز نيز به ماه رمضان مانده است، بنابر احتياط آن روز را روزه بگيرد و بعد از ماه رمضان نيز، دوباره آن را بجا آورد و اگر وقت قضاي روزه تنگ نيست، روزه او باطل است.

مسأله 1775: اگر در روزه واجب، غير از روزه ماه رمضان و قضاي آن، تا اذان صبح جنب بماند ولي از روي عمد نباشد، چنانچه وقت آن روزه معين است، مثلا نذر كرده كه آن روز را روزه بگيرد، روزه اش صحيح است و اگر مانند روزه كفّاره وقت آن معيّن نيست، بنابر احتياط مستحب روز ديگري را روزه بگيرد.

مسأله 1776: اگر زن در ماه رمضان پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و عمداً غسل نكند، يا اگر وظيفه او تيمّم است عمداً تيمّم نكند، روزه اش باطل است ولي در قضاي ماه رمضان و در هر روزه واجب معيّن يا غير معين و نيز روزه مستحب بنابر احتياط مستحب قضاي آن روز را بگيرد.

مسأله 1777: اگر زني كه پيش از اذان صبح، از حيض يا نفاس پاك مي شود، براي غسل وقت نداشته باشد، چنانچه بخواهد روزه بگيرد بايد تيمّم نمايد

و روزه اش بنابر اقوي صحيح است چه روزه ماه رمضان باشد يا قضاي آن، و اما در واجب معين يا واجب غيرمعيّن يا مستحب بنابر احتياط مستحب قضاي آن روز را بگيرد، و اما جنب حكم قضاي رمضان براي او حكم خود رمضان است.

مسأله 1778: اگر زن نزديك اذان صبح، از حيض يا نفاس پاك شود و براي هيچ كدام از غسل و تيمّم وقت نداشته باشد، يا بعد از اذان بفهمد پيش از اذان پاك شده بود، چنانچه روزه اي كه مي گيرد، مانند روزه ماه رمضان واجب معين باشد صحيح است. و همچنين اگر روزه مستحب يا روزه اي باشد كه مانند روزه كفّاره وقت آن معين نيست، بنابر اقوي روزه اش صحيح است.

مسأله 1779: اگر زن بعد از اذان صبح، از خون حيض يا نفاس پاك شود، يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند، اگرچه نزديك مغرب باشد، روزه او باطل است.

مسأله 1780: اگر زن غسل حيض يا نفاس را فراموش كند و بعد از يك روز يا چند روز يادش بيايد، روزه هايي كه گرفته صحيح است.

مسأله 1781: اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و در غسل كردن كوتاهي كند و تا اذان غسل نكند، روزه اش باطل است. ولي چنانچه كوتاهي نكند، مثلا منتظر باشد كه حمّام زنانه باز شود، اگرچه سه مرتبه بخوابد و تا اذان غسل نكند، روزه او صحيح است البته اين در صورتي است كه اميد غسل كردن داشته باشد و الا واجب است تيمم كند، و اگر تيمم نكرد - در اين حال - روزه اش باطل

است.

مسأله 1782: زني كه در حال استحاضه است، اگر غسلهاي واجب خود را به تفصيلي كه در احكام استحاضه گفته شد بجا آورد، روزه او صحيح است.

مسأله 1783: كسي كه مسّ ميّت كرده، يعني جايي از بدن خود را به بدن ميّت رسانده، مي تواند بدون غسل مسّ ميّت، روزه بگيرد و اگر در حال روزه نيز ميّت را مس نمايد، روزه او باطل نمي شود.

8 - اِماله كردن

مسأله 1784: اِماله كردن با چيز روان، اگرچه از روي ناچاري و براي معالجه باشد، روزه را باطل مي كند، ولي چيزي كه روان نيست اشكال ندارد گرچه اجتناب از آن بهتر است.

9 - قي كردن

مسأله 1785: هرگاه روزه دار عمداً قي كند، اگرچه بر اثر بيماري و مانند آن ناچار باشد، روزه اش باطل مي شود، ولي كفّاره ندارد، امّا اگر سهواً يا بي اختيار باشد اشكالي ندارد.

مسأله 1786: اگر در شب چيزي بخورد كه مي داند به جهت خوردن آن، در روز بي اختيار قي مي كند، بنابر احتياط واجب روزه آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1787: اگر روزه دار، بتواند از قي كردن خودداري كند، چنانچه براي او ضرر و مشقت نداشته باشد، بنابر احتياط مستحب از قي كردن خودداري نمايد.

مسأله 1788: اگر حشره اي در گلوي روزه دار برود، چنانچه ممكن باشد، بايد آن را بيرون آورد و روزه او باطل نمي شود، ولي اگر بداند كه به سبب بيرون آوردن آن، قي مي كند، واجب نيست آن را بيرون آورد و روزه او صحيح است.

مسأله 1789: اگر سهواً چيزي را فرو ببرد و پيش از رسيدن به حلق، يادش بيايد روزه است، چنانچه ممكن باشد، بايد آن را بيرون آورد و روزه او صحيح است.

مسأله 1790: اگر يقين داشته باشد بر اثر آروغ زدن، چيزي از گلو بيرون مي آيد، نبايد عمداً آروغ بزند، ولي اگر يقين نداشته باشد، اشكال ندارد.

مسأله 1791: اگر آروغ بزند و چيزي در گلو يا دهانش بيايد، بايد آن را بيرون بريزد و اگر بي اختيار فرو رود، روزه اش صحيح است.

احكام مُفطرات

مسأله 1792: اگر انسان عمداً و از روي اختيار، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، روزه او باطل مي شود و چنانچه از روي عمد نباشد، اشكال ندارد، ولي جُنُب اگر به تفصيلي كه در «مسأله 1769» گفته شد بخوابد و تا اذان

صبح غسل نكند، روزه او باطل است.

مسأله 1793: اگر روزه دار، سهواً يكي از كارهايي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و به خيال اينكه روزه اش باطل شده، عمداً دوباره يكي از آنها را بجا آورد، روزه او باطل مي شود.

مسأله 1794: اگر به زور چيزي در گلوي روزه دار بريزند، يا سر او را به زور در آب فرو برند، روزه او باطل نمي شود ولي اگر مجبورش كنند روزه خود را باطل كند، مثلا به او بگويند اگر غذا نخوري ضرر مالي يا جاني به تو مي زنيم و خودش براي جلوگيري از ضرر چيزي بخورد، روزه او باطل مي شود.

مسأله 1795: روزه دار نبايد جايي برود كه مي داند مجبورش مي كنند خودش روزه اش را باطل كند. و اگر از روي ناچاري، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، روزه او باطل مي شود.

مكروهات روزه

مسأله 1796: چند چيز براي روزه دار مكروه است، از جمله: دوا ريختن به چشم و سرمه كشيدن در صورتي كه مزه يا بوي آن به حلق برسد، انجام دادن هر كاري كه مانند خون گرفتن و حمّام رفتن باعث ضعف مي شود، اَنْفيه كشيدن اگر نداند به حلق مي رسد، امّا اگر به حلق مي رسد بنابر احتياط واجب جايز نيست، بو كردن گياهان معطّر، نشستن زن در آب، استعمال شياف، تَر كردن لباسي كه بر بدن است، كشيدن دندان و هر كاري كه به سبب آن دهان خون بيايد، مسواك كردن با چوب تَر، بي جهت آب يا چيزي در دهان كردن و همچنين بدون قصد بيرون آمدن مني، همسر خود را ببوسد، يا كاري كند كه موجب تحريك شهوت مي شود، امّا

اگر به قصد بيرون آمدن مني باشد، روزه او بنابر احتياط باطل مي شود.

قضا و كفّاره روزه

موارد قضا و كفّاره

مسأله 1797: اگر در روزه ماه رمضان عمداً قي كند و يا در آب ارتماس نمايد و يا با مايع حُقنه كند يا در شب، جنب شود و همان گونه كه در «مسأله 1769» گفته شد، بيدار شود و دوباره بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود، فقط بايد قضاي آن روز را بجا آورد، امّا اگر كار ديگري كه روزه را باطل مي كند عمداً انجام دهد، در صورتي كه مي دانسته آن كار روزه را باطل مي كند، قضا و كفّاره بر او واجب مي شود، امّا كفّاره در بعضي از موارد مانند دروغ بستن به خدا و پيامبر و يا اهل بيت او (عليهم السلام) از باب احتياط واجب است.

مسأله 1798: اگر به جهت ندانستن مسأله، كاري انجام دهد كه روزه را باطل مي كند، چنانچه مي توانسته مسأله را ياد بگيرد (يعني مقصّر در ندانستن بوده)، كفّاره بر او واجب مي شود و اگر نمي توانسته مسأله را ياد بگيرد (يعني قاصر در ندانستن مسأله بوده) كفّاره بر او واجب نيست. و بنابر احتياط واجب حكم انساني كه غافل باشد نيز چنين است.

كفّاره روزه

مسأله 1799: كسي كه كفّاره روزه ماه رمضان بر او واجب مي شود، بايد يك برده آزاد كند، يا به كيفيّتي كه در مسأله بعد گفته مي شود دو ماه روزه بگيرد، يا شصت فقير را سير كند و يا به هر كدام يك مُد، كه تقريباً ده سير است «حدود هفتصد و پنجاه گرم» طعام يعني گندم يا جو و يا مانند آن بدهد. و چنانچه هيچ كدام ممكن نباشد، مخيّر است بين اينكه هيجده روز پي در پي روزه بگيرد يا هر مقدار

مي تواند به فقير طعام بدهد. و اگر نتواند روزه بگيرد يا طعام بدهد، بايد استغفار كند، اگرچه مثلا يك مرتبه «أَسْتَغْفِرُ اللّه» بگويد. و بنابر احتياط واجب هروقت بتواند، كفّاره را بدهد.

مسأله 1800: كسي كه مي خواهد دو ماه، كفّاره روزه ماه رمضان را بگيرد بايد سي و يك روز آن را پي در پي بگيرد و اگر بقيّه آن، پي در پي نباشد، اشكال ندارد.

مسأله 1801: كسي كه مي خواهد دو ماه، روزه كفّاره بگيرد، نبايد وقتي شروع كند كه در بين سي و يك روز، روزي باشد كه مانند عيد قربان، روزه آن حرام است.

مسأله 1802: كسي كه بايد پي در پي روزه بگيرد، اگر در بين آن بدون عذر يك روز، روزه نگيرد، يا عمداً وقتي شروع كند كه در بين آن به روزي برسد كه روزه آن واجب است، مثلا به روزي برسد كه نذر كرده آن روز را روزه بگيرد، بايد روزه ها را از سر بگيرد.

مسأله 1803: اگر در بين روزهايي كه بايد پي در پي روزه بگيرد، عذري غير اختياري، مانند حيض، يا نفاس و يا سفري كه در رفتن آن مجبور است، براي او پيش آيد، بعد از برطرف شدن عذر، واجب نيست روزه ها را از سر بگيرد، بلكه بقيّه را بجا آورد.

مسأله 1804: اگر با چيز حرامي روزه خود را باطل كند، چه آن چيز از اصل حرام باشد مانند شراب و زنا، يا به جهتي حرام شده باشد، مانند خوردن غذاي حلالي كه براي انسان ضرر زياد دارد و نزديكي كردن با عيال خود در حال حيض، بنابر احتياط كفّاره جمع بر او واجب مي شود، يعني بايد يك

برده آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كرده، يا به هر كدام آنها يك مُدّ كه تقريباً ده سير است، حدود هفتصد و پنجاه گرم، گندم يا نان آن، يا جو يا نان آن، يا يك مدّ مويز يا يك مد خرما بدهد. و چنانچه هرسه برايش ممكن نباشد، هر كدام كه ممكن است بايد انجام دهد.

مسأله 1805: اگر روزه دار، دروغي به خدا و پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نسبت دهد، اگرچه روزه خود را با چيز حرامي باطل كرده، ولي كفّاره جمع كه در مسأله پيش گفته شد بر او واجب نمي شود.

مسأله 1806: اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان، چند مرتبه با همسر خود نزديكي كند بنابر احتياط مستحب، براي هر دفعه، يك كفّاره بدهد. و اگر جماع او حرام باشد، بنابر احتياط مستحب براي هر دفعه يك كفّاره جمع بدهد.

مسأله 1807: اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان، چند مرتبه غير از جماع، كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، براي همه آنها يك كفّاره كافي است.

مسأله 1808: اگر روزه دار، غير از جماع كار ديگري كه روزه را باطل مي كند، انجام دهد و بعد با حلال خود جماع نمايد، بنابر احتياط مستحب براي هر كدام يك كفّاره، واجب مي شود.

مسأله 1809: اگر روزه دار غير از جماع، كار حلالي كه روزه را باطل مي كند، انجام دهد مثلا آب بياشامد و بعد كار حرامي كه روزه را باطل مي كند غير از جماع انجام دهد، مثلا غذاي حرامي بخورد، يك كفّاره كافي است.

مسأله 1810: اگر روزه دار آروغ بزند و چيزي در

دهانش بيايد، چنانچه عمداً آن را فرو ببرد، روزه اش باطل است و بايد قضاي آن را بگيرد و كفّاره نيز بر او واجب مي شود و اگر خوردن آن چيز حرام باشد، مثلا موقع آروغ زدن، خون به دهان او بيايد و عمداً آن را فرو برد، بايد قضاي آن روزه را بگيرد و بنابر احتياط، كفّاره جمع نيز بر او واجب مي شود.

مسأله 1811: اگر نذر كند روز معيّني را روزه بگيرد، چنانچه در آن روز، عمداً روزه خود را باطل كند، بايد يك برده آزاد نمايد يا دو ماه پي در پي، روزه بگيرد و يا به شصت فقير، طعام دهد.

مسأله 1812: كسي كه مي تواند وقت را تشخيص دهد، اگر به گفته كسي كه مورد اطمينان نيست و مي گويد مغرب شده عمداً افطار كند و بعد بفهمد مغرب نبوده است، قضا و كفّاره بر او واجب مي شود، امّا اگر مورد اطمينان بود، قضا كافي است.

مسأله 1813: كسي كه عمداً روزه خود را باطل كرده، اگر بعدازظهر مسافرت كند، يا پيش از ظهر براي فرار از كفّاره سفر نمايد، كفّاره از او ساقط نمي شود، بلكه اگر قبل از ظهر مسافرتي براي او پيش آيد، كفّاره بر او واجب است.

مسأله 1814: اگر عمداً روزه خود را باطل كند و بعد عذري مانند حيض، يا نفاس و يا بيماري پيدا كند، كفّاره بر او واجب نيست.

مسأله 1815: اگر يقين كند روز اوّل ماه رمضان است و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه آخر ماه شعبان بوده، كفّاره بر او واجب نيست.

مسأله 1816: اگر انسان شك كند كه آخر ماه رمضان است يا اوّل

ماه شوال و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود اوّل ماه شوال بوده، كفّاره بر او واجب نيست.

مسأله 1817: اگر روزه دار در ماه رمضان، با همسر خود كه روزه است جماع كند، چنانچه زن را مجبور كرده باشد، كفّاره روزه خودش و روزه همسرش را بايد بدهد و اگر زن به جماع راضي بوده، بر هر كدام يك كفاره واجب مي شود.

مسأله 1818: اگر زن، شوهر روزه دار خود را به جماع مجبور كند، يا به كار ديگري كه روزه را باطل مي كند، واجب نيست كفّاره روزه شوهر را بدهد.

مسأله 1819: اگر روزه دار در ماه رمضان، همسر خود را به جماع مجبور كند و در بين جماع، زن راضي شود، بايد هر كدام يك كفّاره بدهند و بنابر احتياط مستحب مرد دو كفّاره و زن يك كفّاره بدهد.

مسأله 1820: اگر روزه دار در ماه رمضان، با همسر روزه دار خود كه خواب است جماع نمايد و زن متوجّه نشود، يك كفّاره بر او واجب مي شود و روزه زن صحيح است و كفّاره ندارد.

مسأله 1821: اگر مرد، همسر خود را مجبور كند كه غير از جماع، كار ديگري كه روزه را باطل مي كند بجا آورد، كفّاره همسر را نبايد بدهد و بر خودِ همسر نيز كفّاره واجب نيست.

مسأله 1822: كسي كه به جهت مسافرت يا بيماري روزه نمي گيرد، نمي تواند همسرِ روزه دار خود را به جماع مجبور كند، ولي اگر او را مجبور نمايد، كفّاره بر مرد واجب نيست و بر همسر نيز كفّاره اي تعلّق نمي گيرد.

مسأله 1823: انسان نبايد در بجا آوردن كفّاره كوتاهي كند، ولي لازم نيست فوراً آن را

انجام دهد.

مسأله 1824: اگر كفّاره بر انسان واجب شود و چند سال آن را بجا نياورد، چيزي بر آن اضافه نمي شود.

مسأله 1825: كسي كه بايد براي كفّاره يك روز، شصت فقير را طعام بدهد، نبايد به هر كدام از آنها بيشتر از يك مد كه تقريباً ده سير است «حدود هفتصد و پنجاه گرم» طعام بدهد، يا يك فقير را بيشتر از يك مرتبه سير نمايند، ولي مي تواند براي هريك از عيالات فقير، اگرچه صغير باشند يك مد به آن فقير بدهد.

مسأله 1826: كسي كه قضاي روزه ماه رمضان را گرفته، اگر بعدازظهر عمداً كاري كند كه روزه را باطل مي نمايد، بايد به ده فقير، هر كدام يك مُد كه تقريباً هفتصد و پنجاه گرم يا ده سير است، طعام بدهد و اگر نمي تواند، سه روز روزه بگيرد.

قضاي روزه
موارد قضاي روزه

مسأله 1827: در چند صورت، فقط قضاي روزه بر انسان واجب است و كفاره واجب نيست. اوّل: روزه دار در روز ماه رمضان، عمداً قي كند و يا در آب ارتماس نمايد و يا با مايع حُقنه كند، كفّاره در اين سه مورد بنابر احتياط مستحب است. دوم: در شب ماه رمضان جنب باشد و به تفصيلي كه در «مسأله 1769» گفته شد تا اذان صبح، از خواب دوم بيدار نشود، سوم: عملي كه روزه را باطل مي كند بجا نياورد، ولي نيّت روزه نكند، يا ريا نمايد، يا قصد كند كه روزه نباشد و يا قصد كند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بنابر احتياط. چهارم: در ماه رمضان غسل جنابت را فراموش كند و با حال جنابت، يك روز يا چند روز روزه بگيرد.

پنجم: در ماه رمضان، بدون اينكه تحقيق كند صبح شده يا نه، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است و نيز اگر بعد از تحقيق گمان كند كه صبح شده و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده قضاي آن روز بر او واجب است، بلكه اگر بعد از تحقيق شك كند صبح شده يا نه و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، واجب است قضاي آن روز را بجا آورد. ششم: انسان به گفته كسي كه مي گويد صبح نشده، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است. هفتم: كسي بگويد صبح شده و انسان به گفته او يقين نكند، يا خيال كند شوخي مي كند و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است، هشتم: شخص كور و مانند آن به گفته ديگري افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده است. نهم: در هواي صاف، به جهت تاريكي يقين كند مغرب شده و افطار نمايد، بعد معلوم شود مغرب نبوده قضا بنابر احتياط است، ولي اگر در هواي ابري اطمينان يا گمان كند مغرب شده و افطار نمايد بعد معلوم شود مغرب نبوده، قضا لازم نيست. دهم: براي خنك شدن و يا بي جهت، مضمضه كند، يعني آب در دهان بگرداند و بي اختيار فرو رود، ولي اگر فراموش كند روزه است و آب را فرو دهد، يا براي وضو مضمضه كند و بي اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1828:

اگر غير از آب، چيز ديگري در دهان بگذارد و بي اختيار فرو رود، يا آب داخل بيني كند و بي اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1829: مضمضه زياد براي روزه دار مكروه است و اگر بعد از مضمضه، بخواهد آب دهان را فرو برد، بهتر است سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد.

مسأله 1830: اگر انسان بداند بر اثر مضمضه، بي اختيار و يا از روي فراموشي آب وارد گلويش مي شود، نبايد مضمضه كند.

مسأله 1831: اگر در ماه رمضان، بعد از تحقيق يقين كند صبح نشده و كاري كه روز را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، قضا لازم نيست، گرچه احوط است.

مسأله 1832: اگر انسان شك كند مغرب شده يا نه، نمي تواند افطار كند و اگر شك كند صبح شده يا نه، پس از تحقيق چنانچه بر شكّ خود بماند، مي تواند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد.

احكام روزه قضا

مسأله 1833: اگر ديوانه عاقل شود، واجب نيست روزه هاي وقتي را كه ديوانه بوده، قضا نمايد.

مسأله 1834: اگر كافر مسلمان شود، واجب نيست روزه هاي وقتي را كه كافر بوده، قضا نمايد. ولي اگر مسلماني كافر شود و دوباره مسلمان گردد، روزه هاي وقتي را كه كافر بوده بايد قضا نمايد.

مسأله 1835: روزه اي كه به جهت مستي از انسان فوت شده، بايد قضا نمايد، اگرچه چيزي را كه بر اثر آن مست شده، براي معالجه خورده باشد.

مسأله 1836: اگر براي عذري، چند روز روزه نگيرد و بعد شك كند چه وقت عذر او برطرف شده، اگر در اين نسيان مقصّر بوده، بنابر احتياط واجب بايد مقدار

بيشتري را كه احتمال مي دهد روزه نگرفته، قضا نمايد، مثلا كسي كه پيش از ماه رمضان، مسافرت كرده و نمي داند تقصيراً پنجم ماه رمضان از سفر برگشته يا ششم، بايد بنابر احتياط شش روز، روزه بگيرد، امّا كسي كه وقت برطرف شدن عذر را نمي داند و در اين نسيان مقصّر نبوده، مي تواند مقدار كمتر، يعني پنج روز را قضا كند، اگرچه بنابر احتياط مستحب مقدار بيشتر، يعني شش روز را قضا نمايد.

مسأله 1837: اگر از چند ماه رمضان، روزه قضا داشته باشد، قضاي هر كدام را اوّل بگيرد صحيح است، ولي اگر وقت قضاي ماه رمضان آخر تنگ باشد، مثلا پنج روز از ماه رمضان آخر، قضا داشته باشد و پنج روز نيز به ماه رمضان مانده باشد، بنابر احتياط اوّل قضاي ماه رمضان آخر را بگيرد.

مسأله 1838: اگر قضاي روزه چند ماه رمضان بر او واجب باشد و در نيّت معين نكند روزه اي را كه مي گيرد قضاي كدام ماه رمضان است، قضاي سال اوّل حساب مي شود.

مسأله 1839: كسي كه روزه قضاي ماه رمضان را گرفته، اگر وقت قضاي روزه او تنگ نباشد، مي تواند پيش از ظهر، روزه خود را باطل نمايد.

مسأله 1840: اگر قضاي روزه ميّتي را گرفته باشد، بنابر احتياط مستحب بعد از ظهر، روزه را باطل نكند.

مسأله 1841: اگر براثر بيماري، يا حيض و يا نفاس، روزه ماه رمضان را نگيرد و پيش از تمام شدن ماه رمضان بميرد، لازم نيست روزه هايي را كه نگرفته براي او قضا كنند.

مسأله 1842: اگر به سبب بيماري روزه ماه رمضان را نگيرد و بيماري او، تا ماه رمضان سال بعد طول بكشد، قضاي

روزه هايي را كه نگرفته بر او واجب نيست و بايد براي هر روز، يك مُد، كه تقريباً ده سير و معادل حدود هفتصد و پنجاه گرم، است طعام يعني گندم يا نان آن، يا جو يا نان آن، يا يك مُد مويز و يا يك مُد خرما به فقير بدهد، ولي اگر به جهت عذر ديگري مثلا براي مسافرت، روزه نگرفته باشد و عذر او تا ماه رمضان بعد باقي بماند، بنابر احتياط مستحب روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد و براي هر روز يك مُد طعام نيز به فقير بدهد.

مسأله 1843: اگر بر اثر بيماري روزه ماه رمضان را نگيرد و بعد از ماه رمضان، بيماري او برطرف شود، ولي عذر ديگري پيدا كند كه نتواند تا ماه رمضان بعد، قضاي روزه را بگيرد، بنابر احتياط مستحب روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد و واجب است براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد و نيز اگر در ماه رمضان، غير از بيماري، عذر ديگري داشته باشد و بعد از ماه رمضان آن عذر برطرف شود ولكن تا ماه رمضان سال بعد بر اثر بيماري نتواند روزه بگيرد، روزه هايي را كه نگرفته بنابر احتياط مستحب قضا نمايد و واجب است براي هر روز يك مُد طعام بدهد.

مسأله 1844: اگر در ماه رمضان، به جهت عذري روزه نگيرد و بعد از ماه رمضان عذر او برطرف شود و تا ماه رمضان آينده، عمداً قضاي روزه را نگيرد بايد روزه را قضا كند و براي هر روز يك مُد گندم يا نان آن، يا جو يا نان آن، يا يك مُد

خرما و يا مويز به فقير بدهد.

مسأله 1845: اگر در قضاي روزه كوتاهي كند، تا وقت تنگ شود و در تنگي وقت عذري پيدا كند، بايد بعداً قضا را بگيرد و براي هر روز، يك مُد گندم يا نان آن، يا جو يا نان آن، يا يك مُد مويز و يا يك مُد خرما به فقير بدهد، ولي اگر موقعي كه عذر دارد، تصميم داشته باشد بعد از برطرف شدن عذر، روزه هاي خود را قضا كند و پيش از آنكه قضا نمايد در تنگي وقت عذر پيدا كند، بنابر احتياط واجب، قضا نموده و براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد.

مسأله 1846: اگر بيماري انسان، چند سال طول بكشد، بعد از خوب شدن، بايد فقط قضاي آخرين ماه رمضان را بگيرد و براي هر روز از سالهاي پيش، يك مُد، تقريباً ده سير يا هفتصد و پنجاه گرم، طعام يعني گندم يا نان آن، يا جو يا نان آن، يا يك مُد مويز و يا خرما به فقير بدهد.

مسأله 1847: كسي كه براي هر روز يك مُد طعام به فقير مي دهد، مي تواند كفّاره چند روز را، به يك فقير بدهد.

مسأله 1848: اگر قضاي روزه ماه رمضان را چند سال تأخير بيندازد، بايد قضا را بگيرد و براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد.

مسأله 1849: اگر عمداً روزه ماه رمضان را نگيرد، بايد قضاي آن را بجا آورد و براي هر روز، دو ماه روزه بگيرد، يا به شصت فقير طعام بدهد و يا يك برده آزاد كند و چنانچه تا ماه رمضان آينده، قضاي روزه ها را بجا نياورد، اضافه بر

قضا و كفّاره براي هر روز، يك مُد طعام به فقير بدهد.

مسأله 1850: اگر عمداً روزه ماه رمضان را نگيرد و در روز، مكرّر جماع كند، بنابر احتياط واجب، كفاره نيز مكرر مي شود، ولي اگر چند مرتبه كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، مثلا چند مرتبه غذا بخورد، يك كفّاره كافي است.

مسأله 1851: بعد از مرگ پدر، پسر بزرگتر بايد قضاي نماز و روزه او را همان گونه كه در «مسأله 1511» گفته شد، بجا آورد. و همچنين بنابر احتياط مستحب بعد از مرگ مادر.

مسأله 1852: اگر پدر غير از روزه ماه رمضان، روزه واجب ديگري مانند روزه نذر را نگرفته باشد بنابر احتياط واجب، قضاي آن بر پسر بزرگتر لازم است و همچنين بنابر احتياط مستحب روزه هاي واجب مادر.

ساير احكام روزه

روزه بر چه كساني واجب نيست؟

مسأله 1853: كسي كه به جهت پيري نمي تواند روزه بگيرد، يا براي او مشقّت دارد، روزه بر او واجب نيست ولي بايد براي هر روز يك مُد كه تقريباً ده سير يا هفتصد و پنجاه گرم است، گندم يا نان آن، يا جو يا نان آن، يا يك مُد مويز و يا يك مُد خرما به فقير بدهد.

مسأله 1854: كسي كه به جهت پيري روزه نگرفته، اگر بعد از ماه رمضان، بتواند روزه بگيرد، بنابر احتياط قضاي روزه هايي را كه نگرفته بجا آورد.

مسأله 1855: اگر انسان مرضي دارد كه زياد تشنه مي شود و نمي تواند تشنگي را تحمّل كند، يا براي او مشقّت زياد دارد، روزه بر او واجب نيست و بايد براي هر روز، يك مُد گندم يا نان آن، يا جو يا نان آن،

يا يك مد مويز و يا يك مد خرما به فقير بدهد. و بنابر احتياط مستحب بيشتر از مقداري كه ناچار است، آب نياشامد و چنانچه بعد از ماه رمضان بتواند روزه بگيرد، بايد روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد.

مسأله 1856: زني كه زاييدن او نزديك است و روزه براي خودش يا بچّه اش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست. و بايد براي هر روز يك مُد طعام يعني گندم يا جو يا نان يا مانند آن به فقير بدهد. و چنانچه در همان سال بتواند روزه بگيرد روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا نمايد اگر اين عذر تا ماه رمضان آينده ادامه نداشت، و الاّ قضا ندارد، بله مستحب است قضا نمايد، و براي ترك قضا نيز بايد يك مدّ ديگر طعام بدهد.

مسأله 1857: زني كه بچّه شير مي دهد و شير او كم است، مادر بچّه باشد يا دايه او، با اُجرت شير دهد يا بي اجرت، اگر روزه براي او يا بچّه اي كه شير مي دهد ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مد طعام، يعني گندم، يا جو يا نان و مانند آن، به فقير بدهد و چنانچه در همان سال بتواند روزه بگيرد، روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا نمايد. و اگر كسي پيدا شود كه بي اجرت بچّه را شير دهد، يا براي شير دادن بچّه از پدر، يا مادر بچّه يا از شخص ديگري اجرت بگيرد، لازم نيست كه مادر، بچّه را به او بدهد و روزه بگيرد.

مسأله 1858: زني كه در طول سال، به علّت حاملگي و يا

بچّه شير دادن، نتواند روزه بگيرد، روزه و قضاي آن بر او واجب نيست و بايد براي هر روز دو مد طعام به فقير بدهد، يكي بعد از گذشتن ماه رمضان و ديگري آخر سال يعني قبل از ماه رمضان دوم.

احكام روزه مسافر

مسأله 1859: مسافري كه بايد نمازهاي چهار ركعتي را دو ركعت بخواند، در سفر نبايد روزه بگيرد و مسافري كه نمازش را تمام مي خواند، مانند كسي كه شغلش مسافرت، يا سفر او سفر گناه است، بايد در سفر روزه بگيرد.

مسأله 1860: مسافرت در ماه رمضان، اشكال ندارد، ولي اگر براي فرار از روزه باشد، مكروه است.

مسأله 1861: اگر غير از روزه ماه رمضان، روزه معيّن ديگري بر انسان واجب باشد، مثلا نذر كرده روز معيّني را روزه بگيرد، چنانچه ناچار نشود، بنابر احتياط واجب، نمي تواند در آن روز مسافرت كند و اگر در سفر باشد، چنانچه ممكن است، بايد قصد كند ده روز در جايي بماند و آن روز را روزه بگيرد.

مسأله 1862: اگر نذر كند روزه بگيرد و روز آن را معين نكند، نمي تواند آن را در سفر بجا آورد، ولي چنانچه نذر كند روز معيني را چه مسافر باشد يا نباشد، روزه بگيرد، بايد آن روز را، اگرچه مسافر باشد، روزه بگيرد.

مسأله 1863: مسافر براي حاجت خواستن از درگاه الهي، مي تواند سه روز در شهر مدينه منوّره، روزه مستحب بگيرد.

مسأله 1864: كسي كه نمي داند روزه مسافر باطل است، اگر در سفر روزه بگيرد و در بين روز مسأله را بفهمد، روزه اش باطل مي شود و اگر تا مغرب نفهمد، روزه اش صحيح است.

مسأله 1865: اگر فراموش كند مسافر است، يا فراموش كند

روزه مسافر باطل مي باشد و در سفر روزه بگيرد، روزه او باطل است.

مسأله 1866: اگر روزه دار، بعدازظهر مسافرت نمايد، بايد روزه خود را تمام كند. و اگر پيش از ظهر مسافرت رود و قصد پيمودن مسافت شرعي را داشته باشد «همان طوري كه در نماز مسافر گذشت» وقتي به حّد ترخّص برسد، يعني به جايي برسد كه ديوار شهر را نبيند و صداي اذان آن را نشنود، بايد روزه خود را باطل كند و اگر پيش از آن، روزه را باطل كند، بنابر احتياط كفّاره بر او واجب مي شود.

مسأله 1867: اگر مسافر، پيش از ظهر، به وطنش برسد، يا به جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده، بايد آن روز را روزه بگيرد و اگر انجام داده، روزه آن روز بر او واجب نيست.

مسأله 1868: اگر مسافر، بعدازظهر به وطنش برسد، يا به جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، نبايد آن روز را روزه بگيرد.

مسأله 1869: مسافر و كسي كه نمي تواند روزه بگيرد، مكروه است در روز ماه رمضان جماع نمايد و در خوردن و آشاميدن، خود را سير كند.

ثابت شدن اوّل ماه

مسأله 1870: اوّل ماه با پنج چيز ثابت مي شود، اوّل: خود انسان ماه را ببيند. دوم: عدّه اي كه از گفته آنان يقين پيدا مي شود، بگويند ماه را ديده ايم و همچنين است هرچيزي كه به وسيله آن يقين يا اطمينان پيدا شود. سوم: دو مرد عادل بگويند ماه را ديده ايم، ولي اگر وصف ماه را بر خلاف يكديگر بگويند، اوّل ماه ثابت نمي شود. چهارم: سي روز از اوّل ماه شعبان

بگذرد كه به جهت آن، اوّل ماه رمضان ثابت مي شود. و سي روز از اوّل ماه رمضان بگذرد كه بر اثر آن، اوّل ماه شوال ثابت مي شود. پنجم: حاكم شرع حكم كند اوّل ماه است.

مسأله 1871: اگر حاكم شرع حكم كند كه اوّل ماه است، كسي كه از او تقليد نمي كند، بايد به حكم او عمل نمايد، البته در صورتي كه حاكم شرع ديگري بر خلاف او حكم نكند ولي كسي كه مي داند حاكم شرع اشتباه كرده نمي تواند به حكم او عمل نمايد.

مسأله 1872: اوّل ماه با پيشگويي منجّمان ثابت نمي شود، ولي اگر انسان از گفته آنان يقين پيدا كند، بايد به آن عمل نمايد.

مسأله 1873: بلند بودن ماه و يا دير غروب كردن آن، دليل نمي شود كه شب پيش، شب اوّل ماه بوده است.

مسأله 1874: اگر براي كسي، اوّل ماه رمضان، ثابت نشود و روزه نگيرد، چنانچه دو مرد عادل بگويند، شب پيش ماه را ديده ايم، بايد روزه آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1875: اگر در شهري، اوّل ماه ثابت شود، براي مردم شهر ديگر فايده ندارد، مگر آن دو شهر به هم نزديك باشند، يا انسان بداند افق آنها يكي است.

مسأله 1876: اوّل ماه با تلگراف ثابت نمي شود، مگر براي دو شهر نزديك و يا هم افق كه انسان بداند تلگراف از روي حكم حاكم شرع يا شهادت دو مرد عادل، بوده است.

مسأله 1877: روزي كه انسان نمي داند آخر ماه رمضان است يا اوّل ماه شوّال، بايد روزه بگيرد، ولي اگر پيش از مغرب بفهمد كه اوّل ماه شوّال است، بايد افطار كند.

مسأله 1878: حكم زنداني با غير زنداني مساوي است نسبت

به طلوع فجر و تحقّق مغرب و اوّل ماه رمضان و عيد فطر و غير ذلك.

روزه هاي حرام

مسأله 1879: روزه عيد فِطر و عيد قربان، حرام است و نيز روزي كه انسان نمي داند آخر ماه شعبان است يا اوّل ماه رمضان اگر به نيّت اوّل ماه رمضان روزه بگيرد حرام مي باشد.

مسأله 1880: اگر زن به جهت گرفتن روزه مستحب، حق شوهرش از بين برود روزه او حرام است. و بنابر احتياط مستحب اگر حق شوهر نيز از بين نرود، بدون اجازه او، روزه مستحب نگيرد.

مسأله 1881: روزه مستحب فرزند اگر سبب اذيّت پدر يا مادر و يا جدّ شود حرام است.

مسأله 1882: اگر پسر بدون اجازه پدر، روزه مستحب بگيرد و در بين روز پدر او را نهي كند، اگر ترك افطار سبب اذيّت پدر شود بايد افطار نمايد و اگر سبب اذيّت او نشود، افطار لازم نيست.

مسأله 1883: كسي كه مي داند روزه براي او ضرر ندارد، اگرچه دكتر بگويد ضرر دارد، بايد روزه بگيرد و كسي كه يقين يا گمان دارد روزه برايش ضرر دارد، اگرچه دكتر بگويد ضرر ندارد، بايد روزه نگيرد و اگر روزه بگيرد صحيح نيست.

مسأله 1884: اگر انسان احتمال بدهد روزه برايش ضرر داشته باشد و از آن احتمال، ترس برايش پيدا شود، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، نبايد روزه بگيرد و اگر روزه بگيرد، صحيح نيست.

مسأله 1885: كسي كه عقيده داشته روزه براي او ضرر ندارد، اگر روزه بگيرد و بعد از مغرب، بفهمد روزه براي او ضرر داشته، واجب نيست قضاي آن را بجا آورد.

مسأله 1886: غير از روزه هايي كه گفته شد، روزه هاي حرام

ديگري نيز هست، كه در كتب مفصّله ذكر شده است.

روزه هاي مستحب و مكروه

مسأله 1887: روزه تمام روزهاي سال، غير از روزه هاي حرام و مكروه، مستحب مي باشد. و براي بعضي از روزها، بيشتر سفارش شده است، مانند: پنج شنبه اوّل هر ماه، پنج شنبه آخر هر ماه، چهارشنبه اوّلي كه بعد از روز دهم ماه است و اگر كسي اينها را، بجا نياورد مستحب است قضا نمايد و چنانچه اصلا نتواند روزه بگيرد، مستحب است براي هر روز يك مدّ طعام، يا 6/12 نخود نقره به فقير بدهد. روز سيزدهم، چهاردهم و پانزدهم هر ماه، تمام روزهاي ماه رجب و ماه شعبان و بعضي از اين دو ماه اگرچه يك روز باشد، روز عيد نوروز، روز چهارم تا نهم شوّال، روز بيست و پنجم و بيست و نهم ذي القعده، روز اوّل تا نهم ذي الحجّه، ولي اگر به سبب ضعف روزه، نتواند دعاهاي روز عرفه را بخواند، روزه آن روز مكروه است، روز عيد سعيد غدير: (هيجدهم ذي الحجّه)، روز مباهله: (بيست و چهارم ذي الحجّه)، روز اوّل، سوم و هفتم محرّم، روز ميلاد مسعود پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) (هفدهم ربيع الاوّل)، پانزدهم جمادي الاولي و روز مبعث حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم): (بيست و هفتم رجب).

مسأله 1888: اگر كسي روزه مستحب بگيرد واجب نيست آن را به آخر برساند، بلكه اگر برادر با ايمانش او را به غذا دعوت كند، مستحب است دعوت او را قبول كرده و در بين روز افطار نمايد.

مسأله 1889: روزه روز عاشورا و روزي كه انسان شك دارد روز عرفه است يا عيد قربان

مكروه است، بلكه احتياط در ترك روزه روز عاشورا است.

اِمساك مستحب

مسأله 1890: در شش مورد مستحب است انسان در ماه رمضان، اگرچه روزه نيست اِمساك كند، يعني از كارهايي كه روزه را باطل مي كند، خودداري نمايد. اوّل: مسافري كه در سفر، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد و پيش از ظهر، به وطنش يا به جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند برسد. دوم: مسافري كه با فرض مذكور بعدازظهر برسد. سوم: بيماري كه پيش ازظهر، خوب شود و كاري كه روزه را باطل مي كند، انجام داده باشد. چهارم: بيماري كه بعدازظهر خوب شود. پنجم: زني كه در بين روز، از خون حيض يا نفاس پاك شود. ششم: كافري كه بعدازظهر، مسلمان شود.

مسأله 1891: مستحب است روزه دار، نماز مغرب و عشا را پيش از افطار كردن بخواند، ولي اگر كسي منتظر اوست يا ميل زيادي به غذا دارد كه نمي تواند با حضور قلب نماز بخواند، بهتر است اوّل افطار كند، ولي تا مي تواند نماز را در وقت فضيلت آن بجا آورد.

احكام اعتكاف

مسأله 1892: «اعتكاف» عبارت از ماندن در مسجد جامع است، به قصد عبادت و تقرّب به درگاه الهي و اين كار، مستحب و داراي اجر و ثواب بسيار زيادي مي باشد.

مسأله 1893: پشت بام مسجد، زير زمين و محراب آن جزء مسجد است و همچنين اگر مسجد توسعه پيدا كرده باشد. و فرقي نمي كند در حال اعتكاف، ايستاده باشد يا نشسته، بيدار باشد يا خواب.

مسأله 1894: هر وقتي كه روزه گرفتن صحيح باشد، اعتكاف نيز صحيح است و بهترين اوقات آن، ماه رمضان مي باشد.

مسأله 1895: در اعتكاف چند چيز شرط مي باشد: 1 - ايمان 2 - عقل 3 - نيّتِ

قربت 4 - روزه گرفتن 5 - كمتر از سه روز نباشد.

مسأله 1896: روزه گرفتن در حال اعتكاف شرط است. و حداقل آن سه روز مي باشد، چه روزه مستحب باشد و چه واجب، حتّي با روزه قضا و روزه استيجاري نيز اعتكاف صحيح است.

مسأله 1897: در اعتكاف اجازه پدر و مادر نسبت به فرزند، در صورتي كه اعتكاف، باعث اذيّت آنها شود و اجازه شوهر به زن و مولا به غلام خود، لازم است.

مسأله 1898: حداقل اعتكاف، سه روز است و اگر فقط يك روز و يا دو روز نيّت كند، اعتكاف باطل است، امّا بيشتر از سه روز اشكال ندارد.

مسأله 1899: در مدّت اعتكاف، بايد در مسجد به قصد اعتكاف بماند، مگر براي انجام كاري لازم و ضروري، يا براي انجام كاري واجب، مانند شهادت دادن و يا كاري مستحب، مانند تشييع جنازه مؤمن يا صله ارحام بيرون رود و اگر از روي ندانستن مسأله و يا فراموشي از مسجد بيرون برود، اشكال ندارد.

مسأله 1900: بهتر است اعتكاف، در يكي از اين مساجد باشد: مسجدالحرام، مسجدالنّبي (صلي الله عليه وآله وسلم)، مسجد كوفه و مسجد بصره.

مسأله 1901: چند چيز بر شخص معتكف حرام است و اعتكاف را باطل مي كند: 1 - جماع و بنابر احتياط در مدّت اعتكاف، مرد و زن نمي توانند، يكديگر را ببوسند و يا لمس كنند. و همچنين استمناء نيز حرام و بنابر احتياط اعتكاف را باطل مي كند. 2 - بوييدن عطر و چيزهاي خوشبو مانند گلها به منظور لذّت. 3 - مجادله و بحث كردن، براي اظهار فضل، علم و برتري، اما اگر براي ثابت كردن حق باشد، اشكال ندارد.

4 - خريد و فروش و بنابر احتياط واجب از هر نوع تجارت اجتناب نمايد، مگر براي كارهاي ضروري، مانند: خريد خوردني و آشاميدني براي خود.

مسأله 1902: چيزهايي كه بر مُعتكف حرام است، فرق نمي كند كه شب مرتكب شود يا روز، و چيزهايي كه روزه را باطل مي كند و در احكام روزه بيان شده، اعتكاف را نيز باطل مي نمايد، چنانچه در روز مرتكب شود.

مسأله 1903: مي توان اعتكاف مستحب را در دو روز اوّل قطع نمود، ولي اگر دو روز گذشت روز سوم واجب مي شود.

مسأله 1904: جايز است در هنگام نيّت اعتكاف، شرط كند هر وقت خواست، حتّي در روز سوم، از اعتكاف رجوع نمايد.

مسأله 1905: اگر شخص مُعتكف در مسجد جُنُب شود، از مسجد خارج شود و غسل نمايد.

خمس

احكام خمس

مسأله 1906: در هفت چيز خمس واجب است، اوّل: منفعت كسب. دوم: معدن. سوم: گنج. چهارم: مال حلال مخلوط با حرام. پنجم: جواهري كه به وسيله غواّصي، يعني فرورفتن در دريا به دست مي آيد. ششم: غنيمت جنگ. هفتم: زميني كه كافر ذمّي از مسلمان بخرد.

1 - منفعت كسب

مسأله 1907: هرگاه انسان از تجارت، يا صنعت و يا كسبهاي ديگر، مالي به دست آورد، اگرچه مثلا نماز و روزه ميّتي را بجا آورد و از اجرت آن، مالي تهيّه كند، چنانچه از مخارج سال خود او و عيالاتش زياد بيايد، بايد خمس، يعني يك پنجم آن را به دستوري كه گفته مي شود بدهد.

مسأله 1908: اگر از غير كسب، مالي به دست آورد، مثلا چيزي به او ببخشند و از مخارج سالش زياد بيايد، بنابر اقوي خمس آن را بدهد.

مسأله 1909: مهري كه زن مي گيرد خمس ندارد. و همچنين ارثي كه به انسان مي رسد، ولي اگر مثلا با كسي خويشاوندي دوري داشته باشد و نداند چنين خويشي دارد، بنابر احتياط واجب، خمس ارثي را كه از او مي برد بدهد.

مسأله 1910: اگر مالي به سبب ارث به او برسد و بداند كسي كه اين مال از او به ارث رسيده خمس آن را نداده، بايد خمس آن را بدهد و نيز اگر در خود آن مال، خمس نباشد، ولي انسان بداند كسي كه آن مال از او به ارث رسيده، خمس بدهكار بوده، بايد خمس را از مال او بدهد.

مسأله 1911: اگر به سبب قناعت كردن، چيزي از مخارج سال زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1912: كسي كه ديگري مخارج او را مي دهد، بايد خمس تمام مالي را

كه به دست مي آورد بدهد.

مسأله 1913: اگر ملكي را بر افراد معيني، مثلا بر فرزندان خود وقف نمايد، چنانچه در آن ملك، زراعت و درختكاري كنند و از آن، چيزي به دست آورند و از مخارج سال آنان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهند، بلكه اگر طور ديگري نيز از ملك نفع ببرند، مثلا اجاره آن را بگيرند، بايد خمس مقداري را كه از مخارج سالشان زياد مي آيد بدهند.

مسأله 1914: مالي كه فقير گرفته و از مخارج سالش زياد آمده، اگر از بابت زكات يا صدقه مستحب و مانند آنها بوده، بنابر احتياط واجب خمس آن را بدهد و اگر از بابت خمس بوده بر آن خمس واجب نيست گرچه احوط است. و اگر از مالي كه به او داده اند چه از خمس يا غير خمس منفعتي ببرد، مثلا از درختي كه بابت خمس به او داده اند ميوه اي به دست آورد و از مخارج سالش زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1915: اگر با عين پول خمس نداده جنسي بخرد، يعني به فروشنده بگويد: اين جنس را با اين پول مي خرم، چنانچه حاكم شرع، معامله يك پنجم آن را اجازه بدهد، معامله آن مقدار صحيح است و انسان بايد يك پنجم جنسي را كه خريده به حاكم شرع بدهد و اگر اجازه ندهد، معامله آن مقدار باطل است، پس اگر پولي كه فروشنده گرفته از بين نرفته، حاكم شرع خمس همان پول را مي گيرد و اگر از بين رفته، عوض خمس را از فروشنده يا خريدار مطالبه مي كند.

مسأله 1916: اگر جنسي را بخرد و بعد از معامله، قيمت آن را

از عين پول خمس نداده بدهد، معامله اي كه كرده صحيح است، ولي به مقدار يك پنجم از پول به فروشنده بدهكار مي باشد و پولي را كه به فروشنده داده اگر از بين نرفته، حاكم شرع، يك پنجم همان را مي گيرد و اگر از بين رفته، عوض آن را از خريدار يا فروشنده مطالبه مي كند.

مسأله 1917: اگر مالي را كه خمس آن داده نشده بخرد، چنانچه حاكم شرع، معامله يك پنجم آن را اجازه ندهد، معامله آن مقدار باطل است و حاكم شرع مي تواند يك پنجم آن مال را بگيرد و اگر اجازه بدهد معامله صحيح است و خريدار بايد مقدار يك پنجم پول آن را به حاكم شرع، بدهد و اگر به فروشنده داده، مي تواند از او پس بگيرد.

مسأله 1918: اگر چيزي را كه خمس آن داده نشده به كسي ببخشند، يك پنجم آن چيز، مال او نمي شود.

مسأله 1919: اگر از كافر يا هر كسي كه به خمس عقيده ندارد، مالي به دست انسان آيد، واجب نيست خمس آن را بدهد.

مسأله 1920: تاجر، كاسب، صنعتگر و مانند اينها، از وقتي كه شروع به كاسبي مي كنند، سر سال خود كه برسد، بايد خمس آنچه كه از خرج سالشان زياد مي آيد بدهند و كسي كه شغلش كاسبي نيست، اگر اتّفاقاً منفعتي ببرد، بايد هنگامي كه سر سال او مي رسد خمس مقداري را كه از خرج سالش زياد آمده بدهد.

مسأله 1921: انسان مي تواند در بين سال، هر وقت منفعتي به دستش آيد، خمس آن را بدهد و جايز است دادن خمس را تا سر سال خود، تأخير بيندازد.

مسأله 1922: كسي كه تاجر و كاسب است و براي

دادن خمس، سال قرار مي دهد، اگر منفعتي به دست آورد و در بين سال بميرد، بايد مخارج تا هنگام مرگش را، از آن منفعت كسر كنند و خمس باقي مانده را بدهند.

مسأله 1923: اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده، بالا رود و آن را نفروشد و در بين سال، قيمتش پايين آيد، خمس مقداري كه بالا رفته، بر او واجب نيست.

مسأله 1924: اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده، بالا رود و به اميد اينكه قيمت آن بالاتر رود، تا بعد از تمام شدن سال، آن را نفروشد و بعد از سر سال قيمتش پايين آيد، خمس مقداري كه بالا رفته، بر او واجب است.

مسأله 1925: اگر غير از مال التجاره، مالي داشته باشد كه خمسش را داده، يا خمس ندارد، چنانچه قيمتش بالا رود و آن را بفروشد، بنابر احتياط خمس مقداري كه بر قيمتش اضافه شده است، بدهد و چنانچه مثلا درختي كه خريده ميوه دهد، يا گوسفند چاق شود، در صورتي كه مقصود او از نگهداري آن كاسبي بوده، بايد خمس آنچه زياد شده بدهد و اگر مقصودش كاسبي نبوده بلكه گذراندن زندگي بوده، بايد فقط خمس مقداري كه از مخارج ساليانه، زياد مي آيد بدهد.

مسأله 1926: اگر باغي احداث كند چه براي آنكه بعد از بالا رفتن قيمتش بفروشد و چه قصد نگاه داشتن باغ را داشته باشد و فقط ميوه آن را بفروشد بايد خمس باغ و ميوه باغ و رشد درختها را بدهد ولي اگر باغ را براي خوردن ميوه آن و استفاده از باغ به عنوان مؤونه شخصي داشته باشد مادامي كه مؤونه است خمس ندارد.

مسأله 1927: اگر

درخت بيد، چنار و مانند آن را بكارد، بايد خمس آن را بدهد، ولي اگر مثلا از شاخه هايي كه معمولا هر سال مي برند، براي گذراندن زندگي استفاده اي ببرد و به تنهايي يا با منفعتهاي ديگر كسبش، از مخارج سال او زياد بيايد، در آخر هر سال بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1928: كسي كه چند رشته كسب دارد، مثلا اجاره ملك مي گيرد، خريد و فروش و زراعت نيز مي كند، بايد خمس آنچه در آخر سال از مخارج او زياد مي آيد بدهد. و چنانچه از يك رشته، نفع ببرد و از رشته ديگر ضرر كند، مقدار ضرر را از نفع بيرون كند و خمس زيادي را بدهد.

مسأله 1929: خرجهايي را كه انسان براي به دست آوردن فايده مي كند، مانند دلاّلي و حمّالي، مي تواند آن را جزو مخارج ساليانه، حساب نمايد.

مسأله 1930: آنچه از منافع كسب، در بين سال براي خوراك، پوشاك، اثاثيه، خريد منزل، عروسي، جهيزيه دختر (در صورتي كه وقت ازدواج دختر نمي تواند يكجا آن را تهيّه كند) زيارت و مانند آن مصرف مي كند، در صورتي كه بيشتر از شأن و لياقت او نباشد و زياده روي نيز نكرده باشد، خمس ندارد.

مسأله 1931: مالي كه انسان براي نذر و كفّاره مصرف مي كند، جزو مخارج ساليانه است و نيز مالي كه به كسي مي بخشد يا جايزه مي دهد، در صورتي كه بيشتر از شأن او نباشد، از مخارج ساليانه حساب مي شود.

مسأله 1932: اگر انسان در شهري باشد كه معمولا هر سال مقداري از جهيزيه دختر را تهيّه مي كنند و نمي تواند يكجا وقت ازدواج دختر تمام جهيزه را تهيّه كند، چنانچه در بين سال، از منافع

آن سال جهيزيه بخرد، خمس ندارد. و اگر از منافع آن سال، در سال بعد جهيزيه تهيه نمايد، بايد بنابر احتياط، خمس آن را بدهد.

مسأله 1933: مالي كه خرج سفر حج و زيارتهاي ديگر مي كند، از مخارج همان سالي حساب مي شود كه در آن سال، شروع به مسافرت كرده، اگرچه سفر او تا مقداري از سال بعد، طول بكشد.

مسأله 1934: كسي كه از كسب و تجارت فايده اي برده، اگر مال ديگري نيز دارد كه خمس آن واجب نيست، مي تواند مخارج سال خود را فقط از فايده كسب حساب كند.

مسأله 1935: اگر آذوقه اي كه براي مصرف سالش خريده، در آخر سال زياد بيايد، بنابر احتياط بايد خمس آن را بدهد و چنانچه بخواهد قيمت آن را بپردازد، در صورتي كه قيمتش از وقتي كه خريده زيادتر شده باشد، بايد قيمت آخر سال را حساب كند.

مسأله 1936: اگر پيش از دادن خمس، از منفعت كسب، اثاثيه اي براي منزل بخرد و احتياجش از آن برطرف شود، خمس دارد و همچنين است زيورآلات زنانه، اگر وقت زينت كردن زن با آن گذشته باشد و در شأن او نباشد، مثلا در زمان سالخوردگي كه پوشيدن بعضي زيورآلات مناسب نيست.

مسأله 1937: اگر در يك سال منفعتي نبرد، نمي تواند مخارج آن سال را از منفعتي كه در سال بعد مي برد، كسر نمايد.

مسأله 1938: اگر در اوّل سال، منفعتي نبرد و از سرمايه خرج كند و پيش از تمام شدن سال، منفعتي به دستش آيد، مي تواند مقداري كه از سرمايه برداشته از منافع، كسر كند.

مسأله 1939: اگر مقداري از سرمايه، از بين برود و از باقيمانده آن در همان سال

منافعي ببرد كه از خرج سالش زياد بيايد، مي تواند مقداري كه در آن سال از سرمايه كم شده، از منافع بردارد.

مسأله 1940: اگر غير از سرمايه، چيز ديگري از اموال او از بين برود، نمي تواند آن را از منفعتي كه به دستش مي آيد كسر كند، ولي اگر در همان سال، به آن احتياج داشته باشد، مي تواند در بين سال از منافع كسب، آن را تهيّه نمايد.

مسأله 1941: اگر در اوّل سال، براي مخارج خود قرض كند و پيش از تمام شدن سال، منفعتي ببرد، مي تواند قبل از فرارسيدن سر سال مقدار قرض خود را از آن منفعت، ادا نمايد.

مسأله 1942: اگر در تمام سال، منفعتي نبرد و براي مخارج خود قرض كند، مي تواند از منافع سالهاي بعد، قرض خود را ادا نمايد، ولي بنابر احتياط مستحب خمس آن را بدهد.

مسأله 1943: اگر براي زياد كردن مال، يا خريدن ملكي كه به آن احتياج ندارد قرض كند، نمي تواند از منافع كسب، آن قرض را بدهد، ولي اگر مالي كه قرض كرده و چيزي كه از قرض خريده، از بين برود و ناچار شود قرض خود را بدهد، مي تواند از منافع كسب، قرض را ادا نمايد.

مسأله 1944: انسان مي تواند خمس هرچيز را، از همان چيز بدهد يا به مقدار قيمتِ خمس آن، پول بدهد.

مسأله 1945: كسي كه قصد دارد خمس بدهد، اگر خمس را به گردن خود بگيرد، با دست گردان با مرجع تقليد يا وكيل او مي تواند در آن تصرّف كند.

مسأله 1946: كسي كه خمس بدهكار است، نمي تواند آن را به گردن بگيرد، يعني خود را بدهكار اهل خمس بداند و در تمام مال تصرف كند

و چنانچه تصرف كند و آن مال تلف شود، بايد تمام مقدار خمس را بدهد.

مسأله 1947: كسي كه خمس بدهكار است، اگر با حاكم شرع، مصالحه كند، مي تواند در تمام مال، تصرّف نمايد و بعد از مصالحه، منافعي كه از آن به دست مي آيد، مال خود او است.

مسأله 1948: كسي كه با ديگري شريك است، اگر خمس منافع خود را بدهد و شريك او ندهد و در سال بعد، از مالي كه خمسش را نداده، براي سرمايه شركت بگذارد، شخصي كه خمس داده، مي تواند در آن تصرّف كند و اگر عين مالي كه خمسش را نداده جزء سرمايه شركت قرار دهد بنابر احتياط واجب اذن فقيه عادل لازم است.

مسأله 1949: اگر بچّه صغير، سرمايه اي داشته باشد و از آن منافعي به دست آيد، احوط آن است كه وليّ او خمس آن را بپردازد و الاّ بر خود صغير بعد از بلوغ تخميس آن منافع واجب است.

مسأله 1950: انسان نمي تواند، در مالي كه يقين دارد، خمسش را نداده اند تصرّف كند، ولي در مالي كه شك دارد خمس آن را داده اند يا نه، مي تواند تصرّف نمايد.

مسأله 1951: كسي كه از اوّل تكليف خمس نداده، اگر ملكي بخرد و قيمت آن بالا رود، بايد خمس مقداري كه آن ملك ارزش دارد بدهد.

مسأله 1952: كسي كه از اوّل تكليف خمس نداده، اگر از منافع كسب، چيزي كه به آن احتياج ندارد خريده، بايد خمس آن را بدهد. و چنانچه اثاث خانه و چيزهاي ديگر كه به آن احتياج دارد، مطابق شأن خود خريده، چه بداند در بين سالي كه در آن سال فايده برده آنها را

خريده، يا نداند كه در بين سال خريده يا بعد از تمام شدن سال، بنابر احتياط واجب، با حاكم شرع مصالحه كند.

2 - معدن

مسأله 1953: اگر از معدن طلا، نقره، سرب، مس، آهن، نفت، زغال سنگ، فيروزه، عقيق، زاج، نمك و معدنهاي ديگر، چيزي به دست آورد، در صورتي كه به مقدار نصاب باشد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1954: نصاب معدن پانزده مثقال معمولي طلا يا يكصد و پنج مثقال معمولي نقره است، يعني اگر قيمت چيزي كه از معدن بيرون آورده، بعد از كم كردن مخارج آن به پانزده مثقال طلا يا يكصد و پنج مثقال نقره برسد، بايد خمس آن را بدهد و بنابر احتياط واجب، بايد زكات نقدين را مراعات بنمايد.

مسأله 1955: استفاده اي كه از معدن برده، اگر قيمت آن به پانزده مثقال طلا يا يكصد و پنج مثقال نقره نرسد، خمس آن در صورتي لازم است كه به تنهايي يا با منفعتهاي ديگر كسب او، از مخارج سالش زياد بيايد.

مسأله 1956: گچ از موارد معدني نيست و كسي كه آن را بيرون مي آورد، در صورتي بايد خمس بدهد كه آنچه را بيرون آورده، به تنهايي يا با منافع ديگر كسبش، از مخارج سال او زياد بيايد.

مسأله 1957: كسي كه از معدن چيزي به دست مي آورد، بايد خمس آن را بدهد، چه معدن، روي زمين باشد، يا زير آن، در زميني باشد كه ملك است و يا در جايي باشد كه مالك ندارد.

مسأله 1958: اگر نداند قيمت چيزي كه از معدن بيرون آورده به يكصد و پنج مثقال نقره يا پانزده مثقال طلا مي رسد يا نه، بايد با وزن كردن يا

از راه ديگر قيمت آن را معلوم كند.

مسأله 1959: اگر چند چيزي از معدن بيرون آورند، چنانچه بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده اند، سهم مجموع هر كدام آنها به مقدار حدّ نصاب باشد، بايد خمس آن را بدهند.

مسأله 1960: اگر معدني را كه در ملك ديگري است بيرون آورد، آنچه از آن به دست مي آيد، مال صاحب ملك است و به جهتي كه صاحب ملك، براي بيرون آوردن آن خرجي نكرده، بايد خمس تمام آنچه را كه از معدن بيرون آمده بدهد.

3 - گنج

مسأله 1961: «گنج» كه به آن خمس تعلّق مي گيرد، مالي است كه در زمين، درخت، كوه يا ديوار پنهان باشد به طوري كه به آن، گنج بگويند و كسي آن را پيدا كند.

مسأله 1962: اگر انسان در زميني كه ملك كسي نيست، گنجي پيدا كند، مال خود اوست و بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1963: نصاب گنج، اگر طلا و نقره باشد همان اوّلين نصاب آنهاست كه در احكام زكات ذكر مي شود. و بعد از كم كردن مخارجي كه كرده، اگر به حد نصاب برسد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1964: اگر در زميني كه از ديگري خريده، گنجي پيدا كند و بداند مال مالكين قبل نيست، مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد، امّا اگر احتمال دهد مال يكي از آنان بوده، بايد به او اطلاع دهد و چنانچه معلوم شود مال او نيست، به قبلي اطلاع دهد و به همين ترتيب به تمام مالكين قبل خبر بدهد و اگر معلوم شود مال هيچ يك از آنان نبوده، مال خود او مي شود و بايد خمس

آن را بدهد.

مسأله 1965: اگر در ظرفهاي متعددي كه در يكجا دفن شده، مالي پيدا كند و قيمت آن روي هم يكصد و پنج مثقال نقره يا پانزده مثقال طلا باشد، بايد خمس آن را بدهد، ولي چنانچه در چند جا گنج پيدا كند، هر كدام كه قيمتش به اين مقدار برسد، خمس آن واجب است و همچنين اگر هيچ كدام از گنجها جدا جدا به اين مقدار نباشد ولي جمعاً اين مقدار شود بنابر احتياط واجب خمس دارد.

مسأله 1966: اگر دو نفر گنجي پيدا كنند كه قيمت آن به يكصد و پنج مثقال نقره يا پانزده مثقال طلا برسد، ولي حِصّه هيچ كدام به اين مقدار نباشد خمس بر آنها واجب نيست.

مسأله 1967: اگر كسي حيواني را بخرد و در شكم آن، مالي پيدا كند، چنانچه احتمال دهد مال فروشنده است، بايد به او خبر دهد و اگر معلوم شود مال او نيست، بايد به ترتيب، صاحبان قبلي آن را خبر كند و چنانچه معلوم شود مال هيچ يك آنان نيست، اگرچه قيمت آن يكصد و پنج مثقال نقره يا پانزده مثقال طلا نباشد، بايد خمس آن را بدهد.

4 - مال حلال مخلوط با حرام

مسأله 1968: اگر مال حلال با مال حرام، طوري مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهد و صاحب مال حرام و مقدار آن، هيچ كدام معلوم نباشد، بايد خمس تمام مال را بدهد و بعد از دادن خمس، بقيّه مال، حلال مي شود.

مسأله 1969: اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را بداند، ولي صاحب آن را نشناسد، بايد تمام آن مقدار را به نيّت صاحبش صدقه بدهد.

مسأله

1970: اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند، ولي صاحبش را بشناسد، بايد يكديگر را راضي نمايند و چنانچه صاحب مال راضي نشود، در صورتي كه انسان بداند چيز معيّني مال اوست و شك كند كه بيشتر از آن نيز مال او هست يا نه، بايد چيزي كه يقين دارد مال اوست به او بدهد. و بنابر احتياط مستحب مقدار بيشتري كه احتمال مي دهد مال اوست، نيز به او بدهد.

مسأله 1971: اگر خمس مال حلال مخلوط با حرام را بدهد و بعد بفهمد مقدار حرام، بيشتر از خمس بوده، بنابر احتياط واجب، بايد مقداري كه مي داند از خمس بيشتر بوده، از طرف صاحب آن، صدقه بدهد و بنابر احتياط مستحب خوب است آن را به سيّد فقير بدهد.

مسأله 1972: اگر خمس مال حلال مخلوط با حرام را بدهد، يا مالي كه صاحبش را نمي شناسد، بعد از فحص به نيّت او صدقه دهد، هنگامي كه صاحبش پيدا شد، بنابر احتياط مستحبي به مقدار مالش به او بدهد اين در صورتي است كه صاحب مال راضي به خمس و صدقه نشود و الاّ اشكالي ندارد و چيزي لازم نمي آيد.

مسأله 1973: اگر مال حلالي با حرام مخلوط شود و مقدار حرام، معلوم باشد و انسان بداند صاحب آن، از چند نفر معيّن بيرون نيست، ولي نتواند بفهمد كيست، بنابر احتياط واجب، بايد همه را راضي كند و اگر راضي نشوند، بايد آن مال را به طور مساوي بين آن چند نفر، تقسيم كند.

5 - جواهري كه از دريا به دست مي آيد

مسأله 1974: اگر به وسيله غوّاصي، يعني فرورفتن در دريا، لؤلؤ، مرجان يا جواهر ديگري بيرون آورد، روييدني باشد

يا معدني، چنانچه بعد از كم كردن مخارج بيرون آوردن آن، قيمتش به هيجده نخود طلا برسد، بايد خمس آن را بدهد، چه در يك دفعه آن را از دريا بيرون آورده باشد يا در چند نوبت و آنچه بيرون آمده از يك جنس باشد، يا از چند جنس.

مسأله 1975: اگر بدون فرورفتن در دريا، به وسيله اي جواهر بيرون آورد و بعد از كم كردن مخارج آن، قيمتش به هيجده نخود طلا برسد، بنابر احتياط، خمس آن واجب است. ولي اگر از روي آب دريا يا از كنار دريا جواهري بگيرد، تنها در صورتي بايد خمس آن را بدهد كه آنچه را به دست آورده، به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر كسب او، از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 1976: خمس ماهي و حيوانات ديگري كه انسان بدون فرورفتن در دريا مي گيرد، در صورتي واجب است كه به تنهايي يا با منفعتهاي ديگر كسب او، از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 1977: اگر انسان بدون قصد اينكه چيزي از دريا بيرون آورد، در دريا فرو رود و اتّفاقاً جواهري به دستش آيد، بنابر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد و اگر هنگامي كه جواهر به دستش آمده قصد حيازت و تملّك نموده باشد، بنابر اقوي بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1978: اگر انسان در دريا فرو رود، حيواني را بيرون آورد و در شكم آن جواهري پيدا كند كه قيمتش هيجده نخود طلا يا بيشتر باشد، چنانچه آن حيوان مانند صدف باشد كه معمولا در شكمش جواهر هست، بايد خمس آن را بدهد و اگر اتّفاقاً جواهري بلعيده باشد، در صورتي خمس آن واجب

است كه به تنهايي يا با منفعتهاي ديگر كسب او، از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 1979: اگر در رودخانه هاي بزرگ، مانند دجله و فرات فرو رود و جواهري بيرون آورد، چنانچه در آن رودخانه جواهر عمل مي آيد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1980: اگر در آب فرو رود و مقداري عنبر بيرون آورد كه قيمت آن هيجده نخود طلا يا بيشتر باشد، بايد خمس آن را بدهد و چنانچه از روي آب و يا از كنار دريا به دست آورد، بنابر احتياط خمس آن واجب است.

مسأله 1981: كسي كه كسبش غوّاصي يا بيرون آوردن معدن است، اگر خمس آن را بدهد و چيزي از مخارج سالش، زياد بيايد بنابر احتياط مستحب دوباره خمس آن را بدهد.

مسأله 1982: اگر بچّه اي معدني را بيرون آورد، يا مال حلال مخلوط با حرام داشته باشد، يا گنجي پيدا كند و يا به سبب فرورفتن در دريا جواهري بيرون آورد، بنابر احتياط، وليّ او بايد خمس آن را بدهد.

6 - غنيمت

مسأله 1983: اگر مسلمانان به دستور امام معصوم (عليه السلام) يا نايب او، حتّي اگر فقيه جامع الشرايط باشد با كفّار جنگ كنند و چيزهايي در جنگ به دست آورند، به آنها غنيمت گفته مي شود و مخارجي را كه براي غنيمت كرده اند، مانند مخارج نگهداري، حمل و نقل آن و نيز مقداري را كه امام معصوم (عليه السلام) صلاح مي داند، به مصرفي برساند و چيزهايي كه مخصوص به امام (عليه السلام) است بايد از غنيمت، كنار گذاشته شود و خمس بقيّه آن را بدهند.

مصرف خمس

7 - زميني كه كافر ذمّي از مسلمان بخرد

مسأله 1984: اگر كافر ذمّي زميني را از مسلمان بخرد، بايد خمس آن را از همان زمين، يا از مال ديگرش بدهد. و امّا اگر خانه، دكان و مانند اينها را از مسلمان بخرد، وجوب خمس آن، در اين صورت محل اشكال است. و در دادن اين خمس قصد قربت لازم نيست. و حاكم شرع نيز كه خمس را از او مي گيرد، لازم نيست قصد قربت نمايد.

مسأله 1985: اگر كافر ذمّي زميني را كه از مسلمان خريده، پيش از پرداخت خمس آن، به مسلمان ديگري بفروشد، بايد خمس آن را بدهد و نيز اگر بميرد و مسلماني آن زمين را از او ارث ببرد بايد خمس آن را از همان زمين، يا از مال ديگرش بدهد.

مسأله 1986: اگر كافر ذمّي هنگام خريدن زمين شرط كند خمس ندهد، شرط باطل است، امّا اگر شرط كند فروشنده خمس آن را بدهد، شرط صحيح است.

مسأله 1987: اگر مسلمان، زميني را به غير از خريد و فروش، ملك كافر كند و عوض آن را بگيرد، مثلا با او صلح نمايد، بنابر احتياط واجب

خمس آن زمين را بدهد.

مسأله 1988: اگر كافر ذمّي صغير باشد و وليّ او برايش زميني بخرد، بنابر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.

مصرف خمس

مسأله 1989: خمس را بايد دو قسمت كنند، يك قسمت آن «سهم سادات» است و بايد به سيّد فقير، يا سيّد يتيم فقير و يا سيّدي كه در سفر درمانده شده بدهند و نصف ديگر آن «سهم امام (عليه السلام)» است، كه در اين زمان، بايد به مجتهد جامع الشرايط بدهند، يا به مصرفي كه او اجازه مي دهد برسانند.

مسأله 1990: سيّد يتيمي كه به او خمس مي دهند، بايد فقير باشد، ولي به سيّدي كه در سفر درمانده شده، حتّي اگر در وطنش فقير نباشد، مي شود خمس داد.

مسأله 1991: سيّدي كه در سفر درمانده شده، اگر سفر او سفر گناه باشد، بنابر احتياط واجب نبايد به او خمس بدهند، مگر توبه نموده باشد.

مسأله 1992: به سيّدي كه عادل نيست، مي شود خمس داد، ولي به سيّدي كه دوازده امامي نيست، نبايد خمس بدهند.

مسأله 1993: به سيّدي كه گناهكار است، اگر خمس دادن كمك به گناه او باشد، نبايد خمس داد و به سيّدي كه آشكارا كبائر انجام مي دهد و هتّاك است، اگرچه دادن خمس، كمك به گناه او نباشد، نيز نبايد خمس بدهند.

مسأله 1994: اگر كسي بگويد سيّدم، نمي شود به او خمس داد، مگر دو نفر عادل، سيّد بودن او را تصديق كنند، يا در بين مردم معروف باشد كه سيّد است.

مسأله 1995: به كسي كه در شهر خودش مشهور باشد «سيّد» است، اگرچه انسان به سيّد بودن او يقين نداشته باشد، مي شود خمس داد.

مسأله 1996: كسي كه زنش سيّده است، بنابر

احتياط واجب، نبايد به او خمس بدهد تا براي مخارجش مصرف نمايد، ولي اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد و نتواند مخارج آنان را بدهد جايز است شوهرش به او خمس بدهد تا براي آنان مصرف نمايد.

مسأله 1997: اگر مخارج سيّده اي كه زن انسان نيست، بر انسان واجب باشد، بنابر احتياط واجب نمي تواند از خمس، خوراك و پوشاك او را بدهد.

مسأله 1998: به سيّد فقيري كه مخارجش بر ديگري واجب است و او نمي تواند مخارج آن سيّد را بدهد، مي شود خمس داد.

مسأله 1999: بنابر احتياط واجب بيشتر از مخارج يك سال، به يك سيّد فقير، خمس ندهند.

مسأله 2000: اگر در شهر انسان، سيّد مستحق نباشد و احتمال ندهد پيدا شود، يا نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن نباشد، بايد خمس را به شهر ديگري ببرد و به دست مستحق برساند و مي تواند مخارج بردن آن را از خمس بر دارد و اگر خمس از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده، بايد عوض آن را بدهد و اگر كوتاهي نكرده، چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 2001: هرگاه در شهر خودش مستحق نباشد، ولي احتمال دهد كه پيدا شود، اگرچه نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد، مي تواند خمس را به شهر ديگري ببرد و چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكند و تلف شود، نبايد چيزي بدهد، ولي نمي تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد.

مسأله 2002: اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، باز مي تواند خمس را به شهر ديگري ببرد و به مستحق برساند، ولي مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد و در صورتي كه خمس

از بين برود، اگرچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد ضامن است.

مسأله 2003: اگر با اجازه حاكم شرع، خمس را به شهر ديگري ببرد و از بين برود، لازم نيست دوباره خمس بدهد و همچنين است اگر به كسي بدهد كه از طرف حاكم شرع وكيل بوده تا خمس را بگيرد و از آن شهر، به شهر ديگري ببرد.

مسأله 2004: اگر خمس را از خود مال ندهد و از جنس ديگري بدهد، بايد به قيمت واقعي آن جنس حساب كند و چنانچه جنسي را كه بابت خمس، به مستحق مي دهد گرانتر از قيمت واقعي حساب كند، اگرچه مستحق، به آن قيمت راضي شده باشد، بايد مقداري را كه زياد حساب كرده بدهد.

مسأله 2005: كسي كه از مستحق طلبكار است، مي تواند طلب خود را بابت خمس حساب كند.

مسأله 2006: مستحق نمي تواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد، ولي كسي كه مقداري خمس، بدهكار است و فقير شده و مي خواهد بدهكار اهل خمس نباشد، اگر مجتهد راضي شود كه خمس را از او بگيرد و به او ببخشد اشكال ندارد.

زكات

احكام زكات

مسأله 2007: زكات فقط در نه چيز واجب است: اوّل: گندم. دوم: جو. سوم: خرما. چهارم: كشمش. پنجم: طلا. ششم: نقره. هفتم: شتر. هشتم: گاو. نهم: گوسفند. و اگر كسي يكي از اين نه چيز را مالك باشد، با شرايطي كه بعداً گفته مي شود، بايد مقدار معيّني، به عنوان زكات بپردازد.

مسأله 2008: «سُلْت» كه دانه اي است به نرمي گندم و خاصيت جو دارد و «عَلَس» كه مانند گندم است و خوراك مردم «صنعا» مي باشد، بنابر احتياط مستحب زكات آن دو داده شود.

شرايط واجب شدن زكات

مسأله 2009: زكات در صورتي واجب مي شود كه مال به مقدار نصاب كه بعداً گفته مي شود، برسد و مالك آن، بالغ، عاقل و آزاد باشد و بتواند در آن مال تصرّف كند.

مسأله 2010: اگر انسان يازده ماه، مالك گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره باشد، اوّل ماه دوازدهم بنابر احتياط بايد زكات آن را بدهد ولي اوّل سال بعد را بايد بعد از تمام شدن ماه دوازدهم، حساب كند.

مسأله 2011: اگر مالك گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره در بين سال بالغ شود بنابر احتياط مستحب زكات را بدهد، مثلا اگر بچّه اي در اوّل محرّم، مالك چهل گوسفند شود و بعد از گذشتن دو ماه بالغ گردد، يازده ماه كه از اوّل محرّم بگذرد، اگر شرايط ديگر را نيز دارا باشد، بنابر احتياط مستحب زكات بدهد.

مسأله 2012: زكات گندم و جو، وقتي واجب مي شود كه به آنها گندم و جو گفته شود. و زكات كشمش بنابر احتياط، وقتي واجب مي شود كه غوره است. و موقعي كه رنگ خرما زرد يا سرخ شد، بنابر احتياط زكات آن واجب مي شود ولي وقت دادن

زكات، در گندم و جو، موقع خرمن و جدا كردن كاه آن و در خرما و كشمش هنگامي است كه خشك شده باشد.

مسأله 2013: اگر موقع واجب شدن زكات گندم، جو، كشمش و خرما كه در مسأله پيش گفته شد، صاحب آن بالغ باشد، بايد زكات بدهد.

مسأله 2014: اگر صاحب گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره در تمام سال ديوانه باشد، زكات بر او واجب نيست ولي اگر در مقداري از سال، ديوانه باشد و در آخر سال عاقل گردد، بنابر احتياط مستحب زكات را بدهد.

مسأله 2015: اگر صاحب گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره، مقداري از سال، مست و بيهوش شود، زكات از او ساقط نمي شود و همچنين است اگر موقع واجب شدن زكات گندم، جو، خرما و كشمش مست يا بيهوش باشد.

مسأله 2016: مالي را كه از انسان غصب كرده اند و نمي تواند در آن تصرّف كند زكات ندارد. ولي اگر زراعتي را از او غصب كنند و موقعي كه زكات آن واجب مي شود، در دست غصب كننده باشد، هر وقت به صاحبش برگشت، بنابر احتياط زكات آن را بدهد.

مسأله 2017: اگر طلا و نقره يا چيزي ديگر كه زكات آن واجب است، قرض كند و يك سال نزد او بماند، بايد زكات آن را بدهد و بر كسي كه قرض داده چيزي واجب نيست.

زكات گندم، جو، خرما و كشمش

مسأله 2018: زكات گندم، جو، خرما و كشمش وقتي واجب مي شود كه به مقدار نصاب برسد، كه معادل «207/847 كيلوگرم» مي باشد.

مسأله 2019: اگر پيش از دادن زكات، از انگور، خرما، جو و گندمي كه زكات آن واجب شده، خود و افراد تحت تكفّلش بخورند، يا مثلا به فقير

بدهد، بايد زكات مقداري كه مصرف كرده، بدهد.

مسأله 2020: اگر هنگامي كه زكات گندم، جو، خرما و انگور واجب شد، مالك آن بميرد، بايد مقدار زكات را از مال او بدهند، ولي اگر پيش از واجب شدن زكات بميرد، هريك از ورثه كه سهم او به اندازه نصاب است، بايد زكات سهم خود را بدهد.

مسأله 2021: كسي كه از طرف حاكم شرع، مأمور جمع آوري زكات است، موقع خرمن كه گندم و جو را از كاه جدا مي كنند و بعد از خشك شدن خرما و انگور، مي تواند زكات را مطالبه كند و اگر مالك ندهد و چيزي كه زكات آن واجب شده، از بين برود بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2022: اگر بعد از مالك شدن درخت خرما و انگور، يا زراعت گندم و جو، زكات آن واجب شود، مثلا خرما در ملك او زرد يا سرخ شود، بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 2023: اگر بعد از آنكه زكات گندم، جو، خرما و انگور واجب شد، زراعت و درخت را بفروشد، بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 2024: اگر انسان، گندم يا جو، يا خرما و يا انگور را بخرد و بداند فروشنده زكات آن را داده، يا شك كند كه داده يا نه، چيزي بر او واجب نيست و اگر بداند زكات آن را نداده، چنانچه حاكم شرع، معامله مقدار زكات را اجازه ندهد معامله آن مقدار باطل است و حاكم شرع، مي تواند مقدار زكات را از خريدار بگيرد و اگر معامله مقدار زكات را اجازه دهد، معامله صحيح است و خريدار بايد آن مقدار را، به حاكم شرع بدهد و در صورتي كه قيمت

آن مقدار را به فروشنده داده باشد، مي تواند از او پس بگيرد.

مسأله 2025: اگر وزن گندم، جو، خرما و كشمش موقعي كه تَر است به «207/847 كيلوگرم» برسد و بعد از خشك شدن كمتر از اين مقدار شود، زكات آن واجب نيست.

مسأله 2026: اگر گندم، جو و خرما را پيش از خشك شدن، مصرف كند چنانچه خشك آن، به اندازه نصاب باشد، بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 2027: خرمايي كه تازه آن را مي خورند و اگر بماند، خيلي كم مي شود، چنانچه مقداري باشد كه خشك آن به «207/847 كيلوگرم» برسد، زكات آن واجب است و اگر بعد از خشك شدن، به آن خرما نگويند يا كمتر از مقدار مذكور مي شود زكات واجب نيست.

مسأله 2028: گندم، جو، خرما و كشمش كه زكات آن را داده است، اگر چند سال نيز نزد او بماند زكات ندارد.

مقدار زكات

مسأله 2029: اگر گندم، جو، خرما و انگور از آب باران يا نهر آبياري شود، يا از رطوبت زمين استفاده كند، زكات آن يك دهم (10%) است. و اگر با دلو و مانند آن آبياري گردد، زكات آن يك بيستم (5%) است. و اگر مقداري از باران يا نهر و يا رطوبت زمين استفاده كند و به همان مقدار از آبياري با دلو و مانند آن استفاده نمايد، زكات نصف آن، يك دهم و زكات نصف ديگر آن، يك بيستم مي باشد، يعني (5/7%) يا از چهل قسمت، سه قسمت آن را بايد بابت زكات بدهد.

مسأله 2030: اگر گندم، جو، خرما و انگور، هم از آب باران آبياري شود و هم از آب دلو و مانند آن استفاده كند، چنانچه طوري باشد

كه بگويند آبياري با دلو و مانند آن غلبه داشته، زكات آن يك بيستم (5%) است و اگر بگويند آبياري با آب نهر و باران غلبه داشته، زكات آن يك دهم (10%) است، بلكه اگر نگويند آب باران و نهر غلبه داشته، ولي آبياري با آب باران و نهر بيشتر از آب دلو و مانند آن باشد، بنابر احتياط واجب، زكات آن يك دهم مي باشد.

مسأله 2031: اگر بعد از فحص شك كند آبياري با آب باران و آب دلو، به يك اندازه بوده يا آب باران غلبه داشته، مي تواند از نصف آن، يك دهم و از نصف ديگر آن، يك بيستم بدهد. و نيز اگر بعد از فحص شك كند هر دو به يك اندازه بوده يا آبياري با دلو غلبه داشته، مي تواند زكات تمام آن را يك بيستم بدهد.

مسأله 2032: اگر گندم، جو، خرما و انگور، با آب باران و نهر آبياري شود و به آب دلو و مانند آن محتاج نباشد، ولي با آب دلو نيز آبياري گردد و آب دلو به زياد شدن محصول كمك نكند، زكات آن يك دهم است و اگر با دلو و مانند آن آبياري شود و به آب نهر و باران محتاج نباشد، ولي از آب نهر و باران نيز استفاده كند و به زياد شدن محصول كمك كند، زكات آن، يك بيستم است.

مسأله 2033: اگر زراعتي را با دلو و مانند آن آبياري كنند و در زمين پهلوي آن، زراعتي كنند كه از رطوبت آن زمين، استفاده نمايد و محتاج به آبياري نباشد، زكات زراعتي كه با دلو آبياري شده، يك بيستم و زكات زراعت پهلوي

آن، يك دهم مي باشد.

مسأله 2034: مخارجي كه براي گندم، جو، خرما و انگور كرده است، حتّي مقداري كه از قيمت وسايل و لباس كه بر اثر زراعت كم شده، مي تواند از حاصل كسر كند و چنانچه باقيمانده آن به «207/847 كيلوگرم» برسد، بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 2035: تخمي را كه براي زراعت مصرف نموده، اگر از خودش باشد، به مقدار وزن آن، مي تواند از حاصل كسر كند و اگر خريده باشد، مي تواند قيمتي را كه براي خريد آن داده، جزو مخارج حساب نمايد.

مسأله 2036: اگر زمين و وسايل زراعت، يا يكي از اين دو، ملك خود او باشد، نبايد كرايه آن را جزو مخارج، حساب كند و نيز براي كارهايي كه خودش كرده يا ديگري با اجرت انجام داده، چيزي از حاصل كسر نمي شود.

مسأله 2037: اگر درخت انگور يا خرما را بخرد، بنابر احتياط قيمت آن جزو مخارج نيست ولي اگر خرما يا انگور را پيش از چيدن بخرد، پولي كه براي آن داده، جزو مخارج حساب مي شود.

مسأله 2038: اگر زميني بخرد و در آن، گندم يا جو بكارد، پولي كه براي خريد زمين داده، بنابر احتياط جزو مخارج حساب نمي شود، ولي اگر زراعت را بخرد، پولي كه براي خريد آن داده مي تواند جزو مخارج، حساب نمايد و از حاصل كم كند، امّا بايد قيمت كاهي را كه از آن به دست مي آيد، از پولي كه براي خريد زراعت داده كسر نمايد، مثلا اگر زراعتي را پانصد تومان بخرد و قيمت كاه آن، صد تومان باشد، فقط چهارصد تومان آن را مي تواند جزو مخارج حساب نمايد.

مسأله 2039: كسي كه بدون گاو و چيزهاي ديگري

كه براي زراعت لازم است، مي تواند زراعت كند، اگر آن را بخرد - و كلاّ يا بعضاً تلف شود - مي تواند پولي كه براي خريد آن داده، جزو مخارج حساب نمايد.

مسأله 2040: كسي كه بدون گاو يا چيزهاي ديگري كه براي زراعت لازم است، نمي تواند زراعت كند، اگر آن را بخرد و بر اثر زراعت به كلي از بين برود، مي تواند قيمت آن را جزو مخارج حساب نمايد و اگر مقداري از قيمت آن كم شود، مي تواند آن مقدار را جزو مخارج حساب كند، ولي اگر بعد از زراعت چيزي از قيمت كم نشود، بنابر احتياط نبايد چيزي از قيمت آن را جزو مخارج حساب نمايد.

مسأله 2041: اگر در يك زمين جو، گندم و چيزي مانند برنج و لوبيا كه زكات آن واجب نيست بكارد، مخارجي كه كرده، بايد بر هر دو، قسمت نمايد، مثلا اگر هردو به يك اندازه بوده، مي تواند نصف مخارج را از جنسي كه زكات دارد، كسر نمايد.

مسأله 2042: اگر براي شخم زدن يا كار ديگري كه تا چند سال فايده دارد خرجي كند، مي تواند آن را جزو مخارج سال اوّل حساب نمايد.

مسأله 2043: اگر انسان، در چند شهر كه فصل آنها با يكديگر اختلاف دارد و زراعت و ميوه آنها، در يك وقت به دست نمي آيد گندم، يا جو، يا خرما و يا انگور داشته باشد و همه آنها محصول يكسال حساب شود، چنانچه چيزي كه اوّل مي رسد به اندازه نصاب يعني «207/847 كيلوگرم» باشد، بايد زكات آن را موقعي كه مي رسد بدهد و زكات بقيّه را هر وقت بدست مي آيد ادا نمايد و اگر آنچه اوّل مي رسد به اندازه

نصاب نباشد، در صورتي كه يقين دارد، با آنچه بعد به دست مي آيد به اندازه نصاب مي شود، باز هم واجب است، زكات آنچه را كه رسيده، همان وقت و زكات بقيّه را موقعي كه مي رسد بدهد و اگر يقين ندارد كه همه آنها، به اندازه نصاب شود، بايد صبر كند تا بقيّه آن برسد، پس اگر روي هم به مقدار نصاب شود، زكات آن واجب است و اگر به مقدار نصاب نشود، زكات آن واجب نيست.

مسأله 2044: اگر درخت خرما يا انگور، در يك سال دو مرتبه ميوه دهد، چنانچه روي هم، به مقدار نصاب باشد، بنابر احتياط واجب زكات آن را بدهد.

مسأله 2045: اگر مقداري خرما يا انگور تازه دارد كه خشك آن، به اندازه نصاب مي شود، چنانچه به قصد زكات مقداري از تازه آن را به مستحق بدهد كه اگر خشك شود به اندازه زكاتي باشد كه بر او واجب است، اشكال ندارد.

مسأله 2046: اگر زكات خرماي خشك يا كشمش بر او واجب باشد، نمي تواند زكات آن را از خرماي تازه يا انگور بدهد و نيز اگر زكات خرماي تازه يا انگور، بر او واجب باشد، نمي تواند زكات آن را از خرماي خشك يا كشمش بدهد، امّا اگر يكي از اينها يا چيز ديگري را به قصد قيمت زكات بدهد، مانعي ندارد.

مسأله 2047: كسي كه بدهكار است و مالي دارد كه زكات آن واجب شده، اگر بميرد، بايد اوّل تمام زكات را از مالي كه زكات آن واجب شده بدهند، بعد قرض او را ادا نمايند.

مسأله 2048: كسي كه بدهكار است و گندم، يا جو، يا خرما و يا انگور نيز دارد، اگر

بميرد و پيش از آنكه زكات اينها واجب شود، ورثه قرض او را از مال ديگري بدهند، هر كدام كه سهمش به «207/847 كيلوگرم» برسد، بايد زكات بدهد و اگر پيش از آنكه زكات اينها واجب شود، قرض او را ندهند و براي طلب كارها نيز ضمانت دين را نكرده باشند، با رضايت آنها، چنانچه مال ميّت فقط به اندازه بدهي او باشد، واجب نيست زكات اينها را بدهند. و اگر مال ميّت، بيشتر از بدهي او باشد، در صورتي كه بدهي او به قدري است كه اگر بخواهند ادا نمايند، بايد مقداري از گندم، جو، خرما و انگور را نيز به طلبكار بدهند، آنچه را به طلبكار مي دهند، زكات ندارد و بقيّه، مال ورثه است و هر كدام كه سهمش به اندازه نصاب شود، بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 2049: اگر گندم، جو، خرما و كشمشي كه زكات آن واجب شده، خوب و بد دارد، بنابر احتياط واجب زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آن بدهد.

نصاب طلا

مسأله 2050: طلا دو نصاب دارد، نصاب اوّل: بيست مثقال شرعي است و هر مثقال آن هيجده نخود مي باشد. پس وقتي طلا به بيست مثقال شرعي كه پانزده مثقال معمولي است برسد، اگر شرايط ديگر را كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد يك چهلم (5/2%) آن را كه نُه نخود مي شود زكات بدهد. و اگر به اين مقدار نرسد، زكات آن واجب نيست. نصاب دوم: چهار مثقال شرعي كه سه مثقال معمولي مي شود، يعني اگر سه مثقال به پانزده مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام هيجده مثقال را از قرار يك چهلم (5/2%)

بدهد و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات پانزده مثقال را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هرچه بالا رود. يعني اگر سه مثقال اضافه شود، بايد زكات آن را بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقداري كه اضافه شده زكات ندارد.

نصاب نقره

مسأله 2051: نقره دو نصاب دارد، نصاب اوّل: يكصد و پنج مثقال معمولي است، اگر نقره به يكصد و پنج مثقال برسد و شرايط ديگر را كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد يك چهلم (5/2%) آن را كه دو مثقال و پانزده نخود است، زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد، زكات آن واجب نيست. نصاب دوم: بيست و يك مثقال است، يعني اگر بيست و يك مثقال به يكصد و پنج مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام يكصد و بيست و شش مثقال را همان گونه كه گفته شد، بدهد. و اگر كمتر از بيست و يك مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات يكصد و پنج مثقال را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هرچه بالا رود، يعني اگر بيست و يك مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آن را بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقداري كه اضافه شده و كمتر از بيست و يك مثقال است زكات ندارد، بنابراين اگر انسان يك چهلم (5/2%) هرچه طلا و نقره دارد بدهد، زكاتي را كه بر او واجب بوده داده و چه بسا بيشتر از مقدار واجب نيز داده است. مثلا كسي كه يكصد و ده مثقال نقره دارد، اگر يك چهلم (5/2%) آن را بدهد، زكات يكصد و پنج

مثقال آن را كه واجب بوده داده و مقداري نيز براي پنج مثقال آن داده كه واجب نبوده است.

چند مسأله

مسأله 2052: كسي كه طلا يا نقره او به اندازه نصاب است، اگرچه زكات آن را داده باشد، تا وقتي از نصاب اوّل كم نشده، هر سال بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 2053: زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه آن را سكّه زده باشند و معامله با آن رايج باشد، اگرچه سكّه آن نيز از بين رفته باشد.

مسأله 2054: طلا و نقره سكّه داري كه زنها، براي زينت به كار مي برند، زكات آن واجب نيست.

مسأله 2055: كسي كه طلا و نقره دارد، اگر هيچ كدام آنها، به اندازه نصاب اوّل نباشد، مثلا يكصد و چهار مثقال نقره و چهارده مثقال طلا داشته باشد، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 2056: زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه انسان، يازده ماه، مالك مقدار نصاب باشد و اگر در بين يازده ماه، طلا و نقره او از نصاب اوّل كمتر شود، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 2057: اگر در بين يازده ماه طلا و نقره اي را كه دارد، با طلا يا نقره و يا چيز ديگري، عوض نمايد يا آنها را آب كند، زكات بر او واجب نيست، ولي اگر براي فرار از زكات چنين كند، بنابر احتياط مستحب زكات را بپردازد.

مسأله 2058: اگر در ماه دوازدهم، طلا و نقره را آب كند. بايد زكات آن را بدهد و چنانچه به سبب آب كردن، وزن يا قيمت آن كم شود، بايد زكاتي را كه پيش از آب كردن، بر او واجب بوده بدهد.

مسأله

2059: اگر طلا و نقره اي كه دارد، خوب و بد داشته باشد، مي تواند زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آن بدهد، ولي بهتر است زكات همه آن را از طلا و نقره خوب بدهد.

مسأله 2060: طلا و نقره اي كه بيشتر از اندازه معمول، فلز ديگر دارد، اگر خالص آن به اندازه نصاب كه مقدار آن گفته شد برسد، مالك بايد زكات آن را بدهد. و چنانچه شك دارد خالص آن به اندازه نصاب هست يا نه، بايد با آب كردن، يا از راه ديگري، مقدار خالص آن را معلوم كند.

مسأله 2061: اگر طلا و نقره اي كه دارد، به مقدار معمول، فلز ديگر با آن مخلوط باشد، نمي تواند زكات آن را از طلا و نقره اي بدهد كه بيشتر از معمول، فلز ديگر دارد، ولي اگر به قدري بدهد كه يقين كند، طلا و نقره خالصي كه در آن هست به اندازه زكاتي مي باشد كه بر او واجب بوده، اشكال ندارد.

زكات شتر، گاو و گوسفند

مسأله 2062: زكات شتر، گاو و گوسفند به غير از شرطهايي كه گفته شد، دو شرط ديگر نيز دارد، اوّل: بايد حيوان در تمام سال بيكار باشد. دوم: بايد در تمام سال از علف بيابان بچرد، پس اگر تمام سال يا مقداري از آن، از علف چيده شده، يا از زراعتي كه ملك مالك يا ملك شخص ديگري است بچرد، زكات ندارد.

مسأله 2063: اگر انسان براي شتر، گاو و گوسفند خود، چراگاهي كه كسي آن را نكاشته بخرد، يا اجاره كند، معلوم نيست زكات بر او باشد ولي اگر براي چراندن در آن، باج بدهد، بنابر احتياط واجب

بايد زكات را بپردازد.

نصاب شتر

مسأله 2064: شتر دوازده نصاب دارد، اوّل: پنج شتر و زكات آن يك گوسفند است و تا شماره شتر به اين مقدار نرسد زكات ندارد. دوم: ده شتر و زكات آن دو گوسفند است. سوم: پانزده شتر و زكات آن سه گوسفند است. چهارم: بيست شتر، زكات آن چهار گوسفند است. پنجم: بيست و پنج شتر و زكات آن پنج گوسفند است. ششم: بيست و شش شتر و زكات آن يك شتري است كه داخل سال دوّم شده باشد. هفتم: سي و شش شتر و زكات آن يك شتري است كه داخل سال سوم شده باشد. هشتم: چهل و شش شتر و زكات آن يك شتري كه داخل سال چهارم شده باشد. نهم: شصت و يك شتر و زكات آن يك شتري است كه داخل سال پنجم شده باشد. دهم: هفتاد و شش شتر و زكات آن دو شتري است كه داخل سال سوم شده باشد. يازدهم: نود و يك شتر و زكات آن دو شتري است كه داخل سال چهارم شده باشد. دوازدهم: صد و بيست و يك شتر و بالاتر، كه بايد يا چهل چهل، حساب كند و براي هر چهل، يك شتري بدهد كه داخل سال سوم شده باشد، يا پنجاه پنجاه، حساب كند، و براي هر پنجاه، يك شتري بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد، و يا با چهل و پنجاه حساب كند، ولي در هر صورت، بنابر احتياط طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند، يا اگر چيزي باقي مي ماند، از نُه شتر بيشتر نباشد، مثلا اگر يكصد و چهل شتر دارد، بايد براي صد،

دو شتري كه داخل سال چهارم شده و براي چهل، يك شتري كه داخل سال سوم شده بدهد.

مسأله 2065: زكات بين دو نصاب واجب نيست، پس اگر شماره شترهايي كه دارد از نصاب اوّل كه پنج است بگذرد، تا به نصاب دوم كه ده است نرسيده، فقط بايد زكات پنج شتر آن را بدهد و همچنين است در نصابهاي بعد.

نصاب گاو

مسأله 2066: گاو دو نصاب دارد، اوّل: سي. و وقتي شماره گاوها به سي رسيد، اگر شرايطي را كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد يك گوساله كه داخل سال دوم شده بابت زكات بدهد. دوّم: چهل و زكات آن يك گوساله مادّه اي است كه داخل سال سوّم شده باشد. و زكات بين سي و چهل، واجب نيست، مثلا كسي كه، سي و نه گاو دارد، فقط بايد زكات سي گاو را بدهد و نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد، تا به شصت نرسيده، فقط بايد زكات چهل گاو را بدهد و هنگامي كه به شصت رسيد، چون دو برابر نصاب اوّل است، بايد دو گوساله كه داخل سال دوّم شده، بدهد و همچنين هرچه بالا رود، بايد يا سي سي حساب كند يا چهل چهل، يا با سي و چهل حساب نمايد و زكات آن را بپردازد. ولي بنابر احتياط طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند، يا اگر چيزي باقي مي ماند از نُه بيشتر نباشد، مثلا اگر هفتاد گاو دارد، بايد و سي و چهل حساب كند و براي سي گاو آن، زكات سي و براي چهل گاو آن زكات چهل را بدهد، امّا اگر سي و سي حساب كند،

ده گاو زكات نداده مي ماند.

نصاب گوسفند

مسأله 2067: گوسفند پنج نصاب دارد، اوّل: چهل. و زكات آن يك گوسفند است و تا شمار گوسفندان به چهل نرسد زكات ندارد. دوم: صد و بيست و يك و زكات آن دو گوسفند است. سوم: دويست و يك و زكات آن سه گوسفند است. چهارم: سيصد و يك و زكات آن چهار گوسفند است. پنجم: چهارصد و بالاتر، كه بايد آنها را صد صد حساب كند و براي هر صد گوسفند يك گوسفند بدهد و لازم نيست زكات را از خود گوسفندها بدهد، بلكه اگر گوسفند ديگري بدهد، يا طبق قيمت گوسفند، پول و يا جنس ديگري بدهد، كافي است.

مسأله 2068: زكات بين دو نصاب، واجب نيست، پس اگر شماره گوسفندها از نصاب اوّل كه چهل است بيشتر باشد، تا به نصاب دوّم كه صد و بيست و يك است نرسيده، فقط بايد زكات چهل گوسفند را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است در نصابهاي بعد.

چند مسأله

مسأله 2069: زكات شتر، گاو و گوسفند اگر به مقدار نصاب برسد واجب است، چه همه آنها نَر باشند يا مادّه، يا بعضي نَر باشند و بعضي مادّه.

مسأله 2070: در زكات، گاو و گاوميش، يك جنس حساب مي شود. و شتر عربي و غير عربي، يك جنس است و همچنين بز و ميش در زكات با هم فرق ندارند.

مسأله 2071: اگر براي زكات، گوسفند بدهد، بايد حداقل هفت ماه كامل داشته باشد و بنابر احتياط مستحب داخل سال دوم شده باشد و اگر بز بدهد بايد حداقل يك سالش كامل شده و بنابر احتياط مستحب داخل سال سوم شده باشد.

مسأله 2072: گوسفندي كه بابت زكات مي دهد،

اگر قيمتش مختصري از گوسفندهاي ديگر او، كمتر باشد اشكال ندارد. ولي بهتر است گوسفندي بدهد كه قيمت آن از تمام گوسفندهايش بيشتر باشد و همچنين است در گاو و شتر.

مسأله 2073: اگر چند نفر، با هم شريك باشند، هر كدام كه سهمش به نصاب اوّل رسيده، بايد زكات بدهد و بر كسي كه سهم او كمتر از نصاب اوّل است، زكات واجب نيست.

مسأله 2074: اگر يك نفر در چند جا، گاو، يا شتر و يا گوسفند داشته باشد و روي هم، به اندازه نصاب باشد بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 2075: اگر گاو، گوسفند و شتري كه دارد، بيمار و معيوب باشد، بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 2076: اگر گاو، گوسفند و شتري كه دارد، همه بيمار يا معيوب و يا پير باشند، مي تواند زكات را از خود آنها بدهد، ولي اگر همه سالم، بي عيب و جوان باشند، نمي تواند زكات آن را از بيمار، يا معيوب و يا پير بدهد، بلكه اگر بعضي از آنها سالم، بعضي بيمار، دسته اي معيوب، دسته ديگر بي عيب، مقداري پير و مقداري جوان باشند، بنابر احتياط واجب براي زكات آن، سالم، بي عيب و جوان بدهد.

مسأله 2077: اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم، گاو، گوسفند و شتري را كه دارد، با چيز ديگري عوض كند، يا نصابي را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد، مثلا چهل گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 2078: كسي كه بايد زكات گاو، گوسفند و شتر را بدهد، اگر زكات آن را از پول، يا طلا و نقره بدهد، تا

وقتي شماره آن از نصاب كم نشده، همه ساله بايد زكات بدهد. و اگر از خود آن بدهد و از نصاب اوّل كمتر شود، زكات بر او واجب نيست، مثلا كسي كه چهل گوسفند دارد، اگر از مال ديگرش، زكات آن را بدهد، تا وقتي كه گوسفندهاي او از چهل كم نشده، هر سال بايد يك گوسفند بدهد و اگر از خود آنها بدهد، تا وقتي به چهل نرسيده، زكات بر او واجب نيست.

مصرف زكات

مسأله 2079: زكات در هشت مورد مصرف مي شود، اوّل: فقير. يعني كسي كه مخارج سال خود و افراد تحت تكفّلش را ندارد، امّا كسي كه صنعت، يا ملك و يا سرمايه اي دارد كه مي تواند مخارج سال خود را تهيّه كند فقير نيست. دوم: مسكين يعني كسي كه از فقير سخت تر زندگي را مي گذراند. سوم: كسي كه از طرف امام معصوم (عليه السلام) يا نايب امام مأمور است زكات را جمع و نگهداري نمايد، به حساب آن رسيدگي كند و آن را به امام (عليه السلام) يا نايب امام يا فقرا برساند. چهارم: كافرهايي كه اگر زكات به آنان بدهند به دين اسلام مايل مي شوند، يا در جنگ به مسلمانان كمك مي كنند. و همچنين مسلماناني كه دين آنها ضعف دارد. پنجم: خريد برده ها و آزاد كردن آنان. ششم: بدهكاري كه نمي تواند بدهي خود را بدهد. هفتم: سبيل اللّه، يعني كارهايي كه منفعت عمومي ديني دارد، مانند ساختن مسجد و مدرسه اي كه علوم دينيّه در آن خوانده مي شود، يا براي مسلمانان منفعت دنيايي داشته باشد. هشتم: ابن السّبيل، يعني مسافري كه در سفر درمانده شده است.

مسأله 2080: جايز است به

فقير و مسكين، بيشتر از مخارج سال خود و افراد تحت تكفّلش يك مرتبه از زكات بدهد و اگر فقير يا مسكين كاسب باشد و مقداري پول يا جنس دارد، بنابر احتياط واجب، بايد فقط به اندازه كسري مخارج يك سالش به او زكات بدهد.

مسأله 2081: كسي كه مخارج سالش را داشته، اگر مقداري از آن را مصرف كند و بعد شك كند آنچه باقي مانده، به اندازه مخارج سال او هست يا نه، نمي تواند بدون تحقيق زكات بگيرد.

مسأله 2082: صنعتگر، يا مالك و يا تاجري كه درآمد او از مخارج سالش كمتر است، مي تواند براي كسري مخارجش زكات بگيرد و لازم نيست ابزار كار، يا ملك و يا سرمايه خود را براي مخارج زندگي مصرف نمايد.

مسأله 2083: فقيري كه خرج سال خود و افراد تحت تكفّلش را ندارد، اگر خانه اي دارد كه ملك اوست و در آن نشسته، يا مال سواري دارد، چنانچه بدون آنها نتواند زندگي كند، اگرچه براي حفظ آبرويش باشد، مي تواند زكات بگيرد و همچنين است اثاث خانه، ظرف، لباس تابستاني و زمستاني و چيزهايي كه به آن احتياج دارد. و فقيري كه اينها را ندارد، اگر به آن احتياج داشته باشد، مي تواند از زكات خريداري نمايد.

مسأله 2084: فقيري كه ياد گرفتن صنعت، براي او مشكل نيست، بنابر احتياط واجب، بايد ياد بگيرد و با گرفتن زكات زندگي نكند ولي تا وقتي مشغول ياد گرفتن است، مي تواند زكات بگيرد.

مسأله 2085: به كسي كه قبلا فقير بوده و مي گويد فقيرم، اگرچه انسان از گفته او اطمينان پيدا نكند، مي شود زكات داد.

مسأله 2086: كسي كه مي گويد فقيرم و قبلا فقير نبوده، يا

معلوم نيست فقير بوده يا نه، چنانچه از گفته او اطمينان پيدا نشود، بنابر احتياط واجب بدون تحقيق به او زكات ندهند.

مسأله 2087: كسي كه بايد زكات بدهد، اگر از فقيري طلبكار باشد، مي تواند طلبي را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

مسأله 2088: اگر فقيري بميرد و مال او، به اندازه قرضش نباشد، انسان مي تواند طلبي كه از او دارد، بابت زكات حساب كند، ولي اگر مال او به اندازه قرضش باشد و ورثه قرض او را ندهند، يا به جهت ديگري انسان نتواند طلب خود را بگيرد، بنابر احتياط واجب، نبايد طلبي كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

مسأله 2089: چيزي كه انسان بابت زكات به فقير مي دهد، لازم نيست به او بگويد كه زكات است، بلكه اگر فقير خجالت بكشد، مستحب است به عنوان هديه و پيشكش بدهد ولي بايد خودش قصد زكات نمايد.

مسأله 2090: اگر به خيال اينكه كسي فقير است، به او زكات بدهد، بعد بفهمد فقير نبوده، يا از روي ندانستن مسأله به كسي كه مي داند فقير نيست، زكات بدهد، چنانچه چيزي كه به او داده باقي باشد، بايد از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر از بين رفته باشد، چنانچه كسي كه آن چيز را گرفته مي دانسته زكات است، انسان بايد عوض آن را از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نمي دانسته زكات است، نمي تواند چيزي از او بگيرد و بايد از مال خودش زكات را دوباره خارج كند و به مستحق بدهد.

مسأله 2091: كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد، اگرچه مخارج سال خود را داشته باشد، مي تواند

براي دادن بدهي خود، زكات بگيرد، ولي بايد مالي را كه قرض كرده، در گناه خرج نكرده باشد.

مسأله 2092: اگر به بدهكاري كه نمي تواند بدهي خود را بدهد زكات بپردازد، بعد بفهمد قرض را در گناه مصرف كرده، چنانچه آن بدهكار فقير باشد، مي تواند آنچه را به او داده بابت زكات حساب كند، ولي بنابر احتياط واجب اگر از آن گناه توبه نكرده، چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب نكند.

مسأله 2093: كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد، اگرچه فقير نباشد، انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

مسأله 2094: مسافري كه خرجي او تمام شده، يا سواري او از كار افتاده، چنانچه سفر او سفر گناه نباشد و نتواند با قرض كردن يا فروختن چيزي خود را به مقصد برساند، مي تواند زكات بگيرد، اگرچه در وطن خود فقير نباشد، ولي اگر بتواند در جاي ديگر با قرض كردن يا فروختن چيزي، مخارج سفر خود را فراهم كند، فقط به مقداري كه به آنجا برسد، مي تواند زكات بگيرد.

مسأله 2095: مسافري كه در سفر درمانده شده و زكات گرفته، هنگامي كه به وطنش رسيد، اگر چيزي از زكات زياد آمده باشد، بنابراحتياط آن را به حاكم شرع بدهد و بگويد: زكات است.

شرايط مستحقّ زكات

مسأله 2096: كسي كه زكات مي گيرد بايد شيعه دوازده امامي باشد و اگر انسان كسي را شيعه بداند و به او زكات بدهد، بعد معلوم شود شيعه نبوده، بايد دوباره زكات بدهد، مگر از سهم چهارم «مؤلّفة قلوبهم» داده باشد.

مسأله 2097: اگر طفل يا ديوانه اي از شيعيان فقير باشد، انسان مي تواند به دست

وليّ او زكات بدهد، به قصد اينكه ملك طفل يا ديوانه شود.

مسأله 2098: اگر به وليّ طفل و ديوانه دسترسي ندارد، مي تواند خودش يا توسط يك نفر امين، زكات را براي طفل يا ديوانه مصرف كند و بايد هنگام مصرف زكات، نيّت زكات كند.

مسأله 2099: مي توان به فقيري كه گدايي مي كند، زكات داد ولي نمي شود به كسي كه زكات را در گناه مصرف مي كند، پرداخت.

مسأله 2100: به كسي كه آشكارا گناه كبيره بجا مي آورد، بنابر احتياط واجب زكات ندهد.

مسأله 2101: به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد، مي شود زكات داد، اگرچه مخارج او، بر انسان واجب باشد.

مسأله 2102: انسان نمي تواند به كساني كه خرجشان بر او واجب است مانند اولاد زكات بدهد، ولي اگر مخارج آنان را ندهد، ديگران مي توانند به آنها زكات بدهند.

مسأله 2103: اگر انسان، به پسرش زكات بدهد كه خرج زن، نوكر و كنيز خود نمايد، اشكال ندارد.

مسأله 2104: اگر پسر به كتابهاي علمي ديني، احتياج داشته باشد، پدر مي تواند براي خريدن آن، به او زكات بدهد.

مسأله 2105: پدر مي تواند به پسرش زكات بدهد تا براي خود زن بگيرد، پسر نيز مي تواند براي آنكه پدرش زن بگيرد زكات خود را به او بدهد.

مسأله 2106: به زني كه شوهرش مخارج او را مي دهد، يا خرجي نمي دهد ولي مي توان او را به دادن خرجي مجبور نمود، نمي شود زكات داد.

مسأله 2107: زني كه صيغه شده (ازدواج موقّت) اگر فقير باشد، شوهرش و ديگران مي توانند به او زكات بدهند، ولي اگر شوهرش در ضمن عقد، شرط كند مخارج او را بدهد، يا به جهت ديگري، دادن مخارجش بر او واجب باشد، در

صورتي كه بتواند مخارج آن زن را بدهد، نمي شود به آن زن زكات داد.

مسأله 2108: زن مي تواند به شوهر فقير خود زكات بدهد، اگرچه شوهر، زكات را صرف مخارج خود آن زن نمايد.

مسأله 2109: سيّد نمي تواند از غير سيّد زكات بگيرد، ولي اگر خمس و ساير وجوهات، مخارج او را كفايت نكند و از گرفتن زكات ناچار باشد، مي تواند از غير سيّد زكات بگيرد.

مسأله 2110: به كسي كه معلوم نيست سيّد است يا نه، مي توان زكات داد.

نيّت زكات

مسأله 2111: انسان بايد زكات را به قصد قربت، يعني براي انجام فرمان خدا بدهد و بنابر احتياط، بايد در نيّت معيّن كند آنچه را مي دهد زكات مال است، يا زكات فطره، ولي اگر مثلا زكات گندم و جو بر او واجب باشد، لازم نيست معيّن كند، چيزي را كه مي دهد زكات گندم است يا زكات جو.

مسأله 2112: كسي كه زكات چند مال بر او واجب شده، اگر مقداري زكات بدهد و نيّت هيچ كدام نكند، چنانچه چيزي را كه داده هم جنس يكي از آنها باشد، زكات همان جنس حساب مي شود و اگر هم جنس هيچ كدام نباشد، بر همه آنها قسمت مي شود، پس كسي كه زكات چهل گوسفند و زكات پانزده مثقال طلا بر او واجب است، اگر مثلا يك گوسفند از بابت زكات بدهد و نيّت هيچ كدام نكند، زكات گوسفند حساب مي شود ولي اگر مقداري نقره بدهد، بر زكاتي كه براي گوسفند و طلا بدهكار است، تقسيم مي شود.

مسأله 2113: اگر كسي را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، هنگامي كه زكات را به آن وكيل مي دهد، بنابر احتياط واجب، بايد نيّت كند

آنچه را وكيل او به فقير خواهد داد زكات باشد، وكيل نيز وقتي زكات را به فقير مي دهد، بايد از طرف مالك نيّت زكات نمايد.

مسأله 2114: اگر مالك يا وكيل او، بدون قصد قربت، زكات را به فقير بدهد و پيش از آنكه آن مال از بين برود، خود مالك نيّت زكات كند، زكات حساب مي شود.

مسائل متفرّقه زكات

مسأله 2115: بنابر احتياط، هنگامي كه گندم و جو را از كاه جدا مي كنند و موقع خشك شدن خرما و انگور، انسان بايد زكات را به فقير بدهد يا از مال خود جدا كند. و زكات طلا، نقره، گاو، گوسفند و شتر را بعد از تمام شدن ماه يازدهم، بايد به فقير بدهد يا از مال خود جدا نمايد ولي اگر منتظر فقير معيّني باشد، يا بخواهد به فقيري بدهد كه از جهتي برتري دارد، مي تواند دادن زكات را تأخير بيندازد.

مسأله 2116: بعد از جدا كردن زكات، لازم نيست فوراً آن را به مستحق بدهد ولي اگر به كسي كه مي شود زكات داد، دسترسي دارد، بنابر احتياط مستحب دادن زكات را تأخير نيندازد.

مسأله 2117: كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند، اگر ندهد و به سبب كوتاهي او از بين برود، بايد عوض آن را بپردازد.

مسأله 2118: كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند، اگر زكات را ندهد و بدون آنكه در نگهداري آن كوتاهي كند از بين برود، چنانچه دادن زكات را به قدري تأخير انداخته كه نمي گويند فوراً داده است، بايد عوض آن را بدهد و اگر به اين مقدار تأخير نينداخته، مثلا دو سه ساعت تأخير انداخته و در همان دو سه ساعت تلف

شده، در صورتي كه مستحق حاضر نبوده، چيزي بر او واجب نيست و اگر مستحق حاضر بوده، بنابر احتياط واجب بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2119: اگر زكات را از خود مال كنار بگذارد، مي تواند در بقيّه آن تصرّف كند و اگر از مال ديگرش كنار بگذارد، مي تواند در تمام مال تصرّف نمايد.

مسأله 2120: انسان نمي تواند زكاتي را كه كنار گذاشته براي خود بردارد و چيز ديگري، به جاي آن بگذارد.

مسأله 2121: اگر از زكاتي كه كنار گذاشته، منفعتي ببرد، مثلا گوسفندي كه براي زكات گذاشته بره بياورد، مال فقير است.

مسأله 2122: اگر هنگامي كه زكات را كنار مي گذارد مستحقي حاضر باشد، بهتر است زكات را به او بدهد، مگر كسي را در نظر داشته باشد كه دادن زكات به او از جهتي بهتر باشد.

مسأله 2123: اگر بدون اجازه حاكم شرع، با مالي كه براي زكات كنار گذاشته، تجارت كند و ضرر نمايد، نبايد چيزي از زكات كم كند، ولي اگر منفعت كند، بنابر احتياط واجب بايد آن را به مستحق بدهد.

مسأله 2124: اگر پيش از آنكه زكات بر او واجب شود، چيزي بابت زكات به فقير بدهد، زكات حساب نمي شود و هنگامي كه زكات بر او واجب شد، اگر چيزي كه به فقير داده از بين نرفته باشد و آن فقير نيز بر فقر خود باقي باشد، مي تواند چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب كند.

مسأله 2125: فقيري كه مي داند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزي بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود ضامن است، پس موقعي كه زكات بر انسان واجب مي شود، اگر آن فقير بر فقر خود باقي

باشد، مي تواند چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب كند.

مسأله 2126: فقيري كه نمي داند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزي بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود، ضامن نيست و انسان نمي تواند آن را بابت زكات حساب كند.

مسأله 2127: مستحب است در دادن زكات، خويشان خود را بر ديگران، اهل علم و كمال را بر غير آنان و كساني را كه اهل سؤال و گدايي نيستند، بر اهل سؤال مقدّم بدارد. و زكات گاو، گوسفند و شتر را به فقيرهاي آبرومند بدهد، ولي اگر دادن زكات به فقيري از جهت ديگري بهتر باشد، مستحب است زكات را به او بدهد.

مسأله 2128: بهتر است زكات را آشكارا و صدقه مستحب را به طور مخفي بدهد.

مسأله 2129: اگر در شهرِ كسي كه مي خواهد زكات بدهد، مستحقّي نباشد بعد مستحق پيدا كند، بايد زكات را به شهر ديگري ببرد و به مصرف زكات برساند و مي تواند مخارج بردن آن را از زكات بردارد و اگر زكات بدون كوتاهي تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2130: اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، مي تواند زكات را به شهر ديگري ببرد ولي مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد و اگر زكات تلف شود ضامن است، مگر با اجازه حاكم شرع برده باشد.

مسأله 2131: اُجرت وزن كردن و پيمانه نمودن گندم، جو، كشمش و خرمايي كه براي زكات مي دهد با خود اوست.

مسأله 2132: كسي كه دو مثقال و پانزده نخود نقره يا بيشتر، بابت زكات بدهكار است، بنابر احتياط مستحب، بايد كمتر از دو مثقال و پانزده نخود نقره به يك فقير ندهد و نيز اگر غير

از نقره، چيز ديگري مانند گندم و جو بدهكار باشد و قيمت آن به دو مثقال و پانزده نخود نقره برسد، بنابر احتياط بايد به يك فقير، كمتر از آن ندهد.

مسأله 2133: مكروه است انسان، از مستحق درخواست كند زكاتي را كه از او گرفته به او بفروشد، ولي اگر مستحق بخواهد، چيزي را كه گرفته بفروشد بعد از قيمت كردن آن، كسي كه زكات را به او داده مي تواند آن را بخرد.

مسأله 2134: اگر شك كند زكاتي كه بر او واجب بوده داده يا نه، چنانچه عادت او بر اداء در وقت معيّني باشد و شك بعد آن وقت باشد بعيد نيست عدم وجوب زكات بر او، چه از امسال باشد يا از سالهاي قبل، و اگر عادت او بر اداء در وقت معيّن نباشد، و بنا نبوده بر اداء زكات، واجب است زكات را بدهد، چه مشكوك از امسال باشد يا از سالهاي قبل.

مسأله 2135: فقير نمي تواند، زكات را به كمتر از مقدار آن، صُلح كند يا چيزي را گرانتر از قيمت آن، بابت زكات قبول نمايد، يا زكات را از مالك بگيرد و به او ببخشد، ولي كسي كه زكات زيادي بدهكار است و فقير شده و نمي تواند زكات را بدهد، چنانچه بخواهد توبه كند، حاكم شرع مي تواند زكات را از او بگيرد و به او ببخشد و بهتر است زكات را از او بگيرد و به او قرض بدهد و او را وكيل نمايد، هر مقدار كه متمكّن شد، تدريجاً به فقرا بدهد.

مسأله 2136: انسان مي تواند از زكات (از سهم سبيل اللّه) قرآن يا كتاب ديني و يا كتاب دعا بخرد

و وقف نمايد، اگرچه بر اولاد خود و بر كساني وقف كند كه خرج آنان بر او واجب است و همچنين مي تواند توليت وقف را براي خود و اولاد خود قرار دهد.

مسأله 2137: انسان نمي تواند از زكات، ملك بخرد و بر اولاد خود يا بر كساني كه مخارج آنان بر او واجب است، وقف نمايد كه درآمد آن را براي مخارج خود مصرف كند.

مسأله 2138: فقير مي تواند براي رفتن به حج، زيارت و مانند آن زكات بگيرد، ولي اگر به مقدار خرج سالش زكات گرفته باشد، بنابر احتياط براي زيارت و مانند آن زكات نگيرد.

مسأله 2139: اگر مالك، فقيري را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، چنانچه آن فقير احتمال دهد قصد مالك اين بوده كه خود آن فقير، از زكات برندارد، نمي تواند چيزي از آن براي خودش بردارد. و اگر يقين داشته باشد قصد مالك اين نبوده، براي خودش نيز مي تواند بردارد.

مسأله 2140: اگر فقير شتر، گاو، گوسفند، طلا و نقره را بابت زكات بگيرد، چنانچه شرطهايي كه براي واجب شدن زكات گفته شد، در آن نيز جمع شود، بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 2141: اگر دو نفر، در مالي كه زكات آن واجب شده با هم شريك باشند و يكي از آنان، زكات قسمت خود را بدهد و بعد مال را تقسيم كنند، چنانچه بداند شريكش، زكات سهم خود را نداده، تصرّف او در سهم خودش، اشكال ندارد.

مسأله 2142: كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و كفّاره، نذر و مانند آن نيز، بر او واجب است و قرض نيز دارد، چنانچه نتواند همه آنها را بدهد، اگر مالي كه خمس

يا زكات آن واجب شده، از بين نرفته باشد، بايد خمس و زكات را بدهد. و اگر از بين رفته باشد، مي تواند خمس يا زكات را بدهد و يا كفّاره، نذر و قرض خود را ادا نمايد.

مسأله 2143: كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و نذر و مانند آن نيز، بر او واجب است و قرض نيز دارد، اگر بميرد و مال او براي همه آن كافي نباشد، چنانچه مالي كه خمس و زكات آن واجب شده، از بين نرفته باشد، بايد خمس يا زكات را بدهند و بقيّه مال او را، به چيزهاي ديگري كه بر او واجب است قسمت كنند و اگر مالي كه خمس و زكات آن واجب شده از بين رفته باشد، بايد مال او را به خمس، زكات، قرض، نذر و مانند آن قسمت نمايند، مثلا اگر چهل تومان خمس، بر او واجب است و بيست تومان به كسي بدهكار مي باشد و همه مال او سي تومان است، بايد بيست تومان بابت خمس و ده تومان بابت قرض او بدهند.

مسأله 2144: كسي كه مشغول تحصيل علم است و اگر تحصيل نكند مي تواند براي معاش خود كسب كند، چنانچه تحصيل آن علم، واجب يا مستحب باشد، مي توان به او زكات داد. و اگر تحصيل آن علم، واجب يا مستحب نباشد، زكات دادن به او، اشكال دارد.

احكام زكات فطره

مسأله 2145: كسي كه موقع غروب شب عيد فطر بالغ، عاقل و هشيار است، فقير و برده ديگري نيست، بايد براي خودش و كساني كه نان خور او هستند، هر نفري يك صاع، كه تقريباً سه كيلوست، گندم، يا جو، يا خرما، يا كشمش،

يا برنج يا ذرّت و يا مانند آن را به مستحق بدهد و اگر پول يكي از اينها را بدهد كافي است.

مسأله 2146: كسي كه مخارج سال خود و افراد تحت تكفّلش را ندارد و كسبي نيز ندارد كه بتواند مخارج سال خود و عائله اش را بگذراند، فقير است و دادن زكات فطره بر او واجب نيست.

مسأله 2147: انسان بايد فطره كساني كه در غروب شب عيد فطر، نان خور او حساب مي شوند بدهد، كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، دادن خرج آنان بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهري ديگر.

مسأله 2148: اگر كسي را كه نان خور اوست و در شهر ديگري است وكيل كند كه از مال او فطره خود را بدهد، چنانچه اطمينان داشته باشد فطره را مي دهد، لازم نيست خودش فطره او را بدهد.

مسأله 2149: فطره ميهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر با رضايت صاحب خانه وارد شده و در موقع هلال شوال آنجا بوده، بر صاحب خانه واجب است.

مسأله 2150: فطره ميهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر، بدون رضايت صاحب خانه وارد مي شود و مدّتي نزد او مي ماند، بنابر احتياط واجب چنانچه نان خور او حساب شود فطره او را بپردازد و همچنين است فطره كسي كه انسان مجبور شده است خرجي او را بدهد.

مسأله 2151: فطره ميهماني كه بعد از غروب شب عيد فطر وارد مي شود، بر صاحب خانه واجب نيست، اگرچه پيش از غروب او را دعوت كرده باشد و در خانه او نيز افطار كند.

مسأله 2152: اگر كسي هنگام غروب شب عيد فطر،

ديوانه يا بيهوش باشد، زكات فطره بر او واجب نيست.

مسأله 2153: اگر پيش از غروب يا مقارن با غروب بچّه بالغ شود يا ديوانه عاقل گردد و يا فقير غني شود، در صورتي كه تمام شرايط واجب شدن فطره را دارا باشد، بايد زكات فطره بدهد.

مسأله 2154: كسي كه موقع غروب شب عيد فطر، زكات فطره، بر او واجب نيست، اگر تا پيش از ظهر روز عيد، شرطهاي واجب شدن فطره در او پيدا شود، مستحب است زكات فطره بدهد.

مسأله 2155: كافري كه بعد از غروب شب عيد فطر، مسلمان شده فطره بر او واجب نيست. ولي مسلماني كه شيعه نبوده، اگر بعد از ديدن ماه شيعه شود، بايد زكات فطره بدهد.

مسأله 2156: كسي كه فقط به اندازه يك صاع، كه تقريباً سه كيلوست، گندم و مانند آن دارد، مستحب است، زكات فطره بدهد. و چنانچه عيالاتي داشته باشد و بخواهد فطره آنها را نيز بدهد مي تواند به قصد فطره، آن يك صاع را به يكي از افراد تحت تكفّلش بدهد و او نيز به همين قصد به ديگري بدهد و همچنين تا به نفر آخر برسد و بهتر است نفر آخر، چيزي را كه مي گيرد به كسي بدهد كه از خودشان نباشد و اگر يكي از آنها صغير باشد، وليّ او به جاي او مي گيرد. و بنابر احتياط مستحب چيزي را كه براي صغير گرفته، به كسي ندهد.

مسأله 2157: اگر بعد از غروب شب عيد فطر، بچّه دار شود و يا كسي نان خور او حساب شود، واجب نيست فطره او را بدهد، اگرچه مستحب است فطره كساني كه بعد از غروب، تا پيش

از ظهر روز عيد، نان خور او حساب مي شوند را بدهد.

مسأله 2158: اگر انسان نان خور كسي باشد و پيش از غروب يا مُقارن با غروب، نان خور ديگري شود، فطره او، بر كسي كه نان خور او شده واجب است، مثلا اگر دختر پيش از غروب به خانه شوهر رود، شوهرش بايد فطره او را بدهد.

مسأله 2159: كسي كه ديگري بايد فطره او را بدهد، واجب نيست فطره خود را بدهد.

مسأله 2160: اگر فطره انسان بر كسي واجب باشد و او فطره را ندهد، بر خود انسان، واجب نمي شود.

مسأله 2161: اگر كسي كه فطره او بر ديگري واجب است، خودش فطره را بدهد از كسي كه فطره بر او واجب شده ساقط مي شود، مانند ميهمان اگر خودش فطره را بدهد، بر صاحب خانه لازم نيست فطره او را بدهد.

مسأله 2162: زني كه شوهرش مخارج او را نمي دهد، چنانچه نان خور ديگري باشد، فطره اش، بر آن شخص واجب است و اگر نان خور ديگري نيست، در صورتي كه فقير نباشد، بايد فطره خود را بدهد.

مسأله 2163: كسي كه سيّد نيست، بنابر احتياط، نمي تواند به سيّد فطره بدهد، حتّي اگر سيّدي نان خور او باشد، نمي تواند فطره او را به سيّد ديگري بدهد.

مسأله 2164: فطره طفلي كه از مادر يا دايه شير مي خورد، بر كسي است كه مخارج مادر يا دايه را مي دهد، ولي اگر مادر يا دايه مخارج خود را از مال طفل برمي دارد، فطره طفل بر كسي واجب نيست.

مسأله 2165: انسان اگرچه مخارج عائله اش را از مال حرام بدهد، بايد فطره آنان را از مال حلال بدهد.

مسأله 2166: اگر انسان كسي

را اجير نمايد و شرط كند مخارج او را بدهد، بايد فطره او را نيز بدهد، ولي چنانچه شرط كند مقدار مخارج او را بدهد، مثلا پولي براي مخارجش بدهد، واجب نيست فطره او را بدهد.

مسأله 2167: اگر كسي بعد از غروب شب عيد فطر بميرد، بايد فطره او و افراد تحت تكفّلش را از مال او بدهند، ولي اگر پيش از غروب بميرد، واجب نيست فطره او و عائله اش را از مال او بدهند.

مصرف زكات فطره

مسأله 2168: اگر زكات فطره را در يكي از هشت موردي كه سابقاً براي زكات مال، گفته شد مصرف نمايند كافي است، ولي بنابر احتياط مستحب آن را، فقط به فقراي شيعه بدهند.

مسأله 2169: اگر طفل شيعه اي فقير باشد، انسان مي تواند زكات فطره را براي او مصرف كند، يا به دست وليّ طفل بدهد و ملك طفل نمايد.

مسأله 2170: فقيري كه زكات فطره به او مي دهند، لازم نيست عادل باشد، ولي بنابر احتياط واجب به شرابخوار و كسي كه آشكارا گناه مي كند، زكات فطره ندهند.

مسأله 2171: به كسي كه فطره را در معصيت مصرف مي كند، نبايد فطره بدهند.

مسأله 2172: بنابر احتياط واجب به يك فقير، كمتر از يك صاع، كه تقريباً سه كيلوست، زكات فطره ندهند، ولي اگر بيشتر بدهند اشكال ندارد.

مسأله 2173: اگر از جنسي كه قيمتش دو برابر قيمت معمولي مي باشد، مثلا از گندمي كه قيمت آن دو برابر قيمت گندم معمولي است، نصف صاع بدهد، كافي نيست، ولي اگر آن را به قصد قيمت زكات فطره بدهد، خلاف احتياط واجب است.

مسأله 2174: انسان نمي تواند نصف صاع از يك جنس، مثلا گندم و نصف ديگر را

از جنس ديگر، مثلا جو بدهد، ولي اگر آن را به قصد قيمت زكات فطره بدهد و اين مُلفّق خود غذايي باشد اشكال ندارد و الاّ خلاف احتياط واجب است.

مسأله 2175: مستحب است در دادن زكات فطره، خويشان فقير، سپس همسايگان فقير، سپس اهل علم فقير را بر ديگران مقدّم بدارد، ولي اگر ديگران از جهتي برتري داشته باشند، مستحب است آنها را مقدّم بدارد.

مسأله 2176: اگر انسان به خيال اينكه شخصي فقير است، به او زكات فطره بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده، چنانچه مالي كه به او داده از بين نرفته باشد، بايد پس بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نتواند بگيرد، بايد از مال خود، فطره بدهد و اگر از بين رفته باشد، در صورتي كه گيرنده زكات فطره، مي دانسته آنچه گرفته فطره است، بايد عوض آن را بدهد و اگر نمي دانسته، دادن عوض بر او واجب نيست و انسان بايد دوباره زكات فطره را بدهد.

مسأله 2177: اگر شخصي بگويد فقيرم، نمي شود به او زكات فطره داد، مگر از گفته او اطمينان پيدا شود، يا انسان بداند فقير بوده است.

مسائل متفرّقه زكات فطره

مسأله 2178: انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت، يعني براي انجام فرمان خداوند بدهد و هنگام پرداخت آن، نيّت زكات فطره نمايد.

مسأله 2179: اگر پيش از ماه رمضان زكات فطره را بدهد، صحيح نيست، و بنابر احتياط در ماه رمضان نيز فطره را ندهد. ولي اگر پيش از ماه رمضان يا در ماه رمضان، به فقير قرض بدهد و بعد از آنكه زكات فطره بر او واجب شد، طلب خود را بابت فطره، حساب كند، اشكال ندارد.

مسأله 2180: گندم

يا چيز ديگري كه براي زكات فطره مي دهد، بايد با جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد و چنانچه مخلوط باشد، اگر خالص آن به يك صاع كه تقريباً سه كيلوست برسد، يا آنچه مخلوط شده، به قدري كم باشد كه قابل اعتنا نباشد، اشكال ندارد.

مسأله 2181: اگر زكات فطره را از چيز معيوب بدهد، كافي نيست.

مسأله 2182: كسي كه زكات فطره را مي دهد، لازم نيست همه را از يك جنس بدهد و اگر مثلا فطره بعضي را گندم و فطره ديگري را جو بدهد، كافي است.

مسأله 2183: كسي كه نماز عيد فطر مي خواند، بنابر احتياط مستحب، زكات فطره را پيش از نماز عيد بدهد ولي اگر نماز عيد نمي خواند، مي تواند دادن فطره را، تا ظهر تأخير بيندازد.

مسأله 2184: اگر به نيّت زكات فطره، مقداري از مال خود را كنار بگذارد و تا ظهر روز عيد، به مستحق ندهد، بنابر احتياط واجب هر وقت آن را مي دهد نيّت زكات فطره نمايد.

مسأله 2185: اگر هنگامي كه دادن زكات فطره واجب است، فطره را ندهد و كنار هم نگذارد، بعد بايد بدون نيّت ادا و قضا فطره را بدهد.

مسأله 2186: اگر زكات فطره را كنار بگذارد، نمي تواند آن را بردارد و مال ديگري را، براي فطره بگذارد.

مسأله 2187: اگر انسان مالي داشته باشد كه قيمتش، از زكات فطره بيشتر است، چنانچه فطره را ندهد و نيّت كند كه مقداري از آن مال براي فطره باشد، اشكال ندارد.

مسأله 2188: اگر مالي كه براي زكات فطره كنار گذاشته از بين برود، چنانچه به فقير دسترسي داشته و دادن فطره را تأخير انداخته، بايد عوض آن را بدهد و اگر به

فقير دسترسي نداشته، ضامن نيست.

مسأله 2189: اگر در محل خودش مستحق پيدا شود بنابر احتياط مستحب، زكات فطره را به جاي ديگر نبرد و اگر به جاي ديگر ببرد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد مگر به اذن حاكم شرع باشد.

حج

احكام حج

مسأله 2190: «حَجّة الاسلام» بر هر مسلماني، در تمام عمر، يك مرتبه واجب مي شود. و نبايد آن را از سالي كه مستطيع شده، تأخير بيندازد. تفصيل كامل احكام و اعمال حج را در «رساله مناسك حج» بيان نموده ايم و اينجا به طور مختصر بيان مي شود.

مسأله 2191: حَجّة الاسلام با چهار شرط، بر انسان واجب مي شود: 1 - بالغ باشد، پس بر بچّه واجب نيست، ولي اگر وليّ او اجازه دهد مستحب است. 2 - عاقل باشد، پس بر ديوانه واجب نيست. 3 - آزاد باشد، پس بر برده واجب نيست و اگر صاحبش اجازه بدهد مستحب است. 4 - مستطيع باشد و مستطيع بودن به چند چيز است، اوّل: توشه راه و مركب سواري يا پولي كه بتواند آنها را تهيّه كند داشته باشد. دوم: توانايي بدني داشته باشد كه بتواند حج برود و اعمال آن را بجا آورد. سوم: در راه مانعي از رفتن نباشد. چهارم: به اندازه بجا آوردن اعمال حج، وقت داشته باشد.

مسأله 2192: كسي كه از جهت مال مستطيع نيست، مستحب است حج بجا آورد ولي «حَجّة الاسلام» حساب نمي شود.

مسأله 2193: كسي كه شرايط وجوب حج را نداشته باشد و با اين حال حج بجا آورد، چنانچه بعداً شرايط وجوب در او جمع شود، بايد دوباره حج نمايد و حج اوّلي كفايت از «حَجّة الاسلام» نمي كند.

مسأله 2194:

«حج بذلي» يعني كسي، توشه راه و مركب سواري نداشته باشد و ديگري به او بگويد: «من خرج تو و عيال تو را، هنگام سفر حج مي دهم» در اين صورت، حج بر او واجب است. و اگر حج نكند، وجوب آن بر او استقرار پيدا مي كند و بايد به هر نحوي كه شده، اگرچه با زحمت باشد و يا قرض كند، حج را بجا آورد.

مسأله 2195: كسي كه سالهاي پيش مستطيع بوده و حج نرفته، بايد به هر صورتي كه شود، حج نمايد هر چند از استطاعت افتاده باشد.

مسأله 2196: كسي كه مستطيع نيست، مي تواند براي ديگري اجير شود، ولي اگر بعد مالي پيدا كند، بايد براي خود حج نمايد.

مسأله 2197: لازم نيست انسان براي حج، خانه، مركب، اثاثيه و مانند آن را بفروشد تا مستطيع شود و به حج رود.

مسأله 2198: اگر حج براي او ضرر داشته باشد، واجب نمي شود و اگر حج او، متوقّف بر ترك واجب، يا فعل حرامي شود، بايد آنچه در نظر شارع، بااهميّت تر است مقدّم بدارد.

مسأله 2199: اگر به اندازه حج، مال دارد ولي بر اثر پيري يا بيماري نمي تواند حج كند، بايد در حيات خود، اجير بگيرد.

مسأله 2200: اگر شخص مستطيعي كه حج بر او مستقر شده، پيش از انجام حج فوت كند، بايد اُجرت حج را از اصل مال او خارج كنند و براي او نايب بگيرند.

مسأله 2201: در «حَجّة الاسلام» اجازه پدر و مادر، نسبت به فرزند و اجازه شوهر نسبت به زن، شرط نيست.

مسأله 2202: اگر براي ميّت، از ميقات كه معناي آن خواهد آمد، حج بدهند كافي است و لازم نيست از شهر

او نايب بگيرند. و همچنين است نسبت به زنده اي كه نمي تواند حج برود.

مسأله 2203: اگر وصيّت كند براي او حج بفرستند، چنانچه مصرف حج از ثلث مال او بيشتر نباشد، يا ورثه اجازه دهند، بايد از طرف او حج بفرستند، البته در موردي كه حج بر او مستقر نباشد وگرنه لازم است از طرف او حج بفرستند اگرچه مصرف حج از ثلث مال او هم بيشتر باشد.

مسأله 2204: اگر كسي نذر يا عهد كند حج برود، هرچند قبلا رفته باشد، باز هم بايد به جهت نذر و عهد حج نمايد.

مسأله 2205: اگر كسي پيش از آنكه مستطيع شود، نذر كند در روز عرفه، در كربلاي معلّي باشد و بعد مستطيع شود نذر او بي اثر مي باشد و بايد حج كند.

مسأله 2206: اگر مرد، نايب زن شود، يا زن از طرف مرد، حج كند مانعي ندارد و در احكامي كه مرد و زن مختلفند نايب به وظيفه خودش عمل كند.

مسأله 2207: جايز است انسان در حج مستحب، قصد نيابت از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) يا امام معصوم (عليه السلام) يا كسي كه زنده و يا مرده است را بنمايد و براي خودش نيز، ثواب حج كامل دارد.

مسأله 2208: مستحب است انسان هر سال، حج نمايد و ثواب آن بيش از صدقه دادن به مقدار حج مي باشد.

مسأله 2209: كسي كه وظيفه او حج تمتّع است اگر مي تواند حج تنها بجا آورد، بدون عمره، يا عمره تنها انجام دهد بدون حج، بنابر احتياط واجب آنچه را كه مي تواند بجا آورد، بر او واجب مي باشد.

مسأله 2210: اگر زن قبل از احرام، حيض ببيند، در همان حال،

احرام ببندد، پس اگر قبل از ايستادن در عرفات، پاك شود بايد اعمال عمره را، بجا آورد و سپس اعمال حج را انجام دهد ولي اگر تا وقت وقوف در عرفات پاك نشود، بايد به «حج افراد» عدول كند و با همان حال به عرفات رفته، اعمال «حج افراد» را انجام داده، بعداً «عمره مفرده» بجا آورد و همچنين است اگر بعد از احرام و قبل از طواف، حيض يا نفاس ببيند.

مسأله 2211: هرگاه بين شيعه و سنّي در ماه اختلاف شود، چنانچه نمي تواند اعمال را طبق دستور شيعه انجام دهد، اگر طبق دستور سنّي ها عمل كند، مانعي ندارد و حجّش صحيح است.

اقسام حج

مسأله 2212: حج بر سه قسم است: 1 - حج تمتّع 2 - حجّ قِران 3 - حج اِفراد.

مسأله 2213: «حج تمتّع» وظيفه كساني است كه وطنشان شانزده فرسخ شرعي يا بيشتر، از مكّه مكرّمه دور باشد. و «حجّ قِران» و «اِفراد» وظيفه كساني است كه در مكّه مكرّمه هستند و يا كمتر از شانزده فرسخ شرعي از آن دور مي باشند.

مسأله 2214: شخصي كه حج تمتّع بجا مي آورد، عمره خود را پيش از حج و شخصي كه حجّ قِران يا اِفراد بجا مي آورد عمره خود را بعد از حج انجام مي دهد. و در حجّ قِران هنگام احرام، قرباني را همراه خود مي برد.

مسأله 2215: حجّ تمتّع از دو عبادت تشكيل شده است: 1 - عمره تمتّع. 2 - حجّ تمتّع.

عمره تمتّع

مسأله 2216: عمره تمتّع پنج عمل دارد: 1 - احرام. 2 - طواف دور خانه خدا. 3 - دو ركعت نماز طواف، نزد مقام حضرت ابراهيم (عليه السلام) يا پشت آن. 4 - سعي بين صفا و مروه. 5 - تقصير، يعني چيدن مقداري از موي سر، يا ريش ويا ناخن.

حجّ تمتّع

مسأله 2217: حجّ تمتّع، سيزده عمل است: 1 - احرام. 2 - وقوف در عرفات. 3 - وقوف در مشعر. 4 - رمي جَمَره عَقبه، با سنگريزه در مني. 5 - ذبح قرباني در مني. 6 - سر تراشيدن، يا تقصير در مني. 7 - طواف زيارت. 8 - دو ركعت نماز طواف. 9 - سعي بين صفا و مروه. 10 - طواف نساء. 11 - دو ركعت نماز طواف نساء. 12 - ماندن شبهاي يازدهم و دوازدهم در مني. و گاهي بايد شب سيزدهم را نيز بماند. 13 - رمي سه جَمَره، در روزهاي يازدهم و دوازدهم و همچنين سيزدهم اگر شب سيزدهم در آنجا بماند.

1 – اِحرام
احرام

مسأله 2218: اوّلين عمل از عمره تمتّع، احرام مي باشد و وقت آن، ماههاي حج است كه عبارتند از: شوال، ذي القعده و ذي الحجّه.

ميقات

مسأله 2219: محل احرام كه «ميقات» نام دارد، به اين شرح است: 1 - مسجد شجَره، كه ميقات اهل مدينه مي باشد. 2 - وادي عقيق: ميقات كساني است كه از راه عراق، به حج مي روند. 3 - قرن المنازل: ميقات كساني است كه از طائف عبور كنند. 4 - يَلَمْلَم: ميقات كساني است كه از يمن عبور مي كنند.

5 - جُحفِه: ميقات كساني است كه از مصر، يا شام به حج مي روند.

مسأله 2220: هر كس از ميقاتي عبور كند، بايد از آن ميقات احرام ببندد.

واجبات احرام

مسأله 2221: واجبات احرام سه چيز است: 1 - نيّت، يعني قصد كند: «احرام مي بندم براي عمره تمتّع قُرْبَةً إلَي اللّهِ تَعالي» و معناي احرام: التزام به ترك امور مخصوصي است كه ذكر خواهد شد. 2 - گفتن تلبيات اربع كه چنين است: «لَبَّيْكَ، اللّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ، إنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكَ، لا شَريكَ لَكَ». 3 - پوشيدن دو لباس احرام، يكي را مانند لنگ به خود مي بندد و ديگري را بر دوش مي اندازد. و پوشيدن اين دو لباس بايد قبل از نيّت و تلبيه باشد و بايد لباس احرام پاك بوده، از حرير و پوست حيوان حرام گوشت نباشد و نيز به اندازه اي نازك نباشد كه بدن انسان، از زير آن نمايان شود.

مُحرّمات اِحرام

مسأله 2222: شخص مُحرِم، بايد بيست و چهار چيز را ترك نمايد: 1 - شكار حيوان صحرايي، كمك كردن بر صيد آن و خوردن و كشتن آن، مگر حيوانات درنده كه دفع ضرر آنها جايز است. 2 - آميزش با زنان، خواه جِماع باشد، يا بوسيدن، يا نگاه كردن و يا دست زدن با شهوت. 3 - عقد ازدواج، خواه براي خودش باشد يا براي ديگري و همچنين است شاهد عقد شدن و اداي شهادت. 4 - استمناء، خواه با دست باشد، يا با غير آن. 5 - استعمال بوي خوش، مانند مشك، زعفران و عود، خواه خوردن باشد، يا ماليدن، يا بو كردن و مانند آن. و همچنين حرام است شخص محرم، هنگامي كه بوي بد مي شنود، بيني خود را بگيرد. 6 - پوشيدن لباسهاي دوخته براي مردان، ولي هميان يا چيز ديگري

كه پول را در آن نگهداري مي كنند و همچنين فتق بند، مانعي ندارد. 7 - سرمه كشيدن. 8 - نگاه كردن در آينه. 9 - براي مردها پوشيدن چكمه، جوراب و مانند آن، از چيزهايي كه پشت پا را بپوشاند و چنانچه اضطراراً آن را بپوشد، بايد وسط آن را بشكافد. 10 - فسوق، يعني دروغ گفتن، فحش دادن و مفاخره كردن. 11 - جدال كردن، يعني «لا وَ اللّه» يا «بَلي وَ اللّه» بگويد. و بنابر احتياط واجب از هر قسمي اجتناب كند. 12 - كشتن، يا انداختن جانوراني كه بر بدن انسان زندگي مي كنند مانند شپش، كك و مانند آن و همچنين نبايد آنها را از روي بدن انداخت. 13 - انگشتر به دست نمودن، اگر به قصد زينت باشد. 14 - زينت كردن، هر گونه زينتي، هر چند مانند حنا باشد. 15 - پوشانيدن تمام سر، يا قسمتي از آن و يا گوش، براي مردها، حتّي اگر با حنا و يا فرو بردن سر در آب باشد. 16 - پوشانيدن زنها روي خود، خواه با نقاب باشد يا غير آن، ولي جايز است چيزي را از سر آويزان كنند، كه تا بيني يا چانه را بپوشاند و بنابر احتياط به صورت نچسبد. 17 - روغن ماليدن بدن. 18 - كندن مو، خواه از سر باشد، يا از غير آن، اگرچه فقط يك مو باشد ولي اگر در حال وضو بيفتد، اشكال ندارد. 19 - به خون انداختن بدن، حتّي با مسواك، در صورتي كه بداند اگر مسواك كند دندانهايش خون مي آيد. كفاره محرّمات احرام

20 - كندن دندان، هر چند خون نيايد. 21

- گرفتن ناخن. 22 - رفتن زير سايه، در حال حركت براي مردها، ولي اگر در منزل زير سايه باشد، مانعي ندارد. 23 - بريدن درخت و گياه حرم. 24 - اسلحه پوشيدن، مانند هفت تير و شمشير.

كفّاره مُحرّماتِ اِحرام

مسأله 2223: محرّماتِ اِحرام كه در مسأله قبل بيان شد، سه قسم است: اوّل: آنچه فقط حرام است. دوم: آنچه حرام و ارتكاب آن موجب كفّاره است. سوم: آنچه موجب بطلان حج نيز مي باشد. و به طور اختصار به بعضي كفّاره ها اشاره مي نماييم.

مسأله 2224: كفّاره هاي محرّمات احرام عبارتند از: 1 - كفّاره صيد و تفصيل آن را در «رساله مناسك حج» بيان نموده ايم. 2 - كفّاره جماع، يك شتر يا گاو يا گوسفند است، به تفصيلي كه در «رساله مناسك حج» بيان شده كه در بعضي موارد سبب بطلان حج مي شود. 3 - كفّاره عقد نكاح، اگر شوهر دخول كند، يك شتر بر عقدكننده است. 4 - كفّاره استمناء، مانند كفاره جماع است و در بعضي موارد موجب بطلان حج مي شود. 5 - كفّاره استعمال بوي خوش، در بعضي موارد يك گوسفند است. 6 - كفّاره پوشيدن لباس دوخته، يك گوسفند است. 7 - كفّاره سرمه كشيدن، بنابر احتياط مستحب يك گوسفند است. 8 - كفّاره نگاه كردن در آينه، بنابر احتياط يك گوسفند است. 9 - كفّاره پوشيدن چكمه و جوراب براي مردها، بنابر احتياط يك گوسفند است. 10 - كفّاره فسوق، استغفار است. 11 - كفّاره جدال كردن، يك شتر، يا گاو يا گوسفند است به تفصيلي كه در «رساله مناسك حج» بيان شده است. 12 - كفّاره كشتن شپش و مانند آن،

بنابر احتياط دادن يك مشت طعام به فقير است. 13 - كفّاره انگشتر به دست نمودن، بنابر احتياط مستحب يك گوسفند است. 14 - كفّاره زينت كردن، بنابر احتياط يك گوسفند است. 15 - كفّاره پوشاندن سر براي مردها، يك گوسفند است. 16 - كفّاره پوشاندن روي براي زنها، يك گوسفند است. 17 - كفّاره روغن ماليدن، بنابر احتياط مستحب يك گوسفند است. 18 - كفّاره كندن مو، يك گوسفند، يا سه روز روزه و يا اطعام شش مسكين است كه به هريك دو مد طعام (5/1 كيلو) داده شود. 19 - كفّاره خون انداختن بدن، يك گوسفند است. 20 - كفّاره دندان كشيدن بنابر احتياط يك گوسفند است. 21 - كفّاره گرفتن ناخن، دو گوسفند، يا يك گوسفند يا يك مدّ طعام است به تفصيلي كه در «رساله مناسك حج» بيان شده است. 22 - كفّاره رفتن زير سايه براي مردها، يك گوسفند است. 23 - كفّاره كندن درخت در محدوده حرم، يك گاو، يا يك گوسفند يا قيمت آن درخت است به تفصيلي كه در «رساله مناسك حج» بيان شده است. 24 - كفّاره پوشيدن سلاح بنابر احتياط مستحب، يك گوسفند است.

2 - طواف

مسأله 2225: پس از بستن احرام عمره، بايد به مكّه مكرّمه آمده و دومين عمل عمره را كه طواف دور خانه كعبه است، بجا آورد.

مسأله 2226: كيفيّت طواف: خانه كعبه را طرف چپ خود قرار داده و هفت مرتبه دور آن گردش مي كند، از حجرالاسود ابتدا نموده و به آن خاتمه مي دهد.

مسأله 2227: در طواف هشت چيز معتبر است: 1 - نيّت، يعني قصد كند: «طواف مي كنم براي عمره تمتّع به

جهت تقرّب به درگاه خداي متعال». 2 - پاك بودن از حَدَث اكبر (مانند جنابت، حيض و نفاس) و حدث اصغر (يعني با وضو باشد). 3 - پاك بودن لباس و بدن از نجاست. 4 - مرد، ختنه كرده باشد. 5 - ستر عورت. و واجب است همه شرايط لباس نمازگزار را در حال طواف رعايت كند. 6 - بنابر احتياط و نبودن مشقّت، طواف بين خانه كعبه و مقام حضرت ابراهيم (عليه السلام) باشد. 7 - حِجر اسماعيل (عليه السلام) را داخل طواف كند. 8 - تمام بدنش، از خانه كعبه بيرون باشد، حتّي دست او بنابر احتياط مستحب از سكوي اطراف كعبه كه «شاذِرْوان» ناميده مي شود خارج باشد.

3 - نماز طواف

مسأله 2228: عمل سوم عمره، بجا آوردن دو ركعت نماز طواف در نزد يا پشت مقام حضرت ابراهيم (عليه السلام) است.

مسأله 2229: نماز طواف، مانند نماز صبح بوده و نيّت آن چنين است: «دو ركعت نماز طواف عمره بجا مي آورم به جهت تقرّب به درگاه خداي متعال».

4 - سعي

مسأله 2230: عمل چهارم عمره، سعي بين صفا و مروه است كه بايد هفت مرتبه، مسافت بين صفا و مروه را طي كند، ابتداي سعي از صفا و پايان آن در مروه است.

مسأله 2231: رفتن از صفا به مروه يك «شوط» و برگشتن از آن به صفا يك «شوط» ديگر حساب مي شود.

مسأله 2232: در سعي چنين نيّت مي كند: «سعي مي كنم بين صفا و مروه، براي عمره تمتّع به جهت تقرّب به درگاه خداي متعال».

5 - تقصير

مسأله 2233: پس از اتمام سعي، بايد عمل پنجم عمره را كه «تقصير» است، بجا آورد.

مسأله 2234: تقصير، يعني مقداري از موي سر، يا صورت و يا ناخن را بگيرد و چنين نيّت كند: «تقصير عمره تمتّع بجا مي آورم براي اطاعت خداوند».

مسأله 2235: پس از تقصير آنچه به جهت احرام بر او حرام شده بود، حلال مي شود، مگر دو چيز كه حرمت آنها به جهت حرم است، نه اِحرام: 1 - صيد. 2 - كندن درخت يا بوته اي كه در محدوده حرم روييده است.

1 - احرام حج

مسأله 2236: چنانچه گفته شد: حج سيزده عمل دارد، اوّل: احرام است و انسان بعد از آنكه عمره تمتّع را تمام كرد، بايد به همان كيفيّتي كه در عمره گفته شد، براي حج احرام ببندد، با اين فرق كه احرام عمره، از ميقات بود و احرام حج از شهر مكّه مكرّمه است و مستحب است كه از «مسجدالحرام» احرام ببندد. و براي احرام چنين نيّت كند: «محرم مي شوم به احرام حج تمتّع، براي تقرّب به درگاه خداي متعال».

مسأله 2237: وقت احرام حج، بعد از پايان عمره تمتّع تا هنگام وقوف به عرفات است.

2 - وقوف به عرفات

مسأله 2238: دوم: وقوف به عرفات، يعني از ظهر روز عرفه (روز نهم) تا غروب آفتاب در صحراي عرفات باشد.

اعمال مني: رمي، ذبح، حلق

مسأله 2239: در اين عمل چنين نيّت مي كند: «وقوف مي كنم در عرفات براي حج تمتّع قُربةً الي اللّه تعالي».

3 - وقوف به مشعر

مسأله 2240: بعد از غروب آفتاب شب عيد، بايد از عرفات به صحراي مشعر برود و در آنجا تا طلوع فجر روز عيد كه روز دهم است، بماند و سپس از طلوع فجر روز عيد تا طلوع آفتاب را به نيّت وقوف بماند.

مسأله 2241: هنگامي كه طلوع فجر (اذان صبح) نزديك مي شود چنين نيّت مي كند: «وقوف مي كنم در صحراي مشعر از طلوع فجر تا طلوع آفتاب، قربةً الي اللّه تعالي».

4 - 6 اعمال مني: رَمي، ذِبح، حلق

مسأله 2242: هنگامي كه آفتاب روز عيد، طلوع مي كند، حجّاج به مني رفته و در آنجا سه كار بايد انجام دهند: 1 - رَمي جمره عَقبه، يعني استوانه بزرگ، به هفت سنگ ريزه، پشت سرهم و در آن چنين نيّت مي كند: «رَمي مي كنم جمره عقبه را به جهت اطاعت امر خداي متعال». 2 - سپس شتر، يا گاو يا گوسفندي را قرباني كرده و در آن نيّت مي كند: «قرباني مي كنم براي اطاعت خداي متعال». و قرباني بايد تام الاجزاء و سالم باشد و احوط آن است كه سن مخصوصي داشته باشد كه «در رساله مناسك حج» بيان نموده ايم. و بنابر احتياط مستحب، انسان ثلث قرباني را براي خود بردارد، ثلث آن را هديه و ثلث ديگرش را صدقه بدهد. 3 - تراشيدن تمام سر يا گرفتن ناخن، يا مقداري از موي سر و يا صورت. و در آن چنين نيّت مي كند: «حلق يا تقصير مي كنم، براي حجّ تمتّع به جهت اطاعت خداي متعال» و چنانچه حج اوّل او باشد، بنابر احتياط مستحب بايد حلق كند يعني سر خود را بتراشد.

7 - 11 اعمال مكّه مكرّمه

مسأله 2243: پس از انجام اعمال مني، انسان مي تواند همان روز عيد «دهم ذي الحجّه» به شهر مكّه مكرّمه برود تا در آنجا پنج عمل بجا آورد: 1 - طواف زيارت، كه نيّت آن چنين است: «طواف زيارت مي كنم به جهت اطاعت خداي متعال». 2 - دو ركعت نماز طواف نزد مقام حضرت ابراهيم (عليه السلام) يا پشت آن و چنين نيّت مي كند: «دو ركعت نماز طواف زيارت، بجا مي آورم به جهت تقرّب به درگاه خداي متعال». 3 - سعي بين صفا و مروه،

به همان نحوي كه بيان شد و نيّت آن چنين است: «سعي مي كنم بين صفا و مروه براي حج تمتّع قربةً الي اللّه تعالي». 4 - طواف نساء، كه مانند طواف حج است و چنين نيّت مي كند: «طواف نساء بجا مي آورم، به جهت تقرّب به خداي متعال». 5 - دو ركعت نماز طواف نساء و در آن چنين نيّت مي كند: «دو ركعت نماز طواف نساء بجا مي آورم، قربةً الي اللّه تعالي».

مسأله 2244: انسان مي تواند روز دهم در مني بماند و روز يازدهم يا دوازدهم به شهر مكّه مكرّمه برود و اعمال آن را بجا آورد.

مسأله 2245: بعد از آنكه انسان اعمال پنج گانه مكّه را بجا آورد، تمام چيزهايي كه به جهت احرام، بر او حرام شده بود، حتّي معاشرت با زنان و استعمال عطر حلال مي شود، مگر دو چيز: 1 - شكار كردن. 2 - كندن درخت يا بوته حرم. و حرمت اين دو چيز به جهت حرم است نه اِحرام.

12 - ماندن در مني

مسأله 2246: شب يازدهم و دوازدهم، بايد حُجّاج در مني بمانند و اگر انسان در حال احرام، معاشرت با زن يا صيد كرده باشد، بايد شب سيزدهم را نيز در مني بماند. و چنين نيّت مي كند: «بيتوته مي كنم در مني، به جهت تقرّب به درگاه پروردگار».

مسأله 2247: اگر انسان در حال احرام، معاشرت با زن و يا صيد نكرده باشد، مي تواند بعد از ظهر روز دوازدهم، از مني خارج شود و چنانچه تا غروب آفتاب، در آنجا باشد، بايد آن شب را نيز در مني بماند.

مسأله 2248: اگر انسان در مني نماند، بايد براي هر روز، يك گوسفند كفّاره بدهد و چنانچه عمداً

در آنجا نمانده باشد، معصيت كرده ولي حج او صحيح است.

13 - رمي جمرات

مسأله 2249: حجّاج، در روزهايي كه شب آن، در مني بيتوته كرده اند، يعني روز يازدهم و دوازدهم و گاهي سيزدهم، بايد جمرات سه گانه را رمي بكنند. به اين ترتيب: استوانه اوّل را هفت سنگ ريزه بزنند، سپس استوانه دوم را هفت سنگ ريزه و بعد استوانه عقبه را هفت سنگ ريزه بزنند و با پايان گرفتن اين اعمال، حج تمام مي شود.

جهاد

احكام جهاد

مسأله 2250: جهاد بر دو قسم است: 1 - جهاد با نفس، يعني انسان خود را بر بجا آوردن واجبات و خوبيها و ترك محرّمات و بديها وادار نمايد. 2 - جهاد با كفّار و بغات.

مسأله 2251: جهاد با نفس، واجب عيني است، يعني بر هر مسلماني واجب است، امّا جهاد با كفّار و بُغات در صورتي كه شرايط آن جمع شود واجب كفايي است، يعني اگر عدّه اي به آن قيام كنند و اهداف شرعيّه به آن تحقّق يابد از ديگران ساقط مي شود و چنانچه هيچ كس قيام نكند، همه گناه كرده اند.

مسأله 2252: جنگ در اسلام، بسيار محدود، پاكيزه و با شرايط خاصي بوده است و حتّي المقدور بايد از خون ريزي و جنگ افروزي اجتناب شود و تمام جنگهاي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و اميرمؤمنان (عليه السلام) دفاعي بوده است.

مسأله 2253: جنگ، صلح و مانند آن، كه از مسائل عامّه و مرتبط به تمام مردم مي باشد، بايد زير نظر شوراي فقهايي كه مراجع تقليدند باشد.

مسأله 2254: جهاد با كفّار، يا ابتدايي است، يعني مسلمانان طبق شرايط خاصي، براي جهاد با كفّار لشكركشي مي نمايند و يا دفاعي است، يعني براي دفاع از مسلمين و كشورهاي اسلامي، جنگ مي كنند.

مسأله

2255: وجوب جهاد بر انسان چند شرط دارد: 1 - بلوغ 2 - عقل 3 - آزاد بودن 4 - مرد بودن 5 - پير نبودن 6 - كور يا زمين گير نبودن و همچنين نبايد مرضي داشته باشد كه مانع رفتن به جهاد شود 7 - داشتن اسلحه براي جهاد 8 - اجازه امام معصوم (عليه السلام) يا نايب او. و در عصر حاضر، بايد با اجازه شوراي فقهاي مراجع باشد.

مسأله 2256: در چهار ماه حرام، يعني رجب، ذي القعده، ذي الحجّة و محرّم جهاد ابتدايي حرام است، امّا اگر كفّار هجوم كنند، دفاع واجب مي شود.

مسأله 2257: جهاد ابتدايي تنها براي گسترش قوانين حيات بخش الهي و نجات مظلومين جهان مي باشد، البته در صورتي كه مسلمانان تمكّن داشته و شوراي فقهايي كه مراجع تقليدند، اجازه بدهند و راه ديگري جز جهاد وجود نداشته باشد، و ديگر شرايط آن.

مسأله 2258: كساني كه با آنها جهاد مي شود عبارتند از: 1 - كفّار محارب، يعني كافرهايي كه با مسلمانان در حال جنگند، كتابي باشند يعني يهود، نصاري و مجوس. و يا غير كتابي، مانند بقيّه كفّار. 2 - اهل ذمّه، يعني كفّاري كه در ذمّه و پناه اسلام بوده، اگر به شرايط مقرّره عمل نكنند. 3 - كساني كه بر عليه امام معصوم (عليه السلام) خروج كرده اند، مانند اهل جَمَل، صفين و نهروان. 4 - كساني كه مصداق آيه شريفه (فَاِنْ بَغَتْ اِحْداهُما عَلي اْلاُخْري) باشند.

مسأله 2259: برخورد اسلام با كفّار، بهترين برخورد انساني و اخلاقي مي باشد. و با مراجعه به سيره پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و اميرمؤمنان (عليه السلام) روشن مي شود كه چگونه

كفّار و اقليّتهاي مذهبي با كمال آسايش در كشورهاي اسلامي زندگي مي كردند و اگر جنگي نيز درمي گرفت، با كمترين تلفات و خون ريزي به پايان مي رسيد كه نه پيش از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و اميرمؤمنان (عليه السلام) و نه بعد از آن دو بزرگوار، در تاريخ هرگز نظير نداشته و ندارد.

مسأله 2260: كفّار از نظر اسلام برچند قسمند: 1 - كفّار مُعاهد، يعني كفّاري كه با مسلمانان معاهده و پيمان داشته باشند. 2 - كفّار مُحايد، يعني كفّاري كه كار به كار مسلمانان نداشته باشند. 3 - كفّار مُحارب، يعني كفّاري كه با مسلمانان جنگ داشته باشند. 4 - كفّار اهل ذِمّه، يعني كفّاري در ذمّه و پناه مسلمانان باشند. و تنها با كفّار مُحارب، جنگ مي شود 5 - كفّار مستأمنين، كه مؤمنين آنها را امان دادند.

مسأله 2261: چنانچه كفّار اهل كتاب با مسلمانان طرف شوند، بين چند چيز مخيّر مي باشند. 1 - اسلام بياورند. 2 - جزيه بدهند. يعني در هر سال مبلغي به حاكم اسلامي بپردازند تا در پناه مسلمانان زندگي كنند. 3 - اگر به هيچ كدام راضي نشدند طبق نظر شوراي فقهايي كه مراجع تقليدند، با آنها جنگ مي شود.

مسأله 2262: بنا بر مشهور، از كفّار غيراهل كتاب، جزيه قبول نمي شود.

مسأله 2263: مقصود از اهل كتاب: مسيحيان، يهوديان و مجوسيان مي باشد.

مسأله 2264: ستاره پرستان، هندوها، كنفونسيوسها و بودائيان از اهل كتاب نيستند، گرچه احتمالا صابئه در اصل داراي دين بوده اند.

مسأله 2265: جزيه، مالي است كه دولت اسلامي، از كفّار ذمّي، طبق قرارداد فيمابين، در مقابل حمايت خود از آنان، مي گيرد. و همان گونه كه بر مسلمانان، خمس

و زكات واجب است، از كفّاري كه در پناه اسلام هستند جزيه دريافت مي شود، تا جان، ثروت و ناموس آنها در امان باشد، در حديث شريف پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) آمده است: «كسي كه كافر ذمّي را آزار دهد مرا آزار داده است».

مسأله 2266: قرارداد ذمّه داراي شرايطي است، از جمله: 1 - هر سال مقداري از اموال خود را طبق توافق حاصله بپردازند و در مقابل، از آنها خمس و زكات دريافت نمي شود. 2 - به قوانين عمومي كشور اسلامي، احترام بگذارند. 3 - مسلمانان را اذيّت نكنند. 4 - تظاهر به مُحرّمات ننمايند، مثلا در اماكن عمومي شرابخواري نكرده، گوشت خوك نخورند ولي در محدوده خود، آزادند و در مواردي كه قانون الزام، شامل آنها مي شود، مي توانند به قوانين خود، عمل نمايند.

مسأله 2267: كساني كه عليه امام معصوم (عليه السلام) خروج كنند، هرگاه جمعيّتي را تشكيل دهند، در حكم كفّار مي باشند و چنانچه جمعيّت و حزبي را تشكيل نمي دهند، در صورت وقوع جنگ تنها بايد آنها را متفرّق نمود، از اين رو كساني را كه از جنگ فرار مي كنند، نبايد كشت و نبايد مجروحين و اسيران را از بين برد.

مسأله 2268: در صورت جنگ مسلمين با كفّار، فرار مسلمان از جنگ جايز نيست، مگر براي امور ذيل: 1 - جاي مناسب تري بيابد، تا بهتر بتواند جنگ كند. 2 - اسلحه خود را اصلاح كند. 3 - نزد آب باشد و يا به آفتاب پشت كند. 4 - به ديگر مسلمانان ملحق شود و دسته جمعي جنگ كنند. 5 - براي آنچه باعث پيروزي شود.

مسأله 2269: در زمان جنگ، كندن

درختها، مسلّط كردن آب، آتش زدن، سم پاشي كردن و شبيخون زدن، مكروه مي باشد.

مسأله 2270: بچّه ها و زنهاي ياغيان را نمي توان به بردگي گرفت و اموالي كه لشكر اسلام بر آن مسلّط نشده، به ملك كسي در نمي آيد، امّا اموالي كه در جبهه بوده، ايضاً احوط ترك آن است.

مسأله 2271: كشتن بچّه ها، زنها و مانند آنها جايز نيست. و همچنين كشته هاي كفّار را نبايد تكه تكه كرد.

مسأله 2272: از بچّه ها، اشخاص ابله، ديوانه، زنها، سالخوردگان، نابينايان و كساني كه بر اثر بيماري زمين گير هستند، جزيه گرفته نمي شود.

مسأله 2273: كمترين مقدار جزيه، اندازه اي است كه اسم جزيه، بر آن صدق كند و بالاترين حد آن، به اندازه توان آنهاست و بايد زير نظر شورايي كه مراجع تقليدند، باشد.

مسأله 2274: كسي كه براي عموم كفّار قرارداد ذمّه مي بندد و يا به آنها پناه مي دهد، بايد از طرف امام معصوم (عليه السلام) يا نايب او باشد و در او بلوغ و عقل و وثاقت شرط است.

مسأله 2275: فرد مسلمان مي تواند براي بعضي از كفّار، عقد ذمّه ببندد و بگويد: «تو در ذمّه و پناه اسلام هستي».

مسأله 2276: اگر كافر حربي، به خيال امان، يعني گمان كند مسلمانان به او امان داده اند، وارد كشور اسلامي شود، نمي توان او را كشت و بايد به جاي خود، بازگردانده شود.

مسأله 2277: هرگاه كفّار ذمّي به دارالحرب ملحق شوند، مدّت امان آنها تمام مي شود.

مسأله 2278: اموال،بچّه ها و خانواده اهل ذمّه، محترم و حكم خود ذمّي را دارند.

مسأله 2279: اگر كافر ذمّي يا غير ذمّي، مسلمان شود، اسلام او قبول مي شود و در حكم بقيّه مسلمانان خواهد بود.

مسأله

2280: اسلام، يعني: شهادت دادن به يگانگي خدا و پيامبري حضرت محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) و التزام به احكام اسلام.

مسأله 2281: بدون هيچ اشكال و اختلافي، اسلام آوردن كفّار پذيرفته مي شود، بلكه يكي از ضروريّات مي باشد و در اين مورد فرقي بين اقسام كفر و يا اقسام اسلام نيست، امّا در فرقه هاي اسلامي كه به كفر محكوم هستند، انتقال از كفر به يكي از اين فرقه ها، انتقال از كفر به كفر است و احكام كفر جديد بر آن پياده مي گردد، مثلا اگر يك مسيحي، مسلمان ناصبي شد، جزيه از او ساقط و احكام ناصبيان را دارد.

مسأله 2282: عنوان اسلام بر كسي كه مذهب خود را تغيير دهد جاري و پابرجاست، مثلا اگر كسي از تسنّن به تشيّع و برعكس، يا از حنفي به مالكي و برعكس، و يا از اثني عشري به شش امامي و برعكس منتقل شود، حكم اسلام بر او باقي خواهد ماند.

مسأله 2283: كسي كه از اسلام به كفر بگرود، احكام مرتدّ فطري يا ملّي بر او جاري مي شود و مرتدّ فطري نيز توبه اش مقبول است علي الاصح.

مسأله 2284: كافري كه دينش را تغيير دهد، چنانچه از يكي از اقسام اهل كتاب به يكي ديگر از آنها بگرود، يا از غير اهل كتاب به دين اهل كتاب درآيد، پذيرفته خواهد شد، امّا عكس آن قبول نمي شود، مثلا اگر يك مسيحي مشرك گرديد، پذيرفته نخواهد شد، مگر از موارد قانون الزام باشد.

احكام غنيمت

مسأله 2285: اموالي كه مسلمانان در جنگ به دست مي آورند به آن غنيمت گفته مي شود و هنگامي كه غنيمت به دست مي آيد، اوّل بايد مقداري كه

امام معصوم (عليه السلام) صلاح مي داند به مصرف معيّني برسد، جدا نموده و آنچه مخصوص به امام معصوم (عليه السلام) است كنار بگذارند، سپس بقيّه را به پنج قسمت، تقسيم نمايند: خمس آن را، همان گونه كه در «احكام خمس» گذشت مصرف نموده و چهار قسمت ديگر را به نحوي كه بيان مي شود بين مسلمانان تقسيم نمايند.

مسأله 2286: غنيمتي كه مسلمانان در جنگ به دست مي آورند، چنانچه قابل نقل باشد بايد بين كساني كه جنگ كرده اند به اين صورت تقسيم شود: به اشخاص پياده يك سهم، به سواره دو سهم و به كسي كه مركبهاي متعدّد دارد سه سهم داده شود.

مسأله 2287: زميني كه مسلمانان به دست مي آورند پنج قسم است، اوّل: زمينهايي كه با جنگ به دست مي آمده و در وقتي كه آن را به تصرّف در آورده اند، آباد بوده كه در اين صورت ملك مسلمانان مي شود. دوّم: زمينهايي كه با جنگ به دست آمده، ولي در وقتي كه آن را به تصرّف در آورده اند آباد نبوده كه در اين صورت ملك امام معصوم (عليه السلام) مي باشد. سوّم: زمينهايي كه صاحبانش با مسلمانان صلح كرده اند تا زمينها ملك خودشان باشد، در اين صورت ملك خود آنهاست. چهارم: زمينهايي كه صاحبانش با مسلمانان صلح كرده اند كه زمينها به تصرّف مسلمانان درآيد، در اين صورت ملك مسلمانان خواهد بود. پنجم: زمينهايي كه صاحبان آن اسلام آورده اند، در اين صورت بر ملك خود آنها باقي خواهد ماند.

مسأله 2288: زميني كه با جنگ يا صلح به دست مسلمانان درآيد، قابل فروش، بخشش و وقف نيست، بلكه امام معصوم (عليه السلام) يا نايب

او، آن را اجاره داده، مال الاجاره را در مصالح مسلمين مصرف مي كند.

مسأله 2289: امام معصوم (عليه السلام) يا نايب او مي تواند با اعراب بيابان نشين در صورت صلاح، قراردادي ببندد، مبني بر اينكه از جاي خود هجرت نكنند و جهادي بر آنان نباشد و اگر از آنان براي جهاد، استمداد و كمكي خواسته شد، در مقابل، مزدي دريافت كنند. و سزاوار است دفتري براي ثبت نام مرزبانان و عشاير بازگردد كه در آن حقوق و مزاياي اين افراد نوشته شود و براي هر عشيره اي ناظر و معرفي بگمارند و علامتي مخصوص براي آنان گذاشته و پرچمهاي معيّني براي هر كدام از آنان قرار دهند.

مسأله 2290: اگر كفّار، اموال مسلمانان و افراد آزاد آنان را تصاحب كردند، مسلمانان اسير شده، بر آزادي خود باقي مي مانند. و اگر مسلمانان توانستند آنان را برگردانند، به آزادي خود باز مي گردند. و اگر مسلماني آنان را از كفّار، به عنوان برده خريد، خريدار، مالك آنان نخواهد شد، چه بداند يا نداند. و به طور كلي هيچ گونه ملكيتي درباره افراد آزاد تحقّق پذير نيست، چه با خريدن و چه با صلح و غير آن. همچنين ارث از كافر و ديگر انواع ملكيّت، مانند رهن و غيره بر چنين افرادي واقع نخواهد شد.

مسأله 2291: مالك مسلمان، گرچه بيّنه اي در دست نداشته باشد، مي تواند به هر راه ممكن، اموال خود را از غنيمت كننده، باز گيرد.

مسأله 2292: اگر كسي اموال دزيده شده مسلماني را از كافري، با خريدن، هديه و يا به وسيله ديگري تحت قدرت خود درآورد، مالك واقعي مي تواند اموال خود را باز گيرد. و اگر شخصي

كه اموال به دستش رسيده جريان را بفهمد، واجب است آنها را به مالك واقعيش برگرداند.

مسأله 2293: اگر مسئول تقسيم غنايم جنگي، پيش از قسمت بفهمد كه غنايم به دست آمده مال مسلماني است، جايز نيست آنها را قسمت كند و بر او واجب است آنها را به صاحب مسلمانش برگرداند.

مسأله 2294: اگر مشركي اسلام آورد و اموال مسلماني را در اختيار داشته باشد كه از راه نامشروع به دست آورده و يا آنها را به طور معمول خريده است، ولي فروشنده، آنها را از مسلماني غصب كرده باشد، بنابر احتياط، آنها را به صاحبش برگرداند.

مسأله 2295: اگر مسلمانان چيزي را به غنيمت بگيرند كه آثار اسلام بر آن باشد، اشكالي ندارد و آنها را مانند ديگر غنايم تقسيم مي كنند، ولي اگر دانستند كه اين غنايم از مسلماني دزيده شده است امّا او را نمي شناختند، اين اموال در حكم «مجهول المالك» مي باشد.

مسأله 2296: نوشته هايي كه بر روي اموال غنيمت شده يافت مي شود وبه اسم مسلمان يا معاهدي باشد، ارزش قانوني ندارد، مگر دليلي وجود داشته باشد.

مسأله 2297: برده غنيمت شده، اگر ادّعا كند متعلّق به مسلمان يا معاهدي است، قبول نخواهد شد، گرچه مسلماني نيز او را تصديق كند، مگر دليلي در كار باشد.

مسأله 2298: اگر مال غنيمت شده در دست مسلماني به صورت اجاره يا رهن باشد، در حكم ملك است.

مسأله 2299: اگر برده يك مسلمان به سراي كفر فرار كند و آنها او را بگيرند، او را مالك نخواهند شد، بلكه در ملك مالك اصلي باقي مي ماند و اگر برده كافر، از سراي كفر به سراي اسلام فرار كند و او را

بگيرند، اگر با آن كفّار معاهده دارند طبق معاهده و قرارداد عمل مي شود، در غير اين صورت طبق صلاح ديد حاكم شرع با او رفتار مي شود.

امر به معروف و نهي از منكر

احكام امر به معروف و نهي از منكر

مسأله 2300: «معروف» چيزي است كه اسلام آن را واجب كرده، مانند نماز و روزه. و يا آن را مستحب دانسته است، مانند صدقه دادن و اطعام كردن.

مسأله 2301: «منكر» چيزي است كه اسلام آن را حرام كرده، مانند شراب، زنا و ربا، و يا آن را مكروه دانسته است، مانند رفتن در مجالس بيكاره ها و خوردن در حال سيري.

مسأله 2302: امر به معروف نسبت به واجبات، واجب و نسبت به مستحبات، مستحب است.

مسأله 2303: نهي از منكر نسبت به محرمات، واجب و نسبت به مكروهات، مستحب است.

مسأله 2304: امر به معروف و نهي از منكر چند شرط دارد: 1 - شخص آمر به معروف و ناهي از منكر، معروف و منكر را بشناسد. 2 - احتمال تأثير بدهد، پس چنانچه بداند اگر شخصي را امر به معروف كند، به گفته او عمل نخواهد كرد، واجب نيست. 3 - شخص مرتكب منكر، يا تارك معروف، اصرار بر عمل خود داشته باشد، پس اگر شخصي عمل منكري را انجام داده، ولي پشيمان شده است و بنا دارد آن را ترك كند، نهي او از منكر واجب نيست. 4 - براثر امر به معروف، يا نهي از منكر، ضرري به انسان نرسد.

مسأله 2305: امر به معروف و نهي از منكر، از واجبات «كفايي» است و اگر بعضي آن را انجام دهند، از ديگران ساقط مي شود و چنانچه هيچ كس انجام ندهد، همه گناه كرده اند.

مسأله 2306: اگر شخصي امر به معروف

كند، ولي گفته او تأثير نكند امّا شخص ديگري، احتمال بدهد كه گفته اش تأثير مي كند، امر به معروف بر او واجب است، هرچند بر ديگري واجب نباشد.

مسأله 2307: احتمال تأثير، يعني انسان احتمال بدهد كه مثلا يكي از ده نفري را كه نهي از منكر مي كند تحت تأثير گفته او قرار گرفته و عمل منكر را ترك مي كنند، هر چند بداند تنها گفته او مؤثّر نبوده، بلكه جزو تأثيركنندگان مي باشد.

مسأله 2308: در صورتي كه اسلام در خطر باشد، امر به معروف بر همه واجب است، به اين معني كه بايد اسلام را از خطر نجات دهند، هرچند كه ضرر جاني داشته يا موجب هلاك گردد.

مسأله 2309: يكي از اقسام امر به معروف، امر به عمل نمودن به كليه احكام اسلام است مانند: قوانين تجارت، زراعت، رهن، وقف، امور زناشويي، طلاق، قضاوت، شهادت، احكام ارث، حقوق، قصاص، ديات و غير آن. و همچنين امر به پياده كردن آزاديهاي اسلامي، اخوت اسلامي و امّت واحده اسلامي لازم مي باشد.

مسأله 2310: يكي از اقسام نهي از منكر، نهي از عمل كردن به قوانين غرب و شرق است، مانند قوانيني كه امروزه در كشورهاي اسلامي حكم فرما است، همچون جلوگيري از آزاديهاي مشروع مردم، بيگانه خواندن مسلمانان، استبداد در جامعه، تصرّف و مصادره اموال ديگران، مالياتها، تجسّس بر مردم و مرزهاي جغرافيايي بين كشورهاي اسلامي.

مراتب امر و نهي

مسأله 2311: امر به معروف و نهي از منكر، سه مرتبه دارد: 1 - انسان فقط اظهار نفرت كند، مانند اينكه صورت را ترش نمايد، يا از تارك واجبات، اجتناب كند و يا مانند آن. 2 - انسان با زبان انكار كند و با

وعظ و ارشاد، نفرت خود را آشكار نمايد. 3 - عملا انكار كند، مثلا مرتكب حرام را بزند.

مسأله 2312: هريك از اين سه مرتبه، درجاتي دارد كه انسان بايد در ابتدا، خفيف تر از همه را اختيار كند و اگر فايده نبخشيد، به مرتبه بالاتر رود.

مسأله 2313: بر هر مكلّفي واجب است، منكرات را به قلب خود انكار نمايد، چه بتواند انكار و نفرت خود را اظهار كند، يا نتواند.

مسأله 2314: انكار عملي در صورتي جايز است كه به حد جرح و كشتن نرسد وگرنه اجازه حاكم شرع لازم است.

چند مسأله

مسأله 2315: اگر مرتكب منكَر معذور باشد، مثلا مظلومي غيبت ظالمش را مي كند نهي او واجب نيست، زيرا اين فعل، در اين حال، منكر نمي باشد.

مسأله 2316: هرگاه مرتكب منكر، جاهل يا غافل باشد، چنانچه انسان بداند شارع مقدّس به هيچ وجه نمي خواهد آن منكر واقع شود، نهي او از باب ارشاد جاهل و تنبيه غافل واجب است، ولي اگر چنين نباشد، نهي او واجب نيست.

مسأله 2317: امر به معروف و نهي از منكر، فقط بر اهل علم واجب نيست، بلكه همه مسلمانان موظفند كه به معروف، امر كرده و از منكر، نهي نمايند.

مسأله 2318: هرگاه بعضي بتوانند امر به معروف كنند و ديگران نتوانند، مثلا اگر دولت بتواند نهي از منكر كند، ولي ملّت نتواند در اين صورت، فقط بر كساني كه مي توانند امر به معروف كنند، واجب خواهد بود.

مسأله 2319: هرگاه عملي به عقيده كسي كه آن را انجام مي دهد جايز و نزد ديگري حرام باشد، امر يا نهي او واجب نخواهد بود، در صورتي كه عقيده فاعل آن، بر مبناي شرعي باشد.

تولي و تبري

احكام تولّي و تبرّي

مسأله 2320: دوست داشتن خداوند، پيامبران، ائمّه معصومين (عليهم السلام)، حضرت زهرا (عليها السلام) و اولياء خدا واجب است.

مسأله 2321: دشمن داشتن دشمنان خداوند، دشمنان پيامبران و ائمّه اطهار (عليهم السلام) و حضرت زهرا (عليها السلام) و اولياي خدا واجب است.

مسأله 2322: انسان بايد دوستي خود را با خدا، پيامبران، ائمّه و حضرت زهرا (عليهم السلام) و همچنين دشمني خود را با دشمنان آنان، اظهار دارد.

مسأله 2323: اگر انسان نتواند، دوستي خود را اظهار كند، مثلا در بلاد كفر باشد و مي داند اگر اسلام خود را اظهار كند كشته خواهد شد،

يا مجبور شود انكار كند، مانعي ندارد، چنانچه قرآن مي فرمايد: «مگر كسي كه مجبور شده، ولي قلب او مطمئن به ايمان باشد». سوره نحل: 106.

مسأله 2324: دوستي با مؤمنان و دشمني با دشمنان آنها، در قول و عمل واجب است.

مسأله 2325: دوستي با دشمنان دين، هرگاه به جهت تقيّه يا مصلحتي كه به نظر شرع اهمّ باشد، اشكال ندارد.

مسأله 2326: دوستي با مؤمنان و دشمني با دشمنان آنها چند مرتبه دارد: 1 - دوستي يا دشمني قلبي. 2 - اظهار دوستي و دشمني به زبان. 3 - اظهار دوستي و دشمني با عمل، مانند آنكه با مؤمنان رفيق و از كفّار دوري جويد.

مسأله 2327: نيكي كردن به كفّار، هرگاه به جهت كفر آنها نباشد، بلكه به جهتي كه در انسانيّت با او شريكند مانعي ندارد، چنانچه قرآن مي فرمايد: «خداوند شما را از كساني كه با شما جنگ نكرده اند، منع نمي كند». سوره ممتحنه: آيه 8.

مسأله 2328: طلب آمرزش براي كفّار جايز نيست، ولي طلب هدايت، جايز است.

مسأله 2329: بجا آوردن اعمال خيريّه، براي ارحامي كه كافر هستند، چنانكه در بعضي از روايات تصريح شده مانعي ندارد، بلكه براي تمام انسانها، خوب است.

مسأله 2330: كسي كه يكي از اصول دين، يا ضروري دين را منكر باشد از دشمنان به شمار مي آيد و بايد سعي نمود تا هدايت شود.

مسأله 2331: منافقي كه در ظاهر، مسلمان و در باطن كافر است، از دشمنان به شمار مي آيد.

مسأله 2332: سزاوار است، مؤمنان نسبت به يكديگر، رحيم، نرم و مهربان بوده و نسبت به كفّار در موارد لازم سختگير باشند. وگرنه اصل در اسلام، سلم و مهرباني است حتّي با كفّار،

همان طوري كه از سيره پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و اميرمؤمنان (عليه السلام) و بقيّه معصومين (عليهم السلام) به دست مي آيد.

مسأله 2333: كسي كه منكر پيامبري يكي از پيامبران پيش از اسلام، يا پيامبري حضرت خاتم الانبيا (صلي الله عليه وآله وسلم) باشد از دشمنان به شمار مي آيد و بايد كوشش كرد تا هدايت شود.

خريد و فروش

احكام خريد و فروش

مسأله 2334: در خريد و فروش چند چيز مستحب است، اوّل: ياد گرفتن احكام آن بيش از مقداري كه مورد حاجت و ابتلاست، امّا يادگيري به مقدار حاجت، واجب است، حضرت امام صادق (عليه السلام)فرمودند: «كسي كه مي خواهد خريد و فروش كند، بايد احكام آن را ياد بگيرد و اگر پيش از يادگرفتن احكام آن، خريد و فروش كند، بر اثر معامله هاي باطل و شبهه ناك به هلاكت مي افتد». دوم: در قيمت جنس بين مشتريهاي مسلمان فرق نگذارد. سوم: در قيمت جنس سختگيري نكند. چهارم: چيزي را كه مي فروشد زيادتر بدهد و آنچه را مي خرد كمتر بگيرد. پنجم: كسي كه با او معامله كرده، اگر پشيمان شود و از او تقاضا كند معامله را برهم بزند، بپذيرد.

مسأله 2335: اگر انسان نداند معامله اي كه كرده صحيح است يا باطل، چنانچه بعد از معامله باشد، مي تواند در مالي كه گرفته تصرّف نمايد.

مسأله 2336: كسي كه مال ندارد و مخارجي بر او واجب است، مانند خرج زن و بچّه، بايد كسب كند، امّا براي كارهاي مستحب مانند وسعت دادن به عيالات و دستگيري از فقرا، كسب كردن مستحب است.

معاملات مكروه

مسأله 2337: عمده معاملات مكروه از اين قرار است: 1 - ملك فروشي. 2 - قصابي. 3 - كفن فروشي. 4 - معامله با مردمان پست. 5 - معامله بين اذان صبح و اوّل آفتاب. 6 - كار خود را خريد و فروش گندم، جو و مانند آن قرار دادن. 7 - براي خريد جنسي كه ديگري مي خواهد بخرد، داخل معامله او شدن.

معاملات حرام

مسأله 2338: معاملات حرام شش قسم است: اوّل: خريد و فروش عين نجس، مگر سگ شكاري و عبد كافر. و چنانچه عين نجس منفعت عقلايي داشته باشد و آن منفعت، حلال باشد معامله با آن صحيح است. دوم: خريد و فروش مال غصبي. سوم: خريد و فروش چيزي كه مال نيست، مانند بعضي از حيوانات درنده، البته براي منفعت عقلايي اشكال ندارد. چهارم: معامله چيزي كه منافع معمولي آن فقط كار حرام باشد، مانند وسايل قمار. پنجم: معامله اي كه در آن ربا باشد. ششم: فروش جنسي كه با چيز ديگري مخلوط است، در صورتي كه آن چيز معلوم نباشد و فروشنده نيز به خريدار نگويد، مانند فروختن روغني كه با پيه مخلوط شده است، اين عمل را «غِش» مي گويند، پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: «از ما نيست كسي كه در معامله با مسلمانان غش كند يا به آنان ضرر بزند و يا تقلّب و حيله نمايد و هركه با برادر مسلمان خود غِش كند خدا بركت را از روزي او مي برد و راه معاش او را مي بندد و او را به خودش واگذار مي كند».

مسأله 2339: فروختن چيز پاكي كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن باشد، اشكال

ندارد. و اگر مشتري آن چيز را براي كاري بخواهد كه شرط آن پاك بودن است، مثلا لباس است و مي خواهد با آن نماز بخواند، بنابر احتياط واجب بايد فروشنده، نجس بودن آن را به او بگويد.

مسأله 2340: اگر چيز پاكي مانند روغن و نفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست، نجس شود، چنانچه آن را براي كاري بخواهد كه شرطش پاك بودن است، مثلا روغن نجس را براي خوردن بخواهد، لازم است فروشنده نجاست آن را به مشتري بگويد، و همچنين است اگر در معرض نجاست خوراك مشتري باشد «مثلا» سبب گردد كه مشتري خوراك نجس بخورد، ويا وضو و غسل او باطل باشد حرام است ولي اگر براي كاري بخواهد كه شرط آن پاك بودن نيست، مثلا بخواهد نفت نجس را بسوزاند، فروش آن اشكال ندارد.

مسأله 2341: خريد و فروش داروهاي نجس، در صورت اعلام نجاست آن به مشتري، اشكال ندارد.

مسأله 2342: خريد و فروش روغن، دواهاي روان و عطرهايي كه از كشورهاي غير اسلامي مي آورند، اگر نجس بودن آن معلوم نباشد، اشكال ندارد، امّا روغني را كه از حيوان، بعد از جان دادن آن مي گيرند، چنانچه در شهر كفّار، از دست كافر بگيرند و از حيواني باشد كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند، نجس است و معامله آن، در صورتي كه آن را براي كاري بخواهند كه شرطش پاك بودن است، باطل مي باشد.

مسأله 2343: اگر روباه و مانند آن را به غير از دستور شرعي، كشته باشند، يا خودش مرده باشد، خريد و فروش پوست آن بنابر احتياط جايز نيست.

مسأله 2344: خريد و فروش گوشت، پيه و

چرمي كه از كشورهاي غيراسلامي مي آورند، يا از دست كافر گرفته مي شود باطل است، ولي اگر انسان بداند از حيواني است كه به دستور شرعي كشته شده، خريد و فروش آن اشكال ندارد.

مسأله 2345: خريد و فروش گوشت، پيه و چرمي كه از دست مسلمان گرفته مي شود، اشكال ندارد، امّا اگر انسان بداند آن مسلمان آن را از دست كافر گرفته و تحقيق نكرده كه از حيواني است كه به دستور شرعي كشته شده يا نه، خريدن آن حرام و معامله باطل است.

مسأله 2346: خريد و فروش مُسكرات، يعني چيزهايي كه انسان را مست مي كند، حرام و معامله آن باطل است.

مسأله 2347: فروختن مال غصبي باطل است و فروشنده بايد پولي را كه از خريدار گرفته، به او برگرداند.

مسأله 2348: اگر خريدار قصدش از اوّل معامله اين باشد كه پول جنس را ندهد، معامله اشكال دارد.

مسأله 2349: اگر مشتري بخواهد پول جنس را بعداً از حرام بدهد، معامله صحيح است، ولي بايد مقداري كه بدهكار است از مال حلال بدهد.

مسأله 2350: خريد و فروش آلات لهو، مانند تار و ساز، حتّي سازهاي كوچك، حرام است.

مسأله 2351: اگر چيزي را كه مي توان استفاده حلال از آن برد، به قصد اين بفروشد كه در حرام مصرف شود، مثلا انگور را به قصد تهيّه شراب بفروشد، معامله آن حرام و باطل است.

مسأله 2352: ساختن مجسّمه جاندار مانند انسان و حيوان چنانچه به قصد عبادت يا در معرض عبادت نباشد بنابر احتياط واجب ترك شود، امّا خريد و فروش آن مكروه است، ولي ساختن مجسّمه غير جاندار مانند درخت و كوه اشكال ندارد، بله اگر آن مجسّمه براي عبادت

باشد حرام است مطلقاً.

مسأله 2353: خريد چيزي كه از قمار، يا دزدي و يا از معامله باطل، تهيّه شده حرام است و اگر كسي آن را بخرد، بايد به صاحب اصلي آن برگرداند.

مسأله 2354: اگر روغني را كه با پيه مخلوط است بفروشد، چنانچه آن را معيّن كند، مثلا بگويد اين يك مَن روغن را مي فروشم، معامله به مقدار پيه آن باطل مي باشد و پولي كه فروشنده براي پيه آن گرفته، مال مشتري و پيه مال فروشنده است و مشتري مي تواند، معامله روغن خالصي را نيز كه در آن است برهم بزند، ولي اگر آن را معيّن نكند بلكه يك مَن روغن بفروشد، بعد روغني كه پيه دارد بدهد، مشتري مي تواند آن روغن را پس بدهد و روغن خالص مطالبه نمايد.

مسأله 2355: اگر مقداري از جنسي كه با وزن يا پيمانه مي فروشند را، به زيادتر از همان جنس بفروشد، مثلا يك من گندم را به يك من و نيم گندم بفروشد، ربا و حرام است و گناه يك درهم ربا بزرگتر از هفتاد مرتبه زنا با محرم مي باشد، بلكه اگر يكي از دو جنس، سالم و ديگري معيوب، يا جنس يكي خوب و جنس ديگري بد باشد، يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند، چنانچه بيشتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، باز هم ربا و حرام است، بنابراين اگر مس درست را بدهد و بيشتر از آن مس شكسته بگيرد، يا برنج صدري را بدهد و بيشتر از آن برنج گرده بگيرد و يا طلاي ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاي ناساخته بگيرد، ربا و حرام مي باشد.

مسأله 2356: اگر چيزي كه اضافه مي گيرد

غير از جنسي باشد كه مي فروشد، مثلا يك من گندم را به يك من گندم و صد تومان بفروشد باز هم ربا و حرام است، بلكه اگر چيزي زيادتر نگيرد، ولي شرط كند خريدار كاري براي او انجام دهد، ربا و حرام مي باشد.

مسأله 2357: اگر كسي كه مقدار كمتر را مي دهد چيزي ضميمه كند، مثلا يك مَن گندم و يك دستمال را به يك مَن و نيم گندم بفروشد، اشكال ندارد به شرطي كه بنابر احتياط واجب معامله عقلايي باشد و همچنين است اگر از هردو طرف چيزي زياد كنند، مثلا يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم و يك دستمال بفروشد.

مسأله 2358: اگر چيزي كه مانند پارچه با متر و ذرع مي فروشند، يا چيزي كه مانند گردو و تخم مرغ با شماره معامله مي كنند را، بفروشد و زيادتر بگيرد، مثلا ده تخم مرغ بدهد و يازده بگيرد، اشكال ندارد.

مسأله 2359: جنسي كه در بعضي از شهرها با وزن، يا پيمانه مي فروشند و در بعضي از شهرها با شماره معامله مي كنند، در هر شهري حكم خود آن شهر را دارد.

مسأله 2360: اگر چيزي كه مي فروشد و عوضي كه مي گيرد از يك جنس نباشد، زيادي گرفتن اشكال ندارد، پس اگر يك من برنج بفروشد و دو من گندم بگيرد معامله صحيح است.

مسأله 2361: اگر جنسي كه مي فروشد و عوضي كه مي گيرد، از يك چيز تهيّه شده باشد، بايد در معامله زيادي نگيرد، امّا اگر يك مَن روغن بفروشد و در عوض يك مَن و نيم پنير بگيرد، اشكال ندارد گرچه خلاف احتياط است. و اگر ميوه رسيده را با ميوه

نارس معامله كند زيادي نگيرد و يا مصالحه كند.

مسأله 2362: جو و گندم در ربا يك جنس حساب مي شود، پس اگر مثلا يك من گندم بدهد و يك من و پنج سير جو بگيرد، ربا و حرام است و نيز اگر مثلا ده من جو بخرد كه سر خرمن ده من گندم بدهد، چون جو را نقد گرفته و بعد از مدّتي گندم را مي دهد، مانند گرفتن زيادي بوده و حرام مي باشد.

مسأله 2363: اگر مسلمان از كافري كه در پناه اسلام نيست ربا بگيرد، اشكال ندارد و نيز پدر و فرزند و زن و شوهر، مي توانند از يكديگر ربا بگيرند.

شرايط فروشنده و خريدار

مسأله 2364: در فروشنده و خريدار اجمالا چند شرط لازم است، اوّل: بالغ باشند. دوم: عاقل باشند. سوم: سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند و همچنين نبايد حاكم شرع، آنها را از تصرّف در اموالشان، منع كرده باشد. چهارم: قصد خريد و فروش داشته باشند، پس اگر مثلا به شوخي بگويد: مال خود را فروختم، معامله باطل است. پنجم: كسي آنها را مجبور نكرده باشد. ششم: جنس و عوضي را كه مي دهند مالك باشند. و تفصيل آن در مسائل ذيل بيان خواهد شد.

مسأله 2365: معامله با بچّه مميزِ نابالغ، اگر پدر يا جدّ آن بچّه، به او اجازه داده باشند اشكال ندارد و همچنين اگر طفل، وسيله باشد كه پول را به فروشنده بدهد و جنس را به خريدار برساند، يا جنس را به خريدار بدهد و پول را به فروشنده برساند، معامله صحيح است، زيرا در واقع دو نفر بالغ با يكديگر معامله كرده اند.

مسأله 2366: در جايي كه

معامله با بچّه صحيح نيست، اگر از بچّه نابالغ چيزي بخرد، يا چيزي به او بفروشد، بايد جنس يا پولي را كه از او گرفته، به صاحب آن بدهد، يا از صاحبش رضايت بخواهد و اگر صاحب آن را نمي شناسد و براي شناختن او نيز وسيله اي ندارد، بايد چيزي را كه از بچّه گرفته، از طرف صاحب آن، ردّ مَظالِمْ بدهد.

مسأله 2367: در جايي كه معامله با بچّه صحيح نباشد اگر كسي با بچّه نابالغ معامله كند و جنس، يا پولي كه به بچّه داده از بين برود، نمي تواند از بچّه يا وليّ او مطالبه نمايد.

مسأله 2368: اگر خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كنند، چنانچه بعد از معامله راضي شود و بگويد راضي هستم، معامله صحيح است و لازم نيست دوباره صيغه معامله خوانده شود.

مسأله 2369: اگر انسان مال كسي را بدون اجازه او بفروشد، چنانچه صاحب مال به فروش آن راضي نشود و اجازه ندهد، معامله باطل است.

مسأله 2370: پدر و جدّ پدري طفل و نيز وصيّ پدر و وصيّ جدّ پدري، مي توانند در صورتي كه ضرري در كار نباشد، مال طفل را بفروشند، مجتهد عادل نيز مي تواند با شرايط خاصّي مال ديوانه، طفل يتيم و كسي را كه غايب است، بفروشد.

مسأله 2371: اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش، صاحب مال، معامله را براي خودش اجازه دهد، معامله صحيح است و چيزي كه غصب كننده، به مشتري داده و منفعتهاي آن از هنگام معامله، ملك مشتري است و چيزي را كه مشتري داده و منفعتهاي آن از موقع معامله، ملك كسي است كه مال او

را غصب كرده اند.

مسأله 2372: اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد، به قصد اينكه پول آن مال خودش باشد، چنانچه صاحب مال معامله را اجازه ندهد، معامله باطل است و اگر براي كسي كه مال را غصب كرده اجازه نمايد، صحيح است علي الأظهر.

شرايط جنس و عوض آن

مسأله 2373: جنسي كه مي فروشند و چيزي كه عوض آن مي گيرند، چند شرط دارد، اوّل: مقدار آن با وزن يا پيمانه، يا شماره و مانند آن معلوم باشد. دوم: بتوان آن را تحويل داد، بنابراين فروختن اسبي كه فرار كرده صحيح نيست، ولي اگر اسبي را كه فرار كرده با چيزي كه مي تواند تحويل دهد، مثلا با يك فرش بفروشد، اگرچه آن اسب پيدا نشود، معامله صحيح است. سوم: خصوصيّاتي كه در جنس و عوض هست و بر اثر آن ميل مردم نسبت به معامله فرق مي كند، معيّن نمايند. چهارم: در جنس، يا در عوض آن، كسي حقّي نداشته باشد، پس مالي را كه انسان پيش ديگري گرو گذاشته، بدون اجازه او نمي تواند بفروشد. پنجم: بنابر احتياط خود جنس را بفروشد، نه منفعت آن را، مثلا اگر منفعت يك ساله خانه را بفروشد بنابر احتياط اشكال دارد، ولي چنانچه خريدار به جاي پول، منفعت ملك خود را بدهد، مثلا فرشي را از كسي بخرد و عوض آن، منفعت يك سال خانه خود را به او واگذار كند، اشكال ندارد.

مسأله 2374: جنسي كه در شهري با وزن يا پيمانه معامله مي شود، در آن شهر انسان بايد با وزن يا پيمانه بخرد ولي مي تواند همان جنس را در شهري كه مثلا با ديدن معامله مي كنند، با ديدن خريداري نمايد.

مسأله 2375: چيزي

كه با وزن خريد و فروش مي شود، با پيمانه نيز مي توان معامله كرد، به اين صورت كه مثلا اگر مي خواهد ده مَن گندم بفروشد، با پيمانه اي كه يك مَن گندم مي گيرد، ده پيمانه بدهد.

مسأله 2376: اگر يكي از شرطهايي كه گفته شد، در معامله نباشد معامله باطل است، ولي اگر خريدار و فروشنده راضي باشند كه در مال يكديگر تصرّف كنند، تصرّف آنها اشكال ندارد.

مسأله 2377: معامله چيزي كه وقف شده باطل است، امّا اگر طوري خراب شود كه نتواند از آن استفاده كرد، مثلا حصير مسجد، طوري پاره شود كه نتوانند روي آن نماز بخوانند، فروش آن اشكال ندارد و در صورتي كه ممكن باشد، بايد پول آن را در همان مسجد براي چيزي مصرف كنند كه به مقصود وقف كننده، نزديكتر باشد.

مسأله 2378: هرگاه بين كساني كه مال را براي آنان وقف كرده اند، اختلاف پيدا شود به طوري كه اگر مال وقف را نفروشند، گمان آن برود كه مال، يا جان شخصي تلف شود، مي توانند آن مال را بفروشند و در موردي كه به مقصود وقف كننده، نزديكتر است مصرف نمايند.

مسأله 2379: خريد و فروش ملكي كه آن را به ديگري اجاره داده اند، اشكال ندارد ولي استفاده از آن ملك در مدّت اجاره، مال مستأجر است و اگر خريدار نداند آن ملك را اجاره داده اند، يا به گمان اينكه مدّت اجاره كم است، ملك را خريده باشد، پس از اطلاع مي تواند معامله خود را برهم بزند.

صيغه خريد و فروش

مسأله 2380: در خريد و فروش لازم نيست صيغه عربي بخوانند، مثلا اگر فروشنده به فارسي بگويد: «اين مال را به صد تومان

فروختم» و مشتري بگويد: «قبول كردم» معامله صحيح است، ولي خريدار و فروشنده بايد قصد انشاء داشته باشند، يعني به گفتن اين دو جمله، مقصودشان خريد و فروش باشد.

مسأله 2381: اگر هنگام معامله صيغه نخوانند، ولي فروشنده در مقابل مالي كه از خريدار مي گيرد، مال خود را ملك او كند و او بگيرد معامله صحيح است و هر دو مالك مي شوند.

خريد و فروش ميوه ها

مسأله 2382: فروش ميوه اي كه گل آن ريخته و دانه بسته، پيش از چيدن، صحيح است و نيز فروختن غوره بر درخت، اشكال ندارد.

مسأله 2383: اگر بخواهد ميوه اي را كه بر درخت است، پيش از آنكه دانه ببندد و گلش بريزد بفروشد، بنابر احتياط بايد چيزي از حاصل زمين، مانند سبزيها را با آن بفروشد، يا با مشتري شرط كند ميوه را پيش از دانه بستن بچيند، يا ميوه بيش از يك سال را به او بفروشد.

مسأله 2384: اگر خرمايي را كه بر درخت است و زرد يا سرخ شده، بفروشد اشكال ندارد، ولي نبايد عوض آن را از خرماي همان درخت قرار دهد، امّا اگر كسي يك درخت خرما در خانه يا باغ ديگري داشته باشد، در صورتي كه مقدار آن را تخمين بزند و صاحب درخت، آن را به صاحب خانه يا باغ بفروشد و عوض آن خرما بگيرد، چنانچه خرمايي را كه مي گيرد كمتر يا زيادتر از مقداري كه تخمين زده نباشد، اشكال ندارد.

مسأله 2385: فروختن خيار، بادنجان، سبزيها و مانند آن، كه سالي چند مرتبه چيده مي شود، در صورتي كه ظاهر و نمايان شده باشد و معيّن شود كه مشتري در سال، چند دفعه آن را بچيند، اشكال

ندارد.

مسأله 2386: اگر خوشه گندم و جو را بعد از دانه بستن، به چيز ديگري غير از گندم و جو بفروشد، اشكال ندارد.

نقد و نسيه

مسأله 2387: اگر جنسي را نقد بفروشد، خريدار و فروشنده پس از معامله، مي توانند جنس و پول را از يكديگر مطالبه نموده و تحويل بگيرند، و تحويل دادن خانه، زمين و مانند آن به اين است كه آن را در اختيار خريدار بگذارد كه بتواند در آن تصرّف كند. و تحويل دادن فرش، لباس و مانند آن اين است كه آن را در اختيار خريدار بگذارد و اگر بخواهد آن را به جاي ديگر ببرد، فروشنده جلوگيري نكند.

مسأله 2388: در معامله نسيه بايد مدّت كاملا معلوم باشد، پس اگر جنسي را بفروشد كه سر خرمن پول آن را بگيرد و عرفاً اين مدّت مجهول باشد، چون مدّت كاملا معيّن نشده، معامله باطل است.

مسأله 2389: اگر جنسي را نسيه بفروشد، پيش از تمام شدن مدّتي كه قرار گذاشته اند، نمي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد. ولي اگر خريدار بميرد و از خود مالي داشته باشد، فروشنده مي تواند پيش از تمام شدن مدّت، طلبي را كه دارد از ورثه او مطالبه نمايد.

مسأله 2390: اگر جنسي را نسيه بفروشد، بعد از تمام شدن مدّتي كه قرار گذاشته اند، مي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد ولي اگر خريدار نتواند بپردازد، بايد او را مهلت دهد.

مسأله 2391: اگر به كسي كه قيمت جنس را نمي داند، مقداري نسيه بدهد و قيمت آن را به او نگويد، معامله باطل است.

مسأله 2392: اگر به كسي كه قيمت نقدي جنس را مي داند نسيه بدهد و گرانتر حساب

كند، مثلا بگويد: جنسي را كه به تو نسيه مي دهم، توماني يك ريال، از قيمتي كه نقد مي فروشم گرانتر حساب مي كنم و او قبول كند، اشكال ندارد.

مسأله 2393: كسي كه جنسي را نسيه فروخته و براي گرفتن پول آن، مدّتي قرار داده است، اگر مثلا بعد از گذشتن نصف مدّت، مقداري از طلب خود را كم كند و بقيّه را نقد بگيرد، اشكال ندارد.

معامله سلف

مسأله 2394: معامله سلف، يعني مشتري، پول را بدهد كه بعد از مدّتي جنس را تحويل بگيرد. اين معامله صحيح است، مثلا مي گويد: اين پول را مي دهم تا بعد از شش ماه فلان جنس را بگيرم و فروشنده مي گويد: قبول كردم، يا فروشنده پول را مي گيرد و مي گويد: فلان جنس را فروختم تا بعد از شش ماه تحويل بدهم.

مسأله 2395: اگر پولي را به صورت سلف بفروشد و عوض آن را پول بگيرد معامله باطل است، ولي اگر جنس را به صورت سلف بفروشد و عوض آن را جنس ديگر يا پول بگيرد معامله صحيح است.

مسأله 2396: معامله سلف شش شرط دارد: اوّل: خصوصيّاتي را كه قيمت جنس، بر اثر آن فرق مي كند معيّن نمايد، ولي دقّت زياد لازم نيست و همين كه مردم بگويند خصوصيّات آن معلوم شده كافي است. دوّم: پيش از آنكه خريدار و فروشنده از هم جدا شوند، خريدار تمام قيمت را به فروشنده بدهد، يا به مقدار پول آن، از فروشنده طلبكار باشد و طلب خود را بابت قيمت جنس حساب كند و او قبول نمايد و چنانچه مقداري از قيمت آن را بدهد، اگرچه معامله به آن مقدار صحيح است، ولي فروشنده مي تواند همه معامله

را برهم بزند. سوم: مدّت را معيّن كنند، امّا اگر مثلا بگويد: تا اوّل خرمن جنس را تحويل مي دهم و عرفاً مجهول باشد چون مدّت معلوم نشده معامله باطل است. چهارم: وقتي را كه براي تحويل جنس، معيّن مي كنند، جنس به قدري كمياب نباشد تا فروشنده نتواند آن را تحويل دهد. پنجم: مكان تحويل جنس را معين نمايند، ولي اگر از حرفهاي آنان مكان معلوم باشد، لازم نيست اسم آنجا را ببرند. ششم: وزن يا پيمانه آن را معيّن كنند و جنسي را كه معمولا با ديدن معامله مي شود اگر به صورت سلف بفروشند اشكال ندارد ولي بايد مانند بعضي گردوها و تخم مرغها، تفاوت آن به قدري كم باشد كه مردم به آن اهميّت ندهند.

مسأله 2397: انسان نمي تواند جنسي را كه به صورت سلف خريده، پيش از تمام شدن مدّت بفروشد، ولي بعد از تمام شدن مدّت، اگرچه آن را تحويل نگرفته باشد، فروختن آن اشكال ندارد ولي فروختن غلّه، مانند: گندم و جو، پيش از تحويل گرفتن آن مكروه است.

مسأله 2398: در معامله سلف، اگر فروشنده همان جنسي را كه قرار شده است، بدهد، مشتري بايد قبول كند و نيز اگر بهتر از آن را بدهد و طوري باشد كه از همان جنس حساب شود و منّتي نباشد، مشتري بايد قبول نمايد.

مسأله 2399: اگر جنسي را كه فروشنده مي دهد، پست تر از جنسي باشد كه قرار شده است، مشتري مي تواند قبول نكند.

مسأله 2400: اگر فروشنده، به جاي جنسي كه قرار شده، جنس ديگري بدهد، در صورتي كه مشتري راضي شود، اشكال ندارد.

مسأله 2401: اگر جنسي را كه به صورت سلف فروخته، هنگام تحويل

ناياب شود و نتواند آن را تهيّه كند، مشتري مي تواند صبر كند تا فروشنده آن را تهيّه نمايد و مي تواند معامله را برهم بزند و چيزي را كه داده پس بگيرد.

مسأله 2402: اگر جنسي را بفروشد و قرار بگذارد كه بعد از مدّتي، تحويل دهد و پول آن را نيز بعد از مدّتي بگيرد، معامله باطل است.

فروش طلا و نقره، به طلا و نقره

مسأله 2403: اگر طلا را به طلا، يا نقره را به نقره بفروشد، سكّه دار باشد يا بي سكّه، در صورتي كه وزن يكي از ديگري زيادتر باشد، معامله حرام و باطل است.

مسأله 2404: اگر طلا را به نقره، يا نقره را به طلا بفروشد، معامله صحيح است و لازم نيست وزن آنها مساوي باشد.

مسأله 2405: اگر طلا يا نقره را، به طلا يا نقره بفروشند، بايد فروشنده و خريدار پيش از جدا شدن از يكديگر، جنس و عوض آن را به يكديگر تحويل دهند و اگر هيچ مقدار از آن را تحويل ندهند، بيع باطل است و بايد مصالحه شود.

مسأله 2406: اگر فروشنده يا خريدار، تمام چيزي را كه قرار گذاشته اند تحويل دهد و ديگري مقداري از آن را تحويل دهد و از يكديگر جدا شوند، اگرچه معامله آن مقدار صحيح است، ولي كسي كه تمام مال به دست او نرسيده مي تواند معامله را برهم زند.

مسأله 2407: اگر خاك نقره معدن را به نقره خالص و خاك طلاي معدن را به طلاي خالص بفروشد، معامله باطل است و چنانچه مصالحه شود، اشكال ندارد و همچنين فروختن خاك نقره، به طلا و خاك طلا به نقره، اشكال ندارد.

برهم زدن معامله

مسأله 2408: حقّ برهم زدن معامله را «خيار» مي گويند. خريدار و فروشنده در يازده صورت، مي توانند معامله را برهم بزنند، اوّل: از مجلس معامله، متفرّق نشده باشند و اين خيار را «خيار مجلس» مي گويند. دوم: مغبون شده باشند «خيار غبن». سوم: در معامله قرار بگذارند كه مدّت معيّني، هردو يا يكي از آنان بتواند معامله را برهم بزند «خيار شرط». چهارم: فروشنده يا خريدار، مال خود

را بهتر از آنچه هست، نشان دهد طوري كه قيمت مال، در نظر مردم زياد شود «خيار تدليس». پنجم: فروشنده يا خريدار، شرط كند كاري انجام دهد، يا شرط كند مالي را كه مي دهد به طور مخصوصي باشد و به آن شرط عمل نكند، در اين صورت ديگري مي تواند معامله را برهم بزند «خيار تخلّف شرط» ششم: در جنس يا عوض آن، عيبي باشد «خيار عيب». هفتم: معلوم شود مقداري از جنس فروخته شده، مال ديگري است، كه اگر صاحب آن به معامله راضي نشود، خريدار مي تواند همه معامله را برهم بزند، يا پول آن مقدار را از فروشنده بگيرد. و نيز اگر معلوم شود مقداري از عوض، مال ديگري است و صاحب آن راضي نشود، فروشنده مي تواند معامله را برهم بزند، يا عوض آن مقدار را از خريدار بگيرد «خيار شركت». هشتم: فروشنده خصوصيّات جنس معيّني را بگويد كه مشتري نديده است، بعد معلوم شود طور ديگري است، كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را برهم بزند. و نيز اگر مشتري خصوصيات عوض معيّني را كه مي دهد، بگويد، بعد معلوم شود طوري كه گفته نبوده است، فروشنده مي تواند معامله را برهم بزند «خيار رؤيت». نهم: مشتري پول جنسي را كه نقد خريده، تا سه روز ندهد و فروشنده نيز جنس را تحويل ندهد، كه اگر مشتري شرط نكرده باشد دادن پول را تأخير بيندازد، فروشنده، مي تواند معامله را برهم بزند. ولي اگر جنسي را كه خريده مانند بعضي از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند ضايع مي شود، چنانچه تا آن مدّت پول آن را ندهد و شرط نكرده باشد كه دادن پول

را تأخير بيندازد، فروشنده مي تواند معامله را برهم بزند «خيار تأخير». دهم: حيواني را خريده باشد كه در اين صورت، تا سه روز، مي تواند معامله را برهم بزند. و اگر در عوض حيواني كه خريده، حيوان ديگري داده باشد، فروشنده نيز تا سه روز، مي تواند معامله را برهم بزند «خيار حيوان». يازدهم: فروشنده نتواند جنسي را كه فروخته تحويل دهد، مثلا اسبي را كه فروخته فرار نمايد، كه در اين صورت، مشتري مي تواند معامله را برهم بزند «خيار تعذّر تسليم».

مسأله 2409: اگر خريدار قيمت جنس را نداند، يا هنگام معامله غفلت كند و جنس را گرانتر از قيمت معمولي آن بخرد، چنانچه به قدري گران خريده كه مردم به آن اهميّت مي دهند، مي تواند معامله را برهم بزند. و نيز اگر فروشنده، قيمت جنس را نداند، يا هنگام معامله غفلت كند و جنس را ارزانتر از قيمت آن بفروشد، در صورتي كه مردم به مقداري كه ارزان فروخته اهميّت بدهند، مي تواند معامله را برهم بزند.

مسأله 2410: در معامله بيعِ شرط كه مثلا جنس هزار توماني را به دويست تومان، مي فروشند و قرار مي گذارند اگر فروشنده سر مدّت، پول را بدهد، بتواند معامله را برهم بزند، در صورتي كه خريدار و فروشنده قصد خريد و فروش داشته باشند، بيع صحيح است.

مسأله 2411: در معامله بيع شرط، اگرچه فروشنده اطمينان داشته باشد كه هرگاه سر مدّت پول را ندهد، خريدار ملك را به او پس مي دهد معامله صحيح است، ولي اگر سر مدّت پول را ندهد، حق ندارد ملك را از خريدار مطالبه كند.

مسأله 2412: اگر چاي اعلا را با چاي غير اعلا، مخلوط كند و به نام

چاي اعلا بفروشد، مشتري مي تواند معامله را برهم بزند.

مسأله 2413: اگر خريدار بفهمد، مالي را كه گرفته عيبي دارد، مثلا حيواني بخرد و بفهمد يك چشم آن كور است، چنانچه آن عيب پيش از معامله بوده و او نمي دانسته، مي تواند معامله را برهم بزند، يا تفاوت قيمت سالم و معيوب آن را معيّن كند و به نسبت تفاوت آن، از پولي كه به فروشنده داده، پس بگيرد، مثلا مالي را كه چهار هزار تومان خريده، اگر بفهمد معيوب است، در صورتي كه قيمت سالم آن هشت هزار تومان و قيمت معيوب آن شش هزار تومان باشد، چون تفاوت سالم و معيوب، يك چهارم مي باشد، مي تواند يك چهارم پولي را كه داده، يعني يك هزار تومان، از فروشنده بگيرد.

مسأله 2414: اگر فروشنده بفهمد در عوضي كه گرفته عيبي هست، چنانچه آن عيب پيش از معامله بوده و او نمي دانسته، مي تواند معامله را برهم بزند، يا تفاوت قيمت سالم و معيوب را به كيفيّتي كه در مسأله پيش گفته شد بگيرد.

مسأله 2415: اگر بعد از معامله و پيش از تحويل گرفتن مال، عيبي در آن پيدا شود، خريدار مي تواند معامله را برهم بزند و نيز اگر در عوض مال، بعد از معامله و پيش از تحويل گرفتن، عيبي پيدا شود، فروشنده مي تواند معامله را برهم بزند، ولي اگر بخواهند، تفاوت قيمت بگيرند، با رضايت طرفين اشكال ندارد.

مسأله 2416: اگر بعد از معامله، عيب مال را بفهمد و فوراً معامله را برهم نزند، بنابر احتياط ديگر حقّ برهم زدن معامله را ندارد.

مسأله 2417: هرگاه بعد از خريدن جنس، عيب آن را بفهمد، اگرچه فروشنده نباشد، مي تواند معامله را

برهم بزند.

مسأله 2418: در چهار صورت، اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد، نمي تواند معامله را برهم بزند و يا تفاوت قيمت را بگيرد، اوّل: هنگام خريدن، عيب مال را بداند. دوم: به عيب مال راضي شود. سوم: در وقت معامله بگويد: «اگر مال عيبي داشته باشد، پس نمي دهم و تفاوت قيمت نيز نمي گيرم.» چهارم: فروشنده در وقت معامله بگويد: اين مال را با هر عيبي كه دارد مي فروشم، ولي اگر عيبي را معيّن كند و بگويد: «مال را با اين عيب مي فروشم» و بعد معلوم شود عيب ديگري نيز دارد، خريدار مي تواند براي عيبي كه فروشنده معيّن نكرده، مال را پس بدهد يا تفاوت قيمت آن را بگيرد.

مسأله 2419: در سه صورت، اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد، نمي تواند معامله را برهم بزند ولي مي تواند تفاوت قيمت را بگيرد: اوّل: بعد از معامله در مال تصرّف كند. دوم: بعد از معامله بفهمد مال عيب دارد و تنها حقّ برگرداندن آن را ساقط كرده باشد. سوم: بعد از تحويل گرفتن مال، عيب ديگري در آن پيدا شود ولي اگر حيوان معيوبي را بخرد و پيش از گذشتن سه روز، عيب ديگري در آن پيدا شود، اگرچه آن را تحويل گرفته باشد، باز هم مي تواند آن را پس دهد و نيز اگر فقط خريدار، تا مدّتي حقّ برهم زدن معامله را داشته باشد و در آن مدّت، مال عيب ديگري پيدا كند، اگرچه آن را تحويل گرفته باشد، مي تواند معامله را برهم بزند.

مسأله 2420: اگر انسان مالي داشته باشد كه آن را نديده است، امّا ديگري خصوصيّات آن را براي او گفته باشد، چنانچه او همان خصوصيّات

را به مشتري بگويد و آن را بفروشد و بعد از فروش بفهمد بهتر از آن بوده، مي تواند معامله را برهم بزند.

مسائل متفرقه خريد و فروش

مسأله 2421: اگر فروشنده قيمت خريد جنس را به مشتري بگويد، بايد تمام چيزهايي را كه بر اثر آن قيمت، كم يا زياد مي شود بگويد، اگرچه به همان قيمت يا كمتر از آن بفروشد، مثلا بگويد كه نقد خريده است يا نسيه.

مسأله 2422: اگر انسان جنسي را به كسي بدهد و قيمت آن را معيّن كند و بگويد: «اين جنس را به اين قيمت بفروش و هرچه زيادتر فروختي، مال خودت باشد» هرچه زيادتر از آن بفروشد، مال دلاّل است و همچنين اگر بگويد: «اين جنس را به اين قيمت به تو فروختم» و او بگويد: «قبول كردم» يا به قصد فروختن، جنس را به او بدهد و او نيز به قصد خريدن بگيرد، هرچه زيادتر از آن قيمت بفروشد، مال خود اوست.

مسأله 2423: اگر قصاب گوشت نر بفروشد و به جاي آن، گوشت ماده بدهد گناه كرده است، پس اگر آن گوشت را معيّن كرده و گفته اين گوشت نر را مي فروشم، مشتري مي تواند معامله را برهم بزند و اگر آن را معيّن نكرده، در صورتي كه مشتري به گوشتي كه گرفته راضي نشود، قصاب بايد گوشت نر به او بدهد.

مسأله 2424: اگر مشتري به بزّاز بگويد: «پارچه اي مي خواهم كه رنگ آن نرود» و بزّاز پارچه اي به او بفروشد كه رنگ آن برود، مشتري مي تواند معامله را برهم بزند.

مسأله 2425: قَسَم خوردن در معامله، اگر راست باشد مكروه است و اگر دروغ باشد حرام است.

احكام شركت

مسأله 2426: اگر دو نفر بخواهند با هم شريك شوند، چنانچه هر كدام مقداري از مال خود را با مال ديگري، طوري مخلوط كند كه از يكديگر

تشخيص داده نشود و به عربي يا به زبان ديگر، صيغه شركت را بخوانند، يا كاري كنند كه معلوم باشد مي خواهند با يكديگر شريك شوند، شركت آنان صحيح است.

مسأله 2427: اگرچند نفر در مزدي كه از كار خود مي گيرند با يكديگر شريك شوند، مثلا اگر دلاّكها قرار بگذارند هر قدر مزد گرفتند، با هم قسمت كنند، شركت آنان صحيح نيست، ولي اگر با رضايت، آنچه را مزد گرفته اند تقسيم كنند اشكالي ندارد.

مسأله 2428: اگر دو نفر با يكديگر شريك شوند كه هر كدام به اعتبار خود جنسي بخرد و قيمت آن را خود بدهكار شود، ولي در جنسي كه هر كدام خريده اند و در استفاده آن با يكديگر شريك باشند صحيح نيست، امّا اگر هر كدام ديگري را وكيل كند كه جنس را براي او نسيه بخرد، بعد هر شريكي جنس را براي خود و شريكش بخرد كه هر دو بدهكار شوند، شركت صحيح است.

مسأله 2429: كساني كه به جهت عقد شركت با هم شريك مي شوند، بايد بالغ و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار شركت كنند و نيز بايد بتوانند در مال خود تصرّف نمايند، پس آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، چون حق ندارد در مال خود تصرّف نمايد، اگر شركت كند، صحيح نيست.

مسأله 2430: اگر در عقد شركت شرط شود، كسي كه كار مي كند يا بيشتر از شريك ديگر كار مي كند، بيشتر سود ببرد بايد طبق شرط عمل شود، بلكه اگر شرط شود كسي كه كار نمي كند، يا كمتر كار مي كند، بيشتر سود ببرد، شرط و شركت صحيح است.

مسأله 2431: اگر قرار بگذارند

همه استفاده را يك نفر ببرد، يا تمام ضرر و يا بيشتر آن را يكي از آنان بدهد، شركت باطل است.

مسأله 2432: اگر شرط نكنند يكي از شريكها بيشتر سود ببرد، چنانچه سرمايه آنان يك اندازه باشد، سود و ضرر را نيز به يك اندازه مي برند و اگر سرمايه آنان يك اندازه نباشد، بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند، مثلا اگر دو نفر شريك شوند و سرمايه يكي از آنان، دو برابر سرمايه ديگري باشد، سهم او از سود و ضرر، دو برابر سهم ديگري است، چه هر دو به يك اندازه كار كنند، يا يكي كمتر كار كند، يا هيچ كار نكند.

مسأله 2433: اگر در عقد شركت شرط كنند هر دو با هم، خريد و فروش نمايند، يا هر كدام به تنهايي معامله كند، يا فقط يكي از آنان معامله كند، بايد به قرارداد عمل نمايند.

مسأله 2434: اگر معيّن نكنند كدام يك از آنان، با سرمايه، خريد و فروش نمايد، هيچ يك از آنان بدون اجازه ديگري نمي تواند با آن سرمايه معامله كند.

مسأله 2435: شريكي كه اختيار سرمايه شركت با اوست، بايد به قرارداد شركت عمل كند، مثلا اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد، يا نقد بفروشد و يا جنس را از محل مخصوصي بخرد، بايد طبق قرارداد رفتار نمايد و اگر با او قراري نگذاشته باشند، بايد به طور معمول معامله كند و داد و ستدي نمايد كه براي شركت ضرر نداشته باشد.

مسأله 2436: شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند، اگر بر خلاف قراردادي كه با او شده، خريد و فروش نمايد و ضرري براي

شركت پيش آيد، ضامن است و نيز اگر با او قراردادي نشده باشد و برخلاف معمول معامله كند، ضامن مي باشد.

مسأله 2437: شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند، اگر زياده روي ننمايد و در نگهداري سرمايه، كوتاهي نكند و اتّفاقاً مقداري از آن يا تمام آن تلف شود، ضامن نيست.

مسأله 2438: شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند، اگر بگويد «سرمايه تلف شده است» و پيش حاكم شرع قَسَم بخورد، حرف او قبول مي شود، مگر دليلي بر خلاف آن باشد.

مسأله 2439: اگر تمام شريك ها از اجازه اي كه به تصرّف در مال يكديگر داده اند برگردند، هيچ كدام نمي توانند در مال شركت تصرّف كنند و همچنين اگر يكي از آنان از اجازه خود برگردد، شريكهاي ديگر حقّ تصرّف ندارند.

مسأله 2440: هر وقت يكي از شريك ها، تقاضا كند كه سرمايه شركت را قسمت كنند، اگرچه شركت، مدّت داشته باشد، بايد ديگران قبول نمايند.

مسأله 2441: اگر يكي از شريك ها بميرد، يا ديوانه شود، شريك هاي ديگر، نمي توانند در مال شركت تصرّف كنند و همچنين است اگر يكي از آنان سفيه شود كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نمايد.

مسأله 2442: اگر شريك، چيزي را نسيه براي خود بخرد، نفع و ضررش مال خود اوست، ولي اگر براي شركت بخرد، نفع و ضررش مال هر دوي آنان است.

مسأله 2443: اگر با سرمايه شركت معامله اي كنند، بعد بفهمند شركت باطل بوده، چنانچه حتّي اگر مي دانسته شركت درست نيست، به تصرّف در مال يكديگر راضي بوده اند، معامله صحيح است و سود آن، مال همه آنهاست، امّا اگر اين گونه نباشد و كساني كه به تصرّف ديگران

راضي نبوده اند، بگويند: «به آن معامله راضي هستيم»، معامله صحيح وگرنه باطل مي باشد و در هر صورت هر كدام كه براي شركت كاري كرده است، اگر به قصد مجاني كار نكرده باشد، مي تواند مزد زحمتهاي خود را به اندازه معمول از شريك هاي ديگر بگيرد.

احكام شفعه

مسأله 2444: اگر دو نفر در جنسي شريك باشند و يكي از آنها سهم خود را به شخص سومي بفروشد، شريك مي تواند آن را از دست او گرفته و قيمتش را بدهد، اين را «اخذ به شُفعه» مي گويند.

مسأله 2445: حقّ شفعه، هشت شرط دارد: 1 - شريك قسمت خود را به شخص سوم، با فروختن انتقال دهد، امّا اگر با ارث، يا صلح و يا مهريه به او منتقل شود، شريك حقّ شفعه ندارد. 2 - هر دو، شريك در جنس باشند، پس در مجاورت، حقّ شفعه نيست. 3 - فقط دو نفر باشند، پس اگر سه نفر يا بيشتر در جنسي شريك باشند و يكي از آنها، سهم خود را بفروشد، بقيّه حقّ شفعه نخواهند داشت. 4 - شريكي كه جنس را از خريدار پس مي گيرد، بتواند پول آن را بپردازد. 5 - اگر مشتري مسلمان است، شريكي كه مي خواهد اخذ به شفعه كند نيز مسلمان باشد و چنانچه كافر باشد، حقّ شفعه ندارد. 6 - شريك همه قسمتي را كه مشتري خريده، از او بگيرد و چنانچه مثلا بخواهد نصف آن را بگيرد، حق نخواهد داشت. 7 - شريك وقتي كه مي خواهد اخذ به شفعه كند، قيمت آن جنس را بداند، بنابراين اگر قيمت را نمي داند، در آن حال نمي تواند اخذ به شفعه كند، اگرچه بگويد: «به

هر اندازه كه باشد، من اخذ به شفعه مي كنم». 8 - جنس قابل قسمت باشد، مانند: باغ و زمين، امّا در جنسي كه قابل قسمت نيست، اظهر عدم شفعه است.

مسأله 2446: شريكي كه مي خواهد اخذ به شفعه كند، اگر در وقت فروختن حاضر نباشد، هنگامي كه حاضر مي شود، مي تواند اخذ به شفعه كند، هرچند مدّت زيادي بر آن گذشته باشد.

مسأله 2447: سفيه، بچّه نابالغ و ديوانه حقّ شفعه دارند، پس اگر جنسي، ملك سفيه و شخص ديگري باشد و آن شخص سهم خود را بفروشد، قيّم بر آن سفيه يا بچّه يا ديوانه مي تواند براي او اخذ به شفعه كند.

مسأله 2448: كسي كه مي خواهد سهم شريك را از خريدار بگيرد، بايد قيمت آن را به همان مقداري كه او خريده بپردازد، چه قيمت حقيقي آن سهم، همان مقدار باشد يا نباشد.

مسأله 2449: اگر دو شريك مال خويش را تقسيم كنند و بعد، يكي از آنها سهم خود را بفروشد، ديگري نمي تواند اخذ به شفعه كند، زيرا اخذ به شفعه در صورتي است كه مال، تقسيم نشده باشد.

مسأله 2450: حقّ شفعه فوري است و چنانچه شريك، بدون عذر آن را تأخير بيندازد، ديگر نمي تواند اخذ به شفعه كند.

مسأله 2451: اگر يكي از شرطهايي كه گفته شد در اخذ به شفعه نباشد، شريك نمي تواند اخذ به شفعه كند، بنابراين مواردي كه قانونهاي غربي اخذ به شفعه را اجازه مي دهد، هرگاه يكي از اين شرايط نباشد، باطل و حرام خواهد بود.

احكام مضاربه

مسأله 2452: عقد «مُضاربه» يعني مالك با عامل چنين معامله كند: مقداري از مال خود را، به عنوان سرمايه به او مي دهد تا با آن تجارت كند

و به مقدار قرارداد، از سود آن مي گيرد.

مسأله 2453: عقد مضاربه احتياج به «ايجاب» از طرف مالك و «قبول» از طرف عامل دارد ولي اگر مالك به قصد مضاربه، سرمايه را به عامل بدهد و او نيز به همين قصد بگيرد، مضاربه صحيح است.

مسأله 2454: مالك و عامل، بايد بالغ و عاقل باشند، كسي آنها را مجبور نكرده باشد و قصد مضاربه داشته باشند، پس اگر به شوخي بگويد: اين مال را بگير و با آن تجارت كن، مضاربه تحقّق نمي پذيرد.

مسأله 2455: در عقد مضاربه چند چيز معتبر است، گرچه بعضي از آنها، از باب احتياط مي باشد. 1 - بايد مالك، سرمايه را معيّن كند. و اگر بگويد: «با يكي از اين دو مال مضاربه كن» و هر دو به يك مقدار باشد، صحيح خواهد بود. 2 - بايد مقدار سرمايه و خصوصيّات آن را تعيين كند، مثلا بگويد: «هزار اشرفي طلا». 3 - بايد سهم عامل را تعيين كند، امّا اگر بگويد: «با اين مال تجارت كن، هر قدر فلاني به عامل خود مي دهد، براي تو باشد» در صورتي كه مقدار آن را ندانند صحيح نيست. 4 - بايد سهم عامل مُشاع باشد، يعني نصف يا ثُلث و مانند آن، پس اگر بگويد: «با اين مال تجارت كن و هزار تومان از سود را بردار» صحيح نيست. 5 - بايد فقط مالك و عامل در سود شريك باشند، پس اگر مقداري از آن را براي شخص ديگري قرار دهند، باطل است، مگر به نحو شرط باشد. 6 - بايد عامل، مال را در تجارت صرف كند، پس اگر پولي را به عامل بدهد تا

آن را در زراعت مصرف نمايد و در سود شريك باشند مضاربه نيست، گرچه معامله صحيح است.

مسأله 2456: لازم نيست سرمايه، طلا يا نقره سكّه دار باشد. و اگر با جنس يا طلا و نقره اي كه سكّه نخورده است و يا پولهاي رايج امروزي مضاربه كند صحيح است گرچه احوط ترك مضاربه با غير نقد است و همچنين لازم نيست پولي كه صاحب مال مي دهد، عين موجود باشد و اگر بدهي بر گردن عامل داشته باشد، مي تواند آن را سرمايه قرار دهد.

مسأله 2457: صاحب مال و عامل، هر وقت بخواهند، مي توانند معامله را بر هم بزنند، خواه قبل از شروع در عمل باشد، يا بعد از آن، سودي حاصل شده باشد، يا نه.

مسأله 2458: اگر صاحب مال يا عامل بميرد، معامله به هم مي خورد.

مسأله 2459: عامل اگر در نگهداري پول، كوتاهي و زياده روي ننمايد و اتّفاقاً سرمايه تلف شود، ضامن نيست و چنانچه مالك ادعا كند كه عامل در حفظ مال كوتاهي كرده، عامل مي تواند قَسَم بخورد و تبرئه شود.

مسأله 2460: اگر در مضاربه، تجارت خاصي را تعيين كنند، عامل نمي تواند تجارت ديگري در پيش گيرد و چنانچه تجارتي تعيين نكرده باشند، عامل بايد سرمايه را در تجارتي كه معمول است، صرف نمايد.

مسأله 2461: اگر يكي از شرطهايي كه گفته شد، در مضاربه نباشد، مالك مي تواند سرمايه را به عامل فروخته و آنچه را كه مي خواهند، به صورت شرط در خريد و فروش ذكر نمايند، يا اينكه دو معامله بيع و شراء كنند يكي نقد يكي نسيه.

احكام صلح

مسأله 2462: عقد «صلح» يعني: انسان با ديگري سازش كند كه مقداري از مال يا منفعت

مال خود را ملك او نمايد، يا از طلب و يا حقّ خود بگذرد، كه او نيز در مقابل، مقداري از مال، يا منفعت مال خود را به او واگذار نمايد، يا از طلب و يا حقّي كه دارد بگذرد، بلكه اگر بدون گرفتن عوض مقداري از مال، يا منفعت، مال خود را به كسي واگذار كند، يا از طلب و يا حقّ خود بگذرد، صلح صحيح است.

مسأله 2463: دو نفري كه چيزي را با يكديگر صلح مي كنند، بايد بالغ و عاقل باشند، كسي آنها را مجبور نكرده باشد و قصد صلح داشته باشند.

مسأله 2464: لازم نيست، صيغه صلح به زبان عربي خوانده شود، بلكه با هر لفظي كه بفهماند با هم صلح و سازش كرده اند، صحيح است.

مسأله 2465: اگر كسي گوسفندهاي خود را به چوپان بدهد، كه مثلا يك سال نگهداري كند و از شير آن استفاده نمايد و مقداري روغن بدهد، چنانچه شير گوسفند را در مقابل زحمتهاي چوپان و آن روغن صلح كند صحيح است ولي اگر گوسفند را يك ساله به چوپان اجاره دهد كه از شير آن استفاده كند و در عوض، مقداري روغن همان گوسفند را بدهد، احتياط واجب ترك آن است، امّا اگر شرط شود روغن گوسفندان ديگري را بدهد جايز است.

مسأله 2466: اگر كسي بخواهد طلب يا حقّ خود را با ديگري صلح كند، در صورتي صحيح است كه او قبول نمايد ولي اگر بخواهد از طلب يا حقّ خود بگذرد، قبول كردن او لازم نيست.

مسأله 2467: اگر انسان مقدار بدهي خود را بداند ولي طلبكار نداند، چنانچه طلبكار، طلب خود را به كمتر از مقداري

كه هست صلح كند، مثلا پنجاه تومان طلبكار باشد و طلب خود را به ده تومان صلح نمايد، زيادي آن براي بدهكار حلال نيست، مگر مقدار بدهي خود را به او بگويد و او را راضي كند، يا طوري باشد كه اگر مقدار طلب خود را مي دانست، باز هم به آن مقدار صلح مي كرد.

مسأله 2468: اگر بخواهند دو چيزي كه از يك جنس است و وزن آنها معلوم مي باشد به يكديگر صلح كنند، بنابر احتياط وزن يكي بيشتر از ديگري نباشد، ولي اگر وزن آنها معلوم نباشد، اگرچه احتمال دهند وزن يكي بيشتر از ديگري است صلح صحيح است.

مسأله 2469: اگر دو نفر از يك نفر طلبكار باشند، يا دو نفر از دو نفر ديگر طلبكار باشند و بخواهند طلبهاي خود را با يكديگر صلح كنند، چنانچه طلب آنان از يك جنس است و وزن آنها يكي باشد، مثلا هر دو ده مَن گندم طلبكار باشند، مُصالحه آنان صحيح است و همچنين اگر جنس طلب آنان يكي نباشد، مثلا يكي ده مَن برنج و ديگري دوازده مَن گندم طلبكار باشد، صلح صحيح است، ولي اگر طلب آنان از يك جنس بوده و چيزي باشد كه معمولا با وزن يا پيمانه آن را معامله مي كنند، در صورتي كه وزن يا پيمانه آنها مساوي نباشد، مصالحه آنان بنابر احتياط واجب اشكال دارد.

مسأله 2470: اگر از كسي طلبي دارد كه بايد بعد از مدّتي بگيرد، چنانچه طلب خود را، به مقدار كمتري صلح كند و مقصودش اين باشد كه از مقداري از طلب خود گذشته و بقيّه را نقد بگيرد، اشكال ندارد.

مسأله 2471: اگر دو نفر چيزي را

با هم صلح كنند، با رضايت يكديگر مي توانند صلح را برهم بزنند و نيز اگر در ضمن معامله، براي هر دو يا يكي از آنان، حقّ بر هم زدن معامله را قرار داده باشند، در اين صورت كسي كه آن حق را دارد، مي تواند صلح را برهم بزند.

مسأله 2472: تا وقتي خريدار و فروشنده، از مجلس معامله متفرّق نشده اند، مي توانند معامله را برهم بزنند و نيز اگر مشتري حيواني را بخرد، تا سه روز، حقّ برهم زدن معامله را دارد و همچنين اگر پول جنسي را كه نقد خريده، تا سه روز ندهد و جنس را تحويل نگيرد، فروشنده مي تواند معامله را برهم بزند، ولي كسي كه مالي را صلح مي كند، در اين سه صورت، حقّ برهم زدن صلح را ندارد، امّا در هشت صورت ديگر كه در احكام خريد و فروش گفته شد، مي تواند صلح را برهم بزند.

مسأله 2473: اگر چيزي را كه با صلح گرفته معيوب باشد، مي تواند صلح را بر هم بزند، ولي اگر بخواهد تفاوت قيمت صحيح و معيوب را بگيرد اشكال دارد، مگر با رضايت طرفين.

مسأله 2474: هرگاه مال خود را با كسي، صلح نمايد و با او شرط كند بعد از مرگ من بايد چيزي را كه با تو صلح كردم وقف كني و او قبول كند، عمل به اين شرط لازم است.

احكام اجاره

مسأله 2475: عقد «اجاره» يعني منفعت مالي را با شرايطي به ديگري تمليك كند و در مقابل چيزي بگيرد، مثلا خانه اي را به كسي اجاره دهد تا در آن سكونت كند و در عوض، پولي از او بگيرد.

مسأله 2476: اجاره دهنده و كسي كه

چيزي را اجاره مي كند بايد بالغ و عاقل باشند، به اختيار خودشان، اجاره را انجام دهند و نيز بايد در مال خود، حق تصرّف داشته باشند، بنابراين سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده، مصرف مي كند، حق ندارد چيزي را اجاره كند يا اجاره دهد.

مسأله 2477: انسان مي تواند از طرف ديگري وكيل شود و مال او را اجاره دهد.

مسأله 2478: اگر وليّ يا قيّم بچّه، مال او را اجاره دهد و يا خود او را اجير ديگري نمايد، اشكال ندارد و اگر مدّتي از زمان بالغ شدن او را، جزو مدّت اجاره قرار دهد، بعد از آنكه بچّه بالغ شد، مي تواند بقيّه اجاره را برهم بزند، ولي اگر مقداري از زمان بالغ بودن بچّه را، جزو مدّت اجاره نمي كرد، برخلاف مصلحت بچّه بود، بنابر احتياط نمي تواند اجاره را برهم بزند.

مسأله 2479: بچّه صغيري كه وليّ ندارد، بدون اجازه مجتهد، نمي شود او را اجير كرد و كسي كه به مجتهد دسترسي ندارد، مي تواند از مؤمني كه عادل باشد، اجازه بگيرد و او را اجير نمايد.

مسأله 2480: اجاره دهنده و مستأجر، لازم نيست صيغه عربي بخوانند، بلكه اگر مالك به شخصي بگويد: ملك خود را به تو اجاره دادم، و او بگويد: قبول كردم، اجاره صحيح است. و نيز اگر حرفي نزنند و مالك به قصد اينكه ملك را اجاره دهد، آن را به مستأجر واگذار كند و او نيز به قصد اجاره كردن بگيرد، اجاره صحيح مي باشد.

مسأله 2481: اگر انسان بدون خواندن صيغه، بخواهد براي انجام كاري اجير شود، همين كه مشغول آن عمل شد، اجاره صحيح است.

مسأله 2482: كسي كه نمي تواند حرف بزند، اگر

با اشاره بفهماند ملك را اجاره داده يا اجاره كرده، صحيح است.

مسأله 2483: اگر خانه يا دكّان و يا اطاقي را اجاره كند و صاحب ملك با او شرط كند كه فقط خود او از آن استفاده نمايد، مستأجر نمي تواند آن را به ديگري اجاره دهد و اگر شرط نكند، مي تواند آن را به ديگري اجاره دهد، ولي اگر بخواهد زيادتر از مقداري كه اجاره كرده اجاره دهد، بايد در آن، كاري مانند تعمير و سفيدكاري انجام داده باشد يا به غير از جنسي كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، مثلا اگر با پول، اجاره كرده به گندم يا چيز ديگري، اجاره دهد.

مسأله 2484: اگر اجير با انسان شرط كند فقط براي خود انسان كار كند، نمي شود او را به ديگري اجاره داد و اگر شرط نكند، چنانچه او را به چيزي كه اُجرت او قرار داده اجاره دهد، نبايد زيادتر بگيرد و اگر به چيز ديگري اجاره دهد، مي تواند زيادتر بگيرد.

مسأله 2485: اگر غير از خانه، دكّان، اطاق و اجير، چيز ديگري، مثلا زمين را اجاره كند و مالك با او شرط نكند كه فقط خودش از آن استفاده نمايد، اگرچه بيشتر از مقداري كه اجاره كرده، آن را اجاره دهد، اشكال ندارد.

مسأله 2486: اگر خانه يا دكّاني را مثلا يك ساله صد تومان اجاره كند و از نصف آن خودش استفاده نمايد، مي تواند نصف ديگر آن را صد تومان اجاره دهد، ولي اگر بخواهد نصف آن را زيادتر از مقداري كه اجاره كرده، مثلا صد و بيست تومان اجاره دهد، بايد در آن، كاري مانند تعمير انجام داده باشد.

شرايط اجاره

مسأله 2487: مالي

را كه اجاره مي دهد چند شرط دارد. اوّل: معيّن باشد، پس اگر بگويد: يكي از خانه هاي خود را اجاره دادم درست نيست. دوم: مستأجر آن را ببيند، يا كسي كه آن را اجاره مي دهد طوري خصوصيّات آن را بگويد كه كاملا معلوم باشد. سوم: تحويل دادن آن ممكن باشد. پس اجاره دادن اسبي كه فرار كرده، باطل است. چهارم: آن مال بر اثر استفاده از بين نرود، پس اجاره دادن نان، ميوه و خوردنيهاي ديگر صحيح نيست. پنجم: استفاده اي كه مال را براي آن اجاره داده اند ممكن باشد، پس اجاره دادن زمين براي زراعت در صورتي كه آب باران كفايت نكند و از آب ديگري نيز استفاده نشود، صحيح نيست. ششم: چيزي كه اجاره مي دهد مال خود او باشد يا وكيل مالك يا ولي بر مالك باشد، امّا اگر مال ديگري را اجاره دهد، در صورتي صحيح است كه صاحبش رضايت دهد.

مسأله 2488: اجاره دادن درخت براي استفاده از ميوه اش، اشكال ندارد.

مسأله 2489: زن مي تواند براي شير دادن اجير شود و لازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد، ولي اگر بر اثر شير دادن، حقّ شوهر از بين برود، بدون اجازه او نمي تواند اجير شود.

مسأله 2490: استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند، چهار شرط دارد، اوّل: حلال باشد، بنابراين اجاره دادن دكّان براي شراب فروشي يا نگهداري آن و كرايه دادن حيوان، براي حمل و نقل شراب باطل است. دوم: پول دادن براي آن استفاده، در نظر مردم بيهوده نباشد. سوم: اگر چيزي را كه اجاره مي دهند چندين استفاده دارد، استفاده آن را معيّن نمايند، مثلا اگر حيواني

را كه سواري مي دهد و بار مي برد اجاره دهند، در موقع اجاره معيّن كنند كه سواري يا بارگيري و يا همه استفاده هاي آن، مال مستأجر است. چهارم: مدّت استفاده را معيّن نمايند. و اگر مدّت معلوم نباشد، ولي عمل را معيّن كنند، مثلا با خياط قرار بگذارند كه لباس معيّني را، به طور مخصوصي بدوزد كافي است.

مسأله 2491: اگر ابتداي مدّت اجاره را معيّن نكنند، ابتداي آن بعد از خواندن صيغه اجاره مي باشد.

مسأله 2492: اگر خانه اي را مثلا يك ساله اجاره دهند و ابتداي آن را يك ماه بعد از خواندن صيغه قرار دهند، اجاره صحيح است، اگرچه موقعي كه صيغه مي خوانند، خانه در اجاره ديگري باشد.

مسأله 2493: اگر مدّت اجاره را معلوم نكند و بگويد: هر وقت در خانه نشستي اجاره آن، ماهي ده هزار تومان است، اجاره صحيح نيست مگر اينكه اين عبارت توكيل در اجاره باشد.

مسأله 2494: اگر به مستأجر بگويد: خانه را ماهي ده هزار تومان به تو اجاره دادم، يا بگويد: خانه را يك ماهه به ده هزار تومان به تو اجاره دادم و بعد از آن نيز هر قدر بنشيني اجاره آن ماهي ده هزار تومان است، در صورتي كه ابتداي مدّت اجاره را معيّن كنند يا ابتداي آن معلوم باشد، اجاره ماه اوّل، صحيح است.

مسأله 2495: خانه اي را كه زوّار و افراد غريب در آن منزل مي كنند و معلوم نيست چقدر در آن مي مانند، اگر قرار بگذارند كه مثلا شبي هزار تومان بدهند و صاحب خانه راضي شود، استفاده از آن خانه، اشكال ندارد، ولي چون مدّت اجاره را معلوم نكرده اند، اجاره نبوده و

صاحب خانه هر وقت بخواهد، مي تواند آنان را بيرون كند.

مسأله 2496: مالي كه مستأجر، بابت اجاره مي دهد بايد معلوم باشد، بنابراين اگر مانند گندم با وزن معامله مي شود، بايد وزن آن معلوم باشد و اگر مانند تخم مرغ با شماره معامله مي شود، بايد شماره آن معيّن باشد و اگر مانند اسب و گوسفند است، بايد اجاره دهنده آن را ببيند يا مستأجر خصوصيّات آن را به او بگويد.

مسأله 2497: اگر زميني را براي زراعتِ جو يا گندم، اجاره دهد و اُجرت را جو يا گندم همان زمين قرار دهد، بنابر احتياط اجاره صحيح نيست.

مسأله 2498: كسي كه چيزي را اجاره داده، تا آن را تحويل ندهد، حق ندارد اجاره آن را مطالبه كند و نيز اگر براي انجام عملي اجير شده باشد، پيش از انجام عمل، حق مطالبه اُجرت ندارد.

مسأله 2499: هرگاه چيزي را كه اجاره داده تحويل دهد، اگرچه مستأجر تحويل نگيرد، يا تحويل بگيرد و تا آخر مدّت اجاره، از آن استفاده نكند، بايد اُجرت آن را بدهد.

مسأله 2500: اگر انسان اجير شود كه در روز معيّني، كاري انجام دهد و در آن روز، براي انجام آن كار حاضر شود، كسي كه او را اجير كرده اگرچه آن كار را به او مراجعه ندهد، بايد اُجرت او را بپردازد، مثلا اگر بنّايي را در روز معيّني، اجير نمايد و بنّا در آن روز آماده كار باشد، اگرچه به او كار ندهد، بايد اُجرتش را بپردازد.

مسأله 2501: اگر بعد از تمام شدن مدّت اجاره، معلوم شود اجاره باطل بوده، مستأجر بايد اُجرت را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد، در صورتي كه اجاره

دهنده غير خود مالك يا وكيل او باشد مثلا اگر خانه اي را يك ساله صد تومان اجاره كند، بعد بفهمد اجاره باطل بوده، چنانچه اجاره آن خانه معمولا پنجاه تومان است، بايد پنجاه تومان بدهد و اگر دويست تومان است، بايد دويست تومان بپردازد و امّا اگر اجاره دهنده خود مالك يا وكيل او باشد، فقط در صورت كمتر بودن، معمول مال الاجاره آن را مي پردازد، ولي در صورت بيشتر بودن همان مذكور را بايد بپردازد و نيز اگر بعد از گذشتن مقداري از مدّت اجاره، معلوم شود اجاره باطل بوده، بايد اُجرت آن مدّت را به تفصيل مذكور بپردازد.

مسأله 2502: اگر چيزي كه اجاره كرده از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و در استفاده از آن نيز زياده روي ننموده، ضامن نيست و همچنين اگر مثلا پارچه اي را كه به خياط داده از بين برود، در صورتي كه خياط زياده روي نكرده و در نگهداري آن كوتاهي ننموده باشد، لازم نيست عوض آن را بدهد و ادعاي او در اين باره مسموع است.

مسأله 2503: هرگاه صنعت گر، چيزي را كه گرفته ضايع كند، ضامن است.

مسأله 2504: اگر قصّاب، سر حيواني را ببرد و آن را حرام كند، چه مزد گرفته باشد و چه مجاني سر بريده باشد، بايد قيمت آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2505: اگر حيواني را اجاره كند و معيّن نمايد چقدر بار بر آن بگذارد، چنانچه بيشتر از آن مقدار بار كند و آن حيوان بميرد يا معيوب شود، ضامن است و همچنين اگر مقدار بار را معيّن نكرده، امّا بيشتر از معمول، بار كند و

حيوان تلف شود يا معيوب گردد، ضامن مي باشد.

مسأله 2506: اگر حيواني را براي بردن بارِ شكستني اجاره دهد، چنانچه آن حيوان بلغزد، يا رم كند و بار را بشكند، صاحب حيوان ضامن نيست، ولي اگر بر اثر زدن و مانند آن كاري كند كه حيوان زمين بخورد و بار بشكند، ضامن است.

مسأله 2507: مستأجر و مالك، با رضايت يكديگر مي توانند معامله را برهم بزنند و نيز اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكي از آنها، حقّ برهم زدن معامله را داشته باشد، مي تواند طبق قرارداد، اجاره را برهم بزند.

مسأله 2508: اگر اجاره دهنده، يا مستأجر بفهمد مغبون شده است، چنانچه در هنگام خواندن صيغه، متوجّه نباشد مغبون است، مي تواند اجاره را برهم بزند، ولي اگر در صيغه اجاره شرط كنند اگر مغبون نيز باشند، حقّ برهم زدن معامله را ندارند، نمي توانند اجاره را برهم بزنند.

مسأله 2509: اگر چيزي را اجاره دهد و پيش از تحويل، شخصي آن را غصب نمايد، مستأجر مي تواند اجاره را برهم بزند و اُجرتي كه به اجاره دهنده داده، پس بگيرد يا اجاره را برهم نزند و اُجرت مدّتي كه در تصرّف غصب كننده بوده به اندازه معمول از غاصب بگيرد، پس اگر حيواني را يك ماهه، به ده هزار تومان اجاره نمايد و كسي آن را ده روز غصب كند و اجاره معمولي ده روز آن پانزده هزار تومان باشد، مي تواند پانزده هزار تومان از غصب كننده بگيرد.

مسأله 2510: اگر چيزي را كه اجاره كرده تحويل بگيرد و بعد، ديگري آن را غصب كند، نمي تواند اجاره را برهم بزند و فقط حق دارد، كرايه آن چيز را

به مقدار معمول، از غصب كننده بگيرد.

مسأله 2511: اگر پيش از تمام شدن مدّت اجاره، ملك را به مستأجر بفروشد، اجاره به هم نمي خورد و مستأجر بايد اُجرت را به فروشنده بدهد و همچنين است اگر آن را به ديگري بفروشد.

مسأله 2512: اگر پيش از ابتداي مدّت اجاره، ملك طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد، اجاره باطل مي شود و پولي كه مستأجر به صاحب ملك داده به او بر مي گردد، بلكه اگر بتواند استفاده مختصري نيز از آن ببرد، مي تواند اجاره را برهم بزند.

مسأله 2513: اگر ملكي را اجاره كند و بعد از گذشتن مقداري از مدّت اجاره، طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد، اجاره مدّتي كه باقيمانده باطل مي شود، بلكه اگر بتواند استفاده مختصري نيز از آن ببرد، مي تواند اجاره مدّت باقيمانده را، بر هم بزند.

مسأله 2514: اگر خانه اي را كه مثلا دو اطاق دارد، اجاره دهد و يك اطاق آن خراب شود، چنانچه فوراً آن را بسازد و هيچ مقدار از استفاده آن از بين نرود، اجاره باطل نمي شود و مستأجر نمي تواند اجاره را برهم بزند، ولي اگر ساختن آن به قدري طول بكشد كه مقداري از استفاده مستأجر از بين برود، اجاره آن مقدار، باطل مي شود و مستأجر مي تواند اجاره باقيمانده را نيز برهم بزند.

مسأله 2515: اگر اجاره دهنده يا مستأجر بميرد، اجاره باطل نمي شود، ولي اگر خانه، ملك اجاره دهنده نباشد، مثلا ديگري وصيّت كرده كه تا اجاره دهنده زنده است منفعت خانه مال او باشد، چنانچه آن

خانه را اجاره دهد و پيش از تمام شدن مدّتِ اجاره بميرد، از وقتي كه مرده است اجاره باطل خواهد بود، مگر مالك، اجاره را امضا كند.

مسأله 2516: اگر صاحب كار، بنّا را وكيل كند كه براي او عمله بگيرد، چنانچه بنّا كمتر از مقداري كه از صاحب كار مي گيرد به عمله بدهد، زيادي آن بر او حرام است و بايد آن را به صاحب كار بدهد، ولي اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند و براي خود اختيار بگذارد كه خودش بسازد يا به ديگري بدهد، در صورتي كه كمتر از مقداري كه اجير شده به ديگري بدهد، زيادي آن بر او حلال مي باشد.

مسأله 2517: اگر رنگرز قرار بگذارد مثلا پارچه را با نيل رنگ كند، چنانچه با رنگ ديگري رنگ نمايد، حق ندارد چيزي بگيرد.

مسأله 2518: اگر كسي بچّه اي را ختنه كند و ضرري به آن بچّه برسد يا بميرد، چنانچه بيشتر از معمول بريده باشد ضامن است و اگر بيشتر از معمول نبريده باشد، ضامن نيست به شرط اينكه با اجازه وليِّ كودك اقدام كرده و ضمان را از عهده خود ساقط كرده باشد.

مسأله 2519: اگر دكتر به دست خود به بيمار دارو بدهد، چنانچه در معالجه خطا كند و به بيمار ضرر برسد يا بميرد، دكتر ضامن است، امّا اگر درد و داروي بيمار را بگويد و بيمار دارو را بخورد، حكم به ضمان مشكل است، مگر آنكه سبب از مُباشر اقوي باشد.

مسأله 2520: هرگاه دكتر به بيمار يا وليّ او بگويد: اگر ضرري به بيمار برسد، ضامن نيستم، در صورتي كه دقّت و احتياط لازم را بنمايد و

به بيمار ضرر برسد يا بميرد، دكتر ضامن نيست.

احكام جعاله

مسأله 2521: عقد «جُعاله» يعني انسان قرار بگذارد در مقابل كاري كه براي او انجام مي دهند مال معيّني بدهد، مثلا بگويد: «هر كس گمشده مرا پيدا كند، ده تومان به او مي دهم».

مسأله 2522: به كسي كه اين قرار را مي گذارد «جاعل» و به كسي كه كار را انجام مي دهد «عامل» مي گويند و فرق بين جعاله و اجير نمودن شخص، اين است كه در اجاره بعد از خواندن صيغه، اجير بايد عمل را انجام دهد و كسي كه او را اجير كرده، اُجرت را بدهكار مي شود، ولي در جعاله، عامل مي تواند مشغول عمل نشود و تا عمل را انجام ندهد، جاعل بدهكار نمي گردد.

مسأله 2523: جاعل بايد بالغ و عاقل باشد، از روي قصد و اختيار، قرارداد ببندد و شرعاً بتواند در مال خود تصرّف نمايد، بنابراين جعاله آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند صحيح نيست.

مسأله 2524: كاري را كه جاعل مي گويد براي او انجام دهند، بايد حرام يا بي فايده نباشد، پس اگر بگويد هر كس شراب بخورد، يا در شب به جاي تاريكي برود، ده تومان به او مي دهم، جعاله صحيح نيست.

مسأله 2525: اگر مالي را كه قرار مي گذارد بدهد معيّن كند، مثلا بگويد هركه اسب مرا پيدا كند، اين گندم را به او مي دهم، لازم نيست بگويد آن گندم مال كجاست و قيمت آن چيست، ولي اگر مال را معيّن نكند، مثلا بگويد: كسي كه اسب مرا پيدا كند ده من گندم به او مي دهم، بايد خصوصيّات آن را معيّن نمايد.

مسأله 2526: اگر جاعل، مزد معيّني براي كار قرار ندهد،

مثلا بگويد: هر كه بچّه مرا پيدا كند، پولي به او مي دهم و مقدار آن را معيّن نكند، چنانچه كسي آن عمل را انجام دهد، بايد مزد او را، به مقداري كه كار او در نظر اهل خِبره ارزش دارد، بدهد.

مسأله 2527: اگر عامل پيش از قرارداد، كار را انجام داده باشد، يا بعد از قرارداد، به قصد اينكه پول نگيرد انجام دهد، نسبت به مزد حقّي ندارد.

مسأله 2528: پيش از شروع عامل به كار، جاعل و عامل، مي توانند جعاله را برهم بزنند، امّا بعد از آنكه عامل شروع به كار كرد، اگر جاعل بخواهد جعاله را برهم بزند، اشكال دارد.

مسأله 2529: عامل مي تواند عمل را ناتمام بگذارد ولي اگر تمام نكردن عمل، باعث ضرر جاعل شود، بايد آن را تمام نمايد، مثلا اگر كسي بگويد: «هركه چشم را عمل كند فلان مقدار به او مي دهم» و دكتر جراحي، شروع به عمل كند، چنانچه طوري باشد كه اگر عمل را تمام نكند، چشم معيوب مي شود، بايد آن را تمام نمايد و در صورتي كه ناتمام بگذارد، حقّي بر جاعل ندارد و اگر ضرري بر او وارد شود ضامن است.

مسأله 2530: اگر عامل كار را ناتمام بگذارد، چنانچه آن كار مانند پيدا كردن اسب باشد كه تا تمام نشود، براي جاعل فايده ندارد، عامل نمي تواند چيزي مطالبه كند و همچنين است اگر جاعل، مزد را براي تمام كردن عمل قرار دهد، مثلا بگويد هر كس اين كتاب را چاپ كند صد هزار ده تومان به او مي دهم، ولي اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل كه انجام گيرد، براي آن مقدار مزد بدهد، جاعل

بايد مزد مقداري كه انجام شده به عامل بدهد، اگرچه بنابر احتياط با مصالحه، يكديگر را راضي نمايند.

احكام مزارعه

مسأله 2531: عقد «مُزارعه» يعني مالك با زارع اين گونه معامله كند: زمين را در اختيار او بگذارد، تا زراعت كند و مقداري از حاصل آن را به مالك بدهد.

مسأله 2532: مزارعه چند شرط دارد، اوّل: ايجاب و قبول، يعني صاحب زمين به زارع بگويد: «زمين را به تو واگذار كردم» و زارع بگويد: «قبول كردم»، يا بدون اينكه حرفي بزنند، مالك زمين را واگذار كند و زارع قبول نمايد، ولي در اين صورت تا زارع مشغول كار نشده، مالك و زارع مي توانند معامله را برهم بزنند. دوم: صاحب زمين و زارع هر دو بالغ و عاقل باشند، با قصد و اختيار خود، مزارعه را انجام دهند و سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده صرف نكنند. سوم: مالك و زارع از تمام حاصل زمين سهم داشته باشند، پس اگر مثلا شرط كنند آنچه اوّل يا آخر مي رسد، مال يكي از آنان باشد مزارعه باطل است و بايد تصالح شود. چهارم: سهم هر كدام نصف يا ثلث حاصل و مانند آن باشد، پس اگر مالك بگويد در اين زمين زراعت كن و هرچه مي خواهي به من بده، صحيح نيست. پنجم: مدّتي را كه زمين در اختيار زارع است، معيّن كنند و بايد مدّت به قدري باشد كه در آن مدّت، به دست آمدن حاصل ممكن باشد. ششم: زمين قابل زراعت باشد و اگر زراعت در آن ممكن نباشد، امّا بتوانند كاري كنند كه زراعت ممكن شود، مزارعه صحيح است. هفتم: اگر منظور هر كدام آنان

زراعت مخصوصي است، چيزي را كه زارع بايد بكارد معيّن كنند، ولي اگر زراعت معيّني را در نظر ندارند يا زراعتي را كه هر دو در نظر دارند معلوم است، لازم نيست آن را معين نمايند. هشتم: زمين را معيّن كنند، پس كسي كه چند قطعه زمين دارد و با هم تفاوت دارند، اگر به زارع بگويد: در يكي از اين زمينها زراعت كن، مزارعه باطل است. نهم: خرجي كه بر عهده هر كدام است معين نمايند، ولي اگر معلوم باشد، لازم نيست به آن تصريح نمايند.

مسأله 2533: اگر مالك با زارع قرار بگذارد مقداري از حاصل، براي او باشد و بقيّه را بين خودشان قسمت كنند، چنانچه بدانند بعد از برداشتن آن مقدار، چيزي باقي مي ماند، مزارعه صحيح است.

مسأله 2534: اگر مدّت مزارعه تمام شود و حاصل به دست نيايد، چنانچه مالك راضي شود با اجاره يا بدون اجاره، زراعت در زمين او بماند و زارع نيز راضي باشد مانعي ندارد و اگر مالك راضي نشود، مي تواند زارع را وادار كند زراعت را بچيند و اگر براي چيدن زراعت ضرري به زارع برسد لازم نيست عوض آن را به او بدهد، ولي زارع اگرچه راضي شود كه به مالك چيزي بدهد، نمي تواند مالك را مجبور كند، كه زراعت در زمين بماند.

مسأله 2535: اگر بر اثر پيش آمدي زراعت در زمين ممكن نباشد، مثلا آب زمين قطع شود، مزارعه به هم مي خورد. و اگر زارع بدون عذر زراعت نكند، چنانچه زمين در تصرّف او بوده و مالك در آن تصرّفي نداشته است، بايد اجاره آن مدّت را به مقدار معمول، به مالك بدهد.

مسأله 2536: اگر

مالك و زارع صيغه مزارعه خوانده باشند، بدون رضايت يكديگر نمي توانند مزارعه را برهم بزنند و نيز اگر مالك به قصد مزارعه زمين را به كسي واگذار كند، بعد از آنكه عامل مشغول عمل شد، جايز نيست بدون رضايت يكديگر معامله را برهم بزنند، ولي اگر در ضمن خواندن صيغه مزارعه شرط كرده باشند كه هر دو يا يكي از آنان حق برهم زدن معامله را داشته باشد، مي توانند طبق قرارداد، معامله را برهم بزنند.

مسأله 2537: اگر بعد از قرارداد مزارعه، مالك يا زارع بميرد، مزارعه به هم نمي خورد و وارثشان به جاي آنان است، ولي اگر زارع بميرد و شرط كرده باشند كه خود زارع، زراعت را انجام دهد، مزارعه به هم مي خورد و چنانچه زراعت نمايان شده باشد، بايد سهم او را به ورثه اش بدهند و حقوق ديگري نيز كه زارع داشته، به ورثه اش مي رسد و در اين صورت نمي توانند مالك را مجبور كنند كه زراعت، در زمين باقي بماند.

مسأله 2538: اگر بعد از زراعت بفهمند مزارعه باطل بوده، چنانچه بذر، مال مالك بوده، حاصلي كه به دست مي آيد نيز مال اوست و بايد مزد زارع، مخارجي را كه كرده و كرايه گاو يا حيوان يا وسايل ديگري را كه زارع در آن زمين به كار گرفته، به او بدهد و اگر بذر، مال زارع بوده بنابر مشهور زراعت نيز مال اوست و بايد اجاره زمين و خرجهايي را كه مالك كرده و كرايه گاو يا حيوان يا وسايل ديگري كه مال او بوده و در آن زراعت به كار گرفته، به او بدهد، و احتياط استحبابي مصالحه است بين مالك

و زارع.

مسأله 2539: اگر بذر، مال زارع باشد و بعد از زراعت بفهمند مزارعه باطل بوده، چنانچه مالك و زارع راضي شوند كه با اجرت يا بي اجرت، زراعت در زمين بماند، اشكال ندارد و اگر مالك راضي نشود، پيش از رسيدن زراعت نيز مي تواند زارع را وادار كند زراعت را بچيند و زارع اگرچه راضي شود، چيزي به مالك بدهد، نمي تواند او را مجبور كند تا زراعت را بچيند و زارع اگرچه راضي شود، چيزي به مالك بدهد، نمي تواند او را مجبور كند تا زراعت در زمين بماند و نيز مالك نمي تواند زارع را مجبور كند كه اجاره بدهد و زراعت را در زمين باقي بگذارد.

مسأله 2540: اگر بعد از جمع كردن حاصل و تمام شدن مدّت مزارعه، ريشه زراعت در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه حاصل دهد، چنانچه مالك و زارع از زراعت صرف نظر نكرده باشند، حاصل سال دوم نيز، مانند سال اوّل مي باشد.

احكام مساقات

مسأله 2541: عقد «مُساقات» يعني انسان با كسي معامله كند كه درختهاي ميوه اي را كه ميوه آن مال خود اوست يا اختيار ميوه هاي آن با اوست، تا مدّت معيّني به آن شخص واگذار كند تا آن را تربيت نموده، آب دهد و به مقداري كه قرار مي گذارند از ميوه آن بردارد.

مسأله 2542: معامله مساقات در درختهايي كه مانند بيد و چنار، ميوه نمي دهد بنابراحتياط صحيح نيست و در مانند درخت حنا كه از برگ آن استفاده مي كنند، اشكال ندارد، امّا در جاهايي كه مزارعه و مساقات صحيح نيست، مي توان مصالحه نمود.

مسأله 2543: در معامله مساقات، لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر صاحب درخت به

قصد مساقات، آن را واگذار كند و كسي كه كار مي كند، به همين قصد مشغول كار شود، معامله صحيح است.

مسأله 2544: مالك و كسي كه تربيت درختها را بر عهده مي گيرد، بايد بالغ و عاقل باشند، كسي آنها را مجبور نكرده و سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده، مصرف نكنند.

مسأله 2545: مدّت مساقات، بايد معلوم باشد و اگر اول آن را معيّن كنند و آخر آن را موقعي قرار دهند كه ميوه آن سال بدست مي آيد، صحيح است.

مسأله 2546: در مساقات بايد سهم هر كدام، نصف يا ثلث حاصل و مانند آن باشد، امّا اگر قرار بگذارند مثلا صد من از ميوه ها، مال مالك و بقيّه مال كسي باشد كه كار مي كند، مساقات باطل است و مي توان به عنوان صلح معامله كرد.

مسأله 2547: بايد قرار معامله مساقات، پيش از ظاهر شدن ميوه، باشد و اگر بعد از ظاهر شدن ميوه و پيش از رسيدن آن قرار بگذارند، اگر كاري مانند آبياري كه براي تربيت درخت لازم است، باقي مانده باشد، معامله صحيح است. وگرنه اشكال دارد، گرچه احتياج به كاري مانند چيدن ميوه و نگهداري آن داشته باشد امّا مي توان به عنوان صلح معامله كرد.

مسأله 2548: معامله مساقات، در بوته خربزه، خيار و مانند آن صحيح است.

مسأله 2549: درختي كه از آب باران يا رطوبت زمين استفاده مي كند و آبياري احتياج ندارد، اگر به كارهاي ديگري، مانند بيل زدن و كود دادن محتاج باشد، مساقات نبوده و مي توان به عنوان صلح معامله كرد.

مسأله 2550: دو نفري كه مساقات كرده اند با رضايت يكديگر مي توانند معامله را برهم بزنند و نيز اگر

در ضمن خواندن صيغه مساقات، شرط كنند هر دو، يا يكي از آنان، حق برهم زدن معامله را داشته باشد، در اين صورت طبق قرارداد، برهم زدن معامله اشكال ندارد، بلكه اگر در معامله شرطي كنند و عملي نشود، كسي كه براي نفع او شرط كرده اند، مي تواند معامله را برهم بزند.

مسأله 2551: اگر مالك بميرد، معامله مساقات برهم نمي خورد، و ورثه اش به جاي او هستند.

مسأله 2552: اگر كسي كه تربيت درختها به او واگذار شده بميرد، چنانچه در عقد شرط نكرده باشند خودش آنها را تربيت كند، ورثه اش به جاي او هستند و چنانچه خودشان انجام ندهند و اجير نيز نگيرند، حاكم شرع از مال ميّت، اجير مي گيرد و حاصل را بين ورثه ميّت و مالك، قسمت مي كند و اگر شرط كرده باشند خود او درختها را تربيت نمايد، پس اگر قرار گذاشته اند به ديگري واگذار نكند، با مردن او معامله به هم مي خورد، امّا اگر قرار نگذاشته اند، مالك مي تواند عقد را برهم بزند يا راضي شود ورثه او يا كسي كه آنها اجيرش مي كنند، درختها را تربيت نمايد.

مسأله 2553: اگر شرط كند تمام حاصل براي مالك باشد، مساقات باطل است و ميوه مال مالك مي باشد و كسي كه كار مي كند، نمي تواند مطالبه اُجرت نمايد، زيرا در حكم كسي است كه كاري را مجاني انجام دهد، ولي اگر باطل بودن مساقات به جهت ديگري باشد، مالك بايد مزد آبياري و كارهاي ديگر را به مقدار معمول، به كسي كه درختها را تربيت كرده بدهد.

مسأله 2554: اگر زميني را به ديگري واگذار كند كه در آن درخت بكارد و آنچه عمل

مي آيد مال هر دو باشد، معامله صحيح است. و در صورت باطل بودن معامله، اگر درختها مال صاحب زمين بود، بعد از تربيت نيز مال اوست و بايد مزد كسي كه آنها را تربيت كرده بدهد. و اگر مال كسي بوده كه آنها را تربيت كرده، بعد از تربيت نيز مال اوست و مي تواند آنها را بكند، ولي گودالهايي كه بر اثر كندن درختها پيدا شده بايد پر كند و اجاره زمين را، از روزي كه درختها را كاشته، به صاحب زمين بدهد و مالك نيز مي تواند او را مجبور نمايد كه درختها را بكند و اگر بر اثر كندن درخت، عيبي در درخت پيدا شود، لازم نيست عوض آن را بدهد، امّا اگر خود مالك زمين، درختها را بكند، بايد تفاوت قيمت آن را به صاحب درخت بدهد و صاحب درخت نمي تواند او را مجبور كند با اجاره يا بدون اجاره، درخت را در زمين باقي بگذارد.

احكام وكالت

مسأله 2555: عقد «وكالت»، يعني انسان كاري را كه مي تواند شخصاً انجام دهد، به ديگري واگذار نمايد، تا از طرف او انجام دهد، مثلا كسي را وكيل كند تا خانه او را بفروشد، يا زني را براي او عقد نمايد، بنابراين سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، چون حق ندارد در مال خود تصرّف نمايد، نمي تواند براي فروش آن، كسي را وكيل گرداند.

مسأله 2556: در وكالت لازم نيست، صيغه بخوانند و اگر انسان به ديگري بفهماند او را وكيل كرده و او نيز بفهماند قبول نموده وكالت صحيح است، مثلا مال خود را به كسي بدهد كه براي او بفروشد و او آن

را بگيرد.

مسأله 2557: اگر انسان كسي را كه در شهر ديگري است وكيل نمايد، براي او وكالت نامه بفرستد و او قبول كند، اگرچه وكالت نامه بعد از مدّتي برسد، وكالت صحيح است.

مسأله 2558: موكِّل، يعني كسي كه ديگري را وكيل مي كند و نيز كسي كه وكيل مي شود، بايد بالغ و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار اقدام نمايند.

مسأله 2559: كاري را كه انسان نمي تواند انجام دهد، يا شرعاً نبايد انجام دهد، نمي تواند براي انجام آن، از طرف ديگري وكيل شود، مثلا كسي كه در احرام حج است، چون نبايد صيغه عقد زناشويي را بخواند، نمي تواند براي خواندن صيغه، از طرف ديگري وكيل شود.

مسأله 2560: اگر انسان كسي را، براي انجام تمام كارهاي خود وكيل كند صحيح است، ولي اگر براي يكي از كارهاي خود وكيل نمايد و آن كار را معيّن نكند، وكالت صحيح نيست.

مسأله 2561: اگر وكيل را عزل نمايد، يعني از كار بركنار سازد، بعد از رسيدن خبر به او نمي تواند كاري را كه وكالت داشته، انجام دهد، ولي اگر پيش از رسيدن خبر، آن كار را انجام داده باشد، صحيح است.

مسأله 2562: وكيل مي تواند خود را از وكالت، بركنار كند، حتّي اگر موكّل غايب باشد.

مسأله 2563: وكيل نمي تواند براي انجام كاري كه به او واگذار شده، ديگري را وكيل نمايد، ولي اگر موكّل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد، همان طوري كه به او دستور داده، مي تواند رفتار نمايد، بنابراين اگر گفته بود: براي من وكيل بگير، بايد از طرف او وكيل بگيرد و نمي تواند كسي را از طرف خودش وكيل كند.

مسأله 2564: اگر انسان با اجازه

موكّل، كسي را از طرف او وكيل كند، نمي تواند آن وكيل را عزل نمايد و اگر وكيل اوّل بميرد يا موكّل، اوّلي را عزل كند، وكالت دومي باطل نمي شود.

مسأله 2565: اگر وكيل با اجازه موكّل، كسي را از طرف خود وكيل سازد، موكل و وكيل اوّل، مي توانند آن وكيل را عزل كنند و اگر وكيل اوّل بميرد يا عزل شود، وكالت دومي باطل مي گردد.

مسأله 2566: اگر چند نفر را براي انجام كاري وكيل سازد و به آنها اجازه دهد كه هر كدام، به تنهايي در آن كار اقدام كنند، هريك از آنان مي تواند، آن كار را انجام دهد و چنانچه يكي از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل نمي شود ولي اگر نگفته باشد باهم يا به تنهايي انجام دهند، يا گفته باشد باهم انجام دهند، نمي توانند به تنهايي اقدام نمايند و در صورتي كه يكي از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل مي شود.

مسأله 2567: اگر وكيل يا موكّل بميرد، يا ديوانه شود، وكالت باطل مي گردد، امّا اگر بيهوش شود اشكالي ندارد و نيز اگر چيزي كه براي تصرّف در آن وكيل شده، از بين برود، مثلا گوسفندي كه براي فروش آن وكيل شده، بميرد، وكالت باطل مي شود.

مسأله 2568: اگر انساني كسي را براي كاري وكيل كند و چيزي براي او مقرّر سازد، بعد از انجام آن كار، چيزي را كه قرار گذاشته، بايد به او بدهد.

مسأله 2569: اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار اوست، كوتاهي نكند و غير از تصرّفي كه به او اجازه داده اند، تصرّف ديگري ننمايد و اتّفاقاً آن مال از بين برود، ضامن نيست.

مسأله 2570: اگر وكيل در نگهداري مالي كه

در اختيار اوست، كوتاهي كند يا غير از تصرّفي كه به او اجازه داده اند، تصرّف ديگري بنمايد و آن مال از بين برود، ضامن است، بنابراين اگر لباسي را كه گفته اند بفروش، بپوشد و آن لباس تلف شود بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2571: اگر وكيل، غير از تصرّفي كه به او اجازه داده اند، تصرّف ديگري بكند، مثلا لباسي را كه گفته اند، بفروش، بپوشد و سپس تصرّفي بنمايد كه به او اجازه داده بودند، آن تصرّف صحيح است.

احكام اقرار

مسأله 2572: اِقرار، يعني انسان اعتراف كند حقّي بر او هست، مثلا بگويد: محمّد از من هزار تومان طلب دارد، يا اعتراف نمايد كه بركسي حقّي ندارد، مثلا بگويد: علي هيچ بدهي به من ندارد.

مسأله 2573: اعتراف در صورتي نافذ و صحيح است كه به صورت جزم و صريح يا ظاهر باشد، بنابراين اگر بگويد: ممكن است جعفر از من ده تومان طلب داشته باشد، صحيح نخواهد بود و نيز بايد چيزي كه به آن اعتراف مي كند بر ضرر او باشد، پس اگر بگويد: من از زيد ده تومان طلب دارم، بايد دليل بياورد.

مسأله 2574: اعتراف بچّه، ديوانه، سفيه نسبت به مال خود، كسي كه مجبورش كرده اند، بَرده و كسي كه قاصد نباشد، باطل است.

مسأله 2575: اگر به چيز مجهولي يا مردّدي اعتراف كند، مثلا بگويد: حسن از من چيزي مي خواهد، يا بگويد: تقي از من يكي از اين دو مال را طلب دارد، يا شخصي كه براي او اعتراف مي كند، مجهول يا مردّد باشد، مثلا بگويد: شخصي يا يكي از اين دو نفر از من ده تومان طلب دارد، در همه

اين موارد اعتراف او صحيح است.

مسأله 2576: مُقِرٌّلَه، يعني كسي كه براي او اعتراف مي شود، بايد بتواند مالك شود، مثلا بگويد: چيزي را كه در دست دارم ملك زيد يا وقف اين مسجد است، پس اگر بگويد: چيزي را كه در دست دارم ملك اين حيوان است، چون حيوان مالك نمي شود، صحيح نخواهد بود.

مسأله 2577: اگر بگويد: تقي از من هزار تومان مي خواهد، سپس انكار كند، بايد هزار تومان را بدهد، ولي اگر بگويد: تقي از من هزار تومان طلب دارد، سپس مقدار معقولي را استثنا كند، مثلا بگويد: مگر صد تومان، قبول مي شود.

مسأله 2578: اگر بگويد: اين خانه مال كاظم است، سپس بگويد: مال رضاست، بنابر احتياط مصالحه كنند.

مسأله 2579: اگر بگويد: حسين پسر من است، يا بگويد: زينب خواهر زن من است، قبول مي شود و چنانچه بميرد حسين از او ارث مي برد، همچنين نمي تواند تا زماني كه خواهر زينب زن اوست، زينب را به عقد خود در آورد.

مسأله 2580: حكم بيمار در اعتراف، حكم صحيح است، مگر در مرضي كه با آن مرض مي ميرد بگويد: مقداري به كسي بدهكار است. و متّهم باشد كه گفته او براي ضرر زدن به ورثه است، در اين صورت بايد مقداري را كه معيّن كرده از ثلث او بدهند.

احكام هديه

مسأله 2581: هديه، يعني انسان چيزي را به كسي مجاني و بدون عوض ببخشد. و در اين عقد، ايجاب و قبول لازم است. و اگر چيزي را به قصد هديه، به كسي ببخشد و او نيز به همين قصد بگيرد، هديه واقع مي شود.

مسأله 2582: كسي كه هديه مي دهد، بايد بالغ و عاقل باشد، از روي قصد و اختيار،

هديه نمايد و بتواند در مال خود تصرّف كند، بنابراين اگر سفيه يا مفلّس، مال خود را به كسي ببخشد، صحيح نيست.

مسأله 2583: كسي كه به او چيزي بخشيده مي شود بايد با اجازه صاحب مال، آن را تحويل بگيرد، اگرچه در غير از مجلس هديه باشد.

مسأله 2584: اگر طلبكار، طلب خود را به بدهكار ببخشد، ديگر نمي تواند آن را از بدهكار مطالبه كند.

مسأله 2585: اگر انسان چيزي را به كسي ببخشد و او نيز آن را تحويل بگيرد، بخشنده مي تواند هديه را برهم زده و مال را پس بگيرد، مگر در چند صورت: 1 - اگر كسي كه به او بخشيده است، با انسان خويشي داشته باشد، خواه نزديك باشد، خواه دور، مانند پدر، مادر، پسر عمو و پسر خاله. 2 - اگر زن به شوهر، يا مرد به همسر خود، بخشيده باشد. 3 - اگر تمام يا قسمتي از هديه، تلف شده باشد. 4 - اگر هديه مُعَوّضه باشد، يعني چيزي بخشيده و در عوض، چيزي دريافت كرده باشد، مانند آنكه خانه اي را در مقابل باغي به كسي ببخشد. 5 - اگر بخشنده، در هديه قصد قربت كند. 6 - اگر بخشنده يا كسي كه به او بخشيده شده، بميرد. 7 - اگر كسي كه به او چيزي بخشيده شده، در آن هديه تصرّف كند، مثلا آن را بفروشد يا پارچه را بدوزد.

مسأله 2586: اگر چيزي را كه بخشيده و قبض داده، زياد شود، مانند آنكه گوسفند، فربه گردد و يا بچّه بزايد، سپس بخشنده هديه را برهم بزند، زيادي و بچّه، مال كسي است كه به او بخشيده شده است.

مسأله 2587: برهم

زدن هديه آن است كه بخشنده بگويد: هديه را برهم زدم، يا آن را پس بگيرد و يا بفروشد و لازم نيست كسي كه به او بخشيده شده، بداند كه بخشنده هديه را برهم زده است.

مسأله 2588: اگر بخشنده يا كسي كه به او بخشيده شده است، بعد از عقد و قبل از تحويل گرفتن بميرد، هديه بهم مي خورد.

مسأله 2589: بخشيدن به قوم و خويش، يكي از اقسام صله رحم و از مستحبات اسلامي است و ثواب آن دو برابر بخشيدن به غير فاميل است.

مسأله 2590: مكروه است انسان، در بخشش، بعضي از بچّه هاي خود را، بر بعضي ديگر ترجيح دهد، حتّي در بوسيدن و مانند آن، بنابراين ترجيح دادن پسرها بر دخترها، در هديه، وقف و مانند آن، اگر براي فايده ديني و دنيوي نباشد، مكروه است، امّا اگر ترجيح دادن، باعث فساد يا دشمني شود، چه بسا حرام خواهد شد.

احكام صدقه

مسأله 2591: صدقه دادن از كارهاي مستحب است و در روايات اسلامي سفارش زيادي برآن شده، چنانچه در حديث شريف آمده: «صدقه موجب زيادي مال، دفع بلا و سبب شفا، مي شود».

مسأله 2592: صدقه در صورتي موجب ثواب است كه صدقه دهنده، قصد قربت كند.

مسأله 2593: چنانچه به قصد صدقه، مال خود را به كسي بدهد و او نيز به همين قصد آن را بگيرد، صدقه واقع مي شود و بعد از آنكه فقير صدقه را گرفت، صدقه دهنده نمي تواند آن را برهم زده و مال خود را مسترد دارد.

مسأله 2594: كسي كه سيّد نيست نمي تواند زكات خود را به سيّد بدهد و در زكات فطره تأمّل است، امّا نسبت به صدقه هاي مستحب

و ديگر صدقه هاي واجب، غير سيّد مي تواند به سيّد بپردازد.

مسأله 2595: صدقه مستحب را مي توان به شخص ثروتمند، سنّي و كافر داد.

مسأله 2596: اگر انسان چيزي را به فقير صدقه دهد، مي تواند آن را از او بخرد، يا به عنوان هديه قبول كند، ولي مكروه است، البته اين در صورتي است كه آن صدقه، زكات نباشد و سبب تضييع حقوق فقير نشود.

مسأله 2597: اگر كسي از انسان بخواهد چيزي به او بدهد، مكروه است او را ردّ نمايد هر چند گمان كند فقير نيست.

مسأله 2598: گدايي كردن در صورت احتياج مكروه و در صورتي كه احتياج نداشته باشد، بعيد نيست حرام باشد.

مسأله 2599: مستحب است انسان واسطه رساندن صدقه شود و صدقه مستحب را اگر مخفي بدهد، بهتر است مگر به جهتي، علني دادن بهتر باشد.

مسأله 2600: مستحب است انسان زياد صدقه بدهد، به ويژه در اوايل روز و اوايل شب و همچنين مستحب است دست خودش را كه با آن صدقه داده، ببوسد.

مسأله 2601: مستحب است انسان، در صدقه دادن، قوم و خويش و همسايگان را بر ديگران مقدم بدارد.

احكام قرض

مسأله 2602: قرض دادن، از كارهاي بسيار مستحب است كه در آيات قرآن و روايات، سفارش زيادي بر آن شده است، پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)فرمودند: «هر كس به برادر مسلمان خود قرض بدهد، مال او زياد مي شود، ملائكه بر او رحمت مي فرستند، اگر با بدهكار خود مدارا كند، بدون حساب و به سرعت از صراط مي گذرد. و كسي كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و ندهد، بهشت بر او حرام مي شود».

مسأله 2603: در قرض لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه

اگر چيزي را به نيّت قرض به كسي بدهد و او نيز به همين قصد بگيرد، صحيح است، امّا مقدار آن بايد كاملا معلوم باشد.

مسأله 2604: هر وقت بدهكار، بدهي خود را بدهد، طلبكار بايد قبول نمايد.

مسأله 2605: اگر در هنگام قرض، براي پرداخت آن مدّتي قرار دهند، واجب است طلبكار پيش از تمام شدن مدّت، طلب خود را مطالبه نكند، ولي اگر مدّت نداشته باشد، طلبكار هر وقت بخواهد، مي تواند طلب خود را مطالبه نمايد.

مسأله 2606: اگر طلبكار طلب خود را مطالبه كند، چنانچه بدهكار بتواند بدهي خود را بدهد، بايد فوراً آن را بپردازد و اگر تأخير بيندازد، گناهكار است.

مسأله 2607: اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته، اثاثيه منزل و چيزهاي ديگري كه به آن احتياج دارد، چيزي نداشته باشد، طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه نمايد، بلكه بايد صبر كند، تا بدهكار بتواند بدهي خود را بدهد.

مسأله 2608: كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد، چنانچه بتواند كاسبي كند، بدون حرج واجب است كسب نمايد و بدهي خود را بدهد.

مسأله 2609: كسي كه به طلبكار خود دسترسي ندارد، چنانچه اميد نداشته باشد او را پيدا كند، بايد با اجازه حاكم شرع، طلب او را به فقير بدهد و اگر طلبكار او سيّد نباشد، واجب نيست كه طلب او را به غير سيّد بدهد، بلكه مي تواند به سيّد فقير نيز بدهد.

مسأله 2610: اگر مال ميّت، بيشتر از خرج واجب كفن، دفن و بدهي او نباشد، بايد مال را براي آن مصرف نموده و به وارث او چيزي نمي رسد.

مسأله 2611: اگر كسي مقداري پول، طلا

يا نقره، قرض كند و قيمت آن كم شود، يا چند برابر گردد، چنانچه همان مقدار را كه گرفته، پس بدهد كافي است، ولي اگر هر دو به غير آن راضي شوند، اشكال ندارد و در بعضي موارد مصالحه كنند.

مسأله 2612: اگر مالي را كه قرض كرده، از بين نرفته باشد و صاحب مال، عين آن را مطالبه كند، بنابر احتياط مستحب بدهكار، همان مال را به او بدهد.

مسأله 2613: اگر كسي كه قرض مي دهد، شرط كند كه زيادتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، مثلا يك من گندم بدهد و شرط كند كه يك من و پنج سير بگيرد، يا ده تخم مرغ بدهد كه يازده تا بگيرد، ربا و حرام است، بلكه اگر قرار بگذارد بدهكار كاري براي او انجام دهد، يا چيزي را كه قرض كرده، با مقداري جنس ديگر پس دهد، مثلا شرط كند يك توماني را كه قرض كرده، با يك كبريت پس دهد، ربا و حرام است. و نيز اگر شرط كند قرض را به طور مخصوصي پس دهد، مثلا مقداري طلاي نساخته به او بدهد و شرط كند، ساخته پس بگيرد، باز هم ربا و حرام مي باشد. ولي اگر بدون شرط، خود بدهكار زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد، اشكال ندارد، بلكه مستحب است.

مسأله 2614: ربا دادن مانند ربا گرفتن حرام است و كسي كه قرض ربايي گرفته مالك آن نمي شود و نمي تواند در آن تصرّف كند، ولي چنانچه طوري باشد كه اگر ربا قرار نبود، صاحب پول نسبت به تصرّف آن، راضي بود، قرض گيرنده مي تواند در آن تصرّف نمايد.

مسأله 2615: اگر گندم، يا چيزي مانند آن

را به صورت قرض ربايي بگيرد و با آن زراعت كند، حاصلي كه از آن به دست مي آيد، بعيد نيست مال قرض گيرنده باشد گرچه احوط مصالحه است.

مسأله 2616: اگر لباسي را بخرد و سپس از پولي كه به قرض ربايي گرفته، يا از پولي حلالي كه با ربا مخلوط است، به صاحب لباس بدهد، پوشيدن آن لباس و نماز خواندن با آن اشكال ندارد، ولي اگر به فروشنده بگويد كه اين لباس را با اين پول مي خرم، پوشيدن آن لباس حرام است و اگر بداند پوشيدن آن حرام است، نماز نيز با آن باطل مي باشد.

مسأله 2617: اگر انسان مقداري پول، به كسي بدهد كه در شهر ديگري از طرف او كمتر بگيرد، اشكال ندارد و اين را «صرف برات» مي گويند.

مسأله 2618: اگر مقداري پول، به كسي بدهد كه بعد از چند روز در شهر ديگري زيادتر بگيرد، مثلا نهصد و نود تومان بدهد كه بعد از ده روز، در شهر ديگري هزار تومان بگيرد، ربا و حرام است ولي اگر كسي كه زيادي را مي گيرد در مقابل زيادي، جنسي بدهد يا عملي انجام دهد اشكال ندارد.

مسأله 2619: اگر در مقابل طلبي كه از كسي دارد، سفته يا چك داشته باشد و بخواهد طلب خود را پيش از سر رسيد آن به كمتر از آن بفروشد، اشكال ندارد.

احكام حواله

مسأله 2620: حواله، يعني انسان بدهي خود را به ديگري واگذار كند.

مسأله 2621: اگر بدهكار، طلبكار خود را حواله بدهد كه طلبش را از ديگري بگيرد و طلبكار قبول نمايد، بعد از درست شدن حواله، كسي كه به او حواله شده بدهكار مي شود و طلبكار نمي تواند طلب

خود را از بدهكار اوّلي مطالبه نمايد.

مسأله 2622: بدهكار، طلبكار و كسي كه به او حواله شده، بايد بالغ و عاقل باشند، كسي آنها را مجبور نكرده و سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند.

مسأله 2623: حواله دادن به كسي كه بدهكار نيست، در صورتي صحيح است كه او قبول كند و نيز اگر انسان بخواهد به كسي كه جنسي بدهكار است، جنس ديگري حواله دهد، مثلا به كسي كه جو بدهكار است گندم حواله دهد، تا او قبول نكند، حواله صحيح نيست.

مسأله 2624: طلبكار مي تواند حواله را قبول نكند، اگرچه كسي كه به او حواله شده فقير نباشد و در پرداختن حواله نيز كوتاهي ننمايد. و هنگامي كه انسان حواله مي دهد لازم نيست بدهكار باشد، پس اگر بخواهد از كسي قرض كند، تا وقتي از او قرض نكرده، مي تواند او را به ديگري حواله دهد كه آنچه را بعداً قرض مي دهد از او بگيرد، صحّت اين حواله بعيد نيست گرچه خلاف احتياط است.

مسأله 2625: حواله دهنده و طلبكار، بايد مقدار حواله و جنس آن را بدانند، پس اگر مثلا ده من گندم و ده هزار تومان پول، به يك نفر بدهكار باشد و به او بگويد: يكي از دو طلب خود را از فلاني بگير و آن را معيّن نكند، حواله درست نيست علي الأظهر.

مسأله 2626: اگر بدهي در واقع معيّن باشد، ولي بدهكار و طلبكار در هنگام حواله دادن، مقدار يا جنس آن را ندانند حواله صحيح است، مثلا اگر طلب كسي را در دفتر نوشته باشد و پيش از ديدن دفتر، حواله بدهد و بعد دفتر را ببيند

و به طلبكار مقدار طلبش را بگويد، بعيد نيست حواله صحيح باشد.

مسأله 2627: اگر به كسي حواله بدهد كه بدهكار نيست، چنانچه او حواله را قبول كند، پيش از پرداختن حواله، مي تواند مقدار حواله را از حواله دهنده بگيرد ولي اگر طلبكار، طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند، كسي كه حواله را قبول كرده همان مقدار را مي تواند از حواله دهنده مطالبه نمايد.

مسأله 2628: بعد از درست شدن حواله، حواله دهنده و كسي كه به او حواله شده، نمي توانند حواله را برهم بزنند و هرگاه كسي كه به او حواله شده در موقع حواله فقير نباشد، اگرچه بعد فقير شود، طلبكار نمي تواند حواله را برهم بزند و همچنين است اگر هنگام حواله، فقير باشد و طلبكار بداند فقير است، ولي اگر نداند فقير است و بعد بفهمد، اگرچه پولدار شده باشد، طلبكار مي تواند حواله را برهم بزند و طلب خود را از حواله دهنده بگيرد.

مسأله 2629: اگر بدهكار، طلبكار و كسي كه به او حواله شده، يا يكي از آنان براي خود، حقّ برهم زدن حواله را قرار دهد، مطابق قراري كه گذاشته اند، مي توانند حواله را برهم بزنند.

مسأله 2630: اگر حواله دهنده، خودش طلب طلبكار را بدهد، چنانچه به درخواست كسي باشد كه به او حواله شده است، مي تواند چيزي را كه داده از او بگيرد و اگر بدون خواهش او داده و قصد داشته عوض آن را نگيرد، نمي تواند چيزي را كه داده، از او مطالبه نمايد.

احكام رهن

مسأله 2631: رهن، يعني بدهكار مقداري از مال خود را به عنوان وثيقه و گرو نزد طلبكار بگذارد كه اگر طلب او را ندهد،

طلبش را از آن مال، بردارد.

مسأله 2632: در رهن لازم نيست صيغه بخوانند و اگر بدهكار مال خود را به قصد گرو، به طلبكار بدهد و طلبكار نيز به همين قصد بگيرد، رهن صحيح است.

مسأله 2633: گرودهنده و كسي كه مال را گرو مي گيرد، بايد بالغ و عاقل باشند، كسي آنها را مجبور نكرده و سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند.

مسأله 2634: انسان مالي را مي تواند گرو بگذارد كه شرعاً بتواند در آن تصرّف كند و اگر مال ديگري را گرو بگذارد، در صورتي صحيح است كه صاحب مال بگويد: «به گرو گذاشتن، راضي هستم».

مسأله 2635: چيزي را كه گرو مي گذارند بايد خريد و فروش آن صحيح باشد، پس اگر شراب و مانند آن را گرو بگذارند، درست نيست.

مسأله 2636: منافع چيزي را كه گرو مي گذارند، مال كسي است كه آن را گرو گذاشته است.

مسأله 2637: طلبكار و بدهكار نمي توانند مال گرو گذاشته شده را، بدون اجازه يكديگر ملك كسي كنند، مثلا آن را ببخشند يا بفروشند. ولي اگر يكي از آنان، آن را ببخشد يا بفروشد، سپس ديگري بگويد: راضي هستم، اشكال ندارد.

مسأله 2638: اگر طلبكار چيزي را كه گرو گرفته، با اجازه بدهكار بفروشد، پول آن نيز مانند خود مال، گرو مي باشد.

مسأله 2639: اگر هنگامي كه بدهكار بايد بدهي خود را بدهد، طلبكار مطالبه كند و او نپردازد، طلبكار مي تواند مالي را كه گرو گرفته، بفروشد و طلب خود را بردارد و بايد بقيّه را به بدهكار بدهد. و اگر به حاكم شرع دسترسي دارد، بايد براي فروش آن از حاكم شرع اجازه بگيرد.

مسأله 2640: اگر بدهكار، غير

از خانه اي كه در آن نشسته و چيزهايي كه مانند اثاثيه خانه مورد احتياج اوست، چيز ديگري نداشته باشد، طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه كند، ولي اگر مالي را كه گرو گذاشته، خانه و اثاثيه باشد طلبكار مي تواند آن را بفروشد و طلب خود را بردارد.

احكام حجر

مسأله 2641: حَجْر، يعني انسان به جهت يكي از هفت امري كه بيان مي شود، نتواند در تمام يا قسمتي از اموال خود، تصرّف كند: 1 - بچّه بودن. 2 - ديوانه بودن. 3 - سفيه بودن. 4 - مفلّس بودن. 5 - بيمار بودن. 6 - برده بودن. 7 - مردن. و تفصيل آن در مسائل ذيل بيان مي شود.

مسأله 2642: بچّه اي كه هنوز به سنّ بلوغ شرعي نرسيده، يا بالغ شده امّا رشيد نيست، نمي تواند در مال خود تصرّف كند، هر چند تصرّفش صحيح باشد.

نشانه هاي بلوغ

مسأله 2643: نشانه بالغ شدن يكي از سه چيز است: 1 - روييدن موي درشت زير شكم بالاي عورت، ولي موي نازك علامت بلوغ نيست. 2 - مُحتلم شدن و بيرون آمدن مني و اين علامت در زنان بسيار كم است. 3 - تمام شدن پانزده سال قمري در مرد و تمام شدن نُه سال قمري در زن.

مسأله 2644: روييدن موي درشت در صورت، پشت لب، سينه و زير بغل و خشن شدن صدا و مانند آن، نشانه بالغ شدن نيست، مگر انسان بر اثر آن به بالغ شدن يقين كند.

مسأله 2645: وليّ بچّه، يعني كسي كه مي تواند در مال او تصرّف كند، در درجه اوّل پدر و جدّ پدري طفل است و در صورتي كه آنها موجود

نباشند، قيّم از جانب آنها و اگر او نيز نبود، حاكم شرع مي باشد.

مسأله 2646: پدر و جدّ پدري، هر كدام مي توانند، در مال طفل تصرّف كنند، اگرچه جدّ پدري خيلي دور باشد و در صورتي كه هر دو در آن تصرّف كنند، كسي كه اوّل تصرّف نموده مقدّم است.

مسأله 2647: ديوانه نمي تواند در مال خود تصرّف كند و در بقيّه احكام مانند بچّه است، ولي بنابر احتياط واجب، اگر بعد از بلوغ ديوانه شده باشد، حاكم شرع با پدر يا جدّ، با هم در امور او رسيدگي كنند گرچه كفايت پدر و جد مستقلا از حاكم شرع بعيد نيست.

مسأله 2648: كسي كه گاهي عاقل و گاهي ديوانه است، تصرّفي كه هنگام ديوانگي، در مال خود مي كند، صحيح نيست.

مسأله 2649: انسان مي تواند در مرضي كه با آن بيماري از دنيا مي رود، هر مقدار از مال خود را براي خود، عيال، ميهمان و كارهايي كه اسراف نيست، مصرف نمايد و نيز اگر مال خود را به قيمت آن بفروشد، يا اجاره دهد، اشكال ندارد، بلكه اگر مال خود را به كسي ببخشد يا ارزانتر از قيمت آن بفروشد، خواه مقداري را كه بخشيده يا ارزانتر فروخته، به اندازه ثُلث مال او بوده يا بيشتر باشد، تصرّف وي صحيح و در صورتي كه بيشتر از ثُلث باشد، احتياج به اجازه ورثه ندارد.

مسأله 2650: سفيه (كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده صرف مي كند) نمي تواند در مال خود تصرّف نمايد و ولايت بر او، به عهده پدر و جدّ پدري است اگر قبل از بلوغ سفيه باشد ولي اگر بعد از بلوغ سفيه شده باشد، وليّ او حاكم

شرع است به همراه پدر يا جدّ پدري بنابر احتياط، گرچه كفايت پدر و جد بعيد نيست.

مسأله 2651: تصرّفات سفيه، در بعضي از موارد صحيح است.

مسأله 2652: مفلّس كسي است كه به اصطلاح امروز «ورشكست» شده و حاكم شرع، روي املاك او دست گذاشته است، چنين شخصي پيش از آنكه حاكم شرع، حكم به مفلّس بودنش بكند مي تواند در اموال خود تصرّف كند، هرچند قرضهاي او چند برابر ثروتش باشد.

مسأله 2653: مفلّس با چهار شرط نمي تواند در اموال خود تصرّف كند: 1 - قرضهاي او شرعاً ثابت شده باشد. 2 - مُمتلكات و طلبهايي كه از مردم دارد، كمتر از بدهي او باشد، البته خانه و چيزهاي ديگري كه در احكام قرض، استثنا شده در اينجا نيز مستنثي است. 3 - مدّت قرضهايي كه كرده است، تمام شده باشد يا آن مقداري كه مدّتشان تمام شده، بيش از املاك او باشد. 4 - طلبكارها از حاكم شرع، بخواهند كه نگذارد در مال خود تصرّف كند.

مسأله 2654: بعد از آنكه حاكم شرع، حكم نمود مفلّس در اموال خود تصرّف نكند، حقّ طلبكارها به آن اموال تعلّق گرفته و بايد آنها را بفروشند و به طلبكارها بپردازند.

مسأله 2655: قسمت كردن اموال مفلّس در بين طلبكاران، به نسبت طلب آنها صورت مي گيرد، مثلا اگر مفلّس فقط سي تومان دارد و شخصي از او صد و ديگري پنجاه تومان طلب داشته باشد، بيست تومان به كسي كه صد تومان طلب دارد و ده تومان به ديگري مي دهند.

مسأله 2656: اگر انسان در مرضي كه به سبب آن از دنيا مي رود، مقداري از مال خود را مجّاني مصرف كند، مثلا آن

را به كسي ببخشد يا چيزي كه هزار تومان مي ارزد به صد تومان بفروشد، اين تصرّفات از اصل مال، خارج مي شود و آن را «مُنجّزات مريض» مي نامند.

مسأله 2657: تصرّفاتي را كه برده، بدون اجازه آقاي خود مي كند، باطل است و در اين كه آيا برده مالك چيزي مي شود يا نه، خلاف است و بنابر اقوي مالك مي شود.

مسأله 2658: اگر كسي وصيّت كند بعد از مردنش، مقداري از اموالش را به كسي ببخشند، چنانچه بيشتر از ثُلث نباشد يا اگر بيشتر از ثلث است ورثه اجازه بدهند، بايد به وصيّت عمل كنند و اگر بيشتر باشد و ورثه اجازه ندهند، بايد به وصيّت عمل كنند و اگر بيشتر باشد و ورثه اجازه ندهند فقط به مقدار ثلث صحيح و نسبت به بقيّه باطل است و همچنين ديگر وصيّتهايي كه واجب شرعي مالي نباشد، مانند وصيّت به خيرات و مبرّات.

احكام ضمانت

مسأله 2659: ضمانت، يعني انسان بدهي كسي را به گردن بگيرد.

مسأله 2660: اگر انسان بخواهد ضامن شود تا بدهي كسي را بدهد، بايد بر هر لفظي اگرچه عربي نباشد، به طلبكار بگويد: من ضامن شده ام طلب تو را بدهم، يا كاري كند كه بر ضمانت او دلالت داشته باشد و طلبكار نيز رضايت خود را بفهماند، ولي راضي بودن بدهكار شرط نيست.

مسأله 2661: ضامن و طلبكار، بايد بالغ و عاقل باشند، كسي آنها را مجبور نكرده و سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند، ولي اين شرطها در بدهكار نيست، مثلا اگر كسي ضامن شود كه بدهي بچّه يا ديوانه را بدهد، صحيح است.

مسأله 2662: هرگاه براي ضامن شدن خود، شرطي قرار

دهد، مثلا بگويد: اگر بدهكار قرض تو را نداد من مي دهم، اقرب صحت ضمان است.

مسأله 2663: كسي كه ضامن بدهي او مي شوند بايد بدهكار باشد، پس اگر كسي بخواهد از ديگري قرض كند، تا وقتي قرض نكرده، انسان نمي تواند ضامن او شود. امّا اگر بگويد: به فلاني قرض بده و من ضامن هستم، صحيح مي باشد.

مسأله 2664: در صورتي انسان مي تواند ضامن شود كه طلبكار، بدهكار و جنس بدهي، معيّن باشد، پس اگر دو نفر از كسي طلبكار باشند و انسان بگويد من ضامن هستم طلب يكي از شما را بدهم، چون معين نكرده طلب كدام را مي دهد، ضامن شدن او اشكال دارد و نيز اگر كسي، از دو نفر طلبكار باشد و انسان بگويد: من ضامن هستم بدهي يكي از آن دو نفر را به تو بدهم، چون معيّن نكرده بدهي كدام را مي دهد ضامن شدن او اشكال دارد. و همچنين اگر كسي از ديگري، مثلا ده من گندم و ده هزار تومان پول طلبكار باشد و انسان بگويد: من ضامن يكي از دو طلب تو هستم و معيّن نكند ضامن گندم است يا ضامن پول، صحيح نيست علي الأظهر.

مسأله 2665: اگر طلبكار طلب خود را به ضامن ببخشد، ضامن نمي تواند از بدهكار چيزي بگيرد و اگر مقداري از آن را ببخشد، نمي تواند آن مقدار را مطالبه نمايد.

مسأله 2666: اگر انسان ضامن شود بدهي كسي را بدهد، نمي تواند از ضامن شدن خود برگردد.

مسأله 2667: ضامن و طلبكار، مي توانند شرط كنند هر وقت بخواهند، ضمانت را بر هم بزنند.

مسأله 2668: هرگاه انسان در هنگام ضمانت، بتواند طلب طلبكار را بدهد اگرچه بعد فقير شود، طلبكار نمي تواند

ضامن بودن او را برهم زند و همچنين است اگر در آن موقع نتواند طلب او را بدهد، ولي طلبكار بداند و به ضامن شدن او راضي شود.

مسأله 2669: اگر انسان در هنگامي كه ضامن مي شود، نتواند طلب طلبكار را بدهد و طلبكار در آن وقت نداند و بعد متوجّه شود، مي تواند ضامن بودن او را برهم بزند و اگر پيش از آنكه طلبكار متوجّه شود، ضامن قدرت پيدا كرده باشد، چنانچه بخواهد ضمانت او را برهم بزند، اشكال ندارد.

مسأله 2670: اگر كسي بدون اجازه بدهكار ضامن شود بدهي او را بدهد، نمي تواند چيزي از او بگيرد.

مسأله 2671: اگر كسي با اجازه بدهكار، ضامن شود بدهي او را بدهد، مي تواند مقداري كه ضامن شده، از او مطالبه نمايد، ولي اگر به جاي جنسي كه بدهكار بوده، جنس ديگري به طلبكار او بدهد، نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد، مثلا اگر ده من گندم بدهكار باشد و ضامن، ده من برنج بدهد، نمي تواند برنج از او مطالبه نمايد، امّا اگر خودش راضي شود كه برنج بدهد، اشكال ندارد.

احكام كفالت

مسأله 2672: كفالت، يعني انسان ضامن شود هر وقت طلبكار بدهكار را خواست، به دست او بدهد. و به كسي كه اين گونه ضامن مي شود «كفيل» مي گويند.

مسأله 2673: كفالت در صورتي صحيح است كه كفيل، به هر لفظي اگرچه عربي نباشد، به طلبكار بگويد: من ضامنم هر وقت شخص بدهكارِ خود را بخواهي به دست تو بدهم و طلبكار نيز قبول نمايد.

مسأله 2674: كفيل بايد بالغ و عاقل باشد، او را در كفالت مجبور نكرده باشند و بتواند كسي را كه كفيل او شده، حاضر

نمايد.

مسأله 2675: كفالت با يكي از پنج چيز به هم مي خورد: اوّل: كفيل، بدهكار را به دست طلبكار بدهد. دوم: طلب طلبكار داده شود. سوم: طلبكار از طلب خود بگذرد. چهارم: بدهكار بميرد. پنجم: طلبكار كفيل را از كفالت آزاد كند.

مسأله 2676: اگر كسي به زور، بدهكار را ازدست طلبكار رها كند، چنانچه طلبكار دسترسي به او نداشته باشد، كسي كه بدهكار را رها كرده، بايد او را به دست طلبكار بدهد.

احكام وديعه (امانت)

مسأله 2677: «وديعه»، يعني انسان چيزي را نزد ديگري بگذارد تا از آن نگهداري نمايد.

مسأله 2678: اگر انسان مال خود را به كسي بدهد و بگويد: نزد تو امانت باشد و او نيز قبول كند، يا بدون اينكه حرفي بزند به صاحب مال بفهماند مال را براي نگهداري به او مي دهد و او نيز به قصد نگهداري كردن بگيرد، در اين صورت بايد به احكام وديعه و امانتداري كه بيان مي شود عمل نمايد.

مسأله 2679: امانتدار و كسي كه مال را امانت مي گذارد، بايد هر دو بالغ و عاقل باشند، پس اگر مالي را پيش بچّه يا ديوانه، امانت بگذارد، يا ديوانه و بچّه مالي را پيش كسي امانت بگذارند، صحيح نيست.

مسأله 2680: اگر از بچّه يا ديوانه، چيزي را به صورت امانت قبول كند، بايد آن را به صاحبش بدهد. و اگر آن چيز مال خود بچّه يا ديوانه است، به وليّ او برساند و چنانچه در رساندن مال به آنان كوتاهي كند و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2681: كسي كه نمي تواند امانت را نگهداري نمايد، نبايد قبول كند.

مسأله 2682: اگر انسان به صاحب مال بفهماند براي نگهداري مال او

حاضر نيست، چنانچه او مال را بگذارد و برود و آن مال تلف شود، كسي كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست. ولي بنابر احتياط مستحب اگر ممكن باشد آن را نگهداري نمايد.

مسأله 2683: كسي كه چيزي را امانت مي گذارد، هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي كه امانت را قبول مي كند، هر وقت بخواهد مي تواند آن را به صاحبش برگرداند.

مسأله 2684: اگر انسان از نگهداري امانت منصرف شود و امانت را برهم بزند، بايد هرچه زودتر مال را به صاحب آن، يا وكيل و يا وليّ صاحبش برساند و يا به آنان خبر دهد كه براي نگهداري حاضر نيست و اگر بدون عذر، مال را به آنان نرساند و خبر نيز ندهد، چنانچه مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2685: كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر براي آن، مكان مناسبي ندارد، بايد جاي مناسب تهيّه نمايد و طوري آن را نگهداري كند كه مردم نگويند در امانت خيانت كرده و يا در نگهداري آن كوتاهي نموده است. و اگر در جايي كه مناسب نيست بگذارد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2686: كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر در نگهداري آن كوتاهي نكند و تعدّي، يعني زياده روي نيز ننمايد و اتّفاقاً آن مال تلف شود ضامن نيست، مگر از قبل شرط شده باشد. و اگر آن را در جايي بگذارد كه گمان مي رود، ظالمي بفهمد و آن را ببرد، چنانچه تلف شود، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2687: اگر صاحب مال، براي نگهداري مال خود، جايي را معيّن كند و به كسي

كه امانت را قبول كرده بگويد: «بايد مال را در اينجا حفظ كني و حتّي اگر احتمال بدهي از بين برود، نبايد آن را به جاي ديگر ببري» چنانچه امانت دار احتمال دهد در آنجا، از بين برود و بداند چون آنجا در نظر صاحب مال، براي حفظ بهتر بوده، گفته است نبايد از آنجا بيرون برود، مي تواند آن را به جاي ديگري ببرد و اگر در آنجا ببرد و تلف شود ضامن نيست، ولي اگر نداند به چه جهت گفته به جاي ديگر نبر، چنانچه به جاي ديگر ببرد و تلف شود، واجب است عوض آن را بدهد.

مسأله 2688: اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود، جايي را معيّن كند ولي به كسي كه امانت را قبول كرده نگويد آن را به جاي ديگر نبر، چنانچه امانت دار احتمال دهد در آنجا از بين برود، مي تواند آن را به جاي ديگري كه مال در آنجا محفوظ تر است ببرد و چنانچه مال در آنجا تلف شود، ضامن نيست.

مسأله 2689: اگر صاحب مال ديوانه شود، كسي كه امانت را قبول كرده بايد فوراً امانت را به وليّ او برساند و يا به وليّ او خبر دهد و اگر بدون عذر شرعي، مال را به وليّ او ندهد و از خبر دادن نيز كوتاهي كند و مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2690: اگر صاحب مال بميرد، امانت دار بايد مال را به وارث او برساند، يا به وارث او خبر دهد و چنانچه مال را، به وارث او ندهد و از خبر دادن نيز كوتاهي كند و مال تلف شود ضامن است، ولي

اگر براي آنكه بفهمد كسي كه مي گويد من وارث ميّتم، راست مي گويد يا نه، يا ميّت وارث ديگري دارد يا نه، مال را ندهد و خبر نرساند و مال تلف شود، ضامن نيست.

مسأله 2691: اگر صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد، كسي كه امانت را قبول كرده بايد مال را به همه ورثه بدهد، يا به كسي بدهد كه همه آنان قبول دارند، پس اگر بدون اجازه ديگران، تمام مال را به يكي از ورثه بدهد، ضامن سهم ديگران است.

مسأله 2692: اگر كسي كه امانت را قبول كرده بميرد يا ديوانه شود، وارث يا وليّ او بايد هر چه زودتر به صاحب مال اطلاع دهد و يا امانت را به او برساند.

مسأله 2693: اگر امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند، چنانچه ممكن است، بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل او برساند و اگر ممكن نيست، بايد آن را به حاكم شرع بدهد و چنانچه به حاكم شرع دسترسي ندارد، در صورتي كه وارث او امين است و از امانت اطلاع دارد، لازم نيست وصيت كند وگرنه بايد وصيّت نمايد، شاهد بگيرد، به وصيّ و شاهد اسم صاحب مال، جنس، خصوصيّات مال و محل آن را بگويد.

مسأله 2694: اگر امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اي كه در مسأله پيش گفته شد، عمل نكند و بيماري او خوب شود يا بعد از مدّتي پشيمان شود و وصيّت كند چنانچه آن امانت از بين برود، اگرچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد بنابر احتياط، عوض آن را بدهد.

احكام عاريه

مسأله 2695: عاريه، يعني انسان مال

خود را به ديگري بدهد كه از آن استفاده كند و در عوض، چيزي از او نگيرد.

مسأله 2696: لازم نيست در عاريه، صيغه بخوانند و اگر مثلا لباس را به قصد عاريه، به كسي بدهد و او به همين قصد بگيرد، عاريه صحيح است.

مسأله 2697: عاريه دادن چيز غصبي و چيزي كه مال انسان است ولي منفعت آن را به ديگري واگذار كرده، مثلا آن را اجاره داده، در صورتي صحيح است كه مالك چيز غصبي يا مستأجر بگويد: به عاريه دادن راضي هستم.

مسأله 2698: چيزي كه منفعتش مال انسان است، مثلا آن را اجاره كرده، مي تواند عاريه بدهد ولي اگر در اجاره شرط كرده باشند خودش از آن استفاده كند، نمي تواند آن را به ديگري عاريه بدهد.

مسأله 2699: اگر ديوانه و بچّه، مال خود را عاريه بدهند صحيح نيست، امّا اگر وليّ بچّه مصلحت بداند كه مال او را عاريه دهد و بچّه آن مال را به دستور وليّ، به عاريه كننده برساند، اشكال ندارد.

مسأله 2700: اگر در نگهداري چيزي كه عاريه كرده كوتاهي نكند و در استفاده آن نيز زياده روي ننمايد و اتّفاقاً آن چيز تلف شود، ضامن نيست، ولي چنانچه شرط كنند اگر تلف شود، عاريه كننده ضامن باشد، يا چيزي كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2701: اگر طلا و نقره را عاريه نمايد و شرط كند اگر تلف شود ضامن نباشد، چنانچه تلف شود، ضامن نيست.

مسأله 2702: اگر عاريه دهنده بميرد، عاريه گيرنده بايد چيزي را كه عاريه كرده، به ورثه او بدهد.

مسأله 2703: اگر عاريه دهنده طوري شود كه شرعاً نتواند در

مال خود تصرّف كند، مثلا ديوانه شود، عاريه كننده بايد مالي كه عاريه كرده، به وليّ او بدهد.

مسأله 2704: كسي كه چيزي عاريه داده، هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي كه عاريه كرده، هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس دهد.

مسأله 2705: عاريه دادن چيزي كه استفاده حلال ندارد، مانند آلات قمار، باطل است.

مسأله 2706: عاريه دادن گوسفند، براي استفاده از شير و پشم آن و عاريه دادن حيوان نر براي كشيدن بر ماده، صحيح است.

مسأله 2707: اگر چيزي را كه عاريه كرده به مالك، يا وكيل و يا وليّ او بدهد و بعد، آن چيز تلف شود، عاريه كننده ضامن نيست، ولي اگر بدون اجازه صاحب مال، يا وكيل و يا وليّ او، آن را به جايي ببرد ولو آن كه صاحبش معمولا به آنجا مي برده، مثلا اسب را در اصطبلي كه صاحبش براي آن درست كرده، ببندد و بعد تلف شود، يا كسي آن را تلف كند ضامن است.

مسأله 2708: اگر چيز نجس را براي كاري كه شرط آن پاكي است عاريه دهد، مثلا لباس را عاريه دهد كه با آن نماز بخوانند، بنابر احتياط واجب، بايد نجس بودن آن را به كسي كه عاريه مي كند بگويد.

مسأله 2709: چيزي را كه عاريه كرده، بدون اجازه صاحب آن نمي تواند به ديگري اجاره، يا عاريه بدهد.

مسأله 2710: اگر چيزي را كه عاريه كرده، با اجازه صاحب آن به ديگري عاريه دهد، چنانچه عاريه گيرنده اوّل بميرد يا ديوانه شود، عاريه دومي باطل نمي شود.

مسأله 2711: اگر بداند مالي را كه عاريه كرده غصبي است، بايد آن را به صاحبش برساند و نمي تواند

به عاريه دهنده بدهد.

مسأله 2712: اگر مالي را كه مي داند غصبي است عاريه كند و از آن استفاده ببرد و در دست او از بين برود، مالك مي تواند عوض مال و عوض استفاده را از او و يا از كسي كه مال را غصب كرده مطالبه كند و اگر از عاريه كننده بگيرد، او نمي تواند چيزي را كه به مالك مي دهد، از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

مسأله 2713: اگر نداند مالي را كه عاريه كرده غصبي است و در دست او از بين برود، چنانچه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد، او نيز مي تواند آنچه را به صاحب مال داده، از عاريه دهنده مطالبه نمايد، ولي اگر چيزي را كه عاريه كرده، طلا و نقره باشد، يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود، عوضش را بدهد، نمي تواند چيزي را كه به صاحب مال مي دهد، از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

ازدواج

احكام ازدواج

مسأله 2714: به سبب عقد ازدواج، زن به مرد حلال مي شود. و ازدواج بر دو قسم است: دائم و غير دائم، عقد دائم يعني مدّت زناشويي در آن معيّن نشود. و زني را كه به اين قسم عقد مي كنند «دائمه» گويند. و عقد غير دائم يا موقّت، يعني مدت زناشويي در آن معين شود، مثلا زن را به مدّت يك ساعت، يا يك روز، يا يك ماه، يا يك سال و يا بيشتر، عقد نمايند و زني را كه به اين قسم عقد كنند «مُتعه» و «صيغه» مي نامند.

مسأله 2715: در زناشويي چه دايم و چه غير دايم، بايد صيغه عقد خوانده شود و تنها راضي بودن زن

و مرد كافي نيست. و صيغه عقد را يا خود زن و مرد مي خوانند و يا ديگري را وكيل مي كنند كه از طرف آنان بخواند.

مسأله 2716: وكيل لازم نيست مرد باشد، زن نيز مي تواند براي خواندن صيغه عقد از طرف ديگري، وكيل شود.

مسأله 2717: زن و مرد تا يقين نكنند وكيل آنها صيغه را خوانده است، نمي توانند به يكديگر نگاه مَحرمانه نمايند و گمان به اينكه وكيل صيغه را خوانده است كفايت نمي كند، ولي اگر وكيل بگويد: صيغه را خوانده ام، كافي است.

مسأله 2718: اگر زني شخصي را وكيل كند كه مثلا ده روز، او را به عقد مردي درآورد و ابتداي ده روز را معيّن نكند، وكيل مي تواند هر وقت بخواهد، او را ده روز، به عقد آن مرد در آورد، ولي اگر معلوم باشد كه زن، روز يا ساعت معيني را قصد كرده، بايد عقد را مطابق قصد او بخواند.

مسأله 2719: يك نفر مي تواند براي خواندن صيغه عقد دائم، يا غير دائم از طرف دو نفر وكيل شود. و نيز مي تواند از طرف زن وكيل شود و او را براي خود، به صورت دائم يا غير دائم عقد كند، ولي بنابر احتياط مستحب، عقد را دو نفر بخوانند.

كيفيت خواندن عقد دائم

مسأله 2720: اگر صيغه عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند، بايد پس از تعيين مهر، اوّل زن بگويد: «زَوَّجْتُكَ نَفْسي عَلَي الصِّداقِ الَمعْلُوم» يعني: «خود را به ازدواج تو درآوردم به مهري كه معين شده است»، پس از آن بدون فاصله، مرد بگويد: «قَبِلْتُ التَّزْويجَ» يعني: «قبول كردم ازدواج را» در اين صورت عقد صحيح است.

مسأله 2721: اگر زن و مرد، ديگري را

وكيل كنند كه از طرف آنها صيغه عقد را بخواند، چنانچه مثلا اسم مرد احمد و اسم زن، فاطمه باشد و وكيل زن بگويد: «زَوَّجْتُ مُوَكِّلَتي فاطِمَه مُوَكِّلَكَ أَحْمَد عَلَي الصِّداقِ الْمَعْلُوم»، پس بدون فاصله، وكيل مرد بگويد: «قَبِلْتُ لِمُوَكِّلي أحْمَد عَلَي الصِّداق» صحيح مي باشد.

مسأله 2722: واجب نيست لفظي را كه مرد مي گويد، با لفظي كه زن مي گويد مطابق باشد، بنابراين اگر زن «زَوَّجْتُ» بگويد، مرد مي تواند «قَبِلْتُ التَّزْويجَ يا «قَبِلْتُ النِّكاحَ» بگويد.

كيفيت خواندن عقد موقّت

مسأله 2723: اگر خود زن و مرد، بخواهند صيغه عقد غير دائم را بخوانند، بعد از آنكه مدّت و مهر را معيّن كردند، چنانچه زن بگويد: «زَوَّجْتُكَ نَفْسي فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلي المَهْرِ المَعْلُوم»، بعد بدون فاصله، مرد بگويد: «قَبِلْتُ» صحيح است. و اگر ديگري را وكيل كنند، اوّل وكيل زن به وكيل مرد بگويد: «مَتَّعْتُ مُوَكِّلَتي مُوَكِّلَكَ فِي الْمدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلي المَهْرِ المَعْلُوم»، پس بدون فاصله، وكيل مرد بگويد: «قَبِلْتُ لِمُوَكِّلي هكَذا» صحيح مي باشد.

شرايط عقد

مسأله 2724: عقد ازدواج چند شرط دارد:

اوّل: به زبان عربي صحيح خوانده شود و اگر خود مرد و زن نتوانند، صيغه را به عربي صحيح بخوانند، چنانچه ممكن باشد، بنابر احتياط واجب بايد كسي را كه مي تواند به عربي صحيح بخواند، وكيل كنند و اگر ممكن نباشد، خودشان مي توانند به غير عربي بخوانند، امّا بايد لفظي بگويند كه معناي «زَوَّجْتُ» و «قَبِلْتُ» را بفهماند. دوم: مرد و زن، يا وكيل آنها كه صيغه عقد را مي خوانند، قصد انشاء داشته باشند، يعني اگر خود مرد و زن صيغه را مي خوانند، زن به گفتن «زَوَّجْتُكَ نَفْسِي» قصدش اين باشد كه خود را زن او قرار دهد و مرد به گفتن «قَبِلتُ التّزويج» زن بودن او را براي خود قبول نمايد. و اگر وكيل مرد و زن، صيغه را مي خوانند، به گفتن «زوّجت» و «قبلت» قصدشان اين باشد كه مرد و زني كه آنان را وكيل كرده اند، زن و شوهر شوند. سوم: كسي كه صيغه عقد را مي خواند بالغ و عاقل باشد، چه براي خودش بخواند يا از طرف ديگري وكيل شده باشد. اگرچه در وكيل اشتراط بلوغ و عدم كفايت

رشد بنابر احتياط است. چهارم: اگر وكيل زن و شوهر يا وليّ آنها، صيغه عقد را مي خوانند، در عقد، زن و شوهر را معين كنند، مثلا اسم آنها را ببرند يا به آنها اشاره نمايند، پس كسي كه چند دختر دارد، اگر به مردي بگويد: «زَوَّجْتُكَ إحْدي بَناتِي» يعني يكي از دخترانم را به ازدواج تو درآوردم، و او بگويد: «قَبِلْتُ» يعني قبول كردم، چون در هنگام عقد، دختر را معين نكرده اند، عقد باطل است. پنجم: زن و مرد به ازدواج راضي باشند ولي اگر زن در ظاهر با كراهت اجازه دهد و معلوم باشد قلباً راضي است، عقد صحيح است.

مسأله 2725: اگر در عقد ازدواج يك حرف غلط خواند شود كه معناي آن را عوض كند، بنابر احتياط عقد باطل است.

مسأله 2726: كسي كه دستور زبان عربي را نمي داند، اگر قرائتش صحيح باشد و معناي صيغه عقد را بداند و آن را قصد نمايد، مي تواند عقد بخواند.

مسأله 2727: اگر زني را براي مردي، بدون اجازه آنان عقد كنند و بعد زن و مرد بگويند به آن عقد راضي هستيم، عقد صحيح است.

مسأله 2728: اگر زن و مرد يا يكي از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند و بعد از خواندن عقد، راضي شوند و بگويند به آن عقد راضي هستيم، بنابر احتياط مستحب دوباره عقد را بخوانند.

مسأله 2729: پدر و جدّ پدري مي توانند براي فرزند نابالغ يا ديوانه خود كه در حال ديوانگي بالغ شده است همسر بگيرند. و بعد از آنكه طفل بالغ شد، يا ديوانه عاقل گرديد، اگر ازدواجي كه براي او كرده اند، مفسده اي نداشته، بنابر احتياط نمي تواند

آن را برهم بزند، امّا اگر مفسده اي داشته، مي تواند آن را برهم بزند.

مسأله 2730: دختري كه به سنّ بلوغ رسيده و رشيده است، يعني مصلحت خود را تشخيص مي دهد، اگر بخواهد شوهر كند، چنانچه باكره باشد، بنابر احتياط بايد از پدر، يا جدّ پدري خود اجازه بگيرد، امّا اجازه مادر و برادر، لازم نيست.

مسأله 2731: اگر پدر و جدّ پدري غايب باشند، به طوري كه نتوان از آنها اجازه گرفت، يا دختر باكره نباشد اجازه پدر و جدّ لازم نيست.

مسأله 2732: اگر پدر يا جدّ پدري، براي پسر نابالغ خود زن بگيرد، پسر بعد از بالغ شدن، بايد خرج آن زن را بدهد.

مسأله 2733: اگر پدر يا جدّ پدري براي پسر نابالغ خود زن بگيرد، چنانچه پسر در هنگام عقد، مالي داشته، مهر زن را بدهكار است و اگر در موقع عقد، مالي نداشته، بنابر احتياط بايد پدر يا جدّ او، مهر زن را بدهند.

برهم زدن عقد ازدواج

مسأله 2734: اگر مرد بعد از عقد بفهمد زن يكي از اين هفت عيب را داراست مي تواند عقد را برهم بزند، اوّل: ديوانگي. دوم: بيماري خوره. سوم: بيماري بَرَص. چهارم: كوري. پنجم: زمين گير بودن. ششم: افضا بودن، يعني راه بول و حيض، يا راه حيض و غايط زن يكي شده باشد. هفتم: گوشت، يا استخواني در فرج او باشد كه مانع نزديكي شود.

مسأله 2735: اگر زن، بعد از عقد بفهمد شوهر او ديوانه است، يا آلت مردي ندارد، يا مرضي دارد كه نمي تواند نزديكي نمايد و يا تخمهاي او را كشيده اند، مي تواند عقد را برهم بزند.

مسأله 2736: اگر مرد يا زن، به جهت يكي از عيبهايي كه

در دو مسأله پيش گفته شد، عقد را برهم بزند، بايد بدون طلاق از هم جدا شوند.

مسأله 2737: اگر به جهت آنكه مرد نمي تواند نزديكي كند، زن عقد را برهم بزند، شوهر بايد نصف مهر را بدهد ولي اگر به جهت يكي ديگر از عيبها، مرد يا زن، عقد را برهم بزند، چنانچه مرد با زن نزديكي نكرده باشد، چيزي بر او نيست، امّا اگر نزديكي كرده، بايد تمام مهر را بدهد.

زنهايي كه ازدواج با آنها حرام است

مسأله 2738: ازدواج با زنهايي كه با انسان مَحرم هستند، حرام است، مانند مادر، دختر، خواهر، مادر زن، عمّه، خاله، مادر بزرگ، نوه دختر برادر، دختر خواهر، زن پدر و زن پسر.

مسأله 2739: اگر كسي زني را براي خود عقد نمايد، اگرچه با او نزديكي نكند، مادر، مادر مادر آن زن و مادر پدر او هرچه بالا روند، با آن مرد مَحرم مي شوند و نمي تواند با آنها ازدواج كند.

مسأله 2740: اگر زني را عقد كند و با او نزديكي نمايد، دختر و نوه دختري و پسري آن زن هر چه پايين روند، چه در وقت عقد باشند يا بعد به دنيا بيايند، با آن مرد محرم مي شوند.

مسأله 2741: اگر با زني كه براي خود عقد كرده، نزديكي نكرده باشد، تا وقتي آن زن در عقد اوست، نمي تواند با دختر او ازدواج كند.

مسأله 2742: عمّه و خاله پدر، عمّه و خاله پدرِ پدر، عمّه و خاله مادر و عمّه و خاله مادرِ مادر، هرچه بالا روند با انسان محرمند.

مسأله 2743: پدر و جدّ شوهر، هرچه بالا روند و پسر و نوه پسري و دختري او هرچه پايين آيند، چه در موقع عقد باشند، يا

بعد به دنيا بيايند، با زن او محرم هستند.

مسأله 2744: اگر زني را براي خود عقد كند، چه دائم باشد و چه موقت، تا وقتي كه آن زن در عقد اوست، نمي تواند با خواهر آن زن ازدواج نمايد.

مسأله 2745: اگر شخصي زن خود را به صورتي كه در احكام طلاق گفته مي شود «طلاق رجعي» دهد، در بين عدّه نمي تواند خواهر او را عقد نمايد، لكن در عدّه «طلاق باين» كه بعد بيان مي شود، بنابر احتياط مستحب با خواهر او ازدواج نكند و امّا اگر زني را مُتعه نمايد، بنابر احتياط واجب از ازدواج با خواهر او، در مدّت عِدّه، هر چند مدت مُتعه گذشته و يا متمتّع مدّت را بخشيده باشد، خودداري نمايد.

مسأله 2746: انسان نمي تواند بدون اجازه زن خود، با خواهرزاده و برادرزاده او ازدواج كند. و اگر بدون اجازه زنش آنان را عقد نمايد و بعد زن بگويد به آن عقد راضي هستم، اشكال ندارد.

مسأله 2747: اگر زن بفهمد شوهرش، برادرزاده و يا خواهرزاده او را عقد كرده و حرفي نزند، چنانچه بعد رضايت ندهد، عقد آنان باطل است.

مسأله 2748: اگر انسان پيش از ازدواج با دختر عمّه يا دختر خاله خود، با مادر آنان زنا كند، ديگر نمي تواند با آنان ازدواج نمايد.

مسأله 2749: اگر با دختر عمّه يا دختر خاله خود، ازدواج نمايد و پيش از آنكه با آنان نزديكي كند با مادرشان زنا نمايد، بنابر احتياط مستحب از آنها جدا شود.

مسأله 2750: اگر با زني، غير از عمّه و خاله خود زنا كند بنابر احتياط مستحب با دختر او ازدواج نكند، امّا اگر زني را عقد نمايد و با او نزديكي

كند، سپس با مادر او زنا كند آن زن بر او حرام نمي شود و همچنين است اگر پيش از آنكه با او نزديكي كند با مادر او زنا نمايد، گرچه بنابر احتياط مستحب، از آن زن با طلاق جدا شود.

مسأله 2751: زن مسلمان نمي تواند به عقد كافر درآيد، چه اهل كتاب باشد يا كتاب نداشته باشد، مرد مسلمان نيز نمي تواند با زنهاي كافر كه اهل كتاب نيستند ازدواج كند، ولي ازدواج با زنهاي اهل كتاب يعني يهود، نصاري و مجوس، به عقد دائم يا موقّت، مانعي ندارد.

مسأله 2752: اگر با زني كه در عدّه طلاق رجعي است، زنا كند آن زن بر او حرام مي شود و اگر با زني كه در عدّه متعه، يا طلاق باين و يا عدّه وفات است زنا كند، بعداً مي تواند او را عقد نمايد، اگرچه بنابر احتياط مستحب با او ازدواج نكند. و معناي «طلاق رجعي»، «طلاق بايِن»، «عدّه متعه» و «عدّه وفات» در احكام طلاق بيان خواهد شد.

مسأله 2753: اگر با زن بي شوهري كه در عدّه نيست زنا كند، بعد مي تواند آن زن را براي خود عقد نمايد، ولي بنابر احتياط مستحب صبر كند تا آن زن حيض ببيند، سپس او را عقد نمايد و همچنين است اگر ديگري بخواهد آن زن را عقد كند.

مسأله 2754: اگر زني را كه در عدّه ديگري است براي خود عقد كند، چنانچه مرد و زن، يا يكي از آنان بدانند كه عدّه زن تمام نشده و بدانند عقد كردن زن در عدّه، حرام است، آن زن بر او حرام مي شود، اگرچه مرد بعد از عقد، با آن زن نزديكي نكرده باشد.

مسأله

2755: اگر زني را براي خود عقد كند و بعد معلوم شود كه در عدّه بوده، چنانچه هيچ كدام نمي دانسته اند زن در عدّه است و نمي دانسته اند عقد كردن زن در عدّه حرام است، در صورتي كه مرد با او نزديكي كرده باشد، آن زن بر او حرام مي شود.

مسأله 2756: اگر انسان بداند زني شوهر دارد و با او ازدواج كند، بايد از او جدا شود. و بعد نيز او را براي خود عقد نكند.

مسأله 2757: زن شوهردار، اگر زنا بدهد بر شوهر خود حرام نمي شود و چنانچه توبه نكند و بر عمل خود باقي باشد، بهتر است شوهر او را طلاق دهد، ولي بايد مهرش را بدهد.

مسأله 2758: زني را كه طلاق داده اند و زني كه متعه بوده و شوهرش مدّت او را بخشيده يا مدّتش تمام شده، چنانچه بعد از مدّتي دوباره شوهر كند و بعد شك كند هنگام عقد شوهر دوم، عدّه شوهر اوّل تمام بوده يا نه، نبايد به شك خود اعتنا كند.

مسأله 2759: مادر، خواهر و دخترِ پسري كه لواط داده بر لواط كننده حرام است در صورتي كه لواط كننده بالغ و لواط داده نابالغ باشد ولي اگر گمان كند كه دخول نشده، يا شك كند دخول شده يا نه، بر او حرام نمي شوند.

مسأله 2760: اگر با مادر، يا خواهر و يا دختر كسي ازدواج نمايد و بعد از ازدواج، با آن شخص لواط كند، آنها بر او حرام نمي شوند.

مسأله 2761: اگر كسي در حال احرام كه در احكام حج گذشت، با زني ازدواج نمايد عقد او باطل است. و چنانچه مي دانسته زن گرفتن بر او حرام

است، ديگر نمي تواند آن زن را عقد كند.

مسأله 2762: اگر زني كه در حال احرام است با مردي كه در حال احرام نيست ازدواج كند، عقد او باطل است و اگر زن مي دانسته ازدواج كردن در حال احرام حرام است، بنابر احتياط واجب بعداً با آن مرد ازدواج نكند.

مسأله 2763: اگر مرد «طواف نساء» را كه يكي از اعمال حج است بجا نياورد، زن بر او حرام مي شود و نيز اگر زن «طواف نساء» نكند شوهرش بر او حرام مي شود ولي اگر بعد، «طواف نساء» را انجام دهند، يا نايب بگيرند كه آن را انجام دهد، به يكديگر حلال مي شوند.

مسأله 2764: اگر كسي دختر نابالغي را براي خود عقد كند و پيش از آنكه نه سال دختر تمام شود، با او نزديكي كند چه اِفضا شده باشد يا نه، نزديكي با او بنابر اظهر حرام نيست.

مسأله 2765: زني را كه در سه نوبت طلاق داده اند، بر شوهرش حرام مي شود، ولي اگر با شرايطي كه در احكام طلاق گفته مي شود، با مرد ديگري ازدواج كند سپس طلاق بگيرد، شوهر اوّل مي تواند دوباره او را براي خود عقد نمايد.

احكام عقد دائم

مسأله 2766: زني كه به عقد دائم درآمده، نبايد بدون اجازه شوهر از خانه بيرون رود و بايد خود را براي هر لذّتي كه او مي خواهد تسليم نمايد و بدون عذر شرعي از نزديكي كردن او جلوگيري نكند و اگر در اينها از شوهر اطاعت نمايد، تهيّه غذا، لباس و منزل او بر شوهر واجب است و اگر تهيّه نكند چه توانايي داشته باشد يا نداشته باشد، به زن بدهكار است.

مسأله 2767: اگر زن در كارهايي كه

در مسأله پيش گفته شد، از شوهر اطاعت نكند، گناهكار است و حقّ غذا، لباس، منزل و همخوابي ندارد، ولي مهر او از بين نمي رود.

مسأله 2768: مرد حق ندارد زن خود را به خدمت خانه، مجبور كند.

مسأله 2769: مخارج سفر زن، اگر بيشتر از مخارج وطن باشد، بر شوهر نيست، ولي اگر شوهر مايل باشد زن را سفر ببرد، بايد خرج سفر او را بدهد.

مسأله 2770: زني كه از شوهر اطاعت مي كند و شوهر خرج او را نمي دهد، در صورت امكان مي تواند خرجي خود را بدون اجازه، از مال او بردارد و اگر ممكن نيست، چنانچه ناچار باشد معاش خود را تهيّه كند، در موقعي كه مشغول تهيّه معاش است، اطاعت شوهر بر او واجب نيست.

مسأله 2771: اگر مرد فقط يك زن دائمي دارد واجب نيست علي الأظهر كه در هر چهار شب، يك شب نزد او بماند.

مسأله 2772: شوهر نمي تواند بيش از چهار ماه، با زن دائمي خود نزديكي نكند.

مسأله 2773: اگر در عقد دائمي، مهر را معيّن نكند، عقد صحيح است و چنانچه مرد با زن نزديكي كند، بايد مهر او را مطابق مهر زنهايي كه مانند او هستند، بدهد.

مسأله 2774: اگر هنگام خواندن عقد دائم، براي دادن مهر، مدّتي معيّن نكرده باشند، زن مي تواند پيش از گرفتن مهر، از نزديكي كردن شوهر جلوگيري كند، چه شوهر توانايي دادن مهر را داشته باشد چه نداشته باشد، ولي اگر پيش از گرفتن مهر به نزديكي راضي شود و شوهر با او نزديكي كند، ديگر نمي تواند بدون عذر شرعي، از نزديكي شوهر جلوگيري نمايد.

احكام عقد موقّت

مسأله 2775: مُتعه كردن زن، اگرچه براي لذّت بردن نباشد، صحيح

است.

مسأله 2776: بنابر احتياط واجب، شوهر نبايد بيش از چهار ماه، نزديكي با متعه خود را ترك كند.

مسأله 2777: زني كه مُتعه مي شود اگر در عقد شرط كند شوهر با او نزديكي نكند، عقد و شرط او صحيح است و شوهر فقط مي تواند لذّتهاي ديگر از او ببرد، ولي اگر بعد به نزديكي راضي شود، شوهر مي تواند با او نزديكي نمايد.

مسأله 2778: زني كه متعه شده اگرچه آبستن شود، حقّ خرجي ندارد.

مسأله 2779: زني كه متعه شده حق همخوابي ندارد، از شوهر ارث نمي برد و شوهر نيز از او ارث نمي برد.

مسأله 2780: زني كه متعه شده اگر نداند كه حقّ خرجي و همخوابي ندارد، عقد او صحيح است و براي آنكه نمي دانسته، حقّي بر شوهر پيدا نمي كند.

مسأله 2781: زني كه متعه شده، مي تواند بدون اجازه شوهر، از خانه بيرون رود، ولي اگر بر اثر بيرون رفتن، حقّ شوهر از بين مي رود، بيرون رفتن او حرام است.

مسأله 2782: اگر زن، مردي را وكيل كند تا به مدّت و مبلغ معيّن، او را براي خودش متعه نمايد، چنانچه مرد او را به عقد دائم خود درآورد، يا به غير از مدّت يا مبلغي كه معيّن شده، او را متعه كند، وقتي آن زن فهميد، اگر بگويد: راضي هستم، عقد صحيح وگرنه باطل است.

مسأله 2783: اگر پدر يا جدّ پدري، براي محرم شدن، يك ساعت يا دو ساعت زني را به عقد پسر نابالغ خود درآورد كافي است و نيز مي تواند دختر نابالغ خود را براي محرم شدن، به عقد كسي درآورد و بايد آن عقد براي دختر نفعي داشته باشد. و لازم نيست مدّت زناشويي را قدري

قرار دهند كه شوهر بتواند از زن لذّت ببرد.

مسأله 2784: اگر پدر يا جدّ پدري، طفل خود را كه در جاي ديگري است و نمي داند زنده است يا مرده، براي محرم شدن به عقد كسي درآورد، بر حسب ظاهر محرم بودن حاصل مي شود و چنانچه بعد معلوم شود هنگام عقد، آن دختر زنده نبوده، عقد باطل است و كساني كه بر اثر عقد به ظاهر محرم شده بودند نامحرمند.

مسأله 2785: اگر مرد مدّت متعه را ببخشد، چنانچه با زن نزديكي كرده، بايد تمام مهر را به او بدهد و اگر نزديكي نكرده باشد، بايد نصف آن را بپردازد.

مسأله 2786: مرد مي تواند زني را كه متعه او بوده و هنوز عدّه اش تمام نشده، به عقد دائم خود درآورد، يا اينكه او را به مدّت بيشتري دوباره متعه كند.

احكام نگاه كردن

مسأله 2787: نگاه كردن مرد به زن نامَحرم و حتّي دختري كه نُه سالش تمام نشده ولي خوب و بد را مي فهمد و همچنين نگاه كردن به موي آنان، چه با قصد لذّت و چه بدون آن حرام است. و نگاه كردن به صورت و دستها اگر به قصد لذّت باشد حرام است، بلكه بنابر احتياط بدون قصد لذّت نيز به آن نگاه نكند و نيز نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم، حرام مي باشد.

مسأله 2788: اگر انسان بدون قصد لذّت، به صورت و دستهاي زنهاي اهل كتاب، مانند زنهاي يهود و نصاري، نگاه كند در صورتي كه نترسد به حرام بيفتد، اشكال ندارد. و بنابر احتياط واجب به غير صورت و دستهاي آنان نگاه نكند.

مسأله 2789: زن بايد بدن و موي خود را از مرد نامحرم

بپوشاند، بلكه بنابر احتياط واجب بدن و موي خود را از پسري كه بالغ نشده، ولي خوب و بد را مي فهمد، بپوشاند.

مسأله 2790: نگاه كردن به عورت ديگري، حتّي عورت بچّه مميّزي كه خوب و بد را مي فهمد حرام است، اگرچه از پشت شيشه، يا در آينه، يا آب صاف و مانند آن باشد، ولي زن و شوهر مي توانند به تمام بدن يكديگر، نگاه كنند.

مسأله 2791: مرد و زني كه با يكديگر محرمند، اگر قصد لذّت نداشته باشند، مي توانند غير از عورت، به تمام بدن يكديگر، نگاه كنند.

مسأله 2792: مرد نبايد با قصد لذّت، به بدن مرد ديگر نگاه كند و نگاه كردن زن نيز به بدن زن ديگر، با قصد لذّت حرام است.

مسأله 2793: مرد نبايد عكس زن نامحرم را بيندازد، چنانچه موجب نگاه كردن به آن زن يا عكس آن زن باشد و اگر زن نامحرمي را بشناسد، نبايد به عكس او نگاه كند و نيز در مورد عكس زني كه نمي شناسد، بنابر احتياط واجب، ترك است.

مسأله 2794: اگر در حال ناچاري و اضطرار، زن بخواهد زن ديگر و يا مردي غير از شوهر خود را تنقيه كند، يا عورت او را آب كشد، حتي الامكان بايد چيزي در دست كند كه دستش به عورت او نرسد. و همچنين است اگر مرد بخواهد مرد ديگري يا زني غير از زن خود را تنقيه كند، يا عورت او را آب بكشد.

مسأله 2795: اگر مرد براي معالجه زن نامحرم ناچار باشد كه او را نگاه كند و دست به بدن او بزند، اشكال ندارد، ولي اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند، نبايد دست به

بدن او بزند و اگر با دست زدن بتواند معالجه كند، نبايد او را نگاه كند.

مسأله 2796: اگر انسان براي معالجه كسي ناچار شود كه به عورت او نگاه كند و چاره اي جز آن نباشد اشكال ندارد.

مسائل متفرّقه زناشويي

مسأله 2797: كسي كه به جهت نداشتن زن به حرام مي افتد، واجب است زن بگيرد.

مسأله 2798: اگر شوهر در عقد شرط كند زن باكره باشد و بعد از عقد معلوم شود باكره نبوده، مي تواند عقد را برهم بزند.

مسأله 2799: ماندن مرد و زن نامحرم، در مكان خلوتي كه كسي در آنجا نيست و ديگري نيز نمي تواند وارد شود بنابر احتياط حرام است، چه به ذكر خدا مشغول باشند يا به صحبت ديگر، خواب باشند يا بيدار، ولي اگر طوري باشد كه ديگري بتواند وارد شود يا بچّه اي كه خوب و بد را مي فهمد در آنجا باشد، اشكال ندارد.

مسأله 2800: اگر مرد، مهر زن را در عقد معيّن كند و قصدش اين باشد كه آن را ندهد، عقد صحيح است، ولي مهر را بايد بدهد.

مسأله 2801: مسلماني كه منكِر خدا يا پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) شود، يا حكم ضروري دين، يعني حكمي كه همه مسلمانان آن را جزو دين مي دانند، مانند واجب بودن نماز و روزه را انكار كند، در صورتي كه بداند آن حكم، ضروري دين است و منكر شدن آن، به انكار خدا يا پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)برگردد، مُرتد مي شود.

مسأله 2802: اگر زن پيش از آنكه شوهر با او نزديكي كند مرتد شود، عقد او باطل مي گردد. و همچنين است اگر بعد از نزديكي مرتد شود و يائسه باشد، يعني اگر

سيّده است شصت سال وگرنه، پنجاه سال او تمام شده باشد، امّا اگر يائسه نباشد، بايد به دستوري كه در «احكام طلاق» گفته خواهد شد عدّه نگه دارد، پس اگر در بين عدّه، مسلمان شود عقد باقي و اگر تا آخر عدّه، مرتد بماند، عقد باطل است.

مسأله 2803: مردي كه مسلمان زاده است اگر مرتد شود، زنش بر او حرام مي شود و زن بايد به مقداري كه در «احكام طلاق» گفته مي شود، عدّه وفات نگه دارد.

مسأله 2804: مردي كه از پدر و مادر غير مسلمان به دنيا آمده و مسلمان شده، اگر پيش از نزديكي با همسرش مرتد شود، عقد او باطل مي گردد و اگر بعد از نزديكي مرتد شود، چنانچه زن او در سن زنهايي باشد كه حيض مي بينند، بايد به مقداري كه در «احكام طلاق» گفته مي شود، عدّه نگه دارد، پس اگر پيش از تمام شدن عدّه، شوهر او مسلمان شود، عقد باقي وگرنه باطل است.

مسأله 2805: اگر زن در عقد، با مرد شرط كند او را از شهري بيرون نبرد و مرد نيز قبول كند، نبايد زن را از آن شهر بيرون ببرد، مگر با رضايت او.

مسأله 2806: اگر زن انسان، از شوهر ديگرش دختري داشته باشد، انسان مي تواند آن دختر را براي پسر خود كه از آن نيست عقد كند و نيز اگر دختري را براي پسر خود عقد كند، پدر مي تواند با مادر آن دختر ازدواج نمايد.

مسأله 2807: اگر زني از زنا آبستن شود، جايز نيست بچّه را سقط كند.

مسأله 2808: اگر كسي با زني كه شوهر ندارد و در عدّه كسي نيز نيست زنا كند، چنانچه بعد او را

عقد كند و بچّه اي از آنان پيدا شود، در صورتي كه ندانند از نطفه حلال است يا حرام، آن بچّه حلال زاده است.

مسأله 2809: اگر مرد نداند زن در عده است و با او ازدواج كند، چنانچه زن نيز نداند و بچّه اي از آنان به دنيا آيد، حلال زاده است و شرعاً فرزند هردو مي باشد، ولي اگر زن مي دانسته در عدّه است و ممكن باشد بچّه از شوهر باشد، شرعاً بچّه از اوست ولي در هردو صورت، عقد آنان باطل و به يكديگر حرام مي باشند.

مسأله 2810: اگر زن بگويد يائسه ام يا شوهر ندارم، حرف او قبول مي شود، مگر مورد اتهام باشد.

مسأله 2811: اگر بعد از آنكه انسان با زني ازدواج كرد، كسي بگويد آن زن شوهر داشته و زن بگويد نداشته ام، چنانچه شرعاً ثابت نشود زن شوهر داشته، حرف زن قبول مي شود.

مسأله 2812: تا هفت سال از دختر تمام نشده، پدر نمي تواند او را از مادرش جدا كند. و پسر را پيش از تمام شدن دو سال، نبايد از مادر جدا كرد.

مسأله 2813: مستحب است در شوهر دادن دختري كه بالغ است، يعني به سنّ تكليف رسيده عجله كنند. حضرت امام صادق (عليه السلام) مي فرمايند: «يكي از سعادتهاي مرد آن است كه دخترش در خانه او حيض نبيند».

مسأله 2814: اگر زن مهر خود را با شوهر صلح نمايد تا زن ديگري نگيرد، واجب است زن مهر را نگيرد و شوهر نيز با زن ديگري ازدواج نكند.

مسأله 2815: كسي كه از زنا به دنيا آمده، اگر زن بگيرد و بچّه اي پيدا كند، آن بچّه حلال زاده است.

مسأله 2816: هرگاه مرد در

روزه ماه رمضان يا در حال حيض زن خود، با او نزديكي كند، گناه كرده، ولي اگر بچّه اي از آنان به دنيا آيد، حلال زاده است.

مسأله 2817: زني كه يقين دارد شوهرش در سفر مرده، اگر بعد از عدّه وفات كه در «احكام طلاق» بيان خواهد شد، شوهر كند و شوهر اوّل از سفر برگردد، بايد از شوهر دوم جدا شود و به شوهر اوّل حلال است، ولي اگر شوهر دوم با او نزديكي كرده باشد، زن بايد از شوهر دوم جدا شده و عدّه نگهدارد و شوهر دوم بايد مهر او را مطابق زنهايي كه مانند او هستند بدهد، ولي خرج عده ندارد.

احكام شيردادن

مسأله 2818: اگر زن با شرايطي كه در «مسأله 2828» گفته مي شود بچّه اي را شير دهد، آن بچّه با افراد زير محرم مي شود، اوّل: خود زن، و او را مادر رِضاعي مي گويند. دوم: شوهر زن كه شير مال اوست و او را پدر رضاعي مي گويند. سوم: پدر و مادر آن زن، هرچه بالا روند، اگرچه پدر و مادر رضاعي او باشند. چهارم: بچّه هايي كه از آن زن، به دنيا آمده اند، يا به دنيا مي آيند. پنجم: بچّه هاي اولاد آن زن هرچه پايين روند، چه از اولاد او به دنيا آمده و يا اولاد او آن بچّه ها را شير داده باشند. ششم: خواهر و برادر آن زن، اگرچه رضاعي باشند، يعني بر اثر شير خوردن، با آن زن خواهر و برادر شده باشند. هفتم: عمو و عمّه آن زن، اگرچه رضاعي باشند. هشتم: دايي و خاله آن زن، اگرچه رضاعي باشند. نهم: اولاد شوهر آن زن كه شير

مال آن شوهر است، هرچه پايين روند اگرچه اولاد رضاعي او باشند. دهم: پدر و مادر شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هرچه بالا روند. يازدهم: خواهر و برادر شوهري كه شير مال اوست، اگرچه خواهر و برادر رضاعي او باشند. دوازدهم: عمو، عمّه، دايي و خاله شوهري كه شير مال اوست هرچه بالا روند، اگرچه رضاعي باشند. و نيز عده ديگري كه در مسائل بعد بيان مي شود، به سبب شير دادن محرم مي شوند.

مسأله 2819: اگر زن با شرايطي كه در «مسأله 2828» گفته مي شود بچّه اي را شير دهد، پدر آن بچّه نمي تواند با دخترهايي كه از آن زن به دنيا آمده اند ازدواج كند و نيز نمي تواند دخترهاي شوهري را كه شير مال اوست، اگرچه دخترهاي رضاعي او باشند براي خود عقد نمايد، ولي جايز است با دخترهاي رضاعي آن زن ازدواج كند، اگرچه بنابر احتياط مستحب با آنان ازدواج نكند و نگاه محرمانه، يعني نگاهي كه انسان مي تواند به محرمهاي خود كند، به آنان ننمايد.

مسأله 2820: اگر زن با شرايطي كه گفته مي شود بچّه اي را شير دهد، شوهر آن زن كه صاحب شير است، به خواهرهاي آن بچّه محرم نمي شود، ولي بنابر احتياط مستحب با آنان ازدواج ننمايد. و نيز خويشان شوهر، به خواهر و برادر آن بچّه محرم نمي شوند.

مسأله 2821: اگر زن بچّه اي را شير دهد، به برادرهاي آن بچّه محرم نمي شود و نيز خويشان آن زن به برادر و خواهر بچّه اي كه شير خورده، محرم نمي شوند.

مسأله 2822: اگر انسان با زني كه دختري را شير كامل داده ازدواج كند و با آن زن نزديكي

نمايد، ديگر نمي تواند آن دختر را براي خود عقد كند.

مسأله 2823: اگر انسان با دختري ازدواج كند، ديگر نمي تواند با زني كه آن دختر را شير كامل داده ازدواج نمايد.

مسأله 2824: انسان نمي تواند با دختري كه مادر يا مادر بزرگ انسان، او را شير كامل داده ازدواج كند. و نيز اگر زن پدر انسان، از شير پدر او، دختري را شير داده باشد، انسان نمي تواند با آن دختر ازدواج نمايد. و چنانچه دخترِ شيرخواري را براي خود عقد كند، سپس مادر، يا مادر بزرگ و يا زن پدر او، آن دختر را شير دهد، عقد باطل مي شود.

مسأله 2825: با دختري كه خواهر يا زن برادر انسان، او را شير كامل داده، نمي شود ازدواج كرد. و همچنين است اگر خواهرزاده، يا برادرزاده، يا نوه خواهر و يا نوه برادر انسان، آن دختر را شير داده باشد.

مسأله 2826: اگر زن، بچّه دختر خود را شير كامل دهد، آن دختر بر شوهر خود حرام مي شود. و همچنين است اگر بچّه اي را كه شوهر دخترش، از زن ديگري دارد شير دهد. ولي اگر بچّه پسر خود را شير دهد، زن پسرش كه مادر آن طفل شيرخوار است، بر شوهر خود حرام نمي شود.

مسأله 2827: اگر زن پدر دختري، بچّه شوهر آن دختر را شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود، چه بچّه از همان دختر، يا از زن شوهر او باشد.

شرايط شيردادني كه باعث محرم شدن است

مسأله 2828: شير دادني كه باعث محرم شدن مي شود، هشت شرط دارد، اوّل: بچّه، شير زن زنده را بخورد، پس اگر از سينه زني كه مرده است شير بخورد فايده ندارد. دوم: شير آن زن از

حرام نباشد، پس اگر شير بچّه اي را كه از زنا به دنيا آمده به بچه ديگر بدهند، بر اثر آن شير، بچّه با كسي محرم نمي شود. سوم: بچّه شير را از پستان بمكد، پس اگر شير را در گلوي او بريزند، نتيجه ندارد. چهارم: شير، خالص بوده و يا چيز ديگري مخلوط نباشد. پنجم: شير از يك شوهر باشد، پس اگر زن شير دهي را طلاق دهند، بعد شوهر ديگري كند و از او آبستن شود و تا هنگام زاييدن، شيري كه از شوهر اوّل داشته باقي باشد و مثلا هشت دفعه پيش از زاييدن، از شير شوهر اوّل و هفت دفعه بعد از زاييدن، از شير شوهر دوم به بچّه اي بدهد، آن بچّه با كسي محرم نمي شود. ششم: بچّه به جهت بيماري، شير را قي نكند. و اگر قي كند، بنابر احتياط كساني كه بر اثر شير خوردن با آن بچّه محرم مي شوند، با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه نيز به او ننمايند. هفتم: پانزده مرتبه، يا يك شبانه روز به طوري كه در مسأله بعد گفته مي شود، شير سير بخورد، يا مقداري شير به او بدهند كه بگويند از آن شير، استخوانش محكم شده و گوشت در بدنش روييده است بلكه اگر ده مرتبه نيز به او شير دهند، بنابر احتياط مستحب كساني كه بر اثر شير خوردن، با او محرم مي شوند، با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه نيز به او ننمايند. هشتم: دو سال بچّه تمام نشده باشد و اگر بعد از تمام شدن دو سال، او را شير دهند با كسي محرم نمي شود. بلكه اگر مثلا پيش

از تمام شدن دو سال، چهارده مرتبه و بعد از آن، يك مرتبه شير بخورد، به كسي محرم نمي شود ولي چنانچه از هنگام زاييدن زن شيرده، بيشتر از دو سال گذشته و شير او باقي باشد و بچّه اي را شير دهد كه هنوز دوسال او تمام نشده، آن بچّه بنابر احتياط واجب، با كساني كه گفته شد، محرم مي شود.

مسأله 2829: بايد بچّه در بين يك شبانه روز، غذا يا شير زن ديگري را نخورده، ولي اگر كمي غذا بخورد كه نگويند در بين، غذا خورده، اشكال ندارد. و نيز بايد پانزده مرتبه، از شير يك زن بخورد و در بين پانزده مرتبه، شير زن ديگري را نخورده و هر دفعه بدون فاصله شير بخورد، ولي اگر در بين شير خوردن نفس تازه كند، يا كمي صبر كند كه از اوّلي كه پستان در دهان مي گيرد تا وقتي سير مي شود، يك دفعه حساب شود، اشكال ندارد.

مسأله 2830: اگر زن از شير شوهر خود، بچّه اي را شير دهد، بعد شوهر ديگري كند و از شير آن شوهر نيز بچّه ديگري را شير دهد، آن دو بچّه با يكديگر محرم نمي شوند، اگرچه بهتر است باهم ازدواج نكنند و نگاه محرمانه به يكديگر ننمايند.

مسأله 2831: اگر زن از شير يك شوهر، چندين بچّه را شير دهد، همه آنان به يكديگر و به شوهر و به زني كه آنان را شير داده، محرم مي شوند.

مسأله 2832: اگر كسي چند زن داشته باشد و هر كدام آنان، با شرايطي كه بيان شد، بچّه اي را شير دهد، همه آن بچّه ها به يكديگر و به آن مرد و به همه آن

زنها محرم مي شوند.

مسأله 2833: اگر كسي دو زن شيرده، داشته باشد و يكي از آنان بچّه اي را مثلا هشت مرتبه و ديگري هفت مرتبه شير بدهد، آن بچّه با كسي محرم نمي شود.

مسأله 2834: اگر زني از شير يك شوهر، پسر و دختري را شير كامل بدهد، خواهر و برادر آن دختر، با خواهر و برادر آن پسر، محرم نمي شوند.

مسأله 2835: انسان نمي تواند بدون اجازه زن خود، با زنهايي كه بر اثر شيرخوردن، خواهرزاده يا برادرزاده زن او شده اند ازدواج كند. و نيز اگر با پسري لواط كند، بنابر احتياط واجب دختر، خواهر، مادر و مادر بزرگ رضاعي آن پسر را، يعني كساني كه بر اثر شير خوردن، دختر، خواهر و مادر او شده اند، براي خود عقد نكند.

مسأله 2836: زني كه برادر انسان را شير داده، با انسان محرم نمي شود، اگرچه بنابر احتياط مستحب خوب است با او ازدواج نكند.

مسأله 2837: انسان نمي تواند با دو خواهر، اگرچه رضاعي باشند، يعني به جهت شير خوردن خواهر يكديگر شده باشند، ازدواج كند و چنانچه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بوده اند، در صورتي كه عقد آنان در يك وقت بوده، هردو باطل است و اگر در يك وقت نبوده، عقد اوّلي صحيح و عقد دوّمي باطل مي باشد.

مسأله 2838: اگر زن از شير شوهر خود، افراد زير را شير دهد، شوهرش بر او حرام نمي شود، اگرچه بهتر است احتياط كند و آنها را شير ندهد. اوّل: برادر و خواهر خود زن. دوم: عمو، عمه، دايي و خاله خود زن. سوم: اولاد عمو و اولاد دايي آن زن. چهارم: برادر زاده آن زن.

پنجم: برادر شوهر، يا خواهر شوهر آن زن. ششم: خواهرزاده آن زن، يا خواهرزاده شوهرش. هفتم: عمو، عمه، دايي و خاله شوهرش. هشتم: نوه زن ديگر شوهرش.

مسأله 2839: اگر كسي دختر عمّه يا دخترخاله انسان را شير دهد، به انسان محرم نمي شود، ولي بنابر احتياط مستحب از ازدواج با او خودداري نمايد.

مسأله 2840: مردي كه دو زن دارد، اگر يكي از آن دو زن، فرزند عموي زن ديگر را شير دهد، زني كه فرزند عموي او شير خورده، به شوهر خود حرام نمي شود.

آداب شير دادن

مسأله 2841: براي شيردان بچّه، بهتر از هر كس مادر اوست. و مستحب است مادر، از هر دو پستان خود، به نوزاد شير بدهد.

مسأله 2842: سزاوار است مادر، براي شير دادن از شوهر خود مزد نگيرد و خوب است شوهر مزد بدهد و اگر مادر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد، شوهر مي تواند بچّه را از او گرفته و به دايه بدهد.

مسأله 2843: مستحب است دايه اي كه براي طفل مي گيرند، دوازده امامي، داراي عقل، عفّت و صورت نيكو باشد. و مكروه است كم عقل، يا غير دوازده امامي، يا بد صورت، يا بد خلق و يا زنازاده باشد و نيز مكروه است دايه اي بگيرند كه از زنا بچّه دار شده و شيرش از زنا باشد.

مسأله 2844: مستحب است نگذارند زنها هر بچّه اي را شير دهند، زيرا ممكن است فراموش شود به چه كساني شير داده اند و بعد دو نفر محرم با يكديگر، ازدواج نمايند.

مسأله 2845: كساني كه به سبب شير خوردن، خويشي پيدا مي كنند، مستحب است يكديگر را احترام نمايند ولي از يكديگر ارث نمي برند و حقوق خويشاوندي

كه انسان با خويشان خود دارد، براي آنان نيست.

مسأله 2846: در صورتي كه ممكن باشد، احوط آن است، بچّه را دو سال تمام شير بدهند و پس از دو سال او را از شير بگيرند.

مسأله 2847: بهترين شير براي نوزاد، شير مادر است، اگرچه بر مادر واجب نيست نوزاد خود را شير دهد، بلكه سير كردن نوزاد به عهده پدر است، بنابراين، مادر مي تواند در مقابل شيردادن به نوزاد خود از پدر نوزاد، اُجرت مطالبه نمايد، امّا اگر پدر نوزاد مرده باشد و يا پدر، امكان سير كردن فرزند يا پرداخت اُجرت را نداشته باشد، بر مادر واجب است، به نوزاد خود شير دهد.

مسأله 2848: اگر فرزند داراي مال و ثروت باشد، پدر مي تواند از مال فرزند، اُجرت شير دادن او را بپردازد.

مسأله 2849: اگر مادر حاضر شود مجاني و يا به اندازه اي كه ديگران اُجرت مي گيرند، به نوزاد شير دهد، پدر نمي تواند فرزند را از مادر بگيرد.

مسأله 2850: مادر حق دارد، فرزند پسر را تا دو سال و دختر را تا هفت سال، تربيت كند، البتّه اگر مادر، مسلمان، آزاد، عاقل، امين و همسر پدر همين نوزاد باشد، در اين صورت پدر نمي تواند در اين مدّت، فرزند را از مادر جدا كند.

مسأله 2851: بعد از مدّت ياد شده در مسأله پيش، حقّ تربيت و نگهداري فرزند به پدر مي رسد و اگر پدر مرده باشد، بنابر احتياط اين حق، به مادر باز مي گردد و وصيّ نمي تواند، مزاحمتي براي مادر به وجود آورد.

مسائل متفرّقه شيردادن

مسأله 2852: اگر بر اثر شير دادن، حقّ شوهر از بين نرود، زن مي تواند بدون اجازه شوهر، بچّه شخص ديگري را شير

دهد، ولي جايز نيست نوزادي را شير دهد كه بر اثر شير دادن به او، بر شوهر خود حرام شود، مثلا اگر شوهر او دختر شيرخواري را براي خود عقد كرده باشد، زن نبايد آن دختر را شير دهد، چون اگر آن دختر را شير دهد، خودش مادر زن شوهر مي شود و بر او حرام مي گردد.

مسأله 2853: اگر كسي بخواهد زن برادرش، با او محرم شود، بايد دختر شيرخواري را با شرايطي كه بيان شد، براي خود متعه كند و زن برادرش آن دختر را شير دهد.

مسأله 2854: اگر مرد پيش از آنكه زني را براي خود عقد كند، بگويد: به جهت شير خوردن، آن زن بر او حرام شده، مثلا بگويد: شير مادر او را خورده، چنانچه تصديق او ممكن باشد، نمي تواند با آن زن ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد و خود زن نيز حرف او را قبول نمايد، عقد باطل است، پس اگر مرد با او نزديكي نكرده باشد، يا نزديكي كرده باشد ولي در وقت نزديكي، زن بداند بر آن مرد حرام است، مهر ندارد و اگر بعد از نزديكي بفهمد بر آن مرد حرام بوده، شوهر بايد مهر او را مطابق زنهايي كه مانند او هستند، بدهد.

مسأله 2855: اگر زن پيش از عقد، بگويد: به جهت شير خوردن بر مردي حرام شده، چنانچه تصديق او ممكن باشد، نمي تواند با آن مرد ازدواج كند، امّا اگر بعد از عقد بگويد، مانند آن است كه مرد بعد از عقد بگويد و حكم آن، در مسأله پيش گفته شد.

مسأله 2856: شيردادني كه سبب محرم شدن مي باشد، با دو چيز ثابت مي گردد:

اوّل: خبر دادن عدّه اي كه انسان، از گفته آنان يقين پيدا كند. دوم: شهادت دو مرد عادل، يا چهار زن عادل، كه بنابر احتياط واجب بايد شرايط شيردادن را نيز بگويند، مثلا بگويند: ما ديده ايم فلان بچّه يك شبانه روز كامل از سينه فلان زن، شير خورده و چيزي نيز در بين آن نخورده است.

مسأله 2857: اگر شك كنند، بچّه به مقدار مَحرم شدن، شير خورده يا نه، يا گمان داشته باشند به آن مقدار شير خورده و يا گمان داشته باشد كه شير نخورده، نوزاد با كسي محرم نمي شود ولي بهتر است احتياط كنند و در صورت امكان، فحص لازم است احتياطاً.

آداب نوزاد

مسأله 2858: مستحب است، نوزاد را هنگام تولّد، غسل دهند، اذان در گوش راست، اِقامه در گوش چپ او بگويند، كام كودك را با آب فرات و تربت حضرت سيّدالشهدا (عليه السلام) باز كنند، به او جامه سفيد بپوشانند و براي وي نامي خوب انتخاب نمايند، مانند نامهاي پيامبران، ائمّه اطهار، حضرت زهرا، حضرت زينب، حضرت معصومه و حضرت نرجس (عليهم السلام)همچنين مستحب است در روز هفتم سر نوزاد را بتراشند و به وزن موي او طلا يا نقره صدقه بدهند و اگر روز هفتم اين كار انجام نشود، استحباب آن ساقط مي شود.

مسأله 2859: مستحب است، در روز هفتم براي نوزاد، گوسفند يا شتري را عقيقه كنند، عقيقه هرچه بزرگتر و نيكوتر باشد، بهتر است. و مستحب است پا و كفل عقيقه را به قابله دهند و اگر قابله اي نداشته باشد، آن را به مادر نوزاد بدهند تا به هركسي كه مي خواهد ببخشد. و اگر قابله يهودي باشد كه

از قرباني مسلمانان نمي خورد، يك چهارم قيمت گوسفند را به وي دهند. و مستحب است قسمتي از گوشت حيوان ذبح شده را، صدقه داده و بقيّه آن را پخته و ده نفر از مؤمنان را به اطعام دعوت كنند، البته هرچه بيشتر دعوت كنند بهتر است.

مسأله 2860: اگر در روز هفتم براي نوزاد عقيقه نكنند، تا آخر عمر و بلكه پس از مرگ وي نيز مستحب است عقيقه نمايند.

مسأله 2861: بهتر است عقيقه پسر، حيوان نر و در عقيقه دختر، مخيراست چه حيوان ماده باشد و چه نر، اگرچه اصل عقيقه ولو ماده باشد براي نر هم كافي است و در عقيقه، شرايط گوسفند قرباني كه در احكام حج بيان شده، لازم نيست.

مسأله 2862: اگر عقيقه اي يافت نشد، بايد صبر كنند تا پيدا شود و كفايت نمي كند كه قيمت آن را صدقه بدهند.

مسأله 2863: مكروه است پدر و مادر از عقيقه فرزند خود بخورند، بلكه خوردن عقيقه بر كساني كه تحت كفالت پدر هستند نيز كراهت دارد، امّا كراهت خوردن عقيقه فرزند براي مادر بيشتر است.

مسأله 2864: بهتر است عقيقه را قطعه قطعه كنند ولي استخوانهاي آن را نشكنند، امّا آنچه بين عوام شهرت دارد كه بايد استخوان عقيقه را دفن كنند، دليلي براي آن نيافتيم.

مسأله 2865: جايز است عقيقه را قطعه قطعه كنند و به ارحام همسايگان و ديگران هديه نمايند، امّا بهتر است عقيقه را پخته و جمعي از ارحام، همسايگان و ديگر مؤمنان را براي اطعام دعوت نمايند يا آن طعام را براي آنها بفرستند.

مسأله 2866: عقيقه، تنها به فقرا، اختصاص ندارد، بلكه جايز است آن را به ثروتمندان نيز بدهند

و همچنين جايز است عقيقه را به سادات بدهند، اگرچه عقيقه دهنده غير سيّد، يا از غير سيّد باشد.

مسأله 2867: اگر پدري براي فرزندش عقيقه نكرد، بر خود فرزند مستحب است عقيقه بدهد و قرباني كردن در روز عيد قربان به جاي عقيقه كفايت مي كند.

مسأله 2868: مستحب است براي نوزادي كه تا روز هفتم زنده مي ماند، عقيقه دهند، اگرچه بعد از ظهر روز هفتم بميرد، امّا اگر پيش از ظهر روز هفتم بميرد، عقيقه ساقط مي شود.

مسأله 2869: مستحب است، نوزاد را در روز هفتم ختنه كنند، بلكه بنابر احتياط واجب بايد وليّ، پيش از بلوغ بچّه، او را ختنه كند و اگر ختنه را انجام نداد، بر خود طفل واجب است وقتي بالغ شد ختنه نمايد.

مسأله 2870: مستحب است، هنگام ختنه كردن، اين دعا را بخوانند:

«اللّهُمَّ هذِهِ سُنَّتُكَ وَ سُنَّةُ نبَيِّكَ صَلّي اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ اتِّباعٌ مِنّا لَكَ وَ لنَبِيِّكَ بِمَشيَّتِكَ و بِإرادَتِكَ وَ قَضائِكَ لأمْر أرَدْتَهُ وَ قَضاء حَتَمْتَهُ وَ أمْر أنْفَذْتَهُ و أذَقْتَهُ حَرَّ الْحَديدِ في خِتانِهِ وَ حِجامَتِهِ لأمْر أنْتَ أعْرَفُ بِهِ مِنّي، اللّهُمَّ فَطَهِّرْهُ مِنَ الذُّنُوبِ وَ زِدْ في عُمْرِهِ وَ ادْفَعِ الآفات عَنْ بَدَنِهِ وَ الأوْجاعَ عَنْ جِسْمِهِ وَ زِدْهُ مِنَ الْغِني وَ ادْفَعْ عَنْهُ الْفَقْرَ، فَإنَّكَ تَعْلَمُ وَ لا نَعْلَمُ». از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است: «اگر اين دعا را در هنگام ختنه كردن نخوانده باشد، مستحب است تا پيش از رسيدن، به بلوغ اين دعا را بر آن بچّه قرائت كنند، زيرا خداوند گرمي آهن چه كشته شدن و چه غير آن را، از نوزاد دفع مي كند.»

احكام طلاق

مسأله 2871: مردي كه

زن خود را طلاق مي دهد، بايد بالغ و عاقل باشد، به اختيار خود طلاق دهد و اگر او را مجبور كنند زنش را طلاق دهد، طلاق باطل است و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد، پس اگر صيغه طلاق را به شوخي بگويد، صحيح نيست.

مسأله 2872: زن بايد در وقت طلاق، از خون حيض و نفاس پاك باشد و شوهرش در آن پاكي، با او نزديكي نكرده باشد.

مسأله 2873: طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس، در سه صورت صحيح است، اوّل: شوهرش بعد از ازدواج، با او نزديكي نكرده باشد. دوم: معلوم باشد كه آبستن است و اگر معلوم نباشد و شوهر، در حال حيض طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده، بنابر احتياط دوباره او را طلاق دهد. سوم: مرد به جهت غايب بودن نتواند بفهمد كه زن، از خون حيض يا نفاس پاك است يا نه.

مسأله 2874: اگر بداند زن از خون حيض پاك است و طلاقش بدهد، بعد معلوم شود موقع طلاق در حال حيض بوده، طلاق او باطل است و اگر او را در حيض بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود پاك بوده، طلاق او صحيح است.

مسأله 2875: كسي كه مي داند زنش در حال حيض يا نفاس است، اگر غايب شود، مثلا مسافرت كند و بخواهد او را طلاق دهد، بايد تا مدّتي كه معمولا زن از حيض يا نفاس پاك مي شود، صبر كند. و بعداً او را طلاق دهد.

مسأله 2876: اگر مردي كه غايب است بخواهد زن خود را طلاق دهد، چنانچه بتواند اطلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه، اگرچه

از روي عادت حيض زن يا نشانه هاي ديگري باشد كه در شرع معيّن شده، بايد تا مدّتي كه معمولا زن از حيض يا نفاس پاك مي شود، صبر كند.

مسأله 2877: اگر با همسرش كه از خون حيض و نفاس پاك است، نزديكي كند و بخواهد طلاقش دهد، بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود، ولي زني را كه نُه سالش تمام نشده، يا آبستن است، اگر بعد از نزديكي طلاق دهد اشكال ندارد. و همچنين است اگر يائسه باشد، يعني اگر سيّده است بيش از شصت سال و اگر سيّده نيست، بيش از پنجاه سال، داشته باشد.

مسأله 2878: اگر با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است، نزديكي كند و در همان پاكي، طلاقش دهد، چنانچه بعد معلوم شود هنگام طلاق آبستن بوده بنابر احتياط مستحب، بايد دوباره او را طلاق دهد.

مسأله 2879: اگر با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است، نزديكي كند مسافرت نمايد، چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد بايد به قدري كه معمولا زن بعد از آن پاكي، خون مي بيند و دوباره پاك مي شود، صبر كند.

مسأله 2880: اگر مرد بخواهد زن خود را كه به جهت بيماري، حيض نمي بيند، طلاق دهد، بايد از وقتي كه با او نزديكي كرده، تا سه ماه، از جماع با او خودداري نمايد و بعد او را طلاق دهد.

مسأله 2881: طلاق بايد به صيغه عربي صحيح، خوانده شود و دو مرد عادل آن را بشنوند. و اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم زن او، مثلا فاطمه باشد، بايد بگويد: «زَوْجَتي فاطِمَة طالِق» يعني زن من

فاطمه رهاست. و اگر ديگري را وكيل كند، وكيل بايد بگويد: «زَوْجَةُ مُوَكِّلي فاطمَة طالِق».

مسأله 2882: زني كه متعه شده، مثلا يك ماهه يا يك ساله او را عقد كرده اند، طلاق ندارد و رها شدن او، به اين است كه مدّتش تمام شود، يا مرد مدّت را به او ببخشد، يعني بگويد: «مدّت را به تو بخشيدم» و شاهد گرفتن و پاك بودن او از حيض لازم نيست.

عدّه طلاق

مسأله 2883: زني كه نُه سالش تمام نشده و زن يائسه عدّه ندارد، يعني اگرچه شوهرش با او نزديكي كرده باشد، بعد از طلاق مي تواند فوراً شوهر كند.

مسأله 2884: زني كه نُه سالش تمام شده و يائسه نيست، اگر شوهرش با او نزديكي كند و طلاقش دهد، بعد از طلاق بايد عدّه نگه دارد، يعني بعد از آنكه در پاكي طلاقش داد، صبر كند تا دوبار حيض ببيند و پاك شود و همين كه حيض سوم را ديد، عده او تمام مي شود و مي تواند شوهر كند، ولي اگر اصلا با او نزديكي نكرده باشد و طلاقش بدهد عدّه ندارد، يعني مي تواند بعد از طلاق، فوراً شوهر كند.

مسأله 2885: زني كه حيض نمي بيند، اگر در سنّ زنهايي باشد كه حيض مي بينند، چنانچه شوهرش او را طلاق دهد، بايد بعد از طلاق، سه ماه، عدّه نگه دارد.

مسأله 2886: زني كه عدّه او سه ماه است، اگر اوّل ماه طلاقش بدهند، بايد سه ماه قمري، يعني از موقعي كه ماه ديده مي شود، تا سه ماه عدّه نگهدارد و اگر در بين ماه، طلاقش بدهند، بايد باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و نيز كسري ماه اوّل

را از ماه چهارم، عدّه نگه دارد تا سه ماه تمام شود، مثلا اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش بدهند و آن ماه بيست و نه روز باشد، بايد نه روز باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و بيست روز از ماه چهارم عدّه نگه دارد و بنابر احتياط مستحب از ماه چهارم بيست و يك روز عدّه نگه دارد، تا با مقداري كه از ماه اوّل عدّه نگه داشته، سي روز شود.

مسأله 2887: اگر زنِ آبستن را طلاق دهد، عدّه اش تا به دنيا آمدن يا سقط شدن بچّه اوست، بنابراين اگر مثلا يك ساعت بعد از طلاق، بچّه به دنيا آيد، عدّه اش تمام مي شود.

مسأله 2888: ابتداي عدّه طلاق از وقتي است كه خواندن صيغه طلاق تمام مي شود، چه زن بداند طلاقش داده اند يا نداند، پس اگر بعد از تمام شدن زمان عدّه، بفهمد او را طلاق داده اند، لازم نيست دوباره عدّه نگه دارد.

پعدّه ازدواج موقّت

مسأله 2889: زني كه نُه سالش تمام شده و يائسه نيست، اگر مُتعه شود، مثلا يك ماهه يا يك ساله شوهر كند، چنانچه شوهرش با او نزديكي نمايد و مدّت آن زن تمام شود يا شوهر مدّت را به او ببخشد، بايد عدّه نگه دارد، پس اگر حيض مي بيند بنابر احتياط به مقدار دو حيض، عدّه نگه دارد، گرچه بعيد نيست كه يك حيض كفايت كند، و جايز نيست در عده شوهر كند و اگر حيض نمي بيند، بنابر احتياط واجب، چهل و پنج روز از شوهر كردن، خودداري نمايد.

مسأله 2890: زن يائسه، يعني زني كه اگر سيّده است بيش از شصت سال و اگر

سيّده نيست بيش از پنجاه سال داشته باشد، چنانچه مُتعه شود و همچنين زني كه كمتر از نُه سال دارد و زني كه اصلا شوهر با او نزديكي نكرده است، عدّه ندارند و پس از تمام شدن مدّت مُتعه، يا بعد از آنكه شوهر مدّت را بخشيد، فوراً مي توانند شوهر كنند.

عدّه زن شوهر مرده

مسأله 2891: زني كه شوهرش بميرد اگر آبستن نباشد، بايد تا چهار ماه و ده روز عدّه نگه دارد، يعني از شوهر كردن خودداري نمايد، اگرچه يائسه يا مُتعه باشد و يا شوهرش با او نزديكي نكرده باشد و اگر آبستن باشد، بايد تا موقع زاييدن عدّه نگه دارد، ولي اگر قبل از گذشتن چهار ماه و ده روز، بچّه اش به دنيا آيد، بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش، صبر كند. اين عدّه را «عدّه وفات» مي گويند.

مسأله 2892: زني كه در عدّه وفات مي باشد، حرام است لباس زينتي بپوشد، سرمه بكشد و همچنين كارهاي ديگري كه زينت حساب مي شود، بر او حرام است.

مسأله 2893: اگر زن يقين كند شوهرش مرده و بعد از تمام شدن عدّه وفات، شوهر كند، چنانچه معلوم شود شوهر او بعداً مرده است، بايد از شوهر دوّم، جدا شود. و در صورتي كه آبستن باشد، به مقداري كه در عدّه طلاق گفته شد، براي شوهر دوّم، عدّه طلاق و بعد براي شوهر اوّل عدّه وفات نگه دارد و اگر آبستن نباشد، براي شوهر اوّل عدّه وفات و بعد براي شوهر دوم، عدّه طلاق نگه دارد.

مسأله 2894: ابتداي عدّه وفات از موقعي است كه زن از مرگ شوهر، باخبر شود.

مسأله 2895: اگر زن بگويد عدّه ام

تمام شده، با دو شرط از او قبل مي شود، اوّل: بنابر احتياط واجب مورد تهمت نباشد. دوم: از طلاق يا مردن شوهرش، مدّتي گذشته باشد كه تمام شدن عدّه، ممكن باشد.

طلاق بائن و رجعي

مسأله 2896: طلاق بائن، يعني: مرد بعد از طلاق، حق ندارد بدون عقد جديد، به زن خود رجوع كند.

مسأله 2897: طلاق بائن، پنج قسم است، اوّل: طلاق زني كه نُه سالش تمام نشده باشد. دوم: طلاق زني كه يائسه باشد، يعني اگر سيّده است بيشتر از شصت سال و اگر سيّده نيست، بيش از پنجاه سال داشته باشد. سوم: طلاق زني كه شوهرش، بعد از عقد، با او نزديكي نكرده باشد. چهارم: سومين طلاق زني كه او را در سه نوبت طلاق داده اند. پنجم: طلاق خُلع و مُبارات كه بعد گفته خواهد شد.

مسأله 2898: طلاق رجعي، يعني بعد از طلاق، تا وقتي زن در عدّه است، مرد مي تواند بدون عقد جديد به زن رجوع نمايد و غير از موارد ياد شده در مسأله قبل، طلاق رجعي است.

مسأله 2899: كسي كه زنش را طلاق رجعي داده، حرام است او را از خانه اي كه هنگام طلاق در آنجا بوده بيرون كند. و نيز حرام است زن براي كارهاي غير لازم، از آن خانه بيرون رود، ولي در بعضي موارد از جمله آنكه آن زن زنا كند، بيرون كردن او از خانه اشكال ندارد.

احكام رجوع كردن

مسأله 2900: در طلاق رجعي، مرد به دو صورت مي تواند به زن خود برگردد، اوّل: حرفي بزند كه دلالت كند او را دوباره زن خود قرار داده است. دوم: كاري كند كه بفهمند رجوع كرده است.

مسأله 2901: براي رجوع كردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد يا به زن خبر دهد، بلكه اگر بدون اينكه كسي بفهمد، بگويد به زن خود رجوع كردم، صحيح است.

مسأله 2902: مردي كه زن خود را طلاق رجعي

داده، اگر مالي از او بگيرد و با او صلح كند كه ديگر به او رجوع نكند، حق رجوع او از بين نمي رود.

مسأله 2903: اگر زني را سه بار طلاق دهد و در بين آنها به او رجوع كند و يا بعد از دو طلاق اوّل عقدش كند، بعد از طلاق سوم آن زن بر او حرام مي شود، امّا اگر زن بعد از طلاق سوم، با ديگري شوهر كند، با چهار شرط، به شوهر اوّل حلال مي شود، يعني مي تواند آن زن را دوباره عقد نمايد، اوّل: عقد شوهر دوم دائمي باشد و اگر مثلا يك ماهه يا يكساله او را متعه كند، بعد از آنكه از او جدا شد، شوهر اوّل نمي تواند او را عقد كند. دوم: شوهر دوم با او نزديكي و دخول كند و بنابر احتياط مني بيرون آيد. سوم: شوهر دوم طلاقش دهد يا بميرد. چهارم: عدّه طلاق يا عدّه وفات شوهر دوم، تمام شود.

طلاق خُلْع

مسأله 2904: طلاق زني كه به شوهرش مايل نيست و مهر يا مال ديگر خود را به او مي بخشد تا طلاقش دهد، طلاق «خُلع» است.

مسأله 2905: اگر شوهر بخواهد صيغه طلاق خُلع را بخواند، چنانچه اسم زن مثلا فاطمه باشد، مي گويد: «زَوْجَتي فاطِمَة خالَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ» و افزودن «هِيَ طالِق» بهتر است.

مسأله 2906: اگر زن، كسي را وكيل كند كه مهر او را به شوهرش ببخشد و شوهر نيز همان شخص را وكيل كند كه زن را طلاق دهد، چنانچه مثلا اسم شوهر محمّد و اسم زن فاطمه باشد، وكيل صيغه طلاق را اين گونه مي خواند: «عَنْ مُوَكِّلَتي فاطِمَة بَذَلْتُ مَهْرَها لِمُوَكِّلي مُحَمَّد لِيَخْلَعَها عَلَيْهِ» پس

از آن بدون فاصله مي گويد: «زَوْجَةُ مُوَكِّلي خالَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ، هِيَ طالِق» و اگر زن، شخصي را وكيل كند كه غير از مهر چيز ديگري به شوهر او ببخشد كه او را طلاق دهد، وكيل بايد به جاي كلمه «مَهْرَها» آن چيز را بگويد، مثلا اگر صد هزار تومان داده، بايد بگويد: «بَذَلْتُ مائةَ الف تُومان».

طلاق مبارات

مسأله 2907: اگر زن و شوهر، يكديگر را نخواهند و زن مالي به مرد بدهد كه او را طلاق دهد «طلاق مبارات» نام دارد.

مسأله 2908: اگر شوهر بخواهد صيغه طلاق مبارات را بخواند، چنانچه مثلا اسم زن، فاطمه باشد، بايد بگويد: «بارَأْتُ زَوْجَتي فاطِمَة عَلي مَهْرِها فَهِي طالِق» يعني مبارات كردم زن خود فاطمه را در مقابل مهرش پس او رهاست. و اگر ديگري را وكيل كند، وكيل بايد بگويد: «بارَأْتُ زَوْجَةَ مُوَكِّلي فاطِمَة عَلي مَهْرِها فَهِي طالِق» و در هر دو صورت اگر به جاي كلمه «عَلي مَهْرِها» «بِمَهْرِها» بگويد، اشكال ندارد.

مسأله 2909: صيغه طلاق خُلع و مبارات، بايد به عربي صحيح خوانده شود، ولي اگر زن براي بخشيدن مال خود به شوهر، مثلا به فارسي بگويد: «براي طلاق، فلان مال را به تو بخشيدم» اشكال ندارد.

مسأله 2910: اگر زن در بين عدّه طلاق خلع يا مبارت، از بخشش خود برگردد، شوهر مي تواند رجوع كند و بدون عقد، دوباره او را زن خود قرار دهد.

مسأله 2911: مالي كه شوهر براي طلاق مبارات مي گيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد، ولي در طلاق خلع، اگر بيشتر باشد اشكال ندارد.

چند مسأله

مسأله 2912: اگر با زن نامحرمي، به گمان اينكه همسر خود اوست، نزديكي كند، چه زن بداند او شوهرش نيست يا گمان كند شوهرش مي باشد، بايد عدّه نگه دارد.

مسأله 2913: اگر با زني كه مي داند همسرش نيست زنا كند، چه زن بداند آن مرد شوهر او نيست يا گمان كند شوهرش مي باشد، لازم نيست عدّه نگه دارد.

مسأله 2914: اگر مرد، زني را گول بزند كه از شوهرش طلاق بگيرد و زن او شود، طلاق و عقد آن

زن صحيح است، ولي هردو مرتكب گناه بزرگي شده اند.

مسأله 2915: هرگاه مرد در ضمن عقد لازم، زن خود را بر طلاق خودش وكيل نمايد، كه مثلا اگر شوهرش مسافرت طولاني نمايد و يا مثلا شش ماه نفقه او را ندهد، زن وكيل باشد در طلاق دادن خود، اين وكالت صحيح است و زن در صورتي كه آن شرط محقّق شود، اختيار طلاق دارد.

مسأله 2916: زني كه شوهرش گم شده است، اگر بخواهد با ديگري شوهر كند، بايد نزد مجتهد عادل يا وكيل مجتهد برود و به دستور او عمل نمايد.

مسأله 2917: پدر و جدّ پدري ديوانه، مي توانند زن او را طلاق دهند، در صورتي كه ديوانگي او، به زمان قبل از بلوغ متّصل باشد.

مسأله 2918: اگر پدر يا جدّ پدري، براي طفل خود زني را متعه كنند، اگرچه مقداري از زمان تكليف بچّه، جزو مدّت مُتعه باشد، مثلا براي پسر چهارده ساله خود، زني را دو ساله مُتعه نمايند، پدر يا جدّ پدري مي توانند در صورتي كه مصلحت بچّه باشد مدّت متعه آن زن را ببخشند، ولي زن دائمي او را نمي توانند طلاق دهند.

مسأله 2919: اگر انسان از روي نشانه هاي شرعي، دو نفر را عادل بداند و زن خود را پيش آنان طلاق دهد، ديگري كه آنان را عادل نمي داند، بنابر احتياط مستحب نمي تواند آن زن را بعد از تمام شدن عدّه اش، براي خود يا براي ديگري عقد كند.

مسأله 2920: اگر شخصي زن خود را بدون اينكه او بفهمد، طلاق دهد، چنانچه مخارج او را مانند وقتي كه زنش بوده بدهد و مثلا بعد از يك سال بگويد: يك سال پيش تو

را طلاق دادم و شرعاً نيز ثابت كند، مي تواند چيزهايي را كه در آن مدّت براي زن تهيّه نموده و او مصرف نكرده است از او پس بگيرد، ولي چيزهايي را كه مصرف كرده، نمي تواند مطالبه نمايد.

مسأله 2921: اگر زن شوهر خود را نخواهد و مالي به مرد بدهد كه طلاقش دهد، آن را «طلاق خلع» مي گويند، و در آن، همه شرايط طلاق كه قبلا گذشت، لازم مي باشد.

مسأله 2922: در طلاق خُلع پس از آنكه زن صيغه بخشش مال را خواند، مرد بايد طلاق بدهد و اگر مرد در صيغه، مالي را تعيين كند كه زن آن را به او بدهد و زن قبول كند، صحيح است.

مسأله 2923: هر چيزي كه ماليّت دارد، مي شود مورد بخشش خلع قرار گيرد، خواه عين باشد يا منفعت. و همچنين جايز است بخشش خلع، تمام يا بعضي از مهر باشد و اگر بيشتر از مهر نيز بود، اشكال ندارد.

مسأله 2924: اگر بين زن و مرد كدورتي نباشد و مرد طلاق خلع بدهد، خلع واقع نمي شود، ولي طلاق صحيح است، پس چنانچه مورد طلاق رجعي است، رجعي وگرنه طلاق باين واقع مي شود.

مسأله 2925: زن مي تواند كسي را وكيل كند كه بخشش را بدهد، چنانچه جايز است بخشش دين و بدهي باشد، مثلا بگويد: در مقابل آنكه فلان مقدار مديون تو باشم، مرا طلاق خلع بده.

مسأله 2926: طلاق مبارات در تمام احكام مانند طلاق خلع است، مگر در سه چيز كه باهم فرق دارد، اوّل: طلاق مبارات در صورتي است كه زن و شوهر، هريك ديگري را نخواهد ولي در طلاق خلع، فقط زن از شوهر بدش مي آيد. دوم: مالي كه

شوهر، براي طلاق مبارات مي گيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد. سوم: اگر شوهر طلاق را به صيغه «مبارات» بخواند، بنابر احتياط مستحب بعد از آن، صيغه طلاق را نيز بگويد، مثلا اگر بگويد: «بارئتُكِ … » بايد فوراً بگويد: «فأنْتِ طالِق».

احكام ظهار

مسأله 2927: ظِهار، يعني مرد زن خود را به پشت مادر خويش تشبيه كند و اگر مرد با زن خود «ظهار» كرد، آن زن بر او حرام مي شود، و اگر بخواهد به او رجوع نمايد، بايد كفّاره بدهد.

مسأله 2928: صيغه ظهار آن است كه مرد به زن بگويد: «أَنْتِ عَلَيَّ كَظَهْرِ اُمِّي» يعني: تو بر من مانند پشت مادرم هستي، يا به جاي «أَنْتِ» بگويد: «زَوْجَتِي» يا «هذِه» يا «فاطمة» اگر اسم زن فاطمه باشد و چنانچه به غير از پشت تشبيه كند، مثلا بگويد: «أَنْتِ عَلَيَّ كَبَطْنِ اُمِّي» يعني: تو بر من مانند شكم مادرم هستي، بنابر احتياط واجب ظهار واقع مي شود.

مسأله 2929: اگر زن خويش را به يكي از محارم، غير از مادر تشبيه كند، مثلا بگويد: «أنتِ عَلَيَّ كَظَهْرِ اُخْتي» يا «عمّتي» يا «خالَتي» ظهار واقع مي شود علي الأقرب.

مسأله 2930: كسي كه با زن خود ظِهار مي كند بايد بالغ و عاقل باشد و از روي قصد و اختيار ظهار كند و بايد زني كه با او ظِهار مي كند در حال حيض يا نفاس نباشد و در آن پاكي با او نزديكي نكرده باشد، چنانچه در احكام طلاق ذكر شد. و بنابر احتياط واجب بايد بعد از عقد با او نزديكي كرده و دو مرد عادل، صيغه ظهار را بشنوند.

مسأله 2931: در ظِهار لازم نيست، زن را به عقد دائم گرفته باشد،

بلكه زني كه در عقد موقّت او مي باشد يا كنيز انسان است، ظهار او صحيح مي باشد.

مسأله 2932: كسي كه ظهار مي كند نمي تواند پيش از آنكه كفّاره بدهد، با زن خود نزديكي نمايد و چنانچه بدون كفّاره با او نزديكي كند، بايد دو كفّاره بدهد، امّا بعد از كفّاره، نزديكي مانعي ندارد.

مسأله 2933: كفّاره كسي كه ظهار مي كند، يك برده آزاد كردن است و اگر نمي تواند دو ماه پي در پي روزه بگيرد و اگر از اين نيز عاجز است، بايد شصت فقير را اطعام دهد.

مسأله 2934: اگر كسي با زن خود ظهار كند، چنانچه زن صبر كند، چيزي بر شوهر واجب نيست، ولي اگر صبر نكند، بايد به حاكم شرع مراجعه نمايد و حاكم شرع در اين مورد، شوهر را نسبت به يكي از دو امر مخيّر مي سازد: يا كفاره بدهد و به زن خود رجوع نمايد و يا زن را طلاق دهد، امّا اگر هيچ يك را اختيار نكند، او را زندان نموده تا يكي از آن دو را اختيار نمايد و اگر زندان نيز نتيجه نداشت، در صورتي كه زن مطالبه طلاق كند، حاكم شرع مي تواند او را طلاق دهد.

احكام ايلاء

مسأله 2935: ايلاء يعني مرد قَسَم بخورد با همسر دائمي خود كه بعد از عقد با او نزديكي كرده، تا ابد يا بيشتر از چهار ماه، به قصد ضرر رساندن به او، نزديكي نكند، بنابراين اگر قسم بخورد با همسر موقّت خود يا كنيز خود نزديكي نكند، يا قسم بخورد كمتر از چهار ماه با او نزديكي نكند، يا زني را كه هنوز با او نزديكي نكرده، ايلاء كند و يا به قصد

ضرر رساندن نباشد، بلكه براي مصلحتي بوده، مثلا اگر آبستن شدن براي زن ضرر دارد، قسم بخورد كه با او نزديكي نكند، ايلاء نخواهد بود.

مسأله 2936: اگر شرايط ايلاء موجود نباشد، قَسَم او صحيح است، ولي حكم ايلاء ندارد، بلكه آثار قَسَم كه در احكام قسم خوردن گفته مي شود بر آن مترتّب مي گردد.

مسأله 2937: در ايلاء بايد به يكي از اسمهاي خداوند، كه به غير ذات مقدّس او گفته نمي شود قسم بخورد، مانند «اللّه» و همچنين اگر به اسمي قسم بخورد كه غالباً بر خدا گفته مي شود اگرچه گاهي به غير خدا نيز بگويند، صحيح است.

مسأله 2938: اگر ايلاء انجام شود، مرد نمي تواند با زن خود نزديكي كند و در اين صورت، چنانچه زن صبر كند، چيزي بر شوهر واجب نيست، وگرنه بايد به حاكم شرع مراجعه كند و حاكم شرع چنانكه در احكام ظهار گفته شد، عمل مي نمايد.

مسأله 2939: اگر شوهر بعد از ايلاء با زن خود نزديكي كند، بايد كفّاره بدهد، زيرا به قسم خود عمل نكرده است.

مسأله 2940: كسي كه ايلاء مي كند بايد بالغ و عاقل باشد و از روي قصد و اختيار ايلاء كند.

احكام لعان

مسأله 2941: لعان از واژه «لعنت» گرفته شده و مراد، آن است كه هريك از زن و مرد، يكديگر را به كيفيّت و شرايط مخصوصي لعن كنند.

مسأله 2942: لعان دو مورد دارد، اوّل: مرد ادّعا كند زن او زنا داده است. دوم: مرد، بچّه اي را كه ممكن است بچّه او باشد و در فراش او به دنيا آمده، نفي كند، يعني بگويد: بچّه من نيست.

مسأله 2943: مرد نمي تواند به همسر خود به گمان، شك و گفته

مردم، حتّي قول شخص موثّق، نسبت زنا بدهد، مگر يقين پيدا كند و در صورتي كه يقين داشته باشد، چنانچه او را متّهم كند، گفته او قبول نمي شود مگر زن اقرار نمايد يا چهار شاهد عادل با شرايط خاصي شهادت دهند.

مسأله 2944: اگر شوهر به زن خود نسبت زنا بدهد، چنانچه چهار مرد عادل، يا اقرار زن در كار نباشد و زن مطالبه كند، بايد هشتاد تازيانه به شوهر بزنند، ولي اگر بين زن و مرد با شرايط و خصوصيّاتي «لعان» واقع شود، كيفر از مرد برداشته مي شود.

مسأله 2945: اگر كسي به زن خود نسبت زنا بدهد، چنانچه چهار شاهد عادل «بيّنه» داشته باشد نمي تواند لعان كند، ولي اگر بيّنه ندارد، مي تواند لعان نمايد.

مسأله 2946: مردي كه به زن خود نسبت زنا مي دهد، در صورتي مي تواند لعان كند كه ادعا نمايد به چشم خود ديده است، پس اگر كور باشد يا ادعاي ديدن نمي كند، حقّ لعان ندارد.

مسأله 2947: لعان چند شرط دارد: 1 - زني را كه به زنا نسبت مي دهد همسر او باشد، پس اگر غير از همسر را، چه محرم باشد و چه غير محرم، به زنا نسبت بدهد، نمي تواند لعان بكند. 2 - زن دائمي او باشد، پس در مُتعه، لعان صحيح نيست. 3 - بعد از عقد با او نزديكي كرده باشد، پس در زني كه با او مقاربت نكرده، لعان ثابت نمي شود. 4 - زن مشهور به فاحشه و زنا نباشد.

مسأله 2948: در مواردي كه لعان صحيح نيست، چنانچه مرد به كسي نسبت زنا بدهد، اگر چهار شاهد نياورد بايد او را حدّ بزنند.

مسأله 2949: اگر از زن، فرزندي به

دنيا آيد كه ممكن است از شوهرش باشد، شوهر نمي تواند ادّعا كند كه از او نيست و اگر چنين ادّعايي نمايد بايد لعان كند، خواه بچّه به دنيا آمده باشد، يا نه.

مسأله 2950: اگر شوهر ادّعا كند بچّه اي را كه زن آورده، بچّه او نيست، در صورتي مي تواند لعان كند كه قبلا به فرزندان اعتراف نكرده باشد، پس اگر قبلا اعتراف كرده، چه صريح گفته باشد: اين فرزند من است، يا هنگامي كه مردم به او گفته اند: مبارك باشد، او در جواب «آمين» يا «ان شاء اللّه» گفته باشد، نمي تواند لعان كند.

مسأله 2951: لعان در صورتي واقع مي شود كه نزد حاكم شرع يا نايب او، صورت بگيرد.

مسأله 2952: اگر شوهر به زن خود نسبت زنا بدهد، يا بچّه اش را انكار كند، بايد در محضر حاكم شرع و پس از آنكه حاكم، به آنها صيغه لعان را القاء مي كند، يكديگر را لعن كنند و در حال لعان، بايد هر دو ايستاده باشند.

مسأله 2953: صيغه لعان آن است كه مرد بگويد: «اُشْهِدُ اللّهَ أنّي لَمِنَ الصّادِقينَ فيما قُلْتُ مِنْ قَذْفِها أوْ مِنْ نَفْي وَلَدِها» يعني: خدا را شاهد مي گيرم كه راست مي گويم در نسبت دادن زن خود به زنا، يا انكار كردن بچّه اي كه آورده است. و اين عبارت را بايد چهار مرتبه تكرار كند، سپس يك مرتبه بگويد: «لَعْنَةُ اللّهِ عَلَيَّ إنْ كُنْتُ مِنَ الْكاذِبينَ» يعني: لعنت خدا بر من باد اگر دروغ گفته باشم. و پس از آنكه مرد چنين گفت، زن بگويد: «اُشْهِدُ بِاللّهِ إنَّهُ لَمِنَ الْكاذِبيَن في مَقالَتِهِ مِنَ الرَّمْي بِالزِّنا أوْ نَفْيِ الْوَلَد» يعني: به خدا قسم كه

او دروغ مي گويد در نسبت دادن زنا و يا انكار بچّه من. و اين عبارت را بايد چهار مرتبه تكرار كند، سپس يك مرتبه بگويد: «إنَّ غَضَبَ اللّهِ عَلَيَّ إنْ كانَ مِنَ الصّادِقينَ» يعني غضب خدا بر من باد، اگر او راست گفته باشد.

مسأله 2954: اگر شوهر به زن خود نسبت زنا بدهد يا بچّه او را انكار كند، چنانچه لعان نكند بايد حدّش بزنند و چنانچه مرد لعان كند ولي زن لعان نكند بايد زن را حدّ بزنند، زيرا لعان مرد همانند بيّنه و شاهد است.

مسأله 2955: اگر لعان با همه شرايط و خصوصيّاتش واقع شود، چهار امر بر آن مترتّب مي شود، اوّل: ازدواج آنها به هم مي خورد و بايد از هم جدا شوند، چه براي انكار بچّه لعان كرده باشند، يا براي نسبت دادن به زنا. دوم: آن زن تا ابد بر اين مرد حرام مي شود و ديگر آن مرد حق ندارد به هيچ وجه آن زن را به عقد خود درآورد، چه براي انكار بچّه لعان كرده باشند، يا براي نسبت دادن به زنا. سوم: اگر مرد لعان كند، حد تهمت (قَذْف) از او ساقط مي شود و اگر زن لعان كند حدّ زنا، از او ساقط مي گردد. چهارم: اگر به جهت انكار بچّه لعان كرده باشند، شرعاً بچّه به مرد ملحق نمي شود، بنابر اين اگر مرد بميرد، بچّه از او ارث نمي برد و اگر بچّه بميرد، مرد از او ارث نمي برد، ولي اگر بعد از لعان، مرد به بچّه اقرار نمايد، چنانچه مرد بميرد، بچّه ارث مي برد، ولي اگر بچّه بميرد، مرد از او ارث نمي برد.

مسابقه

احكام مسابقه

مسأله 2956: مسابقه دادن با اسب،

قاطر، الاغ، شتر و فيل جايز است و چنانچه در اين مسابقه ها چيزي براي شخص سابِق (برنده) معيّن كنند، اشكال ندارد.

مسأله 2957: شرط كردن مال در مسابقه با شمشير، تير و حربه متعارف روز اشكال ندارد.

مسأله 2958: شرط كردن مال، در بقيّه انواع مسابقه جايز نيست، ولي خود مسابقه، اگر عنوان حرامي بر آن صدق نكند، مانعي ندارد، مانند: كشتي، قايق راني، ماشين سواري، هواپيما، دو، شنا، فوتبال، وزنه برداري، سنگ پراني و …

مسأله 2959: اگر در يكي از مسابقه هايي كه در مسأله پيش گفته شد جعاله اي قرار دهند، چون به عنوان شرط نيست، اشكال ندارد.

مسأله 2960: مسابقه بوكس كه در اين زمان معمول شده، چنانچه در آن شرط نشود و موجب ضرر به كسي نباشد حلال است، ولي اگر در آن شرط كنند يا موجب ضرر حرامي شود، جايز نخواهد بود.

مسأله 2961: گاوبازي كه در بعضي از شهرها معمول است، كه معرض ضرر حرام است، جايز نيست.

مسأله 2962: در مسابقه، بايد صيغه خوانده شود، ولي لازم نيست كه به لفظ عربي باشد، بلكه به هر لفظي صحيح است.

مسأله 2963: كساني كه مسابقه مي دهند، بايد بالغ و عاقل باشند و با قصد و اختيار خود مسابقه دهند.

مسأله 2964: در مسابقه هايي كه شرط كردن جايز است، پولي را كه شرط مي كنند بايد معيّن باشد و جايز است آن را يكي از آنها، يا هر دو، يا بيت المال و يا شخص سومي بدهد.

مسأله 2965: در مسابقه لازم نيست داور قرار دهند، يعني كسي كه ميان آنها حكم كند.

مسأله 2966: در مسابقه بايد مقدار مسافت، ابتدا و انتهاي آن معيّن باشد و نيز

بايد چيزي را كه بر آن مسابقه مي دهند تعيين كنند و لازم است هر يك احتمال داشته باشد سبقت پيدا كند، پس اگر يكي از آنها به قدري ضعيف باشد كه يقيناً سبقت نمي گيرد، مسابقه او صحيح نيست. مسأله 2967: در مسابقه تيراندازي بايد تعداد تيرها، تعداد رسيدن به هدف و چگونگي آن معيّن باشد، مثلا بايد معلوم باشد كه ده تير بزنند و در اين ده تير، چند عدد از آنها به هدف برسد و هدف را پاره كرده، خارج آن بيفتد، يا فقط آن را پاره كند و نيز بايد دوري هدف از تيرانداز، مقدار هدف و جنس كمان معين باشد.

مسأله 2968: چنانچه مسابقه تمام شود، كسي كه سبقت گرفته و برنده شده است، عوضي را كه قرار داده اند، مالك مي شود و جايز است بر آن عوض مصالحه كند يا آن را هديه نمايد.

مسأله 2969: اگر عوضي كه براي مسابقه تعيين كرده اند، چيز معيّني باشد، مثلا كتابي را كه در جلوي آنهاست، عوض قرار دهند و بعد از مسابقه معلوم شود آن كتاب مال ديگري است، بايد مثل يا قيمت آن را بپردازند و اگر چيز كلي را عوض قرار دهند، مثلا بگويند: يك كيلو گندم، چنانچه بعد معلوم شود يك كيلو گندمي را كه دارند، مال ديگري است، بايد يك كيلو گندم ديگر بدهند.

مسأله 2970: اگر شخصي يا انجمني، كاپ يا مدالي، به شخص سابق (برنده) بدهد، اشكال ندارد و جايز است آن را در ضمن عقد لازمي، مانند خريد و فروش، به صورت شرط ذكر كنند.

احكام بردگي، تدبير و مكاتبه

احكام بردگي

مسأله 2971: موضوع بردگي در اسلام مورد مناقشه هايي واقع شده، از اين

جهت خوب است قبل از ذكر مسائل آن به اين مقدّمه توجّه شود: اسلام از روي حكمت و براي مصلحت بزرگي، قانون بردگي را كه قبل از اسلام وجود داشت، امّا به مقدار محدود، با كيفيّت مخصوص، با آداب و شرايط خاص، با بهترين و پاكترين روش، اجازه داده است. موارد بردگي در اسلام منحصر به كفّاري است كه با مسلمانان جنگ مي كنند و اگر مسلمانان در جنگ پيروز شوند، مي توانند طبق نظر حاكم شرع اسراي جنگ را برده خود قرار دهند و بدون شك اين كار بهتر از آن است كه آنها را زندان كنند، يا بكشند و يا آزاد بگذارند، زيرا زندان كردن موجب بيكاره شدن آنها مي شود، مخارج بسياري را بر گردن دولت اسلامي گذارده و مضرّات بسياري را در بر دارد. و كشتن، آنها را فاني مي گرداند و آزاد گذاردن، موجب مزيد تخريب مي شود. قوانين امروز با اسيران جنگي، يكي از اين سه كار را مي كند، در صورتي كه هر سه مورد، مخالف عقل و فطرت است، امّا اسلام به جاي اينكه آنها را نابود سازد، يا زندان و يا آزاد گذارد، به آنها آزادي محدودي مي دهد كه از آن به بردگي تعبير مي شود تا از خير آنها استفاده شده و از شرّشان ايمن باشند. البته بردگي كه در دنياي امروز لغو شده، غير از بردگي است كه اسلام آن را تجويز كرده است، در نظر اسلام بردگي كه در غرب وجود داشت يكي از بدترين انواع توحّش بود، دين اسلام هرگز چنين بردگي را تجويز نمي كرد. اضافه بر اينكه در اسلام، برده بر گردن آقاي خود حقوق بسياري دارد و

آقا وظيفه دارد با او به طور انساني برخورد نمايد و روايات بسياري در فضيلت آزادسازي بردگان موجود است.

مسأله 2972: اگر شخص بالغ و عاقل، با قصد و اختيار خود اعتراف كند برده است، چنانچه يقين نداشته باشيم دروغ مي گويد، گفته او قبول مي شود و نيز اگر كسي بگويد آزاد است، چنانچه شاهدي بر برده بودن او نباشد، گفته او قبول مي شود.

مسأله 2973: انسان مالك پدر و مادر خود نمي شود، هر چند بالا روند، مانند جدّ مادري و جدّ پدري. و نيز مالك فرزندان خود نمي گردد، هرچند پايين آيند، مانند نوه و نتيجه و همچنين انسان، مالك محرمهاي خود نمي شود و در اين حكم، رضاع در حكم نسب است.

مسأله 2974: مستحب است انسان برده خود را آزاد كند و اگر قصد قربت نمايد ثواب زيادي خواهد داشت و اين استحباب نسبت به برده هايي كه هفت سال يا بيشتر در بردگي او بودند تأكيد بيشتري دارد. و صيغه آزاد كردن چنين است: «أنتَ حُرٌّ» يعني: تو آزادي.

مسأله 2975: در مورد اينكه برده مي تواند مالك چيزي شود يا نه، اقوي اين است كه مالك مي شود اگر مالك او را تمليك كند يا ديگري به او هبه كند يا حيازت كند به اذن مولايش مثلا.

مسأله 2976: اگر برده كور شود، يا مرض جذام بگيرد، يا زمين گير شود و يا صاحب او چشم يا گوش او را قطع كند، آزاد مي شود و همچنين است اگر پيش از آقاي خود اسلام بياورد.

مسأله 2977: مولا مي تواند به مجردي كه كنيزي خريداري كرد، با او نزديكي كند و احتياج به عقد ندارد، امّا اگر زن، برده اي را بخرد، نمي تواند

با او همبستر شود.

مسأله 2978: اگر مولا، دختر خود را به عقد برده اش درآورد و بعد مولا بميرد و آن برده به عنوان ارث به دختر برسد، عقد به هم مي خورد.

مسأله 2979: اگر مولي كنيز خود را براي كسي تحليل كند، يعني بگويد: اين كنيز بر تو حلال است، آن شخص مي تواند با شرايط خاصي با او نزديكي كند.

مسأله 2980: اگر با كنيز خود نزديكي كند و از او صاحب فرزندي گردد، ديگر مولا نمي تواند او را بفروشد، مگر در مواردي كه در كتب مفصّله بيان شده است.

مسأله 2981: كسي كه برده خود را آزاد مي كند بايد عاقل و مالك باشد و از روي قصد و اختيار برده خود را آزاد كند و چنانچه پيش از بلوغ، برده خود را آزاد نمايد محل اشكال بلكه منع است.

مسأله 2982: اگر انسان مثلا نصف يا ثلث برده اش را آزاد كند، آزادي به همه او سرايت مي كند.

احكام تدبير

مسأله 2983: تدبير، يعني مولا به برده خود بگويد: «أَنْتَ حُرٌّ دَبْرَ وَفاتِي» يعني: بعد از مردن من تو آزاد هستي. در اين صورت بايد پس از مرگ مولا، برده اش را از ثلث مال آزاد كنند و چنانچه مولا بدهي داشته باشد، بايد اوّل، بدهي را از مجموع مال خارج كنند و بعد، برده را از ثلث بقيه مال، آزاد نمايند.

مسأله 2984: جايز است انسان از تدبير خود برگردد.

مسأله 2985: اگر فقط كنيزي را كه آبستن است تدبير كند، يعني به او بگويد: تو بعد از مردن من آزاد هستي، تدبير نسبت به كنيز صحيح است، ولي بچّه او بر بردگي باقي است، مگر دليلي باشد كه بچّه

را نيز تدبير كرده است.

مسأله 2986: كسي كه تدبير مي كند بايد بالغ و عاقل باشد، از روي قصد و اختيار تدبير كند و مالك برده باشد، پس اگر انسان برده ديگري را تدبير كند صحيح نيست. و در مورد صحّت تدبير بچّه اي كه ده سال دارد، اشكال بلكه منع است.

مسأله 2987: اگر برده اي كه تدبير شده، از دست صاحب خود فرار كند، تدبير او باطل مي شود.

مسأله 2988: اگر كسي بر برده تدبير شده جنايتي وارد سازد، ديه آن مال مولاست و اگر برده تدبير شده جنايتي بكند، ديه به عهده خود برده تعلّق مي گيرد، ولي مولا مي تواند ديه او را بدهد.

احكام مكاتبه

مسأله 2989: مكاتبه، يعني: مولا با برده خود قرار بگذارد كه در مقابل پرداخت مقدار معيّني آزاد شود و صيغه آن چنين است كه مولا بگويد: «كاتَبْتُكَ أيّها العَبدُ عَلي أَلْفِ دِينار - مثلا - فَاِذا أَدَّيْتَها فَأَنْتَ حُرٌّ» يعني با تو قرارداد گذاشتم كه مثلا در مقابل پرداخت هزار دينار آزاد باشي، پس اگر آن را بپردازي، آزاد خواهي بود.

مسأله 2990: جايز است در صيغه مكاتبه شرط كنند مال را يك مرتبه بدهد، يا به صورت اقساط بپردازد.

مسأله 2991: مكاتبه دو قسم است: 1 - مكاتبه مطلقه كه ذكر شد، 2 - مكاتبه مشروطه كه مولا در ضمن عقد شرط كند اگر برده نتواند همه مال را كاملا بپردازد، بر بردگي خود باقي مي ماند، پس مولا بعد از خواندن صيغه مكاتبه بايد بگويد: «فَاِنْ عَجِزْتَ فَأَنْتَ رَدٌّ فِي الرّقّ» يعني: و چنانچه نتواني مال را بدهي بر بردگي باقي هستي.

مسأله 2992: اگر برده اي كه با مولاي خود مكاتبه مطلقه كرده،

نتواند همه مالي را كه قرار گذاشته اند بپردازد، به همان مقداري كه پرداخته آزاد خواهد شد، مثلا اگر نصف مال را بدهد، نصف او آزاد مي شود و اگر ثلث مال را بدهد، ثلث او آزاد مي شود و در اين صورت مولا نمي تواند مكاتبه را برهم بزند و چنانچه برده نتواند باقيمانده مال الكتابه را بدهد، امام معصوم (عليه السلام) يا نايب او از سهم رقاب زكات، او را آزاد مي كند.

مسأله 2993: اگر برده اي كه مكاتبه مطلقه شده بميرد، چنانچه چيزي از مال الكتابه را نداده باشد، هرچه مال دارد به مولا ارث مي رسد و اگر مقداري از آن را داده است، به نسبتي كه پرداخت نكرده، به مولا ارث مي رسد، مثلا اگر نصف مال را داده باشد، نصف ارث او به مولا مي رسد و باقيمانده ارث، به بازماندگان برده مي رسد.

مسأله 2994: برده اي كه مكاتبه مشروطه شده است، تا همه مال الكتابه را ندهد، آزاد نمي شود.

مسأله 2995: اگر برده اي كه مكاتبه مشروطه شده، بميرد، چنانچه تمام مال الكتابه را نداده باشد، همه ارثش به مولا مي رسد، هر چند مثلا نصف يا ثلث مال الكتابه را، پرداخته باشد.

مسأله 2996: برده اي كه مكاتبه مي كند، بايد بالغ و عاقل باشد و با قصد و اختيار خود مكاتبه كند، زيرا مكاتبه احتياج به قبول دارد و قبول بدون اين شرايط صحيح نيست، ولي برده اي را كه مولا مي خواهد آزاد كند لازم نيست عاقل يا بالغ باشد، بلكه بچّه و ديوانه را نيز اگر آزاد كند صحيح است.

مسأله 2997: مال الكتابه، دين و بدهي است و بايد معلوم بوده، وقت آن نيز معيّن گردد.

مسأله 2998:

اگر برده با مولاي خود مرافعه كند، بايد به حاكم شرع مراجعه شده و به قوانين مرافعات عمل كنند.

غصب

احكام غصب

مسأله 2999: غصب، يعني انسان از روي ظلم بر مال و يا حق كسي مسلّط شود، غصب از گناهان بزرگ است و اگر كسي مرتكب آن شود، در قيامت به عذابي سخت گرفتار مي شود، از حضرت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)روايت شده است: «هر كس، يك وجب زمين از ديگري غصب كند، در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مانند طوق، به گردن او مي اندازند».

مسأله 3000: اگر انسان نگذارد مردم، از مسجد، مدرسه، پل و جاهاي ديگري كه براي عموم ساخته شده استفاده كنند، حقّ آنان را غصب نموده و همچنين اگر كسي در مسجد، جايي براي خود بگيرد و ديگري نگذارد كه از آنجا استفاده نمايد.

مسأله 3001: چيزي را كه انسان، پيش طلبكار به عنوان گرو مي گذارد، بايد نزد طلبكار بماند كه اگر طلب او را ندهد، طلب خود را از آن بردارد، پس اگر بدهكار پيش از پرداخت بدهي، آن چيز را بدون رضايت، از او بگيرد، حقّ او را غصب كرده است.

مسأله 3002: مالي را كه نزد كسي گرو گذاشته اند، اگر ديگري غصب كند، صاحب مال و طلبكار مي توانند چيزي را كه غصب كرده، از او مطالبه نمايند و چنانچه آن را از او بگيرند، باز هم در گرو مي باشد و اگر از بين برود و عوض آن را بگيرند، آن عوض نيز مانند خود آن چيز، گرو خواهد بود.

مسأله 3003: اگر انسان چيزي را غصب كند، بايد به صاحبش برگرداند و اگر از بين برود، بايد عوض آن

را به او بدهد.

مسأله 3004: اگر از چيزي كه غصب كرده، منفعتي به دست آيد، مثلا از گوسفندي كه غصب كرده بره اي پيدا شود، مال صاحب مال است و نيز كسي كه مثلا خانه اي را غصب كرده، اگرچه در آن ننشيند بايد اجاره آن را بدهد.

مسأله 3005: اگر از بچّه يا ديوانه چيزي را غصب كند، بايد آن را به وليّ او بدهد و اگر از بين رفته، بايد عوض آن را بپردازد.

مسأله 3006: هرگاه دو نفر با هم چيزي را غصب كنند، اگر هر يك استيلاء بر همه آن داشته باشند هر يك ضامن تمام آن هستند، وگرنه هر كدام، ضامن نصف آن هستند.

مسأله 3007: اگر چيزي را كه غصب كرده با چيز ديگري مخلوط كند، مثلا گندمي را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد، چنانچه جدا كردن آن ممكن است، اگرچه زحمت داشته باشد، بايد جدا كند و صاحبش برگرداند.

مسأله 3008: اگر ظرف طلا، نقره يا چيز ديگري را كه ساختنش حرام است، غصب كند و خراب نمايد، لازم نيست مزد ساخت آن را به صاحبش بدهد، ولي اگر مثلا گوشواره اي را كه غصب كرده خراب نمايد، بايد آن را با مزد ساختش به صاحب آن بدهد و چنانچه براي اينكه مزد ندهد، بگويد آن را مانند اوّلش مي سازم، مالك مجبور نيست قبول نمايد و مالك نيز نمي تواند او را مجبور كند كه آن را مانند اوّلش بسازد، اگرچه بنابر احتياط واجب با هم مصالحه نمايند.

مسأله 3009: اگر چيزي را كه غصب كرده، طوري تغيير دهد كه از اوّلش بهتر شود، مثلا طلايي را كه غصب كرده گوشواره بسازد،

چنانچه صاحب مال بگويد مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد و نمي تواند براي زحمتي كه كشيده مزد بگيرد، بلكه بدون اجازه مالك حق ندارد، آن را به صورت اوّلش درآورد و اگر بدون اجازه او آن چيز را مانند اوّلش كند، بايد مزد ساختن آن را نيز به صاحبش بدهد، اگرچه احتياط در اين مسأله نيز، مصالحه است.

مسأله 3010: اگر چيزي را كه غصب كرده، طوري تغيير دهد كه از اوّلش بهتر شود و صاحب مال بگويد: بايد آن را به صورت اوّل درآوري، واجب است آن را به صورت اوّلش درآورد و چنانچه قيمت آن بر اثر تغيير كمتر شود، بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد، پس طلايي را كه غصب كرده، اگر گوشواره بسازد و صاحب آن بگويد: «بايد به صورت اوّلش درآوري» در صورتي كه بعد از آب كردن، قيمت آن از پيش از گوشواره ساختن كمتر شود، بايد تفاوت آن را بدهد.

مسأله 3011: اگر در زميني كه غصب كرده زراعت كند يا درخت بنشاند، بنابر مشهور زراعت، درخت و ميوه آن، مال خود اوست، ولي بنابر احتياط مصالحه شود. و چنانچه مالك زمين راضي نباشد زراعت و درخت در زمين بماند، كسي كه غصب كرده، بايد فوراً زراعت يا درخت خود را، اگرچه ضرر نمايد از زمين بكند. و نيز بايد اجاره زمين را در مدّتي كه زراعت و درخت در آن بوده، به مالك زمين بدهد و خرابيهايي را كه در زمين پيدا شده درست كند، مثلا جاي درختها را پر نمايد و اگر بر اثر آن، قيمت زمين از اوّلش كمتر شود، بايد تفاوت

آن را نيز بپردازد و نمي تواند مالك زمين را مجبور كند زمين را به او بفروشد و يا اجاره دهد. و نيز مالك زمين نمي تواند او را مجبور كند درخت يا زراعت را به او بفروشد.

مسأله 3012: اگر مالك زمين، راضي شود زراعت و درخت، در زمين او بماند، كسي كه آن را غصب كرده، لازم نيست درخت و زراعت را بكند، ولي بايد اجاره آن زمين را از وقتي كه غصب كرده، تا وقتي كه صاحب زمين راضي شده بدهد.

مسأله 3013: اگر چيزي را كه غصب كرده از بين برود، در صورتي كه مانند گاو و گوسفند باشد كه قيمت اجزاي آن با هم فرق دارد، مثلا گوشت آن يك قيمت و پوست آن قيمت ديگري دارد، بايد قيمت آن را بدهد و چنانچه قيمت بازار آن فرق كرده باشد، بايد قيمت وقت تسليم، يعني روز پرداخت را بدهد و بنابر احتياط مستحب بالاترين قيمت را از زمان غصب تا وقت تسليم بپردازد.

مسأله 3014: اگر چيزي را كه غصب كرده و از بين رفته، مانند گندم و جو باشد كه قيمت اجزايش با هم فرق ندارد، بايد مانند همان چيزي كه غصب كرده بدهد، ولي چيزي كه مي دهد بايد خصوصيّاتش مانند چيزي باشد كه غصب كرده و از بين رفته است. و بعيد نيست معيار در مِثلي و قيمي، عرف باشد.

مسأله 3015: اگر چيزي را كه مانند گوسفند، قيمت اجزاي آن باهم فرق دارد، غصب نمايد و از بين برود، چنانچه قيمت بازار آن فرق نكرده باشد، ولي در مدّتي كه پيش او بوده، مثلا چاق شده باشد، بايد قيمت وقتي را كه چاق

بوده بدهد.

مسأله 3016: اگر چيزي را كه غصب كرده، ديگري از او غصب نمايد و از بين برود، صاحب مال مي تواند عوض آن را از هر يك از آنان بگيرد، يا از هر كدام مقداري از عوض آن را مطالبه نمايد و چنانچه عوض مال را از اوّلي بگيرد، اوّلي مي تواند آنچه را داده از دومي بگيرد، ولي اگر از دومي بگيرد، او نمي تواند از اوّلي مطالبه نمايد.

مسأله 3017: اگر چيزي را كه مي فروشند يكي از شرطهاي معامله در آن نباشد، مثلا چيزي را كه بايد با وزن خريد و فروش كنند، بدون وزن معامله نمايند، آن معامله باطل است و چنانچه فروشنده و خريدار، با قطع نظر از معامله راضي باشند كه در مال يكديگر تصرّف كنند، اشكال ندارد وگرنه چيزي را كه از يكديگر گرفته اند مانند مال غصبي است و بايد آن را برگردانند. و اگر مال هر يك، در دست ديگري تلف شود، چه بدانند معامله باطل است و چه ندانند، بايد عوض آن را بدهند.

مسأله 3018: هرگاه مالي را از فروشنده بگيرد كه آن را مدّتي نزد خود نگه دارد تا اگر پسنديد بخرد، در صورتي كه آن مال تلف شود بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

احكام زمينهاي موات

مسأله 3019: زمينهاي بيكاره اي كه فعلا مالك ندارد، چه اصلا مالك نداشته، مانند بيشتر صحراها، يا قبلا مالك داشته و خراب شده، مانند شهرهايي كه از بين رفته است «موات» نام دارد و هر كسي آن را آباد كند، مالك آن مي شود.

مسأله 3020: كسي يا دولتي حق ندارد بر زمينهاي موات، دست گذاشته و مانع آبادي و احياي آن شود و

همچنين دريافت هرگونه عوارض و مالياتي بابت آن جايز نيست، بلكه مردم آزادند به مقداري كه حقّ ديگران از بين نرود، زمينها را آباد سازند.

مسأله 3021: اگر زميني ملك شخصي باشد و بعد خراب شود، چنانچه مالك از آن اعراض كند، حكم موات را خواهد داشت، ولي اگر اعراض نكرده و آبادش نيز نمي كند بر ملك او باقي است علي الأظهر.

مسأله 3022: كسي كه زميني را آباد مي كند، مقداري از اطراف آن، عنوان حريم دارد و قابل تملك ديگران نيست. و حريم هر چيزي مقدار مخصوصي است، مثلا حريم خانه، مقداري است كه خاكها و خاكروبه ها را در آن مي ريزند. و راه رفت و بازگشت به خانه، حريم آن محسوب مي شود، بنابراين اگر كسي در صحراخانه بسازد، ديگران نمي توانند در حريم آن، تصرّف كنند.

مسأله 3023: حريم نهر، مقداري است كه گل و خاك نهر را در آن مي ريزند و حريم چاه مقداري است كه براي آب دادن حيوانات و مانند آن، لازم است و حريم ده، مقداري است كه اهل آن براي زراعت و چرا احتياج دارند.

مسأله 3024: حريم در صورتي است كه انسان در زمينهاي بيكاره، مثلا خانه بسازد يا چاه بكند، ولي اگر در زمينهاي آباد، خانه اي بخرد يا باغي احداث كند، حريم نخواهد داشت.

مسأله 3025: اگر كسي زميني را سنگ چين كند، ديگري نمي تواند آن را آباد سازد و اگر كسي آن را به تصرّف درآورد، غاصب است. سنگ چين كردن، يعني مثلا زمين را صاف كرده و دور آن را علامت بگذارند.

مسأله 3026: سنگ چين كردن زمين، در صورتي مانع از تصرّف ديگران است كه شخصي كه آن را سنگ

چين كرده، بتواند آن را آباد كند، ولي اگر نمي تواند، سنگ چين كردن او اثري نخواهد داشت.

مسأله 3027: اگر سنگ چيني شخص باطل شود، حق او نيز باطل مي گردد و ديگران مي توانند آباد كنند و اگر كسي كه سنگ چيده آن را آباد نكند، در صورتي كه ديگران بخواهند آن را آباد كنند، حاكم شرع مي تواند او را مجبور كند يا آن را آباد نمايد و يا دست از آن بردارد.

مسأله 3028: كسي كه زمين را سنگ مي چيند و يا آباد مي كند بايد قصد تملّك داشته باشد، پس اگر براي بازي چاهي را حفر كند و يا زميني را سنگ چين نمايد، ديگران مي توانند آن را تصرّف كنند.

مسأله 3029: كسي كه سنگ چيده بنابر اقوي مالك زمين مي شود، پس اگر آن را بفروشد معامله صحيح است و همچنين اگر زمين را آباد نمايد مالك آن خواهد شد.

احكام اماكن عمومي

مسأله 3030: از جمله چيزهايي كه مردم در آن شريك هستند: راه، مسجد، مدرسه، آب، جنگلها، كوهها و معادن مي باشد. و جاهايي كه مختص به فقرا، زائران و مانند آنهاست براي آنان مشترك مي باشد.

مسأله 3031: راههاي عمومي، مال همه مردم است و كسي نمي تواند در آن، خانه اي بسازد يا چاهي بكند، ولي راه خصوصي كه در رو ندارد (بن بست)، مال كساني است كه در آن، خانه دارند و كسي نمي تواند بدون اجازه آنها، آن را به تصرّف درآورد، بلكه اگر كسي ديواري در آن داشته باشد بدون اجازه آنها، نمي تواند دري از آن باز نمايد.

مسأله 3032: خوابيدن، نماز گزاردن و معامله كردن در راههاي عمومي اشكال ندارد، بلكه اگر آن را محل بساط و دكان خود

قرار دهد جايز است، به شرط آنكه به مردمي كه عبور و مرور مي كنند، صدمه اي وارد نسازد. و اگر كسي زودتر از همه، در آن بساط پهن كند، ديگران نمي توانند مزاحم او شوند.

مسأله 3033: راه عمومي به چند سبب پيدا مي شود، اوّل: كسي ملك خود را، راه قرار دهد. دوم: چند نفر زميني را آباد كنند و قرار بگذارند فلان زمين، راه آن باشد. سوم: مردم در زمين بيكاره اي، عبور و مرور كنند تا آنكه راه عمومي شناخته شود و در اين صورت، كسي حق ندارد اطراف آن را به مقداري كه براي راه احتياج است آباد كند و همچنين اگر فرد، يا شركت، يا گروه و يا دولتي راه سازي كند.

مسأله 3034: اگر راه، از راه بودن بيفتد، مثلا ديگر كسي در آن عبور و مرور نكند، حكم راه از آن برطرف شده و به حال سابق باز مي گردد.

مسأله 3035: يكي از چيزهايي كه بين مسلمانان مشترك مي باشد مسجد است و مسلمانان هر كاري را كه منافات با مسجد بودن نداشته باشد، مي توانند در آن انجام دهند، ولي حق نماز مقدّم بر كارهاي ديگر است.

مسأله 3036: اگر كسي در جايي از مسجد قرار گيرد، ديگري نمي تواند جاي او را غصب نمايد و چنانچه از جاي خود برخيزد و چيزي باقي نگذارد، حقّ او ساقط مي شود و اگر چيزي باقي گذارد، ولي آنقدر طول بدهد كه موجب تعطيل آن مكان شود، در صورتي كه مردم به آن احتياج داشته باشند، مي توانند آن را تصرّف نمايند، امّا اگر طول ندهد حقّ او باقي خواهد ماند.

مسأله 3037: حرمهاي مطهر امامان معصوم (عليه السلام) حكم مسجد

را دارد، ولي معلوم نيست نمازگزار مقدّم بر زائر باشد، يا زوّار مقدم بر مجاور باشند.

مسأله 3038: مدرسه هاي ديني، مشترك بين طلاب است و كسي كه زودتر از ديگران حجره اي را تصرّف كند، مقدّم بر ديگران است، مگر مثلا سفر او به طول انجامد، يا مخالف شرط واقف باشد.

مسأله 3039: جاهايي كه براي فقرا اختصاص دارد و آن را «رباط» مي گويند در حكم مدارس ديني است و همچنين خانه هاي بين راه.

مسأله 3040: آبها و معادن، بين مردم مشترك است، پس اگر كسي در زمينهاي مباح، معدني استخراج كند يا نهري حفر نمايد، مالك آن مي شود.

مسأله 3041: اگر چند نفر نهري حفر كنند يا زميني را آباد نمايند، هر يك به اندازه سهم خود، در آن شريك خواهد بود.

مسأله 3042: آب، معادن و زمينهاي بيكاره، ملك دولت نيست، بلكه دولت نيز مانند ساير مردم، اگر زمين را آباد كند يا معدن را استخراج نمايد به شرطي كه حقوق ديگران از بين نرود، مالك آن مي شود وگرنه بر حال خود باقي خواهد بود.

مسأله 3043: در معادن، خمس واجب است چنانچه در احكام خمس بيان شد.

احكام مالي كه پيدا مي شود

مسأله 3044: مالي كه انسان پيدا مي كند، اگر نشانه اي نداشته باشد كه بر اثر آن، مالكش معلوم شود، مي تواند به قصد تملّك، آن را بردارد ولي بنابر احتياط مستحب از طرف مالكش صدقه بدهد.

مسأله 3045: اگر مالي پيدا كند كه نشانه دارد و قيمت آن از «6/12 نخود» نقره سكّه دار كمتر است، چنانچه مالك آن معلوم باشد و انسان نداند راضي است يا نه، نمي تواند بدون اجازه او، آن را بردارد و اگر مالك آن معلوم نباشد،

مي تواند آن را به قصد تملّك بردارد و بنابر احتياط هر وقت صاحبش پيدا شد، عوض آن را به او بدهد.

مسأله 3046: هرگاه چيزي كه پيدا كرده، نشانه اي دارد كه بر اثر آن مي تواند مالكش را پيدا كند، اگرچه بداند صاحب آن سُنّي يا كافِر محترمي است، در صورتي كه قيمت آن «6/12 نخود»، نقره سكّه دار يا بيشتر باشد، بايد در محل اجتماع مردم به طور معمول اعلان كند و بعيد نيست اعلان كفايت كند، تا زماني كه از پيدا كردن مالك مأيوس شود ولو به كيفيّت ذكر شده نباشد، بلكه اگر يقين دارد اعلان اثر ندارد أيضاً بعيد نيست عدم لزوم اعلان.

مسأله 3047: اگر انسان خودش نخواهد اعلان كند، مي تواند به كسي كه اطمينان دارد، بگويد كه از طرف او اعلان نمايد.

مسأله 3048: اگر تا مأيوس شدن اعلان كند و مالك مال پيدا نشود، مي تواند آن را براي خود بردارد به قصد اينكه هر وقت مالكش پيدا شد، عوض آن را به او بدهد، يا براي او نگهداري كند كه هر وقت پيدا شد به او بپردازد، ولي بنابر احتياط مستحب از طرف مالكش صدقه بدهد.

مسأله 3049: اگر بعد از آنكه به اندازه لازم اعلان كرد و مالك مال پيدا نشد، مال را براي مالكش، نگهداري كند و از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي و زياده روي ننموده، ضامن نيست، ولي اگر از طرف مالكش صدقه داده باشد يا براي خود برداشته باشد، در هر صورت ضامن است.

مسأله 3050: كسي كه مالي پيدا كرده، اگر عمداً به كيفيّت ياد شده اعلان نكند، گذشته از اينكه گناه كرده، باز هم واجب

است اعلان نمايد در صورتي كه احتمال بدهد صاحب آن پيدا شود.

مسأله 3051: اگر بچّه اي نابالغ چيزي پيدا كند، وليّ او بايد اعلان نمايد.

مسأله 3052: اگر انسان در بين مدّتي كه اعلان مي كند، از پيدا شدن مالك مال نااميد شود و بخواهد آن را صدقه بدهد، جايز است.

مسأله 3053: اگر در بين مدّتي كه اعلام مي كند مال از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي يا زياده روي كرده باشد، بايد عوض آن را به مالكش بدهد و اگر كوتاهي نكرده و زياده روي ننموده، چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 3054: اگر مالي كه نشانه دارد و قيمت آن به «6/12 نخود»، نقره سكّه دار مي رسد، در جايي پيدا كند كه مي داند بر اثر اعلان، مالك آن پيدا نمي شود، مي تواند در روز اوّل، آن را از طرف مالكش صدقه بدهد و چنانچه مالكش پيدا شود و به صدقه دادن راضي نشود، بايد عوض آن را به او بدهد و ثواب صدقه اي كه داده، براي خود اوست.

مسأله 3055: اگر چيزي پيدا كند و به خيال اينكه مال خود اوست بردارد، سپس بفهمد مال خودش نبوده، بايد اعلان نمايد و همچنين است اگر مثلا پاي خود را به گمشده اي بزند و آن را از جاي خودش حركت دهد و به جاي ديگر ببرد.

مسأله 3056: لازم نيست هنگام اعلان، جنس چيزي را كه پيدا كرده بگويد، بلكه اگر بگويد چيزي پيدا كرده ام، كافي است.

مسأله 3057: اگر كسي چيزي را پيدا كند و ديگري بگويد مال من است، در صورتي بايد به او بدهد كه نشانه هاي آن را بگويد يا به نحو ديگري مطمئن

شود مال اوست، ولي لازم نيست نشانه هايي را بگويد كه بيشتر اوقات، مالك متوجّه آنها نيست.

مسأله 3058: اگر قيمت چيزي كه پيدا كرده به «6/12 نخود»، نقره سكّه دار برسد، چنانچه اعلان نكند و در مسجد يا جاي ديگري كه محلّ اجتماع مردم است بگذارد و آن چيز از بين برود يا ديگري آن را بردارد، كسي كه آن را پيدا كرده ضامن است.

مسأله 3059: هرگاه چيزي پيدا كند كه اگر بماند فاسد مي شود، مي تواند بدون مراجعه به حاكم شرع يا وكيل او، قيمت آن را معيّن نموده و آن را بفروشد و پولش را نگه دارد و اگر صاحب آن پيدا نشد، از طرف او صدقه بدهد.

مسأله 3060: اگر چيزي كه پيدا كرده، هنگام وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او باشد، در صورتي كه قصد دارد مالك آن را پيدا كند اشكال ندارد.

مسأله 3061: اگر كفش او را ببرند و كفش ديگري به جاي آن بگذارند، چنانچه بداند كفشي كه مانده مال كسي است كه كفش او را برده، مي تواند آن را به جاي كفش خود بردارد، ولي اگر قيمت آن از كفش خودش بيشتر باشد، بايد هر وقت مالك آن پيدا شد زيادي قيمت را به او بدهد و چنانچه از پيدا شدن او نااميد شود، مي تواند آن را تملّك كند، گرچه بنابر احتياط مستحب زيادي قيمت را از طرف مالكش، صدقه بدهد، و اگر احتمال دهد كفشي كه مانده مال كسي نيست كه كفش او را برده، در صورتي كه قيمت آن «6/12 نخود»، نقره سكّه دار كمتر باشد، مي تواند براي خود بردارد و اگر بيشتر باشد، بايد اعلان كند

و بعد از آن بنابر احتياط مستحب از طرف صاحبش، صدقه بدهد.

مسأله 3062: اگر مالي كه كمتر از «6/12 نخود»، نقره سكّه دار ارزش دارد، پيدا كند و از آن صرف نظر نمايد و در مسجد يا جاي ديگر بگذارد، چنانچه كسي آن را بردارد، براي او حلال است.

مسأله 3063: اگر مثلا براي تعمير، چيزي را نزد كسي ببرند و به دنبال آن نيايند، چنانچه پس از جستجو، از آمدن مالك آن نا اُميد شود، بنابر احتياط مستحب آن را با اجازه حاكم شرع، از طرف مالكش صدقه بدهد.

شكار كردن

احكام سر بريدن و شكار كردن حيوانات

مسأله 3064: اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه گفته خواهد شد، سر ببرند، وحشي باشد يا اهلي، بعد از جان دادن، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است.

مسأله 3065: حيواني كه انسان با آن نزديكي كرده و همچنين حيواني كه نجاست خوار شده و به دستور شرعي، استبراء نشده باشد، بعد از سر بريدن، گوشت آن حلال نيست.

مسأله 3066: حيوان حلال گوشت و وحشي، مانند آهو، كبك و بز كوهي و حيوان حلال گوشتي كه اهلي بوده و وحشي شده، مانند گاو و شتر اهلي كه فرار كرده و وحشي شده است، اگر به دستوري كه گفته خواهد شد، آنها را شكار كنند، پاك و حلال است، ولي حيوان حلال گوشت اهلي، مانند گوسفند و مرغ خانگي و حيوان حلال گوشت وحشي كه بر اثر تربيت، اهلي شده است، با شكار، پاك و حلال نمي شود.

مسأله 3067: حيوان حلال گوشت وحشي، در صورتي با شكار پاك و حلال مي شود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد، بنابراين بچّه آهو اگر نمي تواند فرار كند و

جوجه كبك اگر نمي تواند پرواز نمايد، با شكار پاك و حلال نمي شود. و اگر آهو و بچّه اش را كه نمي تواند فرار كند، با يك تير شكار نمايد، آهو حلال و بچّه اش حرام است.

مسأله 3068: حيوان حلال گوشتي كه خون جهنده ندارد مانند ماهي، اگر به خودي خود بميرد پاك است، ولي گوشت آن را نمي شود خورد.

مسأله 3069: حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده ندارد، مانند مار، با سر بريدن حلال نمي شود، ولي مرده آن پاك است.

مسأله 3070: سگ و خوك، بر اثر سر بريدن يا شكار پاك نمي شود و خوردن گوشت آن نيز حرام است. و حيوان حرام گوشتي كه درنده و گوشتخوار است، مانند گرگ و پلنگ، اگر به دستور شرعي سر ببرند، يا با تير و مانند آن شكار كنند پاك است، ولي گوشت آن حلال نمي شود، امّا اگر با سگ شكاري شكار كنند، پاك شدن بدنش اشكال دارد.

مسأله 3071: فيل، خرس، بوزينه و مانند آن از حيواناتي كه خون جهنده داشته باشد اگر به خودي خود، بميرد نجس است، امّا اگر سر آن را ببرند يا آن را شكار نمايند، پاك مي شود ولي حلال نمي گردد.

مسأله 3072: اگر از شكم حيوان زنده، بچّه مرده اي بيرون آيد، يا آن را بيرون آورند، خوردن گوشت آن حرام است.

دستور سر بريدن حيوانات

مسأله 3073: براي سربريدن حيوان، بايد چهار رگ بزرگ گردن آن را از پايين برآمدگي زير گلو، به طور كامل ببرند و اگر آن را بشكافند كافي نيست.

مسأله 3074: اگر بعضي از چهار رگ را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد، سپس بقيّه را ببرند فايده ندارد، بلكه اگر به اين مقدار نيز

صبر نكنند، امّا به صورت معمول، چهار رگ را پشت سرهم نبرند، اگر پيش از جان دادن حيوان، بقيّه رگها را ببرند، حلال است ولي بنابر احتياط مستحب اجتناب كنند.

مسأله 3075: اگر گرگ گلوي گوسفند را، طوري بكند كه از چهار رگ گردن چيزي نماند، آن حيوان حرام مي شود، ولي اگر مقداري از رگ گردن او را بكند و چهار رگ باقي باشد يا جاي ديگر بدن را بكند، در صورتي كه گوسفند زنده باشد و به دستور شرعي، سر آن را ببرند حلال و پاك مي باشد.

شرايط سر بريدن حيوانات

مسأله 3076: سر بريدن حيوان پنج شرط دارد:

اوّل: كسي كه حيوان را سر مي برد، مرد باشد يا زن، بايد مسلمان باشد و با اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) اظهار دشمني نكند. دوم: سر حيوان را با چيزي ببرند كه از آهن باشد و استيل فعلي هم مانعي ندارد. سوم: در هنگام سر بريدن، صورت، دست، پا و شكم حيوان رو به قبله باشد. چهارم: وقتي مي خواهد سر حيوان را ببرد، يا كارد به گلويش بگذارد، به نيّت سر بريدن، نام خدا را ببرد و همين قدر كه «بِسم اللّه» بگويد كافي است. پنجم: حيوان بعد از سر بريدن، حركتي بكند، اگرچه مثلا چشم يا دم خود را حركت دهد و يا پاي خود را بر زمين بزند.

مسأله 3077: بچّه مسلمان اگر مميّز باشد، يعني خوب و بد را بفهمد، مي تواند سر حيوان را ببرد.

مسأله 3078: اگر براي سر بريدن حيوان، آهن يا فلز ديگري پيدا نشود و چنانچه سر حيوان را نبرند مي ميرد، با چيز تيزي كه چهار رگ آن را جدا كند، مانند

شيشه و سنگ تيز، مي توان سر آن را بريد.

مسأله 3079: كسي كه مي داند بايد رو به قبله حيوان را سر ببرد، اگر عمداً حيوان را رو به قبله نكند، حيوان حرام مي شود. ولي اگر فراموش كند، يا مسأله را نداند، يا قبله را اشتباه كند، يا نداند قبله كدام طرف است و يا نتواند حيوان را رو به قبله كند، اشكال ندارد.

مسأله 3080: اگر بدون قصد سر بريدن حيوان، نام خدا را ببرد، آن حيوان پاك نمي شود و گوشت آن حرام است، و همچنين اگر از روي جهل نام خدا را نبرد ولي اگر از روي فراموشي، نام خدا را نبرد اشكال ندارد.

دستور كشتن شتر

مسأله 3081: براي كشتن شتر، اضافه بر پنج شرطي كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد، بايد كارد يا چيز برنده ديگري كه از آهن است در گودي بين گردن و سينه اش فرو كند و استيل فعلي هم مانعي ندارد.

مسأله 3082: وقتي مي خواهد كارد را به گردن شتر فرو ببرد، بهتر است كه شتر ايستاده باشد، ولي اگر در حالي كه زانوها را بر زمين زده، يا بر پهلو خوابيده و دست، پا و سينه اش رو به قبله است، كارد را در گودي گردنش فرو كند، اشكال ندارد.

مسأله 3083: اگر به جاي اينكه كارد را در گودي گردن شتر فرو كند، سر آن را ببرد، يا گوسفند و گاو و مانند آن را همچون شتر، كارد در گودي گردنش فرو كند، گوشت آن حرام و بدنش نجس مي شود، ولي اگر چهار رگ شتر را ببرد و تا زنده است به دستوري كه گفته شد، كارد در گودي گردنش فرو كند،

گوشت آن حلال و بدنش پاك است و نيز اگر كارد در گودي گردن گاو يا گوسفند و مانند آن، فرو كند و تا زنده است، سر آن را ببرد، حلال و پاك مي باشد.

مسأله 3084: اگر حيواني سركش شود و نتوانند آن را به دستور شرعي بكشند، يا مثلا در چاه بيفتد و احتمال بدهند در آنجا بميرد و كشتن آن به دستور شرعي ممكن نباشد، هرجاي بدنش را كه زخم بزنند و در اثر زخم، جان بدهد حلال مي شود، در اين صورت رو به قبله بودن آن لازم نيست، ولي بايد شرطهاي ديگر سر بريدن حيوانات را دارا باشد.

مستحبات سر بريدن حيوانات

مسأله 3085: چند چيز در سر بريدن حيوانات مستحب است، اوّل: هنگام سر بريدن گوسفند، دو دست و يك پاي آن را ببندند و پاي ديگرش را باز بگذارند و هنگام سر بريدن گاو، چهار دست و پايش را ببندند و دم آن را باز بگذارند و موقع كشتن شتر، دو دست آن را از پايين تا زانو يا زير بغل، به يكديگر ببندند و پاهايش را باز بگذارند. و مستحب است مرغ را بعد از سر بريدن رها كنند، تا پر و بال بزند. دوم: كسي كه حيوان را مي كشد رو به قبله باشد. سوم: پيش از كشتن حيوان، آب جلو آن بگذارند. چهارم: كاري كنند كه حيوان، كمتر اذيّت شود، مثلا كارد را خوب تيز كنند و با عجله سر حيوان را ببرند.

مكروهات كشتن حيوانات

مسأله 3086: چند چيز در كشتن حيوانات مكروه است، اوّل: كارد را پشت حلقوم حيوان فرو كنند و به طرف جلو بياورند كه حلقوم از پشت آن بريده شود. دوم: پيش از بيرون آمدن روح، سر حيوان را از بدن جدا كنند، ولي اگر از روي غفلت يا بر اثر تيز بودن كارد، بي اختيار سر حيوان جدا شود مكروه نيست. سوم: پيش از بيرون آمدن روح، پوست حيوان را بكنند. چهارم: پيش از بيرون آمدن روح، مغز حرام را كه در تيره پشت حيوان است ببرند. پنجم: در جايي حيوان را بكشند كه حيوان ديگري آن را ببيند. ششم: در شب يا پيش از ظهر روز جمعه، سر حيوان را ببرند، ولي در صورت احتياج اشكال ندارد. هفتم: خود انسان چهارپايي را كه پرورش داده است، بكشد.

شكار با اسلحه

مسأله 3087: اگر حيوان حلال گوشت وحشي را با اسلحه شكار كنند، با پنج شرط حلال و بدنش پاك مي باشد، اوّل: اسلحه شكار، مانند كارد و شمشير برنده باشد يا مثل نيزه و تير، تيز باشد كه بر اثر تيز بودن، بدن حيوان را پاره كند، امّا اگر به وسيله دام، چوب، سنگ و مانند آن حيواني را شكار كنند، پاك نمي شود و خوردن آنها حرام است مگر اينكه آن را زنده گرفته و به دستور شرعي بكشند. و اگر حيواني را با تفنگ شكار كنند، چنانچه گلوله آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره كند پاك و حلال است و اگر گلوله تيز نباشد، و با فشار در بدن حيوان فرو رود و حيوان را بكشد، حلال مي شود و اگر

بر اثر حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن، حيوان بميرد، پاك و حلال بودنش اشكال دارد. دوم: كسي كه شكار مي كند بايد مسلمان يا بچّه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر يا كسي كه با اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) اظهار دشمني مي كند، حيواني را شكار نمايد، آن شكار حلال نيست. سوم: اسلحه را براي شكار حيوان، به كار برد و اگر مثلا جايي را نشان كند و اتّفاقاً حيواني را بكشد، آن حيوان پاك نيست و خوردن آن حرام است. چهارم: در وقت به كار بردن اسلحه، نام خدا را ببرد و چنانچه عمداً نام خدا را نبرد شكار حلال نمي شود، ولي اگر فراموش كند اشكال ندارد. پنجم: وقتي به حيوان برسد كه مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن، وقت نباشد و چنانچه به اندازه سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد، حرام است.

مسأله 3088: اگر دو نفر حيواني را شكار كنند و يكي از آنان مسلمان و ديگري كافر باشد، يا يكي از آن دو نام خدا را ببرد و ديگري عمداً نام خدا را نبرد، آن حيوان حلال نيست.

مسأله 3089: اگر بعد از آنكه حيواني را تير زدند، مثلا در آب بيفتد و انسان بداند بر اثر تير و افتادن در آب جان داده، حلال نيست، بلكه اگر شك كند فقط براي تير بوده يا نه، حلال نمي باشد.

مسأله 3090: اگر با سگ غصبي يا اسلحه غصبي حيواني را شكار كند، شكار حلال است و مال خود او مي شود، ولي گذشته از اينكه

گناه كرده، بايد اُجرت اسلحه يا سگ را به مالكش بدهد.

مسأله 3091: اگر با شمشير يا چيز ديگري كه شكار با آن صحيح است، حيوان را دو قسمت كند و سر و گردن در يك قسمت بماند و انسان وقتي برسد كه حيوان جان داده باشد، هر دو قسمت حلال است. و همچنين است اگر حيوان زنده باشد، ولي به اندازه سر بريدن وقت نباشد، امّا اگر به اندازه سر بريدن، وقت باشد و ممكن باشد كه مقداري زنده بماند، قسمتي كه سر و گردن ندارد حرام و قسمتي كه سر و گردن دارد، اگر سر آن را به دستور شرعي، ببرند حلال است وگرنه تمام آن حرام مي شود.

مسأله 3092: اگر با چوب يا سنگ و يا چيز ديگري كه شكار با آن صحيح نيست، حيواني را دو قسمت كند، قسمتي كه سر و گردن ندارد، حرام است و قسمتي كه سر و گردن دارد، اگر زنده باشد و ممكن باشد كه مقداري زده بماند و سر آن را به دستور شرعي ببرند، حلال است وگرنه تمام آن قسمت هم حرام مي شود.

مسأله 3093: اگر حيواني را شكار كند يا سر ببرد و بچّه زنده اي از آن بيرون آيد، چنانچه آن بچّه را به دستور شرعي، سر ببرد حلال است وگرنه حرام مي باشد.

مسأله 3094: اگر حيواني را شكار كند يا سر ببرد و بچّه مرده اي از شكمش بيرون آورد، چنانچه خلقت آن بچّه كامل و مو يا پشم در بدنش روييده باشد و در اثر كشتن مادرش، مرده باشد و بعد از كشتن حيوان، فوراً شكم او را پاره كند، پاك و حلال است.

شكار با سگ شكاري

مسأله 3095: اگر سگ شكاري، حيوان وحشي حلال گوشتي را شكار كند، پاك بودن و حلال بودن آن حيوان، شش شرط دارد، اوّل: سگ طوري تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براي گرفتن شكار بفرستد برود و هر وقت از رفتنش جلوگيري كنند بايستد و نيز بايد عادتش اين باشد كه تا صاحبش نرسد از شكار نخورد، ولي اگر اتّفاقاً از شكار بخورد، اشكال ندارد. دوم: صاحبش آن را بفرستد، امّا اگر از پيش خود دنبال شكار رود و حيواني را شكار كند، خوردن آن حيوان حرام است، بلكه اگر از پيش خود دنبال شكار رود و بعد صاحبش بانگ بزند كه زودتر آن را به شكار برساند، اگرچه بر اثر صداي صاحبش شتاب كند، بنابر احتياط بايد از خوردن آن شكار، خودداري نمايد. سوم: كسي كه سگ را مي فرستد بايد مسلمان يا بچّه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر يا كسي كه با اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) اظهار دشمني مي كند سگ را بفرستد، شكار آن سگ حرام است. چهارم: وقت فرستادن سگ، نام خدا را ببرد و اگر عمداً نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است، امّا اگر فراموش كند، اشكال ندارد. پنجم: شكار بر اثر زخمي كه از دندان سگ پيدا شده بميرد، پس اگر سگ، شكار را خفه كند، يا شكار از دويدن يا ترس بميرد حلال نيست. ششم: كسي كه سگ را فرستاده، وقتي برسد كه حيوان مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن، وقت نباشد و چنانچه وقتي برسد كه به اندازه سر بريدن

وقت باشد، مثلا حيوان چشم يا دم خود را حركت دهد و يا پاي خود را بر زمين بزند، چنانچه سر حيوان را نبرد تا بميرد، حلال نيست.

مسأله 3096: كسي كه سگ را فرستاده، اگر وقتي برسد كه بتواند سر حيوان را ببرد، چنانچه مثلا بر اثر بيرون آوردن كارد و مانند آن، وقت بگذرد و آن حيوان بميرد حلال است، ولي اگر چيزي همراه او نباشد كه با آن، سر حيوان را ببرد و حيوان بميرد، بنا بر احتياط واجب از خوردن آن خودداري شود.

مسأله 3097: اگر چند سگ را بفرستد و با هم حيواني را شكار كنند، چنانچه همه آنها داراي شرطهاي ياد شده باشند، شكار حلال است و اگر يكي از آنها داراي شرايط نبوده، شكار حرام است، مگر هنوز شكار زنده باشد و شكارچي طبق دستور شرعي آن حيوان را سر ببرد.

مسأله 3098: اگر سگ را براي شكار حيواني بفرستد و آن سگ حيوان ديگري را شكار كند، آن شكار حلال و پاك است و نيز اگر آن را با حيوان ديگري شكار كند، هر دوي آنها حلال و پاك مي باشند.

مسأله 3099: اگر چند نفر، با هم سگي را بفرستند و يكي از آنها كافر باشد، يا عمداً نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است و نيز اگر يكي از سگها داراي شرايط نباشد، آن شكار حرام مي شود.

مسأله 3100: اگر باز يا حيوان ديگري، غير از سگ شكاري، حيواني را شكار كند، آن شكار حلال نيست، ولي اگر وقتي برسد كه حيوان زنده باشد و به دستور شرعي، سر آن را ببرد، حلال است.

صيد ماهي

مسأله 3101: اگر ماهي پولك دار

را زنده از آب بگيرد و بيرون آب جان دهد، پاك و خوردن آن حلال است و چنانچه در آب بميرد پاك است امّا خوردن آن حرام مي باشد. و ماهي بي پولك را اگرچه زنده از آب بگيرد و بيرون آب جان دهد، حرام است.

مسأله 3102: اگر ماهي از آب بيرون بيفتد، يا موج آن را بيرون بيندازد و يا آب فرو رود و ماهي در خشكي بماند، چنانچه پيش از آنكه بميرد، شخصي با دست يا با وسيله ديگري آن را بگيرد، بعد از جان دادن حلال است.

مسأله 3103: كسي كه ماهي صيد مي كند، لازم نيست مسلمان باشد و هنگام گرفتن، نام خدا را ببرد، ولي بايد مسلمان گرفتن آن را ديده باشد يا علم حاصل شود كه صيد آن توسط انسان بوده و زنده از آب گرفته شده است.

مسأله 3104: ماهي مرده اي كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا مرده، چنانچه در دست مسلمان باشد، حلال است و اگر در دست كافر باشد، اگرچه بگويد، آن را زنده گرفته ام حرام مي باشد، مگر براي انسان اطمينان حاصل شود.

مسأله 3105: لازم نيست از خوردن ماهي زنده، خودداري كرد.

مسأله 3106: اگر ماهي زنده را بريان كند يا در بيرون آب پيش از جان دادن بكشد، لازم نيست از خوردن آن خودداري نمايد.

مسأله 3107: اگر ماهي را بيرون آب دو قسمت كند و يك قسمت آن در حالي كه زنده است در آب بيفتد، لازم نيست از قسمتي كه بيرون آب مانده اجتناب كرد و مي توان آن را خورد.

صيد ملخ

مسأله 3108: اگر ملخ را با دست يا وسيله ديگري زنده بگيرد،

بعد از جان دادن، خوردن آن حلال است. و لازم نيست كسي كه آن را مي گيرد مسلمان باشد و هنگام گرفتن نام خدا را ببرد ولي اگر ملخ مرده اي در دست كافر باشد و معلوم نباشد آن را زنده گرفته يا نه، اگرچه بگويد زنده گرفته ام، حلال نيست، مگر براي انسان اطمينان حاصل شود.

مسأله 3109: خوردن ملخي كه بال در نياورده و نمي تواند پرواز كند حرام است.

خوردنيها و آشاميدنيها

احكام خوردنيها و آشاميدنيها

مسأله 3110: خوردن گوشت مرغي كه مانند شاهين چنگال دارد، حرام است ولي پرستو حلال مي باشد و خوردن گوشت هُدهُد، كراهت دارد.

مسأله 3111: اگر چيزي كه روح دارد، از حيوان زنده جدا نمايند، مثلا دنبه يا مقداري گوشت از گوسفند زنده ببرند، نجس و حرام مي باشد.

مسأله 3112: خوردن پانزده چيز از حيوانات حلال گوشت، حرام يا بنابر احتياط واجب ترك آن است: 1- خون، 2- فضله، 3- نري، 4- فرج، 5- بچّه دان، 6- غُدد (دشول)، 7- تخم (دنبلان)، 8- چيزي كه در مغز كلّه است و به شكل نخود مي باشد، 9- مغز حرام كه ميان تيره پشت است، 10- پي كه دو طرف تيره پشت است، 11- زهره دان، 12- سپرز (طحال)، 13- بول دان (مثانه)، 14- حدقه چشم، 15- چيزي كه ميان سم است و «ذات الاشاجع» نام دارد.

مسأله 3113: خوردن سرگين، بول حيوان، آب دماغ و چيزهاي خبيث ديگر كه طبيعت انسان از آن متنفّر است حرام مي باشد ولي اگر پاك باشد و مقداري از آن طوري با چيز حلال مخلوط شود كه در نظر مردم نابود حساب شود، خوردن آن اشكال ندارد.

مسأله 3114: خوردن خاك حرام است، ولي خوردن كمي از تربت

حضرت سيّدالشهداء (عليه السلام) براي شفا و خوردن گل داغستان و گل ارمني براي معالجه، اشكال ندارد.

مسأله 3115: فرو بردن آب بيني و خلط سينه كه در دهان آمده، حرام نيست گرچه احوط استحبابي ترك آن است و نيز فرو بردن غذايي كه موقع خلال كردن، از لاي دندان بيرون مي آيد، اشكال ندارد.

مسأله 3116: خوردن چيزي كه براي انسان، ضرر زياد دارد حرام است.

مسأله 3117: خوردن گوشت اسب، قاطر و الاغ مكروه است و اگر كسي با آن نزديكي نمايد حرام مي شود و بايد آن را از شهر بيرون ببرند و در جاي ديگر بفروشند.

مسأله 3118: اگر با حيوان حلال گوشتي، مانند گاو و گوسفند نزديكي كند، بول و سرگين آن نجس مي شود و آشاميدن شير آن نيز حرام است و بايد فوراً آن حيوان را بكشند سپس بسوزانند و كسي كه با آن نزديكي كرده، پول آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 3119: آشاميدن شراب حرام و در روايات، بزرگترين گناه شمرده شده است. و اگر كسي آن را حلال بداند چنانچه موجب تكذيب پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) شود در حكم كافر است. حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام)فرمودند: «شراب ريشه بديها و منشأ گناهان است، كسي كه شراب مي خورد، عقل خود را از دست مي دهد، در آن موقع خدا را نمي شناسد، از هيچ گناهي باك ندارد، احترام هيچ كس را نگه نمي دارد، حق خويشان نزديك را رعايت نمي كند، از پليدي آشكار رو نمي گرداند، روح ايمان و خداشناسي از او بيرون مي رود، روح خبيثي كه از رحمت خدا دور است در او مي ماند، خدا، فرشتگان، پيامبران و مؤمنين او را لعنت مي كنند، تا

چهل روز نماز او قبول نمي شود، روز قيامت روي او سياه است، زبان از دهانش بيرون مي آيد، آب دهان او به سينه اش مي ريزد و فرياد تشنگي او بلند است».

مسأله 3120: نشستن بر سر سفره اي كه در آن شراب مي خورند، اگر انسان يكي از آنان حساب شود، حرام مي باشد و خوردن چيزي از آن سفره نيز حرام است.

مسأله 3121: بر هر مسلمان واجب است، مسلمان ديگري كه نزديك است از گرسنگي يا تشنگي بميرد، آب و نان داده و او را از مرگ نجات دهد.

مستحبات غذا خوردن

مسأله 3122: چند چيز در غذا خوردن مستحب است: 1- هر دو دست را پيش از غذا بشويد. 2- بعد از غذا دست خود را بشويد و با دستمال خشك كند. 3- ميزبان پيش از همه، به غذا خوردن شروع كند و بعد از همه دست بكشد. 4- اوّل غذا «بسم اللّه» بگويد، ولي اگر سر يك سفره، چند نوع غذا باشد، در وقت خوردن هرنوع از آن، گفتن «بسم اللّه» مستحب است. 5- با دست راست غذا بخورد. 6- با سه انگشت يا بيشتر غذا بخورد و با دو انگشت نخورد. 7- اگر چند نفر سر يك سفره نشسته اند هريك از غذاي جلوي خود بخورد. 8- لقمه را كوچك بردارد. 9- سر سفره زياد بنشيند و غذا خوردن را طول بدهد. 10- غذا را خوب بجود. 11- بعد از غذا خداوند را شكر كند. 12- انگشتها را بليسد. 13- بعد از غذا خلال نمايد، ولي با چوب انار، چوب ريحان، ني و برگ درخت خرما خلال نكند. 14- آنچه بيرون سفره مي ريزد جمع كند و بخورد، ولي

اگر در بيابان غذا بخورد، مستحب است آنچه مي ريزد، براي پرندگان و حيوانات بگذارد. 15- اوّل روز و اوّل شب غذا بخورد و بين روز يا شب غذا نخورد. 16- بعد از خوردن غذا بر پشت بخوابد و پاي راست را روي پاي چپ بيندازد. 17- قبل و بعد از غذا نمك بخورد. 18- ميوه را پيش از خوردن با آب بشويد.

مكروهات غذا خوردن

مسأله 3123: چند چيز در غذا خوردن مكروه است: 1- در حال سيري غذا خوردن. 2- زياد خوردن، در روايت است: خدا بيشتر از هر چيز از شكم پر بدش مي آيد. 3- نگاه كردن به صورت ديگران هنگام غذا خوردن. 4- خوردن غذاي گرم. 5- دميدن در چيزي كه مي خورد يا مي آشامد. 6- پاره كردن نان با كارد. 7- گذاشتن نان زير ظرف غذا. 8- پاك كردن گوشتي كه به استخوان چسبيده، طوري كه چيزي در آن نماند. 9- پوست كندن ميوه هايي كه بتوان با پوست خورد. 10- دور انداختن ميوه، پيش از خوردن كامل آن.

مستحبات آشاميدن آب

مسأله 3124: در آشاميدن آب چند چيز مستحب است: 1- آب را به طور مكيدن بياشامد. 2- در روز ايستاده آب بياشامد. 3- پيش از آشاميدن آب «بسم اللّه» و بعد از آن «الحمد للّه» بگويد. 4- به سه نفس آب بياشامد. 5- از روي ميل آب بياشامد. 6- بعد از آشاميدن آب، حضرت اباعبداللّه الحسين (عليه السلام) و اهل بيت مظلوم ايشان را ياد كرده و قاتلان آن حضرت را لعنت نمايد.

مكروهات آشاميدن آب

مسأله 3125: زياد آشاميدن آب، آشاميدن آن بعد از غذاي چرب و در شب در حال ايستاده مكروه است و نيز آشاميدن آب با دست چپ و همچنين از جاي شكسته ظرف و دسته آن مكروه مي باشد.

نذر و عهد و قسم خوردن

احكام نذر و عهد

مسأله 3126: نذر يعني انسان، بر خود واجب كند كار خيري را براي خدا بجا آورد. يا كاري كه نكردن آن بهتر است براي خدا ترك نمايد.

مسأله 3127: در نذر بايد صيغه خوانده شود يعني آنچه را كه نذر كرده همراه نام خدا به زبان جاري كند و لازم نيست به عربي بخوانند، پس اگر بگويد: چنانچه بيماري من خوب شود، بر من است كه براي خدا ده تومان به فقير بدهم، نذر او صحيح است.

مسأله 3128: نذر كننده بايد بالغ و عاقل باشد و با اختيار و قصد خود نذر كند، بنابراين نذر كسي كه او را مجبور كرده اند، يا بر اثر عصباني شدن بي اختيار نذر كرده صحيح نيست.

مسأله 3129: سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده صرف مي كند، اگر مثلا نذر كند، چيزي به فقير بدهد، صحيح نيست.

مسأله 3130: اگر شوهر از نذر كردن زن جلوگيري نمايد، زن نمي تواند نذر كند و اگر با جلوگيري شوهر، نذر كند نذر او باطل است گرچه در صورت عدم منافات حقّ شرعي زوج يا نذر زن در مال خود مسأله بنابر احتياط است.

مسأله 3131: اگر زن با اجازه شوهر نذر كند، شوهرش نمي تواند نذر او را برهم بزند، يا او را از عمل كردن به نذر باز دارد.

مسأله 3132: اگر فرزند با اجازه پدر نذر كند، بايد به آن نذر عمل نمايد. بلكه اگر بدون اجازه

او نذر كند، بنابر احتياط عمل كردن به آن نذر واجب است مگر پدر نذر او را باز كند و همچنين اگر شوهر نذر زن را باز كند.

مسأله 3133: انسان مي تواند كاري را نذر كند كه انجام آن، برايش ممكن باشد، بنابراين كسي كه نمي تواند پياده به كربلاي معلاّ برود، اگر نذر كند پياده برود، نذر او صحيح نيست.

مسأله 3134: اگر نذر كند كه كار حرام يا مكروهي انجام دهد، يا كار واجب يا مستحبي را ترك كند، نذر او صحيح نيست.

مسأله 3135: اگر نذر كند كار مباحي را انجام دهد يا ترك نمايد، چنانچه شرعاً بجا آوردن آن و تركش از هر جهت مساوي باشد، نذر او صحيح نيست. و اگر انجام آن از جهتي بهتر باشد و انسان به قصد همان جهت نذر كند، مثلا نذر كند غذايي بخورد كه براي عبادت نيرو بگيرد، نذر او صحيح است. و نيز اگر ترك آن از جهتي بهتر باشد و انسان براي همان جهت نذر كند آن را ترك نمايد، مثلا براي اينكه دخانيات مضرّ است نذر كند آن را استعمال نكند، نذر او صحيح مي باشد.

مسأله 3136: اگر نذر كند نماز واجب خود را در جايي، بخواند كه بخودي خود، ثواب نماز در آنجا زياد نيست، مثلا نذر كند نماز را در اطاق بخواند، چنانچه نماز خواندن در آنجا از جهتي بهتر باشد، مثلا بر اثر خلوت بودن، انسان حضور قلب پيدا مي كند، نذر او صحيح است.

مسأله 3137: اگر نذر كند عملي را انجام دهد، بايد همان طور كه نذر كرده بجا آورد، پس اگر نذر كند روز اوّل ماه صدقه بدهد، يا روزه بگيرد

و يا نماز اوّل ماه بخواند، چنانچه قبل از آن روز و يا بعد از آن بجا آورد، كفايت نمي كند. و نيز اگر نذر كند وقتي بيمار او خوب شد صدقه بدهد، چنانچه پيش از آنكه خوب شود، صدقه بدهد كافي نيست.

مسأله 3138: اگر نذر كند روزه بگيرد، ولي وقت و مقدار آن را معيّن نكند، چنانچه يك روز روزه بگيرد، كافي است. و اگر نذر كند نماز بخواند و مقدار و خصوصيّات آن را معيّن نكند، اگر يك نماز دو ركعتي بخواند، كفايت مي كند و اگر نذر كند صدقه بدهد و جنس و مقدار آن را معيّن نكند، اگر چيزي بدهد كه بگويند صدقه داده، به نذر خود عمل كرده است و اگر نذر كند، كاري براي خدا بجا آورد، در صورتي كه يك نماز بخواند يا يك روز روزه بگيرد يا چيزي صدقه بدهد، نذر خود را انجام داده است.

مسأله 3139: اگر نذر كند روز معيّني روزه بگيرد، بايد همان روز روزه بگيرد و سفر در آن روز مشكل است و اگر بر اثر مسافرت روزه نگيرد، بنابر احتياط بايد گذشته از قضاي آن روز، كفّاره نيز بدهد يعني بنابر احتياط، يك برده آزاد كند، يا به شصت فقير طعام دهد و يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد، ولي اگر ناچار شود مسافرت كند، يا عذر ديگري مانند بيماري يا حيض براي او پيش آيد، قضاي تنها كافي است.

مسأله 3140: اگر انسان از روي اختيار به نذر خود عمل نكند، بايد به مقداري كه در مسأله پيش گفته شد، كفّاره بدهد.

مسأله 3141: اگر نذر كند تا وقت معيّني، عملي را ترك

كند، بعد از گذشتن آن وقت، مي تواند آن عمل را بجا آورد و اگر پيش از گذشتن وقت، از روي فراموشي يا ناچاري انجام دهد، چيزي بر او واجب نيست، ولي باز هم لازم است كه تا آن وقت، آن عمل را بجا نياورد و چنانچه پيش از رسيدن آن وقت، بدون عذر آن عمل را انجام دهد، بايد كفّاره بدهد.

مسأله 3142: كسي كه نذر كرده عملي را ترك كند و وقتي براي آن معيّن نكرده است، اگر از روي فراموشي، يا ناچاري و يا ندانستن، آن عمل را انجام دهد، كفّاره بر او واجب نيست، ولي بعداً هر وقت از روي اختيار آن را بجا آورد، بنابر احتياط بايد كفّاره بدهد.

مسأله 3143: اگر نذر كند در هر هفته، روز معيّني، مثلا روز جمعه روزه بگيرد، چنانچه يكي از جمعه ها، عيد فطر يا عيد قربان باشد يا در روز جمعه، عذر ديگري مانند حيض براي او پيدا شود، بايد آن روز را روزه نگيرد و بنابر احتياط قضاي آن را بجا آورد.

مسأله 3144: اگر نذر كند مقدار معيّني صدقه بدهد، چنانچه پيش از دادن صدقه بميرد، بايد آن مقدار را از مال او صدقه بدهند.

مسأله 3145: اگر نذر كند به فقير معيّني صدقه بدهد، نمي تواند آن را به فقير ديگري بپردازد و اگر آن فقير بميرد، بنابر احتياط واجب به ورثه او بدهد.

مسأله 3146: اگر نذر كند به زيارت يكي از امامان معصوم (عليه السلام) مثلا به زيارت حضرت امام حسين (عليه السلام) مشرّف شود، چنانچه به زيارت امام ديگري برود، كافي نيست. و اگر بر اثر عذري نتواند آن امام را زيارت كند،

چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 3147: كسي كه نذر كرده زيارت برود ولي غسل زيارت و نماز آن را نذر نكرده باشد، لازم نيست آنها را بجا آورد.

مسأله 3148: اگر براي حرم يكي از امامان معصوم (عليه السلام) يا امام زادگان، چيزي نذر كند، بايد آن را در تعمير، روشنايي، فرش حرم و مانند آن مصرف كند، يا به زائران و يا خادمان حرم بدهد.

مسأله 3149: اگر براي خود امام (عليه السلام) چيزي نذر كند، چنانچه مصرف معيّني را قصد كرده، بايد براي همان مصرف كند و اگر مصرف معيّني را قصد نكرده، بايد به فقرا و زوّار بدهد، يا مسجد و مانند آن بسازد و ثواب آن را هديه آن امام (عليه السلام) نمايد و همچنين است اگر چيزي را براي امامزاده اي نذر كند.

مسأله 3150: گوسفندي كه براي صدقه يا براي يكي از امامان (عليه السلام) نذر كرده اند، اگر پيش از آنكه به مصرف نذر برسد شير بدهد يا بچّه بياورد، مال كسي است كه نذر كرده، ولي پشم گوسفند و مقداري كه چاق مي شود جزو نذر است.

مسأله 3151: هرگاه نذر كند اگر بيمار او خوب شود يا مسافر او بيايد، عملي را انجام دهد، چنانچه معلوم شود پيش از نذر كردن، بيمار خوب شده، يا مسافر آمده است، عمل به نذر لازم نيست.

مسأله 3152: اگر پدر يا مادر نذر كند دختر خود را، به سيّد شوهر دهد، بعد از آنكه دختر به سنّ تكليف رسيد، اختيار با خود اوست و نذر آنان اعتباري ندارد.

مسأله 3153: هرگاه با خدا عهد كند اگر به حاجت شرعي خود برسد، كار خيري را انجام دهد،

بعد از آنكه حاجتش برآورده شد، بايد آن كار را انجام دهد و نيز اگر بدون آنكه حاجتي داشته باشد، عهد كند عمل خيري انجام دهد، آن عمل بر او واجب مي شود.

مسأله 3154: در عهد نيز مانند نذر بايد صيغه خوانده شود با همان كيفيتي كه در نذر گفته شد و نيز كاري كه عهد مي كند آن را انجام دهد، بايد يا عبادت باشد مانند نماز واجب و مستحب، يا كاري باشد كه انجام آن بهتر از تركش است.

مسأله 3155: اگر به عهد خود عمل نكند، بايد كفّاره بدهد، يعني بنابر احتياط شصت فقير را سير كند، يا دو ماه روزه بگيرد و يا يك برده آزاد كند.

احكام قسم خوردن

مسأله 3156: اگر قسم بخورد كاري انجام دهد يا ترك كند، مثلا قسم بخورد روزه بگيرد، يا دخانيات استعمال نكند، چنانچه عمداً مخالفت كند، بايد كفّاره بدهد، يعني يك برده آزاد كند، يا ده فقير سير نمايد، يا آنان را بپوشاند و اگر نتواند، بايد سه روز روزه بگيرد.

مسأله 3157: قسم چند شرط دارد، اوّل: كسي كه قسم مي خورد بايد بالغ و عاقل باشد و از روي قصد و اختيار قسم بخورد، پس قسم خوردن بچّه، ديوانه، مست و كسي كه مجبورش كرده اند، درست نيست و همچنين است اگر در حال عصباني بدون قصد قسم بخورد. دوم: بايد كاري كه قسم مي خورد انجام دهد، حرام يا مكروه نباشد و كاري كه قسم مي خورد ترك كند، واجب يا مستحب نباشد. و اگر قسم بخورد كه كار مباحي را بجا آورد، بايد ترك آن در نظر مردم، بهتر از انجامش نباشد و نيز اگر قسم بخورد كار مباحي

را ترك كند، بايد انجام آن در نظر مردم، بهتر از تركش نباشد. سوم: به يكي از نامهاي خدا قسم بخورد كه به غير از ذات مقدّس او گفته نمي شود، مانند «خدا» و «اللّه». و نيز اگر به اسمي قسم بخورد كه به غير از خدا نيز بگويند ولي به قدري به خدا گفته مي شود كه هر وقت كسي آن اسم را بگويد، ذات مقدّس حق در نظر مي آيد، مانند «خالق» و «رازق»، صحيح است. چهارم: قسم را بر زبان بياورد و اگر بنويسد يا در قلبش آن را قصد كند، صحيح نيست، ولي اگر شخصِ لال با اشاره قسم بخورد صحيح است. پنجم: عمل كردن به قسم براي او ممكن باشد و اگر موقعي كه قسم مي خورد ممكن باشد و بعد از عمل به آن عاجز شود از وقتي كه عاجز مي شود قسم او به هم مي خورد و همچنين است اگر عمل كردن به نذر به قدري مشقّت پيدا كند كه نشود آن را تحمّل كرد.

مسأله 3158: اگر پدر از قسم خوردن فرزند، جلوگيري كند، يا شوهر از قسم خوردن زن، جلوگيري نمايد، قسم آنان صحيح نيست.

مسأله 3159: اگر فرزند بدون اجازه پدر و زن بدون اجازه شوهر، قسم بخورد، پدر و شوهر مي توانند قسم آنان را به هم بزنند.

مسأله 3160: اگر انسان از روي فراموشي يا ناچاري به قسم عمل نكند، كفّاره بر او واجب نيست و همچنين است اگر مجبورش كنند كه به قسم عمل ننمايد. و قسمي كه شخص وسواس مي خورد، مانند اينكه بگويد: واللّه الآن مشغول نماز مي شوم، و بر اثر وسواس مشغول نشود، اگر وسواس او طوري باشد كه

بي اختيار به قسم عمل نكند، كفّاره ندارد.

مسأله 3161: كسي كه بر ادعاي خود قسم مي خورد، اگر حرف او راست باشد، قسم خوردن او مكروه است و اگر دروغ باشد، حرام و از گناهان كبيره مي باشد، ولي اگر براي اينكه خود يا مسلمان ديگري را از شر ظالمي نجات دهد، قسم دروغ بخورد اشكال ندارد، بلكه گاهي واجب مي شود، امّا اگر بتواند «توريه» كند، يعني هنگام قسم خوردن طوري نيّت كند كه دروغ نشود، بنابر احتياط مستحب، بايد توريه نمايد، مثلا اگر ظالمي بخواهد كسي را اذيّت كند و از انسان بپرسد او را نديده اي؟ و انسان يك ساعت قبل او را ديده باشد، بايد بگويد او را نديده ام و بنابر احتياط مستحب قصد كند از پنج دقيقه پيش نديده ام.

احكام كفّارات

مسأله 3162: كفّاره، چيزي است كه «غالباً» به جهت بجا آوردن حرام يا ترك واجبي، بر انسان واجب مي شود.

مسأله 3163: كفّاره گناهان بسيار است، از جمله: 1- كفّاره كشتن مؤمن از روي عمد: بايد يك برده آزاد كند و شصت روز روزه بگيرد و شصت فقير را اطعام كند. 2- كفّاره كسي كه در روز ماه رمضان، با چيز حرامي مانند شراب، روزه اش را باطل كند، همان كفّاره كشتن مؤمن از روي عمد است بنابر احتياط واجب. 3- كفّاره كسي كه از روي خطا، مؤمني را بكشد، بايد يك برده آزاد كند و اگر نمي تواند شصت روز روزه بگيرد و چنانچه عاجز باشد، شصت فقير را اطعام كند. 4- كفّاره كسي كه با زن خود ظِهار كند، همان كفّاره كشتن مؤمن، از روي خطاست. 5- كفّاره كسي كه در قضاي ماه

رمضان، بعد از ظهر عمداً كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بايد ده فقير را اطعام كند و اگر نمي تواند سه روز، روزه بگيرد. 6- كفّاره كسي كه با چيز حلال، روزه ماه رمضان را باطل كرده است، بايد يك برده آزاد كند، يا دو ماه روزه بگيرد و يا شصت فقير را اطعام كند. 7- كفّاره كسي كه به عهد، يا نذر و يا قسم خود عمل نكرده، قبلا بيان شد. 8- كفّاره زني كه گيسوان خود را در مصيبت چيده، مانند كفّاره كسي است كه در ماه رمضان، به غير حرام افطار كرده است. 9- كفّاره كسي كه در روز يا شبي كه اعتكاف كرده نزديكي كند، مانند كفّاره كسي است كه در ماه رمضان، با چيز حلال روزه خود را باطل كرده است. 10- كفّاره زني كه در مصيبت گيسوان خود را كنده، يا صورت خود را مجروح نموده و همچنين كفّاره مردي كه در مصيبت زن يا فرزند خود، پيراهنش را پاره كرده است، مانند كسي است كه به قسم خود، عمل نكرده باشد.

مسأله 3164: برده اي كه در كفّاره آزاد مي شود، بايد مسلمان باشد و فرق نمي كند مرد باشد يا زن، بچّه باشد يا بزرگ.

مسأله 3165: در كفّاره نيّت، قصد قربت و اخلاص شرط است و اگر چند كفّاره بر او واجب باشد بايد كفّاره را معيّن نمايد.

مسأله 3166: آنچه در حال عجز و ناتواني معتبر است، وقت اداي كفّاره مي باشد نه وقت وجوب آن، پس اگر وقت وجوب كفّاره، مي توانسته برده اي آزاد كند، ولي وقتي كه مي خواهد كفّاره بدهد عاجز شود، بايد روزه بگيرد.

مسأله 3167: كسي

كه مي خواهد دو ماه روزه كفّاره بگيرد، بايد در بين آن فاصله نيندازد ولي جايز است سي و يك روز آن را پي در پي روزه گرفته و بقيّه را جدا جدا بجا آورد. و چنانچه در بين سي و يك روز، روزي را عمداً روزه نگيرد يا روزه ديگري بگيرد، بايد آن را از سر بگيرد.

مسأله 3168: اگر در بين روزهايي كه بايد پي در پي روزه بگيرد، سفر ضروري پيش آيد، يا او را مجبور كنند روزه اش را بخورد، يا حيض و يا نفاس ببيند، لازم نيست بعد از برطرف شدن عذر، روزه ها را از سر بگيرد، بلكه آن را ادامه مي دهد.

مسأله 3169: در اطعام كفّاره، بايد يا شصت فقير را سير كند، يا به هر كدام، يك مدّ يعني تقريباً ده سير «هفتصد و پنجاه گرم» طعام بدهد و بنابر احتياط مستحب آنها را با نان و قاتق سير نمايد و همچنين بايد شصت فقير باشند، پس اگر فقيري را دو مرتبه سير كند، كافي نيست.

مسأله 3170: اگر بچّه هاي فقير را به همراه بزرگان سير كند، هر بچّه اي يك نفر حساب مي شود ولي اگر بچّه ها را به تنهايي طعام دهد، بايد هر دو بچّه را يكي حساب كند.

مسأله 3171: لباسي كه در كفّاره به فقير مي دهد، بايد به مقدار متعارف باشد، مثلا پيراهن كوتاه و شلوار، يا پيراهن بلند كامل، يا قبا، ونحو آن.

مسأله 3172: اگر در كفّاره جمع، نتواند برده اي آزاد كند، برده آزاد كردن ساقط مي شود و چيزي بر او نيست.

مسأله 3173: اگر نتواند شصت روز، روزه بگيرد، بايد به جاي آن هيجده روز پي در

پي روزه بگيرد، و اگر نتواند، بايد هرچند روز كه مي تواند روزه بگيرد، يا هرچند «مدّ» كه مي تواند به فقير اطعام بدهد، امّا اگر نتواند روزه بگيرد و نه طعام بدهد، بايد استغفار كند.

وقف

مسأله 3174: اگر كسي چيزي را وقف كند، از ملك او خارج مي شود و خود او و ديگران، نمي توانند آن را ببخشند يا بفروشند و كسي نيز از آن ملك، ارث نمي برد. ولي در بعضي موارد كه در احكام خريد و فروش گفته شد، فروختن آن اشكال ندارد.

مسأله 3175: لازم نيست صيغه وقف را به زبان عربي بخوانند، بلكه مثلا اگر بگويد: خانه خود را وقف كردم و كسي كه خانه اي را براي او وقف كرده، يا وكيل و يا وليّ او بگويد: قبول كردم، وقف صحيح است، ولي اگر براي افراد مخصوصي وقف نكند، بلكه مانند مسجد و مدرسه براي عموم وقف كند، يا مثلا براي فقرا يا سادات وقف نمايد، قبول كردن كسي لازم نيست.

مسأله 3176: اگر ملكي را براي وقف نمودن قصد كند ولو معيّن هم كند، و پيش از خواندن صيغه وقف، پشيمان شود يا بميرد، وقف صحيح نيست.

مسأله 3177: لازم نيست وقف كننده، قصد قربت داشته باشد اگرچه بهتر است. امّا بنابر احتياط بايد از هنگام خواندن صيغه، مال را براي هميشه وقف كند. و اگر مثلا بگويد: اين مال بعد از مردنم وقف باشد چون از موقع خواندن صيغه تا مردنش، وقف نبوده، بنابر مشهور صحيح نيست. و نيز اگر بگويد: تا ده سال وقف باشد و بعد از آن نباشد، يا بگويد: تا ده سال وقف باشد و بعد پنج سال وقف نباشد

و دوباره وقف باشد، بنابر مشهور وقف صحيح نمي باشد.

مسأله 3178: وقف در صورتي صحيح است كه آن را، به كسي كه براي او وقف شده يا وكيل يا وليّ او بدهند. و اگر چيزي را براي اولاد صغير خود وقف كند و به قصد اينكه ملك آنان شود، از طرف آنها قبض و نگهداري نمايد، وقف صحيح است.

مسأله 3179: در اوقاف عامه مثل مساجد، مدارس و حسينيّه ها قبض لازم نيست علي الأظهر، بلكه به مجرّد وقف نمودن تحقق پيدا مي كند.

مسأله 3180: وقف كننده بايد بالغ، عاقل، با قصد و اختيار باشد و شرعاً بتواند در مال خود تصرف كند. بنابراين سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده صرف مي كند، چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد، اگر چيزي را وقف كند صحيح نيست.

مسأله 3181: اگر مالي را براي كساني كه به دنيا نيامده اند وقف كند، درست نيست ولي اگر براي زندگان و بعد از آنها، براي كساني كه بعد به دنيا مي آيند وقف نمايد، مثلا چيزي را براي اولاد خود وقف كند كه بعد از آنان، وقف نوادگان او باشد و هر دسته اي بعد از دسته ديگر از وقف استفاده كنند، صحيح است.

مسأله 3182: اگر چيزي براي خودش وقف كند، مثلا دكّاني را وقف كند كه درآمدش را بعد از مرگ، براي او خرج نمايند صحيح نيست، ولي اگر مثلا مالي را براي فقرا وقف كند و خودش فقير شود، مي تواند از منافع وقف استفاده نمايد.

مسأله 3183: اگر براي چيزي كه وقف كرده متولّي معيّن كند، بايد طبق قرار او رفتار نمايند و اگر معيّن نكند، چنانچه براي افراد مخصوصي، مثلا

بر اولاد خود وقف كرده باشد و آنها بالغ باشند، اختيار با خود آنان است و اگر بالغ نباشند، اختيار با وليّ آنهاست. و براي استفاده از وقف، اجازه حاكم شرع لازم نيست.

مسأله 3184: اگر ملكي را مثلا براي فقرا يا سادات وقف سازد، يا مالي را وقف كند كه منافعش براي خيرات مصرف شود، در صورتي كه براي آن، متولي معيّن نكرده باشد، اختيار آن با حاكم شرع است.

مسأله 3185: اگر ملكي را براي افراد مخصوصي، مثلا بر اولاد خود وقف كند كه هر نسلي بعد از نسل ديگر از آن استفاده كنند، چنانچه متولّي، آن را اجاره دهد و بميرد اجاره باطل نمي شود، ولي اگر متولّي نداشته باشد و يك نسل از كساني كه ملك براي آنها وقف شده، آن را اجاره دهند و در بين مدّت اجاره بميرند، اجاره باطل مي شود و در صورتي كه مستأجر كل مبلغ اجاره را داده باشد، باقي را پس مي گيرد.

مسأله 3186: اگر ملك وقف خراب شود، از وقف بودن بيرون نمي رود.

مسأله 3187: ملكي كه مقداري از آن وقف است و مقداري از آن وقف نيست، اگر تقسيم نشده باشد، حاكم شرع يا متولّي وقف، مي تواند با نظر اهل خبره (كارشناس) سهم وقف را جدا كند.

مسأله 3188: اگر متولّي وقف، خيانت كند و درآمد آن را به مصرفي كه معيّن شده، نرساند، حاكم شرع مي تواند، همراه با او ناظر اميني معيّن نمايد.

مسأله 3189: فرشي را كه مثلا براي حسينيه وقف كرده اند، نمي شود براي نماز به مسجد ببرند، اگرچه آن مسجد نزديك حسينيّه باشد.

مسأله 3190: اگر ملكي را براي تعمير مسجد وقف نمايند چنانچه آن مسجد احتياج

به تعمير ندارد و انتظار نمي رود مدّتي احتياج به تعمير پيدا كند، مي توانند درآمد آن ملك را براي مسجد ديگري كه احتياج به تعمير دارد مصرف كنند.

مسأله 3191: اگر ملكي را وقف كند كه درآمد آن را خرج تعمير مسجد نمايند و به امام جماعت و به كسي كه در آن مسجد اذان مي گويد بدهند، در صورتي كه بدانند براي هريك چه مقدار معيّن كرده، بايد همان طور مصرف كنند و اگر يقين نداشته باشند، بنابر احتياط اول مسجد را تعمير كنند و اگر چيزي زياد آمد، بين امام جماعت و كسي كه اذان مي گويد به طور مساوي قسمت نمايند و بهتر است دو نفر در تقسيم با يكديگر مصالحه نمايند، ولي اگر وقف مطلق باشد طبق نظر متولّي عمل مي شود.

وصيت

مسأله 3192: وصيّت، يعني انسان سفارش كند، بعد از مرگش براي او كارهايي، انجام دهند، يا بگويد: بعد از مرگش چيزي از مال او ملك كسي باشد، يا براي اولاد خود و كساني كه اختيار آنان با اوست قيّم و سرپرست معيّن كند. و كسي را كه به او وصيّت مي كند «وصي» مي گويند.

مسأله 3193: كسي كه نمي تواند حرف بزند، اگر با اشاره مقصود خود را بفهماند، براي هر كاري مي تواند وصيت كند، امّا كسي كه مي تواند حرف بزند، چه در كارهاي كوچك و كم ارزش و چه در كارهاي بزرگ، بنابر احتياط مستحب اشاره او فايده ندارد.

مسأله 3194: اگر نوشته اي به امضاء يا مهر ميّت ببينند، چنانچه مقصود او را بفهماند و معلوم باشد براي وصيت نوشته، بايد طبق آن عمل شود.

مسأله 3195: كسي كه وصيت مي كند بايد بالغ و عاقل باشد و

از روي اختيار وصيّت كند و نيز در وصيّت به امور مالي بايد سفيه نباشد، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكند، و در وصيّت كردن بچّه اي كه ده سال دارد، رعايت احتياط بهتر است.

مسأله 3196: كسي كه از روي عمد، مثلا زخمي به خود زده يا سمي خورده است كه بر اثر آن يقين يا گمان به مردن او پيدا مي شود، اگر وصيّت كند مقداري از مال او را به مصرف برسانند، صحيح نيست.

مسأله 3197: اگر انسان وصيّت كند چيزي به كسي بدهند، آن شخص آن چيز را مالك مي شود، چه بعد از مردن وصيّت كننده آن را قبول كند و چه در زمان زنده بودن او.

مسأله 3198: وقتي انسان نشانه هاي مرگ را در خود ديد، بايد فوراً امانتهاي مردم را به صاحبانش برگرداند و اگر به مردم بدهكار است و موقع پرداخت آن رسيده، بايد آن را بپردازد و اگر خود نمي تواند بپردازد يا موقع پرداختن بدهي نرسيده، بايد وصيّت كند و بر وصيّت شاهد بگيرد، ولي اگر بدهي او معلوم باشد، وصيّت كردن لازم نيست.

مسأله 3199: كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر خمس، زكات و مظالم بدهكار است، بايد فوراً بپردازد و اگر نمي تواند بپردازد، چنانچه از خودش مال دارد و يا احتمال مي دهد كسي آن را ادا نمايد، بايد وصيت كند. و همچنين است اگر حج بر او واجب باشد.

مسأله 3200: كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر نماز و روزه قضا دارد و پسر بزرگتر وي انجام نمي دهد، بايد وصيّت كند كه از مال خودش براي بجا آوردن آنها

اجير بگيرند، بلكه اگر مال نداشته باشد، ولي احتمال بدهد كسي بدون آنكه چيزي بگيرد آنها را انجام مي دهد، واجب است وصيّت نمايد، و اگر قضاي نماز و روزه، به تفصيلي كه در «مسأله 1511» گفته شد، بر پسر بزرگترش واجب باشد، بايد به او اطّلاع دهد و يا وصيّت كند كه براي او بجا آورند.

مسأله 3201: كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر مالي پيش كسي دارد يا در جايي پنهان كرده است كه ورثه نمي دانند، چنانچه بر اثر ندانستن، حقّشان از بين برود، بايد به آنان اطلاع دهد. و لازم نيست براي بچّه هاي صغير خود قيّم و سرپرست معيّن كند، ولي در صورتي كه بدون قيّم، مالشان از بين مي رود و يا خودشان ضايع مي شوند، بايد براي آنان سرپرست اميني معيّن نمايد.

مسأله 3202: وصيّ، در تنفيذ امور واجبه بر موصي، مثل ديون و نحوها بايد مسلمان، بالغ، عاقل و مورد اطمينان باشد، امّا در غير اينها در غير عاقل بودن و علي الاحوط بالغ بودن اظهر عدم اشتراط است.

مسأله 3203: اگر كسي چند وصي معيّن كند، چنانچه اجازه داده باشد هر كدام به تنهايي به وصيّت عمل كنند، لازم نيست در انجام وصيّت از يكديگر اجازه بگيرند و اگر اجازه نداده باشد، چه گفته باشد كه هر دو با هم به وصيّت عمل كنند، يا نگفته باشد، بايد با نظر يكديگر به وصيّت عمل نمايند و اگر حاضر نشوند با يكديگر به وصيّت عمل كنند، حاكم شرع آنها را مجبور مي كند و اگر اطاعت نكنند همراه با آنان، ديگري را معيّن مي نمايد.

مسأله 3204: اگر انسان از وصيّت خود برگردد،

مثلا بگويد: ثلث مالش را به كسي بدهند، بعد بگويد: به او ندهند، وصيّت باطل مي شود و اگر وصيّت خود را تغيير دهد، مانند آنكه قيّمي براي بچّه هاي خود معيّن كند، بعد ديگري را به جاي او برگزيند، وصيّت اوّل باطل مي شود و بايد به وصيّت دوم او عمل نمايند.

مسأله 3205: اگر كاري كند كه معلوم شود از وصيّت خود برگشته است، مثلا خانه اي كه وصيّت كرده تا به كسي بدهند، بفروشد و يا ديگري را براي فروش آن وكيل نمايد، وصيّت باطل مي شود.

مسأله 3206: اگر وصيّت كند، چيز معيّني را به كسي بدهند، بعد وصيّت كند كه نصف همان را به ديگري بدهند، بايد آن را دو قسمت كنند و به هر كدام، يك قسمت بدهند.

مسأله 3207: اگر كسي در مرضي كه به آن مرض مي ميرد، مقداري از مالش را به كسي ببخشد بايد همان مقدار را به آن شخص بدهند، امّا اگر وصيت كند بعد از مردن او مقداري به كسي بدهند، چنانچه بيشتر از ثلث مال او باشد، در بيشتر از ثلث بايد ورثه اجازه دهند. و اگر اجازه ندهند وصيّت نسبت به بيشتر از ثلث صحيح نمي باشد.

مسأله 3208: اگر وصيّت كند ثلث مال او را نفروشند بلكه درآمد آن را به مصرفي برسانند، بايد طبق گفته او عمل نمايند.

مسأله 3209: اگر در مرضي كه به آن مرض مي ميرد، بگويد: مقداري به كسي بدهكار است، چنانچه متّهم باشد براي ضرر زدن به ورثه گفته است، بايد مقداري كه معيّن كرده، از ثلث او بدهند و اگر متّهم نباشد، بايد از اصل مالش بپردازند.

مسأله 3210: كسي كه انسان وصيّت مي كند چيزي

به او بدهند، بايد وجود داشته باشد، پس اگر وصيّت كند به بچّه اي كه ممكن است فلان زن حامله شود، چيزي بدهند باطل است، ولي اگر وصيّت كند به بچّه اي كه در شكم مادر است چيزي بدهند، اگرچه هنوز روح نداشته باشد، وصيّت صحيح است، پس اگر زنده به دنيا آمد، بايد آنچه وصيّت كرده، به او بدهند و اگر مرده به دنيا آمد، وصيّت باطل مي شود و آنچه كه براي او وصيّت كرده، ميان ورثه تقسيم مي شود.

مسأله 3211: اگر كسي انسان را وصيّ خود قرار دهد، چنانچه به وصيّت كننده اطّلاع دهد كه براي انجام وصيّت او حاضر نيست، لازم نيست بعد از مردن او به وصيّت عمل كند، ولي اگر پيش از مردن او نفهمد او را وصيّ كرده، يا بفهمد و به او اطلاع ندهد كه براي عمل كردن به وصيّت حاضر نيست، در صورتي كه مشقّت نداشته باشد، بنابر احتياط واجب بايد وصيّت او را انجام دهد و نيز اگر وصيّ پيش از مرگ، هنگامي متوجّه شود كه مريض بر اثر شدت بيماري، نتواند به ديگري وصيت كند، بنابر احتياط ايضاً بايد وصيّت را قبول نمايد.

مسأله 3212: اگر كسي كه وصيّت كرده بميرد، وصيّ نمي تواند ديگري را براي انجام كارهاي ميّت معيّن كند و خود از انجام وصيّت كناره گيري نمايد، ولي اگر بداند مقصود ميّت اين نبود كه خود وصيّ آن كار را شخصاً انجام دهد، بلكه مقصود فقط انجام گرفتن كار بوده، مي تواند ديگري را از طرف خود وكيل نمايد.

مسأله 3213: اگر كسي دو نفر را وصيّ كند، چنانچه يكي از آن دو بميرد، يا ديوانه و

يا كافر شود، حاكم شرع يك نفر ديگر را به جاي او معيّن مي كند و اگر هر دو بميرند، يا ديوانه و يا كافر شوند، حاكم شرع، دو نفر ديگر را معيّن مي كند و اگر هر دو بميرند، يا ديوانه و يا كافر شوند، حاكم شرع، دو نفر ديگر را معيّن مي كند ولي اگر يك نفر بتواند وصيّت را عملي كند، معيّن كردن دو نفر لازم نيست.

مسأله 3214: اگر وصيّ نتواند به تنهايي، كارهاي ميّت را انجام دهد، حاكم شرع براي كمك او، يك نفر ديگر را معيّن مي كند.

مسأله 3215: اگر مقداري از مال ميّت در دست وصيّ تلف شود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي و يا تعدّي نموده، مثلا ميّت وصيّت كرده است فلان مقدار، به فقراي فلان شهر بده و او مال را به شهر ديگري برده و در راه از بين رفته، ضامن است و اگر كوتاهي نكرده و تعدّي نيز ننموده ضامن نيست.

مسأله 3216: هرگاه انسان كسي را وصيّ كند و بگويد اگر وصيّ بميرد فلاني وصيّ باشد، بعد از مردن وصيّ اوّل، وصيّ دوم بايد كارهاي ميّت را انجام دهد.

مسأله 3217: حجّي كه بر ميّت واجب است و بدهكاري و حقوقي را كه مانند خمس، زكات و مظالم ادا كردن آنها واجب مي باشد، بايد از اصل مال ميت بدهند، اگرچه ميّت براي آنها وصيّت نكرده باشد.

مسأله 3218: اگر مال ميّت از بدهي، حج واجب و حقوقي كه مانند خمس، زكات و مظالم بر او واجب است زياد بيايد، چنانچه وصيّت كرده باشد كه ثلث يا مقداري از ثلث را به مصرفي برسانند، بايد به وصيّت او عمل كنند و اگر

وصيّت نكرده باشد، آنچه مي ماند مال ورثه است.

مسأله 3219: اگر مصرفي كه ميّت معيّن كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، وصيّت او در بيشتر از ثلث، در صورتي صحيح است كه ورثه حرفي بزنند يا كاري كنند كه معلوم شود، عملي شدن وصيّت را اجازه داده اند و تنها راضي بودن آنان كافي نيست. و اگر مدّتي بعد از مردن او نيز اجازه بدهند، صحيح است.

مسأله 3220: اگر مصرفي كه ميّت معيّن كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد و پيش از مردن او، ورثه اجازه بدهند كه وصيّت او عملي شود، بعد از مردن او نمي توانند از اجازه خود برگردند.

مسأله 3221: اگر وصيّت كند از ثلث او خمس و زكات يا بدهي ديگر او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحب نيز مانند اطعام فقرا انجام دهند، بايد اوّل بدهي او را از ثلث بدهند و اگر چيزي زياد آمد، براي نماز و روزه او اجير بگيرند و اگر از آن نيز زياد آمد، براي كار مستحبي كه معيّن كرده مصرف نمايند و چنانچه ثلث مال او، فقط به اندازه بدهي باشد و ورثه نيز اجازه ندهند بيشتر از ثلث مال مصرف شود، وصيّت براي نماز و روزه، و در كارهاي مستحب باطل است.

مسأله 3222: اگر وصيّت كند بدهي او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحب نيز انجام دهند، چنانچه وصيّت نكرده باشد كه اينها را از ثلث بدهند، بايد بدهي او را از اصل مال بدهند و اگر چيزي زياد آمد، ثلث آن را براي نماز، روزه و كارهاي

مستحبي كه معيّن كرده مصرف كنند و در صورتي كه ثلث كافي نباشد، اگر ورثه اجازه بدهند، بايد وصيّت او عملي شود و اگر اجازه ندهند، بايد نماز و روزه را از ثلث، بدهند و اگر چيزي زياد آمد براي كار مستحبي كه معيّن كرده مصرف نمايند.

مسأله 3223: اگر كسي بگويد ميّت وصيّت كرده، فلان مبلغ به من بدهند، چنانچه دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند، يا قسم بخورد و يك مرد عادل نيز گفته او را تصديق نمايد، يا يك مرد عادل و دو زن عادل و يا چهار زن عادل به گفته او شهادت دهند، بايد مقداري كه مي گويد به او بدهند. و اگر يك زن عادل شهادت دهد، بايد يك چهارم چيزي كه مطالبه مي كند به او بدهند. و اگر دو زن عادل شهادت دهند، نصف آن را و اگر سه زن عادل شهادت دهند، بايد سه چهارم آن را به او بدهند. و نيز اگر دو مرد كافر ذمّي كه در دين خود عادل باشند، گفته او را تصديق كنند، در صورتي كه ميّت ناچار بوده است وصيّت كند و مرد و زن عادلي در موقع وصيّت نبوده، بايد چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند.

مسأله 3224: اگر كسي بگويد من وصي ميّتم كه مال او را، به مصرفي برسانم، يا ميّت مرا قيّم بچّه هاي خود قرار داده، در صورتي بايد حرف او را قبول كرد كه دو مرد عادل، گفته او را تصديق نمايند.

مسأله 3225: اگر وصيّت كند چيزي به كسي بدهند و آن شخص پيش از قبول يا رد بميرد، تا وقتي ورثه او وصيّت

را رد نكرده اند، مي توانند آن چيز را قبول نمايند، امّا اگر وصيّت كننده از وصيّت خود برگردد حقّي ندارند.

ارث

احكام ارث

مسأله 3226: كساني كه به جهت خويشي ارث مي برند سه دسته اند: دسته اوّل: پدر، مادر و فرزندان ميت مي باشند. و با نبودن اولاد، فرزندان اولاد هرچه پايين روند، هر كدام كه به ميّت نزديكتر است ارث مي برد و تا يك نفر از اين دسته هست، دسته دوم ارث نمي برد. دسته دوم: جدّ يعني پدر بزرگ، جدّه يعني مادر بزرگ، خواهر و برادر مي باشند و با نبودن برادر و خواهر، اولاد ايشان، هر كدام كه به ميّت نزديكتر است ارث مي برد و تا يك نفر از اين دسته هست، دسته سوم ارث نمي برند. دسته سوم: عمو، عمّه، دايي، خاله و فرزندان آنان مي باشند و تا يك نفر از عموها، عمّه ها، دايها و خاله هاي ميّت زنده اند، اولاد آنان ارث نمي برند، ولي اگر ميّت، عموي پدري و پسر عموي پدر و مادري داشته باشد، ارث به پسر عموي پدر و مادري مي رسد و عموي پدري ارث نمي برد.

مسأله 3227: اگر عمو، عمه، دايي، خاله خود ميّت، اولاد آنان و فرزندان اولاد آنان نباشند، عمو، عمّه، دايي و خاله پدر و مادر ميّت ارث مي برند. و اگر اينها نباشند، اولادشان ارث مي برند و اگر اينها نيز نباشند، عمو، عمّه، دايي و خاله جدّ و جدّه ميّت ارث مي برند و اگر اينها نباشند، اولادشان ارث مي برند.

مسأله 3228: زن و شوهر به تفصيلي كه گفته مي شود، از يكديگر ارث مي برند.

ارث دسته اوّل

مسأله 3229: اگر وارث ميّت فقط يك نفر از دسته اوّل باشد، مثلا پدر، يا مادر، يا يك پسر و يا يك دختر باشد، همه مال ميّت به او مي رسد و اگر فقط چند پسر يا چند دختر

باشد، مال را سه قسمت مي كنند، دو قسمت به پسر و يك قسمت به دختر مي رسد. و اگر چند پسر و چند دختر باشند، مال را بطوري قسمت مي كنند كه به هر پسري دو برابر دختر برسد.

مسأله 3230: اگر وارث ميّت، فقط پدر و مادر او باشد، مال سه قسمت مي شود، دو قسمت به پدر و يك قسمت به مادر مي رسد، ولي اگر ميّت دو برادر، يا چهار خواهر و يا يك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همه آنان از يك پدر باشند، خواه مادرشان نيز با مادر ميّت يكي باشد يا نه، اگرچه، تا ميّت پدر و مادر دارد اينها ارث نمي برند، امّا بر اثر بودن اينها، مادر يك ششم مال را مي برد و بقيّه را به پدر مي دهند.

مسأله 3231: اگر وارث ميّت، فقط پدر و مادر و يك دختر باشد، چنانچه ميّت دو برادر، يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري نداشته باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، به پدر و مادر، هر كدام يك قسمت و به دختر سه قسمت مي رسد. و اگر دو برادر، يا چهار خواهر و يا يك برادر و دو خواهر پدري داشته باشد، مال را شش قسمت مي كنند، به پدر و مادر هر كدام يك قسمت و به دختر سه قسمت مي رسد. و يك قسمت باقيمانده را چهار قسمت مي كنند يك قسمت را به پدر و سه قسمت را به دختر مي دهند، مثلا اگر مال ميّت را 24 قسمت كنند، پانزده قسمت آن را به دختر و پنج قسمت آن را به پدر و چهار قسمت آن را به مادر مي دهند.

مسأله 3232:

اگر وارث ميّت، فقط پدر و مادر و يك پسر باشد، مال را شش قسمت مي كنند، به پدر و مادر هر كدام يك قسمت و به پسر چهار قسمت مي رسد. و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، آن چهار قسمت را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و اگر پسر و دختر باشند، آن چهار قسمت را طوري تقسيم مي كنند كه به هر پسر دو برابر دختر برسد.

مسأله 3233: اگر وارث ميّت، فقط پدر و يك پسر، يا مادر و يك پسر باشد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را به پدر و يا مادر و پنج قسمت را به پسر مي دهند.

مسأله 3234: اگر وارث، پدر يا مادر و پسر و دختر باشد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر مي برد و بقيّه را طوري قسمت مي كنند كه به هر پسري دو برابر دختر برسد.

مسأله 3235: اگر وارث ميّت، فقط پدر و يك دختر، يا مادر و يك دختر باشد، مال را چهار قسمت مي كنند، يك قسمت آن را به پدر يا مادر و بقيّه را به دختر مي دهند.

مسأله 3236: اگر وارث ميّت، فقط پدر و چند دختر يا مادر و چند دختر باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، يك قسمت به پدر يا مادر مي رسد و چهار قسمت به طور مساوي بين دخترها تقسيم مي شود.

مسأله 3237: اگر ميّت اولاد نداشته باشد، نوه پسري او، اگرچه دختر باشد، سهم پسر ميّت را مي برد و نوه دختري او اگرچه پسر باشد، سهم دختر ميّت را مي برد، مثلا اگر ميّت يك پسر از دختر خود و يك دختر

از پسرش داشته باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را به پسرِ دختر و دو قسمت را به دخترِ پسر مي دهند.

ارث دسته دوم

مسأله 3238: دسته دوم از كساني كه به جهت خويشي ارث مي برند، جدّ يعني پدر بزرگ، جدّه يعني مادر بزرگ، برادر و خواهر ميّت مي باشند. و اگر برادر و خواهر نداشته باشد، اولادشان ارث مي برند.

مسأله 3239: اگر وارث ميّت، فقط يك برادر يا يك خواهر باشد، همه مال به او مي رسد اگر فقط چند برادر پدر و مادري، يا فقط چند خواهر پدر و مادري باشند، مال به طوري مساوي بين آنان قسمت مي شود. و اگر برادر و خواهر پدر و مادري با هم باشند، به هر برادر دو برابر خواهر مي رسد، مثلا اگر دو برادر و يك خواهر پدر و مادري دارد، مال را پنج قسمت مي كنند، به هريك از برادرها دو قسمت و به خواهر يك قسمت مي رسد.

مسأله 3240: اگر ميّت برادر و خواهر پدر و مادري دارد، برادر و خواهر پدري كه از مادر با ميّت جداست ارث نمي برد و اگر برادر و خواهر پدر و مادري ندارد، چنانچه فقط يك خواهر يا يك برادر پدري داشته باشد، همه مال به او مي رسد و اگر فقط چند برادر يا فقط چند خواهر پدري داشته باشد، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر هم برادر و هم خواهر پدري داشته باشد، به هر برادر دو برابر خواهر مي رسد.

مسأله 3241: اگر وارث ميّت، فقط يك خواهر يا يك برادر مادري باشد كه از پدر با ميّت جداست، همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر مادري يا

چند خواهر مادري يا چند برادر و خواهر مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان تقسيم مي شود.

مسأله 3242: اگر ميّت، برادر و خواهر پدر و مادري و برادر و خواهر پدري و يك برادر يا يك خواهر مادري داشته باشد، برادر و خواهر پدري ارث نمي برند و مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت به برادر يا خواهر مادري و بقيّه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و به هر برادر دو برابر خواهر مي رسد.

مسأله 3243: اگر ميّت، برادر و خواهر پدر و مادري و برادر و خواهر پدري و برادر و خواهر مادري داشته باشد، برادر و خواهر پدري ارث نمي برند. و مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را به برادر و خواهر مادري مي دهند تا مساوي بين خود تقسيم كنند و بقيّه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و به هر برادر دو برابر خواهر مي رسد.

مسأله 3244: اگر وارث ميّت، فقط برادر و خواهر پدري و يك برادر مادري يا يك خواهر مادري باشد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت به برادر يا خواهر مادري مي رسد و بقيّه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و به هر برادر دو برابر خواهر مي رسد.

مسأله 3245: اگر وارث ميّت، فقط برادر و خواهر پدري و چند برادر و خواهر مادري باشد. مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت بين برادر و خواهر، به طور مساوي تقسيم مي شود و بقيّه به برادر و خواهر پدري، به هر برادر دو برابر خواهر مي رسد.

مسأله 3246: اگر وارث ميّت، فقط برادر، خواهر و زن او باشد، ارث زن به

تفصيلي است كه گفته مي شود وارث خواهر و برادر، همان طوري است كه در مسائل گذشته گفته شد. و نيز اگر زني بميرد و وارث او فقط خواهر، برادر و شوهر او باشد، به شوهر نصف مال مي رسد و ارث خواهر و برادر، به طوري كه در مسائل پيش گفته شد مي باشد. و چون زن يا شوهر، ارث مي برد از سهم برادر و خواهر مادري، چيزي كم نمي شود ولي از سهم برادر و خواهر پدر و مادري يا پدري كم مي شود، مثلا اگر وارث ميّت شوهر، برادر و خواهر مادري و برادر و خواهر پدر و مادري او باشد، نصف مال به شوهر مي رسد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به برادر و خواهر مادري مي دهند و آنچه باقي مي ماند مال برادر و خواهر پدر و مادري است، پس اگر همه مال او شش تومان باشد، سه تومان به شوهر، دو تومان به برادر و خواهر مادري و يك تومان به برادر و خواهر پدر و مادري مي رسد.

مسأله 3247: اگر ميّت، خواهر و برادر نداشته باشد، سهم ارث آنان را به اولادشان مي دهند و سهم برادرزاده و خواهرزاده مادري به طور مساوي بين آنان تقسيم مي شود و سهمي كه به برادرزاده و خواهرزاده پدري يا پدر و مادري مي رسد، به هر پسر دو برابر دختر مي رسد.

مسأله 3248: اگر وارث ميّت، فقط يك جدّ يا يك جدّه است، چه پدري باشد يا مادري، همه مال به او مي رسد و با بودن جدّ ميّت، پدر جدّ او ارث نمي برد.

مسأله 3249: اگر وارث ميّت، فقط جدّ و جدّه پدري باشد، مال سه قسمت مي شود، دو

قسمت به جدّ و يك قسمت به جدّه مي رسد و اگر جدّ و جدّه مادري باشد، مال به طور مساوي بين آنها تقسيم مي شود.

مسأله 3250: اگر وارث ميّت، فقط يك جدّ يا جدّه پدري و يك جدّ يا جدّه مادري باشد، مال سه قسمت مي شود، دو قسمت به جدّ يا جدّه پدري و يك قسمت به جدّ يا جدّه مادري مي رسد.

مسأله 3251: اگر وارث ميّت، جدّه پدري و جدّه و جدّه مادري باشد، مال سه قسمت مي شود، يك قسمت بين جدّ و جدّه مادري، به طور مساوي تقسيم مي شود و دو قسمت آن را به جدّ وجدّه پدري مي دهند و به جدّ دو برابر جدّه مي رسد.

مسأله 3252: اگر وارث ميّت، فقط زن، جدّ و جده پدري و جدّ و جده مادري او باشد، ارث زن به تفصيلي است كه گفته مي شود و يك قسمت از سه قسمت اصل مال، به طور مساوي بين جد و جده مادري تقسيم مي گردد و بقيّه را به جد و جده پدري، مي دهند و به جدّ دو برابر جده مي رسد. و اگر وارث ميّت، شوهر جدّ و جده باشد، به شوهر نصف مال مي رسد و ارث جدّ و جدّه، به دستوري است كه در مسائل گذشته گفته شد.

ارث دسته سوم

مسأله 3253: دسته سوم: عمو، عمّه، دايي، خاله و اولاد آنان هستند و به تفصيلي كه گفته شد اگر از طبقه اوّل و دوم كسي نباشد، اينها ارث مي برند.

مسأله 3254: اگر وارث ميّت، فقط يك عمو يا يك عمّه است، چه با ميّت از يك پدر و مادر باشد و چه پدري يا مادري باشد، همه مال به او مي رسد. و اگر

چند عمو يا چند عمّه، باشند و همه از يك پدر و مادر، يا همه از يك پدر باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر عمو و عمّه هر دو باشند و همه از يك پدر و مادر، يا همه از يك پدر باشند، عمو دو برابر عمه مي برد، مثلا اگر وارث ميّت دو عمو و يك عمّه باشد مال را پنج قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمّه مي دهند و چهار قسمت، به طور مساوي بين آنان تقسيم مي شود.

مسأله 3255: اگر وارث ميّت، فقط چند عموي مادري، يا چند عمّه مادري و يا عمو و عمّه مادري باشد، مال به طور مساوي بين آنان تقسيم مي شود.

مسأله 3256: اگر وارث ميّت، عمو و عمّه باشد و بعضي از پدر و بعضي از مادر و بعضي از پدر و مادر باشند، عمو و عمّه پدري ارث نمي برند، پس اگر ميّت يك عمو يا يك عمّه مادري دارد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمو يا عمّه مادري و بقيّه را به عمو و عمّه پدر و مادري، مي دهند و عموي پدر و مادري، دو برابر عمّه پدر و مادري مي برد. و اگر همه عمو و هم عمّه مادري دارد، مال را سه قسمت مي كنند، دو قسمت را به عمو و عمّه پدر و مادري، مي دهند و به عمو دو برابر عمّه مي رسد و يك قسمت را به طور مساوي بين عمو و عمّه مادري تقسيم مي كنند. و بنابر احتياط در تقسيم با يكديگر مصالحه كنند.

مسأله 3257: اگر وارث ميّت، فقط يك دايي يا يك خاله باشد، همه مال به

او مي رسد و اگر هم دايي و هم خاله باشد و آنها پدر و مادري، يا پدري و يا مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان تقسيم مي شود. و بنابر احتياط در تقسيم با يكديگر مصالحه كنند.

مسأله 3258: اگر وارث ميّت، فقط يك دايي يا يك خاله مادري و دايي و خاله پدر و مادري و دايي و خاله پدري باشد، به دايي و خاله پدري ارث نمي رسد و مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت به دايي يا خاله مادري و بقيّه به دايي و خاله پدر و مادري، مي رسد و بنابر احتياط در تقسيم با يكديگر مصالحه كنند.

مسأله 3259: اگر وارث ميّت، فقط دايي و خاله پدري، دايي و خاله مادري و دايي و خاله پدر و مادري باشد، دايي و خاله پدري ارث نمي برد و بايد مال را سه قسمت كنند، يك قسمت به طور مساوي بين دايي و خاله مادري تقسيم نمايند و بقيّه را به دايي و خاله پدر و مادري بدهند و بنابر احتياط در تقسيم، با يكديگر مصالحه كنند.

مسأله 3260: اگر وارث ميّت، يك دايي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمّه باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را به دايي يا خاله و بقيّه را به عمو يا عمّه مي دهند.

مسأله 3261: اگر وارث ميّت، يك دايي يا يك خاله و عمو و عمّه باشد، چنانچه عمو و عمّه از يك پدر و مادر يا از يك پدر باشند، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت به دايي يا خاله مي رسد و از بقيّه، دو قسمت به عمو و يك قسمت به عمّه

مي دهند، بنابراين اگر مال را نُه قسمت كند، سه قسمت به دايي يا خاله و چهار قسمت به عمو و دو قسمت به عمّه مي دهند.

مسأله 3262: اگر وارث ميّت، يك دايي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمّه مادري و عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را به دايي يا خاله مي دهند و دو قسمت باقيمانده را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمو يا عمّه مادري و بقيّه را به عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري، مي دهند و به عمو دو برابر عمّه مي رسد. بنابراين اگر مال را نه قسمت كنند، سه قسمت به دايي يا خاله و يك قسمت به عمو يا عمّه مادري و پنج قسمت ديگر را به عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري مي دهند.

مسأله 3263: اگر وارث ميّت، يك دايي يا يك خاله و عمو و عمّه مادري و عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت به دايي يا خاله مي رسد و دو قسمت باقيمانده را سه سهم مي كنند، يك سهم به طور مساوي بين عمو و عمّه مادري، تقسيم مي شود و دو سهم ديگر بين عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري، قسمت مي نمايند و به عمو دو برابر عمّه مي رسد، بنابراين اگر مال را نه قسمت كنند، سه قسمت آن، سهم خاله يا دايي و دو قسمت، سهم عمو و عمّه مادري و چهار قسمت، سهم عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري مي باشد.

مسأله 3264: اگر وارث ميّت، چند

دايي و چند خاله باشد، كه همه پدر و مادري يا پدري يا مادري باشند و عمو و عمّه نيز داشته باشد، مال سه سهم مي شود، دو سهم آن به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد، بين عمو و عمّه، تقسيم مي شود و يك سهم به طور مساوي بين دايي ها و خاله ها، قسمت مي گردد.

مسأله 3265: اگر وارث ميّت، دايي يا خاله مادري و چند دايي و خاله پدر و مادري يا پدري و عمو و عمّه باشد، مال سه سهم مي شود، دو سهم به دستوري كه گفته شد بين عمو و عمّه تقسيم مي شود، پس اگر ميّت، يك دايي يا يك خاله مادري دارد، يك سهم ديگر آن را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به دايي يا خاله مادري مي دهند و بقيّه را به دايي و خاله پدر و مادري يا پدري مي دهند و بنابر احتياط در تقسيم آن با هم مصالحه كنند. و اگر چند دايي مادري، يا چند خاله مادري و يا هم دايي مادري و هم خاله مادري دارد، آن يك سهم را سه قسمت مي كنند، يك قسمت، به طور مساوي بين دايي ها و خاله هاي مادري تقسيم مي شود و بقيّه را به دايي و خاله پدر و مادري يا پدري مي دهند و بنابر احتياط در تقسيم با هم مصالحه نمايند.

مسأله 3266: اگر ميّت، عمو، عمّه، دايي و خاله نداشته باشد، مقداري كه به عمو و عمّه مي رسد، به اولاد آنان و مقداري كه به دايي و خاله مي رسد، به اولاد آنان داده مي شود.

مسأله 3267: اگر وارث ميّت، عمو، عمّه، دايي و خاله پدر و عمو، عمّه، دايي و

خاله مادر او باشند، مال سه سهم مي شود، يك سهم به طور مساوي بين عمو، عمّه، دايي و خاله مادر ميّت تقسيم مي شود و دو سهم ديگر آن را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را به طور مساوي به دايي و خاله پدر ميّت داده و دو قسمت ديگر آن را به عمو و عمّه پدر ميّت، مي دهند و به عمو دو برابر عمّه مي رسد.

ارث زن و شوهر

مسأله 3268: اگر زن بميرد و اولاد نداشته باشد، نصف همه مال به شوهر او و بقيّه به ورثه ديگر مي رسد. و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگري، فرزند داشته باشد، يك چهارم همه مال به شوهر و بقيّه به ورثه ديگر مي رسد.

مسأله 3269: اگر مرد بميرد و فرزند نداشته باشد، يك چهارم مال او به زن و بقيّه به ورثه مي رسد. و اگر از آن زن يا از زن ديگر، فرزند داشته باشد، يك هشتم مال به زن و بقيّه به ورثه ديگر مي رسد.

مسأله 3270: زن از زمين و از قيمت آن ارث نمي برد و همچنين از خود متعلّقات به زمين مانند بنا و درخت ارث نمي برد، ولي از قيمت آنها ارث مي برد.

مسأله 3271: اگر زن بخواهد در چيزهايي كه از آن ارث نمي برد، مانند زمين، تصرّف كند، بايد از ورثه ديگر اجازه بگيرد و نيز بنابر احتياط واجب ورثه تا سهم زن را نداده اند، در چيزهايي كه زن از قيمت آنها ارث مي برد، مانند بنا و درخت، بدون اجازه او تصرّف نكنند و چنانچه پيش از دادن سهم زن، آن را بفروشند در صورتي كه زن معامله را اجازه دهد، صحيح وگرنه باطل است.

مسأله 3272:

اگر بخواهند بنا، درخت و مانند آن را قيمت نمايند، بايد حساب كنند كه اگر بدون اجاره، در زمين بماند تا وقتي از بين برود، چقدر ارزش دارد، سپس سهم زن را از قيمت آن بدهند.

مسأله 3273: مجراي آب قنات و مانند آن، حكم زمين دارد. و آجر و چيزهايي كه در آن به كار رفته، در حكم ساختمان است.

مسأله 3274: اگر ميّت بيش از يك زن داشته باشد، چنانچه فرزند نداشته باشد، يك چهارم مال و اگر اولاد داشته باشد، يك هشتم مال، به شرحي كه گفته شد، به طور مساوي بين زنهاي او تقسيم مي شود، اگرچه شوهر با هيچ يك از آنان يا بعضي از آنان نزديكي نكرده باشد. ولي اگر در مرضي كه به آن مرض از دنيا رفته، زني را عقد كرده و با او نزديكي نكرده است، آن زن از او ارث نمي برد و حقّ مهر نيز ندارد.

مسأله 3275: اگر زن در حال بيماري، شوهر كند و به همان بيماري بميرد، شوهرش اگرچه با او نزديكي نكرده باشد، از او ارث مي برد.

مسأله 3276: اگر زن را به ترتيبي كه در احكام طلاق گفته شد، طلاق رجعي بدهد و در بين عدّه بميرد، شوهر از او ارث مي برد و نيز اگر شوهر در بين عدّه زن بميرد، زن او ارث مي برد، ولي اگر بعد از گذشتن عدّه رجعي يا در عدّه طلاق باين، يكي از آنان بميرد، ديگري از او ارث نمي برد.

مسأله 3277: اگر شوهر در حال بيماري، همسرش را طلاق دهد و پيش از گذشتن دوازده ماه، بميرد زن با سه شرط از او ارث مي برد، اوّل: در بين اين

مدّت شوهر ديگري نكرده باشد. دوم: به جهت بي ميلي به شوهر خود، مالي به او نداده باشد كه او را طلاق دهد، بلكه اگر چيزي نيز به شوهر ندهد، ولي طلاق به تقاضاي زن باشد، ارث بردنش، محل اشكال است. سوم: شوهر در مرضي كه در آن زن را طلاق داده، بر اثر آن بيماري يا به جهت ديگري بميرد، امّا اگر از آن بيماري خوب شود و به جهت ديگري از دنيا برود، زن از او ارث نمي برد.

مسأله 3278: لباسي كه مرد براي پوشيدن زن خود گرفته و به زن نبخشيده، اگرچه زن آن را پوشيده باشد، بعد از مردن شوهر، جزو مال شوهر است.

مسائل متفرقه ارث

مسأله 3279: قرآن، انگشتر، شمشير ميّت و لباسي كه پوشيده مال پسر بزرگتر است و اگر ميّت، از اين چهار چيز بيشتر از يكي دارد، مثلا دو قرآن يا دو انگشتر دارد، بنابر احتياط پسر بزرگ در آن با ورثه ديگر مصالحه كند.

مسأله 3280: اگر پسر بزرگ ميّت، بيش از يكي باشد، مثلا از دو زن او در يك وقت، دو پسر به دنيا آمده باشد، بايد لباس، قرآن، انگشتر و شمشير ميّت را به طور مساوي بين آنها تقسيم كنند.

مسأله 3281: اگر ميّت بدهي داشته باشد، چنانچه بدهي به اندازه مال او يا زيادتر باشد، بايد چهار چيزي نيز كه مال پسر بزرگتر است و در مسأله پيش گفته شد، بابت بدهي او بدهند. و اگر قرضش كمتر از مال او باشد، بايد از آن چهار چيز نيز به نسبت، بدهي او را بدهند، مثلا اگر همه دارايي او شصت تومان است و به مقدار بيست تومان

آن، چيزهايي است كه مال پسر بزرگتر است و سي تومان نيز بدهي دارد، پسر بزرگ بايد به مقدار ده تومان از آن چهار چيز بابت بدهي ميّت بدهد.

مسأله 3282: مسلمان از كافر ارث مي برد، ولي كافر اگرچه پدر يا پسر ميّت باشد از مسلمان ارث نمي برد.

مسأله 3283: اگر كسي يكي از خويشان خود را عمداً و به ناحق بكشد، از او ارث نمي برد، ولي اگر از روي خطا باشد، مثلا سنگ را به هوا بيندازد و اتّفاقاً به يكي از خويشان او بخورد و او را بكشد، از او ارث مي برد، ولي بنا بر اقوي از ديه قتل، ارث نمي برد.

مسأله 3284: هرگاه بخواهند ارث را تقسيم كنند، براي بچّه اي كه در شكم است كه اگر زنده به دنيا بيايد ارث مي برد، سهم دو پسر را كنار مي گذارند، ولي اگر احتمال بدهند بيشتر است، مثلا احتمال بدهند كه زن، به سه بچّه حامله باشد، سهم سه پسر را كنار مي گذارند و چنانچه مثلا يك پسر يا يك دختر به دنيا آمد، زيادي را بين ورثه تقسيم مي كنند.

قضاوت و شهادت

احكام قضاوت و شهادت

مسأله 3285: قاضي بايد بالغ، عاقل، شيعه دوازده امامي، حلال زاده، مرد، عالم و عادل باشد. و نيز بايد فراموشي زياد نداشته باشد، پس كسي كه زياد فراموش مي كند نمي تواند قاضي شود. و چنانچه مقلِّد، از روي فتواي مجتهد خود قضاوت كند، بعضي فرموده اند، صحيح و بعضي فرموده اند باطل است.

مسأله 3286: مستحب است قاضي، نشست خود را در مكاني كه وسط شهر است قرار دهد و در وقت قضاوت پشت به قبله بنشيند.

مسأله 3287: مكروه است قاضي در وقت كه در حال

غضب، يا گرسنگي و يا تشنگي است قضاوت كند و همچنين مكروه است در وقتي كه بسيار غمناك و يا بسيار شاد است حكم كند. و نيز مكروه است قاضي، حاجب و درباني براي خود بگمارد.

مسأله 3288: سزاوار است قاضي با علما زياد نشست و برخاست كند و هميشه در اين فكر باشد كه خصوصيّات دقيق و ريزه كاريهايي كه در قضاوت مدخليّت دارد، كشف كند. و نيز سزاوار است شاهدها را جدا نموده، از هر كدام به تنهايي سؤال كند و احوالات قاضيها و كيفيت حكم آنها را مطالعه نمايد، به ويژه قضاوتهاي حضرت امير المؤمنين (عليه السلام)، كه براي او بسيار مفيد خواهد بود.

مسأله 3289: به جهتي كه قضاوت كار بس سنگين و پر خطري است، سزاوار است قاضي در قضاوت خود، از خداوند كمك بخواهد، زيرا روايت شده: «قاضي بر لب جهنّم است» و «قاضي ميان دو گل آتش مي باشد».

مسأله 3290: اگر در يك شهر، چند قاضي باشد، اشكال ندارد و در اين صورت، حكم هر كدام نافذ و صحيح است.

مسأله 3291: قضاوت كردن به غير احكام و قانونهاي اسلامي در هر صورتي كه باشد، حرام و باطل است، خداوند متعال در قرآن مي فرمايد: (وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَاُولِئكَ هُمُ الْكافِرُونَ) يعني: كساني كه به قوانين الهي حكم نمي كنند كافر هستند. سوره مائده: آيه 44.

مسأله 3292: رشوه گرفتن در حكم، حرام است اگرچه برحق حكم كند. و همچنين رسومي كه در دادگاههاي اين زمان مرسوم شده، حرام مي باشد.

مسأله 3293: اگر مدّعي، از قاضي بطلبد كه طرف دعوي را احضار نمايد، بر قاضي واجب است اجابت نموده و طرف را

احضار كند و چنانچه طرف دعوي، زن عفيفه يا بيمار يا شخص محترمي باشد، بايد قاضي كسي را نزد او بفرستد تا بين آنها داوري كند.

مسأله 3294: قاضي بايد به عدالت رفتار كند و سزاوار است با طرفين دعوي، به يك اندازه صحبت كند و در سلام، نگاه كردن و گوش دادن، بين آنها فرق نگذارد.

مسأله 3295: اگر شخص مُنِكر، اعتراف كند، قاضي بايد بر طبق ادعاي مدعي حكم كند و چنانچه مدعي از قاضي بخواهد حكم را در دفتري ثبت كند، قاضي بايد در صورتي كه مدعي را بشناسد يا دو نفر عادل او را بشناسند، آن را ثبت نمايد.

مسأله 3296: اگر كسي ادّعا كند كه مبلغي از شخصي طلب دارد و طرف اعتراف كند، ولي بگويد: «پول ندارم» چنانچه مدعي گفته او را تصديق نمايد يا دو نفر شاهد بر طبق قول او شهادت دهند، قاضي او را مهلت مي دهد.

مسأله 3297: اگر مدّعي عليه، انكار كند، چنانچه مدعي شاهد بياورد قول او قبول شده و مدّعي عليه، بايد حق او را بپردازد و اگر مدعي شاهد نداشته باشد، چنانچه مُنكِر قسم بخورد، گفته مُنكِر قبول مي شود و چيزي بر او نخواهد بود، امّا اگر مُنكِر قسم نخورد، بعضي فرموده اند: بايد به گفته مدعي حكم شود و بعضي فرموده اند: بعد از آنكه مدّعي عليه قسم نخورد، بايد مدعي قسم بخورد.

مسأله 3298: اگر مدّعي عليه قسم بخورد، مدعي نمي تواند چيزي از مال او را بدون اجازه، به عنوان «مقاصّه» بردارد.

مسأله 3299: اگر كسي بگويد: من از ميّت چيزي طلبكارم، در صورتي بايد حرف او را قبول كرد كه دو مرد عادل، گفته او

را تصديق نمايند و خود مدعي هم قَسَم بخورد.

مسأله 3300: اگر مدّعي عليه، سكوت نمايد، يعني نه اعتراف كند و نه رد نمايد، چنانچه بر اثر بيماري باشد، بايد به وسيله اشاره و غير آن، از دل او باخبر شد ولي اگر ثابت شود كه از روي عناد ساكت شده، او را زندان مي نمايند تا حرف بزند.

مسأله 3301: قسم خوردن، به غير اسم خداي متعال صحيح نيست و چنانچه قسم دادن كافر ذمّي به مقدّسات او مفيدتر باشد، جايز است به غير اسم خدا، قسمش دهند و در مواردي كه به وسيله قسم دادن به غير نام خداي متعال موجب اظهار حق شود، به عنوان اظهار حقّ استفاده از آن جايز است.

مسأله 3302: مستحب است پيش از آنكه قسم بخورند، حاكم آنها را از قسم بترساند، تا قسم دروغ نخورند و چنانچه حاكم از مدّعي عليه بخواهد قسم غليظي بخورد، يا در مكان مقدّس و يا زمان محترمي، مانند روز جمعه يا ماه رمضان قسم ياد كند اشكال ندارد، ولي مدعي عليه مي تواند قبول نكند و احتمال دارد حاكم حق داشته باشد از او قسم غليظ بخواهد.

مسأله 3303: كسي كه قسم مي خورد، بايد در مجلس قضاوت حاضر باشد.

مسأله 3304: قسم خوردن لال با اشاره است.

مسأله 3305: كسي كه قسم مي خورد، بايد قاطعانه قسم بخورد، مثلا اگر بگويد: «و اللّه» شايد فلان طور باشد، صحيح نيست، ولي اگر بخواهد عمل ديگري را نفي كند، مثلا اگر بخواهد بگويد: علي كاري نكرده است و چنين بگويد: «و اللّه» من خبر ندارم كه علي چنين كاري انجام داده باشد، در بعضي موارد اينچنين قسم، كافي مي باشد.

مسأله 3306: بعضي

از فقها فرموده اند: جايز نيست قاضي چيزي به يكي از طرفين دعوي ياد بدهد و يا به طرفي ياد بدهد كه چگونه طرف خود را مُجاب كند.

مسأله 3307: قاضي نبايد شاهد را در غلط بيندازد، مثلا در حرف او حرف بدواند، بلكه بايد صبر كند تا حرفهايش تمام شود.

مسأله 3308: كسي كه در مجلس قضاوت حاضر نيست، چنانچه مدّعي بيّنه اقامه كند، قاضي مي تواند حكم غيابي درباره او صادر نمايد، اين در صورتي است كه حقوق مردم باشد، امّا در حقوق اللّه مانند حدود، حكم غيابي صادر نمي شود.

مسأله 3309: مدعي بايد بالغ و عاقل باشد و از روي قصد و اختيار اقامه دعوي كند و نيز بايد براي خود يا كسي كه بر او ولايت دارد، مانند صغير و موكّل و مانند آن، اقامه دعوي نمايد.

مسأله 3310: اگر ادّعا كند فلان چيز مال من است، چنانچه دست كسي بر آن نباشد و كسي نيز با او منازعه نكند، آن را به او مي دهند.

مسأله 3311: شاهد يا گواه، بايد بالغ، عاقل، مؤمن، عادل و حلال زاده باشد و نيز بايد متّهم نباشد، ولي شهادت اطفال، در بعضي از موارد كه در «الفقه» مرحوم اخوي (اعلي اللّه درجاته) بيان شده است قبول مي شود و همچنين شهادت كافر ذمّي در وصيّت، در صورتي كه ميّت ناچار بوده وصيت كند و مرد و زن عادلي نيز در آن هنگام نبوده باشند، قبول مي شود.

مسأله 3312: شخصي كه قبلا فاسق بوده، اگر ثابت شود شرعاً توبه كرده، گواهي او قبول مي شود.

مسأله 3313: شهادت و گواهي اشخاص زير قبول نمي شود: 1- شهادت شريك براي شريك خود در مالي كه شريك هستند.

2- شهادت وصيّ در چيزهايي كه تحت اختيار اوست. 3- شهادت فرزند عليه پدر علي الاصح. 4- شهادت دشمن عليه دشمن خود. 5- شهادت قذف كننده، كه مثلا به كسي نسبت زنا داده است. 6- شهادت برده عليه ارباب خود. 7- شهادت زنها در ثبوت ماه، حدود و طلاق، امّا شهادت زن به ضميمه مرد در اموال و حقوق قبول مي شود.

مسأله 3314: شهادت زن بدون ضميمه مرد، در چهار مورد قبول مي شود: 1- در باكره بودن. 2- در عيبهاي زنان كه بر اثر آن عيبها مرد مي تواند عقد را برهم بزند. 3- در وصيت، مثلا اگر كسي بگويد كه ميّت وصيّت كرده، فلان مبلغ را به من بدهند، چنانچه يك زن به گفته او شهادت دهد، يك چهارم چيزي را كه مطالبه مي كند بايد به او بدهند و اگر دو زن شهادت دهند نصف و اگر سه زن شهادت دهند سه چهارم و اگر چهار زن شهادت بدهند، بايد همه آن را به او بدهند. 4- در زنده بودن طفل هنگام ولادت كه اگر قابله بگويد: بچّه زنده به دنيا آمد سپس مرد، بايد يك چهارم ارث پدرش را، اگر پدر مرده باشد، به بچّه بدهند.

مسأله 3315: جايز نيست شاهد آنچه را كه مي داند، كتمان كند، به شرطي كه يقين داشته باشد و از شهادت ضرر زيادي كه مستحق آن نيست به او نرسد.

مسأله 3316: هرگاه كسي را براي گواهي خواستند، و بر او حرج يا ضرري نبود بايد حاضر شده و شهادت را متحمّل شود، ولي اگر كساني كه شهادت آنها قبول مي شود متحمّل آن شدند، از ديگران ساقط مي شود و چنانچه عدّه اي

را براي تحمّل آن طلبيدند و هيچ يك اجابت نكردند با عدم عذر، همه گناه نموده اند.

مسأله 3317: شهادت دادن انسان به چيزي كه از آن خبر ندارد، حرام است، امّا اگر كسي اعتراف كند مثلا كتابي كه در دست دارد مال زيد است، شاهد مي تواند به گفته او شهادت دهد، هرچند يقين نداشته باشد كه راست مي گويد يا دروغ.

مسأله 3318: اگر دو نفر به چيزي شهادت دهند و بعد، از گفته خود رجوع كنند، مثلا بگويند: اين خانه مال حسن است، سپس بگويند ما دروغ گفتيم، چنانچه هنوز قاضي حكم نكرده باشد، نبايد طبق شهادت آنها حكم كند و اگر بعد از حكم، رجوع كنند، نبايد حكم را برهم زد. و در اين صورت، دو شاهد ضامن خواهند بود.

مسأله 3319: اگر چند نفر شهادت دهند مثلا «زيد فلاني را كشته» و بعد از آنكه زيد را قصاص كرده و او را كشتند، شاهدها از گفته خود رجوع كنند چنانچه ادعا نمايند خطا كرده اند، بايد ديه زيد را به ورثه اش بدهند و اگر بگويند: دروغ گفته بوديم، ورثه زيد مي توانند آنها را قصاص كنند و همچنين اگر دو نفر شهادت دهند «فلاني مالي را دزديده است» و بعد از قطع دست او، شاهدها بگويند: خطا كرديم، بايد ديه دست را به آن شخص بدهند.

مسأله 3320: كساني كه به ناحق گواهي مي دهند، بايد به اندازه اي كه قاضي مصلحت مي داند مجازات كنند و آنان را در همه محافل، به دروغ گفتن، رسوا و معرّفي نمايند.

مسأله 3321: اگر انسان چيزي نزد كسي داشته باشد مي تواند، آن را به هر صورتي كه شده بگيرد، مگر موجب

مفسده اي شود و اگر انسان مالي از كسي طلب داشته و او منكر شده، مي تواند بدهي خود را بي اجازه مُنكِر، از مال او بردارد و بنابر احتياط واجب، بايد از حاكم شرع اجازه بگيرد و بنابر احتياط انحصار انقاذ است به اين طريق.

مسأله 3322: اگر كسي عملي را به كسي نسبت بدهد كه موجب حدّ مي شود، چنانچه شاهد نياورد، گفته او قبول نمي شود و بر مُنكِر لازم نيست قسم بخورد و اگر كسي ادّعا كند، فلاني دزدي كرده، چنانچه شاهد نياورد، منكر بايد قسم بخورد و در اين صورت، چيزي بر او لازم نمي شود.

احكام حدود

مسأله 3323: دين اسلام براي جلوگيري از مفاسد فردي و اجتماعي، حدود و تعزيراتي را مقرّر نموده است، البته اسلام مفاسد و مشكلات را به طور اساسي حل نموده تا انسان به طرف فساد رو نياورد. در روايات وارد شده است: پياده كردن حدود باعث مي شود مردم كار نامشروع نكنند، دنيا و آخرت آنان را حفظ مي كند و سودش براي آنان بيشتر است از اينكه چهل روز باران ببارد.

مسأله 3324: اجراي حدود داراي شرايط بسياري است كه در «الفقه» مرحوم اخوي اعلي اللّه درجاته و ديگر كتب مفصّله ذكر شده و در اينجا تنها به بعضي از حدود و قوانين كيفري اسلام اشاره مي كنيم.

مسأله 3325: اگر كسي با يكي از مَحرمهاي خود كه مانند مادر و خواهر با او نسبت دارند زنا كند در صورت وجود تمام شروط شرعيّه آن، به حكم حاكم شرع، كشته مي شود. و همچنين است اگر مرد كافر با زن مسلمان، زنا كند.

مسأله 3326: اگر مرد آزادي زنا كند، به حكم حاكم شرع او را

صد تازيانه مي زنند و چنانچه سه مرتبه زنا كند و هر دفعه تازيانه اش بزنند، دفعه چهارم او را مي كشند، ولي كسي كه زن عقدي دائمي دارد و در حالي كه بالغ، عاقل و آزاد بوده با او نزديكي كرده و هر وقت نيز بخواهد و در هر حالي كه ميل داشته باشد، مي تواند با او نزديكي كند، اگر با زني كه بالغ و عاقل است زنا كند، با تمام شروط او را رجم مي نمايند.

مسأله 3327: اگر مرد ببيند كسي با زن او زنا مي كند، چنانچه نترسد به او ضرري بزنند، مي تواند هر دو را بكشد و اگر آنان را نكشد آن زن بر او حرام نمي شود.

مسأله 3328: اگر مرد بالغ و عاقلي با مرد بالغ و عاقل ديگري لواط كند، اگر تمام شروط موجود باشد هر دوي آنان را مي كشند و حاكم شرع مي تواند لواط كننده را با شمشير بكشد، يا سنگسار كند، يا زنده با آتش بسوزاند، يا دست و پاي او را ببندد و از جاي بلندي به زير اندازد و يا ديواري را روي او خراب كند.

مسأله 3329: اگر شخصي ديگري را امر كند كه به ناحق كسي را بكشد، در صورتي كه قاتل و كسي كه به او دستور داده، هر دو بالغ و عاقل باشند، قاتل را مي كشند و كسي كه او را امر كرده حبس ابد مي نمايند.

مسأله 3330: اگر فرزند، پدر يا مادر را عمداً بكشد، او را مي كشند، ولي اگر پدري فرزند خود را عمداً بكشد، به دستوري كه در احكام ديه گفته مي شود، ديه مي پردازد و هر قدر حاكم شرع صلاح مي داند او را مي زنند.

مسأله 3331:

هرگاه كسي پسري را از روي شهوت ببوسد، حاكم شرع از سي تا نود تازيانه هر قدر صلاح داند، به او مي زند و روايت شده است خدا، افساري از آتش به دهان او مي زند، ملائكه آسمان و زمين و ملائكه رحمت و غضب بر او لعنت مي كنند و جهنم براي او مهيّا خواهد بود، ولي اگر توبه كند توبه او قبول مي شود.

مسأله 3332: اگر كسي مرد و زن را براي زنا، يا مرد و پسر را براي لواط، به هم برساند، چنانچه آن شخص زن باشد، هفتاد و پنج تازيانه به او مي زنند و اگر مرد باشد، بعد از هفتاد و پنج تازيانه، سر او را تراشيده، در كوچه و بازار مي گردانند و از محلي كه در آنجا اين كار را كرده، بيرونش مي كنند.

مسأله 3333: اگر كسي بخواهد با زني زنا كند، يا با پسري لواط نمايد و بدون آنكه او را بكشند، جلوگيري از او ممكن نباشد، كشتن او جايز است.

مسأله 3334: اگر كسي به مرد يا زن مسلماني كه بالغ، عاقل و آزاد است، نسبت زنا يا لواط بدهد و يا «ولد الزّنا» بگويد، هشتاد تازيانه از روي لباس به او مي زنند.

مسأله 3335: كسي كه بالغ و عاقل است، اگر از روي اختيار شراب بخورد، در دفعه اوّل و دوم، تمام بدنش را غير از عورت، برهنه كرده و هشتاد تازيانه به او مي زنند و در دفعه سوّم و يا چهارم او را مي كشند.

مسأله 3336: كسي كه بالغ و عاقل است اگر چهار نخود و نيم طلاي سكّه دار يا چيز ديگري كه به اين مقدار ارزش دارد بدزدد، چنانچه شرطهايي كه در

شرع معين شده دارا باشد، در دفعه اوّل چهار انگشت دست راست او را مي برند و كف دست و شست او را باقي مي گذارند و در دفعه دوم بنابر احتياط پاي چپ او را از وسط قدم مي برند و در دفعه سوم او را زندان ابد مي نمايند تا بميرد و چنانچه مال دارد، خرج او را از مال خودش و اگر ندارد از بيت المال مي دهند و در صورتي كه در زندان نيز دزدي كند او را مي كشند.

احكام قصاص

مسأله 3337: قصاص يا در جان است، مثلا كسي را بكشند. و يا در اعضاست، مثلا چشم كسي را بيرون بياورند و يا گوشش را قطع كنند.

مسأله 3338: قتل بر سه قسم است، اوّل: قتل عمد، يعني كسي عمداً و به ناحق ديگري را با حربه اي كه كشنده است بكشد، يا قصد كند با حربه اي كه غالباً كشنده است، او را بزند هرچند قصد كشتن نداشته باشد، دوم: قتل شبيه عمد، يعني قصد زدن داشته باشد، نه قصد كشتن، مثلا بچّه اي را به جهت تأديب بزند و اتّفاقاً بميرد. سوم: قتل خطاي محض، يعني نه قصد زدن داشته باشد و نه قصد كشتن، مثلا براي صيد آهو تير بيندازد و اشتباهاً به انساني بخورد و او را بكشد، يا شخصي در خواب با پاي خود، كسي را پرت كرده و از بالا بيندازد و موجب مرگ او شود.

مسأله 3339: اگر كسي عمداً و به ناحق ديگري را بكشد، وليّ مقتول مي تواند با شرايط خاصي قاتل را بكشد، ولي در صورت دوم و سوم، يعني در قتل شبيه عمد و قتل خطا، ولي حقّ ندارد

او را بكشد. بلكه مي تواند ديه (خون بها) بگيرد.

مسأله 3340: وليّ مقتول با پنج شرط مي تواند قاتل را بكشد، اوّل: اگر قاتل، آزاد است، مقتول نيز آزاد باشد، پس اگر شخص آزادي برده اي را بكشد، وليّ مقتول نمي تواند او را بكشد. دوم: اگر قاتل، مسلمان است مقتول نيز مسلمان باشد، پس اگر مسلمان كافري را بكشد، وليّ او نمي تواند از قاتل قصاص كند. سوم: قاتل پدرِ مقتول نباشد، پس اگر پدري فرزند خود را عمداً بكشد، نبايد او را بكشند. چهارم: قاتل بالغ و عاقل باشد، پس اگر بچّه يا ديوانه، كسي را بكشد، نبايد از او قصاص كرد. پنجم: مقتول، مهدورالدم نباشد، يعني از كساني نباشد كه قتل آنها جايز است، پس اگر كسي را كه در شرع، قتل او جايز است بكشد، نبايد او را بكشند.

مسأله 3341: اگر كسي شخصي را از روي عمد بكشد، چه او را خفه كند، يا با كارد و مانند آن بكشد، يا ديواري روي او خراب كند، يا او را از بلندي بيندازد، يا غرق كند، يا بسوزاند، يا به قدري او را با چوب بزند تا بميرد، يا هوا يا غذا را مسموم كند و بر اثر آن او را تلف كند و يا شيري بر او مسلّط نمايد كه او را بدرد و مانند آن. و همچنين اگر كسي ديگري را طوري مجروح كند كه بميرد يا او را شكنجه كند تا بميرد. در همه اين اقسام وليّ مقتول، حق دارد با دارا بودن تمام شرايط، قاتل را بكشد.

مسأله 3342: اگر كسي شخصي را بگيرد و ديگري او را بكشد و شخص سومي ايستاده،

آنها را تماشا نمايد و چيزي نگويد، قاتل را مي كشند، كسي كه او را گرفته حبس ابد نموده و چشمهاي كسي كه آنها را ديده و چيزي نگفته است، بيرون مي آورند.

مسأله 3343: اگر مسلماني، كافري را بكشد، وليّ مقتول نمي تواند قاتل را بكشد، هرچند كافر ذمّي باشد، بلكه بايد هر قدر كه حاكم شرع صلاح مي داند، قاتل را تعزير كنند و بايد قاتل ديه مقتول را بپردازد امّا اگر كافر، مسلماني را بكشد، وليّ مقتول مي تواند كافر را بكشد و اگر كافر، كافر ديگري را بكشد وليّ مقتول مي تواند قصاص كند و اگر كافر ذمّي مسلماني را از روي عمد بكشد، بايد قاتل را با همه اموالش به وليّ مقتول، بدهند و او مي تواند او را برده كرده يا بكشد يا عفو كند.

مسأله 3344: اگر پدري فرزند خود را عمداً بكشد، به دستوري كه در احكام ديه گفته مي شود، ديه مي پردازد و هر قدر حاكم شرع صلاح مي داند، او را تازيانه مي زنند، امّا اگر قاتل يكي ديگر از خويشان باشد، وليّ مقتول مي تواند قاتل را بكشد، اگرچه مثلا مادري فرزند خود را بكشد، پدر مي تواند او را بكشد.

مسأله 3345: اگر بچّه يا ديوانه، شخصي را بكشد، وليّ مقتول نمي تواند او را بكشد و ديه مقتول بر «عاقله» يعني ارحام پدري قاتل خواهد بود، زيرا كاري كه بچّه يا ديوانه از روي عمد انجام مي دهد، خطا حساب مي شود. و اگر مردي بچّه اي را بكشد، وليّ مقتول مي تواند قاتل را بكشد، امّا اگر كسي ديوانه اي را بكشد، بايد ديه بدهد، مگر ديوانه به او هجوم كرده باشد و او وقتي مي خواسته او را دفع كند

بميرد كه در اين صورت، خونش هدر است.

مسأله 3346: ديه زن، نصف ديه مرد است، بنابراين اگر دو زن يك مرد را بكشند، وليّ مقتول مي تواند بدون آنكه چيزي به ورثه زنها رد كند، هر دو را بكشد، امّا اگر دو مرد، يك مرد را بكشند، وليّ مقتول در صورتي مي تواند هر دو را بكشد كه به ورثه هر يك نصف ديه را بپردازد.

مسأله 3347: اگر چند نفر شخصي را بكشند، وليّ مقتول مي تواند همه آنها را بكشد، ولي بايد ديه اي كه زيادتر از جنايت آنها است، به ورثه شان بپردازد، مثلا اگر پنج نفر دسته جمعي، يك نفر را بكشند وليّ مقتول مي تواند همه آنها را بكشد و مقدار چهار ديه، به ورثه آنها بپردازد و مي تواند بعضي را بكشد و از بعضي ديگر به اندازه جنايت آنها ديه بگيرد و در اين صورت بايد به ورثه آنهايي كه كشته است، زيادي بر جنايتشان را ديه بپردازد.

مسأله 3348: اگر چند زن، مردي را بكشند، اگر وليّ مقتول همه آنها را بكشد، بايد زيادي بر ديه دو زن را به ورثه آنها بدهد، زيرا ديه هر كدام آنها پانصد دينار است.

مسأله 3349: اگر يك مرد و يك زن، شخصي را بكشند، چنانچه وليّ مقتول هر دوي آنها را بكشد، بايد نصف ديه را به ورثه مرد بدهد ولي لازم نيست به ورثه زن چيزي بدهد و چنانچه فقط زن را بكشد، مي تواند نصف ديه را از مرد بگيرد و اگر فقط مرد را بكشد، بايد نصف ديه را به ورثه مرد بدهد و نصف ديه را از زن بگيرد.

مسأله 3350: اگر برده و آزادي،

يك نفر آزاد را بكشند، وليّ مقتول مي تواند هر دوي آنها را بكشد و در اين صورت، بايد نصف ديه را به ورثه آزاد بدهد و چنانچه قيمت برده، بيش از پانصد دينار كه نصف ديه است باشد، بايد اضافي را به مالك برده بپردازد، مثلا اگر قيمت برده، ششصد دينار باشد، بايد صد دينار به مالك برده بدهد.

مسأله 3351: قتل از سه راه ثابت مي شود، اوّل: خود قاتل، در صورتي كه تمام شرايط اقرار در او باشد، به قتل اقرار كند. دوم: دو نفر عادل شهادت بدهند. سوم: باقَسامه به «فتح قاف»، يعني قَسَم هايي كه بر اولياي مقتول تقسيم مي شود، پس اگر ادعا شود شخصي قاتل است، چنانچه دليلي باشد كه موجب ظن به درستي گفته مدعي شود، مثلا قاتل را، در حالي كه اسلحه خون آلودي به دست دارد، نزد مقتول ديده باشند، يا مقتول را در خانه اي ببينند كه در آن خانه كساني باشند، يا يك نفر عادل شهادت داده باشد و يا چند نفر فاسق شهادت دهند، در اين صورت «قَسامه» ثابت مي شود. ولي اگر دليلي نباشد، مُنكِر مي تواند يك قسم بخورد و تبرئه شود و چنانچه قسم نخورد، اگر مدّعي قسم بخورد، ثابت مي شود منكِر قاتل است.

مسأله 3352: در صورت اوّل كه دليل ظني هست، اگر مدعي و خويشان او پنجاه قسم ياد كننده كه متّهم قاتل است، قتل ثابت مي شود. و چنانچه قوم و خويش نداشته باشد، يا كمتر از پنجاه نفر باشند يا بعضي از آنها حاضر نباشند قسم بخورند، كساني كه قسم مي خورند بايد مكرر قسم بخورند، مثلا اگر كساني كه آمده اند و حاضرند

قسم بخورند بيست و پنج نفر باشند بايد هر كدام، دو مرتبه قسم بخورد و اگر ده نفر باشند، بايد هر كدام پنج مرتبه قسم بخورد كه متّهم، قاتل است. و چنانچه مدعي قسم نخورد، اگرچه خويشان او حاضر باشند قَسَم بخورند، اگر منكر و خويشان او پنجاه مرتبه قَسَم بخورند كه متّهم مبرّا است، قتل ثابت نمي شود و اگر خويشان او قسم نخورند، متّهم بايد پنجاه مرتبه قسم بخورد.

مسأله 3353: اگر كشته اي بين دو دِه پيدا شود، چنانچه كشته به يكي از آنها نزديك تر باشد، ورثه مقتول مي توانند با «قَسامه» اهل دهي كه به آن نزديكتر بوده محكوم كنند، ولي اگر نسبت به هر دو، يك اندازه باشد، ورثه مقتول مي توانند با اهل هر دوي آنها، با «قَسامه» رفتار كنند. و اگر كشته اي در صحرا، يا بازار و مانند آن پيدا شود، ورثه حق ندارند با كسي «قَسامه» نمايند، زيرا دليلي نيست كه موجب ظن به گفته مدعي شود.

مسأله 3354: اگر يكي از طرفين يقين نداشته باشد، نمي تواند قسم بخورد، چنانچه «قَسامه» در صورتي صحيح است كه دو شاهد عادل در كار نباشد.

مسأله 3355: اگر كسي عمداً و به ناحق ديگري را بكشد، وليّ كشته مي تواند قاتل را بكشد و مي تواند او را عفو كند و مي تواند مقداري كه در احكام ديه گفته مي شود از او به عنوان «ديه» بگيرد، به شرط آنكه قاتل راضي شود. و اگر وليّ براي گذشت از قصاص، بيشتر از ديه بخواهد اشكال ندارد و در اين صورت قاتل مي تواند با دادن اضافي، خود را از مرگ نجات دهد، چنانچه جايز است قاتل با ورثه مقتول

به كمتر از ديه، مصالحه كند.

مسأله 3356: حقّ قصاص به كسي كه از مال ارث مي برد، ارث مي رسد، مگر شوهر و زوجه. و در اينكه برادران مادري ميّت، از حق قصاص ارث مي برند تردّد است، بنابراين اگر كسي را به قتل برسانند و پيش از آنكه وليّ او را قصاص كند فوت شود، حق قصاص به ورثه وليّ مي رسد.

مسأله 3357: اگر وليّ مقتول بخواهد قصاص كند، بايد با شمشير يا چيزي كه حاكم شرع اجازه دهد، قاتل را بكشد. و جايز نيست او را قطعه قطعه كنند، چه او مقتول را با شمشير كشته باشد يا به وسيله مسموم كردن هوا و يا غذا، يا آتش زدن و يا غرق كردن و مانند آن كشته باشد.

مسأله 3358: اگر وليّ مقتول چند نفر باشند، بايد همگي به قصاص مطالبه كنند و اگر بعضي ديه بطلبند و قاتل نيز بپردازد، بقيّه مي توانند ديه بگيرند يا قصاص كنند، ولي اگر قصاص كنند، بايد به مقداري كه به عنوان ديه به بقيّه داده است به او بپردازند.

مسأله 3359: اگر پيش از آنكه از قاتل قصاص كنند وي بميرد، وليّ مقتول مي تواند ديه را از ارث قاتل بگيرد.

مسأله 3360: اگر قاتل به حرم مكّه مكرّمه پناه ببرد، نبايد از او قصاص كنند، بلكه در غذا و آب بر او تنگ مي گيرند، تا از حرم خارج شده و از او قصاص نمايند، امّا اگر در حرم كسي را بكشد، او را نيز در حرم مي كشند.

مسأله 3361: اگر كسي يكي از اعضاي شخصي را ناقص كند، آن شخص مي تواند از او قصاص كند، به شرطي كه همه شرايط قصاص، موجود باشد.

مسأله 3362:

اگر كسي گوش شخصي را بكند، يا چشم كسي را بيرون بياورد، يا زبانش را قطع كند، يا بيني كسي را ببرد، يا دست و يا پايش را قطع نمايد، مجني عليه مي تواند متقابلا از او قصاص نمايد، مثلا اگر چشمش را بيرون آورده او نيز چشمش را بيرون آورد و فرقي بين كندن و بريدن نيست.

مسأله 3363: اگر كسي دست راست شخصي را قطع كند، دست راست او را قطع مي نمايند و اگر دست چپ او را قطع كرده، دست چپش را قطع مي كنند و همچنين است پا. و اگر شست كسي را ببرد، مي توانند شست او را ببرند و چنانچه جنايت كار مثلا دست راست ندارد و جنايت بر دست راست واقع شده، مجني عليه مي تواند دست چپ او را به جاي دست راست قطع كند.

مسأله 3364: كسي كه يك چشم دارد، چنانچه يك چشم كسي را كه دو چشم او سالم است كور كند، مجني عليه مي تواند چشم او را كور نمايد، هرچند موجب كوري كامل او شود و نيز اگر جاني يك پا داشته باشد و پاي كسي را قطع كند مجني عليه مي تواند، پاي او را قطع كند، هرچند موجب زمين گير شدن او شود. و اگر مجني عليه، يك چشم داشته باشد و جاني آن را كور نمايد، فقط يك چشم جاني را مي تواند كور نمايد. و همچنين است در پا، دست و مانند آن.

مسأله 3365: اگر قصاص كردن در گيسوان ممكن باشد، مثلا مويي كه مي رويد در مقابل مويي كه جاني تراشيده و مي رويد بتراشند، يا مويي كه نمي رويد در مقابل مويي كه تراشيده و معمولا نمي رويد بتراشند،

مجني عليه مي تواند قصاص كند.

مسأله 3366: قصاص كردن در كفل، آلت، دندان، تخمها و مانند آن جاري است.

مسأله 3367: مجني عليه، مي تواند با جاني سازش و صلح كند كه در عوض قصاص، به مقدار ديه يا بيشتر يا كمتر، از او پول بگيرد.

مسأله 3368: هر عضوي كه قصاص دارد، چنانچه جاني آن را نداشته باشد بايد ديه آن را بپردازد.

مسأله 3369: در قصاص، بزرگ و كوچك فرق نمي كند، البته بعد از بلوغ، بنابراين اگر پير مردي دست جواني را قطع كند، مجني عليه مي تواند دست او را قطع نمايد و همچنين است اگر جواني دست پيري را قطع كند. و نيز عالم و جاهل و شريف و غير شريف در قصاص يكسانند.

مسأله 3370: اگر زن دست مردي را قطع كند، مرد بدون آنكه از او چيزي بگيرد مي تواند دستش را قطع كند، ولي اگر مرد دست زن را قطع كند، زن در صورتي مي تواند قصاص كند كه تفاوت بين ديه دست مرد را كه پانصد دينار است. و بين ديه دست زن كه دويست و پنجاه دينار، است يعني دويست و پنجاه دينار به مرد بدهد.

مسأله 3371: اگر شخصي انگشت كسي را جدا كند و بعد دست شخص ديگري را قطع نمايد، بايد اوّل انگشت او را براي جنايت اوّل ببرند، سپس براي جنايت دوم دستش را قطع نمايند. و در اين صورت بايد ديه يك انگشت را به دومي بدهند و اگر برعكس باشد، يعني اوّل دست كسي را قطع نمايد و بعد انگشت ديگري را جدا كند، بايد دستش را براي اوّلي قطع نمايند و ديه انگشت را به دومي بدهند.

مسأله 3372: اگر

مسلماني دست كافر ذمّي را قطع كند، ذمّي نمي تواند از او قصاص كند و همچنين اگر آزادي دست برده اي را جدا نمايد، برده نمي تواند دستش را جدا كند. بلكه بايد ديه بپردازد و تفصيل مسأله را در كتب مفصله بيان شده است.

مسأله 3373: در شدّت گرما يا شدّت سرما نمي توان براي اعضا قصاص كرد. و همچنين قصاص با وسيله غير صحيحي جايز نيست، زيرا احتمال سرايت وجود دارد و حال آنكه بايد در قصاص منتهاي دقّت به عمل آيد.

مسأله 3374: اگر كسي بر ديگري جراحتي وارد آورد، مجني عليه مي تواند قصاص كند، به شرط آنكه عمق جراحت و طول و عرض آن را ملاحظه كرده و به همان اندازه قصاص كند. و اضافه بر آن حرام است و در اين صورت فرق نمي كند، بدن جاني بزرگتر باشد يا كوچكتر، مثلا اگر شخص لاغري مقدار چهار انگشت از دست آدم فربهي پاره كند، مجني عليه مي تواند به همان اندازه، از دست او پاره كند، هرچند چهار انگشت در دست لاغر بيشتر باشد.

مسأله 3375: اگر جراحتي كه در قصاص، بر جاني وارد ساخته زيادتر از جنايت او باشد، مجني عليه ضامن است، خواه از روي عمد بوده يا از روي جهل باشد.

مسأله 3376: اگر زن آبستن، كسي را بكشد، تا وقتي كه بچّه به دنيا نيامده و كاملا از مادر بي نياز نشده، نبايد او را بكشند، ولي اگر دست كسي را قطع كند يا جراحتي بر شخصي وارد سازد، چنانچه قصاص كردن ضرري بر بچّه وارد نسازد، مي توانند دستش را قطع كنند يا به مقدار آن جراحت او را مجروح كنند وگرنه جايز نيست.

مسأله 3377:

اگر كسي كه دستش سالم است، دست جذام داري را قطع كند، مجني عليه، مي تواند دست او را قطع نمايد و همچنين اگر كسي كه قوه شامه دارد، بيني كسي را كه قوّه شامه ندارد، ببرد اگر بيني او را ببرند مانعي ندارد. و نيز اگر كسي كه گوش شنوا دارد، گوش كري را قطع نمايد، مجني عليه حق دارد گوش او را، هرچند كه شنواست، قطع نمايد.

مسأله 3378: اگر كسي بر طفل يا ديوانه جنايت كند، وليّ با حاكم شرع نسب به قصاص، ديه و مانند آن، توافق مي كنند.

مسأله 3379: اگر كسي به وسيله اي از وسايل پزشكي، كبد، يا قلب، يا كليه و يا ريه كسي را قطع كند، مجني عليه نمي تواند ازاو قصاص كند، بلكه مي تواند ديه بگيرد.

احكام ديه

مسأله 3380: اگر كسي عمداً و به ناحق ديگري را بكشد، وليّ كشته مي تواند قاتل را عفو كند، يا بكشد و يا مقداري كه در مسأله بعد گفته مي شود از او ديه بگيرد، امّا در قتل شبيه عمد و در قتلي كه خطا مي باشد، مثلا بر حيواني تير بيندازد و اشتباهاً كسي را بكشد، وليّ كشته، حق ندارد قاتل را بكشد، بلكه مي تواند ديه بگيرد.

مسأله 3381: ديه اي كه قاتل در قتل عمد مي پردازد، يكي از شش چيز است، اوّل: صد شتر. دوم: دويست گاو. سوم: دويست حُلّه و هر حُلّه دو پارچه اي است كه در يمن مي بافند. چهارم: هزار گوسفند، پنجم: هزار دينار كه هزار مثقال شرعي طلا و هر مثقال هيجده نخود است. ششم: ده هزار درهم نقره و هر درهمي «6/12 نخود» نقره سكّه دار مي باشد. و بايد ديه را

در يك سال بدهد. و چنانچه قبلا گفته شد، در صورتي قاتل مي تواند ديه بدهد كه با وليّ مقتول به توافق رسيده باشد وگرنه وليّ مقتول در چنين قتلي مي تواند قاتل را بكشد، چنانچه اگر وليّ مقتول ديه را اختيار كند قاتل مجبور نيست قبول كند.

مسأله 3382: ديه قتل شبيه عمد، همان شش چيز است، با اين فرق كه شترها بايد چنين باشد: سي و سه «بِنْت لَبُون» يعني شتر مادّه اي كه دو سال به بالا داشته باشد و سي و سه «حِقّه» يعني شتري كه سه سال به بالا باشد و سي و چهار «ثنيّه» يعني شتري كه پنج سال به بالا داشته باشد. و بعيد نيست آنچه شتر نام دارد كافي باشد. و اين ديه را در مدّت دو سال بايد بپردازد.

مسأله 3383: ديه قتل خطاي محض، همان شش چيز است، با اين تفاوت كه شترها بايد چنين باشد: بيست «بِنْت مَخاض» يعني شتري كه داخل سال دوم شده و بيست «اِبْن لَبُون» يعني شتر نري كه دو سال به بالا داشته باشد و سي «بِنْت لَبُون» يعني شتر مادّه اي كه دو سال به بالا باشد و سي «حقّه» يعني شتري كه سه سال به بالا داشته باشد. و بعيد نيست آنچه شتر ناميده مي شود كافي باشد. و اين ديه را در مدّت سه سال بايد بپردازد.

مسأله 3384: ديه قتل عمد و ديه شبيه عمد را بايد از مال قاتل بدهند، ولي ديه خطاي محض را بايد «عاقِله» يعني كساني كه از طرف پدر و مادر يا فقط پدر به قاتل مي رسند، مانند پدران، فرزندان و مانند آنها بدهند.

مسأله 3385: در

قتل عمد و شبيه به آن، اختيار با قاتل است و هر كدام از شش چيزي كه خود او بدهد، بايد قبول كنند و در قتل خطاي محض، اختيار با «عاقله» است.

مسأله 3386: ديه زن نصف ديه مرد است، يعني پنجاه شتر، يا صد گاو، تا آخر.

مسأله 3387: ديه خُنثي، سه چهارم ديه مرد است يعني هفتاد و پنج شتر، يا يكصد و پنجاه گاو، تا آخر.

مسأله 3388: ديه برده، قيمت اوست و در صورتي كه قيمت او بيشتر از ديه آزاد باشد، قاتل بايد همان ديه آزاد را بدهد. و ديه كنيز قيمت اوست، مگر بيشتر از ديه زن آزاد باشد كه در اين صورت، قاتل فقط ديه زن آزاد را بايد بدهد. و در ديه كافر ذمّي خلاف است و بايد طبق نظر حاكم شرع عمل شود و همچنين ديه ديگر كفّاري كه مُحارب نيستند.

مسأله 3389: اگر كسي در يكي از ماههاي حرام يعني: ذي القعده، ذي الحجّه، محرّم و رجب، كسي را بكشد، بايد به مقدار ثلث ديه براي هتك حرمت اين ماهها، اضافه بدهد.

مسأله 3390: ديه چند چيز مانند ديه كشتن است كه مقدار آن بيان شد:

اوّل: دو چشم كسي را كور كند، يا چهار پلك چشم او را از بين ببرد. و اگر يك چشم او را كور كند، بايد نصف ديه كشتن را بدهد. دوم: دو گوش كسي را ببرد، يا كاري كند كه هر دو گوش او كر شود. و اگر يك گوش او را ببرد يا كر كند، بايد نصف ديه كشتن را بدهد و اگر نرمه گوش او را ببرد، بايد ثلث ديه كشتن را

بدهد. سوم: تمام بيني يا نرمه بيني كسي را ببرد. چهارم: زبان كسي را از بيخ ببرد. و اگر مقداري از آن را ببرد بايد به نسبت آن، ديه بدهد، مثلا اگر نصف زبان را ببرد بايد نصف ديه كشتن را بدهد. پنجم: تمام دندانهاي كسي را از بين ببرد. و ديه هر كدام از دوازده دندان جلوي دهان كه شش عدد بالا و شش عدد پايين مي باشد، پنجاه مثقال شرعي طلاست. و هر مثقال شرعي هيجده نخود است. و اگر يكي از شانزده دندان عقب را كه هشت عدد آن بالا و هشت عدد پايين است از بين ببرد، بايد بيست و پنج مثقال شرعي طلا بدهد. ششم: هر دو دست كسي را از بند جدا كند. و اگر يك دست را از بند جدا كند، بايد نصف ديه كشتن را بدهد. هفتم: ده انگشت كسي را ببرد. و ديه هر انگشت، يك دهم ديه كشتن است. هشتم: پشت كسي را طوري بشكند كه ديگر خوب نشود. نهم: هر دو پستان زني را ببرد. و اگر يكي از آنها را ببرد، بايد نصف ديه كشتن را بدهد. دهم: هر دو پاي كسي را تا مفصل يا همه ده انگشت پا را ببرّد و ديه هر انگشت، يك دهم ديه كشتن است. يازدهم: بيضتين مردي را از بين ببرد. دوازدهم: طوري به كسي آسيب برساند كه عقل او از بين برود. سيزدهم: به كسي صدمه اي بزند كه ديگر بوي خوب و بد را نفهمد، يا مني از او خارج نشود. و غير از اين مواردي كه گفته شد، موارد ديگري نيز هست كه در

كتب مفصله مثل «الفقه» مرحوم اخوي (اعلي اللّه درجاته) ذكر شده است.

مسأله 3391: اگر اشتباهاً كسي را بكشد، بايد ديه او را بدهد و يك برده آزاد كند و اگر نتواند برده آزاد كند، دو ماه روزه بگيرد و اگر نتواند، شصت فقير را سير كند. و اگر عمداً و بناحق بكشد، در صورت عفو يا گرفتن ديه، بايد هر سه كفّاره را انجام دهد يعني دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را اطعام كند و يك برده آزاد نمايد.

مسأله 3392: كسي كه سوار حيوان است، اگر كاري كند كه آن حيوان به شخصي آسيب برساند، ضامن است و اگر ديگري كاري كند كه حيوان به سوار خود يا به شخص ديگري صدمه بزند، خود او ضامن مي باشد.

مسأله 3393: اگر انسان كاري كند كه زن حامله سقط كند، چنانچه سقط شده «نُطفه» باشد، ديه اش بيست مثقال شرعي طلاست، كه هر مثقال آن هيجده نخود مي باشد. امّا اگر (عَلَقَه) يعني خون بسته باشد، چهل مثقال. اگر «مُضْغَه» يعني پاره گوشت باشد، شصت مثقال. اگر استخوان شده باشد، هشتاد مثقال. اگر گوشت آورده، ولي هنوز روح در او دميده نشده، صد مثقال. و اگر روح در او دميده شده، چنانچه پسر باشد، ديه او هزار مثقال. و اگر دختر باشد، ديه او پانصد مثقال شرعي طلاست.

مسأله 3394: اگر زن حامله كاري كند كه بچّه اش سقط شود، بايد ديه آن را به تفصيلي كه در مسأله پيش گفته شد، به وارث بچّه بدهد و به خود زن چيزي از آن نمي رسد.

مسأله 3395: اگر كسي زن حامله را بكشد، بايد ديه زن و بچّه را بدهد.

مسأله

3396: اگر پوست سر يا صورت مردي را پاره كند، بايد يك شتر به او بدهد، اگر به گوشت برسد و قدري از آن را هم ببرد، بايد دو شتر بدهد. اگر خيلي از گوشت را پاره كند، بايد سه شتر بدهد. اگر به پرده نازك استخوان برسد، چهار شتر. اگر استخوان نمايان شود، پنج شتر. اگر استخوان بشكند، ده شتر. اگر بعضي از ريزه هاي استخوان از جاي خود بيرون آيد، پانزده شتر و اگر به پرده مغز سر برسد، بايد سي و سه شتر بدهد.

مسأله 3397: اگر به صورت كسي سيلي يا چيز ديگر بزند، طوري كه صورت او سرخ شود، بايد يك مثقال و نيم شرعي طلا، كه هر مثقال هيجده نخود است بدهد. اگر كبود شود، سه مثقال. و اگر سياه شود بايد شش مثقال شرعي طلا بدهد، ولي اگر جاي ديگر بدن كسي را بر اثر زدن، سرخ يا كبود يا سياه كند، بايد نصف آنچه را كه گفته شد بدهد.

مسأله 3398: اگر به حيوان حلال گوشت كسي زخم بزند، يا چيزي از بدن آن ببرد، بايد تفاوت قيمت سالم و معيوب آن را به مالكش بدهد.

مسأله 3399: اگر انسان، سگ شكاري، يا سگي كه خانه را نگهداري مي كند، يا سگ گله و يا سگي كه زراعت را پاسباني مي كند بكشد، بايد قيمت آن را به صاحبش بپردازد.

مسأله 3400: اگر حيواني زراعت يا مال كسي را از بين ببرد، چنانچه صاحب حيوان در نگهداري آن كوتاهي كرده باشد، بايد مقداري كه ضرر زده به صاحب مال، يا زراعت بدهد.

مسأله 3401: اگر بچّه يكي از گناهان كبيره را انجام دهد، وليّ

يا معلّم او مي تواند به قدري كه ادب شود و ديه واجب نگردد او را بزند. و تفصيل مسأله در كتب مفصله فقهيّه ذكر شده است.

مسأله 3402: اگر كسي بچّه اي را طوري بزند كه ديه واجب شود، ديه مال طفل است و اگر آن بچّه بميرد، بايد به ورثه او بدهد. و چنانچه مثلا پدر، بچّه را به قدري بزند كه بميرد، ديه او را ورثه ديگرش مي برند و به خود پدر، از ديه چيزي نمي رسد.

مسائل متفرّقه

مسأله 3403: اگر ريشه درخت همسايه، در ملك انسان بيايد، مي تواند از آن جلوگيري كند و چنانچه ضرري از ريشه درخت به او برسد مي تواند از صاحب درخت بگيرد.

مسأله 3404: جهيزيّه اي كه پدر به دختر مي دهد، اگر به سبب صلح يا بخشش و مانند آن ملك او كرده باشد، نمي تواند از او پس بگيرد و اگر ملك او نكرده باشد، گرفتن آن اشكال ندارد.

مسأله 3405: اگر كسي بميرد، ورثه بالغ او مي توانند از سهم خودشان، خرج عزاداري ميّت نمايند، ولي از سهم صغير براي عزاداري و مانند آن نمي شود چيزي برداشت.

مسأله 3406: اگر انسان مؤمني را غيبت كند، بنابر احتياط مستحب اگر مفسده اي پيدا نشود، از آن مؤمن خواهش كند او را ببخشد. و چنانچه ممكن نباشد، بايد براي او طلب آمرزش كند. و اگر به سبب غيبت، مسلماني اهانت شده، در صورت امكان، واجب است آن اهانت را برطرف نمايد.

مسأله 3407: انسان نمي تواند بدون اجازه حاكم شرع از مال كسي كه مي داند خمس نمي دهد، خمس را بردارد و به حاكم شرع برساند، و همچنين است حكم زكات، و كفّارات، و فطره، و فديه و نحوها.

مسأله

3408: آوازي كه مخصوص مجالس لهو و بازيگري است، غنا و حرام مي باشد. و اگر نوحه يا روضه و يا قرآن را نيز با غنا بخوانند حرام است، ولي اگر آن را با صداي خوب بخوانند كه غنا نباشد، اشكال ندارد.

مسأله 3409: موسيقي كه غالباً با آلات لهو نواخته مي شود يا مشتمل بر غناست حرام مي باشد.

مسأله 3410: كشتن حيواني كه اذيّت مي رساند و مال كسي نيست، اشكال ندارد.

مسأله 3411: جايزه اي را كه بانك به بعضي از كساني كه در صندوق پس انداز، حساب دارند، مي دهد چون براي تشويق مردم است و از حساب بانك پرداخت مي شود و ضرر آن به كسي نمي رسد، حلال است.

مسأله 3412: اگر چيزي را به صنعتگري بدهند كه درست كند و صاحب آن نيايد آن را ببرد، چنانچه صنعتگر جستجو كند و از پيدا كردن صاحب آن نااميد شود، احتياط واجب آن است كه با اجازه حاكم شرع آن را به نيّت صاحبش صدقه بدهد.

مسأله 3413: سينه زدن در كوچه و بازار، با اينكه زنها عبور مي كنند، اشكال ندارد ولي بر زنها جايز نيست به سينه مردان نگاه كنند. و نيز اگر جلوي جمعيّت عزادار بيرق و مانند آن ببرند، مانعي ندارد، ولي بايد آلات لهو استعمال نشود.

مسأله 3414: كليه انواع عزاداري براي حضرت امام حسين (عليه السلام) جايز، بلكه مستحب مي باشد.

مسأله 3415: گذاشتن دندان طلا و دنداني كه روكش طلا دارد، براي زن مانعي ندارد و براي مرد خلاف احتياط اولي است.

مسأله 3416: حرام است انسان استمناء كند، يعني با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد. و استمناء زن و شوهر با يكديگر مانعي ندارد.

مسأله 3417:

تراشيدن ريش و ماشين كردن آن، اگر مانند تراشيدن باشد حرام است. و حكم خدا با مسخره مردم تغيير نمي كند، پس كسي كه اوّل تكليف اوست يا اگر ريش نتراشد، مردم او را مسخره مي كنند، چنانچه بتراشد يا طوري ماشين كند كه مانند تراشيدن باشد حرام است.

مسأله 3418: بنابر احتياط واجب پيش از آنكه بچّه بالغ شود وليّ او، بايد نسبت به ختنه اش اقدام نمايد. و اگر او را ختنه نكند، بعد از بلوغ برخود بچّه، واجب است.

مسأله 3419: اگر پدر و مادر فقير باشند و نتوانند كاسبي كنند، چنانچه فرزند آنان بتواند، بايد خرجي آنان را بدهد.

مسأله 3420: اگر كسي فقير باشد و نتواند كاسبي كند، پدر او بايد خرجي او را بدهد و اگر پدر ندارد، يا پدرش نمي تواند خرجي او را بدهد، چنانچه فرزندي نيز نداشته باشد كه بتواند خرجي او را بدهد، جدّ پدري او بايد خرجي او را بپردازد و اگر جدّ پدري ندارد، يا مادرش نمي تواند خرجي او را بدهد، بايد مادر پدر و مادر مادر و پدر مادر با هم خرجي او را بدهند و اگر مادر پدر و مادر مادر ندارد، پدر مادر، بايد خرجي او را بدهد.

مسأله 3421: ديواري كه ملك دو نفر است، هيچ كدام از آنان حق ندارد بدون اجازه شريك ديگر، آن را بسازد، يا سر تير يا پايه ساختمان خود را روي آن ديوار بگذارد، يا به ديوار ميخ بكوبد، امّا كارهايي كه معلوم است شريك راضي است، مانند تكيه دادن به ديوار و لباس انداختن روي آن اشكال ندارد و اگر شريك او بگويد به اين كارها راضي نيستم، انجام

آن جايز نيست و مي تواند براي تقسيم مال، به حاكم شرع مراجعه كند.

مسأله 3422: عكاسي و نقاشي صورت جايز است.

مسأله 3423: درخت ميوه داري كه شاخه آن از ديوار باغ بيرون آمده، اگر انسان نداند صاحبش راضي است، نمي تواند از ميوه آن بچيند و اگر ميوه آن، روي زمين ريخته باشد، نمي تواند آن را بردارد، مگر با شرايط «حق المارّه».

مسأله 3424: مستحب است در روز اوّلي كه بچّه به دنيا مي آيد يا پيش از آنكه بند نافش بيفتد، در گوش راست او «اذان» و در گوش چپش «اقامه» بگويند.

مسائل جديد

مسأله 3425: حكم مسافرت با وسايل نقليه جديد، همان حكم مسافرت با وسايل قديمي مي باشد، پس اگر روزه دار با هواپيما، كشتي، قطار، ماشين يا سفينه هاي فضايي مسافرت كند و هشت فرسخ مسافت را طي نمايد، افطار بر او واجب و نمازش شكسته مي شود.

مسأله 3426: مسافرت شرعي با پيمودن هشت فرسخ تحقّق مي يابد، چه اين مسافت در خطي افقي، يا عمودي و يا مورّب باشد، چه در كره زمين يا فضا يا آب و چه در كرات آسماني ديگر باشد. پس اگر شخصي با هر نوع وسيله اي، مسافت هشت فرسخ را در فضا، به طور عمودي بپيمايد، يا رفت و برگشتش هشت فرسخ شود، لازم است روزه اش را بخورد و نمازش را شكسته بخواند و اگر شخصي با هر نوع زير دريايي مسافت هشت فرسخ را به طور عمودي در عمق آب پيمود و يا رفت و برگشتش هشت فرسخ گرديد، افطار بر او واجب شده، نمازش شكسته مي شود و همچنين است حكم مسافرت در كرات ديگر يا بين آنها. بنابراين زمان هيچ

اعتباري در تحقق مسافرت شرعي و پياده كردن احكام آن ندارد، بلكه مسافت معتبر است.

مسأله 3427: حدّ ترخُص، يعني جايي كه مسافر بايد احكام شرعي مسافرت را انجام دهد، با طيّ مسافتي كه پس از آن، ديوارهاي شهر ديده نشود و صداي اذان به گوش نرسد تحقّق پذير است. البته اين امر در جايي است كه مسافرت در خطي افقي باشد، ولي اگر ديوارها و صداي اذان، حتي با طي مسافت معتبر مخفي نشد، مثلا به علت اينكه شهر غير عادي و ساختمانهاي بسيار بلندي داشت يا صداي اذان غير طبيعي بود و با بلندگوهاي متعدّد و قوي پخش مي شد و يا به علّت اينكه مسافرت در خط عمودي بود، در تمام اين موارد، همان مسافت معتبر است و اين علايم، اعتباري ندارد.

مسأله 3428: حدّ ترخّص با طي مسافت معمولي كه ديوارها و اذان مخفي گردد، تحقّق مي يابد و فرقي نمي كند مبدأ مسافرت، شهر كوچك، يا بزرگي بوده باشد.

مسأله 3429: اگر ظهر شرعي، در شهري تحقّق يافت و مسافر نماز خود را در آن شهر خواند، سپس با وسيله اي به مسافرت پرداخت و به جايي رسيد كه هنوز ظهر نشده بود، بنابر احتياط مستحب دوباره نماز بخواند. و همين حكم نسبت به ساير اوقات و بقيّه نمازها نيز جاري است.

مسأله 3430: اگر كسي با وسيله اي روي زمين يا در فضا مسافرت كرد كه با حركت خورشيد و با همان سرعت حركت مي نمود، طوري كه هميشه در يك موقعيت ثابتي در مقابل خورشيد قرار داشت، اين شخص بايد در هر 24 ساعت، پنج نماز بخواند. و همين نسبت در مورد كمتر از 24 ساعت

يا بيشتر نيز بايد رعايت شود.

مسأله 3431: اگر روزه دار در شهري قرار داشت و خورشيد غروب كرد و او افطار نمود، سپس به شهري مسافرت كرد كه هنوز خورشيد غروب نكرده بود، بنابر احتياط مستحب، امساك كند امّا اگر روزه دار در شهري بود و صبح شد و روزه خود را آغاز نمود سپس به شهر ديگري مسافرت كرد كه هنوز فجر نشده بود، جايز است تا وقتي كه فجر طلوع نكرده، افطار كند.

مسأله 3432: در افقهايي كه هميشه شب است و همچنين در افقهايي كه شب، يا روز 24 ساعت يا بيشتر باشد واجب است نماز و روزه و بقيّه عباداتي كه وقت معيّن دارد، به طور معمول برگزار شود.

مسأله 3433: در افقهايي كه شب يا روز به 24 ساعت يا بيشتر مي رسد، واجب است نماز و عبادات ديگر را به وقت مكّه مكرّمه، يا به وقت آفاق متوسطه ديگر انجام دهد.

مسأله 3434: خريد و فروش قرآن، علي الاقرب مكروه است و بهتر است به عنوان هديه معامله شود.

مسأله 3435: كليه مؤمنان در تمام كشورهاي اسلامي، در سفر، اقامت، زراعت، ساختمان، كار، تجارت، نشر كتاب، مجله، روزنامه، استفاده از راديو، تلويزيون، تشكيل احزاب سالم و انجمنها، تأليف، سخنراني، ازدواج و تمامي فعاليّتهاي اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي، سياسي و غيره - مگر در موارد محرّمات شرعيّه - آزاد مي باشند و اَحدي حقّ جلوگيري از آزاديهاي مذكور را ندارد.

مسأله 3436: به غير از حقوق شرعيّه (خمس، زكات، جزيه و خراج) جعل قانون، و يا دريافت هيچ نوع عوارض و مالياتي جايز نيست.

مسأله 3437: جايز است انسان در وسايل نقليّه زمين پيما يا هواپيما سوار شود، گرچه

بداند تمام وقت نماز را، در حركت خواهد بود و نمي تواند براي انجام نماز از آن خارج شود، در اين صورت بايد نماز را در همان وسيله نقليه به كيفيّت ممكن بخواند.

مسأله 3438: كسي كه به فضا مسافرت كند، قبله او كره زمين خواهد بود، پس كسي كه در سفينه هاي فضايي يا در يكي از كرات آسماني، مانند ماه يا مريخ يا غيره باشد، واجب است هنگام نماز، به سوي كره زمين توجّه كند.

مسأله 3439: حكم كسي كه در كرات ديگر ساكن است، مانند حكم كسي است كه در كره زمين سكونت دارد و تمام احكام را كه به طلوع و غروب مربوط است، بايد در محل خود و طبق افق خود عمل كند، مگر از حدّ متعارف خارج باشد، در اين صورت حكم افقهاي قطبي را پيدا مي كند.

مسأله 3440: كسي كه در كره اي زندگي مي كند كه خورشيد ديگري غير از خورشيد منظومه ما بر آن طلوع مي كند، واجب است اعمال خود را با حركت همان خورشيد وفق بدهد، مگر از حدّ متعارف خارج باشد.

مسأله 3441: كسي كه در كره اي زندگي مي كند كه دو خورشيد يا خورشيدهاي متعدّدي بر آن طلوع مي كند، جايز است براي تعيين وقت عبادتهاي خود، حركت يكي از آن خورشيدها را انتخاب كند. اين در صورتي است كه مسافت كره او با آن دو خورشيد يا خورشيدها مساوي باشد، و الاّ بنابر احتياط واجب، حركت خورشيدي را انتخاب كند كه كره مسكوني او، گرد آن مي چرخد.

مسأله 3442: كسي كه در كره اي زندگي مي كند كه دو ماه يا بيشتر بر آن طلوع مي كند، براي تعيين وقت عبادتهايي كه

با حركت ماه انجام مي پذيرد، مانند روزه، خمس، زكات و غيره، جايز است حركت هر كدام از آنها را انتخاب كند. اين در صورتي است كه ماهها، به طور مساوي از كره او دور باشند، اگر نه حركت ماهي را انتخاب كند كه نسبت به بقيّه نزديكتر است.

مسأله 3443: تيمّم بر خاك كرات ديگر كافي است، اگر اسم خاك بر آن صدق كند، در غير اين صورت احتمال كفايت آن خاكها، با احتمال لزوم تيمّم بر خاك زمين در صورتي كه عُسر و حَرَج نباشد، مساوي است لكن احوط تقديم خاك زمين است در صورتي كه ممكن باشد.

مسأله 3444: اگر معدّل سن بلوغ در جايي از زمين يا در كرات ديگر، تأخير يا تقديم يافت، هر كدام از سن و احتلام و روييدن موي بالاي آلت، يا حيض متأخّر و متقدّم نيز دليل بر بلوغ است علي الاقرب.

مسأله 3445: حاكميّت در اسلام، نسبت به غير معصومين (عليهم السلام) در موضوعاتي كه احكام عمومي بر آنها مترتب است در صلاحيّت شوراي مراجع تقليد است و بايد ساير شرايط شرعي نيز فراهم باشد و استبداد در حكومت جايز نيست.

مسأله 3446: اگر طول روز، يا ماه و يا سال، در بعضي از كرات بيشتر يا كمتر از زمين باشد، همان معيار مي باشد، مگر تفاوت زياد بوده، مانند اينكه يك ماه آن مساوي با دو ماه زمين، يا يك روز آن معادل نصف روز در زمين باشد كه بايد به موازين زمين و در صورت امكان بنابر احتياط بر طبق وقت مكّه مكرّمه يا ديگر آفاق متوسطه رفتار كرد.

مسأله 3447: حركت كرات آسماني، براي ساكنان آنها، مسافرت به حساب

نمي آيد، مگر طوري باشد كه عرفاً براي آنها سفر حساب شود، مانند اينكه حركت انتقالي نداشته، ناگهان به طور موقّت حركت انتقالي پيدا كند، يا به اندازه اي كوچك باشد كه بيشتر به يك سفينه فضايي شباهت داشته باشد تا به يك كره، در صورتي كه سفر بر آنها صدق كند.

مسأله 3448: اگر در اثر دارو و درمان، نشانه هاي بلوغ از وقت مقرّر خود جلو يا عقب بيفتد، مثلا دارويي مصرف كند كه احتلام يا روييدن مو و يا حيض را تقديم يا تأخير نمايد، بايد به اينها عمل شود، به ويژه حيضي كه در سنين يائسگي ايجاد مي كنند و بالاخص اگر قابليت حاملگي زن در آن سنين ادامه يابد، مگر اين تقديم و تأخير خيلي خارق العاده بوده، مانند اينكه كودك خردسالي را با دارو، وادار به احتلام كنند.

مسأله 3449: پيوند نمودن مني زن با مني شوهر خود جايز است و فرزند به آنها ملحق مي شود.

مسأله 3450: پيوند نمودن مني زن و مرد اجنبي، جايز نيست لكن فرزند اين پيوند ملحق به آن مرد و زن خواهد بود در جميع احكام حتّي ارث و مَحرميّت و اگر پيوند از روي اشتباه انجام پذيرد «ولَد شبهه» است و ايضاً جميع احكام ولد حلال را دارد.

مسأله 3451: پيوند حيوانات به پودر شره مني، جايز است.

مسأله 3452: پيوند زدن مني زن و شوهر در لوله آزمايشي كه در نتيجه، فرزندي به وجود آيد، جايز است و فرزند هم ملحق مي باشد.

مسأله 3453: حكم فرزندي كه در غير رحم خلق مي شود حكم فرزندي است كه در رحم به وجود مي آيد، پس اگر از مني زن و شوهر شرعي

باشد فرزند حلال است و اگر از زن و مرد اجنبي باشد اين پيوند جايز نيست، امّا فرزند ملحق به آن مرد و زن مي باشد در جميع احكام.

مسأله 3454: رعايت حقوق بشر، به نحوي كه اسلام دستور فرموده، شرعاً ثابت است، منتهي بعضي واجب، و بعضي مستحب است.

مسأله 3455: جلوگيري دايمي از باردار شدن جايز نيست، چه با از كارانداختن بعضي آلات تناسلي مرد يا زن باشد و چه با ايجاد مصونيت در مقابل سلولهاي زنده در مرد يا زن، ولي جلوگيري موقّت جايز است.

مسأله 3456: سقط جنين گرچه نطفه باشد جايز نيست، مگر امر مهمتري در ميان باشد، مثلا اگر حيات مادر بر سقط جنين بستگي داشته باشد جايز است و چنانچه از مصداق دفاع باشد، پرداخت ديه لازم نيست.

مسأله 3457: جايز نيست زن، خود را در معرض برخورد با مني مرد بيگانه قرار دهد، اگر حامله گردد، مانند اينكه در حمّام يا جايي بنشيند كه در آنجا مني بيگانه اي باشد ولي اگر چنين كاري از روي علم كرد، بچّه فرزندش خواهد بود، امّا نسبت به مني شوهر خودش اشكالي ندارد. مسأله 3458: جايز نيست مرد، آلت پلاستيكي زنانه استعمال كند و همچنين جايز نيست عروسكهاي پلاستيكي كه به شكل زن ساخته اند، استعمال نمايد، همان طور كه براي زن نيز جايز نيست، آلت پلاستيكي مردانه و عروسكهاي پلاستيكي مردانه را استعمال كند. و همچنين در صورتي كه باعث برانگيخته شدن شهوت باشد، جايز نيست آنها را لمس كند اگر موجب خروج مني شود و الاّ احتياط در ترك است.

مسأله 3459: استمناء به وسيله خواب مصنوعي و مانند آن جايز نيست، ولي مُحتلم

شدن در خواب طبيعي، حتّي در صورتي كه مي داند چنانچه بخوابد محتلم خواهد شد، جايز است.

مسأله 3460: براي مرد استمناء جايز نيست، مگر با همسر خود. و براي زن نيز جايز نيست مگر با شوهر خود، چه با دست، يا نگاه به عكس، يا بازي با مجسّمه يا عروسك و يا تخيّل باشد و چه با خوردن چيزي كه به آن منجر گردد.

مسأله 3461: هر گونه مصادره اموال، دستگيري افراد، تبعيد و زنداني نمودن آنها - در غير موارد مقرّره شرعي - جايز نيست و موجب ضمان مي گردد و در موارد شرعي واجب است به كيفيّت شرعي عمل شود.

مسأله 3462: خوردن موادي كه در درون انسان به مشروب مبدّل شود، جايز نيست.

مسأله 3463: هر چيزي كه به چيز ديگري مُنقلب گردد، به صورتي كه ديگر، آن چيز اوّل نباشد، احكام چيز دوّم را در بر خواهد گرفت. پس هر حرامي كه به حلال منقلب گردد، مثلا گوشت حرام يا نجاست، خاكستر گردد و يا نجاست كه پاي بُتّه يا درخت ميوه قرار دهند و مبدّل به آن شود، حلال خواهد شد. و حلالي كه به حرام منقلب گردد، مانند سركه اي كه شراب شود حرام خواهد شد. و چيز پاكي كه به چيز نجس، يا نجسي كه به پاك منقلب گردد حكم همان را پيدا خواهد كرد.

مسأله 3464: هر گونه اعمال خشونت و تندروي كه باعث ايذاء مردم يا بدنامي اسلام و مسلمين مي شود جايز نيست.

مسأله 3465: تشريح بدن مرده انسان جايز نيست و ممكن است طب را با تشريح بدن حيوانات و با استفاده از پيكره هاي پلاستيكي كه به شكل و خصوصيّات انسان

درست كرده اند، آموخت.

مسأله 3466: اگر جزيي از بدن «نجس العين» مانند سگ يا كافر را، به بدن مسلماني پيوند زدند، پاك خواهد شد. و اگر جزيي از بدن حيوان يا انسان پاكي را به بدن نجس العين پيوند زدند نجس خواهد شد، البته اين در صورتي است كه جزو پيوند شده، عرفاً از اجزاي دومي به حساب آيد.

مسأله 3467: پيوند زدن اعضاي حيوان به انسان، جايز است، مانند تبديل بيضتين يا قلب يا ساير اعضاي آن.

مسأله 3468: مرزهاي جغرافيايي بين كشورهاي اسلامي، صحيح نيست و تمامي كشورهاي اسلامي يك كشور مي باشد و مسلمانان در سراسر بلاد اسلامي، با هم بيگانه نبوده و از كليّه حقوق، به طور مساوي برخوردارند، مگر در مواردي كه شارع اِستثنا فرموده است.

مسأله 3469: سرمايه گذاري خصوصي در خدمات عامّه، مانند جاده سازي، برق رساني، آب، گاز، تلفن، فرودگاهها، بنادر كشتيراني، راه آهن و غيره، براي عموم مردم - به ذات خود - جايز مي باشد.

مسأله 3470: تكثير فرزند به وسيله دارو جايز است، مانند اينكه زن دارويي بخورد كه منجر به باردار شدن دو يا چندين فرزند شود، چنانچه جايز است كاري كنند كه زن، سالانه بيش از يك بار باردار گردد.

مسأله 3471: جايز است جنين را از رحم مادر، به خارج آن منتقل كنند و همچنين جايز است آن را از خارج، به رحم زن نقل دهند. البته در صورتي كه منجر به مرگ جنين يا رسيدن ضرري به او يا به زن نگردد.

مسأله 3472: جايز نيست زن در مورد فرزند، تشريك نمايد، يعني از دو مرد باردار گردد، گرچه هر دو مني هنگام جدا شدن از دو مرد

براي زن حلال باشد، مثلا اگر مني شوهر اوّل او را در لوله آزمايشي نگهداري كنند و پس از طلاق دوباره شوهر كند و سرانجام مني نگهداري شده را با مني شوهر دوم مخلوط كنند و در يك بار آن را به زن تلقيح كنند و اگر چنانچه چنين كاري انجام دهند، فرزند در حكم «ولد شبهه» خواهد شد.

مسأله 3473: جايز نيست مني شوهر را پس از طلاق و جدايي به زن پيوند زنند ولي مني شوهر را اگر پيش از ازدواج گرفته و نگه داشته باشند، و به زن بعد از ازدواج پيوند زنند مانعي ندارد علي الاقرب، و در هر دو صورت فرزند ملحق به هر دو است در جميع احكام.

مسأله 3474: جايز نيست مني حيواني را به زن پيوند زنند.

مسأله 3475: هر عضوي كه از حيوان يا انساني به ديگري نقل داده شود، مانند قلب و چشم و كبد و بيضه و غيره، پس از انتقال از اعضاي منقول اليه يعني شخص دوم به حساب خواهد آمد و تمام احكام دومي را خواهد داشت، به شرط آنكه عرفاً جزء دومي حساب شود.

مسأله 3476: اگر در صورت امكان، سر انساني را به ديگري پيوند زنند، مانند اينكه سر انسان مُحتضري را قطع كرده، بر بدن انساني قرار دهند كه مثلا از سر درد شكايت دارد، احتمالا انسان جديدي خواهد شد و در اين صورت، احكام خاصه صاحب سر و احكام خاصه صاحب بدن بر او جاري نخواهد شد. و در اين مسأله فروع و احتمالات متعدّده اي است.

مسأله 3477: اگر مسلماني عضوي از بدن خود را اجازه دهد بعد از مرگش از بدن

او، به نفع انسان زنده جدا كنند، جايز است اگر زندگي انسان زنده يا تماميّت آن، بر اين كار متوقّف باشد، مثلا اگر سعيد اجازه داد كه پس از مرگش، چشمش را قطع كرده و به احمد پيوند زنند.

مسأله 3478: زنده كردن مردگان با روشهاي علمي در صورت امكان جايز است. و روشن است كه حيات از خداي توانا و با قدرت كامله اوست و انسان تنها وسيله اي است براي اجراي اراده پروردگار.

مسأله 3479: اگر انساني را پس از مرگش زنده كردند، احكام جديدي بر او مترتّب مي شود و اين مسأله داراي فروع و احتمالات بسياري است.

مسأله 3480: خون گرفتن از زنده جايز است ولي خون گرفتن از مرده جايز نيست مگر اينكه در حال حيات اجازه داده باشد.

مسأله 3481: جايز نيست مرد را به زن و زن را به مرد، تبديل كنند، البته در مورد حيوانات جايز است.

مسأله 3482: پيوند زدن آلت مرد، به بدن زن يا آلت زن به بدن مرد، خلاف احتياط واجب است.

مسأله 3483: اگر شوهر يا زن، عضوي از اعضاي مرد و زن بيگانه اي را به خود پيوند زند، از اجزاي خود آنها، محسوب خواهد شد.

مسأله 3484: جايز است علم و دانش را به وسيله اي، از مغزي گرفته و به مغز ديگري منتقل نمود و اگر اين كار تصرّف در مغز دومي به حساب نيايد، احتمال دارد رضايتش لازم و احتمال دارد لازم نباشد ولي اگر تصرّف به حساب آيد، اجازه او شرط است.

مسأله 3485: آزمايش تمام تجارب علمي بر حيوانات جايز است، حتّي اگر آنها را در معرض بيماريهاي رواني يا بدني قرار دهد.

مسأله 3486: اجراي

تمام آزمايشها بر انسان، با اجازه او جايز است، در صورتي كه ضرر بالغي به او نرسد. امّا اگر براي او ضرر بالغ داشته باشد، حتّي با اجازه او نيز جايز نيست، مگر ضرر كمي باشد، يا اينكه امر مهم تري از نظر شرع، در نظر باشد.

مسأله 3487: تجسّس بر مسلمانان و گماردن جواسيس بر آنها حرام مي باشد.

مسأله 3488: استفاده از تمام وسايل نوين، مانند راديو و تلويزيون اگر برنامه هاي آن از حرام پاك باشد جايز است.

مسأله 3489: تماشاي فيلم يا نمايشنامه هايي كه هيچ گونه حرامي در آن نباشد جايز است.

مسأله 3490: بيمه كردن زندگي يا ساير اموال انسان جايز است، مثلا مي توان كشتي در دريا، يا هواپيما در فضا را بيمه كرد، زيرا معامله اي است عقلايي و عموم آيه (أَوْفُوا بِالْعُقُود) شامل آن مي شود.

مسأله 3491: حقوق چاپ، ترجمه، نقل، تأليف، حتّي حق انحصاري مخترعان و غيره اگر از نظر عرف، به عنوان حق شناخته شده باشد، احتياط لازم است كه آنها را مراعات نموده گرچه مسأله محلّ تأمّل است.

مسأله 3492: معاملات بانكها و معامله با آنها حلال است، مگر معاملات ربوي كه هم گرفتن و هم پرداختن آن حرام مي باشد، و نيز معامله اي كه عنوان حرامي بر آن منطبق گشت، آن نيز حرام خواهد شد.

مسأله 3493: جوايزي كه تجّار براي تشويق فروش كالاهاي خود، يا مؤسّسات و يا افراد مختلفي براي تشويق در هر كار حلالي قرار مي دهند، حلال مي باشد.

مسأله 3494: بليطهاي شانسي، از نوع قمار و حرام محسوب مي شود، مگر گردانندگانش آن را طبق موازين شرعي، وضع كنند كه در اين صورت، حلال خواهد شد.

مسأله 3495: مسابقه اسب دواني

كه امروزه از آن به «ريسز» تعبير مي كنند حرام است، مگر به شكل مسابقه اسب دواني شرعي باشد كه در احكام مسابقه و تيراندازي ذكر شده است.

مسأله 3496: واگذاري پول اجاره به اجراء جايز نيست و اگر مستأجر اين كار را كرد و صاحب ملك راضي نبود، غصب خواهد بود.

مسأله 3497: نماز خواندن در زمينهاي زراعتي غصبي جايز نيست، همچنان كه تصّرف و كار در كارخانه هاي غصبي جايز نمي باشد.

مسأله 3498: تصرّف در زمينها يا كارخانه هايي كه دولت بدون رضايت مالكان، آنها را مي گيرد و به كشاورزان يا كارگران مي دهد، جايز نيست.

مسأله 3499: پولي كه به نام «سرقفلي» گرفته مي شود، اگر مالك آن را بگيرد جايز است و همچنين اگر مستأجر آن را در مقابل اثاث دكان بگيرد يا اينكه عنوان حلال ديگري بر آن صدق كند جايز مي باشد.

مسأله 3500: سلامي كه از طريق تلفن شنيده مي شود، جوابش واجب و سلامي كه از راديو و تلويزيون شنيده مي شود، جوابش واجب نيست.

مسأله 3501: حضور بر تشريح مرده، براي تعليم يا تعلّم يا تماشا يا غيرذلك اگر اعانت بر اثم عرفاً نباشد اشكال ندارد.

مسأله 3502: نگاه كردن به عكس زنان شناخته شده و معروف جايز نيست. و در مورد نگاه به عكس زن ناشناخته نيز، بنابر احتياط واجب ترك آن است.

مسأله 3503: نگاه كردن به نقاشي خيالي زنان اگر شهوت برانگيز نبوده و در نگاه كردن به آن مفاسد ديگري نباشد اشكال ندارد.

مسأله 3504: كاستن قيمت سفته حقيقي، جايز و كاستن قيمت سفته غير حقيقي، جايز نيست.

مسأله 3505: حواله دادن پول كشوري، به كمتر يا بيشتر از آن، در كشور ديگر جايز است، مانند حواله دادن

دينار يا تومان به كمتر از قيمت واقعي آن در غير كشوري كه پول در آن رايج است، زيرا اين امر، نتيجه اختلاف ارزش پول است و «ربا» نمي باشد.

مسأله 3506: همكاري با حكومتهاي ظالم جايز نيست.

مسأله 3507: گوش دادن به سخناني كه از راديو و تلويزيون پخش مي شود و همچنين سخنراني در آنها جايز است و نگاه كردن به عكسهاي حلالي كه از صفحه تلويزيون نمايش داده مي شود جايز مي باشد، البته حلال بودن همه اين امور در صورتي است كه حرام ديگري در كار نيايد و محذور شرعي ديگري در ميان نباشد.

مسأله 3508: جايز است براي رفع و منع مُنكِرات با دولتها تماس گرفت، حتّي اگر دولت، آن منكرات را از راههاي شرعي رفع نكند، مانند زندان كردن دزد، البته اين كار در صورتي جايز است كه ضررش كمتر از نفعش باشد و از راههاي ديگر ممكن نباشد.

مسأله 3509: اگر كشته اي در خانه كسي پيدا شود و او ادعا كند خود مقتول، خودكشي كرده است، اين امر «لوث» حساب مي شود و بايد احكام «قسامه» كه در مبحث قصاص گذشت، عملي گردد.

مسأله 3510: شكنجه در اسلام حرام است و اعتراف گرفتن از كسي كه درباره اش، احتمال جرمي داده شده است، به وسيله زدن و شكنجه جايز نيست و اگر در اين حال اعتراف كرد اعتباري ندارد، بلكه بايد از راههاي شرعي به آن دست يافت.

مسأله 3511: قانون گذاري استناد به «مصالح مرسله» جايز نيست، ولي حكومت اسلامي كه زير نظر شوراي مراجع تقليد است مي تواند اموري را كه به مصالح مسلمين لطمه وارد مي سازد منع كند، مثلا مي تواند رفت و آمد وسايل نقليّه را

براي رفاه حال مردم، طبق اصل صحيح وضع كند. اين صلاحيت از قانون «لاضرار» و «رفع عُسر و حَرَج» و «اَهمّ و مُهم» و غير آن استفاده مي شود.

مسأله 3512: اگر امر به معروف و نهي از منكر، به مجروح ساختن شخصي يا تلف نمودن مالي منجر شود احتياج به اجازه حاكم شرع دارد و در مواردي كه اين امور جايز باشد، بعيد نيست ضمانتي نباشد.

مسأله 3513: حكم شهيد بر كسي كه در جنگهاي غير منطبق بر ميزان جهاد شرعي كشته مي شود جاري نيست، بلكه احكام مرده بر او جاري مي شود، بنابراين در صورت امكان بايد او را غسل بدهند وگرنه واجب است او را تيمّم داده، حنوط و كفن كنند، سپس بر او نماز بخوانند حتي اگر بر قطعه هاي پراكنده و نامشخص او باشد، سپس او را دفن كنند.

مسأله 3514: نقاشي روح داران به وسيله قلم يا چتكه نقاشي مكروه است و عكسبرداري و تهيّه فيلم با دوربين و مانند آن جايز است.

مسأله 3515: اگر فتنه و آشوبي بر مسلمانان وارد آمد كه در اثر آن، گروه زيادي از آنان مُرتدّ شدند و سپس به اسلام باز گشتند، محرز نيست كه حكم مرتد بر آنها جاري شود، بنابراين جدايي ابدي همسران، تقسيم اموال و كشتن و نجاست آنها اجرا نخواهد شد و امير المؤمنين (عليه السلام) اين احكام را بر كساني كه در بصره و صفين و نهروان بر عليه او خروج كردند، حتّي پس از دست يافتن بر آنها، اجرا نكرد.

مسأله 3516: در قبول توبه مرتد فطري دو احتمال است و بعيد نيست كه قبول شود.

مسأله 3517: در مانند اين زمان واجب نيست،

با گناهكاران قطع رابطه كرد، بلكه لازم است با آنان مدارا نمود، تا از گمراهي باز گردند، حتّي اگر نماز را ترك كرده يا ساير گناهان را مرتكب شده باشند، مگر در معاشرت با آنان محذور ديگري باشد.

مسأله 3518: اگر با زن پنجم، پس از مرگ زن چهارم ازدواج كند، سپس زن چهارم زنده شود، زن پنجم، زن او به حساب آمده و زن زنده شده، زن او نخواهد بود علي الاقرب.

مسأله 3519: اگر پس از عدّه گرفتن زن، شوهر مرده اش زنده گرديد، زن نمي تواند به شوهر برگردد، مگر با عقدي جديد، ولي اگر در حال عدّه زنده شود دو احتمال وجود دارد.

مسأله 3520: مسلمان حق ندارد، برادر مسلمان خود را بيگانه بخواند، هرچند كه اختلافي در نژاد، صورت، زبان و كشور داشته باشند و بيگانه در نظر اسلام فقط كساني مي باشند كه از دين اسلام خارجند.

مسأله 3521: هيچ كس حق ندارد مسلماني را از كشور اسلامي خارج كند، گرچه از كشور ديگري بوده و يا زبان ديگري داشته باشد.

مسأله 3522: خودكشي به هيچ وجه، در اسلام جايز نيست.

مسأله 3523: انسان حق ندارد خودش را بكشد، گرچه بداند پس از چندي فوت خواهد كرد، مانند كسي كه به سرطان مبتلا باشد. و يا از بيماري در شدّت و ناراحتي بسيار باشد.

مسأله 3524: الكل و ادكلن و مانند آن، كه نجس بودنش ثابت نيست، محكوم به طهارت است.

مسأله 3525: گذاردن مردها موي سر را اگر تشبّه به كفّار يا زنها باشد و همچنين گذاردن زنها موي سر را اگر تشبّه به كفار يا مردها باشد، بنابر احتياط واجب حرام است.

مسأله 3526: زدن آمپول مقوّي براي

روزه دار جايز است.

مسأله 3527: طواف كعبه مكرّمه دورتر از بيست و شش ذراع فقط در حال اضطرار، يا عسر و حرج جايز است.

مسأله 3528: اگر زن دارويي آشاميد كه حيضش تأخير بيفتد، حكمش در اعمال حج، حكم زن پاك مي باشد.

مسأله 3529: نمي توان به خبر دادن مغز الكتروني نسبت به اوّل ماه، يا متّهم بودن و برائت اشخاص و مانند آن اعتماد كرد.

مسأله 3530: جايز نيست، انساني كه بيماري مُسري دارد در اجتماعات و اماكن عمومي حاضر شود. و اگر چنين كرد و شخصي بدون اختيار به سبب او بيمار و يا تلف شد، ضامن است.

مسأله 3531: اگر شخص بيمار، بداند يا احتمال عقلايي بدهد اگر به پزشك مراجعه نكند بيماريش شدّت مي كند و به او ضرر بالغ مي رساند، جايز نيست مراجعه نكند و واجب است دارويي كه پزشك مورد وثوق مي دهد، مصرف كند.

مسأله 3532: تشخيص احكام عامّه، موضوعات آن و عناوين ثانويه عامه و پياده كردن آن در جامعه، متوقّف بر تأييد شوراي فقهاي مراجع تقليد مي باشد، و اگر آن حكم يا موضوع يا عنوان ثانوي شخصي باشد فتواي فقيه جامع الشرايط كافي است.

مسأله 3533: كشتن حيوانات موذي مانند موش، پشه، مگس و غيره با مواد سمّي، جايز است.

مسأله 3534: اگر انسان در كره ماه يا ديگر كرات آسماني سكونت كرد، در تمامي احكام، مانند نماز، روزه، ازدواج، طلاق، حدود، ارث، معاملات و ديگر احكام، مانند انسانهاي ساكن كره زمين مي باشد.

مسأله 3535: داد و ستد ميان ما و انسانهاي ديگر كرات آسماني، همانند داد و ستد ميان ما و افراد كره زمين است و از نظر ازدواج، ارث و ديگر مسائل، تكليف يكي است.

مسأله

3536: توليد ماهي در دريا و استخرها جايز است، همان گونه كه امروزه در ميان بعض ملّتها متداول مي باشد و غذايي كه به ماهيها مي دهند حتّي اگر حرام باشد تأثيري در حرمت ماهي نخواهد نمود، امّا اگر عذره انسان به ماهي بدهند كه موجب «جلاّله» گرديدن ماهي شود، بايد ماهي را طبق دستور شرعي تطهير و استبراء نمايند به اينكه آنقدر به او طعام طاهر دهند كه اسم «عذره خوار» از آن برداشته شود.

مسأله 3537: اگر ماهي از خوراكي تغذيه نمايد كه موجب ريختن پولكهايش گردد، گوشت آن حرام نخواهد شد، بلكه اگر اين موضوع به نسل آن ماهي نيز سرايت كند بعيد نيست حلال باشد، ولي چنانچه به نوع ديگري از ماهيهاي بدون پولك تبديل شود حرام خواهد شد.

مسأله 3538: اگر ماهي بدون پولك از خوراكي تغذيه نمايد كه سبب در آوردن پولك گردد، بنابر احتياط واجب از آن اجتناب شود هر چند كه اين موضوع به نسل آن ماهي انتقال يابد، مگر به نوع ديگري از ماهيهاي پولك دار تبديل شود كه در اين صورت، حلال خواهد شد.

مسأله 3539: اگر بر اثر بمبهاي باران زا، ايجاد ابر و باران نمايند، حكم آن باران در طهارت، حكم بارانهاي طبيعي است علي الاقرب.

مسأله 3540: مسافرت نمودن به كشورهاي كفّار به منظور تحصيل دانش، جايز است، به شرطي كه انسان مرتكب محرّمات نگردد، مانند خوردن گوشتي كه غير مسلمان ذبح كرده و به شرطي كه به چيزهايي كه نگاه كردن آن حرام است نگاه نكند، مانند زنان و دختران و نبايد با دختران و زنان، طرح دوستي بريزد و بايد واجبات خود را، مانند نماز و

روزه بجا آورد.

مسأله 3541: دانشجوياني كه به كشورهاي غربي مسافرت مي كنند، مي توانند با دختران اهل كتاب يعني مسيحي، يهودي و زردشتي، به عقد موقّت بلكه ايضاً علي الاقرب عقد دائم ازدواج كنند، به شرطي كه صيغه عقد به طور صحيح اجرا گردد و مي توانند با كشورهاي اسلامي تماس گرفته و كساني به وكالت از طرف مرد و زن، صيغه را اجرا نمايند، امّا ازدواج با غير اهل كتاب، از ديگر كفّار جايز نيست.

مسأله 3542: دانشجوياني كه به كشورهاي غربي مسافرت مي كنند، در صورتي كه در مقابل آنان به دين اسلام حمله نمايند، بر آنان واجب است با شرايط امر به معروف و نهي از منكر از اسلام دفاع كنند و چنانچه نتوانند از عهده پاسخ برآيند، بايد در تهيّه پاسخ اشكالات، از كشورهاي اسلامي، كمك بگيرند.

مسأله 3543: در مسابقات شناي طولاني كه سبب از بين رفتن نماز اختياري مي شود شركت نكنند ولي اگر از اوّل بدون توجّه، به شنا پرداخت و در بين شنا متوجّه شد كه وقت مي گذرد، چنانچه دسترسي به قايق يا خشكي دارد بايد از آب بيرون آمده و نماز خود را بخواند، امّا اگر دسترسي نيست يا وقت بسيار تنگ است، در همان حالتِ شنا به هر ترتيب كه مي تواند، نمازش را بخواند و براي ركوع و سجود، با سر اشاره كند. و ديگر مسابقات نيز به همين ترتيب است، مانند دوچرخه سواري، اتومبيل راني، قايق راني، خلباني و …

مسأله 3544: سپردن امتياز به شركت و يا فردي، در مورد چيزهايي كه همه مردم در آن مساوي هستند، يا در مواردي كه با قانون «تسلّط مردم بر اموالشان» منافات دارد،

جايز نيست.

مسأله 3545: اگر شخصي، عضوي از بدن خود مانند چشم، قلب و كليه را بفروشد، يا اجازه دهد كه بعد از مرگش از بدن او جدا كنند و به بدن ديگري پيوند بزنند، بعيد نيست جايز باشد خصوصاً اگر موجب احياء نفس محترمه باشد و اللّه العالم.وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، وَ صَلّيَ اللّهُ عَلي مُحَمَّد وَ آلِهِ الطّاهِرِينَ.

برخي از واژه هاي شرعي رساله

آب جاري: آبي كه بر زمين جريان دارد، مانند آب چشمه، قنات و رودخانه، به مسأله 31 مراجعه شود.

آب كُر: آبي كه اگر در ظرفي بريزند در مجموع 27 وجب يا بيشتر شود.

آب قليل: آبي كه از كر كمتر باشد و از زمين نجوشد.

آب مضاف: آبي كه از چيزي گرفته شود و يا با چيزي مخلوط گردد.

آب مطلق: آب خالص، كه نه از چيزي گرفته شده و نه با چيزي مخلوط گشته است.

اثنا: وسط، در بين.

اجمالا: به طور كلّي، قطع نظر از جزئيّات.

اجير: كسي كه در مقابل دريافت مزد، كاري انجام دهد.

احتمال عقلايي: احتمالي كه در نظر عقلا و مردم بجا باشد.

احتياط مستحب: احتياطي كه بهتر است به آن عمل شود و مي توان آن را ترك كرد.

احتياط واجب: احتياطي كه بايد به آن عمل كرد.

احتياطاً: بنابر احتياط.

احوط: بنابر احتياط.

احوط اوّلي: احتياطي كه سزاوار است رعايت شود.

آداب: مستحبّات و مكروهات.

اذن: اجازه.

ارحام: خويشان.

استبراء: عمل مستحبّي كه مردها بعد از بول انجام مي دهند، به مسأله 77 مراجعه شود.

استبراء حيوان: پاك نمودن حيواني كه به خوردن نجاست عادت كرده باشد.

استمتاع: لذّت بردن، بهره بردن.

استنشاق: بالا كشيدن آب در بيني.

اشتباهاً: از روي اشتباه.

اصول دين: پايه هاي اعتقادي دين، كه عبارت است از: توحيد، عدل، نبوّت، امامت و معاد.

اضطرار: ناچاري.

اطفال: كودكان.

اعاده: دوباره

بجا آوردن.

اكل ميته: خوردن مردار.

امام جماعت: پيشنماز.

آمر: امركننده.

امساك: خودداري.

امين: شخص مورد اطمينان.

اهل كتاب: كفّاري كه داراي كتاب آسماني هستند، يعني: مسيحيان، يهوديان و زردشتيان.

اولاد: فرزندان.

اولياء: جمع وليّ، سرپرستان.

ايذاء: آزار، اذيّت.

باطن: داخل، درون.

بعيد: دور.

بُغاة: كساني كه عليه امام معصوم (عليه السلام) قيام كنند.

بول: ادرار.

بيّنه: دو شاهد عادل.

تارك: ترك كننده.

تامّ الاجزاء: داراي اجزاي كامل.

تامّل: تردّد.

تخلّي: بول و غايط كردن.

تذكيه: كشتن حيوان به دستور شرعي.

تربت امام حسين (عليه السلام): خاك حرم امام حسين (عليه السلام).

تروك حايض: آنچه بر حايض لازم است ترك كند.

تصاحب: به ملكيّت در آوردن.

تضييع: از بين رفتن.

تطهير: پاك كردن.

تعدّد: چندبار.

تعدّي: تجاوز، زياده روي.

تقييد: قيد كردن.

تكليف: وظيفه شرعي.

تلف: از بين رفتن.

توطّن: جايي را وطن خويش قرار دادن.

تيمّم بدل از غسل: تيمّم به جاي غسل.

تيمّم بدل از وضو: تيمّم به جاي وضو.

ثِقه: شخص مورد اطمينان.

ثُلث: يك سوّم.

جاهل: نادان، كسي كه چيزي را نمي داند.

جاهل قاصِر: كسي كه چيزي را نمي داند و در ندانستن، كوتاهي نكرده است.

جاهل مُقَصِّر: كسي كه چيزي را نمي داند ولي در ندانستن كوتاهي كرده باشد.

جبيره: چيزي كه با آن زخم يا شكستگي را مي بندد، يا دارويي كه بر زخم مي گذارند، به مسأله 369 مراجعه شود.

جدّ: پدر بزرگ.

جدّه: مادر بزرگ.

جُعاله: جايزه.

جماع: نزديكي و مقاربت.

جُنُب: كسي كه غسل جنابت بر او واجب است.

جهل: ناداني، ندانستن.

حاجت: نياز.

حاشيه قرآن: گوشه هاي قرآن، كنار صفحه ها.

حاكم شرع: مرجع تقليد، مجتهد جامع الشرايط.

حدّ: اندازه.

حدّ شرعي: كيفري كه دين اسلام نسبت به بعضي گناهان مقرّر فرموده است.

حَدَث: چيزي كه وضو را باطل مي كند.

حدث اصغر: چيزي كه وضو را باطل مي كند.

حدث اكبر: چيزي كه غسل را واجب مي كند.

حرام: كاري كه بايد ترك شود و انجام آن جايز نيست.

حرام گوشت: حيواني كه خوردن گوشت

آن جايز نيست.

حلال: جايز.

حلال گوشت: حيواني كه خوردن گوشت آن جايز است.

حيات: زندگاني.

خطا: اشتباه.

خطيب: گوينده.

دارالحرب: كشوري كه در حال جنگ با مسلمانان است.

دُبُر: پشت.

ديه: خون بها.

ذبح: كشتن.

ذراع: تقريباً نيم متر.

ذرع: تقريباً نيم متر

ذمّه: عهده.

رجاي مطلوبيّت: به اُميد آنكه مورد خواست خدا باشد.

رجوع: برگشت.

ردّ تحيّت: جواب سلام.

رطوبت: نم.

زراعت: كشاورزي.

زوال نجاست: برطرف شدن نجاست.

سجده تلاوت: سجده اي كه براي آيه هاي سجده دار قرآن، واجب مي شود.

سهواً: از روي اشتباه، غير عمدي.

سوره توحيد: سوره (قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَد).

شارع: خداوند متعال، پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و ائمّه معصومين (عليهم السلام) كه احكام شرعي ا دستور فرموده اند.

شُرب خمر: شراب خواري.

شرعاً: از نظر شرع.

شك: ترديد.

شك عقلايي: شكي كه درنظر عقلا معتبر باشد.

شهادتين: (أَشْهَدُ أَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه).

صاع: تقريباً سه كيلوگرم.

صحّت: صحيح بودن.

صغير: كودك، بچّه نابالغ.

صيغه عقد: لفظ مخصوصي كه در عقد خوانده مي شود.

طهارت: پاكي.

ظاهر: روي، آشكار.

ظاهراً: آنچه از ظاهر روايات استفاده مي شود.

ظنّ: گمان.

عاجز: ناتوان.

عدم: نيستي، نبودن.

عرفاً: در نظر مردم.

عُسر و حرج: سختي، تنگنا.

عفو: بخشش.

عمداً: از روي عمد.

عمل: كار.

عناد: لجاجت.

عهد: پيمان بستن با خدا.

عيال: همسر.

عيالات: كساني كه نان خور انسان مي باشند.

عين نجس: چيزي كه ذاتاً نجس است، مانند بول و خون.

غايط: مدفوع.

غفلت: بي توجّهي.

فحص: بررسي، تحقيق، جستجو.

فرادا: نمازي كه به تنهايي خوانده مي شود، نه با جماعت.

الفقه: بزرگترين دائرة المعارف فقه شيعه در بيش از 150 جلد، از برادر مؤلّف محترم آية اللّه العظمي سيدمحمّد شيرازي «اعلي اللّه درجاته».

قُبُل: فرج.

قسم: سوگند.

قصد قربت: براي انجام فرمان خداوند و تقرّب به درگاه الهي.

قضا كند: بعداً بجا آورد.

قلباً: در قلب.

قول: گفته، سخن.

قوّه شامّه: حسّ بويايي.

قيّم: سرپرست.

كبائر ضروريّه: گناهاني كه به روشني، كبيره بودن آنها ثابت شده

است.

لاابالي: كسي كه به چيزي اهميّت نمي دهد.

مؤكَّد: تأكيد شده.

مال التجاره: سرمايه.

مأموم: كسي كه در نماز، به امام جماعت اقتدا كرده است.

مُباح: كاري كه انجام و ترك آن يكسان است، غير غصبي.

مبطلات وضو: چيزهايي كه وضو را باطل مي كند.

متعارف: معمول.

متمكّن: دارا.

متنجّس: چيزي كه نجس شده است.

متولّي: كسي كه توليت چيزي را به عهده دارد.

مجتهد: كسي كه مي تواند احكام شرعي را استنباط كند.

مجني عليه: كسي كه جنايتي بر او شده است.

محاسن: ريش، موي صورت.

مُحتلم: كسي كه در خواب، مني از او بيرون آيد.

محذور شرعي: اشكال شرعي.

محلّ تامّل: مورد اشكال.

مخرج: محلّ بيرون آمدن، جاي خروج.

مُدّ: تقريباً 750 گرم.

مدّعي: ادّعا كننده.

مدّعي عليه: كسي كه عليه او ادّعايي شده است.

مرتدّ: كسي كه از دين برگشته است.

مسّ: لمس كردن.

مستأجر: كسي كه چيزي را اجاره مي كند.

مستحب: كاري كه انجام آن بهتر است.

مستراح: توالت، دستشويي.

مستمعين: شنوندگان.

مسح: كشيدن دست.

مُسلّم: حتمي و يقيني.

مشاهد مشرّفه: حرمهاي امامان معصوم (عليهم السلام).

مشتمل: در برگيرنده.

مشقّت: سختي.

مشكوك: مورد شك و ترديد.

مشهور علما: آنچه بيشتر علما بر آن عقيده دارند.

مضطر: ناچار، كسي كه ضرورتي براي او پيش آيد.

مضمضه: گردانيدن آب در دهان.

مطلق: بدون قيد و شرط.

مطهَّرات: پاك كننده ها.

معتكف: اعتكاف كننده.

معذور: كسي كه داراي عذر مقبولي است.

معيوب: داراي عيب.

مغبون: گول خورده.

مفسده: ضرر، آنچه موجب فساد مي شود.

مقارن: همراه.

مقتول: كشته.

مُقلِّد: كسي كه از مجتهد تقليد مي نمايد و به دستور او عمل مي كند.

مكروه: كاري كه ترك آن بهتر است.

مكلّف: شخص بالغ و عاقلي كه مورد تكليف الهي قرار مي گيرد.

ملاعبه: بازي كردن.

مُلاقي: ملاقات كننده، برخوردكننده.

منازعه: نزاع، درگيري.

مُنجِّس: نجس كننده.

مُنفرد: كسي كه نماز را تنها مي خواند نه با جماعت.

منفعت: سود.

مُنكِر: انكار كننده.

منكَر: ناپسند، بدي.

منكرات: بديها، زشتيها.

مَني: مايعي كه هنگام شهوت از انسان خارج مي شود، به مسأله

393 مراجعه شود.

مَوات: زمين خشك و باير، زميني كه مالك نداشته باشد.

موازين: معيارها.

موجب: سبب.

موكِّل: كسي كه ديگري را وكيل خود مي نمايد.

ميّت: مرده.

نافله: نماز مستحب.

ناهي: نهي كننده.

نايب: كسي كه كاري را به جاي ديگري انجام دهد.

نجس العين: انسان يا حيواني كه ذاتاً نجس است، مانند كافر، سگ و خوك.

نذر: پيمان بستن با خدا.

نقدَين: طلا و نقره.

نماز ادا: نمازي كه در وقت خود بجا آورده شود.

نماز قضا: نمازي كه خارج از وقت آن، خوانده شود.

نماز يوميّه: نمازهاي واجب شبانه روز، كه در مسأله 797 گذشت.

نيّت: قصد انجام كار.

نيّت رجاء: به قصد اينكه اگر خداوند دستور داده باشد، اين كار را انجام مي دهم.

نيّت قربت مطلقه: تنها به قصد تقرّب به درگاه الهي، بدون اينكه خصوصيّتي را قيد نمايد.

هتك: بي احترامي.

واجب: كاري كه بايد انجام شود.

واجب كفايي: واجبي كه اگر يكي، آن را انجام دهد، از ديگران ساقط مي شود.

وارث: كسي كه ازانسان ارث مي برد.

وجه تقييد: فقط آنچه را نيّت كرده، نه چيز ديگر.

ورثه: جمع وارث، كساني كه از انسان ارث مي برند.

وصي: كسي كه انسان به او وصيّت مي كند.

وطي: نزديكي و مقاربت.

وقت تعلّق كفّاره: وقتي كه كفّاره بر او واجب مي شود.

وليّ: كسي كه اختيار انسان با اوست، سرپرست.

يائسه: زني كه ديگر خون حيض نمي بيند، يعني اگر سيّده است شصت سال و اگر سيّده نيست پنجاه سال او تمام شده باشد، به مسأله 484 مراجعه شود.

28- حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج سيد محمود هاشمى شاهرودى (دام ظله )

زندگينامه

مشخصات كتاب

نام كتاب: زندگى نامه

نويسنده: سيد محمود خطيب

موضوع: زندگى نامه

زبان: فارسى

تعداد جلد: 1

ناشر: بنياد فقه و معارف اهل بيت

سال چاپ: 1433 ق

پيشگفتار

حضرت آيت اللَّه العظمى سيدمحمود هاشمى شاهرودى يكى از برجسته ترين شاگردان مرجع شهيد مرحوم آيت اللَّه العظمى سيدمحمد باقر صدر به شمار مى آيد، وى حيات علمى خود را با تحصيل در حوزه علميه نجف اشرف آغاز كرد و از آنجا كه از هوش سرشار و فهم دقيق و استعداد خارق العاده اى برخوردار بود مدارج علمى را به سرعت طى كرد و در اندك زمانى در شمار يكى از برجسته ترين اساتيد و مدرسان آن حوزه كهنسال در آمد و در دهه سوم عمر پر بركت خود به دريافت اجازه اجتهاد مطلق از سوى استادش شهيد صدر نائل شد.

قابل ذكر است كه شهيد صدر به هيچ كس غير از ايشان اجازه اجتهاد مطلق اعطا نكرده اند.

آيت اللَّه هاشمى شاهرودى در همين اوان به فعاليت هاى

زندگى نامه، ص: 6

فرهنگى و اجتماعى و سياسى نيز مى پرداخت و متعاقب آن از سوى رژيم جنايتكار بعثى تحت تعقيب و دستگيرى و شكنجه قرار گرفت و سرانجام به درخواست استادش شهيد صدر قدس سره در سال 1358 اندكى پس از پيروزى انقلاب اسلامى به ايران مهاجرت كرد و در شهر قم مستقر شد. حضور معظم له در حوزه علميه قم شرايطى را فراهم آورد كه طلاب و فضلاى شاخصى از حوزه گرد شمع وجودش جمع آيند و از خرمن بى كران علم و اجتهاد او بهره مند شوند.

ما به پاس خدمات ارزشمند معظم له به اسلام و مسلمين و حوزه هاى علميه برخود لازم ديديم و به ميزان شناختى كه داريم كوشيديم مختصرى از مهم ترين مقاطع حيات دينى و

علمى و مواضع فكرى و فرهنگى و جهادى و سياسى معظم له را در سطورى چند تقديم كنيم، باشد كه فرصتى فراهم آورد تا جوانان ما با آشنايى با اينگونه عالمان بزرگ آنان را اسوه زندگى و مشعل راه خود قرار دهند.

قم- محمود خطيب 15/ شعبان/ 1432 زندگى نامه، ص: 7

پرتوى از زندگى آيت اللَّه العظمى سيدمحمود هاشمى شاهرودى دام ظله

ولادت و نسب:

حضرت آيت اللَّه العظمى سيدمحمود هاشمى شاهرودى در دوم ذى القعده سال 1368 قمرى مصادف با 1327 ه. ش در شهر نجف متولد شد. نسب خاندان شريف ايشان به حضرت امام حسين عليه السلام مى رسد و از همين رو اين خاندان در منطقه شاهرود به سادات حسينى معروفند.

شجره نامه نادرى از اين خاندان به خط مرحوم آيت اللَّه سيدعلى هاشمى- والد مترجم له- در پشت جلد قرآن رحلى چاپ سنگى وجود داشت كه متأسفانه در هجوم عوامل سازمان امنيت رژيم صدام به همراه ديگر اثاث منزل و دفتر به غارت رفت.

پدر:

پدر بزرگوار ايشان مرحوم آيت اللَّه سيدعلى حسينى هاشمى شاهرودى از برجسته ترين شاگردان دور اول درس مرحوم آيت اللَّه العظمى خويى بود ونخستين كسى است كه درس هاى فقه و اصول آقاى خويى را تقرير و منتشر كرد. وى در مقدمه كتاب «المحاضرات فى الفقه الجعفرى» مى نويسد:

زندگى نامه، ص: 8

كتابى را كه به نام «المحاضرات فى الفقه الجعفرى» تقديم خوانندگان مى كنم، حاصل برداشت هاى من از دوره اول و دوم درس استاد الفقهاء حضرت آيت اللَّه العظمى سيدابوالقاسم خويى است تا از درياى بى كران دانش او كه حاوى اسرار شريعت است بهره برده و راه درخشان او را پى گير باشند. خداوند ايام او را مستدام دارد و جويندگان علم را از افاداتش بهره مند فرمايد. انه جلّ شأنه ولىّ العون والتوفيق.

آيت اللَّه خويى قدس سره در تقريظ خود درباره وى مى نويسند:

زندگى نامه، ص: 9

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الحمد للَّه رب العالمين و الصلوة و السلام على اشرف الانبياء والمرسلين محمد و عترته الطيبين الطاهرين و اللعنة الدائمة على اعدائهم اجمعين و بعد: يكى از نعمت هاى خداوند عزوجل برما آن است كه جناب علامه ركن اسلام و فخر اين روزگار نور چشم معظم، آقا سيدعلى شاهرودى ادام اللَّه فضله و كثّر فى العلماء امثاله را توفيق آن داد كه بخش عمده عمر خود را در تحصيل علوم شرعى و معارف الهى صرف كند. وى در بحث هاى فقه و اصول و تفسير اينجانب حضورى سرشار از فهم و تحقيق و تدبر و تدقيق داشت و به فضل خدا به درجات عالى و شايسته علمى و عملى دست يافت و از عالمان بزرگ و سرشناس گرديد. نوشته هاى او از تقرير بحث هاى اينجانب در اين كتاب را از نظر گذراندم، بحمداللَّه جلّ ذكره آنچه را تحقيق

و تنقيح كرده بوديم به درستى تقرير كردند. خدا را بر اين نعمتى كه به من عطا كرده سپاس مى گويم و جناب ايشان نيز بايد شكرگزار كسب اين مرتبه علمى باشند كه كسى جز صاحبان هوش عظيم به آن دست نخواهد يافت. و له الحمد على نعمه و آلائه.

ابوالقاسم الموسوى الخوئى 22 شهر صفر الخير 1370

زندگى نامه، ص: 10

همچنين آيت اللَّه خويى قدس سره بعد از وفات مرحوم آيت اللَّه سيدعلى شاهرودى در تقريظ خود بر كتاب «المحاضرات فى الفقه الجعفرى» مى نويسد:

زندگى نامه، ص: 11

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الحمد للَّه رب العالمين و الصلاة و السلام على اشرف الانبياء والمرسلين محمد و عترته الطاهرين و اللعنة الدائمة على اعدائهم أجمعين إلى يوم الدين.

تقريراتى را كه علامه محقق ورع متقى جناب آقاى سيدعلى شاهرودى (تغمّده اللَّه برحمته واسكنه فسيح جنّته) از بحث هاى فقهى ما در باب معاملات نگاشته است ملاحظه كرديم. در نهايت نيكويى و استوارى و ضبط و بيان نوشته شده و از دقائق بحث پرده برداشته و مزايا و جهات بحث را در بيانى شيوا و تقريرى نيكو حفظ كرده است. سلاست بيان آن بر عمق و دقت بحث غالب بوده و آن را به صورتى روشن و آشكار ابراز داشته است.

او از كسانى بود كه اميد مى رفت از مراجع بزرگ گردد و زعامت علمى آينده را بر عهده گيرد ولى با دريغ و تأسف فراوان دست اجل او را در عنفوان جوانى و شادابى در ربود.

ما با مرگ او يكى از عزيزترين فرزندان خود را از دست داديم كه در پرورش فكرى آنان بسيار كوشيده

زندگى نامه، ص: 12

بوديم تا آنان را به مرتبه عالمان وارسته اى برسانيم

كه احكام دين را استنباط كرده و بر كرسى فتوا ميان مسلمين بنشينند.

يكى از ويژگى هاى او (قدس اللَّه نفسه الزكيه) شدت مواظبتش بر حضور در دروس ما بود به طورى كه شنيدم خداى سبحان را از اين شكر مى كرد كه در طول بيست سال حتى يك روز از درس هاى فقهى و اصولى ما منقطع نشده بود.

او سرمشق شايسته اى براى ديگر همدرسانش در تلاش علمى و نتيجه گيرى موفقيت آميز بود، تقريرات درس اصول ما را قبل از همه به چاپ رساند و با انتشار كتاب «دراسات» كه طلاب علم از آن بى نياز نيستند خدمتى به جامعه علمى نمود. آثار علمى كه وى در تقريرات دروس ما به جا گذاشت براى جاودانگى ياد او و ياد آورى دانش او كافى است. نوّر اللَّه ضريحه و جزاه عن العلم و أهله خير جزاء المحسنين.

ابوالقاسم الموسوى الخوئى 12 شوال المكرم 1376

زندگى نامه، ص: 13

وى سرانجام در سال 1376 ه. ق به بيمارى شديدى مبتلا شد و طولى نكشيد كه رحلت كرد. جنازه او بسيار شكوهمند تشييع شد، جمع فراوانى از مؤمنين و پيشاپيش آنان مراجع بزرگ شيعه آقايان حكيم و شاهرودى و خويى و طلاب حوزه در تشييع او شركت كردند و مرحوم آيت اللَّه العظمى سيدمحمود شاهرودى قدس سره بر جنازه او نماز گزارد و در صحن مطهر علوى از جهت باب طوسى در حجره كنار مسجد عمران دفن شد.

مادر:

والده مكرمه آيت اللَّه هاشمى شاهرودى، علويه فاضله اى از بيت علم و فقاهت، دختر مرحوم آيت اللَّه العظمى سيدعلى مدد موسوى قائنى و مادر سه شهيد است.

جد پدرى:

سيدعلى اكبر ابن سيدمحسن هاشمى حسينى جد پدرى آيت اللَّه هاشمى شاهرودى، در خردسالى به همراه بعضى از بستگانش از شاهرود به كربلا براى مجاورت حضرت سيدالشهداء عليه السلام هجرت كرد. همانجا بزرگ شد و ازدواج كرد و به كسب و تجارت مشغول شد. وى معروف به تقوا و صلاح و سلامت نفس بود، آيت اللَّه سيدعلى مدد قائنى او را «سلمان زمانه» توصيف كرده بود.

زندگى نامه، ص: 14

او همچنين به حسن استقبال و مهمانپذيرى معروف بود، خانه اش مأواى زائرانى بود كه از عراق و ايران به زيارت كربلا مى آمدند.

هرساله از اول تا سيزدهم محرم مجلس عزاى امام حسين عليه السلام بر پا مى داشت كه علاوه بر طلاب، برخى از بزرگان حوزه مانند مرحوم آيت اللَّه العظمى سيدمحمود شاهرودى، مرحوم آيت اللَّه العظمى خويى، آيت اللَّه سيدحسين آل على شاهرودى و استاد سيدعبدالرزاق مقرم نيز در آن حضور مى يافتند و خطباى مجلس شيخ مهدى خوجه و شيخ عبدالزهراء كعبى بوده اند.

از مرحوم آيت اللَّه بهجت نقل شده كه «وقتى با جمعى از طلاب به زيارت امام حسين عليه السلام مى رفتيم به خانه سيدعلى اكبر وارد مى شديم و او پاى برهنه به استقبال ما مى آمد».

مرحوم آقا سيدعلى اكبر در اواخر عمر دچار ضعف بينايى شده بود و پس از وفات در مقبره وادى السلام نجف اشرف پشت مقبره حضرت هود و حضرت صالح عليهما السلام دفن شد.

جد مادرى:

جد مادرى ايشان مرحوم آيت اللَّه العظمى سيدعلى مدد موسوى قائنى، دروس مقدماتى را در قريه

زندگى نامه، ص: 15

«سيددان» از توابع بيرجند فراگرفت، سپس براى تكميل تحصيلات به مشهد مقدس نقل مكان كرد و در محضر درس علماى بزرگ مشهد مانند فاضل بسطامى و سيدمحمد باقر

رضوى حاضر شد، آن گاه به قريه موطن خود براى وعظ و ارشاد مردم بازگشت.

او پس از مدتى به نجف اشرف هجرت كرد و اين مصادف با وقايع انقلاب 1920 عراق بود. در نجف به حلقه درس سيديزدى و آقاضياء الدين عراقى و شيخ الشريعه اصفهانى و ميرزاى نائينى پيوست و در محله «حُوَيش» نيز اقامه جماعت مى كرد.

از شيخ الشريعه و ميرزاى نائينى اجازه اجتهاد و از شيخ محمد باقر بيرجندى و سيدابوتراب خوانسارى و سيدمحسن امين و شيخ عباس قمى و سيدعبدالحسين شرف الدين اجازه روايت دريافت كرد. وى سپس در سال 1334 شمسى به مشهد مقدس بازگشت و به تدريس و اقامه جماعت در حرم شريف رضوى پرداخت.

وى پس از مدتى دوباره به قصد زيارت به نجف اشرف بازگشت و در همين سفر كه در اواخر عمرش بود بيمار شد و در سال 1384 ه. ق به رحمت حق پيوست و در صحن

زندگى نامه، ص: 16

مطهر علوى حجره 29 از سمت باب القبله به خاك سپرده شد.

همسر و فرزندان:

همسر محترمه ايشان دختر آيت اللَّه سيدعلى شاهرودى و نوه مرجع بزرگ شيعه مرحوم آيت اللَّه العظمى سيدمحمود حسينى شاهرودى قدس سره است. وى در مراحل مختلف زندگى مبارزاتى و دينى آيت اللَّه هاشمى شاهرودى شريك فداكار او بوده است. حاصل زندگى مشترك ايشان پنج پسر و شش دختر است.

زندگى نامه، ص: 17

سه برادر شهيد

1- شهيد سيدهادى هاشمى:

شهيد سيدهادى هاشمى در سال 1322 شمسى در نجف اشرف متولد شد، مراحل ابتدايى و راهنمايى و دبيرستان را در مدرسه علوى نجف به پايان برد و سپس وارد دانشكده اصول الدين بغداد شد، وى همه مراحل تحصيل را با رتبه ممتاز گذراند. پس از اتمام دوره دانشكده، وارد آموزشگاه زبان شد و زبان هاى انگليسى و فرانسوى را فرا گرفت، وى بر چهار زبان عربى، فارسى، انگليسى، فرانسوى مسلط بود. او پس از اتمام تحصيلات به تجارت در شهر بغداد مشغول شد.

شهيد سيدهادى انسانى پاك نفس و بسيار آرام و پرحيا و كم سخن بود، جز به هنگام ضرورت سخن نمى گفت آن هم به اختصار، شخصيتى بسيار عاطفى و مهربان داشت و به عبادات و واجبات شرعى كاملًا ملتزم بود.

در اوايل سال 1980. با هجوم وحشيانه رژيم بعث و دستگيرى هاى گسترده مردم عراق، شهيد سيدهادى نيز در محل كارش در بغداد دستگير و به اداره كل امنيت برده شد. او

زندگى نامه، ص: 18

در آن جا از سوى مزدوران رژيم صدام و جنايتكارانى مانند «سعدون صبرى»- ابواسماء- و «رائد عامر»- منعم نصيف- مورد شكنجه هاى وحشيانه جسمى و روحى قرار گرفت و به شرف شهادت نائل آمد. از روز دستگيرى او تا امروز هيچ اثرى حتى از جنازه او به دست نيامد، سلام عليه فى عليين مع محمد و آله الطاهرين.

2- شهيد سيدمحسن هاشمى:

شهيد سيدمحسن هاشمى در سال 1328. ش در نجف اشرف متولد شد. تحصيلات ابتدايى و دبيرستان را در مدرسه علوى و سپس منتدى النشر در نجف اشرف به پايان برد و سپس وارد دانشكده فقه شد و با موفقيت آن را به اتمام رساند. او نمونه يك مؤمن متعهد و ملتزم

به تكاليف شرعى و آراسته به اخلاق اسلامى بود. بر زيارت امام حسين عليه السلام در مناسبت هاى مختلف خصوصاً در روز عاشورا و زيارت روز اربعين با پاى پياده مواظبت داشت.

شهيد سيدمحسن، مجذوب انديشه امام خمينى و شهيد صدر بود. پس از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران و تظاهرات مردم عراق به دعوت شهيد صدر در تأييد و پشتيبانى انقلاب اسلامى و امام خمينى، رژيم صدام اقدام به دستگيرى شهيد صدر و جمعى از علما و طلاب حوزه نجف و جوانان غيرتمند عراق

زندگى نامه، ص: 19

كرد. سازمان امنيت در اين يورش وحشيانه، شهيد قهرمان سيدمحسن هاشمى را نيز در محل كارش در بغداد دستگير كرد، وى زير شكنجه هاى وحشيانه جنايتكاران بعثى به شرف شهادت نائل آمد. از اين شهيد نيز از روز دستگيرى تاكنون هيچ اثرى نيست. سلام عليه يوم ولد و يوم استشهد و يوم يبعث حيّاً.

3- شهيد سيدمصطفى هاشمى:

مجاهد شهيد دكتر سيدمصطفى هاشمى در سال 1335. ش در نجف اشرف متولد شد. تحصيلات ابتدايى و راهنمايى را در مدرسه امام على عليه السلام و دوره دبيرستان را در مدرسه كندى نجف اشرف به پايان برد، سپس وارد دانشكده دامپزشكى دانشگاه بغداد شد. وى در همه مراحل تحصيل ممتاز بود.

شهيد سيدمصطفى بسيار باهوش و به همه صفات پسنديده آراسته و نمونه اى از شرافت و وفادارى و اخلاص و فداكارى و شجاعت بود. لبخند از لبانش دور نمى شد و هركس با او مصاحبت داشت شيفته رفتار او مى شد.

او فانى در خدمت به اسلام بود و به فردايى درخشان نظر داشت، خانه او مركزى براى برگزارى جلسات دوستان و همكلاسان دانشگاهيش بود او در اين جلسات به آموزش

و

زندگى نامه، ص: 20

آگاهى بخشى و جهت دهى اين جوانان در راه حق و نشر انديشه اصيل اسلامى اقدام مى كرد.

وى با اخلاق عالى و ذكاوت فوق العاده و فطرت پاك و ايمان استوار و بيان سحرآميزش تأثير شگرفى بر بسيارى از جوانان مى گذاشت و روح بلند ايمانى تزلزل ناپذير را در آنان مى دميد.

در انتفاضه جوانان حسينى در صفر 1393 ه. ق شركت فعال داشت، دراين قيام جمعى از جوانان حسينى على رغم اقدامات شديد امنيتى رژيم بعث و محاصره آنان با توپ و تانك براى جلوگيرى از حركت آنان، با پاى پياده براى زيارت اربعين به سوى كربلا حركت كردند.

وى بسيار متأثر از انديشه ها و نظريات شهيد صدر بود و مرتب به ديدار ايشان مى رفت و در جلسات او خصوصاً در شب هاى پنجشنبه و جمعه شركت مى كرد، هر فرصتى را براى ديدار و سخن گفتن با او مغتنم مى شمرد، شهيد صدر نيز بسيار به او علاقه داشت و با او مانوس بود.

شهيد سيدمصطفى همچنين مجذوب شخصيت امام خمينى بود، پس از پيروزى انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى علاقه او بيشتر شد و از هر وسيله اى كه در اختيار داشت براى ترويج و دفاع از انقلاب اسلامى استفاده مى كرد، از جمله در هر

زندگى نامه، ص: 21

فرصتى به توزيع آثار و تصاوير و نوارهاى سخنرانى امام (ره) مى پرداخت.

پس از قيام شهيد صدر و اعلان بيعت براى او، شهيد سيدمصطفى از سازمان دهندگان اين بيعت بود و هنگام خروج از منزل شهيد صدر مأموران سازمان امنيت نجف وى را دستگير و به اداره كل امنيت بغداد منتقل كردند او در آنجا تحت انواع شكنجه ها قرار گرفت ولى چون كوه استوار ماند.

بازجويى و شكنجه او

زير نظر جنايتكارانى چون «سعدون صبرى» (ابواسماء) و «رائد عامر» (منعم نصيف)- جلادى كه دهها تن از مبارزان زير شكنجه هاى او شهيد شدند- انجام مى گرفت. او سپس به زندان ابوغريب (بخش احكام ويژه- بند 2- سلول 20) انتقال يافت.

پس از مدتى در آخرين ساعات شب 7/ 9/ 1980 م گروهى از افسران سازمان كل امنيت به سرپرستى «سروان غالب دورى» در سلول او حضور يافته و او را به نقطه نامعلومى منتقل كردند. از آن تاريخ تاكنون- على رغم سقوط رژيم صدام جنايتكار- از او همچون دو برادر ديگرش هيچ خبرى به دست نيامده است. طوبى لهم ولعنة اللَّه على ظالميهم.

زندگى نامه، ص: 22

زندگى علمى

اشاره

آيت اللَّه هاشمى شاهرودى تحصيلات ابتدايى و دبيرستان را در مدرسه علوى نجف اشرف گذراند و همزمان دروس علوم دينى را نيز نزد حجة الاسلام والمسلمين شيخ هادى سيستانى مى آموخت، سپس وارد مدرسه منتدى النشر شد و به واسطه هوش و استعداد فوق العاده اى كه داشت بسيار مورد توجه اساتيد اين مدرسه قرار گرفت.

وى پس از طى اين مراحل در سال 1381 ه. ق در چهارده سالگى تصميم گرفت براى فراگيرى علوم اهل بيت عليهم السلام وارد حوزه علميه شود، هيچ يك از بستگانش با اين تصميم او موافق نبودند جز جدش مرحوم سيدعلى اكبر هاشمى كه در كنار او ايستاد و اين تصميم او را ستود و او را در اين راه تشويق و تشجيع كرد، دعاى والده اش نيز بدرقه راه او در اين انتخاب دشوار شد.

حجة الاسلام شيخ محمود بيانى زابلى از قول مرحوم آقا شيخ هادى سيستانى نقل مى كرد كه: «هنگام عمامه گزارى سيدمحمود هاشمى به دست آيت اللَّه العظمى خويى در مسجد

زندگى نامه،

ص: 23

خضراء حضور داشتم، وقتى آيت اللَّه خويى عمامه را بر سر وى مى گذاشت چشمانش پر از اشك شد سپس لبخندى زد. پرسيدم آقا! آن اشك چه بود و اين لبخند چيست؟ آيت اللَّه خويى فرمود:

وقتى او را در اين هيئت ديدم به ياد مرحوم پدرش افتادم و آرزوهايى كه براى او داشتم كه اين منبر درس- اشاره به منبر محل درسش كرد- براى او باشد، سپس بلافاصله با خود گفتم اين منبر درس از آن پسرش خواهد شد ان شاءاللَّه، از اين رو خوشحال شدم و خنديدم».

اساتيد:

آيت اللَّه هاشمى شاهرودى نزد مراجع و علماى بزرگ حوزه نجف تلمذ كرد از جمله:

1- آيت اللَّه العظمى شهيد سيدمحمدباقر صدر قدس سره.

2- آيت اللَّه العظمى امام خمينى قدس سره.

3- آيت اللَّه العظمى سيدابوالقاسم خويى قدس سره.

حضور در درس شهيد صدر:

آقاى هاشمى شاهرودى در زمانى كه به فراگيرى دروس سطح عالى اشتغال داشت از طريق شاگردان و تأليفات متنوع شهيد صدر با وى آشنا شد.

در مجالس هفتگى شهيد صدر كه محل ملاقات وى با طلاب و ديگر علاقه مندانش بود، حضور مى يافت. او بسيار مجذوب

زندگى نامه، ص: 24

شخصيت شهيد صدر قدس سره شد و او را شخصيتى استثنايى و منحصر به فرد و جامع علوم و معارف مى دانست. رابطه اوبا شهيد صدر روز به روز بيشتر و مستحكم تر مى شد، خصوصاً پس از آنكه وارد مرحله درس خارج شد و در مجلس درس فقه و اصول شهيد صدر حاضر شد، گمشده خود را نزد آن عالم بزرگ يافت و ملازم محضر او شد و يكى از برجسته ترين شاگردانش گرديد.

هوش و نبوغ او نيز مورد توجه استاد شهيدش قرار گرفت، شهيد صدر در نامه اى به يكى از شاگردانش در باره او نوشت:

«آقاى هاشمى رشد علمى شگفت انگيز و نبوغ آميزى دارد».

رابطه علمى ميان آقاى هاشمى و استاد شهيد به درجه اى رسيد كه شهيد صدر در مورد او گفت: «آقاى هاشمى عنوان وجود من است».

و در موردى ديگر در گفتگو با يكى از شاگردانش در باره آقاى هاشمى فرمود: «سيد محمود هاشمى بهترين نماينده جهت گيرى هاى مكتب علمى ماست».

اين رابطه تا سال 1387 ه. ق كه آقاى هاشمى اندكى قبل از شهادت شهيد صدر از عراق خارج شد، استمرار داشت.

زندگى نامه، ص: 25

شهيد صدر از زبان آيت اللَّه هاشمى شاهرودى:

مكتب شهيد صدر جامع و فراگير است وآفاق متعدد و متنوعى از معارف اسلامى و انسانى را در بر مى گيرد و به رشته خاصى از معارف اكتفا نكرده بلكه به عرصه هاى مختلفى مانند فقه، اصول، فلسفه، اقتصاد، تفسير،

تاريخ، حقوق، مسائل پولى و بانكى، روش تعليم و تربيت، روش عمل اجتماعى و سياسى و... پرداخته است.

اين جامعيت مكتب شهيدصدر محصول نبوغ ذهن فراگير و خلاق او و نيز تلاش عملى مستمر اوست، چنين شخصيت هايى از نوادر و نقطه هاى عطف تاريخ علم و عالمان اند.

او در رفتارش با امت و در تربيت امت، بى همتا بود، خداوند سبحان حالتى شبيه حالت انبياء و ائمه عليه السلام به او عطا كرده بود كه قلوب مردم را تصرف مى كرد و تا اعماق روح انسان را مى شكافت، هركس كه او را مى ديد و از دور يا نزديك با او كار مى كرد شيفته اش مى شد و اين صفت اساسى براى رهبرى است.

زندگى نامه، ص: 26

امام خمينى از زبان آيت اللَّه هاشمى شاهرودى:

از عنايات خداى سبحان و نعمت هاى بزرگش به مردم اين عصر آن است كه مرجع رشيد، فقيه ولى، رهبر الهام بخش، آيت اللَّه العظمى امام خمينى دام ظله الشريف را به آنان عطا كرد. او زينت بخش مرجعيت و مايه افتخار اسلام و كشتى نجات اين امت از اسارت طواغيت زمان است. استاد بزرگ ما شهيد صدر (قدس سره) چه زيبا در مورد امام بزرگ فرمود: «برماست كه در امام خمينى دام ظله ذوب شويم چنانكه او در اسلام ذوب شده است».

توصيه امام خمينى (ره) به آيت اللَّه هاشمى شاهرودى:

امام قدس سره در يكى از ديدارهاى اعضاى مجلس اعلاى اسلامى عراق با وى، پس ازتفقد احوال ايشان و اوضاع داخلى عراق، به آقاى هاشمى كه از قبل او را مى شناخت رو كرد و خطاب به او فرمود: «شما بايد با فراغت به بحث و تدريس در حوزه علميه قم اهتمام داشته باشيد».

زندگى نامه، ص: 27

اين توصيه امام براساس شناختى

بود كه امام رحمه الله از توان علمى ايشان به عنوان يكى از شاگردانش در حوزه نجف اشرف و حضور فعال او در درس امام و مناقشات او در بحث داشت.

او از همان زمان مورد عنايت و توجه ويژه امام رحمه الله بود، امام از مسئولان شهريه خود خواسته بود كه براى ايشان شهريه ويژه اى كه مخصوص فضلاى حوزه بود اختصاص دهند.

امام رحمه الله براى فضلاى حوزه به منظور تقويت عزم و تشويق آنان به درس و بحث، شهريه ويژه اى اختصاص داده بود.

*** زندگى نامه، ص: 28

آيت اللَّه هاشمى شاهرودى حلقه وصل ميان امام خمينى و شهيد صدر

رابطه ميان شهيد صدر و امام خمينى با توجه به اشتراك آن دو در اهداف و افكار و نوع نگاه به آينده، بسيار خوب بود.

اين رابطه از دو طريق ايجاد شد و گسترش يافت:

1- واسطه اول مرحوم حجةالاسلام سيداحمد خمينى بود كه در درس شهيد صدر شركت مى كرد، علاوه بر اين، رابطه خويشاوندى نيز با خاندان صدر داشت.

همچنين برخى اشخاص و هيئت هاى دينى و سياسى مخالف رژيم شاه كه براى ديدار و گزارش اوضاع ايران خدمت امام خمينى مى رسيدند، گاهى به واسطه مرحوم حاج احمد آقا براى ديدار و آشنايى خدمت شهيد صدر نيز مى آمدند.

كسانى از ايشان از امام رحمه الله خواستند كه شخصى را به آنان معرفى كند كه بتوانند براى بررسى تحولات مهم به او رجوع كنند، امام رحمه الله ايشان را به شهيد صدر ارجاع دادند و فرمودند از او استفاده كنيد.

2- واسطه دوم آيت اللَّه هاشمى شاهرودى بود، او نقش برجسته و اساسى در گسترش رابطه ميان امام رحمه الله و شهيد

زندگى نامه، ص: 29

صدر داشت. وى شاگرد مبرز هر دو و مورد توجه و

اعتماد هر دو بزرگ بوده است، نظريات شهيد صدر در باره امور مهم مربوط به امت اسلام از جمله فشارهاى رژيم بعث به حوزه نجف و اخراج و دستگيرى و اعدام علما و ستيز با مراسم حسينى و چگونگى اتخاذ موضع مناسب در قبال اقدمات رژيم بعث را به امام خمينى منتقل مى كرد.

وقتى رژيم صدام شهداى خمسه (شيخ عارف بصرى و برادرانش) را اعدام كرد، امام بسيار شجاعانه موضع گيرى كرد و يكى از اعضاى رهبرى حزب بعث را به حضور طلبيد و مراتب اعتراض خود را به او ابلاغ كرد و به او فرمود: «به صدام بگو سى سال است كه مزدورى»، مقام بعثى از شنيدن اين سخن امام دچار وحشت و اضطراب شد، چرا كه انتظار شنيدن چنين سخنى را از هيچ كس نداشت.

آيت اللَّه العظمى خويى از زبان آيت اللَّه هاشمى شاهرودى:

آيت اللَّه العظمى آقاى خويى ميراث جاويدانى از علم اصيل را به جا گذاشت، او به حق يكى از بزرگان شيعه و حجت هاى ايشان بر جهانيان است، در تمام تاريخ شيعه مانند او كم ديده مى شود.

زندگى نامه، ص: 30

اجازه اجتهاد از شهيد صدر:

آيت اللَّه هاشمى شاهرودى قبل رسيدن به سى سالگى از استادش آيت اللَّه العظمى شهيد سيدمحمدباقر صدر قدس سره اجازه اجتهاد دريافت كرد.

متن اجازه اجتهاد معظم له به خط شريف شهيد صدر:

زندگى نامه، ص: 31

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

والحمدللَّه رب العالمين و الصلاة و السلام على اشرف خلقه محمد و آله الطاهرين، و بعد: فرزند گرانقدر ما حجةالاسلام والمسلمين سيدمحمود هاشمى دامت بركاته، بخشى از عمر خود را صرف تحصيل فقه و اصول و علوم شريعت كرد و با تأييد و تسديد خداوند سبحانه و تعالى به درجه اجتهاد رسيد والحمد للَّه رب العالمين او امروز از مجتهدانى است كه اميد اسلام و مسلمين به آنان بسته است.

او در همه امور حسبيه از اينجانب وكالت دارد و نظر او نظر من است، عموم مؤمنين و مقلدين و همچنين وكلاى اينجانب مجاز و مأذونند كه حقوق شرعيه اى را كه به اينجانب مى رسانند به ايشان برسانند.

از خداوند سبحان مسئلت دارم كه ايشان را چون ذخيره اى براى شريعت اسلام حفظ فرمايد و السلام عليه و رحمة اللَّه و بركاته.

محمد باقر الصدر 27 ربيع الثانى 1399

زندگى نامه، ص: 32

تقريظ شهيد صدر بر كتاب بحوث فى علم الاصول:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

والحمدللَّه رب العالمين و الصلاة و السلام على خاتم الانبياء و اشرف المرسلين محمد و آله الطيبين الطاهرين. بعد: آنچه را فرزند عزيزمان علامه مدقق هوشمند سيد محمود هاشمى حسينى حفظه اللَّه تعالى از بحث هاى ما در علم اصول نوشته است، ملاحظه كردم. نوشته ايشان وافى به همه افكار و آرائى است كه در بحوث ما مطرح شده و نظرات و مناقشات را به دقت بيان كرده است كه حاكى از تيزهوشى و جايگاه بلند علمى

زندگى نامه، ص: 33

نويسنده فاضل آن است. من تلاش هاى علمى و نبوغ تازه شكفته ايشان را تبريك گفته و از خداوند سبحانه و تعالى مسئلت دارم كه اميدهاى مرا در او محقق و چشمم

را به او روشن فرمايد و او را از اعلام دين و علم قرار دهد واللَّه ولى التوفيق. محمد باقر الصدر 23 شوال 1394 ه. ق

تقريظ ديگرى از شهيد صدر بر كتاب «بحوث فى علم الاصول»:

زندگى نامه، ص: 34

تدريس در حوزه نجف اشرف:

اشاره

آيت اللَّه هاشمى شاهرودى در همه سطوح علمى و فرهنگى حوزه مورد احترام و به واسطه جايگاه بلند علمى و استعداد درخشانش سرشناس بود. مدت طولانى در مدرسه علوم اسلامى كه آيت اللَّه حكيم قدس سره تأسيس كرده بود تدريس داشت. اين مدرسه نمونه بوده و به روش جديد اداره مى شد. همچنين وى از سوى شهيد صدر براى نظارت بر امتحانات طلاب حوزه انتخاب شد.

او سپس تدريس سطوح عالى را براى جمع بيشترى در مسجد هندى آغاز كرد كه بسيارى از طلاب فاضل كه بعدها خود از علماى اسلام شدند در آن شركت مى كردند. وى در محيط حوزه به قوت استدلال و دقت در بحث شناخته شده بود.

نماينده شهيد صدر در كنگره بانك توسعه اسلامى در جدّه 1979 م

بانك توسعه اسلامى (وابسته به سازمان كنفرانس اسلامى) در سال 1979. م از آيت اللَّه العظمى شهيد صدر براى شركت در كنگره اين بانك در جده به منظور بررسى و حل مشكل فقهى كه بانك اسلامى با آن مواجه شده بود دعوت رسمى كرد.

زندگى نامه، ص: 35

مشكل پيش آمده اين بود كه آيا جايز است بانك اسلامى از سپرده هاى خود در بانك هاى غربى سود دريافت كند و آيا اين سود مشمول حكم رباى حرام نيست؟ شهيد صدر، آيت اللَّه هاشمى شاهرودى را به نمايندگى از خود به اين كنگره كه بسيارى از علما و متفكران كشورهاى اسلامى در آن شركت داشتند اعزام كردند.

رياست كنگره را دكتر مصطفى زرقاء بر عهده داشت. آيت اللَّه هاشمى در آغاز كار كنگره و قبل از ورود به بحث علمى خود بيانيه مختصرى ايراد كردند:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

والحمد لله ربّ العالمين والصلاة والسلام على سيدنا خاتم الانبياء محمد وعلى آله وصحبه الميامين.

از برادران فرهيخته مسئول بانك توسعه

اسلامى و خصوصاً از برادر فاضل دكتر احمد محمد على تشكر مى كنم كه اين فرصت را براى ديدار با برادران عزيزى از بزرگان فقه و انديشه اسلامى در اختيار اينجانب گذاشتند.

زندگى نامه، ص: 36

خوشوقتم كه سلام و تقدير وافر استادمان امام صدر را براى اهتمام و علاقه مندى شما به اجراى شريعت اسلامى خدمت شما برادران دانشمند ابلاغ كنم.

استاد ما معتقد است كه عمل به شريعت در همه عرصه هاى زندگى تنها راه سعادت اين امت و بازگرداندن آن به جايگاه طبيعى خود نزد خداى سبحان و در جهان است. اگرچه شرايط خاصى مانع از حضور شخص امام صدر در اين كنگره شد و همين امر موجب شد كه اينجانب به نمايندگى حضرتش شركت كنم، لكن بدون شك او با همه وجدان و مشاعر و انديشه هايش در اينجا حضور دارند.

از خداوند قادر مى طلبيم كه همه ما را از خطا باز دارد و در مسير هدايت رهنمون شود و در خدمت به دين حنيف اسلام موفقمان بدارد.

و اللَّه وليّ التوفيق 7/ 3/ 1979. م

زندگى نامه، ص: 37

شهيد صدر نتايج شركت آيت اللَّه هاشمى در كنگره جدّه را ستود، وى در نامه اى به يكى از شاگردانش در لبنان در اين باره نوشت:

سفر آقاى هاشمى به جدّه بسيار موفق بود وى بر جوّ فقها و انديشمندانى كه از مكه و مدينه و اردن و سوريه و الجزاير و پاكستان و مصر در كنگره حضور داشتند غالب شد و همه تحت هيمنه علمى او قرار گرفتند.

مشروح بحث آيت اللَّه هاشمى شاهرودى در آن كنگره پس از پيروزى انقلاب اسلامى در فصلنامه وابسته به سازمان تبليغات اسلامى منتشر شد.

زندگى نامه، ص: 38

رابطه علمى و تربيتى با شاگردان:

رابطه هر

استاد با شاگردانش متنوع است، گاهى بايد رابطه ملاطفت آميز و اميدبخش و گاهى سختگيرانه و هشدار دهنده باشد و شاگرد را متوجه اشكالاتش كند.

شيوه علماى بزرگ اين بود كه معمولًا با شاگردانشان رابطه پدر و فرزندى داشته اند، گاهى به اقتضاى مورد به عطوفت رفتار مى كردند و گاهى به اقتضاى مورد، سخت مى گرفتند و در هر دو حالت، مصلحت خود شاگرد را در نظر داشتند.

در اين باره حكايتى از علماى بزرگ نقل شده كه شايد شيوه تربيتى آقاى هاشمى با شاگردان خود نيز متأثر از آن باشد:

مرحوم سيدحيدر صدر پدر شهيد صدر و فرزند مرحوم آيت اللَّه سيداسماعيل صدر، كفايه را نزد مرحوم آيت اللَّه شيخ عبدالكريم حائرى مى خواند، مرحوم آقا سيداسماعيل صدر به آقاى حائرى سفارش كرده بود كه هيچ گاه در برابر اشكالات سيدحيدر تسليم نشود تا مبادا وى به خود مغرور شود.

رابطه آيت اللَّه هاشمى شاهرودى با شاگردانش نيز رابطه محبت و مودّت است، هرگاه به مصلحت آنان باشد از لطف و عطوفت نسبت به آنان دريغ نمى ورزد و همواره مى كوشد روح اصالت علمى را چنان در آنان برانگيزد كه هرگز تزلزلى نپذيرد.

زندگى نامه، ص: 39

يكى از شاگردان ايشان نقل مى كرد: اوايل حضورم در درس ايشان تقريرات خود از بحث ايشان را خدمتشان ارائه دادم و انتظار داشتم مورد تحسين و تشويق قرار گيرم، اما وقتى به ايشان مراجعه كردم به من فرمودند: «اين شيوه تقرير بحث نيست؛ زيرا مقصود از تقرير اين نيست كه الفاظ مجلس درس ثبت و ضبط شود، بلكه تقرير بحث بايد حاكى از سطح فهم نويسنده و هضم مباحث باشد و آنچه را از درس فرا گرفته در عبارات خود بياورد».

همين تنبّه

و تذكر ايشان سبب شد كه من آستين تلاش را براى فهم عمق مباحث ايشان هر چه بيشتر بالا بزنم. بعدها نوشته هاى خود را خدمت ايشان بردم، پس از ملاحظه آنها در مواردى تحسين مى كرد و در مواردى مى فرمود: بد نيست و در مواردى مى فرمود: نياز به اصلاح دارد.

*** زندگى نامه، ص: 40

بيانيه ها و نامه ها

پيام به مناسبت شهادت استاد شهيدش آيت اللَّه العظمى سيد محمّد باقر صدر:

چه كسى باور مى كرد كه عاشورا پس از چهارده قرن تكرار شود و حسين ديگرى از نسل حسين بزرگ عليه السلام ديگر بار به محراب شهادت برود و حماسه اى ديگر و كربلايى دوباره بسازد؟

پس از شنيدن اخبار متناقضى در باره شهادت نابغه بزرگ و مجاهد شجاع آيت اللَّه العظمى سيدمحمدباقر صدر در حد وسع كوشيديم خبرى يقينى به دست آوريم؛ از اين رو اشخاص موثقى را براى كسب خبر از منابع صحيح به عراق فرستاديم، آنان با نزديك ترين فرد به خانواده حضرت آيت اللَّه صدر و كسى كه آن شهيد بزرگ را دفن كرده و چهره خونين او را از نزديك ديده بود تماس گرفتند و جزئيات خبر را به دست آورده و به شهادت ايشان يقين حاصل شد.

ما ضمن عرض تعزيت به محضر امام امت، حضرت آيت اللَّه

زندگى نامه، ص: 41

العظمى امام خمينى حفظه اللَّه تعالى، از همه مسلمانان مى خواهيم كه اين خون طاهر به ناحق ريخته را پاس دارند و آن را نقطه آغاز انقلاب هاى اسلامى در جهان قرار دهند.

همچنين مسلمانان را به زنده نگه داشتن ياد اين شهيد دعوت مى كنيم كه مظلومانه در راه خدا و بر روش حسينى و در دفاع از قرآن و ارزش هاى اصيل اسلامى و جهاد براى

بر پا داشتن حكم خداى تعالى در زمين، جان خود را فدا كرد. از مسلمين مى خواهيم كه شهادت اين بزرگ مرد را فرياد بزنند و صداى حق طلبانه خود را به گوش جهانيان برسانند. و السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته

محمود هاشمى 9/ نيسان/ 1980 م پيام به مناسبت شهادت بنت الهدى:

شهيده بنت الهدى معلم اسلامگراى تأثيرگذارى در تاريخ معاصر عراق بود. نقش او از نقش برادرش امام شهيد صدر كمتر نبود، چه او به تربيت نيمه دوم جامعه عراق و رساندن آن به جايگاه طبيعى خود همت گماشت. او با توفيق عظيم

زندگى نامه، ص: 42

ربانى، در حيات و شهادت خود موفق بود و كمتر زنى در تاريخ اسلام به چنين موفقيتى دست يافت كه هر لحظه از لحظات وجودش و هر فرصتى از فرصت هاى عمر شريفش براى خدا سپرى شده باشد.

محمود هاشمى 9 نيسان 1980 م پيام به مناسبت رحلت امام خمينى:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الذين إذا أصابتهم مصيبة قالوا إنّا لله و إنّا إليه راجعون.

أولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و أولئك هم المهتدون.

جناب حجة الاسلام والمسلمين سيداحمد خمينى دامت افاضاته

صادقانه ترين آيات عزا و سوگمندى را به مناسبت فاجعه اندوهبارى كه براى شخص جنابعالى و براى همه امت اسلام با رحلت ياور مظلومان و مستضعفان جهان و آغازگر انقلاب اسلامى و رهبر آن، امام خمينى بزرگ قدس سره، رخ داد، تقديم شما مى كنم.

زندگى نامه، ص: 43

امروز وجود گرانقدر جنابعالى ميان ما يادآور شخصيت والد عظيم الشأنتان است. خداوند به جنابعالى وافراد خانواده مكرم دراين مصيبت بزرگ صبر و آرامش و اجر جزيل عطا فرمايد.

سيدمحمود هاشمى 15/ 3/ 1368 ه. ش پيام به مناسبت

رحلت آيت اللَّه العظمى سيد ابو القاسم موسوى خويى:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

حضرت آيت اللَّه خامنه اى رهبر انقلاب اسلامى دامت بركاته

إنّا لله و إنّا إليه راجعون، با قلبى آكنده از اندوه و تأسف رحلت مرجع بزرگ دينى آيت اللَّه العظمى سيدابوالقاسم موسوى خويى- طيّب اللَّه ثراه- را به پيشگاه حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه و عجّل اللَّه تعالى فرجه و به جنابعالى و همه امت اسلام تعزيت مى گويم.

او زندگى طولانى خود را در خدمت به اسلام حنيف و دفاع از حريم و مقدسات آن و تحكيم قواعد و احكام و نشر علوم آن

زندگى نامه، ص: 44

سپرى كرد و ميراث جاودانى از علم اصيل و انديشه هاى متنوع و عميق از خود به جا گذاشت.

غروب خورشيد وجود او از آسمان عالم اسلامى در اين مرحله حساس و پرخطر مايه حسرت است و اندوهبارتر رحلت او در اوج مظلوميت و نيز مصيبت هايى است كه در عراق به دست طاغوت صدام و رژيم كافر استكبارى او بر اسلام و مسلمين مى بارد.

سيدمحمود هاشمى 9/ صفر/ 1413 ه. ق پيام به مناسبت رحلت آيت اللَّه سيد محمّد باقر حكيم:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

شهادت برادر مجاهد حضرت آيت اللَّه حاج سيد محمّد باقر حكيم رحمه الله و جمع كثيرى از نمازگزاران عاشق اهل بيت عليهم السلام را به محضر امام عصر عجّل اللَّه فرجه الشريف و ولىّ امر مسلمين حضرت آيت اللَّه خامنه اى و علماى بزرگ نجف مخصوصاً خاندان محترم حكيم و خانواده هاى شهداى عزيز تعزيت و تبريك مى گويم.

زندگى نامه، ص: 45

ترديدى نيست كه دست هاى ناپاك جنايتكارى كه امروز مراجع بزرگ و علماى مجاهد عراق را هدف اعمال تروريستى قرار مى دهند، در پى ايجاد فتنه اى عظيم اند و

به فضل خدا به زودى افشا خواهند شد.

امت متدين و بيدار عراق بداند كه اين گونه اعمال زشت جنايتكارانه فقط از كسانى سر مى زند كه از اقتدار و عزت مرجعيت هراس دارند و از توافق و هماهنگى ميان نيروهاى مؤمن و مخلص اطراف مرجعيت شيعه مى ترسند.

ما اطمينان كامل داريم كه حوزه نجف اشرف- اين حوزه مقتدر هزار ساله- و امت غيرتمند عراق با بيدارى و عزم راسخ به زودى بر همه توطئه ها و دسيسه هاى دشمنان اسلام پيروز خواهند شد و همچون گذشته رسالت عظيم خود را در رهايى مردم و استقلال و آزادى عراق از نيروهاى اشغالگر و هيمنه مستكبران تحقق خواهند بخشيد. انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا في الحياة الدنيا و يوم يقوم الأشهاد.

سيدمحمود هاشمى 3/ رجب 1424/ ه. ق

زندگى نامه، ص: 46

پيام به سيدحسن نصر اللَّه رهبر مقاومت لبنان به مناسبت شهادت فرزندش:

جناب حجة الاسلام والمسلمين سيدحسن نصراللَّه دامت بركاته

سلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته. شهادت فرزند عزيزتان و ديگر عزيزان از فرزندان حزب اللَّه مقاوم را به دست دشمنان خدا، به جنابعالى تبريك و تسليت مى گويم.

اين جوانان فرزندان محمد و على و حسين عليهم السلام و آنان فرزندان طُلقاء و طاغوت اند، هر قطره اى از خون پاك اين شهيدان مشعلى و پرچمى است براى هدايت فرزندان اسلام در هر مكان و آنان اين شهيدان را اسوه و پيشواى خود در راه شكوهمندشان قرار مى دهند.

و السلام عليكم و على ارواح الشهداء والصالحين و رحمة اللَّه و بركاته.

سيدمحمود هاشمى 12 جمادي الاولى/ 1418 ه. ق

زندگى نامه، ص: 47

پيام به فرزندان مقاومت لبنان:

بر فرزندان مجاهد امت در جنوب لبنان و در هر مكان

درود مى فرستيم و دست آنان را در اقدامات قهرمانانه شان و ايستادگى استوارشان در برابر همه توطئه ها و جانفشانيشان در جهاد با دشمنان خداو پيامبر خدا و دشمنان كرامت و انسانيت، مى فشاريم و به ايشان مژده مى دهيم كه خداوند حزب خود را وعده يارى و پيروزى و حزب شيطان را وعده خوارى و خسران داده است. الا إنّ نصرَ اللَّه قريب من المؤمنين

*** زندگى نامه، ص: 48

مبارزات سياسى

آيت اللَّه هاشمى شاهرودى و انديشه ولايت فقيه

شهيد صدر پس از تجزيه حزب الدعوه به اين نتيجه رسيد كه هر اقدام سياسى بايد از جانب مرجعيت دينى پشتيبانى و هدايت شده و مأذون از ولىّ فقيه باشد و الّا يا بى نتيجه مى ماند يا منحرف مى شود.

آقاى هاشمى شاهرودى يكى از برجسته ترين شاگردان شهيد صدر بود كه در ترويج اين انديشه فعاليت مى كرد. اين ديدگاه با نظريه امام خمينى (ره) مطابقت داشت كه بحث او پيرامون ولايت فقيه- كه در درس خود در نجف اشرف آن را مطرح كردند و آقاى هاشمى در آن شركت مى كرد- محور اصلى طرح و انتشار اين نظريه در محافل حوزوى و فرهنگى و دانشگاهى بود.

بدين ترتيب آيت اللَّه هاشمى شاهرودى در مقدمه خط مبارزاتى شهيد صدر و امام خمينى (ره) در عراق قرار گرفت و متعاقب آن رژيم صدام در سال 1974. م (1352 ه. ش) با هجوم به حوزه نجف، ايشان را به همراه جمعى ديگر از علما و نخبگان فرهنگى عراق دستگير كرد. وى در شعبه 5 اداره

زندگى نامه، ص: 49

امنيت عمومى بازجويى شد و مورد انواع شكنجه هاى جسمى و روحى گرفت كه حتى در سياه ترين صفحات تاريخ طواغيت و جنايتكاران نيز نمونه آن را كمتر مى توان يافت. وى سرانجام پس

از مدتى با قرار ممنوعيت از سفر و هرگونه فعاليت دينى و فرهنگى از زندان آزاد شد.

خروج از عراق

پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران تظاهرات گسترده اى در شهرهاى عراق خصوصاً در نجف اشرف در تأييد انقلاب اسلامى و رهبر آن امام خمينى برگزار شد. رژيم صدام- طبق اظهارات رئيس اداره امنيت عمومى- آيت اللَّه هاشمى شاهرودى را به عنوان محرّك و مشوّق اين تظاهرات متهم كرد و قرار دستگيرى او از سوى اداره امنيت عمومى صادر شد، مأموران امنيتى جستجوى گسترده اى را براى دستگيرى وى آغاز كردند.

در اين شرايط شهيد صدر از او خواست كه فوراً از عراق خارج شود. او ابتدا به كويت رفت و از آنجا به ايران مهاجرت كرد. در پى ناكامى دستگاه هاى امنيتى از دستگيرى ايشان، رژيم صدام سه برادر وى را دستگير و اعدام كرد كه حتى جنازه آنان نيز تاكنون به دست نيامد.

زندگى نامه، ص: 50

پى گيرى امور محرومين و خانواده آوارگان عراقى

آيت اللَّه هاشمى شاهرودى در سال هاى جنگ تحميلى به امور آوارگان عراقى اهتمام داشت و به مشكلات مادى و معنوى آنها رسيدگى مى كرده به همين منظور در نامه اى از امام خمينى رحمه الله درخواست كرد كه اجازه فرمايند وجوه شرعيه اى را كه به ايشان مى رسد صرف امور مستمندان عراقى و طلاب كند.

امام رحمه الله نيز در اين مورد اجازه مطلق به ايشان دادند.

متن نامه آيت اللَّه هاشمى و اجازه امام رحمه الله ذيل آن:

زندگى نامه، ص: 51

محضر شريف استاد عزيز رهبر كبير انقلاب اسلامى حضرت آيت اللَّه العظمى امام خمينى روحى فداه

پس از عرض سلام و افتخار دست بوسى آن جان جانان و استاد بزرگوار، گاهى اوقات اتفاق مى افتد مقدارى وجوه شرعيه از بلاد عربى به اينجانب مى رسد، چنانچه لطف فرموده اجازه دهيد اين قبيل وجوهات را صرف در امور اسلامى و كمك به برادران

عراقى مستمند و يا مخارج طلاب و مبلغين عراقى بنمائيم مزيد منت است. خداوند متعال وجود عزيز آن اميد مستضعفان جهان و نائب بحق انبياء و معصومين را از هرگزندى مصون و محفوظ بدارد و تا ظهور بقية اللَّه اعظم عمر شريف آن سرور را مستدام و پايدار گرداند. والسلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته.

مخلص شما سيدمحمود هاشمى 10/ 2/ 64 مجازيد به ترتيبى كه مرقوم داشته ايد عمل نمائيد ان اشاء اللَّه موفق باشيد.

محل مهر: روح اللَّه الموسوى الخمينى زندگى نامه، ص: 52

فعاليت ها و مسئوليت ها در جمهورى اسلامى ايران

1- عضو جامعه مدرسين حوزه علميه قم

2- عضو شوراى عالى سياستگذارى حوزه

3- عضو مجمع جهانى اهل بيت (ع)

4- عضو مجمع تقريب مذاهب اسلامى

5-/ رياست قوه قضائيه در دو دوره متوالى به مدت 10 سال

قوه قضائيه در زمان رياست آيت اللَّه هاشمى شاهرودى شاهد برخى تحولات ريشه اى بود از جمله: اصلاح برخى قوانين و تدوين قانون جديد مجازات اسلامى، اعمال سياست زندان زدايى، كيفرزدايى از قوانين، افزايش چشمگير وكلاى دادگسترى، گسترش روابط ميان قواى قضائيه كشورهاى اسلامى.

6- عضو فقهاى شوراى نگهبان

7- عضو و نائيب رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام

8- عضو و نائب رئيس مجلس خبرگان رهبرى

9- رئيس هيئت عالى حل اختلاف و تنظيم روابط قواى سه گانه

زندگى نامه، ص: 53

10- رياست مؤسسه دائرة المعارف فقه اسلامى طبق مذهب اهل بيت (ع)

اين مؤسسه به منظور تهيه دائره المعارف فقه اسلامى بر اساس مذهب اهل بيت (ع) كه خلأ آن بسيار محسوس بود، در سال 1369 به فرمان رهبر انقلاب و توسط آيت اللَّه هاشمى شاهرودى در قم تأسيس شد. اين مؤسسه موفق شد تاكنون 21 جلد (تا اواسط حرف باء) از دايرة المعارف فقه اسلامى طبق

مذهب اهل بيت (ع) را كه در نوع خود بى نظير است، زير نظر آيت اللَّه هاشمى شاهرودى تدوين ومنتشر كند. بقيه مجلدات اين مجموعه عظيم در دست تدوين و نشر است.

11-/ رياست مركز الغدير للدراسات الاسلامي در بيروت

12- تأسيس آموزشگاه بررسى هاى اسلامى وابسته به مجمع علمى شهيد صدر در سال 1406 ه. ق كه طلاب بسيارى از آن فارغ التحصيل شده و هم اكنون از اساتيد حوزه در ايران و عراق و لبنان هستند.

13- تدريس دروس خارج فقه و اصول از سال 1404 ه. ق در حوزه علميه قم كه صدها طلبه فاضل و برخى از فضلاى شاخص حوزه در دوره هاى مختلف اين درس ها شركت داشته و دارند.

زندگى نامه، ص: 54

14- انتشار فصلنامه تخصصى «فقه اهل بيت (ع)» با مدير مسئولى معظم له به دو زبان فارسى و عربى. اين مجله از سال تأسيس- 1374 ه. ش- تاكنون به طور منظم و بى وقفه منتشر مى شود.

*** زندگى نامه، ص: 55

آثار و تأليفات

آثار چاپ شده:

1- بحوث في علم الاصول، دوره 7 جلدى است از تقريرات درس اصول آيت اللَّه العظمى شهيد سيدمحمدباقر صدر. اين تقريرات نشانگر اوج پختگى و كمال مكتب اصولى شهيد صدر است.

2- الخمس 2 جلد

3- قاعدة الفراغ و التجاوز

4- قراءات فقهية معاصره: مجموعه اى دو جلدى است مشتمل بر موضوعات و مسائل مستحدثه فقهى كه پيش تر به صورت مقالاتى در فصلنامه «فقه اهل بيت (ع)» منتشر شده بود.

5- الإجارة 2 جلد

6- اضواء و آراء: مجموعه اى 3 جلدى است در توضيح مطالب و عبارات پيچيده كتاب «بحوث في علم الاصول»- تقريرات درس شهيد صدر- و افزودن برخى از اقوال و استدلالات لازم.

7- الزكاة.

8- المضاربة.

زندگى نامه، ص: 56

9- منهاج الصالحين 2 جلدى: رساله

عمليه

10- رساله عمليه فارسى «توضيح المسائل»

11- مناسك الحج

12- مناسك حج (فارسى) تعليقه اى بر فتاواى حضرت امام خمينى (ره).

13- الصوم مسائل وردود طبقاً لفتاواه.

14- الفقه الزراعي: تقرير به قلم حجة الاسلام شيخ حيدر حبّ اللَّه.

15- صحيفه عدالت: مجموعه 7 جلدى است حاوى بيانات آيت اللَّه هاشمى شاهرودى در زمينه هاى فقهى، حقوقى، قضايى، سياسى، اجتماعى و فرهنگى كه در دوره تصدى قوه قضائيه به مناسبت هاى مختلف ايراد شده است.

16- المحصول في علم الاصول: تقريرات درس اصول آيت اللَّه هاشمى شاهرودى به قلم حجة الاسلام والمسلمين شيخ نورى حاتم الساعدى كه چهار جلد آن چاپ شده است.

17- النظرة الكونيّة (جزوه)

18- محاضرات في الثورة الحسينية (جزوه)

19- معطيات آية المودة

20- مصدر التشريع و نظام الحكم في الاسلام

زندگى نامه، ص: 57

21- التفسير الموضوعي لنهج البلاغة

22- الصوم تربيةً و هدايةً (جزوه)

23- حكومت اسلامى (فارسى)

24- نظرة جديدة فى ولاية الفقيه (جزوه)

25- سخنرانى هاى متنوعى كه برخى از آنها در مجلات عربى و فارسى منتشر شده است از جمله:

- «الامام علي عليه السلام العطاء الحضاري المتواصل»، دمشق 1381 ه. ش،

- «وجه شبه ميان ابراهيم خليل (ع) و شهيد صدر» برداشتى از آيه مباركه: «انّ ابراهيم كان أمةً قانتاً لله حنيفاً ولم يكن من المشركين»

- «نظريه حكومت و رهبرى سياسى در اسلام» سخنرانى در جمع طلاب بحرينى.

آثار آماده چاپ:

1- قاعدة لاتعاد

2- الاجتهاد و التقليد

3- بحوث في الفقه (كتاب الشركة)

4- بحوث في الفقه (كتاب البيع)

زندگى نامه، ص: 58

5- بحوث في التشريع الجنائي (الحدود و التعزيرات)

6- احكام عامة للعقود

7- بحوث في الاقتصاد الاسلامي

8- نقدى بر فلسفه حقوق

9- دوره علم الاصول بالغ بر 15 جلد

10- بحوث استدلالية في القضاء

شاگردان:

در طول سال هاى تدريس حضرت آيت اللَّه هاشمى شاهرودى صدها تن از فضلاى حوزه در دروس فقه و اصول ايشان كه به عمق و دقت مشهور است شركت كرده و بسيارى از آنان با كسب معرفت از منبع فياض علم معظم له به مراتب بالاى علمى دست يافته اند.

از آنجا كه استقصاى همه آنان براى ما مقدور نيست در اينجا به ذكر اسامى بعضى از شاگردان ايشان كه از فضلاى شناخته شده حوزه هستند، اكتفا مى شود:

زندگى نامه، ص: 59

1 شيخ احمد ابوزيد العاملى قم

2 شيخ محسن اراكى نجف

3 سيد يوسف ارزونى العاملى قم

4 شيخ احمد اسماعيل تبارقم

5 سيد على اشكورى قم

6 دكتر محمدرضا امام تهران

7 شيخ عليرضا امينى قم

8 شيخ عبدالكريم انصارى قم

9 شيخ محمدعلى انصارى قم

10 شيخ باقر الايرواني نجف

11 شيخ عيسى قاسم البحراني قم

12 شهيد شيخ ماجد البدراوى نجف

13 سيد سامى البدري قم

14 شيخ عبد البديري قم

15 شيخ محمدرضا برّي نجف

16 شيخ حميد البغدادي قم

17 شيخ محمدحسين بياتى تهران

18 شيخ مرتضى ترابى قم

19 سيد مرتضى تقوى قم

زندگى نامه، ص: 60

20 شيخ جعفر توسلى تبريزى قم

21 سيد محمدباقر الجبيلي الاحسائي قم

22 شيخ حسن جعفرزاده قم

23 دكتر عليرضا جمشيدى تهران

24 شيخ حسن جواهرى نجف

25 شيخ حسين چوپائى قم

26 حبّ اللَّه شيخ حيدر قم

27 سيد على حجازى العاملى قم

28 شيخ اسداللَّه الحرشى قم

29 سيد محمد حسينى شاهرودى قم

30 سيد عمار الحكيم قم

31 سيد محمّد هادى الحكيم قم

32 سيد منذر الحكيم نجف

33

مرحوم سيدعبدالعزيز الحكيم نجف

34 شيخ تامر حمزة العاملي قم

35 شهيد شيخ حسين باقر حمودى نجف

36 شيخ همام باقر حمودى قم

37 سيد محمد الحيدري نجف

38 سيد مسعود خامنه اى تهران

زندگى نامه، ص: 61

39 سيد ميثم خامنه اى تهران

40 شيخ على الخطيب قم

41 شهيد شيخ طالب الخليل نجف

42 سيد محسن دعائى قم

43 شيخ يوسف دعموش نجف

44 شيخ حمزه الديراني قم

45 سيد محمدحسين رئيس زاده قم

46 سيد ابراهيم رئيسى تهران

47 شيخ حسن ربيعى قم

48 شيخ محمد رحمانى نيشابورى قم

49 دكتر عبدالجبار الرفاعي قم

50 شيخ عدنان زلغوط العاملي نجف

51 شيخ نورى حاتم الساعدي قم

52 سيد محسن سجادى قم

53 شيخ محمد سرور نجف

54 سيد محسن سعيدى قم

55 شيخ نوراللَّه سلطانى گرگانى قم

56 سيد محمّد رضا السلمان الاحسائي قم

57 سيد هاشم السلمان الاحسائي قم

زندگى نامه، ص: 62

58 سيد عبد اللَّه الهاشم السلمان قم

59 سيدعبدالهادى على ناصر السلمان قم

60 شيخ حسّان سويدان العاملي قم

61 شيخ على اكبر سيفى مازندرانى قم

62 شيخ مهدى شريعت زاده تهران

63 شهيد سيدعبدالرحيم الشوكي نجف

64 شيخ محمدتقى شهيدى قم

65 سيدحسين محمد هادى الصدر نجف

66 شيخ على طحينى نجف

67 شيخ محمد طحينى نجف

68 شيخ صبحي الطفيلي نجف

69 شيخ عباس ظهيرى قم

70 شيخ جعفر محمد عاصي العاملي قم

71 شيخ حسين العايش الاحسائي قم

72 شيخ على عباس زاده تهران

73 شيخ حسن عبدالستار العاملي نجف

74 شيخ محمدرضا العجمى العمانى قم

75 شيخ خالد العطيه نجف

76 سيدحسين علاءالدين الحكيم قم

زندگى نامه، ص: 63

77 شيخ يوسف عمرو نجف

78 شيخ محسن غرويان قم

79 شيخ خالد الغفوري قم

80 شيخ حسن الفتوني العاملي قم

81 شيخ يوسف الفقيه نجف

82 شيخ حسن فياض العاملي قم

83 سيدصدرالدين القبانچي نجف

84 شهيد سيدعزالدين القبانچى نجف

85 شيخ احمد قدسى قم

86 شيخ ابراهيم قصير العاملي نجف

87 شيخ محمدهادى منصور الكاظمي

قم

88 شيخ حسين الكوراني نجف

89 شيخ محمدحسن گلى قم

90 شيخ محمدابراهيم لواسانى تهران

91 شيخ مصطفى محامى قم

92 سيدابراهيم مرتضى نجف

93 شيخ حسن مرمر العاملي قم

94 شيخ رسول مزروعى قم

95 سيد على مكى العاملي قم

زندگى نامه، ص: 64

96 سيدحيدر الموسوي قم

97 سيد عباس الموسوي نجف

98 سيد شرف بن علي الموسوي نجف

99 شهيد سيدعباس الموسوى نجف

100 سيد علي الميّالي قم

101 شيخ محمدرضا ميرصانعى تهران

102 شيخ عفيف النابلسي نجف

103 سيد حسن نصراللَّه قم

104 شيخ حسن نظرى شاهرودى قم

105 شيخ محمد سعيد النعماني نجف

106 سيد هشام نورالدين قم

107 شيخ مهدى نيازى شاهرودى قم

108 سيد محمدباقر جعفر هاشمي قم

109 شيخ مصطفى هروى قم

110 شيخ محمد يعقوب العاملي نجف

رساله توضيح المسائل مطابق با فتاوا

مشخصات كتاب

نام كتاب: توضيح المسائل

نويسنده: سيد محمود هاشمى شاهرودى

موضوع: فقه

زبان: فارسى

تعداد جلد: 1

ناشر: بنياد فقه و معارف اهل بيت

مكان چاپ: قم

سال چاپ: 1390 ش

احكام تقليد

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد للَّه رب العالمين والصلوة والسلام على خير خلقه محمد وآله الطاهرين ولعنة اللَّه على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين. مسأله 1- شخص مسلمان بايد به اصول دين از روى دليل اعتقاد پيدا كند و نمى تواند در اصول دين تقليد نمايد، يعنى بدون سؤال از دليل گفته كسى را قبول كند. ولى چنانچه شخصى به عقائد حقه اسلام يقين داشته باشد و آنها را اظهار نمايد هر چند از روى استدلال نباشد آن شخص مسلمان و مؤمن است و همه احكام اسلام و ايمان بر او جارى مى شود و اما در احكام دين در غير ضروريات بايد يا مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روى دليل بدست آورد، و يا از مجتهد تقليد كند يعنى به دستور او رفتار نمايد و يا از راه احتياط طورى به وظيفه خود عمل نمايد، كه يقين كند تكليف خود را انجام داده است؛ مثلًا اگر عده اى از مجتهدين عملى را حرام مى دانند و عده ديگر مى گويند حرام نيست آن عمل را انجام ندهد، و اگر عملى را بعضى واجب و بعضى مستحب مى دانند، آن را بجا آورد. پس كسانى كه مجتهد نيستند و نمى توانند به احتياط عمل كنند، لازم است از مجتهد تقليد نمايند.

توضيح المسائل، ص: 6

مسأله 2- تقليد در احكام، اعتماد كردن به فتواى مجتهد در هنگام عمل يا بعد از آن است. و از مجتهدى بايد تقليد كرد كه مرد و بالغ و عاقل و شيعه دوازده امامى و

حلال زاده و زنده و عادل باشد و شايستگي تصدى امور عامه را داشته باشد. و نيز معتبر است سابقه فسق معروفى بين مردم نداشته باشد هر چند از آن توبه كرده باشد و از مجتهدى كه تقليد مى شود غير از اوصاف ذكر شده امر ديگرى معتبر نيست و عادل كسى است كه كارهايى را كه بر او واجب است بجا آورد و كارهايى را كه بر او حرام است ترك كند، و نشانه عدالت اين است كه در ظاهر شخص خوبى باشد، كه اگر از اهل محل يا همسايگان او يا كسانى كه با او معاشرت دارند حال او را بپرسند خوبى او را تصديق نمايند. و در صورتى كه اختلاف فتوى بين مجتهدين در مسائل محل ابتلاء ولو اجمالًا معلوم باشد لازم است مجتهدى كه انسان از او تقليد مى كند اعلم باشد يعنى در فهميدن حكم خدا از تمام مجتهدهاى زمان خود بهتر باشد.

مسأله 3- مجتهد و اعلم را از سه راه مى توان شناخت:

اول: آنكه خود انسان يقين كند مثل آنكه از اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را بشناسد.

دوم: آنكه دو نفر عالم و عادل، كه مى توانند مجتهد اعلم را تشخيص دهند، مجتهد بودن يا اعلم بودن كسى را تصديق كنند، به شرط آنكه دو نفر عالم و عادل ديگر با گفته آنان مخالفت ننمايند و در صورت اختلاف، خبره بودن هر كدام بيشتر باشد قول او مقدم است بلكه به گفته يك نفر عالم خبره مورد وثوق نيز اجتهاد يا اعلميت ثابت مى شود.

سوم: آنكه عده اى از اهل علم كه مى توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند،

توضيح المسائل، ص: 7

و

از گفته آنان اطمينان پيدا مى شود مجتهد بودن يا اعلم بودن كسى را تصديق كنند.

مسأله 4- اگر اختلاف بين مجتهدين در مسائل محل ابتلاء ولو اجمالًا معلوم و شناختن اعلم مشكل باشد لازم است از كسى تقليد كند كه او با ديگران مساوى يا اعلم از آنها باشد و در صورت احتمال اعلميّت در هر كدام كافى است از يكى از آنها تقليد كند و گمان به اعلميت معتبر نيست و در صورتى كه احتمال اعلميت در يكى از آن دو برود لازم است از وى تقليد كند، و پس از تقليد از مجتهدى طبق شرايط ذكر شده نمى تواند به مجتهد ديگرى رجوع كند مگر اينكه مجتهد ديگر اعلم باشد كه لازم است در اين صورت به فتواى مجتهد ديگر عدول كند.

مسأله 5- بدست آوردن فتوى يعنى دستور مجتهد چهار راه دارد:

اول: شنيدن از خود مجتهد.

دوم: شنيدن از دو نفر عادل كه فتواى مجتهد را نقل كنند.

سوم: شنيدن از كسى كه انسان به گفته او اطمينان دارد يا مورد وثوق است.

چهارم: ديدن در رساله مجتهد در صورتى كه انسان بدرستى آن رساله اطمينان داشته باشد و در صورتى كه نقل شخص معتبر با نوشته رساله معتبره مخالفت كند و اشتباه در يكى معلوم نگردد شخص بايد تا روشن شدن فتواى مجتهد عمل به احتياط كند و اگر ناقل نقل خود را نسبت به رساله بدهد كه در آن رساله خلاف نقل مذكور است نقل او اعتبار ندارد.

مسأله 6- تا انسان يقين نكند كه فتواى مجتهد عوض شده است، مى تواند به آنچه در رساله نوشته شده عمل نمايد و اگر احتمال دهد

توضيح المسائل، ص: 8

كه فتواى

او عوض شده به مقدار ميسور تحقيق و جستجو لازم است و همچنين است اگر احتمال دهد مجتهدى را كه از او تقليد مى كرده در حال حاضر شرايط تقليد را ندارد ولى اگر بعداً معلوم شود كه فتوايش عوض شده و يا شرايط صحت تقليد به جز اعلميّت را نداشته بايد نسبت به گذشته به وظيفه عمل كند.

مسأله 7- اگر مجتهد اعلم در مسأله اى فتوى دهد مقلد آن مجتهد يعنى كسى كه از او تقليد مى كند نمى تواند در آن مسأله به فتواى مجتهد ديگر عمل كند ولى اگر فتوى ندهد و بفرمايد احتياط آن است كه فلان طور عمل شود مثلًا بفرمايد احتياط آن است كه در ركعت اول و دوم نماز بعد از سوره حمد يك سوره تمام بخواند مقلد بايد يا به اين احتياط كه احتياط واجبش مى گويند عمل كند و يا به فتواى مجتهد ديگرى- با رعايت الا علم فالا علم- عمل نمايد، پس اگر او فقط سوره حمد را كافى بداند مى تواند سوره را ترك كند، و همچنين است اگر مجتهد اعلم بفرمايد مسأله محل تأمل يا محل اشكال است و اما اگر بگويد اقوى احتياط است و يا احتياط واجب است كه آن را فتواى به احتياط مى نامند نمى تواند به مجتهد ديگرى رجوع كند.

مسأله 8- اگر مجتهد اعلم بعد از آنكه در مسأله اى فتوى داده يا پيش از آن احتياط كند، مثلًا بفرمايد ظرف نجس را يك مرتبه در آب كر بشويند پاك مى شود، اگر چه احتياط آن است كه سه مرتبه بشويند، مقلد او مى تواند عمل به احتياط را ترك نمايد و اين احتياط را احتياط مستحب مى نامند.

مسأله 9-

تقليد ميّت ابتداءً جايز نيست ولى اگر مجتهدى كه انسان از او تقليد مى كند از دنيا برود اعلم و يا مساوى يا محتمل الا علميه نسبت به ديگران

توضيح المسائل، ص: 9

باشد بقاى بر تقليد او واجب است و در اين مسأله مقلد لازم است به مجتهد زنده رجوع كند.

مسأله 10- اگر بعد از مردن مجتهدى كه از او تقليد مى كرده بر حسب وظيفه اش از مجتهد زنده تقليد نمايد، دوباره نمى تواند مطابق فتواى مجتهدى كه از دنيا رفته است عمل نمايد مگر اينكه مجتهد زنده اى كه از او تقليد مى كند نظرش آن باشد.

مسأله 11- مسائلى را كه انسان غالباً به آنها احتياج دارد واجب است ياد بگيرد.

مسأله 12- اگر براى انسان مسأله اى پيش آيد كه حكم آن را نمى داند لازم است كه احتياط كند و يا اينكه با شرائطى كه ذكر شد، تقليد نمايد، ولى چنانچه مخالفت غير اعلم با اعلم را اجمالًا بداند و تأخير واقعه و احتياط ممكن نباشد و دستش به اعلم نرسد جايز است از غير اعلم تقليد نمايد با رعايت الاعلم فالاعلم.

مسأله 13- اگر كسى فتواى مجتهدى را به ديگرى بگويد، چنانچه فتواى آن مجتهد عوض شود لازم نيست به او خبر دهد كه فتواى آن مجتهد عوض شده ولى اگر بعد از گفتن فتوى بفهمد اشتباه كرده و گفته او موجب شده كه آن شخص بر خلاف وظيفه شرعيش عمل كند در صورتى كه ممكن باشد بايد اشتباه را برطرف كند.

مسأله 14- اگر مكلف مدتى اعمال خود را بدون تقليد انجام دهد، سپس از مجتهدى تقليد نمايد، در صورتى كه آن مجتهد به صحت اعمال گذشته حكم نمايد آن اعمال

صحيح است و الا محكوم به بطلان است.

توضيح المسائل، ص: 10

احكام طهارت

آب مطلق و مضاف
اشاره

مسأله 15- آب يا مطلق است يا مضاف: آب مضاف آبى است كه آن را از چيزى بگيرند، مثل آب هندوانه و گلاب، يا با چيزى مخلوط باشد، مثل آبى كه به قدرى با گِل و مانند آن مخلوط شود، كه ديگر به آن آب نگويند، و غير اينها آب مطلق است، و آن بر پنج قسم است: اول آب كر، دوم آب قليل، سوم آب جارى، چهارم آب باران، پنجم آب چاه.

1- آب كر

مسأله 16- آب كر مقدار آبى است كه اگر در ظرفى كه طول و عرض و گودى آن هر يك سه وجب است بريزند، آن ظرف را پر كند، و از نظر وزن (1200) رطل عراقى است كه تقريباً معادل (377) كيلوگرم است.

مسأله 17- اگر عين نجس مانند بول و خون يا چيزى كه نجس شده است مانند لباس نجس، به آب كر برسد، چنانچه آن آب، بو يا رنگ يا مزه نجاست را بگيرد، نجس مى شود، و اگر تغيير نكند نجس نمى شود.

مسأله 18- اگر بو يا رنگ يا مزه آب كر بواسطه غير نجاست تغيير كند نجس نمى شود. همچنين اگر با نجس ملاقات نكند ولى به سبب مجاورت تغيير كند نجس نمى شود.

مسأله 19- اگر عين نجس مانند خون به آبى كه بيشتر از كر است برسد

توضيح المسائل، ص: 11

و بو يا رنگ يا مزه قسمتى از آن را تغيير دهد، چنانچه مقدارى كه تغيير نكرده كمتر از كر باشد تمام آب نجس مى شود، و اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد، فقط مقدارى كه بو يا رنگ يا مزه آن تغيير كرده نجس است.

مسأله 20- آب فوّاره اگر متصل به كر

باشد، آب نجس را پاك مى كند ولى اگر قطره قطره روى آب نجس بريزد آن را پاك نمى كند، مگر آنكه چيزى روى فواره بگيرند، تا آب آن قبل از قطره قطره شدن به آب نجس متصل شود.

مسأله 21- اگر چيز نجس را كه عين نجاست در آن است زير شيرى كه متصل به كر است بشويند آبى كه از آن چيز مى ريزد اگر متصل به كر باشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد پاك است و اما اگر آن چيز متنجس باشد و خالى از عين نجاست باشد آبى كه از آن جدا مى شود متصل به كر هم نباشد پاك است.

مسأله 22- اگر مقدارى از آب كر يخ ببندد و باقى آن به قدر كر نباشد چنانچه عين نجاست و يا متنجس مايع به آن برسد نجس مى شود، و هر مقدار از يخ هم به تدريج آب شود نجس مى شود و اما اگر متنجس جامد خالى از عين نجاست به آن برسد آب نجس نمى شود.

مسأله 23- آبى كه به اندازه كر بوده، اگر انسان شك كند از كر كمتر شده يا نه، مثل آب كر است، يعنى نجاست را پاك مى كند و اگر نجاستى هم به آن برسد نجس نمى شود، و آبى كه كمتر از كر بوده و انسان شك دارد به مقدار كر شده يا نه، حكم آب كمتر از كر را دارد.

مسأله 24- كر بودن آب، به دو راه ثابت مى شود: اول آنكه خود انسان يقين كند: دوم آنكه دو مرد عادل خبر دهند، و بعيد نيست كه قول يك مرد عادل بلكه قول كسى كه مورد وثوق و اطمينان

است نيز كافى باشد.

توضيح المسائل، ص: 12

2- آب قليل

مسأله 25- آب قليل آبى است كه از زمين نجوشد و از كر كمتر باشد.

مسأله 26- اگر آب قليل روى عين نجاست بريزد، يا عين نجاست به آن برسد نجس مى شود و همچنين است مايع نجسى كه به آب قليل برسد. ولى اگر با فشار روى نجاست بريزد، مقدارى كه به آن چيز مى رسد نجس است و مقدارى كه به آن چيز نرسيده پاك است.

مسأله 27- آب قليلى كه براى برطرف كردن عين نجاست روى چيز نجس ريخته شود و از آن جدا گردد نجس است، و آب قليلى كه بعد از برطرف شدن عين نجاست و نماندن آب متنجس بر آن جسم براى آب كشيدن روى آن مى ريزند و از آن جدا مى شود پاك است، حتى اگر آن چيز نياز به دو مرتبه شستن داشته باشد.

مسأله 28- آبى كه با آن مخرج بول و غائط را مى شويند با پنج شرط پاك است:

اول- آنكه بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد.

دوم- نجاستى از خارج به آن نرسيده باشد.

سوم- نجاست ديگرى مثل خون يا بول يا غائط بيرون نيامده باشد.

چهارم- ذره هاى غائط در آب پيدا نباشد.

پنجم- بيشتر از مقدار معمول نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد.

توضيح المسائل، ص: 13

3- آب جارى

آب جارى آبى است كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد مانند آب چشمه و قنات و لوله كشيهايى كه فعلًا در بلاد مرسوم است جارى نيست و حكم آب كر را دارد.

مسأله 29- آب جارى اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد تا وقتى كه بو يا رنگ يا مزه آن بواسطه نجاست تغيير نكرده پاك است.

مسأله 30- اگر نجاستى

به آب جارى برسد، مقدارى از آنكه بو يا رنگ يا مزه اش بواسطه نجاست تغيير كرده نجس است. و طرفى كه متصل به چشمه است اگر چه كمتر از كر باشد پاك است. و آبهاى طرف ديگر نهر اگر به اندازه كر باشد يا بواسطه آبى كه تغيير نكرده به آب طرف چشمه متصل باشد، پاك و گرنه نجس است.

مسأله 31- آب چشمه اى كه جارى نيست ولى طورى است كه اگر از آن بردارند باز مى جوشد، حكم آب جارى دارد، يعنى اگر نجاست به آن برسد تا وقتى كه بو يا رنگ يا مزه آن بواسطه نجاست تغيير نكرده، پاك است.

مسأله 32- آبى كه كنار نهر ايستاده و متصل به آب جارى است، در صورتى كه به ملاقات نجس بو يا رنگ يا مزه آن تغيير نكند نجس نمى شود.

مسأله 33- چشمه اى كه مثلًا در زمستان مى جوشد و در تابستان از جوشش مى افتد، فقط وقتى كه مى جوشد حكم آب جارى را دارد.

مسأله 34- آب حوضچه حمام اگر كمتر از كر باشد، چنانچه به خزينه اى كه آبش به ضميمه آب حوض به اندازه كر است متصل باشد و به ملاقات نجس، بو يا رنگ يا مزه آن تغيير نكند نجس نمى شود.

توضيح المسائل، ص: 14

مسأله 35- آب لوله هاى حمام و عمارات كه از شيرها و دوشها مى ريزد اگر به ضميمه منبعى كه متصل به آن است به قدر كر باشد حكم كر را دارد.

مسأله 36- آبى كه روى زمين جريان دارد ولى از زمين نمى جوشد، چنانچه كمتر از كر باشد و عين نجاست يا مايع متنجس به آن برسد نجس مى شود، اما اگر با فشار جارى باشد و

نجاست به پايين آن برسد طرف بالاى آن نجس نمى شود.

4- آب باران

مسأله 37- چيزى كه نجس است و عين نجاست در آن نيست به هر جاى آن يك مرتبه باران برسد پاك مى شود. و در فرش و لباس و مانند اينها تعدد لازم نيست وليكن ماليدن و يا فشار لازم است و باريدن دو سه قطره فائده ندارد، بلكه بايد طورى باشد كه بگويند باران مى آيد.

مسأله 38- اگر باران بر عين نجس ببارد و به جاى ديگر ترشح كند، چنانچه عين نجاست همراه آن نباشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد پاك است، پس اگر باران بر خون ببارد و ترشح كند، چنانچه ذره اى خون در آن باشد، يا آنكه بو يا رنگ يا مزه خون گرفته باشد نجس مى باشد.

مسأله 39- اگر بر سقف عمارت يا روى بام آن عين نجاست باشد، تا وقتى باران به بام مى بارد، آبى كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مريزد پاك است. ولى بعد از قطع شدن باران اگر معلوم باشد آبى كه مى ريزد، به عين نجاست و يا آبى كه با عين نجاست ملاقات كرده رسيده است، نجس مى باشد.

مسأله 40- زمين نجسى كه باران بر آن ببارد پاك مى شود، و اگر باران بر

توضيح المسائل، ص: 15

زمين جارى شود و در حال باريدن به جاى نجسى كه زير سقف است برسد آن را نيز پاك مى كند.

مسأله 41- خاك نجسى كه بواسطه باران گل شود، پاك است.

مسأله 42- هر گاه آب باران در جايى جمع شود، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه موقعى كه باران مى آيد چيز نجسى را در آن بشويند و

آب بو يا رنگ يا مزه نجاست نگيرد آن چيز نجس پاك مى شود.

مسأله 43- اگر بر فرش پاكى روى زمين نجس كه خالى از عين نجاست است باران ببارد، و بر آن زمين نجس جارى شود، فرش نجس نمى شود و زمين هم پاك مى گردد و اگر عين نجاست بر زمين باشد لازم است عين نجاست به وسيله باران و يا قبل از آن از بين رفته باشد.

5- آب چاه

مسأله 44- آب چاهى كه از زمين مى جوشد، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه نجاست به آن برسد، تا وقتى كه بو يا رنگ يا مزه آن بواسطه نجاست تغيير نكرده پاك است ولى مستحب است پس از رسيدن بعضى از نجاستها، مقدارى كه در كتابهاى مفصل گفته شده از آب آن بكشند.

مسأله 45- اگر نجاستى در چاه بريزد و بو يا رنگ يا مزه آب آن را تغيير دهد، چنانچه تغيير آب چاه از بين برود، پاك مى شود.

مسأله 46- اگر آب باران در گودالى جمع شود و كمتر از كر باشد، پس از قطع باران به محض رسيدن عين نجاست و يا مايع متنجس به آن نجس مى شود.

توضيح المسائل، ص: 16

أحكام آبها

مسأله 47- آب مضاف كه معنى آن گفته شد، چيز نجس را پاك نمى كند وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 48- آب مضاف هر قدر زياد باشد، اگر ذره اى نجاست به آن برسد نجس مى شود، ولى چنانچه با فشار روى چيز نجس بريزد، مقدارى كه به چيز نجس رسيده نجس است و مقدارى كه نرسيده است پاك مى باشد؛ مثلًا اگر گلاب را از گلابدان روى دست نجس بريزند، آنچه بدست رسيده نجس، و آنچه بدست نرسيده پاك است.

مسأله 49- اگر آب مضاف طورى با آب كر يا جارى مخلوط شود، كه ديگر آب مضاف به آن نگويند پاك مى شود.

مسأله 50- آبى كه مطلق بوده و معلوم نيست كه به حد مضاف شدن رسيده يا نه، مثل آب مطلق است، يعنى چيز نجس را پاك مى كند، و وضو و غسل هم با آن صحيح است. و آبى كه مضاف بوده و

معلوم نيست مطلق شده يا نه مثل آب مضاف است، يعنى چيز نجس را پاك نمى كند، و وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 51- آبى كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف، و معلوم نيست كه قبلًا مطلق يا مضاف بوده نجاست را پاك نمى كند، و وضو و غسل هم با آن باطل است. و چنانچه نجاستى به آن برسد نجس مى شود اگر چه به اندازه كر يا بيشتر باشد.

توضيح المسائل، ص: 17

مسأله 52- آبى كه عين نجاست مثل خون و بول به آن برسد و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير دهد، اگر چه كر يا جارى باشد نجس مى شود ولى اگر بو يا رنگ يا مزه آب، بواسطه نجاستى كه بيرون آن است عوض شود، مثلًا مردارى كه پهلوى آب است بوى آن را تغيير دهد نجس نمى شود.

مسأله 53- آبى كه عين نجاست مثل خون و بول در آن ريخته و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير داده، چنانچه به كر يا جارى متصل شود، يا باران بر آن ببارد يا باد باران را در آن بريزد، يا آب باران از ناودان هنگام باريدن در آن جارى شود، و در تمام اين صور تغيير آن از بين برود پاك مى شود.

مسأله 54- اگر چيز نجسى را در كر يا جارى تطهير نمايند، آبى كه بعد از بيرون آوردن، از آن مى ريزد پاك است.

مسأله 55- آبى كه پاك بوده و معلوم نيست نجس شده يا نه پاك است و آبى كه نجس بوده و معلوم نيست پاك شده يا نه نجس است.

مسأله 56- نيمخورده سگ و خوك و همچنين

بنابر احتياط نميخورده كافرى كه از اهل كتاب يعنى يهودى و نصرانى و مجوسى نباشد نجس و خوردن آن حرام است و نيمخورده حيوانات حرام گوشت پاك، و خوردن آن در غير گربه مكروه مى باشد.

توضيح المسائل، ص: 18

احكام تخلى
(بول و غائط كردن)

مسأله 57- واجب است انسان وقت تخلى و مواقع ديگر، عورت خود را از كسانى كه مكلفند، اگر چه مثل خواهر و مادر با او محرم باشند، و همچنين از ديوانه و بچه هاى مميز كه خوب و بد را مى فهمند، بپوشاند، ولى زن و شوهر و كسانى كه در حكم آنها هستند مثل كنيز و مالكش لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند.

مسأله 58- لازم نيست با چيز مخصوصى عورت خود را بپوشاند و اگر مثلًا با دست هم آن را بپوشاند كافى است.

مسأله 59- موقع تخلى بايد طرف جلوى بدن يعنى شكم و سينه رو به قبله و پشت به قبله نباشد و مراد از قبله جهتى است كه در حال علم و اختيار بايد نماز به آن طرف خوانده شود.

مسأله 60- اگر موقع تخلى طرف جلوى بدن كسى رو به قبله يا پشت به قبله باشد و عورت خود را از قبله بگرداند كفايت نمى كند اگر جلوى بدن او رو به قبله يا پشت به قبله نباشد، احتياط آن است كه عورت را رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد.

مسأله 61- احتياط مستحب آن است كه طرف جلوى بدن در موقع استبراء كه احكام آن بعداً گفته مى شود، و موقع تطهير مخرج بول و غائط رو به قبله و پشت به قبله نباشد.

توضيح المسائل، ص: 19

مسأله 62- اگر براى آنكه نامحرم او را

نبيند مجبور شود رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند، بايد رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند و نيز اگر از راه ديگر ناچار باشد كه رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند مانعى ندارد و ليكن اگر ميان يكى از آن دو مخيّر باشد احوط و اولى آن است كه پشت به قبله بنشيند.

مسأله 63- احتياط مستحب آن است كه بچه را در وقت تخلى رو به قبله يا پشت به قبله ننشانند.

مسأله 64- در چهار جا تخلى حرام است:

اول: در كوچه هاى بن بست در صورتى كه صاحبانش اجازه نداده باشند.

دوم: در ملك كسى كه اجازه تخلى نداده است.

سوم: در جايى كه براى عده مخصوصى وقف شده است مثل بعضى از مدرسه ها.

چهارم: روى قبر مؤمنين در صورتى كه بى احترامى به آنان باشد و همچنين هر جايى كه تخلى موجب هتك حرمت يكى از مقدسات دين يا مذهب شود و همچنين در مناطق و معابر عمومى اگر موجب ضرر به عابرين باشد.

مسأله 65- در سه صورت مخرج غائط فقط با آب پاك مى شود.

اول: آنكه با غائط نجاست ديگرى مثل خون بيرون آمده باشد.

دوم: آنكه نجاستى از خارج به مخرج غائط رسيده باشد.

سوم: آنكه اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد و در غير اين سه صورت مى توان مخرج را با آب شست و يا به دستورى كه بعداً گفته مى شود، با پارچه و سنگ و مانند اينها پاك كرد، اگر چه شستن با آب بهتر است.

توضيح المسائل، ص: 20

مسأله 66- مخرج بول با غير آب پاك نمى شود و در كر و جارى اگر يك مرتبه بشويند كافى است،

ولى با آب قليل بنابر احتياط واجب بايد دو مرتبه شست و بهتر آن است كه سه مرتبه شسته شود.

مسأله 67- اگر مخرج غائط را با آب بشويند، بايد چيزى از غائط در آن نماند. ولى باقى ماندن رنگ و بوى آن مانعى ندارد و اگر در دفعه اول طورى شسته شود كه ذره اى از غائط در آن نماند، دوباره شستن لازم نيست.

مسأله 68- با سنگ و كلوخ و مانند اينها اگر خشك و پاك باشند مى شود مخرج غائط را تطهير كرد، و چنانچه رطوبت كمى داشته باشند كه به مخرج نرسد اشكال ندارد.

مسأله 69- احتياط واجب آن است كه سنگ يا پارچه اى كه غائط را با آن برطرف مى كنند، سه قطعه باشد، و اگر با سه قطعه برطرف نشود، بايد به قدرى اضافه نمايند تا مخرج كاملًا پاكيزه شود، ولى باقى ماندن ذره هاى كوچكى كه ديده نمى شود اشكال ندارد.

مسأله 70- پاك كردن مخرج غائط با چيزهايى كه احترام آنها لازم است مانند كاغذى كه اسم خدا و پيغمبران بر آن نوشته شده حرام است و پاك كردن مخرج با استخوان و سرگين اشكال ندارد.

مسأله 71- اگر شك كند كه مخرج را تطهير كرده يا نه، لازم است تطهير نمايد، اگر چه هميشه بعد از بول يا غائط فوراً تطهير مى كرده.

مسأله 72- اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز، مخرج را تطهير كرده يا نه در صورتى كه احتمال بدهد كه پيش از شروع به نماز ملتفت بوده نمازى كه خوانده صحيح است، ولى براى نمازهاى بعدى بايد تطهير كند.

توضيح المسائل، ص: 21

استبراء

مسأله 73- استبراء عمل مستحبى است كه مردها بعد

از بيرون آمدن بول انجام مى دهند، براى آنكه يقين كنند بول در مجرى نمانده است. و آن داراى اقسامى است و يكى از آنها اين است كه بعد از قطع شدن بول، اگر مخرج غائط نجس شده، اول آن را تطهير كنند، بعد سه دفعه با انگشت ميانه دست چپ از مخرج غائط تا بيخ آلت بكشند، و بعد شست را روى آلت و انگشت پهلوى شست را زير آن بگذارند و سه مرتبه تا ختنه گاه بكشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند.

مسأله 74- آبى كه گاهى بعد از ملاعبه و بازى كردن با زن از انسان خارج مى شود و به آن «مذى» مى گويند پاك است، و نيز آبى كه گاهى بعد از منى بيرون مى آيد و به آن «وذى» گفته مى شود، و آبى كه گاهى بعد از بول بيرون مى آيد و به آن «ودى» مى گويند اگر بول به آن نرسيده باشد پاك است. و چنانچه انسان بعد از بول استبراء كند و بعد آبى از او خارج شود، و شك كند كه بول است يا يكى از اين سه آب، پاك مى باشد.

مسأله 75- اگر انسان شك كند استبراء كرده يا نه و رطوبتى از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه نجس مى باشد. و چنانچه وضو گرفته باشد باطل مى شود. ولى اگر شك كند استبرايى كه كرده درست بوده يا نه و نحوه استبراء صحيح را مى دانسته و رطوبتى از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه پاك مى باشد و وضو را هم باطل نمى كند.

مسأله 76- كسى كه استبراء نكرده اگر بواسطه آنكه مدتى از

بول كردن او گذشته، يقين كند بول در مجرى نمانده است و رطوبتى ببيند و شك كند پاك است يانه، آن رطوبت پاك مى باشد و وضو را هم باطل نمى كند.

توضيح المسائل، ص: 22

مسأله 77- اگر انسان بعد از بول استبراء كند و وضو بگيرد، چنانچه بعد از وضو رطوبتى ببيند كه بداند يا بول است يا منى لازم است احتياطاً غسل كند و وضو بگيرد، ولى اگر وضو نگرفته باشد فقط گرفتن وضو كافى است.

مسأله 78- براى زن استبراء از بول نيست و اگر رطوبتى ببيند و شك كند كه بول است يا نه پاك مى باشد، و وضو و غسل او را هم باطل نمى كند.

مستحبات و مكروهات تخلى

مسأله 79- مستحب است در موقع تخلى جايى بنشيند كه كسى او را نبيند و موقع وارد شدن به مكان تخلى، اول پاى چپ، و موقع بيرون آمدن، اول پاى راست را بگذارد، و همچنين مستحب است در حال تخلى سر را بپوشاند و سنگينى بدن را بر پاى چپ بيندازد.

مسأله 80- نشستن روبروى خورشيد و ماه در موقع تخلى مكروه است ولى اگر عورت خود را به وسيله اى بپوشاند مكروه نيست. و نيز در موقع تخلى نشستن روبروى باد و در جاده و خيابان و كوچه و در خانه و زير درختى كه ميوه مى دهد و چيز خوردن و توقف زياد و تطهير كردن با دست راست مكروه مى باشد. و همچنين است حرف زدن در حال تخلى، ولى اگر ناچار باشد يا ذكر خدا بگويد اشكال ندارد.

مسأله 81- ايستاده بول كردن و بول كردن در زمين سخت، و سوراخ جانوران و در آب، خصوصا آب ايستاده مكروه است.

مسأله 82-

خوددارى كردن از بول و غائط مكروه است، و اگر براى بدن ضرر كلى داشته باشد حرام است. مسأله 83- مستحب است انسان پيش از نماز و پيش از خواب و پيش از جماع و بعد از بيرون آمدن منى بول كند.

توضيح المسائل، ص: 23

نجاسات
اشاره

مسأله 84- نجاسات ده چيز است:

اول بول، دوم غائط، سوم منى، چهارم مردار، پنجم خون، ششم و هفتم سگ و خوك، هشتم كافرى كه از طايفه يهود و نصارى و مجوس نباشد احتياطاً، نهم شراب كه از آب انگور ساخته شده باشد احتياطاً، دهم عرق حيوان نجاست خوار احتياطاً.

1، 2- بول و غائط:

مسأله 85- بول و غائط انسان و هر حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده دارد يعنى اگر رگ آن را ببرند، خون از آن جستن مى كند، نجس است، و بول و غائط حيوان حرام گوشتى كه خون آن جستن نمى كند مثل ماهى حرام گوشت و همچنين فضله حيوانات كوچك مثل پشه و مگس كه گوشت ندارند پاك است.

مسأله 86- بول و فضله پرندگان حرام گوشت پاك و بهتر اجتناب است.

مسأله 87- بول و غائط حيوان نجاستخوار نجس است و همچنين است بول و غائط گوسفندى كه شير خوك خورده كه از آن شير، گوشت آورده و استخوانش محكم شود يا حيوانى كه انسان آن را وطى كرده يعنى با آن نزديكى نموده است.

توضيح المسائل، ص: 24

3- منى:

مسأله 88- منى انسان و حيوانى كه خون جهنده دارد نجس است.

4- مردار:

مسأله 89- مردار انسان و حيوانى كه خون جهنده دارد نجس است چه خودش مرده باشد، يا به غير دستورى كه در شرع معين شده آن را كشته باشند.

و ماهى چون خون جهنده ندارد، اگر چه در آب بميرد پاك است.

مسأله 90- چيزهايى از مردار مثل پشم و مو و كرك و استخوان و دندان كه روح نداشته پاك است.

مسأله 91- اگر از بدن انسان يا حيوانى كه خون جهنده دارد در حالى كه زنده است گوشت يا چيز ديگرى را كه روح دارد جدا كنند نجس است.

مسأله 92- اگر پوستهاى مختصر لب و جاهاى ديگر بدن را بكنند پاك است.

مسأله 93- تخم مرغى كه از شكم مرغ مرده بيرون مى آيد، هر چند پوست روى آن سفت نشده باشد پاك است، ولى ظاهر آن را بايد آب كشيد.

مسأله 94- اگر بره و بزغاله پيش از آنكه علفخوار شوند بميرند، پنير مايه اى كه در شيردان آنها مى باشد پاك است ولى ظاهر آن را بايد آب كشيد.

مسأله 95- دواجات روان و عطر و روغن و واكس و صابون كه از خارجه مى آورند، اگر انسان يقين به نجاست آنها نداشته باشد پاك است.

مسأله 96- گوشت و پيه و چرمى كه احتمال آن برود كه از حيوانى است كه به دستور شرع كشته شده پاك است، ولى اگر از دست كافر گرفته شود

توضيح المسائل، ص: 25

يا اينكه دست مسلمانى باشد كه از كافر گرفته و رسيدگى نكرده كه از حيوانى است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، خوردن آن گوشت و پيه حرام است، و

نماز در آن چرم جايز نيست وليكن محكوم به طهارت است و اما آنچه از بازار مسلمانها يا از مسلمانى گرفته شود و معلوم نباشد كه از كافر گرفته شده، يا اينكه احتمال آن برود كه تحقيق كرده اگر چه از كافر گرفته باشد نماز خواندن در آن چرم و خوردن آن گوشت و پيه نيز جايز است.

5- خون:

مسأله 97- خون انسان و هر حيوانى كه خون جهنده دارد يعنى حيوانى كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مى كند نجس است، پس خون حيوانى كه مانند ماهى و پشه خون جهنده ندارد پاك مى باشد.

مسأله 98- اگر حيوان حلال گوشت را به دستورى كه در شرع معين شده بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد خونى كه در بدنش مى ماند پاك است ولى اگر به علت نفس كشيدن يا بواسطه اينكه سر حيوان در جاى بلندى بوده خون به بدن حيوان برگردد، آن خون نجس است.

مسأله 99- بنابر احتياط واجب از تخم مرغى كه ذره اى خون در آن است بايد اجتناب كرد ولى اگر خون مثلًا در زرده باشد تا پوست نازك روى آن پاره نشده سفيده پاك مى باشد.

مسأله 100- خونى كه گاهى موقع دوشيدن شير ديده مى شود نجس است و شير را نجس مى كند.

مسأله 101- اگر خونى كه از لاى دندانها مى آيد، بواسطه مخلوط شدن با آب دهان از بين برود، اجتناب از آب دهان لازم نيست.

توضيح المسائل، ص: 26

مسأله 102- خونى كه بواسطه كوبيده شدن، زير ناخن يا زير پوست مى ميرد، اگر طورى شود كه ديگر به آن خون نگويند پاك و اگر به آن خون بگويند نجس است،

و در اين صورت چنانچه ناخن يا پوست سوراخ شود اگر بيرون آوردن خون و تطهير محل جهت وضو يا غسل مشقت دارد بايد تيمم نمايد. و بنابر احتياط لازم وضو هم بگيرد به طورى كه وقت وضو گرفتن آب وضو نجس نشود.

مسأله 103- اگر انسان نداند كه خون زير پوست مرده يا گوشت بواسطه كوبيده شدن به آن حالت در آمده پاك است.

مسأله 104- اگر موقع جوشيدن غذا ذره اى خون در آن بيفتد، تمام غذا و ظرف آن نجس مى شود، و جوشيدن و حرارت و آتش پاك كننده نيست.

مسأله 105- زردابه اى كه در حال بهبودى زخم در اطراف آن پيدا مى شود، اگر معلوم نباشد كه با خون مخلوط است، پاك مى باشد.

6، 7- سگ و خوك:

مسأله 106- سگ و خوكى كه در خشكى زندگى مى كنند حتى مو و استخوان و پنجه و ناخن و رطوبت هاى آنها نجس است، ولى سگ و خوك دريايى پاك است.

8- كافر:

مسأله 107- كافر يعنى كسى كه منكر خدا يا نبوت است و يا معترف به آن نيست و يا براى خدا شريك قرار مى دهد احتياطاً محكوم به نجاست مى باشند، و همه فرقه هايى كه شهادتين را مى گويند و قبول دارند پاك هستند و اما اهل

توضيح المسائل، ص: 27

كتاب (يعنى يهود و نصارى و مجوس) كه پيغمبرى حضرت خاتم الانبياء محمد بن عبد اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم را قبول ندارند، پاكند و نيز كسى كه ضرورى دين يعنى چيزى را كه مثل نماز و روزه مسلمانان جزء دين اسلام مى دانند منكر شود، چنانچه بداند آن چيز ضرورى دين است احتياطاً نجس مى باشد.

مسأله 108- تمام بدن كافر حتى مو و ناخن و رطوبتهاى او احتياطاً نجس است.

مسأله 109- اگر پدر و مادر و جد و جده بچه نا بالغ كافر باشند آن بچه هم احتياطاً نجس است، مگر در صورتى كه مميز و مظهر اسلام باشد، و اگر يكى از اينها مسلمان باشد بچه پاك است.

مسأله 110- كسى كه معلوم نيست مسلمان است يا نه، پاك مى باشد و جايز است در قبرستان مسلمانان دفن شود و واجب است مثل ساير مسلمانها غسل داد و نماز خواند و دفن كرد.

مسأله 111- شخصى كه به يكى از دوازده امام عليهم السلام از روى دشمنى دشنام دهد، اگر چه مهدور الدم است وليكن محكوم به طهارت است.

9- شراب:

مسأله 112- شرابى كه از آب انگور ساخته مى شود و خمر نام دارد احتياطاً نجس است، و ليكن چيزهاى ديگرى كه انسان را مست مى كند هر چند حرام هستند وليكن محكوم به طهارت مى باشند.

مسأله 113- الكل صنعتى كه براى

رنگ كردن در و ميز و صندلى و مانند اينها به كار مى برند، پاك مى باشد.

مسأله 114- اگر انگور و آب انگور به خودى خود بجوشد مست كننده وخمر مى شود امّا اگر بواسطه آتش وامثال آن جوش بيايد، اگر چه پاك است

توضيح المسائل، ص: 28

ولى خوردن آن حرام است تا اين كه دو ثلث آن كم شود.

مسأله 115- خرما و مويز و كشمش و آب آنها اگر چه جوش بيايند پاك و خوردن آنها در صورتى كه مست كننده نباشد حلال است.

مسأله 116- فقاع كه از جو گرفته مى شود و به آن آب جو مى گويند هر چند خوردن آن حرام است وليكن پاك است، و غير فقاع مانند آبى كه به دستور طبيب از جو مى گيرند، و به آن ماء الشعير مى گويند و مست كننده نيست و حلال و پاك مى باشد.

مسأله 117- عرق جنب از حرام پاك است، بنابر احتياط نماز با آن جايز نيست و بعيد نيست احتياط در اين مسأله و مسأله 120 واجب نباشد و نزديكى با زن در حال حيض حكم جنابت از حرام را دارد.

مسأله 118- اگر انسان در اوقاتى كه نزديكى با زن حرام است مثلًا در روز ماه رمضان، با زن خود نزديكى كند- عرق او پاك است و احتياط مستحب آن است كه با آن نماز نخواند.

مسأله 119- اگر جنب از حرام عوض غسل تيمم نمايد، و بعد از تيمم عرق كند حكم آن عرق، حكم عرق قبل از تيمم است بنابر احتياط.

مسأله 120- اگر كسى از حرام جنب شود، و بعد با حلال خود نزديكى كند، احتياط آن است كه در نماز از عرق خود اجتناب نمايد،

و چنانچه اول با حلال خود نزديكى كند و بعد مرتكب حرام شود اجتناب لازم نيست.

10- عرق حيوان نجاستخوار:

مسأله 121- عرق شتر نجاستخوار و هر حيوانى كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده احتياطاً محكوم به نجاست است و نماز با آن جايز نيست.

توضيح المسائل، ص: 29

راه ثابت شدن نجاست

مسأله 122- نجاست هر چيز از سه راه ثابت مى شود:

اول: آنكه خود انسان يقين يا اطمينان كند چيزى نجس است، و اگر گمان داشته باشد چيزى نجس است لازم نيست از آن اجتناب نمايد. بنابر اين غذا خوردن در قهوه خانه ها و مهمانخانه هايى كه مردمان لاابالى و كسانى كه پاكى و نجسى را مراعات نمى كنند در آنها غذا مى خورند، اگر انسان يقين يا اطمينان نداشته باشد غذايى را كه براى او آورده اند نجس است اشكال ندارد.

دوم: آنكه كسى كه چيزى در اختيار او است بگويد آن چيز نجس است، مثلًا همسر انسان يا نوكر يا كلفت بگويد، ظرف يا چيز ديگرى كه در اختيار او است نجس مى باشد.

سوم: آنكه دو مرد عادل بگويند چيزى نجس است، و نيز اگر يك نفر عادل بلكه شخص موثق اگر چه عادل هم نباشد بگويد چيزى نجس است، بايد از آن چيز اجتناب كرد.

مسأله 123- اگر بواسطه ندانستن مسأله نجس بودن و پاك بودن چيزى را نداند، مثلًا نداند فضله موش پاك است يا نه، بايد مسأله را بپرسد، ولى اگر با اينكه مسأله را مى داند، چيزى را شك كند كه پاك است يا نه، مثلًا شك كند آن چيز خون است يا نه، يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان، پاك مى باشد، و وارسى كردن يا پرسيدن لازم نيست.

مسأله 124- چيز نجسى كه انسان شك دارد پاك شده يا نه، نجس است، و چيز پاك را اگر

شك كند نجس شده يا نه، پاك است. و اگر هم بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد لازم نيست وارسى كند.

توضيح المسائل، ص: 30

مسأله 125- اگر بداند يكى از دو ظرف يا دو لباسى كه از هر دوى آنها استفاده مى كند نجس شده و نداند كدام است، بايد از هر دو اجتناب كند ولى اگر مثلًا نمى داند لباس خودش نجس شده يا لباسى كه از تصرف او خارج بوده و مال ديگرى مى باشد، لازم نيست از لباس خودش اجتناب نمايد.

چيز پاك چگونه نجس مى شود

مسأله 126- اگر چيز پاك به چيز نجس برسد و هر دو يا يكى از آنها به طورى تر باشد كه ترى يكى به ديگرى برسد، چيز پاك نجس مى شود، و همچنين اگر به چيز سومى با همان رطوبت برسد نجسش مى كند، و مشهور فرموده اند كه متنجس به طور مطلق منجّس است، ولى اين حكم در غير واسطه اول محل اشكال بلكه منع است (مثال) در صورتى كه دست راست به بول متنجس شود، آنگاه آن دست با رطوبت ديگرى دست چپ را ملاقات كند اين ملاقات موجب نجاست دست چپ خواهد بود، و اگر دست چپ بعد از خشكيدن با چيز ديگرى با رطوبت ديگرى ملاقات كند نجس نمى شود و اما اگر شى ء جامد متنجس كه خالى از عين نجاست است با آب قليل ملاقات كند آب نجس نمى شود حتى اگر متنجس اول باشد وليكن مايعات ديگر غير از آب متنجس مى شوند و جسم جامد اگر با آب و يا مايع متنجس ملاقات كند حكم متنجس اول را دارد.

مسأله 127- اگر چيز پاكى به چيز نجس برسد، و انسان شك كند

كه هر دو يا يكى از آنها تر بوده يا نه، آن چيز پاك نجس نمى شود مگر حالت سابقه چيز پاك رطوبت مسريه باشد.

توضيح المسائل، ص: 31

مسأله 128- دو چيزى كه انسان نمى داند كدام پاك و كدام نجس است اگر چيز پاكى با رطوبت به يكى از آنها برسد اجتناب از آن واجب است.

مسأله 129- زمين و پارچه و مانند اينها اگر رطوبت داشته باشد، هر قسمتى كه نجاست به آن برسد نجس مى شود، و جاهاى ديگر آن پاك است و همچنين است خيار و خربزه و مانند اينها.

مسأله 130- هر گاه شيره و روغن و مانند اينها طورى باشد كه اگر مقدارى از آن را بردارند جاى آن خالى نمى ماند، همين كه يك نقطه از آن نجس شد، تمام آن نجس مى شود. ولى اگر طورى باشد كه جاى آن در موقع برداشتن خالى بماند، اگر چه بعد پر شود، فقط جايى كه نجاست به آن رسيده نجس مى باشد. پس اگر فضله موش در آن بيفتد جايى كه فضله افتاد نجس و بقيه پاك است.

مسأله 131- اگر مگس يا حيوانى مانند آن، روى چيز نجسى كه تر است بنشيند، و بعد روى چيز پاكى كه آن هم تر است بنشيند، چنانچه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده، چيز پاك نجس مى شود، و اگر نداند پاك است.

مسأله 132- اگر جايى از بدن كه عرق دارد نجس شود، و عرق از آن جا به جاى ديگر برود، هر جا كه عرق به آن برسد نجس مى شود، و اگر عرق به جاى ديگر نرود جاهاى ديگر بدن پاك است.

مسأله 133- اخلاطى كه از بينى يا گلو مى آيد،

اگر خون داشته باشد جايى كه خون دارد نجس و بقيه آن پاك است. پس اگر به بيرون دهان يا بينى برسد مقدارى را كه انسان يقين دارد جاى نجس اخلاط به آن

توضيح المسائل، ص: 32

رسيده نجس است، و محلى را كه شك دارد جاى نجس به آن رسيده يا نه پاك مى باشد.

مسأله 134- اگر آفتابه اى را كه ته آن سوراخ است روى زمين نجس بگذارند، چنانچه از جريان بيفتد و آب زير آن جمع گردد كه با آب آفتابه يكى حساب شود، اگر در زمين عين نجاست يا مايع متنجّس باشد آب آفتابه نيز نجس مى شود و در غير اين صورت پاك است همچنين اگر آب آفتابه جريان داشته باشد نجس نمى شود.

مسأله 135- اگر چيزى داخل بدن شود و به نجاست برسد، در صورتى كه بعد از بيرون آمدن آلوده به نجاست نباشد پاك است. پس اگر اسباب اماله يا آب آن در مخرج غائط واردشود، يا سوزن و چاقو و مانند اينها در بدن فرو رود و بعد از بيرون آمدن به نجاست آلوده نباشد نجس نيست. و همچنين است آب دهان و بينى اگر در داخل به خون برسد وبعد از بيرون آمدن به خون آلوده نباشد ليكن اگر چيزى از خارج به داخل دهان برده شود مانند قاشق غذاخورى و در داخل دهان با خون لثه ملاقات كند هرچند عين خون برآن نباشد احتياط واجب اجتناب از آن است.

احكام نجاسات

مسأله 136- نجس كردن خط و ورق قرآن در صورتى كه مستلزم هتك باشد بى اشكال حرام است، و اگر نجس شود بايد فوراً آن را آب بكشند. بلكه بنابر احتياط واجب

در غير فرض هتك نيز نجس كردن حرام و آب كشيدن واجب است.

توضيح المسائل، ص: 33

مسأله 137- اگر جلد قرآن نجس شود در صورتى كه بى احترامى به قرآن باشد بايد آن را آب بكشند.

مسأله 138- گذاشتن قرآن روى عين نجس مانند خون و مردار، اگر چه آن عين نجس خشك باشد در صورتى كه بى احترامى به قرآن باشد حرام است.

مسأله 139- نوشتن قرآن با مركّب نجس اگر چه يك حرف آن باشد حكم نجس كردن آن را دارد، و اگر نوشته شود بايد آن را آب بكشند، يا بواسطه تراشيدن و مانند آن كارى كنند كه از بين برود.

مسأله 140- در صورتى كه دادن قرآن به كافر مستلزم هتك باشد حرام و گرفتن قرآن از او واجب است.

مسأله 141- اگر ورق قرآن يا چيزى كه احترام آن لازم است، مثل كاغذى كه اسم خدا يا پيغمبر يا امام بر آن نوشته شده، در مستراح بيفتد، بيرون آوردن و آب كشيدن آن اگر چه خرج داشته باشد واجب است. و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد به آن مستراح نروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده است. و نيز احتياطاً اگر تربت در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد تا وقتى كه يقين نكرده اند كه به كلى از بين رفته به آن مستراح نروند.

مسأله 142- خوردن و آشاميدن چيز متنجس حرام است، و همچنين است خورانيدن آن به ديگرى، و در خورانيدن آن به طفل و ديوانه اظهر جواز است و اگر خود طفل يا ديوانه غذاى نجس را بخورد يا با دست نجس غذا را نجس كند و بخورد

لازم نيست از او جلوگيرى كنند.

مسأله 143- فروختن چيز نجسى كه در خوردن و آشاميدن استعمال مى شود و ممكن است آن را آب كشيد اشكال ندارد وليكن لازم است كه نجس

توضيح المسائل، ص: 34

بودن آن را به طرف بگويد اگر آن چيز در معرض تكليف شرعى قرار داشته باشد مانند خوراك.

مسأله 144- اگر انسان ببيند كسى چيز نجسى را مى خورد يا با لباس نجس نماز مى خواند لازم نيست به او بگويد.

مسأله 145- اگر جايى از خانه يا فرش كسى نجس باشد و ببيند بدن يا لباس يا چيز ديگر كسانى كه وارد خانه او مى شوند با رطوبت به جاى نجس رسيده است، و در معرض اين باشد كه نجاست به مأكول و مشروب سرايت كند، بايد به آنان بگويد.

مسأله 146- اگر صاحب خانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است، بايد به مهمانها بگويد، اما اگر يكى از مهمانها بفهمد، لازم نيست به ديگران خبر دهد. ولى چنانچه طورى با آنان معاشرت دارد كه ممكن است بواسطه نجس بودن آنان خود او هم نجس شود، بايد به آنان بگويد.

مسأله 147- اگر چيزى را كه عاريه كرده نجس شود چنانچه صاحبش آن چيز را در كارى كه شرط آن پاكى است استعمال مى كند، مانند ظروفى كه در خوردن و آشاميدن استعمال مى شود واجب است نجس شدن آن را به او بگويد و اما مثل لباس، نجس شدن آن را لازم نيست بگويد، اگر چه بداند صاحبش با آن نماز مى خواند، زيرا كه پاك بودن لباس در نماز شرط واقعى نيست.

مسأله 148- اگر بچه بگويد چيزى نجس است، يا چيزى را آب كشيده نبايد حرف او

حجّت شرعى نيست. ولى بچه اى كه مميز است و پاكى و نجسى را بخوبى درك مى كند اگر بگويد چيزى را آب كشيدم، در صورتى كه آن چيز در تصرف او باشد يا آن بچه مورد اطمينان باشد حرف او قبول مى شود، و همچنين اگر بگويد چيزى نجس است.

توضيح المسائل، ص: 35

مطهّرا ت
اشاره

مسأله 149- دوازده چيز نجاست را پاك مى كند، و آنها را مطهرات گويند:

«اول» آب، «دوم»، زمين، «سوم» آفتاب، «چهارم» استحاله، «پنجم» انقلاب، «ششم» انتقال، «هفتم» اسلام، «هشتم» تبعيت، «نهم» برطرف شدن عين نجاست، «دهم» استبراء حيوان نجاستخوار، «يازدهم» غائب شدن مسلمان، «دوازدهم» خارج شدن خون متعارف از ذبيحه و احكام اينها به طور تفصيل در مسائل آينده گفته مى شود.

1- آب:

مسأله 150- آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مى كند:

اول: آنكه مطلق باشد، پس آب مضاف مانند گلاب و عرق بيد چيز نجس را پاك نمى كند.

دوم: آنكه پاك باشد.

سوم: آنكه وقتى چيز نجس را مى شويند آب مضاف نشود، و در شستنى كه بعد از آن شستن ديگر لازم نيست بايد بو يا رنگ يا مزه نجاست هم نگيرد و در غير اين شستن تغيير ضرر ندارد، مثلًا چيزى را به آب كر يا قليل بشويد، و دو دفعه شستن در او لازم باشد، در دفعه اول اگر چه تغيير كند در دفعه دوم به آبى تطهير كند كه تغيير نكند پاك مى شود.

چهارم: آنكه بعد از آب كشيدن چيز نجس عين نجاست در آن نباشد. و پاك

توضيح المسائل، ص: 36

شدن چيز نجس به آب قليل يعنى آب كمتر از كر شرطهاى ديگرى هم دارد كه بعداً گفته مى شود.

مسأله 151- ظرف نجس را با آب قليل بايد سه مرتبه شست، و در كر و جارى يك مرتبه كافى است، ولى ظرفى را كه سگ از آن ظرف آب يا چيز روان ديگر خورده بايد اول با ريختن خاك و مقدارى آب پاك خاك مال كرد، و بنابر احتياط خاك بايد پاك باشد، سپس آب بريزند كه خاك

او زائل شود و بعد يك مرتبه در كر يا جارى يا دو مرتبه با آب قليل شست، و همچنين ظرفى را كه سگ ليسيده و يا آب دهان خود را در آن بريزد يا آبى كه از آن خورده در آن ريخته شود بنابر احتياط واجب بايد پيش از شستن خاك مال كرد.

مسأله 152- اگر دهانه ظرفى كه سگ دهن زده، تنگ باشد بايد خاك را در آن بريزند و مقدارى آب ريخته به شدت حركت دهند تا خاك به همه آن ظرف برسد. و بعد به ترتيبى كه ذكر شد بشويند.

مسأله 153- ظرفى را كه خوك بليسد يا از آن چيز روانى بخورد، يا اينكه در او موش صحرايى مرده باشد، با آب قليل بايد هفت مرتبه شست و لازم نيست آن را خاك مالى كنند ولى اگر با آب كر و يا جارى بشويند يك مرتبه كافى است اگر چه احوط در آن هم تعدد است.

مسأله 154- ظرفى را كه به شراب نجس شده است با آب قليل، بايد سه مرتبه بشويند و با كر و جارى يك مرتبه كافى است اگر چه احوط تعدد است.

مسأله 155- كوزه اى كه از گل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرو رفته اگر در آب كر يا جارى بگذارند، به هر جاى آنكه آب برسد پاك مى شود.

و اگر بخواهند باطن آن هم پاك شود، بايد به قدرى در آب كر يا جارى بماند كه

توضيح المسائل، ص: 37

آب به تمام آن فرو رود، و اگر ظرف رطوبتى داشته باشد كه از رسيدن آب به باطن آن مانع باشد بايد خشكش نمايند، و بعداً

در آب كر يا جارى بگذارند.

مسأله 156- ظرف نجس را با آب قليل دو قسم مى شود آب كشيد: يكى آنكه سه مرتبه پر كنند و خالى كنند، ديگر آنكه سه دفعه قدرى آب در آن بريزند و در هردفعه آب را طورى در آن بگردانند كه به جاهاى نجس آن برسد و بيرون بريزند.

مسأله 157- اگر ظرف بزرگى مثل پاتيل و خمره نجس شود، چنانچه سه مرتبه آن را از آب پر كنند و خالى كنند پاك مى شود. و همچنين است اگر سه مرتبه آب از بالا در آن بريزند، به طورى كه تمام اطراف آن را بگيرد، و در هر دفعه آبى كه ته آن جمع مى شود بيرون آورند. و اگر آبى را كه از آن بيرون مى آورند ملاقات با عين نجاست يا آب متنجس نكرده باشد لازم نيست ظرفى را كه با آن آبها را بيرون مى آورند آب بكشند.

مسأله 158- اگر مس نجس و مانند آن را آب كنند و آب بكشند، ظاهرش پاك مى شود.

مسأله 159- تنورى كه به بول يا غير آن نجس شده است، اگر پس از برطرف شدن عين نجاست يك مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طورى كه تمام اطراف آن را بگيرد پاك مى شود و اگر عين نجاست در آن باشد يك مرتبه كافى نيست بلكه پس از برطرف شدن عين نجاست از آن يكمرتبه بايد شسته شود مگر اينكه با آب كر يا جارى باشد.

مسأله 160- اگر چيز نجس را يك مرتبه در آب كر يا جارى فرو برند كه آب به تمام جاهاى نجس آن برسد، پاك مى شود. و در فرش و لباس و

مانند اينها فشار يا مانند آن از ماليدن يا لگد كردن لازم است، و در صورتى كه لباس و

توضيح المسائل، ص: 38

مانند آنها متنجس به بول باشد در كر نيز دو مرتبه شستن احتياط استحبابى است.

مسأله 161- اگر بخواهند چيزى را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند، در صورتى كه بول در آن چيز نمانده باشد، يك مرتبه آب روى آن بريزند پاك مى شود، ولى در لباس و بدن بايد دو مرتبه بشويند و در شستن لباس و فرش و مانند آنها بايد در حين شستن فشار دهند ولى بيرون آوردن غساله لازم نيست مگر آنكه غساله ملاقات با عين نجاست كرده باشد كه در اين صورت غساله نجس بوده و منجّس است و بايد بيرون آيد و يكبار ديگر آن چيز شسته شود (و غساله آبى است كه معمولًا در وقت شستن و بعد از آن چيزى كه شسته مى شود خود به خود يا بوسيله فشار مى ريزد).

مسأله 162- اگر چيزى به بول پسر و يا دختر شيرخوارى كه غذا خور نشده نجس شود چنانچه يك مرتبه آب روى آن بريزند كه به تمام جاهاى نجس آن برسد پاك مى شود، ولى احتياط مستحب آن است كه يك مرتبه ديگر هم آب روى آن بريزند. و در لباس و فرش و مانند اينها فشار لازم نيست.

مسأله 163- اگر چيزى به غير بول نجس شود، چنانچه با برطرف كردن نجاست يك مرتبه آب روى آن بريزند و از آن جدا شود پاك مى گردد ولى لباس و مانند آن را بايد كمى بمالند و يا فشار دهند و بيرون آوردن غساله آن لازم نيست

مگر آنكه ملاقات با عين نجاست كرده باشد.

مسأله 164- اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده بخواهند آب بكشند، بايد به هر قسم كه ممكن است اگر چه به لگد كردن باشد بمالند و يا فشار دهند.

مسأله 165- اگر ظاهر گندم و برنج و صابون و مانند اينها نجس شود، به فرو بردن در كر و جارى پاك مى گردد، و اگر باطن آنها نجس شود تطهير آنها

توضيح المسائل، ص: 39

مثل تطهير كوزه نجس است كه در مسأله (155) گذشت.

مسأله 166- اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون رسيده يا نه، باطن آن پاك است.

مسأله 167- اگر ظاهر برنج و گوشت يا چيزى مانند اينها نجس شده باشد چنانچه خالى از عين نجاست باشد يك بار آب روى آن بريزند پاك مى شود و اگر آن را در ظرفى قرار داده باشند آن ظرف هم پاك مى گردد مگر آنكه عين نجاست در آن باشد كه در اين صورت آن ظرف متنجس شده و بايد سه بار شسته شود اگر آن ظرف مانند كاسه و امثال آن براى خوراك باشد نه مانند طشت و سينى و اگر بخواهند لباس يا چيزى را كه فشار لازم دارد در ظرفى بگذارند و آب بكشند، بايد آن را فشار دهند و اگر غساله آن با عين نجاست ملاقات كرده باشد بايد آن ظرف را كج كنند تا غساله اى كه در آن جمع شده بيرون بريزد و بار ديگر ظرف را بشويند و اگر ظرف خوراكى است بايد سه بار بشويند.

مسأله 168- لباس نجسى را كه به نيل و مانند آن رنگ شده اگر در آب كر

يا جارى فرو برند و يا با آب قليل بشويند، چنانچه موقع فشار دادن، آب مضاف از آن بيرون نيايد پاك مى شود.

مسأله 169- اگر لباسى را در كر يا جارى آب بكشند، و بعد مثلًا لجن آب در آن ببينند، چنانچه احتمال ندهند كه جلوگيرى از رسيدن آب كرده آن لباس پاك است.

مسأله 170- اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن خورده گل يا اشنان در آن ديده شود پاك است، ولى اگر آب نجس به باطن گل يا اشنان رسيده باشد ظاهر گل و اشنان پاك و باطن آنها نجس است.

توضيح المسائل، ص: 40

مسأله 171- هر چيز نجس، تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند پاك نمى شود. ولى اگر بو يا رنگ نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد، پس اگر خون را از لباس برطرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند پاك مى باشد، اما چنانچه بواسطه بو يا رنگ يقين كنند يا احتمال دهند كه ذره هاى نجاست در آن چيز مانده نجس است.

مسأله 172- اگر نجاست بدن را در آب كر يا جارى برطرف كنند بدن پاك مى شود، و بيرون آمدن و دو مرتبه در آب رفتن لازم نيست.

مسأله 173- غذاى نجسى كه لاى دندانها مانده، اگر آب در دهان بگردانند و به تمام غذاى نجس برسد پاك مى شود.

مسأله 174- اگر موى سر و صورت را با آب قليل آب بكشند، لازم نيست فشار دهند كه غساله آن جدا شود.

مسأله 175- اگر جايى از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند، اطراف آنجا كه متصل به آن است و معمولًا موقع آب

كشيدن آب به آنها سرايت مى كند، با پاك شدن جاى نجس پاك مى شود؛ به اين معنى كه آب كشيدن اطراف مستقلًا لازم نيست بلكه اطراف و محل نجس به آب كشيدن با هم پاك مى شوند، و همچنين است اگر چيز پاكى را پهلوى چيز نجس بگذارند و روى هر دو آب بريزند. پس اگر براى آب كشيدن يك انگشت نجس، روى همه انگشتها آب بريزند و آب نجس به همه آنها برسد، بعد از پاك شدن انگشت نجس تمام انگشتها پاك مى شود.

مسأله 176- گوشت و دنبه اى كه نجس شده، مثل چيزهاى ديگر آب كشيده مى شود. و همچنين است اگر بدن يا لباس، چربى كمى داشته باشد كه از رسيدن آب به بدن و لباس جلوگيرى نكند.

توضيح المسائل، ص: 41

مسأله 177- اگر ظرف يا بدن نجس باشد، و بعد به طورى چرب شود كه جلوگيرى از رسيدن آب به آنها كند، چنانچه بخواهند ظرف و بدن را آب بكشند، بايد چربى را برطرف كنند تا آب به آنها برسد.

مسأله 178- آب شيرى كه متصل به كر است حكم كر را دارد.

مسأله 179- اگر چيزى را آب بكشد و يقين كند پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن برطرف كرده يا نه، بايد دو باره آن را آب بكشد و يقين كند كه عين نجاست برطرف شده است.

مسأله 180- زمينى كه آب در او فرو مى رود مثل زمينى كه روى آن شن يا ريگ باشد، اگر نجس شود با آب قليل نيز پاك مى شود.

مسأله 181- زمين سنگ فرش و آجر فرش و زمين سختى كه آب در آن فرو نمى رود، اگر نجس

شود چنانچه عين نجاست در آن نباشد با آب قليل پاك مى گردد، ولى بايد به قدرى آب روى آن بريزند كه جارى شود و غساله آن نيز پاك است و اما اگر عين نجاست در آن باشد غساله اى كه با عين نجس ملاقات مى كند نجس مى شود و به هر جا بخورد نيز نجس مى كند لذا بايد آن را جمع كنند و يا بگذارند تا خشك شود سپس بار ديگر آن موضع را و هر چه كه غساله نجس با آن ملاقات كرده يكمرتبه بشويند.

مسأله 182- اگر ظاهر نمك سنگ و مانند آن نجس شود، با آب كمتر از كر هم پاك مى شود.

مسأله 183- اگر شكر نجس آب شده اى را قند بسازند و در آب كر يا جارى بگذارند پاك نمى شود.

توضيح المسائل، ص: 42

2- زمين:

مسأله 184- زمين با چهار شرط كف پا و ته كفش را كه به راه رفتن نجس شده پاك مى كند: «اول» آنكه زمين پاك باشد. «دوم» آنكه خشك باشد.

«سوم» آنكه نجاست از ملاقات با زمين حاصل شده باشد. «چهارم» آنكه اگر عين نجس مثل خون و بول، يا متنجس مثل گلى كه نجس شده در كف پا و ته كفش باشد، بواسطه راه رفتن يا ماليدن پا به زمين برطرف شود و نيز زمين بايد خاك يا سنگ يا آجر فرش و مانند اينها باشد، و با راه رفتن روى فرش و حصير و سبزه، كف پا و ته كفش نجس پاك نمى شود.

مسأله 185- پاك شدن كف پا و ته كفش نجس، بواسطه راه رفتن روى زمينى كه با چوب يا پلاستيك يا هر چه از خاك و سنگ و زمين محسوب

نمى شود فرش شده باشد محل اشكال است.

مسأله 186- براى پاك شدن كف پا و ته كفش بهتر است مقدار پانزده ذراع دست يا بيشتر راه بروند، اگر چه به كمتر از پانزده ذراع يا ماليدن پا به زمين نجاست برطرف شود.

مسأله 187- لازم است عين نجاست در كف پا و ته كفش به وسيله راه رفتن از بين برود و اگر قبل از راه رفتن از بين رفته باشد چنانچه رطوبت آن نجاست باقى باشد و با راه رفتن خشك شود باز هم پاك مى شود و اگر قبل از راه رفتن خشك باشد با راه رفتن پاك نمى شود و احتياطاً بايستى شسته شود.

مسأله 188- بعد از آنكه كف پا يا ته كفش نجس به راه رفتن پاك شد، مقدارى از اطراف آن هم كه معمولًا به گل آلوده مى شود پاك مى گردد.

توضيح المسائل، ص: 43

مسأله 189- كسى كه با دست و زانو راه مى رود، اگر كف دست يا زانوى او از ناحيه زمين نجس شود، با راه رفتن پاك مى شود. و همچنين است ته عصا و ته پاى مصنوعى و نعل چهار پايان و چرخ اتومبيل و درشكه و مانند اينها.

مسأله 190- اگر بعد از راه رفتن، بو يا رنگ يا ذره هاى كوچكى از نجاست كه ديده نمى شود، در كف پا يا ته كفش بماند اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه به قدرى راه روند كه آنها هم برطرف شوند.

مسأله 191 توى كفش بواسطه راه رفتن پاك نمى شود. و پاك شدن كف جوراب بواسطه راه رفتن محل اشكال است.

3- آفتاب:

مسأله 192- آفتاب زمين و ساختمان و چيزهايى كه مانند در و پنجره در

ساختمان به كار برده شده، و همچنين ميخى را كه به ديوار كوبيده اند با پنج شرط پاك مى كند:

اول: آنكه چيز نجس تر باشد، پس اگر خشك باشد بايد به وسيله اى آن را تر كنند تا آفتاب خشك كند.

دوم: آنكه اگر عين نجاست در آن چيز باشد پيش از خشك شدن به تابيدن آفتاب آن را برطرف كند.

سوم: آنكه چيزى از تابيدن آفتاب جلوگيرى نكند، پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند، آن چيز پاك نمى شود، ولى اگر ابر به قدرى نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيرى نكند، اشكال ندارد. و نيز تابيدن آفتاب از پشت شيشه اشكال ندارد.

چهارم: آنكه آفتاب چيز نجس را خشك كند، پس اگر مثلًا چيز نجس

توضيح المسائل، ص: 44

بواسطه باد خشك شود پاك نمى گردد، ولى اگر باد به قدر متعارف باشد به طورى كه خشك شدن به آفتاب مستند باشد اشكال ندارد.

پنجم: آنكه آفتاب مقدارى از بناء و ساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته، يك مرتبه خشك كند. پس اگر يك مرتبه بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روى آن را خشك كند و دفعه ديگر زير آن را خشك نمايد، فقط روى آن پاك مى شود و زير آن نجس مى ماند.

مسأله 193- پاك كردن آفتاب حصير نجس را محل اشكال است، و اما درخت و گياه بواسطه آفتاب پاك مى شود.

مسأله 194- اگر آفتاب به زمين نجس بتابد، بعد انسان شك كند كه زمين موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه، يا ترى آن بواسطه آفتاب خشك شده يا نه آن زمين نجس است و همچنين است اگر

شك كند كه پيش از تابش آفتاب عين نجاست از آن برطرف شده يا نه، يا شك كند كه چيزى مانع تابش آفتاب بوده يا نه.

مسأله 195- اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد، و به وسيله آن طرفى كه آفتاب به آن نتابيده نيز به تبع آن خشك شود، هر دو طرف پاك مى شود.

4- استحاله:

مسأله 196- اگر جنس چيز نجس به طورى عوض شود كه به صورت جنس ديگر پاكى در آيد پاك مى شود، مثل آنكه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد، يا سگ در نمكزار فرو رود و نمك شود، ولى اگر جنس آن عوض نشود، مثل آنكه گندم نجس را آرد كنند يا نان بپزند پاك نمى شود.

توضيح المسائل، ص: 45

مسأله 197- كوزه گلى و مانند آنكه از گل نجس ساخته شده و زغالى كه از چوب نجس درست شده نجس است.

مسأله 198- چيز نجسى كه معلوم نيست استحاله شده يا نه، نجس است.

5- انقلاب:

مسأله 199- اگر شراب نجس به خودى خود يا بواسطه ريختن چيزى مثل سركه و نمك در آن سركه شود، پاك مى گردد.

مسأله 200- شرابى كه از انگور نجس و مانند آن درست كنند، يا نجاست ديگرى به آن برسد و بعد سركه شود پاك نمى شود.

مسأله 201- سركه اى كه از انگور و كشمش و خرماى نجس درست كنند نجس است.

مسأله 202- اگر پوشال ريز انگور يا خرما داخل آنها باشد و سركه بريزند ضرر ندارد، بلكه ريختن خيار و بادنجان و مانند اينها در آن اگر چه پيش از سركه شدن باشد نيز اشكالى ندارد، مگر اينكه پيش از سركه شدن مسكر شده باشد و از انگور باشد.

مسأله 203- آب انگورى كه به آتش يا به خودى خود جوش بيايد، حرام مى شود، و اگر آن قدر به آتش بجوشد كه ثلثان شود، يعنى دو قسمت آن كم شود و يك قسمت آن بماند، حلال مى شود. و در مسأله (114) گذشت كه آب انگور با جوش آمدن نجس نمى شود.

مسأله 204- اگر دو قسمت آب انگور بدون

جوش آمدن كم شود چنانچه باقيمانده آن جوش بيايد و به آن شيره نگويند حرام است.

مسأله 205- آب انگورى كه معلوم نيست جوش آمده يا نه حلال است

توضيح المسائل، ص: 46

ولى اگر جوش بيايد تا انسان يقين نكند كه دو قسمت آن كم شده، حلال نمى شود.

مسأله 206- اگر مثلًا در يك خوشه غوره مقدارى انگور باشد، چنانچه به آبى كه از آن خوشه گرفته مى شود، آب انگور نگويند و بجوشد، خوردن آن حلال است.

مسأله 207- اگر يك دانه انگور در چيزى كه به آتش مى جوشد بيفتد و بجوشد و مستهلك نشود، فقط خوردن آن دانه احتياطاً حرام است، و اگر مستهلك شود خوردن آن اشكالى ندارد.

مسأله 208- اگر بخواهند در چند ديگ شيره بپزند، جايز است كفگيرى را كه در ديگ جوش آمده زده اند در ديگى كه جوش نيامده بزنند.

مسأله 209- چيزى كه معلوم نيست غوره است يا انگور، اگر جوش بيايد حلال است.

6- انتقال:

مسأله 210- اگر خون بدن انسان يا خون حيوانى كه خون جهنده دارد- يعنى حيوانى كه وقتى رگ آن را ببرند خون از آن جستن مى كند- به بدن حيوانى كه خون جهنده ندارد برود، و خون آن حيوان حساب شود پاك مى گردد و اين را انتقال گويند. و همچنين است حكم در ساير نجاسات، و اما خونى كه زالو از انسان مى مكد چون خون زالو به آن گفته نمى شود و مى گويند خون انسان است نجس مى باشد.

مسأله 211- اگر كسى پشه اى را كه به بدنش نشسته بكشد و نداند خونى كه از پشه بيرون آمده از او مكيده يا از خود پشه مى باشد، پاك است، و همچنين

توضيح المسائل، ص: 47

است اگر بداند

از او مكيده ولى جزء بدن پشه حساب شود، اما اگر فاصله بين مكيدن خون و كشتن پشه به قدرى كم باشد كه بگويند خون انسان است يا معلوم نباشد كه مى گويند خون پشه است يا خون انسان، نجس مى باشد.

7- اسلام:

مسأله 212- اگر كافر غير كتابى شهادتين بگويد يعنى به يگانگى خدا و نبوت خاتم الانبياء شهادت بدهد، به هر لغتى كه باشد مسلمان مى شود. و بعد از مسلمان شدن، بدن و آب دهان و بينى و عرق او پاك است، ولى اگر موقع مسلمان شدن، عين نجاست به بدن او بوده، بايد برطرف كند و جاى آن را آب بكشد، بلكه اگر پيش از مسلمان شدن عين نجاست برطرف شده باشد، احتياط واجب آن است كه جاى آن را آب بكشد و بنابر اظهر كافر كتابى پاك است.

مسأله 213- اگر موقعى كه كافر بوده لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او نباشد نجس است، بلكه اگر در بدن او هم باشد، بنابر احتياط واجب بايد از آن اجتناب كند.

مسأله 214- اگر كافر شهادتين بگويد، و انسان نداند قلباً مسلمان شده يا نه پاك است، و همچنين اگر بداند قلباً مسلمان نشده است ولى چيزى كه منافى با اظهار شهادتين باشد از او سر نزند.

8- تبعيت:

مسأله 215- تبعيت آن است كه چيز نجسى بواسطه پاكى چيز ديگر پاك شود.

مسأله 216- اگر شراب سركه شود، ظرف آن هم تا جايى كه شراب موقع

توضيح المسائل، ص: 48

جوش آمدن به آنجا رسيده پاك مى شود. و كهنه و چيزى هم كه معمولًا روى آن مى گذارند اگر با آن نجس شده پاك مى گردد. ولى اگر پشت ظرف به آن شراب آلوده شود، احتياط واجب آن است كه بعد از سركه شدن شراب از آن اجتناب كنند.

مسأله 217- بچه كافر به تبعيت در دو مورد پاك مى شود: «1» كافرى كه

مسلمان شود، طفل او در پاكى تابع او است، و همچنين اگر جد طفل يا مادر يا جده او مسلمان شوند. «2» طفل كافرى كه به دست مسلمانى اسير گردد، و پدر يا يكى از اجداد او همراه نباشد. در اين دو مورد پاكى طفل به تابعيت مشروط به اين است كه طفل در صورت مميز بودن اظهار كفر ننمايد.

مسأله 218- تخته يا سنگى كه روى آن ميّت را غسل مى دهند، و پارچه اى كه با آن عورت ميّت را مى پوشانند، و دست كسى كه او را غسل مى دهد تمام اين چيزها كه با ميّت شسته شده است اگر با ميّت شسته شده باشد، پاك مى شود.

مسأله 219- كسى كه چيزى را آب مى كشد، بعد از پاك شدن آن چيز دست او هم كه با آن چيز شسته شده پاك مى شود.

مسأله 220- اگر لباس و مانند آن را با آب قليل آب بكشند و به اندازه معمول فشار دهند تا آبى كه روى آن ريخته اند جدا شود، آبى كه در آن مى ماند پاك است بلكه آبى كه از آن جدا شده نيز پاك است به تفصيلى كه در مسأله (27) گذشت.

مسأله 221- ظرف نجس را كه با آب قليل آب مى كشند بعد از جدا شدن آبى كه براى پاك شدن روى آن ريخته اند، آب كمى كه در آن مى ماند پاك است و همچنين است آبى كه از آن جدا شده به تفصيلى كه در مسأله (27) گذشت.

توضيح المسائل، ص: 49

9- برطرف شدن عين نجاست:

مسأله 222- اگر بدن حيوان به عين نجس مثل خون، يا متنجّس مثل آب نجس آلوده شود، چنانچه آنها برطرف شوند، بدن آن حيوان پاك است و

همچنين است باطن بدن انسان مثل توى دهان و بينى. مثلًا اگر خونى از لاى دندان بيرون آيد و در آب دهان از بين برود، آب كشيدن توى دهان لازم نيست ولى اگر دندان عاريه در دهان باشد و خون به آن برسد بنابر احتياط بايد آن راآب بكشند.

مسأله 223- اگر غذا لاى دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد چنانچه انسان نداند كه خون به غذا رسيده، آن غذا پاك است، و اگر خون به آن برسد بنابر احتياط نجس مى شود.

مسأله 224- مقدارى از لبها و پلك چشم كه موقع بستن، روى هم مى آيد حكم باطن را دارد و ليكن جايى را كه انسان نمى داند از ظاهر بدن است يا باطن آن، اگر نجس شود بايد آب بكشد.

مسأله 225- اگر گرد و خاك نجس به لباس و فرش و مانند اينها بنشيند چنانچه طورى آنها را تكان دهند كه گرد و خاك نجس از آنها بريزد آن لباس و فرش پاك است و شستن لازم ندارد، و اگر چيزى با رطوبت با آنها ملاقات كند نجس نمى شود.

10- استبراء حيوان نجاستخوار:

مسأله 226- بول و غائط حيوانى كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده نجس است. و اگر بخواهند پاك شود، بايد آن را استبراء كنند يعنى تا مدتى

توضيح المسائل، ص: 50

نگذارند نجاست بخورد كه بعد از آن مدت ديگر نجاست خوار به آن نگويند، و احتياط مستحب آن است كه شتر نجاست خوار را چهل روز و گاو را سى روز، و گوسفند را ده روز، و مرغابى را هفت يا پنج روز، و مرغ خانگى را سه روز، از خوردن نجاست جلوگيرى كنند و غذاى

پاك به آنها بدهند هر چند پيش از گذشت آن مدت ديگر نجاست خوار به آنها نگويند.

11- غائب شدن مسلمان:

مسأله 227- اگر بدن يا لباس مسلمان يا چيز ديگرى كه مانند ظرف و فرش در اختيار او است، نجس شود و آن مسلمان غائب گردد، با شش شرط پاك است:

اول- آنكه آن مسلمان چيزى كه بدن يا لباسش را نجس كرده نجس بداند.

پس اگر مثلًا لباسش با رطوبت به بدن كافر ملاقات كرده و آن را نجس نداند بعد از غائب شدن او نمى شود آن لباس را پاك دانست.

دوم- آنكه بداند بدن يا لباسش به چيز نجس رسيده است.

سوم- آنكه انسان به ببيند آن چيز را در كارى كه شرط آن پاكى است استعمال مى كند، مثلًا ببيند با آن لباس نماز مى خواند.

چهارم- آنكه احتمال برود كه آن مسلمان بداند شرط كارى را كه با آن چيز انجام مى دهد پاكى است، پس اگر مثلًا نداند كه بايد لباس نمازگزار پاك باشد و با لباسى كه نجس شده نماز بخواند، نمى شود آن لباس را پاك دانست.

پنجم- آنكه انسان احتمال دهد آن مسلمان چيزى را كه نجس شده آب كشيده است، پس اگر يقين داشته باشد كه آب نكشيده، نبايد آن چيز را پاك

توضيح المسائل، ص: 51

بداند. و نيز اگر نجس و پاك در نظر آن مسلمان فرق نداشته باشد، پاك دانستن آن چيز محل اشكال است.

ششم- آنكه مسلمان بالغ، يا طفلى باشد كه بتواند طهارت و نجاست را تشخيص دهد.

مسأله 228- اگر انسان يقين يا اطمينان پيدا كند كه چيزى كه نجس بوده پاك شده است يا يك نفر عادل يا شخص موثق به پاك شدن آن خبر دهند

آن چيز پاك است، و همچنين است اگر كسى كه چيز نجس در اختيار او است بگويد آن چيز پاك شده، يا مسلمانى چيز نجس را آب كشيده باشد، اگر چه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه و خبر دادن يك نفر عادل يا شخص موثق به پاكى آن نيز كفايت مى كند.

مسأله 229- كسى كه وكيل شده است لباس انسان را آب بكشد، اگر بگويد آب كشيدم و انسان به گفته او اطمينان پيدا كند و يا شخص موثقى باشد، آن لباس پاك است.

مسأله 230- انسان وسواس كه در آب كشيدن چيز نجس يقين پيدا نمى كند مى تواند به گمان اكتفا نمايد.

12- رفتن خون متعارف:

مسأله 231- خونى كه در جوف ذبيحه بعد از كشتن آن به طريق شرعى باقى مى ماند، چنانچه خون به مقدار متعارف خارج شده باشد پاك است، چنان كه در مسأله (98) گذشت.

مسأله 232- حكم سابق مختص به حيوان حلال گوشت است، و بنابر احتياط در حيوان حرام گوشت جارى نيست.

توضيح المسائل، ص: 52

احكام ظرفها
اشاره

مسأله 233- ظرفى كه از پوست سگ يا خوك يا مردار ساخته شده، آشاميدن و خوردن چيزى از آن ظرف در صورتى كه رطوبتى موجب نجاستش شده باشد حرام است، و نبايد آن ظرف را در وضو و غسل و كارهايى كه بايد با چيز پاك انجام داد، استعمال كنند، و احتياط مستحب آن است كه چرم سگ و خوك و مردار را- اگر چه ظرف هم نباشد- استعمال نكنند.

مسأله 234- خوردن و آشاميدن از ظرف طلا و نقره حرام است ولى زينت نمودن اطاق و مانند آن و نگاهداشتن آنها و استعمال آنها در غير از خوردن و آشاميدن مانعى ندارد اگر چه احتياط در ترك آن است و همچنين است ساختن ظرف طلا و نقره و خريد و فروش آنها براى زينت نمودن يا نگاه داشتن.

مسأله 235- گيره استكان كه از طلا يا نقره مى سازند اگر بعد از برداشتن استكان، ظرف به آن گفته شود استعمال آن چه به تنهايى و چه با استكان حرام است، و اگر ظرف به آن گفته نشود استعمال آن مانعى ندارد.

مسأله 236- استعمال ظرفى كه روى آن را آب طلا يا نقره داده اند اشكال ندارد.

مسأله 237- اگر فلزى را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند،

توضيح المسائل، ص: 53

چنانچه مقدار آن فلز

به قدرى باشد كه ظرف طلا يا نقره به آن ظرف نگويند استعمال آن مانعى ندارد.

مسأله 238- ظرف طلا يا نقره اگر از براى غذا خوردن باشد هر چند از آن در ظرف ديگرى مى ريزند و مى خورند ظروف طلا و نقره محسوب شده و خوردن از آنها به اين ترتيب نيز حرام است.

مسأله 239- استعمال بادگير قليان و غلاف شمشير و كارد و قاب قرآن اگر از طلا يا نقره باشد، اشكال ندارد، و همچنين است عطردان و سرمه دان طلا و نقره.

مسأله 240- خوردن و آشاميدن از ظرف طلا يا نقره در حال نا چارى به مقدار دفع ضرورت اشكال ندارد، ولى زياده بر اين مقدار جايز نيست.

مسأله 241- استعمال ظرفى كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر اشكال ندارد.

توضيح المسائل، ص: 54

وضو
اشاره

مسأله 242- در وضو واجب است صورت و دستها را بشويند و جلوى سر و روى پاها را مسح كنند.

مسأله 243- درازاى صورت را بايد از بالاى پيشانى جايى كه موى سر بيرون مى آيد تا آخر چانه شست، و پهناى آن به مقدارى كه بين انگشت وسط و شست قرار مى گيرد بايد شسته شود، و اگر مختصرى از اين مقدار را نشويند وضو باطل است، و براى آنكه يقين كند اين مقدار كاملًا شسته شده بايد كمى اطراف آن را هم بشويد.

مسأله 244- اگر صورت يا دست كسى كوچكتر يا بزرگتر از متعارف مردم باشد، بايد ملاحظه كند كه مردمان متعارف تا كجاى صورت خود را مى شويند، او هم تا همانجا را بشويد و نيز اگر در پيشانى او مو روييده يا جلوى سرش مو ندارد بايد

به اندازه معمول پيشانى را بشويد.

مسأله 245- اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگرى در ابروها و گوشه هاى چشم و لب او هست كه نمى گذارد آب به آنها برسد، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد و وسواس يا غير متعارف نباشد بايد پيش از وضو وارسى كند كه اگر هست برطرف نمايد و اگر آن چرك به گونه اى باشد كه جزء بشره محسوب شود كندن آن لازم نيست.

مسأله 246- اگر پوست صورت از لاى مو پيدا باشد بايد آب را به پوست برساند، و اگر پيدا نباشد شستن مو كافى است، و رساندن آب به زير آن لازم نيست.

توضيح المسائل، ص: 55

مسأله 247- اگر شك كند پوست صورت از لاى مو پيدا است يا نه، بنابر احتياط واجب بايد مو را بشويد و آب را به پوست هم برساند.

مسأله 248- شستن توى بينى و مقدارى از لب و چشم كه در وقت بستن ديده نمى شود واجب نيست، ولى براى آنكه يقين كند از جاهايى كه بايد شسته شود چيزى باقى نمانده، واجب است مقدارى از آنها را هم بشويد و كسى كه نمى دانسته بايد اين مقدار را بشويد، اگر نداند در وضوهايى كه گرفته اين مقدار را شسته يا نه، نمازى را كه با آن وضو خوانده و وقتش باقى است با وضوى جديد اعاده نمايد و قضاى نمازهايى كه وقتش گذشته واجب نيست.

مسأله 249- بايد صورت و دستها را از بالا به پايين شست و اگر از پايين به بالا بشويد وضو باطل است.

مسأله 250- اگر دست را تر كند و به صورت و دستها بكشد، چنانچه ترى دست به قدرى

باشد كه بواسطه كشيدن دست، آب كمى بر آنها جارى شود كافى است.

مسأله 251- بعد از شستن صورت بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را از آرنج تا سر انگشتها بشويد.

مسأله 252- براى آنكه يقين كند، آرنج را كاملًا شسته بايد مقدارى بالاتر از آرنج را هم بشويد.

مسأله 253- كسى كه پيش از شستن صورت دستهاى خود را تا مچ شسته، در موقع وضو بايد تا سر انگشتان را بشويد، و اگر فقط تا مچ را بشويد وضوى او باطل است.

مسأله 254- در وضو شستن صورت و دستها مرتبه اول واجب، و مرتبه

توضيح المسائل، ص: 56

دوم مستحب است بنا بر مشهور و مرتبه سوم و بيشتر از آن حرام مى باشد. و اينكه كدام شستن اول يا دوم يا سوم است مربوط به قصد كسى است كه وضو مى گيرد، پس اگر به قصد وضو آب را به صورت بريزد كه تمام آن را فرا بگيرد مرتبه اول حساب مى شود هر چند با چند مرتبه آب ريختن باشد.

مسأله 255- بعد از شستن هر دو دست بايد جلوى سر را با ترى آب وضو كه در دست مانده، و يا رطوبت اخذ شده از ساير اعضاى وضو مسح كند هر چند احوط آن است كه با رطوبت باقى مانده در دست باشد، و احتياط مستحب آن است كه با دست راست مسح نمايد.

مسأله 256- يك قسمت از چهار قسمت سر، كه مقابل پيشانى است جاى مسح مى باشد، و هر جاى اين قسمت را به هر اندازه مسح كند كافى است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه از درازا به اندازه درازاى يك انگشت و

از پهنا به اندازه پهناى سه انگشت بسته مسح نمايد.

مسأله 257- لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد بلكه بر موى جلوى سر هم صحيح است، ولى كسى كه موى جلوى سر او به اندازه اى بلند است كه اگر مثلًا شانه كند به صورتش مى ريزد، يا به جاهاى ديگر سر مى رسد، بايد بيخ موها را مسح كند، يا فرق سر را باز كرده پوست سر را مسح نمايد. و اگر موهايى را كه به صورت مى ريزد يا به جاهاى ديگر سر مى رسد جلوى سر جمع كند و بر آنها مسح نمايد، يا بر موى جاهاى ديگر سر كه جلوى آن آمده مسح كند باطل است.

مسأله 258- بعد از مسح سر بايد با ترى آب وضو كه در دست مانده و يا از رطوبت وضو در ساير اعضا روى پاها را از سر يكى از انگشتها تا برآمدگى

توضيح المسائل، ص: 57

روى پا مسح كند و احتياط واجب آن است كه تا مفصل مسح نمايد به گونه اى كه بر آمدگى روى پا نيز مسح شود و احتياط آن است كه پاى راست را با دست راست و بعد پاى چپ را با دست چپ مسح كند اگر چه مسح هر دو با هم و همچنين مسح پاى راست با دست چپ و پاى چپ با دست راست كافى است.

مسأله 259- پهناى مسح پا به هر اندازه باشد كافى است، ولى بهتر آن است كه به اندازه پهناى سه انگشت بسته مسح نمايد، و بهتر از آن مسح تمام روى پا با تمام كف دست است.

مسأله 260- احتياط مستحب آن است كه در مسح پا دست را

بر سر انگشتها بگذارد و بعد به پشت پا بكشد يا آنكه دست را به مفصل گذاشته و تا سر انگشتها بكشد و مى تواند تمام دست را روى پا بگذارد و كمى بكشد.

مسأله 261- در مسح سر و روى پا بايد دست را روى آنها بكشد، و اگر دست را نگهدارد و سر يا پا را به آن بكشد وضو باطل است، ولى اگر موقعى كه دست را مى كشد سر يا پا مختصرى حركت كند اشكال ندارد.

مسأله 262- جاى مسح بايد خشك باشد و اگر به قدرى تر باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند مسح باطل است ولى اگر ترى آن كم باشد به طورى كه رطوبتى كه بعد از مسح در آن ديده مى شود بگويند از ترى كف دست است اشكال ندارد.

مسأله 263- اگر براى مسح، رطوبتى در كف دست نمانده باشد نمى تواند دست را با آب خارج تر كند، بلكه بايد مسح با رطوبت اعضاى وضو باشد و احتياط استحبابى آن است كه از ريش خود رطوبت بگيرد و با آن مسح نمايد مشروط بر اينكه از رطوبت موى ريش كه خارج از حد صورت است نباشد.

توضيح المسائل، ص: 58

مسأله 264- اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه مسح سر باشد مى تواند از رطوبت ساير اعضاى وضو بگيرد و با آن مسح كند، و ممزوج شدن رطوبت ساير اعضاى وضو با رطوبت كف دست اشكالى ندارد.

مسأله 265- مسح كردن از روى جوراب و كفش باطل است، ولى اگر بواسطه سرماى شديد يا ترس از دزد و درنده و مانند اينها نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد احتياط واجب آن

است كه مسح بر جوراب و كفش نموده و نيز تيمم نمايد، و اگر تقيه در بين باشد مسح بر جوراب و كفش كفايت مى كند.

مسأله 266- اگر روى پا نجس باشد و نتواند براى مسح آن را آب بكشد، بايد تيمم نمايد.

وضوى ارتماسى

مسأله 267- وضوى ارتماسى آن است كه انسان صورت و دستها را به قصد وضو در آب فرو برد، ولى مسح با ترى آن دست اشكال دارد، بنابر اين احتياطاً دست چپ را نبايد ارتماسى شست.

مسأله 268- در وضوى ارتماسى هم بايد صورت و دستها از بالا به پايين شسته شود، پس اگر وقتى كه صورت و دستها را در آب فرو مى برد قصد وضو كند، بايد صورت را از طرف پيشانى و دستها را از طرف آرنج در آب فرو برد.

مسأله 269- اگر وضوى بعضى از اعضاء را ارتماسى و بعضى را غير ارتماسى انجام دهد اشكال ندارد.

توضيح المسائل، ص: 59

دعايى كه موقع وضو گرفتن مستحب است

مسأله 270- كسى كه وضو مى گيرد مستحب است موقعى كه نگاهش به آب مى افتد بگويد: «بِسمِ اللَّه و بِاللَّه وَالحَمدُ للَّه الَّذي جَعَلَ الماءَ طَهُوراً وَ لَمْ يَجعلهُ نَجِساً».

و موقعى كه پيش از وضو دست خود را مى شويد بگويد: «اللّهُمّ اجعَلنِى مِنَ التَوّابِينَ واجعَلني مِنَ المُتطَهّرِين».

و در وقت مضمضه كردن يعنى آب در دهان گرداندن بگويد: «اللّهُمّ لَقّنِي حُجّتى يَومَ القاكَ وَاطلق لِساني بِذِكرك».

و در وقت استنشاق يعنى آب در بينى كردن بگويد: «اللّهُم لا تُحرّم عَلَىَّ رِيحَ الجنّة وَاجعَلني مِمّن يَشُمّ رِيحَهَا وَرَوحَهَا وَطيِبَها».

و موقع شستن رو بگويد: «اللّهُمَّ بَيّض وَجهي يَوم تسودُّ الوجُوه ولا تُسوّد وَجهى يَوم تبيضُّ الوجُوهُ».

و در شستن دست راست بخواند: «اللّهُمَّ أعطني كِتابي بيَميني والخلدَ في الجنانِ بِيسارِى وحاسِبني حِساباً يَسيِراً».

و موقع شستن دست چپ بگويد: «اللّهُمَّ لا تُعطِنِى كِتابى بِشِمالي ولا مِن وراء ظَهرِى ولا تَجعلها مَغلولة إلى عُنُقى وَاعُوذُ بِك من مقُطّعات النّيران».

و موقعى كه سر را مسح مى كند، بگويد: «اللّهُمَّ غَشّني بِرَحمَتك وَ بركاتك وَعفوك».

و

در وقت مسح پا بخواند: «اللّهُمَّ ثَبتنى عَلَى الصّراط يوم تَزلُّ فِيهِ الاقدامُ واجعل سَعيي في مَا يُرضيك عَنّي يا ذَا الجلال والاكرام». توضيح المسائل، ص: 60

شرائط وضو

شرائط صحيح بودن وضو چند چيز است:

«شرط اول» آنكه آب وضو پاك باشد.

«شرط دوم» آنكه مطلق باشد.

مسأله 271- وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است، اگر چه انسان نجس بودن يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد. و اگر با آن وضو نمازى هم خوانده باشد، بايد آن نماز را دوباره با وضوى صحيح بخواند.

مسأله 272- اگر غير از آب گل آلود مضاف، آب ديگرى براى وضو ندارد، چنانچه وقت نماز تنگ است، بايد تيمم كند، و اگر وقت دارد، بايد صبر كند تا آب صاف شود و وضو بگيرد.

«شرط سوم» آنكه آب وضو مباح باشد.

مسأله 273- وضو به آب غصبى و به آبى كه معلوم نيست صاحب آن راضى است يا نه حرام و باطل است. و نيز اگر آب وضو از صورت و دستها در جاى غصبى بريزد و مالك راضى نباشد كه آب بر روى آن مكان بريزد چنانچه در غير آنجا نتواند وضو بگيرد تكليف او تيمم است، و اگر در غير آنجا بتواند وضو بگيرد لازم است كه در غير آنجا وضو بگيرد، ولى چنانچه در هر دو صورت معصيت كرده و يا غفلت كرده و يا نمى دانسته و همانجا وضو بگيرد وضويش صحيح است.

مسأله 274- وضو گرفتن از حوض مدرسه اى كه انسان نمى داند آن حوض را براى همه مردم وقف كرده اند يا براى محصلين همان مدرسه، در

توضيح المسائل، ص: 61

صورتى كه معمولًا مردم از آن حوض وضو

مى گيرند اشكال ندارد.

مسأله 275- كسى كه نمى خواهد در مسجدى نماز بخواند، اگر نداند حوض آن را براى همه مردم وقف كرده اند يا براى كسانى كه در آنجا نماز مى خوانند نمى تواند از حوض آن وضو بگيرد، ولى اگر معمولًا كسانى هم كه نمى خواهند در آنجا نماز بخوانند از آن حوض وضو مى گيرند، مى تواند از آن وضو بگيرد.

مسأله 276- وضو گرفتن از حوض تيمچه ها و مسافر خانه ها و مانند اينها براى كسانى كه ساكن آنجاها نيستند، در صورتى صحيح است كه معمولًا كسانى هم كه ساكن آنجاها نيستند از آنها وضو بگيرند.

مسأله 277- وضو گرفتن در نهرهاى بزرگ اگر چه انسان نداند كه صاحب آنها راضى است، اشكال ندارد، وليكن اگر صاحب آنها از وضو گرفتن نهى كند يا اينكه انسان بداند كه مالك راضى نيست يا اينكه مالك صغير يا مجنون باشد وضو گرفتن با آب آنها بنابر احتياط جايز نيست.

مسأله 278- اگر فراموش كند و يا نداند كه آب غصبى است و با آن وضو بگيرد صحيح

است، ولى كسى كه خودش آب را غصب كرده اگر غصبى بودن آن را فراموش كند و وضو بگيرد وضوى او محل اشكال است.

«شرط چهارم» آنكه ظرف آب وضو مباح باشد.

«شرط پنجم» آنكه ظرف آب وضو طلا و نقره نباشد. و تفصيل اين دو شرط در مسأله بعدى ذكر مى شود.

مسأله 279- اگر آب وضو در ظرف غصبى يا طلا و نقره است و غير از آن آب ديگرى ندارد در صورتى كه بتواند به وجه مشروعى آن آب را در ظرف

توضيح المسائل، ص: 62

ديگر خالى نمايد لازم است خالى كرده و بعداً وضو بگيرد و چنانچه ميسور نباشد

بايد تيمم كند و اگر آب ديگرى دارد لازم است با آن وضو بگيرد و در هر صورت اگر معصيت كرده و با دست و مانند آن آب را بر اعضاء وضو بريزد، وضويش صحيح است و اگر در ظرف غصبى يا طلا و نقره وضوى ارتماسى بگيرد بنابر احتياط وضوى او باطل است چه آب ديگرى داشته باشد يا نه.

مسأله 280- حوضى كه مثلًا يك آجر يا يك سنگ آن غصبى است، در صورتى كه برداشتن آب در عرف تصرف در آن آجر يا سنگ نباشد اشكالى ندارد و در صورتى كه تصرف باشد برداشتن آب حرام ولى وضو صحيح است.

مسأله 281- اگر در صحن يكى از امامان يا امامزادگان كه سابقاً قبرستان بوده حوض يا نهرى بسازند، چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براى قبرستان وقف كرده اند، وضو گرفتن در آن حوض اشكال ندارد.

«شرط ششم» آنكه اعضاء وضو موقع شستن و مسح كردن پاك باشد.

مسأله 282- اگر پيش از تمام شدن وضو جايى را كه شسته يا مسح كرده نجس شود، وضو صحيح است.

مسأله 283- اگر غير از اعضاء وضو جايى از بدن نجس باشد وضو صحيح است. ولى اگر مخرج را از بول يا غائط تطهير نكرده باشد احتياط مستحب آن است كه اول آن را تطهير كند و بعد وضو بگيرد.

مسأله 284- اگر يكى از اعضاء وضو نجس باشد و بعد از وضو شك كند كه پيش از وضو آنجا را آب كشيده يا نه، چنانچه در موقع وضو ملتفت پاك بودن و نجس بودن آنجا نبوده وضو باطل است، و اگر مى داند ملتفت بوده يا شك دارد كه ملتفت

بوده يا نه وضو صحيح است، و در هر صورت جايى را كه نجس بوده بايد آب بكشد.

توضيح المسائل، ص: 63

مسأله 285- اگر در صورت يا دستها بريدگى يا زخمى است كه خون آن بند نمى آيد و آب براى آن ضرر ندارد، بايد بعد از شستن اجزاء صحيحه آن عضو با رعايت ترتيب، موضع زخم يا بريدگى را در آب كر يا جارى فرو برد، و قدرى فشار دهد كه خون بند بيايد، واحاطه آب بر آن موضع قطع شود و بعد انگشت خود را روى زخم يا بريدگى در زير آب از بالا به پايين بكشد تا آب بر آن جارى شود.

«شرط هفتم» آنكه وقت براى وضو و نماز كافى باشد.

مسأله 286- هر گاه وقت به قدرى تنگ است كه اگر وضو بگيرد تمام نماز يا مقدارى از آن بعد از وقت خوانده مى شود، بايد تيمم كند، ولى اگر براى وضو و تيمم يك اندازه وقت لازم است بايد وضو بگيرد.

مسأله 287- كسى كه در تنگى وقت نماز بايد تيمم كند، اگر به قصد قربت يا براى كار مستحبى مثل خواندن قرآن وضو بگيرد صحيح است، و همچنين اگر براى آن نماز وضو بگيرد مگر آنكه قصد قربت براى او حاصل نشود.

«شرط هشتم» آنكه به قصد قربت يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم وضو بگيرد، و اگر براى خنك شدن يا به قصد ديگرى وضو بگيرد باطل است.

مسأله 288- لازم نيست نيّت وضو را به زبان بگويد يا از قلب خود بگذراند بلكه اگر تمام افعال وضو به داعى امر خدا بجا آورده شود كفايت مى كند.

«شرط نهم» آنكه وضو را به ترتيبى كه گفته

شد بجا آورد، يعنى اول صورت و بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد، و بعد از آن سر و بعد پاها را مسح نمايد، و بنابر احتياط مستحب پاى چپ را بعد از پاى راست مسح

توضيح المسائل، ص: 64

كند و آنها را با هم مسح نكند وليكن مسح پاى راست بعد از مسح پاى چپ اشكال دارد و بايد احتياطاً دوباره پاى چپ را مسح كند.

«شرط دهم» آنكه كارهاى وضو را پشت سر هم انجام دهد.

مسأله 289- اگر بين كارهاى وضو به قدرى فاصله شود كه در وضع متعارف وقتى مى خواهد جايى را بشويد يا مسح كند رطوبت كليه جاهايى كه پيش از آن شسته يا مسح كرده خشك شده باشد، وضو باطل است. و اگر فقط رطوبت جايى كه جلوتر از محلى است كه مى خواهد بشويد يا مسح كند خشك شده باشد، مثلًا موقعى كه مى خواهد دست چپ را بشويد رطوبت دست راست خشك شده باشد و صورت تر باشد، وضويش صحيح است.

مسأله 290- اگر كارهاى وضو را پشت سر هم بجا آورد، ولى بواسطه گرماى هوا يا حرارت زياد بدن و يا كندى حركت وضو گرفتن به جهت ضعف و پيرى و مانند اينها رطوبت جاهاى پيشين خشك شود وضوى او صحيح است.

مسأله 291- راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد، پس اگر بعد از شستن صورت و دستها مقدارى راه برود، و بعد سر و پا را مسح كند وضوى او صحيح است.

«شرط يازدهم» آنكه شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها را خود انسان انجام دهد، و اگر ديگرى او را وضو بدهد، يا در رساندن

آب به صورت و دستها و مسح سر و پاها به او كمك نمايد، وضو باطل است ولى كمك در مقدمات وضو اشكال ندارد.

مسأله 292- كسى كه نمى تواند وضو بگيرد بايد نائب بگيرد كه او را وضو دهد و چنانچه مزد هم بخواهد در صورتى كه بتواند و مضر به حالش نباشد بايد بدهد ولى بايد خود او نيّت وضو كند و با دست خود مسح نمايد، و اگر نمى تواند

توضيح المسائل، ص: 65

بايد نائبش دست او را بگيرد و به جاى مسح او بكشد، و اگر اين هم ممكن نيست، بايد نائب از دست او رطوبت بگيرد و با آن رطوبت سر و پاى او را مسح كند.

مسأله 293- هر كدام از كارهاى وضو را كه مى تواند به تنهايى انجام دهد نبايد در آن كمك بگيرد.

«شرط دوازدهم» آنكه استعمال آب براى او مانعى نداشته باشد.

مسأله 294- كسى كه مى ترسد كه اگر وضو بگيرد مريض شود يا اگر آب را به مصرف وضو برساند تشنه بماند، نبايد وضو بگيرد. ولى اگر وضو بگيرد و ضرر به حدى كه شرعاً حرام است نبوده باشد، وضوى او صحيح است و همچنين اگر نداند كه آب براى او ضرر دارد و وضو بگيرد وضوى او صحيح است.

مسأله 295- اگر رساندن آب به صورت و دستها به مقدار كمى كه وضو با آن صحيح است ضرر ندارد و بيشتر از آن ضرر دارد، بايد با همان مقدار وضو بگيرد.

«شرط سيزدهم» آنكه در اعضاء وضو مانعى از رسيدن آب نباشد.

مسأله 296- اگر مى داند چيزى به اعضاء وضو چسبيده، ولى شك دارد كه از رسيدن آب جلوگيرى مى كند يا نه، بايد آن

را برطرف كند، يا آب را به زير آن برساند.

مسأله 297- اگر زير ناخن چرك باشد، وضو اشكال ندارد، ولى اگر ناخن را بگيرند بايد براى وضو آن چرك را برطرف كنند. و نيز اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد، بايد چرك زير مقدارى را كه از معمول بلند تر است برطرف نمايند.

توضيح المسائل، ص: 66

مسأله 298- اگر در صورت و دستها و جلوى سر و روى پاها بواسطه سوختن يا چيز ديگر برآمدگى پيدا شود، شستن و مسح روى آن كافى است و چنانچه سوراخ شود، رساندن آب به زير پوست لازم نيست، بلكه اگر پوست يك قسمت آن كنده شود لازم نيست آب را به زير قسمتى كه كنده نشده برساند، ولى چنانچه پوستى كه كنده شده گاهى به بدن مى چسبد و گاهى بلند مى شود، بايد آن را قطع كند يا آب را به زير آن برساند.

مسأله 299- اگر انسان شك كند كه به اعضاى وضوى او چيزى چسبيده يا نه، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، مثل آنكه بعد از گل كارى شك كند گل به دست او چسبيده يا نه بايد وارسى كند، يا به قدرى دست بمالد كه اطمينان پيدا كند كه اگر بوده برطرف شده يا آب به زير آن رسيده است.

مسأله 300- اگر جايى را كه بايد شست يا مسح كرد چرك باشد، ولى چرك آن مانع از رسيدن آب به بدن نباشد اشكال ندارد، و همچنين است اگر بعد از گچ كارى و مانند آن چيز سفيدى كه جلوگيرى از رسيدن آب به پوست نمى نمايد بر دست بماند، ولى اگر شك كند كه با

بودن آنها آب به بدن مى رسد يا نه، بايد آنها را برطرف كند.

مسأله 301- اگر پيش از وضو بداند كه در بعضى از اعضاء وضو مانعى از رسيدن آب هست و بعد از وضو شك كند كه در موقع وضو آب را به آنجا رسانده يا نه چنانچه احتمال بدهد كه در حال وضو ملتفت بوده، وضوى او صحيح است. مسأله 302- اگر در بعضى از اعضاء وضو مانعى باشد كه گاهى آب به خودى خود زير آن مى رسد، و گاهى نمى رسد، و انسان بعد از وضو شك كند

توضيح المسائل، ص: 67

كه آب زير آن رسيده يا نه، چنانچه بداند موقع وضو ملتفت رسيدن آب به زير آن نبوده، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

مسأله 303- اگر بعد از وضو چيزى كه مانع از رسيدن آب است در اعضاى وضو ببيند، و نداند موقع وضو بوده يا بعد پيدا شده، وضوى او صحيح است، ولى اگر بداند كه در وقت وضو ملتفت آن مانع نبوده، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

مسأله 304- اگر بعد از وضو شك كند چيزى كه مانع رسيدن آب است در اعضاء وضو بوده يا نه، چنانچه احتمال بدهد كه در حال وضو ملتفت بوده است وضو صحيح است.

احكام وضو

مسأله 305- كسى كه در كارهاى وضو و شرائط آن مثل پاك بودن آب و غصبى نبودن آن خيلى شك مى كند، اگر به حد وسوسه برسد، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 306- اگر شك كند كه وضوى او باطل شده يا نه، بنا مى گذارد كه وضوى او باقى است، ولى اگر بعد از بول استبراء نكرده و

وضو گرفته باشد و بعد از وضو رطوبتى از او بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگر، وضوى او باطل است.

مسأله 307- كسى كه شك دارد وضو گرفته يا نه بايد وضو بگيرد.

مسأله 308- كسى كه مى داند وضو گرفته و حدثى هم از او سر زده، مثلًا بول كرده، اگر نداند كدام جلوتر بوده، چنانچه پيش از نماز است بايد وضو

توضيح المسائل، ص: 68

بگيرد، و اگر در بين نماز است بايد نماز را بشكند و وضو بگيرد، و اگر بعد از نماز است، نمازى كه خوانده صحيح است در صورتى كه احتمال التفات در حال شروع به نماز را بدهد، و براى نمازهاى بعد بايد وضو بگيرد.

مسأله 309- اگر بعد از وضو يا در بين آن يقين كند كه بعضى جاها را نشسته يا مسح نكرده است، چنانچه رطوبت جاهايى كه پيش از آن است به جهت طول مدت خشك شده، بايد دوباره وضو بگيرد، و اگر خشك نشده يا به جهت گرمى هوا و مانند آن خشك شده، بايد جايى را كه فراموش كرده و آنچه بعد از آن است بشويد يا مسح كند و اگر در بين وضو در شستن يا مسح كردن جايى شك كند بايد به همين دستور عمل نمايد.

مسأله 310- اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه در صورتى كه احتمال بدهد كه در حال شروع به نماز، ملتفت حالش بوده است نماز او صحيح است، ولى بايد براى نمازهاى بعد وضو بگيرد.

مسأله 311- اگر در بين نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او باطل است، و بايد وضو بگيرد و

نماز را بخواند.

مسأله 312- اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز وضوى او باطل شده يا بعد از نماز، نمازى كه خوانده صحيح است.

مسأله 313- اگر انسان مرضى دارد كه بول او قطره قطره مى ريزد، يا نمى تواند از بيرون آمدن غائط خوددارى كند، چنانچه يقين دارد كه از اول وقت نماز تا آخر آن به مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن مهلت پيدا مى كند، بايد نماز را در وقتى كه مهلت پيدا مى كند بخواند و مخرج بول يا غائط را قبل از نماز آب بكشد، و اگر مهلت او به مقدار كارهاى واجب نماز است، بايد در وقتى كه مهلت دارد، فقط كارهاى واجب نماز را بجا آورد، و كارهاى مستحب مانند

توضيح المسائل، ص: 69

اذان و اقامه و قنوت را ترك نمايد و اگر به مقدار وضو و قسمتى از نماز مهلت پيدا مى كند و در بين نماز يك دفعه يا چند دفعه بول و يا غايط از او خارج مى شود احتياط واجب آن است كه در مهلتى كه دارد وضو گرفته و نماز بخواند وليكن در ميان نماز لازم نيست به سبب بول و يا غايط خارج شده وضو را تجديد كند وليكن اگر بعد از نماز بول و يا غايط از وى خارج شود احتياطاً بايد باز هم براى نماز بعدى وضو بگيرد مگر اينكه جمع ميان ظهر و عصر و يا مغرب و عشاء باشد.

مسأله 314- اگر به مقدار وضو و قسمتى از نماز مهلت پيدا نمى كند و در بين نماز چند دفعه بول از او خارج مى شود، اظهر آن است كه اگر همان نماز را با يك وضو

بخواند كفايت مى كند و اگر غائط او پى در پى خارج مى شود در صورتى كه وضو گرفتن سخت نباشد بعد از خارج شدن ئر اثناء نماز احتياط مستحب آن است كه فوراً وضو بگيرد و بقيه نماز را بخواند و بايد از قبله منصرف نشود و مبطل ديگرى از نماز را مرتكب نشود.

مسأله 315- كسى كه بول او پى در پى از او خارج مى شود، و مهلت ذكر شده در مسأله (313) را ندارد براى هر نمازش بدون اشكال يك وضو كفايت مى كند، بلكه اظهر اين است كه يك وضو براى چندين نماز نيز كافى است، مگر اينكه محدث به حدث ديگرى گردد، و يا اختياراً بول يا غايط كند، و بهتر آن است كه براى هر نماز يك وضو بگيرد، ولى براى سجده و تشهد قضا شده و نماز احتياط وضوى ديگرى لازم نيست. و اين چنين است اگر غائط او پى در پى خارج شود.

مسأله 316- كسى كه بول يا غائط پى در پى از او خارج مى شود و مهلت ذكر شده در مسأله (313) را ندارد، لازم نيست بعد از وضو فوراً نماز بخواند،

توضيح المسائل، ص: 70

اگر چه بهتر اين است كه به نماز مبادرت نمايد.

مسأله 317- كسى كه بول يا غائط پى در پى از او خارج مى شود، بعد از وضو گرفتن در مواردى كه جايز است با آن وضو نماز بخواند جايز است كه نوشته قرآن را مس نمايد، اگر چه در غير حال نماز باشد.

مسأله 318- كسى كه بول او قطره قطره مى ريزد بايد براى نماز بوسيله كيسه اى كه در آن پنبه يا چيز ديگرى است كه از رسيدن

بول به جاهاى ديگر جلوگيرى مى كند، خود را حفظ نمايد، و احتياط آن است كه اگر مشقت ندارد پيش از هر نماز مخرج بول را كه نجس شده آب بكشد، و نيز كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن غائط خوددارى كند، چنانچه ممكن باشد بايد به مقدار نماز از رسيدن غائط به جاهاى ديگر جلوگيرى نمايد. و احتياط آن است كه اگر مشقت ندارد، براى هر نماز مخرج غائط را آب بكشد.

مسأله 319- كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند، در صورتى كه ممكن باشد به مقدار نماز از خارج شدن بول و غائط جلوگيرى نمايد بهتر آن است كه جلوگيرى نمايد، بلكه اگر مرض او به آسانى معالجه شود، احوط آن است كه خود را معالجه نمايد.

مسأله 320- كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند، بعد از آنكه مرض او خوب شد، لازم نيست نمازهايى را كه در وقت مرض مطابق وظيفه اش خوانده قضا نمايد. ولى اگر در بين وقت نماز مرض او خوب شود، احتياطاً بايد نمازى را كه در آن وقت خوانده دوباره بخواند. مسأله 321- اگر كسى مرضى دارد كه نمى تواند از خارج شدن باد جلوگيرى كند، بايد به وظيفه كسانى كه نمى توانند از بيرون آمدن غائط خوددارى كنند عمل نمايد.

توضيح المسائل، ص: 71

چيزهايى كه بايد براى آنها وضو گرفت

مسأله 322- براى شش چيز وضو گرفتن واجب است:

اول: براى نمازهاى واجب غير از نماز ميّت. و در نمازهاى مستحب شرط صحت است.

دوم: براى سجده و تشهد فراموش شده، اگر بين آنها و نماز حدثى از او سر زده مثلًا بول كرده باشد، ولى براى سجده سهو واجب نيست

وضو بگيرد.

سوم: براى طواف واجب خانه كعبه كه جزء حج و يا عمره است.

چهارم: اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد.

پنجم: اگر نذر كرده باشد كه جايى از بدن خود را به خط قرآن برساند.

ششم: براى آب كشيدن قرآنى كه نجس شده، يا براى بيرون آوردن آن از مستراح و مانند آن، در صورتى كه مجبور باشد دست يا جاى ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند، ولى چنانچه معطّل شدن به مقدار وضو بى احترامى به قرآن باشد، بايد بدون اينكه وضو بگيرد، قرآن را از مستراح و مانند آن بيرون آورد، يا اگر نجس شده آب بكشد.

مسأله 323- مس نمودن خط صفحات قرآن، يعنى رساندن جايى از بدن به خط صفحات قرآن براى كسى كه وضو ندارد حرام است. ولى اگر آيه اى از قرآن را در كارت و يا غيره بنويسند و از اجزاء صفحات قرآن نباشد مسّ آن اشكال ندارد اگر چه احوط ترك آن است و همچنين اگر قرآن را به زبان فارسى يا به زبان ديگر ترجمه كنند مسّ آن اشكال ندارد.

توضيح المسائل، ص: 72

مسأله 324- جلوگيرى بچه و ديوانه از مس خط قرآن واجب نيست ولى اگر مس نمودن آنان بى احترامى به قرآن باشد بايد از آنان جلو گيرى كنند.

مسأله 325- كسى كه وضو ندارد بنابر احتياط اسم خداوند متعال را به هر زبانى نوشته شده باشد مس ننمايد اگر چه جواز آن بعيد نيست.

و بهتر آن است كه اسم مبارك پيغمبر و امام و حضرت زهراء عليها السلام را هم مس ننمايد.

مسأله 326- اگر پيش از وقت نماز به قصد اينكه

با طهارت باشد وضو بگيرد يا غسل كند صحيح است. و اگر به قصد مهيا بودن براى نماز وضو بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 327- كسى كه يقين دارد وقت داخل شده، اگر نيّت وضوى واجب كند و بعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده، وضوى او صحيح است.

مسأله 328- مستحب است انسان براى نماز ميّت و زيارت اهل قبور و رفتن به مسجد و حرم امامان عليهم السلام و براى همراه داشتن قرآن و خواندن و نوشتن آن، و مس حاشيه قرآن، و براى خوابيدن وضو بگيرد. و نيز مستحب است كسى كه وضو دارد دوباره وضو بگيرد، و اگر براى يكى از اين كارها وضو بگيرد هر كارى را كه بايد با وضو انجام دهد مى تواند بجا آورد، مثلًا مى تواند با آن وضو نماز بخواند.

توضيح المسائل، ص: 73

چيزهايى كه وضو را باطل مى كند

مسأله 329- هفت چيز وضو را باطل مى كند:

اول: بول.

دوم: غائط.

سوم: باد معده و روده كه از مخرج غائط خارج شود.

چهارم: خوابى كه بواسطه آن چشم نبيند و گوش نشنود، ولى اگر چشم نبيند و گوش بشنود وضو باطل نمى شود.

پنجم: چيزهايى كه عقل را از بين مى برد: مانند ديوانگى و مستى و بيهوشى.

ششم: استحاضه زنان كه بعدا گفته مى شود.

هفتم: كارى كه براى آن بايد غسل كرد مانند جنابت.

احكام وضوى جبيره

چيزى كه با آن زخم و شكسته را مى بندند و دوايى كه روى زخم و مانند آن مى گذارند «جبيره» ناميده مى شود.

مسأله 330- اگر در يكى از جاهاى وضو زخم يا دمل يا شكستگى باشد چنانچه روى آن باز است و آب براى آن ضرر ندارد، بايد به طور معمول وضو گرفت.

مسأله 331- اگر زخم يا دمل يا شكستگى در صورت و دستها است و روى آن باز است و آب ريختن روى آن ضرر دارد، بايد اطراف زخم را به طورى كه در وضو گفته شد از بالا به پايين بشويد و بهتر آن است كه چنانچه

توضيح المسائل، ص: 74

كشيدن دست تر بر آن ضرر ندارد دست تر بر آن بكشد و يا پارچه پاكى را بر روى آن بگذارد و با دست تر روى آن بكشد.

مسأله 332- اگر زخم يا دمل يا شكستگى در جلوى سر يا روى پاها است و روى آن باز است، چنانچه نتواند آن را مسح كند، به اين معنى كه زخم تمام محل مسح را گرفته باشد و يا آنكه از مسح جاهاى سالم نيز متمكن نباشد در اين صورت لازم است پارچه پاكى روى آن بگذارد، و روى پارچه را با ترى آب

وضو كه در دست مانده مسح كند.

مسأله 333- اگر روى دمل يا زخم يا شكستگى بسته باشد، چنانچه باز كردن آن ممكن است و آب هم براى آن ضرر ندارد، بايد باز كند و وضو بگيرد، چه زخم و مانند آن در صورت و دستها باشد، يا جلوى سر و روى پاها باشد.

مسأله 334- اگر زخم يا دمل يا شكستگى كه بسته است در صورت يا دستها باشد چنانچه باز كردن و ريختن آب روى آن ضرر دارد بايد مقدارى را كه متمكن است از اطراف شسته و روى جبيره را مسح نمايد و اگر مى تواند روى آن را باز كند و بشره را مسح كند احتياطاً لازم است آن را انجام دهد.

مسأله 335- اگر نمى شود روى زخم را باز كرد، ولى زخم و چيزى كه روى آن گذاشته شده پاك است، و رسانيدن آب به زخم ممكن است و ضرر هم ندارد، بايد آب را به روى زخم از بالا به پايين برساند، و اگر زخم يا چيزى كه روى آن گذاشته شده نجس است، چنانچه آب كشيدن آن و رساندن آب به روى زخم ممكن باشد، بايد آن را آب بكشد، و موقع وضو آب را به زخم برساند، و در صورتى كه آب براى زخم ضرر ندارد، ولى رساندن آب به روى

توضيح المسائل، ص: 75

زخم ممكن نيست، يا زخم نجس است و نمى شود آن را آب كشيد، بايد وضوى جبيره بگيرد و اطراف زخم را بشويد و احتياطاً نيز بهتر است تيمم بنمايد.

مسأله 336- اگر جبيره تمام صورت يا تمام يكى از دستها يا تمام هر دو دست را گرفته باشد وضوى

جبيره اى كافى است ولى اگر تمام اعضاى وضو را گرفته باشد بنابر احتياط بايد تيمم نمايد و وضوى جبيره اى نيز بگيرد.

مسأله 337- لازم نيست جبيره از جنس چيزهايى باشد كه نماز در آن جايز است، بلكه اگر از حرير يا از اجزاء حيوانى كه خوردن گوشت آن جايز نيست بوده باشد مسح بر آن نيز جايز است، و لكن در صورت امكان آن را براى نماز بردارد.

مسأله 338- كسى كه در كف دست و انگشتها جبيره دارد و در موقع وضو دست تر روى آن كشيده است، بايد سر و پاها را با همان رطوبت مسح كند.

مسأله 339- اگر جبيره تمام پهناى روى پا را گرفته، ولى مقدارى از طرف انگشتان و مقدارى از طرف بالاى پا باز است، بايد جاهايى كه باز است روى پا را و جايى كه جبيره است روى جبيره را مسح كند. توضيح المسائل ؛ ص75

مسأله 340- اگر در صورت يا دستها چند جبيره باشد، بايد بين آنها را بشويد، و اگر جبيره ها در سر يا روى پاها باشد، بايد بين آنها را مسح كند، و در جاهايى كه جبيره است بايد به دستور جبيره عمل نمايد.

مسأله 341- اگر جبيره بيشتر از معمول اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن ممكن نيست، بايد بين وضوى جبيره اى و تيمم جمع نمايد مگر آنكه جبيره در مواضع تيمم باشد، كه در اين صورت وضوى جبيره اى كافى است و در هر

توضيح المسائل، ص: 76

دو صورت اگر برداشتن جبيره ممكن است بايد جبيره را بردارد، پس اگر زخم در صورت و دستها است اطراف آن را بشويد، و اگر در سر يا روى پاها

است اطراف آن را مسح كند و براى جاى زخم به دستور جبيره عمل نمايد.

مسأله 342- اگر در جاى وضو زخم و جراحت و شكستگى نيست، ولى به جهت ديگرى آب براى آن ضرر دارد، بايد تيمم كند.

مسأله 343- اگر جايى از اعضاء وضو را رگ زده است و نمى تواند آن را آب بكشد يا آب براى آن ضرر دارد، لازم است به دستور جبيره عمل كند.

مسأله 344- اگر در جاى وضو يا غسل چيزى چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست، يا به قدرى مشقت دارد كه نمى شود تحمل كرد، وظيفه اش جمع بين وضوى جبيره اى و تيمم است مگر در صورتى كه در جاى تيمم هم چسبيده باشد و يا چيزى كه چسبيده دوا باشد كه در اين دو صورت حكم جبيره را دارد.

مسأله 345- غسل جبيره اى مثل وضوى جبيره اى است ولى بايد آن را ترتيبى بجا آورند و اگر ارتماسى انجام دهند باطل است و بايد در غسل جبيره اى ترتيبى روى جبيره را مسح كند.

مسأله 346- كسى كه وظيفه او تيمم است، اگر در بعضى از جاهاى تيمم او زخم يا دمل يا شكستگى باشد، بايد به دستور وضوى جبيره اى، تيمم جبيره اى نمايد.

مسأله 347- كسى كه بايد با وضو يا غسل جبيره اى نماز بخواند، چنانچه بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف نمى شود، مى تواند در اول وقت نماز بخواند ولى اگر اميد دارد كه تا آخر وقت عذر او برطرف شود، بهتر آن است كه

توضيح المسائل، ص: 77

صبر كند، و چنانچه عذر او برطرف نشد در آخر وقت نماز را با وضو يا غسل جبيره اى بجا آورد. ولى در صورتى كه اول

وقت نماز را خواند و تا آخر وقت عذرش برطرف شد، لازم است وضو گرفته يا غسل كرده و نماز را اعاده نمايد.

مسأله 348- اگر انسان براى مرضى كه در چشم او است موى چشم خود را بچسباند و استعمال آب براى چشم او ضرر داشته باشد بايد تيمم نمايد و اگر بتواند اطراف چشم را بشويد بنابر احتياط بايد وضوى جبيره اى نيز بگيرد.

مسأله 349- كسى كه نمى داند وظيفه اش تيمم است يا وضوى جبيره اى، بنابر احتياط واجب بايد هر دو را بجا آورد.

مسأله 350- نمازهايى را كه انسان با وضوى جبيره اى خوانده و تا آخر وقت عذرش مستمر بوده صحيح است، و مى تواند با آن وضو نمازهاى بعدى را نيز بجا آورد.

غسلهاى واجب

غسلهاى واجب هفت چيز است:

اول: غسل جنابت.

دوم: غسل حيض.

سوم: غسل نفاس.

چهارم: غسل استحاضه.

پنجم: غسل مس ميّت.

ششم: غسل ميّت.

هفتم: غسلى كه بواسطه نذر و قسم و مانند اينها واجب مى شود.

توضيح المسائل، ص: 78

احكام جنابت

مسأله 351- به دو چيز انسان جنب مى شود:

«اول» جماع.

«دوم» بيرون آمدن منى، در خواب باشد يا بيدارى، كم باشد يا زياد، با شهوت باشد يا بى شهوت، با اختيار باشد يا بى اختيار.

مسأله 352- اگر رطوبتى از انسان خارج شود و نداند منى است يا بول يا غير اينها، چنانچه با شهوت و جستن بيرون آمده آن رطوبت حكم منى را دارد و در غير اين صورت حكم منى را ندارد، ولى در مريض لازم نيست آن رطوبت با جستن بيرون آمده باشد بلكه اگر با شهوت بيرون آيد در حكم منى است و رطوبتى كه از زنها در موقع ملاعبه يا تصورات شهوت انگيزخارج مى شود و موجب رخوت و سست شدن نمى شود پاك است و وضو را نيز باطل نمى كند و اما رطوبتى كه از زنها با شهوت و انزال خارج مى شود كه معمولًا موجب سست شدن مى شود و موجب جنابت است.

مسأله 353- اگر از مردى كه مريض نيست آبى بيرون آيد كه با جستن يا با شهوت نباشد چنانچه پيش از بيرون آمدن آب، وضو داشته مى تواند به همان وضو اكتفا كند و اگر وضو نداشته كافى است فقط وضو بگيرد، و غسل بر او لازم نيست.

مسأله 354- مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن منى بول كند، و اگر بول نكند و بعد از غسل، رطوبتى از او بيرون آيد كه نداند منى است يا رطوبت

توضيح المسائل، ص: 79

ديگر، حكم

منى را دارد.

مسأله 355- اگر انسان با زن جماع كند و به اندازه ختنه گاه يا بيشتر داخل شود، در قبل باشد يا در دبر، بالغ باشند يا نا بالغ، اگر چه منى بيرون نيايد هر دو جنب مى شوند.

مسأله 356- اگر شك كند كه به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه غسل بر او واجب نيست.

مسأله 357- اگر نعوذ باللَّه حيوانى را وطى كند يعنى با او نزديكى نمايد و منى از او بيرون آيد غسل تنها كافى است، و اگر منى بيرون نيايد، چنانچه پيش از وطى وضو داشته باز هم غسل تنها كافى است، و اگر وضو نداشته احتياط واجب آن است كه غسل كند، و وضو هم بگيرد. و همچنين است حكم در وطى مرد.

مسأله 358- اگر منى از جاى خود حركت كند و بيرون نيايد، يا انسان شك كند كه منى از او بيرون آمده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

مسأله 359- كسى كه نمى تواند غسل كند ولى تيمم برايش ممكن است، بعد از داخل شدن وقت نماز هم مى تواند با عيال خود نزديكى كند.

مسأله 360- اگر در لباس خود منى ببيند و بداند كه از خود او است و براى آن غسل نكرده، بايد غسل كند و نمازهايى را كه يقين دارد بعد از بيرون آمدن منى خوانده قضا كند، ولى نمازهايى را كه احتمال مى دهد پيش از بيرون آمدن آن منى خوانده لازم نيست قضا نمايد.

توضيح المسائل، ص: 80

چيزهايى كه بر جنب حرام است

مسأله 361- پنج چيز بر جنب حرام است:

اول- رساندن جايى از بدن خود به خط قرآن، يا به اسم خدا و پيغمبران و امامان عليهم السلام، به طورى كه در

وضو گفته شد.

دوم- رفتن به مسجد الحرام و مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم اگر چه از يك در داخل و از در ديگر خارج شود.

سوم- توقف در مساجد ديگر، و همچنين بنابر احتياط واجب در حرم امامان عليهم السلام، ولى اگر از يك در مسجد داخل و از در ديگر خارج شود، مانعى ندارد.

چهارم- گذاشتن چيزى در مسجد يا داخل شدن در آن براى برداشتن چيزى.

پنجم- خواندن هر يك از آيات سجده واجب و آن چهار سوره است:

«اول» سوره سى و دوم قرآن (الم تنزيل). «دوم» سوره چهل و يكم (حم سجده). «سوم» سوره پنجاه و سوم (والنجم). «چهارم» سوره نود و ششم (اقرأ).

چيزهايى كه بر جنب مكروه است

مسأله 362- نُه چيز بر جنب مكروه است:

اول و دوم: خوردن و آشاميدن، ولى اگر وضو بگيرد يا دستها را بشويد مكروه نيست. سوم: خواندن بيشتر از هفت آيه از قرآنكه سجده واجب ندارد.

توضيح المسائل، ص: 81

چهارم: رساندن جايى از بدن به جلد و حاشيه و بين خطهاى قرآن.

پنجم: همراه داشتن قرآن.

ششم: خوابيدن. ولى اگر وضو بگيرد يا بواسطه نداشتن آب، بدل از غسل تيمم كند مكروه نيست.

هفتم: خضاب كردن به حنا و مانند آن.

هشتم: ماليدن روغن به بدن.

نهم: جماع كردن بعد از آنكه محتلم شده، يعنى در خواب منى از او بيرون آمده است.

غسل جنابت

مسأله 363- غسل جنابت به خودى خود مستحب است و براى خواندن نماز واجب و مانند آن واجب مى شود. ولى براى نماز ميّت و سجده شكر و سجده هاى واجب قرآن غسل جنابت لازم نيست.

مسأله 364- لازم نيست در وقت غسل، نيّت كند كه غسل واجب يا مستحب مى كنم و اگر فقط به قصد قربت يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم غسل كند كافى است.

مسأله 365- اگر يقين كند وقت نماز شده و نيّت غسل واجب كند بعد معلوم شود كه پيش از وقت غسل كرده، غسل او صحيح است.

مسأله 366- غسل را چه واجب و چه مستحب به دو قسم مى شود انجام داد: ترتيبى و ارتماسى.

توضيح المسائل، ص: 82

غسل ترتيبى:

مسأله 367- در غسل ترتيبى بايد به نيّت غسل، اول سر و گردن، بعد بدن را بشويد و بهتر آن است كه اول طرف راست، بعد طرف چپ بدن را بشويد و با حركت دادن اعضاء بدن زير آب به قصد غسل ترتيبى غسل محقق نمى شود، و اگر عمداً يا از

روى فراموشى يا بواسطه ندانستن مسأله بدن را قبل از سر بشويد غسل او باطل است.

مسأله 368- در صورتى كه بدن را قبل از سر بشويد لازم نيست غسل را اعاده كند بلكه چنانچه بدن را دوباره بشويد غسل او صحيح خواهد بود.

مسأله 369- براى آنكه يقين كند هر دو قسمت يعنى سر و گردن و طرف راست و چپ را كاملًا غسل داده، بايد هر قسمتى را كه مى شويد مقدارى از قسمت ديگر را هم با آن قسمت بشويد.

مسأله 370- اگر بعد از غسل بفهمد جايى از بدن را نشسته و نداند كجاى بدن است دوباره شستن سر لازم نيست، و فقط هر جايى را از بدن كه احتمال مى دهد نشسته بايد بشويد.

مسأله 371- اگر بعد از غسل بفهمد مقدارى از بدن را نشسته، چنانچه از طرف چپ باشد شستن همان مقدار كافى است، و اگر از طرف راست باشد احتياط مستحب آن است كه بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف چپ را بشويد، و اگر از سر و گردن باشد بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف راست و طرف چپ را بشويد.

مسأله 372- اگر پيش از تمام شدن غسل، در شستن مقدارى از طرف چپ يا طرف راست شك كند، لازم است كه آن مقدار را بشويد، و اگر در شستن مقدارى از سر و گردن شك كند به شك خود اعتنا نكند.

توضيح المسائل، ص: 83

غسل ارتماسى:

مسأله 373- در غسل ارتماسى بايد در يك آن آب تمام بدن را فرا بگيرد، پس اگر به نيّت غسل ارتماسى در آب فرو رود، چنانچه پاى او روى زمين باشد بايد از زمين

بلند كند وليكن لازم نيست كه قبل از شروع در غسل تمام بدن بيرون آب باشد.

مسأله 374- در غسل ارتماسى بنابر احتياط واجب بايد موقعى نيّت كند كه مقدارى از بدن بيرون آب باشد.

مسأله 375- اگر بعد از غسل ارتماسى بفهمد كه به مقدارى از بدن آب نرسيده، جاى آن را بداند يا نداند، بايد دوباره غسل كند.

مسأله 376- اگر براى غسل ترتيبى وقت ندارد، و براى ارتماسى وقت دارد، بايد غسل ارتماسى كند.

مسأله 377- كسى كه روزه اى گرفته كه واجب معين است، يا براى حج يا عمره احرام بسته، نمى تواند غسل ارتماسى كند، ولى اگر از روى فراموشى غسل ارتماسى كند غسلش صحيح است.

احكام غسل كردن

مسأله 378- در غسل ارتماسى يا ترتيبى پاك بودن تمام بدن پيش از غسل لازم نيست، بلكه اگر به فرو رفتن در آب يا ريختن آب به قصد غسل، بدن پاك شود غسل محقق مى شود به شرط آنكه آب اگر قليل است با عين نجاست ملاقات نكند.

مسأله 379- كسى كه از حرام جنب شده و بخواهد با آب گرم غسل كند عرق مى كند مانعى ندارد.

توضيح المسائل، ص: 84

مسأله 380- اگر در غسل به اندازه سر مويى از بدن نشسته بماند، غسل باطل است، ولى شستن مثل توى گوش و بينى و هر چه از باطن شمرده مى شود، واجب نيست.

مسأله 381- جايى را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن آن چنانچه قبلًا از ظاهر بوده بايد بشويد و الا واجب نيست.

مسأله 382- اگر سوراخ جاى گوشواره و مانند آن به قدرى گشاد باشد كه داخل آن از ظاهر شمرده شود، بايد آن را شست اگر نه شستن

آن لازم نيست.

مسأله 383- چيزى را كه مانع رسيدن آب به بدن است، بايد برطرف كند و اگر پيش از آنكه يقين كند برطرف شده غسل نمايد غسل او باطل است.

مسأله 384- اگر موقع غسل شك كند، چيزى كه مانع از رسيدن آب باشد در بدن او هست يا نه، بايد وارسى كند تا مطمئن شود كه مانعى نيست.

مسأله 385- در غسل بايد موهاى كوتاهى را كه جزء بدن حساب مى شود بشويد و بنابر احتياط شستن موهاى بلند هم لازم مى باشد.

مسأله 386- تمام شرطهايى كه براى صحيح بودن وضو گفته شد: مثل پاك بودن آب و غصبى نبودن آن، در صحيح بودن غسل هم شرط است، ولى در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد، و نيز در غسل ترتيبى لازم نيست بعد از شستن سر و گردن فوراً بدن را بشويد، پس اگر بعد از شستن سر و گردن صبر كند، و بعد از مدتى طرف راست و چپ را بشويد اشكال ندارد، بلكه لازم نيست تمام سر و گردن يا بدن را يك مرتبه بشويد پس جايز است مثلًا سر را شسته و بعد از مدتى گردن را بشويد، ولى كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند، اگر به اندازه اى كه غسل كند و نماز بخواند بول و

توضيح المسائل، ص: 85

غائط از او بيرون نمى آيد بايد فوراً غسل كند و بعد از غسل هم فوراً نماز بخواند.

مسأله 387- كسى كه پول حمامى را بدون اينكه بداند حمامى راضى است بخواهد نسيه بگذارد، اگر چه بعد حمامى را راضى كند، غسل او باطل است ولى اگر يقين

كند كه حمامى با اين وصف راضى است و يا با غفلت غسل كند غسلش صحيح است.

مسأله 388- اگر حمامى راضى باشد كه پول حمام نسيه بماند، ولى كسى كه غسل مى كند قصدش اين باشد كه طلب او را ندهد، يا از مال حرام بدهد غسل او باطل است.

مسأله 389- اگر پولى را كه خمس آن را نداده به حمامى بدهد و حمامى شيعه باشد اگر چه مرتكب حرام شده، ولى ظاهر اين است كه غسل او صحيح باشد و ذمه اش به مستحقين خمس مشغول مى شود.

مسأله 390- اگر مخرج غائط را در آب خزينه تطهير كند، و پيش از غسل شك كند كه چون در خزينه تطهير كرده حمامى به غسل كردن او راضى است يا نه، غسل او باطل است، مگر اينكه پيش از غسل حمامى را راضى كند و يا ظاهر حال آن باشد كه اجرت غسل ربطى به مخالفت هاى ديگر ندارد.

مسأله 391- اگر شك كند كه غسل كرده يا نه بايد غسل كند، ولى اگر بعد از غسل شك كند، كه غسل او درست بوده يا نه، در صورتى كه احتمال بدهد كه وقت غسل ملتفت بوده و صحيح بجا آورده، لازم نيست دوباره غسل نمايد.

مسأله 392- اگر در بين غسل جنابت حدث اصغر از او سر زند مثلًا بول

توضيح المسائل، ص: 86

كند بنابر احتياط بايد غسل را از سر بگيرد و بنابر احتياط مستحب براى نماز وضو هم بگيرد و اگر غسل را به نحو ارتماسى اعاده كند وضو لازم ندارد.

مسأله 393- اگر از جهت ضيق وقت وظيفه مكلف تيمم بوده، ولى به خيال اينكه به اندازه غسل و نماز وقت

دارد و يا به هر جهت ديگرى براى طهارت غسل كند، غسل او صحيح است.

مسأله 394- كسى كه جنب شده اگر شك كند غسل كرده يا نه، نمازهايى كه خوانده چنانچه احتمال بدهد كه وقت شروع به نماز ملتفت بوده صحيح است. ولى براى نمازهاى بعد بايد غسل كند. و در صورتى كه بعد از نماز حدث اصغر از او صادر شده باشد، لازم است وضو هم بگيرد، و اگر به نيّت اعم از غسل جنابت و غسلى كه مجزى از وضو است غسل كند وضو لازم نيست و اگر وقت باقى است نمازى را كه خوانده است نيز بايد اعاده نمايد.

مسأله 395- كسى كه چند غسل بر او واجب است مى تواند به نيّت همه آنها يك غسل بجا آورد، و اظهر اين است كه اگر يكى معين از آنها را قصد كند از بقيه كفايت مى كند.

مسأله 396- اگر بر جايى از بدن، آيه قرآن يا اسم خداوند متعال نوشته شده باشد، چنانچه بخواهد وضو يا غسل را ترتيبى بجا آورد، بنابر احتياط مستحب آب را طورى به بدن برساند كه دست او به نوشته نرسد.

مسأله 397- كسى كه غسل جنابت كرده، نبايد براى نماز وضو بگيرد، بلكه با غسلهاى ديگر واجب غير از غسل استحاضه متوسطه و غسلهاى مستحب كه در مسأله (651) مى آيد، نيز مى تواند بدون وضو نماز بخواند اگر چه احتياط مستحب آن است كه قبل از غسل وضو هم بگيرد.

توضيح المسائل، ص: 87

استحاضه
اشاره

يكى از خونهايى كه از زن خارج مى شود خون استحاضه است، و زن را در موقع ديدن خون استحاضه، مستحاضه مى گويند.

مسأله 398- خون استحاضه در بيشتر اوقات زرد

رنگ و سرد است و بدون فشار و سوزش بيرون مى آيد و غليظ هم نيست، ولى ممكن است گاهى سياه يا سرخ و گرم و غليظ باشد و با فشار و سوزش بيرون آيد.

مسأله 399- استحاضه سه قسم است: قليله و متوسطه و كثيره، استحاضه قليله آن است كه خون فقط روى پنبه اى را كه زن داخل فرج مى نمايد آلوده كند و در آن فرو نرود، استحاضه متوسطه آن است كه خون در پنبه فرو رود، اگر چه در يك گوشه آن باشد، ولى از پنبه به دستمالى كه معمولًا زنها براى جلوگيرى از خون مى بندند، نرسد. استحاضه كثيره آن است كه خون پنبه را فرا گرفته و به دستمال برسد.

احكام استحاضه

مسأله 400- در استحاضه قليله بايد زن براى هر نماز يك وضو بگيرد، و بنابر احتياط پنبه را عوض كند و بايد ظاهر فرج را اگر خون به آن رسيده آب بكشد.

مسأله 401- در استحاضه متوسطه بايد زن براى نماز صبح غسل كند و تا صبح ديگر براى نمازهاى خود، كارهاى استحاضه قليله را كه در مسأله پيش گفته شد انجام دهد و اگر عمداً يا از روى فراموشى براى نماز صبح غسل نكند، بايد براى نماز ظهر و عصر غسل كند، و اگر براى نماز ظهر و عصر غسل نكند،

توضيح المسائل، ص: 88

بايد پيش از نماز مغرب و عشاء غسل نمايد، چه آنكه خون بيايد يا قطع شده باشد.

مسأله 402- در استحاضه كثيره بايد براى هر بار نماز كه مى خواهد بخواند بنابر احتياط پنبه و دستمال را عوض كند، يا آب بكشد و يك غسل براى نماز صبح و يك غسل براى نماز

ظهر و عصر و يكى براى نماز مغرب و عشا بجا آورد و بين نماز ظهر و عصر فاصله نيندازد و اگر فاصله بيندازد بايد براى نماز عصر دوباره غسل كند، و نيز اگر بين نماز مغرب و عشا فاصله بيندازد بايد براى نماز عشا دوباره غسل نمايد، و اظهر اين است كه در استحاضه كثيره غسل از وضو كفايت مى كند و همچنين در استحاضه متوسطه نسبت به نمازى كه فوراً پس از غسل مى خواند غسل از وضو كفايت مى كند اگر چه احتياط مستحب آن است كه وضو هم بگيرد.

مسأله 403- اگر خون استحاضه پيش از وقت نماز هم بيايد چنانچه زن براى آن خون، وضو يا غسل بجا نياورده باشد، بايد در موقع نماز وضو يا غسل بجا آورد.

مسأله 404- مستحاضه متوسطه كه بايد غسل كند بايد غسل را اول بجا آورد و چنانچه لازم باشد بعد وضو بگيرد، و مستحاضه كثيره اگر بخواهد وضو بگيرد بايد قبل از غسل وضو بگيرد.

مسأله 405- اگر استحاضه قليله زن بعد از نماز صبح متوسطه شود بايد براى نماز ظهر و عصر غسل كند، و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود بايد براى نماز مغرب و عشاء غسل نمايد.

مسأله 406- اگر استحاضه قليله يا متوسطه زن بعد از نماز صبح كثيره

توضيح المسائل، ص: 89

شود بايد براى نماز ظهر و عصر يك غسل و براى نماز مغرب و عشا غسل ديگرى بجا آورد، و اگر بعد از نماز ظهر و عصر كثيره شود، بايد براى نماز مغرب و عشا غسل نمايد.

مسأله 407- مستحاضه كثيره يا متوسطه اگر پيش از داخل شدن وقت نماز براى نماز

غسل كند و ميان غسل و نماز فاصله بيفتد بنابر احتياط بايد غسل را اعاده كند ولى نزديك اذان صبح جايز است به قصد رجاء غسل نموده و نماز شب را بخواند، ولى بعد از طلوع فجر براى نماز صبح احتياطاً غسل را اعاده نمايد.

مسأله 408- زن مستحاضه براى هر نمازى- غير از نماز يوميه كه حكم آن گذشت- چه واجب باشد چه مستحب، بايد وضو بگيرد و نيز اگر بخواهد نمازى را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند چنانچه فاصله افتاده باشد بايد تمام كارهايى را كه براى استحاضه گفته شد انجام دهد. اما براى خواندن نماز احتياط و سجده فراموش شده و تشهد فراموش شده و سجده سهو، اگر آنها را بعد از نماز فوراً بجا آورد، لازم نيست كارهاى استحاضه را انجام دهد.

مسأله 409- زن مستحاضه بعد از آنكه خونش قطع شد، فقط براى نماز اولى كه مى خواند، بايد كارهاى استحاضه را انجام دهد، و براى نمازهاى بعد لازم نيست.

مسأله 410- اگر زن نداند استحاضه او چه قسم است، موقعى كه مى خواهد نماز بخواند، بنابر احتياط بايد مقدارى پنبه داخل فرج نمايد، و كمى صبر كند، و بيرون آورد و بعد از آنكه فهميد استحاضه او كدام يك از آن سه قسم است كارهايى را كه براى آن قسم دستور داده شده انجام دهد، ولى اگر

توضيح المسائل، ص: 90

بداند تا وقتى كه مى خواهد نماز بخواند استحاضه او تغيير نمى كند، پيش از داخل شدن وقت هم مى تواند خود را وارسى كند.

مسأله 411- زن مستحاضه اگر پيش از آنكه خود را وارسى كند، مشغول نماز شود، چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفه خود عمل

كرده مثلًا استحاضه اش قليله بوده و به وظيفه استحاضه قليله عمل نموده، نماز او صحيح است، و اگر قصد قربت نداشته يا عمل او مطابق وظيفه اش نبوده مثل آنكه استحاضه او متوسطه بوده و به وظيفه قليله رفتار كرده، نماز او باطل است.

مسأله 412- زن مستحاضه اگر نتواند خود را وارسى نمايد، بايد به آنچه مسلماً وظيفه او است عمل كند، مثلًا اگر نمى داند استحاضه او قليله است يا متوسطه بايد كارهاى استحاضه قليله را انجام دهد، و اگر نمى داند متوسطه است يا كثيره بايد كارهاى استحاضه متوسطه را انجام دهد، ولى اگر بداند سابقا كدام يك از آن سه قسم بوده، بايد به وظيفه همان قسم رفتار نمايد.

مسأله 413- اگر خون استحاضه در اول ظهورش در باطن باشد و بيرون نيايد، وضو يا غسل را كه زن داشته باطل نمى كند، و اگر بيرون بيايد هر چند كم باشد وضو و غسل را باطل مى كند.

مسأله 414- زن مستحاضه كه بعد از وضو يا غسل يا در اثناء آنها خون ديده اگر بعد از نماز خود را وارسى كند و خون نبيند چنانچه وقت وسعت داشته باشد، بنابر احتياط لازم است بر حسب وظيفه اش وضو گرفته يا غسل نمايد و آن نماز را اعاده كند اگر چه بداند دوباره خون مى آيد.

توضيح المسائل، ص: 91

مسأله 415- زن مستحاضه اگر بداند از وقتى كه مشغول وضو يا غسل شده خونى از او بيرون نيامده، مى تواند خواندن نماز را تا وقتى كه مى داند پاك مى ماند تأخير بيندازد.

مسأله 416- اگر مستحاضه بداند كه پيش از گذشتن وقت نماز به كلى پاك مى شود، يا به اندازه خواندن نماز خون بند مى آيد

بنابر احتياط بايد بايد صبر كند و نماز را در وقتى كه پاك است بخواند.

مسأله 417- اگر بعد از وضو و غسل، خون در ظاهر قطع شود و مستحاضه بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد، به مقدارى كه وضو و غسل و نماز را بجا آورد به كلى پاك مى شود بنابر احتياط بايد نماز را تأخير بيندازد و موقعى كه به كلى پاك شد وضو و غسل را بجا آورد و نماز را بخواند. و اگر موقعى كه خون در ظاهر قطع شود وقت نماز تنگ باشد، لازم نيست وضو و غسل را دوباره بجا آورد بلكه با وضو و غسلى كه دارد مى تواند نماز بخواند.

مسأله 418- مستحاضه كثيره و متوسطه وقتى كه به كلى از خون پاك شد بايد غسل كند ولى اگر بداند از وقتى كه براى نماز پيش مشغول غسل شده ديگر خون نيامده لازم نيست دوباره غسل نمايد.

مسأله 419- مستحاضه بعد از غسل يا وضو بايد فوراً مشغول نماز شود، ولى گفتن اذان و اقامه قبل از نماز اشكال ندارد. و در نماز هم مى تواند كارهاى مستحب مثل قنوت و غير آن را بجا آورد.

مسأله 420- زن مستحاضه اگر بين وظيفه اى كه دارد از وضو يا غسل و نماز فاصله بيندازد، بايد مطابق وظيفه اش دوباره وضو گرفته يا غسل كند و بلا فاصله مشغول نماز شود.

توضيح المسائل، ص: 92

مسأله 421- اگر خون استحاضه زن جريان دارد و قطع نمى شود، چنانچه براى او ضرر ندارد، بنابر احتياط بعد از غسل از بيرون آمدن خون جلو گيرى نمايد، و چنانچه كوتاهى كند و خون بيرون آيد، بنابر احتياط مستحب دو باره غسل

كند و اگر نماز هم خوانده دوباره بخواند.

مسأله 422- اگر در موقع غسل، خون قطع نشود، غسل صحيح است ولى اگر در بين غسل، يا بعد از آن استحاضه متوسطه كثيره شود، لازم است كه غسل را از سر بگيرد. و اگر در بين غسل استحاضه كثيره يا بعد از آن كثيره متوسطه شود لازم نيست غسل را اعاده كرده ولى اولين نماز و يا دو نماز ظهر و عصر و يا مغرب و عشا را اگر با هم بعد از آن غسل فوراً بخواند وضو لازم نيست ولى براى نمازهاى ديگر بايد وضوء بگيرد.

مسأله 423- احتياط مستحب آن است كه زن مستحاضه در تمام روزى كه روزه است، به مقدارى كه مى تواند، از بيرون آمدن خون جلوگيرى كند.

مسأله 424- بنابر مشهور روزه زن مستحاضه كثيره، در صورتى صحيح است كه غسل نماز مغرب و عشاى شبى كه مى خواهد فرداى آن را روزه بگيرد بجا آورد، و نيز در روز غسلهايى را كه براى نمازهاى روز واجب است انجام دهد ولى بعيد نيست كه در صحت روزه اش غسل شرط نباشد همچنانكه بنابر اقوى در مستحاضه متوسط شرط نيست.

مسأله 425- اگر بعد از نماز عصر، مستحاضه شود و تا غروب غسل نكند روزه او صحيح است.

مسأله 426- اگر استحاضه قليله زن پيش از نماز، متوسطه يا كثيره شود

توضيح المسائل، ص: 93

بايد كارهاى متوسطه يا كثيره را كه گفته شد انجام دهد، و اگر استحاضه متوسطه كثيره شود بايد كارهاى استحاضه كثيره را انجام دهد، و چنانچه براى استحاضه متوسطه غسل كرده باشد فائده ندارد و بايد دوباره براى كثيره غسل كند. و در اين صورت قبل

از غسل يا بعد از آن وضو نيز لازم نيست.

مسأله 427- اگر در بين نماز، استحاضه متوسطه زن كثيره شود، بايد نماز را بشكند، و براى استحاضه كثيره غسل كند، و كارهاى ديگر آن را انجام دهد، و همان نماز را بخواند، و بنابر احتياط استحبابى قبل از غسل وضو بگيرد و اگر براى غسل وقت ندارد لازم است عوض غسل تيمم كند وليكن در اين صورت احتياطاً بايد وضو هم بگيرد و اگر براى تيمم نيز وقت ندارد، بنابر احتياط نماز را نشكند و به همان حال تمام كند و بنابر احتياط در خارج وقت قضا نمايد، و همچنين است اگر در بين نماز، استحاضه قليله او متوسطه يا كثيره شود، بايد نماز را بشكند و كارهاى آن را انجام دهد.

مسأله 428- اگر در بين نماز خون بند بيايد و مستحاضه نداند كه در باطن هم قطع شده يا نه، چنانچه بعد از نماز بفهمد به كلى قطع شده بوده، و وقت وسعت اين را داشته باشد كه در حال پاكى نماز را دوباره بخواند لازم است بر حسب وظيفه اش وضو گرفته يا غسل نمايد و نماز را دوباره بجا آورد.

مسأله 429- اگر استحاضه كثيره زن متوسطه شود، بايد براى نماز اول عمل كثيره و براى نمازهاى بعدى عمل متوسطه را بجا آورد، مثلًا اگر پيش از نماز ظهر و عصر استحاضه كثيره متوسطه شود، بايد براى نماز ظهر و عصر اگر باهم بخواند غسل كند و وضو لازم ندارد و براى نمازهاى بعدى مانند مغرب و

توضيح المسائل، ص: 94

عشا و يا نماز عصر اگر آن را با ظهر نخواند از براى هريك وضو

بگيرد. ولى اگر براى نماز ظهر غسل نكند و فقط به مقدار نماز عصر وقت داشته باشد بايد براى نماز عصر غسل نمايد، و اگر براى نماز عصر هم غسل نكند بايد براى نماز مغرب غسل كند، و اگر براى آن هم غسل نكند و فقط به مقدار نماز عشا وقت داشته باشد، بايد براى نماز عشا غسل نمايد.

مسأله 430- اگر پيش از هر نماز خون مستحاضه كثيره قطع شود و دوباره بيايد بنا بر احتياط براى هر نماز بايد يك غسل بجا آورد.

مسأله 431- اگر استحاضه كثيره قليله شود، بايد براى نماز اول عمل كثيره و براى نمازهاى بعدى عمل قليله را انجام دهد. و نيز اگر استحاضه متوسطه قليله شود، بايد براى نماز اول، عمل متوسطه و براى نمازهاى بعدى عمل قليله را بجا آورد.

مسأله 432- اگر مستحاضه يكى از كارهايى را كه بر او واجب مى باشد ترك كند نمازش باطل است.

مسأله 433- مستحاضه كه براى نماز وضو گرفته يا غسل كرده قبل از اتمام نماز بنابر احتياط مستحب نبايد در حال اختيار جايى از بدن خود را به خط قرآن برساند، و چنانچه بعد از نماز باشد بنابر احتياط بايد حسب مورد غسل كند و يا وضو بگيرد اگر چه احتياط در ترك مسّ مصحف شريف است مطلقاً.

مسأله 434- مستحاضه اى كه غسلهاى واجب خود را بجا آورده رفتن او در مسجد و توقف در آن و خواندن آيه اى كه سجده واجب دارد و نزديكى شوهر با او حلال است، اگر چه كارهاى ديگرى را كه براى نماز انجام مى داد،

توضيح المسائل، ص: 95

مثل عوض كردن پنبه و دستمال، انجام نداده باشد، و بعيد

نيست كه اين كارها بدون غسل نيز جايز باشد اگر چه احتياط مستحب در ترك است.

مسأله 435- اگر زن در استحاضه كثيره يا متوسطه بخواهد پيش از وقت نماز آيه اى را كه سجده واجب دارد بخواند، يا مسجد برود، بنابر احتياط مستحب غسل نمايد، و همچنين است اگر شوهرش بخواهد با او نزديكى كند.

مسأله 436- نماز آيات بر مستحاضه واجب است و بايد براى نماز آيات همه كارهايى را كه براى نمازهاى يوميه گفته شد انجام دهد.

مسأله 437- چنانچه در وقت نماز يوميه نماز آيات بر مستحاضه كثيره واجب شود و غسل نمازهاى يوميه را انجام دهد مى تواند براى نماز آيات به وضو اكتفا كند اگر چه احتياط آن است كه با غسل انجام دهد.

مسأله 438- اگر زن مستحاضه بخواهد نماز قضا بخواند مى تواند به كارهايى كه براى نماز ادا انجام داده اكتفا كند وليكن بايد براى هر نماز قضا وضو بگيرد و احتياط مستحب در مستحاضه كثيره آن است كه هر دو نماز قضا را با يك غسل بخواند.

مسأله 439- اگر زن بداند خونى كه از او خارج مى شود خون زخم نيست و شرعاً حكم حيض و نفاس را ندارد، بايد به دستور استحاضه عمل كند بلكه اگر شك داشته باشد كه خون استحاضه است يا خونهاى ديگر، چنانچه نشانه آنها را نداشته باشد، بنابراحتياط واجب بايد كارهاى استحاضه را انجام دهد.

توضيح المسائل، ص: 96

حيض
اشاره

حيض، خونى است كه غالباً در هر ماه چند روزى از رحم زنها خارج مى شود و زن را در موقع ديدن خون حيض حائض مى گويند.

مسأله 440- خون حيض در بيشتر اوقات، غليظ و گرم و رنگ آن سياه يا

سرخ است و با فشار و كمى سوزش بيرون مى آيد.

مسأله 441- زنهايى كه سيده نيستند و نيز زنهاى سيده بعد از تمام شدن پنجاه سال تا تمام شدن شصت سال چنانچه با نشانه هاى حيض يا در روزهاى عادت خود خون ببينند احتياط كنند.

مسأله 442- خونى كه دختر پيش از تمام شدن نه سال و زن بعد از يائسه شدن مى بيند حيض نيست.

مسأله 443- زن حامله و زنى كه بچه شير مى دهد، ممكن است حيض ببيند.

مسأله 444- دخترى كه نمى داند نه سالش تمام شده يا نه، اگر خونى ببيند اظهر آن است كه اگر داراى نشانه هاى حيض باشد حكم به حيض مى شود.

مسأله 445- زنى كه شك دارد يائسه شده يا نه، اگر خونى ببيند و نداند حيض است يا نه، بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است.

مسأله 446- مدت حيض كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نمى شود و اگر مختصرى هم از سه روز كمتر باشد حيض نيست.

مسأله 447- بايد سه روز اول حيض پشت سر هم باشد، پس اگر مثلًا دو روز خون ببيند و يك روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند حيض نيست.

توضيح المسائل، ص: 97

مسأله 448- ابتداء حيض لازم است خون بيرون بيايد ولى لازم نيست در تمام سه روز خون بيرون بيايد، بلكه اگر در فرج خون باشد كافى است و چنانچه در بين سه روز مختصرى پاك شود به نحوى كه در بين زنها تماماً يا بعضاً متعارف است باز هم حيض است.

مسأله 449- لازم نيست شب اول و شب چهارم را خون ببيند، ولى بايد در شب دوم و سوم خون قطع نشود، پس

اگر از اول صبح روز اول تا غروب روز سوم پشت سر هم خون بيايد، و هيچ قطع نشود، حيض است و همچنين است اگر در وسطهاى روز اول شروع شود و در همان موقع از روز چهارم قطع گردد.

مسأله 450- اگر سه روز پشت سر هم نشانه هاى حيض يا روزهاى عادت خون ببيند و پاك شود چنانچه دوباره خونى كه داراى نشانه هاى حيض است يا در روزهاى عادت است ببيند و روزهايى كه خون ديده و در وسط پاك بوده روى هم از ده روز بيشتر نشود روزهايى هم كه در وسط پاك بوده حيض است.

مسأله 451- اگر خونى ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون دمل و زخم است يا خون حيض، نبايد آن را خون حيض قرار دهد، مگر اينكه در ايام عادت باشد و يا اطمينان حاصل شود كه حيض است.

مسأله 452- اگر خونى ببيند كه نداند خون زخم است يا حيض، بايد عبادتهاى خود را بجا آورد، مگر اينكه حالت سابقه اش حيض باشد.

مسأله 453- اگر خونى ببيند و شك كند كه خون حيض است يا استحاضه چنانچه شرائط حيض را داشته باشد، بايد حيض قرار دهد.

توضيح المسائل، ص: 98

مسأله 454- اگر خونى ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت بايد خود را وارسى كند، يعنى مقدارى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند بعد بيرون آورد، پس اگر اطراف آن آلوده باشد، خون بكارت است و اگر به همه آن رسيده، حيض مى باشد.

مسأله 455- اگر كمتر از سه روز خون ببيند و پاك شود و بعد سه روز

خون در عادت يا با نشانه هاى حيض ببيند، خون دوم حيض است و خون اول اگر چه در روزهاى عادتش باشد، حيض نيست.

احكام حائض

مسأله 456- چند چيز بر حائض حرام است:

اول: عبادتهايى كه مانند نماز بايد با وضو يا غسل يا تيمم بجا آورده شود، ولى بجا آوردن عبادتهايى كه وضو و غسل و تيمم براى آنها لازم نيست، مانند نماز ميّت، مانعى ندارد.

دوم: تمام چيزهايى كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد.

سوم: جماع كردن در فرج، كه هم براى مرد حرام است و هم براى زن، اگر چه به مقدار ختنه گاه داخل شود و منى هم بيرون نيايد، بلكه احتياط واجب آن است كه مقدار كمتر از ختنه گاه را هم داخل نكند و اين حكم بنابر احتياط شامل وطى دردبر مى شود، بلكه وطى در دبر اگر زن راضى نباشد خلاف احتياط است چه حائض باشد و چه نباشد.

مسأله 457- جماع كردن در روزهايى هم كه حيض زن قطعى نيست ولى

توضيح المسائل، ص: 99

شرعاً بايد براى خود حيض قرار دهد حرام است، پس زنى كه بيشتر از ده روز خون مى بيند و بايد به دستورى كه بعداً گفته مى شود روزهاى عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، شوهرش نمى تواند در آن روزها با او نزديكى نمايد.

مسأله 458- اگر مرد با زن خود در حال حيض نزديكى كند لازم است استغفار كند، و احتياط مستحب آن است كه كفاره بدهد.

مسأله 459- غير از نزديكى كردن با زن حائض، از ساير استمتاعات مانند بوسيدن و ملاعبه نمودن مانعى ندارد.

مسأله 460- كفاره نزديكى در حال حيض در قسمت اول آن، هيجده نخود طلاى سكه دار؛

و در قسمت دوم، نه نخود، و در قسمت سوم، چهار نخود و نيم است؛ مثلًا زنى كه شش روز خون حيض مى بيند، اگر شوهرش در شب يا روز اول و دوم با او جماع كند، هيجده نخود طلا و در شب يا روز سوم و چهارم نه نخود، و در شب يا روز پنجم و ششم چهار نخود و نيم بدهد.

مسأله 461- به جاى طلا مى تواند قيمت آن را بدهد و اگر قيمت طلا در وقتى كه جماع كرده با وقتى كه مى خواهد به فقير بدهد فرق كرده باشد، قيمت وقتى را كه مى خواهد به فقير بدهد حساب كند.

مسأله 462- اگر كسى هم در قسمت اول و هم در قسمت دوم و هم در قسمت سوم حيض با زن خود جماع كند، هر سه كفاره را كه روى هم سى و يك نخود و نيم مى شود بدهد.

مسأله 463- اگر با زن حائض چند مرتبه جماع كند بهتر آن است كه براى هر جماع يك كفاره بدهد.

توضيح المسائل، ص: 100

مسأله 464- اگر مرد در حال جماع بفهمد زن حائض شده، بايد فوراً از او جدا شود.

مسأله 465- اگر مرد با زن حائض زنا كند يا با زن حائض نامحرمى به گمان اينكه عيال خودش است جماع نمايد احتياطاً كفاره بدهد.

مسأله 466- كسى كه از روى نادانى يا فراموشى با زن در حال حيض نزديكى كند كفاره ندارد.

مسأله 467- اگر مرد به اعتقاد اينكه زن حائض است با او نزديكى كند و بعداً معلوم شود كه حائض نبوده است كفاره ندارد.

مسأله 468- طلاق دادن زن در حال حيض، به طورى كه در احكام طلاق گفته مى شود

باطل است.

مسأله 469- اگر زن بگويد حائضم يا از حيض پاك شده ام، بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 470- اگر زن در بين نماز حائض شود، نمازش باطل است.

مسأله 471- اگر زن در بين نماز شك كند كه حائض شده يا نه، نماز او صحيح است. ولى اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز حائض شده، نمازى كه خوانده باطل است.

مسأله 472- بعد از آنكه زن از خون حيض پاك شد، واجب است براى نماز و عبادتهاى ديگرى كه بايد با وضو يا غسل يا تيمم بجا آورده شود، غسل كند. و دستور آن مثل غسل جنابت است، و بهتر آن است كه پيش از غسل وضو هم بگيرد.

مسأله 473- بعد از آنكه زن از خون حيض پاك شد اگر چه غسل نكرده

توضيح المسائل، ص: 101

باشد، طلاق او صحيح است و شوهرش هم مى تواند با او جماع كند و اولى اين است كه جماع پس از شستن فرج باشد، ولى احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل از جماع با او خوددارى نمايد. اما كارهاى ديگرى كه در وقت حيض بر او حرام بوده مانند توقف در مسجد و مس خط قرآن تا غسل نكند بر او حلال نمى شود.

مسأله 474- اگر آب براى وضو و غسل كافى نباشد و به اندازه اى باشد كه بتواند غسل كند بايد غسل كند و بهتر آن است كه بدل از وضو تيمم نمايد. و اگر فقط براى وضو كافى باشد و به اندازه غسل نباشد بهتر آن است كه وضو بگيرد و عوض غسل بايد تيمم نمايد. و اگر براى هيچ يك از آنها آب ندارد،

بايد بدل از غسل تيمم كند و بهتر آن است كه بدل از وضو نيز تيمم كند.

مسأله 475- نمازهايى كه زن در حال حيض نخوانده قضا ندارد، ولى روزه هاى واجب را كه در حال حيض نگرفته بايد قضا نمايد.

مسأله 476- هر گاه وقت نماز داخل شود و بداند يا احتمال دهد كه اگر نماز را تأخير بيندازد حائض مى شود، بايد فوراً نماز بخواند.

مسأله 477- اگر زن نماز را تأخير بيندازد و از اول وقت به اندازه خواندن يك نماز با تحصيل طهارت از حدث بگذرد و حائض شود، قضاى آن نماز بر او واجب است و ميزان زمان لازم براى فريضه است؛ مثلًا زنى كه مسافر نيست اگر در اول ظهر نماز نخواند قضاى آن در صورتى واجب مى شود كه به مقدار خواندن چهار ركعت نماز با تحصيل طهارت از حدث از اول ظهر بگذرد و حائض شود، و براى كسى كه مسافر است گذشتن وقت به مقدار خواندن دو ركعت با تحصيل طهارت كافى است.

توضيح المسائل، ص: 102

مسأله 478- اگر زن در آخر وقت نماز، از خون پاك شود و به اندازه غسل و خواندن يك ركعت نماز يا بيشتر از يك ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز را بخواند و اگر نخواند بايد قضاى آن را بجا آورد.

مسأله 479- اگر زن حائض به اندازه غسل وقت ندارد، ولى مى تواند با تيمم نماز را در وقت بخواند، احتياط واجب آن است كه آن نماز را با تيمم بخواند، در صورتى كه نخواند بنابر احتياط قضا بر او واجب است، اما اگر گذشته از تنگى وقت تكليفش تيمم است، مثل آنكه آب برايش ضرر دارد،

بايد تيمم كند و آن نماز را بخواند و در صورتى كه نخواند لازم است قضا نمايد.

مسأله 480- اگر زن بعد از پاك شدن از حيض شك كند كه براى نماز وقت دارد يا نه، بايد نمازش را بخواند.

مسأله 481- اگر به خيال اينكه به اندازه تهيه مقدمات نماز و خواندن يك ركعت وقت ندارد نماز نخواند، و بعد بفهمد وقت داشته، بايد قضاى آن نماز را بجا آورد.

مسأله 482- مستحب است زن حائض در وقت نماز، خود را از خون پاك نمايد و پنبه و دستمال را عوض كند و وضو بگيرد، و اگر نمى تواند وضو بگيرد تيمم نمايد و در جاى نماز رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر و دعا و صلوات شود. مسأله 483- خواندن و همراه داشتن قرآن و رساندن جايى از بدن به ما بين خطهاى قرآن، و نيز خضاب كردن به حنا و مانند آن، براى حائض مكروه است.

توضيح المسائل، ص: 103

اقسام زنهاى حائض
اشاره

مسأله 484- زنهاى حائض بر شش قسمند:

«اول» صاحب عادت وقتيّه و عدديّه، و آن زنى است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و شماره روزهاى حيض او هم در هر دو ماه يك اندازه باشد، مثل آنكه دو ماه پشت سر هم از اول ماه تا هفتم خون ببيند.

«دوم» صاحب عادت وقتيّه و آن زنى است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين، خون حيض ببيند، ولى شماره روزهاى حيض او در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثلًا دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند ولى ماه اول روز هفتم و ماه دوم

روز هشتم از خون پاك شود.

«سوم» صاحب عادت عدديّه و آن زنى است كه شماره روزهاى حيض او در دو ماه پشت سر هم به يك اندازه باشد، ولى وقت ديدن آن دو خون يكى نباشد، مثل آنكه ماه اول از پنجم تا دهم و ماه دوم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند.

«چهارم» مضطربه و آن زنى است كه چند ماه خون ديده، ولى عادت معينى پيدا نكرده، يا عادتش به هم خورده و عادت تازه اى پيدا نكرده است.

«پنجم» مبتدئه و آن زنى است كه دفعه اول خون ديدن او است.

«ششم» ناسيه و آن زنى است كه عادت خود را فراموش كرده است. و هر كدام از اينها احكامى دارد كه در مسائل آينده گفته مى شود.

توضيح المسائل، ص: 104

1- صاحب عادت وقتيّه و عدديّه:

مسأله 485- زنهايى كه عادت وقتيه و عدديه دارند سه دسته اند:

«اول» زنى كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و در وقت معين هم پاك شود، مثلًا دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند و روز هفتم پاك شود، كه عادت حيض اين زن از اول ماه تا هفتم است.

«دوم» زنى كه از خون پاك نمى شود ولى دوماه پشت سرهم چند روز معينى مثلًا از هشتم تا پانزدهم خونى مى بيند كه نشانه هاى حيض را دارد؛ يعنى غليظ و سياه و گرم است و بقيه خونهاى او نشانه استحاضه را دارد كه عادت او از هشتم تا پانزدهم مى شود.

«سوم» زنى كه دو ماه پشت سر هم در وقت معينى خون حيض ببيند، و بعد از آنكه سه روز يا بيشتر خون ديد يك روز يا بيشتر پاك شود

و دو باره خون ببيند و تمام روزهايى كه خون ديده با روزهايى كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود و در هر دو ماه همه روزهايى كه خون ديده و در وسط پاك بوده روى هم يك اندازه باشد كه عادت او به اندازه تمام روزهايى است كه خون ديده و در وسط پاك بوده است، و لازم نيست روزهايى كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشد، مثلًا اگر در ماه اول از روز اول ماه تا سوم خون ببيند و سه روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و در ماه دوم بعد از آنكه سه روز خون ديد، سه روز يا كمتر يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و روى هم نُه روز شود، همه حيض است و عادت اين زن نه روز مى شود.

مسأله 486- زنى كه عادت وقتيّه دارد، اگر در وقت عادت يا دو روز جلوتر خون ببيند، اگر چه آن خون نشانه هاى حيض را نداشته باشد بايد به

توضيح المسائل، ص: 105

احكامى كه براى زن حائض گفته شد عمل كند، و نيز اگر چند روز جلوتر از وقت عادت يا چند روز با تأخير از وقت عادت خون ببيند و احتمال جلو افتادن عادت يا تأخير آن را بدهد بايد به احكام حائض عمل كند و چنانكه بعد بفهمد حيض نبوده مثل اينكه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادتهايى را كه بجا نياورده قضا نمايد.

مسأله 487- زنى كه عادت وقتيّه و عدديه دارد اگر همه روزهاى عادت و چند روز با نشانه هاى حيض پيش از

عادت و بعد از عادت خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است. و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط خونى را كه در روزهاى عادت خود ديده، حيض است و خونى كه پيش از آن و بعد از آن ديده استحاضه مى باشد، و بايد عبادتهايى را كه در روزهاى پيش از عادت و بعد از عادت بجا نياورده قضا نمايد، و اگر همه روزهاى عادت را با چند روز پيش از عادت با نشانه هاى حيض خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است، و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط روزهاى عادت او حيض است، و خونى كه جلوتر از آن ديده استحاضه مى باشد و چنانچه در آن روز عبادت نكرده بايد قضا نمايد. و اگر همه روزهاى عادت را با چند روز بعد از عادت با نشانه هاى حيض خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است و اگر نشانه هاى حيض را نداشته باشد و يا از ده روز بيشتر شود فقط روزهاى عادت حيض و باقى استحاضه است.

مسأله 488- زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد اگر مقدارى از روزهاى عادت را با چند روز پيش از عادت با نشانه هاى حيض خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود روزهايى را كه در عادت خون ديده چنانچه كمتر از سه روز باشد با چند روز پيش از آنكه

توضيح المسائل، ص: 106

روى هم به مقدار عدد عادت او شود، حيض، و روزهاى اول را

استحاضه قرار مى دهد مگر اينكه خون در روزهاى عادت بى نشان و خون قبل با نشان حيض باشد و مقدار آن كمتر از سه روز و بيش از ده روز نباشد كه در اين صورت آنها را حيض حساب مى كند و اگر كمتر از عدد باشد از روزهاى بعد اضافه مى كند.

و چنانچه خود در عادت سه روز يا بيشتر باشد آن خون را حيض قرار دهد و روزهاى قبل از زمان عادت را تا به اندازه اى كه به مقدار عادت برسد احتياط كند، مگر علم پيدا كند كه خون قبل از عادت از ابتدا حيض بوده است كه در اين صورت به اندازه عدد عادت حساب كرده و مابقى استحاضه است، و اگر مقدارى از روزهاى عادت را با چند روز بعد از عادت با نشانه هاى حيض، خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر بيشتر شود، بايد روزهايى را كه در عادت خون ديده با چند روز بعد از آنكه روى هم به مقدار عادت او شود، حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 489- زنى كه عادت دارد، اگر بعد از آنكه سه روز يا بيشتر خون ديد پاك شود و دوباره خون ببيند و فاصله بين دو خون كمتر از ده روز باشد و همه روزهايى را كه خون ديده با روزهايى كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر باشد، مثل آنكه پنج روز خون ببيند و پنج روز پاك شود و دوباره پنج روز خون ببيند، چند صورت دارد:

1- آنكه تمام خونى كه دفعه اول ديده، در روزهاى عادت باشد و خون

دوم كه بعد از پاك شدن مى بيند در روزهاى عادت نباشد، در اين صورت بايد همه خون اول را حيض، و خون دوم را استحاضه قرار دهد. و همچنين است اگر مقدارى از خون اول را در عادت و مقدارى از آن را قبل از عادت يا بعد از عادت ببيند، مگر اينكه خون خارج عادت با نشانه هاى حيض باشد و كمتر از

توضيح المسائل، ص: 107

سه روز و بيشتر از ده روز نباشد و خون در ايام عادت بى نشانه باشد كه در اين صورت واجب است احتياطاً در هر دو جمع ميان احكام حائض و مستحاضه كند.

2- آنكه خون اول در روزهاى عادت نباشد و فاقد نشانه هاى حيض باشد و يا بيش از ده روز يا كمتر از سه روز باشد و تمام خون دوم يا مقدارى از آن به طورى كه در صورت اول گفته شد در روزهاى عادت باشد كه بايد همه خون دوم را حيض، و خون اول را استحاضه قرار دهد و اما اگر خون اول با نشانه حيض باشد و كمتر از سه روز و بيش از ده روز نباشد احتياطاً در هر دو جمع ميان احكام حائض و مستحاضه كند.

3- آنكه مقدارى از خون اول و دوم در روزهاى عادت باشد و خون اولى كه در روزهاى عادت بوده از سه روز كمتر نباشد، در اين صورت آن مقدار با پاكى وسط و مقدارى از خون دوم كه آن هم در روزهاى عادت بوده و مجموع از ده روز بيشتر نيست، همه آنها حيض است، و مقدارى از خون اول كه پيش از روزهاى عادت بوده و

مقدارى از خون دوم كه بعد از روزهاى عادت بوده استحاضه است؛ مثلًا اگر عادتش از سوم ماه تا دهم بوده، در صورتى كه يك ماه از اول تا ششم خون ببيند و دو روز پاك شود و بعد تا پانزدهم خون ببيند، از سوم تا دهم حيض است و روز اول و دوم و همچنين از يازدهم تا پانزدهم استحاضه مى باشد مگر اينكه خون اول بى نشانه و خون ديگر با نشانه حيض باشد و كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد كه در اين صورت بايد در هر دو احتياط كند.

4- آنكه مقدارى از خون اول و دوم در روزهاى عادت باشد ولى خون اولى كه در روزهاى عادت بوده، از سه روز كمتر باشد در اين صورت بعيد نيست

توضيح المسائل، ص: 108

مقدارى را كه در عادت خود ديده با تمام كردن كسرى آن از ما قبل تا سه روز شود بايد حيض قرار دهد، پس اگر مى شود مقدارى را كه از خون دوم در بين عادت ديده حيض قرار دهد (به اين معنى كه مجموع اين مقدار با مقدارى كه از اول حيض قرار داده با پاكى ما بين آنها از ده روز تجاوز نكند) تمام آنها حيض است و الا خون اول را حيض و باقى را استحاضه قرار دهد، مگر اينكه خون اول بى نشانه بوده و خون دوم با نشانه حيض باشد و كمتر از سه روز و بيش از ده روز نباشد كه در اين صورت احتياط در هر دو لازم است.

مسأله 490- زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت خون

نبيند و در غير آن وقت به شماره روزهاى حيضش با نشانه هاى حيض خون ببيند، بايد همان را حيض قرار دهد، چه پيش از وقت عادت ديده باشد چه بعد از آن.

مسأله 491- زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت خود خون ببيند ولى شماره روزهاى آن كمتر يا بيشتر از روزهاى عادت او باشد و بعد از پاك شدن- كمتر از ده روز- دو باره به شماره روزهاى عادتى كه داشته با نشانه هاى حيض خون ببيند، چنانچه مجموع اين دو خون با پاكى ما بين آنها از ده روز بيشتر نشود همه را حيض قرار دهد، و در صورتى كه بيشتر شود خونى را كه در عادت ديده به شرط اينكه سه روز يا بيشتر باشد حيض و خون ديگر چنانچه بى نشانه بوده و يا هر دو با نشانه باشد استحاضه است، و چنانچه خون اول بيشتر از عادت بوده و مقدار زيادى آن نشانه هاى حيض را داشته باشد همه آن خون حيض است.

مسأله 492- زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، خونى كه در روزهاى عادت ديده اگر چه نشانه هاى حيض را نداشته

توضيح المسائل، ص: 109

باشد حيض است، و خونى كه بعد از روزهاى عادت ديده اگر چه نشانه هاى حيض را داشته باشد استحاضه است؛ مثلًا زنى كه عادت حيض او از اول ماه تا هفتم است، اگر از اول تا دوازدهم خون ببيند، هفت روز اول آن حيض و پنج روز بعد استحاضه مى باشد.

2- صاحب عادت وقتيه:

مسأله 493- زنهايى كه عادت وقتيه دارند دو دسته اند:

«اول» زنى كه دو ماه پشت سر هم

در وقت معين خون حيض ببيند، و بعد از چند روز پاك شود ولى شماره روزهاى آن در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثلًا دو ماه پشت سر هم روز اول ماه خون ببيند ولى ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود، كه اين زن بايد روز اول ماه را عادت حيض خود قرار دهد.

«دوم» زنى كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين سه روز يا بيشتر خون حيض ببيند و بعد پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و تمام روزهايى را كه خون ديده با روزهايى كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود ولى ماه دوم كمتر يا بيشتر از ماه اول باشد، مثلًا در ماه اول هشت روز و در ماه دوم نه روز باشد كه اين زن هم بايد روز اول ماه را روز اول عادت حيض خود قرار دهد.

مسأله 494- زنى كه عادت وقتيه دارد و شماره روزهاى او به يك اندازه نيست چنانچه خونى ببيند كه مقدارى از آن نشانه هاى حيض داشته و مقدارى نداشته باشد، در صورتى كه خون نشانه دار از سه روز كمتر و از ده روز بيشتر نباشد لازم است آن را حيض، و خونى كه نشانه هاى حيض را ندارد استحاضه

توضيح المسائل، ص: 110

قرار دهد، ولى چنانچه در وقت عادتش خون ببيند داشتن نشانه هاى حيض در حيض بودن آن معتبر نيست، پس خونى كه در وقت عادتش ديده چنانچه ممكن است حيض باشد لازم است حيض قرار دهد؛ مثلًا در وقت عادت خود سه روز خون ديد اگر چه نشانه حيض را نداشته باشد

حيض است. و همچنين است اگر در عادت خود مثلًا يك روز و پيش از عادت به دو روز خون ببيند يا اينكه در عادت خود مثلًا يك روز و پس از آن دو روز خون ببيند در اين دو صورت نيز لازم است آن سه روز را حيض قرار دهد، پس اگر خون نشانه دار قبل از ده روز از اول خون ديدن قطع شد تمام آن خون حيض است و اگر بعداً نيز خون ديد چنانچه آن خون داراى نشانه هاى حيض و فاصله بين آن و آخر خون اول ده روز يا بيشتر باشد آن خون نيز حيض است.

مسأله 495- زنى كه عادت وقتيه دارد، اگر در غير وقت عادت با نشانه هاى حيض بيشتر از ده روز خون ببيند و نتواند حيض را بواسطه نشانه هاى آن تشخيص دهد، بايد تا شش يا هفت روز حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 496- زنى كه هر ماه، روز اول ماه مثلًا خون مى ديده و گاهى روز پنجم و گاهى روز هفتم پاك مى شده، چنانچه يك ماه دوازده روز خون ببيند و نتواند با نشانه هاى حيض مقدار او را معين نمايد، بايد از اول ماه تا شش يا هفت روز حيض و باقى را استحاضه قرار دهد.

مسأله 497- صاحب عادت اگر وسط يا آخر عادت او معلوم است چنانچه خون او از ده روز تجاوز كند شش يا هفت روز را طورى قرار دهد كه آخر يا وسط آن موافق با آن وقت باشد.

توضيح المسائل، ص: 111

3- صاحب عادت عدديه:

مسأله 498- زنهايى كه عادت عدديه دارند دو دسته اند:

«اول» زنى كه شماره روزهاى حيض او در دو ماه پشت

سر هم يك اندازه باشد، ولى وقت خون ديدن او يكى نباشد كه در اين صورت هر چند روزى كه خون ديده عادت او مى شود؛ مثلًا اگر ماه اول از روز اول تا پنجم و ماه دوم از يازدهم تا پانزدهم خون ببيند عادت او پنج روز مى شود.

«دوم» زنى كه دو ماه پشت سر هم سه روز يا بيشتر خون ببيند و يك روز يا بيشتر پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و وقت ديدن خون، در ماه اول با ماه دوم فرق داشته باشد، كه اگر تمام روزهايى را كه خون ديده و روزهايى را كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود و شماره روزهاى آن هم به يك اندازه باشد، تمام روزهايى را كه خون ديده با روزهاى وسط كه پاك بوده عادت حيض او مى شود، و لازم نيست روزهايى را كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشد؛ مثلًا اگر ماه اول از روز اول تا سوم خون ببيند و دو روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و ماه دوم از يازدهم تا سيزدهم خون ببيند و دو روز يا بيشتر يا كمتر پاك شود دوباره خون ببيند، و روى هم از هشت روز بيشتر نشود، عادت او هشت روز مى شود. و اگر در يك ماه مثلًا هشت روز خون ببيند و در ماه دوم چهار روز خون ديده و پاك شود و دوباره خون ببيند و مجموع ايام خون با پاكى وسط هشت روز باشد، عادت او هشت روز خواهد بود.

مسأله 499- زنى كه عادت عدديه دارد، اگر با

نشانه هاى حيض كمتر يا بيشتر از شماره عادت خود خون ببيند و از ده روز تجاوز نكند آنها را حيض

توضيح المسائل، ص: 112

قرار دهد اگر چه خون قطع نشود و بدون داشتن نشانه هاى حيض از ده روز تجاوز كند و اگر مقدار خون با نشانه كمتر از عدد عادتش باشد به شماره روزهاى عادتش از روزهايى كه خون بى نشانه مى بيند آن را تكميل كند و اگر با نشانه هاى حيض از ده روز تجاوز كرد بايد از موقع ديدن آن خون به شماره روزهاى عادتش حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

4- مضطربه:

مسأله 500- مضطربه- يعنى زنى كه چند ماه خون ديده ولى عادت معينى پيدا نكرده- اگر بيش از ده روز خون ببيند و همه خونهايى را كه ديده داراى نشانه هاى حيض باشد شش يا هفت روز را حيض قرار دهد و بقيه استحاضه است، مگر اينكه داراى عادت عددى باشد كه در اين صورت به اندازه عدد عادتش حيض و بقيه استحاضه است و اگر همه خونهايى را كه ديده داراى نشانه حيض نباشد استحاضه است؛ مگر اينكه علم به حيض بودن برخى از آنها داشته باشد كه در صورت معين بودن مقدار آن وظيفه مشخص است و در صورت تردد احتياط لازم است و بايد نسبت به اطراف علم اجمالى جمع ميان وظيفه حائض و مستحاضه كند.

مسأله 501- مضطربه اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه دارد، چنانچه خونى كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، همه آن حيض است. و اگر همه

آن را كه نشانه حيض دارد نشود حيض قرار دهد، مثل آنكه پنج روز به نشانه هاى حيض و پنج روز به نشانه هاى استحاضه و پنج روز دوباره به نشانه هاى حيض ببيند، پس اگر آنچه به نشانه هاى حيض است هر كدام را

توضيح المسائل، ص: 113

بشود حيض قرار دهد به اينكه هر كدام كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد بايد اولى را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و در هر دو صورت اگر داراى عادت عددى باشد بايد به شماره روزهاى عادتش حيض حساب كند.

5- مبتدئه:

مسأله 502- مبتدئه- يعنى زنى كه دفعه اول خون ديدن او است- اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خونهايى را كه ديده داراى نشانه هاى حيض باشد، بايد عادت خويشان خود را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر خويشى نداشته يا عادت خويشانش مختلف باشد ماه اول را شش يا هفت روز حيض قرار داده و تا ده روز احتياط كند و در ماه هاى بعد سه روز حيض قرار داده و تا شش يا هفت روز احتياط كند.

مسأله 503- مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، چنانچه خونى كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، همه آن حيض است، ولى اگر پيش از گذشتن ده روز از خونى كه نشانه حيض دارد دوباره خونى ببيند كه آن هم نشانه خون حيض داشته باشد مثل آنكه پنج روز خون سياه و نه روز خون زرد و دوباره پنج روز

خون سياه ببيند، بايد خون اولى را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 504- مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر آن نشانه استحاضه را داشته باشد، حكم مسأله (502) را دارد ولى اگر همه خونى كه مى بيند نشانه حيض را نداشته باشد همه خونهايى را كه ديده استحاضه است.

توضيح المسائل، ص: 114

6- ناسيه:

مسأله 505- ناسيه يعنى زنى كه مقدار عادت خود را فراموش كرده است. اگر خونى به نشانه حيض ببيند كه كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد آن را حيض قرار دهد، و اگر آن خون بيشتر از ده روز باشد وليكن مقدار با نشانه كمتر از ده روز باشد آن مقدار را حيض قرار دهد و بقيه استحاضه است و اگر همه آن با نشانه باشد تا هفت روز حيض و مابقى را استحاضه قرار دهد و در صورتى كه بداند خونى را كه ديده در ايام عادتش نيست و بعضى از خون نشان حيض را داشته باشد و كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد آن را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر همه آن خون نشان حيض را نداشته باشد استحاضه است، مگر اينكه بداند كه برخى از آن حيض است و يا در وقت عادتش باشد- در صورتى كه وقت را فراموش نكرده باشد- و در اين دو صورت بايد تا بيشترين شماره اى را كه احتمال مى دهد روزهاى عادتش باشد، حيض قرار دهد و مابقى استحاضه است.

مسائل متفرقه حيض

مسأله 506- مبتدئه و مضطربه و ناسيه و زنى كه عادت عدديه دارد، اگر خونى ببيند كه نشانه هاى حيض را داشته باشد بايد عبادت را ترك كنند و چنانچه بعد بفهمند حيض نبوده اند بايد عبادتهايى را كه بجا نياورده اند قضا نمايند.

توضيح المسائل، ص: 115

مسأله 507- زنى كه در حيض عادت دارد، چه در وقت حيض عادت داشته باشد چه در عدد حيض يا هم در وقت و هم در عدد آن، اگر دو ماه پشت

سر هم بر خلاف عادت خود خونى ببيند كه وقت آن يا شماره روزهاى آن، يا هم وقت و هم شماره روزهاى آن يكى باشد، عادتش برمى گردد به آنچه در اين دو ماه ديده است؛ مثلًا اگر از روز اول ماه تا هفتم خون مى ديده و پاك مى شده چنانچه دو ماه از دهم تا هفدهم ماه خون ببيند و پاك شود از دهم تا هفدهم عادت او مى شود.

مسأله 508- مقصود از يك ماه، از ابتداى خون ديدن است تا سى روز، نه از روز اول ماه تا آخر ماه.

مسأله 509- زنى كه معمولًا ماهى يك مرتبه خون مى بيند، اگر در يك ماه دو مرتبه خون ببيند و آن خون نشانه هاى حيض را داشته باشد، چنانچه روزهايى كه در وسط پاك بوده از ده روز كمتر نباشد، بايد هر دو را حيض قرار دهد.

مسأله 510- اگر سه روز يا بيشتر خون ببيند كه نشانه حيض را دارد بعد، ده روز يا بيشتر خونى ببيند كه نشانه استحاضه را دارد و دوباره سه روز خونى به نشانه هاى حيض ببيند، بايد خون اول و خون آخر را كه نشانه هاى حيض داشته حيض قرار دهد.

مسأله 511- اگر زن پيش از ده روز پاك شود و بداند كه در باطن خون نيست، بايد براى عبادتهاى خود غسل كند، اگر چه گمان داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مى بيند، ولى اگر يقين داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مى بيند نبايد غسل كند.

توضيح المسائل، ص: 116

مسأله 512- اگر زن پيش از ده روز پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون

هست، بنا بر احتياط لازم، بايد قدرى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند و بيرون آورد، پس اگر پاك بود، غسل كند و عبادتهاى خود را بجا آورد و اگر پاك نبود چنانچه در حيض عادت ندارد يا عادت او ده روز است، بايد صبر كند كه اگر پيش از ده روز پاك شد، غسل كند و اگر سر ده روز پاك شد، يا خون او از ده روز گذشت، سر ده روز غسل نمايد، و اگر عادتش كمتر از ده روز است، در صورتى كه بداند پيش از تمام شدن ده روز يا سر ده روز پاك مى شود نبايد غسل كند. و اگر احتمال دهد خون او از ده روز مى گذرد بايد يك روز عبادت را ترك كند، و بعد جايز است احكام مستحاضه را جارى كند، و احوط اين است كه تا روز دهم بين تروك حائض و اعمال مستحاضه جمع كند، و اين حكم مختص زنى است كه قبل از عادت مستمرة الدم نبوده، و الا بعد از گذشتن عادت جايز نيست عبادت را ترك كند.

مسأله 513- اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند، بعد بفهمد حيض نبوده است، بايد نماز و روزه اى را كه در آن روزها بجا نياورده قضا نمايد، و اگر چند روز را به گمان اينكه حيض نيست عبادت كند، بعد بفهمد حيض بوده، چنانچه آن روزها را روزه نيز گرفته باشد بايد قضا نمايد.

توضيح المسائل، ص: 117

نفاس

مسأله 514- از وقتى كه اولين جزء بچه از شكم مادر بيرون مى آيد، هر خونى را كه زن مى بيند، اگر پيش از ده روز از

تمام زاييدن يا سر ده روز قطع شود، خون نفاس است و زن را در حال نفاس، نفساء مى گويند.

مسأله 515- خونى را كه زن پيش از بيرون آمدن اولين جزء بچه مى بيند نفاس نيست.

مسأله 516- لازم نيست كه خلقت بچه تمام باشد، بلكه اگر ناتمام نيز باشد در صورتى كه زاييدن صدق كند، خونى كه تا ده روز ببيند خون نفاس است.

مسأله 517- ممكن است خون نفاس يك آن بيشتر نيايد، ولى بيشتر از ده روز نمى شود، و مبدأ حساب ده روز از تمام زاييدن است.

مسأله 518- هر گاه شك كند كه چيزى سقط شده يا نه، يا چيزى كه سقط شده بچه است يا نه، لازم نيست وارسى كند، و خونى كه از او خارج مى شود شرعاً خون نفاس نيست، بلكه اگر در ايام عادت يا اوصاف حيض را داشته باشد حائض و در غير اين صورت، استحاضه است به تفصيلى كه در حيض گذشت.

مسأله 519- بنابر احتياط توقف در مسجد و كارهاى ديگرى كه بر حائض حرام است بر نفساء هم حرام است، و آنچه بر حائض واجب است بر نفساء هم واجب مى باشد.

مسأله 520- طلاق دادن زنى كه در حال نفاس است باطل و نزديكى

توضيح المسائل، ص: 118

كردن با او حرام مى باشد، ولى اگر شوهرش با او نزديكى كند، كفاره ندارد.

مسأله 521- وقتى زن از خون نفاس پاك شد، بايد غسل كند، و عبادتهاى خود را بجا آورد. و اگر دوباره خون ببيند، چنانچه روزهايى را كه خون ديده با روزهايى كه در وسط پاك بوده، روى هم ده روز يا كمتر از ده روز باشد تمام آن نفاس است، و اگر

روزهايى كه پاك بوده روزه نيز گرفته باشد لازم است قضا نمايد.

مسأله 522- اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست، بنابر احتياط لازم بايد مقدارى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند كه اگر پاك است، براى عبادتهاى خود غسل كند.

مسأله 523- اگر خون نفاس زن از ده روز بگذرد، چنانچه در حيض عادت عددى دارد، به اندازه روزهاى عادت او نفاس و بقيه استحاضه است. و اگر عادت ندارد تا ده روز را نفاس قرار دهد و اگر عدد روزهاى عادتش را فراموش كرده باشد بيشترين شماره اى را كه احتمال مى دهد نفاس قرار دهد و احتياط مستحب آن است كسى كه عادت دارد از روز بعد از عادت و كسى كه ندارد بعد از روز دهم تا روز هيجدهم زايمان، كارهاى استحاضه را بجا آورد، و كارهايى را كه بر نفساء حرام است ترك كند.

مسأله 524- زنى كه عادت حيضش كمتر از ده روز است، اگر بيشتر از روزهاى عادتش خون ببيند و احتمال بدهد كه بيش از ده روز شود بايد به اندازه روزهاى عادت خود نفاس قرار دهد، و بعد از آن مى تواند تا سه روز استظهار كرده عبادت را ترك نمايد، و بعد جايز است احكام مستحاضه را جارى نمايد، و اگر خون از ده روز بگذرد، بايد روزهاى بعد از عادت تا روز دهم را استحاضه قرار دهد، و عبادتهايى را كه در آن روزها بجا نياورده قضا

توضيح المسائل، ص: 119

نمايد، مثلًا زنى كه عادت او شش روز بوده اگر بيشتر از شش روز خون ببيند، بايد شش روز را نفاس

قرار دهد و روز هفتم و هشتم و نهم مخير است بين اينكه عبادت را ترك كند يا كارهاى استحاضه را بجا آورد، و اگر بيشتر از ده روز خون ديد، از روز بعد از عادت استحاضه مى باشد.

مسأله 525- زنى كه در حيض عادت دارد، اگر بعد از زاييدن تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه پى در پى خون ببيند، به اندازه روزهاى عادت او نفاس است، و خونى كه بعد از نفاس تا ده روز مى بيند اگر چه در روزهاى عادت ماهانه اش باشد، استحاضه است، مثلًا زنى كه عادت حيض او از بيستم هر ماه تا بيست و هفتم آن ماه است، اگر روز دهم ماه زائيد و تا يك ماه يا بيشتر پى در پى خون ديد، تا روز هفدهم نفاس و از روز هفدهم تا ده روز حتى خونى كه در روزهاى عادت خود كه از بيستم تا بيست و هفتم است مى بيند، استحاضه مى باشد و بعد از گذشتن ده روز، اگر خونى را كه مى بيند در روزهاى عادتش باشد و وقت عادت زن به سبب زايمان تغيير نكرده باشد حيض است، چه نشانه هاى حيض را داشته چه نداشته باشد، و همچنين است اگر در روزهاى عادتش نباشد ولى نشانه هاى حيض را داشته باشد، اما اگر خونى كه بعد از گذشتن ده روز از نفاس مى بيند، در روزهاى عادت حيض او نباشد ونشانه هاى حيض را هم نداشته باشد استحاضه است.

مسأله 526- زنى كه در حيض نيست و عادت عدديه ندارد، اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه خون ببيند حكم ده روز اول آن در

مسأله (523) گذشت و ده روز دوم آن استحاضه است و خونى كه بعد از آن مى بيند، اگر نشانه حيض را داشته باشد يا در وقت عادتش باشد- به شرط عدم اختلال عادت- حيض، و گر نه آن هم استحاضه مى باشد.

توضيح المسائل، ص: 120

غسل مس ميّت

مسأله 527- اگر كسى بدن انسان مرده اى را كه سرد شده و غسلش نداده اند مس كند، يعنى جايى از بدن خود را به آن برساند بايد غسل مس ميّت نمايد، چه در خواب مس كند، چه در بيدارى، بى اختيار مس كند يا بى اختيار، حتى اگر ناخن و استخوان او به ناخن و استخوان ميّت برسد بايد غسل كند، ولى اگر حيوان مرده اى را مس كند غسل بر او واجب نيست.

مسأله 528- براى مس مرده اى كه تمام بدن او سرد نشده، غسل واجب نيست اگر چه جايى را كه سرد شده مس نمايد.

مسأله 529- اگر موى خود را به بدن ميّت برساند، يا بدن خود را به موى ميّت، يا موى خود را به موى ميّت برساند غسل واجب نيست، مگر آنكه موى خود و موى ميّت بلند نباشد و متّصل به شبره باشد كه در اين صورت غسل مس ميّت واجب است و براى نماز كافى است.

مسأله 530- براى مس بچه مرده، حتى بچه سقط شده اى كه چهار ماه او تمام شده و يا ساختمان بدنش كامل شده باشد غسل مس ميّت واجب است؛ بنابر اين اگر بچه چهار ماهه اى مرده و بدنش سرد شده به دنيا بيايد مادر او بايد غسل مس ميّت كند.

مسأله 531- بچه اى كه بعد از مردن مادر و سرد شدن بدنش به دنيا مى آيد،

وقتى بالغ شد واجب است غسل مس ميّت كند و اگر بعد از مميز شدن و قبل از بلوغ غسل كند كافى است.

توضيح المسائل، ص: 121

مسأله 532- اگر انسان، ميتى را كه سه غسل او كاملًا تمام شده مس نمايد غسل بر او واجب نمى شود، ولى اگر پيش از آنكه غسل سوم تمام شود جايى از بدن او را مس كند اگر چه غسل سوم آنجا تمام شده باشد، بايد غسل مس ميّت نمايد.

مسأله 533- اگر ديوانه يا بچه نا بالغى ميّت را مس كند، بعد از آنكه آن ديوانه عاقل يا بچه بالغ شد بايد غسل مس ميّت نمايد.

مسأله 534- بنابر احتياط واجب اگر از بدن زنده يا مرده اى كه غسلش نداده اند، قسمتى كه داراى استخوان است جدا شود، و پيش از آنكه قسمت جدا شده را غسل دهند، انسان آن را مس نمايد، بايد غسل مس ميّت كند، ولى اگر قسمتى كه جدا شده، استخوان نداشته باشد، براى مس آن، غسل واجب نيست.

مسأله 535- براى مس استخوانى كه گوشت ندارد و آن را غسل نداده اند، چه از مرده جدا شده باشد، چه از زنده، غسل واجب نيست و همچنين است براى مس دندانى كه از مرده يا زنده جدا شده باشد.

مسأله 536- غسل مس ميّت را بايد مثل غسل جنابت انجام دهند ولى كسى كه مس ميّت كرده، اگر بخواهد نماز بخواند احتياط مستحب آن است كه وضو هم بگيرد.

مسأله 537- اگر چند ميّت را مس كند يا يك ميّت را چند بار مس نمايد يك غسل كافى است.

مسأله 538- براى كسى كه بعد از مس ميّت غسل نكرده است، توقف در مسجد

و نزديكى با زن و خواندن آيه هايى كه سجده واجب دارد، مانعى ندارد ولى براى نماز و مانند آن بايد غسل كند.

توضيح المسائل، ص: 122

احكام محتضر

مسأله 539- مسلمانى را كه محتضر است؛ يعنى در حال جان دادن مى باشد، مرد باشد يا زن، بزرگ باشد يا كوچك، بنابر احتياط در صورت امكان بايد به پشت بخوابانند، به طورى كه كف پاهايش به طرف قبله باشد.

مسأله 540- اولى آن است تا وقتى كه غسل ميّت تمام نشده، نيز او را رو به قبله بخوابانند، ولى بعد از آنكه غسلش تمام شد، بهتر آن است كه او را مثل حالتى كه بر او نماز مى خوانند بخوابانند.

مسأله 541- بنابر احتياط رو به قبله كردن محتضر بر هر مسلمان واجب است و اجازه گرفتن از ولىّ او احوط است مگر اينكه محتضر متوجه باشد و راضى به آن باشد كه در اين صورت اذن ولىّ لازم نيست.

مسأله 542- مستحب است شهادتين و اقرار به دوازده امام عليهم السلام و ساير عقائد حقه را به كسى كه در حال جان دادن است، طورى تلقين كنند كه بفهمد، و نيز مستحب است چيزهايى را كه گفته شد، تا وقت مرگ تكرار كنند.

مسأله 543- مستحب است اين دعا را طورى به محتضر تلقين كنند كه بفهمد «اللّهُمَّ اغفرلى الكَثِير مِن مَعاصِيكَ وَاقبل مِنّي اليَسِيرَ مِن طاعَتك يا من يقبل اليسيرَ وَ يَعفوُ عَنِ الكَثِير اقبل مِنّي اليَسيرَ واعف عَنّي الكَثير انّك انتَ الَعفوّ الغَفُور، اللّهُمَّ ارحَمِني فَانّك رَحيم».

مسأله 544- مستحب است كسى را كه سخت جان مى دهد، اگر ناراحت نمى شود، به جايى كه نماز مى خوانده ببرند. مسأله 545- مستحب است براى راحت شدن

محتضر بر بالين او سوره

توضيح المسائل، ص: 123

مباركه يس و صافات و احزاب و آية الكرسى، و آيه پنجاه و چهارم از سوره اعراف و سه آيه آخر سوره بقره را، بلكه هر چه از قرآن ممكن است بخوانند.

مسأله 546- تنها گذاشتن محتضر و گذاشتن چيزى روى شكم او و بودن جنب و حائض نزد او و همچنين حرف زدن زياد و گريه كردن، و تنها گذاشتن زنها نزد او مكروه است.

احكام بعد از مرگ
اشاره

مسأله 547- بعد از مرگ مستحب است چشمها و لبها و چانه ميّت را ببندند و دست و پاى او را دراز كنند، و پارچه اى روى او بيندازند، و اگر شب مرده است، در جايى كه مرده چراغ روشن كنند، و براى تشييع جنازه او مؤمنين را خبر كنند، و در دفن او عجله نمايند، ولى اگر يقين به مردن او ندارند، بايد صبر كنند تا معلوم شود و نيز اگر ميّت حامله باشد و بچه در شكم او زنده باشد، بايد به قدرى دفن را عقب بيندازند، كه پهلوى چپ او را بشكافند و طفل را بيرون آورند و پهلو را بدوزند.

احكام غسل و كفن و نماز و دفن ميّت

مسأله 548- غسل و كفن و نماز و دفن مسلمان اگر چه دوازده امامى نباشد، بر هر مكلفى واجب است، و اگر بعضى انجام دهند، از ديگران ساقط مى شود، و چنانچه هيچ كس انجام ندهد، همه معصيت كرده اند.

مسأله 549- اگر كسى مشغول كارهاى ميّت شود بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند ولى اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد، بايد ديگران تمام كنند.

مسأله 550- اگر انسان يقين كند كه ديگرى مشغول كارهاى ميّت شده،

توضيح المسائل، ص: 124

واجب نيست به كارهاى ميّت اقدام كند، ولى اگر شك يا گمان دارد، بايد اقدام نمايد.

مسأله 551- اگر كسى بداند غسل يا كفن يا نماز يا دفن ميّت را باطل انجام داده اند، بايد دوباره انجام دهد، ولى اگر گمان دارد كه باطل بوده، يا شك دارد كه درست بوده يا نه، لازم نيست اقدام نمايد.

مسأله 552- بنابر احتياط براى غسل و كفن و نماز و دفن ميّت، بايد از ولى او اجازه بگيرند.

مسأله 553- ولى زن

شوهر او است و بعد از او، مردهايى كه از ميّت ارث مى برند مقدم بر زنهاى ايشانند و در مقدم بودن پدر بر پسر و جدّ بر برادر و برادر ابوينى بر برادر از يك طرف و برادر ابى بر برادر امى و عمو بر دايى اشكال است؛ پس در چنين مواردى احتياط رعايت شود و از هر دو اذن گرفته شود و اگر ولىّ متعدد باشد اذن يكى كافى است و اگر ورثه طفل و يا ديوانه باشد ولايت بر ميّت ندارد و همچنين وارث غايبى كه نمى تواند شخصاً و يا با مأمور كردن كسى متكفل امور ميّت شود ولايت ندارد.

مسأله 554- اگر كسى بگويد من وصى يا ولىّ ميّت هستم، يا ولى ميّت به من اجازه داده كه غسل و كفن و دفن ميّت را انجام دهم، چنانچه به حرف او اطمينان دارند يا ميّت در تصرف او است يا اينكه دو نفر عادل، بلكه مطلق شاهد ثقه به گفته او شهادت دهند، بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 555- اگر ميّت براى غسل و كفن و دفن و نماز خود غير از ولىّ، كس ديگرى را معين كند، ولايت اين امور با او است و لازم نيست كسى كه ميّت او را براى انجام اين كارها معين كرده، اين وصيت را قبول كند، ولى اگر قبول كرد، بايد به آن عمل نمايد.

توضيح المسائل، ص: 125

كيفيت غسل ميّت

مسأله 556- واجب است ميّت را سه غسل بدهند:

«اول» با آبى كه با سدر مخلوط باشد.

«دوم» با آبى كه با كافور مخلوط باشد.

«سوم» با آب خالص.

مسأله 557- سدر و كافور بايد به اندازه اى زياد نباشد كه آب

را مضاف كند و به اندازه اى هم كم نباشد كه نگويند سدر و كافور با آب مخلوط شده است.

مسأله 558- اگر سدر و كافور به اندازه اى كه لازم است پيدا نشود، بنابر احتياط مستحب مقدارى كه به آن دسترسى دارند در آب بريزند.

مسأله 559- اگر كسى در حال احرام بميرد، نبايد او را با آب كافور غسل دهند، و به جاى آن بايد با آب خالص غسلش بدهند، مگر اينكه در احرام حج بوده و سعى را تمام نموده باشد كه در اين صورت با آب كافور بايد غسلش دهند.

مسأله 560- اگر سدر و كافور يا يكى از اينها پيدا نشود، يا استعمال آن جايز نباشد، مثل آنكه غصبى باشد، بايد به جاى هر كدام كه ممكن نيست ميّت را با آب خالص غسل داده و احتياط مستحب آن است كه يك تيمم نيز بدهند.

مسأله 561- كسى كه ميّت را غسل مى دهد، بايد عاقل و مسلمان و احتياطاً دوازده امامى باشد و مسائل غسل را هم بداند و اگر بچه مميز بتواند غسل را به طور صحيح انجام دهد كفايت مى كند و اگر ميّت مسلمان غير اثنا عشرى را هم مذهب خودش بر طبق مذهبش غسل بدهد، تكليف از مؤمن اثنا

توضيح المسائل، ص: 126

عشرى ساقط است.

مسأله 562- كسى كه ميّت را غسل مى دهد، بايد قصد قربت داشته باشد، يعنى غسل را براى انجام فرمان خداوند عالم بجا آورد.

مسأله 563- غسل بچه مسلمان اگر چه از زنا باشد، واجب است، و غسل و كفن و دفن كافر و اولاد او واجب نيست و كسى كه از بچگى ديوانه بوده و به حال ديوانگى بالغ شده، چنانچه

محكوم به اسلام بوده، بايد او را غسل داد.

مسأله 564- بچه سقط شده را اگر چهار ماه يا بيشتر دارد، بايد غسل بدهند، و همچنين اگر چهار ماه ندارد وليكن ساختمان بدنش كامل شده باشد و در غير اين دو صورت بايد بنابر احتياط او را در پارچه اى بپيچند و بدون غسل دفن كنند.

مسأله 565- جايز نيست مرد، زن نامحرم را، و زن، مرد نامحرم را غسل بدهد. ولى زن مى تواند شوهر خود را غسل دهد، و شوهر هم مى تواند زن خود را غسل دهد.

مسأله 566- مرد مى تواند دختر بچه اى را كه مميّز نيست، غسل دهد و زن هم مى تواند پسر بچه اى را كه مميّز نيست غسل دهد.

مسأله 567- محارم مى توانند يكديگر را غسل دهند، چه محارم نسبى و چه سببى و چه رضاعى باشند و احتياط مستحب آن است كه در صورت بودن شخص مماثل با ميّت او غسل دهد.

مسأله 568- اگر ميّت و كسى كه او را غسل مى دهد هر دو مرد يا هر دو زن باشند، بهتر آن است كه غير از عورت، جاهاى ديگر ميّت برهنه باشد.

مسأله 569- نگاه كردن به عورت ميّت براى غير از زن و شوهر حرام

توضيح المسائل، ص: 127

است، و كسى كه او را غسل مى دهد اگر نگاه كند معصيت كرده، ولى غسل باطل نمى شود.

مسأله 570- اگر جايى از بدن ميّت نجس باشد بنابر احتياط پيش از آنكه آنجا را غسل بدهند، آب بكشند و اگر عين نجس بر بدن نباشد چنانچه با همان آبى كه بر بدن ميّت ريخته مى شود بدن ميّت پاك شود غسل صحيح است و اولى آن است كه تمام بدن ميّت، پيش

از شروع به غسل پاك باشد.

مسأله 571- غسل ميّت مثل غسل جنابت است. و احتياط واجب آن است كه تا غسل ترتيبى ممكن است، ميّت را غسل ارتماسى ندهند، و بايد در غسل ترتيبى قسمت چپ بدن را بعد از قسمت راست بشويند و هم اگر ممكن است بنابر احتياط مستحب هر يك از سه قسمت بدن را در آب فرو نبرند، بلكه آب را روى آن بريزند.

مسأله 572- كسى را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده، لازم نيست غسل حيض يا غسل جنابت بدهند، بلكه همان غسل ميّت براى او كافى است.

مسأله 573- مزد گرفتن براى غسل دادن اشكال ندارد اگر چه احوط مجانيّت است و اگر كسى براى گرفتن مزد، ميّت را غسل دهد، و در غسل دادن قصد قربت كند آن غسل صحيح است و مزد گرفتن براى كارهاى مقدماتى غسل قطعاً اشكالى ندارد.

مسأله 574- اگر آب پيدا نشود يا استعمال آن مانعى داشته باشد، بايد عوض هر غسل، ميّت را يك تيمم بدهند، و احتياط واجب آن است كه يك تيمم ديگر هم عوض هر سه غسل بدهند و اگر كسى كه تيمم مى دهد، در يكى از اين سه تيمم قصد مافي الذمه نمايد؛ يعنى نيّت كند كه اين تيمم را براى آنكه به

توضيح المسائل، ص: 128

تكليف عمل شده باشد، انجام مى دهم تيمم چهارم لازم نيست.

مسأله 575- كسى كه ميّت را تيمم مى دهد. بايد دست خود را به زمين بزند، و به صورت و پشت دستهاى ميّت بكشد، و اگر ممكن باشد، احتياط مستحب آن است كه با دست ميّت هم او را تيمم بدهد.

احكام كفن ميّت

مسأله 576- ميّت

مسلمان را بايد با سه پارچه كه آنها را لنگ و پيراهن و سرتاسرى مى گويند كفن نمايند.

مسأله 577- لنگ بايد از ناف تا زانو، اطراف بدن را بپوشاند و بهتر آن است كه از سينه تا روى پا برسد. و پيراهن بايد از سر شانه تا نصف ساق پا تمام بدن را بپوشاند و بهتر آن است كه تا روى پا برسد و در ازاى سرتاسرى بايد به قدرى باشد كه بستن دو سر آن ممكن باشد، و پهناى آن بايد به اندازه اى باشد كه يك طرف آن روى يك طرف ديگر بيايد.

مسأله 578- مقدار واجب كفن كه در مسأله قبل گفته شد از اصل مال ميت برداشته مى شود و آنچه بيشتر از اين مقدار باشد اجازه ورثه را مى خواهد.

مسأله 579- اگر ورثه بالغ باشند و اجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را كه در مسأله قبل گفته شد از سهم آنان بردارند، اشكال ندارد و احتياط واجب آن است كه بيشتر از مقدار واجب، كفن را از سهم و ارثى كه بالغ نشده بر ندارند.

مسأله 580- اگر كسى وصيت كرده باشد كه مقدار مستحب كفن را كه در

توضيح المسائل، ص: 129

دو مسأله قبل گفته شد، از ثلث مال او بردارند. يا وصيت كرده باشد ثلث مال را به مصرف خود او برسانند، ولى مصرف آن را معين نكرده باشد، يا فقط مصرف مقدارى از آن را معين كرده باشد، مى توانند مقدار مستحب كفن را از ثلث مال او بردارند.

مسأله 581- اگر ميّت وصيت نكرده باشد كه كفن را از ثلث مال او بردارند و بخواهند از اصل مال بردارند، احتياط واجب آن

است كه مقدار واجب كفن را با ملاحظه شأن ميّت به ارزانترين قيمتى كه ممكن است تهيه نمايند، ولى اگر كسانى از ورثه كه بالغ هستند اجازه بدهند كه از سهم آنان بردارند، مقدارى را كه اجازه داده اند، از سهم آنان مى شود برداشت.

مسأله 582- كفن زن بر شوهر است، اگر چه زن از خود مال داشته باشد و همچنين اگر زن را به شرحى كه در احكام طلاق گفته مى شود، طلاق رجعى بدهند و پيش از تمام شدن عده بميرد، شوهرش بايد كفن او را بدهد و چنانچه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه باشد، ولى شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد.

مسأله 583- كفن ميّت بر خويشان او واجب نيست، اگر چه مخارج او در حال زندگى بر آنان واجب باشد و اگر ميت مالى براى تهيه كفن نداشته باشد جايز نيست برهنه دفن شود بلكه بنابر احتياط بر كسى كه ميت واجب النفقه وى بوده است لازم است او را كفن كند و در غير اين صورت بر مسلمانان واجب است او را كفن كنند و جايز است هزينه آن را از زكات حساب كنند.

مسأله 584- احتياط واجب آن است كه هر يك از سه پارچه كفن به قدرى نازك نباشد كه بدن ميّت از زير آن پيدا باشد.

توضيح المسائل، ص: 130

مسأله 585- كفن كردن با چيز غصبى، اگر چه چيز ديگرى هم پيدا نشود، جايز نيست.

مسأله 586- كفن كردن ميّت با چيز نجس و با پارچه ابريشمى خالص جايز نيست، ولى در حال ناچارى اشكال ندارد.

مسأله 587- كفن كردن با پارچه اى كه از پشم يا موى حيوان حرام گوشت يا پوست

حيوان حلال گوشت تهيه شده، بنابر احتياط در حال اختيار جايز نيست، ولى اگر كفن از مو و پشم حيوان حلال گوشت باشد اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با اين دو هم كفن ننمايند.

مسأله 588- اگر كفن ميّت به نجاست خود او، يا به نجاست ديگرى نجس شود چنانچه كفن ضايع نمى شود، بايد مقدار نجس را بشويند يا ببرند اگر چه بعد از گذاشتن در قبر باشد، و اگر شستن يا بريدن آن ممكن نيست در صورتى كه عوض كردن آن ممكن باشد، بايد عوض نمايند.

مسأله 589- كسى كه براى حج يا عمره احرام بسته اگر بميرد، بايد مثل ديگران كفن شود، و پوشاندن سر و صورتش اشكال ندارد.

مسأله 590- مستحب است انسان در حال سلامتى، كفن و سدر و كافور خود را تهيه كند.

احكام حنوط

مسأله 591- بعد از غسل واجبست ميّت را حنوط كنند، يعنى به پيشانى و كف دستها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاى او كافور بمالند. و مستحب است به سر بينى ميّت هم كافور بمالند و بايد كافور، ساييده و تازه

توضيح المسائل، ص: 131

باشد و اگر بواسطه كهنه بودن عطر او از بين رفته باشد كافى نيست.

مسأله 592- احتياط مستحب آن است كه اول كافور را به پيشانى ميّت بمالند ولى در جاهاى ديگر ترتيب لازم نيست.

مسأله 593- بهتر آن است كه ميّت را پيش از كفن كردن، حنوط نمايند اگر چه در بين كفن كردن و بعد از آن هم مانعى ندارد.

مسأله 594- كسى كه براى حج يا عمره احرام بسته است، اگر بميرد حنوط كردن او جايز نيست، مگر اينكه در

احرام حج بعد از تمام كردن سعى بميرد.

مسأله 595- زنى كه شوهر او مرده و هنوز عده اش تمام نشده، اگر چه حرام است خود را خوشبو كند، ولى چنانچه بميرد حنوط او واجب است.

مسأله 596- احتياط مستحب آن است كه، ميّت را با مشك و عنبر و عود و عطرهاى ديگر خوشبو نكنند، و نيز اينها را با كافور مخلوط ننمايند.

مسأله 597- مستحب است قدرى تربت حضرت سيد الشهداء عليه السلام را با كافور مخلوط كنند، ولى بايد از آن كافور به جاهايى كه بى احترامى مى شود نرسانند، و نيز بايد تربت به قدرى زياد نباشد كه وقتى با كافور مخلوط شد آن را كافور نگويند.

مسأله 598- اگر كافور پيدا نشود، يا فقط به اندازه غسل باشد، حنوط لازم نيست، و چنانچه از غسل زياد بيايد ولى به همه هفت عضو نرسد، بنابر احتياط مستحب اول به پيشانى و اگر زياد آمد به جاهاى ديگر بمالند.

مسأله 599- مستحب است دو چوب تر و تازه در قبر همراه ميّت بگذارند.

توضيح المسائل، ص: 132

احكام نماز ميّت

مسأله 600- نماز خواندن بر ميّت مسلمان يا بچه اى كه محكوم به اسلام و شش سال او تمام شده باشد واجب است و اگر قبل از شش سال نماز را مى فهميده است احتياط آن است كه بر وى نيز نماز خوانده شود.

مسأله 601- نماز خواندن بر بچه اى كه شش سال او تمام نشده رجاًء مانعى ندارد ولى نماز خواندن بر بچه اى كه مرده به دنيا آمده مستحب نيست.

مسأله 602- نماز ميّت بايد بعد از غسل و حنوط و كفن كردن او خوانده شود، و اگر پيش از اينها، يا در بين اينها بخوانند،

اگر چه از روى فراموشى يا ندانستن مسأله باشد كافى نيست.

مسأله 603- كسى كه مى خواهد نماز ميّت بخواند، لازم نيست با وضو يا غسل يا تيمم باشد و بدن و لباسش پاك باشد، و اگر لباس او غصبى هم باشد اشكال ندارد، اگر چه بهتر آن است كه تمام چيزهايى را كه در نمازهاى ديگر لازم است رعايت كند.

مسأله 604- كسى كه به ميّت نماز مى خواند بايد رو به قبله باشد و نيز واجب است ميّت را مقابل او به پشت بخوابانند، به طورى كه سر او به طرف راست نمازگزار و پاى او به طرف چپ نمازگزار باشد.

مسأله 605- بنابر احتياط مستحب مكان نمازگزار بايد غصبى نباشد، و نيز بايد از جاى ميّت پست تر يا بلند تر نباشد، ولى پستى و بلندى مختصر اشكال ندارد.

مسأله 606- نمازگزار بايد از ميّت دور نباشد، ولى كسى كه نماز ميّت را به جماعت مى خواند، اگر از ميّت دور باشد، چنانچه صفها به يكديگر متصل

توضيح المسائل، ص: 133

باشند اشكال ندارد.

مسأله 607- نمازگزار بايد مقابل ميّت بايستد، ولى اگر نماز به جماعت خوانده شود وصف جماعت از دو طرف ميّت بگذرد، نماز كسانى كه مقابل ميّت نيستند اشكال ندارد.

مسأله 608- بين ميّت و نمازگزار بنابر احتياط بايد پرده و يا ديوار و يا چيزى مانند اينها نباشد ولى اگر ميّت در تابوت و مانند آن باشد اشكال ندارد.

مسأله 609- در وقت خواندن نماز بايد عورت ميّت پوشيده باشد، و اگر كفن كردن او ممكن نيست، بنابر احتياط بايد عورتش را اگر چه با تخته و آجر و مانند اينها باشد بپوشانند.

مسأله 610- نماز ميّت را بايد ايستاده و با

قصد قربت بخواند، و در موقع نيّت ميّت را معين كند، مثلًا نيّت كند نماز مى خوانم بر اين ميّت قربةً إلى اللَّه.

مسأله 611- اگر كسى نباشد كه بتواند نماز ميّت را ايستاده بخواند مى شود نشسته بر او نماز خواند.

مسأله 612- در نماز ميت اذن ولىّ لازم است بنابر احتياط وليكن اگر ميّت وصيت كرده باشد كه شخص معينى بر او نماز بخواند لازم نيست آن شخص از ولىّ ميّت اجازه بگيرد اگر چه بهتر است.

مسأله 613- مكروه است بر ميّت چند مرتبه نماز بخوانند، ولى اگر ميّت اهل علم و تقوا باشد مكروه نيست.

مسأله 614- اگر ميّت را عمداً يا از روى فراموشى يا به جهت عذرى بدون نماز دفن كنند، يا بعد از دفن معلوم شود نمازى كه بر او خوانده شده باطل بوده است، تا وقتى جسد او از هم نپاشيده واجب است با شرطهايى كه براى نماز ميّت گفته شد به قبرش نماز بخوانند.

توضيح المسائل، ص: 134

دستور نماز ميّت

مسأله 615- نماز ميّت پنج تكبير دارد و اگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد كافى است: بعد از نيّت و گفتن تكبير اول بگويد: «اشهَدُ أن لا إلهَ إلّا اللَّه وَ أنّ مُحَمّداً رسول اللَّه» و بعد از تكبير دوم بگويد: «اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحمّدٍ وآل مُحَمّدٍ» و بعد از تكبير سوم بگويد: «اللّهُمَّ اغفِر لِلمُؤمِنِين والمُؤمنات» و بعد از تكبير چهارم، اگر ميّت مرد است بگويد: «اللّهُمَّ اغِفر لِهذَا الميّت» و اگر زن است بگويد: «اللّهُمَّ اغفِر لِهذه الميّت» و بعد تكبير پنجم را بگويد.

و بهتر است بعد از تكبير اول بگويد: «اشّهُد أن لا إلهَ إلّا اللَّه وَحدَهُ لا شَرِيك لَه،

وأشهَدُ أنّ مُحمّداً عَبدُه وَرُسوله، ارسَلَه بِالحق بَشِيراً وَنَذِيراً بَين يَدَي السّاعة».

و بعد از تكبير دوم بگويد: «اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحمّدٍ وَآل مُحمّدٍ وَبارِك عَلى مُحَمّدٍ وَآل مُحَمّدٍ، وَارحَم مُحَمّداً وَآل مُحَمّد، كأفضَلِ ما صَليّتَ وَبارَكتَ وَتَرَحّمتَ عَلى إبراهِيمَ وَآلِ إبراهيِمَ إنّكَ حَميدٌ مَجيِد وَصَلِّ عَلَى جَميِع الأنبِياء وَالمُرَسلينَ وَالشُهَداءِ والصدّيقِينَ، وَ جَميعِ عِبادِ اللَّه الصّالِحينَ».

و بعد از تكبير سوم بگويد: «اللّهُمَّ إغفر للمُؤمنِينَ وَالمُؤمنات وَالمُسلِمِينَ وَالمُسلِماتِ، الأحياءِ مِنهُم وَالأمواتِ تابِع بَينَنَا وَبَينَهُم بِالخيِراتِ إنّكَ مُجِيب الدَّعواتِ إنّك عَلَى كُلّ شى ء قَدِير».

و بعد از تكبير چهارم اگر ميّت مرد است بگويد: «اللّهُمَّ إنّ هذا عَبدُكَ وَ ابنُ عَبدِكَ وَ ابنُ امَتِكَ نَزَلَ بِكَ و أنَتَ خَيرُ مَنزولٍ بِهِ، اللّهُمَّ إنّا لا نَعلَمُ مِنهُ إلّا خيراً وَأنتَ اعلَمُ به مِنّا، اللّهُمَّ إن كانَ مُحسِناً فَزد في إحسانِهِ، وإن كانَ مُسيئاً فَتَجاوز عَنه وَاغفِر لَهُ، اللّهُمَّ اجعَلهُ عِندَك في أعلى عِلّيّينَ وَاخلف عَلى أهلِهِ في الغابِرينَ وَارحَمهُ بِرحمَتكَ يا ارحَمَ الرّاحِمِين».

توضيح المسائل، ص: 135

و بعد، تكبير پنجم را بگويد. ولى اگر ميّت زن است بعد از تكبير چهارم بگويد: «اللّهُمَّ إنّ هذه أَمَتُكَ وَابنةُ عَبدِكَ وَابنةُ امَتِكَ نزلت بِك وَأنتَ خَير مَنزولٍ به، اللّهُمَّ إنّا لانَعلمُ مِنها إلّا خيراً، وَانتَ أعلُمُ بِها منّا، اللّهُمَّ إن كانت مُحسِنَةً فَزِد في احسانِها، وإن كانَت مُسيئةً فَتَجاوَز عَنها، وَاغفِر لَها، اللّهُمَّ اجعَلها عِندَك في اعلى علّيّينَ وَاخلف عَلى أهلِها في الغابِرينَ، وارحمها بِرَحمتِك يا أرحَمَ الرّاحمِينَ».

مسأله 616- بايد تكبيرها و دعاها را طورى پشت سر هم بخواند، كه نماز از صورت خود خارج نشود.

مسأله 617- كسى كه نماز ميّت را به جماعت مى خواند بايد تكبيرها و دعاهاى آن را هم

بخواند.

مستحبات نماز ميّت

مسأله 618- چند چيز در نماز ميّت مستحب است:

اول: كسى كه نماز ميّت مى خواند با وضو يا غسل يا تيمم باشد، و احتياط مستحب آن است در صورتى تيمم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد، يا بترسد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند به نماز ميّت نرسد.

دوم: اگر ميّت مرد است، امام جماعت يا كسى كه فرادى به او نماز مى خواند مقابل وسط قامت او بايستد. و اگر ميّت زن است مقابل سينه اش بايستد.

سوم: پا برهنه نماز بخواند.

چهارم: در هر تكبير دستها را بلند كند.

توضيح المسائل، ص: 136

پنجم: فاصله او با ميّت به قدرى كم باشد، كه اگر باد لباسش را حركت دهد به جنازه برسد.

ششم: نماز ميّت را به جماعت بخواند.

هفتم: امام جماعت تكبير و دعاها را بلند بخواند و كسانى كه با او نماز مى خوانند آهسته بخوانند.

هشتم: در جماعت اگر چه مأموم يك نفر باشد عقب امام بايستد.

نهم: نمازگزار، به ميّت و مؤمنين زياد دعا كند.

دهم: پيش از نماز در جماعت سه مرتبه بگويد: الصلاة.

يازدهم: نماز را در جايى بخوانند كه مردم براى نماز ميّت بيشتر به آنجا مى روند.

دوازدهم: زن حائض اگر نماز ميّت را به جماعت مى خواند، تنها بايستد، و در صف نماز گزاران نايستد.

مسأله 619- خواندن نماز ميّت در مساجد مكروه است ولى در مسجد الحرام مكروه نيست.

احكام دفن
اشاره

مسأله 620- واجب است ميّت را طورى در زمين دفن كنند كه بوى او بيرون نيايد و درندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند و اگر ترس آن باشد كه جانور بدن او را بيرون آورد بايد قبر را با آجر و مانند آن محكم كنند.

مسأله 621- اگر دفن ميّت در

زمين ممكن نباشد، بايد به جاى دفن او را در بنا يا تابوت بگذارند تا از درندگان محفوظ بماند و بوى او هم بيرون نيايد.

توضيح المسائل، ص: 137

مسأله 622- ميّت را بايد در قبر به پهلوى راست طورى بخوابانند كه جلوى بدن او رو به قبله باشد.

مسأله 623- اگر كسى در كشتى بميرد، چنانچه جسد او فاسد نمى شود و بودن او در كشتى مانعى ندارد، بايد صبر كنند تا به خشكى برسند و او را در زمين دفن كنند، و گر نه، بايد در كشتى غسلش بدهند و حنوط و كفن كنند و پس از خواندن نماز ميّت بنابر احتياط در صورت امكان او را در خمره بگذارند، و درش را ببندند و به دريا بيندازند، و الّا چيز سنگينى به پايش بسته و به دريا بيندازند و اگر ممكن است بايد او را در جايى بيندازند كه فوراً طعمه حيوانات نشود.

مسأله 624- اگر بترسند كه دشمن قبر ميّت را بشكافد و بدن او را بيرون آورد، و گوش يا بينى يا اعضاى ديگر او را ببرد، چنانچه ممكن باشد بايد به طورى كه در مسأله پيش گفته شد او را به دريا بيندازند.

مسأله 625- مخارج انداختن در دريا و مخارج محكم كردن قبر ميّت را در صورتى كه لازم باشد، مى توانند از اصل مال ميّت بردارند.

مسأله 626- اگر زن كافره بميرد و بچه در شكم او مرده باشد يا هنوز روح به بدن او داخل نشده باشد، چنانچه پدر بچه مسلمان باشد، بايد زن را در قبر به پهلوى چپ پشت به قبله بخوابانند كه روى بچه به طرف قبله باشد.

مسأله 627- دفن مسلمان

در قبرستان كفار و دفن كافر در قبرستان مسلمانان بنابر احتياط جايز نيست.

مسأله 628- دفن مسلمان در جايى كه بى احترامى به او باشد، مانند جايى كه خاكروبه و كثافت مى ريزند، جايز نيست.

توضيح المسائل، ص: 138

مسأله 629- دفن ميّت در جاى غصبى و در زمينى كه مثل مسجد براى غير دفن كردن وقف شده، جايز نيست.

مسأله 630- دفن ميّت در قبر مرده ديگر جايز نيست، مگر آنكه قبر كهنه شده و ميّت اوّلى از بين رفته باشد.

مسأله 631- چيزى كه از ميّت جدا مى شود، اگر چه مو و ناخن و دندانش باشد بنابر احتياط بايد با او دفن شود. و دفن ناخن و دندانى كه در حال زندگى از انسان جدا مى شود، مستحب است.

مسأله 632- اگر كسى در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد، بايد در چاه را ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند.

مسأله 633- اگر بچه در شكم مادر بميرد و ماندنش در رحم براى مادر خطر داشته باشد، بايد به آسان ترين راه او را بيرون آورند، و چنانچه ناچار شوند كه او را قطعه قطعه كنند اشكال ندارد، ولى بايد بوسيله شوهرش اگر اهل فن است، يا زنى كه اهل فن باشد، او را بيرون بياورند، و اگر ممكن نيست، مرد محرمى كه اهل فن باشد و اگر آن هم ممكن نشود، مرد نامحرمى كه اهل فن باشد بچه را بيرون بياورد، و در صورتى كه آن هم پيدا نشود كسى كه اهل فن نباشد مى تواند بچه را بيرون آورد.

مسأله 634- هر گاه مادر بميرد و بچه در شكمش زنده باشد، اگر چه اميد زنده ماندن طفل را نداشته

باشند، بايد به ترتيبى كه در مسأله پيش گفته شد، هرجايى را كه براى سلامتى بچه بهتر است بشكافند، و بچه را بيرون آورند و دوباره بدوزند.

توضيح المسائل، ص: 139

مستحبات دفن

مسأله 635- مستحب است قبر را به اندازه قد انسان متوسط، گود كنند و ميّت را در نزديكترين قبرستان دفن نمايند، مگر آنكه قبرستان دور تر، از جهتى بهتر باشد، مثل آنكه مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند، يا مردم براى فاتحه اهل قبور بيشتر به آنجا بروند، و نيز مستحب است جنازه را در چند ذرعى قبر، زمين بگذارند و سه مرتبه كم كم نزديك ببرند و در هر مرتبه زمين بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر كنند، و اگر ميّت مرد است در دفعه سوم طورى زمين بگذارند كه سر او طرف پايين قبر باشد، و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمايند، و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر كنند و در موقع وارد كردن پارچه اى روى قبر بگيرند، و نيز مستحب است جنازه را به آرامى از تابوت بگيرند و وارد قبر كنند، و دعاهايى كه دستور داده شده، پيش از دفن و موقع دفن بخوانند، و بعد از آنكه ميّت را در لحد گذاشتند گره هاى كفن را باز كنند، و صورت ميّت را روى خاك بگذارند، و بالشى از خاك زير سر او بسازند، و پشت ميّت خشت خام يا كلوخى بگذارند كه ميّت به پشت برنگردد، و پيش از آنكه لحد را بپوشانند دست راست را به شانه راست ميّت بزنند و دست چپ

را به قوت بر شانه چپ ميّت بگذارند و دهان را نزديك گوش او ببرند، و به شدت حركتش دهند و سه مرتبه بگويند: «اسمَع افهم يا فلان ابن فلان» و به جاى فلان ابن فلان اسم ميّت و پدرش را بگويند، مثلًا اگر اسم او محمد و اسم پدرش على است سه مرتبه بگويند: «اسمَع افهَم يا مُحَمّد بن عَلى».

توضيح المسائل، ص: 140

پس از آن بگويند: «هل أنتَ عَلَى العهدِ الّذي فارَقتَنا عَلَيه مِن شَهادَةِ أن لا إلهَ إلّا اللَّه وَحدَهُ لا شَرِيكَ لَه وَ أنَ مُحَمّداً صلى الله عليه و آله و سلم عَبدُهُ وَرَسُولُه و سيد النّبِيّين وَ خاتَمُ المُرسَلِين وَ أنّ عَليّاً اميِرُ المؤمِنِينَ وَ سيدُ الوصيِيِن وَ إمام افتَرَض اللَّهُ طاعَتَهُ على العالَمِينَ، وَ أنّ الحسن والحسين وَ عَلِي بن الحُسين وَ مُحَمّد بن عَلى وَ جَعفر بن مُحَمّدٍ و موسى بن جَعفر وَعَلي بن موسى وَ مُحَمّدٍ بن عَلي وَ عَلَي بن مُحَمّدٍ وَالحسن بن عَليّ والقائِمَ الحجةَ المَهدِيّ صلوات اللَّه عليهم أئمّةُ المُؤمنين وَ حُجَجُ اللَّه عَلَى الخلقِ أجمَعينَ وأئمتك أئمةُ هُدًى بِك أبرار» يا فلان ابن فلان، و به جاى فلان ابن فلان اسم ميّت و پدرش را بگويد.

و بعد بگويد: «اذا أتاكَ الملَكانِ المُقرّبانِ رَسُولَينِ مِن عِندِ اللَّه تبارَكَ و تعالى وسألاكَ عن ربك و عن نبيك وَعن دينِكَ وَعن كتابِكَ وَعن قبلتك وَعَن أئمَّتك فلا تَخَف ولا تَحزَن و قُل في جوابهما: اللَّهُ ربي و مُحَمّدٌ صلى الله عليه و آله و سلم نبيّي وَ الاسلامُ ديني وَالقرآنُ كتابي وَالكَعبةُ قِبلَتي وَاميرُ المؤمنين على بن أبي طالب امامي وَالحسن بن عَليّ المجتبى امامي وَالحُسَين بن

عَليّ الشَهيدُ به كربلا إمامي و عَليّ زين العابدين امامى وَ مُحَمّدٌ الباقر امامي وَ جعفر الصادقُ امامِي وَ موسى الكاظمُ إمامي و عليّ الرضا إمامي وَ مُحَمّد الجوادِ امامي وَ عَليّ الهادي إمامي والحسن العسكري إمامي والحجةُ المنتظرُ إمامي هؤلاء صلواتُ اللَّه عليهم أئمتى وَ سادَتى وقادتي و شفعائِى، بهم أتولّى ومن أعدائهم أتبرأ في الدنيا والآخرة، ثم اعلم يا فلان ابن فلان» و به جاى فلان ابن فلان اسم ميّت و پدرش را بگويد.

و بعد بگويد: «أنّ اللَّه تبارك و تعالى نعم الربّ، و أن محمداً صلّى اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم، نعم الرسول وَ أن علي بن أبي طالب وَأولادَه المعصومينَ الأئمةَ الاثنى عشر نِعمَ الأئمةُ، وأنّ ما جاء به مَحّمَد صلى الله عليه و آله و سلم حق و أنّ الموت حق و سؤالَ منكرٍ و نكيرٍ في القبر حق والبعثَ

توضيح المسائل، ص: 141

حق والنشور حق والصراطَ حق والميزانَ حق وتطايرَ الكتبِ حق و أنّ الجنة حق، والنارَ حق، وانّ الساعةَ آتيةٌ لا ريب فيها وأَنّ اللَّه يبعث من في القبورِ»، پس بگويد:

«أفهَمتَ يا فلان» و به جاى فلان اسم ميّت را بگويد.

پس از آن بگويد: «ثبتك اللَّه بالقول الثابت وهداكَ اللَّهُ إلى صراط مستقيم، عرّف اللَّه بينكَ و بين اوليائكَ في مستقرٍّ من رحمته».

پس بگويد: «اللّهُمَّ جاف الأرض عن جنبيه واصعد بروحه إليك ولَقّه منك برهاناً اللّهُمَّ عفوكَ عفوكَ». و اگر ميّت زن است تمام خطابها و ضميرها و افعال، مؤنث ذكر شود.

مسأله 636- مستحب است كسى كه ميّت را در قبر مى گذارد، با طهارت و سر برهنه و پا برهنه باشد، و از طرف پاى ميّت

از قبر بيرون بيايد، و غير از خويشان ميّت كسانى كه حاضرند، با پشت دست خاك بر قبر بريزند و بگويند «انّا للَّه وَ إنّا إليه راجعون». اگر ميّت زن است كسى كه با او محرم مى باشد او را در قبر بگذارد، و اگر محرمى نباشد خويشانش او را در قبر بگذارند.

مسأله 637- مستحب است قبر را مربّع يا مربّع مستطيل بسازند و به اندازه چهار انگشت از زمين بلند كنند و نشانه اى روى آن بگذارند كه اشتباه نشود، و روى قبر آب بپاشند، و بعد از پاشيدن آب كسانى كه حاضرند دستها را بر قبر بگذارند و انگشتها را باز كرده، در خاك فرو برند، و هفت مرتبه سوره مباركه «إنّا أنزلناهُ» را بخوانند، و براى ميّت طلب آمرزش كنند و اين دعا را بخوانند:

«اللّهُمَّ جافِ الارضَ عَن جَنبيهِ وأصعد إليكَ رُوحَهُ وَلقّه مِنكَ رِضواناً وأَسكن قبرهُ من رحمتك ما تُغنيه به عَن رحمة مَن سواك».

توضيح المسائل، ص: 142

مسأله 638- پس از رفتن كسانى كه تشييع جنازه كرده اند، مستحب است ولى ميّت يا كسى كه از طرف ولىّ اجازه دارد، دعاهايى را كه دستور داده شده، به ميّت تلقين كند.

مسأله 639- بعد از دفن، مستحب است صاحبان عزا را سر سلامتى دهند ولى اگر مدتى گذشته است كه به واسطه سر سلامتى دادن مصيبت يادشان مى آيد ترك آن بهتر است، و نيز مستحب است تا سه روز براى اهل خانه ميّت غذا بفرستند، و غذا خوردن نزد آنان و در منزلشان مكروه است.

مسأله 640- مستحب است انسان در مرگ خويشان، مخصوصاً در مرگ فرزند صبر كند، و هر وقت ميّت را ياد مى كند «إنّا للَّهِ

وَإنّا إليه راجِعونَ» بگويد، و براى ميّت قرآن بخواند، و سر قبر پدر و مادر از خداوند حاجت بخواهد، و قبر را محكم بسازد كه زود خراب نشود.

مسأله 641- جايز نيست انسان در مرگ كسى صورت و بدن خود را بخراشد و سيلى بزند و به خود آسيب برساند.

مسأله 642- پاره كردن يقه در مرگ غير پدر و برادر جايز نيست، و احتياط مستحب آن است كه در مصيبت آنان هم يقه پاره نكند.

مسأله 643- اگر زن در عزاى ميّت صورت خود را بخراشد و خونين كند يا موى خود را بكند، بنابر احتياط مستحب يك بنده آزاد كند، يا ده فقير را طعام دهد، و يا بپوشاند و همچنين است اگر مرد در مرگ زن يا فرزند يقه يا لباس خود را پاره كند. مسأله 644- احتياط مستحب آن است كه در گريه بر ميّت، صدا را خيلى بلند نكنند.

توضيح المسائل، ص: 143

نماز وحشت

مسأله 645- سزاوار است در شب اول قبر، دو ركعت نماز وحشت براى ميّت بخوانند و دستور آن اين است كه: در ركعت اول بعد از حمد يك مرتبه آية الكرسى و در ركعت دوم بعد از حمد ده مرتبه سوره «إنّا انزلناهُ» را بخوانند و بعد از سلام نماز بگويند: «اللّهُمَّ صلَّ عَلى مُحَمّدٍوَ آل مَحَمّدٍ وَابعث ثَوابَها إلى قبر فلان» و به جاى كلمه فلان اسم ميّت را بگويند.

مسأله 646- نماز وحشت را در هر موقع از شب اول قبر مى شود خواند ولى بهتر است در اول شب، بعد از نماز عشاء خوانده شود.

مسأله 647- اگر بخواهند ميّت را به شهر دورى ببرند، يا به جهت ديگر دفن او

تأخير بيفتد، نماز وحشت را تا شب اول قبر او تأخير بيندازند.

نبش قبر

مسأله 648- نبش قبر مسلمان، يعنى شكافتن قبر او اگر چه طفل يا ديوانه باشد حرام است، ولى اگر بدنش از بين رفته و خاك شده باشد اشكال ندارد.

مسأله 649- نبش و تخريب قبر امامزاده ها و شهدا و علما و صلحا كه باعث هتك حرمت مى گردد اگر چه سالها بر آن گذشته باشد حرام است.

مسأله 650- شكافتن قبر در چند مورد حرام نيست:

اول: آنكه ميّت در زمين غصبى دفن شده باشد و مالك زمين راضى نشود كه در آنجا بماند.

توضيح المسائل، ص: 144

دوم: آنكه كفن يا چيز ديگرى كه با ميّت دفن شده غصبى باشد و صاحب آن راضى نشود كه در قبر بماند، و همچنين است اگر چيزى از مال خود ميّت كه به ورثه او رسيده با او دفن شده باشد، و ورثه او راضى نشود كه آن چيز در قبر بماند، ولى اگر ميّت وصيت كرده باشد كه دعا يا قرآن يا انگشترى را با او دفن كنند و آن وصيت نافذ باشد، براى بيرون آوردن اينها نمى توانند قبر را بشكافند.

سوم: آنكه شكافتن قبر موجب هتك حرمت نباشد و ميّت بى غسل يا بى كفن دفن شده باشد، يا بفهمند غسلش باطل بوده، يا به غير از دستور شرع كفن شده يا در قبر او را رو به قبله نگذاشته اند.

چهارم: آنكه براى ثابت شدن حقى بخواهند بدن ميّت را ببينند.

پنجم: آنكه ميّت را در جايى كه بى احترامى به او است مثل قبرستان كفار يا جايى كه كثافت و خاكروبه مى ريزند دفن كرده باشند.

ششم: آنكه براى يك مطلب شرعى كه

اهميت آن از شكافتن قبر بيشتر است، قبر را بشكافند؛ مثلًا بخواهند بچه زنده را از شكم زن حامله اى كه دفنش كرده اند بيرون آورند.

هفتم: آنكه بترسند درنده اى بدن ميّت را پاره كند، يا سيل او را ببرد، يا دشمن او را بيرون آورد.

هشتم: آنكه قسمتى از بدن ميّت را كه با او دفن نشده بخواهند دفن كنند ولى احتياط آن است كه آن قسمت از بدن را طورى در قبر بگذارند كه بدن ميّت ديده نشود. نهم: آنكه ميّت را بخواهند به مشاهد مشرفه نقل نمايند، بخصوص اگر وصيت كرده باشد مشروط به اينكه باعث هتك ميّت نشود.

توضيح المسائل، ص: 145

غسلهاى مستحب

مسأله 651- در شرع مقدس اسلام غسلهايى مستحب است و از آن جمله است:

1- غسل جمعه: و وقت آن بعد از اذان صبح است و بهتر است نزديك ظهر بجا آورده شود، و اگر تا ظهر انجام ندهند بهتر است كه بدون نيّت اداء و قضاء تا غروب بجا آورد. و اگر در روز جمعه غسل نكند مستحب است از صبح شنبه تا غروب قضاى آن را بجا آورد. و كسى كه مى داند در روز جمعه آب پيدا نخواهد كرد مى تواند روز پنجشنبه غسل را رجاًء انجام دهد، و مستحب است انسان در موقع غسل جمعه بگويد: «أشهد أن لا إلهَ إلّا اللَّهُ وَحدَهُ لا شَرِيكَ له وانّ مَحَمّداً عَبدُهُ وَ رَسُولُه. اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمّدٍ وَآل مَحَمّدٍ وَاجعَلنِي مِنَ التّوابِينَ وَاجعَلنِى مِنَ المتطهّرِينَ».

2- غسل شب اول و هفدهم و اول شب نوزدهم و بيست و يكم و بيست و سوم و غسل در شب بيست و چهارم ماه رمضان.

3- غسل روز عيد فطر

و عيد قربان و وقت آن از اذان صبح است تا ظهر و بعد از ظهر تا غروب به قصد رجاء بياورند، و بهتر است آن را پيش از نماز عيد بجا آورند.

4- غسل شب عيد فطر و وقت آن از اول مغرب است تا اذان صبح و بهتر است در اول شب بجا آورده شود.

5- غسل روز هشتم و نهم ذيحجه و در روز نهم بهتر است آن را نزديك ظهر بجا آورد.

توضيح المسائل، ص: 146

6- غسل كسى كه در موقع گرفتن خورشيد و ماه نماز آيات را عمداً نخوانده در صورتى كه تمام ماه و خورشيد گرفته باشد.

7- غسل كسى كه جايى از بدنش را به بدن ميتى كه غسل داده اند رسانده باشد.

8- غسل احرام.

9- غسل دخول حرم.

10- غسل دخول مكه.

11- غسل زيارت خانه كعبه.

12- غسل دخول كعبه.

13- غسل براى نحر و يا ذبح و حلق.

14- غسل داخل شدن مدينه منوره.

15- غسل داخل شدن حرم پيغمبر صلى الله عليه و آله.

16- غسل وداع قبر مطهر پيغمبر صلى الله عليه و آله.

17- غسل براى مباهله با خصم.

18- غسل دادن بچه اى كه تازه به دنيا آمده.

19- غسل براى استخاره.

20- غسل براى استسقاء.

21- غسل شب نيمه شعبان.

22- غسل در وقت احتراق قرص آفتاب در كسوف.

23- غسل توبه.

مسأله 652- فقهاء در بيان اغسال مستحبه اغسال زيادى نقل فرموده اند كه از جمله آنها اين چند غسل است:

توضيح المسائل، ص: 147

1- غسل تمام شبهاى طاق ماه رمضان و غسل تمام شبهاى دهه آخر آن، و غسل ديگرى در آخر شب بيست و سوم آن.

2- غسل روز بيست و چهارم ذى الحجة.

3- غسل روز عيد نوروز و پانزدهم شعبان و

نهم و هفدهم ربيع الاول و روز بيست و پنجم ذى القعده.

4- غسل زنى كه براى غير شوهرش بوى خوش استعمال كرده است.

5- غسل كسى كه در حال مستى خوابيده.

6- غسل كسى كه براى تماشاى دار آويخته رفته و آن را ديده باشد، ولى اگر اتفاقاً يا از روى ناچارى نگاهش بيفتد يا مثلًا براى شهادت دادن رفته باشد، غسل مستحب نيست.

7- غسل براى دخول مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم.

8- غسل براى زيارت معصومين عليهم السلام از دور يا نزديك، ولى احوط اين است كه اين غسلها را به قصد رجاء بجا آورند.

مسأله 653- انسان مى تواند با غسلهاى مستحبى كه در مسأله (651) ذكر شد، كارى كه مانند نماز، وضو لازم دارد انجام دهد و كفايت مطلق غسل از وضو اگر چه بعيد نيست وليكن احتياط لازم آن است كه در غير موارد ذكر شده وضو ترك نشود.

مسأله 654- اگر چند غسل بر كسى مستحب باشد و به نيّت همه يك غسل بجا آورد كافى است.

توضيح المسائل، ص: 148

تيمم
در هفت مورد به جاى وضو و غسل بايد تيمم كرد:

اول: آنكه تهيه آب به قدر وضو يا غسل ممكن نباشد.

مسأله 655- اگر انسان در آبادى باشد، بايد بنابر احتياط براى تهيه آب وضو و غسل، به قدرى جستجو كند كه از پيدا شدن آن نا اميد شود، و اگر در بيابان باشد، چنانچه زمين آن پست و بلند يا به جهت زيادى درختان راه رفتن در آن دشوار است، بايد در هر يك از چهار طرف به اندازه پرتاب يك تير قديمى كه با كمان پرتاب مى كردند در جستجوى آب برود و الّا بايد در هر طرف به اندازه پرتاب دو

تير جستجو نمايد.

مسأله 656- اگر بعضى از چهار طرف هموار و بعض ديگر پست و بلند باشد، در طرفى كه هموار است به اندازه پرتاب دو تير و در طرفى كه هموار نيست به اندازه پرتاب يك تير جستجو كند.

مسأله 657- در هر طرفى كه يقين دارد آب نيست، در آن طرف جستجو لازم نيست.

مسأله 658- كسى كه وقت نماز او تنگ نيست، و براى تهيه آب وقت دارد، اگر يقين دارد در محلى دور تر از مقدارى كه بايد جستجو كند آب هست بايد براى تهيه آب برود، و اگر گمان دارد آب هست، رفتن به آن محل لازم توضيح المسائل ؛ ص149

توضيح المسائل، ص: 149

نيست ولى اگر گمان او قوى و به حد اطمينان باشد، بايد براى تهيه آب به آن محل برود.

مسأله 659- لازم نيست خود انسان در جستجوى آب برود، بلكه مى تواند كسى را كه به گفته او اطمينان دارد بفرستد و در اين صورت اگر يك نفر از طرف چند نفر برود كافى است.

مسأله 660- اگر احتمال دهد كه داخل بار سفر خود، يا در منزل يا در قافله آب هست، بنابر احتياط بايد به قدرى جستجو نمايد كه به نبودن آب يقين كند، يا از پيدا كردن آن نا اميد شود.

مسأله 661- اگر پيش از وقت نماز جستجو نمايد، و آب پيدا نكند و تا وقت نماز همانجا بماند، چنانچه احتمال دهد كه اگر مجدداً جستجو كند آب پيدا مى كند، احتياط واجب آن است كه دوباره در جستجوى آب برود.

مسأله 662- اگر بعد از داخل شدن وقت نماز جستجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت نماز ديگر

در همانجا بماند، چنانچه احتمال دهد كه آب پيدا مى شود احتياط مستحب آن است كه دوباره در جستجوى آب برود.

مسأله 663- اگر وقت نماز تنگ باشد يا از دزد و درنده بترسد، يا جستجوى آب به قدرى سخت باشد كه نتواند تحمل كند، جستجو لازم نيست.

مسأله 664- اگر در جستجوى آب نرود تا وقت نماز تنگ شود، اگر چه معصيت كرده ولى نمازش با تيمم صحيح است.

مسأله 665- كسى كه يقين دارد آب پيدا نمى كند، چنانچه دنبال آب نرود و با تيمم نماز بخواند، و بعد از نماز بفهمد كه اگر جستجو مى كرد آب پيدا مى شد، چنانچه وقت وسعت داشته باشد بنابر احتياط، وضو گرفته و نماز را اعاده نمايد اگر چه بعيد نيست اعاده هم واجب نباشد.

توضيح المسائل، ص: 150

مسأله 666- اگر بعد از جستجو، آب پيدا نكند و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد در جايى كه جستجو كرده آب بوده نماز او صحيح است.

مسأله 667- كسى كه يقين دارد وقت نماز تنگ است، اگر بدون جستجو با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز و پيش از گذشتن وقت بفهمد كه براى جستجو وقت داشته، احتياط واجب آن است كه دوباره نمازش را بخواند.

مسأله 668- اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوى خود را باطل كند تهيه آب براى او ممكن نيست يا نمى تواند وضو بگيرد، چنانچه بتواند وضوى خود را نگهدارد نبايد آن را باطل نمايد. ولى مى تواند با عيال خود نزديكى كند، اگر چه بداند كه از غسل متمكن نخواهد شد.

مسأله 669- اگر پيش از وقت نماز. وضو داشته

باشد، و بداند كه اگر وضوى خود را باطل كند، تهيه آب براى او ممكن نيست، چنانچه بتواند وضوى خود را تا وقت نماز نگهدارد، احتياط مستحب آن است كه آن را باطل نكند.

مسأله 670- كسى كه فقط به مقدار وضو يا به مقدار غسل آب دارد، و مى داند كه اگر آن را بريزد آب پيدا نمى كند، چنانچه وقت نماز داخل شده باشد، ريختن آن حرام است و احتياط مستحب آن است كه پيش از وقت نماز هم آن را نريزد.

مسأله 671- كسى كه مى داند آب پيدا نمى كند، اگر بعد از داخل شدن وقت نماز وضوى خود را باطل كند، يا آبى كه دارد بريزد معصيت كرده، ولى نمازش با تيمم صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه قضاى آن نماز را نيز بخواند.

توضيح المسائل، ص: 151

دوم از موارد تيمم:

مسأله 672- اگر بواسطه پيرى، يا ترس از دزد و جانور و مانند اينها يا نداشتن وسيله اى كه آب از چاه بكشد، دسترسى به آب نداشته باشد، بايد تيمم كند، و همچنين است اگر تهيه كردن آب يا استعمال آن به قدرى مشقت داشته باشد كه مردم آن را تحمل نمى كنند، ولى چنانچه تيمم ننمايد و وضو بگيرد وضوى او صحيح است.

مسأله 673- اگر براى كشيدن آب از چاه، دلو و ريسمان و مانند اينها لازم دارد و مجبور است بخرد، يا كرايه نمايد، اگر چه قيمت آن چند برابر معمول باشد، بايد تهيه كند، و همچنين است اگر آب را به چندين برابر قيمتش بفروشند، ولى اگر تهيه آنها به قدرى پول مى خواهد كه نسبت به حال او ضرر مهم دارد، واجب نيست

تهيه نمايد.

مسأله 674- اگر ناچار شود كه براى تهيه آب قرض كند، بايد قرض نمايد، ولى كسى كه مى داند يا گمان دارد كه نمى تواند قرض خود را بدهد، واجب نيست قرض كند.

مسأله 675- اگر كندن چاه مشقت ندارد، بايد براى تهيه آب چاه بكند.

مسأله 676- اگر كسى مقدارى آب به او ببخشد بايد قبول كند.

سوم از موارد تيمم:

مسأله 677- اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد يا بترسد كه بواسطه استعمال آن مرض يا عيبى در او پيدا شود، يا مرضش طول بكشد، يا شدت يابد يا به سختى معالجه شود، بايد تيمم نمايد، ولى اگر آب گرم براى او ضرر

توضيح المسائل، ص: 152

ندارد، بايد با آب گرم وضو بگيرد يا غسل كند.

مسأله 678- لازم نيست يقين كند كه آب براى او ضرر دارد، بلكه اگر احتمال ضرر بدهد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، و از آن احتمال، ترس براى او پيدا شود، بايد تيمم كند.

مسأله 679- كسى كه مبتلا به درد چشم است و آب براى او ضرر دارد بايد تيمم نمايد.

مسأله 680- اگر بواسطه يقين يا ترس ضرر، تيمم كند و پيش از نماز بفهمد كه آب برايش ضرر ندارد، تيمم او باطل است. و اگر بعد از نماز بفهمد بنابر احتياط واجب در صورتى كه وقت باقى باشد بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بخواند، و اگر وقت گذشته باشد قضا ندارد هر چند بهتر است.

مسأله 681- كسى كه مى داند آب برايش ضرر ندارد، چنانچه غسل كند يا وضو بگيرد و بعد بفهمد كه آب براى او ضرر داشته وضو و غسل او صحيح است.

چهارم از

موارد تيمم:

مسأله 682- هر گاه بترسد كه اگر آب را به مصرف وضو يا غسل برسانند دچار زحمت مى شود بايد تيمم نمايد وليكن اگر با آن آب وضو بگيرد وضو صحيح است، و جواز تيمم به اين جهت در سه صورت است:

1- آنكه اگر آب را در وضو يا غسل صرف نمايد خودش فعلًا يا بعداً به تشنگى كه باعث تلف يا مرضش شده يا تحملش مشقت زيادى دارد مبتلا خواهد شد.

توضيح المسائل، ص: 153

2- آنكه بر كسانى كه حفظشان بر او واجب است بترسد كه از تشنگى تلف يا بيمار شوند.

3- آنكه بر غير خود (چه انسان باشد يا حيوان) بترسد و تلف يا بيمارى يا بيتابى شان بر او گران باشد، و در غير اين صورت با داشتن آب تيمم جايز نيست.

مسأله 683- اگر غير از آب پاكى كه براى وضو يا غسل دارد آب نجسى هم به مقدار آشاميدن خود و كسانى كه با او مربوطند داشته باشد، بايد آب پاك را براى آشاميدن بگذارد، و با تيمم نماز بخواند، ولى چنانچه آب را براى حيوانش يا بچه نا بالغ بخواهد، بايد آب نجس را به آنان بدهد و با آب پاك وضو و غسل را انجام دهد به شرط آنكه نجاست آب موجب ضرر نباشد.

پنجم از موارد تيمم:

مسأله 684- كسى كه بدن يا لباسش نجس است و كمى آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد يا غسل كند، براى آب كشيدن بدن يا لباس او نمى ماند بنابر احتياط بايد بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمم نماز بخواند وبهتر آن است كه ابتدا لباس را آب بكشد و سپس

تيمم كند وليكن چنانچه مخالفت كند و با آن آب وضو بگيرد وضويش صحيح است و نماز را با لباس يا بدن نجس مى خواند، و اگر چيزى نداشته باشد كه بر آن تيمم كند، بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند، و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

توضيح المسائل، ص: 154

ششم از موارد تيمم:

مسأله 685- اگر غير از آب يا ظرفى كه استعمال آن حرام است آب يا ظرف ديگرى ندارد، مثلًا آب يا ظرفش غصبى است و غير از آن آب و ظرف ديگرى ندارد، بايد به جاى وضو و غسل تيمم كند وليكن چنانچه از آن ظرف آب بگيرد و وضو يا غسل كند عملش صحيح است هر چند از نظر تصرف در ظرف غصبى معصيت كرده است.

هفتم از موارد تيمم:

مسأله 686- هر گاه وقت به قدرى تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند تمام نماز يا مقدارى از آن بعد از وقت خوانده مى شود، بايد تيمم كند، ولى اگر انسان به قدرى وقت دارد كه مى تواند وضو بگيرد يا غسل كند و نماز را بدون كارهاى مستحبى آن مثل اقامه و قنوت بخواند، بايد غسل كند يا وضو بگيرد، و نماز را بدون كارهاى مستحبى آن بجا آورد، بلكه اگر به اندازه سوره هم وقت ندارد، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند.

مسأله 687- اگر عمداً نماز را به قدرى تأخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد، معصيت كرده، ولى نماز او با تيمم در تنگى وقت صحيح است.

مسأله 688- كسى كه شك دارد اگر وضو بگيرد، يا غسل كند

وقت براى نماز او مى ماند يا نه اگر شك در مقدار وقت باقى مانده دارد بايد وضو يا غسل را بجا آورد و اما اگر شك كند كه مثلًا در ده دقيقه باقى مانده مى تواند وضو بگيرد يا غسل كند بايد تيمم نمايد.

توضيح المسائل، ص: 155

مسأله 689- كسى كه بواسطه تنگى وقت تيمم كرده، و بعد از نماز مى توانسته وضو بگيرد و نگرفته تا آبى كه داشته از دستش رفت، در صورتى كه وظيفه اش تيمم باشد، بايد دوباره تيمم نمايد، اگر چه تيمم خود را نشكسته باشد.

مسأله 690- كسى كه آب دارد، اگر بواسطه تنگى وقت با تيمم مشغول نماز شود و در بين نماز آبى كه داشته از دستش برود، چنانچه وظيفه اش تيمم باشد، احتياط مستحب آن است كه براى نمازهاى بعدى دوباره تيمم كند.

مسأله 691- اگر با تنگى وقت وضو بگيرد و قصد قربت كند وضويش صحيح است هر چند به جهت فوت وقت معصيت كرده است.

چيزهايى كه تيمم به آنها صحيح است

مسأله 692- تيمم به خاك و ريگ و كلوخ و سنگ صحيح است، ولى احتياط مستحب آن است كه اگر خاك ممكن باشد به چيز ديگر تيمم نكند و اگر خاك نباشد با ريگ يا كلوخ و چنانچه ريگ و كلوخ هم نباشد با سنگ تيمم نمايد.

مسأله 693- تيمم بر سنگ گچ و سنگ آهك صحيح است، و بنابر احتياط مستحب در حال اختيار به گچ و آهك پخته و به سنگ معدن مثل سنگ عقيق تيمم ننمايند.

مسأله 694- اگر خاك و ريگ و كلوخ و سنگ پيدا نشود بايد به گرد و غبارى كه در فرش و لباس و مانند اينها است تيمم نمايد، و

چنانچه گرد پيدا نشود، بايد به گل تيمم كند و اگر گل هم پيدا نشود، واجب است بعداً قضاى آن را بجا آورد.

توضيح المسائل، ص: 156

مسأله 695- اگر بتواند با تكاندن فرش و مانند آن خاك تهيه كند، تيمم به گرد باطل است، و همچنين اگر بتواند گل را خشك كند و از آن خاك تهيه نمايد، تيمم به گل باطل مى باشد.

مسأله 696- كسى كه آب ندارد اگر برف يا يخ داشته باشد، چنانچه ممكن است بايد آن را آب كند، و با آن وضو بگيرد يا غسل نمايد و اگر مى تواند تيمم كند. احتياط آن است كه اعضاء وضو و يا غسل را با برف يا يخ نمناك كند و تيمم نيز بنمايد و اگر چيزى هم كه تيمم به آن صحيح است ندارد، لازم است نماز خود را در خارج وقت قضا نمايد.

مسأله 697- اگر با خاك و ريگ، چيزى مانند كاه كه تيمم به آن باطل است مخلوط شود، نمى تواند به آن تيمم كند، ولى اگر آن چيز به قدرى كم باشد كه در خاك يا ريگ از بين رفته حساب شود، تيمم به آن خاك و ريگ صحيح است.

مسأله 698- اگر چيزى ندارد كه بر آن تيمم كند، چنانچه ممكن است بايد به خريدن و مانند آن تهيه نمايد.

مسأله 699- تيمم به ديوار گلى صحيح است، و احتياط مستحب آن است كه با بودن زمين يا خاك خشك، به زمين يا خاك نمناك تيمم نكند.

مسأله 700- چيزى كه بر آن تيمم مى كند بايد پاك باشد، و اگر چيز پاكى كه تيمم به آن صحيح است ندارد، نماز را بنابر احتياط با

تيمم بخواند و نيز قضاى آن را بجا آورد.

مسأله 701- اگر يقين داشته باشد كه تيمم به چيزى صحيح است و به آن تيمم نمايد، بعد بفهمد تيمم به آن باطل بوده، نمازهايى را كه با آن تيمم خوانده

توضيح المسائل، ص: 157

بايد دوباره بخواند.

مسأله 702- چيزى كه بر آن تيمم مى كند و مكان آن چيز بايد غصبى نباشد، پس اگر بر خاك غصبى تيمم كند، يا خاكى را كه مال خود او است بى اجازه در ملك ديگرى بگذارد و بر آن تيمم كند، تيمم او باطل مى باشد.

مسأله 703- تيمم در فضاى غصبى صحيح است، مثلًا اگر در ملك خود دستها را به زمين بزند و بى اجازه داخل ملك ديگرى شود و دستها را به پيشانى بكشد تيمم او صحيح مى باشد اگر چه بهتر ترك آن است.

مسأله 704- تيمم به چيز غصبى يا بر چيزى كه غصبى است، در حالى كه فراموش كرده يا غفلت داشته باشد صحيح است. ولى اگر چيزى را خودش غصب كند و فراموش كند كه غصب كرده و بر آن تيمم نمايد؛ بنابر احتياط واجب حكم او حكم عامد است.

مسأله 705- كسى كه در جاى غصبى حبس است، اگر آب و خاك آن هر دو غصبى است، بايد با تيمم نماز بخواند.

مسأله 706- چيزى كه بر آن تيمم مى كند، بنابر احتياط در صورت امكان بايد گردى داشته باشد كه به دست بماند، و بعد از زدن دست بر آن، بنابر احتياط مستحب دست را بتكاند كه گرد آن بريزد.

مسأله 707- تيمم به زمين گود و خاك جاده و زمين شوره زار كه نمك روى آن را نگرفته مكروه است، و

اگر نمك روى آن را گرفته باشد باطل است.

توضيح المسائل، ص: 158

دستور تيمم بدل از وضو يا غسل

مسأله 708- در تيمم بدل از وضو يا غسل چهار چيز واجب است:

«اول» نيّت.

«دوم» زدن كف دو دست با هم بر چيزى كه تيمم به آن صحيح است.

«سوم» كشيدن كف هر دو دست به تمام پيشانى و دو طرف آن، از جايى كه موى سر مى رويد تا ابروها و بالاى بينى و احتياطاً بايد دستها روى ابروها هم كشيده شود.

«چهارم» كشيدن كف دست چپ به تمام پشت دست راست و بعد از آن كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ و اگر نتواند با كف دست تيمم كند وليكن بتواند با پشت دست تيمم كند واجب است پشت دست را به چيزى كه تيمم به آن صحيح است بزند و با آن تيمم كند.

مسأله 709- احتياط مستحب آن است كه تيمم را چه بدل از وضو باشد چه بدل از غسل، به اين ترتيب بجا آورد: يك مرتبه دستها را به زمين بزند و به پيشانى و پشت دستها بكشد و يك مرتبه ديگر به زمين بزند و پشت دستها را مسح نمايد.

توضيح المسائل، ص: 159

احكام تيمم

مسأله 710- اگر مختصرى هم از پيشانى يا پشت دستها را مسح نكند تيمم باطل است، چه عمداً مسح نكند، يا مسأله را نداند، يا فراموش كرده باشد، ولى دقت زياد هم لازم نيست و همين قدر كه بگويند تمام پيشانى و پشت دستها مسح شده كافى است.

مسأله 711- براى آنكه يقين كند تمام پشت دست را مسح كرده، بايد مقدار بالاتر از مچ را هم مسح نمايد، ولى مسح بين انگشتان لازم نيست.

مسأله 712- پيشانى و پشت دستها را بنابر احتياط بايد از بالا به پايين

مسح نمايد و كارهاى آن را بايد پشت سر هم بجا آورد، و اگر بين آنها به قدرى فاصله دهد كه نگويند تيمم مى كند باطل است.

مسأله 713- در موقع نيّت بايد معين كند كه تيمم او بدل از غسل است، يا بدل از وضو، و اگر بدل از غسل باشد بايد آن غسل را معين نمايد، و چنانچه يك تيمم بر او واجب باشد و قصد نمايد كه وظيفه فعلى خود را انجام دهد، اگر چه در تشخيص اشتباه كند تيممش صحيح است.

مسأله 714- در تيمم بنابر احتياط استحبابى بايد كف دستها و پشت دستها در صورت تمكن پاك باشد.

مسأله 715- انسان بايد براى تيمم انگشتر را از دست بيرون آورد و اگر در پيشانى و دستها يا در كف دستها مانعى باشد، مثلًا چيزى به آنها چسبيده باشد بايد برطرف نمايد.

مسأله 716- اگر پيشانى يا پشت دستها زخم است و پارچه يا چيز

توضيح المسائل، ص: 160

ديگرى را كه بر آن بسته نمى تواند باز كند، بايد دست را روى آن بكشد، و نيز اگر كف دست زخم باشد و پارچه يا چيز ديگرى را كه بر آن بسته نتواند باز كند بايد دست را با همان پارچه به چيزى كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشانى و پشت دستها بكشد و احتياط آن است كه پشت دست را نيز به چيزى كه تيمم به آن صحيح است بزند و مسح كند.

مسأله 717- اگر پيشانى و پشت دستها مو داشته باشد اشكال ندارد ولى اگر موى سر روى پيشانى آمده باشد، بايد آن را عقب بزند.

مسأله 718- اگر احتمال دهد كه در پيشانى

و كف دستها يا پشت دستها مانعى هست، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، بايد جستجو نمايد تا يقين و اطمينان كند كه مانعى نيست.

مسأله 719- اگر وظيفه او تيمم است و نمى تواند تيمم كند بايد نائب بگيرد. و كسى كه نائب مى شود، بايد او را با دست خود او تيمم دهد، و اگر ممكن نباشد بايد نائب دست خود را به چيزى كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشانى و پشت دستهاى او بكشد و در هر دو صورت خود مكلف بايستى نيّت كند.

مسأله 720- اگر در بين تيمم شك كند كه قسمتى از آن را فراموش كرده يا نه، چنانچه از محل آن گذشته به شك خود اعتنا نكند، و اگر نگذشته بايد آن قسمت را بجا آورد.

مسأله 721- اگر بعد از مسح دست چپ شك كند كه درست تيمم كرده يا نه، در صورتى كه احتمال بدهد كه در حال عمل ملتفت بوده تيمم او صحيح است و چنانچه شك او در مسح دست چپ باشد، لازم است او را مسح كند،

توضيح المسائل، ص: 161

مگر آنكه در عملى كه مشروط به طهارت است داخل شده و يا موالات فوت شده باشد.

مسأله 722- كسى كه وظيفه اش تيمم است نمى تواند بنابر احتياط پيش از وقت نماز براى نماز تيمم كند، مگر از برطرف شدن عذر دروقت مأيوس باشد و يا در وقت قادر بر تيمم نباشد. همچنين اگر براى كار واجب ديگر يا مستحبى تيمم كند و تا وقت نماز عذر او باقى باشد، مى تواند با همان تيمم نماز بخواند.

مسأله 723- كسى كه وظيفه اش تيمم است، اگر بداند تا

آخر وقت عذر او باقى مى ماند، در وسعت وقت مى تواند با تيمم نماز بخواند، ولى اگر بداند تا آخر وقت عذر او برطرف مى شود، بايد صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند، و نيز اگر مأيوس نباشد و احتمال دهد كه عذرش برطرف شود، احتياط واجب آن است كه صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند، يا در تنگى وقت با تيمم نماز را بجا آورد.

مسأله 724- كسى كه نمى تواند وضو بگيرد يا غسل كند، اگر يقين كند كه عذرش برطرف نمى شود، و يا مأيوس از برطرف شدن آن باشد مى تواند نمازهاى قضاى خود را با تيمم بخواند، ولى اگر بعداً عذرش برطرف شد بنابر احتياط بايد دوباره آنها را با وضو يا غسل بجا آورد.

مسأله 725- كسى كه نمى تواند وضو بگيرد يا غسل كند، جايز است نمازهاى مستحبى را مثل نافله هاى شبانه روز- كه وقت معين دارد- با تيمم بخواند، ولى اگر احتمال دهد كه تا آخر وقت آنها عذر او برطرف مى شود احوط آن است كه آنها را در اول وقتشان بجا نياورد و اما نمازهاى مستحبى را كه در هر زمان مستحب است مى تواند با آن تيمم بخواند.

توضيح المسائل، ص: 162

مسأله 726- كسى كه بايد بدل از غسل تيمم كند و يا احتياطاً غسل جبيره اى و تيمم نمايد، اگر بعد از غسل و تيمم حدث اصغرى از او سر بزند مثلًا بول كند بايد براى نماز وضو بگيرد و اعاده تيمم لازم نيست.

مسأله 727- اگر بواسطه نداشتن آب يا عذر ديگرى تيمم كند، بعد از برطرف شدن عذر، تيمم او باطل مى شود.

مسأله 728- چيزهايى كه وضو را باطل

مى كند، تيمم بدل از وضو را هم باطل مى كند، و چيزهايى كه غسل را باطل مى نمايد، تيمم بدل از غسل را هم باطل مى نمايد.

مسأله 729- كسى كه نمى تواند غسل كند، اگر چند غسل بر او واجب باشد، جايز است يك تيمم بدل از آنها بنمايد و احتياط مستحب آن است كه بدل هر يك از آنها يك تيمم نمايد.

مسأله 730- كسى كه نمى تواند غسل كند، اگر بخواهد عملى را كه براى آن غسل واجب است انجام دهد، بايد بدل از غسل تيمم نمايد و اگر كسى كه نمى تواند وضو بگيرد، بخواهد عملى را كه براى آن وضو واجب است انجام دهد، بايد بدل از وضو تيمم نمايد.

مسأله 731- اگر بدل از غسل جنابت تيمم كند، لازم نيست براى نماز وضو بگيرد، ولى اگر بدل از غسلهاى ديگر تيمم كند، بنابر احتياط كفايت از وضو نمى نمايد، پس اگر نتواند وضو بگيرد بايد تيمم ديگرى هم بدل از وضو بنمايد.

مسأله 732- اگر بدل از غسل جنابت تيمم كند و بعد كارى كه وضو را باطل مى كند براى او پيش آيد، چنانچه براى نمازهاى بعد نتواند غسل كند، وضو بگيرد و اگر نمى تواند وضو بگيرد بايد بدل از آن تيمم نمايد.

توضيح المسائل، ص: 163

مسأله 733- كسى كه بايد براى انجام عملى مثلًا براى خواندن نماز بدل از وضو و بدل از غسل تيمم كند اگر در تيمم اول، نيّت بدل از وضو يا نيّت بدل از غسل نمايد و تيمم دوم را به قصد اينكه وظيفه خود را انجام داده باشد بجا آورد، كفايت مى كند.

مسأله 734- كسى كه وظيفه اش تيمم است اگر براى كارى تيمم كند تا تيمم

و عذر او باقى است، كارهايى را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد، مى تواند بجا آورد، ولى اگر عذرش تنگى وقت بوده، يا با داشتن آب براى نماز ميّت يا خوابيدن تيمم كرده فقط كارهايى را كه براى آن تيمم نموده مى تواند انجام دهد.

مسأله 735- در چند مورد بهتر است نمازهايى را كه انسان با تيمم خوانده قضا نمايد:

اول: آنكه از استعمال آب ترس داشته و عمداً خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده است.

دوم: آنكه مى دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمى كند، و عمداً خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده است.

سوم: آنكه تا آخر وقت، عمداً در جستجوى آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد بفهمد كه اگر جستجو مى كرد آب پيدا مى شد.

چهارم: آنكه عمداً نماز را تأخير انداخته و در آخر وقت با تيمم نماز خوانده است.

پنجم: آنكه مى دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمى شود و آبى را كه داشته ريخته است.

توضيح المسائل، ص: 165

احكام نماز

اشاره

نماز بهترين اعمال دينى است كه اگر قبول درگاه خداوند عالم شود، عبادتهاى ديگر هم قبول مى شود و اگر پذيرفته نشود اعمال ديگر هم قبول نمى شود و همان طور كه اگر انسان شبانه روزى پنج نوبت در نهر آبى شستشو كند، چرك در بدنش نمى ماند، نمازهاى پنجگانه هم انسان را از گناهان پاك مى كند و سزاوار است كه انسان نماز را در اول وقت بخواند و كسى كه نماز را پست و سبك شمارد، مانند كسى است كه نماز نمى خواند. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه به نماز اهميت ندهد و آن را

سبك شمارد سزاوار عذاب آخرت است. روزى حضرت در مسجد تشريف داشتند مردى وارد و مشغول نماز شد، و ركوع و سجودش را كاملًا بجا نياورد، حضرت فرمودند: اگر اين مرد در حالى كه نمازش اين طور است از دنيا برود، به دين من از دنيا نرفته است.

پس انسان بايد مواظب باشد كه به عجله و شتابزدگى نماز نخواند، و در حال نماز به ياد خدا و با خضوع و خشوع و وقار باشد و متوجه باشد كه با چه كسى سخن مى گويد و خود را در مقابل عظمت و بزرگى خداوند عالم بسيار پست و ناچيز ببيند، و اگر انسان در موقع نماز كاملًا به اين مطلب توجه كند، از خود بى خبر مى شود، چنان كه در حال نماز تير را از پاى مبارك امير المؤمنين على عليه السلام بيرون كشيدند و آن حضرت متوجه نشدند، و نيز بايد نمازگزار توبه و استغفار نمايد، و گناهانى را كه مانع قبول شدن نماز است؛ مانند حسد، كبر،

توضيح المسائل، ص: 166

غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات، و ندادن خمس و زكات و بلكه هر معصيتى را ترك كند. و همچنين سزاوار است كارهايى را كه ثواب نماز را كم مى كند بجا نياورد، مثلًا در حال خواب آلودگى و خوددارى از بول به نماز نايستد، و در موقع نماز به آسمان نگاه نكند، و كارهايى را كه ثواب نماز را زياد مى كند بجا آورد، مثلًا انگشتر عقيق به دست كند و لباس پاكيزه بپوشد و شانه و مسواك كند و خود را خوشبو نمايد.

نمازهاى واجب

نمازهاى واجب شش چيز است:

اول: نماز يوميه.

دوم: نماز آيات.

سوم: نماز ميّت.

چهارم: نماز طواف واجب

خانه كعبه.

پنجم: نماز قضاى پدر كه بر پسر بزرگتر واجب است.

ششم: نمازى كه بواسطه اجاره و نذر و قسم و عهد واجب مى شود.

نمازهاى واجب يوميه
اشاره

نمازهاى واجب يوميه پنج تا است: ظهر و عصر، هر كدام چهار ركعت، مغرب سه ركعت، عشا چهار ركعت، صبح، دو ركعت.

مسأله 736- در سفر بايد نمازهاى چهار ركعتى را با شرائطى كه گفته مى شود دو ركعت خواند.

توضيح المسائل، ص: 167

وقت نماز ظهر و عصر:

مسأله 737- اگر چوب يا چيزى مانند آن را «شاخص» راست در زمين هموار فرو برند، صبح كه خورشيد بيرون مى آيد، سايه آن به طرف مغرب مى افتد و هر چه آفتاب بالا مى آيد اين سايه كم مى شود، و در شهرهاى ما در اول ظهر شرعى به آخرين درجه كمى مى رسد، و ظهر كه گذشت، سايه آن به طرف مشرق بر مى گردد، و هر چه خورشيد رو به مغرب مى رود سايه زيادتر مى شود، بنابر اين وقتى سايه به آخرين درجه كمى رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت معلوم مى شود ظهر شرعى شده است، ولى در بعضى از شهرها مثل مكه مكرمه كه گاهى موقع ظهر سايه به كلى از بين مى رود، بعد از آنكه سايه دوباره پيدا شد، معلوم مى شود ظهر شده است.

مسأله 738- در زمان غيبت امام عليه السلام نماز جمعه در غير صورتى كه ذكر خواهد شد اگر اقامه شود مجزى از نماز ظهر نيست.

مسأله 739- وقت نماز ظهر و عصر بعد از زوال تا غروب آفتاب است ولى چنانچه نماز عصر را عمداً قبل از نماز ظهر بخوانند باطل است، مگر اينكه از آخر وقت بيش از آوردن يك نماز مجال نباشد، كه

در اين فرض اگر كسى تا اين موقع نماز ظهر را نخوانده، نماز ظهر او قضا است، و بايد نماز عصر را بخواند، و اگر كسى پيش از اين وقت اشتباهاً تمام نماز عصر را پيش از نماز

توضيح المسائل، ص: 168

ظهر بخواند نمازش صحيح است، و آن را نماز ظهر قرار داده و چهار ركعت ديگر به قصد نماز عصر و يا ما في الذمّه بجا آورد.

مسأله 740- اگر پيش از خواندن نماز ظهر، سهواً مشغول نماز عصر شود، و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است، بايد نيّت را به نماز ظهر برگرداند، يعنى نيّت كند كه آنچه را تا حال خوانده ام و آنچه را مشغولم و آنچه را بعد مى خوانم همه نماز ظهر باشد، و بعد از آنكه نماز را تمام كرد نماز عصر را بخواند.

مسأله 741- اگر در زمان غيبت نماز جمعه با شرائطش به امامت حاكم شرع كه قدرت را در دست داشته باشد يا كس ديگرى كه صلاحيت براى امام جماعت دارد و از طرف حاكم شرع مزبور تعيين شده باشد اقامه شود احتياط آن است كه مكلف براى اداء آن حاضر شود، و لكن حضور براى چند طائفه واجب نيست:

(1) پيران كه ضعف دارند.

(2) زنها.

(3) مسافر. در محل اقامت نماز.

(4) آنهايى كه از محل نماز جمعه بيشتر از دو فرسخ دورند.

(5) مريض.

(6) عاجز مثل كور و شل و لكن اگر اينها حاضر شدند نماز جمعه شان از نماز ظهر مجزى مى باشد.

مسأله 742- وقت نماز جمعه از اول ظهر است تا وقتى كه سايه شاخص در طرف مشرق به اندازه خود شاخص شود و نماز جمعه دو ركعت مى باشد و

توضيح

المسائل، ص: 169

بهتر است كه قرائت آن را به جهر بخوانند و در هر ركعت بعد از حمد قرائت سوره واجب است و بهتر است در ركعت اول سوره جمعه و در ركعت دوم سوره منافقين را بخوانند و نيز در هر ركعت قنوت مستحب است: در ركعت اول قبل از ركوع و در ركعت دوم بعد از ركوع و دو خطبه قبل از نماز واجب است و هر خطبه بايد شامل باشد بر حمد بر خداوند متعال و صلوات بر پيغمبر اكرم و أئمه هدى و ترغيب مردم و وصيت آنها به تقوى و مواظبت بر واجبات و اجتناب از معاصى و قرائت سوره خفيفه و درك نماز جمعه نظير درك نماز جماعت است كه بيان خواهد شد.

وقت نماز مغرب و عشا:

مسأله 743- احتياط آن است كه قبل از اينكه سرخى طرف مشرق- كه بعد از غروب آفتاب پيدا مى شود- از بالاى سر انسان بگذرد انسان نماز مغرب را بجا نياورد.

مسأله 744- وقت نماز مغرب و عشا براى شخص مختار تا نيمه شب امتداد دارد و اما براى شخص مضطرى كه از روى فراموشى يا خواب يا به سبب حيض نماز را پيش از نيمه شب نخوانده است وقت نماز مغرب و عشا تا طلوع فجر ادامه دارد ولى در هر صورت ترتيب بين آن دو معتبر است يعنى نماز عشا در صورتى كه با التفات، قبل از نماز مغرب خوانده شود باطل است مگر اينكه از وقت بيش از مقدار اداء نماز عشا نمانده باشد كه در اين صورت لازم است نماز عشا را قبل از نماز مغرب بخواند.

مسأله 745- اگر كسى اشتباهاً

نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند و

توضيح المسائل، ص: 170

بعد از نماز ملتفت شود، نمازش صحيح است، و بايد نماز مغرب را بعد از آن بجا آورد.

مسأله 746- اگر پيش از خواندن نماز مغرب، سهواً مشغول نماز عشا شود و در بين نماز بفهمد كه اشتباه كرده، چنانچه به ركوع ركعت چهارم نرفته است، بايد نيّت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند و بعد نماز عشا را بخواند، و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته است بايد نماز را به هم زند و بعد از خواندن نماز مغرب نماز عشا را بجا آورد.

مسأله 747- آخر وقت نماز عشا براى مختار نصف شب است و شب را بايد از اول غروب تا طلوع فجر حساب كرد.

مسأله 748- اگر از روى عمد نماز مغرب يا عشا را تا نصف شب نخواند، بنابر احتياط واجب بايد تا قبل از اذان صبح بدون اينكه نيّت اداء و قضا كند آن نماز را بجا آورد و چنانچه بيش از مقدار اداء نماز عشا وقت نمانده است بايد ابتدا نماز عشا را بجا آورد و سپس نماز مغرب و عشا را قضا كند.

وقت نماز صبح:

مسأله 749- نزديك اذان صبح از طرف مشرق، سفيده اى رو به بالا حركت مى كند كه آن را فجر اول گويند، موقعى كه آن سفيده پهن شد، فجر دوم و اول وقت نماز صبح است، و آخر وقت نماز صبح موقعى است كه آفتاب بيرون مى آيد.

توضيح المسائل، ص: 171

احكام وقت نماز

مسأله 750- موقعى انسان مى تواند مشغول نماز شود كه يقين كند وقت داخل شده است، يا دو مرد عادل به داخل شدن وقت

خبر دهند، بلكه به اذان شخصى كه وقت شناس و مورد اطمينان باشد يا به خبر دادن او به دخول وقت نيز مى توان اكتفا نمود.

مسأله 751- اگر بواسطه چيزهايى كه نسبت به شناختن وقت مانع شخصى باشد مثل نابينايى و در زندان بودن نتواند به دخول وقت يقين پيدا كند واجب است كه نماز را تأخير بيندازد تا يقين كند وقت داخل شده است و همچنين است بنابر احتياط لازم اگر مانع از موانع عمومى باشد ازقبيل ابر و غبار.

مسأله 752- اگر به يكى از راههاى گذشته براى انسان ثابت شود كه وقت نماز شده و مشغول نماز شود، و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده، نماز او باطل است هچنين است اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از و قت خوانده. ولى اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده بود نماز او صحيح است.

مسأله 753- اگر انسان ملتفت نباشد كه بايد با يقين به داخل شدن وقت، مشغول نماز شود، چنانچه بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را در وقت خوانده، نماز او صحيح است، و اگر بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده يا نفهمد كه در وقت خوانده يا پيش از وقت، نمازش باطل است، بلكه اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده است. بايد دوباره آن نماز را بخواند.

مسأله 754- اگر يقين كند وقت داخل شده و مشغول نماز شود، و در بين

توضيح المسائل، ص: 172

نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه، نماز

او باطل است. ولى اگر در بين نماز يقين داشته باشد كه وقت داخل شده و شك كند كه آنچه از نماز خوانده در وقت بوده يا نه نمازش صحيح است.

مسأله 755- اگر وقت نماز به قدرى تنگ است، كه بواسطه بجا آوردن بعضى از كارهاى مستحب نماز، مقدارى از آن بعد از وقت خوانده مى شود بايد آن مستحب را بجا نياورد، مثلًا اگر بواسطه خواندن قنوت مقدارى از نماز بعد از وقت خوانده مى شود، بايد قنوت را نخواند.

مسأله 756- كسى كه به اندازه خواندن يك ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز را به نيّت اداء بخواند، ولى نبايد عمداً نماز را تا اين وقت تأخير بيندازد.

مسأله 757- كسى كه مسافر نيست، اگر تا غروب آفتاب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر هر دو را بخواند، و اگر كمتر وقت دارد بايد فقط نماز عصر را بخواند، و بعداً نماز ظهر را قضا كند، و همچنين اگر تا نصف شب به اندازه خواندن پنج ركعت وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند، و اگر كمتر وقت دارد بايد فقط عشا را بخواند و بعداً مغرب را به نيّت مافى الذمه تا پيش از طلوع فجر بجا آورد و چنانچه تأخير نماز از نيمه شب به جهت عذر باشد بايد نماز مغرب و عشا را تاپيش از طلوع فجر به نيّت اداء انجام دهد و احتياط استحبابى آن است كه به نيّت ما في الذمه انجام دهد، و در صورت تنگى وقت قبل از طلوع فجر به ترتيبى كه در تنگى وقت قبل از نيمه شب گفته

شد بايد عمل شود و اگر تأخير نماز مغرب و عشا بعد از نيمه شب بدون عذر باشد بنابر احتياط بايد تا پيش از طلوع فجر نماز مغرب و عشا را به نيّت مافي الذمه انجام دهد ودر صورت تنگى وقت نيز همانگونه عمل شود و چنانچه به جهت تنگى وقت عشا را قبل از مغرب بخواند احتياط

توضيح المسائل، ص: 173

آن است كه پس از مغرب مجدداً عشا را قضا كند.

مسأله 758- كسى كه مسافر است اگر تا غروب آفتاب به اندازه خواندن سه ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر را بخواند، و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عصر را بخواند، و بعداً نماز ظهر را قضا كند، و اگر تا نصف شب به اندازه خواندن چهار ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند، و اگر كمتر وقت دارد بايد عشا را بخواند، و بعداً مغرب را به نيّت مافي الذمه تا پيش از طلوع فجر بجا آورد، و چنانچه بعد از خواندن عشا معلوم شود كه از وقت به مقدار يك ركعت يا بيشتر به نصف شب مانده است، بايد فوراً نماز مغرب را به نيّت اداء بجا آورد و حكم تأخير نماز مغرب و عشا بعداز نيمه شب در اينجا نيز همانگونه است كه در مسأله قبل گفته شد ليكن با ملاحظه عدد چهار ركعت و كمتر و به ترتيبى كه در اين مسأله گفته شد.

مسأله 759- مستحب است انسان نماز را در اول وقت آن بخواند و راجع به آن خيلى سفارش شده است و هر چه به اول وقت نزديكتر باشد بهتر است

مگر آنكه تأخير آن از جهتى بهتر باشد، مثلًا صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند.

مسأله 760- هر گاه انسان عذرى دارد كه اگر بخواهد در اول وقت، نماز بخواند، ناچار است با تيمم نماز بخواند، چنانچه بداند عذر او تا آخر وقت باقى است و يا از برطرف شدن آن مأيوس باشد، مى تواند در اول وقت نماز بخواند، و چنانچه بعد از نماز عذرش برطرف شود اعاده لازم نيست اگر چه احوط است ولى اگر احتمال دهد كه عذر او از بين مى رود بايد صبر كند تا عذرش برطرف شود و چنانچه عذر او برطرف نشد، در آخر وقت نماز بخواند وليكن اگر صبر نكند و نماز را با تيمم بخواند و بعد مشخص شود كه عذر او تا

توضيح المسائل، ص: 174

آخر وقت باقى بوده است نمازش صحيح است و لازم نيست به قدرى صبر كند كه فقط بتواند كارهاى واجب نماز را انجام دهد، بلكه براى مستحبات نماز نيز مانند اذان و اقامه و قنوت اگر وقت دارد مى تواند تيمم كند و نماز را با آن مستحبات بجا آورد و در عذرهاى ديگر غير از موارد تيمم مانند نماز نشسته براى معذور اگر احتمال بدهد كه عذر او باقى باشد جايز است اول وقت نماز بخواند، ولى چنانچه در اثناء وقت عذرش برطرف گردد و آنچه به جهت عذر ترك شده است از اركان باشد لازم است اعاده نمايد.

مسأله 761- كسى كه مسائل نماز و شكيات و سهويات را نمى داند و احتمال مى دهد كه يكى از اينها در نماز پيش آيد و نمى تواند بدون ياد گرفتن آنها نماز را به طور صحيح

انجام دهد، بايد براى ياد گرفتن اينها نماز را از اول وقت تأخير بيندازد، ولى اگر اطمينان دارد كه نماز را به طور صحيح تمام مى كند مى تواند در اول وقت مشغول نماز شود، پس اگر در نماز مسأله اى كه حكم آن را نمى داند پيش نيايد، نماز او صحيح است، و اگر مسأله اى كه حكم آن را نمى داند پيش آيد، جايز است به يكى از دو طرفى كه احتمال مى دهد عمل نمايد و نماز را تمام كند ولى بعد از نماز بايد مسأله را بپرسد كه اگر نمازش باطل بوده، دوباره بخواند، و اگر صحيح بوده اعاده لازم نيست.

مسأله 762- اگر وقت نماز وسعت دارد و طلبكار هم طلب خود را مطالبه مى كند، در صورتى كه ممكن است، بايد اول قرض خود را بدهد، بعد نماز بخواند، و همچنين است اگر كار واجب ديگرى كه بايد فوراً آن را بجا آورد پيشامد كند؛ مثلًا ببيند مسجد نجس است كه بايد اول مسجد را تطهير كند، بعد نماز بخواند، و چنانچه در هر دو صورت عمداً اول نماز بخواند معصيت كرده، ولى نماز او صحيح است.

توضيح المسائل، ص: 175

نمازهايى كه بايد به ترتيب خوانده شود

مسأله 763- انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر، و نماز عشا را بعد از نماز مغرب بخواند، و اگر عمداً نماز عصر را پيش از نماز ظهر، و نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند باطل است.

مسأله 764- اگر به نيّت نماز ظهر مشغول نماز شود و در بين نماز يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده است، نمى تواند نيّت را به نماز عصر برگرداند، بلكه بايد نماز را بشكند و نماز عصر را

بخواند، و همين طور است در نماز مغرب و عشا.

مسأله 765- اگر در بين نماز عصر يقين كند كه نماز ظهر را نخوانده است و نيّت را به نماز ظهر برگرداند، چنانچه يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده بوده، بايد نيّت را به نماز عصر برگرداند و نمازش را تمام كند.

مسأله 766- اگر در بين نماز عصر شك كند كه نماز ظهر را خوانده يا نه بايد نيّت را به نماز ظهر برگرداند، ولى اگر وقت به قدرى كم است كه بعد از تمام شدن نماز، آفتاب غروب مى كند و براى يك ركعت از نماز هم مجال نيست، بايد به نيّت نماز عصر نماز را تمام كند و قضاى ظهر نيز واجب نيست.

مسأله 767- اگر در نماز عشا پيش از ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، چنانچه وقت به قدرى كم است كه بعد از تمام شدن نماز، نصف شب مى شود و به مقدار يك ركعت از نماز هم مجال نيست بايد به نيّت عشا نماز را تمام كند، و اگر بيشتر وقت دارد بايد نيّت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را سه ركعتى تمام كند، بعد نماز عشا را بخواند.

مسأله 768- اگر در نماز عشا بعد از رسيدن به ركوع ركعت چهارم شك

توضيح المسائل، ص: 176

كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، چنانچه وقت كم است بايد نماز عشا را تمام كند و اگر به مقدار پنج ركعت وقت باشد، بايد نماز را به هم زده و بعد از نماز مغرب نماز عشا را بخواند.

مسأله 769- اگر انسان نمازى را كه خوانده احتياطاً دوباره

بخواند و در بين نماز يادش بيايد نمازى را كه بايد پيش از آن بخواند نخوانده است، نمى تواند نيّت را به آن نماز برگرداند؛ مثلًا موقعى كه نماز عصر را احتياطاً مى خواند، اگر يادش بيايد نماز ظهر را نخوانده است، نمى تواند نيّت را به نماز ظهر برگرداند.

مسأله 770- برگرداندن نيّت از نماز قضا به نماز اداء، و از نماز مستحب به نماز واجب جايز نيست.

مسأله 771- اگر وقت نماز اداء وسعت داشته باشد، انسان مى تواند در بين نماز نيّت را به نماز قضا برگرداند، ولى بايد برگرداندن نيّت به نماز قضا ممكن باشد؛ مثلًا اگر مشغول نماز ظهر است، در صورتى مى تواند نيّت را به قضاى صبح برگرداند كه داخل ركوع ركعت سوم نشده باشد.

نمازهاى مستحب
اشاره

مسأله 772- نمازهاى مستحبى زياد است و آن را نافله گويند، و بين نمازهاى مستحبى به خواندن نافله هاى شبانه روزى بيشتر سفارش شده، و آنها در غير روز جمعه سى و چهار ركعتند، كه هشت ركعت آن نافله ظهر و هشت ركعت نافله عصر، و چهار ركعت نافله مغرب، و دو ركعت نافله عشا و يازده ركعت نافله شب و دو ركعت نافله صبح مى باشد و چون دو ركعت نافله عشا را بنابر احتياط واجب بايد نشسته بخواند، يك ركعت حساب مى شود،

توضيح المسائل، ص: 177

ولى روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ظهر و عصر، چهار ركعت اضافه مى شود.

مسأله 773- از يازده ركعت نافله شب، هشت ركعت آن بايد به نيّت نافله شب و دو ركعت آن به نيّت نماز شفع، و يك ركعت آن به نيّت نماز وتر خوانده شود و دستور كامل نافله شب در كتابهاى دعا گفته شده

است.

مسأله 774- نمازهاى نافله را مى شود نشسته خواند ولى بهتر است دو ركعت نماز نافله نشسته را يك ركعت حساب كند، مثلًا كسى كه مى خواهد نافله ظهر را كه هشت ركعت است نشسته بخواند، بهتر است شانزده ركعت بخواند، و اگر مى خواهد نماز وتر را نشسته بخواند، دو نماز يك ركعتى نشسته بخواند.

مسأله 775- نافله ظهر و عصر را در سفر نبايد خواند، و نافله عشا چنانچه به قصد رجاء خوانده شود مانعى ندارد.

وقت نافله هاى يوميّه

مسأله 776- نافله نماز ظهر پيش از نماز ظهر خوانده مى شود و وقت فضيلت آن از اول ظهر است تا موقعى كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مى شود. به اندازه دو هفتم آن شود؛ مثلًا اگر در ازاى شاخص هفت وجب باشد، هر وقت مقدار سايه اى كه بعد از ظهر پيدا مى شود به دو وجب رسيد، آخر وقت نافله ظهر است.

مسأله 777- نافله عصر پيش از نماز عصر خوانده مى شود و وقت فضيلت آن تا موقعى است كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مى شود، به چهار هفتم آن برسد و چنانچه بخواهد نافله ظهر يا نافله عصر را بعد از وقت آنها بخواند، بايد نافله ظهر را بعد از نماز ظهر و نافله عصر را بعد از نماز عصر بخواند، و بنابر احتياط واجب نيّت اداء و قضا نكند.

توضيح المسائل، ص: 178

مسأله 778- وقت فضيلت نافله مغرب بعد از تمام شدن نماز مغرب است تا وقتى كه سرخى طرف مغرب كه بعد از غروب كردن آفتاب در آسمان پيدا مى شود از بين برود.

مسأله 779- وقت نافله عشا بعد از تمام شدن

نماز عشا تا نصف شب است و بهتر است بعد از نماز عشا بلا فاصله خوانده شود.

مسأله 780- نافله صبح پيش از نماز صبح خوانده مى شود و وقت فضيلت آن بعد از فجر اول است تا وقتى كه سرخى طرف مشرق پيدا شود. و نشانه فجر اول در وقت نماز صبح گفته شد. و ممكن است نافله صبح را بعد از نافله شب بلا فاصله بخوانند.

مسأله 781- وقت نافله شب از نصف شب است تا اذان صبح و بهتر است نزديك اذان صبح خوانده شود.

مسأله 782- مسافر و كسى كه براى او سخت است نافله شب را بعد از نصف شب بخواند مى تواند آن را در اول شب بجا آورد.

نماز غفيله

مسأله 783- يكى از نمازهاى مستحبى نماز غفيله است كه بين نماز مغرب و عشا خوانده مى شود. و وقت آن بنابر احتياط پيش از آن است كه سرخى طرف مغرب از بين برود. و در ركعت اول آن، بعد از حمد بايد به جاى سوره اين آيه را بخوانند: «وَذَا النُّونِ إذ ذَهَب مُغاضِباً فَظَنَّ أَن لَن نَقدِر عَلَيهِ فَنادى فِي الظُلُماتِ أن لا إله إلّا أنتَ سُبحانَكَ انّي كُنتُ مِن الظالِمين فَاستَجبنا لَهُ وَنَجّيناهُ مِنَ الغَمّ وَكذلك نُنجِى المُؤمنِين» و در ركعت دوم بعد از حمد به جاى سوره اين آيه را بخوانند: «وَعِندَهُ مَفاتِحُ الغيبِ لا يَعلمُها إلّا هُو وَيَعلَمُ ما في البرّ وَالبَحرِ وَ ما تَسقُطُ

توضيح المسائل، ص: 179

مِن وَرَقةٍ إلّا يَعلَمُها وَلا حَبّةٍ فِي ظُلُماتِ الأرضِ وَلا رَطبٍ وَلا يابِسٍ إلّا في كتابٍ مُبين» و در قنوت آن بگويند: «اللّهُمَّ إنّي اسألُك بِمَفاتِحِ الغِيبِ التي لايَعلَمُها إلّا أنتَ أن تُصلّي عَلَى

مُحّمّدٍ وَ آل مُحَمّدٍ وَأن تَفعل بي كذا وكذا» وبه جاى كذا وكذا حاجتهاى خود را بگويند وبعد بگويند: «اللّهُمَّ أنتَ وَليّ نِعمَتِي وَالقادِرُ عَلى طَلِبَتي تَعلَمُ حاجَتي فَاسألك بِحقّ مُحمّدٍ وَ آل مُحَمّدٍ عَليه وَعليهمُ السلام لَما قَضَيتها لِي».

احكام قبله
اشاره

مسأله 784- خانه كعبه كه در مكه معظمه مى باشد قبله است، و بايد روبه روى آن نماز خواند، ولى كسى كه دور است، اگر طورى بايستد كه بگويند رو به قبله نماز مى خواند كافى است. و همچنين است كارهاى ديگرى كه مانند سر بريدن حيوانات بايد رو به قبله انجام گيرد.

مسأله 785- كسى كه نماز واجب را ايستاده مى خواند، بايد صورت و سينه و شكم او رو به قبله باشد، و احتياط مستحب آن است كه انگشتان پاى او هم رو به قبله باشد.

مسأله 786- كسى كه بايد نشسته نماز بخواند، بايد در موقع نماز صورت و سينه و شكم او رو به قبله باشد.

مسأله 787- كسى كه نمى تواند نشسته نماز بخواند، بايد در حال نماز به پهلوى راست طورى بخوابد كه جلوى بدن او رو به قبله باشد، و اگر ممكن نيست بايد به پهلوى چپ طورى بخوابد كه جلوى بدن او رو به قبله باشد، و اگر اين را هم نتواند بايد به پشت بخوابد به طورى كه كف پاهاى او رو به قبله باشد.

مسأله 788- نماز احتياط و سجده و تشهد فراموش شده را نيز بايد رو به قبله بجا آورد و بنابر احتياط مستحب سجده سهو را نيز رو به قبله بجا آورد.

توضيح المسائل، ص: 180

مسأله 789- نماز مستحبى را مى شود در حال راه رفتن و سوارى خواند و اگر انسان

در اين دو حال نماز مستحبى بخواند، لازم نيست رو به قبله باشد.

مسأله 790- كسى كه مى خواهد نماز بخواند، بايد براى پيدا كردن قبله كوشش نمايد، تا يقين يا چيزى كه در حكم يقين است پيدا كند كه قبله كدام طرف است، و اگر نتواند، بايد به گمانى كه از محراب مسجد مسلمانان يا قبرهاى آنان يا از راههاى ديگر پيدا مى شود عمل نمايد؛ حتى اگر از گفته فاسق يا كافرى كه بواسطه قواعد علمى قبله را مى شناسد گمان به قبله پيدا كند كافى است.

مسأله 791- كسى كه گمان به قبله دارد، اگر بتواند گمان قويترى پيدا كند نمى تواند به گمان خود عمل نمايد. مثلًا اگر ميهمان از گفته صاحب خانه گمان به قبله پيدا كند، ولى بتواند از راه ديگر گمان قويترى پيدا كند. نبايد به حرف او عمل نمايد.

مسأله 792- اگر براى پيدا كردن قبله وسيله اى ندارد، يا با اينكه كوشش كرده، گمانش به طرفى نمى رود، نماز خواندن به يك طرف كافى است و احتياط مستحب آن است كه چنانچه وقت نماز وسعت دارد چهار نماز به چهار طرف بخواند.

مسأله 793- اگر يقين يا گمان كند كه قبله در يكى از دو طرف است بنابر احتياط بايد به هر دو طرف نماز بخواند. مسأله 794- كسى كه بخواهد به چند طرف نماز بخواند، اگر بخواهد دو نماز بخواند كه مثل نماز ظهر و عصر بايد يكى بعد از ديگرى خوانده شود، احتياط مستحب آن است كه نماز اول را به آن چند طرف بخواند بعد نماز دوم را شروع كند.

توضيح المسائل، ص: 181

مسأله 795- كسى كه يقين به قبله ندارد، اگر بخواهد غير

از نماز كارى كند كه بايد رو به قبله انجام داد، مثلًا بخواهد سر حيوانى را ببرد، بايد به گمان عمل نمايد، و اگر گمان ممكن نيست به هر طرف كه انجام دهد صحيح است.

پوشانيدن بدن در نماز

مسأله 796- مرد بايد در حال نماز اگر چه كسى او را نمى بيند عورتين خود را بپوشاند و بهتر آن است كه از ناف تا زانو را هم بپوشاند.

مسأله 797- زن بايد در موقع نماز، تمام بدن حتى سر و موى خود را بپوشاند، و احتياط مستحب آن است كه كف پاها را هم بپوشاند. ولى پوشاندن صورت به مقدارى كه در وضو شسته مى شود و دستها تا مچ و روى پاها تا مچ پا لازم نيست. اما براى آنكه يقين كند كه مقدار واجب را پوشانده است، بايد مقدارى از اطراف صورت و قدرى پايين تر از مچها را هم بپوشاند.

مسأله 798- موقعى كه انسان قضاى سجده فراموش شده يا تشهد فراموش شده را بجا مى آورد بايد خود را مثل موقع نماز بپوشاند و احتياط مستحب آن است كه در موقع بجا آوردن سجده سهو نيز خود را بپوشاند.

مسأله 799- اگر انسان عمداً يا از روى ندانستن مسأله وليكن با توجه و تردد، در نماز عورتش را نپوشاند نمازش باطل است.

مسأله 800- اگر شخصى در بين نماز بفهمد كه عورت او پيدا است، اظهر اين است كه نمازش باطل است، ولى اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز عورت او

توضيح المسائل، ص: 182

پيدا بوده، نمازش صحيح است و همچنين است اگر در اثناء نماز بفهمد كه قبلًا عورتش پيدا بوده، در صورتى كه زمان فهميدن پوشيده باشد.

مسأله 801- اگر

در حال ايستادگى لباسش او را مى پوشاند، ولى ممكن است در حال ديگر، مثلًا در حال ركوع و سجود نپوشاند، چنانچه موقعى كه عورت او پيدا مى شود، بوسيله اى آن را بپوشاند، نماز او صحيح است، ولى احتياط مستحب آن است كه با آن لباس نماز نخواند.

مسأله 802- انسان موقعى كه پوشاك ندارد مى تواند در نماز خود را به علف و برگ درختان بپوشاند.

مسأله 803- انسان در حال ناچارى مى تواند در نماز خود را با گل بپوشاند.

مسأله 804- اگر چيزى ندارد كه در نماز خود را با آن بپوشاند مى تواند نمازش را در اول وقت به طورى كه در مسأله بعدى ذكر مى شود بجا آورد ولى اگر تا آخر وقت پوشاك پيدا كند لازم است آن نماز را اعاده كند.

مسأله 805- كسى كه مى خواهد نماز بخواند، اگر براى پوشاندن خود حتى برگ درخت و علف و گل و لجن نداشته باشد در صورتى كه احتمال بدهد كه نامحرم او را مى بيند بايد نشسته نماز بخواند و ركوع و سجود را به گونه اى كه عورت وى ظاهر نشود انجام دهد و اگر ممكن نباشد با اشاره انجام دهد و اگر اطمينان دارد كه نامحرم او را نمى بيند ايستاده نماز بخواند، و بنابر احتياط دست بر عورت خود بگذارد، و در هر دو حال ركوع و سجود را با اشاره بجا آورد و اشاره سجود را بيشتر نمايد.

توضيح المسائل، ص: 183

لباس نمازگزار

مسأله 806- لباس نمازگزار شش شرط دارد:

اول: آنكه پاك باشد.

دوم: آنكه مباح باشد بنابر احتياط.

سوم: آنكه از اجزاء مردار نباشد.

چهارم: آنكه از حيوان حرام گوشت نباشد.

پنجم و ششم: آنكه اگر نمازگزار مرد است، لباس او ابريشم خالص

و طلا باف نباشد. و تفصيل اينها در مسائل آينده گفته مى شود.

مسأله 807- «شرط اول» لباس نمازگزار بايد پاك باشد، و اگر كسى در حال اختيار با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 808- كسى كه نمى داند با بدن و لباس نجس نماز باطل است و شك دارد اگر با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل مى باشد اما اگر يقين به صحت داشته باشد و يا غافل باشد نمازش صحيح است.

مسأله 809- اگر بواسطه ندانستن مسأله از روى تقصير چيز نجسى را نداند نجس است و شك داشته باشد مثلًا شك كند كه عرق كافر نجس است و يا پاك است و با آن نماز بخواند نمازش باطل است و اما اگر يقين به طهارت داشته باشد و يا غافل از آن باشد و نماز بخواند نمازش صحيح است.

مسأله 810- اگر نداند كه بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز بفهمد نجس بوده نماز او صحيح است.

مسأله 811- اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است و در بين نماز

توضيح المسائل، ص: 184

يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را دوباره بخواند، و اگر وقت گذشته احتياطاً قضا نمايد.

مسأله 812- كسى كه در وسعت وقت مشغول نماز است اگر در بين نماز، بدن يا لباس او نجس شود و پيش از آنكه چيزى از نماز را با نجاست بخواند، ملتفت شود كه نجس شده يا بفهمد بدن يا لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتى كه آب كشيدن بدن يا لباس، يا عوض كردن

لباس يا بيرون آوردن آن، نماز را به هم نمى زند، در بين نماز، بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض نمايد، يا اگر چيز ديگرى عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد، ولى چنانچه طورى باشد كه اگر بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض كند يا بيرون آورد، نماز به هم مى خورد و يا اگر لباس را بيرون آورد برهنه مى ماند، بايد نماز را بشكند و با بدن و لباس پاك نماز بخواند.

مسأله 813- كسى كه در تنگى وقت مشغول نماز است اگر در بين نماز لباس او نجس شود و پيش از آنكه چيزى از نماز را با نجاست بخواند، بفهمد كه نجس شده يا بفهمد كه لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتى كه آب كشيدن يا عوض كردن يا بيرون آوردن لباس نماز را به هم نمى زند و مى تواند لباس را بيرون آورد بايد لباس را آب بكشد يا عوض كند، يا اگر چيزى ديگرى عورت او را پوشانده لباس را بيرون آورد و نماز را تمام كند، اما اگر چيز ديگرى عورت او را نپوشانده و لباس را هم نمى تواند آب بكشد يا عوض كند، بايد با همان لباس نجس نماز را تمام كند.

مسأله 814- كسى كه در تنگى وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز

توضيح المسائل، ص: 185

بدن او نجس شود و پيش از آنكه چيزى از نماز را با نجاست بخواند، ملتفت شود كه نجس شده يا بفهمد بدن او نجس است و شك كند كه همان وقت

نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتى كه آب كشيدن بدن، نماز را به هم نمى زند بدن را آب بكشد و اگر نماز را به هم مى زند، بايد با همان حال نماز را تمام كند، و نماز او صحيح است.

مسأله 815- كسى كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك دارد، چنانچه نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه بدن يا لباسش نجس بوده، نماز او صحيح است.

مسأله 816- اگر لباس را آب بكشد و يقين كند كه پاك شده است و با آن نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد پاك نشده، نمازش صحيح است.

مسأله 817- اگر خونى در بدن يا لباس خود ببيند و يقين كند كه از خونهاى نجس نيست، مثلًا يقين كند كه خون پشه است، چنانچه بعد از نماز بفهمد از خونهايى بوده كه نمى شود با آن نماز خواند، نماز او صحيح است.

مسأله 818- اگر يقين كند خونى كه در بدن يا لباس او است خون نجسى است كه نماز با آن صحيح است، مثلًا يقين كند خون زخم و دمل است، چنانچه بعد از نماز بفهمد خونى بوده كه نماز با آن باطل است، نمازش صحيح است.

مسأله 819- اگر نجس بودن چيزى را فراموش كند و بدن يا لباسش با رطوبت به آن برسد، و در حال فراموشى نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است، ولى اگر بدنش با رطوبت به چيزى كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و بدون اينكه خود را آب بكشد، غسل كند و نماز بخواند غسل و نمازش باطل است، مگر اينكه طورى

باشد كه به غسل نمودن، بدن نيز پاك شود، و نيز اگر جايى از اعضاء وضو با رطوبت به چيزى كه نجس بودن

توضيح المسائل، ص: 186

آن را فراموش كرده برسد و پيش از آنكه آنجا را آب بكشد، وضو بگيرد و نماز بخواند، وضو و نمازش باطل مى باشد، مگر اينكه طورى باشد كه به وضو گرفتن اعضاء وضو نيز پاك شود.

مسأله 820- كسى كه يك لباس دارد، اگر بدن و لباسش نجس شود و به اندازه آب كشيدن يكى از آنها آب داشته باشد، اولى اين است كه بدن را آب كشيده و با لباس نجس نماز بخواند و جايز است كه لباس را آب كشيده و با بدن نجس نماز بخواند، ولى در صورتى كه نجاست يكى از آنها بيشتر باشد لازم است آن را آب بكشد، ولى چنانچه ديگرى را آب بكشد نمازش صحيح است.

مسأله 821- كسى كه غير از لباس نجس، لباس ديگرى ندارد، و با لباس نجس نماز بخواند نماز او صحيح است.

مسأله 822- كسى كه دو لباس دارد، اگر بداند يكى از آنها نجس است و نداند كدام يك از آنها است، چنانچه وقت دارد، بايد با هر دو لباس نماز بخواند؛ مثلًا اگر مى خواهد نماز ظهر و عصر را بخواند بايد با هر كدام يك نماز ظهر و يك نماز عصر بخواند، ولى اگر وقت تنگ است، با هر كدام نماز بخواند كافى است.

مسأله 823- «شرط دوم» مشهور آن است كه لباس نمازگزار بايد مباح باشد، و كسى كه مى داند پوشيدن لباس غصبى حرام است، اگر عمداً در آن لباس نماز بخواند، باطل است وليكن اصل اين شرط ثابت

نيست و پوشيدن لباس غصبى اگر چه حرام است بعيد نيست كه نماز در آن صحيح باشد هر چند احتياط در ترك است ولى در چيزهايى كه به تنهايى عورت را نمى پوشاند و همچنين چيزهايى كه فعلًا نمازگزار آنها را نپوشيده، مانند دستمال بزرگ يا لنگى كه در جيب گذاشته شود اگر چه بشود عورت را با آنها پوشانيد، و

توضيح المسائل، ص: 187

همچنين چيزهايى كه نمازگزار آنها را پوشيده ولى ساتر مباح ديگرى دارد در تمام اين موارد غصبى بودن آنها به نماز ضررى ندارد.

مسأله 824- حرمت پوشيدن لباس از غير ناحيه غصبى بودن نيز حكم غصبى بودن را دارد.

مسأله 825- حمل چيز غصبى در نماز مانع از صحت نماز نمى باشد.

مسأله 826- اگر در بين نماز بفهمد كه لباس او غصبى است و صاحب آن راضى نيست كه با آن نماز بخواند، چنانچه چيز ديگرى عورت او را پوشانده است بايد لباس غصبى را بيرون آورد و مواظب باشد كه از قبله منحرف نشود وچنانچه كندن لباس غصبى ممكن نباشد به جز با شكستن نماز بايد نماز را بشكند و لباس را بكند وليكن اگر نماز را نشكند و ادامه دهد نماز صحيح است هر چند ادامه پوشيدن آن لباس بر وى حرام بوده و معصيت كرده است.

مسأله 827- اگر كسى براى حفظ جانش با لباس غصبى نماز بخواند، يا مثلًا براى اينكه دزد لباس كسى را نبرد آن را براى حفظ بپوشد و با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است و كندن آن لازم نيست.

مسأله 828- اگر با عين پولى كه خمس يا زكات آن را نداده لباس بخرد، حكم نماز خواندن در آن

حكم نماز خواندن در لباس غصبى است.

مسأله 829- «شرط سوم» لباس نمازگزار بايد از اجزاء حيوان مرده اى كه خون جهنده دارد، يعنى حيوانى كه اگر رگش را ببرند خون از آن جستن مى كند نباشد و اگر از حيوان مرده اى كه مانند ماهى و مار خون جهنده ندارد لباس تهيه كنند، احتياط مستحب آن است كه با آن نماز نخواند.

مسأله 830- هر گاه چيزى از مردار نجس مانند گوشت و پوست آن كه روح داشته لباس نمازگزار نبوده و ليكن همراه او باشد نمازش صحيح است.

توضيح المسائل، ص: 188

مسأله 831- اگر چيزى از مردار حلال گوشت مانند مو و پشم كه روح ندارد همراه نمازگزار باشد، يا با لباسى كه از آنها تهيه كرده اند، نماز بخواند نمازش صحيح است.

مسأله 832- «شرط چهارم» لباس نمازگزار بايد از حيوان حرام گوشت نباشد، و اگر مويى از آن هم همراه نمازگزار باشد، نماز او باطل است.

مسأله 833- اگر آب دهان يا بينى يا رطوبت ديگرى از حيوان حرام گوشت، مانند گربه بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، چنانچه تر باشد نماز باطل است و اگر خشك شده و عين آن برطرف شده باشد، نماز صحيح است.

مسأله 834- اگر مو و عرق و آب دهان كسى بر بدن يا لباس نمازگزار باشد اشكال ندارد و همچنين است اگر مرواريد و موم و عسل همراه او باشد.

مسأله 835- اگر شك داشته باشد كه لباس از حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت، چه در داخله تهيه شده باشد چه در خارجه، جايز است كه با آن نماز بخواند.

مسأله 836- حيواناتى كه خوردن آنها حرام است وليكن گوشت ندارند مانند برخى از

حشرات، نماز در اجزاى بدن آنها صحيح است و از اين قبيل است صدف.

مسأله 837- پوشيدن خز خالص در نماز اشكال ندارد، ولى احتياط مستحب آن است كه با پوست سنجاب نماز نخوانند.

مسأله 838- اگر با لباسى كه نمى داند يا فراموش كرده كه از حيوان حرام گوشت است نمازبخواند، نماز صحيح است.

مسأله 839- «شرط پنجم» پوشيدن لباس طلا باف براى مردان حرام است و نماز با آن باطل است، ولى براى زنان در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

توضيح المسائل، ص: 189

مسأله 840-- پوشيدن طلا مثل آويختن زنجير طلا به سينه و انگشتر طلا به دست كردن و بستن ساعت مچى طلا به دست و نماز خواندن با آنها باطل است، ولى براى زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 841- اگر مردى نداند يا فراموش كند كه انگشترى يا لباس او از طلا است يا شك داشته باشد و با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است.

مسأله 842- «شرط ششم» لباس مرد نمازگزار بنابر احتياط حتى عرقچين و بند شلوار بايد ابريشم خالص نباشد و در غير نماز هم پوشيدن آن براى مردان حرام است.

مسأله 843- اگر تمام آستر لباس يا مقدارى از آن، ابريشم خالص باشد، پوشيدن آن براى مرد حرام و نماز در آن باطل است.

مسأله 844- لباسى را كه نمى داند از ابريشم خالص است يا چيز ديگر جايز است بپوشد و نماز در آن نيز اشكال ندارد.

مسأله 845- دستمال ابريشمى و مانند آن اگر در جيب مرد باشد اشكال ندارد و نماز را باطل نمى كند.

مسأله 846- پوشيدن لباس ابريشمى براى زن، در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 847- پوشيدن لباس

غصبى و ابريشمى خالص و طلا باف در حال اضطرار و ناچارى مانعى ندارد، و نيز كسى كه ناچارست لباس بپوشد و لباس ديگرى غير از اينها ندارد، مى تواند با اين لباسها نماز بخواند.

مسأله 848- اگر غير از لباس غصبى لباس ديگرى ندارد و ناچار نيست لباس بپوشد، بايد به دستورى كه براى برهنگان گفته شد نماز بخواند وليكن اگر با آن لباس نماز بخواند صحيح است هر چند معصيت كرده است.

توضيح المسائل، ص: 190

مسأله 849- اگر غير از لباسى كه از حيوان حرام گوشت تهيه شده لباس ديگرى ندارد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار باشد، مى تواند با همان لباس نماز بخواند و اگر ناچار نباشد بايد با آن نماز بخواند و بنابر احتياط به دستورى كه براى برهنگان گفته شد نيز عمل كند.

مسأله 850- اگر مرد غير از لباس ابريشمى خالص يا طلاباف، لباس ديگرى نداشته باشد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار هم نباشد، بايد در آن نماز بخواند و بنابر احتياط به دستورى كه براى برهنگان گفته شد نيز عمل كند.

مسأله 851- اگر چيزى ندارد كه در نماز عورت خود را با آن بپوشاند، واجب است اگر چه به كرايه يا خريدارى باشد، تهيه نمايد، ولى اگر تهيه آن به قدرى پول لازم دارد كه نسبت به دارايى او زياد است، يا طورى است كه اگر پول را به مصرف لباس برساند، به حال او ضرر دارد بايد به دستورى كه براى برهنگان گفته شد نماز بخواند.

مسأله 852- كسى كه لباس ندارد، اگر ديگرى لباس به او ببخشد يا عاريه دهد، چنانچه قبول كردن آن براى او مشقت نداشته باشد بايد قبول كند،

بلكه اگر عاريه كردن يا طلب بخشش براى او سخت نيست، بايد از كسى كه لباس دارد، طلب بخشش يا عاريه نمايد.

مسأله 853- پوشيدن لباسى كه پارچه يا رنگ يا دوخت آن براى كسى كه مى خواهد آن را بپوشد معمول نيست، مثل آنكه اهل علم لباس نظامى بپوشد، در صورتى كه موجب هتك حرمت باشد حرام است، و ليكن نماز در آن صحيح است.

مسأله 854- اگر مرد لباس زنانه يا زن لباس مردانه بپوشد و نماز بخواند نماز صحيح است.

توضيح المسائل، ص: 191

مسأله 855- كسى كه بايد خوابيده نماز بخواند لازم نيست ملحفه و يا لحافى كه برخود مى كشد داراى شرايط لباس نماز گزار باشد، مگر اينكه آن را مانند لباس بپوشد.

مواردى كه لازم نيست بدن و لباس نمازگزار پاك باشد

مسأله 856- در سه صورت كه تفصيل آنها بعداً گفته مى شود، اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است:

«اول» آنكه بواسطه زخم يا جراحت يا دملى كه در بدن او است، لباس يا بدنش به خون آلوده شده باشد.

«دوم» آنكه بدن يا لباس او به مقدار كمتر از درهم (كه تقريباً به اندازه بند سر انگشت سبابه- شهادت- مى شود) به خون آلوده باشد.

«سوم» آنكه ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، و نيز در يك صورت اگر لباس نمازگزار نجس باشد نماز او صحيح است و آن صورت آن است كه لباسهاى كوچك او، مانند جوراب و عرقچين نجس باشد. و احكام اين سه صورت مفصلًا در مسائل بعد گفته مى شود.

مسأله 857- اگر در بدن يا لباس نمازگزار، خون زخم يا جراحت يا دمل باشد، چنانچه طورى است كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس

براى بيشتر مردم سخت است، تا وقتى كه زخم يا جراحت يا دمل خوب نشده است، مى تواند با آن خون نماز بخواند. و همچنين است اگر چركى كه با خون بيرون آمده، يا دوايى كه روى زخم گذاشته اند و نجس شده، در بدن يا لباس او باشد.

توضيح المسائل، ص: 192

مسأله 858- اگر خون بريدگى و زخمى كه به زودى خوب مى شود و شستن آن آسان است، در بدن يا لباس نمازگزار باشد و خون به مقدار درهم يا بيشتر باشد نماز او باطل است.

مسأله 859- اگر جايى از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد، به رطوبت زخم نجس شود، جايز نيست با آن نماز بخواند، ولى اگر مقدارى از بدن يا لباس كه معمولًا به رطوبت زخم آلوده مى شود، به رطوبت آن نجس شود نماز خواندن با آن مانعى ندارد.

مسأله 860- اگر از بواسير يا زخمى كه توى دهان و بينى و مانند اينها است، خونى به بدن يا لباس برسد مى تواند با آن نماز بخواند و فرقى نيست كه دانه هاى آن بيرون باشد يا اندرون.

مسأله 861- كسى كه بدنش زخم است، اگر در بدن يا لباس خود خونى كه بيشتر از درهم است ببيند و نداند از زخم است يا خون ديگر، جايز نيست با آن نماز بخواند.

مسأله 862- اگر چند زخم در بدن باشد و به طورى نزديك هم باشند كه يك زخم حساب شود، تا وقتى همه خوب نشده اند نماز خواندن با خون آنها اشكال ندارد ولى اگر به قدرى از هم دور باشند كه هر كدام يك زخم حساب شود، هر كدام كه خوب شد، بايد براى نماز، بدن

و لباس را از خون آن آب بكشد.

مسأله 863- اگر سر سوزنى خون سگ، يا خوك، يا كافر، يا مردار نجس، يا حيوان حرام گوشت در بدن، يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است و بنابر احتياط خون حيض و نفاس و استحاضه نيز چنين است. ولى خونهاى ديگر مثل خون بدن انسان يا خون حيوان حلال گوشت اگر چه در چند

توضيح المسائل، ص: 193

جاى بدن و لباس باشد، در صورتى كه روى هم كمتر از درهم باشد نماز خواندن با آن اشكال ندارد.

مسأله 864- خونى كه به لباس بى آستر بريزد و به پشت آن برسد، يك خون حساب مى شود، ولى اگر پشت آن جدا خونى شود، در صورتى كه به هم نرسند بايد هر كدام را جدا حساب نمود. پس اگر خونى كه در پشت و روى لباس است روى هم كمتر از درهم باشد، نماز با آن صحيح، و اگر بيشتر باشد، نماز با آن باطل است و در صورتى كه به هم برسند بنابر احتياط مستحب همين حكم را دارند.

مسأله 865- اگر خون روى لباسى كه آستر دارد بريزد و به آستر آن برسد و يا به آستر بريزد و روى لباس خونى شود، بايد هر كدام را جدا حساب نمود، پس اگر خون روى لباس و آستر كمتر از درهم باشد، نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد نماز با آن باطل است.

مسأله 866- اگر خون بدن يا لباس كمتر از درهم باشد و رطوبتى به آن برسد كه اطراف را آلوده كند، نماز با آن باطل است، اگر چه خون و رطوبتى كه به آن رسيده به

اندازه درهم نباشد، ولى اگر رطوبت فقط به خون برسد و اطراف را آلوده نكند ظاهر اين است كه نماز خواندن با آن اشكال ندارد.

مسأله 867- اگر بدن يا لباس خونى نشود، ولى بواسطه رسيدن به خون نجس شود، اگر چه مقدارى كه نجس شده كمتر از درهم باشد، نمى شود با آن نماز خواند.

مسأله 868- اگر خونى كه در بدن يا لباس است كمتر از درهم باشد، و نجاست ديگرى به آن برسد، مثلًا يك قطره بول روى آن بريزد، در صورتى كه به بدن يا لباس برسد، نماز خواندن با آن جايز نيست.

توضيح المسائل، ص: 194

مسأله 869- اگر لباسهاى كوچك نمازگزار مثل عرقچين و جوراب كه نمى شود با آنها عورت را پوشانيد نجس باشد، چنانچه از مردار و حيوان حرام گوشت درست نشده باشد، نماز با آنها صحيح است، و نيز اگر با انگشتر نجس نماز بخواند اشكال ندارد.

مسأله 870- چيز نجس مانند دستمال و كليد و چاقوى نجس جايز است همراه نمازگزار باشد، و بعيد نيست كه مطلق لباس نجس كه همراه او است ضررى به نماز نرساند.

مسأله 871- اگر مى داند خونى كه در بدن يا لباس او است كمتر از درهم است، ولى احتمال مى دهد كه از خونهايى باشد كه در آنها عفو نيست، جايز است با آن خون نماز بخواند و شستن لازم نيست.

مسأله 872- اگر خونى كه در لباس يا بدن است كمتر از درهم باشد و نداند كه از خونهايى است كه عفو در آنها نيست، و نماز بخواند و بعد معلوم شود كه از خونهايى بوده كه عفو در آنها نيست، اعاده نماز لازم نيست و همچنين است

اگر اعتقاد ندارد كه كمتر از درهم است و نماز بخواند، و بعد معلوم شود كه به مقدار درهم يا بيشتر بوده، در اين صورت نيز حاجتى به اعاده نيست.

چيزهايى كه در لباس نمازگزار مستحب است

مسأله 873- چند چيز را فقها- قدّس اللَّه أسرارهم- در لباس نمازگزار مستحب دانسته اند كه از آن جمله است: عمامه با تحت الحنك، پوشيدن عبا، و لباس سفيد، و پاكيزه ترين لباسها، و استعمال بوى خوش، و دست كردن انگشتر عقيق.

توضيح المسائل، ص: 195

چيزهايى كه در لباس نمازگزار مكروه است

مسأله 874- چند چيز را فقها- قدّس اللَّه أسرارهم- در لباس نمازگزار مكروه دانسته اند و از آن جمله است: پوشيدن لباس سياه و چرك و تنگ و لباس شرابخوار و لباس كسى كه از نجاست پرهيز نمى كند، و لباسى كه نقش صورت دارد و نيز باز بودن تكمه هاى لباس و دست كردن انگشترى كه نقش صورت دارد.

مكان نماز گزار
اشاره

مكان نمازگزار هفت شرط دارد:

«شرط اول» آنكه موضع سجود مباح باشد بنابر احتياط واجب.

مسأله 875- كسى كه در ملك غصبى نماز مى خواند اگر چه روى فرش و تخت و مانند اينها باشد، در صورتى كه مواضع سجودش غصبى باشد نمازش بنابر احتياط باطل است و همچنين است حال در مسائل آينده، ولى نماز خواندن در زير سقف غصبى و خيمه غصبى مانعى ندارد.

مسأله 876- نماز خواندن در ملكى كه منفعت آن مال ديگرى است بدون اجازه كسى كه منفعت ملك مال او مى باشد در حكم نماز در مكان غصبى است، مثلًا در خانه اجاره اى اگر صاحب خانه يا ديگرى بدون اجازه كسى كه آن خانه را اجاره كرده نماز بخواند، نمازش بنابر احتياط باطل است.

مسأله 877- كسى كه در مسجد نشسته، اگر ديگرى جاى او را غصب كند و در آنجا نماز بخواند نمازش صحيح است اگر چه گناه كرده است.

توضيح المسائل، ص: 196

مسأله 878- اگر در جايى كه غصبى بودن آن را فراموش كرده نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است، ولى كسى كه خودش جايى را غصب كرده، اگر فراموش كند و در آنجا نماز بخواند نمازش بنابر احتياط باطل است و همچنين است اگر در جايى كه نمى داند غصبى است

نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه محل سجده اش غصبى بوده است.

مسأله 879- اگر بداند جايى غصبى است، ولى نداند كه در جاى غصبى نماز باطل است و در آنجا نماز بخواند، نماز او بنابر احتياط باطل مى باشد.

مسأله 880- كسى كه ناچار است نماز واجب را سواره بخواند، چنانچه حيوان سوارى يا زين يا نعل آن غصبى باشد نماز او بنابر احتياط باطل است، و همچنين است اگر بخواهد بر آن حيوان، نماز مستحبى بخواند.

مسأله 881- كسى كه در ملكى با ديگرى شريك است اگر سهم او جدا نباشد، بدون اجازه شريكش نمى تواند در آن ملك تصرف كند و نماز بخواند.

مسأله 882- اگر با عين پولى كه خمس و زكات آن را نداده ملكى بخرد و آن پول را ثمن قرار دهد تصرف او در آن ملك بدون اجازه حاكم شرعى حرام و نمازش در آن بنابر احتياط باطل است.

مسأله 883- اگر صاحب ملك به زبان، اجازه نماز خواندن بدهد و انسان بداند كه قلباً راضى نيست، نماز خواندن در ملك او بنابر احتياط باطل است، و اگر اجازه ندهد و انسان يقين كند كه قلباً راضى است نماز صحيح است.

مسأله 884- تصرف در ملك ميتى كه خمس يا زكات بدهكار است چنانچه منافات با اداى دين نداشته باشد و يا بدهى او را بدهند و يا ضامن شوند كه ادا نمايند، جايز است و نماز در ملك او اشكال ندارد.

مسأله 885- تصرف در ملك ميتى كه به مردم بدهكار است، در صورتى

توضيح المسائل، ص: 197

كه منافات با اداى دين نداشته باشد و يا ورثه بناى اداء قرض را دارند جايز و نماز در

آن صحيح است.

مسأله 886- اگر ميّت قرض نداشته باشد، ولى بعضى از ورثه او صغير يا ديوانه يا غائب باشند، تصرف در ملك او بدون اجازه ولىّ آنها حرام و نماز در آن بنابر احتياط باطل است مگر آنكه به جهت حفظ آن باشد و دسترسى به ولىّ نباشد.

مسأله 887- نماز خواندن در مسافرخانه و حمام و مانند اينها كه براى واردين آماده است اشكال ندارد، ولى در غير اين قبيل جاها، در صورتى مى شود نماز خواند كه مالك آن اجازه بدهد، يا حرفى بزند كه معلوم شود براى نماز خواندن اذن داده است، مثل اينكه به كسى اجازه بدهد در ملك او بنشيند و بخوابد كه از اينها فهميده مى شود براى نماز خواندن هم اذن داده است.

مسأله 888- در زمين بسيار وسيع بى اجازه مالك مى شود نماز خواند به نحوى كه در مسأله (277) در وضو گذشت.

مسأله 889- «شرط دوم» مكان نمازگزار بايد بى حركت باشد و اگر بواسطه تنگى وقت يا جهت ديگر ناچار باشد در جايى كه حركت دارد، مانند اتومبيل و كشتى و ترن نماز بخواند به قدرى كه ممكن است بايد در حال حركت چيزى نخواند و اگر آنها از قبله به طرف ديگر حركت كنند به طرف قبله برگردد.

مسأله 890- نماز خواندن در اتومبيل و كشتى و هواپيما و ترن و مانند اينها وقتى ايستاده اند مانعى ندارد و همچنين وقتى كه در حال حركت باشند اگر به حدى تكان نداشته باشند كه مانع از آرامش بدن نماز گزار شوند.

مسأله 891- روى خرمن گندم و جو و مانند اينها در صورتى كه نشود بى حركت ماند، نماز باطل است.

توضيح المسائل،

ص: 198

«شرط سوم» بايد در جايى نماز بخواند كه احتمال بدهد نماز را تمام مى كند و نماز خواندن در جايى كه بواسطه باد و باران و زيادى جمعيت و مانند اينها يقين دارد كه نمى تواند نماز را تمام كند، صحيح نيست اگر چه اتفاقاً نماز را تمام كند، مگر اينكه بتواند رجاًء قصد قربت و قصد نماز كند و اتفاقاً نماز را تمام كند.

مسأله 892- اگر در جايى كه ماندن در آن حرام است، مثلًا زير سقفى كه نزديك است خراب شود نماز بخواند اگر چه معصيت كرده ولى نمازش اشكالى ندارد.

مسأله 893- نماز خواندن روى چيزى كه ايستادن و نشستن روى آن حرام است، مثل جايى از فرش كه اسم خدا بر آن نوشته شده، صحيح است.

«شرط چهارم» آنكه جاى نمازگزار سقفش به اندازه اى كه نتواند در آنجا راست بايستد كوتاه نباشد، و همچنين به اندازه اى كه جاى ركوع و سجود نداشته باشد كوچك نباشد.

مسأله 894- اگر ناچار شود كه در جايى نماز بخواند كه به طور كلى از ايستادن تمكن ندارد، لازم است نشسته نماز بخواند، و اگر از ركوع و سجود تمكن ندارد براى آنها با سر اشاره نمايد.

مسأله 895- بنابر احتياط انسان نبايد جلوتر از قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله و امام عليه السلام نماز بخواند.

«شرط پنجم» آنكه مكان نمازگزار اگر نجس است، به طورى تر نباشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد، ولى جايى كه پيشانى را بر آن مگذارد اگر نجس باشد، در صورتى كه خشك هم باشد نماز باطل است، و احتياط مستحب آن است كه مكان نمازگزار اصلًا نجس نباشد.

توضيح المسائل، ص:

199

«شرط ششم» مشهور آن است كه بايد بين مرد و زن در حال نماز اقلًا مقدار يك وجب فاصله باشد، و فرقى نمى كند زن جلوتر بايستد يا مرد و يا مساوى هم بايستند ولى رعايت فاصله در شهر مكه لازم نيست وليكن اصل اين شرط احتياط استحبابى است.

مسأله 896- اگر زن برابر مرد يا كمتر از يك وجب جلوتر بايستد و با هم وارد نماز شوند، احتياط استحبابى آن است كه هر دو نماز را دوباره بخوانند، و اگر يكى زودتر از ديگرى به نماز بايستد احتياط استحبابى آن است كه كسى كه بعد مشغول نماز شده نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 897- اگر بين مرد و زن كه برابر هم ايستاده اند، يا زن جلوتر ايستاده و نماز مى خوانند ديوار يا پرده يا چيز ديگرى باشد كه يكديگر را نبينند و يا موضع يكى بالاتر از ديگرى باشد موردى از براى احتياط مذكور نيست.

«شرط هفتم» آنكه جاى پيشانى نمازگزار از جاى زانوها و سر انگشتان پاى او بيش از چهار انگشت بسته پست تر يا بلند تر نباشد. و تفصيل اين مسأله در احكام سجده گفته مى شود.

مسأله 898- بودن مرد و زن نامحرم در جايى كه خلوت است و كسى هم نمى تواند وارد شود يا وارد شونده مانع از ابتلاء به معصيت نمى شود، در صورتى كه احتمال وقوع در معصيت را بدهند بنابر احتياط جايز نيست و لكن اگر در آنجا نماز بخواند صحيح است.

مسأله 899- نماز خواندن در جايى كه تار و مانند آن استعمال مى كنند باطل نيست، اگر چه گوش دادن و استعمال آن معصيت است.

مسأله 900- احتياط واجب آن است كه بر بام خانه

كعبه در حال اختيار نماز واجب نخوانند، ولى در حال ناچارى اشكال ندارد، و ظاهر اين است كه

توضيح المسائل، ص: 200

نماز در خانه كعبه در حال اختيار نيز جايز است.

مسأله 901- خواندن نماز مستحب در خانه كعبه و بر بام آن اشكال ندارد، بلكه مستحب است در داخل خانه مقابل هر ركنى دو ركعت نماز بخوانند.

جاهايى كه نماز خواندن در آنها مستحب است

مسأله 902-- در شرع مقدس اسلام بسيار سفارش شده است كه نماز را در مسجد بخوانند و بهتر از همه مسجدها مسجد الحرام است، و بعد از آن مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله و بعد از آن مسجد كوفه، و بعد از آن مسجد بيت المقدس و بعد از آن مسجد جامع هر شهر و بعد از آن مسجد محله و بعد از آن مسجد بازار است.

مسأله 903- براى زنها نماز خواندن در خانه، بلكه در صندوقخانه و اطاق عقب بهتر است.

مسأله 904- نماز در حرم امامان عليهم السلام مستحب بلكه بهتر از مسجد است، و مروى است كه نماز حرم مطهر حضرت امير المؤمنين عليه السلام برابر دويست هزار نماز است.

مسأله 905- زياد رفتن به مسجد و رفتن در مسجدى كه نمازگزار ندارد، مستحب است، و همسايه مسجد اگر عذرى نداشته باشد، مكروه است در غير مسجد نماز بخواند.

مسأله 906- مستحب است انسان با كسى كه در مسجد حاضر نمى شود غذا نخورد، و در كارها با او مشورت نكند و همسايه او نشود، و از او زن نگيرد و به او زن ندهد.

توضيح المسائل، ص: 201

جاهايى كه نماز خواندن در آنها مكروه است

مسأله 907- نماز خواندن در چند جا مكروه است و از آن جمله است:

(1) حمام.

(2) زمين نمكزار.

(3) مقابل انسان.

(4) مقابل درى كه باز است.

(5) در جاده و خيابان و كوچه اگر براى كسانى كه عبور مى كنند زحمت نباشد، و چنانچه زحمت باشد مزاحمت حرام است.

(6) مقابل آتش و چراغ.

(7) در آشپزخانه و هر جا كه كوره آتش باشد.

(8) مقابل چاه و چاله اى كه محل بول باشد.

(9) روبه روى عكس و مجسمه چيزى كه روح دارد، مگر

آنكه روى آن پرده بكشند.

(10) در اطاقى كه جنب در آن باشد.

(11) در جايى كه عكس باشد اگر چه روبه روى نمازگزار نباشد.

(12) مقابل قبر.

(13) روى قبر.

(14) بين دو قبر. (15) در قبرستان.

مسأله 908- كسى كه در محل عبور مردم نماز مى خواند، يا كسى روبه روى او است مستحب است جلوى خود چيزى بگذارد، و اگر چوب يا ريسمانى هم باشد كافى است.

توضيح المسائل، ص: 202

احكام مسجد

مسأله 909- نجس كردن زمين و سقف و بام و طرف داخل ديوار مسجد حرام است، و هر كس بفهمد كه نجس شده است بايد فوراً نجاست آن را برطرف كند، و احتياط مستحب آن است كه طرف بيرون ديوار مسجد را هم نجس نكنند، مگر در صورتى كه نجاست آن موجب هتك مسجد باشد كه در اين صورت حرام است و برطرف كردن آن لازم است.

مسأله 910- اگر نتواند مسجد را تطهير نمايد يا كمك لازم داشته باشد و پيدا نكند، تطهير مسجد بر او واجب نيست، ولى بنابر احتياط واجب بايد به كسى كه احتمال مى دهد تطهير كند اطلاع دهد.

مسأله 911- اگر جايى از مسجد نجس شود كه تطهير آن بدون كندن يا خراب كردن ممكن نيست، بايد آنجا را بكنند يا خراب نمايند، در صورتى كه خرابى كلى و مستلزم ضرر وقف نباشد و يا اگر مستلزم ضرر باشد بقاى نجاست موجب هتك حرمت مسجد باشد و در غير اين دو صورت خراب كردن جايز نيست و پر كردن جايى كه كنده اند، و ساختن جايى كه خراب كرده اند بنابر احتياط واجب است هر چند از زكات باشد و يا با اذن حاكم شرعى از وجوهات شرعيه

باشد و اگر چيزى مانند آجر مسجد نجس شود، در صورتى كه ممكن باشد، بايد بعد از آب كشيدن آن را به جاى اولش بگذارند.

مسأله 912- اگر مسجدى را غصب كنند و به جاى آن خانه و مانند آن بسازند يا به طورى خراب شود كه نماز خواندن در آن ممكن نباشد نجس كردن آن حرام نيست و تطهير آن واجب نيست.

توضيح المسائل، ص: 203

مسأله 913- نجس كردن حرم امامان عليهم السلام حرام است و اگر يكى از آنها نجس شود، چنانچه نجس ماندن آن بى احترامى باشد تطهير آن واجب است، بلكه احتياط مستحب آن است كه اگر بى احترامى هم نباشد آن را تطهير كنند.

مسأله 914- اگر حصير مسجد نجس شود، چنانچه نجاست حصير بى احترامى به مسجد باشد بايد آن را آب بكشند و اگر بواسطه آب كشيدن، خراب مى شود، و بريدن جاى نجس بهتر باشد، بايد آن را ببرند.

مسأله 915- بردن عين نجس و متنجس در مسجد اگر بى احترامى به مسجد باشد حرام است، بلكه احتياط مستحب آن است كه اگر بى احترامى هم نباشد، عين نجس را در مسجد نبرند، مگر چيزى كه از توابع انسان است؛ مانند خون زخمى كه بر بدن يا لباس انسان است.

مسأله 916- اگر مسجد را براى روضه خوانى چادر بزنند و فرش كنند و سياهى بكوبند و اسباب چاى در آن ببرند، در صورتى كه اين كارها به مسجد ضرر نرساند و مانع نماز خواندن نشود اشكال ندارد.

مسأله 917- احتياط مستحب اين است كه مسجد را به طلا و تمثالهايى كه مثل انسان و حيوان، روح دارد زينت نكنند.

مسأله 918- اگر مسجد خراب

هم شود نمى توانند آن را بفروشند، يا داخل ملك و جاده نمايند.

مسأله 919- فروختن در و پنجره و چيزهاى ديگر مسجد حرام است و اگر مسجد خراب شود، بايد اينها را صرف تعمير همان مسجد كنند، و چنانچه به درد آن مسجد نخورد، بايد در مسجد ديگر مصرف شود، ولى اگر به درد مسجدهاى ديگر هم نخورد مى توانند آن را بفروشند و پول آن را اگر ممكن

توضيح المسائل، ص: 204

است صرف تعمير همان مسجد وگر نه صرف تعمير مسجد ديگر نمايند.

مسأله 920- ساختن مسجد و تعمير مسجدى كه نزديك به خرابى مى باشد مستحب است و اگر مسجد طورى خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد، مى توانند آن را خراب كنند و دوباره بسازند، بلكه مى توانند مسجدى را كه خراب نشده، براى احتياج مردم خراب كنند و بزرگتر بسازند.

مسأله 921- تميز كردن مسجد و روشن كردن چراغ آن مستحب است و كسى كه مى خواهد مسجد برود مستحب است خود را خوشبو كند و لباس پاكيزه و قيمتى بپوشد و ته كفش خود را وارسى كند كه نجاستى به آن نباشد و موقع داخل شدن به مسجد، اول پاى راست و موقع بيرون آمدن، اول پاى چپ را بگذارد، و همچنين مستحب است از همه زودتر به مسجد آيد و از همه ديرتر بيرون رود.

مسأله 922- وقتى انسان وارد مسجد مى شود، مستحب است دو ركعت نماز به قصد تحيت و احترام مسجد بخواند، و اگر نماز واجب يا مستحب ديگرى هم بخواند كافى است.

مسأله 923- خوابيدن در مسجد، اگر انسان ناچار نباشد، و صحبت كردن راجع به كارهاى دنيا و مشغول صنعت شدن و خواندن شعرى كه

نصيحت و مانند آن نباشد مكروه است، و نيز مكروه است آب دهان و بينى و اخلاط سينه را در مسجد بيندازد، و گمشده اى را طلب كند و صداى خود را بلند كند، ولى بلند كردن صدا براى اذان مانعى ندارد. مسأله 924- راه دادن بچه و ديوانه به مسجد مكروه است و كسى كه پياز و سير و مانند اينها خورده كه بوى دهانش مردم را اذيت مى كند مكروه است به مسجد برود.

توضيح المسائل، ص: 205

اذان و اقامه
اشاره

مسأله 925- براى مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاى واجب يوميه اذان و اقامه بگويند، ولى پيش از نمازهاى واجب غير يوميه مثل نماز آيات در صورتى كه با جماعت بخوانند، مستحب است سه مرتبه بگويند: الصلاة.

مسأله 926- مستحب است در روز اولى كه بچه به دنيا مى آيد، يا پيش از آنكه بند نافش بيفتد، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه بگويند.

مسأله 927- اذان هيجده جمله است: اللَّه اكبر چهار مرتبه، أشهد أن لا إلهَ إلّا اللَّه، أشهد أنّ محمداً رسول اللَّه، حيّ على الصلاة، حيّ على الفلاح، حى على خير العمل، اللَّه اكبر، لا إلهَ إلّا اللَّه هر يك دو مرتبه، و اقامه هفده جمله است؛ يعنى دو مرتبه اللَّه اكبر از اول اذان و يك مرتبه لا إلهَ إلّا اللَّه از آخر آن كم مى شود و بعد از گفتن حيّ على خير العمل بايد دو مرتبه قَد قامت الصلاة اضافه نمود.

مسأله 928- أشهد أنّ عليّاً ولىّ اللَّهِ جزو اذان و اقامه نيست، ولى خوبست بعد از اشهد أنَّ محمداً رسول اللَّه به قصد قربت مطلق گفته شود.

ترجمه اذان و اقامه

اللَّه اكبر: يعنى خداى تعالى بزرگتر از آن است كه او را وصف كنند.

اشهد أن لا إلهَ إلّا اللَّه: يعنى شهادت مى دهم كه خدايى سزاوار پرستش نيست، جز خدايى كه يكتا و بى همتا است.

أَشهد أنّ محمّداً رسول اللَّه: يعنى شهادت مى دهم كه حضرت محمد بن عبد اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم پيغمبر و فرستاده خدا است.

توضيح المسائل، ص: 206

أَشهد أَنّ عليّاً أمير المؤمنين وليّ اللَّه: يعنى شهادت مى دهم كه حضرت على عليه الصلاة والسلام امير مؤمنين

و ولى خدا بر همه خلق است.

حيّ على الصلاة: يعنى بشتاب براى نماز.

حيّ على الفلاح: يعنى بشتاب براى رستگارى.

حيّ على خير العمل: يعنى بشتاب براى بهترين كارها كه نماز است.

قد قامت الصلاة: يعنى به تحقيق نماز برپا شد.

لا إله إلّا اللَّه: يعنى خدايى سزاوار پرستش نيست، مگر خدايى كه يكتا و بى همتا است.

مسأله 929- بين جمله هاى اذان و اقامه بايد خيلى فاصله نشود و اگر بين آنها بيشتر از معمول فاصله بيندازد، بايد دوباره آن را از سر بگيرد.

مسأله 930- اگر در اذان و اقامه صدا را در گلو بيندازد، چنانچه غنا شود، يعنى به طور آواز خوانى كه در مجلس لهو و بازيگرى معمول است اذان و اقامه را بگويد، جايز نيست.

مسأله 931- در دو نماز اذان مشروع نيست:

اول: نماز عصر در روز عرفه كه روز نهم ذيحجه است.

دوم: نماز عشاء شب عيد قربان براى كسى كه در مشعر الحرام باشد، و در اين دو نماز در صورتى اذان ساقط مى شود كه با نماز قبلى هيچ فاصله نشود، يا بين آنها كمى فاصله باشد.

مسأله 932- اگر براى نماز جماعتى اذان و اقامه گفته باشند، كسى كه با آن جماعت نماز مى خواند، نبايد براى نماز خود اذان و اقامه بگويد.

مسأله 933- اگر براى خواندن نماز جماعت به مسجد رود و ببيند

توضيح المسائل، ص: 207

جماعت تمام شده، تا وقتى كه صفها به هم نخورده و جمعيت متفرق نشده، مى تواند براى نماز خود اذان و اقامه نگويد.

مسأله 934- در جايى كه عده اى مشغول نماز جماعتند يا نماز آنان تازه تمام شده و صفها به هم نخورده است، اگر انسان بخواهد فرادى يا با جماعت ديگرى كه

برپا مى شود نماز بخواند، با شش شرط اذان و اقامه از او ساقط مى شود:

اول: آنكه نماز جماعت در مسجد باشد و اگر در مسجد نباشد، ساقط شدن اذان و اقامه معلوم نيست.

دوم: آنكه براى آن نماز، اذان و اقامه گفته باشند.

سوم: آنكه نماز جماعت باطل نباشد.

چهارم: آنكه نماز او و نماز جماعت در يك مكان باشد، پس اگر نماز جماعت داخل مسجد باشد و او بخواهد در بام مسجد نماز بخواند، مستحب است اذان و اقامه بگويد.

پنجم: آنكه نماز او و نماز جماعت هر دو اداء باشد.

ششم: آنكه وقت نماز او و نماز جماعت مشترك باشد، مثلًا هر دو نماز ظهر يا هر دو نماز عصر بخوانند يا نمازى كه به جماعت خوانده مى شود نماز ظهر باشد و او نماز عصر بخواند يا او نماز ظهر بخواند و نماز جماعت نماز عصر باشد.

مسأله 935- اگر در شرط سوم از شرطهايى كه در مسأله پيش گفته شد شك كند، يعنى شك كند كه نماز جماعت صحيح بوده يا نه، اذان و اقامه از او ساقط است، ولى اگر در يكى از پنج شرط ديگر شك كند مستحب است اذان و اقامه بگويد.

توضيح المسائل، ص: 208

مسأله 936- كسى كه اذان و اقامه ديگرى را بشنود مستحب است هر قسمتى را كه مى شنود آهسته بگويد.

مسأله 937- كسى كه اذان و اقامه ديگرى را شنيده باشد، چه با او گفته باشد يا نه در صورتى كه بين آن اذان و اقامه و نمازى كه مى خواهد بخواند زياد فاصله نشده باشد، مى تواند براى نماز خود اذان و اقامه نگويد.

مسأله 938- اگر مرد اذان زن را با قصد لذت بشنود، اذان

او ساقط نمى شود، بلكه اگر قصد لذت هم نداشته باشد، ساقط نمى شود.

مسأله 939- اذان و اقامه نماز جماعت را بايد مرد بگويد، ولى در نماز جماعت زنان اگر زن اذان و اقامه بگويد كافى است.

مسأله 940- اقامه بايد بعد از اذان و در حال ايستادن و با طهارت گفته شود.

مسأله 941- اگر كلمات اذان و اقامه را بدون ترتيب بگويد، مثلًا حيّ على الفلاح را پيش از حيّ على الصلاة بگويد بايد از جايى كه ترتيب به هم خورده دوباره بگويد.

مسأله 942- بايد بين اذان و اقامه زياد فاصله ندهد و اگر بين آنها به قدرى فاصله دهد كه اذان ى را كه گفته اذان اين اقامه حساب نشود، مستحب است دوباره اذان را بگويد و نيز اگر بين اذان و اقامه و نماز به قدرى فاصله دهد كه اذان و اقامه آن نماز حساب نشود، مستحب است دوباره براى آن نماز اذان و اقامه بگويد.

مسأله 943- اذان و اقامه بايد به عربى صحيح گفته شود، پس اگر به عربى غلط بگويد يا به جاى حرفى حرف ديگر بگويد، يا مثلًا ترجمه آن را به فارسى بگويد، صحيح نيست.

توضيح المسائل، ص: 209

مسأله 944- اذان و اقامه بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود و اگر عمداً يا از روى فراموشى پيش از وقت بگويد باطل است.

مسأله 945- اگر پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان گفته يا نه اذان را بگويد، ولى اگر مشغول اقامه شود و شك كند كه اذان را گفته يا نه، گفتن اذان لازم نيست.

مسأله 946- اگر در بين اذان يا اقامه پيش از آنكه قسمتى را بگويد

شك كند كه قسمت پيش از آن را گفته يا نه، قسمتى را كه در گفتن آن شك كرده بگويد، ولى اگر در حال گفتن قسمتى از اذان يا اقامه شك كند كه آنچه را پيش از آن است گفته يا نه، گفتن آن لازم نيست.

مسأله 947- مستحب است انسان در موقع اذان گفتن، رو به قبله بايستد و با وضو يا غسل باشد و دستها را به گوش بگذارد و صدا را بلند نمايد و بكشد و بين جمله هاى اذان كمى فاصله دهد و بين آنها حرف نزند.

مسأله 948- مستحب است بدن انسان در موقع گفتن اقامه آرام باشد و آن را از اذان آهسته تر بگويد و جمله هاى آن را به هم نچسباند، ولى به اندازه اى كه بين جمله هاى اذان فاصله مى دهد بين جمله هاى اقامه ندهد.

مسأله 949- مستحب است بين اذان و اقامه يك قدم بردارد يا قدرى بنشيند يا سجده كند، يا ذكر بگويد، يا دعا بخواند، يا قدرى ساكت باشد، يا حرفى بزند يا دو ركعت نماز بخواند، ولى حرف زدن بين اذان و اقامه نماز صبح مستحب نيست.

مسأله 950- مستحب است كسى را كه براى گفتن اذان معين مى كنند عادل و وقت شناس و صدايش بلند باشد و اذان را در جاى بلند بگويد.

توضيح المسائل، ص: 210

واجبات نماز
اشاره

واجبات نماز يازده چيز است:

«اول» نيّت. «دوم»؛ قيام يعنى ايستادن. «سوم» تكبيرة الاحرام؛ يعنى گفتن اللَّه اكبر در اول نماز. «چهارم» ركوع. «پنجم» سجود. «ششم» قرائت.

«هفتم» ذكر. «هشتم» تشهد. «نهم» سلام. «دهم» ترتيب. «يازدهم» موالات؛ يعنى پى در پى بودن اجزاء نماز.

مسأله 951- بعضى از واجبات نماز ركن است، يعنى اگر انسان آنها را

بجا نياورد- عمداً باشد يا اشتباهاً- نماز باطل مى شود و بعضى ديگر ركن نيست؛ يعنى اگر اشتباهاً كم گردد نماز باطل نمى شود. و ركن نماز پنج چيز است:

اول: نيّت.

دوم: تكبيرة الاحرام.

سوم: قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام پيش از ركوع كه آن را قيام متصل به ركوع مى گويند.

چهارم: ركوع.

پنجم: دو سجده از يك ركعت.

و اما نسبت به زيادى در صورتى كه عمدى باشد مطلقاً نماز باطل مى شود و در صورتى كه از روى اشتباه باشد اگر زيادى در ركوع يا در دو سجده از يك ركعت باشد نماز باطل است و الا باطل نيست.

توضيح المسائل، ص: 211

نيّت

مسأله 952- انسان بايد نماز را به نيّت قربت، يعنى براى انجام دادن فرمان خداوند عالم بجا آورد و لازم نيست نيّت را از قلب خود بگذراند يا مثلًا به زبان بگويد: چهار ركعت نماز ظهر مى خوانم قربةً إلى اللَّه.

مسأله 953- اگر در نماز ظهر يا در نماز عصر نيّت كند كه چهار ركعت نماز مى خوانم و معين نكند ظهر است يا عصر، نماز او باطل است و نيز كسى كه مثلًا قضاى نماز ظهر بر او واجب است، اگر در وقت نماز ظهر بخواهد آن نماز قضا يا نماز ظهر را بخواند بايد نمازى را كه مى خواند در نيّت معين كند.

مسأله 954- انسان بايد از اول تا آخر نماز به نيّت خود باقى باشد، پس اگر در بين نماز به طورى غافل شود كه اگر بپرسند چه مى كنى؟ نداند چه بگويد، نمازش باطل است.

مسأله 955- انسان بايد فقط براى انجام امر خداوند عالم نماز بخواند، پس كسى كه ريا كند؛ يعنى براى نشان دادن به

مردم نماز بخواند نمازش باطل است، خواه فقط براى مردم باشد يا خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد.

مسأله 956- اگر قسمتى از نماز را براى غير خدا بجا آورد نمازش باطل است، بلكه اگر نماز را براى خدا بجا آورد، ولى براى نشان دادن به مردم در جاى مخصوصى مثل مسجد يا در وقت مخصوصى؛ مثل اول وقت يا به طرز مخصوصى مثلًا با جماعت نماز بخواند نمازش باطل است و بنابر احتياط مستحب اگر جزء مستحب را نيز مثل قنوت براى غير خدا بجا آورد نماز را تمام كرده بعد نماز را اعاده كند.

توضيح المسائل، ص: 212

تكبيرة الاحرام

مسأله 957- گفتن اللَّه اكبر در اول هر نماز واجب و ركن است و بايد حروف «اللَّه» و حروف «اكبر» و دو كلمه «اللَّه» و «اكبر» را پشت سر هم بگويد و نيز بايد اين دو كلمه به عربى صحيح گفته شود و اگر به عربى غلط بگويد يا مثلًا ترجمه آن را به فارسى بگويد صحيح نيست.

مسأله 958- احتياط مستحب آن است كه تكبيرة الاحرام نماز را به چيزى كه پيش از آن مى خواند، مثلًا به اقامه يا به دعايى كه پيش از تكبير مى خواند نچسباند.

مسأله 959- اگر انسان بخواهد اللَّه اكبر را به چيزى كه بعد از آن مى خواند؛ مثلًا به «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» بچسباند، بهتر آن است «راء» اكبر را پيش بدهد ولى احتياط مستحب آن است كه در نماز واجب نچسباند.

مسأله 960- موقع گفتن تكبيرة الاحرام بايد بدن آرام باشد و اگر عمداً در حالى كه بدنش حركت دارد، تكبيرة الاحرام را بگويد باطل است.

مسأله 961- تكبير و حمد

و سوره و ذكر و دعا را بايد طورى بخواند كه خودش بشنود و اگر بواسطه سنگينى يا كرى گوش يا سر و صداى زياد نمى شنود، بايد طورى بگويد كه اگر مانعى نباشد بشنود. مسأله 962- كسى كه لال است يا زبان او مرضى دارد كه نمى تواند اللَّه اكبر را بگويد بايد هر طورى كه مى تواند بگويد و اگر هيچ نمى تواند بگويد، بنابر احتياط بايد در قلب خود بگذراند و براى تكبير اشاره كند و زبانش را هم اگر مى تواند حركت دهد.

توضيح المسائل، ص: 213

مسأله 963- مستحب است بعد از تكبيرة الاحرام بگويد: «يا مُحسِنُ قَد أَتاكَ المُسِي ء وَقَد امَرتَ المُحسِنَ أَن يَتَجاوَزَ عَنِ المُسِي ء أَنت المُحسِنُ وَأَنَا المُسِي ء بِحَقّ مُحَمّدٍ وَآل مُحَمّدٍ صلّ على مُحَمّدٍ وَآل مُحَمّدٍ وَتَجاوَز عَن قَبِيحِ ما تَعلَمُ مِنّي» يعنى اى خدايى كه به بندگان احسان مى كنى. بنده گنهكار به در خانه تو آمده و تو امر كرده اى كه نيكوكار از گناهكار بگذرد. تو نيكوكارى و من گناهكار. به حق محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله رحمت خود را بر محمد و آل محمد بفرست و از بديهايى كه مى دانى از من سر زده بگذر.

مسأله 964- مستحب است موقع گفتن تكبير اول نماز و تكبيرهاى بين نماز دستها را تا مقابل گوش بالا ببرد.

مسأله 965- اگر شك كند كه تكبيرة الاحرام را گفته يا نه، چنانچه مشغول خواندن چيزى از قرائت شده به شك خود اعتنا نكند و اگر چيزى نخوانده، بايد تكبير را بگويد.

مسأله 966- اگر بعد از گفتن تكبيرة الاحرام شك كند كه آن را صحيح گفته يا نه، چه مشغول خواندن چيزى شده باشد

يا نه به شك خود اعتنا نكند.

قيام (ايستادن)

مسأله 967- قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام پيش از ركوع كه آن را قيام متصل به ركوع مى گويند ركن است، ولى قيام در موقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع ركن نيست و اگر كسى آن را از روى فراموشى ترك كند، نمازش صحيح است.

مسأله 968- واجب است پيش از گفتن تكبير و بعد از آن مقدارى بايستد تا يقين كند كه در حال ايستادن تكبير گفته است.

توضيح المسائل، ص: 214

مسأله 969- اگر ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد بايستد و به ركوع رود، و اگر بدون اينكه بايستد به حال خميدگى به ركوع برگردد، چون قيام متصل به ركوع را بجا نياورده، نماز او باطل است.

مسأله 970- موقعى كه براى تكبيرة الاحرام يا قرائت ايستاده است، بايد بدن را حركت ندهد و به طرفى خم نشود و بنابر احتياط به جايى تكيه نكند، ولى اگر از روى ناچارى باشد اشكال ندارد.

مسأله 971- اگر موقعى كه ايستاده، از روى فراموشى بدن را حركت دهد، يا به طرفى خم شود، يا به جايى تكيه كند، اشكال ندارد.

مسأله 972- احتياط مستحب آن است كه در موقع ايستادن، هر دو پا روى زمين باشد، ولى لازم نيست سنگينى بدن روى هر دو پا باشد و اگر روى يك پا هم باشد اشكال ندارد.

مسأله 973- كسى كه مى تواند درست بايستد، اگر پاها را خيلى گشاد بگذارد كه ايستادن بر او صدق نكند، نمازش باطل است.

مسأله 974- موقعى كه انسان در نماز مشغول خواندن چيزى

از اذكار واجب است بايد بدنش آرام باشد و در موقعى كه مى خواهد كمى جلو يا عقب رود، يا كمى بدن را به طرف راست يا چپ حركت دهد، بايد چيزى نگويد.

مسأله 975- اگر در حال حركت بدن ذكر مستحبى بگويد، مثلًا موقع رفتن به ركوع يا رفتن به سجده تكبير بگويد، نمازش صحيح است و «بِحَولِ اللَّه وَقُوتِهِ اقُومُ وَاقعُدُ» را بايد در حال برخاستن بگويد.

مسأله 976- حركت دادن دست و انگشتان در موقع خواندن حمد اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه آنها را حركت ندهد.

توضيح المسائل، ص: 215

مسأله 977- اگر موقع خواندن حمد و سوره، يا خواندن تسبيحات بى اختيار به قدرى حركت كند كه از حال آرام بودن خارج شود، احتياط مستحب آن است كه بعد از آرام گرفتن بدن، آنچه را در حال حركت خوانده دوباره بخواند.

مسأله 978- اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود، بايد بنشيند و اگر از نشستن هم عاجز شود، بايد بخوابد، ولى تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزى از ذكرهاى واجب را نگويد.

مسأله 979- تا انسان مى تواند ايستاده نماز بخواند، نبايد بنشيند، مثلًا كسى كه در موقع ايستادن بدنش حركت مى كند يا مجبور است به چيزى تكيه دهد يا بدنش را مختصرى كج كند بايد هر طور كه مى تواند ايستاده نماز بخواند، ولى اگر به هيچ قسم نتواند بايستد، بايد راست بنشيند و نشسته نماز بخواند.

مسأله 980- تا انسان مى تواند بنشيند نبايد خوابيده نماز بخواند و اگر نتواند راست بنشيند بايد هر طور كه مى تواند بنشيند و اگر به هيچ قسم نمى تواند بنشيند بايد طورى كه در احكام قبله گفته شد، به

پهلوى راست بخوابد و اگر نمى تواند به پهلوى چپ بخوابد و اگر آن هم ممكن نيست به پشت بخوابد به طورى كه كف پاهاى او رو به قبله باشد.

مسأله 981- كسى كه نشسته نماز مى خواند اگر بعد از خواندن حمد و سوره بتواند بايستد و ركوع را ايستاده بجا آورد بايد بايستد و از حال ايستاده به ركوع رود و اگر نتواند بايد ركوع را هم نشسته بجا آورد.

مسأله 982- كسى كه خوابيده نماز مى خواند اگر در بين نماز بتواند

توضيح المسائل، ص: 216

بنشيند بايد مقدارى را كه مى تواند نشسته بخواند و نيز اگر مى تواند بايستد بايد مقدارى را كه مى تواند، ايستاده بخواند، ولى تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزى از اذكار واجب را نخواند.

مسأله 983- كسى كه نشسته نماز مى خواند اگر در بين نماز بتواند بايستد بايد مقدارى را كه مى تواند ايستاده بخواند، ولى تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزى از ذكرهاى واجب را نخواند.

مسأله 984- كسى كه مى تواند بايستد اگر بترسد كه بواسطه ايستادن، مريض شود يا ضررى به او برسد، مى تواند نشسته نماز بخواند، و اگر از نشستن هم بترسد، مى تواند خوابيده نماز بخواند.

مسأله 985- اگر انسان احتمال بدهد كه تا آخر وقت بتواند ايستاده نماز بخواند بهتر است نماز را به تأخير بيندازد. پس اگر نتواند بايستد در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز را بجا آورد، و در صورتى كه اول وقت نماز را خواند و در آخر وقت قدرت بر ايستادن حاصل نمود بايد نماز را دوباره بجا آورد، مگر اينكه وقتى نماز را خوانده مأيوس بوده از اينكه تا آخر وقت قدرت پيدا مى كند كه در اين صورت اعاده لازم

نيست اگر چه احوط است.

مسأله 986- مستحب است در حال ايستادن، بدن را راست نگهدارد و شانه ها را پايين بيندازد و دستها را روى رانها بگذارد و انگشتها را به هم بچسباند و جاى سجده را نگاه كند وسنگينى بدن را به طور مساوى روى دو پا بيندازد و با خضوع و خشوع باشد و پاها را پس و پيش نگذارد و اگر مرد است پاها را از سه انگشت باز تا يك وجب فاصله دهد و اگر زن است پاها را به هم بچسباند.

توضيح المسائل، ص: 217

قرائت

مسأله 987- در ركعت اول و دوم نمازهاى واجب يوميه، انسان بايد اول حمد و بعد از آن- بنابر احتياط- يك سوره تمام بخواند و سوره والضحى و الم نشرح و همچنين سوره فيل و لايلاف در نماز يك سوره حساب مى شود.

مسأله 988- اگر وقت نماز تنگ باشد يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند، مثلًا بترسد كه اگر سوره را بخواند، دزد يا درنده يا چيز ديگرى به او صدمه بزند نبايد سوره را بخواند.

مسأله 989- اگر با علم به بطلان عمداً سوره را پيش از حمد بخواند نمازش باطل است و اگر اشتباهاً سوره را پيش از حمد بخواند و در بين آن يادش بيايد، بايد سوره را رها كند و بعد از خواندن حمد، سوره را از اول بخواند و اگر بعد از رسيدن به ركوع بفهمد نمازش صحيح است.

مسأله 990- اگر حمد و سوره يا يكى از آنها را فراموش كند و بعد از رسيدن به ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.

مسأله 991- اگر پيش از آنكه براى ركوع خم شود، بفهمد كه

حمد و سوره را نخوانده، بايد بخواند و اگر بفهمد سوره را نخوانده، بايد فقط سوره را بخواند، ولى اگر بفهمد حمد تنها را نخوانده بايد اول حمد و بعد از آن دوباره سوره را بخواند. و نيز اگر خم شود و پيش از آنكه به ركوع برسد، بفهمد حمد و سوره يا سوره تنها يا حمد تنها را نخوانده، بايد بايستد و به همين دستور عمل نمايد.

مسأله 992- اگر در نماز يكى از چهار سوره اى را كه آيه سجده دارد و در

توضيح المسائل، ص: 218

مسأله (361) گفته شد عمداً بخواند بايد سجده كند و اگر سجده بكند بنابر احتياط نمازش باطل است، ولى اگر سجده نكند نمازش صحيح است اگر چه نسبت به ترك سجود گناه كرده است و همچنين است اگر سهواً و يا با اعتقاد به صحت، سجده را انجام دهد و در هر صورت اعاده نماز بهتر است.

مسأله 993- اگر اشتباهاً مشغول خواندن سوره اى شود كه سجده واجب دارد، چنانچه پيش از رسيدن به آيه سجده بفهمد، بايد آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند و اگر بعد از خواندن آيه سجده بفهمد، بايد به سجده اشاره نموده و سوره را تمام كند و بعد از نماز احتياطاً سجده آن را بجا آورد.

مسأله 994- اگر در نماز آيه سجده را گوش دهد نمازش صحيح است و بايد به سجده اشاره نمايد و بعد از نماز احتياطاً سجده آن را بجا آورد.

مسأله 995- در نماز مستحبى خواندن سوره لازم نيست اگر چه آن نماز بواسطه نذر كردن واجب شده باشد، ولى در بعضى از نمازهاى مستحبى؛ مثل نماز وحشت كه

سوره مخصوصى دارد، اگر بخواهد به دستور آن نماز رفتار كرده باشد، لازم است همان سوره را بخواند.

مسأله 996- در نماز جمعه و در نماز ظهر روز جمعه مستحب است در ركعت اول بعد از حمد، سوره جمعه و در ركعت دوم بعد از حمد، سوره منافقين را بخواند و اگر مشغول يكى از اينها شود، بنابر احتياط نمى تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند.

مسأله 997- اگر بعد از حمد مشغول خواندن سوره «قل هو اللَّه أحد» يا سوره «قل يا أيّها الكافرونَ» شود نمى تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند، ولى در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه اگر از روى فراموشى به جاى

توضيح المسائل، ص: 219

سوره جمعه و منافقين، يكى از آن دو سوره را بخواند مى تواند آن را رها كند و سوره جمعه و منافقين را بخواند و احتياط مستحب اين است كه بعد از تجاوز از نصف سوره را رها ننمايد.

مسأله 998- اگر در نماز جمعه يا نماز ظهر روز جمعه عمداً سوره «قل هو اللَّه أحد» يا سوره «قل يا أيّها الكافرونَ» را بخواند اگر چه به نصف نرسيده باشد، بنابر احتياط واجب نمى تواند رها كند و سوره جمعه و منافقين را بخواند.

مسأله 999- اگر در نماز، غير سوره «قل هو اللَّه أحد» و «قل يا أيّها الكافرونَ» سوره ديگرى را بخواند تا به دو ثلث سوره نرسيده مى تواند رها كند و سوره ديگر بخواند.

مسأله 1000- اگر مقدارى از سوره را فراموش كند يا از روى ناچارى، مثلًا بواسطه تنگى وقت يا جهت ديگر نشود آن را تمام نمايد مى تواند آن سوره را رها كند

و سوره ديگر بخواند، اگر چه از دو ثلث هم گذشته باشد يا سوره اى را كه مى خوانده «قل هو اللَّه أحد» يا «قل يا أيّها الكافرونَ» باشد.

مسأله 1001- بر مرد واجب است حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند بخواند و بر مرد و زن واجب است حمد و سوره نماز ظهر و عصر را آهسته بخواند.

مسأله 1002- مرد بايد در نماز صبح و مغرب و عشا مواظب باشد كه تمام كلمات حمد و سوره حتى حرف آخر آنها را بلند بخواند.

مسأله 1003- زن مى تواند حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند يا آهسته بخواند، ولى اگر نامحرم صدايش را بشنود و شنواندن صدا به نامحرم حرام باشد بايد آهسته بخواند.

توضيح المسائل، ص: 220

مسأله 1004- اگر در جايى كه بايد نماز را بلند بخواند، عمداً آهسته بخواند يا در جايى كه بايد آهسته بخواند عمداً بلند بخواند، نمازش باطل است ولى اگر از روى فراموشى يا ندانستن مسأله باشد صحيح است و اگر در بين خواندن حمد و سوره هم بفهمد اشتباه كرده، لازم نيست مقدارى را كه خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1005- اگر كسى در خواندن حمد و سوره بيشتر از معمول صدايش را بلند كند، مثل آنكه آنها را با فرياد بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 1006- انسان بايد نماز را ياد بگيرد كه غلط نخواند و كسى كه به هيچ قسم نمى تواند صحيح آن را ياد بگيرد، بايد هر طورى كه مى تواند بخواند و احتياط مستحب آن است كه نماز را به جماعت بجا آورد.

مسأله 1007- كسى كه حمد و سوره و چيزهاى ديگر نماز را

به خوبى نمى داند و مى تواند ياد بگيرد چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بايد ياد بگيرد و اگر وقت تنگ است در صورتى كه ممكن باشد و در يادگيرى تقصير كرده باشد بايد نمازش را به جماعت بخواند.

مسأله 1008- مزد گرفتن براى ياد دادن واجبات نماز بى اشكال است اگر چه احتياط درترك است و مزد گرفتن براى ياد دادن مستحبات آن بدون اشكال جايز است.

مسأله 1009- اگر يكى از كلمات حمد يا سوره را نداند و در آن شك داشته باشد يا عمداً آن را نگويد يا به جاى حرفى حرف ديگرى بگويد، مثلًا به جاى «ض»، «ظ» بگويد يا جايى كه بايد بدون زير و زبر خوانده شود، زير و زبر بدهد يا تشديد را نگويد نماز او باطل است.

توضيح المسائل، ص: 221

مسأله 1010- اگر انسان كلمه اى را كه ياد گرفته صحيح بداند و در نماز همان طور بخواند و بعد بفهمد كه غلط خوانده، لازم نيست دوباره نماز را بخواند.

مسأله 1011- اگر زير و زبر كلمه اى را نداند، يا نداند مثلًا كلمه اى به «س» است يا به «ص» بايد ياد بگيرد و چنانچه دو جور يا بيشتر بخواند مثل آنكه در «اهدنا الصراط المستقيم» مستقيم را يك مرتبه با سين و يك مرتبه با صاد بخواند، نمازش باطل است ولى اگر آن كلمه اى را كه دو جور خوانده از اذكار باشد و غلط خواندنش از ذكر بودن خارجش نكند نمازش صحيح است.

مسأله 1012- اگر در كلمه اى واو باشد و حرف قبل از واو در آن كلمه پيش داشته باشد و حرف بعد از واو در آن كلمه همزه باشد، مثل كلمه «سوء» بنابر

احتياط آن واو را مد بدهد؛ يعنى آن را بكشد و همچنين اگر در كلمه اى «الف» باشد و حرف قبل از الف در آن كلمه زبر داشته باشد و حرف بعد از الف در آن كلمه همزه باشد مثل «جآء» الف آن را بكشد، و نيز اگر در كلمه اى «ى» باشد و حرف پيش از «ى» در آن كلمه زير داشته باشد و حرف بعد از «ى» در آن كلمه همزه باشد؛ مثل «جي ء»، «ى» را با مد بخواند و اگر بعد از اين حروف «واو و الف و يا» به جاى همزه حرفى باشد كه ساكن است؛ يعنى زير و زبر و پيش ندارد باز هم بايد اين سه حرف را با مد بخواند، مثلًا در ولا الضالين كه بعد از الف، حرف لام ساكن است، بايد الف آن را با مد بخواند و چنانچه به دستورى كه گفته شد رفتار نكند، بنابر اظهر نماز صحيح است. توضيح المسائل ؛ ص221

مسأله 1013- احتياط مستحب آن است كه در نماز، وقف به حركت و وصل به سكون ننمايد و معنى وقف به حركت آن است كه زير يا زبر يا پيش

توضيح المسائل، ص: 222

آخر كلمه اى را بگويد و بين آن كلمه و كلمه بعدش فاصله دهد، مثلًا بگويد:

الرحمن الرحيم و «ميم» الرحيم را زير بدهد و بعد قدرى فاصله دهد و بگويد:

مالك يوم الدين و معناى وصل به سكون آن است كه زير يا زبر يا پيش كلمه اى را نگويد و آن كلمه را به كلمه بعد بچسباند، مثل آنكه بگويد: الرحمن الرحيم و «ميم» الرحيم را زير ندهد و فوراً مالك يوم الدين را

بگويد.

مسأله 1014- در ركعت سوم و چهارم نماز مى تواند فقط يك حمد بخواند يا يك مرتبه تسبيحات اربعه را بگويد: يعنى يك مرتبه بگويد: «سبحان اللَّه والحمد للَّه و لا إله الا اللَّه واللَّه اكبر» و بهتر آن است كه سه مرتبه بگويد و مى تواند در يك ركعت حمد و در ركعت ديگر تسبيحات بگويد و در نماز فرادى بهتر است در هر دو ركعت تسبيحات را بخواند و براى مأموم در نمازهاى جهريه احتياط مستحب اختيار تسبيحات است.

مسأله 1015- در تنگى وقت بايد تسبيحات اربعه را يك مرتبه بگويد.

مسأله 1016- بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، حمد يا تسبيحات را آهسته بخوانند.

مسأله 1017- اگر در ركعت سوم و چهارم حمد را بخواند، بنابر احتياط واجب بايد بسم اللَّه آن را هم آهسته بگويد.

مسأله 1018- كسى كه نمى تواند تسبيحات را ياد بگيرد يا درست بخواند بايد در ركعت سوم و چهارم حمد را بخواند.

مسأله 1019- اگر در دو ركعت اول نماز به خيال اينكه دو ركعت آخر است تسبيحات را بگويد، چنانچه پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر در ركوع يا بعد از ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.

توضيح المسائل، ص: 223

مسأله 1020- اگر در دو ركعت آخر نماز به خيال اينكه در دو ركعت اول است حمد بخواند يا در دو ركعت اول نماز با اينكه گمان مى كرده در دو ركعت آخر است حمد را بخواند، چه پيش از ركوع بفهمد، چه بعد از آن نمازش صحيح است.

مسأله 1021- اگر در ركعت سوم يا چهارم مى خواست حمد را بخواند بى اختيار و التفات

تسبيحات به زبانش آمد، يا مى خواست تسبيحات بخواند حمد به زبانش آمد بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند، ولى اگر عادتش خواندن چيزى بوده كه به زبانش آمده، مى تواند همان را تمام كند و نمازش صحيح است.

مسأله 1022- كسى كه عادت دارد در ركعت سوم و چهارم تسبيحات بخواند، اگر از عادت خود غفلت نمايد و به قصد اداء وظيفه، مشغول خواندن حمد شود كفايت مى كند و لازم نيست دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1023- در ركعت سوم و چهارم مستحب است بعد از تسبيحات استغفار كند، مثلًا بگويد: «استَغفِرُ اللَّه رَبّي وَ أَتُوبُ الَيه» يا بگويد: «اللّهُمَّ اغفِر لِي» و اگر نماز گزار پيش از خم شدن براى ركوع اگر چه مشغول گفتن استغفار يا بعد از فراغ از آن باشد، شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1024- اگر در ركوع ركعت سوم يا چهارم شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از رسيدن به حد ركوع شك كند لازم است برگردد و حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1025- هر گاه شك كند كه آيه يا كلمه اى را درست گفته يا نه، مثلًا شك كند كه «قل هو اللَّه أحد» را درست گفته يا نه، مى تواند به شك خود اعتنا

توضيح المسائل، ص: 224

نكند، ولى اگر احتياطا آن آيه يا كلمه را دوباره به طور صحيح بگويد اشكال ندارد و اگر چند مرتبه هم شك كند، مى تواند چند بار بگويد اما اگر به وسواس برسد و باز

هم بگويد، بنابر احتياط مستحب نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 1026- مستحب است در ركعت اول، پيش از خواندن حمد بگويد: «أَعوذ باللَّه من الشيطانِ الرجيمِ» و در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر «بسم اللَّه» را بلند بگويد و حمد و سوره را شمرده بخواند و در آخر هر آيه وقف كند، يعنى آن را به آيه بعد نچسباند و در حال خواندن حمد و سوره به معناى آيه توجه داشته باشد.

و اگر نماز را به جماعت مى خواند بعد از تمام شدن حمد امام، و اگر فرادى مى خواند، بعد از آنكه حمد خودش تمام شد، بگويد: «الحمدُ للَّه ربّ العالمينَ» و بعد از خواندن سوره «قل هو اللَّه احد»، يك يا دو يا سه مرتبه «كذلك اللَّه ربّي» يا سه مرتبه «كذلك اللَّه ربّنا» بگويد و بعد از خواندن سوره كمى صبر كند، بعد تكبير پيش از ركوع را بگويد يا قنوت را بخواند.

مسأله 1027- احتياط مستحب است در تمام نمازها در ركعت اول، سوره «انا انزلناه» و در كعت دوم، سوره «قل هو اللَّه أحد» را بخواند.

مسأله 1028- مكروه است انسان در تمام نمازهاى يك شبانه روز سوره «قل هو اللَّه احد» را نخواند.

مسأله 1029- خواندن سوره «قل هو اللَّه احد» به يك نفس مكروه است.

مسأله 1030- سوره اى را كه در ركعت اول خوانده مكروه است در ركعت دوم بخواند ولى اگر سوره قل هو اللَّه احد را در هر دو ركعت بخواند مكروه نيست.

توضيح المسائل، ص: 225

ركوع

مسأله 1031- در هر ركعت بعد از قرائت بايد به اندازه اى خم شود كه بتواند سر همه انگشتها از جمله ابهام را به زانو بگذارد

و اين عمل را ركوع مى گويند.

مسأله 1032- اگر به اندازه ركوع خم شود، ولى دستها را به زانو نگذارد اشكال ندارد.

مسأله 1033- هر گاه ركوع را به طور غير معمول بجا آورد، مثلًا به چپ يا راست خم شود، به نحوى كه ركوع بر آن صدق نكند اگر چه دستهاى او به زانو برسد، صحيح نيست.

مسأله 1034- خم شدن بايد به قصد ركوع باشد، پس اگر به قصد كار ديگر مثلًا براى كشتن جانور خم شود، نمى تواند آن را ركوع حساب كند، بلكه بايد بايستد و دوباره براى ركوع خم شود و بواسطه اين عمل، ركن زياد نشده و نماز باطل نمى شود.

مسأله 1035- كسى كه دست يا زانوى او با دست و زانوى ديگران فرق دارد، مثلًا دستش خيلى بلند است كه اگر كمى خم شود به زانو مى رسد يا زانوى او پايين تر از مردم ديگر است كه بايد خيلى خم شود تا دستش به زانو برسد، بايد با اندازه معمول خم شود.

مسأله 1036- كسى كه نشسته ركوع مى كند، بايد به قدرى خم شود كه صورتش مقابل زانوها برسد و بهتر است به قدرى خم شود كه صورت مقابل جاى سجده باشد.

مسأله 1037- بهتر آن است كه در حال اختيار در ركوع، سه مرتبه

توضيح المسائل، ص: 226

«سبحان اللَّه» يا يك مرتبه «سُبحانَ رَبّي العظِيم وَ بِحَمده» بگويد و ظاهر اين است كه گفتن هر ذكرى كه به اين مقدار باشد كفايت مى كند ولى در تنگى وقت، بلكه مطلقا گفتن يك «سُبحانَ اللَّه» كافى است.

مسأله 1038- ذكر ركوع بايد دنبال هم و به عربى صحيح گفته شود و مستحب است آن را سه يا پنج يا

هفت مرتبه، بلكه بيشتر بگويند.

مسأله 1039- در ركوع بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد و در ذكر مستحب هم آرام بودن بدن بهتر است.

مسأله 1040- اگر موقعى كه ذكر واجب ركوع را مى گويد، بى اختيار به قدرى حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، بهتر اين است كه بعد از آرام گرفتن بدن دوباره ذكر را بگويد، ولى اگر كمى حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج نشود يا انگشتان را حركت دهد، ضررى ندارد.

مسأله 1041- اگر پيش از آنكه به مقدار ركوع خم شود و بدن آرام گيرد، عمداً ذكر ركوع را بگويد، لازم است دوباره ذكر را بعد از آرام گرفتن بدن بگويد و بهتر است نماز را اعاده كند.

مسأله 1042- اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب، عمداً سر از ركوع بردارد كه از حد ركوع خارج شود نمازش باطل است و اگر سهواً سر بردارد چنان كه پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود يادش بيايد كه ذكر ركوع را تمام نكرده، بايد در حال آرامى بدن ذكر را بگويد و اگر بعد از آنكه از حال ركوع خارج شد، يادش بيايد نماز او صحيح است.

مسأله 1043- اگر نتواند به مقدار ذكر واجب در ركوع بماند، احتياط واجب آن است كه بقيه آن را در حال برخاستن بگويد و تا مى تواند قبل از خروج از حد ركوع ذكر را تمام كند.

توضيح المسائل، ص: 227

مسأله 1044- اگر بواسطه مرض و مانند آن در ركوع آرام نگيرد، نماز صحيح است، ولى بايد پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود، ذكر واجب را به نحوى

كه گذشت بگويد.

مسأله 1045- هر گاه نتواند به اندازه ركوع خم شود، بايد به چيزى تكيه دهد و ركوع كند و اگر موقعى هم كه تكيه داده نتواند به طور معمول ركوع كند، بنابر احتياط بايد به هر اندازه مى تواند خم شود و اشاره به ركوع نيز بنمايد و اگر هيچ نتواند خم شود، بايد براى ركوع با سر اشاره نمايد.

مسأله 1046- كسى كه براى ركوع بايد با سر اشاره كند اگر نتواند اشاره كند، بايد به نيّت ركوع چشم ها را روى هم بگذارد و ذكر آن را بگويد و به نيّت برخاستن از ركوع چشمها را باز كند و اگر از اين هم عاجز است بنابر احتياط در قلب نيّت ركوع كند و ذكر آن را بگويد.

مسأله 1047- كسى كه نمى تواند ايستاده ركوع كند، ولى براى ركوع مى تواند در حالى كه نشسته است خم شود بايد موقع ركوع بنشيند و براى ركوع خم شود و احتياط مستحب آن است كه نماز ديگرى هم بخواند و براى ركوع با سر اشاره نمايد.

مسأله 1048- اگر بعد از رسيدن به حد ركوع و آرام گرفتن بدن سر بردارد و دو مرتبه به اندازه ركوع خم شود، نمازش باطل است.

مسأله 1049- بعد از تمام شدن ذكر ركوع، بايد راست بايستد و بعد از آنكه بدن آرام گرفت به سجده رود و اگر عمداً پيش از ايستادن يا پيش از آرام گرفتن بدن به سجده رود نمازش باطل است.

مسأله 1050- اگر ركوع را فراموش كند و پيش از آنكه به سجده برسد يادش بيايد بايد بايستد بعد به ركوع رود و چنانچه به حالت خميدگى به ركوع

توضيح المسائل،

ص: 228

برگردد نمازش باطل است.

مسأله 1051- اگر بعد از آنكه پيشانى به زمين رسيد، يادش بيايد كه ركوع نكرده، لازم است برگردد و ركوع را بعد از ايستادن بجا آورد و در صورتى كه در سجده دوم يادش بيايد نمازش باطل است.

مسأله 1052- مستحب است پيش از رفتن به ركوع در حالى كه راست ايستاده تكبير بگويد و در ركوع زانوها را به عقب دهد، و پشت را صاف نگهدارد و گردن را بكشد و مساوى پشت نگهدارد و بين دو قدم را نگاه كند و پيش از ذكر يا بعد از آن صلوات بفرستد و بعد از آنكه از ركوع برخاست و راست ايستاد، در حال آرامى بدن بگويد: «سَمِعَ اللَّه لِمَن حَمِدَه».

مسأله 1053- مستحب است در ركوع زنها دست را از زانو بالاتر بگذارند و زانوها را به عقب ندهند.

سجود
اشاره

مسأله 1054- نمازگزار بايد در هر ركعت از نمازهاى واجب و مستحب بعد از ركوع دو سجده كند و سجده آن است كه پيشانى را به قصد خضوع به زمين بگذارد و در حال سجده در نماز، واجب است كه كف دو دست و دو زانو و دو انگشت بزرگ پاها را به زمين بگذارد.

مسأله 1055- دو سجده روى هم يك ركن است و اگر كسى در نماز واجب عمداً يا از روى فراموشى در يك ركعت هر دو را ترك كند يا دو سجده ديگر به آنها اضافه نمايد، نمازش باطل است.

مسأله 1056- اگر عمداً يك سجده كم يا زياد كند، نمازش باطل مى شود و اگر سهواً يك سجده كم كند حكم آن بعداً گفته خواهد شد.

توضيح المسائل، ص: 229

مسأله 1057- اگر

پيشانى را عمداً يا سهواً به زمين نگذارد، سجده نكرده است، اگر چه جاهاى ديگر به زمين برسد، ولى اگر پيشانى را به زمين بگذارد و سهواً جاهاى ديگر را به زمين نرساند يا سهواً ذكر نگويد، سجده صحيح است.

مسأله 1058- بهتر آن است كه در حال اختيار در سجده سه مرتبه «سُبحانَ اللَّه» يا يك مرتبه «سُبحانَ رَبّي الاعلى وَ بحَمدِهِ» بگويد و بعيد نيست گفتن يك مرتبه (سبحان اللَّه» كفايت كند همانگونه كه در ركوع گذشت و بايد اين كلمات دنبال هم و به عربى صحيح گفته شود و ظاهر اين است كه گفتن هر ذكرى كه به اين مقدار باشد كفايت مى كند و مستحب است «سبحانَ ربي الاعلى وبحمده» را سه يا پنج يا هفت مرتبه يا بيشتر بگويد.

مسأله 1059- در سجود بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد و موقع گفتن ذكر مستحب هم، آرام بودن بدن بهتر است.

مسأله 1060- اگر پيش از آنكه پيشانى به زمين برسد و بدن آرام بگيرد عمداً ذكر سجده را بگويد بايد دو باره ذكر را بعد از گذاشتن پيشانى و آرام شدن تكرار كند و بنابر احتياط مستحب نماز را نيز اعاده نمايد و اگر پيش از تمام شدن ذكر عمداً سر از سجده بردارد، نماز باطل است.

مسأله 1061- اگر پيش از آنكه پيشانى به زمين برسد سهواً ذكر سجده را بگويد و پيش از آنكه سر از سجده بردارد، بفهمد اشتباه كرده است، بايد دوباره در حال آرام بودن بدن، ذكر را بگويد.

مسأله 1062- اگر بعد از آنكه سر از سجده برداشت، بفهمد پيش از آنكه ذكر سجده تمام شود سر برداشته،

نمازش صحيح است.

مسأله 1063- اگر موقعى كه ذكر سجده را مى گويد، يكى از هفت عضو را عمداً از زمين بردارد، بايد ذكر را دوباره بعد از گذاشتن تمام اعضاء تكرار كند و

توضيح المسائل، ص: 230

احتياطاً نماز را اعاده كند، ولى موقعى كه مشغول گفتن ذكر نيست اگر غير از پيشانى جاهاى ديگر را از زمين بردارد و دوباره بگذارد اشكال ندارد.

مسأله 1064- اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده، سهواً پيشانى را از زمين بردارد نمى تواند دوباره به زمين بگذارد و بايد آن را يك سجده حساب كند، ولى اگر جاهاى ديگر را سهواً از زمين بردارد، بايد دو مرتبه به زمين بگذارد و ذكر را بگويد.

مسأله 1065- بعد از تمام شدن ذكر سجده اول، بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد و دوباره به سجده رود.

مسأله 1066- جاى پيشانى نمازگزار بايد از جاى سر انگشتان پاى او بلندتر از چهار انگشت بسته نباشد، بلكه واجب آن است كه جاى پيشانى او از جاى انگشتان پايش پست تر از چهار انگشت بسته نباشد.

مسأله 1067- در زمين سراشيب كه سراشيبى آن درست معلوم نيست اگر جاى پيشانى نمازگزار از جاى انگشتهاى پا و سر زانوهاى او بيش از چهار انگشت بسته بلند تر باشد اشكال ندارد.

مسأله 1068- اگر پيشانى را اشتباهاً به چيزى بگذارد كه از جاى انگشتهاى پا و سر زانوهاى او بلند تر از چهار انگشت بسته است، بايد سر را به چيزى كه بلند نيست يا بلنديش به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است بگذارد و بنابر احتياط بايد پيشانى را بر جايى كه بلند نيست يا بر چيزى كه سجده به آن جايز

است بكشد.

مسأله 1069- بايد بين پيشانى و آنچه بر آن سجده مى كند، چيز ديگرى كه سجود بر آن جايز نيست فاصله نباشد، پس اگر مهر به قدرى چرك باشد كه پيشانى به خود مهر نرسد، سجده باطل است، ولى اگر مثلًا رنگ مهر تغيير كرده

توضيح المسائل، ص: 231

باشد اشكال ندارد.

مسأله 1070- در سجده بايد كف دست را بر زمين بگذارد، ولى در حال ناچارى پشت دست هم مانعى ندارد و اگر پشت دست ممكن نباشد بنابر احتياط بايد مچ دست را به زمين بگذارد و چنانچه آن را هم نتواند، تا آرنج هر جا را كه مى تواند به زمين بگذارد و اگر آن هم ممكن نيست گذاشتن بازو كافى است.

مسأله 1071- در سجده بايد دو انگشت بزرگ پاها را به زمين بگذارد و اگر انگشتهاى ديگر پا، يا روى پا را به زمين بگذارد يا بواسطه بلند بودن ناخن، شست به زمين نرسد نماز باطل است و اگر روى شست يا باطن آن را به زمين بگذارد كافى است، ولى كسى كه جاهل بوده و خيال مى كرده نمازش صحيح است و يا غافل بوده و پس از اداء نماز متوجه شده است، نمازش اعاده ندارد اما اگر در حين عمل تردد و شك داشته باشد اعاده لازم است.

مسأله 1072- كسى كه مقدارى از شست پايش بريده، بايد بقيه آن را به زمين بگذارد و اگر چيزى از آن نمانده يا اگر مانده خيلى كوتاه است، بنابر احتياط بايد بقيه انگشتان را بگذارد و اگر هيچ انگشت ندارد، هر مقدارى كه از پا باقى مانده به زمين بگذارد.

مسأله 1073- اگر به طور غير معمول سجده كند،

مثلًا سينه و شكم را به زمين بچسباند يا پاها را دراز كند، اگر چه هفت عضوى كه گفته شد به زمين برسد، بنابر احتياط مستحب بايد نماز را دوباره بخواند، ولى اگر طورى دراز بكشد كه سجده صدق ننمايد نماز او باطل است.

مسأله 1074- مهر يا چيز ديگرى كه بر آن سجده مى كند، بايد پاك باشد، ولى اگر مثلًا مهر را روى فرش نجس بگذارد، يا يك طرف مهر نجس باشد و

توضيح المسائل، ص: 232

پيشانى را به طرف پاك آن بگذارد اشكال ندارد.

مسأله 1075- اگر در پيشانى دمل و مانند آن باشد، چنانچه ممكن است بايد با جاى سالم پيشانى سجده كند، و اگر ممكن نيست بايد زمين را گود كند و دمل را در گودال و جاى سالم را به مقدارى كه براى سجده كافى باشد بر زمين بگذارد.

مسأله 1076- اگر دمل يا زخم تمام پيشانى را فرا گرفته باشد، بنابر احتياط بايد به يكى از دو طرف پيشانى و چانه اگر چه به تكرار نماز باشد سجده كند و اگر ممكن نيست فقط به چانه و اگر به چانه هم ممكن نيست، بايد براى سجده اشاره كند و موى چانه حايل حساب نمى شود.

مسأله 1077- كسى كه نمى تواند پيشانى را به زمين برساند، بايد به قدرى كه مى تواند خم شود و مهر يا چيز ديگرى را كه سجده بر آن صحيح است، روى چيز بلندى گذاشته و طورى پيشانى را بر آن بگذارد كه بگويند سجده كرده است، ولى بايد كف دستها و زانوها و انگشتان پا را به طور معمول به زمين بگذارد.

مسأله 1078- اگر چيز بلندى نباشد كه مهر يا چيز

ديگرى كه سجده بر آن صحيح است بگذارد لازم است كه مهر يا چيز ديگرى را با دست بلند كرده و بر آن سجده نمايد.

مسأله 1079- كسى كه هيچ نمى تواند سجده نمايد بايد براى سجده با سر اشاره كند و اگر نتواند بايد با چشمها اشاره نمايد و اگر با چشمها هم نمى تواند اشاره كند بنابر احتياط مستحب با دست و مانند آن براى سجده اشاره كند و در قلب نيز نيّت سجده نمايد.

مسأله 1080- اگر پيشانى بى اختيار از جاى سجده بلند شود، چنانچه

توضيح المسائل، ص: 233

ممكن باشد بايد نگذارد دوباره به جاى سجده برسد و اين يك سجده حساب مى شود، چه ذكر سجده را گفته باشد يا نه و اگر نتواند سر را نگهدارد و بى اختيار دوباره به جاى سجده برسد، روى هم يك سجده حساب مى شود و اگر ذكر نگفته باشد بنابر احتياط بايد بگويد.

مسأله 1081- جايى كه انسان بايد تقيه كند مى تواند بر فرش و مانند آن سجده نمايد و لازم نيست براى نماز به جاى ديگر برود، ولى اگر بتواند بر حصير يا چيزى كه سجده بر آن صحيح مى باشد، طورى سجده كند كه به زحمت نيفتد و احتمال مخالفت تقيه در آن نباشد، نبايد بر فرش و مانند آن سجده نمايد.

مسأله 1082- اگر روى تشك پر و مانند آن سجده كند، در صورتى كه بدن روى آن آرام نگيرد و طمأنينه حفظ نشود، باطل است.

مسأله 1083- اگر انسان ناچار شود كه در زمين گلى نماز بخواند، چنانچه آلوده شدن بدن و لباس براى او مشقت ندارد، بايد سجده و تشهد را به طور معمول بجا آورد و اگر

مشقت دارد، در حالى كه ايستاده، براى سجده با سر اشاره كند و تشهد را ايستاده بخواند و نمازش صحيح است.

مسأله 1084- در ركعت اول و ركعت سومى كه تشهد ندارد، مثل ركعت سوم نماز ظهر و عصر و عشا بنابر احتياط مستحب بعد از سجده دوم قدرى بى حركت بنشيند و بعد برخيزد.

چيزهايى كه سجده بر آنها صحيح است:

مسأله 1085- بايد بر زمين و چيزهاى غير خوراكى و پوشاكى كه از زمين مى رويد؛ مانند چوب و برگ درخت سجده كرد و سجده بر چيزهاى

توضيح المسائل، ص: 234

خوراكى و پوشاكى؛ مانند گندم و جو و پنبه و آنچه كه از اجزاء زمين شمرده نشود؛ مانند طلا و نقره و قير و نفت و امثال اينها صحيح نيست.

مسأله 1086- احتياط واجب آن است كه بر برگ مو قبل از خشك شدنش سجده نكنند.

مسأله 1087- سجده بر چيزهايى كه از زمين مى رويد و خوراك حيوان است مثل علف و كاه صحيح است.

مسأله 1088- سجده بر گلهايى كه خوراكى نيستند، صحيح است وليكن سجده بر دواهاى خوراكى كه از زمين مى رويد، مانند گل بنفشه و گل گاو زبان كه زياد از آنها استفاده مى شود اشكال دارد.

مسأله 1089- سجده بر گياهى كه خوردن آن در بعضى از شهرها معمول است و در شهرهاى ديگر معمول نيست و نيز سجده بر ميوه نارس صحيح نيست.

مسأله 1090- سجده بر سنگ آهك و سنگ گچ صحيح است و احتياط مستحب آن است كه در حال اختيار به گچ و آهك پخته و آجر و كوزه گلى و مانند آن سجده نكنند.

مسأله 1091- سجده بر كاغذ اگر چه از پنبه و مانند آن ساخته شده باشد صحيح است.

مسأله

1092- براى سجده بهتر از هر چيز تربت حضرت سيد الشهداء عليه السلام مى باشد، بعد از آن خاك، بعد از خاك، سنگ و بعد از سنگ گياه است.

مسأله 1093- اگر چيزى كه سجده بر آن صحيح است ندارد يا اگر دارد بواسطه سرما يا گرماى زياد و مانند اينها نمى تواند بر آن سجده كند، بايد به لباسش سجده كند و اگر فراهم نباشد بايد بر پشت دست يا چيز ديگرى كه در

توضيح المسائل، ص: 235

حال اختيار سجده بر او جايز نيست سجده نمايد، ولى احتياط مستحب آن است كه تا سجده بر پشت دست ممكن است، بر آن چيز سجده نكند.

مسأله 1094- سجده بر گل و خاك سستى كه پيشانى روى آن آرام نمى گيرد باطل است و اگر چيزى كه بتواند بر آن سجده كند ندارد و وقت ضيق است طبق آنچه كه در مسأله (1093) گفته شد عمل نمايد و چنانچه آن هم ممكن نباشد با اشاره و ايماء سجده نمايد.

مسأله 1095- اگر در سجده اول، مهر و يا گِل به پيشانى بچسبد بايد براى سجده دوم آن را بردارد.

مسأله 1096- اگر در بين نماز چيزى كه بر آن سجده مى كند گم شود و چيزى كه سجده بر آن صحيح است نداشته باشد، چنان كه وقت وسعت دارد بايد نماز را بشكند و اگر وقت تنگ است، بايد به ترتيبى كه در مسأله (1093) گفته شد عمل نمايد.

مسأله 1097- هر گاه در حال سجده بفهمد پيشانى را بر چيزى گذاشته كه سجده بر آن باطل است، بايد پيشانى را بر چيزى كه سجده بر آن صحيح است بكشد و اگر ممكن نباشد، چنانچه وقت

نماز وسعت دارد، بايد نماز را بشكند و اگر وقت تنگ است به ترتيبى كه در مسأله (1093) گفته شد عمل نمايد.

مسأله 1098- اگر بعد از سجده بفهمد پيشانى را روى چيزى گذاشته كه سجده بر آن باطل است، عيبى ندارد و بنابر احتياط مستحب نماز را دوباره بجا آورد و همچنين است اگر در دو سجده از يك ركعت اتفاق افتاد.

مسأله 1099- سجده كردن براى غير خداوند متعال حرام مى باشد و بعضى از مردم عوام كه مقابل قبر امامان عليهم السلام پيشانى را به زمين مى گذارند اگر براى شكر خداوند متعال باشد، اشكال ندارد وگر نه حرام است.

توضيح المسائل، ص: 236

مستحبات و مكروهات سجده:

مسأله 1100- در سجده چند چيز مستحب است:

1- كسى كه ايستاده نماز مى خواند بعد از آنكه سر از ركوع برداشت و كاملًا ايستاد و كسى كه نشسته نماز مى خواند، بعد از آنكه كاملًا نشست، براى رفتن به سجده تكبير بگويد.

2- موقعى كه مى خواهد به سجده برود، مرد اول دستها را، و زن اول زانوها را به زمين بگذارد.

3- بينى را به مهر يا چيزى كه سجده بر آن صحيح است بگذارد.

4- در حال سجده انگشتان دست را به هم بچسباند و برابر گوش بگذارد به طورى كه سر آنها رو به قبله باشد.

5- در سجده دعا كند و از خدا حاجت بخواهد و اين دعا را بخواند: «يا خَيرَ المَسؤوليِن وَ يا خَيرَ المُعطيِنَ، ارزُقنِى وَارزُق عِيالِى مِن فَضلِك فَانِك ذُو الفَضلِ العَظيِم»؛ يعنى اى بهترين كسى كه از او سؤال مى كنند و اى بهترين عطا كنندگان از فضل خودت روزى بده به من و عيال من، پس بدرستى كه تو داراى فضل

بزرگى.

6- بعد از سجده بر ران چپ بنشيند و روى پاى راست را بر كف پاى چپ بگذارد.

7- بعد از هر سجده وقتى نشست و بدنش آرام گرفت تكبير بگويد.

8- بعد از سجده اول بدنش كه آرام گرفت «أَستغفر اللَّه ربى وأتوب اليه» بگويد.

توضيح المسائل، ص: 237

9- سجده را طول بدهد و در موقع نشستن، دستها را روى رانها بگذارد.

10- براى رفتن به سجده دوم در حال آرامى بدن اللَّه اكبر بگويد.

11- در سجده ها صلوات بفرستد.

12- در موقع بلند شدن، دستها را بعد از زانوها از زمين بردارد.

13- مردها آرنجها و شكم را به زمين نچسبانند و بازوها را از پهلو جدا نگاه دارند و زنها آرنجها و شكم را بر زمين بگذارند و اعضاء آن را به يكديگر بچسبانند و مستحبات ديگر سجده در كتابهاى مفصل گفته شده است.

مسأله 1101- قرآن خواندن در سجده مكروه است و نيز مكروه است براى برطرف كردن گرد و غبار، جاى سجده را فوت كند و اگر در اثر فوت كردن حرفى از دهان عمداً بيرون آيد، بنابر احتياط نماز باطل است و غير از اينها مكروهات ديگرى هم در كتابهاى مفصل گفته شده است.

سجده هاى واجب قرآن:

مسأله 1102- در هر يك از چهار سوره والنجم، واقرء، والم تنزيل و حم سجده، يك آيه سجده است كه اگر انسان بخواند يا گوش دهد بعد از تمام شدن آن آيه، بايد فوراً سجده كند و اگر فراموش كرد، هر وقت يادش آمد بايد سجده نمايد و ظاهر اين است كه در شنيدن بدون اختيار سجده واجب نيست اگر چه بهتر سجده نمودن است.

مسأله 1103- اگر انسان موقعى كه آيه سجده را

گوش مى دهد خودش نيز بخواند، بنابر احتياط واجب بايد دو سجده نمايد.

مسأله 1104- در غير نماز اگر در حال سجده آيه سجده را بخواند

توضيح المسائل، ص: 238

يا گوش كند، بايد سر از سجده بردارد و دوباره سجده كند.

مسأله 1105- اگر انسان از گرامافون يا از بچه غير مميز كه خوب و بد را نمى فهمد، يا از كسى كه قصد خواندن قرآن ندارد، آيه سجده را بشنود يا گوش دهد احتياطاً سجده واجب است و همچنين است راديو اگر به طور نوار و ضبط صوت باشد و اگر شخصى در ايستگاه راديو آيه سجده را به قصد اينكه از قرآن است بخواند و انسان بوسيله راديو گوش دهد بدون شك سجده واجب است.

مسأله 1106- در سجده واجب قرآن بنابر احتياط بايد جاى انسان غصبى نباشد و بنابر احتياط مستحب جاى پيشانى او از جاى سر انگشتان بيش از چهار انگشت بسته بلند تر نباشد، لازم نيست با وضو يا غسل و رو به قبله باشد و عورت خود را بپوشاند و بدن و پيشانى او پاك باشد و نيز چيزهايى كه در لباس نمازگزار شرط مى باشد در لباس او شرط نيست.

مسأله 1107- احتياط مستحب آن است كه در سجده واجب قرآن، پيشانى را بر مهر يا چيز ديگرى كه سجده بر آن صحيح است گذاشته و جاهاى ديگر بدن را به دستورى كه در سجده نماز گفته شد بر زمين بگذارد.

مسأله 1108- هر گاه در سجده واجب قرآن پيشانى را به قصد سجده به زمين بگذارد، اگر چه ذكر نگويد كافى است و گفتن ذكر مستحب است و بهتر است بگويد: «لا إلهَ الّا اللَّهُ حَقّاً

حقّاً، لا إلهَ الّا اللَّهُ ايمانَاً و تَصدِيقاً، لا إلهَ الّا اللَّهُ عُبُوديةً ورِقاً، سَجَدت لَكَ يا رَبّ تَعَبّداً وَرقاً لا مُستَنكِفاً وَلا مُستَكبِراً، بَل انا عَبد ذَليِل ضَعيِف خائِف مُستَجِير».

توضيح المسائل، ص: 239

تشهّد

مسأله 1109- در ركعت دوم تمام نمازهاى واجب و ركعت سوم نماز مغرب و ركعت چهارم نماز ظهر و عصر و عشا، بايد انسان بعد از سجده دوم بنشيند و در حال آرام بودن بدن، تشهد بخواند؛ يعنى بگويد: «أشهد أن لا إلهَ الّا اللَّهُ وَحدَهُ لا شَرِيكَ له وَأشهدُ أن مُحَمّداً عَبدُه وَرَسُولُهُ، اللّهُمَّ صَلّ على مُحَمّدٍ وَآل مُحَمّدٍ» و احتياط آن است كه جمله (وحده لا شريك له) را حذف نكند.

مسأله 1110- كلمات تشهد بايد به عربى صحيح و به طورى كه معمول است پشت سر هم گفته شود.

مسأله 1111- اگر تشهد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع يادش بيايد كه تشهد را نخوانده، بايد بنشيند و تشهد را بخواند و دوباره بايستد و آنچه را بايد در آن ركعت خوانده شود بخواند و نماز را تمام كند و بنابر احتياط واجب بعد از نماز براى ايستادن بى جا، دو سجده سهو بجا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را تمام كند و بعد از سلام نماز بنابر احتياط واجب تشهد را قضا كند و براى تشهد فراموش شده دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1112- مستحب است در حال تشهد بر ران چپ بنشيند و روى پاى راست را به كف پاى چپ بگذارد و پيش از تشهد بگويد: «الحَمدُ للَّه» يا بگويد: «بِسمِ اللَّه و بِاللَّه والحمد للَّه و

خير الاسماء للَّه» و نيز مستحب است دستها را بر رانها بگذارد و انگشتها را به يكديگر بچسباند و به دامان خود نگاه كند و بعد از صلوات در تشهد بگويد: «وَ تَقَبّل شَفاعته وَارفع درجته».

مسأله 1113- مستحب است زنها در وقت خواندن تشهد، رانها را به هم بچسبانند.

توضيح المسائل، ص: 240

سلام نماز

مسأله 1114- بعد از تشهد ركعت آخر نماز، مستحب است در حالى كه نشسته و بدن آرام است بگويد: «السَّلامُ عَلَيك ايّها النّبي وَرحمةُ اللَّه وَبَرَكاتُه» و بعد از آن بايد بگويد: «السلام عَلَينا وَ على عِباد اللَّه الصّالِحين» و يا بگويد:

«السّلام عليكم» و مستحب است كه به جمله «السّلامُ عَلَيكم» جمله «وَرَحمةُ اللَّه وَبركاته» را اضافه نمايد و هر دو صيغه را بگويد.

مسأله 1115- اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعى يادش بيايد كه صورت نماز به هم نخورده و كارى هم كه عمدى و سهوى آن نماز را باطل مى كند مثل پشت به قبله كردن، انجام نداده، بايد سلام را بگويد و نمازش صحيح است.

مسأله 1116- اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعى يادش بيايد كه صورت نماز به هم خورده است يا آنكه كارى كه عمدى و سهوى آن نماز را باطل مى كند، مثل پشت به قبله كردن، انجام داده باشد، نمازش صحيح است.

ترتيب

مسأله 1117- اگر عمداً ترتيب نماز را به هم بزند، مثلًا سوره را پيش از حمد بخواند يا سجود را پيش از ركوع بجا آورد، نماز باطل مى شود. مسأله 1118- اگر ركنى از نماز را فراموش كند و ركن بعد از آن را بجا آورد، مثلًا پيش از آنكه ركوع كند دو سجده نمايد، نماز باطل است.

مسأله 1119- اگر ركنى را فراموش كند و چيزى را كه بعد از آن است

توضيح المسائل، ص: 241

و ركن نيست بجا آورد، مثلًا پيش از آنكه دو سجده كند تشهد بخواند، بايد ركن را بجا آورد و آنچه را اشتباهاً پيش از آن خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1120- اگر چيزى را

كه ركن نيست فراموش كند و ركن بعد از آن را بجا آورد، مثلًا حمد را فراموش كند و مشغول ركوع شود، نمازش صحيح است.

مسأله 1121- اگر چيزى را كه ركن نيست فراموش كند و چيزى را كه بعد از آن است و آن هم ركن نيست بجا آورد، مثلًا حمد را فراموش كند و سوره را بخواند، بايد آنچه را فراموش كرده بجا آورد و بعد از آن چيزى را كه اشتباهاً جلوتر خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1122- اگر سجده اول را به خيال اينكه سجده دوم است يا سجده دوم را به خيال اينكه سجده اول است بجا آورد، نماز صحيح است و سجده اول او سجده اول و سجده دوم او سجده دوم حساب مى شود.

موالات

مسأله 1123- انسان بايد بنابر احتياط لازم نماز را با موالات بخواند، يعنى كارهاى نماز مانند ركوع و سجود و تشهد را پشت سر هم بجا آورد و چيزهايى را كه در نماز مى خواند به طورى كه معمول است پشت سر هم بخواند و اگر به قدرى بين آنها فاصله بيندازد كه نگويند نماز مى خواند، نمازش اشكال دارد.

مسأله 1124- اگر در نماز سهواً بين حرفها يا كلمات فاصله بيندازد و فاصله به قدرى نباشد كه صورت نماز از بين برود، چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد بايد آن حرفها يا كلمات را به طور معمول بخواند و در صورتى كه

توضيح المسائل، ص: 242

چيزى بعد از آن خوانده شده لازم است تكرار نمايد و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نمازش صحيح است.

مسأله 1125- طول دادن ركوع و سجود و خواندن سوره هاى بزرگ موالات را به هم نمى زند.

قنوت

مسأله 1126- در تمام نمازهاى واجب و مستحب، پيش از ركوع ركعت دوم مستحب است قنوت بخواند و در نماز وتر با آنكه يك ركعت مى باشد، خواندن قنوت پيش از ركوع مستحب است و نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد و نماز آيات پنج قنوت و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اول پنج قنوت و در ركعت دوم چهار قنوت دارد.

مسأله 1127- مستحب است در قنوت دستها را مقابل صورت و كف آنها را رو به آسمان و پهلوى هم نگهدارد و غير شست، انگشتهاى ديگر را به هم بچسباند و به كف دستها نگاه كند.

مسأله 1128- در قنوت هر ذكرى بگويد، اگر چه يك «سُبحانَ اللَّه» باشد، كافى است و بهتر است بگويد:

«لا إله الا اللَّه الحليم الكريم. لا إله الا اللَّه العلي العظيم. سبحان اللَّه رب السموات السبع، وَ رَبّ الارضِينَ السَّبعِ وَ ما فِيهن و ما بَينهن وَ رَبّ العرش العظيم، والحمد للَّه رب العالمين».

مسأله 1129- مستحب است انسان قنوت را بلند بخواند ولى براى كسى كه نماز را به جماعت مى خواند، اگر امام جماعت صداى او را بشنود بلند خواندن قنوت مستحب نيست.

مسأله 1130- اگر عمداً قنوت نخواند قضا ندارد و اگر فراموش كند و

توضيح المسائل، ص: 243

پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود يادش بيايد، مستحب است بايستد و بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد مستحب است بعد از ركوع قضا كند و اگر در سجده يادش بيايد، مستحب است بعد از سلام آن را قضا نمايد.

ترجمه نماز
1- ترجمه سوره حمد:

«بِسمِ اللَّهِ» يعنى ابتدا مى كنم به نام خدا، ذاتى كه جامع جميع كمالات و از هرگونه نقص منزه است.

«الرحمن» رحمتش واسع و بى نهايت است.

«الرّحيم» رحمتش ذاتى و ازلى و ابدى است.

«الحَمدُ للَّهِ رَبّ العالَمينَ» يعنى ثنا مخصوص خداوندى است كه پرورش دهنده همه موجودات است.

«الرّحمن الرحيم» معناى آن گذشت.

«مالِكِ يَومِ الدّين» يعنى ذات توانايى كه حكمرانى روز جزا با او است.

«ايّاكَ نَعبُدُ وَايّاكَ نَستَعيِنُ» يعنى فقط تو را عبادت مى كنيم و فقط از تو كمك مى خواهيم.

«اهدنَا الصَّراطَ المُستَقيمَ» يعنى هدايت كن ما را به راه راست كه آن دين اسلام است.

«صِراطَ الّذينَ انعَمتَ عَلَيهِم» يعنى به راه كسانى كه به آنان نعمت داده اى كه آنان پيغمبران و جانشينان پيغمبران هستند.

«غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِم وَلا الضّالينَ» يعنى نه به راه كسانى كه غضب كرده اى بر ايشان و نه آن كسانى كه گمراهند.

توضيح المسائل، ص: 244

2- ترجمه سوره قل هو اللَّه أحد:

«بِسمِ اللَّهِ الرّحمنِ الرّحيمِ» معناى آن گذشت.

«قُل هُو اللَّه احد» يعنى بگو اى محمّد صلى الله عليه و آله و سلم كه خداوند، خدايى است يگانه.

«اللَّهُ الصّمَدُ» يعنى خدايى كه از تمام موجودات بى نياز است.

«لَم يَلِد وَ لَم يُولَد» فرزند ندارد و فرزند كسى نيست.

«وَ لَم يَكُن لَهُ كُفُواً أَحدٌ» يعنى هيچ كس از مخلوقات مثل او نيست.

3- ترجمه ذكر ركوع و سجود و ذكرهايى كه بعد از آنها مستحب است:

«سُبحانَ رَبّي العَظيم وَبحمده» يعنى پروردگار بزرگ من از هر عيب و نقصى پاك و منزه است و من مشغول ستايش او هستم.

«سُبحانَ ربّي الاعلى و بحمده» يعنى پروردگار من كه از همه كس بالاتر مى باشد و از هر عيب و نقصى پاك و منزه است و من مشغول ستايش او هستم.

«سَمِعَ اللَّه لِمَن حمده» يعنى خدا بشنود و بپذيرد ثناى كسى كه او را ستايش مى كند.

«استَغفر اللَّه ربّي وَأتوب اليه» يعنى طلب آمرزش مى كنم از خداوندى كه پرورش دهنده من است و من به طرف او بازگشت مى نمايم.

«بحول اللَّه و قوته أقوم وَأَقعُد» يعنى به يارى خداى متعال و قوه او برمى خيزم و مى نشينم.

توضيح المسائل، ص: 245

4- ترجمه قنوت:

«لا إله الّا اللَّهُ الحَلِيم الكَريم» يعنى نيست خدايى سزاوار پرستش، مگر خداى يكتاى بى همتايى كه صاحب حلم و كرم است.

«لا إلهَ إلّا اللَّهُ العَلي العظيم» يعنى نيست خدايى سزاوار پرستش، مگر خداى يكتاى بى همتايى كه بلند مرتبه و بزرگ است.

«سُبحانَ اللَّه رَبّ السَّموات السَّبع وَ رَبّ الارضينَ السَّبع» يعنى پاك و منزه است خداوندى كه پروردگار هفت آسمان و پروردگار هفت زمين است.

«وَ ما فِيهَنّ وَ ما بَينَهُنَّ وَ رَبّ العَرش العظيم» يعنى پروردگار هر چيزى است كه در آسمانها و زمينها و ما بين آنها است و پروردگار عرش بزرگ است.

«وَالحَمدُ للَّه رَبِّ العالَمين» يعنى حمد و ثنا مخصوص خداوندى است كه پرورش دهنده تمام موجودات است.

5- ترجمه تسبيحات اربعه:

«سُبحانَ اللَّهِ وَالحَمدُ للَّه وَلا إلهَ إلّا اللَّهُ وَاللَّه اكبر» يعنى خداوند متعال پاك و منزه است و ثنا مخصوص او است و نيست خدايى سزاوار پرستش، مگر خداى بى همتا و بزرگتر است از اينكه او را وصف كنند.

6- ترجمه تشّهد و سلام كامل:

«الحَمدُ للَّه، أشهد ان لا إلهَ إلّا اللَّه وَحدَه لا شَرِيكَ لَه» يعنى ستايش مخصوص پروردگار است و شهادت مى دهم كه خدايى سزاوار پرستش نيست، مگر خدايى كه يگانه است و شريك ندارد.

توضيح المسائل، ص: 246

«وَ اشهدُ انّ مُحَمّداً عَبدُهُ وَرَسُولُه» يعنى شهادت مى دهم كه محمّد صلى الله عليه و آله و سلم بنده خدا و فرستاده او است.

«اللّهُمَّ صَلّ عَلى مُحَمّد وَآل مُحَمّدٍ» يعنى خدايا رحمت بفرست بر محمد وآل محمد.

«وَ تَقَبّل شَفاعَتَه وَارفع دَرَجته» يعنى قبول كن شفاعت پيغمبر را و درجه آن حضرت را نزد خود بلند كن.

«السَّلامُ عَلَيك ايّها النّبي وَرحمة اللَّه وَبركاتُه» يعنى سلام بر تو اى پيغمبر و رحمت و بركات خدا بر تو باد.

«السَّلام عَلَينا وَعلى عِبادِ اللَّه الصّالِحين» يعنى سلام از خداوند عالم بر ما نماز گزاران و تمام بندگان خوب او.

«السلام عليكم و رحمة اللَّه وبركاته» يعنى سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما مؤمنين باد.

تعقيب نماز

مسأله 1131- مستحب است انسان بعد از نماز مقدارى مشغول تعقيب، يعنى خواندن ذكر و دعا و قرآن شود و بهتر است پيش از آنكه از جاى خود حركت كند و وضو و غسل و تيمم او باطل شود، رو به قبله تعقيب را بخواند و لازم نيست تعقيب به عربى باشد، ولى بهتر است چيزهايى را كه در كتابهاى دعا دستور داده اند بخواند و از تعقيب هايى كه خيلى به آن سفارش شده است، تسبيح حضرت زهراء سلام اللَّه عليها است كه بايد به اين ترتيب گفته شود:

(34) مرتبه اللَّه اكبر، بعد از آن (33) مرتبه الحمد للَّه، بعد از آن (33) مرتبه

توضيح المسائل، ص: 247

سبحان اللَّه و مى شود

سبحان اللَّه را پيش از الحمد للَّه گفت ولى بهتر است بعد از الحمد للَّه گفته شود.

مسأله 1132- مستحب است بعد از نماز، سجده شكر نمايد و همين قدر كه پيشانى را به قصد شكر بر زمين بگذارد كافى است، ولى بهتر است صد مرتبه يا سه مرتبه يا يك مرتبه شكراً للَّه يا عفواً بگويد. و نيز مستحب است هر وقت نعمتى به انسان مى رسد يا بلايى از او دور مى شود سجده شكر بجا آورد.

صلوات بر پيغمبر

مسأله 1133- هر وقت انسان اسم مبارك حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را مانند محمد و احمد يا لقب و كنيه آن جناب را مثل مصطفى و ابو القاسم بگويد يا بشنود، اگر چه در نماز باشد مستحب است صلوات بفرستد.

مسأله 1134- موقع نوشتن اسم مبارك حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مستحب است صلوات را هم بنويسند و نيز بهتر است هر وقت آن حضرت را ياد مى كنند صلوات بفرستند.

توضيح المسائل، ص: 248

مبطلات نماز

مسأله 1135- دوازده چيز نماز را باطل مى كند و آنها را مبطلات مى گويند.

اول- آنكه در بين نماز يكى از شرطهاى آن از بين برود، مثلًا در بين نماز بفهمد مكان غصبى است.

دوم- آنكه در بين نماز عمداً يا سهواً يا از روى ناچارى، چيزى كه وضو يا غسل را باطل مى كند پيش آيد، مثلًا بول از او بيرون آيد وليكن اگر پيش از سلام سهواً و يا به جهت نسيان سلام خارج شود بعيد نيست كه اعاده لازم نباشد اگر چه احوط است اعاده ترك نشود و كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند، اگر در بين نماز بول يا غائط از او خارج شود، چنانچه به دستورى كه در احكام وضو گفته شد، رفتار نمايد نمازش باطل نمى شود و نيز اگر در بين نماز از زن مستحاضه خون خارج شود، در صورتى كه به دستور استحاضه رفتار كرده باشد، نمازش صحيح است.

مسأله 1136- كسى كه بى اختيار خوابش برده، اگر نداند كه در بين نماز خوابش برده، يا بعد از اتمام آن، نمازش صحيح است.

مسأله 1137- اگر بداند به

اختيار خودش خوابيده و شك كند كه بعد از نماز بوده يا در بين نماز يادش رفته كه مشغول نماز است و خوابيده، نمازش صحيح است و اگر احتمال دهد خوابش در اثناء نماز عمداً و با التفات به نماز بوده بايد دوباره بخواند.

مسأله 1138- اگر در حال سجده از خواب بيدار شود و شك كند كه در

توضيح المسائل، ص: 249

سجده آخر نماز است يا در سجده شكر، چنانچه بداند كه بى اختيار خوابش برده بايد آن نماز را دوباره بخواند و اگر بداند به اختيار خودش خوابيده و احتمال دهد كه از روى غفلت در سجده نماز خوابيده نمازش صحيح است.

سوم- از مبطلات نماز آن است كه دستها را به قصد اينكه جزو نماز باشد روى هم بگذارد و اگر به اين قصد نباشد، بلكه به عنوان ادب در نماز باشد، نماز صحيح است.

مسأله 1139- هر گاه از روى فراموشى يا ناچارى يا تقيه يا براى كار ديگر مثل خاراندن دست و مانند آن، دستها را روى هم بگذارد اشكال ندارد.

چهارم- از مبطلات نماز آن است كه بعد از خواندن حمد در صورتى كه قصد دعا ننمايد و يا به قصد اينكه جزو نماز باشد آمين بگويد ولى اگر فقط به قصد دعا يا اشتباهاً يا از روى تقيه بگويد، نمازش باطل نمى شود.

پنجم- از مبطلات نماز آن است كه عمداً يا از روى فراموشى پشت به قبله كند يا به طرف راست يا چپ قبله برگردد، بلكه اگر عمداً به قدرى برگردد كه نگويند رو به قبله است، اگر چه به طرف راست يا چپ نرسد نمازش باطل است.

مسأله 1140- اگر عمداً يا سهواً

سر را به قدرى بگرداند كه مواجه طرف راست يا چپ قبله يا بيشتر باشد نماز باطل است، ولى اگر سر را كمى بگرداند كه نگويند روى خود را از قبله برگردانده عمداً باشد يا اشتباهاً نمازش باطل نمى شود و اگر به مقدارى برگرداند كه بگويند روى خود را از قبله برگردانده است، ولى به حد راست يا چپ قبله نرسيده باشد، در اين صورت چنانچه روگرداندن عمدى باشد نماز باطل است و اگر سهوى باشد نماز صحيح است.

ششم- از مبطلات نماز آن است كه عمداً كلمه اى بگويد كه يك حرف يا

توضيح المسائل، ص: 250

بيشتر باشد اگر چه معنى نداشته باشد.

مسأله 1141- اگر سهواً كلمه اى بگويد كه يك حرف يا بيشتر دارد اگر چه آن كلمه معنى داشته باشد نمازش باطل نمى شود، ولى لازم است بعد از نماز سجده سهو بجا آورد چنان كه خواهد آمد.

مسأله 1142- سرفه كردن و آروغ زدن و آه كشيدن يا اشاره كردن در نماز اشكال ندارد ولى گفتن آخ و آه و مانند اينها اگر عمدى باشد نماز را باطل مى كند.

مسأله 1143- اگر كلمه اى را به قصد ذكر بگويد، مثلًا به قصد ذكر بگويد:

«اللَّه اكبر» و در موقع گفتن آن، صدا را بلند كند كه چيزى را به ديگرى بفهماند اشكال ندارد، بلكه اگر به قصد اينكه چيزى به كسى بفهماند كلمه اى را به قصد ذكر بگويد اشكال ندارد.

مسأله 1144- خواندن قرآن در نماز، غير از چهار آيه اى كه سجده واجب دارد و در احكام جنابت گفته شد و نيز دعا كردن در نماز اشكال ندارد ولى احتياط مستحب آن است كه به غير عربى دعا نكند.

مسأله 1145- اگر

چيزى از حمد و سوره و ذكرهاى نماز را عمداً يا احتياطاً چند مرتبه بگويد اشكال ندارد.

مسأله 1146- در حال نماز، انسان نبايد به ديگرى سلام كند و اگر ديگرى به او سلام كند بنابر احتياط واجب بايد همان طور كه او سلام كرده جواب دهد، مثلًا اگر گفته «سلام عليكم» در جواب بگويد «سلام عليكم» و يا «السلام عليكم» ولى در جواب «عليكم السلام» احتياط آن است كه به يكى از دو صيغه ذكر شده جواب دهد.

مسأله 1147- انسان بايد جواب سلام را چه در نماز يا در غير نماز فوراً

توضيح المسائل، ص: 251

بگويد و اگر عمداً يا از روى فراموشى جواب سلام را به قدرى طول دهد كه اگر جواب بگويد، جواب آن سلام حساب نشود، چنانچه در نماز باشد، نبايد جواب بدهد و اگر در نماز نباشد، جواب دادن واجب نيست.

مسأله 1148- بايد جواب سلام را طورى بگويد كه سلام كننده بشنود ولى اگر سلام كننده كر باشد، يا سلام داده و تند رد شود، چنانچه انسان به طور معمول جواب او را بدهد كافى است. و چنانچه سلام را در نامه يا با سفارش شخصى بفرستد جواب واجب نيست.

مسأله 1149- واجب نيست كه نمازگزار جواب سلام را به قصد دعا بگويد، يعنى از خداوند عالم براى كسى كه سلام كرده سلامتى بخواهد، بلكه به قصد تحيت نيز بگويد مانعى ندارد.

مسأله 1150- اگر زن يا مرد نامحرم يا بچه مميز، يعنى بچه اى كه خوب و بد را مى فهمد به نمازگزار سلام كند، نمازگزار بايد جواب او را بدهد، ولى در سلام زن كه «سلام عليك» بگويد بايد بگويد «سلام عليك» و كاف

را زير و زبر و پيش ندهد و بعيد نيست در صورتى كه كاف را زن با زبر گفته در جواب با زير بگويد عيبى نداشته باشد.

مسأله 1151- اگر نمازگزار جواب سلام را ندهد معصيت كرده ولى نمازش صحيح است.

مسأله 1152- اگر كسى به نمازگزار غلط سلام كند به طورى كه سلام حساب نشود، جواب او جايز نيست.

مسأله 1153- جواب سلام كسى كه از روى مسخره يا شوخى سلام مى كند و جواب سلام مرد و زن غير مسلمان در صورتى كه ذمى و يا مستأمن نباشند، واجب نيست.

توضيح المسائل، ص: 252

مسأله 1154- اگر كسى به عده اى سلام كند، جواب سلام او بر همه آنان واجب است ولى اگر يكى از آنان جواب دهد كافى است.

مسأله 1155- اگر كسى به عده اى سلام كند، و كسى كه سلام كننده قصد سلام دادن به او را نداشته جواب دهد، باز هم جواب سلام او بر آن عده واجب است.

مسأله 1156- اگر به عده اى سلام كند و كسى كه بين آنها مشغول نماز است شك كند كه سلام كننده قصد سلام كردن به او را هم داشته يا نه، نبايد جواب بدهد و همچنين است اگر بداند قصد او را هم داشته ولى ديگرى جواب سلام را بدهد، اما اگر بداند قصد او را هم داشته و ديگرى جواب ندهد، بايد جواب او را بگويد و قبل از آنكه ديگرى جواب دهد او جواب بگويد مانعى ندارد.

مسأله 1157- سلام كردن مستحب است و خيلى سفارش شده است كه سواره به پياده و ايستاده به نشسته و كوچكتر به بزرگتر سلام كند؛ وليكن سلام كردن به نماز گزار در حال

نماز مكروه است.

مسأله 1158- اگر دو نفر با هم به يكديگر همزمان سلام كردند، بنابر احتياط بايد هر يك جواب سلام ديگرى را بدهد.

مسأله 1159- در غير نماز، مستحب است جواب سلام را بهتر از سلام بگويد؛ مثلًا اگر كسى گفت: «سلام عليكم» در جواب بگويد: «سلام عليكم و رحمة اللَّه».

هفتم- از مبطلات نماز خنده با صدا- قهقهه- و عمدى است و چنانچه عمداً بى صدا يا سهواً با صدا بخندد، ظاهر اين است كه نمازش اشكال ندارد.

توضيح المسائل، ص: 253

مسأله 1160- اگر براى جلوگيرى از صداى خنده حالش تغيير كند مثلًا رنگش سرخ شود، بهتر آن است كه نمازش را دوباره بخواند.

هشتم- از مبطلات نماز بنابر احتياط آن است كه براى كار دنيا عمداً با صدا گريه كند و احتياط مستحب آن است كه براى كار دنيا بى صدا هم گريه نكند، ولى اگر از ترس خدا يا براى آخرت گريه كند، آهسته باشد يا بلند اشكال ندارد، بلكه از بهترين اعمال است.

نهم- از مبطلات نماز كارى است كه صورت نماز را به هم بزند، مثل دست زدن و به هوا پريدن و مانند اينها عمداً باشد يا از روى فراموشى يا غفلت، ولى كارى كه صورت نماز را به هم نزند، مثل اشاره كردن با دست اشكال ندارد.

مسأله 1161- اگر در بين نماز به قدرى ساكت بماند كه نگويند نماز مى خواند، بنابر احتياط بايد نمازش را اعاده كند و بهتر آن است كه بعد از تمام كردن اعاده كند.

مسأله 1162- اگر در بين نماز كارى انجام دهد يا مدتى ساكت شود و شك كند كه نماز به هم خورده يا نه، بنابر احتياط

نماز را اعاده كند و بهتر آن است كه تمام كرده و دوباره بخواند.

دهم- از مبطلات نماز، خوردن و آشاميدن است كه اگر در نماز طورى بخورد يا بياشامد كه نگويند نماز مى خواند، عمداً باشد يا از روى فراموشى، نمازش باطل مى شود ولى كسى كه مى خواهد روزه بگيرد، اگر پيش از اذان صبح نماز مستحبى بخواند و تشنه باشد، چنانچه بترسد كه اگر نماز را تمام كند صبح شود، در صورتى كه آب روبه روى او در دو سه قدمى باشد مى تواند در بين نماز آب بياشامد، اما بايد كارى كه نماز را باطل مى كند، مثل رو گرداندن از قبله انجام ندهد.

توضيح المسائل، ص: 254

مسأله 1163- اگر بواسطه عملى موالات نماز به هم بخورد، يعنى طورى شود كه نگويند نماز را پشت سر هم مى خواند، بنابر احتياط واجب بايد نماز را اعاده كند و بهتر آن است كه بعد از تمام كردن دوباره بخواند.

مسأله 1164- اگر در بين نماز، غذايى را كه در دهان يا لاى دندانها مانده فرو ببرد، نمازش باطل نمى شود و نيز اگر قند يا شكر و مانند اينها در دهان مانده باشد و در حال نماز كم كم آب شود و فرو رود اشكال ندارد.

يازدهم- از مبطلات نماز، شك در ركعتهاى نماز دو ركعتى يا سه ركعتى يا در دو ركعت اول نمازهاى چهار ركعتى است، در صورتى كه نمازگزار در حال شك باقى باشد.

دوازدهم- از مبطلات نماز آن است كه ركن نماز را عمداً يا سهواً كم يا زياد كند يا چيزى را كه ركن نيست عمداً كم يا زياد نمايد، و در مسأله (951) گذشت كه زيادى تكبيرة الاحرام

سهواً مبطل نماز نيست.

مسأله 1165- اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز كارى كه نماز را باطل مى كند انجام داده يا نه، نمازش صحيح است.

چيزهايى كه در نماز مكروه است

مسأله 1166- مكروه است در نماز صورت را كمى به طرف راست يا چپ بگرداند، به طورى كه نگويند روى خود را از قبله گردانده و الّا نماز باطل است چنان كه گذشت. و نيز مكروه است در نماز چشمها را روى هم بگذارد يا به طرف راست و چپ بگرداند و با ريش و دست خود بازى كند، و انگشتها را داخل هم نمايد، و آب دهن بيندازد، و به خط قرآن يا كتاب يا خط انگشتر نگاه كند و نيز مكروه است موقع خواندن حمد و سوره و گفتن ذكر براى شنيدن حرف

توضيح المسائل، ص: 255

كسى ساكت شود، بلكه هر كارى كه خضوع و خشوع را از بين ببرد مكروه مى باشد.

مسأله 1167- موقعى كه انسان خوابش مى آيد و نيز موقع خوددارى كردن از بول و غائط مكروه است نماز بخواند و همچنين پوشيدن جوراب تنگ كه پا را فشار دهد مكروه مى باشد و غير از اينها مكروهات ديگرى هم در كتابهاى مفصل گفته شده است.

مواردى كه مى شود نماز واجب را شكست

مسأله 1168- شكستن نماز واجب از روى اختيار بنابر احتياط حرام است، ولى براى حفظ مال و جلوگيرى از ضرر مالى يا بدنى و يا هر غرض دينى و يا دنيوى كه مورد اهتمام نمازگزار است اشكالى ندارد.

مسأله 1169- اگر حفظ جان خود انسان يا كسى كه حفظ جان او واجب است يا حفظ مالى كه نگهدارى آن واجب مى باشد، بدون شكستن نماز ممكن نباشد، بايد نماز را بشكند.

مسأله 1170- اگر در وسعت وقت مشغول نماز باشد و طلبكار طلب خود را از او مطالبه كند، چنانچه بتواند در بين نماز طلب او را بدهد، بايد در همان

حال بپردازد و اگر بدون شكستن نماز، دادن طلب او ممكن نيست بايد نماز را بشكند و طلب او را بدهد و بعد نماز را بخواند.

مسأله 1171- اگر در بين نماز بفهمد كه مسجد نجس است، چنانچه وقت تنگ باشد، بايد نماز را تمام كند و اگر وقت وسعت دارد و تطهير مسجد نماز را به هم نمى زند، بايد در بين نماز تطهير كند و بعد بقيه نماز را بخواند و اگر نماز را به هم مى زند، در صورتى كه بعد از نماز تطهير مسجد ممكن باشد، شكستن

توضيح المسائل، ص: 256

نماز براى تطهير جايز است و اگر بعد از نماز تطهير مسجد ممكن نباشد، بايد نماز را بشكند و مسجد را تطهير نمايد و بعد نماز را بخواند.

مسأله 1172- كسى كه بايد نماز را بشكند، اگر نماز را تمام كند معصيت كرده، ولى نماز او صحيح است اگر چه احتياط مستحب آن است كه دوباره بخواند.

مسأله 1173- اگر پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود، يادش بيايد كه اذان و اقامه را فراموش كرده، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، مستحب است براى گفتن آنها نماز را بشكند. و همچنين است اگر پيش از قرائت يادش بيايد كه اقامه را فراموش كرده است.

شكّيّات

شكيات نماز (23) قسم است: هشت قسم آن شكهايى است كه نماز را باطل مى كند و به شش قسم آن نبايد اعتنا كرد و نه قسم ديگر آن صحيح است.

شكهاى باطل
اشاره

مسأله 1174- شكهايى كه نماز را باطل مى كند از اين قرار است:

اول- شك در شماره ركعتهاى نماز دو ركعتى مثل نماز صبح و نماز مسافر، ولى شك در شماره ركعتهاى نماز مستحب و نماز احتياط نماز را باطل نمى كند.

دوم- شك در شماره ركعتهاى نماز سه ركعتى.

سوم- آنكه در نماز چهار ركعتى شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر.

توضيح المسائل، ص: 257

چهارم- آنكه در نماز چهار ركعتى پيش از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم، شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر.

پنجم- شك بين دو و پنج يا دو و بيشتر از پنج.

ششم- شك بين سه و شش يا سه و بيشتر از شش.

هفتم- شك در ركعتهاى نماز كه نداند چند ركعت خوانده است.

هشتم- شك بين چهار و شش يا چهار و بيشتر از شش و شك بين چهار و پنج بعد از ركوع و قبل از تمام شدن سجدتين.

مسأله 1175- اگر يكى از شكهاى باطل براى انسان پيش آيد بهتر آن است كه نماز را به هم نزند، بلكه به قدرى فكر كند كه صورت نماز به هم بخورد يا از پيدا شدن يقين يا گمان نا اميد شود.

شكهايى كه نبايد به آنها اعتنا كرد
اشاره

مسأله 1176- شكهايى كه نبايد به آنها اعتنا كرد از اين قراراند:

«اول» شك در چيزى كه محل بجا آوردن آن گذشته است: مثل آنكه در ركوع شك كند كه حمد را خوانده يا نه.

«دوم» شك بعد از سلام نماز.

«سوم» شك بعد از گذشتن وقت نماز.

«چهارم» شك كثير الشك يعنى كسى كه زياد شك مى كند.

«پنجم» شك امام در شماره ركعتهاى نماز در صورتى كه مأموم شماره آنها را بداند و همچنين شك مأموم در صورتى

كه امام شماره ركعتهاى نماز را بداند.

«ششم» شك در نمازهاى مستحبى و نماز احتياط.

توضيح المسائل، ص: 258

1- شك در چيزى كه محل آن گذشته است:

مسأله 1177- اگر در بين نماز شك كند كه يكى از كارهاى واجب آن را انجام داده يا نه، مثلًا شك كند كه حمد را خوانده يا نه، چنانچه مشغول كارى كه بايد بعد از آن انجام دهد نشده، بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده بجا آورد و اگر به كارى كه بايد بعد از آن انجام دهد مشغول شده، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1178- اگر در بين خواندن آيه اى شك كند كه آيه پيش را خوانده يا نه يا وقتى كه آخر آيه را مى خواند شك كند كه اول آن را خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1179- اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه كارهاى واجب آن مانند ذكر و آرام بودن بدن را انجام داده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1180- اگر در حالى كه به سجده مى رود شك كند كه ركوع كرده يا نه، لازم است برگشته و بايستد و ركوع را بجا آورد و اگر شك كند كه بعد از ركوع ايستاده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1181- اگر در حال برخاستن شك كند كه سجده يا تشهد را بجا آورده يا نه، بايد برگردد و بجا آورد.

مسأله 1182- كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مى خواند، اگر موقعى كه حمد يا تسبيحات را مى خواند، شك كند كه سجده يا تشهد را بجا آورده يا نه بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از آنكه مشغول حمد يا

تسبيحات شود شك كند كه سجده يا تشهد را بجا آورده يا نه، بايد بجا آورد.

مسأله 1183- اگر شك كند كه يكى از ركنهاى نماز را بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول كارى كه بعد از آن است نشده، بايد آن را بجا آورد، مثلًا اگر

توضيح المسائل، ص: 259

پيش از خواندن تشهد شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه، بايد بجا آورد و چنانچه بعد يادش بيايد كه آن ركن را بجا آورده بود؛ چون ركن زياد شده نمازش باطل است.

مسأله 1184- اگر شك كند عملى را كه ركن نيست بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول كارى كه بعد از آن است نشده، بايد آن را بجا آورد، مثلًا اگر پيش از خواندن سوره شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد حمد را بخواند و اگر بعد از انجام آن يادش بيايد كه آن را بجا آورده بود؛ چون ركن زياد نشده نمازش صحيح است.

مسأله 1185- اگر شك كند كه ركنى را بجا آورده يا نه؛ مثلًا مشغول تشهد است، اگر شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه، و به شك خود اعتناء نكند و بعداً يادش بيايد كه آن ركن را بجا نياورده، در صورتى كه مشغول ركن بعد نشده بايد آن را بجا آورد، و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است، مثلًا اگر پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد كه دو سجده را بجا نياورده، بايد بجا آورد، و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد نمازش باطل است.

مسأله 1186- اگر شك كند عملى را كه ركن نيست بجا آورده

يا نه، چنانچه مشغول كارى كه بعد از آن است شده، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلًا موقعى كه مشغول خواندن سوره است، اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر بعد يادش بيايد كه آن را بجا نياورده، در صورتى كه مشغول ركن بعد نشده، بايد بجا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش صحيح است، بنابر اين اگر مثلًا در قنوت يادش بيايد كه حمد را نخوانده، بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد نماز او صحيح است.

توضيح المسائل، ص: 260

مسأله 1187- اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه، چنانچه مشغول نماز ديگر شده يا بواسطه انجام كارى كه نماز را به هم مى زند، از حال نمازگزار بيرون رفته، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از اينها شك كند، بايد سلام را بگويد اگر چه مشغول تعقيب باشد. و اگر شك كند كه سلام را درست گفته يا نه به شك خود اعتنا نكند، هر چند مشغول تعقيب هم نشده باشد.

2- شك بعد از سلام:

مسأله 1188- اگر بعد از سلام نماز شك كند كه نمازش صحيح بوده يا نه، مثلًا شك كند ركوع كرده يا نه، يا بعد از سلام نماز چهار ركعتى شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت، به شك خود اعتنا نكند، ولى اگر هر دو طرف شك او باطل باشد، مثلًا بعد از سلام نماز چهار ركعتى شك كند كه سه ركعت خوانده يا پنج ركعت، نمازش باطل است.

3- شك بعد از وقت:

مسأله 1189- اگر بعد از گذشتن وقت نماز، شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده، خواندن آن لازم نيست، ولى اگر پيش از گذشتن وقت شك كند كه نماز خوانده يا نه، اگر چه گمان كند كه خوانده است، بايد آن نماز را بخواند.

مسأله 1190- اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه نماز را درست خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1191- اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر و عصر بداند چهار ركعت نماز خوانده، ولى نداند به نيّت ظهر خوانده يا به نيّت عصر، بايد چهار ركعت

توضيح المسائل، ص: 261

نماز قضا بخواند و احتياط آن است كه به نيّت نمازى كه بر او واجب است بخواند.

مسأله 1192- اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب و عشا، بداند يك نماز خوانده، ولى نداند سه ركعتى خوانده يا چهار ركعتى، بايد احتياط كند و قضاى نماز مغرب و عشا را بخواند.

4- كثير الشك (كسى كه زياد شك مى كند):

مسأله 1193- كثير الشك كسى است كه عرفا بگويند زياد شك مى كند يا اينكه حال او به نحوى باشد كه در هر سه نماز لا اقل يك مرتبه شك كند و چنين شخصى به شك خود اعتنانكند و لكن معتبر است زيادى شك از جهت عارضه موقتى مانند پريشانى خاطر از غضب و ترس نباشد.

مسأله 1194- كثير الشك اگر در بجا آوردن چيزى از اجزاء نماز شك كند بايد بنا بگذارد كه آن را بجا آورده، مثلًا اگر شك كند كه ركوع كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه ركوع كرده است و اگر آن را بجا آورد نماز باطل خواهد شد مگر در مثل ذكر

و قرائت كه زياد كردن آن موجب بطلان نماز نمى شود. و اگر در بجا آوردن چيزى شك كند كه نماز را باطل مى كند، مثل اينكه شك كند كه نماز صبح را دو ركعت خوانده يا سه ركعت بنا را بر صحت مى گذارد.

مسأله 1195- كسى كه در يك چيز نماز زياد شك مى كند چنانچه در چيزهاى ديگر نماز شك كند، بايد به دستور آن عمل نمايد؛ مثلًا كسى كه زياد شك مى كند سجده كرده يا نه، اگر در بجا آوردن ركوع شك كند بايد به دستور آن رفتار نمايد، يعنى اگر به سجده نرفته ركوع را بجا آورد و اگر به سجده رفته اعتنا نكند.

توضيح المسائل، ص: 262

مسأله 1196- كسى كه در نماز مخصوصى؛ مثلًا در نماز ظهر زياد شك مى كند، اگر در نماز ديگر مثلًا در نماز عصر شك كند، بايد به دستور شك رفتار نمايد.

مسأله 1197- كسى كه وقتى در جاى مخصوصى نماز مى خواند، زياد شك مى كند، اگر در غير آنجا نماز بخواند و شكى براى او پيش آيد، بايد به دستور شك عمل نمايد.

مسأله 1198- اگر انسان شك كند كه كثير الشك شده يا نه، بايد به دستور شك عمل نمايد. و كثير الشك تا وقتى يقين نكند كه به حال معمولى مردم برگشته بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1199- كسى كه زياد شك مى كند، اگر شك كند ركنى را بجا آورده يا نه و اعتنا نكند بعد يادش بيايد كه آن را بجا نياورده، چنانچه مشغول ركن بعد نشده بايد آن را بجا آورد، و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است، مثلًا اگر شك كند ركوع كرده يا نه

و اعتنا نكند، چنانچه پيش از سجده دوم يادش بيايد كه ركوع نكرده است، بايد ركوع كند و اگر در سجده دوم يادش بيايد، نمازش باطل است.

مسأله 1200- كسى كه زياد شك مى كند اگر شك كند چيزى را كه ركن نيست بجا آورده يا نه و اعتنا نكند و بعد يادش بيايد كه آن را بجا نياورده چنانچه از محل بجا آوردن آن نگذشته بايد آن را بجا آورد و اگر از محل آن گذشته نمازش صحيح است، مثلًا اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه و اعتنا نكند چنانچه در قنوت يادش بيايد كه حمد را نخوانده بايد بخواند، و اگر در ركوع يادش بيايد، نماز او صحيح است.

توضيح المسائل، ص: 263

5- شك امام و مأموم:

مسأله 1201- اگر امام جماعت در شماره ركعتهاى نماز شك كند، مثلًا شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، چنانچه مأموم يقين يا گمان داشته باشد كه چهار ركعت خوانده و به امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است، امام بايد نماز را تمام كند و خواندن نماز احتياط لازم نيست و نيز اگر امام يقين يا گمان داشته باشد كه چند ركعت خوانده است و مأموم در شماره ركعتهاى نماز شك كند، بايد به شك خود اعتنا نكند و بلكه در افعال نماز نيز شك امام با حفظ مأموم به طور يقين و بالعكس اعتبار دارد.

6- شك در نماز مستحبى:

مسأله 1202- اگر در شماره ركعتهاى نماز مستحبى شك كند، چنانچه طرف بيشتر شك نماز را باطل مى كند، بنا را بر كمتر بگذارد، مثلًا اگر در نافله صبح شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمى كند، مثلًا شك كند كه دو ركعت خوانده يا يك ركعت به هر طرف شك عمل كند، نمازش صحيح است.

مسأله 1203- كم شدن ركن نافله را باطل مى كند ولى زياد شدن ركن آن را باطل نمى كند، پس اگر يكى از كارهاى نافله را فراموش كند و موقعى يادش بيايد كه مشغول ركن بعد از آن شده بايد آن كار را انجام دهد و دوباره آن ركن را

توضيح المسائل، ص: 264

بجا آورد، مثلًا اگر در بين ركوع يادش بيايد كه سوره حمد را نخوانده بايد برگردد و حمد را بخواند و دوباره به ركوع رود.

مسأله 1204- اگر در يكى از كارهاى نافله شك كند، خواه

ركن باشد يا غير ركن، چنانچه محل آن نگذشته، بايد آن را بجا آورد و اگر محل آن گذشته به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1205- اگر در نماز مستحبى دو ركعتى گمانش به سه ركعت يا بيشتر برود، بايد اعتنا نكند و نمازش صحيح است. و اگر گمانش به دو ركعت يا كمتر برود به همان گمان عمل كند، مثلًا اگر گمانش به يك ركعت مى رود بايد يك ركعت ديگر بخواند.

مسأله 1206- اگر در نماز نافله كارى كند كه براى آن در نماز واجب سجده سهو واجب مى شود، يا يك سجده يا تشهد را فراموش نمايد، لازم نيست بعد از نماز سجده سهو يا قضاى سجده و تشهد را بجا آورد.

مسأله 1207- اگر شك كند كه نماز مستحبى را خوانده يا نه، چنانچه آن نماز مثل نماز جعفر طيار وقت معين نداشته باشد بنا بگذارد كه نخوانده است، و همچنين است اگر مثل نافله يوميه وقت معين داشته باشد و پيش از گذشتن وقت شك كند كه آن را بجا آورده يا نه، ولى اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه آن را خوانده است يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

توضيح المسائل، ص: 265

شكهاى صحيح
اشاره

مسأله 1208- در نه صورت اگر در شماره ركعتهاى نماز چهار ركعتى شك كند، بنابر احتياط مستحب بايد فوراً فكر نمايد، پس اگر يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا كرد، همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند، وگر نه به دستورهايى كه گفته مى شود عمل نمايد، و آن نه صورت از اين قرار است:

اول: آنكه بعد از تمامى ذكر سجده دوم شك كند كه دو

ركعت خوانده است يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد كه سه ركعت خوانده است و يك ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز بنابر احتياط واجب يك ركعت نماز احتياط ايستاده بجا آورد و دو ركعت نشسته كافى نيست و اگر معذور است و نمازش را نشسته انجام مى دهد يك ركعت نشسته بايد انجام دهد.

دوم: شك بين دو و چهار بعد از تمامى ذكر از سجده دوم كه بايد بنا را بگذارد چهار ركعت خوانده و نماز را تمام كند، و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.

سوم: شك بين دو و سه و چهار بعد از تمامى ذكر از سجده دوم كه بايد بنا را بر چهار بگذارد و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته بجا آورد.

چهارم: شك بين چهار و پنج بعد از تمام كردن ذكر از سجده دوم كه بايد بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند، و بعد از نماز دو سجده سهو بجا آورد ولى اگر بعد از سجده اول، يا پيش از تمامى ذكر از سجده دوم، يكى از اين چهار شك براى او پيش آيد، نمازش باطل است.

توضيح المسائل، ص: 266

پنجم: شك بين سه و چهار، كه در هر جاى نماز باشد، بايد بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند، و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بجا آورد.

ششم: شك بين چهار و پنج در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و يك ركعت نماز

احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بجا آورد.

هفتم: شك بين سه و پنج در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده بجا آورد.

هشتم: شك بين سه و چهار و پنج در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و بعد از سلام نماز، دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته بجا آورد.

نهم: شك بين پنج و شش در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو سجده سهو بجا آورد و نيز بنابر احتياط واجب دو سجده سهو براى ايستادن بى جا در اين چهار صورت بجا آورد.

مسأله 1209- اگر يكى از شكهاى صحيح براى انسان پيش آيد بنابر احتياط نبايد نماز را بشكند و بايستى به دستورى كه گفته شد عمل نمايد.

مسأله 1210- اگر يكى از شكهايى كه نماز احتياط براى آنها واجب است در نماز پيش آيد، چنانچه انسان نماز را تمام كند احتياط آن است كه نماز احتياط را بخواند، و بدون خواندن نماز احتياط، نماز را از سر نگيرد و اگر پيش از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند نماز را از سر بگيرد، نماز دومش هم باطل است، ولى اگر بعد از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند، مشغول نماز شود، نماز دومش صحيح است.

توضيح المسائل، ص: 267

مسأله 1211- وقتى يكى از شكهاى باطل براى انسان پيش آيد و بداند كه اگر به حالت بعدى منتقل شود براى او يقين يا گمان پيدا مى شود مى تواند با حالت شك نماز را ادامه دهد، مثلًا اگر در

حال ايستادن شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر و بداند كه اگر به ركوع رود به يك طرف يقين يا گمان پيدا مى كند مى تواند با اين حال ركوع كند و اگر يقين و يا گمان براى وى حاصل شد طبق آن عمل مى كند و درغير اين صورت نماز باطل خواهد بود.

مسأله 1212- اگر اول، گمانش به يك طرف بيشتر باشد، بعد دو طرف در نظر او مساوى شود، بايد به دستور شك عمل نمايد و اگر اول دو طرف در نظر او مساوى باشد و به طرفى كه وظيفه او است بنا بگذارد، بعد گمانش به طرف ديگر برود، بايد همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند.

مسأله 1213- كسى كه نمى داند گمانش به يك طرف بيشتر است يا هر دو طرف در نظر او مساوى است بايد به دستور شك عمل كند.

مسأله 1214- اگر بعد از نماز بداند كه در بين نماز حال ترديدى داشته كه مثلًا دو ركعت خوانده يا سه ركعت و بنا را بر سه گذاشته، ولى نداند كه گمانش به خواندن سه ركعت بوده، يا هر دو طرف در نظر او مساوى بوده، بايد نماز احتياط را بخواند.

مسأله 1215- اگر موقعى كه تشهد مى خواند يا بعد از ايستادن شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه و در همان موقع يكى از شكهايى كه اگر بعد از تمام شدن دو سجده اتفاق بيفتد صحيح مى باشد، براى او پيش آيد، مثلًا شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، چنانچه به دستور آن شك عمل كند نماز صحيح است.

مسأله 1216- اگر پيش از آنكه مشغول

تشهد شود، يا پيش از ايستادن

توضيح المسائل، ص: 268

شك كند كه يك يا دو سجده را بجا آورده يا نه و در همان موقع يكى از شكهايى كه بعد از تمام شدن دو سجده صحيح است و قبل از آن باطل است برايش پيش آيد نمازش باطل است.

مسأله 1217- اگر موقعى كه ايستاده بين سه و چهار يا بين سه و چهار و پنج شك كند و يادش بيايد كه يك يا دو سجده از ركعت پيش را بجا نياورده نمازش باطل است.

مسأله 1218- اگر شك او از بين برود، و شك ديگرى برايش پيش آيد، مثلًا اول شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بعد شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، بايد به دستور شك دوم عمل نمايد.

مسأله 1219- اگر بعد از نماز شك كند كه در حال نماز مثلًا بين دو و چهار شك كرده، يا بين سه و چهار، بهتر آن است كه به دستور هر دو عمل كند و نماز را دوباره بخواند و جايز است كه نماز را به هم زده و دوباره بخواند.

مسأله 1220- اگر بعد از نماز بفهمد كه در حال نماز شكى براى او پيش آمده، ولى نداند از شكهاى باطل يا صحيح بوده، و اگر از شكهاى صحيح بوده نداند كدام قسم آن بوده است، بهتر آن است كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده و يك ركعت ايستاده و دو ركعت نشسته و دو سجده سهو بجا آورد و نماز را هم دوباره بخواند و جايز است نماز را به هم زده و دوباره بخواند.

مسأله 1221- كسى كه نشسته نماز مى خواند،

اگر شكى كند كه بايد براى آن يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بخواند، بايد يك ركعت نشسته بجا آورد و اگر شكى كند كه بايد براى آن دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بايد دو ركعت نشسته بجا آورد.

مسأله 1222- كسى كه ايستاده نماز مى خواند، اگر موقع خواندن نماز

توضيح المسائل، ص: 269

احتياط از ايستادن عاجز شود، بايد مثل كسى كه نماز را نشسته مى خواند كه حكم آن در مسأله پيش گفته شد، نماز احتياط را بجا آورد.

مسأله 1223- كسى كه نشسته نماز مى خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط بتواند بايستد، بايد به وظيفه كسى كه نماز را ايستاده مى خواند عمل كند.

دستور نماز احتياط

مسأله 1224- كسى كه نماز احتياط بر او واجب است، بعد از سلام نماز بايد فورا نيّت نماز احتياط كند و تكبير بگويد و حمد را بخواند و به ركوع رود و دو سجده نمايد پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده تشهد بخواند و سلام دهد و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است بعد از دو سجده يك ركعت ديگر مثل ركعت اول بجا آورد و بعد از تشهد سلام دهد.

مسأله 1225- نماز احتياط سوره و قنوت ندارد و بايد آن را آهسته بخوانند و نيّت آن را به زبان نياورند و احتياط مستحب آن است كه (بسم اللَّه) آن را هم آهسته بگويند.

مسأله 1226- اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد نمازى كه خوانده درست بوده، لازم نيست نماز احتياط را بخواند و اگر در بين نماز احتياط بفهمد، لازم نيست آن را تمام نمايد.

مسأله 1227- اگر پيش

از خواندن نماز احتياط بفهمد كه ركعتهاى نمازش كم بوده، چنانچه كارى كه نماز را باطل مى كند انجام نداده، بايد آنچه را

توضيح المسائل، ص: 270

از نماز نخوانده بخواند و براى سلام بى جا دو سجده سهو بنمايد و اگر كارى كه نماز را باطل مى كند، انجام داده، مثلًا پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره بجا آورد.

مسأله 1228- اگر بعد از نماز احتياط بفهمد كسرى نمازش به مقدار نماز احتياط بوده، مثلًا در شك بين سه و چهار يك ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، نمازش صحيح است.

مسأله 1229- اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسرى نماز كمتر از نماز احتياط بوده، مثلًا در شك بين دو و چهار، دو ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، بايد نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1230- اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسرى نمازش بيشتر از نماز احتياط بوده، مثلًا در شك بين سه و چهار يك ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده، چنانچه بعد از نماز احتياط كارى كه نماز را باطل مى كند انجام داده، مثلًا پشت به قبله كرده بايد نماز را دوباره بخواند و اگر كارى كه نماز را باطل مى كند انجام نداده، نماز احتياطش محسوب است، و يك ركعت كسرى نمازش را بجا آورد و نمازش صحيح است و براى زيادى هر يك از سلام در اصل نماز و نماز احتياط دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1231- اگر بين دو و سه و چهار شك كند، و بعد از خواندن دو ركعت نماز احتياط ايستاده، يادش بيايد

كه نماز را دو ركعت خوانده، لازم نيست دو ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند.

مسأله 1232- اگر بين سه و چهار شك كند و موقعى كه يك ركعت نماز

توضيح المسائل، ص: 271

احتياط ايستاده را مى خواند يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد نماز احتياط را تمام كند و نمازش صحيح است و براى سلام زيادى سجده سهو مى نمايد، و اگر موقعى كه دو ركعت نماز احتياط نشسته مى خواند يادش بيايد، پس اگر قبل از ركوع اول يادش بيايد بايستد و نماز را مطابق كسرى كه دارد تمام نمايد و اگر بعد از ركوع يادش بيايد نمازش باطل است.

مسأله 1233- اگر بين دو و سه و چهار شك كند و موقعى كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مى خواند، پيش از ركوع دوم يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده بايد بنشيند و نماز احتياط را يك ركعتى تمام كند و بهتر آن است كه نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1234- اگر در بين نماز احتياط بفهمد كسرى نمازش بيشتر يا كمتر از نماز احتياط بوده، چنانچه نتواند نماز احتياط را مطابق كسرى نمازش تمام كند، بايد آن را رها كند و در اين صورت اگر ممكن باشد كسرى نماز را بجا آورد و اگر ممكن نباشد، نماز را دو باره بخواند، مثلًا در شك بين سه و چهار اگر موقعى كه دو ركعت نماز احتياط نشسته را مى خواند، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، چون نمى تواند دو ركعت نشسته را به جاى دو ركعت ايستاده حساب كند، بايد نماز احتياط نشسته را رها كند، پس اگر قبل از ركوع اول نماز

احتياط يادش آمده بود بايد كسرى نمازش را بخواند و اگر بعد از آن بوده بايد نماز را دوباره بجا آورد.

مسأله 1235- اگر شك كند نماز احتياطى را كه بر او واجب بوده بجا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز گذشته باشد به شك خود اعتنا نكند و اگر وقت دارد، در صورتى كه بين شك و نماز زياد طول نكشيده و كارى هم مثل رو

توضيح المسائل، ص: 272

گرداندن از قبله كه نماز را باطل مى كند انجام نداده، بايد نماز احتياط را بخواند و اگر كارى كه نماز را باطل مى كند بجا آورده، يا بين نماز و شك او زياد طول كشيده، اعتنا به شك ننمايد.

مسأله 1236- اگر در نماز احتياط، ركنى را زياد كند، يا مثلًا به جاى يك ركعت دو ركعت بخواند، نماز احتياط باطل مى شود، و بايد دوباره اصل نماز را بخواند.

مسأله 1237- موقعى كه مشغول نماز احتياط است اگر در يكى از كارهاى آن شك كند، چنانچه محل آن نگذشته، بايد آن را بجا آورد، و اگر محلش گذشته باشد بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلًا اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه چنانچه به ركوع نرفته بايد بخواند و اگر به ركوع رفته بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1238- اگر در شماره ركعتهاى نماز احتياط شك كند، چنانچه طرف بيشتر شك نماز را باطل مى كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمى كند، بايد بنا را بر بيشتر بگذارد، مثلًا موقعى كه مشغول خواندن دو ركعت نماز احتياط است، اگر شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت،

چون طرف بيشتر شك نماز را باطل مى كند، بايد بنا را بگذارد كه دو ركعت خوانده و اگر شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون طرف بيشتر شك نماز را باطل نمى كند بايد بنا را بگذارد كه دو ركعت خوانده است.

مسأله 1239- اگر در نماز احتياط چيزى كه ركن نيست سهواً كم يا زياد شود، سجده سهو ندارد.

توضيح المسائل، ص: 273

مسأله 1240- اگر بعد از سلام نماز احتياط شك كند كه يكى از اجزاء يا شرائط آن را بجا آورده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1241- اگر در نماز احتياط، تشهد يا يك سجده را فراموش كند و در جاى خود تداركش ممكن نباشد، احتياط واجب آن است كه بعد از سلام نماز آن را قضا نمايد.

مسأله 1242- اگر نماز احتياط و قضاى يك سجده يا قضاى يك تشهد يا دو سجده سهو بر او واجب شود، بايد اول نماز، احتياط را بجا آورد.

مسأله 1243- حكم گمان در نماز نسبت به ركعات مثل حكم يقين است، مگر اينكه گمان به بطلان داشته باشد مثل اينكه در مورد شك بين چهار و پنج ركعت گمان به پنج ركعت داشته باشد كه حكم شك را دارد اما اگر نداند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت و گمان داشته باشد كه دو ركعت خوانده، بنا را مى گذارد كه دو ركعت است و اگر در نماز چهار ركعتى گمان دارد كه چهار ركعت خوانده، نبايد نماز احتياط را بخواند و اما نسبت با افعال گمان حكم شك را دارد، پس اگر گمان دارد، ركوع كرده در صورتى كه داخل سجده نشده است، بايد

آن را بجا آورد و اگر گمان دارد حمد را نخوانده، چنانچه در سوره داخل شده باشد اعتنا به گمان ننمايد و نمازش صحيح است.

مسأله 1244- حكم شك و سهو و گمان در نمازهاى واجب يوميه و نمازهاى واجب ديگر فرق ندارد، مثلًا اگر در نماز آيات شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون شك او در نماز دو ركعتى است، نمازش باطل مى شود و اگر گمان داشته باشد كه دو ركعت يا يك ركعت است بر طبق گمان خود نماز را تمام مى نمايد.

توضيح المسائل، ص: 274

سجده سهو
اشاره

مسأله 1245- براى پنج چيز بعد از سلام نماز، انسان بايد دو سجده سهو به دستورى كه بعداً گفته مى شود بجا آورد:

اول- آنكه در بين نماز، سهواً حرف بزند.

دوم- جايى كه نبايد سلام نماز را بدهد، مثلًا در ركعت اول سهواً سلام بدهد.

سوم- آنكه تشهد را فراموش كند.

چهارم- آنكه در نماز چهار ركعتى بعد از تمامى ذكر سجده دوم شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت.

پنجم- آنكه يك سجده را فراموش كند يا اينكه در جايى كه بايد بايستد مثلًا موقع خواندن حمد و سوره اشتباهاً بنشيند يا در جايى كه بايد بنشيند مثلًا موقع خواندن تشهد اشتباهاً بايستد، در همه اين صور، بنابر احتياط واجب بايد دو سجده سهو بجا آورد و در غير اينها براى هر چيزى كه در نماز اشتباهاً كم يا زياد كند احتياط مستحب آن است كه دو سجده سهو بنمايد و احكام اين چند صورت در مسائلى گفته مى شود.

مسأله 1246- اگر انسان اشتباهاً يا به خيال اينكه نمازش تمام شده حرف بزند، بايد دو سجده سهو بجا

آورد.

مسأله 1247- براى صدايى كه از آه كشيدن و سرفه كردن پيدا مى شود سجده سهو واجب نيست، ولى اگر سهواً آخ يا آه بگويد، بايد سجده سهو نمايد.

توضيح المسائل، ص: 275

مسأله 1248- اگر چيزى را كه غلط خوانده دوباره به طور صحيح بخواند، براى دوباره خواندن آن سجده سهو واجب نيست.

مسأله 1249- اگر در نماز سهواً مدتى حرف بزند و تمام آنها عرفاً يك مرتبه حساب شود، دو سجده سهو بعد از سلام نماز كافى است.

مسأله 1250- اگر سهواً تسبيحات اربعه را نگويد، احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1251- اگر در جايى كه نبايد سلام نماز را بگويد سهواً بگويد:

«السّلامُ عَلَينا وَ عَلى عِبادِ اللَّهِ الصّالِحِين» يا بگويد «السّلامُ عَلَيكُم» اگر چه «وَ رَحمة اللَّه وَ بَركاتهُ» را نگفته باشد بايد دو سجده سهو بنمايد، ولى اگر اشتباهاً بگويد: «السّلام عَلَيكَ أيّهُا النّبي وَرَحمةُ اللَّه وَبَركاتهُ» احتياط مستحب آن است كه دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1252- اگر در جايى كه نبايد سلام دهد اشتباهاً هر سه سلام را بگويد، دو سجده سهو كافى است.

مسأله 1253- اگر يك سجده يا تشهد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد، بايد برگردد و بجا آورد و بعد از نماز بنابر احتياط واجب براى ايستادن بى جا دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1254- اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه يك سجده يا تشهد را از ركعت پيش فراموش كرده، بايد بعد از سلام نماز بنابر احتياط سجده يا تشهد را قضا نمايد و بعد از آن دو سجده سهو نيز بجا آورد.

مسأله 1255-

اگر سجده سهو را بعد از سلام نماز عمداً بجا نياورد، معصيت كرده و واجب است هر چه زودتر آن را انجام دهد و چنانچه سهواً بجا

توضيح المسائل، ص: 276

نياورد، هر وقت يادش آمد بنابر احتياط واجب بايد فوراً انجام دهد، و لازم نيست نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1256- اگر شك دارد مثلًا دو سجده سهو بر او واجب شده يا نه، لازم نيست بجا آورد.

مسأله 1257- كسى كه شك دارد مثلًا دو سجده سهو بر او واجب شده يا چهار سجده، اگر دو سجده بنمايد كافى است.

مسأله 1258- اگر بداند يكى از دو سجده سهو را بجا نياورده و تدارك آن ممكن نباشد بايد دو سجده سهو بجا آورد و اگر بداند سهواً سه سجده كرده، احتياط واجب آن است كه دوباره دو سجده سهو بنمايد.

دستور سجده سهو:

مسأله 1259- دستور سجده سهو اين است كه بعد از سلام نماز فوراً نيّت سجده سهو كند و پيشانى را به چيزى كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و احوط اين است كه بگويد: «بِسم اللَّه وَ بِاللَّه السّلامُ عَلَيك أيّها النّبى وَرَحمة اللَّه وَبَركاتُه» بعد بايد بنشيند و دوباره به سجده رود و ذكرى را كه گفته شد بگويد و بنشيند و بعد از خواندن تشهد سلام دهد و اگر در سجده عوض ذكر سابق بگويد «بِسمِ اللَّه وَ باللَّه اللّهُمَّ صلّ عَلى مُحَمّد وَآل مُحَمّدٍ» كافى است.

توضيح المسائل، ص: 277

قضاى سجده و تشهد فراموش شده

مسأله 1260- سجده و تشهدى را كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز، قضاى آن را بجا مى آورد، بايد تمام شرائط نماز: مانند پاك بودن بدن و لباس و رو به قبله بودن و شرطهاى ديگر را داشته باشد.

مسأله 1261- اگر سجده را چند دفعه فراموش كند، مثلًا يك سجده از ركعت اول، و يك سجده از ركعت دوم را فراموش نمايد، بايد بعد از نماز، قضاى هر دو را با سجده هاى سهوى كه احتياطاً براى آنها لازم است بجا آورد.

مسأله 1262- اگر يك سجده و تشهد را فراموش كند، مى تواند هر يكى را كه بخواهد اول قضا نمايد، اگر چه بداند كدام اول فراموش شده است.

مسأله 1263- اگر دو سجده را از دو ركعت فراموش نمايد لازم نيست هنگام قضا مراعات ترتيب نمايد.

مسأله 1264- اگر بين سلام نماز و قضاى سجده يا تشهد به جهت فراموشى و يا سهواً كارى كند كه اگر عمداً يا سهواً در نماز اتفاق بيفتد نماز باطل مى شود، مثلًا پشت به قبله نمايد، احتياط مستحب

آن است كه بعد از قضاى سجده و تشهد دوباره نماز را بخواند.

مسأله 1265- اگر بعد از سلام نماز و قبل از انجام عمل منافى يعنى كارى كه عمداً و يا سهواً موجب بطلان نماز مى شود يادش بيايد كه يك سجده يا تشهد را از ركعت آخر فراموش كرده بايد برگشته و سجده و تشهد و سلام را انجام داده و دو سجده سهو براى سلام بى جا بجا آورد و اما اگر بعد از انجام عمل منافى با

توضيح المسائل، ص: 278

نماز يادش بيايد تنها آن سجده و يا تشهد را قضا مى كند و دو سجده سهو نيز انجام مى دهد.

مسأله 1266- اگر بين سلام نماز و قضاى سجده يا تشهد كارى كند كه براى آن سجده سهو واجب مى شود، مثل آنكه سهواً حرف بزند، بنابر احتياط واجب بايد سجده يا تشهد را قضا كند و غير از سجده سهوى كه براى قضاى سجده يا تشهد مى نمايد دو سجده سهو ديگر نيز بنمايد.

مسأله 1267- اگر نداند كه در نماز سجده را فراموش كرده يا تشهد را اگر قبل از انجام عمل منافى با نماز باشد بايد طبق صدر مسأله (1265) عمل كند و اما اگر بعد از آن باشد بايد سجده و تشهد را قضا نمايد و دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1268- اگر شك دارد كه سجده يا تشهد را فراموش كرده يا نه واجب نيست قضا يا سجده سهو نمايد.

مسأله 1269- اگر بداند سجده يا تشهد را فراموش كرده و شك كند كه پيش از ركوع ركعت بعد بجا آورده يا نه، احتياط واجب آن است كه آن را قضا نمايد.

مسأله 1270- كسى كه

بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد، اگر براى كار ديگر هم سجده سهو بر او واجب شود، بايد بعد از نماز سجده يا تشهد را قضا نمايد، بعد سجده سهو را بجا آورد.

مسأله 1271- اگر شك دارد كه بعد از نماز، قضاى سجده يا تشهد فراموش شده را بجا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز نگذشته باشد بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد و اگر وقت نماز گذشته باشد قضاى آن مستحب است.

توضيح المسائل، ص: 279

كم و زياد كردن اجزاء و شرائط نماز

مسأله 1272- هر گاه چيزى از واجبات نماز را عمداً كم يا زياد كند اگر چه يك حرف آن باشد، نماز باطل است.

مسأله 1273- اگر بواسطه ندانستن مسأله چيزى از واجبات ركنى نماز را كم يا زياد كند، نماز باطل است و اما كم و زياد كردن واجب غير ركنى اگر به اعتقاد صحت و يا به جهت غفلت و يا نسيان باشد نماز را باطل نمى كند.

همچنين اگر بواسطه ندانستن مسأله حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را آهسته بخواند يا حمد و سوره نماز ظهر و عصر را بلند بخواند يا در مسافرت نماز ظهر و عصر و عشا را چهار ركعتى بخواند نمازش صحيح است البته به تفصيلى كه در نماز مسافر ذكر مى شود.

مسأله 1274- اگر در بين نماز بفهمد وضو يا غسلش باطل بوده يا بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده، بايد نماز را به هم بزند و دوباره نماز را با وضو يا غسل بخواند و اگر بعد از نماز بفهمد، بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بجا آورد و اگر وقت گذشته باشد قضا نمايد.

مسأله 1275-

اگر بعد از رسيدن به ركوع يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش را فراموش كرده، نمازش باطل است و اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد، بايد برگردد و دو سجده را بجا آورد و برخيزد و حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز بنابر احتياط واجب، براى ايستادن بى جا دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1276- اگر پيش از گفتن «السّلامُ عَلينا» وَ «السلامُ عَلَيكُم» يادش بيايد كه دو سجده ركعت آخر را بجا نياورده، بايد دو سجده را بجا آورد و دو باره تشهد را بخواند و نماز را سلام دهد و همچنين است اگر پس از گفتن

توضيح المسائل، ص: 280

سلام يادش بيايد وليكن بايد دو سجده سهو براى سلام بيجا نيز انجام دهد و اگر بعد از منافى با نماز يادش بيايد نماز باطل است.

مسأله 1277- اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز را نخوانده، بايد مقدارى را كه فراموش كرده بجا آورد.

مسأله 1278- اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز را نخوانده، چنانچه كارى انجام داده كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مى كند، مثلًا پشت به قبله كرده، نمازش باطل است و اگر كارى كه عمدى و سهوى آن، نماز را باطل مى كند، انجام نداده بايد فوراً مقدارى را كه فراموش كرده بجا آورد و براى سلام بيجا دو سجده سهو نيز بايد انجام دهد.

مسأله 1279- هر گاه بعد از سلام نماز عملى انجام دهد كه اگر در

نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مى كند، مثلًا پشت به قبله نمايد و بعد يادش بيايد كه دو سجده آخر را بجا نياورده، نمازش باطل است و اگر پيش از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند، يادش بيايد، بايد دو سجده اى را كه فراموش كرده بجا آورد و دوباره تشهد را بخواند و نماز را سلام دهد و دو سجده سهو براى سلامى كه اول گفته است بنمايد.

مسأله 1280- اگر بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده، يا پشت به قبله خوانده بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته باشد قضا نمايد، و اما اگر بفهمد كه به طرف راست يا به طرف چپ قبله بجا آورده، در صورتى كه پيش از گذشتن وقت باشد دوباره بخواند ولى اگر بعد از گذشتن وقت باشد بعيد نيست قضا نداشته باشد و اما اگر با انحراف كمتر از (90) درجه بود در داخل وقت نيز اعاده ندارد.

توضيح المسائل، ص: 281

نماز مسافر
اشاره

مسافر بايد نماز ظهر و عصر و عشا را با هشت شرط شكسته بجا آورد يعنى دو ركعت بخواند:

شرط اول- آنكه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعى نباشد و فرسخ شرعى مقدارى كمتر از پنج كيلومتر و نيم است.

مسأله 1281- كسى كه رفتن و برگشتن او هشت فرسخ است، چنانچه رفتن او و همچنين برگشتنش كمتر از چهار فرسخ نباشد، بايد نماز را شكسته بخواند و نيز اگر رفتن سه فرسخ و برگشتن پنج فرسخ يا به عكس باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1282- اگر رفتن و برگشتن هشت فرسخ باشد اگر چه روزى كه مى رود، همان روز يا شب آن

برنگردد، بايد نماز را شكسته بخواند، اگر چه بهتر آن است كه تمام نيز بخواند.

مسأله 1283- اگر سفر مختصرى از هشت فرسخ كمتر باشد يا انسان نداند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، نبايد نماز را شكسته بخواند و چنانچه شك كند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، تحقيق كردن برايش لازم نيست و بايد نمازش را تمام بخواند.

مسأله 1284- اگر دو عادل يا شخص موثقى خبر دهد كه سفر انسان هشت فرسخ است بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1285- كسى كه يقين دارد سفر او هشت فرسخ است، اگر نماز را شكسته بخواند و بعد بفهمد كه هشت فرسخ نبوده، بايد آن را چهار ركعتى بجا آورد و اگر وقت گذشته باشد قضا نمايد.

توضيح المسائل، ص: 282

مسأله 1286- كسى كه يقين دارد سفرش هشت فرسخ نيست يا شك دارد كه هشت فرسخ هست يا نه، چنانچه در بين راه بفهمد كه سفر او هشت فرسخ بوده، اگر چه كمى از راه باقى باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر تمام خوانده دوباره شكسته بجا آورد و اگر وقت گذشته باشد قضا ندارد.

مسأله 1287- اگر بين دو محلى كه فاصله آنها كمتر از چهار فرسخ است، چند مرتبه رفت و آمد كند، اگر چه روى هم رفته هشت فرسخ شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1288- اگر محلى دو راه داشته باشد، يك راه آن كمتر از هشت فرسخ و راه ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد، چنانچه انسان از راهى كه هشت فرسخ است به آنجا برود، بايد نماز را شكسته بخواند، و اگر از راهى كه هشت

فرسخ نيست برود بايد تمام بخواند.

مسأله 1289- اگر شهر ديوار دارد، بايد ابتداى هشت فرسخ را از ديوار شهر حساب كند و اگر ديوار ندارد، بايد از خانه هاى آخر شهر حساب نمايد.

شرط دوم- آنكه از اول مسافرت، قصد هشت فرسخ را داشته باشد، پس اگر به جايى كه كمتر از هشت فرسخ است مسافرت كند و بعد از رسيدن به آنجا قصد كند جايى برود كه با مقدارى كه آمده هشت فرسخ شود، چون از اول قصد هشت فرسخ را نداشته، بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود يا مسافتى برود كه با برگشتن به وطنش يا محلى كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند، هشت فرسخ مى شود بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1290- كسى كه نمى داند سفرش چند فرسخ است، مثلًا براى پيدا كردن گمشده اى مسافرت مى كند و نمى داند كه چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا

توضيح المسائل، ص: 283

كند، بايد نماز را تمام بخواند، ولى در برگشتن چنانچه تا وطنش يا جايى كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند، هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و نيز اگر در بين رفتن قصد كند كه چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1291- مسافر در صورتى بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود، پس كسى كه از شهر بيرون مى رود و مثلًا قصدش اين است كه اگر رفيق پيدا كند، سفر هشت فرسخى برود، چنانچه اطمينان دارد كه رفيق پيدا مى كند، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر اطمينان ندارد، بايد تمام بخواند.

مسأله

1292- كسى كه قصد هشت فرسخ دارد، اگر چه در هر روز مقدار كمى راه برود، وقتى به جايى برسد كه اذان شهر را نشنود و اهل شهر او را نبينند و نشانه آن اين است كه او اهل شهر را نبيند، بايد نماز را شكسته بخواند، هر چند در هر روز مقدار كمى راه برود و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1293- كسى كه در سفر در اختيار ديگرى است مانند نوكرى كه با آقاى خود مسافرت مى كند يا زندانى كه به خارج از شهرش برده مى شود، چنانچه بداند سفر او هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر نداند، نماز را تمام بجا آورد و پرسيدن لازم نيست.

مسأله 1294- كسى كه در سفر در اختيار ديگرى است، اگر بداند يا گمان داشته باشد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مى شود بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1295- كسى كه در سفر در اختيار ديگرى است، اگر شك دارد كه

توضيح المسائل، ص: 284

پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مى شود يا نه، بايد نماز را تمام بخواند، ولى چنانچه احتمال جدا شدن او ضعيف باشد به نحوى كه اطمينان به جدا نشدن داشته باشد بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط سوم- آنكه در بين راه از قصد خود برنگردد، پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد يا مردد شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1296- اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه همانجا بماند يا بعد از ده

روز برگردد يا در برگشتن و ماندن مردد باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1297- اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود، و تصميم داشته باشد كه برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند اگر چه بخواهد كمتر از ده روز در آنجا بماند.

مسأله 1298- اگر براى رفتن به سفر هشت فرسخى حركت كند و بعد از رفتن مقدارى از راه بخواهد جاى ديگرى برود، چنانچه از محل اولى كه حركت كرده تا جايى كه مى خواهد برود، سفر هشت فرسخى باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1299- اگر بعد از آنكه چهار فرسخ رفت مردد شود كه بقيه هشت فرسخ را برود يا بدون اينكه ده روز در جايى بماند به محل خود برگردد، چه در موقعى كه مردد است راه برود يا نرود، بايد نماز را شكسته بخواند، چه آنكه بعداً تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود يا اينكه برگردد.

مسأله 1300- اگر پيش از آنكه هشت فرسخ را طى كند، مردد شود كه بقيه راه را برود يا اينكه به محل خود برگردد، ولى احتمال اين را بدهد كه در

توضيح المسائل، ص: 285

محل ترديد ده روز توقف مى نمايد و بعد تصميم بگيرد كه بدون ماندن ده روز بقيه راه را برود، در اين صورت اگر در حال ترديد راه نرفته باشد بايد تا آخر نماز را شكسته بخواند اما اگر برخى از راه را با حال ترديد انجام داده باشد و بعد تصميم به ادامه سفر گرفته باشد چنانچه مجموع مسافت رفت و برگشت منهاى مسافتى كه با ترديد پيموده است كمتر از هشت فرسخ باشد لازم است نماز را

تمام انجام دهد و اگر هشت فرسخ باشد از وقتى كه شروع به رفتن مى نمايد نمازش شكسته است.

مسأله 1301- اگر بعد از آنكه هشت فرسخ برود، مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه يادر محلى ده روز بماند يا نه و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود و يا ده روز نماند بايد نماز را شكسته بخواند و در اين دو صورت فرقى نيست ميان اينكه در حال ترديد راه برود يا نرود.

شرط چهارم- آنكه نخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود بگذرد يا ده روز يا بيشتر در جايى بماند، پس كسى كه مى خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد يا ده روز در محلى بماند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1302- كسى كه نمى داند پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش مى گذرد يا نه يا ده روز در محلى قصد اقامت مى نمايد يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1303- كسى كه مى خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد يا ده روز در محلى بماند و نيز كسى كه مردد است كه از وطنش بگذرد يا ده روز در محلى بماند، اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود، باز هم بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر باقيمانده راه هر چند با برگشتن

توضيح المسائل، ص: 286

هشت فرسخ باشد بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط پنجم- آنكه براى كار حرام سفر نكند و اگر براى كار حرامى مانند دزدى سفر كند، بايد نماز را تمام بخواند. و همچنين است اگر خود سفر حرام باشد، مثل آنكه براى

او ضررى كه اقدام بر آن شرعاً حرام است داشته باشد يا زن بدون اجازه شوهر چنانچه منافى با حقوق وى باشد و يا فرزند با نهى پدر و مادر كه موجب عقوقش باشد سفرى بروند كه بر آنان واجب نباشد، ولى اگر مثل سفر حج واجب باشد، بايد نماز را شكسته بخوانند.

مسأله 1304- سفرى كه واجب نيست اگر سبب اذيت- ناشى از شفقت- پدر و مادر باشد حرام است و انسان بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند و روزه هم بگيرد.

مسأله 1305- كسى كه سفر او حرام نيست و براى كار حرام هم سفر نمى كند، اگر چه در سفر معصيتى انجام دهد، مثلًا غيبت كند يا شراب بخورد سفرش سفر معصيت نيست و بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1306- اگر براى آنكه كار واجبى را ترك كند، مسافرت نمايد، چه غرض ديگرى در سفر داشته باشد يا نه نمازش تمام است، پس كسى كه بدهكار است، اگر بتواند بدهى خود را بدهد و طلبكار هم مطالبه كند، چنانچه در سفر نتواند بدهى خود را بدهد و براى فرار از دادن قرض مسافرت نمايد، بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر سفرش براى كار ديگرى است اگر چه در سفر ترك واجب نيز بنمايد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1307- اگر سفر او سفر حرام نباشد، ولى حيوان سوارى او يا مركب ديگرى كه سوار او است غصبى باشد يا در زمين غصبى مسافرت كند بايد نماز را شكسته بخواند.

توضيح المسائل، ص: 287

مسأله 1308- كسى كه با ظالم مسافرت مى كند، اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك به ظالم در ظلمش باشد، بايد

نماز را تمام بخواند و اگر ناچار باشد يا مثلًا براى نجات دادن مظلومى با او مسافرت كند، نمازش شكسته است.

مسأله 1309- اگر به قصد تفريح و گردش مسافرت كند، سفر او حرام نيست و بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1310- اگر براى لهو و خوشگذرانى به شكار رود، حرام نيست، ولى نمازش تمام است و چنانچه براى تهيه معاش و يا غرض علمى و يا عقلايى ديگرى به شكار رود، نمازش شكسته است و همچنين است اگر براى كسب و زياد كردن مال برود.

مسأله 1311- كسى كه براى معصيت سفر كرده، موقعى كه از سفر بر مى گردد، چنانچه جزء سفر اول محسوب نشود مانند اينكه با فاصله باشد و يا از ابتدا قصد برگشت نداشته و توبه كرده و برگشتن به تنهايى هشت فرسخ باشد بايد نماز را شكسته بخواند و احتياط مستحب آن است كه در صورتى كه توبه نكرده هم شكسته و هم تمام بخواند و همچنين است اگر براى شكار لهوى باشد و برگشتن به حد مسافت باشد.

مسأله 1312- كسى كه سفر او سفر معصيت است، اگر در بين راه از قصد معصيت برگردد، چنانچه باقيمانده راه هشت فرسخ باشد يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و چهار فرسخ برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1313- كسى كه براى معصيت سفر نكرده، اگر در بين راه قصد كند كه بقيه راه را براى معصيت برود، بايد نماز را تمام بخواند، ولى نمازهايى را كه شكسته خوانده در صورتى كه مقدار گذشته به قدر مسافت بوده صحيح است و

توضيح المسائل، ص: 288

الّا احتياط واجب آن است كه آن نمازها را اعاده

نمايد.

شرط ششم- آنكه از كسانى نباشد كه خانه شان همراه خودشان است مانند صحرانشينهايى كه در بيابانها گردش مى كنند، و هر جا آب و خوراك براى خود و حشمشان پيدا كنند مى مانند، و بعد از چندى به جاى ديگر مى روند و اين گونه افراد در اين مسافرتها بايد نماز را تمام بخوانند.

مسأله 1314- اگر يكى از صحرانشينها براى پيدا كردن منزل و چراگاه حيواناتشان سفر كند، چنانچه بابنه و دستگاه باشد نماز را تمام بخواند و الّا چنانچه سفر او هشت فرسخ باشد، نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1315- اگر صحرانشين براى زيارت يا حج يا تجارت و مانند اينها مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط هفتم- آنكه شغل او مسافرت نباشد، بنابر اين شتردار و راننده و چوبدار و كشتيبان و مانند اينها اگر چه براى بردن اثاثيه منزل خود مسافرت كنند، بايد نماز را تمام بخوانند و ملحق مى شود به كسى كه عملش سفر است كسى كه عملش در جاى معينى است ولى انجام آن متوقف بر آن است كه در هر هفته يكى دو روز و يا بيشتربه آنجا سفر نموده و برگردد، مانند كسى كه اقامتش در جايى است و كارش در جاى ديگر مانند رفتن براى شغل و يا تحصيل و يا تدريس.

مسأله 1316- كسى كه شغلش مسافرت است، اگر براى كار ديگرى مثلًا براى زيارت يا حج مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند، ولى اگر مثلًا شوفر اتومبيل خود را براى زيارت كرايه بدهد، و در ضمن خودش هم زيارت كند بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1317- حمله دار؛ يعنى كسى كه براى رساندن حاجيها به مكه

توضيح المسائل،

ص: 289

مسافرت مى كند، چنانچه شغلش مسافرت باشد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر شغلش مسافرت نباشد و فقط در ايام حج براى حمله دارى سفر مى كند بنابر احتياط تمام و شكسته بخواند و چنانچه مدت سفرش كم باشد مانند دو يا سه هفته نمازش شكسته است و احتياط مستحب آن است كه تمام و شكسته بخواند.

مسأله 1318- كسى كه شغل او حمله دارى است و حاجيها را از راه دور به مكه مى برد، چنانچه چند ماه از سال را در راه باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1319- كسى كه در مقدارى از سال شغلش مسافرت است، مثل شوفرى كه فقط در تابستان يا زمستان اتومبيل خود را كرايه مى دهد بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند.

مسأله 1320- راننده و دوره گردى كه در دو سه فرسخى شهر رفت و آمد مى كند، چنانچه اتفاقاً سفر هشت فرسخى برود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1321- چهار وادارى كه شغلش مسافرت است، اگر ده روز يا بيشتر در وطن خود بماند، چه از اول قصد ماندن ده روز را داشته باشد، چه بدون قصد بماند، بايد در سفر اولى كه بعد از ده روز مى رود، نماز را شكسته بخواند و همچنين است اگر در غير وطن خود با قصد ماندن، ده روز بماند.

مسأله 1322- كسى كه شغلش مسافرت است غير از چهاروادار اگر در غير وطن خود با قصد ده روز بماند يا در وطن خود هر چند بدون قصد باشد ده روز بماند، در سفر اولى كه بعد از ده روز مى رود احتياط مستحب آن است كه بين نماز تمام و شكسته جمع نمايد و مى تواند

به نماز شكسته اكتفا كند.

مسأله 1323- كسى كه شغلش مسافرت است، اگر شك كند كه در وطن

توضيح المسائل، ص: 290

خود يا جاى ديگر ده روز مانده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1324- كسى كه در شهرها سياحت مى كند و براى خود منزل و مقرّى اختيار نكرده بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1325- كسى كه شغلش مسافرت نيست اگر مثلًا در شهرى يا در دهى جنسى دارد كه براى حمل آن مسافرت هاى پى در پى مى كند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1326- كسى كه از وطنش صرف نظر كرده و مى خواهد وطن ديگرى براى خود اختيار كند، اگر شغلش مسافرت نباشد، بايد در مسافرت خود نماز را شكسته بخواند.

شرط هشتم- آنكه به حد ترخص در وطن يا مقرّ سكونت خود برسد و معنى حد ترخص در مسأله (1292) گذشت و اما در غير وطن و يا مقر سكونت؛ يعنى جايى كه ده روز يا بيشتر در آن مى خواهد بماند و يا سى روز در آن با ترديد مانده است نسبت به رسيدن به آن مكان اعتبارى به حد ترخص نيست و تا قبل از ورود به آن محل نمازش شكسته است و اما نسبت به خروج از آن محل ترخص معتبر است و تا از آن نگذرد نماز شكسته نمى شود و احوط جمع است.

مسأله 1327- كسى كه به سفر مى رود اگر به جايى برسد كه اذان را نشنود ولى اهل شهر را ببيند يا اهل شهر را نبيند و صداى اذان را بشنود به حد ترخص رسيده است و بنابر احتياط مستحب بهتر است نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1328-

مسافرى كه به وطنش بر مى گردد وقتى كه اهل وطن خود را ببيند و صداى اذان آن را بشنود بايد نماز را تمام بخواند، ولى مسافرى كه

توضيح المسائل، ص: 291

مى خواهد ده روز در محلى بماند، مادامى كه به آن محل نرسيده نمازش قصر است.

مسأله 1329- هر گاه شهر در بلندى باشد كه از دور اهل آن ديده شود يا به قدرى گود باشد كه اگر انسان كمى دور شود اهل آن را نبيند كسى كه از اهالى آن شهر مسافرت مى كند، وقتى به اندازه اى دور شود كه اگر آن شهر در زمين هموار بود، اهلش از آنجا ديده نمى شد، بايد نماز خود را شكسته بخواند و نيز اگر پستى و بلندى راه بيشتر از معمول باشد بايد ملاحظه معمول را بنمايد.

مسأله 1330- اگر از محلى مسافرت كند كه اهل ندارد، وقتى به جايى برسد كه اگر آن محل اهل داشت، از آنجا ديده نمى شد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1331- اگر به قدرى دور شود كه نداند صدايى را كه مى شنود صداى اذان است يا صداى ديگر، بايد نماز را شكسته بخواند ولى اگر بفهمد اذان مى گويند و كلمات آن را تشخيص ندهد، بايد تمام بخواند.

مسأله 1332- اگر به قدرى دور شود كه اذان خانه ها را نشنود و اذان شهر را كه معمولًا در جاى بلند مى گويند بشنود، نبايد نماز را شكسته بخواند. توضيح المسائل ؛ ص291

مسأله 1333- اگر به جايى برسد كه اذان شهر را كه معمولًا در جاى بلند مى گويند نشنود ولى اذان ى را كه در جاى خيلى بلند مى گويند بشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1334- اگر چشم يا گوش او

يا صداى اذان غير معمولى باشد در محلى بايد نماز را شكسته بخواند كه چشم متوسط اهل شهر را نبيند و يا گوش متوسط صداى اذان معمولى را نشنود.

مسأله 1335- اگر موقعى كه سفر مى رود شك كند كه به حد ترخص

توضيح المسائل، ص: 292

رسيده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند و مسافرى كه از سفر برمى گردد اگر شك كند كه به حد ترخص رسيده يا نه، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1336- مسافرى كه در سفر از وطن خود عبور مى كند، وقتى به جايى برسد كه اهل وطن خود را ببيند و صداى اذان آن را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1337- مسافرى كه در بين مسافرت به وطنش رسيده، تا وقتى در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود يا چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد، وقتى به حد ترخص برسد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1338- محلى را كه انسان براى اقامت و زندگى فعلى خود اختيار كرده در حكم وطن او است، چه در آنجا به دنيا آمده و وطن پدر و مادرش باشد يا خودش آنجا را براى زندگى اختيار كرده باشد.

مسأله 1339- اگر قصد دارد در محلى كه وطن اصليش نيست مدتى موقتاً بماند و بعد به جاى ديگر رود، آنجا وطن او حساب نمى شود.

مسأله 1340- جايى را كه انسان محل زندگى خود قرار داده و مثل كسى كه آنجا وطن او است در آنجا زندگى مى كند مانند اكثر طلابى كه در حوزه هاى علميه هستند كه اگر مسافرتى براى او پيش آيد، دوباره به همان جا برمى گردد اگر چه

قصد نداشته باشد كه هميشه در آنجا بماند در حكم وطن او حساب مى شود.

مسأله 1341- كسى كه در دو محل زندگى مى كند، مثلًا شش ماه در شهرى و شش ماه در شهر ديگر مى ماند، هر دو محل در حكم وطن او است و نيز اگر بيشتر از دو محل را براى زندگى خود اختيار كرده باشد، همه آنها در

توضيح المسائل، ص: 293

حكم وطن او حساب مى شود.

مسأله 1342- كسى كه در محلى مالك منزل مسكونى است و شش ماه متصل با قصد در آنجا بماند و بعد اعراض كند وطن حساب نمى شود.

مسأله 1343- اگر به جايى برسد كه وطن او بوده و از آنجا صرف نظر و اعراض كرده است نبايد نماز را تمام بخواند، اگر چه وطن ديگرى هم براى خود اختيار نكرده باشد.

مسأله 1344- مسافرى كه قصد دارد ده روز پشت سر هم در محلى بماند يا مى داند كه بدون اختيار ده روز در محلى مى ماند، در آن محل بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1345- مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلى بماند، لازم نيست قصد ماندن شب اول يا شب يازدهم را داشته باشد و همين كه قصد كند كه از طلوع آفتاب روز اول تا غروب روز دهم بماند، بايد نماز را تمام بخواند و همچنين است اگر مثلًا قصدش اين باشد كه از ظهر روز اول تا ظهر روز يازدهم بماند.

مسأله 1346- مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلى بماند، در صورتى بايد نماز را تمام بخواند كه بخواهد ده روز را در يك جا بماند، پس اگر از ابتدا بخواهد مثلًا ده روز در نجف و كوفه مجموعاً بماند بايد

نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1347- مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلى بماند، اگر از اول، قصد داشته باشد كه در بين ده روز به اطراف آنجا كه به قدر حد ترخص يا بيشتر باشد برود اگر قصد بيتوته كردن در اطراف آن را نداشته باشد هر چند چندين ساعت يا اكثر روز را در آنجا باشد بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1348- مسافرى كه تصميم ندارد ده روز در محلى بماند، مثلًا

توضيح المسائل، ص: 294

قصدش اين است كه اگر رفيقش بيايد، يا منزل خوبى پيدا كند، ده روز بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1349- كسى كه تصميم دارد ده روز در محلى بماند، اگر احتمال بدهد كه براى ماندن او مانعى برسد و احتمال او عقلايى باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1350- اگر مسافر بداند كه مثلًا ده روز يا بيشتر به آخر ماه مانده و قصد كند كه تا آخر ماه در جايى بماند، بايد نماز را تمام بخواند، بلكه اگر نداند تا آخر ماه چقدر مانده و قصد كند كه تا آخر ماه بماند، در صورتى كه آخر ماه معلوم باشد، مثلًا روز جمعه است ولى مسافر نمى داند كه روز اول قصدش پنجشنبه است تا مدت اقامتش نه روز باشد يا چهارشنبه است تا ده روز باشد، در اين صورت نيز اگر بعدا معلوم شود كه روز اول قصدش چهارشنبه بوده نمازش تمام است و نيز اگر اعتقاد پيدا كند كه آخر ماه فلان روز است، پس ده روز تمام در محلى مى ماند و بعد از خواندن نماز چهار ركعتى در آن محل معلوم شود آن روز اول ماه بعدى

و اين ماه سى كم است و در آن روز از محل خارج مى شود بايد تا خارج شدن نماز را تمام بخواند و در غير اين صورت اگر آخر ماه را نداند بايد نماز را شكسته بخواند اگر چه از موقعى كه قصد كرده تا روز آخر ماه ده روز باشد.

مسأله 1351- اگر مسافر قصد كند كه ده روز در محلى بماند چنانچه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتى از ماندن منصرف شود يا مردد شود كه در آنجا بماند يا به جاى ديگر برود، بايد نماز را شكسته بخواند، ولى اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى از ماندن منصرف شود يا مردد شود تا وقتى كه در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند.

توضيح المسائل، ص: 295

مسأله 1352- مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر روزه بگيرد و بعد از ظهر از ماندن در آنجا منصرف شود، چنانچه يك نماز چهار ركعتى خوانده باشد تا وقتى كه در آنجا هست روزه هايش صحيح است و بايد نمازهاى خود را تمام بخواند و اگر نماز چهار ركعتى نخوانده باشد، روزه آن روزش صحيح است هر چند احتياط مستحب قضاى آن است اما نمازهاى خود را بايد شكسته بخواند و روزهاى بعد هم نمى تواند روزه بگيرد.

مسأله 1353- مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر از ماندن منصرف شود و شك كند پيش از آنكه از قصد ماندن برگردد، يك نماز چهار ركعتى خوانده يا نه، بايد نمازهاى خود را شكسته بخواند.

مسأله 1354- اگر مسافر به نيّت اينكه نماز را شكسته بخواند، مشغول نماز شود و در بين نماز

تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند، بايد نماز را چهار ركعتى تمام نمايد.

مسأله 1355- مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر در بين نماز چهار ركعتى از قصد خود برگردد، چنانچه مشغول ركعت سوم نشده، بايد نماز را دو ركعتى تمام نمايد و بقيه نمازهاى خود را شكسته بخواند و همچنين است اگر مشغول ركعت سوم شده و به ركوع نرفته باشد كه بايد بنشيند و نماز را شكسته به آخر برساند و اگر به ركوع رفته باشد نمازش باطل است و بايد آن را شكسته اعاده نمايد و تا وقتى كه در آن جا هست نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1356- مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر بيشتر از ده روز در آنجا بماند تا وقتى كه مسافرت نكرده، بايد نمازش را تمام بخواند و لازم نيست دوباره قصد ماندن ده روز كند.

مسأله 1357- مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، بايد روزه

توضيح المسائل، ص: 296

واجب را بگيرد و مى تواند روزه مستحبى را هم بجا آورد و نماز جمعه و نافله ظهر و عصر و عشا را هم بخواند.

مسأله 1358- مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى يا بعد از ماندن ده روز اگر چه يك نماز تمام هم نخوانده باشد بخواهد به جايى كه كمتر از چهار فرسخ است برود و برگردد و دوباره در جاى اول خود ده روز يا كمتر بماند از وقتى كه مى رود تا وقتى كه بر مى گردد و بعد از برگشتن بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر

برگشتن به محل اقامتش فقط از اين جهت باشد كه در طريق سفرش واقع شده است و سفر او مسافت شرعيه باشد، لازم است موقع رفتن و برگشتن نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1359- مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعت ادايى بخواهد به جاى ديگرى كه كمتر از هشت فرسخ است برود و ده روز در آنجا بماند، در رفتن و در محلى كه قصد ماندن ده روز دارد، بايد نمازهاى خود را تمام بخواند، ولى اگر محلى كه مى خواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد و نخواهد ده روز در آنجا بماند بايد موقع رفتن و مدتى كه در آنجا مى ماند نمازهاى خود را شكسته بخواند. مسأله 1360- مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعت ادايى بخواهد به جايى كه كمتر از چهار فرسخ است برود، چنانچه مردد باشد كه به محل اولش برگردد يا نه يا به كلى از برگشتن به آنجا غافل باشد يا بخواهد برگردد، ولى مردد باشد كه ده روز در آنجا بماند يا نه يا آنكه از ده روز ماندن در آنجا و مسافرت از آنجا غافل باشد، بايد از وقتى كه مى رود تا وقتى كه برمى گردد و بعد از برگشتن، نمازهاى خود را تمام بخواند.

توضيح المسائل، ص: 297

مسأله 1361- اگر به خيال اينكه رفقايش مى خواهند ده روز در محلى بمانند قصد كند كه ده روز در آنجا بماند و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعت ادايى بفهمد كه آنها قصد نكرده اند اگر چه خودش هم از ماندن

منصرف شود تا مدتى كه در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1362- اگر مسافر اتفاقاً سى روز در محلى بماند، مثلًا در تمام سى روز در رفتن و ماندن مردد باشد، بعد از گذشتن سى روز اگر چه مقدار كمى در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1363- مسافرى كه مى خواهد نه روز يا كمتر در محلى بماند، اگر بعد از آنكه نه روز يا كمتر در آنجا ماند، بخواهد دوباره نه روز ديگر يا كمتر بماند و همينطور تا سى روز، روز سى و يكم بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1364- مسافر بعد از سى روز، در صورتى بايد نماز را تمام بخواند كه سى روز را در يك جا بماند، پس اگر مقدارى از آن را در جايى و مقدارى را در جاى ديگر بماند، بعد از سى روز هم بايد نماز را شكسته بخواند.

مسائل متفرقه

مسأله 1365- مسافر مى تواند در مسجد الحرام و مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله و مسجد كوفه نمازش را تمام بخواند و نيز مسافر مى تواند در داخل حرم حضرت سيد الشهداء عليه السلام- روضه شريفه- نماز را تمام بخواند اگر چه دور تر از اطراف ضريح مقدس نماز بخواند هر چند احتياط مستحب آن است كه نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1366- كسى كه مى داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر در غير چهار جايى كه در مسأله پيش گفته شد عمداً تمام بخواند

توضيح المسائل، ص: 298

نمازش باطل است و همچنين است اگر فراموش كند كه نماز مسافر شكسته است و تمام بخواند ولى در صورت فراموشى اگر بعد از وقت يادش

بيايد قضا لازم نيست.

مسأله 1367- كسى كه مى داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند اگر سهواً تمام بخواند نمازش باطل است.

مسأله 1368- مسافرى كه نمى داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر تمام بخواند نمازش صحيح است.

مسأله 1369- مسافرى كه مى داند بايد نماز را شكسته بخواند اگر بعضى از خصوصيات آن را نداند، مثلًا نداند كه در سفر هشت فرسخى بايد شكسته بخواند، چنانچه تمام بخواند نمازش صحيح است.

مسأله 1370- مسافرى كه مى داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر به گمان اينكه سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند، وقتى كه بفهمد سفرش هشت فرسخ بوده نمازى را كه تمام خوانده، بايد دوباره شكسته بخواند و اگر بعد از اينكه وقت گذشته بفهمد قضا لازم نيست.

مسأله 1371- اگر فراموش كند كه مسافر است و نماز را تمام بخواند، چنانچه در وقت يادش بيايد، بايد شكسته بجا آورد و اگر بعد از وقت يادش بيايد قضاى آن نماز بر او واجب نيست.

مسأله 1372- كسى كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر شكسته بجا آورد در هر صورت نمازش باطل است، مگر مسافرى كه قصد ماندن ده روز در جايى داشته باشد، و به جهت ندانستن حكم مسأله نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1373- اگر مشغول نماز چهار ركعتى شود و در بين نماز يادش بيايد كه مسافر است يا ملتفت شود كه سفر او هشت فرسخ است، چنانچه به

توضيح المسائل، ص: 299

ركوع ركعت سوم نرفته، بايد نماز را دو ركعتى تمام كند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته نمازش باطل است و در صورتى كه به مقدار خواندن يك ركعت هم وقت داشته

باشد، بايد نماز را از سر شكسته بخواند.

مسأله 1374- اگر مسافر بعضى از خصوصيات نماز مسافر را نداند، مثلًا نداند كه اگر چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد بايد شكسته بخواند، چنانچه به نيّت نماز چهار ركعتى مشغول نماز شود و پيش از ركوع ركعت سوم مسأله را بفهمد بايد نماز را دو ركعتى تمام كند و چنانچه بعد از دخول در ركوع بفهمد بنابر احتياط نمازش باطل است و در صورتى كه به مقدار يك ركعت هم از وقت مانده باشد بايد نماز را از سر شكسته بخواند و اگر وقت نيست نماز را شكسته قضا كند.

مسأله 1375- مسافرى كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر بواسطه ندانستن مسأله به نيّت نماز دو ركعتى مشغول نماز شود و در بين نماز مسأله را بفهمد، بايد نماز را چهار ركعتى تمام كند.

مسأله 1376- مسافرى كه نماز نخوانده، اگر پيش از تمام شدن وقت به وطنش برسد، يا به جايى برسد كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند و كسى كه مسافر نيست، اگر در اول وقت نماز نخواند و مسافرت كند، در سفر بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1377- اگر مسافرى كه بايد نماز را شكسته بخواند، نماز ظهر يا عصر يا عشاى او قضا شود، بايد آن را دو ركعتى قضا نمايد اگر چه در غير سفر بخواهد قضاى آن را بجا آورد و اگر از كسى كه مسافر نيست يكى از اين سه نماز قضا شود، بايد چهار ركعتى قضا نمايد اگر چه در سفر بخواهد آن را قضا نمايد.

توضيح المسائل، ص: 300

مسأله 1378- مستحب است مسافر

بعد از هر نماز سى مرتبه بگويد:

«سُبحانَ اللَّه وَالحَمد للَّه وَلا إله إلّا اللَّه وَاللَّه اكبر» و در تعقيب نماز ظهر و عصر و عشا بيشتر سفارش شده است، بلكه بهتر است در تعقيب اين سه نماز شصت مرتبه بگويد.

نماز قضا
اشاره

مسأله 1379- كسى كه نماز واجب خود را در وقت آن نخوانده بايد قضاى آن را بجا آورد، اگر چه در تمام وقت نماز خواب مانده، يا بواسطه مستى نماز نخوانده باشد، ولى نمازهايى را كه زن در حال حيض يا نفاس نخوانده قضا ندارد، چه نمازهاى يوميه باشد چه غير آن و نيز كسى كه در تمام وقت نماز ديوانه و يا بيهوش بوده است مشروط بر اينكه خودش را بيهوش نكرده باشد قضا ندارد، چه يوميه باشد، چه غير آن.

مسأله 1380- اگر بعد از وقت نماز بفهمد نمازى را كه خوانده باطل بوده بايد قضاى آن را بخواند.

مسأله 1381- كسى كه نماز قضا دارد، بايد در خواندن آن كوتاهى نكند، ولى واجب نيست فوراً آن را بجا آورد.

مسأله 1382- كسى كه نماز قضا دارد مى تواند نماز مستحبى بخواند.

مسأله 1383- اگر انسان احتمال دهد كه نماز قضايى دارد يا نمازهايى را كه خوانده صحيح نبوده، مستحب است احتياطاً قضاى آنها را بجا آورد.

مسأله 1384- در قضاى نمازهاى يوميه ترتيب لازم نيست- مگر در نمازهايى كه در اداى آنها ترتيب هست، مثل نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشا از يك روز- اگر چه بهتر مراعات ترتيب است.

توضيح المسائل، ص: 301

مسأله 1385- اگر بخواهد قضاى چند نماز غير يوميه مانند نماز آيات را بخواند يا مثلًا بخواهد قضاى يك نماز يوميه و چند نماز غير

يوميه را بخواند، لازم نيست آنها را به ترتيب بجا آورد.

مسأله 1386- اگر ترتيب نمازهايى را كه نخوانده فراموش كند بهتر آن است كه طورى آنها را بخواند كه يقين كند به ترتيبى كه قضا شده بجا آورده است، مثلًا اگر قضاى يك نماز ظهر و يك نماز مغرب بر او واجب است و نمى داند كدام اول قضا شده، اول يك نماز مغرب و بعد از آن يك نماز ظهر و دوباره نماز مغرب را بخواند يا اول يك نماز ظهر و بعد از آن يك نماز مغرب و دوباره نماز ظهر را بخواند تا يقين كند هر كدام را كه اول قضا شده اول خوانده است.

مسأله 1387- اگر نماز ظهر يك روز و نماز عصر روز ديگر يا دو نماز ظهر يا دو نماز عصر از او قضا شده و نمى داند كدام اول قضا شده است، چنانچه دو نماز چهار ركعتى بخواند به نيّت اينكه اولى قضاى نماز روز اول و دومى قضاى نماز روز دوم باشد در حاصل شدن ترتيب كافى است.

مسأله 1388- اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا يا يك نماز عصر و يك نماز عشا از او قضا شود، و نداند كدام اول قضا شده است، بهتر آن است كه طورى آنها را بخواند كه يقين كند به ترتيب بجا آورده است، مثلًا اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا از او قضا شده و اولى آنها را نمى داند، اول يك نماز ظهر بعد از آن يك نماز عشا، دوباره يك نماز ظهر بخواند يا اول يك نماز عشا بعد يك نماز ظهر، دوباره يك نماز عشا بخواند.

مسأله

1389- كسى كه مى داند يك نماز چهار ركعتى نخوانده ولى نمى داند نماز ظهر است يا نماز عشا، اگر يك نماز چهار ركعتى به نيّت قضاى

توضيح المسائل، ص: 302

نمازى كه نخوانده بجا آورد كافى است و نسبت به جهر و اخفات مخير مى باشد.

مسأله 1390- كسى كه پنج نماز پشت سر هم از او قضا شده و نمى داند اولى آنها كدام است، چنانچه نه نماز به ترتيب بخواند؛ مثلًا از نماز صبح شروع كند و بعد از آنكه ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند دو مرتبه نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب را بخواند يقين به ترتيب حاصل نموده است.

مسأله 1391- كسى كه مى داند نمازهاى پنجگانه او هر كدام از يك روز قضا شده و ترتيب آنها را نمى داند، بهتر اين است كه پنج شبانه روز نماز بخواند و اگر شش نماز از شش روز او قضا شده شش شبانه روز نماز بخواند و همچنين براى هر نمازى كه به نمازهاى قضاى او اضافه شود يك شبانه روز بيشتر بخواند تا يقين كند به ترتيبى كه قضا شده بجا آورده است، مثلًا اگر هفت نماز از هفت روز نخوانده باشد هفت شبانه روز قضا نمايد.

مسأله 1392- كسى كه مثلًا چند نماز صبح يا چند نماز ظهر از او قضا شده و شماره آنها را نمى داند يا فراموش كرده؛ مثلًا نمى داند كه سه يا چهار يا پنج نماز بوده، چنانچه مقدار كمتر را بخواند كافى است، ولى بهتر اين است كه به قدرى نماز بخواند كه يقين كند تمام آنها را خوانده است، مثلًا اگر فراموش كرده كه چند نماز صبح از او

قضا شده است و يقين دارد كه بيشتر از ده تا نبوده، احتياطاً ده نماز صبح بخواند.

مسأله 1393- كسى كه فقط يك نماز قضا از روزهاى پيش دارد، بهتر اين است كه اگر ممكن است اول آن را بخواند بعد مشغول نماز آن روز شود و نيز اگر از روزهاى پيش نماز قضا ندارد ولى يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضا

توضيح المسائل، ص: 303

شده است، در صورتى كه ممكن باشد بهتر اين است كه نماز قضاى آن روز را پيش از نماز ادا بخواند.

مسأله 1394- اگر در بين نماز يادش بيايد كه يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضا شده، يا فقط يك نماز قضا از روزهاى پيش دارد چنانچه وقت وسعت دارد و ممكن است نيّت را به نماز قضا برگرداند، بهتر اين است كه نيّت نماز قضا كند؛ مثلًا اگر در نماز ظهر پيش از ركوع ركعت سوم يادش بيايد كه نماز صبح آن روز قضا شده در صورتى كه وقت نماز ظهر تنگ نباشد، نيّت را به نماز صبح برگرداند و آن را دو ركعتى تمام كند، بعد از آن ظهر را بخواند، ولى اگر وقت تنگ است يا نمى تواند نيّت را به نماز قضا برگرداند، مثلًا در ركوع ركعت سوم نماز ظهر يادش بيايد كه نماز صبح را نخوانده، چون اگر بخواهد نيّت نماز صبح كند يك ركوع كه ركن است زياد مى شود نبايد نيّت را به قضاى صبح برگرداند.

مسأله 1395- اگر از روزهاى گذشته نمازهاى قضا دارد و يك نماز يا بيشتر هم از همان روز از او قضا شده، چنانچه براى قضاى

تمام آنها وقت ندارد يا نمى خواهد همه را در آن روز بخواند، مستحب است نماز قضاى آن روز را پيش از نماز از ادا بخواند و بهتر اين است كه بعد از خواندن قضاى نمازهاى سابق دوباره نماز قضايى را كه در آن روز پيش از نماز ادا خوانده بجا آورد.

مسأله 1396- تا انسان زنده است اگر چه از قضاى نمازهاى خود عاجز باشد، ديگرى نمى تواند نمازهاى او را قضا نمايد.

مسأله 1397- نماز قضا را با جماعت مى شود خواند، چه نماز امام

توضيح المسائل، ص: 304

جماعت ادا باشد يا قضا و لازم نيست هر دو يك نماز را بخوانند؛ مثلًا اگر نماز قضاى صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند اشكال ندارد.

مسأله 1398- مستحب است بچه مميز را يعنى بچه اى كه خوب و بد را مى فهمد به نماز خواندن و عبادتهاى ديگر عادت دهند، بلكه مستحب است او را به قضاى نمازها هم وادار نمايند.

نماز قضاى پدر كه بر پسر بزرگتر واجب است:

مسأله 1399- اگر پدر نماز خود را بجا نياورده باشد و مى توانسته است قضا كند، و بنابر احتياط هر چند از روى نافرمانى ترك كرده باشد، بر پسر بزرگترش كه در زمان مرگ پدر بزرگترين است تا مقدارى كه حرجى نباشد واجب است كه بعد از مرگش بجا آورد يا براى او اجير بگيرد و قضاى نمازهاى مادر بر او واجب نيست هر چند بهتر است.

مسأله 1400- اگر پسر بزرگتر شك دارد كه پدرش نماز قضا داشته يا نه چيزى بر او واجب نيست.

مسأله 1401- اگر پسر بزرگتر بداند كه پدرش نماز قضا داشته و شك كند كه بجا آورده يا نه، بنابر احتياط واجب بايد قضا نمايد.

مسأله 1402-

اگر معلوم نباشد كه پسر بزرگتر كدام است، قضاى نماز پدر بر هيچ كدام از پسرها واجب نيست، ولى احتياط مستحب آن است كه نماز او را بين خودشان قسمت كنند، يا براى انجام آن قرعه بزنند.

مسأله 1403- اگر ميّت وصيت كرده باشد كه براى نماز او اجير بگيرند بعد از آنكه اجير نماز او را به طور صحيح بجا آورد، بر پسر بزرگتر چيزى واجب نيست.

توضيح المسائل، ص: 305

مسأله 1404- اگر پسر بزرگتر بخواهد نماز مادر را بخواند، بايد در جهر و اخفات به تكليف خود عمل كند، پس قضاى نماز صبح و مغرب و عشا مادرش را بايد بلند بخواند.

مسأله 1405- كسى كه خودش نماز قضا دارد، اگر نماز پدر و مادر را هم بخواهد قضا كند هر كدام را اول بجا آورد صحيح است.

مسأله 1406- اگر پسر بزرگتر موقع مرگ پدر نا بالغ يا ديوانه باشد وقتى كه بالغ شد يا عاقل گرديد، بايد نماز پدر را قضا نمايد.

مسأله 1407- اگر پسر بزرگتر پيش از آنكه نماز پدر را قضا كند بميرد بر پسر دوم چيزى واجب نيست.

نماز جماعت و احكام آن
اشاره

مسأله 1408- مستحب است نمازهاى واجب خصوصاً نمازهاى يوميه را به جماعت بخوانند و در نماز صبح و مغرب و عشا، خصوصاً براى همسايه مسجد و كسى كه صداى اذان مسجد را مى شنود بيشتر سفارش شده است.

مسأله 1409- اگر يك نفر به امام جماعت اقتدا كند، هر ركعت از نماز آنان ثواب صد و پنجاه نماز دارد و اگر دو نفر اقتدا كنند هر ركعتى ثواب ششصد نماز دارد و هر چه بيشتر شوند ثواب نمازشان بيشتر مى شود تا به ده نفر برسند و

عده آنان كه از ده گذشت، اگر تمام آسمانها كاغذ و درياها مركب و درختها قلم و جن و انس و ملائكه نويسنده شوند نمى توانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند.

مسأله 1410- حاضر نشدن به نماز جماعت از روى بى اعتنايى جايز

توضيح المسائل، ص: 306

نيست و سزاوار نيست كه انسان بدون عذر نماز جماعت را ترك كند.

مسأله 1411- مستحب است انسان صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند و نماز جماعت از نماز اول وقت كه فرادى- يعنى تنها خوانده شود- بهتر است و شايد نماز جماعت در خارج وقت فضيلت افضل از نماز فرادى در وقت فضيلت باشد و نيز نماز جماعتى را كه مختصر بخوانند از نماز فرادى كه آن را طول بدهند بهتر مى باشد.

مسأله 1412- وقتى كه جماعت بر پا مى شود، مستحب است كسى كه نمازش را فرادى خوانده دوباره با جماعت بخواند و اگر بعد بفهمد كه نماز اولش باطل بوده، نماز دوم او كافى است.

مسأله 1413- اگر امام يا مأموم بخواهد نمازى را كه به جماعت خوانده دوباره با جماعت بخواند، چنانچه احتمال فساد آن نماز را ندهد اشكال دارد مگر به طور امامت و در مأمومين كسانى باشند كه نماز واجب را نخوانده باشند و در غير اين صورت با قصد رجاء انجام شود.

مسأله 1414- كسى كه در نماز به حدى وسواس دارد كه موجب بطلان نمازش مى شود و فقط در صورتى كه نماز را با جماعت بخواند، از وسواس راحت مى شود، بايد نماز را با جماعت بخواند.

مسأله 1415- اگر پدر يا مادر به فرزند خود امر كند كه نماز را به جماعت بخواند احتياط مستحب آن است

كه نماز را به جماعت بخواند و در صورتى كه ترك آن موجب اذيت و آزا و يا عقوقش شود حرام است بر فرزند مخالفت كند.

مسأله 1416- نماز مستحب را نمى شود به جماعت خواند، مگر نماز استسقاء- كه براى آمدن باران مى خوانند- و نمازى كه واجب بوده و به جهتى

توضيح المسائل، ص: 307

مستحب شده است، مانند نماز عيد فطر و قربان كه در زمان امام عليه السلام واجب بوده و بواسطه غايب شدن ايشان مستحب مى باشد.

مسأله 1417- موقعى كه امام جماعت نماز يوميه مى خواند، هر كدام از نمازهاى يوميه را مى شود به او اقتدا كرد.

مسأله 1418- اگر امام جماعت قضاى نماز يوميه خود يا كس ديگر را كه فوت آن يقينى باشد مى خواند، مى شود به او اقتدا كرد ولى اگر نماز خود يا كس ديگرى را احتياطاً قضاء مى كند اقتدا به او جايز نيست، مگر آنكه نماز مأموم هم احتياطى باشد و سبب احتياط هر دو يكى باشد.

مسأله 1419- اگر انسان نداند نمازى را كه امام مى خواند نماز واجب يوميه است يا نماز مستحب، نمى تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1420- در صحت جماعت شرط است كه بين امام و مأموم و همچنين بين مأموم و مأموم ديگر كه واسطه بين مأموم و امام است حائلى نباشد و مراد از حائل چيزى است كه آنها را عرفاً از هم جدا كند و جماعت واحد بر آنها صدق نكند و مانع از ديدن شود؛ مانند پرده يا ديوار و امثال اينها، پس اگر در تمام احوال نماز يا بعض آن بين امام و مأموم يا بين مأموم و مأموم ديگر كه واسطه اتصال است چنين حائلى باشد

جماعت باطل خواهد شد، و زن از اين حكم مستثنى است چنان كه خواهد آمد.

مسأله 1421- اگر بواسطه درازى صف اول، كسانى كه دو طرف صف ايستاده اند، امام را نبينند مى توانند اقتدا كنند و نيز اگر بواسطه درازى يكى از صفهاى ديگر كسانى كه دو طرف آن ايستاده اند، صف جلوى خود را نبينند مى توانند اقتدا نمايند.

توضيح المسائل، ص: 308

مسأله 1422- اگر صفهاى جماعت تا در مسجد برسد، كسى كه مقابل در، پشت صف ايستاده نمازش صحيح است و نيز نماز كسانى كه پشت سر او اقتدا مى كنند صحيح مى باشد، بلكه نماز كسانى كه در دو طرف ايستاده اند و از جهت مأموم ديگر اتصال به جماعت دارند نيز صحيح است.

مسأله 1423- كسى كه پشت ستون ايستاده، اگر از طرف راست يا چپ به واسطه مأموم ديگر به امام متصل نباشد، نمى تواند اقتدا كند.

مسأله 1424- جاى ايستادن امام بايد از جاى مأموم به اندازه يك وجب متعارف بلند تر نباشد و اگر كمتر از يك وجب باشد اشكال ندارد و نيز اگر زمين سراشيب باشد و امام در طرفى كه بلند تر است بايستد در صورتى كه سراشيبى آن زياد نباشد و طورى باشد كه به آن زمين مسطح بگويند مانعى ندارد.

مسأله 1425- اگر جاى مأموم بلند تر از جاى امام باشد اشكال ندارد ولى اگر به قدرى بلند تر باشد كه نگويند اجتماع كرده اند، جماعت صحيح نيست.

مسأله 1426- اگر بين كسانى كه در يك صف ايستاده اند يك نفر كه نمازش باطل است فاصله شود، مى توانند اقتدا كنند، و اما اگر چند نفر كه نمازشان باطل است فاصله شوند يا از جهت ديگر فاصله زيادى باشد نمى توانند

اقتدا كنند.

مسأله 1427- بعد از تكبير امام اگر صف جلو آماده نماز و تكبير گفتن آنان نزديك باشد، كسى كه در صف بعد ايستاده، مى تواند تكبير بگويد، ولى احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا تكبير صف جلو تمام شود.

مسأله 1428- اگر بداند نماز يك صف از صف هاى جلو باطل است در

توضيح المسائل، ص: 309

صف هاى بعد نمى تواند اقتدا كند، ولى اگر نداند نماز آنان صحيح است يا نه مى تواند اقتدا نمايد.

مسأله 1429- هر گاه بداند نماز امام باطل است؛ مثلًا بداند امام وضو ندارد اگر چه خود امام ملتفت نباشد، نمى تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1430- اگر مأموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده، يا كافر بوده، يا به جهتى نمازش باطل بوده، مثلًا بى وضو نماز خوانده نمازش صحيح است.

مسأله 1431- اگر در بين نماز شك كند كه اقتدا كرده يا نه، اگر بنايش بر جماعت خواندن بوده و احتمال دهد كه از روى فراموشى نيّت جماعت نكرده است، چنانچه در حالى باشد كه وظيفه مأموم است؛ مثلًا به حمد و سوره امام گوش مى دهد، مى تواند نماز را به جماعت تمام كند و اگر مشغول كارى باشد كه هم وظيفه امام و هم وظيفه مأموم است، مثلًا در ركوع يا سجده باشد، بايد نماز را به نيّت فرادى تمام نمايد.

مسأله 1432- اگر مأموم در بين نماز بخواهد قصد انفراد نمايد، در صورتى كه از اول نماز چنين قصدى نداشته اشكال ندارد؛ ولى اگر از اول نماز قصد داشته است مورد اشكال است.

مسأله 1433- اگر مأموم بعد از حمد و سوره امام نيّت فرادى كند لازم نيست حمد و سوره

را بخواند و اگر پيش از تمام شدن حمد و سوره نيّت فرادى نمايد بنابر احتياط مقدارى را كه امام خوانده نيز بخواند.

مسأله 1434- اگر در بين نماز جماعت نيّت فرادى نمايد، نمى تواند دوباره نيّت جماعت كند، بلكه اگر مردد شود كه نيّت فرادى كند يا نه و بعد

توضيح المسائل، ص: 310

تصميم بگيرد كه نماز را با جماعت تمام كند، صحت جماعتش محل اشكال است.

مسأله 1435- اگر شك كند كه نيّت فرادى كرده يا نه، بايد بنا را بگذارد كه نيّت فرادى نكرده است.

مسأله 1436- اگر موقعى كه امام در ركوع است اقتدا كند و به ركوع امام برسد، اگر چه ذكر امام تمام شده باشد، نمازش صحيح است و يك ركعت حساب مى شود، اما اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد مى تواند نمازش را فرادى تمام كند و مى تواند براى رسيدن به ركعت بعد نمازش را قطع كند.

مسأله 1437- اگر موقعى كه امام در ركوع است اقتدا كند و به مقدار ركوع خم شود و شك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه، نمازش صحيح است و اگر اين شك بعد از ركوع باشد جماعتش نيز صحيح است و اگر در حال ركوع باشد مى تواند نماز را فرادى تمام كند و مى تواند براى رسيدن به ركعت بعد نمازش را قطع كند.

مسأله 1438- اگر موقعى كه امام در ركوع است اقتدا كند و پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود، امام سر از ركوع بردارد، مى تواند قصد فرادى بنمايد و مى تواند براى رسيدن به ركعت بعدى نمازش را قطع كند.

مسأله 1439- اگر اول نماز يا بين حمد و سوره

اقتدا كند و پيش از آنكه به ركوع رود اتفاقاً امام سر از ركوع بردارد نماز و جماعت او صحيح است و بعد از انجام ركوع متابعت مى كند.

مسأله 1440- اگر موقعى برسد كه امام مشغول خواندن تشهد آخر نماز

توضيح المسائل، ص: 311

است، چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد، بايد بعد از نيّت و گفتن تكبيرة الاحرام بنشيند و تشهد را با امام بخواند، ولى سلام را نگويد و صبر كند تا امام سلام نماز را بدهد بعد بايستد بدون آنكه دوباره نيّت كند و تكبير بگويد حمد و سوره را بخواند، و آن را ركعت اول نماز خود حساب كند.

مسأله 1441- مأموم نبايد جلوتر از امام بايستد و بنابر احتياط مستحب اگر مأموم يك مرد باشد قدرى عقب تر در طرف راست امام بايستد و بنابر احتياط جايز نيست با امام برابر بايستد و اگر متعدد باشند بنابر احتياط پشت سر امام بايستد.

مسأله 1442- اگر امام مرد و مأموم زن باشد، چنانچه بين آن زن و امام يا بين آن زن و مأموم ديگرى كه مرد است و زن بواسطه او به امام متصل شده است پرده و مانند آن باشد اشكال ندارد.

مسأله 1443- اگر بعد از شروع به نماز بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسى كه مأموم بواسطه او متصل به امام است، پرده يا چيز ديگرى حائل شود، جماعت باطل مى شود و لازم است مأموم به وظيفه منفرد عمل نمايد.

مسأله 1444- احتياط واجب آن است كه بين جاى سجده مأموم و جاى ايستادن امام به اندازه بيش از يك متر فاصله نباشد و همچنين است اگر انسان بواسطه مأمومى كه

جلوى او ايستاده به امام متصل باشد و احتياط مستحب آن است كه جاى سجده مأموم با جاى كسى كه جلوى او ايستاده، هيچ فاصله نداشته باشد.

مسأله 1445- اگر مأموم بواسطه كسى كه طرف راست يا چپ او اقتداء كرده به امام متصل باشد و از جلو به امام متصل نباشد، بنابر احتياط واجب بايد

توضيح المسائل، ص: 312

با كسى كه در طرف راست يا چپ او اقتدا كرده بيش از يك متر فاصله نداشته باشد.

مسأله 1446- اگر در نماز بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسى كه مأموم بواسطه او به امام متصل است بيش از يك متر فاصله پيدا شود، بايد قصد انفراد كند و نمازش صحيح است.

مسأله 1447- اگر نماز همه كسانى كه در صف جلو هستند تمام شود چنانچه فوراً براى نماز ديگرى به امام اقتدا كنند، جماعت صف بعد صحيح است.

مسأله 1448- اگر در ركعت دوم اقتدا كند، لازم نيست حمد و سوره را بخواند ولى قنوت و تشهد را با امام مى خواند و احتياط آن است كه موقع خواندن تشهد انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند كند و بايد بعد از تشهد با امام برخيزد و حمد و سوره را بخواند و اگر براى سوره وقت ندارد حمد را تمام كند و در ركوع، خود را به امام برساند و اگر براى تمام حمد وقت ندارد مى تواند حمد را قطع كند و به امام در ركوع برسد ولى احتياط مستحب آن است كه در اين صورت قصد انفراد كند و حمد وسوره را تمام كند و به وظيفه منفرد عمل كند.

مسأله

1449- اگر موقعى كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتى است اقتدا كند بايد در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است بعد از دو سجده بنشيند و تشهد را به مقدار واجب بخواند و برخيزد و چنانچه براى گفتن سه مرتبه تسبيحات وقت ندارد، بايد يك مرتبه بگويد و در ركوع خود را به امام برساند.

توضيح المسائل، ص: 313

مسأله 1450- اگر امام در ركعت سوم يا چهارم باشد و مأموم بداند كه اگر اقتدا كند و حمد را بخواند به ركوع امام نمى رسد، بنابر احتياط بايد صبر كند تا امام به ركوع رود، بعد اقتدا نمايد.

مسأله 1451- اگر در حال قيام ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كند، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر براى سوره وقت ندارد، بايد حمد را تمام كند و در ركوع خود را به امام برساند و اگر در ركوع به امام نمى رسد حمد را قطع كند و به امام در ركن برسد و احتياط مستحب آن است كه قصد انفراد كند.

مسأله 1452- كسى كه مى داند اگر سوره يا قنوت را تمام كند به ركوع امام نمى رسد چنانچه عمداً سوره يا قنوت را بخواند و به ركوع نرسد، اظهر اين است كه نمازش صحيح است و بايد به وظيفه منفرد عمل نمايد.

مسأله 1453- كسى كه اطمينان دارد كه اگر سوره را شروع كند يا تمام نمايد به ركوع امام مى رسد، در صورتى كه زياد طول نكشد بهتر آن است كه سوره را شروع كند يا اگر شروع كرده، تمام نمايد و اگر زياد طول بكشد، بهتر آن است كه شروع نكند و چنانچه شروع كرده

تمام ننمايد و الّا جماعتش باطل مى شود، ولى نمازش صحيح است و بايد به وظيفه منفرد عمل كند.

مسأله 1454- كسى كه يقين دارد اگر سوره را بخواند به ركوع امام مى رسد چنانچه سوره را بخواند و به ركوع نرسد جماعتش صحيح است.

مسأله 1455- اگر امام ايستاده باشد و مأموم نداند كه در كدام ركعت است مى تواند اقتدا كند، ولى بايد حمد و سوره را به قصد قربت بخواند اگر چه بعد بفهمد كه امام در ركعت اول يا دوم بوده.

مسأله 1456- اگر به خيال اينكه امام در ركعت اول يا دوم است، حمد و سوره را نخواند و بعد از ركوع بفهمد كه در ركعت سوم يا چهارم بوده نمازش

توضيح المسائل، ص: 314

صحيح است، ولى اگر پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر وقت ندارد، فقط حمد را بخواند و در ركوع خود را به امام برساند و اگر نمى رسد به نحوى كه در مسأله (1448) گفته شد عمل نمايد.

مسأله 1457- اگر به خيال اينكه امام در ركعت سوم يا چهارم است حمد و سوره را بخواند و پيش از ركوع يا بعد از آن بفهمد كه در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است و اگر در بين حمد و سوره بفهمد، لازم نيست آنها را تمام كند.

مسأله 1458- اگر موقعى كه مشغول نماز مستحبى است جماعت برپا شود، چنانچه اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت مى رسد مستحب است نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود، بلكه اگر اطمينان نداشته باشد كه به ركعت اول برسد مستحب است به همين دستور رفتار

نمايد.

مسأله 1459- اگر موقعى كه مشغول نماز سه ركعتى يا چهار ركعتى است جماعت بر پا شود، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت مى رسد، مستحب است به نيّت نماز مستحبى نماز را دو ركعتى تمام كند و خود را به جماعت برساند.

مسأله 1460- اگر نماز امام تمام شود و مأموم مشغول تشهد يا سلام اول باشد، لازم نيست نيت فرادى كند.

مسأله 1461- كسى كه يك ركعت از امام عقب مانده، بهتر آن است كه وقتى امام تشهد ركعت آخر را مى خواند، انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند نگهدارد و صبر كند تا امام سلام نماز را بگويد و بعد برخيزد و اگر در همانجا بخواهد قصد انفراد نمايد مانعى ندارد، ولى چنانچه از اول قصد انفراد داشته محل اشكال است.

توضيح المسائل، ص: 315

شرائط امام جماعت

مسأله 1462- امام جماعت بايد بالغ و عاقل و شيعه دوازده امامى و عادل و حلال زاده باشد و نماز را به طور صحيح بخواند و نيز اگر مأموم مرد است امام او هم بايد مرد باشد و اقتدا كردن بچه مميز كه خوب و بد را مى فهمد به بچه مميز ديگر مانعى ندارد اگر چه آثار جماعت بر او مترتب نمى شود.

مسأله 1463- امامى را كه عادل مى دانسته، اگر شك كند كه به عدالت خود باقى است يا نه، مى تواند به او اقتداء نمايد.

مسأله 1464- كسى كه ايستاده نماز مى خواند، نمى تواند به كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مى خواند اقتدا كند و كسى كه نشسته نماز مى خواند، نمى تواند به كسى كه خوابيده نماز مى خواند

اقتدا نمايد.

مسأله 1465- كسى كه نشسته نماز مى خواند، مى تواند به كسى كه نشسته نماز مى خواند اقتداء كند و اقتداى كسى كه خوابيده نماز مى خواند به كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مى خواند محل اشكال است.

مسأله 1466- اگر امام جماعت بواسطه عذرى با لباس نجس يا با تيمم يا با وضوى جبيره اى نماز بخواند، مى شود به او اقتدا كرد.

مسأله 1467- اگر امام مرضى دارد كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند، مى شود به او اقتدا كرد و نيز زنى كه مستحاضه نيست مى تواند به زن مستحاضه اقتدا نمايد.

مسأله 1468- بهتر اين است كه كسى كه مرض خوره يا پيسى دارد، امام جماعت نشود و بنابر احتياط واجب به كسى كه حد شرعى بر او جارى شده اقتدا ننمايند.

توضيح المسائل، ص: 316

احكام جماعت
اشاره

مسأله 1469- موقعى كه مأموم نيّت مى كند، بايد امام را معين نمايد، ولى دانستن اسم او لازم نيست و اگر نيّت كند اقتدا مى كنم به امام جماعت حاضر، نمازش صحيح است.

مسأله 1470- مأموم بايد غير از حمد و سوره همه چيزهاى نماز را خودش بخواند، ولى اگر ركعت اول يا دوم او ركعت سوم يا چهارم امام باشد، بايد حمد و سوره را بخواند.

مسأله 1471- اگر مأموم در ركعت اول و دوم نماز صبح و مغرب و عشا صداى حمد و سوره امام را بشنود، اگر چه كلمات را تشخيص ندهد بنابر احتياط، بايد حمد و سوره را نخواند و اگر صداى امام را نشنود مستحب است حمد و سوره را بخواند، ولى بايد آهسته بخواند و چنانچه سهواً بلند بخواند اشكال ندارد.

مسأله 1472- اگر مأموم بعضى از كلمات حمد و سوره

امام را بشنود احتياط مستحب آن است كه حمد و سوره را نخواند.

مسأله 1473- اگر مأموم سهواً حمد و سوره را بخواند يا خيال كند صدايى را كه مى شنود صداى امام نيست و حمد و سوره را بخواند و بعد بفهمد صداى امام بوده نمازش صحيح است.

مسأله 1474- اگر شك كند كه صداى امام را مى شنود يا نه يا صدايى بشنود و نداند صداى امام است يا صداى كس ديگر مى تواند حمد و سوره را بخواند.

توضيح المسائل، ص: 317

مسأله 1475- مأموم در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر نبايد حمد و سوره را با قصد جزئيت بخواند و مستحب است به جاى آن ذكر بگويد.

مسأله 1476- مأموم نبايد تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد، بلكه احتياط مستحب آن است كه تا تكبير امام تمام نشده تكبير نگويد.

مسأله 1477- اگر مأموم سهواً پيش از امام سلام دهد، نمازش صحيح است و لازم نيست دوباره با امام سلام دهد، بلكه ظاهر اين است كه اگر عمداً هم پيش از امام سلام دهد نمازش اشكال ندارد.

مسأله 1478- اگر مأموم غير از تكبيرة الاحرام و سلام، چيزهاى ديگر نماز را پيش از امام بگويد اشكال ندارد، ولى اگر آنها را بشنود يا بداند امام چه وقت مى گويد، احتياط مستحب آن است كه پيش از امام نگويد.

مسأله 1479- مأموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مى شود، كارهاى ديگر آن، مانند ركوع و سجود را با امام يا كمى بعد از امام بجا آورد و اگر عمداً پيش از امام يا مدتى بعد از امام انجام دهد، جماعتش باطل مى شود، ولى اگر به وظيفه منفرد عمل نمايد

نمازش صحيح است.

مسأله 1480- اگر سهواً پيش از امام سر از ركوع بردارد چنانچه امام در ركوع باشد، بايد به ركوع برگردد و با امام سر بردارد و در اين صورت زياد شدن ركوع كه ركن است نماز را باطل نمى كند، ولى اگر به ركوع برگردد و پيش از آنكه به ركوع امام برسد، امام سر بردارد بنابر احتياط نمازش باطل است.

مسأله 1481- اگر اشتباهاً سر بر دارد و ببيند امام در سجده است، بايد به

توضيح المسائل، ص: 318

سجده برگردد و چنانچه در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد براى زياد شدن دو سجده كه ركن است نماز باطل نمى شود.

مسأله 1482- كسى كه اشتباهاً پيش از امام سر از سجده برداشته هر گاه به سجده برگردد و معلوم شود امام قبلًا سر برداشته است نمازش صحيح است ولى اگر در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد بنابر احتياط نمازش باطل است.

مسأله 1483- اگر اشتباهاً سر از ركوع يا سجده بردارد و سهواً يا به خيال اينكه به امام نمى رسد به ركوع يا سجده نرود، جماعت و نمازش صحيح است.

مسأله 1484- اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است، چنانچه به خيال اينكه سجده اول امام است، به قصد اينكه با امام سجده كند به سجده رود و بفهمد سجده دوم امام بوده، سجده دوم او حساب مى شود و اگر به خيال اينكه سجده دوم امام است به سجده رود و بفهمد كه سجده اول امام بوده، بايد به قصد سجده با امام سجده را تمام كند و دوباره با امام به سجده رود.

مسأله 1485- اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود

و طورى باشد كه اگر سر بردارد به مقدارى از قرائت امام مى رسد، چنانچه سر بردارد و با امام به ركوع رود نمازش صحيح است و اگر عمداً سر بر ندارد و برنگردد نمازش صحيح است و منفرد مى شود.

مسأله 1486- اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طورى باشد كه اگر بر گردد به چيزى از قرائت امام نمى رسد، اگر به قصد اينكه با امام نماز بخواند سر بردارد و با امام به ركوع رود، جماعت و نمازش صحيح است و اگر عمداً برنگردد نمازش صحيح است و منفرد مى شود.

توضيح المسائل، ص: 319

مسأله 1487- اگر سهواً پيش از امام به سجده رود، اگر به قصد اينكه با امام نماز بخواند سر بردارد و با امام به سجده رود، جماعت و نمازش صحيح است و اگر عمداً برنگردد نمازش صحيح و منفرد مى گردد.

مسأله 1488- اگر امام در ركعتى كه قنوت ندارد اشتباهاً قنوت بخواند يا در ركعتى كه تشهد ندارد اشتباهاً مشغول خواندن تشهد شود، مأموم نبايد قنوت و تشهد را بخواند، ولى نمى تواند پيش از امام به ركوع رود يا پيش از ايستادن امام بايستد، بلكه بايد صبر كند تا قنوت و تشهد امام تمام شود و بقيه نماز را با او بخواند.

وظيفه امام و مأموم در نماز جماعت:

مسأله 1489- بنابر احتياط مستحب اگر مأموم يك مرد باشد، طرف راست امام عقب تر بايستد و اگر يك زن يا چند زن باشند، پشت سر امام بايستند و اگر يك مرد و يك زن يا يك مرد و چند زن باشند مرد طرف راست امام بايستد و يك زن يا چند زن پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد

و يك زن يا چند زن باشند، مرد عقب امام و زنها پشت مردها بايستند.

مسأله 1490- اگر امام و مأموم هر دو زن باشند واجب است بنابر احتياط رديف يكديگر بايستند و امام جلوتر از ديگران نايستد.

مسأله 1491- مستحب است امام در وسط صف بايستد و اهل علم و كمال و تقوى در صف اول بايستند.

مسأله 1492- مستحب است صفهاى جماعت منظم باشد و بين كسانى كه در يك صف ايستاده اند فاصله نباشد و شانه آنان رديف يكديگر باشد.

توضيح المسائل، ص: 320

مسأله 1493- مستحب است بعد از گفتن «قَد قامَت الصَّلاة» مأمومين برخيزند.

مسأله 1494- مستحب است امام جماعت حال مأمومى را كه از ديگران ضعيف تر است رعايت كند و قنوت و ركوع و سجود را طول ندهد، مگر بداند همه كسانى كه به او اقتدا كرده اند مايلند.

مسأله 1495- مستحب است امام جماعت در حمد و سوره و ذكرهايى كه بلند مى خواند، صداى خود را به قدرى بلند كند كه ديگران بشنوند، ولى بايد بيش از اندازه صدا را بلند نكند.

مسأله 1496- اگر امام در ركوع بفهمد كسى تازه رسيده و مى خواهد اقتدا كند مستحب است ركوع را دو برابر هميشه طول بدهد و بعد برخيزد، اگر چه بفهمد كس ديگرى هم براى اقتدا وارد شده است.

چيزهايى كه در جماعت مكروه است:

مسأله 1497- اگر در صفهاى جماعت جا باشد، مكروه است انسان تنها بايستد.

مسأله 1498- مكروه است مأموم ذكرهاى نماز را طورى بگويد كه امام بشنود.

مسأله 1499- مسافرى كه نماز ظهر و عصر و عشا را دو ركعت مى خواند مكروه است در اين نمازها به كسى كه مسافر نيست اقتدا كند و كسى كه مسافر نيست مكروه است در اين

نمازها به مسافر اقتدا نمايد.

توضيح المسائل، ص: 321

نماز آيات
اشاره

مسأله 1500- نماز آيات كه دستور آن بعداً گفته خواهد شد، بواسطه چهار چيز واجب مى شود:

اول- گرفتن خورشيد.

دوم- گرفتن ماه اگر چه مقدار كمى از آنها گرفته شود وكسى هم از آن نترسد.

سوم- زلزله اگر چه كسى هم نترسد.

چهارم- رعد و برق و بادهاى سياه و سرخ و مانند اينها از آيات آسمانى در صورتى كه بيشتر مردم بترسند واما در حوادث زمينى مانند فرو رفتن آب دريا و افتادن كوه كه موجب ترس اكثر مردم شود بنابر احتياط نماز آيات خوانده شود.

مسأله 1501- اگر از چيزهايى كه نماز آيات براى آنها واجب است بيشتر از يكى اتفاق بيفتد، انسان بايد براى هر يك از آنها يك نماز آيات بخواند، مثلًا اگر خورشيد بگيرد و زلزله هم بشود، بايد دو نماز آيات بخواند.

مسأله 1502- كسى كه چند نماز آيات بر او واجب است، چه همه آنها براى يك چيز بر او واجب شده باشد، مثلًا سه مرتبه خورشيد گرفته و نماز آنها را نخوانده است، چه براى چند چيز باشد؛ مثلًا براى آفتاب گرفتن و ماه گرفتن و زلزله نمازهايى بر او واجب شده باشد، موقعى كه قضاى آنها را مى خواند لازم نيست معين كند كه براى كدام يك از آنها باشد.

مسأله 1503- چيزهايى كه نماز آيات براى آنها واجب است، در هر شهرى اتفاق بيفتد، فقط مردم همان شهر بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاى ديگر واجب نيست و در يك شهر نيز اگر آن قدر وسيع باشد كه رؤيت

توضيح المسائل، ص: 322

كسوف و يا خسوف تنها براى يك طرف آن ميسور است تنها

بر اهل همان طرف نماز آيات واجب مى شود.

مسأله 1504- در نماز آيات براى زلزله يا رعد و برق و بادهاى سياه و مانند آنها لازم است مكلف نماز آيات را فوراً بخواند و چنانچه تأخير بيندازد احوط آن است كه به قصد ما في الذمه بياورد و قصد ادا و قضاء نكند.

مسأله 1505- از وقتى كه خورشيد يا ماه شروع به گرفتن مى كند، انسان بايد نماز آيات را بخواند و بهتر اين است كه به قدرى تأخير نيندازد كه شروع به باز شدن كند.

مسأله 1506- اگر خواندن نماز آيات را به قدرى تأخير بيندازد كه آفتاب يا ماه شروع به باز شدن كند، نيّت ادا مانعى ندارد، ولى اگر بعد از باز شدن تمام آن، نماز بخواند بايد نيّت قضا نمايد.

مسأله 1507- اگر مدت گرفتن خورشيد يا ماه به اندازه خواندن يك ركعت نماز يا كمتر باشد، وجوب نماز آيات در اين صورت مبنى بر احتياط است و اگر مدت گرفتن آنها بيشتر باشد ولى انسان نماز را نخواند، تا به اندازه خواندن يك ركعت به آخر وقت آن مانده باشد در اين صورت نماز آيات واجب و ادا است.

مسأله 1508- اگر بعد از باز شدن آفتاب يا ماه بفهمد كه تمام آن گرفته بوده، بايد قضاى نماز آيات را بخواند، ولى اگر بفهمد مقدارى از آن گرفته بوده قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1509- اگر عده اى كه اطمينان به گفتار آنها نباشد بگويند كه خورشيد يا ماه گرفته است، چنانچه انسان از گفته آنان يقين يا اطمينان شخصى پيدا نكند و نماز آيات را نخواند و بعد معلوم شود راست گفته اند، در صورتى كه

تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد، بايد نماز آيات را بخواند، ولى اگر مقدارى از

توضيح المسائل، ص: 323

آن گرفته باشد، خواندن نماز آيات بر او واجب نيست و همچنين است اگر دو نفر كه عادل بودن آنان معلوم نيست بگويند خورشيد يا ماه گرفته، بعد معلوم شود كه عادل بوده اند.

مسأله 1510- اگر انسان به گفته كسانى كه از روى قاعده علمى وقت گرفتن خورشيد و ماه را مى دانند، اطمينان پيدا كند كه خورشيد يا ماه گرفته، بنابر احتياط واجب بايد نماز آيات را بخواند و نيز اگر بگويند فلان وقت خورشيد يا ماه مى گيرد و فلان مقدار طول مى كشد و انسان به گفته آنان اطمينان پيدا كند، بنابر احتياط واجب بايد به حرف آنان عمل نمايد.

مسأله 1511- اگر بفهمد نماز آياتى كه خوانده باطل بوده، بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1512- اگر در وقت نماز يوميه نماز آيات هم بر انسان واجب شود، چنانچه براى هر دو نماز وقت دارد، هر كدام را اول بخواند اشكال ندارد و اگر وقت يكى از آن دو تنگ باشد اول آن را بخواند و اگر وقت هر دو تنگ باشد، بايد اول نماز يوميه را بخواند.

مسأله 1513- اگر در بين نماز يوميه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است، چنانچه وقت نماز يوميه هم تنگ باشد، بايد آن را تمام كند بعد نماز آيات را بخواند و اگر وقت نماز يوميه تنگ نباشد، آن را بشكند و اول نماز آيات و بعد نماز يوميه را بجا آورد.

مسأله 1514- اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز يوميه تنگ است، بايد نماز آيات را

رها كند و مشغول نماز يوميه شود و بعد از آنكه نماز را تمام كرد پيش از انجام كارى كه نماز را به هم بزند، بقيه نماز آيات را از همانجا كه رها كرده بخواند.

توضيح المسائل، ص: 324

مسأله 1515- اگر در حال حيض يا نفاس زن آفتاب يا ماه بگيرد يا رعد و برق و مانند اينها اتفاق بيفتد، نماز آيات بر او واجب نيست و قضا هم ندارد.

دستور نماز آيات:

مسأله 1516- نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت پنج ركوع دارد و دستور آن اين است كه انسان بعد از نيّت، تكبير بگويد و يك حمد و يك سوره تمام بخواند و به ركوع رود و سر از ركوع بردارد، دوباره يك حمد و يك سوره بخواند باز به ركوع رود تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد و برخيزد و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول بجا آورد و تشهد بخواند و سلام دهد.

مسأله 1517- در نماز آيات ممكن است انسان بعد از نيّت و تكبير و خواندن حمد، آيه هاى يك سوره را پنج قسمت كند و يك آيه يا كمتر يا بيشتر از آن را بخواند و به ركوع رود و سر بردارد و بدون اينكه حمد بخواند، قسمت دوم از همان سوره را بخواند و به ركوع رود و همين طور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد، مثلًا به قصد سوره «قُل هُوَ اللَّه احَد»، «بِسم اللَّهِ الرّحمنِ الرّحيم» قُل هُوَ اللَّه احد» بگويد و به ركوع رود، بعد بايستد و بگويد: «اللَّه الصَّمَد» دو باره به ركوع رود

و بعد از ركوع بايستد و بگويد: «لَم يَلِد» باز به ركوع رود و بايستد و بگويد: «وَ لَم يُولَد» و برود به ركوع باز هم سر بردارد و بگويد: «وَ لَم يَكُن لَه كُفُواً احد» و بعد از آن به ركوع پنجم رود و بعد از سر برداشتن، دو سجده كند و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول بجا آورد و بعد از سجده دوم تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و نيز جايز است كه به كمتر از پنج قسمت تقسيم نمايد لكن هر وقت سوره را تمام كرد لازم است حمد را قبل از

توضيح المسائل، ص: 325

ركوع بعدى بخواند و بنابر احتياط لازم با بسمله تنها ركوع نكند و بنابر احتياط سوره تقسيم شده را در ركعت پنجم و دهم تكميل كند و بدون تكميل آن به ركوع نرود.

مسأله 1518- اگر در يك ركعت از نماز آيات، پنج مرتبه حمد و سوره بخواند ودر ركعت ديگر يك حمد بخواند وسوره را پنج قسمت كند مانعى ندارد.

مسأله 1519- چيزهايى كه در نمازهاى يوميه واجب و مستحب است در نماز آيات هم واجب و مستحب مى باشد، ولى در نماز آيات در صورتى كه به جماعت باشد، مستحب است به جاى اذان و اقامه سه مرتبه بگويند: «الصلاة» و در غير جماعت چيزى نيست.

مسأله 1520- مستحب است پيش از ركوع و بعد از آن تكبير بگويد و بعد از ركوع پنجم و دهم قبل از تكبير «سَمِعَ اللَّهُ لِمَن حَمِدَه» نيز بگويد.

مسأله 1521- مستحب است پيش از ركوع دوم و چهارم و ششم و هشتم و دهم قنوت بخواند و اگر فقط قنوت

پيش از ركوع دهم بخواند كافى است.

مسأله 1522- اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده و فكرش به جايى نرسد نماز باطل است.

مسأله 1523- اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اول است يا در ركوع اول ركعت دوم و فكرش به جايى نرسد، نماز باطل است، ولى اگر مثلًا شك كند كه چهار ركوع كرده يا پنج ركوع، چنانچه شك او پيش از رسيدن به سجده بوده ركوعى را كه شك دارد بجا آورده يا نه، بايد بجا آورد، ولى اگر به سجده رسيده باشد بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1524- هر يك از ركوع هاى نماز آيات ركن است كه اگر عمداً يا اشتباهاً كم يا زياد شود نماز باطل است.

توضيح المسائل، ص: 326

نماز عيد فطر و قربان

مسأله 1525- نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام عليه السلام واجب است و بايد به جماعت خوانده شود و در زمان ما كه امام عليه السلام غائب است مستحب مى باشد و مى شود آن را به جماعت يا فرادى خواند.

مسأله 1526- وقت نماز عيد فطر و قربان از اول آفتاب روز عيد تا ظهر است.

مسأله 1527- مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند و در عيد فطر مستحب است، بعد از بلند شدن آفتاب افطار كنند و زكات فطره را هم بدهند، بعد نماز عيد را بخوانند.

مسأله 1528- نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است كه در ركعت اول بعد از خواندن حمد و سوره، بايد پنج تكبير بگويد و بعد از هر تكبير يك قنوت بخواند و بعد از قنوت پنجم تكبير ديگرى بگويد و به

ركوع رود و دو سجده بجا آورد و بر خيزد و در ركعت دوم چهار تكبير بگويد و بعد از هر تكبير قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد و به ركوع رود و بعد از ركوع دو سجده كند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1529- در قنوت نماز عيد فطر و قربان هر دعا و ذكرى بخواند كافى است ولى بهتر است اين دعا را بخوانند:

«اللّهُمَّ اهلَ الكِبرياءِ وَالعَظَمَة وَاهل الجُودِ وَ الجَبَرُوت وَ اهل العَفوِ وَالرَّحمَة وَ اهلَ التَّقوى وَالمَغفرِة. اسألكَ بِحَقّ هذا اليَومِ الّذِي جَعَلتَهُ لِلمُسلمِينَ عِيداً وَلِمُحمد صلى الله عليه و آله و سلم

توضيح المسائل، ص: 327

ذُخراً وَ شَرَفاً وَكَرامَةً وَ مَزِيداً أن تُصلّي عَلَى مُحَمّدٍ وَآل مُحَمّدٍ وَ أن تُدخِلَني في كُلّ خَيرٍ ادخَلتَ فِيه مُحَمّداً وَآل مُحَمّدٍ وَأن تُخرِجَنِي مِن كُلٍ سُوء أَخرَجتَ مِنُه مُحَمّداً وآل مُحَمّدٍ صَلواتُك عَلَيه و عَلَيهم. اللّهُمَّ إنّى اسألك خَيرَ ما سَألَكَ بِه عِبادُكَ الصّالِحُون وَاعوذُ بِك مِمّا استَعاذَ مِنُه عِبادُك المُخلَصُون».

مسأله 1530- در زمان غائب بودن امام عليه السلام مستحب است بعد از نماز عيد فطر و قربان دو خطبه بخوانند و بهتر است كه در خطبه عيد فطر احكام زكات فطره و در خطبه عيد قربان احكام قربانى را بگويند.

مسأله 1531- نماز عيد سوره مخصوصى ندارد ولى بهتر است كه در ركعت اول آن، سوره شمس (سوره 91) و در ركعت دوم سوره غاشيه (سوره 88) را بخوانند يا در ركعت اول سوره سبِّح اسمَ (سوره 87) و در ركعت دوم سوره شمس را بخوانند.

مسأله 1532- مستحب است نماز عيد را در صحرا بخوانند ولى در مكه مستحب است

در مسجد الحرام خوانده شود.

مسأله 1533- مستحب است پياده و پا برهنه و با وقار به نماز عيد بروند و پيش از نماز غسل كنند و عمامه سفيد بر سر بگذارند.

مسأله 1534- مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند و در حال گفتن تكبيرها دستها را بلند كنند و كسى كه نماز عيد مى خواند، اگر امام جماعت است يا فرادى نماز مى خواند، نماز را بلند بخواند.

مسأله 1535- بعد از نماز مغرب و عشاء شب عيد فطر و بعد از نماز صبح آن و بعد از نماز عيد فطر مستحب است اين تكبيرها را بگويد: «اللَّهُ اكبَرُ، اللَّه اكبَر لا إلهَ الّا اللَّهُ، وَاللَّهُ اكبَرُ، اللَّه اكبَرُ وَ للَّهُ الحَمدُ، اللَّهُ اكبَرُ عَلى ما هَدانا».

توضيح المسائل، ص: 328

مسأله 1536- مستحب است انسان در عيد قربان بعد از ده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز دوازدهم است تكبيرهايى را كه در مسأله پيش گفته شد بگويد و بعد از آن بگويد:

«اللَّهُ اكبَرُ عَلى ما رَزَقنا مِن بَهيمَةِ الانعامِ وَالحَمُد للَّه عَلى ما ابلانا»، ولى اگر عيد قربان را در منى باشد مستحب است بعد از پانزده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز سيزدهم ذى حجه است، اين تكبيرها را بگويد.

مسأله 1537- احتياط مستحب آن است كه زنها از رفتن به نماز عيد خوددارى كنند ولى اين احتياط براى زنهاى پير نيست.

مسأله 1538- در نماز عيد هم مثل نمازهاى ديگر، مأموم بايد غير از حمد و سوره چيزهاى ديگر نماز را خودش بخواند.

مسأله 1539- اگر مأموم موقعى برسد كه امام مقدارى

از تكبيرها را گفته بعد از آنكه امام به ركوع رفت، بايد آنچه را از تكبيرها و قنوتها كه با امام نگفته خودش بگويد و اگر در هر قنوت يك «سبحان اللَّه» يا يك «الحمد للَّه» بگويد كافى است.

مسأله 1540- اگر در نماز عيد موقعى برسد كه امام در ركوع است مى تواند نيّت كند و تكبير اول نماز را بگويد و به ركوع رود.

مسأله 1541- اگر در نماز عيد يك سجده يا تشهد را فراموش كند احتياط آن است كه بعد از نماز آن را بجا آورد، ولى اگر كارى كه براى آن در نماز يوميه سجده سهو لازم است پيش آيد لازم نيست دو سجده سهو بنمايد.

توضيح المسائل، ص: 329

اجير گرفتن براى نماز

مسأله 1542- بعد از مرگ انسان، مى شود براى نماز و عبادتهاى ديگر او كه در زندگى بجا نياورده، ديگرى را اجير كنند، يعنى به او مزد دهند كه آنها را بجا آورد و اگر كسى بدون مزد هم آنها را انجام دهد صحيح است.

مسأله 1543- انسان مى تواند براى بعضى از كارهاى مستحبى مثل حج و عمره و زيارت قبر پيغمبر و امامان عليهم السلام، از طرف زندگان اجير شود و نيز مى تواند كار مستحبى را انجام دهد و ثواب آن را براى مردگان يا زندگان هديه نمايد.

مسأله 1544- كسى كه براى نماز قضاى ميّت اجير شده، بايد يا مجتهد باشد يا مسائل نماز را از روى تقليد صحيح بداند يا آنكه عمل به احتياط كند در صورتى كه موارد احتياط را كاملًا بداند.

مسأله 1545- اجير بايد موقع نيّت، ميّت را معين نمايد و لازم نيست اسم او را بداند، پس اگر نيّت كند از

طرف كسى نماز مى خوانم كه براى او اجير شده ام كافى است.

مسأله 1546- اجير بايد عمل را به قصد نيابت و آنچه بر ذمه ميّت است بجا آورد و اگر عملى را انجام دهد و ثواب آن را براى او هديه كند كافى نيست.

مسأله 1547- بايد كسى را اجير كنند كه اطمينان داشته باشند عمل را انجام مى دهد.

مسأله 1548- كسى را كه براى نمازهاى ميّت اجير كرده اند، اگر بفهمند كه عمل را بجا نياورده يا باطل انجام داده، بايد دوباره اجير بگيرند.

توضيح المسائل، ص: 330

مسأله 1549- هر گاه شك كند كه اجير عمل را انجام داده يا نه و شخص ثقه باشد و بگويد انجام داده ام كافى است و اگر شك كند كه عمل او صحيح بوده يا نه، بنا را بر صحت آن بگذارد.

مسأله 1550- كسى را كه عذرى دارد و مثلًا با تيمم يا نشسته نماز مى خواند نمى شود براى نمازهاى ميّت اجير كرد، اگر چه نماز ميّت هم همان طور قضا شده باشد مگر در صورتى كه اجير شدن غير معذور ممكن نباشد.

مسأله 1551- مرد براى زن و زن براى مرد مى تواند اجير شود و در بلند خواندن و آهسته خواندن نماز بايد اجير به تكليف خود عمل نمايد.

مسأله 1552- در قضاى نمازهاى ميّت ترتيب واجب نيست مگر در نمازهايى كه اداى آنها ترتيب دارد مثل نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشا از يك روز چنان كه سابقاً گذشت.

مسأله 1553- اگر با اجير شرط كنند كه عمل را به طور مخصوصى انجام دهد بايد همان طور بجا آورد و اگر با او شرط نكنند، بايد در آن عمل به تكليف خود رفتار

نمايد و احتياط مستحب آن است كه از وظيفه خودش و ميّت هر كدام كه به احتياط نزديكتر است، به آن عمل كند، مثلًا اگر وظيفه ميّت گفتن سه مرتبه تسبيحات اربعه بوده و تكليف او يك مرتبه است، سه مرتبه بگويد.

مسأله 1554- اگر با اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحبات آن بخواند، به مقدار واجب اكتفا كند كافى است.

مسأله 1555- اگر انسان چند نفر را براى نماز قضاى ميّت اجير كند، بنابر آنچه در مسأله (1552) گفته شد لازم نيست براى هر كدام از آنها وقتى را معين نمايد.

توضيح المسائل، ص: 331

مسأله 1556- اگر كسى اجير شود كه مثلًا در مدت يك سال نمازهاى ميّت را بخواند و پيش از تمام شدن سال بميرد، بايد براى نمازهايى كه مى دانند بجا نياورده، ديگرى را اجير نمايند و اگر احتمال مى دهند كه بجا نياورده بنابر احتياط واجب نيز اجير بگيرد.

مسأله 1557- كسى را كه براى نمازهاى ميّت اجير كرده اند، اگر پيش از تمام كردن نمازها بميرد و اجرت همه آنها را گرفته باشد، چنانچه شرط كرده باشند كه تمام نمازها را خودش بخواند، اگر به نحو شرط در ضمن عقد بوده اجاره صحيح و اجاره كننده مى تواند اجاره را فسخ نموده و اجرة المثل مقدارى را كه بجا آورده كسر و مابقى را بگيرد و اگر فسخ نكند از تركه اجير بايستى اجير گرفته شود تا باقيمانده نمازها را انجام دهد و اگر اجاره بر عمل شخص آن اجير بوده اجاره نسبت بما بعد فوت اجير باطل است و اجاره كننده مى تواند اجرة المسمّاى باقيمانده را گرفته يا آنكه اجاره مقدار

گذشته را نيز فسخ نموده و كل اجرت را پس گرفته و اجرة المثل او را بدهد و اگر شرط نكرده باشند كه خودش بخواند بايد ورثه اش از مال او اجير بگيرند اما اگر مال نداشته باشد بر ورثه او چيزى واجب نيست.

مسأله 1558- اگر اجير پيش از تمام كردن نمازهاى ميّت بميرد و خودش هم نماز قضا داشته باشد، بعد از عمل به دستورى كه در مسأله قبلى ذكر شد، اگر چيزى از مال او زياد آمد، در صورتى كه وصيت كرده باشد و ورثه اجازه بدهند، براى تمام نمازهاى او اجير بگيرند و اگر اجازه ندهند بايد ثلث آن را به مصرف نماز او برسانند.

توضيح المسائل، ص: 333

احكام روزه

اشاره

روزه آن است كه انسان براى انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب از نه چيزى كه بعداً گفته مى شود خوددارى نمايد.

نيّت
اشاره

مسأله 1559- لازم نيست انسان نيّت روزه را از قلب خود بگذراند يا مثلًا بگويد فردا را روزه مى گيرم، بلكه همين قدر كه بنا داشته باشد براى انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب كارى كه روزه را باطل مى كند انجام ندهد كافى است و براى آنكه يقين كند تمام اين مدت را روزه بوده، بايد مقدارى پيش از اذان صبح و مقدارى هم بعد از مغرب از انجام كارى كه روزه را باطل مى كند خود دارى نمايد.

مسأله 1560- انسان مى تواند در هر شب از ماه رمضان براى روزه فرداى آن نيّت كند و بهتر آن است كه شب اول ماه هم نيّت روزه همه ماه را بنمايد.

مسأله 1561- وقت نيّت روزه ماه رمضان و همچنين روزه واجبى كه زمانش معين است مانند روزه نذرى در روز معين از اول شب تا اذان صبح است، پس اگر عمداً نيت را تأخير بيندازد روزه اش باطل است و در روزه واجب غير معين تا پيش از اذان ظهر است.

توضيح المسائل، ص: 334

مسأله 1562- وقت نيّت روزه مستحبى از اول شب است تا موقعى كه به اندازه نيّت كردن به مغرب وقت مانده باشد كه اگر تا اين وقت كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد و نيّت روزه مستحبى كند روزه او صحيح است.

مسأله 1563- كسى كه پيش از اذان صبح در روزه ماه رمضان و همچنين در روزه واجبى كه زمانش معين است اگر قبل از نيّت روزه

خوابش برده است و پيش از ظهر بيدار شود و نيّت كند، روزه او صحيح است و اگر بعد از ظهر بيدار شود بايد احتياطً بقيه روز را به قصد قربت مطلقه امساك كند و روزه آن روز را نيز قضا نمايد.

مسأله 1564- اگر بخواهد غير روزه رمضان روزه ديگرى بگيرد، بايد آن را معين نمايد، مثلًا نيّت كند كه روزه قضا يا روزه نذر مى گيرم، ولى در ماه رمضان لازم نيست نيّت كند كه روزه ماه رمضان مى گيرم، بلكه اگر نداند ماه رمضان است يا فراموش نمايد و روزه ديگرى را نيّت كند، روزه ماه رمضان حساب مى شود.

مسأله 1565- اگر بداند ماه رمضان است و عمداً نيّت روزه غير رمضان كند، بنا بر احتياط واجب نه روزه رمضان حساب مى شود و نه روزه اى كه قصد كرده است و اما اگر جهلًا يا نسياناً انجام دهد روزه او صحيح بوده و روزه رمضان محسوب مى شود.

مسأله 1566- اگر مثلًا به نيّت روز اول ماه رمضان روزه بگيرد، بعد بفهمد دوم يا سوم بوده، روزه او صحيح است.

مسأله 1567- اگر پيش از اذان صبح نيّت كند و بيهوش شود و در بين روز به هوش آيد روزه اش صحيح است و اما اگر پيش از اينكه نيت روزه كرده باشد بيهوش شود چنانچه پيش از ظهر به هوش آيد بايد نيت روزه كند و روزه اش

توضيح المسائل، ص: 335

صحيح است و چنانچه بعد از ظهر به هوش آيد بنابر احتياط تا مغرب امساك كند وليكن قضا ندارد.

مسأله 1568- اگر پيش از اذان صبح نيّت كند و مست شود و در بين روز به هوش آيد روزه اش صحيح است و

اگر قبل از نيت مست شود بايد روزه آن روز را تمام كند و قضاى آن را هم بجا آورد.

مسأله 1569- اگر پيش از اذان صبح نيّت كند و بخوابد و بعد از مغرب بيدار شود، روزه اش صحيح است.

مسأله 1570- اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است و پيش از ظهر ملتفت شود، چنانچه كارى كه روزه را باطل مى كند انجام داده باشد يا بعد از ظهر ملتفت شود كه ماه رمضان است، روزه او باطل مى باشد ولى بايد تا مغرب كارى كه روزه را باطل مى كند انجام ندهد و بعد از رمضان هم آن روزه را قضا نمايد و اگر پيش از ظهر ملتفت شود و كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد بايد نيت روزه كند و روزه اش صحيح است.

مسأله 1571- اگر بچه پيش از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود، بايد روزه بگيرد و اگر بعد از اذان بالغ شود، روزه آن روز بر او واجب نيست.

مسأله 1572- كسى كه براى بجا آوردن روزه ميتى اجير شده، اگر روزه مستحبى بگيرد اشكال ندارد، ولى كسى كه روزه قضا يا روزه واجب ديگرى دارد نمى تواند روزه مستحبى بگيرد و چنانچه فراموش كند و روزه مستحب بگيرد در صورتى كه پيش از ظهر يادش بيايد، روزه مستحبى او به هم مى خورد و مى تواند نيّت خود را به روزه واجب برگرداند و اگر بعد از ظهر ملتفت شود، روزه او باطل است و اگر بعد از مغرب يادش بيايد، روزه اش صحيح است.

توضيح المسائل، ص: 336

مسأله 1573- اگر غير از روزه ماه رمضان روزه معين ديگرى بر انسان واجب باشد، مثلًا نذر

كرده باشد كه روز معينى را روزه بگيرد، چنانچه عمداً تا اذان صبح نيّت نكند، روزه اش باطل است و اگر نداند كه روزه آن روز بر او واجب است يا فراموش كند و پيش از ظهر يادش بيايد، چنانچه كارى كه روزه را باطل مى كند، انجام نداده باشد و نيّت كند، روزه او صحيح است و اگر بعد از ظهر يادش بيايد احتياطى را كه در روزه ماه رمضان گفته شد بايد مراعات كند.

مسأله 1574- اگر براى روزه واجب غير معينى مثل روزه كفاره هر چند به جهت ضيق وقت متعين شده باشد عمداً تا نزديك ظهر نيّت نكند اشكال ندارد، بلكه اگر پيش از نيّت تصميم داشته باشد كه روزه نگيرد يا ترديد داشته باشد كه بگيرد يا نه، چنانچه كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد و پيش از ظهر نيّت كند، روزه او صحيح است.

مسأله 1575- اگر در ماه رمضان كافر مسلمان شود، بنابر احتياط مستحب با قصد رجاء نيّت روزه كند و روزه را تمام نمايد و اگر آن روز را روزه نگرفت قضاى آن را بجا آورد.

مسأله 1576- اگر در وسط روز ماه رمضان پيش از ظهر يا بعد از آن مريض خوب شود روزه آن روز واجب نيست هر چند تا آن وقت كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد.

مسأله 1577- روزى را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان واجب نيست روزه بگيرد و اگر بخواهد روزه بگيرد، نمى تواند نيّت روزه رمضان كند، ولى اگر نيّت كند كه اگر رمضان است روزه رمضان و اگر رمضان نيست روزه قضا يا مانند

آن باشد و يا نيّت روزه قضا و مانند آن بنمايد و بعد معلوم شود رمضان بوده روزه اش صحيح است و از رمضان حساب مى شود

توضيح المسائل، ص: 337

و در صورتى كه قصد مطلق روزه را كند و يا آنچه را كه فعلًا خدا از او خواسته است انجام دهد و بعد معلوم شود رمضان بوده نيز كافى است.

مسأله 1578- اگر روزى را كه شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان به نيّت روزه قضا يا روزه مستحبى و مانند آن روزه بگيرد و در بين روز بفهمد كه ماه رمضان است بايد نيّت روزه ماه رمضان كند.

مسأله 1579- اگر در روزه واجب معينى مثل روزه رمضان مردد شود كه روزه خود را باطل كند يا نه، يا قصد كند كه روزه را باطل كند، روزه اش باطل مى شود، اگر چه از قصدى كه كرده توبه نمايد و كارى هم كه روزه را باطل مى كند انجام ندهد.

مسأله 1580- در روزه مستحب و روزه واجبى كه وقت آن معين نيست مثل روزه كفاره، اگر قصد كند كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد يا مردد شود كه بجا آورد يا نه، چنانچه بجا نياورد و پيش از ظهر دوباره نيّت روزه كند، روزه او صحيح است.

چيزهايى كه روزه را باطل مى كند

مسأله 1581- نه چيز روزه را باطل مى كند:

اول: خوردن و آشاميدن.

دوم: جماع.

سوم: استمناء و استمناء آن است كه انسان با خود يا ديگرى غير از جماع كارى كند كه منى از او بيرون آيد.

چهارم: دروغ بستن به خدا و پيغمبر و جانشينان پيغمبر عليهم السلام.

پنجم: رساندن غبار به حلق.

توضيح المسائل، ص: 338

ششم: فرو بردن تمام سر در آب.

هفتم: باقيماندن بر

جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح.

هشتم: اماله كردن با چيزهاى روان.

نهم: قى كردن. و احكام اينها در مسائل آينده گفته مى شود:

1- خوردن و آشاميدن:

مسأله 1582- اگر روزه دار با التفات به اينكه روزه دارد، عمداً چيزى بخورد يا بياشامد، روزه او باطل مى شود، چه خوردن و آشاميدن آن چيز معمول باشد، مثل نان و آب، چه معمول نباشد، مثل خاك و شيره درخت و چه كم باشد يا زياد.

مسأله 1583- اگر موقعى كه مشغول غذا خوردن است بفهمد صبح شده، بايد لقمه را از دهان بيرون آورد و چنانچه عمداً فرو ببرد، روزه اش باطل است و به دستورى كه بعداً گفته خواهد شد كفاره هم بر او واجب مى شود.

مسأله 1584- اگر روزه دار سهواً چيزى بخورد يا بياشامد، روزه اش باطل نمى شود.

مسأله 1585- آمپولى كه عضو را بى حس مى كند يا به جهت ديگر استعمال مى شود، براى روزه دار اشكال ندارد و احتياط آن است كه از استعمال آمپولى كه به جاى دوا و غذا به كار مى برند خوددارى كند.

مسأله 1586- اگر روزه دار چيزى را كه لاى دندان مانده است، عمداً فرو ببرد، روزه اش باطل مى شود.

مسأله 1587- كسى كه مى خواهد روزه بگيرد، لازم نيست پيش از اذان دندانهايش را خلال كند ولى اگر بداند غذايى كه لاى دندان مانده در روز فرو

توضيح المسائل، ص: 339

مى رود، چنانچه عمداً خلال نكند و آن غذا فرو رود روزه اش باطل مى شود و كفاره هم بر او واجب است.

مسأله 1588- فرو بردن آب دهان، اگر چه بواسطه خيال كردن ترشى و مانند آن در دهان جمع شده باشد، روزه را باطل نمى كند.

مسأله 1589- فرو بردن اخلاط سر و سينه، تا به فضاى

دهان نرسيده اشكال ندارد، ولى اگر داخل فضاى دهان شود، احتياط واجب آن است كه آن را فرو نبرند.

مسأله 1590- اگر روزه دار به قدرى تشنه شود كه بترسد از تشنگى بميرد يا به مرض مبتلا شود واجب است به اندازه اى كه از خوف نجات پيدا كند آب بياشامد و روزه او باطل مى شود و اگر ماه رمضان باشد، بايد در بقيه روز از بجا آوردن كارى كه روزه را باطل مى كند خوددارى نمايد.

مسأله 1591- جويدن غذا براى بچه يا پرنده و چشيدن غذا و مانند اينها كه معمولًا به حلق نمى رسد، اگر چه اتفاقاً به حلق برسد، روزه را باطل نمى كند، ولى اگر انسان از اول بداند كه به حلق مى رسد، روزه اش باطل مى شود و بايد قضاى آن را بگيرد و كفاره هم بر او واجب است.

مسأله 1592- انسان نمى تواند براى ضعف، روزه را بخورد، ولى اگر ضعف او به قدرى است كه معمولًا نمى شود آن را تحمل كرد، خوردن روزه اشكال ندارد.

2- جماع:

مسأله 1593- جماع روزه را باطل مى كند، اگر چه فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود و منى هم بيرون نيايد.

توضيح المسائل، ص: 340

مسأله 1594- اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود و منى هم بيرون نيايد، روزه باطل نمى شود.

مسأله 1595- اگر عمداً قصد جماع نمايد و بداند كه جماع روزه را باطل مى كند و متوجه باشد روزه او باطل مى شود حتى اگر جماع صورت نگيرد و يا شك كند كه به اندازه ختنه گاه داخل شده يا نه لازم است قضا نمايد، ولى اگر كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد كفاره بر او واجب نيست.

مسأله 1596- اگر فراموش كند كه

روزه است و جماع نمايد، روزه او باطل نمى شود، ولى چنانچه در بين جماع يادش بيايد بايد فوراً از حال جماع خارج شود و اگر خارج نشود، روزه او باطل است.

3- استمناء:

مسأله 1597- اگر روزه دار استمناء كند (معناى استمناء در مسأله 1581 گذشت)، روزه اش باطل مى شود.

مسأله 1598- اگر بى اختيار منى از انسان بيرون آيد، روزه اش باطل نيست.

مسأله 1599- هر گاه روزه دار بداند كه اگر در روز بخوابد محتلم مى شود، يعنى در خواب منى از او بيرون مى آيد، جايز است بخوابد، هر چند به سبب نخوابيدن به زحمت نيفتد و اگر محتلم شود، روزه اش باطل نمى شود.

مسأله 1600- اگر روزه دار در حال بيرون آمدن منى از خواب بيدار شود، واجب نيست از بيرون آمدن آن جلوگيرى كند.

مسأله 1601- روزه دارى كه محتلم شده، مى تواند بول كند اگر چه بداند بواسطه بول كردن باقيمانده منى از مجرى بيرون مى آيد.

توضيح المسائل، ص: 341

مسأله 1602- روزه دارى كه محتلم شده اگر بداند منى در مجرى مانده و در صورتى كه پيش از غسل بول نكند بعد از غسل منى از او بيرون مى آيد، بنابر احتياط پيش از غسل بول كند.

مسأله 1603- كسى كه به قصد بيرون آمدن منى بازى و شوخى كند و بداند كه روزه را باطل مى كند و متوجه باشد اگر چه منى از او بيرون نيايد، بايد روزه را تمام كند و قضا هم بنمايد.

مسأله 1604- اگر روزه دار بدون قصد بيرون آمدن منى مثلًا با زن خود بازى و شوخى كند، چنانچه اطمينان دارد كه منى از او خارج نمى شود اگر چه اتفاقاً منى بيرون آيد روزه او صحيح است، ولى اگر اطمينان ندارد در صورتى كه منى

از او بيرون آيد، روزه اش باطل است.

4- دروغ بستن به خدا و پيغمبر:

مسأله 1605- اگر روزه دار به گفتن يا به نوشتن يا به اشاره و مانند اينها به خدا و پيغمبران و جانشينان پيغمبران عمداً نسبتى را بدهد كه دروغ است- اگر چه فوراً بگويد دروغ گفتم يا توبه كند- روزه او باطل است و احتياط آن است كه به حضرت زهراء سلام اللَّه عليها هم به دروغ نسبتى ندهد.

مسأله 1606- اگر بخواهد خبرى را كه نمى داند راست است يا دروغ نقل كند، بنابر احتياط بايد از كسى كه آن خبر را گفته يا از كتابى كه آن خبر در آن نوشته شده و يا به عنوان احتمال نقل نمايد.

مسأله 1607- اگر چيزى را به اعتقاد اينكه راست است از قول خدا يا پيغمبر نقل كند و بعد بفهمد دروغ بوده است، روزه اش باطل نمى شود.

مسأله 1608- اگر چيزى را كه مى داند دروغ است به خدا و پيغمبر نسبت

توضيح المسائل، ص: 342

دهد و بداند كه روزه را باطل مى كند و متوجه باشد و بعداً بفهمد آنچه را كه گفته راست بوده است، بايد روزه را تمام كند و قضاى آن را هم بجا آورد.

مسأله 1609- اگر دروغى را كه ديگرى ساخته عمداً به خدا و پيغمبر و جانشينان پيغمبر نسبت دهد روزه اش باطل مى شود، ولى اگر از قول كسى كه آن دروغ را ساخته نقل كند اشكال ندارد.

مسأله 1610- اگر از روزه دار بپرسند كه آيا پيغمبر صلى الله عليه و آله چنين مطلبى فرموده اند و او جايى كه در جواب بايد بگويد نه، عمداً بگويد بلى يا جايى كه بايد بگويد بلى، عمداً بگويد نه، روزه اش

باطل مى شود.

مسأله 1611- اگر از قول خدا يا پيغمبر حرف راستى را بگويد بعد بگويد دروغ گفتم يا در شب به دروغ به آنان نسبتى بدهد و فرداى آن، كه روزه مى باشد بگويد آنچه ديشب گفتم راست است، روزه اش باطل مى شود.

5- رساندن غبار به حلق:

مسأله 1612- غبار غليظ را روزه دار به حلق برساند روزه را باطل مى كند، چه غبار از چيزى باشد كه خوردن آن حلال است، مثل آرد يا غبار چيزى باشد كه خوردن آن حرام است مثل خاك.

مسأله 1613- اگر بواسطه باد غبارى غليظ پيدا شود و انسان با اينكه متوجه است مواظبت نكند و به حلق برسد، بنابر احتياط واجب روزه اش باطل مى شود.

مسأله 1614- احتياط واجب آن است كه روزه دار بخار غليظ و دود سيگار و تنباكو و مانند اينها را هم به حلق نرساند.

مسأله 1615- اگر مواظبت نكند و غبار يا بخار و مانند اينها داخل حلق

توضيح المسائل، ص: 343

شود، چنانچه يقين يا اطمينان داشته كه به حلق نمى رسد، روزه اش صحيح است و همچنين اگر گمان مى كرده كه به حلق نمى رسد.

مسأله 1616- اگر فراموش كند كه روزه است و مواظبت نكند، يا بى اختيار غبار و مانند آن به حلق او برسد روزه اش باطل نمى شود.

6- فرو بردن سر در آب:

مسأله 1617- اگر روزه دار عمداً تمام سر را در آب فرو برد، اگر چه باقى بدن او از آب بيرون باشد، بنابر احتياط روزه اش باطل مى شود، ولى اگر تمام بدن را آب بگيرد و مقدارى از سر بيرون باشد، روزه باطل نمى شود.

مسأله 1618- اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر آن را دفعه ديگر در آب فرو برد، روزه اش

باطل نمى شود.

مسأله 1619- اگر به قصد اينكه تمام سر را زير آب ببرد در آب فرو رود و بداند كه روزه را باطل مى كند و متوجه باشد و شك كند كه تمام سر زير آب رفته يا نه بايد روزه را تمام كند و قضاى آن را هم بگيرد وليكن كفاره ندارد.

مسأله 1620- اگر تمام سر زير آب برود اگر چه مقدارى از موها بيرون بماند، روزه باطل مى شود.

مسأله 1621- سر فرو بردن در غير آب از چيزهاى روان مانند شير به روزه ضررى ندارد، بلكه اظهر اين است كه فرو بردن سر در آب مضاف نيز روزه را باطل نمى كند اگر چه احوط ترك است.

مسأله 1622- اگر روزه دار بى اختيار در آب بيفتد و آب تمام سر او را بگيرد يا فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد، روزه او باطل نمى شود.

توضيح المسائل، ص: 344

مسأله 1623- اگر به خيال اينكه آب سر او را نمى گيرد، خود را در آب بيندازد و آب تمام سر او را بگيرد، روزه اش اشكال ندارد.

مسأله 1624- اگر فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد يا ديگرى به زور سر او را در آب فرو برد، چنانچه در زير آب يادش بيايد كه روزه است يا آن كس دست بردارد، بايد فوراً سر را بيرون آورد و چنانچه عمداً بيرون نياورد، روزه اش باطل مى شود.

مسأله 1625- اگر فراموش كند كه روزه است و به نيّت غسل سر را در آب فرو برد، روزه و غسل او هر دو صحيح است.

مسأله 1626- اگر بداند كه روزه است و عمداً براى غسل سر

را در آب فرو برد، چنانچه روزه رمضان باشد، روزه و غسل او هر دو باطل است و اگر روزه واجب معين باشد بنابر احتياط روزه و غسل هر دو باطل است و اگر روزه مستحب باشد يا روزه واجبى باشد كه مثل روزه كفاره وقت معينى ندارد و افطار آن جايز است غسل او صحيح و روزه اش باطل مى باشد.

مسأله 1627- اگر براى آنكه كسى را از غرق شدن نجات دهد، سر را در آب فرو برد، اگر چه نجات دادن او واجب باشد، روزه اش باطل مى شود وليكن كفاره ندارد.

7- باقيماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح:

مسأله 1628- اگر جنب عمداً در ماه رمضان تا اذان صبح غسل نكند روزه اش باطل است و كسى كه وظيفه اش تيمم است و عمداً تيمم ننمايد، روزه اش نيز باطل است. و حكم قضاى ماه رمضان بعداً خواهد آمد.

مسأله 1629- اگر در روزه غير ماه رمضان و قضاى آن از روزه هاى

توضيح المسائل، ص: 345

واجبى كه مثل روزه ماه رمضان وقت آن معين است، جنب عمداً تا اذان صبح غسل نكند اظهر اين است كه روزه اش صحيح است.

مسأله 1630- كسى كه در شب ماه رمضان جنب است، چنانچه عمداً غسل نكند تا وقت تنگ شود، بايد تيمم كند و روزه بگيرد.

مسأله 1631- اگر جنب در ماه رمضان غسل را فراموش كند و بعد از يك روز يادش بيايد، بايد روزه آن روز را قضا نمايد، و اگر بعد از چند روز يادش بيايد بايد روزه هر چند روزى را كه يقين دارد جنب بوده قضا نمايد مثلًا اگر نمى داند سه روز جنب بوده يا چهار روز، بايد روزه

سه روز را قضا كند.

مسأله 1632- كسى كه در شب ماه رمضان براى هيچ كدام از غسل و تيمم وقت ندارد، اگر خود را جنب كند، روزه اش باطل است و قضا و كفاره بر او واجب مى شود.

مسأله 1633- اگر براى آنكه بفهمد وقت دارد يا نه، جستجو نمايد و گمان كند كه به اندازه غسل وقت دارد و خود را جنب كند و بعد بفهمد وقت تنگ بوده و تيمم كند، روزه اش صحيح است و اما اگر بدون جستجو گمان كند كه وقت دارد و خود را جنب نمايد و بعد بفهمد وقت تنگ بوده و با تيمم روزه بگيرد احتياطاً لازم است قضا كند.

مسأله 1634- كسى كه در شب ماه رمضان جنب است و مى داند كه اگر بخوابد تا صبح بيدار نمى شود، نبايد غسل نكرده بخوابد و چنانچه پيش از غسل بخوابد و تا صبح بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفاره بر او واجب مى شود.

مسأله 1635- هر گاه جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود احتياط واجب آن است كه پيش از غسل در صورتى كه عادتش به بيدار شدن

توضيح المسائل، ص: 346

نباشد نخوابد، اگر چه احتمال بدهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود.

مسأله 1636- كسى كه در شب ماه رمضان جنب است و يقين دارد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند و با اين تصميم بخوابد و تا اذان خواب بماند، روزه اش صحيح است و همچنين است كسى كه عادت بيدار شدن قبل از اذان صبح را داشته و احتمال

بيدار شدن را نيز بدهد.

مسأله 1637- كسى كه در شب ماه رمضان جنب است و مى داند يا احتمال مى دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود، چنانچه غفلت داشته باشد كه بعد از بيدار شدن بايد غسل كند، در صورتى كه بخوابد و تا اذان صبح خواب بماند روزه او صحيح است و بنابر احتياط مستحب قضا كند.

مسأله 1638- كسى كه در شب ماه رمضان جنب است و يقين دارد يا احتمال مى دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود، چنانچه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل كند يا ترديد داشته باشد كه غسل كند يا نه، در صورتى كه بخوابد و بيدار نشود، روزه اش باطل و قضا و كفاره لازم است.

مسأله 1639- اگر جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود و يقين كند يا احتمال دهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود و تصميم هم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند، چنانچه دوباره بخوابد و تا اذان بيدار نشود، بايد روزه آن روز را قضا كند و اگر از خواب دوم بيدار شود و براى مرتبه سوم بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود قضاى روزه واجب مى شود و بنابر احتياط استحبابى كفاره نيز بدهد.

مسأله 1640- مراد از خواب اول و دوم و سوم- در صورتى كه انسان در

توضيح المسائل، ص: 347

خواب محتلم شود- خوابى است كه از بعد بيدار شدن بخوابد و اما خوابى كه در آن محتلم شده خواب اول حساب نمى شود.

مسأله 1641- اگر روزه دار در روز محتلم شود، واجب نيست فوراً غسل كند.

مسأله 1642- هر گاه در ماه

رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده، اگر چه بداند پيش از اذان محتلم شده، روزه او صحيح است.

مسأله 1643- كسى كه مى خواهد قضاى روزه رمضان را بگيرد، هر گاه تا اذان صبح جنب بماند، اگر چه از روى عمد نباشد، روزه او باطل است.

مسأله 1644- كسى كه مى خواهد قضاى روزه رمضان را بگيرد، اگر بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده و بداند پيش از اذان محتلم شده است، مى تواند آن روز را روزه بگيرد، ولى اگر در شب بفهمد جنب شده و تا اذان صبح غسل نكند آن روز را نمى تواند روزه قضا بگيرد.

مسأله 1645- اگر در روزه واجبى غير قضاى روزه رمضان از روزهايى كه مثل روزه كفاره وقت معينى ندارد، عمداً تا اذان صبح جنب بماند، اظهر اين است كه روزه اش صحيح است، ولى بهتر آن است كه غير از آن روز، روز ديگرى را روزه بگيرد.

مسأله 1646- اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود، و عمداً غسل نكند در روزه ماه رمضان، روزه اش باطل است و كفاره نيز دارد و در غير آن باطل نيست اگر چه احوط غسل كردن است و زنى كه وظيفه اش نسبت به حيض يا نفاس تيمم است در روزه ماه رمضان اگر عمداً پيش از اذان صبح تيمم نكند روزه اش باطل است.

مسأله 1647- اگر زن پيش از اذان صبح در ماه رمضان از حيض يا نفاس

توضيح المسائل، ص: 348

پاك شود و براى غسل وقت نداشته باشد، بايد تيمم نمايد و بنابر احتياط تا اذان صبح بيدار بماند.

مسأله 1648- اگر زن نزديك اذان صبح

در ماه مبارك رمضان از حيض يا نفاس پاك شود و براى هيچ كدام از غسل و تيمم وقت نداشته باشد، روزه اش صحيح است.

مسأله 1649- اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك باشد يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند، اگر چه نزديك مغرب باشد، روزه او باطل است.

مسأله 1650- اگر زن غسل حيض يا نفاس را فراموش كند و بعد از يك روز يا چند روز يادش بيايد، روزه هايى را كه گرفته صحيح است.

مسأله 1651- اگر زن پيش از اذان صبح در ماه رمضان از حيض يا نفاس پاك شود و در غسل كوتاهى كند و تا اذان غسل نكند، روزه اش باطل است و كفاره دارد، ولى چنانچه كوتاهى نكند مثلًا منتظر باشد كه حمام زنانه شود، اگر چه سه مرتبه بخوابد وليكن نيت غسل داشته باشد روزه او صحيح است.

مسأله 1652- اگر زنى كه در حال استحاضه كثيره است، غسلهاى خود را به تفصيلى كه در احكام استحاضه در مسأله (407) گفته شد بجا آورد، روزه او صحيح است و اظهر اين است كه در استحاضه متوسطه اگر چه غسل نكند روزه اش صحيح است.

مسأله 1653- كسى كه مس ميت كرده؛ يعنى جايى از بدن خود را به بدن ميت رسانده، مى تواند بدون غسل مس ميت روزه بگيرد و اگر در حال روزه هم ميت را مس نمايد، روزه او باطل نمى شود.

توضيح المسائل، ص: 349

8- اماله كردن:

مسأله 1654- اماله كردن با چيز روان اگر چه از روى ناچارى و براى معالجه باشد روزه را باطل مى كند.

9- قى كردن:

مسأله 1655- هر گاه روزه دار عمداً قى كند اگر چه

بواسطه مرض و مانند آن ناچار باشد، روزه اش باطل مى شود، ولى اگر سهواً يا بى اختيار قى كند اشكال ندارد.

مسأله 1656- اگر در شب چيزى بخورد كه مى داند بواسطه خوردن آن، در روز بى اختيار قى مى كند، روزه اش صحيح است، مگر اينكه قصد داشته باشد كه در روز قى كند و بداند كه قى كردن روزه را باطل مى كند و متوجه باشد.

مسأله 1657- اگر روزه دار بتواند از قى كردن خوددارى كند، لازم نيست از آن خوددارى نمايد.

مسأله 1658- اگر مگس در گلوى روزه دار برود چنانچه ممكن باشد بايد آن را بيرون آورد و روزه او باطل نمى شود، ولى اگر بداند كه بواسطه بيرون آوردن آن قى مى كند واجب نيست بيرون آورد و روزه او صحيح است.

مسأله 1659- اگر سهواً چيزى را فرو ببرد و پيش از رسيدن به شكم يادش بيايد كه روزه است، بيرون آوردن آن لازم نيست وروزه او صحيح است.

مسأله 1660- اگر يقين داشته باشد كه بواسطه آروغ زدن، چيزى از گلو بيرون مى آيد و بر آن قى كردن صدق كند نبايد عمداً آروغ بزند، ولى اگر يقين نداشته باشد اشكال ندارد.

مسأله 1661- اگر آروغ بزند و چيزى در گلو يا دهانش بيايد، بايد آن را بيرون بريزد و اگر بى اختيار فرو رود، روزه اش صحيح است.

توضيح المسائل، ص: 350

احكام چيزهايى كه روزه را باطل مى كند

مسأله 1662- اگر انسان عمداً و از روى اختيار كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، روزه او باطل مى شود و چنانچه از روى عمد نباشد اشكال ندارد، ولى جنب اگر بخوابد و به تفصيلى كه در مسأله (1639) گفته شد تا اذان صبح غسل نكند، روزه او باطل است.

مسأله 1663-

اگر روزه دار سهواً يكى از كارهايى كه روزه را باطل مى كند، انجام دهد و به خيال اينكه روزه اش باطل شده، عمداً دوباره يكى از آنها را بجا آورد، روزه او باطل مى شود.

مسأله 1664- اگر چيزى را به زور در گلوى روزه دار بريزند يا سر او را به زور در آب فرو برند، روزه او باطل نمى شود و همچنين است در ساير مبطلات، ولى اگر مجبورش كنند كه روزه خود را باطل كند؛ مثلًا به او بگويند اگر غذا نخورى ضرر مالى يا جانى به تو مى زنيم و خودش براى جلوگيرى از ضرر چيزى بخورد، روزه او باطل مى شود.

مسأله 1665- روزه دار نبايد جايى برود كه مى داند چيزى در گلويش مى ريزند يا مجبورش مى كنند كه خودش روزه خود را باطل كند و اگر عمداً برود و چيزى در گلويش بريزند، يا از روى ناچارى خودش كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، روزه او باطل مى شود.

توضيح المسائل، ص: 351

آنچه براى روزه دار مكروه است

مسأله 1666- چند چيز براى روزه دار مكروه است و از آن جمله است:

(1) دوا ريختن به چشم و سرمه كشيدن، در صورتى كه مزه يا بوى آن به حلق برسد.

(2) انجام دادن هر كارى مانند خون گرفتن و حمام رفتن كه باعث ضعف مى شود.

(3) انفيه كشيدن، اگر نداند كه به حلق مى رسد و اگر بداند به حلق مى رسد جايز نيست.

(4) بو كردن گياه هاى معطر.

(5) نشستن زن در آب.

(6) استعمال شياف.

(7) تر كردن لباسى كه در بدن است.

(8) كشيدن دندان و هر كارى كه بواسطه آن از دهان خون بيايد.

(9) مسواك كردن با چوب تر.

(10) بى جهت آب يا چيزى روان در دهان كردن.

و نيز مكروه است انسان بدون

قصد بيرون آمدن منى زن خود را ببوسد يا كارى كند كه شهوت خود را به حركت آورد و اگر به قصد بيرون آمدن منى باشد و بداند كه روزه را باطل مى كند و متوجه باشد روزه او باطل مى شود.

توضيح المسائل، ص: 352

جاهايى كه قضا و كفاره واجب است

مسأله 1667- اگر در روزه ماه رمضان در شب جنب شود و به تفصيلى كه در مسأله (1639) گفته شد بيدار شود و دو باره بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود فقط بايد قضاى آن روزه را بگيرد، ولى اگر كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند عمداً انجام دهد در صورتى كه مى دانسته آن كار روزه را باطل مى كند، قضا و كفاره بر او واجب مى شود.

مسأله 1668- اگر بواسطه ندانستن مسأله كارى انجام دهد كه روزه را باطل مى كند، ظاهر اين است كه كفاره براى او واجب نيست و بايد آن روز را امساك كرده و بعد قضا نمايد، ولى اگر عمداً به خدا و پيغمبر به دروغ نسبتى بدهد و بداند كه حرام است كفاره نيز واجب است اگر چه نداند اين عمل روزه را باطل مى كند.

كفّاره روزه:

مسأله 1669- در كفاره افطار روزه ماه رمضان، بايد يك بنده را آزاد كند يا به دستورى كه در مسأله بعد گفته مى شود، دو ماه روزه بگيرد يا شصت فقير را سير كند، يا به هر كدام يك مد كه تقريباً ده سير است طعام؛ يعنى گندم يا جو يا نان و مانند اينها بدهد و چنانچه اينها برايش ممكن نباشد، بنابر احتياط بايد به قدر امكان تصدق و استغفار نمايد و احتياط واجب آن است كه هر وقت بتواند، كفاره را بدهد.

مسأله 1670- كسى كه مى خواهد دو ماه كفاره افطار روزه ماه رمضان را

توضيح المسائل، ص: 353

بگيرد، بايد سى و يك روز آن را پى در پى بگيرد و اگر بقيه آن پى در پى نباشد اشكال ندارد.

مسأله 1671- كسى كه مى خواهد دو ماه

كفاره روزه رمضان را بگيرد نبايد موقعى شروع كند كه در بين سى و يك روز، روزى باشد كه مانند عيد قربان، روزه آن صحيح نيست.

مسأله 1672- كسى كه بايد پى در پى روزه بگيرد، اگر در بين آن بدون عذر يك روز روزه نگيرد يا وقتى شروع كند كه در بين آن به روزى برسد كه روزه آن واجب است، مثلًا به روزى برسد كه نذر كرده آن روز را روزه بگيرد، بايد روزه ها را از سر بگيرد.

مسأله 1673- اگر در بين روزهايى كه بايد پى در پى روزه بگيرد عذرى مثل حيض يا نفاس، يا سفرى كه در رفتن آن مجبور است يا نيت روزه را تا بعد از ظهر فراموش كند يا قبل از تعلق كفاره نذر كرده بود كه هر روز پنجشنبه مثلًا روزه بگيرد و بر او واجب شده باشد و يا هر عذر ديگرى، براى او پيش آيد بعد از برطرف شدن عذر، واجب نيست روزه ها را از سر بگيرد، بلكه بقيه را بعد از برطرف شدن عذر بجا مى آورد.

مسأله 1674- اگر به چيز حرامى روزه خود را باطل كند، چه آن چيز اصلًا حرام باشد مثل شراب و زنا يا به جهتى حرام شده باشد، مثل خوردن غذاى حلالى كه براى انسان ضرر دارد و نزديكى كردن با عيال خود در حال حيض، بنابر احتياط كفاره جمع بر او واجب مى شود؛ يعنى بايد يك بنده را آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند يا به هر كدام از آنها يك مد كه تقريباً ده سير است، گندم يا جو يا نان و

مانند اينها بدهد و چنانچه هر سه برايش ممكن نباشد، هر كدام را كه ممكن است بايد انجام دهد.

توضيح المسائل، ص: 354

مسأله 1675- اگر روزه دار دروغى را به خدا و پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم عمداً نسبت دهد، بنابر احتياط كفاره جمع كه تفصيل آن در مسأله پيش گفته شد بر او واجب مى شود.

مسأله 1676- اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه جماع كند بنا بر احتياط براى هر يك، يك كفاره واجب است واستمناء نيز حكم جماع را دارد.

مسأله 1677- اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه غير از جماع و استمناء كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند، انجام دهد، براى همه آنها يك كفاره كافى است.

مسأله 1678- اگر روزه دار غير از جماع و استمناء كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند، انجام دهد و بعد با حلال خود جماع نمايد، براى هر دو يك كفاره واجب مى شود.

مسأله 1679- اگر روزه دار غير از جماع و استمناء كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند، انجام دهد؛ مثلًا آب بياشامد و بعد كار ديگرى كه حرام است و روزه را باطل مى كند انجام دهد، مثلًا غذاى حرامى را بخورد، يك كفاره كافى است.

مسأله 1680- اگر روزه دار آروغ بزند و چيزى در دهانش بيايد، چنانچه عمداً آن را فرو ببرد، روزه اش باطل است و بايد قضاى آن را بگيرد و كفاره هم بر او واجب مى شود و اگر خوردن آن چيز حرام باشد، مثلًا موقع آروغ زدن، خون به دهان او بيايد و عمداً آن را فرو برد بايد قضاى آن روزه را بگيرد و بنابر احتياط كفاره جمع

هم بر او واجب مى شود.

مسأله 1681- اگر نذر كند كه روز معينى را روزه بگيرد، چنانچه در آن روز عمداً روزه خود را باطل كند، بايد كفاره بدهد و كفاره آن به نحوى است كه

توضيح المسائل، ص: 355

در مسأله (2662) ذكر خواهد شد.

مسأله 1682- اگر روزه دار به گفته كسى كه مى گويد مغرب شد و اعتماد به گفته او نيست افطار كند و بعد بفهمد مغرب نبوده است يا شك كند كه مغرب بوده است يا نه، قضا و كفاره بر او واجب مى شود.

مسأله 1683- كسى كه عمداً روزه خود را باطل كرده، اگر بعد از ظهر مسافرت كند يا پيش از ظهر براى فرار از كفاره سفر نمايد، كفاره از او ساقط نمى شود، بلكه اگر قبل از ظهر مسافرتى براى او پيش امد كند نيز كفاره بر او واجب است.

مسأله 1684- اگر عمداً روزه خود را باطل كند و بعد عذرى مانند حيض يا نفاس يا مرضى براى او پيدا شود، احتياط اين است كه كفاره را بدهد و بعيد نيست كه در اين صورت كفاره واجب نباشد.

مسأله 1685- اگر يقين كند كه روز اول ماه رمضان است و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده كفاره بر او واجب نيست.

مسأله 1686- اگر انسان شك كند كه آخر رمضان است يا اول شوال و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود اول شوال بوده كفاره بر او واجب نيست.

مسأله 1687- اگر روزه دار در ماه رمضان با زن خود كه روزه دار است جماع كند، چنانچه زن را اكراه كرده باشد، كفاره روزه خودش و روزه زن را بايد

بدهد و اگر زن به جماع راضى بوده، بر هر كدام يك كفاره واجب مى شود.

مسأله 1688- اگر زنى شوهر روزه دار خود را اكراه كند كه با او جماع نمايد، واجب نيست كفاره روزه شوهر را بدهد.

مسأله 1689- اگر روزه دار در ماه رمضان، زن خود را اكراه به جماع كند و در بين جماع، زن راضى شود، بنابر احتياط واجب بايد مرد دو كفاره بدهد و

توضيح المسائل، ص: 356

بنابر احتياط مستحب زن نيز يك كفاره بدهد.

مسأله 1690- اگر روزه دار در ماه مبارك رمضان با زن روزه دار خود كه خواب است جماع نمايد، يك كفاره بر او واجب مى شود و روزه زن صحيح است و كفاره هم بر او واجب نيست.

مسأله 1691- اگر مرد زن خود را يا زن شوهر خود را اكراه كند كه غير از جماع كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند بجا آورد، بر هيچ يك از آنها كفاره واجب نيست.

مسأله 1692- كسى كه بواسطه مسافرت يا مرض روزه نمى گيرد، نمى تواند زن روزه دار خود را اكراه به جماع كند، ولى اگر او را اكراه نمايد، كفاره بر مرد نيز واجب نيست.

مسأله 1693- انسان نبايد در بجا آوردن كفاره كوتاهى كند، ولى لازم نيست فوراً آن را انجام دهد.

مسأله 1694- اگر كفاره بر انسان واجب شود و چند سال آن را بجا نياورد چيزى بر آن اضافه نمى شود.

مسأله 1695- كسى كه بايد براى كفاره يك روز شصت فقير را طعام بدهد، نمى تواند به هر كدام از آنها بيشتر از يك مد كه تقريبا ده سير است طعام بدهد يا يك فقير را بيشتر از يك مرتبه سير نمايد و زيادى را از كفاره حساب

نمايد، ولى مى تواند براى هر يك از عيالات فقير اگر چه صغير باشند يك مد به آن فقير بدهد.

مسأله 1696- كسى كه قضاى روزه رمضان را گرفته، اگر بعد از ظهر عمداً كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، بايد به ده فقير هر كدام يك مد كه تقريباً ده سير است طعام بدهد و اگر نمى تواند، سه روز روزه بگيرد.

توضيح المسائل، ص: 357

جاهايى كه فقط قضاى روزه واجب است

مسأله 1697- در چند صورت فقط قضاى روزه بر انسان واجب است و كفاره واجب نيست:

«اول» آنكه در شب ماه رمضان جنب باشد و به تفصيلى كه در مسأله (1639) گفته شد تا اذان صبح از خواب دوم بيدار نشود.

«دوم» عملى كه روزه را باطل مى كند بجا نياورد، ولى نيّت روزه نكند يا ريا كند يا قصد كند كه روزه نباشد يا قصد كند كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد.

«سوم» آنكه در ماه رمضان غسل جنابت را فراموش كند و به حال جنابت يك روز يا چند روز روزه بگيرد.

«چهارم» آنكه در ماه رمضان بدون اينكه تحقيق كند صبح شده يا نه، كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده و نيز اگر بعد از تحقيق شك كند كه صبح شده است و كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، بنابر احتياط قضاى آن روز بر او واجب است، اما اگر بعد از تحقيق مطمئن شود كه صبح نشده و كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده قضاى آن روز واجب نيست.

«پنجم» آنكه كسى بگويد صبح

نشده و انسان بگفته او كارى كه روزه را باطل مى كند، انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.

«ششم» آنكه كسى كه اخبارش حجت نيست بگويد صبح شده و انسان به گفته او يقين نكند يا خيال كند شوخى مى كند و كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است، و اگر اخبارش حجت باشد و علم به حرمت افطار داشته باشد كفاره نيز واجب مى شود.

توضيح المسائل، ص: 358

«هفتم» مشهور آن است كه اگر در هواى صاف بواسطه تاريكى يقين كند كه مغرب شده و افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده است قضا واجب مى شود، ولى اگر در هواى ابرى به گمان اينكه مغرب شده افطار كند بعد معلوم شود مغرب نبوده، قضا لازم نيست، و ليكن بعيد نيست در صورت يقين يا اطمينان يا شهادت ثقه عارف به اين كه مغرب شده است قضا واجب نباشد، و در صورت عدم احراز احتياطاً قضا واجب باشد بلكه اگر ملتفت باشد كه جائز نيست بدون احراز وقت افطار كند كفاره نيز بر او واجب مى شود.

«هشتم» آنكه براى خنك شدن يا بى جهت مضمضه كند؛ يعنى آب در دهان بگرداند و بى اختيار فرو رود و همچنين است بنابر احتياط واجب اگر مضمضه براى وضوى غير نماز واجب باشد، ولى اگر فراموش كند كه روزه است و آب را فرو دهد يا براى وضوى نماز واجب مضمضه كند و بى اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست.

«نهم» آنكه كسى از جهت اكراه يا اضطرار يا تقيه افطار كند، لازم است قضاء نمايد و كفاره واجب نيست.

مسأله 1698- اگر غير

از آب چيز ديگرى را در دهان ببرد و بى اختيار فرو رود يا آب داخل بينى كند و بى اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1699- مضمضه زياد براى روزه دار مكروه است و اگر بعد از مضمضه بخواهد آب دهان را فرو برد، بهتر آن است كه سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد.

مسأله 1700- اگر انسان بداند كه بواسطه مضمضه بى اختيار يا از روى فراموشى آب وارد گلويش مى شود، نبايد مضمضه كند.

مسأله 1701- اگر در ماه رمضان، بعد از نگاه به افق يقين كند كه صبح

توضيح المسائل، ص: 359

نشده و كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، قضا لازم نيست و همچنين اگر نگاه كند و احرار نكند كه صبح شده، قضا لازم نيست.

مسأله 1702- اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه، نمى تواند افطار كند، مگر آنكه يقين كند و يا حجت شرعى داشته باشد كه مغرب شده است، ولى اگر شك كند كه صبح شده يا نه، پيش از تحقيق هم مى تواند كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد.

احكام روزه قضا

مسأله 1703- اگر ديوانه عاقل شود، واجب نيست روزه هاى وقتى را كه ديوانه بوده قضا نمايد.

مسأله 1704- اگر كافر مسلمان شود، واجب نيست روزه هاى وقتى را كه كافر بوده قضا نمايد، ولى اگر مسلمانى كافر شود و دوباره مسلمان گردد، روزه هاى وقتى را كه كافر بوده بايد قضا نمايد.

مسأله 1705- روزه اى را كه از انسان بواسطه مستى فوت شده، بايد قضا نمايد، اگر چه چيزى را كه بواسطه آن مست شده، براى معالجه خورده باشد.

مسأله 1706- اگر براى عذرى چند روز

روزه نگيرد و بعد شك كند كه چه وقت عذر او برطرف شده، واجب نيست مقدار بيشترى را كه احتمال مى دهد روزه نگرفته، قضا نمايد، مثلًا كسى كه پيش از ماه رمضان مسافرت كرده

توضيح المسائل، ص: 360

و نمى داند پنجم رمضان از سفر برگشته يا ششم و يا اينكه مثلًا در آخرهاى ماه رمضان مسافرت كرده و بعد از رمضان برگشته و نمى داند كه بيست و پنجم رمضان مسافرت كرده يا بيست و ششم، در هر دو صورت مى تواند مقدار كمتر؛ يعنى پنج روز را قضا كند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه مقدار بيشتر؛ يعنى شش روز را قضا نمايد.

مسأله 1707- اگر از چند ماه رمضان روزه قضا داشته باشد، قضاى هر كدام را كه اول بگيرد مانعى ندارد، ولى اگر وقت قضاى رمضان آخر تنگ باشد؛ مثلًا پنج روز از رمضان آخر قضا داشته باشد و پنج روز هم به رمضان مانده باشد بهتر آن است كه اول قضاى رمضان آخر را بگيرد.

مسأله 1708- اگر قضاى روزه چند ماه رمضان بر او واجب باشد و در نيّت معين نكند روزه اى را كه مى گيرد قضاى كدام ماه رمضان است قضاى سال آخرى حساب نمى شود.

مسأله 1709- كسى كه قضاى روزه رمضان را گرفته اگر وقت قضاى روزه او تنگ نباشد مى تواند پيش از ظهر روزه خود را باطل نمايد.

مسأله 1710- اگر قضاى روزه ميتى را گرفته باشد، بهتر آن است كه بعد از ظهر روزه را باطل نكند.

مسأله 1711- اگر بواسطه مرض يا حيض يا نفاس، روزه رمضان را نگيرد و پيش از تمام شدن رمضان بميرد، لازم نيست روزه هايى را كه نگرفته براى او

قضا كنند. و اگر بواسطه سفر و يا عمداً و يا سهواً و جهلًا روزه را نگرفته باشد واجب است از براى او قضا كنند.

مسأله 1712- اگر بواسطه مرضى روزه رمضان را نگيرد، و مرض او تا رمضان سال بعد طول بكشد، قضاى روزه هايى را كه نگرفته بر او واجب نيست

توضيح المسائل، ص: 361

و بايد براى هر روز يك مد كه تقريباً ده سير است طعام؛ يعنى گندم يا جو يا نان و مانند اينها به فقير بدهد، ولى اگر بواسطه عذر ديگرى مثلًا براى مسافرت روزه نگرفته باشد و عذر او تا رمضان بعد باقى بماند روزه هايى را كه نگرفته بايد قضا كند و احتياط واجب آن است كه براى هر روز يك مد طعام هم به فقير بدهد.

مسأله 1713- اگر بواسطه مرضى روزه رمضان را نگيرد و بعد از رمضان مرض او برطرف شود ولى عذر ديگرى پيدا كند كه نتواند تا رمضان بعد قضاى روزه را بگيرد، بايد روزه هايى را كه نگرفته قضا نمايد و نيز اگر در ماه رمضان غير از مرض عذر ديگرى داشته باشد و بعد از رمضان آن عذر برطرف شود و تا رمضان سال بعد بواسطه مرض نتواند روزه بگيرد، روزه هايى را كه نگرفته بايد قضا كند و بنابر احتياط واجب براى هر روز يك مد طعام نيز به فقير بدهد.

مسأله 1714- اگر در ماه رمضان بواسطه عذرى روزه نگيرد و بعد از رمضان عذر او برطرف شود و تا رمضان آينده عمداً قضاى روزه را نگيرد بايد روزه را قضا كند و براى هر روز يك مد طعام هم به فقير بدهد.

مسأله 1715- اگر در قضاى

روزه كوتاهى كند تا وقت تنگ شود و در تنگى وقت عذر پيدا كند، بايد قضا را بگيرد و هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و همچنين است بنابر احتياط واجب اگر بعد از برطرف شدن عذر تصميم داشته باشد كه روزه هاى خود را قضا كند، ولى پيش از آنكه قضا نمايد در تنگى وقت عذر پيدا كند.

مسأله 1716- اگر مرض انسان چند سال طول بكشد، بعد از آنكه خوب شد، بايد قضاى رمضان آخر را بگيرد و براى هر روز از سالهاى پيش يك مد طعام به فقير بدهد.

توضيح المسائل، ص: 362

مسأله 1717- كسى كه بايد براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد مى تواند كفاره چند روز را به يك فقير بدهد.

مسأله 1718- اگر قضاى روزه رمضان را چند سال تأخير بيندازد بايد قضا را بگيرد و از جهت تأخير در سال اول براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و اما از جهت تأخير چند سال بعدى چيزى واجب نيست.

مسأله 1719- اگر روزه رمضان را عمداً نگيرد، بايد قضاى آن را بجا آورد و براى هر روز دو ماه روزه بگيرد يا به شصت فقير طعام بدهد يا يك بنده آزاد كند و چنانچه تا رمضان آينده قضاى آن روزه را بجا نياورد، براى هر روز يك مد نيز كفاره بدهد.

مسأله 1720- اگر روزه رمضان را عمداً نگيرد و در روز مكرر جماع يا استمناء كند بنا بر احتياط كفاره مكرر مى شود، وليكن اگر چند مرتبه كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، مثلًا چند مرتبه غذا بخورد يك كفاره كافى است.

مسأله 1721- بعد از

مرگ پدر، پسر بزرگتر بايد قضاى روزه او را به تفصيلى كه در نماز قضاى پدر در صفحه (304) گفته شد بجا آورد.

مسأله 1722- اگر پدر غير از روزه رمضان، روزه واجب ديگرى را مانند روزه نذر نگرفته باشد، احتياط واجب آن است كه پسر بزرگتر قضا نمايد، ولى اگر براى روزه اجير شده و نگرفته باشد قضاى آن بر پسر بزرگ لازم نيست و نيز اگر قضاى روزه جد بر پدر واجب بوده و پدر آنها را نگرفته بر پسر قضاى آنها لازم نيست.

توضيح المسائل، ص: 363

احكام روزه مسافر
اشاره

مسأله 1723- مسافرى كه بايد نمازهاى چهار ركعتى را در سفر دو ركعت بخواند، نبايد روزه بگيرد و مسافرى كه بايد نمازش را تمام بخواند، مثل كسى كه شغلش مسافرت يا سفر او سفر معصيت است، بايد در سفر روزه بگيرد.

مسأله 1724- مسافرت در ماه رمضان اشكال ندارد، ولى براى فرار از روزه مسافرت مكروه است و همچنين است سفر قبل از روز بيست و چهارم در ماه رمضان مگر اينكه سفر براى حج يا عمره يا به جهت ضرورتى باشد.

مسأله 1725- اگر غير از روزه رمضان روزه معين ديگرى بر انسان واجب باشد، مثلًا نذر كرده باشد روز معينى را روزه بگيرد، بهتر آن است كه تا ناچار نشود در آن روز مسافرت نكند و اگر در سفر باشد، چنانچه ممكن است قصد كند كه ده روز در جايى بماند و آن روز را روزه بگيرد، ولى ظاهر آن است كه سفر جايز است و قصد اقامه واجب نيست و در صورتى كه روزه نگيرد لازم است روزه آن روز را قضا كند.

مسأله 1726- اگر نذر

كند روزه بگيرد و روز آن را معين نكند، نمى تواند آن را در سفر بجا آورد، ولى چنانچه نذر كند كه روز معينى را در سفر روزه بگيرد، بايد آن را در سفر بجا آورد و نيز اگر نذر كند روز معينى را چه مسافر باشد يا نباشد، روزه بگيرد، بايد آن روز را اگر چه مسافر باشد، روزه بگيرد.

مسأله 1727- مسافر مى تواند براى خواستن حاجت سه روز در مدينه

توضيح المسائل، ص: 364

طيبه روزه مستحبى بگيرد و احوط اين است كه آن سه روز روزهاى چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه باشد.

مسأله 1728- كسى كه نمى داند روزه مسافر باطل است، اگر در سفر روزه بگيرد، و در بين روز مسأله را بفهمد، روزه اش باطل مى شود و اگر تا مغرب نفهمد روزه اش صحيح است. توضيح المسائل ؛ ص364

مسأله 1729- اگر فراموش كند كه مسافر است يا فراموش كند كه روزه مسافر باطل مى باشد و در سفر روزه بگيرد، روزه او باطل است.

مسأله 1730- اگر روزه دار بعد از ظهر مسافرت نمايد، بايد روزه خود را تمام كند و اگر پيش از ظهر مسافرت كند، وقتى به حد ترخص برسد روزه اش باطل مى شود و اگر پيش از رسيدن به حد ترخص روزه را باطل كند كفاره بر او واجب است.

مسأله 1731- اگر مسافر در ماه رمضان پيش از ظهر به وطنش برسد يا به جايى برسد كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند، چنانچه كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد بايد آن روز را روزه بگيرد و روزه اش صحيح است و اگر انجام داده باشد روزه آن روز بر او واجب نيست و بايد آن را

قضا كند.

مسأله 1732- اگر مسافر بعد از ظهر به وطنش برسد، يا به جايى برسد كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند روزه آن روز صحيح نيست و بايد آن را قضا كند.

مسأله 1733- مسافر و كسى كه از روزه گرفتن عذر دارد، مكروه است در روز ماه رمضان جماع نمايد و در خوردن و آشاميدن كاملًا خود را سير كند.

توضيح المسائل، ص: 365

كسانى كه روزه بر آنها واجب نيست

مسأله 1734- كسى كه بواسطه پيرى نمى تواند روزه بگيرد يا براى او مشقت دارد، روزه بر او واجب نيست، ولى در صورت دوم بايد براى هر روز يك مد طعام- گندم يا جو يا نان و مانند اينها- به فقير بدهد.

مسأله 1735- كسى كه بواسطه پيرى روزه نگرفته اگر بعد از ماه رمضان بتواند روزه بگيرد، لازم نيست روزه را قضا نمايد.

مسأله 1736- اگر انسان مرضى دارد كه زياد تشنه مى شود و نمى تواند تشنگى را تحمل كند يا براى او مشقت دارد، روزه بر او واجب نيست ولى در صورت دوم بايد براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و احتياط مستحب آن است كه بيشتر از مقدارى كه ناچار است آب نياشامد، و چنانچه بعد بتواند روزه بگيرد، بنابر احتياط روزه هايى را كه نگرفته قضا نمايد.

مسأله 1737- زنى كه زاييدن او نزديك است و روزه براى حملش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست و بايد براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و نيز اگر روزه براى خودش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست و بنابر احتياط مستحب براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و در دو صورت روزه هايى را كه

نگرفته بايد قضا نمايد.

مسأله 1738- زنى كه بچه شير مى دهد و شير او كم است، چه مادر بچه يا دايه او باشد يا بى اجرت شير دهد، اگر روزه براى بچه اى كه شير مى دهد ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست و بايد براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و نيز اگر براى خودش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست و بنابر احتياط مستحب براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هايى

توضيح المسائل، ص: 366

را كه نگرفته بايد قضا نمايد، ولى اگر كسى پيدا شود كه بى اجرت بچه را شير دهد يا براى شير دادن بچه از پدر يا مادر بچه يا از كس ديگرى كه اجرت او را بدهد اجرت بگيرد، واجب است كه بچه را به او بدهد و روزه بگيرد و همچنين است بنا بر احتياط اگر مادر بتواند بچه خود را از شير خشك معمولى غذا دهد.

راه ثابت شدن اول ماه

مسأله 1739- اول ماه به چند چيز ثابت مى شود:

اول- آنكه خود انسان ماه را ببيند.

دوم- عده اى كه از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا مى شود، بگويند ماه را ديده ايم و همچنين است هر چيزى كه بواسطه آن يقين يا اطمينان پيدا شود.

سوم- دو مرد عادل بگويند كه در شب ماه را ديده ايم، ولى اگر صفت ماه را بر خلاف يكديگر بگويند، اول ماه ثابت نمى شود.

چهارم- سى روز از اول ماه شعبان بگذرد كه بواسطه آن اول ماه رمضان ثابت مى شود و سى روز از اول رمضان بگذرد كه بواسطه آن، اول ماه شوال ثابت مى شود.

مسأله 1740- اول ماه به حكم حاكم شرع

ثابت مى شود، مگر آنكه بداند كه در حكم اشتباه شده است و آن حكم خلاف واقع است و چنانچه حاكم شرع بگويد دو عادل نزد من به رؤيت هلال شهادت داده اند كافى است.

مسأله 1741- اول ماه با پيشگويى منجمين ثابت نمى شود، ولى اگر انسان از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا كند، بايد به آن عمل نمايد.

مسأله 1742- بلند بودن ماه يا دير غروب كردن آن، دليل نمى شود كه شب پيش، شب اول ماه بوده است، ولى اگر پيش از ظهر ماه ديده شود آن روز

توضيح المسائل، ص: 367

اول ماه محسوب مى شود و اگر ماه طوق داشته باشد دليل نمى شود كه ماه در شب سابق بوده است.

مسأله 1743- اگر اول ماه رمضان براى كسى ثابت نشود و روزه نگيرد، چنانچه بعد ثابت شود كه شب پيش اول ماه بوده، بايد روزه آن روز را قضا نمايد و چنانچه در اثناء روز ثابت شود چنانچه تا آن زمان چيزى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد و قبل از ظهر باشد بايد نيت روزه كند و روزه اش صحيح است و چنانچه بعد از ظهر باشد و يا چيزى كه روزه را باطل مى كند انجام داده است بايد بقيه روز را امساك كند و بعد از رمضان قضا نمايد.

مسأله 1744- اگر در شهرى اول ماه ثابت شود، در شهرهاى ديگر، چه دور باشند، چه نزديك، چه در افق متحد باشند يا نه نيز ثابت مى شود در صورتى كه در شب مشترك باشند ولو اينكه اول شب يكى آخر شب ديگرى باشد.

مسأله 1745- اول ماه به تلگراف ثابت نمى شود، مگر انسان مطمئن شود كه تلگراف از روى

شهادت دو مرد عادل يا از راه ديگرى بوده كه شرعاً معتبر است.

مسأله 1746- روزى را كه انسان نمى داند آخر رمضان است يا اول شوال، بايد روزه بگيرد. ولى اگر در اثناى روز بفهمد كه اول شوال است بايد افطار كند.

مسأله 1747- اگر زندانى نتواند به ماه رمضان يقين كند، بايد به گمان عمل نمايد و اگر آن هم ممكن نباشد، هر ماهى را كه روزه بگيرد صحيح است، ولى بايد بعد از گذشتن يازده ماه از ماهى كه روزه گرفته دوباره يك ماه روزه بگيرد.

توضيح المسائل، ص: 368

روزه هاى حرام و مكروه

مسأله 1748- روزه عيد فطر و قربان صحيح نيست و نيز روزى را كه انسان نمى داند آخر شعبان است يا اول رمضان، اگر به نيّت اول رمضان روزه بگيرد، صحيح نيست.

مسأله 1749- اگر زن بواسطه گرفتن روزه مستحبى حق استمتاع شوهرش از بين برود، روزه او صحيح است اگر چه معصيت كرده است و احتياط مستحب آن است كه اگر حق شوهر هم از بين نرود، بدون اجازه او روزه مستحبى نگيرد.

مسأله 1750- روزه مستحبى اولاد، اگر اسباب اذيت پدر و مادر يا جد شود حرام و باطل است.

مسأله 1751- اگر پسر بدون اجازه پدر روزه مستحبى بگيرد و در بين روز پدر او را نهى كند، چنانچه مخالفت او موجب اذيتش باشد بايد افطار نمايد.

مسأله 1752- كسى كه مى داند روزه براى او ضرر ندارد، اگر چه دكتر بگويد ضرر دارد، بايد روزه بگيرد و كسى كه يقين يا خوف آن را دارد كه اگر روزه بگيرد برايش ضرر دارد به حدّى كه حرام است اگر چه دكتر بگويد ضرر ندارد، بايد روزه نگيرد و اگر

روزه بگيرد، صحيح نيست و اگر شك كند روزه براى او ضرر دارد يا نه و دكتر حاذق موثق بگويد ضرر دارد يا ندارد، مى تواند از قول او تبعيت كند.

مسأله 1753- اگر انسان احتمال بدهد كه روزه برايش ضرر دارد و از آن احتمال، ترس براى او پيدا شود، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد،

توضيح المسائل، ص: 369

نبايد روزه بگيرد و اگر روزه بگيرد صحيح نيست، مگر اينكه ضرر به حد حرمت نباشد و قصد رجاء كند و بعداً مشخص شود كه ضرر نداشته است و اگر روزه مستحبى باشد چنانچه ضرر هم داشته باشد و ضرر در حد حرمت نباشد روزه صحيح است.

مسأله 1754- كسى كه عقيده اش اين است كه روزه براى او ضرر ندارد.

اگر روزه بگيرد و بعد از مغرب بفهمد روزه براى او ضرر داشته بنابر احتياط بايد قضاى آن را بجا آورد.

مسأله 1755- غير از روزهايى كه گفته شد، روزه هاى حرام ديگرى هم هست كه در كتابهاى مفصل گفته شده است.

مسأله 1756- روزه روز عاشورا و روزى كه انسان شك دارد روز عرفه است يا عيد قربان مكروه است.

روزه هاى مستحب

مسأله 1757- روزه تمام روزهاى سال، غير از روزهاى حرام و مكروه كه گفته شد، مستحب است و براى بعضى از روزها بيشتر سفارش شده است كه از آن جمله است.

1- پنجشنبه اول و پنجشنبه آخر هر ماه و چهارشنبه اولى كه بعد از روز دهم ماه است و اگر كسى آنها را بجا نياورد مستحب است قضا نمايد و چنانچه اصلًا نتواند روزه بگيرد، مستحب است براى هر روز يك مد طعام يا 6/ 12 نخود نقره سكه دار

به فقير دهد.

2- سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه.

3- تمام ماه رجب و شعبان و بعضى از اين دو ماه اگر چه يك روز باشد.

توضيح المسائل، ص: 370

4- روز عيد نوروز.

5- روز چهارم تا نهم شوال.

6- روز بيست و پنجم و بيست و نهم ذى قعده.

7- روز اول تا روز نهم ذى حجه (روز عرفه)، ولى اگر بواسطه ضعف روزه نتواند دعاهاى روز عرفه را بخواند روزه آن روز مكروه است.

8- روز عيد سعيد غدير (18 ذى حجه).

9- روز مباهله (24 ذى حجه).

10- روز اول و سوم و هفتم محرم.

11- روز ميلاد مسعود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و سلم (17 ربيع الاول).

12- روز پانزدهم جمادى الاولى و نيز مستحب است روز مبعث حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و سلم (27 رجب) را روزه بگيرد و اگر كسى روزه مستحبى بگيرد واجب نيست آن را به آخر برساند، بلكه اگر برادر مؤمنش او را به غذا دعوت كند، مستحب است دعوت او را قبول كند و در بين روز اگر چه بعد از ظهر باشد افطار نمايد.

مواردى كه مستحب است انسان از كارهايى كه روزه را باطل مى كند خوددارى نمايد

مسأله 1758- براى پنج نفر مستحب است در ماه رمضان- اگر چه روزه نيستند- از كارى كه روزه را باطل مى كند خوددارى نمايند.

«اول» مسافرى كه در سفر كارى كه روزه را باطل مى كند انجام داده باشد و پيش از ظهر به وطنش يا به جايى كه مى خواهد ده روز بماند برسد.

توضيح المسائل، ص: 371

«دوم» مسافرى كه بعد از ظهر به وطنش يا به جايى كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند برسد.

«سوم» مريضى كه پيش از ظهر خوب شود

و كارى كه روزه را باطل مى كند، انجام داده باشد.

«چهارم» مريضى كه بعد از ظهر خوب شود.

«پنجم» زنى كه در بين روز از خون حيض يا نفاس پاك شود.

مسأله 1759- مستحب است روزه دار نماز مغرب و عشا را پيش از افطار كردن بخواند، ولى اگر كسى منتظر او است يا ميل زيادى به غذا دارد كه نمى تواند با حضور قلب نماز بخواند، بهتر است اول افطار كند، ولى به قدرى كه ممكن است نماز را در وقت فضيلت آن بجا آورد.

توضيح المسائل، ص: 373

احكام خمس

اشاره

مسأله 1760- در هفت چيز خمس واجب مى شود:

اول: منفعت كسب.

دوم: معدن.

سوم: گنج.

چهارم: مال حلال مخلوط به حرام.

پنجم: جواهرى كه بواسطه غواصى؛ يعنى فرو رفتن در دريا به دست مى آيد.

ششم: غنيمت جنگ.

هفتم: بنابر مشهور زمينى كه كافر ذمّى از مسلمان بخرد.

و احكام اينها مفصلًا گفته خواهد شد:

1- منفعت كسب:

مسأله 1761- هر گاه انسان از تجارت يا صنعت يا كسبهاى ديگر مالى به دست آورد، اگر چه مثلًا نماز و روزه ميتى را بجا آورده، و از اجرت آن مالى تهيه كند، چنانچه از مخارج سال خود او و عيالاتش زياد بيايد بايد خمس؛ يعنى پنج يك آن را به دستورى كه بعداً گفته مى شود بدهد.

مسأله 1762- اگر از غير كسب مالى به دست آورد، مثلًا چيزى به او ببخشند، چنانچه از مخارج سالش زياد بيايد خمس آن را بايد بدهد.

توضيح المسائل، ص: 374

مسأله 1763- مهرى را كه زن مى گيرد و مالى را كه مرد عوض طلاق خلع مى گيرد خمس ندارد و همچنين است ارثى كه به انسان مى رسد، ولى اگر مثلًا با كسى خويشاوندى داشته و توقع ارث بردن از او را نداشته احتياط واجب آن است كه خمس آن را فوراً بدهد و همچنين است جايزه مهمى كه توقع آن را نداشته است.

مسأله 1764- اگر مالى به ارث به او برسد و بداند كسى كه اين مال از او به ارث رسيده رسيده است خمس آن را نداده است؛ احتياط بر ورثه كبار آن است كه از سهم خود آن را بدهند و اگر در خود آن مال خمس نباشد و وارث بداند كسى كه آن مال از او به ارث رسيده، خمس بدهكار است، بايد

خمس را از مال او بدهد.

مسأله 1765- اگر بواسطه قناعت كردن، چيزى از مخارج سال انسان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1766- كسى كه ديگرى مخارج او را مى دهد، بايد خمس تمام مالى را كه به دست مى آورد و در مؤنه هاى ديگر خود خرج نكرده است بدهد.

مسأله 1767- اگر ملكى را بر افراد معينى مثلًا بر اولاد خود وقف نمايد، چنانچه در آن ملك زراعت و درختكارى كنند و از آن چيزى بدست آورند و از مخارج سال آنان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهند و همچنين اگر طور ديگرى هم از آن ملك نفع ببرند، مثلًا اجاره آن را بگيرند، بايد خمس مقدارى را كه از مخارج سالشان زياد مى آيد بدهند.

مسأله 1768- اگر مالى را كه فقير بابت خمس و زكات و صدقه مستحبى گرفته از مخارج سالش زياد بيايد، يا از مالى كه به او داده اند منفعتى ببرد، مثلًا

توضيح المسائل، ص: 375

از درختى كه بابت خمس به او داده اند ميوه اى به دست آورد و از مخارج سالش زياد بيايد بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1769- اگر با عين پول خمس نداده بعد از مخارج سالش از مؤمنى جنسى بخرد، يعنى به فروشنده بگويد اين جنس را به اين پول مى خرم ظاهر اين است كه معامله نسبت به جميع مال صحيح است و به جنسى كه با اين پول خريده است خمس تعلق مى گيرد و چنانچه به قيمت زيادتر از قيمت سوقى آن خريده باشد خمس مقدار زائد را نيز بايد پرداخت كند و در صحت معامله احتياجى به اجازه و امضاى حاكم شرع نيست.

مسأله 1770- اگر جنسى را بخرد و

بعد از معامله قيمت آن را از پول خمس نداده بدهد، معامله اى كه كرده صحيح است و خمس پولى را كه به فروشنده داده به صاحبان خمس مديون مى باشد.

مسأله 1771- اگر مؤمنى مالى را كه خمس آن داده نشده بخرد، خمسش به عهده فروشنده است و بر خريدار چيزى نيست.

مسأله 1772- اگر چيزى را كه خمس آن داده نشده به كسى ببخشند پنج يك آن به عهده خود بخشنده است، و چيزى بر آن شخص- اگر مؤمن باشد- نيست.

مسأله 1773- اگر از كافر يا كسى كه به دادن خمس عقيده ندارد و يا از روى عصيان خمس نداده مالى به دست انسان آيد واجب نيست خمس آن را بدهد.

مسأله 1774- تاجر و كاسب و صنعتگر و مانند اينها از وقتى كه منفعت مى برند يك سال كه بگذرد، بايد خمس آنچه را كه از خرج سالشان زياد مى آيد

توضيح المسائل، ص: 376

بدهند و كسى كه شغلش كاسبى نيست، اگر اتفاقاً منفعتى ببرد، بعد از آنكه يك سال از موقعى كه فائده برده بگذرد، بايد خمس مقدارى را كه از خرج سالش زياد آمده بدهد.

مسأله 1775- انسان مى تواند در بين سال هر وقت منفعتى به دستش آيد خمس آن را بدهد و جايز است دادن خمس را تا آخر سال تأخير بيندازد و اگر براى دادن خمس، سال شمسى قرار دهد مانعى ندارد.

مسأله 1776- كسى كه مانند تاجر و كاسب براى دادن خمس، سال قرار دهد، اگر منفعتى به دست آورد و در بين سال بميرد، بر ورثه لازم است مخارج تا موقع مرگش را از آن منفعت كسر كنند و خمس باقيمانده را بدهند.

مسأله 1777- اگر قيمت

جنسى را كه براى تجارت خريده بالا رود و آن را نفروشد و در بين سال قيمتش پائين آيد، خمس مقدارى كه بالا رفته بر او واجب نيست.

مسأله 1778- اگر قيمت جنسى را كه براى تجارت خريده بالا رود و به اميد اينكه قيمت آن بالاتر رود تا بعد از تمام شدن سال آن را نفروشد و قيمتش پايين آيد، خمس مقدارى كه آخر سال بالا رفته بود و مى توانست آن را به آن قيمت بفروشد بر او واجب است.

مسأله 1779- اگر غير از مال التجاره مالى داشته باشد كه خمسش را داده است چنانچه قيمتش بالا رود، احوط آن است كه خمس مقدارى را كه بر قيمتش اضافه شده است بدهد و همچنين است اگر مثلًا درختى را كه خريده ميوه بياورد يا گوسفند چاق شود، در صورتى كه مقصود او از نگهدارى آنها اين بوده كه منفعتى از آنها ببرد، بايد خمس آنچه را زياد شده بدهد، بلكه اگر مقصودش منفعت بردن هم نبوده، بايد خمس آن را بدهد و اما اگر آن مال از

توضيح المسائل، ص: 377

ابتدا خمس نداشته است و قيمتش زياد شود مانند؛ ارثى كه به او رسيده است خمس به آن تعلق نمى گيرد اگر چه احوط آن است كه خمس ارتفاع قيمت آن را پس از فروش نيز بدهد.

مسأله 1780- اگر با پولى كه خمس آن را داده است و يا خمس به آن تعلق نگرفته است باغى احداث كند براى آنكه بعد از بالا رفتن قيمتش بفروشد، بايد خمس ميوه و نمو درختها و زيادى قيمت باغ را بدهد.

مسأله 1781- اگر درخت بيد و چنار و مانند اينها

را بكارد، بايد هر سال خمس زيادى آنها را بدهد و همچنين اگر مثلًا از شاخه هاى آنكه معمولًا هر سال مى برند، استفاده اى ببرد و به تنهايى يا با منفعتهاى ديگر كسبش از مخارج سال او زياد بيايد، در آخر سال بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1782- كسى كه چند رشته كسب دارد؛ مثلًا اجاره ملك مى گيرد، و خريد و فروش و زراعت هم مى كند، بايد خمس آنچه را كه در آخر سال از مخارج او زياد مى آيد بدهد و چنانچه از يك رشته نفع ببرد، و از رشته ديگر ضرر كند، بنابر اظهر نفع و ضرر روى هم حساب مى شود.

مسأله 1783- خرجهايى را كه انسان براى به دست آوردن فائده مى كند، مانند دلّالى و حمّالى مى تواند از منفعت كسر نمايد و نسبت به آن مقدار خمس لازم نيست.

مسأله 1784- آنچه را از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك و پوشاك و اثاثيه و خريد منزل و عروسى و جهيزيه دختر و زيارت و مانند اينها مى رساند، در صورتى كه از شأن او زياد نباشد، و زياده روى هم نكرده باشد، خمس ندارد.

مسأله 1785- مالى را كه انسان به مصرف نذر و كفاره مى رساند، جزء

توضيح المسائل، ص: 378

مخارج ساليانه است و نيز مالى را كه به كسى مى بخشد يا جايزه مى دهد، در صورتى كه از شأن او زياد نباشد، از مخارج ساليانه حساب مى شود.

مسأله 1786- اگر انسان در شهرى باشد كه معمولًا هر سال مقدارى از جهيزيه دختر را تهيه مى كنند، چنانچه در بين سال از منافع آن سال جهيزيه اى بخرد و از شأنش هم زياد نباشد بنا بر احتياط خمس آن را بدهد

و اگر از شأنش زياد باشد يا از منافع آن سال در سال بعد جهيزيه تهيه نمايد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1787- مالى را كه خرج سفر حج و زيارتهاى ديگر مى كند از مخارج سالى حساب مى شود كه در آن سال خرج كرده و اگر سفر او تا مقدارى از سال بعد طول بكشد، آنچه در سال بعد خرج مى كند، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1788- كسى كه از كسب و تجارت فائده اى برده اگر مال ديگرى هم دارد كه خمس آن واجب نيست، مى تواند مخارج سال خود را فقط از فائده كسبش صرف كند.

مسأله 1789- آذوقه اى را كه براى مصرف سالش از منافع كسبش خريده، اگر در آخر سال زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد و چنانچه بخواهد قيمت آن را بدهد، در صورتى كه قيمتش از وقتى كه خريده زياد شده باشد، بايد قيمت آخر سال را حساب كند.

مسأله 1790- اگر از منفعت كسب پيش از دادن خمس اثاثيه اى براى منزل بخرد، هر وقت احتياجش از آن برطرف شد، لازم نيست كه خمس آن را بدهد و همچنين است زيور آلات زنانه، در صورتى كه وقت خريدن، زينت كردن زن با آنها نگذشته باشد.

توضيح المسائل، ص: 379

مسأله 1791- اگر در يك سال منفعتى نبرد، نمى تواند مخارج آن سال را از منفعتى كه در سال بعد مى برد كسر نمايد.

مسأله 1792- اگر در اول سال منفعتى نبرد و از سرمايه خرج كند و پيش از تمام شدن سال منفعتى به دستش آيد، نمى تواند مقدارى را كه از سرمايه برداشته از منافع كسر كند و فقط مؤنه (مصارف) تجارت را مى تواند از او كسر

كند.

مسأله 1793- اگر مقدارى از سرمايه در تجارت و مانند آن از بين برود و از باقيمانده آن منافعى ببرد كه از خرج سالش زياد بيايد مى تواند مقدارى را كه از سرمايه كم شده از منافع كسر نمايد.

مسأله 1794- اگر غير از سرمايه چيز ديگرى از مالهاى او از بين برود، نمى تواند از منفعتى كه به دستش مى آيد آن چيز را تهيه كند، ولى اگر در همان سال به آن چيز احتياج داشته باشد، مى تواند در بين سال از منافع كسب آن را تهيه نمايد و خمس ندارد.

مسأله 1795- اگر در تمام سال منفعتى نبرد و براى مخارج خود قرض كند، مى تواند از منافع سالهاى بعد مقدار قرض خود را بدهد و همچنين اگر در اول سال براى مخارج خود قرض كند و پيش از تمام شدن سال منفعتى ببرد مى تواند مقدار قرض خود را از آن منفعت اداء نمايد و اگر قرض را ادا ننمود تا آنكه سال بر منفعت گذشت مى تواند مقدار آن را از آن منفعت كسر نمايد، ولى ديگر پرداخت آن قرض از منافع سال آينده از مخارج سال آينده محسوب نخواهد شد.

مسأله 1796- اگر براى زياد كردن مال يا خريدن ملكى كه به آن احتياج ندارد قرض كند، نمى تواند از منافع كسب آن قرض را ادا نمايد، بلى اگر مالى را

توضيح المسائل، ص: 380

كه قرض كرده و چيزى را كه از قرض خريده از بين برود و ناچار شود كه قرض خود را بدهد اداى آن قرض از منافع سال بعد مانعى ندارد و اگر خمس بواسطه تلف شدن مالى كه خمس آن را نداده بود يا بواسطه دستگردان با

حاكم شرع يا وكيل او دين شود اداى آن از منافع سال بعدى از مؤنه حساب نمى شود و لازم است منفعتى را كه با آن اداى قرض خمس مى كند تخميس كند.

مسأله 1797- انسان مى تواند خمس هر چيز را از همان چيز بدهد يا به مقدار قيمت خمسى كه بدهكار است، پول بدهد و اما اگر جنس ديگرى بخواهد بدهد، محل اشكال است، مگر آنكه با اجازه حاكم شرع باشد.

مسأله 1798- كسى كه خمس به مال او تعلق گرفت و سال بر او گذشت تا خمس آن را نداده است و قصد دادن خمس را ندارد نمى تواند در آن مال تصرف كند. بلكه بنابر احتياط واجب اگر قصد دادن خمس را هم داشته باشد نيز چنين است.

مسأله 1799- كسى كه خمس بدهكار است نمى تواند آن را بذمه بگيرد، يعنى خود را بدهكار اهل خمس بداند و در تمام مال تصرف كند و چنانچه تصرف كند و آن مال تلف شود، بايد خمس آن را بدهد، بلى اگر به مجتهد عادل كه از او تقليد مى كند يا به وكيل او رجوع كند ممكن است در بعضى از موارد به آن شخص دستگردان كند تا خمس به ذمه منتقل شود.

مسأله 1800- كسى كه خمس بدهكار است، اگر با حاكم شرع مصالحه كند، مى تواند در تمام مال تصرف نمايد و بعد از مصالحه، منافعى كه از آن به دست مى آيد مال خود او است.

مسأله 1801- كسى كه با ديگرى شريك است، اگر خمس منافع خود را بدهد و شريك او ندهد و در سال بعد از مالى كه خمسش را نداده براى سرمايه

توضيح المسائل، ص: 381

شركت بگذارد، آن كس

مى تواند در آن مال تصرف كند.

مسأله 1802- اگر بچه صغير سرمايه اى داشته باشد و از آن منافعى به دست آيد بر ولىّ او واجب است خمس آن را بدهد و اگر نداد بر صغير واجب است بعد از آنكه بالغ شد، خمس آن را بدهد.

مسأله 1803- شخص مؤمنى كه مالى از ديگرى به دست آورد و شك نمايد خمس آن را داده يا نه، مى تواند در آن مال تصرف نمايد، بلكه اگر يقين هم داشته باشد كه خمس آن را نداده مى تواند در آن تصرف نمايد.

مسأله 1804- اگر كسى از منافع كسب خود در اثناى سال ملكى بخرد كه از لوازم و مخارج ساليانه اش حساب نشود واجب است بعد از تمامى سال خمس آن را بدهد و چنانچه خمس آن را نداد و قيمت آن ملك بالا رفت لازم است خمس مقدارى را كه آن ملك فعلا ارزش دارد بدهد و همچنين است غير ملك از فرش و مانند آن.

مسأله 1805- كسى كه از اول تكليف خمس نداده يا براى چند سالى خمس نداده است، اگر مثلًا ملكى بخرد و قيمت آن بالا رود اگر آن را در ذمه خريده است و از پول خمس نداده قيمت آن را پرداخت كرده است، بايد خمس قيمتى را كه خريده بدهد و همچنين خمس قيمت افزوده شده بر آن ملك را پس از گذشت سال بر آن پس از كسر مخارج آن سال بايد بدهد و اگر پول خمس نداده را به فروشنده داده و به او گفته اين ملك را با اين پول مى خرم اگر فروشنده شيعه باشد بايد خمس مقدارى را كه آن ملك فعلًا

ارزش دارد بدهد، مگر اينكه آن را بيش از قيمت خريده باشد كه در اين صورت خمس مقدار زايد را نيز بايد بدهد.

مسأله 1806- كسى كه از اول تكليف خمس نداده، اگر از منافع كسب

توضيح المسائل، ص: 382

چيزى كه به آن احتياج ندارد خريده و يك سال از وقت منفعت بردن گذشته بايد خمس آن را بدهد و اگر اثاث خانه و چيزهاى ديگرى كه به آنها احتياج دارد مطابق شأن خود خريده، پس اگر بداند در بين سالى كه در آن سال فائده برده آنها را خريده، لازم نيست خمس آنها را بدهد و اگر نداند كه در بين سال خريده يا بعد از تمام شدن سال، بنابر احتياط واجب بايد با حاكم شرع مصالحه كند.

2- معدن:

مسأله 1807- اگر از معدن طلا، نقره، سرب، مس، آهن، نفت، ذغال سنگ، فيروزه، عقيق، زاج، نمك و معدنهاى ديگر چيزى به دست آورد در صورتى كه به مقدار نصاب باشد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1808- نصاب معدن 15 مثقال معمولى طلاى مسكوك است، يعنى اگر قيمت چيزى را كه از معدن بيرون آورده پس از كسر هزينه استخراج به 15 مثقال طلاى مسكوك برسد، بايد خمس آنچه را كه پس از كم كردن مخارجى كه كرده است باقى مى ماند، بدهد.

مسأله 1809- استفاده اى كه از معدن برده چنانچه قيمت چيزى كه از معدن بيرون آورده به 15 مثقال طلاى مسكوك نرسد، خمس آن در صورتى لازم است كه به تنهايى يا با منفعتهاى ديگر كسب او كه از مخارج سالش زياد بيايد.

مسأله 1810- گچ و آهك و گل سرشور و گل سرخ از چيزهاى معدنى نيست و

كسى كه اينها را بيرون مى آورد، در صورتى بايد خمس بدهد كه آنچه را بيرون آورده، به تنهايى يا با منافع ديگر كسبش كه از مخارج سال او زياد بيايد.

توضيح المسائل، ص: 383

مسأله 1811- كسى كه از معدن چيزى به دست مى آورد، بايد خمس آن را بدهد، چه معدن روى زمين باشد يا زير آن، چه در زمينى باشد كه ملك است يا در جايى باشد كه مالك ندارد.

مسأله 1812- اگر نداند قيمت چيزى را كه از معدن بيرون آورده به 15 مثقال طلاى مسكوك مى رسد يا نه، خمس ندارد و لازم نيست به وزن كردن يا از راه ديگر قيمت آن را معلوم كند.

مسأله 1813- اگر چند نفر چيزى از معدن بيرون آورند، چنانچه قيمت سهم هر كدام به 15 مثقال طلاى مسكوك برسد بايد خمس آن را بدهند و در غير اين صورت سهم هر كدام از منافع كسب حساب مى شود.

مسأله 1814- اگر معدنى را كه در ملك ديگرى است و تابع ملك او است بدون اذن او بيرون آورد، آنچه از آن به دست مى آيد، مال صاحب ملك است و در صورتى كه به مقدار نصاب برسد؛ چون صاحب ملك براى بيرون آوردن آن خرجى نكرده بايد خمس تمام آنچه را كه از معدن بيرون آمده بدهد.

3- گنج:

مسأله 1815- گنج مالى است كه در زمين يا درخت يا كوه يا ديوار پنهان باشد و كسى آن را پيدا كند و طورى باشد كه به آن گنج بگويند.

مسأله 1816- اگر انسان در زمينى كه ملك كسى نيست، گنجى پيدا كند، مال خود او است و بايد خمس آن را بدهد اگر چه گنج

غير از طلا و نقره باشد.

مسأله 1817- نصاب گنج مانند نصاب معدن معادل 15 مثقال طلاى مسكوك است.

توضيح المسائل، ص: 384

مسأله 1818- اگر در زمينى كه از ديگرى خريده گنجى پيدا كند و بداند مال كسانى كه قبلًا مالك آن زمين بوده اند نيست، مال خود او مى شود و بايد خمس آن را بدهد. ولى اگر احتمال دهد كه مال يكى از آنان است بنابر احتياط واجب بايد به او اطلاع دهد، و چنانچه معلوم شود مال او نيست، به كسى كه پيش از او مالك زمين بوده اطلاع دهد و به همين ترتيب به تمام كسانى كه پيش از او مالك زمين بوده اند خبر دهد و اگر معلوم نشود مال آنان است، مال خود او مى شود و بايد خمس آن را بدهد، مگر اينكه بداند مال يك مسلمانى است كه قابل شناسايى نيست كه در اين صورت حكم مجهول المالك را دارد.

مسأله 1819- اگر در ظرفهاى متعددى كه در يك جا دفن شده است مالى پيدا كند كه قيمت آنها روى هم معادل 15 مثقال طلا باشد، بايد خمس آن را بدهد، ولى چنانچه در چند جا گنج پيدا كند، هر كدام از آنها كه قيمتش به اين مقدار برسد، خمس آن واجب است و گنجى كه قيمت آن به اين مقدار نرسيده است خمس ندارد.

مسأله 1820- اگر دو نفر گنجى پيدا كنند كه قيمت آن معادل 15 مثقال طلا باشد، اگر سهم هر يك از آنان به اين مقدار نباشد، از ارباح مكاسب حساب مى شود.

مسأله 1821- اگر كسى حيوانى را كه در دريا زندگى مى كند از قبيل ماهى بخرد و در شكم آن مالى

پيدا كند، اگر چه احتمال دهد كه مال فروشنده است، لازم نيست به او خبر دهد و در حكم گنج است، ولى اگر از قبيل چهار پايان باشد لازم است به فروشنده اطلاع دهد و اگر او علامت داد مال او است و الّا مال پيدا كننده است.

توضيح المسائل، ص: 385

4- مال حلال مخلوط به حرام:

مسأله 1822- اگر مال حلال با مال حرام به طورى مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهد و صاحب مال حرام و مقدار آن هيچ كدام معلوم نباشد و نداند كه مقدار حرام كمتر از خمس است يا زيادتر از آن؛ بنابر احتياط واجب بايد خمس تمام مال را به قصد ما فى الذمه اعم از خمس يا مظالم بدهد و بعد از دادن خمس، بقيه مال حلال مى شود.

مسأله 1823- اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را- چه كمتر و چه بيشتر از خمس باشد- بداند، ولى صاحب آن را نشناسد بايد آن مقدار را به حاكم شرع بدهد و يا به نيّت صاحبش با اذن از حاكم شرع صدقه بدهد.

مسأله 1824- اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند، ولى صاحبش را بشناسد بايد يكديگر را راضى نمايند و چنانچه صاحب مال راضى نشود، بايد مقدارى را كه يقين دارد مال او است به او بدهد و بهتر آن است كه مقدار بيشترى را كه احتمال مى دهد مال او است نيز به او بدهد.

مسأله 1825- اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد بفهمد كه مقدار حرام بيشتر از خمس بوده، بايد مقدارى را كه مى داند

از خمس بيشتر بوده به حاكم شرع بدهد و يا از طرف صاحب آن با اذن حاكم شرعى صدقه بدهد.

مسأله 1826- اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد يا مالى كه صاحبش را نمى شناسد به حاكم شرع داده و يا با اذن حاكم به نيّت او صدقه بدهد، بعد از آنكه صاحبش پيدا شد، لازم نيست چيزى به او بدهد.

توضيح المسائل، ص: 386

مسأله 1827- اگر مال حلالى با حرام مخلوط شود و مقدار حرام معلوم باشد، و انسان بداند كه صاحب آن از چند نفر معين بيرون نيست، ولى نتواند بفهمد كيست بايد در صورت امكان همه آنها را راضى كند ولو آن مال را به طور مساوى بين آن چند نفر قسمت كند.

5- جواهرى كه بواسطه فرو رفتن در دريا به دست مى آيد:

مسأله 1828- اگر بواسطه غواصى يعنى فرو رفتن در دريا- لؤلؤ و مرجان يا جواهر ديگرى بيرون آورند، روييدنى باشد يا معدنى، بايد خمس آن را بدهند و بنابر احتياط نصابى در آن معتبر نيست، پس هر مقدار كه باشد بايد خمس آن را داد، چه بيرون آورنده يك نفر باشد يا چند نفر.

مسأله 1829- اگر بدون فرو رفتن در دريا بوسيله اسبابى جواهر بيرون آورد، بنابر احتياط خمس آن واجب است، ولى اگر از روى آب دريا يا از كنار دريا جواهر بگيرد، در صورتى بايد خمس آن را بدهد كه آنچه را به دست آورده به تنهايى يا با منفعت هاى ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 1830- خمس ماهى و حيوانات ديگرى كه انسان بدون فرو رفتن در دريا مى گيرد در صورتى واجب است كه به تنهايى يا با منفعتهاى ديگر كسب او از مخارج

سالش زيادتر باشد.

مسأله 1831- اگر انسان بدون قصد اينكه چيزى را از دريا بيرون آورد در دريا فرو رود و اتفاقاً جواهرى به دستش آيد، بنابر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1832- اگر انسان در دريا فرو رود و حيوانى را بيرون آورد و در شكم آن جواهرى پيدا كند چنانچه آن حيوان مانند صدف باشد كه نوعاً در

توضيح المسائل، ص: 387

شكمش جواهر هست، بايد خمس آن را بدهد و اگر اتفاقاً جواهر بلعيده باشد، در صورتى خمس آن واجب است كه به تنهايى يا با منفعت هاى ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 1833- اگر در رودخانه هاى بزرگ مانند دجله و فرات فرو رود و جواهرى بيرون آورد، چنانچه در آن رودخانه جواهر عمل مى آيد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1834- اگر در آب فرو رود و مقدارى عنبر بيرون آورد، بايد خمس آن را بدهد، بلكه چنانچه از روى آب يا از كنار دريا به دست آورد بنابر احتياط خمس آن واجب است.

مسأله 1835- كسى كه كسبش غواصى يا بيرون آوردن معدن است اگر خمس آنها را بدهد و چيزى از مخارج سالش زياد بيايد، لازم نيست دوباره خمس آن را بدهد.

مسأله 1836- اگر بچه اى معدنى را بيرون آورد يا گنجى پيدا كند يا به واسطه فرو رفتن در دريا، جواهرى بيرون آورد، خمس دارد و ولىّ او بايد خمس آن را بدهد و چنانچه ندهد واجب است بر بچه پس از بالغ شدن خمس آن را بدهد.

6- غنيمت:

مسأله 1837- اگر مسلمانان به امر امام عليه السلام با كفار جنگ كنند و چيزهايى در جنگ به دست آورند، به آنها

غنيمت گفته مى شود و مخارجى را كه براى غنيمت هزينه كرده اند، مانند مخارج نگهدارى حمل و نقل آن و نيز مقدارى را كه امام عليه السلام صلاح مى داند به مصرفى برساند و چيزهايى كه مخصوص به

توضيح المسائل، ص: 388

امام عليه السلام است بايد از غنيمت كنار بگذارند و خمس بقيه آن را بدهند و آنچه در زمان غيبت امام عليه السلام در جنگ از كفار گرفته مى شود بنابر احتياط نيز حكم غنيمت را دارد و لازم است خمس آن را بدهند.

7- زمينى كه كافر ذمى از مسلمان بخرد:

مسأله 1838- اگر كافر ذمى زمينى را از مسلمانى بخرد معروف آن است كه بايد خمس آن را از همان زمين يا از قيمت آن بدهد، وليكن بعيد نيست كه اين از باب جزيه باشد و احكام آن را داشته باشد.

مسأله 1839- اگر كافر ذمى زمينى را كه از مسلمانى خريده به مسلمان ديگرى بفروشد، پرداخت خمس آن از كافر ساقط نمى شود، ولى بر مسلمان لازم نيست چيزى پرداخت كند و همچنين است اگر بميرد و مسلمانى آن زمين را از او ارث ببرد.

مسأله 1840- اگر كافر ذمى موقع خريدن زمين شرط كند كه خمس زمين را ندهد يا شرط كند كه خمس بر فروشنده باشد در صورتى كه شرائط وجوب اين خمس بر وى ثابت باشد، شرط او صحيح نيست و بايد خمس را بدهد، ولى اگر شرط كند كه فروشنده مقدار خمس را از طرف او به صاحبان خمس بدهد بر فروشنده لازم است كه عمل به شرط نمايد.

مسأله 1841- اگر مسلمان زمينى را به غير خريد و فروش ملك كافر ذمى كند و عوض آن را بگيرد؛ مثلًا به او صلح

نمايد حكم فروش را دارد.

مسأله 1842- اگر كافر ذمى صغير باشد و ولى او برايش زمينى بخرد حكم كبير را دارد.

توضيح المسائل، ص: 389

مصرف خمس

مسأله 1843- خمس ملك منصب امامت است كه نصف آن صرف فقراى سادات مى شود و در اين زمان- عصر غيبت- بايد به مجتهد جامع الشرايط داده شود يا به مصرفى كه او اجازه مى دهد برسانند و احتياط لازم آن است كه او مرجع اعلم و مطلع بر جهات عامه و داراى شرايط ولايت بر امور مسلمين باشد.

مسأله 1844- نصف خمس كه از آن به سهم سادات تعبير مى شود بايد با اجازه حاكم شرعى بر سادات فقير يا يتيم فقير و يا سيدى كه در سفر درمانده شده است، اگر چه در وطنش فقير هم نباشد صرف شود.

مسأله 1845- به سيدى كه در سفر درمانده شده، اگر سفر او سفر معصيت باشد، بنا بر احتياط واجب نبايد خمس بدهند.

مسأله 1846- به سيدى كه عادل نيست مى شود خمس داد.

مسأله 1847- به سيدى كه معصيت كار است، اگر خمس دادن كمك به معصيت او باشد نمى شود خمس داد و بهتر آن است كه به سيدى هم كه آشكارا معصيت مى كند، اگر چه دادن خمس كمك به معصيت او نباشد، خمس ندهد.

مسأله 1848- اگر كسى بگويد من سيدم نمى شود به او خمس داد، مگر آنكه دو نفر عادل، سيد بودن او را تصديق كنند يا در بين مردم به طورى معروف باشد كه انسان يقين يا اطمينان كند كه سيد است.

مسأله 1849- به كسى كه در شهر خودش مشهور باشد كه سيد است، اگر چه انسان به سيد بودن او يقين يا اطمينان نداشته باشد،

مى توان خمس داد.

توضيح المسائل، ص: 390

مسأله 1850- كسى كه زنش سيده است بنابر احتياط واجب نبايد به او خمس بدهد كه به مصرف مخارج خودش برساند، بلكه آنها را بايستى از مال خودش بدهد، ولى اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد و نتواند مخارج آنان را بدهد، جايز است انسان خمس به آن زن بدهد كه به مصرف آنان برساند و همچنين است دادن خمس به او كه در نفقات غير واجبه اش صرف نمايد.

مسأله 1851- اگر مخارج سيد يا سيده اى كه زن انسان نيست بر انسان واجب باشد، بنابر احتياط واجب، نمى تواند خوراك و پوشاك و سائر نفقات واجبه او را از خمس خودش بدهد ولى اگر مقدارى خمس به او بدهد كه به مصرف ديگرى (غير از نفقات واجبه) برساند مانعى ندارد.

مسأله 1852- به سيد فقيرى كه مخارجش بر ديگرى واجب است و او نمى تواند مخارج آن سيد را بدهد يا دارد و نمى دهد مى شود خمس داد.

مسأله 1853- احتياط واجب آن است كه بيشتر از مخارج يك سال به يك سيد فقير خمس ندهند.

مسأله 1854- اگر در شهر انسان سيد مستحقى نباشد بايد با اجازه حاكم شرع خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق برساند و مى تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد و اگر خمس از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى كرده، بايد عوض آن را بدهد و اگر كوتاهى نكرده، چيزى بر او واجب نيست.

مسأله 1855- هر گاه در شهر خودش مستحقى نباشد، ولى يقين يا اطمينان داشته باشد كه پيدا مى شود و نگهدارى خمس تا پيدا شدن مستحق

توضيح المسائل، ص: 391

ممكن باشد، مى تواند با

اجازه حاكم شرع خمس را به شهر ديگر نبرد و تا پيدا شدن مستحق نگه دارد.

مسأله 1856- اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، باز هم مى تواند با اذن حاكم شرع خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق برساند.

مسأله 1857- اگر به وكالت از حاكم شرع يا وكيل او خمس را قبض كند ذمه او فارغ مى شود و اگر بدون كوتاهى در رساندن آن به حاكم شرع و يا به مصرف آن تلف شود ضامن نيست و همچنين است اگر به كسى بدهد كه از طرف حاكم شرع وكيل بوده كه خمس را بگيرد.

مسأله 1858- جايز نيست جنسى را كه خمس به آن تعلق گرفته به زيادتر از قيمت واقعى حساب نموده و بابت خمس بدهد و در مسأله (1798) گذشت كه دادن جنس ديگر غير از پول طلا و نقره و مانند آنها بدون اذن و قبول حاكم شرعى محل اشكال است.

مسأله 1859- كسى كه از مستحق طلبكار است مى تواند با اذن خاص يا عام حاكم شرع طلب خود را بابت خمس حساب كند.

مسأله 1860- مالك بر مستحق نمى تواند شرط كند كه خمس را بگيرد و به مالك برگرداند، وليكن حاكم شرع مى تواند چنانچه مصلحت ببيند كسى كه خمس بدهكار است و فعلًا فقير شده است و يا نمى تواند همه آن را بپردازد با وى مصالحه كند.

توضيح المسائل، ص: 393

احكام زكات

اشاره

مسأله 1861- زكات در نه چيز واجب است:

اول: گندم.

دوم: جو.

سوم: خرما.

چهارم: كشمش.

پنجم: طلا- دينار.

ششم: نقره- درهم.

هفتم: شتر.

هشتم: گاو.

نهم: گوسفند.

و اگر كسى مالك يكى از اين نه چيز باشد با شرايطى كه بعداً گفته مى شود بايد مقدارى كه معين شده، به يكى از

مصرفهايى كه دستور داده اند برساند.

مسأله 1862- سلت كه دانه اى است به نرمى گندم و خاصيت جو را دارد، و علس كه مثل گندم است و خوراك مردمان صنعا مى باشد، بنابر احتياط بايد از آنها زكات داده شود.

توضيح المسائل، ص: 394

شرايط واجب شدن زكات
اشاره

مسأله 1863- زكات در صورتى واجب مى شود كه مال به مقدار نصاب كه بعداً گفته مى شود برسد و همچنين در خصوص زكات نقدين- طلا و نقره- بايد مالك آن، بالغ و عاقل و آزاد باشد و اينكه مالك در تمام سال بتواند در آن مال تصرف كند.

مسأله 1864- اگر انسان يازده ماه مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره باشد، اگر چه اول ماه دوازدهم زكات بر او واجب مى شود، ولى اول سال بعد را بايد بعد از تمام شدن ماه دوازدهم حساب كند.

مسأله 1865- اگر بچه اى كه مالك طلا و نقره است در بين سال بالغ شود مثلًا اگر بچه اى در اول محرم مالك طلا يا نقره شود و بعد از گذشتن هشت ماه بالغ گردد با تمام شدن سال از زمان ملك آن مال زكات بر او واجب مى شود.

مسأله 1866- زكات گندم و جو وقتى واجب مى شود كه دانه گندم و جو بسته و سفت شود و زكات كشمش وقتى واجب مى شود كه غوره شده باشد، و زكات خرما وقتى واجب مى شود كه زرد يا قرمز شده باشد ولى وقت دادن زكات در گندم و جو موقع خرمن و جدا كردن كاه آنها است و در خرما و كشمش موقعى است كه خشك شده باشند و ليكن اگر مالك بخواهد قبل از خشك شدن آن را بفروشد يا مصرف كند

بايد زكاتش را پرداخت كند.

مسأله 1867- بنا بر احتياط واجب در زكات گندم و جو و كشمش و خرما و شتر و گاو و گوسفند لازم نيست كه صاحب آنها بالغ و عاقل و آزاد و متمكن از تصرّف باشد.

توضيح المسائل، ص: 395

مسأله 1868- اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در تمام سال يا در مقدارى از آن ديوانه باشد وليكن در زمان وجوب زكات كه دخول ماه دوازدهم است عاقل باشد، زكات بر او واجب مى شود.

مسأله 1869- اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در مقدارى از سال و يا وقت وجوب مست يا بيهوش شود، زكات از او ساقط نمى شود، و همچنين است اگر موقع واجب شدن زكات گندم و جو و خرما و كشمش مست يا بيهوش باشد.

مسأله 1870- طلا و نقره اى (نقدين) را كه از انسان غصب كرده اند و نمى تواند در آن تصرف كند زكات ندارد.

مسأله 1871- اگر طلا و نقره يا چيز ديگرى را كه زكات در آن واجب است قرض كند و يك سال نزد او بماند، بايد زكات آن را بدهد و بر كسى كه قرض داده چيزى واجب نيست.

زكات گندم و جو و خرما و كشمش

مسأله 1872- زكات گندم و جو و خرما و كشمش، وقتى واجب مى شود كه به مقدار نصاب برسند و نصاب آنها سيصد صاع كه معادل (288) من تبريز (45) مثقال كم است و تقريباً (847) كيلوگرم مى شود.

مسأله 1873- اگر پيش از دادن زكات از انگور و خرما و جو و گندمى كه زكات آنها واجب شده خود و عيالاتش بخورند يا مثلًا به فقير به غير عنوان زكات بدهد،

بايد زكات مقدارى را كه مصرف كرده بدهد.

مسأله 1874- اگر بعد از آنكه زكات گندم و جو و خرما و انگور واجب شد مالك آن بميرد بايد مقدار زكات را از مال او بدهند، ولى اگر پيش از واجب

توضيح المسائل، ص: 396

شدن زكات بميرد، هر يك از ورثه كه سهم او به اندازه نصاب است بايد زكات سهم خود را بدهد.

مسأله 1875- كسى كه از طرف حاكم شرع مأمور جمع آورى زكات است موقع خرمن كه گندم و جو را از كاه جدا مى كنند و بعد از خشك شدن خرما و انگور مى تواند زكات را مطالبه كند و اگر مالك ندهد و چيزى كه زكات آن واجب شده از بين برود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1876- اگر بعد از مالك شدن درخت خرما و انگور يا زراعت گندم و جو زكات آنها واجب شود، بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1877- اگر بعد از آنكه زكات گندم و جو و خرما و انگور واجب شده، زراعت و درخت را بفروشد، فروشنده بايد زكات آنها را بدهد و چنانچه داد بر خريدار چيزى واجب نيست.

مسأله 1878- اگر انسان گندم يا جو يا خرما يا انگور را بخرد و بداند كه فروشنده زكات آن را داده، يا شك كند كه داده يا نه، چيزى بر او واجب نيست و اگر بداند كه زكات آن را نداده، چنانچه حاكم شرع معامله مقدارى را كه بايد از بابت زكات داده شود، اجازه ندهد، معامله آن مقدار باطل است و حاكم شرع مى تواند مقدار زكات را از خريدار بگيرد و اگر معامله مقدار زكات را اجازه دهد، معامله صحيح است

و خريدار بايد قيمت آن مقدار را به حاكم شرع بدهد و در صورتى كه قيمت آن مقدار را به فروشنده داده باشد، مى تواند از او پس بگيرد.

مسأله 1879- اگر وزن گندم و جو و خرما و كشمش موقعى كه تر است به (288) من (45) مثقال كم برسد و بعد از خشك شدن كمتر از اين مقدار شود زكات آن واجب نيست.

توضيح المسائل، ص: 397

مسأله 1880- اگر گندم و جو و خرما را پيش از خشك شدن مصرف كند، چنانچه خشك آنها به اندازه نصاب باشد، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1881- خرما بر سه قسم است

1- آن است كه خشكش مى كنند و حكم زكات آن گفته شد.

2- آن است كه در حال رطب بودنش مى خورند.

3- آن است كه نارس- قبل از قرمز يا زرد شدن- آن را مى خورند.

در قسم دوم چنانچه مقدارى باشد كه خشك آن به (288) من (45) مثقال كم برسد زكات آن واجب است و اما قسم سوم ظاهر اين است كه زكات بر آن واجب نباشد.

مسأله 1882- گندم و جو و خرما و كشمشى كه زكات آنها را داده، اگر چند سال هم نزد او بماند زكات ندارد.

مسأله 1883- اگر گندم و جو و خرما و انگور از آب باران يا نهر مشروب شود يا مثل زراعتهاى مصر از رطوبت زمين استفاده كند، زكات آن ده يك است و اگر با ماشين آلات يا با دلو و مانند آن آبيارى شود، زكات آن بيست يك است.

مسأله 1884- اگر گندم و جو و خرما و انگور، هم از آب باران مشروب شود و هم از آب دلو و مانند آن

استفاده كند، چنانچه طورى باشد كه عرفاً بگويند آبيارى آن با ماشين آلات يا با دلو و مانند آن شده، زكات آن بيست يك است و اگر بگويند آبيارى با آب نهر و باران شده، زكات آن ده يك است و اگر طورى است كه عرفا مى گويند به هر دو آبيارى شده زكات آن سه چهلم است.

مسأله 1885- چنانچه در صدق عرفى شك كند و نداند كه آبيارى طورى است كه در عرف مى گويد با هر دو آبيارى شده يا اينكه مى گويند آبيارى آن

توضيح المسائل، ص: 398

مثلًا با باران است اگر سه چهلم بدهد كافى است.

مسأله 1886- اگر شك كند و نداند كه عرف مى گويند با هر دو آبيارى شده يا اينكه مى گويند با دلو و نحو آن آبيارى شده است، در اين صورت دادن يك بيستم كافى است و همچنين است حال اگر احتمال آن نيز برود كه در عرف بگويند با آب باران آبيارى شده است.

مسأله 1887- اگر گندم و جو و خرما و انگور با آب باران و نهر مشروب شود و به آب دلو و مانند آن محتاج نباشد، ولى با آب دلو هم آبيارى شود و آب دلو به زياد شدن محصول كمك نكند، زكات آن ده يك است و اگر با دلو و مانند آن آبيارى شود و به آب نهر و باران محتاج نباشد، ولى با آب نهر و باران هم مشروب شود و آنها به زياد شدن محصول كمك نكنند، زكات آن يك بيستم است.

مسأله 1888- اگر زراعتى را با دلو و مانند آن آبيارى كنند و در زمينى كه پهلوى آن است زراعتى كه از رطوبت

آن زمين استفاده نمايد و محتاج به آبيارى نشود، زكات زراعتى كه با دلو آبيارى شده، يك بيستم و زكات زراعتى كه پهلوى آن است بنابر احتياط يك دهم مى باشد.

مسأله 1889- مخارجى را كه براى گندم و جو و خرما و انگور كرده است، نمى تواند از حاصل كسر نموده و ملاحظه نصاب نمايد پس چنانچه يكى از آنها پيش از ملاحظه مخارج به (288) من (45) مثقال كم برسد بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1890- بذرى را كه به مصرف زراعت رسانده، چه از خودش باشد يا خريده باشد نمى تواند نيز از حاصل كسر كند و سپس ملاحظه نصاب بنمايد، بلكه نصاب را نسبت به مجموع حاصل بايد ملاحظه نمايد.

توضيح المسائل، ص: 399

مسأله 1891- آنچه را كه دولت از عين مال مى گيرد، زكات آن واجب نيست، مثلًا اگر حاصل زراعت (850) كيلوگرم باشد و دولت (50) كيلوگرم آن را به عنوان ماليات بگيرد فقط زكات بر (800) كيلو واجب مى شود.

مسأله 1892- مصارفى كه انسان پيش از تعلق زكات انجام داده، مى تواند از حاصل كسر نموده و فقط زكات بقيه را بدهد هر چند كمتر از نصاب باشد.

مسأله 1893- مصارفى را كه بعد از تعلق زكات است مى تواند از حاكم شرع يا وكيل او در صرف آنها اجازه بگيرد و آنچه را نسبت به مقدار زكات خرج شده بردارد.

مسأله 1894- واجب نيست صبر نمايد تا جو و گندم به حد خرمن برسد و انگور و خرما خشك گردد و آنگاه زكات را بدهد، بلكه همين كه زكات واجب شد جايز است مقدار زكات را قيمت نموده و به عنوان زكات قيمت آن را بدهد.

مسأله 1895- بعد

از آنكه زكات تعلق گرفت مى توان عين زراعت يا خرما و انگور را پيش از درو كردن يا چيدن به مستحق يا حاكم شرع يا وكيل اينها مشاعاً تسليم نمايد و پس از آن در مصارف شريك مى باشند.

مسأله 1896- در صورتى كه مالك عين مال را از زراعت يا خرما و انگور به حاكم يا مستحق يا وكيل آنها تسليم نمود لازم نيست آنها را مجاناً به طور اشاعه نگاه دارد، بلكه مى تواند براى اينكه تا وقت درو يا خشك شدن برسد، براى ماندن آنها در زمينش اجرت مطالبه نمايد.

مسأله 1897- اگر انسان در چند شهر كه فصل رسيدن حاصل آنها با يكديگر اختلاف دارد و زراعت و ميوه آنها در يك وقت به دست نمى آيد گندم يا جو و خرما يا انگور داشته باشد و همه آنها محصول يك سال حساب شود،

توضيح المسائل، ص: 400

چنانچه چيزى كه اول مى رسد به اندازه نصاب، يعنى (288) من (45) مثقال كم باشد، بايد زكات آن را موقعى كه مى رسد بدهد و زكات بقيه را هر وقت به دست مى آيد ادا نمايد و اگر آنچه اول مى رسد به اندازه نصاب نباشد، صبر مى كند تا بقيه آن برسد، پس اگر روى هم به مقدار نصاب شود، زكات آن واجب است و اگر به مقدار نصاب نشود، زكات آن واجب نيست.

مسأله 1898- اگر درخت خرما يا انگور در يك سال دو مرتبه ميوه بدهد، چنانچه روى هم به مقدار نصاب باشد، بنابر احتياط زكات آن واجب است.

مسأله 1899- اگر مقدارى خرماى خشك نشده يا انگور دارد كه خشك آن به اندازه نصاب مى شود، چنانچه به قصد زكات از تازه آن

به قدرى به مصرف زكات برساند كه اگر خشك شود به اندازه زكاتى باشد كه بر او واجب است، اشكال ندارد.

مسأله 1900- اگر زكات خرماى خشك يا كشمش بر او واجب باشد، مى تواند زكات آن را از خرماى تازه يا انگور بدهد اگر از جمله همان خرما يا كشمشى باشد كه زكات به آن تعلق گرفته است و اگر از آنجمله نيست چنانچه ملاحظه قيمت نمايد و انگور يا خرماى تازه يا مويز يا خرماى خشك ديگر از بابت قيمت بدهد نيز بى اشكال است و نيز اگر زكات خرماى تازه يا انگور بر او واجب باشد به همان گونه كه گفته شد مى تواند زكات آن را از خرماى خشك يا كشمش بدهد و همچنين در هر دو صورت مى تواند آنها را به مستحق بفروشد و بدهى او را از باب زكات حساب كند. مسأله 1901- كسى كه بدهكار است و مالى هم دارد كه زكات آن واجب شده اگر بميرد، بايد اول تمام زكات را از مالى كه زكات آن واجب شده بدهند

توضيح المسائل، ص: 401

بعد قرض او را ادا نمايند، ولى اگر زكات در ذمه او واجب باشد مانند ساير ديون است.

مسأله 1902- كسى كه بدهكار است و گندم يا جو يا خرما يا انگور هم دارد، اگر بميرد و پيش از آنكه زكات اينها واجب شود، ورثه قرض او را از مال ديگر بدهند، هر كدام كه سهمشان به (288) من و (45) مثقال كم برسد، بايد زكات بدهد و اگر پيش از آنكه زكات اينها واجب شود، قرض او را ندهند، چنانچه مال ميّت فقط به اندازه بدهى او باشد، واجب

نيست زكات اينها را بدهند و اگر مال ميّت بيشتر از بدهى او باشد، بايد جنس زكات دار را نسبت به مجموع مال ملاحظه كنند به همان نسبت از جنس زكات دار كسر شود پس سهم هر يك از ورثه به اندازه نصاب برسد زكات بر او واجب است.

مسأله 1903- اگر گندم و جو و خرما و كشمشى كه زكات آنها واجب شده خوب و بد دارد و مالك بخواهد زكات را از عين مال بدهد، احتياط واجب آن است كه زكات جنس خوب را از جنس بد ندهد.

نصاب طلا

مسأله 1904- طلا دو نصاب دارد:

نصاب اول آن بيست مثقال شرعى است كه هر مثقال آن (18) نخود است، پس وقتى طلا به بيست مثقال شرعى كه پانزده مثقال معمولى است برسد، اگر شرايط ديگر را هم كه بر خى گفته شد و برخى ديگر خواهد آمد داشته باشد، انسان بايد يك چهلم آن را- كه نه نخود مى شود- از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد، زكات آن واجب نيست.

و نصاب دوم آن چهار مثقال شرعى است كه سه مثقال معمولى مى شود،

توضيح المسائل، ص: 402

يعنى اگر سه مثقال به پانزده مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام (18) مثقال را از قرار چهل يك بدهد و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود فقط بايد زكات (15) مثقال آن را بدهد و زيادى آن زكات ندارد و همچنين است هر چه بالا رود، يعنى اگر سه مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقدارى كه اضافه شده زكات ندارد.

نصاب نقره

مسأله 1905- نقره دو نصاب دارد:

نصاب اول آن (105) مثقال معمولى است كه اگر نقره به (105) مثقال برسد و شرايط ديگر را هم كه گفته شد يا گفته مى شود داشته باشد انسان بايد يك چهلم آن را كه (2) مثقال و (15) نخود است از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد، زكات آن واجب نيست،

و نصاب دوم آن (21) مثقال است، يعنى اگر 21 مثقال به (105) مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام (126) مثقال را به طورى كه گفته شد بدهد و اگر كمتر از (21) مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات

(105) مثقال آن را بدهد و زيادى آن زكات ندارد و همچنين است هر چه بالا رود؛ يعنى اگر (21) مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقدارى كه اضافه شده و كمتر از (21) مثقال است زكات ندارد. بنابر اين اگر انسان يك چهلم هر چه را طلا و نقره دارد بدهد، زكاتى را كه بر او واجب بوده داده و گاهى هم بيشتر از مقدار واجب را داده است؛ مثلًا كسى كه (110) مثقال نقره دارد اگر يك چهلم آن را بدهد، زكات (105) مثقال آن را كه واجب بوده داده و مقدارى هم براى (5) مثقال آن داده كه واجب نبوده است.

توضيح المسائل، ص: 403

مسأله 1906- كسى كه طلا يا نقره او به اندازه نصاب است، اگر چه زكات آن را داده باشد، تا وقتى از نصاب اول كم نشده، همه ساله بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1907- زكات طلا و نقره در صورتى واجب مى شود كه آن را سكه زده باشند و معامله با آن رواج داشته باشد و اگر سكه آن از بين هم رفته باشد؛ وليكن معامله با آن رواج داشته باشد بايد زكات آن را بدهند.

مسأله 1908- در طلا و نقره سكه دارى كه زنها براى زينت به كار مى برند اگر چه رواج معامله با آن باقى باشد زكات واجب نيست.

مسأله 1909- كسى كه طلا و نقره دارد، اگر هيچ كدام از آنها به اندازه نصاب اول نباشد، مثلًا (104) مثقال نقره و (14) مثقال طلا داشته باشد، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1910- چنانكه سابقاً گفته شد زكات طلا و نقره

در صورتى واجب مى شود كه انسان يازده ماه مالك مقدار نصاب باشد و اگر در بين يازده ماه طلا و نقره او از نصاب اول كمتر شود، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1911- اگر در بين يازده ماه طلا و نقره اى را كه دارد با طلا يا نقره يا چيز ديگر عوض نمايد يا آنها را آب كند، زكات بر او واجب نيست اگر چه براى فرار از دادن زكات اين كارها را بكند.

مسأله 1912- اگر در ماه دوازدهم پول طلا و نقره را آب كند، بايد زكات آنها را بدهد و چنانچه بواسطه آب كردن، وزن يا قيمت آنها كم شود بايد زكاتى را كه پيش از آب كردن بر او واجب بوده بدهد.

مسأله 1913- اگر طلا و نقره اى كه دارد خوب و بد داشته باشد، مى تواند زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آن بدهد، و اگر قسمتى از نصاب طلا و

توضيح المسائل، ص: 404

نقره بد باشد بنابر احتياط بايد به همان نسبت زكات را از خوب و بد بدهد و اگر همه نصاب از طلا و نقره خوب باشد بايد زكات آنها را از جنس خوب بدهد.

مسأله 1914- پول طلا و نقره اى كه بيشتر از اندازه معمول فلز ديگر دارد، اگر به آن پول طلا و نقره بگويند در صورتى كه به حد نصاب برسد زكاتش واجب است، هر چند خالصش به حد نصاب نرسد، ولى اگر به آن پول طلا و نقره نگويند وجوب زكات در آن محل اشكال است، مگر اينكه خالصش به حد نصاب برسد كه در اين صورت بايد زكات آن پول را بدهد و

احوط زكات در مطلق پول است.

مسأله 1915- اگر پول طلا و نقره اى كه دارد به مقدار معمول، فلز ديگر با آن مخلوط شده باشد، چنانچه زكات آن را از پول طلا و نقره اى كه بيشتر از معمول فلز ديگر دارد يا از پول غير طلا و نقره بدهد، ولى به قدرى باشد كه قيمت آن، به اندازه قيمت زكاتى باشد كه بر او واجب است، اشكال ندارد.

زكات شتر و گاو و گوسفند

مسأله 1916- زكات شتر و گاو و گوسفند غير از شرطهايى كه گفته شد يك شرط ديگر هم دارد و آن اين است كه حيوان در تمام سال در بيابان بچرد و از علف هاى طبيعى تغذيه كند، پس اگر تمام سال يا مقدارى از آن را از علف چيده شده يا از زراعتى كه ملك او يا ملك كس ديگر است بخورد زكات ندارد، ولى اگر در تمام سال چند روزى از علف مالك بخورد باز هم زكات آن واجب مى باشد.

مسأله 1917- اگر انسان براى شتر و گاو و گوسفند خود چراگاهى را كه كسى نكاشته بخرد يا اجاره كند و يا مجبور باشد براى چراندن در آن باج بدهد، بايد زكات را بدهد.

توضيح المسائل، ص: 405

نصاب شتر

مسأله 1918- شتر دوازده نصاب دارد:

اول- پنج شتر و زكات آن يك گوسفند است و تا شماره شتر به اين مقدار نرسد زكات ندارد.

دوم- ده شتر و زكات آن دو گوسفند است.

سوم- پانزده شتر و زكات آن سه گوسفند است.

چهارم- بيست شتر و زكات آن چهار گوسفند است.

پنجم- بيست و پنج شتر و زكات آن پنج گوسفند است.

ششم- بيست و شش شتر و زكات آن يك شترى است كه داخل در سال دوم شده باشد.

هفتم- سى و شش شتر و زكات آن يك شترى است كه داخل در سال سوم شده باشد.

هشتم- چهل و شش شتر و زكات آن دو شترى است كه داخل در سال چهارم شده باشد.

نهم- شصت و يك شتر و زكات آن يك شترى است كه داخل در سال پنجم شده باشد.

دهم- هفتاد و شش شتر و زكات آن دو شترى است كه داخل

در سال سوم شده باشند.

يازدهم- نود و يك شتر و زكات آن دو شترى است كه داخل در سال چهارم شده باشند.

دوازدهم- صد و بيست و يك شتر و بالاتر از آن است كه بايد يا چهل تا چهل

توضيح المسائل، ص: 406

تا حساب كند و براى هر چهل تا، يك شترى بدهد كه داخل در سال سوم شده باشد يا پنجاه تا پنجاه تا حساب كند و براى هر پنجاه تا، يك شترى بدهد كه داخل در سال چهارم شده باشد و يا با چهل و پنجاه حساب كند، ولى در هر صورت بايد طورى حساب كند كه چيزى باقى نماند يا اگر چيزى باقى مى ماند، از نه تا بيشتر نباشد، مثلًا اگر (140) شتر دارد بايد براى صد تا دو شترى كه داخل در سال چهارم شده و براى چهل تا يك شترى كه داخل در سال سوم شده بدهد و شترى كه در زكات داده مى شود، بايد ماده باشد.

مسأله 1919- زكات ما بين دو نصاب واجب نيست، پس اگر شماره شترهايى كه دارد از نصاب اول كه پنج است بگذرد، تا به نصاب دوم كه ده تا است نرسيده فقط بايد زكات پنج تاى آن را بدهد و همچنين است در نصابهاى بعد.

نصاب گاو

مسأله 1920- گاو دو نصاب دارد:

نصاب اول آن سى تا است كه وقتى شماره گاو به سى رسيد، اگر شرايطى را كه گفته شد داشته باشد بايد يك گوساله اى كه داخل در سال دوم شده از بابت زكات بدهد. و نصاب دوم آن چهل تا است و زكات آن يك گوساله اى است كه داخل در سال سوم شده باشد و

زكات ما بين سى تا و چهل تا واجب نيست، مثلًا كسى كه سى و نه تا گاو دارد فقط بايد زكات سى تاى آنها را بدهد و نيز اگر از چهل تا گاو زيادتر داشته باشد تا به شصت تا نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاى آن را بدهد و بعد از آنكه به شصت تا رسيد، چون دو برابر نصاب اول را دارد، بايد دو

توضيح المسائل، ص: 407

گوساله اى كه داخل در سال دوم شده بدهد و همچنين هر چه بالا رود بايد يا سى تا سى تا حساب كند يا چهل تا چهل تا يا سى و چهل حساب نمايد و زكات آن را به دستورى كه گفته شد بدهد ولى بايد طورى حساب كند كه چيزى باقى نماند يا اگر چيزى باقى مى ماند از نه تا بيشتر نباشد، مثلًا اگر هفتاد تا گاو دارد، بايد به حساب سى و چهل حساب كند و براى سى تاى آن زكات سى تا و براى چهل تاى آن زكات چهل تا را بدهد، چون اگر به حساب سى تا حساب كند، ده تا زكات نداده مى ماند.

نصاب گوسفند

مسأله 1921- گوسفند پنج نصاب دارد:

اول- چهل تا است و زكات آن يك گوسفند است و تا گوسفند به چهل نرسد زكات ندارد.

دوم- صد و بيست و يك است و زكات آن دو گوسفند است.

سوم- دويست و يك است و زكات آن سه گوسفند است.

چهارم- سيصد و يك است و زكات آن چهار گوسفند است.

پنجم- چهار صد و بالاتر از آن است كه بايد آنها را صد تا صد تا حساب كند و براى هر صد تاى آنها يك

گوسفند بدهد و لازم نيست زكات را از خود گوسفندها بدهد، بلكه اگر گوسفند ديگرى بدهد يا مطابق قيمت گوسفند پول بدهد، كافى است و همچنين است زكات گاو و شتر.

مسأله 1922- زكات ما بين دو نصاب واجب نيست، پس اگر شماره گوسفندهاى كسى از نصاب اول كه چهل است بيشتر باشد تا به نصاب دوم كه صد و بيست و يك است نرسيده باشد، فقط بايد زكات چهل تاى آن را بدهد و

توضيح المسائل، ص: 408

زيادى آن زكات ندارد و همچنين است حكم در نصابهاى بعد.

مسأله 1923- زكات شتر و گاو و گوسفندى كه به مقدار نصاب برسد واجب است، چه همه آنها نر باشند يا ماده يا بعضى نر باشند و بعضى ماده.

مسأله 1924- در زكات، گاو و گاوميش يك جنس حساب مى شوند و شتر عربى و غير عربى يك جنس است و همچنين بز و ميش و شيشك در زكات با هم فرق ندارند.

مسأله 1925- اگر براى زكات گوسفند بدهد، بنابر احتياط واجب بايد اقلًا داخل در سال دوم شده باشد و اگر بز بدهد احتياطاً بايد داخل در سال سوم شده باشد.

مسأله 1926- گوسفندى را كه بابت زكات مى دهد، اگر قيمتش مختصرى از گوسفندهاى ديگر او كمتر باشد اشكال ندارد، ولى بهتر است گوسفندى را كه قيمت آن از تمام گوسفندهايش بيشتر است بدهد و همچنين است در گاو و شتر.

مسأله 1927- اگر چند نفر با هم شريك باشند، هر كدام از آنان كه سهمش به نصاب اول رسيده بايد زكات بدهد و بر كسى كه سهم او كمتر از نصاب اول است زكات واجب نيست.

مسأله 1928- اگر يك نفر در

چند جا گاو يا شتر يا گوسفند داشته باشد و روى هم به اندازه نصاب باشند، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1929- اگر گاو و گوسفند و شترى كه دارد مريض و معيوب هم باشند، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1930- اگر گاو و گوسفند و شترى كه دارد همه مريض يا معيوب يا پير باشند، مى تواند زكات را از خود آنها بدهد، ولى اگر همه سالم و بى عيب و جوان باشند، نمى تواند زكات آنها را مريض يا معيوب يا پير بدهد، بلكه اگر

توضيح المسائل، ص: 409

بعضى از آنها سالم و بعضى مريض و دسته اى معيوب و دسته ديگر بى عيب و مقدارى پير و مقدارى جوان باشند، احتياط واجب آن است كه براى زكات آنها سالم و بى عيب و جوان را بدهد.

مسأله 1931- اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم، گاو و گوسفند و شترى را كه دارد با چيز ديگرى عوض كند يا نصابى را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد، مثلًا چهل تا گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد، زكات بر او واجب نيست، مگر اينكه به قصد فرار جنس زكوى را با همان جنس عوض كند كه بنابر احتياط واجب بايد زكات آن را بپردازد.

مسأله 1932- كسى كه بايد زكات گاو و گوسفند و شتر را بدهد، اگر زكات آنها را از مال ديگرش بدهد تا وقتى شماره آنها از نصاب كم نشده، همه ساله بايد زكات را بدهد و اگر از خود آنها بدهد و از نصاب اول كمتر شوند، زكات بر او واجب نيست، مثلًا كسى كه چهل تا گوسفند دارد اگر

از مال ديگرش زكات آنها را بدهد تا وقتى كه گوسفندهاى او از چهل يا كم نشده است، همه ساله بايد يك گوسفند بدهد و اگر از خود آنها بدهد و كم بشود تا وقتى كه به چهل تا نرسد زكات بر او واجب نيست.

مصرف زكات
اشاره

مسأله 1933- انسان مى تواند زكات را در هشت مورد مصرف كند:

اول- فقير، و او كسى است كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد، ولى كسى كه صنعت يا ملك يا سرمايه اى دارد كه مى تواند مخارج سال خود را بگذراند فقير نيست.

دوم- مسكين و او كسى است كه از فقير سخت تر مى گذراند.

توضيح المسائل، ص: 410

سوم- كسى كه از طرف امام عليه السلام يا حاكم شرع مأمور است كه زكات را جمع و نگهدارى نمايد، و به حساب آن رسيدگى كند و آن را به امام يا حاكم شرع يا فقرا برساند.

چهارم- كافرهايى كه اگر زكات را به آنان بدهند به دين اسلام مايل مى شوند يا در جنگ به مسلمانان كمك مى كنند و در اين مورد نيز بايد با اذن و نظر حاكم شرع عمل شود.

پنجم- خريدارى بنده هايى كه در شدت مى باشند و آزاد كردن آنان.

ششم- بدهكارى كه نمى تواند قرض خود را بدهد.

هفتم- في سبيل اللَّه، يعنى كارهايى كه مى توان با آنها قصد قربت نمود؛ مثل ساختن مسجد و مدرسه اى كه علوم دينيه در آن خوانده مى شود و تنظيف شهر و آسفالت راهها و توسعه آنها و مانند اينها و تعيين موارد سبيل اللَّه؛ بنابر احتياط بايد با نظر حاكم شرع باشد.

هشتم- ابن السبيل؛ يعنى مسافرى كه در سفر درمانده شده و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 1934-

احتياط واجب آن است كه فقير و مسكين بيشتر از مخارج سال خود و عيالاتش را از زكات نگيرد و اگر مقدارى پول يا جنس دارد، فقط به اندازه كسرى مخارج يك سالش زكات بگيرد.

مسأله 1935- كسى كه مخارج سالش را داشته، اگر مقدارى از آن را مصرف كند و بعد شك كند كه آنچه باقى مانده به اندازه مخارج يك سال او هست يا نه، نمى تواند زكات بگيرد.

مسأله 1936- صنعتگر يا مالك يا تاجرى كه در آمد او از مخارج سالش كمتر است، مى تواند براى كسرى مخارجش زكات بگيرد و لازم نيست ابزار

توضيح المسائل، ص: 411

كار يا ملك يا سرمايه خود را به مصرف مخارج برساند.

مسأله 1937- فقيرى كه خرج سال خود و عيالاتش را ندارد، اگر خانه اى دارد كه ملك او است و در آن نشسته يا وسيله سوارى دارد چنانچه بدون اينها نتواند زندگى كند، اگر چه براى حفظ آبرويش باشد، مى تواند زكات بگيرد و همچنين است اثاث خانه و ظرف و لباس تابستانى و زمستانى و چيزهايى كه به آنها احتياج دارد و فقيرى كه اينها را ندارد اگر به اينها احتياج داشته باشد، مى تواند از زكات خريدارى نمايد.

مسأله 1938- فقيرى كه ياد گرفتن صنعت براى او مشكل نيست؛ بنابر احتياط واجب بايد ياد بگيرد و با گرفتن زكات زندگى نكند، ولى تا وقتى كه مشغول ياد گرفتن است، مى تواند زكات بگيرد.

مسأله 1939- به كسى كه قبلًا فقير بوده و يا اينكه معلوم نباشد فقير بوده يا نه و مى گويد فقيرم، اگر چه انسان از گفته او اطمينان پيدا نكند مى توان زكات داد.

مسأله 1940- كسى كه مى گويد فقيرم و قبلًا فقير

نبوده، چنانچه از گفته او اطمينان پيدا نشود، احتياط واجب آن است كه به او زكات ندهند، مگر اينكه شخص ثقه اى شهادت دهد كه فقير است.

مسأله 1941- كسى كه بايد زكات بدهد، اگر از فقيرى طلبكار باشد مى تواند طلبى را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

مسأله 1942- اگر فقير بميرد و مال او به اندازه قرضش نباشد، انسان مى تواند طلبى را كه از او دارد بابت زكات حساب كند، بلكه اگر مال او به اندازه قرضش باشد و ورثه قرض او را ندهند يا به جهت ديگر انسان نتواند طلب خود را بگيرد، نيز مى تواند طلبى را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

توضيح المسائل، ص: 412

مسأله 1943- چيزى را كه انسان بابت زكات به فقير مى دهد، لازم نيست به او بگويد كه زكات است، بلكه اگر فقير خجالت بكشد مستحب است مال را به قصد زكات به او داده و زكات بودنش را اظهار ننمايد.

مسأله 1944- اگر به خيال اينكه كسى فقير است به او زكات بدهد، بعد بفهمد فقير نبوده يا از روى ندانستن مسأله به كسى كه مى داند فقير نيست زكات بدهد كافى نيست، پس چنانچه چيزى را كه به او داده باقى باشد بايد از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر از بين رفته باشد، پس اگر كسى كه آن چيز را گرفته مى دانسته زكات است و مستحق گرفتن آن نيست بايد عوض آن را از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نمى دانسته زكات است، نمى تواند چيزى را از او بگيرد و بايد از مال خودش زكات را مجدداً به مستحق بدهد.

مسأله 1945- كسى

كه بدهكار است و نمى تواند بدهى خود را بدهد اگر چه مخارج سال خود را داشته باشد، مى تواند براى دادن قرض خود زكات بگيرد، ولى بايد مالى را كه قرض كرده در معصيت خرج نكرده باشد.

مسأله 1946- اگر به كسى كه بدهكار است و نمى تواند بدهى خود را بدهد زكات بدهد، بعد بفهمد قرض را در معصيت مصرف كرده، چنانچه آن بدهكار فقير باشد، مى تواند آنچه را كه به او داده بابت زكات حساب كند.

مسأله 1947- كسى كه بدهكار است و نمى تواند بدهى خود را بدهد اگر چه فقير نباشد انسان مى تواند طلبى را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند. مسأله 1948- مسافرى كه خرجى او تمام شده يا مركبش از كار افتاده، چنانچه سفر او سفر معصيت نباشد و نتواند با قرض كردن يا فروختن چيزى خود را به مقصد برساند، اگر چه در وطن خود فقير نباشد، مى تواند زكات بگيرد، ولى اگر بتواند در جاى ديگر با قرض كردن يا فروختن چيزى مخارج

توضيح المسائل، ص: 413

سفر خود را فراهم كند فقط به مقدارى كه به آنجا برسد، مى تواند زكات بگيرد.

مسأله 1949- مسافرى كه در سفر درمانده شده و زكات گرفته بعد از آنكه به وطنش رسيد، اگر چيزى از زكات زياد آمده باشد، بايد آن را به حاكم شرع بدهد و بگويد آن چيز زكات است.

شرايط كسانى كه مستحق زكاتند

مسأله 1950- كسى كه زكات مى گيرد بنابر احتياط بايد شيعه دوازده امامى باشد و اگر انسان كسى را شيعه بداند و به او زكات بدهد، بعد معلوم شود شيعه نبوده بايد دوباره زكات بدهد؛ مگر اينكه تحقيق كرده باشد و يا به حجت شرعى استناد

كرده باشد.

مسأله 1951- اگر طفل يا ديوانه اى از شيعه فقير باشد، انسان مى تواند به ولى او زكات بدهد به قصد اينكه آنچه را مى دهد ملك طفل يا ديوانه باشد.

مسأله 1952- اگر به ولى طفل و ديوانه دسترسى ندارد، مى تواند خودش يا بوسيله يك نفر امين زكات را به مصرف طفل يا ديوانه برساند و بايد موقعى كه زكات به مصرف آنان مى رسد نيّت زكات كند.

مسأله 1953- به فقيرى كه گدايى مى كند مى شود زكات داد، ولى به كسى كه زكات را در معصيت مصرف مى كند، نبايد زكات داد.

مسأله 1954- به كسى كه معصيت كبيره را آشكارا بجا مى آورد يا نماز نمى خواند يا شرابخوار است هر چند آشكارا نباشد احتياط واجب آن است براى امر او به معروف و نهى از منكر زكات ندهند.

مسأله 1955- به كسى كه بدهكار است و نمى تواند بدهى خود را بدهد اگر چه مخارج او بر انسان واجب باشد، مى شود زكات داد.

توضيح المسائل، ص: 414

مسأله 1956- انسان نمى تواند مخارج كسانى را كه مثل اولاد خرجشان بر او واجب است از زكات بدهد، ولى اگر مخارج آنان را ندهد ديگران مى توانند به آنان زكات بدهند و همچنين زائد بر مقدار نفقه واجب را اگر مورد نياز آنان باشد مى تواند از زكات بدهد.

مسأله 1957- اگر انسان زكات را به پسرش بدهد كه خرج زن و نوكر و كلفت خود نمايد اشكال ندارد.

مسأله 1958- اگر پسر به كتابهاى علمى و دينى احتياج داشته باشد پدر مى تواند براى خريدن آنها به او زكات بدهد.

مسأله 1959- پدر مى تواند به پسرش زكات بدهد كه براى خود زن بگيرد و پسر هم مى تواند براى آنكه پدرش زن بگيرد زكات

خود را به او بدهد.

مسأله 1960- به زنى كه شوهرش مخارج او را مى دهد و زنى كه شوهرش خرجى او را نمى دهد، ولى ممكن است او را به دادن خرجى مجبور كنند، نمى شود زكات داد.

مسأله 1961- زنى كه صيغه شده اگر فقير باشد، شوهرش و ديگران مى توانندبه او زكات بدهند، ولى اگر شوهرش در ضمن عقد شرط كند كه مخارج او را بدهد يا به جهت ديگرى دادن مخارجش بر او واجب باشد، در صورتى كه مخارج آن زن را بدهد، نمى شود به آن زن زكات داد.

مسأله 1962- زن مى تواند به شوهر فقير خود زكات بدهد، اگر چه شوهر زكات را صرف مخارج خود آن زن نمايد. مسأله 1963- سيد نمى تواند از غير سيد زكات بگيرد، ولى اگر خمس و ساير وجوهات كفايت مخارج آن را نكند و براى گرفتن زكات ناچار باشد مى تواند از غير سيد زكات بگيرد.

توضيح المسائل، ص: 415

مسأله 1964- به كسى كه معلوم نيست سيد است يا نه، مى شود زكات داد، ولى اگر دعواى سيادت كند نمى شود به او زكات داد.

نيّت زكات
اشاره

مسأله 1965- انسان بايد زكات را به قصد قربت؛ يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم بدهد و در نيّت معين كند كه آنچه را مى دهد زكات مال است يا زكات فطره، ولى اگر مثلًا زكات گندم و جو بر او واجب باشد، لازم نيست معين كند چيزى را كه مى دهد زكات گندم است يا زكات جو.

مسأله 1966- كسى كه زكات چند مال بر او واجب شده، اگر مقدارى زكات بدهد و نيّت هيچ كدام از آنها را نكند، چنانچه چيزى را كه داده هم جنس يكى از آنها باشد زكات

همان جنس حساب مى شود و اگر از قسم پول بدهد كه هم جنس هيچ كدام از آنها نباشد، به همه آنها قسمت مى شود، پس كسى كه زكات چهل گوسفند و زكات پانزده مثقال طلا بر او واجب است، اگر مثلًا يك گوسفند از بابت زكات بدهد و نيّت هيچ كدام از آنها را نكند، زكات گوسفند حساب مى شود، ولى اگر مقدارى پول نقره يا اسكناس بدهد به زكاتى كه براى گوسفند و طلا بدهكار است تقسيم مى شود.

مسأله 1967- اگر كسى را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، موقعى كه زكات را به آن وكيل مى دهد، نيّت كند كافى است و چنانچه وكيل كند كه زكات او را از مالش اخراج كند وكيل بايد نيّت زكات كند.

مسأله 1968- اگر بدون قصد قربت زكات را به فقير بدهد اگر عمداً قصد قربت نكرده باشد گناه كرده است، مگر اينكه پيش از آنكه مال از بين برود نيت زكات كند و در هر صورت پرداخت مجدد واجب نيست اگر چه بهتر است.

توضيح المسائل، ص: 416

مسائل متفرقه زكات

مسأله 1969- موقعى كه گندم و جو را از كاه جدا مى كنند و موقع خشك شدن خرما و انگور، انسان بايد زكات را به فقير بدهد يا از مال خود جدا كند و زكات طلا و نقره و گاو و گوسفند و شتر را بعد از تمام شدن ماه يازدهم بايد به فقير بدهد يا از مال خود جدا نمايد، ولى اگر منتظر فقير معينى باشد يا بخواهد به فقيرى بدهد كه از جهتى برترى دارد، مى تواند زكات را جدا نكند.

مسأله 1970- بعد از جدا كردن زكات لازم نيست فوراً آن

را به مستحق بدهد، ولى اگر به كسى كه مى شود زكات داد، دسترسى دارد، احتياط مستحب آن است كه دادن زكات را تأخير نيندازد.

مسأله 1971- كسى كه مى تواند زكات را به مستحق برساند، اگر ندهد و بواسطه كوتاهى كردن او از بين برود ضامن است و بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1972- كسى كه مى تواند زكات را به مستحق برساند، اگر زكات را ندهد و بدون آنكه در نگهدارى آن كوتاهى كند از بين برود، چنانچه دادن زكات را به قدرى تأخير انداخته كه نمى گويند فوراً داده است بايد عوض آن را بدهد و اگر به اين مقدار تأخير نينداخته مثلًا دو سه ساعت تأخير انداخته و در همان دو سه ساعت تلف شده، در صورتى كه مستحق حاضر نبوده، چيزى بر او واجب نيست و اگر مستحق حاضر بوده و مع ذلك به او نداده است؛ بنابر احتياط واجب بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1973- اگر زكات را از خود مال كنار بگذارد، مى تواند در بقيه آن تصرف كند و اگر از مال ديگرش كنار بگذارد، مى تواند در تمام مال تصرف نمايد.

توضيح المسائل، ص: 417

مسأله 1974- انسان نمى تواند زكاتى را كه كنار گذاشته براى خود بردارد و چيز ديگرى به جاى آن بگذارد مگر با اذن از حاكم شرع و يا فقيرى كه زكات را به او مى دهد.

مسأله 1975- اگر از زكاتى كه كنار گذاشته منفعتى حاصل شود، مثلًا گوسفندى كه براى زكات گذاشته بره بياورد در حكم زكات است.

مسأله 1976- اگر موقعى كه زكات را كنار مى گذارد مستحقى حاضر باشد، بهتر است زكات را به او بدهد، مگر اينكه كسى را در نظر

داشته باشد كه دادن زكات به او از جهتى بهتر باشد.

مسأله 1977- اگر بدون اجازه حاكم شرع با مالى كه براى زكات كنار گذاشته تجارت كند و ضرر نمايد، نبايد چيزى از زكات كم كند، ولى اگر منفعت كند، بايد آن را به مستحق زكات بدهد.

مسأله 1978- اگر پيش از آنكه زكات بر او واجب شود، چيزى بابت زكات به فقير بدهد، زكات حساب نمى شود و بعد از آنكه زكات بر او واجب شد، اگر چيزى را كه به فقير داده از بين نرفته باشد و آن فقير هم به فقر خود باقى باشد مى تواند چيزى را كه به او داده بابت زكات حساب كند.

مسأله 1979- فقيرى كه مى داند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزى بابت زكات بگيرد و بداند كه نمى تواند آن را به عنوان زكات بگيرد و پيش او تلف شود ضامن است، پس موقعى كه زكات بر انسان واجب مى شود، اگر آن فقير به فقر خود باقى باشد مالك مى تواند آن را بابت زكات حساب كند.

مسأله 1980- فقيرى كه نمى داند زكات بر انسان واجب نشده اگر چيزى را بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود، ضامن نيست و انسان نمى تواند آن را بابت زكات حساب كند.

توضيح المسائل، ص: 418

مسأله 1981- مستحب است زكات گاو و گوسفند و شتر را به فقيرهاى آبرومند بدهد و در دادن زكات، خويشان خود را بر ديگران و اهل علم و كمال را بر غير آنان و كسانى را كه اهل سؤال نيستند بر اهل سؤال مقدم بدارد، ولى اگر دادن زكات به فقيرى از جهت ديگرى بهتر باشد، مستحب است زكات را به او

بدهد.

مسأله 1982- بهتر است زكات را آشكار و صدقه مستحبى را مخفى بدهند.

مسأله 1983- اگر در شهر كسى كه مى خواهد زكات بدهد مستحقى نباشد و نتواند زكات را به مصرف ديگرى هم كه براى آن معين شده برساند، چنانچه اميد نداشته باشد كه بعدا مستحق پيدا كند بايد زكات را به شهر ديگر ببرد و به مصرف زكات برساند و مى تواند مخارج بردن به آن شهر را از زكات بردارد و اگر زكات تلف شود ضامن نيست.

مسأله 1984- اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، مى تواند زكات را به شهر ديگر ببرد، ولى مخارج بردن به آن شهر را بايد از خودش بدهد و اگر زكات تلف شود ضامن است، مگر آنكه با اذن حاكم شرع برده باشد.

مسأله 1985- اجرت وزن كردن و پيمانه نمودن گندم و جو و كشمش و خرمايى را كه براى زكات مى دهد با خود او است.

مسأله 1986- كسى كه «2» مثقال و «15» نخود نقره يا بيشتر از بابت زكات بدهكار است بنابر احتياط مستحب كمتر از «2» مثقال و «15» نخود نقره به يك فقير ندهد و نيز اگر غير نقره چيز ديگرى مثل گندم و جو بدهكار باشد و قيمت آن به «2» مثقال و «15» نخود نقره برسد؛ بنابر احتياط مستحب به يك فقير كمتر از آن ندهد.

توضيح المسائل، ص: 419

مسأله 1987- مكروه است انسان از مستحق درخواست كند كه زكاتى را كه از او گرفته به او بفروشد ولى اگر مستحق بخواهد چيزى را كه گرفته بفروشد بعد از آنكه به قيمت رساند، كسى كه زكات را به او داده در خريدن آن بر ديگران مقدم

است.

مسأله 1988- اگر شك كند زكاتى را كه بر او واجب بوده داده يا نه و مال زكات دار موجود باشد بايد زكات را بدهد، هر چند شك او براى زكات سالهاى پيش بوده باشد و اگر عين تلف شده، زكاتى بر او نيست هر چند از سال حاضر باشد.

مسأله 1989- فقير نمى تواند زكات را به كمتر از مقدار آن صلح كند، يا چيزى را گرانتر از قيمت آن بابت زكات قبول نمايد يا زكات را از مالك بگيرد و به او ببخشد، ولى كسى كه زكات زيادى بدهكار است و فقير شده و نمى تواند زكات را بدهد چنانچه توبه كند، فقير مى تواند زكات را از او بگيرد و به او ببخشد.

مسأله 1990- انسان مى تواند با اذن حاكم شرع از زكات، قرآن يا كتاب دينى يا كتاب دعا بخرد و وقف نمايد، اگر چه بر اولاد خود و بر كسانى وقف كند كه خرج آنان بر او واجب است و نيز مى تواند توليت وقف را براى خود يا اولاد خود قرار دهد.

مسأله 1991- انسان نمى تواند از زكات ملك بخرد و بر فقرا وقف كند؛ مگر با اذن حاكم شرع و در صورت وجود مصلحت.

مسأله 1992- انسان مى تواند براى رفتن به حج و زيارت و مانند اينها از سهم سبيل اللَّه زكات بگيرد، اگر چه فقير نباشد يا اينكه به مقدار خرج سالش زكات گرفته باشد.

توضيح المسائل، ص: 420

مسأله 1993- اگر مالك فقيرى را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد چنانچه آن فقير يقين نداشته باشد كه قصد مالك اين بوده كه خود آن فقير از زكات بر ندارد، مى تواند به مقدارى كه به

ديگران مى دهد براى خودش نيز بردارد.

مسأله 1994- اگر فقير شتر و گاو و گوسفند و طلا و نقره را بابت زكات بگيرد و مالك شود چنانچه شرطهايى كه براى واجب شدن زكات گفته شد در آنها جمع شود، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1995- اگر دو نفر در مالى كه زكات آن واجب شده با هم شريك باشند و يكى از آنان زكات قسمت خود را بدهد و بعد مال را تقسيم كنند چنانچه بداند شريكش زكات سهم خود را نداده و بعداً نيز نمى دهد تصرف او در سهم خودش هم اشكال دارد؛ مگر اينكه زكات شريك را تبرعاً با اذن او و در صورت امتناع با اذن حاكم بدهد.

مسأله 1996- كسى كه خمس يا زكات بدهكار است و كفاره و نذر و مانند اينها هم بر او واجب است و قرض هم دارد، چنانچه نتواند همه آنها را بدهد اگر مالى كه خمس يا زكات آن واجب شده از بين نرفته باشد، بايد خمس و زكات آن را بدهد، و اگر از بين رفته باشد دادن خمس و زكات و قرض او بر كفاره و نذر مقدم است.

مسأله 1997- كسى كه خمس يا زكات بدهكار است و حجة الاسلام بر او واجب است و قرض هم دارد، اگر بميرد و مال او براى همه آنها كافى نباشد، چنانچه مالى كه خمس و زكات آن واجب شده، از بين نرفته باشد، بايد خمس و زكات را بدهند و بقيه مال او را براى حج و قرض قرار دهند و حج بر قرض مقدم است و اگر مالى كه خمس و زكات آن واجب شده از

بين رفته باشد حج بر

توضيح المسائل، ص: 421

قرض و خمس و زكاتى كه بر ذمه اوست مقدم است.

مسأله 1998- كسى كه مشغول تحصيل علم است و اگر تحصيل نكند، مى تواند براى معاش خود كسب كند، چنانچه تحصيل آن علم واجب باشد مى شود به او زكات داد و اگر تحصيل آن علم مستحب باشد، زكات دادن به او فقط از سهم سبيل اللَّه جايز است.

زكات فطره
اشاره

مسأله 1999- كسى كه موقع غروب شب عيد بالغ و عاقل است و فقير و بنده كس ديگر نيست، بايد براى خودش و كسانى كه نان خور او هستند هر نفرى يك صاع كه تقريباً سه كيلو است گندم يا جو يا خرما يا كشمش يا برنج يا ذرت يا نان و مانند اينها به مستحق بدهد و اگر پول يكى از اينها را هم بدهد كافى است.

مسأله 2000- كسى كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسبى هم ندارد كه بتواند مخارج سال خود و عيالاتش را بگذراند فقير است و دادن زكات فطره بر او واجب نيست.

مسأله 2001- انسان فطره كسانى را كه در غروب شب عيد فطر نان خور او حساب مى شوند بايد بدهد، كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، دادن خرج آنان بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر.

مسأله 2002- اگر كسى را كه نان خور او است و در شهر ديگر است وكيل كند كه از مال او فطره خود را بدهد، چنانچه اطمينان داشته باشد كه فطره را مى دهد، لازم نيست خودش فطره او را بدهد.

مسأله 2003- فطره مهمانى كه پيش از غروب شب

عيد فطر با رضايت

توضيح المسائل، ص: 422

صاحبخانه وارد شده و نان خور او حساب مى شود، بر او واجب است.

مسأله 2004- واجب بودن فطره مهمانى كه پيش از غروب شب عيد بدون رضايت صاحبخانه وارد مى شود و مدتى نزد او مى ماند، واجب نيست اگر چه احوط دادن است و همچنين است فطره كسى كه انسان را مجبور كرده اند كه خرجى او را بدهد.

مسأله 2005- فطره مهمانى كه بعد از غروب شب عيد فطر وارد مى شود بر صاحبخانه واجب نيست، اگر چه پيش از غروب او را دعوت كرده باشد و در خانه او هم افطار كند.

مسأله 2006- اگر كسى موقع غروب شب عيد فطر ديوانه باشد زكات فطره بر او واجب نيست، ولى اگر بيهوش باشد احتياط واجب آن است كه زكات فطره را بدهد.

مسأله 2007- اگر پيش از غروب يا مقارن غروب بچه بالغ شود يا ديوانه عاقل گردد يا فقير غنى شود، در صورتى كه شرائط واجب شدن فطره را دارا باشد، بايد زكات فطره را بدهد.

مسأله 2008- كسى كه موقع غروب شب عيد فطر، زكات فطره بر او واجب نيست اگر تا پيش از ظهر روز عيد شرطهاى واجب شدن فطره در او پيدا شود، مستحب است زكات فطره را بدهد.

مسأله 2009- كافرى كه بعد از غروب شب عيد فطر مسلمان شده فطره بر او واجب نيست، ولى مسلمانى كه شيعه نبوده، اگر بعد از ديدن ماه شيعه شود بايد زكات فطره را بدهد.

مسأله 2010- كسى كه فقط به اندازه يك صاع كه تقريباً سه كيلو است گندم و مانند آن را دارد، مستحب است زكات فطره را بدهد و چنانچه عيالاتى

توضيح المسائل،

ص: 423

داشته باشد و بخواهد فطره آنها را هم بدهد مى تواند به قصد فطره، آن يك صاع را به يكى از عيالاتش بدهد و او هم به همين قصد به ديگرى بدهد و همچنين تا به نفر آخر برسد و بهتر است نفر آخر چيزى را كه مى گيرد به كسى بدهد كه از خودشان نباشد و اگر يكى از آنها صغير باشد، ولىّ او به جاى او مى گيرد و احتياط آن است كه چيزى را كه براى صغير گرفته به كسى ندهد.

مسأله 2011- اگر بعد از غروب شب عيد فطر بچه دار شود يا كسى نان خور او حساب شود واجب نيست فطره او را بدهد اگر چه مستحب است فطره كسانى را كه بعد از غروب تا پيش از ظهر عيد نان خور او حساب مى شوند بدهد.

مسأله 2012- اگر انسان نان خور كسى باشد و پيش از غروب يا مقارن غروب نان خور كس ديگرى شود، فطره او بر كسى كه نان خور او شده واجب است؛ مثلًا اگر دختر پيش از غروب به خانه شوهر برود، بايد شوهرش فطره او را بدهد.

مسأله 2013- كسى كه ديگرى بايد فطره او را بدهد، واجب نيست فطره خود را بدهد.

مسأله 2014- اگر فطره انسان بر كسى واجب باشد و او فطره را ندهد؛ بنابر احتياط بايد فطره خود را بدهد اگر داراى شرايط مذكور در مسأله (1999) باشد.

مسأله 2015- اگر كسى كه فطره او بر ديگرى واجب است خودش فطره را بدهد، از كسى كه فطره بر او واجب شده ساقط نمى شود.

مسأله 2016- زنى كه شوهرش مخارج او را نمى دهد، چنانچه نان خور كس ديگرى باشد، فطره اش بر

آن كس واجب است و اگر نان خور كس ديگرى

توضيح المسائل، ص: 424

نيست در صورتى كه داراى شرايط مذكور در مسأله (1999) باشد بايد فطره خود را بدهد.

مسأله 2017- كسى كه سيد نيست، نمى تواند به سيد فطره بدهد حتى اگر سيدى نان خور او باشد، نمى تواند فطره او را به سيد ديگرى بدهد.

مسأله 2018- فطره طفلى كه از مادر يا دايه شير مى خورد، بر كسى است كه مخارج مادر يا دايه را مى دهد، ولى اگر مادر يا دايه مخارج خود را از مال طفل بر مى دارد فطره طفل بر كسى واجب نيست.

مسأله 2019- انسان اگر چه مخارج عيالاتش را از مال حرام بدهد بايد فطره آنان را از مال حلال بدهد.

مسأله 2020- اگر انسان كسى را اجير نمايد و شرط كند كه مخارج او را بدهد بايد فطره او را هم بدهد، ولى چنانچه شرط كند كه مقدار مخارج او را بدهد؛ مثلًا پولى براى مخارجش بدهد، واجب نيست فطره او را بدهد.

مسأله 2021- اگر كسى بعد از غروب شب عيد فطر بميرد، بايد فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند، ولى اگر پيش از غروب بميرد، واجب نيست فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند.

مصرف زكات فطره

مسأله 2022- اگر زكات فطره را به يكى از هشت مصرفى كه سابقاً براى زكات مال گفته شد برسانند كافى است، ولى احتياط مستحب آن است كه فقط به فقرا داده شود.

مسأله 2023- اگر طفلى فقير باشد، انسان مى تواند فطره را به مصرف او برساند يا بواسطه دادن به ولى، ملك طفل نمايد.

توضيح المسائل، ص: 425

مسأله 2024- فقيرى كه فطره به او مى دهند، لازم نيست

عادل باشد، ولى احتياط آن است كه به شرابخوار و بى نماز و كسى كه آشكارا معصيت مى كند براى امر او به معروف و نهى از منكر فطره ندهند.

مسأله 2025- به كسى كه فطره را در معصيت مصرف مى كند نبايد فطره بدهند.

مسأله 2026- احتياط مستحب آن است كه به يك فقير كمتر از يك صاع- كه تقريباً سه كيلو است- فطره ندهند، ولى اگر بيشتر بدهند اشكال ندارد.

مسأله 2027- اگر از جنسى كه قيمتش دو برابر قيمت معمولى آن است؛ مثلًا از گندمى كه قيمت آن دو برابر قيمت گندم معمولى است، نصف صاع كه معناى آن در مسأله پيش گفته شد بدهد كافى نيست، بلكه اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد.

مسأله 2028- انسان نمى تواند نصف صاع را از يك جنس مثلًا گندم و نصف ديگر آن را از جنس ديگرى مثلًا جو بدهد، بلكه اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد.

مسأله 2029- مستحب است در دادن زكات فطره، خويشان فقير خود را بر ديگران مقدم دارد و بعد همسايگان فقير را، بعد اهل علم فقير را، ولى اگر ديگران از جهتى برترى داشته باشند، مستحب است آنها را مقدم بدارد.

مسأله 2030- اگر انسان به خيال اينكه كسى فقير است به او فطره بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده، چنانچه مالى را كه به او داده از بين نرفته باشد، بايد پس بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نتواند بگيرد، بايد از مال خودش فطره را بدهد و اگر از بين رفته باشد در صورتى كه گيرنده فطره مى دانسته آنچه را كه گرفته

توضيح المسائل، ص: 426

فطره

است و مستحق آن نبوده است بايد عوض آن را بدهد و اگر نمى دانسته، دادن عوض بر او واجب نيست و انسان بنابر احتياط بايد دوباره فطره را بدهد.

مسأله 2031- اگر كسى بگويد فقيرم، مى شود به او فطره داد، ولى اگر بداند كه قبلًا غنى بوده است؛ بنابر احتياط لازم به مجرد گفتنش نمى توان فطره را به او داد؛ مگر آنكه از گفته او اطمينان پيدا شود.

مسائل متفرقه زكات فطره

مسأله 2032- انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت؛ يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم بدهد و موقعى كه آن را مى دهد نيّت دادن فطره نمايد.

مسأله 2033- اگر پيش از ماه رمضان فطره را بدهد صحيح نيست و بهتر آن است كه در ماه رمضان هم فطره را ندهد، ولى اگر پيش از رمضان يا در ماه رمضان به فقير قرض بدهد و بعد از آنكه فطره بر او واجب شد، طلب خود را بابت فطره حساب كند، مانعى ندارد.

مسأله 2034- گندم يا چيز ديگرى را كه براى فطره مى دهد بايد با جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد و چنانچه مخلوط باشد، اگر خالص آن به يك صاع كه تقريبا سه كيلو است برسد يا آنچه مخلوط شده به قدرى كم باشد كه قابل اعتنا نباشد، اشكال ندارد.

مسأله 2035- اگر فطره را از جنس معيوب بدهد، بنابر احتياط واجب كافى نيست.

مسأله 2036- كسى كه فطره چند نفر را مى دهد، لازم نيست همه را از يك جنس بدهد؛ مثلًا اگر فطره بعضى را گندم و فطره بعض ديگر را جو بدهد كافى است.

توضيح المسائل، ص: 427

مسأله 2037- كسى كه نماز عيد فطر مى خواند، بنابر احتياط بايد فطره را

پيش از نماز عيد بدهد يا آن را عزل كند، ولى اگر نماز عيد نمى خواند، مى تواند دادن فطره يا كنار گذاردن آن را تا ظهر تأخير بيندازد.

مسأله 2038- اگر به نيّت فطره مقدارى از مال خود را كنار بگذارد و تا ظهر روز عيد به مستحق ندهد هر وقت آن را مى دهد نيّت فطره نمايد.

مسأله 2039- اگر موقعى كه دادن زكات فطره واجب است، فطره را ندهد و كنار هم نگذارد، بعداً بايد بدون اينكه نيّت ادا و قضا كند فطره را بدهد.

مسأله 2040- اگر فطره را كنار بگذارد، نمى تواند آن را براى خودش بردارد و مالى ديگر را براى فطره بگذارد.

مسأله 2041- اگر انسان مالى داشته باشد كه قيمتش از فطره بيشتر است، چنانچه فطره را ندهد و نيّت كند كه مقدارى از آن مال براى فطره باشد اشكال دارد و نيز جايز نيست فطره را در مثل لباس و فرش كه از اجناس گذشته يا پول آنها نيست تعيين كند.

مسأله 2042- اگر مالى را كه براى فطره كنار گذاشته از بين برود چنانچه دسترسى به فقير داشته و دادن فطره را تأخير انداخته، بايد عوض آن را بدهد و اگر دسترسى به فقير نداشته، ضامن نيست.

مسأله 2043- اگر در محل خودش مستحق پيدا شود، احتياط واجب آن است كه فطره را به جاى ديگر نبرد و اگر به جاى ديگر ببرد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

توضيح المسائل، ص: 429

احكام حج

مسأله 2044- حج: زيارت كردن خانه خدا و انجام اعمالى است كه دستور داده اند در آنجا بجا آورده شود و در تمام عمر بر كسى كه اين شرايط را دارا باشد،

يك مرتبه واجب مى شود:

«اول» آنكه بالغ باشد.

«دوم» آنكه عاقل و آزاد باشد.

«سوم» بواسطه رفتن به حج مجبور نشود كه كار حرامى را كه ترك آن از حج مهمتر است انجام دهد يا عمل واجبى را كه از حج مهمتر است ترك نمايد.

«چهارم» آنكه مستطيع باشد و مستطيع بودن به چند چيز است:

اول- آنكه توشه راه و مركب سوارى يا مالى كه بتواند با آن مال آنها را تهيه كند داشته باشد.

دوم- سلامت مزاج و توانايى آن را داشته باشد كه بتواند مكه رود و حج را بجا آورد.

سوم- در راه مانعى از رفتن نباشد و اگر راه بسته باشد يا انسان بترسد كه در راه جان يا عرض او از بين برود يا مال او را ببرند، حج بر او واجب نيست. ولى اگر از راه ديگرى بتواند برود، اگر چه دور تر باشد، بايد از آن راه برود.

چهارم- به قدر بجا آوردن اعمال حج وقت داشته باشد.

توضيح المسائل، ص: 430

پنجم- مخارج كسانى را كه خرجى آنان بر او واجب است مثل زن و بچه را داشته باشد.

ششم- بعد از برگشتن، كسب يا زراعت يا عايدى ملك يا راه ديگرى براى معاش خود داشته باشد كه مجبور نشود به زحمت و مشقت زندگى كند.

مسأله 2045- كسى كه بدون خانه ملكى رفع احتياجش نمى شود؛ يعنى به زحمت و حرج مى افتد حج وقتى بر او واجب است كه پول خانه را هم داشته باشد.

مسأله 2046- زنى كه مى تواند مكه برود، اگر بعد از برگشتن از خودش مال نداشته باشد و شوهرش هم مثلًا فقير باشد و خرجى او را ندهد و ناچار شود كه به سختى و

مشقت زندگى كند، حج بر او واجب نيست.

مسأله 2047- اگر كسى توشه راه سفر حج را داشته باشد و ديگرى به او بگويد: حج برو، من خرج تو و عيالات تو را در موقعى كه در سفر حج هستى مى دهم، در صورتى كه اطمينان داشته باشد كه خرج او را مى دهد حج بر او واجب مى شود.

مسأله 2048- اگر خرجى رفتن و برگشتن و خرجى عيالات كسى را در مدتى كه به مكه مى رود و برمى گردد، به او ببخشند تا با آن حج كند و او قبول نمايد حج بر او واجب مى شود، اگر چه قرض داشته باشد و در موقع برگشتن هم مالى كه بتواند با آن زندگى كند نداشته باشد.

مسأله 2049- اگر مخارج رفتن و برگشتن و مخارج عيالات كسى را در مدتى كه به مكه مى رود و بر مى گردد به او بدهند و بگويند حج برو، ولى ملك او نكنند، حج بر او واجب مى شود.

توضيح المسائل، ص: 431

مسأله 2050- اگر مقدارى مال را كه براى حج كافى است به كسى بدهند و با او شرط كنند كه در راه مكه به كسى كه مال را داده خدمت بنمايد واجب نيست قبول كند؛ وليكن اگر قبول كرد، حج بر او واجب مى شود.

مسأله 2051- اگر مقدارى مال را به كسى بدهند و حج بر او واجب شود چنانچه حج نمايد، هر چند بعداً مالى از خود پيدا كند، ديگر حج بر او واجب نيست.

مسأله 2052- اگر براى تجارت مثلًا تا جده برود و مالى را به دست آورد كه اگر بخواهد از آنجا به مكه رود مستطيع است، بايد حج كند و در صورتى كه

حج نمايد، اگر چه بعداً مالى را پيدا كند كه بتواند از وطن خود به مكه رود ديگر حج بر او واجب نيست.

مسأله 2053- اگر انسان اجير شود كه مباشرتاً از طرف كس ديگرى حج كند، چنانچه خودش نتواند برود و بخواهد ديگرى را از طرف خودش بفرستد، بايد از كسى كه او را اجير كرده اجازه بگيرد.

مسأله 2054- اگر كسى مستطيع شود و به مكه نرود و فقير شود، بايد اگر چه به زحمت باشد، به حج برود و اگر نتواند به حج برود، چنانچه كسى او را براى حج اجير كند، بايد به مكه رود و حج كسى را كه براى او اجير شده بجا آورد و ممكن باشد تا سال بعد در مكه بماند و براى خود حج نمايد، ولى اگر ممكن باشد كه اجير شود و اجرت را نقداً بگيرد و كسى كه او را اجير كرده راضى شود كه حج او در سال بعد بجا آورده شود، بايد سال اول براى خود و سال بعد براى كسى كه اجير شده حج نمايد.

مسأله 2055- اگر در سال اولى كه مستطيع شده به مكه رود و در وقت

توضيح المسائل، ص: 432

معينى كه دستور داده اند به عرفات و مشعر الحرام نرسد، چنانچه در سالهاى بعد مستطيع نباشد، حج بر او واجب نيست، ولى اگر از سالهاى پيش مستطيع بوده و نرفته، اگر چه با زحمت هم باشد بايد حج را انجام دهد.

مسأله 2056- اگر در سال اولى كه مستطيع شد به حج نرود و بعد بواسطه پيرى يا مرض و ناتوانى نتواند حج نمايد و نا اميد باشد از اينكه بعداً خودش حج

كند بايد ديگرى را از طرف خود بفرستد، بلكه اگر نا اميد هم نباشد احتياط واجب آن است كه اجير بگيرد و در صورتى كه بعداً قدرت پيدا كرد خودش نيز حج نمايد و همچنين است اگر در سال اولى كه به قدر رفتن به حج مال پيدا كرده، بواسطه پيرى يا مرض يا ناتوانى نتواند حج كند و نا اميد از توانايى خود باشد.

مسأله 2057- كسى كه از طرف ديگرى براى حج اجير شده، بايد طواف نساء را نيز از طرف او بجا آورد و اگر بجا نياورد، زن بر آن اجير حرام مى شود.

مسأله 2058- اگر طواف نساء را درست بجا نياورد يا فراموش كند چنانچه بعد از چند روز يادش بيايد و از بين راه برگردد و بجا آورد صحيح است. و در صورت فراموشى چنانچه برگشتن برايش مشقت داشته باشد مى تواند نائب بگيرد و تفصيل بيشتر احكام حج در كتاب (مناسك حج) آمده است.

توضيح المسائل، ص: 433

احكام خريد و فروش

اشاره

مسأله 2059- سزاوار است شخص كاسب احكام خريد و فروش موارد محل ابتلاء را ياد بگيرد. حضرت صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه مى خواهد خريد و فروش كند، بايد احكام آن را ياد بگيرد و اگر پيش از ياد گرفتن آن خريد و فروش كند، بواسطه معامله هاى باطل و شبهه ناك به هلاكت مى افتد.

مسأله 2060- اگر انسان براى ندانستن مسأله نداند معامله اى كه كرده صحيح است يا باطل، نمى تواند در مالى كه گرفته تصرف نمايد.

مسأله 2061- كسى كه مال ندارد و مخارجى بر او واجب است مثل خرج زن و بچه، بايد كسب كند و براى كارهاى مستحب مانند وسعت دادن به عيالات و دستگيرى

از فقرا، كسب كردن مستحب است.

مستحبات خريد و فروش

چهار چيز در خريد و فروش مستحب است:

اول- آنكه در قيمت جنس بين مشتريهاى مسلمان فرق نگذارد.

دوم- آنكه در قيمت جنس سخت گيرى نكند.

سوم- آنكه چيزى را كه مى فروشد زيادتر بدهد و آنچه را كه مى خرد كمتر بگيرد.

چهارم- آنكه كسى كه با او معامله كرده، اگر پشيمان شود و از او تقاضا كند كه معامله را به هم بزند، براى به هم زدن معامله حاضر شود.

توضيح المسائل، ص: 434

معاملات مكروه

مسأله 2062- عمده معاملات مكروه از اين قرار است:

اول- ملك فروشى، مگر اينكه ملك ديگرى را با پول آن بخرد.

دوم- قصابى.

سوم- كفن فروشى.

چهارم- معامله با مردمان پست.

پنجم- معامله بين اذان صبح و اول آفتاب.

ششم- آنكه كار خود را خريد و فروش گندم و جو و مانند اينها قرار دهد.

هفتم- آنكه براى خريد جنسى كه ديگرى مى خواهد بخرد داخل معامله او شود.

معاملات حرام
اشاره

مسأله 2063- معاملات حرام و باطل متعدداند كه اهم آنها اين موارد است:

«اول» خريد و فروش مشروبات الكلى و سگ غير شكارى و نگهبان و امثال آنها كه در منافع مشابه از آن ها استفاده مى شود و خوك.

«دوم» خريد و فروش مال غصبى.

«سوم» خريد و فروش چيزى كه منفعت محلّله نداشته باشد و يا ماليت و ارزش ندارد؛ مثل بعضى از حشرات كه به عنوان خريد و فروش باطل است وليكن اخذ مال در قبال واگذار نمودن آنها اشكالى ندارد.

توضيح المسائل، ص: 435

«چهارم» معامله چيزى كه منافع معمولى آن منحصر در حرام باشد، مانند اسباب قمار.

«پنجم» معامله اى كه در آن ربا باشد. توضيح المسائل ؛ ص435

ششم» فروش جنسى كه با چيز ديگر مخلوط شده است، در صورتى كه آن چيز معلوم نباشد و فروشنده هم به خريدار نگويد، مثل فروختن روغنى كه آن را با پيه مخلوط كرده است و اين عمل را غش مى گويند. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: از ما نيست كسى كه در معامله با مسلمانان غش كند يا به آنان ضرر بزند يا تقلب و حيله نمايد و هر كه با برادر مسلمان خود غش كند، خداوند بركت روزى او را مى برد و راه معاش او را مى بندد

و او را به خودش واگذار مى كند و غش چنانچه موجب اختلاف جنس ومقصود اصلى از آن مال گردد معامله باطل مى شود.

مسأله 2064- فروختن چيز نجس اگر ماليت داشته باشد اشكال ندارد، ولى اگر مشترى آن چيز را براى كارى بخواهد كه شرط آن پاك بودن است، مثلًا از قسم خوراكى است كه مى خواهد او را بخورد بايد فروشنده نجس بودن آن را به او بگويد، ولى اگر لباس است گفتن لازم نيست اگر چه مشترى با آن نماز بخواند؛ زيرا كه در نماز طهارت ظاهرى بدن و لباس كافى است.

مسأله 2065- اگر چيز پاكى مانند روغن و نفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست نجس شود، چنانچه آن را براى كارى بخواهند كه شرطش پاك بودن است؛ مثلًا روغن را براى خوردن بخواهند، لازم است فروشنده نجاست او را به مشترى بگويد و همچنين است اگر براى كارى بخواهند كه شرط آن پاك بودن نيست، مثلًا بخواهند نفت نجس را بسوزانند، ولى در معرض اين باشد كه خوراك يا بدن مشترى نجس شود كه در اين صورت نيز گفتن لازم است، زيرا

توضيح المسائل، ص: 436

كه سبب شدن براى خوردن نجاست و همچنين سبب شدن براى نجاست بدن كه موجب بطلان وضو يا غسل گردد جايز نيست.

مسأله 2066- خريد و فروش دواهاى نجس خوردنى اگر چه جايز است ولى بايد نجاستش را به مشترى بگويند و همچنين است اگر خوردنى نباشد ولى در معرض اين باشد كه خوراك يا بدن مشترى آلوده به نجاست شود.

مسأله 2067- خريد و فروش روغن هايى كه از ممالك غير اسلامى مى آورند، اگر مسكر بودن و يا از خوك بودن آنها

معلوم نباشد اشكال ندارد و روغنى را كه از حيوان بعد از جان دادن آن مى گيرند، در صورتى كه احتمال آن برود كه از حيوانى است كه به دستور شرع كشته شده چنانچه از دست كافر بگيرند يا از ممالك غير اسلامى بياورند اگر چه پاك است، ولى خوردنش حرام است و بر فروشنده لازم است كيفيت را به مشترى بفهماند.

مسأله 2068- اگر روباه و مانند آن را به غير از دستورى كه در شرع معين شده كشته باشند يا خودش مرده باشد نجس است و در خريد و فروش پوست آن بايد به مشترى گفته شود كه نجس است.

مسأله 2069- چرمى كه از ممالك غير اسلامى مى آورند، يا از دست كافر گرفته مى شود اگر احتمال داده شود كه از حيوان مأكول اللحم بوده و تذكيه شده است ظاهراً محكوم به طهارت است، وليكن نماز در آن جايز نيست.

مسأله 2070- گوشت و يا روغنى كه از حيوان بعد از جان دادنش گرفته شده يا چرمى كه از دست مسلمان گرفته شود و انسان بداند كه آن مسلمان آن را از دست كافر گرفته و تحقيق نكرده كه از حيوانى است كه به دستور شرع كشته شده يا نه و احتمال برود كه پاك باشد ظاهراً محكوم به طهارت است، وليكن نماز در آن چرم و خوردن آن روغن جايز نيست.

توضيح المسائل، ص: 437

مسأله 2071- مشروبات مسكر معامله آنها حرام و باطل است.

مسأله 2072- فروختن مال غصبى باطل است؛ مگر صاحبش اجازه دهد و فروشنده بايد پولى را كه از خريدار گرفته به او برگرداند.

مسأله 2073- اگر خريدار جدّاً قاصد معامله است ولى قصدش اين باشد

كه پول جنسى را كه مى خرد ندهد، اين قصد به صحت معامله ضرر نمى رساند و لازم است پول آن را به فروشنده بدهد.

مسأله 2074- اگر خريدار بخواهد پول جنسى را كه به ذمّه خريده بعداً از مال حرام بدهد، معامله صحيح است، ولى بايد مقدارى را كه بدهكار است از مال حلال بدهد.

مسأله 2075- خريد و فروش آلات حرام كه منحصراً در حرام به كار گرفته مى شود حرام است و اما خريد و فروش آلات مشتركه كه در كارهاى حلال نيز به كار مى روند و آلت حرام نيستند، بلكه آلت پخش صدا و يا سيما و تصوير هستند؛ مانند راديو و تلويزيون و ضبط صوت و ابزار و آلاتى كه در صداها و آهنگهاى حلال هم از آنها استفاده مى شود مانعى ندارد.

مسأله 2076- اگر چيزى را كه مى شود استفاده حلال از آن ببرند به قصد اين بفروشد كه آن را در حرام مصرف كنند، مثلًا انگور را به اين قصد بفروشد كه از آن شراب تهيه نمايند، معامله صحيح است، هر چند قصد و يا شرط حرامى كرده است.

مسأله 2077- ساختن مجسمه كامل موجود جاندار اگر به عنوان بت و براى پرستش و تشبّه به آن نباشد جايز است اگر چه ترك آن موافق با احتياط است و نقاشى آن جايز است و خريد و فروش آن مانعى ندارد.

مسأله 2078- خريدن چيزى كه از قمار يا دزدى يا از معامله باطل تهيه

توضيح المسائل، ص: 438

شده حرام است و اگر در دست كسى بيفتد بايد آن را به صاحب اصليش برگرداند.

مسأله 2079- اگر روغنى را كه با پيه مخلوط است بفروشد و از هم قابل تفكيك

باشد چنانچه آن را معين كند؛ مثلًا بگويد اين يك من روغن را مى فروشم، معامله به مقدار پيهى كه در آن است باطل مى باشد و پولى كه فروشنده براى پيه آن گرفته مال مشترى و پيه مال فروشنده است و مشترى مى تواند معامله روغن خالصى را هم كه در آن است به هم بزند، ولى اگر آن را معين نكند، بلكه يك من روغن را در ذمه بفروشد، بعد روغنى را كه پيه دارد بدهد، مشترى مى تواند آن روغن را پس بدهد و روغن خالص را مطالبه نمايد.

مسأله 2080- اگر مقدارى از جنسى را كه با وزن يا پيمانه مى فروشند، به زيادتر از همان جنس بفروشد، مثلًا يك من گندم را به يك من و نيم گندم بفروشد، ربا و حرام است، بلكه اگر يكى از دو جنس، سالم و ديگرى معيوب يا جنس يكى خوب و جنس ديگرى بد باشد يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند، چنانچه بيشتر از مقدارى را كه مى دهد بگيرد، باز هم ربا و حرام است، پس اگر مس درست را بدهد و بيشتر از آن مس شكسته بگيرد يا برنج صدرى را بدهد و بيشتر از آن برنج خرده بگيرد يا طلاى ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاى نساخته بگيرد، ربا و حرام مى باشد.

مسأله 2081- اگر چيزى را كه اضافه مى گيرد غير از جنسى باشد كه مى فروشد، مثلًا يك من گندم به يك من گندم و يك تومان پول بفروشد، باز هم ربا و حرام است، بلكه اگر چيزى زيادتر نگيرد، ولى شرط كند كه خريدار عملى براى او انجام دهد كه ماليت و ارزش دارد

ربا و حرام مى باشد.

مسأله 2082- اگر كسى كه مقدار كمتر را مى دهد چيزى كه ماليت و ارزش

توضيح المسائل، ص: 439

داشته باشد بر آن اضافه كند، مثلًا يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم بفروشد، اشكال ندارد و همچنين است اگر از هر دو طرف چيزى زياد كنند؛ مثلًا يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم و يك دستمال بفروشد.

مسأله 2083- اگر چيزى را كه مثل پارچه با متر و ذرع مى فروشند، يا چيزى را كه مثل گردو و تخم مرغ با شماره معامله مى كنند، بفروشد و زيادتر بگيرد؛ مثلًا ده تا تخم مرغ بدهد و يازده تا بگيرد اشكال ندارد، ولى چنانچه مثلًا ده عدد تخم مرغ را به يازده عدد در ذمه بفروشد لازم است كه بين آنها امتياز باشد؛ مثلًا ده عدد تخم مرغ بزرگ را به يازده عدد متوسط در ذمه بفروشد؛ زيرا كه اگر بين آنها هيچ امتيازى نباشد خريد و فروش محقق نمى شود بلكه واقع معامله قرض است اگر چه به لفظ خريد و فروش باشد و بدين جهت معامله حرام و شرط زياده باطل است و از اين قبيل است فروختن اسكناس نقداً به زيادتر از آن از همان جنس به مدت، ولى اگر بين آنها امتيازى باشد؛ مثل اسكناس و ريال با دولار يا پوند اشكالى ندارد.

مسأله 2084- جنسى را كه در غالب شهرها با وزن يا پيمانه مى فروشند و در بعضى از شهرها با شماره معامله مى كنند، احتياط واجب آن است كه آن جنس را به زيادتر از آن نفروشند و در صورتى كه شهرها مختلف

باشند و چنين غلبه اى در بين نباشد حكم آن در هر شهرى بر طبق معمول آن شهر است.

مسأله 2085- اگر چيزى را كه مى فروشد و عوضى را كه مى گيرد از يك جنس نباشد، زيادى گرفتن اشكال ندارد، پس اگر يك من برنج بفروشد و دو من گندم بگيرد معامله صحيح است.

مسأله 2086- جنسى را كه مى فروشد و عوضى را كه مى گيرد، اگر از يك چيز عمل آمده باشد، بايد در معامله زيادى نگيرد، مثلًا اگر يك من شير گاو

توضيح المسائل، ص: 440

بفروشد و در عوض آن يك من و نيم پنير گاو بگيرد، ربا و حرام است و همچنين است اگر ميوه رسيده را با ميوه نارس آن از همان جنس معامله كند زيادى نگيرد.

مسأله 2087- جو و گندم در ربا يك جنس حساب مى شود، پس اگر مثلًا يك من گندم بدهد و يك من و پنج سير جو بگيرد، ربا و حرام است و نيز اگر مثلًا ده من جو بخرد كه سر خرمن ده من گندم بدهد، چون جو را نقداً گرفته و بعد از مدتى گندم را مى دهد، مثل آن است كه زيادى گرفته و حرام مى باشد.

مسأله 2088- معامله ربا، چه با مسلمان، چه با كافر ذمى حرام است، وليكن گرفتن ربا از كافرى كه در پناه اسلام نيست اشكال ندارد و بنابر احتياط مستحب پدر و فرزند و زن و شوهر نيز از يكديگر ربا نگيرند.

شرائط فروشنده و خريدار

مسأله 2089- براى فروشنده و خريدار شش چيز شرط است:

اول: آنكه بالغ باشند.

دوم: آنكه عاقل باشند.

سوم: آنكه سفيه نباشند- يعنى قدرت درك اينكه اموال خود را در معاملات به هدر ندهد، نداشته باشد.

چهارم: آنكه قصد

جدّى خريد و فروش داشته باشند، پس اگر مثلًا به شوخى بگويد مال خود را فروختم، معامله باطل است.

پنجم: آنكه كسى آنها را مجبور نكرده باشد.

ششم: آنكه جنس و عوضى را كه مى دهند مالك باشند.

و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

توضيح المسائل، ص: 441

مسأله 2090- معامله با بچه نا بالغ كه مستقل در معامله باشد باطل است، اما اگر معامله با ولىّ او باشد و بچه نا بالغ مميز فقط صيغه معامله را جارى سازد معامله صحيح است، بلكه اگر جنس يا پول مال ديگرى باشد و آن بچه وكالةً از صاحبش آن مال را بفروشد يا با آن پول چيزى را بخرد ظاهر اين است كه معامله صحيح است اگر چه بچه مميز مستقل در تصرف باشد و همچنين است اگر طفل وسيله باشد كه پول را به فروشنده بدهد و جنس را به خريدار برساند يا جنس را به خريدار بدهد و پول را به فروشنده برساند اگر چه مميز نباشد معامله صحيح است؛ چون واقعاً دو نفر بالغ با يكديگر معامله كرده اند، ولى بايد فروشنده و خريدار يقين يا اطمينان داشته باشند كه طفل جنس يا پول را به صاحب آن مى رساند.

مسأله 2091- اگر از بچه نا بالغ در صورتى كه معامله با آن صحيح نيست، چيزى بخرد، يا چيزى را به او بفروشد، بايد جنس يا پولى را كه از او گرفته در صورتى كه مال خود بچه باشد به ولىّ او و اگر مال ديگرى بوده به صاحب آن بدهد يا از صاحبش رضايت بخواهد و اگر صاحب آن را نمى شناسد و براى شناختن او هم وسيله اى ندارد،

بايد چيزى را كه از بچه گرفته، از طرف صاحب آن با اذن حاكم شرع بابت مظالم به فقير بدهد.

مسأله 2092- اگر كسى با بچه مميز در صورتى كه معامله با آن صحيح نيست معامله كند و جنس يا پولى را كه به بچه داده از بين برود، ظاهر اين است كه مى تواند از بچه بعد از بلوغ يا ولىّ او در صورتى كه بچه مال داشته باشد مطالبه نمايد و اگر بچه مميز نباشد حق مطالبه ندارد.

مسأله 2093- اگر خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كنند، چنانچه بعد از معامله راضى شود؛ مثلًا بگويد راضى هستم، معامله صحيح است، ولى

توضيح المسائل، ص: 442

احتياط مستحب آن است كه دوباره صيغه معامله را بخوانند.

مسأله 2094- اگر انسان مال كسى را بدون اجازه او بفروشد چنانچه صاحب مال به فروش آن راضى نشود و اجازه ندهد معامله باطل است.

مسأله 2095- پدر و جد پدرى طفل و نيز وصى پدر و جد پدرى مى توانند مال طفل را بفروشند و مجتهد عادل هم در صورتى كه ضرورت اقتضا كند مى تواند مال ديوانه يا طفل يتيم يا مال كسى را كه غائب است بفروشد.

مسأله 2096- اگر كسى مالى را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش صاحب مال معامله را اجازه دهد، معامله صحيح است و چيزى را كه غصب كننده به مشترى داده و منفعتهاى آن از موقع معامله ملك مشترى است و چيزى را كه مشترى داده و منفعتهاى آن از موقع معامله، ملك كسى است كه مال او را غصب كرده اند.

مسأله 2097- اگر كسى مالى را غصب كند و بفروشد، به قصد اينكه پول آن

مال خودش باشد، چنانچه صاحب مال معامله را اجازه بدهد، معامله صحيح است، ولى پول مال مالك مى شود، نه مال غاصب؛ مگر اينكه قصد كند پول هم مال غاصب شود كه بعيد نيست صحيح باشد.

شرائط جنس و عوض آن

مسأله 2098- جنسى را كه مى فروشند و چيزى را كه عوض آن مى گيرد، پنج شرط دارد:

«اول» آنكه مقدار آن با وزن يا پيمانه يا شماره و متر و متراژ و خصوصيات و اوصاف معلوم باشد به مقدارى كه غرر نباشد.

«دوم» آنكه بتواند آن را تحويل دهند، بنابر اين فروختن اسبى كه فرار كرده

توضيح المسائل، ص: 443

صحيح نيست ولى اگر اسبى را كه فرار كرده با چيزى كه مى تواند تحويل دهد؛ مثلًا با يك فرش بفروشد، اگر چه آن اسب پيدا نشود، معامله صحيح است و اگر مشترى قادر باشد آن شى ء را به دست آورد بدون ضميمه نيز فروش آن جايز است.

«سوم» خصوصياتى را كه در جنس و عوض است و بواسطه آنها اقبال مردم به معامله فرق مى كند معين نمايد.

«چهارم» آنكه ملك طلق باشد، پس مالى را كه انسان وقف كرده فروش آن جايز نيست، مگر در چند مورد كه خواهد آمد.

«پنجم» خود جنس را بفروشد نه منفعت آن را، پس اگر مثلًا منفعت يك ساله را بفروشد به عنوان بيع صحيح نيست و به عنوان اجاره صحيح است، ولى چنانچه خريدار به جاى پول منفعت ملك خود را بدهد، مثلًا فرشى را از كسى بخرد و عوض آن، منفعت يك ساله خانه خود را به او واگذار كند اشكال ندارد و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2099- جنسى را كه در شهرى با وزن يا

پيمانه معامله مى كنند در آن شهر انسان بايد با وزن يا پيمانه بخرد، ولى مى تواند همان جنس را در شهرى كه با ديدن معامله مى كنند، با ديدن خريدارى نمايد.

مسأله 2100- چيزى را كه با وزن خريد و فروش مى كنند با پيمانه هم مى شود معامله كرد، به اين طور كه اگر مثلًا مى خواهد ده من گندم بفروشد با پيمانه اى كه يك من گندم مى گيرد ده پيمانه بدهد.

مسأله 2101- اگر يكى از شرطهايى كه گفته شد در خريد و فروش نباشد معامله باطل است ولى اگر خريدار و فروشنده با قطع نظر از آن معامله راضى باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند تصرف آنها اشكال ندارد، بلكه اگر معامله

توضيح المسائل، ص: 444

را به عنوان صلح انجام دهند بعضى از شروط ذكر شده را لازم ندارد.

مسأله 2102- معامله چيزى كه وقف شده باطل است، ولى اگر به طورى خراب شود يا در معرض خرابى باشد كه نتواند استفاده اى را كه مال براى آن وقف شده از آن ببرند؛ مثلًا حصير مسجد به طورى پاره شود كه نتوانند روى آن نماز بخوانند، فروش آن اشكال ندارد و در صورتى كه ممكن باشد، بايد پول آن را در همان مسجد به مصرفى برسانند كه به مقصود وقف كننده نزديكتر باشد.

مسأله 2103- هر گاه بين كسانى كه مال را براى آنان وقف كرده اند به طورى اختلاف پيدا شود كه اگر مال وقف را نفروشند، گمان آن برود كه مال يا جانى تلف شود، مى توانند آن مال را بفروشند و به مصرفى كه به مقصود وقف كننده نزديكتر است برسانند و همچنين است اگر واقف شرط كند كه اگر صلاح در

فروش وقف باشد بفروشند.

مسأله 2104- خريد و فروش ملكى كه آن را به ديگرى اجاره داده اند اشكال ندارد، ولى استفاده آن ملك در مدت اجاره مال مستأجر است و اگر خريدار نداند كه آن ملك را اجاره داده اند يا به گمان اينكه مدت اجاره كم است ملك را خريده باشد، پس از اطلاع به كيفيت مى تواند معامله را به فسخ كند.

صيغه خريد و فروش

مسأله 2105- در خريد و فروش لازم نيست صيغه را به عربى بخوانند، مثلًا اگر فروشنده به فارسى بگويد: اين مال را در عوض اين پول فروختم و مشترى بگويد: قبول كردم معامله صحيح است، ولى خريدار و فروشنده بايد قصد انشاء داشته باشند، يعنى با گفتن اين دو جمله مقصودشان خريد و فروش باشد.

توضيح المسائل، ص: 445

مسأله 2106- اگر در موقع معامله صيغه نخوانند، ولى فروشنده در مقابل مالى كه از خريدار مى گيرد، مال خود را ملك او كند كه از آن به معاطاة تعبير مى شود معامله صحيح است و هر دو مالك مى شوند.

خريد و فروش ميوه ها

مسأله 2107- فروش ميوه اى كه گل آن ريخته و دانه بسته شده پيش از چيدن صحيح است و نيز فروختن غوره بر درخت اشكال ندارد.

مسأله 2108- فروختن ميوه اى را كه بر درخت است، پيش از آنكه دانه ببندد و گلش بريزد جايز نيست و چنانچه چيزى از زمين مانند سبزيها را با آن بفروشند يا با مشترى شرط كنند كه ميوه را پيش از دانه بستن بچيند يا ميوه بيشتر از يك سال را به او بفروشند اشكال ندارد و همچنين فروش هر چيزى كه مشكوك الوجود است با ضميمه چيزى ديگر صحيح است.

مسأله 2109- اگر خرمايى را كه زرد يا سرخ شده، بر درخت بفروشند اشكال ندارد، ولى احتياطاً عوض آن را خرماى همان درخت قرار ندهند و همچنين است فروش ميوه هاى ديگر.

مسأله 2110- فروختن خيار و بادنجان و سبزيها و مانند اينها كه سالى چند مرتبه چيده مى شود، در صورتى كه ظاهر و نمايان شده باشد و معين كنند كه مشترى در سال چند دفعه آن را بچيند

اشكال ندارد.

مسأله 2111- اگر خوشه گندم و جو را بعد از آنكه دانه بسته، به چيز ديگرى غير از گندم و جو كه از خودش حاصل مى شود بفروشند اشكال ندارد.

توضيح المسائل، ص: 446

نقد و نسيه

اشاره

مسأله 2112- اگر جنسى را نقد بفروشند، خريدار و فروشنده بعد از معامله مى توانند جنس و پول را از يكديگر مطالبه نموده و تحويل بگيرند و تحويل دادن به اين است كه آن را در اختيار خريدار بگذارند كه بتواند آن را قبض كند و يا در آن تصرف كند.

مسأله 2113- در معامله نسيه بايد مدت كاملًا معلوم باشد، پس اگر جنسى را بفروشد كه سر خرمن كه زمانش معلوم نيست پول آن را بگيرد، چون مدت كاملًا معين نشده معامله باطل است.

مسأله 2114- اگر جنسى را نسيه بفروشد، پيش از تمام شدن مدتى كه قرار گذاشته اند، نمى تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولى اگر خريدار بميرد و از خودش مال داشته باشد، فروشنده مى تواند پيش از تمام شدن مدت، طلبى را كه دارد از ورثه او مطالبه نمايد.

مسأله 2115- اگر جنسى را نسيه بفروشد، بعد از تمام شدن مدتى كه قرار گذاشته اند، مى تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولى اگر خريدار نتواند بپردازد، بايد او را مهلت دهد يا معامله را فسخ كند و در صورتى كه آن جنس موجود است پس بگيرد.

مسأله 2116- اگر به كسى كه قيمت جنس را نمى داند، مقدارى نسيه باتوجه به سرمايه آن جنس و قيمتى كه با آن خريده شده است بفروشد و قيمت آن را به او نگويد معامله باطل است، ولى اگر به كسى كه قيمت نقدى جنس را

توضيح

المسائل، ص: 447

مى داند نسيه بدهد و گرانتر حساب كند، مثلًا بگويد جنسى را كه به تو نسيه مى دهم تومانى يك ريال از قيمتى كه نقد مى فروشم گرانتر حساب مى كنم و او قبول كند اشكال ندارد.

مسأله 2117- كسى كه جنسى را نسيه فروخته و براى گرفتن پول آن مدتى قرار داده است اگر مثلًا بعد از گذشتن نصف مدت، مقدارى از طلب خود را كم كند و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد.

معامله سلف و شرائط آن
اشاره

مسأله 2118- معامله سلف آن است كه مشترى پول را بدهد كه بعد از مدتى جنس را تحويل بگيرد و اگر بگويد اين پول را مى دهم كه مثلًا بعد از شش ماه فلان جنس را بگيرم و فروشنده بگويد قبول كردم يا فروشنده پول را بگيرد و بگويد فلان جنس را فروختم كه بعد از شش ماه تحويل بدهم معامله صحيح است.

مسأله 2119- اگر پولى را كه از جنس طلا يا نقره است سلف بفروشد و عوض آن را پول طلا يا نقره بگيرد معامله باطل است، ولى اگر جنسى را با پولى كه از جنس طلا و نقره نيست بفروشد و عوض آن را جنس ديگر يا پول طلا يا نقره بگيرد معامله صحيح است و احتياط مستحب آن است كه در عوض جنسى كه مى فروشد پول بگيرد و جنس ديگر نگيرد.

مسأله 2120- معامله سلف هفت شرط دارد:

«اول» خصوصياتى را كه قيمت جنس بواسطه آنها فرق مى كند معين

توضيح المسائل، ص: 448

نمايند، ولى دقت زياد هم لازم نيست، همين قدر كه مردم بگويند خصوصيات آن معلوم شده كافى است.

«دوم» بنابر احتياط بايد پيش از آنكه خريدار و فروشنده از هم جدا شوند، خريدار

تمام قيمت را به فروشنده بدهد يا به مقدار پول آن از فروشنده طلبكار نقدى باشد و طلب خود را بابت قيمت جنس حساب كند و او قبول نمايد و چنانچه مقدارى از قيمت آن را بدهد بعيد نيست معامله در مجموع صحيح باشد، ليكن احوط آن است كه معامله تنها نسبت به آن مقدار صحيح است ولى فروشنده خيار فسخ داشته و مى تواند معامله را به هم بزند.

«سوم» مدت را كاملًا معين كنند و اگر بگويد تا اول خرمن جنس را تحويل مى دهم؛ چون مدت كاملًا معلوم نشده معامله او باطل است.

«چهارم» وقتى را براى تحويل جنس معين كنند كه در آن وقت جنس به قدرى كمياب نباشد كه فروشنده نتواند آن را تحويل دهد.

«پنجم» جاى تحويل جنس را معين نمايند، ولى اگر از حرفهاى آنان جاى آن معلوم باشد، لازم نيست اسم آنجا را ببرند.

«ششم» وزن يا پيمانه آن را معين كنند و جنسى را هم كه معمولًا با عدد مى فروشند و يا با ديدن معامله مى كنند اگر سلف بفروشند اشكال ندارد، ولى بايد خصوصيات آنها را مشخص كنند.

«هفتم» چيزى را كه مى فروشند چنانچه از اجناسى باشد كه با وزن و يا پيمانه فروخته مى شود عوض آن از همان جنس نباشد.

توضيح المسائل، ص: 449

احكام معامله سلف

مسأله 2121- انسان مى تواند جنسى را كه سلف خريده پيش از تمام شدن مدت و يا بعد از تمام شدن وقبل از تحويل گرفتن به فروشنده اش و يا به غير او بفروشد مشروط بر اينكه به نسيه نفروشد و اگر از اجناسى باشد كه با وزن و يا پيمانه فروخته مى شود به همان جنس نفروشد.

مسأله 2122- در معامله سلف

اگر فروشنده جنسى را كه قرارداد كرده در موعدش بدهد، مشترى بايد قبول كند و نيز اگر بهتر از آنچه قرار گذاشته بدهد و طورى باشد كه از همان جنس حساب شود، مشترى بايد قبول نمايد.

مسأله 2123- اگر جنسى را كه فروشنده مى دهد، پست تر از جنسى باشد كه قرارداد كرده، مشترى مى تواند آن را قبول نكند.

مسأله 2124- اگر فروشنده به جاى جنسى كه قرارداد كرده، جنس ديگرى را بدهد، در صورتى كه مشترى راضى شود اشكال ندارد.

مسأله 2125- اگر جنسى را كه سلف فروخته در موقعى كه بايد آن را تحويل دهد ناياب شود و نتواند آن را تهيه كند، مشترى مى تواند صبر كند تا تهيه نمايد يا معامله را به هم بزند و چيزى را كه داده پس بگيرد و نمى تواند اضافه بر آن بگيرد هر چند قيمت آن جنس بيشتر باشد، اما اگر فروشنده بتواند آن را تهيه كند و عمداً تهيه نكند مشترى مى تواند وى را مجبور به اداى آن و يا پرداخت قيمت آن نمايد.

مسأله 2126- اگر جنسى را بفروشد و قرار بگذارد كه بعد از مدتى تحويل دهد و پول آن را هم بعد از مدتى بگيرد بعيد نيست معامله صحيح باشد اگر چه احتياط در ترك آن است.

توضيح المسائل، ص: 450

فروش طلا و نقره به طلا و نقره

مسأله 2127- اگر طلا را به طلا و نقره را به نقره بفروشد، سكه دار باشند يا بى سكه در صورتى كه وزن يكى از آنها زيادتر باشد، معامله حرام و باطل است.

مسأله 2128- اگر طلا را به نقره يا نقره را به طلا بفروشد، معامله صحيح است و لازم نيست وزن آنها مساوى باشد.

مسأله 2129- اگر طلا يا

نقره را به طلا يا نقره بفروشند، بايد فروشنده و خريدار پيش از آنكه از يكديگر جدا شوند، جنس و عوض آن را به يكديگر تحويل دهند و اگر هيچ مقدار از چيزى را كه قرار گذاشته اند تحويل ندهند معامله باطل است.

مسأله 2130- اگر فروشنده يا خريدار، تمام چيزى را كه قرار گذاشته تحويل دهد و ديگرى مقدارى از آن را تحويل دهد و از يكديگر جدا شوند اگر چه معامله نسبت به آن مقدار صحيح است، ولى كسى كه تمام مال به دست او نرسيده حق فسخ دارد و مى تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2131- اگر خاك نقره معدن را به نقره خالص و خاك طلاى معدن را به طلاى خالص بفروشند، معامله باطل است- مگر اينكه بدانند كه مقدار خاك با مقدار خالص مساوى مى باشد- ولى فروختن خاك نقره به طلا و خاك طلا به نقره اشكال ندارد.

توضيح المسائل، ص: 451

مواردى كه انسان مى تواند معامله را به هم بزند

مسأله 2132- حق به هم زدن معامله را خيار مى گويند و خريدار و فروشنده در يازده صورت مى توانند معامله را به هم بزنند:

«اول» آنكه از مجلس معامله متفرق نشده باشند و اين خيار را (خيار مجلس) مى گويند.

«دوم» آنكه مشترى يا فروشنده در بيع، يا يكى از دو طرف معامله در معاملات ديگر مغبون شده باشند كه آن را (خيار غبن) گويند.

«سوم» در معامله قرارداد كنند كه تا مدت معينى هر دو يا يكى از آنان بتوانند معامله را به هم بزنند كه آن را (خيار شرط) گويند.

«چهارم» يكى از دو طرف معامله، مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد و طورى كند كه قيمت مال در نظر مردم زياد

شود كه آن را (خيار تدليس) گويند.

«پنجم» يكى از دو طرف معامله با يكديگر شرط كند كه كارى را انجام دهد و به آن شرط عمل نشود يا شرط كند مالى را كه مى دهد به طور مخصوصى باشد و آن مال داراى آن خصوصيت نباشد كه در اين صورت شرط كننده مى تواند معامله را به هم بزند و آن را (خيار تخلف شرط) گويند.

«ششم» در جنس يا عوض آن عيبى باشد و آن را (خيار عيب) گويند.

«هفتم» معلوم شود مقدارى از جنسى را كه معامله نموده اند، مال ديگرى است كه اگر صاحب آن به معامله راضى نشود، گيرنده مى تواند معامله را به هم بزند يا عوض آن مقدار را چنانچه پرداخته باشد از طرف خود بگيرد و آن را «خيار شركت يا تبعّض صفقه» گويند.

توضيح المسائل، ص: 452

«هشتم» صاحب مال خصوصيات جنس معينى را كه طرف نديده به او بگويد، بعد معلوم شود طورى كه گفته نبوده است، كه در اين صورت طرف مى تواند معامله را به هم بزند و آن را (خيار رؤيت) گويند.

«نهم» اگر مشترى پول جنسى را كه خريده و شرط نكرده كه در پرداخت پول تأخير كند تا سه روز ندهد، اگر فروشنده جنس را تحويل نداده باشد مى تواند معامله را به هم بزند، ولى اگر جنسى را كه خريده مثل بعضى از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند ضايع مى شود، چنانچه تا شب پول آن را ندهد و شرط نكرده باشد كه دادن پول را به تأخير بيندازد، فروشنده مى تواند معامله را به هم بزند و آن را (خيار تأخير) گويند.

«دهم» كسى كه حيوانى را خريده تا سه روز

مى تواند معامله را به هم بزند و اگر در عوض چيزى كه فروخته حيوان گرفته باشد، فروشنده هم تا سه روز مى تواند معامله را به هم بزند و آن را (خيار حيوان) گويند.

«يازدهم» فروشنده نتواند جنسى را كه فروخته تحويل دهد؛ مثلًا اسبى را كه فروخته فرار نمايد كه در اين صورت مشترى مى تواند معامله را به هم بزند و آن را (خيار تعذّر تسليم) گويند و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2133- اگر خريدار قيمت جنس را نداند يا در موقع معامله غفلت كند و جنس را گرانتر از قيمت معمولى آن بخرد، چنانچه به قدرى گران خريده كه مردم به آن اهميت مى دهند، مى تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر فروشنده قيمت جنس را نداند يا موقع معامله غفلت كند و جنس را ارزانتر از قيمت آن بفروشد در صورتى كه مردم به مقدارى كه ارزان فروخته اهميت بدهند، مى تواند معامله را به هم بزند و در صورتى كه قيمت سوقى آن مال افزايش يافته به نحوى كه فسخ به ضرر باشد بعيد نيست كه مغبون حق دارد تفاوت

توضيح المسائل، ص: 453

قيمت را كه در زمان عقد قرارداد بوده است، مطالبه كند.

مسأله 2134- در معامله بيع شرط كه مثلًا خانه هزار تومانى را به دويست تومان مى فروشند و قرار مى گذارند كه اگر فروشنده سر مدت پول را بدهد بتواند معامله را به هم بزند، در صورتى كه خريدار و فروشنده قصد خريد و فروش داشته باشند معامله صحيح است.

مسأله 2135- در معامله بيع شرط اگر چه فروشنده اطمينان داشته باشد كه هر گاه سر مدت پول را ندهد،

خريدار ملك را به او مى دهد معامله صحيح است، ولى اگر سر مدت پول را ندهد، حق ندارد ملك را از خريدار مطالبه كند و اگر خريدار بميرد تا پول را نداده نمى تواند ملك را از ورثه او مطالبه نمايد.

مسأله 2136- اگر چاى اعلا را با چاى پست مخلوط كند و به اسم چاى اعلا بفروشد، مشترى حق فسخ دارد و مى تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2137- اگر خريدار بفهمد مالى را كه خريده است عيبى دارد؛ مثلًا حيوانى را بخرد و بفهمد كه يك چشم آن كور است، چنانچه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و او نمى دانسته، مى تواند معامله را به هم زده و آن مال را به فروشنده برگرداند و مى تواند فرق قيمت سالم و معيوب آن را معين كند و به نسبت تفاوت قيمت سالم و معيوب از پولى كه به فروشنده داده پس بگيرد، مثلًا مالى را كه به چهار تومان خريده اگر بفهمد معيوب است، در صورتى كه قيمت سالم آن هشت تومان و قيمت معيوب آن شش تومان باشد، چون فرق قيمت سالم و معيوب يك چهارم مى باشد، مى تواند يك چهارم پولى را كه داده؛ يعنى يك تومان از فروشنده بگيرد.

مسأله 2138- اگر فروشنده بفهمد در عوضى كه مالش را به آن فروخته عيبى هست، چنانچه آن عيب پيش از معامله در عوض بوده و او نمى دانسته،

توضيح المسائل، ص: 454

مى تواند معامله را به هم زده و آن عوض را به صاحبش برگرداند و مى تواند تفاوت قيمت سالم و معيوب را به دستورى كه در مسأله پيش گفته شد بگيرد.

مسأله 2139- اگر بعد از معامله و

پيش از تحويل دادن مال عيبى در آن پيدا شود، خريدار مى تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر در عوض مال بعد از معامله و پيش از تحويل دادن، عيبى پيدا شود، فروشنده مى تواند معامله را به هم بزند، مى تواند تفاوت قيمت را از فروشنده بگيرد.

مسأله 2140- اگر بعد از معامله عيب مال را بفهمد لازم نيست فوراً معامله را به هم بزند، وليكن اگر پس از علم به عيب بى جهت تأخير انداخته و فسخ نكند، خيار ساقط مى شود وليكن ارش را مى تواند بگيرد.

مسأله 2141- هر گاه بعد از خريدن جنس عيب آن را بفهمد، اگر چه فروشنده حاضر نباشد، مى تواند معامله را به هم بزند و همچنين است حكم در ساير خيارات.

مسأله 2142- در دو صورت خريدار بواسطه عيبى كه در مال است نمى تواند معامله را به هم بزند يا تفاوت قيمت را بگيرد:

«اول» آنكه موقع خريدن عيب مال را بداند و با علم به آن اقدام بر معامله كند.

«دوم» فروشنده در وقت معامله بگويد: اين مال را با هر عيبى كه دارد مى فروشم ولى اگر عيبى را معين كند و بگويد: مال را با اين عيب مى فروشم و معلوم شود عيب ديگرى هم دارد، خريدار مى تواند براى عيبى كه فروشنده معين نكرده مال را پس دهد و يا تفاوت قيمت را بگيرد.

مسأله 2143- اگر خريدار بفهمد مال عيبى دارد و پس از تحويل گرفتن مال عيب ديگرى در آن ايجاد شود نمى تواند معامله را به هم بزند، ولى مى تواند

توضيح المسائل، ص: 455

تفاوت قيمت سالم و معيوب را بگيرد، ولى اگر حيوان معيوبى را بخرد و پيش از گذشتن زمان خيار

كه سه روز است عيب ديگرى پيدا كند- مشروط بر اينكه به سبب مسامحه و كاهلى وى ايجاد نشده باشد- اگر چه آن را تحويل گرفته باشد باز هم مى تواند آن را پس دهد و يا ارش آن عيب را بگيرد و نيز اگر فقط خريدار تا مدتى حق به هم زدن معامله را داشته باشد و در آن مدت مال عيب ديگرى پيدا كند، اگر چه آن را تحويل گرفته باشد، مى تواند معامله را به هم بزند و يا ارش آن را بگيرد.

مسأله 2144- اگر انسان مالى داشته باشد كه خودش آن را نديده و ديگرى خصوصيات آن را براى او گفته باشد، چنانچه او همان خصوصيات را به مشترى بگويد و آن را بفروشد و بعد از فروش بفهمد كه بهتر از آن بوده مى تواند معامله را به هم بزند و در صورتى كه آن خصوصيت ارزش اضافى داشته باشد و فسخ به ضرر باشد بعيد نيست صاحب خيار بتواند تفاوت قيمت را به لحاظ زمان عقد مطالبه كند.

مسائل متفرقه

مسأله 2145- اگر فروشنده قيمت خريد جنس را به مشترى بگويد بايد تمام چيزهايى را كه بواسطه آنها قيمت مال كم يا زياد مى شود بگويد اگر چه به همان قيمت يا كمتر از آن بفروشد، مثلًا بايد بگويد كه نقد خريده است يا نسيه و چنانچه بعضى از آن خصوصيات را نگويد و بعداً مشترى بفهمد مى تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2146- اگر انسان جنسى را به كسى بدهد و قيمت آن را معين كند و

توضيح المسائل، ص: 456

بگويد اين جنس را به اين قيمت بفروش و هر چه زيادتر فروختى اجرت فروشت

باشد، هر چه زيادتر از آن قيمت بفروشد مال صاحب مال است، و فروشنده فقط مى تواند مزد زحمت خود را از صاحب مال بگيرد، ولى اگر به طور جعاله و يا مصالحه باشد و بگويد اين جنس را به زيادتر از آن قيمت اگر فروختى زيادى مال خودت باشد اشكال ندارد.

مسأله 2147- اگر قصاب گوشت نر بفروشد و به جاى آن، گوشت ماده بدهد معصيت كرده است، پس اگر آن گوشت را معين كرده و گفته است اين گوشت نر را مى فروشم مشترى مى تواند معامله را به هم بزند و اگر آن را معين نكرده در صورتى كه مشترى به گوشتى كه گرفته راضى نشود قصاب بايد گوشت نر را به او بدهد.

مسأله 2148- اگر مشترى به بزّاز بگويد: پارچه اى مى خواهم كه رنگ آن نرود و بزّاز پارچه اى به او بفروشد كه رنگ آن برود، مشترى مى تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2149- اگر فروشنده و يا خريدار نتواند چيزى را كه معين و در خارج است معامله كرده است به ديگرى تحويل دهد چنانچه از ابتداى معامله نمى توانسته است معامله باطل است و اگر در زمان معامله مى توانسته است آن را تحويل دهد وليكن به تأخير انداخته تا تلف و يا آنچه به حكم تلف است مانند گم شدن اتفاق بيفتد بازهم معامله باطل مى شود و اما اگر به واسطه خود او و يا شخص ثالث اتلاف شده باشد معامله صحيح است و طرف ديگر هم حق فسخ دارد و هم مى تواند قيمت آن را از ديگرى و يا آن شخص ثالث مطالبه كند.

توضيح المسائل، ص: 457

احكام شركت

مسأله 2150- اگر دو نفر بخواهند با

هم شركت كنند كه با مال مشترك خود تجارت كنند و به عربى يا به زبان ديگر صيغه شركت را بخوانند و اذن دهند كه با آن مال مشترك تجارت كنند شركت آنان صحيح است و اين را شركت اذنى مى نامند كه در آن مخلوط و مشترك شدن دو مال شرط است و اگر مال هر كدام از ديگرى مجزّا باشد و قرار بگذارند كه هر كدام مثلًا نصف مال خود را با نصف مال ديگرى معاوضه كنند و يا با آن دو مال تجارت كنند و سود و زيان بين آنها مشترك باشد شركت صحيح است و آن را شركت معاوضى يا عقدى مى نامند و در شركت معاوضى مخلوط و مشترك شدن دو مال شرط نيست.

مسأله 2151- اگر چند نفر در مزدى كه از كار خودشان مى گيرند با يكديگر شركت كنند، مثلًا چند دلاك با هم قرار بگذارند كه هر قدر مزد گرفتند با هم قسمت كنند، شركت آنان صحيح نيست.

مسأله 2152- اگر دو نفر با يكديگر شركت كنند كه هر كدام به اعتبار خود جنسى بخرد و قيمت آن را خودش بدهكار شود ولى در استفاده جنسى كه هر كدام خريده اند با يكديگر شريك باشند صحيح نيست، اما اگر هر كدام ديگرى را وكيل كند كه جنس را براى او نسيه بخرد بعد هر شريكى جنسى را براى خودش و شريكش بخرد كه هر دو بدهكار شوند شركت صحيح است.

توضيح المسائل، ص: 458

مسأله 2153- كسانى كه بواسطه شركت با هم شريك مى شوند بايد مكلف و عاقل باشند و از روى قصد و اختيار شركت كنند و نيز بايد بتوانند در مال خود تصرف

نمايند، پس سفيه- كسى كه مال خود را در كارهاى بيهوده صرف مى كند- چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد، اگر شركت كند، صحيح نيست.

مسأله 2154- اگر در عقد شركت شرط كنند كه يكى از دو شريك بيشتر از سهم الشركه خود از منافع ببرد شركت صحيح است و بايد طبق شرط عمل شود خواه در مقابل آن كار بكند و يا بيشتر از شريك ديگر كار كند و يا نكند و يا كار او مهمتر و با ارزش تر باشد يا نباشد.

مسأله 2155- اگر قرار بگذارند كه همه استفاده را يك نفر ببرد يا تمام ضرر يا بيشتر آن از يكى از آنان باشد، شركت صحيح، ولى شرط باطل است و احتياطاً بايد منفعت و ضرر بين آنها به نسبت مال تقسيم شود.

مسأله 2156- اگر شرط نكنند كه يكى از شريكها بيشتر منفعت ببرد، چنانچه سرمايه آنان يك اندازه باشد منفعت و ضرر را هم به يك اندازه مى برند و اگر سرمايه آنان يك اندازه نباشد، بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند، مثلًا اگر دو نفر شركت كنند و سرمايه يكى از آنان دو برابر سرمايه ديگرى باشد، سهم او از منفعت و ضرر دو برابر سهم ديگرى است، چه هر دو به يك اندازه كار كنند يا يكى كمتر كار كند يا هيچ كار نكند.

مسأله 2157- اگر در عقد شركت شرط كنند كه هر دو با هم خريد و فروش نمايند يا هر كدام به تنهايى معامله كنند يا فقط يكى از آنان معامله كند، بايد به قرارداد عمل نمايند.

مسأله 2158- اگر معين نكنند كه كدام يك از آنان

با سرمايه مشترك خريد

توضيح المسائل، ص: 459

و فروش نمايد، هيچ يك از آنان، بدون اجازه ديگرى نمى تواند با آن سرمايه معامله كند.

مسأله 2159- شريكى كه اختيار سرمايه شركت با او است بايد به قرارداد شركت عمل كند، مثلًا اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد يا نقد بفروشد يا جنس را از محل مخصوصى بخرد، بايد به همان قرارداد رفتار نمايد و اگر با او قرارى نگذاشته باشند، بايد به طور معمول معامله كند و داد و ستدى نمايد كه براى شركت ضرر نداشته باشد و مال شركت را در صورتى كه متعارف نباشد در مسافرت همراه خود نبرد.

مسأله 2160- شريكى كه با سرمايه شركت معامله مى كند، اگر بر خلاف قراردادى كه با او كرده اند خريد و فروش كند يا آنكه قراردادى نكرده باشند و بر خلاف معمول معامله كند، در اين دو صورت معامله نسبت به حصه شريك فضولى است، پس چنانچه اجازه ندهد مى تواند عين مالش را و در صورت تلف عين، عوض مالش را بگيرد.

مسأله 2161- شريكى كه با سرمايه شركت معامله مى كند اگر زياده روى ننمايد و در نگهدارى سرمايه كوتاهى نكند و اتفاقاً مقدارى از آن يا تمام آن تلف شود، ضامن نيست.

مسأله 2162- شريكى كه با سرمايه شركت معامله مى كند اگر مطمئن و امين باشد و بگويد سرمايه تلف شده است حرف او قبول مى شود، مگر اينكه دليل معتبر ديگرى عليه وى باشد.

مسأله 2163- اگر تمام شريكها در شركت اذنى از اجازه اى كه به تصرف در مال يكديگر داده اند برگردند هيچ كدام نمى توانند در مال مشترك شركت تصرف كنند و اگر يكى از آنان از اجازه خود برگردد شريكهاى

ديگر حق

توضيح المسائل، ص: 460

تصرف ندارند، مگر اينكه ترك تصرف شريك ديگر موجب ضرر و نقصان سهمش شود كه با مراجعه به حاكم شرع مسأله بايد حل شود.

مسأله 2164- هر وقت يكى از شريكها در شركت اذنى تقاضا كند كه سرمايه شركت را قسمت كنند اگر چه شركت مدت داشته باشد، بايد ديگران قبول نمايند و سهام را تقسيم كنند، مگر آنكه تقسيم ضرر معتنا بهى بر شركاء داشته باشد.

مسأله 2165- اگر در شركت اذنى يكى از شريكها بميرد يا ديوانه يا بيهوش شود شريكهاى ديگر نمى توانند در مال شركت تصرف كنند و همچنين است اگر يكى از آنان سفيه

شود، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نمايد.

مسأله 2166- اگر شريك، چيزى را نسيه براى خود بخرد، نفع و ضررش مال او است، ولى اگر براى شركت بخرد و شريك ديگر اجازه نمايد؛ مثلًا بگويد به آن معامله راضى هستم، نفع و ضررش مال هر دوى آنان است.

مسأله 2167- اگر با سرمايه شركت معامله اى كنند، بعد بفهمند شركت باطل بوده چنانچه طورى باشد كه اذن در معامله به صحت شركت مقيد نباشد، به اين معنى كه اگر مى دانستند شركت درست نيست، به تصرف در مال يكديگر راضى بودند، معامله صحيح است و هر چه از آن معامله پيدا شود مال همه آنان است و اگر اين طور نباشد در صورتى كه كسانى كه به تصرف ديگران راضى نبوده اند بگويند به آن معامله راضى هستيم، معامله صحيح وگر نه باطل مى باشد و در صورتى كه اذن در معامله به صحت شركت مقيد نباشد هر كدام از آنان كه براى شركت كارى كرده است اگر به

قصد مجانى كار نكرده باشد، مى تواند مزد زحمتهاى خود را به اندازه معمولى از شريكهاى ديگر بگيرد.

توضيح المسائل، ص: 461

احكام صلح

مسأله 2168- صلح آن است كه انسان با ديگرى سازش كند كه مقدارى از مال يا منفعت مال خود را ملك او كند يا از طلب يا حق خود بگذرد كه او هم در عوض مقدارى از مال يا منفعت مال خود را به او واگذار نمايد يا از طلب يا حقى كه دارد بگذرد، بلكه اگر بدون آنكه عوض بگيرد مقدارى از مال يا منفعت مال خود را به كسى واگذار كند يا از طلب يا حق خود بگذرد، باز هم صلح صحيح است.

مسأله 2169- كسى كه مالش را به ديگرى صلح مى كند، بايد بالغ و عاقل و قصد صلح داشته وكسى او را مجبور نكرده باشد وبايد سفيه ومفلّس هم نباشد.

مسأله 2170- لازم نيست صيغه صلح به عربى خوانده شود، بلكه با هر لفظى يا كارى كه بفهماند با هم صلح و سازش كرده اند صحيح است.

مسأله 2171- اگر كسى گوسفندهاى خود را به چوپان بدهد كه مثلًا يك سال نگهدارى كند و از شير آن استفاده نمايد و مقدارى روغن بدهد، چنانچه شير گوسفند را در مقابل زحمتهاى چوپان و آن روغن صلح كند صحيح است،

توضيح المسائل، ص: 462

بلكه اگر گوسفند را يك ساله به چوپان اجاره دهد كه از شير آن استفاده كند و در عوض، مقدارى روغن بدهد نيز صحيح است.

مسأله 2172- اگر كسى بخواهد طلب يا حق خود را به ديگرى صلح كند در صورتى صحيح است كه او قبول نمايد، ولى اگر بخواهد از طلب يا حق خود بگذرد

قبول كردن او لازم نيست.

مسأله 2173- اگر انسان مقدار بدهى خود را بداند و طلبكار او نداند، چنانچه طلبكار طلب خود را به كمتر از مقدارى كه هست صلح كند؛ مثلًا پنجاه تومان طلبكار باشد وطلب خود را به ده تومان صلح نمايد، زيادى براى بدهكار حلال نيست؛ مگر آنكه مقدار بدهى خود را به او بگويد و او را راضى كند يا طورى باشد كه اگر مقدار طلب خود را مى دانست، باز هم به آن صلح مى كرد.

مسأله 2174- اگر بخواهند چيزى را كه از يك جنس است و وزن آنها معلوم است به يكديگر صلح كنند، احتياط واجب آن است كه وزن يكى بيشتر از ديگرى نباشد، ولى اگر وزن آنها معلوم نباشد اگر چه احتمال دهند كه وزن يكى بيشتر از ديگرى است و صلح نمايند صحيح است.

مسأله 2175- اگر دو نفر از يك نفر طلبكار باشند يا دو نفر از دو نفر ديگر طلبكار باشند و بخواهند طلبهاى خود را به يكديگر صلح كنند چنانچه طلب آنان از يك جنس و وزن آنها يكى باشد؛ مثلًا هر دو ده من گندم طلبكار باشند، مصالحه آنان صحيح است و همچنين است اگر جنس طلب آنان يكى نباشد؛ مثلًا يكى ده من برنج و ديگرى دوازده من گندم طلبكار باشد، ولى اگر طلب آنان از يك جنس و چيزى باشد كه معمولًا با وزن يا پيمانه

توضيح المسائل، ص: 463

آن را معامله مى كنند، در صورتى كه وزن يا پيمانه آنها معلوم ولى مساوى نيست، مصالحه آنان اشكال دارد، ولى هر كدام طلب خود را از ديگرى بگذرد مانعى ندارد.

مسأله 2176- اگر از كسى طلبى دارد

كه بايد بعد از مدتى بگيرد، چنانچه طلب خود را به مقدار كمترى صلح كند و مقصودش اين باشد كه از مقدارى از طلب خود گذشت كند و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد و اين حكم در صورتى است كه طلب از جنس طلا يا نقره يا جنس ديگرى باشد كه با وزن يا پيمانه فروخته مى شود و اما در غير از آنها براى طلبكار جايز است كه طلب خود را به بدهكار يا غير آن به كمتر از طلب صلح نموده يا بفروشد، چنانكه در مسأله (2297) خواهد آمد.

مسأله 2177- اگر دو نفر چيزى را با هم صلح كنند با رضايت يكديگر مى توانند صلح را به هم بزنند و نيز اگر در ضمن معامله براى هر دو يا يكى از آنان حق به هم زدن معامله را قرار داده باشند، كسى كه آن حق را دارد مى تواند صلح را به هم بزند.

مسأله 2178- تا وقتى خريدار و فروشنده از مجلس معامله متفرق نشده اند مى توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر مشترى حيوانى را بخرد تا سه روز حق به هم زدن معامله را دارد و همچنين اگر پول جنسى را كه خريده تا سه روز ندهد و جنس را تحويل نگيرد، فروشنده مى تواند معامله را به هم بزند، ولى كسى كه مالى را صلح مى كند، در اين سه صورت حق به هم زدن صلح را ندارد، اما در صورتى كه طرف مصالحه در پرداخت مال المصالحه از حد متعارف تأخير كند يا اينكه شرط شده باشد كه مثلًا مال المصالحه را نقد بدهد و

توضيح المسائل، ص: 464

طرف عمل به شرط ننمايد

در اين صورت مى تواند صلح را به هم بزند و همچنين در بقيه صور ديگر كه در احكام خريد و فروش گفته شد نيز مى تواند صلح را به هم بزند.

مسأله 2179- اگر چيزى را كه به صلح گرفته معيوب باشد، مى تواند صلح را به هم بزند و بعيد نيست كه بتواند تفاوت قيمت صحيح و معيوب را بگيرد.

مسأله 2180- هر گاه مال خود را به كسى صلح نمايد و با او شرط كند كه اگر بعد از مرگ بايد چيزى را كه به تو صلح كردم وقف كنى و او هم اين شرط را قبول كند، بايد به شرط عمل نمايد و همچنين است شرط كند تا ما دامى كه زنده هستم مأذون باشم كه در آن چيز تصرف كنم.

توضيح المسائل، ص: 465

احكام اجاره

اشاره

مسأله 2181- اجاره دهنده و كسى كه چيزى را اجاره مى كند بايد مكلف و عاقل باشند و به اختيار خودشان اجاره را انجام دهند و نيز بايد در مال خود حق تصرف داشته باشند، پس سفيه چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد، اگر چيزى را اجاره كند يا اجاره دهد صحيح نيست.

مسأله 2182- انسان مى تواند از طرف ديگرى وكيل شود و مال او را اجاره دهد.

مسأله 2183- اگر ولىّ يا قيم بچه مال او را اجاره دهد يا خود او را اجير ديگرى نمايد اشكال ندارد و اگر مدتى از زمان بالغ شدن او را جزء مدت اجاره قرار دهد، بعد از آنكه بچه بالغ شد، مى تواند بقيه اجاره را به هم بزند، ولى هر گاه طورى بوده كه اگر مقدارى از زمان بالغ بودن بچه را جزء مدت اجاره

نمى كرد، بر خلاف مصلحت بچه بود، نمى تواند اجاره مال خود را به هم بزند، ولى نفوذ اجاره خود بچه بعد از بلوغش محل اشكال است.

مسأله 2184- بچه صغيرى را كه ولىّ ندارد بدون اجازه مجتهد نمى شود اجير كرد و كسى كه به مجتهد دسترسى ندارد واجير كردن اجير به مصلحت صغير باشد مى تواند از يك نفر مؤمن كه عادل باشند، اجازه بگيرد و او را اجير نمايد.

توضيح المسائل، ص: 466

مسأله 2185- اجاره دهنده و مستأجر لازم نيست صيغه را عربى بخوانند، بلكه اگر مالك به كسى بگويد: ملك خود را به تو اجاره دادم و او بگويد: قبول كردم اجاره صحيح است و نيز اگر حرفى نزنند و مالك به قصد اينكه ملك خود را اجاره دهد، آن را به مستأجر واگذار كند و او هم به قصد اجاره كردن بگيرد اجاره صحيح مى باشد.

مسأله 2186- اگر انسان بدون صيغه خواندن بخواهد براى انجام عملى اجير شود، همين كه مشغول آن عمل شد اجاره صحيح است.

مسأله 2187- كسى كه نمى تواند حرف بزند، اگر با اشاره بفهماند كه ملك را اجاره داده، يا اجاره كرده صحيح است و همچنين است ساير معاملات.

مسأله 2188- اگر خانه يا دكان يا اطاقى را اجاره كند و صاحب آن با او شرط كند كه فقط خود او از آن استفاده نمايد، مستأجر نمى تواند آن را به ديگرى جهت استفاده از آنها اجاره دهد؛ مگر آنكه اجاره طورى باشد كه استفاده مخصوص خودش باشد؛ مثل اينكه زنى منزل يا اطاقى را اجاره كند و بعداً شوهر كرده و اطاق يا منزل را جهت سكناى خودش اجاره دهد و اگر مالك شرط نكند

مى تواند آن را به ديگرى اجاره دهد، ولى اگر بخواهد به زيادتر از مقدارى كه آن را اجاره كرده اجاره دهد، بايد در آن كارى مانند تعمير و سفيد كارى انجام داده باشد، هر چند آن كار براى حفظ و يا اداره آن باشد.

مسأله 2189- اگر اجير با انسان شرط كند كه فقط براى خود انسان كار كند، نمى شود او را به ديگرى اجاره داد؛ مگر به نحوى كه در مسأله قبلى

توضيح المسائل، ص: 467

گذشت و اگر شرط نكند، چنانچه او را به چيزى كه اجرت او قرار داده اجاره دهد، بايد زيادتر نگيرد و همچنين است اگر خودش اجير كسى شود و براى انجام آن عمل شخص ديگرى را به كمتر اجاره نمايد، ولى اگر مقدارى از آن عمل و يا مقدمات آن را خودش انجام داده باشد مى تواند ديگرى را به كمتر اجاره نمايد.

مسأله 2190- اگر غير از خانه و دكان و اطاق و اجير، چيز ديگر مثلًا زمين و يا ماشين را اجاره كند و مالك با او شرط نكند كه فقط خودش از آن استفاده نمايد، بنابر احتياط نبايد بيشتر از مقدارى كه اجاره كرده آن را اجاره دهد.

مسأله 2191- اگر خانه يا دكانى را مثلًا يك ساله به صد تومان اجاره كند و از بخشى از آن خودش استفاده نمايد. اگر بخواهد بخشى از آن مثلًا نصف آن را به زيادتر از مقدارى كه اجاره كرده مثلًا به صد و بيست تومان اجاره دهد، بايد در آن كارى؛ همانند آنچه در مسأله (2188) گذشت انجام داده باشد و همچنين است بنابر احتياط اگر بخواهد به همان صد تومان اجاره دهد.

شرائط مالى كه آن را اجاره مى دهند

مسأله 2192- مالى را كه اجاره مى دهند چند شرط دارد:

«اول» آنكه معين باشد، پس اگر بگويد يكى از خانه هاى خود را اجاره دادم درست نيست مگر اينكه همه آنها يكسان باشند و يكى از آنها را به نحو كلى در معين اجاره دهد.

توضيح المسائل، ص: 468

«دوم» مستأجر آن را ببيند يا كسى كه آن را اجاره مى دهد طورى خصوصيات آن را بگويد كه غرر رفع شود.

«سوم» تحويل دادن آن ممكن باشد، پس اجاره دادن اسبى كه فرار كرده، باطل است، ولى اگر با ضميمه باشد و يا مستأجر بتواند آن را بگيرد، صحيح است.

«چهارم» آنكه استفاده از آن مال منجر به اتلاف و از بين بردنش نشود، پس اجاره دادن نان و ميوه و خوردنيهاى ديگر صحيح نيست.

«پنجم» استفاده اى كه مال را براى آن اجاره داده اند ممكن باشد، پس اجاره دادن زمين براى زراعت در صورتى كه آب باران كفايت آن را نكند و از آب نهر هم مشروب نشود، صحيح نيست.

«ششم» چيزى را كه اجاره مى دهد مال خود او باشد و اگر مال كس ديگرى را اجاره دهد، در صورتى صحيح است كه صاحبش رضايت دهد.

مسأله 2193- اجاره دادن درخت براى آنكه از ميوه اش استفاده كنند در صورتى كه ميوه اش فعلا موجود نباشد صحيح است و همچنين است اجاره دادن حيوان براى شيرش.

مسأله 2194- زن مى تواند براى آنكه از شيرش استفاده كنند اجير شود و لازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد، ولى اگر بواسطه شير دادن حق شوهر از بين برود، بدون اجازه او نمى تواند اجير شود.

توضيح المسائل، ص: 469

شرائط استفاده اى كه مال را براى آن اجاره مى دهند

مسأله 2195- استفاده اى كه مال را براى آن اجاره مى دهند چهار شرط دارد:

«اول»

آنكه حلال باشد، بنابر اين اجاره دادن دكان براى شراب فروشى يا نگهدارى شراب و كرايه دادن حيوان براى حمل و نقل شراب باطل است.

«دوم» پول دادن براى آن استفاده در نظر مردم بيهوده نباشد و همچنين معتبر است كه آن عمل در نظر شرع به طور مجانى واجب نباشد، پس اجير شدن براى فرائض يوميه يا نماز ميت جايز نيست.

«سوم» اگر چيزى را كه اجاره مى دهند چند فائده داشته باشد استفاده اى كه مستأجر بايد از آن بكند معين نمايند به گونه اى كه غرر رفع شود؛ مثلًا اگر حيوانى را كه سوارى مى دهد و بار مى برد اجاره دهند، بايد در موقع اجاره معين كنند كه فقط سوارى يا باربرى آن، مال مستأجر است يا همه استفاده هاى آن.

«چهارم» اگر منفعت زمانى باشد؛ مانند اجاره منزل و يا ماشين بايد مدت استفاده را معين نمايند و در اجاره بر اعمال كافى است نوع عمل را معين كنند مثلًا با خياط قرار بگذارند كه لباس معينى را به طور مخصوصى بدوزد كافى است و تعيين زمان خاصى اگر نشود واجب است بر اجير به مجرد مطالبه اجير كننده عمل را انجام دهد.

توضيح المسائل، ص: 470

مسأله 2196- در منافع زمانى اگر ابتداى مدت اجاره را معين نكنند، ابتداى آن بعد از عقد اجاره است.

مسأله 2197- اگر خانه اى را مثلًا يك ساله اجاره دهند و ابتداى آن را يك ماه بعد از خواندن صيغه قرار دهند اجاره صحيح است، اگر چه موقعى كه صيغه را مى خوانند خانه در اجاره ديگرى باشد.

مسأله 2198- اگر مدت اجاره را معلوم نكند و بگويد هر وقت در خانه نشستى اجاره آن، ماهى ده تومان

است، اجاره صحيح نيست.

مسأله 2199- اگر به مستأجر بگويد خانه را ماهى ده تومان به تو اجاره دادم يا بگويد خانه را يك ماهه به ده تومان به تو اجاره دادم و بعد از آن هم هر قدر بنشينى اجاره آن ماهى ده تومان است، در صورتى كه ابتداى مدت اجاره را معين كنند يا ابتداى آن معلوم باشد، اجاره ماه اول صحيح است و بعيد نيست در صورت تعيين سقف زمانى براى ماههاى آينده مثلًا بگويد تا يكسال هر قدر بنشينى اجاره آن ماهى ده تومان است اجاره صحيح باشد و در غير اين صورت به شكل اجاره اشكال دارد، وليكن به شكل جعاله صحيح است.

مسأله 2200- مسافر خانه اى را كه افراد و يا زوّار در آن منزل مى كنند و معلوم نيست چقدر در آن مى مانند، اگر قرار بگذارند كه مثلًا شبى يك تومان بايد بدهند استفاده از آن اشكال ندارد و مى تواند جعاله يا برخى از معاملات صحيح ديگر باشد.

توضيح المسائل، ص: 471

مسائل متفرقه اجاره

مسأله 2201- مالى را كه مستأجر بابت اجاره مى دهد بايد معلوم باشد، پس اگر از چيزهايى است كه مثل گندم با وزن معامله مى كنند بايد وزن آن معلوم باشد و اگر از چيزهايى است كه مثل پولهاى رائج با شماره معامله مى كنند بايد شماره آن معين باشد و اگر مثل اسب و گوسفند است بايد اجاره دهنده آن را ببيند يا مستأجر خصوصيات آن را بگويد.

مسأله 2202- اگر زمينى را براى زراعت اجاره دهد و مال الاجاره را حاصل همان زمين يا زمين ديگرى كه فعلًا موجود نيست قرار دهد، اجاره صحيح نيست و اگر مال الاجاره بالفعل موجود باشد

و يا كلى در ذمه باشد مانعى ندارد.

مسأله 2203- كسى كه چيزى را اجاره داده، تا آن چيز را تحويل ندهد حق ندارد وجه اجاره آن را مطالبه كند و نيز اگر براى انجام عملى اجير شده باشد پيش از انجام عمل حق مطالبه اجرت را ندارد؛ مگر در مواردى كه متعارف دادن اجرت قبل از عمل باشد مثل اجير شدن براى حج و زيارت يا اجير اداى اجرت را قبل از عمل شرط كند.

مسأله 2204- هر گاه چيزى را كه اجاره داده تحويل دهد، اگر چه مستأجر تحويل نگيرد يا تحويل بگيرد و تا آخر مدت اجاره از آن استفاده نكند، بايد مال الاجاره آن را بدهد.

مسأله 2205- اگر انسان اجير شود كه در روز معينى كارى را انجام دهد و

توضيح المسائل، ص: 472

در آن روز براى انجام آن كار حاضر شود، كسى كه او را اجير كرده اگر چه آن كار را به او واگذار نكند، بايد اجرت او را بدهد، مثلًا اگر خياطى را در روز معينى براى دوختن لباسى اجير نمايد و خياط در آن روز آماده كار باشد، اگر چه پارچه را به او ندهد كه بدوزد مشهور آن است كه بايد اجرتش را بدهد، چه خياط بيكار باشد، چه براى خودش يا ديگرى كار كند وليكن بعيد نيست كه اجاره منفسخ شده و اجاره كننده ضامن قيمت تعهد به عمل در آن زمان و خسارات وارده بر اجير باشد كه معمولًا كمتر از اجرت اصل عمل است و احتياط آن است كه با يكديگر مصالحه كنند.

مسأله 2206- اگر بعد از تمام شدن مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل

بوده، مستأجر بايد مال الاجاره را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد، مثلًا اگر خانه اى را يك ساله به صد تومان اجاره كند بعد بفهمد اجاره باطل بوده است، چنانچه اجاره آن خانه معمولًا پنجاه تومان باشد، بايد پنجاه تومان را بدهد و اگر دويست تومان باشد در صورتى كه اجاره دهنده صاحب مال يا وكيل آن بوده و با علم به اينكه اجرة المثل بيش تر از اجرة المسمّى است اقدام كرده است، بر مستأجر لازم نيست بيش از صد تومان بدهد و اگر غير اينها بوده بايد دويست تومان را بپردازد و نيز اگر بعد از گذشتن مقدارى از مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، نسبت به اجرت مدت گذشته نيز اين حكم جارى است.

مسأله 2207- اگر چيزى را كه اجاره كرده از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده و در استفاده بردن از آن هم زياده روى ننموده ضامن نيست و نيز اگر مثلًا پارچه اى را كه به خياط داده از بين برود در صورتى

توضيح المسائل، ص: 473

كه خياط زياده روى نكرده و در نگهدارى آن هم كوتاهى نكرده باشد، نبايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2208- هر گاه صنعتگر چيزى را كه گرفته ضايع كند ضامن است.

مسأله 2209- اگر قصاب سر حيوانى را ببرد و آن را حرام كند، چه مزد گرفته باشد، چه مجانى سر بريده باشد، بايد قيمت آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2210- اگر حيوانى را اجاره كند و معين نمايد كه چقدر بار بر آن بگذارد چنانچه بيشتر از آن مقدار بار كند و آن حيوان بميرد يا معيوب شود ضامن است و نيز اگر مقدار

بار را معين نكرده باشند و بيشتر از معمول بار كند و حيوان تلف شود يا معيوب گردد ضامن مى باشد و در هر دو صورت اجرت زيادى را بر حسب معمول نيز بايد بدهد.

مسأله 2211- اگر حيوانى را براى بردن بار شكستنى اجاره دهد چنانچه آن حيوان بلغزد يا رم كند و بار را بشكند، صاحب حيوان ضامن نيست، ولى اگر بواسطه زدن يا بى توجهى و مانند آن كارى كند كه حيوان زمين بخورد و بار را بشكند، ضامن است.

مسأله 2212- اگر كسى بچه اى را ختنه كند و آن بچه بميرد و يا نقص و ضررى به او برسد چنانچه كوتاهى يا اشتباه كرده و مثلًا بيشتر از معمول بريده باشد ضامن است و اگر كوتاهى يا اشتباه نكرده باشد ضمان محل اشكال است و احوط رجوع به صلح است.

مسأله 2213- اگر دكتر به دست خود به مريض دوا بدهد چنانچه در معالجه خطا كند و به مريض ضررى برسد يا بميرد، دكتر ضامن است، ولى اگر

توضيح المسائل، ص: 474

بگويد فلان دوا براى فلان مرض فائده دارد و بواسطه خوردن دوا ضررى به مريض برسد يا بميرد، دكتر ضامن نيست.

مسأله 2214- هر گاه دكتر به مريض بگويد: اگر ضررى به تو برسد ضامن نيستم. در صورتى كه دقت و احتياط خود را بكند و به مريض ضررى برسد يا بميرد دكتر اگر چه به دست خود دوا داده باشد ضامن نيست.

مسأله 2215- مستأجر و كسى كه چيزى را اجاره داده، با رضايت يكديگر مى توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكى از آنان حقّ

به هم زدن معامله را داشته باشند، مى توانند مطابق قرارداد، اجاره را به هم بزنند.

مسأله 2216- اگر اجاره دهنده يا مستأجر بفهمد كه مغبون شده است، چنانچه در موقع اجاره نمودن ملتفت نباشد كه مغبون است، مى تواند اجاره را به هم بزند، ولى اگر در صيغه اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند حقّ به هم زدن معامله را نداشته باشند، نمى توانند اجاره را به هم بزنند.

مسأله 2217- اگر چيزى را اجاره دهد و پيش از آنكه تحويل دهد كسى آن را غصب نمايد، مستأجر مى تواند اجاره را به هم بزند و چيزى را كه به اجاره دهنده داده پس بگيرد، يا اجاره را به هم نزند و اجاره مدتى را كه در تصرف غصب كننده بوده به ميزان معمول از او بگيرد، پس اگر حيوانى را يك ماهه بهده تومان اجاره نمايد و كسى آن را ده روز غصب كند و اجاره معمولى ده روز آن پانزده تومان باشد، مى تواند پانزده تومان را از غصب كننده يا از اجاره دهنده بگيرد.

مسأله 2218- اگر چيزى را كه اجاره كرده تحويل بگيرد و بعد ديگرى آن

توضيح المسائل، ص: 475

را غصب كند، نمى تواند اجاره را به هم بزند و فقط حق دارد كرايه آن چيز را به مقدار معمول، از غصب كننده بگيرد.

مسأله 2219- اگر پيش از آنكه مدت اجاره تمام شود، ملك را به مستأجر بفروشد، اجاره به هم نمى خورد. و مستأجر بايد مال الاجاره را بدهد و همچنين است اگر آن را به ديگرى بفروشد.

مسأله 2220- اگر پيش از ابتداى مدت اجاره، ملك به طورى خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد يا قابل

استفاده اى كه شرط كرده اند نباشد اجاره باطل مى شود و پولى كه مستأجر به صاحب ملك داده به او برمى گردد و اگر طورى باشد كه بتواند استفاده كمترى از آن ببرد حق فسخ دارد و مى توانند اجاره را به هم بزند.

مسأله 2221- اگر ملكى را اجاره كند و بعد از گذشتن مقدارى از مدت اجاره به طورى خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد يا قابل استفاده اى كه شرط كرده اند نباشد، اجاره مدتى كه باقيمانده باطل مى شود و مى تواند اجاره مدت گذشته را به هم بزند و «اجرة المثل»؛ يعنى اجرت معمولى آن مدت را بدهد.

مسأله 2222- اگر خانه اى را كه مثلًا دو اطاق دارد اجاره دهد و يك اطاق آن خراب شود، چنانچه فوراً آن را بسازد و هيچ مقدار از استفاده آن از بين نرود اجاره باطل نمى شود و مستأجر هم نمى تواند اجاره را به هم بزند، ولى اگر ساختن آن به قدرى طول بكشد كه مقدارى از استفاده مستأجر از بين برود اجاره نسبت به آن مقدار باطل مى شود و مستأجر مى تواند اجاره تمام مدت را به هم بزند و براى استفاده اى كه كرده (اجرة المثل) بدهد.

توضيح المسائل، ص: 476

مسأله 2223- اگر اجاره دهنده يا مستأجر بميرد، اجاره باطل نمى شود، ولى اگر خانه، مال اجاره دهنده نباشد؛ مثلًا ديگرى وصيت كرده باشد كه تا او زنده است منفعت خانه مال او باشد، چنانچه آن خانه را اجاره دهد و پيش از تمام شدن مدت اجاره بميرد، از وقتى كه مرده اجاره باطل است و اگر مالك فعلى آن اجاره را امضا كند صحيح مى شود و وجه اجاره مدتى كه بعد از مردن اجاره

دهنده باقى مانده به مالك فعلى بر مى گردد.

مسأله 2224- اگر صاحب كار بنّا را وكيل كند كه براى او عمله بگيرد، چنانچه بنّا كمتر از مقدارى كه از صاحب كار مى گيرد به عمله بدهد، زيادى آن بر او حرام است و بايد آن را به صاحب كار بدهد، ولى اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند و براى خود اختيار بگذارد كه خودش بسازد يا به ديگرى بدهد در صورتى كه مقدارى خودش كار كرده و باقى را به كمتر از مقدارى كه اجير شده به ديگرى بدهد، زيادى آن براى او حلال مى باشد.

مسأله 2225- اگر رنگرز قرار بگذارد كه مثلًا پارچه را با نيل رنگ كند چنانچه عمداً با رنگ ديگر رنگ نمايد، حق ندارد چيزى بگيرد وليكن اگر اشتباهاً و به خيال اينكه اجير بر آن شده است اقدام كرده باشد احتياط بر تصالح است.

توضيح المسائل، ص: 477

احكام جعاله

مسأله 2226- جعاله آن است كه انسان قرار بگذارد در مقابل كارى كه براى او انجام مى دهند مال معينى بدهد، مثلًا بگويد هر كس گمشده مرا پيدا كند، ده تومان به او مى دهم، و به كسى كه اين قرار را مى گذارد (جاعل) و به كسى كه كار را انجام مى دهد (عامل) مى گويند. و فرق بين جعاله و اجاره اين است كه در اجاره بعد از خواندن صيغه، اجير بايد عمل را انجام دهد و كسى هم كه او را اجير كرده اجرت را به او بدهكار مى شود، ولى در جعاله اگر چه عامل شخص معين باشد مى تواند مشغول عمل نشود و تا عمل را انجام ندهد، جاعل بدهكار نمى شود.

مسأله 2227- جاعل بايد بالغ و

عاقل باشد و از روى قصد و اختيار قرارداد كند و شرعاً بتواند در مال خود تصرف نمايد؛ بنابر اين جعاله آدم سفيه- كسى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند- صحيح نيست.

مسأله 2228- كارى را كه (جاعل) مى گويد براى او انجام دهند، بايد حرام يا بى فائده يا از واجباتى كه شرعاً لازم است مجاناً آورده شود، نباشد پس اگر بگويد هر كس شراب بخورد يا در شب به جاى تاريكى برود يا نماز واجب خود را بخواند ده تومان به او مى دهم جعاله صحيح نيست.

مسأله 2229- اگر مالى را كه قرار مى گذارد بدهد معين كند؛ مثلًا بگويد

توضيح المسائل، ص: 478

هر كس اسب مرا پيدا كند، اين گندم را به او مى دهم، لازم نيست بگويد آن گندم مال كجا است و قيمت آن چيست و اگر مال را معين نكند؛ مثلًا بگويد كسى كه اسب مرا پيدا كند، ده من گندم به او مى دهم، لازم نيست خصوصيات آن را كاملًا معين نمايد.

مسأله 2230- اگر «جاعل» مزد معينى براى كار قرار ندهد؛ مثلًا بگويد هر كس بچه مرا پيدا كند پولى به او مى دهم و مقدار آن را معين نكند، چنانچه كسى آن عمل را انجام دهد، بايد مزد او را به مقدارى كه كار او در نظر مردم ارزش دارد اجرة المثل بدهد.

مسأله 2231- اگر «عامل» پيش از قرارداد كار را انجام داده باشد يا بعد از قرارداد به قصد اينكه پول نگيرد انجام دهد، مستحق (جعل) نمى باشد.

مسأله 2232- پيش از آنكه «عامل» شروع به كار كند «جاعل» مى تواند «جعاله» را به هم بزند.

مسأله 2233- بعد از آنكه «عامل» شروع به كار كرد،

اگر «جاعل» بخواهد جعاله را به هم بزند بدون موافقت عامل اشكال دارد و در صورت موافقت ضامن اجرة المثل كار عامل است.

مسأله 2234- «عامل» مى تواند عمل را ناتمام بگذارد، ولى اگر تمام نكردن عمل اسباب ضرر «جاعل» شود، بايد آن را تمام نمايد؛ مثلًا اگر كسى بگويد هر كس چشم مرا عمل كند فلان مقدار به او مى دهم و دكتر جراحى شروع به عمل كند، چنانچه طورى باشد كه اگر عمل را تمام نكند، چشم معيوب مى شود، بايد آن را تمام نمايد و در صورتى كه ناتمام بگذارد، حقى بر «جاعل» ندارد و ضامن عيبى است كه بر جاعل وارد مى شود.

توضيح المسائل، ص: 479

مسأله 2235- اگر «عامل» كار را ناتمام بگذارد، چنانچه آن كار مثل پيدا كردن اسب است كه تا تمام نشود، براى «جاعل» فائده ندارد «عامل» نمى تواند چيزى را مطالبه كند و همچنين است اگر «جاعل» مزد را براى تمام كردن «عمل» قرار بگذارد؛ مثلًا بگويد هر كس لباس مرا بدوزد، ده تومان به او مى دهم، ولى اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل كه انجام گيرد، براى آن مقدار مزد بدهد، «جاعل) بايد مزد مقدارى را كه انجام شده «به عامل» بدهد، اگر چه احتياط اين است كه به طور مصالحه يكديگر را راضى نمايند.

توضيح المسائل، ص: 481

احكام مزارعه

مسأله 2236- مزارعه عقدى است لازم كه مالك با زارع به اين قسم معامله كند كه مثلًا زمين را در اختيار او بگذارد تا زراعت كند در مقابل سهمى از محصول زمين.

مسأله 2237- مزارعه چند شرط دارد:

«اول» آنكه عقد مزارعه انجام گيرد؛ بدين ترتيب كه صاحب زمين به زارع بگويد: زمين

را براى زراعت به تو واگذار كردم و زارع هم بگويد قبول كردم يا بدون اينكه حرفى بزنند مالك، زمين را به زارع به قصد زراعت واگذار كند و زارع قبول نمايد و همچنين جايز است مالك اذن دهد كه زارع در زمين كشت كند يا از او بخواهد تا كشت كند؛ وليكن نه مجاناً، بلكه در مقابل سهمى از محصول زمين كه در اين صورت مزارعه اذنى بوده و مانند جعاله عقد جايز است.

«دوم» صاحب زمين و زارع هر دو مكلف و عاقل باشند، با قصد و اختيار خود مزارعه را انجام دهند و سفيه نباشند يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند.

«سوم» مالك و زارع از تمام حاصل زمين ببرند، پس اگر مثلًا شرط كنند كه آنچه اول يا آخر مى رسد، مال يكى از آنان باشد مزارعه باطل است.

«چهارم» سهم هر كدام نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها باشد، پس اگر

توضيح المسائل، ص: 482

مالك بگويد: در اين زمين زراعت كن و هر چه مى خواهى به من بده صحيح نيست و همچنين است اگر مقدار معينى از حاصل را مثلًا ده من فقط براى زارع يا مالك قرار دهند.

«پنجم» مدتى را كه بايد زمين در اختيار زارع باشد معين كنند و بايد مدت به قدرى باشد كه در آن مدت به دست آمدن حاصل ممكن باشد و اگر اول مدت را روز معينى و آخر مدت را رسيدن حاصل قرار دهند كافى است.

«ششم» زمين قابل زراعت باشد و اگر زراعت در آن ممكن نباشد اما بتوانند كارى كنند كه زراعت ممكن شود، مزارعه صحيح است.

«هفتم» اگر منظور هر كدام از آنان

زراعت مخصوصى است، چيزى را كه زارع بايد بكارد معين كنند، ولى اگر زراعت معينى را در نظر ندارند يا زراعتى را كه هر دو در نظر دارند معلوم است، لازم نيست آن را معين نمايند.

«هشتم» مالك، زمين را معين كند، ولى در مزارعه ادنى كسى كه چند قطعه زمين دارد و با هم تفاوت دارند، اگر به زارع بگويد: در يكى از اين زمينها زراعت كن و آن را معين نكند مزارعه صحيح است.

«نهم» خرجى را كه هر كدام از آنان بايد بكند معين نمايند، ولى اگر خرجى را كه هر كدام بايد بكند معلوم باشد لازم نيست آن را معين نمايند و مى شود مزارعه ميان بيش از دو نفر باشد به گونه اى كه مثلًا بذر از يكى و زمين از ديگرى و زراعت و يا ابزار آن از سومى باشد.

مسأله 2238- اگر مالك با زارع قرار بگذارد كه مقدارى از حاصل براى او باشد و بقيه را بين خودشان قسمت كنند، مزارعه اشكال دارد هر چند بدانند كه بعد از برداشتن آن مقدار چيزى باقى مى ماند؛ وليكن اگر قرار بگذارند كه مقدار بذرى كه كاشته شده و هزينه هاى تعمير و آماده سازى وماليات و مانند آن را

توضيح المسائل، ص: 483

استثناء كرده و مابقى را تقسيم كند اشكال ندارد.

مسأله 2239- اگر مدت مزارعه تمام شود و حاصل به دست نيايد، چنانچه مالك راضى شود كه با اجاره يا بدون اجاره زراعت در زمين او بماند و زارع هم راضى باشد مانعى ندارد و اگر مالك راضى نشود، مى تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند و اگر براى چيدن زراعت ضررى به زارع

برسد لازم نيست عوض آن را به او بدهد، ولى زارع اگر چه راضى شود كه به مالك چيزى بدهد نمى تواند مالك را مجبور كند كه زراعت در زمين او بماند.

مسأله 2240- اگر بواسطه پيشامدى زراعت در زمين ممكن نباشد؛ مثلًا آب از زمين قطع شود، مزارعه به هم مى خورد و اگر زارع بدون عذر زراعت نكند چنانچه زمين در تصرف او بوده و مالك در آن تصرفى نداشته است، بايد اجاره آن مدت را به مقدار معمول به مالك بدهد.

مسأله 2241- مالك و زارع در مزارعه عقدى بدون رضايت يكديگر نمى توانند مزارعه را به هم بزنند و در مزارعه اذنى اگر مالك به قصد مزارعه زمين را به كسى واگذار كند اگر بدون رضايت ديگرى معامله را به هم بزند چنانچه بذر از مالك زمين باشد بايد سهم عامل را از محصول در صورت ظهور محصول و در صورت عدم ظهور محصول مزد كار او را بپردازد و اگر در ضمن عقد مزارعه شرط كرده باشند كه هر دو يا يكى از آنان حقّ به هم زدن معامله را داشته باشند، مى توانند مطابق قرارى كه گذاشته اند معامله را به هم بزنند و همچنين اگر يكى از دو طرف مخالف آنچه بر او شرط شده است عمل نمايد طرف ديگر مى تواند مزارعه را به هم بزند.

مسأله 2242- در مزارعه عقدى اگر بعد از قرارداد مزارعه مالك يا زارع بميرد مزارعه به هم نمى خورد و وارثشان به جاى آنان است، ولى اگر مزارعه

توضيح المسائل، ص: 484

اذنى بوده و يا در مزارعه عقدى زارع بميرد و قرارداد كرده باشند كه خود زارع زراعت را انجام دهد، مزارعه

به هم مى خورد و چنانچه زراعت نمايان شده باشد، بايد سهم او را به ورثه اش بدهند و حقوق ديگرى هم كه زارع داشته ورثه او ارث مى برند، ولى نمى توانند مالك را مجبور كنند كه زراعت در زمين او باقى بماند.

مسأله 2243- اگر بعد از زراعت بفهمند كه عقد مزارعه باطل بوده است چنانچه تخم مال مالك بوده حاصلى هم كه به دست مى آيد مال او است و بايد مزد زارع و مخارجى را كه كرده و كرايه گاو يا حيوان ديگرى را كه مال زارع بوده و در آن زمين كار كرده به او بدهد و اگر تخم مال زارع بوده زراعت هم مال او است و بايد اجاره زمين و خرجهايى را كه مالك كرده و كرايه گاو يا حيوان ديگرى را كه مال او بوده و در آن زراعت كار كرده به او بدهد.

مسأله 2244- اگر تخم مال زارع باشد و بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده، چنانچه مالك و زارع راضى شوند كه با اجرت يا بى اجرت زراعت در زمين بماند اشكال ندارد و اگر مالك راضى نشود پيش از رسيدن زراعت هم مى تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند و زارع اگر چه راضى شود چيزى به مالك بدهد، نمى تواند او را مجبور كند كه زراعت در زمين او بماند و نيز مالك نمى تواند زارع را مجبور كند كه اجاره بدهد و زراعت را در زمين خود باقى بگذارد.

مسأله 2245- اگر بعد از جمع كردن حاصل و تمام شدن مدت مزارعه ريشه زراعت در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه حاصل دهد، چنانچه مالك با

زارع شرط اشتراك را در ريشه نكرده باشد، حاصل سال دوم مال مالك بذر است.

توضيح المسائل، ص: 485

احكام مُساقات

مسأله 2246- اگر انسان با كسى به اين قسم معامله كند كه درختهاى ميوه اى را كه ميوه آن مال خود او است يا اختيار ميوه هاى آن با او است تا مدت معينى به آن كس واگذار كند كه تربيت نمايد و آب دهد و به مقدارى كه قرار مى گذارند از ميوه آن بردارد، اين معامله را عقد مساقات مى گويند كه همانند عقد مزارعه عقدى لازم است و مى تواند مانند مزارعه اذنى نيز انجام گيرد.

مسأله 2247- مساقات عقدى در درختهايى كه ميوه نمى دهد مثل بيد و چنار صحيح نيست و در مثل درخت حنا كه از برگ آن استفاده مى كنند اشكال ندارد.

مسأله 2248- در معامله مساقات لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر صاحب درخت به قصد مساقات آن را واگذار كند و كسى كه كار مى كند به همين قصد مشغول كار شود، معامله صحيح است.

مسأله 2249- مالك و كسى كه تربيت درختها را به عهده مى گيرد، بايد مكلف و عاقل باشند و كسى آنها را مجبور نكرده باشد و نيز مالك بايد سفيه نباشد؛ يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكند.

مسأله 2250- مدت مساقات بايد معلوم باشد و اگر اول آن را معين كنند

توضيح المسائل، ص: 486

و آخر آن را موقعى قرار دهند كه ميوه آن سال به دست مى آيد صحيح است.

مسأله 2251- بايد سهم هر كدام نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها باشد و اگر قرار بگذارند كه مثلًا صد من از ميوه ها مال مالك و بقيه مال كسى باشد كه كار مى كند معامله

باطل است.

مسأله 2252- بايد قرار معامله مساقات را پيش از ظاهر شدن ميوه بگذارند و اگر بعد از ظاهر شدن ميوه و پيش از رسيدن آن قرار بگذارند، پس اگر كارى مانند آبيارى كه براى تربيت درخت لازم است باقى نمانده باشد معامله صحيح نيست، اگر چه احتياج به كارى مانند چيدن ميوه و نگهدارى آن داشته باشد، ولى اگر كارى كه براى تربيت درخت لازم است باقى مانده باشد، معامله صحيح است.

مسأله 2253- معامله مساقات در بوته خربزه و خيار و مانند اينها بنابر اظهر صحيح است.

مسأله 2254- درختى كه از آب باران يا رطوبت زمين استفاده مى كند و به آبيارى احتياج ندارد، اگر به كارهاى ديگرى مانند بيل زدن و كود دادن محتاج باشد، معامله مساقات در آن صحيح است.

مسأله 2255- در مساقات عقدى، با رضايت يكديگر مى توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر در ضمن قرارداد مساقات شرط كنند كه هر دو يا يكى از آنان حقّ به هم زدن معامله را داشته باشند، مطابق قرارى كه گذاشته اند به هم زدن معامله اشكال ندارد و اگر در ضمن معامله مساقات شرطى كنند و آن شرط عملى نشود، كسى كه براى نفع او شرط كرده اند، مى تواند معامله را به هم بزند.

توضيح المسائل، ص: 487

مسأله 2256- در مساقات عقدى اگر مالك بميرد، معامله مساقات به هم نمى خورد و ورثه اش به جاى او هستند.

مسأله 2257- اگر كسى كه تربيت درختها به او واگذار شده بميرد، چنانچه در عقد شرط نكرده باشند كه خودش آنها را تربيت كند، ورثه اش به جاى او هستند و چنانچه خودشان عمل را انجام ندهند و اجير هم نگيرند

حاكم شرع از مال ميّت اجير مى گيرد و حاصل را بين ورثه ميّت و مالك قسمت مى كند و اگر قرار كرده باشند كه خود او درختها را تربيت نمايد، با مردن او معامله به هم مى خورد و همچنين در مساقات اذنى با مردن يكى از دو طرف به هم مى خورد و همانگونه كه در مزارعه گفته شد اگر ميوه درختان نمايان شده باشد سهم باغبان در آن است و اگر قبل از آن باشد مزد كار و هزينه هايى را كرده است بايد پرداخت كند.

مسأله 2258- اگر شرط كند كه تمام حاصل براى مالك باشد، مساقات باطل است و ميوه مال مالك مى باشد و كسى كه كار مى كند نمى تواند مطالبه اجرت نمايد، ولى اگر باطل بودن مساقات به جهت ديگر باشد، مالك بايد مزد آبيارى و كارهاى ديگر را به مقدار معمول به كسى كه درختها را تربيت كرده بدهد.

مسأله 2259- اگر زمينى را به ديگرى واگذار كند كه در آن درخت بكارد و آنچه عمل مى آيد مال هر دو باشد اظهر اين است كه معامله صحيح است و به آن (مغارسه) مى گويند وبهتر آن است كه دو طرف با هم صلح و سازش كنند.

توضيح المسائل، ص: 488

كسانى كه از تصرف در مال خود ممنوعند

مسأله 2260- بچه اى كه بالغ نشده شرعاً نمى تواند در مال خود تصرف كند و نشانه بالغ شدن يكى از سه چيز است:

«اول» روييدن موى درشت در زير شكم بالاى عورت.

«دوم» بيرون آمدن منى.

«سوم» تمام شدن پانزده سال قمرى در مرد و تمام شدن نه سال قمرى در زن.

مسأله 2261- روييدن موى درشت در صورت و پشت لب و در سينه و زير بغل و درشت شدن صدا و

مانند اينها نشانه بالغ شدن نيست، مگر اينكه انسان به واسطه اينها به بالغ شدن يقين كند.

مسأله 2262- ديوانه و مفلس؛ يعنى كسى كه به جهت مطالبه طلبكاران از طرف حاكم شرع از تصرف در مال خود ممنوع است و سفيه؛ يعنى كسى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند، نمى توانند در مال خود تصرف نمايند.

مسأله 2263- كسى كه گاهى عاقل و گاهى ديوانه است، تصرفى كه در موقع ديوانگى در مال خود مى كند، صحيح نيست.

مسأله 2264- انسان مى تواند در مرض الموت كه به سبب آن مرض از دنيا مى رود و متصل به زمان مرگ اوست هر قدر از مال خود را به مصرف خود و عيال و مهمان و كارهايى كه اسراف شمرده نمى شود برساند و اظهر اين است كه اگر مال خود را به كسى ببخشد يا ارزانتر از قيمت بفروشد اگر بيشتر از ثلث باشد اجازه ورثه را لازم دارد.

توضيح المسائل، ص: 489

احكام وكالت

وكالت آن است كه انسان كارى را كه مى تواند در آن دخالت كند، به ديگرى واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد، مثلًا كسى را وكيل كند كه خانه او را بفروشد يا زنى را براى او عقد نمايد، پس آدم سفيه؛ چون حق ندارد در مال خود تصرف كند، نمى تواند براى فروش آن كسى را وكيل نمايد.

مسأله 2265- در وكالت لازم نيست صيغه بخوانند و اگر انسان به ديگرى بفهماند كه او را وكيل كرده و او هم بفهماند قبول نموده، مثلًا مال خود را به كسى بدهد كه براى او بفروشد و او مال را بگيرد وكالت صحيح است.

مسأله 2266- اگر انسان كسى را

كه در شهر ديگر است وكيل نمايد و براى او وكالت نامه بفرستد و او قبول كند، اگر چه وكالت نامه بعد از مدتى برسد وكالت صحيح است.

مسأله 2267- موكل يعنى كسى كه ديگرى را وكيل مى كند و نيز كسى كه وكيل مى شود، بايد عاقل باشند و از روى قصد و اختيار اقدام كنند و در موكل بلوغ نيز معتبر است.

مسأله 2268- كارى را كه انسان نمى تواند شرعاً انجام دهد نمى تواند براى انجام آن از طرف ديگرى وكيل شود، مثلًا كسى كه در احرام حج است، چون نبايد صيغه عقد زناشويى را بخواند و اگر بخواند باطل است نمى تواند

توضيح المسائل، ص: 490

براى خواندن صيغه از طرف ديگرى وكيل شود.

مسأله 2269- اگر انسان كسى را براى انجام تمام كارهاى خودش وكيل كند صحيح است، ولى اگر براى يكى از كارهاى خود وكيل نمايد و آن كار را معين نكند وكالت صحيح نيست.

مسأله 2270- اگر وكيل را عزل كند؛ يعنى از كار بر كنار نمايد، بعد از آنكه خبر به او رسيد نمى تواند آن كار را انجام دهد، ولى اگر پيش از رسيدن خبر، آن كار را انجام داده باشد صحيح است.

مسأله 2271- وكيل مى تواند از وكالت كناره گيرى كند اگر چه موكل غائب باشد.

مسأله 2272- وكيل نمى تواند براى انجام كارى كه به او واگذار شده ديگرى را وكيل نمايد، ولى اگر موكل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد به هر طورى كه به او دستور داده، مى تواند رفتار نمايد، پس اگر گفته باشد براى من وكيل بگير، بايد از طرف او وكيل بگيرد و نمى تواند كسى را از طرف خودش وكيل كند.

مسأله 2273- اگر وكيل

با اجازه موكّل كسى را از طرف او وكيل كند، نمى تواند آن وكيل را عزل نمايد و اگر وكيل اول بميرد، يا موكّل او را عزل كند وكالت دومى باطل نمى شود.

مسأله 2274- اگر وكيل با اجازه موكّل، كسى را از طرف خودش وكيل كند، موكّل و وكيل اول مى توانند آن وكيل را عزل كنند و اگر وكيل اول بميرد يا عزل شود، وكالت دومى باطل مى شود.

مسأله 2275- اگر چند نفر را براى انجام كارى وكيل كند و به آنها اجازه

توضيح المسائل، ص: 491

دهد كه هر كدام به تنهايى در آن كار اقدام كنند، هر يك از آنان مى تواند آن كار را انجام دهد و چنانچه يكى از آنان بميرد وكالت ديگران باطل نمى شود، ولى اگر نگفته باشد كه با هم يا به تنهايى انجام دهند يا گفته باشد كه با هم انجام دهند، نمى توانند به تنهايى اقدام نمايند و در صورتى كه يكى از آنان بميرد وكالت ديگران باطل مى شود.

مسأله 2276- اگر وكيل يا موكل بميرد، وكالت باطل مى شود و نيز اگر چيزى كه براى تصرف در آن وكيل شده است از بين برود؛ مثلًا گوسفندى كه براى فروش آن وكيل شده بميرد، وكالت باطل مى شود و اگر يكى از آنها ديوانه يا بيهوش شود در زمان ديوانگى يا بيهوشى وكالت اثرى ندارد اما بطلان وكالت به نحوى كه بعد از برطرف شدن ديوانگى و بيهوشى نيز نتواند عمل را انجام دهد محل اشكال است، بلكه اظهر عدم بطلان است.

مسأله 2277- اگر انسان كسى را براى كارى وكيل كند و چيزى را براى او قرار بگذارد بعد از انجام آن كار، چيزى را كه قرار

گذاشته بايد به او بدهد.

مسأله 2278- اگر وكيل در نگهدارى مالى كه در اختيار او است كوتاهى نكند و غير از تصرفى كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگرى در آن ننمايد و اتفاقاً آن مال از بين برود، ضامن نيست.

مسأله 2279- اگر وكيل در نگهدارى مالى كه در اختيار او است كوتاهى كند يا غير از تصرفى كه به او اجازه داده اند تصرف ديگرى در آن بنمايد و آن مال از بين برود، ضامن است، پس اگر لباسى را كه گفته اند بفروش، بپوشد و آن لباس تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

توضيح المسائل، ص: 492

مسأله 2280- اگر وكيل غير از تصرفى كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگرى در مال بكند، مثلًا لباسى را كه گفته اند بفروش، بپوشد و بعداً تصرفى را كه به او اجازه داده اند بنمايد، آن تصرف صحيح است.

توضيح المسائل، ص: 493

احكام قرض

قرض دادن از كارهاى مستحبى است كه در آيات قرآن و اخبار، راجع به آن زياد سفارش شده است. از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه هر كس به برادر مسلمان خود قرض بدهد مال او زياد مى شود و ملائكه بر او رحمت مى فرستند و اگر با بدهكار خود مدارا كند، بدون حساب و بسرعت از صراط مى گذرد و كسى كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و ندهد بهشت بر او حرام مى شود.

مسأله 2281- در قرض لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر چيزى را به نيّت قرض به كسى بدهد و او هم به همين قصد بگيرد، صحيح است.

مسأله 2282- هر وقت بدهكار بدهى خود را بدهد، طلبكار بايد قبول نمايد.

مسأله 2283- اگر

در صيغه قرض براى پرداخت آن مدتى قرار دهند احتياط واجب آن است كه طلبكار پيش از تمام شدن آن مدت طلب خود را مطالبه نكند، ولى اگر مدت نداشته باشد طلبكار هر وقت بخواهد مى تواند طلب خود را مطالبه نمايد.

مسأله 2284- اگر طلبكار طلب خود را مطالبه كند، چنانچه بدهكار بتواند بدهى خود را بدهد، بايد فوراً آن را بپردازد و اگر تأخير بيندازد گناهكار است.

توضيح المسائل، ص: 494

مسأله 2285- اگر بدهكار غير از خانه اى كه در آن نشسته و اثاثيه منزل و چيزهاى ديگرى كه به آنها احتياج دارد، چيزى نداشته باشد، طلبكار نمى تواند طلب خود را از او مطالبه نمايد، بلكه بايد صبر كند تا بتواند بدهى خود را بدهد.

مسأله 2286- كسى كه بدهكار است و نمى تواند بدهى خود را بدهد، چنانچه بتواند كاسبى كند، واجب است كسب كند و بدهى خود را بدهد.

مسأله 2287- كسى كه دسترسى به طلبكار خود ندارد، چنانچه اميد نداشته باشد كه او را پيدا كند، بايد طلب او را با اذن حاكم شرع به فقير بدهد و يا به حاكم شرع و يا وكيل وى برساند و اگر طلبكار او سيد نباشد، احتياط مستحب آن است كه طلب او را به سيد فقير ندهد.

مسأله 2288- اگر مال ميّت بيشتر از خرج واجب كفن و دفن و بدهى او نباشد، بايد مالش را به همين مصرفها برسانند و به وارث او چيزى نمى رسد.

مسأله 2289- اگر كسى مقدارى سكه طلا يا نقره قرض كند و قيمت آن كم شود، چنانچه همان مقدار را كه گرفته پس بدهد كافى است و اگر قيمت آن زيادتر گردد لازم است همان

مقدار را كه گرفته بدهد، ولى در هر دو صورت اگر بدهكار و طلبكار به غير آن راضى شوند اشكال ندارد.

مسأله 2290- اگر مالى را كه قرض كرده از بين نرفته باشد و صاحب مال آن را مطالبه كند، لازم نيست كه بدهكار همان مال را به او بدهد.

مسأله 2291- اگر كسى كه قرض مى دهد شرط كند كه زيادتر از مقدارى كه مى دهد بگيرد، مثلًا يك من گندم بدهد و شرط كند كه يك من و پنج سير بگيرد يا ده عدد تخم مرغ بدهد كه يازده تا بگيرد ربا و حرام است، بلكه اگر

توضيح المسائل، ص: 495

قرار بگذارد كه بدهكار كارى براى او انجام دهد يا چيزى را كه قرض كرده با مقدارى جنس ديگر پس دهد، مثلًا شرط كند يك تومانى را كه قرض كرده با يك كبريت پس دهد، ربا و حرام است و نيز اگر با او شرط كند كه چيزى را كه قرض مى گيرد به طور مخصوصى پس دهد، مثلًا مقدارى طلاى نساخته به او بدهد و شرط كند كه ساخته پس بگيرد، باز هم ربا و حرام مى باشد، ولى اگر بدون اينكه شرط كند، خود بدهكار زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد اشكال ندارد، بلكه مستحب است.

مسأله 2292- ربا دادن مثل ربا گرفتن حرام است ولى كسى كه قرض ربايى گرفته است اگر زياده را به عنوان شرط در ضمن عقد قرض قرار داده باشد مالك مالى را كه قرض گرفته مى شود و مى تواند در آن تصرف كند، ولى طلبكار حق مطالبه مقدار زيادى را كه رباست ندارد.

مسأله 2293- اگر گندم يا چيزى مانند آن را به طور

قرض ربايى به نحوى كه گفته شد بگيرد و با آن زراعت كند حاصلى را كه از آن به دست مى آيد مالك مى شود و مى تواند تصرف كند.

مسأله 2294- اگر لباسى را بخرد و بعداً از پولى كه به قرض ربايى گرفته يا از پول حلالى كه مخلوط با ربا است به صاحب لباس بدهد معامله صحيح است و مالك آن لباس مى شود و پوشيدن آن لباس و نماز خواندن با آن اشكال ندارد هر چند ذمه او براى فروشنده لباس مشغول است، ولى اگر به فروشنده بگويد كه اين لباس را با اين پول مى خرم معامله در مقدار مال حرام باطل است و پوشيدن آن لباس حرام است و نماز هم با آن به تفصيلى كه در لباس نماز گزار بيان شده اشكال دارد.

توضيح المسائل، ص: 496

مسأله 2295- اگر انسان مقدارى پول به تاجر بدهد كه در شهر ديگر از طرف او كمتر بگيرد، اشكال ندارد و اين را صرف برات مى گويند.

مسأله 2296- اگر مقدارى پول به كسى بدهد كه بعد از چند روز در شهر ديگر زيادتر بگيرد، مثلًا نهصد و نود تومان بدهد كه بعد از ده روز در شهر ديگر هزار تومان بگيرد ربا و حرام است، ولى اگر كسى كه زيادى را مى گيرد در مقابل زيادى جنس بدهد يا عملى انجام دهد در صورتى كه شرط در ضمن قرض نباشد اشكال ندارد و اما در اسكناسهاى معمولى كه از قسم شمردنيها است ريال ايرانى را به دينار عراقى بفروشد كه خريدار دينار عراقى را در شهر ديگر بدهد و قيمت دينارها در آن شهر زيادتر از ريالى باشد كه به او

داده اشكالى ندارد.

مسأله 2297- اگر كسى از ديگرى طلبى دارد كه از جنس طلا و نقره نيست مى تواند آن را به شخص بدهكار يا ديگرى به كمتر فروخته و وجه آن را نقداً بگيرد، بنابر اين در زمان حاضر برات يا سفته هايى كه طلبكار از بدهكار گرفته است مى تواند آنها را به بانك يا به شخص ديگر به كمتر از طلب خود- كه در عرف آن را نزول كردن گويند- بفروشد و باقى وجه را نقداً بگيرد.

توضيح المسائل، ص: 497

احكام حواله دادن

مسأله 2298- اگر انسان طلبكار خود را حواله بدهد كه طلب خود را از ديگرى بگيرد و طلبكار قبول نمايد، بعد از آنكه حواله با شرائطى كه بعداً گفته مى شود درست شد، كسى كه به او حواله شده بدهكار مى شود و ديگر طلبكار نمى تواند طلبى را كه دارد از بدهكار اولى مطالبه نمايد.

مسأله 2299- بدهكار و طلبكار بايد مكلف و عاقل باشند و كسى آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند؛ يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند و معتبر است نيز بدهكار و طلبكار مفلس نباشند، ولى اگر حواله بر شخص برئ باشد حواله دهنده اگر چه مفلّس باشد اشكال ندارد.

مسأله 2300- حواله دادن بر كسى كه بدهكار نيست در صورتى صحيح است كه او قبول كند و نيز اگر انسان بخواهد به كسى كه جنسى بدهكار است جنس ديگرى را حواله دهد مثلًا به كسى كه جو بدهكار است گندم حواله دهد تا او قبول نكند حواله صحيح نيست.

مسأله 2301- موقعى كه انسان حواله مى دهد بايد بدهكار باشد، پس اگر بخواهد از كسى قرض كند تا وقتى از

او قرض نكرده؛ بنابر احتياط واجب نمى تواند او را به كسى حواله دهد كه آنچه را بعداً قرض مى دهد از آن كس بگيرد.

توضيح المسائل، ص: 498

مسأله 2302- حواله دهنده و طلبكار بايد مقدار حواله و جنس آن را بدانند، پس اگر مثلًا ده من گندم و ده تومان پول به يك نفر بدهكار باشد و به او بگويد يكى از دو طلب خود را از فلانى بگير و آن را معين نكند، حواله درست نيست.

مسأله 2303- اگر بدهى واقعاً معين باشد، ولى بدهكار و طلبكار در موقع حواله دادن مقدار آن يا جنس آن را ندانند، حواله صحيح است، مثلًا اگر طلب كسى را در دفتر نوشته باشد و پيش از ديدن دفتر حواله بدهد و بعد دفتر را ببيند و به طلبكار مقدار طلبش را بگويد، حواله صحيح مى باشد.

مسأله 2304- طلبكار مى تواند حواله را قبول نكند اگر چه كسى كه به او حواله شده فقير نباشد و در پرداختن حواله هم كوتاهى ننمايد.

مسأله 2305- اگر كسى كه به حواله دهنده بدهكار نيست، حواله را قبول كند پيش از پرداختن حواله نمى تواند مقدار حواله را از حواله دهنده بگيرد و اگر طلبكار طلب خود را به مقدار كمتر صلح كند كسى كه برئ بوده و حواله را قبول كرده، فقط همان مقدار را مى تواند از حواله دهنده مطالبه نمايد.

مسأله 2306- بعد از آنكه حواله واقع شد، حواله دهنده و كسى كه به او حواله شده، نمى توانند حواله را به هم بزنند و هر گاه كسى كه به او حواله شده در موقع حواله فقير نباشد اگر چه بعداً فقير شود طلبكار نيز نمى تواند حواله را

به هم بزند و همچنين است اگر موقع حواله فقير باشد و طلبكار بداند فقير است، ولى اگر نداند فقير است و بعد بفهمد اگر چه در آن وقت مالدار شده باشد طلبكار مى تواند حواله را به هم بزند و طلب خود را از حواله دهنده بگيرد.

توضيح المسائل، ص: 499

مسأله 2307- اگر بدهكار و طلبكار و كسى كه به او حواله شده يا يكى از آنان براى خود حق به هم زدن حواله را قرار دهند، مطابق قرارى كه گذاشته اند مى توانند حواله را به هم بزنند.

مسأله 2308- اگر حواله دهنده خودش طلب طلبكار را بدهد چنانچه به خواهش كسى كه به او حواله شد و مديون حواله دهنده بوده داده است مى تواند چيزى را كه داده از او بگيرد و اگر بدون خواهش و يا خواهش او اداء به نحو تبرعى باشد يا اينكه كسى كه به او حواله شده مديون حواله دهنده نبوده نمى تواند چيزى را كه به طلبكار داده از او مطالبه نمايد.

توضيح المسائل، ص: 501

احكام رهن

مسأله 2309- رهن آن است كه بدهكار مقدارى از مال خود را نزد طلبكار بگذارد كه اگر طلب او را ندهد طلبش را از آن مال به دست آورد.

مسأله 2310- در رهن لازم نيست صيغه بخوانند و همين قدر كه بدهكار مال خود را به قصد گرو به طلبكار بدهد و طلبكار به همين قصد بگيرد رهن صحيح است.

مسأله 2311- گرو دهنده و كسى كه مال را گرو مى گيرد بايد مكلف و عاقل باشند و كسى آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد گرو دهنده مفلس و سفيه نباشد و معناى مفلّس و سفيه در مسأله

(2262) گذشت.

مسأله 2312- انسان مالى را مى تواند گرو بگذارد كه شرعاً بتواند در آن تصرف كند و اگر مال كس ديگر را با اجازه او گرو بگذارد صحيح است.

مسأله 2313- چيزى را كه گرو مى گذارند، بايد خريد و فروش آن صحيح باشد، پس اگر شراب و مانند آن را گرو بگذارند درست نيست.

مسأله 2314- منافع چيزى را كه گرو مى گذارند مال كسى است كه آن را گرو گذاشته است.

مسأله 2315- طلبكار نمى تواند مالى را كه گرو گرفته، بدون اجازه بدهكار ملك كسى كند، مثلًا ببخشد يا بفروشد، ولى اگر آن را ببخشد يا بفروشد بعد بدهكار اجازه نمايد اشكال ندارد.

توضيح المسائل، ص: 502

مسأله 2316- اگر طلبكارى چيزى را كه گرو برداشته با اجازه بدهكار بفروشد پول آن هم مثل خود مال، گرو مى باشد و همچنين است در صورتى كه بى اجازه او بفروشد و بعد بدهكار امضا كند يا آنكه خود بدهكار آن چيز را با اجازه طلبكار بفروشد كه عوض آن گرو باشد و در صورتى كه بى اجازه او باشد آن چيز به گرو بودن خود باقى مى ماند.

مسأله 2317- اگر موقعى كه بايد بدهى خود را بدهد طلبكار مطالبه كند و او ندهد طلبكار در صورتى كه وكالت در فروش داشته باشد مى تواند مالى را كه گرو برداشته بفروشد و طلب خود را بردارد و در صورتى كه وكالت نداشته باشد لازم است از بدهكار اجازه بگيرد، وليكن اگر بدهكار اجازه ندهد و از پرداخت بدهى نيز امتناع كند طلبكار مى تواند آن را بفروشد و بدهى خويش را بردارد و اگر دسترسى به طلبكار نداشته باشد تا از وى اجازه بگيرد بايد براى

فروش آن از حاكم شرع اجازه بگيرد و در هر دو صورت اگر زيادى داشته باشد بايد زيادى را به بدهكار بدهد.

مسأله 2318- اگر بدهكار غير از خانه اى كه در آن نشسته و چيزهايى كه مانند اثاثيه محل احتياج او است، چيز ديگرى نداشته باشد، طلبكار نمى تواند طلب خود را از او مطالبه كند، ولى مالى را كه گرو گذاشته اگر چه خانه و اثاثيه باشد، طلبكار مى تواند بفروشد و طلب خود را از آن بردارد.

توضيح المسائل، ص: 503

احكام ضامن شدن

مسأله 2319- ضمان آن است كه كسى بخواهد بدهى كسى را ضامن شده به نحوى كه بدهى منتقل شده و ذمه ضامن مشغول به آن شود و اگر انسان بخواهد ضامن شود كه بدهى كسى را بدهد ضامن شدن او در صورتى صحيح است كه به هر لفظى اگر چه عربى نباشد يا به عملى به طلبكار بفهماند كه من ضامن شده ام طلب تو را بدهم و طلبكار هم رضايت خود را بفهماند، و راضى بودن بدهكار شرط نيست.

مسأله 2320- ضامن و طلبكار بايد مكلف و عاقل باشند و كسى هم آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند و طلبكار هم مفلّس نباشد، ولى اين شرطها در بدهكار نيست مثلًا اگر كسى ضامن شود كه بدهى بچه يا ديوانه را بدهد صحيح است.

مسأله 2321- هر گاه كسى كه ضمانت مى نمايد چنين بگويد: اگر بدهكار قرض تو را نداد من مى دهم به اين معنى كه بالفعل عهده دار قرض شود كه در صورت ندادن بدهكار، از عهده بر آيد ولى بدهى را منتقل به ذمه خودش نكند.

اين نوع ضمان هم صحيح مى باشد و طلبكار در

صورت ندادن بدهكار، مى تواند از ضامن مطالبه نمايد.

مسأله 2322- اگر كسى بخواهد از ديگرى قرض كند و شخصى به قرض

توضيح المسائل، ص: 504

دهنده بگويد كه من ضامن قرض هستم در صورتى كه قرض گيرنده ادا نكند طلبكار مى تواند از ضامن مطالبه كند.

مسأله 2323- در صورتى انسان مى تواند ضامن شود كه طلبكار و بدهكار و جنس بدهى همه در واقع و نفس الامر معين باشند، پس اگر دو نفر از كسى طلبكار باشند و انسان بگويد من ضامن هستم كه طلب يكى از شما را بدهم، چون معين نكرده كه طلب كدام يك را مى دهد، ضامن شدن او باطل است و نيز اگر كسى از دو نفر طلبكار باشد و انسان بگويد من ضامن هستم كه بدهى يكى از آن دو نفر را به تو بدهم، چون معين نكرده كه بدهى يك كدام را مى دهد، ضامن شدن او باطل مى باشد و همچنين اگر كسى از ديگرى مثلًا ده من گندم و ده تومان پول طلبكار باشد و انسان بگويد من ضامن يكى از دو طلب تو هستم و معين نكند كه ضامن گندم است يا ضامن پول، صحيح نيست.

مسأله 2324- اگر طلبكار طلب خود را به ضامن ببخشد- ابراء كند- ضامن نمى تواند از بدهكار چيزى بگيرد و اگر مقدارى از آن را ببخشد نمى تواند آن مقدار را مطالبه نمايد.

مسأله 2325- اگر انسان ضامن شود كه بدهى كسى را بدهد، نمى تواند از ضامن شدن خود برگردد.

مسأله 2326- ضامن و طلبكار مى توانند براى هر دو يا يكى از دو طرف شرط خيار كنند كه هر وقت بخواهند ضامن بودن ضامن را به هم بزنند.

مسأله 2327- هر گاه انسان

در موقع ضامن شدن بتواند طلب طلبكار را بدهد اگر چه بعد فقير شود، طلبكار نمى تواند ضامن بودن او را به هم بزند و

توضيح المسائل، ص: 505

طلب خود را از بدهكار اول مطالبه نمايد و همچنين است اگر در آن موقع نتواند طلب او را بدهد، ولى طلبكار بداند و به ضامن شدن او راضى شود.

مسأله 2328- اگر انسان در موقعى كه ضامن مى شود نتواند طلب طلبكار را بدهد و طلبكار عدم توانايى او را نمى دانسته بخواهد ضامن بودن او را به هم بزند، اشكال ندارد، ولى در صورتى كه ضامن پيش از اينكه طلبكار ملتفت شود قدرت پيدا كرده باشد به هم زدن جايز نيست.

مسأله 2329- اگر كسى بدون اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهى او را بدهد، نمى تواند چيزى را از او بگيرد.

مسأله 2330- اگر كسى با اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهى او را بدهد، مى تواند مقدارى را كه ضامن شده پس از دادن از او مطالبه نمايد ولى اگر به جاى جنسى كه بدهكار بوده جنس ديگرى را به طلبكار او بدهد، نمى تواند چيزى را كه داده از او مطالبه نمايد، مثلًا اگر ده من گندم بدهكار باشد و ضامن ده من برنج بدهد، نمى تواند برنج را از او مطالبه نمايد، ولى ظاهر آن است كه ده من گندم را مى تواند مطالبه كند، اما اگر خودش راضى شود كه برنج بدهد اشكال ندارد.

توضيح المسائل، ص: 506

احكام كفالت

مسأله 2331- كفالت آن است كه انسان متعهد شود كه هر وقت طلبكار بدهكار را خواست، به دست او بدهد و آن را كفالت بدنى مى نامند و يا اگر نيامد بدهى وى را بدهد كه

آن را كفالت مالى مى نامند و به كسى كه اين طور متعهد مى شود كفيل مى گويند.

مسأله 2332- كفالت در صورتى صحيح است كه كفيل به هر لفظى اگر چه عربى نباشد يا به عملى به طلبكار بفهماند كه من متعهدم هر وقت بدهكار خود را بخواهى به دست تو بدهم و طلبكار هم قبول نمايد و در كفالت قبول بدهكار لازم نيست.

مسأله 2333- كفيل بايد مكلف و عاقل باشد و او را در كفالت مجبور نكرده باشند و بتواند كسى را كه كفيل او شده حاضر نمايد.

مسأله 2334- يكى از پنج چيز، كفالت را به هم مى زند:

اول: كفيل، بدهكار را به دست طلبكار بدهد.

دوم: طلب طلبكار داده شود.

سوم: طلبكار از طلب خود بگذرد.

چهارم: بدهكار بميرد.

پنجم: طلبكار كفيل را از كفالت آزاد كند.

مسأله 2335- اگر كسى به زور بدهكار را از دست طلبكار رها كند، چنانچه طلبكار دسترسى به او نداشته باشد كسى كه بدهكار را رها كرده، بايد او را به دست طلبكار بدهد و يا اگر كفالت مالى بوده بدهى او را بايد بپردازد.

توضيح المسائل، ص: 507

احكام وديعه (امانت)

مسأله 2336- اگر انسان مال خود را به كسى بدهد و بگويد نزد تو امانت باشد و او هم قبول كند يا بدون اينكه حرفى بزنند صاحب مال بفهماند كه مال را براى نگهدارى به او مى دهد و او هم به قصد نگهدارى كردن بگيرد، بايد به احكام وديعه و امانت دارى كه بعداً گفته مى شود عمل نمايد.

مسأله 2337- امانت دار و كسى كه مال را امانت مى گذارد بايد هر دو عاقل باشند، پس اگر انسان مالى را پيش ديوانه امانت بگذارد يا ديوانه مالى را پيش كسى امانت

بگذارد صحيح نيست، ولى جايز است بچه مميز با اذن ولىّ مالش را نزد كسى امانت بگذارد و همچنين جايز است مال ديگرى را با اذنش نزد كسى امانت بگذارد و امانت گذاشتن نزد بچه مميز عيبى ندارد اگر چه ولى او اجازه نداده باشد.

مسأله 2338- اگر از بچه اى چيزى را بدون اذن صاحبش به طور امانت قبول كند، بايد آن را به صاحبش بدهد و اگر آن چيز مال خود بچه است و ولىّ در امانت گذاشتن بچه اجازه نداده باشد لازم است آن مال را به ولىّ او برساند و چنانچه در رساندن مال به آنان كوتاهى كند و تلف شود، ضامن است و همچنين است اگر امانت گذار ديوانه باشد.

مسأله 2339- كسى كه نمى تواند امانت را نگهدارى نمايد، در صورتى كه امانت گذار ملتفت حال او نباشد، بنابر احتياط بايد قبول نكند.

مسأله 2340- اگر انسان به صاحب مال بفهماند كه براى نگهدارى مال او

توضيح المسائل، ص: 508

حاضر نيست چنانچه او مال را بگذارد و برود و آن مال تلف شود، كسى كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست، ولى احتياط مستحب آن است كه اگر ممكن باشد آن را نگهدارى نمايد.

مسأله 2341- كسى كه چيزى را امانت مى گذارد، هر وقت بخواهد مى تواند آن را پس بگيرد و كسى هم كه امانت را قبول مى كند، هر وقت بخواهد مى تواند آن را به صاحبش برگرداند.

مسأله 2342- اگر انسان از نگهدارى امانت منصرف شود و وديعه را به هم بزند، بايد هر چه زودتر مال را به صاحب آن يا وكيل يا ولىّ صاحبش برساند يا به آنان خبر دهد كه به نگهدارى حاضر نيست

و اگر بدون عذر، مال را به آنان نرساند و خبر ندهد، چنانچه مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2343- كسى كه امانت را قبول مى كند، اگر براى آن جاى مناسبى ندارد، بايد جاى مناسبى را تهيه نمايد و طورى آن را نگهدارى كند كه مردم نگويند در نگهدارى آن كوتاهى نموده است و اگر در جايى كه مناسب نيست بگذارد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2344- كسى كه امانت را قبول مى كند، اگر در نگهدارى آن كوتاهى نكند و تعدى- يعنى زياده روى- هم ننمايد و اتفاقاً آن مال تلف شود ضامن نيست، ولى اگر آن را در جايى بگذارد كه مأمون از آن نباشد كه ظالمى بفهمد و آن را ببرد، چنانچه تلف شود، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2345- اگر صاحب مال براى نگهدارى مال خود جايى را معين

توضيح المسائل، ص: 509

كند و به كسى كه امانت را قبول كرده بگويد كه بايد مال را در اينجا حفظ كنى و اگر احتمال هم بدهى كه از بين برود، نبايد آن را به جاى ديگر ببرى، نمى تواند آن را به جاى ديگر ببرد و اگر به جاى ديگر ببرد و تلف شود ضامن است.

مسأله 2346- اگر صاحب مال براى نگهدارى مال خود جايى را معين كند و كسى كه امانت را قبول كرده بداند آن محل در نظر صاحب مال خصوصيتى نداشته، بلكه يكى از موارد حفظ آن بوده، مى تواند آن را به جاى ديگرى كه مال در آنجا محفوظ تر يا مثل محل اولى است ببرد و چنانچه مال در آنجا تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2347-

اگر صاحب مال ديوانه شود كسى كه امانت را قبول كرده بايد فوراً امانت را به ولىّ او برساند و يا به ولىّ او خبر دهد و اگر بدون عذر شرعى مال را به ولىّ او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهى كند و مال تلف شود بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2348- اگر صاحب مال بميرد امانت دار بايد مال را به وارث او برساند يا به وارث او خبر دهد و چنانچه مال را به وارث او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهى كند و مال تلف شود ضامن است، ولى اگر براى آنكه مى خواهد بفهمد كسى كه مى گويد من وارث ميتم راست مى گويد يا نه يا ميّت وارث ديگرى دارد يا نه، مال را ندهد و از خبر دادن هم كوتاهى كند و مال تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2349- اگر صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد، كسى كه امانت را قبول كرده بايد مال را به همه ورثه بدهد يا به كسى بدهد كه همه آنان

توضيح المسائل، ص: 510

گرفتن مال را به او واگذار كرده اند، پس اگر بدون اجازه ديگران تمام مال را به يكى از ورثه بدهد ضامن سهم ديگران است.

مسأله 2350- اگر كسى كه امانت را قبول كرده بميرد يا ديوانه شود، وارث يا ولىّ او بايد هر چه زودتر به صاحب مال اطلاع دهد يا امانت را به او برساند.

مسأله 2351- اگر امانت دار نشانه هاى مرگ را در خود ببيند، چنانچه ممكن است بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل او برساند و اگر ممكن نيست بايد آن را به حاكم شرع بدهد و چنانچه

به حاكم شرع دسترسى ندارد، در صورتى كه وارث او امين است و از امانت اطلاع دارد، لازم نيست وصيت كند وگر نه بايد وصيت كند و شاهد بگيرد و به وصى و شاهد اسم صاحب مال و جنس و خصوصيات مال و محل آن را بگويد.

مسأله 2352- اگر امانت دار نشانه هاى مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اى كه در مسأله پيش گفته شد عمل نكند چنانچه آن امانت از بين برود، بايد عوضش را بدهد، اگر چه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده باشد و مرض او خوب شود يا بعد از مدتى پشيمان شود و وصيت كند.

توضيح المسائل، ص: 511

احكام عاريه

مسأله 2353- عاريه آن است كه انسان مال خود را به ديگرى بدهد كه از منافع آن مجاناً استفاده كند.

مسأله 2354- لازم نيست در عاريه صيغه بخوانند و اگر مثلًا لباس را به قصد عاريه به كسى بدهد و او هم به همين قصد بگيرد عاريه صحيح است.

مسأله 2355- عاريه دادن چيز غصبى و چيزى كه مال انسان است ولى منفعت آن را به ديگرى واگذار كرده؛ مثلًا آن را اجاره داده صحيح نيست؛ مگر اينكه مالك چيز غصبى يا كسى كه آن چيز را اجاره كرده اجازه داده و به عاريه دادن راضى باشد.

مسأله 2356- چيزى را كه منفعتش مال انسان است؛ مثلًا آن را اجاره كرده مى تواند عاريه بدهد؛ ولى اگر در اجاره شرط كرده باشند كه خودش از آن استفاده كند، نمى تواند آن را به ديگرى عاريه دهد.

مسأله 2357- اگر ديوانه و بچه و مفلّس و سفيه مال خود را عاريه بدهند صحيح نيست، اما اگر ولىّ در صورتى كه

مصلحت بداند مال كسى را كه بر او ولايت دارد عاريه دهد، اشكال ندارد و همچنين است اگر خود بچه با اجازه ولىّ مال خود را عاريه دهد.

مسأله 2358- اگر در نگهدارى چيزى كه عاريه كرده كوتاهى نكند و در استفاده از آن زياده روى هم ننمايد و اتفاقاً آن چيز تلف شود ضامن نيست، ولى

توضيح المسائل، ص: 512

چنانچه شرط كنند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد يا چيزى را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2359- اگر طلا و نقره را عاريه نمايد و شرط كند كه اگر تلف شود ضامن نباشد، چنانچه تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2360- اگر عاريه دهنده بميرد، عاريه گيرنده بايد چيزى را كه عاريه كرده به ورثه او بدهد.

مسأله 2361- اگر عاريه دهنده طورى شود كه شرعاً نتواند در مال خود تصرف كند؛ مثلًا ديوانه شود، عاريه كننده بايد مالى را كه عاريه كرده به ولى او بدهد.

مسأله 2362- كسى كه چيزى را عاريه داده هر وقت بخواهد مى تواند آن را پس بگيرد و كسى هم كه عاريه كرده هر وقت بخواهد مى تواند آن را پس دهد.

مسأله 2363- عاريه دادن چيزى كه استفاده حلال ندارد؛ مثل آلات لهو و قمار براى استفاده كردن حرام باطل است، ولى عاريه دادن آن براى غرض ديگرى هر چند غرض شخصى باشد صحيح است و اما عاريه دادن چيزى كه منفعت حلال دارد مثل عاريه دادن ظرف طلا و نقره به جهت زينت نمودن و يا هر غرض شخصى ديگرى جايز است.

مسأله 2364- عاريه دادن گوسفند براى استفاده از شير و پشم آن و عاريه دادن

حيوان نر براى كشيدن بر ماده صحيح است.

مسأله 2365- اگر چيزى را كه عاريه كرده به مالك يا وكيل يا ولىّ او بدهد و بعد آن چيز تلف شود، عاريه كننده ضامن نيست، ولى اگر بدون اجازه

توضيح المسائل، ص: 513

صاحب مال يا وكيل يا ولىّ او آن را به جايى ببرد حتى اگر صاحبش نيز معمولًا به آنجا مى برده است؛ مثلًا اسب را در اصطبلى كه صاحبش براى آن درست كرده ببندد و بعد تلف شود يا كسى آن را تلف كند، ضامن است.

مسأله 2366- اگر چيز نجس را براى كارى كه شرط آن پاكى است عاريه دهد، مثلًا ظرف نجس را عاريه دهد كه در آن غذا بخورند، بايد نجس بودن آن را به كسى كه عاريه مى كند بگويد و اما اگر لباس نجس را براى نماز خواندن عاريه دهد لازم نيست نجس بودنش را اطلاع دهد.

مسأله 2367- چيزى را كه عاريه كرده بدون اجازه صاحب آن نمى تواند به ديگرى اجاره، يا عاريه دهد.

مسأله 2368- اگر چيزى را كه عاريه كرده با اجازه صاحب آن به ديگرى عاريه دهد چنانچه كسى كه اول آن چيز را عاريه كرده بميرد يا ديوانه شود، عاريه دومى باطل نمى شود.

مسأله 2369- اگر بداند مالى را كه عاريه كرده غصبى است، بايد آن را به صاحبش برساند و نمى تواند آن را به عاريه دهنده بدهد.

مسأله 2370- اگر مالى را كه مى داند غصبى است عاريه كند و از آن استفاده اى ببرد و در دست او از بين برود، مالك مى تواند عوض مال و عوض استفاده اى را كه عاريه كننده برده از او يا از كسى كه مال را غصب كرده

مطالبه كند و اگر از عاريه كننده بگيرد، او نمى تواند چيزى را كه به مالك مى دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

مسأله 2371- اگر نداند مالى را كه عاريه كرده غصبى است و در دست او از بين برود، چنانچه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد، او هم مى تواند آنچه

توضيح المسائل، ص: 514

را كه به صاحب مال داده از عاريه دهنده مطالبه نمايد، ولى اگر چيزى را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود عوضش را بدهد، نمى تواند عوض آن را كه به صاحب مال مى دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

توضيح المسائل، ص: 515

احكام نكاح (ازدواج)

اشاره

بواسطه عقد ازدواج، زن به مرد حلال مى شود و آن بر دو قسم است: دائم و غير دائم (ازدواج موقت). عقد دائم آن است كه مدت زناشويى در آن معين نشود و هميشگى باشد و زنى را كه به اين قسم عقد مى كنند دائمه گويند و عقد غير دائم آن است كه مدت زناشويى در آن معين شود، مثلًا زن را به مدت يك ساعت يا يك روز يا يك ماه يا يك سال يا بيشتر عقد نمايند و زنى را كه به اين قسم عقد كنند متعه و صيغه مى نامند.

احكام عقد
اشاره

مسأله 2372- در زناشويى، چه دائم و چه غير دائم بايد صيغه خوانده شود و تنها راضى بودن زن و مرد كافى نيست و صيغه عقد را يا خود زن و مرد مى خوانند يا ديگرى را وكيل مى كنند كه از طرف آنان بخواند.

مسأله 2373- وكيل لازم نيست مرد باشد، زن هم مى تواند براى خواندن صيغه عقد از طرف ديگرى وكيل شود.

مسأله 2374- زن و مرد تا يقين نكنند كه وكيل آنها صيغه را خوانده است نمى توانند به يكديگر نگاه محرمانه نمايند و گمان به اينكه وكيل صيغه را خوانده است كفايت نمى كند، ولى اگر وكيل بگويد صيغه را خوانده ام كافى است.

توضيح المسائل، ص: 516

مسأله 2375- اگر زنى كسى را وكيل كند كه مثلًا ده روز او را به عقد مردى در آورد و ابتداى ده روز را معين نكند، آن وكيل مى تواند هر وقت كه بخواهد او را ده روز به عقد آن مرد در آورد، ولى اگر معلوم باشد كه زن روز يا ساعت معينى را قصد كرده، بايد صيغه را مطابق قصد

او بخواند.

مسأله 2376- يك نفر مى تواند براى خواندن صيغه عقد دائم يا غير دائم از طرف دو نفر وكيل شود و نيز انسان مى تواند از طرف زن وكيل شود و او را براى خود به طور دائم يا غير دائم عقد كند ولى احتياط مستحب آن است كه عقد را دو نفر بخوانند.

دستور خواندن عقد

مسأله 2377- اگر صيغه عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند و اول زن بگويد «زَوّجتُك نَفسِي عَلَى الصِداقِ المَعلوم» يعنى خود را زن تو نمودم به مهرى كه معين شده، پس از آن بدون فاصله مرد بگويد: «قَبِلتُ التّزوِيج» يعنى قبول كردم ازدواج را عقد صحيح است و اگر ديگرى را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغه عقد را بخواند، چنانچه مثلًا اسم مرد «احمد» و اسم زن «فاطمه» باشد و وكيل زن بگويد: «زَوّجتُ مُوكّلَكَ احمَد مُوَكِلِتي فاطِمة عَلَى الصداقِ المَعلوم» سپس بدون فاصله وكيل مرد بگويد: «قَبِلتُ التّزوِيجَ لِمُوكّلِي احمَد عَلَى الصِّداق المَعلوم» صحيح مى باشد و بنابر احتياط واجب بايد لفظى كه مرد مى گويد با لفظى را كه زن مى گويد مطابق باشد؛ مثلًا اگر زن «زَوَّجتُ» مى گويد مرد هم «قَبِلتُ التّزوِيجَ» بگويد. مسأله 2378- اگر خود زن و مرد بخواهند صيغه عقد غير دائم را بخوانند بعد از آنكه مدت و مهر را معين كردند، چنانچه زن بگويد: «زَوّجتُك نَفسِي فِي

توضيح المسائل، ص: 517

المُدّةِ المَعلومَةِ عَلَى المَهر المَعلومِ» بعد بدون فاصله مرد بگويد: «قَبِلتُ» صحيح است و اگر ديگرى را وكيل كنند و اول وكيل زن به وكيل مرد بگويد:

«مَتّعتُ مُوكّلَتِي في المُدّةِ المَعلومَةِ عَلَى المَهرِ المَعلومِ» پس بدون فاصله وكيل مرد بگويد: «قَبِلتُ لِمُوكّلِي هكَذا» صحيح

مى باشد.

شرط عقد

مسأله 2379- عقد ازدواج چند شرط دارد:

«اول» آنكه بنابر احتياط به عربى صحيح خوانده شود و اگر خود مرد و زن نتوانند صيغه را به عربى صحيح بخوانند، چنانچه ممكن باشد، احتياط واجب آن است كه كسى را كه مى تواند به عربى صحيح بخواند وكيل كنند و اگر ممكن نباشد خودشان مى توانند به غير عربى بخوانند، اما بايد لفظى بگويند كه معنى «زَوّجتُ» و «قَبِلتُ» را بفهماند.

«دوم» مرد و زن، يا وكيل آنها كه صيغه را مى خوانند قصد انشاء داشته باشند؛ يعنى اگر خود مرد و زن صيغه را مى خوانند، زن با گفتن «زَوّجتُكَ نَفسِي» قصدش اين باشد كه خود را زن او قرار دهد و مرد با گفتن «قَبِلتُ التّزوِيج» زن بودن او را براى خود قبول بنمايد و اگر وكيل مرد و زن صيغه را مى خوانند با گفتن «زَوّجتُ وَ قَبِلتُ» قصدشان اين باشد كه مرد و زنى كه آنان را وكيل كرده اند زن و شوهر شوند.

«سوم» كسى كه صيغه را مى خواند، بنابر احتياط بالغ و عاقل باشد، چه براى خودش بخواند، يا از طرف ديگرى وكيل شده باشد.

«چهارم» اگر وكيل زن و شوهر يا ولىّ آنها صيغه را مى خوانند در موقع عقد، زن و شوهر را معين كنند؛ مثلًا اسم آنها را ببرند يا به آنها اشاره نمايند،

توضيح المسائل، ص: 518

پس كسى كه چند دختر دارد، اگر به مردى بگويد: «زَوّجتُ احدى بَناتي» يعنى زن تو نمودم يكى از دخترانم را و او بگويد: «قَبِلتُ»؛ يعنى قبول كردم، چون در موقع عقد دختر را معين نكرده اند عقد باطل است.

«پنجم» زن و مرد به ازدواج راضى باشند، ولى اگر زن ظاهراً با

كراهت اذن دهد و معلوم باشد قلباً راضى است، عقد صحيح است.

مسأله 2380- اگر در عقد يك حرف غلط خوانده شود كه معنى آن را عوض نكند عقد صحيح است.

مسأله 2381- كسى كه دستور زبان عربى را نمى داند، اگر قرائتش صحيح باشد و معناى هر كلمه از عقد را جداگانه بداند و از هر لفظى معناى آن را قصد نمايد مى تواند عقد را بخواند.

مسأله 2382- اگر زنى را براى مردى بدون اجازه آنان عقد كنند و بعداً زن و مرد آن عقد را اجازه نمايند عقد صحيح است.

مسأله 2383- اگر زن و مرد يا يكى از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند و بعد از خواندن عقد اجازه نمايند، عقد صحيح است و بهتر آن است كه دوباره عقد را بخوانند.

مسأله 2384- پدر و جد پدرى مى توانند فرزند پسر يا دختر نا بالغ يا ديوانه خود را به عقد ازدواج ديگرى درآورد و بعد از آنكه آن طفل بالغ شد يا ديوانه عاقل گرديد، مى توانند آن را امضا يا رد نمايند ولى در صورتى كه دختر و پسر نا بالغ را پدرانشان به يكديگر تزويج كنند چنانچه پس از بلوغشان اجازه نكنند احتياط به طلاق ترك نشود.

مسأله 2385- دخترى كه به حد بلوغ رسيده و رشيده است يعنى مصلحت خود را تشخيص مى دهد، اگر بخواهد شوهر كند، چنانچه باكره باشد

توضيح المسائل، ص: 519

بنابر احتياط واجب بايد از پدر يا جد پدرى خود اجازه بگيرد و اجازه مادر و برادر لازم نيست و پدر يا جد نمى تواند بدون اذن دختر او را شوهر دهد.

مسأله 2386- اگر دختر باكره نباشد يا اينكه باكره باشد، ولى اجازه

گرفتن از پدر و جد پدرى به جهت غائب بودن يا غير آن ممكن نباشد و دختر نياز به شوهر كردن داشته باشد اجازه پدر و جد لازم نيست.

مسأله 2387- اگر پدر يا جد پدرى براى پسر نا بالغ خود زن بگيرد پسر بايد بعد از بالغ شدن خرج آن زن را بدهد.

مسأله 2388- اگر پدر يا جد پدرى براى پسر نا بالغ خود زن بگيرد چنانچه پسر در موقع عقد مالى داشته، مديون مهر زن است و اگر در موقع عقد مالى نداشته پدر يا جد او بايد مهر زن را بدهد.

عيبهايى كه بواسطه آنها مى شود عقد را به هم زد

مسأله 2389- اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكى از اين هفت عيب را دارد مى تواند عقد را به هم بزند:

اول: ديوانگى.

دوم: مرض خوره.

سوم: مرض برص.

چهارم: كورى.

پنجم: زمين گير بودن و در حكم او است شلى كه شل بودنش ظاهر باشد.

ششم: آنكه گوشت يا استخوانى در فرج او باشد كه مانع نزديكى شود.

هفتم: افضاء يعين راه بول و حيض يا راه حيض و غايط او يكى شده باشد.

و در صورتى موجب حق فسخ است كه زن آن را تدليس يعنى اخفا كرده باشد

توضيح المسائل، ص: 520

و همچنين است هر عيب و نقص و يا وصف ديگرى كه در آن تدليس شود و عقد با شرط نبودن آن عيب و يا وصف و يا مبنى بر آن انجام گرفته باشد و بعد مشخص شود كه اخفا و تدليس شده است.

مسأله 2390- اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او پيش از عقد ديوانه بوده است يا آنكه بعد از عقد چه پيش از نزديكى يا بعد از آن ديوانه شود يا

آلت مردى نداشته يا بعد از عقد پيش از نزديكى بريده شود يا مرضى دارد كه نمى تواند وطى و نزديكى نمايد، هر چند آن مرض بعد از عقد و پيش از نزديكى عارض شده باشد. در تمام اين صور بدون طلاق مى تواند عقد را به هم بزند، ولى در صورتى كه شوهر نتواند نزديكى نمايد لازم است زن به حاكم شرع يا وكيلش رجوع نمايد و او به شوهر يك سال مهلت مى دهد، چنانچه نتوانست با آن زن يا زنى ديگر نزديكى نمايد زن پس از آن مى تواند عقد را به هم بزند و اگر آلت مردى بعد از نزديكى بريده شود و يا دچار مرض شود كه ديگر نتواند اصلًا نزديكى كند بنا بر احتياط واجب به فسخ اكتفا نشود و طلاق داده شود.

مسأله 2391- اگر زن بعد از عقد بفهمد كه تخمهاى شوهرش را كشيده اند در صورتى كه امر را بر آن زن مشتبه كرده و اخفا و تدليس كرده باشند مى تواند عقد را به هم بزند.

مسأله 2392- اگر بواسطه آنكه مرد نمى تواند وطى و نزديكى كند زن عقد را به هم بزند، شوهر بايد نصف مهر را بدهد و همچنين در موارد تدليس مرد بنابر احتياط بايد نصف مهر را بپردازد، ولى اگر بواسطه يكى از عيبهاى ديگرى كه گفته شد، مرد يا زن عقد را به هم بزند، چنانچه مرد با زن نزديكى نكرده باشد چيزى بر او نيست و اگر نزديكى كرده در تمام موارد بايد تمام مهر را بدهد.

توضيح المسائل، ص: 521

عده اى از زنها كه ازدواج با آنان حرام است

مسأله 2393- ازدواج با زنهايى كه مثل مادر و خواهر و مادر زن با انسان محرم هستند

حرام است.

مسأله 2394- اگر كسى زنى را براى خود عقد نمايد، اگر چه با او نزديكى نكند، مادر و مادر مادر آن زن و مادر پدر او هر چه بالا روند، به آن مرد محرم مى شوند.

مسأله 2395- اگر زنى را عقد كند و با او نزديكى نمايد، دختر و نوه دخترى و پسرى آن زن هر چه پايين روند، چه در وقت عقد باشند يا بعداً به دنيا بيايند، به آن مرد محرم مى شوند و اما اگر با او نزديكى نكرده است محرم نيستند.

مسأله 2396- اگر با زنى كه براى خود عقد كرده نزديكى نكرده باشد، تا وقتى كه آن زن در عقد او است- بنابر احتياط واجب- با دختر او ازدواج نكند.

مسأله 2397- عمه و خاله پدر و عمه و خاله پدر پدر و عمه و خاله مادر و عمه و خاله مادر مادر هر چه بالا روند به انسان محرمند.

مسأله 2398- پدر و جد شوهر، هر چه بالا روند و پسر و نوه پسرى و دخترى او هر چه پايين آيند، چه در موقع عقد باشند يا بعداً به دنيا بيايند به زن او محرم هستند.

مسأله 2399- اگر زنى را براى خود عقد كند، دائمه باشد يا صيغه تا وقتى كه آن زن در عقد او است نمى تواند با خواهر آن زن ازدواج نمايد.

مسأله 2400- اگر زن خود را به ترتيبى كه در كتاب طلاق گفته مى شود

توضيح المسائل، ص: 522

طلاق رجعى دهد در بين عده نمى تواند خواهر او را عقد نمايد، ولى در عده طلاق بائن مى تواند با خواهر او ازدواج نمايد و در عده متعه احتياط واجب آن است كه ازدواج نكند.

مسأله

2401- انسان نمى تواند بدون اجازه زن خود با خواهر زاده و برادر زاده او ازدواج كند، ولى اگر بدون اجازه زنش آنان را عقد نمايد و بعداً زن اجازه دهد اشكال ندارد.

مسأله 2402- اگر زن بفهمد شوهرش برادرزاده يا خواهرزاده او را عقد كرده و حرفى نزند، چنانچه بعداً رضايت ندهد عقد آنان باطل است.

مسأله 2403- اگر انسان پيش از آنكه دختر خاله خود را بگيرد با مادر آن زنا كند، ديگر نمى تواند با آن ازدواج نمايد و بنابر احتياط واجب دختر عمه نيز همين حكم را دارد.

مسأله 2404- اگر با دختر عمه يا دختر خاله خود ازدواج نمايد و پيش از آنكه با آنان نزديكى كند با مادرشان زنا نمايد، احتياط مستحب آن است كه از ايشان با طلاق دادن جدا شود و اما اگر زنا كردن با مادرشان پس از نزديكى با خودشان باشد، موجب جدايى آنها نمى شود.

مسأله 2405- اگر با زنى غير از عمه و خاله خود زنا كند، اولى آن است كه با دختر او ازدواج نكند، بلكه اگر زنى را عقد نمايد و پيش از آنكه با او نزديكى كند با مادر او زنا كند بهتر آن است كه از آن زن جدا شود، ولى اگر با او نزديكى كند و بعد با مادر او زنا نمايد، لازم نيست از آن زن جدا شود.

مسأله 2406- زن مسلمان نمى تواند به عقد كافر در آيد، مرد مسلمان هم نمى تواند با زنهاى كافره غير اهل كتاب ازدواج كند، ولى صيغه كردن زنهاى اهل كتاب مانند يهود و نصارى مانعى ندارد و بنابر احتياط استحبابى عقد دائمى

توضيح المسائل، ص: 523

با آنها ننمايد و مرد

و زن مرتد در حكم كفارند و مرد و زن مسلمان نمى توانند با آنها به طور دائم يا انقطاع ازدواج نمايند. توضيح المسائل ؛ ص523

مسأله 2407- اگر با زنى كه در عدّه طلاق رجعى است زنا كند، آن زن- بنابر احتياط- بر او حرام مى شود و اگر با زنى كه در عده متعه يا طلاق بائن يا عده وفات يا عده وطى شبهه است زنا كند بعداً مى تواند او را عقد نمايد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند و معناى طلاق رجعى و طلاق بائن و عده متعه وعده وفات در احكام طلاق گفته خواهد شد.

مسأله 2408- اگر با زن بى شوهرى كه در عده نيست زنا كند، بعداً مى تواند آن زن را براى خود عقد نمايد، ولى احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا آن زن حيض ببيند بعد او را عقد نمايد و همچنين است اگر ديگرى بخواهد آن زن را عقد كند و اگر زن يا مرد زنا كار باشند بنابر احتياط ازدواج با آنها قبل از توبه كردن جايز نيست.

مسأله 2409- اگر زنى را كه در عدّه شوهر ديگرى است براى خود عقد كند، چنانچه مرد و زن يا يكى از آنان بدانند كه عده زن تمام نشده و بدانند عقد كردن زن در عده حرام است آن زن بر او حرام ابدى مى شود، اگر چه مرد بعد از عقد با آن زن نزديكى نكرده باشد.

مسأله 2410- اگر زنى را كه در عدّه شوهر ديگرى است براى خود عقد كند و با او نزديكى كند، آن زن بر او حرام ابدى مى شود اگر چه نمى دانسته

كه آن زن در عده است يا نمى دانسته كه عقد زن در عده حرام است.

مسأله 2411- اگر انسان بداند زنى شوهر دارد و با او ازدواج كند، بايد از او جدا شود و بعداً هم نبايد او را براى خود عقد كند و همچنين است بنابر

توضيح المسائل، ص: 524

احتياط اگر نداند كه آن زن شوهر دارد، ولى بعد از ازدواج با او نزديكى كرده باشد.

مسأله 2412- زن شوهردار اگر زنا كند بر مرد زنا كننده حرام ابدى مى شود و اين قول موافق احتياطا است ولى بر شوهر خود حرام نمى شود و چنانچه توبه نكند و بر عمل خود باقى باشد، بهتر است كه شوهر، او را طلاق دهد ولى بايد مهرش را بدهد.

مسأله 2413- زنى را كه طلاق داده اند و زنى كه صيغه بوده و شوهرش مدت او را بخشيده يا مدتش تمام شده، چنانچه بعد از مدتى شوهر كند و بعد شك كند كه موقع عقد شوهر دوم عده شوهر اول تمام بوده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 2414- مادر و خواهر و دختر پسرى كه لواط داده، بنابر احتياط بر لواط كننده- در صورتى كه بالغ بوده- حرام است ولى اگر گمان كند كه دخول شده، يا شك كند كه دخول شده يا نه، بر او حرام نمى شوند.

مسأله 2415- اگر با مادر يا خواهر يا دختر كسى ازدواج نمايد و بعد از ازدواج با آن كس لواط كند، آنها بر او حرام نمى شوند؛ مگر اينكه آن ازدواج به طلاق يا مانند آن در زمان لواط به هم بخورد و لواط كننده بخواهد دوباره با آنها ازدواج كند و در اين صورت

احتياط واجب آن است كه با آنها ازدواج ننمايد. مسأله 2416- اگر كسى در حال احرام كه يكى از كارهاى عمره يا حج است با زنى ازدواج نمايد عقد او باطل است و چنانچه مى دانسته كه زن گرفتن بر او حرام است، ديگر نمى تواند آن زن را عقد كند.

مسأله 2417- اگر زنى كه در حال احرام است با مردى كه در حال احرام

توضيح المسائل، ص: 525

نيست ازدواج كند، عقد او باطل است و اگر زن مى دانسته كه ازدواج كردن در حال احرام حرام است واجب است كه بعداً با آن مرد ازدواج نكند.

مسأله 2418- اگر مرد طواف نساء را كه يكى از كارهاى حج است بجا نياورد، زنش و زنان ديگر بر او حرام مى شوند، ولى نكاح با زنش باطل نمى شود و نيز اگر زن طواف نساء نكند شوهرش و مردان ديگر بر او حرام مى شوند، ولى نكاح با شوهرش باطل نمى شود.

مسأله 2419- اگر كسى دختر نا بالغى را براى خود عقد كند و پيش از آنكه نه سال دختر تمام شود، با او نزديكى كند، اظهر آن است كه بعد از بلوغ دختر نزديكى با او حرام نيست.

مسأله 2420- زنى را كه سه مرتبه طلاق داده اند بر شوهرش حرام مى شود، ولى اگر با شرائطى كه در احكام طلاق گفته مى شود با مرد ديگرى ازدواج كند، بعد از مرگ يا طلاق شوهر دوم و گذشتن مقدار عده او، شوهر اول مى تواند دوباره او را براى خود عقد نمايد.

احكام عقد دائم

مسأله 2421- زنى كه عقد دائمى شده احتياط مستحب آن است كه بدون اجازه شوهر براى كارهاى جزئى نيز از خانه بيرون نرود ولى اگر با حق

شوهر منافات داشته باشد جايز نيست و بايد حق استمتاع شوهر را از بين نبرد و بدون عذر شرعى از نزديكى كردن او جلوگيرى نكند تهيه غذا و لباس و منزل او بر شوهر واجب است و اگر تهيه نكند، چه توانايى داشته باشد يا نداشته باشد، مديون زن است.

مسأله 2422- اگر زن در كارهايى كه در مسأله پيش گفته شد اطاعت

توضيح المسائل، ص: 526

شوهر را نكند، حق همخوابى ندارد و گناهكار است و مشهور فرموده اند كه حق غذا و لباس و منزل نيز ندارد. ولى اين حكم مادامى كه زن نزد شوهر است محل اشكال است و نفقه بر شوهر واجب است و همچنين مهر او بدون اشكال از بين نمى رود.

مسأله 2423- مرد حق ندارد زن خود را به خدمت خانه مجبور كند، مگر آنكه در عقد نكاح شرط كند و زن آن را قبول كرده باشد.

مسأله 2424- مخارج سفر زن اگر بيشتر از مخارج وطن باشد با شوهر نيست ولى اگر شوهر مايل باشد كه زن را سفر ببرد، بايد خرج سفر او را بدهد.

مسأله 2425- زنى كه خرج او بر عهده شوهر است و شوهر خرج او را نمى دهد مى تواند خرجى خود را بدون اجازه از مال او بردارد و اگر ممكن نيست چنانچه ناچار باشد كه معاش خود را تهيه كند در موقعى كه مشغول تهيه معاش است اطاعت شوهر بر او واجب نيست.

مسأله 2426- مرد اگر دو زن داشته باشد و نزد يكى از آنها يك شب بماند واجب است نزد ديگرى نيز يك شب در ضمن چهار شب بماند؛ مگر آنكه زن از حق خود صرف نظر كند و

در غير اين صورت ماندن مرد واجب نيست، بلى لازم است او را به طور كلى متاركه ننمايد و اولى و احوط اين است كه مرد در هر چهار شب يك شب نزد زن دائمى خود بماند.

مسأله 2427- شوهر نمى تواند بيش از چهار ماه با عيال دائمى جوان خود نزديكى را ترك كند؛ مگر آنكه زن راضى باشد. مسأله 2428- اگر در عقد دائمى مهر را معين نكنند عقد صحيح است و چنانچه مرد با زن نزديكى كند، بايد مهر او را مطابق مهر زنهايى كه مثل او هستند بدهد.

توضيح المسائل، ص: 527

مسأله 2429- اگر موقع خواندن عقد دائمى براى دادن مهر مدت معين نكرده باشند، زن مى تواند پيش از گرفتن مهر از نزديكى كردن شوهر جلوگيرى كند، چه شوهر توانايى دادن مهر را داشته باشد، چه نداشته باشد، ولى اگر پيش از گرفتن مهر به نزديكى راضى شود و شوهر با او نزديكى كند ديگر نمى تواند بدون عذر شرعى از نزديكى شوهر جلوگيرى نمايد.

متعه (ازدواج موقت)
اشاره

مسأله 2430- صيغه كردن زن اگر چه براى لذت بردن هم نباشد صحيح است.

مسأله 2431- احتياط واجب آن است كه شوهر بيش از چهار ماه با متعه خود نزديكى را ترك نكند.

مسأله 2432- زنى كه صيغه مى شود اگر در عقد شرط كند كه شوهر با او نزديكى نكند عقد و شرط او صحيح است و شوهر فقط مى تواند لذتهاى ديگر از او ببرد، ولى اگر بعداً به نزديكى راضى شود، شوهر مى تواند با او نزديكى نمايد.

مسأله 2433- زنى كه صيغه شده اگر چه آبستن شود حق خرجى ندارد؛ مگر اينكه در عقد شرط شده باشد و يا اگر از او

آبستن شده باشد حفظ آن بچه خرج داشته باشد.

مسأله 2434- زنى كه صيغه شده حق همخوابگى ندارد و از شوهر ارث نمى برد و شوهر هم از او ارث نمى برد، مگر در صورتى كه ارث بردن را شرط كرده باشند كه در اين صورت هر كه شرط ارث كرده است ارث مى برد.

مسأله 2435- زنى كه صيغه شده اگر چه نداند كه حق خرجى و همخوابگى ندارد عقد او صحيح است و براى آنكه نمى دانسته، حقى به شوهر پيدا نمى كند.

توضيح المسائل، ص: 528

مسأله 2436- زنى كه صيغه شده چنانچه بدون اجازه شوهر از خانه بيرون برود و بواسطه بيرون رفتن، حق شوهر از بين مى رود، بيرون رفتن او حرام است.

مسأله 2437- اگر زنى مردى را وكيل كند كه به مدت و مبلغ معين او را براى خود صيغه نمايد، چنانچه مرد او را به عقد دائم خود در آورد يا به غير از مدت يا مبلغى كه معين شده او را صيغه كند، وقتى آن زن فهميد، اگر اجازه نمايد آن عقد صحيح وگر نه باطل است.

مسأله 2438- براى محرم شدن مى تواند پدر يا جد پدرى دختر نا بالغ خود را يك ساعت يا بيشتر به عقد كسى در آورد و احوط آن است كه اگر دختر خيلى كوچك است براى مدت طولانى ترى عقد كرده و سپس بقيه مدت را ببخشند.

مسأله 2439- اگر پدر يا جد پدرى، طفل خود را كه در محل ديگرى است و نمى داند زنده است يا مرده، براى محرم شدن به عقد كسى در آورد بر حسب ظاهر محرم بودن حاصل مى شود و چنانچه بعداً معلوم شود كه در موقع عقد، آن دختر

زنده نبوده عقد باطل است و كسانى كه بواسطه عقد ظاهراً محرم شده بودند نامحرمند.

مسأله 2440- اگر مرد مدت صيغه زن را ببخشد، چنانچه با او نزديكى كرده بايد تمام چيزى را كه قرار گذاشته به او بدهد و اگر نزديكى نكرده واجب است نصف مهر را بدهد و احتياط مستحب آن است كه تمام مهر را بدهد. مسأله 2441- مرد مى تواند زنى را كه صيغه او بوده و هنوز عده اش تمام نشده به عقد دائم خود در آورد يا اينكه دوباره صيغه نمايد، ولى اين كار قبل از تمام شدن مدت صيغه جايز نيست، مگر آنكه باقى مدت را به زن ببخشد.

توضيح المسائل، ص: 529

احكام نگاه كردن

مسأله 2442- نگاه كردن مرد به بدن زنان نامحرم و همچنين نگاه كردن به موى آنان، چه با قصد لذت و چه بدون آن حرام است و نگاه كردن به صورت و دستها اگر به قصد لذت باشد حرام است و نيز نگاه كردن زن به مرد نامحرم با قصد لذت حرام مى باشد.

مسأله 2443- اگر انسان بدون قصد لذت به صورت و دستهاى زنهاى كفار و جاهايى از بدن كه عادت آنها به پوشانيدنش نيست نگاه كند، اشكال ندارد و همچنين است حكم زنهاى بى باك كه اگر آنها را امر به حجاب كنند اعتنا نمى كنند.

مسأله 2444- زن بايد بدن و موى سر خود را از مرد نامحرم بپوشاند و بهتر آن است كه بدن و موى خود را از پسرى هم كه بالغ نشده، ولى خوب و بد را مى فهمد بپوشاند.

مسأله 2445- نگاه كردن به عورت بالغ حرام است، اگر چه از پشت شيشه يا در آئينه يا آب

صاف و مانند اينها باشد و نسبت به بچه نابالغ مميز كه خوب و بد را مى فهمد خلاف احتياط است، ولى زن و شوهر و كنيز و مولايش مى توانند به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

مسأله 2446- مرد و زنى كه با يكديگر محرمند، اگر قصد لذت نداشته باشند مى توانند غير از عورت به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

مسأله 2447- مرد نبايد با قصد لذت به بدن مرد ديگر نگاه كند و زن هم به بدن زن ديگر با قصد لذت نبايد نگاه كند.

توضيح المسائل، ص: 530

مسأله 2448- مرد بنابر احتياط نبايد به عكس زن نامحرمى كه مى شناسد به جز صورت و دستها نگاه كند.

مسأله 2449- اگر زن بخواهد زن ديگر، يا مردى غير از شوهر خود را تنقيه كند يا عورت او را آب بكشد، بايد چيزى در دست كند كه دست آن زن به عورت او نرسد و همچنين است اگر مرد بخواهد مرد ديگر، يا زنى غير از زن خود را تنقيه كند يا عورت او را آب بكشد.

مسأله 2450- اگر مرد براى معالجه زن نامحرم ناچار باشد كه او را نگاه كند و دست به بدن او بزند اشكال ندارد، ولى اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند نبايد دست به بدن او بزند و اگر با دست زدن بتواند معالجه كند، نبايد او را نگاه كند.

مسأله 2451- اگر انسان براى معالجه كسى ناچار شود كه به عورت او نگاه كند، اگر چاره اى جز نگاه كردن به عورت نباشد، اشكال ندارد.

مسائل متفرقه زناشويى

مسأله 2452- كسى كه بواسطه نداشتن زن به حرام مى افتد واجب است زن بگيرد.

مسأله 2453- اگر شوهر در عقد شرط كند

كه زن باكره باشد و بعد از عقد معلوم شود كه باكره نبوده و بكارتش به سبب نزديكى مردى با او از بين رفته مى تواند عقد را به هم بزند، ولى اگر به هم نزد و يا شرط در ضمن عقد نكرده بود مى تواند تفاوت بين مهر باكره و غير باكره را بگيرد.

مسأله 2454- ماندن مرد و زن نامحرم در محل خلوتى كه كسى در آنجا

توضيح المسائل، ص: 531

نيست و ديگرى هم نمى تواند وارد شود در صورتى كه احتمال فساد برود حرام است، ولى اگر طورى باشد كه كس ديگرى بتواند وارد شود يا بچه اى كه خوب و بد را مى فهمد در آنجا باشد يا احتمال فساد نرود اشكال ندارد.

مسأله 2455- اگر مرد مهر زن را در عقد معين كند و قصدش اين باشد كه آن را ندهد، عقد صحيح است، ولى مهر را بايد بدهد.

مسأله 2456- مسلمانى كه منكر خدا يا پيغمبر يا معاد باشد و يا حكم ضرورى دين؛ يعنى حكمى را كه مسلمانان جزء دين اسلام مى دانند مثل واجب بودن نماز و روزه، در صورتى كه بداند آن حكم ضرورى دين است انكار كند مرتد مى شود و احكامى كه در مسائل آينده ذكر مى شود بر او مترتب است.

مسأله 2457- اگر زن پس از ازدواج به طورى كه در مسأله پيش گفته شد مرتد شود، عقد او باطل مى گردد و چنانچه شوهرش با او نزديكى نكرده باشد عده ندارد و همچنين است اگر بعد از نزديكى مرتد شود ولى يائسه باشد، اما اگر يائسه نباشد، بايد به دستورى كه در احكام طلاق گفته خواهد شد عده نگهدارد و اگر در بين عده مسلمان

شود عقد او به حال خود باقى مى ماند و معناى يائسه در مسأله (141) گذشت.

مسأله 2458- مردى كه مسلمان زاده است اگر مرتد شود، زنش بر او حرام مى شود و بايد به مقدار عده وفات كه در احكام طلاق گفته مى شود عده نگهدارد.

مسأله 2459- مردى كه از پدر و مادر غير مسلمان به دنيا آمده و مسلمان شده اگر بعد از ازدواج مرتد شود، عقد او باطل مى گردد و چنانچه با زنش نزديكى نكرده يا اينكه زن يائسه باشد عده ندارد و اگر بعد از نزديكى مرتد

توضيح المسائل، ص: 532

شود، و زن او در سن زنهايى باشد كه حيض مى بينند بايد آن زن به مقدار عده طلاق كه در احكام طلاق گفته مى شود عده نگهدارد و بنا بر مشهور اگر پيش از تمام شدن عده، شوهر او مسلمان شود عقد او به حال خود باقى مى ماند ولى اين حكم نيز محل اشكال است و البته احتياط ترك نشود.

مسأله 2460- اگر زن در عقد با مرد شرط كند كه او را از شهرى بيرون نبرد و مرد هم قبول كند، نبايد زن را بدون رضايتش از آن شهر بيرون ببرد.

مسأله 2461- اگر زنى از شوهر سابقش دخترى داشته باشد، شوهر بعدى مى تواند آن دختر را براى پسر خود كه از اين زن نيست عقد كند و نيز اگر دخترى را براى پسر خود عقد كند، مى تواند با مادر آن دختر ازدواج نمايد.

مسأله 2462- سقط كردن بچه جايز نيست هر چند از زنا باشد؛ مگر در صورتى كه بقاى بچه در شكم مادر خطر جانى براى مادر داشته باشد و راهى بجز سقط كردن نباشد و در

فرض سقط در هر حال بنابر احتياط ديه ثابت مى شود.

مسأله 2463- اگر كسى با زنى زنا كند، چنانچه بعد از استبراء به نحوى كه در مسأله (2408) گفته شد او را عقد كند و بچه اى از آنان پيدا شود در صورتى كه ندانند از نطفه حلال است يا حرام، آن بچه حلال زاده است.

مسأله 2464- اگر مرد نداند كه زن در عده است و با او ازدواج كند چنانچه زن هم نداند و بچه اى از آنان به دنيا آيد، حلال زاده است و شرعاً فرزند هر دو مى باشد، ولى اگر زن مى دانسته كه در عده است و تزويج در عده جايز نيست شرعاً، بچه فرزند پدر است و در هر دو صورت عقد آنان باطل است و به يكديگر حرام مى باشند.

مسأله 2465- اگر زن بگويد يائسه ام نبايد حرف او را قبول كرد؛ مگر

توضيح المسائل، ص: 533

اينكه اطمينان حاصل شود و يا شخص موثقى خبر دهد ولى اگر بگويد شوهر ندارم، حرف او قبول مى شود.

مسأله 2466- اگر بعد از آنكه انسان با زنى ازدواج كرد، كسى بگويد آن زن شوهر داشته و زن بگويد نداشتم، چنانچه شرعاً ثابت نشود كه زن شوهر داشته بايد حرف زن را قبول كرد، ولى اگر آن شخص ثقه باشد و بگويد من او را عقد كرده ام و راهى براى اثبات ندارم بنابر احتياط لازم نمى تواند زن مزبور را عقد كند.

مسأله 2467- تا دو سال پسر يا دختر تمام نشده، پدر نمى تواند او را از مادرش جدا كند و احتياط لازم تا هفت سالگى است مشروط بر اينكه مادر رشيد و امين باشد و اگر از پدر آنها جدا شده باشد

با ديگرى ازدواج نكرده باشد.

مسأله 2468- مستحب است در شوهر دادن دخترى كه بالغه است؛ يعنى مكلف شده عجله كنند. از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه يكى از سعادتهاى مرد آن است كه دخترش در خانه او حيض نبيند.

مسأله 2469- اگر زن مهر خود را به شوهر صلح كند كه زن ديگر نگيرد، واجب است كه زن مهر را نگيرد و شوهر هم با زن ديگر ازدواج نكند.

مسأله 2470- كسى كه از زنا به دنيا آمده اگر زن بگيرد و بچه اى پيدا كند آن بچه حلال زاده است.

مسأله 2471- هر گاه مرد در روزه ماه رمضان يا در حال حيض زن با او نزديكى كند معصيت كرده، ولى اگر بچه اى از آنان به دنيا آيد حلال زاده است.

مسأله 2472- زنى كه يقين دارد شوهرش در سفر مرده اگر بعد از عده

توضيح المسائل، ص: 534

وفات كه مقدار آن در احكام طلاق گفته خواهد شد شوهر كند و شوهر اول از سفر بر گردد، بايد از شوهر دوم جدا شود و به شوهر اول حلال است، ولى اگر شوهر دوم با او نزديكى كرده باشد، زن بايد عده و طى شبهه نگهدارد و شوهر دوم بايد مهر او را مطابق زنهايى كه مثل او هستند بدهد، ولى خرج عده ندارد و نيز حق مطالبه نفقه سابق را ندارد و در دوران عده نبايد شوهر اول با او نزديكى كند وليكن ساير استمتاعات جايز است و نفقه او بر شوهر اول است.

احكام شير دادن

اشاره

مسأله 2473- اگر زنى بچه اى را با شرائطى كه در مسأله (2483) گفته خواهد شد، شير دهد، آن بچه به اين عده محرم مى شود:

اول:

خود زن و آن را مادر رضاعى مى گويند.

دوم: شوهر زن كه شير مال او است و او را پدر رضاعى مى گويند.

سوم: پدر و مادر آن زن، هر چه بالا روند، اگر چه پدر و مادر رضاعى او باشند.

چهارم: بچه هايى كه از آن زن به دنيا آمده اند يا بعد به دنيا مى آيند.

پنجم: بچه هاى اولاد آن زن هر چه پايين روند، چه از اولاد او به دنيا آمده، چه اولاد او آن بچه ها را شير داده باشند.

ششم: خواهر و برادر آن زن اگر چه رضاعى باشند، يعنى بواسطه شير خوردن با آن زن خواهر و برادر شده باشند.

هفتم: عمو و عمه آن زن اگر چه رضاعى باشند.

توضيح المسائل، ص: 535

هشتم: دايى و خاله آن زن اگر چه رضاعى باشند.

نهم: اولاد شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است هر چه پايين روند، اگر چه اولاد رضاعى او باشند.

دهم: پدر و مادر شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است هر چه بالا روند.

يازدهم: خواهر و برادر شوهرى كه شير مال او است اگر چه خواهر و برادر رضاعى او باشند.

دوازدهم: عمو و عمه و دايى و خاله شوهرى كه شير مال او است هر چه بالا روند اگر چه رضاعى باشند و نيز عده ديگرى هم- كه در مسائل بعد گفته مى شود- بواسطه شير دادن محرم مى شوند.

مسأله 2474- اگر زنى بچه اى را با شرائطى كه در مسأله (2483) گفته مى شود شير دهد پدر آن بچه نمى تواند با دخترهايى كه از آن زن به دنيا آمده اند ازدواج كند و نيز نمى تواند دخترهاى شوهرى را كه شير مال او است، اگر چه دخترهاى رضاعى او باشند براى

خود عقد نمايد و اگر يكى از آنها فعلًا زن او باشد عقد باطل مى شود، ولى جايز است با دخترهاى رضاعى آن زن ازدواج كند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با آنان هم ازدواج نكند.

مسأله 2475- اگر زنى بچه اى را با شرائطى كه در مسأله (2483) گفته مى شود شير دهد، شوهر آن زن كه صاحب شير است به خواهرهاى آن بچه محرم نمى شود، ولى احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج ننمايد و نيز خويشان شوهر به خواهر و برادر آن بچه محرم نمى شوند.

مسأله 2476- اگر زنى بچه اى را شير دهد به برادرهاى آن بچه محرم

توضيح المسائل، ص: 536

نمى شود و نيز خويشان آن زن به برادر و خواهر بچه اى كه شير خورده محرم نمى شوند.

مسأله 2477- اگر انسان با زنى كه دخترى را شير كامل داده ازدواج كند و با آن زن نزديكى نمايد ديگر نمى تواند آن دختر را براى خود عقد كند.

مسأله 2478- اگر انسان با دخترى ازدواج كند ديگر نمى تواند با زنى كه آن دختر را شير كامل داده ازدواج نمايد.

مسأله 2479- انسان نمى تواند با دخترى كه مادر يا مادر بزرگ انسان او را شير كامل داده ازدواج كند و نيز اگر زن پدر انسان از شير پدر او دخترى را شير داده باشد انسان نمى تواند با آن دختر ازدواج نمايد و چنانچه دختر شيرخوارى را براى خود عقد كند بعد مادر يا مادر بزرگ يا زن پدر او آن دختر را شير دهد، عقد باطل مى شود.

مسأله 2480- با دخترى كه خواهر يا زن برادر انسان او را شير كامل داده، نمى توان ازدواج كرد و همچنين است اگر خواهرزاده يا برادرزاده

يا نوه خواهر يا نوه برادر انسان آن دختر را شير داده باشد.

مسأله 2481- اگر زنى بچه دختر خود را شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مى شود و همچنين است اگر بچه اى را كه شوهر دخترش از زن ديگر دارد شير دهد، ولى اگر زنى بچه پسر خود را شير دهد، زن پسرش كه مادر آن طفل شير خوار است بر شوهر خود حرام نمى شود.

مسأله 2482- اگر زن پدر دخترى بچه شوهر آن دختر را به شير پدرش شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مى شود، چه بچه از همان دختر و چه از زن ديگر باشد.

توضيح المسائل، ص: 537

شرائط شير دادنى كه علت محرم شدن است

مسأله 2483- شير دادنى كه علت محرم شدن است هشت شرط دارد:

اول: بچه، شير زن زنده را بخورد، پس اگر از پستان زنى كه مرده است شير بخورد فائده ندارد.

دوم: شير آن زن از حرام نباشد، پس اگر شير بچه اى را كه از زنا به دنيا آمده به بچه ديگر بدهند، بواسطه آن شير، بچه به كسى محرم نمى شود.

سوم: بچه شير را از پستان بمكد، پس اگر شير را در گلوى او بريزند نتيجه ندارد.

چهارم: شير، خالص و با چيز ديگر مخلوط نباشد.

پنجم: شير از يك شوهر باشد، پس اگر زن شير دهى را طلاق دهند، بعد شوهر ديگرى كند و از او آبستن شود و تا موقع زاييدن، شيرى كه از شوهر اول داشته باقى باشد و مثلًا هشت دفعه پيش از زاييدن از شير شوهر اول و هفت دفعه بعد از زاييدن از شير شوهر دوم به بچه اى بدهد، آن بچه به كسى محرم نمى شود.

ششم: بچه شير را قى نكند

و اگر قى كند، اثر ندارد.

هفتم: پانزده مرتبه يا يك شبانه روز به طورى كه در مسأله بعد گفته مى شود شير سير بخورد يا مقدارى شير به او بدهند كه بگويند از آن شير استخوانش محكم شده و گوشت در بدنش روييده است، بلكه اگر ده مرتبه هم به او شير دهند، در صورتى كه بين آن ده مرتبه هيچ فاصله نباشد و به مقدارى باشد كه گفته شود استخوان بچه از آن شير محكم شده و يا گوشت بدنش برويد كافى است.

توضيح المسائل، ص: 538

هشتم: دو سال بچه تمام نشده باشد و اگر بعد از تمام شدن دو سال، او را شير دهند به كسى محرم نمى شود، بلكه اگر مثلًا پيش از تمام شدن دو سال، هشت مرتبه و بعد از آن هفت مرتبه شير بخورد به كسى محرم نمى شود، ولى چنانچه از موقع زاييدن زن شيرده بيشتر از دو سال گذشته باشد و شير او باقى باشد و بچه اى را شير دهد آن بچه به كسانى كه گفته شد، محرم مى شود.

مسأله 2484- بايد بچه در بين يك شبانه روز غذا يا شير كس ديگر را نخورد، ولى اگر آن قدر كم غذا بخورد كه نگويند در بين، غذا خورده اشكال ندارد و نيز بايد ده مرتبه را از شير يك زن بخورد و در بين ده مرتبه شير كس ديگر را نخورد و در هر دفعه بدون فاصله شير بخورد، ولى اگر در بين شير خوردن نفس تازه كند يا كمى صبر كند كه از زمان اولى كه پستان در دهان مى گيرد تا وقتى سير مى شود، يك دفعه حساب شود اشكال ندارد.

مسأله 2485-

اگر زن از شير شوهر خود بچه اى را شير دهد، بعد شوهر ديگر كند و از شير شوهر دوم بچه ديگر را شير دهد، آن دو بچه به يكديگر محرم نمى شوند، اگر چه بهتر آن است كه با هم ازدواج نكنند.

مسأله 2486- اگر زن از شير يك شوهر چندين بچه را شير دهد، همه آنان به يكديگر و به شوهر و به زنى كه آنان را شير داده محرم مى شوند.

مسأله 2487- اگر كسى چند زن داشته باشد و هر كدام از آنان با شرائطى كه گفتيم بچه اى را شير دهد، همه آن بچه ها به يكديگر و به آن مرد و به همه آن زنها محرم مى شوند.

مسأله 2488- اگر كسى دو زن شيرده دارد و يكى از آنان بچه اى را مثلًا هشت مرتبه و ديگرى هفت مرتبه شير بدهد آن بچه به كسى محرم نمى شود.

توضيح المسائل، ص: 539

مسأله 2489- اگر زنى از شير يك شوهر پسر و دخترى را شير كامل بدهد خواهر و برادر آن دختر به خواهر و برادر آن پسر محرم نمى شوند.

مسأله 2490- انسان نمى تواند بدون اذن زن خود، با زنهايى كه بواسطه شير خوردن خواهرزاده يا برادرزاده زن او شده اند ازدواج كند و نيز اگر با پسرى لواط كند، احتياط واجب آن است كه دختر و خواهر و مادر و مادر بزرگ آن پسر را كه رضاعى هستند؛ يعنى بواسطه شير خوردن دختر و خواهر و مادر او شده اند، براى خود عقد نكند.

مسأله 2491- زنى كه برادر انسان را شير داده به انسان محرم نمى شود اگر چه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.

مسأله 2492- انسان نمى تواند با دو خواهر،

اگر چه رضاعى باشند؛ يعنى بواسطه شير خوردن، خواهر يكديگر شده باشند ازدواج كند و چنانچه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بوده اند، در صورتى كه عقد آنان در يك وقت بوده بعيد نيست مخير باشد كه هر كدام را بخواهد اختيار كند و احتياط در تجديد عقد است و اگر در يك وقت نبوده عقد «اولى» صحيح و عقد «دومى» باطل مى باشد.

مسأله 2493- اگر زن از شير شوهر خود كسانى را كه بعداً گفته مى شود شير دهد، شوهرش بر او حرام نمى شود، اگر چه بهتر آن است كه احتياط كنند:

اول: برادر و خواهر خود را.

دوم: عمو و عمه و دايى و خاله خود را.

سوم: اولاد عمو و اولاد دايى خود را.

چهارم: برادر زاده خود را.

توضيح المسائل، ص: 540

پنجم: برادر شوهر يا خواهر شوهر خود را.

ششم: خواهر زاده خود، يا خواهر زاده شوهرش را.

هفتم: عمو و عمه و دايى و خاله شوهرش را.

هشتم: نوه زن ديگر شوهر خود را.

مسأله 2494- اگر كسى دختر عمه يا دختر خاله انسان را شير دهد به انسان محرم نمى شود، ولى احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خوددارى نمايد.

مسأله 2495- مردى كه دو زن دارد، اگر يكى از آن دو زن فرزند عموى زن ديگر را شير دهد، زنى كه فرزند عموى او شير خورده، به شوهر خود حرام نمى شود.

آداب شير دادن
اشاره

مسأله 2496- شير دادن بچه ابتداءً حق مادر او است و پدر حق ندارد به ديگرى واگذاركند و مادر حق دارد براى شير دادن از شوهر خود مزد بگيرد، ولى اگر مادر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد، شوهر مى تواند بچه را از او

گرفته و به دايه بدهد. مسأله 2497- مستحب است دايه اى را كه براى طفل مى گيرند، دوازده امامى و داراى عقل و عفت و صورت نيكو باشد و مكروه است كم عقل، يا غير دوازده امامى، يا بد صورت يا بد خلق يا زنا زاده باشد و نيز مكروه است دايه اى را بگيرند كه شيرش از بچه اى است كه از زنا به دنيا آمده باشد.

توضيح المسائل، ص: 541

مسائل متفرقه شير دادن

مسأله 2498- مستحب است از زنها جلوگيرى كنند كه هر بچه اى را شير ندهند، زيرا ممكن است فراموش شود كه به چه كسانى شير داده اند و بعداً دو نفر محرم با يكديگر ازدواج نمايند.

مسأله 2499- كسانى كه بواسطه شير خوردن، خويشى پيدا مى كنند مستحب است يكديگر را احترام نمايند، ولى از يكديگر ارث نمى برند و حقهاى خويشى كه انسان با خويشان خود دارد براى آنان نيست.

مسأله 2500- در صورتى كه ممكن باشد، مستحب است بچه را دو سال تمام شير بدهند.

مسأله 2501- اگر بواسطه شير دادن، حق شوهر از بين نرود، زن مى تواند بدون اجازه شوهر بچه كس ديگر را شير دهد، ولى جايز نيست بچه اى را شير دهد كه بواسطه شير دادن به آن بچه به شوهر خود حرام مى شود؛ مثلًا اگر شوهر او دختر شير خوارى را براى خود عقد كرده باشد، زن نبايد آن دختر را شير دهد؛ چون اگر آن دختر را شير دهد، خودش مادر زن شوهرش مى شود و بر او حرام مى گردد.

مسأله 2502- اگر كسى بخواهد زن برادرش به او محرم شود، بايد دختر شيرخوارى را مثلًا مدتى براى خود صيغه كند و در آن مدت با شرائطى كه در مسأله (2483)

گفته شد زن برادرش آن دختر را شير دهد.

مسأله 2503- اگر مرد پيش از آنكه زنى را براى خود عقد كند، بگويد بواسطه شير خوردن آن زن بر او حرام شده، مثلًا بگويد شير مادر او را خورده،

توضيح المسائل، ص: 542

چنانچه تصديق او ممكن باشد، نمى تواند با آن زن ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد و خود زن هم حرف او را قبول نمايد، عقد باطل است، پس اگر مرد با او نزديكى نكرده باشد يا نزديكى كرده باشد، ولى در وقت نزديكى كردن، زن بداند بر آن مرد حرام است، مهر ندارد و اگر بعد از نزديكى بفهمد كه بر آن مرد حرام بوده، شوهر بايد مهر او را مطابق زنهايى كه مثل او هستند بدهد.

مسأله 2504- اگر زن پيش از عقد بگويد بواسطه شير خوردن بر مردى حرام شده، چنانچه تصديق او ممكن باشد، نمى تواند با آن مرد ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد، مثل صورتى است كه مرد بعد از عقد بگويد كه زن بر او حرام است و حكم آن در مسأله پيش گفته شد.

مسأله 2505- شير دادنى كه علت محرم شدن است به دو چيز ثابت مى شود:

«اول» خبر دادن عده اى كه انسان از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا كند.

«دوم» شهادت دو مرد عادل يا يك مرد و دو زن يا چهار زن كه عادل باشند، ولى بايد شرائط شير دادن را هم بگويند؛ مثلًا بگويند ما ديده ايم كه فلان بچه بيست و چهار ساعت از پستان فلان زن شير خورده و چيزى هم در بين نخورده و همچنين ساير شرطها را كه در مسأله (2483)

گفته شد شرح دهند و بعيد نيست با اخبار شخص موثق و مطلع نيز ثابت شود.

مسأله 2506- اگر شك كنند به مقدارى كه علت محرم شدن است بچه شير خورده يا نه يا گمان داشته باشند كه به آن مقدار شير خورده، بچه به كسى محرم نمى شود، ولى بهتر آن است كه احتياط كنند.

توضيح المسائل، ص: 543

احكام طلاق

اشاره

مسأله 2507- مردى كه زن خود را طلاق مى دهد، بايد بالغ و عاقل باشد و به اختيار خود طلاق دهد و اگر او را مجبور كنند كه زنش را طلاق دهد طلاق باطل است و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد، پس اگر صيغه طلاق را مثلًا به شوخى بگويد صحيح نيست.

مسأله 2508- زن بايد در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد و شوهرش در آن پاكى با او نزديكى نكرده باشد و تفصيل اين دو شرط در مسائل آينده گفته مى شود.

مسأله 2509- طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است:

«اول» آنكه شوهرش بعد از ازدواج قبلًا و دبراً با او نزديكى نكرده باشد.

«دوم» معلوم باشد آبستن است و اگر معلوم نباشد و شوهر در حال حيض طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده، احتياط مستحب آن است كه دوباره او را طلاق دهد.

«سوم» مرد بواسطه غائب بودن يا حبس بودن نتواند بفهمد كه زن از خون حيض و نفاس پاك است يا نه.

مسأله 2510- اگر مرد، زن را از خون حيض پاك بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود كه موقع طلاق در حال حيض بوده، طلاق او باطل است؛ مگر در

توضيح المسائل، ص: 544

مورد مسأله (2511) و اگر او

را در حيض بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود پاك بوده، طلاق او صحيح است.

مسأله 2511- كسى كه مى داند زنش در حال حيض يا نفاس است، اگر غائب شود مثلًا مسافرت كند و بخواهد او را طلاق دهد، بايد تا مدتى كه معمولًا زنها از حيض يا نفاس پاك مى شوند صبر كند و بعد طلاق بدهد.

مسأله 2512- اگر مردى كه غائب است بخواهد زن خود را طلاق دهد چنانچه بتواند اطلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه، اگر چه اطلاع او از روى عادت حيض زن يا نشانه هاى ديگرى باشد كه در شرع معين شده، بايد تا مدتى كه معمولًا زنها از حيض يا نفاس پاك مى شوند صبر كند.

مسأله 2513- اگر با عيالش كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكى كند و بخواهد طلاقش دهد، بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود، ولى زنى را كه نه سالش تمام نشده يا آبستن است، اگر بعد از نزديكى طلاق دهند اشكال ندارد و همچنين است اگر يائسه باشد. (معناى يائسه در مسأله 441 گذشت).

مسأله 2514- اگر با زنى كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكى كند و در همان پاكى طلاقش دهد، چنانچه بعد معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده، بنابر احتياط مستحب دوباره او را طلاق دهد.

مسأله 2515- اگر با زنى كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكى كند و مسافرت نمايد، چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد، بايد به قدرى كه زن معمولًا بعد از آن پاكى خون مى بيند و دوباره پاك مى شود صبر كند و

احتياط واجب آن است كه آن مدت كمتر از يك ماه نباشد.

توضيح المسائل، ص: 545

مسأله 2516- اگر مرد بخواهد زن خود را كه بواسطه اصل خلقت يا مرضى حيض نمى بيند و در سن يائسكى نباشد طلاق دهد، بايد از وقتى كه با او نزديكى كرده تا سه ماه از جماع با او خوددارى نمايد و بعد او را طلاق دهد.

مسأله 2517- طلاق بايد به صيغه عربى صحيح و به كلمه طالق خوانده شود و دو مرد عادل آن را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلًا فاطمه باشد، بايد بگويد: (زَوجَتي فاطِمَة طالِق) يعنى زن من فاطمه رها است و اگر ديگرى را وكيل كند آن وكيل بايد بگويد: (زَوجَةُ مُوكِّلي فاطِمَة طالِقُ) و بعيد نيست با صيغه هاى ديگر مانند (أنت مطلقة) و (فلانة مطلقة) و يا (طلّقتك) و (طلّقت فلانة) نيز طلاق صحيح باشدو در صورتى كه زن معين باشد ذكر نام او لازم نيست.

مسأله 2518- زنى كه صيغه شده، مثلًا يك ماهه يا يك ساله او را عقد كرده اند طلاق ندارد و رها شدن او به اين است كه مدتش تمام شود يا مرد مدت را به او ببخشد به اين ترتيب كه بگويد: مدت را به تو بخشيدم و شاهد گرفتن و پاك بودن زن از حيض لازم نيست.

عدّه طلاق
اشاره

مسأله 2519- زنى كه نه سالش تمام نشده و زن يائسه عده ندارند، يعنى اگر چه شوهرش با او نزديكى كرده باشد، بعد از طلاق مى توانند فوراً شوهر كنند.

مسأله 2520- زنى كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست و شوهرش با او نزديكى كرده

اگر طلاقش دهد، بعد از طلاق بايد عده نگهدارد و عده زن آزاد آن است كه بعد از آنكه شوهرش در پاكى طلاقش داد، به قدرى صبر كند كه

توضيح المسائل، ص: 546

دوباره حيض ببيند و پاك شود و همين كه حيض سوم را ديد عده او تمام مى شود و مى تواند شوهر كند، ولى اگر پيش از نزديكى كردن با او طلاقش بدهد عده ندارد يعنى مى تواند؛ بعد از طلاق فوراً شوهر كند.

مسأله 2521- زنى كه حيض نمى بيند اگر در سن زنهايى باشد كه حيض مى بينند، چنانچه شوهرش بعد از نزديكى با او طلاقش دهد بايد بعد از طلاق تا سه ماه عده نگهدارد.

مسأله 2522- زنى كه عده او سه ماه است، اگر اول ماه طلاقش بدهند، بايد سه ماه هلالى يعنى از موقعى كه ماه ديده مى شود تا سه ماه عده نگهدارد و اگر در بين ماه طلاقش بدهند، بايد باقى ماه را با دو ماه بعد از آن و نيز كسرى ماه اول را از ماه چهارم عده نگهدارد تا سه ماه تمام شود، مثلًا اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش دهند و آن ماه بيست و نه روز باشد، بايد نه روز باقى ماه را با دو ماه بعد از آن و بيست روز از ماه چهارم عده نگهدارد و احتياط مستحب آن است كه از ماه چهارم بيست و يك روز عده نگهدارد، تا با مقدارى كه از ماه اول عده نگهداشته سى روز شود.

مسأله 2523- اگر زن آبستن را طلاق دهند، عده اش تا دنيا آمدن يا سقط شدن بچه او است بنابر اين اگر مثلًا يك ساعت بعد از طلاق، بچه

او به دنيا آيد، عده اش تمام مى شود.

مسأله 2524- زنى كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست اگر صيغه شود مثلًا يك ماهه يا يك ساله شوهر كند، چنانچه شوهرش با او نزديكى نمايد و مدت آن زن تمام شود يا شوهر مدت را به او ببخشد بايد عده نگهدارد، پس اگر حيض مى بيند بايد به مقدار دو حيض كامل عدّه نگهدارد و شوهر نكند و اگر حيض نمى بيند، چهل و پنج روز از شوهر كردن خوددارى نمايد و در صورتى

توضيح المسائل، ص: 547

كه آبستن باشد تا زاييدن عدّه نگهدارد.

مسأله 2525- ابتداى عده طلاق از موقعى است كه خواندن صيغه طلاق تمام مى شود، چه زن بداند طلاقش داده اند يا نداند، پس اگر بعد از تمام شدن عده بفهمد كه او را طلاق داده اند، لازم نيست دوباره عده نگهدارد.

عده زنى كه شوهرش مرده

مسأله 2526- زنى كه شوهرش مرده بايد تا چهار ماه و ده روز عده نگهدارد؛ يعنى از شوهر كردن خوددارى نمايد، اگر چه قبل از نه سال يا يائسه باشد يا صيغه يا مطلقه رجعيه در حال عدّه باشد يا شوهرش با او نزديكى نكرده باشد و اگر آبستن باشد بايد تا موقع زاييدن عده نگهدارد، ولى اگر پيش از گذشتن چهار ماه و ده روز، بچه اى به دنيا آيد، بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش صبر كند و اين عدّه را عدّه وفات مى گويند.

مسأله 2527- زنى كه در عده وفات مى باشد حرام است لباس زينت بپوشد و سرمه بكشد و همچنين كارهاى ديگرى كه زينت حساب شود بر او حرام مى باشد.

مسأله 2528- اگر زن يقين كند كه شوهرش مرده و بعد از

تمام شدن عده وفات شوهر كند، چنانچه معلوم شود شوهر او بعداً مرده است بايد از شوهر دوم جدا شود و بنا بر احتياط در صورتى كه آبستن باشد تا مقدار زاييدن براى شوهر دوم عده طلاق و بعد براى شوهر اول عده وفات نگهدارد و اگر آبستن نباشد، براى شوهر اول عده وفات و بعد براى شوهر دوم عده طلاق نگهدارد.

مسأله 2529- ابتداى عده وفات در صورتى كه شوهر زن غائب يا در

توضيح المسائل، ص: 548

حكم غائب باشد از موقعى است كه زن از مرگ شوهر مطلع شود.

مسأله 2530- اگر زن بگويد عده ام تمام شده، با دو شرط از او قبول مى شود:

«اول» آنكه بنابر احتياط مورد تهمت نباشد.

«دوم» از طلاق يا مردن شوهرش به قدرى گذشته باشد كه در آن مدت تمام شدن عده ممكن باشد.

طلاق بائن و طلاق رجعى

مسأله 2531- طلاق بائن آن است كه بعد از طلاق، مرد حق ندارد به زن خود رجوع كند، يعنى بدون عقد او را به زنى قبول نمايد و آن بر پنج قسم است:

«اول» طلاق زنى كه نه سالش تمام نشده باشد.

«دوم» طلاق زنى كه يائسه باشد.

«سوم» طلاق زنى كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكى نكرده باشد.

«چهارم» طلاق سوم زنى كه او را سه دفعه طلاق داده اند.

«پنجم» طلاق خلع و مبارات و احكام اينها بعداً گفته خواهد شد و غير از اينها طلاق رجعى است؛ به اين معنى تا وقتى كه زن در عده است، شوهرش مى تواند به او رجوع نمايد.

مسأله 2532- كسى كه زنش را طلاق رجعى داده، حرام است او را از خانه اى كه موقع طلاق در آن خانه بوده بيرون كند، ولى در بعضى

از مواقع كه از جمله آنها فحّاشى يا رفت و آمد نمودن با اجانب است، بيرون كردن او اشكال ندارد و نيز بنابر احتياط زن براى كارهاى غير لازم از آن خانه بدون اذن شوهر بيرون نرود.

توضيح المسائل، ص: 549

احكام رجوع كردن

مسأله 2533- در طلاق رجعى مرد به دو قسم مى تواند به زن خود رجوع كند:

اول: حرفى بزند كه معنايش اين باشد كه او را دوباره زن خود قرار دهد.

دوم: كارى كند و با آن كار قصد رجوع كند و ظاهر اين است كه به نزديكى كردن، رجوع محقق مى شود اگر چه قصد رجوع نداشته باشد.

مسأله 2534- براى رجوع كردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد يا به زن خبر دهد، بلكه اگر بدون اينكه كسى بفهمد خودش رجوع كند رجوعش صحيح است، ولى اگر بعد از تمام شدن عده مرد بگويد كه در عده رجوع نموده ام لازم است اثبات نمايد.

مسأله 2535- مردى كه زن خود را طلاق رجعى داده، اگر مالى از او بگيرد و با او صلح كند كه ديگر به او رجوع نكند اين مصالحه اگر چه صحيح است و لازم است كه رجوع ننمايد، ولى حق رجوع او از بين نمى رود و در صورتى كه رجوع كند طلاقى كه داده موجب جدايى نمى شود.

مسأله 2536- اگر زنى را دو بار طلاق دهد و به او رجوع كند يا دو بار او را طلاق دهد و بعد از هر طلاق عقدش كند يا بعد از يك طلاق رجوع و بعد از طلاق ديگر عقد كند بعد از طلاق سوم آن زن بر او حرام است، ولى اگر بعد از طلاق سوم با ديگرى شوهر كند

با پنج شرط به شوهر اول حلال مى شود؛ يعنى مى تواند آن زن را دوباره عقد نمايد.

«اول» آنكه عقد شوهر دوم هميشگى باشد و اگر مثلًا يك ماهه يا يك ساله او را صيغه كند بعد از آنكه از او جدا شد شوهر اول نمى تواند او را عقد كند.

توضيح المسائل، ص: 550

«دوم» شوهر دوم با او نزديكى و دخول كند و احتياط واجب آن است كه از جلو «قُبل» با زن نزديكى كرده باشد.

«سوم» شوهر دوم طلاقش دهد يا بميرد.

«چهارم» عده طلاق يا عده وفات شوهر دوم تمام شود.

«پنجم» بنابر احتياط واجب شوهر دوم بالغ باشد.

طلاق خلع

مسأله 2537- طلاق زنى را كه به شوهرش مايل نيست و مهر يا مال ديگر خود را به او مى بخشد كه طلاقش دهد، طلاق خلع گويند.

مسأله 2538- اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند چنانچه اسم زن مثلًا فاطمه باشد، پس از بذل مى گويد: (زَوجتي فاطمةُ خالَعتها على ما بَذَلَت) و بنابر احتياط مستحب نيز بگويد (هِىَ طالِق) يعنى زنم فاطمه را در مقابل چيزى كه بذل نموده طلاق خلع دادم، او رها است و در صورتى كه زن معين باشد بردن نامش در اينجا و در طلاق مبارات نيز لازم نيست. مسأله 2539- اگر زنى كسى را وكيل كند كه مهر او را به شوهرش ببخشد و شوهر همان كس را وكيل كند كه زن را طلاق دهد، چنانچه مثلًا اسم شوهر محمد و اسم زن فاطمه باشد وكيل، صيغه طلاق را اين طور مى خواند (عَن مُوَكِّلِتى فاطِمَةَ بَذَلت مَهرَها لِموكّلِى مُحَمّد لِيَخلعَها عَلَيه) پس از آن بدون فاصله مى گويد: (زَوجَةُ مُوَكّلِى خالَعتُها عَلى ما بَذلت هِى طالِق)

و اگر زنى كسى را وكيل كند كه غير از مهر چيز ديگرى را به شوهر او ببخشد تا او را طلاق دهد وكيل بايد به جاى كلمه (مَهرَها) آن چيز را بگويد مثلًا صد تومان داده، بايد بگويد: (بَذَلت مِأةَ تُومان). توضيح المسائل، ص: 551

طلاق مبارات
اشاره

مسأله 2540- اگر زن و شوهر يكديگر را نخواهند و زن مالى به مرد بدهد كه او را طلاق دهد، آن طلاق را مبارات گويند.

مسأله 2541- اگر شوهر بخواهد صيغه مبارات را بخواند، چنانچه مثلًا اسم زن فاطمه باشد، بايد بگويد: «بارَأتُ زَوجِتى فاطمَةَ عَلى ما بَذَلَت فَهِي طالِق»؛ يعنى من و زنم فاطمه در مقابل چيز بذل شده او از هم جدا شديم، پس او رها است و اگر ديگرى را وكيل كند، وكيل بايد بگويد: «عَن قِبَل مُوَكّلى بارَأت زَوجَتَهُ فاطمَةَ عَلى ما بَذَلَت فَهي طالِقٌ» و در هر دو صورت اگر به جاى كلمه «عَلى ما بَذَلَت» «بما بذلت» بگويد اشكال ندارد.

مسأله 2542- صيغه طلاق خلع و مبارات بايد به عربى صحيح خوانده شود، ولى اگر زن براى آنكه مال خود را به شوهر ببخشد؛ مثلًا به فارسى بگويد براى طلاق، فلان مال را به تو بخشيدم اشكال ندارد.

مسأله 2543- اگر زن در بين عده طلاق خلع يا مبارات از بخشش خود برگردد، شوهر مى تواند رجوع كند و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد.

مسأله 2544- مالى را كه شوهر براى طلاق مبارات مى گيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد، ولى در طلاق خلع اگر بيشتر باشد اشكال ندارد.

توضيح المسائل، ص: 552

احكام متفرقه طلاق

مسأله 2545- اگر با زن نامحرمى به گمان اينكه عيال خود او است نزديكى كند، چه زن بداند كه او شوهرش نيست يا گمان كند شوهرش مى باشد بايد عده نگهدارد.

مسأله 2546- اگر با زنى كه مى داند عيالش نيست زنا كند، چه زن بداند كه آن مرد شوهر او نيست، چه گمان كند شوهرش مى باشد، لازم نيست عده نگهدارد.

مسأله 2547-

اگر مرد زنى را گول بزند كه از شوهرش طلاق بگيرد و زن او شود طلاق و عقد آن صحيح است ولى هر دو معصيت بزرگى كرده اند.

مسأله 2548- هر گاه زن در ضمن عقد با شوهر شرط كند كه اگر شوهر مسافرت نمايد يا مثلًا شش ماه به او خرجى ندهد اختيار طلاق با او باشد، اين شرط باطل است، ولى چنانچه شرط كند كه اگر مرد مسافرت كند يا مثلًا تا شش ماه خرجى ندهد، از طرف او براى طلاق خود وكيل باشد در صورتى كه شرط حاصل شود و خود را طلاق دهد طلاق صحيح است و همچنين اگر در ضمن عقد نكاح يا عقد لازم ديگرى شرط كند كه وكيل باشد هر وقت خواست از طرف شوهرش خود را طلاق دهد عيبى ندارد و در هر صورت شوهر خود نيز حق طلاق را دارد ولى بخواهد زن را از وكالت عزل كند وكالت شرط شده باطل نمى شود.

مسأله 2549- زنى كه شوهرش گم شده، اگر بخواهد با ديگرى شوهر كند بايد نزد مجتهد عادل برود و به دستور او عمل نمايد.

توضيح المسائل، ص: 553

مسأله 2550- پدر و جد پدرى ديوانه مى توانند زن او را طلاق بدهند.

مسأله 2551- اگر پدر يا جد پدرى براى طفل خود زنى را صيغه كند، اگر چه مقدارى از زمان تكليف بچه جزء مدت صيغه باشد، مثلًا براى پسر چهارده ساله خودش زنى را دو سال صيغه كند، چنانچه صلاح بچه باشد مى تواند مدت آن زن را ببخشد، ولى زن دائمى او را نمى تواند طلاق دهد.

مسأله 2552- اگر از روى علاماتى كه در شرع معين شده، مرد دو نفر

را عادل بداند و زن خود را پيش آنان طلاق دهد، ديگرى كه عدالت آنان نزدش ثابت نشده مى تواند آن زن را بعد از تمام شدن عده اش براى خود يا براى كس ديگرى عقد كند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خوددارى نمايد و براى ديگرى هم او را عقد نكند، ولى اگر يقين به عدم عدالت آنان داشته باشد نمى تواند آن زن را عقد كند.

مسأله 2553- زنى كه طلاق رجعى داده شده است در حكم همسر شرعى است تا زمانى كه عده اش تمام شود، پس بايد از هر گونه استمتاعى كه حق شوهر است ممانعت نكند و جايز است، بلكه مستحب است خود را براى او آرايش كند و نفقه اش بر او واجب است اگر ناشزه نباشد و در صورت مرگ هر كدام از ديگرى ارث مى برند و مرد نمى تواند در دوران عدّه او با خواهرش ازدواج كند.

توضيح المسائل، ص: 554

احكام غصب

غصب آن است كه انسان از روى ظلم، بر مال يا حق كسى مسلط شود و اين يكى از گناهان بزرگ است كه اگر كسى انجام دهد، در قيامت به عذاب سخت گرفتار مى شود. از حضرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و سلّم روايت شده است كه هر كس يك وجب زمين را از ديگرى غصب كند در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق به گردن او مى اندازند.

مسأله 2554- اگر انسان نگذارد مردم از مسجد و مدرسه و پل و جاهاى ديگرى كه براى عموم ساخته شده استفاده كنند، حق آنان را غصب نموده و همچنين است اگر كسى در

مسجد جايى را براى خود بگيرد و ديگرى را نگذارد كه از آنجا استفاده نمايد.

مسأله 2555- چيزى را كه انسان پيش طلبكار گرو مى گذارد بايد پيش او بماند كه اگر طلب او را ندهد طلب خود را از آن به دست آورد، پس اگر پيش از آنكه طلب او را بدهد آن چيز را از او بگيرد، حق او را غصب كرده است.

مسأله 2556- مالى را كه نزد كسى گرو گذاشته اند، اگر ديگرى غصب كند، هر يك از صاحب مال و طلبكار مى توانند چيزى را كه غصب كرده از او مطالبه نمايند و چنانچه آن چيز را از او بگيرند، باز هم در گرو است و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را بگيرند، آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مى باشد.

مسأله 2557- اگر انسان چيزى را غصب كند، بايد به صاحبش برگرداند و اگر آن چيز از بين برود، بايد عوض آن را به او بدهد.

توضيح المسائل، ص: 555

مسأله 2558- اگر از چيزى كه غصب كرده منفعتى به دست آيد؛ مثلًا از گوسفندى كه غصب كرده بره اى پيدا شود، مال صاحب مال است و نيز كسى كه مثلًا خانه اى را غصب كرده، اگر چه در آن ننشيند بايد اجاره آن را بدهد.

مسأله 2559- اگر از بچه يا ديوانه چيزى را كه مال آنها است غصب كند بايد آن را به ولىّ او بدهد و اگر از بين رفته، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2560- هر گاه دو نفر با هم چيزى را غصب كنند، چنانچه هر دو بر تمام مال تسلط داشته باشند در صورت تلف در مقابل مالك هر

كدام ضامن تمام آن است و چنانچه آن را اداكند مى تواند در نصف آن به ديگرى رجوع كند.

مسأله 2561- اگر چيزى را كه غصب كرده با چيز ديگرى مخلوط كند مثلًا گندمى را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد، چنانچه جدا كردن آنها ممكن است، اگر چه زحمت داشته باشد، بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند.

مسأله 2562- اگر شخصى مثلًا گوشواره اى را كه غصب كرده خراب نمايد بايد آن را با مزد ساختنش به صاحب آن بدهد و چنانچه براى اينكه مزد ندهد بگويد آن را مثل اولش مى سازم، مالك مجبور نيست قبول نمايد و نيز مالك نمى تواند او را مجبور كند كه آن را مثل اولش بسازد.

مسأله 2563- اگر چيزى را كه غصب كرده به طورى تغيير دهد كه از اولش بهتر شود؛ مثلًا طلايى را كه غصب كرده از آن گوشواره بسازد، چنانچه صاحب مال بگويد مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد و نمى تواند براى زحمتى كه كشيده مزد بگيرد و همچنين بدون اجازه مالك حق ندارد آن را به صورت اولش در آورد و اگر بدون اجازه او آن چيز را مثل اولش كند، بايد مزد ساختن آن را هم به صاحبش بدهد.

توضيح المسائل، ص: 556

مسأله 2564- اگر چيزى را كه غصب كرده به طورى تغيير دهد كه از اولش بهتر شود بايد آن را به همان شكل به صاحبش برگرداند و نمى تواند براى زحمتى كه كشيده و يا ارتفاع قيمتى كه پيدا كرده است مزد بگيرد؛ وليكن اگر غاصب جاهل بوده و نمى دانسته كه مال غير است احتياطاً لازم است باهم مصالحه كنند و اگر

صاحب مال بگويد بايد آن را به صورت اول در آورى واجب است آن را به صورت اولش در آورد و چنانچه قيمت آن بواسطه تغيير دادن از اولش كمتر شود بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد، پس طلايى را كه غصب كرده اگر از آن گوشواره بسازد و صاحب آن بگويد بايد به صورت اولش در آورى، در صورتى كه بعد از آب كردن، قيمت آن از پيش از گوشواره ساختن كمتر شود، بايد تفاوت آن را بدهد.

مسأله 2565- اگر در زمينى كه غصب كرده زراعت كند يا درخت بنشاند زراعت و درخت و ميوه آن مال خود او است و چنانچه صاحب زمين راضى نباشد كه زراعت و درخت در زمين بماند، كسى كه غصب كرده بايد فوراً زراعت يا درخت خود را اگر چه ضرر نمايد از زمين بكند؛ وليكن چنانچه نمى دانسته كه مالك راضى به زراعت در زمين نيست در صورت تلف شدن زراعت احتياطاً در مصالحه است و نيز بايد غاصب اجاره زمين را در مدتى كه زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد و خرابيهايى را كه در زمين پيدا شده، درست كند مثلًا جاى درختها را پر نمايد و اگر بواسطه اينها قيمت زمين از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آن را هم بدهد و نمى تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد يا اجاره دهد و همچنان كه صاحب زمين نيز نمى تواند او را مجبور كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد.

توضيح المسائل، ص: 557

مسأله 2566- اگر صاحب زمين راضى شود كه زراعت و درخت در زمين

او بماند كسى كه آن را غصب كرده، لازم نيست درخت و زراعت را بكند، ولى بايد اجاره آن زمين را از وقتى كه غصب كرده تا وقتى كه صاحب زمين راضى شده است بدهد.

مسأله 2567- اگر چيزى را كه غصب كرده از بين برود، در صورتى كه مثل گاو و گوسفند باشد كه از جهت خصوصيات شخصى قيمت آن در نظر عقلا با قيمت فرد ديگرى فرق دارد، بايد قيمت آن را بدهد و چنانچه قيمت بازار آن فرق كرده باشد بايد قيمت وقتى را كه غصب كرده بدهد.

مسأله 2568- اگر چيزى را كه غصب كرده و از بين رفته مانند گندم و جو باشد كه قيمت افرادش از جهت خصوصيات شخصى با هم فرق ندارد، بايد مثل همان چيزى را كه غصب كرده بدهد، ولى چيزى را كه مى دهد بايد خصوصيات آن كه مورد رغبت مردم است؛ مانند چيزى باشد كه آن را غصب كرده و از بين رفته است؛ مثلًا اگر از قسم اعلاى برنج غصب كرده نمى تواند از قسم پست تر بدهد.

مسأله 2569- اگر چيزى را كه مثل گوسفند است غصب نمايد و از بين برود چنانچه قيمت بازار آن فرق نكرده باشد، ولى در مدتى كه پيش او بوده مثلًا چاق شده باشد، بايد قيمت وقتى را كه چاق بوده بدهد.

مسأله 2570- اگر چيزى را كه غصب كرده ديگرى از او غصب نمايد و از بين برود صاحب مال مى تواند عوض آن را از هر يك از آنان بگيرد يا از هر كدام از آنان مقدارى از عوض آن را مطالبه نمايد و چنانچه عوض مالى را از اولى بگيرد، اولى

مى تواند آنچه را داده از دومى بگيرد، ولى اگر از دومى كه آن چيز

توضيح المسائل، ص: 558

پيش او تلف شده بگيرد، او نمى تواند آنچه را كه داده از اولى مطالبه نمايد.

مسأله 2571- اگر چيزى را كه مى فروشند يكى از شرطهاى معامله در آن نباشد، مثلًا چيزى را كه بايد با وزن خريد و فروش كنند بدون وزن معامله نمايند، معامله باطل است و چنانچه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله راضى باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند اشكال ندارد و گرنه چيزى را كه از يكديگر گرفته اند مثل مال غصبى است و بايد آن را به هم برگردانند و در صورتى كه مال هر يك در دست ديگرى تلف شود، چه بداند معامله باطل است، چه نداند، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2572- هر گاه مالى را از فروشنده بگيرد كه آن را ببيند يا مدتى نزد خود نگهدارد تا اگر پسنديد بخرد، در صورتى كه آن مال تلف شود، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

توضيح المسائل، ص: 559

احكام مالى كه انسان آن را پيدا مى كند

مسأله 2573- مال گم شده اى را كه از قسم حيوان نيست چنانچه انسان پيدا كند و نشانه اى نداشته باشد كه بواسطه آن صاحبش معلوم شود، و قيمت آن كمتر از يك درهم «6/ 12 نخود نقره سكه دار» نباشد، احتياط آن است كه آن را از طرف صاحبش صدقه بدهد و بعيد نيست جايز باشد آن را ملك خود قرار دهد و چنانچه صاحبش پيدا شود بايد خود مال را در صورت وجود و عوضش را در صورت تلف به او بدهد.

مسأله 2574- اگر مالى پيدا كند كه قيمت آن از يك درهم

كمتر است چنانچه صاحب آن معلوم باشد و انسان نداند راضى است يا نه، نمى تواند بدون اجازه او بردارد و اگر صاحب آن معلوم نباشد، مى تواند به قصد اينكه ملك خودش است بردارد و احتياط واجب آن است كه هر وقت صاحبش پيدا شد، در صورتى كه تلف نشده خود مال را به او بدهد.

مسأله 2575- هر گاه چيزى را كه پيدا كرده نشانه اى دارد كه بواسطه آن مى تواند صاحبش را پيدا كند، اگر چه بداند صاحب آن سنّى يا كافرى است كه اموالش محترم است، در صورتى كه قيمت آن چيز به مقدار يك درهم برسد بايد از روزى كه آن را پيدا كرده تا يك سال در محل اجتماع مردم اعلان كند.

مسأله 2576- اگر انسان خودش نخواهد اعلان كند، مى تواند به كسى كه اطمينان دارد بگويد كه از طرف او اعلان نمايد.

مسأله 2577- اگر تا يك سال اعلان كند و صاحب مال پيدا نشود و علم به

توضيح المسائل، ص: 560

پيدا شدن مالك در صورت ادامه نباشد در صورتى كه آن مال را در غير از حرم مكه پيدا كرده باشد مى تواند آن را براى خود بردارد يا براى صاحبش نگهدارى كند كه هر وقت پيدا شد به او بدهد يا از طرف صاحبش صدقه بدهد. و اگر آن مال را در حرم پيدا كرده باشد احتياط واجب آن است كه تصدق كند يا براى صاحب آن تا وقتى كه احتمال دارد صاحب آن پيدا شود نگهدارد.

مسأله 2578- بعد از آنكه يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد اگر مال را براى صاحبش نگهدارى كند و از بين برود، چنانچه در نگهدارى

آن كوتاهى نكرده و تعدّى؛ يعنى زياده روى هم ننموده ضامن نيست، ولى اگر آن را براى خود برداشته باشد ضامن است و اگر از طرف صاحبش صدقه داده باشد صاحبش مخير است بين آنكه به صدقه راضى شده يا عوض مالش را مطالبه كند و ثواب صدقه براى تصدق كننده باشد.

مسأله 2579- كسى كه مالى را پيدا كرده، اگر عمداً به دستورى كه گفته شد اعلان نكند، گذشته از اينكه معصيت كرده، باز هم واجب است اعلان كند.

مسأله 2580- اگر ديوانه يا بچه نا بالغ چيزى را پيدا كند، ولىّ او مى تواند اعلان نمايد و پس از آن براى او تملك كند و يا از طرف صاحبش تصدق كند.

مسأله 2581- اگر انسان در بين سالى كه اعلان مى كند، از پيدا شدن صاحب مال نا اميد شود و بخواهد آن را صدقه بدهد بنابر احتياط بايد از حاكم شرع اذن بگيرد.

مسأله 2582- اگر در بين سالى كه اعلان مى كند مال از بين برود، چنانچه

توضيح المسائل، ص: 561

در نگهدارى آن كوتاهى كرده يا تعدّى؛ يعنى زياده روى كرده باشد، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد و اگر كوتاهى نكرده و زياده روى هم ننموده، چيزى بر او واجب نيست.

مسأله 2583- اگر مالى را كه نشانه دارد و قيمت آن به يك درهم مى رسد در جايى پيدا كند كه معلوم است بواسطه اعلان، صاحب آن پيدا نمى شود، مى تواند در روز اول آن را از طرف صاحبش با اذن حاكم شرع صدقه بدهد و لازم نيست صبر نمايد تا سال تمام شود.

مسأله 2584- اگر چيزى را پيدا كند و به خيال اينكه مال خود او است بردارد، بعد بفهمد مال

خودش نبوده، بايد تا يك سال اعلان نمايد.

مسأله 2585- لازم نيست موقع اعلان، جنس چيزى را كه پيدا كرده بگويد، بلكه همين قدر كه بگويد چيزى را پيدا كرده ام كافى است.

مسأله 2586- اگر كسى چيزى را پيدا كند و ديگرى بگويد مال من است و نشانه هاى آن را بگويد، در صورتى بايد به او بدهد كه اطمينان داشته باشد مال او است و لازم نيست نشانه هايى را كه بيشتر اوقات صاحب مال هم ملتفت آنها نيست بگويد.

مسأله 2587- اگر قيمت چيزى را كه پيدا كرده و نشانه دارد به يك درهم برسد، چنانچه اعلان نكند و در مسجد يا جاى ديگرى كه محل اجتماع مردم است بگذارد و آن چيز از بين برود يا ديگرى آن را بردارد، كسى كه آن را پيدا كرده ضامن است.

مسأله 2588- هر گاه چيزى را پيدا كند كه اگر بماند فاسد مى شود مى تواند قيمت آن را تعيين كرده و خود پيدا شده را تملك و صرف نمايد و تا يك

توضيح المسائل، ص: 562

سال فحص از صاحب مال كند و اگر صاحب آن، پيدا نشد طبق آنچه كه در مسأله (2577) گفته شد عمل كند.

مسأله 2589- اگر چيزى را كه پيدا كرده موقع وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او باشد، در صورتى كه قصدش اين باشد كه صاحب آن را پيدا كند اشكال ندارد.

مسأله 2590- اگر كفش او را ببرند و كفش ديگرى به جاى آن بگذارند، چنانچه بداند كفشى كه مانده مال كسى است كه كفش او را برده و راضى است كه كفشش را عوض كفشى كه برده است بردارد، مى تواند به جاى كفش خودش بردارد و

همچنين است اگر بداند كه كفش او را به طور ناحق و ظلم برده است ولى در اين فرض بايد قيمت آن از كفش خودش بيشتر نباشد و الّا حكم مجهول المالك نسبت به زيادى قيمت جارى است، و در غير اين دو صورت حكم مجهول المالك بر آن كفش جارى خواهد بود؛ مگر آنكه بداند صاحب او از آن كفش اعراض كرده است.

مسأله 2591- اگر مالى كه در دست انسان است مجهول المالك (صاحب آن نامعلوم) باشد و گمشده بر آن مال صدق نكند، لازم است صاحب آن را جستجو كند و پس از مأيوس شدن از پيدا شدن صاحبش آن را به حاكم شرع بدهد و يا با اجازه او صدقه بدهد و اگر بعداً صاحبش پيدا شود ضمانى ندارد.

توضيح المسائل، ص: 563

احكام سر بريدن و شكار كردن حيوانات

اشاره

مسأله 2592- اگر حيوان حلال گوشت را به دستورى كه بعداً گفته مى شود سر ببرند وحشى باشد يا اهلى، بعد از جان دادن، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است، ولى حيوانى كه انسان با آن وطى (نزديكى) كرده است و گوسفندى كه شير خوك خورده و همچنين حيوانى كه نجاستخوار شده، اگر به دستورى كه در شرع معين نموده اند آن را استبراء نكرده باشند، بعد از سر بريدن گوشت آنها حلال نيست.

مسأله 2593- حيوان حلال گوشت وحشى؛ مانند آهو و كبك و بز كوهى و حيوان حلال گوشتى كه اهلى بوده و بعداً وحشى شده؛ مثل گاو و شتر اهلى كه فرار كرده و وحشى شده است، اگر به دستورى كه بعداً گفته مى شود آنها را شكار كنند، پاك و حلال است ولى حيوان حلال گوشت اهلى مانند

گوسفند و مرغ خانگى و حيوان حلال گوشت وحشى كه بواسطه تربيت كردن اهلى شده است، با شكار كردن پاك و حلال نمى شود.

مسأله 2594- حيوان حلال گوشت وحشى در صورتى با شكار كردن پاك و حلال مى شود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد، بنابر اين بچه آهو كه نمى تواند فرار كند و بچه كبك كه نمى تواند پرواز نمايد، با شكار كردن پاك و حلال نمى شود و اگر آهو و بچه اش را كه نمى تواند فرار كند با يك تير شكار نمايد آهو حلال و بچه اش حرام است.

مسأله 2595- حيوان حلال گوشتى كه مانند ماهى خون جهنده ندارد اگر به خودى خود بميرد پاك است، ولى گوشت آن را نمى توان خورد.

توضيح المسائل، ص: 564

مسأله 2596- حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده ندارد مانند مار، مرده آن پاك است ولى با سر بريدن حلال نمى شود.

مسأله 2597- سگ و خوك بواسطه سر بريدن و شكار كردن پاك نمى شوند و خوردن گوشت آنها هم حرام است و حيوان حرام گوشتى را كه مانند گرگ و پلنگ درنده و گوشتخوار است اگر به دستورى كه گفته مى شود سر ببرند يا با تير و مانند آن شكار كنند پاك است، ولى گوشت آن حلال نمى شود و اگر با سگ شكارى آن را شكار كنند، پاك شدن بدنش هم بعيد نيست.

مسأله 2598- فيل و خرس و بوزينه و موش و حيواناتى كه مانند سوسمار در داخل زمين زندگى مى كند، اگر خون جهنده داشته باشند و به خودى خود بميرند نجسند، ولى اگر آنها را سر ببرند يا شكار نمايند پاك اند، ولى حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده دارد اگر پوست دار نباشد

كه بشود از پوست آن استفاده شود سر بريدن آن موجب پاكى نمى شود.

مسأله 2599- اگر از شكم حيوان زنده بچه مرده اى بيرون آيد يا آن را بيرون آورند مردار بوده و خوردن گوشت آن حرام است.

دستور سر بريدن حيوانات

مسأله 2600- دستور سر بريدن حيوان آن است كه چهار رگ بزرگ گردن آن را به طور كامل ببرند و اگر آنها را بشكافند كافى نيست و معروف اين است كه بريدن اين چهار رگ در خارج واقع نمى شود؛ مگر اينكه از زير برآمدگى گلو ببرند و آن چهار رگ عبارت است از مجراى نفس و مجراى خوردن و دو رگ كلفتى كه در دو طرف مجراى نفس مى باشد.

توضيح المسائل، ص: 565

مسأله 2601- اگر بعضى از چهار رگ را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد بعد بقيه را ببرند فائده ندارد، بلكه اگر به اين مقدار هم صبر نكنند، ولى به طور معمول چهار رگ را پشت سر هم نبرند، اگر چه پيش از جان دادن حيوان، بقيه رگها را ببرند اشكال دارد اگر چه حليت آن بعيد نيست.

مسأله 2602- اگر گرگ گلوى گوسفند را به طورى بكند كه از چهار رگى كه در گردن است و بايد بريده شود، چيزى نماند، آن گوسفند حرام مى شود، ولى اگر مقدارى از گردن را بكند و چهار رگ باقى باشد يا جاى ديگر بدن را بكند در صورتى كه گوسفند زنده باشد و به دستورى كه گفته مى شود سر آن را ببرند حلال و پاك مى باشد.

شرائط سر بريدن حيوانات

مسأله 2603- سر بريدن حيوان چند شرط دارد:

«اول» كسى كه سر حيوان را مى برد، چه مرد باشد، چه زن بايد مسلمان باشد و بچه مسلمان هم اگر مميز باشد؛ يعنى خوب و بد را بفهمد مى تواند سر حيوان را ببرد و اما كسى كه از كفار است هر چند (بسم اللَّه) را بگويد و اهل كتاب باشد؛ بنابر احتياط ذبيحه اش

اشكال دارد.

«دوم» سر حيوان را با چيزى ببرند كه از فلز تيزى باشد، ولى چنانچه پيدا نشود و طورى باشد كه اگر سر حيوان را نبرند مى ميرد يا ضرورتى مقتضى سر بريدنش شود با چيز تيزى كه چهار رگ آن را جدا كند؛ مانند شيشه و سنگ تيز و هر شى ء برنده ديگر مى توان سر آنها را بريد.

«سوم» در موقع سر بريدن، صورت و دست و پا و شكم حيوان رو به قبله باشد و بعيد نيست گوسفند و مانند آن رو به قبله ايستاده باشد سرش را ببرند در

توضيح المسائل، ص: 566

استقبال قبله كافى مى باشد و كسى كه مى داند بايد رو به قبله سر ببرد، اگر عمداً حيوان را رو به قبله نكند، حيوان حرام مى شود، ولى اگر فراموش كند يا مسأله را نداند يا قبله را اشتباه كند يا نداند قبله كدام طرف است يا نتواند حيوان را رو به قبله كند، اشكال ندارد و احتياط مستحب آن است كه برنده سر (كشنده- ذابح) نيز رو به قبله باشد.

«چهارم» وقتى كه مى خواهد سر حيوان را ببرد يا كارد به گلويش بگذارد به نيّت سر بريدن نام خدا را ببرد و همين قدر كه بگويد بسم اللَّه كافى است و اگر بدون قصد سر بريدن نام خدا را ببرد، آن حيوان پاك نمى شود و گوشت آن هم حرام است، ولى اگر از روى فراموشى نام خدا را نبرد اشكال ندارد.

«پنجم» حيوان بعد از سر بريدن حركتى بكند، اگر چه مثلًا چشم يا دم خود را حركت دهد يا پاى خود را به زمين بزند و اين حكم در صورتى است كه زنده بودن حيوان

در حال ذبح مشكوك باشد و نيز واجب آن است كه به اندازه معمول آن حيوان خون از بدنش بيرون آيد و اگر بدانند كه در حال سر بريدن زنده بوده حاجتى به حركت مزبور ندارد.

«ششم» آنكه بريده شدن گلوى حيوان به قصد ذبح باشد، پس اگر چاقو از دست كسى بيفتد و گلوى حيوان را ناخواسته ببرد يا ذابح خواب يا مست باشد حلال نمى شود و بنابر احتياط مستحب سر حيوان را پيش از بيرون آمدن روح از بدنش جدا نكنند و اگر از روى غفلت يا به جهت تيزى چاقو سر جدا شود اشكالى ندارد و همچنين بنابر احتياط مستحب رگ سفيدى را كه از مهره هاى گردن تا دم حيوان امتداد دارد و او را نخاع مى گويند عمداً قطع نكند و حيوان را از جلو گردن سر ببرند نه از پشت گردن.

توضيح المسائل، ص: 567

دستور كشتن شتر
اشاره

مسأله 2604- اگر بخواهند شتر را بكشند كه بعد از جان دادن پاك و حلال باشد، بايد با شرائطى كه براى سر بريدن حيوانات گفته شد، كارد يا چيز ديگرى را كه از آهن و برنده باشد، در گودى بين گردن و سينه اش فرو كنند.

مسأله 2605- وقتى مى خواهند كارد را به گردن شتر فرو ببرند، بهتر است كه شتر ايستاده باشد، ولى اگر در حالى كه زانوها را به زمين زده يا به پهلو خوابيده و دست و پا و سينه اش رو به قبله است، كارد را در گودى گردنش فرو كنند اشكال ندارد.

مسأله 2606- اگر به جاى اينكه كارد را در گودى گردن شتر فرو كنند سر آن را ببرند يا گوسفند و گاو و مانند اينها

را مثل شتر كارد در گودى گردنشان فرو كنند گوشت آنها حرام و بدن آنها نجس است، ولى اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است به دستورى كه گفته شد كارد در گودى گردنش فرو كنند گوشت آن حلال و بدن آن پاك است و نيز اگر كارد را در گودى گردن گاو يا گوسفند و مانند اينها فرو كنند و تا زنده است سر آن را ببرند حلال و پاك مى باشد.

مسأله 2607- اگر حيوانى سركش شود و نتوانند آن را به دستورى كه در شرع معين شده بكشند يا مثلًا در چاه بيفتد و احتمال بدهند كه در آنجا بميرد و كشتن آن به دستور شرع ممكن نباشد، هر جاى بدنش را كه زخم بزنند و در اثر زخم جان بدهد حلال مى شود و رو به قبله بودن آن لازم نيست، ولى بايد شرطهاى ديگرى را كه براى سر بريدن حيوانات گفته شد مانند مسلمان بودن ذابح و بردن نام خدا دارا باشد.

توضيح المسائل، ص: 568

چيزهايى كه موقع سر بريدن حيوانات مستحب است

مسأله 2608- چند چيز در سر بريدن حيوانات مستحب است:

«اول» موقع سر بريدن گوسفند، دو دست و يك پاى آن را ببندند و پاى ديگرش را باز بگذارند و موقع سر بريدن گاو چهار دست و پايش را ببندند و دم آن را باز بگذارند و موقع كشتن شتر در حال نشسته دو دست آن را از پايين تا زانو يا زير بغل به يكديگر ببندند و پاهايش را باز بگذارند و مستحب است مرغ را بعد از سر بريدن رها كنند تا پر و بال بزند.

«دوم» پيش از كشتن حيوان آب جلوى آن بگذارند.

«سوم»

كارى كنند كه حيوان كمتر اذيت شود؛ مثلًا كارد را خوب تيز كنند و با عجله سر حيوان را ببرند.

چيزهايى كه در كشتن حيوانات مكروه است

مسأله 2609- چند چيز در كشتن حيوانات مكروه است:

«اول» پيش از بيرون آمدن روح، پوست حيوان را بكنند.

«دوم» در جايى حيوان را بكشند كه حيوان ديگر آن را ببيند.

«سوم» در شب يا پيش از ظهر روز جمعه سر حيوان را ببرند، ولى در صورت احتياج عيبى ندارد. «چهارم» خود انسان چهارپايى را كه پرورش داده است بكشد.

توضيح المسائل، ص: 569

احكام شكار كردن با اسلحه

مسأله 2610- اگر حيوان حلال گوشت وحشى را با اسلحه شكار كنند با پنج شرط حلال و بدنش پاك است:

«اول» آنكه اسلحه شكار مثل كارد و شمشير برنده باشد، يا مثل نيزه و تير، تيز باشد كه بواسطه تيز بودن، بدن حيوان را پاره كند و اگر بوسيله دام يا چوب و سنگ و مانند اينها حيوانى را شكار كنند پاك نمى شود و خوردن آن هم حرام است و اگر حيوانى را با تفنگ شكار كنند، چنانچه گلوله آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره كند پاك و حلال است و اگر گلوله تيز نباشد، بلكه با فشار و ضربه حيوان را بكشد يا بواسطه حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن، حيوان بميرد، پاك و حلال بودنش اشكال دارد.

«دوم» كسى كه شكار مى كند بايد مسلمان باشد يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر باشد آن شكار حلال نيست.

«سوم» اسلحه را براى شكار كردن حيوان به كار برد و اگر مثلًا جايى را نشان كند و اتفاقاً حيوانى را بكشد، آن حيوان پاك نيست و خوردن آن هم حرام است.

«چهارم» در وقت به كار بردن اسلحه نام خدا را ببرد و

چنانچه عمداً نام خدا را نبرد شكار حلال نمى شود، ولى اگر فراموش كند اشكال ندارد.

«پنجم» وقتى به حيوان برسد كه مرده باشد يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه به اندازه سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد حرام است.

توضيح المسائل، ص: 570

مسأله 2611- اگر دو نفر حيوانى را شكار كنند و يكى از آنان مسلمان و ديگرى كافر باشد يا يكى از آن دو نام خدا را ببرد و ديگرى عمداً نام خدا را نبرد، آن حيوان حلال نيست.

مسأله 2612- اگر بعد از آنكه حيوانى را تير زدند مثلًا در آب بيفتد و انسان بداند كه حيوان بواسطه تير و افتادن در آب جان داده، حلال نيست، بلكه اگر نداند كه جان دادن آن فقط بواسطه تير بوده، حلال نمى باشد.

مسأله 2613- اگر با سگ غصبى يا اسلحه غصبى حيوانى را شكار كند، شكار حلال است و مال خود او مى شود، ولى گذشته از اينكه گناه كرده، بايد اجرت اسلحه يا سگ را به صاحبش بدهد.

مسأله 2614- اگر با شمشير يا چيز ديگرى كه شكار كردن با آن صحيح است با شرطهايى كه در مسأله (2610) گفته شد، حيوان شكارى را دو قسمت كنند و سر و گردن در يك قسمت بماند و انسان وقتى برسد كه حيوان جان داده باشد، هر دو قسمت حلال است و همچنين است اگر حيوان زنده باشد، ولى به اندازه سر بريدن وقت نباشد اما اگر به اندازه سر بريدن وقت باشد و ممكن باشد كه مقدارى زنده بماند، قسمتى كه سر و گردن ندارد حرام و قسمتى كه

سر و گردن دارد، اگر سر آن را به دستورى كه در شرع معين شده ببرند حلال و گر نه آن هم حرام مى باشد. مسأله 2615- اگر با چوب يا سنگ يا چيز ديگرى كه شكار كردن با آن صحيح نيست حيوانى را دو قسمت كنند، قسمتى كه سر و گردن ندارد حرام است و قسمتى كه سر و گردن دارد، اگر زنده باشد و ممكن باشد كه مقدارى زنده بماند و سر آن را به دستورى كه در شرع معين شده ببرند حلال و گر نه آن قسمت هم حرام مى باشد.

توضيح المسائل، ص: 571

مسأله 2616- اگر حيوانى را شكار كنند يا سر ببرند و بچه زنده اى از آن بيرون آيد، چنانچه آن بچه را به دستورى كه در شرع معين شده سر ببرند حلال و گر نه حرام مى باشد.

مسأله 2617- اگر حيوانى را شكار كنند يا سر ببرند و بچه مرده اى را از شكمش بيرون آورند، چنانچه خلقت آن بچه كامل باشد و مو يا پشم در بدنش روييده باشد پاك و حلال است.

شكار كردن با سگ شكارى

مسأله 2618- اگر سگ شكارى، حيوان وحشى حلال گوشتى را شكار كند، پاك بودن و حلال بودن آن حيوان شش شرط دارد:

«اول» سگ به طورى تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براى گرفتن شكار بفرستند برود و هر وقت از رفتن جلوگيرى كنند بايستد، ولى اگر پس از نزديك شدن به شكار و ديدن آن نتوان از رفتن آن جلوگيرى كرد ضرر ندارد و نيز بنا بر احتياط بايد عادتش اين باشد كه تا صاحبش نرسد از شكار نخورد، ولى اگر عادت به خوردن خون شكار داشته باشد

يا اتفاقاً از شكار بخورد، اشكال ندارد.

«دوم» صاحبش آن را بفرستد و اگر از پيش خود دنبال شكار رود و حيوانى را شكار كند خوردن آن حيوان حرام است، ولى اگر از پيش خود دنبال شكار رود و بعداً صاحبش بانگ بزند كه زودتر آن را به شكار برساند و بواسطه صداى صاحبش ابتدا توقف كند و سپس شتاب كند، اشكال ندارد.

«سوم» كسى كه سگ را مى فرستد بايد مسلمان و يا بچه مسلمان- كه

توضيح المسائل، ص: 572

خوب و بد را بفهمد- باشد و اگر كافر سگ را بفرستد شكار آن سگ حرام است.

«چهارم» وقت فرستادن سگ نام خدا را ببرد و اگر عمداً نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است، ولى اگر فراموش كند اشكال ندارد.

«پنجم» شكار بواسطه زخمى كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد، پس اگر سگ، شكار را خفه كند يا شكار از دويدن يا از ترس بميرد حلال نيست.

«ششم» كسى كه سگ را فرستاده، وقتى برسد كه حيوان مرده باشد يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه وقتى برسد كه به اندازه سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد حلال نيست.

مسأله 2619- كسى كه سگ را فرستاده اگر وقتى برسد كه بتواند سر حيوان را ببرد، چنانچه مثلًا بواسطه بيرون آوردن كارد و مانند آن وقت بگذرد و آن حيوان بميرد حلال است، ولى اگر چيزى همراه او نباشد كه با آن، سر حيوان را ببرد و حيوان بميرد، احتياط واجب آن است كه از خوردن آن خوددارى كنند، البته در اين صورت اگر سگ شكارى رارها كند تا او

را بكشد حلال مى شود.

مسأله 2620- اگر چند سگ را بفرستد و با هم حيوانى را شكار كنند چنانچه همه آنها داراى شرطهايى كه در مسأله (2618) گفته شد باشند، شكار حلال است و اگر يكى از آنها داراى آن شرطها نبوده، شكار حرام است، مگر اينكه مشخص باشد كه شكار مستند به سگ داراى آن شرايط است. مسأله 2621- اگر سگ را براى شكار حيوانى بفرستد و آن سگ حيوان ديگرى را شكار كند، آن شكار حلال و پاك است و نيز اگر آن حيوان را با حيوان ديگرى شكار كند، هر دوى آنها حلال و پاك مى باشد.

توضيح المسائل، ص: 573

مسأله 2622- اگر چند نفر با هم سگ را بفرستند و يكى از آنها كافر باشد يا عمداً نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است و نيز اگر يكى از سگهايى را كه فرستاده اند به طورى كه در مسأله (2618) گفته شد تربيت شده نباشد، آن شكار حرام مى باشد؛ مگر اينكه شكار مستند به سگى باشد كه از سوى مسلمان فرستاده شده است.

مسأله 2623- اگر باز يا حيوان ديگرى غير از سگ شكارى، حيوانى را شكار كند، آن شكار حلال نيست، ولى اگر وقتى برسند كه حيوان زنده باشد و به دستورى كه در شرع معين شده سر آن را ببرند حلال است.

صيد ماهى و ملخ

مسأله 2624- اگر ماهى فلس دار را زنده از آب بگيرند و بيرون از آب جان دهد، پاك و خوردن آن حلال است و چنانچه در آب بميرد پاك است ولى خوردن آن حرام مى باشد اما اگر در تور ماهى گير در آب بميرد خوردنش حلال است و ماهى بى فلس

را اگر چه زنده از آب بگيرند و بيرون از آب جان دهد حرام است.

مسأله 2625- اگر ماهى از آب بيرون بيفتد يا موج آن را بيرون بيندازد يا آب فرو رود و ماهى در خشكى بماند، چنانچه پيش از آنكه بميرد، با دست يا بوسيله ديگر، كسى آن را بگيرد، بعد از جان دادن حلال است.

مسأله 2626- كسى كه ماهى را صيد مى كند، لازم نيست مسلمان باشد و در موقع گرفتن آن نام خدا را ببرد، ولى مسلمان بايد گرفتن آن را ديده باشد يا از راه ديگرى يقين يا حجت داشته باشد كه زنده از آب گرفته شده است.

توضيح المسائل، ص: 574

مسأله 2627- ماهى مرده اى كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا مرده، چنانچه در دست مسلمان باشد، حلال است و اگر در دست كافرى باشد كه آن را از آب گرفته باشد، ولى ندانيم زنده بوده و يا مرده بعيد نيست حلال باشد و در صورت عدم اطمينان يا حجت بر آن احتياط ترك نشود.

مسأله 2628- خوردن ماهى زنده جايز است.

مسأله 2629- اگر ماهى زنده را بريان كنند يا در بيرون از آب پيش از جان دادن بكشند، خوردنش جايز است.

مسأله 2630- اگر ماهى را بيرون از آب دو قسمت كنند و يك قسمت آن در حالى كه زنده است در آب بيفتد، خوردن قسمتى را كه بيرون از آب مانده جايز است.

مسأله 2631 اگر ملخ را با دست يا بوسيله ديگرى زنده بگيرند، بعد از جان دادن خوردن آن حلال است و لازم نيست كسى كه آن را مى گيرد مسلمان باشد و در موقع گرفتن نام خدا را

ببرد. اگر ملخ مرده اى در دست كافر باشد و احتمال برود كه آن را زنده گرفته باشد بعيد نيست حلال باشد؛ ليكن در فرض عدم اطمينان و يا حجت شرعى بر آن احتياط ترك نشود.

مسأله 2632- خوردن ملخى كه بال در نياورده و نمى تواند پرواز كند حرام است.

توضيح المسائل، ص: 575

احكام خوردنيها و آشاميدنيها

اشاره

مسأله 2633- خوردن گوشت مرغ خانگى و كبوتر و اقسام گنجشك حلال است و بلبل و سار و چكاوك از قسم گنجشك است و شب پره و طاوس و جميع انواع كلاغ و هر پرنده اى كه مثل شاهين و عقاب و باز چنگال دارد يا هنگام پرواز بال زدنش كمتر از صاف نگهداشتن بالش باشد، حرام است و همچنين هر مرغى كه چينه دان و سنگ دان و خار پشت پا ندارد؛ مگر آنكه بال زدنش از صاف نگهداشتن بالش بيشتر باشد و خوردن گوشت پرستوك و هدهد مكروه است.

مسأله 2634- اگر چيزى را كه روح دارد از حيوان زنده جدا نمايند؛ مثلًا دنبه يا مقدارى گوشت از گوسفند زنده ببرند، نجس و حرام مى باشد.

مسأله 2635- بعضى از اجزاء حيوانات حلال گوشت بى اشكال حرام و بعضى بنابر احتياط حرام است و مجموع آنها چهارده چيز است:

«1» خون. «2» فضله. «3» نرى. «4» فرج. «5» بچه دان. «6» غدد كه آن را دشول مى گويند. «7» تخم كه آن را دنبلان مى گويند. «8» چيزى كه در مغز كله است و به شكل نخود مى باشد. «9» مغز حرام كه در ميان تيره پشت است. «10» پى كه در دو طرف تيره پشت است. «11» زهره دان «12» سپرز (طحال). «13» بول دان (مثانه) «14» حدقه چشم، ولى ظاهر اين است

كه در پرندگان بجز خون و فضله و زهره دان و سپرز و دنبلان از چيزهايى كه ذكر شد وجود ندارد.

توضيح المسائل، ص: 576

مسأله 2636- خوردن بول شتر حلال است و اجتناب از بول ساير حيوانات حلال گوشت و همچنين ساير چيزهايى كه طبع انسان از آنها متنفر است احوط و اولى است.

مسأله 2637- خوردن خاك حرام است، و خوردن گل داغستان و گل ارمنى براى معالجه اشكال ندارد و در خوردن كمى از تربت حضرت سيد الشهداء عليه السلام براى استشفاء جايز است و بهتر اين است كه تربت را در مقدارى از آب مثلًا حل نمايند كه مستهلك شود و بعداً آن آب را بياشامند.

مسأله 2638- فرو بردن آب بينى و خلط سينه كه در دهن آمده حرام نيست و نيز فرو بردن غذايى كه موقع خلال كردن، از لاى دندان بيرون مى آيد اشكال ندارد.

مسأله 2639- خوردن چيزى كه موجب مرگ مى شود يا براى انسان ضرر كلى دارد حرام است.

مسأله 2640- خوردن گوشت اسب و قاطر و الاغ مكروه است و اگر كسى آنها را وطى (نزديكى) كند، خود و نسلشان حرام مى شوند و بول و سرگين آنها نجس مى شود و بايد آنها را از شهر بيرون ببرند و در جاى ديگر بفروشند و بر واطى لازم است قيمتش را به صاحبش بدهد و اگر با حيوان حلال گوشتى مانند گاو و گوسفند نزديكى كنند، بول و سرگين آنها نجس مى شود و خوردن گوشت و آشاميدن شير آنها هم حرام است و همچنين است نسل آنها و بايد فوراً آن حيوان را بكشند و بسوزانند و كسى كه با آن وطى كرده، پول آن

را به صاحبش بدهد.

مسأله 2641- بزغاله و بره شير خوار اگر از خوك به مقدارى كه گوشت و

توضيح المسائل، ص: 577

استخوانشان قوت بگيرد شير بخورند خود و نسلشان حرام مى شوند و در صورتى كه مقدار شير خوردن كمتر از آن باشد لازم است استبراء شوند و پس از آن حلال مى گردند و استبراء آنها اين است كه هفت روز از پستان بز يا گوسفند شير بخورند و اگر حاجت به شير نداشتند، هفت روز علف بخورند و حيوان نجاست خوار نيز خوردن گوشتش حرام است و چنانچه استبرائش نمايند حلال مى شود و كيفيت استبراء آن در مسأله (226) بيان شد.

مسأله 2642- آشاميدن شراب حرام و در بعضى از اخبار بزرگترين گناه شمرده شده است، و اگر كسى آن را حلال بداند كافر است. از حضرت امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند: شراب ريشه بديها و منشأ گناهان است و كسى كه شراب مى خورد، عقل خود را از دست مى دهد و در آن موقع خدا را نمى شناسد و از هيچ گناهى باك ندارد و احترام هيچ كس را نگه نمى دارد، و حق خويشان نزديك را رعايت نمى كند و از زشتيهاى آشكار رو نمى گرداند و روح ايمان و خدا شناسى از بدن او بيرون مى رود و روح ناقص خبيثى كه از رحمت خدا دور است در او مى ماند و خدا و فرشتگان و پيغمبران و مؤمنين او را لعنت مى كنند و تا چهل روز نماز او قبول نمى شود و روز قيامت روى او سياه است و زبان از دهانش بيرون مى آيد و آب دهان او به سينه اش مى ريزد و فرياد تشنگى او بلند است.

مسأله

2643- نشستن سر سفره اى كه در آن شراب مى خورند، اگر انسان يكى از آنان حساب شود حرام و چيز خوردن از آن سفره نيز حرام است.

مسأله 2644- بر هر مسلمان واجب است مسلمان ديگرى را كه نزديك است از گرسنگى يا تشنگى بميرد، نان و آب داده و او را از مرگ نجات دهد.

توضيح المسائل، ص: 578

آداب غذا خوردن
اشاره

مسأله 2645- آداب غذا خوردن چند چيز است:

«اول» هر دو دست را پيش از غذا بشويد.

«دوم» بعد از غذا دست خود را بشويد و با دستمال خشك كند.

«سوم» ميزبان پيش از همه شروع به غذا خوردن كند و بعد از همه دست بكشد و پيش از غذا اول ميزبان دست خود را بشويد، بعد كسى كه طرف راست او نشسته و همين طور تا برسد به كسى كه طرف چپ او نشسته و بعد از غذا اول كسى كه طرف ميزبان نشسته دست خود را بشويد و همين طور تا به ميزبان برسد.

«چهارم» در اول غذا بسم اللَّه بگويد، ولى اگر سر يك سفره چند جور غذا باشد در وقت خوردن هر كدام از آنها گفتن بسم اللَّه مستحب است.

«پنجم» با دست راست غذا بخورد.

«ششم» با سه انگشت يا بيشتر غذا بخورد و با دو انگشت نخورد.

«هفتم» اگر چند نفر سر يك سفره نشسته اند هر كسى از غذاى جلوى خودش بخورد.

«هشتم» لقمه را كوچك بردارد.

«نهم» سر سفره زياد بنشيند و غذا خوردن را طول بدهد.

«دهم» غذا را خوب بجود. «يازدهم» بعد از غذا خداوند عالم را حمد كند.

«دوازدهم» انگشتها را بليسد.

توضيح المسائل، ص: 579

«سيزدهم» بعد از غذا خلال نمايد ولى با چوب ريحان و نى و برگ

درخت خرما خلال نكند.

«چهاردهم» آنچه را بيرون سفره مى ريزد جمع كند و بخورد، ولى اگر در بيابان غذا بخورد، مستحب است آنچه را مى ريزد براى پرندگان و حيوانات بگذارد.

«پانزدهم» در اول روز و اول شب غذا بخورد و در بين روز و در بين شب غذا نخورد.

«شانزدهم» بعد از خوردن غذا به پشت بخوابد و پاى راست را روى پاى چپ بيندازد.

«هفدهم» در اول غذا و آخر آن نمك بخورد.

«هيجدهم» ميوه را پيش از خوردن با آب بشويد.

چيزهايى كه در غذا خوردن مذموم است

مسأله 2646- چند چيز در غذا خوردن مذموم است:

«اول» در حال سيرى غذا خوردن.

«دوم» پر خوردن و در خبر است كه خداوند عالم بيشتر از هر چيز از شكم پر بدش مى آيد.

«سوم» نگاه كردن به صورت ديگران در موقع غذا خوردن.

«چهارم» خوردن غذاى گرم.

«پنجم» فوت كردن چيزى كه مى خورد يا مى آشامد.

«ششم» بعد از گذاشتن نان در سفره، منتظر چيز ديگر شدن.

توضيح المسائل، ص: 580

«هفتم» پاره كردن نان با كارد.

«هشتم» گذاشتن نان زير ظرف غذا.

«نهم» پاك كردن گوشتى كه به استخوان چسبيده به طورى كه چيزى در آن نماند.

«دهم» پوست كندن ميوه.

«يازدهم» دور انداختن ميوه پيش از آنكه كاملًا آن را بخورد.

آداب آشاميدن
اشاره

مسأله 2647- آداب آشاميدن چند چيز است:

«اول» آب را به طور مكيدن بياشامد.

«دوم» در روز ايستاده آب بخورد.

سوم» پيش از آشاميدن آب «بسم اللَّه» و بعد از آن «الحمد للَّه» بگويد.

«چهارم» به سه نفس آب بياشامد.

«پنجم» از روى ميل آب بياشامد.

«ششم» بعد از آشاميدن آب حضرت ابى عبد اللَّه عليه السلام و اهل بيت ايشان را ياد كند و قاتلان آن حضرت را لعنت نمايد.

چيزهايى كه در آشاميدن مذموم است

مسأله 2648- زياد آشاميدن آب و آشاميدن آن بعد از غذاى چرب و در شب به حال ايستاده مذموم است و نيز آشاميدن آب با دست چپ و همچنين از جاى شكسته كوزه و جايى كه دسته آن است مذموم مى باشد.

توضيح المسائل، ص: 581

احكام نذر و عهد

مسأله 2649- نذر آن است كه انسان بر خود واجب كند كه كار خيرى را براى خدا بجا آورد يا كارى را كه نكردن آن بهتر است براى خدا ترك نمايد.

مسأله 2650- در نذر بايد صيغه خوانده شود و لازم نيست آن را به عربى بخوانند، پس اگر بگويد چنانچه مريض من خوب شود، براى خدا بر من است كه ده تومان به فقير بدهم نذر او صحيح است.

مسأله 2651- نذر كننده بايد مكلف و عاقل باشد و به اختيار و قصد خود نذر كند، بنابر اين نذر كردن كسى كه او را مجبور كرده اند، صحيح نيست.

مسأله 2652- شخص مفلس و آدم سفيه (كسى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند) اگر مثلًا نذر كند چيزى به فقير بدهد صحيح نيست.

مسأله 2653- اگر شوهر از نذر كردن زن جلوگيرى نمايد، زن نمى تواند در صورتى كه وفاء به نذرش منافى با حق شوهر باشد نذر كند.

مسأله 2654- اگر زن با اجازه شوهر نذر كند، شوهرش نمى تواند نذر او را به هم بزند يا او را از عمل كردن به نذر جلوگيرى نمايد.

مسأله 2655- اگر فرزند بدون اجازه پدر يا با اجازه او نذر كند، بايد به آن نذر عمل نمايد، ولى اگر پدر يا مادر از عملى كه نذر كرده منعش كنند، ظاهر اين است كه نذرش منحل مى شود.

توضيح المسائل،

ص: 582

مسأله 2656- انسان كارى را مى تواند نذر كند كه انجام آن برايش ممكن باشد، بنابر اين كسى كه نمى تواند پياده به كربلا برود، اگر نذر كند كه پياده برود، نذر او صحيح نيست.

مسأله 2657- اگر نذر كند كه كار حرام يا مكروهى را انجام دهد يا كار واجب يا مستحبى را ترك كند، نذر او صحيح نيست.

مسأله 2658- اگر نذر كند كه كار مباحى را انجام دهد يا ترك نمايد چنانچه بجا آوردن آن و تركش از نظر شرعى از هر جهت مساوى باشد، نذر او صحيح نيست و اگر انجام آن از نظر شرعى از جهتى بهتر باشد و انسان به قصد همان جهت نذر كند، مثلًا نذر كند غذايى را بخورد كه براى عبادت قوت بگيرد، نذر او صحيح است و نيز اگر ترك آن از نظر شرعى از جهتى بهتر باشد و انسان براى همان جهت نذر كند كه آن را ترك نمايد؛ مثلًا براى اينكه دود مضر است نذر كند آن را استعمال نكند نذر او صحيح مى باشد.

مسأله 2659- اگر نذر كند نماز واجب خود را در جايى بخواند كه به خودى خود ثواب نماز در آنجا زياد نيست؛ مثلًا نذر كند نماز را در اطاق بخواند، چنانچه نماز خواندن در آنجا از جهتى بهتر باشد؛ مثلًا بواسطه اينكه خلوت است انسان حضور قلب پيدا مى كند، نذر او صحيح است.

مسأله 2660- اگر نذر كند عملى را انجام دهد، بايد همان طور كه نذر كرده بجا آورد، پس اگر نذر كند كه روز اول ماه صدقه بدهد يا روزه بگيرد يا نماز اول ماه را بخواند چنانچه قبل از آن روز يا

بعد از آن بجا آورد كفايت نمى كند و نيز اگر نذر كند كه وقتى مريض او خوب شد صدقه بدهد، چنانچه پيش از آنكه خوب شود صدقه را بدهد كافى نيست.

توضيح المسائل، ص: 583

مسأله 2661- اگر نذر كند روزه بگيرد، ولى وقت و مقدار آن را معين نكند، چنانچه يك روز روزه بگيرد كافى است و اگر نذر كند نماز بخواند و مقدار و خصوصيات آن را معين نكند، اگر يك نماز دو ركعتى بخواند كفايت مى كند و اگر نذر كند صدقه بدهد و جنس و مقدار آن را معين نكند، اگر چيزى بدهد كه بگويند صدقه داده، به نذر عمل كرده است و اگر نذر كند كارى را براى خدا بجا آورد، در صورتى كه يك نماز را بخواند يا يك روز را روزه بگيرد يا چيزى را صدقه بدهد، نذر خود را انجام داده است.

مسأله 2662- اگر نذر كند روز معينى را روزه بگيرد، بايد همان روز را روزه بگيرد و در صورتى كه عمداً روزه نگيرد، بايد گذشته از قضاى آن روز كفاره هم بدهد و اظهر اين است كه كفاره اش كفاره مخالفت يمين است چنان كه خواهد آمد، بلى در آن روز اختياراً مى تواند مسافرت كند و روزه را نگيرد و چنانچه در سفر باشد لازم نيست قصد اقامه كرده و روزه بگيرد و در صورتى كه از جهت سفر يا از جهت عذر ديگرى مثل مرض يا حيض روزه نگيرد لازم است روزه را قضا كند.

مسأله 2663- اگر انسان از روى اختيار به نذر خود عمل نكند، بايد كفاره بدهد.

مسأله 2664- اگر نذر كند كه تا وقت معينى عملى را

ترك كند، بعد از گذشتن آن وقت مى تواند آن عمل را بجا آورد و اگر پيش از گذشتن آن وقت از روى فراموشى يا ناچارى آن را انجام دهد، چيزى بر او واجب نيست ولى باز هم لازم است كه تا آن وقت آن را بجا نياورد و چنانچه دوباره پيش از رسيدن آن وقت بدون عذر آن عمل را انجام دهد بايد كفاره بدهد.

توضيح المسائل، ص: 584

مسأله 2665- كسى كه نذر كرده عملى را ترك كند و وقتى براى آن معين نكرده است، اگر از روى فراموشى يا ناچارى يا ندانستن، آن عمل را انجام دهد كفاره بر او واجب نيست، ولى بعداً هر وقت از روى اختيار آن را بجا آورد، بايد كفاره بدهد.

مسأله 2666- اگر نذر كند كه در هر هفته روز معينى مثلًا روز جمعه را روزه بگيرد چنانچه يكى از جمعه ها عيد فطر يا قربان باشد يا در روز جمعه عذر ديگرى مانند سفر يا حيض براى او پيدا شود، بايد آن روز را روزه نگيرد و قضاى آن را بجا آورد.

مسأله 2667- اگر نذر كند كه مقدار معينى را صدقه بدهد، چنانچه پيش از دادن صدقه بميرد، لازم نيست آن مقدار را از مال او صدقه بدهند و بهتر اين است كه بالغين از ورثه آن مقدار را از حصه خود از طرف ميّت صدقه بدهند.

مسأله 2668- اگر نذر كند كه به فقير معينى صدقه بدهد، نمى تواند آن را به فقير ديگر بدهد و اگر آن فقير بميرد، بنابر احتياط بايد به ورثه او بدهد.

مسأله 2669- اگر نذر كند كه به زيارت يكى از امامان مثلًا به زيارت حضرت

ابى عبداللَّه عليه السلام مشرف شود، چنانچه به زيارت امام ديگرى برود كافى نيست و اگر بواسطه عذرى نتواند آن امام را زيارت كند، چيزى بر او واجب نيست.

مسأله 2670- كسى كه نذر كرده زيارت برود و غسل زيارت و نماز آن را نذر نكرده است لازم نيست آنها را بجا آورد.

توضيح المسائل، ص: 585

مسأله 2671- اگر براى حرم يكى از امامان يا امامزادگان نذر كند بايد آن را بنا بر احتياط در تعمير و روشنايى و فرش حرم و مانند اينها مصرف كند.

مسأله 2672- اگر براى خود امام عليه السلام چيزى را نذر كند، چنانچه مصرف معينى را قصد كرده، بايد به همان مصرف برساند و اگر مصرف معينى را قصد نكرده، بهتر آن است كه به مصرفى برساند كه نسبتى با امام عليه السلام داشته باشد؛ مانند زوار فقير يا به مصارف حرم آن امام از قبيل تعمير و مانند آن برساند و همچنين است اگر چيزى را براى امامزاده اى نذر كند.

مسأله 2673- گوسفندى را كه براى صدقه يا براى يكى از امامان نذر كرده اند، اگر پيش از آنكه به مصرف نذر برسد شير بدهد يا بچه بياورد مال كسى است كه آن را نذر كرده، ولى پشم گوسفند و مقدارى كه چاق مى شود جزء نذر است.

مسأله 2674- هر گاه نذر كند كه اگر مريض او خوب شود يا مسافر او بيايد، عملى را انجام دهد، چنانچه معلوم شود كه پيش از نذر كردن مريض خوب شده يا مسافر آمده است، عمل كردن به نذر لازم نيست.

مسأله 2675- اگر مادر نذر كند كه دختر خود را به سيد شوهر دهد، نذر او باطل

است و اگر پدر نذر كند و قصدش آن باشد كه اگر سيدى براى خواستگارى بيايد كه تزويج دخترش به او ضررى ندارد و دختر نيز راضى باشد و قبول كند، نذرش صحيح است و در غير اين صورت باطل است و در هر حال اگر خواستگار غير سيد پيدا شود كه تزويج دختر به او ضررى ندارد پدر مى تواند قبول كند.

توضيح المسائل، ص: 586

مسأله 2676- هر گاه با خدا عهد كند كه اگر به حاجت شرعى خود برسد كار خيرى را انجام دهد، بعد از آنكه حاجتش بر آورده شد، بايد آن كار را انجام دهد و نيز اگر بدون آنكه حاجتى داشته باشد، عهد كند كه عمل خيرى را انجام دهد، آن عمل بر او واجب مى شود.

مسأله 2677- در عهد هم مثل نذر بايد صيغه خوانده شود و براى خدا انجام داده شود و مشهور آن است كارى را كه عهد مى كند انجام دهد، بايد يا عبادت باشد مثل نماز واجب و مستحب يا كارى باشد كه انجام آن از نظر شرعى بهتر از تركش باشد.

مسأله 2678- اگر به عهد خود عمل نكند، بايد كفاره بدهد؛ يعنى شصت فقير را سير كند يا دو ماه پى در پى روزه بگيرد يا يك بنده را آزاد كند.

توضيح المسائل، ص: 587

احكام قسم خوردن

مسأله 2679- اگر قسم بخورد كه كارى را انجام دهد يا ترك كند مثلًا قسم بخورد كه روزه بگيرد يا دود استعمال نكند، چنانچه عمداً مخالفت كند، بايد كفاره بدهد؛ يعنى يك بنده را آزاد كند يا ده فقير را سير كند يا آنان را بپوشاند و اگر اينها را نتواند بايد سه روز

روزه بگيرد و بايد روزه پى در پى باشد.

مسأله 2680- قسم چند شرط دارد:

«اول» كسى كه قسم مى خورد بايد بالغ و عاقل باشد و از روى قصد قسم بخورد، پس قسم خوردن بچه و ديوانه و مست و كسى كه مجبورش كرده اند درست نيست و همچنين است اگر در حال عصبانى بودن بى قصد قسم بخورد.

«دوم» كارى را كه براى انجام آن قسم مى خورد بايد حرام يا مكروه نباشد و كارى را كه قسم مى خورد ترك كند، بايد واجب يا مستحب نباشد و اگر قسم بخورد كار مباحى را بجا آورد، بايد ترك آن در نظر مردم بهتر از انجامش نباشد و نيز اگر قسم بخورد كار مباحى را ترك كند بايد انجام آن بهتر از تركش نباشد.

«سوم» به يكى از اسمهاى خداوند عالم قسم بخورد كه به غير ذات مقدس او گفته نمى شود مانند (خدا) و (اللَّه) و نيز اگر به اسمى قسم بخورد كه به غير خدا هم مى گويند، ولى به قدرى به خدا گفته مى شود كه هر وقت كسى آن اسم را بگويد ذات مقدس حق در نظر مى آيد، مثل آنكه به خالق و رازق قسم بخورد صحيح است، بلكه احتياط وجوبى در غير اين صورت نيز عمل به قسم است.

«چهارم» قسم را به زبان بياورد و اگر بنويسد يا در قلبش آن را قصد كند صحيح نيست، ولى آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد صحيح است.

توضيح المسائل، ص: 588

«پنجم» عمل كردن به قسم براى او ممكن باشد و اگر موقعى كه قسم مى خورد، ممكن باشد و بعدا از عمل به آن عاجز شود، از وقتى كه عاجز مى شود قسم او

به هم مى خورد و همچنين است اگر عمل كردن به نذر يا قسم يا عهد به قدرى مشقت پيدا كند كه نشود آن را تحمل كرد.

مسأله 2681- اگر پدر از قسم خوردن فرزند جلوگيرى كند، يا شوهر از قسم خوردن زن جلوگيرى نمايد، قسم آنان صحيح نيست.

مسأله 2682- اگر فرزند بدون اجازه پدر و زن بدون اجازه شوهر قسم بخورد، پدر و شوهر مى توانند با نهى و جلوگيرى قسم آنان را به هم بزنند و همچنين است حكم كنيز و بنده نسبت به مولايشان.

مسأله 2683- اگر انسان از روى فراموشى يا ناچارى يا ندانستن به قسم عمل نكند كفاره بر او واجب نيست و همچنين است اگر مجبورش كنند كه به قسم عمل ننمايد و قسمى كه آدم وسواسى مى خورد، مثل اينكه مى گويد واللَّه الآن مشغول نماز مى شوم و بواسطه وسواس بودن مشغول نمى شود، اگر وسواس بودن او طورى باشد كه بى اختيار به قسم عمل نكند كفاره ندارد.

مسأله 2684- كسى كه قسم مى خورد حرف من راست است چنانچه حرف او راست باشد قسم خوردن او مكروه است و اگر دروغ باشد حرام و از گناهان بزرگ مى باشد، ولى اگر براى اينكه خودش يا مسلمان ديگرى را از شر ظالمى نجات دهد، قسم دروغ بخورد اشكال ندارد، بلكه گاهى واجب مى شود، اما اگر بتواند توريه كند؛ يعنى موقع قسم خوردن طورى نيّت كند كه دروغ نشود، بهتر اين است كه توريه نمايد مثلًا اگر ظالمى بخواهد كسى را اذيت كند و از انسانى بپرسد كه او را ديده اى و انسان يك ساعت قبل او را ديده باشد، بگويد او را نديده ام و قصد كند كه

از پنج دقيقه پيش نديده ام.

توضيح المسائل، ص: 589

احكام وقف

مسأله 2685- اگر كسى چيزى را وقف كند، از ملك او خارج مى شود و خود او و ديگران نمى توانند آن را ببخشند يا بفروشند و كسى هم از آن ملك ارث نمى برد، ولى در بعضى از موارد كه در مسأله (2101 و 2103) گفته شد فروختن آن اشكال ندارد.

مسأله 2686- لازم نيست صيغه وقف را به عربى بخوانند، بلكه اگر مثلًا بگويد خانه خود را وقف كردم و خودش يا كسى كه خانه را برايش وقف كرده يا وكيل يا ولىّ آن كس آن را قبض كند وقف صحيح است؛ مثلًا چنانچه حصيرى را به قصد وقف بودن در مسجد بيندازد و يا جايى را به قصد مسجد بودن بسازد و در اختيار نماز گزاران بگذارد وقفيت محقق مى شود. و قبول كردن كسى در صحت وقف لازم نيست و همچنين قصد قربت در آن لازم نيست.

مسأله 2687- اگر ملكى را براى وقف كردن معين كند و پيش از خواندن صيغه وقف پشيمان شود يا بميرد، وقف درست نيست و همچنين است در وقف خاص اگر پيش از قبض موقوفٌ عليهم واقف بميرد.

مسأله 2688- كسى كه مالى را وقف مى كند، بايد از موقع خواندن صيغه، مال را براى هميشه وقف كند و اگر مثلًا بگويد اين مال بعد از مردن من وقف باشد، چون از موقع خواندن صيغه تا مردنش وقف نبوده، صحيح نيست و نيز اگر بگويد تا ده سال وقف باشد و بعد از آن نباشد يا بگويد تا ده سال وقف باشد، بعد، پنج سال وقف نباشد و دوباره وقف باشد، وقف صحيح نيست.

توضيح المسائل،

ص: 590

مسأله 2689- وقف در صورتى صحيح است كه مال وقف را به تصرف كسى كه براى او وقف شده يا وكيل يا ولىّ او بدهند، ولى اگر چيزى را بر اولاد صغير خود وقف كند و به قصد اينكه آن چيز ملك آنان شود، از طرف آنان نگهدارى نمايد، وقف صحيح است.

مسأله 2690- ظاهر اين است كه در اوقاف از قبيل مدارس و مساجد و امثال اينها قبض معتبر نباشد و وقفيت به مجرد وقف نمودن محقق مى شود.

مسأله 2691- وقف كننده بايد مكلف و عاقل و با قصد اختيار باشد و شرعاً بتواند در مال خود تصرف كند، بنابر اين سفيه (يعنى كسى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند) چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد اگر چيزى را وقف كند صحيح نيست.

مسأله 2692- اگر مالى را براى بچه اى كه در شكم مادر است و هنوز به دنيا نيامده وقف كند صحت آن، محل اشكال و لازم است رعايت احتياط نمايند، ولى اگر براى اشخاصى كه فعلًا موجودند و بعد از آنها براى كسانى كه بعداً به دنيا مى آيند وقف نمايد اگر چه در موقعى كه وقف محقق مى شود در شكم مادر هم نباشند؛ مثلًا چيزى را بر اولاد خود وقف كند كه بعد از آنان وقف نوه هاى او باشد و هر دسته اى بعد از دسته ديگر از وقف استفاده كنند صحيح است.

مسأله 2693- اگر چيزى را براى خودش وقف كند مثل آنكه دكانى را وقف كند كه عايدى آن را بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند صحيح نيست، ولى اگر مثلًا مالى را بر فقرا وقف كند و

خودش فقير شود، مى تواند از منافع وقف استفاده نمايد.

توضيح المسائل، ص: 591

مسأله 2694- اگر براى چيزى كه وقف كرده متولى معين كند، بايد مطابق قرارداد او رفتار نمايند و اگر معين نكند، چنانچه بر افراد مخصوصى مثلًا بر اولاد خود وقف كرده باشد و آنها بالغ باشند، اختيار با خود آنان است و اگر بالغ نباشند اختيار با ولىّ ايشان است و براى استفاده از وقف اجازه حاكم شرع لازم نيست؛ مگر اينكه تنها منافع را براى آنان قرار داده باشد كه در اين صورت در حفظ عين بايستى به حاكم شرع رجوع شود.

مسأله 2695- اگر ملكى را مثلًا بر فقرا يا سادات وقف كند يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد، در صورتى كه براى آن ملك متولّى معين نكرده باشد، اختيار آن با حاكم شرع است.

مسأله 2696- اگر ملكى را براى افراد مخصوصى؛ مثلًا براى اولاد خود وقف كند كه هر طبقه اى بعد از طبقه ديگر از آن استفاده كنند، چنانچه متولى وقف آن را اجاره دهد و ولايت وى بر همه طبقات باشد و بميرد اجاره باطل نمى شود، ولى اگر متولى نداشته باشد و يك طبقه از كسانى كه ملك براى آنها وقف شده، آن را اجاره دهند و در بين مدت اجاره بميرند، چنانچه طبقه بعدى آن اجاره را امضا نكنند اجاره باطل مى شود. و در صورتى كه مستأجر مال الاجاره تمام مدت را داده باشد مال الاجاره از زمان مردنشان تا آخر مدت اجاره را از مال آنان مى گيرد.

مسأله 2697- اگر ملك وقف خراب شود، از وقف بودن بيرون نمى رود؛ مگر آنكه عنوانى را قصد كرده باشد

كه آن عنوان از بين برود و ديگر وجود خارجى نداشته باشد مثل اينكه باغ را به قيد باغ بودن براى تفريح مردم وقف كرده باشد كه اگر آن باغ خراب شود وقف باطل و به واقف يا ورثه وى بر مى گردد.

توضيح المسائل، ص: 592

مسأله 2698- ملكى كه مقدارى از آن وقف است و مقدارى از آن وقف نيست اگر تقسيم نشده باشد، حاكم شرع يا متولى مى تواند با نظر اهل خبره سهم وقف را جدا كند.

مسأله 2699- اگر متولى وقف خيانت كند و عايدات آن را به مصرفى كه معين شده نرساند، حاكم شرع امينى را به او ضميمه مى نمايد كه مانع از خيانتش گردد و در صورتى كه ممكن نباشد مى تواند به جاى او متولى امينى معين نمايد.

مسأله 2700- فرشى را كه براى حسينيه وقف كرده اند، نمى توانند براى نماز به مسجد ببرند، اگر چه آن مسجد نزديك حسينيه باشد.

مسأله 2701- اگر ملكى را براى تعمير مسجدى وقف نمايند، چنانچه آن مسجد احتياج به تعمير ندارد و انتظار هم نمى رود كه تا مدتى احتياج به تعمير پيدا كند مى توانند عايدات آن ملك را به مصرف مسجدى كه احتياج به تعمير دارد برسانند.

مسأله 2702- اگر ملكى را وقف كند كه عايدات آن را خرج تعمير مسجد نمايند و به امام جماعت و به كسى كه در آن مسجد اذان مى گويد بدهند، در صورتى كه بدانند يا اطمينان داشته باشند كه براى هر يك چه مقدار معين كرده، بايد همان طور مصرف كنند. و اگر يقين يا اطمينان نداشته باشند، بايد اول مسجد را تعمير كنند و اگر چيزى زياد آمد، بين امام جماعت و كسى

كه اذان را مى گويد به طور مناسب قسمت نمايند و بهتر آن است كه اين دو نفر در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

توضيح المسائل، ص: 593

احكام وصيّت

مسأله 2703- وصيت آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش براى او كارهايى انجام دهند يا بگويد بعد از مرگش چيزى از مال او ملك كسى باشد يا اينكه چيزى را از مال او به كسى تمليك يا صرف در خيرات و مبرات كنند يا براى اولاد خود و كسانى كه اختيار آنان با او است، قيم و سرپرست معين كند و كسى را كه به او وصيت مى كنند وصى مى گويند.

مسأله 2704- كسى كه نمى تواند حرف بزند، اگر با اشاره مقصود خود را بفهماند، براى هر كارى مى تواند وصيت كند، بلكه كسى هم كه مى تواند حرف بزند، اگر با اشاره اى كه مقصودش را بفهماند وصيت كند صحيح است.

مسأله 2705- اگر نوشته اى را به امضاء يا مهر ميّت ببينند، چنانچه مقصود او را بفهماند و معلوم باشد كه براى وصيت كردن نوشته، بايد مطابق آن عمل كنند، بلكه اگر بدانند كه مقصودش وصيت كردن نبوده و چيزهايى را نوشته است كه بعداً مطابق آن وصيت كند بعيد نيست براى وصيت كافى باشد.

مسأله 2706- كسى كه وصيت مى كند بايد عاقل باشد و از روى اختيار وصيت كند و وصيت بچه ده ساله در امور مربوط به تجهيز و كفن و دفن خود و خيرات و مبرّات، چه براى ارحامش و چه براى غير آن ها جايز است و اعتبار سفيه نبودن در نفوذ وصيت محل اشكال است و احتياط آن است كه عمل به وصيت او ترك نشود.

مسأله 2707- كسى

كه از روى عمد مثلًا زخمى به خود زده يا سمى خورده كه قصد خودكشى داشته، اگر وصيت كند كه مقدارى از مال او را به

توضيح المسائل، ص: 594

مصرفى برسانند صحيح نيست، وليكن وصيت وى در غير از شؤون مالى صحيح است.

مسأله 2708- اگر انسان وصيت كند كه چيزى از اموالش مال كسى باشد و آن چيز از يك سوم اموال موصى بيشتر نباشد در صورتى كه آن كس وصيت را قبول كند اگر چه قبولش در زمان زنده بودن موصى باشد آن چيز را بعد از مردن موصى مالك مى شود، بلكه ظاهر اين است كه قبول اصلًا معتبر نباشد و فقط رد مانع است.

مسأله 2709- وقتى انسان نشانه هاى مرگ را در خود ديد، بايد فوراً امانتهاى مردم را به صاحبانشان برگرداند يا آنكه به آنها اطلاع دهد و اگر به مردم بدهكار است و موقع دادن آن بدهى رسيده بايد بدهد و اگر خودش نمى تواند بدهد يا موقع دادن بدهى او نرسيده، بايد وصيت كند و براى وصيت شاهد بگيرد، ولى اگر بدهى او معلوم باشد، وصيت كردن لازم نيست.

مسأله 2710- كسى كه نشانه هاى مرگ را در خود مى بيند، اگر خمس و زكات و مظالم بدهكار است، بايد فوراً بدهد و اگر نمى تواند بدهد، چنانچه از خودش مال دارد يا احتمال مى دهد كسى آنها را ادا نمايد، بايد وصيت كند و همچنين است اگر حج بر او واجب باشد.

مسأله 2711- كسى كه نشانه هاى مرگ را در خود مى بيند، اگر نماز و روزه قضا دارد، بنابر احتياط بايد وصيت كند كه از مال خودش براى آنها اجير بگيرند، بلكه اگر مال نداشته باشد، ولى احتمال

بدهد كسى بدون آنكه چيزى بگيرد آنها را انجام مى دهد، باز هم وصيت نمايد و اگر قضاى نماز و روزه او به تفصيلى كه در باب نماز قضا گفته شد، بر پسر بزرگترش واجب باشد، بنابر احتياط بايد به او اطلاع دهد يا وصيت كند كه براى او بجا آورند.

توضيح المسائل، ص: 595

مسأله 2712- كسى كه نشانه هاى مرگ را در خود مى بيند، اگر مالى پيش كسى دارد يا در جايى پنهان كرده است كه ورثه نمى دانند، چنانچه بواسطه ندانستن، حقشان از بين برود، بايد به آنان اطلاع دهد و لازم نيست براى بچه هاى صغير خود قيم و سرپرست معين كند، ولى در صورتى كه بدون قيم مالشان از بين مى رود يا خودشان ضايع مى شوند، براى آنان بايد قيم امينى معين نمايد.

مسأله 2713- وصى بايد عاقل باشد و احوط اين است كه بالغ نيز باشد و احوط و اولى آن است كه وصى مسلمان، مسلمان نيز باشد و در امورى كه راجع به شخص موصى نيست لازم است مورد اطمينان باشد.

مسأله 2714- اگر كسى چند وصى براى خود معين كند چنانچه اجازه داده باشد كه هر كدام به تنهايى به وصيت عمل كنند، لازم نيست در انجام وصيت از يكديگر اجازه بگيرند و اگر اجازه نداده باشد، چه گفته باشد كه هر دو با هم به وصيت عمل كنند يا نگفته باشد، بايد با نظر يكديگر به وصيت عمل نمايند و اگر حاضر نشوند كه با يكديگر به وصيت عمل كنند، حاكم شرع آنها را مجبور مى كند و اگر اطاعت نكنند به جاى يكى از آنان شخص ديگرى را معين مى نمايد.

مسأله 2715- اگر انسان از وصيت

خود برگردد؛ مثلًا بگويد ثلث مالش را به كسى بدهند، بعد بگويد به او ندهند وصيت باطل مى شود و اگر وصيت خود را تغيير دهد، مثل آنكه قيمى براى بچه هاى خود معين كند، بعد ديگرى را به جاى او قيم نمايد وصيت اولش باطل مى شود و بايد به وصيت دوم او عمل نمايند.

توضيح المسائل، ص: 596

مسأله 2716- اگر كارى كند كه معلوم شود از وصيت خود برگشته؛ مثلًا خانه اى را كه وصيت كرده به كسى بدهند، بفروشد يا ديگرى را براى فروش آن وكيل نمايد، وصيت باطل مى شود.

مسأله 2717- اگر وصيت كند چيز معينى را به كسى بدهند بعد وصيت كند كه نصف همان را به ديگرى بدهند، بايد آن چيز را دو قسمت كنند و به هر كدام از آن دو نفر يك قسمت آن را بدهند.

مسأله 2718- اگر كسى در مرضى كه به آن مرض مى ميرد، مقدارى از مالش را به كسى ببخشد و وصيت كند كه بعد از مردن او هم مقدارى به كس ديگرى بدهند چنانچه ثلث او براى هر دو مال كافى نباشد و ورثه هم حاضر به اجازه دادن زائد بر ثلث نباشند بايد ابتدا مالى را كه بخشيده از ثلث تركه خارج نمايند و سپس باقيمانده را در مورد وصيت صرف كنند.

مسأله 2719- اگر وصيت كند كه ثلث مال او را نفروشند و عايدات آن را به مصرفى برسانند، بايد مطابق گفته او عمل نمايند.

مسأله 2720- اگر در مرضى كه به آن مرض مى ميرد، بگويد مقدارى به كسى بدهكار است، چنانچه متهم باشد كه براى ضرر زدن به ورثه گفته است بايد مقدارى را كه معين كرده از

ثلث او بدهند و اگر متهم نباشد اقرار او نافذ است و بايد از اصل مالش بدهند.

مسأله 2721- كسى كه انسان وصيت مى كند چيزى را به او بدهند لازم نيست در حال وصيت وجود داشته باشد، پس اگر وصيت كند به بچه اى كه ممكن است از فلان زن حامله متولد شود چيزى بدهند اگر آن بچه پس از مرگ موصى موجود باشد لازم است آن چيز را به او بدهند و اگر موجود نباشد در مصرف ديگرى كه به نظر موصى نزديكتر به مورد وصيت باشد صرف مى كنند،

توضيح المسائل، ص: 597

ولى اگر وصيت كند كه چيزى از مال او بعد از مرگش مال كسى باشد، پس اگر آن شخص بعد از مرگ موصى موجود باشد وصيت صحيح و اگر نباشد باطل است و آنچه را كه براى او وصيت كرده، ورثه ميان خودشان قسمت مى كنند و اگر موجود شود؛ مانند نوه اش مثلًا احتياط آن است كه ورثه با وى مصالحه كنند.

مسأله 2722- اگر انسان بفهمد كسى او را وصى كرده، چنانچه به اطلاع وصيت كننده برسانند كه براى انجام وصيت او حاضر نيست، لازم نيست بعد از مردن او به وصيت عمل كند، ولى اگر پيش از مردن او نفهمد كه او را وصى كرده يا بفهمد و به او اطلاع ندهد كه براى عمل كردن به وصيت حاضر نيست، در صورتى كه مشقت نداشته باشد، بايد وصيت او را انجام دهد و نيز اگر وصى پيش از مرگ موصى موقعى ملتفت شود كه موصى بواسطه شدت مرض يا مانعى ديگر نتواند به ديگرى وصيت كند بنابر احتياط بايد وصيت را قبول نمايد.

مسأله 2723- اگر

كسى كه وصيت كرده بميرد، وصى نمى تواند ديگرى را براى انجام كارهاى ميّت معين كند و خود از كار كناره نمايد، ولى اگر بداند مقصود ميّت اين نبوده كه خود وصى آن كار را انجام دهد، بلكه مقصودش فقط انجام كار بوده مى تواند ديگرى را از طرف خود وكيل نمايد.

مسأله 2724- اگر كسى دو نفر را با هم وصى قرار دهد و نظرش آن باشد كه هر دو با هم عمل به وصيت كنند چنانچه يكى از آن دو بميرد يا ديوانه يا كافر شود، حاكم شرع يك نفر ديگر را به جاى او معين مى كند و اگر هر دو بميرند، يا ديوانه يا كافر شوند، حاكم شرع دو نفر ديگر را معين مى كند، ولى اگر يك نفر بتواند وصيت را عملى كند، معين كردن دو نفر لازم نيست.

توضيح المسائل، ص: 598

مسأله 2725- اگر وصى نتواند به تنهايى كارهاى ميّت را انجام دهد، حاكم شرع براى كمك او يك نفر ديگر را معين مى كند.

مسأله 2726- اگر مقدارى از مال ميّت در دست وصى تلف شود چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى كرده و يا تعدى نموده، مثلًا ميّت وصيت كرده است كه فلان مقدار به فقراى فلان شهر بده و او مال را به شهر ديگر برده و در راه از بين رفته ضامن است و اگر كوتاهى نكرده و تعدى هم ننموده ضامن نيست.

مسأله 2727- هر گاه انسان كسى را وصى خود قرار دهد و بگويد كه اگر آن كس بميرد فلانى وصىّ باشد، بعد از آنكه وصىّ اول مرد، وصى دوم بايد كارهاى ميّت را انجام دهد.

مسأله 2728- حجة الاسلامى كه بر ميّت واجب

است و بدهكارى و حقوقى را كه مثل خمس و زكات و مظالم، ادا كردن آنها واجب مى باشد، بايد از اصل مال ميّت بدهند اگر چه ميّت براى آنها وصيت نكرده باشد و پرداخت حج مقدم بر ساير ديون است.

مسأله 2729- اگر مال ميّت از بدهى و حج واجب و حقوقى كه مثل خمس و زكات و مظالم بر او واجب است زياد بيايد، چنانچه وصيت كرده باشد كه ثلث يا مقدارى از ثلث را به مصرفى برسانند، بايد به وصيت او عمل كنند و اگر وصيت نكرده باشد، آنچه مى ماند مال ورثه است.

مسأله 2730- اگر مصرفى را كه ميّت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، وصيت او در بيشتر از ثلث در صورتى صحيح است كه ورثه حرفى بزنند يا كارى كنند كه معلوم شود وصيت را اجازه نموده اند و تنها راضى بودن آنان كافى نيست و اگر مدتى بعد از مردن او هم اجازه نمايند صحيح است و چنانچه

توضيح المسائل، ص: 599

بعضى از ورثه اجازه و بعضى رد نمايند وصيت در حصه آنهايى كه اجازه نموده اند صحيح و نافذ است.

مسأله 2731- اگر مصرفى را كه ميّت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد و پيش از مردن او ورثه اجازه نمايند، بعد از مردن او نمى توانند از اجازه خود برگردند.

مسأله 2732- اگر وصيت كند كه از ثلث او خمس و زكات يا بدهى ديگر او را بدهند و براى نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبى هم مثل اطعام به فقرا انجام دهند، بايد

اول بدهى و اجرت قضاى نماز و روزه او را از ثلث بدهند و اگر

چيزى زياد آمد به مصرف كار مستحبى كه معين كرده برسانند و چنانچه ثلث مال او فقط به اندازه بدهى او باشد و ورثه هم اجازه ندهند كه بيشتر از ثلث مال مصرف شود، بايد ثلث مال براى نماز و روزه و بدهى تقسيم شود و بقيه بدهى از اصل مال خارج گردد.

مسأله 2733- اگر وصيت كند كه بدهى او را بدهند و براى نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبى هم انجام دهند، چنانچه وصيت نكرده باشد كه اينها را از ثلث بدهند، بايد بدهى او را از اصل مال بدهند و اگر چيزى زياد آمد، ثلث آن را به مصرف نماز و روزه و كارهاى مستحبى كه معين كرده برسانند و در صورتى كه ثلث كافى نباشد پس اگر ورثه اجازه بدهند بايد وصيت او عملى شود و اگر اجازه ندهند، بايد نماز و روزه را از ثلث بدهند، و اگر چيزى زياد آمد به مصرف كار مستحبى كه معين كرده برسانند.

مسأله 2734- اگر كسى بگويد كه ميّت وصيت كرده فلان مبلغ را به من

توضيح المسائل، ص: 600

بدهند چنانچه دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند يا قسم ياد كنند و يك مرد عادل هم گفته او را تصديق نمايد يا يك مرد عادل يا دو زن عادل يا چهار زن عادله به گفته او شهادت دهند، بايد مقدارى را كه مى گويد به او بدهند و اگر يك زن عادل شهادت دهد، بايد يك چهارم چيزى را كه مطالبه مى كند به او بدهند و اگر دو زن عادل شهادت دهند، نصف آن را و اگر سه زن عادل شهادت دهند،

سه چهارم آن را به او بدهند و در مورد شهادت زنها بدون مرد احتياطاً لازم است خودش نيز قسم ياد كند و نيز اگر دو مرد كافر ذمى كه در دين خود عادل باشند گفته او را تصديق كنند، در صورتى كه ميّت ناچار بوده است كه وصيت كند و مرد و زن عادلى هم در موقع وصيت نبوده، بايد چيزى را كه مطالبه مى كند به او بدهند و همچنين اگر مرد ذمى نباشد زن ذمى كه در دين خود عادل باشد به همان نحوى كه در زن مسلمان عادل گفته شد كفايت مى كند.

مسأله 2735- اگر كسى بگويد من وصى ميتم كه مال او را به مصرفى برسانم يا ميّت مرا قيّم بچه هاى خود قرار داده، در صورتى بايد حرف او را قبول كرد كه دو مرد عادل گفته او را تصديق نمايند و همچنين وصيت ثابت مى شود با اقرار ورثه.

مسأله 2736- اگر وصيت كند چيزى از مال او براى كسى باشد و آن كس پيش از آنكه قبول كند يا رد نمايد بميرد، تا وقتى ورثه او وصيت را رد نكرده اند مى توانند آن چيز را قبول نمايند، ولى اين حكم در صورتى است كه وصيت كننده از وصيت خود برنگردد و گر نه حقى به آن چيز ندارند.

توضيح المسائل، ص: 601

احكام ارث

اشاره

مسأله 2737- كسانى كه بواسطه خويشى ارث مى برند سه دسته هستند:

دسته اول- پدر و مادر و اولاد ميّت است و با نبودن اولاد، اولاد اولاد هر چه پائين روند، هر كدام از آنان كه به ميّت نزديكتر است ارث مى برد و تا يك نفر از اين دسته هست دسته دوم ارث نمى برند.

دسته

دوم- جد؛ يعنى پدر بزرگ و جده؛ يعنى مادر بزرگ و خواهر و برادر است و با نبودن برادر و خواهر، اولاد ايشان هر كدام از آنان كه به ميّت نزديكتر است ارث مى برد و تا يك نفر از اين دسته هست دسته سوم ارث نمى برند.

دسته سوم- عمو و عمه و دايى و خاله و اولاد آنان است و تا يك نفر از عموها و عمه ها و دايى ها و خاله هاى ميّت زنده اند، اولاد آنان ارث نمى برند، ولى اگر ميّت عموى پدرى و پسر عموى پدر و مادرى داشته باشد، ارث به پسر عموى پدر و مادرى مى رسد و عموى پدرى ارث نمى برد. توضيح المسائل ؛ ص601

مسأله 2738- اگر عمو و عمه و دايى و خاله خود ميّت و اولاد آنان و اولاد اولاد آنان نباشند، عمو و عمه و دايى و خاله پدر و مادر ميّت ارث مى برند و اگر اينها نباشند، اولادشان ارث مى برند و اگر اينها هم نباشند، عمو و عمه و دايى و خاله جد و جده ميّت ارث مى برند و اگر اينها هم نباشند، اولادشان ارث مى برند.

مسأله 2739- زن و شوهر به تفصيلى كه بعداً گفته مى شود، از يكديگر ارث مى برند.

توضيح المسائل، ص: 602

ارث دسته اول

مسأله 2740- اگر وارث ميّت فقط يك نفر از دسته اول باشد؛ مثلًا پدر يا مادر يا يك پسر يا يك دختر باشد، همه مال ميّت به او مى رسد و اگر پسر و دختر باشند، مال را طورى قسمت مى كنند كه هر پسر دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2741- اگر وارث ميّت فقط پدر و مادر او باشند، مال سه قسمت مى شود، دو قسمت آن را پدر و

يك قسمت آن را مادر مى برد، ولى اگر ميّت دو برادر، يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همه آنان مسلمان و آزاد و پدرى باشند؛ يعنى پدر آنان با پدر ميّت يكى باشد، خواه مادرشان هم با مادر ميّت يكى باشد يا نه، اگر چه تا ميّت پدر و مادر دارد اينها ارث نمى برند، اما بواسطه بودن اينها مادر شش يك مال را مى برد و بقيه را به پدر مى دهند.

مسأله 2742- اگر وارث ميّت فقط پدر و مادر و يك دختر باشد چنانچه ميّت دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدرى نداشته باشد، مال را پنج قسمت مى كنند، پدر و مادر هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت آن را مى برد و اگر دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدرى داشته باشد، مال را شش قسمت مى كنند؛ پدر و مادر، هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت را مى برد و يك قسمت باقيمانده را چهار قسمت مى كنند؛ يك قسمت را به پدر و سه قسمت آن را به دختر مى دهند و در نتيجه مال ميّت را 24 قسمت مى كنند؛ 15 قسمت آن را به دختر و 5 قسمت آن را به پدر و 4 قسمت آن را به مادر مى دهند.

مسأله 2743- اگر وارث ميّت فقط پدر و مادر و يك پسر باشد، مال را

توضيح المسائل، ص: 603

شش قسمت مى كنند، پدر و مادر هر كدام يك قسمت و پسر چهار قسمت آن را مى برد و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، آن چهار قسمت را به طور

مساوى بين خودشان قسمت مى كنند و اگر پسر و دختر باشند، آن چهار قسمت را طورى تقسيم مى كنند كه هر پسرى دو برابر يك دختر ببرد.

مسأله 2744- اگر وارث ميّت فقط پدر يا مادر و يك يا چند پسر باشند مال را شش قسمت مى كنند؛ يك قسمت آن را پدر يا مادر و پنج قسمت آن را پسر مى برد و اگر چند پسر باشند آن پنج قسمت را به طور مساوى تقسيم مى نمايند.

مسأله 2745- اگر وارث ميّت فقط پدر يا مادر با پسر و دختر باشد مال را شش قسمت مى كنند؛ يك قسمت آن را پدر يا مادر مى برد و بقيه را طورى قسمت مى كنند كه هر پسرى دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2746- اگر وارث ميّت فقط پدر يا مادر و يك دختر باشد مال را چهار قسمت مى كنند؛ يك قسمت آن را پدر يا مادر و بقيه را دختر مى برد.

مسأله 2747- اگر وارث ميّت فقط پدر يا مادر و چند دختر باشد، مال را پنج قسمت مى كنند؛ يك قسمت را پدر يا مادر مى برد و چهار قسمت آن را دخترها به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند.

مسأله 2748- اگر ميّت اولاد نداشته باشد، نوه پسرى او اگر چه دختر باشد سهم پسر ميّت را مى برد و نوه دخترى او اگر چه پسر باشد، سهم دختر ميّت را مى برد؛ مثلًا اگر ميّت يك پسر از دختر خود و يك دختر از پسرش داشته باشد، مال را سه قسمت مى كنند؛ يك قسمت را به پسر دختر و دو قسمت را به دختر پسر مى دهند و اگر نوه پسرى يا دخترى بيشتر از يكى بوده و مختلف

باشند از آن سهم پسر دو برابر دختر ارث مى برد.

توضيح المسائل، ص: 604

ارث دسته دوم

مسأله 2749- دسته دوم از كسانى كه بواسطه خويشى ارث مى برند، جد يعنى؛ پدر بزرگ و جده؛ يعنى مادر بزرگ و برادر و خواهر ميّت است و اگر برادر و خواهر نداشته باشد، اولادشان ارث مى برند.

مسأله 2750- اگر وارث ميّت فقط يك برادر، يا يك خواهر باشد همه مال به او مى رسد و اگر چند برادر پدر و مادرى، يا چند خواهر پدر و مادرى باشد مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود و اگر برادر و خواهر پدر و مادرى با هم باشند هر برادرى دو برابر خواهر مى برد؛ مثلًا اگر دو برادر و يك خواهر پدر و مادرى دارد، مال را پنج قسمت مى كنند؛ هر يك از برادرها دو قسمت و خواهر يك قسمت آن را مى برد.

مسأله 2751- اگر ميّت برادر و خواهر پدر و مادرى دارد، برادر و خواهر پدرى كه از مادر با ميّت جدا است ارث نمى برد و اگر برادر و خواهر پدر و مادرى ندارد، چنانچه فقط يك خواهر يا يك برادر پدرى داشته باشد، همه مال به او مى رسد و اگر چند برادر يا چند خواهر پدرى داشته باشد مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود و اگر هم برادر و هم خواهر پدرى داشته باشد هر برادرى دو برابر خواهر مى برد.

مسأله 2752- اگر وارث ميّت فقط يك خواهر يا يك برادر مادرى باشد كه از پدر با ميّت جدا است همه مال به او مى رسد و اگر چند برادر مادرى يا چند خواهر مادرى يا چند برادر و خواهر مادرى باشند، مال

به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود.

مسأله 2753- اگر ميّت برادر و خواهر پدر و مادرى و برادر و خواهر

توضيح المسائل، ص: 605

پدرى و يك برادر يا يك خواهر مادرى داشته باشد، برادر و خواهر پدرى ارث نمى برند و مال را شش قسمت مى كنند؛ يك قسمت آن را به برادر يا خواهر مادرى و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادرى مى دهند و هر برادرى دو برابر خواهر مى برد.

مسأله 2754- اگر ميّت برادر و خواهر پدر و مادرى و برادر و خواهر پدرى و چند برادر و خواهر مادرى داشته باشد، برادر و خواهر پدرى ارث نمى برد و مال را سه قسمت مى كنند، يك قسمت آن را برادر و خواهر مادرى به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادرى مى دهند و هر برادرى دو برابر خواهر مى برد.

مسأله 2755- اگر وارث ميّت فقط برادر و خواهر پدرى و يك برادر مادرى يا يك خواهر مادرى باشد مال را شش قسمت مى كنند، يك قسمت آن را برادر يا خواهر مادرى مى برد و بقيه را به برادر و خواهر پدرى مى دهند و هر برادرى دو برابر خواهر مى برد.

مسأله 2756- اگر وارث ميّت فقط برادر و خواهر پدرى و چند برادر و خواهر مادرى باشد، مال را سه قسمت مى كنند، يك قسمت آن را برادر و خواهر مادرى به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند و بقيه را به برادر و خواهر پدرى مى دهند و هر برادرى دو برابر خواهر مى برد.

مسأله 2757- اگر وارث ميّت فقط برادر و خواهر و زن او باشد، زن يك چهارم مال را

ارث مى برد و خواهر و برادر به طورى كه در مسائل گذشته گفته شد بقيه را ارث مى برند و نيز اگر زنى بميرد و وارث او فقط خواهر و برادر و شوهر او باشد، شوهر نصف مال را مى برد و خواهر و برادر به طورى كه در مسائل پيش گفته شد ارث خود را مى برند، ولى براى آنكه زن يا شوهر ارث

توضيح المسائل، ص: 606

مى برند از سهم برادر و خواهر مادرى چيزى كم نمى شود و از سهم برادر و خواهر پدر و مادرى يا پدرى كم مى شود؛ مثلًا اگر وارث ميّت شوهر و برادر و خواهر مادرى و برادر و خواهر پدر و مادرى او باشد، نصف مال به شوهر مى رسد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به برادر و خواهر مادرى مى دهند و آنچه مى ماند مال برادر و خواهر پدر و مادرى است، پس اگر همه مال او شش تومان باشد سه تومان به شوهر و دو تومان به برادر و خواهر مادرى و يك تومان به برادر و خواهر پدر و مادرى مى دهند و اگر ميّت يك برادر يا يك خواهر مادرى و يك يا چند خواهر پدرى و مادرى داشته باشد شش يك مال سهم خواهر مادرى و بقيه سهم خواهر پدرى و مادرى است.

مسأله 2758- اگر ميّت خواهر و برادر نداشته باشد، سهم ارث آنان را به اولادشان مى دهند و سهم برادرزاده و خواهرزاده مادرى به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود و از سهمى كه به برادر زاده و خواهرزاده پدرى يا پدر و مادرى مى رسد هر پسرى دو برابر دختر مى برد و بنابر احتياط مستحب مصالحه

شود.

مسأله 2759- اگر وارث ميّت فقط يك جد يا يك جده است، چه پدرى باشد يا مادرى همه مال به او مى رسد و با بودن جد ميّت، پدر جد ارث نمى برد.

مسأله 2760- اگر وارث ميّت فقط جد و جده پدرى باشد مال سه قسمت مى شود، دو قسمت را جد و يك قسمت را جده مى برد و اگر جد و جده مادرى باشد، مال را به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند.

مسأله 2761- اگر وارث ميّت فقط يك جد يا جده پدرى و يك جد يا جده مادرى باشد مال سه قسمت مى شود؛ دو قسمت را جد يا جده پدرى و يك

توضيح المسائل، ص: 607

قسمت را جد يا جده مادرى مى برد.

مسأله 2762- اگر وارث ميّت جد و جده پدرى و جد و جده مادرى باشد مال سه قسمت مى شود؛ يك قسمت آن را جد و جده مادرى به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند و دو قسمت آن را به جد و جده پدرى مى دهند و جد دو برابر جده مى برد.

مسأله 2763- اگر وارث ميّت فقط زن و جد و جده پدرى و جد و جده مادرى او باشد زن ارث خود را به تفصيلى كه بعداً گفته مى شود مى برد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به جد و جده مادرى مى دهند كه به طور مساوى بين خودشان قسمت كنند و بقيه را به جد و جده پدرى مى دهند و جد دو برابر جده مى برد و اگر وارث ميّت شوهر و جد و جده باشد، شوهر نصف مال را مى برد و جد و جده به دستورى كه در مسائل گذشته گفته شد، ارث

خود را مى برند و اگر جد و جده پدرى يا مادرى يا هر دو با برادر و خواهر جمع شوند، جد و جده مادرى مثل برادر و خواهر مادرى حساب مى شوند و جد و جده پدرى مثل برادر و خواهر پدرى حساب مى شوند، پس در سهم برادرها يا خواهرها مثل برادرها و خواهرها شريك مى شود.

ارث دسته سوم

مسأله 2764- دسته سوم عمو و عمه و دايى و خاله و اولاد آنان است به تفصيلى كه گفته شد كه اگر از طبقه اول و دوم كسى نباشد اينها ارث مى برند.

مسأله 2765- اگر وارث ميّت فقط يك عمو يا يك عمه است، چه پدر و مادرى باشد؛ يعنى با ميّت از يك پدر و مادر باشد يا پدرى باشد يا مادرى، همه مال به او مى رسد و اگر چند عمو يا چند عمه باشند و همه پدر و مادرى

توضيح المسائل، ص: 608

يا همه پدرى باشند، مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود و اگر عمو و عمه هر دو باشند و همه پدر و مادرى يا همه پدرى باشند، مشهور اين است كه عمو دو برابر عمه مى برد؛ مثلًا اگر وارث ميّت دو عمو و يك عمه باشد مال را پنج قسمت مى كنند، يك قسمت را به عمه مى دهند و چهار قسمت را عموها به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند و اظهر همين است اگر چه احتياط در مصالحه است.

مسأله 2766- اگر وارث ميّت فقط چند عموى مادرى يا چند عمه مادرى يا عمو و عمه مادرى باشند، ظاهر آن است كه مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود.

مسأله 2767- اگر وارث ميّت عمو و عمه

باشد و بعضى پدرى و بعضى مادرى و بعضى پدر و مادرى باشند، عمو و عمه پدرى ارث نمى برند و اگر ميّت يك عمو يا يك عمه مادرى دارد، مال را شش قسمت مى كنند، يك قسمت را به عمو يا عمه مادرى و بقيه را به عمو و عمه پدر و مادرى و در فرض نبودن آنها به عمو و عمه پدرى مى دهند و سهم عمو دو برابر سهم عمه خواهد بود و اگر هم عمو و هم عمه مادرى دارد، مال را سه قسمت مى كنند؛ دو قسمت را به عمو و عمه پدر و مادرى و در فرض نبودن آنها به عمو و عمه پدرى به نحوى كه ذكر شد تقسيم مى كنند و يك قسمت را به عمو و عمه مادرى به نحو تساوى مى دهند.

مسأله 2768- اگر وارث ميّت فقط يك دايى، يا يك خاله باشد همه مال به او مى رسد و اگر هم دايى و هم خاله باشد و همه، پدر و مادرى يا پدرى يا مادرى باشند، مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود.

مسأله 2769- اگر وارث ميّت فقط يك يا چند دايى يا يك يا چند خاله

توضيح المسائل، ص: 609

مادرى و دايى و خاله پدر و مادرى و دايى و خاله پدرى باشد، دايى و خاله پدرى ارث نمى برد؛ مگر در فرض نبودن دايى پدر و مادرى و دايى يا خاله مادرى اگر يكى باشد يك ششم و اگر متعدد باشند يك سوم ارث مى برند كه ميان آنها بالسويه تقسيم مى شود و مابقى براى دايى يا خاله پدر و مادرى مى باشد كه ميان آنها بالسويه نيز تقسيم مى شود و احتياط

به مصالحه در اينجا نيز وارد است.

مسأله 2770- اگر وارث ميّت فقط دايى و خاله پدرى و دايى و خاله مادرى و دايى و خاله پدر و مادرى باشد، دايى و خاله پدرى ارث نمى برند؛ مگر در فرض نبودن پدر و مادرى و حكم اين مسأله نيز همان است كه در مسأله قبل گفته شد.

مسأله 2771- اگر وارث ميّت يك يا چند دايى يا يك يا چند خاله يا دايى و خاله و يك يا چند عمو يا يك يا چند عمو و عمه باشد مال را سه قسمت مى كنند؛ يك قسمت را دايى يا خاله يا هر دو و بقيه را عمو يا عمه يا هر دو مى برند و سهم عمو دو برابر سهم عمه است.

مسأله 2772- اگر وارث ميّت يك دايى يا يك خاله و عمو و عمه باشد، چنانچه عمو و عمه، پدر و مادرى يا پدرى باشند، مال را سه قسمت مى كنند؛ يك قسمت را دايى يا خاله مى برد و از بقيه دو قسمت را به عمو و يك قسمت را به عمه مى دهند، بنابر اين مال را نه قسمت مى كنند؛ سه قسمت را به دايى يا خاله و چهار قسمت را به عمو و دو قسمت را به عمه مى دهند و احتياط به مصالحه در اينجا نيز وارد است.

مسأله 2773- اگر وارث ميّت يك دايى يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه مادرى و عمو و عمه پدر و مادرى يا پدرى باشد، مال را سه قسمت مى كنند؛

توضيح المسائل، ص: 610

يك قسمت آن را به دايى يا خاله مى دهند و دو قسمت باقيمانده را اگر عمو يا عمه

مادرى يكى باشد يك ششم آن را مى برد و اگر متعدد باشند يك سوم آن را به نحو مساوى ميان خود تقسيم مى كنند و باقيمانده (يعنى پنج ششم و يا دو سوم) را ميان عمو و عمه هاى پدر و مادرى و در فرض نبودن آنها عمو و عمه هاى پدرى با تفاوت ذكر شده تقسيم مى شود و احتياط سابق الذكر به مصالحه در اينجا نيز جارى است.

مسأله 2774- اگر وارث ميّت چند دايى و چند خاله باشد كه همه پدر و مادرى يا پدرى يا مادرى باشند و عمو و عمه هم داشته باشد، مال سه سهم مى شود؛ دو سهم آن را به دستورى كه گفته شد بين عمو و عمه قسمت مى كنند و يك سهم آن را داييها و خاله ها به طور مساوى بين خودشان قسمت مى نمايند، ولى با بودن دايى و خاله پدر و مادرى، دايى و خاله پدرى ارث نمى برند.

مسأله 2775- اگر وارث ميّت دايى يا خاله مادرى و چند دايى و خاله پدر و مادرى يا پدرى و عمو و عمه باشد، مال سه سهم مى شود، دو سهم آن را به دستورى كه سابقاً گفته شد عمو و عمه بين خودشان قسمت مى كنند و نسبت به يك سهم باقيمانده اگر دايى يا خاله مادرى يكى باشد يك ششم و اگر متعدد باشند يك سوم آن را ميان خود بالسويه تقسيم مى كنند و مابقى را دايى و خاله پدر و مادرى و در فرض نبودن آنها دايى و خاله پدرى ميان خود با تفاوت ذكر شده تقسيم مى كنند و احتياط به مصالحه نيز در اينجا جارى است.

مسأله 2776- اگر ميّت عمو و عمه

و دايى و خاله نداشته باشد مقدارى كه به عمو و عمه مى رسد، به اولاد آنان و مقدارى كه به دايى و خاله مى رسد به اولاد آنان داده مى شود.

مسأله 2777- اگر وارث ميّت عمو و عمه و دايى و خاله پدر و عمو و عمه

توضيح المسائل، ص: 611

و دايى و خاله مادر او باشند، مال سه سهم مى شود، يك سهم آن را عمو و عمه و دايى و خاله مادر ميّت به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند و دو سهم ديگر آن را سه قسمت مى كنند؛ يك قسمت را دايى و خاله پدر ميّت به طور مساوى بين خودشان قسمت مى نمايند و دو قسمت ديگر آن را به عمو دو برابر عمه پدر ميّت مى دهند و احتمال تساوى ميان آنها نيز وارد است؛ لذا مصالحه اولى و احوط است.

ارث زن و شوهر

مسأله 2778- اگر زنى بميرد و اولاد نداشته باشد، نصف همه مال را شوهر او و بقيه را ورثه ديگر مى برند و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگر اولاد داشته باشد، چهار يك همه مال را شوهر و بقيه را ورثه ديگر مى برند.

مسأله 2779- اگر مردى بميرد و اولاد نداشته باشد، چهار يك مال او را زن و بقيه را ورثه ديگر مى برند و اگر از آن زن يا از زن ديگر اولاد داشته باشد هشت يك مال را زن و بقيه را ورثه ديگر مى برند و زن از قيمت و ارزش زمين، خانه و ساختمان ارث مى برد و اما از باغ و زراعت و زمين هاى ديگر و خانه هايى كه براى تجارت شوهر دارد از خود آنها مانند ساير ورثه ارث مى برد.

مسأله 2780-

اگر زن بخواهد در چيزهايى كه از قيمت آنها ارث مى برد؛ مانند خانه مسكونى تصرف كند، بايد از ورثه ديگر اجازه بگيرد و همچنين جايز نيست كه ورثه تا سهم زن را نداده اند در آن چيزها بدون اجازه او تصرف كنند.

توضيح المسائل، ص: 612

مسأله 2781- اگر زن از آن شوهر فرزند داشته باشد بعيد نيست كه از عين خانه مسكونى شوهر مانند ساير ورثه ارث ببرد؛ وليكن احتياط در مصالحه است.

مسأله 2782- زن از عين مجراى آب قنات و مثل آن مانند ساير ورثه ارث مى برد.

مسأله 2783- اگر ميّت بيش از يك زن داشته باشد، چنانچه اولاد نداشته باشد، چهار يك مال و اگر اولاد داشته باشد، هشت يك مال به شرحى كه گفته شد، به طور مساوى بين زنهاى او قسمت مى شود، اگر چه شوهر با همه يا بعض از آنان نزديكى نكرده باشد، ولى اگر در مرض الموت يعنى مرضى كه در آن مرض از دنيا رفته و متصل به مرگ است زنى را عقد كرده و با او نزديكى نكرده است نكاح باطل مى شود و آن زن از او ارث نمى برد و حق مهر هم ندارد.

مسأله 2784- اگر زن در حال مرض الموت شوهر كند و بميرد نكاح صحيح است و شوهرش اگر چه با او نزديكى نكرده باشد، از او ارث مى برد و حق نصف مهر را نيز دارد.

مسأله 2785- اگر زن را به ترتيبى كه در احكام طلاق گفته شد، طلاق رجعى بدهند و در بين عده بميرد، شوهر از او ارث مى برد و نيز اگر شوهر در بين آن عده بميرد زن از او ارث مى برد ولى اگر بعد

از گذشتن عده يا در عده طلاق بائن، يكى از آنان بميرد، ديگرى از او ارث نمى برد.

مسأله 2786- اگر شوهر در حال مرض، عيالش را طلاق دهد و پيش از گذشتن دوازده ماه هلالى بميرد، زن با سه شرط از او ارث مى برد، چه طلاق رجعى باشد و چه بائن:

توضيح المسائل، ص: 613

«اول» آنكه در اين مدت شوهر ديگر نكرده باشد و در صورتى كه شوهر كرده باشد احتياط مستحب آن است كه صلح نمايند.

«دوم» آنكه طلاق به درخواست و رضاى زن انجام نگرفته باشد.

«سوم» شوهر در مرضى كه در آن مرض زن را طلاق داده، بواسطه آن مرض يا به جهت ديگرى بميرد، پس اگر از آن مرض خوب شود و به جهت ديگرى از دنيا برود، زن از او ارث نمى برد.

مسأله 2787- لباسى كه مرد براى پوشيدن زن خود گرفته است و به وى تمليك نكرده است اگر چه زن آن را پوشيده باشد، بعد از مردن شوهر، جزء مال شوهر است.

مسائل متفرقه ارث

مسأله 2788- قرآن و انگشترى و شمشير ميّت يا سلاح ديگرى كه براى مردها متعارف است و لباسهايى را كه پوشيده در صورتى كه آنها را به شخص ديگرى وصيت نكند مال پسر بزرگتر است و اگر ميّت از سه چيز اول بيشتر از يكى دارد، مثلًا دو قرآن يا دو انگشترى دارد، احتياط واجب آن است كه پسر بزرگ در آنها با ورثه ديگر صلح كند.

مسأله 2789- اگر پسر بزرگ ميّت بيش از يكى باشد؛ مثلًا از دو زن او در يك وقت دو پسر به دنيا آمده باشد، بايد لباس و قرآن و انگشترى و شمشير ميّت را به

طور مساوى بين خودشان قسمت كنند.

مسأله 2790- اگر ميّت قرض داشته باشد، چنانچه قرضش به اندازه مال

توضيح المسائل، ص: 614

او يا زيادتر باشد، بايد چهار چيزى هم كه مال پسر بزرگتر است و در مسأله پيش گفته شد، به او قرض بدهند و اگر قرضش كمتر از مال او باشد به طورى كه بعد از اداى دين براى وارثه ارث مى رسد بايد پسر بزرگتر به نسبت قرض در كل تركه ميت از اشياى مزبور يا از مال خود بدهد؛ مثلًا اگر مقدار قرض به اندازه نصف تركه باشد بايد پسر بزرگتر نيز نصف اشياى ذكر شده را بدهد.

مسأله 2791- مسلمان از كافر ارث مى برد، ولى كافر اگر چه پدر يا پسر ميّت مسلمان باشد از او ارث نمى برد.

مسأله 2792- اگر كسى يكى از خويشان خود را عمداً و به نا حق بكشد، از او ارث نمى برد ولى اگر از روى خطا- چه خطاى محض و چه خطاى شبيه به عمد- باشد مثل آنكه سنگ را به هوا بيندازد و اتفاقاً به يكى از خويشان او اصابت و او را بكشد از او ارث مى برد، بلكه ظاهر آن است كه از ديه نيز ارث مى برد.

مسأله 2793- هر گاه بخواهند ارث را تقسيم كنند، براى بچه اى كه در شكم است كه اگر زنده به دنيا بيايد ارث مى برد، در صورتى كه احتمال بيشتر از يكى نرود سهم يك پسر را كنار مى گذارند و زيادى را ورثه بين خود تقسيم مى كنند، ولى اگر احتمال بدهند بيشتر از يكى است؛ مثلًا احتمال بدهند كه زن به دو يا سه بچه حامله باشد و ورثه راضى نباشند كه سهم حمل

محتمل را كنار بگذارند، نسبت به زائد از سهم يك پسر را با وثوق و اطمينان به حفظ سهم حمل زائد، جايز است بين ورثه تقسيم كنند.

توضيح المسائل، ص: 615

حدى كه براى بعضى از گناهان معين شده است

مسأله 2794- اگر كسى با يكى از محرمهاى خود كه مثل مادر و خواهر با او نسبت دارند زنا كند، به حكم حاكم شرع بايد او را بكشند و همچنين است اگر مرد كافر با زن مسلمان زنا كند و در اخبار بسيار وارد شده است كه انجام دادن يكى از حدها باعث مى شود كه مردم كار نامشروع نكنند و دنيا و آخرت آنان را حفظ مى كند و منفعتش براى آنان بيشتر است از اينكه چهل روز باران ببارد.

مسأله 2795- اگر مرد آزادى زنا كند، بايد او را صد تازيانه بزنند و چنانچه سه مرتبه زنا كند و در هر دفعه صد تازيانه اش بزنند، در دفعه چهارم بايد او را بكشند، ولى كسى كه زن عقدى دائمى يا كنيز مملوك دارد و در حالى كه بالغ و عاقل و آزاد بوده با او نزديكى كرده و هر وقت هم بخواهد مى تواند با او نزديكى كند، اگر با زنى كه بالغه و عاقله است زنا كند بايد او را سنگسار نمايند.

مسأله 2796- مشهور اين است كه اگر مرد ببيند كه كسى با زن او زنا مى كند، چنانچه نترسد كه به او ضررى بزنند مى تواند هر دو را بكشد ولى اين حكم محل اشكال است و به هر تقدير آن زن بر او حرام نمى شود.

مسأله 2797- اگر مرد مكلف عاقلى با مكلف عاقل ديگر لواط كند، بايد هر دوى آنان را بكشند و حاكم شرع مى تواند لواط

كننده را با شمشير بكشد يا زنده به آتش بسوزاند يا دست و پاى او را ببندد و از جاى بلندى به زير اندازد و

توضيح المسائل، ص: 616

با شرائطى كه در مسأله (2795) گفته شد مى تواند سنگسارش كند، ولى اگر لواط كننده غير محصن باشد كشتن او اشكال دارد و بعيد نيست حدش جلد باشد.

مسأله 2798- اگر يك نفر كس ديگرى را امر كند كه به نا حق كسى را بكشد در صورتى كه قاتل و كسى كه به او دستور داده، هر دو مكلف و عاقل باشند قاتل را بايد كشت و كسى كه او را امر كرده بايد حبس كرد تا بميرد.

مسأله 2799- اگر فرزند، پدر يا مادر را عمداً بكشد، بايد او را بكشند، ولى اگر پدرى فرزند خود را عمداً بكشد، بايد به دستورى كه در احكام ديه گفته مى شود ديه بدهد و هر قدر حاكم شرع صلاح مى داند او را تعزير كنند.

مسأله 2800- هر گاه كسى پسرى را از روى شهوت ببوسد، حاكم شرع او را تعزير مى كند و روايت شده است كه خداوند عالم دهانه اى از آتش به دهان او مى زند و ملائكه آسمان و زمين و ملائكه رحمت و غضب بر او لعنت مى كنند و جهنم براى او مهيا خواهد بود، ولى اگر توبه كند توبه او قبول مى شود.

مسأله 2801- اگر كسى مرد و زنى را براى زنا يا مرد و پسرى را براى لواط به هم برساند، چنانچه آن كس زن باشد، بايد هفتاد و پنج تازيانه به او بزنند و اگر مرد باشد بعد از هفتاد و پنج تازيانه مشهور آن است كه بايد سر او

را بتراشند و در كوچه و بازار بگردانند و از محلى كه در آن محل اين كار را كرده بيرونش كنند.

توضيح المسائل، ص: 617

مسأله 2802- اگر كسى بخواهد با زنى زنا كند، يا با پسرى لواط نمايد و بدون آنكه او را بكشند جلوگيرى از او ممكن نباشد، كشتن او جايز است.

مسأله 2803- اگر كسى به مرد يا زن مسلمانى كه بالغ و عاقل و آزاد است نسبت زنا يا لواط بدهد يا ولد الزنا بگويد و نتواند به طريق شرعى صحت نسبت را اثبات كند بايد هشتاد تازيانه از روى لباس به او بزنند.

مسأله 2804- كسى كه مكلف و عاقل است اگر از روى اختيار و علم به حرمت، شراب بخورد، در دفعه اول و دوم و سوم بايد تمام بدنش را غير از عورت برهنه كنند و هشتاد تازيانه به او بزنند و در دفعه چهارم بايد او را بكشند.

مسأله 2805- كسى كه مكلف و عاقل است اگر چهار نخود و نيم طلاى سكه دار يا چيز ديگرى را كه اين مقدار ارزش دارد بدزدد، چنانچه شرطهايى را كه در شرع براى آن معين شده دارا باشد، در دفعه اول بايد چهار انگشت دست راست او را از بيخ ببرند و كف دست و شست او را بگذارند و در دفعه دوم بنابر احتياط بايد پاى چپ او را از وسط ببرند و در دفعه سوم بايد او را حبس كنند تا بميرد و چنانچه مال دارد خرج او را از مال خودش و اگر ندارد از بيت المال بدهند و در صورتى كه در مرتبه چهارم در زندان يا غير از آن دزدى

كند اگر مرد باشد بايد او را بكشند و اجراى حدود و مجازات در عصر غيبت منوط به اذن حاكم شرع و در دولت اسلامى در اختيار ولى امر مسلمين است.

توضيح المسائل، ص: 618

احكام ديه

مسأله 2806- اگر كسى كه بالغ و عاقل است عمداً و به نا حق ديگرى را بكشد، در صورتى كه مقتول، مرد و مسلمان باشد ولىّ كشته مى تواند قاتل را عفو كند يا بكشد؛ ولى اگر مقتول كافر باشد قاتل او را كه مسلمان است نمى توان كشت و اگر مقتول زن و مسلمان باشد مى توان قاتل مسلمان او را كشت، لكن اگر قاتل مرد باشد بايد نصف ديه او را به ولى او بدهند و اگر قاتل ديوانه يا نا بالغ باشد مطلقاً ديه را بايد بدهند و ديه آن بر عاقله است كه معناى آن خواهد آمد و نيز ولى مى تواند به مقدارى كه طرفين راضى شوند از قاتل ديه بگيرد و در صورتى كه رضايت آنها به ديه اى باشد كه در شرع معين شده است؛ چون تقديرات شرعى در ديه مختلف است اختيار تعيين آن با قاتل است و مى تواند هر كدام از كه براى او آسان تر است اختيار نمايد. اما اگر از روى خطاى محض بكشد؛ مثلًا براى حيوانى تير بيندازد و اشتباهاً كسى را بكشد، ولىّ كشته حق ندارد او را بكشد؛ اما مى تواند از عاقله (يعنى قوم و خويشان پدرى قاتل) به تفصيلى كه در كتب مفصله مذكور است، ديه بگيرد و اگر از روى خطاى شبيه به عمد بكشد به اين معنى كه شخصى كسى را با آلتى برنده كه عادتاً كشنده نيست و

قصد كشتن هم نداشته باشد و اتفاقاً بكشد در اين فرض خود قاتل بايد ديه بدهد و ولىّ مقتول حق كشتن او را ندارد.

مسأله 2807- ديه اى كه قاتل بايد بدهد در صورتى كه مقتول مرد و مسلمان و آزاد باشد يكى از شش چيز است:

توضيح المسائل، ص: 619

«اول» در قتل عمدى صد شتر كه داخل در سال ششم شده باشند و در قتل خطاى محض و شبه عمد سن شترها كمتر از اين است.

«دوم» دويست گاو.

«سوم» هزار گوسفند.

«چهارم» دويست حلّه و هر حلّه دو پارچه فاخر كه يك لباس كامل است.

«پنجم» هزار دينار كه معادل هزار مثقال شرعى طلاى مسكوك است كه هر مثقال 18 نخود است.

«ششم» ده هزار درهم كه هر درهمى 6/ 12 نخود نقره سكه دار است و اگر مقتول، زن و مسلمان و آزاد باشد، ديه او در هر يك از اين شش چيز نصف ديه مرد است و اگر مقتول كافر ذمى باشد در صورتى كه مرد باشد ديه او هشتصد درهم و در صورتى كه زن باشد ديه او چهار صد درهم است و از آنجايى كه امروزه طلا و نقره سكه دار (دينار و درهم) وجود ندارد؛ لهذا ديه منحصر در چهار جنس ديگر است و بعيد نيست كه دادن قيمت و جنسى را كه قاتل اختيار مى كند كافى باشد.

مسأله 2808- ديه چند چيز مثل ديه كشتن است كه مقدار آن در مسأله پيش گفته شد.

«اول» آنكه دو چشم كسى را كور كند يا چهار پلك چشم او را از بين ببرد و اگر يك چشم او را كور كند، بايد نصف ديه كشتن را بدهد.

«دوم» دو گوش كسى

را ببرد يا كارى كند كه هر دو گوش او كر شود و اگر يك گوش او را ببرد يا كر كند، بايد نصف ديه كشتن را بدهد و اگر نرمه گوش او را ببرد احوط اين است كه با او صلح نمايد.

توضيح المسائل، ص: 620

«سوم» تمام بينى يا نرمه بينى كسى را ببرد.

«چهارم» زبان كسى را از بيخ ببرد و اگر مقدارى از آن را ببرد بايد به نسبت، ديه بدهد و بنابر احتياط واجب بايد مخارج حروفى را كه به جهت قطع زبان از بين رفته است ملاحظه نمايند و ديه تمام را نسبت به مخارج حروف تقسيم كنند و نسبت آن مقدار را با مقدارى كه در ملاحظه مساحت؛ يعنى نصف يا ثلث يا ربع و مانند اينها واجب مى شود ملاحظه نموده، هر كدام بيشتر است آن را بدهد.

«پنجم» تمام دندانهاى كسى را از بين ببرد و در صورتى كه بعضى از دندانها را از بين ببرد در صورتى كه صاحب دندان مرد باشد بايد براى هر دندانى پانصد درهم ديه بدهد و اگر زن باشد ديه آن تا به مقدارى كه به ثلث ديه برسد با ديه مرد مساوى است و در صورتى كه از ثلث بگذرد ديه دندانهاى او نصف دندانهاى مرد است.

«ششم» هر دو دست كسى را از بند جدا كند و اگر يك دست را از بند جدا كند، بايد نصف ديه كشتن مثل او را بدهد.

«هفتم» ده انگشت كسى را ببرد و ديه هر انگشت در مرد يك دهم ديه كشتن است و در زن تا ثلث ديه با مرد مساوى است و در بيشتر از ثلث،

نصف ديه انگشتان مرد است.

«هشتم» هر دو پستان زنى را ببرد و اگر يكى از آنها را ببرد، بايد نصف ديه كشتن مثل او را بدهد.

«نهم» هر دو پاى كسى را تا مفصل يا همه ده انگشت پا را ببرد و ديه هر انگشت، يك دهم ديه كشتن مثل او است.

توضيح المسائل، ص: 621

«دهم» تخم هاى مردى را از بين ببرد.

«يازدهم» طورى به كسى آسيب برساند كه عقل او از بين برود و اگر پشت كسى را طورى بشكند كه ديگر درست نشود احوط اين است كه رجوع به صلح شود.

مسأله 2809- اگر اشتباهاً كسى را بكشد بايد علاوه بر ديه كه در مسأله (2806) گفته شد خود قاتل يك بنده را آزاد كند و اگر نتواند بنده را آزاد كند، دو ماه پى در پى روزه بگيرد و اگر اين را هم نتواند، شصت فقير را سير كند و اگر عمداً و به نا حق بكشد، در صورت عفو يا گرفتن ديه بايد دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند و يك بنده را آزاد نمايد.

مسأله 2810- كسى كه سوار حيوان است، اگر كارى كند كه آن حيوان به كسى آسيب برساند، ضامن است و نيز اگر ديگرى كارى كند كه حيوان به سوار خود، يا به كس ديگرى صدمه بزند، آن كننده كار ضامن مى باشد.

مسأله 2811- اگر انسان كارى كند كه زن حامله سقط كند و آن سقط آزاد و محكوم به سلام باشد چنانچه چيزى كه سقط شده نطفه باشد، ديه اش بيست مثقال شرعى طلاى سكه دار است كه هر مثقال آن 18 نخود مى باشد و اگر علقه؛ يعنى خون

بسته باشد، چهل مثقال و اگر مضغه؛ يعنى پاره گوشت باشد، شصت مثقال و اگر استخوان شده باشد، هشتاد مثقال و اگر گوشت آورده، ولى هنوز روح در او دميده نشده صد مثقال. و اگر روح در او دميده شده، چنانچه پسر باشد ديه او هزار مثقال و اگر دختر باشد، ديه او پانصد مثقال شرعى طلاى سكه دار است.

مسأله 2812- اگر زن حامله كارى كند كه بچه اش سقط شود، بايد ديه آن

توضيح المسائل، ص: 622

را به تفصيلى كه در مسأله پيش گفته شد، به وارث بچه بدهد و به خود زن چيزى از آن نمى رسد.

مسأله 2813- اگر كسى زن حامله اى را بكشد، بايد ديه زن و بچه هر دو را بدهد.

مسأله 2814- اگر پوست سر يا صورت مردى را پاره كند، بايد يك صدم ديه انسان را كه در مسأله (2807) گفته شد به او بدهد و اگر به گوشت برسد و قدرى از آن را هم ببرد، بايد دو صدم بدهد و اگر خيلى از گوشت را پاره كند بايد سه صدم بدهد و اگر به پرده نازك استخوان برسد، چهار صدم و اگر استخوان نمايان شود پنج صدم و اگر استخوان بشكند ده صدم و اگر بعضى از ريزه هاى استخوان از جاى خود بيرون آيد، پانزده صدم و اگر به پرده مغز سر برسد بايد سى و سه صدم بدهد.

مسأله 2815- اگر به صورت كسى سيلى يا چيز ديگرى بزند به طورى كه صورت او سرخ شود، بايد يك مثقال و نيم شرعى طلاى سكه دار را كه هر مثقالى 18 نخود است بدهد و اگر كبود شود، سه مثقال و اگر سياه

شود، بايد شش مثقال شرعى طلاى سكه دار بدهد، ولى اگر جاى ديگر بدن كسى را بواسطه زدن سرخ يا كبود يا سياه كند، بايد نصف آنچه را كه گفته شد بدهد.

مسأله 2816- اگر به حيوان حلال گوشت كسى زخم بزند يا چيزى از بدن آن را ببرد، بايد تفاوت قيمت سالم و معيوب آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2817- اگر انسان سگ شكارى كسى را يا سگى كه نگهدارى از خانه را مى كند، يا سگ گله كسى را يا سگى كه پاسبانى زراعت را مى كند بكشد بنابر احتياط واجب با صاحب سگ در تمام اين اقسامى كه ذكر شد صلح نمايد.

توضيح المسائل، ص: 623

مسأله 2818- اگر حيوان، زراعت يا مال كسى را از بين ببرد چنانچه صاحب حيوان در نگهدارى آن كوتاهى كرده باشد، بايد مقدارى را كه ضرر زده به صاحب مال يا زراعت بدهد.

مسأله 2819- اگر بچه يكى از گناهان كبيره را انجام دهد، ولى يا مثلًا معلم او با اجازه ولى مى تواند به قدرى كه ادب شود و ديه واجب نشود او را بزند.

مسأله 2820- اگر كسى بچه اى را طورى بزند كه ديه واجب شود ديه مال طفل است و اگر مرده بايد به ورثه او بدهد و چنانچه مثلًا پدر بچه به قدرى او را بزند كه بميرد، ديه او را ورثه ديگرش مى برند و به خود پدر از ديه چيزى نمى رسد.

توضيح المسائل، ص: 624

مسائل متفرقه

مسأله 2821- اگر ريشه درخت همسايه در ملك انسان بيايد، مى تواند از آن جلوگيرى كند و چنانچه ضررى هم از ريشه درخت به او برسد، مى تواند از صاحب درخت بگيرد.

مسأله 2822- جهيزيه اى را كه پدر به

دختر مى دهد، اگر مثلًا بواسطه صلح يا بخشش ملك او كرده باشد، نمى تواند از او پس بگيرد و اگر ملك او نكرده باشد، پس گرفتن آن اشكال ندارد.

مسأله 2823- اگر كسى بميرد، ورثه بالغ او مى تواند از سهم خودشان خرج عزادارى ميّت نمايند، ولى از سهم صغير نمى شود چيزى را برداشت.

مسأله 2824- اگر انسان غيبت مسلمانى را كند بايد توبه كند و لازم نيست از آن مسلمان خواهش كند كه او را حلال نمايد و بنابر احتياط براى او از خدا طلب آمرزش كند و اگر بواسطه غيبتى كه كرده توهينى از آن مسلمان شده، در صورتى كه ممكن است بايد آن توهين را برطرف نمايد.

مسأله 2825- انسان نمى تواند بدون اذن حاكم شرع از مال كسى كه مى داند خمس نمى دهد، خمس را بردارد و به حاكم شرع برساند.

مسأله 2826- آوازى كه مخصوص مجالس اهل فسق و فجور است، غنا و حرام مى باشد و نوحه يا روضه يا قرآن را با آن آوازها نبايد بخوانند، ولى اگر آن را با صداى خوب بخوانند اشكال ندارد.

مسأله 2827- كشتن حيوانى كه اذيت مى رسانند و مال كسى نيست اشكال ندارد.

توضيح المسائل، ص: 625

مسأله 2828- جايزه اى را كه بانك به بعضى از كسانى كه در صندوق پس انداز حساب دارند مى دهد، چون براى تشويق مردم از خودش مى دهد و شرط ضمن عقد نيست، حلال است.

مسأله 2829- اگر چيزى را به صنعت گرى بدهند كه درست كند و صاحب آن نيايد آن را ببرد، چنانچه صنعتگر جستجو كند و از پيدا كردن صاحب آن نا اميد شود، بايد آن را به نيّت صاحبش صدقه بدهد، و احوط آن است كه از

حاكم شرع استجازه كند.

مسأله 2830- سينه زدن در كوچه و بازار با اينكه زنها عبور مى كنند اشكال ندارد و لازم نيست سينه زن پيراهن پوشيده باشد و نيز اگر جلوى جمعيت عزادار بيرق و مانند آن ببرند، مانعى ندارد.

مسأله 2831- گذاشتن دندان طلا و دندانى كه روكش طلا دارد براى زن و مرد مانعى ندارد، هر چند زينت حساب شود.

مسأله 2832- حرام است انسان استمناء كند؛ يعنى با خود بازى كرده و يا كارى كند كه منى از او بيرون آيد.

مسأله 2833- تراشيدن كامل ريش بدون عذر بنا بر احتياط بايد ترك شود و گذاشتن مسمّاى ريش مخصوصاً به مقدار چانه (ذقن) كافى است.

مسأله 2834- احتياط آن است كه ولىّ بچه پيش از آنكه بچه بالغ شود او را ختنه نمايد و اگر او را ختنه نكند، بعد از بالغ شدن بر خود بچه واجب است.

مسأله 2835- اگر پدر و مادر فقير باشند و نتوانند كاسبى كنند، فرزند آنان اگر بتواند، بايد خرجى آنان را بدهد.

مسأله 2836- اگر كسى فقير باشد و نتواند كاسبى كند پدر او بايد خرجى او را بدهد و اگر پدر ندارد يا نمى تواند خرجى او را بدهد، چنانچه فرزندى هم

توضيح المسائل، ص: 626

نداشته باشد كه بتواند خرجى او را بدهد مشهور آن است كه جد پدرى او بايد خرجى او را بدهد و اگر جد پدرى ندارد يا نمى تواند خرجى او را بدهد، مادرش بايد خرجى او را بدهد و اگر مادر هم ندارد يا نمى تواند خرجى او را بدهد بايد مادر پدر و مادر مادر و پدر مادر، با هم خرجى او را بدهند و اگر بعضى از اينها

نباشد يا نتواند، بايد بعضى ديگر خرجى او را بدهد و قول مشهور موافق احتياط است.

مسأله 2837- ديوارى كه مال دو نفر است، هيچ كدام از آنان حق ندارد بدون اذن شريك ديگر آن را بسازد يا سر تير يا پايه عمارت خود را روى آن ديوار بگذارد يا به ديوار ميخ بكوبد، ولى كارهايى كه معلوم است شريك راضى است، مانند تكيه دادن به ديوار و لباس انداختن روى آن اشكال ندارد، اما اگر شريك او بگويد به اين كارها راضى نيستم، انجام اينها هم جايز نيست.

مسأله 2838- عكاسى و نقّاشى تمام از حيوان يا انسان هر چند مجسمه باشد جايز است.

مسأله 2839- درخت ميوه اى كه شاخه آن از ديوار باغ بيرون آمده، اگر انسان نداند صاحبش راضى است؛ بنابر احتياط نمى تواند از ميوه آن بچيند و اگر ميوه آن روى زمين هم ريخته باشد، نمى تواند آن را بردارد؛ وليكن باغى كه باز است و انسان مجاز است از آن عبور كند مى تواند در حال عبور از ميوه آن به اندازه معمولى بخورد؛ وليكن نمى تواند از آنها بردارد و بيرون ببرد.

توضيح المسائل، ص: 627

احكام سفته، سرقفلى و بيمه

مسأله 1- در كليه معاملات كه به نحو معاوضه (داد و ستد) باشد لازم است هر يك از دو طرف معاوضه، ماليت (قيمت و ارزش) داشته باشد، زيرا كه اگر يكى از دو طرف ماليت نداشته باشد خوردن مال طرف ديگر به طور قطع باطل خواهد بود؛ مثلًا اگر كسى يك دانه جو را كه ماليت ندارد به يك صد ريال بفروشد معامله باطل است.

مسأله 2- ماليت مال دو قسم است: يكى آنكه مال ذاتاً داراى منافع و خواصى است

كه مردم به جهت آن منفعت يا خاصيت به آن رغبت مى نمايند و بدين جهت قيمت و ارزش پيدا مى كند، مانند خوردنيها، آشاميدنيها، فرشها، ظرفها، اقسام جواهرات و مانند اينها. ديگرى آنكه ذاتاً ارزش و مزيتى ندارد، بلكه ارزش و قيمتش اعتبارى است: مثل تمبرهاى پست كه دولت براى آنها قيمت معين كرده است از يك ريال يا كمتر يا بيشتر و آنها را در پست خانه براى مراسلات و در گمركات و دادسراها براى چسباندن به اظهار نامه ها و در محاضر رسمى براى اسناد معاملات و غير اينها قبول مى نمايد و از اين جهت ارزش و ماليت پيدا مى كند و هر وقت دولت بخواهد كه آنها را از ماليت بيندازد روى آنها مهر باطله زده و از اعتبار ساقط مى نمايد.

مسأله 3- اجناسى كه مورد معامله و يا قرض واقع مى شوند دو قسمند.

(1) مكيل و موزون (پيمانه اى و كشيمنى).

(2) غير مكيل و موزون.

قسم اول: آن است كه قيمت و ارزشش روى پيمانه يا كشيمن قرار گرفته مثل حبوب: برنج، گندم، جو، طلا، نقره و مانند اينها. قسم دوم آن است كه

توضيح المسائل، ص: 628

قيمتش فقط به شماره: مانند تخم مرغ، يا به ذرع است؛ مانند پارچه و فرش.

حال چنانچه در باب قرض هر جنسى را به ديگرى قرض بدهند به شرط زياده، ربا بوده و آن قرض حرام و قرض دهنده مقدار زيادى را مالك نمى شود، خواه مكيل و موزون باشد يا غير آن. در باب معامله هم اگر مكيل و موزون را با همجنس خود خريد و فروش نماييم با زياده، ربا خواهد بود و خريد و فروش نيز حرام و باطل است و اما

اگر غير مكيل و موزون را به همجنس خود به زياده معامله كنيم ربا نخواهد بود و در نتيجه اين مسأله به ميان مى آيد كه هر گاه كسى صد عدد تخم مرغ را به ديگرى قرض دهد تا مدت دو ماه مثلًا به صد و ده عدد، ربا مى شود، ولى اگر صد عدد تخم مرغ را به صد و ده تا به مدت دو ماه بفروشد ربا حساب نشده و معامله صحيح است، در صورتى كه نتيجه يكى است، ولى عنوان فرق كرده، اگر عنوان قرض باشد ربا است و اگر خريد و فروش باشد ربا نيست و در اينجا بايد معلوم باشد كه واقع قرض غير از واقع فروش است؛ به اين معنى كه قرض عبارت است از اينكه انسان مالى را به ديگرى بدهد به اين قصد كه آن مال در ذمه گيرنده باشد و فروش آن است كه مالى را در عوض مال ديگرى به كسى بدهد، پس در فروش لازم است كه مال فروخته شده غير از عوض او باشد و از اينجا معلوم مى شود كه اگر مثلًا صد عدد تخم مرغ را به صد و ده عدد در ذمه بفروشد، بايستى بين آنها امتياز باشد، مثل اينكه صد عدد تخم مرغ بزرگ را به صد و ده عدد متوسط در ذمه بفروشد؛ زيرا كه اگر امتياز بين آنها به وجهى نباشد بيع محقق نشده، بلكه واقع قرض بوده و به صورت بيع است و از اين جهت معامله حرام و نسبت به زيادى باطل مى شود.

مسأله 4- تمامى پولهاى كاغذى اعم از اسكناسهاى روسى يا دينارهاى عراقى يا ليره هاى انگليسى

يا دولارهاى آمريكايى يا ريالهاى ايرانى ماليت

توضيح المسائل، ص: 629

دارند؛ زيرا كه از طرف هر يك از دولتها نسبت به پولهاى كاغذى خود قيمتى معين شده كه در تمام مملكت قبول و رائج است و بدين جهت ماليت پيدا نموده و هر موقعى كه بخواهند از اعتبار و ماليت ساقط مى نمايند و معلوم است كه اين پولها مكيل و موزون نيستند و از اين جهت معاوضه اين پولها به همجنس خود با زياده ربا نيست و همچنين معامله اين پولها كه دين در ذمه باشد به نقدى با نقيصه يا زياده ربا نيست، مثلًا اگر ده هزار ريال طلب را به كسى ديگر به نه هزار ريال نقد معامله نماييم ربا محسوب نمى شود چنانچه مرحوم آيت اللَّه يزدى اعلى اللَّه مقامه در ملحقات عروه در (مسأله 56) تصريح نموده و مى فرمايد:

«اسكناس معدود است و از جنس غير نقدين (طلا و نقره) مى باشد و داراى قيمت معينى است و حكم نقدين بر او جارى نمى شود، پس جايز است فروش بعضى از آنها به بعضى ديگر با زياده و همچنين جارى نمى شود بر آن حكم صرف كه وجوب قبض در مجلس است و مانند اسكناس است نوط» و مانند اسكناس است ساير پولهاى دولتى بنابر اظهر؛ لذا مى توان آنها را به بيشتر و يا كمتر از آن فروخت؛ وليكن فروش اسكناس نقد به همجنس بيشتر نسيه و در ذمه جايز نيست؛ زيرا كه قرض است همانگونه در مسأله قبل گفته شد.

مسأله 5- سفته هاى ريالى كه در بين مردم معامله مى شود خود سفته ها ماليت نداشته و مورد معامله نيست، و مورد معامله ريالهايى است كه اين سفته ها سند

اثبات آنها است، مثلًا زيد يك خروار گندم را به دو هزار ريال فروخته و براى آن سفته دو ماهه مى گيرد، آن وقت اين طلب را مى فروشد به يك صد ريال كمتر؛ يعنى به يك هزار و نهصد ريال نقد و سفته براى اثبات دو هزار ريال طلب است و شاهد بر اينكه اين سفته ماليت ندارد اين است كه شما يك خروار گندم را كه مى فروشى به دو هزار ريال اگر مشترى آن وجه را به شما

توضيح المسائل، ص: 630

داد، ذمه اش برى مى شود، ولى اگر سفته داد ذمه اش برى نمى شود و به شما مقروض است تا اينكه دو هزار ريال را بپردازد و اگر سفته گم شود يا بسوزد باز هم مشترى ذمه اش مشغول است و بايد وجه گندم را بپردازد. اما اگر دو هزار ريال وجه نقد به فروشنده داده بود و آن گم شود يا بسوزد از كيسه فروشنده رفته و به مشترى هيچ مربوط نيست.

مسأله 6- سفته اى كه به بانك يا غير بانك فروخته مى شود در صورتى كه حقيقت داشته باشد و دوستانه و صورى نباشد؛ مثل اينكه كسى جنسى را به ديگرى فروخته به معادل صد هزار ريال سفته گرفته همان صد هزار ريال طلب خود را به بانك و غير بانك به عنوان معامله و تمليك واگذار كرده و در مقابل وجه گرفتن با نقيصه كه به نسبت مدت طلب واگذارى از مقدار وجه كم مى نمايد، اشكالى ندارد.

مسأله 7- سفته هايى كه حقيقت ندارد و دوستانه است اگر فروشنده آن سفته ها را وكالةً از طرف سفته دهنده در ذمه او بفروشد و وجهى را كه مى گيرد وكالةً از طرف سفته

دهنده براى خود قرض بردارد اشكال ندارد، ولى چنانچه در (مسأله 2) بيان شد در اين صورت كه فروخته شده مالى در ذمه سفته دهنده است بايستى عوض مغاير با آن مال باشد، مثلًا در صورتى كه از بانك ريال مى گيرد سفته دولار يا دينار عراقى يا ليره انگليسى بفروشد، بنابر اين اگر كسى پانصد دينار عراقى مثلًا به شخصى به مدت دو ماه سفته دوستانه بدهد سفته گيرنده مى تواند وجه سفته را به بانك يا به صرّاف از طرف سفته دهنده وكالةً در ذمه او بفروشد به نود و نه هزار ريال نقدى و آن مبلغ را گرفته و براى خود وكالةً قرض بردارد و البته موقع پرداخت وجه كه بايستى به مقدار ده هزار ريال مثلًا علاوه بپردازد لازم است اين زيادى را از باب ابراى ذمه سفته دهنده پرداخت

توضيح المسائل، ص: 631

نمايد و اگر فرضاً اين اضافه را به خود سفته دهنده بپردازد بايد بذل نمايد و نيز بايد سفته دهنده پرداختن اين زيادى را به سفته گيرنده شرط ننمايد؛ زيرا كه در صورت اشتراط معامله ربوى خواهد بود و چنانچه در همين صورت سفته گيرنده پانصد دينار عراقى در ذمه خود را به سفته دهنده در مقابل وجه (99000) ريال دريافتى بفروشد و وكالت را از طرف او قبول كند باز صحيح است.

مسأله 8- سفته هاى و عده اى كه به بانكها يا غير بانكها فروخته مى شود معمولًا در مقابل وجه نقد فروخته مى شود و بايد هم در مقابل وجه نقد فروخته شود؛ زيرا كه اگر در مقابل وجه نسيه و وعده فروخته شود بيع دين به دين شده و معامله محل اشكال

خواهد بود.

مسأله 9- سفته هايى را كه مى فروشند دولت قانونى را وضع كرده كه به موجب آن قانون اگر سفته دهنده در سر رسيد سفته وجه را نپردازد، بانكها يا خريدارهاى ديگر اين اختيار را دارند كه به هر كدام از فروشنده يا امضا كنندگان سفته مراجعه نموده و وجه سفته را از او مطالبه و سفته را به او در مقابل معادل وجه سفته بدون كسر، واگذار نمايند و فروشنده يا امضا كنندگان هم ملزمند كه در صورت مطالبه بانك يا خريدار ديگر، وجه را بپردازند و اين الزام و التزام را همه يا اغلب آنهايى كه سفته مى دهند و يا امضا مى كنند مى دانند و معاملات سفته و بناى عمل روى اين شرط كه او را ضمنى گويند بوده، پس اين سفته هايى كه روى اين شرط عمل مى شود نسبت به كسانى كه اين الزام را مى دانند شرط ضمنى و لازم المراعاة است و اين شرط نظير شرط ثبت معاملات غير منقولى است كه دولت هر معامله غير منقولى را كه به ثبت نرسد قابل اجراء نمى داند و همه مردم در خريد و فروش به ثبت دادن ملزم مى باشند؛

توضيح المسائل، ص: 632

چنانچه هيچ كس از ثبت دادن نبايد امتناع بنمايد، چون بناى عمل به آن شرط است و چنانكه گذشت اين گونه شرطها را كه عمل روى آنها انجام مى شود، شرط ضمنى گويند.

مسأله 10- مرسوم در بانكها اين است كه يك امضا را نمى خرند ولى اشخاصى هستند كه يك امضا را هم معامله مى كنند و چون عموماً اين اشخاص وجه مى دهند و سفته مى گيرند و غالباً به عنوان قرض است و در قرض، زياده ربا است

لهذا معاملات مزبور حرام و زياده در آن ربا است، ولى اگر خواسته باشند معامله شان صحيح باشد و زياده اى را كه مى گيرند ربا نباشد چند راه دارد و دو راه آن كه آسان تر از بقيه است ذكر مى شود.

1- آنكه وجه را مى دهد به عنوان معامله منتقل نمايد نه به عنوان قرض و استقراض چنانكه در (مسأله 3) مشروحاً بيان گرديد؛ مثلًا صد هزار ريال نقد را به پانصد دينار عراقى وعده اى به مدت معين.

2- آنكه يك جعبه كبريت يا يك طاقه دستمال يا چيز ديگرى را بفروشد در مقابل مقدار زياده مثلًا به ده هزار ريال به شرط اينكه صد هزار ريال ديگر تا مدت- مثلًا- يك سال بدون منفعت قرض بدهد و يا اينكه كسى كه قرض گرفته است و مدت آن سر آمده و مى خواهد تمديد نمايد، طلبكار يك جعبه كبريت را به مقروض مى فروشد به ده هزار ريال به شرط اينكه طلب خود را تا مدت يك ماه بدون منفعت تمديد نمايد و اين چاره جويى به اين نحو براى تجديد و تمديد مدت به ملاحظه اين است كه جايز نيست ابتداءً در مقابل تجديد يا تمديد مدت طلبكار چيزى را از بدهكار بگيرد و توهّم اينكه اين معامله صورى است؛ زيرا كه هيچ كس يك جعبه كبريت را كه قيمتش يك ريال است به ده هزار ريال نمى خرد، توهّم بى جايى است؛ زيرا كه احدى بدون جهت، چنين معامله اى

توضيح المسائل، ص: 633

نمى كند اما در صورتى كه صد هزار ريال قرض دادن بدون منفعت تا يك سال ضميمه شود همه مى خرند و در اين موضوع چند روايت در كتاب وسائل الشيعه، ابواب احكام

عقود نقل فرموده اند و ما براى رفع شبهه يك روايت از آن را در اينجا نقل مى نمائيم:

شيخ طوسى- قدّس اللَّه روحه- سند صحيح از محمد بن اسحاق بن عمار كه موثق است روايت نموده به حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام عرض كردم: ويكون لي على الرجل دراهم، فيقول: أخرّني بها وأنا أربحك فأبيعه جبة تقوم عليّ بألف درهم بعشرة آلاف درهم- أو قال: بعشرين ألفاً- وأؤخره بالمال قال: لا بأس؛ من چند درهم از شخصى طلبكارم و آن شخص خواهش مى كند او را مهلت دهم تا به من منفعتى برساند من جبه اى را كه قيمتش هزار درهم است به او به ده هزار درهم- يا بيست هزار درهم- مى فروشم و طلب خود را تأخير مى اندازمى حضرت فرمود: عيبى ندارد.

مسأله 11- از جمله معاملات متعارفه سرقفلى است كه مورد ابتلاء شده و بايد تشريح شود. اساساً سرقفلى كه به محل كسب تعلق مى گيرد از اين لحاظ است كه وجه اجاره محل كسب ترقّى مى نمايد و موجر نمى تواند مستأجر را از آن محل بيرون كند يا به غير متعارف مال الاجاره را بالا ببرد و گاهى مى شود كه يك مغازه يا يك محل كسب سالهاى متمادى در دست مستأجر با همان مبلغ اجاره سابق مى ماند بدون اينكه به مال الاجاره دينارى اضافه شود، چون موجر نه قدرت دارد مستأجر را بيرون كند و نه اجاره را بيفزايد، در حالى كه نظائر محل مزبور چندين برابر اجاره داده مى شود. اين گونه محل كسبها سه قسم است: در يك قسم آن كسب كردن و سرقفلى گرفتن براى آن بدون اذن و رضاى مالك حرام و در دو قسم

ديگر سرقفلى گرفتن مشروع است و ملاك

توضيح المسائل، ص: 634

مشروعيت و عدم مشروعيت آن اين است كه در هر مورد كه موجر حق تخليه و بالا بردن مبلغ اجاره را داشته باشد و مستأجر به زور متكى شده نه به اجاره بيفزايد و نه تخليه كند، در اين مورد سرقفلى گرفتن و كسب كردن در آن محل بدون رضاى صاحب ملك جايز نبوده و حرام است و در هر مورد كه صاحب ملك حق بالا بردن وجه اجاره و يا تخليه را ندارد سرقفلى گرفتن مشروع و كسب كردن جايز است و در مسائل بعدى براى هر سه قسم مثال واضحى ذكر مى شود تا مطلب واضح گردد.

مسأله 12- املاكى كه در زمان سابق كه صحبت سرقفلى در بين نبود و مالك مى توانست هر وقت مدت اجاره سرآمد محل را تخليه و يا مبلغ اجاره را اضافه نمايد و مستأجر هم بايد تخليه يا مبلغ اجاره را زياد كند در همچو وقتى اجاره داده شده و هيچ گونه شرطى و شروطى نسبت به افزايش وجه اجاره و تمديد مدت در بين نبوده و بعداً از طرف دولت قانونى وضع شده كه موجر نتواند ملك را تخليه و يا مبلغ اجاره را زياد نمايد، حال اگر مستأجر به اتكاء اين مساعدت دولت محل مزبور را خالى نمى كند و بر مبلغ اجاره هم نمى افزايد در صورتى كه نظائر آن محل كه بعد از اين قانون اجاره داده مى شود چند برابر بيشتر است و به همين جهت محل سرقفلى پيدا كرده، در اين صورت سرقفلى گرفتن مستأجر مشروع نبوده و تصرفاتش هم در محل مزبور بدون رضاى مالك حرام

خواهد بود و لازم است در صورت مطالبه مالك محل را تخليه كند؛ وليكن اگر آن دولت اسلامى و شرعى باشد و آن حكم را به عنوان حكم ولايتى و قوانين آمره الزام كرده باشد بقاى در آن ملك و يا گرفتن سرقفلى مشروع خواهد بود و همچنين دولت مى تواند دادن امكانات و سرويسهاى عمومى را به املاك مشروط به اجراى قانون سرقفلى كند.

توضيح المسائل، ص: 635

مسأله 13- اشخاصى كه مغازه اى را مى سازند و مبالغى را خرج مى كنند و مبلغ اجاره مغازه مزبور در هر ماه مثلًا ده هزار ريال ارزش دارد، ولى چون پول لازم دارند با رضا و رغبت خود اين مغازه را به مدت يك سال به ماهى يك هزار ريال به علاوه مبلغ پانصد هزار ريال نقد اجاره داده و در ضمن شرط مى كنند كه تا زمانى كه مستأجر در محل مزبور ساكن است سال به سال اجاره را به همان يك هزار ريال تمديد نموده و حق افزودن را بر وجه اجاره نداشته باشند و چنانچه مستأجر بخواهد محل اجاره را به ديگرى واگذار نمايد، موجر با همان شخص طبق اجاره مستأجر اول رفتار نمايد؛ يعنى بر مبلغ اجاره نيفزوده و سال به سال به همان مبلغ اول اجاره را تجديد نمايد، در اين صورت مستأجر مى تواند محل را به ديگرى واگذار نمايد و سرقفلى را كه داده يا زيادتر يا كمتر در مقابل تخليه محل و رفع يد از سكونت در آن، از آن شخص كه به او واگذار كرده اخذ نمايد و صاحب ملك حق مخالفت نداشته؛ چون مستأجر طبق شرطى كه نموده به اخذ سرقفلى و واگذارى،

ذى حق خواهد بود و سرقفلى را كه گرفته مشروع است.

مسأله 14- كسانى كه مغازه اى مى سازند و مبالغى خرج نموده و به قيمت عادله روز اجاره مى دهند و سرقفلى هم نمى گيرند ولى در اجاره شرط مى نمايند كه مادامى كه مستأجر در آنجا ساكن است حق تخليه و افزودن اجاره را ندارند و سال به سال بايد اجاره را تمديد نمايند و با مرور زمان، اجاره محل ترقى مى كند، در اين صورت مستأجر حق انتقال دادن به ديگرى را ندارد و موجر ملزم نيست به انتقال به ديگرى رضايت بدهد، ولى شخص ثالثى به عنوان مشترى پيدا مى شود و مستأجر را تطميع نموده و مى گويد «اگر شما اين محل را تخليه كنى صد هزار ريال مثلًا من به شما مى دهم» آن وقت مى رود و

توضيح المسائل، ص: 636

مالك را راضى مى نمايد كه مبلغى بگيرد و به همين شخص اجاره دهد و آن شخص مبلغ صد هزار ريال را به مستأجر اول داده و او تخليه كرده، سپس خود از مالك با دادن مبلغى كه وعده نموده اجاره مى كند، مبلغ صد هزار ريال براى مستأجر اول حلال است؛ زيرا كه در مقابل انتقال محل مزبور چيزى را نگرفته كه ذى حق نباشد، بلكه فقط در مقابل تخليه محل وجه را گرفته كه حق داشت تخليه ننمايد و مشترى از صاحب ملك به اجاره محل را تصرف مى نمايد.

توضيح آنكه در اين صورت سرقفلى در مقابل تخليه محل است و اجاره محل از صاحب ملك است.

مسأله 15- شخصى محلى را اجاره مى نمايد و با مالك شرط مى كند كه مالك حق بيرون كردن و تخليه نمودن آن محل را نداشته باشد.

فقط اينكه سال به سال يا ماه به ماه اجرت معمولى را از مستأجر بگيرد و همچنين مستأجر حق داشته باشد كه حق سكناى خود را به ديگرى واگذار كند، در اين صورت نيز مستأجر مى تواند سرقفلى را به ديگرى بفروشد؛ يعنى مبلغى را از كسى گرفته و حق خود را به او واگذار نمايد.

مسأله 16- بيمه (سيكورتا) عبارت از اين است كه شخص هر سال مبلغى به كسى يا به شركتى بدون عوض داده و در ضمن شرط كند كه اگر آسيبى مثلًا به تجارتخانه يا ماشين يا منزل يا خودش برسد آن شركت يا شخص آن خسارت را جبران يا آسيب را برطرف يا مرض را معالجه كند و اين معامله هم مى تواند به شكل هبه مشروط باشد و هم مى تواند به عنوان عقد و معامله جديد و مستحدثى كه مشمول عمومات صحت تجارت و عقود است باشد.

والحمد للَّه أولًا وآخرا

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109